تفسير احسن الحديث جلد 2

مشخصات كتاب

سرشناسه : قرشي بنابي، علي اكبر، 1307 -

عنوان و نام پديدآور : تفسير احسن الحديث/ علي اكبر قرشي.

وضعيت ويراست : [ويراست 2].

مشخصات نشر : تهران: بنياد بعثت، مركز چاپ و نشر ،1387 -

مشخصات ظاهري : ج.

شابك : دوره 964-309-186-4 : ؛ ج. 2، چاپ چهارم 964-309-019-1 : ؛ ج. 12، چاپ چهارم 964-309-195-3 :

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

يادداشت : ج.5 (چاپ چهارم: 1387)(فيپا).

يادداشت : ج. 2 و 12 (چاپ چهارم: 1386).

يادداشت : كتابنامه.

مندرجات : ج. 2. اول سوره آل عمران تا آخر سوره نساء.- ج. 12. سوره مرسلات تا آخر سوره ناس

موضوع : تفاسير شيعه -- قرن 14

شناسه افزوده : بنياد بعثت. مركز چاپ و نشر

رده بندي كنگره : BP98 /ق4ت7 1300ي

رده بندي ديويي : 297/179

شماره كتابشناسي ملي : 1298670

سوره آل عمران

اشاره

در مدينه نازل شده و دويست آيه است

نظرى بر سوره مباركه

1- طبرسى و ديگران را عقيده بر اين است كه: آل عمران سومين سوره اى است كه بعد از سوره انفال در مدينه نازل گرديده است، در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره سوم است اين سخن در مقدّمه گفته شد ولى شايد منظور آن باشد كه در ترتيب فعلى قرآن آل عمران سومين سوره است چنان كه بعدا خواهد آمد.

2- تعداد آيات آن باتفاق همه، دويست آيه است، مگر در قرائت شامى كه صد و نود نه (199) است، ولى دويست بودن نزد ما اعتبار دارد، زيرا بوسيله عاصم بن ابى النجود بامير المؤمنين عليه السّلام مى رسد چنان كه در اول بقره گفته شد. بنقل تفسير خازن اين سوره داراى سه هزار و چهارصد و هشتاد (3480) كلمه و چهارده هزار و پانصد و بيست (14520) حرف است.

3- نامگذارى به «آل عمران» ظاهرا بعلت آمدن ماجراى نذر همسر عمران، ولادت مريم و ولادت عيسى عليه السّلام در اين سوره است و از باب تسميه كل باسم جزء مى باشد، روايات شيعه و اهل سنت حاكى است كه در زمان رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله با همين نام خوانده شده است، در مجمع البيان نقل شده آن حضرت فرمود:

سوره بقره و سوره آل عمران را ياد بگيريد كه دو نور افشانند، بر سر قرائت كننده روز قيامت سايه مى افكند ...

«قال: رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله تعلموا سورة البقرة و سوره آل عمران فانهما الزهراوان و انهما تظلّان صاحبهما يوم القيامة ...»

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 2

4- سوره مباركه بى شك مدنى است، طبرسى رحمه اللَّه فرموده:

همه مفسران چنين گفته اند، و علاوه آيات سوره، گواه صدق اين مدعا است.

5- مشكل است بگوئيم: همه سوره بيكبار نازل گشته است، مثلا مقدارى از آيات آن در رابطه با جنگ تاريخى «احد» مى باشد كه در اواخر سال سوم هجرت اتفاق افتاده است، على هذا بايد اين سوره در اواخر همان سال نازل شده باشد، از طرف ديگر حدود هشتاد آيه راجع بجريان آل عمران و آمدن هيأت نجرانى بمدينه و مباهله با آنهاست.

ابن اثير در تاريخ كامل تصريح كرده كه مباهله با نصارى در سال دهم هجرت واقع گرديد و آن روز 24 ذو الحجة، شش روز بعد از جريان مقدس غدير خمّ بود و از عمر آن حضرت فقط دو ماه و چهار روز باقى مانده بود، از گفته طبرسى در «اعلام الورى» و از تاريخ يعقوبى نيز چنين معلوم مى شود، على هذا حدود هشتاد آيه در اين رابطه بايد در سال دهم نازل شده باشد.

اما ابن اسحاق در سيره خود كه سيره ابن هشام نام دارد، مباهله را در اوائل هجرت نقل كرده است «1».

طبرسى رحمه اللَّه فرموده: محمّد بن اسحاق و كلبى و ربيع ابن انس گفته اند:

اوائل سوره تا هشتاد و چند آيه درباره هيات نجرانى نازل شده است كه بمدينه آمدند از اين كلمه بنظر مى آيد كه طبرسى قول ابن اسحاق را پذيرفته است، بهر حال بايد گفت: اين سوره بتدريج در موارد لزوم نازل گشته و بدستور رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله، آيات آن رويهم گذاشته شده، تا يك سوره تشكيل گرديده است.

الميزان نظر مى دهد كه شايد اين سوره بيكبار نازل شده باشد زيرا آيات آن داراى

نظم و نسق واحدى است، گفته ابن اسحاق كه اوائل سوره درباره هيات نجران نازل گرديده بنظر الميزان اجتهاد از جانب خود اوست. ناگفته نماند:

__________________________________________________

(1) سيره ابن هشام ج 1. [.....]

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 3

فرموده الميزان در صورتى قابل قبول است كه مباهله در اوائل هجرت اتفاق افتاده باشد.

6- اين سوره با قيوميت و سرپرستى خدا شروع مى شود، نظر قرآن را درباره تورات و انجيل بيان مى دارد، جريان ولادت عيسى را بررسى مى كند، كسانى را كه عيسى را خدا يا پسر خدا مى دانستند به مباهله مى خواند، اشكالهايى را كه يهود و نصارى بر قرآن و اسلام داشتند نقل و جواب مى دهد، بجنگ بدر اشاره مى كند و به تحليل جنگ احد و علل شكست مسلمين مى پردازد، مسلمانان را دعوت باتّحاد و لا تَفَرَّقُوا مى كند، با فرمان لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِكُمْ از جريان «عوامل نفوذى» بر حذر مى دارد و در آخر توجّه بخدا و اتّحاد در دين را دواى دردها معرّفى مى كند.

بنظر مى آيد: غرض عمده سوره، تحكيم موضع مسلمين، رفع اشكالات يهود و نصارى، دعوت بوحدت و توجه دادان بخدا است، در اين بين، دريايى از حقائق و واقعيتها در اين سوره مورد نظر خداوندى است كه در دسترس انسانها قرار داده شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 4

[سوره آل عمران (3): آيات 1 تا 6]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الم (1) اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ (2) نَزَّلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ وَ أَنْزَلَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ (3) مِنْ قَبْلُ هُدىً لِلنَّاسِ وَ أَنْزَلَ الْفُرْقانَ إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ وَ اللَّهُ عَزِيزٌ ذُو انْتِقامٍ (4)

إِنَّ اللَّهَ لا يَخْفى عَلَيْهِ شَيْ ءٌ فِي الْأَرْضِ وَ

لا فِي السَّماءِ (5) هُوَ الَّذِي يُصَوِّرُكُمْ فِي الْأَرْحامِ كَيْفَ يَشاءُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (6)

بنام خداى رحمان رحيم

1- الف، لام، ميم «1».

2- خدا، كه جز او معبودى نيست همان زنده و مدبر است.

3- اين كتاب را بحق بر تو نازل كرده، كه كتابهاى پيشين را تصديق مى كند، تورات و انجيل را پيش از قرآن براى هدايت بشر فرستاده و نيز فرقان را نازل كرده است:

4- كسانى كه آيات خدا را انكار كرده اند براى آنها عذاب سختى هست، خدا توانا و انتقامگير است.

5- حقا كه چيزى در آسمان و زمين براى خدا نهان نمى ماند.

6- او همان است كه شما را در رحم ها هر طور كه مى خواهد شكل مى دهد، معبودى جز او نيست توانا و حكيم است.

__________________________________________________

(1) الم را در اينجا مانند بقره يك آيه شمرده اند.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 5

كلمه ها

الم: حروف مقطّعه را در اوّل سوره اعراف بررسى خواهيم كرد.

حىّ: زنده، صفت مشبهة است، دلالت بر دوام حيات دارد نظير: الْحَيِّ الَّذِي لا يَمُوتُ فرقان/ 58 «هو الحى» يعنى فقط او زنده حقيقى است.

قيّوم: مدبّر كامل، سرپرست، اداره كننده، «الدائم القيام بتدبير الخلق» (بقره/ 255).

مصدّق: تصديق كننده.

تورات: نام كتابى است كه بر موسى عليه السّلام نازل گرديد، در زبان عبرى بمعنى قانون است.

انجيل: نام كتابى است كه بر عيسى عليه السّلام نازل گرديد، كلمه يونانى است بمعنى بشارت.

فرقان: فارق ميان حق و باطل، در اصل مصدر است بمعنى فاعل. طبرسى آن را مطلق فارق ولى راغب، فارق حق و باطل مى داند.

انتقام: نقم: انكار كردن «نقم الامر: انكره» عقوبت را از آن انتقام گويند كه انكار عملى كار قبيح است.

يصوّركم: صورت: شكل. تصوير:

شكل دادن. «يصوركم»: شكل مى دهد شما را، تصوير اعم از مجسّم كردن و عكس كشيدن است.

ارحام: جمع رحم. محل تشكيل و رشد جنين در شكم مادر، در قرآن هميشه بلفظ جمع آمده است.

شرحها

در اين آيات كه به منزله عنوان همه سوره است. سخن از تدبير و قيوميت تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 6

خداست: انزال كتب، ارشاد مردم بوسيله انبيا از مصاديق قيوميت خدا مى باشد آنها كه بقيموميت و ارشاد خدا تن در ندهند، عذاب سختى در انتظار آنهاست، خدا از آنها بى خبر نيست، زيرا كه هيچ چيز از خدا در زمين و آسمان پوشيده نمى ماند.

خدايى كه شما را به هر گونه كه خواهد در رحم مادران شكل مى دهد، چطور اعمال شما بر او پوشيده مى ماند، او تواناست، حكمت او ارسال رسل و انزال كتب را لازم گرفته است. ميان اديان خدايى و انبياء او همبستگى وجود دارد و هر يك تصديق كننده آن ديگرى است.

2- اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ متن اين آيه در سوره بقره گذشت لفظ «اللَّه» مبتداء، خبر آن هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ، لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وصف آن اللَّه است يعنى اللَّه كه جز او معبودى نيست، زنده و مدبر كامل موجودات و از جمله انسان است.

لفظ قيوم سه بار در قرآن مجيد آمده است اول در سوره بقره، دوم در اين آيه، سوم وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَيِّ الْقَيُّومِ وَ قَدْ خابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْماً طه/ 111، لفظ قيوم كه صيغه مبالغه است حاكى از تدبير تمامتر جهان مى باشد، لفظ «حى» دلالت مى كند كه قيموميت خدا يك قيموميت طبيعى و فاقد شعور نيست بلكه قيموميت زنده و داراى

علم و قدرت است، علم و قدرت لازمه حيات است، خداى قيوم بر همه موجودات اشراف دارد و علم او در همه نافذ است، حيف كه براى مجسم كردن الْحَيُّ الْقَيُّومُ كلماتى پيدا نمى كنم، اين حقيقت «يدرك و لا يوصف» است، آيه ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ يونس/ 3 و آيه وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بقره/ 255 ناظر بقيموميت خداست.

3- نَزَّلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ وَ أَنْزَلَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ مِنْ قَبْلُ هُدىً لِلنَّاسِ وَ أَنْزَلَ الْفُرْقانَ.

يعنى: نزول كتابها و بعثت انبياء گوشه اى از قيوميت و تدبير خداست تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 7

«بالحق» نشانگر آنست كه نزول قرآن بمقتضاى حكمت و ضرورت بوده نه از روى هوس و عبث، طبرسى رحمه اللَّه ذيل آيه 7 از سوره انفال فرموده: حق آنست كه شى ء در موقع خود واقع شود. «1»

آمدن «نزل» در قرآن و «انزل» درباره تورات و انجيل ظاهرا براى آنست كه قرآن بطور تدريج و تورات و انجيل بطور دفعى نازل شده اند منظور از لِما بَيْنَ يَدَيْهِ كتابها و شريعتهاى پيشين است در جاى ديگر آمده: ... مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتابِ مائده/ 48، در نكته ها راجع به تورات و انجيل سخن خواهيم گفت.

«هدى» مفعول له است يعنى براى هدايت مردم، به نظر بعضى حال است بمعنى «هاديا»، در رابطه با وَ أَنْزَلَ الْفُرْقانَ گفته اند مراد از فرقان، دين، بقول بعضى عقل و بقول بعضى قرآن است.

ناگفته نماند: دين و شريعت همه اش بصورت كتاب نيست مثلا در اسلام بصورت كتاب و سنت است و هكذا در سائر شريعتها، على هذا مراد از «الفرقان» مطلق معارف دينى است

خواه بصورت كتاب باشد يا بصورت شفاهى، در اينصورت جمله وَ أَنْزَلَ الْفُرْقانَ ذكر عام بعد از خاص است. «2»

در روايات اهل بيت عليهم السّلام آمده: مراد از فرقان آيات محكم و روشن، و مراد از قرآن همه اين كتاب آسمانى است:

«قال الصادق عليه السّلام الفرقان كل آية محكمة فى القرآن»

«3» در خاتمه بايد دانست: منظور از «الكتاب» در آيه، همه آيات و سوره هايى است كه تا آن موقع نازل شده بود و يا در علم خدا بود كه بعدا نازل گرديد.

__________________________________________________

(1) على هذا «بالحق» قيد «نزل» است نه قيد كتاب يعنى: «نزل تنزيلا حقا».

(2) اين مطلب از الميزان استفاده شده است.

(3) جوامع الجامع.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 8

4- إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ وَ اللَّهُ عَزِيزٌ ذُو انْتِقامٍ «1» آيه راجع به كسانى است كه قيموميت خدا را درباره شريعتها و انبياء ناديده مى گيرند و آنها را انكار مى كنند، اين اشخاص قهرا راه غير خدايى خواهند رفت عقوبت خدا عكس العمل كارهاى ناشايست و انكار آنهاست هَلْ تُجْزَوْنَ إِلَّا ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ نمل/ 90، لفظ «عزيز» حكايت از توانايى خدا دارد.

5- إِنَّ اللَّهَ لا يَخْفى عَلَيْهِ شَيْ ءٌ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي السَّماءِ اين آيه در عين حال كه مطلب مستقلى است تعليل وعده عذاب در آيه سابق و توجيه آن مى باشد گويى كسى مى پرسد، خدا از كجا مى داند كه منكران كيستند تا از آنها انتقام بكشد؟ در جواب آمده: بلى مى داند زيرا چيزى در آسمان و زمين از جمله اعمال كفار و منكران بر خدا پوشيده نيست. آيه ذيل در تكميل اين مطلب است.

6- هُوَ الَّذِي يُصَوِّرُكُمْ فِي الْأَرْحامِ كَيْفَ

يَشاءُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ. گويى منظور از آيه آنست كه: نه تنها خدا از همه چيز از جمله از شما انسانها آگاهى دارد، بلكه امكان و قدرت گناه كردن را نيز او بشما داده است و حتى شما در انكار كردن حقائق از حول و قوه او استفاده مى كنيد او شما را در رحم مادران طورى مى آفريند كه امكان انكار براى شما فراهم ميآيد، بعبارت ديگر حتى در انكار آيات خدا نيز استقلال نداريد كه اراده شما بر اراده حق غلبه كند.

تصوير شامل تنظيم ظاهرى و باطنى هر دو است كَيْفَ يَشاءُ شامل قيافه ها، نر و ماده بودن، استعداد، صفات و غرائز همه است لا إِلهَ إِلَّا هُوَ ... تكميل و تأكيد مطلب است، دو وصف عزت و حكمت حاكى از آن است كه خدا بآنچه بخواهد تواناست و هر چه مى كند از روى حكمت و مصلحت است.

__________________________________________________

(1) گويى آمدن عزيز براى آنست كه انتقام خدا مانند انسان براى تشفى قلب نيست.

بلكه خدا عزيز و تواناتر از آنست كه احتياج به تشفى داشته باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 9

نكته ها

قرآن و تورات:

كلمه تورات و انجيل در سوره بقره نيامده است در تفسير قرآن براى اولين بار به لفظ تورات و انجيل بر مى خوريم، قرآن مجيد به مضمون مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ بسيار تكيه دارد به طورى كه دوازده بار اين جمله در قرآن تكرار شده است، از آن بيان، دو مطلب بدست مى آيد يكى اينكه:

يهود و نصارى نبايد از قرآن اعراض كنند و با آن مخالف باشند، زيرا قرآن كتاب آنها را تصديق مى كند و سبب تثبيت كتاب آنهاست.

دوم: قرآن كاملتر از تورات و

انجيل است زيرا لازمه تصديق، تفوق داشتن است اما قرآن به طور كامل تورات موجود در آن روز را تصديق نكرده است بلكه: نظر قرآن در رابطه با تورات در چهار مسئله خلاصه مى شود.

اول آنكه: مقدارى از تورات فعلى همان تورات اصلى است: قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ آل عمران/ 93، اينكه مى گويد: تورات را بياوريد و بخوانيد، يعنى گفته موسى در آنست، نظير اين است آيه وَ كَيْفَ يُحَكِّمُونَكَ وَ عِنْدَهُمُ التَّوْراةُ فِيها حُكْمُ اللَّهِ مائده/ 43.

دوم آنكه: قسمتى از تورات از بين رفته و ناپديد شده است: نَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُكِّرُوا بِهِ مائده/ 12، ايضا آيه: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتابِ، آل عمران/ 23، هر دو آيه حكايت دارند كه قسمتى از تورات از بين رفته است.

سوم آنكه: مقدارى بر آن اضافه شده است، دنيا پرستان از جانب خود نوشته و بخدا نسبت داده اند: فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ... فَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا كَتَبَتْ أَيْدِيهِمْ ... بقره/ 79، ايضا آيه: وَ إِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِيقاً يَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْكِتابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْكِتابِ وَ ما هُوَ مِنَ الْكِتابِ وَ يَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ ما هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ آل عمران/ 78، قضايايى در تورات فعلى هست تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 10

كه از خواندن آنها موى بر اندام آدمى راست مى شود مانند جريان حضرت لوط و اينكه العياذ باللّه او با دختران خود زنا كرد و هر دو از او حامله شدند (سفر پيدايش باب 19) يا اينكه نعوذ باللّه سليمان از زنا بدنيا آمد (كتاب دوم سموئيل باب يازدهم) و امثال

اينها، كه مسلما از طرف خود فروخته ها نوشته شده تا راه براى عياشى هاى شاهان يهود و امثال آنها باز باشد.

چهارم آنكه: در تورات تغيير و تبديل رخ داده است، معانى كلمات را از معناى اصلى منحرف كرده اند و بغير معانى مراد تفسير نموده اند، در چندين آيه آمده است: يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ ... مائده/ 13.

ناگفته نماند: يهود عقيده دارد به اينكه در حمله «بخت نصّر» پادشاه بابل بفلسطين، تورات اصلى از بين رفت و تا زمان فتح بابل بدست كوروش پادشاه ايران، خبرى از تورات نبود، پس از آن عزير نامى كه تورات آن را «عزرا» ناميده است مقدارى از آن را پيدا كرد و نوشت و بدين جهت از طرف يهود «پسر خدا» خوانده شد، هاكس آمريكايى در قاموس كتاب مقدس در مقدّمه همان كتاب و در ذيل لفظ تورات اين مطلب را مشروحا گفته است و من در قاموس قرآن آن را مشروحا نقل كرده ام.

انجيل

انجيل نام كتاب عيسى و بمعنى بشارت است قرآن مجيد فقط از يك انجيل خبر مى دهد ولى نصارى به چهار انجيل بنام: انجيل متّى، انجيل مرقس، انجيل لوقا، انجيل يوحنّا عقيده دارند، ناگفته نماند: انجيلها بسيار بودند، شماره آنها از صد تجاوز مى كرد ولى بدستور پاپ «داماسيوس» فقط چهار انجيل فوق، رسمى معرفى گرديد، بقيّه قدغن و غير رسمى اعلام شدند.

در روايات هست كه تورات و انجيل بيكباره در الواح نازل شدند و در علل تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 11

الشرائع از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده: ... قرآن بتدريج در غير الواح و غير صحف نازل گرديد ولى تورات و انجيل و زبور

همه بيكبار در الواح و و رق نازل شدند «1».

ناگفته نماند: وضع انجيل عيسى بر ما پوشيده است ولى از قرآن مجيد مى شود فهميد كه در انجيلها مقدارى از گفته هاى عيسى را يافته است چنان كه درباره بشارت حضرت رسول هم آمده: يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ اعراف/ 157 و در جاى ديگر فرموده: وَ لْيَحْكُمْ أَهْلُ الْإِنْجِيلِ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فِيهِ مائده/ 47.

ناگفته نماند: پاپ داماسيوس در سيصد و هشتاد چهار ميلادى از دنيا رفته است، معلوم مى شود رسميت چهار انجيل پيش از بعثت حضرت رسول بوده است، شايد بعدا نيز دستبردى در انجيلها رخ داده است.

__________________________________________________

(1) از تفسير صافى از علل الشرائع.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 12

[سوره آل عمران (3): آيات 7 تا 9]

اشاره

هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِيلِهِ وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ (7) رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ (8) رَبَّنا إِنَّكَ جامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لا رَيْبَ فِيهِ إِنَّ اللَّهَ لا يُخْلِفُ الْمِيعادَ (9)

7- اوست كه اين كتاب را بر تو نازل كرده، قسمتى از آن، آيات محكم هستند، آنها اساس اين كتابند و قسمتى ديگر متشابه مى باشند، آنهايى كه در قلوبشان انحراف هست پيروى از متشابه مى كنند، بقصد فتنه و بقصد تأويل آن و تأويل آن را جز خدا كسى نمى داند (ولى) آنها كه در دانش ثابتند مى گويند: بمتشابه ايمان آورديم، همه آن از

پيش پروردگار ماست (از اين سخن) جز عاقلان پند نگيرند.

8- (و گويند): پروردگارا دلهاى ما را پس از آنكه هدايت كرده اى، منحرف مساز، و ما را رحمتى از نزد خويش عطا كن كه تو بسيار بخششگرى.

9- پروردگارا تو جمع آورنده مردم هستى براى روزى كه در آن شكى نيست، حقا كه خدا در وعده اش تخلف نمى كند.

كلمه ها

محكمات: جمع محكم. مراد از آن آياتى است كه معنى و مقصود از آنها روشن و معلوم است، از نظر اينكه احتمال ديگرى بر آنها راه يابد محكم و نفوذ ناپذير مى باشند. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 13

امّ: اساس. پايه. اصل.

اخر: ديگرى ها، آن (بر وزن صرد) جمع آخر (بر وزن مادر) است.

متشابهات: جمع متشابه. گويند آيات متشابه آنهايى هستند كه مراد از آنها روشن نيست، مثلا مى گويد: آن شير است، ولى معلوم نيست آيا شير نوشيدنى مراد اوست يا حيوان درنده. بنظر مى آيد مراد از آنها تشابه در مفهوم نيست، بلكه تشابه در مصداق خارجى آنهاست چنان كه خواهد آمد.

زيغ: انحراف. «زاغ زيغا: مال».

تأويل: اول: رجوع. «آل اليه: رجع» تأويل: برگشت دادن.

بمعنى مفعول (مأوّل) نيز آيد، منظور از آن مصداق خارجى است.

راسخون: رسوخ: ثبات. «رسخ رسوخا: ثبت فى موضعه» «راسخ فى العلم» كسى است كه در علم ثابت باشد و شكى عارضش نشود.

يذكّر: در اصل «يتذكّر» است، تاء بذال بدل شده و در آن ادغام گرديده است.

هب: فعل امر است يعنى: عطا كن. «وهب يهب هبة».

لدنك: لدن ظرف زمان و مكان است، بمكان نزديك دلالت مى كند.

وهاب: بسيار عطا كننده، بسيار هبه كننده، صيغه مبالغه است.

ريب: شك. بعضى شكّ بدتر گفته اند.

ميعاد: وعده. مثل ميقات بمعنى وقت.

شرحها

پس از آنكه در آيه نَزَّلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ از قرآن مجيد سخن رفت اين آيات در تكميل آن روشن مى كند كه قرآن بدو بخش تقسيم مى شود: آيات محكم تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 14

و واضح الدلاله و آيات متشابه كه مراد و مصداق خارجى آنها روشن نيست، بعد اضافه مى كند كه مردم در تلقّى قرآن دو گونه اند يكى اشخاص

منحرف القلب كه بقصد فتنه انگيزى و يافتن مصداق خارجى، بمتشابهات قرآن روى مى آورند، ديگرى راسخون در علم و سليم القلبها كه بمتشابهات ايمان مى آورند و گويند:

همه قرآن چه محكم و چه متشابه از جانب خداى ماست و از خدا مى خواهند كه پيوسته در آن حال بمانند و در رابطه با آخرت (كه مقدارى از آيات آن متشابهند) مى گويند: خدايا تو مردم را براى قيامت جمع خواهى كرد، وعده ات تخلّف پذير نيست.

7- هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ اين قسمت از آيه چنان كه مى بينيم قرآن را بدو بخش محكم و متشابه تقسيم مى كنند، اساس و پايه بودن محكمات از آن جهت است كه معانى آنها كاملا روشن و آشكار است و جنبه عملى دارند نه عقيدتى، هر وقت مى توان با مراجعه به آنها دستورهاى خدا را دانست و در زندگى پياده نمود.

آيات متشابه آياتى هستند كه بيشتر جنبه عقيدتى دارند، مثل تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فِيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ قدر/ 4 پياده شدن و كيفيّت وقوع خارجى آنها بر ما پوشيده است و تا در دنيا هستيم بر ما روشن نمى شود و حتى با بر گرداندن آنها بمحكمات، باز اين قفل گشوده نخواهد شد.

فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِيلِهِ وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ.

يعنى كج انديشان به متشابهات روى مى آورند، بدو علّت: يكى براى فتنه انگيزى، ديگرى براى دانستن تأويل آنها، با آنكه تأويل متشابه را جز خدا كسى نمى داند.

ضمير «تأويله» در هر دو مورد، به ما تَشابَهَ بر مى گردد تأويل در قرآن مجيد گاهى بمعنى

نتيجه و عاقبت كار است مانند أَوْفُوا الْكَيْلَ إِذا كِلْتُمْ وَ زِنُوا تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 15

بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِيمِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلًا اسراء/ 35 يعنى عاقبت و نتيجه تمام دادن پيمانه و سنجيدن با ترازوى صحيح، خوب است.

و گاهى وجود خارجى و پياده شدن يك خبر، تأويل ناميده شده است، مثلا يوسف عليه السّلام در خواب ديد يازده ستاره و آفتاب و ماه بر او سجده مى كنند، پس از سالها كه در مصر به حكومت رسيد، پدر و مادر و برادرانش به مصر آمدند و در پيش او خضوع كردند، يوسف گفت: يا أَبَتِ هذا تَأْوِيلُ رُءْيايَ مِنْ قَبْلُ يوسف/ 100 پس مراد از تأويل در اينجا مصداق خارجى خبر است.

و گاهى علّت و سبب يك عمل تأويل آنست. در قضيه موسى عليه السّلام و آن مرد عالم مى خوانيم كه مرد عالم كشتى را سوراخ كرد، طفل را كشت، ديوار يتيمان را مرمّت كرد، موسى عليه السّلام بهر سه عمل كه علّت آنها را نمى دانست اعتراض نمود، مرد عالم پس از بيان علل كارهاى خود، فرمود: ذلِكَ تَأْوِيلُ ما لَمْ تَسْطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً كهف/ 82.

در آيه وَ يُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ يوسف/ 6، مراد از تأويل، برگشت دادن است يعنى خدا ترا تعليم مى دهد كه بتوانى خبرها را بوقوع خارجى آنها برگشت بدهى، چنان كه يوسف، خواب پادشاه مصر و خواب آن دو نفر زندانى را بوقوع خارجى آنها برگردانيد و جواب گفت و همانطور هم واقع گرديد. مراد از تأويل در آيه مورد تفسير، وقوع خارجى آيات متشابه است.

آيه شريفه مى گويد: اشخاص منحرف و بيمار دل بدو نظر بآيات متشابه روى مى آورند:

يكى براى فتنه انگيزى و اضلال مردم، مثلا بعضى از رهبران كفّار مى گويند: آيه يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ سجده/ 5، مضمونش آن است كه مدت هر دين هزار سال است، سپس آن دين بسوى خدا باز مى گردد و دين ديگرى مى آيد، على هذا مدت دين اسلام (نعوذ باللّه) تمام شده است. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 16

حال آنكه اين آيه يكى از متشابهات است و دلالت بر تحولات طبيعى هزار ساله دارد كه بر ما پوشيده است و مى گويد «امر تدبير» بسوى خدا باز مى گردد نه «دين».

ديگرى: آنكه مى خواهند تأويل و مصداق خارجى آن را بدست آورند، حال آنكه جز خدا كسى تأويل متشابه را نمى داند، پس طلب كردن چيزى كه انسان شايستگى دانستن آن را ندارد، قطع نظر از اينكه رنج بيهوده است گمراه كننده نيز هست چنان كه مثلا در روايات از تفكّر در ذات خدا نهى شده است زيرا ما قدرت درك حقيقت ذات خداى سبحان را نداريم.

ناگفته نماند: جمله وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ صريح است در اينكه تأويل متشابه را فقط خدا مى داند، آنها كه مى گويند: مى توانيم با برگشت دادن متشابهات به محكمات، متشابهات را بدانيم بر خلاف آيه سخن گفته اند.

باز ناگفته نماند: مراد از تأويل، كيفيّت وقوع خارجى آيات متشابه است، پس تشابه در مفهوم و معنى نيست در بسيارى از آيات متشابه، مفهوم كاملا روشن است امّا كيفيّت خارجى مفهوم و روشن نيست و متشابه است مثلا در وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا

اسراء/ 85 فقط كيفيت خارجى بر ما متشابه است نه مفهوم كلمات و نه مراد از آنها، رجوع شود به نكته ها.

اينكه گفته شد: تأويل متشابه را فقط خدا مى داند، بدان معنى نيست كه ما درباره متشابهات تحقيق نكنيم، بحكم كريمه كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ مُبارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آياتِهِ ص/ 29 تدبّر و تحقيق در جميع آيات قرآن لازم است شايد در اثر تحقيق و تدبّر، بسيارى از آيات كه متشابه بنظر مى آيند، محكم از آب در آيند و انگهى آيات متشابه همه عقيدتى اند و از اين لحاظ كاملا مفيد و منشأ اثر مى باشند، مثلا ما حقيقت فِيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ دخان/ 4 را نمى دانيم زيرا متشابه است، امّا مى دانيم تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 17

كه در شب قدر، كارها و سرنوشتها از روى حكمت خدا تقسيم مى شوند لذا عبادت مى كنيم و از خدا مى خواهيم كه نصيب ما را بهتر فرمايد، يا اينكه ما حقيقت قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ سجده/ 11 را نمى دانيم، امّا عقيده داريم كه ملك الموت روح ما را قبض مى كند و اين عقيده براى ما منشأ اثر است، النهاية واقعيّت آن را بخدا موكول مى كنيم.

وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ.

اينها قسمت دوّم از تلقّى كنندگان قرآن اند كه چون مى دانند راهى به دانستن تأويل متشابه ندارند مى گويند: به متشابه ايمان داريم، همه قرآن از جانب خداست، آنان در اثر اينكه دانش راسخ و بدون شك دارند، تسليم مى شوند.

امام صادق صلوات اللَّه عليه فرموده است: قرآن، محكم و متشابه است به محكم ايمان مى آوريم، عمل مى كنيم، متديّن مى شويم، به متشابه ايمان

مى آوريم ولى عمل نمى كنيم «1».

وَ الرَّاسِخُونَ ... جمله مستأنفه است، راسخون در علم منحصر بامامان صلوات اللَّه عليهم نيست، بلكه شامل همه اهل ايمان است كه در علم و ايمانشان شكّى عارض نمى شود، اين كلمه حتّى درباره اهل كتاب نيز بكار رفته است:

لكِنِ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُؤْمِنُونَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ ... نساء/ 162 و اينكه از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده كه فرمود:

«نحن الراسخون فى العلم «2»»

يا آنجا كه امام باقر عليه السّلام فرموده:

«كان رسول اللَّه افضل الراسخون

__________________________________________________

(1)

«عن ابى عبد اللَّه عليه السلام يقول: ان القرآن محكم و متشابه فاما المحكم فنؤمن به و نعمل به و ندين به و اما المتشابه فنؤمن به و لا نعمل به»

تفسير عياشى بنظر ميايد «و لا نعمل به» سالبه بانتفاء موضوع است، زيرا متشابهات موضوعات عقيدتى هستند نه عملى.

(2) تفسير صافى،

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 18

في العلم «1»»

منظور مصداق اكمل است.

ناگفته نماند: اين واقعيّت را فقط خردمندان درك مى كنند وَ ما يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ.

8- رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ. ادامه سخن راسخون در علم است كه از خدا مى خواهند مانند منحرفان نباشند، مراد از مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً رحمت بخصوص خداست كه بهمه نصيب نمى شود، امام صادق عليه السّلام فرموده: از انحراف مطمئن نباشيد و بسيار بگوئيد:

«رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنا «2»».

9- رَبَّنا إِنَّكَ جامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لا رَيْبَ فِيهِ إِنَّ اللَّهَ لا يُخْلِفُ الْمِيعادَ ادامه دعاى راسخون در علم است از إِنَّكَ جامِعُ النَّاسِ ... دو مطلب فهميده مى شود يكى اينكه اگر مانند منحرفين باشيم در عذاب خواهيم بود، دوّم

اينكه مقدارى يا بسيارى از آيات قيامت از لحاظ كيفيت وقوع خارجى، متشابه هستند، آنها در مقام تسليم مى گويند: خدايا قيامت را با همه چگونگى هايش قبول داريم و يقين داريم كه همه مردمان را در آن، زنده خواهى كرد، وعده تو غير قابل تخلّف است، ظاهرا إِنَّ اللَّهَ لا يُخْلِفُ ... تتمّه قول آنهاست.

نكته ها

نظرى به متشابه:

از آيات شريفه معلوم گرديد كه قرآن مجيد بدو بخش محكم و متشابه تقسيم مى شود، محكمات اساس و پايه قرآنند كه مى شود بآنها مراجعه كرد و وظائف فردى و اجتماعى را دريافت ولى متشابهات

__________________________________________________

1- تفسير جوامع الجامع

2-

«عن سماعة بن مهران قال: قال ابو عبد اللَّه عليه السلام اكثروا من ان تقولوا ربنا لا تزع قلوبنا بعد اذ هديتنا و لا تأمنوا الزيغ» (عياشى).

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 19

به اين حدّ نيستند بايد بمضمون آنها ايمان آورد و حقيقت آنها را موكول بخدا كرد در اينجا بايد چند مسئله مورد توجه قرار گيرد.

اول: ظهور آيه مى رساند كه متشابهات تا آخر متشابه و مبهم خواهند ماند و اگر منظور اين باشد كه متشابهات با مراجعه به آيات ديگر يا به روايات، از محكمات مى شوند ديگر تقسيم آيات بدو بخش محكم و متشابه مفهومى نخواهد داشت، بلكه لازم بود كه گفته شود: اكثر قرآن محكمات است، مقدارى هم متشابه و مبهم است كه فهم آنها احتياج بآيات ديگر و روايات دارد و ديگر معنى نداشت كه راسخون در مقام تسليم بگويند: آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا بلكه خود اين تسليم شدن و آيه مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ حاكى است كه آيات متشابه پيوسته متشابه خواهند بود، در

اينجا عين كلمات أمير المؤمنين صلوات اللَّه عليه را در اين زمينه مى آوريم، آن حضرت در جواب كسى كه از او خواست خدا را توصيف كند فرمود:

«و اعلم يا عبد اللَّه: ان الراسخين فى العلم هم الذين اغنا هم اللَّه عن الاقتحام على السدد المضروبة دون الغيوب اقرارا بجهل ما جهلوا تفسيره من الغيب المحجوب فقالوا آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا و قد مدح اللَّه اعترافهم بالعجز عن تناول ما لم يحيطوا به علما و سمّى تركهم التعمّق فيما لم يكلّفهم البحث عنه (عن كهنه- خ ل) رسوخا» «1».

يعنى: بدان اى بنده خدا راسخون در علم كسانى هستند كه خدا بى نيازشان كرده از داخل شدن به درهايى كه درهاى غيوب ناميده ميشوند، آنها اقرار مى كنند كه تفسير آن غيبهاى مستور را نمى دانند لذا در مقام عجز گفته اند: آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا خداوند در مقابل اين اعتراف آنها را مدح فرموده و عملشان را در ترك

__________________________________________________

(1)- تفسير عياشى. اين سخنان در نهج البلاغه در خطبه اشباح (خطبه 90) نيز آمده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 20

تعمّق در اينگونه حقائق، رسوخ در علم ناميده است.

پس معلوم مى شود كه اينگونه آيات پيوسته متشابه خواهند ماند، بايد به مضمون آنها ايمان آورد و كشف حقيقت آنها را بخدا واگذاشت.

دوم: مراد از متشابه در اينجا تشابه لفظى نيست، پس منظور، يا تشابه مراد است يا تشابه و مبهم بودن وجود خارجى، عده اى از آيات از لحاظ مراد و مقصود متشابه و مجمل مى باشند، مانند بسيارى از آيات احكام و غيره، ولى اينگونه آيات با مراجعه به روايات و تاريخ و آيات ديگر، مراد از آنها معلوم شده

و ديگر در رديف متشابه نيستند، مى ماند فقط متشابهاتى كه از لحاظ مصداق و وقوع خارجى.

متشابه هستند به نظر مى آيد كه مقصود از آيه مورد تفسير، اينگونه آيات است و اللَّه العالم اينك مقدارى از آيات متشابه را بعنوان نمونه در زير مى آوريم كه مضمونشان كاملا روشن است ولى از لحاظ مصداق متشابهند.

1- حم وَ الْكِتابِ الْمُبِينِ إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنْذِرِينَ. فِيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ أَمْراً مِنْ عِنْدِنا إِنَّا كُنَّا مُرْسِلِينَ دخان 1- 5، اين آيات از لحاظ مضمون كاملا روشن اند، ولى از لحاظ مصداق روشن نيستند، ما چه مى دانيم حقيقت تقسيم شدن كارها از روى حكمت يعنى چه؟ در كجا قسمت مى شود؟

چگونه قسمت مى شود؟ اين حقيقت تا دنيا هست بر ما مجهول خواهد ماند، بايد ايمان بياوريم، ما كه در ظرف مادّه زندگى مى كنيم نمى توانيم اين حقائق را درك كنيم، از طرف ديگر لازم بود كه خدا اين مطالب را بيان فرمايد تا لا اقل به مضمون آنها واقف شويم.

2- تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فِيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ قدر/ 4، اين آيه نيز مانند آيه سابق از لحاظ مفهوم واضح ولى نظر از مصداق خارجى متشابه و مبهم مى باشد، ملائكه در شب قدر چطور نازل مى شوند، كارها را چطور تمشيت مى دهند؟ و اللَّه العالم. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 21

3- ... وَ حِفْظاً مِنْ كُلِّ شَيْطانٍ مارِدٍ لا يَسَّمَّعُونَ إِلَى الْمَلَإِ الْأَعْلى وَ يُقْذَفُونَ مِنْ كُلِّ جانِبٍ دُحُوراً وَ لَهُمْ عَذابٌ واصِبٌ، إِلَّا مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ ثاقِبٌ صافات/ 7- 10، اين آيات در زمينه رانده شدن شياطين از مجمع ملائكه است، چطور رانده مى شوند، ملاء

اعلى چگونه است و در كجاست؟

حقيقت شياطين و ملائكه چيست و شنيدن و رانده شدن آنها چطور است؟

4- قُلْ أُوحِيَ إِلَيَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ فَقالُوا إِنَّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً.

جنّ/ 1 وَ إِذْ صَرَفْنا إِلَيْكَ نَفَراً مِنَ الْجِنِّ يَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ فَلَمَّا حَضَرُوهُ قالُوا أَنْصِتُوا فَلَمَّا قُضِيَ وَلَّوْا إِلى قَوْمِهِمْ مُنْذِرِينَ احقاف/ 29، اين دو آيه و آيات ديگر كه درباره جنّ نازل شده است از جهت مضمون صريح و روشن مى باشند ولى حقيقت و كيفيت آنها بر ما مجهول است و تا ابدهم مجهول خواهد بود! 5- يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ سجده/ 5، اين امر، و تدبير آن چيست، عروجش چگونه است؟

بايد باين آيات فقط ايمان بياوريم و بگوئيم آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا.

6- تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ فَاصْبِرْ صَبْراً جَمِيلًا معارج/ 4، آيه از لحاظ مفهوم روشن و از لحاظ خارج و كيفيت بر ما متشابه است و قابل درك نيست ولى مضمونش مفيد و مورد اعتقاد ما مى باشد.

7- از اين قبيل است، خواب اصحاب كهف، معجزات پيامبران، زنده شدن مرغان در دست ابراهيم عليه السّلام حروف مقطعه، بسيارى از جريانهاى قيامت، صفات و كارهاى خداوندى، و ده ها امثال آن.

سوم: از حضرت رضا صلوات اللَّه عليه نقل شده: هر كه متشابه قرآن را به محكم آن برگرداند براه راست هدايت شده است

«من رد متشابه القرآن الى محكمه تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 22

هدى الى صراط مستقيم»

«1» به نظر مى آيد منظور امام عليه السّلام آن متشابهى است كه مى شود با بر گرداندن

به محكم، نوعى از آن استفاده كرد، مثلا از آيه وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ قيامة/ 23 ممكن است به نظر كسى بيايد كه «نعوذ باللَّه» خدا جسم است و مى شود بجمال او تماشا كرد ولى با برگرداندن آن بآيه: لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ ... انعام/ 103 و آيه: لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ ءٌ شورى/ 11 معلوم مى شود مراد تماشا كردن بنعمتهاى خداوند است و گرنه آيات متشابهى كه در بند دوم نقل شد با برگرداندن به محكمات، محكم نمى شوند و اللَّه العالم.

از امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه در ضمن حديثى نقل شده: علت وجود متشابه در قرآن مجيد آن است كه مردم خود را از امامان عليهم السّلام بى نياز ندانند و در آموختن قرآن بآنها رجوع كنند، متن عبارت چنين است:

«و انما فعل ذلك لئلا يدعى اهل الباطل من المستولين على ميراث رسول اللَّه من علم الكتاب ما لم يجعله لهم و ليقودهم الاضطرار الى الايتمار بمن ولاه»

«2».

ظاهرا منظور آن حضرت آيات احكام و مانند آنهاست كه با كمك روايات معلوم مى شوند كه بدون رجوع بآنها عليهم السّلام، حكم را از قرآن نمى تواند بدست آورد و گرنه، متشابهاتى كه خود آن حضرت آنها را

«سدد مضروبه دون الغيوب»

ناميده است با رجوع بآنها عليهم السّلام معلوم نمى شوند، زيرا ما انسانهاى مادى از درك حقيقت ما وراء ماده عاجزيم و اللَّه العالم.

چهارم: بنظر نگارنده آياتى نظير وَ جاءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا- الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى- فَأَتَى اللَّهُ بُنْيانَهُمْ مِنَ الْقَواعِدِ نحل/ 26 و آياتى مانند:

وَ الْمُطَلَّقاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ بقره/ 228 كه مراد از «قرء» حيض است يا طهر، از آيات

متشابه نيستند زيرا مراد از آنها روشن شده است و اللَّه اعلم.

__________________________________________________

(1) تفسير صافى از عيون اخبار الرضا.

(2) تفسير صافى از احتجاج طبرسى.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 23

چرا متشابه:

در مورد علت وجود متشابهات در قرآن مجيد مى توان گفت كه ما چون در جهان ماده زندگى مى كنيم، افكارمان در همين محور دور مى زند ولى در قرآن بسيارى از مطالب نقل مى شود كه فراتر و وسيعتر از قالب الفاظ هستند و بهر صورت كه بيان شوند، عبارات از رساندن حقيقت آنها نارسا خواهند بود زيرا كه ما قدرت درك مصداق خارجى آنها را نداريم و آنها از جمله حقائق ما وراء ماده مى باشند مانند حقيقت معجزات انبياء، ملائكه، وحى، عرش و غيره كه در گذشته گفته شد بعضى گفته اند: كه خدا خواسته كه مردم آنها را خواص بندگان از انبياء و اولياء عليهم السّلام بدانند يا اينكه خدا خواسته با اين آيات چند بعدى، قرآن را بحث انگيز نگهدارد تا هميشه زنده بماند.

به نظر نگارنده: علت اولى درست است يعنى علت وجود متشابه همان عدم قدرت ما به درك آنهاست، درست است كه رسول خدا و امامان عليهم السّلام علم كامل بقرآن دارند ولى معلوم نيست كه علت همان باشد كه آنها بدانند و ديگران ندانند وانگهى قرآن در هر حال شيرين و بحث انگيز و جاودانى است، علت بقاء و تازگى قرآن وجود متشابهات تنها نيست.

در وجه ديگر گفته اند: علّت متشابه آنست كه: قرائن و استثناهاى يك آيه در آيات ديگر و روايات آمده است و بدون آنها مقصود از آيه بر ما مشتبه است اين سخن گر چه فى نفسه درست است ولى چون آن

آيات بالاخره بوسيله روايات و آيات ديگر معلوم خواهند شد ديگر متشابهى در قرآن نخواهد ماند حال آنكه خدا مى گويد وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ اين نشان مى دهد كه متشابه پيوسته در قرآن خواهد بود.

اگر گويند: بنا بر آنكه وَ الرَّاسِخُونَ مبتدا است و عطف بر «اللَّه» نيست لازمه اش آنست كه تأويل متشابهات را جز خدا كسى نداند حال آنكه در روايات تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 24

زيادى آمده: رسول خدا و امامان عليهم السّلام آن را مى دانند؟

گوئيم: مانعى نيست كه خدا مقدارى از تأويل يا همه آن را به پيشوايان دين تعليم كند معنى آيه اين مى شود تأويل را جز خدا كسى نمى داند مگر آنكه خدا بخواهد و ياد دهد چنان كه آيه قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ نمل/ 65 علم غيب را بخدا مخصوص مى كند و آيه: عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ ... جن/ 26 بآن تخصيص مى زند يوسف عليه السّلام در تأويل خواب دو زندانى گفت: ذلِكُما مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي يوسف/ 37 كه خدا باو تعليم كرده بود.

فائده متشابهات: آيات متشابه كه آيات علمى هستند، همه مفيد و منشأ اثر و عمل اند و قابل تحقيق و بررسى و گفتگو مى باشند مثلا از فَأَرْسَلْنا إِلَيْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّا

مريم/ 17 مى دانيم كه فرشته در نزد مريم بصورت انسان در آمده و مريم از آمدن او باردار شده، فقط از چگونگى آن بى اطلاعيم و يا از آيه كريمه: فَإِنَّما هِيَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ فَإِذا هُمْ بِالسَّاهِرَةِ نازعات/ 13 مى دانيم كه با يك تكان و نهيب همه مردگان زنده خواهند شد ولى كيفيت آن

را نمى دانيم، پس اينطور نيست كه آيات متشابه فقط براى تبرك آمده باشند.

و از اين جا مى دانيم كه بايد در آيات متشابه تحقيق و بررسى كرد و بهره ها برد و لكن تأويل و به تعبير امير المؤمنين عليه السّلام اسرار غيبى و درهاى بسته آنها را بايد بخدا موكول نمود. و اينكه همه قرآن متشابه است ذيل آيه: اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتاباً مُتَشابِهاً .... زمر/ 23 بررسى خواهد شد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 25

[سوره آل عمران (3): آيات 10 تا 13]

اشاره

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً وَ أُولئِكَ هُمْ وَقُودُ النَّارِ (10) كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ وَ اللَّهُ شَدِيدُ الْعِقابِ (11) قُلْ لِلَّذِينَ كَفَرُوا سَتُغْلَبُونَ وَ تُحْشَرُونَ إِلى جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمِهادُ (12) قَدْ كانَ لَكُمْ آيَةٌ فِي فِئَتَيْنِ الْتَقَتا فِئَةٌ تُقاتِلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ أُخْرى كافِرَةٌ يَرَوْنَهُمْ مِثْلَيْهِمْ رَأْيَ الْعَيْنِ وَ اللَّهُ يُؤَيِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ يَشاءُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَعِبْرَةً لِأُولِي الْأَبْصارِ (13)

10- كسانى كه كافر شدند اموال و اولادشان هرگز آنها را از خدا كفايتشان نمى كند، و آنها خودشان هيزم آتش هستند.

11- همچون سرگذشت آل فرعون و كسانى كه پيش از آنها بودند، آيات ما را دروغ شمردند خدا آنها را در اثر گناهانشان مؤاخذه نمود و خدا شديد العقاب است.

12- به آنانكه كافر شده اند بگو: بزودى مغلوب شده و بسوى جهنم جمع مى شويد كه بد جايگاهى است.

13- براى شما در دو گروه كه (در بدر) با هم روبرو شدند عبرتى بود، گروهى در راه خدا جنگ مى كرد و آن ديگرى كافر بود، مسلمانان كفار را با چشم دو برابر مى ديدند، خدا

هر كه را بخواهد با يارى خود نيرو مى دهد، در اين كار عبرتى است براى اهل بصيرت.

كلمه ها

تغنى: غنى: كفايت، بى نيازى، اغناء: كفايت كردن، بى نياز كردن. اين لفظ اگر با «عن» و «من» همراه باشد بمعنى كفايت و بدون آن دو تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 26

بمعنى بى نيازى است.

وقود: وقد: افروخته شدن آتش. وقود: هيزم و نحو آن كه وسيله آتش افروزى است.

دأب: عادت. شأن. در آيه ظاهرا معناى دوم مراد است.

فرعون: لقب پادشاهان مصر، مثل كسرى و قيصر. مراد از آن فرعون زمان موسى است.

تحشرون: حشر بمعنى جمع كردن است. «حشر الناس: جمعهم».

جهنّم: محل عذاب آخرت. گويند لفظ عجمى است و در اصل كهنام بوده (قاموس قرآن).

آية: در اصل بمعنى علامت و نشانه است بمعنى عبرت و دليل و ... نيز آيد.

فئة: گروه. دسته.

مهاد: آماده شده. مهد: آماده كردن و آماده شده «مهد الفراش: بسطه و وطأه».

يؤيّد: آيد: نيرو. تأييد: نيرومند كردن.

عبرة: پند. موعظه. عبر در اصل بمعنى گذشتن از حالى بحالى يا بمعنى نفوذ است (قاموس قرآن).

أولى: صاحبان. اولو جمع است و از خود مفرد ندارد، مفرد آن «ذو» است.

أبصار: جمع بصر. مراد از ابصار در آيه بصيرت و معرفت است.

شرحها

مال و اولاد بهترين تكيه گاه انسان در زندگى است. مال بحكم اسلحه و اولاد بحكم زور بازو است، ولى آنان كه در برابر حق و عدالت قد علم كرده در معرض قهر خدا و خشم جامعه قرار گرفته اند، مال و فرزند از چنين كسان كفايت تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 27

نمى كند، دير يا زود، در آتشى كه خود افروخته اند، خواهند سوخت چنان كه فرعونها و قارونها سوختند، قرآن مجيد پس از بيان اين قاعده، خطاب بحضرت رسول مى فرمايد: بكفار بگو: شما هم مشمول اين قانون هستيد بزودى

در برابر حق مغلوب شده تا بجهنم عقب نشينى خواهيد كرد، در عين حال هشدارى است بفرعونها و نيمه فرعونهاى هر عصر.

ناگفته نماند: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله پس از جنگ «بدر» يهود «بنى قينقاع» را در ماه بيست و يكم هجرت از مدينه اخراج كرد، بقرينه قَدْ كانَ لَكُمْ آيَةٌ فِي فِئَتَيْنِ ... معلوم مى شود مراد از لِلَّذِينَ كَفَرُوا در آيه قُلْ لِلَّذِينَ كَفَرُوا يهود بنى قينقاع است يعنى همانطور كه مشركان در «بدر» منكوب شدند شما نيز مغلوب خواهيد شد.

10- إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً وَ أُولئِكَ هُمْ وَقُودُ النَّارِ اين كفار در برابر خدا صف آرايى كرده اند، بالضرورة مغلوب خواهند شد، بقرينه تشبيه بفرعون و امثال او معلوم مى شود مراد از لَنْ تُغْنِيَ ... در زندگى دنياست، جمله وَ أُولئِكَ هُمْ ... مطلب ديگرى است راجع بآخرت، خلاصه آنكه: مال و اولاد جاى خدا را نمى گيرد بايد خدا و دستور او نيز در نظر باشد و گر نه سعادت غير ممكن است.

11- كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ وَ اللَّهُ شَدِيدُ الْعِقابِ.

اين آيه دليل و مصداق آيه قبلى است، فرعون نيز به آلِ فِرْعَوْنَ داخل است، ظاهرا بعلت هم عقيده بودن، لشگريان فرعون، آل فرعون قلمداد شده اند اين مطلب در قاموس قرآن ذيل كلمه «آل- اهل» بررسى شده است. «بذنوبهم» حاكى است كه علّت عذاب، گناهان آنها بوده است. كَذَّبُوا بِآياتِنا حاكى از آنست كه به مال و اولاد اكتفاء كرده خدا را كنار گذاشتند. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 28

12- قُلْ لِلَّذِينَ كَفَرُوا سَتُغْلَبُونَ وَ

تُحْشَرُونَ إِلى جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمِهادُ.

در دو آيه گذشته يك قاعده كلّى و شاهد آن بيان گرديد، در اين آيه خطاب به كفار مى كند و مى گويد: حكايت شما نيز همان است، مطلب آيه، عام، ولى ظاهرا مورد نظر يهود «بنى قينقاع» يا همه يهوديان مدينه بوده است. كفار با مردن بتدريج بسوى جهنم جمع مى شوند و در آخرت بآن داخل مى گردند.

13- قَدْ كانَ لَكُمْ آيَةٌ فِي فِئَتَيْنِ الْتَقَتا فِئَةٌ تُقاتِلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ أُخْرى كافِرَةٌ ظاهرا مراد از «فئتين» مسلمانان و كفار در جنگ «بدر» است يعنى اى يهود مدينه واقعه «بدر» كه كفار در آن مغلوب شدند براى شما شاهدى و عبرتى باشد كه دست از لجاجت برداريد. يَرَوْنَهُمْ مِثْلَيْهِمْ رَأْيَ الْعَيْنِ وَ اللَّهُ يُؤَيِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ يَشاءُ به نظرم مراد آنست كه مسلمانان كفار را دو برابر خود مى ديدند، يعنى: با وجود آنكه دشمن را دو برابر خود مى ديدند باز خدايا ريشان كرد و غالب شدند، اين اشاره به شكوه و ثروت يهود است، يعنى شما گمان نكنيد كه در اثر كثرت افراد و ثروت مغلوب نمى شويد، مشركان با آنكه دو برابر مسلمانان ديده مى شدند باز مغلوب گرديدند. مراد از رَأْيَ الْعَيْنِ ظاهرا آنست كه با چشم مى ديدند، خيال نبود.

ناگفته نماند: مسلمانان در «بدر» سيصد و سيزده نفر و كفار حدود هزار نفر بودند، اگر مسلمين آنها را دو برابر خود ببينند باز يك ثلث كمتر ديده اند و اين با تقليل كه در آيه وَ إِذْ يُرِيكُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَيْتُمْ فِي أَعْيُنِكُمْ قَلِيلًا ... انفال/ 44 كاملا مى سازد (دقت شود).

إِنَّ فِي ذلِكَ لَعِبْرَةً لِأُولِي الْأَبْصارِ ولى يهود از آن عبرت استفاده نكرده مورد

غضب قرار گرفتند، ظاهرا «ذلك» اشاره بهمه مطالب آيات چهارگانه است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 29

نكته ها

پيشگويى:

قرآن مجيد پس از معركه «بدر» به يهود خبر داد كه بزودى مغلوب خواهند شد، يهود چون نخواستند با مسلمانان كنار آيند، در نتيجه، پيشگويى قرآن بوقوع پيوست و يهود «بنى قينقاع، بنى نضير، بنى قريظه» در مدينه و اطراف آن نابود شدند، يهود خيبر نيز دوام نياوردند ولى آنها كه سرپرستى اسلام را قبول كردند، در دين خود آزاد مانده و براحتى زندگى كردند.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 30

[سوره آل عمران (3): آيات 14 تا 18]

اشاره

زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنِينَ وَ الْقَناطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعامِ وَ الْحَرْثِ ذلِكَ مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ (14) قُلْ أَ أُنَبِّئُكُمْ بِخَيْرٍ مِنْ ذلِكُمْ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ (15) الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنا إِنَّنا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ قِنا عَذابَ النَّارِ (16) الصَّابِرِينَ وَ الصَّادِقِينَ وَ الْقانِتِينَ وَ الْمُنْفِقِينَ وَ الْمُسْتَغْفِرِينَ بِالْأَسْحارِ (17) شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (18)

14- براى مردم، دوست داشتن مشتهيات از زنان و فرزندان و ذخائر طلا و نقره و اسبان داغدار و چهار پايان و زراعت، آرايش يافته (ولى) اينها سرمايه زندگى دنياست، و باز گشتگاه خوب نزد خداست.

15- بگو آيا شما را به بهتر از اينها خبر دهم؟ براى كسانى كه پرهيزكار هستند نزد پروردگارشان بهشتهايى است كه از زير آنها جويها روانست، و در آن جاودانانند (و براى آنهاست) همسران پاكيزه و خشنودى خدا، و خدا به بندگان بيناست.

16 همان كسانى

كه مى گويند: پروردگار ما ايمان آورديم، گناهان ما را بيامرز و از عذاب آتش مصون بدار. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 31

17- آنها استقامت ورزان، راستگويان، مطيعان، انفاقگران و آمرزش خواهان در سحرگاهان هستند.

18- خدا (با ايجاد جهان منظم) عيان كرده، ملائكه و دانشوران گواهى داده اند كه معبودى جز او نيست و كارش بعدل است، خدايى جز او نيست، توانا و حكيم است.

كلمه ها

الشهوات: شهوت بمعنى رغبت و دوست داشتن است و در اين آيه بمعنى مفعول است يعنى مشتهيات مى باشد.

بنين: بعيد نيست پسران و دختران هر دو مراد باشند، و براى تغليب «بنين» گفته شده چنان كه در يا بَنِي آدَمَ.

قناطير: جمع قنطار بمعنى مال كثير است، آن در اصل بمعنى محكم كردن است «قنطرت الشي ء: احكمته» ولى راغب آن را جمع قنطره به معنى «پل» مى داند. مال كثير را قنطار گفته اند كه انسان را مثل «پل» بسوى راحتى عبور مى دهد مقدار آن را هزار و دويست اوقيه، هزار و دويست مثقال، هزار دينار، هزار و دويست دينار و بعضى مقدارى از طلا كه پوست گاوى را پر كند گفته اند.

الخيل: اسبان، اين جمع از لفظ خود مفرد ندارد، خيلاء بمعنى تكبر است، اسبان را از آن خيل گفته اند ظاهرا همه مصداق كثرت هستند كه سوار شونده در خود احساس تكبر مى كند و يا اسبان در راه رفتن متكبر مى باشند (قاموس قرآن).

مسوّمه: علامتدار. نشاندار. ظاهرا آن از سيما بمعنى علامت است.

انعام: چهار پايان. جمع نعم. بقرينه «و الخيل» مراد از آن گاو، گوسفند و شتر است (انعام ثلثه). تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 32

حرث: كشت. زرع.

دنيا: مؤنث ادنى بمعنى نزديكتر. در قاموس قرآن گفته ايم، زندگى

امروز را از آن «دنيا» گفته اند كه از زندگى آخرت بما نزديكتر است.

مأب: باز گشت. زمان باز گشت. مكان بازگشت در آيه معناى سوم مراد است.

ازواج: جمع زوج بمعنى جفت. بزن و مرد اطلاق مى شود.

رضوان: رضايت. خوشنودى.

القانتين: قنوت بمعنى دوام طاعت است. قانتين آنهايى كه پيوسته در طاعت خدايند.

الاسحار: جمع سحر. كمى بصبح مانده را سحر گويند: «السحر: قبيل الصبح».

قسط: عدالت. فاعل آن مقسط است، ولى بفتح قاف بمعنى ظلم و فاعل آن قاسط آيد.

شرحها

در اين آيات روشن شده كه غريزه جنسى و وسائل مادى، مورد پسند انسان بوده و خدا او را چنين آفريده است، علّت انحراف مردم همان حب مال و جاه و عشق نسبت به آنها است، ولى اينها همه متاع و وسائل اين دنيا زود گذرند، بايد در جهان طورى از اينها بهره برد كه زندگى قيامت تباه نشود، آخرت مال كسانى است كه در اين دنيا با عدالت و انصاف و فرمانبرى از حق زندگى كنند. خدايى كه «قائم بقسط» و عدالت است درباره نيكوكاران و بدكاران بعدالت رفتار خواهد فرمود.

14- زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنِينَ وَ الْقَناطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعامِ وَ الْحَرْثِ اين هفت چيز از مصاديق مشتهيات هستند، تزيين و مورد پسند بودن آنها از جانب خداست، و بشر تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 33

اگر آنها را دوست نمى داشت، جهان غير از اين مى بود، جلو افتادن «النساء» دليل آنست كه زنان، در مورد پسند بودن مقام اول را دارا هستند. در مجمع البيان فرموده از امام باقر و امام صادق صلوات اللَّه عليهما نقل شده: قنطار مقدارى

از طلا است كه پوست گاوى را پر كند الْمُقَنْطَرَةِ بمعنى قنطار شده و جمع شده است معناى ذخيره شدن را مى دهد. قيد «مسومه» براى اسبان از آن جهت است كه علامتدار بودن اسب.

مفيد اختصاص بيشتر است و شايد بمعنى قيمتدار و پر قيمت باشد «1».

ذلِكَ مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ. اين جمله حالت باز دارندگى نسبت بصدر آيه را دارد، يعنى اينها هر چه باشد متاع زودگذرى است نبايد در آن افراط كرد و آخرت را از دست داد چنان كه در آيه بعدى روشن شده است. بنظرم «حسن» بمعنى فاعل است يعنى محل رجوع نيكو (بهشت) نزد خدا است، لفظ «عند» خلود و دوام را مى فهماند در مقابل «متاع دنيا» كه زود گذر است.

15- قُلْ أَ أُنَبِّئُكُمْ بِخَيْرٍ مِنْ ذلِكُمْ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ. اين آيه اوّلا مقايسه دنيا با آخرت و ثانيا توضيح حُسْنُ الْمَآبِ است.

تخصيص ازواج و رضوان ظاهرا بدانجهت است كه رضوان خدا در ميان نعمتهاى روحى و زنان در نعمتهاى جسمى مقام اوّل را دارند، «مطهّره» بمعنى پاك شده است، اين مى فهماند كه زنان بهشتى از آلودگيهاى ظاهرى و باطنى دنيا مطلقا پاك و منزه هستند. از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده كه زنان بهشتى عادت ماهانه ندارند و از آنها حدث سر نمى زند «2» آمدن وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ شايد براى آنست كه:

__________________________________________________

(1) ناگفته نماند دوست داشتن از مزين بودن قابل انفكاك نيست بنا بر اين شايد آمدن «زين» با «حب» براى افاده كثرت حب است.

[.....]

(2)

تفسير عياشى «عن ابى عبد اللَّه فى قول اللَّه فِيها وَ أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ قال «لا يحضن و لا يحدثن».

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 34

خدا مى داند بايد براى بندگان چنان بهشت باشد.

16- الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنا إِنَّنا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ قِنا عَذابَ النَّارِ.

اينها از اوصاف لِلَّذِينَ اتَّقَوْا است كه پيوسته از خدا مى خواهند از گناه آنها عفو فرموده و از عذاب آتش دورشان دارد.

17- الصَّابِرِينَ وَ الصَّادِقِينَ وَ الْقانِتِينَ وَ الْمُنْفِقِينَ وَ الْمُسْتَغْفِرِينَ بِالْأَسْحارِ. اين آيه حاوى پنج وصف از اوصاف پرهيزكاران مى باشد: كه اهل استقامت بوده راستگو هستند، پيوسته مطيع خدايند، از آنچه دارند در راه خدا انفاق مى كنند، مخصوصا پيش از طلوع فجر صداى استغفار و يا رب يا رب از دهان آنها بملكوت اعلى بالا مى رود، مى شود از الْمُسْتَغْفِرِينَ بِالْأَسْحارِ نافله شب مراد باشد. چنان كه در مجمع البيان از حضرت رضا صلوات اللَّه عليه نقل شده، روايات درباره استغفار زياد است مخصوصا بهنگام سحر كه وقت حضور قلب است. از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده: هر كه در آخر نماز «وتر» در سحر هفتاد بار بگويد:

«استغفر اللَّه و اتوب اليه»

و بآن يك سال ادامه دهد خدا او را از مستغفرين در اسحار نويسد «1».

از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل است: خدا فرمايد من اراده مى كنم باهل زمين عذاب بفرستم ولى چون بآباد كنندگان مساجد و به آنانكه در راه من يكديگر را دوست مى دارند و باستغفار كنندگان در سحرها مى نگرم، بلا را از آنها بر مى گردانم. «2»

18- شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ.

شهادت در اصل بمعنى حضور و ديدن است و در اصطلاح بتحمّل شهادت و اداء آن اطلاق مى شود، شهادت خدا بر معبود بودن

__________________________________________________

(1)

عياشى «عن ابى عبد اللَّه عليه السلام قال من قال فى آخر الوتر فى السحر استغفر اللَّه و اتوب اليه سبعين مرة و دام على ذلك سنة كتبه اللَّه من المستغفرين بالاسحار».

(2)

مجمع البيان «عن النبى انه قال ان اللَّه عز و جل يقول انى لا همّ باهل الارض عذابا فاذا نظرت الى عمار بيوتى و الى المتحابين فىّ و الى المستغفرين بالاسحار صرفته عنهم».

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 35

عادل بودنش هم بوسيله دلالت موجودات و هم بوسيله خبر پيامبران است، آن گاه كه دلائل علمى وجود خدا را اثبات كند بهترين گواه، خود ذات لا يزال است بر اينكه معبودى جز او نيست و بعدالت قائم است.

ملائكه موجود با شعور و دراكى هستند كه معبود و عادل بودن خدا را با دلائل خود مى فهمند، خدا از شهادت آنها خبر مى دهد و گرنه راهى بدانستن شهادت آنها نداريم، از طرف ديگر اولوا العلم و ارباب دانش با براهين بى شمار ثابت مى كنند كه معبودى جز خدا نيست و همه كائنات بمعبود بودن و عدالت وى دلالت دارند.

«قائما» به نظرم حال است از «هو» در لا إِلهَ إِلَّا هُوَ نه از «اللَّه» يعنى عدالت مورد شهادت است نه گواهى دادن در حال عدالت. معنى آيه چنين است: خدا و ملائكه و دانشمندان شهادت مى دهند كه معبودى جز خدا نيست و كارش بعدالت است.

به نظر مى آيد: آمدن اين آيه براى آنست كه مغلوب شدن كفّار، رفتن به آتش غلبه اهل حق، مزيّن شدن مال و جاه دنيا

در نظر مردمان، اهل بهشت شدن نيكوكاران و ... همه از رشحات معبود بودن و عادل بودن خدا است خدا مى گويد: ملائكه گواهى مى دهند و دانشمندان مى دانند كه معبود عادل بايد چنين باشد. چنان كه دو وصف «عزيز- حكيم» در ذيل آيه نيز بآن دلالت دارند.

نكته ها

در ذيل آيه 25 از سوره بقره توضيح داده شد: نهرهايى كه از زير درختان بهشتها جارى است چه نهارهايى است و چرا قرآن اين اندازه باين نهرها تكيه مى كند و حدود سى و شش بار آن را تكرار كرده است و آيه 15 از سوره قتال در تعريف آن نهرها نقل شد، از طرف ديگر بهشت و جهنّم و آخرت، بضرورت اسلام همه مادّى اند، هر كه راجع بنعمتهاى بهشتى و زنان آن قائل بروحانى بودند باشد از اسلام خارج است. همه اين وعده ها و لذائذ، مادى هستند مگر رضوان خدا و نظائر آن.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 36

[سوره آل عمران (3): آيات 19 تا 25]

اشاره

إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِآياتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسابِ (19) فَإِنْ حَاجُّوكَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلَّهِ وَ مَنِ اتَّبَعَنِ وَ قُلْ لِلَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ الْأُمِّيِّينَ أَ أَسْلَمْتُمْ فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَيْكَ الْبَلاغُ وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ (20) إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَ يَقْتُلُونَ الَّذِينَ يَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ (21) أُولئِكَ الَّذِينَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِينَ (22) أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتابِ يُدْعَوْنَ إِلى كِتابِ اللَّهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ يَتَوَلَّى فَرِيقٌ مِنْهُمْ وَ هُمْ مُعْرِضُونَ (23)

ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلاَّ أَيَّاماً مَعْدُوداتٍ وَ غَرَّهُمْ فِي دِينِهِمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ (24) فَكَيْفَ إِذا جَمَعْناهُمْ لِيَوْمٍ لا رَيْبَ فِيهِ وَ وُفِّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ (25)

تفسير أحسن الحديث،

ج 2، ص: 37

19 دين در نزد خدا اسلام است، كسانى كه بآنها كتاب داده شده در دين اختلاف نكردند مگر بعد از آمدن آگاهى و علم و از روى حسد در ميان خود، هر كس آيات خدا را انكار كند، همانا حساب كردن خدا سريع است.

20- اگر با تو مجادله (و ستيز) كردند بگو من و پيروانم خود را بخدا تسليم كرده ايم، باهل كتاب و درس ناخوانده ها (مشركين) بگو: آيا اسلام آورده ايد، پس اگر اسلام آوردند هدايت يافتند و اگر اعراض كردند، بر تو ابلاغ است و بس، خدا (بكار) بندگان بينا است.

21- كسانى كه آيات خدا را انكار مى كنند و پيامبران را بنا حق مى كشند و كسانى را كه بعدالت فرمان مى دهند، به قتل مى رسانند، آنها را بمجازات دردناك بشارت بده.

22- آنها كسانى هستند كه اعمالشان در دنيا و آخرت هدر و باطل شده و مدد كارى ندارند.

23- آيا نمى بينى كسانى را كه مقدارى از كتاب (تورات) بآنها داده شده، دعوت مى شوند بسوى كتاب خدا (قرآن) تا ميانشان حكم كند، سپس گروهى از آنها با بى اعتنايى سرپيچى مى كنند.

24- اين بدان علت است كه گويند آتش بما نمى رسد مگر چند روزى، دروغى كه ساخته اند در دينشان آنان را فريب داده است.

25- چگونه خواهد بود، چون آنها را جمع كنيم براى روزى كه شكى در آن نيست، و بهر كس آنچه كرده تمام داده مى شود، و آنها مظلوم نمى شوند.

كلمه ها

الدين: دين در اصل بمعنى طاعت و جزاء است، شريعت را از آن دين گفته اند، كه طاعت و فرمانبرى در آن ملحوظ است (بقره/ 132).

اسلام: انقياد و تسليم شدن. «اسلم الرجل: انقاد».

بغيا: حسد. كينه. ظلم. آن

در اصل به معنى طلب يا طلب توأم با تجاوز است.

اميين: درس ناخوانده ها. مراد از آن مشركين است مفرد آن امّى مى باشد.

(بقره/ 78). تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 38

بلاغ: تبليغ و رساندن. بمعنى كفايت نيز آيد، مراد از آن معناى اوّل است.

القسط: عدالت.

حبطت: حبط بمعنى باطل شدن و بى اثر شدن است «حبط عمله: بطل ثوابه».

وجهى: درباره أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ رجوع شود به (بقره/ 112).

نصيب: بهره معيّن و ثابت. نصب در اصل بمعنى رنج دادن، رنج ديدن و بر پاداشتن است، بهره را از آن نصيب گويند كه ثابت و معيّن است.

تمسنا: مسّ بمعنى دست زدن و رسيدن است و اصل آن چسبيدن مى باشد.

غرهم: تغرير در اينجا بمعنى فريفتن است «غرّ فلانا: خدعه و اطمعه بالباطل».

يفترون: افتراء يعنى: جعل دروغ و چيزى از خود در آوردن، اصل آن فرى بمعنى بريدن و شكافتن است.

وفيت: وفاء و ايفاء بمعنى تمام كردن، توفيه بمعنى تمام دادن حقّ است.

شرحها

در اين آيات روشن شده كه دين در نزد خدا فقط انقياد و تسليم شدن بخداست برنامه همه پيامبران همين بوده، اهل كتاب كه اين سخن را قبول ندارند، دانسته و از روى دشمنى و حسد اختلاف كرده و مى كنند، اينها تسليم حقائق نمى شوند بدليل آنكه در گذشته پيامبران و امر به معروف كنندگان را گشته اند، اينكه مى گويند: ما در صورت بدكار بودن فقط چند روز در عذاب خواهيم بود، خود فريبى است، خدا بحساب همه خواهد رسيد، اين آيات با آيات قبلى كه يادى از تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 39

اهل كتاب شده بود كاملا مناسب و مربوط است و با دقت در آيات ثابت مى شود كه پشت سرهم

نازل شده اند.

19- إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ مراد از اسلام در اينجا انقياد و مطيع شدن بخداست، فرق اصطلاحى اسلام و ايمان و يا تسليم شدن ظاهرى در اينجا مطرح نيست، اين نام گرچه مخصوص شريعت حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله است ولى دين همه پيامبران اسلام بوده و جز انقياد بخدا چيزى از مردم نخواسته اند درباره ابراهيم عليه السّلام آمده: إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِينَ بقره/ 131، يعقوب بفرزندان خود مى گويد: فَلا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ بقره/ 132، حواريون به عيسى مى گويند: وَ اشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ آل عمران/ 52 ساحران پس از ايمان آوردن بموسى، گفتند: رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَيْنا صَبْراً وَ تَوَفَّنا مُسْلِمِينَ اعراف:

126، يوسف در دعايش مى گويد: تَوَفَّنِي مُسْلِماً يوسف/ 101 درباره قوم لوط آمده: فَما وَجَدْنا فِيها غَيْرَ بَيْتٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ ذاريات/ 36.

پس دين در هر عصر و در زبان هر پيامبر همان تسليم شدن بخدا و انقياد باو بوده است.

وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ إِلَّا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ اين جمله شامل است به اختلاف يهود با دين عيسى و اختلاف يهود و نصارى با اسلام ولى به قرينه آيات گذشته مى توان گفت مراد از أُوتُوا الْكِتابَ يهوديان مى باشند يعنى اينها در گذشته با عيسى و اكنون با اسلام مخالفت نمى كنند مگر از روى حسد و گرنه مى دانند كه عيسى حق بوده و محمد صلّى اللَّه عليه و آله حق است. جمله وَ مَنْ يَكْفُرْ بِآياتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسابِ «1» حاكى است كه خدا بزودى بحساب چنين اشخاص رسيده و آنها را مورد كيفر قرار خواهد داد سَرِيعُ

الْحِسابِ از اسماء

__________________________________________________

(1) اين كلمه تقديرش «سريع حساب» است «حساب» فاعل «سريع» و الف و لام عوض از مضاف اليه است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 40

حسنى است، مجموعا هشت بار در قرآن مجيد بكار رفته، هم درباره عذاب چنان كه در اين آيه و هم درباره رحمت و پاداش چنان كه در آيه 199 همين سوره، اين قسمت از آيه بيان يك حكم كلّى است و اهل كتاب يكى از مصاديق آنست.

ناگفته نماند: آثار نيك و بد اعمال از حين شروع عمل، در انسان و لو بطور مخفى پيدا مى شود و بتدريج رشد كرده تا در دنيا و آخرت انسان را ساقط مى كند و يا سبب سعادت او مى گردد پس معنى سَرِيعُ الْحِسابِ در اينجا به نظرم همان است كه خدا از حين عمل بحساب او رسيدگى مى كند ولى معلوم شدن آن بر انسان كمى وقت لازم دارد مثل پرونده غيابى كه جريان خود را طى مى كند و مجرم پس از محكوميت آگاه مى شود و اللَّه العالم.

20- فَإِنْ حَاجُّوكَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلَّهِ وَ مَنِ اتَّبَعَنِ وَ قُلْ لِلَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ الْأُمِّيِّينَ أَ أَسْلَمْتُمْ اين آيه طريق استدلال را برسول خدا و بهر مسلمان در مقابل مخاصمان نشان مى دهد يعنى اگر با تو در مورد شريعت محاجه كردند بگو: دين تسليم شدن بخداست، من و اصحابم نيز بخدا تسليم شده و رو به او كرده ايم و به آنها بگو: آيا شما نيز باو تسليم شده ايد؟ در اين صورت نزاعى نداريم و در يك راه هستيم. فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَيْكَ الْبَلاغُ ناگفته نماند: روح تسليم، انسان را وادار مى كند كه

دلائل طرف را بررسى كند اگر اهل كتاب و مشركان با روح تسليم دلائل اسلام را بررسى مى كردند اسلام مى آوردند، اختلاف از بين مى رفت، جمله وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ حاكى است كه خدا مى داند آنچه مى توانى تبليغ مى كنى، و مى داند چرا تسليم نمى شوند، حساب همه با خداست.

21- إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَ يَقْتُلُونَ الَّذِينَ يَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ انكار آيات خدا و قتل پيامبران و امر به معروف كنندگان از كارهاى يهود است، اين آيه تذكر گذشته ها تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 41

و شايد اظهار يأس است كه يهود به قرآن خاضع نخواهند شد، در عين حال يك مسئله كلّى در آيه بيان شده است.

راجع به يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ رجوع شود به (بقره/ 61).

22- أُولئِكَ الَّذِينَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِينَ. ذيل آيه 217 سوره بقره و در بخش «نكته ها» درباره حبط توضيح داده شده است، مراد از «حبط» پوچ و بى اثر شدن اعمال نيك است، كسانى كه آيات خدا را انكار مى كنند و مردان پاك را مى كشند، كارهاى نيك، آنها را در دنيا سعادتمند و راحت نمى كند زيرا آنها از حق رو گردانيده اند و به موجب: مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً طه/ 124 هر كه از حق رو گردان باشد در تنگى خواهد بود.

ملاحظه كنيد حال اينگونه ستمگران را در هر عصر، خواهيد ديد كارهاى خوبى هم مى كنند ولى در اثر قهر خدا و خشم ملّت پيوسته با ترس و لرز و در جهنم زندگى مى كنند، وضع اعمال آنها در قيامت نيز روشن است.

23- أَ

لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتابِ يُدْعَوْنَ إِلى كِتابِ اللَّهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ يَتَوَلَّى فَرِيقٌ مِنْهُمْ وَ هُمْ مُعْرِضُونَ جمله نَصِيباً مِنَ الْكِتابِ حاكى است كه همه كتاب در دست آنها نيست زيرا تحريف كرده و مقدارى را از دست داده اند چنان كه ذيل آيه 3 همين سوره در نكته ها گفته شد، مراد از كِتابِ اللَّهِ ظاهرا قرآن مجيد است، يعنى اينها فقط مقدارى از كتاب خدا را در دست دارند و آن بر ايشان كافى نيست بايد از قرآن و اسلام پيروى كنند كه در بر گيرنده همه راههاى سعادت است ولى چون بطرف حكومت قرآن خوانده مى شوند اعراض مى كنند، مراد از «يتولى» ظاهرا اعراض و بى اعتنايى ظاهرى و از «معرضون» اعراض باطنى است يعنى ظاهرا و باطنا از آن اعراض مى كنند نظير آن در بقره/ 83 گذشت، در شأن نزول آيه مطلبى هست كه در «نكته ها» خواهد آمد. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 42

24- ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَيَّاماً مَعْدُوداتٍ وَ غَرَّهُمْ فِي دِينِهِمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ اين آيه حاكى است كه حق بودن قرآن را مى دانند علّت اعراضشان آنست كه مى گويند: ما در صورت گناهكار بودن جز روزى چند عذاب نخواهيم ديد، اما اين افترايى است كه آنها را فريفته است معنى آيه در (بقره/ 80) گذشت. در آيه زير فرمايد: بلكه روز قيامت آنها را جمع كرده، مطابق عملشان با آنها رفتار خواهيم كرد.

25- فَكَيْفَ إِذا جَمَعْناهُمْ لِيَوْمٍ لا رَيْبَ فِيهِ وَ وُفِّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ. يعنى حالشان در آن روز چگونه خواهد بود؟ وُفِّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ ... قاعده كلى است،

يهود از مصاديق آن هستند. اين جمله دلالت بر تجسم عمل دارد كه بهر كس عمل خود بطور كامل داده مى شود، آن روز مردم نه در اثر كثرت عذاب مظلوم مى شوند و نه از نظر كمى پاداش.

نكته ها

انكار حق:

حسد و عداوت از عواملى است كه بصيرت انسان را كور مى كند و او را دانسته و از روى عمد بانكار حق وادار مى سازد، چنان كه خوانديم اختلاف اهل كتاب در اثر حسد بود با آنكه حقّ را مى دانستند، در خصوص فرعونيان آمده وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ نمل/ 14 يعنى با آنكه در باطن به معجزات موسى يقين داشتند در ظاهر انكار نمودند. از حضرت حسن مجتبى صلوات اللَّه عليه نقل شده: هلاكت مردم در سه چيز است: تكبر، حرص و حسد.

تكبر دين را تباه مى كند، ابليس از تكبر ملعون شد. حرص دشمن نفس است تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 43

بدانجهت آدم از بهشت خارج گرديد، حسد رهبر بدى است و به خاطر آن قابيل هابيل را كشت «1» اين سه عامل انسان را دانسته بهلاكت مى كشانند.

تورات و رجم:

در مجمع البيان از ابن عباس نقل شده: مردى از اهل خيبر با زنى زنا كرد، هر دو از اشراف يهود بودند، نخواستند آنها را به حكم تورات سنگسار كنند، پيش رسول خدا آمدند شايد در دين او در اين باره رخصتى باشد، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله حكم به رجم (سنگسار كردن) فرمود، دو نفر از يهود گفتند: يا محمّد حكم ظالمانه كردى، حضرت فرمود: ميان من و شما تورات داورى كند، گفتند: اين منصفانه است. فرمود چه كسى از شما بتورات داناتر است؟ گفتند: ابن صوريا كه در «فدك» ساكن است، فرستادند تا ابن صوريا آمد، و از تورات خواند كه زن و مرد زانى را در صورت محصن و محصنه بودن سنگسار مى كنند حضرت دستور داد آن مرد و زن را

سنگسار كردند، يهود از اين كار بخشم آمدند تا آيه أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا ... نازل گرديد.

ناگفته نماند: حكم قتل و سنگسار كردن زناكار در تورات فعلى سفر لاويان باب بيستم و سفر تثنيه باب بيست و دوم موجود است ولى به نظر مى آيد از آيه شريفه، اين واقعه مراد نباشد، در ذيل آيه قَدْ جاءَكُمْ رَسُولُنا يُبَيِّنُ لَكُمْ ... مائده/ 15 نظير اين سخن خواهد آمد.

انسان ناسپاس:

يكى از بزرگان گفته است: من از گاو مى ترسم، زيرا اسلحه (شاخ) دارد ولى عقل ندارد، اين سخن بسيار حكيمانه است ما بشر در اثر تسلّط نفس و هوى پيوسته تيشه بريشه خود زده و مى زنيم، قرآن از بنى اسرائيل نقل مى كند كه پيامبران را مى كشتند، امر به معروف كنندگان

__________________________________________________

(1) نور الأبصار ص 110.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 44

را مى كشتند.

ما مى دانيم كه بدست خود على ها، حسن ها، حسين ها، يحيى ها و هزاران مردان نيك و خير خواه را كشته و زندانى كرده ايم و اكنون نيز باين كارها ادامه مى دهيم، واقعا نظير آن گاو نيستيم؟!!!

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 45

[سوره آل عمران (3): آيات 26 تا 27]

اشاره

قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (26) تُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ تُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ وَ تُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ تُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَ تَرْزُقُ مَنْ تَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ (27)

26- بگو اى خدا، اى صاحب حكومت، بهر كه خواهى حكومت مى دهى و حكومت را از هر كه خواهى باز پس مى گيرى، هر كه را خواهى عزيز مى كنى و هر كه را خواهى ذليل مى كنى، اختيار در دست تو است، تو بر همه چيز توانايى.

27- شب را بروز و روز را بشب داخل مى كنى، زنده را از مرده و مرده را از زنده پديد مى آورى و هر كه را خواهى بدون شمار روزى مى دهى.

كلمه ها

اللهم: بمعنى يا اللَّه است «ميم» در آخر آن، بجاى «ياء» در اول است، مجموعا پنج بار در قرآن مجيد آمده است (قاموس قرآن).

مالك: صاحب تتمه سخن ذيل مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ حمد/ 4 ملاحظه شود.

ملك: (بضم- م) حكومت و اداره امور (قاموس قرآن).

تنزع: نزع بمعنى كندن است «نزع الشي ء من مكانه: قلعه» در آيه بمعنى گرفتن مى باشد.

تذل: ذلت و ذل بمعنى خوارى است مقابل عز و عزت، و آن در اصل معناى نرمى مى دهد.

الخير: خير در اينجا ظاهرا بمعنى اختيار است يعنى اختيار اين كارها در تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 46

دست تو است، چيز خوب را از آن «خير» گويند كه مورد پسند و اختيار انسان است، پس در اصل معنى آن اختيار است (قاموس قرآن).

تولج: ولوج بمعنى دخول، ايلاج بمعنى داخل كردن است.

حى: زنده. زنده

بودن شى ء با چهار عمل: حركت، جذب، دفع و توليد مثل شناخته مى شود. ميت آنست كه اين چهار عمل را نداشته باشد.

شرحها

اين دو آيه مطلب مستقلّى را روشن مى كنند، در عين حال با مطالب قبلى بى ارتباط نيستند، يهود از روى حسد، اسلام را قبول نمى كردند، حال آنكه اختيار و برگزيدن هر چيز در دست خداست، اگر حكومت خدا را قبول دارند بايد از انتخاب خدا كه رسالت را برسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله داده سرپيچى نكنند، وانگهى سوره با لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ شروع شده، اين دو آيه گوشه اى از قيوميت خدا را بيان مى كند.

26- قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ. «1» گفتيم: ملك بمعنى حكومت و ادره امور و سرپرستى است، اينكه مى گوئيم: خدا مالك حكومت و سرپرستى است زيرا خدا خالق هر چيز و پرورش دهنده هر چيز است قُلِ اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ ءٍ رعد/ 16 پس مطلق حكومت و سرپرستى در دست خداست. لفظ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ صريح است در اينكه حكومت را خدا مى دهد، خواه حاكم مؤمن باشد يا كافر، عادل باشد يا ظالم، آيه: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِي حَاجَّ إِبْراهِيمَ فِي رَبِّهِ أَنْ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ بقره/ 258 شكى

__________________________________________________

(1) مخفى نماند با در نظر گرفتن تناسب اين آيه با آيات قبلى مى شود گفت: مراد از تُؤْتِي الْمُلْكَ در آيه حكومت تشريعى است مثل: إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طالُوتَ مَلِكاً.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 47

باقى نمى گذارد در اينكه حكومت كافر و ظالم از جانب خدا داده شده است.

ناگفته نماند: دنيا، دنياى اسباب و وسائل است، مشيت ها

و خواسته هاى خدا همان اسباب و وسائل اند، مشيت خدا آنست كه اگر درختى را بكارند سبز شده و ميوه دهد، شخص، خواه در زمين خود بكارد يا در زمين ديگران.

ميوه را در هر دو صورت خدا مى دهد، همچنين رسيدن بحكومت و جهاندارى علل و اسبابى دارد هر كه بآن اسباب روى آورد بحكومت مى رسد عادل باشد يا ظالم در هر دو صورت، حكومت را خدا مى دهد زيرا اسباب را او فراهم كرده و آثار را او گذاشته است. بعبارت ديگر اين حكومت، حكومت تكوينى است.

اينكه انسان از حكومت سوء استفاده مى كند يا نمى كند مطلب ديگرى است، دست را بالاخره خدا داده خواه بر سر مظلوم بزنى و خواه از افتاده دستگيرى كنى.

و در پايان آن كس كه حكومت را بنا حق قبضه مى كند و يا پس از رسيدن بحكومت، بجان افراد مظلوم مى افتد در عذاب خدا و در خشم ملّت خواهد بود.

خلاصه: حكومت يك دفعه، تشريعى است كه از جانب خدا تفويض مى شود مثل: إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طالُوتَ مَلِكاً بقره/ 247، يك دفعه انسان با وسائل عادى بآن مى رسد ولى مورد تصديق خدا واقع مى شود مثل: رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ يوسف/ 101 در حكومت يوسف عليه السّلام كه با وسائل عادى پيش آمد و همچون حكومت داود عليه السّلام وَ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَ الْحِكْمَةَ بقره/ 251 كه ظاهرا با اسباب عادى بود، سومى حكومتى است غاصبانه و جبارانه كه در اثر عوامل و اسباب آن، به دست مى آيد مانند حكومت نمرود: حَاجَّ إِبْراهِيمَ فِي رَبِّهِ أَنْ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ بقره/ 258 و مانند حكومت فرعون كه مى گفت: أَ لَيْسَ لِي مُلْكُ

مِصْرَ ... زخرف/ 51.

در تفسير عياشى نقل شده: داود بن فرقد گويد: بامام صادق عليه السّلام اين آيه را خواندم قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ.

و گفتم: پس خدا حكومت را به بنى اميه داده است؟ فرمود: آن طور نيست كه تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 48

مردم مى گويند: خدا حكومت را بما داده، بنى اميه آن را گرفته اند مانند كسى كه جامه اى دارد ديگرى از دستش مى گيرد، لباس مال آن نيست كه گرفته است، راوى حكومت بنى اميه را از قسم اول و دوم گمان كرده ولى امام عليه السّلام جواب داده كه از قسم سوم است. آنچه درباره تُؤْتِي الْمُلْكَ گفته شده درباره وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ ... نيز صادق است.

وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ عزت و ذلت خواه در اثر حكومت و عدم آن باشد يا در اثر عوامل ديگر، بايد در لفظ «تشاء» دقت نمود، مثلا انسان اگر يك عدد سيب تازه و معطر را به بيند آن را مى خواهد و مى پسندد و اگر يك عدد سيب گنديده را به بيند آن را نمى پسندد، اين خواستن و نخواستن گزاف نيست بلكه ناشى از خوبى و بدى سيب است، على هذا، مشيت خدا بعد از مشيت انسان است يعنى هر كه بخواهد عزيز شود خدا عزت او را مى خواهد و هر كه بخواهد ذليل شود خدا ذلت او را مى خواهد چنان كه ذيل آيه بيست و ششم از سوره بقره توضيح داده شد، بعبارت ديگر: هر كه باسباب عزت چنگ زد و خواست عزيز شود خدا عزت او را مى خواهد و عزيزش مى كند و

بالعكس.

بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ لفظ خير در قرآن مجيد هم «اسم» بكار رفته يعنى مرغوب پسنديده. و هم «اسم تفضيل» در صورتى كه با «من» باشد اين معنى روشنتر است مثل: نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها بقره/ 106، ارباب تفسير «خير» را در آيه اسم گرفته و گفته اند: همه خيرها در دست خداست، بعضى در آيه «و الشرّ» مقدّر كرده است يعنى خير و شرّ در دست خداست (گويى خواسته از استدلال «معتزله» بگريزد كه گويند: شر بخدا نسبت داده نمى شود) ولى به نظرم «خير» در آيه بمعنى اختيار است و اين جمله، استدلال بصدر آيه است يعنى اختيار عزت و ذلّت، دادن و گرفتن آنها در دست تو است و تو بهر چيز توانايى «1»

__________________________________________________

(1) اهل لغت گر چه «خير» را اختيار معنى نكرده اند ولى اصل آن همان اختيار و انتخاب است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 49

و اللَّه العالم.

27- تُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ تُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ اين جمله مجموعا پنج بار در قرآن مجيد ذكر شده، گويند مراد از آن بلند و كوتاه شدن شب و روز است مثلا در بهار كه روزها بلند مى شود قسمتى از روز وارد شب مى گردد، اين عمل يكى از اسرار جهان و نتيجه حركت محورى زمين، و باعث به وجود آمدن فصول اربعه است. ولى احتمال دارد مراد از آن داخل شدن روز بجاى شب و بالعكس باشد، چنانچه مى دانيم: شب و روز (در اثر حركت وضعى زمين) پيوسته در اطراف زمين مى گردند و هر يك بجاى ديگرى داخل مى شود و دائما يكديگر را تعقيب مى كنند «1» در هر دو صورت تناسب اين

جمله با جابجا شدن حكومت و عزت و ذلّت در آيه اوّل كاملا روشن است.

وَ تُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ تُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ دانه نخود را مثلا در نظر بگيريد، مرده و بى حركت است و از چهار عمل كه براى زنده بيان كرديم در آن خبرى نيست. آن گاه كه حرارت و رطوبت بآن رسيد سلّول خفته اى كه در درون آنست بيدار مى شود و شروع برشد مى كند، بتدريج موادّ بى جان را بخود جذب كرده و زنده مى كند و بريشه، ساقه، گل، برگ و دانه هاى نخود تبديل مى شود، پس از رسيدن و خشك شدن دانه هاى خشكيده و مرده نخود از آن مى ريزد. و بدين وسيله زنده از مرده و مرده از زنده بيرون مى آيد، اين يك قانون كلّى است كه موازنه جهان جانداران بآن بستگى دارد، على هذا مراد از «ميّت» بى جان واقعى نيست، بلكه همان است كه چهار عمل: جذب، دفع، حركت و توليد مثل نداشته باشد، در آيه:

__________________________________________________

(1) ناگفته نماند: در هر دو صورت، دخول حقيقى وجود ندارد، مسئله اعتبارى است در احتمال دوم، داخل شونده داخل شده را بتدريج از بين ميبرد و تعبير ديگر آن فِي اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ يونس/ 6 است كه بمعنى پى در پى بودن ميباشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 50

إِنَّ اللَّهَ فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوى يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ مُخْرِجُ الْمَيِّتِ مِنَ الْحَيِّ ذلِكُمُ اللَّهُ انعام/ 95 مسئله روشنتر است. زيرا اوّل شكافتن دانه و هسته نقل شده، سپس بيرون آمدن زنده از مرده.

در روايات اهل بيت عليهم السّلام هست كه در تفسير آيه فرموده اند: «تخرج المؤمن من الكافر و تخرج الكافر من المؤمن»

«1» يعنى مؤمن را از صلب كافر و كافر را از صلب مؤمن خارج ميسازد، در قرآن مجيد بكافر «ميّت» گفته شده و بمؤمن «حىّ» مثل: إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى نمل/ 80 كه مراد كفار هستند و مثل: أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ انعام/ 122، معلوم است كه مراد زندگى و مرگ معنوى است. روايات بالا در كتابهاى اهل سنّت نيز نقل شده، ناگفته نماند اگر الف و لام «الحى- الميت» براى استغراق باشد شامل اين تفسير نيز خواهد بود، به نظرم امامان عليهم السّلام باستناد عموم آيه چنين فرموده اند و اللَّه اعلم وَ تَرْزُقُ مَنْ تَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ اين تعبير پنج بار در قرآن مجيد تكرار شده و در آيه ديگر آمده إِنَّما يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسابٍ زمر/ 10، از اين موارد بعضى شامل دنيا، بعضى شامل آخرت و بعضى شامل هر دو است به نظر مى آيد بى حساب بودن با مقايسه با تلاش است، اين سخن در پاداش آخرت كاملا روشن است كه اجر بى پايان آن با عمل چند روزه دنيا مقايسه نمى شود، در دنيا نيز بعضى پادشاها نسبت بتلاش ها چندين برابر مى باشند و بعضى نعمتها بدون تلاش بانسان مى رسند و نظير آن، اين مطلب در قاموس قرآن (حسب) مشروحا بررسى شده است.

بعضى از بزرگان فرموده معنى بِغَيْرِ حِسابٍ آنست كه: خدا به بندگان هر چه ميدهد عطيّه محض است، بندگان استحقاق عوضى از خدا ندارند، معناى بِغَيْرِ حِسابٍ بغير استحقاق است. مخفى نماند اين مطلب شامل همه بندگان است و هيچ كس در خدا حقّى ندارد ولى قيد «من تشاء- الصابرون» نشان ميدهد

كه مراد از آيات همه مردم نيست وعده بخصوصى مراد است.

__________________________________________________

(1) مجمع البيان.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 51

[سوره آل عمران (3): آيات 28 تا 32]

اشاره

لا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ فِي شَيْ ءٍ إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً وَ يُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصِيرُ (28) قُلْ إِنْ تُخْفُوا ما فِي صُدُورِكُمْ أَوْ تُبْدُوهُ يَعْلَمْهُ اللَّهُ وَ يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (29) يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَها وَ بَيْنَهُ أَمَداً بَعِيداً وَ يُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ (30) قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (31) قُلْ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْكافِرِينَ (32)

28- مؤمنان، كافران را بجاى مؤمنان، دوست و حامى نگيرند، هر كه چنين كند از خدا در چيزى نيست (رابطه اش با خدا قطع است) مگر آنكه از آنها بترسيد، خدا شما را از خود ميترساند و باز گشت بسوى خداست.

29- بگو: اگر پنهان كنيد آنچه را كه در سينه هاى شماست يا آشكار نمائيد، خدا آن را مى داند، و هر چه در آسمانها و زمين هست مى داند و خدا بهمه چيز تواناست.

30- (بترسيد از) روزى كه هر كس آنچه كار خوب كرده حاضر مى يابد و نيز آنچه كار بد كرده است. دوست مى دارد كه اى كاش ميان او و كارهاى بدش زمانى دور فاصله باشد، خدا شما را از خويش مى ترساند و خدا به بندگان مهربان است.

31- بگو اگر خدا را

دوست مى داريد از من پيروى كنيد تا خدا شما را دوست بدارد و گناهانتان را بيامرزد و خدا آمرزنده و مهربان است. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 52

32- بگو خدا و رسول را اطاعت كنيد، پس اگر اعراض كردند خدا كافران را دوست نمى دارد.

كلمه ها

اولياء: جمع ولى بمعنى دوست و سرپرست، و در اصل بمعنى نزديكى است (بقره/ 107) مراد از آن در اينجا، دوست، حامى و همراز است.

تقاة: وقاء، وقايه بمعنى محفوظ داشتن، تقوى و تقاة بمعنى خود- نگاهدارى و پرهيز كردنست، تقيّه نيز بهمان معنى است. هر پنج لفظ مصدر هستند.

يحذركم: تحذير: ترساندن، بر حذر كردن است.

صدور: سينه ها، مفرد آن صدر است.

تبدوه: ابداء: آشكار كردن، اصل آن بدوّ بمعنى ظهور و آشكار شدن است.

محضر: حاضر شدن، اسم مفعول است از حضور.

سوء: بضمّ سين اسم است بمعنى بد و بفتح آن مصدر است بمعنى بدى، در بسيارى از آيات قرآن سوء (بفتح- س) بمعنى فاعل است (قاموس قرآن).

امد: مدّت، زمان، امد زمان محدود، ابد زمان غير محدود است.

رؤوف: مهربان. آن از اسماء حسنى است. فرق رأفت و رحمت در (بقره/ 143) بيان شده است.

شرحها

در آيات گذشته از اهل كتاب و مشركان ياد شد بهمين مناسبت در اين آيات قسمتى از وظيفه مسلمان نسبت بآنها بررسى شده است. و آن اينكه مسلمان نبايد بجاى هم كيش خود، كفّار را دوست و حامى و همراز بگيرد، مگر آنكه تقيّه اى تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 53

در بين باشد كه ميتوان از آن بحكم سپر استفاده كرد، خدا از ظاهر و باطن بندگان آگاه است، عمل خوب يا بد هر كس بخودش برگشت خواهد كرد، و اگر بجاى كفّار خدا را دوست بدارند، آن در پيروى از فرمان رسول خدا است.

28- لا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ يعنى مؤمنان بايد مؤمنان را دوست و صديق و حامى بگيرند نه كافران را اين مطلب در بسيارى از آيات تذكر داده

شده است «1» مسلمان هر قدر در دوست داشتن و كارهاى خود به مسلمانان رو آورد صفوف اسلام در مقابل كفّار فشرده تر شده و تخرّب آنها بيشتر خواهد بود، در اين صورت پيشرفت آنها حتمى است بر خلاف آنكه نسبت به مسلمان و غير مسلمان بى تفاوت و على السويّه باشند، در مملكت ايران يك مشت بهايى در اثر بى بخار بودن مسلمانان به بينيد بكجا رسيده اند، اگر مسلمان در مقابل آنها فقط باين آيه عمل مى كرد باين روز سياه نميافتاد وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ فِي شَيْ ءٍ يعنى رابطه اش بكلّى با خدا قطع شده، مطلبى بسيار عجيب و قابل دقّت است، بايد دانست دوست داشتن كفّار خطر جدّى باسلام و توحيد است.

إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً اين استثناست از حكم قبلى، يعنى وظيفه و حكم اوّلى هر مؤمن آنست كه بكافر رو نياورد و او را دوست و حامى نگيرد مگر آنكه بخواهيد تقيّه كنيد و با اظهار دوستى خود را از خطر آنها محفوظ داريد، در اينصورت مانعى نيست بظاهر اظهار دوستى كنيد و از آن بحكم سپر استفاده نمائيد بقيّه سخن در «نكته ها».

وَ يُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصِيرُ مراد از «نفس» ذات و وجود خداى تعالى است يعنى: خدا شما را از خودش (انتقام) مى ترساند، باز گشت

__________________________________________________

(1) براى نمونه آيات زير ديده شود: نساء/ 139 و 144 مائده/ 51 و 57 و 81 توبه/ 33 ممتحنه/ 1.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 54

بسوى اوست، بندگان از چنگ خدا فرار نتوانند كرد، جمله وَ مَنْ يَفْعَلْ- وَ يُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ ... اهميّت قضيّه را روشن ميكنند.

29- قُلْ إِنْ تُخْفُوا ما فِي صُدُورِكُمْ أَوْ

تُبْدُوهُ يَعْلَمْهُ اللَّهُ اين يك حكم كلّى است، خدا باسرار و آنچه كه در دل بندگان است آگاه مى باشد ولى مصداق آن در آيه موالات و دوستى كفّار است. كلمه «ما فى الصدور» ظهورش آنست كه افكار و اسرار آدمى در سينه و قلب است نه در مغز، راجع باين مطلب در قاموس قرآن (قلب- صدر) بحث مبسوطى شده بآنجا رجوع شود و نيز انشاء اللَّه ذيل آيه:

وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ حج/ 46 اشاره خواهيم كرد. وَ يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ اين حكم «عام» بعد از «خاص» است يعنى: نه تنها خدا از رازهاى درونى شما آگاه است، بلكه آنچه در آسمانها و زمين هست پيش خدا عيان است شما نيز جزء آنها هستيد، گذشته از اينها خدا بهمه چيز تواناست، ميتواند افكار را بيرون كشيده و روى آنها حساب كند، اين آيه در تأكيد نهى از دوست داشتن كفّار است، أيضا آيه زير.

30- يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ «1» يعنى: بترسيد از روزى كه ... اين آيه دلالت روشن دارد بتجسّم اعمال در روز قيامت و مى فرمايد: آدمى آنچه از بد و خوب كرده روز قيامت همان را خواهد يافت نه جزاى آن را. لفظ «محضرا» در جمله وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ نيز مقدّر و در نظر است. راجع بتجسّم عمل در محلّ مناسب بحث خواهيم كرد.

تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَها وَ بَيْنَهُ أَمَداً بَعِيداً ضمير «بينها» به «نفس» و «بينه» به «سوء» بر ميگردد. «لو» براى تمنّى (اى كاش) است يعنى

دوست ميدارد كه اى كاش عمل بدش در زمانى و خودش در زمان ديگرى بود و ابدا بهم نمى رسيدند، فاصله زمانى از فاصله مكانى در اين آرزو رساتر است، جمله وَ يُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ

__________________________________________________

(1) «يوم» در تقدير «اتقوا- احذروا يوم» است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 55

جريان دوست نداشتن كفّار را هر چه بيشتر تأكيد ميكند و نيز مى گويد:

بيان اين حكم در اثر رأفت خداست كه بعواقب آن گرفتار نشويد.

31- قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ در آيه اوّل از دوست داشتن كفّار نهى شده، ظاهرا دوست داشتن خدا بهمان سبب در اين آيه عنوان شده است. دوست داشتن خدا مجموعا چهار بار در قرآن مجيد ذكر شده است «1» و از اين معلوم ميشود كه خدا را ميتوان مانند چيزهاى مورد علاقه، دوست داشت گرچه بين انسان و خدا سنخيت وجود ندارد. ولى چون لازمه و اثر حب، اطاعت از محبوب است لذا فرموده: بگو اگر خدا را دوست مى داريد از من پيروى كنيد كه نماينده خدا هستم، در اينصورت خدا شما را دوست مى دارد و گناهانتان را مى آمرزد يعنى: اطاعت از رسول خدا مكفر گناه است «2». وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ خدا بمقتضاى رحمت و غفرانى كه دارد مى آمرزد و دوست مى دارد.

32- قُلْ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْكافِرِينَ اين آيه تأكيد آيه قبلى است و نشان مى دهد كه اعراض كننده از خدا و رسول كافر است.

نكته ها

مسلمان و كفار:

گفتيم در بسيارى از آيات قرآن از دوست داشتن و حامى شمردن كفار نهى شده و نيز فرموده: اى اهل ايمان از

غير خودتان همراز مگيريد، در تباهى شما كوتاهى نمى كنند، دوست مى دارند كه در زحمت و فشار باشيد، عداوت از گفتارشان نمايان است، آنچه از كينه در دل

__________________________________________________

(1) بقره/ 165، آل عمران/ 31، مائده/ 51، توبه/ 24.

(2) در اينكه اطاعت رسول خدا گناه را تكفير ميكند رجوع شود به «نكته ها».

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 56

دارند از گفتارشان بزرگتر است ...» آل عمران/ 118.

يكى از گرفتاريهاى جهان اسلام آنست كه بزرگان ممالك اسلامى همه تربيت شده اروپا و امريكا هستند، همه شستشوى مغزى شده صديق و حامى كفّار و تابع نظرات و مجرى دستور آنها مى باشند، آنها بر خلاف دستور قرآن كفار را براى خود حامى و مشاور گرفته و سبب بدبختى مسلمانان گرديده اند، از طرف ديگر در ممالك اسلامى، خود نمايى و پيشرفت غير مسلمانان كاملا چشم گير است و گاهى اقتصاد مملكت و صنايع سنگين را قبضه كرده اند و بريش مسلمانان مى خندند، مسلمان چوب عمل خود را مى خورد كه به قرآن و گفته رهبران دينى بى اعتنا شده اند.

البته غير مسلمان از نظر اسلام حق حيات دارد و در صورت قبول همزيستى مسالمت آميز (ذمى بودن) مال و جان و ناموسش محترم است، مسلمانان مجاز هستند با آنها معامله و ارتباط داشته باشند ولى در عين حال بايد تحزب خود را حفظ كنند و با دوست و حامى و صديق شمردن آنها با سرنوشت خود بازى نكنند.

و بخودشان رو آورند و از رخنه كفار بترسند.

تقيه:

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مى فرمود:

«لا ايمان لمن لا تقية له»

«1» هر كه تقيه ندارد ايمان ندارد، امام باقر عليه السّلام فرمايد:

«التقية من دينى و دين آبائى و لا ايمان لمن

لا تقيه له»

«2» تقيه از دين من و دين پدران من است، هر كه تقيه ندارد ايمان ندارد، باز آن حضرت فرمايد: تقيه در هر چيزى است كه انسان بآن مجبور مى شود خدا چنان كار را بر او حلال كرده است «3»، از اينگونه مطالب در روايات اهل بيت عليهم السّلام زياد است. آيه شريفه نيز بآن دلالت دارد.

__________________________________________________

(1) تفسير عياشى. [.....]

(2، 3) اصول كافى ج 2 ص 219 باب التقية.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 57

تقيه در واقع تغيير شكل مبارزه است، مؤمن وقتى كه احساس كرد مقاومت بى فايده است و يا اگر اينجا مقاومت نكرده و از راه ديگرى وارد شود، مفيدتر است، مى تواند تقيه كند و دست از مبارزه بردارد، و يا بكافر اظهار مودت كرده و خود را خلاص نمايد و در شكل ديگرى از دوستى او دست بردارد، مطلب در اين مورد مفصل است نگارنده شايد بتواند ذيل آيه إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمانِ نحل/ 106 بذكر مقدارى از آن بپردازد انشاء اللَّه.

دين و محبت:

در تفسير عياشى از بريد بن معاويه نقل شده: گويد محضر امام باقر عليه السّلام بودم، مردى كه پياده از خراسان آمده بود وارد شد، پاهايش را نشان داد كه «تاويل» زده بود. آن گاه بامام عليه السّلام گفت: بخدا فقط محبت شما مرا از شهرم بمدينه آورده است. امام فرمود: بخدا قسم اگر سنگى (هم) ما را دوست دارد خدا او را با ما محشور خواهد كرد و

هل الدين الا الحب

آيا دين جز محبت است؟ خدا فرمايد قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ ...

باز در همان كتاب نقل شده: بامام صادق عليه السّلام

گفته شد: فدايت شوم ما با نامهاى شما و نامهاى پدرانتان نام گذارى مى كنيم آيا اين بما فائده دارد؟ فرمود آرى و اللَّه و

هل الدين الا الحب

خدا فرموده إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ.

به نظر مى آيد مراد از اينگونه روايات آنست كه اساس و روح دين همان علاقه و عشق بخداست كه سبب پيروى از رسول خدا و اهل بيت او عليهم السّلام و دوست داشتن آنهاست، استشهاد امام به آيه شريفه با آنكه حديث درباره محبت آنهاست نه محبت خدا، براى آنست كه اينها همه بالاخره به حب خدا بر مى گردند.

عمل و تكفير گناه:

ظهور يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ آنست كه پيروى از رسول خدا سبب آمرزش گناهان است همانطور كه توبه گناهان را تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 58

از بين مى برد، اعمال نيك نيز سبب تكفير و از بين رفتن گناهان است. در آيات زير دقت كنيد: إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ هود/ 114 إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ نساء/ 31 إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً وَ يُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ انفال/ 29 اتَّقُوا اللَّهَ وَ قُولُوا قَوْلًا سَدِيداً يُصْلِحْ لَكُمْ أَعْمالَكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ احزاب/ 71 إِنْ تُقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً يُضاعِفْهُ لَكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ تغابن/ 17 آيات از اين قبيل بسيار هستند، وانگهى در روايات زيادى نقل شده هر كه فلان كار را بكند فلان قدر از گناهانش آمرزيده شود.

نمى شود گفت: اين نتائج مشروط بتوبه است، زيرا اولا توبه خود بتنهايى گناهان را تكفير مى كند، ثانيا در اين آيات توبه شرط غفران شمرده نشده است بلكه بايد گفت: اعمال نيك خود مكفر

گناه مى باشند، اين احتمال نيز هست گناهانى كه از ياد فراموش شده اند كارهاى نيك آنها را از بين مى برد و يا گناهانى كه شخص جسته گريخته مى كند و بتوبه هم توجه ندارد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 59

[سوره آل عمران (3): آيات 33 تا 37]

اشاره

إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ (33) ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (34) إِذْ قالَتِ امْرَأَتُ عِمْرانَ رَبِّ إِنِّي نَذَرْتُ لَكَ ما فِي بَطْنِي مُحَرَّراً فَتَقَبَّلْ مِنِّي إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (35) فَلَمَّا وَضَعَتْها قالَتْ رَبِّ إِنِّي وَضَعْتُها أُنْثى وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما وَضَعَتْ وَ لَيْسَ الذَّكَرُ كَالْأُنْثى وَ إِنِّي سَمَّيْتُها مَرْيَمَ وَ إِنِّي أُعِيذُها بِكَ وَ ذُرِّيَّتَها مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ (36) فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَ أَنْبَتَها نَباتاً حَسَناً وَ كَفَّلَها زَكَرِيَّا كُلَّما دَخَلَ عَلَيْها زَكَرِيَّا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً قالَ يا مَرْيَمُ أَنَّى لَكِ هذا قالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ (37)

33- خدا، آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران را بر جهانيان برگزيد.

34- (آنها) فرزندان (و دودمانى) هستند، بعضى از بعضى ديگر (در فضيلت و تقوى) و خدا شنوا و داناست.

35- (ياد آور) كه زن عمران گفت: خدايا آنچه را كه در شكم دارم به گونه آزاد نذر تو كردم پس از من قبول كن كه تو شنوا و دانايى.

36- چون بار خود بگذاشت (مولود دختر بود) گفت: پروردگارا من بار خويش دختر زائيدم، خدا بهتر مى داند كه چه زائيده است، پسرى كه (او مى خواست) مانند تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 60

اين دختر نيست. و من او را مريم نام نهادم، او را با فرزندانش از

شر شيطان رانده شده در پناه تو قرار مى دهم.

37- پروردگارش او را بطرز نيكويى پذيرفت و بطرز خوب نمو داد، و زكريا را سرپرست او كرد، هر وقت زكريا وارد غرفه او مى شد، غذاى بخصوصى نزد او مى يافت گفت: اى مريم اين براى تو از كجا آمده؟ گفت: آن از پيش خداست، خدا هر كه را خواهد بى حساب روزى مى دهد،

كلمه ها

اصطفى: صفو بمعنى خالص شدن. اصطفاء بمعنى اختيار و انتخاب است.

راغب گويد: اصطفاء اخذ خالص شى ء است. بنا بر اين در شى ء انتخاب شده بايد صفا و خلوص و امتياز باشد.

آدم: رجوع شود به (بقره/ 31).

نوح: اولين پيامبر از پيامبران اولو العزم، شرح حال او در بسيارى از آيات آمده است.

عمران: پدر مريم وَ مَرْيَمَ ابْنَتَ عِمْرانَ ... تحريم/ 12.

ذريه: فرزند. نسل. ذرء در اصل بمعنى ظهور و اظهار است و بمعنى آفريدن بكار مى رود، باين جهت فرزند را ذريه گفته اند و آن در مفرد و جمع استعمال مى شود.

نذرت: نذر آنست كه چيز غير واجب را بر خود واجب گردانى: «نذر نذرا:

اوجب على نفسه ما ليس بواجب».

رجيم: رانده شده از رحمت خدا. رجم در اصل بمعنى سنگ زدن است «رجمه: رماه بالحجارة» رجيم از اوصاف شيطان و جمعا شش بار در قرآن آمده است. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 61

محررا: آزاد شده. يعنى از هر شغل آزاد شده فقط در عبادت خدا و خدمت معبد باشد.

مريم: مادر عيسى عليه السّلام، از سبط لاوى و از نسل داود عليه السّلام بود.

اعيذها: عوذ: پناه بردن. اعاذه در پناه قرار دادن. «اعيذها بك» يعنى او را بتو مى سپارم و در پناه تو قرار مى دهم.

انبتها: رويانيد او را،

تركيب كرد او را «نبت الانسان نباتا: نما شبابه» ظاهرا «نبات» بمعنى مفعول و حال است يعنى: «انبتها منبوتا حسنا».

كفلها: كفل آنست كه انسانى بانسانى ضامن و عهده دار باشد بعكس ضمانت كه عهددار بودن بر مال است. معناى آن در آيه كه با تشديد بكار برده شده آنست كه: خدا زكريا را بر مريم كفيل كرد و اگر بدون تشديد باشد بمعنى «زكريا بمريم كفيل شد» است.

زكريا: عليه السّلام از انبياء بنى اسرائيل، قصه او در قرآن مشهور است.

محراب: حرب: جنگ. محراب: محل جنگ. مسجد و محراب مسجد را از آن محراب گويند كه محل جنگ با شيطان و نفس است مراد از آن در آيه شريفه مسجد و معبد و يا غرفه اى از مسجد است كه با نردبان بالا مى رفتند، بكاخ نيز محراب گويند (قاموس قرآن).

شرحها

از اين آيات بررسى حال عيسى عليه السّلام و مادرش مريم شروع شده، تا حق مطلب درباره آن حضرت و مادرش روشن گردد و ابهام و دروغهايى كه شايع شده بود از بين برود و مسلمانان از اين پرونده آگاهى داشته باشند، دو آيه اول بحكم مقدمه هستند، در اين آيات روشن شده كه زن عمران نذر كرد فرزندى كه در شكم تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 62

دارد در خدمت معبد و طاعت خدا باشد، ولى بر خلاف اميدش مولود دختر بود، او را بمعبد سپردند زكرياى نبى عهده دار شد كه از وى نگهدارى كند و كرامتى از آن دختر ديد.

33- إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ اصطفاء در اينجا بمعنى مزيت و برترى دادن است كه نوعى امتياز و

زمينه پيامبرى و نظير آنست، بدليل آنكه اين گزينش بمريم نيز شامل است حال آنكه پيامبر نيست، مؤيد آن عَلَى الْعالَمِينَ است كه با «من» نيامده مثل: اللَّهُ يَصْطَفِي مِنَ الْمَلائِكَةِ رُسُلًا وَ مِنَ النَّاسِ حج/ 57 كه با «من» آمده است «آل ابراهيم» شامل ابراهيم نيز هست چنان كه: وَ أَغْرَقْنا آلَ فِرْعَوْنَ بقره/ 50 شامل فرعون نيز هست. آل ابراهيم شامل ابراهيم و همه فرزندان اوست اعم از آنكه اسماعيل و رسول خدا و ائمه طاهرين عليهم السّلام باشند و يا اسحق و يعقوب و فرزندان او از انبياء بنى اسرائيل، چون همه آل ابراهيم اند چنان كه امام صادق عليه السّلام فرموده: ما از آنهائيم. ما باقيمانده آن عترت هستيم. «1»

و اما اختصاص آل عمران به اينكه آنها نيز از خانواده ابراهيم هستند ظاهرا بواسطه مريم است زيرا اصطفاء مريم اصطفاء بخصوصى است و آن اينكه خداوند او را براى ولادت بدون همسر برگزيد و اعجاز خويش را در وجود او آشكار كرد، مراد از آل عمران ظاهرا مريم و عيسى است و شايد بخود عمران نيز شامل شود «2» و انگهى مراد از عمران پدر مريم است نه پدر موسى عليه السّلام زيرا قرآن هيچ جا

__________________________________________________

(1)

تفسير عياشى «عن ابى جعفر عليه السلام قال: اللَّه اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران على العالمين ذرية بعضها من بعض. قال نحن منهم و نحن بقية تلك العترة»

امام حسين و امام رضا و ديگر امامان عليه السلام فرموده اند: آيه شامل آل محمد صلى اللَّه عليه و آله ميباشد، رجوع شود بتفسير صافى و غيره.

(2) از بعضى روايات بدست مى آيد كه عمران پيامبر

بود و بوى وحى نازل مى شد. تفسير عياشى و مجمع البيان.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 63

نامى از پدر موسى نبرده ولى عمران پدر مريم سه بار در قرآن آمده است مراد از عَلَى الْعالَمِينَ ظاهرا همه مردمان در هر عصر است.

34- ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ مراد از «ذريه» فرزندان و اولاد است، آن عطف بيان و يا حال است از «آل ابراهيم- آل عمران» يعنى: خدا آنها را برگزيد در حالى كه بعضى فرزندان بعضى مى باشند و آن دلالت دارد كه همه داراى صفات و فضائل و كمالات مشتركند. لفظ سَمِيعٌ عَلِيمٌ حاكى است كه خدا بظاهر و باطن آنها آگاه است، كلامشان را مى شنود و از اسرارشان با خبر است. در الميزان فرموده: اين دو جمله دليل اصطفاء و برگزيدن است يعنى: برگزيدن شامل همه آنها شد زيرا همه در تسليم بحق و ثبات قول نظير هم بودند، اما چرا آنها را برگزيد؟ زيرا اقوال آنها را مى شنود و اسرارشان را مى داند (بظاهر و باطن و لياقتشان داناست).

35- إِذْ قالَتِ امْرَأَتُ عِمْرانَ رَبِّ إِنِّي نَذَرْتُ لَكَ ما فِي بَطْنِي مُحَرَّراً «1» زن عمران نامش «حنه» بود، اين زن خواهرى داشت كه همسر حضرت زكريا بود، «محرر» كسى را مى گفتند كه او در معبد بيت المقدس خدمت مى كرد و در وقت بيكارى خدا را عبادت مى نمود، نقل شده: چون بچه اى را پدر و مادرش «محرر» مى كردند تا وقت بلوغ در خدمت معبد بود، پس از بلوغ او را مخير مى كردند اگر مى خواست بخدمت ادامه مى داد و گرنه از آنجا خارج مى شد «2» در تفسير صافى فرموده: در روايات اماميه نقل شده

كه زن زكريا خواهر مريم بود.

معلوم است چنين نذرى در آن روز جايز بود، از اينكه زن عمران اين نذر

__________________________________________________

(1) «محررا» حال است از «ما» و توضيح نذر ميباشد يعنى نذر كردم بچه ام از هر كارى جز خدمت معبد و طاعت خدا آزاد باشد.

(2) مجمع البيان.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 64

را كرده الميزان استظهار مى كند كه «عمران» آن روز از دنيا رفته بود و گرنه او هم چنان نذرى مى كرد «محررا» در آيه اين معنى را مى رساند كه: زن گفت خدايا نذر كردم كه بچه من از هر قيد و كارى آزاد باشد و كارى از او نخواهم، فقط در طاعت تو و خدمت معبد تو باشد.

36- فَلَمَّا وَضَعَتْها قالَتْ رَبِّ إِنِّي وَضَعْتُها أُنْثى وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما وَضَعَتْ وَ لَيْسَ الذَّكَرُ كَالْأُنْثى معلوم مى شود كه زن عمران مى دانسته و يا احتمال قوى مى داده كه مولود پسر خواهد بود از امام صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده: خدا به عمران وحى كرد بتو فرزندى مبارك خواهم داد كه كور مادرزاد و پيش را شفا دهد و مردگان را زنده كند واو را پيامبر بنى اسرائيل خواهم كرد. عمران اين مطلب را بزنش «حنه» خبر داد «1» معلوم مى شود كه حنه فكر كرده آنچه در شكم دارد همين پسر است حال آنكه منظور خدا فرزند دومش بود كه از مريم بدنيا آمد.

بهر حال اين كلام از روى حسرت و نوميدى گفته شده.

جمله وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما وَضَعَتْ و وَ لَيْسَ الذَّكَرُ كَالْأُنْثى هر دو جمله معترضه و كلام خداست «2» يعنى: زن عمران پس از زائيدن از روى نوميدى گفت: خدايا مولود بر خلاف انتظار من

دختر است. خدا در جواب مى فرمايد: خدا مى داند كه مولود دختر است، ولى پسرى كه او آرزو مى كرد مانند اين دختر نيست «3» زيرا آن پسر فقط يك «محرر» و خدمتكار معبد مى شد ولى اين دختر (مريم) يكى از آيات خداست كه عيسى از او بدون پدر بوجود خواهد آمد اگر وَ لَيْسَ الذَّكَرُ كَالْأُنْثى سخن زن عمران بود لازم بود بگويد: «و ليس الانثى كالذكر».

وَ إِنِّي سَمَّيْتُها مَرْيَمَ وَ إِنِّي أُعِيذُها بِكَ وَ ذُرِّيَّتَها مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ

__________________________________________________

(1) مجمع البيان، تفسير عياشى.

(2) نقل از الميزان و المنار.

(3) الف و لام «الذكر- الانثى» هر دو براى عهد است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 65

اين تتمه سخن زن عمران است يعنى: مريم و ذريه او را از شر شيطان رجيم بتو مى سپارم و در پناه تو قرار مى دهم.

37- فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَ أَنْبَتَها نَباتاً حَسَناً از اين كلام بنظر مى آيد كه تا آن روز فقط پسران «محرر» مى شدند، خدا براى اولين بار مريم را كه دختر بود قبول كرد، شايد اين قبول بزكريا وحى شده و او بمادر مريم اطلاع داده است، جمله أَنْبَتَها ... حاكى است كه نشو و نما و تربيت مريم توأم با اصول صحيح و توحيد بوده است.

وَ كَفَّلَها زَكَرِيَّا كُلَّما دَخَلَ عَلَيْها زَكَرِيَّا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً درست معلوم نيست كه مادرش مريم را كى بمعبد تحويل داد گفته اند: پس از ولادت و در شير خوارگى آن را بمعبد آورد. زكريا عليه السّلام بدليل آنكه خاله يا خواهر مريم همسر او بود خواستار كفالت مريم شد، ولى اين خواسته پذيرفته نشد، بالاخره نوزده نفر كه زكريا يكى از آنها بود قرعه كشيدند،

از قضا قرعه بنام زكريا اصابت كرد چنان كه در آيات بعدى خواهد آمد. و نيز معلوم مى شود كه پس از ببلوغ رسيدن مريم، زكريا براى او جاى مخصوصى معين كرده كه در آنجا عبادت نمايد، ظاهرا آن يكى از حجره هاى كنيسه بوده است و گاه گاه زكريا براى سرپرستى بآنجا مى رفته است.

جمله وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً با در نظر گرفتن: قالَ يا مَرْيَمُ أَنَّى لَكِ هذا قالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ حكايت مى كند كه زكريا طعام غير معمولى در نزد مريم مى ديده است، اولا «كلما» دلالت بر هميشه دارد، ثانيا «رزقا» نكره است و دلالت بطعام بخصوصى دارد، ثالثا مريم در جواب مى گويد: هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ رابعا زكريا به هيجان آمده و با آنكه خودش پير و زنش نازا است از خدا فرزند مى خواهد اينها همه قراينى هستند كه طعام مريم مائده تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 66

آسمانى بوده است «1».

روايات شيعه و اهل سنت نيز از آن حكايت دارد، اين از قدرت خدا عجيب نيست كه خدا بهر چيز قادر است مراد از بِغَيْرِ حِسابٍ بنظرم وسعت رزق است يعنى رزق آسمانى و زمينى.

نكته ها

مائده:

گفتيم: قرائن نشان مى دهد كه «رزق» مريم، رزق بخصوصى بوده و روايات نيز بآن دلالت دارند و اين از قدرت خدا عجب نيست.

عيسى عليه السّلام از خدا مائده خواست و خدا وعده داد كه خواهد فرستاد قالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ اللَّهُمَّ رَبَّنا أَنْزِلْ عَلَيْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ ... قالَ اللَّهُ إِنِّي مُنَزِّلُها عَلَيْكُمْ ...

مائده/ 114- 115. نظير اين قضيه درباره حضرت فاطمه عليها السّلام در تفسير عياشى و غيره نقل شده است.

المنار

با اين مطلب مخالف است، گويد: آيه، رزق غير معمول را نمى فهماند، رسول خدا از آن خبر نداده است، روايات متعارض اند و سند صحيحى ندارند، ابن جرير نقل مى كند: در آنروزگار قحطى پيش آمده، زكريا از تأمين مريم عاجز شد، راجع به تأمين او قرعه كشيدند، قرعه بنام نجارى اصابت كرد، او هر روز از كسب خود طعام مريم را مى آورد، زكريا چون وارد غرفه مى شد بقيه طعام را مى ديد و مى گفت: يا مَرْيَمُ أَنَّى لَكِ هذا.

ناگفته نماند: قرائن آيه و روايات، كفه مائده را سنگين مى كنند و اللَّه اعلم.

__________________________________________________

(1) زمخشرى در كشاف و بيضاوى در تفسير خود نظير اين قصه را درباره حضرت فاطمه عليها السلام نقل كرده اند.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 67

[سوره آل عمران (3): آيات 38 تا 41]

اشاره

هُنالِكَ دَعا زَكَرِيَّا رَبَّهُ قالَ رَبِّ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعاءِ (38) فَنادَتْهُ الْمَلائِكَةُ وَ هُوَ قائِمٌ يُصَلِّي فِي الْمِحْرابِ أَنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحْيى مُصَدِّقاً بِكَلِمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ سَيِّداً وَ حَصُوراً وَ نَبِيًّا مِنَ الصَّالِحِينَ (39) قالَ رَبِّ أَنَّى يَكُونُ لِي غُلامٌ وَ قَدْ بَلَغَنِيَ الْكِبَرُ وَ امْرَأَتِي عاقِرٌ قالَ كَذلِكَ اللَّهُ يَفْعَلُ ما يَشاءُ (40) قالَ رَبِّ اجْعَلْ لِي آيَةً قالَ آيَتُكَ أَلاَّ تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاثَةَ أَيَّامٍ إِلاَّ رَمْزاً وَ اذْكُرْ رَبَّكَ كَثِيراً وَ سَبِّحْ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِبْكارِ (41)

38- در آنجا زكريا پروردگار خود را خواند و گفت: پروردگارا بمن از جانب خود فرزند پاكى عطا كن كه تو دعا را شنوايى (اجابت كننده اى).

39- فرشتگان او را كه در محراب ايستاده و نماز مى خواند، ندا كردند كه خدا تو را به يحيى بشارت مى دهد (كه او) كلمه خدا (مسيح) را تصديق مى كند، و رهبر و

پارسا و پيامبر و از پاكان است.

40- گفت: خدايا چگونه مرا پسرى خواهد بود، حال آنكه پير شده ام و زنم نازاست، فرمود:

همين طور خدا هر چه بخواهد انجام مى دهد.

41- گفت: خدايا براى من نشانه اى قرار بده، گفت: نشانه تو آن است كه سه روز با مردم جز باشاره سخن نتوانى گفت (زبانت از كار خواهد افتاد) خدايت را بسيار ذكر كن و در هر دو طرف روز او را تسبيح گوى.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 68

كلمه ها

هنالك: هنالك اشاره است بمكان دور. و در مكان نزديك «هنا» و در متوسط هناك گويند زجاج گفته: هنالك بمعنى «حال» نيز آيد.

طيبه: پاكيزه. دلچسب. پسنديده از جهت صفات نيك.

يحيى: نام فرزند زكريا كه پيش از تولد از جانب خدا نام گذارى شد.

كلمة: مراد از كلمه در اينجا عيسى عليه السّلام است و نيز در آيه 45 و 171 از نساء ناگفته نماند معناى اصلى كلم تأثير است، لفظ را از آن كلمه گويند كه در ذهن اثر مى كند مانند زخم در بدن، در قرآن بموجودات كلمات اللَّه گفته شده كه آثار خدايند، بعيسى عليه السّلام كلمه گفته شده كه اثرى بود از آثار خدا. رجوع شود به آيه 45.

سيد: آقا. سرپرست.

حصور: كسى كه خود را از شهوات باز دارد (پارسا) حصر در اصل بمعنى باز داشتن، تنگ شدن و تنگ گرفتن است. حصور صيغه مبالغه است (بسيار پارسا).

الكبر: بر وزن خرد) پيرى (قاموس قرآن).

عاقر: نازا. عقر در اصل بمعنى قطع و بريدن است گويى: زن نطفه مرد را قطع مى كند و بفرزند مبدل نمى شود، عاقر در قرآن سه بار آمده و همه درباره زن زكريا، بزن نازا عقيم

نيز گويند، ظاهرا عقيم در اثر پيرى است كه عقم بمعنى خشكيدن مى باشد.

آية: علامت. نشانه.

رمز: اشاره. در مجمع البيان فرموده: رمز اشاره با دو لب است، گاهى تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 69

در اشاره با چشم و ابرو و دست بكار مى رود ولى اغلب در اشاره با لب است.

عشى: از اول ظهر تا غروب آفتاب. عشاء: از اول مغرب تا وقت نماز عشاء.

ابكار: (بكسر اول) از طلوع فجر تا چاشت. طبرسى از طلوع خورشيد تا چاشت فرموده است.

شرحها

در اين آيات بيان شده كه زكريا از خدا خواست كه بوى فرزندى عنايت فرمايد، بدنبال آن دعا، ملائكه او را صدا كردند كه خدا پسرى بنام يحيى بتو عطا خواهد فرمود، زكريا چون خودش پير و زنش نازا بود تعجب كرد، خطاب رسيد قضيه حتمى است و خدا باين كار تواناست زكريا علامتى را براى اين وعده درخواست نمود خطاب آمد، علامتش آنست كه سه روز زبانت از سخن گفتن عاجز مى ماند. ظاهر آنست كه زكريا با ديدن طعام مريم به هيجان آمده و چنان درخواستى كرده است.

38- هُنالِكَ دَعا زَكَرِيَّا رَبَّهُ قالَ رَبِّ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعاءِ اين قضيه در سوره مريم از آيه 3 تا 12 نيز نقل شده است، لفظ «من لدنك» حاكى است كه صاحب فرزند شدن براى زكريا بطور طبيعى مقدور نبود بعلت پيرى خود و نازايى زنش، در سوره مريم بجاى «طيبة» آمده: وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيًّا فرزندى كه پيش خدا و مردان حق پسنديده باشد.

از سوره مريم و از آيه 89 سوره انبياء معلوم مى شود كه نظر زكريا آن بود كه بلا عقب نماند.

39-

فَنادَتْهُ الْمَلائِكَةُ وَ هُوَ قائِمٌ يُصَلِّي فِي الْمِحْرابِ أَنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحْيى مُصَدِّقاً بِكَلِمَةٍ مِنَ اللَّهِ ندا صداى بلند را گويند، مراد از «كلمة» چنان كه گفته شد عيسى عليه السّلام است، يحيى عليه السّلام بشارت آمدن آن حضرت ببنى اسرائيل تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 70

را داد و او را تصديق نمود، يحيى عليه السّلام شش ماه از عيسى عليه السّلام بزرگتر بود، چون عيسى مبعوث گرديد يحيى نبوت او را تصديق كرد، اين امر سبب پيشرفت كار عيسى شد چون مردم او را راستگو و زاهد مى دانستند «1» چون «هيروديا» حاكم رومى يحيى را بزندان انداخت عيسى عليه السّلام فرمان داد در خارج هر چه خبر باشد در زندان باطلاع يحيى برسانند «2».

آيات سوره مريم نشان مى دهد كه ميان يحيى و عيسى تشابه كاملى وجود دارد، درباره يحيى آمده: يا يَحْيى خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا. وَ حَناناً مِنْ لَدُنَّا وَ زَكاةً وَ كانَ تَقِيًّا وَ بَرًّا بِوالِدَيْهِ وَ لَمْ يَكُنْ جَبَّاراً عَصِيًّا وَ سَلامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَ يَوْمَ يَمُوتُ وَ يَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا مريم/ 12- 15 و درباره عيسى آمده كه در گهواره گفت: قالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَ جَعَلَنِي نَبِيًّا وَ جَعَلَنِي مُبارَكاً أَيْنَ ما كُنْتُ وَ أَوْصانِي بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ ما دُمْتُ حَيًّا وَ بَرًّا بِوالِدَتِي وَ لَمْ يَجْعَلْنِي جَبَّاراً شَقِيًّا وَ السَّلامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدْتُ وَ يَوْمَ أَمُوتُ وَ يَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا مريم/ 30- 33.

وَ سَيِّداً وَ حَصُوراً وَ نَبِيًّا مِنَ الصَّالِحِينَ بقيه صفات يحيى است لفظ «سيد» حاكى از پيشوايى است يعنى رهبر خواهد بود و پيروانى خواهد داشت، «حصور» بمعنى بسيار پارسا

است و كسى كه خود را از مشتهيات نفس باز دارد و آن صيغه مبالغه است، بعضى از مفسران آن را «ترك كننده ازدواج» معنى كرده اند ولى اين نمى شود صفت خوبى باشد در اسلام از عزوبت نهى شده است «3» لفظ «نبيا» در پيامبرى يحيى صريح است.

40- قالَ رَبِّ أَنَّى يَكُونُ لِي غُلامٌ وَ قَدْ بَلَغَنِيَ الْكِبَرُ وَ امْرَأَتِي عاقِرٌ

__________________________________________________

(1) مجمع البيان ذيل آيه.

(2) قاموس كتاب مقدس لغت (يحيى).

(3) در تفسير برهان و غيره از حضرت باقر عليه السلام نقل شده:

«... و الحصور الذى لا يأتى النساء»

شايد آن كنايه از كف نفس باشد و اللَّه اعلم.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 71

قالَ كَذلِكَ اللَّهُ يَفْعَلُ ما يَشاءُ اين سؤال ظاهرا از روى تعجب است و يا زكريا خواسته كيفيت آن را بداند، سوره مريم كه در جواب زكريا آمده: قالَ رَبُّكَ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ معلوم مى شود كه سؤال تعجب بوده است.

41- قالَ رَبِّ اجْعَلْ لِي آيَةً قالَ آيَتُكَ أَلَّا تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاثَةَ أَيَّامٍ إِلَّا رَمْزاً وَ اذْكُرْ رَبَّكَ كَثِيراً وَ سَبِّحْ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِبْكارِ. در اينجا چند مسئله است اول اينكه طبرسى در مجمع البيان و جوامع الجامع فرموده: زكريا از خدا علامتى خواست كه با آن بداند زنش حامله شده است، خدا فرمود: نشانه، آنست كه سه روز از سخن گفتن باز خواهى ماند و قدرت تكلم از تو سلب خواهد گرديد، بقول بعضى: زكريا خواست بداند كه اين ندا از طرف شيطان است يا ملائكه؟

لذا آيه اى از خدا خواست كه معلوم شود ملائكه او را صدا كرده اند نه شياطين، خدا آن علامت را بوى بيان فرمود، در الميزان اين وجه را تأييد كرده و

توجيه خوبى براى آن مى كند و در تفسير عياشى آن را از حضرت صادق عليه السّلام نقل مى كند ولى سند روايت معلوم نيست. اين مطلب بعيد به نظر مى رسد زيرا ملائكه مريم را نيز ندا كردند چنان كه بزودى خواهد آمد مريم با آنكه پيغمبر نبود، صداى ملائكه را شناخت و نشانه اى نخواست اما زكريا ندانست كه ندا از فرشته است يا از شيطان و نشانه خواست.

به نظر نگارنده: اين سؤال از زكريا عليه السّلام از باب لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي بوده و خواسته قلبش هر چه بيشتر آرام بوده باشد مثل جريان حضرت ابراهيم عليه السّلام كه در سوره بقره آمده است و اللَّه اعلم.

دوم: اينكه خدا فرمود: نشانه اين امر آنست كه سه روز قدرت تكلّم از تو سلب خواهد گرديد چنان كه در اينجا و سوره مريم نقل شده و در انجيل «لوقا» باب اول نيز آمده است ولى وَ سَبِّحْ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِبْكارِ حاكى است كه فقط در گفتگوهاى عادى زبانش از كار افتاد و در ذكر خدا و عبادت زبانش روان و قدرت تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 72

تكلّم داشت، به نظر مى آيد تناسب ميان اين نشانه و وعده فرزند آنست كه توليد فرزند از تو و زنت نظير از كار افتادن و بكار افتادن زبان تو مى باشد.

سوم: از امام صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده: زكريا در آن سه روز با سر اشاره مى كرد، مراد از «رمز» آنست (تفسير عياشى).

نكته ها

تصحيح اشتباه:

يكى از برداشتهاى ما از اين آيات آنست كه صحيح را از سقيم تشخيص دهيم و حالات گذشتگان پاك را كه پر از درسها و هدفهاست نيك بشناسيم و بديگران باز

گو كنيم تا قضايا چنان كه هست مورد استفاده قرار گيرند، و اشتباه ها و تحريفها از بين بروند و اين آيات الگويى باشند براى تصحيح گذشته ها.

انسانهاى نورانى:

ديگر اينكه اين انسانهاى نورانى را كه پاك بوده و پاك زندگى كرده و هدفى جز فضيلت و تقوى نداشتند، بشناسيم.

انسانهايى كه بدون هيچ آلودگى كمر همت بميان بسته و در راه پياده كردن توحيد و خدمت بانسانيت و پيشرفت انسانها و پاك گردانيدن محيط بشريت تلاش كردند و حتى از جان نيز گذشتند، چه نيكو سرمشقند اين قيافه هاى نورانى؟

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 73

[سوره آل عمران (3): آيات 42 تا 51]

اشاره

وَ إِذْ قالَتِ الْمَلائِكَةُ يا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاكِ وَ طَهَّرَكِ وَ اصْطَفاكِ عَلى نِساءِ الْعالَمِينَ (42) يا مَرْيَمُ اقْنُتِي لِرَبِّكِ وَ اسْجُدِي وَ ارْكَعِي مَعَ الرَّاكِعِينَ (43) ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَ ما كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقْلامَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ وَ ما كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يَخْتَصِمُونَ (44) إِذْ قالَتِ الْمَلائِكَةُ يا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ وَجِيهاً فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ (45) وَ يُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَ كَهْلاً وَ مِنَ الصَّالِحِينَ (46)

قالَتْ رَبِّ أَنَّى يَكُونُ لِي وَلَدٌ وَ لَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ قالَ كَذلِكِ اللَّهُ يَخْلُقُ ما يَشاءُ إِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (47) وَ يُعَلِّمُهُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ (48) وَ رَسُولاً إِلى بَنِي إِسْرائِيلَ أَنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ وَ أُحْيِ الْمَوْتى بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُنَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (49) وَ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ لِأُحِلَّ لَكُمْ بَعْضَ الَّذِي حُرِّمَ عَلَيْكُمْ وَ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ

رَبِّكُمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ (50) إِنَّ اللَّهَ رَبِّي وَ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ (51)

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 74

42- (ياد كن كه) ملائكه بمريم گفتند: اى مريم خدا تو را برگزيده و پاك كرده و بر زنان عالم برترى داده است.

43- اى مريم پروردگارت را اطاعت كن و با نمازگزاران سجده و ركوع كن (نماز بخوان).

44- اينها از خبرهاى غيب است كه بتو وحى مى كنيم، آن دم كه (احبار) قلمهاى خويش را مى افكندند تا كدامشان سرپرستى مريم كند تو نزد آنها نبودى. و نيز آن دم كه با هم كشمكش مى كردند پيش آنها حاضر نبودى.

45- (بياد آر كه) ملائكه گفتند: اى مريم خدا تو را بكلمه و اثرى از خويش بشارت مى دهد كه نامش مسيح عيسى پسر مريم است، در دنيا و آخرت والا مقام و از مقربان خداست.

46- و با مردم در گهواره و در بزرگى سخن گويد و از شايستگان است.

47- گفت: پروردگارا چگونه براى من فرزندى خواهد بود حال آنكه بشرى بمن دست نزده است؟ (فرشته) گفت: همانطور خدا آنچه خواهد مى آفريند، چون چيزى را اراده كند بآن مى گويد: موجود باش، پس آن موجود مى شود.

48- (خدا) باو كتاب و حكمت و تورات و انجيل را تعليم مى دهد.

49- و او را به سوى بنى اسرائيل بعنوان پيامبر مى فرستد، كه مى گويد. من براى شما معجزه اى از خدا آورده ام: من براى شما از گل چون شكل مرغى مى سازم و در آن مى دمم بخواست خدا مرغى مى شود و كور مادر زاد و پيس را شفا مى دهم و مردگان را باذن خدا زنده مى كنم و از آنچه مى خوريد و در خانه ها ذخيره مى كنيد خبر مى دهم

در اينها براى شما دليلى (بر نبوت من) هست اگر مؤمن باشيد.

50- و تصديق مى كنم توراتى را كه پيش از من بوده و (آمده ام) تا بعضى از آنچه بر شما حرام بود حلال كنم و دليلى از طرف خدا بشما آورده ام، از خدا بترسيد و اطاعت من كنيد.

51- خدا پروردگار من و پروردگار شماست، او را بندگى كنيد، راه راست همين است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 75

كلمه ها

اصطفاك: صفو: خالص شدن. اصطفاء: برگزيدن و انتخاب كردن (آل عمران/ 33).

طهرك: تطهير بمعنى پاك كردنست، مراد از آن در اينجا ظاهرا پاك كردن از شرك و اخلاق ناپسند و كارهاى ناپسند است. و آن دلالت بر عصمت مريم دارد.

اقنتى: قنوت: طاعت يا دوام طاعت است. و آن در اصل به معنى دوام مى باشد.

اسجدى: سجود در لغت بمعنى خضوع و تذلل و در شرع گذاشتن پيشانى بر زمين است.

اركعى: ركع و ركوع: خم شدن، سر پائين آوردن، ركوع نماز از آنست، بمعنى خضوع و تواضع نيز آيد.

انباء: نبأ: خبر مهم و مفيد. جمع آن انباء است (قاموس قرآن).

اقلامهم: قلم: آلت نوشتن. جمع آن اقلام است. مراد از آن در آيه تيرهاى قرعه است بعلّت تراشيده شدن، قلم نام گذارى شده اند، قلم (بر وزن حلق) قطع و تراشيدن گوشه چيزى است.

المسيح: مبارك. لقب عيسى عليه السّلام. آن در عبرانى مشيحا بمعنى مبارك است (كشاف).

المهد: گهواره. آن در اصل بمعنى آماده كردن است.

كهلا: كهل: ميانسال. ما بين جوانى و پيرى، بقولى رسيدن به چهل و سه سالگى است.

قضى: قضاء در اصل بمعنى فيصله دادن بكار و در آيه بمعنى اراده است.

هيئة: شكل. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 76

اكمه: كمه: كورى.

معيوب شدن چشم. اكمه: كور. كور مادرزاد.

(نعوذ باللّه).

ابرص: برص: پيسى. أبرص: مبتلى بمرض پيسى (نعوذ باللّه).

تدخرون: ادخار: ذخيره كردن. اصل آن «تذتخرون» تاء به ذال قلب و ادغام شده است و با ذال و دال تلفظ مى شود.

شرحها

در اين آيات ملائكه مريم را ندا مى كنند كه خدا پسرى بدون پدر بتو عطا خواهد فرمود و تو را براى اينكار برگزيده است، پسرى كه پيغمبر خواهد بود، مريم تعجب مى كند، ملائكه جواب مى دهند كه خدا آنچه بخواهد مى كند. و نيز معجزات عيسى از قبيل جان دادن به مجسمه، زنده كردن مردگان، شفا دادن مبتلى بمرض پيسى، بينا كردن نابينا و خبر دادن از آنچه مردم ذخيره مى كنند نقل شده و در آخر، عيسى مردم را بطاعت و عبادت خدا مى خواند. جريان نداء ملائكه در اول سوره مريم نيز آمده است.

42- وَ إِذْ قالَتِ الْمَلائِكَةُ يا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاكِ وَ طَهَّرَكِ وَ اصْطَفاكِ عَلى نِساءِ الْعالَمِينَ آيه صريح است در اينكه مريم «محدثه» بوده و كلام ملائكه را مى شنيده است مراد از اصطفاء اول، قبول نذر مادر مريم و پذيرفته شدن مريم براى خدمت معبد و ارسال مائده آسمانى و سخن گفتن ملائكه با او و اشاره بصفات عالى مريم است. و از «طهرك» پاك نمودن او از شرك و گناهان و از اصطفاء دوم برگزيدن وى براى ولادت بدون پدر است «1» و چون اين امتياز فقط در مريم بود لذا مى شود مراد از «العالمين» همه جهانيان در هر زمان باشد

__________________________________________________

(1)

«و قال ابو جعفر عليه السّلام معنى الاية اصطفاك من ذرية الانبياء و طهرك من السفاح و اصطفاك لولادة عيسى من غير فحل» مجمع البيان.

تفسير

أحسن الحديث، ج 2، ص: 77

و جز او هيچ يك از زنان دنيا چنان امتيازى ندارد بمضمون روايات: حضرت فاطمه عليها السّلام از مريم و از خديجه كبرى و از آسيه زن فرعون افضل است ناگفته نماند فاطمه عليها السّلام اگر فضائلش را من حيث المجموع حساب كنيم از مريم و غيره افضل است ولى در اين امتياز كه مريم بدون شوهر، بچه زائيد نظيرى ندارد.

43- يا مَرْيَمُ اقْنُتِي لِرَبِّكِ وَ اسْجُدِي وَ ارْكَعِي مَعَ الرَّاكِعِينَ.

چون ركوع و سجود با هم ذكر شده مى شود گفت مراد از آن دو نماز است و به نظر مى آيد كه سجود در نماز نصارى پيش از ركوع بوده، طبرسى آن را مانند نماز اسلام دانسته و فرموده «واو» دلالت بر اشتراك دارد نه ترتيب. مَعَ الرَّاكِعِينَ ظاهرا بمعنى نماز گزاران است آنجا كه مى گوئيم «صل ركعتين» مراد همه نماز است نه فقط ركوع. يعنى: اى مريم سجده و ركوع كن (نماز بخوان) با نماز گزاران و آن ظاهرا اختصاص به نماز جماعت ندارد.

44- ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَ ما كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقْلامَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ وَ ما كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يَخْتَصِمُونَ يعنى اگر وحى خدايى نبود تو نمى توانستى از اين جريانها مطّلع باشى و خبر بدهى زيرا نه در موقع قرعه كشى آنها براى كفالت مريم حاضر بودى و نه موقعى كه بر سر كفالت او منازعه مى كردند، اين آيه در ميان آيات ظاهرا براى محكم كردن هر چه بيشتر مطلب، آمده است.

45- إِذْ قالَتِ الْمَلائِكَةُ يا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ مراد از «كلمه» در اينجا و در آيه 39

و در آيه 171 از سوره نساء، عيسى عليه السّلام است. در ذيل آيه 39 گفته شد: «كلم» در لغت بمعنى تأثير است، الفاظ را از آن كلمات گفته اند كه در دل شنونده تأثير مى كنند، در قرآن مجيد بمخلوقات، كلمات اللَّه گفته شده: قُلْ لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِماتُ رَبِّي ... كهف/ 109 وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 78

ما نَفِدَتْ كَلِماتُ اللَّهِ

لقمان/ 27، على هذا به عيسى عليه السّلام از آن «كلمة» اطلاق شده كه اثر بخصوصى از آثار خدا بود.

در آيه به مجموع لقب و اسم عيسى، اسم اطلاق شده و اينكه بمادرش مريم نسبت داده شده دو وجه دارد يكى اينكه پدر ندارد و گرنه باو نسبت داده مى شد، دوم اينكه پسر انسان است نه «ابن اللَّه» «1» وَجِيهاً فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ. وجيه بمعنى صاحب جاه و والا مقام است، مقرب كسى است كه بدرگاه و رحمت خدا نزديك شده است، در سوره واقعه مردم بسه دسته تقسيم شده اند يكى از آنها: أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ است.

46- وَ يُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَ كَهْلًا وَ مِنَ الصَّالِحِينَ گفتيم كهل بمعنى ميانسال است به نظر مى آيد ذكر «كهلا» براى آنست كه گفتار عيسى در گهواره مانند گفتار او در كهولت هر دو يكسان است و نيز آيه به معجزه ديگر كه سخن گفتن عيسى در گهواره باشد اشاره مى كند و مى گويد كه آن پسر از پاكان و نيكو كاران خواهد بود.

47- قالَتْ رَبِّ أَنَّى يَكُونُ لِي وَلَدٌ وَ لَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ قالَ كَذلِكِ اللَّهُ يَخْلُقُ ما يَشاءُ در

اين آيه مريم از روى تعجب مى گويد: اين چطور خواهد بود حال آنكه مردى بمن دست نزده است در جاى ديگر آمده: قالَتْ أَنَّى يَكُونُ لِي غُلامٌ وَ لَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ وَ لَمْ أَكُ بَغِيًّا مريم/ 20، فرشته جواب مى دهد: خدا هر چه بخواهد و هر طور كه بخواهد مى آفريند. «كذلك» اشاره است بولادت بدون پدر و بدون همسر. إِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ. اين جمله يك قاعده كلّى است، ولادت عيسى از مصاديق آن مى باشد، به مضمون اين جمله: همه چيز در برابر مشيت خدا خاضع است، خدا چون كارى را اراده فرمايد

__________________________________________________

(1) هاكس در قاموس خود ذيل لغت مسيح مينويسد: عيسى در اناجيل خود را هشتاد مرتبه پسر انسان خطاب نموده: (يعنى فقط يك انسان و بشرم). [.....]

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 79

انجام پذيرد خواه مطابق جريان طبيعى باشد يا نه؟ بشر از نظام طبيعت نمى تواند خارج باشد ولى خالق طبيعت مى تواند آن را عوض كند.

48- وَ يُعَلِّمُهُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ. به نظر مى آيد مراد از كتاب، مطلق احكام دين و از حكمت، اخلاقيات و عقائد است، در اين صورت تورات و انجيل، بعضى از كتاب و حكمت اند كه براى كثرت توضيح ذكر شده اند. راجع بتورات و انجيل ذيل آيه 3 همين سوره بررسى شد.

49- وَ رَسُولًا إِلى بَنِي إِسْرائِيلَ «1» ظاهرا اين بدان علّت است كه ابتداء رسالت آن حضرت از بنى اسرائيل شروع مى شود نه اينكه بر غير بنى اسرائيل پيغمبر نبود أَنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ يعنى مى گويد: من بر پيامبر بودنم دليل از خدا آورده ام و آن اينكه:

اول: أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ

مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللَّهِ لفظ بِإِذْنِ اللَّهِ نشان مى دهد كه كار، كار خداست ولى بدست عيسى واقع مى شود، اين سخن بصورت خبر است ولى آيا عمل كرد يا نه؟ معلوم نيست در تفاسير شيعه و اهل سنت نقل شده: عيسى از گل مجسمه خفاشى ساخت و در آن دميد، مبدل بخفاش زنده شد، مانند عصاى موسى كه مبدل باژدها گرديد از ذيل آيه به نظر مى آيد كه عيسى عليه السّلام آن كار را كرده است.

دوم: وَ أُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ اكمه بمعنى كور يا كور مادر زاد است، از اين كلمه معلوم مى شود كه آن حضرت چنان كار كرده و فقط خبر نبوده است چنان كه هاكس امريكايى نيز در قاموس خود ذيل لغت مسيح بآن تصريح نموده است.

سوم: وَ أُحْيِ الْمَوْتى بِإِذْنِ اللَّهِ لفظ «اذن اللَّه» قيد هر سه معجزه است. در مجمع البيان فرموده: گويند چهار نفر را زنده كرد: عازر نامى كه رفيقش بود، او را

__________________________________________________

(1) رسولا در تقدير «و نجعله رسولا» است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 80

سه روز بعد از مرگش زنده نمود، دوم پسر پير زنى را كه در سريرى گذاشته بودند، سوم دختر مأمور عوارض را كه يك روز از مرگش مى گذشت. چهارم سام پسر نوح عليه السّلام را، زنده كردن عاز و سام در تفسير عياشى نيز آمده است «1». بعضى از مفسران مانند محمّد عبده در المنار وقوع اين قضايا را قبول نكرده فقط به خبر بودن آنها اكتفاء كرده اند رجوع شود به «نكته ها».

چهارم: وَ أُنَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ ذيل آيه حاكى از وقوع همه اينهاست كه

فرموده: إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ اگر اين معجزات بوقوع نمى پيوست دليل بر پيامبر بودن آن حضرت نمى شد، وقوع چنين كارها كه از قدرت خدا بعيد نيست: إِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ.

آنچه در اين آيات گفته شد در سوره مائده آيه 110 نيز آمده است فقط خبر دادن از آنچه خورده و ذخيره كرده اند نقل نشده است.

50- وَ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ لِأُحِلَّ لَكُمْ بَعْضَ الَّذِي حُرِّمَ عَلَيْكُمْ. اگر تورات هنگام بعثت عيسى عليه السّلام تحريف نشده بود آن حضرت همه تورات را تصديق كرده و اگر تحريف شده بود در اينصورت آن حضرت تورات اصلى را تصديق كرده كه مقدار كثيرى از آن، در تورات محرف بوده است همانطور كه قرآن تورات را تصديق مى كند «2» مخفى نماند مقدارى از حلالها در اثر طغيان و گناه، بر يهود حرام شده بود، چنان كه فرموده: فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ طَيِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ نساء/ 160، ايضا انعام/ 146، نحل/

__________________________________________________

(1) اين جريان با كمى تغيير در كافى از امام صادق عليه السّلام نقل شده است الميزان ج 6 ص 238.

(2) احتمال داده شده كه معناى «مصدقا» آنست كه من همانم تورات خبر داده و آمدن من، تصديق تورات است ولى اين احتمال بعيد است. رجوع شود به (بقره/ 41).

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 81

118 ظاهرا مراد آنست كه عيسى عليه السّلام بعضى از آن محرمات را بر يهود حلال نمود، و احتمال هست كه محرماتى غير از آن محرمات و يا آنها را با بعضى ديگر حلال كرده باشد، ضمنا معلوم مى شود كه آن حضرت تبصره اى

بر تورات زده نه اينكه احكام آن را نسخ كرده باشد رجوع شود به «نكته ها».

وَ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ. گويند مراد از «آية» همانهاست كه در بالا گفته شد، اگر «آية» بار ديگر تكرار نمى شد به نظر مى آمد كه وجوب اطاعت عيسى در اثر حلال كردن بعضى از محرمات است. ولى به نظر نگارنده مراد از «آيه» انجيل است و اللَّه اعلم.

51- إِنَّ اللَّهَ رَبِّي وَ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ. اين آيه در نفى عقائد نصارى است كه به پسر خدا بودن، خدا بودن و يكى از سه خدا بودن عيسى قائل هستند. حال آنكه قول صريح عيسى آن بود كه خدا پروردگار من و پروردگار همه است، عبادت مال اوست، راه راست همين است نظير اين آيه در سوره مائده آيه 117 نيز آمده است.

نكته ها

محدث و محدثه:

در اين آيات خوانديم و در سوره مريم خواهد آمد كه مريم صداى ملائكه را شنيد، با آنكه پيغمبر نبود، پس مى شود كسى پيامبر نباشد ولى صداى ملائكه را بشنود، در اصطلاح بچنين كسى محدث و محدثه (بصيغه اسم مفعول) گويند، در اصول كافى بابى منعقد فرموده تحت عنوان «باب فرق بين رسول و نبى و محدث» و در آن از امام باقر صلوات اللَّه عليه نقل كرده: نبى آنست كه در خواب باو وحى مى شود و صدايى كه خدا آفريده مى شنود، ولى رسول هم در خواب مى بيند و هم صدا را مى شنود و هم فرشته وحى را مى بيند. راوى گفت: منزلت امام كدام است؟ فرمود: صدا را مى شنود ولى تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 82

نه در خواب مى بيند و نه فرشته را معاينه

مى كند. و در باب «امامان همه محدث و مفهم هستند» رواياتى نقل فرموده كه همه امامان عليهم السّلام محدث بوده اند. و در باب «مولد الزهراء فاطمه عليها السّلام» بسند صحيح از حضرت صادق عليه السّلام نقل كرده: فاطمه عليها السّلام بعد از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله هفتاد پنج روز زنده ماند، در مرگ پدرش بسيار محزون بود، جبرئيل پيش او مى آمد و درباره پدرش باو تسليت مى داد، و از پدرش و مكان پدرش باو خبر مى داد و از آنچه درباره فرزندانش بعد از وى خواهد شد مطلعش مى كرد و على عليه السّلام آنها را مى نوشت. آرى فاطمه عليها السّلام محدثه بود.

رسالت عيسى:

آيا معنى وَ رَسُولًا إِلى بَنِي إِسْرائِيلَ آنست كه عيسى عليه السّلام يك پيامبر محلّى و قومى بود و رسالتش جهانى نبود؟ ناگفته نماند: شريعت عيسى تكميلى براى تورات و تبصره اى بر آن بود، انجيل كتاب مستقل شريعت نبود كه از تورات بى نياز كند، در روايت عياشى از حضرت صادق ضمن حديثى نقل شده: .. انجيل حاوى مواعظ و امثال بود، احكام قصاص، حدود و ارث در آن نبود ... عيسى به پيروانش دستور داد كه بشريعت تورات و انجيل ايمان آورند، در سوره احقاف نقل شده كه جن پس از شنيدن قرآن بسوى قوم خويش رفتند و گفتند: يا قَوْمَنا إِنَّا سَمِعْنا كِتاباً أُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ مُوسى مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ ... احقاف/ 30، اينكه جن در اينجا به عيسى اشاره نكرده اند ظاهرا براى آنست كه شريعت آن حضرت مستقل نبود و گرنه لازم بود بگويند: «انزل من بعد عيسى» و اينكه جن فقط به مذهب يهود عقيده داشتند احتمال

بعيد است.

بنا بر اين، نبوت عيسى عليه السّلام جهانى بوده، بعبارت ديگر او به ترويج تورات مبعوث شده بود البته با اضافات و تبصره ها و تغييراتى. لفظ وَ رَسُولًا إِلى بَنِي إِسْرائِيلَ معنى اش ظاهرا آنست كه رسالتش در ميان آنها آغاز گرديد، يا آنكه براى اصلاح دين بنى اسرائيل مبعوث شد، نه آنكه حق تبليغ غير يهود را نداشت، و غير يهود نمى توانست بدين او عمل كند، در تفسير صافى از حضرت باقر عليه السّلام نقل شده: تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 83

عيسى فقط به بنى اسرائيل مبعوث شد و نبوتش در بيت المقدس بود. بنظرم مراد امام عليه السّلام آنست كه براى اصلاح دين يهود مبعوث شد نه آنكه غير يهود در آن روز پيامبر نداشتند و جايز نبود به شريعت تورات عمل كند. و اللَّه اعلم.

ولايت تكوينى:

انبياء دو گونه ولايت دارند: ولايت تشريعى. ولايت تكوينى.

ولايت تشريعى آنست كه امور دين از طرف خدا بآنها واگذار شده كه بمردم تبليغ كنند و بيان دارند و رهبرى نمايند و حكم جزئيات را از كليات بيرون آورند و فتوى دهند و با اشرافى كه دارند احكام جديدى از آيات استخراج كنند.

ولايت تكوينى آنست كه خدا بآنها قدرت داده در بعضى از امور طبيعى تصرف كنند، از غيب خبر دهند، بيمار را شفا بخشند، ... چنان كه عيسى عليه السّلام مى گفت:

من كور و پيس را شفا مى بخشم، من مردگان را زنده مى كنم، من از آنكه مى خوريد خبر مى دهم، يعنى خدا قدرت اين كارها را بمن داده است، لفظ بِإِذْنِ اللَّهِ روشن مى كند كه انبياء در اينكار استقلالى ندارند بلكه اين قدرت از جانب خدا اعطاء شده است،

روايت شده در جنگ خيبر چشم على بن ابى طالب عليه السّلام درد مى كرد، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله با آب دهان خود، او را شفا داد، روايات دلالت دارند كه امامان عليهم السّلام نيز ولايت تكوينى دارند، از اين نبايد تعجب كرد زيرا ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ در ضمن بايد دانست كه انبياء و ائمه به وقت ضرورت اينكار را مى كردند نه هر وقت. و گرنه نظم جهان بهم مى خورد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 84

[سوره آل عمران (3): آيات 52 تا 58]

اشاره

فَلَمَّا أَحَسَّ عِيسى مِنْهُمُ الْكُفْرَ قالَ مَنْ أَنْصارِي إِلَى اللَّهِ قالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ اشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ (52) رَبَّنا آمَنَّا بِما أَنْزَلْتَ وَ اتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاكْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِينَ (53) وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَيْرُ الْماكِرِينَ (54) إِذْ قالَ اللَّهُ يا عِيسى إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَ رافِعُكَ إِلَيَّ وَ مُطَهِّرُكَ مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ جاعِلُ الَّذِينَ اتَّبَعُوكَ فَوْقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأَحْكُمُ بَيْنَكُمْ فِيما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ (55) فَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَأُعَذِّبُهُمْ عَذاباً شَدِيداً فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِينَ (56)

وَ أَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ (57) ذلِكَ نَتْلُوهُ عَلَيْكَ مِنَ الْآياتِ وَ الذِّكْرِ الْحَكِيمِ (58)

52- هنگامى كه عيسى از يهود احساس كفر كرد، گفت: ياران من در راه خدا كيانند؟

حواريون گفتند: ما ياران خدائيم، بخدا ايمان آورديم، گواه باش كه ما مسلمانيم.

53- پروردگارا بآنچه نازل كرده اى ايمان آورده و از اين پيغمبر پيروى كرده ايم، پس تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 85

ما را با گواهان ثبت فرما.

54- (يهود بر عيسى) مكر كردند و خدا

چاره جويى كرد، خدا بهترين چاره جويان است.

55- (چاره آن بود كه) خدا گفت: اى عيسى من تو را بر ميگيرم و بسوى خود بالا مى برم و از كسانى كه كافر شده اند پاك مى سازم و آنها را كه از تو پيروى كرده اند تا روز قيامت بر كافران برتر مى كنم، سپس بازگشت شما بسوى من است، در ميان شما در آنچه اختلاف مى كنيد حكم مى كنم.

56- اما آنها كه كافر شده اند در دنيا و آخرت با عذابى سخت مجازاتشان مى كنم و يارانى نخواهند داشت (كه خلاصشان كنند).

57- و اما آنها كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند خدا پاداششان را به طور كامل مى دهد و خدا ستمگران را دوست نمى دارد.

58- اينها كه بر تو مى خوانيم از جمله آيات و تذكر حكيمانه است.

كلمه ها

احس: احساس بمعنى ادراك، پيدا كردن و دانستن است، آن از «حس يحس» نيامده است.

انصار: ياران. مفرد آن ناصر، ناصرون نيز جمع ناصر است.

حواريان: ياران خاص. مفرد آن حوارى است، حور در اصل بمعنى سفيدى است، آن ياران خاص كه قلوبشان در يارى رهبر خويش از هر آلايش پاك است، آن فقط در ياران عيسى عليه السّلام استعمال شده ولى در روايت در ياران رسول خدا و ائمه عليهم السّلام نيز بكار رفته است. «1»

مكروا: مكر در اصل بمعنى تدبير است خواه در كار خوب باشد يا در كار بد، لذا در بعضى از آيات بالفظ «سى ء» توصيف شده: وَ لا يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ فاطر/ 43 در بسيارى از آيات مكر خدا در مرتبه

__________________________________________________

(1) از حضرت صلوات اللَّه عليه نقل شده: علت اين تسميه آنست كه آنها خود خالص بودند و ديگران را از

چرك گناهان با موعظه، پاك و خالص ميكردند (آلاء الرحمن).

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 86

دوم آمده مثل آيه مورد تفسير، مراد از اول مكر مذموم و از دوم مكر ممدوح است. در دعا آمده:

و لا تمكر بى فى حيلتك.

متوفيك: توفى از باب تفعل بمعنى تمام اخذ كردن است: «التوفى: اخذ الشي ء على التمام» اين ماده در قرآن در اخذ با مرگ و اخذ با خواب و احتمالا در اخذ با نجات دادن بكار رفته است.

شرحها

در اين آيات عيسى عليه السّلام متوجه مى شود كه بنى اسرائيل به وى ايمان نمى آورند و او را تكذيب مى كنند، به ياران خاص خود مى گويد: آيا حاضريد در پيشرفت دين و در رفتن بسوى خدا يار من باشيد؟ حواريون قول مى دهند كه يار او باشند خدا به عيسى عليه السّلام قول مى دهد كه او را از فتنه و مكر يهود برهاند، و پيروان او را بر منكران پيروز گرداند و مؤمن و كافر را بپاداش و كيفر خود برساند.

52- فَلَمَّا أَحَسَّ عِيسى مِنْهُمُ الْكُفْرَ قالَ مَنْ أَنْصارِي إِلَى اللَّهِ قالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ مراد از «منهم» يهود است، بنظر مى آيد:

عيسى احساس مى كرده كه از بين آنها رفتنى است لذا از ياران خود مى خواهد در ترويج دين او كه در واقع همكارى در رفتن بسوى خداست، بكوشند، لفظ أَنْصارُ اللَّهِ فاش مى كند كه يارى دين خدا و پيامبر خدا، يارى خداست چنان كه فرموده: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا أَنْصارَ اللَّهِ كَما قالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ لِلْحَوارِيِّينَ مَنْ أَنْصارِي إِلَى اللَّهِ قالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ ... صف/ 14 در جمله: آمَنَّا بِاللَّهِ وَ اشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ. اقرار ميكنند كه

بخدا تسليم شده اند و عيسى را در اين كار بگواهى مى خوانند. ظاهرا منظور آنست كه در حق بودن عيسى بخدا ايمان آورده اند «1».

__________________________________________________

(1) در انجيل لوقا باب ششم اسامى دوازده نفر كه عيسى از شاگردان خويش انتخاب

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 87

53- رَبَّنا آمَنَّا بِما أَنْزَلْتَ وَ اتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاكْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِينَ.

بعد از قول وفادارى به عيسى رو بخدا كرده و اين سخن گفتند ... مراد از «رسول» عيسى است، آنها كه در وحله اول بر نبوت پيامبر گواهى مى دهند حائز بر تربيت مى شوند و در رديف اول واقع شده اند و قهرا پيش خدا محبوبتر هم هستند، لذا از خدا خواسته اند كه آنها را از شاهدان قرار دهد، بعضى احتمال داده اند كه منظورشان شهادت بر اعمال بندگان در روز قيامت است و اللَّه اعلم.

54- وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَيْرُ الْماكِرِينَ. ظاهرا مراد آنست كه يهود درباره گرفتارى و كشته شدن عيسى عليه السّلام نقشه كشيدند و خواستند آن حضرت را از بين ببرند، خدا تدبير آنها را بى اثر كرد و عيسى را نجات داد آرى آنها در خصوص عيسى تدبير شومى كردند ولى خدا كه بهترين تدبيركنندگان است تدبير آنها را خنثى فرمود. مشروح اين جريان ذيل آيه بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَيْهِ نساء/ 158 خواهد آمد.

55- إِذْ قالَ اللَّهُ يا عِيسى إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَ رافِعُكَ إِلَيَّ وَ مُطَهِّرُكَ مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا «توفى» در بسيارى از آيات در معناى مرگ بكار رفته و در بعضى بمعنى اخذ و گرفتن آمده مثل هُوَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُمْ بِاللَّيْلِ وَ يَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ و مثل: فَأَمْسِكُوهُنَّ فِي الْبُيُوتِ حَتَّى يَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ نساء/ 15 «1» على

هذا لفظ «متوفيك» در اينجا و «توفيتنى» در سوره نساء/ 117 كه درباره عيسى است هيچ يك صريح در مرگ نيستند ممكن است اخذ بطور ديگر و نجات دادن باشد چنان كه در غير مرگ نيز صريح نيستند. ناگفته نماند: اين آيه بيان وَ مَكَرَ اللَّهُ در آيه سابق است.

__________________________________________________

كرد بدين قرار است پطرس، اندرياس، يعقوب، يوحنا، فيلپس، برتولما، متى، توماء، يعقوب بن حلفى، شمعون، يهودا برادر يعقوب، يهوداى اسخر يوطى (خائن).

(1) معنى آيه اول: خدا همانست كه روح شما را در شب ميگيرد (ميخواباند) و آنچه در روز كرده ايد ميداند. دوم: آنها را در خانه ها نگاه داريد تا مرگ آنها را بگيرد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 88

رافِعُكَ إِلَيَّ نيز در بآسمان رفتن طورى صريح نيست كه قابل تأويل نباشد، «مطهرك» ظاهرا آنست كه تو را از پليدى كفار و تهمت و مجاورت آنها پاك مى كنم و نمى گذارم در ميان آنها بمانى اين سه كلمه صريحند در اينكه خدا عيسى را از ميان كفار خواهد برد اما كيفيت بردن يقينى نيست آيا عيسى با مرگ طبيعى مرد، آيا مفقود الاثر گرديد، آيا بآسمانها رفت؟ اللَّه اعلم، بقيه سخن در بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَيْهِ نساء/ 158.

وَ جاعِلُ الَّذِينَ اتَّبَعُوكَ فَوْقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ مراد از الَّذِينَ كَفَرُوا يهود است، آيه وعده صريح است كه پيروان عيسى بر يهود تا قيامت فائق و برتر خواهند بود، امروز روشن است كه يهود جيره خوار و زير دست بتمام معناى مسيحيت است، و در آينده نيز چنين خواهد بود، چون مكتب يهود بر نژاد پرستى و نژاد استوار است لذا پيشرفت نكرده و پيوسته زير سلطه نصارى

خواهند ماند و آن گاه كه اسلام پيشرفت كرد و مسيحيت عقب ماند، يهود زير سلطه مسلمانان خواهند بود، زيرا كه مسلمانان نيز مصداق الَّذِينَ اتَّبَعُوكَ هستند و نبوت عيسى را قبول دارند. رجوع شود به «نكته ها».

توضيح اينكه: يهود با به ميان كشيدن نژاد پرستى خود را در بن بست عجيبى قرار داده اند مى گويند: لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَيَّاماً مَعْدُودَةً مى گويند: نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ مى گويند: لَيْسَ عَلَيْنا فِي الْأُمِّيِّينَ سَبِيلٌ اگر بعيسى ايمان مى آوردند، آن حضرت آنها را از اين بن بست ها رهايى مى داد ولى ايمان نياوردند و در اين تنگناها ماندند و بغضب خدا گرفتار شدند و پيوسته زير دست خواهند بود خدا با هيچ كسى و قومى غرض بخصوصى ندارد، مردم خودشان خود را مبتلى مى كنند: إِنَّ اللَّهَ لا يَظْلِمُ النَّاسَ شَيْئاً وَ لكِنَّ النَّاسَ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ.

ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأَحْكُمُ بَيْنَكُمْ فِيما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ يعنى قضيه در دنيا همان تفوق و برترى است و در قيامت نيز حكومت با من است و در آنچه تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 89

اختلاف كرده ايد بحق داورى خواهم كرد.

56- فَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَأُعَذِّبُهُمْ عَذاباً شَدِيداً فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِينَ. لفظ فِي الدُّنْيا روشن مى كند كه اين آيه متفرع بر وَ جاعِلُ الَّذِينَ اتَّبَعُوكَ فَوْقَ الَّذِينَ كَفَرُوا ... است نه متفرع بر ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ ... و معلوم مى شود كه گرفتاريهاى يهود پيوسته ادامه خواهد يافت و ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِينَ فاش مى كند تا از يهوديت دست بر ندارند راهى نخواهند يافت تا از عذاب خلاصشان كند.

57- وَ أَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ

الظَّالِمِينَ. در اينجا خطاب خدا به عيسى عليه السّلام بپايان مى رسد عَمِلُوا الصَّالِحاتِ حاكى است كه تنها ايمان به عيسى كافى نيست بلكه اصالت عمل پيوسته محفوظ است، لا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ فاش مى كند كه فقط اهل ايمان و عمل از عيسى بهره خواهند برد نه منكرين او.

58- ذلِكَ نَتْلُوهُ عَلَيْكَ مِنَ الْآياتِ وَ الذِّكْرِ الْحَكِيمِ. «ذلك» اشاره است بجريان عيسى، و شايد به قضيه يحيى و زكريا و مريم نيز اشاره باشد «ذكر حكيم» همان آيات و قرآن است، در جاى ديگر نيز بقرآن «ذكر» اطلاق شده:

إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ آرى قرآن بيدارى و تذكر است و بانسان «ديد» واقعى ميدهد و آن «ديد» حكيمانه و بر پايه منطق و اصالت استوار است.

نكته ها

اصالت مكتب و روش تبليغى و رهبرى آن

در پيشرفت هر مكتب سه عامل بايد در نظر باشد:

اصالت مكتب، و روش تبليغى و رهبرى. مكتب عيسى مكتب اصيلى بود كه در زمان خود مى توانست عالم را نجات دهد، شاگردان عيسى آنچه توانستند پس از وى در تبليغ آن پافشارى كردند: «در دادگاهى كه حكام تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 90

يهود بر پا كرده بودند دو مرد بعنوان متهم ايستادند گناه آنها آن بود كه پيام عيساى ناصرى را بمردم ابلاغ كرده بودند، بدستور قاضى، آن دو از حق موعظه كردن محروم شدند ولى پطرس و يوحنا در جواب گفتند: ما را امكان آن نيست كه آنچه ديده يا شنيده ايم نگوئيم» «1» اينكه گويند در انجيل آمده: اگر كسى بصورت تو سيلى بزند آن طرف صورتت را جلو آور تا سيلى ديگرى بنوازد، شايد آن كار شاگردان عيسى بود كه مى گفتند: سيلى را قبول كنيد ولى در ضمن تبليغ كنيد،

بگذاريد طرف سيلى بزند ولى پيام عيسى را نيز بشنود، ما مسلمانان نيز بايد اين چنين تبليغ پى گيرى داشته باشيم.

مدت اهل كتاب:

در آيات خوانديم كه پيروان عيسى تا قيامت بر يهود برترى خواهند داشت علّت آن نيز در ذيل آيه روشن گرديد، آيه وَ أَلْقَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ مائده/ 64 و 14 روشنتر است در اينكه يهود و نصارى تا قيامت خواهند بود، ناگفته نماند: اين مطلب مخالف آن نيست كه در زمان ظهور حضرت مهدى صلوات اللَّه عليه، اسلام عالمگير خواهد شد، زيرا هيچ مانعى نيست يهود و نصارى بصورت اقليتى در آن زمان بمانند و «اهل ذمه واقعى» باشند و آن با عالمگيرى اسلام منافاتى ندارد چنان كه كارهاى بد نيز در آن زمان خواهد بود. النهايه غلبه با حق و حكومت با حق است و أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ مصداق پيدا خواهد كرد، ضمنا گفته شد كه در آيه مورد تفسير الَّذِينَ اتَّبَعُوكَ شامل اهل اسلام نيز مى باشد.

__________________________________________________

(1)- اعمال رسولان باب 4.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 91

[سوره آل عمران (3): آيات 59 تا 63]

اشاره

إِنَّ مَثَلَ عِيسى عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (59) الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلا تَكُنْ مِنَ الْمُمْتَرِينَ (60) فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبِينَ (61) إِنَّ هذا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلاَّ اللَّهُ وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (62) فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِالْمُفْسِدِينَ (63)

59- حكايت عيسى نزد خدا چون حكايت آدم است كه او را از خاك آفريد، سپس باو «كن فيكون» گفت.

60- اين سرگذشت حق است و از جانب خداست بنا بر اين از

ترديد كنندگان مباش.

61- هر كه بعد از اين علم كه بتو آمده باز با تو (در خصوص عيسى) به احتجاج برخيزد، بگو:

بيائيد ما و شما پسران و زنان و آنان را كه مانند خودمان هستند بخوانيم. سپس مباهله كنيم و لعنت و عذاب خدا را بر دروغگويان قرار بدهيم.

62- اين همان سرگذشت واقعى (مسيح) است، معبودى جز خدا نيست (الوهيت عيسى دروغ است) و خدا همان تواناى حكمت كردار است (كه عيسى را آفريده).

63- اگر (با اينهمه بيان باز) سرپيچى كنند (قصد فساد دارند) و خدا از مفسده جويان آگاه است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 92

كلمه ها

مثل: در اينجا بمعنى حكايت و سر گذشت است، بمعنى صفت، عبرت، علامت و ... نيز آيد.

تراب: خاك. نكره آمدن دلالت بخاك مخصوصى دارد.

ممترين: مردد شوندگان مريه بمعنى مردد بودن ميباشد و از شك اخص است.

امتراء مصدر افتعال، ممترين اسم مفعول آنست: «امترى في الشي ء:

شك فيه».

حاجك: محاجّه: بمعنى حجّت و دليل آوردن در برابر يكديگر است (نوعى مجادله و منازعه و ستيز).

تعالوا: بيائيد. اسم فعل است، مفرد آن تعال ميباشد.

نسائنا: زنان بمعنى دختران نيز آيد (مجمع البيان بقره/ 49) بعيد نيست در اينجا دختران منظور باشد بقرينه «ابنائنا»، نساء و نسوه از لفظ خود مفرد ندارند، واحد آنها مرئه است.

انفسنا: نفس در اينجا بمعنى شخص و ذات است، انفسنا يعنى خودمان.

نبتهل: بهل و ابتهال بمعنى تضرّع و زارى است، آنها كه ابتهال را در آيه لعن معنى كرده اند شايد منظور آنست كه تضرّع توأم با لعن بوده است ولى طبرسى و زمخشرى گفته اند «البهلة: اللعنة».

لعنت: لعن: راندن، دور كردن. «لعنه: طرده و ابعده عن الخير» لعن و لعنت خدا

در آخرت عذاب و در دنيا، دور كردن از رحمت و توفيق و نيز عذاب است چنان كه در آيه.

قصص: قصّه گويى و قصّه. مصدر و اسم هر دو آمده است، اصل آن پى جويى و تعقيب است على هذا قصص مفرد است ولى گويى راغب آن را جمع ير أحسن الحديث، ج 2، ص: 93

دانسته است.

اله: معبود. (بقره/ 133).

عزير: عزّت، توانايى مقابل ذلّت. عزيز: توانا (قاموس قرآن).

حكيم: محكم كار، حكمت كردار. كسى كه كار را از روى تشخيص و مصلحت انجام دهد (قاموس قرآن).

شرحها

از آيات گذشته كه شرح ولادت عيسى بود يك سؤال پيش ميايد و آن اينكه:

نصارى حق دارند عيسى را پسر خدا بدانند زيرا بدون پدر بدنيا آمده است؟

در اين آيات باين سؤال پاسخ داده شده كه بدون پدر بدنيا آمدن دليل «ابن اللَّه» بودن نمى شود چنان كه آدم بدون پدر و مادر از خاك آفريده شد اگر بدون پدر موجود شدن دليل الوهيّت و ابن اللَّه بدون باشد، آدم باين امر سزاوارتر است، آن گاه برسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله تأكيد ميشود كه سرگذشت عيسى همين است مبادا در آن شكّى داشته باشى و سپس دستور ميدهد كه اگر اين سخن را قبول نكرده و محاجّه كنند آنها را بمباهله بر خوان كه هر طرف باطل است بلعنت و عذاب خدا گرفتار شود و در پايان تكرار مى كند كه سرگذشت واقعى همين است و خداى توانا از روى حكمت چنين كارى كرده است و اگر نپذيرفتند معلوم است كه به فكر فساد كردن هستند و خدا از كار آنها آگاه است.

59- إِنَّ مَثَلَ عِيسى عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ

مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ «1» در اينجا دو مسئله است يكى خلقت آدم از خاك دوّمى مسئله «كن

__________________________________________________

(1) چون در اينجا خبر از گذشته است لازم بود «كن فكان» گفته شود نه «فيكون» باحتمال بعضى «كن فيكون» هر دو در تكوين يك كلمه هستند يعنى اول آفريد سپس درباره او «كن فيكون» اعمال كرد. و ممكن است «فيكون» جزاء شرط محذوف باشد يعنى:

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 94

«كن فيكون» كه «ثم» نشان ميدهد اين دو امر فاصله زمانى داشته اند، على هذا مورد تشبيه قسمت اوّل است، ولى اگر بگوئيم كه آدم مدتهايى از آفريده شدنش گذشت سپس استعداد پيدا كرد و روح الهى در وى پيدا شد، عيسى هم با قدرت خدا متولد شد و سپس روح خدايى و وحى در او پيدا گرديد، در اينصورت هر دو قسمت مورد تشبيه مى باشند و مراد از ثُمَّ قالَ ... دميدن روح الهى و اعطاء تفكر و اراده است و اللَّه اعلم «1» رجوع شود به «نكته ها» و بآيه كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ بقره/ 213.

60- الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلا تَكُنْ مِنَ الْمُمْتَرِينَ يعنى: اين سرگذشت حق است و از جانب پروردگارت ديكته ميشود از ترديد كنندگان مباش، اين آيه براى تحكيم اطمينان رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله است.

61- فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبِينَ در «نكته ها» جريان مباهله را نقل خواهيم كرد، باتفاق شيعه و اهل سنت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله پس

از نزول آيه، نصاراى نجران را بمباهله دعوت فرمود و موقع رفتن به محل مباهله فقط على بن ابى طالب، فاطمه زهرا، حسن و حسين عليهم السّلام را با خود برد با در نظر گرفتن اين نقل مسلم مطالب ذيل از آيه استفاده ميشود.

اول: حسن و حسين عليهما السّلام پسران رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بوده و بآنها «ابن رسول اللَّه» گفته ميشود ابن حجر در صواعق محرقه خود مى گويد: از فوائد اين آيه آنست كه به حسنين، پسران رسول خدا، گفتن جايز است و او بالاتفاق پدر آن دو است. «2»

__________________________________________________

«قال له كن و اذا قال لشى ء كن فيكون» نتيجه اين ميشود كه آدم نيز مشمول اين قانون كلى گرديد.

(1) در بحار ج 4 ص 13 از امام باقر سؤال شده از روحى كه در آدم و عيسى بود او فرمود:

«روحان مخلوقان اختارهما اللَّه و اصطفاهما روح آدم و روح عيسى».

(2) صواعق ابن حجر ص 157 ذيل آيه 9 از آيات وارده در شأن اهل بيت عليهم السلام مشروح اين مطلب را علامه امينى در كتاب الغدير ج 7 ص 124- 129 آورده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 95

دوم: چون رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فقط حضرت فاطمه را با خود برده دليل است كه «نسائنا» فقط يك مصداق داشته و فاطمه عليها السّلام «الگوى» منحصر بفرد بوده است و گرنه لازم بود كه آن حضرت اقلا سه نفر را ببرد، حتى از زنان آن حضرت نيز كسى لايق آن مقام نبود.

سوم: على بن ابى طالب عليه السّلام در اين آيه مصداق «انفسنا» است يعنى: كسى را بخوانيم كه در

فضيلت و مقام و ارزش بمنزله خود ما است، «انفسنا» جمع است ولى عمل رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نشان ميدهد: اين جمع فقط يك مصداق داشته و گرنه لازم بود اقلا سه مرد را با خود ببرد كه مصداق جمع باشند، از اينجا مقام والاى على بن ابى طالب عليه السّلام كاملا روشن ميشود، مباهله در سال نهم يا دهم هجرت در اواخر زندگى آن حضرت اتفاق افتاده و تا آن روز در اسلام فقط يك فرد در مزايا و فضائل مانند رسول وجود داشت.

چهارم: زمخشرى در كشّاف پس از نقل اينكه: رسول خدا فقط على، فاطمه، حسن و حسين عليهم السّلام را با خود به مباهله برد مى گويد: براى فضيلت اصحاب كساء دليلى قويتر از اين واقعه نيست، ابن حجر در صواعق ذيل آيه نهم از آيات نازله در شأن اهل بيت، اين را از زمخشرى نقل كرده است. مأمون از حضرت رضا عليه السّلام پرسيد: بزرگترين فضيلت على بن ابى طالب كه قرآن ذكر ميكند كدام است؟ امام آيه مباهله را خواند سفينة البحار (بهل).

62- إِنَّ هذا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلَّا اللَّهُ وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ اين آيه در بيان سه مطلب است اول: سرگذشت واقعى عيسى و مريم همين است و بس. دوّم: معبودى جز خدا نيست، عيسى و غير عيسى نميتوانند فائز مقام الوهيّت باشند. سوّم: خداى توانا از روى حكمت و مصلحت، عيسى را بدون دخالت پدر آفريده است.

63- فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِالْمُفْسِدِينَ يعنى: اگر نصارى از تصديق تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 96

آن اعراض كردند در اينصورت قصد

تباهى و اضلال مردم را دارند و خدا به تبهكاران داناست، آنها را بكيفر اعمالشان مى رساند.

نكته ها

خلقت آدم و نشو و ارتقاع

راجع به پيدايش موجودات زنده، در حال حاضر دو نظريه و دو فرضيّه وجود دارد. يكى: اتحاد انواع. و آن اينكه در روى زمين ابتدا يك موجود زنده و ساده پيدا شده و اينهمه موجودات بتدريج از آن بوجود آمده اند.

دوم: فرضيّه استقلال انواع است و آن اينكه انواع موجودات زنده مستقل هستند و در بوجود آمدن ربطى بهم ندارند، شتر از اوّل شتر پيدا شده، گوسفند، از اوّل گوسفند بوجود آمده و انسان از اوّل انسان بوجود آمده است و هكذا ... «1»

هيچ يك از اين دو فرضيّه بطور علمى اثبات نشده است بنا بر نظريّه اوّل در ابتدا فقط يك معجزه بوقوع پيوسته و با اراده خاصّ خدا موجود بى جانى به جاندار تبديل گرديده است بر خلاف نظريّه دوّم. ولى ظواهر آيات و روايات وجه دوّم را تأييد مى كنند، در متون دينى مخصوصا دين اسلام خبرى از فرضيّه اوّل وجود ندارد.

گفتيم: هيچ يك از ايندو علمى نيستند و اگر روزى نظريّه داروين مثل «دو دو تا، چهارتا» روشن و علمى گرديد حمل آيات قرآن بر آن در كمال آسانى است و هيچ نبايد وحشت كرد، بعضى با شنيدن فرضيّه داروين انگليسى عصبانى و ناراحت مى شوند مبادا پيشرفت اين فرضيه صدمه اى به دين بزند ولى هيچ جاى ناراحتى نيست و نيز فرضيّه داروين اكنون رو بزوال است و بتدريج موجوديّت

__________________________________________________

(1) ظهور آيه درباره خلقت آدم چنين است كه آدم بطور انفجار از گل خشكيده بوجود آمد مانند عصاى موسى كه مبدل باژدها گرديد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 97

خود را

از دست مى دهد.

در قرآن يك مسئله، مسئله خلقت انسان است كه انسان از لجن هاى گنديده و سياه و از خاك چسبنده بخصوصى آفريده شده است رجوع شود به سوره حجر آيه 26- 28- 33، رحمن/ 14، ص/ 71، مؤمنون/ 12، صافات/ 11 و يك مسئله، مسئله خلافت انسان و دميده شدن روح الهى و سجود ملائكه بر او است، ظاهر آيه مورد بحث آنست كه «آدم» در آن بجاى «بشرا» در آيه: إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِينٍ ص/ 71 است.

انسان و ميمون:

در حديث توحيد مفضّل مطلبى درباره ميمون نقل شده مضمونش آنست كه: خلقت ميمون براى عبرت انسان است تا بداند اگر خدا ذهن و عقل و بيان بانسان نداده بود مانند ميمون ميشد، او از سنخ حيوانات است ولى عقل و تفكّر و بيان او را ممتاز نموده است، اين حديث احتمال ديگر نيز دارد رجوع شود به بحار ج 3 ص 98 طبع جديد و سفينة البحار (قرد).

مباهله:

جريان مباهله چنان كه ابن اثير در تاريخ كامل تصريح كرده در سال دهم هجرت واقع شده و آن روز 24 ذو الحجّه شش روز بعد از جريان مقدّس غدير خمّ بود و از عمر آن حضرت فقط دو ماه و چهار روز باقى مانده بود. مباهله يكى از عجيبترين و خطرناكترين حوادث اسلامى است، تا پيش خود مجسّم نكنيم با هميّت آن متوجّه نخواهيم شد.

هيئتى از نصاراى نجران «1» بمدينه آمدند، در مسجد مدينه ناقوس زدند و نماز خواندند و در گفتگو با رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله گفتند: ما را بچه مى خوانى؟

فرمود: به شهادت لا اله الا اللَّه و پيامبرى خودم و اينكه عيسى بنده و مخلوق خداست، مى خورد، مى آشاميد و بول و غايط مى كرد ... گفتند پدرش چه كسى

__________________________________________________

(1) شهرى بود ما بين حجاز و يمن، اهالى غير مسيحى آن در آن وقت اسلام آورده بودند. [.....]

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 98

بود؟ (نظرشان آن بود، پدر ندارد پس ابن اللَّه است) فرمود: سرگذشت او همچون سرگذشت آدم است كه خدا از خاكش آفريده، در جواب عاجز و متحيّر ماندند ولى از لجاجت دست برنداشتند، حضرت بنا به دستور آيه مورد بحث،

به آنها فرمود: با من مباهله كنيد اگر راستگو باشم لعنت و عذاب خدا بر شما نازل خواهد شد، اگر دروغگو باشم بر من. گفتند: منصفانه گفتى و قرار مباهله گذاشتند فرداى آن روز نصارى ديدند كه آن حضرت فقط چهار نفر را همراه مى آورد، يك مرد و يك زن و دو پسر. گفتند: اينها كيستند؟ جواب شنيدند كه آن مرد پسر عمّ و دامادش على و محبوبترين خلق نزد اوست، آن زن فاطمه دختر او و آن دو پسر حسن و حسين نواده هاى وى هستند.

پيامبر به مكان مباهله رسيد و بر دو زانو نشست، ابو حارثه كه اسقف نصارى بود از ديدن آن وضع تكان خورد و گفت: بخدا مانند پيغمبران بزانو نشست و بعد گفت: چهره هايى مى بينم كه اگر از خدا بخواهند كوهى را از جايش بركند البتّه خواهد كند! مباهله نكنيد هلاك مى شويد، بعد گفت: يا ابا القاسم ما مباهله نميكنيم و مصالحه ميكنيم، با ما به مبلغى مصالحه كن كه پرداخت آن را قادر باشيم بالاخره با وضع جزيه بر آنها، اين واقعه پايان يافت.

اهل تاريخ و تفسير اين مطلب را نقل كرده و ساده تلقى كرده اند ولى ميتوان گفت: در اسلام ماجرايى باين اهميّت نبوده است، چه پيشنهاد حيرت انگيزى!!! رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله پيش خود چه مى انديشد و بر اصالت دعوت خويش چقدر ايمان دارد؟!، اين دعوت چهار احتمال داشت اوّل آنكه نفرين آن حضرت پذيرفته شده نصارى عقوبت شوند. دوم بالعكس، سوم نفرين هيچ يك از طرفين باجابت نرسد.

چهارم در اثر نفرين، هر دو طرف از بين بروند، فقط صورت اوّل بنفع آن حضرت و

اسلام بوده و در سه صورت ديگر فاتحه اسلام و آن حضرت خوانده مى شد، اين چه مسابقه اى بود؟!!! تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 99

سال دهم هجرى است، اسلام براه طبيعى خود افتاده، حضرت صاحب حكومت، تشكيلات و ساز و برگ شده، نصاراى نجران مسلمان نشدند چه تأثيرى دارد، خدايا اين مرد بزرگ چقدر ايمان و اطمينان خاطر داشت و بدين و خداى خود چقدر مؤمن بود؟!!! اگر او در حق بودن خود ترديدى داشت هرگز بچنين مسابقه خطرناك دست نمى زد.

آرى: رهبر هر مكتب و قيام بايد باصالت مكتب خويش چنان عقيده اى داشته باشد و گرنه موفّق بودنش مشكل است.

عجيب

!! گفتيم: باتفاق شيعه و اهل سنّت، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فقط:

على، فاطمه، حسن و حسين عليهم السّلام را با خود بمباهله برد، بهر كتاب تفسير و حديث و تاريخ زندگانى رسول خدا مراجعه كنيد، خواه تأليف شيعه باشد يا تأليف اهل سنّت، اين مطلب را خواهيد يافت، در تفسير «المنار» تصريح ميكند كه: اين حديث را مسلم و ترمذى و ديگران از سعد بن ابى وقاص نقل كرده اند و گويد: روايات اتفاق دارند در اينكه آن حضرت فقط آن چهار نفر را با خود برد ولى در ذيل آن مى گويد: اين حديث را شيعه وضع كرده اند.

عجبا!!! اين يكى از لغزشهاى محمّد عبده مى باشد به بينيد تعصّب چه بلائى بسر دانشمندان مى آورد و آنها را بچه راههايى مياندازد تا جايى كه آن را از سعد بن ابى وقاص دشمن شيعه نقل مى كند باز مى گويد: حديث را شيعه جعل كرده است. مرحوم شيخ جواد بلاغى در تفسير آلاء الرحمن و علامه طباطبائى در الميزان

بلغزش محمّد عبده اشاره كرده اند.

مباهله براى همه

از روايات معلوم ميشود كه مباهله هميشه بوده و هست.

در سفينة البحار آمده: از روايات معلوم ميشود كه مباهله در امتهاى گذشته نيز بوده است از جمله در روايات مباهله آمده است كه اسقف نصارى پس از ديدن رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله گفت: بخدا قسم محمّد بزانو نشست چنان كه تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 100

انبيا براى مباهله به زانو مى نشستند، و از امام صادق عليه السّلام نقل شده است كه به شيعه فرمود:

با آنها كه مذهب شما را قبول نميكنند مخاصمه كنيد. عقيده خود را بر آنها بيان داريد، گمراهى آنها را روشن كنيد و درباره على عليه السّلام با آنها مباهله نمائيد (سفينة البحار- بهل).

نجاشى در احوال محمّد بن احمد بن عبد اللَّه قضاعه نقل ميكند كه اوثقه و فقيه فاضل بود، او با قاضى عبد الجبّار قاضى موصل در امامت مناظره كردند تا بجايى رسيد كه محمّد بن احمد باو گفت: آيا حاضر به مباهله هستى، گفت: فردا مباهله ميكنيم، فردا حاضر شده، دست در دست هم گذاشته مباهله كردند، سپس از مجلس برخاستند، قاضى كه هر روز در مجلس امير ابن حمدان حاضر ميشد ولى آن روز و فرداى آن حاضر نشد، امير گفت: از حال قاضى بپرسيد، خبر آوردند كه از وقتى كه از مجلس مباهله برخاسته تب كرده است، دست قاضى كه با آن مباهله كرده بود ورم كرد و سياه شد، فرداى آن روز قاضى از دنيا رفت.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 101

[سوره آل عمران (3): آيات 64 تا 71]

اشاره

قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلى كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَ لا

يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ (64) يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تُحَاجُّونَ فِي إِبْراهِيمَ وَ ما أُنْزِلَتِ التَّوْراةُ وَ الْإِنْجِيلُ إِلاَّ مِنْ بَعْدِهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (65) ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ حاجَجْتُمْ فِيما لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ فَلِمَ تُحَاجُّونَ فِيما لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (66) ما كانَ إِبْراهِيمُ يَهُودِيًّا وَ لا نَصْرانِيًّا وَ لكِنْ كانَ حَنِيفاً مُسْلِماً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ (67) إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِيُّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ اللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ (68)

وَدَّتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَوْ يُضِلُّونَكُمْ وَ ما يُضِلُّونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ (69) يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ (70) يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (71)

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 102

64- بگو اى اهل كتاب بيائيد بسوى سخنى كه ميان ما و شما يكسان و منصفانه است (و آن اينكه) جز خدا را نپرستيم، و چيزى را باو شريك قرار ندهيم، بعضى از ما بعضى را بجاى خدا ارباب نگيرد، پس اگر اعراض كنند، بگو: گواه باشيد كه ما مسلمانيم.

65- اى اهل كتاب چرا در (مذهب) ابراهيم محاجه ميكنيد حال آنكه تورات و انجيل بعد از او نازل شده، آيا نمى فهميد؟!

66- شما آنهائيد: در موضوعى كه بآن علم داشتيد محاجه كرده ايد، چرا در موضوعى كه بآن آگاه نيستيد محاجه مى كنيد و خدا ميداند و شما نميدانيد.

67- ابراهيم نه يهودى بود، نه نصرانى. بلكه يكتا پرست و مسلمان بود و از مشركان نبود

68- نزديكترين مردم بابراهيم آن كسانى هستند كه

از او پيروى كردند و (نيز) اين پيغمبر و كسانى كه باو ايمان آورده اند و خدا يار مؤمنان است.

69- جمعى از اهل كتاب دوست دارند كه كاش شما را گمراه كنند (ولى) فقط خودشان را گمراه مى كنند و نمى دانند (كه خود را گمراه ميكنند).

70- اى اهل كتاب چرا آيات خدا را انكار ميكنيد! حال آنكه (در ضمير خود براست بودن آنها) گواهى ميدهيد؟

71- اى اهل كتاب چرا حق را بباطل مياميزيد، و چرا حق را دانسته (از روى عمد) نهان مى داريد؟!

كلمه ها

تعالوا: بيائيد. اسم فعل است مفرد آن «تعال» ميباشد.

ارباب: جمع ربّ. مراد از آن در اينجا قانونگذار و مدبّر است، ربّ در اصل بمعنى تربيت ميباشد، اطلاق آن بر مربّى بطور استعاره است (قاموس قرآن).

تحاجون: محاجّه بمعنى حجّت آوردن و در اينجا بمعنى ستيز است.

نصرانيا: پيروان عيسى عليه السّلام را نصرانى گويند جمع آن نصارى است (بقره/ 62). تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 103

يهودى: كسى كه در دين يهود باشد، هود در اصل بمعنى رجوع و توبه است ولى ظاهرا آن از «يهوديّه» و آن قسمتى از فلسطين است كه يهود بعد از مراجعت از اسيرى (بابل) در آن سكونت گزيدند (قاموس كتاب مقدس).

حنيف: مايل بحق. مراد از آن در اينجا موحّد است، حنف (بر وزن عمل) در اصل بمعنى ميل بداخل است كه از آن ميل بحق اراده شده، بعكس.

جنف.

اولى: نزديكتر. سزاوارتر. آن اسم تفضيل از «ولى» است.

تلبسون: لبس (بفتح- ل) بمعنى خلط و مشتبه كردن است (بقره/ 42).

شرحها

پس از آنكه سرگذشت مريم و عيسى روشن گرديد و عيسويان از مباهله درماندند، در اين آيات اوّلا اهل كتاب بتوحيد عبادت و توحيد حكومت كه خاصّ خداست خوانده شده اند، جامعه اى كه در آن فقط بخدا عبادت مى شود و از دستورهاى او پيروى ميگردد. ثانيا: اينكه اهل كتاب براى حق بودن خود مى گفتند: ابراهيم يهودى يا نصرانى بود، روشن شده: پيدايش يهوديّت و نصرانيّت پس از نزول تورات و انجيل بود حال آنكه ابراهيم پيش از آن دو بوده است در اينصورت ابراهيم يهودى و نصرانى نبوده، او فقط يك مسلمان موحّد و عارى از هر گونه شرك بوده است، در مقام انصاف، نزديكترين كس

بابراهيم آنان بودند كه از توحيد او پيروى كردند و نيز اين پيامبر و پيروان او هستند كه راه ابراهيم مى روند، نه شما كه نه توحيد خالص داريد و نه از فرمان خدا اطاعت مى كنيد، ثالثا: در اين آيات دانشمندان اهل كتاب را مخاطب قرار داده كه حقائق را انكار نكنند و مردم را باشتباه نياندازند. پس دو تا يا أَهْلَ الْكِتابِ در اوّل خطاب بعموم اهل كتاب تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 104

و سومى و چهارمى خطاب بدانشمندان آنهاست. ناگفته نماند: روى سخن در آيات گذشته راجع بنصارى بود ولى در اين آيات يهود و نصارى هر دو منظور مى باشند.

64- قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلى كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ سواء بمعنى مساوى و برابر است «1» آمدن بسوى كلمه، بمعنى اتّفاق در سخن و عمل است. يعنى: اى اهل كتاب بيائيد بهدفى و مقصدى كه فائده آن بهمه برابر و يكسان است و تبعيضى در آن نيست و نميتوانيد بگوئيد: اين پيشنهاد فقط بسود يك طرف و يا عدّه اى است. و آن اينكه در مقام پرستش و بندگى، فقط خدا را پرستش كنيم و شريكى بر او قائل نشويم و در مقام فرمانبرى و اطاعت فقط از دستورهاى خدا اطاعت كنيم و جز خدا اربابى و قانونگذارى نداشته باشيم.

آرى: پيامبران ميخواهند جامعه اى تشكيل دهند كه در آن توحيد حكومت كند، همه بخدا رو آورند و همه، كارهاى فردى و اجتماعى خود را با اغراض خدايى و دستورهاى خدا تطبيق دهند اين جامعه مطابق فطرت

انسان است، در اين جامعه تبعيضى نيست، همه در برابر خدا و قانونهاى او يكسانند و اين جامعه سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ است.

توضيح اينكه: اهل كتاب از دو جهت آلوده بودند، اوّل از جهت توحيد و توحيد عبادت كه غير خدا را، خدا و پسر خدا و معبود ميدانستند چنان كه فرموده:

إِنَّمَا الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللَّهِ وَ كَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى مَرْيَمَ وَ رُوحٌ مِنْهُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ انْتَهُوا خَيْراً لَكُمْ إِنَّمَا اللَّهُ إِلهٌ واحِدٌ نساء/ 171. و نيز فرموده: لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ ... لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلَّا إِلهٌ واحِدٌ مائده/ 73 و 72 و نيز فرموده:

__________________________________________________

(1) سواء در اصل مصدر است بمعنى برابرى و در آيه، وصف است بمعنى برابر و مساوى.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 105

وَ إِذْ قالَ اللَّهُ يا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَ أُمِّي إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ قالَ سُبْحانَكَ ... مائده/ 116. و نيز فرموده: وَ قالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَ قالَتِ النَّصارى الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ ... توبه/ 30 و نيز فرموده: هيچ پيامبرى را نرسد كه خدا باو نبوّت و كتاب بدهد، سپس بمردم بگويد: بندگان من باشد نه بندگان خدا ...» آل عمران/ 79.

از طرف ديگر: اهل كتاب از بزرگان و دانشمندان خود كور كورانه تقليد ميكردند، هر چه ميگفتند: عوام آن را وحى منزل ميدانستند، آنها هم براى حفظ مقام و اغراض شخصى، از طرفى حقائق را كتمان مى كردند وَ إِنَّ فَرِيقاً مِنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ بقره/ 146،

و از طرف ديگر بدلخواه خود حلال را حرام و حرام را حلال ميكردند، قرآن از دست آنها مينالد و ميگويد: احبار و راهبان اموال مردم را بباطل ميخورند و آنها را از راه خدا باز ميدارند (توبه/ 34) و در حق عوامشان فرموده: اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ ... توبه/ 31، كنشت و كليسا قانونگذار مطلق بود.

از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده آنها در برابر خدا، احبار و راهبان را عبادت نكردند، بلكه حلالى را براى آنها حرام و حرامى را حلال كردند، ارباب گرفتن در برابر خدا همان بوده، گويند چون اين آيه نازل شد عدى بن حاتم برسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله گفت: ما بزرگان را عبادت نميكرديم. حضرت فرمود:

آن گاه كه چيزهايى را حلال و حرام ميكردند قبول ميكرديد؟ گفت: آرى. ارباب گرفتن همان است. «1»

در جهان، معبود فقط خداست، ربّ فقط خداست، و حكم و دستور از آن خداست إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ يوسف/ 41 پيامبر نميگويد حتى ملائكه و پيامبران ارباب مردم و دستور دهندگان مردم اند وَ لا يَأْمُرَكُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِكَةَ وَ النَّبِيِّينَ

__________________________________________________

(1) مجمع البيان.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 106

أَرْباباً أَ يَأْمُرُكُمْ بِالْكُفْرِ ... آل عمران/ 80، رجوع شود به «نكته ها» فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ يعنى: اگر نپذيرفتند بگوئيد: گواه باشيد و اقرار كنيد كه ما بخدا تسليم شدگانيم نه شما، زيرا فقط خدا را عبادت ميكنيم و فقط دستور او را پيروى مى نمائيم.

65- يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تُحَاجُّونَ فِي إِبْراهِيمَ وَ ما أُنْزِلَتِ التَّوْراةُ وَ الْإِنْجِيلُ إِلَّا مِنْ بَعْدِهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ «ابراهيم عليه السّلام ميان مسلمانان و

يهوديان و مسيحيان محترم و مقبول است و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بارها ميفرمود: دين من همان دين ابراهيم است، يهود ميگفتند: ابراهيم از ماست و يهودى بوده، نصارى ميگفتند:

نه، ابراهيم از ماست و نصرانى بوده، ميخواستند با اين ادّعا خود را، بر حق جلوه دهند، قرآن ميگويد: اين ستيزه جويى يعنى چه؟! يهوديّت (با همه بدعتهايش) از تورات ببعد بوجود آمده چنان كه نصرانيّت از انجيل ببعد پيدا شده ولى ابراهيم هزار سال قبل از تورات و دو هزار سال قبل از انجيل بوده است، آيا نميفهميد؟!! 66- ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ حاجَجْتُمْ فِيما لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ فَلِمَ تُحَاجُّونَ فِيما لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ آيه صريح است در اينكه آنها در محاجّه اوّل علم داشتند و در آن محاجّه آنكه علم داشته ذيحق بوده است، لذا بنظر ميايد: اين محاجّه ما بين يهود و نصارى بوده، نصارى ميگفتند: عيسى پيامبر است و از جانب خدا مبعوث شده و دين موسى را تكميل كرده و آن را از روى علم ميگفتند، يهود در مقابل نصارى ميگفتند: عيسى نه خداست و نه پسر خدا و نه يكى از سه خدا، و اين را از روى علم مى گفتند «1» قرآن اين محاجه را حق مى داند، ولى اينكه هر يك بى آنكه اطلاعى داشته باشند ابراهيم را يهودى يا نصرانى معرفى مى نمايد، محاجه را باطل معرفى ميكند. و ميگويد واقعيت را خدا ميداند نه شما وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ

__________________________________________________

(1) استفاده از الميزان.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 107

سپس ميفرمايد:

67- ما كانَ إِبْراهِيمُ يَهُودِيًّا وَ لا نَصْرانِيًّا وَ لكِنْ كانَ حَنِيفاً مُسْلِماً وَ ما كانَ

مِنَ الْمُشْرِكِينَ.

واقع امر آنست كه ابراهيم نه يهودى بود و نه نصرانى، بلكه او انسانى موحّد و يكتا پرست و بدستورهاى خدايى تسليم بود و از مشركان كه غير خدا را عبادت ميكنند و جز او اربابانى دارند، نبود، «1» اينكه قرآن ميگويد: ابراهيم يهودى و نصرانى نبود بدان علّت است كه يهوديّت و نصرانيّت توأم با شرك و خرافات است چنان كه ذيل آيه 135 سوره بقره توضيح داده شده است.

68- إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِيُّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ اللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ مراد از لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ كسانى است كه پيش از اسلام در دين ابراهيم بودند اعمّ از پيامبران گذشته و مؤمنان واقعى. يعنى يهود و نصارى در دين ابراهيم نيستند بلكه نزديكترين مردمان باو، و دين او پيروان واقعى وى و پيامبر اسلام و پيروان او هستند. ظاهرا جدا كردن رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ بجهت احترام و عظمت آن حضرت است. جمله وَ اللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ روشن ميكند كه خدا نيز با اين گروه است نه با يهود و نصارى كه دين ابراهيم را خلط كرده اند، الف و لام «المؤمنين» براى عهد است يعنى:

خدا دوست يا سرپرست اين مؤمنان است.

69- وَدَّتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَوْ يُضِلُّونَكُمْ وَ ما يُضِلُّونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ هشدار است بمسلمين كه كفّار در كمين آنها هستند و ميخواهند گمراهشان كنند، ولى آنها ندانسته خودشان را گمراه ميكنند، زيرا آنكه بفكر گمراه

__________________________________________________

(1) در اين آيه حَنِيفاً مُسْلِماً در جاى أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ و وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ در جاى وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا

بَعْضاً أَرْباباً در آيه اول است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 108

كردن ديگران است از هدايت يافتن خود دست كشيده و راه ضلالت مى رود، پس در وحله اول او فقط خودش را گمراه مى كند، ولى اضلال او در ديگران مؤثر واقع شود يا نه مطلب ديگرى است، البته ممكن است مؤثر واقع شود لذا آيه به مسلمانان هشدار مى دهد، اين مطلب مخصوص به زمان نزول قرآن نيست بلكه كفار هميشه در اين صدد هستند، ناگفته نماند «لو» در آيه به معنى «اى كاش» است كه در عرب «تمنى» گويند.

70- يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ مراد از اين خطاب و خطاب بعدى ظاهرا علماء اهل كتاب است كه شواهد نبوت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را مى دانستند ولى انكار مى كردند ممكن است مراد از «آيات اللَّه» آيات قرآن باشد كه از روى بشارت تورات و انجيل مى دانستند، كه پيامبر و آيات قرآن حق است ولى انكار مى كردند كه منافعشان بخطر نيافتد. مراد از «تشهدون» شهادت قلبى و دانستن است.

71- يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ يكى از كارهاى آنها اين بود كه حق را به باطل خلط كرده و همه را در لباس دين بخورد مردم مى دادند چنان كه فرموده: يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ بقره/ 79 ايضا آل عمران/ 78، و احكامى از خود جعل ميكردند، مثلا در تورات آمده: «پيامبرى را بر ايشان از ميان برادران ايشان (فرزندان اسماعيل) مثل تو مبعوث خواهم كرد و كلام خود را به دهانش خواهم گذاشت و هر آنچه باو امر

فرمايم بايشان خواهد گفت و هر كه سخنان مرا كه او باسم من گويد نشنود من از او مطالبه خواهم كرد» «1» اين گونه كلمات را كه گواه روشن بر رسالت پيامبر اسلام است به معانى ديگر حمل مى كردند يا مثلا

__________________________________________________

(1) سفر تثنيه: فصل 18 آيه 18.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 109

شواهدى را كه در انجيل يوحنّا درباره رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله ذكر شده به «جبرئيل» تأويل مى كردند «1» اينها خود مصداق خلط حق به باطل و كتمان حق هستند، على هذا تَكْتُمُونَ الْحَقَّ نتيجه «تلبسون» است و يا مراد از وَ تَكْتُمُونَ الْحَقَّ شواهد و چيزهايى است كه رأسا كتمان مى كردند، اشكال كار در آن بود كه اين كارها را دانسته و از روى عمد انجام مى دادند: وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ.

نكته ها

قانون خدايى

از آيه تَعالَوْا إِلى كَلِمَةٍ .. روشن گرديد: جامعه توحيد آنست كه در آن فقط بخداى واحد پرستش شود و خدايان دروغين بدور انداخته شوند و نيز قانون خدايى جايگزين قوانين ديگر گردد يعنى:

پرستش بخدا و اطاعت از احكام خدا، در جوامعى كه احكام طاغوت عملى مى شود و بدعتها جايگزين سنت ها مى شوند، جامعه توحيدى نيستند، ولى اين امر مانع از آن نيست كه مملكت توحيد مجلس شورى و قانونگذارى داشته باشد، زيرا در آن هر قانونى كه به مقتضاى زمان وضع مى شود بايد مطابق كليات قانون اسلام و قرآن باشد و در حقيقت در مجلس شورى مصاديقى بر احكام خدايى پيدا مى شود، لذا در قانون اساسى ايران روشن شده لايحه اى كه پنج نفر مجتهد مطابقت آن را با اسلام تصديق نكنند نبايد در مجلس مطرح گردد.

فقهاء اسلام

اگر گويند: فقهاء اسلام راجع به حلال يا حرام، جواز يا عدم جواز در موضوعاتى كه در زمان گذشته نبود احكامى صادر مى كنند، در اين صورت اينها با علماء اهل كتاب چه فرقى دارند كه قرآن درباره آنها فرموده: اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ؟

__________________________________________________

(1) رجوع شود به انجيل يوحنا باب چهاردهم بند 17- 26- 30 باب پانزدهم بند 26، باب شانزدهم آيه 7 و 13.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 110

در جواب گوئيم: فقهاء اسلام احكام عملى را با تطبيق به آيات قرآن و طريقه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله صادر مى كنند ولى علماء اهل كتاب دين را ملعبه قرار داده بودند و بهواى خود حلال را حرام و حرام را حلال مى كردند، كليسا و كنشت قانونگذار بودند و تمام مقدورات را در دست داشتند،

اين سؤال و جواب در روايت مفصلى از حضرت عسكرى از امام صادق عليهما السّلام نقل و در آن روشن شده: اگر بدون تحقق از هر عالم پيروى كنيم مانند عوام يهود (و نصارى) خواهيم بود و آن گاه صفاتى را كه در فقيه لازم است با اين عبارت بيان فرموده

«فاما من كان من الفقهاء صائنا لنفسه حافظا لدينه مخالفا على هواه مطيعا لامر مولاه فللعوام ان يقلدوه» «1»

تا فقيهى داراى اين صفات نباشد نمى شود از او احكام آموخت زيرا بيم آن ميرود كه از خودش جعل كند، حساب كنيد كارهاى باصطلاح علماء را كه براى خلفاء بنى اميه و بنى عباس و طاغوتهاى فعلى آيه «... و اولوا الامر منكم» مى خوانند. تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل!.

__________________________________________________

(1) وسائل ج 18 ص 94 طبع جديد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 111

[سوره آل عمران (3): آيات 72 تا 78]

اشاره

وَ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ آمِنُوا بِالَّذِي أُنْزِلَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ وَ اكْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (72) وَ لا تُؤْمِنُوا إِلاَّ لِمَنْ تَبِعَ دِينَكُمْ قُلْ إِنَّ الْهُدى هُدَى اللَّهِ أَنْ يُؤْتى أَحَدٌ مِثْلَ ما أُوتِيتُمْ أَوْ يُحاجُّوكُمْ عِنْدَ رَبِّكُمْ قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِيَدِ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ (73) يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ (74) وَ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطارٍ يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ وَ مِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدِينارٍ لا يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ إِلاَّ ما دُمْتَ عَلَيْهِ قائِماً ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لَيْسَ عَلَيْنا فِي الْأُمِّيِّينَ سَبِيلٌ وَ يَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ (75) بَلى مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ وَ اتَّقى فَإِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ (76)

إِنَّ الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ أَيْمانِهِمْ

ثَمَناً قَلِيلاً أُولئِكَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَ لا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لا يُزَكِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (77) وَ إِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِيقاً يَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْكِتابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْكِتابِ وَ ما هُوَ مِنَ الْكِتابِ وَ يَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ ما هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ يَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ (78)

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 112

72- گروهى از يهود (به همكيشان خود) گفتند: در اول روز به آنچه بر مؤمنان نازل شده ايمان بياوريد و در آخر روز باز گرديد شايد آنها (نيز از دينشان) باز گردند.

73- (در اظهار مطلب) جز به كسى كه همكيش شماست اطمينان نكنيد. بگو: اين هدايت، هدايت خداست، مبادا كسى داده شود نظير آنچه را كه شما داده شده ايد، يا با شما نزد خدا محاجه كنند، بگو: برترى و موهبت به دست خداست به هر كه بخواهد مى دهد، خدا داراى فضل وسيع و (به شايستگان) داناست.

74- رحمت خويش را به هر كه خواهد مخصوص مى كند، خدا صاحب فضل و احسان بزرگى است.

75- از جمله اهل كتاب كسى است كه اگر او را بر پول زيادى امين كنى آن را به تو پس مى دهد و از جمله آنها كسى است كه اگر او را بر دينارى امين كنى آن را به تو پس نمى دهد مگر آنكه پيوسته بالاى سر او ايستاده باشى، اين بدان علت است كه گفته اند: بر ما در برابر غير يهود راه (تعرضى) نيست، به خدا دروغ مى بندند در حالى كه مى دانند.

76- بلى آنكه به عهد خود وفا كند و تقوى پيش گيرد خدا پرهيزكاران را دوست

مى دارد.

77- كسانى كه عهد خدا و عهد خود را به بهاى اندكى مى فروشند، آنها بهره اى در آخرت ندارند، خدا با آنها سخن نمى گويد، و روز قيامت بآنها نگاه نمى كند و آنها را پاك نمى گرداند و عذابى دردناك براى آنهاست.

78- گروهى از آنها هستند كه زبان خود را بخواندن نوشته خود مى پيچانند، تا گمان كنيد كه از تورات است، حال آنكه از تورات نيست، و مى گويند كه آن از نزد خداست حال آنكه از نزد خدا نيست و بر خدا دروغ مى بندند با آنكه مى دانند.

كلمه ها

وجه النهار: اول روز. اين بدان علّت است كه انسان ابتدا با اول روز مواجه مى شود.

الفضل: فضل در اصل بمعنى زيادت است و در قرآن بمعنى برترى، عطيه و رحمت و احسان آمده است، مراد از آن در اينجا ظاهرا نبوت تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 113

است كه از مصاديق عطيه و رحمت مى باشد.

واسع: صاحب سعه. يعنى فضل و رحمت او وسيع است به معنى وسعت دهنده نيز آيد.

تأمنه: إِنْ تَأْمَنْهُ يعنى او را امين گردانى «امنه: وثق به».

قنطار: مال زياد (آل عمران/ 14).

أميين: درس ناخوانده ها (رجوع شود به بقره/ 78) ظاهر آن است كه يهود غير يهود را امّى مى خوانده اند نه فقط مشركين عرب را. و شايد منظورشان نادانى ديگران بوده است.

كذب: دروغ و بر وزن (وزر) بمعنى دروغ گفتن است.

خلاق: نصيب و بهره. بعضى قيد «خوب» و بعضى قيد «وافر» را اضافه كرده اند، در هر حال مراد نصيبى از نعمتهاى آخرت است.

يزكيهم: تزكيه: پاك كردن. مراد از آن در اينجا به نظرم پاك كردن بوسيله بخشودن گناهان است.

يلوون: لى: تابيدن «لوى الحبل» يعنى ريسمان را تابيدن «لوى لسانه بكذا»

كنايه از دروغ سازى است يعنى زبانش را با جعل دروغ پيچانيد.

شرحها

در تعقيب آيات گذشته، در اين آيات به بعضى از دسائس يهود و عقائد بى مدرك آنها و اينكه بعضى از اكاذيب را بخدا نسبت مى دادند، اشاره شده و روشن گرديده است كه اينگونه اشخاص از رحمت خدا بدور خواهند بود، مجموع مطالب اين آيات در چهار مطلب همراه با جواب آنها خلاصه مى شود: دسيسه يهود، عقيده بى اساس آنها تهديد بعذاب خداوند و دروغ سازى. ضمنا اينها از معجزات قرآن تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 114

مجيد و پيامبر اسلام است كه از اسرار اهل كتاب خبر مى دهد.

72- وَ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ آمِنُوا بِالَّذِي أُنْزِلَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ وَ اكْفُرُوا آخِرَهُ گويند: دوازده نفر از علماء يهود با هم تبانى كردند و گفتند: در اول روز به دين محمّد داخل شويد و اظهار اعتقاد كنيد ولى در آخر روز اظهار ارتداد و انكار كنيد و بگوئيد: به كتابهاى خود مراجعه كرديم و با دانايان مشورت نموديم، معلوم شد محمّد آن پيغمبر موعود نيست و اگر اينكار را بكنيد مسلمانان از دين خود برخواهند گشت و خواهند گفت: اينها غرضى ندارند، اول بدين داخل شدند و سپس به آنها روشن گرديد كه اسلام حق نبوده است «1» لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ تا با اين دسيسه از دين خود بر گردند.

در روايتى از ابى الجارود از حضرت باقر عليه السّلام منقول است كه اين امر در باره تحويل قبله بود كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نماز صبح را به بيت المقدس و نماز ظهر را بكعبه خواندند، ولى روايت ضعيف است

و بآيه تطبيق نمى شود گر چه بعضى از بزرگان، آيه را از روى آن تفسير كرده است.

73- وَ لا تُؤْمِنُوا إِلَّا لِمَنْ تَبِعَ دِينَكُمْ قُلْ إِنَّ الْهُدى هُدَى اللَّهِ أَنْ يُؤْتى أَحَدٌ مِثْلَ ما أُوتِيتُمْ أَوْ يُحاجُّوكُمْ عِنْدَ رَبِّكُمْ.

اين دسيسه دوم است، اين آيه نظير آيه: قالُوا أَ تُحَدِّثُونَهُمْ بِما فَتَحَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ لِيُحَاجُّوكُمْ بِهِ عِنْدَ رَبِّكُمْ ... بقره/ 76 است كه مشروحا بررسى شده «تؤمنوا» در اينجا بمعنى اعتماد و اطمينان كردن است مثل وَ يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ توبه/ 61 يعنى در اظهار شواهد نبوت پيغمبر اسلام، جز بر يهود اعتماد نكنيد و بديگران نگوئيد:

كه صفات پيغمبر اسلام در تورات آمده است، زيرا اين كار يكى از دو ضرر را دارد يا آنكه مسلمانها مانند شما صاحب دين مستقلّى مى شوند و يا نزد خدا با شما محاجه

__________________________________________________

(1) مجمع البيان و المنار.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 115

مى كنند كه دين ما را حق دانستيد ولى قبول نكرديد.

در ذيل آيه 76 سوره بقره گفته شده: اين منطق در صورتى درست است كه بگوئيم مراد از عِنْدَ رَبِّكُمْ كتاب خدا باشد «1» و يا بگوئيم: يهود عقيده داشتند كه علم خدا فقط شامل چيزهايى است كه آشكار شود و خدا از آنچه كتمان مى شود نعوذ باللّه خبر ندارد رجوع شود بآن آيه جمله قُلْ إِنَّ الْهُدى هُدَى اللَّهِ به نظرم جواب وَ قالَتْ طائِفَةٌ وَ لا تُؤْمِنُوا ... است «2» و الف و لام «الهدى» براى عهد است يعنى بگو: اين هدايت، هدايت خدايى است و با دسيسه شما از بين نمى رود.

قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِيَدِ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ اين قسمت ظاهرا جواب أَنْ يُؤْتى

أَحَدٌ ... است، يعنى نبوت در دست خداست به هر كس و به هر قوم كه بخواهد مى دهد، خداوند فضل و رحمتش وسيع است و فقط به يك قوم و يك نژاد (يهود) شامل نيست. و نيز با استعداد و اهليّت آنكه باو پيامبرى مى دهد داناست.

74- يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ بنظر مى آيد:

اين آيه دفع دخل باشد از «واسع»، يعنى واسع الرحمة بودند مقتضايش آن نيست كه رحمت و نبوت را به هر كس عطا فرمايد بلكه آن را به كسى كه مى خواهد مخصوص مى كند: اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ جمله وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ ظاهرا راجع باين آيه و به قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِيَدِ اللَّهِ ... است.

75- وَ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطارٍ يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ وَ مِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدِينارٍ لا يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ إِلَّا ما دُمْتَ عَلَيْهِ قائِماً «3» يعنى: مگر پيوسته

__________________________________________________

(1) يعنى از كتاب خدا و از تورات بر عليه شما استدلال بكنند.

(2) اين كلام، جمله معترضه است ميان سخن يهود.

(3) گفته اند «ما» در آيه مصدريه است و تقدير آن: «الا ان تدوم عليه قائما است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 116

ملازم او باشى و مطالبه كنى، آيه روشن مى كند كه آنها اين نشيب و فراز را در امانت و خيانت بغير يهود داشتند، اين دو نوع كار در هر قومى مى شود ولى اين امر در يهود ناشى از آن بود كه: قالُوا لَيْسَ عَلَيْنا فِي الْأُمِّيِّينَ سَبِيلٌ يعنى مى گفتند: اگر يهود بر يهود خيانت كند پيش خدا مسئول است ولى اگر بر غير يهود خيانت كنيم راه عقابى بر عليه ما نيست زيرا خدا بر

نژاد يهود نظر بخصوصى دارد، فقط آنها را به رحمت و فضل خود برگزيده است. ذيل آيه، جواب اين سخن است كه فرمايد: وَ يَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ يعنى: خدا چنين چيزى بآنها نگفته، و بخدا دروغ مى بندند وَ هُمْ يَعْلَمُونَ نشان مى دهد كه آنها چنين چيزى در تورات نمى يافتند ولى باز مى گفتند: قضيه همين است. چنان كه در تورات سفر لاويان باب ششم و نوزدهم به امانت درباره همه دستور داده شده است نه فقط درباره يهود.

76- بَلى مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ وَ اتَّقى فَإِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ مراد از عهد ظاهرا امانت است كه پيمان بسته آن را به صاحبش برگرداند يعنى: آرى بر آنها راه عقاب باز است ولى كسى كه به امانت وفا كند و به صاحبش بر گرداند و از خيانت پرهيز كند خدا چنين كسان را دوست دارد.

77- إِنَّ الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ أَيْمانِهِمْ ثَمَناً قَلِيلًا أُولئِكَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ مراد از عهد اللَّه دين خداست كه پيمانى است ما بين خدا و خلق، و مراد از «ايمان» هر عهدى است كه مردم با مردم و يا با خدا مى بندند «يشترون» در اصل به معنى عوض كردن است و در خريدن و فروختن هر دو بكار مى رود «1» در اينجا به معنى فروختن و عوض كردنست اين آيه يك حكم كلّى و شامل هر كسى است كه داراى اين صفات باشد ولى مصداق آن در اينجا يهود است كه نه بدين خدا اهميت مى دادند و نه به پيمانهاى خويش، منظور از «ثمن قليل» مال و جاه

__________________________________________________

(1) اشترى آن گاه كه بمعنى فروختن باشد، مبيع

با «با» آيد چنان كه در اين آيه آمده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 117

دنياست كه فكر مى كردند در صورت قبول اسلام، از دستشان خواهد رفت.

پيداست كه چنين كسان بهره اى از نعمتهاى آخرت ندارند.

وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَ لا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لا يُزَكِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ اين جمله و تفسيرش در آيه 174 سوره بقره گذشت لا يُكَلِّمُهُمُ كنايه از غضب خداست چنان كه با مؤمنان تكلّم خواهد فرمود، «لا ينظر» كنايه از بى اعتنايى خداست نسبت بآنها (نعوذ باللّه) لا يُزَكِّيهِمْ يعنى با بخشيدن گناهانشان آنها را پاك و مستحق بهشت نمى كند.

78- وَ إِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِيقاً يَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْكِتابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْكِتابِ وَ ما هُوَ مِنَ الْكِتابِ.

مراد از «بالكتاب» ظاهرا همان است كه خود نوشته بودند، «يلوون» نشان مى دهد كه آن را با لحن تورات مى خواندند تا مسلمانان گمان كنند كه از تورات است، منظور از «الكتاب» دوم و سوم، تورات است، تكرار آن در آخر براى كثرت توضيح مى باشد گويند: آيه، حكايت حال گروهى از دانشمندان يهود است كه چيزهايى از خود نوشته و به تورات نسبت دادند تا سدى در راه اسلام بوجود آورند، در بعضى از روايات نام «كعب بن الاشرف» يهودى خطرناك در اين ماجرا به چشم مى خورد كه از طراحان اين خيانت بود. جمله:

وَ يَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ ما هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ يَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ نقشه خائنانه آنها را هر چه بيشتر روشن مى كند. نظير اين مطلب در سوره بقره/ 79 نيز آمده است.

نكته ها:

فتنه يهود و نصارى و مخصوصا فتنه يهود با ختم نزول قرآن پايان

نيافته، تذكر قرآن مجيد مخصوص به زمان نزول وحى نيست بلكه يهود و نصارى با منافقانى بدتر از منافقان زمان وحى، همواره بر اسلام و اهل اسلام مى تازند، اكنون يهودانى ماهرتر از يهودان زمان تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 118

نزول قرآن با وسائلى هر چه مجهز و تبليغاتى مجهزتر دست اندر كار هستند و بر جان و مال و دين مردم رحم نمى آورند، ملاحظه كنيد صهيونيسم بين المللى چه بيداد مى كند و بر سر اهل فلسطين چه بلاهايى مى آورد.

يكى از بدبختى هاى ملل اسلامى آن است كه، به اصطلاح زعماى آنها همه تحصيل كرده اروپا و امريكا هستند و همه شستشوى مغزى شده اند، فكرشان هم از سنخ افكار يهود و نصارى است، از توصيه هاى قرآن بدور هستند آن گاه كه مصر و سوريه و اردن از اسرائيل غاصب شكست خوردند يكى از سخنگويان «رابطه عالم اسلامى» كه همه ساله در موسم حج در مكه تشكيل مى شود، ضمن سخنرانى خود در آن محفل مرتبا فرياد مى كشيده: «و اللَّه در اين جنگ قرآن شركت نكرده بود» ما هم با آن گوينده همصدائيم كه در آن جنگ قرآن شركت نكرده بود و گرنه مسلمانان شكست نمى خوردند، اى مسلمانان اين شما و اين كلام خدا كه شما را پيوسته از دسيسه يهود و عمال آنها بر حذر مى دارد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 119

[سوره آل عمران (3): آيات 79 تا 80]

اشاره

ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُؤْتِيَهُ اللَّهُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُوا عِباداً لِي مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لكِنْ كُونُوا رَبَّانِيِّينَ بِما كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتابَ وَ بِما كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ (79) وَ لا يَأْمُرَكُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِكَةَ وَ النَّبِيِّينَ أَرْباباً أَ يَأْمُرُكُمْ بِالْكُفْرِ بَعْدَ إِذْ

أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (80)

79- نبوده براى بشرى كه خدا باو كتاب و فهم و نبوت بدهد، سپس او به مردم بگويد: بندگان من باشيد نه بندگان خدا، بلكه مى گويد: مردان خدايى باشيد زيرا كه كتاب خدا را درس مى دهيد و درس مى خوانيد.

80- و نه اينكه به شما امر كند ملائكه و پيامبران را خدايان گيريد، آيا پس از آنكه مسلمان شده ايد شما را امر بكفر مى كند؟!!

كلمه ها

الحكم: حكم در اصل به معنى منع و قضاوت است مراد از آن در آيه درك و فهم وجودت نظر مى باشد مثل: رَبِّ هَبْ لِي حُكْماً وَ أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ شعراء/ 83.

ربانيين: جمع ربانى، ربان وصف است مثل عطشان به معنى تربيت كننده «ياء» آن براى نسبت است و نيز بمعنى «مخصوص بخدا» نيز آمده است و الف و نون آن براى مبالغه است يعنى «بسيار مخصوص به رب».

تدرسون: درس مى خوانيد. درس به معنى پيوسته خواندن است، يك بار خواندن را درس نمى گويند. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 120

ارباب: جمع رب. تربيت كننده.

شرحها

مضمون اين دو آيه يك حكم كلّى است درباره همه پيامبران، ولى مصداق آن حضرت عيسى عليه السّلام و نفى الوهيت او است كه عيسى چنان ادعايى نداشته و الوهيت بر او چسبانده شده است مقام عيسى و هر پيامبر بالاتر از آنست كه از موهبت خدايى سوء استفاده كند، بلكه آنها به مردم مى گويند: بنده خدايا معلّم توحيد باشيد، گويند: نصاراى نجران گفتند: يا محمّد مى خواهى تو را عبادت كنيم و معبود بدانيم؟ فرمود: پناه بر خدا كه جز خدا را عبادت كنم و بعبارت غير خدا فرمان دهم ... تا آيه فوق نازل شده بقولى مردى بآن حضرت گفت: بر تو سلام كنيم همانطور كه بر يكديگر سلام مى كنيم آيا بر تو سجده نكنيم؟ فرمود: سجده بر كسى جز خدا سزاوار نيست پيامبرتان را احترام كنيد ... در نتيجه آيه فوق نازل شد، به نظر نگارنده اينگونه شأن نزولها سبب از بين رفتن ارتباط كلّى آيات مى باشند لذا نمى شود آنها را باور كرد، بلى مى شود گفت: چنان چيزهايى ممكن بوده در

بعضى از اذهان خطور كند، آيه شريفه ضمن جريان حضرت عيسى عليه السّلام به آنها جواب داده است.

79- ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُؤْتِيَهُ اللَّهُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُوا عِباداً لِي مِنْ دُونِ اللَّهِ.

آنكه باو كتاب و فهم و پيامبرى داده شده، دريايى از فهم و انسانيت و كمال است، چنين كسى ادعاى الوهيت نمى كند، «كان» حكايت حال ماضى است يعنى چنين كارى از اول نبوده «1» آمدن لفظ «النبوة» ظاهرا براى آن است كه: جمع شدن كتاب و حكم در غير پيامبر هم ممكن است مثل: الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ

__________________________________________________

(1) مى توانيم آن را «سزاوار نيست» نيز معنى كنيم.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 121

بقره/ 121.

وَ لكِنْ كُونُوا رَبَّانِيِّينَ بِما كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتابَ وَ بِما كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ در اينجا لفظ «يقول» مقدر است و تقدير آن «و لكن يقول كونوا» مى باشد، ممكن است ربانيين بمعنى تربيت كنندگان باشد چنان كه در نهج البلاغه آمده: «الناس ثلاثة عالم ربانى ... «1»» ولى به قرينه كُونُوا عِباداً لِي مراد از آن مخصوصان بخداست يعنى: مردانى مخصوص بخدا و در اطاعت خدا باشيد، زيرا كه كتاب خدا را هم درس مى دهيد و هم درس مى خوانيد و از حقيقت دين آگاهيد.

80- وَ لا يَأْمُرَكُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِكَةَ وَ النَّبِيِّينَ أَرْباباً لفظ «يأمركم» را بضمّ و بنصب آن خوانده اند، بنا بر قرائت نصب، عطف است بر «يؤتيه و يا بر «يقول» و «لا» براى تأكيد نفى است و بنا بر قرائت ضمّ، جمله مستأنفه مى باشد، يعنى:

سزاوار نيست كه خدا به كسى كتاب و حكم و نبوت بدهد سپس او شما را امر كند به اينكه ملائكه و پيامبران

را براى خود خدايان گيريد و پرسش كنيد.

أَ يَأْمُرُكُمْ بِالْكُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ يعنى: پس از آنكه با پذيرفتن دعوت او مسلمان شديد آيا سپس شما را به كفر و بندگى خود فرمان مى دهد؟! يا آيا پس از آنكه بحسب فطرت يا بواسطه پيغمبر پيشين مسلمان شده ايد شما را امر به كفر مى كند «2»؟! خلاصه اين دو آيه آن است كه: پيامبران نه مردم را بعبادت خود مى خوانند و نه بپرستش ملائكه و پيامبران ديگر. آنچه در اين باره به پيامبران نسبت داده اند همه جعلى و دروغ محض است در دين خدا، انسان پرستى، فرشته پرستى، بت پرستى و خلاصه پرستش غير خدا ممنوع است.

__________________________________________________

(1) حكمت: 147. [.....]

(2) وجه دوم كه اسلام آوردن بحسب فطرت يا بواسطه پيامبر قبلى باشد از تفسير المنار و وجه اول از الميزان استفاده شده است، بنظرم وجه اول قويتر است زيرا پذيرفتن نبوت او در اول، همان مسلمان بودن است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 122

[سوره آل عمران (3): آيات 81 تا 89]

اشاره

وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثاقَ النَّبِيِّينَ لَما آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتابٍ وَ حِكْمَةٍ ثُمَّ جاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ أَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلى ذلِكُمْ إِصْرِي قالُوا أَقْرَرْنا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَكُمْ مِنَ الشَّاهِدِينَ (81) فَمَنْ تَوَلَّى بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ (82) أَ فَغَيْرَ دِينِ اللَّهِ يَبْغُونَ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ (83) قُلْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ عَلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ عَلى إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ ما أُوتِيَ مُوسى وَ عِيسى وَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ

وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (84) وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِينَ (85)

كَيْفَ يَهْدِي اللَّهُ قَوْماً كَفَرُوا بَعْدَ إِيمانِهِمْ وَ شَهِدُوا أَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ وَ جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (86) أُولئِكَ جَزاؤُهُمْ أَنَّ عَلَيْهِمْ لَعْنَةَ اللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ (87) خالِدِينَ فِيها لا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ (88) إِلاَّ الَّذِينَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ أَصْلَحُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (89)

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 123

81- و چون خدا پيمان پيامبران را (از مردم) گرفت كه هر گاه به شما كتاب و حكمتى دادم، سپس پيامبرى به سوى شما آمد كه دين شما را تصديق مى كند حتما باو ايمان مى آوريد و او را يارى مى كنيد. «1» (آن گاه خدا به پيامبران) گفت: آيا (به اين عهد) اقرار كرديد و بر آن پيمان گرفتيد؟ گفتند اعتراف كرديم، فرمود: گواه باشيد، من نيز با شما از گواهانم.

82- پس هر كه بعد از اين (از پيمان ما) اعراض كند آنها فقط فاسقانند.

83- آيا (دينى) جز دين خدا مى طلبند حال آنكه هر كه در آسمانها و زمين هست برغبت يا باجبار باو تسليم شده اند و بسوى او بر مى گردند.

84- بگو: بخدا ايمان آورديم و بآنچه بر ما نازل شده و بآنچه بر ابراهيم، اسماعيل، اسحق يعقوب و اسباب نزول يافته و بآنچه بموسى و عيسى و پيامبران از پروردگارشان داده شده (ايمان آورديم) ميان هيچ يك از آنها فرقى نمى گذاريم و ما به خدا تسليم شدگانيم.

85- هر كه جز اسلام دينى بطلبد هرگز از او پذيرفته نيست و او در آخرت از

زيانكاران است.

86- خدا چگونه هدايت مى كند قومى را كه بعد از ايمان آوردن كافر شده اند و گواهى داده اند كه اين پيغمبر بحق است و دلائل واضح بآنها آمده، خدا قوم ستمكار را هدايت نمى كند.

87- آنها سزايشان، لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم است.

88- در لعنت خدا پيوسته اند، عذاب از آنها تخفيف نيابد، و مهلت داده نمى شوند.

89- مگر كسانى كه پس از كفر توبه كرده و خود را اصلاح كرده اند، كه خدا آمرزنده و مهربان است.

كلمه ها

ميثاق: پيمان محكم، اصل آن از وثاقة به معنى محكم شدن است «وثق وثاقة: قوى».

اصر: آن در اصل به معنى سنگين و سنگينى است وَ لا تَحْمِلْ عَلَيْنا إِصْراً ولى در اينجا به معنى پيمان است، پيمان داراى يك سنگينى

__________________________________________________

(1) فعل «لتؤمنن- لتنصرن» در اينجا بمعنى امر است يعنى ايمان بياوريد و يارى كنيد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 124

معنوى و قبول مسئوليت است.

فاسقون: از دين خارج شدگان فسق در اصل به معنى خروج است (قاموس قرآن).

يبغون: طلب مى كنند. بغى در اصل به معنى طلب است (قاموس قرآن).

طوعا: طوع: رغبت. ميل.

كرها: (بضم اول و فتح آن) ناپسند داشتن، امتناع كردن «كره كراهة:

ضد احبه».

اسباط: نواده ها. مفرد آن سبط است و اسباط در ذيل آيه 136 بقره، بررسى شده است.

ينظرون: انظار به معنى مهلت دادن است.

شرحها

اين آيات با آيات گذشته كمال ارتباط را دارد و در حقيقت قسمت ديگرى از مطالب گذشته است، خلاصه مضمون آيات نه گانه اينست: پيامبران گذشته به دستور خدا از امّت خود پيمان گرفته اند كه پيامبران آينده را بپذيرند و از دين آنها حمايت كنند، هر كه از اين پيمان سرپيچد از دين خارج شده است.

پيامبران از لحاظ اصول، همه يك دين آورده اند، بايد به آن تسليم شد، آن اسلام و تسليم شدن بخداست و جز آن دينى از نظر خدا پذيرفته نيست، اهل كتاب كه دانسته و از روى عمد پيامبر اسلام را تكذيب مى كنند پيش خدا مسئولند و سختترين عذاب را خواهند ديد، مگر آنكه توبه كنند و خودشان را اصلاح نمايند در اين صورت از رحمت و غفران خدا بهره مند خواهند بود.

81- وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثاقَ النَّبِيِّينَ لَما

آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتابٍ وَ حِكْمَةٍ ثُمَّ جاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ اين پيمان راجع به امّت تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 125

پيامبران است «1» لذا از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده: تقدير آيه «اخذ اللَّه ميثاق امم النبيين ...» است بنا بر اين مخاطب در «آتيتكم- جاءكم» و در دو فعل آخر، امّت پيامبران است يعنى: خدا از امّت پيامبران پيمان گرفت كه هر گاه به شما شريعت و دستورات اخلاقى دادم سپس پيامبرى آمد و آنچه شما داريد تصديق كرد، حتما باو ايمان بياوريد و او را يارى كنيد.

در آيه ديگرى اين ميثاق صريحا به بنى اسرائيل نسبت داده شده وَ لَقَدْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثاقَ بَنِي إِسْرائِيلَ ... وَ قالَ اللَّهُ إِنِّي مَعَكُمْ لَئِنْ أَقَمْتُمُ الصَّلاةَ وَ آتَيْتُمُ الزَّكاةَ وَ آمَنْتُمْ بِرُسُلِي وَ عَزَّرْتُمُوهُمْ مائده/ 12 در اين آيه «آمنتم- عزرتموهم» بجاى «لتؤمنن. لتنصرنه» در آيه مورد تفسير است.

قالَ أَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلى ذلِكُمْ إِصْرِي قالُوا أَقْرَرْنا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَكُمْ مِنَ الشَّاهِدِينَ يعنى: خدا به پيامبران فرمود: آيا به اين پيمان اعتراف كرديد؟ و بر اين ايمان و نصرت، از مردم پيمان گرفتيد؟ گفتند: آرى فرمود بر اين پيمان كه از مردم گرفتيد گواه باشيد، من نيز با شما از گواهانم، چون «اقررنا» در جواب استفهام آمده قهرا معناى آن هم اعتراف به ميثاق و هم اخذ ميثاق از مردم است. در ذيل آيه هفتاد يكم اين سوره نمونه اى از تورات درباره بشارت حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله را نقل كرديم و بمحلهايى از انجيل اشاره نموديم بآنجا رجوع شود.

82- فَمَنْ تَوَلَّى بَعْدَ

ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ يعنى پس از اين پيمان، هر كه پيامبر آينده (محمّد صلّى اللَّه عليه و آله) را با وجود دلائلش قبول نكند از پيمان خدا و دين

__________________________________________________

(1)- اضافه ميثاق به «النبيين» شايد در تقدير «الميثاق من النبين» باشد در اينصورت پيمان از پيامبران گرفته شده و بحكم پيمان از امت آنهاست و شايد مثل ميثاق اللَّه و عهد اللَّه باشد كه پيمان گيرنده خود پيامبران، از امت، البته بدستور خدا مى باشد، «لما» در لَما آتَيْتُكُمْ به معنى شرط است و تقرير آن «مهما آتيتكم» است چنان كه در المنار گفته شده.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 126

خدا بيرون رفته است.

83- أَ فَغَيْرَ دِينِ اللَّهِ يَبْغُونَ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ لفظ «من» نوعا در اولوا العقل بكار مى رود و حاكى است كه در آسمانها نيز انسانهايى غير از ملائكه هستند «1» منظور از «اسلم» تسليم شدن تكوينى است يعنى: خداوند در زندگى نظاماتى معيّن كرده مردم خواه بخواهند و خواه نخواهند بآن نظامات تسليم هستند، مثلا خدا اراده فرموده كه انسانها با چشم به بينند و با گوش بشنوند و همه باين اراده چه بخواهند و چه نخواهند تسليم هستند.

يعنى: آيا دينى غير از دين خدا مى خواهند؟ حال آنكه همه و از جمله اهل كتاب به نظامات طبيعى و تكوينى خدا تسليم مى باشند و راه فرارى از آن ندارند، پس چرا به شريعت و دين خدا كه پيامبران پيمان گرفته اند تن در نمى دهند؟!! 84- قُلْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ عَلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ عَلى إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ

وَ ما أُوتِيَ مُوسى وَ عِيسى وَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ دين خدا همان است كه بر اين پيامبران و نظير آنها نازل گشته و ايمان بر اين دين پيمان گرفته شده، لازم است و لذا رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از طرف خود و امّتش ميگويد: آمَنَّا بِاللَّهِ ... اين پيامبران از لحاظ اصول، همه يك سخن گفته اند: توحيد، معاد و عمل صالح مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً اختلاف فقط در فروعات بوده كه بمناسبت پيشرفت زمان فرق كرده است.

اين آيه عينا مثل آيه 136 از سوره بقره است فقط در آنجا بجاى «قل»

__________________________________________________

(1) در ذيل آيه چهل نهم از سوره نحل و بيست نهم از سوره شورى بررسى خواهد شد كه در آسمانها موجود زنده وجود دارد، در قاموس قرآن در ذيل لغت (سماء) اين مطلب روشن شده است، منظور از طوعا و كرها آن است كه چه بخواهند و چه نخواهند تسليم هستند و چاره اى جز قبول ندارند.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 127

لفظ «قولوا» آمده است و در همانجا درباره «اسباط» نيز توضيح داده شده كه مراد برادران يوسف نيستند كه او را به چاه انداختند، در المنار گفته: از فرزندان يعقوب فقط نبوت يوسف به صحت رسيده است.

85- وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِينَ در ذيل آيه نوزدهم همين سوره گفته شده كه دين همه پيامبران همان اسلام و تسليم شدن بخداست، در اين آيه فرموده: دينى جز اسلام از مردم پذيرفته نيست، اسلامى كه همه پيامبران خاصه

پيامبر اسلام آورده است آن كس كه سرپيچى كند در آخرت از زيانكاران است.

86- كَيْفَ يَهْدِي اللَّهُ قَوْماً كَفَرُوا بَعْدَ إِيمانِهِمْ وَ شَهِدُوا أَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ وَ جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ يعنى: اهل كتاب، دانسته و از روى عمد، پيامبر اسلام را انكار كرده اند، و در ضمير خود و يا در ميان خود گواهى داده اند كه پيغمبر حق است و دلائل روشن، اين حقيقت را بر آنها ثابت كرده است، در اين صورت خدا آنها را هدايت نمى كند، چون بفكر هدايت نيستند و بناى هدايت نشدن دارند، مثل فرعونيان كه به معجزات موسى عليه السّلام در باطن يقين كردند و در ظاهر انكار نمودند وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ نمل/ 14، در ذيل آيه ششم از سوره بقره در اين زمينه بيشتر توضيح داده شده است.

وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ آرى در ظلم هدايت نيست، ظالم تا در مسير ظلم است و بظلم ادامه مى دهد در ضلالت است، هدايت در صورتى ممكن است كه شخص از ظلم دست بكشد و ميان هدايت و ضلالت بايستد و فكر كند.

منظور از اين جمله آن است كه: در كار اينها هدايت و رحمت نيست چون كار ظالمانه است.

87- أُولئِكَ جَزاؤُهُمْ أَنَّ عَلَيْهِمْ لَعْنَةَ اللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ آنها به جاى هدايت و رحمت، اين كيفر را دارند، لعنت خدا در آخرت عذاب تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 128

خداست و در دنيا، دورى از توفيق و رحمت، و لعنت مردم نفرين آنهاست در حق غير، لعنت خدا در حق اين مردم روشن است، ملائكه نيز آنها را نفرين مى كنند كه راه توحيد و سعادت را مسدود كرده اند

زيرا ملائكه همواره در بازشدن راه توحيد مى كوشند، علّت نفرين مردم آن است كه: اينگونه گمراهان، بضرر آنها نيز تمام مى شود، نظير اين تعبير در سوره بقره آيه 161 نيز آمده است.

88- خالِدِينَ فِيها لا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ منظور از ضمير «فيها» لعنت است كه در آيه سابق گذشت. راجع به «خلود» در ذيل آيه قالَ النَّارُ مَثْواكُمْ ... انعام/ 128 صحبت خواهيم كرد، لفظ وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ اگر مثل «لا ينظر اللَّه اليهم» باشد كنايه از عدم شمول رحمت است و شايد منظور آن باشد كه «از عذاب مهلت داده نمى شوند» اين احتمال با «خالدين» مناسب است.

89- إِلَّا الَّذِينَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ أَصْلَحُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ توبه و پذيرفته شدن آن، در اسلام «بن بست» را از ميان برداشته است، على هذا هر فرد در هر كارى كه هست مى تواند در عمل خود تجديد نظر نمايد و اگر به سوى خدا و عمل صالح باز گردد، خدا او را قبول مى كند.

در مجمع البيان فرموده: گويند: آيات سه گانه اخير درباره مردى از اهل مدينه به نام حارث بن سويد نازل گرديد، او «محذر بن زياد» را با حيله بقتل رسانيد و از اسلام برگشت و بمكه فرار نمود، سپس از عمل خود پشيمان شد، بخويشان خود در مدينه سفارش كرد كه از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله درباره توبه او به پرسند، در نتيجه آيات سه گانه نازل گرديد، مردى از اقوام او آيات را به مكه آورد و گفت: مى دانم كه در توبه ات راستگويى، رسول خدا از تو راستگوتر و خدا راستگوتر از

شما است، او به مدينه باز گشت و توبه كرده و مسلمان خوبى تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 129

شد، آن گاه فرموده: اين قول مجاهد و سدى است و از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده.

نگارنده گويد: اشكال اين نقل آن است كه: آيات در رديف آيات سابق قرار دارد نزول بخصوص آنها بعيد است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 130

[سوره آل عمران (3): آيات 90 تا 95]

اشاره

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بَعْدَ إِيمانِهِمْ ثُمَّ ازْدادُوا كُفْراً لَنْ تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ وَ أُولئِكَ هُمُ الضَّالُّونَ (90) إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ كُفَّارٌ فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ مِلْ ءُ الْأَرْضِ ذَهَباً وَ لَوِ افْتَدى بِهِ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِينَ (91) لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْ ءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ (92) كُلُّ الطَّعامِ كانَ حِلاًّ لِبَنِي إِسْرائِيلَ إِلاَّ ما حَرَّمَ إِسْرائِيلُ عَلى نَفْسِهِ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ التَّوْراةُ قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (93) فَمَنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ (94)

قُلْ صَدَقَ اللَّهُ فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ (95)

90- كسانى كه پس از ايمان كافر شدند، و بر كفر خود افزودند، توبه آنها هرگز پذيرفته نمى شود و آنها فقط گمراهانند.

91- كسانى كه كافر شده و در حال كفر بميرند از هيچ يك از آنها (حتى) طلايى كه زمين را پر كند پذيرفته نمى شود گرچه آن را عوض دهد براى آنهاست عذابى اليم و براى آنها يارانى (شفاعت كنندگان) وجود ندارد.

92- هرگز به نيكى و وسعت نمى رسيد مگر از آنچه دوست داريد انفاق كنيد و آنچه انفاق مى كنيد خدا بآن داناست.

93- همه طعامها

بر بنى اسرائيل پيش از نزول تورات حلال بود، مگر آنچه اسرائيل بر خود حرام كرده بود، بگو اگر راست مى گوئيد تورات را بياوريد و بخوانيد.

94- هر كه پس از اين بر خدا دروغ بندد، چنين كسانى فقط ظالمانند.

95- بگو: خدا راست گفته، پس تابع دين ابراهيم باشيد كه حق پرست بود و از مشركان نبود.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 131

كلمه ها

ملاء: (بكسر- م) مقدارى را گويند كه ظرفى را پر كند و بفتح ميم بمعنى پر كردن است خواه با آب باشد يا با غير آن.

افتدى: فديه، فدى و فداء: عوض (عوضى كه شخص از جانب خود يا ديگران مى دهد) افتداء: عوض دادن.

تنالوا: نيل بمعنى وصول و رسيدن است «نال مطلوبه» يعنى به مرادش رسيد.

بر: (بكسر- با) نيكى و خوبى، و بفتح اول بمعنى خشكى و احسان كننده، معناى اول همان خشكى است.

تنفقوا: نفق در اصل بمعنى خروج است، انفاق: خرج كردن و خارج كردن مال از دست.

طعام: خوردنى (مطعوم)، آن به معناى مصدر (طعام خوردن) نيامده است.

اسرائيل: نام يا لقب يعقوب عليه السّلام است (بقره/ 40).

ملة: دين طريقه. (بقره/ 120).

حنيفا: حنيف: مايل بحق، جنيف: مايل بباطل. مراد از آن در اينجا موحد است.

حل: (بكسر اول) حلال. اصل كلمه بفتح اول بمعنى باز كردن است.

شرحها

اين آيات، تعقيب آيات قبلى بوده و ارتباط كامل با آنها دارند، در اين آيات اولا مردم بدو دسته تقسيم شده اند كه هر دو مبغوض درگاه خدا هستند يكى آنكه در كفر زياده روى كرده و توبه بى جا مى كنند، ديگرى آنكه در حال كفر از دنيا مى روند. ثانيا نشان داده شده كدام قسم از انفاق مهم و مؤثر است و مى تواند درد تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 132

را علاج كند، ثالثا شبهه اينكه يهود درباره بعضى از محرمات تورات داشتند دفع شده و در پايان به پيروى از دين ابراهيم دعوت شده اند.

90- إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بَعْدَ إِيمانِهِمْ ثُمَّ ازْدادُوا كُفْراً لَنْ تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ وَ أُولئِكَ هُمُ الضَّالُّونَ.

در آيات قبل خوانديم: آنان كه بعد از ايمان كافر شدند و دلائل واضح

بر آنها آمد، خدا هدايتشان نمى كند، مگر آنكه توبه كنند و خود را اصلاح نمايند و نيز ظاهرا مسلمانان اجماع دارند كه توبه حقيقى پيش از مرگ پذيرفته است، ظهور آيات نيز همان است. ولى اين آيه مى گويد توبه آنها پذيرفته نيست.

به نظر مى آيد منظور از توبه در اين آيه، توبه كردن در حال معاينه مرگ و بعد از منتفى شدن زمينه اصلاح است كه در آيات گذشته خواندايم: إِلَّا الَّذِينَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ أَصْلَحُوا و در حال فرعون آمده: حَتَّى إِذا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ قالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا الَّذِي آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائِيلَ ... يونس/ 90 ولى توبه اش پذيرفته نشد، و در سوره نساء/ 18 آمده: وَ لَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ حَتَّى إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ إِنِّي تُبْتُ الْآنَ. «1»

به نظر بعضى علّت عدم قبول آن است كه توبه واقعى نيست مؤيد اين سخن جمله أُولئِكَ هُمُ الضَّالُّونَ است يعنى: ضلالت در آنها رسوخ كرده امكان توبه حقيقى از آنان سلب شده است و اللَّه العالم اين آيه و آيه بعد حاوى يك حكم كلّى مى باشند ولى مصداق آنها در زمان نزول، يهود (و شايد نصارى) بوده است لفظ بَعْدَ إِيمانِهِمْ حاكى است كه كفر آنها از روى عناد است نه از روى ندانستن.

91- إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ كُفَّارٌ فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ مِلْ ءُ

__________________________________________________

(1) مراد از آمدن مرگ، يقين بمرگ و در آستانه مرگ بودن است، شايد منظور از آيه: يَوْمَ يَأْتِي بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ لا يَنْفَعُ نَفْساً إِيمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمانِها خَيْراً انعام/ 158 نيز همان باشد.

تفسير أحسن الحديث،

ج 2، ص: 133

الْأَرْضِ ذَهَباً وَ لَوِ افْتَدى بِهِ.

بقرينه گذشته، مراد كسانى هستند كه از روى عناد كافر شده و حق را دانسته انكار كرده اند، مراد از اين مثل آن است كه عذاب آنها حتمى است در آيه ديگر آمده إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ ثُمَّ ماتُوا وَ هُمْ كُفَّارٌ فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ محمّد/ 34 درباره اين مثل به «نكته ها» رجوع شود.

أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِينَ.

عذاب آنها حتمى است و آنها را يارانى و شفاعت كنندگانى نخواهد بود.

92- لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْ ءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ.

در الميزان فرموده: ارتباط اين آيه با آيات ما قبل روشن نيست، ممكن است در ضمن اين آيات نازل نشده باشد، اين آيه مى رساند كه انفاق بايد از چيزهاى مهم و با ارزش باشد كه دردهاى اجتماعى را دوا كند و نيازمند را از صف نيازمندان خارج سازد، بعيد نيست مراد از «بر» علاوه بر پاداش خدايى، آن باشد كه شخص در اثر كثرت احسان از شر سرمايه دارى آسوده مى شود و مصداق:

وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ ... قرار نمى گيرد، نه مثل امروز كه عده اى نمى دانند پول را كجا صرف بكنند وعده اى محتاج نان شب هستند، رجوع شود به «نكته ها».

نمى شود گفت: مراد از آيه فقط زكاة و خمس است بلكه آيه اعمّ است و زكاة و خمس از مصاديق آنند، جمله وَ ما تُنْفِقُوا ... روشن مى كند كه انفاق در دنيا و آخرت مورد پاداش خداوند است نه اينكه مال تلف مى شود و چيزى عايد نمى گردد.

93- كُلُّ الطَّعامِ كانَ حِلًّا لِبَنِي إِسْرائِيلَ إِلَّا ما حَرَّمَ

إِسْرائِيلُ عَلى نَفْسِهِ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ التَّوْراةُ قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 134

طبرسى نقل كرده چون رسول خدا گوشت شتران را حلال كرد يهود آن را قبول نكردند، حضرت فرمود: در دين ابراهيم حلال بود، گفتند: نه، آنچه ما حرام مى دانيم از زمان نوح و ابراهيم حرام بوده تا بما رسيده است. تا آيه نازل شد. خداوند بعضى از حلالها را در اثر ظلم و نافرمانى بر بنى اسرائيل در زمان موسى حرام كرد چنان كه فرموده: فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ طَيِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ ... نساء/ 160 و نيز آيه 146 از سوره انعام.

يهود اين سخن را قبول نمى كردند و مى گفتند: محرمات تورات از اول و حتى پيش نزول تورات حرام بوده است قرآن در جواب فرموده: نه، همه طعامها بر بنى اسرائيل قبل از تورات حلال بوده و در اثر ظلم شما بر شما حرام شده است (و اينكه قرآن آنها را بر مسلمين حلال كرده نظر بحلال بودن اولى است) پيش از تورات فقط يك چيز بود كه آن را اسرائيل (يعقوب) بر خود حرام كرده بود نه بر بنى اسرائيل، در تفسير عياشى از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده:

يعقوب وقتى كه گوشت شتر مى خورد، خاصره اش درد ميكرد لذا گوشت شتر را بر خود تحريم كرد، و اين پيش از نزول تورات بود چون تورات نازل شد موسى آن را تحريم نكرد و نخورد «1» الميزان آن را از كافى نقل كرده است.

قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ ... نشان مى دهد كه اين مطلب در تورات بوده و آنها جسارت بر اظهار آن نكردند.

ناگفته

نماند: مراد از كُلُّ الطَّعامِ مطعومات حلال است كه اسلام و اديان گذشته آنها را حلال كرده نه هر طعام، زيرا ناپاك ها و خبائث در اسلام و تورات فعلى حرامند رجوع شود به سفر تثنيه باب چهاردهم. آنجا كه عيسى عليه السّلام مى گويد: آمده ام تا بعضى از آنچه بر شما حرام شده حلال كنم (آل عمران/ 50)

__________________________________________________

(1) «... قال ان اسرائيل كان اذا اكل لحوم الإبل هيچ عليه وجع الخاصرة، فحرم على نفسه لحم الإبل و ذلك من قبل ان تنزل التوراة فلما انزلت التوراة لم يحرمه و لم يأكله».

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 135

منظور ظاهرا همانهاست كه در اثر ظلم بر بنى اسرائيل حرام شده بودند.

94- فَمَنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ

تهديد است بر اينكه: پس از واضح شدن مطلب هر كه بر خدا دروغ بندد و بگويد: اين محرمات از اول حرام بوده، او از ستمكاران و مورد عقوبت خداست.

95- قُلْ صَدَقَ اللَّهُ فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ حالا كه معلوم شد: اينها بوسيله ظلم بر بنى اسرائيل حرام شده، پس در شريعت ابراهيم حلال بوده، تابع دين ابراهيم باشيد كه پيامبر اسلام بيان مى كند، شايد مراد از حَنِيفاً ... آن باشد كه ابراهيم مثل شما چيزى جعل نمى كرد و هر چه مى گفت از خدا مى گفت.

نكته ها

مِلْ ءُ الْأَرْضِ ذَهَباً:

اگر در مثلهاى قرآن مجيد دقت كنيم مى بينيم همه آنها واقعى و قابل پياده شدن در خارج هستند، مگر چند مثل كه فرضى بود و قابل پياده شدن نيستند يكى از آنها اين مثل است زيرا نه اين اندازه طلا خواهد بود و نه آنها قدرت

پرداخت خواهند داشت. مثلا در مثنوى حكايت دارد كه تاجرى به هندوستان ميرفت، به خانواده اش گفت: براى شما چه سوغاتى بياورم، هر يك چيزى گفتند، طوطيى كه در قفس بود گفت: سلام مرا بطوطيان هند برسان، تاجر پس از برگشتن گفت: سلام تو را رساندم، آنها پس از شنيدن سلام، خود را به زمين زده و مردند، آن طوطى نيز خود را بزمين زد و مرد، تاجر لاشه او را با حسرت بدور انداخت، طوطى پرواز كرد و رفت، تاجر دانست كه اين امر حيله اى بوده براى خلاص شدن طوطى، اين مثل جايش فقط در عالم خيال است و گرنه در خارج قابل پياده شدن نيست ولى تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 136

همه مثلهاى قرآن جز چند مثل وقوع خارجى دارند ولى چون مراد از مثل فهماندن مطلب است و مانعى ندارد كه قرآن مثل فرضى بزند.

تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ: در مجمع البيان ذيل آيه شريفه نقل كرده: على عليه السّلام لباسى خريد، از آن خوشش آمد، آن را در راه خدا بخشيد، فرمود: از رسول خدا شنيدم فرمود: هر كه ديگران را بر خود اختيار كند، خدا روز قيامت بهشت را براى او اختيار مى كند، هر كه چيزى را دوست دارد و براى خدا قرار دهد، خدا روز قيامت فرمايد: بندگان همديگر را به نيكى پاداش مى دهند، من نيز بهشت را بتو پاداش مى دهم «1».

نقل شده: پس از نزول آيه، ابو طلحه باغى كه مورد رغبتش بود ميان خويشاوندان خود تقسيم كرد رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: به به اين مالى است كه بتو فايده رسانيد.

ابو ذر غفارى از ميهمانى پذيرايى كرد

و گفت: من كار دارم، برو و بهترين شتران مرا براى خودت انتخاب كن، ميهمان شتر لاغرى آورد، ابو ذر گفت:

بمن خيانت كردى، گفت بهترين شتر نر را در ميان آنها ديدم، ولى فكر كردم كه در آينده بآن احتياج خواهيد داشت، ابو ذر گفت: محتاج بودنم روزى است كه در قبرم گذاشته شوم، خدا فرمايد لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ آن گاه ابو ذر گفت: در مال انسان سه شريك هست اول حوادث كه شايد بيايند و مال را ببرند دوم ورثه كه مى خواهند سر به زمين بگذارى، مال را ببرند حال آنكه گناهش بگردن تو است، سوم خودت، اگر بتوانى از آنها عاجزتر نباش، خدا فرمايد: لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ اين شتر نر محبوب مال من بود خواستم پيش از مرگ براى خودم بفرستم.

__________________________________________________

(1)

«اشترى على (ع) ثوبا فاعجبه فتصدق به و قال سمعت رسول اللَّه (ص) يقول: من آثر على نفسه آثره اللَّه يوم القيامة بالجنة و من احب شيئا فجعله للَّه قال اللَّه تعالى يوم القيامة: قد كان العباد يكافئون فيما بينهم بالمعروف و انا اكافيك اليوم بالجنة.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 137

[سوره آل عمران (3): آيات 96 تا 97]

اشاره

إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَ هُدىً لِلْعالَمِينَ (96) فِيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ إِبْراهِيمَ وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمِينَ (97)

96- اولين خانه اى كه براى مردم بنا شده همان است كه در بكه است با بركت و هدايت براى جهانيان است.

97- در آن آيات روشن هست، مقام ابراهيم، هر كه بآن داخل شود ايمن

مى شود، زيارت اين خانه براى خدا بعهده مردم است هر كه قدرت رفتن داشته باشد او هر كه آن را ترك كند خدا از جهانيان بى نياز است.

كلمه ها

بيت: مسكن اعم از آنكه از سنگ باشد يا غير آن (اطاق- خيمه) و دار از آن اعم است و شامل همه نوع خانه مى باشد.

بكه: بك در لغت به معنى ازدحام است، زمين كعبه و اطراف آن بواسطه ازدحام مردم بكه ناميده شده (قاموس قرآن) «1».

مبارك: بروك به معنى ثبوت، بركت فائده ثابت و مبارك، چيزى كه در آن فائده ثابت باشد (قاموس قرآن).

آمن: كسى كه در ايمنى است، از امن به معنى اطمينان و آرامش قلب.

حج: (بكسر اول) قصد. آن در شريعت قصد خانه خداست براى عمل.

استطاع: استطاعت در قرآن مجيد به معنى قدرت و توانايى بكار رفته است.

عالمين: مردمان (حمد/ 1).

__________________________________________________

(1) در تفسير عياشى از امام صادق (ع) نقل شده: چرا مكه را مكه گفته اند؟ فرمود چون مردم بعضى بعضى را با دست كنار مى كنند (تزاحم) يعنى در اطراف كعبه.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 138

شرحها

بنظر مى آيد: اين آيات جواب سؤالى است كه از فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْراهِيمَ سر چشمه مى گيرد و آن اينكه: اگر بنا باشد پيرو دين ابراهيم باشيم بايد به بيت المقدس (قبله يهود) نماز بخوانيم كه محل مهاجرت و مدفن ابراهيم عليه السّلام است، پس چرا پيغمبر قبله را تغيير داد؟

جواب اينكه: كعبه اولين معبدى است كه بنا شده و بانى آن ابراهيم مى باشد، آيات خدا از هر طرف آن را احاطه كرده، مقام ابراهيم (آورنده دين حنيف) نيز در آن است، پس حق مطلب آن است كه قبله به كعبه منتقل شود، آن گاه به همين مناسبت وجوب حج بيان شده و متخلفين مورد تهديد قرار گرفته اند.

96- إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَ هُدىً لِلْعالَمِينَ بصراحت

اين آيه، كعبه اولين خانه اى است كه براى مردم (و براى خدا) بنا شده است، و اولين معبدى كه بر روى زمين درخشيد كعبه بود، به مضمون روايات بناء آن پيش از ابراهيم عليه السّلام بوده و از آيات نيز استفاده مى شود، بنظر مى آيد هُدىً لِلْعالَمِينَ بيان «مباركا» باشد يعنى: كعبه پيوسته توأم با فائده و بركت است زيرا جهانيان را به توحيد، عبادت خدا، اتحاد و هم بستگى، هم رنگى، بدور انداختن تبعيضها، توجه بمبدء جهان هستى، الگو بودن براى جامعه معتدل و حكومت يك فرمان رهبرى مى كند «1» «للعالمين» حاكى است كه اين راهنمايى براى همه است نه فقط براى مسلمانان، آرى هر كه مراسم حج را به نظر آورد خواهد ديد كه كعبه و مراسم آن الگو و نقشه براى همه است و همه ساله يك جامعه همرنگ در كنار كعبه تشكيل مى شود. به «نكته ها» رجوع شود.

__________________________________________________

(1) ممكن است مباركا عام و شامل دعاى ابراهيم رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ و هُدىً لِلْعالَمِينَ ذكر الخاص بعد العام باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 139

97- فِيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ إِبْراهِيمَ وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا «1».

گفته اند: آيات بينات عبارتند از مقام ابراهيم و دو حكم: ايمنى و وجوب حج كه دلالت دارند بر خدا و مقام و عظمت خدا، «2».

بنظرم مراد از آيات بينات: زمزم، قربانى اسماعيل، حجر الاسود، بناى بيت بدست ابراهيم، مقام ابراهيم و نحو آن باشد كه همه دليل اند بر اينكه انوار توحيد از اول، اين بيت را فرا گرفته و جا دارد كه قبله و

هدايت براى عالميان باشد، در اين صورت مقام ابراهيم، بيان يكى از مصاديق آيات بينات است على هذا دو حكم بعدى مصداق آيات بينات نيستند. در تفسير عياشى از ابن سنان نقل شده كه به امام صادق عليه السّلام گفتم: اين آيات بينات چيست؟

فرمود: مقام ابراهيم كه بر روى آن ايستاد و قدمهايش در آن اثر گذاشت و حجر الاسود و تنزل اسماعيل (حجر الاسماعيل) اين روايت در كافى نيز نقل شده.

لفظ وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً حكم تشريعى است كه هر كه داخل حرم شود قابل تعقيب نيست و نمى شود متعرض او شد و گرفتارش كرد و اگر حكم تكوينى بود عبد اللَّه بن زبير را در كنار آن نمى كشتند و سعيد بن جبير را در كنار آن گرفتار نمى كردند رجوع شود به «نكته ها» ظهور جمله در آن است كه حتى اگر كافر هم داخل حرم شود در امان است.

وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ حاكى از وجوب حج بر همه است ولى مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ «3» روشن مى كند كه فقط بر صاحبان قدرت واجب است، مراد از «سبيلا» رفتن است، نكره آمدن آن اشاره به سبيل بخصوصى است يعنى نه هر

__________________________________________________

(1) تقدير آيه «فيه مقام ابراهيم» و بقولى «هى مقام ابراهيم» و به هر دو وجه مبتدا در آن حذف شده است.

(2) راجع به مقام ابراهيم رجوع شود به «نكته هاى» آيه 125 بقره ... مِنْ مَقامِ إِبْراهِيمَ مُصَلًّى.

(3) لفظ مَنِ اسْتَطاعَ بدل است از «للناس».

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 140

رفتن بلكه راه رفتنى كه توأم با كفايت مالى و بدنى و امن بودن راه و غيره باشد چنان كه در فقه اسلام بررسى

شده است. «1»

وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمِينَ يعنى هر كه اين حكم را ناديده بگيرد و به حج نرود ضررى بخدا نزده زيرا خدا از مردم بى نياز است، بلكه ضرر بخودش متوجه است.

اين آيه يكى از آياتى است كه در آن به تارك عمل كافر گفته شده، روايت نيز مطابق آيه است. در روايت آمده: هر كس بدون عذر حج را ترك كند يا يهودى بميرد يا نصرانى از امام صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده: «هر كه بدون عمل حج از دنيا برود در حالى كه نه احتياج مانع از حج بوده، نه مرض و نه حكومت، يا يهودى مى ميرد يا نصرانى «2» شايد اين از آن جهت باشد كه نرفتن بدون عذر حاكى از عدم اعتقاد است.

نكته ها

كعبه

كعبه كه اولين معبد و قبله مسلمانان است در وسط مسجد- الحرام واقع شده، تقريبا بشكل مربع مى باشد، ارتفاع آن پانزده متر، طول ديوار شمالى كه ناودان طلا در آن است 10 متر و 10 سانت و طول ضلعى كه درب كعبه در آن واقع است 12 متر و درب آن 2 متر از زمين فاصله دارد، در زاويه چپ درب آن حجر الاسود در ديوار قرار گرفته، به ارتفاع يك متر

__________________________________________________

(1) امام صادق (ع) فرموده:

«من كان صحيحا فى بدنه، فحلى سربه، له زاد و راحلة فهو مستطيع للحج»

ناگفته نماند ظهور ناس در مؤمن و كافر هر دو است گر چه شرط قبولى حج اسلام است.

(2)

«قال (ع) من مات و لم يحج حجة الاسلام لم يمنعه من ذلك حاجة تحف به او مرض لا يطيق فيه الحج او سلطان يمنعه فليمت يهوديا او

نصرانيا» كافى ج 48 ص 268.

[.....] تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 141

و نيم از زمين، حجر الاسود سنگى است است بيضى شكل، صيقلى، سياه رنگ مايل بسرخى، قطر آن 30 سانت مى باشد. در پائين كعبه پايه اى منحنى وجود دارد كه اطراف آن را احاطه كرده و «شاذروان» ناميده مى شود، كعبه داراى چهار ركن است: ركن عراقى واقع در جهت شمال، ركن شامى در غرب، ركن يمانى در جهت جنوب، ركن اسود در جهت شرق، و حجر الاسود در همان ركن قرار گرفته است، ناودان طلايى كعبه در بالاى جدار شمالى قرار گرفته كه آب آن به «حجر اسماعيل» مى ريزد.

از قرآن مجيد استفاده مى شود كه ابراهيم عليه السّلام كعبه را تجديد بنا كرده و گرنه بصريح روايات بناى آن پيش از ابراهيم عليه السّلام بوده است.

در شمال كعبه ديوارى هست قوسى شكل كه فاصله دو سر آن از كعبه دو متر و فاصله وسط آن تا كعبه هشت متر و چهل چهار سانتيمتر است، طول ديوار يك متر و عرض آن از يك متر بيشتر است، نام آن ديوار «حطيم» و فضاى ما بين حطيم و كعبه حجر اسماعيل ناميده مى شود كه گويند: اسماعيل و مادرش هاجر در آن مدفونند. راجع به مقام ابراهيم كه در فاصله 13 مترى كعبه در ميان ضريحى نگاهدارى مى شود ذيل آيه 125 بقره توضيح داده ايم.

وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً: در لندن پايتخت انگليس باغى هست بنام «هايد پارك»، سخن گفتن، انتقاد از دولت، اظهار مرام، تبليغ نظريه و غيره در آنجا آزاد و كسى در آنجا قابل تعقيب نيست و لو بدولت، و سلطنت انگلستان هزار بار فحش بدهد، اين

ظاهرا براى آن است كه ملّت براى اظهار عقيده خود محلّى داشته و بتوانند عقايد خود را آزادانه بيان كنند و مجال نفس كشيدن داشته باشند.

پيش از آنكه دولت انگليس تشكيل بشود و چنين فكرى بكند، قرآن مجيد چنين طرحى را مطرح و آن را پياده كرده است به موجب وَ مَنْ دَخَلَهُ تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 142

كانَ آمِناً

حرم مكه جايى است كه هر كس در اظهار عقيده خود در آنجا آزاد و هر مخالف دولت و حتى هر خطا كار كه در بيرون جرم خطا كرده و وارد حرم شده قابل تعقيب نيست مشروط بر آنكه در حرم مرتكب جنايت نشود و احترام آنجا را از بين نبرد، اين براى آن است كه آزاد مردان كه پيوسته در خفقان دولتها خواهند بود مجالى و محلّى براى نفس كشيدن و اظهار عقيده و نظر داشته باشند، بدين جهت است كه در زمان خلفا مخالفين دولت به مكه رفته و در آنجا در امن و امان بودند و اينكه حسين بن على عليه السّلام و عبد اللَّه زبير از دست يزيد به مكه رفتند به همين علّت بود.

ناگفته نماند: حرم مكه فضاى مفصّلى است كه در خارج مكه علامتگذارى شده است يكى از حدود آن محلّى است به نام «جعرانه» كه تا مكه 30 كيلومتر فاصله دارد، ديگرى «تنعيم» كه فاصله اش شش كيلومتر و 118 متر مى باشد، سومى «اضات لبن» كه فاصله اش 12 كيلومتر، چهارمى «حديبيه» كه با مكه 48 كيلومتر فاصله دارد و از طرف «عرفات» فاصله حرم 25 كيلومتر مى باشد.

حكم حرم كه ميان اين حدود واقع شده چنين است: اگر كسى خارج از

حرم خلافى و خطايى مرتكب شده، وارد حرم شود نمى شود او را گرفتار كرد بلكه براى او بيشتر از حدّ طعام و غيره نمى فروشند تا خسته شده و از حرم بيرون رود، تا آن گاه كه او را گرفته مجازات كنند، مشروط بر اينكه جنايتى در حرم انجام ندهد رجوع شود به كتب فقه، و روايات تفسير عياشى و غيره.

ناگفته نماند: ظهور وَ مَنْ دَخَلَهُ ... آن است كه هر كه داخل بيت شود در امن است ولى بنا بر روايات، اين حكم شامل همه حرم مى باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 143

[سوره آل عمران (3): آيات 98 تا 101]

اشاره

قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ شَهِيدٌ عَلى ما تَعْمَلُونَ (98) قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ مَنْ آمَنَ تَبْغُونَها عِوَجاً وَ أَنْتُمْ شُهَداءُ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (99) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تُطِيعُوا فَرِيقاً مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ يَرُدُّوكُمْ بَعْدَ إِيمانِكُمْ كافِرِينَ (100) وَ كَيْفَ تَكْفُرُونَ وَ أَنْتُمْ تُتْلى عَلَيْكُمْ آياتُ اللَّهِ وَ فِيكُمْ رَسُولُهُ وَ مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ (101)

98- بگو: اى اهل كتاب چرا آيات خدا را انكار مى كنيد، خدا بر آنچه مى كنيد گواه است؟.

99- بگو اى اهل كتاب چرا كسى را كه ايمان آورده از راه خدا باز مى داريد؟ براى راه خدا انحراف جستجو مى كنيد؟ حال آنكه مى دانيد (مطلب از چه قرار است) خدا از آنچه مى كنيد غافل نيست.

100- اى كسانى كه ايمان آورده ايد اگر از گروهى از اهل كتاب اطاعت كنيد شما را بعد از ايمانتان در حالى كه كافريد (بطرف خود) مى گردانند.

101- چگونه كافر مى شويد حال آنكه آيات خدا بر شما تلاوت مى شود

و پيامبر او در ميان شماست، هر كه به خدا چنگ زند حقا كه به راه راست هدايت شده است.

كلمه ها

شهيد: شهادت در اصل به معنى حضور، مراد از آن در اينجا ظاهرا دانايى است. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 144

تصدون: صد: منع كردن و اعراض، لازم و متعدى هر دو آيد مراد از آن معناى اول است.

عوجا: (بر وزن فرس) كجى و (بر وزن عنب) كج. مقصود از آن انحراف در دين است.

غافل: غفلت به معنى سهو، اشتباه و بى خبرى است.

يعتصم: عصم: امساك. اعتصام: چنگ زدن (قاموس قرآن).

شرحها

به دنبال آيات گذشته، در اين آيات اهل كتاب توبيخ شده اند كه چرا حقائق را از قبيل حلال بودن طعام ها و قبله بودن كعبه در اسلام، انكار مى كنند و ديگران را نيز از راه راست باز مى دارند، خدا از اين كارها آگاه است و آنها را بى كيفر نخواهد گذاشت. آن گاه به مؤمنان ياد آورى شده كه اهل كتاب به فكر آنند شما را از دينتان باز گردانند ولى مطلب براى شما روشن است زيرا اولا آيات خدا بر شما خوانده مى شود و پيامبر در ميان شماست، ثانيا اگر به خدا چنگ بزنيد از شر آنها خلاص خواهيد شد.

98- قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ شَهِيدٌ عَلى ما تَعْمَلُونَ منظور از «آيات» به قرينه گذشته، حلّيت طعامها قبل از تورات و قبله بودن كعبه در اسلام است. وَ اللَّهُ شَهِيدٌ از «و اللَّه عالم» رساتر است يعنى خدا بر انكار شما شاهد و ناظر است.

99- قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ مَنْ آمَنَ تَبْغُونَها عِوَجاً.

اهل كتاب با ايجاد شبهه و اينكه قبله بايد عوض نشود و امثال آن، مى خواستند تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 145

مردم را از اسلام

باز دارند «عوجا» ظاهرا مفعول «تبغونها» باشد و تقدير آن «تبغون لها عوجا» است «1» يعنى: مى خواهيد براى دين انحراف و ناحقى ايجاد كنيد وَ أَنْتُمْ شُهَداءُ حال آنكه مى دانيد همه طعامها پيش از تورات حلال بوده، و كعبه بايد قبله اسلام باشد.

در آيه اول گفته شده وَ اللَّهُ شَهِيدٌ ... در اينجا گفته شده: وَ أَنْتُمْ شُهَداءُ، نتيجه اين مى شود: شما بر حق بودن آنچه انكار مى كنيد گواهيد و خدا بر انكار شما گواه است لذا در ذيل آيه آمده: وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ بالاخره چوب اين عمل را خواهيد خورد، خدا از كارتان بى خبر نيست.

100- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تُطِيعُوا فَرِيقاً مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ يَرُدُّوكُمْ بَعْدَ إِيمانِكُمْ كافِرِينَ.

بيدار باش بر مؤمنان كه كفار در كمين آنها هستند مراد از «فريقا» فتنه جويان اهل كتاب است كه پيوسته آتش بياران معركه مى باشند، گويند: يهود با ياد آورى جنگهايى كه در جاهليّت ميان دو قبيله «اوس» و «خزرج» واقع شده بود آنها را بر عليه يكديگر تحريك مى كردند و رگ جاهليت را به حركت در مياوردند «2» «كافرين» حال است از فاعل «يردوكم» و روشن مى كند كه برگشتن، همان كافر شدن است.

__________________________________________________

(1) در تفسير آلاء الرحمن گويد: در تبيان فرموده: تقدير آن «تطلبون لها عوجا» است زمخشرى نيز همانطور گفته، فخر رازى آن را از ابن انبارى نقل كرده است رجوع شود به قاموس قرآن.

(2) يك نفر يهودى بنام «شاس بن قيس» ديد مسلمانان اوس و خزرج برادر وار نشسته و صحبت مى كنند، جوانى را گفت: برو جنگ «بعاث» را بياد آنها بياور و اشعارى كه در آن گفته اند باز گو.

او چنان كرد اوس و خزرج بروى همديگر شمشير كشيدند تا با دخالت رسول خدا (ص) فتنه پايان يافت و آنها چهره همديگر را بوسيدند و گريه كردند سيره ابن هشام ج 2 ص 204.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 146

101- وَ كَيْفَ تَكْفُرُونَ وَ أَنْتُمْ تُتْلى عَلَيْكُمْ آياتُ اللَّهِ وَ فِيكُمْ رَسُولُهُ يعنى شما وسيله اى در دست داريد كه مى توانيد فريب يهود را نخوريد و آن كتاب خداست كه بر شما تلاوت مى شود و حيله هاى يهود را باز گو مى كند و رسول خداست كه در ميان شما مى باشد و بالاتر از اين: وَ مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ اگر به خدا چنگ زنيد و از او استمداد كنيد به راه راست هدايت شده و از يهود در امان خواهيد بود. اين جمله يك قاعده كلّى براى همه و هر زمان است.

نكته ها

كمين گيرى كفار:

كفار هميشه به فكر از بين بردن و يا لا اقل بى اثر ساختن اسلام هستند، اگر كارشان تجزيه و تحليل شود اين مطلب كاملا روشن خواهد شد، آن روز يهود بودند كه ميان مسلمانان اوس و خزرج فتنه مى افكندند، امروز نيز همانها و سر سپردگان آنها از منافقان تيشه به ريشه اسلام مى زنند، عجبا كه چون همه زعماى ممالك اسلامى تربيت شده اروپا و آمريكا مى باشند كه «ديدى» جز ديد آنها ندارند، مسلمانان بايد بيدار باشند، ممالك استعمار گر فرهنگ سياه، فحشاء و منكر خود را بوسيله فيلم ها، تلويزيونها و كتابها و رقاصه ها و با كمك زر خريدان خود، در جامعه ما پياده كرده و مى كنند و همه چيز ما را از بين برده و مى برند.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 147

[سوره آل عمران (3): آيات 102 تا 110]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (102) وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً وَ كُنْتُمْ عَلى شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْها كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (103) وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (104) وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ وَ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ (105) يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ فَأَمَّا الَّذِينَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ أَ كَفَرْتُمْ بَعْدَ إِيمانِكُمْ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ (106)

وَ أَمَّا الَّذِينَ ابْيَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فَفِي رَحْمَتِ اللَّهِ هُمْ فِيها خالِدُونَ (107) تِلْكَ آياتُ اللَّهِ نَتْلُوها عَلَيْكَ بِالْحَقِّ وَ مَا اللَّهُ يُرِيدُ ظُلْماً

لِلْعالَمِينَ (108) وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ (109) كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لَوْ آمَنَ أَهْلُ الْكِتابِ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَ أَكْثَرُهُمُ الْفاسِقُونَ (110)

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 148

102- اى كسانى كه ايمان آورده ايد از خدا بترسيد چنان كه شايسته ترسيدن از او است، و نمى ميريد مگر آنكه مسلمان باشيد.

103- همگى بريسمان (دين) خدا چنگ زنيد و پراكنده نشويد و موهبت خدا را بر خودتان ياد آوريد كه دشمنان هم بوديد و او ميان قلوب شما الفت داد و بر لب گودالى از آتش بوديد كه شما را از آن برهانيد. بدين سان خدا آيات خويش را به شما بيان مى كند تا هدايت بپذيريد.

104- گروهى از شما باشند كه به نيكى دعوت كنند و به معروف دستور دهند و از منكر باز دارند و آنها حتما راستگارانند.

105- نباشيد مانند آنان كه پراكنده شده و در دين، پس از آمدن دلائل اختلاف كردند و براى آنهاست عذابى بزرگ.

106- (در) روزى كه بعضى از چهره ها سفيد و بعضى از چهره ها سياه مى شود، اما كسانى كه رويشان سياه شده (بآنها گويند) آيا پس از ايمان كافر شديد؟! پس بچشيد عذاب را در اثر كفرتان.

107- و اما آنان كه رويشان سفيد شده در رحمت خدا هستند و در آن جاويدان مى باشند.

108- اينها آيه هاى خداست كه به حق بر تو مى خوانيم و خدا براى اهل جهان ستم نمى خواهد.

109- آنچه در آسمانها و آنچه در زمين هست مال خداست و كارها بسوى خدا باز گشت داده مى شود.

110- بهترين امتى هستيد

كه براى مردم پديد آمده، به معروف امر مى كنيد و از منكر باز مى داريد و به خدا ايمان مى آوريد، اگر اهل كتاب ايمان مى آوردند بر ايشان بهتر بود، بعضى از آنها مؤمن و اكثرشان فاسقند.

كلمه ها

تقاته: تقاة و تقوى به معنى خود نگهدارى و پرهيز كردن است (آل عمران/ 28).

اعتصموا: اعتصام: چنگ زدن است. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 149

حبل: ريسمان. مراد از آن در اينجا دين خداست.

الف: تأليف به معنى الفت دادن، جمع كردن و مأنوس نمودن است.

شفا: كنار و حاشيه. (و بكسر- ش) به معنى صحت و سلامتى است.

حفرة: حفر: كندن. حفرة: گودال.

انقذكم: نقذ به معنى نجات دادن است، انقاذ و استنقاذ نيز به همان معنى هستند.

أمة: جماعتى كه قصد يا وجه مشترك دارند «ام» در اصل به معنى قصد است «امه: قصده».

معروف: خوب. آن در اصل به معنى شناخته شده است (بقره/ 178).

منكر: بد. نكر به معنى ناشناختن، منكر به معنى ناشناخته است كار منكر و امر منكر آن است كه عقل سليم و شرع آن را قبيح و ناپسند بداند (قاموس قرآن).

مفلحون: فلح، فلاح و افلاح: رستگارى. مفلحون: رستگاران.

تبيض: يعنى: سفيد مى شود. بياض به معنى سفيدى است، آن در آيه از باب افتعال است.

تسود: يعنى: سياه مى شود. آن از سواد به معنى سياهى است.

فاسقون: فسق در اصل به معنى خارج شدن است كافر را فاسق گويند كه از دين خارج شده، گناهكار را فاسق گويند كه از مقدارى از عمل دينى خارج شده است.

شرحها

در آيات گذشته به مسلمانان تذكر داده شده كه از دسيسه كفار بر حذر باشند، به دنبال آن، در اين آيات مؤمنان به هم بستگى و فشردگى صفوف دعوت تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 150

شده اند كه اولا اختلاف و دشمنى هاى گذشته را ياد آورده، قدر اتحاد و الفت در سايه دين را بدانند. ثانيا با گسترش دادن امر به معروف و نظارت

بر اعمال يكديگر شكاف ها را پر كرده و از انحراف و گناه پرهيز كنند. ثالثا نظير اهل كتاب نباشند كه سفارش پيامبران را ناديده گرفته و اختلاف كردند، ادامه اتحاد و توسعه امر به معروف سبب رو سفيدى و سرفرازى و ناديده گرفتن آن باعث سياه رويى خواهد بود، رابعا مسلمانان در عدالت حق پرستى بايد الگو و سرمشق باشند.

102- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ.

پرهيز و ترس از خدا، در واقع پرهيز از عذاب خدا و ترس از نظاماتى است كه انسان با تخلّف از آنها گرفتار مى شود، خواه فعل حرام باشد يا ترك واجب، اين تقوى عبارت اخراى «فاتقوا النار التي اعدت للكافرين» است. تقواى بحق آن است كه پيوسته بياد خدا و شكر گذار او باشيم و از اوامر و نواهيش اطاعت كنيم يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ از امام صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده: حق تقاه آن است كه خدا را اطاعت كنيم، معصيت ننمائيم، و او را ياد كنيم، فراموش ننمائيم، شكرش گذاريم كفران نعمت نكنيم «1».

منظور از وَ لا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ ظاهرا آن است كه رابطه ما با تقوى و ايمان هيچگاه قطع نشود چنان كه در (بقره/ 132) گذشت.

ناگفته نماند: در روايت تفسير عياشى و مجمع البيان و كتب اهل سنت هست كه اين آيه با آيه فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ تغابن/ 16 نسخ شده گويند چون آيه نازل شد گفتند: يا رسول اللَّه كدام كس مى تواند حق تقوى را ادا كند؟ آيه تغابن در نسخ

__________________________________________________

(1)

«عن ابى بصير قال: سئلت ابا عبد

اللَّه (ع) عن قول اللَّه: اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ قال: يطاع فلا يعصى و يذكر فلا ينسى و يشكر فلا يكفر».

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 151

آن نازل شد كه: آنچه بتوانيد تقوى كنيد.

بايد دانست: حق تقوى و تقواى لايق بخدا، كار ممكن است و گرنه بآن مأمور نمى شديم و از روايت گذشته حد آن معين شد، در اينصورت، تقواى لائق بخدا به همه ميسر است ولى اين تقوى با قدرت و استقامت اشخاص فرق مى كند و هر كس نسبت به طاقت خود مى تواند در آن قدم بردارد، على هذا آيه اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ دستور مى دهد كه به راه تقوى وارد شويد و آيه ... مَا اسْتَطَعْتُمْ مى گويد: پس از وارد شدن، در مراتب آن بقدر وسعت بكوشيد، پس آيه مَا اسْتَطَعْتُمْ در طول آيه حَقَّ تُقاتِهِ واقع شده نه اينكه ناسخ آن است. «1»

اما روايت: در تفسير آلاء الرحمن فرموده: طبرسى روايت را از امام باقر و صادق عليهما السّلام نقل كرده، آن گاه در آلاء الرحمن گفته: روايت را از حضرت باقر عليه السّلام پيدا نكردم بلى عياشى آن را از حضرت صادق عليه السّلام نقل كرده ولى واسطه ما بين خود و امام عليه السّلام را نقل نكرده ... به هر حال ناچار بايد روايت را ناديده بگيريم و يا به نحوى تأويل كنيم.

103- وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا.

منظور از حبل اللَّه دين خداست كه ريسمان و رابطه ايست ما بين خدا و خلق. و در روايت معروف «ثقلين» از قرآن به بِحَبْلِ اللَّهِ تعبير شده و آن بهترين تعبيرى است، اين جمله مسلمانان را به اتحاد و هم بستگى

در راه خدا كه از بزرگترين عوامل پيروزى است دعوت مى كند «2».

وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً.

__________________________________________________

(1) اقتباس از الميزان و آلاء الرحمن.

(2) در روايات آمده:

«على بن ابى طالب حبل اللَّه المتين»

و در بعضى

«آل محمد عليهم السلام هم حبل اللَّه»

اينها ظاهرا بيان مصداق هستند زيرا آنها عليهم السلام نيز مصداق حبل ا- للَّه مى باشند.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 152

«باء» در «بنعمته» بمعناى سبب است يعنى بسبب نعمت و دين خدا با هم برادر شديد. گفته اند: قدر نعمت را كسى داند كه به مصيبتى گرفتار آيد. اهل مدينه سالها با هم در جنگ و كشتار بودند، قرآن و اسلام بر همه آتشها آب پاشيد و تيره گى ها را به روشنى مبدل كرد، لذا فرمايد آنها را ياد كنيد و قدر دين را بدانيد، بالاترين ارتباط ميان مردم رفاقت و دوستى است، اما قرآن پا را جلوتر گذاشته مسلمانان را برادر هم خوانده است (قرداش نه يولداش).

جمله فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ حاكى است كه قرآن ريشه دشمنى را بر انداخت نه اينكه اصلاح ظاهرى كرد.

وَ كُنْتُمْ عَلى شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْها مراد از بودن در كنار آتش به نظرم «شرك» است يعنى علاوه از برادرى و صلح، شما مشرك بوديد و در لب گودال آتش آخرت قرار داشتيد، كه خدا نجاتتان داد ممكن است منظور از «نار» آتش جنگ باشد يعنى با يك جرقه آتش جنگ ميان شما مشتعل مى شد.

آن وقت با جمله كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ مطلب فوق تأكيد شده است.

104- وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ

وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.

اين آيه بدنبال آيه اعتصام نشان مى دهد كه دعوت به خير و امر به معروف در اتحاد مسلمين و چنگ زدن بدين خدا دخالت تمام دارد. بقول بعضى «من» در «منكم» براى بيان است يعنى شما چنين امتى باشيد، در اين صورت امر به معروف وظيفه عموم است. ولى اكثريت آن را تبعيض گرفته اند يعنى گروهى از شما چنين باشند.

ظاهر آن است كه «من» براى تبعيض است و اين امر به معروف، غير از تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 153

امر به معروف عمومى است بلكه اين گروهى است كه از طرف حكومت براى ارشاد و پاك نگهداشتن جامعه قيام مى كنند تا در كارها نظارت كنند. چنان كه در «نكته ها» خواهد آمد. كاران گروه آن است كه اول با تعليم احكام دينى مردم را دعوت به خير كنند دوم اگر ديدند كه مردم كارهاى نيك اعم از واجب و مستحبّ را نمى كنند و يا كارهاى بد مرتكب مى شوند آنها را امر و نهى كنند، اين گروه نظارت حتى به زدن و زخمى كردن گناهكاران نيز اجازه دارند. جمله أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ به نظرم از باب منحصر كردن موصوف بر صفت است يعنى: آنها چيزى جز رستگار نيستند «1» و شايد منظور فلاح كامل باشد.

105- وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ وَ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ.

در اينجا جريان اهل كتاب كه با همه توصيه هاى خدا، اتحاد و يگانگى را از دست دادند، بعنوان مثل ياد شده كه مسلمانان چنان نباشند، ولى پس از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آن چنان در نفاق و تفرقه پيش رفتند

كه دست اهل كتاب را از پشت بستند تا اسلام عزيز، اسلام كوبنده تبعيض، اسير خلفاى غاصب و سلاطين بنى اميه و بنى عباس شد و رهبرى بالمره موقعيت خود را از دست داد.

در الميزان فرموده: تفرق راجع به جدا شدن افراد از همديگر و اختلاف، مربوط باديان و فرقه هايى است كه به وجود آوردند و هر يك آن ديگرى را تكفير مى كرد يعنى: اول از هم جدا شدند سپس اختلاف آراء به وجود آمد و مذاهب پيدا شدند. رجوع شود به «نكته ها».

بعيد نيست كه أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ راجع به دنيا و آخرت هر دو باشد.

__________________________________________________

(1) اگر قصر صفت بر موصوف باشد معنايش آن است كه فقط اين گروه رستگاراند نه ديگران.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 154

106 و 107- يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ فَأَمَّا الَّذِينَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ أَ كَفَرْتُمْ بَعْدَ إِيمانِكُمْ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ وَ أَمَّا الَّذِينَ ابْيَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فَفِي رَحْمَتِ اللَّهِ هُمْ فِيها خالِدُونَ.

ظاهرا «يوم» ظرف عذابى است كه در آيه سابق آمده يعنى: اين عذاب در روزى است كه در آن چهره هايى سفيد و چهره هايى سياه خواهند بود «1» ظهور اين دو آيه با آيه سابق آن است كه: سيه رويان كسانى هستند كه بعد از ايمان آوردن و آمدن دلائل روشن، اختلاف كرده اند راه كفر و نفاق افكنده اند و سفيد رويان آنهايى هستند كه در دين حق باقى مانده اند در آيات ديگرى نيز راجع به سياه و سفيد بودن چهره هاى مردمان در قيامت اشاره شده است، اينها آثار اعمال نيك و بد است كه در چهره ها آشكار خواهد شد.

108- تِلْكَ آياتُ اللَّهِ نَتْلُوها عَلَيْكَ بِالْحَقِّ وَ مَا

اللَّهُ يُرِيدُ ظُلْماً لِلْعالَمِينَ «2».

مراد آن است كه خدا بآنها ظلم نمى كند، بلكه آنها سفارش خدا را ناديده گرفته و رو سياه مى شوند ولى ديگران اهميت داده، رو سفيد مى گردند آرى:

إِنَّ اللَّهَ لا يَظْلِمُ النَّاسَ شَيْئاً وَ لكِنَّ النَّاسَ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ يونس/ 44.

109- وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ.

جمله اول راجع بمالكيت اشياء، و جمله دوم مربوط به تصرف و حكومت خدا بر اشياء است، آيه مربوط است به وَ مَا اللَّهُ يُرِيدُ ظُلْماً يعنى كسى ظلم مى كند كه احتياج و كمبودى داشته باشد، خدا كه مالك موجودات و حاكم بر آنهاست، چه «كم بودى» دارد تا براى جبران آن ظلم كند؟ و آن گهى: وقتى كه همه مال

__________________________________________________

(1) اين مانع آن نيست كه عذاب در آيه گذشته شامل دنيا و آخرت باشد، لفظ «ا كفرتم» تقديرش: «يقال لهم ا كفرتم» است.

(2) «ظلما» نكره در سياق نفى و مفيد عموم است يعنى: خدا هيچ ظلمى به مردم نمى كند.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 155

او در قبضه حكومت اوست، رابطه اش با همه يكى است چرا بر يكى ظلم و بر ديگرى رحم كند؟!! پس اين مردم هستند كه بخودشان ظلم مى كنند.

110- كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ.

«كنتم» در اينجا ظاهرا به معنى «هستيد» است نه «بوديد» مثل كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا مريم/ 29 كه «كان» به معنى «هست» مى باشد، مراد از «الناس» عموم انسانهاست، يعنى: شما بهترين امت و الگو و سرمشق هستيد كه كه تشكيل يافته ايد تا ديگران نيز از شما پيروى كنند، علّت «بهتر» بودن ايمان

به خدا، گسترش دادن نيكيها و مهار كردن بديها است، هر قومى كه داراى اين عوامل باشد بهترين امّت خواهد بود.

ظاهرا اين امر به معروف شامل هر دو قسمت از آن مى باشد يكى امر به معروف خاصى كه از وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ ... استفاده شد، ديگرى امر به معروف عمومى كه در «نكته ها» خواهد آمد، خلاصه اين آيه آن است كه: مسلمانان با دارا بودن به سه اصل مذكور، امّت نمونه و سرمشق و الگو مى باشند.

ناگفته نماند: همه افراد امّت داراى اين شرائط نيستند، بلكه اين وصف قائم ببعض است و مصداق اولى آن: رسول خدا و ائمه اطهار عليهم السّلام است سپس ساير مسلمانان در هر عصر، كه مصداق اين الگو مى باشند. «1»

وَ لَوْ آمَنَ أَهْلُ الْكِتابِ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَ أَكْثَرُهُمُ الْفاسِقُونَ.

اگر اهل كتاب هم ايمان مى آوردند و به صف شما مى پيوستند براى آنها بهتر

__________________________________________________

(1) اينكه در بعضى از روايات «خير امة» بائمه عليهم السلام اختصاص داده شده ظاهرا از باب بيان مصداق اتم و اكمل است و در بعضى آمده كه «كنتم خير ائمة» خوانده اند (تفسير عياشى) شايد منظور آن باشد كه اين معنى مراد از آيه است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 156

بود ولى متأسفانه عده كمى مؤمن و بيشترشان فاسقند در اين صورت بعيد نيست كه مراد از اهل كتاب يهود باشند، به مقتضاى معناى «لو» مى شود گفت مراد آن است كه اگر اهل كتاب نيز بدين خود در گذشته ايمان مى آوردند «خير امة» مى شدند ولى بيشترشان ايمان نياوردند.

نكته ها

اتحاد و هم بستگى:

يكى از اصولى كه در اين آيات دستور داده شده، اتحاد و اتفاق مسلمانان در راه حق است تا اتحاد

و هم آهنگى نباشد كارى از پيش نمى رود، منطق معمولى همه دشمنان اين است كه:

تفرقه بينداز حكومت كن و به عبارت عربى: «فرق تسد» حتى در جنگ خندق يكى از هواداران اسلام از اين سلاح استفاده كرده ميان يهود بنى قريظه و مشركين مكه اختلاف افكند و يكى از اسباب شكست دشمن و پيروزى اسلام همان شد.

اتحاد، هم بستگى و تحزب زمانى امكان پذير است كه مردم آگاه شده و احساس نياز نمايند و با گفتن: متحد شويد، كارى از پيش نمى رود، بايد به مردم آگاهى داد و بيدارشان نمود و نياز را فهمانيد تا همچون بيمار احتياج بدرمان را احساس كنند، امروز بايد چهره استعمار گران و نوكران آنها را به مردم مسلمان مشخص كرد و فهمانيد كه: چگونه دين، عفت، اقتصاد، منابع طبيعى، فرهنگ، اخلاق، استقلال و همه چيز ما را تاراج مى كنند، و سر سپردگان اجنبى به نام زمامدار مسلمان چگونه نقشه آنها را پياده مى كنند و چگونه به عياشى و چپاول و از بين بردن اسلام و زحمات پيامبر عزيز مشغول هستند.

امر به معروف:

ناگفته نماند ظهور بسيارى از آيات و روايات در عمومى و همگانى بودن امر به معروف است يعنى آن يك وظيفه همگانى است نظير: الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 157

وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ ..

توبه/ 71 و مثل: كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ ... آل عمران/ 110 و مثل: إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ عصر/ 3، اين آيات چنان كه مى بينيم حاكى از وظيفه عمومى بودن امر به معروف و نهى از منكر

است ولى آيه وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ ... حاكى است كه اين، وظيفه يك دسته مخصوص مى باشد.

ظاهر آن است كه در اسلام دو گونه امر به معروف وجود دارد يكى گروه امر به معروف كه از طرف دولت اسلامى تعيين مى شوند كه كارشان تعليم مطالب دينى و امر به معروف و نهى از منكر است اين گروه به كارهاى جامعه نظارت دقيق خواهند داشت و وظيفه دارند حتى با اعمال زور جامعه را پاك نگاهدارند و اينكه در مراتب امر به معروف نصيحت، خشونت، كتك زدن و زخمى كردن و غيره آمده، معلوم است كه كار همه نيست و از هر كس ساخته نمى باشد.

در كافى از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده كه مسعدة بن صدقه گويد از آن حضرت پرسيدند: آيا امر به معروف و نهى از منكر به همه امت واجب است؟

فرمود: نه. گفتند: چرا؟ فرمود: آن فقط بر شخص نيرومند و مطاع واجب است كه معروف را از منكر مى شناسد نه بر ضعيفى كه راهى را آشنا نيست و نمى داند از كجا به كجا مى رود ... دليل آن كلام خداست كه فرمايد: وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ ... و آن خاص است نه عام «1» ...

در ضمن روايتى از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده: امر به معروف و نهى از منكر راه انبياء و كار نيكان است آن واجب بزرگى است كه بوسيله آن واجبات عملى مى شود، راه ها امن مى گردند، كسبها حلال مى شوند، حق مظلومان به خودشان باز مى گردد، زمين آباد مى شود، از دشمنان انتقام گرفته مى شود و كار

__________________________________________________

(1)

كافى 5 ص 59 «قال انما هو

على القوى المطاع العالم بالمعروف من المنكر ...».

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 158

دنيا و دين مستقيم مى گردد «1». پيداست كه پياده شدن اين امر جز به وسيله يك گروه وظيفه دار و داراى اختيارات مقدور نيست. وانگهى اگر بنا باشد احكام اسلامى پياده بشود چاره اى جز تشكيل اين گروه نيست.

ديگرى: امر به معروف عمومى است كه بصورت نصيحت و خير خواهى عملى مى گردد و از باب

«كلّكم راع و كلّكم مسئول عن رعيته»

همه شما ناظر همه همديگر و از اين نظارت مسئول هستيد، بر همه مسلمانان لازم است آن را مراعات كنند، اين امر به معروف اغلب به صورت خواهش و اعتذار انجام مى گيرد در روايات و كتب فقهيه شرائط چندى در وجوب امر به معروف معين شده، ظاهرا منظور از آنها اين قسم از امر به معروف است كه در صورت وجود شرائط واجب مى شود.

جريان تاريخى حسبه و «اداره حسبه» و كارهاى محتسب و روايات وجوب عينى يا كفايى آن در محلهاى مناسب بيان شده است.

هفتاد سه فرقه:

در كتب تفسير ذيل آيه: وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله حديثى نقل شده كه ما آن را از خصال صدوق رحمه اللَّه نقل مى كنيم: سليمان بن مهران از امام صادق از پدرانش از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل مى كند: امّت موسى بعد از وى هفتاد و يك فرقه شدند، يكى اهل نجات و هفتاد فرقه در آتشند، امّت عيسى بعد از او هفتاد و دو فرقه شدند يكى از آنها اهل نجات و هفتاد يك فرقه در آتشند امّت من بعد از من هفتاد و سه

فرقه خواهند شد، يكى نجات يابنده، و هفتاد دو فرقه در آتش خواهند بود.

در خصال قبل از اين روايت، روايت ديگرى نقل شده كه در آن، امّت

__________________________________________________

(1) كافى ج 5/ 56.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 159

عيسى هفتاد و يك و امت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله هفتاد و دو فرقه ياد شده است.

حديث اول در بسيارى از كتابهاى شيعه و اهل سنت نقل شده است، در الميزان از الدر المنثور سيوطى از عبد اللَّه بن عمر نقل شده كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود:

آنچه بر بنى اسرائيل آمده بر امت من نيز خواهد آمد مانند شبيه بودن يك لنگه كفش به لنگه ديگر. حتى اگر كسى در آنها با مادر خويش آشكار زنا كند در امّت من مثل آن خواهد بود، بنى اسرائيل هفتاد و يك فرقه شدند، امّت من هفتاد و سه ملّت مى شوند همه در آتشند مگر يك ملّت، گفتند: آن يك ملّت كدامند؟ فرمود:

طريقه اى كه امروز من و يارانم در آن هستيم. اين روايت در كتب شيعه نيز بدون تشبيه بنكاح مادر آمده است.

ناگفته نماند: روايت هفتاد و دو يا هفتاد و سه فرقه در كتاب خصال صدوق و معانى الاخبار صدوق و احتجاج طبرسى و كتاب سليم بن قيس و الدر المنثور و جامع الاصول ابن اثير، بنا به تصريح الميزان، نقل شده است در تفسير ابن كثير نيز آمده است. اگر بگوئيم: مراد از اين روايت كثرت فرقه هاست مثل: إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ توبه/ 80 در اين صورت معنى 72 و 73 بودن روشن نيست و اگر مراد همان عدد

معين باشد اثبات آن در غايت اشكال است، ظاهر آن است كه: اين روايت صحت نداشته باشد، اگر ارباب تحقيق در اسناد آن بررسى نمايند شايد اين مطلب را اثبات كنند و اللَّه العالم بلى اين مطلب قابل قبول است كه آن حضرت بفرمايد: امتهاى گذشته به گروه هاى متعدد تقسيم شدند، امّت من نيز چنين خواهند بود.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 160

[سوره آل عمران (3): آيات 111 تا 117]

اشاره

لَنْ يَضُرُّوكُمْ إِلاَّ أَذىً وَ إِنْ يُقاتِلُوكُمْ يُوَلُّوكُمُ الْأَدْبارَ ثُمَّ لا يُنْصَرُونَ (111) ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ أَيْنَ ما ثُقِفُوا إِلاَّ بِحَبْلٍ مِنَ اللَّهِ وَ حَبْلٍ مِنَ النَّاسِ وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الْمَسْكَنَةُ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كانُوا يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ يَقْتُلُونَ الْأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقٍّ ذلِكَ بِما عَصَوْا وَ كانُوا يَعْتَدُونَ (112) لَيْسُوا سَواءً مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ أُمَّةٌ قائِمَةٌ يَتْلُونَ آياتِ اللَّهِ آناءَ اللَّيْلِ وَ هُمْ يَسْجُدُونَ (113) يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ وَ أُولئِكَ مِنَ الصَّالِحِينَ (114) وَ ما يَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَلَنْ يُكْفَرُوهُ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِالْمُتَّقِينَ (115)

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً وَ أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ (116) مَثَلُ ما يُنْفِقُونَ فِي هذِهِ الْحَياةِ الدُّنْيا كَمَثَلِ رِيحٍ فِيها صِرٌّ أَصابَتْ حَرْثَ قَوْمٍ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَأَهْلَكَتْهُ وَ ما ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَ لكِنْ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (117)

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 161

111- به شما ضرر نمى رسانند مگر آزار كمى و اگر با شما بجنگند به شما پشت خواهند كرد و سپس پيروز نخواهند شد.

112- ذلت بر آنها حتمى شده هر جا كه يافت شوند، مگر با وسيله اى از خدا و وسيله اى

از مردم، قرين خشم خدا شده اند و مسكنت بر آنها مقرر شده، زيرا كه آيات خدا را انكار مى كردند و پيامبران را بناحق مى كشتند، زيرا كه نافرمان بودند و (بديگران) تجاوز مى كردند.

113- آنها همه يكسان نيستند، از اهل كتاب گروهى هستند كه آيات خدا را در ساعات شب مى خوانند و خدا را سجده (عبادت) مى كنند.

114- به خدا و روز آخرت ايمان مى آورند، امر به معروف و نهى از منكر مى كنند، و در نيكيها سخت مى كوشند و آنها از صالحانند.

115- آنچه از اعمال نيك انجام مى دهند هرگز مورد كفران (بى اجر) نخواهد بوده، خدا پرهيزكاران را مى شناسد.

116- آنها كه كافر شده اند اموال و اولادشان در قبال خدا چيزى (عذابى) از آنها دفع نمى كند، آنها اهل آتشند و در آن جاودانانند.

117- حكايت آنچه در اين زندگى دنيا انفاق مى كنند، مانند حكايت باديست كه در آن سرماى شديدى است بكشت قومى كه ظالمند رسيده و آن را نابود كرده است، خدا بآنها ستم نكرده بلكه بخودشان ستم مى كنند.

كلمه ها

اذى: آزار. ناپسند اين كلمه اسم و مصدر هر دو آمده است.

يولوكم: يعنى بر مى گردانند. از تولية كه يكى از معانى آن بر گرداندن است.

الادبار: پشت ها. مفرد آن دبر (بر وزن شتر) به معنى پشت است مقابل رو.

ضربت: ضرب در اصل به معنى زدن است، به معنى حتمى شدن نيز بكار رود مراد از آن در اينجا حتمى شدن است. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 162

ثقفوا: يعنى پيدا شدند. ثقف به معنى پيدا كردن و مصادف شدن است.

حبل: ريسمان. مراد از آن در اينجا پيمان و عاملى نظير آن است.

باءو: بوء به معنى با هم شدن و قرين شدن است (بقره/

61).

مسكنة: درماندگى. اصل آن سكون به معنى آرامش است المنار گويد:

مسكنت حالتى است در شخص كه از خود حقير شمردن ناشى مى شود.

ذلة: خوارى. منشأ آن ممنوعيت از حق است.

يعتدون: اعتداء: تجاوز كردن. همچنين است عدو.

آناء: ساعتها. اوقات. مفرد آن انى (بر وزن عنب، فرس و صرد) آيد.

يسارعون: مسارعه در آيات قرآن ظاهرا براى كثرت و مبالغه است و به معنى بسيار شتاب كردن مى باشد.

تغنى: غنى اگر با «عن» باشد به معنى دفع و كنار زدن آيد، در آيه ظاهرا مراد همان است.

صر: (بكسر صاد) سرماى شديد اصل آن به معنى بستن و گره زدن است، سرما را از آن صر گفته اند كه سبب گره شدن (يخ بستن) است، (قاموس قرآن).

حرث: كشت. به معنى كاشتن نيز آيد.

سواء: آن در اينجا به معنى مستوى و برابر است (مصدر به معنى فاعل).

شرحها

پس از آنكه به مؤمنين توصيه شد كه صفوف خويش را در مقابل كفار فشرده كنند و از آنها بر حذر باشند و از نفاق و پراكندگى بپرهيزند، در اين آيات باز جريان اهل كتاب تعقيب گرديده كه: اولا ذلت و بيچارگى بر يهود حتمى است تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 163

و در صورت جنگ شكست خواهند خورد. ثانيا گروهاى از اهل كتاب مردانى پاك و مؤمن هستند و در مقابل عملشان، پاداش خوبى خواهند ديد ثالثا آنهايى كه كافر شدند و حقائق را انكار كردند، مال و اولاد، بدبختى را از آنها كنار نخواهد زد بلكه در هر دو جهان ذليل و اهل عذاب مى باشند.

111- لَنْ يَضُرُّوكُمْ إِلَّا أَذىً وَ إِنْ يُقاتِلُوكُمْ يُوَلُّوكُمُ الْأَدْبارَ ثُمَّ لا يُنْصَرُونَ.

مراد از «اذى» آزار جزئى است مثل زخم زبان،

شايعه پراكنى، مقاومت مختصر و نظير آن. و در صورت جنگ، پشت به معركه كرده فرار خواهند كرد، آيه راجع به عصر نزول قرآن است كه مسلمانان اتحاد و هماهنگى داشتند، در نتيجه يهود بنى نضير و بنى قريظه و خيبر و غيره با قدرت اسلام تار و مار شدند اكنون هم اگر مسلمانان به قرآن رو آورند امروز نيز يهود بزانو در خواهد آمد، ثُمَّ لا يُنْصَرُونَ حاكى است از اين كه پس از فرار نيز قدرت پيدا نخواهند كرد.

112- ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ أَيْنَ ما ثُقِفُوا إِلَّا بِحَبْلٍ مِنَ اللَّهِ وَ حَبْلٍ مِنَ النَّاسِ وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الْمَسْكَنَةُ آيه 61 بقره چنين است: وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْكَنَةُ وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كانُوا يَكْفُرُونَ ....

«ضربت» معناى حتمى شدن و مقدر شدن را مى دهد، ظهورش در ذلت تشريعى نيست كه منظور آن باشد: آنها بحكم شرع ذليل هستند هر وقت مسلمانان مسلّط شدند جزيه بگيرند «1» بلكه به علّت كفر بآيات خدا وقتى پيامبران و عصيان

__________________________________________________

(1) در الميزان ضرب ذلت را به قرينه أَيْنَما ثُقِفُوا تشريعى گرفته و تكوينى بودن را از بعضى نقل كرده و پسنديده است مى گويد ولى لازمه اين معنى آن است كه آيه اختصاص به يهود داشته باشد لكن ظاهرا چنين مخصصى نداريم ناگفته نماند: شكى نيست كه آيه مخصوص يهود است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 164

و تجاوز، ذلت و مسكنت بر آنها مقدر و حتمى گرديده است و با غضب خداوند قرين و همراه شده اند.

دقت در آيه بقره نشان مى دهد كه غرض از «ضربت» خبر از گذشته است يعنى در اثر

كفر و قتل پيامبران و تجاوز، آنها در نظر عموم ذليل و خوار شدند و در پيش خودشان حقير و بى اعتبار گشتند.

ولى آيه آل عمران مخصوصا با در نظر گرفتن آيه لَنْ يَضُرُّوكُمْ .... نظريه يهود عصر قرآن دارد و برداشته شدن ذلت و مسكنت را در بِحَبْلٍ مِنَ اللَّهِ وَ حَبْلٍ مِنَ النَّاسِ مى داند.

ناگفته نماند: يهود بعد از موسى عليه السّلام در ذلت و مسكنت بودند حتى دشمنان، ديار و اولادشان را از دستشان گرفته بودند (بقره/ 246) پس از احساس ذلت پيش پيامبر خود آمده و خواستند كه فرماندهى تعيين كند تا در ركاب او بجنگند، طالوت بر آنها فرمانده شد. در جنگ بر دشمن غلبه كردند و داود، جالوت را كشت، در نتيجه، بنى اسرائيل به حكومت و عزت رسيدند و داود و سليمان بهترين حكومت را براى آنها تشكيل دادند چنان كه در (بقره/ 246) به بعد مذكور است.

در اوّل سوره اسراء آمده كه خدا به بنى اسرائيل خبر داد دو بار فساد و تجاوز كرده و گرفتار و ذليل خواهيد شد، پس از ذليل شدن اوّل، دوباره رونق پيدا خواهيد كرد و داراى اموال و نفرات خواهيد بود «1» و پس از ذليل شدن دوّم: عَسى رَبُّكُمْ أَنْ يَرْحَمَكُمْ وَ إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا ... شايد مورد رحمت واقع شويد و اگر به تجاوز برگشتيد بانتقام بر مى گرديم: بعبارت ديگر، هر وقت غرق در گناه و تجاوز باشيد ذليل و مسكين خواهيد بود و هر وقت به عدالت و انصاف برگشتيد عزيز خواهيد بود.

__________________________________________________

(1) ثُمَّ رَدَدْنا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ وَ أَمْدَدْناكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِينَ وَ جَعَلْناكُمْ أَكْثَرَ نَفِيراً.

تفسير أحسن الحديث، ج 2،

ص: 165

پس ملاحظه مى شود: هر وقت بعدالت و انصاف بر مى گردند، عزّت و قدرت بر آنها عود مى كند على هذا به نظر نگارنده مراد از بِحَبْلٍ مِنَ اللَّهِ برگشتن باتّحاد، فعاليّت، عدالت و نظير آن و مراد از حَبْلٍ مِنَ النَّاسِ مسالمت با مردم است يعنى: ذلّت و مسكنت بر آنها حتمى شده مگر آنكه بتلاش و اتّحاد و دستورهاى اصيل دينى و طبيعى برگردند و با مردم با مسالمت رفتار نمايند، بعبارت ديگر حبل اللَّه و حبل الناس از بين بردن علّت ذلّت است همان علّتى كه در ذيل آمده:

ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كانُوا يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ يَقْتُلُونَ الْأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقٍّ ذلِكَ بِما عَصَوْا وَ كانُوا يَعْتَدُونَ.

يعنى علّت حتمى شدن ذلّت براى آنان كفر بآيات خدا و قتل پيامبران و عصيان و تجاوز بديگران بود، مراد از كفر بآيات اللَّه آن است كه به دستورات اصيل و سعادتبخش پيامبران اعتنا نمى كردند و از طرف ديگر به مردم تجاوز و ستم مى كردند، امّا اگر به دستور پيامبران مى چسبيدند و از عوامل پيشرفت طبيعى پيروى مى كردند و از طرف ديگر با مردم به مسالمت رفتار مى نمودند، علّت ذلّت را از بين مى بردند و اللَّه العالم.

ظاهر آن است كه هر دو «ذلك» اشاره به ضرب ذلّت است و احتمال دارد كه اوّلى اشاره به ضرب ذلّت و دوّمى اشاره به كفر و قتل انبياء باشد، لفظ «بغير حق» قيد توضيحى است چنان كه در آيه 61 بقره گفته ايم و شايد مراد آن باشد كه از روى عمد مى كشتند نه از روى سهو و اشتباه.

113- لَيْسُوا سَواءً مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ أُمَّةٌ قائِمَةٌ يَتْلُونَ آياتِ اللَّهِ آناءَ اللَّيْلِ وَ هُمْ

يَسْجُدُونَ «1».

يعنى اهل كتاب همه يكسان و همه بد نيستند بلكه از آنها گروهى هستند

__________________________________________________

(1) لَيْسُوا سَواءً جمله مستقلى است يعنى اهل كتاب همه يكسان و همه بد نيستند. [.....]

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 166

كه در ايمان ثابت بوده و آيات خدا را در ساعات شب و اوقات خلوت مى خوانند و بخدا عبادت مى كنند.

ناگفته نماند: در آيه 110 خوانديم: مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَ أَكْثَرُهُمُ الْفاسِقُونَ مذمت و مطالب گذشته همه بررسى حالات فاسقان يهود بود، در اين آيه و دو آيه بعدى به مقتضاى عدالت و انصاف راجع به اهل ايمان از آنها، سخن رفته تا حق هر دو گروه ادا شود.

گويند: اين آيه و دو آيه بعدى درباره يهوديهايى است كه اسلام آوردند از قبيل عبد اللَّه سلام و غيره. اين سخن دو اشكال دارد يكى اينكه در اين صورت اطلاق «اهل كتاب» بر آنها صحيح نيست. دوّم اينكه در آيه بعدى آمده: وَ ما يَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَلَنْ يُكْفَرُوهُ ضمير «يفعلوا» به اهل كتاب بر مى گردد و ظهورش آن است كه آنها با وجود اهل كتاب بودن اعمالشان داراى پاداش الهى است.

ناگفته نماند: موقع نزول قرآن همه يهود بد كار نبودند و به همه آنها قرآن تبليغ نشده بود و همه در مدينه و اطراف آن نبودند كه قرآن را بشنوند و ايمان نياورند، از طرف ديگر، عده اى در شبهه بودند.

مى بايست به آنها مهلت داده شود تا مجال تفكر داشته و از شبهه بيرون آيند، علّت جزيه گرفتن و در دينشان آزاد گذاشتن همين است. خلاصه آنكه: عدهّ اى از يهود در دينشان مؤمن و نيكوكار و نسبت باسلام مستضعف بودند چنان كه فعلا نيز

چنين هستند على هذا در اين آيات، قرآن حال آنها را بيان مى كند و در آخر مى گويد: در مقابل اعمالشان پاداش خدايى دارند. در اين صورت مراد از «آيات» آيات تورات و مثلا مزامير داود و نحو آنست.

114- يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ وَ أُولئِكَ مِنَ الصَّالِحِينَ. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 167

يعنى با وجود يهودى بودن در دين خود داراى اين صفات هستند و در صف نيكانند.

115- وَ ما يَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَلَنْ يُكْفَرُوهُ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِالْمُتَّقِينَ.

يعنى با آنكه باسلام وارد نشده اند آنچه اعمال خير انجام مى دهند مورد كفران واقع نمى شوند بلكه اجر خدايى دارند و خدا به همه پرهيزكاران و از جمله پرهيزكاران يهود داناست.

116- إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً وَ أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ پس از ذكر مؤمنين اهل كتاب، باز به حال كفار پرداخته و گويد: اموال و اولاد آنها كه دو محل اتكاء در زندگى مى باشند، آنها را از عذاب خدا رهايى نمى دهند، اين آيه نظير آيه دهم اين سوره است كه گذشت.

ممكن است كسى اعتراض كرده و بگويد: اينها در دنيا اموالى در راه هاى خير انفاق مى كنند و كارهاى مفيد انجام مى دهند چرا اموالشان بآنها در آخرت نفعى ندارد؟ در جواب فرموده:

117-ثَلُ ما يُنْفِقُونَ فِي هذِهِ الْحَياةِ الدُّنْيا كَمَثَلِ رِيحٍ فِيها صِرٌّ أَصابَتْ حَرْثَ قَوْمٍ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَأَهْلَكَتْهُ

يعنى اعمالشان حبط مى شود و در آخرت نفعى به حال آنها ندارد همانطور كه اگر مزرعه اى را سرمايى شديد به سوزاند صاحبانش بهره اى از آن نمى برند، كفر و عدم توجه

آنها به خدا، علّت پوچ و بى اثر شدن اعمالشان است، قيدلَمُوا أَنْفُسَهُمْ

براى آن است كه ظلم آن قوم سبب آمدن آن سرماى شديد شده نظير كفر اينها. و براى مزيد توضيح فرموده: ما ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَ لكِنْ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ

خدا نمى خواست آنها چنين بشوند اما آنها به خودشان ظلم كرده و از راه حق و عدالت منحرف مى شوند.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 168

[سوره آل عمران (3): آيات 118 تا 120]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِكُمْ لا يَأْلُونَكُمْ خَبالاً وَدُّوا ما عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ مِنْ أَفْواهِهِمْ وَ ما تُخْفِي صُدُورُهُمْ أَكْبَرُ قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الْآياتِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ (118) ها أَنْتُمْ أُولاءِ تُحِبُّونَهُمْ وَ لا يُحِبُّونَكُمْ وَ تُؤْمِنُونَ بِالْكِتابِ كُلِّهِ وَ إِذا لَقُوكُمْ قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا عَضُّوا عَلَيْكُمُ الْأَنامِلَ مِنَ الْغَيْظِ قُلْ مُوتُوا بِغَيْظِكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (119) إِنْ تَمْسَسْكُمْ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ إِنْ تُصِبْكُمْ سَيِّئَةٌ يَفْرَحُوا بِها وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا لا يَضُرُّكُمْ كَيْدُهُمْ شَيْئاً إِنَّ اللَّهَ بِما يَعْمَلُونَ مُحِيطٌ (120)

118- اى اهل ايمان از غير خودتان محرم اسرار نگيريد، كه در تباهى شما كوتاهى نكنند، دوست دارند كه شما در مشقت باشيد، دشمنى از گفتارشان آشكار است، آنچه سينه هايشان نهان مى دارد بزرگتر است، اين آيه ها را براى شما بيان كرديم اگر تعقل بكنيد.

119- بدانيد شما كسانى هستيد كه آنها را دوست مى داريد و آنها شما را دوست نمى دارند، شما به همه كتابها ايمان داريد، چون شما را به بينند گويند ايمان آورديم و چون خلوت كنند از خشم بر شما سر انگشتان خويش به گزند، بگو از خشم خويش بميريد كه خدا از مكنونات سينه ها آگاه است.

120- اگر به شما نيكى

برسد غمگينشان مى كند و اگر شما را بدى برسد از آن شادمان مى شوند، و اگر استقامت ورزيد و تقوا كنيد، حيله آنها ضررى به شما نمى زند خدا بآنچه مى كنند احاطه دارد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 169

كلمه ها

بطانة: همراز. محرم اسرار. بطن در اصل به معنى شكم است به معنى نهان شدن نيز آمده است بطانه در اصل به معنى لباس زيرين است، مراد از آن در اينجا همراز و محرم اسرار است.

يألونكم: الو (بر وزن عقل) به معنى تقصير و كوتاهى است: «الا فى الامر:

قصر فيه» ايلاء و ائتلاء به معنى قسم خوردن نيز آيد. «لا يألونكم» يعنى كوتاهى نمى كنند درباره شما.

خبال: خبل و خبال به معنى فساد است خواه در بدن باشد يا در عقل و يا در كار، بعضى فقط به معنى تباهى در عقل و فكر دانسته اند نظير جنون و غيره كه عارض حيوان يا انسان مى گردد.

عنتم: عنت (بر وزن اجل)، مشقت. عنتم: به مشقت افتاديد.

بغضاء: كينه شديد، دشمنى، آن از بغض شديدتر است.

افواه: دهانها. مفرد آن فاه، فوه، فيه است.

عضوا: عض: بدندان گرفتن: «عضه عضا: امسكه باسنانه» مراد گزيدن بدندان است.

انامل: انمله: سر انگشت، بقولى بند آخر انگشت است جمع آن انامل مى باشد، اصل آن از نمل (مورچه) است سرانگشت در كوچكى و حركت به مورچه تشبيه شده است.

غيظ: خشم شديد.

ذات: ذات و ذو به معنى صاحب است ذو مال يعنى صاحب مال، مراد از ذات الصدور چيزهايى است كه در سينه ها است و مصاحب سينه ها مى باشد (افكار). تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 170

تسؤهم: يعنى ناراحت و غمگين مى كند آنها را، اصل از سوء به معنى بدى است.

شرحها

در اين آيات به مسلمانان دستور داده شده كه كفار و غير مسلمانان را محرم اسرار نكنند، و از آنها مستشار نگيرند، بدليل آنكه: آنها دشمن اسلام و مسلمين هستند، نظر خوشى به مسلمانان ندارند، در ظاهر خود را

خير خواه جلوه مى دهند ولى در باطن دشمن آنها مى باشند، از سعادت و پيروزى مسلمانان ناراحت و از گرفتارى آنها خشنود مى شوند چنان كه در «نكته ها» خواهد آمد.

118- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِكُمْ لفظ «دون» در اينجا به معنى «غير» است يعنى از غير مسلمان محرم اسرار نگيريد، ولى مؤمن به مؤمن اعتماد كند و او را همراز گيرد. گويند: علّت نزول آيه آن بود كه بعضى از مسلمانان با يهود خيلى گرم گرفته بودند. ولى آيه به همه و براى هميشه هشدار مى دهد، پس از اين دستور، شروع به ذكر علل آن كرده و فرمايد: لا يَأْلُونَكُمْ خَبالًا وَدُّوا ما عَنِتُّمْ «1» يعنى در كار شما از فساد و تباهى كوتاهى نمى كنند، پيوسته به فكر ايجاد فساد مى افتند و مشقت و رنج شما را دوست دارند.

قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ مِنْ أَفْواهِهِمْ اگر درست دقت كنيد، گفتارشان حكايت از كينه شديد درونشان دارد زيرا منويات انسان از كلمات او بطور ناخودآگاه ظاهر مى شود وَ ما تُخْفِي صُدُورُهُمْ أَكْبَرُ كينه و اغراضى كه در سينه دارند از آنچه در گفتارشان پيداست بزرگتر است قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الْآياتِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ شرط استفاده از

__________________________________________________

(1) تقدير آن «لا يألون لكم فى الخبال» است «ما» مصدريه و تقدير آن «ودوا عنتكم» مى باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 171

اين تذكر درك و توجه شماست.

119- ها أَنْتُمْ أُولاءِ تُحِبُّونَهُمْ وَ لا يُحِبُّونَكُمْ وَ تُؤْمِنُونَ بِالْكِتابِ كُلِّهِ لفظ «اولاء» به معنى «آنها» است گويند مراد از «الكتاب» جنس كتاب و همه كتابهاى آسمانى است، اين جمله، ملامت و در عين حال استدلال است يعنى بايد مسئله دوست داشتن و رفاقت

و حتى تحزب طرفينى باشد اما اينجا بعكس است. شما آنها را دوست مى داريد ولى آنها شما را دوست نمى دارند، شما به همه كتابها و حتى به كتاب آنها ايمان داريد و داراى عقيده نيكى هستيد ولى آنها كتاب شما را ناحق مى دانند، پس وجهى براى محرم اسرار قرار دادن آنها نداريد، مرحوم بلاغى در آلاء الرحمن «الكتاب» را قرآن دانسته و گويند: به همه قرآن ايمان داريد و مى دانيد كه قرآن در آيات زيادى از ركون به ظالم و از دوست داشتن كافر نهى كرده است.

وَ إِذا لَقُوكُمْ قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا عَضُّوا عَلَيْكُمُ الْأَنامِلَ مِنَ الْغَيْظِ.

معلوم مى شود كه عده اى از يهود منافق بوده و به ظاهر اظهار اسلام مى كرده اند تا مسلمانان آنها را به حساب گيرند. گزيدن انگشت بدندان كنايه از شدت خشم و بدخواهى تمام و ناراحت شدن از توفيق ديگرى است. قُلْ مُوتُوا بِغَيْظِكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ بگو از خشم بميريد خدا آنچه را كه در دل داريد مى داند و در قبال آن، مستحق چنين نفرينى هستيد.

120- إِنْ تَمْسَسْكُمْ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ إِنْ تُصِبْكُمْ سَيِّئَةٌ يَفْرَحُوا بِها.

يكى از صفات دشمن همين است كه اگر خيرى به انسان برسد ناراحت مى شود و اگر به بلائى گرفتار آيد، شاد مى گردد وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا لا يَضُرُّكُمْ كَيْدُهُمْ شَيْئاً تقوى انسان را از راههاى بى عدالتى دور مى كند و اگر آن توأم با استقامت در راه حق باشد پيروزى حتمى است لذا فرموده اگر اين دو راه را پيش بگيريد ضررى از خصم نخواهيد ديد، زيرا كه إِنَّ اللَّهَ بِما يَعْمَلُونَ مُحِيطٌ خدا تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 172

به كار

آنها آگاه است و شما را در مقابل حيله آنها حمايت مى كند، البته در اثر استقامت و تقوايتان.

نكته ها

دخالت بيگانگان در جامعه مسلمين:

مسئله لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِكُمْ در سوره مائده آيه پنجاه و يكم و در آل عمران آيه صدم و آيات ديگر نيز آمده است و هشدار مهمى است به مسلمانان بيدار دل، از روزى كه پس از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله رهبرى اسلام دچار شكست گرديد، دشمنان اسلام در ميان اسلام و مسلمين رخنه نمودند، اولين بار كعب الاحبار يهودى در دربار عثمان نفوذ كرده و با نشر دروغ و حديث سازى شروع بكار كرد، فريادها و اعتراضهاى ابو ذرها خليفه به خواب رفته را بيدار نكرد.

معاويه «سرجيوش» مسيحى را مستشار خويش قرار داده و با مشورت او برتق و فتق امور پرداخت و به پسرش يزيد وصيّت كرد كه از راهنماييهاى «سرجيوش» غفلت نكند و با هدايت يك مسيحى دارويى مهلك ساخت و حسن مجتبى عليه السّلام را مسموم نمود، تاريخ گواه رخنه مسيحيان در دستگاه خلافت بنى اميه و بنى عباس مى باشد.

يكى از مسيحى ها گفته بود: اگر ما در تمام كليساهاى خود مجسمه معاويه را از طلا بسازيم باز از عهده قدر دانى او و اخلافش برنيامده ايم زيرا اگر معاويه با على و خاندان او به مبارزه برنخاسته بود هر آينه اسلام سراسر اروپا را فرا گرفته بود.

اكنون ايران مسلمان، محل كليساها، مستشاران خارجى، ميسيونهاى مسيحى، انجمنهاى فرهنگى، كودكستانهاى مسيحى و غيره شده كه با تمام امكانات دين و فرهنگ و مقدسات اسلامى را تار و مار مى كنند، و تقريبا بنزين مصرفى تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 173

اسرائيل غاصب را ايران

مى دهد، بهايى ها و يهود در ايران در همه شئون رخنه كرده و تقريبا اقتصاد مملكت را در دست گرفته اند، زعماى ايران كه به موجب قانون اساسى براى حفظ دين و ايران قسم خورده اند، عنان اختيار خويش را بدست آنها داده و وسيله غارتگريشان را فراهم آورده اند و خود بدتر از آنها هستند «1».

اى مسلمانان اين شما و اين دستور قرآن و اين بدبختيهايى كه از دست بيگانگان ديده ايد. به بينيد تفاوت ره از كجاست تا بكجا.

__________________________________________________

(1) اين وضع مربوط به زمان قبل از پيروزى انقلاب است و در تاريخ 2/ 3/ 57 نگارش يافته است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 174

[سوره آل عمران (3): آيات 121 تا 129]

اشاره

وَ إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِكَ تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِينَ مَقاعِدَ لِلْقِتالِ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (121) إِذْ هَمَّتْ طائِفَتانِ مِنْكُمْ أَنْ تَفْشَلا وَ اللَّهُ وَلِيُّهُما وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (122) وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (123) إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِينَ أَ لَنْ يَكْفِيَكُمْ أَنْ يُمِدَّكُمْ رَبُّكُمْ بِثَلاثَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُنْزَلِينَ (124) بَلى إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ يَأْتُوكُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُمْ بِخَمْسَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُسَوِّمِينَ (125)

وَ ما جَعَلَهُ اللَّهُ إِلاَّ بُشْرى لَكُمْ وَ لِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُكُمْ بِهِ وَ مَا النَّصْرُ إِلاَّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ (126) لِيَقْطَعَ طَرَفاً مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْ يَكْبِتَهُمْ فَيَنْقَلِبُوا خائِبِينَ (127) لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْ ءٌ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ أَوْ يُعَذِّبَهُمْ فَإِنَّهُمْ ظالِمُونَ (128) وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (129)

121- و چون بامداد از نزد خانواده خود خارج شده براى مؤمنان مواضع جنگ آماده مى كردى خدا

(به گفته ها و افكار همگان) شنوا و دانا است. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 175

122- آن گاه كه دو گروه از شما خواستند از تصميم خود برگردند حال آنكه خدا يارشان بود، مؤمنان تنها به خدا توكل كنند.

123- خدا شما را در «بدر» يارى كرد با آنكه ضعيف بوديد پس از خدا به ترسيد تا شكر گزار باشيد.

124- آن گاه كه به مؤمنان مى گفتى آيا شما را كافى نيست كه پروردگارتان با سه هزار فرشته به زمين فرود آمده ياريتان كند.

125- آرى، اگر استقامت كنيد و تقوى نمائيد و دشمن با اين هيجان كه دارد به طرف شما آيد، پروردگارتان شما را با پنجهزار فرشته نشاندار مدد مى كند.

126- خدا آن مدد را فقط بشارت قرار داده تا قلوبتان با آن مطمئن شود (و گرنه) يارى جز او نزد خداى توانا و حكيم نيست.

127- (نصرتتان داد) تا ناحيه اى و قسمتى از كفار را قطع كند يا آنها را خوار گرداند تا نوميد باز گردند.

128- تو را چيزى از اين كار نيست، يا بر آنها بر گردد و يا عذابشان نمايد كه ستمكارانند.

129- هر چه در آسمانها و زمين هست از آن خداست هر كه را بخواهد مى آمرزد و هر كه را بخواهد عذاب مى كند خدا آمرزنده مهربان است.

كلمه ها

غدوت: غدو به معنى خارج شدن در بامداد است «غدوت» يعنى در بامداد خارج شدى.

تبوى: تبوئه، اتخاذ مكان و آماده كردن جا براى ديگرى است، به مفعول دوم بالام و بى لام متعدى مى شود.

مقاعد: جمع مقعد به معنى محل قعود و محل نشستن است. در المنار گويد: آن در اصل به معنى مكان قعود است سپس به معنى

مكان (از باب توسع) بكار رفته، مراد از آن در آيه مواضع است.

همت: يعنى قصد كرد. «الهم: القصد و العزم». تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 176

تفشلا: فشل (بر وزن جبل) به معنى ترس و ضعف است، مراد از آن در اينجا ظاهرا ضعف در تصميم و برگشتن از تصميم است (قاموس قرآن).

يتوكل: وكل (بر وزن عقل): واگذار كردن. توكل بر خدا: واگذار كردن كار به خداست.

بدر: بدر دهى است در جنوب غربى مدينه به فاصله 156 كيلومترى كه جنگ تاريخى و سرنوشت ساز اسلام با كفار مكه در كنار آن واقع گرديد و مشركين شكست خوردند.

اذله: جمع ذليل. مراد از آن در اينجا ظاهرا كمى افراد و بى ساز و برگ بودن است.

يمددكم: مد در اصل به معنى زيادت و مراد از آن در اينجا يارى است كه سبب زيادت نيرو مى باشد.

فورهم: فور به معنى جوشيدن ديك و فوران آتش و نظير آن است مراد از آن در اينجا عجله و سرعت و با هيجان است.

مسومين: به صيغه فاعل يعنى به خود علامت بسته. و خود را علامت دار كرده. اين كلمه از ماده سوم به معنى علامت است.

بشرى: بشارت و بشرى به معنى خبر مسرت بخش است.

طرف: گوشه. ناحيه. طرف شى ء گوشه و جانب آن را گويند.

يكبتهم: كبت: خوارى. «كبت اللَّه العدو» يعنى خدا دشمن را خوار كرد.

خائبين: خيبه: نااميدى و خسران و محروم شدن است. خائبين: نوميدان و محرومان.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 177

شرحها

جنگ تاريخى «احد» كه مسلمانان در آن شكست سختى ديدند، در اواخر سال سوم هجرى اتفاق افتاد، نتائج ناگوار شكست «احد» از قبيل ضعف روحيه مسلمين، سمپاشى منافقان، دسيسه بازى يهود،

كمتر از شكست نبود، لذا حدود پنجاه سه آيه در اين زمينه نازل گرديد تا از عواقب آن شكست، جلوگيرى شود و مسلمانان با روحيه تازه حوادث را استقبال كنند.

نظر به پيكار احد:

كفار مكه كه در جنگ «بدر» از مسلمانان شكست خورده بودند، شب و روز به فكر انتقام بودند، حدود دويست و پنجاه هزار درهم براى هزينه تجهيزات و لشكر كشى فراهم كردند و تقريبا معادل همين مبلغ را براى غرامت هفتاد اسيرى كه مسلمانان در بدر گرفته بودند، پرداخت نموده بودند، اين است كه با عزمى راسخ به جمع آورى لشگر پرداخته و با سه هزار مرد جنگى راه مدينه را در پيش گرفتند.

عباس عموى پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله جريان را بوسيله قاصدى به آن حضرت رسانيد و او را از تصميم و كار قريش آگاه كرد، پس از چند روز، خبر حمله كفار در مدينه منتشر گرديد، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله، مسلمانان را بشوراى جنگى در مسجد دعوت فرمود اكثريت رأى دادند كه صلاح آن است از مدينه بيرون شده و در خارج شهر با دشمن پيكار كنند، آن حضرت روز جمعه پس از اداى نماز جمعه با جمعى حدود هزار نفر از مدينه به طرف كوه «احد» خارج شد و در ميان كوه كه به شكل نيم دائره است پشت به كوه و رو به مدينه، موضع گرفت.

در وسط راه عبد اللَّه بن ابى با سيصد نفر از منافقان به مدينه برگشت و گفت:

رأى من آن بود كه در مدينه بمانيم و در آنجا بجنگيم، رأى مرا نپذيرفت و نظر كودكان را قبول كرد، جنگ در بيرون مدينه

بى فائده است. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 178

آن حضرت با هفتصد نفر به «احد» رسيدند، در كنار «احد» تپه اى بود به نام «كوه عينين» احتمال مى رفت كه سواره نظام دشمن از پشت آن حمله كنند، در آن صورت قواى اسلام به محاصره مى افتاد، آن حضرت عبد اللَّه بن جبير را با پنجاه تير انداز بالاى تپه قرار داد و فرمود: اگر ديديد ما دشمن را شكست داده و تعقيب كرده تا وارد مكه نموديم باز از اين مكان حركت نكنيد و اگر ديديد آنها ما را شكست داده تا داخل مدينه كردند، باز از اينجا تكان نخوريد و در موضع خود محكم بايستيد.

ابو سفيان به خالد بن وليد كه فرمانده سواره نظام دشمن بود دستور داد:

چون جنگ شروع شد شما از اين شكاف از پشت به مسلمانان حمله كنيد، موقع شروع جنگ هشت نفر از پرچمداران قريش يكى پس از ديگرى بدست على بن ابى طالب عليه السّلام كشته شدند، اهل مدينه حمله را آغاز كردند، تنور جنگ شعله ور شد، قريش پا به فرار گذاشتند، خالد بن وليد حمله را از پشت شروع كرد، تير اندازان مسلمان از بالاى كوه وى را ناگزير از برگشت نمودند، در اين وقت مسلمانان شروع به غنيمت گرفتن اموال دشمن نمودند، تيراندازان بفرمانده خود گفتند ما نيز براى غيمت گرفتن برويم؟ عبد اللَّه گفت: از خدا بترسيد رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمان داده كه از جاى خود حركت نكنيم، ولى آنها بتدريج رفتند، فقط دوازده نفر با عبد اللَّه بن جبير ماندند.

خالد بن وليد بار ديگر حمله كرد، عبد اللَّه با دوازده نفر نتوانست حمله او

را دفع كند در نتيجه خود و يارانش شهيد شدند، با آغاز حمله خالد، مسلمانان به محاصره افتادند، وضع ميدان عوض شد، مسلمانان پا به فرار گذاشته، رسول خدا چون وضع را چنين ديد كلاه جنگى را از سرش برداشت و با صداى بلند فرياد زد: من رسول خدايم از خدا و رسول به كجا فرار مى كنيد؟!! با رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله جز تنى چند نماندند از جمله على بن ابى طالب عليه السّلام و ابو دجانه (سماك بن خرشه) تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 179

كه از آن حضرت دفاع مى كردند، دشمن در اين جنگ حتى از سنگ اندازى استفاده كرد، يكى از آن سنگها بصورت پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله اصابت نمود و دندانهاى جلوى دهانش را شكست و حلقه هاى آهنين زره در صورتش فرو رفت، يكى از اصحابش كه بوسيله دندانهايش حلقه ها را بيرون مى كشيد دندانهايش شكست.

آن حضرت چند روزى وضوى جبيره مى گرفت.

پس از ساعتها جنگ و دلاورى، على عليه السّلام و ابو دجانه توانستند رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را از گودالى كه در آن افتاده بود بيرون آورده و بغارى كه در كوه احد بود برسانند كه از تيراندازان و سنگ اندازان دشمن در امان باشد، در اين جنگ هفتاد نفر از مسلمانان شهيد گرديدند، كفار بدنهاى شهداء را پاره پاره (مثله) كردند، جنازه حضرت حمزه بيشتر از همه صدمه ديد، على بن ابى طالب حدود هفتاد زخم برداشت.

دشمن مسلمانان را در كوه تعقيب نكرد، فراريان در كوه بطرف رسول خدا آمدند ابو سفيان باردوگاه خود برگشت و بسوى مكه حركت نمود، اين بود مجملى

از جنگ «احد» كه در بيان آيات از آن استفاده خواهد شد.

121- وَ إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِكَ تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِينَ مَقاعِدَ لِلْقِتالِ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ مشهور است كه آن حضرت بعد از نماز جمعه از مدينه خارج شد در اين صورت مراد از «غدوت» مطلق خارج شدن است و يا اين نقل صحت ندارد و يا علّت ديگرى دارد، «تبوى» حاكى است كه تعيين مواضع لشگريان زير نظر آن حضرت بوده است، و چون درباره خارج شدن و در شهر ماندن بسيار چيزها گفته شده بود و مى گفتند و چيزهايى هم در دل داشتند، ظاهرا بدين جهت در ذيل آيه آمده: وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ خدا به گفتگوهاى ضد و نقيض كه مى گفتند شنوا و به افكار مخالف و موافق داناست. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 180

122- إِذْ هَمَّتْ طائِفَتانِ مِنْكُمْ أَنْ تَفْشَلا وَ اللَّهُ وَلِيُّهُما اين دو طائفه عبارت بودند از بنو سلمه از قبيله اوس و بنو حارثه از قبيله خزرج كه پس از آنكه عبد اللَّه بن ابى با سيصد نفر از وسط راه به مدينه برگشت آنها نيز خواستند از تصميم خود منصرف شده و به مدينه برگردند، يعنى خواستند از تصميم خود برگردند حال آنكه خدا يار و سرپرست آنها است، آنان كه خدا يار و حامى آنها است نبايد سست گردند. وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ يعنى نبايد سست باشند بلكه بايد مؤمنان خدا را كارساز دانسته و وارد عمل شوند.

123- وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ اين آيه و همه آيات بعدى راجع بجنگ «بدر» است كه در اينجا به عنوان مثل

ذكر شده است. يعنى: چرا سست مى شويد؟! و چرا مى خواهيد بر گرديد؟!! حال آنكه شما در «بدر» از حيث افراد و مهمات ضعيف بوديد «1» ولى خدا ياريتان داد پس از خدا بترسيد (تقصير را بگردن ديگرى نياندازيد) تا بنده شكرگزار باشيد.

124- إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِينَ أَ لَنْ يَكْفِيَكُمْ أَنْ يُمِدَّكُمْ رَبُّكُمْ بِثَلاثَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُنْزَلِينَ گفتيم آيه راجع به جنگ «بدر» است كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به مسلمانان قول داد: سه هزار ملك از جانب خدا در اين ميدان حاضر شده و شما را يارى خواهند كرد. اين وعده در اثر استغاثه مؤمنان بود كه از هر حيث احساس ناتوانى مى كردند چنان كه در جاى ديگر آمده: إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجابَ لَكُمْ أَنِّي مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُرْدِفِينَ انفال/ 9 معلوم مى شود آن هزار ملك دو

__________________________________________________

(1) مجموع مسلمانان در جنگ بدر 313 نفر بودند 77 نفر از مهاجران و 236 نفر از انصار و بقول واقدى 70 شتر و دو رأس اسب داشتند. از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده كه آن را «و انتم ضعفاء» فرموده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 181

هزار نفر ديگر را در رديف و پشت سر خود داشتند كه مجموعا سه هزار باشند و مضمون هر دو آيه يكى است.

125- بَلى إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ يَأْتُوكُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُمْ بِخَمْسَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُسَوِّمِينَ باز آيه راجع به «بدر» است و آمدن پنجهزار فرشته مشروط باستقامت و داشتن تقوى و حمله فورى دشمن بود، اما سه هزار در آيه قبلى مطلق ذكر شده است. «مسومين» بصيغه فاعل يعنى كسانى كه خود

را علامتدار كرده اند، در مجمع البيان از على عليه السّلام نقل شده: روز بدر ملائكه عمامه هاى سفيد در سر داشتند و گوشه آن را ميان شانه هايشان انداخته بودند، از اين معلوم مى شود كه شرائط جمع شده و پنجهزار فرشته آمده اند در جريان قوم لوط و بشارت ابراهيم عليهما السّلام خواهد آمد كه ملائكه بشكل آدمى در مى آيند «1» پس علامت ملائكه عمامه آنها بوده است.

عياشى از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل كرده: ملائكه اى كه محمّد صلّى اللَّه عليه و آله را در بدر يارى كردند بآسمان نرفته اند و نخواهند رفت تا صاحب اين امر (صاحب زمان عليه السّلام) را يارى كنند آنها پنجهزار نفر مى باشند.

126- وَ ما جَعَلَهُ اللَّهُ إِلَّا بُشْرى لَكُمْ وَ لِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُكُمْ بِهِ وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ اين آيه عين آيه دهم از سوره انفال است كه ماجراى «بدر» را بررسى مى كند با اين فرق كه ذيل آن إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ است، منظور از آيه در هر دو محل آن است كه: نزول ملائكه از اسباب ظاهرى است و براى اطمينان قلب و بشارت مؤمنان مى باشد و گرنه يارى واقعى از خداست و اين خداست كه شما را بدان وسيله يارى كرد و هيچ چيز در مقابل خدا استقلال ندارد. لفظ عزيز و حكيم

__________________________________________________

(1) سوره هود آيه 69 تا 81.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 182

نمايانگر آن است كه خدا باين كارها تواناست و از روى حكمت كار مى كند.

127- لِيَقْطَعَ طَرَفاً مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْ يَكْبِتَهُمْ فَيَنْقَلِبُوا خائِبِينَ ظاهر آن است كه «ليقطع» علّت است بر نَصَرَكُمُ اللَّهُ در آيه 123 كه گذشت، مراد از قطع

طرف به نظرم گرفتن كاروان قريش و مراد از «يكبتهم» كشته شدن هفتاد نفر و اسير شدن هفتاد نفر ديگر از كفار در «بدر» است يعنى:

خدا شما را در «بدر» يارى كرد تا طرفى از كفار را ببرد (كاروان را نصيب شما كند) و يا آنها را با شكست و بدون نتيجه باز گرداند. دليل اين سخن آن است كه بموجب آيه وَ إِذْ يَعِدُكُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَيْنِ أَنَّها لَكُمْ انفال/ 7 خدا از اول وعده داده بود يا كاروان را مى گيرند و يا قريش را شكست مى دهند و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرموده بود: خداوند يكى از دو چيز را بمن وعده داده است

«اما العير او النفير»

يا كاروان يا لشگريان، النهايه وعده دومى عملى شد، كاروان از دست مسلمانان خارج شد ولى كفار را شكست دادند.

128- لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْ ءٌ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ أَوْ يُعَذِّبَهُمْ فَإِنَّهُمْ ظالِمُونَ جمله لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْ ءٌ در جاى اين آيه است فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمى انفال/ 17 يعنى شما آنها را نكشتيد بلكه خدا آنها را كشت و آن گاه كه سنگريزه بسوى آنها انداختى تو نيانداختى بلكه خدا انداخت ذكر «ليس لك» ظاهرا براى آن است كه قطع و كبت را از خدا بدانند و مدح و ذمى متوجه آن حضرت نشود، «او يتوب» عطف است بر «ليقطع» يعنى يا خدا بر آنها بر گردد يا عذابشان كند كه ظالمند، بنظرم مراد از توبه خدا آن بود كه رسول خدا اسيران را نكشت بلكه با اخذ غرامت آزاد كرد و مصداق

«يعذبهم» آن بود كه اسيران را بكشد ولى شق اول (غرامت گرفتن) بوقوع پيوست و آنها را نكشت (مگر بعضى را) خلاصه دو آيه آن است كه: از قطع تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 183

و كبت يكى واقع شد كه كبت و شكست كفار باشد و از توبه و عذاب نيز فقط توبه و عفو با غرامت مصداق پيدا كرد لَيْسَ لَكَ ... نشان مى دهد كه اينها از خداست و ربطى بآن حضرت ندارد.

129- وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ اين آيه يك حكم كلى و در عين حال علت «او يتوب- او يعذب» در آيه سابق است يعنى: همه مال خدا است هر كه را بخواهد مى آمرزد و هر كه را بخواهد عذاب مى كند ولى جمله وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ حاكى از سبقت رحمت بر غضب است و لذا اسيران با پرداخت فديه آزاد شدند و طعمه شمشير نگرديدند.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 184

[سوره آل عمران (3): آيات 130 تا 138]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَأْكُلُوا الرِّبَوا أَضْعافاً مُضاعَفَةً وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (130) وَ اتَّقُوا النَّارَ الَّتِي أُعِدَّتْ لِلْكافِرِينَ (131) وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (132) وَ سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ (133) الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ الْكاظِمِينَ الْغَيْظَ وَ الْعافِينَ عَنِ النَّاسِ وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ (134)

وَ الَّذِينَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللَّهُ وَ لَمْ يُصِرُّوا عَلى ما فَعَلُوا وَ هُمْ يَعْلَمُونَ (135) أُولئِكَ جَزاؤُهُمْ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ

جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ نِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِينَ (136) قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ سُنَنٌ فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُروا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ (137) هذا بَيانٌ لِلنَّاسِ وَ هُدىً وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِينَ (138)

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 185

130- اى آنان كه ايمان آورده ايد ربا را كه چند برابر و افزون شده است، نخوريد و از خدا بترسيد تا رستگار شويد.

131- و بترسيد از آتشى كه براى كافران مهيا شده است.

132- از خدا و رسول اطاعت كنيد تا مشمول رحمت شويد.

133- به آمرزش پروردگارتان بشتابيد (و نيز) به بهشتى كه وسعت آن (چون) آسمانها و زمين است (بشتابيد) كه از براى پرهيزكاران آماده شده است.

134- همانها كه در شادى و پريشانى انفاق مى كنند و فرو برندگان خشم و عفو كننده از مردم مى باشند، خدا نيكوكاران را دوست مى دارد.

135- و آنها كه چون كار قبيحى كرده و يا بخود ستم نمودند، خدا را ياد كرده و براى گناهانشان مغفرت مى خواهند، و جز خدا كيست كه گناهان را بيامرزد و گناهى كه كرده اند دانسته تكرار نمى كنند.

136- آنها پاداششان آمرزش پروردگار و بهشتهايى است كه از زير آنها نهرها جاريست، در آن جاودانانند، پاداش اهل عمل پاداش خوبى است.

137- پيش از شما سنت هايى گذشته، در زمين بگرديد و به بينيد عاقبت تكذيب كنندگان (پيامبران) چگونه بود.

138- اين بيان بليغ و هدايتى است براى مردم و پندى است براى پرهيزكاران.

كلمه ها

ربوا: ربو در اصل به معنى زيادت، افزونى و بالا آمدن است (بقره/ 257).

اضعافا: ضعف (بكسر اول) به معنى دو برابر يا بيشتر است جمع آن اضعاف مى باشد.

اعدت: اين كلمه از عتاد به معنى آماده شدن است.

تفلحون: افلاح

به معنى رستگارى است «فلح يفلح» باين معنى نيامده است.

سارعوا: مسارعه ظاهرا در اينجا به معنى شدت عجله و تلاش است نه بين تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 186

الاثنين.

عرضها: عرض در اصل به معنى ظهور و اظهار و در اينجا به معنى وسعت است.

سراء: سراء به معنى سرور و مسرت است.

ضراء: از ماده ضرر، يعنى مراد از آن در اينجا ضرر مال و تنگدستى و يا حال اندوه است.

كاظمين: كظم در اينجا يعنى حبس و نگهدارى خشم است خواه بوسيله عفو يا فرو بردن آن باشد.

الغيظ: خشم يا خشم شديد.

عافين: عاف: عفو كننده. عافين: عفو كنندگان.

فاحشة: فحش، فاحشه و فحشاء: كار بسيار زشت. آن در قرآن به زنا، لواط و تزويج نامادرى گفته شده است.

يصروا: اصرار به معنى ادامه دادن و صر در اصل به معنى بستن و گره زدن است.

سنن: جمع سنة به معنى طريقه و رويه است مراد از آن ظاهرا احوال و سر گذشت است.

بيان: سخن روشن، كلام بليغ. آن در اينجا اسم مصدر است، مصدر نيز بكار مى رود.

شرحها

اين آيات كه در وسط آيات جنگ «احد» واقع شده، دستورهايى است درباره اعمال نيك و ترك اعمال ناشايست، ظاهرا اشاره است به اينكه علّت شكست «احد» در اثر اعمال خلافى بود كه مسلمانان مرتكب مى شدند، و خود را اصلاح تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 187

نكرده بودند چنان كه خواهد آمد: إِنَّ الَّذِينَ تَوَلَّوْا مِنْكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّيْطانُ بِبَعْضِ ما كَسَبُوا وَ لَقَدْ عَفَا اللَّهُ عَنْهُمْ آل عمران/ 155.

در اين آيات توصيه شده كه از ربا خوارى دست بردارند، از عذاب خدا بترسند، خدا و رسول را اطاعت كنند، در

حال وسعت و تنگدستى (يا اندوه شادى) انفاق را از ياد نبرند، خشم خود را فرو نشانند، گذشت داشته باشند، چون مرتكب گناهى شدند خدا را ياد كرده، از گناه استغفار نمايند و از گذشتگان عبرت گيرند. اينگونه اعمال است كه انسان را ترقى داده و لايق الطاف خداوندى در دنيا و آخرت مى كند.

130- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَأْكُلُوا الرِّبَوا أَضْعافاً مُضاعَفَةً وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ راجع به ربا در اواخر سوره بقره صحبت شد، اضعافا: چندين برابر.

مضاعفه به معنى زياد شده است، اين وصف دائمى ربا است كه مرتبا اضافه شده و چندين برابر بالا ميرود تا سرمايه ديگران را مستهلك كرده و بخود جذب كند.

مفهوم آيه آن نيست كه اگر كمى بخوريد مانعى ندارد، مراد از «اكل» ربا گرفتن است ذيل آيه مى فهماند كه ترس از خدا و ترك ربا خوارى سبب رستگارى است.

131- وَ اتَّقُوا النَّارَ الَّتِي أُعِدَّتْ لِلْكافِرِينَ اين آيه در عين تهديد از ربا خوارى، حاكى از كفر ربا خوار است رجوع شود به (بقره/ 275).

132- وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ اطاعت از خدا و رسول يك حكم كلّى است، ترك رباخوارى يكى از مفردات آن است.

133- وَ سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 188

شتاب بسوى مغفرت و بهشت، عبارت اخراى، اطاعت خدا و رسول است.

اين آيه بيان نتائج أَطِيعُوا اللَّهَ ... است.

در اينجا لازم است دو مسئله بررسى شود اول اينكه در بسيارى از آيات وعده بهشت با مغفرت توأم آمده است مثل: أُولئِكَ جَزاؤُهُمْ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ آل

عمران/ 136، ايضا آيه نهم از سوره مائده، چهارم از انفال و آيات ديگر. اين ظاهرا براى آن است كه خداوند اول گناهان خرد و ريز متقيان را مى آمرزد سپس به بهشت مى برد و نيز مى رساند كه گناهانى كه گاه گاهى توجّهى به توبه كردن از آنها نشده است پيش خدا عفو شده است.

دوم: عرض در آيه به معنى وسعت و فراخى است، معناى عَرْضُهَا السَّماواتُ ...

بنظرم آن نيست كه بهشت همه جا را خواهد گرفت بلكه اين جمله اشاره بوسعت بيش از حد بهشت است و در آيه ديگر آمده: سابِقُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ حديد/ 21 در مجمع البيان فرموده: روايت شده از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از اين آيه سؤال شد: وقتى كه وسعت بهشت همه آسمانها و زمين را فرا گيرد آتش كجا خواهد بود؟ فرمود سبحان اللَّه چون روز آيد شب در كجاست.

گفته شد: ظاهرا مراد از آيه اشاره بوسعت بهشت است لذا احتياج بتوجيه اين خبر كه بلفظ «روى» نقل شده نيست.

أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ گوياست كه بهشت براى تقوا كاران آماده شده، تقوا از عذاب خدا كه شامل اعمال نيك و ترك كارهاى ناشايست است.

134- الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ الْكاظِمِينَ. الْغَيْظَ وَ الْعافِينَ عَنِ النَّاسِ در اينجا سه صفت از اوصاف متقين ذكر شده: انفاق، فرو بردن خشم و گذشت.

ظاهرا مراد از دو اسم سراء و ضراء، سرور و اندوه است كه بتوانگرى و تنگدستى نيز شامل مى شود، لازم است هر مؤمن با اين صفات متصف باشد از على عليه السّلام نقل تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص:

189

شده:

«الجنة دار الاسخياء»

بهشت خانه سخاوتمندان است و نيز از آن حضرت نقل شده: سخى به خدا نزديك است، به بهشت نزديك است، به مردم نزديك است، و از آتش بدور است، بخيل از خدا دور است، از بهشت دور است، از مردم دور است و بآتش نزديك است «1».

از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله منقول است: هر كه خشم خود را فرو برد با آنكه قدرت عمل كردن آن را دارد، خدا روز قيامت وجود او را پر از خشنودى كند «2» و نيز از آن حضرت نقل شده: هيچ كس از ظلمى گذشت نكرد مگر اينكه خدا عزت او را افزون كرد «3» گويند: كنيزى بر امام سجاد عليه السّلام آب مى ريخت تا براى نماز آماده شود، آفتابه از دستش افتاد، امام را زخمى كرد، حضرت سر بسوى او بلند نمود، كنيز گفت: خدا فرمايد: وَ الْكاظِمِينَ الْغَيْظَ امام فرمود: خشم خود را فرو بردم. كنيز گفت: وَ الْعافِينَ عَنِ النَّاسِ امام فرمود خدا از تو عفو كرد، كنيز گفت وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ امام فرمود: برو تو براى خدا آزادى «4».

جمله وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ حاكى است كه دارندگان اين اوصاف نيكو كارانند و خدا آنان را دوست مى دارد.

135- وَ الَّذِينَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللَّهُ وَ لَمْ يُصِرُّوا عَلى ما فَعَلُوا وَ هُمْ يَعْلَمُونَ اين، قسمت دوم از اوصاف متقين است كه در صورت اشتباه و گناه، فورى خدا را ياد آورده و از گناه توبه مى كنند. فاحشه گناهى است كه قبحش بيشتر باشد مثل زنا و لواط، ظَلَمُوا

أَنْفُسَهُمْ شامل گناهان ديگر است، اين تعبير در بعضى از آيات بلفظ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ نحل/ 90 و در بعضى بلفظ وَ مَنْ يَعْمَلْ سُوءاً أَوْ يَظْلِمْ نَفْسَهُ

نساء/ 110 آمده است. جمله وَ مَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللَّهُ

__________________________________________________

(1، 2، 3، 4) مجمع البيان ذيل آيه فوق.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 190

حاكى است كه آرى بايد بخدا توبه كرد و او را ياد آورد زيرا جز خدا كسى قدرت آمرزيدن ندارد، وَ لَمْ يُصِرُّوا با قيد وَ هُمْ يَعْلَمُونَ مضمونش آن است كه بعدا دانسته و از روى عمد بآن گناه دست نزنند و اين مى فهماند كه اگر بار ديگر اشتباه كرده و گناه كردند باز توبه پذيرفته است.

از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه منقول است: اصرار آن است كه بنده گناه كند و آمرزش نخواهد و به فكر توبه نباشد اين است اصرار «1» و روايت شده:

ابليس پس از آنكه از خدا مهلت گرفت گفت: قسم به عزت تو تا فرزند آدم جان در بدن دارد از قلبش بيرون نخواهم رفت. خدا در جواب فرمود به عزت و جلالم قسم تا روح در بدن دارد توبه را از او نمى گيرم «2».

در الميزان از مجالس شيخ از عبد الرحمن بن غنم نقل شده: اين آيه درباره بهلول نباش (كفن دزد) نازل شد كه كفن يكى از دختران انصار را دزديد و با همان مرده زنا نمود، آن گاه پيش رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آمد، حضرت او را از خود دور كرد، رفت در كوه ها ناله مى كرد تا توبه اش پذيرفته شد. بنظر مى آيد جريان در آن روزها اتفاق افتاده و آيه با آن قضيه

تطبيق كرده است و گرنه آيات عنوان شده يك جا نازل گشته اند.

136- أُولئِكَ جَزاؤُهُمْ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ نِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِينَ اين آيه بيان پاداش كسانى است كه اوصاف آنها در دو آيه قبل گفته شد، «مغفرة» حاكى است كه گناهان خرد و ريز آنها مورد عفو است. وصف نهرها و اينكه چه چيز در آنها جريان دارد در (بقره/ 25) گفته ايم و در سوره محمّد آيه 15

__________________________________________________

(1)- تفسير عياشى.

(2)- المحجة البيضاء ج 7/ 25.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 191

آمده است. اين اعمال در سعادت دنيا نيز اثر دارد چنان كه آمده: فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً نحل/ 97 ولى در اين آيات فقط پاداش اخروى و جاودانى بيان شده است.

137- قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ سُنَنٌ فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُروا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ تاريخ براى آيندگان درسى بزرگ و عبرتى روشن است و همچون دارويى است كه اثر آن بارها تجربه شده. اين آيه روشن مى كند كه پيامبران گذشته نيز اين مطالب را گفته اند ولى امّت آنها در اثر تكذيب و سرپيچى چه گرفتاريها ديدند، مسلمانان بايد از سرگذشت آنها پند گيرند.

«سير در زمين» كاوش در حال گذشتگان است ظهورش آن است كه ديار زير و رو شده و املاك خالى آنها را به بينيم، شايد شامل شرح حال آنها نيز باشد.

138- هذا بَيانٌ لِلنَّاسِ وَ هُدىً وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِينَ اين تقسيم به تناسب حال مردم است يعنى: اين سخن نسبت به عموم مردم بيان بليغ و راهنمايى به نظام طبيعت است ولى باهل تقوى كه با احتياط و حزم زندگى مى كنند و روح پرهيز دارند، پند و

موعظه است، مراد از «متقين به نظرم همان است كه در آيه دوم بقره گذشت.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 192

[سوره آل عمران (3): آيات 139 تا 145]

اشاره

وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (139) إِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ وَ تِلْكَ الْأَيَّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النَّاسِ وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَداءَ وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ (140) وَ لِيُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ يَمْحَقَ الْكافِرِينَ (141) أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ وَ يَعْلَمَ الصَّابِرِينَ (142) وَ لَقَدْ كُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ فَقَدْ رَأَيْتُمُوهُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ (143)

وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ (144) وَ ما كانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ كِتاباً مُؤَجَّلاً وَ مَنْ يُرِدْ ثَوابَ الدُّنْيا نُؤْتِهِ مِنْها وَ مَنْ يُرِدْ ثَوابَ الْآخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْها وَ سَنَجْزِي الشَّاكِرِينَ (145)

139- سستى نگيريد و غمگين نشويد شما برترانيد اگر اهل ايمان باشيد.

140- اگر به شما زخمى و شكستى رسيد بآن قوم نيز زخمى مثل آن رسيد. اين روزها را ميان مردم مى گردانيم و تا خدا آشكار كند آنها را كه ايمان آورده اند و از شما شهيدان بگيرد، خدا ظالمان را دوست ندارد.

141- و تا خدا خالص گرداند آنها را كه ايمان آورده اند و كافران را بتدريج زايل گرداند.

142- آيا گمان داريد داخل بهشت شويد؟! حال آنكه خدا هنوز كسانى از شما را كه جهاد تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 193

كرده اند معلوم نكرده و استقامت

كنندگان را معلوم ننموده است.

143- شما پيش از آنكه مرگ را ملاقات كنيد آن را آرزو مى كرديد پس آن را ديديد و بآن تماشا مى كرديد (چرا فرار كرديد يا چرا اعتراض مى كنيد)!!

144- محمد جز يك پيامبر نيست كه پيش از او پيامبران آمده و در گذشته اند، پس اگر او بميرد يا كشته شود شما عقبگرد مى كنيد، هر كه عقبگرد كند ضررى به خدا نمى زند خدا بزودى شاكران را پاداش مى دهد.

145- بر هيچ كس نيست كه بميرد جز باذن خدا نوشته اى است مدت دار، هر كه پاداش دنيا بخواهد او را از آن مى دهيم و هر كه پاداش آخرت بخواهد او را نيز از آن مى دهيم و حتما شكر گزاران را پاداش مى دهيم.

كلمه ها

تهنوا: وهن به معنى ضعف روحى و جسمى است مراد از آن ضعف روحى است. «لا تهنوا» يعنى احساس ضعف نكنيد، روحيه خود را از دست ندهيد و سست شويد.

الاعلون: جمع اعلى به معنى برتر.

قرح: زخم. راغب گويد: بضم اول جراحتى است از باطن مانند دمل و بفتح اول زخمى است كه از خارج برسد. مراد از آن ظاهرا شكست است المنار آن را شامل قتل و جرح دانسته است.

نداولها: دول: گرديدن. «دال الايام: دارت» نداول: مى گردانيم.

شهداء: جمع شهيد. رجوع شود به «شرحها».

يمحص: محص: خالص شدن از عيب. تمحيص خالص كردن.

يمحق: محق: نقصان و زايل شدن تدريجى. لازم و متعدى آيد.

تمنون: آرزو مى كرديد. تمنى: آرزو كردن (قاموس قرآن).

خلت: خلاء و خلو: خالى شدن در مورد گذشت زمان نيز بكار مى رود. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 194

اعقاب: عقب (بفتح اول و كسر دوم): پاشنه. جمع آن اعقاب. مراد از «رد بر اعقاب» بر گرداندن

به حالت كفر است.

عقبيه: «انقلب على عقبيه» يعنى: بر دو پاشنه خود بگرديد. مراد از آن برگشتن به حالت اوليه است.

مؤجلا: به صيغه مفعول. به معنى معين و مدتدار است، اصل كلمه از اجل به معنى مدت است.

شرحها

آيات گذشته به حكم جمله معترضه ميان آيات «احد» بود، در اين آيات مقدارى از واقعه جنگ «احد» بررسى شده و سياق آنها نشان مى دهد كه پس از جنگ نازل گشته اند. گفته ايم شكست «احد» عواقب بدى بهمراه داشت، منافقان و يهود از موقعيت استفاده كرده باعث تزلزل روحيه مسلمانان مى گشتند، سخنان ضد و نقيض بر سر زبانها بود. ضرورت ايجاب مى كرد سر و صداها فرو نشانده شود.

در اين آيات روشن شده اولا غلبه و برترى بالاخره با مسلمانان است اگر مؤمن باشند. ثانيا: كفار نيز از صدمه و تحمل خسارت بر كنار نبوده اند ثالثا:

اين شكست آموزنده بوده، نظام خلقت را به شما آموخت، عده اى در راه خدا كشته شده به مقام ارجمند شهادت نائل آمدند، مؤمنان خالص شدند و مسيرشان مشخص گرديد، دانستند كه بايد تلاش كرد، با آرزو، كارى ساخته نمى شود. رابعا: اين دين دائمى هست، پيامبر در جهان باشد يا نباشد، بايد از دين دفاع نمود.

139- وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ يعنى از اين شكست، روحيه خود را نبازيد و محزون نشويد، حساب فقط حساب امروز نيست شما اگر بدستورهاى خدا تسليم شويد، بالاخره برتر و پيروز هستيد. از وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ تا وَ يَمْحَقَ الْكافِرِينَ شش علّت بيان شده كه نبايد تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 195

روحيه خود را از دست بدهيد و نبايد محزون باشيد. اول

وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ ... كه گفته شد دوم آيه:

140- إِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ در «احد» عده اى از مشركان كشته و عده اى زخمى شدند. واقدى و ابن هشام عدد كشتگان را بيست دو نفر نقل كرده اند، چنان كه فرموده: وَ لَقَدْ صَدَقَكُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِهِ خدا وعده خود را راست كرد آن گاه كه مشركان را باذن خدا مى كشتيد و مستأصل مى كرديد، على هذا مشركان نيز كشته و زخمى داده بودند، مراد از مثل در اينگونه موارد برابرى نيست يعنى محلى براى احساس ضعف و حزن نيست زيرا مشركان نيز مانند شما صدمه ديده اند «1» علّت سوم:

وَ تِلْكَ الْأَيَّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النَّاسِ وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مراد از ايام روزهاى شكست است كه قهرا شامل روزهاى غلبه هم مى شود. «ليعلم» عطف است بر علّتى محذوف كه مى شود درباره آن احتمالات زياد داد، مثلا مى شود گفت: اين روزهاى شكست (و غلبه) را در ميان مردم مى گردانيم تا بدانيد كه كارهاى جهان روى علل و اسباب مى چرخد و كسانى پيروز مى گردند كه استقامت و تلاش داشته و از فكر خدادادى استفاده كنند و تا خداوند مؤمنان را از منافقان و مؤمنان با استقامت را از بى استقامتان بشناساند لذا نبايد احساس وهن و اندوه كنيد. علّت چهارم:

وَ يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَداءَ و تا بعضى از شما را شهيد و جانباز در راه دين بگيرد (تا آنها در بهشت برين جاى گيرند و سرمشق ديگران باشند و بگويند:

اين دين با خون و جانبازى شهيدان بدست آمده بايد در حفظ آن بكوشيم، در

__________________________________________________

(1)- بقولى مراد آن است كه: شما هم در «بدر» هفتاد نفر از

آنها را كشتيد ولى به نظرم آن، منظور نباشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 196

الميزان فرموده: در قرآن به مقتول در راه خدا «شهيد» گفته نشده و آن از مستحدثات اسلامى است، پس مراد از «شهداء» در آيه شاهدان بر اعمال مردم هستند، در المنار هر دو وجه را گفته و وجه اول را ترجيح داده است. بهر حال مقتولين در راه خدا را شهيد گفته اند كه روز قيامت بر اعمال مردم شاهد خواهند بود و يا بعد از مرگ نعيم خدا را مشاهده مى كنند و يا اينكه خدا و ملائكه باهل بهشت بودن آنها شهادت داده اند.

وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ شايد اشاره است كه مقام شهادت بهر كسى نصيب نمى گردد، خدا فقط پاكان را باين امر مى گزيند. علّت پنجم و ششم آيه:

141- وَ لِيُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ يَمْحَقَ الْكافِرِينَ و تا مؤمنان را خالص گرداند و كفار را بتدريج ناقص و زايل كند، گويند مراد از تمحيص مؤمنين خالص كردن آنها از گناهان است، ولى ظاهرا مراد خالص كردن ايمان آنها از آلودگيهاى شرك و كفر است چنان كه فرموده: وَ لِيُمَحِّصَ ما فِي قُلُوبِكُمْ آل عمران/ 154، آرى مداوله و نشيب و فرازها همچون بوته طلا ايمان مؤمن را خالص و پاك مى كند و توجه او را به خدا و دين مى افزايد «1».

و نيز، خدا در اثر مداوله كفار را بتدريج محو و زايل مى كند، منظور آن نيست كه كفار را از بين مى برد، بلكه كفار در روز غلبه طغيان و ستم مى كنند و در روز شكست مأيوس مى گردند بدين وسيله آنچه از فضيلت و انسانيت در آنها وجود دارد بتدريج از بين

رفته چيزى باقى نمى ماند، مثلا معاويه روزى كه با پدرش در برابر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مغلوب شد بدروغ اسلام آورد، معلوم شد در بت پرستى استقامت نداشته است و آن روز كه بر مسلمانان حاكم شد، ظلم و جور پيشه كرد،

__________________________________________________

(1) موقعى كه اين قسمت از تفسير را مى نوشتم روز 3 ج 2/ 1398 طرف ظهر در بافت كرمان در تبعيد بودم، اين تبعيد و زجر فاصله مرا از ستمگران بيشتر كرده و تنفرم را بآنها افزوده است و اين يك نوع خالص شدن ايمان من از دوستى ستم پيشگان است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 197

مختصر انسانيتى هم كه داشت از بين رفت و چنان محق و محو شد كه امروز او را در رديف مسلمانان بحساب نمى آورند. همچنين است ستمگران امروز. آرى غلبه و شكست در مؤمنان آن اثر و در كفار اين اثر را دارد.

142- أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ وَ يَعْلَمَ الصَّابِرِينَ اين آيه نظير آيه 124 بقره است و مى گويد: مقرب شدن در درگاه خدا و اهل بهشت شدن، امتحان و ناگوارايى لازم دارد، مسئله اين نيست كه شما بر حقيد و بايد غالب باشيد بلكه بايد در تنگناها بيفتيد و مسلمان بودن را در ميدان عمل پياده كنيد تا مجاهدان و استقامت كنندگان شناخته شود «و يعلم» تقديرش «و ان يعلم»، و «واو» به معنى «با» است يعنى: هنوز خدا مجاهدان و استقامت كنندگان را آشكار و مشخص نكرده است. «الصابرين» شامل مجاهدان آنان كه در مركز جنگ ايستاده و فرار نكرده و خلاصه مطلق استقامت كنندگان در تقوى

و راه خداست.

143- وَ لَقَدْ كُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ فَقَدْ رَأَيْتُمُوهُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ.

در شوراى جنگى كه در مدينه تشكيل شد، عده زيادى رأى دادند كه از مدينه خارج شده و در بيرون با دشمن بجنگند، از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده چون رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به مؤمنين از نعيم و منازل بهشتى شهداء «بدر» خبر داد، بآن نعمت راغب شده و گفتند: خدايا بما جنگى پيش آور تا در آن شهيد شويم، خدا آن را در «احد» بآنها نشان داد ولى در اين سخن ثابت نماندند مگر آنان كه خدا خواست «1» آيه در مقام ملامت مى گويد: حالا كه پيش از جنگ آرزوى شهادت مى كرديد.

__________________________________________________

(1) تفسير آلاء الرحمن،

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 198

پس چرا فرار كرديد؟! جمله وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ ظاهرا براى تأكيد جمله قبلى است يعنى با مرگ روبرو شديد و بآن نگاه مى كرديد.

144- وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ در روز «احد» مردى از مشركان به نام «ابن قمئه» صورت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را با سنگ زخمى كرد، حضرت بگودالى افتاد، بعضى فرياد كشيدند كه: محمّد كشته شد، اين فرياد، مسلمانان را مأيوس كرد. انس بن نضر چند نفر از مهاجران و انصار را ديد كه دست از جنگ كشيده اند گفت: چرا چنين كرده ايد؟! گفتند:

رسول خدا كشته شد. گفت: زندگى را بعد از او چه مى كنيد؟! بميريد در آن راهى كه او مرد، سپس

حمله كرد و كشته شد «1» آيه مى گويد: محمّد صلّى اللَّه عليه و آله فقط يك نفر پيغمبر است، پيش از او پيامبران ديگرى از دنيا رفته اند كه اگر او بميرد يا كشته شود شما نبايد از دينتان بر گرديد. يعنى: دين بسته به وجود پيامبر نيست كه از كشته شدن او پراكنده شويد، بلكه او بنيانگذار است دين ماندنى است پيامبر بماند يا نماند، هر كه از دين بر گردد به خدا ضررى ندارد و هر كه پايدار باشد پاداش شكر گزاران دريافت مى كند آرى: وَ سَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ.

145- وَ ما كانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ كِتاباً مُؤَجَّلًا «2» اين آيه تسليتى است بر مؤمنان و جوابى است بر آنان كه مى گفتند: اگر ما حق بوديم در اينجا كشته نمى شديم و يا مى گفتند: اگر كشته شدگان بجنگ نمى رفتند كشته نمى شدند چنان كه عن قريب خواهد آمد. آيه مى گويد: كشته شدگان

__________________________________________________

(1) سيره ابن هشام غزوه «احد».

(2) كتابا مى شود حال باشد از بِإِذْنِ اللَّهِ يعنى در حالى كه اذن خدا مكتوب معينى است و يا مفعول مطلق فعل محذوف باشد يعنى «كتب كتابا مؤجلا».

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 199

با اذن و تقدير خدا (و در راه خدا) كشته شدند، مقدر بود كه كشته بشوند «1» آن گاه جمله: وَ مَنْ يُرِدْ ثَوابَ الدُّنْيا نُؤْتِهِ مِنْها وَ مَنْ يُرِدْ ثَوابَ الْآخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْها وَ سَنَجْزِي الشَّاكِرِينَ بيك قاعده كلّى اشاره مى كند و آن اينكه: انسان در تلاش خودش بى بهره نيست، خواست و نيت هر كس هر چه باشد به آن مى رسد دنيا يا آخرت.

نتيجه اينكه: كشتگان شما آخرت را خواستند و بپاداش خدايى نائل آمدند

ديگر جاى نگرانى و حسرت نيست سَنَجْزِي الشَّاكِرِينَ حاكى است هر كه اين حسابها را بداند و تسليم شود پاداش خدايى خواهد ديد.

__________________________________________________

(1)- نهايت مقدمات كشته شدن را گاهى خود انسان فراهم مى آورد چنان كه در جنگ احد، ولى در هر حال مردن و كشته شدن باذن خداست.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 200

[سوره آل عمران (3): آيات 146 تا 148]

اشاره

وَ كَأَيِّنْ مِنْ نَبِيٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ ما ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَكانُوا وَ اللَّهُ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ (146) وَ ما كانَ قَوْلَهُمْ إِلاَّ أَنْ قالُوا رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ إِسْرافَنا فِي أَمْرِنا وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا وَ انْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِينَ (147) فَآتاهُمُ اللَّهُ ثَوابَ الدُّنْيا وَ حُسْنَ ثَوابِ الْآخِرَةِ وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ (148)

146- چه بسا پيامبرانى كه بسيارى از مردان خدا همراه او (با دشمن) جنگيدند، در برابر صدمه اى كه در راه خدا بآنها رسيد، سستى نگرفتند، از جهاد ناتوان نگشتند، بدشمن تذلل ننمودند، خدا صابران را دوست مى دارد.

147- سخنشان جز اين نبود كه گفتند: پروردگارا از گناهانمان و از اسرافمان در امر جهاد در گذر، قدمهاى ما را استوار گردان و ما را بر كفار پيروز فرما.

148- در نتيجه خدا بآنها پاداش دنيا و پاداش نيك آخرت را داد، خدا نيكوكاران را دوست مى دارد.

كلمه ها

كاين: چه بسيار. لفظى مركب از كاف تشبيه و «اى».

ربيون: ربى و ربانى كسى است كه پيوسته متوجه به خدا و مستقيم در راه خدا باشد. (مردان خدا).

وهنوا: فَما وَهَنُوا يعنى سست نشدند و روحيه خود را نباختند.

استكانوا: كين (بفتح اول): خضوع. استكانت به معنى تذلل و خضوع، مراد از آن ظاهرا تذلل بدشمن است. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 201

اسرافنا: سرف و اسرافا به معنى تجاوز از حد است، اسراف طرف افراط، سرف طرف تفريط است.

ثبت اقدامنا: ثابت كن قدمهاى ما را. كنايه از استقامت است.

انصرنا: پيروز گردان ما را.

شرحها

در اين آيات ياد آورى شده كه: تنها شما نيستيد در ركاب پيغمبر جنگيده و متحمل صدمه شديد، بلكه در گذشته بسيارى از مردان خدا در راه خدا در ركاب پيامبران جنگيدند و استقامت نموده موفق گرديده اند، اينك آيات:

146- وَ كَأَيِّنْ مِنْ نَبِيٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ ما ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَكانُوا غرض از «وهن» باختن روحيه و از «ضعف» عاجز شدن و دست كشيدن از جهاد و از «استكانت» تذلل در مقابل دشمن است يعنى در برابر صدمه اى كه در راه خدا ديدند سست نشدند، از جهاد تست نكشيدند و بدشمن التماس نكردند، روايت شده پس از بر هم خوردن وضع ميدان «احد» بعضى به فكر افتادند از «عبد اللَّه بن ابى منافق» بخواهند كه از ابو سفيان بر آنها امان بگيرد، مرحوم بلاغى در آلاء الرحمن فرموده: بعيد نيست كه وَ مَا اسْتَكانُوا اشاره بآن باشد.

در نتيجه محبوب خدا شدند كه وَ اللَّهُ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ.

147- وَ ما كانَ قَوْلَهُمْ إِلَّا أَنْ قالُوا رَبَّنَا اغْفِرْ

لَنا ذُنُوبَنا وَ إِسْرافَنا فِي أَمْرِنا وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا وَ انْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِينَ اين دعا نشان مى دهد كه آنها شكست را از دو جهت مى دانستند يكى گناهان گذشته، ديگرى سهل انگارى و تعدى در پيش برد وضع ميدان جنگ. لذا پس از شكست، اول آمرزش گناهان را خواسته اند دوم مغفرت خطا كارى و عدم تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 202

استقامت در ميدان را إِسْرافَنا فِي أَمْرِنا همان است. اتفاقا شكست ميدان «احد» نيز دو وجه داشت يكى گناهان گذشته كه در آيات 130- 135 بررسى شد و خواهد آمد كه: إِنَّ الَّذِينَ تَوَلَّوْا مِنْكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّيْطانُ بِبَعْضِ ما كَسَبُوا ديگرى خالى گذاشتن سنگر كوه «عينين» از طرف تير اندازان.

بهر حال: اين دعا پى بردن بعلل شكست و استمداد از مقام ربوبيت در جبران آن است.

148- فَآتاهُمُ اللَّهُ ثَوابَ الدُّنْيا وَ حُسْنَ ثَوابِ الْآخِرَةِ وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ يعنى: در نتيجه خدا در دنيا پيروزشان گردانيد، مدافعان شرك را كنار زدند، و هم ثواب نيكوى آخرت را بآنها داد، زيرا كه نيكوكار شدند و نيكوكاران مورد الطاف و عنايات خدا هستند. «حسن» در اينجا اسم است به معنى نيكو و صفت ثواب مى باشد، اشاره بآنكه ثواب آخرت بهتر از ثواب دنيا است.

نكته ها

اين آيات مخصوص بعصر نزول قرآن نيست، مسلمانان امروز اگر علل عقب ماندگى را خوب بررسى كنند خواهند ديد دو علّت باعث نكبت آنهاست يكى گناهانى كه مرتكب شده و مى شوند، ديگرى عدم پيروى از اصول قرآن در پيشرفت دنيوى راه دادن اجانب بدرون جامعه خود و پيروى از طاغوتها. آرى.

گر توبه كرده باز به قرآن عمل كنيم عزت

بگيرد از كف ذلّت زمام ما امروز كه 20 رمضان المبارك 1398 مى باشد روزنامه ها خبر مرگ «جومو- كنياتا» رئيس جمهورى «كنيا» را پخش كرده اند «1» روزنامه كيهان از او نقل

__________________________________________________

(1) مملكتى است در افريقا واقع در جنوب سودان، مذهب نيمه اسلام و نيمه مسيحى. [.....]

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 203

مى كند كه گفته بود: هنگامى كه مبلغان مسيحى بافريقا پا گذاشتند ما افريقايى ها صاحب زمينى بوديم و آنان فقط انجيل را داشتند بما ياد دادند كه با چشمهاى بسته دعا كنيم وقتى كه چشمان خود را باز كرديم زمين مال آنها شده بود و ما فقط انجيل را داشتيم.

از اينگونه انجيل بدستها در ممالك مسلمان زياد است، بتوسط زعماى باصطلاح اسلامى كه خود در ممالك اروپا و امريكا آنها را تربيت كرده اند ممالك اسلامى را تاراج مى كنند.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 204

[سوره آل عمران (3): آيات 149 تا 155]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تُطِيعُوا الَّذِينَ كَفَرُوا يَرُدُّوكُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرِينَ (149) بَلِ اللَّهُ مَوْلاكُمْ وَ هُوَ خَيْرُ النَّاصِرِينَ (150) سَنُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ بِما أَشْرَكُوا بِاللَّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً وَ مَأْواهُمُ النَّارُ وَ بِئْسَ مَثْوَى الظَّالِمِينَ (151) وَ لَقَدْ صَدَقَكُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِهِ حَتَّى إِذا فَشِلْتُمْ وَ تَنازَعْتُمْ فِي الْأَمْرِ وَ عَصَيْتُمْ مِنْ بَعْدِ ما أَراكُمْ ما تُحِبُّونَ مِنْكُمْ مَنْ يُرِيدُ الدُّنْيا وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرِيدُ الْآخِرَةَ ثُمَّ صَرَفَكُمْ عَنْهُمْ لِيَبْتَلِيَكُمْ وَ لَقَدْ عَفا عَنْكُمْ وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ (152) إِذْ تُصْعِدُونَ وَ لا تَلْوُونَ عَلى أَحَدٍ وَ الرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ فِي أُخْراكُمْ فَأَثابَكُمْ غَمًّا بِغَمٍّ لِكَيْلا تَحْزَنُوا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا ما أَصابَكُمْ وَ اللَّهُ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ (153)

ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ

بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُعاساً يَغْشى طائِفَةً مِنْكُمْ وَ طائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ يَظُنُّونَ بِاللَّهِ غَيْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجاهِلِيَّةِ يَقُولُونَ هَلْ لَنا مِنَ الْأَمْرِ مِنْ شَيْ ءٍ قُلْ إِنَّ الْأَمْرَ كُلَّهُ لِلَّهِ يُخْفُونَ فِي أَنْفُسِهِمْ ما لا يُبْدُونَ لَكَ يَقُولُونَ لَوْ كانَ لَنا مِنَ الْأَمْرِ شَيْ ءٌ ما قُتِلْنا هاهُنا قُلْ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلى مَضاجِعِهِمْ وَ لِيَبْتَلِيَ اللَّهُ ما فِي صُدُورِكُمْ وَ لِيُمَحِّصَ ما فِي قُلُوبِكُمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (154) إِنَّ الَّذِينَ تَوَلَّوْا مِنْكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّيْطانُ بِبَعْضِ ما كَسَبُوا وَ لَقَدْ عَفَا اللَّهُ عَنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ حَلِيمٌ (155)

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 205

149- اى كسانى كه ايمان آورده ايد اگر از كفار فرمان ببريد شما را بگذشته هايتان (كفر) باز مى گردانند و زيانكار باز مى گرديد.

150- (از آنها فرمان نبريد) كه خدا يار شماست و او بهترين يارى كنندگان است.

151- بزودى در دل كسانى كه كافر شده اند هراس مى افكنيم زيرا چيزى را كه خدا بر آن دليل نفرستاده به خدا شريك كرده اند، جايشان آتش است و جايگاه ستمكاران بد جايگاهى است.

152- خدا وعده خويش را (درباره نصرت) به شما راست كرد آن دم كه باذن وى آنها را مى كشتيد، تا وقتى كه از تصميم خود دست كشيديد و اختلاف كرديد و نافرمان شديد بعد از آنكه خدا چيزى را كه دوست داشتيد به شما نشان داد بعضى از شما دنيا را مى خواست و بعضى آخرت را مى خواست، سپس شما را از كشتن آنها باز داشت تا امتحانتان كند و از شما گذشت خدا بر مؤمنان احسانگر است.

153- آن دم كه پراكنده مى شديد و به كسى اعتنا نمى كرديد،

پيغمبر در گروه آخر مانده شما را مى خواند، پس غمى را بجاى غمى به شما رسانيد تا بر غلبه اى كه از شما فوت شد و بر مصيبتى كه رسيد محزون نباشيد، خدا بآنچه مى كنيد داناست.

154- عاقبت بعد از آن غم آرامشى بر شما نازل كرد، خوابى كه گروهى از شما را مى گرفت، و گروهى كه فكر خود محزونشان كرده بود، درباره خدا گمان ناحق، گمان جاهليت مى كردند، مى گفتند: آيا چيزى از غلبه براى ما هست؟

بگو: همه كارها با خداست، در ضمير خود چيزى را پنهان مى كنند كه بر تو اظهار نمى كنند، مى گويند: اگر چيزى از يارى خدا با ما بود در اينجا كشته نمى شديم، بگو اگر در خانه هاى خويش بوديد (باز) كسانى كه بر آنها قتل مقرر شده بود به قتلگاه خود مى آمدند، و تا خدا آنچه را در سينه داريد امتحان كند و آنچه در قلب داريد خالص گرداند، خدا بآنچه (مكنونات) در سينه ها هست داناست. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 206

155- آنان كه از شما روز تلاقى دو گروه، برگشتند شيطان آنها را در اثر بعضى گناهان كه كرده بودند، لغزانيد، خدا از گناه آنها در گذشت، كه خدا آمرزنده و بردبار است.

كلمه ها

اعقابكم: جمع عقب به معنى پاشنه پا، مراد از رد بر اعقاب عقبگرد كردن و برگشتن بحالت اولى (كفر) است.

تنقلبوا: انقلاب: انصراف و برگشتن. اصل آن قلب به معنى برگرداندن است.

مولاكم: مولى به معنى سرپرست و مددكار است، اصل آن «ولى» به معنى نزديكى است.

رعب: ترس. دستپاچگى.

سلطان: دليل. تسلّط بمعناى معجزه نيز آمده كه دليل بخصوصى است.

ماوى: جايگاه. اسم مكان است از «اوى» كه به معنى نازل شدن و منضم

شدن مى باشد.

مثوى: ثواء: اقامت. مثوى: اقامتگاه. مصدر ميمى نيز آيد، به معنى اقامت.

تحسونهم: حسّ (بفتح اول): كشتن «حسه حسا: قتله و استأصله».

فشلتم: فشل (بر وزن جبل) ضعف و ترس است منظور در اينجا ضعف تصميم و برگشتن از آنست چنان كه در آيه 122 گذشت.

صرفكم: صرف: برگرداندن. حال بحال كردن را نيز صرف گويند.

تصعدون: اصعاد: رفتن در زمين هموار. صعود بالا رفتن. بقولى اصعاد به معنى صعود است. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 207

تلوون: تلوون در اينجا به معنى ميل و التفات و توجه است «لوى يده- رأسه» يعنى دستش و سرش را چرخانيد.

اخراكم: اخرى: آخر مانده. آن مؤنث آخر است يعنى گروه آخر مانده.

اثابكم: ثوب: رجوع. اثابه: رجوع دادن. آن در پاداش دادن آيد و گاهى در كيفر دادن.

غم: اندوه. در اصل به معنى پوشاندن است. اندوه را غم گويند كه سرور و حلم را مى پوشاند.

اهمتهم: هم در اينجا به معنى حزن و اضطراب است.

امنة: امن، امان و امنه به معنى ايمنى و آرامش قلب است.

نعاس: خواب خفيف.

برز: بروز به معنى ظهور و آشكار شدن، بر از به معنى فضاى خالى است.

مضاجع: ضجع: دراز كشيدن. مضجع: محل دراز كشيدن، جمع آن، مضاجع است (خوابگاهها).

يمحص: تمحيص: خالص كردن. محص: خالص شدن.

استزلهم: زلل: لغزيدن. استزلال: لغزش دادن.

حليم: بردبار. از اسماء حسنى است.

شرحها

در ادامه بررسى جنگ «احد» در اين آيات تذكر داده شده كه به سمپاشى كفار و منافقان اهميت ندهيد، خدا يار و پشتيبان شماست از اين شكست بهراس نيافتيد، كفار با اين پيروزى مختصر كه بدست آوردند باز از شما مى ترسند كه خدا خوف را بر آنها مستولى خواهد كرد، آن گاه ياد آورى

شده كه علّت شكست خود تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 208

شما بوديد، در ميان شكست باز نمونه هاى درخشان رحمت با شما بود، و در آخر روشن شده كه علّت فرار مسلمانان، گناهان قبلى آنها بود.

149- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تُطِيعُوا الَّذِينَ كَفَرُوا يَرُدُّوكُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرِينَ به نظر مى آيد: بدنبال شكست «احد» گروهى از منافقان و يهوديان مدينه شروع به فتنه انگيزى كرده و مى گفتند: از اين شكست عبرت گيريد و بطرف كفار مكه و دين آنها بر گرديد چنان كه در مجمع البيان آمده است. خدا هشدار مى دهد كه اگر از آنها فرمان بريد شما را بشرك و كفر باز مى گردانند و زيانكار مى شويد. مراد از «رد بر اعقاب» عقبگرد بكفر است.

150- بَلِ اللَّهُ مَوْلاكُمْ وَ هُوَ خَيْرُ النَّاصِرِينَ خدا يار شما و بهترين يارى كنندگان است پس، از منافقان و مشركين و كفار مكه يارى مجوئيد.

151- سَنُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ اين جمله وعده مى دهد كه خدا رعب را بر كفار مستولى خواهد كرد يكى از مصاديق نصرت خدا آن بود، چنان كه ابو سفيان از «روحاء» مى خواست به مدينه برگردد ولى ترسيد و برنگشت. چنان كه خواهد آمد. علّت استيلاء خوف آن است كه: بِما أَشْرَكُوا بِاللَّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً آنها بدون دليل چيزهايى را (بتها) به خدا شريك قرار مى دادند و در آخرت اهل آتش خواهند بود وَ مَأْواهُمُ النَّارُ وَ بِئْسَ مَثْوَى الظَّالِمِينَ آرى اقامتگاه ظالمان، بد اقامتگاهى است.

اين آيه نشان مى دهد: آنان كه بغير خدا تكيه كرده اند در هراس و ترس خواهند بود بخلاف آنها كه به خدا اعتماد دارند أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ

الْقُلُوبُ.

152- وَ لَقَدْ صَدَقَكُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِهِ تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 209

آيه اشاره باول جنگ است كه پرچمداران كفار بدست امير المؤمنين عليه السّلام و ديگران كشته شدند، مسلمانان بر كفار حمله كرده، كفار رو بفرار گذاشتند، مسلمانان آنها را بزمين مى ريختند و آن باذن و تأييد خدا بود.

حَتَّى إِذا فَشِلْتُمْ وَ تَنازَعْتُمْ فِي الْأَمْرِ وَ عَصَيْتُمْ جواب «اذا» در اينجا محذوف است مثل «غلبتم رفع عنكم النصر» يعنى وقتى كه از تصميم خود برگشتيد و در كار جنگ با هم اختلاف كرديد و سفارش پيامبر را ناديده گرفتيد، مغلوب گشتيد. اين هر سه جمله بآن پنجاه نفر تطبيق مى كند كه به فرماندهى عبد اللَّه بن جبير در سنگر «عينين» بودند آنها چون فرار كفار را ديدند به فكر غنيمت گرفتن افتادند و با فرمانده خود به منازعه پرداختند و دستور اكيد حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله را كه فرموده بوده بهيچ وجه از موضع خود دور نشويد ناديده گرفتند و فقط دوازده نفر با عبد اللَّه ماندند. سواره نظام دشمن حمله كرده و آنها را شهيد نمود و از پشت سر بر مسلمانان تاخت، مسلمين محاصره شدند، وضع ميدان عوض گرديد.

مِنْ بَعْدِ ما أَراكُمْ ما تُحِبُّونَ مِنْكُمْ مَنْ يُرِيدُ الدُّنْيا وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرِيدُ الْآخِرَةَ بدنبال آن كه خدا به شما غلبه را كه دوست داشتيد نشان داد، در آن وقت بعضى از شما دنيا را مى خواست كه سنگر را رها كردند و بعضى آخرت مى خواستند كه در موضع خود ماندند ولى فايده نداشت، ضمنا معلوم مى شود كه علّت همه اينها حب دنيا بوده است. ثُمَّ صَرَفَكُمْ عَنْهُمْ لِيَبْتَلِيَكُمْ

وَ لَقَدْ عَفا عَنْكُمْ وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ ظاهرا «ثم» مربوط است به «تحسونهم» يعنى: آنها را باذن خدا مى كشتيد سپس در اثر فشل و نزاع و عصيان، خدا شما را از قتل آنها باز داشت و در آن باز داشتن امتحان ديگرى پيش آمد و معلوم شد كدام از جان گذشته و كدام اهل فرار هستند، على هذا لام در «ليبتلى» به معنى غايت است، ولى هر چه بود خدا از خطايتان در گذشت كه خدا بر مؤمنان احسانگر است. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 210

153- إِذْ تُصْعِدُونَ وَ لا تَلْوُونَ عَلى أَحَدٍ وَ الرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ فِي أُخْراكُمْ «تصعدون» بقرينه جمله بعدى به معنى فرار كردن است يعنى ياد كنيد وقتى كه فرار مى كرديد و به كسى توجه نمى كرديد، پيامبر در آخرين قسمت فرار كنندگان (يا در آخرين دسته كه مقاومت مى كردند) شما را بطرف خود مى خواند.

نقل است كه آن حضرت فرياد مى كشيد

«ارجعوا الى عباد اللَّه ارجعوا الى انا رسول اللَّه»

ظاهرا اين فرار بدون توجه به ديگرى، آن گاه بود كه از پشت سر مورد حمله قرار گرفتند و يا آن وقت كه بعضى فرياد كشيدند: محمّد صلّى اللَّه عليه و آله كشته شد فَأَثابَكُمْ غَمًّا بِغَمٍّ لِكَيْلا تَحْزَنُوا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا ما أَصابَكُمْ.

مى شود گفت: «فاء» فقط براى ترتيب است نه نتيجه و مى شود گفت: نتيجه وَ لَقَدْ عَفا است، مراد از «غما» اندوه ندامت بر مخالفت رسول خدا و بر فرار از جنگ، و مراد از «بغم» غصه فوت غلبه و غصه كشتگان و زخميان است ما فاتَكُمْ پيروزى و غنيمت بود كه از دست رفت ما أَصابَكُمْ كشته

شدن و زخمى شدن است كه وارد گرديد، يعنى: پس از آن همه هزيمت خدا از فضل خود غصه ندامت را بعوض غصّه فوت نصرت به شما داد تا بر پيروزى از دست رفته و بر قتل و زخم پيش آمده محزون نباشيد. معلوم است كه اندوه اول كه از شكست و كشتگان داشتند مذموم و اندوه دوم پسنديده بود «1» وَ اللَّهُ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ حاكى است كه در كوه بطرف آن حضرت برگشته و مستحق رحمت شده اند و در واقع توبه كرده اند.

154- ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُعاساً يَغْشى طائِفَةً مِنْكُمْ خواب سبب آرامش باطن و غفلت از اندوه است آنكه قلبش مضطرب است خوابش نمى برد، آنكه خوابش مستولى شد بآرامش رسيده است، صريح آيه است كه

__________________________________________________

(1) مطالب فوق از الميزان اقتباس شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 211

گروهى از ياران آن حضرت را در آن روز خواب گرفته است، آن بايد در وقتى بوده باشد كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بيارى على عليه السّلام و ابو دجانه و چند تن ديگر، خود را بغار «احد» رسانيده، ياران آن حضرت وى را شناخته و بدورش جمع شده و مشركان از تعقيب صرف نظر كرده بودند و نيز آن در وقتى بوده كه از فرار و عصيان نادم شده و توبه كرده بودند. روايت شده كه خواب آنها را مى گرفت شمشير از دستشان مى افتاد، شمشير را بر مى داشتند باز مى افتاد، از ابو طلحه نقل شده مرا خواب مى برد بارها شمشير از دستم افتاد كه برداشتم. بهر حال آن نعمت بزرگى بود از جانب خدا.

وَ طائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ يَظُنُّونَ

بِاللَّهِ غَيْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجاهِلِيَّةِ يَقُولُونَ هَلْ لَنا مِنَ الْأَمْرِ مِنْ شَيْ ءٍ قُلْ إِنَّ الْأَمْرَ كُلَّهُ لِلَّهِ اين گروه كه به فكر خود بودند و خواب و آرامش آنها را نگرفت گروهى ضعيف الايمان بودند كه فكر مى كردند، دين حق با غلبه و يارى خدا توأم است و لازم بود كه شكست نخورند منظور از ظن جاهليت به نظرم همان مكه بود كه اهل مكه فكر مى كردند اسلام پيشرفت نخواهد كرد چنان كه فرموده: مَنْ كانَ يَظُنُّ أَنْ لَنْ يَنْصُرَهُ اللَّهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ فَلْيَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَى السَّماءِ ثُمَّ لْيَقْطَعْ فَلْيَنْظُرْ هَلْ يُذْهِبَنَّ كَيْدُهُ ما يَغِيظُ حج/ 15 يا مثل همان ظنى كه در حمله احزاب كردند وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا احزاب/ 10 چون ديدند كه احزاب با آن وضع به مدينه حمله كرده اين گمان پيش آمد كه: آخر اسلام است و وعده: فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ روم/ 60 غافر/ 55 و نظير آن جاى خود را نخواهد گرفت جمله يَقُولُونَ هَلْ لَنا ... بيان و عبارت اخراى ظن الجاهلّية است، بقول بعضى ها اين سخن را منافقان گفته اند و ظن جاهليت مال آنها است «1» اما سخن منافقان در آيات بعدى خواهد آمد اين ظن

__________________________________________________

(1) حتى بعضى عبد اللَّه بن ابى را نيز از گويندگان اين سخن نقل كرده اند حال آنكه عبد اللَّه از وسط راه برگشته بود.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 212

از ضعيف الايمانها بوده است. ولى در جنگ احزاب، منافقان و ضعيف الايمانها هر دو يك كلام بودند چنان كه فرموده: وَ إِذْ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً احزاب/ 12.

جمله: قُلْ

إِنَّ الْأَمْرَ كُلَّهُ لِلَّهِ جواب آنهاست كه نه تنها امر نصرت بلكه همه كارها مربوط به خدا و در دست خداست و از جمله كارها، يارى كردن كسانى است كه خدا را يارى كنند وَ لَيَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ حج/ 40 و اين شما بوديد كه مسير نصرت را عوض كرديد.

يُخْفُونَ فِي أَنْفُسِهِمْ ما لا يُبْدُونَ لَكَ يَقُولُونَ لَوْ كانَ لَنا مِنَ الْأَمْرِ شَيْ ءٌ ما قُتِلْنا هاهُنا اگر اينها گروه اول باشند پا فراتر گذاشته و بجاى هَلْ لَنا ... گفته اند:

لَوْ كانَ لَنا ... و شايد، سخن عده ديگر باشد، بهر حال، گفتند: اگر از وعده نصرت چيزى با ما بود ديگر چرا اينطور قتل عام مى شديم؟ اين سخن نظير همانست كه در جنگ احزاب گفته شد: ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً احزاب/ 12 سخن اول تشكيك و سخن دوم ترجيح جانب منفى است.

قُلْ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلى مَضاجِعِهِمْ وَ لِيَبْتَلِيَ اللَّهُ ما فِي صُدُورِكُمْ وَ لِيُمَحِّصَ ما فِي قُلُوبِكُمْ به سخن و اشكال دوم در اينجا سه جواب داده شده است. اول: كشته شدن شما دليل آن نيست كه شما ناحقيد و وعده نا به شما داده شده است، بلكه شما از آمدن اجل حتمى غافليد، آنچه اسبابش فراهم شده بايد بيايد حتى اگر در خانه هايتان بوديد، آنها كه شهادت بر ايشان نوشته شده بود بطرف قتلگاه خود خارج مى شدند (هر چند كه وسيله آن را خودشان آماده كرده باشند چنان كه خواهد آمد مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِكُمْ).

دوم: مسئله امتحان و آزمايش است خدا مى خواست از افكار و ادعاها كه تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 213

داشتيد آزمايش

بشود و در ميدان عمل پياده گردد، چون ادعاها در عمل پياده شوند بعضى ها مصداق: فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ ... و بعضى ها مصداق لَوْ كانَ لَنا مِنَ الْأَمْرِ ...

مى گردند و هر يك به نتيجه كار خود مى رسند.

سوم: اينكه بوسيله اين قربانيها راهتان مشخص و ايمانتان از آلودگيهاى شرك خالص مى گردد. هر چه با زحمت بدست آيند محبوبتر مى شود توحيد خالص آن است كه در راه آن خون نثار شود وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ آرى خدا از اول بدرون دلها آگاه است ولى بايد آنها در ميدان عمل آزمايش شوند تا هر كس به نتيجه عمل خود برسد. كار با آرزو، درست شدنى نيست.

155- إِنَّ الَّذِينَ تَوَلَّوْا مِنْكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّيْطانُ بِبَعْضِ ما كَسَبُوا وَ لَقَدْ عَفَا اللَّهُ عَنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ حَلِيمٌ.

مقصود از «الجمعان» دو گروه مؤمنان و كفار مى باشند كه در «احد» با هم گلاويز شدند، اين آيه روشن مى كند كه علّت فرار فراريان گناهانى بود كه قبلا مرتكب شده بودند و شيطان از آن راه در آنها نفوذ كرد (معلوم مى شود گناه گذشته در هموار نمودن راه گناه آينده مؤثر است.) ولى خدا آن گناه را كه مرتكب شدند بخشيد چون او آمرزنده و بردبار است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 214

[سوره آل عمران (3): آيات 156 تا 160]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ كَفَرُوا وَ قالُوا لِإِخْوانِهِمْ إِذا ضَرَبُوا فِي الْأَرْضِ أَوْ كانُوا غُزًّى لَوْ كانُوا عِنْدَنا ما ماتُوا وَ ما قُتِلُوا لِيَجْعَلَ اللَّهُ ذلِكَ حَسْرَةً فِي قُلُوبِهِمْ وَ اللَّهُ يُحْيِي وَ يُمِيتُ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (156) وَ لَئِنْ قُتِلْتُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَوْ مُتُّمْ لَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَحْمَةٌ خَيْرٌ مِمَّا

يَجْمَعُونَ (157) وَ لَئِنْ مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لَإِلَى اللَّهِ تُحْشَرُونَ (158) فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ (159) إِنْ يَنْصُرْكُمُ اللَّهُ فَلا غالِبَ لَكُمْ وَ إِنْ يَخْذُلْكُمْ فَمَنْ ذَا الَّذِي يَنْصُرُكُمْ مِنْ بَعْدِهِ وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (160)

156- اى كسانى كه ايمان آورده ايد شما مانند آن كسان نباشيد كه كافر شدند و درباره هم قبيله هاى خود كه سفر مى كنند يا جنگجويان مى شوند، مى گويند: اگر پيش ما بودند نه مى مردند و نه كشته مى شدند، تا خدا اين را در دل آنها حسرتى كند خداست كه زنده مى كند و مى ميراند و خدا بآنچه مى كنيد داناست.

157- راستى، اگر در راه خدا كشته شويد يا بميريد آمرزش و رحمت خدا از آنچه مردم جمع مى كنند (براى شما) بهتر است. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 215

158- و راستى اگر بميريد يا كشته شويد بسوى خدا محشور مى شويد.

159- در اثر رحمت خدا بآنها ملايم (مهربان) شدى اگر بد خلق و سنگدل بودى از اطراف تو پراكنده مى شدند، آنها را ببخش و بر ايشان آمرزش بخواه و در كارها با آنها مشورت كن و چون تصميم گرفتى بر خدا اعتماد و توكل كن كه خدا متوكلان را دوست مى دارد.

160- اگر خدا ياريتان كند كسى بر شما پيروز نخواهد شد و اگر شما را رها سازد (خوار كند) كيست كه پس از او ياريتان كند پس مؤمنان بر خدا توكل كنند.

كلمه ها

ضربوا: ضرب: زدن. ضربت در ارض به معنى مسافرت كردن است.

غزى: غزو: خارج شدن

بجنگ. غازى: جنگجو جمع آن غزاة و غزى است.

حسرة: حسرت: اندوه و غم است بر آنچه از دست رفته. حسر در اصل به معنى كشف و انكشاف است.

تحشرون: حشر: به معنى جمع شدن است.

لنت: لين: نرمى. خواه در اجسام باشد يا نرمى خلق.

فظ: بد خلق. آن در اصل آب شكمبه حيوان است كه نوشيدنش بسيار سخت است.

انفضوا: فض: شكستن و پراكندن. انفاض: پراكنده شدن است.

شاورهم: مشورت كن با آنها. شور در اصل به معنى بيرون آوردن و مشورت خارج كردن رأى از مستشار است.

عزمت: عزم: تصميم گرفتن. قصد و اراده است.

توكل: اگر با «على» باشد به معنى اعتماد و اگر با «لام» به معنى قبول وكالت است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 216

شرحها

منافق و كافر كه بمعاد عقيده ندارد، بزندگى دنيا سخت پاى بند است و مرگ را خسران و بدبختى مى داند، بر خلاف مؤمن كه شهادت در راه خدا بزرگترين افتخار او است، در اين آيات به مؤمنان سفارش شده كه از منطق منافق پيروى نكنند و بر كشتگان راه خدا دريغ نخورند، مرگ در راه خدا افتخار است نه خسران. سپس برسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله توصيه شده كه با يارانش همبستگى داشته و با آنها در كارها مشورت كند و بر آنها سخت نگيرد و بموقع تصميم، بر خدا اعتماد نمايد.

156- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ كَفَرُوا وَ قالُوا لِإِخْوانِهِمْ إِذا ضَرَبُوا فِي الْأَرْضِ أَوْ كانُوا غُزًّى لَوْ كانُوا عِنْدَنا ما ماتُوا وَ ما قُتِلُوا.

اين يك حكم كلّى درباره كافر و منافق است چون كسى از آنها در مسافرت بميرد يا در جنگ كشته شود، گويند: اگر بسفر

و يا جنگ نمى رفت اين وضع پيش نمى آمد حال آنكه اين اشتباه است اين فكر و گفته جز حسرت و اندوهى بر آنها نيست سفر و حضر دخالتى در مرگ ندارند لذا فرموده: لِيَجْعَلَ اللَّهُ ذلِكَ حَسْرَةً فِي قُلُوبِهِمْ وَ اللَّهُ يُحْيِي وَ يُمِيتُ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ خدا مى خواهد اين منطق غلط را بر آنها حسرت و عذاب روحى گرداند. حق آن است كه حيات و مرگ در دست خداست و خدا بكار شما داناست لذا زنده ماندن با كفر و نفاق بضرر شخص و كشته شدن در راه خدا بنفع او است. كلمه «اخوان» راجع بهم قبيله بودن است و گرنه كافر با مومن برادر نيست.

157- وَ لَئِنْ قُتِلْتُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَوْ مُتُّمْ لَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَحْمَةٌ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ.

چه منطق مقدّسى؟!! يعنى اگر در راه خدا كشته شديد و يا در آن راه باجل تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 217

خود مرديد، آمرزش و رحمت خدا كه نصيب شما خواهد شد، از آنچه مردم جمع مى كنند و بخاطر آن دلخوشند، بهتر است ديگر چرا اندوه شهيدان را مى خوريد؟!! 158- وَ لَئِنْ مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لَإِلَى اللَّهِ تُحْشَرُونَ گر چه مرگ و قتل در اين آيه اعمّ از آن است كه در راه خدا باشد يا نه ولى چون خطاب بمسلمانان و در مورد «احد» است ظاهرا مراد هر دو در راه خدا بودن است. به نظرم اين آيه تأكيد آيه سابق است يعنى مرگ و قتل در راه خدا را خسران ندانيد زيرا كه در اين مرگ و قتل بسوى خدا جمع مى شويد و آن صلح و سعادت شماست.

در آيه

اوّل «قتلتم» در اوّل آمده زيرا كه راجع بوضع «احد» موضوعيّت داشته و «متمّ» در درجه دوّم است ولى در اين آيه كه «متمّ» اوّل آمده نظر به طبيعى بودن آن است و اللَّه اعلم.

159- فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فظّ كسى است كه بد خلق و سختگير باشد، چون علّت شكست «احد» اشتباه مسلمانان بود، جا داشت كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله ديگر به آنها نرمش نشان ندهد، خدا در اينجا فرمايد: اشتباهى است شده، خدا آنها را آمرزيده، تو هم همان ملايمت و عطوفتى را كه داشتى ادامه بده، چون ملايمت بهترين عامل براى جمع كردن آنهاست و اگر از اوّل سخت گير بودى از اطرافت پراكنده شده بودند.

فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ.

يعنى از تقصيرشان در گذر، براى آنها از خداى مغفرت بخواه، و در كارهايت با آنها مشورت كن، و چون (پس از شور) تصميم گرفتى بر خدا اعتماد كن كه خدا اعتماد كنندگانش را دوست مى دارد. راجع به «شورى» در سوره شورى تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 218

ان شاء اللَّه تعالى سخن خواهيم گفت.

160- إِنْ يَنْصُرْكُمُ اللَّهُ فَلا غالِبَ لَكُمْ وَ إِنْ يَخْذُلْكُمْ فَمَنْ ذَا الَّذِي يَنْصُرُكُمْ مِنْ بَعْدِهِ وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ.

در آيه گذشته خطاب برسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بود، در اين آيه به عموم دستور داده شده كه به خدا اعتماد كنند و بوعده هاى او اطمينان داشته باشند، علّت توكل آنست كه اگر خدا بگروهى يارى كند هيچ كس بر

آنها پيروز نخواهد شد و اگر خدا گروهى را خوار گرداند كسى ياريشان نتواند كرد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 219

[سوره آل عمران (3): آيات 161 تا 164]

اشاره

وَ ما كانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَغُلَّ وَ مَنْ يَغْلُلْ يَأْتِ بِما غَلَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ ثُمَّ تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ (161) أَ فَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَ اللَّهِ كَمَنْ باءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللَّهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ (162) هُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ اللَّهِ وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِما يَعْمَلُونَ (163) لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ (164)

161- هيچ پيامبر را نرسد كه خيانت كند، هر كه خيانت كند، خيانت شده را با خود در روز قيامت مى آورد، سپس بهر كس آنچه كرده تماما داده مى شود و آنها مظلوم نمى شوند

162- آيا پس آن كس كه پيرو رضاى خداست مانند كسى است كه قرين سخت خدا شده و جايگاهش آتش و بد سرانجامى است؟!

163- براى آنهاست درجاتى در نزد خدا و خدا بآنچه مى كنند بيناست.

164- خدا بر مؤمنان تفضل فرمود آن گاه كه در ميان آنها پيامبرى از خودشان مبعوث كرد كه آيات خدا را بر آنها مى خواند و پاكشان مى كند و كتاب و حكمت تعليمشان مى دهد و حقا كه پيش از آن در گمراهى آشكار بودند.

كلمه ها

يغل: غلول (بر وزن علوم): خيانت. (قاموس قرآن).

توفى: توفّى از باب تفعّل به معنى اخذ بطور تمام و فعل مجهول آن به معنى تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 220

تمام داده شدن است.

رضوان: رضا، رضوان و مرضاة به معنى خوشنودى است.

سخط: (بر وزن فرس و قفل): غضب شديد كه موجب عقوبت است.

مأوى: جايگاه. آن از «اوى» به معنى نازل شدن و انضمام است.

مصير: صير: رجوع، انتقال

و تحوّل. مصير در اينجا اسم مكان است يعنى محلّ انتقال و تحوّل (سرانجام). انسان پس از ديدن تحوّلات بالاخره بجهنّم منتقل مى شود نعوذ باللّه منها.

من: منّت در اينجا به معنى نعمت است و آن در اصل به معناى قطع است (قاموس قرآن).

يزكيهم: تزكيه: پاك كردن است.

شرحها

خلاصه آيات فوق آنست كه: شكست «احد» از جانب مسلمانان بود، نمى شود گفت (نعوذ باللّه) پيغمبر در اين كار خيانت كرده و عدّه اى را بكشته شدن داده است، او پيوسته پيرو رضاى خداست، خدا او را بر مؤمنان تفضّل فرموده است كه از ضلالت نجاتشان داده و از آلودگى ها پاكشان گرداند. او پيرو رضاى خداست، ولى خائن قرين غضب خدا مى باشد.

161- وَ ما كانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَغُلَّ وَ مَنْ يَغْلُلْ يَأْتِ بِما غَلَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ.

اين آيه دو حكم كلّى را بيان مى كند اوّل اينكه هيچ پيامبرى خيانت نمى كند، پيامبران معصومند خيانت از آنها معقول نيست. دوّم: هر كه در چيزى خيانت كند همان را روز قيامت با خود مى آورد (تا گواه خيانت او باشد) از ابن عباس و سعيد بن جبير و در روايت مجهول از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 221

نقل شده: قطيفه اى از غنائم «بدر» مفقود شد، بعضى احتمال دادند كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آن را برداشته است، آيه در ردّ آن نازل گرديد. اوّلا آيه درباره «احد» است ثانيا اين نقلها بسيار بعيد مى باشد در المنار و مجمع البيان روايتى نقل شده كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از خيانت كردن نهى فرمود و اينكه شخص خائن، شتر و اسب خيانت شده را روز

قيامت با خود خواهد آورد و چون روايت از أبو هريره بود از نقلش منصرف شدم.

ظهور آيه آنست كه: چيز خيانت شده را با خود خواهد آورد، ممكن است اشاره به معلوم شدن خيانت باشد و اللَّه العالم. ثُمَّ تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ يعنى: هر كس (از جمله آن خيانت كننده) اعمّ از آنكه نيكوكار باشد يا بدكار، عملش باو تمام و كمال داده مى شود نه نيكوكار مظلوم مى شود كه پاداش كم دريافت كند و نه بدكار، كه كيفر فزون به بيند. مقتضاى عدل همين است.

162- أَ فَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَ اللَّهِ كَمَنْ باءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللَّهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ:

يعنى: آن كس كه تابع رضاى خداست با آن كس كه قرين غضب خداست يكسان نيست، على هذا رسول خدا كه تابع رضاى خداست نمى شود خيانت كند و قرين غضب خدا گردد قياس مع الفارق است.

163- هُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ اللَّهِ وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِما يَعْمَلُونَ.

اين درجات براى كسانى است كه تابع رضاى خدا باشند درباره بد كاران دركات گفته مى شود إِنَّ الْمُنافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ نساء/ 145 و اگر هر دو گروه مراد باشد لا بد از باب تغليب است.

تقدير آيه «هم ذو درجات» است ممكن است پس از بازگشت اعمال و لا حق شدن بابدان، خود انسانها درجات باشند ولى در آيات ديگر لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 222

انفال/ 4 وَ لِكُلٍّ دَرَجاتٌ مِمَّا عَمِلُوا انعام/ 132 آمده جمله وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ حاكى است كه درجات به تناسب اعمال خواهد بود. وَ لَلْآخِرَةُ أَكْبَرُ دَرَجاتٍ وَ أَكْبَرُ تَفْضِيلًا اسراء/ 21 مراد از

عِنْدَ اللَّهِ ظاهرا خلود است.

164- لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ.

نظير اين آيه در سوره بقره (آيه 129 و 151) گذشت بآنجا رجوع شود مراد از «الكتاب» احكام شريعت و از «الحكمة» اخلاقيات است كه بانسان درك و معرفت مى دهند، از باب نامگذارى سبب باسم مسبّب «ان» مخفف «انّ» است مراد از آيه آن است كه: وجود پيامبر نعمت بزرگى است براى هدايت و پاك شدن و تكامل نمى شود درباره او بد بين بود كه نعوذ باللّه به مردم خيانت كرده باشد، در آيه:

هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ ... جمعه/ 2 بجاى «من انفسهم» «منهم» آمده است به نظر مى آيد مراد از آن همجنس بودن و بشر بودن است زيرا بهره كامل در صورتى است كه رسول با امّت خود هم جنس باشد، اين كلمه شامل هم زبان بودن و هم قوم بودن نيز هست نسبت به كسانى كه پيامبر ابتداء از ميان آنها برخاسته است، در آيه 8 سوره انعام روشن شده كه اگر پيامبر فرشته هم بود لازم بود به صورت بشر باشد و در آيه 95 سوره اسراء آمده: اگر ساكنان زمين و فرشتگان بودند پيامبرشان نيز از ملائكه مى شد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 223

[سوره آل عمران (3): آيات 165 تا 171]

اشاره

أَ وَ لَمَّا أَصابَتْكُمْ مُصِيبَةٌ قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَيْها قُلْتُمْ أَنَّى هذا قُلْ هُوَ مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (165) وَ ما أَصابَكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ فَبِإِذْنِ اللَّهِ وَ لِيَعْلَمَ الْمُؤْمِنِينَ (166) وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ نافَقُوا

وَ قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا قاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَوِ ادْفَعُوا قالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتالاً لاتَّبَعْناكُمْ هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلْإِيمانِ يَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ما لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما يَكْتُمُونَ (167) الَّذِينَ قالُوا لِإِخْوانِهِمْ وَ قَعَدُوا لَوْ أَطاعُونا ما قُتِلُوا قُلْ فَادْرَؤُا عَنْ أَنْفُسِكُمُ الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (168) وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ (169)

فَرِحِينَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلاَّ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (170) يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ وَ أَنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِينَ (171)

165- آيا و چون مصيبتى به شما رسيد، حال آنكه دو برابر آن را به كفار رسانده ايد، گفتيد: اين از كجاست؟ بگو: آن از جانب خودتان است، خدا بر همه چيز تواناست.

166- آنچه به شما روزى كه دو گروه تلاقى كردند، رسيد باذن خدا بود و تا مؤمنان را شناخته كند. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 224

167- و تا معلوم كند آنها را كه منافق شده اند، بآنها گفته شد: بيائيد در راه خدا بجنگيد و يا از حريم خود دفاع كنيد، گفتند: اگر (اينكار را) جنگى مى دانستيم از شما پيروى مى كرديم، آنها در آن روز به كفر از ايمان نزديكتر بودند، به زبانهاى خويش چيزى را مى گفتند كه در دلشان نبود، خدا بآنچه نهان مى دارند داناتر است.

168- آنها كه خود از جهاد تخلف كردند، در خصوص برادرانشان گفتند: اگر از ما اطاعت مى كردند كشته نمى شدند، بگو: اگر راستگو هستيد مرگ را از خود كنار كنيد.

169- كسانى كه در راه خدا كشته شدند، مپندار مردگانند بلكه

زنده هايى هستند كه در نزد پروردگار خويش روزى داده مى شوند.

170- بآنچه خدا از فضلش بآنها داده شاد و مسرور و درباره كسانى كه پشت سرشان بوده و هنوز بآنها نپيوسته اند خوشدل مى باشند كه ترس و غمى بر آنها نيست.

171- به نعمت و كرم مخصوص خدا و اينكه خدا پاداش مؤمنان را تباه نمى كند خرسند هستند.

كلمه ها

اصابتكم: صوب به معنى نزول و قصد است. بليّه و گرفتارى را از آن جهت مصيبت گويند كه انسان را قصد كرده و يا بر او نازل شده است، اصابه به معنى رسيدن و نازل شدن است.

انى: ظرف زمان و مكان است به معنى (كى- كجا) به معنى استفهام (چطور) نيز آيد منظور از آن در آيه مكان (كجا) است.

نافقوا: يعنى منافق شدند. نفق و نفاق در اصل به معنى خارج شدن يا تمام شدن است.

فادرءوا: درأ: دفع كردن. «درأه درأ: دفعه» فادرءوا يعنى دفع كنيد.

فرحين: فرح (بر وزن الف) شادمان. جمع آن فرحون است.

يستبشرون: ابشار و استبشار به معنى شاد شدن است، استبشار به معنى طلب شادى و بشارت دادن نيز آيد چنان كه در اقرب الموارد آمده: «استبشره به: بشّره» تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 225

ولى ظاهرا در هر دو آيه به معنى شاد شدن است.

شرحها

پس از بيان آنكه روشن شد: پيامبر خيانت نمى كند و بعثت او تفضّل خداوندى است، در اين آيات بيان شده: سبب اولى شكست، خود مسلمانان بودند، اذن و خواست خدا در مرحله دوم قرار داشته مثل: فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ صف/ 5. سپس عمل منافقين و سمپاشى آنها بعد از جنگ، بررسى گرديده و در آخر تصريح گشته كه: عموم مقتولين در راه خدا و از جمله كشتگان «احد» در پيش خدا زنده اند و روزى مى خورند و از اين پيش آمد ناراحت نيستند.

165- أَ وَ لَمَّا أَصابَتْكُمْ مُصِيبَةٌ قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَيْها قُلْتُمْ أَنَّى هذا قُلْ هُوَ مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِكُمْ.

گويند مراد از أَصَبْتُمْ مِثْلَيْها اشاره بجريان «بدر» است كه مسلمانان هفتاد تن از كفار را كشته و

هفتاد تن را اسير كردند، استفهام براى ملامت است و «قلتم» جواب «لمّا» مى باشد يعنى: چون مصيبتى به شما رسيد حال آنكه دو برابر آن را به كفار رسانده بوديد، گفتيد: اين از كجاست؟ با آنكه ما حقيم و رسول خدا و وعده يارى خدا با ماست؟ جواب آنكه: اين شكست از جانب خود شما است كه تير اندازان سنگر را خالى كردند و شما نيز گريختيد، از زجّاج نقل شده: مراد آن است كه: شما هفتاد نفر را در «احد» كشتيد. اين سخن با إِذْ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِهِ خوف مى سازد ولى اهل تاريخ گفته اند از كفار در «احد» فقط بيست دو نفر كشته شدند، إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ عجزى در خدا نيست علّت شكست از جانب شما بود، خدا باز به نصرت شما تواناست. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 226

166- وَ ما أَصابَكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ فَبِإِذْنِ اللَّهِ وَ لِيَعْلَمَ الْمُؤْمِنِينَ «1» اين اذن در مرحله دوم و در اثر خطاى آنها بوده نظير ثُمَّ انْصَرَفُوا صَرَفَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ توبه/ 127 ولى باز چند فايده داشت يكى اينكه: خدا بدان وسيله مؤمنان و اهل استقامت را آشكار نموده و شناساند، «ليعلم» به معنى آشكار كردن است.

167- وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ نافَقُوا وَ قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا قاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَوِ ادْفَعُوا فائده دوم: شناساندن منافقان بود، نقل است وقتى كه عبد اللَّه بن ابى با سيصد نفر از اثناى راه به مدينه باز گشت عبد اللَّه بن عمر و انصارى بآنها گفت: بيائيد در راه خدا جهاد كنيد و از خدا بترسيد و پيامبرتان را تنها نگذاريد، يا لا اقل از حرم و وطن

خود دفاع كنيد كه دشمن در كنار شهر شما اردو زده است، گفتند لَوْ نَعْلَمُ قِتالًا لَاتَّبَعْناكُمْ: اين عمل خودكشى و رفتن به قتلگاه است، گويا منظورشان آن بود كه اين بيرون شدن را جنگ رفتن نمى دانيم بلكه خودكشى است، گويند: عبد اللَّه بن ابى گفت: او (رسول خدا) رأى مرا كه عقيده داشتم در مدينه بمانم نپذيرفت و رأى بچه ها را پسنديد.

ناگفته نماند: اين جريان پيش از وقوع جنگ بود حال آنكه: آيه شريفه شناخته شدن منافقان را از نتائج شكست مى داند، بنظر مى آيد: منظور از وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ نافَقُوا آنها هستند كه در ميان مسلمانان بودند و مراد از وَ قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا عبد اللَّه و ياران او مى باشند كه به مدينه برگشتند و يا در آيات، همه واقعه يك چيز حساب شده كه قبل از وقوع، شكست را نيز شامل است.

__________________________________________________

(1) «و ليعلم» عطف است به محذوفى، تقدير آن تقريبا چنين است: ليعلمكم ربط الاسباب و ليعلم المؤمنين تا خدا ربط علل و اسباب به شما ياد دهد و بدانيد كه عصيان و خالى گذاشتن سنگر سبب شكست است اين كار خواه از مؤمن باشد يا از كافر.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 227

هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلْإِيمانِ يَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ما لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما يَكْتُمُونَ.

اينها با اين عمل بكفر نزديكتر شدند، ظاهرا منظورشان از برگشتن آن بود كه اسلام شكست خورده و ريشه كن گردد، خدا باين فكر كه مخفى مى داشتند آگاه است.

168- الَّذِينَ قالُوا لِإِخْوانِهِمْ وَ قَعَدُوا لَوْ أَطاعُونا ما قُتِلُوا.

اين سمپاشى منافقان بعد از واقعه «احد» بود، مراد از «اخوانهم» برادران نسبى منافقان است كه مؤمن

بودند و يا منظور، خويشى و هم قبيله بودن است مثل:

وَ إِلى مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْباً- إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ لُوطٌ در جواب اين اشكال كه مى گفتند:

اگر سخن ما را قبول مى كردند مقتول نمى شدند، آمده: قُلْ فَادْرَؤُا عَنْ أَنْفُسِكُمُ الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ يعنى: اگر مى توانيد با اين وسيله جلو مرگ را بگيريد از مردن خود نيز جلوگيرى كنيد با آنكه مرگ شما بالاخره خواهد آمد.

169- وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ.

اين آيه جواب دومى است به سخن منافقان كه شهدا را نمى شود مرده دانست، خطاب در «لا تحسبن» به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله است كه منافقان لياقت آن خطاب را ندارند. يعنى آنها كه در راه خدا كشته شدند ضرر و زيانى نديدند كه منافقان بگويند: لَوْ أَطاعُونا ما قُتِلُوا بلكه آنها به مقامى بس ارجمند رسيدند، آنها زنده ها هستند، و در جوار خدا كه در رضاى او كشته شده اند روزى داده مى شوند اين آيات و آيات بعدى به حيات برزخى دلالت صريح دارند كه در سوره بقره ذيل آيه 154 بَلْ أَحْياءٌ وَ لكِنْ لا تَشْعُرُونَ مشروحا گفته شده، در اينجا نيز در «نكته ها» توضيحى خواهيم داد.

170- فَرِحِينَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 228

بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ.

يعنى درباره خودشان از آنچه خدا داده شادمان و نسبت بآنها كه هنوز زنده اند مسرور هستند زيرا مى دانند كه ترس و غمى بر آنها نيست به عبارت ديگر وضع مؤمنان زنده نيز مايه خوشحالى آنهاست. قيد مِنْ خَلْفِهِمْ شايد مفيد آن

است كه زندگانى پشت سر مقتولين و در مسير آنها هستند.

ممكن است يَسْتَبْشِرُونَ به معنى بشارت دادن باشد چنان كه در «كلمه ها» گفته شد در اين صورت منظور آن است كه آنها از عالم برزخ بزنده ها بشارت مى فرستند كه ناراحت نباشيد و در مسير شهادت قدم برداريد كه براى شما خوف و غمى نيست. درباره جمله أَلَّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ در سوره بقره ذيل آيه شصت دو توضيحى داده شده است.

171- يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ وَ أَنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِينَ.

در آيه گذشته: به صيغه ماضى فرموده: بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ ... احتمال دارد اين آيه راجع بدوام فضل و نعمت خدا باشد، يعنى: نعمت و فضل فقط آن نيست كه خدا در برزخ بآنها داده است بلكه به نعمت و فضل مخصوص و دائمى آخرت نيز شادمان مى باشند و ايضا مسرور هستند به اينكه خداوند پاداش هيچ مؤمنى را ضايع و تباه نخواهند كرد.

نكته ها

برزخ:

اين آيات و آيات و رواياتى كه ذيل آيه: بَلْ أَحْياءٌ وَ لكِنْ لا تَشْعُرُونَ بقره/ 154 آورده ايم از يك مقامى بس ارجمند و دوست داشتنى حكايت دارند.

خوشا بحال آنها كه در راه خدا كشته شده اند و يا آرزوى آن را دارند، آنها كه امروز در راه برقرارى عدالت و پياده شدن قرآن مجيد در ايران تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 229

و سائر جاها با طاغوت ها و ياران آنها مبارزه مى كنند در همان راهى هستند كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و يارانش در آن بودند، هدف همان و عمل همان است. همان است.

لازم است مسلمانان روشندل و جوانان خداشناس اين

آيات را پشتوانه مبارزه خود قرار داده و در كوبيدن ظالمان و پياده كردن توحيد، هراسى بخود راه ندهند كه كار آنها «احدى الحسنيين» است اگر موفق شدند، جامعه را نجات داده و توحيد را پياده كرده اند و اگر كشته شدند در جوار رحمت خدا زنده اند و روزى خواهند خورد آرى: بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ.

از حقيقت زندگى برزخى چيزى نمى دانيم مى توانيم، آن را بخواب تشبيه كنيم كه بعضى ها در خواب از همه چيز بى خبر هستند، بعضى ها در وحشت و كابوس و بعضى ها در شادى و نعمت كه مى بينند بآرزوهاى خود رسيده اند، ولى اين تشبيه خيلى ناقص است، جهان برزخ مانند خواب و خيال نيست بلكه يك واقعيت بسيار بزرگ است، تشبيه بخواب فقط مى تواند آن را تا حدى بر ما روشن گرداند، بهر حال مشروح عالم برزخ را ذيل آيه بَلْ أَحْياءٌ وَ لكِنْ لا تَشْعُرُونَ بقره/ 154 توضيح داده ايم.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 230

[سوره آل عمران (3): آيات 172 تا 175]

اشاره

الَّذِينَ اسْتَجابُوا لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ ما أَصابَهُمُ الْقَرْحُ لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَ اتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِيمٌ (172) الَّذِينَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إِيماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ (173) فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَ اتَّبَعُوا رِضْوانَ اللَّهِ وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَظِيمٍ (174) إِنَّما ذلِكُمُ الشَّيْطانُ يُخَوِّفُ أَوْلِياءَهُ فَلا تَخافُوهُمْ وَ خافُونِ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (175)

172- كسانى كه دعوت خدا و رسول را پس از رسيدن شكست، قبول كردند براى نيكوكاران و تقوى پيشگان آنها پاداش بزرگى هست.

173- كسانى كه مردم بآنها گفتند: دشمنان، خود را براى حمله به شما جمع كرده اند از آنها

بترسيد (اين خبر) ايمانشان را افزود و گفتند: خدا ما را بس و نيكو وكيل است.

174- با نعمت و كرم خدا باز گشتند با آنكه بدى بآنها نرسيد، و از رضاى خدا پيروى كردند، خدا صاحب احسان بزرگى است.

175- آن (باز دارنده) شيطان است كه شما را از دوستانش مى ترساند از آنها نترسيد و از من بترسيد اگر مؤمن هستيد.

كلمه ها

استجابوا: استجابه و اجابه به معنى جواب دادن و پذيرفتن است.

قرح: زخم، شكست. (آل عمران/ 140) اصل آن به معنى خالص شدن تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 231

است، زخم را قرح گويند كه درد خالص دارد.

حسبنا: يعنى كافى است و بس است براى ما. آن در اصل به معنى حساب است چون كفايت را بحساب حاجت است.

سوء: بلاء و ناگوارى است.

ذلكم: همان ذلك است كه نسبت بطرف خطاب ذلكما و ذلكم گفته مى شود.

شرحها

پس از آنكه ابو سفيان با ياران خود از «احد» باز گشتند به محلّى به نام «روحا» «1» رسيدند در آنجا از بازگشتن پشيمان شده و يكديگر را ملامت كردند:

اين چه كارى است نه محمّد را كشتيد و نه دختران مدينه را باسارت گرفتيد!! ياران محمّد را كشتيد و آن گاه كه عده كمى از آنها باقى ماند دست از كشتار كشيديد.

بر گرديد تا باقى مانده را از بين ببريد.

اين خبر به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله رسيد، آن حضرت خواست دشمن را بترساند، يارانش را به تعقيب ابو سفيان خواند و منادى آن حضرت اعلام كرد، فقط كسانى مى توانند در اين كار شركت كنند كه ديروز در ميدان «احد» حاضر بوده اند، هفتاد نفر با آن حضرت از مدينه خارج شده و در هشت ميلى مدينه به محلّى بنام «حمراء الاسد» رسيدند كه يكى از بازارهاى عرب بود.

عده اى از ياران آن حضرت زخمى بودند ولى با آن حال به تعقيب دشمن خارج شدند، در آنجا يكى از مشركان بنام «معبد خزاعى» بخدمت آن حضرت رسيد، قبيله خزاعه مسلمان و مشرك همه طرفدار آن حضرت بودند، معبد بآن حضرت گفت: شكست

شما در «احد» بر ما ناگوار بود، آن گاه بطرف روحاء حركت كرد، ديد ابو سفيان با يارانش قصد برگشتن به مدينه را دارند، ابو سفيان چون

__________________________________________________

(1) محلى بود در راه مكه كه از مدينه 40 يا 36 ميل فاصله داشت.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 232

معبد را ديد گفت: در پشت سرت چه خبر هست؟ گفت: محمّد با يارانش در تعقيب تو از مدينه خارج شده، قلبشان در عداوت تو يكپارچه آتش است، آنها كه در ميدان «احد» حاضر نبوده اند آنها نيز اين دفعه با او هستند و از عدم حضور در «احد» نادم شده اند و چنان به شما عداوت دارند كه نظير آن را نديده ام!! ابو سفيان فرياد كشيد: چه مى گويى واى بر تو؟!!!. معبد گفت: به خدا فكر مى كنم حركت نخواهى كرد تا پيشانى اسبان آنها را به بينى ابو سفيان گفت:

به خدا قسم ما عزم كرده ايم به مدينه باز گشته آنها را يكسره از بين ببريم. معبد گفت: من به خدا قسم تو را از اينكار نهى مى كنم، كثرت آنها چنان منقلبم كرد كه ناچار اشعارى در آن باره گفتم. ابو سفيان گفت چه اشعارى؟ معبد شروع بخواندن اشعارش كرد. گويند آن حضرت دستور داد شب در پانصد محل آتش روشن كردند تا ياران ابو سفيان از دور آتش ها را ديده و بپندارند كه مسلمانان زيادى در تعقيب آنها هستند.

بهر حال گفتار معبد كار خود را كرد، ابو سفيان از تصميم خود منصرف شده بسوى مكه براه افتاد، پس از روشن شدن قضيه، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از «حمراء الاسد» به مدينه باز گشتند. ابو سفيان در راه بكاروانى

از قبيله «عبد قيس» رسيد، گفت: بكجا مى رويد؟ گفتند به مدينه. گفت پيامى از من به محمّد برسانيد در عوض در بازار عكاظ شتران شما را پر از بار كشمش به شما مى دهم، چون محمّد را ديديد بگوئيد كه ما قصد برگشتن به مدينه را داريم تا آنها را ريشه كن كنيم. اهل كاروان اين سخن را در «حمراء الاسد» بآن حضرت و يارانش گفتند، آنها از شنيدن آن بيم نكرده و گفتند: حسبنا اللَّه ... ابو سفيان مى خواست مسلمانان را بهراس اندازد.

به نظر بعضى اين آيات راجع بجنگ «بدر صغرى» است كه ابو سفيان موقع برگشتن از «احد» برسول خدا گفت: سال آينده در «بدر» كه جوانان ما تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 233

در آن كشته شدند يكديگر را خواهيم ديد، سال بعد ابو سفيان با مشركان از مكه خارج شد تا به محلّى بنام «مجنّة» رسيد سپس رعب او را فرا گرفت. مردى بنام نعيم بن مسعود اشجعى را كه براى عمل عمره به مكه آمده بود گفت: من با محمّد قرار گذاشته ام كه در «بدر» با هم بجنگيم ولى امسال، قحطى است، فكرم آن است كه امسال بجنگ نرويم، مى ترسم محمّد از مدينه خارج شود و مرا در آنجا نبيند و آن بر جرأت او و يارانش بيافزايد، تو به مدينه برو و آنها را از جنگ باز دار در عوض ده شتر جايزه خواهى گرفت كه بدست «سهيل بن عمرو» بتو تحويل مى شود نعيم بن مسعود وارد مدينه شد، ديد مسلمانان تدارك جنگ مى بينند گفت:

بد نظرى داريد آنها بديار شما آمدند و بسيارى از شما را كشتند، اكنون مى خواهيد بطرف آنها

خارج شويد به خدا قسم كسى از شما زنده نمى ماند. اين سخن مسلمانان را ناراحت كرد، حضرت فرمود: به خدا اگر فقط خودم هم باشم براى جنگ خارج خواهم شد، مسلمانان شجاع با آن حضرت خارج شدند تا به «بدر صغرى» كه آب بنى كنانه بود رسيدند و بانتظار ابو سفيان نشستند ولى از ابو سفيان خبرى نشد و چون در آنجا بازارى بمدت هشت روز دائر بود، داد و ستد كرده و در مقابل يك درهم دو درهم سود بردند و سپس به مدينه باز گشتند.

در تفسير آلاء الرحمن فرموده: قول اول آن طور كه ما ديده ايم از اكثر مفسران نقل شده و مضمون اكثر روايات فريقين همين است، وجه ثانى از ابن شهاب و عكرمه و مجاهد نقل شده و در مجمع البيان فرموده: اين را ابو الجارود از امام باقر عليه السّلام نقل كرده و ابو الجارود ضعيف است قمى در تفسير خود بقول اول اعتماد كرده و شيخ در تبيان آن را اختيار كرده است، اينك آيات:

172- الَّذِينَ اسْتَجابُوا لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ ما أَصابَهُمُ الْقَرْحُ لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَ اتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِيمٌ تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 234

يعنى آنها كه در تعقيب دشمن، دعوت خدا و رسول را قبول كردند، و آن بعد از شكستى بود كه ديده بودند، لفظ «للَّه» حاكى است كه دستور تعقيب بآن حضرت وحى شده بود، «1» لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا .... نشان مى دهد كه صرف اجابت و خارج شدن كافى نيست بلكه اين دو وصف نيز لازم است، اين از ملاحظات عجيب قرآن است كه هيچگاه هدف خدايى را فراموش نمى كند.

173- الَّذِينَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ

إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إِيماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ مراد از «الذين» لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا در آيه سابق است، مراد از «الناس» دوم، لشگريان ابو سفيان و از «الناس» اول جاسوسان مشركين و منافقان يا قافله «عبد قيس» است كه در حمراء الاسد به مسلمانان گفتند: ابو سفيان و لشگريانش خودشان را براى برگشتن به مدينه آماده كرده از آنها بترسيد، اين سخن ايمان مسلمانان را افزود، ظاهرا افزون شدن ايمان بدان علّت بود كه گفته رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله عملا ثابت شد كه ابو سفيان چنان نظرى داشته است. بهر حال آنها بيمى بخود راه ندادند و گفتند: خدا ما را بس و او بهترين كار ساز است.

اگر آيات راجع به جريان «بدر» صغرى باشد مراد از «الناس» اول، نعيم بن مسعود اشجعى است كه در نقل قصه آن روشن گرديد. در مجمع البيان آن را بامام صادق و امام باقر عليهما السّلام نسبت داده است.

174- فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَ اتَّبَعُوا رِضْوانَ اللَّهِ شايد مراد از «نعمة» زيادت ايمان و از «فضل» غلبه و برترى باشد يعنى با مزيد ايمان و غلبه بر دشمن بشهر خود باز گشتند با آنكه ناگوارى بآنها نرسيد و در اين خارج شدن، از رضاى خدا پيروى كردند وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَظِيمٍ در

__________________________________________________

(1) چنان كه در صافى از تفسير قمى نقل شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 235

اثر فضل عظيم خدا بود كه آن چهار عنايت شامل حالشان شد.

175- إِنَّما ذلِكُمُ الشَّيْطانُ يُخَوِّفُ أَوْلِياءَهُ فَلا تَخافُوهُمْ وَ خافُونِ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ «1» ظاهرا مراد

از «ذلكم» همانها هستند كه مؤمنان را از آمدن ابو سفيان مى ترسانيدند يعنى آن باز دارنده يا باز دارندگان، شيطان هستند كه مؤمنان را از اولياء خود مى ترسانند از آنها نترسيد و از من بترسيد اگر به من وعده هاى من ايمان داريد.

__________________________________________________

(1) لفظ يُخَوِّفُ أَوْلِياءَهُ تقديرش «يخوفكم باوليائه» است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 236

[سوره آل عمران (3): آيات 176 تا 179]

اشاره

وَ لا يَحْزُنْكَ الَّذِينَ يُسارِعُونَ فِي الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لَنْ يَضُرُّوا اللَّهَ شَيْئاً يُرِيدُ اللَّهُ أَلاَّ يَجْعَلَ لَهُمْ حَظًّا فِي الْآخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ (176) إِنَّ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الْكُفْرَ بِالْإِيْمانِ لَنْ يَضُرُّوا اللَّهَ شَيْئاً وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (177) وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّما نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ (178) ما كانَ اللَّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلى ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتَّى يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَجْتَبِي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاءُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا فَلَكُمْ أَجْرٌ عَظِيمٌ (179)

176- كسانى كه در كفر شتاب مى كنند محزونت نكنند كه آنها به خدا ضررى نمى زنند، خدا مى خواهد براى آنها بهره اى در آخرت قرار ندهد و براى آنها است عذابى بزرگ.

177- كسانى كه كفر را بايمان خريدند هرگز به خدا ضررى نرسانند و براى آنها است عذابى دردناك.

178- كسانى كه كافر شدند گمان نكنند مهلتى كه بآنها مى دهيم بصلاحشان است، فقط مهلت مى دهيم كه گناه بيافزايند و آنها راست عذابى خوار كننده.

179- كار خدا آن نيست كه مؤمنان را در اينحال كه شما قرار داريد واگذارد تا پليد را از پاك جدا كند و كار خدا آن نيست كه شما را از

غيب مطلع كند، (و بر اينكار) از فرستادگان خويش آنكه را بخواهد مى گزيند، به خدا و پيامبرانش ايمان بياوريد اگر ايمان آورديد و تقوا داشتيد براى شماست پاداش بزرگ.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 237

كلمه ها

يسارعون: مسارعه در اينجا به معنى مبالغه است يعنى: سخت شتاب و تلاش مى كنند.

حظا: حظ به معنى نصيب و بهره است.

نملى: املاء در اصل به معنى اطاله مدت و آن عبارت اخراى مهلت دادن است: «الاملاء: الامهال و التأخير فى المدة».

ليذر: در زبان عرب ماضى و مصدر و اسم فاعل از آن بكار نمى رود و بجاى آن ترك، ترك و تارك گويند. «ليذر» در آيه به معنى ترك كردن است.

خبيث: خبث (بر وزن قفل): ناپاكى، پليدى. خبيث: ناپاك و پليد است.

طيب: پاكيزه دلچسب است.

ليطلعكم: طلوع و مطلع: آشكار شدن. و آشكار كردن. لازم و متعدى بكار مى رود «ليطلعكم» يعنى تا آگاه كند شما را.

يجتبى: اجتباء: برگزيدن جبى در اصل به معنى جمع كردن و اجتباء جمع كردن براى برگزيدن است.

شرحها

دقت در آيات نشان مى دهد كه از تتمه آيات «احد» باشند، در اين آيات برسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله تسلّى داده شده كه از اين پيش آمدها ناراحت نباشد، كفار مى توانند باو و يارانش صدمه برسانند ولى دين او باقى خواهد ماند، و اين شكست امتحانى شد تا پاك از ناپاك شناخته شود. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 238

176- وَ لا يَحْزُنْكَ الَّذِينَ يُسارِعُونَ فِي الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لَنْ يَضُرُّوا اللَّهَ شَيْئاً.

يعنى اينها كه در كفر اين همه شتاب و عجله بخرج مى دهند محزونت نكنند لَنْ يَضُرُّوا اللَّهَ حاكى است كه ضررى بدين و قرآن نخواهند رسانيد ظاهرا منظور آن باشد كه بتو و يارانت ضرر مى زنند اما به مرام تو نتوانند صدمه بزنند. يُرِيدُ اللَّهُ أَلَّا يَجْعَلَ لَهُمْ حَظًّا فِي الْآخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ علّت اين اراده همان سرعت و شتاب در

كفر است و گرنه خدا با كسى غرضى ندارد إِنَّ اللَّهَ لا يَظْلِمُ النَّاسَ شَيْئاً وَ لكِنَّ النَّاسَ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ يونس/ 44 ولى چون مردم از حق رو گردان شدند خدا رو گردانشان مى كند فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ.

177- إِنَّ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الْكُفْرَ بِالْإِيْمانِ لَنْ يَضُرُّوا اللَّهَ شَيْئاً وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ اين آيه از آيه اولى اعم است يعنى: نه فقط مسارعين در كفر بلكه همه آنها كه كفر را با ايمان عوض كردند و بر خلاف نظر خدا زندگى مى كنند به خدا ضررى نخواهند زد بلكه كفر آنها فقط بعذاب اليم خودشان خواهد انجاميد.

178- وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّما نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ اين آيه جواب سؤالى است كه از آيه قبلى ناشى مى شود و آن اينكه:

اگر كفار به خدا ضررى نمى توانند بزنند، پس چطور شده كه بر خلاف نظر خدا هر كارى مى كنند و صدمه اى نمى بينند؟ آيا اين ضرر رساندن به خدا و غرض خدا نيست؟

جواب آنكه: كفار اين مهلت را براى خود توفيق و ضرر به خدا تلقى نكنند، بلكه سنت خدا آن است كه بانسان مهلت بدهد تا از گناه اشباع شود و بعذاب خوار كننده برسد (و يا بر گردد و توبه كند و مجالى براى تفكر داشته باشد) تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 239

و اگر بنا باشد خدا بفوريت در مقابل عمل، بنده را مؤاخذه كند مصداق اين آيه مى شود: وَ لَوْ يُؤاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِظُلْمِهِمْ ما تَرَكَ عَلَيْها مِنْ دَابَّةٍ نحل/ 61.

179- ما كانَ اللَّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلى ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتَّى يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ.

مراد از

«انتم» ظاهرا مسلمانان هستند كه با منافقان و سست ايمانها مختلط شده بودند يعنى: سنت و طريقه خدا آن نبوده (يا آن نيست) كه مؤمنان را با منافقان و ضعيفان مختلط بگذارد و به اسلام قولى كفايت كند بلكه بايد فراز و نشيب ها بيايد و مردم با عمل آزمايش شوند تا همه بميزان عمل و لياقت خود، پاداش و كيفر به بينند و پاك و ناپاك از هم شناخته گردد. در اينجا سؤالى پيش مى آيد و آن اينكه: چه مى شد خدا پاك و ناپاك را بدون امتحان عملى بوسيله علم غيب شناخته مى كرد؟ در جواب فرموده: وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ كار خدا اين نبوده كه شما را به غيب مطلع گرداند بلكه راهش همان ميدان عمل است چون كيفرها و پاداش ها در مقابل عمل مى باشد، علم غيبى بدون عمل در كيفر و پاداش دخلى ندارد. وَ لكِنَّ اللَّهَ يَجْتَبِي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاءُ ظاهرا جمله معترضه است، يعنى خدا براى دانستن غيب فقط از پيامبران خود انتخاب مى كند عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ جن/ 26.

فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا فَلَكُمْ أَجْرٌ عَظِيمٌ.

پس به خدا و پيامبرانش در آنچه امر و نهى مى كنند تسليم شويد كه در صورت ايمان و تقوى پاداش بزرگى در انتظار شماست.

نكته ها

اشاره

امتحان: امتحان در واقع، پياده شدن افكار و عقائد در ميدان عمل است، اگر بنا باشد كه انسان پاداش يا كيفر بيند و تعالى تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 240

و پيشرفت داشته باشد، اين كار جز با آزمايش در ميدان عمل امكان ندارد، لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا

ما سَعى اينكه خدا مى خواهد حقائق مردم با آزمايش شناخته شود عبارت اخراى آن است كه مردم در مسير تكامل قدم بردارند و راهى جز آن نيست أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ.

مهلت بد كاران:

دنيا، دنياى تدريج است، همه مقدمات بتدريج به نتيجه مى رسند، دانه گندم اگر در پائيز كاشته شود بعد از 9 ماه سنبل مى دهد، نطفه انسان پس از 9 ماه بصورت انسان متولد مى شود، اگر كسى بما ظلم كند مى خواهيم در همان حال از بين برود ولى نظر خدا آن نيست خدا او را براى بدبختى نيافريده بايد مجال و مهلت داشته باشد، يا از ظلم اشباع شده و مستحق عذاب گردد و يا توبه كرده راه نجات در پيش گيرد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 241

[سوره آل عمران (3): آيات 180 تا 185]

اشاره

وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَبْخَلُونَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ هُوَ خَيْراً لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ سَيُطَوَّقُونَ ما بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لِلَّهِ مِيراثُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ (180) لَقَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ فَقِيرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِياءُ سَنَكْتُبُ ما قالُوا وَ قَتْلَهُمُ الْأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَ نَقُولُ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِيقِ (181) ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ وَ أَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِيدِ (182) الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ عَهِدَ إِلَيْنا أَلاَّ نُؤْمِنَ لِرَسُولٍ حَتَّى يَأْتِيَنا بِقُرْبانٍ تَأْكُلُهُ النَّارُ قُلْ قَدْ جاءَكُمْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِي بِالْبَيِّناتِ وَ بِالَّذِي قُلْتُمْ فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (183) فَإِنْ كَذَّبُوكَ فَقَدْ كُذِّبَ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ جاؤُ بِالْبَيِّناتِ وَ الزُّبُرِ وَ الْكِتابِ الْمُنِيرِ (184)

كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ وَ إِنَّما تُوَفَّوْنَ أُجُورَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فازَ وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاَّ مَتاعُ الْغُرُورِ (185)

180- كسانى كه بر آنچه كه خدا از فضل خود داده، بخل مى ورزند، گمان نكنند كه بخل به نفع آنهاست، بلكه به ضرر آنهاست، آنچه بخل كردند روز

قيامت طوق گردنشان خواهد بود، ميراث آسمانها و زمين براى خداست، خدا بآنچه مى كنيد تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 242

داناست.

181- خدا گفتار كسانى را كه گفتند: خدا فقير است و ما توانگرانيم شنيد، آنچه را كه گفتند و اينكه پيغمبران را بنا حق كشتند ثبت خواهيم كرد و خواهيم گفت: بچشيد (مزه) عذاب سوزان را.

182- اين براى كارهايى است كه دستهاى شما از پيش فرستاده و خدا به بندگان ستمگر نيست.

183- كسانى كه گفتند: خدا بما توصيه كرده به هيچ پيامبرى ايمان نياوريم تا براى ما قربانيى بياورد كه آتش آن را بخورد. بگو: پيش از من پيامبرانى به شما معجزات و چيزى را كه گفتيد، آوردند اگر راستگو هستيد چرا آنها را كشتيد؟!

184- پس اگر تو را تكذيب كنند پيش از تو پيغمبرانى تكذيب شدند كه معجزات، زبورها و كتاب روشنى بخش آوردند.

185- همه كس چشنده مرگ است، اجرهايتان را در روز قيامت تمام داده مى شويد، هر كه از آتش كنار شده و داخل جنت شود حقا كه نجات يافته، زندگى اين جهان جز متاع فريبنده نيست.

كلمه ها

يبخلون: بخل: ضد سخاوت. و امساك در جايى است كه نبايد امساك شود سيطوقون: طوق آن است كه در گردن گذاشته شود خلقتا مثل طوق كبوتر، يا صنعتا مثل طوق طلا، «يطوقون» يعنى طوق زده مى شوند، طوق و طاقت به معنى قدرت نيز آيد.

ميراث: وراثت وارث: منتقل شدن مالى است از كسى به كسى بدون خريدن، مال ميت را ميراث، ارث و تراث گويند.

الحريق: سوزاننده. (فعيل به معنى فاعل است).

ظلام: بسيار ظلم كننده (صيغه مبالغه است).

عبيد: بندگان. مفرد آن عبد است، راجع به عباد و عبيد رجوع

شود تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 243

به قاموس قرآن.

عهد: عهد در اينجا ظاهرا به معنى توصيه و دستور است. گرچه با پيمان نيز مى سازد.

قربان: قربان در اصل مصدر است به معنى نزديك شدن مثل عدوان و خسران و نيز اسم بكار مى رود و آن هر كار خيرى است كه بنده بوسيله آن به خدا نزديك مى شود مثل نماز و غيره و در اصطلاح ذبيحه عبادت را قربان گويند.

زبر: زبر جمع زبور است، كتاب حكمت و اخلاق را زبور گويند.

ذائقه: ذوق: چشيدن. ذائق: چشنده. مؤنث آن ذائقه است.

زحزح: تزحزح: كنار شدن و كنار كردن است لازم و متعدى هر دو آيد.

غرور: غرور (بضم- غ): فريب دادن (و بفتح- غ): فريب دهنده، در اين آيه به معنى فريبنده (مصدر از براى فاعل) يا فريفتن آمده است.

شرحها

آيات فوق با آيات «احد» بى تناسب نيست، زيرا در جهاد، پيوسته مسئله انفاق مال و تجهيز لشگريان مطرح است، جهاد عبارت اخر اى تلاش با مال و جان است، لذا مناسب بود مسئله انفاق و بخل بررسى شود و سخن يهود كه مى گفتند:

خدا فقير است و ما بى نياز، نقل و ردّ گردد، گفته هاى ديگر يهود ظاهرا باقتضاى مقام پيش آمده است.

180- وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَبْخَلُونَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ هُوَ خَيْراً لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ «هو» راجع به بخل است كه از «يبخلون» فهميده مى شود، «خيرا» تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 244

مفعول دوم «يحسبن» است يعنى: آنها كه بخل مى كنند گمان نكنند بخلشان به خير آنهاست، بلكه اينكار بضرر آنهاست. زيرا سَيُطَوَّقُونَ ما بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ زيرا چيز بخل شده را روز قيامت به صورت طوق در

گردن خواهند گرفت، استفاده انسان از دنيا فقط همان است كه مى خورد و مصرف مى كند، شخص بخيل نسبت بآنچه بخل مى كند و نگاه مى دارد حمالى بيش نيست، در آخرت نيز حمال همانها خواهد بود ولى با احساس سنگينى طاقت فرسا، على هذا ميان عذاب و عمل تناسب عجيبى وجود دارد، و يا اينكه آنچه در ذمه آنها مانده همانها روز قيامت بر آنها بار شده و سنگينى شديد آنها را احساس خواهند كرد، از اينجا معلوم مى شود كه منظور از آيه صدقات واجبه است چنان كه در روايت بزكوة واجبى تفسير شده است و اگر شامل صدقات مستحبى باشد شايد سنگينى آنها طاقت فرسا نباشد وَ لِلَّهِ مِيراثُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ ظاهرا دليل دوم است براى شر بودن بخل: چون بالاخره همه خواهند مرد و همه چيز به خدا خواهد رسيد و مانعان صدقات به كيفر خويش خواهند رسيد و خدا از اعمالشان آگاه است. چرا آنچه را كه مال خداست و بالاخره به خدا خواهد رسيد در راه خدا خرج نمى كنند؟! 181- لَقَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ فَقِيرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِياءُ بقرينه وَ قَتْلَهُمُ الْأَنْبِياءَ گوينده اين سخن يهود است. و اين ملعبه كردن مسئله انفاق است كه براى پر كردن شكافهاى جامعه و تعديل ثروت وضع شده است، بقولى: چون آياتى از قبيل مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً را شنيدند در مجمع البيان و غير منقول است كه: ابو بكر نامه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را پيش يهود بنى قينقاع برد و در آن بنماز خواندن، زكاة دادن و اينكه

بخدا قرض دهند (انفاق كنند) امر شده بودند، ابو بكر به مدرسه آنها وارد شد و اين پيام را رسانيد، معلّم كه «فنحاص» يهودى بود گفت: معلوم مى شود: خدا فقير است كه از ما قرض مى خواهد تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 245

سَنَكْتُبُ ما قالُوا وَ قَتْلَهُمُ الْأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقٍّ يعنى هم اين گفته شان را مى نويسيم و هم كشتنشان پيامبران را «سنكتب» حاكى است كه اين سخن را از روى مسخره گفته اند و مى دانستند كه خدا فقير نيست و گر نه جواب استدلالى داده مى شد، اينكه قتل پيامبران در رديف اين سخن آمد حاكى است كه بازى با كلام پيامبر مثل بازى با جان پيامبر است. «بغير حق» مى رساند كه از روى عمد مى كشتند نه از روى خطا و اشتباه. (قتل انبياء بدست يهود در سوره بقره نقل شده است) چنان كه بنى اميه و بنى عباس امامان را مى كشتند و طاغوتهاى اين زمان مجتهدان و مردان مجاهد و جوانان مبارز را مى كشند و بزنجير مى زنند. وَ نَقُولُ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِيقِ يعنى: در مقابل اين سخن و آن كشتار.

182- ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ وَ أَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ يعنى اين عذاب دو علت دارد يكى اينكه كيفر عمل تو است ديگرى اينكه خدا به بندگان ظلام نيست. تعبير وَ أَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ مجموعا پنج بار در قرآن مجيد آمده است: آل عمران/ 182، انفال/ 51، حج/ 10، فصلت/ 46، ق/ 29، در سوره فصّلت چنين آمده: مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَيْها وَ ما رَبُّكَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ ظاهرا منظور آن است كه اگر خدا نيكوكار و بدكار را با اعمال خود

كيفر و پاداش نمى داد درباره بدكاران، اهمال نظام اعمال مى شد و درباره نيكوكاران زحمت بى حاصل و آن جز ظلام بودند نبود و چون خدا ظلام نيست لذا هر كس را مطابق عملش مجازات مى كند على هذا لفظ «ظلام» به مناسبت محل آمده، نه اينكه مبالغه در نفى ظلم باشد و يا اگر خدا ظلم كوچكى هم بكند نسبت به كثرت انسانها ظلام خواهد شد چنان كه گفته اند، لذا شمول «عبيد» بر نيكوكاران بيشتر از بدكاران است.

183- الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ عَهِدَ إِلَيْنا أَلَّا نُؤْمِنَ لِرَسُولٍ حَتَّى يَأْتِيَنا بِقُرْبانٍ تَأْكُلُهُ النَّارُ تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 246

يعنى: كسانى كه گفتند: خدا فقير است و پيامبران را كشتند همانها گفتند:

خدا بما توصيه كرده به هيچ پيامبرى ايمان نياوريم تا بما قربانيى بياورد كه آتش آن را بخورد، بنظر مى آيد مرادشان از بِقُرْبانٍ تَأْكُلُهُ النَّارُ قربانى است كه سوختنى باشد، زيرا از جمله احكامشان آن بود كه بعضى از قربانيها را مى سوزاندند «1» و چون رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در ذبيحه امر بخوردن فرمودند نه سوزاندن، يهود در مقام رد گفتند: خدا بما عهد كرده به پيامبرى ايمان آوريم كه بسوزاندن قربانى حكم كند، (استفاده از المنار).

اما اكثر مفسران گفته اند: منظور آن است كه آتشى از آسمان بيايد و قربانى را بسوزاند و در انبياء گذشته جمله اى از معجزه آن بود كه آتش سفيدى از آسمان آمده قربانى را مى سوزاند. ولى اين بعيد است و ما را در اين باره بحثى است كه انشاء اللَّه ذيل آيه 27 از سوره مائده إِذْ قَرَّبا قُرْباناً ... خواهد آمد. قُلْ قَدْ جاءَكُمْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِي بِالْبَيِّناتِ وَ

بِالَّذِي قُلْتُمْ فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ مرد از «بينات» معجزات است و از بِالَّذِي قُلْتُمْ قربانيى است كه آتش آن را مى سوزاند، قرآن در اينجا تصديق مى كند كه چنان قربانيى در بنى اسرائيل بوده است، منظور يا ذبيحه است كه آن را مى سوزاند و يا بطريق اعجاز آتش آن را مى خورد، براى نگارنده قبول هر دو مشكل است چرا ذبيحه حلال سوزانده شود؟! و چرا معجزه، قربانى حلال و مورد استفاده را بسوزاند؟! و اللَّه اعلم.

يعنى: شما در قبول پيامبر اسلام عذر مى تراشيد زيرا پيامبرانى را كه چنان قربان آوردند بعوض قبول كردن بقتل رسانديد.

184- فَإِنْ كَذَّبُوكَ فَقَدْ كُذِّبَ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ جاءُو بِالْبَيِّناتِ وَ الزُّبُرِ وَ الْكِتابِ الْمُنِيرِ منظور از «بينات» معجزات و از «زبر» ظاهرا اخلاقيات و از «كتاب»

__________________________________________________

(1) رجوع شود به قاموس كتاب مقدس لغت قربان و تورات سفر لاويان فصل اول.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 247

احكام اصول و فروع است، «منير» وصف كتاب است به معنى روشن يا روشنى دهنده كه كتابها راه خدا را روشن و آشكار مى كنند. اين آيه تسليتى است برسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كه علّت تكذيب اينها آن نيست كه تو ناحقى بلكه انكار حق عادت مردم كم رشد و تربيت نشده است چنان كه با پيامبران گذشته نيز همان معامله را كردند.

185- كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ وَ إِنَّما تُوَفَّوْنَ أُجُورَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ شايد آيه تسليت ديگرى باشد براى آن حضرت، و مؤمنان در مقابل تكذيب يهود، يعنى بالاخره مرگ همه هواها را خالى خواهد كرد و در كمين همه است.

طبرسى، زمخشرى و بيضاوى «اجور» را شامل جزاء اعمال نيك و بد هر

دو دانسته اند «1» در اين صورت خطاب «توفون» به همه انسانهاست، يعنى همه خواهند مرد و همه پاداش و كيفر كامل خود را در آخرت دريافت خواهند كرد.

فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فازَ نجات فقط براى كسى است كه بوسيله دريافت اجر از آتش كنار شده، داخل بهشت شود وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلَّا مَتاعُ الْغُرُورِ زندگى دنيا جز متاع فريفتن يا فريبنده اى بيش نيست كه انسان را بهر كار بد وا مى دارد.

نكته ها

عذرهاى بيجا:

انسانهاى غافل و بى خبر از نظامات جهان، به جاى آنكه در مقابل رهبران راستين خاضع شده و با رهبرى آنها با نظام جهان همگام گشته و راه تكامل را در پيش گيرند، عذرهاى بيجا مى آورند، و ضررى جز به خود و جامعه نمى زنند و زندگى خود و ديگران را به جهنم سوزان مبدل مى كنند.

__________________________________________________

(1) رجوع شود به قاموس قرآن (اجر).

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 248

«انفاق:» در مقام انفاق فقط همين بس كه انسان بداند همه كسانى كه در روى زمين آفريده شده اند حق حيات دارند، خداوند وسائل زندگى را براى همه به وجود آورده و مى آورد، انسانها بايد به حكم يك خانواده باشند رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرموده: خوشا بحال كسى كه از سخن گفتن بسيار باز ايستد و زيادى مال خويش را انفاق كند، اين سخن براى كسانى كه حقيقت دنيا را كه درك كرده اند بس دلنشين و بآنها كه در شرايط طاغوتى زندگى مى كنند گران است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 249

[سوره آل عمران (3): آيات 186 تا 189]

اشاره

لَتُبْلَوُنَّ فِي أَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ وَ لَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ مِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا أَذىً كَثِيراً وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ ذلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ (186) وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثاقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَ لا تَكْتُمُونَهُ فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ وَ اشْتَرَوْا بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً فَبِئْسَ ما يَشْتَرُونَ (187) لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَفْرَحُونَ بِما أَتَوْا وَ يُحِبُّونَ أَنْ يُحْمَدُوا بِما لَمْ يَفْعَلُوا فَلا تَحْسَبَنَّهُمْ بِمَفازَةٍ مِنَ الْعَذابِ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (188) وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (189)

186- در مالها و جانهاى خود امتحان خواهيد

شد و از اهل كتاب و مشركان ناهنجار بسيار خواهيد شنيد و اگر استقامت ورزيد و تقوى كنيد، آن دو از كارهاى مطلوب مى باشند.

187- و چون خدا از آنها كه كتاب داده شده اند، پيمان گرفت كه حتما كتاب را به مردم بيان كنيد و آن را نهان نكنيد، آنها پيمان را به پشت سر انداخته اند و آن را به بهايى اندك فروختند پس چه بد است آنچه (با پيمان) عوض مى كنند.

188- گمان مكن در نجات هستند كسانى كه بآنچه (اذعان) كرده اند شادمانند و خوش دارند براى آنچه نكرده اند ستوده شوند، مپندارشان كه از عذاب در نجات باشند براى آنهاست عذابى دردناك.

189- حكومت آسمانها و زمين براى خداست و خدا بهر چيز تواناست.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 250

كلمه ها

لتبلون: يعنى امتحان مى شويد. بلى (بر وزن علم) به معنى فرسوده شدن است، امتحان را از آن، ابتلاء گويند كه گويى ممتحن، امتحان شده را فرسوده و خسته مى كند.

عزم: قصد. اراده. تصميم. آن در آيه به معنى معزوم و مطلوب (مصدر بمعناى مفعول) است در كشاف گويد: «مما يجب العزم عليه من الامور.»

ميثاق: پيمان اكيد. ماده وثاق (بفتح و كسر واو) به معنى بستن و آنچه با آن مى بندند آمده است.

نبذوه: نبذ: انداختن و ترك كردن چيزى از روى بى اعتنايى است.

وراء: به معنى «پس» و «پيش» هر دو آيد در آيه به معنى «پس» است.

ظهورهم: ظهر: پشت. جمع آن ظهور است.

يفرحون: فرح: شادى توأم با تكبر. لذا گويند در شادى مذموم بكار مى رود.

يحمدوا: يعنى: ستايش شده و ستوده شوند.

مفازه: نجات و محل نجات. مصدر و اسم مكان است در آيه ظاهرا مكان مراد است.

ملك: (بر وزن قفل): در

استعمال قرآن به معنى حكومت و اداره امور است.

شرحها

در اين آيات روشن شده كه رسيدن به هدف توأم با مشكلات است، هيچ امّتى بدون فداكارى قادر به پياده كردن مرام خود نيست، اگر قومى تقوى تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 251

و استقامت داشته باشند پيروزيشان حتمى است. و نيز روشن شده كه اهل كتاب در باطن به حق بودن اسلام معتقدند فقط حب جاه و مال زبانشان را لال كرده است. در پايان، وصفى از مدعيان باطل و تهديدى راجع بايشان آمده است.

186- لَتُبْلَوُنَّ فِي أَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ وَ لَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ مِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا أَذىً كَثِيراً گفته شد كه پياده شدن يك مكتب و پيشرفت آن احتياج ببذل مال و جان دارد، جمله اول اين مطلب را به مسلمانان ياد آورى مى كند، اين امتحان در راه آرمان اسلامى همان پياده شدن عقيده در ميدان عمل است، تحمل گفته هاى باطل و تبليغات سوء نيز ضرورى است، لازم بود بجاى «اذى» لفظ «قولا» آيد زيرا قول شنيدنى است نه اذيت، ليكن چون اذيت، نتيجه قول است، نتيجه در جاى مقدمه آمده است (مسبب در جاى سبب).

مجمع البيان نقل مى كند: آيه درباره يك يهودى سرشناس (كعب بن الاشرف) نازل شد، او پيامبر اسلام و مؤمنان را با اشعار مسخره مى كرد، مشركان را بر عليه مؤمنان تحريك مى نمود و زنان مسلمان را به عشقبازى ياد مى كرد رسول خدا فرمود: كيست كه مرا از او راحت كند؟ محمّد بن مسلمه گفت: من يا رسول اللَّه، او با تنى چند خارج شده و كعب بن الاشراف را «ترور» كرده، نزديكيهاى صبح، سرش را پيش

آن حضرت آوردند و او مشغول نماز بود، اين قضيه در مغازى واقدى و سيره ابن هشام در فصل مستقلى نقل شده است (پس در اسلام «ترور» چنان اشخاصى جايز است).

وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ ذلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ يعنى: استقامت و تقوى در مقابل امتحان و تحمل اذيت از كارهاى مطلوب و محكم است كه شخص را به هدف خويش مى رساند.

187- وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثاقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 252

وَ لا تَكْتُمُونَهُ

آيه صريح است در اينكه: خدا بوسيله پيامبران از اهل كتاب پيمان گرفت كه تورات و انجيل و از جمله، بشارات رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را بر مردم بخوانند و بيان كنند و آنها را نهان دارند، ولى فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ وَ اشْتَرَوْا بِهِ ثَمَناً قَلِيلًا ضمير «نبذوه» ظاهرا راجع به «ميثاق» است يعنى عهد خدا را پشت سر انداختند و آن را با بهايى اندك (جاه و مال) عوض كردند، داناى هر امّت كه چنين كند، مشمول اين آيه است، مطلب منحصر باهل كتاب نيست فَبِئْسَ ما يَشْتَرُونَ بد چيزى است آنچه با عهد خدا، عوض كردند. در مجمع البيان از على عليه السّلام نقل شده: خدا اول از دانايان پيمان گرفت كه تعليم دهند، سپس از نادانان پيمان گرفت كه تعليم يابند «1».

188- لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَفْرَحُونَ بِما أَتَوْا وَ يُحِبُّونَ أَنْ يُحْمَدُوا بِما لَمْ يَفْعَلُوا مفعول دوم «لا تحسبن» كلمه «فائزين» است چنان كه از ذيل آيه بدست مى آيد، اين آيه اولا عمل يهود را مجسم مى كند كه بكار نفاق و تحريف كتاب شادمان بودند و مى خواستند بى جهت، مورد

ستايش قرار گيرند، ثانيا با لحن عمومى كه دارد، وضع بدكاران و طاغوتهاى هر امّت را نشان مى دهد كه از كار باطل و فاسد و مفسد خود شادمان هستند و مى خواهند بيجا و بى جهت مورد ستايش و پذيرش همگان باشند، در اين آيه، پيامبر و هر انسان با و جدان مخاطب قرار داده شده كه گمان نكنند چنان كسانى از عذاب رهايى خواهند يافت آرى: فَلا تَحْسَبَنَّهُمْ بِمَفازَةٍ مِنَ الْعَذابِ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ.

189- وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ

__________________________________________________

(1) «ما اخذ اللَّه على اهل الجهل ان يتعلموا حتى اخذ على اهل العلم ان يعلموا»

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 253

ظاهرا چنان كه در المنار گفته، اين آيه راجع به همه آيات قبلى است. در آيات گذشته وعده داده شد كه در صورت صبر و تقوى مؤمنان فائق خواهند شد و كسانى كه به باطل دلخوشند و خوش دارند بيجا ستوده شوند، عذاب اليم در كمين آنهاست. در اين آيه استدلال شده كه مسئله همين است زيرا حكومت آسمانها و زمين از آن خداست و مى تواند مؤمنان را پيروز و مدعيان باطل را به عذاب گرفتار كند.

نكته ها

فداكارى با جان و مال:

در پيروزى واقعى هر مكتب و هر قيام سه اصل بايد مورد نظر باشد: اصالت مكتب. امّت يعنى گروه معتقد به مكتب و فداكار در راه ان. رهبرى مكتب. جمله لَتُبْلَوُنَّ ... راجع به فداكارى امّت و معتقدان باصالت مكتب است كه بايد با مال و جان فداكارى كنند و استقامت تقوى داشته باشند در اينصورت پيروزى آنها حتمى است. تا رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله زنده بود هر سه اصل

در اسلام پا بر جا بود، با كودتاى «سقيفه» كه خلافت با اقلّيت محدودى قبضه شد، رهبرى اسلام متزلزل گرديد تا كار به اينجا كشيد.

مدعيان باطل:

طاغوتها از كارهاى فاسد و مفسد و جامعه برانداز خود شادمان هستند كارى كه بدست ملّت انجام شده به حساب خود مى گذارند و مى خواهند مردمان بى خبر در مقابل «هيچ» آنها را تحسين كنند، روز شنبه 25 شهريور/ 1357 زلزله شديدى شهرستانهاى جنوب خراسان را بلرزه در آورد شهر طبس و چهل روستا ويران شد، كشته شدگان حدود 26 هزار نفر بود، مردم از هر طرف به كمك آسيب ديدگان شتافتند، و از پول و جنس و وسائل، آنچه توانستند بآن نواحى ريختند در اين ميان نام زنى از راديو بگوش تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 254

رسيد كه «خيريه فلان بانو» در جبران خسارت دست اندر كار شده تا جراحات وارده را التيام بخشد، چرا چنين كردند، چون آن زن، مادر زن يك طاغوت بود و بموجب يُحِبُّونَ أَنْ يُحْمَدُوا بِما لَمْ يَفْعَلُوا خواستند براى تحسين خود و تحميق مردم فعاليت كنند، خدا چنان كسانى را بآتش خواهد كشيد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 255

[سوره آل عمران (3): آيات 190 تا 194]

اشاره

إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ لَآياتٍ لِأُولِي الْأَلْبابِ (190) الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ (191) رَبَّنا إِنَّكَ مَنْ تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ وَ ما لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصارٍ (192) رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِياً يُنادِي لِلْإِيمانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنَّا رَبَّنا فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ كَفِّرْ عَنَّا سَيِّئاتِنا وَ تَوَفَّنا مَعَ الْأَبْرارِ (193) رَبَّنا وَ آتِنا ما وَعَدْتَنا عَلى رُسُلِكَ وَ لا تُخْزِنا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّكَ لا تُخْلِفُ الْمِيعادَ (194)

190- در آفرينش آسمانها و زمين و پى در

پى بودن شب و روز نشانه هايى است (از توحيد و هدف آفرينش) براى صاحبان خرد.

191- (آنها) كسانى هستند كه خدا را ايستاده و نشسته و خوابيده ياد مى كنند و در خلقت آسمانها و زمين مى انديشند (و مى گويند) پروردگارا اينها را بيهوده نيافريده اى پاكى تو، ما را از عذاب آتش نگاهدار.

192- پروردگارا، هر كه را به آتش داخل كنى وى را خوار كرده اى و ستمكاران را يارانى وجود ندارد.

193- پروردگارا، ما ندا كننده اى را شنيديم كه (مردم را) بايمان مى خواند (و مى گفت) به پروردگارتان ايمان بياوريد، ما نيز ايمان آورديم، پروردگارا گناهانمان را بيامرز، تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 256

و بديهايمان را بپوشان و ما را با نيكان بميران.

194- پروردگارا آنچه بوسيله پيامبرانت وعده داده اى بما عطا كن و ما را روز قيامت زبون مگردان براستى تو كه در وعده تخلف نمى كنى.

كلمه ها

خلق: آفريدن. آفريده. آن در اصل به معنى اندازه گيرى است، چون آفريدن توأم با اندازه است لذا آفريده را خلق گفته اند. (خلق به معنى مخلوق).

اختلاف: پى در پى آمدن. (هر يك در پشت سر ديگرى آمدن).

اولى الالباب: «اولى» به معنى صاحبان. لب: مغز مثل مغز بادام، مراد از آن در قرآن عقل است، جمع آن الباب مى باشد، بلفظ مفرد در قرآن نيامده و پيوسته به صيغه جمع آمده است.

قياما: جمع قائم (ايستاده) چنان كه قعود جمع قاعد (نشسته) است.

جنوبهم: جنب: پهلو. جنوب: پهلوها (طرف- طرفها).

باطل: مراد از باطل در اينجا عبث و بى غرض است.

كفر: كفر و تكفير در اصل به معنى پوشاندن است.

سيئات: جمع سيئه. آن چيزى است كه ناراحت كننده است مراد از آن در اينجا ظاهرا آثار گناهان است.

ابرار: بر (بفتح

اول): نيكوكار. ابرار (نيكوكاران) جمع آنست.

ميعاد: وعده.

شرحها

پس از آن همه بررسى و گفتگو درباره مؤمنان، منافقان، مشركان و اهل تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 257

كتاب، اين آيات خردمندان را به عوامل طبيعت حواله داده و مى گويد: در آفرينش آسمانها و زمين و در پى در پى بودن شب و روز، نشانه هايى است كه خردمندان مى توانند در آنها دقت كنند و خدا را بشناسند و او را بندگى كنند و آنچه قرآن و پيامبران بآن دعوت كرده اند از زبان طبيعت بشنوند، به عبارت ديگر: ارشاد پيامبران مبتنى بر حقائقى است كه تفكر در خلقت آنها را تأييد مى كند.

وانگهى حتما اين آيات توصيه دعائى است كه مؤمنان با آن خدا را بخوانند و با زمزمه آن، فكر و انديشه خويش را بپرواز در آورند، نسبت خويش را با جهان و جهان آفرين بسنجند.

از على عليه السّلام نقل شده كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله چون در شب از خواب بر مى خاست، مسواك مى كرد، سپس بآسمان نظر افكنده آيات إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ تا فَقِنا عَذابَ النَّارِ مى خواند، مشهور است چون اين آيات نازل گرديد حضرت فرمود: واى بر كسى كه اين آيات را ميان دو فكّش بجود و بمعانى آنها توجه ننمايد «1» و از امامان اهل بيت صلوات اللَّه عليهم نقل شده كه امر بخواندن اين آيات فرموده اند در وقت برخاستن بنماز شب و وقت خوابيدن بعد از نماز صبح. (نقل از مجمع البيان) ناگفته نماند: آنچه در اين آيات گفته شده مطابق فطرت است و از عوامل طبيعى درك مى شود ولى تلقين خدا و پيامبر در ياد آوردن آنها لازم

است و گرنه، انسان مشكل متوجه مى شود.

190- إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ لَآياتٍ لِأُولِي الْأَلْبابِ اين آيه نظير آيه 164 از سوره بقره است. آخر آن لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ است، خلقت زمين شامل موجودات روى زمين نيز هست، بقرينه وَ اخْتِلافِ ...

زيرا خلقت زمين توأم با توالى شب و روز، در بوجود آمدن موجودات روى زمين

__________________________________________________

(1) ويل لمن لاكها بين فكيه و لم يتأمل ما فيها.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 258

و بقاء آنها، تأثير كامل دارد.

خلقت آسمانها و زمين داراى نظامى عجيب و اسرارى بى شمار است، پى در پى بودن شب و روز و مقدار آن دو، چنان دقيق تنظيم شده كه در غير آن صورت بوجود آمدن حيات و ادامه آن غير ممكن بود چنان كه ذيل آيه 164 بقره توضيح داده شده است، در نور دائم و ظلمت دائم، زندگى امكان پذير نبود چنان كه فرموده:

قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللَّهُ عَلَيْكُمُ اللَّيْلَ سَرْمَداً إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُمْ بِضِياءٍ أَ فَلا تَسْمَعُونَ قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللَّهُ عَلَيْكُمُ النَّهارَ سَرْمَداً إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُمْ بِلَيْلٍ تَسْكُنُونَ فِيهِ أَ فَلا تُبْصِرُونَ قصص/ 71- 72 جمله لَآياتٍ لِأُولِي الْأَلْبابِ حاكى است كه بايد در درك اين حقائق عقلها را بكار انداخت تا هم خدا و هم يگانگى خدا و هم هدفدار بودن خلقت را از آنها فهميد.

191- الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلًا خردمندان پس از آنكه در بررسى آسمانها و زمين بتوحيد رسيدند، بدون

چيز ديگر راه مى يابند يكى اينكه خدا را در هر حال، ايستاده، نشسته و خوابيده ياد مى كنند زيرا مخلوق او مى باشند و همه جا با آثار توحيد مواجه هستند «1» (البته در اينجا تلقين انبياء بفهم انسان درباره ذكر خدا كمك مى كند و گرنه ممكن بود توحيد را بفهمد و خدا را چنان كه بايد ياد نكند) دوم اينكه: با تفكر در آفرينش آسمانها و زمين مى دانند كه اينها بى هدف و باطل آفريده نشده اند لذا به زبان يا در ضمير خود مى گويند: رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلًا چون نظم و حساب،

__________________________________________________

(1) ظهور قياما و قعودا و على جنوبهم، ياد كردن خدا در هر حال است، ائمه اطهار صلوات اللَّه عليهم از آيه به كيفيت نماز استدلال فرموده اند، در كافى از امام باقر (ع) نقل شده: شخص صحيح نماز مى خواند ايستاده و نشسته (مراد از نشسته شايد حال تشهد و سجده باشد) مريض نشسته نماز مى خواند و آنكه حالش بدتر است خوابيده مى خواند.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 259

از وجود ناظم و هدف او حكايت دارد و حكيم عبث نمى كند «1» سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ از اينكه خلقت، باطل و بى هدف نيست مى فهمند كه بايد در اين خلقت، با عادل و ظالم يكسان رفتار نشود و هر يك مطابق كار خويشتن بپاداش و كيفر برسند لذا مى گويند: پاكى تو از اينكه جهان را بى غرض آفريده باشى، قهرا به حساب نيك و بد رسيدگى خواهى كرد پس ما را از عذاب آتش نجات بده. باز بايد تلقين خدا و تعليم پيامبران را در وجود اين فهم و درك كاملا مؤثر دانست و گرنه، بشر تنها بفكر خود باين

مرحله نمى رسيد. رجوع شود به «نكته ها».

192- رَبَّنا إِنَّكَ مَنْ تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ وَ ما لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصارٍ.

آنكه بآتش داخل شود حرمتى پيش خدا ندارد و خدا او را خوار كرده است و اگر ظالمان را يارانى بود و از عذاب نجاتشان مى داد در اين صورت خلقت باطل و عبث مى شد ولى مسئله شفاعت مطلب ديگرى است كه در ذيل آيه 48 بقره مشروحا گفته شده است.

193- رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِياً يُنادِي لِلْإِيمانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنَّا.

منادى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله است (انبياء ديگر را نيز بزبانحال شامل مى شود) نداى آن حضرت اين بود كه فرمود: به پروردگارتان تسليم شويد. مؤمنان در جواب آن گفتند: ايمان آورديم و چون ايمان آوردن لازمه اش اين است كه شخص از تعليمات آن حضرت پيروى كند تا مشمول رحمت حق گردد و گناهانش آمرزيده شود لذا در ادامه آن آمده: رَبَّنا فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ كَفِّرْ عَنَّا سَيِّئاتِنا وَ تَوَفَّنا مَعَ الْأَبْرارِ غفران گناه كه معلوم است، مراد از تكفير سيئات به نظرم از بين بردن آثار گناهان است، مثلا شرابخوار پيش خدا گناهكار و در پيش مردم بى اعتبار است، غفران گناه، آمرزيدن خدا و تكفير سيّئه اعاده حيثيّت در پيش مردم است در بسيارى

__________________________________________________

(1) در صافى از امام صادق (ع) نقل شده:

«افضل العبادة ادمان التفكر فى اللَّه و فى قدرته».

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 260

از آيات هست كه عمل صالح و تقوى آثار گناهان را از بين مى برد وَ مَنْ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ وَ يَعْمَلْ صالِحاً يُكَفِّرْ عَنْهُ سَيِّئاتِهِ تغابن/ 9 گويند مراد از ذنوب كبائر و مراد از سيئات گناهان صغيره است، المنار ذنوب را

گناه ما بين خدا و خلق و سيئات را حقوق الناس گفته است وَ تَوَفَّنا مَعَ الْأَبْرارِ كنايه از هميشه مسلمان بودن است وَ لا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ.

194- رَبَّنا وَ آتِنا ما وَعَدْتَنا عَلى رُسُلِكَ وَ لا تُخْزِنا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّكَ لا تُخْلِفُ الْمِيعادَ.

وعده خدا بواسطه رسولان، سعادت دنيا و آخرت است مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ نحل/ 97 ولى به نظر مى آيد مراد از ما وَعَدْتَنا بهشت باشد چنان كه از «لا تخزنا» نجات از آتش است إِنَّكَ لا تُخْلِفُ الْمِيعادَ راجع بهر دو فقره مى باشد.

نكته ها

ما خَلَقْتَ هذا باطِلًا .... فَقِنا عَذابَ النَّارِ در چندين مورد از قرآن نظير آيه أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ روشن شده كه اگر آخرت و حشر و نشر و كيفر و پاداش نبود، خلقت ناقص و عبث بود. در اينجا نيز بدنبال نفى باطل بودن خلقت، آمده پس ما را از آتش نجات بده توضيح اينكه: نيكان و بدان در اين دنيا. بمجازات پاداش نمى رسند مگر كمى و يا اصلا محسوس نمى شود، اگر در پى دنيا آخرت نبود مسئله مبارزات، قيام ها، حق و ناحق، پاك و ناپاك، عدالت و ستم، فداكارى و فساد و ... لغو و باطل مى گرديد و خلقت حتما ناقص و باطل مى شد و آن بر خداى حكيم محال است ولى وجود آخرت جوابگوى همه اين مشكلات است مثلا على ها، ابو ذرها و خمينى ها بگفته خدا عمل مى كنند تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 261

و پيوسته در رنج و محنت مى باشند و همانطور

از دنيا مى روند اگر آخرت نبود جا داشت بگوئيم: خدايا كاش اين مردان را خلق نمى كردى و يا بآنها خدا پرستى را واجب نمى نمودى؟ زندگى آنها فقط رنج بود، فقط آتش بود.

ثانيا: اگر زندگى بشر را حساب كنيم صدى نود آن آلام و رنجها است، اين همه اعمال قدرت از طرف خدا براى تنها اين زندگى پر از رنج، جور در نمى آيد بايد جهان ديگرى براى تكميل اين خلقت وجود داشته باشد.

يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً: قلم عاجز است از اينكه حقائق و معانى اين سروده توحيد را مجسم نمايد، و اين زمزمه و ارتباط بنده با خدا را ترسيم كند، فقط مى توان توصيه كرد همانطور كه پيامبر و امامان فرموده اند لازم است اين آيات را بخوانيم و در معانى آنها بيانديشيم.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 262

[سوره آل عمران (3): آيات 195 تا 199]

اشاره

فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ أَنِّي لا أُضِيعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْكُمْ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ فَالَّذِينَ هاجَرُوا وَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ أُوذُوا فِي سَبِيلِي وَ قاتَلُوا وَ قُتِلُوا لَأُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ وَ لَأُدْخِلَنَّهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ ثَواباً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الثَّوابِ (195) لا يَغُرَّنَّكَ تَقَلُّبُ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي الْبِلادِ (196) مَتاعٌ قَلِيلٌ ثُمَّ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمِهادُ (197) لكِنِ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها نُزُلاً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ لِلْأَبْرارِ (198) وَ إِنَّ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَمَنْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ خاشِعِينَ لِلَّهِ لا يَشْتَرُونَ بِآياتِ اللَّهِ ثَمَناً قَلِيلاً أُولئِكَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسابِ (199)

195- پروردگارشان دعايشان را پذيرفت

(و گفت) كه من عمل هيچ عمل كننده اى از شما را ضايع نمى كنم مرد باشد يا زن، بعض شما را از بعض ديگريد، كسانى كه مهاجرت كرده و از ديارشان اخراج شده و در راه من آزار ديده و كارزار كرده و كشته شده اند، حتما گناهانشان را مى پوشانم و به جناتى كه جويها از زير آنها روان است داخلشان مى كنم، ثوابى است از جانب خدا و پاداش خوب نزد خداست. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 263

196- جولان كافران در شهرها تو را فريب ندهد.

197- تمتعى ناچيز است، سپس جايگاهشان جهنم است و چه بد آماده شده است.

198- اما كسانى كه از عذاب پروردگارشان پرهيز كرده اند آنان را بهشتهايى است كه از زير آنها نهرها روان است پذيرايى است از خدا، آنچه نزد خدا هست براى نيكان بهتر است.

199- از اهل كتاب كسانى هستند كه به خدا و بآنچه كه بر شما نازل شده و بر آنها نازل شده ايمان مى آورند، به خدا متواضع هستند، آيات خدا را به بهاء اندكى نمى فروشند اجر آنها پيش خداست، حساب خدا سريع است.

كلمه ها

اضيع: ضيع: تباه شدن. اضاعه: تباه كردن.

هاجروا: هجر و هجران به معنى جدا شدن و ترك كردن است. مهاجرت در عرف منتقل شدن است از محلّى به محلّى و در عرف قرآن، هجرت از دار كفر بدار اسلام است.

اوذوا: يعنى اذيت شدند. آزار ديدند.

يغرنك: «لا يغرنك» يعنى نفريبد تو را. غرّ و غرور: فريب دادن است.

تقلب: قلب و تقليب: گردانيدن. تقلّب: گرديدن و تصرف در امور.

مهاد: مهد: آماده كردن. مهاد: آماده شده.

خاشعين: تواضع كنندگان.

نزلا: (بضم ن- ز) آنچه براى ميهمان آماده شده تا بر آن نازل

شود (وسيله پذيرايى).

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 264

شرحها

در اين آيات اولا به خواسته هاى مؤمنان جواب داده شده و آن اينكه:

نجات از آتش و مغفرت گناهان و داخل شدن به بهشت، بسته باعمال است خواه از جانب زنان باشد يا مردان. لكن در اينجا از جهت اهميت فقط اعمالى كه در درجه اول هستند نقل شده از قبيل هجرت در راه خدا، تحمل فشار و كشته شدن در راه خدا و نظير آن، آيه لكِنِ الَّذِينَ اتَّقَوْا از آيه اولى اعمّ است. سپس از باب دفع دخل توضيح داده شده كه زرق و برق كفّار مؤمنان را فريب ندهد و در آخر بيان شده كه عده اى از اهل كتاب نيز اين واقعيت را درك مى كنند.

195- فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ أَنِّي لا أُضِيعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْكُمْ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ عمل هيچ كسى در پيش خدا تباه نمى شود خواه زن باشد يا مرد آنها با هم فرقى ندارند و هر يك مكمل ديگرى است، دائره حيات و بقاء آن، بسته بوجود هر دو است، آيه روشن مى كند كه مؤمنان به خواسته هاى خويش بوسيله اعمال نيك برسند. فَالَّذِينَ هاجَرُوا وَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ أُوذُوا فِي سَبِيلِي وَ قاتَلُوا وَ قُتِلُوا مهاجرت در راه خدا آن است كه شخص براى مسلمان زيستن يا ترويج توحيد از ديار خويش هجرت كند، اخراج از ديار، آن است كه شخص با طاغوتها نسازد و تبعيدش كنند «1» اذيت در راه خدا شامل هر فشارى است كه براى خدا و در راه خدا متحمل مى شويم در الميزان فرموده: «واو» در آيه براى تفصيل است نه جمع.

على هذا هر يك

از صفات مذكوره هم به تنهايى و هم بطور مجموع موضوعيت دارند.

در روايات شيعه وارد شده كه فَالَّذِينَ هاجَرُوا ... درباره على ابن ابى طالب

__________________________________________________

(1) اتفاقا به هنگام نوشتن اين سطور بسال 1357 شمسى در بافت كرمان در تبعيد بودم

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 265

عليه السّلام نازل شد، آن حضرت با مادرش فاطمه بنت اسد و فاطمه زهرا عليهما السّلام و فاطمه دختر زبير از مكه خارج شدند و در «ضجنان» عده اى از مؤمنان از جمله ام ايمن بآنها لاحق شدند، از آنجا حركت كردند و پيوسته خدا را ياد مى كردند تا به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله پيوستند و ديدند كه آيات فوق نازل شده است «1» هر كس داراى آن صفات باشد آيات بر او نيز شامل مى شود.

لَأُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ وَ لَأُدْخِلَنَّهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ ثَواباً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الثَّوابِ.

معلوم مى شود كه اين اعمال بخشوده شدن گناهان را سبب مى شوند مثل توبه، چنان كه در بسيارى از آيات آمده نظير إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ ثَواباً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ حاكى از عظمت پاداش و حُسْنُ الثَّوابِ به معنى ثواب نيك است در وصف انهار بهشتى رجوع شود به بقره/ 25 و سوره محمّد/ 15.

196 و 197- لا يَغُرَّنَّكَ تَقَلُّبُ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي الْبِلادِ مَتاعٌ قَلِيلٌ ثُمَّ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمِهادُ.

اين آيه، به حكم جمله معترضه است كه مبادا زندگى مرفه كفار فريبتان دهد و از توحيد باز دارد كه آنچه كفار دارند تمتع قليلى بيش نيست و عذاب دردناكى بدنبال دارند (و انگهى با مؤمن بودن نيز مى توان از لذات مادى بهره مند شد).

198- لكِنِ الَّذِينَ اتَّقَوْا

رَبَّهُمْ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها نُزُلًا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ لِلْأَبْرارِ.

اين آيه چنان كه گفته شد شامل كسانى نيز هست كه پيش آمدهاى دسته مجاهدان را نداشته ولى با تقوى زندگى كرده اند، بهشتهاى وعده شده يك نوع پذيرايى از جانب خدا است، جمله وَ ما عِنْدَ اللَّهِ ... در مقابله با مَتاعٌ قَلِيلٌ ....

__________________________________________________

(1) از الميزان. [.....]

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 266

كفه ترازو را براى اهل ايمان سنگين تر نشان مى دهد.

199- وَ إِنَّ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَمَنْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ خاشِعِينَ لِلَّهِ لا يَشْتَرُونَ بِآياتِ اللَّهِ ثَمَناً قَلِيلًا.

ظاهرا منظور از اين آيه آن است كه پذيرفتن اسلام و رسيدن به بهشت فقط به گروه معينى اختصاص ندارد بلكه هر كه باسلام و پيامبران گذشته ايمان بياورد و بدستور خداوندى خاضع باشد آخرت از آن اوست. نقل شده: چون نجاشى پادشاه حبشه از دنيا رفت، جبرئيل رسول خدا را خبر آورد، حضرت به مسلمانان فرمود: از مدينه خارج شويد و ببرادر خود كه در غير مملكت اسلامى از دنيا رفته است نماز بخوانيد، حضرت (با مسلمانان) به «بقيع» آمد، زمين حبشه در چشم آن جناب ديده شد، نعش نجاشى را ديد و بر او نماز خواند أُولئِكَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسابِ در اين آيه ديگر از مذمتهاى اهل كتاب خبرى نيست بلكه وعده اجرشان با ديگران يكسان است آمدن سَرِيعُ الْحِسابِ شايد براى آن است كه چون وقت برسد اجرشان را بدون معطّلى دريافت خواهند كرد اين جمله در بقره/ 202 و آل عمران/ 19 نيز گذشت.

نكته ها

بَعْضُكُمْ

مِنْ بَعْضٍ: در اقوام گذشته و اقوام كنونى مقام و موقعيت زن در اجتماع پيوسته در نوسان بوده و هست، تمدن كنونى زن را بحكم عروسكى مى بيند كه از راه هاى گوناگون آلت دست مردان قرار گرفته و به نام آزادى، آزادى واقعى از دست او رفته است، بايد پيوسته با برجستگيهاى بدن خود در معرض تماشاى هوسرانان قرار بگيرد و طعمه لذيذى براى آنها باشد، در ادارات، رئيس دفتر (دربان) رؤسا باشد و براى پول ناچيزى پيش آنها خم تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 267

و راست شود، اسلام از اول موقعيت زن را بوى شناسانده و احكامى مطابق قدرتش براى او جعل كرده و به دستور بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ مقام او را در پر كردن دائره حيات مثل مردان قرار داده است، اى كاش در جهان بزنان آن آزادى را مى دادند كه اسلام داده است.

[سوره آل عمران (3): آيه 200]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (200)

200- اى كسانى كه ايمان آورده ايد، استقامت كنيد و ثبات ورزيد و همبستگى پيدا كنيد و از خدا بترسيد تا رستگار شويد.

كلمه ها

اصبروا: صبر و استقامت ورزيد.

صابروا: صبر و استقامت را همگانى كنيد (همه استقامت ورزيد).

رابطوا: همه با هم ربط داشته باشيد (همبستگى و هماهنگى به وجود آوريد).

شرحها

با در نظر گرفتن همه مطالب سوره، در اين آيه چهار دستور به مؤمنان داده شده كه سعادت، پيشرفت دين، غلبه بر دشمنان، پياده شدن توحيد و ... منوط بر آنهاست. و رستگارى هر دو جهان بحكم لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ بر آنها بستگى دارد.

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اصْبِرُوا راجع باستقامتهاى فردى است در مقابل شدائد و كف نفس از بديها و وادار كردن نفس بر خوبيها «صابروا» راجع باستقامتهاى تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 268

اجتماعى است كه همگى در كارهاى اجتماعى و مفيد استقامت داشته باشند تا بديها را از جامعه دور كرده و خوبيها را به سوى آن بكشانند و مصداق وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ گردند، چون كارهاى اجتماعى، فقط با استقامت دسته جمعى ميسر است «رابطوا» راجع بهم بستگى و يكپارچگى جامعه است كه بالاتر از «صابروا» و از نتائج آن است. كه افراد جامعه همچون اعضاء بدن بهمديگر پيوستگى پيدا كرده و يكديگر را از ياد نبرند وَ اتَّقُوا اللَّهَ يعنى بايد تقوى و توحيد مانند روح و خون در همه آن سه امر جريان داشته باشد، و زير بناى همه آنها تقوى و «اللَّه» باشد، در احزاب فرعونها و طاغوتها سه اصل «اصبروا- صابروا رابطوا» پيدا مى شود ولى وَ اتَّقُوا اللَّهَ نيست لذا نتيجه بعكس است، نتيجه بكار بستن اين اصول، رستگارى هر دو جهان است آرى: لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ.

اين آيه در زمان رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مدتى پياده شد و چنان

نتائجى ببار آورد كه اكنون نيز از آن بهره منديم.

و الحمد للَّه و صلى اللَّه على محمد و آله الطاهرين پيشنويس تفسير اين سوره در 15 جمادى الثانى 1398 مطابق 2/ 3/ 1357 در بافت كرمان كه در تبعيد بودم بپايان رسيد و پاكنويس آن را در 7 ذو القعده 1398 مطابق 18/ 7/ 1357 تمام كردم و الحمد للَّه و هو خير ختام اروميه.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 269

سوره نساء

اشاره

در مدينه نازل شده و صد و هفتاد شش آيه است

نظرى به كليات سوره مباركه

1- سوره نساء ششمين سوره است كه بعد از سوره ممتحنه در مدينه نازل گرديده، و در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره چهارم است، درست معلوم نيست در سال چندم هجرت نازل گرديده است.

2- تعداد آيات آن بنقل قاريان كوفى صد و هفتاد شش و بنقل قرّاء شام صد و هفتاد و هفت و در نقل ديگران صد و هفتاد پنج است، ما نقل كوفى را اختيار كرده ايم كه به وسيله عاصم بن أبى النجود و أبو عبد الرحمن سلمى به أمير المؤمنين صلوات اللَّه عليه منتهى مى شود، أبو عبد الرحمن همه قرآن را بر على عليه السّلام خوانده است، بنقل تفسير خازن، اين سوره داراى سه هزار و چهل و پنج كلمه و شانزده هزار و سى حرف است.

3- سوره مباركه به شهادت آيات آن، مدنى است، به نظر بعضى دو آيه از آن در مكّه نازل شده است اوّل آيه: إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها ..../ 58، دوّم «و يستفتون ...»/ 176 و اللَّه اعلم.

4- ظاهرا علت تسميه آن به سوره نساء آنست كه بخش مهمى از احكام زنان در اوائل آن تا آيه سى پنج آمده است، هر چه هست اين نامگذارى در زمان حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله بوده است در تفسير عيّاشى از أمير المؤمنين صلوات اللَّه عليه نقل شده: هر كه سوره نساء را در هر جمعه بخواند از فشار قبر در امان باشد

«قال: من تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 270

قرء سورة النساء فى كلّ جمعة أومن من ضغطة القبر».

در تفسير كشاف از

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده كه به آن «سورة النساء» فرموده است. در مجمع البيان از صحابه نقل شده: سوره بقره، سوره نساء، سوره مائده، سوره حجّ و سوره نور را ياد بگيريد كه احكام و فرائض در آنهاست، پس اين سوره در زمان آن حضرت همين نام را داشته است.

5- به نظر ميآيد كه آن سوره به تدريج و در مواقع ضرورت و احتياج نازل شده و سپس به دستور رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله جمع آورى و يك سوره شده است، در الميزان فرموده: ظاهر سوره آنست كه به تدريج نازل گشته، گر چه اغلب آيات آن داراى ارتباط مطالب است.

6- اين سوره مانند سوره نور اكثر آن در زمينه احكام اسلامى است، از قبيل احكام ازدواج، ارث، اموال يتيمان، زنانى كه ازدواج با آنها حرام است متعه، قيمومت مردان بر همسران، تشكيل محكمه خانوادگى در اختلاف زن و شوهر، احكام قتل عمدى و غير عمدى، طلاق خلعى، نماز خوف، اطاعت خدا و رسول و اولو الامر، و امثال آنها.

در ضمن مقدارى از آن در رابطه با اهل كتاب از يهود و نصارى و قسمتى در بررسى حالات منافقان است.

على هذا همه اينها در مدينه، مسئله روز بودند، ضرورت هاى موجود در آن روز، آمدن اين سوره و احكام آن را ايجاب مى كرده است كه براى اولين بار نازل شده و تا ابد ملاك زندگى قرار گيرد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 271

[سوره النساء (4): آيه 1]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

يا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالاً كَثِيراً وَ نِساءً وَ اتَّقُوا

اللَّهَ الَّذِي تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلَيْكُمْ رَقِيباً (1)

بنام خداى رحمان رحيم

1- اى مردم از پروردگارتان به ترسيد، كه شما را از يك تن آفريد و همسر او را از جنس او آفريد و از آن دو مردان و زنان بسيار بوجود آورد، به ترسيد از خدايى كه از همديگر به نام او تقاضا مى كنيد و (به ترسيد) از خويشاونديها كه خدا مواظب و ناظر اعمال شماست.

كلمه ها

نفس: ظاهرا مراد از نفس در اينجا «شخص- كس» است مثل لا تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئاً در آيه وَ تُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْدِيهِ احزاب/ 37 مراد از آن ضمير و باطن است و در آيه اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها زمر/ 42 ظاهرا مراد روح است و در آياتى نظير إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ به نظر، منظور غرائز و اميال است.

زوج: جفت. بهر يك از زن و مرد اطلاق مى شود، هم چنين ازواج.

بث: آن در اصل به معنى پراكندن و منتشر كردن است كه به آفريدن تطبيق مى شود.

تسائلون: يعنى از يكديگر سؤال مى كنيد. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 272

ارحام: رحم (بفتح اوّل و كسر دوّم) رحم زن. محل رشد جنين. جمع آن ارحام است مراد از آن در آيه خويشاوندى ها است.

رقيب: مراقب. مراد از آن مواظب و ناظر بر اعمال است «رقبه: اشرف عليه من مكان عال» (المنار).

شرحها

اين آيه كه به حكم عنوان تمام سوره است دو مطلب را به انسانها گوشزد مى كند يكى اينكه: از خدا به ترسيد كه آفريننده و پرورش دهنده شماست، روح تقوى و پرهيز از بديها پيوسته در شما باشد، دوم اينكه: نوعدوست و بشر دوست باشيد چون شما انسانها همه به يك تبار بر مى گرديد و در واقع افراد يك خانواده هستيد.

1- يا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها.

گفته شد مراد از «نفس» ظاهرا «شخص و كس» است مثل: يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى ... حجرات/ 13، «من» در وَ خَلَقَ مِنْها به معنى جنس است يعنى جفتش را از جنس او آفريد رجوع

شود به «نكته ها» جمله الَّذِي خَلَقَكُمْ ... وَ نِساءً مقدّمه است براى دستور ارحامى كه در ذيل آيه آمده است: وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالًا كَثِيراً وَ نِساءً يعنى از آن دو، مردان و زنان بسيارى آفريد. رِجالًا وَ نِساءً شامل همه انسانها نمى شود و گرنه لازم بود «الرجال- النساء» گفته شود «1» ظهورش همان است كه از آن دو فرزندان بسيارى

__________________________________________________

(1) ظاهرا «من» در «منهما» نشويه است يعنى از آن دو مردان و زنان بسيارى آفريد و اگر براى جنس باشد معنايش آنست كه: از جنس آن دو مردان و زنان بسيارى آفريد در اين صورت آنها از بين رفته اند فقط نسل كنونى باقى است كه از نفس واحده آفريده شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 273

متولّد شده اند وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ يعنى از خدا بترسيد خدايى كه در موقع سؤال از يكديگر او را واسطه قرار مى دهيد و مى گوئيد:

براى خدا اينكار را به نفع من انجام بده و بترسيد از ارحام و خويشاونديها كه ميان ابناء بشر است، به قرينه خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ مراد از ارحام، خويشاوندى تمام انسانهاست. و اين از امتيازات قرآن است كه انسان را در يك سطح عالى بررسى كرده و آنها را يك خانواده مى داند ولى اروپا و امريكا هنوز مسئله سياه و سفيد را حل نكرده است. إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلَيْكُمْ رَقِيباً چون خدا رقيب و ناظر بر اعمال شماست پس از خدا و از تباه كردن حق خويشاوندى بترسيد.

نكته ها

اصل نسل انسان كنونى:

آيه: خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها و آيه: وَ هُوَ الَّذِي أَنْشَأَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ انعام/ 98 و آيه: هُوَ

الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها اعراف/ 189 و آيه: خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها ... زمر/ 6 و آيه إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى ... حجرات/ 13، همه ظهورشان در اين است كه ابتداى نسل كنونى بشر به يك پدر و مادر مى رسد و حتى در بعضى از آيات به لفظ «ابوين» آمده مثل: يا بَنِي آدَمَ لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ كَما أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ ...

اعراف/ 27 و درباره خلقت بشر اوّلى آمده كه او از خاك و لجن آفريده شده است وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِينٍ سجده/ 7 وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ حجر/ 26.

ممكن است مسئله خلافت انسان و سجده ملائكه بر او غير از خلقت اوّليه بشر باشد و خلافت پس از تكامل واقع شده باشد، فعلا درباره پيدايش موجودات تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 274

زنده دو مسئله مطرح است اوّل: وحدت بنياد انواع. يعنى در اوّل خداوند يك موجود ساده آفريده، سپس همه موجودات زنده از آن بوجود آمده اند، دوّم:

استقلال انواع يعنى هر يك از موجودات زنده اعمّ از حيوان و نبات مستقلا آفريده شده اند، قرآن و روايات در ابتداء نظر، فرض دوّمى را مى رسانند ولى در آن صريح اند صريح نيستند كه قابل تأويل و توجيه نباشد و اگر روزى نظريّه «داروين» جنبه علمى به تمام معنى بخود بگيرد باز به گفته قرآن صدمه اى وارد نمى شود آيات قرآنى با آن نيز قابل توجيه مى باشند.

پراكنده شدن انسانها:

بنا بر آنكه نسل كنونى از يك مرد و يك زن بوجود آمده باشد در اينجا سؤالى پيش مى آيد و آن اينكه: چگونه بشر

از درياها گذشته و در قارّه ها پراكنده شدند؟ جواب آنكه در وقت پيدايش انسان در روى زمين يك قاره بيشتر نبود، اين قارّه ها در اثر اختلافات جوّى و حركات مختلف زمين بوجود آمده اند مثلا جزيره بريتانيا در اوّل به اروپا متصل بوده بعدا از آن جدا شده و درياى «مانش» بوجود آمده است هم چنين جزائر ژاپن در اوّل به آسيا متصل بوده اند، با جدا شدن خشكيها، انسانها نيز از يكديگر جدا شده اند.

اختلاف رنگ انسانها:

رنگهاى عمده انسانهاى روى زمين، چهار رنگ است:

سفيد پوستان مثل ساكنان نقاط معتدله آسيا و اروپا.

سياه پوستان: مانند مردم آفريقاى جنوبى: زرد پوستان مثل مردم چين و ژاپون. سرخ پوستان مانند سكنه اصلى آمريكا. گويند: اختلاف رنگها ناشى از اختلاف طبيعت خونهاست، بنا بر اين نسل كنونى بشر اقلّا بايد به چهار اصل منتهى شود «1» ولى به نظر مى آيد: اين در اثر تغييرات آب و هوا و مربوط به مسئله «ژنتيك» است مثلا اگر يك سياه آفريقايى با يك سفيد پوست آسيايى

__________________________________________________

(1) از الميزان.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 275

ازدواج كنند فرزندشان قهوه اى رنگ خواهد بود و اگر همان فرزند با سفيد پوستى ازدواج كند بچه شان قهوه اى كم رنگ خواهد بود و هكذا.

پيدايش نسل كنونى: از كى شروع شده؟

جمعيت روى زمين در حال حاضر 1359 هجرى شمسى حدود چهار ميليارد و نيم است، تاريخ يهود مدعى است كه از پيدايش نسل فعلى بشر حدود هفت هزار سال يا كمى بيشتر، مى گذرد، اين سخن با اعتبار عقلى موافق است گرچه باعث تعجّب بعضى ها خواهد شد، ژولين هكسلى دانشمند زيست شناس انگليسى جمعيت روى زمين را در هشت هزار سال قبل ده ميليون نفر تخمين مى زند و ارقام مذكوره در ذيل را به دست مى دهد: جمعيّت زمين در پنجهزار سال قبل از ميلاد 20 ميليون نفر و در چهار صد ميلادى دويست ميليون نفر و در 1650 ميلادى پانصد و چهل ميليون نفر و در 1950 دو ميليارد و دويست ميليون نفر، هكسلى در روزگارى كه مدير كلّ يونسكو بود به ايران سفر كرده و اين آمار را در مجلّه جهان زير عنوان: جمعيت و سرنوشت بشر در سال 1950 ميلادى منتشر

كرده است.

اگر مرد و زنى را در نظر بگيريم، توالد و تناسل آن دو را در يك قرن در نظر بياوريم آن گاه كسانى را كه در عرض يك قرن به مرگ طبيعى و حوادث و جنگها و مانند آن از بين مى روند از تعداد فوق كسر نمائيم و آن وقت حساب قرنها را بكنيم خواهيم ديد اگر از هشت هزار سال اين نسل شروع شده باشد مى تواند در عرض مدت مذكور به حدود چهار ميليارد برسد، و اينكه علم طبقات الارض عمر بشر كنونى را به ميليونها سال پيش مى برد، اگر يقينى باشد و مبتنى بر حدس نباشد و فسيل هاى يافته شده راجع به ميليونها سال پيش باشد لا بدّ آن فسيلها مربوط به نسلهايى قبل از نسل كنونى بوده است و اللَّه اعلم.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 276

[سوره النساء (4): آيات 2 تا 6]

اشاره

وَ آتُوا الْيَتامى أَمْوالَهُمْ وَ لا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِيثَ بِالطَّيِّبِ وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَهُمْ إِلى أَمْوالِكُمْ إِنَّهُ كانَ حُوباً كَبِيراً (2) وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تُقْسِطُوا فِي الْيَتامى فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تَعْدِلُوا فَواحِدَةً أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ ذلِكَ أَدْنى أَلاَّ تَعُولُوا (3) وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَيْ ءٍ مِنْهُ نَفْساً فَكُلُوهُ هَنِيئاً مَرِيئاً (4) وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِياماً وَ ارْزُقُوهُمْ فِيها وَ اكْسُوهُمْ وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً (5) وَ ابْتَلُوا الْيَتامى حَتَّى إِذا بَلَغُوا النِّكاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ أَمْوالَهُمْ وَ لا تَأْكُلُوها إِسْرافاً وَ بِداراً أَنْ يَكْبَرُوا وَ مَنْ كانَ غَنِيًّا فَلْيَسْتَعْفِفْ وَ مَنْ كانَ فَقِيراً فَلْيَأْكُلْ بِالْمَعْرُوفِ فَإِذا دَفَعْتُمْ إِلَيْهِمْ

أَمْوالَهُمْ فَأَشْهِدُوا عَلَيْهِمْ وَ كَفى بِاللَّهِ حَسِيباً (6)

2- اموال يتيمان را به آنها بدهيد و بد را با خوب عوض نكنيد و اموال آنها را با اموال خودتان مخوريد كه آن گناه بزرگى است.

3- اگر بترسيد از اينكه در كار يتيمان عدالت نكنيد، از زنان ديگر كه خوش داريد بگيريد، دو تا دو تا، سه تا سه تا، چهار تا چهار تا و اگر بترسيد (كه ميان آنها) عدالت تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 277

نكنيد فقط يك زن بگيريد و يا به كنيزى كه مالك آن هستيد اكتفاء كنيد اين مناسبتر است كه ستم نكنيد.

4- مهرى زنان را بعنوان عطيه بدهيد: اگر چيزى از آن را برضاى خاطر به شما واگذاشتند، بى زحمت و گوارا بخوريد.

5- اموال خويش را كه خدا وسيله قوام زندگى شما كرده است، به سفيهان ندهيد، و از آن به آنها روزى دهيد و لباس به پوشانيد و با آنها سخن پسنديده گوئيد.

6- يتيمان را بيازمائيد تا وقتى كه به سن بلوغ رسيدند اگر در آنها رشدى ديديد، اموالشان را به آنها بدهيد و آن را به افراط و عجله كه مبادا بزرگ شوند (و بدانند) مخوريد، هر كه توانگر است (از برداشتن حق الزحمه) خوددارى كند و هر كه فقير است بطرز شايسته (مطابق زحمتش) بخورد و چون اموالشان را به آنها داديد بر آنها شاهد گيريد، و خدا در حسابگرى كافى است.

كلمه ها

اليتامى: يتيم كسى است كه پدرش پيش از بلوغ او بميرد و تا بالغ نشده او را يتيم گويند. در حيوان يتيم آن را گويند كه مادرش مرده باشد پس يتيم يعنى پدر مرده يا مادر مرده.

لا

تتبدلوا: يعنى عوض نكنيد. تبديل، تبدّل و استبدال به معنى عوض گرفتن است.

حوب: گناه. أبو ايّوب انصارى خواست زن خود را طلاق دهد حضرت فرمود:

انّ طلاق امّ ايّوب لحوب

طلاق مادر ايّوب گناه است، اين كلمه فقط يك بار در قرآن آمده است.

تقسطوا: قسط (به كسر- ق) و اقساط به معنى عدالت است (قاموس قرآن) أَلَّا تُقْسِطُوا يعنى اينكه عدالت نكنيد.

طاب: يعنى پاكيزه و دلچسب شد. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 278

مثنى: (بفتح- م) دو تا دو تا. ثلاث: سه تا سه تا. رباع: چهار تا چهار تا.

تعولوا: عول: جور و ميل از حق. أَلَّا تَعُولُوا يعنى اينكه ظلم و جور نكنيد.

صدقات: صدقه (به فتح صاد و ضمّ دال) مهريّه، جمع آن صدقات است علّت اين تسميه ظاهرا آنست كه صدق احترام زن با آن روشن مى شود.

نحلة: عطيّه طبرسى فرموده: عطيّه ايكه در مقابل ثمن و عوض نباشد (قاموس قرآن).

هنيئا: هنأ: گوارا بودن. هنى ء: گوارا: گويند: هنى ء هر چيزى است كه در آن مشقّتى نيست مراد از آن در آيه ظاهرا بلا مشقّت بودن است.

سفهاء: كم خردان. مفرد آن سفيه است. سفه در اصل به معنى سبكى و خفت است (قاموس قرآن).

قياما: قيام در اينجا به معنى مايه قيام و قوام است «القيام: ما يقوم به الشي ء».

مريئا: گوارا. راغب گويد: مرى ء رأس لوله معده چسبيده بحلق است.

«مرء الطعام» براى آن گويند كه موافق طبع است.

آنستم: يعنى: احساس و مشاهده كرديد. ايناس به معنى احساس، مشاهده و الفت است.

رشد: بلوغ عقلى. كمال. اهل لغت آن را نجات، كمال، هدايت و صلاح گفته اند.

بدار: سرعت و عجله.

يستعفف: عفت به معنى مناعت و خوددارى است «فليستعفف» يعنى از خوردن تفسير

أحسن الحديث، ج 2، ص: 279

مال يتيم خوددارى كند.

حسيب: حسابگر. حساب: شمردن. حاسب و حسيب: شمارنده و حسابگر.

شرحها

در اين آيات راجع به اموال يتيمان، تعدد زوجات، مهريه زنان، ردّ اموال يتيمان، برداشتن حق العمل از آن و غيره، احكامى بيان شده كه ذيلا بررسى مى شود، تناسب اين احكام با آيه اولى كه راجع بتقوى و وحدت خانواده بشرى بود كاملا روشن است.

2- وَ آتُوا الْيَتامى أَمْوالَهُمْ وَ لا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِيثَ بِالطَّيِّبِ.

يعنى متاع بد خود را با مال خوب يتيمان عوض نكنيد وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَهُمْ إِلى أَمْوالِكُمْ إِنَّهُ كانَ حُوباً كَبِيراً يعنى: اموال آنها را باموال خود اضافه كرده نخوريد كه اينكار، گناه بزرگى است.

3- وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِي الْيَتامى فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ.

در آيه قبل فرمود: اموال يتامى را از بين نبريد و بخودشان بدهيد، بدان مناسب در اين آيه فرموده: اگر اموال دختران يتيم در اختيار شما باشد و بترسيد كه در صورت تزويج، درباره اموال آنها بعدالت رفتار نكنيد، پس با آنها ازدواج نكنيد و زنان ديگر را كه براى شما پاك و حلال هستند بزنى بگيريد در اينجا چند مطلب بايد مورد دقت قرار گيرد:

اول: كلمه «يتامى» نسبت بزمان گذشته بكار رفته و گرنه موقعى كه مى خواهيم دختران يتيم را تزويج كنيم ديگر يتيم نيستند چون بالغ شده اند (مجاز باعتبار ما كان).

دوم: مراد از عدالت درباره دختران يتيم، عدالت در اموال آنهاست كه تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 280

قهرا در اختيار مرد قرار مى گيرد و گرنه عدالت در حق زن در مورد همه زنان لازم است «1».

سوم: لفظ «فانكحوا» در جاى جواب

شرط آمده يعنى «ان خفتم ... فلا تنكحوا اليتامى فانكحوا ما طاب لكم ...؟!»

چهارم: آمدن «ما» بجاى «من» نسبت به عدد دو، سه و چهار است.

مراد از «مثنى، ثلث، رباع» راجع به عموم است نه بفرد فرد كه گفته شود: به مضمون آيه چهار تا شانزده زن جايز است اين جمله نظير آن است كه بگوئيم:

اين هزار تومان را دو تومان دو تومان، سه تومان سه تومان، چهار تومان چهار تومان ميان خود تقسيم كنيد. يعنى: هر نفر دو يا سه يا چهار تومان بردارد نه بيشتر.

و بضرورت اسلام بيشتر از چهار زن دائمى گرفتن ممنوع است. امام صادق صلّى اللَّه عليه و آله فرمايد:

«لا يحل لماء الرجل ان يجرى فى اكثر من اربعة ارحام من الحرائر»

حلال نيست نطفه مرد در بيشتر از چهار رحم از زنان آزاد وارد شود. بقيه در «نكته ها».

فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا فَواحِدَةً أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ ذلِكَ أَدْنى أَلَّا تَعُولُوا.

يعنى: اگر ترسيديد از اينكه نتوانيد ميان زنان متعدد بعدالت رفتار كنيد پس فقط يك زن تزويج كنيد يا به كنيزى كه مالك شده ايد اكتفاء كنيد اين بعدم جور نزديكتر است.

بايد دانست كه اولا دستور چهار زن گرفتن يا يك زن گرفتن از باب ارشاد است كه دلالت بجواز دارد نه الزام. ثانيا بيشتر از يك زن در صورتى جايز است كه انسان بداند در لباس و خوراك و منزل و همخواب شدن در ميان آنها بعدالت و مساوات رفتار خواهد كرد و اگر بترسيد كه چنين نتواند كه در اينصورت فقط

__________________________________________________

(1) از مجمع البيان.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 281

مى تواند يك زن بگيرد «1». مى گويند در مدينه و با آمد، مسلمانى

كه دو زنش در آن و با مردند قرعه انداخت كه كدام را پيش از ديگرى دفن كند. ذلِكَ أَدْنى أَلَّا تَعُولُوا يعنى اكتفاء بيك زن يا اكتفاء به كنيزى كه داريد بعدم احجاف نزديكتر است و راهى است كه مى توانيد بآن متوسل شويد. بعضى ها با توسل بآيه 129 از همين سوره وَ لَنْ تَسْتَطِيعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَيْنَ النِّساءِ گفته اند در اسلام بيشتر از يك زن جايز نيست ولى جواب آن ذيل آيه مذكور خواهد آمد.

4- وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً لفظ «نحلة» نشان مى دهد كه مهريه عطيه اى است از جانب شوهر براى احترام و بزرگداشت زن كه با اين عمل صدق علاقه خود را به زن اثبات مى كند نه اينكه زن متاع است و مهريه قيمت او. فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَيْ ءٍ مِنْهُ نَفْساً فَكُلُوهُ هَنِيئاً مَرِيئاً.

يعنى: اگر چيزى از آن را برضاى خاطر بشما واگذاشتند، راحت و گوارا بخوريد ظاهرا اين براى رفع شبهه اى است كه روايت شده: مردم گناه مى دانستند از صداقى كه بزن داده اند چيزى از زن قبول كنند «2».

5- وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِياماً.

اين آيه مى گويد: كه اموال مايه قوام زندگى است و زندگى بر آنها استوار است و اموال بايد در دست عقلا باشد، مال سفيهان اعم از يتيمى كه بسن بلوغ رسيده ولى سفيه است يا غير او، بايد در دست ولى آنها باشد، نسبت اموال باولياء با آنكه از آن سفيهان است باين جهت است كه حق تصرف با آنهاست.

از امام صادق صلوات اللَّه عليه منقول است كه سفهاء را بر يتيمانى تطبيق

__________________________________________________

(1) كلمه «ما ملكت» مفعل فعل محذوفى است مثل «اقتصروا

على ما ملكت ايمانكم»

(2) از تفسير صافى.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 282

فرموده اند كه رشد ندارند «1» ولى به نظرم فرمايش آن حضرت بيان مصداق است.

وَ ارْزُقُوهُمْ فِيها وَ اكْسُوهُمْ وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلًا مَعْرُوفاً ولى فقط مى تواند خوراك و لباس آنها را از آن مال تهيه كند «فيها» مى فهماند كه خوراك و لباس از آن مال است خواه از اصل آن باشد يا از عايد آن، اگر «منها» بود فقط مصرف عين مال را ميرسانيد. و چون سفيه گاهى بمقام اعتراض خواهد آمد كه چرا اموال مرا بدستم نمى سپاريد لازم است ولى، جواب ملايم و مناسب بدهد.

6- وَ ابْتَلُوا الْيَتامى حَتَّى إِذا بَلَغُوا النِّكاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ أَمْوالَهُمْ.

بلوغ دو تا است يكى بلوغ سنّى كه با تمام كردن پانزده سالگى در پسران و نه سالگى در دختران است «2» دوم عقلى و رشد است كه بتواند در مال تصرف عقلايى كند و بيهوده از دست ندهد. ولىّ يتيم با دو شرط مى تواند مال او را بدستش بسپارد و آن دو همان بلوغ تكليفى و بلوغ عقلى است. اطفال به مجرد بلوغ احكام عبادات و غيره بر او واجب مى شود و حدود، ديات و غيره بر آنها اجراء مى كرد ولى تصرف در اموال و نفوذ شهادت و اقرار و نظير آن بستگى به رشد دارد وَ لا تَأْكُلُوها إِسْرافاً وَ بِداراً أَنْ يَكْبَرُوا مال آنها را از روى اسراف، و به عجله نخوريد كه مبادا بزرگ شوند و مانع گردند «3» اما بدون اسراف، خوردن از آن جايز است كه در ذيل خواهد آمد

__________________________________________________

(1)

عياشى «عن على بن ابى حمزه عن ابى عبد اللَّه

(ع) قال سألته عن قول اللَّه تعالى و لا تؤتوا السفهاء اموالكم. قال هم اليتامى لا تعطوهم اموالهم حتى تعرفوا منهم الرشد قلت:

فكيف يكون اموالهم اموالنا؟ فقال اذا كنت انت الوارث لهم.

(2) رسيدن بحد نكاح در اسلام با يكى از سه چيز است در پسران محتلم شد، روئيدن موى سياه و خشن در زير ناف (عانه) و تمام كردن پانزده سال، و در دختران حائض شدن، روئيدن موى سياه در عانه و تمام كردن پانزده سال، و در دختران حائض شدن، روئيدن موى سياه در عانه و تمام كردن نه سال. هر يك از اينها مستقلا موضوعيت دارند.

(3) در مجمع البيان فرموده: اسرافا، بدارا مصدر هستند در موضع حال يعنى «مسرفين و مبادرين» قرار دارند.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 283

به نظر مى آيد بِداراً ... براى توضيح است زيرا آنكه مال يتيم را مى خورد و بخود اختصاص مى دهد نوعا نظرش آن است كه پيش از بلوغ يتيم اينكار را انجام دهد. فرق ما بين اسراف و بدار آن است كه اولى ما فوق حق ولىّ، دومى از اصل ناحق است.

وَ مَنْ كانَ غَنِيًّا فَلْيَسْتَعْفِفْ وَ مَنْ كانَ فَقِيراً فَلْيَأْكُلْ بِالْمَعْرُوفِ.

ولىّ يتيم اگر خود فقير باشد و حفظ و اصلاح مال يتيم او را از تلاش براى خود باز دارد، مى تواند از مال يتيم بطور متعارف حق الزحمه بردارد. ولى امن بر عفت و ترك در صورت غنى بودن ظاهرا براى استحباب و تحريك عاطفه انسانيّت است و گرنه، عمل انسان محترم است، ولىّ يتيم با آنكه غنى است مى تواند حق العمل بخواهد. اينكه در بعض از روايات شيعه و اهل سنت هست كه اين آيه با

آيه إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى ظُلْماً ... نسخ شده، اعتبارى ندارد، اين دو آيه هر يك در مسير جداگانه قرار دارند بايد روايات را طرح يا تأويل كرد.

فَإِذا دَفَعْتُمْ إِلَيْهِمْ أَمْوالَهُمْ فَأَشْهِدُوا عَلَيْهِمْ وَ كَفى بِاللَّهِ حَسِيباً.

اين دستور براى آن است كه در آينده اختلافى ميان ولىّ و يتيم رخ ندهد و ولىّ متّهم نباشد. در آلاء الرحمن فرموده: اين دستور در نزد شيعه براى ارشاد و استحباب است. در المنار گفته: جمهور فقهاء آن را ارشاد گفته ولى بعضى از شافعى ها شهادت گرفتن را واجب دانسته اند.

البته خدا از حيث حسابگرى كافى است اما صلاح دنيوى در شاهد گرفتن است.

نكته ها:

تعدد زوجات:

بصريح آيه مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ تعدد زوجات تا چهار زن جايز است بشرط مراعات عدالت، و حتى در صورت خوف از عدم مراعات عدالت بايد بيك زن اكتفاء نمود. مسلمانان در اينجا مورد حملات تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 284

اروپائيان و اروپا زدگان واقع شده اند كه اسلام چرا تعدد زوجات را جايز شمرده و اين جز اهانت به مقام زن، ايجاد اختلاف در محيط خانواده، شهوتران نشان دادن مرد و ... نيست. دانشمندان اسلامى از اين حملات جواب داده و مسئله را آفتابى كرده اند.

و آن اينكه: حكم تعدد زوجات مبتنى بر يك اصل طبيعى است و گرنه اسلام و هر قانونگذار ديگر با بن بست مواجه خواهد شد اينك اشاره بآن اصل:

1- شماره زنان در ممالك روى زمين از مردان بيشتر است، آمار انگلستان نشان مى دهد كه در 52 ميليون نفر، زنان، دو ميليون نفر از مردان، بيشتر هستند، بنا به آمار اخير زنان در شوروى 21 ميليون نفر از مردان بيشتر

مى باشند و بنا به نقل يك سفر نامه در «شيلى» برابر هر شش دختر يك پسر وجود دارد. روزنامه اطلاعات 11 ديماه 1335 نقل كرد در مملكت 40 ميليون نفرى فرانسه عدد زنان 176500 نفر از مردان زيادتر است.

وانگهى در اثر جنگها و حوادث ديگر كه اغلب مردان با آن مواجه مى باشند آمار زنان بالاتر مى رود، روزنامه ها نوشتند كه بعد از جنگ جهانى اخير، عدد زنان در آلمان شش ميليون نفر بيشتر از مردان بود حتى در زمان صدر اعظم «ادنائر» زنان بى شوهر بتظاهرات برخاسته و با فرياد «ما شوهر مى خواهيم با ما به قانون اسلام رفتار كنيد» صدر اعظم را مجبور كردند تا از شيخ محمود شلتوت رئيس دانشگاه الازهر درباره تعدد زوجات توضيح بخواهد.

در مقابل اين امر طبيعى يا بايد تعدد زوجات را جايز دانست تا اينگونه مشكلات طبيعى جبران يابد و يا بايد نعوذ باللّه زنا را تجويز كرد زيرا مسئله فقط تأمين نان زن نيست كه در كارگاهها بصورت برده نانش تأمين شود بلكه بايد به مسئله غريزه اش انديشيد. اما از لحاظ علل خصوصى:

2- بچه دار شدن خواسته مشروع و طبيعى هر مرد و زن است، مردى زنش عقيم است و امكان باردار شدن ندارد، مرد نيز نمى خواهد باو طلاق دهد، يا بعد از تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 285

طلاق كسى را ندارد كه با او بسر برد.

3- زنى در اثر بعضى از اختلالات بدنى، بچه هاى ناسالم و معيوب مى آورد و امكان رفع اين مشكل وجود ندارد.

4- مردى غريزه اش قوى است يك زن از عهده اش بر نمى آيد و پيوسته ناراحت است.

اينها و نظير اينها از عوامل طبيعى است كه قانونگذار را از

تجويز تعدّد زوجات ناچار مى كند و گرنه با بن بست مواجه خواهد شد چنان كه كليسا مواجه شده است. وانگهى خداوند كه آفريننده انسان است و خودش را قائِماً بِالْقِسْطِ توصيف مى كند اگر اينكار ناروا بود اجازه نمى داد، از طرف ديگر: زن باختيار خود باين كار حاضر مى شود، اختيار ازدواج در دست اوست، در صورت امتناع كسى نمى تواند او را اجبار نمايد.

گذشته از اينها خدا مى دانسته كه بسيارى از مردان بيك زن اكتفاء نخواهند كرد و پى زنا خواهند رفت، لذا خواسته با تجويز آن جلو فحشاء را بگيرد و زنان بجاى فاسد شدن خانم خانه باشند گوستاولوبون دانشمند فرانسه در اين كه مردان اروپا بيك زن اكتفاء نمى كنند مى گويد: «در غرب هم با وجود اينكه آب و هوا و وضع طبيعت، هيچ كدام ايجاب چنين رسمى (تعدّد زوجات) را نمى كند، با اينحال وحدت همسر چيزى است كه ما آن را فقط در كتابهاى قانون مى بينيم و الا گمان نمى كنم كه بشود انكار كرد كه در معاشرت واقعى ما اثرى از اين رسم نيست، راستى من متحيرم و نمى دانم كه تعدد زوجات مشروع و محدود شرق، از تعدد زوجات سالوسانه غرب چه چيز كم دارد» پس اين دانشمند تعدد زوجات را يكى از مزاياى اسلام مى شمارد. «1».

__________________________________________________

(1) تمدن اسلام و عرب/ 509.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 286

زنان پيغمبر (ص)
اشاره

در اين بحث منظور آن نيست كه تاريخ زندگانى زنان رسول خدا را بررسى كنيم، بلكه منظور آنست كه روشن كنيم: چرا آن حضرت آن همه زنان را تزويج كرد و چرا به هنگام رحلت 9 زن از او باقى ماند حال آنكه در شريعت اسلام بيشتر از

چهار زن جايز نيست؟

اين مطلب در بسيارى از كتابها بررسى و روشن شده و دانشمندان اسلامى آن را آفتابى كرده اند، مع الوصف نگارنده لازم مى دانم كه باز هم بررسى شده و در اختيار همگان گذاشته شود، چون هر كسى را بهر كتاب دسترسى نيست.

ظاهرا ابتدا از طرف يهود و نصارى اين اشكال مطرح شده و گفته اند: «پيامبر اسلام جز شهوت و لذّت همّتى نداشت لذا مشاهده مى شود كه آن همه زن گرفته است» از اينكه امثال «كارلايل» انگليسى در كتاب قهرمانان و «جان ديون پورت» در كتاب «عذر تقصير به پيشگاه محمّد و قرآن» اين شبهه را نقل و ردّ كرده اند مى دانيم كه آن در ميان يهود و نصارى شهرت داشته و از آنها به ديگران رسيده است.

بيارى خدا خواهيم دانست كه قطع نظر از اينكه چنين كارها در دنياى آن روز كار عادى و ساده بود، رسول خدا در گرفتن آن زنان منظور ديگرى داشته كه مصالح اسلامى آن را ايجاب مى كرده است نه اينكه نعوذ باللّه تنها فكر و ذكرش ارضاء غريزه جنسى بود.

زنانى كه آن حضرت عقد كرده و با آنها وصلت نموده به قرار ذيل است:

1- خديجه دختر خويلد.

2- سوده دختر زمعه.

3- عائشه دختر ابى بكر. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 287

4- زينب دختر جحش.

5- امّ سلمه دختر ابى اميّه.

6- حفصه دختر عمر بن خطاب.

7- امّ حبيبه دختر ابو سفيان.

8- جويريّه دختر حارث بن ابى ضرار.

9- زينب دختر خزيمه.

10- صفيّه دختر حييّ بن اخطب.

11- ميمونه دختر حارث.

12- ماريه قبطيّه هديّه مصر.

قطع نظر از «ماريه» كه جريان او را در آخر خواهيم گفت، آن حضرت با يازده زن نامبرده وصلت كرده، خديجه

و زينب دختر خزيمه در حيات آن بزرگوار وفات كرده اند، روزى كه آن حضرت رحلت فرمود 9 نفر از آنها در حال حيات بودند، لازم است قبلا بدانيم كه حضرت رسول بيست پنج ساله بود كه خديجه را بزنى گرفت و مدت بيست و دو سال با خديجه ماند، خديجه در سال هفتم بعثت وفات كرد، روز وفات خديجه، چهل و هفت سال از عمر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مى گذشت يك سال بعد از وفات خديجه سوده دختر زمعه را بزنى گرفت، فقط اين دو نفر زن را قبل از هجرت گرفته است، زنان ديگر را بعد از هجرت و در مدت ده سال بعقد نكاح درآورده و هنگام هجرت پنجاه سه سال از عمر شريفش مى گذشت.

خديجه كبرى

اوّلين زنى كه آن حضرت تزويج كرد خديجه دختر خويلد سلام اللَّه عليها بود، اين زن اولين مؤمن از زنان است، آن حضرت در بيست پنج سالگى با خديجه ازدواج فرمود، ولى خديجه آن روز چهل و سه سال داشت و تا خديجه زنده بود تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 288

زن ديگرى نگرفت. زندگى آن حضرت با خديجه كبرى بسيار لذّت بخش و سعادت آميز بود، خديجه به شوهر بزرگوارش بسيار علاقه مند بود، رسول خدا نيز تا زنده بود او را از ياد نبرد.

روزى «هاله» خواهر خديجه بزيارت مدينه آمد، رسول خدا صداى او را از درون خانه شنيد، گويا صدا از حنجره خديجه بيرون مى آمد، آن حضرت گفت: خدايا اين هاله است؟ (خواهر خديجه غمخوار روزهاى محنت من؟) عائشه از شنيدن نام «خديجه» كه بوى حتى بعد از مردن نيز رشك مى برد ناراحت شد

و به آن حضرت گفت: «چه مى گويى از عجوزه اى از عجوزه هاى قريش كه دو گوشه دهانش سرخ بود، روزگارى است مرده، خدا بهتر از او را به تو داده است؟! رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از اين جسارت بر آشفت و به عائشه بانگ زد: «به خدا قسم، خدا بهتر از او را به من نداده است، او به من ايمان آورد آن گاه كه مردم كافر بودند روزى مرا تصديق كرد كه مردم تكذيبم مى كردند، او با ثروت خويش مرا يارى نمود روزى كه مردم محرومم نمودند، خدا از او به من فرزندانى داد، نه از زنان ديگر».

عائشه سخن كوتاه كرد و در دل گفت: بخدا ديگر از خديجه، نام نمى برم «1» روزى آن حضرت به منزل وارد شد، ديد عائشه بفاطمه عليها السّلام بانگ زده و ميگويد:

دختر خديجه به خدا قسم چنان مى پندارى كه مادرت بر ما برترى داشت، او چه برترى بر ما داشت؟! او مانند يكى از ما بود! رسول خدا صداى عائشه را شنيد فاطمه چون آن حضرت را ديد گريست، حضرت فرمود: عزيزم چرا گريه مى كنى؟

گفت: پدر جان عائشه مادرم را بى حرمتى كرد.

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به غضب آمد و فرمود: ساكت باش اى حميراء (لقب

__________________________________________________

(1) نساء النبى بنت الشاطى/ 44- سيره حلبيه ج 2/ 352.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 289

عائشه) خداوند در زن مهربان و زاينده بركت گذاشته، خديجه خدا رحمتش كند، براى من طاهر، قاسم، فاطمه، رقيّه، امّ كلثوم و زينب را زائيد ولى خدا رحم تو را نازا كرد چيزى براى من نزائيدى «1».

در اينجا توجّه به چند مطلب لازم است.

1-

آن حضرت در بيست پنج سالگى با خديجه ازدواج كرد، ابن هشام و يعقوبى و غيره به اين مطلب تصريح كرده اند، ولى خديجه كبرى در آن وقت چهل و سه سال داشت، يعقوبى در تاريخ خود تصريح دارد كه خديجه در وقت وفات شصت و پنج سال داشت «2» و خواهيم ديد كه خديجه در سال هفتم بعثت از دنيا رفته، در اين صورت او مدت بيست و دو سال با آن حضرت بسر برده و اگر بيست دو را از شصت و پنج كسر كنيم بقيّه چهل سه خواهد بود. از طرف ديگر وقت وفات خديجه، آن حضرت چهل هفت سال داشت و جوانيش از بين رفته بود، مردى كه تمام جوانيش را با يك زن چهل سه ساله گذرانده باشد آيا ارباب انصاف مى توانند او را اسير غريزه جنسى بدانند؟!! 2- خديجه پيش از رسول خدا با دو شوهر ازدواج كرده بود، شوهر اولش شخصى بود بنام «عتيق» پسر عائذ مخزومى كه براى او پسرى بنام عبد اللَّه و دخترى زائيد، طبرسى گفته فقط يك دختر زائيد، شوهر دوم مردى بود بنام «ابى هاله» پسر مالك و از وى پسرى بنام «هند» و دخترى بنام «زينب» داشت، ولى طبرسى فقط «هند» را نقل كرده است «3».

__________________________________________________

(1) بحار ج 18/ 3 از خصال صدوق.

(2) تاريخ يعقوبى ج 2/ 20.

(3) اعلام الورى ص 146- ابن هشام ج 4/ 293.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 290

سوده

دوّمين زن آن حضرت «سوده» دختر زمعه است، بعد از يك سال از وفات خديجه كبرى، با او در سال هشتم بعثت ازدواج كرد، سوده پيش از آن زن «سكران» پسر

عمرو بود، سوده، قبلا با شوهرش «سكران» از ترس مشركان به حبشه هجرت كرده بودند، در آنجا شنيدند كه مشركان از اذيت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و مسلمانان دست برداشته اند و در اين ميان يك نوع توافق حاصل شده است لذا به مكّه بازگشتند و ديدند گزارش بر خلاف بوده است، سكران بعد از چند روز در حجاز وفات كرد و بقولى در «حبشه» نصرانى شد و از دنيا رفت، بعد از او سوده بعقد ازدواج رسول صلّى اللَّه عليه و آله در آمد، سوده در اواخر حكومت عمر بن الخطاب در مدينه از دنيا رفت. گويند: آن زن با ايمان و مهاجر در هنگام موافقت به ازدواج گفته بود: به خدا حرصى به شوهران ندارم ولى دوست دارم روز قيامت در حالى كه زن رسول خدا هستم از خاك سر بر دارم.

عائشه دختر ابى بكر

ازدواج آن حضرت با خديجه كبرى و سوده به حال عادى است و يكى را بعد از ديگرى گرفته است، سوّمين زن آن حضرت «عائشه» دختر ابو بكر است. عائشه را در مكه عقد خواند و در مدينه با وى وصلت فرمود، از زنان آن حضرت فقط عائشه باكره بود و غير از عائشه همه بيوه بوده اند، عائشه به هنگام وصلت نه و يا ده سال داشت و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آن وقت پنجاه و سه ساله بوده است «1».

در اينجا بايد دو مطلب را از ياد نبرد يكى آنكه زمان تا زمان و محيط تا محيط فرق مى كند، امروز اگر مردى پنجاه ساله دختر جوانى را تزويج كند شايد مورد ايراد واقع شود ولى

آن روز اين جريانها نبود، لازم بود زنان عرب در ده

__________________________________________________

(1) سيره ابن هشام ج 4/ 293. [.....]

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 291

سالگى ازدواج كنند و اگر مثل اروپاى امروز در بيست پنج سالگى ازدواج مى كردند پير شده بودند.

«جان ديون پورت» در كتاب «عذر تقصير ...» از دانشمند فرانسوى «منتسكيو» نقل مى كند: زنها در آب و هواى گرم در سن هشت سالگى و نه سالگى و ده سالگى شايستگى زناشويى را دارا مى شوند، بنا بر اين در آن كشورها دوران طفوليت و ازدواج اكثرا مقارن يكديگر واقع مى شوند، زنها در سنّ بيست سالگى پير مى شوند «1».

روزى كه آن حضرت عايشه را گرفت ابدا جنجال بپا نشد و اين كار را ايراد نگرفتند عمر بن خطاب با ام كلثوم دختر على عليه السّلام تزويج كرد با آنكه سنّ عمر تقريبا شش برابر او بود، نقل شده: عائشه را قبل از آن حضرت «جبير بن مطعم» خواستگارى كرده بود.

عبد اللَّه پدر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كوچكترين پسر عبد المطلب بود (عبد المطلب ده پسر و شش دختر داشت) روزى كه عبد اللَّه با «آمنه بنت وهب» ازدواج كرد در همان روز پدرش عبد المطلب زنى بنام «هاله» را كه دختر عموى آمنه بود به ازدواج خويش در آورد و ايراد به وى نگرفتند، عمر بن خطاب به ابو بكر پيشنهاد كرد كه با دختر او «حفصه» ازدواج كند با آنكه حفصه دخترى جوان و ابو بكر پير مرد بود «2».

ديگر آنكه: ازدواج با عائشه جنبه اخلاقى و عاطفى داشته نه جنسى، و آن حضرت چنان كه گفته اند مصالح اسلامى را در نظر مى گرفته است.

و مى خواسته در پيش برد اسلام از جهت خويشاوندى سببى نيز استفاده كند و گرنه پير مرد پنجاه

__________________________________________________

(1) ص 160 ترجمه سعيدى.

(2) نساء النبى/ 641.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 292

سه ساله طبيعة از غريزه جنسى نيز پير شده است.

زينب دختر جحش

زينب دختر جحش، دختر عمّه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بود، زيرا كه زينب دختر ميمونه بنت عبد المطلب است. آن حضرت با ازدواج زينب يك سنت پوسيده جاهليّت را كوبيد، و آن اينكه: زيد بن حارثه غلام آن حضرت بود، حارثه پدر زيد به مكّه آمد تا پسرش را با پول خريده به شهر خويش ببرد، حضرت او را در رفتن مخيّر فرمود، زيد حاضر نشد از آن حضرت جدا شود، حضرت بپاس اين عمل «زيد» را پسر خوانده خويش كرد و در مكه اعلام نمود كه «زيد» پسر من است در رسم جاهليت پسر خوانده مثل پسر نسبى بود.

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله خواست زينب را به «زيد» تزويج كند، زينب و برادرش ابو احمد باين كار راضى نبودند چون «زيد» غلام و آزاد كرده بود، حضرت كه مى خواست رسوم كهنه را بكوبد در اين امر پافشارى كرد تا زينب و برادرش راضى شدند، ازدواج انجام گرفت ولى آن دو توافق اخلاقى نداشتند بالاخره كار بطلاق كشيد.

در نظر جاهليت ازدواج پيامبر با زينب صحيح نبود كه «زيد» پسر خوانده آن حضرت بود و از آن نظر گرفتن زن پسر خوانده حرام.

قرآن اين بدعت را از بين برد و فرمود: وَ ما جَعَلَ أَدْعِياءَكُمْ أَبْناءَكُمْ ذلِكُمْ قَوْلُكُمْ بِأَفْواهِكُمْ وَ اللَّهُ يَقُولُ الْحَقَّ وَ هُوَ يَهْدِي السَّبِيلَ يعنى خدا پسر خوانده ها را

پسران شما نكرده، اين فقط سخن شما در زبان است، خدا حق را مى گويد و به راه حق رهبرى مى كند.

آن حضرت پس از طلاق و خروج «عدّه» زينب را تزويج كرد و بدعت جاهليت را كوبيد، مقدر بود كه آن بدعت بدست پيامبر از بين برود تا ديگران تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 293

نيز باين كار جرئت نمايند، ولى چون كارى بر خلاف رسم و سنت ديرينه بسى دشوار و غير قابل هضم در نظر عموم است، سر و صداها بلند شد تا آيات وحى پا در ميان نهاد و قضيّه را مختومه اعلام كرد: فَلَمَّا قَضى زَيْدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناكَها لِكَيْ لا يَكُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِي أَزْواجِ أَدْعِيائِهِمْ إِذا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً ....

يعنى چون «زيد» حاجت خويش را از آن زن برداشت و طلاقش داد ما خودمان آن را به تو تزويج كرديم تا مؤمنان را در تزويج زنان پسر خوانده ها پس از طلاق، زحمتى در بين نباشد.

على هذا تزويج زينب از جانب خدا بود آن هم براى اينكه بدعت بدست آن حضرت شكسته شود و ديگران را اشكالى پيش نيايد، پس تزويج زينب براى ارضاء غريزه جنسى نبوده است و مصلحت اسلامى و پايه گذارى جامعه نوين آن را ايجاب مى كرده است.

زينب اولين زن از زنان آن حضرت است كه پس از وى در حكومت عمر بن الخطاب در «مدينه» از دنيا رفت.

ام سلمه

«ام سلمه» يكى از زنان بسيار مشهور رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مى باشد اسم او «هند» و اسم پدرش «ابو اميّه» است كه به او «زاد الركب» مى گفتند يعنى توشه كاروان. چون در كاروانى كه سفر مى كرد

«1» نمى گذاشت كسى از اهل كاروان توشه اى با خويش ببرد و همه را خود تكفّل مى كرد، مادرش «عاتكه» دختر عبد المطلب و بقولى «عاتكه» دختر «عامر بن ربيعه» بود.

امّ سلمه ابتدا زوجه «عبد اللَّه بن عبد الاسد» فارس نامى اسلام و پسر «برّه» عمّه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بود «2».

__________________________________________________

(1) نساء النبى/ 120.

(2) اعلام الورى/ 148.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 294

ام سلمه و شوهرش عبد اللَّه در مكه اسلام آورده و از سابقان در اسلام بودند، آن هر دو از ترس مشركان مكّه به حبشه مهاجرت كردند و او در حبشه پسرش «سلمه» را بدنيا آورد سپس هر دو به مكّه باز گشتند و چون از فشار مشركان كاسته نشده بود تصميم گرفتند به مدينه هجرت كنند، هر دو با فرزندشان «سلمه» به راه افتاده، مشركان مانع شدند بالاخره، اول «ابو سلمه» با فرزندش و سپس با وضع دلخراشى «ام سلمه» وارد مدينه شدند «1» و در مدينه داراى سه فرزند ديگر شدند به نام «عمر، درّة، زينب».

«ابو سلمه» در جنگ «احد» زخمى شد و جراحتش بعدا التيام يافت ولى در حمله بقبيله «بنى اسد» كه فرمانده لشگريان اسلام بود در اثر تلاش بسيار، زخمهايش از نو سر گشادند و بسترى شد و مشرف بمرگ گرديد، رسول اكرم در كنار بستر اين صحابى بزرگ حاضر شد و بالينش نشست تا جان سپرد و با دست خويش چشمان او را بست و بر جنازه اش نه تكبير گفت «2».

آن گاه ام سلمه بيوه سرپرست يتيمهاى خويش گرديد، لازم بود از اين زن بزرگوار و مهاجر كه در راه اسلام قدمهاى بزرگى برداشته بود دلجويى

شود و يتيمانش مورد تكفل اسلام باشد، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از وى خواستگارى فرمود در جواب عرض كرد «انها غيرى، مسنة ذات عيال» يعنى: من بدرد شما نميخورم پير زنى عيال بار، آن حضرت سفارش فرمود: مانعى نيست سن من از تو بيشتر است ... «3».

ام سلمه قبول كرده وارد رديف امهات مؤمنين گرديد. در تزويج ام سلمه جنبه عاطفه، تفقد از يك مسلمان مهاجر و رنج ديده، تكفل ايتام يك صحابى جانباز مطرح بود نه غريزه جنسى.

__________________________________________________

(1) سيره ابن هشام ج 2/ 112.

(2، 3) نساء النبى/ 124- 125.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 295

ام سلمه در سال شصت يك هجرى در مدينه از دنيا رفت، گويند آخرين زن از زنان آن حضرت بود كه دنيا با وى وداع كرد و در «بقيع» مدفون گرديد. در سفينة البحار نقل شده كه: در سال شصت و سه در سلطنت يزيد بن معاويه از دنيا رفت.

1- ام سلمه از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل كرده كه مى فرمود:

«على مع القرآن و القرآن معه لا يفترقان حتى يردا علىّ الحوض»

على با قرآن و قرآن با اوست و از هم جدا نمى شوند تا در حوض كوثر به من برسند.

2- نزول آيه تطهير در منزل او واقع شد و در آن منزل رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله عبا را بر سر اهل بيت كشيد و آيه تطهير را خواند.

3- رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در خانه او بود كه آيه وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً ... توبه/ 103 نازل گرديد و او بود كه بدنبال نزول آيه،

قبول شدن توبه ابو لبابه را بوى اعلام كرد «1».

4- آن گاه كه على بن ابى طالب عليه السّلام ببصره مى رفت بيارى ابن عمّ پيامبر برخاسته و گفت: «يا امير المؤمنين خروج بر جهاد براى من گناه و بر خلاف وصيت رسول خداست صلّى اللَّه عليه و آله و تو از من نخواهى پذيرفت، اگر اين نبود با تو بجهاد مى آمدم، ولى فرزندم «عمر» كه از وجودم بر من عزيزتر است با شما خواهد آمد و در پيكارها حاضر خواهد بود.

سپس پيش «عايشه» رفت و بر او كه بر عليه امير المؤمنين قيام مى كرد گفت: «اين چه خروجى است كه پيش ميگيرى؟ ... خدا از پس اين امت است ...

اگر مثل تو بيرون مى شدم و مى گفتند: داخل بهشت شو، شرم داشتم محمّد صلّى اللَّه عليه و آله را ملاقات كنم در حالى كه پرده او را دريده ام، ولى عايشه اهميت نداد و بجنگ

__________________________________________________

(1) اين روايات از نظر شيعه و اهل سنت حتمى الوقوع است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 296

(حضرت ولى ذو الجلال) بيرون شد «1».

5- آن گاه كه امير المؤمنين عليه السّلام به كوفه مى رفت كتابها و وصيتش را پيش ام سلمه بامانت گذاشت چون حضرت مجتبى عليه السّلام به مدينه مراجعت فرمود آنها را تحويل گرفت همچنين امام حسين ودايع خويش را بوى سپرد، امام سجاد عليه السّلام پس از ماجراى كربلا آنها را پس گرفت»

فضائل اين بانوى بزرگوار خيلى بيش از اينها است.

حفصه دختر عمر بن خطاب

حفصه دختر عمر با «خنيس بن حذاقه» ازدواج كرد، خنيس صحابى بزرگوارى بود كه در «بدر» و «احد» (و بقول ابن هشام در خندق هم) افتخار حضور داشت، اين مرد

جليل القدر كه از مهاجران حبشه نيز بود در «مدينه» از دنيا رفت و زن جوانش حفصه را در هجدهمين بهار عمر بى همسر گذاشت عمر از بيوه ماندن دخترش سخت اندوهگين شد، دل بدريا زده از ابو بكر يار صميمى خود خواست كه «حفصه» را تزويج كرده و او را از درد حفصه برهاند ولى بر خلاف انتظار وى، ابو بكر سكوت اختيار كرده و جواب نداد، عمر از اين جريان دل آزرده شده به خانه عثمان رفت، «رقيه» دختر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كه زن عثمان بود به مرض حصبه از دنيا رفته بود.

عمر از عثمان خواست كه حفصه را تزويج كند، عثمان چند روز مهلت خواست كه در آن باره فكرى بكند سپس آمد و گفت: «ما اريد ان اتزوج اليوم» فعلا قصد زناشويى ندارم «عمر» كه از كثرت اندوه سر از پا نمى شناخت بمحضر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله وارد شد، حضرت از قيافه اش دريافت كه طوفانى مهيب در درون

__________________________________________________

(1) نساء النبى/ 131.

(2) سفينة البحار «سلم».

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 297

دارد، با ملاطفت آغاز سخن فرمود و علّت ناراحتى را جويا شد، عمر استنكاف ابو بكر و عثمان را باز گفت، آن حضرت تبسم كرده فرمود: حفصه را كسى تزويج خواهد كرد كه بهتر از عثمان است و عثمان زنى را تزويج خواهد كرد كه بهتر از حفصه است» عمر مطلب را فهميد و دست آن حضرت را بگرمى فشرد «1».

جريان ازدواج تمام شد «حفصه» بخانه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله وارد شد، شما از اين ازدواج چه مى فهميد آيا داعيه جنسى، آن حضرت

را به تزويج حفصه واداشت يا تحكيم موقعيت خويش و مصلحت اسلام؟!! عجيب است كه «عمر» به حفصه گفته بود «و اللَّه لقد علمت ان رسول اللَّه لا يحبك و لولاى لطلّقك» «2» به خدا قسم ميدانى كه رسول خدا تو را دوست ندارد اگر من نبودم طلاقت مى داد، خليفه خودش علّت تزويج دخترش را توضيح داده است.

بقولى «خنيس بن حذاقه» در سفر از دنيا رفت كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله او را به پيش «كسرى» زعيم ايران فرستاده بود، حفصه در خلافت عثمان در مدينه از دنيا رفت «3».

ام حبيبه دختر ابو سفيان

«ام حبيبه» نام اصليش «رمله» است و بواسطه دخترش «حبيبه» كه در حبشه زائيد او را «ام حبيبه» گفتند، مادرش زنى است بنام «صفيه دختر ابى العاص» چنان كه شبلنجى در «نور الأبصار» تصريح كرده است و او غير از «هند» مادر معاويه است كه زن بدكار مشهورى بود.

بهر حال «ام حبيبه» با عبيد اللَّه بن جحش عمه زاده رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله ازدواج كرد، هر دو اسلام پذيرفته راه حبشه را در پيش گرفتند، عبيد اللَّه در حبشه دين

__________________________________________________

(1، 2) نساء النبى/ 102- 106.

(3) اعلام الورى/ 148.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 298

نصرانيت پذيرفت و نصرانى از دنيا رفت، ام حبيبه در دين خود پايدار ماند.

اين زن چه مى توانست بكند؟ آيا به مكه برگردد حال آنكه پدرش ابو سفيان و برادرش معاويه قائد مشركان و دشمن خون آشام اسلام اند؟ در حبشه با دختر يتيمش «حبيبه» در غم و رنج بسر مى برد؟! اين است كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به «نجاشى» پادشاه حبشه نامه نوشت كه او

را برسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله تزويج كند و او اين كار را انجام داد، ام حبيبه كه هنگام فتح خيبر به مدينه آمد بخانه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله رفت.

آيا اين ازدواج داعيه اش غريزه جنسى بوده يا جبران شكست يك زن مسلمان و مهاجر و رام كردن ابو سفيان دشمن سرسخت اسلام؟ قضاوت به عهده خواننده است «1».

ام حبيبه در خلافت معاويه از دنيا رفت ولى حيف و هزاران حيف كه در سفينة البحار از ابن ابى الحديد نقل شده كه ام حبيبه همچون برادرش معاويه، على بن ابى طالب عليه السّلام را دشمن مى داشته است، آوخ از اين انحراف و رسوايى.

جويريه

در سال ششم هجرت به مدينه خبر رسيد: قبيله «بنى المصطلق» تحت رهبرى رئيسشان «حارث بن ابى ضرار» مشغول جمع آورى نيرو و بفكر حمله به مدينه هستند، رسول خدا براى خواباندن فتنه آنها از مدينه بيرون شد در كنار آبى بنام «مريسيع» جنگ سختى در گرفت و بهزيمت بنى المصطلق تمام شد.

زنان دشمن اسير گرديدند از جمله «جويريه» دختر حارث كه فرمانده جنگ و رئيس دشمن بود، چون اسيران تقسيم گرديدند «جويريه» در سهم ثابت بن قيس و پسر عمويش واقع شده بود، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله او را گرفت و آزاد كرد و تزويج فرمود، مسلمانان چون چنين ديدند گفتند: مردم اين قبيله با رسول خدا

__________________________________________________

(1) رجوع شود به سفينة البحار (حبب) و نساء النبى/ 173 ببعد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 299

پيوند سببى يافتند بتصريح «واقدى» در كتاب مغازى در اثر اين، همه زنان اسير آزاد شده و پيش قوم خويش برگشتند، عايشه

گويد: مباركتر از جويريه بر قومش كسى را نديدم كه آن همه جماعت ببركت او آزاد گشتند (مغازى واقدى غزوه مريسيع) نقل است كه بدنبال آن، همه افراد بنى المصطلق اسلام پذيرفتند، واقدى آن را در سال پنج هجرت و ابن هشام در ششم هجرت ثبت كرده اند در اين ازدواج سياست اسلام و مصلحت مردم دارى و كار با تدبير، كاملا هويدا است رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آن موقع در حدود پنجاه نه سال از عمرش گذشته بود، جويريه در سال پنجاه شش هجرت در مدينه از دنيا رفت و مروان بن حكم حاكم مدينه بر جنازه او نماز خواند (سيره حلبيه).

زينب دختر خزيمه و ميمونه

زينب دختر خزيمه وى را «ام المساكين» مادر بنيوايان مى گفتند زن عبيدة بن حارث عمو زاده آن حضرت بود، عبيده همان است كه در «بدر» زخم برداشت و در بين راه شهيد شد، پس از وى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله زينب را تزويج كرد و در حيات آن حضرت از دنيا رفت، ميمونه دختر حارث زن «ابى سبره عامرى» بود، پس از وفات وى، رسول خدا آن گاه كه از «عمره» بر مى گشت در «سرف» كه در ده ميلى مكه واقع است او را تزويج كرد (اعلام الورى/ 149).

راجع به «زينب» مطلب روشن است كه شوهرش اولين شهيد اسلام است، افتخار ام المؤمنين شدن جبران شكست او بود، اما درباره «بره» كه رسول خدا او را «ميمونه» نام نهادند بايد دانست چهار خواهر بودند كه حضرت در حق آنها فرمود: «الاخوات المؤمنات» خواهران مؤمن، يكى «ام الفضل» زن عباس بن عبد المطّلب كه پس از خديجه كبرا

ايمان آورد، ديگرى «اسماء بنت عميس» كه زن جعفر طيار بود، سومى «سلمى بنت عميس» كه زن حمزه سيد الشهدا بود، تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 300

چهارمى «ميمونه» كه زن رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله شد، مادر هر چهار نفر زنى بنام «هند دختر عوف» بود كه گفته اند بهترين دامادها را داشته است.

ميمونه به خواهرش «ام الفضل» گفت: مى خواهم زن رسول خدا شوم، ام الفضل جريان را به شوهرش عباس نقل كرد با عباس محضر آن حضرت آمده و از وى خواست كه خواسته «ميمونه» را تحقق بخشد، حضرت قبول كرده عمو زاده اش جعفر طيار را مأمور اين كار كرد، ازدواج انجام پذيرفت، «سرف» محل ازدواج براى ميمونه بقدرى محترم بود كه چون در نصف دوم قرن اول از دنيا رفت وصيت نمود جنازه اش را به «سرف» برده و در همانجا كه بعقد ازدواج نبى اكرم آمده بود دفنش كردند آرى داعيه اين ازدواج يك امر عاطفى بود چنان كه از وضع ماجرا روشن است (نساء النبى/ 213).

صفيه دختر حىّ

صفيه دختر «حىّ بن اخطب» از يهود «بنى نضير» كه در خيبر اقامت گزيده بود، پدرش «حىّ» در ماجراى «بنى نضير» كشته شد و شوهرش «كنانة بن ربيع» در جنگ «خيبر» طعمه شمشير اسلام گرديد در كتاب «نساء النبي/ 163» نقل كرده كه صفيه پيش از «كنانه» زوجه «سلام بن مشكم» بود و نيز نسب «صفيه» را به «هارون» برادر موسى عليه السّلام رسانده است.

در «سفينة البحار» نيز گفته: صفيه ابتدا زوجه سلام بن مشكم بود، پس از فوت وى با «كنانه» ازدواج كرد.

بهر حلال «صفيه» ميان اسيران يهود بود كه رسول خدا او را

براى خود انتخاب فرمود و آزادش كرد و تزويجش نمود و بدين وسيله او را از ذلتى كه داشت نجات داده و پيوندى با يهود بوجود آورد. به نظر نگارنده پيوند با يهود سبب اين وصلت گرديد. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 301

عايشه و حفصه با صفيه بد بودند و باو رشك مى بردند، روزى گفتند: صفيه يك يهودى است و خون يهود در عروقش موج مى زند، صفيه از اين سخن بر آشفت و گريه كنان مطلب را برسول خدا عرض كرد حضرت فرمود: «چرا نگفتى شوهرم محمّد پدرم هارون و عمويم موسى عليهم السّلام است.

صفيه در حدود پنجاه هجرى از دنيا رفت و در بقيع بخاك سپرده شد (نساء النبى).

ماريه هديه مصر

«حاطب بن ابى بلتعه» سفير رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نامه آن حضرت را به «مقوقس» پادشاه «مصر» برد، در آن نامه از پادشاه دعوت شده بود كه باسلام آيد و قوم خويش را باسلام دعوت كند. «مقوقس» پس از خواندن نامه، آن را با احترام تمام پيچيد و در ظرفى از عاج گذاشته و به خدمتكارى تحويل داد. سپس از «حاطب» صفات پيامبر پرسيد و جواب شنيد.

آن گاه گفت: مى دانستم كه پيامبرى مى ماند و مى پنداشتم كه از شام مبعوث گردد چون آنجا مبعث پيامبران است ولى مى بينيم كه از عربستان مبعوث گشته ...

مشكل اينجا است كه «قبطيان» اين دعوت را از من نخواهند پذيرفت و من هم نمى خواهم حكومتم از دست برود، سپس بآن حضرت چنين نوشت: «نامه ات را خواندم، مرادت را فهميدم مى دانستم كه پيامبرى مانده و بايد مبعوث گردد ولى گمان مى كردم از شام برخيزد ... فرستاده ات را احترام كردم و

دو نفر كنيز «ماريه- سيرين» براى شما فرستادم كه در ميان «قبط» بسيار با ارزش هستند، و لباسهايى و مركبى براى شما اهدا كردم و السلام عليك» سپس بحاطب اعتذار كرد كه «قبط» بدين خويش پاى بند است و گفت: اين سخنان ميان من و تو امانت است و نبايد مصرى ها حتى از يك حرفش مطلع باشند.

«حاطب» با هدايا و هزار مثقال طلا، و يك غلام اخته، و با ماريه و خواهرش تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 302

«سيرين» به مدينه آمد، چون كاروان به مدينه رسيد حضرت «ماريه» را براى خود برداشت و «سيرين» را به «حسان بن ثابت» بخشيد.

از ماريه براى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرزندى بنام ابراهيم بدنيا آمد و تقريبا در دو سالگى از دنيا رفت عايشه و حفصه از اين جريان در آتش حسد سوختند و از وضعى كه پيش آوردند آيات سوره تحريم نازل گرديد و صريحا به عايشه و حفصه خطاب كرد إِنْ تَتُوبا إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ ...

اگر توبه كنيد بهتر است كه قلب شما دو نفر از حق منحرف گشته و اگر بر عليه پيامبر هم پشتى كنيد بدانيد، خدا يار او است.

ماريه در سال شانزدهم هجرت از دنيا رفت، عمر بن خطاب بر جنازه او نماز خواند و در بقيع بخاك سپرده شد.

حضرت حسن مجتبى صلوات اللَّه عليه در مصالحه با معاويه قيد كرد از اهل قريه «حفن» واقع در «مصر» كه دايى هاى ماريه در آنجا بودند خراج نگيرد، «عبادة بن صامت» پس از فتح مصر چون به مصر آمد در قريه «حفن» از خانه

«ماريه» جويا شد و در محل خانه ماريه مسجدى بنا كرد.

تتمه مطلب

1- از آنچه بررسى كردم روشن گرديد كه داعيه شهوت علّت اين همه ازدواج نبوده بلكه جنبه هاى عاطفى و مصلحتى در ميان بوده است و گرنه آن حضرت از بيست پنج سالگى تا چهل هفت سالگى با حضرت خديجه بسر برد كه به هنگام ازدواج چهل سه سال داشت و دو دفعه ازدواج كرده بود.

مستشرقان دانسته يا ندانسته به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله تاخته اند، ولى زمان و مكان از حيث كارها و اعمال فرق مى كند، اگر كثرت ازدواج در آن زمان مورد اشكال بود دشمنان آن حضرت كه در پى فتنه جويى بودند از آن چشم پوشى نمى كردند تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 303

چرا احدى از يهود و نصارى و مشركان آن روز خرده نگرفتند؟ آن روز، روزى بود كه پيوند با خانواده ها در پيش برد مقاصد سهم به سزايى داشت كارى كه آن روزگار به صورت شرعى عملى مى شد امروز به صورت نامشروع جريان دارد، اروپايى و امريكايى يك زن در ظاهر مى گيرد و با ده ها زن در باطن مى سازد، زن، امروز مبتذل و بدبخت است نه آن روز، كه براى هر يك خانه مخصوصى و زندگى مخصوصى در نظر گرفته مى شد، و زنان آن حضرت هر يك منزل مخصوصى و زندگى مخصوصى داشتند وانگهى قرآن در صورت عدم قدرت به عدالت ميان زنان، بيشتر از يك نفر را تحريم كرده است فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا فَواحِدَةً (نساء/ 3) اگر ترسيديد از اينكه به عدالت رفتار نكنيد يك زن بيشتر نگيريد.

2- «جان ديون پورت انگليسى» در كتاب «عذر تقصير به

پيشگاه محمّد و قرآن» مى گويد: «محمّد پس از رحلت خديجه ... يازده يا دوازده زن ديگر گرفته است، از اين جهت مكرر مورد نكوهش نويسندگان جنجال طلب قرار گرفته است ... ولى صرف نظر از اينكه تعدد زوجات در زمان حيات محمّد در عربستان و سائر نواحى مشرق زمين معمول بوده و خلاف اخلاق شمرده نمى شده است، بايد اين نكته را به خاطر آورد كه: محمّد از سن بيست پنج سالگى تا پنجاه سالگى به داشتن يك زن قانع بود و تا هنگامى كه خديجه زنده بود و در سن شصت سه سالگى از دنيا رفت محمّد زن ديگرى نگرفت.

در اين صورت بايد پرسيد آيا ممكن است چنان مرد شهوانى در چنان كشورى كه تعدد زوجات عمل عادى بود براى مدت بيست پنج سال به يك زن قانع باشد آن هم زنى كه پانزده سال از او بزرگتر است (ص 25 ترجمه آقاى سعيدى).

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 304

چرا 9 زن؟

در اول اين فصل گفته شده كه: پس از رحلت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله 9 زن از او باقى ماندند. از طرف ديگر قرآن مجيد بيشتر از چهار زن را حرام كرده است فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ ... نساء آيه/ 3.

بايد دانست درباره آن حضرت آيه ديگرى داريم كه چون زنان خودش را تزويج كرد از طلاق دادن آنها و تزويج زن ديگر ممنوع گرديد آيه 51 سوره احزاب مى گويد: لا يَحِلُّ لَكَ النِّساءُ مِنْ بَعْدُ وَ لا أَنْ تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِنْ أَزْواجٍ ...

پس از اين زنان ديگر بر تو حلال نيست و نيز نبايد آنها

را با ديگرى عوض كنى يعنى يكى را طلاق بدهى و ديگرى را به جاى او بگيرى.

به موجب اين آيه: آن حضرت نمى توانست آنها را طلاق بدهد و اين از مختصات آن جناب بوده است و در طلاق دادن مصالحى كه از نكاح آنها در نظر بود همه از بين مى رفت در تفسير ابن كثير ذيل آيه فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ .. نقل شده:

غيلان بن سلمه ثقفى اسلام پذيرفت و ده نفر زن داشت حضرت فرمود: چهار نفر را برگزين و ديگران را رها كن، و نيز از قيس بن عميره نقل كرده كه اسلام آورد و هشت زن داشت و نيز از نوفل بن معاويه نقل نموده كه پنج زن داشت، حضرت فقط نگاه داشتن چهار نفر را اجازه فرمودند.

از اين معلوم مى شود كه پس از نزول آيه نمى شد بيشتر از چهار زن گرفت و نمى شد بيشتر از چهار زن نگاه داشت هر چند پيش از نزول آيه گرفته شوند.

در اين صورت: اگر آن حضرت تا نزول آيه همه زنانش را گرفته بود، فقط او اجازه داشته كه بيشتر از چهار زن نگاه دارد به حكم آيه سوره احزاب، از حسنين هيكل نقل شده كه آيه فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ ... در سال هشتم هجرت نازل گرديده و آن وقت حضرت همه زنانش را گرفته بود، ولى نگارنده قدرى تفحص كردم تاريخ نزول آيه را نيافتم. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 305

و اگر تا نزول آيه همه زنانش را نگرفته بود فقط او حق داشت به مقتضاى مصالح زنان بيشتر بگيرد و السلام على من اتبع الهدى.

يتيمان:

يتيمان در هر جامعه به حكم نهالهاى

بى صاحب هستند كه بايد جامعه به پرورش آنها اقدام كند تا هم خوب بار بيايند و هم اجتماع از آنها بهره برد، اسلام درباره مراعات يتيمان و تربيت و حفظ اموال آنها دستورات اكيدى دارد و يكى از گناهان بزرگ خوردن مال يتيم است كفالت يتيم، تربيت يتيم و حفظ مال او پيش خدا پاداش بزرگى دارد از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله منقول است كه ظاهرا دو انگشت سبابه خود را بهم چسبانيد و فرمود:

«انا و كافل اليتيم فى الجنة كهاتين»

من كفيل يتيم در بهشت اين گونه خواهيم بود.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 306

[سوره النساء (4): آيات 7 تا 10]

اشاره

لِلرِّجالِ نَصِيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ لِلنِّساءِ نَصِيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ مِمَّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ كَثُرَ نَصِيباً مَفْرُوضاً (7) وَ إِذا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُوا الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينُ فَارْزُقُوهُمْ مِنْهُ وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً (8) وَ لْيَخْشَ الَّذِينَ لَوْ تَرَكُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّيَّةً ضِعافاً خافُوا عَلَيْهِمْ فَلْيَتَّقُوا اللَّهَ وَ لْيَقُولُوا قَوْلاً سَدِيداً (9) إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى ظُلْماً إِنَّما يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَيَصْلَوْنَ سَعِيراً (10)

7- براى مردان از آنچه پدر و مادر و خويشان گذاشته اند سهمى هست براى زنان از آنچه پدر و مادر و خويشان باقى گذاشته اند سهمى هست (از آنچه گذاشته شده) كم باشد يا زياد، سهمى معين.

8- و چون خويشان ميت و يتيمان و فقرا در وقت تقسيم حضور يافتند، چيزى از مال بآنها بدهيد و با آنها سخن شايسته بگوئيد.

9- بترسند از ظلم بر يتيم كسانى كه اگر از پس خويش فرزندان ناتوان مى گذراند و بر آنها بيمناك مى شوند، پس از خدا بترسند و

سخنى درست بگوئيد (كه به حال يتيمان مفيد باشد).

10- كسانى كه اموال يتيمان را به ظلم مى خورند، فقط در شكمشان آتش فرو مى برند و حتما بآتش افروخته داخل خواهند شد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 307

كلمه ها

نصيب: بهره معين و ثابت. نصب در اصل به معنى رنج ديدن، رنج دادن و بر پاداشتن است، نصيب با معناى سوم تناسب دارد.

الاقربون: نزديكان. مراد از آن خويشاوندان و مفرد آن قريب است.

مفروضا: معين شده. فرض در اصل به معنى قطع و تعيين است (قاموس قرآن).

اولى القربى: صاحبان قرابت. منظور قرابت نسبى و خويشاوندى است. قرب و قربى: نزديكى.

ذريه: فرزند. اصل آن ذرء به معنى آفريدن است و ذريه به معنى آفريده مى باشد، به قول راغب آن در مفرد و جمع بكار ميرود. مراد از آن در آيه، فرزندان است.

ضعاف: ضعيف: ناتوان. جمع آن ضعاف و ضعفاء است.

سديد: درست. صواب. سدّ در اصل به معنى بستن و اصلاح كردن است.

يصلون: داخل مى شوند. صلّى در لغت دخول، بريان شدن، چشيدن و غيره است.

سعير: آتش افروخته شده. سعر: افروختن و افروخته شدن.

شرحها

در آيات گذشته روشن گرديد كه اصل بشر به يك زن و مرد منتهى مى شود و در ازدواج بايد نسبت به زنان عدالت مراعات شود و يتيمان مورد اجحاف قرار نگيرند، بدنبال آن، در اين آيات روشن شده كه دختران و پسران هر دو از پدران و مادران و اقوام ارث مى برند و اگر در جاهليت به دختران يا به مطلق صغار ارث نمى دادند، غلط بوده است، در موقع قسمت اموال اگر از خويشان و يتيمان تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 308

و مساكين كه ارث بر نيستند حاضر باشند بهتر است به آنها هم چيزى داده شود، وانگهى نبايد با هيچ سخنى در كار يتيمان ناراحتى ايجاد كرد كه اثر بدى دارد، در آخر تهديد شده كه به ناحق خوردن مال يتيم در واقع

آتش خوردن است.

7- لِلرِّجالِ نَصِيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ لِلنِّساءِ نَصِيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ.

تكرار مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ ... براى آن است كه زنان در ارث بردن حتما شريك مردان مى باشند گويند: در جاهليت فقط مردان ارث مى بردند نه زنان بقولى فقط به كسى ارث مى دادند كه قادر به حمل سلاح باشد و از مال و جان دفاع كند، حتى فرزندان صغير هم از ارث محروم بودند مِمَّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ كَثُرَ نَصِيباً مَفْرُوضاً اين جمله مطلب سابق را تأكيد مى كند يعنى تركه خواه جزئى و خواه ميلياردها باشد، اين نصيب و بهره همان است كه از روى عدالت و واقعيت در اسلام معين شده است. در آيات ذيل مقدار نصيب روشن خواهد شد.

8- وَ إِذا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُوا الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينُ فَارْزُقُوهُمْ مِنْهُ وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلًا مَعْرُوفاً اين آيه ظاهرا خطاب بورثه است كه اگر به هنگام تقسيم تركه، خويشاوندان ميّت كه ارث بر نيستند با يتيمان و مساكين در آنجا باشند چيزى بآنها بدهيد و با آنها سخن شايسته بگوئيد، ظهور آيه آن است كه اين يك دستور اخلاقى و استحبابى است و ظاهرا احدى از فقهاء اماميه بوجوب آن فتوى نداده اند، آنكه در روايات وارد شده كه اين آيه با آيه، مواريث (كه بعدا خواهد آمد) نسخ شده است، قابل قبول نيست چون ميان اين آيه و آن آيات تناقضى وجود ندارد كه موجب نسخ باشد وانگهى در تفسير عياشى از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده: كه ابو بصير از آن حضرت پرسيد آيا اين آيه منسوخ است، فرمود: نه چون آنها وقت تفسير

أحسن الحديث، ج 2، ص: 309

تقسيم حاضر شدند چيزى به آنها بده «1».

9- وَ لْيَخْشَ الَّذِينَ لَوْ تَرَكُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّيَّةً ضِعافاً خافُوا عَلَيْهِمْ فَلْيَتَّقُوا اللَّهَ وَ لْيَقُولُوا قَوْلًا سَدِيداً اين آيه و آيه بعدى مى رساند كه خوردن مال يتيم و ضرر زدن به يتيم باعث عقوبت دنيا و آخرت است، و اثر بدش به فرزندان او مى رسد، از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده: در كتاب على بن ابى طالب عليه السّلام هست: آنكه مال يتيم را به ظلم بخورد بعد از او كيفرش در دنيا به فرزندانش مى رسد و در آخرت بخودش، اما در دنيا همان است كه فرموده وَ لْيَخْشَ الَّذِينَ ... و اما در آخرت، همان است كه فرموده: إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى ظُلْماً ... «2» در اين مضمون روايات ديگرى نيز هست. اين آيه تطبيق مى شود به كسانى كه اموال يتيم در دست آنهاست و به كسانى كه به هنگام وصيت ميت يا در غير آن در كار يتيم سخن ناصواب و غير مقيد مى گويند.

يعنى: بترسيد از خوردن مال يتيم كسانى كه اگر از پس خويش فرزندان ناتوان مى گذارند بر آنها بيمناك مى شوند، پس از خدا بترسند و در كار يتيمان سخن صواب و مفيد بگويند و اللَّه العالم.

از ابن عباس نقل شده: كسى كه مى ترسد يتيمانش ضايع شوند، از خوردن مال يتيمان بپرهيزد و بر آنها نيكى كند. و نقل شده: آنكه در نزد مريض حاضر مى شود به او نگويد كه مال خودت را در آزاد كردن بردگان و در صدقه انفاق كن بلكه به يتيمان مريض نظر داشته باشد چنان كه به يتيمان خود نظر دارد «3».

__________________________________________________

(1)

«عن ابى

جعفر (ع) «و اذا حضر القسمة اولوا القربى و اليتامى و المساكين فارزقوهم منه و ليقولوا لهم قولا معروفا» قلت أ منسوخة هى؟ قال لا اذا حضرت فاعطهم».

(2) تفسير عياشى. [.....]

(3) تفسير آلاء الرحمن.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 310

10- إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى ظُلْماً إِنَّما يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَيَصْلَوْنَ سَعِيراً.

يعنى: خورندگان مال يتيم بدانند كه در واقع آتش مى خورند، روزى كه حقائق مكشوف گردد خواهند دانست كه آتش مى خورده اند و اين عمل آنها را به آتش سوزان خواهد كشانيد. رجوع شود به «نكته ها» از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه منقول است: كسى كه مال يتيم بخورد، روز قيامت در حالى كه مى آيد كه كه آتش در شكمش زبانه مى كشد و شعله از دهانش بيرون مى زند مردم مى دانند كه او مال يتيم خورده است «1» (نعوذ باللّه من عذاب النار) «2» لازم است «يأكلون» به معنى فرو بردن باشد تا با فِي بُطُونِهِمْ جور در بيايد.

نكته ها

آثار وضعى گناهان:

در كافى و تفسير عياشى نقل شده كه حضرت صادق عليه السّلام به عبد الاعلى بى آنكه او سؤال بكند فرمود: هر كه ظلم كند. خدا كسى را مسلّط مى كند كه بر او يا بر فرزندان او يا بر فرزندان فرزندانش ظلم كند. من در دلم گفتم: او ظلم مى كند ولى ظالم به فرزندان طبقه اول و دوم او مسلّط مى شود!! بى آنكه سخنى به زبان آورم امام فرمود:

خدا فرمايد وَ لْيَخْشَ الَّذِينَ لَوْ تَرَكُوا .... ناگفته نماند: نمى شود آثار وضعى اعمال را انكار كرد، كسى كه به شما خوبى كرده فرزندان او را بعد از او دوست مى داريد و به آنها نيكى مى كنيد با آنكه آنها به

شما خوبى نكرده اند و اگر كسى به شما ظلم كند از اولاد او نيز ناراحت هستيد حال آنكه آنها به شما ظلم نكرده اند، آنكه ظلم مى كند به مرور زمان اين ظلم اثر خود را خواهد گذاشت آن وقت

__________________________________________________

(1) تفسير آلاء الرحمن.

(2) در المنار و تفسير جلالين و جوامع الجامع فِي بُطُونِهِمْ را «ملاء بطونهم» گفته اند.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 311

اگر ظالم خودش زنده باشد گرفتار مى شود و گرنه اعقابش گرفتار مى گردند مثلا شرابخوار به فرزندانش مشغول ذمّه است زيرا عمل او در سلامت فرزندان اثر بدى دارد همچنين ظالم به فرزندانش مشغول ذمّه است زيرا ممكن است به عوض خودش آنها گرفتار شوند. حساب كنيد حالات طاغوتها و ستمكاران را كه قهر ملت چگونه همه خانمانشان را تار و مار مى كند، فرزندان صغير طاغوت ايران خطايى ندارند ولى روزى كه دست انتقام خدا از آستين بيرون آيد آنها را هم خواهد گرفت واى به حال طاغوت ايران و طاغوتها كه نه به خود رحم مى كند و نه به فرزندان خود.

تجسم اعمال:

بسيارى از آيات قرآن و روايات در اينكه روز قيامت اعمال خير و شرّ مجسم و ديده خواهند شد، صريح هستند، از جمله اين آيه كه درباره خوردن مال يتيم است، طالبان بيشتر كتاب تجسم عمل نوشته دانشمند گرامى محمّد امين رضوى سلدوزى را مطالعه كنند. بايد دانست:

اعمال به صورت انرژى از وجود انسان بيرون مى ريزند، اين انرژى ها قابل تبديل شدن به ماده هستند، زيرا ماده همان انرژى متكاثف است، حرارت اطاق همان نفت است كه به صورت حرارت در آمده، اگر مى توانستيم حرارت را جمع كنيم مبدل به نفت مى شد، اعمال بد و خوب

كه در صورت آتش و نعمت بهشتى ديده خواهند شد تابع اين قانونند. آرى فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 312

[سوره النساء (4): آيات 11 تا 14]

اشاره

يُوصِيكُمُ اللَّهُ فِي أَوْلادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ فَإِنْ كُنَّ نِساءً فَوْقَ اثْنَتَيْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثا ما تَرَكَ وَ إِنْ كانَتْ واحِدَةً فَلَهَا النِّصْفُ وَ لِأَبَوَيْهِ لِكُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ مِمَّا تَرَكَ إِنْ كانَ لَهُ وَلَدٌ فَإِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلَدٌ وَ وَرِثَهُ أَبَواهُ فَلِأُمِّهِ الثُّلُثُ فَإِنْ كانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلِأُمِّهِ السُّدُسُ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِي بِها أَوْ دَيْنٍ آباؤُكُمْ وَ أَبْناؤُكُمْ لا تَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعاً فَرِيضَةً مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيماً حَكِيماً (11) وَ لَكُمْ نِصْفُ ما تَرَكَ أَزْواجُكُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُنَّ وَلَدٌ فَإِنْ كانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَكُمُ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْنَ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِينَ بِها أَوْ دَيْنٍ وَ لَهُنَّ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْتُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ وَلَدٌ فَإِنْ كانَ لَكُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمَّا تَرَكْتُمْ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ تُوصُونَ بِها أَوْ دَيْنٍ وَ إِنْ كانَ رَجُلٌ يُورَثُ كَلالَةً أَوِ امْرَأَةٌ وَ لَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِكُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ فَإِنْ كانُوا أَكْثَرَ مِنْ ذلِكَ فَهُمْ شُرَكاءُ فِي الثُّلُثِ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصى بِها أَوْ دَيْنٍ غَيْرَ مُضَارٍّ وَصِيَّةً مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَلِيمٌ (12) تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (13) وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَتَعَدَّ حُدُودَهُ يُدْخِلْهُ ناراً خالِداً فِيها وَ لَهُ عَذابٌ مُهِينٌ (14)

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 313

11- خدا به شما درباره فرزندان توصيه مى كند كه

پسر را مانند سهم دو دختر است.

و اگر فرزندان شما دختر باشند بيش از دو تن، دو سوم آن، مال آنهاست. و اگر يك دختر باشد نصف مال از آن اوست، و براى پدر و مادر ميت هر كدام يك ششم است اگر ميت را فرزندى باشد. و اگر او را فرزندى نباشد و (فقط) پدر و مادر از او ارث برند، يك سوم براى مادر او است. و اگر ميت برادرانى داشته باشد يك ششم از آن مادر او است. (اينها) پس از انجام وصيتى است كه كرده يا بعد از اداى وامى كه داشته، نمى دانيد پدران و پسران كداميك به شما سودمندترند، اين از جانب خدا مقرر است، خدا دانا و حكيم است.

12- نصف آنچه زنان شما باقى گذاشته اند براى شماست اگر آنها را فرزندى نباشد و اگر فرزندى داشته باشند يك چهارم از آن شماست. پس از انجام وصيتى كه كرده اند يا پس از اداى وامى كه دارند براى زنان يك چهارم ميراث شماست اگر فرزند نداشته باشيد و اگر فرزند داشته باشيد يك هشتم براى آنهاست بعد از انجام وصيتى كه مى كنيد يا اداى وامى كه داريد و اگر مرد يا زنى باشد كه كلاله (برادر، خواهر) از او ارث مى برد و برادر يا خواهرى دارد براى هر كدام يك ششم است و اگر بيشتر از يك نفر باشند در يك سوم شريك هستند. بعد از انجام وصيت يا ااى قرضى كه بدون ضرر زدن است، اين سفارش خداست و خدا دانا و حليم است.

13- اينها حدود خداست هر كه به خدا و رسولش اطاعت كند او را به بهشتهايى داخل

مى كند كه نهرها از زيرا آنها روان است، در آنها جاودانانند و اين رستگارى بزرگى است.

14- و هر كه خدا و رسولش را نافرمانى كند و از حدود تجاوز نمايد او را به آتشى كه در آن پيوسته باشد، داخل مى كند و براى او است عذابى خوار كننده.

كلمه ها

حظ: نصيب. سهم.

انثيين: دو انثى (دو دختر).

السدس: (بضمّ س- د): يك ششم تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 314

الثلث: (بضمّ ث- ل): يك سوم وصية: كار توصيه شده و سفارش شده كه بعد از مرگ انجام دهند (بقره/ 180).

لا تدرون: نمى دانيد. درى: معرفت و دانستن است.

الربع: (بضمّ ر- ب): يك چهارم.

الثمن: (بضمّ ث- م): يك هشتم كلاله: برادر و خواهر. كلاله در اصل به معنى احاطه است برادر و خواهر را از آن كلاله گويند كه شخص را احاطه كرده و در اطراف اويند در روايات اهل بيت عليهم السّلام پدران و مادران و فرزندان را لصيق ميت گويند كه از حيث نسبت به ميت ملاصق و چسبيده اند و برادران و خواهران را كلاله گويند كه در اطراف ميّت و در طبقه دوّم مى باشند (قاموس قرآن).

مضار: (به صيغه فاعل): ضرر رسان.

حدود: مرزها. مفرد آن حدّ و آن واسطه ايست ميان دو چيز كه از اختلاط جلوگيرى مى كند.

فوز: نجات.

شرحها

آيه اول و دوم و آيه آخر اين سوره و آيه وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللَّهِ انفال/ 75 و احزاب/ 6، مجموعا درباره كلّيات ارث اسلامى هستند كه روايات نيز از آنها الهام گرفته است، سهامى كه در اين آيات تعيين شده ذيلا توضيح داده مى شود:

11- يُوصِيكُمُ اللَّهُ فِي أَوْلادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ.

يعنى در صورت بودن دختر و پسر، پسر برابر دو دختر ارث مى برد همچنين تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 315

است اگر پسران و دختران باشند، اين براى آن است كه دختران با ديگران ازدواج مى كنند و تأمين آنها به عهده مردان است ولى پسران زن مى گيرند و تأمين خانواده و غيره به

عهده آنهاست چنان كه از ائمه اطهار عليهم السّلام نقل شده است.

فَإِنْ كُنَّ نِساءً فَوْقَ اثْنَتَيْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثا ما تَرَكَ يعنى اگر اولاد فقط دختران باشند بيشتر از دو نفر، دو سوم مال به آنها مى رسد ظاهر آيه مى رساند كه اگر دو دختر باشند دو سوم نمى برند ولى به اجماع مسلمانان حكم دو دختر نيز همان است، بقيّه مال به پدر و مادر و شوهر يا زن ميّت مى رسد كه در فقه روشن شده است.

وَ إِنْ كانَتْ واحِدَةً فَلَهَا النِّصْفُ اين در صورتى است كه فقط يك دختر داشته باشد بقيه به پدر و مادر و شوهر و زن مى رسد و اگر آنها نباشند به صورت «ردّ» به دختر داده مى شود.

وَ لِأَبَوَيْهِ لِكُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ مِمَّا تَرَكَ إِنْ كانَ لَهُ وَلَدٌ فَإِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلَدٌ وَ وَرِثَهُ أَبَواهُ فَلِأُمِّهِ الثُّلُثُ.

يعنى: اگر ميّت فرزند يا فرزندانى داشته باشد، پدر و مادرش هر يك، يك ششم مى برند و اگر فرزند نداشته باشد، و ارث فقط پدر و مادر باشد يك سوم مال را مادر مى برد بقيه مال پدر است فَإِنْ كانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلِأُمِّهِ السُّدُسُ اگر ميت برادرانى داشته باشد گر چه آنها ارث بر نيستند ولى سبب ميشوند كه مادر يك ششم ببرد و بقيّه مال پدر باشد، ظهور آيه در سه برادر به بالاست ولى باجماع امت وجود دو برادر نيز چنين است در لغت دو و بيشتر از دو را جمع گويند در مذهب اماميّه اگر به جاى دو برادر، يك برادر و دو خواهر و يا چهار خواهر باشد باز حكم همان است مشروط بر اينكه همه پدر و مادرى و

يا پدرى باشند نه مادرى تنها. مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِي بِها أَوْ دَيْنٍ ناگفته نماند: ارث در مقام سوم قرار گرفته است اوّل قرض ميت را از اصل تركه مى دهند، دوم وصيت او را از ثلث مال كنار مى گذارند آن گاه بقيه مال را تقسيم مى كنند، اينكه در آيه وصيت تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 316

پيش از دين ذكر شده نظر به اهميت آن است كه بايد حتما عملى شود و گرنه آن در مقام دوم است.

آباؤُكُمْ وَ أَبْناؤُكُمْ لا تَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعاً «1».

اين جمله جواب سؤالى است كه به نظر مى آيد و آن اينكه چرا سهام ارث با هم متفاوتند؟ جواب: اين تفاوت به شما گران نباشد تقسيم ارث بر اساس طبيعى و فطرى است، شما نمى دانيد از پدران و فرزندان كدام به شما نافعتر است تا به دلخواه خود احكام جعل كنيد بلكه واقعيات را خدا مى داند، پيرو دستور او باشيد فَرِيضَةً مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيماً حَكِيماً يعنى: اينها تعيينى است از جانب خدا، همان خدايى كه به مصالح بندگان داناست و از روى حكمت و درك كار مى كند. اين جمله نيز بيان مى دارد كه تفاوت سهام ارث روى واقعيات است.

اين آيه راجع بود به ارث نسبى كه علقه پدرى، مادرى و فرزندى است.

آيه ذيل شامل ارث سببى است كه ارث زن و شوهر باشد و ارث سببى كه برادران و خواهران باشند.

12- وَ لَكُمْ نِصْفُ ما تَرَكَ أَزْواجُكُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُنَّ وَلَدٌ فَإِنْ كانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَكُمُ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْنَ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِينَ بِها أَوْ دَيْنٍ.

اگر زن بميرد و فرزندى نداشته باشد نه از شوهر فعلى

و نه از شوهر قبلى در اين صورت، نصف مال را شوهر مى برد و اگر فرزندى داشته باشد، سهم شوهر يك چهارم خواهد بود، اين هر دو بعد از مفروض كردن قرض ميت و وصيت او خواهد بود.

وَ لَهُنَّ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْتُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ وَلَدٌ فَإِنْ كانَ لَكُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمَّا تَرَكْتُمْ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ تُوصُونَ بِها أَوْ دَيْنٍ.

__________________________________________________

(1) گويند آباؤُكُمْ وَ أَبْناؤُكُمْ مبتداء و خبر آن لا تَدْرُونَ ... است و «فريضة» حال است از مواريث معين و وصيت شده در آيات سابق. به قولى تقدير آن «فرض هذه الاحكام فريضة من اللَّه» است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 317

يعنى: اگر مرد فرزند نداشته باشد، زن يك چهارم مى برد و اگر فرزند داشته باشد سهم زن از مال مرد فقط يك هشتم است البته پس از آنكه قرض و مال الوصيه را از ما ترك جدا كنند. وَ إِنْ كانَ رَجُلٌ يُورَثُ كَلالَةً أَوِ امْرَأَةٌ وَ لَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ، فَلِكُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ فَإِنْ كانُوا أَكْثَرَ مِنْ ذلِكَ فَهُمْ شُرَكاءُ فِي الثُّلُثِ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصى بِها أَوْ دَيْنٍ اين آيه در بيان ارث برادران و خواهرانى است كه مادرى باشند، سهام برادران و خواهران پدر و مادرى يا پدرى تنها، در آخر همين سوره خواهد آمد، منظور از اين آيه، آن است كه زنى يا مردى بميرد و وارث او فقط يك برادر مادرى يا يك خواهر مادرى باشد، سهم او يك ششم مال است و اگر دو نفر يا بيشتر شدند، يك سوم مال را مى برند و به طور مساوى تقسيم مى كنند البته بعد از دادن قرض و اخراج

مال الوصية، اين حكم در صورتى است كه ميت پدر، مادر و فرزند نداشته باشد.

غَيْرَ مُضَارٍّ وَصِيَّةً مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَلِيمٌ.

قيد است براى وصيت و دين. يعنى در حالى كه ميت در وصيت و تعيين دين قصد ضرر به ورثه نداشته باشد، مثلا وصيت به بيشتر از ثلث مال بكند و يا به كسى كه مقروض نيست بگويد فلان قدر مقروضم، اين قيد در اينجا براى آن است كه ميت ملاحظه مى كند كه ثروت او به برادران و خواهران مادرى خواهد رسيد و از آن ناراحت مى شود. وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَلِيمٌ خدا به متجاوزان داناست و در عقوبت عجله نمى كند تا شخص مجال توبه داشته باشد.

13- تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ.

راجع به كيفيت و چگونگى نهرهاى بهشتى رجوع شود به سوره قتال (محمّد) آيه/ 15، اين آيه يك حكم كلّى است درباره همه كسانى كه از خدا و رسول پيروى تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 318

مى كنند، عاملين به آيات ارث، از آن جمله اند.

14- وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَتَعَدَّ حُدُودَهُ يُدْخِلْهُ ناراً خالِداً فِيها وَ لَهُ عَذابٌ مُهِينٌ.

اين آيه به عكس آيه قبلى، تهديد شديدى است نسبت به همه كسانى كه خدا و رسول را عصيان كنند، از آن جمله مى باشند كسانى كه به آيات ارث خاضع نيستند و آن را قبول ندارند عَذابٌ مُهِينٌ و خوار كننده به مناسبت آن است كه اينگونه كسان آيات خدا را خوار كرده اند.

نكته ها:

خلاصه سهام گذشته:

خلاصه مطالبى كه در دو آيه گذشته نقل شده به قرار ذيل است:

1- سهم پسر

و پسران دو برابر دختر و دختران است، علت اين تفاوت در تفسير آيه روشن گرديد.

2- نصف. آن سهم دختر است در صورتى كه تنها فرزند باشد و سهم شوهر است با نبودن فرزند براى زن.

3- ثلث. و آن سهم مادر است در صورتى كه ميت فرزند نداشته باشد. و سهم برادران و خواهران مادرى است در صورتى كه بيشتر از يك نفر باشند.

4- ربع. و آن سهم شوهر است در صورتى كه زن فرزند داشته باشد و سهم زن است در صورتى كه مرد اولاد نداشته باشد.

5- سدس. و آن سهم مادر است در صورتى كه ميت دو تا برادر يا بيشتر داشته باشد و سهم برادر و خواهر مادرى است در صورتى كه فقط يك نفر باشد.

6- ثمن. و آن سهم زن است در صورتى كه ميت فرزند داشته باشد.

ارث و قرابت:

آيه وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللَّهِ انفال/ 75 و احزاب/ 6 و نيز مسائل حجب (كه با بودن تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 319

طبقه اوّل، طبقه بعدى ارث نمى برد) را نشان مى دهد كه پايه اوّلى ارث در اسلام نزديكى به ميت و مسئله عاطفه است. نزديكتر از همه به انسان از لحاظ نسبت پدر و مادر و فرزندان است كه ميان او و آنها واسطه اى وجود ندارد، و نيز محبوب تر به انسان همين طبقه است، انسان با وجود اين طبقه خوش ندارد مال او را برادران يا خواهران يا ديگران بخورند. نواده ها هم با نبودن فرزند. جاى فرزند را مى گيرند.

بعد از اين طبقه، نزديكترين نسب، برادران و خواهران و جد و جده هستند كه با ميّت فقط يك واسطه

دارند كه پدران و مادران باشند، بعد از اين طبقه عموها، عمّه ها، خاله ها و دايى ها است كه به دو واسطه به ميت ميرسند مثلا عموها به واسطه پدر و جدّ و جدّه به انسان مى رسند لذا در مرتبه سوم قرار گرفته اند.

ولى قرابت سببى كه همان زناشويى است در همه اين طبقات موضوعيّت دارد زن از مرد ارث مى برد، وارث از هر طبقه كه باشد، همچنين است ارث بردن مرد از زن.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 320

[سوره النساء (4): آيات 15 تا 16]

اشاره

وَ اللاَّتِي يَأْتِينَ الْفاحِشَةَ مِنْ نِسائِكُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَيْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنْكُمْ فَإِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِكُوهُنَّ فِي الْبُيُوتِ حَتَّى يَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ يَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِيلاً (15) وَ الَّذانِ يَأْتِيانِها مِنْكُمْ فَآذُوهُما فَإِنْ تابا وَ أَصْلَحا فَأَعْرِضُوا عَنْهُما إِنَّ اللَّهَ كانَ تَوَّاباً رَحِيماً (16)

15- كسانى كه از زنان شما كار زشت مى كنند بر آنها چهار نفر از خودتان شاهد بگيريد، اگر شهادت دادند، آنها را در خانه ها نگاه داريد تا مرگشان برسد يا خدا راهى براى آنها پديد آورد.

16- آن دو نفر از شما كه كار زشت مى كنند آزارشان كنيد اگر توبه كردند و خود را اصلاح نمودند از آنها دست برداريد كه خدا توبه پذير و مهربان است.

كلمه ها

فاحشة: فحشاء و فاحشه: كار بسيار زشت. آن در قرآن به زنا، لواط، تزويج نامادرى و غيره گفته شده مراد از آن در اينجا زنا يا مساحقه است.

امسكوهن: نگاه داريد آنها را. مسك و امساك: گرفتن و نگاه داشتن.

شرحها

در ادامه بررسى احوال و احكام زنان به اين دو آيه مى رسيم كه در رديف آيات سابق هستند و دو دستور مخصوص را بيان مى كنند.

15- وَ اللَّاتِي يَأْتِينَ الْفاحِشَةَ مِنْ نِسائِكُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَيْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنْكُمْ تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 321

فَإِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِكُوهُنَّ فِي الْبُيُوتِ حَتَّى يَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ يَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِيلًا

.بعيد نيست مراد از «الفاحشة» مساحقه (همجنس گرايى زنان) باشد، لفظ «يأتين» دلالت بر استمرار دارد، يعنى اينكار را مرتبا مى كنند. على هذا اين آيه مى گويد: اگر كسانى از زنان شما مرتكب چنين كارى شوند براى اثبات آن چهار نفر شاهد بگيريد، اگر به وقوع چنين امرى گواهى دادند آنها را تا وقت مرگ زير نظر بگيريد و از اختلاط با زنان جلوگيرى كنيد تا اينكه خدا براى آنها راهى از قبيل توبه، عوض شدن فكر، ميل به ازدواج (در صورت دختر يا بيوه بودن) و يا ميل به شوهر، پيش بياورد. ظاهرا اين در صورتى است كه مسئله پيش قاضى ثابت نشده باشد و خانواده ها از فاش شدن آن ناراحت باشند و گرنه حد مساحقه صد شلاق است «1».

اكثر مفسران را عقيده آن است كه مراد از فاحشه «زنا» است و حكم اولى زنا آن بود كه زن را ما دام العمر در خانه حبس كنند، سپس دستور صد تازيانه زدن در سوره نور و سنگسار كردن در روايت آمد و حكم اين

آيه نسخ شد و جمله أَوْ يَجْعَلَ ... در آيه اشاره بود به اينكه اين حكم بزودى نسخ خواهد گرديد. در صافى و غيره از امام باقر عليه السّلام نقل شده: سوره نور همه اش بعد از سوره نساء نازل گشته تا فرمود: «سبيل» در آيه همان است كه در سوره نور آمده:

الزَّانِيَةُ وَ الزَّانِي فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ و از امير المؤمنين عليه السّلام نقل شده: ... چون اسلام قوت يافت خداوند آيه الزَّانِيَةُ وَ الزَّانِي ... را نازل فرمود و آن حبس و اذيت (در آيه فوق را) نسخ كرد «2» علامه خويى در البيان فرموده:

__________________________________________________

(1) ابو مسلم اصفهانى و مجاهد فاحشه را مساحقه گفته اند، المنار آن را ترجيح داده از زبدة البيان اردبيلى نيز نقل شده، علامه خويى نيز در البيان آن را اختيار كرده است.

(2) تفسير آلاء الرحمن.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 322

اخبار غير قابل اعتماد هستند. و اللَّه العالم درباره نسخ رجوع شود به بقره آيه 106 «نكته ها».

16- وَ الَّذانِ يَأْتِيانِها مِنْكُمْ فَآذُوهُما فَإِنْ تابا وَ أَصْلَحا فَأَعْرِضُوا عَنْهُما إِنَّ اللَّهَ كانَ تَوَّاباً رَحِيماً.

لفظ «و الذان» دلالت به دو مرد دارد يَأْتِيانِها حاكى از ادامه عمل است، ضمير «ها» راجع است به فاحشه در آيه سابق. بنظر مى آيد منظور آن است كه اگر ديديد دو پسر دو جوان با تفخيذ و ماليدن بدنشان به همديگر انزال مى كنند آنها را تأديب بكنيد و كتك بزنيد، اگر ديديد، توبه كردند و خود را اصلاح نمودند از اذيتشان اعراض كنيد كه خدا تواب و رحيم است يا از مذموم شمردن و نامحترم شمردن آنها منصرف شويد در اين صورت مراد از آن

آيه لواط نيست كه كه بگوئيم: روايت آيه را نسخ كرده چون حد لواط قتل است و اگر بگوئيم:

مراد از آيه زناى غير محصنه است بايد گفت: منظور از «فاذوهما» صد تازيانه است كه در سوره نور آمده، آن وقت به فَإِنْ تابا وَ أَصْلَحا محل نمى ماند زيرا بعد از اجراى حد نسبت به آنها وظيفه اى نداريم مگر اينكه مراد از «فاعرضوا ...»

اعراض از نامحترم شمردن آنها باشد.

گويند: مراد از «الذان» زن و مرد بى همسر هستند كه گفته شد و گويند مراد از فاحشه در اين آيه لواط است ولى حد لواط كه اعدام است با «فاذوهما» سازش ندارد مگر آنكه به نسخ آيه با روايت معتقد باشيم و اللَّه العالم.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 323

[سوره النساء (4): آيات 17 تا 18]

اشاره

إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِنْ قَرِيبٍ فَأُولئِكَ يَتُوبُ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً (17) وَ لَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ حَتَّى إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ إِنِّي تُبْتُ الْآنَ وَ لا الَّذِينَ يَمُوتُونَ وَ هُمْ كُفَّارٌ أُولئِكَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَلِيماً (18)

17- قبول توبه از جانب خدا فقط براى كسانى است كه كار بد را از روى بى اعتنايى مرتكب مى شوند، سپس به زودى توبه مى كنند خدا بر آنها باز مى گردد (قبول توبه مى كنند) كه خدا دانا و حكمت كردار است.

18- توبه و بازگشت خدا براى كسانى نيست كه كارهاى بد را مى كنند تا چون مرگ يكى فرا رسيد بگويد: من اكنون توبه كردم و نه براى كسانى است كه كافر بميرند، براى چنين كسانى عذابى دردناك آماده كرده ايم.

كلمه ها

توبه: توبه در اصل به معنى رجوع و در عرف به معنى رجوع از معصيت است اطلاق لفظ تواب به خدا نسبت به معناى اولى است كه با پذيرش توبه، به سوى بنده بر مى گردد.

جهالت: بى اعتنايى و كم خردى. جهل اگر مقابل علم باشد به معنى نادانى و اگر مقابل عقل باشد به معنى بى اعتنايى و كم خردى است.

حضر: حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ ظاهرا به معنى يقين به مرگ است.

اعتدنا: آماده كرده ايم. عتاد: آماده شدن. اعتداد: آماده كردن.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 324

شرحها

در اين دو آيه، توبه و كيفيّت و حكم آن بيان گرديده و با آيات گذشته بى تناسب نيست زيرا كه آيه گذشته ناظر بتوبه گناهكار بود، در عين حال اين دو آيه، توبه را بطور مستقل بررسى مى كنند.

17- إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِنْ قَرِيبٍ «1».

مراد از «التوبة» توبه خدا و پذيرش توبه است. و مراد از «جهالة» كم خردى و بى اعتنايى است، لفظ «السوء» كه مفرد است با ملاحظه يَتُوبُونَ مِنْ قَرِيبٍ مى رساند كه شخص بعد از گناه بزودى توبه كند و نگذارد «السّوء» مبدّل به «السيئات» شود. و اينكه توبه تا آخر عمر پذيرفته است از دلائل ديگر استفاده مى شود. اين آيه مى گويد: خدا فقط از كسى توبه را مى پذيرد كه از روى بى اعتنايى گناهى بكند سپس بزودى توبه نمايد چنان كه فرموده: فَأُولئِكَ يَتُوبُ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً دو وصف علم و حكمت نشان مى دهد كه خدا مى داند گناه بنده چيست و چه وقت توبه كرد و اين حكم از روى حكمت و مصلحت است.

18- وَ لَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ حَتَّى

إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ إِنِّي تُبْتُ الْآنَ وَ لَا الَّذِينَ يَمُوتُونَ وَ هُمْ كُفَّارٌ.

مراد از «التوبة» توبه خدا و به اصطلاح پذيرش توبه از جانب خداست، منظور از حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ يقين به مرگ است در صافى از امام صادق صلوات

__________________________________________________

(1) در تمام قرآن توبه اى كه از جانب خداست با «على» آمده و توبه بندگان با «الى» مثل يَتُوبُ إِلَى اللَّهِ مَتاباً، در آيه فوق «على» نوعى تعهد را مى رساند كه خدا متعهد قبول چنين توبه است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 325

اللَّه عليه نقل شده: آن در صورتى است كه امر آخرت را معاينه كند «1» على هذا اين آيه مى گويد: خدا بدو طائفه توبه و توجّه و برگشت نمى كند يكى آنهايى كه پيوسته گناه كنند و چون يقين به مرگ كردند توبه نمايند ديگرى: گروهى كه كافر از دنيا بروند.

ذيل آيه صريح است در اينكه: اين دو طائفه محكوم بعذاب هستند چنان كه فرموده: أُولئِكَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَلِيماً.

مخفى نماند بموجب عدهّ اى از آيات، توبه از روى ناچارى و تمام شدن امكان عمل، پذيرفته نيست يكى آيه بالاست كه بررسى شد، دوم آيه حَتَّى إِذا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ قالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا الَّذِي آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائِيلَ يونس/ 90 كه در باره توبه فرعون به هنگام غرق شدن است كه پذيرفته نشد و با كلمه آلْآنَ وَ قَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ ... ردّ گرديد.

سوّم: درباره امّتهاى گذشته به اخطار پيامبران گوش نداده و گرفتار شدند فرموده: فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا قالُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ وَ كَفَرْنا بِما كُنَّا بِهِ مُشْرِكِينَ فَلَمْ يَكُ يَنْفَعُهُمْ إِيمانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا سُنَّتَ اللَّهِ الَّتِي قَدْ خَلَتْ فِي عِبادِهِ

وَ خَسِرَ هُنالِكَ الْكافِرُونَ غافر/ 84- 85 ظهور آيات در آنست كه ايمانشان نه نفعى در برگرداندن عذاب داشت و نه نفعى در آخرت.

چهارم: آيه ... يَوْمَ يَأْتِي بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ لا يَنْفَعُ نَفْساً إِيمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمانِها خَيْراً ... انعام/ 158، اين مطلب ذيل آيه 90 از سوره آل عمران نيز بررسى شده است.

__________________________________________________

(1)

عن الصادق عليه السلام انه سئل عن هذه الاية فقال ذلك اذا عاين امر الاخرة.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 326

نكته ها

توبه:

توبه يكى از نشانه هاى رحمت بيكران خداست كه در توبه و بازگشت بندگان را در بن بست قرار نداده و هر وقت بنده اى بخواهد خود را بزيور تقوى و بازگشت بيارايد بيدرنگ از جانب خدا پذيرفته شده و گذشته ها مورد عفو قرار مى گيرد.

به موجب روايات اسلامى، توبه تا دم مرگ و تا پيش از يقين به مرگ پذيرفته است و ظاهرا مسلمانان نيز در اين امر متّفقند. در اينجا دو مسئله هست:

1- آياتى كه درباره عدم قبول توبه آمده با اين امر منافقات ندارند زيرا آن آيات راجع بعدم امكان عمل و راجع به توبه اجبارى مى باشند ولى روايات راجع به فرضى است كه شخصى يقين به مرگ ندارد و پيش خود حساب مى كند كه زنده مانده و خودش را اصلاح خواهد كرد.

2- جمله ثُمَّ يَتُوبُونَ مِنْ قَرِيبٍ با اين امر كه توبه تا دم مرگ پذيرفته است منافات ندارد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 327

[سوره النساء (4): آيات 19 تا 22]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا يَحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ كَرْهاً وَ لا تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ ما آتَيْتُمُوهُنَّ إِلاَّ أَنْ يَأْتِينَ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ فَإِنْ كَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ يَجْعَلَ اللَّهُ فِيهِ خَيْراً كَثِيراً (19) وَ إِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدالَ زَوْجٍ مَكانَ زَوْجٍ وَ آتَيْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَيْئاً أَ تَأْخُذُونَهُ بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِيناً (20) وَ كَيْفَ تَأْخُذُونَهُ وَ قَدْ أَفْضى بَعْضُكُمْ إِلى بَعْضٍ وَ أَخَذْنَ مِنْكُمْ مِيثاقاً غَلِيظاً (21) وَ لا تَنْكِحُوا ما نَكَحَ آباؤُكُمْ مِنَ النِّساءِ إِلاَّ ما قَدْ سَلَفَ إِنَّهُ كانَ فاحِشَةً وَ مَقْتاً وَ ساءَ سَبِيلاً (22)

19- اى كسانى كه ايمان آورده ايد بر شما حلال نيست كه از زنان باجبار

ارث ببريد و آنها را در فشار نگذاريد تا قسمتى از آنچه را به آنها داده ايد ببريد (به شما بذل كنند) مگر آنكه به كار قبيح آشكار مرتكب شوند. با آنها بطور شايسته رفتار كنيد و اگر آنها را مكروه داريد شايد چيزى را مكروه بداريد ولى خدا در آن فائده بسيارى قرار بدهد.

20- و اگر خواستيد زنى را بجاى زنى ديگر بگيريد و به اولى مال زيادى مهريه داده ايد از آن چيزى نگيريد آيا آن را به حال بهتان بستن و گناه آشكار مى گيريد؟!!

21- چطور آن را مى گيريد حال آن كه بعضى از شما به بعض ديگر رسيده (همزيستى كرده) و زنان از شما پيمانى استوار گرفته اند.

22- زنانى را كه پدران شما گرفته، مگريد، مگر آنچه در گذشته اتفاق افتاده كه اين تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 328

كارى زشت و نفرت انگيز و طريقه بدى است.

كلمه ها

ترثوا: ارث و وراثت منتقل شدن مالى از مرده بزنده است.

مقت: مصدر به معنى مفعول است يعنى ممقوت و نفرت انگيز.

كره: ناپسند داشتن و امتناع. آن بفتح اول، ناپسندى است كه از خارج بر شخص وارد شود و بضمّ اوّل، مشقّتى كه از درون نفس انسان باشد (قاموس قرآن).

تعضلوهن: عضل: به فشار گذاشتن: «عضل عليه عضلا: ضيّق عليه».

فاحشه: كار بسيار بد از قبيل زنا و غيره.

استبدال: عوض گرفتن. همچنين است بدل، ابدال، تبديل و تبدّل.

قنطار: مال زياد. رجوع شود به «آل عمران/ 14» يكى از مصاديق آن پوست گاو پر از طلاست.

بهتان: بهت: تحيّر. بهتان: دروغى كه شخص را متحيّر كند.

افضى: افضاء به معنى رسيدن است «افضى فلان الى فلان» يعنى فلان كس به فلان كس رسيد. اصل

آن فضو به معنى وسعت يافتن و رسيدن كسى بفضاء ديگرى است.

سلف: سلف «بر وزن فرس»: گذشتن و گذشته. مصدر و اسم هر دو آمده است.

شرحها

در آيات گذشته، مسئله توبه به مناسبت توبه دو گناهكار ذكر شد، در اين آيات باز احكام زنان تعقيب گرديده است و خلاصه آن چهار حكم مى باشد. اوّل تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 329

اينكه نمى شود از زنان به اجبار ارث برد. دوّم روا نيست زنان را به فشار گذاشت كه مقدارى از مهريّه خود را به مردان بذل كنند مگر آن كه خود علّت فشار را بوجود آورند. سوّم در صورت طلاق دادن بايد همه مهريّه زن را پرداخت هر چند كه بسيار زياد باشد. چهارم ازدواج با نامادرى حرام است.

19- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا يَحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ كَرْهاً ارث از روى اكراه آنست كه مثلا دختر يتيمى از اقرباى شخص در نزدش باشد و او را از ازدواج منع كند به طمع اينكه پس از مردن وارث او باشد چنان كه از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده است «1» يا اينكه زن را مجبور كند كه مقدارى از ثروت خود را بعنوان وصيّت به مرد اختصاص دهد يا بطور مسلوب المنفعه به فروشد كه بعد از مردن مال مردم باشد. اينكه نقل شده: در جاهليت حتى خود زنان و نامادرى را ارث مى بردند و آيه در ردّ آنست، با ظاهر آيه نمى سازد، چون ارث آن گاه كه به شخص اضافه شود به معنى ارث بردن از شخص است نه ارث بردن خود شخص. مثلا وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ نمل/ 16 معنايش آن نيست كه سليمان

داود را ارث برد بلكه سليمان از داود ارث برد همچنين است آيه مورد تفسير. وانگهى بايد گفت: مضمون آيه آنست كه در صورت اجبار نمى شود از زن ارث برد ولى در صورت اختيار مانعى ندارد.

وَ لا تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ ما آتَيْتُمُوهُنَّ إِلَّا أَنْ يَأْتِينَ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ اين بدان صورت است كه شخص با بدرفتارى زن را وادار كند كه از قسمتى از مهريّه خود بگذرد و طلاق خلعى بگيرد ولى جمله إِلَّا أَنْ يَأْتِينَ ....

حاكى است كه اگر زن زنا دهد و قضيّه در نظر مرد روشن شود مى تواند زن را تحت فشار قرار بدهد كه مقدارى از مهريّه را بذل كرده و طلاق بگيرد در تفسير

__________________________________________________

(1) تفسير عياشى.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 330

برهان «1» فاحشه را زنا معنى كرده و گويد از حضرت باقر عليه السّلام چنين نقل شده است.

در مجمع البيان فرموده: بهتر است فاحشه را بهر گناه شامل دانست چنان كه از امام باقر عليه السّلام منقول است. نگارنده گويد بمناسبت مفرد بودن «فاحشه» حمل آن بر زنا بهتر است.

وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ با زنان مطابق عدل و انصاف و انسانيت معاشرت و همزيستى كنيد. فَإِنْ كَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ يَجْعَلَ اللَّهُ فِيهِ خَيْراً كَثِيراً اين جمله مى رساند كه زنان را در آن روز جزء جامعه نمى دانستند و طفيلى مردان حساب مى كردند و مردان از جنس زن اكراه داشتند و يا منظور آنست كه اگر از اخلاق آنها ناراحت باشيد تحمّل و بردبارى كنيد كه اينكار به نفع شماست.

20- وَ إِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدالَ زَوْجٍ مَكانَ زَوْجٍ وَ آتَيْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَيْئاً.

يعنى مى شود زنى را طلاق داد و

زن ديگرى گرفت ولى مهريّه زن اوّلى هر چه باشد بايد چيزى را از آن نگرفت أَ تَأْخُذُونَهُ بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِيناً پس گرفتن مهريّه از زن لازم گرفته كه بهتانى بزن بسته شود كه مثلا تو بد خلق هستى كه مهريّه را از تو مى گيرم، قطع نظر از آن، گرفتن مهريّه خود گناه آشكارى است. بُهْتاناً وَ إِثْماً هر دو جاى حال است يعنى: آيا مهريه را در حالى كه بهتان مى بنديد و گناه آشكار مى كنيد مى گيريد «2»؟!! 21- وَ كَيْفَ تَأْخُذُونَهُ وَ قَدْ أَفْضى بَعْضُكُمْ إِلى بَعْضٍ وَ أَخَذْنَ مِنْكُمْ مِيثاقاً غَلِيظاً.

__________________________________________________

(1) به نقل الميزان.

(2) در اسلام، مهريه زن از حيث كمى و زيادى حد معينى ندارد ولى مستحبّ است كه بقدر مهريه زنان حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله باشد كه پانصد درهم بود و آن را مهر السنه گويند.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 331

منظور از ميثاق غليظ ظاهرا عقد ازدواج است كه مهريه در آن تعيين شده است. غرض از افضاء و رسيدن به يكديگر آنست كه زن و مرد مدتى با هم شريك زندگى و همبستر شده و به حكم يك نفر در آمده اند، مقتضاى اينكار آنست كه مرد به او ظلم نكند و حقش را بدهد و گرنه از عاطفه انسانى و وفا بعهد بدور است.

22- وَ لا تَنْكِحُوا ما نَكَحَ آباؤُكُمْ مِنَ النِّساءِ إِلَّا ما قَدْ سَلَفَ إِنَّهُ كانَ فاحِشَةً وَ مَقْتاً وَ ساءَ سَبِيلًا.

مراد از ما نَكَحَ آباؤُكُمْ نامادريهاست كه در جاهليت با آنها ازدواج مى كردند زنان اجداد نيز همين حكم را دارند. إِلَّا ما قَدْ سَلَفَ استثناء از لازم نفى است يعنى براى گذشته ها گناهى

نيست ولى من بعد چنين كارى نكنيد كه اين كاريست بسيار قبيح و مبغوض و روشى است ناپسنديده. «مقت» به معنى ممقوت و نفرت انگيز است. در مجمع البيان آمده كه در جاهليت اين كار را مى كرده اند.

و چند نفر را نام برده كه با زن پدرشان ازدواج كرده بودند.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 332

[سوره النساء (4): آيات 23 تا 24]

اشاره

حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهاتُكُمْ وَ بَناتُكُمْ وَ أَخَواتُكُمْ وَ عَمَّاتُكُمْ وَ خالاتُكُمْ وَ بَناتُ الْأَخِ وَ بَناتُ الْأُخْتِ وَ أُمَّهاتُكُمُ اللاَّتِي أَرْضَعْنَكُمْ وَ أَخَواتُكُمْ مِنَ الرَّضاعَةِ وَ أُمَّهاتُ نِسائِكُمْ وَ رَبائِبُكُمُ اللاَّتِي فِي حُجُورِكُمْ مِنْ نِسائِكُمُ اللاَّتِي دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَإِنْ لَمْ تَكُونُوا دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ وَ حَلائِلُ أَبْنائِكُمُ الَّذِينَ مِنْ أَصْلابِكُمْ وَ أَنْ تَجْمَعُوا بَيْنَ الْأُخْتَيْنِ إِلاَّ ما قَدْ سَلَفَ إِنَّ اللَّهَ كانَ غَفُوراً رَحِيماً (23) وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ إِلاَّ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ كِتابَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ أُحِلَّ لَكُمْ ما وَراءَ ذلِكُمْ أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِكُمْ مُحْصِنِينَ غَيْرَ مُسافِحِينَ فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ فِيما تَراضَيْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَرِيضَةِ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيماً حَكِيماً (24)

23- بر شما حرام شده مادران، دختران، خواهران، عمه ها، خاله ها، دختران برادر، دختران خواهر، مادرانى كه به شما شير داده اند، خواهران رضاعى شما، مادران زنانتان، دختران همسرانتان كه در كنار شما هستند از زنانى كه به آنها دخول كرده ايد، اگر دخول نكرده باشيد گناهى در ازدواج آنها نيست، و زنان پسرانى كه از نسل شما هستند و جمع كردن ميان دو خواهر مگر آنچه گذشته است، خداوند آمرزنده و مهربان است.

24- و (بر شما حرام است) زنان شوهردار مگر زنى كه مالك آن شده ايد، بدستور خدا اهميت بدهيد. و

براى شما حلال است غير اينها، كه به اموال خود (زنى) پيدا تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 333

كنيد در حالى كه مى خواهيد پاكدامنان باشيد نه زناكاران. پس هر كس از زنان كه از او لذت برده ايد مهر مقررشان را بدهيد و بر شما گناهى نيست در آنچه پس از مقرر شدن توافق كرده ايد خدا دانا و حكمت كردار است.

كلمه ها

ارضعنكم: ارضاع: شيردادن. رضع و رضاعة: شير خوردن.

ربائبكم: ربائب: پرورش يافتگان. مفرد آن ربيبه است مراد از آن دخترانى است كه زنان از شوهران ديگر دارند. علّت اين تسميه آنست كه شوهر دوّم زن، آنها را تربيت مى كند.

حجوركم: حجر (بفتح و كسر- ح) در اينجا به معنى تربيت و ضمانت و حمايت است فِي حُجُورِكُمْ يعنى در ضمانت و تربيت شمايند.

اصل آن به معنى منع است.

حلائل: حلال ها. مفرد آن حليله، مراد از آن زنان پسران انسان است.

اصلابكم: صلب در اصل به معنى سخت و محكم است مراد از آن در آيه ظاهرا نسل است، به مهره هاى پشت نيز صلب گفته مى شود كه سخت و محكم اند. اصلاب جمع صلب است.

محصنات: حصن به معنى قلعه است به كسى كه خود را از بى عفّتى حفظ كند محصن گويند. به زنى كه در اثر شوهردار بودن و يا عفيف بودن خود را از بى عفّتى نگه دارد محصنه (بصيغه فاعل و مفعول) گويند مراد از آن در آيه زنان شوهردار است.

مسافحين: سفاح: زنا. مسافح: زنا كننده. مسافحين: زنا كنندگان.

فريضه: تعيين شده. فرض در اصل بمعنى قطع است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 334

شرحها

در اين آيات قسمتى از زنان كه نكاح با آنها حرام است ياد شده و ازدواج با غير آنها بشرط آنكه بطريق زنا نباشد جايز شمرده شده و از نكاح منقطع كه تزويج شرعى است سخن رفته است.

23- حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهاتُكُمْ وَ بَناتُكُمْ وَ أَخَواتُكُمْ وَ عَمَّاتُكُمْ وَ خالاتُكُمْ وَ بَناتُ الْأَخِ وَ بَناتُ الْأُخْتِ.

اين هفت قسمت محرّمات نسبى هستند و عبارتند از مادران، دختران، خواهران، عمّه ها، خاله ها، دختران برادر و دختران خواهر. شش قسمت ديگر

محرّمات سببى هستند كه در ذيل آيه بدين شرح روشن شده:

اوّل وَ أُمَّهاتُكُمُ اللَّاتِي أَرْضَعْنَكُمْ مادران رضاعى كه به شخص در بچگى شير داده اند احكام و شرايط شير دادن كه سبب حرمت مى گردد در كتب فقه روشن شده است. بدين بيان كه شير باعث روئيدن گوشت و محكم شدن استخوان گردد و يا يك شبانه روز شير بدهد كه در وسط شير زن ديگر را نخورد و يا پانزده دفعه متوالى شير بدهد، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرموده:

«ان اللَّه حرم من الرضاعة ما حرم من النسب»

«1» خدا آنچه از نسب حرام كرده از رضاع نيز حرام كرده است. به موجب اين حديث، هفت قسمت از زنان بواسطه رضاع مانند هفت قسمت نسبى كه گذشت، حرام مى شوند.

دوّم وَ أَخَواتُكُمْ مِنَ الرَّضاعَةِ خواهران رضاعى كه با شخص از يك زن شير خورده اند، تفصيل حكم در كتب فقهيّه است.

سوّم وَ أُمَّهاتُ نِسائِكُمْ مادران زنانتان. در فقه روشن شده به مجرّد اينكه زنى بنكاح مردى در آمد و عقد خوانده شد مادر آن زن و مادر مادر او

__________________________________________________

(1) مجمع البيان.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 335

هر چه بالا رود بر مرد حرام مى شوند.

چهارم وَ رَبائِبُكُمُ اللَّاتِي فِي حُجُورِكُمْ مِنْ نِسائِكُمُ اللَّاتِي دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَإِنْ لَمْ تَكُونُوا دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ دختران زنانتان كه در كنار شمايند بشرط آنكه با زن آميزش جنسى كرده باشيد و الّا مى توانيد با آن دختران ازدواج كنيد مثلا اگر براى زنى صيغه عقد خوانديد و بدون وصلت طلاق داديد مى توانيد با دختر آن زن ازدواج بكنيد. لفظ فِي حُجُورِكُمْ براى اين نكته است كه اينگونه دختران غالبا در دامان شوهر جديد

قرار مى گيرند و مانند دختر او مى شوند و نبايد آنها را بگيرد، انتخاب لفظ «ربيبه» به معنى تربيت يافته نيز از اين جهت است و گرنه اينگونه دختران حرام هستند خواه در تحت تربيت، و كنار مرد بوده باشند يا نه على عليه السّلام فرموده: ربيبه هايى كه با مادران آنها وصلت كرده ايد حرام مى باشند خواه در كنار شما باشند يا نه «1».

پنجم: وَ حَلائِلُ أَبْنائِكُمُ الَّذِينَ مِنْ أَصْلابِكُمْ يعنى زنان پيرانى كه از نسل شما هستند نه زنان پسر خوانده ها كه در زمان جاهليّت حرام مى دانستند ولى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله با تزويج عمّه زاده اش زينب كه زن زيد بن حارثه بود آن بدعت را از بين برد.

ششم: وَ أَنْ تَجْمَعُوا بَيْنَ الْأُخْتَيْنِ إِلَّا ما قَدْ سَلَفَ يعنى حرام است كه در ازدواج ميان دو خواهر جمع كنيد، در يك زمان نمى شود دو خواهر را گرفت مگر آنكه به يكى طلاق بدهد يا بميرد علت اين تحريم شايد آن باشد كه دو خواهر رقيب هم مى شوند و روح عاطفى خواهرى بروح تضادّ غير قابل تحمّل تبديل مى گردد، «الا» استثناء منقطع است يعنى: ليكن آنچه در گذشته از اينكار

__________________________________________________

(1)

تفسير عياشى: ان عليا عليه السلام كان يقول الربائب عليكم حرام مع الامهات اللاتى قد دخلتم بهن فى الحجور او غير الحجور.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 336

كرده ايد گناهى ندارد نه اينكه پيش از نزول آيه چنين كارى كرده ايد مجازيد نگاه داريد جمله إِنَّ اللَّهَ كانَ غَفُوراً رَحِيماً راجع به استثناء است. غفران در اينجا متعلق بآثار گناه است زيرا خود عمل قبل از جعل حكم گناه نبوده است.

24- وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ مراد از محصنات

زنان شوهردار است يعنى زنان شوهر دار از هر ملّت كه باشند حرام هستند امام صادق عليه السّلام فرمايد:

محصنات همه زنان شوهر داراند «1» إِلَّا ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ يعنى زنان شوهردار بر شما حرام است مگر زنانى كه مالك شده ايد مراد زنان كفّار است كه در جنگ اسير شده اند اينگونه زنان اگر باردار باشند بايد صبر كرد تا وضع حمل كنند و گرنه يك بار حيض به بينند آن گاه بر مسلمانان حلالند از أبو سعيد خدرى نقل شده: آيه درباره اسيران جنگ «اوطاس» نازل شد «2» مردى از طرف رسول خدا ندا كرد با زنان باردار مقاربت نكنيد تا وضع حمل كنند و درباره ديگران صبر كنيد تا يك بار حيض به بينند «3».

ناگفته نماند: اين زنان را نمى شود ببلاد كفر برگردانيد و اگر در ميان مسلمانان بدون شوهر بمانند آنهم ظلم است لذا در اسلام موقعى كه اسير شدند رابطه نكاح آنها با شوهران كافر قطع مى شود مسلمانان مى توانند با آنها ازدواج كنند نظير اين است زنان كفّار كه از بلاد كفر گريخته و به بلاد اسلام پناه آورند اين حكم در سوره ممتحنه آيه دهم آمده است. كِتابَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ يعنى مواظب

__________________________________________________

(1)

تفسير عياشى عن ابى عبد اللَّه فى قوله وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ قال: كل ذات الازواج.

[.....] (2) اوطاس نام محلى است كه يكى از جنگهاى رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله در آن واقع شد.

(3) تفسير مجمع البيان. در روايات مصاديق ديگرى نيز براى ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ نقل شده كه در تفاسير موجود است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 337

و ملازم نوشته و دستور خدا باشيد، اين جمله توصيه است كه

بايد بدستور خدا اهميّت بدهيد و از آن سرپيچى نكنيد. وَ أُحِلَّ لَكُمْ ما وَراءَ ذلِكُمْ أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِكُمْ مُحْصِنِينَ غَيْرَ مُسافِحِينَ يعنى غير از محرّمات گذشته، زنان ديگر بر شما حلال هستند كه با مهريه قرار دادن اموال خود آنها را اختيار كنيد در حالى كه مى خواهيد پاكدامنان باشيد نه زنا كنندگان.

فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً.

اگر «ما» موصول و «به» راجع بآن باشد، معنى چنين است: پس هر كس از زنان كه از او لذّت برده و متعه كرده ايد مهريّه واجب آنها را بدهيد و اگر «ما» به معنى وقت و «به» راجع باستمتاع باشد، معنى چنين مى شود: هر وقت از زنان بشكل متعه لذت برديد مهريّه آنها را بدهيد، «فريضة» نشان مى دهد كه مهريّه در اين نكاح حتمى است.

اين قسمت از آيه بايد در بيان قسم ديگرى از ازدواج باشد كه بآن متعه و نكاح غير دائم مى گوئيم چون حكم نكاح دائم در جمله وَ أُحِلَّ لَكُمْ ما وَراءَ ذلِكُمْ أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِكُمْ گذشت، اينكه با فاء نتيجه در فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ حكم ديگرى بيان شده نظير آيه صوم است كه فرموده أَيَّاماً مَعْدُوداتٍ فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ مَرِيضاً أَوْ عَلى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَيَّامٍ أُخَرَ نظير آن در قرآن بسيار است.

قطع نظر از دلالت آيه، روايات متعددى داريم كه آيه درباره متعه است أبو بصير گويد: از امام باقر عليه السّلام از متعه پرسيدم فرمود: متعه در قرآن نازل شده فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ ... «1».

و روايات ديگر كه در كتب احاديث و تفاسير مرقوم است. بقيّه مطلب

__________________________________________________

(1) آلاء الرحمن

فى الكافى عن ابى بصير سئلت ابا جعفر عليه السلام عن المتعة قالت نزلت فى

القرآن فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 338

در «نكته ها» ملاحظه گردد. وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ فِيما تَراضَيْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَرِيضَةِ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيماً حَكِيماً اين آيه ظاهرا راجع به گذشت از مهريه و يا زياد كردن آنست بعد از تعيين در عقد، امّا زياد يا كم كردن مدّت احتياج به عقد جديد دارد.

و لفظ عليم و حكيم نيز راجع به آنست.

نكته ها

درباره متعه ناچاريم بچند مطلب اشاره كنيم:

اوّل: شكّى نيست در اينكه متعه در زمان رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله تشريع شده و مسلمانان بآن عمل كرده اند، برادران اهل سنّت مى گويند: اين عمل پس از مدّتى در زمان آن حضرت تحريم گرديده ولى شيعه به پيروى از امامان اهل بيت عليهم السّلام و عدّه اى از صحابه معتقد است كه به اين تحريم عمل نشده و پيوسته حلال بوده و هست.

دوّم: قطع نظر از روايات اهل بيت عليهم السّلام، روايات اهل سنّت نيز حاكى است كه تحريم آن بنا بر سياستى از طرف عمر بن الخطاب بوده است مثلا سيوطى در تاريخ الخلفاء در فصل «اوّليات عمر» مى گويد: عمر اوّلين كسى است كه متعه را تحريم نمود.

مسلم در صحيح خود باب «نكاح المتعه» از جابر بن عبد اللَّه انصارى نقل كرده: كه در زمان رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و ابو بكر متعه كرديم تا وقتى كه عمر از آن نهى نمود. جصاص در احكام القرآن از عمر بن الخطاب نقل مى كند كه: «متعتان كانتا على عهد رسول اللَّه و انا انهى عنهما و اضرب عليهما متعة الحج و متعة النساء» «1» يعنى دو تا متعه

در زمان رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بودند ولى من از آن دو نهى مى كنم و هر كس آن دو را عملى كند شلاقش مى زنم. اين سه نمونه براى ما كافى است و گرنه روايات بيش از آن است كه در اينجا آورده شود.

__________________________________________________

(1) احكام القرآن ج 1/ 342- 344.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 339

برادران اهل سنت. ظاهرا براى تبرئه خليفه، تحريم آن را به حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله نسبت داده اند.

سوم: با در نظر گرفتن موضع طبيعى انسان و حالات او، تشريع متعه ضرورت دارد، زيرا ازدواج دائم براى هر كس مقدور نيست، قانونگذار يا بايد آن را تجويز كند و يا به مباح بودن زنا فتوى دهد روى اين حساب است كه از امير المؤمنين عليه السّلام نقل شده: اگر عمر از متعه منع نمى كرد زنا نمى نمود مگر شقى «1» يعنى: راه اسكات غريزه جنسى براى همه مقدور بوده، مليونها زن و مرد كه ازدواج دائمى براى آنها مشكل است مى توانستند از اين راه استفاده كنند، واقعا اگر اسلام متعه را جايز نمى دانست احكام زناشوييش ناقص بود.

«راسل» دانشمند انگليسى براى جوانان كه در فاصله بلوغ و ازدواج در پى تخصص و پيدا كردن كار هستند يك نوع «ازدواج عقيم- ازدواج بدون اولاد و بدون خرج» را توصيه مى كند و مى گويد: رأى صحيح براى حلّ مشكل اين است كه قوانين مدنى در اين بخش از عمر يك نوع ازدواجى را براى دختران و پسران روا دارند كه موجب تحميل نفقه نباشد و ازدواج بدون اولاد ناميده شود «2» اين همان متعه است كه اسلام در سطح وسيعى آن را تجويز

نموده است.

چهارم: متعه با نكاح دائم فرقش آن است كه در آن كسوه و نفقه نيست و زن و مرد از يكديگر ارث نمى برند مگر آنكه اينها را در ضمن عقد شرط كنند و در آن تعيين مدت و مهريّه حتمى است. اگر فرزندى بوجود بيايد مانند فرزندى است كه از عقد دائم متولد شده است. متعه يك چيز مخفى نيست كه ميان مردم عار و ننگ باشد بلكه اينگونه بودن در اثر رسميت نداشتن بوجود آمده است.

__________________________________________________

(1)

قال على لولا ان عمر نهى عن المتعة ما زنى الا شقى تفسير آلاء الرحمن ج 2/ 78

(2)- برهان قرآن/ 189.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 340

[سوره النساء (4): آيات 25 تا 28]

اشاره

وَ مَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلاً أَنْ يَنْكِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ فَمِنْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ مِنْ فَتَياتِكُمُ الْمُؤْمِناتِ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِيمانِكُمْ بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ فَانْكِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ وَ آتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ مُحْصَناتٍ غَيْرَ مُسافِحاتٍ وَ لا مُتَّخِذاتِ أَخْدانٍ فَإِذا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَيْنَ بِفاحِشَةٍ فَعَلَيْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَى الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ ذلِكَ لِمَنْ خَشِيَ الْعَنَتَ مِنْكُمْ وَ أَنْ تَصْبِرُوا خَيْرٌ لَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (25) يُرِيدُ اللَّهُ لِيُبَيِّنَ لَكُمْ وَ يَهْدِيَكُمْ سُنَنَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ يَتُوبَ عَلَيْكُمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (26) وَ اللَّهُ يُرِيدُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْكُمْ وَ يُرِيدُ الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الشَّهَواتِ أَنْ تَمِيلُوا مَيْلاً عَظِيماً (27) يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُخَفِّفَ عَنْكُمْ وَ خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِيفاً (28)

25- هر كس از شما از جهت مكنت نتواند زنان عفيف آزاد مؤمن را نكاح كند، از آنچه از كنيزان مؤمن مالك شده ايد، زن گيرد. خدا بايمان شما داناتر است. همه يكى هستيد. آنها را با اجازه مالكشان نكاح كنيد، مهرشان را بطور شايسته

بدهيد، بشرط آنكه پاكدامن باشند نه زناكار و رفيقگير و چون شوهر دار شدند اگر زنا دهند بر آنها نصف مجازات زنان آزاد است. اين براى كسانى از شماست كه از مشقت مى ترسد و اگر صبر كنيد براى شما بهتر است، خدا چاره ساز و مهربان است. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 341

26- خدا مى خواهد شريعت را بر شما بيان كند و بروشهاى كسانى كه پيش از شما بودند هدايتتان نمايد و بر شما عنايت كند، خدا دانا و حكمت كردار است.

27- خدا مى خواهد بر شما توجه كند ولى آنان كه پيرو خواستهاى نفسند مى خواهند كه منحرف شويد انحرافى بزرگ.

28- خدا مى خواهد تكليف شما را سبك كند كه انسان ناتوان آفريده شده است.

كلمه ها

طول: (بفتح- ط) در اصل به معنى برترى و قدرت در اينجا به معنى توانگرى است.

المحصنات: مراد از آن در هر دو مورد زنان پاكدامن و آزاد مى باشد (نساء/ 24) و آنجا كه وصف كنيزان است منظور عفيف بودن است.

فتيات: جمع فتاة به معنى دختر جوان. مراد از آن در آيه كنيزانند.

مسافحات: زنان زنا كننده. سفاح: زنا. مسافح. و مسافحه مرد و زن زنا كننده.

اخدان: رفيقهايى كه از روى شهوت رفيق گرفته شوند، مفرد آن خدن (بر وزن حسر) است.

عنت: مشقت. سختى.

سنن: طريقه ها. رويه ها. جمع آن سنة است.

ميل: عدول از حق.

شرحها

در تعقيب آيات گذشته در اين آيات بيان شده كه اگر بعلت نادارى نتوانستيد با زنان آزاد ازدواج كنيد از كنيزان زن بگيريد كه با زنان آزاد فرقى ندارند و نيز بيان شده كه حد كنيزان در صورت زنا دادن نصف حد زنان آزاد است. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 342

25- وَ مَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلًا أَنْ يَنْكِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ فَمِنْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ مِنْ فَتَياتِكُمُ الْمُؤْمِناتِ.

مراد از «محصنات» زنان عفيف و آزاد هستند منظور آن است كه اگر نتوانستيد مهريه و مخارج زنان آزاد را تحمل كنيد، راه ازدواج بر شما بسته نيست، با كنيزان ازدواج نمائيد مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ به مناسبت يكپارچه بودن جامعه اسلامى است و گرنه منظور كنيز ديگران است زيرا در كنيز خود احتياج به ازدواج نيست.

وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِيمانِكُمْ بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ يعنى در مؤمنه بودن آنها فقط اقرار و در ميان مسلمانان بودن كافى است، علم واقعى فقط نزد خداست و شما به آن مكلف نيستيد وانگهى كنيزان با زنان آزاد فرقى ندارند، اين از امتيازات دين

مبين اسلام است كه بهمه با يك چشم نگاه مى كند فَانْكِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ وَ آتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ مُحْصَناتٍ غَيْرَ مُسافِحاتٍ وَ لا مُتَّخِذاتِ أَخْدانٍ در نكاح كنيزان رضايت صاحبان آنها شرط است، آتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ دلالت دارد كه كنيزان مهريه خود را مالك مى باشند، مراد از مسافحات ظاهرا زنانى است كه بهر كس زنا دهند و متخذات آنهايى است كه رفيق بخصوص گيرند و يا اولى زنا كنندگان آشكار و دومى زنا كنندگان مخفى هستند، از ابن عباس نقل شده گروهى در جاهليت زناى آشكار را حرام و زناى مخفى را حلال مى دانستند، خداوند از هر دو نهى فرمود.

يعنى: در حالى با آنها ازدواج كنيد كه پاكدامن هستند و زناكار نيستند.

فَإِذا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَيْنَ بِفاحِشَةٍ فَعَلَيْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَى الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ.

مراد از «احصن» ازدواج و از «محصنات» زنان آزاد عفيف است. يعنى چون كنيزان ازدواج كردند و بعد مرتكب زنا شدند حد آنها پنجاه شلاق تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 343

(نصف حدّ زنان آزاد) است. به موجب: الزَّانِيَةُ وَ الزَّانِي فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ نور/ 2 حد زن و مرد زنا كار صد تازيانه است ولى حد كنيز زناكار پنجاه تازيانه است شوهردار شد يا نه چنان كه در تفسير صافى از حضرت باقر عليه السّلام نقل شده است «1»

«ذلِكَ لِمَنْ خَشِيَ الْعَنَتَ مِنْكُمْ وَ أَنْ تَصْبِرُوا خَيْرٌ لَكُمْ»

كنيز اگر پيش از آزاد شدن ازدواج نمايد مالك آن مى تواند در ازدواج او شرايطى قائل شود و كار شكنى بنمايد لذا مى فرمايد: ازدواج با كنيز ديگران براى كسانى است كه از نداشتن زن بزحمت مى افتند و اگر خويشتن دارى كنيد براى شما بهتر است.

نبايد تصور

كرد كه اسلام مقام كنيز را به عنوان زن بودن ناقص كرده، بلكه اين توصيه براى كارشكنى كردن صاحب كنيز است و گرنه در اول آيه كلمه بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ حق مطلب را ادا كرده است وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ خدا چاره ساز و رحيم است كه نكاح كنيزان را تشريع فرموده است.

26- يُرِيدُ اللَّهُ لِيُبَيِّنَ لَكُمْ وَ يَهْدِيَكُمْ سُنَنَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ يَتُوبَ عَلَيْكُمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ.

به نظرم اين آيه راجع به همه آياتى باشد كه احكام زنان در آنها بيان شده است و روشن مى كند كه طريقه خدا در گذشته ها نيز چنين بوده است، توبه خدا همان توجه و عنايت و برگشت با رحمت به سوى بندگان است، بيان اين احكام همان توبه و توجه خداست. و آن گهى اين احكام نمونه اى از دانايى و حكمت خداست «2».

27- وَ اللَّهُ يُرِيدُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْكُمْ وَ يُرِيدُ الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الشَّهَواتِ أَنْ تَمِيلُوا مَيْلًا عَظِيماً.

توبه همان توبه سابق و تكرار آن ظاهرا مقدمه وَ يُرِيدُ الَّذِينَ ... است

__________________________________________________

(1) ظاهرا حد آنها در صورت عدم ازدواج روشن بوده، لازم بود كه بعد از شوهردار بودن نيز روشن شود.

(2) «ليبين» تقديرش «ليبين لكم شرايع دينكم» است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 344

بيان اين احكام و واقعيات از مصاديق توبه و عنايت حق به بندگان است ولى آنان كه ملاحظه حلال و حرام نمى كنند مى خواهند شما مردم از طريق عدالت و حق و كمال عدول كرده و بدور باشيد. ظاهرا اين آيه نيز مربوط به همه آيات قبل است.

28- يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُخَفِّفَ عَنْكُمْ وَ خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِيفاً.

بيان مرزها و حدود و تشريع متعه و نكاح كنيزان

و نشان دادن راههاى حلال، تخفيفى است براى انسانهايى كه اسير قواى شهوانى و غيره شده اند و چون انسان ضعيف آفريده شده احتياج به راه حلال دارد كه از غريزه جنسى خويش استفاده كند اگر راه حلال نبود بواسطه ضعفى كه دارد به راه حرام مى رفت.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 345

[سوره النساء (4): آيات 29 تا 33]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ إِلاَّ أَنْ تَكُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ مِنْكُمْ وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ إِنَّ اللَّهَ كانَ بِكُمْ رَحِيماً (29) وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ عُدْواناً وَ ظُلْماً فَسَوْفَ نُصْلِيهِ ناراً وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيراً (30) إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ نُدْخِلْكُمْ مُدْخَلاً كَرِيماً (31) وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَلى بَعْضٍ لِلرِّجالِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبْنَ وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّ اللَّهَ كانَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيماً (32) وَ لِكُلٍّ جَعَلْنا مَوالِيَ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ الَّذِينَ عَقَدَتْ أَيْمانُكُمْ فَآتُوهُمْ نَصِيبَهُمْ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ شَهِيداً (33)

29- اى كسانى كه ايمان آورده ايد اموالتان را ميان خود به باطل مخوريد مگر اينكه تجارتى باشد با رضايت طرفين. و يكديگر را نكشيد كه خدا به شما مهربان است.

30- هر كه از روى تجاوز و ستم ان عمل را انجام دهد به زودى او را به آتشى بزرگ مى كشيم و اين كار بر خدا آسان است.

31- اگر از كبيره هاى گناهانى كه نهى شده ايد اجتناب كنيد بديها (يا گناهان كوچك) شما را مى پوشانيم و شما را به جايگاه خوبى وارد مى كنيم.

32- آنچه را كه خدا بعضى از شما را بر بعضى برترى داده، آرزو

نكنيد، مردان را از آنچه كرده اند بهره اى هست و (نيز) زنان را از آنچه كرده اند بهره اى هست، تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 346

خدا را از كرمش مسئلت كنيد خدا به همه چيز داناست.

33- براى هر يك از انسانها وارثانى قرار داده ايم از آنچه پدران و مادران و نزديكان و همسران گذاشته اند، پس نصيب هر يك را بدهيد كه خدا بر هر چيز شاهد و ناظر است.

كلمه ها

باطل: ناحق. رجوع شود به قاموس قرآن (بطل).

تجارة: معامله. خريد و فروش. راغب گويد: تصرف در رأس مال براى طلب سود.

نصليه: اصلاء: داخل كردن توأم با پيوسته بودن. صلى: ملازمت و داخل شدن.

كبائر: جمع كبيره به معنى بزرگ. آن وصف است مثل المعصية الكبيرة.

مدخل: اسم مكان است به معنى محل دخول. مصدر نيز به كار رود به معنى دخول.

كريم: محترم. گوارا. نفيس (قاموس قرآن) شخص سخى را نيز كريم گويند.

لا تتمنوا: آرزو نكنيد. منى: اندازه گيرى. تمنى: آرزو كردن. امنيه:

آرزو.

موالى: وارثان. لفظ ولى در اصل به معنى نزديكى است. سرپرست، دوست، مالك عبد و غلام را مولى گويند كه هر يك به نحوى به انسان نزديكند در اينجا به ورثه موالى گفته شده كه به ميت نزديك و به ميراث او احقّند. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 347

والدان: پدر و مادر. به عنوان تغليب والدان آمده مثل حسنين عليهما السّلام.

عقدت: عقد به معنى بستن و گره زدن است. در بيع و پيمان و عقد ازدواج نيز به كار رود. منظور در اينجا عقد ازدواج است.

شهيد: حاضر. مشهود و شهادت: حاضر شدن.

شرحها

در اين آيات از اكل مال به باطل و از قتل نفس نهى شده، ظاهرا اكل به باطل به مناسبت خوردن مهريه زنان و قتل نفس نيز به مناسبت آن است كه اكل مال به باطل در رديف كشتن انسان است. آن گاه اجتناب از گناهان كبيره توصيه شده كه قتل نفس و اكل به باطل از مصاديق آنها هستند، سپس دستور داده شده كه اختلاف و تبعيض در تقسيم ارث را مورد حمله قرار ندهيد و بعد خلاصه احكام ارث در آيه اخير ذكر شده

است.

29- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ.

اين جمله صريح است در اينكه مالكيت فردى در اسلام محترم و اصيل است و انسان مالك دسترنج خويش است و نميشود بدون رضاى او و بدون مجوز شرعى مال او را از دستش گرفت، بر خلاف مرام سوسياليستى كه فقط دولت را مالك مى داند و فرد را از مالك بودن ابزار توليد و نحو آن مسلوب كرده است «1» إِلَّا أَنْ تَكُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ مِنْكُمْ استثناء منقطع است يعنى: لكن در صورت تجارت با تراضى طرفين مانعى ندارد و آن اكل مال به باطل نيست. در نقل و انتقال، تراضى طرفين لازم است، بدون احراز آن، صحيح نيست، به نظرم آيه فقط خريد و فروش را شامل است، حلال بودن اكل مال بوسيله همه و اجاره و غيره بايد از

__________________________________________________

(1) در روايت امام باقر (ع) اكل مال به باطل به قمار و ربا و كم فروشى تفسير شده ظاهرا همه بيان مصداقند.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 348

دليل ديگر استفاده شود، در آيه نظر به موضوعى است كه نقل و انتقال اغلب با آن صورت مى گيرد.

وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ إِنَّ اللَّهَ كانَ بِكُمْ رَحِيماً.

جامعه توحيدى به منزله يك پيكر است در اين جامعه كشتن ديگران به حكم كشتن خويشتن است لذا قتل ديگران قتل خود انسان شناخته شده در روايات اهل بيت عليهم السّلام اين قسمت از آيه خويشتن به مهلكه انداختن و جنگ كردن با اشخاصى كه قدرت مقابله با آنها نيست تفسير شده. امير المؤمنين از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در ضمن حديثى مى پرسد از كسى كه مى ترسد اگر در

سرما وضو بگيرد هلاك شود حضرت اجازه نمى دهد و آيه را مى خواند»

آيه به معناى اعم شامل اينها نيز مى باشد، وصف رحمت در آخر آيه بيان مى كند كه منشأ اين رحمت خداست.

30- وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ عُدْواناً وَ ظُلْماً فَسَوْفَ نُصْلِيهِ ناراً وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيراً.

«ذلك» اشاره بقتل نفس و اكل مال به باطل است. ذكر «ظلما» بعد از «عدوانا» به نظرم براى آن است كه اين كارها تعدى بديگران و ظلم بر خويشتن است. طبرسى فرموده: بقولى هر دو يكى هستند. نكره آمدن «نارا» شايد براى اشاره به بزرگى آنست.

31- إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ نُدْخِلْكُمْ مُدْخَلًا كَرِيماً.

اين آيه از چندين وجه قابل بررسى است.

اول: جمله كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ در اين آيه و لفظ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ

__________________________________________________

(1) عياشى «... قلت فان كان فى برد على نفسه اذا فرغ الماء على جسده فقرء رسول اللَّه (ص) وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ إِنَّ اللَّهَ كانَ بِكُمْ رَحِيماً.

ير أحسن الحديث، ج 2، ص: 349

در سوره شورى/ 37 و سوره نجم/ 32 و لفظ ما لِهذَا الْكِتابِ لا يُغادِرُ صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصاها كهف/ 49 و ظاهرا جمله وَ كُلُّ صَغِيرٍ وَ كَبِيرٍ مُسْتَطَرٌ در سوره قمر/ 53، همه صريحند در اينكه گناهان بدو بخش صغيره و كبيره تقسيم مى شوند.

دوم: لفظ «ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ- الاثم» صريح هستند در اينكه گناهان اعم از صغائر و كبائر واجب الاجتناب مى باشند لكن به كبائر توجه خاصى هست.

سوم: گناه صغيره با اصرار و تكرار، گناه كبيره مى شود، در كافى باب «الاصرار على الذنب» از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده:

«لا صغيرة مع الاصرار و لا كبيرة

مع الاستغفار».

چهارم: مراد از «سيئات» در آيه ظاهرا آثار گناهان است و شايد مراد گناهان صغيره باشد در اين آيه نظير: الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلَّا اللَّمَمَ إِنَّ رَبَّكَ واسِعُ الْمَغْفِرَةِ نجم/ 32 است و در روايات اهل بيت عليهم السّلام «لمم» به گناه گاهگاهى تفسير شده است. و اگر مراد از سيئات صغيره باشد تكفير و آمرزش آن مشروط به عدم اصرار و تكرار است.

پنجم: گناه صغيره و كبيره را از چه راهى مى توان شناخت؟ از ابن عباس نقل شده: گناهان همه كبيره اند، هر چه خدا از آن نهى كرده كبيره است. در مجمع البيان بعد از نقل اين سخن فرموده: قول اماميه نيز چنين است، فرموده اند:

گناهان همه كبيره هستند، زيرا همه قبيحند كبيره و صغيره بودن نسبت به يكديگر است و فى نفسه گناه صغيره نداريم. (مثلا سيلى زدن نسبت به زخمى كردن صغيره است و گرنه سيلى زدن فى نفسه كبيره مى باشد).

مرحوم آية اللَّه حكيم در مستمسك عروه ذيل مسئله عدالت امام جماعت اين سخن را از شيخ مفيد، قاضى، شيخ طوسى و علامه حلى رحمهم اللَّه نقل كرده كه فرموده اند:

«كل معصية كبيرة».

در قول ديگر صغيره و كبيره بودن نسبت به فاعل است مثلا اگر عالم گناهى تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 350

كند كبيره است و اگر همان گناه را جاهل كند صغيره است. على هذا بايد با زمان و مكان نيز فرق كند مثل گناه در ماه رمضان يا در حرم مكه. نقل است كه امير المؤمنين عليه السّلام به كسى كه در ماه رمضان خمر خورده بود صد تازيانه زد، فرمود:

هشتاد عدد براى خمر و بيست عدد براى

هتك احترام رمضان.

نگارنده گويد: اين دو قول فى حد نفسه صحيح مى باشد ولى قرآن و روايات ناظر باين دو قول نيست بلكه ظهورشان در آن است كه بعضى از گناهان بذاته كبيره هستند و بعضى صغيره و گرنه صغيره و كبيره بودن از بين خواهد رفت و شما هر گناه بزرگ و كوچك را در نظر بگيريد بالاتر از آن گناهى هست و پائين تر از آن گناهى ديگر. مثلا معناى إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ اين مى شود: اگر از گناهان بزرگ كه نسبت به پائين تر شان بزرگند اجتناب كنيد ...

اين مفهوم درستى نخواهد بود زيرا خود آنها نسبت به گناه بالاتر صغيره مى باشند.

پس بايد صغيره و كبيره ملاك ديگرى داشته باشند. در روايت اهل بيت عليهم السّلام براى تشخيص گناهان كبيره دو طريق داريم يكى عنوان كلّى كه فرموده اند:

كبائر گناهانى هستند كه خدا به مرتكب آنها وعده آتش داده است:

«الكبائر التي اوجب اللَّه عز و جل عليها النار»

«1» ديگرى آنكه فرموده اند: فلان گناه و فلان گناه كبيره است مثلا در قرآن مجيد به بعضى از گناهان وعده آتش داده شده از قبيل قتل نفس در سوره نساء/ 93، خوردن مال يتيم در سوره نساء/ 10، خوردن ربا بقره/ 275، شرك در سوره مائده/ 72، فرار از جهاد در سوره انفال/ 16، زنا در سوره فرقان/ 69 و نظير آنها.

در روايات اهل بيت عليهم السّلام حدود سى و پنج گناه نام برده شده كه فرموده اند:

آنها گناه كبيره اند از قبيل شرك به خدا، يأس از رحمت خدا، ايمنى از عذاب خدا، شهادت دروغ، ترك صلوة و ... در ميان آنها هفت گناه در رديف اولند:

__________________________________________________

(1) كافى

باب الكبائر- وسائل باب وجوب اجتناب الكبائر.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 351

قتل نفس، عقوق والدين، ربا خوارى، نسبت زنا بزنان عفيف دادن خوردن مال يتيم، فرار از جنگ، باديه نشين شدن بعد از مهاجرت بديار اسلام. رجوع شود به كافى باب الكبائر، وسائل باب تعيين الكبائر، مجمع البيان ذيل آيه فوق، قاموس قرآن لفظ (كبر- كبائر).

ششم: مراد از نُدْخِلْكُمْ مُدْخَلًا كَرِيماً ظاهرا دخول به بهشت است زيرا جايگاه محترم همانست گر چه اجتناب از معاصى در سعادت دنيا نيز اثر بزرگى دارد.

32- وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَلى بَعْضٍ.

به قرينه آيات ارث و كلمه رجال و نساء در ذيل آيه، مراد از ما فَضَّلَ اللَّهُ تفاوت سهم مردان و زنان در ارث است، در مجمع البيان نقل شده كه ام سلمه برسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله گفت: يا رسول اللَّه مردان به جهاد مى روند و بر زنان جهاد نيست، براى زنان فقط نصف ميراث است اى كاش ما مردانى بوديم، جهاد مى كرديم، بدرجه مردان مى رسيديم، تا آيه فوق نازل شد. ظاهر آيه شريفه در حكم دفع دخل و جواب سؤال مقدر مى باشد زيرا پس از تفاوت در سهام ارث لا بد به نظر مى آيد كه علّت اين تفاوت چيست؟!، ممكن است ما فَضَّلَ اللَّهُ اعم باشد راجع به همه امتيازات ميان مردان و زنان و تفاوت ارثى سبب بيان اين عموم باشد رجوع شود به «نكته ها»:

لِلرِّجالِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبْنَ.

اين جمله دفع اشكالى است كه از ما فَضَّلَ اللَّهُ به نظر مى رسد، يعنى تصور نكنيد كه در اين تفاوت بزنان ظلم شده بلكه آن براى اين

است كه تأمين زنان بعهده مردان است.

اما از اين طرف زنان و مردان هر دو از تلاش خود بهره مند مى شوند و مالك تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 352

دسترنج خود هستند و در اكتساب، هر يك به قدر تلاش مزد مى برند و فرقى ندارند.

وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّ اللَّهَ كانَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيماً.

از فضل خدا بخواهيد يعنى از راهى كه بوسيله اكتساب در اختيار شما گذاشته شده پيش برويد و ترقى كنيد كه اين راه بروى همه باز است. ظاهرا مراد از سؤال، تلاش و كسب است ائمه صلوات اللَّه عليهم بدعا و خواستن از خدا نيز تفسير كرده اند، حضرت باقر عليه السّلام در ذيل آيه فرموده: ذكر خدا بعد از طلوع فجر در طلب روزى از مسافرت در زمين رساتر است «1».

33- وَ لِكُلٍّ جَعَلْنا مَوالِيَ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ الَّذِينَ عَقَدَتْ أَيْمانُكُمْ فَآتُوهُمْ نَصِيبَهُمْ.

وَ الَّذِينَ عَقَدَتْ أَيْمانُكُمْ بزوج و زوجه منطبق مى شود «2» اين آيه بطور خلاصه شامل مسائل گذشته ارث و شامل آنهايى است كه با قرابت ارث مى برند از قبيل عمو، عمه، خاله، دايى، جد و جده و غيره. يعنى: براى هر يك از انسانها وارثانى قرار داده ايم از آنچه پدران و مادران و نزديكان و همسران ترك كرده اند، پس نصيب هر يك را بدهيد كه: إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ شَهِيداً خدا در هر كار حاضر و ناظر اعمال شماست، برادران اهل سنت از اين آيه بارث عصبه استدلال كرده اند ولى به عقيده شيعه با وجود طبقه اول ارثى براى عصبه نيست.

__________________________________________________

(1) تفسير عياشى «.... ثم قال و ذكر اللَّه بعد طلوع الفجر ابلغ فى طلب الرزق

من الضرب فى الارض».

(2) بعيد نيست كه به ضامن جريره نيز شامل باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 353

[سوره النساء (4): آيات 34 تا 35]

اشاره

الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ وَ بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِمْ فَالصَّالِحاتُ قانِتاتٌ حافِظاتٌ لِلْغَيْبِ بِما حَفِظَ اللَّهُ وَ اللاَّتِي تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَ اهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضاجِعِ وَ اضْرِبُوهُنَّ فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَيْهِنَّ سَبِيلاً إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيًّا كَبِيراً (34) وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَيْنِهِما فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَماً مِنْ أَهْلِها إِنْ يُرِيدا إِصْلاحاً يُوَفِّقِ اللَّهُ بَيْنَهُما إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيماً خَبِيراً (35)

34- مردان سرپرست زنانند بخاطر برتريتى كه خدا بعضى را بر بعضى قرار داده است و به خاطر آنچه از اموال خود (در تأمين زنان) خرج كرده اند، پس زنان شايسته آنهايى هستند كه فربانبر و حافظ غياب شوهر باشند در مقابل حقوقى كه خدا براى آنها حفظ كرده، زنانى كه از عصيان آنها مى ترسيد پندشان دهيد و در خوابگاهها از آنها جدايى كنيد و آنها را بزنيد و اگر اطاعت كردند بر آنها بهانه مجوئيد كه خدا والا و بزرگ است.

35- و اگر از جدايى ميان آن دو بيم داشتيد داورى از كسان مرد و داورى از كسان زن انتخاب كنيد اگر خواهان صلح باشند خدا ميان آنها سازش آورد، خدا دانا و آگاه است.

كلمه ها

قوامون: سرپرستان. قوام مبالغه قائم است، سرپرست و مدير را قيم و قوام گويند.

قانتات: فرمانبران. اطاعت كنندگان قنوت: دوام طاعت. قانت: پيوسته فرمانبر. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 354

نشوز: نافرمانى و عصيان. نشز به معنى بلند شدن و امتناع است وَ إِذا قِيلَ انْشُزُوا فَانْشُزُوا چون گفته شد برخيزيد، برخيزيد.

اهجروهن: از آنها جدا شويد. هجر و هجران: جدا شدن.

مضاجع: خوابگاهها. ضجع: دراز كشيدن خوابيدن. خوابگاه، قتلگاه و قبر را مضجع گويند.

فلا

تبغوا: نجوئيد. طلب نكنيد. چون آن به معنى طلب و طلب توأم با تجاوز است.

على: والا مقام از ماده علوّ به معنى بلندى، والايى.

شقاق: جدايى. مخالفت. گويى دو نفر هر يك در شقى قرار گرفته اند، شق در اصل به معنى شكافتن و شكاف است.

حكم: داور. قاضى. كسى كه ميان دو خصم حكم مى كند.

يوفق: توفيق و سازش مى دهد. وفق: مطابقت ميان دو چيز. (سازش)

شرحها

اشاره

در اين آيات روشن شده كه مردان در خانواده سرپرست زنانند، در صورت عدم اطاعت زن، مرد مى تواند به بعضى از راههاى اصلاح از قبيل موعظه و جدا شدن در خوابگاه متوسل شود و اگر اختلاف بالا گرفت بايد محكمه خانوادگى تشكيل شود تا در اختلاف زن و شوهر دو حكم از طرفين داورى كند. در نتيجه عدل اسلامى بر قرار شود.

34- الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ.

بقرينه ذيل آيه معلوم مى شود مراد از قوامون سرپرستى خانواده است «1» يعنى:

__________________________________________________

(1) سرپرستى جامعه نيز چنين است، به مقتضاى عقل بايد تدبير امور اجتماعى به عهده تعقل و تفكر گذاشته شود نه بر عهده عاطفه ولى اين مانع از آن نيست كه زنان در بيرون [.....]

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 355

در اسلام مرد سرپرست خانواده است نه زن بدو علّت يكى اينكه مردان از حيث تفكر و تعقل و اداره امور و تحمل مشقات بر زنان برترى دارند چنان كه زنان از حيث عاطفه و ترحم بر مردان برترى دارند، اين امر ايجاب مى كند كه مردان سرپرست خانواده باشند نه زنان. اگر زن سرپرست خانواده و مرد تابع تدبير او باشد بر خلاف طبيعت هر دو خواهد بود، اين دليل،

دليل طبيعى است.

ديگرى: وَ بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِمْ كه تأمين مسكن، لباس و خوراك زن بعهده مرد است، لازم است سرپرستى، از آن مسئول و تأمين كننده باشد. اين دليل دليل قراردادى است يعنى: چون تأمين زنان بر عهده مردان گذاشته شده است، پس بايد مردان سرپرست باشند فَالصَّالِحاتُ قانِتاتٌ حافِظاتٌ لِلْغَيْبِ بِما حَفِظَ اللَّهُ به نظر مى آيد باء در «بما» به معنى مقابله باشد، يعنى حالا كه مردان سرپرست زنان شدند پس افراد شايسته آنهايى هستند كه به شوهران خود در امر سرپرستى مطيعند و حافظات غيبند يعنى در غياب شوهر مال شوهر و خودشان را براى شوهر حفظ مى كنند، نه به مال او خيانت مى كنند و نه به ناموس او، اينها را انجام مى دهند در مقابل آنچه خدا از حقوقشان را حفظ كرده و بر عهده مردان قرار داده است.

وَ اللَّاتِي تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَ اهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضاجِعِ وَ اضْرِبُوهُنَّ.

اين به عكس جمله سابق است يعنى: در صورتى كه احساس مى كنيد به فكر مخالفت و عدم طاعتند و مى خواهند قانتات و حافظات نباشند آنها را نصيحت

__________________________________________________

خانه كار كنند، مثلا اگر در جامعه، تعليم، پرستارى، ماشين نويسى، كاريابى و نظير آنها را بعهده مردان و كارهاى حكومت، قانونگذارى، دادگسترى، جنگ، اداره امور، تشكيل دولتها را بعهده زنان بگذاريم كارى بر خلاف طبيعت مرد و زن كرده ايم چنان كه از قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ و سيره رسول خدا و على (ع) روشن مى شود.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 356

كنيد و وظائف زناشويى را به نظرشان بياوريد و از خدا به ترسانيد، اگر موعظه مفيد واقع نشد از آنها در خوابگاه جدا شويد در رختخواب ديگرى بخوابيد و

يا در رختخواب بآنها پشت بگردانيد چنان كه از حضرت باقر عليه السّلام نقل شده است «1» و اگر آنهم مؤثّر واقع نشد آنها را بزنيد تا جلو مخالفت گرفته شود. در اينجا دو مطلب هست:

اول: فقهاء در اندازه زدن گفته اند بايد طورى بزند كه بدن زن خونى نشود و سرخ و سياه نگردد، در بعضى عبارات بايد «ضرب غير مبرح» باشد در مجمع البيان فرموده يعنى زدنى كه گوشت را ندرد و استخوان را نشكند و از حضرت باقر عليه السّلام نقل كرده: آن زدن با سواك است «2» ظاهرا منظور آن است كه با چوبى مثل چوب مسواك بزند. بنظر مى آيد اندازه زدن مقدارى است كه زن را بطاعت وادارد چنان كه از ذيل آيه فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَيْهِنَّ سَبِيلًا روشن مى شود در اين صورت شرط سرخ و سياه نشدن مشكل است مگر آنكه دليل قاطعى داشته باشيم، اگر بنظر آوريم كه ضرب براى تنبيه است نه تشفى قلب، مطلب در اندازه آن روشن خواهد شد. كه لازم است حتّى المقدور بدون شدت و بدون شكنجه باشد وانگهى ضرب در مرتبه سوم آمده است يعنى تا مى تواند از زدن احتراز كند.

دوم: حق مرد در تأديب زن ناشزه يك حق طبيعى و قيمومى است بايد مرد بتواند زن را تأديب كند تا از پاشيدن خانواده جلوگيرى شود، تازه اگر مرد با يكى دو سيلى، زن را باطاعت وادار نكند پس چه كند برود شكايت بدادگاه كند و اسرار خانواده بر سر زبانها افتد، حال آنكه بعلّت لزوم عدم افشاء حتّى

__________________________________________________

(1)

مجمع البيان عن أبى جعفر (ع) قال يحول ظهره اليها.

(2)

مجمع البيان عن أبى جعفر

(ع) قال انه الضرب بالسواك.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 357

محكمه اى كه در آيه بعدى گفته خواهد شد محكمه خانوادگى است تا ديگران بخلوات خانواده واقف نشوند، وانگهى در اصطلاح روانشناسى در زنان يك عارضه انحراف جنسى و روحى هست بنام «ماسوشيزم» كه جز با خشونت قابل معالجه نيست، زدن زن در اين صورت اولا يك مداواى روحى و ثانيا مانع از هم پاشيدن خانواده است ناگفته نماند اگر نشوز و عصيان از طرف مرد باشد در صورت شكايت زن حكومت با مرد همان معامله را مى كند كه او با زن مى كرد حق زن در اين حكم ضايع نشده است.

فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَيْهِنَّ سَبِيلًا إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيًّا كَبِيراً.

اين جمله براى آن است كه نشوز را عنوان كرده بجان زنان نيافتند.

يعنى اگر با مقدارى خشونت حاضر بطاعت شدند ديگر براى زدن و خشونت در پى وسيله نباشيد اگر شما در قدرت بر زنان برتريد ياد آوريد كه خدا از شما برتر و بزرگتر است انتقام زنان را از شما مى گيرد.

محكمه خانوادگى

35- وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَيْنِهِما فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَماً مِنْ أَهْلِها.

اين ظاهرا در صورتى است كه نشوز و عصيان از طرفين باشد، اگر اختلافشان بحاكم رسيده باشد او دو داور از خانواده زن و مرد تعيين مى كند بنا بر روايات امامان عليهم السّلام تشكيل اين محكمه بعهده حاكم است آنچه دو داور درباره سازش رأى بدهند زن و مرد ناچار بايد قبول كنند. اگر حاكمان در موقع منصوب شدن با زن و مرد شرط كنند كه در سازش دادن و طلاق مختار هستند و آن دو اين شرط را قبول كنند حكمين

مى توانند سازش بدهند و يا امر به طلاق كنند و يا تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 358

طلاق بدهند چنان كه در كافى از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده است «1» اهميت اين دستورها بر ارباب تحقيق پوشيده نيست إِنْ يُرِيدا إِصْلاحاً يُوَفِّقِ اللَّهُ بَيْنَهُما إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيماً خَبِيراً اگر بخواهند خانواده از هم نپاشد بهترين راهش همين است خدا از روى آگاهى اين دستور را داده است.

__________________________________________________

(1)

الميزان «عن ابى بصير عن ابى عبد اللَّه (ع) فى قوله فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَماً مِنْ أَهْلِها قال: الحكمان يشترطان ان شاء فرقا و ان شاء جمعا فان فرقا فجائز و ان جمعا فجائز.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 359

[سوره النساء (4): آيات 36 تا 42]

اشاره

وَ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ لا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً وَ بِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ وَ الْجارِ ذِي الْقُرْبى وَ الْجارِ الْجُنُبِ وَ الصَّاحِبِ بِالْجَنْبِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ وَ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ مَنْ كانَ مُخْتالاً فَخُوراً (36) الَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَ يَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ وَ يَكْتُمُونَ ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ عَذاباً مُهِيناً (37) وَ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ رِئاءَ النَّاسِ وَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ مَنْ يَكُنِ الشَّيْطانُ لَهُ قَرِيناً فَساءَ قَرِيناً (38) وَ ما ذا عَلَيْهِمْ لَوْ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقَهُمُ اللَّهُ وَ كانَ اللَّهُ بِهِمْ عَلِيماً (39) إِنَّ اللَّهَ لا يَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ وَ إِنْ تَكُ حَسَنَةً يُضاعِفْها وَ يُؤْتِ مِنْ لَدُنْهُ أَجْراً عَظِيماً (40)

فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلى هؤُلاءِ شَهِيداً (41) يَوْمَئِذٍ يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ عَصَوُا الرَّسُولَ لَوْ

تُسَوَّى بِهِمُ الْأَرْضُ وَ لا يَكْتُمُونَ اللَّهَ حَدِيثاً (42)

36- به خدا عبادت كنيد و هيچ چيز را با او شريك نكنيد و با پدر و مادر نيكويى كنيد (و نيز) با خويشان، يتيمان، تنگدستان، همسايه اى كه خويشاوند است، همسايه اى تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 360

كه غير خويشاوند است، درماندگان، و آنچه مالك آن شده ايد نكويى كنيد كه خدا كسى را كه متكبر و فخر فروش باشد دوست نمى دارد.

37- همان كسانى كه بخل مى ورزند و مردم را ببخل وادار مى كنند و آنچه را خدا از فضل خود بآنها داده نهان مى دارند. براى كافران عذابى ذلت آور آماده كرده ايم.

38- و كسانى كه اموال خود را براى تظاهر بمردم انفاق مى كنند و به خدا و بروز جزا ايمان نمى آورند و هر كه شيطان همدم او باشد همدم بدى است.

39- چه شده بر آنها؟! اى كاش كه به خدا و روز جزا تسليم مى شدند و از آنچه خدا داده انفاق مى كردند!! و خدا بآنها داناست.

40- خدا هموزن ذره اى ستم نمى كند و اگر عمل، عمل نيك باشد آن را افزون مى كند و از جانب خود پاداشى بزرگ مى دهد.

41- چگونه باشد (حالشان) آن وقتى كه از هر امت گواهى مى آوريم و تو را بر اين امت گواه قرار مى دهيم.

42- آن روز كسانى كه كافر شده و به پيامبر نافرمانى كرده اند دوست مى دارند كه اى كاش زمين با آنها يكسان مى بود و هيچ واقعه اى را نمى توانند از خدا پنهان كنند.

كلمه ها

ذى القربى: صاحب قرابت (خويشاوند) قربى: قرابت نسبى.

الجار الجنب: همسايه اى كه اجنبى است، خويشاوند نيست. جنب (بر وزن شتر) وصف است به معنى مجنوب و كنار شده (كنار شده از خويشاوندى).

الصاحب بالجنب:

جنب (بر وزن عقل) به معنى پهلو، طرف و كنار است يعنى:

رفيقى كه در كنار انسان است.

ابن السبيل: پسر راه. مسافرى كه از وطن و مال، دستش كوتاه شده است.

جز سبيل معرفى ندارد گويى پسر راه است (درمانده).

مختال: متكبر. خيل: گمان. خيلاء: تكبر از روى خيال و فرض. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 361

مختال به معنى متكبر از همين ماده است.

فخور: فخر فروش. كسى كه از روى تكبر مفاخر خود را مى شمارد و به رخ مردم مى كشد.

يبخلون: بخل: ضد سخاوت. يعنى امساك و خرج نكردن در محلى كه بايد خرج شود.

اعتدنا: آماده كرده ايم. عتاد: آماده شدن. اعتاد: آماده كردن.

مهين: خوار كننده. هون و هوان به معنى ذلت و خوارى است. اهانت:

خوار كردن.

رئاء: تظاهر و نشان دادن. آن اين است كه كار خوبى انجام دهد و قصدش تظاهر باشد نه براى خدا.

قرين: رفيق. قرن: جمع شدن. رفيق را از آن قرين گويند كه با انسان جمع است.

مثقال: وزن (مثقال الشي ء: وزنه) چيزى كه با آن وزن مى كنند (سنگ).

ذره: ذر: مورچه هاى ريز. اجزاء غبار كه در شعاع خورشيد از روزنه در جاى تاريك ديده مى شوند مفرد آن ذره است رجوع شود به قاموس قرآن. در نهج البلاغه خطبه 163 آمده «سبحان من ادمج قوائم الذرة و الهمجه» منزه است كسى كه دست و پاى مورچه ريز و مگس ريز را در جاى خود قرار داده است.

عصوا: عصيان و نافرمانى كردند.

تسوى: سوى: مساوات و برابرى. تسويه: برابر كردن. مراد از آن در اينجا زنده نشدن است.

حديث: تازه. گفتار باشد يا چيزى ديگر.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 362

شرحها

در آيات هفتگانه باحسان و انفاق دستور داده شده و آنان

كه انفاق نمى كنند و يا براى تظاهر انفاق مى كنند نكوهش شده اند ولى اگر براى خدا انفاق و نيكى مى كردند نه تنها علمشان ضايع نمى شد بلكه زيادتر هم مى گشت، در پايان فرموده روزى كه حشر بر پا شود آنان كه از دستور پيامبر سرپيچى كرده اند آرزو مى كنند كه اى كاش زنده نمى شدند.

36- وَ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ لا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً ...

عبادت بخدا و شريك قرار ندادن براى او توحيد خالص است. موحّد كسى است كه خدا را بندگى كند و چيزى را شريك خدا نگرداند، ولى به نظر مى آيد مراد از عبادت در اين آيه احسان و انفاق در موارد نهگانه زير و مراد از شرك بخل و انفاق ريايى است آنكه براى خدا چنين كارى كند خدا را عبادت كرده و موحّد است. وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً يعنى بپدر و مادر نيكى كنيد نيكى حسابى «1» بهر حال در اين آيه دستور داده شده كه در موارد نهگانه احسان و انفاق شود تا هم شكافهاى جامعه پر گردد و هم انسان دل و جانش از توحيد روشن شود آن موارد عبارتند از:

اول- پدران و مادران كه پنج بار در قرآن بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً تكرار شده و يك دفعه آمده بِوالِدَيْهِ حُسْناً (عنكبوت/ 8).

دوم: ذى القربى يعنى كسانى كه با انسان قرابت دارند.

سوم: يتيمان و پدر مردگانى كه صغير هستند و قدرت تأمين و تربيت خود را ندارند.

چهارم: فقراء و مستمندان.

__________________________________________________

(1) بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً تقديرش «احسنوا بالوالدين احسانا» است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 363

پنجم: همسايه اى كه خويشاوند است و داراى دو حق مى باشد: حق قرابت و حق همسايگى «1».

ششم: همسايه اى كه خويشاوند نيست و فقط حق

همسايگى دارد.

هفتم: رفيقى كه در كنار انسان است و با انسان نشست و برخاست دارد رفيق باشد يا همسفر يا آشنايى كه اميد به نيكى انسان دارد.

هشتم: درمانده اى كه از توانايى در وطن خود دور افتاده است.

نهم: بردگان. و مطلق زير دستان خدمتگزار و غيره.

إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ مَنْ كانَ مُخْتالًا فَخُوراً هر كه متكبر و فخر فروش باشد و از اداى حقوق نامبرده سرپيچى كند مورد محبت خدا نيست. مختال كسى است كه گردنكش و متكبر باشد، فخور و ناز فروش آن است كه خودپسندى و گردنكشى خود را برخ مردم مى كشد. سازندگى اين آيه و شمول آن بر مكارم اخلاق قابل دقت است.

37- الَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَ يَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ وَ يَكْتُمُونَ ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ.

«الذين» وصف مختال و فخور است. آنها سه كار مى كنند اول در اداى حقوق گذشته بخل مى ورزند دوم مردم را امر به بخل ميكنند و مى گويند چرا مالى كه به زحمت دست آورده ايد به ديگران مى دهيد؟

سوم: ثروت و دارايى خود را پنهان مى دارند كه كسى از آنها در خواستى نكند، مصداق وَ يَمْنَعُونَ الْماعُونَ هستند. اينگونه اشخاص تيره درون از توحيد بر كنارند نه به خود نفعى دارند و نه بديگران و مصداق كفر مى باشند لذا فرموده:

__________________________________________________

(1)

مجمع البيان روى عن رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله انه قال: الجيران ثلاثة جار له ثلاثة حقوق حق الجوار و حق القرابة و حق الاسلام و جار له حقان حق الجوار و حق الاسلام و جار له حق الجوار و هو المشرك من اهل اهل الكتاب؟

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 364

وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ عَذاباً مُهِيناً با ملاحظه أَ رَأَيْتَ الَّذِي

يُكَذِّبُ بِالدِّينِ فَذلِكَ الَّذِي يَدُعُّ الْيَتِيمَ وَ لا يَحُضُّ عَلى طَعامِ الْمِسْكِينِ و با ملاحظه وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ ...

خواهيم دانست چرا قرآن آنها را كافر و غير موحد مى داند.

38- وَ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ رِئاءَ النَّاسِ وَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ.

وصف دوّم مستكبرين است كه اگر انفاق كنند فقط براى تظاهر و ريا مى كنند، به خدا و روز جزا ايمان نمى آورند و خاضع نمى شوند و گرنه چنين نمى كردند، علت اين همه بدبختى آن است كه شيطان مطرود و اغوا گر قرين و همنشين آنهاست آرى: وَ مَنْ يَكُنِ الشَّيْطانُ لَهُ قَرِيناً فَساءَ قَرِيناً.

39- وَ ما ذا عَلَيْهِمْ لَوْ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقَهُمُ اللَّهُ.

«لو» به معنى تمنى و اى كاش است. قرآن در مقام حسرت بحال آنها مى گويد:

اى كاش كه به خدا و روز جزا تسليم مى شدند و از رزق خدا براى خدا انفاق مى كردند نه براى ريا. چون خدا بحال آنها آگاهى دارد و خسران نمى ديدند.

آرى: وَ كانَ اللَّهُ بِهِمْ عَلِيماً.

40- إِنَّ اللَّهَ لا يَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ وَ إِنْ تَكُ حَسَنَةً يُضاعِفْها وَ يُؤْتِ مِنْ لَدُنْهُ أَجْراً عَظِيماً.

راجع به مضاعفه ذيل آيه مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ ... بقره/ 244 صحبت شد، يُؤْتِ مِنْ لَدُنْهُ ظاهرا همان مضاعفه است. ظلم در اينجا به معنى نقصان اجر مى باشد «1» در روايت آمده: اگر كسى يك لقمه در راه خدا بدهد خدا روز قيامت آن را به بزرگى كوه احد به وى تحويل مى دهد.

يعنى اى كاش كه اين مردم به خدا و روز جزا تسليم مى شدند و در راه خدا

__________________________________________________

(1) اسم «تك» عمل است يعنى «و ان تلك العمل حسنة»

مؤنث بودن آن بعلت «حسنة» است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 365

انفاق مى كردند زيرا خدا هم به حال آنها داناست و هم پاداش كسى را كاهش نمى دهد بلكه فزون هم مى گرداند. اين آيه تعليل استفهام در آيه قبلى است.

41- فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلى هؤُلاءِ شَهِيداً «هؤلاء» ظاهرا راجع بامّت اسلامى است يعنى تو را هم باين امّت شاهد مى آوريم از روايت كافى به نظر مى آيد كه «هؤلاء» راجع به «شهيدا» است يعنى آن حضرت شاهد بر شهداء امتهاى ديگر است لكن روايت ضعيف است «1» اين آيه تهديد ديگرى است راجع به مختال و فخور يعنى حال آنها چگونه خواهد بود روزى كه تو بر نافرمانى آنها پيش خدا گواهى دهى. رجوع شود به «نكته ها».

42- يَوْمَئِذٍ يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ عَصَوُا الرَّسُولَ لَوْ تُسَوَّى بِهِمُ الْأَرْضُ وَ لا يَكْتُمُونَ اللَّهَ حَدِيثاً «2».

معناى «زمين با آنها مساوى مى بود» يعنى زنده نمى شدند و از زمين متمايز نمى گشتند نظير: يَقُولُ الْكافِرُ يا لَيْتَنِي كُنْتُ تُراباً

نبأ/ 40 وَ لا يَكْتُمُونَ ....

ظاهرا عطف است بر «يود»، آن در مقام عدم امكان كتمان است يعنى نمى توانند هيچ واقعه اى را از خدا كتمان كنند، به موجب: يَوْمَ هُمْ بارِزُونَ لا يَخْفى عَلَى اللَّهِ مِنْهُمْ شَيْ ءٌ غافر/ 16 و يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ فَما لَهُ مِنْ قُوَّةٍ وَ لا ناصِرٍ طارق/ 9 و 10 هيچ چيز را نمى توان از خدا پنهان داشت. بلى به موجب يَوْمَ يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِيعاً فَيَحْلِفُونَ لَهُ كَما يَحْلِفُونَ لَكُمْ مجادله/ 18 و ثُمَّ لَمْ تَكُنْ فِتْنَتُهُمْ إِلَّا أَنْ قالُوا وَ اللَّهِ رَبِّنا ما كُنَّا مُشْرِكِينَ انعام/ 23 مى خواهند كتمان كنند ولى نمى توانند.

__________________________________________________

(1) چنان

كه در آلاء الرحمن فرموده است.

(2) حديثا نكره در سياق نفى و مفيد عموم است يعنى: هيچ واقعه اى را نمى توانند كتمان كنند.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 366

نكته ها

شهادت بر اعمال:

صريح آيات قرآن آن است كه عده اى روز قيامت بر اعمال مردم شهادت خواهند كرد نظير آيه فوق و مثل: وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً نساء/ 159 درباره عيسى عليه السّلام و نيز نحل/ 84 و 89 و قصص/ 75، آيا گواهان بر همه اعمال شهادت خواهند داد يا فقط بر اعمال بد؟

ظهور: وَ يَقُولُ الْأَشْهادُ هؤُلاءِ الَّذِينَ كَذَبُوا عَلى رَبِّهِمْ ... هود/ 18 وَ يَوْمَ نَبْعَثُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً ثُمَّ لا يُؤْذَنُ لِلَّذِينَ كَفَرُوا ... نحل/ 84 آن است كه:

گواهان فقط بر اعمال بد شهادت خواهند داد، شايد از بعضى آيات و روايات عموم استفاده شود، اين مطلب به طور مفصّل در قاموس قرآن (شهد) شرح داده شده است.

اكنون بايد ديد علت بودن گواهان چيست؟ در جايى كه خدا گواه است، و اعضاء بدن شهادت مى دهند، و ملائكه نامه عمل را نوشته اند و زمين و سائر عوامل گواهى خواهند داد چه حاجت به گواهى پيامبران و ائمه و نظير آنهاست؟! به نظر نگارنده اين براى آن است كه گناهكاران احتمال ظلم و حيف ميل در دستگاه خدايى ندهند و بگويند: نتيجه عمل ما جز اين نمى توانست باشد.

و بگويند: من مى دانم چنان كارى كرده ام، اعضاء بدنم، زمين و آسمان، فرشتگان حتى پيامبرى كه رحمة للعالمين است و امام نيز بر ظلم من گواهى مى دهند و نيز بدانند كه درباره اهل بهشت نيز سهل انگارى نشده زيرا همه و حتّى پيامبر، پاكى آنها را تصديق مى كنند و

اللَّه اعلم.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 367

[سوره النساء (4): آيه 43]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُكارى حَتَّى تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ وَ لا جُنُباً إِلاَّ عابِرِي سَبِيلٍ حَتَّى تَغْتَسِلُوا وَ إِنْ كُنْتُمْ مَرْضى أَوْ عَلى سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْدِيكُمْ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَفُوًّا غَفُوراً (43)

43- اى كسانى كه ايمان آورده ايد در حال مستى تا وقتى كه بدانيد چه مى گوئيد، نماز نخوانيد و نيز در حال جنابت نماز نخوانيد تا غسل بكنيد مگر آنكه مسافر باشيد و اگر بيمار يا در سفر بوديد و يا يكى از شما از محل خلوت آمد يا با زنان آميزش كرديد و آب نيافتيد خاك پاكى را قصد كنيد (و بآن دست بزنيد) سپس صورت و دستهاى خود را مسح كنيد كه خدا آمرزنده و چاره ساز است.

كلمه ها

سكارى: سكر: مستى. سكران: مست. سكارى، مستان.

جنبا: جنابت در اثر خروج منى و آميزش جنسى عارض ميشود، شخص را از آن جنب گويند كه در آن حال از نماز خواندن و سائر محترمات بدور است پس جنب به معنى مجنوب و كنار شده است.

عابرى: عبور كنندگان. آن جمع عابر است كه در اثر اضافه به «سبيل» نونش ساقط گشته است.

تغتسلوا: غسل (بفتح- ع) شستن و بضم اول نتيجه شستن. اغتسال: غسل كردن.

مرضى: بيماران. جمع مريض. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 368

غائط: محل خلوت. غوط: غائب شدن. مراد از آن مستراح است (قاموس قرآن).

لامستم: لمس: دست زدن. دست ماليدن. مراد از آن آميزش جنسى است.

تيمموا: قصد كنيد. تيمّم به معنى قصد است.

صعيد: روى زمين. خاك نيز گفته اند (قاموس قرآن) صعد و صعود: بالا رفتن.

روى زمين را ظاهرا بعلّت بالاى زمين و قشر ظاهر آن بودن صعيد گفته اند.

طيب: پاك و دلچسب.

عفو: بسيار آمرزنده.

شرحها

ممكن است آمدن حكم نماز و تيمّم و غسل بعد از وَ اعْبُدُوا اللَّهَ .... براى آن باشد كه نماز يكى از مصاديق بزرگ عبادت است.

43- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُكارى حَتَّى تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ «1».

تحريم تدريجى خمر ذيل آيه 219 بقره در «نكته ها» بيان گرديد، در اينجا نهى از نماز در حال مستى براى آن است كه در حال مستى توجّهى به نماز نيست، مست نمى داند چه مى گويد. يعنى: تا آن گاه كه اثر مستى برود و بدانيد چه مى گوئيد به نماز نزديك نشويد. وَ لا جُنُباً إِلَّا عابِرِي سَبِيلٍ حَتَّى تَغْتَسِلُوا مراد از عابرى سبيل به نظرم مسافر و رهگذر است يعنى و نيز در حال جنابت نماز نخوانيد تا غسل كنيد مگر آنكه مسافر باشيد مشروح حكم چنين

__________________________________________________

(1) اين آيه قبل از تحريم خمر نازل شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 369

مسافر با حكم ديگرى در ذيل آيه بيان شده است.

به قولى: مراد آن است كه به مساجد داخل نشويد مگر در حال عبور.

در اين صورت بايد مراد از «الصلاة» در صدر آيه نماز باشد به قرينه حَتَّى تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ و از وَ لا جُنُباً ... كه عطف بر وَ أَنْتُمْ سُكارى است مساجد باشد يعنى: در حال مستى به نماز نزديك نشويد و در حال جنابت به مساجد نزديك نشويد مگر در حال عبور. دليل اين سخن روايتى است كه از امام باقر و امام صادق عليهما السّلام نقل شده: راوى مى پرسد: حائض و جنب به

مسجد داخل مى شوند يا نه؟

فرمود: نه مگر در حال عبور، خدا فرموده: وَ لا جُنُباً إِلَّا عابِرِي سَبِيلٍ حَتَّى تَغْتَسِلُوا ... «1».

و نيز گفته اند: درب خانه هاى صحابه به مسجد باز مى شد آنها نمى توانستند پيوسته در منزل غسل كرده خارج شوند لذا بطور مرور از مسجد مجاز شدند.

ناگفته نماند: اين معنى از آيه شريفه بطور روشن استفاده نمى شود مگر اينكه «استخدام» باشد براى آن هم قرينه واضح نيست و اللَّه العالم وانگهى در فقه شيعه جنب نمى تواند از مسجد مدينه در حال جنابت عبور بكند.

وَ إِنْ كُنْتُمْ مَرْضى أَوْ عَلى سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً.

اينجا حكم تيمم بدل از وضو و غسل يك جا بيان شده است.

چون مريض و مسافر ممكن است احتياج بغسل يا وضو داشته باشد، آنكه بول و غايط كرده در صورت نبودن آب وظيفه اش تيمّم بدل از وضو است و آنكه با زنان آميزش كرده تيمم بدل از غسل بايد بكند.

__________________________________________________

(1)

عياشى عن زرارة عن ابى جعفر عليه السلام قال قلت له: الحائض و الجنب يدخلان المسجد ام لا؟ فقال لا يدخلان المسجد الا مجتازين ان اللَّه يقول و لا جنبا الا عابرى سبيل حتى تغتسلوا.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 370

ناگفته نماند: مريض اگر آب هم داشته باشد در صورتى كه استعمال آب ضرر داشته باشد باز وظيفه اش تيمّم است به نظرم فَلَمْ تَجِدُوا ماءً قيد سه مورد بقيه است، معنى آيه چنين است و اگر مريض بوديد و نتوانستيد آب به بدن برسانيد و يا آب پيدا نكرديد و يا در سفر بوديد ...

فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْدِيكُمْ در سوره مائده آيه

6 آمده: فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْدِيكُمْ مِنْهُ يعنى: پس از آنكه خاك پاك يا روى زمين را قصد كرديد دست بآن بزنيد سپس صورت و دستهاى خود را مسح كنيد تفصيل حكم در كتب فقه مذكور است.

آن وقت در بيان اينكه: حكم تيمم يك نوع تخفيف و تسهيل است فرموده:

إِنَّ اللَّهَ كانَ عَفُوًّا غَفُوراً خدا آمرزنده و چاره ساز است در سوره مائده بجاى اين جمله فرموده: ما يُرِيدُ اللَّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَرَجٍ.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 371

[سوره النساء (4): آيات 44 تا 50]

اشاره

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتابِ يَشْتَرُونَ الضَّلالَةَ وَ يُرِيدُونَ أَنْ تَضِلُّوا السَّبِيلَ (44) وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِأَعْدائِكُمْ وَ كَفى بِاللَّهِ وَلِيًّا وَ كَفى بِاللَّهِ نَصِيراً (45) مِنَ الَّذِينَ هادُوا يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ وَ يَقُولُونَ سَمِعْنا وَ عَصَيْنا وَ اسْمَعْ غَيْرَ مُسْمَعٍ وَ راعِنا لَيًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ وَ طَعْناً فِي الدِّينِ وَ لَوْ أَنَّهُمْ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا وَ اسْمَعْ وَ انْظُرْنا لَكانَ خَيْراً لَهُمْ وَ أَقْوَمَ وَ لكِنْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِكُفْرِهِمْ فَلا يُؤْمِنُونَ إِلاَّ قَلِيلاً (46) يا أَيُّهَا الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ آمِنُوا بِما نَزَّلْنا مُصَدِّقاً لِما مَعَكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّها عَلى أَدْبارِها أَوْ نَلْعَنَهُمْ كَما لَعَنَّا أَصْحابَ السَّبْتِ وَ كانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولاً (47) إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدِ افْتَرى إِثْماً عَظِيماً (48)

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يُزَكُّونَ أَنْفُسَهُمْ بَلِ اللَّهُ يُزَكِّي مَنْ يَشاءُ وَ لا يُظْلَمُونَ فَتِيلاً (49) انْظُرْ كَيْفَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَ كَفى بِهِ إِثْماً مُبِيناً (50)

44- آيا نديدى كسانى را كه مقدارى از كتاب به آنها داده شده، گمراهى را

مى خرند و مى خواهند شما نيز گمراه شويد. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 372

45- خدا به دشمنان شما آگاهتر است. خدا سرپرست كافى و كمك كافى است.

46- آنها از كسانى هستند كه يهوديت اختيار كرده و كلمه ها را، از معانى خود منحرف مى كنند، مى گويند: شنيديم و نافرمانى كرديم، بشنو شنوا نباشى و مى گويند: راعنا تا زبان خويش را در ناحق بگردانند و بدين طعنه زنند، اگر آنها مى گفتند شنيديم و فرمان برديم بشنو و بما مهلت ده (تا حقائق را درك كنيم) بر ايشان بهتر و استوارتر بود ولى خدا در اثر كفرشان لعنتشان كرده، جز تعداد اندكى ايمان نمى آورند.

47- اى كسانى كه به شما كتاب داده شده، به آنچه نازل كرده ايم و دين شما را تصديق مى كند ايمان آوريد، پيش از آنكه صورتهايى را محو كنيم و به قفا برگردانيم يا به آنها لعنت كنيم چنان كه به اصحاب سبت لعنت كرديم و امر خدا شدنى (و حتمى) است.

48- خدا نمى بخشد كه بدو شرك آورند، و جز اين را براى هر كسى كه بخواهد مى بخشد و هر كس به خدا شرك آورد حقا گناه بزرگى را مرتكب شده است.

49- آيا نديدى آنها را كه خود را مدح مى كنند، بلكه خدا هر كه را بخواهد مدح مى كند و بقدر نخ وسط هسته خرما ستم نمى شوند.

50- ببين چطور به خدا دروغ مى بندند و همى بس كه آن گناه آشكار است.

كلمه ها

نصيب: بهره. سهم.

هادوا: يهودى شدند. هود: داخل شدن بدين يهوديّت است. گويند:

«هاد و تهود» يعنى بدين يهوديت داخل شد.

يحرفون: حرف در لغت به معنى طرف است. حرف كوه يعنى طرف آن.

تحريف شى ء: بردن آنست به يك طرف.

تحريف كلام آن است كه آن را از معانى خود منحرف كنند.

و اسمع غير مسمع: اين جمله را «بشنو ناشنوا» «بشنو شنوا نباشى» معنى كرده اند (بقره/ 104). تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 373

راعنا: فعل امر است يعنى ما را مراعات كن. آن در زبان عبرى كلمه فحش بود، از اين كلمه كه در عربى معناى خوبى دارد فحش و ناسزا قصد مى كردند (بقره/ 104).

ليا: لى (به وزن حى) به معنى تابيدن است. كسى كه دست يا سر خود را بچرخاند گويند: «لوى رأسه و يده» در كذب و دروغسازى گويند: «لوى لسانه بكذا» مراد از آيه دروغسازى و منحرف كردن حقائق است.

طعن: عيبجويى و عيب گرفتن در اصل به معنى نيزه زدن است.

نطمس: طمس و طموس: محو كردن و هلاك كردن و نيز كهنه شدن و محو شدن.

سبت: سبت به معنى قطع و در شريعت تورات دست كشيدن از كار و مطابق با روز شنبه است.

يزكون: تزكيه: پاك كردن و نيز مدح كردن و پاك نشاندادن. از ماده زكاء به معنى زيادت و نمو.

فتيل: فتل: تابيدن فتيل: تابيده. ليف شيار هسته خرما. چركى كه ميان دو انگشت گردانده شود. شى ء ناچيز را بدان مثل زننده مراد از آيه همين است.

يفترون: افتراء دروغسازى و جعل چيزى از خود. از ماده فرى به معنى بريدن و شكافتن.

شرحها

پس از بيان احكام زنان و غير آن، در اين آيات درباره كسانى كه ضد انقلاب هستند افشاگرى شده تا آنان شناخته شوند. ضد انقلاب رهبر نهضت را مسخره تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 374

مى كند، بخودش و مكتبش خرده گيرى مى كند تا قيام را بلجن بكشد، سپس يهود مورد نصيحت

قرار گرفته اند كه پيش از كوبيده شدن و گرفتار نتائج جنايت شدن، توبه كنند و از اصحاب سبت عبرت بگيرند و خود را مدح نكنند و ...

44- أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتابِ يَشْتَرُونَ الضَّلالَةَ وَ يُرِيدُونَ أَنْ تَضِلُّوا السَّبِيلَ.

لفظ نَصِيباً مِنَ الْكِتابِ حكايت دارد كه همه كتاب در دست آنها نيست بلكه قسمت بزرگى را از دست داده اند چنان كه ذيل آيه سوم از سوره آل عمران در نكته ها گفته ايم.

ممكن است مراد از «الكتاب» شريعت كامل و دين كامل باشد و بمقتضاى زمان مقدارى از اين شريعت به يهود داده شده بود و لازم بود بوسيله عيسى عليه السّلام كامل و بوسيله پيامبر اسلام صلّى اللَّه عليه و آله بآخرين تكامل خود برسد و محكم الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ چنين شد «يشترون- يريدون» حاكى است كه يهود دانسته و از روى عمد سمپاشى مى كردند و اسلام را تكذيب مى نمودند تا مسلمانان را از دين خود برگردانند.

45- وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِأَعْدائِكُمْ وَ كَفى بِاللَّهِ وَلِيًّا وَ كَفى بِاللَّهِ نَصِيراً.

يعنى خدا بشما اين مسئله را عالم مى كند و مى داند كه آنها دشمن شما هستند «وليا- نصيرا» حاكى است كه سرپرست و كمك واقعى خداست مبادا در مقابل چرب زبانى يهود تصور كنيد كه آنها دوست و خير خواه شما مى باشند بلكه مى خواهند شما را سرنگون كنند و انقلاب اسلامى را از بين ببرند.

46- مِنَ الَّذِينَ هادُوا يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ.

لفظ «من» بيان كننده «اعداء» است يعنى دشمنان شما كسانى هستند كه يهوديت را اختيار كرده اند، مراد از يُحَرِّفُونَ ... شايد مطلق چيزهايى باشد كه يهود معنى آنها را تغيير مى دادند از جمله بشارات

تورات درباره پيامبر اسلام تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 375

و اينكه از لفظ «راعنا» ناسزا قصد مى كردند نيز داخل در يُحَرِّفُونَ ...

است.

وَ يَقُولُونَ سَمِعْنا وَ عَصَيْنا وَ اسْمَعْ غَيْرَ مُسْمَعٍ وَ راعِنا لَيًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ وَ طَعْناً فِي الدِّينِ.

اين آيه ذيل آيه 104 بقره مشروحا بيان گرديد بآنجا رجوع شود به نظرم «ليا» راجع به «راعنا» و «طعنا» راجع به سَمِعْنا وَ عَصَيْنا ... است از امام باقر عليه السّلام نقل شده لفظ «راعنا» در لغت عبرى كلمه فحش بود يهود از استعمال اين كلمه فحش قصد مى كردند خداوند مى فرمايد: اينان در گفتن «راعنا- سمعنا و عصينا ...» زبان خود را در ناروا حركت مى دهند و بدين اسلام خرده گيرى مى كنند و خلاصه مكتب و رهبر را مسخره مى كنند و سبك جلوه مى دهند كه كار ضد انقلاب همين است «1» وَ لَوْ أَنَّهُمْ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا وَ اسْمَعْ وَ انْظُرْنا لَكانَ خَيْراً لَهُمْ وَ أَقْوَمَ اگر بجاى آن مسخره بازى چنين مى گفتند و در جاى «راعنا» «انظرنا» به كار مى بردند اين هم به نفع آنها بود و هم كلام استوارى را بر زبان رانده بودند.

وَ لكِنْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِكُفْرِهِمْ فَلا يُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِيلًا مراد از كفر انكار عمدى است لفظ «منهم» بعد از «قليلا» مقدر است. يعنى: در اثر انكار و عنادشان خدا توفيق را از آنها سلب كرده، فقط عده ناچيزى از آنها ايمان مى آورند و در رديف وَ لَوْ أَنَّهُمْ قالُوا سَمِعْنا .... قرار مى گيرند، آينده سخن قرآن را تصديق كرد كه از يهود جز گروه اندكى باسلام مشرف نشدند.

47- يا أَيُّهَا الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ آمِنُوا بِما نَزَّلْنا مُصَدِّقاً لِما مَعَكُمْ مِنْ قَبْلِ

أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّها عَلى أَدْبارِها أَوْ نَلْعَنَهُمْ كَما لَعَنَّا أَصْحابَ السَّبْتِ وَ كانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا.

__________________________________________________

(1) به نظر مى آيد: اين بيان حال يهود است اعم از ظاهر و باطن مشكل است قبول كرد كه رودررو بآن حضرت گفته باشند وَ اسْمَعْ غَيْرَ مُسْمَعٍ شايد زبانحالشان چنين بوده ولى «راعنا» را بزبان گفته اند.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 376

در قرآن مجيد باين سخن خيلى تكيه شده كه قرآن مصدق كتابها و شريعتهاى پيشين است، مراد از آن تصديق فى الجمله است زيرا در قرآن تحريف و ناقص شدن آنها نيز ياد آورى شده است و يا منظور آن است كه: آنها حقند ولى لازم بود بمقتضاى زمان تكميل شوند، آنهم بوسيله همان اسلام و قرآن است. نتيجه اين است كه: اى اهل كتاب قرآن مخالف طريقه شما نيست و در غير توحيد قدم برنداشته بلكه تكامل يافته مكتب شماست، چرا بآن گردن نمى نهيد؟»!!.

بقرينه ضمير «نلعنهم» كه «وجوها» بر ميگردد مراد از وجوه اشخاص است نه صورتها مثل وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ خاشِعَةٌ عامِلَةٌ ناصِبَةٌ تَصْلى ناراً حامِيَةً غاشيه/ 2، 473 كه مراد اشخاص مى باشند ظاهرا به علّت آنكه ذلت در چهره ها آشكار مى شود وجوه ذكر شده است به نظر مى آيد كه مراد از طمس وجوه و برگرداندن به قفا تغيير حالت و سلب توفيق هدايت است از امام باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده مراد آن است كه آنها را از هدايت دور مى كنيم و در گمراهى بعقب بر مى گردانيم كه كه اصلا رستگار نشوند «1».

در اين آيه يكى از دو عقوبت به يهود وعده شده و با جمله وَ كانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا حتميّت آن تضمين گشته

است اول: از كار افتادن عقل و هوش در درك واقعيات و سلب شدن توفيق هدايت بطورى كه اصلا برستگارى روى نياورند.

دوم آنكه مثل اصحاب سبت مسخ و مطرود گردند «2» ناگفته نماند يهود به قرآن و اسلام اعتنا نكرده بعقوبت اول گرفتار شدند، درباره آيه معانى ديگرى نيز

__________________________________________________

(1)

صافى عن الباقر (ع) «و المعنى نطمسها عن الهدى فنردها على ادبارها فى ضلالتها بحيث لا يفلح ابدا»

چون چشم بقفا برگردد شخص پشت سر را مى بيند و بقهقرى ميرود.

(2) جريان اصحاب سبت در بقره/ 65 گذشت و در سوره اعراف مفصلا خواهد آمد. [.....]

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 377

گفته شده ولى آنچه گفته شد طبيعى تر است.

48- إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ.

اين آيه با آنكه يك حكم كلّى است يهود را تهديد مى كند كه در صورت عدم ايمان مشركند و بخشوده نخواهند شد. در اينجا چند مطلب هست: اول مسئله عدم غفران در اين آيه و آيات ديگر در صورتى است كه شخص مشرك از دنيا برود و گرنه بضرورت اسلام ثابت شده كه مشرك در صورت توبه و ايمان آوردن گناهش آمرزيده خواهد شد.

دوم: يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ حاكى است كه همه گناهان اعم از صغيره و كبيره قابل غفرانند نمى گوئيم حتما آمرزيده مى شوند تا باعث تجرى شود و تحريم گناهان لغو گردد بلكه مى گوئيم: قابليّت آن را دارند كه آمرزيده شوند. از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده كه فرمود:

«الكبائر و ما سواها»

«1» و لفظ لِمَنْ يَشاءُ راجع بشرائط آمرزش گناهان است يعنى اگر شرائط غفران جمع شود و خدا بخواهد مى آمرزد معلوم است كه خدا عبث

نمى كند.

از امير المؤمنين عليه السّلام منقول است كه فرمود: در نزد من در قرآن از اين آيه اميدوار كننده تر نيست «2» وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدِ افْتَرى إِثْماً عَظِيماً «افترى» معناى گناه مى دهد يعنى: هر كه به خدا شريك قرار بدهد حقا كه گناه كرده گناهى بزرگ «3».

49- أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يُزَكُّونَ أَنْفُسَهُمْ بَلِ اللَّهُ يُزَكِّي مَنْ يَشاءُ وَ لا يُظْلَمُونَ فَتِيلًا.

يهود با آنكه در مقام تكذيب اسلام بودند، خود را مدح كرده و انسان

__________________________________________________

(1) تفسير صافى يعنى غفران شامل صغائر و كبائر است.

(2) تفسير مجمع البيان «ما فى القرآن آية عندى ارجى من هذه الاية».

(3) اين مثل «حمدته شكرا» و «قعدت جلوسا» است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 378

ما فوق مى دانستند و مى گفتند: نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ مائده 18، آيه مى فرمايد:

خدا انسان را مدح مى كند روى معيارهاى واقعى، غرور بيجاى ناپاكان و منم منم گفتنشان معنى ندارد، بايد براه حق بروند تا پاك باشند و در اين تزكيه كه بوسيله خدا و باندازه عمل است مردم ابدا مظلوم نمى شوند و اجرشان بدون كم و كاست مى رسد.

50- انْظُرْ كَيْفَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَ كَفى بِهِ إِثْماً مُبِيناً.

در تزكيه و مدح خودشان ناچار بودند باطل را در جاى حق بگذارند و بر خدا دروغ ببندند و آن، در گناه آشكار بودن كافى است.

باطل باك ندارد از اينكه بر خدا و رسول دروغ ببندد، محمد رضا پهلوى با آنكه غرق در كفر و شرك و عياشى بود، خود را كمر بسته حضرت رضا عليه السلام معرفى مى كرد بنظرش حضرت ابو الفضل او را وقت افتادن از اسب نجات داده بود و امير المؤمنين (ع)

را در بيدارى با چشم خود ديده بود.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 379

[سوره النساء (4): آيات 51 تا 57]

اشاره

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ وَ يَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا هؤُلاءِ أَهْدى مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا سَبِيلاً (51) أُولئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ وَ مَنْ يَلْعَنِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ نَصِيراً (52) أَمْ لَهُمْ نَصِيبٌ مِنَ الْمُلْكِ فَإِذاً لا يُؤْتُونَ النَّاسَ نَقِيراً (53) أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهِيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظِيماً (54) فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْهُ وَ كَفى بِجَهَنَّمَ سَعِيراً (55)

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِنا سَوْفَ نُصْلِيهِمْ ناراً كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها لِيَذُوقُوا الْعَذابَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَزِيزاً حَكِيماً (56) وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً لَهُمْ فِيها أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ نُدْخِلُهُمْ ظِلاًّ ظَلِيلاً (57)

51- آيا نديدى كسانى را كه بهره اى از كتاب بآنها داده شده كه به مكتب باطل و طغيانگر ايمان مى آورند و درباره كافران مى گويند كه اينها از مؤمنان بهدايت نزديكتر است.

52- همان كسانند كه خدا لعنتشان كرده و هر كه خدا لعنتش كند هرگز يارى براى او نخواهى يافت. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 380

53- يا براى آنها در حكومت جهان بهره اى هست؟! (اگر چنين بود) به مردم چيزى نمى دادند.

54- يا بر مردم (خاندان نبوت) در برابر آنچه خدا از كرمش بآنها داده حسد مى برند؟! ما به آل ابراهيم شريعت و حكمت داديم و حكومت بزرگى عطا كرديم.

55- بعضى بآن ايمان آورد و بعضى از آن اعراض نمود جهنم كه آتشى افروخته است براى آنها بس

است.

56- براستى كسانى كه به آيات ما كافر شدند بزودى بآتش مهيب داخلشان مى كنيم هر وقت پوستهايشان سوخت و بيحس شد پوستهاى ديگرى بر آنها عوض مى گيريم تا عذاب را بچشند، خدا عزيز و حكيم است.

57- كسانى كه ايمان آورده و عمل شايسته انجام دادند، آنها را به بهشتهايى داخل مى كنيم كه از زير آنها نهرها روان است و در آنها جاودانانند براى آنها در آن بهشتها زنان پاكى هست و آنها را بزندگى سعادتبخش داخل مى كنيم.

كلمه ها

جبت: چيز بى فايده. راغب گويد: جبت و جبس به معنى بى فايده است.

مراد از آن در آيه مكتب باطل و هر معبود باطل است كه بجهت بى فايده بودن جبت ناميده شده است. اين كلمه در قرآن يك بار آمده است همه مكتبهاى باطل مصداق «جبت» مى باشند.

طاغوت: اين كلمه در اصل مصدر است به معنى طغيان. ولى به معنى فاعل استعمال مى شود، منظور از آن هر طغيانگر و متجاوز است مثل حكمرانان ستمگر و خدايان دروغين در قرآن مجيد هشت بار بكار رفته است (بقره/ 256).

لعنهم: لعن: راندن و دور كردن. ملعون: رانده شده از توفيق و رحمت خدا. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 381

ملك: (بضم- م) حكومت. اداره امور.

نقير: خال يا فرو رفتگى كوچكى است در پشت هسته خرما، گويى منقارى بآنجا زده اند، (قاموس قرآن) چيز سبك و حقير را با آن مثل زنند و نيز به معنى تراشه است.

صد: صد و صدود گاهى به معنى اعراض و گاهى به معنى منع و برگرداندن آيد (رجوع شود بقاموس قرآن) و در اين آيه به معنى اعراض است.

سعير: آتش افروخته شده. سعر: افروختن و افروخته شدن آتش.

نضجت: نضج به معنى

رسيدن ميوه و پخته شدن گوشت است. به نظرم مراد از آن بى حس شدن باشد.

بدلناهم: تبديل: عوض گرفتن چيزى در جاى چيزى.

مطهره: پاك شده. تطهير: پاك كردن. زنان بهشتى از هر چيز ناخوشايند پاك شده اند.

ظل ظليل: ظلّ: سايه. ظليل: سايه دار. ولى هر گاه ظل ظليل گويند منظور مبالغه است مثل ليل اليل و داهية دهياء به نظرم مراد از ظلّ عزت و رفاه و آسودگى است راغب گويد از اين چيزها با ظلّ تعبير مى آورند على هذا ظل ظليل يعنى زندگى بسيار لذت بخش.

شرحها

آيات شريفه تعقيب افشاگريها درباره يهود است كه ضد انقلاب اسلامى بوده و بهر وسيله اى متوسل مى شدند تا نهضت اسلامى را واژگون كنند. حتى با آنكه عقيده به خدا داشتند، بت پرستى را بهتر از اسلام معرفى مى كردند، بدين جهت تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 382

منكوب و ملعون گرديدند ولى آنان كه در مسير انقلاب توحيدى واقع شده و كارهاى مثبت انجام داده اند بآنها وعده هاى نيكو داده شده است.

51- أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ وَ يَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا هؤُلاءِ أَهْدى مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا سَبِيلًا.

در مجمع البيان نقل كرده: بعد از جنگ احد، يكى از سرشناسان يهود بنام كعب بن اشرف با هفتاد نفر بمكه رفت و با ابو سفيان ملاقات كرد و عهد بستند كه متحدا بر عليه اسلام قيام كرده و بجنگ رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله برخيزند، ابو سفيان بكعب گفت: آيا ما بر حقيم يا محمّد؟ كعب گفت: دين شما از دين محمّد صحيحتر و نجات دهنده تر است. آيه شريفه از آن تبانى و گفتگو حكايت دارد.

يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ

وَ الطَّاغُوتِ مفيد آن است كه يهود هم به طاغوت مثل ابو سفيان و هم به مكتب او اظهار ارادت كرده اند، آنان كه از روى حسد و غرض خار راه بشريت هستند از اين كارها زياد مى كنند مكتب باطل را تزويج و حق را لجن مال مى نمايند. باين گفته سه جواب داده شده اول:

52- أُولئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ وَ مَنْ يَلْعَنِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ نَصِيراً.

چون اين كار، دانسته و از روى عمد است لذا آنها مطرود و از رحمت و توفيق خدا بى بهره مى باشند، نتيجه لعنت آن است كه ديگر راهى و كمكى براى هدايت ندارند، چون هدايت مال كسى است كه نمى داند و در فكر عناد نيست ولى آنكه مى داند و نمى خواهد تسليم شود قابل هدايت نيست سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ جواب دوم:

53- أَمْ لَهُمْ نَصِيبٌ مِنَ الْمُلْكِ فَإِذاً لا يُؤْتُونَ النَّاسَ نَقِيراً.

ملك و حكومت جهان در دست آنهاست كه قضاوتشان مورد عمل و خواسته شان در تعيين نبوت و غيره مؤثر باشد و گرنه هيچ چيز به مردم نمى دادند، يهود نبوت و مقام را براى خود مى خواستند چنان كه حكمرانان ستمگر نيز چنانند. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 383

54- أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهِيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظِيماً.

اين سومين جواب يهود است كه مكتب بت پرستان را باسلام ترجيح مى دادند، مراد از «الناس» رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله يا او و خانواده اش است، قهرا اين فضيلت بامتش هم مى رسد يعنى اينها حسد مى برند بر نبوت و فضيلتى كه خدا به پيامبر و خانواده او

داده است ولى اين جاى حسد نيست ما از اول با خاندان ابراهيم چنين كرده ايم.

اين پيامبر و خاندان او نيز از خاندان ابراهيم هستند. مراد از «ملك عظيم» ظاهرا حكومت ظاهرى و معنوى است از قبيل امامت و وجوب اطاعت و حكومت امثال سليمان و داود و غيره از ائمه اهل بيت عليهم السّلام نقل شده كه مراد از «الناس» رسول خدا و خاندان او است. امام صادق عليه السّلام مى فرمايد: مائيم آن حسد شده ها كه خدا در كتابش فرموده: أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ ... فرمود: مراد از كتاب نبوت و از حكمت درك و قضاوت و از ملك عظيم مفترض الطاعة بودن است. «1»

55- فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْهُ وَ كَفى بِجَهَنَّمَ سَعِيراً.

«منهم» راجع است بآل ابراهيم، مراد از «به و عنه» كتاب، حكمت و ملك عظيم است. يعنى بعضى از آل ابراهيم باين فضيلت ايمان آورده و اسلام قبول كردند ولى بعضى از آن اعراض نموده و در كفر ماندند مثل اكثر يهود و كفار بنى هاشم. ممكن است «منهم» راجع به عموم مردم باشد. كَفى بِجَهَنَّمَ ...

تهديد است به كسانى كه اعراض كرده اند يعنى: بس است براى آنها جهنم افروخته.

__________________________________________________

(1)

مجمع البيان: «قال ابو عبد اللَّه (ع) يا ابا الصباح ... نحن المحسودون الذين قال اللَّه فى كتابه ام يحسدون الناس ... قال و المراد بالكتاب النبوة و بالحكمة الفهم و القضاء و بالملك العظيم افتراض الطاعة.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 384

56- إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِنا سَوْفَ نُصْلِيهِمْ ناراً كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها لِيَذُوقُوا الْعَذابَ.

«نارا» كه نكره آمده عظمت و مهيب بودن آتش را مى رساند، مراد از الَّذِينَ

كَفَرُوا كسانى هستند كه از روى عناد در كفر مانده و بحق تسليم نشده اند نه كسانى كه از روى جهل كافر شده اند به نظرم مراد از «نضجت» بيحس شدن پوستها باشد كه پوست در اثر سوختن بيحس و مرده مى شود، چون آخرت همه جا، حيات و زندگى است وقتى كه پوست سوخت و بيحس شد فورا زنده مى شود و سوزش از سر گرفته مى شود، ظاهرا منظور از بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها همان پوستهاى اولى است، غيريّت براى زنده و مرده بودن است.

در تفسير برهان نقل شده: چون منصور عباسى امام صادق عليه السّلام را به عراق آورد ابن ابى العوجاء پيش آن حضرت آمد، گفت: درباره اين آيه كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها ... چه مى فرمائيد؟ قبول كردم آن پوستها كه گناه كردند عذاب ديدند تقصير پوستهاى جديد چيست؟ امام فرمود: «هى هى و هى غيرها» پوستها همان پوستهاست و غير آنهاست. گفت: توضيح بدهيد تا روشن شوم.

امام فرمود: اگر كسى خشتى را كوبيده و گل كرده بار ديگر خشت بزند آيا آن، خشت اولى و در عين حال غير آن نيست؟ گفت: آرى خدا سعادتمندت گرداند نظير اين روايت در احتجاج طبرسى و تفسير قمى نيز نقل شده است. إِنَّ اللَّهَ كانَ عَزِيزاً حَكِيماً حاكى است كه خدا باين كار توانا و اين عذاب از روى حكمت است «نعوذ باللَّه من عذاب النار».

57- وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً لَهُمْ فِيها أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ نُدْخِلُهُمْ ظِلًّا ظَلِيلًا.

اين آيه در مقابل آيه فوق است و از دأب قرآن است كه آيات رحمت و عذاب تفسير أحسن

الحديث، ج 2، ص: 385

را يك جا ذكر مى كند تا يكى مفيد انذار و ديگرى در برگيرنده تبشير باشد «ابد» دلالت بر زمان مستمرى دارد كه قطع نمى شود و آن تأكيد «خالدين» است، مراد از «الانهار» نهرهايى است كه در بقره/ 25 گفته شد و در سوره قتال خواهد آمد. أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ زنانى هستند كه از هر ناپاكى ظاهرى و معنوى پاك و مبرى هستند «ظل ظليل» چنان كه در «كلمه ها» گفته شد زندگانى لذت بخش و غير قابل توصيف است (اللهم ارزقنا).

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 386

[سوره النساء (4): آيات 58 تا 63]

اشاره

إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا يَعِظُكُمْ بِهِ إِنَّ اللَّهَ كانَ سَمِيعاً بَصِيراً (58) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِي شَيْ ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلاً (59) أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ يُرِيدُونَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ وَ يُرِيدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُضِلَّهُمْ ضَلالاً بَعِيداً (60) وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا إِلى ما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ إِلَى الرَّسُولِ رَأَيْتَ الْمُنافِقِينَ يَصُدُّونَ عَنْكَ صُدُوداً (61) فَكَيْفَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ ثُمَّ جاؤُكَ يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ إِنْ أَرَدْنا إِلاَّ إِحْساناً وَ تَوْفِيقاً (62)

أُولئِكَ الَّذِينَ يَعْلَمُ اللَّهُ ما فِي قُلُوبِهِمْ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ عِظْهُمْ وَ قُلْ لَهُمْ فِي أَنْفُسِهِمْ قَوْلاً بَلِيغاً (63)

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 387

58- خدا بشما فرمان ميدهد كه امانتها را به صاحبانشان برگردانيد و چون

ميان مردم داورى مى كنيد به عدل داورى كنيد، خدا با اين سخن پند خوبى به شما مى دهد خدا شنوا و بيناست.

59- اى كسانى كه ايمان آورده ايد اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد رسول خدا و صاحبان امر را كه از شما هستند، و اگر در چيزى نزاع كرديد آن را به خدا و رسول ارجاع دهيد اگر به خدا و روز قيامت ايمان داريد، اين خود خوب و عاقبتش خوبتر است.

60- آيا نديدى آنان را كه مى گويند به آنچه بر تو نازل شده و به آنچه پيش از تو نازل شده ايمان دارند (ولى) مى خواهند محاكمه پيش طاغوت ببرند با آنكه مأمور هستند كه به طاغوت كفر ورزند، شيطان مى خواهد آنها را به گمراهى افكند، گمراهى دور.

61- چون به آنها گفته شود. بيائيد به سوى آنچه خدا نازل كرده (و بيائيد) به طرف اين پيامبر، مى بينى كه منافقان از تو اعراض مى كنند اعراض جدى.

62- چگونه خواهد بود حالشان وقتى كه در اثر عملشان مصيبتى به آنها رسد سپس بيايند پيش تو و قسم خورند كه در اين كار جز نيكى به تو و الفت در ميان دو خصم نظرى نداشته ايم.

63- آنها كسانى هستند كه خدا آنچه را كه در دل دارند مى داند از آنها دورى كن، پندشان ده، و به آنها سخنى رسا بگو كه در وجودشان اثر كند.

كلمه ها

امانات: امانت: چيزى كه شخص را براى آن امين دانسته و باو داده اند، اين كلمه مصدر است به معنى مفعول (امانت: ما أو تمن عليه) امانات جمع آنست.

حكمتم: مراد از حكم در آيه قضاوت و داورى است.

نعما: آن در اصل «نعم شيئا هو» است يعنى

خوب چيزى است آنچه خدا شما را با آن موعظه مى كند. «ما» تميز «هو» است كه فاعل «نعم» مى باشد. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 388

اولى الامر: صاحبان دستور. سرپرستان. خواهيم ديد كه به امامان عليه السّلام تطبيق مى شود.

تأويلا: مراد از تأويل در اينجا عاقبت و نتيجه است. تأويل در اصل به معنى برگشت دادن از «اول» به معنى برگشت است.

يزعمون: زعم: سخن باطل و دروغ. «يزعمون» يعنى دروغ مى گويند (قاموس قرآن).

يتحاكموا: تحاكم: محاكمه و مخاصمه را پيش كسى بردن (داورى خواستن).

طاغوت: طغيانگر. انسان باشد يا مكتب باطل و يا معبود باطل (نساء/ 51).

تعالوا: تعال: بيا. تعالوا: بيائيد هر دو اسم فعل مى باشند.

يصدون: صد و صدود گاهى به معنى اعراض و گاهى به معنى برگرداندن است مراد در اين آيه معناى اول است.

يحلفون: سوگند ياد مى كنند. حلف (بفتح اوّل و كسر آن) به معنى سوگند و سوگند ياد كردن است.

توفيق: ايجاد موافقت ميان دو چيز يا چيزها. وفق: مطابقت ميان دو چيز ...

بليغ: رسا.

شرحها

بدنبال افشاگرى درباره يهود و نقل كار شكنى آنها، در اين آيات دستور داده شده كه امانتها به صاحبانش داده شود تا جامعه ايمن بوجود آيد، قضاوت و داورى و حل و فصل اختلافات از روى عدالت باشد تا هر صاحب حق بحق خودش برسد، در كارهاى اجتماعى و فردى ملاك عمل و وضع قانون، فرموده خدا و رسول و جانشينان رسول باشد و در صورت بروز نزاع و اختلاف با دستور خدا و رسول تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 389

آن را حل كنند، آنها كه در داورى و قضاوت جز خدا و رسول را انتخاب مى كنند هر عذرى كه بياورند مقبول

نيست و در گمراهى هستند و لازم است كه موعظه و جهت داده شوند. جامعه توحيدى جامعه اى است كه در آن دستور خدا و رسول ملاك عمل واقع شود. شأن نزولهايى نقل شده كه نقل آنها ضرور نيست، مطلب كاملا روشن است.

58- إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها.

ظهور آيه در امانتهاى مالى است ولى مانعى ندارد كه شامل امانتهاى معنوى نيز باشد مثل اوامر و نواهى خدا كه بايد به بندگان رسانده شود و مثل مقام امامت كه امامى به امامى تفويض مى كند چنان كه از ائمه صلوات اللَّه عليهم نقل شده است «1» راستگويى و امين بودن دو ملاك موحد و انسان نيكو بودن است رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرموده: به زياد نماز خواندن و زياد روزه گرفتن و زياد حج آوردن مردم نگاه نكنيد، همچنين به احسان و به صدايشان در (عبادت) شب نگاه نكنيد، (بلكه) نگاه كنيد براستى گفتار و اداء امانت «2» وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ اگر حكومت و داورى به عدل باشد عدالت اجتماعى بر قرار مى شود، حق هر صاحب حقى به خودش مى رسد. اهميت اين سخن بر كسى پوشيده نيست. إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا يَعِظُكُمْ بِهِ إِنَّ اللَّهَ كانَ سَمِيعاً بَصِيراً به نظرم «سميعا» راجع به نداى طبيعى است يعنى اداى امانت و حكومت به عدل كه طبيعت جامعه

__________________________________________________

(1)

مجمع البيان عن الباقر و الصادق عليهما السلام انها فى كل من أوتمن امانة من الامانات و امانات اللَّه و اوامره و نواهيه و امانات عباده فيما يأتمن بعضهم بعضا من المال.

و

قال الباقر و الصادق عليهما السلام امر اللَّه تعالى كل واحد من

الأئمة ان يسلم الامر الى من بعده.

(2)

روضة الواعظين قال صلّى اللَّه عليه و آله لا تنظروا الى كثرة صلوتهم و صومهم و كثرة الحج و المعروف و طنطنتهم بالليل. انظروا الى صدق الحديث و اداء الامانة.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 390

آن را مى خواهد، خدا اين خواست و اين ندا را مى شنود و خدا به وضع جامعه انسانى بيناست، سميع و بصير بودن ايجاب كرده كه اين دستور را بدهد نظير اين سخن آيه وَ آتاكُمْ مِنْ كُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ (ابراهيم/ 36) پيداست كه مراد سؤال فطرى و تكوينى است.

59- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ.

مى دانيم كه اطاعت رسول مطلقا واجب است و تخصيصى در آن نيست زيرا پيامبر معصوم است و خطا نمى كند هر چه دستور بدهد همان فرمان حق و رضاى حق است. و چون براى رسول و اولوا الامر فقط يك «اطيعوا» آمده بايد اطاعت اولى الامر نيز عمومى و بدون تخصيص باشد، لازمه اين سخن معصوم بودن اولى الامر است و گرنه ممكن است امر بخلاف شرع كنند و مردم مجبور از اطاعت باشند «منكم» دلالت دارد كه اين اولو الامر از متن جامعه اسلامى برخاسته اند مثل:

بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ جمعه/ 2 رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ بقره/ 129 ظهور «اولوا الامر» در سرپرستان و صاحبان امر است نه فقهاء و اهل دين كه ابن عباس گفته و نه امر بمعروف كنندگان كه بعضى گفته اند و نه اهل حل و عقد كه صاحب المنار گفته است.

ناگفته نماند: آيه نمى گويد اولى الامر چه كسانى هستند ولى دقت در آن روشن مى كند كه اولى الامر

بايد مثل رسول، معصوم و مصون از خطا باشند، بعقيده شيعه و بنا بر روايات مراد از اولو الامر ائمه معصومين عليهم السّلام هستند، در تفسير برهان 30 روايت و در تفسير عياشى 12 حديث در اين زمينه نقل شده است، آيه شريفه نيز به آن دلالت دارد. «1».

__________________________________________________

(1) در زمان غيبت، فقهاء در مقام اولى الامر واقع شده اند و بنا بر ادله ولايت فقيه، اطاعتشان واجب و فرمانشان واجب الاجر است و اگر حكومتى نصب كنند واجب الاطاعة است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 391

فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِي شَيْ ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ چون در جامعه توحيدى حكومت، حكومت اللَّه است و رسول فقط سخن اللَّه را مى گويد لذا فرموده اگر منازعه و اختلاف كرديد مسئله را به كتاب خدا و گفته رسول برگردانيد هر چه آن دو گفته قبول كنيد و اطاعت نمائيد.

زمخشرى و بيضاوى مى گويند: جمله فَإِنْ تَنازَعْتُمْ ... مربوط باولو الامر است يعنى اگر با اولو الامر در چيزى مخالفت كرديد رجوع به خدا و رسول كنيد. ولى اين سخن قابل قبول نيست اولا با صدر آيه مخالفت دارد كه مطلقا فرموده «اطيعوا» مثلا معقول نيست كه بگويد رسول خدا را اطاعت كنيد و بعد بگويد اگر با او مخالفت كرديد چنين و چنان بكنيد، ثانيا كلمه «تنازعتم» دلالت بر اشتراك دارد معنايش اين است اگر ميان خودتان منازعه كرديد نه با اولى الامر مثل حَتَّى إِذا فَشِلْتُمْ وَ تَنازَعْتُمْ فِي الْأَمْرِ آل عمران/ 152 و گرنه مى فرمود «فان تنازعتم معهم فى شى ء».

اينكه نفرموده به اولى الامر برگردانيد از آن جهت است كه مراجعه به آنها مراجعه به خدا و رسول است

كه آنها سخن خدا و رسول را خواهند گفت و با نبودن رسول مراجعه به آنها حتمى است. إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلًا «ان كنتم» مربوط است به اطاعت خدا و رسول و اولوا الامر و مراجعه به كتاب و سنت در صورت منازعه. «ذلك» نيز اشاره به آن است خوب و نيك فرجام بودن از آن جهت است كه حكومت اللَّه در جامعه پياده مى شود:

أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ.

60- أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ يُرِيدُونَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ.

اين آيه بيان حال كسى است كه منازعه و اختلاف خويش را مى خواهد در پيش يك ستمگر از خدا بى خبر حل و فصل كند و دستور فَإِنْ تَنازَعْتُمْ ... را تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 392

گردن ننهد ظهور آيه مى رساند كه چنين واقعه اى توسّط منافقى رخ داده است طبرسى فرموده: ميان يك نفر يهودى و يك نفر منافق خصومتى بود، يهودى گفت: حكومت پيش محمّد صلّى اللَّه عليه و آله ببريم كه به حق داورى مى كند و رشوه نمى پذيرد منافق گفت: نه پيش كعب بن اشرف (يكى از سران يهود) برويم وَ يُرِيدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُضِلَّهُمْ ضَلالًا بَعِيداً ضلال بعيد و گمراهى دور آن است كه شخص هرگز به راه حق بر نگردد.

61- وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا إِلى ما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ إِلَى الرَّسُولِ رَأَيْتَ الْمُنافِقِينَ يَصُدُّونَ عَنْكَ صُدُوداً.

بيان حال كسى است كه حتى بعد از دعوت و نصيحت كه به سوى حق بر گردد از آن

اعراض مى كند.

62- فَكَيْفَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ ثُمَّ جاءُوكَ يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ إِنْ أَرَدْنا إِلَّا إِحْساناً وَ تَوْفِيقاً.

داورى طاغوت قهرا بلائى بدنبال خواهد داشت، ضد انقلاب چون مبتلا شد و سرش به سنگ خورد به فكر اعتذار مى افتد كه خطاى خويش را به صورت حق جلوه دهد آيه روشن مى كند كه حكومت طاغوت گرفتارشان كرده آن گاه به نزد آن حضرت آمده و گفته اند كه ما از اين كار دو نظر داشتيم يكى احسان به شما و سبك كردن كار شما، ديگرى سازش ميان دو خصم نه روگردانى از داورى شما.

63- أُولئِكَ الَّذِينَ يَعْلَمُ اللَّهُ ما فِي قُلُوبِهِمْ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ عِظْهُمْ وَ قُلْ لَهُمْ فِي أَنْفُسِهِمْ قَوْلًا بَلِيغاً.

خدا مى داند كه به فكر تسليم نيستند، از آنها روى گردان وقتت را با چانه زدن تلف نكن، چنان رسا و بليغ سخن گو كه حجّت بر آنها تمام شود و مقصودت را در دل آنها جاى دهى و بفهمانى كه عاقبت بد در كمين آنهاست. با لجوجان غير از اين معامله نمى شود كرد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 393

[سوره النساء (4): آيات 64 تا 70]

اشاره

وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ لِيُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِيماً (64) فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً (65) وَ لَوْ أَنَّا كَتَبْنا عَلَيْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِنْ دِيارِكُمْ ما فَعَلُوهُ إِلاَّ قَلِيلٌ مِنْهُمْ وَ لَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا ما يُوعَظُونَ بِهِ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ وَ أَشَدَّ تَثْبِيتاً (66) وَ إِذاً لَآتَيْناهُمْ مِنْ لَدُنَّا أَجْراً عَظِيماً

(67) وَ لَهَدَيْناهُمْ صِراطاً مُسْتَقِيماً (68)

وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً (69) ذلِكَ الْفَضْلُ مِنَ اللَّهِ وَ كَفى بِاللَّهِ عَلِيماً (70)

64- هيچ پيامبرى نفرستاديم مگر آنكه به فرمان خدا از وى اطاعت شود، اگر آنها وقتى كه بخود ستم كردند پيش تو آمده و از خدا آمرزش خواسته بودند و پيامبر (هم) بر آنها آمرزش خواسته بود خدا را توبه پذير و مهربان مى يافتند.

65- پس قسم به پروردگار تو مؤمن نمى شوند تا اينكه تو را در اختلافى كه پيش آمده حاكم كنند، سپس در دلهاى خويش از آنچه حكم كرده اى ملالى نيابند و كاملا تسليم باشند (كار را بى چون و چرا به حكم تو واگذار كنند).

66- اگر ما به آنها دستور داده بوديم كه خودتان را بكشيد يا از ديار خويش بيرون شويد. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 394

جز عده كمى چنين نمى كردند و اگر پندهايى را كه به آنها داده مى شود عمل مى كردند براى آنها بهتر و در تقويتشان محكمتر بود.

67- و آن گاه از جانب خويش به آنها پاداش بزرگى مى داديم.

68- و براهى راست هدايتشان مى كرديم.

69- هر كس خدا و رسول را اطاعت كند آنها همراه كسانى هستند كه خدا نعمتشان داده از پيامبران، صدق پيشگان، گواهان اعمال و شايستگان و آنها نيكو رفيقانند.

70- آن كرامت از خداست و همين بس كه خدا داناست.

كلمه ها

يحكموك: تحكيم: داور قرار دادن. «يحكموك» يعنى داور كنند تو را.

شجر: مراد از شجر در آيه منازعه و مشاجره است. منازعه را از آن تشاجر گويند كه سخن دو خصم

مثل برگ و شاخه درخت بهم مختلط است. آن در اصل بمعنى درخت است.

حرج: تنگى. ناراحتى، آن در اصل محل جمع شدن است كه لازمه اش تنگى است.

تسليما: تسليم در اينجا به معنى واگذارى است يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً واگذار كنند واگذار كردن تمام.

تثبيت: اثبات و تثبيت: ثابت كردن و مستقر كردن.

صديقين: صديق مبالغه صادق است و آن كسى است كه قول و فعل و زندگى و عقيده اش صدق و راست باشد.

شرحها

در تكميل مطالب گذشته در اين آيات فرموده: پيامبر آمده كه او را اطاعت كنند آنها كه از او اعراض مى كنند، داورى پيش طاغوت مى برند، سپس اعتذار تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 395

مى كنند پذيرفته نيست مگر آنكه پيش پيامبر آمده واقعا توبه كنند. آن گاه مى گويد: در صورتى مؤمن صحيح خواهند بود كه در منازعه و اختلاف، پيامبر را داور قرار دهند و از قضاوت او ناراحت نباشند. سپس فرموده ما دستور شاقّى براى آنها قرار نداده ايم و اگر به موعظه و پند ما عمل كنند به صلاح آنها است كه پاداش خدايى دريافت خواهند كرد و براه راست هدايت خواهند شد. و در رديف پيامبران و صديقين و شايستگان خواهند بود.

64- وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِيُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ.

لفظ بِإِذْنِ اللَّهِ حاكى است كه در مقابل دستور پيامبر نمى شود چون و چرا كرد زيرا مطاع بودنش به دستور خدا است، مخالفت با او مخالفت با خدا و اطاعت او اطاعت خدا است مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ نساء/ 80 وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاءُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِيماً اين قسمت براى آن است كه راه

توبه باز است كه اگر بجاى عذر و قسم خوردن پيش پيامبر مى آمدند و توبه مى كردند پيامبر هم از خدا براى آنها مغفرت مى خواست خداى تواب رحيم توبه آنها را مى پذيرفت. به نظر مى آيد آمدن پيش آن حضرت براى آن بود كه قضيه به اطلاع آن حضرت رسيده بود و هر مخالفت كه به اطلاع آن حضرت رسيده باشد لازم بود آن حضرت از توبه نيز مطّلع باشد نظير جريان عبد اللَّه بن ابى در جنگ بنى المصطلق كه بر عليه مسلمانان توطئه كرد و پيش آن حضرت معلوم شد به او گفتند: برو پيش رسول خدا كه از برايت مغفرت بخواهد قبول نكرد چنان كه فرموده: وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللَّهِ لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ منافقون/ 5 و گرنه ظاهرا آمدن پيش پيغمبر و اقرار بگناه كردن و استغفار خواستن شرط توبه نيست.

65- فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 396

در صورتى وارد ايمان مى شوند كه در منازعه ها فقط تو را داور كنند و از حكمى كه بر له يا عليه آنها داده اى دلتنگ نباشند و در برابر فرموده تو تسليم محض باشند اين طور بودند چندان هم مشكل نيست زيرا پيامبر جز بحق داورى نمى كند. قبول حق به صلاح انسان است. آرى بايد در مقابل حق تسليم شد و آن را پذيرفت.

مى گويند: علّت نزول اين آيه آن بود كه زبير عمه زاده پيامبر با مردى از انصار درباره آبيارى نخلستان اختلاف كرده پيش رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آمدند، چون

درختان زبير در اول نهر و درختان مرد انصارى بعد از آن قرار داشت، حضرت بزبير فرمود: اول تو آبيارى كن بعد آب را به مرد انصارى تحويل بده، آن مرد از اين قضاوت دلگير شده گفت: پيامبر در قضاوت جانب عمه زاده اش را گرفت تا آيه فوق نازل گرديد، بهر حال وضع موجود، نزول چنين آيه و سائر آيات را مقتضى بوده است.

66- وَ لَوْ أَنَّا كَتَبْنا عَلَيْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِنْ دِيارِكُمْ ما فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِيلٌ مِنْهُمْ.

به نظر مى آيد كه اين جمله براى آن است كه ما به مردم تكليف شاقى قرار نداده ايم، اينكه مى گوئيم رسول خدا را اطاعت كنيد به صلاح آنها و در مقدور آنهاست. مراد اقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ قتل يك ديگر يا انتحار است. «الا قليل» منهم حاكى است كه عده اى نيز باين دستور عمل مى كردند.

وَ لَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا ما يُوعَظُونَ بِهِ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ وَ أَشَدَّ تَثْبِيتاً.

مراد از ما يُوعَظُونَ دستورهاى مقدور است، خير بودن براى آن است كه احكام روى مصالح مردم مقرر گشته است، شدت تثبيت و استقرار براى آن است كه عمل تمرين است، تمرين هر قدر زياد باشد عمل به صورت عادت در آمده و با جان آميخته مى شود، پس استقرار در عمل در كار دين تأثير تمام دارد. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 397

67- وَ إِذاً لَآتَيْناهُمْ مِنْ لَدُنَّا أَجْراً عَظِيماً.

نتيجه آن عمل و آن تثبيت رسيدن بپاداش خدايى است لفظ «من لدنا» به نظرم اشاره به اهميت اجر است.

68- وَ لَهَدَيْناهُمْ صِراطاً مُسْتَقِيماً.

ظاهرا مراد از اين صراط همان است كه در آيه بعدى آمده است و آن هدايتى بخصوص و همرديف بودن

با پيامبر است.

ظاهرا مراد از اين صراط همان است كه در آيه بعدى آمده است و آن هدايتى بخصوص و همرديف بودن با پيامبر است.

69- وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً.

هر كه به طاعت خدا و رسول ادامه دهد و در آن پيوسته باشد در رديف اين گروه ها است. لفظ صديق در قرآن به پيامبران اطلاق شده مثل: وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِبْراهِيمَ إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً مريم/ 41 نظير اين سخن درباره يوسف و ادريس نيز آمده است (مريم/ 56، يوسف/ 46) در خصوص مريم آمده: وَ أُمُّهُ صِدِّيقَةٌ كانا يَأْكُلانِ الطَّعامَ مائده/ 57 و نيز در قرآن مى خوانيم: وَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ أُولئِكَ هُمُ الصِّدِّيقُونَ وَ الشُّهَداءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ حديد/ 19 بنا بر اين صديقون طبقه خاصى غير از انبياء نيستند مثلا پيامبر داراى وصف نبوت و صديق و شهيد هر سه است از امام باقر عليه السّلام نقل شده: نبى از ماست، صديق از ماست، شهداء و صالحين از ماست. «1»

آيه اخير نشان ميدهد هر كه در ايمان به خدا بمرحله اى رسيد كه صدق در همه زندگى اش حكومت كرد هم صديق است و هم گواه اعمال در روز قيامت ولى ظاهرا مصداق مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ كسانى هستند كه باين مرحله از صدق

__________________________________________________

(1)

الميزان عن الكافى عن الباقر (ع) ... فمنا النبى و منا الصديق و منا الشهداء و الصالحون

اين حديث روشن مى كند كه اين اوصاف قابل جمع مى باشند.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 398

نرسيده اند زيرا فرموده: اين گروه با پيامبر و صديقان رفيقند.

70-

ذلِكَ الْفَضْلُ مِنَ اللَّهِ وَ كَفى بِاللَّهِ عَلِيماً.

به نظرم «ذلك» اشاره است به معيت و رفاقت كه در آيه فوق ذكر شده يعنى: اينها در اثر اطاعت خدا و رسول رفيق پيامبران و ... خواهند بوده اين كرامتى است از جانب خدا بر آنان و خدا مى داند كدام كسان مطيع بوده و در رديف پيامبران مى باشند.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 399

[سوره النساء (4): آيات 71 تا 76]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَكُمْ فَانْفِرُوا ثُباتٍ أَوِ انْفِرُوا جَمِيعاً (71) وَ إِنَّ مِنْكُمْ لَمَنْ لَيُبَطِّئَنَّ فَإِنْ أَصابَتْكُمْ مُصِيبَةٌ قالَ قَدْ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيَّ إِذْ لَمْ أَكُنْ مَعَهُمْ شَهِيداً (72) وَ لَئِنْ أَصابَكُمْ فَضْلٌ مِنَ اللَّهِ لَيَقُولَنَّ كَأَنْ لَمْ تَكُنْ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُ مَوَدَّةٌ يا لَيْتَنِي كُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِيماً (73) فَلْيُقاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يَشْرُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا بِالْآخِرَةِ وَ مَنْ يُقاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيُقْتَلْ أَوْ يَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً (74) وَ ما لَكُمْ لا تُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُها وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ نَصِيراً (75)

الَّذِينَ آمَنُوا يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ الطَّاغُوتِ فَقاتِلُوا أَوْلِياءَ الشَّيْطانِ إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطانِ كانَ ضَعِيفاً (76)

71- اى كسانى ايمان آورده ايد، سلاحتان را برگيريد گروه گروه به جنگ بيرون شويد يا همگى بيرون شويد.

72- بعضى از شماست كه از رفتن تأخير مى كند، پس از مصيبتى كه به شما رسيد مى گويد:

خدا به من كرم كرد كه با آنها حاضر نبودم.

73- و اگر بشما از خدا فضلى (غنيمت) رسيد مى گويد، گويى ميان شما و او دوستى نبوده: اى

كاش با آنها بودم بكاميابى بزرگى مى رسيدم. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 400

74- بايد بجنگد در راه خدا كسانى كه اين دنيا را بآخرت مى فروشند، هر كه در راه خدا بجنگد، كشته شود يا غلبه يابد بزودى باو پاداشى بزرگ مى دهيم.

75- چه شده كه در راه خدا و مستضعفين از مردن و زنان و كودكان نمى جنگيد، آنان كه مى گويند: پروردگارا ما را از اين شهرى كه اهلش ستمگر است خارج كن و ما را از نزد خودت سرپرستى و از نزد خودت ياورى قرار ده.

76- آنها كه ايمان دارند در راه خدا مى جنگند، آنها كه كافر هستند در راه طاغوت مى جنگند، با پيروان شيطان به جنگيد كه حيله شيطان ناتوان است.

كلمه ها

حذركم: حذر: پرهيز. احتياط. ممكن است مراد از آن اسلحه باشد كه وسيله پرهيز از دشمن است.

انفروا: نفر بمعنى خارج شدن براى جنگ است. آن اگر با «من- عن» باشد به معنى دورى و كنار كشيدن و اگر با «الى» باشد به معنى خروج و رفتن است.

ثبات: دسته ها. گروه ها. مفرد آن ثبه است. «الثبة: العصبة من الفرسان».

يبطئن: بطوء: تأخير كردن. «يبطئن» يعنى تأخير مى كند.

مصيبة: بلا. صوب به معنى نزول و قصد است. گويى بلا انسان را قصد مى كند.

فوز: نجات. رستكارى.

مستضعف: كسى كه در اثر فشار و ظلم و اختناق بضعف و بيچارگى كشانده شده است.

ولدان: كودكان. مفرد آن وليد است بدختر و پدر گفته مى شود.

القرية: شهر بزرگ. شهر. قرى در اصل به معنى جمع كردنست، قريه تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 401

موضعى است كه مردم در آن جمع شوند (قاموس قرآن).

طاغوت: طغيانگر. اين شامل حكمرانان ستمگر، مكتبهاى باطل و معبودهاى باطل است.

اولياء: پيروان. دوستان.

كيد:

حليه. تدبير.

شرحها

يهود مدينه با مشركان مكه، همصدا شده بر عليه انقلاب اسلامى نقشه مى كشيدند، براى مسلمانان روزگار سختى بود، اين آيات مسلمانان را امر به جهاد مى كند و اعلام مى دارد كه تا دست به شمشير نبرند كارها بسامان نخواهد رسيد، كسانى كه از جنگ پرهيز كرده و مى خواستند نان را به نرخ روز بخورند نكوهش شده اند، آن گاه روشن شده كه جهاد در راه خدا خواه شخص غالب شود يا مغلوب بسود انسان است. بعد مى فرمايد بايد در راه مستضعفين و بيچارگان جهاد كرد و آنها را از چنگ ظالمان نجات داد، بالاخره در تعيين اهداف جنگ مى گويد: اهل ايمان در راه خدا جهاد مى كنند و كفار براى معبودهاى باطل و مكتبهاى گمراه كننده و حكمرانان ستمگر مى جنگند چنين اشخاصى كه پيروان باطلند بايد كوبيده شوند و حيله آنها بى مايه است.

71- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَكُمْ فَانْفِرُوا ثُباتٍ أَوِ انْفِرُوا جَمِيعاً.

كلمه خُذُوا حِذْرَكُمْ دلالت بر تهيّؤ و آمادگى دارد، حركت گروهى و عمومى بستگى بوضع دشمن دارد اگر دشمن كم باشد يك گروه براى سركوبى او كافى است و اگر زياد باشد بسيج عمومى لازم است از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده: مراد از «ثبات» سرايا و از «جميعا» عسكر است «1».

__________________________________________________

(1)

مجمع البيان «روى عن ابى جعفر (ع) ان المراد بالثبات السرايا و بالجميع العسكر»

سريه گروهى بوده كه بامر رسول خدا به جنگ دشمن مى رفت جمع آن سراياست.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 402

72- وَ إِنَّ مِنْكُمْ لَمَنْ لَيُبَطِّئَنَّ فَإِنْ أَصابَتْكُمْ مُصِيبَةٌ قالَ قَدْ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيَّ إِذْ لَمْ أَكُنْ مَعَهُمْ شَهِيداً.

حكايت حال مرد بيمار دلى است كه به جنگ حاضر نيست

برود و يا از آن مى ترسد اين سخن، در دل او پوشيده است چون مطّلع شد كه مؤمنان شكستى ديده اند مى گويد: از لطف خدا بود كه با آنها در جنگ حاضر نشدم لفظ «منكم» حاكى است كه گوينده مؤمن بيمار دلى بوده است ولى عملا با منافق فرقى ندارد، چنين كسانى همچون ترمز مانع پيشرفت مكتبها هستند.

73- وَ لَئِنْ أَصابَكُمْ فَضْلٌ مِنَ اللَّهِ لَيَقُولَنَّ كَأَنْ لَمْ تَكُنْ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُ مَوَدَّةٌ يا لَيْتَنِي كُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِيماً.

شقّ دوّم سخن فرد بيمار دل است كه در صورت غلبه مؤمنان و رسيدن بغنيمت گويى هيچ با مسلمانان آشنايى نداشته و از جريان كار بى خبر بوده مى گويد: اى كاش با مجاهدين بودم و بنجات بزرگى مى رسيدم، منظور از فضل ظاهرا غنيمت و از فوز عظيم سهم بردن از غنيمت است، غنيمت را فوز عظيم خواندن دليل كوتاه فكرى آنهاست ممكن است مراد از فضل، غلبه و از فوز عظيم غنيمت و اجر خدايى باشد. بهر حال روى اين گونه اشخاص نمى شود در پيشبرد هدف حساب كرد.

74- فَلْيُقاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يَشْرُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا بِالْآخِرَةِ.

در مقابل گروه اول به مؤمنان واقعى دستور جهاد داده شده آنها كسانى هستند كه زندگى دنيا را به پاداش آخرت مى فروشند و از مرگ در راه خدا و براى مكتب راستين نمى ترسند وَ مَنْ يُقاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيُقْتَلْ أَوْ يَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً در منطق حق شكست مفهومى ندارد، مؤمن مجاهد اگر غالب شود حق را پيروز كرده و اگر كشته شود در راه خدا شهيد شده و در تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 403

هر دو صورت پاداشى بزرگ در

اختيار او است. رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمايد:

بالاى هر عمل خوب، عمل خوب ديگرى است تا شخص در راه خدا كشته شود وقتى كه در راه خدا كشته شد ديگر بالاى آن علمى نيست «1» باز فرمايد: هر كه در راه خدا كشته شود، خدا هيچ يك از گناهانش را باو نشان نمى دهد. «2»

از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده فرمود: بهشت درى دارد بنام باب المجاهدين، آن در، بر مجاهدين باز است، شمشير به كمر به سوى آن مى روند حال آنكه مردم هنوز در موقف حساب مى باشند، ملائكه بآنها خوش آمد مى گويند سپس فرمود:

هر كه جهاد را ترك كند خدا بر او لباس ذلت مى پوشاند و بفقر و زوال دين مبتلى گرداند، خدا امّت مرا با ناخنهاى اسبان و جايگاه نيزه ها بى نياز كرده است «3».

75- وَ ما لَكُمْ لا تُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ.

آيه در مقام ترغيب و تحريك به جهاد در راه خدا و استقرار حكومت عدل الهى و در راه نجات بيچارگان است مى شود از آيه استفاده كرد كه براى نجات همه مستضعفان جهان اعم از مسلمان و غيره پيكار لازم است الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُها اين جمله تطبيق ميشود به مسلمانانى كه در مكه زير شكنجه و اذيت مشركان مانده بودند و هر آن مى خواستند از آنجا

__________________________________________________

(1)

تفسير صافى الكافى عن الصادق عن النبى (ص) «فوق كل بر بر حتى يقتل فى سبيل اللَّه فاذا قتل فى سبيل اللَّه فليس فوقه بر».

(2)

«عن النبى (ص) من قتل فى سبيل اللَّه لم يعرفه اللَّه شيئا من

سيئاته».

(3)

قال رسول اللَّه (ص) للجنة باب يقال له باب المجاهدين يمضون اليه فاذا هو مفتوح و هم متقندون بسيوفهم و الجمع فى الموقف و الملائكة ترحب بهم ثم قال فمن ترك الجهاد البسه اللَّه عز و جل ذلا و فقرا فى معيشته و محقا فى دينه ان اللَّه عز و جل اغنى امتى بسنابك خيلها و مراكز رماحها» (كافى باب الجهاد).

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 404

نجات يابند ولى اين جمله ظاهرا نمى تواند تخصيص باشد بلكه استفاده اولى بقوت خود باقى است وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ نَصِيراً ظاهرا مرادشان از سرپرست و يارى كننده رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله يا فرمانده مجاهدين اسلامى بود كه بيايند و آنها را نجات دهند، اجابت دعاى آنها بدين طريق بود كه عده اى بتدريج از مكه خارج شدند و بقيه در فتح مكه به نجات رسيدند و شيرازه كفر از هم پاشيد.

76- الَّذِينَ آمَنُوا يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ الطَّاغُوتِ.

بايد ديد كدام در راه حق و كدام در راه باطل مى جنگد. پس از روشن شدن مطلب بايد كسانى را كه در راه طاغوت و محروم كردن بيچارگان و اختناق مى جنگند كوبيد و از بين برد، اين وظيفه كسانى است كه در راه خدا و راه قسط و عدل مى جنگند. لذا فرموده: فَقاتِلُوا أَوْلِياءَ الشَّيْطانِ إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطانِ كانَ ضَعِيفاً دستور جنگ با كسانى كه در راه طاغوت مى جنگند و پيروان شيطانند إِنَّ كَيْدَ ... حاكى است كه اگر مجاهدين فى سبيل اللَّه كمى استقامت كنند حيله شيطان از هم خواهد پاشيد، طاغوت سرنگون خواهد گرديد.

تفسير أحسن

الحديث، ج 2، ص: 405

[سوره النساء (4): آيات 77 تا 80]

اشاره

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتالُ إِذا فَرِيقٌ مِنْهُمْ يَخْشَوْنَ النَّاسَ كَخَشْيَةِ اللَّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْيَةً وَ قالُوا رَبَّنا لِمَ كَتَبْتَ عَلَيْنَا الْقِتالَ لَوْ لا أَخَّرْتَنا إِلى أَجَلٍ قَرِيبٍ قُلْ مَتاعُ الدُّنْيا قَلِيلٌ وَ الْآخِرَةُ خَيْرٌ لِمَنِ اتَّقى وَ لا تُظْلَمُونَ فَتِيلاً (77) أَيْنَما تَكُونُوا يُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِكَ قُلْ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثاً (78) ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ وَ أَرْسَلْناكَ لِلنَّاسِ رَسُولاً وَ كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً (79) مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ وَ مَنْ تَوَلَّى فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً (80)

77- آيا نديدى كسانى را كه بآنها گفته شد: دست از جهاد باز داريد، نماز بخوانيد و زكاة بدهيد، چون براى آنها جنگ نوشته شد آن گاه گروهى از آنها از مردم مى ترسند هم چنان كه از خدا مى ترسند يا بيشتر از آن، و مى گويند: پروردگارا چرا بر ما جنگ مقرر كردى؟ چرا تا مدت نزديكى ما را بتأخير نيانداختى؟ بگو متاع دنيا اندكى است، آخرت براى متقى بهتر است در آنجا حتى مقدار اندكى هم مظلوم نمى شويد.

78- هر كجا كه باشيد مرگ شما را در مى يابد، گر چه در كاخهاى مستحكم باشيد، اگر بآنها خوبى رسيد گويند: اين از جانب خداست و اگر بآنها بدى رسد گويند: تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 406

اين از جانب تو است. بگو همه

از جانب خداست اين گروه را چه شده كه نمى خواهند هيچ سخنى را بفهمند.

79- هر خوبى بتو رسد از جانب خداست و هر بدى كه بتو رسد از جانب خود تو است و ما تو را براى مردم پيغمبر فرستاديم و همين بس كه خدا گواه (اين مطلب) است.

80- هر كه پيغمبر را اطاعت كند محققا خدا را اطاعت كرده و هر كه (از طاعت او) سر بر تابد ما تو را بآنها نگهبان نفرستاده ايم.

كلمه ها

كفوا: كف به معنى دست و باز داشتن است كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ يعنى دست از جنگ باز داريد.

فتيل: فتل: تابيدن. فتيل: تابيده نخ هسته خرما. چركى كه ميان دو انگشت مى تابد. چيز جزئى را با آن مثل زنند.

بروج: دژ. كاخ. برج در اصل به معنى آشكار شدن است. دژ و كاخ را بواسطه آشكار بودن برج گفته اند، جمع آن بروج است.

مشيده: شيد (بفتح- ش) گچ كارى كردن و بالا بردن. مشيد: محكم يا مرتفع.

يكادون: كاد از افعال مقاربه به معنى نزديكى است «لا يكادون» يعنى نزديك نيستند يا نمى خواهند زيرا «كاد» به معنى اراده نيز آمده است.

يفقهون: فقه: فهم و درك. «يفقهون»: درك مى كنند.

حديث: حدوث: بوجود آمدن. حديث: چيز تازه، خبر باشد يا عمل.

حفيظ: نگهبان.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 407

شرحها

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مدت سيزده سال در مكه بود، در اين مدت ياران آن حضرت از دست كفار در زحمت و شكنجه بودند، از آن حضرت مى خواستند كه اجازه جنگ بدهد ولى او مى فرمود كه هنوز به جنگ مأمور نشده ام، چون به مدينه هجرت فرمودند و مسلمانان قدرت يافتند دستور مبارزه مسلّحانه از جانب خداوند نازل گرديد، متأسفانه عده اى از ضعيف الايمانها اظهار نارضايتى كردند، در اين آيات صحبت از آنهاست. و مى فرمايد: ابتداء بآنها گفته شد دست نگه داريد و چون جهاد واجب گرديد گفتند: خدايا چرا باين زودى اين فرمان را فرستادى؟.

بعد مى گويد: علّت اين اكراه فرار از مرگ است حال آنكه مرگ بالاخره خواهد آمد و بعد مى فرمايد اينها خوبى را از جانب خدا و بدى را از جانب پيامبر مى دانند حال آنكه همه از جانب خداست آن گاه

فرموده خوبى از خدا و بدى از ناحيه انسان است و در آخر فرمايد اطاعت پيامبر اطاعت خداست على هذا نمى شود گفت: بدى از جانب پيامبر است.

77- أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ.

از لفظ «كفوا» روشن ميشود كه آنها مبارزه مسلّحانه را در مكه از آن حضرت خواسته اند ولى وقتش نرسيده بود فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتالُ إِذا فَرِيقٌ مِنْهُمْ يَخْشَوْنَ النَّاسَ كَخَشْيَةِ اللَّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْيَةً ترس از كفار اينكه آنها را بكشند مانند ترس از ذلت و عدم پيروزى اسلام در دنيا و عذاب خدا در آخرت. ترس اول در مقابل ترس دوم هيچ است البته اينها فقط گروهى بودند.

وَ قالُوا رَبَّنا لِمَ كَتَبْتَ عَلَيْنَا الْقِتالَ لَوْ لا أَخَّرْتَنا إِلى أَجَلٍ قَرِيبٍ. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 408

اين كلام در ضمير آنها بود و زبانحالشان قُلْ مَتاعُ الدُّنْيا قَلِيلٌ وَ الْآخِرَةُ خَيْرٌ لِمَنِ اتَّقى وَ لا تُظْلَمُونَ فَتِيلًا بيجا از شهادت در راه خدا مى ترسيد، اين زندگى كه نمى خواهيد از آن دست برداريد متاع اندكى است، آخرت براى پاكان بهتر است در مقابل تقوى و شهادت از اجر شما ابدا كاسته نخواهد شد.

رجوع شود به «نكته ها».

78- أَيْنَما تَكُونُوا يُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ.

اگر امروز از جهاد امتناع كرديد كه مرگ از شما دور شود، آن بالاخره آمدنى است وَ إِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِكَ قُلْ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ اين ضعيف الايمانها چون بفتح و غنيمت مى رسيدند مى گفتند اين از خداست و چون آشوب و قحطى و ناامنى كه لازمه هر

انقلاب است پيش مى آمد مى گفتند: اين از ناحيه پيامبر است كه اگر اين مبارزه را شروع نمى كرد چنين نمى شد نظير آنچه بنى اسرائيل به موسى مى گفتند: فَإِذا جاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ قالُوا لَنا هذِهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَطَّيَّرُوا بِمُوسى وَ مَنْ مَعَهُ أَلا إِنَّما طائِرُهُمْ عِنْدَ اللَّهِ اعراف/ 131 در جواب فرموده: قُلْ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ خوب و بدها همه معلولات علل و نظام كلّى جهان است و جز به خدا نمى تواند بستگى داشته باشد رجوع شود به «نكته ها» آن گاه در بيان ناآگاهى آنها فرموده: فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثاً اشاره است به آنكه اگر تدبر مى كردند، حقيقت را مى فهميدند. «حديثا» نكره در سياق نفى و مفيد عموم است يعنى: هيچ مطلب تازه اى را درك نمى كنند.

79- ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ.

چون آنها درك نداشتند لذا خطاب متوجّه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله شده است، آنچه خوبى به انسان رسد از جانب خدا و آنچه بدى برسد از جانب خود انسان تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 409

است در «نكته ها» روشن خواهد شد. وَ أَرْسَلْناكَ لِلنَّاسِ رَسُولًا وَ كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً تو پيامبرى از جانب خدا و نمى شود سيئه از جانب تو باشد «للناس» دلالت بر عمومى بودن رسالت آن حضرت بر جهانيان دارد. اين جمله جواب سومين آنها كه مى گفتند:

حوادث ناگوار از جانب پيامبر است.

80- مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ وَ مَنْ تَوَلَّى فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً.

اين آيه در عين حال كه مطلب مستقلّى است و اطاعت رسول را اطاعت خدا مى داند، مى تواند جواب چهارم از سخن آنها باشد كه آنكه طاعتش

طاعت خداست نمى شود حوادث بد به او منسوب شود. و اگر كسى از طاعت پيامبر اعراض كند پيامبر مسئوليتى ندارد.

نكته ها

هر چيز در وقت خود:

اينكه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله تا در مكه بود اجازه جهاد نداد و يا دستورى از جانب خدا براى او نازل نگرديد معروف آن است كه براى هر چيز وقت معين و حساب شده اى است كه بايد مراعات شود و گرنه نتيجه بعكس خواهد بود، صلح امام حسن و قيام امام حسين عليه السّلام هر دو از اين مصداقند، تقيه نيز كه بحكم تغيير تاكتيك و تغيير سنگر است همين حكم را دارد، اين مسئله در تمام كارها جارى مى باشد.

نسبت كارها بخدا و انسان:

مردى به فرزندش ده تومان پول مى دهد و مى گويد:

با اين پول كتاب بخر مبادا مشروب بخورى. مرد با دادن اين پول در فرزندش دو قدرت ايجاد كرد يكى خريدن كتاب ديگرى خريدن مشروب، پيش از دادن پول، فرزندش نه قدرت كتاب خريدن داشت و نه قدرت مشروب خريدن. اگر فرزندش كتاب خريد اين هم از پدر است كه هم پول داده تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 410

و هم دستور كتاب خريدن و نيز از پسر است كه طرف خوب را اختيار كرده است و اگر مشروب خريد، بدى فقط به خودش بر مى گردد زيرا گرچه پول را پدر داده ولى بعد از دادن پول از خريد مشروب منع كرده است، اين فرزند است كه طرف بد را اختيار نموده است.

در اينجا خير و شر در يك نسبت به پدر بر مى گردد كه پول داده و قدرت ايجاد كرده و در نسبت ديگر شر فقط به فرزند عايد مى شود چنان كه گفته شد.

بنا بر اين حسنات و كارهاى طبع پسند از قبيل عافيت، نعمت، آزادى، رفاه و غيره كه به انسان روى مى آورند

همه از خداست كه وسائل آنها را براى بندگان فراهم آورده ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ سيئات و حوادث بعد از قبيل مرض، ذلت، مسكنت، فتنه و غيره راجع به خود انسان و بازتاب و اشتباهات او است وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ خدا فرمايد: إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ رعد/ 11.

اين آيه روشن مى كند كه حوادث بد از خداست و او نعمتها را به نقمت عوض مى كند ولى سبب و باعث آن اعمال انسانهاست. پس حوادث خوب و بد از نظر كلّى از خداست «لا مؤثر فى الوجود الا اللَّه» و با نظر ديگر خوبى ها از خداست كه آنها را خواسته و وسيله فراهم آورده، بديها راجع به خود انسانهاست كه وسيله آن را فراهم آورده اند.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 411

[سوره النساء (4): آيات 81 تا 84]

اشاره

وَ يَقُولُونَ طاعَةٌ فَإِذا بَرَزُوا مِنْ عِنْدِكَ بَيَّتَ طائِفَةٌ مِنْهُمْ غَيْرَ الَّذِي تَقُولُ وَ اللَّهُ يَكْتُبُ ما يُبَيِّتُونَ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ وَ كَفى بِاللَّهِ وَكِيلاً (81) أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً (82) وَ إِذا جاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذاعُوا بِهِ وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلى أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ لاتَّبَعْتُمُ الشَّيْطانَ إِلاَّ قَلِيلاً (83) فَقاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ لا تُكَلَّفُ إِلاَّ نَفْسَكَ وَ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ عَسَى اللَّهُ أَنْ يَكُفَّ بَأْسَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ اللَّهُ أَشَدُّ بَأْساً وَ أَشَدُّ تَنْكِيلاً (84)

81- مى گويند: كار ما اطاعت است (ولى) چون از نزد تو خارج مى شوند، گروهى از آنها شب هنگام

جز آنچه تو گفته اى مى كنند، خدا آنچه شب هنگام مى كنند مى نويسد، از آنها اعراض كن و بر خدا اعتماد نما خدا در كار ساز بودن كافى است.

82- آيا در اين قرآن تفكر نمى كنند اگر از پيش غير خدا بود در آن اختلاف زيادى مى يافتند.

83- و چون خبرى از امن يا بيم به آنها رسد انتشارش مى دهند، اگر آن را به پيغمبر و سرپرستان خويش رجوع مى كردند، استنباط كنندگان آن را مى دانستند، و اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود، از شيطان پيروى كرده بوديد مگر اندكى از شما

84- در راه خدا پيكار كن، جز بر نفس خود مكلف نيستى مؤمنان را به پيكار ترغيب كن، شايد خدا شر كافران را باز دارد كه صلابت خدا محكمتر و عقوبتش سختتر است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 412

كلمه ها

برزوا: بروز به معنى آشكار شدن است، چون با «من- الى» همراه باشد به معنى خروج آيد. در آيه به معنى خروج مى باشد.

بيت: تبييت: انجام دادن كارى است در شب. «بيت الامر: عمله او دبره ليلا» يعنى: كار را در شب انجام داد موقعى كه مردم در بيوت خود هستند.

وكيل: كار ساز يتدبرون: تدبر: تفكّر. «تدبر الامر» يعنى به عواقب كار نظر كرد و در آن فكر نمود.

اذاعوا: ذيع: آشكار شدن. اذاعه: آشكار كردن.

يستنبطونه: استنباط به معنى استخراج است. نبط (بر وزن بشر) اولين آبى است كه در چاه ظاهر شود. بهر چه استخراج شده خواه با چشم ديده شود و يا دانسته شود مستنبط (بصيغه مفعول) گويند.

حرض: تحريض به معنى تشويق و ترغيب است (قاموس قرآن).

يكف: كف به معنى دست و بازداشتن است مراد از آن معناى دوم

است.

بأس: سختى، ناپسند، شر، عذاب، خوف و غيره. در اينجا مراد از اولى شر و ناپسندى است.

تنكيل: نكال عقوبتى است كه از آن ديگران عبرت گيرند، تنكيل: عقوبت كردن و مبالغه در نكال است. نكل (بكسر اول) زنجير، جمع آن انكال است.

شرحها

آيات شريفه مانند آيات قبلى راجع به مسلمانان بيمار دل و سست ايمان تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 413

است كه در محضر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله اظهار مى داشتند: ما در امر جهاد تسليم فرمان هستيم ولى وقت شب تدبير ديگرى مى كردند كه حاكى از عدم شركت در جهاد بود، اين كار از عدم دقت در آيات قرآن بود، و نيز چون خبرى از ايمنى يا شكست يا حمله كفّار مى شنيدند فورى ميان مردم منتشر مى كردند و سبب تزلزل مردم مى شدند حال آنكه لازم بود تملك نفس داشته و به مقام ولايت عرضه كنند تا تدبير لازم اتخاذ گردد، آن گاه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مأمور مى گردد كه خود به جهاد رود و ديگران را نيز باين عمل تشويق كند.

81- وَ يَقُولُونَ طاعَةٌ فَإِذا بَرَزُوا مِنْ عِنْدِكَ بَيَّتَ طائِفَةٌ مِنْهُمْ غَيْرَ الَّذِي تَقُولُ وَ اللَّهُ يَكْتُبُ ما يُبَيِّتُونَ.

«طاعة» تقديرش «امرنا طاعة» است يعنى كار ما اطاعت از فرمان تو است بَيَّتَ طائِفَةٌ حكايت از نقشه هاى شبانه دارد كه از فرمان آن حضرت سرپيچى كنند وَ اللَّهُ يَكْتُبُ حاكى است كه در مقابل اين نقشه پيش خدا مسئول هستند فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ وَ كَفى بِاللَّهِ وَكِيلًا اعراض ظاهرا براى آن است كه زمان لازم است تا مردم بتدريج اهميت مكتب را درك كنند و به آن

وفادار باشند نمى شود عجله كرد بايد مقدارى چشم پوشى كرد، توكل و اعتماد بر خدا براى آن است كه رهبر انقلاب نبايد از اين نقشه ها سست شود، بايد در تصميم خود جدى باشد و بداند كه خدا در كارساز بودن كافى است.

82- أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً.

اين آيه در جواب نقشه شبانه آنهاست يعنى اگر درباره قرآن فكر كنند مى دانند كه از جانب خداست زيرا اگر از جانب خدا نبود در آن اختلاف زياد پيدا مى كردند «1» و چون از جانب خداست و خدا صلاح آنها را مى داند پس بايد

__________________________________________________

(1) رجوع شود به نكته ها.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 414

قبول كنند و به دستور رسول خدا كه دستور قرآن است عمل كنند لفظ «كثيرا» قيد توضيحى است كه در گفته انسانها نسبت به طول زمان اختلاف كثير به وجود مى آيد.

83- وَ إِذا جاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذاعُوا بِهِ «1».

اينگونه آن مسلمانان راز دار نبودند وقتى خبرى راجع بغلبه يا شكست مسلمانان مى شنيدند ميان مردم منتشر مى كردند حال آنكه وظيفه داشتند كتمان كنند، وحشت بوجود نياورند، اسرار را به دست دشمن ندهند، وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلى أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ ضمير «علمه- يستنبطونه» راجع است به «امر»، ضمير «منهم» در آخر راجع است به رسول و اولى الامر. يعنى رسول و اولى الامر صدق و كذب آن خبر را استخراج كرده و آن گاه در اختيار آنها مى گذاشتند. بنا بر روايات تفسير مجمع البيان و صافى و سائر كتابها مراد از اولى الامر ائمه طاهرين عليهم السّلام مى باشند در

زمان غيبت بايد به حكام شرع و يا بمنصوب آنها رجوع نمود فكر مى كنم كه در صورت نبودن آنها بايد به حكام وقت رجوع كرد به علت مصلحت اسلامى «2» وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ لَاتَّبَعْتُمُ الشَّيْطانَ إِلَّا قَلِيلًا به نظر مى آيد به وقت نزول آيه خطرى در پيش بوده كه خدا با تذكر اين نكته از آن جلوگيرى كرده است، مراد از «شيطان» شايعه پراكنان «3» و لفظ «الا قليلا» حكايت دارد كه مسئله بقدرى اهم بود كه جز خواص همه فريفته مى شدند. شايد مراد از فضل اللَّه، نزول آيه و از رحمت، تأثير آن در دلها باشد.

__________________________________________________

(1) ظاهرا اين آيه اشاره است به جريان بدر صغرى كه در آل عمران ذيل آيه 172 نقل شد. [.....]

(2) رجوع شود به نكته ها درباره شايعه پراكنى.

(3) نعيم بن مسعود بمناسبت شايعه پراكنى كه مسلمانان را سست كرد شيطان خوانده شده، زيرا شرير بود و شرارت كرد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 415

در سوره آل عمران ذيل آيه 172 جريان نعيم بن مسعود نقل گرديد كه مسلمانان را از رفتن به «بدر صغرى» مى ترسانيد و مى گفت: ابو سفيان با لشكرى بيكران بسوى شما مى آيند، اين دروغ مسلمانان را سست كرد، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: بخدا اگر تنها خودم هم باشم بجنگ خواهم رفت، اين سخن به مردم روح بخشيد و در معيت آن حضرت خارج شدند.

84- فَقاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ لا تُكَلَّفُ إِلَّا نَفْسَكَ وَ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ.

اين آيه تفريع است بر مطلب آيات فوق و حاضر نشدن آنها بر جهاد، يعنى پس حالا كه آنها در جهاد سستى نشان مى دهند، تو

خودت در راه خدا جهاد كن، سنگينى آنها تو را ناراحت نكند زيرا فقط درباره خودت مكلف و مسئول هستى آنها را نيز تشويق كن، به نظرم اين دستور براى آن است كه، رهبر انقلاب در اينگونه مواقع بايد با تصميم قاطع خود قدم به ميدان گذاشته و بگويد: من بنا به وظيفه اى كه دارم اين كار را شروع مى كنم شما هم صلاح آن است كه با من بيائيد، اين بهترين شروع كار است چنان كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در جريان قربانى و بيرون آمدن از احرام در «حديبيه» همانطور كرد، ديگران نيز از وى پيروى كردند. عَسَى اللَّهُ أَنْ يَكُفَّ بَأْسَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ اللَّهُ أَشَدُّ بَأْساً وَ أَشَدُّ تَنْكِيلًا مراد از بأس ظاهرا سختگيرى است، اين آيه نتيجه آيه سابق است يعنى: شايد خدا سختگيرى و صلابت كفار را خنثى كند كه خدا در حمايت از حق سختگيرتر و در عقوبت با صلابتتر است.

نكته ها

تربيت تدريجى:

همه چيز در جهان از جمله تربيت اشخاص تدريجى است و مردم بتدريج روحيات خود را عوض مى كنند، تصميمات رهبران بايد بر اين روال باشد تا مفيد و مؤثر گردد رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در مدت 23 تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 416

سال بتدريج احكام اسلامى را روشن و در ميان مردم پياده كرد و سيزده سال تمام در ساختن انسانها در مكه پيكار نمود فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ

اعجاز قرآن:

درباره لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً ذيل آيه 23 سوره بقره: وَ إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا ... در نكته ها زير عنوان «اعجاز قرآن» توضيح داده ايم به آنجا رجوع شود.

شايعه پراكنى:

به مناسبت آيه وَ إِذا جاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذاعُوا بِهِ ... بايد دانست شايعه پراكنى يكى از علل تزلزل جامعه و سبب درهم ريخته شدن نقشه ها است، دروغپردازان بدين وسيله از پيشرفت كارهاى مفيد جلوگيرى كرده و در راه باطل قدم بر مى دارند اكنون كه سال 1399 قمرى و چند ماه از پيروزى انقلاب شكوهمند اسلامى مى گذرد افراد ضد انقلاب با همه گونه شايعه پراكنى موجبات ناراحتى مردم را فراهم مى آورند، لازم است مسلمانان بيدار از اين نعره هاى ميان تهى هراس نكنند لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا در دوران رسول خدا (ص) كار بدينگونه بوده است كه قرآن هشدار مى دهد و در آيه لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْمُرْجِفُونَ فِي الْمَدِينَةِ لَنُغْرِيَنَّكَ بِهِمْ احزاب/ 60 شايعه پراكنان با تبعيد تهديد شده اند.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 417

[سوره النساء (4): آيات 85 تا 91]

اشاره

مَنْ يَشْفَعْ شَفاعَةً حَسَنَةً يَكُنْ لَهُ نَصِيبٌ مِنْها وَ مَنْ يَشْفَعْ شَفاعَةً سَيِّئَةً يَكُنْ لَهُ كِفْلٌ مِنْها وَ كانَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ مُقِيتاً (85) وَ إِذا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها أَوْ رُدُّوها إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ حَسِيباً (86) اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ لا رَيْبَ فِيهِ وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ حَدِيثاً (87) فَما لَكُمْ فِي الْمُنافِقِينَ فِئَتَيْنِ وَ اللَّهُ أَرْكَسَهُمْ بِما كَسَبُوا أَ تُرِيدُونَ أَنْ تَهْدُوا مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِيلاً (88) وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ كَما كَفَرُوا فَتَكُونُونَ سَواءً فَلا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ أَوْلِياءَ حَتَّى يُهاجِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَخُذُوهُمْ وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ لا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً (89)

إِلاَّ الَّذِينَ يَصِلُونَ

إِلى قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ مِيثاقٌ أَوْ جاؤُكُمْ حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ أَنْ يُقاتِلُوكُمْ أَوْ يُقاتِلُوا قَوْمَهُمْ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَسَلَّطَهُمْ عَلَيْكُمْ فَلَقاتَلُوكُمْ فَإِنِ اعْتَزَلُوكُمْ فَلَمْ يُقاتِلُوكُمْ وَ أَلْقَوْا إِلَيْكُمُ السَّلَمَ فَما جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ عَلَيْهِمْ سَبِيلاً (90) سَتَجِدُونَ آخَرِينَ يُرِيدُونَ أَنْ يَأْمَنُوكُمْ وَ يَأْمَنُوا قَوْمَهُمْ كُلَّما رُدُّوا إِلَى الْفِتْنَةِ أُرْكِسُوا فِيها فَإِنْ لَمْ يَعْتَزِلُوكُمْ وَ يُلْقُوا إِلَيْكُمُ السَّلَمَ وَ يَكُفُّوا أَيْدِيَهُمْ فَخُذُوهُمْ وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ أُولئِكُمْ جَعَلْنا لَكُمْ عَلَيْهِمْ سُلْطاناً مُبِيناً (91)

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 418

85- هر كس وساطت كند وساطت نيكو، وى را از آن بهره اى باشد و هر كه وساطت كند وساطت بد وى را از آن بهره اى باشد، خدا نگهدار همه چيز است.

86- چون سلامى به شما گفتند، بهتر از آن سلام كنيد يا همان را باز گردانيد كه خدا بر هر چيز حسابگر است.

87- خدا جز او معبودى نيست قطعا تا روز قيامت كه در آن شكى نيست شما را جمع مى كند كيست كه راستگوتر از خدا باشد.

88- چرا درباره منافقان دو گروه شده ايد با آنكه خدا آنها را در اثر عملشان سرنگون كرده است آيا مى خواهيد آنكه را كه خدا گمراه كرده هدايت كنيد، هر كه را خدا گمراه كند هرگز راهى به هدايت او نخواهى يافت.

89- دوست دارند كه شما نيز مانند آنها كافر شويد و با آنها برابر باشيد، از آنها دوست مگيريد تا در راه خدا مهاجرت كنند و اگر اعراض كردند، آنها را بگيريد و بكشيد هر جا كه پيدا كرديد و از آنها دوستى و يارى مگيريد.

90- مگر آنان كه به قومى مى پيوندند كه ميان شما و آنها پيمانى هست يا پيش

شما آمده اند و سينه آنها تنگ شده از اينكه با شما و يا در معيت شما با قوم خويش بجنگند، و اگر خدا مى خواست آنها را بر شما مسلط مى كرد و با شما مى جنگيدند، پس اگر از شما كنار شدند و جنگ نكردند و اطاعت عرضه نمودند خدا براى شما راهى بر عليه آنها قرار نداده است.

91- بزودى قوم ديگرى مى يابيد كه مى خواهند از شما و از قوم خود ايمن باشند و چون بفتنه و شرك رانده شوند در آن سرنگون شوند، پس اگر از شما كناره نگرفتند تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 419

و اطاعت اظهار نكردند و دست باز نداشتند آنها را بگيريد و بكشيد هر كجا كه پيدا كرديد كه شما را بر آنها تسلطى آشكار داده ايم.

كلمه ها

شفاعة: واسطه بودن. شفع و شفاعة در اصل به معنى منضم كردن چيزى است به چيزى (بقره/ 48 نكته ها).

كفل: (بر وزن طفل) نصيب. بهره.

مقيت: نگهدارنده. توانا. «اقاته: حفظه- اقتدر عليه» منظور از آيه معناى اول است.

تحية: سلام كردن و ديگر نيكى ها. تحيت از سلام اعم است و در اصل ماده به معنى زنده ماندن و زنده نگه داشتن است إِذا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ: چون با نيكى يا سلامى روبرو شديد».

فئتين: فئة: گروه. فئتين: دو گروه.

اركسهم: ركس و اركاس: وارونه كردن و برگشت دادن بحالت اوليه.

يصلون: وصول: رسيدن. «يصلون»: مى رسند و منتسب مى شوند.

حصرت: حصر (بر وزن خلق) تنگ گرفتن و بر وزن شرف به معنى تنگ شدن است.

اعتزلوكم: عزل: كناركردن. اعتزال: كنار شدن «اعتزلوكم»: كنار شدند از شما.

سلم: (بر وزن قلم) اطاعت، انقياد و تسليم شدن.

ثقفتموهم: ثقف: پيدا كردن و مصادف شدن. «ثقفتموهم» مصادف شديد با آنها.

تفسير أحسن

الحديث، ج 2، ص: 420

شرحها

در اين آيات كه به آيات سابق متصل است، ابتدا دو مسئله كلّى نقل شده، يكى آنكه: واسطه بودن در كار نيك يا بد سبب پاداش يا كيفر واسطه هم مى شود، ديگرى آنكه اگر به شما سلام يا احسانى كند شما همانطور يا بهتر از آن مقابله بمثل كنيد، مطلب اول راجع است به آنكه مسلمانان مى خواستند درباره منافقان شفاعت و طرفدارى كنند، مطلب دوم مربوط به پيشنهاد صلح است كه از طرف كفار مى شود. آيات نشان مى دهد كه گروهى به مدينه آمده و اظهار اسلام كرده بودند سپس به محل خود باز گشته و با مشركان همكارى مى كردند، مسلمين اختلاف داشتند كه آيا با آنها بجنگند يا نه؟ آيات فرمايد: آنها يا بايد مهاجرت كرده به ديار اسلام آيند و يا بايد كشته شوند. مگر آنكه با هم پيمانان شما پيمان بسته باشند و يا به شما پيشنهاد صلح كنند .... حكم گروه هاى ديگر نيز همين است.

85- مَنْ يَشْفَعْ شَفاعَةً حَسَنَةً يَكُنْ لَهُ نَصِيبٌ مِنْها وَ مَنْ يَشْفَعْ شَفاعَةً سَيِّئَةً يَكُنْ لَهُ كِفْلٌ مِنْها.

اين يك قاعده كلّى در اسلام است كه اگر انسان در كار نيكى و يا در كار بدعتى واسطه و سبب باشد از آن پاداش يا كيفر مى برد هر چند كه خودش آن كار را نكرده است، از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده: هر كه امر بمعروف يا نهى از منكر كند و يا به كار نيكى دلالت يا اشاره كند او در آن امر شريك است. هر كه امر به بد كند و يا به آن دلالت و اشاره نمايد در آن

كار شريك است «1».

آمدن اين آيه به مناسبت آن است كه: شفاعت و واسطه بودن مسلمانان در ايمنى منافقان موجب گناهكارى آنها است. چنان كه خواهد آمد

__________________________________________________

(1) تفسير صافى: من امر بمعروف و نهى عن منكر او دل على خير او اشار به فهو شريك و من امر بسوء او دل عليه او اشار به فهو شريك.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 421

وَ كانَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ مُقِيتاً اگر مقيت به معنى حافظ باشد اين جمله تهديد است به كسانى كه در كارهاى بد واسطه مى شوند و اگر به معنى توانا باشد اشاره است به اينكه خدا قادر است كه پاداش و كيفر هر گونه واسطه را بدهد.

86- وَ إِذا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها أَوْ رُدُّوها.

اين آيه نيز در بيان يك مطلب كلّى است كه اگر كسى به انسان سلام دهد يا نيكى كند لازم است در مقابل، نظير آن يا بهتر از آن را نسبت به طرف انجام دهد، آمدن اين آيه ظاهرا مقدمه قبول پيشنهاد صلح كفار است چنان كه خواهد آمد.

از امام صادق عليه السّلام نقل شده: مراد از تحيت سلام و سائر نيكى هاست مردى محضر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله وارد شد و گفت: السلام عليك. حضرت در جواب فرمود:

و عليك السلام و رحمة اللَّه.

ديگرى آمد و گفت: السلام عليك و رحمة اللَّه.

حضرت فرمود:

و عليك السلام و رحمة اللَّه و بركاته.

سومى آمد و گفت: السلام عليك و رحمة اللَّه و بركاته. حضرت مانند او جواب داد. گفتند يا رسول اللَّه بر جواب سومى چيزى نيفزودى؟ فرمود: چيزى از تحيت براى من باقى نماند لذا همان را برگرداندم «1»

إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ حَسِيباً خدا حسابگر است و در مقابل همه اينها پاداش خواهد داد.

87- اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ لا رَيْبَ فِيهِ وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ حَدِيثاً.

به نظرم جمع كردن تا روز قيامت، مرگ مداوم انسانهاست كه از اوّل پيدايش به تدريج مى ميرند تا روزى كه نظام جهان از هم گسيخته شود على هذا مراد از يَوْمِ الْقِيامَةِ شروع فناى جهان است وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ زمر/ 68 وَ مَنْ أَصْدَقُ ... در مقام استدلال بصدر آيه

__________________________________________________

(1) مجمع البيان.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 422

است، اين آيه چنان كه در الميزان فرموده: تعليل دو آيه اوّل است كه درباره شفاعت خوب و بد و تحيت بود. يعنى دقت كنيد كه در آينده روز جزائى هست.

88- فَما لَكُمْ فِي الْمُنافِقِينَ فِئَتَيْنِ وَ اللَّهُ أَرْكَسَهُمْ بِما كَسَبُوا.

از امام باقر عليه السّلام نقل شده: گروهى به مدينه آمده تظاهر به اسلام كردند، سپس به مكه بر گشته اظهار شرك نمودند، آن گاه به يمامه سفر كردند، مسلمانان در جنگ با آنها اختلاف داشتند گروهى مى گفتند: آنها مسلمانند و عدّه اى مى گفتند: مشركند. آيه در مقام توبيخ مى گويد: چرا درباره منافقان دو گروه شده ايد بعضى جنگ را صلاح مى دانيد و بعضى نه، با آنكه خدا آنها را در اثر عملشان وارونه كرده اصلاح نمى شوند، در جنگ با آنها شك نورزيد أَ تُرِيدُونَ أَنْ تَهْدُوا مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِيلًا ظاهرا آنها كه مايل به جنگ نبودند احتمال مى دادند كه منافقان هدايت شوند ولى اين احتمال محلّى نداشت، كسى

كه خدا او را در اثر عملش گمراه كند راهى به هدايت ندارد، منافقان مورد نظر مصداق مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ بودند.

89- وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ كَما كَفَرُوا فَتَكُونُونَ سَواءً.

«لو» به معنى اى كاش است يعنى نه تنها اميدى به هدايتشان نيست بلكه مى خواهند شما را هم مثل خود كافر گردانند فَلا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ أَوْلِياءَ حَتَّى يُهاجِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَخُذُوهُمْ وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ نتيجه سخن بالاست، پس كسى از آنها را دوست نداريد تا در راه خدا بديار اسلام بيايند و گرنه وظيفه فقط گرفتن و كشتن آنهاست وَ لا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً بى آنكه بخواهيد از وجودشان به عنوان دوست يا كمك بهره گيريد. آنها لياقت اين كار ندارند.

90- إِلَّا الَّذِينَ يَصِلُونَ إِلى قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ مِيثاقٌ أَوْ جاءُوكُمْ تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 423

حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ أَنْ يُقاتِلُوكُمْ أَوْ يُقاتِلُوا قَوْمَهُمْ

.در اينجا دو گروه از حكم «فخذوهم» استثنا شده است اول كسانى كه با هم پيمانان مسلمانان هم پيمان هستند دوم گروهى كه مى گويند: ما ناراحتيم از اينكه با شما به جنگيم يا در معيت شما با قوم خود به جنگيم.

وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَسَلَّطَهُمْ عَلَيْكُمْ فَلَقاتَلُوكُمْ.

جمله معترضه است يعنى اين از لطف خداست كه آنها باين التماس در آمده اند و گرنه اگر خدا مى خواست آنها را بر شما مسلّط مى كرد، منظور آن است كه بر خود بنالند و خدا را فراموش نكنند، پس نتيجه اين مى شود: فَإِنِ اعْتَزَلُوكُمْ فَلَمْ يُقاتِلُوكُمْ وَ أَلْقَوْا إِلَيْكُمُ السَّلَمَ فَما جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ عَلَيْهِمْ سَبِيلًا مراد از القاء سلم، تسليم شدن به قرار داد صلح و از «سبيل» گرفتن و كشتن آنهاست.

اين

آيه نظير آيه وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ انفال/ 61 نشان مى دهد كه اسلام دين زندگى مسالمت آميز است اگر كفار حاضر بعدم تعرض و زندگى مسالمت آميز باشد، اسلام از آن استقبال مى كند. در تفسير صافى از تفسير قمى نقل شده كه اين آيه دستورى بود قبل از نزول سوره توبه و با نزول آن، اين حكم از بين رفت و در مجمع البيان از حسن و عكرمه نقل شده كه اين آيه و نظائر آن با سوره توبه نسخ شده اند ولى دليلى بر نسخ نداريم و اين آيات با آيات سوره توبه منافات ندارند جنگ يك حكم است، صلح و پيمان عدم تعرض حكمى ديگر.

91- سَتَجِدُونَ آخَرِينَ يُرِيدُونَ أَنْ يَأْمَنُوكُمْ وَ يَأْمَنُوا قَوْمَهُمْ كُلَّما رُدُّوا إِلَى الْفِتْنَةِ أُرْكِسُوا فِيها.

اينها مردمى بودند كه هم به مسلمانان دروغ مى گفتند و هم بقوم خود، نان را به نرخ روز مى خوردند و هر وقت مجال مى يافتند فورا طرف كفر را مى گرفتند و بر ضد مكتب حق قيام مى كردند، منظور از فتنه كفر و شرك است، وظيفه در برابر آنها بدين گونه است كه: فَإِنْ لَمْ يَعْتَزِلُوكُمْ وَ يُلْقُوا إِلَيْكُمُ السَّلَمَ وَ يَكُفُّوا أَيْدِيَهُمْ تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 424

فَخُذُوهُمْ وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ أُولئِكُمْ جَعَلْنا لَكُمْ عَلَيْهِمْ سُلْطاناً مُبِيناً

فرق اين گروه با گروه قبلى آن است كه: اينها در پيشنهاد صلح راستگو نيستند بلكه آن را دستاويز كرده اند. در مجمع البيان از امام باقر و امام صادق عليهما السّلام نقل شده آيه درباره عيينة بن حصين نازل گرديد كه در بلاد آنها قحطى روى داد، او به مدينه آمد و درخواست

كرد كه در «بطن نخل» ساكن شود و به مسلمانان تعرض نكند، او مردى بود منافق و ملعون، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله باو لقب «الاحمق المطاع فى قومه» داد يعنى نفهمى كه قومش از او اطاعت مى كنند.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 425

[سوره النساء (4): آيات 92 تا 94]

اشاره

وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ أَنْ يَقْتُلَ مُؤْمِناً إِلاَّ خَطَأً وَ مَنْ قَتَلَ مُؤْمِناً خَطَأً فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ وَ دِيَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلى أَهْلِهِ إِلاَّ أَنْ يَصَّدَّقُوا فَإِنْ كانَ مِنْ قَوْمٍ عَدُوٍّ لَكُمْ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ وَ إِنْ كانَ مِنْ قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ مِيثاقٌ فَدِيَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلى أَهْلِهِ وَ تَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ شَهْرَيْنِ مُتَتابِعَيْنِ تَوْبَةً مِنَ اللَّهِ وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً (92) وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِيها وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظِيماً (93) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا ضَرَبْتُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَتَبَيَّنُوا وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى إِلَيْكُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَياةِ الدُّنْيا فَعِنْدَ اللَّهِ مَغانِمُ كَثِيرَةٌ كَذلِكَ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلُ فَمَنَّ اللَّهُ عَلَيْكُمْ فَتَبَيَّنُوا إِنَّ اللَّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً (94)

92- در خور شأن هيچ مؤمن نيست كه مؤمنى را بكشد مگر از روى اشتباه، هر كه مؤمنى را به خطا بكشد بر اوست كه بنده مؤمنى آزاد كند و خونبهايى يكسان او تسليم نمايد مگر آنكه ببخشند و اگر از قومى است كه دشمن شماست و او مؤمن است، وظيفه آزاد كردن بنده است، و اگر مقتول از گروهى است كه ميان شما و آنها پيمانى هست خونبهايى يكسان او تسليم شود و بنده اى آزاد گردد، و هر

كه نتواند دو ماه پى در پى روزه بگيرد، اين توبه اى از جانب خداست، خدا دانا و حكمت كردار است. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 426

93- و هر كه مؤمنى را از روى عمد بكشد، جزاى او جهنم است كه پيوسته در آن باشد.

خدا بر او غضب و لعنت مى كند و براى او عذاب بزرگى آماده كرده است.

94- اى كسانى كه ايمان آورده ايد چون در راه خدا (جهاد) سفر مى كنيد تحقيق كنيد به كسى كه به شما سلام مى كند نگوئيد مؤمن نيستى كه در اينكار متاع دنيا را مى جوئيد غنيمتهاى بسيار در نزد خداست، شما پيش از اين چنين بوديد و خدا بر شما منت نهاد، پس بتحقيق بپردازيد كه خدا بآنچه مى كنيد داناست.

كلمه ها

خطاء: اشتباه.

تحرير: آزاد كردن.

رقبه: گردن. مراد از آن در متعارف برده است (تسميه شى ء باسم اشرف اعضاء).

ديه: خونبها. آن در اصل ودى است و او به هاء مبدل شده است (قاموس قرآن).

مسلمة: تسليم شده. داده شده از ماده سلم.

متتابعين: متتابع: پى در پى. متتابعين: دو چيز پى در پى.

متعمد: عمد: قصد. متعمّد: كسى كه كار را دانسته و از روى عمد انجام مى دهد.

اعد: عتاد: آماده شدن اعتاد: آماده كردن «اعد» آماده كرده است.

تبينوا: تبين: آشكار شدن «تبينوا» فعل امر است يعنى تحقيق كنيد و آشكار سازيد.

عرض: (بر وزن فرش) آشكار شدن و آشكار كردن. عرض (بر وزن شرف):

چيز ناپايدار، در قرآن بمال دنيا عرض گفته شده ظاهرا از آن تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 427

مغانم: جهت كه مال دنيا خود نمايى مى كند.

مغانم: غنيمت: فائده اعم از غنيمت جنگى و غير آن مغانم جمع مغنم به معنى غنيمت است.

شرحها

در اين آيات احكامى چند درباره قتل نفس و آدم كشى بيان شده و در آيه اخير دستور داده شده: چون براى جنگ خارج شديد در شناختن دشمن تحقيق كنيد و بدون تحقيق و براى غنيمت كسى را نكشيد.

92- وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ أَنْ يَقْتُلَ مُؤْمِناً إِلَّا خَطَأً.

در شأن نزول آيه آمده: عياش بن ابى ربيعه برادر مادرى ابو جهل مسلمان شده سپس مسلمانى را بى آنكه بداند مسلمان است كشت، نام مقتول حارث بن يزيد بوده، «ما» براى نفى اقتضاء است يعنى در خور شأن هيچ مؤمنى نيست كه مؤمنى را بكشد مگر از روى اشتباه وَ مَنْ قَتَلَ مُؤْمِناً خَطَأً فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ وَ دِيَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلى أَهْلِهِ إِلَّا أَنْ يَصَّدَّقُوا يعنى اگر كسى مؤمنى

را از روى اشتباه بكشد بايد برده اى آزاد كند و خونبهاى مقتول را باهل او بدهد مگر آنكه عفو كنند و خونبها نخواهند، عفو آنها صدقه ناميده شده زيرا آن كار خوبى است و هر كار خوب صدقه است «كل معروف صدقه» بنا بر روايات قتل خطايى دو گونه است يكى خطاى محض، مثل آنكه سنگى بپرنده اى مى انداخت اتفاقا انسانى كشته شد، ديگرى شبيه عمد و آن اينكه مى خواست كسى را تنبيه كند اتفاقا كشته شد. در اولى خونبها بر عهده اقوام پدرى قاتل (عاقله) است و در دومى بر عهده خودش.

در قتل خطاء يك برده را آزاد مى كند تا جاى كشته شده را پر كند، معلوم مى شود كه قرآن برده را مرده مى داند، از طرف ديگر چون به خانواده مقتول صدمه تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 428

زده بايد با پرداخت خونبها آن را جبران كند.

فَإِنْ كانَ مِنْ قَوْمٍ عَدُوٍّ لَكُمْ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ.

اين حكم دوم است و آن اينكه مقتول مؤمن است ولى خانواده او كافر حربى هستند در اين صورت فقط برده آزاد مى كند و به خانواده او چيزى نمى رسد.

وَ إِنْ كانَ مِنْ قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ مِيثاقٌ فَدِيَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلى أَهْلِهِ وَ تَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ حكم سوم اينكه مقتول كافر از قومى باشد كه با مسلمانان پيمان صلح بسته اند در اين صورت بايد هم خونبها بدهد و هم برده مؤمن آزاد نمايد معلوم مى شود كه اسلام به مسئله پيمان بسيار اهميت مى دهد در اينجا ديه پيش از تحرير آمده به مناسبت احترام پيمان يعنى خونبها از آزاد كردن بنده مهمتر است بخلاف قتل مؤمن كه تحرير، اول ذكر شده

است فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ شَهْرَيْنِ مُتَتابِعَيْنِ اگر برده پيدا نشد يا پول نداشت بايد دو ماه پى در پى روزه بگيرد از ائمه طاهرين عليهم السّلام نقل شده: اگر يك ماه روزه بگيرد و يك روز از ماه دوم بآن متصل كند امر پى در پى بودن بوجود آمده است در صورت معذور بودن بقيه را قضا مى كند «1» تَوْبَةً مِنَ اللَّهِ وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً ظاهرا «توبة» راجع به هر يك از خونبها، برده و روزه است يعنى اين گونه جبران شدن قتل، رجوعى است از خدا به بنده كه اشتباه او را جبران نمايد، وصف عليم و حكيم حكايت دارد كه اين دستور از روى علم و حكمت صادر شده نه بدون دقت و بررسى.

93- وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِيها وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظِيماً.

در تحقيق اين قتل دو شرط لازم است يكى اينكه دانسته و از روى عمد باشد دوم اينكه بداند كه مقتول مؤمن است. اين آيه تهديد شديدى است ولى اين عمل توبه پذير است و با آيات إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً زمر/ 53 إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ نساء/ 48 مى شود آن را مقيّد كرد.

__________________________________________________

(1) صافى.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 429

در مجمع البيان از عياشى از امام صادق عليه السّلام نقل شده:

«هو جزائه ان جازاه»

يعنى جزاى قاتل عمد جهنم است اگر خدا مجازات كند گويد: اين بطور مرفوع از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نيز نقل شده است در الميزان آن را از تهذيب از

امام صادق عليه السّلام نقل كرده است.

در تفسير عياشى از حضرت صادق عليه السّلام ضمن خبرى نقل شده: اگر مؤمنى را از روى غضب يا براى دنيا كشته باشد پيش خانواده او مى رود و اقرار به قتل مى كند اگر از قتلش گذشتند خونبها مى دهد، برده اى آزاد مى كند، دو ماه پى در پى روزه مى گيرد و شصت فقير را طعام مى كند تا به خدا توبه كند بهر حال قاتل عمدى مى تواند به وسيله توبه خود را از آتش نجات بدهد.

94- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا ضَرَبْتُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَتَبَيَّنُوا وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى إِلَيْكُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَياةِ الدُّنْيا فَعِنْدَ اللَّهِ مَغانِمُ كَثِيرَةٌ.

در الميزان و تفسير صافى نقل شده: چون رسول خدا از خيبر بازگشت اسامة بن زيد را با جمعى به روستاهاى يهود در ناحيه فدك فرستاد تا آنها را باسلام دعوت كنند، مردى به نام مرداس بن نهيك از اهل فدك چون آمدن نيروى اسلامى را احساس كرد خانواده خود را بدامنه كوهى جمع كرد و مى گفت: اشهد الا اله الا اللَّه و ان محمّدا رسول اللَّه، اسامه او را با نيزه اى از پاى در آورد، چون به مدينه آمد رسول خدا فرمود: مردى را كشتى كه شهادت بيكتايى خدا و رسالت من مى داد؟!! گفت يا رسول اللَّه آن كلمه را بخاطر آن كه كشته نشود مى گفت. حضرت در مقام تقبيح گفت: نه پرده را از قلبش برداشتى، نه آنچه با زبان گفت قبول كردى و نه آنچه در دلش بود دانستى. اسامه سوگند خورد كه ديگر كسى از اهل شهادتين را نكشد ... آيه شريفه در اين زمينه نازل

گرديد.

بهر حال اين آيه تذكر مى دهد كه تا تحقيق نكرده و دشمن را نشناخته ايد تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 430

حمله نكنيد و بى گدار به آب نزنيد. تَبْتَغُونَ عَرَضَ حاكى است كه اين گونه كارها نوعا براى مال و اغراض دنيوى مى شود فَعِنْدَ اللَّهِ مَغانِمُ كَثِيرَةٌ حكايت دارد كه اگر براى خدا جنگيديد خدا شما را به غنيمت ها مى رساند. كَذلِكَ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلُ فَمَنَّ اللَّهُ عَلَيْكُمْ فَتَبَيَّنُوا إِنَّ اللَّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً «كذلكم» اگر اشاره به تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَياةِ الدُّنْيا باشد معنى چنين مى شود: شما در گذشته در پى مال دنيا بوديد بى آنكه حق و باطل را در نظر آوريد، خدا بر شما لطف كرد و هدايت نمود پس بايد اكنون آن كارها را دوباره تكرار نمائيد و تكرار، «تبينوا» براى تأكيد و ذيل آيه براى تهديد است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 431

[سوره النساء (4): آيات 95 تا 100]

اشاره

لا يَسْتَوِي الْقاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ غَيْرُ أُولِي الضَّرَرِ وَ الْمُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِينَ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقاعِدِينَ دَرَجَةً وَ كُلاًّ وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنى وَ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِينَ عَلَى الْقاعِدِينَ أَجْراً عَظِيماً (95) دَرَجاتٍ مِنْهُ وَ مَغْفِرَةً وَ رَحْمَةً وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً (96) إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمِي أَنْفُسِهِمْ قالُوا فِيمَ كُنْتُمْ قالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الْأَرْضِ قالُوا أَ لَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فِيها فَأُولئِكَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصِيراً (97) إِلاَّ الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ لا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَ لا يَهْتَدُونَ سَبِيلاً (98) فَأُولئِكَ عَسَى اللَّهُ أَنْ يَعْفُوَ عَنْهُمْ وَ كانَ اللَّهُ عَفُوًّا غَفُوراً (99)

وَ مَنْ يُهاجِرْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ يَجِدْ فِي الْأَرْضِ مُراغَماً كَثِيراً وَ سَعَةً

وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً (100)

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 432

95- مؤمنان نشسته از جهاد كه نقصى ندارند با مجاهدين كه با مالها و جانهاى خويش در راه خدا جهاد مى كنند، يكسان نيستند خدا مجاهدين با اموال و جانهاى خويش را بر نشستگان به مرتبه برترى داده و همه را وعده نيكو داده و مجاهدان را بر قاعدان به پاداش بزرگ فضيلت داده است.

96- (آن اجر) مرتبه ها و آمرزش و رحمت است و خدا آمرزنده و مهربان است.

97- كسانى در حال ظالم بودن بنفس خود، ملائكه جانشان را بگرفتند گفتند: در چه وضع بوديد؟ گفتند: مادر زمين بيچاره شده ها بوديم، گفتند: آيا زمين خدا وسعت نداشت كه در آن مهاجرت كنيد، آنها جايشان جهنم است و بد سرانجامى است.

98- مگر بيچاره شدگانى از مردان و زنان و كودكان كه چاره اى نتوانند و راهى (براى فرار) نمى يابند.

99- آنها شايد خدا عفوشان كند، كه خدا بسيار عفو كننده و چاره ساز است.

100- هر كه در راه خدا مهاجرت كند در زمين جولانگاه بسيار و وسعت مى يابد و هر كه از خانه اش هجرت كنان به سوى خدا و رسول خارج شود سپس مرگ او را دريابد پاداش وى بعهده خدا بوده خدا آمرزنده و مهربان است.

كلمه ها

قاعدون: قعود: نشستن. قاعد: نشسته. قاعدون: نشستگان. مراد كسانى هستند كه بجنگ نمى روند.

اولى الضرر: صاحبان آفت. مثل مريض، نابينا، لنگ و نظير آن كه از جهاد معذور مى باشند.

الحسنى: نيكو. حسنى وصف است مثل وعده حسنى (وعده خوب).

مستضعفين: كسانى كه عوامل خارجى و اختناق آنها را

ضعيف و بيچاره كرده است.

عسى: عسى چون به خدا نسبت داده شود براى ايجاد اميد در بندگان و به معنى جزم و قطع است. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 433

مراغم: جايگاه. جولانگاه. رغام خاك نرم يا مطلق خاك است (قاموس قرآن).

سعة: فراخى و گسترش خواه در مكان باشد يا فعل.

عفو: بسيار عفو كننده.

شرحها

در اين آيات روشن شده اولا: وقتى كه جنگ از طرف پيشواى اسلام براى همه تعيين نشده باشد و در جنگ رفتن و نرفتن مختار باشند، در اين صورت آنها كه با جان و مال در راه خدا جنگيده اند بديگران برترى خواهند داشت ولى گروه دوم نيز اهل رحمتند، ثانيا: كسانى كه باختيار در بلاد كفار مانده و نتوانسته اند مسلمان زندگى كنند اهل عذاب هستند و عذرشان پذيرفته نيست مگر آنان كه امكان مهاجرت نداشته اند. ثالثا. كسانى كه در راه خدا مهاجرت كنند برفاه و آسايش خواهند رسيد و هر گاه در حين مهاجرت بميرند پاداششان با خداست.

95- لا يَسْتَوِي الْقاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ غَيْرُ أُولِي الضَّرَرِ وَ الْمُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ.

«اولوا الضرر» كسانى كه نقص بدنى دارند و از شركت در جنگ معذور هستند مثل لنگ، نابينا، مريض، پير و نظير آن چنان كه در آيه ديگر فرموده:

لَيْسَ عَلَى الضُّعَفاءِ وَ لا عَلَى الْمَرْضى وَ لا عَلَى الَّذِينَ لا يَجِدُونَ ما يُنْفِقُونَ حَرَجٌ إِذا نَصَحُوا لِلَّهِ ... توبه/ 91 در اين آيه فقير نيز از مصاديق «اولوا الضرر» است.

فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِينَ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقاعِدِينَ دَرَجَةً وَ كُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنى.

آنها كه با جان و مال خود در راه توحيد و سعادت خلق جهاد مى كنند تفسير أحسن الحديث،

ج 2، ص: 434

بر آنها كه چنين نيستند برترى دارند وَ كُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنى روشن مى كند كه اين در صورتى است كه احتياج به شركت آنها نباشد ولى وقتى كه از طرف امام و سرپرست مسلمين به جنگ خوانده شدند عدم شركت گناه كبيره است، آيه شريفه صورت واجب كفايى را بيان مى كند وَ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِينَ عَلَى الْقاعِدِينَ أَجْراً عَظِيماً اين جمله برترى مجاهدين را تكرار نموده و نشستگان را نيز تشويق مى كند، اما آنهايى كه در پشت جبهه و در شهرها هستند بايد همه گونه كمك بنمايند.

96- دَرَجاتٍ مِنْهُ وَ مَغْفِرَةً وَ رَحْمَةً وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً.

اين آيه بيان اجر در آيه قبلى است «درجات» در اين آيه با «درجة» در آيه قبلى كه مفرد آمده منافاتى ندارد زيرا كه آن بيان فَضَّلَ اللَّهُ ... كه مطلق است و با «درجات» قابل جمع مى باشد «مغفرة» حكايت دارد كه جهاد موجب آمرزش گناهان نيز هست. وصف غفور و رحيم ظاهرا بتناسب هر دو آيه است.

97- إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمِي أَنْفُسِهِمْ قالُوا فِيمَ كُنْتُمْ قالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الْأَرْضِ قالُوا أَ لَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فِيها.

اينها كسانى هستند كه قدرت مهاجرت داشته اند ولى مهاجرت نكرده و در ديار كفر مانده اند، در نتيجه نه در پيشبرد توحيد سهمى داشته و نه موحد زندگى كرده اند اينها در برزخ مورد استيضاح ملائكه قرار مى گيرند و عذرشان پذيرفته نمى شود، اين آيه دلالت بر وجود عالم برزخ دارد و نيز بر وجوب هجرت از ديار كفر. انسان بايد براى زندگى محلى انتخاب كند كه بتواند مسلمان زندگى كند.

فَأُولئِكَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصِيراً يعنى: عذرشان پذيرفته

نيست و اهل عذابند. لازم بود هجرت كنند و در اين زمين وسيع براى مكتبشان و خودشان جايى پيدا نمايند. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 435

98 و 99- إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ لا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَ لا يَهْتَدُونَ سَبِيلًا فَأُولئِكَ عَسَى اللَّهُ أَنْ يَعْفُوَ عَنْهُمْ وَ كانَ اللَّهُ عَفُوًّا غَفُوراً.

«الا» استثناء منقطع است به معنى «لكن» يعنى: بيچارگانى كه نه توانايى دفاع دارند و نه راه فرار، خدا آنها را مى بخشايد، اينها مستضعفين واقعى اند نه گروه اول، آمدن لفظ «ولدان» به نظرم براى توضيح مطلب است يعنى آنها مانند كودكان توانايى دفاع و فرار ندارند، زنان و مردان در صورتى مستضعفند كه در اين حد باشند. «عسى» گاهى معناى حتميت مى دهد چنان كه در قاموس قرآن گفته ام «عفو» در آيه ظاهرا براى جبران كمبود و زدودن شقاوت آنهاست كه در اثر عدم اعمال نيك بوجود آمده است و گرنه آنها در اين زمينه گناهكار نيستند و نيز مى فهماند كه انسان در هر حال بعفو و غفران خدا نياز دارد.

100- وَ مَنْ يُهاجِرْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ يَجِدْ فِي الْأَرْضِ مُراغَماً كَثِيراً وَ سَعَةً.

هجرت در راه خدا آن است كه: انسان براى پيشبرد راه توحيد و مبارزه بر عليه طاغوتها از ديار خود هجرت نمايد و آن بزرگترين سازندگى و ابتداى تكامل و ترقى انسان و مكتب اوست و نشانگر آن است كه براى انسان انقلابى مكتب مطرح است نه زندگى و خانواده چنان كه راه انبياء همين است يَجِدْ فِي الْأَرْضِ ... وعده پيش رفت و رفاه است. وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ

وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ گويند: چون آيه هجرت نازل شد مردى بنام جندب در مكّه بود، با آنكه بشدت مريض بود و گفت: به خدا من از آنها نيستم كه خدا استثناء كرده من در خود نيرويى مى يابم و براه بلدم به خدا در مكه نمى مانم مى ترسم در آن بميرم فرزندانش او را در سريرى بر دوش گرفته و از مكه بيرون بردند، او در منزل «تنعيم» يك فرسخى مكه از دنيا تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 436

رفت آيه درباره او نازل گرديد، بهر حال اين گونه مردان كه در راه هجرت بميرند اجرشان با خداست. وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً اين جمله راجع به نتائج معين شده اين آيه است.

نكته ها

هجرت در راه خدا:

براى مردان بزرگ هدف مطرح است نه زندگى.

اين گونه مردان متعهد و مسئول پيوسته بفكر ايجاد جامعه توحيد و سعادت خلق هستند، ابراهيم از بابل إِنِّي ذاهِبٌ إِلى رَبِّي گويان به فلسطين مهاجرت مى كند، زن جوان و طفل صغير را به تنهايى در صحراى مكه رها مى نمايد، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از مكّه به مدينه هجرت مى كند، على بن ابى طالب براى تمشيت امور در كوفه ميماند، حضرت رضا براى اشاعه اسلام «مرو» را به جاى مدينه مسكن مى كند و ... مردان توحيد، عوض كنندگان تاريخ بشر، زندانها، تبعيدها، شكنجه ها، ميدانهاى جنگ، هجرتها را بجان مى خرند تا گوهر الهى را در جان مردم بپرورانند، اين اعمال در صورتى مفيد خواهد بود كه در راه توحيد و راه خدا و خلق باشد.

مستضعف:

مستضعف چنان كه گفته شد كسى است كه در اثر اختناق و فشارهاى ستمگران از حق خود محروم و بيچاره شده باشد، مانند همه ملل استعمار زده كه استعمار گران بوسيله عوامل خود آزادى و رفاه را از آنها گرفته اند، از روايات اهل بيت عليهم السّلام معلوم مى شود كه آنان كه حق بر آنها روشن نشده مستضعفند، همچنين بلها و آنان كه كم درك اند مشروح اين مطلب در قاموس قرآن ماده (ضعف) بيان شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 437

[سوره النساء (4): آيات 101 تا 104]

اشاره

وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاةِ إِنْ خِفْتُمْ أَنْ يَفْتِنَكُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنَّ الْكافِرِينَ كانُوا لَكُمْ عَدُوًّا مُبِيناً (101) وَ إِذا كُنْتَ فِيهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاةَ فَلْتَقُمْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ مَعَكَ وَ لْيَأْخُذُوا أَسْلِحَتَهُمْ فَإِذا سَجَدُوا فَلْيَكُونُوا مِنْ وَرائِكُمْ وَ لْتَأْتِ طائِفَةٌ أُخْرى لَمْ يُصَلُّوا فَلْيُصَلُّوا مَعَكَ وَ لْيَأْخُذُوا حِذْرَهُمْ وَ أَسْلِحَتَهُمْ وَدَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ تَغْفُلُونَ عَنْ أَسْلِحَتِكُمْ وَ أَمْتِعَتِكُمْ فَيَمِيلُونَ عَلَيْكُمْ مَيْلَةً واحِدَةً وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ إِنْ كانَ بِكُمْ أَذىً مِنْ مَطَرٍ أَوْ كُنْتُمْ مَرْضى أَنْ تَضَعُوا أَسْلِحَتَكُمْ وَ خُذُوا حِذْرَكُمْ إِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْكافِرِينَ عَذاباً مُهِيناً (102) فَإِذا قَضَيْتُمُ الصَّلاةَ فَاذْكُرُوا اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِكُمْ فَإِذَا اطْمَأْنَنْتُمْ فَأَقِيمُوا الصَّلاةَ إِنَّ الصَّلاةَ كانَتْ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ كِتاباً مَوْقُوتاً (103) وَ لا تَهِنُوا فِي ابْتِغاءِ الْقَوْمِ إِنْ تَكُونُوا تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ يَأْلَمُونَ كَما تَأْلَمُونَ وَ تَرْجُونَ مِنَ اللَّهِ ما لا يَرْجُونَ وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً (104)

101- و چون در زمين سفر كنيد براى شما گناهى نيست كه از نماز كوتاه كنيد اگر بترسيد كه كفار شما را غافلگير كند زيرا كافران دشمن آشكار شما هستند.

102- و

چون در ميان مجاهدين باشى و بخواهى براى آنها نماز بپا كنى، گروهى از آنها با تو به نماز برخيزند و اسلحه خود را برگيريد و چون نماز خواندند در پشت سر شما (روبروى دشمن) باشند، و طائفه ديگر كه نماز نخوانده است بيايند تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 438

و با تو نماز بخوانند و احتياط بدارند و اسلحه خويش را برگيرند كفار خوش دارند كه اى كاش از سلاحهاى خود و كالاهاى خويش غافل شويد تا يكباره به شما حمله كنند و بر شما گناهى نيست اگر از باران زحمتى داشتيد يا بيمار بوديد، اين كه سلاحهاى خويش را بزمين گذاريد ولى احتياط خود را بداريد كه خدا براى كفار عذابى خوار كننده آماده كرده است.

103- و چون نماز را تمام كرديد خدا را ايستاده، نشسته و خوابيده ياد كنيد و چون ايمن شديد نماز را (بطور معمول) بپا داريد كه نماز براى مؤمنان نوشته وقتدارى است.

104- در تعقيب كردن آن گروه سستى مكنيد اگر شما رنج مى بريد آنها نيز چنان كه شما رنج مى بريد، رنج مى برند و شما از خدا چيزى اميد داريد كه آنها ندارند و خدا دانا و حكمت كردار است.

كلمه ها

جناح: ميل از حق. آن با گناه، محذور و مسئوليت هم معنى است (قاموس قرآن).

تقصروا: قصر به چند معنى آيد از جمله كوتاه كردن و كم كردن «ان تقصروا» اينكه كم كنيد.

يفتنكم: فتنه در اينجا به معنى غافلگير كردن است «ان يفتنكم» اينكه غافلگير كند شما را.

اسلحه: سلاح: هر چيزى كه با آن به جنگند. جمع آن اسلحه است.

امتعتكم: متاع: لذت بردن و چيزى كه از آن لذت برند (مال

دنيا) جمع آن امتعه است.

قياما: قائم: ايستاده: جمع آن قيام است. قاعد: نشسته. جمع آن قعود است.

جنوبكم: جنب: پهلو جمع آن جنوب است عَلى جُنُوبِكُمْ بر پهلوهايتان تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 439

يعنى وقت خوابيدن.

حذر: (بر وزن شرف و علم) پرهيز. احتراز از شى ء مخوف. آن در آيه به معنى احتياط است.

اطمأننتم: اطمينان: سكون و آرامش خاطر. «اطمأننتم» به آرامش خاطر رسيديد.

موقوت: وقتدار. اسم مفعول است. وقت: مقدارى از زمانى كه براى كارى معين شده باشد.

تهنوا: وهن: ضعف و ناتوانى «لا تهنوا» سست و ناتوان نشويد.

ابتغاء: بغى: طلب، ابتغاء طلب شديد.

تألمون: الم: درد، تألمون: به رنج مى افتيد. «يألمون» به زحمت مى افتند.

شرحها

در اين آيات صلوة خوف كه به جاى چهار ركعت دو ركعت خوانده مى شود توضيح داده شده و در آخر تشويق شده كه مشركان را تعقيب كنند و در پى گيرى آنها سستى بخرج ندهند.

101- وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاةِ إِنْ خِفْتُمْ أَنْ يَفْتِنَكُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا.

ضرب در ارض به معنى مسافرت، كوتاه كردن نماز دو ركعت خواندن نمازهاى چهار ركعتى است، ظهور آيه در صلاة خوف است نه در مطلق مسافرت و نيز مختار بودن قصر را مى رساند نه وجوب آن را، از اين جهت شافعى حكم باختيار داده است ولى روايات اهل بيت عليهم السّلام صريح است در اينكه مراد از آيه وجوب قصر است و آن گهى به نظر مى آيد كه قصر صلوة ابتدا در صلوة خوف شروع شده سپس به موجب روايات در مطلق سفر واجب شده و لو خوف هم نباشد در تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 440

جوامع الجامع فرموده: قصر بنص قرآن

فقط در صلوة خوف است كه فرموده إِنْ خِفْتُمْ أَنْ يَفْتِنَكُمُ ... و در حال امن بنص رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله ثابت است إِنَّ الْكافِرِينَ كانُوا لَكُمْ عَدُوًّا مُبِيناً علّت غافلگير كردن است چون دشمن هميشه در اين فكر بسر مى برد.

102- وَ إِذا كُنْتَ فِيهِمْ.

اگر بخواهند در ميدان جنگ نماز خوف را با جماعت بخوانند ترتيبش چنين است: يك دسته از مجاهدين در برابر دشمن قرار مى گيرند دسته ديگر با امام نماز مى خوانند اما يك ركعت با آنها مى خواند و در ركعت دوم منتظر مى ماند، آنها يك ركعت به تنهايى مى خوانند، سلام مى دهند پس در جاى مجاهدين در روبروى دشمن قرار مى گيرند، مجاهدانى كه در روبروى دشمن بودند بامام اقتداء مى كنند، امام يك ركعت با آنها مى خواند و مى نشيند آنها برخاسته ركعت دوم را به تنهايى مى خوانند و بامام مى رسند آن گاه امام سلام داده نماز را با هم تمام مى كند، در بعضى روايات هست كه امام در ركعت دوم، سلام مى دهد و از نماز خارج مى شوند آنها ركعت دوم را خود مى خوانند و سلام مى دهند، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در «حديبيه» و در جنگ «ذات الرقاع» نماز خوف را همين طور خواندند. اينك الفاظ آيه.

وَ إِذا كُنْتَ فِيهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاةَ اى پيامبر آن گاه كه در ميان مجاهدين بودى خواستى با آنها نماز بخوانى فَلْتَقُمْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ مَعَكَ وَ لْيَأْخُذُوا أَسْلِحَتَهُمْ اين طائفه همانند كه به امام اقتدا مى كنند، بايد اسلحه را با خود داشته باشند فَإِذا سَجَدُوا فَلْيَكُونُوا مِنْ وَرائِكُمْ مراد از «سجدوا» خواندن نماز و تمام كردن آنست يعنى چون نماز را خواندند در پشت

سر شما و روبروى دشمن قرار گيرند وَ لْتَأْتِ طائِفَةٌ أُخْرى لَمْ يُصَلُّوا فَلْيُصَلُّوا مَعَكَ وَ لْيَأْخُذُوا حِذْرَهُمْ وَ أَسْلِحَتَهُمْ اين طائفه دوم است كه در برابر تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 441

دشمن قرار گرفته بود كه مى آيند و با امام نماز مى خوانند ولى بايد اسلحه همراه داشته و نيز احتياط و هشيارى را از دست ندهند لفظ «اسلحتهم» روشن مى كند كه مراد از «حذر» احتياط و هشيارى است، وَدَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ تَغْفُلُونَ عَنْ أَسْلِحَتِكُمْ وَ أَمْتِعَتِكُمْ فَيَمِيلُونَ عَلَيْكُمْ مَيْلَةً واحِدَةً علّت دستور فوق است منظور از «يميل ون» حمله همگانى است «لو» به معنى «اى كاش» است وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ إِنْ كانَ بِكُمْ أَذىً مِنْ مَطَرٍ أَوْ كُنْتُمْ مَرْضى أَنْ تَضَعُوا أَسْلِحَتَكُمْ وَ خُذُوا حِذْرَكُمْ در ضرورت مثل باران يا مرض مانعى نيست كه سلاح را بزمين گذاشته و نماز بخوانند ولى بايد با احتياط باشند. إِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْكافِرِينَ عَذاباً مُهِيناً اين قسمت نتيجه هشيارى مؤمنين است اين عذاب ظاهرا شكست و خوارى آنهاست. و نيز آيه شريفه روشن مى كند كه نماز و ارتباط با خدا به هيچ وجه نبايد ترك شود.

103- فَإِذا قَضَيْتُمُ الصَّلاةَ فَاذْكُرُوا اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِكُمْ.

چون نماز خوف تمام شد، بايد پيوسته خدا را ياد كنند و از او غافل نباشند، ايستاده، نشسته و خوابيده. فَإِذَا اطْمَأْنَنْتُمْ فَأَقِيمُوا الصَّلاةَ يعنى چون بحال ايمنى رسيديد نماز را طبق معمول بپا داريد إِنَّ الصَّلاةَ كانَتْ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ كِتاباً مَوْقُوتاً يعنى نماز يك وظيفه وقتدار است بايد در وقتش خوانده شود وقت خوف باشد يا ايمنى لكن با قصر و اتمام فرق مى كند.

104- وَ لا تَهِنُوا فِي ابْتِغاءِ

الْقَوْمِ إِنْ تَكُونُوا تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ يَأْلَمُونَ كَما تَأْلَمُونَ وَ تَرْجُونَ مِنَ اللَّهِ ما لا يَرْجُونَ وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً.

دستورى عجيب و قابل دقت است مى گويد: در تعقيب و تار و مار كردن دشمن سست نباشيد، دشمن و شما هر دو در زحمت و فشار شريك هستيد اما شما در مقابل رنج از خدا پاداش خواهيد يافت ولى آنها دست خالى هستند خدا از روى علم و حكمت اين فرمان را صادر مى كند.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 442

[سوره النساء (4): آيات 105 تا 115]

اشاره

إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِما أَراكَ اللَّهُ وَ لا تَكُنْ لِلْخائِنِينَ خَصِيماً (105) وَ اسْتَغْفِرِ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ كانَ غَفُوراً رَحِيماً (106) وَ لا تُجادِلْ عَنِ الَّذِينَ يَخْتانُونَ أَنْفُسَهُمْ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ مَنْ كانَ خَوَّاناً أَثِيماً (107) يَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَ لا يَسْتَخْفُونَ مِنَ اللَّهِ وَ هُوَ مَعَهُمْ إِذْ يُبَيِّتُونَ ما لا يَرْضى مِنَ الْقَوْلِ وَ كانَ اللَّهُ بِما يَعْمَلُونَ مُحِيطاً (108) ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ جادَلْتُمْ عَنْهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا فَمَنْ يُجادِلُ اللَّهَ عَنْهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَمْ مَنْ يَكُونُ عَلَيْهِمْ وَكِيلاً (109)

وَ مَنْ يَعْمَلْ سُوءاً أَوْ يَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ يَسْتَغْفِرِ اللَّهَ يَجِدِ اللَّهَ غَفُوراً رَحِيماً (110) وَ مَنْ يَكْسِبْ إِثْماً فَإِنَّما يَكْسِبُهُ عَلى نَفْسِهِ وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً (111) وَ مَنْ يَكْسِبْ خَطِيئَةً أَوْ إِثْماً ثُمَّ يَرْمِ بِهِ بَرِيئاً فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِيناً (112) وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ وَ رَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ يُضِلُّوكَ وَ ما يُضِلُّونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَضُرُّونَكَ مِنْ شَيْ ءٍ وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَ كانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ عَظِيماً (113) لا خَيْرَ

فِي كَثِيرٍ مِنْ نَجْواهُمْ إِلاَّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاحٍ بَيْنَ النَّاسِ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً (114)

وَ مَنْ يُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدى وَ يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ ما تَوَلَّى وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصِيراً (115)

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 443

105- ما اين كتاب حق را بتو نازل كرديم كه طبق آنچه خدا بتو فهمانده ميان مردم داورى كنى، (پس داورى كن) و طرفگير خائنان مباش.

106- و از خدا آمرزش بخواه كه خدا آمرزنده است و مهربان است.

107- و از آنها كه بخويشتن خيانت مى كنند دفاع مكن كه خدا كسى را كه خيانتگر و گناه پيشه است دوست نمى دارد.

108- از مردم شرم مى كنند اما از خدا شرم نمى كنند با آنكه خدا هنگامى كه سخنى در شب به خلاف رضاى او مى سازند، با آنهاست و به آنچه مى كنند احاطه دارد (و ميداند).

109- بدانيد شما اشخاصى هستيد كه در زندگى دنيا از آنها دفاع كرديد اما روز قيامت چه كسى از آنها دفاع مى كند يا چه كسى وكيل و كار ساز آنها مى شود؟

110- هر كس بدى كند و يا به خويشتن ستم كند، سپس از خدا آمرزش بخواهد، خدا را آمرزنده و مهربان مى يابد.

111- و هر كس گناهى كند بضرر خويش مى كند، خدا دانا و حكمت كردار است.

112- و هر كس خطا يا گناهى كند سپس آن را بگردن بيگناهى اندازد بهتانى و گناهى آشكار را بدوش گرفته است.

113- اگر كرم و رحمت خدا نبود گروهى از آنها مى خواستند تو را گمراه كنند ولى جز خويشتن را گمراه نمى كنند و بتو هيچ ضررى

نمى زنند و خدا اين كتاب و حكمت را بر تو فرستاده و آنچه را كه ندانسته بودى آموخته و كرم خدا بر تو بزرگ است.

114- در بيشتر سخنان سرى آنها فائده اى نيست مگر آنكه بصدقه دادنى، يا بكار نيكى و يا باصلاحى ميان مردم فرمان دهد، هر كه اينها را براى رضاى خدا انجام دهد، بزودى باو پاداش بزرگى مى دهيم.

115- و هر كه بعد از روشن شدن حق، با اين پيامبر مخالفت كند و بغير طريقه مؤمنان رود، او را بآنچه دوست مى دارد وا مى گذاريم و به جهنم وارد مى كنيم كه سرانجام بدى است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 444

كلمه ها

خصيم: كثير المخاصه. منظور از آن در آيه مدافع و طرفگير است.

يختانون: اختنان: خيانت كردن. «يختانون» خيانت مى كنند.

خوان: خائن: خيانت كننده. خوان: بسيار خيانت كننده (صيغه مبالغه) اثيما: اثم: گناه. آثم: گناهكار. اثيم: پيوسته گناهكار (گناه پيشه).

يستخفون: خفاء: پنهانى. استخفاء: پنهان كردن «يستخفون» يعنى پنهان مى كنند.

يبيتون: بيت: مسكن. تبييت: انجام دادن كار در وقت شب «يبيتون» يعنى در وقت شب مى سازند (وقتى كه مردم در بيوت خود هستند).

محيط: حوط: فرا گرفتن. احاطه فرا گرفتن و حفظ است. محيط فرا گيرنده و نگهدارنده.

جادلتم: جدال: منازعه و مخاصمه. مراد از آن در آيه دفاع كردن است.

يرم: رمى به معنى انداختن و نيز به معنى نسبت دادن چيزى بديگرى است مراد از آن در آيه معناى دوم است.

برى ء: برء: كنار شدن و خلاص شدن. برى ء: كسى كه از نسبت بد بر كنار است (بيگناه).

بهتان: بهت: تحير. بهتان: دروغى كه شخص را متحير مى كند (دروغ بهت آور).

نجوى: آهسته گفتن. سخن آهسته و سرى. اسم و مصدر هر دو آمده است.

مرضاة:

رضا، رضوان و مرضاة: خوشنودى. اين كلمه مفرد است نه جمع.

يشاقق: شقاق: جدايى و مخالفت وَ مَنْ يُشاقِقِ كسى كه مخالف كند.

نوله ما تولى: يعنى ولى و سرپرست مى كنيم او را به آنچه دوست دارد و پيروى مى كند.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 445

شرحها

ظهور آيات در آن است كه قضيّه اى اتّفاق افتاده، عده اى از خائنان خود را مخفى كرده و براى تبرئه خود و نسبت دادن جرم بديگرى شبانه نقشه كشيده اند. و حتى خواسته اند فكر پيامبر را هم منحرف كنند و بسوى خود كشند ولى خداوند موضوع را به آن حضرت روشن فرموده است.

در مجمع البيان نقل مى كند: در مدينه سه برادر بودند بنام بشر و بشير و مبشر كه آنها را «بنو ابيرق» مى گفتند، بشير در شعر خود ياران رسول خدا را هجو مى كرد و به ديگران نسبت مى داد، هر سه برادر فقير و نادار بودند، بشير بخانه رفاعة بن زيد نقبى زد مقدارى طعام و يك شمشير و يك زره دزديد، رفاعه به قتاده برادر زاده خود كه از اهل بدر بود شكايت كرد، قتاده و رفاعة در تعقيب دزد بودند، بنو ابيرق گفتند: اشياء شما را «لبيد بن سهل» دزديده است، لبيد كه مرد آبرومندى بود گفت: اى پسران ابيرق. مرا به دزدى متهم مى كنيد؟

حال آنكه خود به اينكار سزاواريد شما منافقيد، رسول خدا را هجو مى كنيد و به قريش نسبت مى دهيد. بايد حقيقت امر را بگوئيد و گرنه با شما خواهم جنگيد آنها چون اين بشنيدند با او مدارا كردند.

قتاده محضر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آمد و گفت يا رسول اللَّه يك خانواده بدنام خانه عموى مرا سوراخ

كرده، طعام و سلاح او را دزديده اند، حضرت فرمود به كارتان رسيدگى مى كنم، مردى بنام «اسيد بن عروه» به طرفدارى از بنو ابيرق عده اى را جمع كرده پيش رسول خدا آمدند و گفتند: يا رسول اللَّه قتاده و عمويش رفاعه، آبروى خانواده ما را مى برند و به ما تهمت دزدى مى زنند، سپس قتاده پيش رسول خدا آمد تا درباره قضيه با آن حضرت گفتگو كند، حضرت باو شديدا پرخاش كرد و گفت: مى خواهى آبروى يك خانواده آبرومندى را ببرى؟! تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 446

قتاده از نزد آن حضرت برخاست و نزد عمويش آمد و گفت: اى كاش مرده بودم و با رسول خدا سخن نمى گفتم عمويش گفت: خدا يار ماست، آيات فوق در اين باره نازل شد بشير پس از شنيدن آيات به مكه فرار كرد و مرتد شد، فكر مى كنم اين شأن نزول كليدى باشد براى فهم هر چه بيشتر آيات.

105- إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِما أَراكَ اللَّهُ وَ لا تَكُنْ لِلْخائِنِينَ خَصِيماً.

مراد از «لتحكم» حكومت و داورى است، منظور از بِما أَراكَ اللَّهُ شناساندن داورى است كه از آيات استفاده كرده ميان مردم داورى كند، اين همان عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ

است كه در آيه 113 خواهد آمد «بالحق» وصف كتاب است يعنى ما قرآن را براى تو نازل كرديم تا ميان مردم با آنچه خدا نشان داده داورى كنى پس قضاوت كن و مدافع خائنان مباش.

106- وَ اسْتَغْفِرِ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ كانَ غَفُوراً رَحِيماً.

ظهورش در آن است كه موجبى براى استغفار پيش آمده است ولى از آيه فوق چنين چيزى فهميده نمى شود در الميزان فرموده: ظاهرا استغفار

آن است كه از خدا بخواهد كه او را به مدافعه از خائنان متمايل نكند يعنى: از خائنان دفاع مكن و از خدا بخواه كه تو را به اين كار متمايل نكند. در اين صورت يكى از معانى غفور بودن خدا آن است كه شخص را از متمايل بودن بگناه باز مى دارد.

107- وَ لا تُجادِلْ عَنِ الَّذِينَ يَخْتانُونَ أَنْفُسَهُمْ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ مَنْ كانَ خَوَّاناً أَثِيماً

.خيانت بر ديگران خيانت بر خويشتن است كه وبال آن بالاخره بخود انسان بر مى گردد و يا از اين جهت كه جامعه اسلامى در حكم يك پيكر است على هذا خائن به ديگران، خائن به خويشتن است مثل: وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ نساء/ 29 كه گذشت. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 447

اين آيه دنباله وَ لا تَكُنْ لِلْخائِنِينَ ... است يعنى: براى خائنان مدافع مباش و از آنها دفاع مكن. لفظ «يختانون» مفيد استمرار است كه مرتكب خيانت با استمرار آن، بسيار خائن و هميشه گناهكار مى شود، آمدن خوان و اثيم نيز بدين مناسبت است و گرنه، خدا خائن و آثم را نيز دوست نمى دارد، جمله إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ ...

علت «لا تجادل» است يعنى از كسى كه خدا دوستش نمى دارد چرا دفاع مى كنى.

108- يَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَ لا يَسْتَخْفُونَ مِنَ اللَّهِ وَ هُوَ مَعَهُمْ إِذْ يُبَيِّتُونَ ما لا يَرْضى مِنَ الْقَوْلِ وَ كانَ اللَّهُ بِما يَعْمَلُونَ مُحِيطاً

.چون پنهان كردن از خدا مقدور نيست و قرآن آن را به صورت قبول نقل مى كند پس مراد از استخفاء حيا و شرم است يعنى از مردم شرم مى كنند و قضيه را از آنها پنهان مى دارند ولى از خدا شرم نمى كنند با

آنكه شب هنگام كه دروغ مى سازند خدا با آنها است و خدا به آنچه مى كنند احاطه دارد، آيه روشن مى كند كه ماجراى بخصوصى در كار بوده است. چنان كه در شأن نزول نقل شد.

109- ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ جادَلْتُمْ عَنْهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا فَمَنْ يُجادِلُ اللَّهَ عَنْهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَمْ مَنْ يَكُونُ عَلَيْهِمْ وَكِيلًا

.اين آيه خطاب به عموم است كه اگر شما خطا كاران را در دنيا تبرئه كنيد در آخرت از چنگ خدا فرار نتوانند كرد و مدافعى نخواهند داشت.

110- وَ مَنْ يَعْمَلْ سُوءاً أَوْ يَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ يَسْتَغْفِرِ اللَّهَ يَجِدِ اللَّهَ غَفُوراً رَحِيماً

.ظاهرا مراد از «سوء» خيانت و جنايت به ديگران و از يَظْلِمْ نَفْسَهُ

گناه ما بين خدا و انسان است، قبول استغفار در صورت اول مشروط بحليت گرفتن از طرف است، يَجِدِ اللَّهَ ...

حكايت از قبول توبه دارد. در نهج البلاغه آمده: تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 448

«من اعطى الاستغفار لم يحرم المغفرة»

هر كه موفق به استغفار شد از آمرزش محروم نمى شود. مراد از آيه آن است كه گناه قابل جبران است خواه نسبت به خدا باشد يا نسبت به بندگان خدا.

111- وَ مَنْ يَكْسِبْ إِثْماً فَإِنَّما يَكْسِبُهُ عَلى نَفْسِهِ وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً

.يعنى برگشت اعمال بد به خود انسان است، خدا به گناهان دانا و اين اثر از روى حكمت است به نظرم اين آيه مقدّمه است براى آيه بعدى.

112- وَ مَنْ يَكْسِبْ خَطِيئَةً أَوْ إِثْماً ثُمَّ يَرْمِ بِهِ بَرِيئاً فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِيناً

.اين آيه اشاره به دزديدن طعام و سلاح و نسبت دادن به ديگرى است چنان كه در شأن نزول نقل شد ولى مضمون آن كلّى است،

به نظرم مراد از خطيئه آنست كه غير عمدى باشد مثل قتل خطا و نحو آن، ولى اثم آنست كه از روى عمد واقع شود، الميزان احتمال مى دهد اوّلى مربوط به گناهى است ما بين انسان و خدا مثل روزه خوردن و غيره. به هر حال منظور آنست كه هر كس خطايى يا گناهى مرتكب شود و آن را به ديگرى نسبت دهد بهتان و گناهى آشكار به گردن گرفته است، بهتان نسبت به شخص بهتان زده، گناه نسبت به خود عمل است.

113- وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ وَ رَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ يُضِلُّوكَ وَ ما يُضِلُّونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَضُرُّونَكَ مِنْ شَيْ ءٍ

.مراد از «همّت» ظاهرا تأثير قصد آنهاست يعنى اگر وحى و رحمت خدا نبود قصد آنها در تو اثر مى كرد و تو را بطرفدارى از خائنان وا مى داشت ولى چون فضل خدا با تو است اضلال، به خودشان باز مى گردد زيرا اضلال ديگران گناه و هر گناه ضلالت است و به تو هيچ ضررى در اين زمينه نمى زنند. وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَ كانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ عَظِيماً

اين تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 449

قسمت علّت ما يَضُرُّونَكَ مِنْ شَيْ ءٍ

است يعنى با اين انزال و تعليم و حمايت و فضل بزرگ خدا، به تو ضررى نتوانند زد و از داورى به حق منحرف نتوانند نمود.

114- لا خَيْرَ فِي كَثِيرٍ مِنْ نَجْواهُمْ إِلَّا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاحٍ بَيْنَ النَّاسِ.

به مناسبت نقشه كشى و دروغسازى خائنانه آنها، اين آيه بطور قاعده كلّى آمده كه در بسيارى از جلسات سرّى مردم فائده اى نيست

مگر اجلاس سرّى كسى كه به كمك به ديگران يا كار نيك و يا اصلاحى فرمان دهد و از نشست آنها، دردى درمان پذيرد وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً اين گونه جلسات و تصميمات پاداش خدايى را در پى دارد.

115- وَ مَنْ يُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدى وَ يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ ما تَوَلَّى وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصِيراً.

مراد از «تولّى» دوست داشتن است نُوَلِّهِ ما تَوَلَّى يعنى: او را به آنچه دوست مى دارد ولى و سرپرست مى كنيم، اين كنايه از سلب توفيق و رها كردن انسان است با عملش، آنكه پس از روشن شدن مطلب، باز با پيامبر از در مخالفت آيد و راهى جز راه مؤمنان رود، به فكر هدايت نيست قهرا توفيق از او سلب شده و اهل آتش خواهد بود، اين آيه، در حالى كه يك قاعده كلّى است، ولى با آنچه در شأن نزول نقل گرديد مربوط است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 450

[سوره النساء (4): آيات 116 تا 126]

اشاره

إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً بَعِيداً (116) إِنْ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاَّ إِناثاً وَ إِنْ يَدْعُونَ إِلاَّ شَيْطاناً مَرِيداً (117) لَعَنَهُ اللَّهُ وَ قالَ لَأَتَّخِذَنَّ مِنْ عِبادِكَ نَصِيباً مَفْرُوضاً (118) وَ لَأُضِلَّنَّهُمْ وَ لَأُمَنِّيَنَّهُمْ وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُبَتِّكُنَّ آذانَ الْأَنْعامِ وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ وَ مَنْ يَتَّخِذِ الشَّيْطانَ وَلِيًّا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْراناً مُبِيناً (119) يَعِدُهُمْ وَ يُمَنِّيهِمْ وَ ما يَعِدُهُمُ الشَّيْطانُ إِلاَّ غُرُوراً (120)

أُولئِكَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ لا يَجِدُونَ عَنْها مَحِيصاً (121) وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا

الصَّالِحاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ قِيلاً (122) لَيْسَ بِأَمانِيِّكُمْ وَ لا أَمانِيِّ أَهْلِ الْكِتابِ مَنْ يَعْمَلْ سُوءاً يُجْزَ بِهِ وَ لا يَجِدْ لَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً (123) وَ مَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَ لا يُظْلَمُونَ نَقِيراً (124) وَ مَنْ أَحْسَنُ دِيناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِيمَ خَلِيلاً (125)

وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ مُحِيطاً (126)

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 451

116- خدا نمى بخشد كه به او شرك آورند، جز اين براى آنكه بخواهد مى بخشد و هر كه به خدا شرك آورد گمراه شده، گمراهى دور.

117- نمى خوانند جز خدا مگر منفعلها را، و نمى خوانند مگر شيطان بيفائده را.

118- خدا او را لعنت كرده و او گفته كه از بندگانت سهم معينى خواهم گرفت.

119- حتما گمراهشان مى كنم و حتما آرزومندشان مى كنم و حتما وادارشان مى كنم كه گوش چهار پايان را بشكافند و وادارشان مى كنم تا دين خدا را تغيير دهند، و هر كس جز خدا شيطان را مطاع گيرد زيان كرده است زيانى آشكار.

120- شيطان آنها را وعده مى دهد و آرزومند مى كند شيطان جز فريب به آنها وعده نمى دهد.

121- آنها جايشان جهنم است و از آن فرارگاهى نمى يابند.

122- آنهايى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند حتما آنها را به بهشتهايى كه از زير آنها نهرها روان است داخل مى كنيم، در آنها جاودانانند، وعده خدا حق است و كيست كه

از خدا راستگوتر باشد.

123- نه به آرزوهاى شماست و نه به آرزوهاى اهل كتاب، هر كه كار بدى كند مجازات بيند و جز خدا برى خود دوست و يارى نمى يابد.

124- و هر كس از كارهاى شايسته كند، مرد باشد يا زن حال آنكه مؤمن است، آنها داخل بهشت مى شوند و به قدر جاى منقارى مظلوم نمى شوند.

125- كيست بهتر باشد در دين از آنكه به خدا تسليم شده، نيكو كار است، پيرو دين ابراهيم و موحد است، خدا ابراهيم را بدوستى گرفته است.

126- آنچه در آسمانها و زمين هست مال خداست و خدا به همه چيز احاطه دارد.

كلمه ها

اناثا: انث: انفعال و نرم شدن، انيث: آهن نرم. اناث جمع انثى ظاهرا تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 452

مريدا: به معنى منفعلهاست.

مريدا: مرد: عارى بودن و مستمرّ بودن. شجرا مرد: درختى كه از برگ عارى و خالى است شيطان مريد يعنى شيطان عارى از فائده (بى فائده).

مفروض: فرض: قطع. مفروض: قطع شده و معيّن شده. نصيب مفروض:

حصّه معيّن.

امنينهم: منى (بر وزن عقل): اندازه گيرى. تمنّى: آرزو كردن زيرا كه آرزو در ذهن انسان اندازه گيرى شده است «امنينّهم»:

بآرزو وادار مى كنم آنها را.

يبتكن: بتك: بريدن. «يبتكنّ» قطع مى كنند.

آذان: اذن (بر وزن شتر): گوش. جمع آن آذان است.

غرور: غرّ و غرور: فريب دادن و تطميع. ممكن است آن، در آيه به معنى فاعل و فريبنده باشد.

محيص: حيص: عدول. بر كنار شدن. محيص اسم مكان است به معنى قرارگاه و محلّ بر كنار شدن.

قيلا: قيل و قول به معنى مطلق سخن گفتن است.

امانى: امنيّه: آرزو. امانّى جمع آن است.

نقير: خال يا فرو رفتگى كوچكى است در پشت هسته خرما گويى منقارى به آنجا زده اند

شى ء سبك و حقير را با آن مثل مى زنند و نيز به معنى تراشه است.

حنيف: حنف (بر وزن شرف): ميل به حق. حنيف: مايل به حق (موحّد).

خليل: خلّه: محبت و دوستى. خليل: دوست.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 453

شرحها

در اين آيات روشن شده كه مخالفت با رسول خدا از مصاديق شرك است، مشركان كه از خدا بريده اند معبودهاى باطل و شيطانى بى فائده را مى خوانند.

شيطان از مهلت خدا سوء استفاده كرده به فكر اغفال بندگان است، پيروان او اهل آتش و پيروان خدا و عدل اهل سعادتند و نيز روشن شده كه مسلم در مقابل اعمال خود مسئول است، در پايان در رفع اين اشكال كه چرا اسلام بدون عمل اثرى ندارد، فرموده خوبى دين روشن است ولى آن طريقيّت دارد، تعيين كننده سعادت و شقاوت عمل است.

116- إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ.

اين آيه مطلب مستقلّى است، در عين حال روشن مى كند كه مخالفت با رسول خدا و پيروى از غير راه اسلام از اقسام شرك است «1» عدم آمرزش شرك در صورتى است كه شخص، مشرك از دنيا برود و گرنه در دنيا هر گناهى با توبه قابل آمرزش است، منظور از يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ آنست كه گناهان غير از شرك قابليت آمرزش دارند نه اين كه حتما بخشوده خواهند شد وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا بَعِيداً شرك بريدن از خداست و چنان دور شدن از خداست كه در آخرت رسيدن به خدا ندارد ولى در گناهان ديگر دور شدن از خدا مثل شرك نيست.

117- إِنْ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا إِناثاً وَ إِنْ

يَدْعُونَ إِلَّا شَيْطاناً مَرِيداً.

با در نظر گرفتن اين كه انث به معنى انفعال و نرم شدن است و با در نظر گرفتن آياتى نظير إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ عِبادٌ أَمْثالُكُمْ اعراف/ 194 إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ يَخْلُقُوا ذُباباً حجّ/ 73

__________________________________________________

(1) چنان كه در آيه وَ مَنْ يُشاقِقِ الرَّسُولَ .... روشن شد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 454

وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً لا يَخْلُقُونَ شَيْئاً وَ هُمْ يُخْلَقُونَ وَ لا يَمْلِكُونَ لِأَنْفُسِهِمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً وَ لا يَمْلِكُونَ مَوْتاً وَ لا حَياةً وَ لا نُشُوراً فرقان/ 3 معلوم مى شود كه مراد از اناث منفعلها و كار پذيرها است كه بايد آنها را بتراشند و بسازند و بشكلى در آورند و آنها، فاعل و مختار و مستقل و كارساز و آفريننده نيستند يعنى بجاى خدا موجودات ناتوان و بى نفع و ضرر و نيز شيطان بيفايده را مى خوانند.

118- لَعَنَهُ اللَّهُ وَ قالَ لَأَتَّخِذَنَّ مِنْ عِبادِكَ نَصِيباً مَفْرُوضاً.

نصيب معين شيطان همان پيروان او هستند كه فرموده: إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذِينَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُونَ نحل/ 100 آيه دليل است به اينكه شيطان موجود مستقلّى است.

119- وَ لَأُضِلَّنَّهُمْ وَ لَأُمَنِّيَنَّهُمْ وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُبَتِّكُنَّ آذانَ الْأَنْعامِ وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ.

بيان نصيب مفروش است «اضلّنهم» شامل همه مذكورات بعدى است، ذكر آنها به علت اهميّت آنهاست، عرب گوش بعضى از چهار پايان را شكافته گوشت و سوار شدن آنها را حرام مى دانستند چنان كه در ما جَعَلَ اللَّهُ مِنْ بَحِيرَةٍ وَ لا سائِبَةٍ وَ لا وَصِيلَةٍ ... مائده/ 103 آمده است لفظ فَلَيُبَتِّكُنَّ آذانَ الْأَنْعامِ در جاى حرام كردن حلال و در عين حال

ذكر بدعت مشركان است. در مجمع البيان از امام صادق عليه السّلام نقل شده مراد از خَلْقَ اللَّهِ دين خدا است در اين صورت منظور بدعت گذاردن در دين است كه آن را تغيير مى دهد در تفسير عياشى خَلْقَ اللَّهِ امر اللَّه معنى شده است يعنى مردم در اثر پيروى از شيطان چنان كارهايى مى كنند و دين خدا را تغيير مى دهند وَ مَنْ يَتَّخِذِ الشَّيْطانَ وَلِيًّا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْراناً مُبِيناً مراد از ولىّ، سرپرست و مقتدا است اين قسمت تذكّر است به آنان كه از شيطان پيروى مى كنند. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 455

120- يَعِدُهُمْ وَ يُمَنِّيهِمْ وَ ما يَعِدُهُمُ الشَّيْطانُ إِلَّا غُرُوراً.

اينها خيالات باطله است كه از طرف شيطان القاء مى شود و جز اوهام فريبنده نيستند الميزان «يمنيهم» را آرزوهاى ناشى از وعده دروغ دانسته است.

121- أُولئِكَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ لا يَجِدُونَ عَنْها مَحِيصاً.

كيفر فريفته شدگان آتش است و از آن راه فرارى نتوانند يافت.

122- وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ قِيلًا.

در وصف نهرهاى بهشتى مكرّر تذكر داده ايم و آن در سوره قتال آمده است وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا در تقدير «وعد اللَّه ذلك وعدا حقا» است، آن با وَ مَنْ أَصْدَقُ ... حتمى بودن اين وعده را مى رساند.

123- لَيْسَ بِأَمانِيِّكُمْ وَ لا أَمانِيِّ أَهْلِ الْكِتابِ مَنْ يَعْمَلْ سُوءاً يُجْزَ بِهِ وَ لا يَجِدْ لَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً.

گويى مسلمانان خيال مى كردند چون مسلمانند بايد خيانت آنها ناديده گرفته شود، يهود اگر در اين قصّه بى گناه هم باشد مانعى نيست كه خيانت

به آنها نسبت داده شود بنا بر آنكه در شأن نزول ديگر آمده كه مى خواستند دزدى را به يك يهودى نسبت بدهند و يا اينكه چنين فكرى مطلقا در آنها و اهل كتاب بوده است آيه روشن مى كند كه هر كس كار بدى انجام دهد مجازات خواهد ديد و يار و مدافعى نخواهد داشت. مسئله آن نيست كه گناه با ايمان ضررى ندارد. در روايات نقل شده: هر بلائى كه به مؤمنى برسد خدا در عوض از گناهان او مى بخشايد حتى در عوض خليدن خار در بدن «1».

__________________________________________________

(1)

أبو سعيد خدرى قال: قال رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله ما يصيب المؤمن من نصب و لا وصب و لا هم و لا حزن و لا اذى و لا غم حتى الشوكة يشاكها الا كفر اللَّه من خطاياه (الميزان).

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 456

124- وَ مَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَ لا يُظْلَمُونَ نَقِيراً.

شقّ دوّم مطلب است، زن و مرد در اين مسئله فرقى ندارند، همه در مقابل عمل بد مسئول و در برابر كار خوب مأجور هستند، لفظ «مؤمن» حكايت دارد كه در صورت نداشتن ايمان، اعمال خوب حبط مى شود و به آخرت چيزى نمى ماند، به مضمون آيات: وَ لَوْ أَشْرَكُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ ما كانُوا يَعْمَلُونَ انعام/ 88 أُولئِكَ الَّذِينَ لَيْسَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ إِلَّا النَّارُ وَ حَبِطَ ما صَنَعُوا فِيها وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُونَ هود/ 16 أُولئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ وَ لِقائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فَلا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَزْناً كهف/ 105، كفارى كه از لجاجت حق را قبول نكرده اند اعمالشان در آخرت

ثمرى نخواهد داشت نتائج اعمال خوب را فقط در اين دنيا مى بينند رجوع شود به بقره آيه 217.

125- وَ مَنْ أَحْسَنُ دِيناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِيمَ خَلِيلًا.

اين آيه جواب سؤالى است كه از دو آيه گذشته به نظر مى آيد و آن اينكه:

اگر محور پاداش و كيفر فقط عمل باشد پس پذيرفتن اسلام چه اثرى دارد، ممكن است انسان در دين اهل كتاب باشد و نيكوكار باشد؟ جواب آنست كه: اسلام طريقه خوبى است تسليم، توجّه به خدا، پيروى از طريقه ابراهيم كه دوست خداست، اين بهترين دين و بهترين طريقه است، كفّار اين راه را ندارند، داشتن و نداشتن وسيله، از زمين تا آسمان فرق دارد، ولى اين فقط راه است، اين راه را بايد رفت و مصداق وَ هُوَ مُحْسِنٌ شد.

126- وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ مُحِيطاً.

اين آيه ظاهرا جواب اشكالى است كه از وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِيمَ خَلِيلًا ناشى تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 457

مى شود يعنى: دوست گرفتن ابراهيم براى آن نيست كه خدا نقصى را از خود جبران كند زيرا همه آنچه در آسمانها و زمين هست مال خداست و خدا به همه چيز احاطه دارد و همه تحت سلطه اوست، بلكه ابراهيم خود، خودش را به اين مقام رسانده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 458

[سوره النساء (4): آيات 127 تا 134]

اشاره

وَ يَسْتَفْتُونَكَ فِي النِّساءِ قُلِ اللَّهُ يُفْتِيكُمْ فِيهِنَّ وَ ما يُتْلى عَلَيْكُمْ فِي الْكِتابِ فِي يَتامَى النِّساءِ اللاَّتِي لا تُؤْتُونَهُنَّ ما كُتِبَ لَهُنَّ وَ تَرْغَبُونَ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ وَ الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الْوِلْدانِ وَ أَنْ تَقُومُوا لِلْيَتامى

بِالْقِسْطِ وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ كانَ بِهِ عَلِيماً (127) وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزاً أَوْ إِعْراضاً فَلا جُناحَ عَلَيْهِما أَنْ يُصْلِحا بَيْنَهُما صُلْحاً وَ الصُّلْحُ خَيْرٌ وَ أُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَّ وَ إِنْ تُحْسِنُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ اللَّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً (128) وَ لَنْ تَسْتَطِيعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَيْنَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ فَلا تَمِيلُوا كُلَّ الْمَيْلِ فَتَذَرُوها كَالْمُعَلَّقَةِ وَ إِنْ تُصْلِحُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ اللَّهَ كانَ غَفُوراً رَحِيماً (129) وَ إِنْ يَتَفَرَّقا يُغْنِ اللَّهُ كُلاًّ مِنْ سَعَتِهِ وَ كانَ اللَّهُ واسِعاً حَكِيماً (130) وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ لَقَدْ وَصَّيْنَا الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ إِيَّاكُمْ أَنِ اتَّقُوا اللَّهَ وَ إِنْ تَكْفُرُوا فَإِنَّ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ كانَ اللَّهُ غَنِيًّا حَمِيداً (131)

وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ كَفى بِاللَّهِ وَكِيلاً (132) إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ أَيُّهَا النَّاسُ وَ يَأْتِ بِآخَرِينَ وَ كانَ اللَّهُ عَلى ذلِكَ قَدِيراً (133) مَنْ كانَ يُرِيدُ ثَوابَ الدُّنْيا فَعِنْدَ اللَّهِ ثَوابُ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ كانَ اللَّهُ سَمِيعاً بَصِيراً (134)

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 459

127- از تو درباره زنان فتوى مى خواهند، بگو خدا درباره آنها شما را فتوى مى دهد، و نيز فتوى ميدهد در آنچه بر شما در خصوص دختران يتيم كه حقوقشان را نمى دهيد و از نكاحشان اعراض مى كنيد و كودكان بيچاره، در قرآن تلاوت مى شود و نيز فتوى مى دهد كه درباره يتيمان به عدالت رفتار كنيد، و آنچه از نيكى مى كنيد خدا به آن دانا است.

128- اگر زنى از عصيان يا بى ميلى شوهرش بيم دارد، مانعى نيست كه ميان

خود سازش كنند، سازش كردن خوب است، جانها در تنگ چشمى حاضراند و اگر نكويى كنيد و از اعراض پرهيز جوييد خدا به آنچه مى كنيد داناست.

129- هرگز نمى توانيد ميان زنها به عدالت (واقعى) رفتار كنيد هر چند به اينكار حريص هم باشيد پس از زن تمام اعراض نكنيد كه او را بلا تكليف بگذاريد و اگر سازش كنيد و از بلا تكليف گذاشتن به پرهيزيد خدا آمرزنده و مهربان است.

130- و اگر از هم جدا شوند خدا هر دو را از گشايش خود بى نياز گرداند كه خدا وسعت بخش و حكمت كردار است.

131- آنچه در آسمانها و زمين هست، مال خداست، به شما و پيش از شما به اهل كتاب سفارش كرده ايم كه از خدا بترسيد و اگر كافر شويد هر چه در آسمانها و زمين هست مال خداست و خدا بى نياز و پسنديده است.

132- مال خداست آنچه در آسمانها و زمين هست و وكيل بودن خدا كافى است.

133- اگر بخواهد شما را مى برد اى مردم، و ديگران را مى آورد و خدا بر اينكار تواناست.

134- هر كه ثواب دنيا را مى خواهد، ثواب دنيا و آخرت نزد خداست و خدا شنوا و بيناست.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 460

كلمه ها

يستفتونك: فتوى و فتيا: بيان حكم. «يستفتونك» از تو فتوى و بيان حكم مى خواهند.

قسط: عدالت. در قاموس گويد: آن به كسر قاف به معنى عدالت و به فتح آن به معنى ظلم است.

نشوز: نشز (بر وزن عقل) ارتفاع يافتن و مكان مرتفع، نشوز: برترى و عصيان زن به مرد و مرد به زن.

شح: بخل يا بخل توأم با حرص. «احضرت الانفس الشح» يعنى نفوس به بخل آماده شده اند

(بخل در نهاد نفس آدمى است).

معلقه: آويزان شده. بلا تكليف.

شرحها

به نظر مى آيد پس از آنكه آيات اوّل سوره درباره ازدواج، تحريم، ارث زنان و غيره نازل گرديده عده اى از آن حضرت درباره اين احكام نظر خواهى كرده اند، در جواب آمده: آنچه نازل شده همه فتواى خداست و دخلى به پيامبر ندارد و بايد عمل شود، سپس چند حكم ديگر نيز آمده است. در تفسير صافى نقل شده: اهل جاهليت بزن و فرزند صغير ارث نمى دادند و مى گفتند ارث به كسى مى رسد كه جنگ كند و از حريم دفاع نمايد ... و آن را كار خوب مى دانستند، چون آيات ارث نازل شد بشدت ناراحت شدند و گفتند: پيش رسول خدا برويم شايد از اين احكام صرف نظر كند تا آنها را تغيير دهد، پيش آن حضرت آمده و از اينگونه احكام اظهار تعجّب كردند حضرت فرمود: بمن اينطور دستور رسيده است. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 461

127- وَ يَسْتَفْتُونَكَ فِي النِّساءِ قُلِ اللَّهُ يُفْتِيكُمْ فِيهِنَّ.

چنان كه گفته شد ظاهرا اين فتوى خواستن راجع به تجديد نظر در احكام زنان وارث آنها بوده است در جواب آمده كه خدا درباره زنان به شما فتوى مى دهد و بر و بر گرد ندارد. وَ ما يُتْلى عَلَيْكُمْ فِي الْكِتابِ فِي يَتامَى النِّساءِ اللَّاتِي لا تُؤْتُونَهُنَّ ما كُتِبَ لَهُنَّ وَ تَرْغَبُونَ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ وَ الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الْوِلْدانِ وَ أَنْ تَقُومُوا لِلْيَتامى بِالْقِسْطِ مراد از ما يُتْلى ظاهرا همانهاست كه در اوّل سوره آمده است وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِي الْيَتامى ... يعنى: خدا درباره زنان به شما دستور مى دهد و نيز درباره اين سه گروه فتوى مى دهد، اوّل

درباره دختران يتيمى كه ارث آنها را نمى دهيد و از تزويجشان اعراض مى كنيد. دوم كودكان مستضعف و بيچاره شده كه از ارث منعشان مى كنيد سوم دستور مى دهد كه درباره عموم يتيمان به عدالت رفتار نمائيد. وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ كانَ بِهِ عَلِيماً از اينكه در همه كارهاى خير، از جمله در اينكارها پاداش خواهيد برد شك نكنيد كه خدا به آن داناست.

128- وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزاً أَوْ إِعْراضاً فَلا جُناحَ عَلَيْهِما أَنْ يُصْلِحا بَيْنَهُما صُلْحاً.

مراد از نشوز اعمال زور و از اعراض عدم توجه و بى ميلى است، اگر زن علائم اين دو را در مرد احساس كند مانعى نيست با گذشت بعضى از حقوق خود با مرد مصالحه كند و از نشوز و اعراض او جلوگيرى كند «صلحا» نكره آمده، اشاره به نوعى توافق است. آن وقت بطور عموم فرموده: وَ الصُّلْحُ خَيْرٌ سازش بهتر است هم در رابطه زنان با شوهران و هم در همه جا وَ أُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَّ مراد از آماده شدن نفسها ببخل آن است كه هر كس مى خواهد از حق خود دفاع كند و آن را به كسى ندهد، يعنى زن و مرد هر دو بمقتضاى طبع خود مى خواهد تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 462

از خودش دفاع كند پس مانعى نيست كه يكى يا هر دو براى صلح و سازش از حق خود بگذرد وَ إِنْ تُحْسِنُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ اللَّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً نصيحتى است بمردان كه اگر نيكى كنيد و حق ناديده گرفته شده زن را بدهيد و از اعراض پرهيز كنيد پيش خدا مأجور خواهيد بود كه خدا به

عمل شما آگاه است.

129- وَ لَنْ تَسْتَطِيعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَيْنَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ فَلا تَمِيلُوا كُلَّ الْمَيْلِ فَتَذَرُوها كَالْمُعَلَّقَةِ نمى شود ميان دو زن عدالت واقعى پيدا كرد مثلا بهر دو يكسان علاقه داشت و با هر دو بيك اندازه سخن گفت. انسان باين عدالت مأمور نيست، بلكه عدالت ميان دو زن آن است كه به هر يك منزل و لباس و طعام لائق بحال تهيه كند و همخوابه بودن شرعى را بعمل آورد، لذا فرموده به عدالت واقعى هرگز قادر نخواهيد بود ولى از زنى كه مورد علاقه كمتر است، تمام اعراض نكنيد كه او را بلا تكليف گذاريد گويى زن بى شوهر است. از امام صادق عليه السّلام نقل شده:

مراد از «تعدلوا» محبّت و علاقه است «1».

گويند: اين آيه با آيه فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا فَواحِدَةً عدم جواز تعدّد زوجات را مى رساند ولى اين، اشتباه است مراد از اين آيه عدالت واقعى يا محبّت و علاقه است و منظور از أَلَّا تَعْدِلُوا عدالت در لباس و مسكن و خوراك و همخوابه بودن است و آن مقدور مى باشد پس آيه فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ به قوّت خود باقى و از ضروريّات اسلام است. وَ إِنْ تُصْلِحُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ اللَّهَ كانَ غَفُوراً رَحِيماً خطاب است به مردان كه سازش كنيد و از بلا تكليف گذاردن زنان بپرهيزيد كه موجب غفران و رحمت است.

130- وَ إِنْ يَتَفَرَّقا يُغْنِ اللَّهُ كُلًّا مِنْ سَعَتِهِ وَ كانَ اللَّهُ واسِعاً حَكِيماً.

__________________________________________________

(1)

تفسير عياشى عن ابى عبد اللَّه فى قول اللَّه وَ لَنْ تَسْتَطِيعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَيْنَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ قال: فى المودة.

تفسير أحسن

الحديث، ج 2، ص: 463

يعنى اگر سازش نشد و كار به طلاق كشيد از رحمت خدا مأيوس نباشند كه خدا بهر دو از وسعت خود فرج عطا فرمايد خدا وسعت بخش و حكيم است.

131- وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ لَقَدْ وَصَّيْنَا الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ إِيَّاكُمْ أَنِ اتَّقُوا اللَّهَ وَ إِنْ تَكْفُرُوا فَإِنَّ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ كانَ اللَّهُ غَنِيًّا حَمِيداً.

وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ در صدر آيه راجع به آيه قبلى است يعنى خدا هر دو را بى نياز مى كند كه همه چيز مال خداست. تكرار اين جمله در ذيل آيه راجع به وَ إِنْ تَكْفُرُوا است يعنى كفر شما به ضرر خود شماست و به خدا ضررى نمى زند كه همه چيز مال خداست، خدا به چيزى و به كسى حاجت ندارد. او بى نياز و پسنديده است و لو شما نپسنديد.

اين آيه كه سفارش درباره حقوق زنان است به تقوى تكيه دارد و آن را مركزيت سفارش به اهل اسلام و اهل كتاب قرار داده است امام صادق عليه السّلام درباره تقوى فرموده: ..

. و فيه جماع كلّ عبادة صالحة و به وصل من وصل الى الدرجات العلى» (تفسير صافى).

132- وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ كَفى بِاللَّهِ وَكِيلًا.

ظاهرا اين آيه مقدّمه است به آيه بعدى، كه همه چيز مال خداست و كار بندگان به او موكول است مى تواند انسانهاى فعلى را ببرد و ديگران را به جاى آنها بياورد، اين آيه و آيه بعدى مربوط است به وَ لَقَدْ وَصَّيْنَا ... أَنِ اتَّقُوا اللَّهَ يعنى

به شما و اهل كتاب توصيه شده كه اهل تقوى باشيد و اگر كافر شديد، خدايى كه همه چيز مال او و در اختيار او است مى تواند شما را ببرد و ديگران را بياورد.

133- إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ أَيُّهَا النَّاسُ وَ يَأْتِ بِآخَرِينَ وَ كانَ اللَّهُ عَلى ذلِكَ قَدِيراً. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 464

گويند چون اين آيه نازل شد رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله دست بر شانه سلمان گذاشت و گفت: آنان قوم اين مردم مى باشند (يعنى ايرانيان) اگر اين نقل صحّت داشته باشد فقط مى تواند مصداقى باشد. نه اينكه آيه را مهار كند.

134- مَنْ كانَ يُرِيدُ ثَوابَ الدُّنْيا فَعِنْدَ اللَّهِ ثَوابُ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ كانَ اللَّهُ سَمِيعاً بَصِيراً.

اين آيه بيان ديگرى است راجع به تقوى اللَّه كه به همه توصيه شده است و آن اينكه: هر كه به خاطر متاع دنيا از تقوى اعراض كند اشتباه كرده است زيرا متاع دنيا و آخرت نزد خداست پس: هر كه متاع دنيا را مى خواهد باز به سوى خدا و به سوى تقوى آيد، خدا به حاجت همه آگاه و به خواستشان شنوا است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 465

[سوره النساء (4): آيات 135 تا 136]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلَّهِ وَ لَوْ عَلى أَنْفُسِكُمْ أَوِ الْوالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبِينَ إِنْ يَكُنْ غَنِيًّا أَوْ فَقِيراً فَاللَّهُ أَوْلى بِهِما فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوى أَنْ تَعْدِلُوا وَ إِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا فَإِنَّ اللَّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً (135) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ الْكِتابِ الَّذِي نَزَّلَ عَلى رَسُولِهِ وَ الْكِتابِ الَّذِي أَنْزَلَ مِنْ قَبْلُ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ

فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً بَعِيداً (136)

135- اى كسانى كه ايمان آورده ايد، قائم به عدالت و گواهان براى خدا باشيد هر چند به ضرر خود يا پدر و مادر و خويشان باشد، اگر مشهود له توانگر يا فقير باشد خدا به آن دو سزاوارتر است، پيرو هوس مباشيد كه از عدالت اعراض كنيد، اگر گواهى را تبديل كنيد يا از آن اعراض نمائيد خدا به آنچه مى كنيد داناست

136- اى كسانى كه ايمان آورده ايد، ايمان بياوريد به خدا و پيغمبرش و به اين كتاب كه به پيمبرش نازل كرده و به آن كتابى كه از پيش فرستاده، هر كه به خدا و فرشتگان و كتابها و پيامبران او و روز قيامت منكر شود در ضلال افتاده ضلالى دور.

كلمه ها

قوامين: جمع قوام است قوام مبالغه قائم و آن كسى است كه بكارى بنحو اتمّ قيام كند قوامين بالقسط يعنى آنان كه بنحو اتمّ بانصاف و عدالت رفتار مى كنند.

تلووا: لىّ: تابيدن. «لوى لسانه بكذا» كنايه از كذب و دروغسازى است «ان تلووا» اگر دروغسازى كنيد و شهادت دروغ بدهيد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 466

شرحها

در اين دو آيه دستور داده شده كه مؤمن بايد در گواهى دادن فقط خدا و حقّ را در نظر گيرد، اغراض مادّى و دوستى اقربا او را از گواهى به حق منحرف نكند، و نيز روشن شده كه ايمان به خدا و پيامبران و كتابها و ... همه به هم مربوط هستند، بايد به همه ايمان آورد و گرنه انسان مؤمن نيست و گمراه است، در روايات هست كه ايمان به امام زمان عليه السّلام جزء ايمان به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله است.

135- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلَّهِ.

قائم بالقسط آنست كه به عدالت رفتار كند. قوام بالقسط يعنى كسى كه با عدالت كامل كار كند. در آيه ديگر آمده: كُونُوا قَوَّامِينَ لِلَّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ مائده/ 8، به نظر مى آيد «شهداء» در هر دو آيه خبر بعد از خبر است براى «كونوا»، معنى چنين مى شود: باشيد قائم به عدالت و باشيد گواهان براى خدا «1» على هذا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ مقدّمه است براى شُهَداءَ لِلَّهِ، شهادت براى خدا آنست كه در آن حق و رضاى خدا در نظر گرفته شود مثل وَ أَقِيمُوا الشَّهادَةَ لِلَّهِ طلاق: 2 وَ لَوْ عَلى أَنْفُسِكُمْ أَوِ الْوالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبِينَ إِنْ يَكُنْ غَنِيًّا أَوْ فَقِيراً فَاللَّهُ أَوْلى بِهِما «على» به

معنى ضرر است يعنى به حق و براى خدا شهادت دهيد هر چند بر ضرر خودتان يا بر ضرر پدر و مادرتان و اقوامتان باشد، فاعل «يكن» كسى است كه بر له يا عليه او شهادت مى دهند (مشهود عليه) ضمير «بها» راجع است به غنى و فقير. شخص ممكن است غنى را حق بداند ولى بر عليه او شهادت بدهد زيرا به فقير دلسوز است و يا فقير را حق

__________________________________________________

(1) سوره مائده گفته خواهد شد كه چرا اين دو جمله در دو آيه مختلف آمده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 467

بداند و بر عليه او گواهى دهد زيرا فقير را حقير مى شمارد. يعنى كسى كه بر له يا عليه او گواهى مى دهد اگر فقير باشد يا غنى، خدا بر آنها سزاوارتر است آنها را به عهده خدا بگذاريد، غنى و فقير بودن در شهادت شما اثر نگذارد فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوى أَنْ تَعْدِلُوا يعنى پيرو هواى نفس نباشيد تا از شهادت حق عدول كنيد وَ إِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا فَإِنَّ اللَّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده مراد «تلووا» تغيير دادن شهادت و از «تعرضوا» كتمان آن است يعنى اگر شهادت دروغ بدهيد و يا آن را كتمان كنيد خدا آگاه است، كيفرتان مى دهد.

136- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ الْكِتابِ الَّذِي نَزَّلَ عَلى رَسُولِهِ وَ الْكِتابِ الَّذِي أَنْزَلَ مِنْ قَبْلُ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا بَعِيداً.

يعنى ايمان واقعى و كامل آن است كه: ايمان به خدا و به همه پيامبران و كتابها و ملائكه باشد،

آنان كه از منطق نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ پيروى مى كنند مصداق أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا مى باشند چنان كه در آيه 149- 150 خواهد آمد، كفر به آنچه ذكر شد از آن جهت ضلال بعيد است كه با وجود آن رابطه با خدا و پيامبران بالكليه قطع مى شود.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 468

[سوره النساء (4): آيات 137 تا 144]

اشاره

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ ازْدادُوا كُفْراً لَمْ يَكُنِ اللَّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِيَهْدِيَهُمْ سَبِيلاً (137) بَشِّرِ الْمُنافِقِينَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِيماً (138) الَّذِينَ يَتَّخِذُونَ الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ أَ يَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً (139) وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آياتِ اللَّهِ يُكْفَرُ بِها وَ يُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتَّى يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ إِنَّكُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ إِنَّ اللَّهَ جامِعُ الْمُنافِقِينَ وَ الْكافِرِينَ فِي جَهَنَّمَ جَمِيعاً (140) الَّذِينَ يَتَرَبَّصُونَ بِكُمْ فَإِنْ كانَ لَكُمْ فَتْحٌ مِنَ اللَّهِ قالُوا أَ لَمْ نَكُنْ مَعَكُمْ وَ إِنْ كانَ لِلْكافِرِينَ نَصِيبٌ قالُوا أَ لَمْ نَسْتَحْوِذْ عَلَيْكُمْ وَ نَمْنَعْكُمْ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ فَاللَّهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلاً (141)

إِنَّ الْمُنافِقِينَ يُخادِعُونَ اللَّهَ وَ هُوَ خادِعُهُمْ وَ إِذا قامُوا إِلَى الصَّلاةِ قامُوا كُسالى يُراؤُنَ النَّاسَ وَ لا يَذْكُرُونَ اللَّهَ إِلاَّ قَلِيلاً (142) مُذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذلِكَ لا إِلى هؤُلاءِ وَ لا إِلى هؤُلاءِ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِيلاً (143) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ أَ تُرِيدُونَ أَنْ تَجْعَلُوا لِلَّهِ عَلَيْكُمْ سُلْطاناً مُبِيناً (144)

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 469

137- كسانى كه ايمان آوردند سپس كافر شدند، سپس ايمان آوردند سپس كافر

شدند سپس بر كفر افزودند، در سنت خدا نبوده كه آنها را بيامرزد و نه براهى هدايت كند

138- مژده بده منافقان را كه براى آنهاست عذابى دردناك.

139- كسانى كه كفار را به جاى مؤمنان دوست مى گيرند، آيا در نزد كفار عزت مى جويند؟! عزت همه از آن خداست.

140- بر شما در كتاب نازل كرده كه چون شنيديد كه آيات مورد انكار و مسخره قرار مى گيرد، با آنها ننشينيد تا در حديث ديگرى وارد شوند، شما آن وقت مثل آنها هستيد، خدا همه منافقان و كفار را در جهنم جمع مى كند.

141- كسانى كه درباره شما انتظار مى كشند اگر براى شما فتحى از خدا باشد گويند:

آيا با شما نبوديم؟ و اگر براى كافران بهره اى از پيروزى باشد گويند:

آيا بر شما غلبه نكرديم؟ آيا از مؤمنان منعتان نكرديم؟ خدا ميان شما روز قيامت داورى مى كند و خدا هرگز براى كافران بر ضد مؤمنان راهى قرار نمى دهد.

142- منافقان با خدا حيله مى كنند، خدا با آنها حيله مى كند و چون به نماز برخيزند كسل و سنگين برخيزند در مقابل مردم در نماز ريا و تظاهر مى كنند، خدا را جز اندكى ياد نمى كنند.

143- مردد هستند ميان كفر و ايمان نه بسوى مؤمنان نه به سوى كفار، هر كس خدا گمراهش كند هرگز براى او راهى پيدا نمى كند.

144- اى كسانى كه ايمان آورده ايد كفار را به جاى مؤمنان دوست مگيريد آيا مى خواهيد براى خدا بر ضرر خودتان حجت آشكارى قرار دهيد؟!

كلمه ها

عزة: توانايى، مقابل ذلت. «عز الرجل عزا: قوى بعد ذلة».

يستهزئ: هزء و استهزاء: مسخره كردن. «يستهزئ» مسخره كرده مى شود.

يخوضوا: خوض: داخل شدن در آب. بطور استعاره به معنى داخل شدن در هر

امر است و اكثر موارد آن در قرآن داخل شدن در كار مذموم است. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 470

يتربصون: ربص (بر وزن شرف) و تربص: انتظار كشيدن «يتربصون» انتظار مى كشند.

نستحوذ: حوذ: به سرعت راندن و احاطه. استحواذ: تسلط و غلبه. كه لازمه راندن است. أَ لَمْ نَسْتَحْوِذْ عَلَيْكُمْ: آيا غلبه نكرديم بر شما؟

يخادعون: خدع: حيله كردن و فريب دادن «يخادعون» يعنى حيله مى كنند آن در آيه بين الاثنين نيست مثل «سافرت. و عاقبت».

كسالى: كسل (بر وزن شرف) سستى در آنچه نبايد در آن سستى كرد لذا مذموم است. كسل بفتح كاف و كسر سين و كسلان: سست و بيحال، جمع آن كسالى است.

مذبذبين: تذبذب: حركت. مذبذب (بصيغه مفعول) مردد بين كفر و ايمان آن وصف منافقين است.

سلطان: تسلط و دليل.

شرحها

در اين آيات روشن شده: آنان كه مرتب چهره عوض مى كنند، گاهى مؤمن و گاهى كافر مى شوند مورد آمرزش و هدايت خدا نخواهند بود، ديگر آنكه با كسانى كه آيات خدا را مسخره مى كنند و به حقائق بى اعتنا هستند نبايد هم جليس شد مگر آنكه گفتگوى ديگرى پيش كشند، منافقان هميشه نان را به نرخ روز مى خورند، از كفر و ايمان هر كدام قوى باشد به آن روى آورند، مؤمنان نبايد كفار را بجاى مسلمانان دوست بگيرند. چه مسائل آموزنده اى؟! 137- إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ ازْدادُوا كُفْراً لَمْ يَكُنِ اللَّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِيَهْدِيَهُمْ سَبِيلًا.

مراد از ايمان و كفر در اينجا، انكار و قبول ظاهرى است، آنها كسانى تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 471

هستند كه حق بر آنها ثابت شده ولى روى حرص يا حسد يا جاه

طلبى گاهى صلاح را در آن مى بينند كه اظهار ايمان كنند و گاهى صلاح مى بينند كه حق را انكار كنند، پس ايمان و كفر در نظر آنها ملعبه است و گرنه چطور ممكن است كه واقعيت بر كسى مرتب باز و بسته شود ولى اين شدنى است كه يقين بكند ولى روى عللى گاهى يقين را اظهار و گاهى كتمان كند. اينگونه اشخاص مثل قوم فرعون هستند كه معجزات موسى را ديدند در باطن يقين كردند و در ظاهر انكار، وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا نمل/ 14، اينگونه اشخاص كه مصداق ثُمَّ ازْدادُوا كُفْراً مى باشند نه مورد آمرزش قرار مى گيرند و نه هدايت مى شوند.

138- بَشِّرِ الْمُنافِقِينَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِيماً.

يعنى آنان منافقند، و منافقان را عذابى است دردناك.

139- الَّذِينَ يَتَّخِذُونَ الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ.

وصف منافقان است كه بجاى مؤمنان، كفار دشمنان خدا را دوست و كارساز مى گيرند و با آنها بند و بست دارند أَ يَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً.

يعنى آيا اينها عزت و اعتبار را در پيش كفار مى دانند كه به آنها روى مى آورند بعد در جواب مى گويد كه عزت همه اش پيش خداست بايد به سوى خدا روى آورند.

140- وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آياتِ اللَّهِ يُكْفَرُ بِها وَ يُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتَّى يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ.

مضمون آيه آن است كه در مجلسى كه عده اى آيات خدا و دين را مسخره و انكار مى كنند نبايد نشست بلكه بايد به عنوان اعتراض آن جلسه را ترك كرد، اين يك امر بمعروف و نهى از منكر است و نيز شخص تحت تأثير كلمات

آنها قرار نمى گيرد حَتَّى يَخُوضُوا حاكى است كه اگر سخن ديگرى شروع كردند تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 472

مانعى نيست كه بر گردند، چون لازم است با آنها بوده و مكتب اسلام را تبليغ كنند. إِنَّكُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ يعنى اگر خارج نشديد مانند آنها هستيد ولى اين در صورتى است كه بآنها شريك عمل شود و يا به فعل آنها راضى گردد و گرنه در آيه 69 سوره انعام كه مكى است آمده وَ ما عَلَى الَّذِينَ يَتَّقُونَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَيْ ءٍ آن گاه نتيجه هم مثل بودن بدين صورت نقل شده است: إِنَّ اللَّهَ جامِعُ الْمُنافِقِينَ وَ الْكافِرِينَ فِي جَهَنَّمَ جَمِيعاً ظهورش آن است كه مسخره كنندگان كه منافقان و كفار هستند هر دو اهل آتش و شركت كنندگان در مسخره نظير آنها مى شوند مضمون اين آيه در سوره انعام آيه 68 و 69 نيز آمده است در مجمع البيان از حضرت رضا صلوات اللَّه عليه نقل شده: چون شنيدى مردى حق را انكار و تكذيب ميكند و به اهل حق خرده مى گيرد از نزد او برخيز و با او ننشين «1».

141- الَّذِينَ يَتَرَبَّصُونَ بِكُمْ فَإِنْ كانَ لَكُمْ فَتْحٌ مِنَ اللَّهِ قالُوا أَ لَمْ نَكُنْ مَعَكُمْ وَ إِنْ كانَ لِلْكافِرِينَ نَصِيبٌ قالُوا أَ لَمْ نَسْتَحْوِذْ عَلَيْكُمْ وَ نَمْنَعْكُمْ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ.

اين آيه وصف منافقان است كه نان را به نرخ روز مى خورند و منتظر هستند تا به بينند غلبه با كدام طرف است اگر غلبه با مسلمانان باشد مى گويند:

ما با شما بوديم در غنيمت و در افتخار پيروزى شريك شمائيم و اگر غلبه با كفّار باشد به آنها مى گويند: آيا بشما در نظر دادن غالب

نشديم آيا ما نبوديم كه نگذاشتيم ايمان بياوريد «2» پس سهم ما را هم بدهيد يا بر شما منت داريم و بايد پيش شما مقرب باشيم فَاللَّهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلًا «بينكم» خطاب است بر مؤمنان وَ لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ ... ظاهرا راجع به قيامت

__________________________________________________

(1)

عن على بن موسى الرضا عليه السلام فى تفسير هذه الاية قال: اذا سمعت الرجل يجحد الحق و يكذب به و يقع فى اهله فقم من عنده و لا تقاعده».

(2) لفظ «نمنعكم» بيان أَ لَمْ نَسْتَحْوِذْ است يعنى «الم نغلب عليكم و الم نمنعكم عن الاتصال بالمؤمنين».

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 473

است يعنى خدا روز قيامت ميان شما داورى مى كند و هرگز در آن داورى براى كفار راهى بر عليه مؤمنان قرار نمى دهد و داورى خدا به نفع مؤمنان خواهد بود.

142- إِنَّ الْمُنافِقِينَ يُخادِعُونَ اللَّهَ وَ هُوَ خادِعُهُمْ

.وصف دوّم منافقين است در «كلمه ها» گفته شد كه مخادعه در اينجا بين الاثنين نيست وَ هُوَ خادِعُهُمْ

نتيجه خدعه و مكر آنهاست، خدعه آنها ابتدايى و قبيح است و خدعه خدا مجازات است و قبيح نيست نظير وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَيْرُ الْماكِرِينَ آل عمران/ 53 وَ إِذا قامُوا إِلَى الصَّلاةِ قامُوا كُسالى يُراؤُنَ النَّاسَ وَ لا يَذْكُرُونَ اللَّهَ إِلَّا قَلِيلًا

منظور نماز خواندنشان در ميان مردم است آن هم براى ريا و گرنه در خلوت نماز نمى خوانند، شايد ذكر قليل هم ريايى باشد ممكن است اين قسمت بيان باشد براى يُخادِعُونَ اللَّهَ

.143- مُذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذلِكَ لا إِلى هؤُلاءِ وَ لا إِلى هؤُلاءِ.

«ذلك» اشاره است به ايمان و كفر «هؤلاء» در اول اشاره است

بمؤمنان و در ثانى به كفّار اين وصف سوم از اوصاف منافقين است يعنى آنها ميان ايمان و كفر مردّد هستند نه بطرف مؤمنان رو مى كنند كه مؤمن باشند و نه به سوى كفار، كه كافر محض باشند وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِيلًا علت مردد بودن است.

144- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ أَ تُرِيدُونَ أَنْ تَجْعَلُوا لِلَّهِ عَلَيْكُمْ سُلْطاناً مُبِيناً.

مؤمن مى خواهد همه مؤمن باشند، كافر مى خواهد همه كافر باشند بنا بر اين مؤمن اگر بجاى هم حزب خود، كفّار را مورد اعتماد قرار دهد و با آنها بند و بست داشته باشد، به حزب خود خيانت كرده و حجت خدا درباره عذاب و ذلت او تمام است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 474

نكته ها

لا تَتَّخِذُوا الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ: اكنون كه اين سطور را مى نويسم، انور- سادات رئيس جمهورى مصر مسلمانان عرب و عجم را رها كرده، به امريكا و اسرائيل پيوسته و با آنها بند و بست و تبادل نظر دارد، باسلام و مسلمانان خيانت كرده و بجاى مسلمانان كفار را اولياء گرفته است و بسيارى از پادشاهان و رؤساء جمهورى اسلامى نوكر جان- نثار امريكا و انگليس و روس مى باشند، با آنها بر عليه اسلام و مسلمين تبانى كرده و مى كنند، جهانخواران را به جان و مال مردم مسلط كرده اند، اكنون كه اين سطور را مى نويسم ماه محرم از سال 1400 قمرى است، انقلاب اسلامى پيروز گشته و منافقان در دويدن به سوى مؤمنان و كفار بيداد مى كنند، قرآن در هر حال زنده و هميشه چراغ راه ماست، بايد اين منافقان را كوبيد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص:

475

[سوره النساء (4): آيات 145 تا 149]

اشاره

إِنَّ الْمُنافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَ لَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصِيراً (145) إِلاَّ الَّذِينَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ اعْتَصَمُوا بِاللَّهِ وَ أَخْلَصُوا دِينَهُمْ لِلَّهِ فَأُولئِكَ مَعَ الْمُؤْمِنِينَ وَ سَوْفَ يُؤْتِ اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ أَجْراً عَظِيماً (146) ما يَفْعَلُ اللَّهُ بِعَذابِكُمْ إِنْ شَكَرْتُمْ وَ آمَنْتُمْ وَ كانَ اللَّهُ شاكِراً عَلِيماً (147) لا يُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلاَّ مَنْ ظُلِمَ وَ كانَ اللَّهُ سَمِيعاً عَلِيماً (148) إِنْ تُبْدُوا خَيْراً أَوْ تُخْفُوهُ أَوْ تَعْفُوا عَنْ سُوءٍ فَإِنَّ اللَّهَ كانَ عَفُوًّا قَدِيراً (149)

145- حقا كه منافقان در پائين ترين طبقه آتشند و هرگز براى آنان ياور و حامى پيدا نمى كنى.

146- مگر آنان كه توبه كرده و خود را اصلاح نموده و به خدا چنگ زده و عبادت خود را براى خدا خالص كرده اند آنها با مؤمنانند، خدا بزودى به مؤمنان پاداش بزرگ خواهد داد.

147- اگر شكر نعمت كرديد و ايمان آورديد خدا با معذب كردن شما مى خواهد چه بكند؟

با آنكه خدا پاداش دهنده و دانا به اعمال است.

148- خدا آشكار كردن بدى را دوست نمى دارد مگر آن كس كه مظلوم شده است، و خدا شنوا و داناست.

149- اگر خوب را آشكار كنيد يا پنهان داريد يا از بدى عفو كنيد خدا بسيار عفو كننده و توانا است.

كلمه ها

درك: (بر وزن عقل و شرف) طبقه. آن را به اعتبار صعود، درج گويند و به اعتبار نزول درك، جمع آن ادراك و دروك است الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ يعنى طبقه پائين تر. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 476

اسفل: سفل: پائينى و پستى. سافل: پائين. اسفل: پائن تر.

اعتصموا: عصم (بر وزن عقل): نگاه داشتن. اعتصام: چنگ زدن.

اخلصوا: خلوص: صاف شدن. اخلاص: خالص و صاف كردن

«اخلاص دين» پاك كردن آن است از شرك و ريا و غيره و خالص و مخصوص كردن براى خدا.

شاكرا: شكر: ثنا گويى در مقابل نعمت. با قلب و زبان و عمل مصداق پيدا مى كند، آن در واقع واكنش خوبى است در مقابل عمل خوب، آن در خدا به معنى پاداش دادن است.

جهر: آشكار شدن و آشكار كردن، آن در آيه به معنى دوم است.

تبدوا: بدو: آشكار شدن. ابداء: آشكار كردن «ان تبدوا» اگر آشكار كنيد.

عفو: بسيار عفو كننده. صيغه مبالغه عافى است.

شرحها

در آيه گذشته روشن شد: آنان كه به جاى مؤمنان كفار را دوست و حامى خود گيرند منافق هستند در اين آيات آمده: جايگاه منافق پائين ترين طبقه آتش است، ولى در صورت برگشت و اصلاح، توبه آنها پذيرفته است، و نيز بيان شده كه خدا با مردم غرض بدى ندارد اين مردم هستند كه خود را مستوجب عذاب مى كنند، خدا خوش ندارد بديها افشاگرى شود مگر آنكه كسى را مظلوم كرده باشند و نيز روشن شده كه گذشت از گناه ديگران و آشكار كردن خوبى سبب آمرزش گناهان است. آيات شريفه از لحاظ بينش و سازندگى در خور اهميّت است.

145- إِنَّ الْمُنافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَ لَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصِيراً. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 477

منافق پلى است ميان مؤمنان و كفار، كفار بوسيله منافقان در مؤمنان نفوذ كرده و دنيا و آخرت را بر باد مى دهند، كفار جهانخوار و فرهنگ خوار و دين خوار بوسيله سرسپردگان منافق، ممالك اسلامى را تهديد مى كنند.

پس منافق خطرناكتر از كافر است، لا جرم جايگاهش پائين ترين طبقه آتش است وَ لَنْ تَجِدَ .... حاكى است

كه شفاعت آنها را شامل نخواهد شد، و نيز معلوم مى شود كه آتش داراى طبقاتى است.

146- إِلَّا الَّذِينَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ اعْتَصَمُوا بِاللَّهِ وَ أَخْلَصُوا دِينَهُمْ لِلَّهِ فَأُولئِكَ مَعَ الْمُؤْمِنِينَ.

در دين خدا بن بست وجود ندارد، اگر منافق توبه كند، اعمال گذشته را اصلاح كند و به دين خدا چنگ زند و از آن پيروى كند و عبادت كند و عبادت خود را از شرك خالص گرداند، در رديف مؤمنان آمده و لايق پاداش مؤمنان مى شود، جمع شدن اين اوضاع به منزله زدوده شدن نفاق مى باشد وَ سَوْفَ يُؤْتِ اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ أَجْراً عَظِيماً.

147- ما يَفْعَلُ اللَّهُ بِعَذابِكُمْ إِنْ شَكَرْتُمْ وَ آمَنْتُمْ.

يعنى نگوئيد كه خدا با ما دشمنى مى ورزد خدا مى خواهد با عذاب كردن شما چه بكند و چه نيازى به عذاب شما دارد، اين كفران و عدم ايمان شماست كه شما را مستحق عذاب مى كند وَ كانَ اللَّهُ شاكِراً عَلِيماً حال آنكه خدا پاداش دهنده و دانا به اعمال است نه تنها عذابتان نمى كند بلكه پاداش هم مى دهد. اگر بعد از ايمان به خدا، نعمتهاى خدا را در راههاى مثبت مصرف كنيم از عذاب نجات خواهيم يافت.

148- لا يُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلَّا مَنْ ظُلِمَ.

كلمه مِنَ الْقَوْلِ بيان «جهر» و «الا» به معنى «لكن» است يعنى خدا تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 478

خوش ندارد انسان، بدى را افشا كند لكن كسى كه مظلوم شده مانعى نيست در باره ظالم افشاگرى نمايد وَ كانَ اللَّهُ سَمِيعاً عَلِيماً خدا شنوا و داناست. مى داند افشاگرى بحق است يا باطل. مظلوم مى تواند ظالم را رسوا كند.

149- إِنْ تُبْدُوا خَيْراً أَوْ تُخْفُوهُ أَوْ تَعْفُوا عَنْ سُوءٍ فَإِنَّ

اللَّهَ كانَ عَفُوًّا قَدِيراً.

«خيرا» ظاهرا شامل است بخيرى كه خود كرده يا ديگران در حق او كرده اند، نظير اين آيه است: إِنْ تُبْدُوا الصَّدَقاتِ فَنِعِمَّا هِيَ جمله تَعْفُوا عَنْ سُوءٍ در مقابل جواز افشاگرى است يعنى اگر عفو كنيد و آبرويش را نبريد مصداق عفو با قدرت و متصف به صفت خدايى شده ايد كه يكى از اوصاف خدا عفو با قدرت است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 479

[سوره النساء (4): آيات 150 تا 152]

اشاره

إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يُرِيدُونَ أَنْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَ يُرِيدُونَ أَنْ يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذلِكَ سَبِيلاً (150) أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ عَذاباً مُهِيناً (151) وَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لَمْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ أُولئِكَ سَوْفَ يُؤْتِيهِمْ أُجُورَهُمْ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً (152)

150- كسانى كه به خدا و پيامبرانش كفر مى ورزند و مى خواهند ميان خدا و پيامبرانش جدايى افكنند و مى گويند به بعضى ايمان مى آوريم و به بعضى كافر مى شويم و مى خواهند ميان ايمان به خدا و پيامبران راه ديگرى بگيرند.

151- آنها كافر حقيقى هستند، ما براى كافران عذاب خوار كننده اى آماده كرده ايم.

152- كسانى كه به خدا و پيامبران او ايمان آورده و ميان هيچ يك از آنها فرقى نگذاشته اند خدا به زودى پاداش آنها را مى دهد، خدا آمرزنده و مهربان است.

كلمه ها

يفرقوا: جدا كردن، همچنين است تفريق. جدايى انداختن بين خدا و پيامبران آن است كه به بعضى از پيامبران ايمان بياورند و به بعضى نه. وَ لَمْ يُفَرِّقُوا يعنى جدا نكردند.

اعتدنا: عتاد: آماده شدن. اعتاد: آماده كردن «اعتدنا» آماده كرده ايم.

شرحها

در آيه 136 يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللَّهِ ... معلوم شد كه ايمان به خدا مستلزم ايمان به همه حقائق و انبياء است، در اينجا از آيه 153 تا آخر سوره مقدارى از مظالم و معاصى اهل كتاب اعمّ از يهود و نصارى بيان گرديده، تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 480

آيات سه گانه فوق به حكم مقدّمه بر آنهاست و روشن مى كنند آنها كه به همه پيامبران و خدا ايمان مى آورند در راه حق هستند ولى آنها كه ميان پيامبران فرق گذاشته به بعضى ايمان مى آورند و به بعضى نه، كافر حقيقى مى باشند.

150- إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يُرِيدُونَ أَنْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَ يُرِيدُونَ أَنْ يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذلِكَ سَبِيلًا.

اينها كسانى از اهل كتاب مى باشند كه حقيقت بر آنها روشن شده و مصداق يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ- يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ مى باشند «1» ولى از روى لجاجت حاضر بتسليم نيستند نه اينكه واقعا نمى توانند حق را از باطل تشخيص بدهند، اين آيه نشان مى دهد كه مجاهدين خلق و هر گروه التقاطى ديگر كافر حقيقى هستند كه مصداق نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ هستند.

151- أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ عَذاباً مُهِيناً.

وعده عذاب خوار كننده ايست نسبت به چنين اشخاص و نيز آنها كافر حقيقى مى باشند.

152- وَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ

رُسُلِهِ وَ لَمْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ أُولئِكَ سَوْفَ يُؤْتِيهِمْ أُجُورَهُمْ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً.

لفظ «غفور» نشان مى دهد كه اين ايمان از يكى اسباب آمرزش است.

نكته ها

وَ لَمْ يُفَرِّقُوا: دين از لحاظ اصول يكى است، پيامبران جز خدا و معاد و عمل صالح چيزى نگفته اند مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً ولى از لحاظ فروع نسبت بازمنه و استعداد بشرى،

__________________________________________________

(1)- سوره بقره/ 146- اعراف/ 157.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 481

احكام دين بطور تكامل تغيير كرده است، اين وديعه الهى از آدم شروع شده و در سال دهم از هجرت پيامبر اسلام با پيام الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ كامل شده است، ايمان واقعى آنست كه به همه جنبه ها و ابعاد دين و پيامبران ايمان آورد و گرنه شخص، كافر خواهد بود مگر آنكه مستضعف بوده و راهى بايمان نداشته باشد:

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 482

[سوره النساء (4): آيات 153 تا 161]

اشاره

يَسْئَلُكَ أَهْلُ الْكِتابِ أَنْ تُنَزِّلَ عَلَيْهِمْ كِتاباً مِنَ السَّماءِ فَقَدْ سَأَلُوا مُوسى أَكْبَرَ مِنْ ذلِكَ فَقالُوا أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ ثُمَّ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ فَعَفَوْنا عَنْ ذلِكَ وَ آتَيْنا مُوسى سُلْطاناً مُبِيناً (153) وَ رَفَعْنا فَوْقَهُمُ الطُّورَ بِمِيثاقِهِمْ وَ قُلْنا لَهُمُ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً وَ قُلْنا لَهُمْ لا تَعْدُوا فِي السَّبْتِ وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ مِيثاقاً غَلِيظاً (154) فَبِما نَقْضِهِمْ مِيثاقَهُمْ وَ كُفْرِهِمْ بِآياتِ اللَّهِ وَ قَتْلِهِمُ الْأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَ قَوْلِهِمْ قُلُوبُنا غُلْفٌ بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَيْها بِكُفْرِهِمْ فَلا يُؤْمِنُونَ إِلاَّ قَلِيلاً (155) وَ بِكُفْرِهِمْ وَ قَوْلِهِمْ عَلى مَرْيَمَ بُهْتاناً عَظِيماً (156) وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِيحَ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللَّهِ وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَ إِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اتِّباعَ الظَّنِّ وَ ما قَتَلُوهُ يَقِيناً (157)

بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَيْهِ وَ كانَ

اللَّهُ عَزِيزاً حَكِيماً (158) وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ إِلاَّ لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً (159) فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ طَيِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ وَ بِصَدِّهِمْ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ كَثِيراً (160) وَ أَخْذِهِمُ الرِّبَوا وَ قَدْ نُهُوا عَنْهُ وَ أَكْلِهِمْ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ مِنْهُمْ عَذاباً أَلِيماً (161)

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 483

153- اهل كتاب از تو مى خواهند كه كتابى (تمام) بر آنها نازل كنى، از موسى بزرگتر از آن را خواستند، گفتند: خدا را آشكارا بما بنمايان، صاعقه در اثر ظلمشان آنها را گرفت، آن گاه پس از آمدن معجزات گوساله پرستى كردند، از اين گناه عفو كرديم و به موسى تسلط آشكار داديم.

154- به علت ميثاقشان كوه را بالاى آنها برديم و به آنها گفتيم از دروازه شهر سجده كنان وارد شويد، و گفتيم در مورد شنبه تجاوز نكنيد و از آنها پيمان محكمى گرفتيم.

155- به علت نقض پيمان و كفر بآيات خدا و ناحق كشتن پيامبران (ملعون شدند) و اينكه مى گفتند دلهاى ما در غلاف است (چنين نيست) بلكه خدا بسزاى كفرشان بر دل آنها مهر نهاده در نتيجه جز اندكى ايمان نمى آورند.

156- و به علت كافر شدن و اينكه به مريم دروغى بزرگ گفتند (ملعون شدند).

157- و به علت اين گفتارشان كه ما عيسى پسر مريم را كشتيم كه رسول خدا بود اما او را نكشتند و بر دار نزدند ولى بر آنها مشتبه شد و آنها كه درباره قتل او اختلاف كردند از آن در شك هستند و در آن علمى جز پيروى گمان ندارند و او را به يقين نكشتند.

158- بلكه خدا

او را بسوى خويش بالا برد، خدا عزيز و حكيم است.

159- هيچكس از اهل كتاب نيست مگر آنكه پيش از مرگش به عيسى ايمان مى آورد و روز قيامت بر آنها گواه خواهد بود.

160- به علت ظلمى كه از يهود واقع شد پاكيزه هاى حلال شده را بر آنها حرام كرديم و به علت بسيار باز داشتن مردم از راه خدا.

161- و بجهت ربا گرفتن با آنكه از آن نهى شده بودند و بجهت خوردن اموال مردم به باطل، و براى كافران يهود عذاب دردناكى آماده كرده ايم.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 484

كلمه ها

ارنا: يعنى: بنمايان بما. رأى: ديدن. ارائه: نماياندن و نشاندادن.

جهرة: جهر: آشكار شدن و آشكار كردن. جهرة: آشكار.

صاعقه: آتشى كه از ابر جدا شود. صعق: شدت صداى رعد. صاعقه: صيحه شديد.

عجل: (بر وزن جسر) گوساله. به علت آنكه به عجله بزرگ شده به صورت گاو در مى آيد.

طور: كوه: بقولى اسم كوهى است كه در آن به موسى عليه السّلام وحى آمد.

سجدا: ساجد: سجده كننده. جمع آن سجّد است.

سبت: سبت: قطع. «سبت الشي ء: قطعه» سبت يهود روز شنبه است كه عمل روزانه براى استراحت قطع مى شود.

غلف: اغلف: غلافدار. جمع آن غلف (بر وزن قفل) است.

بهتان: دروغى كه طرف را مات و مبهوت مى كند. (دروغى كه بشخصى نسبت داده شود).

صلبوه: صلب: دارزدن. «ما صلبوه» عيسى را بدار نكشيدند.

شبه: شبه: (بر وزن شرف و علم) مثل و نظير. شبهه آنست كه دو چيز در اثر هم مثل بودن تشخيص داده نشود «شبه لهم» يعنى كار آنها مشتبه گرديد.

صد: صدّ و صدود گاهى به معناى اعراض و گاهى به معناى منع آيد، منظور از آن در آيه معناى دوّم

است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 485

شرحها

در اين آيات تعدادى از لجاجتها، بهانه گيريها، عهد شكنى ها و خلافكاريهاى يهود نقل و بررسى شده است. يهودى كه مصداق نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ بودند.

153- يَسْئَلُكَ أَهْلُ الْكِتابِ أَنْ تُنَزِّلَ عَلَيْهِمْ كِتاباً مِنَ السَّماءِ.

سوره نساء در مدينه نازل شد، تا آن موقع بسيارى از قرآن نازل شده بود، معلوم است كه يهود نزول تدريجى قرآن را بهانه گرفته و مى گفتند: بايد يك كتاب تمام در يك دفعه بما نازل كنى. اتفاقا مشركان نيز چنين بهانه اى آورده و مى گفتند: أَوْ تَرْقى فِي السَّماءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَيْنا كِتاباً نَقْرَؤُهُ اسرى/ 93، ولى مسئله طبيعى آن بود كه قرآن بتدريج نازل شود تا رشته وحى مادامى كه رسول خدا زنده بود قطع نگردد و آن حضرت پيوسته در ارتباط با خدا باشد چنان كه فرموده: وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَةً كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَكَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتِيلًا فرقان/ 32 در آيه 167 نيز كه خواهد آمد جواب اين بهانه داده شده است. و نيز قرآن بنا باحتياج روز نازل مى شد، مى بايست بتدريج در وقت مقتضى نازل شود. فَقَدْ سَأَلُوا مُوسى أَكْبَرَ مِنْ ذلِكَ فَقالُوا أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ اين جريان در سوره بقره گذشت و در سوره اعراف خواهد آمد، يعنى اى پيامبر از اين بهانه ناراحت نباش از موسى بزرگتر از اين را خواستند و گفتند: خدا را آشكارا بما بنمايان ولى در اثر اين جسارت صاعقه يا صيحه آسمانى آنها را فرا گرفت.

ثُمَّ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ فَعَفَوْنا عَنْ ذلِكَ وَ آتَيْنا مُوسى

سُلْطاناً مُبِيناً.

جريان گوساله در بقره آيه 50 گذشت و در اعراف/ 147 و طه/ 88 خواهد تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 486

آمد، مراد از «بيّنات» معجزات موسى و نجاتشان از فرعونيان و ياريهاى خدا نسبت به آنها بود كه همه دليل بود نمى بايست بگوساله پرستش كنند، منظور از «عفونا» پذيرش توبه آنها و از تسلّط آشكار، تسلّط موسى بود كه وادار بتوبه و كشتار مرتدان كرد و سامرى را تبعيد نمود و وضع گذشته را باز گرداند.

154- وَ رَفَعْنا فَوْقَهُمُ الطُّورَ بِمِيثاقِهِمْ وَ قُلْنا لَهُمُ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً وَ قُلْنا لَهُمْ لا تَعْدُوا فِي السَّبْتِ وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ مِيثاقاً غَلِيظاً.

چهارمين قسمت از خلافكاريهاى يهود است و به سه قضيّه در اين آيه اشاره شد كه هر سه در سوره بقره گذشته است بآيات 57، 63، 65 بقره رجوع كنيد.

قضيّه دوّم و سوّم در سوره اعراف نيز آمده است، مراد از «ميثاق» ظاهرا همان است كه در بقره آمده وَ إِذْ أَخَذْنا مِيثاقَكُمْ وَ رَفَعْنا فَوْقَكُمُ الطُّورَ و از ميثاق غليظ شايد وَ إِذْ أَخَذْنا مِيثاقَكُمْ لا تَسْفِكُونَ دِماءَكُمْ وَ لا تُخْرِجُونَ ... باشد (بقره/ 84).

155- فَبِما نَقْضِهِمْ مِيثاقَهُمْ وَ كُفْرِهِمْ بِآياتِ اللَّهِ وَ قَتْلِهِمُ الْأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَ قَوْلِهِمْ قُلُوبُنا غُلْفٌ بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَيْها بِكُفْرِهِمْ فَلا يُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِيلًا.

لفظ فَبِما نَقْضِهِمْ ظاهرا متعلق است بجواب محذوف يعنى: پس به علت نقض ميثاق و كفر و ... آن همه گرفتارى و بدبختيهاى بزرگ بآنان روى آورد.

«حرّمنا» در آيه 160، بِآياتِ اللَّهِ معجزات موسى و دستورهاى اوست، بِغَيْرِ حَقٍّ قيد توضيحى است و يا مراد آنست كه از روى عمد مى كشتند نه از روى اشتباه. قُلُوبُنا

غُلْفٌ راجع به اسلام مى گفتند: دلهاى ما از فهميدن اسلام در غلاف است، قدرت فهم اسلام و ايمان آوردن را نداريم و لذا معذوريم، در جواب فرموده: اينطور نيست بلكه آنها دانسته حق را انكار كرده اند لذا خدا بدلهايشان مهرزده به فكر ايمان آوردن نيستند. نه اينكه مسلوب الاختيار باشند. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 487

على هذا فقط گروه كمى از آنها ايمان مى آورند.

156- وَ بِكُفْرِهِمْ وَ قَوْلِهِمْ عَلى مَرْيَمَ بُهْتاناً عَظِيماً.

مراد از بهتان عظيم آنست كه: گفتند مريم عيسى را از زنا بوجود آورده است، مراد از كفر همين بهتان است، شايد كفر بودن آن بدانجهت است كه عيسى در گهواره سخن گفت باز اهميّت ندادند. از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده: رضايت مردم را جلب نتوان كرد و زبانهاى آنها را ضبط نتوان نمود آيا به مريم دختر عمران نگفتند كه از مردى بنام يوسف نجار به عيسى حامله شده است «1»؟

157- وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِيحَ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللَّهِ وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ.

لفظ رَسُولَ اللَّهِ وصف عيسى است و از كلام يهود نيست، بلكه سخن خداست، از آيه شريفه معلوم مى شود كه يهود در اين سخن كه مى گفتند: ما عيسى را كشتيم، مدرك صحيحى نداشتند و در اين گفته كه كشتن عيسى را روا دانسته و بر آن مى باليدند مقصر هستند ولى حقيقت اين است كه كار بر آنها مشتبه شده و گرنه عيسى نه بدست آنها كشته شده و نه بصليب آمده است چنان كه در «نكته ها» خواهيم گفت. وَ إِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ

إِلَّا اتِّباعَ الظَّنِّ وَ ما قَتَلُوهُ يَقِيناً مراد از «الذين» نصارى و پيروان عيسى هستند ضمير «فيه- منه» به قتل و صلب راجع است معلوم مى شود كه نصارى درباره قتل و صلب اختلاف كرده اند و عده اى گفته اند: عيسى بدون صلب و قتل به آسمان رفته يا از دست آنها رها شده است چنان كه از انجيل برنابا و غيره معلوم مى شود يعنى: نصارى نيز در شك مى باشند و فقط از ظنّ پيروى مى كنند و از يهود شنيده اند در آخر

__________________________________________________

(1)

فى المجالس عن الصادق عليه السلام ان رضا الناس لا يملك و السنتهم لا تضبط الم ينسبوا مريم بنت عمران الى انها حملت بعيسى من رجل نجار اسمه يوسف»

. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 488

آمده: يهود او را بطور يقين نكشته بلكه ظنّ بكشتن او برده اند.

158- بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَيْهِ وَ كانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَكِيماً.

در اين باره ذيل آيه 55 از سوره آل عمران توضيح داده شد و در قاموس قرآن ذيل لغت عيسى مفصلا بحث شده است، با در نظر گرفتن: يا عِيسى إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَ رافِعُكَ إِلَيَّ وَ مُطَهِّرُكَ مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا بقره/ 55، آيه رَفَعَهُ اللَّهُ در زنده به آسمان رفتن او صريح نيست بلكه دلالت بر يك نوع نجات از ميان كفّار دارد لفظ عزيز و حكيم نيز بيشتر از اين نمى فهماند.

159- وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ إِلَّا لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً.

به نظرم ضمير «به» راجع است به عيسى و ضمير «موته» بفرد فرد اهل كتاب كه از وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ فهميده مى شود. يعنى هر يك از اهل كتاب پيش از مرگ «در هنگام مرگ»

به عيسى ايمان مى آورد و يقين مى كند كه او فقط يك پيغمبر بود نه خدا يا پسر خدا يا يكى از سه خدا يا زائيده از زنا، و آن در وقت معاينه مرگ و مكشوف شدن حقائق است، روايات زيادى داريم كه مردگان در آن موقع رسول خدا و ائمّه عليهم السّلام را مى بينند. و عيسى روز قيامت بر اعمال بد امّت خود شاهد خواهد بود «1» اين معنى كه گفته شد مطابق روايتى است در تفسير صافى، الميزان نيز آن را پذيرفته، ظاهرا المنار نيز آن را اختيار نموده است.

اگر هر دو ضمير راجع به عيسى باشد نتيجه اش آنست كه عيسى هنوز نمرده در روايات هست كه پشت سر امام زمان عليه السّلام نماز خواهد خواند، آن وقت مراد از اهل كتاب كه به او ايمان خواهند آورد همانها هستند كه در آن زمان خواهند

__________________________________________________

(1) رجوع شود به آيه 41 از همين سوره «نكته ها» ذيل شهادت بر اعمال. [.....]

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 489

بود ولى اين معنى با آيه تطبيق نمى شود چون ظهور آن در همه اهل كتاب است.

160- فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ طَيِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ وَ بِصَدِّهِمْ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ كَثِيراً.

در اين آيه و آيه بعدى چهار علّت براى تحريم طيبات ذكر شده: ظلم، صدّ، اخذ ربا و اكل مال به باطل. در آيه ديگر بجاى اين چهار چيز لفظ «بغى» آمده:

ذلِكَ جَزَيْنهُمْ بِبَغْيِهِمْ انعام/ 146 در آيات گذشته پس از شمردن عدهّ اى از مظالمى كه در عصر موسى و بعد از موسى اتفاق افتاده در اين آيه نتيجه گرفته و مى گويد: بواسطه بعضى از همين خلافها بود كه در عصر

موسى حلال ها را بر آنها حرام كرديم، منظور از «طيبات» آنهايى است كه در: وَ عَلَى الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا كُلَّ ذِي ظُفُرٍ وَ مِنَ الْبَقَرِ وَ الْغَنَمِ حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ شُحُومَهُما .... انعام/ 146 آمده است.

161- وَ أَخْذِهِمُ الرِّبَوا وَ قَدْ نُهُوا عَنْهُ وَ أَكْلِهِمْ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ مِنْهُمْ عَذاباً أَلِيماً.

علت سوّم و چهارم تحريم طيبات است «اعتدنا» راجع بعذاب آخرت است لكن در مورد كافران آنها.

نكته ها

ماجراى صليب:

قرآن مجيد يهود را مقصر مى داند از اينكه: مى گفتند ما عيسى را كشتيم و از اين سخن بر خود مى باليدند، مى گويند:

ولى حقيقت آنست كه يهود عيسى را نكشتند و مصلوب نكردند بلكه كار بر آنها مشتبه شد، آن گاه مى گويد: نصارى نيز در مصلوب شدن عيسى از گمان پيروى مى كنند.

از اين معلوم مى شود كه واقعه اى پيش آمده و بجاى عيسى عليه السّلام كس ديگرى كشته تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 490

شده ولى يهود چنان دانسته اند كه عيسى را كشته اند، نصارى نيز كه در جريان نبوده اند اين سخن را از يهود دريافت كرده بدان يقين نموده اند، عجيب است كه بعد از گذشتن حدود بيست قرن هنوز يهود و نصارى در اين اشتباه مانده اند، ما اينك از جزوه بسيار پر ارج «قهرمان صليب» نوشته جناب مير ابو الفتح دعوتى مطالبى در اين باره نقل مى كنيم تا حقيقت مكشوف گردد.

1- در نزديكى اورشليم ولايتى است بنام جليل در اين ولايت دهكده اى است بنام ناصره، عيسى عليه السّلام در اين دهكده زندگى مى كند، او پس از آنكه بزرگ شد در كنار رود اردن از يحيى پيامبر غسل تعميد مى گيرد (بنا بگفته اناجيل) آن گاه از طرف خدا به پيامبرى مبعوث

شده و بهدايت خلق مى پردازد حدود سه يا چهار سال در قوم خود درنگ مى كند، سخنان حكمت آميز و معجزاتش مردم را بسوى او جلب مى كند.

2- شهر اورشليم مركز علم و تجارت بود، كاهنان يهود در اين شهر گرد آمده خود را نگهبانان تورات موسى و احكام خداوند مى دانسته و تورات را بدلخواه خود ترجمه و تفسير مى كردند و آنچه دلشان مى خواست به تورات نسبت داده و بچپاول مردم مشغول بودند، (قرآن مجيد درباره آنها افشاگرى كرده و مى گويد:

إِنَّ كَثِيراً مِنَ الْأَحْبارِ وَ الرُّهْبانِ لَيَأْكُلُونَ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ توبه/ 34 بسيارى از كاهنان يهود نزد عيسى عليه السّلام مى آيند و بر او اشكالاتى مى گيرند و چون جواب هاى محكم مى شنوند باز مى گردند و بديگر عالمان اعلام خطر مى كنند كه چه نشسته ايد بايد بفكر چاره باشيد.

3- شهرت عيسى همه جا را فرا مى گيرد، مردم بى آنكه عيسى را ديده و شناخته باشند از بعثت و تبليغ او با خبر مى شوند، شهر اورشليم نيز از ذكر نام او پر مى شود بى آنكه او را ديده باشند، عيسى در عيد فصح با شاگردان خود بقصد زيارت وارد اورشليم مى شود و احيانا براى مردم سخنانى مى گويد و مورد احترام تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 491

واقع مى شود. در همين هنگام كاهنان يهود از ورود او با خبر شده تصميم مى گيرند كه او را گرفتار نمايند، عيسى از تصميم آنها آگاه شده در يكى از باغهاى بيرون شهر پنهان مى شود، مدت يك يا دو روز با شاگردان خود در آن باغ موسوم به جتسيمانى مى ماند.

4- كاهنان يهود جارچيان فرستاده در همه جا اعلام مى كنند: هر كس جاى عيسى را

نشان دهد تعداد سى پاره زر جايزه دريافت خواهد داشت يكى از شاگردان عيسى بنام «يهودا اسخر يوطى» بآرزوى جايزه راه خيانت پيش گرفته جايگاه عيسى را به بزرگ كاهنان محرمانه نشان مى دهد، عالمان يهود پيش «پيلاطس» حاكم رومى شهر اورشليم مى روند و از او مى خواهند كه عيسى را دستگير كند، پيلاطس كه آوازه عيسى را شنيده بود نمى خواست دست اندر كار قتل او شود لكن يهودان رشوه داده و در دستگيرى عيسى اصرار مى ورزند. پيلاطس قبول مى كند كه عده اى سرباز فرستاده عيسى را دستگير كنند.

5- از طرف ديگر عيسى بشاگردان خود مى گويد تا شمشيرها را آماده كنند و شب بيدار بمانند تا بلكه خطر از آنان دفع شود لكن شاگردان سستى كرده بخواب مى روند، عيسى عليه السّلام از آنها دلتنگ شده در گوشه اى دور از آنها به راز و نياز مى پردازد، آن موقع كه شبانه سربازان و يهودان از ديوار باغ براى گرفتن عيسى سرازير شدند بسيار طبيعى بود كه عيسى از تاريكى شب استفاده كرده و از باغ خارج شود چون كسى او را نمى شناخت و همين طور هم شد.

6- نه سربازان رومى عيسى را مى شناسند و نه اوباش يهود كه با آنها وارد باغ مى شوند يهودان خود حاضر مى شوند كه با آنها به باغ رفته، عيسى را بآنها نشان بدهد، همه وارد باغ مى شوند، يهودا در باغ مى گردد تا در ميان شاگردان وحشت زده عيسى كه اين سو و آن سو مى گريختند عيسى را بآنها نشان بدهد، از قضا يهودا خود به عيسى شبيه بود، در آن هنگام جوانى از يهود كه عيسى را تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 492

در حال سخنرانى

در اورشليم ديده بود نظرش به يهودا افتاده تصور مى كند كه او عيسى است، گريبان او را گرفته و فرياد مى كشد: عيسى را گرفتم، سربازان و اوباش يهود بى آنكه بدانند او عيسى نيست زير ضربات مشت و لگد او را بى اختيار مى كنند، يهودا هر چه فرياد كشيد من عيسى نيستم كسى بفرياد او گوش نداد زيرا كه عيسى را نمى شناختند تا بدانند او عيسى نيست مگر در آن موقع و شب هنگام كسى بحرف متهم گوش مى دهد، بدين طريق عيسى عليه السّلام كه بيدار بود بآسانى از باغ بيرون رفت و يهودا بجاى عيسى گرفتار شد.

7- يهودا را اوّل بخانه «قيافا» عالم بزرگ يهود مى آورند، او از ترس اينكه پيروان عيسى ريخته و او را بگيرند، او را بخانه پيلاطس مى فرستد پيلاطس از اينكه عيسى را ديده خوشحال مى شود كه با او سخن خواهد گفت ولى او هر چه سؤال مى كند متهم ابدا جوابى نمى دهد و سخن نمى گويد، پيلاطس تعجب مى كند، صبح كه «قيافا» با چند كاهن بخانه پيلاطس آمده بود مى بينند كه متهم سخن نمى گويد تا جايى كه قيافا جلو آمده مى گويد: تو را بخداى حىّ قسم مى دهيم بما بگو آيا تو عيسى مسيح هستى؟ متهم مى گويد: تو مى گويى كه هستم. باز ساكت مى شود، پيلاطس رو به يهوديان كرده مى گويد: من در اين شخص تقصيرى نمى بينم بگذاريد آزادش كنم يهود فرياد كرده مى گويند او را بكش خونش بگردن ما. و وعده رشوه مى دهند، پيلاطس حكم اعدام او را صادر مى كند.

8- لشگريان متهم را بديوانخانه مى برند و به سفارش يهودان شكنجه هاى سخت مى دهند، آن گاه او را بكوه «جلجته» برده و بر چوبه دار مياويزند، مردى

بنام يوسف در خواست مى كند كه جسد وى را در باغ خود در قبرى از سنگ دفن كند. دو نفر جوان از آشنايان عيسى جسد يهودا را بعنوان آنكه جسد عيسى است بيرون آورده و در محل ديگرى دفن مى كنند.

9- عصر همان روز دو نفر از دوستان عيسى از اورشليم به دهكده اى بنام تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 493

«عمواس» مى روند، عيسى را در راه دهكده مى بينند با خوشحالى دوان دوان پيش شاگردان آمده اين خبر را اعلام مى كنند عيسى بميان شاگردان آمده و همه پنهانى، به «جليل» مى روند.

10- از اينطرف اقوام عيسى پس از شنيدن مصلوب شدن او بزيارت قبرش مى آيند ولى مى بينند سنگ از روى قبر برداشته شده و جسد در آن نيست.

11- بدين طريق يهودا بجاى عيسى بدار مى رود، عيسى بآسانى از باغ خارج شده راه عمواس را در پيش مى گيرد، مسئله برخاستن عيسى از قبر آن بوده كه اقوامش قبر او را خالى يافته و شاگردانش او را زنده ديده اند پس لا بد بعد از مردن زنده شده و بآسمان رفته است.

يهوديان بجاى عيسى يهودا را كشتند نه يهود او را مى شناختند و نه سربازان رومى ولى چنان پنداشتند كه عيسى را كشته اند وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ نصارى در اين كار بى خبرتر بودند و فقط از يهود شنيدند كه عيسى را بدار زده اند وَ إِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ ... اين است آنچه از كتاب «قهرمان صليب» اقتباس شد.

پيدايش تثليث:

يهوديان ساليان دراز بود كه در شهرهاى روم مى زيستند، آنان خود را پست و زبون و روميان را برتر

و والاتر مى پنداشتند، طبيعى است كه رسوم و افكار ملّت غالب در ملّت مغلوب اثر مى گذارد، گر چه تورات هر گونه بت پرستى را مردود مى شمرد لكن يهودان از دل و جان شيفته آداب روميان مشرك بودند و به بت پرستى آنها روى آوردند.

معبد بزرگ آتن پر از بتها و خدايان دروغين بود در معبد زائوس سه بت بزرگ مشاهده مى شد اوّل: زائوس پدر خدايان. دوّم: سارپدون يگانه پسر زائوس. سوّم: آپولون، خداى واسطه ميان پدر و پسر. روميان عقيده داشتند كه زائوس پسرش سارپدون را بزمين فرستاده تا در ميان مردم ساكن شود، فرقه تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 494

اشرار سارپدون (يگانه پسر) را اسير مى كنند و مى كشند، زائوس آپولون را مى فرستد كه سارپدون را در حيات جاودان جاى دهد تا اين قتل موجب آموزش گناه روميان شود. پس زائوس، سارپدون و آپولون سه اصل بت پرستى روميان است.

مسئله تثليث «اب»، «ابن» و «روح القدس» سه اقنوم انجيلى بر اساس سه خداى رومى از تقليد بروميان آغاز گرديد و اعتقاد به خدا يعنى خدا و عيسى و روح القدس كه پيش مريم آمده و مريم حامله شده بود، ميان نصارى رواج پيدا كرد.

قهرمان اين آميزش پولس بود، او مردى يهودى بود و زبان و آداب و آئين روميان را مى دانست، او گفت: خوابى ديده و در اثر آن مسيحى شده است او فكر كرد اگر خدا را بجاى زائوس، عيسى را بجاى سار پدون كه براى مردم رنج كشيد تا سبب آمرزش آنها باشد و روح القدس را بجاى آپولون بگذارد، نصارى آن را قبول خواهند كرد و روميان آن را خواهند پذيرفت لذا انديشه

انقلابى و نوين خود را اعلام و تبليغ كرد، كليسا و نصارى آن را پذيرفتند تثليث بوجود آمد، شرك جاى توحيد را گرفت (از كتاب قهرمان صليب اقتباس شد).

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 495

[سوره النساء (4): آيات 162 تا 169]

اشاره

لكِنِ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُؤْمِنُونَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَ الْمُقِيمِينَ الصَّلاةَ وَ الْمُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ الْمُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ أُولئِكَ سَنُؤْتِيهِمْ أَجْراً عَظِيماً (162) إِنَّا أَوْحَيْنا إِلَيْكَ كَما أَوْحَيْنا إِلى نُوحٍ وَ النَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَوْحَيْنا إِلى إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ عِيسى وَ أَيُّوبَ وَ يُونُسَ وَ هارُونَ وَ سُلَيْمانَ وَ آتَيْنا داوُدَ زَبُوراً (163) وَ رُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ وَ كَلَّمَ اللَّهُ مُوسى تَكْلِيماً (164) رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَ كانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَكِيماً (165) لكِنِ اللَّهُ يَشْهَدُ بِما أَنْزَلَ إِلَيْكَ أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ وَ الْمَلائِكَةُ يَشْهَدُونَ وَ كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً (166)

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ قَدْ ضَلُّوا ضَلالاً بَعِيداً (167) إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ ظَلَمُوا لَمْ يَكُنِ اللَّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِيَهْدِيَهُمْ طَرِيقاً (168) إِلاَّ طَرِيقَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها أَبَداً وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيراً (169)

162- لكن دانشمندان ثابت در علم و مؤمنين آنها بآنچه بر تو نازل شده و به آنچه پيش از تو نازل شده ايمان مى آورند، كه بنماز گزاران و زكات دهندگان و مؤمنان به خدا تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 496

و روز جزا هستند، آنها را بزودى پاداش بزرگى خواهيم داد.

163- ما بتو وحى كرديم چنان كه بنوح و پيامبران

بعد از او وحى كرديم و نيز وحى كرديم به ابراهيم، اسماعيل، اسحاق، يعقوب، نوادگان، عيسى، ايوب، يونس، هارون، سليمان و بداود زبور داديم. و نيز وحى كرديم.

164- به پيغمبرانى كه از پيش بر تو حكايت كرده ايم و پيغمبرانى كه بر تو حكايت نكرده ايم و خدا با موسى سخن گفت بطور مخصوص.

165- پيغمبرانى بودند، بشارت دهنده و انذار كننده تا مردم پس از آمدن آنها بر ضد خدا دليلى نداشته باشند، خدا توانا و حكمت كردار است.

166- اما خدا گواهى مى دهد بآنچه بر تو نازل كرده، و آن را با علم خودش نازل كرده، فرشتگان نيز گواهى مى دهند و گواه بودن خدا بس است.

167- كسانى كه كافر شده و مردم را از راه خدا منحرف كرده اند بضلالت افتاده اند ضلالتى دور.

168- كسانى كه كافر شده و ظلم كرده اند، خدا كسى نبوده كه آنها را بيامرزد و نه براهى هدايت كند.

169- مگر براه جهنم كه در آن جاودانانند و اين بر خدا آسان است.

كلمه ها

راسخون: رسوخ: ريشه دارى و ثبات. راسخ در علم كسى است كه دانشور است و علم در او ريشه كرده و شكى بر او عارض نمى شود. راسخون جمع آن است.

اسباط: سبط (بر وزن عقل) انبساط و گسترش. نوه انسان را سبط (بكسر- س) گويند كه انبساط و گسترش نسل است. جمع آن اسباط به معنى نوادگان مى باشند (بقره/ 136).

زبور: زبر (بر وزن عقل) نوشتن «زبرت الكتاب: كتبته» هر كتاب حكمت را زبور گويند و نيز هر كتاب را زبور (مزبور) گويند، تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 497

و آن نام كتابى است كه بداود داده شده ظاهرا در آن احكام نبوده و فقط حكمتها

بوده است. آن فقط دوباره در قرآن آمده:

نساء/ 163 انبياء/ 105.

كلم: تكليم: سخن گفتن كَلَّمَ اللَّهُ مُوسى خدا با موسى سخن گفت.

حجة: دليلى كه مقصود را روشن كند. حجّ در اصل به معنى قصد است.

صدوا: صد و صدود گاهى به معنى اعراض و گاهى به معنى منع است در اينجا معناى دوّم مراد است.

يسير: يسر (بر وزن قفل): آسانى. يسير و ميسور: آسان.

شرحها

در اين آيات به مقتضاى عدالت استثنايى بر حكم كلّى گذشته وارد شده كه همه يهود در اين وضع نيستند بلكه دانشوران ممتاز و مؤمنان حقيقى آنها به قرآن و كتابهاى پيشين ايمان مى آورند، سپس فرموده: پيغمبر اسلام در رديف پيغمبران گذشته است كه همگى به جز عيسى مورد تصديق يهود هستند، دليلى ندارد كه عذر بياورند و بگويند چرا همه قرآن را به يك بار نازل نمى كنى؟ و در پايان فرموده: آنهايى كه آيات خدا را انكار مى كنند و از گسترش راه حق و عدل جلوگيرى مى كنند مورد آمرزش خدا نخواهند بود.

162- لكِنِ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُؤْمِنُونَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ.

ظاهرا مراد از «المؤمنون» مؤمنان اهل كتاب نمى باشد يعنى دو گروه از تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 498

آنها به قرآن و كتب گذشته ايمان مى آورند يكى آنها كه در علم و دانش ثابت هستند، ديگرى آنها كه مؤمن واقعى مى باشند و از قبول حق هر جا و هر زمان كه باشد ابايى ندارند «1» گروه اول در اثر دانشمندى، گروه دوم در اثر خضوع بحق و ديدن بشارتهاى تو در تورات.

وَ الْمُقِيمِينَ الصَّلاةَ وَ الْمُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ الْمُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ سه جمله

عطف است بر «المؤمنون» لفظ «المقيمين» براى مدح منصوب شده است و هر سه بيان و وصف «المؤمنون» ميباشد على هذا مراد نماز اهل كتاب و زكاة آنهاست «2» يعنى اينگونه اشخاص به قرآن و همه كتابها ايمان مى آورند أُولئِكَ سَنُؤْتِيهِمْ أَجْراً عَظِيماً وعده پاداش است بر آنها.

163- إِنَّا أَوْحَيْنا إِلَيْكَ كَما أَوْحَيْنا إِلى نُوحٍ وَ النَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَوْحَيْنا إِلى إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ عِيسى وَ أَيُّوبَ وَ يُونُسَ وَ هارُونَ وَ سُلَيْمانَ وَ آتَيْنا داوُدَ زَبُوراً.

به نظرم علّت آمدن اين آيه دو چيز است يكى اينكه اينها از پيغمبر مى خواهند كه يك جا كتاب نازل كند حال آنكه اين پيامبران هم مثل پيغمبر ما سخنان خود را به تدريج آورده اند ظاهرا از اين جهت موسى در آيه ذكر نشده است زيرا تورات دفعة نازل گرديده است.

دوم: راسخون در علم و مؤمنان يهود به قرآن ايمان مى آورند زيرا مى بينند كه پيغمبر اسلام نيز پيغمبرى مثل انبياء گذشته است.

مصداق وَ النَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ هود و صالح مى باشند، مراد از «الاسباط» پيامبرانى است از فرزندان يعقوب نه برادران يوسف چنان كه در سوره بقره/ 136

__________________________________________________

(1) با استفاده از الميزان.

(2) به نظر الميزان وَ الْمُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ مبتداء و خبر آن «اولئك» است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 499

توضيح داده شده است، ظهور آيه در آن است كه با سبطا نيز وحى شده است.

ذكر نشدن موسى نشان مى دهد نزول زبور نيز تدريجى بوده است، رجوع شود به سوره يوسف آيه/ 98.

164- وَ رُسُلًا قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلًا لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ وَ كَلَّمَ اللَّهُ مُوسى تَكْلِيماً.

در آيه گذشته دوازده نفر

از پيامبران ذكر شده حال آنكه در قرآن مجموعا از 26 نفر پيغمبر نام برده شده است و چون اين سوره در مدينه نازل گشته پس مراد از قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ قبل از نزول اين سوره در سوره هاى ديگر است، «رسلا» ظاهرا تقديرش «و ارسلنا رسلا» باشد، سخن گفتن خدا با موسى شامل ابتداى وحى و نزول تورات هر دو است وَ لَمَّا جاءَ مُوسى لِمِيقاتِنا وَ كَلَّمَهُ رَبُّهُ آمدن موسى در اين آيه ظاهرا براى آنست كه در آيه قبل ذكر نشده بود.

165- رُسُلًا مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَ كانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَكِيماً.

پيامبران بشارت دهنده اند و انذار كننده. بشارت به نيكو كاران، انذار به بدكاران لِئَلَّا يَكُونَ ... حكايت از يك امر طبيعى است و آن اينكه علم شرط تكليف است لازم بود خدا اوّل دستورهاى خود را ابلاغ كند سپس مسئوليت بخواهد. عَزِيزاً حَكِيماً خدا تواناست كه با ارسال رسل عذر مردم را برداشته است و حكمت كردار است كه پيامبران بشير و نذير ارسال كرده است.

166- لكِنِ اللَّهُ يَشْهَدُ بِما أَنْزَلَ إِلَيْكَ أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ وَ الْمَلائِكَةُ يَشْهَدُونَ وَ كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً.

به نظر مى آيد كه اين آيه جواب دوّم است به يَسْئَلُكَ أَهْلُ الْكِتابِ أَنْ تُنَزِّلَ عَلَيْهِمْ كِتاباً مِنَ السَّماءِ يعنى: سؤال اينها مردود است اوّلا كه بتو مانند پيامبران ديگر وحى آمده پيامبرانى كه يهود قبولشان دارند. ثانيا: آنها بآسمانى تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 500

بودن قرآن گواهى نمى دهند ولى خدا گواهى مى دهد كه قرآن را خدا نازل كرده و از روى علم خود نازل كرده، ملائكه نيز كه در نازل شدن قرآن واسطه اند

گواهى مى دهند و گواهى خدا كافى است. لفظ أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ ظاهرا راجع باعجاز قرآن و دليل شهادت خداست. يعنى خدا با علم خود قرآن را طورى نازل كرده كه ديگران در آوردن آن عاجزاند و اين دليل است كه خدا آن را نازل كرده است.

167- إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ قَدْ ضَلُّوا ضَلالًا بَعِيداً.

علت ضلال بعيد بودن آنست كه هم خود حق را انكار مى كنند و هم ديگران را بضلالت مى كشند اين آيه و دو آيه ديگر حكم كلّى را بيان مى كنند ولى مصداق آن ظاهرا يهود هستند كه هم خود انكار مى كردند و هم ديگران را گمراه مى نمودند.

168- إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ ظَلَمُوا لَمْ يَكُنِ اللَّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِيَهْدِيَهُمْ طَرِيقاً.

اگر «ظلموا» در جاى صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ باشد اين آيه نظير آيه فوق و بيان آنست. ظاهرا منظور آنست كه اگر در چنين حالى از دنيا بروند آمرزيدن چنان كسانى از كار خدا نبوده و آنها را روز قيامت جز جهنّم هدايت نمى كند.

169- إِلَّا طَرِيقَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها أَبَداً وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيراً.

راجع بخلود ذيل آيه قالَ النَّارُ مَثْواكُمْ خالِدِينَ فِيها .... انعام/ 128 بحث خواهد شد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 501

[سوره النساء (4): آيات 170 تا 175]

اشاره

يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَكُمُ الرَّسُولُ بِالْحَقِّ مِنْ رَبِّكُمْ فَآمِنُوا خَيْراً لَكُمْ وَ إِنْ تَكْفُرُوا فَإِنَّ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً (170) يا أَهْلَ الْكِتابِ لا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ وَ لا تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلاَّ الْحَقَّ إِنَّمَا الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللَّهِ وَ كَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى مَرْيَمَ وَ رُوحٌ مِنْهُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ

انْتَهُوا خَيْراً لَكُمْ إِنَّمَا اللَّهُ إِلهٌ واحِدٌ سُبْحانَهُ أَنْ يَكُونَ لَهُ وَلَدٌ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ كَفى بِاللَّهِ وَكِيلاً (171) لَنْ يَسْتَنْكِفَ الْمَسِيحُ أَنْ يَكُونَ عَبْداً لِلَّهِ وَ لا الْمَلائِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ وَ مَنْ يَسْتَنْكِفْ عَنْ عِبادَتِهِ وَ يَسْتَكْبِرْ فَسَيَحْشُرُهُمْ إِلَيْهِ جَمِيعاً (172) فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ وَ يَزِيدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَ أَمَّا الَّذِينَ اسْتَنْكَفُوا وَ اسْتَكْبَرُوا فَيُعَذِّبُهُمْ عَذاباً أَلِيماً وَ لا يَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً (173) يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَكُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبِيناً (174)

فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ اعْتَصَمُوا بِهِ فَسَيُدْخِلُهُمْ فِي رَحْمَةٍ مِنْهُ وَ فَضْلٍ وَ يَهْدِيهِمْ إِلَيْهِ صِراطاً مُسْتَقِيماً (175)

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 502

170- اى مردم اين پيغمبر حق را از جانب پروردگار براى شما آورد، ايمان بياوريد كه بخير شماست و اگر كفر ورزيديد آنچه در آسمانها و زمين هست از آن خداست خدا دانا و حكمت كردار است.

171- اى اهل كتاب در دين خود تجاوز نكنيد و بر خدا جز حق مگوييد، عيساى مسيح فقط رسول خدا و كلمه خدا بود كه به مريم القا كرد و روحى از او بود، پس به خدا و پيغمبران او ايمان بياوريد و مگوييد: سه چيز است، بس كنيد كه بخير شماست، خدا فقط معبود يگانه است، منزه است از آنكه براى او فرزندى باشد، براى اوست آنچه در آسمانها و زمين هست، وكيل بودن خدا بس است.

172- مسيح هرگز ابا ندارد كه بنده خدا باشد، همچنين ملائكة مقرب، هر كس از بندگان خدا ابا كند و تكبر ورزد همه را بسوى خويش

محشور خواهد كرد.

173- اما آنان كه ايمان آورده و اعمال شايسته انجام داده اند پاداش آنها را بطور كامل مى دهد و از كرم خويش افزون كند، اما آنهايى كه ابا و استكبار كرده اند بعذاب دردناكى عذابشان كند و براى خود بغير خدا يار و ياورى نمى يابند.

174- اى مردم براى شما از پروردگارتان دليل روشنى آمد و بر شما نور آشكارى نازل كرديم.

175- پس آنان كه به خدا ايمان آوردند و به او چنگ زدند حتما آنها را برحمت و فضل خود داخل مى كند و در راهى راست آنها را بسوى خود راهنمايى مى كند.

كلمه ها

لا تغلوا: غلوّ: تجاوز از حدّ، در اصل به معنى بالا آمدن است «لا تغفلوا» تجاوز نكنيد.

مسيح: لقب عيسى عليه السّلام و آن معرب مشيحا به معنى مبارك است.

كلمته: كلم زخم زدن. معناى اصلى آن اثر گذاشتن است. كلام و كلمه اثرى است دلالت بر معنى دارد اطلاق كلمه بر عيسى به علت آنست كه اثرى بود از آثار خدا. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 503

واحد: احد: بى همتا، بى نظير. واحد: يكى، احد راجع بوصف است، واحد راجع بعدد.

سبحانه: پاك و منزّه است او. سبحان اللَّه يعنى: خدا را از هر بدى بدور مى دانم.

يستنكف: نكف و استنكاف: اباء و امتناع. «لن يستنكف» هرگز ابا نمى كند.

يحشرهم: حشر: جمع كردن. «يحشرهم» جمع مى كند آنها را.

يوفيهم: وفا و ايفاء: تمام كردن، وفا به عهد يعنى تمام كردن و بانجام رساندن عهد. توفيه: تمام دادن حقّ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ پاداش آنها را تمام و كمال مى دهد.

اعتصموا: عصم: امساك و حفظ. اعتصام: چنگ زدن.

شرحها

بدنبال بيان اينكه قرآن از جانب خداست و خدا و ملائكه گواه اين مطلب هستند انسانها بطور كلّى به پيروى از قرآن دعوت شده اند و همين سبب شده كه نصارى نيز بدين حق و كنار گذاشتن تثليث دعوت شوند و اينكه عيسى يك بشر عادى و پيغمبر بود روشن شده است، مى شود گفت كه غرض اصلى از اين آيات نصارى هستند زيرا حساب يهود در آيات گذشته بررسى شد.

170- يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَكُمُ الرَّسُولُ بِالْحَقِّ مِنْ رَبِّكُمْ فَآمِنُوا خَيْراً لَكُمْ.

الف و لام «الرسول» براى عهد است يعنى: اى پيامبر. «بالحق» مفعول «جاءكم» است يعنى حق را براى شما آورد. «خيرا» وصف است براى ايمان يعنى تفسير أحسن الحديث،

ج 2، ص: 504

ايمان بياوريد ايمانى كه بخير و صلاح شماست. وَ إِنْ تَكْفُرُوا فَإِنَّ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً يعنى انكار و عناد شما بخدا ضررى ندارد، خدايى كه آنچه در آسمانها و زمين هست مال اوست- خدايى كه بر همه چيز عالم و حكمت كردار است بكفر و عناد شما داناست و از روى حكمت در مقابل اعمال بد كيفر قرار داده است و عناد و بالاخره بضرر شما خواهد بود.

171- يا أَهْلَ الْكِتابِ لا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ وَ لا تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ.

منظور از اهل كتاب نصارى مى باشند و اين بخش از آيه مقدّمه مطلب بعدى است. قول حق درباره خدا آنست كه بگوئيم: خدا يكى است نه سه تا و عيسى بنده اوست نه اينكه فرزند خدا و يكى از سه خدا باشد. إِنَّمَا الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللَّهِ وَ كَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى مَرْيَمَ وَ رُوحٌ مِنْهُ يعنى بى پدر بودن عيسى دليل الوهيت يا ابن اللَّه بودن او نمى شود حقيقت اين است عيسى پيغمبر خداست و اثر خداست كه به مريم القا شده مراد از كلمه و روح در اينجا و از روح در فَنَفَخْنا فِيها مِنْ رُوحِنا انبياء/ 91 فَنَفَخْنا فِيهِ مِنْ رُوحِنا تحريم/ 12 به نظرم نطفه مرد (اسپرماتوزئيد) باشد كه از جانب خدا بوسيله ملك در وجود مريم گذاشته شده و با نطفه او تلقيح و شروع برشد كرده است.

فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ انْتَهُوا خَيْراً لَكُمْ.

لفظ «رسل» حاكى است كه عيسى غير از آنها نيست مسئله تثليث و سه خدا بودن ذيل آيه 157 در نكته ها گفته

شد كه بوسيله پولس از روميان گرفته شده است «خيرا» وصف «انتهاء» است يعنى از اين سخن دست برداريد دست.

برداشتنى كه بصلاح شما است إِنَّمَا اللَّهُ إِلهٌ واحِدٌ سُبْحانَهُ أَنْ يَكُونَ لَهُ وَلَدٌ لفظ «ولد- ثلاثة» حاكى است كه عيسى را هم پسر خدا و هم يكى از سه خدا مى دانستند، «واحد» تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 505

«در مقابل» ثلاثة است و به معنى بى همتا نيست. لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ كَفى بِاللَّهِ وَكِيلًا آنچه در آسمانها و زمين هست مال خداست، خدا كارساز همه آنهاست عيسى نيز يكى از آنهاست.

172-نْ يَسْتَنْكِفَ الْمَسِيحُ أَنْ يَكُونَ عَبْداً لِلَّهِ وَ لَا الْمَلائِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ

.عيسى و ملائكه از اينكه بنده خدا باشند ابا ندارند شما چطور او و بعضى از ملائكه را خدا مى دانيد كه با خدا مجموعا سه تا باشند؟ ممكن است آمدن ملائكه براى آن باشد كه آنها را دختران خدا مى دانستند أَمِ اتَّخَذَ مِمَّا يَخْلُقُ بَناتٍ وَ أَصْفاكُمْ بِالْبَنِينَ و آن ردّ أَنْ يَكُونَ لَهُ وَلَدٌ باشد. مَنْ يَسْتَنْكِفْ عَنْ عِبادَتِهِ وَ يَسْتَكْبِرْ فَسَيَحْشُرُهُمْ إِلَيْهِ جَمِيعاً

بقرينه آيه بعدى مراد از «جميعا» ابا كنندگان و ابا نكنندگان است.

173- فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ وَ يَزِيدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَ أَمَّا الَّذِينَ اسْتَنْكَفُوا وَ اسْتَكْبَرُوا فَيُعَذِّبُهُمْ عَذاباً أَلِيماً وَ لا يَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً.

آيه دلالت دارد كه براى نيكوكاران علاوه از پاداش تمام، امتيازى نيز خواهد بود، آنان كه از بندگى خدا و راه حق و عدل استنكاف كنند گرفتار عذاب بوده دوستى و شفيعى نخواهند داشت.

174- يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَكُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ أَنْزَلْنا

إِلَيْكُمْ نُوراً مُبِيناً.

در آيه 170 پس از شهادت برسالت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مردمان به پيروى آن حضرت خوانده شدند. در اين آيه نيز بعد از بيان اينكه عيسى و ملائكه از بندگى خدا ابايى ندارند و «ما فى السموات و ما فى الارض» از آن خداست، تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 506

مردم به پيروى از قرآن خوانده شده اند، قرآن برهان و دليل روشنى برسالت رسول خدا و از جانب خدا بودن آنست، اطلاق نور بقرآن بعلت آنست كه ظلمات را شكافته و راه حق و باطل را آشكار مى كند.

175- فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ اعْتَصَمُوا بِهِ فَسَيُدْخِلُهُمْ فِي رَحْمَةٍ مِنْهُ وَ فَضْلٍ وَ يَهْدِيهِمْ إِلَيْهِ صِراطاً مُسْتَقِيماً.

در آيه 173 «يوفيهم- و يزيدهم» آمده است، به نظر مى آيد كه «رحمة» در اين آيه بجاى «يوفيهم» و «فضل» در جاى «يزيدهم» باشد، به نظرم اين آيه شامل دنيا و آخرت هر دو است. هدايت بصراط مستقيم و تداوم آن مصداق «اعتصموا» است وَ مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ آل عمران/ 101.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 507

[سوره النساء (4): آيه 176]

اشاره

يَسْتَفْتُونَكَ قُلِ اللَّهُ يُفْتِيكُمْ فِي الْكَلالَةِ إِنِ امْرُؤٌ هَلَكَ لَيْسَ لَهُ وَلَدٌ وَ لَهُ أُخْتٌ فَلَها نِصْفُ ما تَرَكَ وَ هُوَ يَرِثُها إِنْ لَمْ يَكُنْ لَها وَلَدٌ فَإِنْ كانَتَا اثْنَتَيْنِ فَلَهُمَا الثُّلُثانِ مِمَّا تَرَكَ وَ إِنْ كانُوا إِخْوَةً رِجالاً وَ نِساءً فَلِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ أَنْ تَضِلُّوا وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ (176)

176- از تو فتوى ميخواهند، بگو خدا درباره برادر و خواهر به شما فتوى مى دهد: اگر مردى بميرد و فرزندى نداشته باشد و خواهرى داشته باشد، نصف ما ترك

براى اوست، آن مرد از اين خواهر همه مال را مى برد اگر او فرزندى نداشته باشد.

اگر دو خواهر باشند براى آنهاست دو سوم. و اگر جمعى باشند مردان و زنان، مرد مانند بهره دو زن دارد، خدا حكم را بيان مى كند مبادا كه گمراه شويد، خدا بر همه چيز داناست.

كلمه ها

يستفتونك: فتوى و فتيا: بيان حكم. استفتاء: خواستن بيان حكم.

كلاله: كلاله در اصل به معنى احاطه است، تاج را كليل گويند كه سر را احاطه مى كند مراد از آن در آيه برادران و خواهران اند زيرا وارث اوّلى پدر و مادر و اولاد هستند، برادران و خواهران وراث اولى را احاطه كرده اند (نساء/ 12).

اخوة: اخ: برادر. جمع آن اخوة و اخوان است.

حظ: بهره و نصيب.

انثيين: انثى: مؤنث. انثيين: دو مؤنث.

شرحها

در اين آيه ارث برادران و خواهران پدرى و پدر و مادرى بيان شده است تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 508

و آنچه در اوّل سوره گذشت مربوط به برادران و خواهران مادرى بود كه يك ششم يا يك سوّم ارث مى بردند گويند جابر بن عبد اللَّه مريض بود، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بعيادت او آمد، جابر گفت: يا رسول اللَّه من كلاله اى (برادر و خواهر) دارم درباره آنها چه كنم؟ اين آيه در جواب او نازل گرديد.

176- يَسْتَفْتُونَكَ قُلِ اللَّهُ يُفْتِيكُمْ فِي الْكَلالَةِ إِنِ امْرُؤٌ هَلَكَ لَيْسَ لَهُ وَلَدٌ وَ لَهُ أُخْتٌ فَلَها نِصْفُ ما تَرَكَ.

يعنى از تو فتوى مى خواهند ولى فتوى دهنده درباره برادر و خواهر خداست و آن اينكه اگر شخصى بميرد و فرزندى نداشته فقط يك خواهر پدرى يا پدر و مادرى داشته باشد نصف مال باو مى رسد وَ هُوَ يَرِثُها إِنْ لَمْ يَكُنْ لَها وَلَدٌ اگر خواهر بميرد و فقط يك برادر داشته باشد همه مال باو مى رسد. فَإِنْ كانَتَا اثْنَتَيْنِ فَلَهُمَا الثُّلُثانِ يعنى اگر بجاى يك خواهر دو خواهر داشته باشد دو سوّم مال را ارث مى برند وَ إِنْ كانُوا إِخْوَةً رِجالًا وَ نِساءً فَلِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ

اگر ميّت برادر و خواهر هر دو را داشته باشد بشرط آنكه هر دو پدر يا پدر و مادرى باشد برادران دو برابر خواهران ارث مى برند، چنان كه در اوّل گفته شد بنا بر روايات اهل بيت عليهم السّلام، اين آيه درباره برادران و خواهران پدرى و پدر و مادرى است يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ أَنْ تَضِلُّوا وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ معلوم مى شود كه اين دستور بوقت نزول مورد ابتلاء بوده است در مجمع البيان از ابن سيرين نقل شده كه صحابه اين آيه را آيه تابستان مى ناميدند زيرا آيه اى كه در اوّل سوره است در زمستان نازل شد و اين آيه در تابستان.

به نظر مى آيد: اين آيه بعد از تمام شدن سوره نازل گرديده بدستور رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در آخر سوره آورده شده است.

و الحمد للَّه و هو خير ختام 3 صفر الخير 1400 مطابق 2 ديماه 1358 تفسير سوره نساء پايان پذيرفت.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109