سرشناسه : راغب اصفهانی، حسین بن محمد، - 502ق.، قرن ، .
عنوان قراردادی : المفردات فی غریب القرآن .فارسی
عنوان و نام پدیدآور : ترجمه و تحقیق مفردات الفاظ القرآن / مولف ابوالقاسم حسین بن محمدبن فضل معروف به راغب اصفهانی؛ ترجمه و تحقیق همراه با تفسیر لغوی و ادبی قرآن از غلامرضا خسروی حسینی.
مشخصات نشر : تهران: المکتبه المرتضویه لاحیاء آثارالجعفریه ، 1383.
مشخصات ظاهری : 3ج.
شابک : دوره: 964-92839-8-6 ؛ ج. 1: 964-90464-0-1 ؛ ج. 2: 964-92839-7-8 ؛ 24000 ریال: چاپ چهارم 978-964-9046-40-1 : ؛ 240000 ریال: ج.2، چاپ چهارم 978-964-9283-97-8: ؛ 240000 ریال: ج.3، چاپ چهارم 978-964-9049-40-0 :
وضعیت فهرست نویسی : فاپا
یادداشت : ج. 1(چاپ سوم:1383).
یادداشت : ج.1-3 ( چاپ چهارم: 1387 ).
یادداشت : عنوان دیگر: ترجمه کتاب المفردات فی غریب القرآن.
یادداشت : کتابنامه.
مندرجات : ج.1. الف- دال.-- ج.2. ذال- غین.-- ج.3. فاء- یاء.
عنوان دیگر : ترجمه کتاب المفردات فی غریب القرآن.
موضوع : قرآن -- مسائل لغوی
موضوع : قرآن -- واژه نامه ها
موضوع : قرآن -- کشف الآیات
موضوع : قرآن -- واژه نامه ها -- فارسی
شناسه افزوده : خسروی حسینی، غلامرضا، مترجم
رده بندی کنگره : BP82/3/ر2م 7041 1383
رده بندی دیویی : 297/13فا
شماره کتابشناسی ملی : م 83-31974
ص: 1
در آیه زیر بگونه تحقیر و انذار فرمود: أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ 1/ تکاثر (1).
فلان مکثور: او مغلوب در افزونی و زیادتی است.
مکثار: در پر گویی و زیادتی است.
الکثیر: شاخه ها و شکوفه های زیاد خرما بن: که با سکون حرف (ث) هم حکایت شده است.
روایت شده که لا قطع فی ثمر و لا کثر» (2).
در آیه: إِنَّا أَعْطَیْناکَ (الْکَوْثَرَ) 1/ کوثر گفته شده کوثر نهری است در بهشت که نهرهای دیگر از آن منشعب میشود و نیز کوثر خیر و نیکی بزرگ است که به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله عطاء شده است (3) به مرد سخی و کریم نیز کوثر گویند.
تکوثر الشی ء: بی نهایت افزون شد، شاعر گوید:
قد ثار نفع الموت حتّی تکوثرا (4)
__________________________________________________
تکاثر و خودنمایی در ثروت و به مال نازیدن و زر اندوختن شما را آنچنان مشغول نمود تا به گورهاتان رسیدید.
یعنی شاخه ها و شکوفه های درختان را نبایستی بی جهت و نابهنگام قطع کرد بدیهی است این امر غیر از- اقتطاف و قطف یعنی چیدن میوه یا زدن شاخه های زیادی است.
غیر از معانی فوق در باره کوثر چنین آمده است که: کوثر یعنی، 1- قرآن 2- نبوت 3- یا خیر کثیری که به امت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در قیامت داده میشود.
پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فرموده است کوثر نهری است در بهشت.
شعر فوق مصراعی از بیت حسان بن نشبه است که در مورد فخر قبیله اش
ص: 2
الکدح: کوشش و رنج، در آیه: إِنَّکَ کادِحٌ إِلی رَبِّکَ کَدْحاً- 6/ انشقاق) واژه کدح مثل بکار بردن- کدم- یعنی فرسوده شدن و گزیدن دندانهاست.
خلیل می گوید: کدح- در معنی نزدیک به- کدم- است. (1).
الکدر: نقطه مقابل صفا و پاکی است، می گویند:
عیش کدر: زندگی ناصاف و تیره و تار و آشفته.
کدره: مخصوص رنگ تار است.
کدوره: در مورد ناصافی آب و ناهمواری زندگی، هر دو هست.
__________________________________________________
می گوید:
ابوان یبیحوا جارهم لعدوّهم و قد ثار نقع الموت حتّی تکوثرا
یعنی از اینکه خون همسایه شان بدست دشمنشان ریخته شود ابا می کنند و مانع میشوند و محققا مرگ و هلاکت زیاد میشود مگر اینکه اینان به فراوانی و زیادتی بخشش کنند.
کدح اصلش این است که چیزی بر چیزی تأثیر بگذارد.
کدحه و کدّحه: وقتی است که چیزی را خدشه دار کند، و در آیه (6/ انشقاق) عبارت (انّک کادح) یعنی تو بدست آورنده و کسب کننده زحمت هستی- کدم- نیز گزیدن و اثر گزاردن و همچنین حرکت و جنبش است (مقائیس اللغه 5/ 165.
واژه- کدح- در معنی تلاش و آزمندی و کار توأم با رنج نیز هست (النهایه 4/ 155).
ص: 3
انکدار: دگرگونی در نتیجه انتشار و پخش شدن چیزی است، در آیه گفت:
وَ إِذَا النُّجُومُ انْکَدَرَتْ- 2/ تکویر) انکدر القوم علی کذا: وقتی است که قومی بطور پراکنده بر چیزی فرود آیند و قصد آن کنند.
الکدی: سختی زمین، می گویند:
حفر فاکدی: وقتی که در کندن چاه به جای سختی برسد و بطور استعاره در مورد طالب و خواهنده ای که از گرفتن مأیوس میشود و همچنین بخشنده ای که کم می بخشد و خست می کند نیز بکار میرود، خدای تعالی گفت:
أَعْطی قَلِیلًا وَ أَکْدی- 34/ نجم) (1).
قبلا از کذب و دروغ با صدق و راستی در واژه- صدق [و همچنین در واژه افک] سخن گفتیم به اینکه این دو واژه هم در گفتن و هم در عمل کردن بکار میرود، در آیات:
إِنَّما یَفْتَرِی الْکَذِبَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ- 105/ نحل) یعنی کسانی که بی ایمانند بدروغ افترا بدیگران میزنند-
__________________________________________________
اشاره به کسی است که ناپرهیزکار است و از حق روی گردان، می گوید:
آیا آنکه را که از ایمان روی میگرداند دیدن او همانکسی است که اندکی بخشید و سخت گیری کرد.
ص: 4
وَ اللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقِینَ لَکاذِبُونَ 1/ منافقون).
در مورد آیه اخیر گفتیم که نامیدن دروغگویان در مورد منافقین مربوط به دروغ و کذبشان در اعتقاد آنهاست نه در سخنشان زیرا در سخن و قولشان- راست می گفتند. (1)
و آیه: لَیْسَ لِوَقْعَتِها کاذِبَهٌ- 2/ واقعه) دروغ نبودن وقوع قیامت به خود فعل نسبت داده شده مثل عبارات:
فعله صادقه فعله کاذبه: کرداری درست و کرداری نادرست، آیه:
ناصِیَهٍ کاذِبَهٍ- 16/ علق) (2) عبارات- رجل کذاب، کذوب، کذبذب و کیذبان- همه برای مبالغه در دروغگویی است.
گفته میشود- لا مکذوبه- یعنی به تو دروغ نمی گویم.
کذبتک حدیثا: سخن دروغی به تو نگفتم و نمیگویم.
خدای تعالی گوید: الَّذِینَ کَذَبُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ- 90/ توبه) که با دو مفعول متعدی میشود مثل- صدق- در آیه: لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیا بِالْحَقِّ- 27/ فتح) (3).
__________________________________________________
شهادت میدهیم که تو پیامبر خدا هستی، در پیامبر بودنت سخن درستی می گفتند بحث در این است که منافقین در اعتقادشان چنین باوری نداشتند پس گفتارشان با واقع مطابقت دارد اما با عقیده شان مخالف است.
که در این آیه هم کاذبه به چهره و پیشانی منسوب شده.
در آستانه فتح مکه است می گوید: خداوند خواب پیامبرش را به حق و راستی درست و صحیح گردانید که در این آیه واژه های رسول و رؤیا دو مفعول- صدق- هستند.
ص: 5
می گویند: کذبه کذبا و کذابا و اکذبته: او را دروغگو یافتم.
(کذبته:) به کذب و دروغ نسبتش دادم خواه در آن دروغ گفتن صادق باشد یا کاذب و هر جا در قرآن واژه تکذیب آمده است در مورد تکذیب نمودن سخن راست و صادق است، مثل آیات:
کَذَّبُوا بِآیاتِنا 39/ بقره.
رَبِّ انْصُرْنِی بِما کَذَّبُونِ 26/ مؤمنون.
بَلْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ 5/ ق.
کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ فَکَذَّبُوا عَبْدَنا 9/ قهر.
کَذَّبَتْ ثَمُودُ وَ عادٌ بِالْقارِعَهِ 4/ حاقه.
وَ إِنْ یُکَذِّبُوکَ فَقَدْ کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ 42/ حج.
وَ إِنْ یُکَذِّبُوکَ فَقَدْ کَذَّبَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ 25/ فاطر.
و در آیه گفت: فَإِنَّهُمْ لا یُکَذِّبُونَکَ (33/ انعام) (1) که با تشدید و بدون
__________________________________________________
زجاج می گوید:
تفسیر (لا یکذبونک- 33/ انعام) اینستکه آنها قدرت ندارند که به تو بگویند: اخباری که می گویی و در کتابهاشان هست و دروغ گفته ای.
وجه دیگر این است که لا یکذّبونک بقلوبهم) یعنی می دانند که تو راستگویی و در دلهاشان تکذیبت نمیکنند.
ازهری می گوید: جایز است که آیه: فَإِنَّهُمْ لا یُکَذِّبُونَکَ- 33/ انعام) به این معنی باشد که تو در نزد آنها بسیار راستگو هستی ولی آنها با زبانهاشان آنچه را که دلهاشان شهادت میدهد انکاری کنند و از علی صلوات اللّه علیه روایت شده که آیه: فَإِنَّهُمْ لا یُکَذِّبُونَکَ- 33/ انعام) با ضمه حرف (ی) و سکون حرف (ک)
ص: 6
تشدید حرف (ذ) نیز خوانده شده، معنیش این است که تو را دروغگو و کاذب نخواهند یافت و نمی توانند در باره تو دروغی را ثابت کنند.
و در آیه: حَتَّی إِذَا اسْتَیْأَسَ الرُّسُلُ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ کُذِبُوا 110/ یوسف یعنی پیامبران خود دانستند، از آنهایی که برای هدایتشان به سویشان آمده اند به دروغ گفتن نسبت داده میشوند.
پس وزن فعل (کذّبوا) مثل (فسقوا) و (زنّوا) و (خطئوا) است در وقتی که به یکی از این معانی نسبت داده شوند [یا به فسق یا به زنا و خطاء] و آن معنی در آیات:
فَقَدْ کُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِکَ 4/ فاطر.
فَکَذَّبُوا رُسُلِی (45/ سبأ) آمده است. (1)
و در آیه: إِنْ کُلٌّ إِلَّا کَذَّبَ الرُّسُلَ (14/ ص) که (کذبوا) بدون تشدید حرف (ذ) خوانده شده و در معنی عبارتی است که می گویند: کذبتک حدیثا، پس معنی آیه این است که مردمان و آنهایی که پیامبران به سویشان فرستاده
__________________________________________________
به معنی (لا یکذّبون الّذی جئت به) یعنی چیزی که آورده ای انکار می کنند.
کسائی به این قرائت علی علیه السّلام استدلال و احتجاج کرده است می گوید:
عرب (کذّبت الرجل را که باب تکذیب است در وقتی بکار میبرد که آن مرد را به دروغ نسبت دهی ولی (اکذبته) از باب افعال وقتی است که خبر بدهی، به اینکه آنچه را که از او گفتگو می کند دروغ است و واقع نمیشود.
(تهذیب اللغه/ ازهری 10/ 167)
یعنی پیامبران پیش از تو هم از سوی مجرمین و بت پرستان تکذیب میشدند و به دروغ گفتن نسبتشان میدادند.
ص: 7
بودند گمان میکردند که پیامبران اگر به آنها گفته اند: در صورتی که ایمان به آنها نیاورید عذاب بر شما نازل میشود، دروغ به آنها می گویند جز این نیست که این گمان و سخنان را از جهت مهلت و برخورداری از طول عمری که خداوند به آنها داده است آنطور گمان ها داشتند.
در آیه: لا یَسْمَعُونَ فِیها لَغْواً وَ لا (کِذَّاباً) (35/ نبأ) کذاب همان تکذیب است و معنی آیه اینستکه در بهشت سخنانشان را تکذیب نمی کنند که بعضی سخن بعض دیگر را دروغ بدانند.
نفی نمودن تکذیب از بهشت اقتضاء نفی دروغ گفتن از وقوع آنرا دارد که (کذابا) بدون تشدید (ذ) یعنی مصدر دوم باب مکاذبه نیز خوانده شده به این معنی که بهشتیان مثل دروغ پنداشتن مردم در دنیا در مورد یکدیگر، در آنجا سخن یکدیگر را دروغ نمی پندارند، می گویند:
حمل فلان علی فریه و کذب: او به دروغ و افترائی واداشته شد چنانکه در ضد آن حالت عبارت- حمل فلان علی صدق- بکار میرود.
(کَذِبَ) لبن الناقه: وقتی است که گمان شود شیر آن شتر مدتی ادامه دارد ولی ادامه نیابد و اینکه میگویند:
«کذب علیک الحجّ» (1).
__________________________________________________
عبارتی که راغب نقل نموده در مآخذ دیگر بصورت حدیث نقل شده است معنی آن همانست که راغب گفته «کذب علیک الحج» یعنی حج بر تو واجب شد و کذب در این معنی در اشعار شعراء فراوان است. (مقائیس اللغه 5/ 168- مجمع البحرین 2/ 158).
جوهری میگوید- کذب- در حدیث فوق بمعنی- وجب- است یعنی بر تو واجب است (صحاح اللغه) فراء نیز همین نظر را دارد (معانی القرآن).
ص: 8
معنیش این است که حج بر تو واجب شده است و بایستی انجام دهی، حقیقتش اینستکه او در حکم غائبی است که وقت حج را به تأخیر انداخته مثل اینکه می گویی:
قد فات الحج فبادر: نزدیک است که «حج» فوت شود آنرا پیش بینداز و اقدام کن.
کذب علیک العسل: با فتحه (ل) یعنی حتما بایستی به شتاب بروی که نوعی تشویق و واداشتن به حرکت است و- عسل- با ضمه حرف (ل) هم گفته شده و اینجا با هر دو حرکت به معنی نوعی دویدن است (دویدن گرگ که در اشعار شعراء آمده است).
کذابه: جامه ای است که به رنگی آغشته و منقش شده، گویی لباسی است که نگارین شده و نامیدنش به کذابه از این جهت است که حالت و رنگ اصلیش به وسیله آن رنگ آمیزی و نقش و نگار تکذیب میشود.
الکرّ: برگشتن به چیزی خواه خود شخص برگردد یا از نظر کار و فعل بازگشت کند (بالذات او بالفعل) کرّ: طناب تابیده شده که در اصل مصدر است و بصورت اسمی درآمده، جمعش- کرور- است در آیات: ثُمَّ رَدَدْنا لَکُمُ الْکَرَّهَ عَلَیْهِمْ (6/ اسراء) (1)
__________________________________________________
خطاب آیه در مورد نجات بنی اسرائیل در مرحله اول فساد و تباهی آنهاست که می گوید بندگانی با هیبت و قدرت آنها گماشتیم تا اینکه به کشتارشان و خرابی خانه هاشان منجر شد و سپس علیه آن مردان و حمله به آنها به شما با اموال
ص: 9
فَلَوْ أَنَّ لَنا کَرَّهً فَنَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ (102/ شعراء) (1).
وَ قالَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنا کَرَّهً (167/ بقره).
لَوْ أَنَّ لِی کَرَّهً (58 زمر) (2).
کرکره: استخوان سینه و گردن شتر و نیز- کرکره- به گروه و جماعت مردم هم تعبیر میشود.
کرکره: باز گرداندن باد، ابرها را که این اسم تکرار شده از کرّ- است یعنی رفت و برگشت پی در پی.
الکرب: غم و اندوه شدید، در آیه:
فَنَجَّیْناهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ الْکَرْبِ الْعَظِیمِ 76/ انبیاء) (3).
کربه: مثل- غمه- است و اصل آن از عبارت- کرب الارض- که همان کندن و زیر و رو کردن خاک زمین است گرفته شده و غم و اندوه هم در جان
__________________________________________________
و فرزندان توانتان دادیم پس دیگر بار فساد نکنید زیرا اگر نیکی کنید به خویشتن کرده اید و اگر باز بدی کنید نتیجه اش به خودتان بر میگردد.
سخن دوزخیان است می گویند جز تبهکاران ما را کسی گمراه نکرد و امروز نه شفیعی داریم و نه یار صمیمی و دوستی ای کاش بازگشتی دیگر به دنیا می داشتیم تا از مؤمنین میشدیم.
اگر بازگشتی برایم می بود.
مربوط به نجات یافتن حضرت نوح علیه السّلام و کسانش از محنت و سختی طوفان است.
ص: 10
آدمی چنین دگرگونی ایجاد می کند، در مثل گفته شده «الکراب علی البقر» که بصورت «الکلاب علی البقر» صحیح نیست (1).
و اگر- کرب- از عبارت- کربت الشمس- یعنی خورشید به غروب نزدیک شد، باشد صحیح است.
اناء کربان: ظرفی که نزدیک است پر شود مثل قربان یعنی به پر شدن نزدیک است و یا اینکه از کرب به معنی گره محکم در طناب دلو است و بیشتر غم و اندوه- با این واژه و این معنی توصیف میشود چون غم و درد نیز عقده ای است در قلب.
اکربت الدّلو: طناب دلو را محکم کردم (2).
الکرسی: اسمی است در سخن و گفتگوی اکثر مردم برای آنچه که بر آن می نشینند، در آیه:
__________________________________________________
ضرب المثل فوق وقتی گفته میشود که بدون توجه بعضی از مردم را بر بعض دیگر بشورانند و به این معنی است که ضرری برای تو ندارد رهاشان کن تا بر سر هم بزنند و اگر «الکراب علی البقر» باشد صحیح است از عبارت کربت الارض- یعنی زمین را شخم زدم گرفته شده و هر دو صورت در مورد رها کردن و راه را برای زیر و رو کردن باز گزاردن است.
(مجمع البیان 2/ 142- مقائیس اللغه 5/ 176)
کروبیان بر وزن فعولیان از کروب یعنی نزدیکی است به این معنی که آن فرشتگان مقرب پیشگاه خدا هستند. (مقائیس اللغه 5/ 175).
ص: 11
(وَ أَلْقَیْنا عَلی کُرْسِیِّهِ جَسَداً ثُمَّ أَنابَ 34/ ص) (1).
کرس: در اصل منسوب به کرس- است یعنی مجتمع و قومی که در یکجا جمع شده و مسکن گزیده اند و از این معنی واژه کراسه است یعنی دفتر، که اوراقش بهم بر آمده و متصل شده است.
کرست البناء: ساختمان و بنا را محکم ساختم و بالا بردم تا کامل شد، عجاج می گوید:
یا صاح هل تعرف رسما مکرّسا قال: نعم اعرفه و ابلسا (2)
کرس: هر اجتماع و جمعی از چیزی را- کرس- گویند- و نیز اصل هر چیز- قدیم الکرس- یعنی ریشه دار و اصیل کروس: بزرگ سری که سر و شانه اش عظیم است و از بزرگی گویی رویهم ترکیب شده.
و در آیه: وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ- 255/ بقره) از ابن عباس روایت شده که- کرسی- در این آیه علم خداوند است.
__________________________________________________
اشاره به افکنده شدن پیکر بی جانی بر تخت سلیمان نبی علیه السّلام است که توبه آورد.
بیت فوق بصورت زیر است:
یا صاح هل تعرف رسما مکرّسا قال نعم اعرفه و ابلسا
و انحلبت عیناه من فرط الاسی
گفتم ای دوست همراه من آیا آثاری باقیمانده از دیاری که رویهم قرار گرفته باشد می شناسی گفت آری آنرا می شناسم و سپس آنچنان غم زده و اندوهگین شد که از شدت غم اشک از چشمانش جاری شد.
(لسان العرب 6/ 193- مقائیس اللغه 5/ 165)
ص: 12
و نیز گفته شده- کرسیه- یعنی ملک و قدرت خدا.
بعضی از علماء گفته اند- کرسی- در آیه اخیر اسمی است برای فلکی که بر افلاک محیط است و گفته اند روایتی که می گوید «ما السموات السبع فی الکرسی إلّا کحلقه ملقاه بارض فلاه» بر آن معنی گواهی میدهد (1).
الکرم: بخشش و نعمت دادن، هر گاه خدای» تعالی با این واژه وصف شود اسمی است برای احسان و نعمت بخشیدن ظاهر و روشن او مثل آیه:
(فَإِنَّ رَبِّی غَنِیٌّ کَرِیمٌ- 40/ نمل).
و هر گاه انسان با واژه- کرم- وصف شود در آن صورت اسمی است برای اخلاق و افعال پسندیده ای که از انسان ظاهر میشود و واژه- کریم- تا وقتی که آن اخلاق و رفتار ظاهر نشود گفته نمیشود. بعضی از علماء گفته اند:
«الکرم کالحریه الّا انّ الحرّیّه قد تقال فی المحاسن الصغیره و الکبیره».
[یعنی صفت کرم و بخشندگی مثل صفت جوانمردی است جز اینکه جوانمردی و حریث در خوبیهای کوچک و بزرگ هر دو بکار میرود].
ولی- کرم- گفته نمیشود مگر در نیکی ها و محاسن بزرگ مثل کسیکه مالی را در راه تجهیز سپاهیانی که در راه خدا می جنگند می بخشد و انفاق میکند
__________________________________________________
یعنی آسمانهای هفتگانه در جنب کرسی چیزی نیست مگر مانند حلقه ای که در زمین پهناور و دشتی افتاده باشد که این تشبیه عظمت و احاطه کرسی را بر- آفرینش میرساند.
ص: 13
و همچنین در تحمل کفالت از ریخته نشدن خون مردم. در آیه: (إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ- 13/ حجرات) جز این نیست که با ظاهر شدن افعال پسندیده از انسان شریف ترین و گرامی ترین آنها آن کارهائی است که خوشنودی و رضای خدای تعالی و وجهه خدایی هدف آن کار باشد پس کسی که با کردارهای نیکش و عملش چنین قصدی داشت او متقی است (1).
__________________________________________________
واژه تقوی همانند اکثر واژه ها به مرور زمان معانی مختلف و گاهی ضد معنی اصلی را بخود گرفته چیزی که امروز و بعد از دوران سیصد ساله استعمار در میان مردم ما از تقوا فهمیده میشود این است که کسی در کارهای اجتماعی و سیاسی دخالت نکند، دامن در کشد، محافظه کار باشد به مسائل احتیاطی بیش از مسائل واجب و اجتماعی اهمیت بدهد به خوبیها و بدیهای مردم کاری نداشته باشد و امر و نهی نکند و بالاخره بی تفاوت باشد و حال اینکه در قرآن بزرگداشت شعائر خداوند نشانه ای از تقوای دلهاست خداوند اجرای عدالت را هر چند که بدگوئیها در پی داشته باشد و بعضی را خوش نیاید ولی آنکس به عدالت عمل کند او را نزدیکتر به تقوا می داند و امر می کند عدالت را اجرا کنید، جالب آنکه دستور جمعی است یعنی «اعدلوا» است نه- اعدل- و منظور عدالت اجتماعی است نه ذهنی و نفسانی مثل آیه:
(اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ- 8/ مائده) بدیهی است لازمه اجرای عدالت ناخشنودی گناهکاران و تبهکاران و بدگویان است ولی باید دانست که اجرای عدل و تقوی مافوق منافع فردی است.
اصولا اگر تقوی مفهومی منفی گرانه داشت خدا نمی فرمود:
تَعاوَنُوا عَلَی الْبِرِّ وَ التَّقْوی وَ لا تَعاوَنُوا عَلَی الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ (2/ مائده).
که در این آیه هم دستور جمعی است پس چگونه میشود تقوی داشت و با
ص: 14
بنابر این گرامی ترین مردم در پیشگاه خدا با تقواترین آنهاست و هر چیزی که در حد و غایت خودش شریف و ارجمند باشد با واژه- کرم- توصیف میشود.
خدای تعالی گوید: (أَنْبَتْنا فِیها مِنْ کُلِّ زَوْجٍ کَرِیمٍ 7/ شعراء).
(زُرُوعٍ وَ مَقامٍ کَرِیمٍ- 26/ دخان).
(إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ- 77/ واقعه).
(وَ قُلْ لَهُما قَوْلًا کَرِیماً- 23/ اسراء).
(اکرام) و تکریم- اینستکه بزرگداشتی یا سودی به انسان برسد که در آن نقصان و خواری نباشد یا چیزی که به او میرسد او را کریم یا شریف گرداند، در آیات:
__________________________________________________
سکوت خود گناهان جامعه و دشمنان اسلام را تأیید نمود یا به روش لیبرال مآبانه همه چیز را نادیده گرفت.
در آیه اخیر می گوید: به نیکی و تقوی معاونت و یاری کنید و بر گناه و دشمنی یاری مکنید و بنا به گفته راغب ظاهر نمودن افعال پسندیده و مثبت تقوا است در صورتی که رضای خدای تعالی هدف آن کارهای نیک باشد و بس، در قرآن همواره نیکوکاران را با قید و شرط ایمان معرفی می کند و می گوید:
(بَلی مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ- 112/ بقره).
آری کسی که روی خویش به خدا نمود و جهت خدایی را برگزید و هدف و مقصودش از کار نیک خشنودی خدای بود پاداشی در پیشگاه خدا دارد و بیم و اندوهی بر ایشان نیست.
ص: 15
(هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ ضَیْفِ إِبْراهِیمَ الْمُکْرَمِینَ- 24/ ذاریات).
(بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ- 26/ انبیاء) یعنی آنها را با کرامت و ارجمند گردانید.
و در آیات: (کِراماً کاتِبِینَ- 11/ انفطار).
بِأَیْدِی سَفَرَهٍ کِرامٍ بَرَرَهٍ- 16/ عبس) (1).
وَ جَعَلَنِی مِنَ الْمُکْرَمِینَ- 27/ یس).
ذُو الْجَلالِ وَ الْإِکْرامِ- 27/ رحمن).
که هر دو معنی را در بر دارد (هم جلالت و شکوه، و هم احسان بخشی).
گفته شده- کره و کره- یکی است مثل- ضعف و ضعف- و نیز گفته اند کره- سختی و مشقتی است که از خارج وجود انسان بانسان میرسد و با اکراه بر او تحمیل میشود ولی کره- آن سختی و رنجی است که از ذات انسان به او میرسد و او آنرا زشت میداند و از آن اکراه دارد که بر دو گونه است:
اول- آنچه را که از روی طبع مکروه میشود.
دوم- آنچه که از جهت عقل یا شرع زشت و مکروه شمرده میشود.
از این روی صحیح است که انسان در مورد یک چیز بگوید: من آنرا می خواهم ولی از آن اکراه دارم، به این معنی که از جهت طبع و سرشت آنرا
__________________________________________________
قرآن تذکاری است پس هر که می خواهد آنرا فرا می گیرد آیات الهی در صحیفه هائی و نوشته هائی ارجمند و والا و پاکیزه است که به دست نویسندگانی و فرشتگان مقرب و بلند مرتبه گرامی و نیکو.
ص: 16
می خواهم و اراده می کنم ولی از ناحیه عقل یا شرع زشت و مکروهش میدارم یا از جهت عقل و شرع می خواهم و از ناحیه طبع و سرشت بدش می دانم و گفت:
کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتالُ وَ هُوَ کُرْهٌ لَکُمْ- 216/ بقره) یعنی از روی طبع کشتن را بد می دانید، سپس آنرا در آیه دیگر بیان کرد و گفت: وَ عَسی أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ- 216/ بقره) یعنی تا انسان حال و کیفیت چیزی را نداند بر او واجب نمیشود که اکراه یا محبت خود را در مورد آن چیز در نظر بگیرد و معتبر بداند. کرهت: در دو معنی کراهتی که از خارج به انسان تحمیل میشود یا از ناحیه طبع و عقل و شرع زشت است در باره هر دو بکار میرود یعنی در (کره و کره) ولی استعمال و بکار بردن آن در معنی- کره- بیشتر است، خدای تعالی گفت:
وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ- 32/ توبه).
وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ- 33/ توبه).
وَ إِنَّ فَرِیقاً مِنَ الْمُؤْمِنِینَ لَکارِهُونَ- 5/ انفال).
أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتاً فَکَرِهْتُمُوهُ- 12/ حجرات).
آیه اخیرا آگاهی و هشداری است بر اینکه خوردن گوشت برادر چیزی است که نفس آدمی بر زشت شمردن و کراهت آن سرشته شد هر چند که انسان آنرا بخواهد و قصد کند (یعنی غیبت کردن) و گفت:
لا یَحِلُّ لَکُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ کَرْهاً- 19/ نساء) که- کرها- هم خوانده شده.
(اکراه:) در واداشتن انسان به چیزی است که آنرا زشت میداند، در آیه:
ص: 17
(وَ لا تُکْرِهُوا فَتَیاتِکُمْ عَلَی الْبِغاءِ- 33/ نور) (1) که نهی از واداشتن جوانان به چیزی است که هم کره است و هم کره [یعنی هم با سرشتشان و عقل و شرع مغایرت دارد و هم مشقتی است که به آنها تحمیل میشود] و گفت: لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ 256/ بقره) در مورد این آیه نظراتی هست:
اول- تحقیقا گفته شده که آن عمل یعنی اکراه نداشتن در دین در آغاز اسلام بوده بطوریکه اسلام بر انسانی عرضه میشده تا می پذیرفت و اجابت میکرد و گر نه ترک و رها میشد.
دوم- آیه در مورد اهل کتاب بوده که هر گاه می خواستند جزیه بپردازند و ملتزم شرایط آن میشدند آنها را به حال خود میگذاشتند.
سوم- معنی- لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ- اینستکه اگر کسی بر قبول دین باطلی مجبور میشد و به آن اعتراف میکرد و داخل میشد حکمی برای آن نبوده چنانکه گفت:
(إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ- 106/ نحل) (یعنی هر کس به زبان و با اجبار بخدا کافر شود ولی دلش به ایمان ثابت باشد از شمول کفر
__________________________________________________
دختران جوانتان را که به عفت مایلند برای دستیابی به مالشان آنها را با اکراه به کار ناروا و زنا وادار مکنید و خدای در حق آنها که مجبورشان نموده اید آمرزنده و مهربان است، این آیه پرده از روی جفا کاری و هوسرانی گروهی دنیا پرست و مال اندوز بر میدارد و در آیاتی دیگر همین تهدید را در مورد کسانی که به طمع دسترسی به اموال دختران یتیم یا زنان شوهردار دست داده آنها را به همسری خود و یا هدف مادی و دنیائی در میآورند یادآوری نموده است سپس میگوید- برای شما آیاتی روشن نازل کردیم و داستانی از سرنوشت نیک و بد امتهائی که پیش از شما بوده اند برای عبرت خلق و موعظه برای اهل تقوی فرستادیم.
ص: 18
خارج است.
چهارم- لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ- یعنی در آخرت به آنچه را که انسان در دنیا از طاعات با اکراه و از روی بی میلی انجام داده توجه نمیشود و به حساب نمی آید زیرا خدای تعالی سرائر و انگیزه ها را معتبر میشمرد و جز اخلاص را خشنود نمیدارد و لذا پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فرمود:
«الاعمال بالنیّات» و نیز فرمود:
«اخلص یکفک القلیل من العمل» (1).
پنجم- معنای- لا اکراه فی الدین اینست که در حقیقت تکالیفی که خداوند برای آنها معین کرده انسان در آنها او را بر کاری مکروه وادار نمی شود بلکه رسیدن به بهشت و پذیرش نعمت های ابدی و جاودانه است که انسانها بر آنها وادار و تحمیل میشوند و لذا پیامبر صلّی اللّه علیه و آله گفت: «عجب ربّکم من قوم یقارّون الی الجنّه بالسلاسل».
[پروردگارتان از مردمی که با زنجیرها بسوی بهشت راه می یابند و کشانده
__________________________________________________
این حدیث در مأخذ دیگر بصورت «اخلص دینک یکفیک القلیل من العمل» نیز ضبط شده یعنی دین خویش خالص گردان که در آن صورت کار و عمل اندکی که از روی خلوص نیت انجام شود ترا کفایت می کند چه رسد به اینکه تمام کارهای انسان و عبادات و طاعات او از روی اخلاص و پاکی ضمیر و سرائر باشد و همین مضمون در حدیثی دیگر بصورت «اخلصوا اعمالکم للّه فان اللّه لا یقبل إلّا ما خلص له» آمده یعنی کارهای خویش را برای خداوند از روی خلوص نیت انجام دهید زیرا خداوند فقط کارهائی که از روی اخلاص باشد و انجام شود می پذیرد.
ص: 19
میشوند در عجب است].
ششم- دین در آیه فوق همان جزاء است، معنیش اینستکه خداوند بر پاداش و جزاء دادن ناخشنود نمی شود بلکه آنگونه که می خواهد به کسی که سزاوار پاداش اخروی است آنطور که میخواهد عمل می کند آیه: (أَ فَغَیْرَ دِینِ اللَّهِ یَبْغُونَ- 83/ آل عمران) تا آنجا که می گوید: طَوْعاً وَ (کَرْهاً)- 83/ آل عمران) که گفته شده معنایش اینست:
1- کسانی که در آسمانها هستند بدون اکراه تسلیم هستند و کسانی که در زمینند (کرها) یعنی حجت و دلیل که آنها را به پذیرش و تسلیم به حق واداشته است، مثل اینکه می گوئی:
الدلاله اکرهتنی علی القول بهذه المسأله: دلالت و راهنمایی درست مرا بر بیان این مسأله واداشته است که این سخن از- کره- به معنی ناپسند و مذموم آن نیست.
2- معنای (طَوْعاً وَ کَرْهاً- 83/ آل عمران) این است که ایمان آورندگان طوعا تسلیم شدند و کفر پیشگان با اکراه تسلیم می شوند زیرا قدرت ندارند که از آنچه را که خداوند برای آنها می خواهد و علیه آنها حکم می کند خودداری می کنند.
3- از «قتاده» نقل شده مؤمنان با میل و رغبت و طوعا تسلیم حق میشوند ولی کفار به هنگام مرگ جبرا حق را می پذیرند و تسلیم میشوند چنانکه گفت:
فَلَمْ یَکُ یَنْفَعُهُمْ إِیمانُهُمْ ... 85/ غافر) (1).
__________________________________________________
ایمانشان در آن هنگام سودشان نمیدهد.
ص: 20
4- مقصود از- کره- در آن آیه کسی است که با او جنگ میشود و مجبور میشود به این که ایمان بیاورد.
5- نظر پنجم از ابو العالیه و مجاهد است که گفته اند: مقصود اینستکه همه به آفریده شدنشان از سوی خداوند اقرار دارند هر چند که در پرستش به خداوند شرک می ورزند، مثل آیه:
وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ- 87/ زخرف).
(اگر از ایشان بپرسی چه کسی آنها را آفریده است میگویند اللّه).
6- نظر دیگر از ابن عباس است که می گوید: طَوْعاً وَ کَرْهاً- 83/ آل عمران) یعنی همه با حالاتی که از وجود آنها خبر می دهد تسلیم شده اند هر چند که بعضی از ایشان با گفتار کفر بورزند و آن همان اسلام است که در جهان اولیه (عالم ذر) آنجا گفت: أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ، قالُوا بَلی- 172/ اعراف) و این همان دلائل عقلی آنها است که بر آن سرشته شده اند و اقتضاء می کند که تسلیم شوند و به این معنی آیه:
وَ ظِلالُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ- 15/ رعد) اشاره دارد (1).
__________________________________________________
تمام آیه چنین است می گوید:
و للّه یسجد من فی السموات و الارض طوعا و کرها و ظلالهم بالغدو و الآصال (15/ رعد).
هر چه در آسمانها و زمین است با میل و اکراه با سایه هاشان بامدادان و شبانگاهان خدای را سجده می کنند.
که در این آیه حرکت سایه دلیلی بر گذران عمر و حرکت به سوی نقطه کمال و هستی عالم در کل موجودات است چون سراسر عالم را نور هستی فرا
ص: 21
7- نظر هفتم از بعض صوفیه است می گویند: کسی که با رغبت و میل تسلیم حق میشود همان کسی است که پاداش دهنده و عقوبت کننده را می نگرد نه پاداش و عقاب را، پس به او تسلیم میشود و کسیکه با اکراه تسلیم می شود همان کسی است که پاداش و عقوبت را می بیند پس با بیم و امید یا رغبت و ترس تسلیم حق میشود و مانند این آیه و کلام خداست که گفت:
وَ لِلَّهِ یَسْجُدُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً 15/ رعد).
الکسب: چیزی است که انسان می خواهد و دنبال می کند تا در آن، جلب منفعت و تحصیل بهره ای نماید مثل کسب مال.
واژه کسب بیشتر در چیزی است که انسان گمان می کند منفعتی را جلب می کند و سپس مضرّت و زیانی عایدش میشود.
و نیز- کسب- در مورد چیز که برای خودش و دیگری میگیرد گفته میشود و لذا بیشتر به دو مفعول متعدی میشود، می گویند:
کسبت فلانا کذا: [آنرا برای او گرفتم و کسب کردم.
اکتساب: جز در مورد چیزی که برای خودت فایده دارد گفته نمیشود، پس هر اکتسابی کسب است و هر کسبی اکتساب نیست، مثل:
(خبز و اختبز) و (شوی و اشتوی) و (طبخ، اطبخ).
__________________________________________________
گرفته و این سایه ها هستند که با حرکتشان که محسوس است بایستی انسانهای مغرور را تازیانه عبرت زنند تا از غفلت و تصور یکنواخت بودن با تو هم خلود در نفسانیات بیرون آیند.
ص: 22
یعنی: [برای خود و دیگران و یا فقط برای خود نان پخت و گوشت بریان کرد و غذا پخت- اختباز، و اشتوی یعنی فقط برای خود پخت و بریان کرد]، در آیه گفت:
أَنْفِقُوا مِنْ طَیِّباتِ ما کَسَبْتُمْ (267/ بقره) از پیامبر صلّی اللّه علیه و اله روایت شده است که از ایشان سؤال شد:
«ایّ الکسب أطیب؟ قال: عمل الرّجل بیده» و قال: «إنّ أطیب ما یأکل الرجل من کسبه و إنّ ولده من کسبه».
[از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله سؤال شد کدام کسب پاکتر است؟ فرمود: کسبی که از کار انسان و با دست خویش باشد و گفت: پاکیزه ترین چیزی که انسان میخورد همان است که از کسب و دسترنج خویش حاصل میکند و فرزندش هم از کسب اوست] در آیه:
لا یَقْدِرُونَ عَلی شَیْ ءٍ مِمَّا کَسَبُوا (264/ بقره) تحقیقا واژه کسب در قرآن در مورد کارهای خوب و بد یا شایسته و ناروا (صالحات و سیئات) هر دو وارد شده است:
اول: آنچه را که در صالحات بکار رفته، در آیات:
أَوْ کَسَبَتْ فِی إِیمانِها خَیْراً (158/ انعام) وَ مِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا حَسَنَهً (201/ بقره) تا مِمَّا
ص: 23
کَسَبُوا
(1).
دوم- واژه کسبی که در بدست آوردن بدیها بکار میرود، مثل آیات:
أَنْ تُبْسَلَ نَفْسٌ بِما کَسَبَتْ (70/ انعام).
أُولئِکَ الَّذِینَ أُبْسِلُوا بِما کَسَبُوا (80/ انعام).
إِنَّ الَّذِینَ یَکْسِبُونَ الْإِثْمَ سَیُجْزَوْنَ بِما کانُوا یَقْتَرِفُونَ (120/ انعام).
فَوَیْلٌ لَهُمْ مِمَّا کَتَبَتْ أَیْدِیهِمْ وَ وَیْلٌ لَهُمْ مِمَّا یَکْسِبُونَ (79/ بقره) فَلْیَضْحَکُوا قَلِیلًا وَ لْیَبْکُوا کَثِیراً جَزاءً بِما کانُوا یَکْسِبُونَ (82/ توبه).
وَ لَوْ یُؤاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِما کَسَبُوا (45/ فاطر).
وَ لا تَکْسِبُ کُلُّ نَفْسٍ إِلَّا عَلَیْها (164/ انعام) که انسان برای خودش از نفع مجاز و روا که بدست آوردنش جائز است حاصل میکند. پس این معنی هشدار میدهد بر اینکه آنچه انسان از سود و منفعت برای غیر میکند که به او سود برساند ثوابش برای خود او است و آنچه که برای
__________________________________________________
این آیه پاسخ انسانهای مومنی است که از خداوند می خواهند در دنیا و آخرت نعمتی و حسنه ای به آنها ببخشد و از عذاب جهنم نگهشان دارد میگوید:
أُولئِکَ لَهُمْ نَصِیبٌ مِمَّا کَسَبُوا وَ اللَّهُ سَرِیعُ الْحِسابِ (201/ بقره).
برای آنچنان انسانهائی بهره و نصیبی که در عمل و عبادت کسب کرده اند عایدشان میشود. حساب کردن خداوند سریع است.
ص: 24
نفس خویش بدست می آورد و تحصیل میکند هر چند از جائیکه جائز است بدست آورده شود کمتر ممکن است که به زیان او نشود و عواقبش علیه او نباشد که اشاره ای است به اینکه گفته شده:
«من اراد الدّنیا فلیوطّن نفسه علی المصائب» [هر کس دنیا را هدف قرار دهد و آنرا بخواهد پس بایستی نفس و جان خویش را بر مصائب و مشقت ها ثابت دارد و آماده کند و بر آنها دل نهد و نیز آیه:
أَنَّما أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَهٌ
- 28/ انفال) و مانند این آیات (که اشاره بر همان معنی دارد).
کسوف الشّمس و القمر: پوشیده شدن ماه و خورشید به خاطر رویدادی و در آیه: ثُمَّ تُوَفَّی کُلُّ نَفْسٍ ما کَسَبَتْ- 281/ بقره) واژه کسب در این آیه هر دو معنی را در بر میگیرد (کسب کار نیک یا بد) اکتساب: در هر دو معنی وارد شده است.
اکتساب: در معنی صالحات مثل آیات:
لِلرِّجالِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ- 32/ نساء) لَها ما کَسَبَتْ وَ عَلَیْها مَا اکْتَسَبَتْ- 286/ بقره).
گفته شده در آیه اخیر واژه کسب مخصوص عمل شایسته و صالح و- اکتساب عمل زشت و گناه است و با- کسب- در این آیه مقصود چیزی است که از مکاسب اخروی پی گیری و قصد میشود و اکتساب- چیزی که از مکاسب دنیوی قصد
ص: 25
میشود و یا مقصود از- کسب- هر چیزی است که از کار نیک و جلب منفعت انسان برای دیگری از جائیکه مجاز است انجام میدهد و- اکتساب آنچه را مخصوص (1).
کسوف الوجه و الحال: یعنی پوشیده شدن چهره و حالت که تشبیهی است به همان کسوف خورشید و گفته اند: کاسف الوجه و کاسف الحال- یعنی ترشروی
__________________________________________________
توجه دانشمندان متعهد و دانشجویان اسلامی را به مرضوع بسیار مهم علمی که قرنها از دیدگاه مسلمین پوشیده بود و خاورشناسان تا توانسته اند از آن بهره برداری نموده و فرضیه های علمی و عملی کیهان شناسی و جغرافیائی خود را بر پایه آن قرار داده جلب مینمائیم و متأسفانه کشورهای اسلامی را عموما و سایر ملتها را خصوصا مرعوب تئوریهای خود ساخته اند و بیشتر آنها را از آثار گرانقدر دانشمندان بزرگ ما برداشته و بنام خود ثبت کرده اند جا دارد که امروز امت بزرگ برخاسته از استضعاف میهن اسلامی عزیز ما به کنگره های علمی تحقیقی جهان اعتراض خود را پا به پای اعتراضات سیاسی دیگر عرضه کنند.
یکی از بزرگان و آثار بسیار مهم ما کتابهای ابو الحسن علی بن حسین مسعودی متوفی قرن چهارم است در مورد خسوف و کسوف که تا قرن بیستم برای اروپائیان و سایر ملت ها مجهول بوده می نویسد:
«و انّ السبب فی کسوف الشّمس أنّ القمر یستر الشّمس عنّا و لذلک صار کسوف القمر انّما یعرض فی وقت مقابلته للشّمس و کسوف الشّمس انّما یعرض فی وقت الاجتماع و أن اقل ما یکون بین الکسوفین الشمسیه و القمریه جمعا سته اشهر و ذلک علی الامر الاوسط» یعنی: چنانکه یادآوری نمودید سبب ماه گرفتگی و خسوف این است که چیزی در مقابل آن و نور خورشید قرار می گیرد که هر گاه سایه زمین که در وسط ماه و خورشید واقع شده بر ماه بیفتد تمام نور ماه و قسمتی از آن را می پوشاند و
ص: 26
و بدحال.
(کسفه:) پاره ای از ابرها و پنبه و مانند این ها، یعنی اجسامی که در ذراتش خلل و فاصله باشد جمعش- کسف است، در آیات:
__________________________________________________
سبب خورشید گرفتگی اینست که سایه ماه خورشید را از ماه می پوشاند در موقعی که ماه میان زمین و خورشید قرار گیرد و کمترین مدتی که میان فاصله دو کسوف یا خسوف است شش ماه قمری است که ممکن است در این فاصله زمانی، هم خورشید و هم ماه گرفته شود.
از این عبارات هم حرکت دورانی زمین و ماه و هم کروی بودن آنها و هم مستنیر بودن ماه از خورشید ثابت میشود که غیر از مسعود ابو عبد اللّه یاقوت حموی هم نخستین فردی است که قانون جاذبه عمومی زمین را چهار قرن قبل از نیوتون در کتاب معجم البلدان نوشته است. و هم چنین تدویر کره ارض یعنی دور زدن و چرخش زمین را.
لازم به گفتن است که کتاب «التنبیه و الاشراف» مسعودی در مورد جغرافیا و تاریخ ملل، اولین بار در سال 1894 میلادی در هلند به چاپ رسیده و مستشرق معروف دیگوگی شرحی بر آن نوشته است و می نویسد: در سال 1810 میلادی مستشرق دیگری به نام- ساکی- بر همین کتاب مسعودی شرحی نوشته است و این آثار ارزنده متأسفانه در سال 1938 میلادی از دست اروپائیان و مستشرقین خارج و در اختیار مسلمین قرار می گیرد که با هزار افسوس این آثاری که بعد از جنگهای صلیبی از کشورهای مسلمین به غارت رفته حاوی مطالب علمی و ارزنده اجتماعی است که قرنها ما از وجود آنها بی اطلاع بوده ایم.
(التنبیه و الاشراف 191/ مسعودی) ابو عبد اللّه یاقوت مینویسد- «ان الذی یری من دوران الکواکب انما هو دور
ص: 27
وَ یَجْعَلُهُ کِسَفاً (48/ روم) فَأَسْقِطْ عَلَیْنا کِسَفاً مِنَ السَّماءِ (187/ شعراء)
__________________________________________________
الارض لا دور الفلک ... ان الارض مدوره کتدویر الکره موضوعه فی جوف الفلک ... و النسیم حول الارض جاذب لها من جمیع جوانبها الی الفلک ... و الارض جاذبه لا فی ابدانهم من الثقل، لان الارض بمنزله حجر المغناطیس الذی یجتذب الحدید و ما فیها من الحیوان و غیره بمنزله الحدید.
یعنی آنچه که گردش ستارگان به دور زمین تصور میشود در حقیقت همان گردش زمین است نه گردش ستارگان و افلاک، زیرا زمین کروی است همانند توپ که در فلک قرار گرفته و بادها را از همه سوی بخود جذب میکند- زمین تمام اجسام را بخاطر جرم اجزای آنها بخود جذب میکند زیرا زمین مانند مغناطیس دارای نیروی جاذبه است همانطور که آهن ربا آهن را جذب می کند زمین هم حیوانات و غیر حیوانات را همانند همان آهن میکشاند و جذب میکند.
سپس میگوید: و چون اجزاء فلک از همه سوی زمین را در میان دارند زمین حرکتش نامتعادل نیست- و مثال ذلک حجر المغناطیس الذی یجذب الحدید لان فی طبع الفلک ان یجذب الارض.
در این قسمت هم اشاره به جاذبه عمومی جهان نموده و میگوید نیروهای جذب کننده اطراف زمین آنرا باین گردش و دوران در آورده است زیرا طبیعت فلک اینست که زمین را جذب کند.
و الارض مدوره بالکلیه، محرضه بالجزئیه من جهه الجبال.
زمین در کل کروی است و اطرافش بصورت اجزاء کوههای غیر دایره ای شکل پوشانده شده. (باب اول از معجم البلدان ص 16- یاقوت) متن توبه نامه گالیله در مورد گردش زمین که چهار صد سال بعد از یاقوت اظهار کرده در زیرنویسی صفحه بعد است.
ص: 28
أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ کَما زَعَمْتَ عَلَیْنا کِسَفاً (92/ اسراء) یا کسفا- با سکون حرف (س)، پس- کسف جمع کسفه است: مثل- سدره و سدر- و آیه:
وَ إِنْ یَرَوْا کِسْفاً مِنَ السَّماءِ (44/ طور) (1)
__________________________________________________
در ماه ژوئن سال 1633 ادعا نامه علیه گالیله دال بر محکومیت او در باره نظریه گردش زمین صادر شد و او توبه نامه مشهور خود را باین شرح امضاء کرد: «من گالیله در هفتادمین سال زندگانی در مقابل حضرات شما بزانو در آمده ام در حالیکه کتاب مقدس را پیش چشم دارم و با دستهای خود آن را لمس میکنم توبه میکنم و ادعای خالی از حقیقت حرکت زمین را انکار مینمایم و آن را منفور و مطرود میدانم.» (تاریخ علوم ص 193 پی یر رسو) خواننده عزیز در زیرنویسی صفحه قبل مشاهده کردی که از هزاران سال قبل دانشمندان اسلامی ما با شهامت و بدون نوشتن توبه نامه چگونه جاذبه زمین گردش زمین و کرویت زمین را در آثارشان اظهار کرده اید که متأسفانه تا قرن بیستم، آن کتابهائی ارزنده علمی در اختیار اروپائیان بوده و مسلمین از آنها بی خبر بودند.
مستشرق آلمانی و وستنفیلد در آغاز چاپ معجم البلدان یاقوت مینویسد:
«از این کتاب سه نسخه وجود دارد یکی در برلین یکی در پاریس و یکی هم پطرسبورک در روسیه» و تمام آثار علمی و تاریخی کشورهای اسلامی را در جنگهای صلیبی و بعدها بغارت بردند یا توسط واسطه ها خریداری و از دسترس مسلمین خارج کردند، تا نیوتن بتواند پس از 25 سال مطالعه آثار خطی موزه ها و کتابخانه ها قانون جاذبه را که چهار صد سال قبل از او نوشته شده بود با آب و تاب فراوان به جهان عرضه کند. دیگران تحقیر و اروپائیان سروری کنند.
ص: 29
ابو زید انصاری میگوید: کسفت الثوب اکسفه کسفا: وقتی است که جامه و پارچه را پاره کنی.
و نیز گفته شده: کسفت عرقوب الابل: عرقوب شتر را پی کردم، بعضی گفته اند- کسحت- است یعنی عرقوب یا پشت پایش را پاک کردم نه چیز دیگر.
الکسل: کاهلی و تنبلی کردن یا پس ماندن از انجام چیزی که کاهلی در آن سزاوار نیست و به همین خاطر تنبلی و کسل مذموم و ناپسند شده است.
کسل، یکسل- اسمش- کسل و کسلان- جمعش- کسالی است در آیه:
وَ لا یَأْتُونَ الصَّلاهَ إِلَّا وَ هُمْ کُسالی (54/ توبه) گفته شده: فلان یکسله المکاسل: عوامل کسالت او را کاهل نمیکند و از فعالیّت بازش نمیدارد.
فحل کسل: نرینه ای که از فحل باز می ماند.
امراه مکسال: زن سست و تنبل که از فعالیت باز مانده.
الکساء و الکسوه: لباس و پوشش، در آیه:
أَوْ کِسْوَتُهُمْ (89 مائده)
ص: 30
کسوته و اکتسی: لباسش پوشاندم، در آیات:
وَ ارْزُقُوهُمْ فِیها وَ اکْسُوهُمْ (5/ نساء) (سفیهان را از مالشان نفقه و لباس دهید و با گفتار خودش شادشان کنید) فَکَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً (14/ مؤمنون) (1) اکتست الارض بالنّبات: زمین از گیاه پوشیده شد، شاعر گوید:
فبات له دون الصبا و هی قرّه لحاف و مفصول الکساء رقیق
گفته شده کنایه از شیر است موقعیکه سر شیر، می اندازد (2).
شاعر دیگری گوید:
حتّی اری فارس الصیموت علی اکساء خیل کانّها الابل
__________________________________________________
در باره رشد جنین در رحم مادر است که می گوید استخوانهایش را با گوشتی پوشاندیم.
می گوید: تا نزدیک باد خنک صبحگاهی در حالیکه پوششی خنک از شیر رقیق داشت شب را برایش گذراند.
ابن بری می گوید: سر شیر را که شیرش خنک شده بود برای مهمانش آماده کرد- بات له- یعنی للضیف شعر از عمرو بن اهتم است، بیت ما قبلش اینست که می گوید:
فبات لنا منها و للضیف موهنا للثّواء سمین زاهق و غبوق
مقداری را برای ما و برای مهمان هم همراه با گوشت زیاد بریان شده و با نوشیدنی فراهم کرد.
ص: 31
[تا اینکه دلاوری گرد اندام را بر پشت ستور و مرکب دیدم گوئی که شتری بود].
گفته شده: علی اکساء- یعنی بر پشت آن، و اصلش دویدن شتر است که با دویدنش گرد و خاک ایجاد می کند و بر او می نشیند گوئی که لباسی از خاک و غبار بر آن پوشیده شده.
کشفت الثوب عن الوجه و غیره: جامه و پوشش را از چهره و دیگر اعضای صورت برداشتم.
کشف غمّه اندوهش را برطرف کرد.
خدای تعالی می گوید:
وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا کاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ (17/ انعام) (1) فَیَکْشِفُ ما تَدْعُونَ إِلَیْهِ (41/ انعام) (در سختی ها که خدا را میخوانید تنها اوست که شما را از سختی ها میرهاند) و آیه:
لَقَدْ کُنْتَ فِی غَفْلَهٍ مِنْ هذا فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ (22/ ق) (2)
__________________________________________________
اگر خداوند زیانی به شما برساند جز او کسی برطرف کننده آن نیست.
و لوای انسان از مرگ و آستانه قیامت در غفلت بودی تا آنکه پرده غفلت را برداشتیم و چشم بصیرتت بینا شد.
ص: 32
أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوءَ (62/ نمل) و در آیه: یَوْمَ یُکْشَفُ عَنْ ساقٍ (42/ قلم) گفته شده اصلش از عبارت- قامت الحرب علی ساق- است یعنی شدّت و سختی جنگ ظاهر شد.
بعضی از علماء گفته اند: اصلش از- تذمیر الناقه- است یعنی وقتی که مردی نوزاد حیوان را از شکم مادرش بیرون بیاورد که در آن حال می گوید:
کشف عن الساق: از ساقش ظاهر و خارج شد.
در آیه: وَ إِذَا السَّماءُ کُشِطَتْ (11/ تکویر) که از عبارت- کشط الناقه است یعنی برداشتن پوشش با کندن پوست از پشت او برهنه کردن آن، و از این معنی است عبارت: انکشط روعه- یعنی ترسش از بین رفت.
الکظم: گلو یا محل خروج نفس، می گویند:
اخذ بکظمه: راه نفسش گرفت.
کظوم: بستن و حبس نفس است که از آن به سکوت تعبیر میشود، مثل:
فلان لا یتنفس- در وقتی که در سکوت زیاد توصیف شود.
کظم فلان: نفسش بند آمد و ساکت شد، خدای تعالی گوید:
ص: 33
إِذْ نادی وَ هُوَ مَکْظُومٌ (48/ قلم) (1) (کظم الغیظ:): خودداری از اظهار خشم یا نگه داشتن آن در دل. در آیه:
وَ الْکاظِمِینَ الْغَیْظَ (134/ آل عمران) و از این معنی است عبارت:
کظم البعیر: وقتی که شتر نشخوار نکند، کظم السقاء: بستن در ظرف آب و مشک بعد از پر شدن که مانع خارج شدن هوا از آن شود.
کظامه: حلقه ای که سه بند چرمی ترازو در آن جمع میشود و نیز- کظامه- بند چرمی که به وتر کمان وصل میشود.
کظائم: راه آبه میان دو چاه که آب از یک چاه بچاه دیگری جاری می شود.
همه معانی فوق تشبیهی به مجرای تنفس و رفت و آمد نفس است.
کعب الرجل: یعنی استخوانی که در فاصله ساق پا و پا متّصل است،
__________________________________________________
در باره حضرت یونس است که خداوند به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله می گوید: تو همچون یونس علیه السّلام که همراه ماهی بود مباش و بر فرمان پروردگارت پایدار باش آندم که یونس علیه السّلام نداء در داد و سخت خشم خویش فرو خورد و اندوهگین بود و اگر رحمت پروردگارش نبود در بیابان متروک و نکوهیده و سرزنش شده باقی می ماند ولی خداوند به پیامبری برگزیدش و شایستگانش قرار داد.
ص: 34
در آیه:
وَ أَرْجُلَکُمْ إِلَی الْکَعْبَیْنِ (9/ مائده) (1).
(کعبه:) هر خانه ای که همانند شکل کعبه چهار گوش است و کعبه با آن هیئت اینچنین نامیده شده.
خدای تعالی گوید:
جَعَلَ اللَّهُ الْکَعْبَهَ الْبَیْتَ الْحَرامَ قِیاماً لِلنَّاسِ (97/ مائده) ذو الکعبات: خانه ای که در جاهلیّت متعلّق به بنی ربیعه بوده.
فلان جالس فی کعبته: او در اطاقش و در خانه ای که چهار گوش است نشسته است.
امراه (کاعب): زنی که پستانش چهار گوش است.
کعبت کعابه: جمعش- کواعب- [دوشیزگانی که در سن بلوغ پستانشان ظاهر شده است] در آیه:
وَ کَواعِبَ أَتْراباً (33/ نبأ).
می گوئید: کعب الثدی کعبا و کعب تکعیبا و ثوب مکعب: جامه ای که به سختی پیچیده شده است. و گره میان دو فاصله نی یا نیزه را هم کعب گویند که تشبیهی است به استخوان مفصل که میان دو قسمت ساق و پا قرار میگیرد و آنها را جدا می کند.
__________________________________________________
مربوط به قسمتی از آیه وضو است و این قسمت که یادآوری شده در باره حد مسح پا است یعنی از سر پنجه پاها تا دو غوزک یا دو برآمدگی کنار هر پا یا حد فاصله ساق پا و استخوان کعبین.
ص: 35
: الکف: کف دست های انسان که به وسیله آنها چیزی بسته و باز و یا گرفته و رها میشود.
کففته: به کف دستش زدم و نیز- کففته- یعنی به دستش زدم و با دست او را دفع کردم و راندم. در سخن معمولی- کف- یعنی دفع کردن بهر شکلی که باشد یا با دست و یا با غیر دست تا جائیکه گفته شده: رجل مکفوف:
کسیکه چشمانش بسته شده، (گوئی که بینائی و نور از او دفع شده است).
آیه:
وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا (کَافَّهً) لِلنَّاسِ (28/ سبأ).
یعنی باز دارنده و منع کننده مردم از گناهان و حرف (ه) در کافه
__________________________________________________
- در مورد آیه 28 سوره سبأ و در عبارت- الا کافه للناس- نظراتی هست اول صاحب مجمع البیان به نقل از ابو مسلم اصفهانی مینویسد- کافه للناس یعنی- مانعا لهم عما هم علیه من الکفر و المعاصی بالامر و النهی و الوعید و الانذار ای پیامبر تو را باز دارنده و منع کننده مردم از کفر و معاصی بگناهانی که بر آنها هست فرستادیم تا با امر و نهی و بشارت و انذار آنها را از گناه باز داری هر چند که بیشتر مردم از توجه به اعجاز پیامبری تو رو برگردانند و ندانند سرنوشت آینده- شان از نعمت ها و عذاب چگونه است.
شیخ طبرسی در قسمت اعراب این آیه میگوید- کافه- قید حالت از- کاف یعنی باز دارنده است- ای ما ارسلناک الا تکفهم و تردعهم- جز این نیست که تو را فرستادیم در حالیکه مردم را از زشتی ها باز داری (مجمع البیان 7/ 390).
زمخشری با استدلال ادبی نظر طبرسی را دارد می نویسد- حالا من الکاف
ص: 36
برای مبالغه است یعنی زیاد باز دارنده مثل واژه های (روایه- علامه- نسابه)
__________________________________________________
و حق التاء علی هذا ان تکون للمبالغه- سپس می گوید کسیکه معنی آیه را بگونه للناس کافه- بداند خطا کرده است بلکه- کافه- قید حالت برای پیامبر است.
(کشاف ج 3/ 583).
شیخ طوسی و بقیه مفسرین هر دو نظر یعنی- در معنی 1- مانع از گناه و 2- تمام مردم- را نقل کرده اند مینویسد- و قیل معناه الا مانعا لهم و کافا لهم من الشرک- یعنی معنایش اینست که پیامبر بازدارند آنها از شرک است (تبیان- 8/ 361).
فخر رازی هم میگوید- فیه و جهان- کافه ای عامه لجمیع الناس تمنعهم من الخروج عن الانقیاد لها- و الثانی ارسلناک کافه تکف الناس من الکفر و الهاء للمانعه علی هذا الوجه- یعنی دو صورت دارد: یکی- کافه بمعنی همه مردم که آنها را از خروج طاعت خدا منع کند. دوم: اینکه از کفر بازشان دارد (تفسیر کبیر- 25/ 355).
ابو الفدا ابن کثیر نظر دوم یعنی- تمام مردم- را به نقل از راویان ذکر کرده اند (تفسیر القرآن العظیم 3/ 538 ابو الفدا).
ولی قرطبی با راغب و ابو مسلم و زمخشری و شیخ طبرسی هم نظر است و می نویسد: پیامبر- ذا منع لهم من الکفر- یعنی پیامبر باز دارنده مردم از کفر است (الجامع لاحکام القرآن 14/ 300 محمد بن محمد قرطبی).
بدیهی است سیاق لفظی آیه هم دلالت بر همین معنی دارد زیرا معنی دوم در آیات دیگر بصورت (قال یا ایها الناس انی رسول اللّه الیکم جمیعا)، (للعالمین نذیرا) آمده است و در آیه 28 سبا همان نظر راغب مرجح است که پیامبر را باز دارنده و منع کننده همه مردم از گناهان فرستاده است.
ص: 37
یعنی [مشک پر آب- نیک دانا و زیاد آگاه- آگاه به انساب و نیای مردمان.]
و آیه:
وَ قاتِلُوا الْمُشْرِکِینَ کَافَّهً کَما یُقاتِلُونَکُمْ کَافَّهً (36/ توبه).
گفته شده معنایش اینست همانطور که با شما می جنگند در حالیکه شما را میرانند، شما نیز با آنها آنگونه بجنگید و دفعشان کنید. و نیز گفته اند معنی آن اینست که با آنها دسته جمعی بجنگید همانطور که آنها با شما چنان می جنگید زیرا جماعت را- کافه- می گویند چنانکه جماعت را- وازعه- نیز می گویند. بخاطر نیرومندیشان با اجتماعشان و بر این اساس گفت:
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ کَافَّهً (208/ بقره).
(ای اهل ایمان همگی متفقا نسبت باوامر خدا تسلیم باشید و از راههای شیطانی پیروی میکند).
فَأَصْبَحَ یُقَلِّبُ (کَفَّیْهِ) عَلی ما أَنْفَقَ فِیها (42/ کهف).
که اشاره ای است به حال پشیمانی و آنچه را که در حال پشیمانیش به او دست میدهد و باو میرسد. (1)
__________________________________________________
در مورد کسی است که از خست نمی خواست از میوه های باغش انفاق کند که باغش به آفت عذاب دچار میشود و میوه هایش نابود و شروع کرد دستان خود را برای حسرت مالی که در باغ خرج کرده بود بهم میسائید و با زیر و رو کردن، درختان تاکش که بر چوب بستها سقوط کرده بود می گفت ای کاش مشرک نمیشدم.
ص: 38
تکفّف الرّجل: وقتی است که کسی دستش را در موقع سؤال دراز کند.
استکفّ: وقتی است که دستش را برای تکدی و سؤال یا دفاع دراز کند.
استکفّ الشّمس دفعها بکفّه: یعنی در مقابل خورشید دست به روی پیشانی و ابرو می گذارد تا چیزی که می خواهد با سایه انداختن روی چشم ببیند.
کفه المیزان: کفه ترازو، و تشبیهی است به کف دست در نگهداشتن چیزی که با آن وزن میشود و همینطور کفّه الحباله: سر حلقه شده ریسمان که چیزی را می گیرد (یا دام و ریسمان شکارچی) کففت الثوب: خط کشیدن اطراف پارچه بعد از دوختن اول (با حاشیه دوزی بوسیله حریر یا ابریشم).
الکفت: گرفتن و جمع کردن، در آیه گفت:
أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ کِفاتاً أَحْیاءً وَ أَمْواتاً (25/ مرسلات) زمین، زندگان و مردگان را در خود جمع می کند و نیز گفته اند معنایش اینست که زمین زندگان را که انسانها هستند و حیوانات و گیاهان و مردگانی که جمادات زمین هستند و آب و غیر از آنرا ضمیمه و پیوسته بهم می کند (1)، گفته شده.
__________________________________________________
از شعبی روایت کرده اند که در اطراف کوفه بود و همین که به خانه ها نگاه کرد گفت: هذه کفات الاحیاء این خانه ها در بر گزیده زندگان است سپس
ص: 39
کفات: پرواز سریع و تند که حقیقتش قبضه نمودن بال برای پرواز است چنانکه گفت:
أَ وَ لَمْ یَرَوْا إِلَی الطَّیْرِ فَوْقَهُمْ صافَّاتٍ وَ یَقْبِضْنَ (19/ ملک).
پس قبض در اینجا مثل- کفات- در آنجاست یعنی پرواز سریع و بال به خود ضمیمه کردن و گرفتن برای پرواز و نیز- الکفت- راندن با شتاب و سخت است، بکار بردن واژه- گفت- در راندن شتران مثل به کار بردن واژه قبض- در آن است چنانکه می گویند:
قبض الراعی الابل: آن شبان شتران را نیکو هدایت و جمع و راهنمایی کرد.
راعی قبضه: سرپرستی کننده خوب.
کفت اللّه فلانا الی نفسه: خداوند او را بسوی خودش خواند، مثل- قبضه یعنی او را گرفت، در حدیث آمده است که:
«اکفتوا صبیانکم باللّیل» [یعنی شب هنگام کودکانتان را نزد خود نگهدارید و حفظ کنید].
__________________________________________________
به قبرستان نگاه کرد و گفت: و هذه کفات الاموات- که تاویل آیه فوق است.
ابن اثیر حدیثی که راغب بصورت- اکفتوا صبیانکم باللیل- آورده بگونه- اکفتوا صبیانکم- ذکر کرده که در معنی همان ضمیمه کردن فرزندان است یعنی پدران و مادران چه شب هنگام و چه روز همواره بایستی از جدائی و عدم سرپرستی فرزندانشان دوری کنند و آنها را پیوسته مشمول تربیت و سرپرستی و محبت خویش قرار دهند بویژه کودکان که همواره در معرض خطرات و انحرافات هستند.
(النهایه 4/ 184 ابن اثیر).
ص: 40
کفر در لغت پوشیده شدن چیزی است، شب را هم بخاطر اینکه اشخاص و اجسام را با سیاهیش میپوشاند با واژه- کافر- وصف کرده اند و زارع را هم که پیوسته بذر و دانه را در زمین می افشاند و در خاک پنهان می کند- کافر- گویند و البته واژه- کافر- برای شب و زارع اسم نیست چنانکه بعضی از واژه شناسان گفته اند چون شنیده اند که شاعری گفته:
القت ذکاء یمینها فی کافر (1)
[نور و تابش افزون و پر فروغ خورشید در ابری یا تاریکی شب پنهان شد].
کافور: اسمی است برای شکوفه های میوه ها که آنها را در خود میپوشاند شاعر گوید: کالکرم اذ نادی من الکافور.
[مثل تاک وقتی که از داخل شکوفه سر برآورد، شعر از عجاج است].
کفر النعمه و (کفرانها:) پوشیده داشتن نعمت ها با ترک شکرگزاری، خدای تعالی گوید:
__________________________________________________
مصراع فوق از شعر ثقیله ما زنی است که تمام بیتش همین است.
فتذکر اثقلا رتیدا بعدما القت ذکاء یمینها فی کافر
که در وصف یادآوری شتر مرغان در تاریکی شب و پنهان شدن خورشید است و بگفته ابن سکیت لبید بن ربیعه همین مفهوم را از ثعلبه اقتباس کرده است که میگوید- حتی اذا القت یدا فی کافر- و اجن عورات النفور ظلامها یعنی تا اینکه خورشید بوسیله شب تاریک پوشیده شد و مترسگاهها از دیدگان پوشیده ماند. (دیوان لبید 316 معلقه).
ص: 41
فَلا کُفْرانَ لِسَعْیِهِ 94/ انبیاء) بزرگترین کفر، انکار وحدانیت و شریعت و پیامبری است اما:
کفران: انکار در نعمت است که بیشتر در همین مورد بکار میرود و واژه- کفر- بیشتر در مورد دین- (کفور)- یعنی حق ناشناس و ناگرونده به حق، در هر دو قسمت یعنی هم در مورد نعمت و هم در مورد دین است، گفت:
فَأَبَی الظَّالِمُونَ إِلَّا کُفُوراً 99/ اسراء) فَأَبی أَکْثَرُ النَّاسِ إِلَّا کُفُوراً 89/ اسراء) (1) در هر دو مورد است: ناسپاسی کرد و او کافر است، در مورد کفران نعمت گفت:
لِیَبْلُوَنِی أَ أَشْکُرُ أَمْ أَکْفُرُ وَ مَنْ شَکَرَ فَإِنَّما یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ رَبِّی غَنِیٌّ کَرِیمٌ- 40/ نمل) (2) و گفت: وَ اشْکُرُوا لِی وَ لا تَکْفُرُونِ- 152/ بقره).
وَ فَعَلْتَ فَعْلَتَکَ الَّتِی فَعَلْتَ وَ أَنْتَ مِنَ الْکافِرِینَ 19/ شعراء) (3)
__________________________________________________
یعنی در این قرآن از هر مثلی گونه گون یاد کردیم ولی ستمگران و بیشتر مردم از سپاس گزاری نعمت و دین ابا کردند و جز ناسپاسی و انکار اظهار ننمودند.
همین که سلیمان تخت ملکه سبا را در حضور خود دید گفت این فضل پروردگاری است و برای این است که تا خداوند مرا با آن بیازماید که آیا سپاسدارم یا کفران کشم و هر کس سپاس نعمت حق کند سپاس خویش کرده است و آنکه کفران ورزید پروردگارم از آنها بی نیاز و کریم است.
سخن فرعون به موسی است می گوید: تو همان نیستی که وقتی نوزاد
ص: 42
یعنی قصد کفران نعمت من کردی.
لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ وَ لَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِی لَشَدِیدٌ 7/ ابراهیم) (شکر نعمتت، نعمتت افزون کند- کفر، نعمت از کفت بیرون کند).
و چون کفران اقتضای انکار نعمت دارد لذا در مورد- جحود- یعنی مطلق انکار هم بکار میرود. و گفت:
وَ لا تَکُونُوا أَوَّلَ (کافِرٍ) بِهِ 418/ بقره) یعنی انکار کننده و پوشاننده آن نباشید.
واژه کافر بطور عموم در مورد کسی که وحدانیّت و یگانگی خداوند یا نبوت و دین و یا هر سه را انکار می کند متعارف و معمول است و بیشتر بکسی کافر می گویند که در شریعت و دین اخلال کند و آنچه را که لازمه شکر بر خداوند است ترک نماید.
در آیه گفت: مَنْ کَفَرَ فَعَلَیْهِ کُفْرُهُ- 44/ روم: آیه مقابل آن: وَ مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِأَنْفُسِهِمْ یَمْهَدُونَ- 44/ روم (1) است.
گفت:
وَ أَکْثَرُهُمُ الْکافِرُونَ- 41/ بقره)
__________________________________________________
بودی ترا پیش خود پرورش دادیم و سالیان عمرت را میان ما گذراندی؟ و آن کارها که انجام دادی کردی و از ناسپاسان بودی می گفت آن کارها را زمانی کردم که گمراه بودم وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّینَ- 19 شعراء) یعنی: و از راه بیرون بودم.
یعنی کسی که ناسپاسی نمود و کفر پیشه کرد کفرش علیه خود اوست کسانی که کار شایسته کرده اند برای خودشان آنرا فراهم نموده اند.
ص: 43
وَ لا تَکُونُوا أَوَّلَ کافِرٍ بِهِ- 55/ نور) یعنی از پیشوایان کفر نباشید که به شما اقتدا کنند.
و آیه:
وَ مَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ- 55/ نور) در این آیه مقصود از کافر کسی است که حق را می پوشاند و لذا او را فاسق قرار داد و معلوم است که کفر مطلق فراگیرتر و اعم از فسق است یعنی کسیکه حق خداوند را انکار کند با ستمکاریش از امر پروردگار خویش فسق ورزیده و نافرمانی کرده، و لذا چون زیر ساز هر فعل و کردار پسندیده ای را از ایمان قرار داده پس هر فعل و کردار ناپسند و مذمومی هم بر کفر قرار داد در مورد سحر و افسون گفت:
وَ ما کَفَرَ سُلَیْمانُ وَ لکِنَّ الشَّیاطِینَ کَفَرُوا یُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ- 102/ بقره) و در مورد ربا خواران گفت:
الَّذِینَ یَأْکُلُونَ الرِّبا ... کُلَّ کَفَّارٍ أَثِیمٍ- 276/ بقره) (یعنی بشدت کافر و گناهکارند).
و آیه:
وَ لِلَّهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنِ الْعالَمِینَ- 97/ آل عمران) (کفور:) کسی است که در کفران از نعمت ها زیاده رو و مبالغه کننده است، در آیات:
ص: 44
إِنَّ الْإِنْسانَ لَکَفُورٌ- 66/ حج) ذلِکَ جَزَیْناهُمْ بِما کَفَرُوا وَ هَلْ نُجازِی إِلَّا الْکَفُورَ- 7/ سبأ) اگر گفته شود چگونه انسان در آیه فوق با صفت (کفور) که صیغه مبالغه است وصف شده است و حال اینکه به آن معنی هم بسنده نشده تا اینکه حروف تأکید (ان و لام) بر آن داخل شده است؟ جواب اینست که آنها تأکیدی است بر معنی کفور، و در جای دیگر گفت:
وَ کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ- 7/ حجرات (1)
__________________________________________________
یعنی کفر را بر شما نمی پسندد و اکراه دارد.
این آیه با آیات قبل سوره حجرات اشاره به موضوعی سیاسی، اجتماعی و اخلاقی دارد، همواره گروهی مستکبر و نادان در جامعه هستند که بر خدا و پیامبر تقدم میجویند با گردنفرازی تسلیم حق نمیشوند با سخنان و صداهای خود را برتر از سخن پیامبر و آیات خدا می دانند، بی خردانه پیامبر را از پشت محل سکونتش با صدای بلند بانگ میزدند و اخبار دروغین را با شایعه سازی پخش میکردند، لذا خداوند هشدار میدهد و میگوید، هر گاه خبری از چنین فاسقان و منحرفین شنیدید در اطرافش تحقیق کنید مبادا بخاطر پذیرفتن آن اخبار باعث آزار و رنج دیگران شوید و پشیمان گردید و اگر پیامبر هم در این امور با شما هم نظر شود به رنج و زحمت میافتید و لکن خداوند مقام ایمان را محبوب شما گردانید و آنرا در دلهاتان به نیکوئی بیار است و کفر و فسق را در نظرتان زشت و منفور ساخت تا در دو جهان سعادتمند باشید- و اولئک هم الراشدون یعنی یکی از نشانه های رشد همین امور است:
1- از تکبر و استکبار دوری نمودن.
ص: 45
پس اینکه گفت: إِنَّ الْإِنْسانَ لَکَفُورٌ مُبِینٌ- 15/ زخرف) هشداری است بر آن چیزی که از کفران نعمت بر انسان احاطه دارد و کمتر به ادای شکر قیام می کند و بر این اساس آیه: قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَکْفَرَهُ- 17/ عبس) است و از آن جهت گفت:
وَ قَلِیلٌ مِنْ عِبادِیَ الشَّکُورُ- 13/ سبأ) آیه: إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً- 3/ انسان) خود گواه و هشداری است بر اینکه دو راه شکر و کفر را بر انسان شناسانده چنانکه گفت:
وَ هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ- 10/ بلد) پس رهروانی در راه شکر هستند و رهروانی در راه ناسپاسی و کفر، و گفت:
کانَ الشَّیْطانُ لِرَبِّهِ کَفُوراً- 27/ اسراء) که از کفر و ناسپاسی است و با واژه (کان) تنبه میدهد به این که شیطان از
__________________________________________________
خود را و رأی خود را از دین و آئین الهی برتر ندانستن.
3- پیامبر خدای را با غرور و بی توجهی بزبان نیاوردن.
4- خودداری و پایداری در امور نفسانی و هوسها داشتن.
5- اهل تحقیق و گزینش بودن و به هر خبری و شایعه ای گوش ندادن.
6- به ایمان عشق ورزیدن و آنرا در دل خویش آراسته داشتن.
7- کفر و فسق و گناه را زشت و ناروا داشتن.
که در پایان میفرماید- رشد یا بندگان در امور فوق کسانی هستند که مشمول فضل و نعمت حقند- فضلا من اللّه و نعمه و اللّه علیم حکیم.
ص: 46
زمان وجود و خلقش بر کفر قرار گرفته ناسپاسی در نوردیده.
(کُفّار:) بلیغ تر از کفور است برای اینکه گفت:
کُلَّ کَفَّارٍ عَنِیدٍ- 24/ ق) وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ کَفَّارٍ أَثِیمٍ- 276/ بقره) إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی مَنْ هُوَ کاذِبٌ کَفَّارٌ- 3/ زمر) إِلَّا فاجِراً کَفَّاراً- 33/ نوح) گاهی واژه کفار در مورد- کفور- هم جاری میشود، در آیه:
إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ کَفَّارٌ- 34/ ابراهیم) واژه (کُفّار) در جمع کافر که مخالف ایمان است بیشتر استعمال میشود، مثل آیات:
أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ- 29/ فتح) لِیَغِیظَ بِهِمُ الْکُفَّارَ- 29/ فتح) و (کفره) جمع کافر نعمت است یعنی کسیکه نعمت های خداوند را کتمان می کند و می پوشاند که بیشترین استعمال را دارد و در آیه:
أُولئِکَ هُمُ الْکَفَرَهُ الْفَجَرَهُ- 42/ عبس) آیا نمی بینی که- کفره- را با صفت- فجره- وصف کرده است و- فجره- بیشتر به گروه فساق از مسلمین گفته میشود و گفت:
جَزاءً لِمَنْ کانَ کُفِرَ- 14/ قمر) (1)
__________________________________________________
قسمتی از آیه ای است مربوط به داستان طوفان نوح که می گوید پس از نهصد و پنجاه سال رسالت و تبلیغ که حضرت نوح نمود سخن او را نپذیرفتند و جزای آن کافران جز طوفان نبود.
ص: 47
یعنی کسانی از انبیاء یا آنها که در راه انبیاء هستند و کسانیکه نصایح خود را در امر خدای به مردمان میرسانند ولی کفر پیشگان از آنها نپذیرفته اند و عقوبات، جزای آن کفر پیشگان است.
و در آیه:
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا- 137/ نساء) گفته شده مقصود اینست که به موسی علیه السّلام ایمان آوردند سپس به کسیکه بعد از موسی آمد کافر شدند و نصاری هم به حضرت عیسی علیه السّلام مؤمن شدند سپس به پیامبر علیه السّلام بعد از او کفر ورزیدند و نیز گفته شده معنی آیه اینستکه نخست به موسی ایمان آوردند سپس به خود حضرت موسی کافر شدند زیرا به غیر از او به کسی ایمان نیاورده اند. (1)
و هم چنین گفته اند معنی آن این نیست که در آیه زیر:
وَ قالَتْ طائِفَهٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ آمِنُوا بِالَّذِی ... وَ اکْفُرُوا آخِرَهُ- 72/ آل عمران) وارد شده است که آنها دو بار ایمان آورده و دو بار کفر ورزیده اند بلکه اشاره ای است به حالات زیاد و فراوان کفر و ایمان در انسان ها.
گفته شده همانگونه که انسان در مورد فضائل سه درجه سه درجه ارتقاء می یابد و بالا میرود در رذیلت ها هم سه درجه معکوسا طی می کند و آیه فوق
__________________________________________________
یعنی در تورات مژده پیامبر بعدی داده شده و اگر به راستی مؤمن به همان حضرت موسی علیه السّلام بودند بایستی آن مژده را هم بپذیرند پس در واقع به همان هم مؤمن نبوده اند.
ص: 48
اشاره به آن دارد که در کتاب الذریعه الی مکارم الشریعه آنرا بیان کرده ام. (1)
(کَفَرَ فلان)- وقتی گفته میشود که کسی به کفر معتقد باشد و همچنین وقتی که اظهار کفر کند هر چند که اعتقادی هم به کفر نداشته باشد و لذا گفت:
مَنْ کَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِیمانِهِ إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ- 106/ نحل) (2)
__________________________________________________
مقصود آیه: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا- 137/ نساء) است می خواهد بگوید این دگرگونی ها و نوسانات در حالات انسانی وجود دارد چه در ایمان و فضیلت یا در کفر و رذیلت.
آیه فوق هم یکی از استثناهائی است که در موارد و احکام مختلف چنان استثناهائی در قرآن ذکر شده که خود یکی از جنبه های اکمال دین اسلام و تساهل آن است می گوید: کسی که بعد از ایمان داشتن از اسلام برگشت و مرتد شد و دلش را سراسر کفر فرا گرفت و بخاطر عشق به دنیا دوستی دنیا را بر آخرت برگزید غضب خدا و عذاب عظیمی بر آنها خواهد بود مگر کسی که در حالت اضطرار و مرگ مجبورش کنند که با زبان کفر بورزد در حالیکه دلش به ایمان مطمئن و سرشار است و بر آن ثابت است در آن صورت حرجی و باکی بر او نیست.
به گفته مفسرین مصداق آیه عمار یاسر و صهیب و بلال بوده که عمار با زبان بت های مشرکین را به خوبی یاد کرد و از پیامبر به بدی و همینکه با چشم گریان بسوی پیامبر صلّی اللّه علیه و اله آمد و ما وقع را بیان داشت و عده ای گفتند عمار کافر شده است پیامبر فرمود: کلا ان عمار املؤ ایمانا من قرنه الی قدمه و اختلط الایمان بلحمه و دمه ... آنطور که می گویند نیست براستی که عمار وجودش از فرق سر تا قدم از ایمان سرشار است و ایمان با گوشت و خونش درآمیخته، سپس پیامبر اشکهای عمار را پاک کرد و گفت: ان عادوا لک فعدلهم بما قلت- اگر مجددا به سویت آمدند
ص: 49
گفته میشود- کفر فلان بالشیطان- در وقتی است که او به سبب شیطان کافر شود و بیشتر در موقعی گفته میشود که کسی به خداوند ایمان آورده و با شیطان مخالفت کند مثل آیه:
فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ- 256/ بقره) اکفره إکفارا: به کفرش حکم، تبری و بیزاری هم با واژه کفر تعبیر میشود مثل آیه:
یَوْمَ الْقِیامَهِ یَکْفُرُ بَعْضُکُمْ بِبَعْضٍ- 25/ عنکبوت) تا آخر آیه [که یکفر در اینجا کفار در قیامت از یکدیگر بیزاری می جویند زیرا هر کدام می گویند آن دیگری ما را کافر ساخت].
و در آیات:
إِنِّی کَفَرْتُ بِما أَشْرَکْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ- 22/ ابراهیم) کَمَثَلِ غَیْثٍ أَعْجَبَ الْکُفَّارَ نَباتُهُ- 20/ حدید)
__________________________________________________
همانها که گفتی تکرار کن و سپس آیه فوق نازل شده است.
بدیهی است این استثناءها و نمونه ها نقطه مقابل کسانی هستند که دلشان سرشار از کفر و زبانشان به دروغ با جملات اسلام و ایمان آشنا است که می گوید:
أُولئِکَ الَّذِینَ طَبَعَ اللَّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ وَ سَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ وَ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ- 18/ نحل).
کسانی که دوستی دنیا را بر آخرت ترجیح دادند و دلشان سرشار از کفر است و کفر را برگزیده اند دیگر بر دلها و گوشها و دیدگانشان خداوند مهر می زند و آنها همان غفلت زدگانند و در آخرت خسران دیدگان.
(مجمع البیان 6/ 386 و سایر تفاسیر دیگر)
ص: 50
گفته شده مقصود از- کفار- در آیه اخیر زارعین هستند زیرا بذر و دانه را در خاک می پوشانند همانطور که کافر هم حق خدای تعالی را پوشیده میدارد به دلالت آیه:
یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِیَغِیظَ بِهِمُ الْکُفَّارَ- 29/ فتح) (1) زیرا آن حالت اختصاص به کافر تنها ندارد و گفته شده بلکه مقصود تمام کفار است، از اینجهت آنها به دنیا و زیورهای آن مجذوبند و بر آنها اعتماد می کنند.
(کفاره:) چیزی است که گناه را می پوشاند و از این معنی است عبارت:
کفاره الیمین: کفاره سوگند، مثل آیه:
ذلِکَ کَفَّارَهُ أَیْمانِکُمْ إِذا حَلَفْتُمْ- 89/ مائده)
__________________________________________________
اشاره و مثل است از کسانیکه با پیامبر و در راه پیامبر هستند و بصورت سخت گیرانی با کفار و مهربانی در میان خویشند، همواره راکع و ساجدند و کرم و رضای خدای طلب می کنند، آثار سجده و ایمان در چهره شان پیداست و صفتشان در انجیل اینست که مانند زراعتی هستند که ساقه هایش بر ریشه اش ثابت شده و به خوشه دهی رسیده آنطور که دهقانان را از شادی و پرباری محصولش به شگفتی میاندازد و کافران از ایشان خشمگین میشوند این توصیفی که خداوند در قرآن برای پیروان واقعی اسلام بیان نموده عینا امروز بوقوع پیوسته که هر چه بر خود کفائی میهن اسلامی ما و تولیدات ما افزون میشود دهقانان و همه ملت شاد و ابر قدرتها و استعمارگران از خشم بخود می پیچند که بازارشان از دست می رود و اتفاقا این آیات در پایان سوره فتح است.
ص: 51
و همچنین کفاره غیر از آنها مثل کفاره قتل و ظهار. (1)
گفت: فَکَفَّارَتُهُ إِطْعامُ عَشَرَهِ مَساکِینَ- 89/ مائده) (2) (تکفیر) پوشاندن و پنهان داشتن است تا اینکه بمنزله چیزی در آید که گوئی به آن عمل نشده است. و صحیح است که اصل تکفیر از بین بردن کفر و کفران باشد مثل:
تمریض: در ازاله بیماری، و- تقذیه العین: پاک کردن خاشاک از چشم، در آیه: وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْکِتابِ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَکَفَّرْنا عَنْهُمْ سَیِّئاتِهِمْ- 65/ مائده).
نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ- 31/ نساء) و بر این معنی اشاره کرده است که:
إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ- 114/ هود و گفته شده، حسنات کوچک و کم، گناهان بزرگ را نمی پوشاند و از بین نمیبرد و گفت:
لَأُکَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَیِّئاتِهِمْ- 195/ آل عمران لِیُکَفِّرَ اللَّهُ عَنْهُمْ أَسْوَأَ الَّذِی عَمِلُوا- 35/ زمر
__________________________________________________
ظهار: اظهار کردن عبارتی است باین معنی که به همسر خود میگفتند تو دیگر برای من مثل مادرم هستی و با این عبارت ترک همسری میکردند که خداوند این عمل را نهی کرده است.
کفاره و بر طرف شدن سوگند باین است که ده مسکین را اطعام کنند.
ص: 52
گفته میشود- کفرت الشمس النجوم- یعنی خورشید ستارگان را پوشاند.
واژه کافر در مورد ابرهائی است که خورشید و شب را می پوشاند [شب کنایه از ماه و ستارگان شب است].
شاعر گوید:
القت ذکاء یمینها فی کافر
.[روشنایی اطراف خورشید در ابرهائی پنهان شد].
تکفر فی السلاح: در سلاح پوشیده شد و غرق در اسلحه شد.
(کافور:) شکوفه های میوه یا آنچه را که مثل غلاف میوه را می پوشاند، شاعر گوید:
کالکرم اذ نادی من الکافور
.و نیز کافور چیزی است از بوی خوش، خدای تعالی گفت:
کانَ مِزاجُها کافُوراً- 5/ انسان).
(ابرار و نیکان در بهشت از نوشابه ای که طبیعتش خوشبوئی و پاکی است مینوشند).
الکفاله: پذیرفتن عهد و ضامن شدن.
تکفلت بکذا و کفلته فلانا:
کفالت او را پذیرفتم و عهده دار شدم.
آیه: وَ کَفَّلَها زَکَرِیَّا- 37/ آل عمران) بصورت- کفلها اللّه تعالی- هم
ص: 53
خوانده شده یعنی خداوند کفالتش نمود، اگر (ف) بدون تشدید باشد فعل کفالت به زکریا منسوب میشود و معنی آن- تضمنها- است یعنی ضمانت کرد، خدای تعالی گفت:
وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللَّهَ عَلَیْکُمْ (کَفِیلًا)- 91/ نحل) کفیل: بهره کافی است گوئی که کارش را تکفل کرده است، مثل آیه:
فَقالَ أَکْفِلْنِیها- 23/ ص) یعنی مرا کفیل او قرار ده، (کفل) همان کفیل است گفت:
یُؤْتِکُمْ کِفْلَیْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ- 28/ حدید) یعنی خداوند کفیل و ضامن روزی، از نعمتش در دنیا و آخرت هر دو هست و این دو نعمت یعنی نعمت دنیایی و آخرت همان است که در دو جهان از خدای تعالی خواسته میشود در آیه:
رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا حَسَنَهً وَ فِی الْآخِرَهِ حَسَنَهً- 201/ بقره) و نیز گفته شده واژه- کفلین- در آیه مقصود دو نعمت نیست بلکه نعمت متوالی و پیاپی که با کافی بودنش از جانب خداوند کفالت شده است، و اینکه بصورت تثنیه [کفلین] آمده است بر همان حد و قراری است که در لبیک و سعدیک گفتیم. (1)
و اما در آیات:
مَنْ یَشْفَعْ شَفاعَهً حَسَنَهً- 85/ نساء)
__________________________________________________
به واژه سعد مراجعه شود.
ص: 54
(و قسمت دوم آیه- شفاعه سیئه است).
تا: یَکُنْ لَهُ کِفْلٌ مِنْها- 85/ نساء) (2) واژه- کفل- در اینجا بمعنی اول نیست بلکه استعاره از کفل است و چیز ناپسند و بدی است اشتقاقش از- کفل- اینست که- کفل- در معنی ستوری و مرکبی است که صاحبش را به روی در می اندازد و در هر سختی و مشکلی مثل- سیساء- که همان استخوان پشت الاغ لاغر اندام است میشود و می گویند:
لا حملنّک علی الکفل و علی السیساء:
تو را به زحمت بر استخوان پشت ستور لاغر حمل میکنم.
و لأرکبنّک الحسری الرزایا: بطور قطع تو را بر شتر مادینه از حرکت مانده و علیل بر می نشانم.
شاعر گوید:
و حملناهم علی صعبه زو راء یعلونها بغیر وطاء
[آنها را بر شتر کجرو و چموشی نهادند که بدون آمادگی او را بلند می کنند].
معنی آیه اخیر، یعنی کسیکه در کار نیک به دیگری یار و پیوسته شود برای او بهره و نصیبی از آن نیکی هست و کسیکه در کار گناه و زشت بر دیگری می پیوندد سختی و شدت آن کار به او میرسد.
__________________________________________________
ترجمه تمام آیه چنین است: هر که واسطه و منشاء کاری نیکو شود خودش هم بهره ای کامل از آن میبرد. و هر که وسیله کاری زشت و قبیح گردد، از آن سهمی بسزا و زشت خواهد یافت و خداوند بر نیک و بد هر کس مراقب است.
ص: 55
گفته اند- کفل همان کفیل است، و هشدار میدهد کسیکه قصد شر و بدی نمود برای او از کارش کفیلی هست که از او سؤال می کند چنانکه گفته شده:
من ظلم فقد اقام کفیلا بظلمه:
تنبیهی است بر اینکه امکان خلاصی برای ستمگر و ظالم از عقوبت آن نیست. (1).
الکف ء: یعنی همطراز و همسنگ در منزلت و قدر و ارزش.
کفاء- در معنی گلیم و پارچه ای است که به تکه دیگر ضمیمه میشود و آن تکه بزرگ را در قسمت نهائی خیمه و خانه می آویزند. (2)
فلان کف لفلان فی المناکحه او فی المحاربه. فلانی همدوش او در ازدواج و هم نبرد او در میدان جنگ است و مانند آنها، خدای تعالی گفت:
وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ- 4/ اخلاص) (3)
__________________________________________________
یعنی خود بدی و ستم که آثاری دارد، همان آثار دلالت بر عواقب آنها است و علیه او گواهی میدهند.
دست بر ظالم گواهی می دهد لشگر حق می شود سر می نهد
مولوی جلال الدین
همان قالیچه ها یا پارچه های قیمتی است که در قسمت بالای دیوار اطاقها برای زینت می آویزند که غالبا دو قالچه کوچک از هم باز نشده و بهم دوخته شده است.
هیچ چیزی همتای خداوند نیست که در واقع تفسیر- لیس کمثله شی ء- است.
ص: 56
و از این واژه است- مکافاه- یعنی برابری و مساوات و مقابله نمودن در کار فلان کفوء لک فی المضاده: [او در دشمنی همپای تو و خصم و حریف تو است].
اکفاء: برگرداندن چیزی و وارونه نمودن آن است گوئی که به معنی برطرف کردن مساوات و همتائی است و از این واژه- اکفاء- در شعر است. (1)
مکفأ الوجه: رنگ باخته، مثل:
کفیؤه و کفاه: نوزاد یک ساله شتر که زودرس زائیده شود.
جعل فلان ابله کفأتین: وقتی است که هر سال آنرا دو بار لقاح دهد.
الکفایه: چیزی است که در آن پر کردن جای خالی و رسیدن بمقصود در امر و کار باشد.
گفت: وَ کَفَی اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتالَ- 25/ احزاب) (2) إِنَّا کَفَیْناکَ الْمُسْتَهْزِئِینَ- 95/ حجر) و در آیه: وَ کَفی بِاللَّهِ شَهِیداً- 79/ نساء) گفته شده معنایش کَفی بِاللَّهِ شَهِیداً- 79/ نساء) است و حرف (ب) زائده است و گفته شده معنی آن- اکتف
__________________________________________________
در اصطلاح علم عروض- اکفاء- نوعی از معایب قافیه است که حرف- روی- را گاهی با کسره و گاهی با ضمه و فتحه بیاورند و از این روی- اکفاء- فساد در شعر است.
خداوند مؤمنین را در قتال به مقصودشان میرساند.
ص: 57
باللّه شهیدا- است. (1)
کفیه: روزی و معاشی است که انسان را کفایت می کند جمعش- کفی- است، می گویند: کافیک فلان من رجل- مثل عبارت- حسبک من رجل- است یعنی او تو را کفایت می کند و برایت بس است.
لفظ کل برای پیوستن اجزاء چیزی بیکدیگر است که دو گونه است:
اول- پیوستن به ذات چیزی و حالات مخصوص آن که افاده معنی تمام شدن دارد مثل آیه:
وَ لا تَبْسُطْها کُلَّ الْبَسْطِ- 29/ اسراء)
__________________________________________________
قسمت پایانی آیه 28 سوره فتح است که می گوید: او خدائی است که رسولش را با هدایت و دین حق فرستاد تا بر تمامی دین او را یاری نموده و سیطره دهد و خداوند از نظر شهادت بر این امر که در آینده واقع میشود کافی است زیرا بعدش بلافاصله می گوید:
مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذِینَ مَعَهُ ... 29/ فتح) نشانه های پیروان آینده پیامبر را که آثار وجودیشان در توراه و انجیل هم آمده بیان می کند و آیه را با عبارت:
وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَهً وَ أَجْراً عَظِیماً- 29/ فتح) پایان میدهد که وعده خدای از کسانی که مؤمنند و عمل صالح دارند آمرزش و پاداش بزرگ است.
و همه جا در قرآن- کله- برای تأکید تمام بودن کلمه مفردی است که قبل از آن آمده است.
ص: 58
یعنی باز کردن و گشودن دست بطور کامل.
شاعر گوید:
لیس الفتی کلّ الفتی الّا الفتی فی ادبه
[هیچ جوانمردی جوانیش کامل نیست مگر اینکه در ادبش کامل و جوانمرد باشد].
یعنی در فتوت و جوانمردی تام و کامل باشد.
دوم- کل در معنی پیوستن اشخاص و ذوات، که گاهی واژه کل در این معنی به اسمهای جمعی که با- الف و لام- معرفه هستند نیز اضافه میشود مثل اینکه می گوئی: کل القوم- و زمانی به ضمیر آن افزوده میشود مثل آیات.
فَسَجَدَ الْمَلائِکَهُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ- 30/ حجر).
لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ- 33/ توبه.
یا اینکه- کل- به اسم نکره مفرد اضافه میشود، مثل آیات:
وَ کُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِی عُنُقِهِ- 13/ اسراء).
وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْ ءٍ عَلِیمٌ- 29/ بقره).
و غیر از اینها آیات دیگر، و چه بسا از حالت اضافه خالی باشد و آن اسم در تقدیر کل باشد مثل آیات:
کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ- 33/ انبیاء) (1)
__________________________________________________
یعنی تمام ماه و خورشید و زمین.
ص: 59
کُلٌّ أَتَوْهُ داخِرِینَ- 87/ نمل) (1) وَ کُلُّهُمْ آتِیهِ یَوْمَ الْقِیامَهِ فَرْداً- 95/ مریم).
وَ کُلًّا جَعَلْنا صالِحِینَ- 79/ انبیاء) (2) کُلٌّ مِنَ الصَّابِرِینَ- 85/ انبیاء) وَ کُلًّا ضَرَبْنا لَهُ الْأَمْثالَ- 39/ فرقان) و آیات فراوان دیگر در قرآن که آوردن و شمارش آنها بسی زیاد است.
در آیات قرآن و همچنین کلام فصحاء واژه کل با- الف و لام- وارد نشده است و این چیزی که در سخن متکلمین و فقها و کسانی که مانند آنها سخن گفته اند واژه کل با الف و لام جاری شده است.
(کَلالَهً:) اسمی است برای آنچه را که سوای فرزند و پدر از ورثه است ولی ابن عباس گفته است- کلاله- اسمی است برای هر ورثه ای غیر از فرزند.
از پیامبر (که (درود و سلام خدا بر او باد) روایت شده است که معنی- کلاله- را از او پرسیدند فرمود:
«من مات و لیس له ولد و لا والد» یعنی کسیکه می میرد و فرزند و پدری ندارد که وارث او شوند که کلاله را پیامبر صلّی اللّه علیه و آله اسمی برای میّت قرار داده و و هر دو سخن صحیح است.
زیرا- کلاله- مصدر و ریشه ای است که مفهومش وارث و موروث را با هم
__________________________________________________
روزی که در آستانه قیامت بانک رستاخیز دمیده شود و بر آید همه آفریده های آسمانها و زمین به پیشگاه خدای فروتنانه می آیند.
اشاره به صالح بودن تمام پیامبران است.
ص: 60
در بر می گیرد، نامیدنش با واژه- کلاله- یا باین جهت است که نسب از جهت پدر و فرزند باو پیوسته نیست یا اینکه عرضی است یعنی از جهت برادر و عمو و یکی از دو طرف منسوب او است و این معنی از آن جهت است که انتساب یا منسوب شدن دو گونه است:
اول- با ریشه و اصل خانواده مثل نسبت پدر و پسر.
دوم- انتساب در عرض مثل نسبت برادر و عمو قطرب گفته است «کلاله اسمی است برای وارثان میت غیر از پدر و مادر و برادر او» که این تعبیر درست نیست.
بعضی از علماء گفته اند: کلاله اسمی است برای هر وارثی مثل گفته شاعر که:
و المرء یبخل بالحقو ق و للکلاله ما یسیم
که از معنی- اسام الابل- در وقتی که شتران را برای چریدن از چراگاه خارج می کنند گرفته شده، البته شاعر در گمانش چنین قصدی نکرده است، شاعر واژه کلاله را مخصوص این امر نموده تا انسان در جمع مال زاهدانه عمل کند و حریص نشود زیرا ترک مال و ثروت برای آنها از ترک نمودن اولاد سخت تر بوده است و این امر تنبیهی و هشداری است بر اینکه کسی را که تو برایش مال بجا گزارده ای در حکم کلاله هستند و این معنی مثل عبارتی است که می گویی ما تجمعه فهو للعدو: آنچه گردآوری کرده و جمع نموده ای برای دشمن است.
عرب می گوید: لم یرث فلان کذا کلاله- (وارث اصلی است نه عرضی).
در مورد کسیکه به چیزی مخصوص میشود و به او تعلق می گیرد و حال اینکه محققا از پدر او بوده است شاعر می گوید:
ص: 61
ورثتم قناه الملک غیر کلاله عن ابنی مناف عبد شمس و هاشم (1)
اکلیل: حلقه گل که چون دور سر و گردن قرار می گیرد اینطور نامیده شده، گفته میشود:
کل الرجل فی مشیته کلاله: در راه رفتنش کند شد، مصدرش- کلول و کلّه: است.
کلّ السیف عن ضریبته: شمشیر از ضربت و زدنش کند شد.
کلّ اللّسان عن الکلام: زبانش از گفتن کند و سنگین شد.
اکلّ فلان: ستور و مرکبش از کار افتاد و سنگین شد.
کلکل: سینه و صدر.
الکب (سگ) حیوان پارس کننده، مونثش- کلبه- و جمع آن- اکلب و کلاب است که- کلیب- هم در جمع آن گفته میشود، در آیات:
کَمَثَلِ الْکَلْبِ- 176/ اعراف).
وَ کَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیْهِ بِالْوَصِیدِ- 18/ کهف) (2).
__________________________________________________
شعر از فرزدق است می گوید از دو پسران مناف یعنی عبد شمس و هاشم زمامداری را مستقیما وارث شده اید بدون نسبت مستقیم، ابن اعرابی در ذیل این شعر می گوید: کلاله: پسر عموهای دورند نظر فرزدق زمامداران مروانی است
مربوط به سک اصحاب کهف است می گوید: سگشان بر آستانه غار دستانش را دراز کرده بود.
ابن اثیر مینویسد- و اجمعت العرب علی ان دواءه قطره من دم ملک تخلاه بماء فیسقاه- چاره و دوای مرض هاری آمیختن قطره ای از خون ملک است با آب که بنوشانند و هاری برطرف شود النهایه 4/ 195.
ص: 62
و از این واژه یعنی واژه کلب برای حرص و آز مشتق شده است و می گویند:
هوا حرص من کلب: او از سگ حریصتر است.
رجل کلب: مردی که بشدت حرص می ورزد.
کلب کلب: سگ ها رو دیوانه که گوشت پای مردم را مثل دیوانه ها گاز می گیرد و هر که را گاز بگیرد مبتلا بهمان بیماری میشود و او را.
رجل کلب و قوم کلبی: مردی و قومی مبتلا به بیماری هاری و بدخوئی میگویند، شاعر گوید:
دماءهم من الکلب الشّفاء.
[یعنی خونهاشان از بیماری هاری و بدخوئی بهبودی یافت].
قد یصیب الکلب البعیر: بیماری جنون و هاری به شتر رسیده.
اکلب الرجل: شترانش به بیماری جنون مبتلا شدند.
کلب الشتاء: سرمای زمستان شدّت گرفت که تشبیهی است به شدّت هاری سگ.
دهر کلب: روزگار سخت، می گویند:
ارض کلبه: زمینی که از نرسیدن آب به آن خشک شده است و تشبیهی است به کسی که به بیماری هاری مبتلا شده و آب نمی خورد [و در آن زمین بی آب خارهای خشن و گزنده میروید].
(کلاب و مکلّب:) کسی که سگها را برای شکار کردن تعلیم میدهد.
در آیه گفت: وَ ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُکَلِّبِینَ تُعَلِّمُونَهُنَّ- 4/ مائده (1) ارض مکلبه: زمینی که در آنجا سگ فراوان است.
__________________________________________________
مربوط به شکاری است که سگهای دست آموز و شکار کننده می گیرند.
ص: 63
و نیز- کلب- میخی که در دسته شمشیر هست.
کلبه: دوال و قلابی که توشه دان را محکم بر آن قرار میدهند گوئی تصور صورت سگی است که شکاری را به دهان گرفته.
کلبت الادیم: چرم را دوختم، شاعر گوید:
سیر صناع فی ادیم تکلبه
[چوبی قلاب مانند که در چرم و ظرف آب، راه آب را می بندد].
کلب: ستاره ای است شبیه به سگ در آسمان که دنباله رو ستاره ای است که آن ستاره را (راعی) یعنی چوپان گویند.
کلبتان: انبر و آلتی در دست آهنگران که آهنهای تافته و داغ را با آن از کوره بیرون می آورند که بخاطر تشبیه به سگی که شکار را می گیرد اینطور نامیده شده، تثنیه بودن آنهم برای اینست که انبر و آن آلت دو لبه دارد.
کلوب: انبر و مهمیز که چیزی با آن گرفته میشود.
کلالیب البازی: چنگال های باز شکاری که از واژه- کلب برای اینکه سگ هم چیزی را می گیرد و به دهانش آویخته میشود مشتق شده است (1).
الکلف: آزمند شدن و حریص بودن به چیزی، می گویند:
کلف فلان بکذا و اکلفته به:
به آن چیز حریص شد و او را به آن چیز حریص و شیفته نمودم.
الکلف فی الوجه: تیرگی در چهره که به تصور مفهوم کلفه یعنی سرخی و سیاهی بهم آمیخته اینطور گفته شده.
__________________________________________________
مفرد- کلالیب، کلاب است که همان «قلاب» فارسی است.
ص: 64
تکلف الشی ء: آن چیزی است که انسان با اظهار بر افروختگی چهره و با سختی و مشقتی که از آن کار به او میرسد آنرا انجام میدهد.
واژه- کلفه- در سخن معمولی اسمی است برای مشقت و سختی.
و- (تکلّف)- اسمی است برای کاری که با مشقت و حرص و ظاهر سازی انجام میشود و لذا «تکلّف» دو گونه است:
اول- تکلّف پسندیده، یعنی: حالتی که انسان دنبال می کند تا به کاری که آنرا می خواهد و مقصد اوست بدست آورد و برای او سهل و مفید و مورد محبت میشود و به این جهت واژه تکلیف در مورد تکلّف در عبادات بکار میرود.
دوم- تکلّف ناپسند و مذموم، یعنی: آنچه را که انسان از روی ریاء و تصنع دنبال کرده و قصد می کند و همان معنی مقصود آیه است که میگوید:
قُلْ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَکَلِّفِینَ- 86/ ص (1).
و همچنین سخن پیامبر صلّی اللّه علیه و اله که فرمود:
«انا و اتقیاء امّتی برآء من التکلّف» (2) و آیه: لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها- 286/ بقره).
یعنی آنچه را که مشقت و سخن به حساب می آورند در واقع گشایش و وسعت در نتیجه است مثل آیه:
وَ ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّهَ أَبِیکُمْ- 78/ حج) (3)
__________________________________________________
یعنی ای پیامبر به مردم بگو که برای رسالتم و پیامبریم مزدی از شما نمی خواهم و از ریاکاران و ظاهر سازان نیز نیستم.
من و پارسایان امتم از تصنع و ریاء بیزاریم.
پایان آیاتی است که بازگو کننده وجود عدالت و نظام کمال دهنده الهی
ص: 65
همچنین در تأیید تکلیف و تکلّف به ظاهر مشکل و سخت در آیه گفت:
فَعَسی أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً ...- 19/ نساء
__________________________________________________
در جهان و جامعه بشری است یعنی خداوند پیامبران را بخاطر اینکه همگی شرایط پیامبری را با صالح بودنشان در خود ایجاد کرده اند آنها را به پیامبری بر گزیده است.
در آیات پایانی سوره فتح همان گزینش را از فرشتگان و پیامبران تعمیم داده و به انسانها و امت هائی که واجد آن شرایط شوند مژده چنان انتخاب و رشد و کمال را میدهد، می گوید:
اللَّهُ یَصْطَفِی مِنَ الْمَلائِکَهِ رُسُلًا وَ مِنَ النَّاسِ ... وَ جاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ هُوَ اجْتَباکُمْ وَ ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّهَ أَبِیکُمْ إِبْراهِیمَ هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمِینَ مِنْ قَبْلُ وَ فِی هذا لِیَکُونَ الرَّسُولُ شَهِیداً عَلَیْکُمْ وَ تَکُونُوا شُهَداءَ عَلَی النَّاسِ فَأَقِیمُوا الصَّلاهَ ...
یعنی خدا از فرشتگان فرستادگان بر میگزیند و از مردم نیز همچنین که خدا سمیع و بصیر است.
او در این گزینش آنچه رای که امت ها انجام داده و میدهند می داند و همه کارها بخدا بازگشت می کنند شمائی که ایمان آورده اید با تواضع در پرستش خدای راکع و ساجد باشید او رای بپرستید و نیکی کنید بسا که رستگار شوید.
در راه خدای جهاد و کارزار کنید چنانکه شایسته جهاد برای او و در راه او است.
او شما رای بر گزید و انتخاب کرد و در این دین برای شما مشقت و سختی قرار نداده است، بلکه آئین پدرتان ابراهیم است.
و او شما رای از پیش و در این قرآن مسلمانان نامیده است و نام نهاده تا این پیامبر بر شما گواه باشد و شما نیز بر دیگر مردمان الگو و گواه باشید، پس نماز
ص: 66
الکلم: اثری از (خستگی و جراحت یا صوت و سخن) که با یکی از دو حس (شنوائی و بینائی) درک میشود، پس کلام با حس شنوایی و شنیدن درک میشود و- کلم- یعنی جراحت با حس بینائی.
__________________________________________________
بر پای دارید زکات دهید و بخدا تکیه کنید که او مولای شما است و چه نیکو یار و مولائی است.
پس شرایطی که برای گزینش امت ها (در راه اسلام و مسلمان شدن و سرمشق و شاهد بودن بر سایر مردم در این آیات معین شده تا امت ها هم مثل پیامبران برگزیده شوند و از یاری مستقیم و غیر مستقیم خداوند بهره مند گردند عبارتند از:
1- شناختن خداوند به حق.
2- پرستش او با حالت تواضع و رکوع و سجود نه زبانی و ذهنی.
3- انجام کارهای نیک و خیر.
4- جهاد و مبارزه به حق در راه خدا آنطور که شایسته و سزاوار جهاد است.
5- با شرایط فوق افتخار به نام شرافتمند مسلمان بودن رای پیدا نموده و با اقامه نماز و دادن زکاه از بهره های شرعی و شخصی در راه اجرای احکام دین برخوردارند.
6- اعتصام و اتکال به خداوند که نتیجه هُوَ مَوْلاکُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلی وَ نِعْمَ النَّصِیرُ 78/ حج است و می بینیم که عدالت حق حتی در اینکه عده ای را بگونه پیامبر و رسول بر می گزیند قانونش را شامل همه انسانها و امت ها قرار میدهد زیرا رحمت او با وسعت و گستردگی همه چیز را فرا گرفته است تا تصور کمترین تبعیض و جبری پیش نیاید.
ص: 67
کلمته: به سختی مجروحش کردم که تأثیرش ظاهر شد، شاعر در جمع بیان دو معنی می گوید:
و الکلم الاصیل کارعب الکلم.
در این شعر کلم اول جمع کلمه است و دومی به معنی جراحات و زخم ها.
ارعب هم یعنی وسیع و گسترده، می گوید: سخنان اصیل مثل زخم هائی زیاد و گسترده است و دیگری می گوید:
و جرح اللّسان کجرح الید:
[زخم زبان مثل زخم زدن و مجروح ساختن با دست است].
پس (کلام) و سخن بر الفاظ منظم و آراسته اطلاق میشود و همچنین بر معانی که تحت آن الفاظ فراهم می آید و قرار می گیرد.
در نظر علمای نحو، کلام بر جزء واقع میشود که آن جزء یا اسم و یا فعل و یا حرف است و در نظر بیشتر متکلمین، کلام به اطلاق میشود مگر بر جمله مرکب و مفید که اخص از قول است زیرا قول در نظر آنها بر مفردات قرار می گیرد.
و (کلمه) در نظر آنها بر هر یک از اقسام سه گانه سخن یعنی اسم و فعل و حرف واقع میشود که بر خلاف این نظر هم گفته شده، خدای تعالی گوید:
کَبُرَتْ کَلِمَهً تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ- 5/ کهف فَتَلَقَّی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ- 37/ بقره گفته شده کلمات در این آیه اینست که گفت:
رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا- 23/ اعراف
ص: 68
حسین می گوید: کلمات عباراتی است که آدم علیه السّلام به شرح زیر به خداوند گفت:
ألم تخلقنی بیدک؟- آیا به قدرت خویش مرا نیافریده ای؟
ألم تسکنی جنّتک؟ آیا مرا در جنت خویش سکنی ندادی؟
ألم تسجد لی ملائکتک؟ آیا فرشتگانت بر من سجده نکرده اند؟
ألم تسبق رحمتک غضبک؟ آیا رحمت بر خشمت پیشی نگرفته است؟
أ رأیت ان تبت أ کنت معیدی الی الجنّه؟
آیا اگر توبه کنم باز گشتم به جنت است؟
قال: نعم- خداوند فرمود «آری».
و نیز گفته اند- کلماتی که آدم از پروردگارش دریافت کرد و در آیه 37 سوره بقره بآن اشاره شده است، همان امانتی است که به آسمانها و زمین و کوهها عرضه شده و تحمل دریافتنش را نداشتند ولی انسان آن را تحمل کرد و برداشت در آیه 72 سوره احزاب که میگوید:
إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَهَ عَلَی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ- 72/ احزاب تا آخر آیه.
و در مورد آیه:
وَ إِذِ ابْتَلی إِبْراهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ- 124/ بقره).
گفته اند، کلمات در این آیه همان اشیائی است که خداوند ابراهیم علیه السّلام را با آنها امتحان کرد که عبارت از:
ذبح فرزندش و ختنه کردن و غیر از اینها است.
و در باره کلام خداوند به حضرت زکریا علیه السّلام که:
ص: 69
أَنَّ اللَّهَ یُبَشِّرُکَ بِیَحْیی مُصَدِّقاً بِکَلِمَهٍ مِنَ اللَّهِ- 39/ آل عمران) گفته اند از «کلمه» در این توحید و تکتا پرستی است و یا کتاب خدا.
و یا مقصود به آن عیسی علیه السّلام است و نامیدن عیسی به کلمه در این آیه:
1- همان است که در آیه:
وَ کَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلی مَرْیَمَ- 171 نساء) ذکر شده.
2- و همان است که با واژه- کن- که در آیه:
إِنَّ مَثَلَ عِیسی ...- 59/ آل عمران.
می گوید به وجود آمده.
3- و نیز گفته اند «عیسی» از جهت هدایت شدن مردم بوسیله او «کلمه» نامیده شده.
مثل هدایت به کلمات خدای تعالی که مردم به وسیله آنها هدایت میشود:
4- گفته اند نامیدن عیسی به کلمه به جهت همان چیزی است که خدای تعالی در کود کیش او را با آن مخصوص گردانیده، آنجا که عیسی علیه السّلام در کار هواره اش بود گفت:
إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتانِیَ الْکِتابَ- 30/ مریم تا آخر آیه.
5- یا اینکه نامیدن عیسی علیه السّلام به کلمه اللّه تعالی از جهت اینستکه او نبی و پیامبر شده است همانطور که پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و اله.
ذِکْراً رَسُولًا- 10/ طلاق نامیده شده.
در آیه:
وَ تَمَّتْ کَلِمَهُ رَبِّکَ- 115/ انعام تا آخر آیه.
ص: 70
در اینجا همان قضیه و حکم است پس هر حکم و قضیه ای کلمه نامیده میشود چه گفتاری باشد یا افعالی و کرداری، در اینکه آن کلمه یا حکم را با صفت- صدق- توصیف کرده است از این جهت است که میگویند سخن راست و عمل راست و درست.
در آیه:
وَ تَمَّتْ کَلِمَهُ رَبِّکَ صِدْقاً وَ عَدْلًا لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ- 115/ انعام.
زیرا قول و فعل هر دو با صفت صدق توصیف میشوند می گویند:
قول صدق و فعل صدق. سخنی راست و کرداری راست.
و عبارت (تمّت کلمه ربّک) در آیه 115/ انعام:
1- اشاره ای است به آیه:
الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ- 3/ مائده.
تا آخر آیه، که آگاهی و هشداری است بر اینکه از این به بعد شریعت یعنی دین اسلام منسوخ نمیشود.
2- گفته شده اشاره ای است به آنچه که پیامبر صلّی اللّه علیه و اله فرموده:
اوّل ما خلق اللّه تعالی القلم، فقال له اجر بما هو کائن الی یوم القیامه (1).
__________________________________________________
یعنی نخستین چیزی که خدای تعالی آفریده «قلم» بود که گفت تمام آنچه را که تا روز باز پسین و قیامت هست ثبت و جاری کن.
طریحی می نویسد: «جری القلم بما فیه» که در حدیث فوق مفهومش
ص: 71
3- گفته اند کلمه در آیه فوق، قرآن است، نامیدن قرآن به کلمه مثل نامیدن قصیده است به کلمه، خدای تعالی در آن آیه یادآوری می کند که قرآن تماما نازل خواهد شد و با حفظ و نگهداری او باقی خواهد ماند و آنرا از حوادث و تحریفات حفظ می کند و با لفظ ماضی یعنی (تمت) آنرا تعبیر نموده تا آگاهی و هشداری بر این باشد که آن امر یعنی اتمام و ابقای قرآن در حکم چیزی است که شونده است و بر این معنی از حفظ قرآن، در آیه:
فَإِنْ یَکْفُرْ بِها هؤُلاءِ ...- 89/ انعام تا آخر آیه- اشاره کرده است (1).
__________________________________________________
بصورت ماضی است یعنی بر آنچه را که حکم و فرمانش در لوح محفوظ ثبت شده گذشته است و «جری علیه القلم» یعنی تکلیف به او تعلق گرفت «و السنه الجاریه» یعنی سنت هایی مداوم و غیر گسسته. (مجمع البحرین 1/ 83).
ابن سیده می گوید: و القلم الّذی فی التّنزیل لا اعرف کیفیّته، یعنی کیفیت قلمی که در قرآن ذکر شده نمیدانیم چیست.
ابو زید انصاری هم می گوید: از عربی اصیل شنیدم که در حال احرام و زیارت کعبه می گفت:
سبق القضا و جف القلم- یعنی و حکم و فرمان خداوند در آفرینش گذشته و ثبت شده است و قلم از نوشتن چیزی برای قضای الهی خشک شده است.
طریحی می نویسد: عبارت «جف القلم» یعنی قلم خشک شد به این جهت است که نویسندگان بعد از نوشتن قلمشان را خشک می کنند.
(مجمع البحرین 5/ 33- لسان العرب 12/ 490- المحکم 6/ 169- ابن سیده و النوادر فی اللغه).
و هم چنین آیه:
إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ- 9/ حجر.
ص: 72
4- و همچنین گفته اند واژه- تمت- در آیه مقصود ثواب و عقوبتی است که وعده داده است و بر این معنی است که خدای تعالی می گوید:
بَلی وَ لکِنْ حَقَّتْ کَلِمَهُ الْعَذابِ عَلَی الْکافِرِینَ- 71/ زمر (1).
کَذلِکَ حَقَّتْ کَلِمَهُ رَبِّکَ عَلَی الَّذِینَ فَسَقُوا- 33/ یونس.
تا آخر آیه.
5- گفته شده مقصود از «کلمات» آیات اعجاز آمیزی است که پیشنهاد می نمودند، پس در قرآن آگاهی میدهد که هر چه از آیات فرستاده شده، تمام است و در آنها رسائی و کمال هست.
و آیه: لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ- 115/ انعام.
ردی است بر سخن آنها که می گفتند:
ائْتِ بِقُرْآنٍ غَیْرِ هذا- 15/ یونس تا آخر آیه (2).
6- مقصود از واژه «ربک» در آیه و عبارت- و تمت کلمه ربک- احکامی است که حکم اجرای آنها را داده است و نیز بیان داشته که برای بندگانش چیزی را که در آن رسائی و کمال هست خواسته است.
__________________________________________________
خداوند در این آیه و آیه 89 انعام وعده گسترش ایمان و دین توحید را در آینده داده است که با حفظ قرآن از تحریف و کاستی و افزونی جهان مشمول خواهد بود.
آری و لکن حکم عقوبت عذاب و عکس العمل کردار گناهکاران برای کافرین به حقیقت پیوسته میشود.
یعنی تبدیلی برای آیات شگفت آور و معجزه آفرین- آیات قرآنی نیست.
ص: 73
و در: وَ تَمَّتْ کَلِمَتُ رَبِّکَ الْحُسْنی عَلی بَنِی إِسْرائِیلَ بِما صَبَرُوا- 137/ اعراف) (1).
واژه «کلمه» در این آیه مطابق آنچه گفته شده همان آیه ای است که فرموده:
وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ- 5/ قصص تا آخر آیه.
وَ لَوْ لا کَلِمَهٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ لَکانَ لِزاماً- 129/ طه.
وَ لَوْ لا کَلِمَهٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ إِلی أَجَلٍ مُسَمًّی لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ- 14/ شوری.
آیه اخیر اشاره ای است به آنچه را از حکم خداوند که اقتضای حکمت او را دارد و همان است که فرمود: لا تبدیل لکلماته.
__________________________________________________
اشاره به آیه نجات قوم بنی اسرائیل از فرعونیان است که می گوید:
شما که زیر دست آنها و مستضعف بودید نجاتتان دادیم و وارث قدرت آنها شدید.
وَ دَمَّرْنا ما کانَ یَصْنَعُ فِرْعَوْنُ- 137/ اعراف.
شما را از دریا گذراندیم ولی بعدا از موسی تقاضای الهه کردید و گفتید:
اجْعَلْ لَنا إِلهاً کَما لَهُمْ آلِهَهٌ- 138/ اعراف).
برای ما هم اله قرار ده و همین که موسی به طور رفت مجددا گوساله پرست شدید.
وَ اتَّخَذَ قَوْمُ مُوسی مِنْ بَعْدِهِ مِنْ حُلِیِّهِمْ عِجْلًا جَسَداً لَهُ خُوارٌ- 148/ اعراف.
و کسانی که گوساله پرستیدند بزودی دچار خشم پروردگارشان با ذلت و خواری در زندگی این دنیا و سزای آخرت میشوند.
وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُفْتَرِینَ- 152/ اعراف.
و دروغ گویان را اینچنین عقوبت میرسانیم.
ص: 74
و آیه:
وَ یُحِقُّ اللَّهُ الْحَقَّ بِکَلِماتِهِ- 82/ یونس.
یعنی با حجتی که خدای تعالی برای شما و علیه ایشان آنرا دلیلی روشن و آشکار قرار داده است که همان حجتی قوی است.
و یُرِیدُونَ أَنْ یُبَدِّلُوا کَلامَ اللَّهِ- 15/ فتح).
این آیه اشاره ای است به آنچه که گفته است.
فَقُلْ لَنْ تَخْرُجُوا مَعِیَ- 83/ توبه تا آخر آیه. (1)
اشاره دو آیه به یک امر، همان است که منافقین میگفتند:
ذَرُونا نَتَّبِعْکُمْ- 15/ فتح.
یعنی بگذار ما هم در گرفتن فواید و- غنایم جنگ بدنبال شما باشیم سپس خداوند میگوید این سخن همان تبدیل نمودن حکم و کلام خدا است و هشدار میدهد که اینان در جنگ از شما پیروی نمی کنند، چگونه ممکن است پیروی
__________________________________________________
آیه اول از سوره فتح و دومی از سوره توبه است و مربوط به کسانی است که در جنگ شرکت نکردند و ادعای بهره مندی از پیروزی داشتند، خداوند می گوید: بآنها بگو هرگز شما با من بیرون نمیائید و هیچوقت همراه من با دشمن نمی جنگید و شما اولین بار به عدم شرکت در جنگ خشنود بودید پس با واماندگان همراه شوید.
رَضِیتُمْ بِالْقُعُودِ أَوَّلَ مَرَّهٍ- 83/ توبه.
از مربوط بودن دو آیه در دو سوره به یکدیگر قدرت تفسیری راغب رحمه اللّه و تسلط قرآنی او بخوبی روشن میشود که چگونه از نظر موضوعی هم در آیات قرآن تبحر کامل دارد و این امر یکی از شرایط تفسیری قرآن است که اگر چنین احاطه ای موضوعی نباشد هرگز تفسیر و تأویل آیات قرآن رسا و کامل نخواهد بود.
ص: 75
کنند و حال اینکه تحقیقا خدای تعالی حالات آنها را میداند که این کار از ایشان حاصل نمیشود و سر نمیزند و حکم او هم در آن مورد گذشته است.
ولی (مکالمه) خدای تعالی با بنده دو گونه است: اول- در دنیا، دوم- در آخرت.
1- سخن گفتن خداوند با بنده در دنیا همان است که در آیه:
ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ اللَّهُ ... 51/ شوری.
از آن خبر داده است (1).
2- ولی سخن گفتن خداوند در آخرت با بنده همان ثوابی است که ویژه مؤمنین است و بزرگداشتی است نسبت به آنها که کیفیت آن بر ما پوشیده است، و در قرآن خبر میدهد که از چنین کرامتی نسبت به کافرین خودداری میشود و از آن محرومند، بنا به آیه:
إِنَّ الَّذِینَ یَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ ...- 77/ آل عمران (2).
__________________________________________________
تمام آیه چنین است:
وَ ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْیاً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولًا فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ ما یَشاءُ إِنَّهُ عَلِیٌّ حَکِیمٌ- 51/ شوری.
جز از راه وحی یا پوشیده از نظر یا بوسیله فرستاده ای که به اذن او هر چه خواهد وحی کند با هیچ انسانی غیر از آن راهها خداوند سخن نگوید که او والا و حکیم است.
ترجمه تمام آیه که تفسیر مطلب اخیر است چنین است: کسانیکه پیمان و سوگندهای خویش را نسبت به خداوند به بهائی ناچیز مبادله می کنند و می فروشند در آخرت نصیبی ندارند و روز قیامت خداوند با آنان سخن نمی گوید و بسویشان
ص: 76
در آیه: یُحَرِّفُونَ (الْکَلِمَ) عَنْ مَواضِعِهِ- 46/ نساء.
کلم جمع کلمه است و گفته شده اینان الفاظ را تغییر و تبدیل میدهند و آنها را تعبیر می کنند و نیز گفته اند تحریف در آیه اخیر از نظر معنی است به این طریق که کلام خدای را بغیر از آنچه که مقصود آیه و لفظ است و اقتضای آنرا دارد تبدیل می کنند و این نظر از دو سخن مذکور نیکوتر و شریف تر است زیرا هر لفظ وقتی در زبانها شایع و رایج شده و شهرت یافت تغییر و تبدیل آن سخت و مشکل است.
و آیه:
وَ قالَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ لَوْ لا یُکَلِّمُنَا اللَّهُ أَوْ تَأْتِینا- 118/ بقره.
یعنی چرا خداوند رو در روی ما با ما سخن نمی گوید و این معنی مثل آیه:
__________________________________________________
نمی نگرد، پاکشان نمی کند و عذابی دردناک دارند.
وَ لا یُکَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَ لا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیامَهِ- 77/ آل عمران.
بدیهی است چنین محرومیتی در دنیا و آخرت نتیجه و عکس العمل همان معامله خسران آمیزی است که فرمود:
فَأَمَّا مَنْ طَغی وَ آثَرَ الْحَیاهَ الدُّنْیا- 37/ نازعات.
آنها که با استکبار و طغیان زندگی دنیا را بر آخرت بر می گزینند و دین به دنیا می فروشند.
و بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیاهَ الدُّنْیا- 16/ اعلی.
بنابراین اینچنین کسان که با اراده و اختیار راه دنیا پرستی و غفلت از آخرت را بر گزیده اند خود باعث محرومیت خویشند و زهی خسران و بی خبری.
ص: 77
یَسْئَلُکَ أَهْلُ الْکِتابِ ... أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَهً- 153/ نساء است (1).
کلا- با تشدید حرف (ل) یعنی (هرگز) که در رد کردن، راندن و باطل نمودن سخن گوینده است.
و این کلمه یعنی- کلا- نقطه مقابل و نقیض واژه- إی- است که در اثبات نمودن و پاسخ مثبت دادن پا پذیرفتن بکار میرود [مثل إی و اللّه- یعنی آری بخدا سوگند چنین است].
أَ فَرَأَیْتَ الَّذِی کَفَرَ- 77/ مریم تا کلا- 79/ مریم).
لَعَلِّی أَعْمَلُ صالِحاً فِیما تَرَکْتُ کَلَّا- 100/ مؤمنون (2).
و آیات دیگر غیر از این و گفت:
کَلَّا لَمَّا یَقْضِ ما أَمَرَهُ- 23/ عبس (3).
__________________________________________________
می خواستند خدای را آشکار را به آنها نشان دهد و این بهانه گری های زر پرستان بنی اسرائیل است که پیامبر عظیم الشأن یعنی حضرت موسی علیه السّلام را بیش از سایر پیامبران اذیت نموده اند و از او میخواستند که از خداوند برای آنها سیر و عدس و پیاز نازل کند، خودش با خدایش داخل شهر شود و بجنگد تا آنها تشریف فرما شوند، در مدت ده روز یکباره از توحید به گوساله پرستی گرویدند و با تمام معجزات او درخواست دیدن خدای می نمودند و این بیماریها فقط ناشی از زر پرستی و دنیا خواری است.
همینکه هیولای مرگ را می بینند می گویند: پروردگارا ما را به دنیا باز گردان بسا که عمل صالح کنیم که هرگز چنین نیست.
اصلا با کفران و کفرش هر چه را که خداوند امر کرده انجام نداده و رد کرده است.
ص: 78
الکلاءه حفظ و نگهداشتن چیزی و باقی گزاردن آن است، می گویند:
کلاک اللّه: خدا باقیت دارد.
بلغ بک اکلا العمر: و عمر پایدار بتو بدهد و برساند.
اکتلات بعینی کذا: چشمم از خواب باز ماند و بیدار باقی ماند.
گفت: قُلْ مَنْ یَکْلَؤُکُمْ ...- 42/ انبیاء (1).
مکلا: لنگر گاه کشتی ها که در آنجا حفظ و نگهداری میشوند.
کلاء: محلی است در شهر بصره که چون لنگر گاه کشتی در آنجا واقع است آنطور نامیده میشود (2). از این واژه معنی نسیئه به کالی ء تعبیر (3) شده است
__________________________________________________
بگو چه کسی شب و روز از عذاب خدای حفظشان می کند، بَلْ هُمْ عَنْ ذِکْرِ رَبِّهِمْ مُعْرِضُونَ- 42/ انبیاء) ولی این کفر پیشگاه مغرور از یاد پروردگارشان روی میگردانند.
کلّا (ء) با فتحه حرف اول و تشدید حرف (ل) بدون همزه یا با همزه، هر مکانی است که کشتی ها در آنجا پهلو می گیرند و ساحل هر نهری است و نیز اسم محله ای مشهور و بازاری در بصره است که مردانی دانشمند نیز منسوب به همان محله هستند. (معجم البلدان/ یاقوت حموی 4/ 472).
واژه نسی ء و نسیئه در فارسی بگونه- نسیه- بکار میرود یعنی خرید و فروشی که بهای جنس و متاع با تأخیر و درنگ یا مدت دار پرداخت میشود. کالی ء- هم همان کالی است یعنی بیعانه دادن برای جنسی که می خواهند قیمتش را بطور نسیه و تأخیر بپردازند که غالبا در این گونه معاملات سودی افزون بر سود اولیه بر قیمت جنس می افزایند و لذا چنانکه در متن آمده و در تمام مآخذ لغوی و فقهی و اخلاقی ذکر شده پیامبر از چنین معاملاتی نهی فرموده است.
ص: 79
و از پیامبر صلّی اللّه علیه و اله روایت شده است که:
«نهی عن الکالی بالکالی ء» کلا: گیاهان خشک شده ای که برای خوراک ستوران نگهداری میشود.
مکان مکلا و کالی ء: جائی که گیاه خشکش زیاد است.
کلا در تثنیه بکار میرود چنانکه واژه- کل- در جمع،- کلا- لفظا مفرد و برای چیزی است که در معنی تثنیه است، گاهی باعتبار لفظش، چیزی واحد و مفرد از آن تعبیر می شود. و گاهی نیز باعتبار معنای آن لفظش تثنیه است، در آیه:
إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِنْدَکَ الْکِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ کِلاهُما- 23/ اسراء (1).
مونث این لفظ- کلتا- است و هر وقت واژه- کلا- به اسم ظاهر اضافه شود الف آن به حالت خودش باقی می ماند در حالت نصب یا جر یا رفع (فتحه، کسره، ضمه).
و هر گاه به ضمیر اضافه شود و در حالت فتحه و کسره الف آن به (ی) تبدیل میشود، می گویند: رایت کلیهما و مررت بکلیهما: [آن دور، دیدم، و بر آن گذشتم]. در آیه گفت:
کِلْتَا الْجَنَّتَیْنِ آتَتْ أُکُلَها- 33/ کهف.
و در حالت رفع می گویند: جاءنی کلاهما: [هر دو نزد من آمدند].
__________________________________________________
اشاره به حرمت داشتن پدر و مادر است می گوید: هر گاه یکی از آنها یا هر دوی آنها به سن کهولت و بزرگی برسند حرمتشان بیشتر دارید.
ص: 80
کم- تعبیری است از عدد و شمارش، و در باب استفهام بکار میرود اسم بعد از- کم- در جمله که تمیز عدد است با آن منصوب میشود مثل عبارت- کم رجلا ضربت؟
و در باب خبر هم بکار میرود و در آنصورت یعنی (کم خبری) اسمی که بعد از آن می آید و تمیز آن است با آن مجرور میشود مثل عبارت- کم رجل که اقتضای معنی زیادی و کثرت دارد.
و بیشتر حرف جاره- من- در اسمی که تمیز آن است داخل میشود مثل آیات:
کَمْ مِنْ قَرْیَهٍ أَهْلَکْناها 4/ اعراف.
کَمْ قَصَمْنا مِنْ قَرْیَهٍ کانَتْ ظالِمَهً- 11/ انبیاء.
کم- با ضمه حرف کاف و تشدید (م) یعنی: آستین یا چیزی است از پیراهن که دست را فرا می گیرد و می پوشاند.
(کم)- با کسره حرف (ک) و تشدید (م): شکوفه گل و درخت و چیزی که میوه را در خود می گیرد، جمعش [اکمام]. در آیه:
وَ النَّخْلُ ذاتُ الْأَکْمامِ- 11/ رحمن. (1)
کمه: چیزی است که سر را می پوشاند مانند: قلنسوه، یعنی کلاه بزرگ و بلند. (2)
__________________________________________________
خرما بن هائی دارای شکوفه.
قلنسوه: نوعی سرپوش و کلاه رسمی است که قضات و خلفاء بر سر
ص: 81
کمال الشی ء: بدست آوردن یا حاصل شدن آنچه را که عرض و مقصود از چیزی است، پس هر گاه گفته شود.
کمل- معنیش اینستکه مقصود از آن بدست آمده و حاصل شده است، در آیه گفت:
وَ الْوالِداتُ یُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَیْنِ کامِلَیْنِ- 233/ بقره.
__________________________________________________
می نهند از قرن دوم هجری به بعد مرسوم شده است، این واژه در لغت بمعنی دست به سینه ایستادن است، منصور عباسی دستور قلنسوه بر سر نهادن و شمشیر بر کمر بستن را داد.
بلاذری می نویسد: اعراب شکل قلنسوه را از اهالی سیستان و بلوچستان و هندوستان و افغانستان آموختند و به تدریج در جشنها رسم شد.
ابن خطیب در تاریخ می نویسد: در این زمان هر که راه عزلت و تصوف پیش می گیرد قلنسوه ای بر سر می نهد.
جاحظ می گوید: چون برای رفتن به دربار خلفاء و امراء قلنسوه مرسوم بود اکثریت مردم آنرا به طنز (دنیه) می گفتند و بد می دانستند. شهری هم در فلسطین به نام قلنسوه معروف است و تا قرن هشتم قلنسوه بر سر گذاشتن مرسوم بوده.
(مسعودی 8/ 402 مروج الذهب ترجمه فرانسه- بلاذری 422/ فتوح البلدان- الحضاره الاسلامیه/ آدم متز 2/ 236- ابن درید/ جمهره اللغه 3/ 341- تهذیب اللغه/ ازهری ج 9- معجم البلدان 4/ 394- اغانی 10/ 123- معجم الادباء 6/ 209- رحله ابن جبیر 204- البیان و التبیین 2/ 114/ الوزراء و الکتاب/ جهشیاری 348- بخلاء/ جاحظ 248.
ص: 82
هشدار و آگاهی است بر این که آن عمل یعنی دو سال کامل شیر دادن کودک نهایت و کمال مقصودی است که به صلاح فرزند تعلق می گیرد.
و آیه: لِیَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ کامِلَهً یَوْمَ الْقِیامَهِ- 25/ نحل «هشداری است بر اینکه تمام عقوبت و کمال آن در قیامت برای آنها حاصل میشود. و در آیه:
تِلْکَ عَشَرَهٌ کامِلَهٌ- 196/ بقره.
گفته اند جز این نیست که اگر آنها را با واژه عشره یعنی 10 (ده) و صفت (کامل) ذکر کرده نه برای اینستکه بما اعلام کند و آگاهی دهد که جمع عدد هفت و سه یعنی ده است بلکه برای اینست تا روشن کند و بیان نماید که روزه ده روزه روزه کامل کسی است که بجای قربانی کردن بر آن قیام می کند و نیز گفته شده وصف (کامله) در مورد (عشره) شمول و فراگیری در کلام است و نیز آگاهی بر فضیلتی است که عدد ده بصورت مشخص و شاخص در میان اعداد دارد زیرا (عشره) یا ده اولین عددی است که اعداد دیگر را در خود دارد و نخستین حلقه ای است که اعداد به آنجا منتهی و کامل میشود و هر چه که بعد از عدد ده باشد تکرار شده ای است از اعدادی که قبل از ده قرار دارد پس عدد ده عدد کاملی است. (1)
__________________________________________________
مطلبی که راغب در تجزیه عدد ده به هفت و سه اشاره می کند مربوط به آیه ای است در مورد انجام مراسم قربانی در حج و عمره که می گوید: حج و عمره را برای خدا انجام دهید و هر گاه از آنها باز ماندید و وامانده شدید هر چه میسرتان شود قربانی کنید و سرهای خویش متراشید تا قربانی به قربانگاه برسد و هر کدام از شما بیمار یا در سرش رنج و علتی هست سر نتراشد و در عوض روزه ای یا صدقه ای با ذبح گوسپندی انجام دهد و همینکه ایمن شدید هر کس پس از فراغت از عمره
ص: 83
الاکمه: کسی است که با چشمانی نابینا متولد میشود (کور مادرزاد) و بکسی هم که چشمش از دست میرود نیز گفته میشود، شاعر گوید:
«همت عیناه حتّی ابیضّتا»
[چشمانش آنچنان از دست رفت تا اینکه سپید شدند].
الکن: پوششی یا ظرفی که چیزی در آن حفظ میشود، می گویند:
کننت الشی ء: آنرا پوشاندم و در ظرفی پنهان کردم.
واژه- کننت- مخصوص به چیزی است که در خانه ای یا جامه ای استتار میشود و یا در غیر از آنها از اجسام دیگر.
خدای تعالی گفت:
کَأَنَّهُنَّ بَیْضٌ مَکْنُونٌ- 49/ صافات.
کَأَنَّهُمْ لُؤْلُؤٌ مَکْنُونٌ- 24/ طور.
(اکننت:) برای چیزی است که در نفس و جان پوشیده و حفظ میشود [رازی
__________________________________________________
به حج پرداخت، هر چه میسورش شود قربانی کند و هر کس قربانی نیافت سه روز در ایام حج و هفت روز چون از حج بازگشتید روزه بگیرید.
تِلْکَ عَشَرَهٌ کامِلَهٌ- 196/ بقره.
و این امر برای کسی است که خانواده اش در مسجد الحرام ساکن و مقیم میباشد.
ص: 84
یا سخنی یا خاطره ای را در دل و ذهن نگهداشتن و فاش نکردن]، خدای تعالی گوید.
أَوْ أَکْنَنْتُمْ فِی أَنْفُسِکُمْ- 235/ بقره.
جمع- کن- (اکنان)- است، در آیه:
وَ جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الْجِبالِ أَکْناناً- 81/ نحل.
(کنان): پرده ای یا چیزی است که از آن اشیاء را پنهان می کنند جمعش اکنه- است مثل:
غطاء و اغطیه (یعنی پرده و پوشش). در آیه گفت:
وَ جَعَلْنا عَلی قُلُوبِهِمْ أَکِنَّهً أَنْ یَفْقَهُوهُ- 25/ انعام.
وَ قالُوا قُلُوبُنا فِی أَکِنَّهٍ- 5/ فصلت.
گفته اند معنایش اینست که آنها میگفتند دلهای ما در پرده ای است از اینکه آنچه را که بر دل ما وارد میشود بفهمند چنانکه گفتند.
یا شُعَیْبُ ما نَفْقَهُ- 91/ هود (تا آخر آیه.
(ای شعیب ما درک نمی کنیم و نمی فهمیم) و آیه:
إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ فِی کِتابٍ (مَکْنُونٍ)- 78/ واقعه).
گفته شده مقصود از [کتاب مکنون] لوح محفوظ است و نیز گفته اند:
دلهای مؤمنین است و یا اینکه اشاره ای است به اینکه قرآن در پیشگاه خداوند محفوظ است چنانکه گفت:
وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ- 12/ یوسف.
به زن همسر گزیده و شهر کرده نیز- کنه- نامیده شده برای اینکه
ص: 85
در کوششی از حفظ و نگهداری شوهر خویش است همانطور که- محصنه- نامیده شده برای اینکه در حصنی یا دژی از محافظت شوهر است.
کنانه: تیردان یا ظرف چرمی سالم و ناشکافته.
خدای تعالی گوید:
إِنَّ الْإِنْسانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ- 6/ عادیات.
یعنی برای نعمت پروردگارش کفران پیشه و ناسپاس است چنانکه می گویند:
ارض کنود: وقتی که زمینی گیاهی را نرویانده است.
الکنز: انباشته کردن و قرار دادن مال و ثروت بر رویهم و حفاظت از آنها اصلش از:
کنزت التمر فی الوعاء است- یعنی خرما را در ظرف حفظ کردم.
زمن الکناز: وقتی است که خرما انبار میشود.
ناقه کناز: شتر فربه و گوشتی.
در آیه- وَ الَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّهَ ... 34/ توبه.
یعنی پولها را ذخیره و گنجینه میکنند و گفت.
فَذُوقُوا ما کُنْتُمْ تَکْنِزُونَ ... 35/ توبه (1) و لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ کَنْزٌ
__________________________________________________
واژه- کنز- بمعنی گنج- دهها واژه ای است که از زبان فارسی در قدیم معرب شده و در قرآن بکار رفته، ثعالبی آنرا در ردیف لغاتی میداند که مانند تنور
ص: 86
12/ هود.
یعنی ثروت و مال زیاد.
وَ کانَ تَحْتَهُ کَنْزٌ لَهُما ... 82/ کهف.
گفته اند کنز در این جا، نوشته ای علمی بوده. (که پدرشان برای آینده
__________________________________________________
- ضمیر- دینار- درهم در هر دو زبان، فارسی و عربی بر یک لفظ بکار رفته است، جوالقی مینویسد: «الکنز: فارسی معرب».
فیروز آبادی میگوید: «کنز- به فتح اول مالی است ذخیره شده و معرب است فارسی آن گنج است» یعنی طلا و نقره و هر چیزی که نگاه داشته میشود و مال و ثروت است.
(قاموس اللغه- فقه اللغه/ 452- المعرب 297) راغب هم ریشه عربی آنرا ذخیره کردن خرما در ظرف میداند.
دو آیه فوق یعنی آیه 34 و 35 سوره توبه اشاره به یکی از حالات غریزی و فطری هدایت نشده انسانهاست که الگوهای آنها را بنام- قارون- متکاثرین- مال اندوزان در قرآن به زشتی یاد میکند زیرا سرمایه عمومی را با آزمندی و حرص برای آینده نامعلوم خود ذخیره و گنجینه میکنند، منفورترین و جنایت بارترین این روش فردی در دنیای امروز از سوی ابرقدرتها بصورت ذخایر بمب ها و آلاتی است که هر کدام میلیونها دلار دلار و روبل از سرمایه های ملل گرسنه افریقائی و آسیائی را در انبارهای کشور خویش ذخیره کرده اند در دنیای ما میلیونها انسان با هیولای گرسنگی و بیماری ناشی از فقر دست و پا میزنند و کشورهای غرب و شرق سرمایه دار ثروت جهان را برای ویرانی عالم ذخیره نموده اند و با تجسم این کابوس وحشتناک به وعده عذاب الهی که در دو آیه فوق اشاره شده است بخوبی پی میبریم. میگوید و کسانیکه ثروت عمومی و زر و سیم را گنجینه و ذخیره میکنند و در راه خدای
ص: 87
آن دو کودک در کنار آن دیوار آنرا پنهان کرده بود.
- غاری است در کوه جمعش- کهوف (و بطور استعاره به کسی که پناه و ملجاء مردم است کهف میگویند): در آیه گفت:
أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ ... 9/ کهف.
یاقوت مینویسد: اصحاب کهف چهار صد سال قبل از تولد حضرت عیسی در قسطنطنیه از ظلم و جور دقیانوس به کوهستانی که غاری داشت هجرت کردند و رسولانی بودند که در همان زمان مأموریت ارشاد مردم را داشته اند و به نقل قول از- قراء- میگوید رقیم هم لوحه ای مسین بوده که مشخصات و اسامی
__________________________________________________
انفاق نمیکنند آنها را به عذاب دردناک بشارت ده، روز که در آتش دوزخ همان ذخایر و فلزات قیمتی شان را میگدازند و پیشانی و پشت و پهلوی آنها را با آن داغ میکنند و فرشتگان بآنها میگویند اینست نتیجه آنچه از زر و سیم برای خود ذخیره کردید اکنون عذاب اندوخته های آزمندیتان را بچشید.
و در سوره هود هم به مقیاس و ملاک مادی دنیا پرستان اشاره میکند و میگوید اینان نشانه پیامبری را با قیاس به خود و اینکه بزرگی را در ثروت تصور میکنند میدانند و میگویند- اگر پیامبر است چرا ثروت و مال ذخیره شده ای ندارد- انما انت نذیر- و اللّه علی کل شی ء و کیل.
بگفته سعدی این کوردلان نمیدانند که:
توانگری نه بمال است پیش اهل کمال که مال تا لب گور است و بعد از آن اعمال
یا اینکه:
دو چیز حال عمر است نام و نیک و صواب و زین دو درگذری کل من علیها فان
ص: 88
اصحاب کهف بر آن نوشته شده بود، عقاید و دین آنها هم در همان لوح ثبت شده و تعدادشان هفت نفر بوده) (ج 3/ ص 61 معجم البلدان).
موی سپیدی که بر سر و رویش ظاهر شده در آیه گفت.
وَ یُکَلِّمُ النَّاسَ فِی الْمَهْدِ وَ کَهْلًا وَ مِنَ الصَّالِحِینَ- 46/ آل عمران.
و اکتهل البنات: در وقتی گفته میشود که گیاه همچون حالت پیری رو به خشکی و پژمردگی باشد، شاعر میگوید:
موزّر بهشیم النبت مکتهل. (1).
(آن گیاه و بوته گل با ساقه های زیبایش به رشد کامل رسیده).
کاهن: کسی است که از اخبار گذشته دور با نوعی ظن و گمان خبر میدهد ولی- عراف- کسی است که با همان ظن و گمان از اخبار آینده سخن میگوید.
در باره این دو کار که اساسش بر گمانی است که امکان خطا و ثواب در آن هست پیامبر خدا که سلام و درود خدا بر او باد فرموده است.
من اتی عرّافا او کاهنا فصدّقه بما قال، فقد کفر بما انزل علی ابی-
__________________________________________________
مصراع فوق از قصیده اعشی شاعر قبل از اسلام است که گلی رشد یافته و به حد بلندیش رسیده رای زیبا وصف میکند میگوید:
یضاحک الشّمس منها کوکب شرق- موزر بعمیم النبت مکتهل.
گوئی نور خورشید با زردی طلائیش رنگ سبز گیاه رای در بر گرفته و تمام ساقه اش به زیبائی رشد یافته. (دیوان- مقاییس- لسان).
ص: 89
القاسم».
یعنی کسی که به کاهن و عراف که هر دو پندار با فانی هستند توجه کند و سخن آنها رای تصدیق نماید به آیات الهی که بر پیامبر نازل شده است کفر ورزیده است.
کهن فلان کهانه: او به حرفه کاهنی و کهانت پرداخته است.
اما- کهن- در وقتی گفته میشود که کسی متخصص در فن کهانت باشد.
تکهن- خود رای به کهانت شناساند و معرفی کرد.
در آیه گفت:
وَ لا بِقَوْلِ کاهِنٍ، قَلِیلًا ما تَذَکَّرُونَ- 42/ الحاقه).
(با توجه به آیات قبل میگوید: سوگند به آنچه که می بیند و آنچه را که از دیدگانتان پوشیده است و نمی بینید، قرآن بحقیقت وحی خدا و کلام رسول گرامی و بزرگوار است نه سخن شاعری است و نه سخن کاهنی، گر چه اندکی بآن میگروند و اندکی حقایق آنرا متذکر میشوند. قرآن نازل شده از وحی الهی است که خدای جهانیان است و هر گاه پیامبر سخنانی افزون بر وحی در آن میآمیخت او را بقهر میگرفتیم، قرآن سخن حقی است، پس تو ای رسول گرامی نام خدای را ستایش یاد کن).
الکوب- قدح و کاسه بدون دسته و دستگیره- جمعش- اکواب است در آیه گفت:
بِأَکْوابٍ وَ أَبارِیقَ وَ کَأْسٍ مِنْ مَعِینٍ- 18/ واقعه.
ص: 90
کوبه- طبلی است که در بازیها به آن میکوبند و میزنند. (1).
الکید: نوعی از حیله گری و چاره جوئی است که به دو معنی ناپسند و پسندیده بکار میرود، هر چند که بصورت ناپسند و مذموم بیشتر معمول است.
هم چنین واژه های- استدراج و مکر در همان معنی است که گاهی پسندیده است در آیه گفت:
کَذلِکَ کِدْنا لِیُوسُفَ- 76/ یوسف.
در مورد گم نمودن پیمانه ای بود که بدستور یوسف به برادرانش با آن غله دادند و آنرا در کیسه برادر کوچکش قرار دادند تا او را نگهدارند و خداوند میگوید، چنین روشی برای روشن نمودن دیگر برادرانش به کار ناهنجاری که قبلا در باره او نموده بودند به یوسف آموختیم و الهام کردیم).
در آیه گفت:
__________________________________________________
واژه های- کوبه- ابریق- کاس- بصورتهای- کبه- آبریز- و کاسه آمده که شکل دیگر آن در عربی- قصعه- است در هر دو زبان عربی و فارسی از قدیم بکار رفته است که در قرآن هم هر سه واژه بصورتهای- اکواب- اباریق و کاسی آمده است.
فیروز آبادی ابریق را معرب از ابریز فارسی دانسته جوالیقی هم دو واژه کوبه و ابریق را غیر عربی میداند ثعالبی هم مانند صاحب قاموس نظر داده است و امروز کبه یعنی ظرف آب بدون دسته و لوله در لهجه های فارسی جنوب بکار میرود.
(فقه اللغه 453/ المعرب 295/ قاموس اللغه)
ص: 91
وَ أُمْلِی لَهُمْ إِنَّ کَیْدِی مَتِینٌ- 183/ اعراف).
در مورد این آیه بعضی از علماء گفته اند، «منظور از کید در این آیه- عذاب- است اما صحیح آن اینست که همان مهلت دادن است که با تکذیب نمودن آیات خدای بناچار سرنوشتشان با عمر زیاد هم به عذاب میانجامد، مثل آیه:
إِنَّما نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً، 178/ آل عمران.
و در آیه 52 سوره یوسف نتیجه گناهان اینگونه افراد را با آیه.
أَنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی کَیْدَ الْخائِنِینَ 52/ یوسف بیان میکند.
دو آیه آخر که ویژه خیانت کاران است آگاهی و هشداری است بر اینکه کید و چاره جوئی خائنین سرنوشتی نکبت بار دارد و خدا هدایتشان نخواهد کرد ولی کید و چاره جوئی کسیکه قصد خیانت ندارد مشمول هدایت خدا خواهد بود، که کارش بخوبی و فرجام نیک میرسد.
و آیه- لَأَکِیدَنَّ أَصْنامَکُمْ 57/ انبیاء.
یعنی محققا به بتهاتان بعدی میرسد.
و آیه- فَأَرادُوا بِهِ کَیْداً فَجَعَلْناهُمُ الْأَسْفَلِینَ- 98/ صافات.
(مربوط به نیات سوء و کید و مکر مخالفین حضرت ابراهیم علیه السّلام است که خداوند نیرنگ آنها را باطل کرد و آتش بر ابراهیم علیه السّلام سرد و سلامت شد).
و آیه- فَإِنْ کانَ لَکُمْ کَیْدٌ فَکِیدُونِ- 29/ مرسلات.
خطاب به کسانی است که در دنیا خود را زیرکتر و از همه داناتر میدانند اما آیات خدا و قیامت را تکذیب مینمایند که در قیامت به آنها میگویند اکنون اگر مکر و حیله ای دارید انجام دهید.
ص: 92
و آیات- کَیْدُ ساحِرٍ- فَأَجْمِعُوا کَیْدَکُمْ- 9 و 10/ طه.
میگویند- فلان یکید بنفسه- یعنی در حال نزع و جان دادن است، و کاد الزنده یعنی چوب آتش زنه آتشش کم و کند است.
فعل (کاد) برای فعل و کاری که انجامش نزدیک است وضع شده است میگویند- کاد یفعل- در وقتی بکار میرود که کاری تاکنون انجام نشده و نزدیک به انجام است، ولی هر گاه با حرف (نفی) همراه باشد، احتمال انجامش نزدیک است و هم چنین در کاری که نزدیک است انجام نشود و واقع نگردد. مثل:
آیه- لَقَدْ کِدْتَ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئاً قَلِیلًا- 74/ اسراء):
اشاره به توجه خداوند نسبت به پیامبر است که میگوید- اگر ترا ثابت قدم نمیگردانیدیم نزدیک بود که بآنان اندک تمایلی و اعتمادی پیدا کنی- که در این آیه روش فریبکارانه غیر مؤمنین را به مؤمنین تذکر میدهد تا از آنان ایمن باشند).
آیات دیگری که از این واژه در آن بکار رفته عبارتند از:
وَ إِنْ کادُوا 82/ اسراء- تَکادُ السَّماواتُ 90/ مریم- یَکادُ الْبَرْقُ 14/ بقره- یَکادُونَ یَسْطُونَ 72/ حج- إِنْ کِدْتَ لَتُرْدِینِ 56/ صافات).
هر گاه حرف (نفی) قبل از- کاد- یا بعد از آن باشد در معنی آن فرقی نخواهد داشت، مثل آیه:
وَ ما کادُوا یَفْعَلُونَ 71 بقره لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ 78/ نساء.
حرف نفی (ان) کمربا- کاد- بکار میرود مگر بضرورت شعری.
شاعر میگوید:- قد کاد من طول البلی این یمحصا
ص: 93
یعنی- میگذرد و فرسوده میشود.
کور الشی ء: گرداندن و پیچاندن چیزی که قسمت هایش بیکدیگر پیوسته شود مثل پیچیدن دستار یا عمامه. در آیه گفت:
یُکَوِّرُ اللَّیْلَ عَلَی النَّهارِ وَ یُکَوِّرُ النَّهارَ عَلَی اللَّیْلِ.
اشاره به گردش و جریان خورشید در محل های مختلف طلوع و کوتاه شدن زمان شب و روز و زیاد شدن آنهاست.
طعنه و کوره- زمانی گفته میشود که کسی را کاملا با نیزه بزمین بیندازد.
اکتار الفرس- آن اسب در دویدن دمش را چرخاند و- کور- شتران زیاد.
کواره النحل- نوعی زنبور عسل، و- الکور- رحل استر و شتر و نیز جایگاه آنها.
کوره- هر شهری که روستاها و محله هائی را در بر گرفته باشد (شهر بزرگ).
در آیه گفت: کَأْساً کانَ مِزاجُها زَنْجَبِیلًا.
کاس ظرفی است که شربت یا نوشیدنی در آن میریزند (کاسه) که آن نوشیدنی و ظرف را هم جداگانه- کاس- نامیدند، میگویند- شربت کاسا- و- کاس طیبه- یعنی شربتی پاک.
ص: 94
در آیه گفت: وَ کَأْسٍ مِنْ مَعِینٍ- واقعه 18) کاست الناقه تکوس- آن شتر با سه پا راه میرود (از یک دست یا یک پا ناقص است).
کیس- تیزهوشی و قریحه سرشار- اکاس الرجل و اکیس- آن مرد فرزندان باهوش و با کیاستی دارد، مکر و نیرنگ یا خدعه را هم «کیسان» گویند.
یا بتصور اینکه غدر و مکر نوعی زیرکی و کیاست است که بکار میرود یا اینکه- کیسان- نام مردی بوده به حیله گری معروف، سپس هر فریبکار و مکاری را- کیسان گفته اند مثل اینکه- هالکی- نام آهنگری است که به فن آهنگری معروف شده و بعدا هر آهنگر و حدادی را هالکی نامیدند.
کیف- لفظی است که با بکار بردن آن از چگونگی چیزی پرسش میشود که آن را با همانند چیزی یا تا همگون با آن بدانیم، مثل اینکه از سپیدی یا سیاهی، از تندرستی یا بیماری پرسش شود، بنابراین صحیح نیست که در مورد خدای عزّ و جلّ واژه- کیف- یعنی چگونه است- را بکار ببریم (زیرا او به چیزی شبیه نیست- لیس کمثله شی ء) گاهی سؤال از خود چیزی است که در باره اش پرسش میکنیم مثل سپیدی یا سیاهی آن که به- کیف- تعبیر میشود و ما در سخن گفتن آنرا- کیف مینامیم.
(در معنی اول میگوئیم چگونه است؟ و در معنی دوم بمعنی چطور چنین است؟).
ص: 95
و تمام آیاتی که خداوند آنها را با لفظ- کیف- خبر داده است و در باره خود خدا است استخبار و آگاه نمودن مخاطب است به روش هشدار برای مخاطب یا توبیخی است بصورت پرسش مثل آیات:
کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللَّهِ- بقره 28- و کَیْفَ یَهْدِی اللَّهُ 86 آل عمران (1) و کَیْفَ یَکُونُ لِلْمُشْرِکِینَ عَهْدٌ- توبه 7 و انْظُرْ کَیْفَ ضَرَبُوا لَکَ الْأَمْثالَ- فرقان 9 و فَانْظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ عنکبوت 20 و أَ وَ لَمْ یَرَوْا کَیْفَ یُبْدِئُ اللَّهُ الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ- عنکبوت 19
__________________________________________________
ترجمه تمام آیه چنین است:
چگونه خداوند گروهی را که بعد از ایمان آوردن به خدا و گواهی دادن به راستی و حقانیت پیامبر و بعد از دلائل روشن از راه طغیان و سرکشی و عناد باز کافر شده اند هدایت میکند، خداوند هرگز گروه ستم پیشه و ظالم را هدایت نخواهد کرد کیفرشان اینست که خدا و فرشتگان و همه مردمان بر آنها لعنت و نفرین کنند، در عذاب جاودانه اند و تخفیفی هم ندارد و مورد رحمت حق نیستند، مگر کسانی که از آنان براستی توبه کنند و گذشته خویش جبران نموده به صلاح آیند که در آنصورت- ان اللّه غفور رحیم.
از آیه فوق دو معنی برای ظلم و ستم و ستم پیشگان و ظالمین فهمیده میشود:
یکی کفر ورزیدن بعد از ایمان.
دوم- انکار پیامبر و انکار حقیقت نمودن بعد از دلایل آشکار، که براستی ظلم و ستم هم از همین کفر و انکار حق سر چشمه میگیرد و گر نه خدا پرستان حقیقت بین نسبت به خدا و نسبت به خلق و نسبت به خود هرگز ستم روا نمیدارند زیرا میدانند که خداوند گفته است:
وَ الْکافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ- إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ- وَ مَنْ یَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ
ص: 96
[روی سخن در آیه اخیر به ناباوران به خدا و دروغ پنداران پیامبری است که میگوید آیا هنوز ندیده اند که چگونه خداوند خلق رای ایجاد میکند و این سلسله نبودن و هست شدن دائمی است و باز به اصل خود بر میگرداند و این کار بر او بسیار آسان است در زمین سیر کنید تا آغاز و ایجاد خلق رای مشاهده کنید].
واژه کیل- برای پیمانه کردن غلات و حبوبات بکار میرود،- کلت له الطعام- در وقتی گفته میشود که من عهده دار آن کار باشم، «کلته» پیمانه ای غله باو دادم، «اکتلت علیه» پیمانه ای از او گرفتم.
خدای تعالی میگوید:
وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفِینَ الَّذِینَ إِذَا اکْتالُوا عَلَی النَّاسِ یَسْتَوْفُونَ وَ إِذا کالُوهُمْ .../ 73 مطففین (1).
هر چند که این آیه با واژه «کیل» مخصوص شده است یعنی با پیمانه معامله
__________________________________________________
- وَ ما یَجْحَدُ بِآیاتِنا إِلَّا الظَّالِمُونَ.
و مردم سه دسته اند:
1- ستم پیشه و ظالم 2- میانه رو و در مرز حق عمل کننده.
3- پیشی گیرندگان به نیکی ها
خدایا چنان کن سر انجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار
وای بر کسانیکه چون چیزی از مردم میگیرند تمام و کامل میستانند و چون چیزی یا همانرا میدهند کم میدهند.
ص: 97
کردن، اما تشویقی است بر عدالت جوئی و پیروی از حق و عدل در هر چیزی که در آن داد و ستد یا گرفتن و پرداختن باشد.
و بطور کلی در هر خرید و فروشی که حق و عدالت بایستی در آن رعایت شود). در آیه گفت:
فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ- اسرا- 35) و فَأَرْسِلْ مَعَنا أَخانا نَکْتَلْ یوسف 63 و کَیْلَ بَعِیرٍ- یوسف 65).
یعنی مقدار بار یک شتر.
واژه «کان» عبارت از زمان گذشته است و در بسیاری از توصیف ها در باره صفات خداوند خبر از معنی ازلیت میدهد مثل:
إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیماً حَکِیماً- 11 نساء و- کانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً- 17 نساء و صدها آیه دیگر که از ازلی بودن علم و حکمت و قدرت و رحمت و بخشش حق تعالی خبر میدهد.
و نیز در آیات:
وَ کانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً- نساء 92 وَ کانَ اللَّهُ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیراً- احزاب 27.
و هر گاه واژه «کان» یعنی بود بصورت ماضی و متعلق به صفت در چیزی که هنوز وجود دارد بکار رود آگاهی بر این است که آن وصف و صفت ملازم آن چیز است و کمتر میشود که از او جدا شود مثل کلام خداوند در باره انسان که میگوید:
وَ کانَ الْإِنْسانُ کَفُوراً و وَ کانَ الْإِنْسانُ قَتُوراً- اسرا 100
ص: 98
و وَ کانَ الْإِنْسانُ أَکْثَرَ شَیْ ءٍ جَدَلًا- کهف 54.
که صفات کفران پیشگی و سستی و ستیزه خوئی ملازم انسان است و کمتر از او دور میشود.
و در مورد شیطان میگوید:
وَ کانَ الشَّیْطانُ لِلْإِنْسانِ خَذُولًا- فرقان 29 و وَ کانَ الشَّیْطانُ لِرَبِّهِ کَفُوراً اسرا 27.
«کان» هر گاه در معنی زمان ماضی بکار رود جائز است که در کار بردش در آن صفات بحال خود باقی باشد چنانکه در آیات اخیر ذکر شد: و نیز جائز است که صفات یاد شده در چیزی یا شخصی که با «کان» بیان شده فقط در گذشته بوده و تغییر کرده باشد مثل:
کان فلان کذا- ثم صار کذا.
یعنی فلانی چنین بود و چنین شد، در چنین مواردی فرق نمیکند که زمان مورد نظر یعنی زمانی که «کان» در آن بکار رفته بسیار دور و یا گذشته بعید باشد مثل اینکه گفته شود «کان فی اوّل ما اوحد اللّه تعالی» یعنی در سر آغازی بود که خدای تعالی آفرینش بوجود آورده است و ایجاد کرده است و یا اینکه بکار بردن «کان» در زمانی باشد که فقط یک لحظه از وقتی که سخن در آن مورد میگوئیم گذشته باشد، برای هر دو مورد.
1- مثل اینکه بگوئی «کان آدم کذا» آدم چنان بوده.
2- یا اینکه گفته شود «کان زید هیهنا» زید این جا بود (که در عبارت اول از چگونگی خلقت آدم و در عبارت دوّم از یک لحظه قبل سخن گفته ایم) بطوری که میان تو و زمانی که از بودن «زیر» خبر میدهی کمترین زمانی فاصله است.
ص: 99
از این روی- درست است که در آیه گفته میشود:
کَیْفَ نُکَلِّمُ مَنْ کانَ فِی الْمَهْدِ صَبِیًّا- مریم 29.
واژه «کان» اشاره به حضرت عیسی علیه السّلام و حالتی که از نظر کودکی و در گهواره بودن او در آن لحظات مشاهده کرده اند ولی مدتش گذشته است.
و سخن کسی که میگوید این آیه اشاره به همان زمان حال است درست نیست زیرا اشاره به چیزی است که زمانش سپری شده ولی به زمان سخنان آنها در مورد حضرت عیسی علیه السّلام که میگویند ما چگونه با کودکی که در گهواره است سخن بگوئیم نزدیک است. در آیه گفت:
کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّهٍ- آل عمران 110.
گفته اند «کنتم» در معنی حال است یعنی اکنون بهترین امت هستید، که این سخن درست نیست بلکه اشاره به اینست که میگوید:
کنتم کذلک فی تقدیر اللّه تعالی و حکمه.
یعنی در تقدیر خدای تعالی و حکم او شما بهترین امت بوده اید. در مورد آیه:
وَ إِنْ کانَ ذُو عُسْرَهٍ- بقره/ 280.
گفته شده «کان» یعنی حاصل شد و واقع شد (1).
__________________________________________________
آیه فوق یکی از آیات بسیار مهم اقتصادی اجتماعی و تربیتی اسلام است که بعد از دستور حذف رباخواری از جامعه میگوید: «کسانی که ربا خوارند در آستانه قیامت همچون دیوانگان از قبرهاشان بر میخیزند زیرا احمقانه می پنداشتند ربا خواری و داد و ستد هر دو یکی است و حال اینکه خداوند ربا را حرام و پیشه وری و کسب را جائز و حلال کرده ... خداوند سود ربا را نابود میگرداند و بخشش و صدقات را افزونی میدهد، خداوند مردم بی ایمان و تبهکار گنه پیشه را دوست ندارد
ص: 100
اما واژه «الکون» معنی هستی و وجود را بعضی از علما در معنی تغییر جوهر به ماده ای که از آن پست تر است بکار میبرند ولی بیشتر متکلمین آنرا در معنی «ابداع» و اتخاذ بکار میبرند. اما واژه: «کینونه» از نظر بعضی از علمای نحو بر وزن «فعلوله» است که در اصل «کونونه» بوده، چون حرکت «ضمه» و
__________________________________________________
کسانی که با ایمان و کارهای شایسته نماز بر پای داشته و زکوه میدهند پاداششان در پیشگاه خداوند است و هرگز ترس از آینده و اندوه بر گذشته ندارند، اینان بایستی اگر مؤمن واقعی هستند از ربا خواری در گذرند و گر نه با خدا و رسول ستیزه خوئی و جنگ کرده اند و اگر در وام دادن به پس گرفتن همان مبلغ اکتفا کردند به کسی ستم نکرده اید و ستمی هم ندیده اید و إِنْ کانَ ذُو عُسْرَهٍ فَنَظِرَهٌ إِلی مَیْسَرَهٍ وَ أَنْ تَصَدَّقُوا خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ- 280/ بقره. یعنی هر گاه بر بدهکار و وام دار تنگدستی حاصل شد و قدرت بر پرداخت وام نداشت او را بگذارید تا توانگر گردد و اگر در تنگدستی او وام را بر او ببخشید برای شما بهتر است.
و خدای را سپاس که پس از هزار و چهار صد سال موضوع ربا در جامعه اسلامی ایرانی ما بطور شایسته ای آنگونه حل شده است که در مدت یک سال امت انقلابی اسلامی مان میلیاردها تومان در سراسر کشور درآمدهای افزون بر نیاز خود را برای قرض الحسنه و وام بدون ربا و بهره در بانک ها سپرده اند تا نیازمندان جامعه مان حقیقت آئین عدالت گستر اسلام را عملا دریابند و در این انقلاب اسلامی برای شئون وام بدون بهره در حالتی عمل میشود که تمام کشورهای جهان در دو جبهه وام دهنده و وام گیرنده و ربا و بهره دهی دست بگریبان فقر و فشار و استثمار هستند و هر روز چهره ظلم و ستم کابوسی جامعه بشری از بیم و وحشت فراهم میکند و ایران انقلابی اسلامی بعد از هشت سال جنگ با کفر جهانی و تحریم اقتصادی و صدها مشکل اجتماعی گریبانگیر وام و قرض جهانی نیست.
ص: 101
حرف «واو» را با هم زشت دانسته اند و آنرا به «کینونه» بر گردانده اند.
ولی «سیبویه میگوید اصلش» کیونونه بر وزن فنعلوله است که بعد از ادغام کینونه و با حذف یک «ی» کنونه شده است چنانکه در واژه «میت و میت» حرف «ی» حذف شده و اصل میت میوت است.
و اگر کینونه را بر هم بر اصلش تلفظ نکرده اند و میت را بهمین صورت گفته اند برای ثقیل بودن تلفظ آن است.
در مورد واژه (مکان) گفته اند اصلش از فعل «کان، یکون» است اما چون واژه «مکان» در سخن گفتن شان زیاد بکار رفته است، پنداشته شد که حرف «م» در مکان جزو اصل کلمه است و لذا گفتند تمکن، یتمکن، تمکن، چنانکه در واژه «مسکن» هم تمکن، یتمکن، تمکن، گفته شد.
(استکان) فلان: یعنی فروتنی و خضوع کرد گوئی از این حالات به سکون و آرامشی رسیده است که دیگر بی تابی و خواری را ترک کرده. در آیه گفت:
فَمَا اسْتَکانُوا لِرَبِّهِمْ- 76 مؤمنون).
(یعنی اگر کسانیکه از روی عناد و جهالت و طغیان ایمان به آخرت ندارند در دنیا به عذاب سختی هم گرفتارشان کنیم باز توبه و تضرع نخواهند داشت).
کوی یعنی داغ کرد چنانکه میگوئی «کویت الدابّه بالنّار کیّا» حیوان را با آتش علامت گذاری و داغ کردم، در آیه گفت:
فَتُکْوی بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ- 35/ توبه (1).
__________________________________________________
آیات 34 و 35 سوره توبه سرنوشت نکبت بار کسانی را که طلا و نقره
ص: 102
بدون تشدید حرف (ی) بمعنی «برای اینکه» است یا علتی برای انجام کار یا چیزی، اگر بگویند لم فعلت؟ یعنی چرا آن کار را انجام دادی؟ که در جوابش میگویند کی یکون کذا تا اینکه چنان بشود، و واژه «کیلا» برای نفی کار است در آیه گفت:
کَیْ لا یَکُونَ دُولَهً- 7/ حشر (1).
__________________________________________________
یا سرمایه های مردم را برای خود گنجینه و ذخیره میکنند اینطور بیان میکند میگوید:
«ای اهل ایمان بسیاری از عالم نمایان و رهبانان اموال جامعه را به باطل طعمه خود میکنند و مردم را از راه خدا باز میدارند، کسانیکه زر و سیم میاندوزند و گنجینه و ذخیره میکنند و آن سرمایه ها را در راه خدا انفاق نمیکنند آنها را به عذابی دردناک بشارت ده، روز که در آتش دوزخ و بر سر ذخائرشان گداخته میشوند، پیشانی و پشت و پهلوی آنها را با همان طلاها و نقره ها داغ میکنند، کارگزاران عذاب بآنها میگویند، اینست نتیجه شوم آنچه از زر و سیم برای خود ذخیره میکردید اکنون آتش و عذاب سیم ورزی که اندوخته بودید بچشید».
این آیه کامل کننده معانی آیاتی است که در مورد تعدیل ثروت و تقسیم غنائم بیان شده است و سهیم بودن محرومان را به ترتیب ذکر میکند، میگوید:
غنایمی که از کفار بدون جنگیدن سپاهیان ولی با ایجاد رعب و تسلیم از سوی خداوند در دلهای آنها پیامبرش را بر آنان مسلط نموده است. آن غنائم و اموال در شش سهم بترتیب زیر بایستی تقسیم شود:
1- سهم خداوند که در راه عمران و آبادی کعبه و مساجد صرف میشود.
2- سهم پیامبر که خود آنرا به مستحقان از نیازمندان مهاجرین می بخشد.
3- خویشاوندان نیازمند.
4- کودکان یتیم و بی سرپرست که اشاره به همان فرزندان شهدای جنگی و سایر یتیمان نیازمند است.
ص: 103
(کی و کیلا فعل مضارع را منصوب میکنند).
حرف «ک» بران تشبیه و تمثیل بکار میرود و در آیه:
فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ صَفْوانٍ عَلَیْهِ تُرابٌ- بقره/ 264.
یعنی بیان حال ایشان مانند سنگی است که بر رویش خاکی باشد که با بادی پراکنده میشود اشاره به بخشش کسانی است که برای منت گزاردن بر فقر او نیز برای ریا چیزی از مالشان را نمی بخشند که میگوید کارشان بیهوده و بدون پاداش است.
و نیز در صدر آیه میگوید:
کَالَّذِی یُنْفِقُ مالَهُ- 264/ بقره.
حرف کاف در این جا تشبیه نیست بلکه تمثیلی است از بی نتیجه بودن
__________________________________________________
سهم مسکینان و مستضعفان با عفت.
6- کسانی که از دیارشان آواره شده اند و در تنگدستی هستند، سپس میگوید این حکم برای اینست که ثروت توانگران تا افزون تر نشود و همچون دوران جاهلیت طبقه ممتاز متکاثره و زرپرست حکومت جاهلی را تجدید نکنند، بنابر این ای گروندگان به اسلام آنچه پیامبر حق دستور میدهد و به شما می بخشد بگیرید و از آنچه را که نهی میکند دوری کنید پارسائی و تقوی پیشه کنید که سرنوشت نافرمانان از حق بسیار گرانبار است سپس میگوید مهاجرین نیازمند که از دیار و اموالشان رانده شده اند اما در عین تنگدستی در راه خشنودی خداوند و فضل و کرم او هستند، خدای و پیامبر را یاری میکنند اینان راستگویانند.
ص: 104
بخشش ریاکارانه، چنانکه علمای نحو میگویند مثلا تعریف اسم مانند اینست که میگوئی «زید» یعنی مثل کلمه ی زید. در آوردن حرف «ک» تمثیل و مثال بیشتر از تشبیه بکار میرود زیرا هر تمثیلی تشبیه است اما هر تشبیهی تمثیل نیست (1).
پایان حرف کاف
__________________________________________________
چرا حرف- ک- که برای تمثیل یا تشبیه بکار میرود و معنی- مثل و- مثل- را میدهد و بر سر همین دو کلمه هم میآید- مانند- کمثل الذی- یا- لیس کمثله شی ء- و آیات دیگر بیان کامل و توجیه آن در ذیل واژه- مثل- در همین جلد سوم آمده است.
)
ص: 105
لب، عقل و خردی است که از هر ناخالصی و شائبه ای پاک باشد، لب که به معنی مغز و اصل هر چیزی است نامگذاری به عقل پاک و خالص برای اینست که عقل و خرد خالص کنندی همه معانی است که در وجود انسان هست مانند مغزها و مغز و اصل هر چیزی. گفته اند مفهوم واژه لب برتر و والاتر از معنی عقل است بس هر لبی عقل است و هر عقلی لب نیست. و از این جهت خدای تعالی فهمیدن و درک احکامی که عقل های کامل و پاک آنها را می فهمند مربوط به «اولو الالباب» میداند یعنی فرزانگان و صاحبان عقول و خردهای کامل، و میگوید:
وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَهَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً، وَ ما یَذَّکَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ 269/ بقره.
(حقیقت و ارزش حکمت را که خداوند آنرا با خیر و نعمت بسیار بیان کرده است کسانی درک میکنند که خردمندانی فرزانه و کامل هستند) و از این قبیل آیات:
لب فلان یلب، خردمند شد.
زنی در مورد کمال عقلائی فرزندش گفته است:
اضربه کی یلبّ و یقود الجیش ذا اللجب
یعنی ادبش میکنم تا عاقل شود و شایسته سروری بر سپاهی انبوه و پر همهمه
ص: 106
گردد (1).
رجل البیب: مرد خردمندی است از قومی معروف به خردمندی و عقل «من قوم الباء».
البّ بالمکان: در آن مکان اقامت گزید و ساکن شد، که اصلش از انداختن افسار شتر بر گردن و سینه اوست تا مستقلا و با ثبات حرکت کند.
تلّبب: او مصمّم به انجام کار شد و کمر دربست که اصلش از همان آماده کردن حیوان است که تنگش را محکم می بندند.
لبّبته: به سینه و سرش زدم زیرا سر و سینه مکان عقل و خرد و مرکز وجود انسان است.
__________________________________________________
ابن اثیر این سخن را از مادر- زبیر- نقل میکند که با عبارت- ذا الجلب- هم آمده است زیرا- لجب و جلب هر دو بمعنی ازدحام و سر و صدای زیاد سربازان است. (النهایه 1/ 281 و 4/ 223) لب- ریشه واژه است و بمعانی ثبات و همراه بودن و نیز پاکی و خلوص است.
معنی دیگر آن که معروف است و هر چیز خالص و پاکی را- لب- گویند (مقاییس 5/ 199).
جلال الدین مولوی در تفسیر سوره- یا أَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ- میگوید خداوند به پیامبر فرمود:
باش کشتیبان در این بحر صفا که تو نوح ثانئی ای مصطفی
ره شناسی می بباید با لباب هر رهی را خاصه اندر راه آب
دو کتاب هم بنام های- لباب الالباب- از عوفی و یکی هم- لب لباب مثنوی- از ملا حسین کاشفی هست که دومی تمام هفت دفتر را بصورت شرح موضوعی بسیار زیبا تنظیم نموده و زوائد داستانهای مثنوی را حذف کرده است.
ص: 107
فلان فی لبب رخیّ: او در آسایش است.
لبیک: اصلش از همان ساکن شدن در یک مکان یعنی از- لب و الب- است در آداب ذکر حج در خانه خدای و مراسم حج که عبارت- لبیک اللهم لبیک- کلمه- لبیک- دو بار تکرار میشود برای اینست که گوینده آن میخواهد دعوت خدا را به زیارت و حج دوبار اجابت کند و پاسخ دهد.
گفته اند- لبیک- اصلش از- لبب- است که حرف- ب- دوم به حرف- ی- تبدیل شده است مثل- تظنیت- که تظننت- است یا از عبارت- امراه لبه- گرفته شده یعنی مادری که به فرزندش محبت میورزد که در این صورت تکرار کلمه لبیک- تکرار اخلاص بعد از اخلاص است و یا از- لب الطعام- یعنی خالص «حسب لباب» خاندان و اصلی ارزشمند و پاک.
«لبث بالمکان» در آنجا اقامت گزید و ملازم آن مکان شد: در آیه گفت:
فَلَبِثَ فِیهِمْ أَلْفَ سَنَهٍ- 14/ عنکبوت (1)
__________________________________________________
مربوط به رسالت نوح پیامبر علیه السّلام در میان قوم ستمگر و ظالمی است که میفرماید نوح نهصد و پنجاه سال ابلاغ خدا پرستی نمود و چون مردمی ستم پیشه بودند ایمان نیاوردند و با طوفانی فراگیر بهلاکت رسیدند.
بگفته مولوی:
جمله ذرات زمین و آسمان لشگر حقند گاه امتحان
باد را دیدی که با عادان چه کرد آب را دیدی که در طوفان چه کرد
آنچه آن با بیل با آن بیل کرد آنچه پشه کله ی نمرود خورد
آنچه بر فرعون، زد آن بحر کین و آنچه با قارون نمودست این زمین
ص: 108
و فَلَبِثْتَ سِنِینَ- 40/ طه (1) و همینطور در آیات زیر:
کَمْ لَبِثْتُمْ، قالُوا لَبِثْنا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ- قالُوا رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ- 19/ کهف (2).
لَمْ یَلْبَثُوا إِلَّا عَشِیَّهً- 46/ نازعات و لَمْ یَلْبَثُوا إِلَّا ساعَهً- 45/ یونس (3) و ما لَبِثُوا فِی الْعَذابِ الْمُهِینِ- 14/ سبا (4).
__________________________________________________
گر بگویم از جمادات جهان عاقلانه یاری پیغمبران
مثنوی چندان شود که چل شتر گر کشد عاجز شود از بار پر
دست بر ظالم گواهی میدهد لشگر حق میشود سر می نهد
و در جمهوری اسلامی هم امدادهای غیبی مثلا طوفان شن و ریگ در صحرای طبس و باطل کردن مکر امپریالیسم نمونه ی روشنی بر کارگزاری تمام طبیعت در تائید دین خدای و مردم ستمدیده خداپرست.
اشاره به باقیماندن حضرت موسی دو سال در شهر مدین است.
تمام آیه مربوط به خوابیدن اصحاب کهف در غار است که پس از هشیاری بیکدیگر میگویند چه مدت در این بودیم؟ میگویند یک روز یا نصف روز و عده ای دیگر میگویند خداوند بر ماندن و بودنمان در غار داناتر است.
سخن از قیامت است که می پندارند زمان زیادی در دنیا بوده اند اما به آنها دیگر میگویند تمام عمر دنیائی تان شبی یا ساعتی بوده است.
مربوط به سخن معاصرین حضرت سلیمان است که پس از افتادن بر زمین بخاطر اینکه موریانه ها عصای او را میخورند و او میافتد میگویند اگر به امور غیبی و حوادث کاملا آگاه بودیم این چنین در عذاب خوار کننده ای دچار نمیشدیم.
تمام آیات فوق اشاره ای است به امور استثنائی خلقت که از سوی خداوند برای تنبه و بیداری انسانها همچون جرقه ای هشدار میدهد، و هر کدام معجزه ای است که دیدگان سطحی نگر و دلهای به گناه آلوده آن را درک نمی کنند.
ص: 109
خدای تعالی فرمود:
یَکُونُونَ عَلَیْهِ لِبَداً- 19/ جن.
یعنی: همین که پیامبر برای دعوت به توحید قیام کرد نه تنها انسانها بلکه پریان نیز گردا گردش فراهم آمدند.
مفرد «لبد- لبده» است مثل عبارت:
کاللبد المتلبد- یعنی مجمع و جمعیتی در حال اجتماع.
در مورد آیه فوق گفته اند اجتماع آنها در اطراف پیامبر مانند موهای یال گردن شیر و یا همچون ملخان فراوان بودند و بر او فراهم میآمدند و یا از «لبد» است یعنی ازدحامشان و زحمتشان بهم پیوسته بود. جمع «لبد» الباد و لبود است.
«البدت السرج» زینی نمدین بر اسب نهادم «البدت الفرس» نمد زین بر- اسب نهادم مثل «اسرجته» زینتش کردم یا «الجمته» لگامش زدم و «الببته» بر گستوان و پوششی بر آن نهادم «لبده»: یک تکه نمد در مثال میگویند:
هو امنع من لبده الاسد- مانند سر و سینه شیر فراخ و با ابهت است یا ترس از او و نزدیک شدن به او با هیبت تر از نزدیکی به یال و کوپال شیر است.
لبد الشعر و البد بالمکان- مانند پشم و موی خیس و تر در آن مکان قرار گرفت.
(لبدت) الابل لبدا- در خوردن علف و گیاه زیاده روی کرد و بزحمت افتاد.
در آیه گفت:
مالًا لُبَداً- 6/ بلد (1).
__________________________________________________
آیه ششم از سوره بلد در مورد رفتار انسان در امور اجتماعی است،
ص: 110
یعنی مال فراوانی تلف کردم.
ماله سبد و لا لبد: نه گوسپند و شتری داد و نه بزی (یعنی نه موی بزی و نه پشم گوسپندی) کنایه از فقر است.
لبد- پرنده ای که پیوسته بر زمین قرار میگیرد و نیز نام آخرین کرکس لقمان بن عاد.
البد البعیر- شتر موی بر آورد، موهای ریز بر بدن شتران از زیبائی آنهاست زیرا پر گوشت و پر شیر خواهند شد.
البدت القربه- کوزه را در کیسه ای موئین (جوال) قرار دادم.
پوشیدن لباس، که بوسیله آن لباس بدن خود را بپوشاند «البسه غیره»
__________________________________________________
میگوید بعضی از مردم یا بخاطر دشمنی با پیامبر و دین اسلام و یا برای ریا کاری و فخر و مباهات میگویند من مال زیادی صرف کردم، او می پندارد که گویا خدا هم از کار او بی خبر است.
سپس خداوند میگوید: آیا برای حفظ حیات و تکاملش دو چشم و لب و دهان و زبان برای او قرار ندادیم؟ و به او از راه فطرت درک حق و باطل و خیر و شر ننمودیم او باز هم به تکلیف و امور اجتماعیش تن در نداد یعنی در راه آزادی انسانها از بردگی و بندگی قدرتها و استعمارگر آنها کاری نکرد او در راه اطعام دیگران در قحطی ها و کمبود اقدام نکرده است و به افراد یتیم و بی سرپرست احسان ننمود و یا به فقیرانی که از دنیا متاعی و خیری ندارند و مهم تر از همه اینکه چنین انسان ناسپاس و ریاکاری از زمره مؤمنین نیست و دیگران را هم به پایداری در دین و مهربانی سفارش نمیکند.
ص: 111
بدیگری لباس پوشاند در آیه:
یَلْبَسُونَ ثِیاباً خُضْراً- 31/ کهف.
لباس، لبوس، لبس- هر سه بمعنی لباس و پوشیدنی است در آیه گفت:
قَدْ أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً یُوارِی سَوْآتِکُمْ- 26/ اعراف (1).
واژه لباس برای هر چیزی که انسان را از زشتی ها بپوشاند و باز دارد بکار میرود، چنانکه همسر و زوج برای یکدیگر بعنوان لباس توصیف شده اند زیرا با داشتن همسر و شرایط صحیح همسری (لتسکنوا الیها) و ایجاد رحمت و بخشش و محبت از هر کار قبیح و زشتی دور میشوند و همسر مانعی برای آن اعمال است چنانکه خداوند فرمود:
هُنَّ لِباسٌ لَکُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ- 187/ بقره).
خداوند زن و مرد را که همسرند به لباس و پرده ای از پوشش برای هم
__________________________________________________
و (3) چون انسان در میان تمام حیوانات تنها موجودی است که بدون پوشش از قبیل (پوست، موی، پشم و ...) بدنیا میآید و خداوند او را با امانتی از روح ملکوتی که آثارش عقل و شعور و فهم و درک است آفریده از همان آغاز خلقت خداوند میفرماید (ای انسانها و فرزندان آدم پوشش هائی در دسترس شما قرار دادیم تا بدنها و عورات شما را بپوشاند، توجه کنید که وسوسه های اهریمن و شیطان شما را در برهنه شدن و عریان نمودن قسمت هائی از بدنتان که تحریک کننده است تحت تأثیر قرار ندهد بدانید که انگیزه اینگونه کارهای ناپسند اندیشه ها، وسوسه ها، هوی پرستی ها پیروی شهوات است و اگر به پیروی از پرهیزگاری و تقوی عمل کنید این لباس یعنی تقوی برای شما بهتر است و این دو معنی لباس ظاهری و باطنی از آیات خداوندی است که ویژه انسان است نه موجودات دیگر.
پرهیزکار باش که دادار آسمان فردوس جای مردم پرهیزکار کرد
ص: 112
تشبیه کرده است چنانکه شاعر همه را «ازار» یا جامه بلند نامیده است میگوید:
فدی لک من اخی ثقه ازاری (2).
و نیز تقوی و پارسائی را بصورت تمثیل به لباس بیان داشته است چنانکه فرموده:
وَ لِباسُ التَّقْوی ذلِکَ خَیْرٌ ... 26/ اعراف (3).
(که بعد از یادآوری لباس ظاهر به لباس باطنی که همان تقوی است اشاره شده).
این واژه یعنی لباس، گاهی به زره و لباس جنگی اطلاق میشود. در آیه:
صَنْعَهَ لَبُوسٍ لَکُمْ- 80/ انبیاء.
یعنی زره، در آیه دیگر فرمود:
فَأَذاقَهَا اللَّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ- 112/ نحل.
__________________________________________________
مصراع شعر از نضیله اشجعی است میگوید:
الا ابلغ ابا حفص رسولا فدی لک من اخی ثقه ازاری
داستان اینست که این شاعر در قریه ای که حاکمی پلید و تبهکار حکومت میکرده زنان مردم را که شوهرانشان برای جنگ اسلام با کفار رفته بودند مانند کنیزکان و بردگان در معرض فروش میگذاشت و تعدادی از آنها را در حرمسرای خود نگه میداشت شاعر از دست این ستمگر که نامش جعده بوده به خلیفه دوم شعری میفرستد و ضمن آن میگوید:
به ابا حفص سخن و شعر مرا برسانید و بگوئید پیام فدویت از سوی برادری راستگو و مورد اعتماد است این حاکم از گمراهی کوشش میکند زنان عفیفه ما را به سقوط و بدنامی و زشتی بکشاند که بعدا جعده به صد تازیانه محکوم و به شام تبعید میشود.
(لسان 4/ 17)
ص: 113
که در این آیه گرسنگی و ترس را برای عینیت بخشیدن و تجسم آن دو حالت بصورت تشبیه آنها را به لباس تصویر نموده است، و این همان است که بر- حسب عادت میگویند «تدرّع فلان الفقر و لبس الجوع» یعنی او پوششی و زرهی از فقر و لباسی از گرسنگی بر خود نهاده است. شاعر میگوید:
و کسوتهم من خیر برد منبحم.
برد و برود پارچه یمنی است که در این جا به موی بدن تشبیه شده یعنی موی بدنش پوشش اوست و برهنه و فقیر است.
آیه وَ لِباسُ التَّقْوی را با کسره حرف (س) یعنی «و لباس التقوی» نیز خوانده اند بمعنی پرده و پوشش، و اصل «لبس» از همان پوشیدن اینست که در امور معنوی نیز بکار میرود میگوید: «لبست علیه امره» کارش را بر او پوشیده داشتم. در آیه گفت:
وَ لَلَبَسْنا عَلَیْهِمْ ما یَلْبِسُونَ- 9/ انعام.
(یعنی اگر فرشتگانی هم بر این کافران فرستیم بایستی بصورت و جامه انسانی و بشری باشند و باز بهمین توهم دچار میشدند و باز هم مردمان را به تردید و شک میانداختند و کار بر آنان مشتبه میشد) و گفت:
وَ لا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ- بقره/ 42 و لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ- 71/ آل عمران و الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إِیمانَهُمْ بِظُلْمٍ- 82/ انعام (1).
__________________________________________________
ابن فارسی معنی اصلی و ریشه ای واژه- لبس- را آمیزش و مخلوط بودن میداند، و از این معنی اصلی، مبانی فرعی:
1- مشتبه شدن کارها 2- پوشاندن حقیقت 3- واضح نبودن چیزی
ص: 114
(این آیه یکی از آثار ایمان را بیان میکند و میگوید اینان ایمان خود را با ظلم و ستم نمی پوشانند و محو نمی کنند مؤمن ظالم نمیشود و ظالم هم مؤمن
__________________________________________________
در هم شدن تاریکی 5- بمعنی همسر مرد و همسر زن 6- زره و هر لباس و پوششی 7- تحقیق در شناخت باطن کسی و بطور استعاره 8- بهره مندی، فهمیده میشود. سپس میگوید:
«لبس الهودج و الکعبه» پرده کجاوه و هودج و پرده کعبه با کسره حرف (ل).
(مقاییس 5/ 230) در حدیثی از خودآرائی و خودپسندی نهی شده است:
(انّه نهی عن لبستین) (النهایه 4/ 236) یعنی پیامبر از خود آرائی و خودبینی و خودپسندی نهی فرموده چنانکه سعدی هم در تفسیر این حدیث میگوید:
صورت زیبای ظاهر هیچ نیست ای برادر سیرت زیبا بیار
و این امر غیر از نظافت و تمیزی است که جزئی از ایمان است بلکه جاه و آرایش و ظاهر فریبنده پرداختن و استکبار و غرور ورزیدن است. که مانند دو پوشش و لباس چهره انسانیت را میپوشاند، در تفسیر آیه فوق (بقره 42) گفته اند هر مؤمنی که به ظلمی آلوده شود و ایمانش مشوب شود با توبه و جبران آن ظلم ایمانش خالص خواهد بود.
و نیز در حدیثی آمده است که:
(العالم بزمانه لا تدخل علیه اللوابس).
دانشمندی که به روح زمان و موقعیت اجتماعی جامعه خویش و جهان آگاه باشد شبهات و وسوسه ها بر او وارد نمیشود «تلبس» بصورت مبالغه یعنی فریبکاری و غل و غش در کارها و معاملات (مجمع البحرین 4/ 103) تلبس هم پوشاندن حقیقت است.
ص: 115
حقیقی نیست).
فی الامر لبسه: با ضمه حرف (ل) نفی در آن کار اشکالی و اشتباهی هست.
لابست الامر: آن کار را آزمودم و به اصلاحش پرداختم.
لابست فلانا: با او آمیزش نمودم تا بشناسمش.
و فی فلان ملبس: که در این جا بصورت استعاره بکار رفته معنی در وجودش بهره های فراوان و طولانی است. شاعر گوید:
و بعد المشیب طول عمر و ملبسا
.(پس از جوانی طول عمر و بهره مندی هست).
لبن یعنی شیر جمعش البان است در آیه گفت:
و وَ أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ یَتَغَیَّرْ طَعْمُهُ- محمد/ 15 (1).
مِنْ بَیْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ لَبَناً خالِصاً- 66/ نحل (2).
__________________________________________________
آیه (15 سوره محمد صلّی اللّه علیه و اله) اشاره به نوشیدنیهای بهشتی است که هرگز طعم و مزه آنها دگرگون و متغیر نمی شود چنانکه در آیه دیگر فرمود: (و ختامه مسک) ته مانده آن نوشیدنیها هم مانند تمام آنهاست و همانند مشک و عنبر و بهترین گلها و عطرهای دنیا خوشبوست.
به آیه (3/ نحل) اشاره به شگفتیها و رازهای کارگاه با شکوه خلقت است که میگوید:
در آفرینش چهار پایان بر شیر گاوان و گوسفندان درسها و عبرت هائی است
ص: 116
لابن- کسی است که شیر بسیار دارد «لبنته» به او شیر نوشاندم. «فرس ملبدن- اسبی که با شیر زیاد پرورش یافته.
البن فلان: کسی که شیر زیادی دارد و او را «ملبن» میگویند.
البنت الناقه: شتری که شیرش زیاد است یا خلقتا چنین است و یا اینکه مقداری از شیر پستان او را نمیدوشند تا شیرش زیاد شود (1).
__________________________________________________
چنانکه شما بهترین نوشیدنیها که همان شیر است از آنها بدست میآورید در حالیکه این شیر در میان سرگین حیوان و خون او یعنی از عصاره غذاها، این سه پدیده بدست میآید آن دو تا نا تمیز و غیر مأکول و شیر گوارا و نوشیدنی و بعد میفرماید این اسرار و آیات خلقت را کسانی درک میکنند که عاقل و خردمندند.
انّ فی ذلک لآیه لقوم یعقلون.
آفرینش همه تنبیه خداوند دل است دل ندارد که ندارد به خداوند اقرار
این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود هر که فکرت نکند نقش بود بر دیوار
تا قیامت سخن اندر کرم و رحمت او همه گویند و یکی گفته نیاید ز هزار
نعمتت بار خدایا ز عدد بیرون است شکر انعام تو هرگز نکند شکر گزار
سعدیا راست روان گوی سعادت بردند راستی کن که به منزل نرسد کج رفتار
در حدیثی آمده است که پیامبر فرمود: «سیهلک من امتی اهل الکتاب اهل اللبن» از پیامبر پرسیدند اینان کیانند فرمود مردی که از شهوات پیروی میکند و نمازها را ضایع میکند.
و مراد از اهل کتاب کسانی هستند که دانش میآموزند و کتابها میخوانند تا با مردم مجادله کنند و آنها را از راه حق دور سازند.
ابن اللبون- نوزاد شتری است که دو ساله شده و مادرش مجددا شیر در پستان دارد و نوزادی دیگر میزاید. (النهایه 4/ 228)- و- ملبون- مردی است که
ص: 117
ملبن- ظرف شیر دوشی. «اخوه بلبان امه» برادر ناتنی و همشیر که «بلبن امه» غلط است زیرا از عرب شنیده نشده.
کم لبن غنمک- غنم و حشم تو یا گوسپندان و شتران و گاوانت چقدر شیر میدهند؟
لبان: سینه. «لبانه» اصلش نیازمندی به شیر است سپس در هر نیازمندی بکار رفته است. اما واژه «لبن» با کسره حرف (ل) آجرهائی است که با آن دیوار و خانه ساخته میشود، و از ریشه (لبن) بمعنی شیر نیست مفرد «لبن» یعنی آجر «لبنه» است و فعلش لبنه یلبنه است و بنا و سازنده ساختمان ها را هم «لبان» میگویند.
لجاج: ستیزه کردن و دشمنی دائمی در انجام کاری که نبایستی انجام شود و رنج آور است. فعلش لج، یلج، لجاجا است. در آیه گفت:
وَ لَوْ رَحِمْناهُمْ وَ کَشَفْنا ما بِهِمْ مِنْ ضُرٍّ لَلَجُّوا فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ 75/ مؤمنون و بَلْ لَجُّوا فِی عُتُوٍّ وَ نُفُورٍ- ملک/ 21.
(هر دو آیه در مورد متکاثرین و مترفین و رفاه طلبانی است که به پروردگار و قیامت ناباورند و هر گاه خداوند رحمان زیانها را از آنها دور کند و مشمول رحمتشان قرار دهد سرکشی و ستیزه جوئی شان بیشتر میشود بطوریکه طغیان و
__________________________________________________
در اثر خوردن شیر زیاد، سفیه و نادان میشود- لبان- هم کندر است یعنی ماده ای صمغی که از درخت مانند شیر میگیرند و سوزاندنش بوی خوشی دارد (مقابیس 5/ 232- برهان قاطع).
ص: 118
دشمنی با راه حق در آنها افزون تر خواهد شد).
لجّه الصوت- با فتحه حرف (لام) بمعنی کشاندن صداست و- (لجّه) البحر با ضمّه حرف لام عمق ناپیدای دریا و طغیان و افزونی امواج دریاست،- لجّه اللّیل- ادامه، و شدّت تاریکی شب است.
در تمام موارد فوق- لجّ و لج- هر دو گفته میشود. در آیه گفت:
فِی بَحْرٍ لُجِّیٍّ- 40/ نور.
که منسوب به موج دریاست یعنی فزونی و ادامه امواج دریا.
روایت شده است:- وضع اللجّ علی قفیّ- که اصلش- قفای است تعبیرش اینست که شمشیر آب داده را پشت سرم قرار داد.
لجلجه:- گردانیدن لقمه خام در دهان و نیز گردانیدن سخن و نامفهوم گفتنی آن در دهان.
شاعر گوید:- یلجلج مضغه فیها ابیض- یعنی غذائی ناپخته را میجود.
- رجل لجلج و لجلاج- مردی که کلامش نامفهوم است.
بصورت ضرب المثل میگویند: (الحقّ ابلج و الباطل لجلج) یعنی حق و باطل در سخن گوینده اش و کار فاعلش مستقیم نیست بلکه در آن لغزش و تکرار هست (1).
__________________________________________________
- الحق ابلج- یعنی حقیقت و حق آشکار است چنانکه میگویند- صبح ابلج- یعنی صبح روشن، و از این معنی گفته اند- حتّی بدت اعناق صبح ابلجا- آنقدر رفتیم تا روز بالا آمد و صبح کاملا آشکار شد. در صفت پیامبر صلّی اللّه علیه و اله آمده است که او ابلج الوجه- یعنی چهره اش روشن و نورانی بود.
اما در- و الباطل لجلج- مبرد میگوید یعنی «سخن بیهوده و باطل راحتی
ص: 119
لحد- گودال و حفره ای است که از وسط شیب دارد،- لحد القبر- قبر را حفر کرد- الحده- هم بهمان معنی است- لحدت المیت و الحدته- میت و مرده را در آرامگاهش و قبرش قرار دادم.
واژه- لحد- گاهی- ملحد- نامیده شده که اسم مکانی است از الحدته.
- (لحد) بلسانه- از سخنش منحرف شد. خدای تعالی گوید:
لِسانُ الَّذِی یُلْحِدُونَ إِلَیْهِ- 103/ نحل که- یلحدون- با ضمّه حرف (ی) نیز خوانده شده (2).
__________________________________________________
صاحبش و گوینده اش هم آنرا درست ادا نمیکند و در دهان می پیچاند.
(مجمع الامثال ج 1/ ص 207 میدانی)
همیشه بد اندیشان در تاریخ و در جریان اعتقادی و عقیدتی پیامبران و پیروانشان از روی بی ایمانی شک و تردید ایجاد میکنند و در هر فرصتی بنوعی این کار را ادامه میدهند، در آیات 101 تا 103 سوره نحل جریان فکری چنین مردی را بیان میکند، میگوید: همین که آیه ای بجای آیه دیگر بیان میشود (مثل تغییر جهت قبله).
میگویند تو به خدا افترا می بندی در حالیکه اینان اصولا به خداوند اعتقادی و باوری ندارند و جاهل و نادانند، بگو این آیات را فرشته وحی و پاک از پروردگار من به حقیقت و راستی نازل میکند تا خداپرستان را در راهش استوار و وسیله هدایت بشارت باشد ولی اینان آیات را از سوی کسی تصور میکنند که او زبانش فصیح و عربی نیست.
بدیهی است چنین کسانی که به خدا ایمان ندارند هدایت نمیشوند به عذابی دردناک خواهند رسید و این کافران خود مردمی دروغ گویند.
ص: 120
- (الحد) فلان- از حق منحرف شد- إلحاد- دو گونه است:
1- انحراف از پرستش خدای و تمایل به شرک.
2- الحاد و شرک ورزیدن به خداوند از راه وسائل و اسباب (1).
__________________________________________________
- الحاد بمعنی دوم یعنی شرک ورزیدن به خداوند از راه علل و اسباب همین بیماری مزمنی است که اغلب مردم در اثر غفلت به آن گرفتارند و علی علیه السّلام در نامه ای که به موسی اشعری فرماندار کوفه که مردم را به تخلف از یاری مولا وادار مینموده مینویسد. «بخدا سوگند که این جنگ و نبرد به حق است و بدست کسی است که به حق است».
انه لحق مع محق- و از کسانی که از دین و راه حق دوری میکنند باک ندارد (نامه 63/ 453 صبحی صالح).
در آیه 25 سوره حج هم بهترین نمونه الحاد را در همین معانی بیان میکند میگوید: کسانی که کافرند و مردم را از راه دین خدا باز میدارند و کعبه و مسجد الحرام را که خداوند برای بر هم زدن اساس تبعیض در جامعه بشری برای همه مردم از شهری و روستائی یکسان قرار داده مانع مردم میشوند و در آنجا با الحاد و تندی به خلق و ظلم و ستم روا میدارند به سرنوشتی نکبت بار و عذابی دردناک دچار خواهند شد.
ابن سکیت میگوید «ملحد کسی است که از حق عدول میکند و آنچه را که از حق نیست بنام حق در آن وارد میکند.» که تمام- تفاسیر به رأی- احادیث مجعول- سخنان باطل و ناروا- بدعت های شوم و تفرقه انداز- آراء و ایدالوژیهای غیر الهی- نظرات و سلیقه ها و سنت های شخصی و قومی- را شامل میشود.
(لسان العرب 3/ 388- زمخشری اساس البلاغه).
ابن اثیر هم حدیثی را که میگوید- احتکار الطعام فی الحرام الحادفیه- در همین معنی عدول از حق و ظلم و ستم میداند:
ص: 121
الحاد به معنی اول با ایمان منافات دارد و آنرا باطل میکند.
امّا الحاد به معنی دوم ایمان به خدای در انسان ضعیف و سست می کند و باطلش نمی نماید. در معنی دوم آیه:
وَ مَنْ یُرِدْ فِیهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ أَلِیمٍ- 25/ حج).
(و کسی که در کعبه و خانه خدا به دیگران با تبعیض و ناروا ظلم و ستم کند پایانی جز عذاب دردناکی ندارد).
در آیه الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی أَسْمائِهِ- اعراف 180)- الحاد یا عدول از حق در نام ها و اسماء خداوند دو گونه است:
اول: خداوند را با صفاتی که شایسته او نیست بیان کنند (1).
__________________________________________________
زیرا- احتکار بهر عنوان در اسلام جائز نیست و الحاد است. (4/ 236
النهایه).
تمام آیه چنین است- و للّه الاسماء الحسنی فادعوه بها و ذروا الذین یلحدون فی اسمائه فیجزون ما کانوا یعملون- برای خدا نام های نیکو هست خدای را با آنها بخوانید و کفر پیشگان و معاندین را به خود واگذارید که بزودی به کردار زشت شان مجازات خواهند شد.
براستی که این آیه بازگو کننده روش ناپسند و غیر الهی کسانی است که نه مانند سنائی و سعدی و نه مانند امامان بویژه علی علیه السّلام که سراسر مناجات و سخنانشان همان اسماء و صفات خداوندی است آن عده پرهیزگار واژه های دور از حقیقتی را مانند (باده- می- شراب و دهها عبارات زننده دیگر). بجای اسماء حسنای الهی و صفات او را در اشعارشان بکار برده اند و به پندار نابخشودنی خویش از عرفان سخن گفته و عارفانه سروده اند- زهی آلودگی و کج اندیشی.
این علی علیه السّلام است که در سراسر گفتارش همان اسماء و صفات را بکار برده و
ص: 122
دوم: صفات خداوند را که خود در قرآن ذکر کرده است به معانی دیگر تأویل کنیم که شایسته او نیست و از حقیقت آن در صفات دور است (مثل تمام تأویلات و تعبیرات ناپارسایان که بنظر خویش عارفانه وصف میکنند).
- (التحد) إلی کذا- یعنی به چیزی تمایل پیدا کرد. خدای تعالی فرموده:
وَ لَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً- کهف 27).
__________________________________________________
در تمام ادعیه معصومان و امامان همین رویه دیده میشود و نامی از- می و باده نیست.
چنانکه گفت: «اللهم انت اهل الوصف الجمیل- لک الحمد یا ذا المن و الجود و العلی- تعالیت یا من تعطی من تشاء و تمنع- ...
چنانکه حکیم سنائی گفت:
تو حکیمی تو عزیزی تو کریمی تو رحیمی تو نماینده فضلی تو سزاوار ثنائی همه عزی و جلالی، همه علمی و یقینی همه نوری و سروری همه جودی و سخائی بری از رنج و گدازی، بری از درد و نیازی بری از بیم و امیدی، بری از چون و چرائی نتوان وصف تو گفتن که تو در فهم نگنجی نتوان شبه تو جستن که تو در وهم نیائی سعدی هم گفت:
نه بر اوج ذاتش پرد مرغ وهم نه بر ذیل وصفش رسد دست فهم
محیط است علم ملک بر بسیط قیاس تو بر وی نگردد محیط
نه ادراک در کنه ذاتش رسد نه فکرت به غور صفاتش رسد
پس تعالی اللَّه عما یصفون- و لیس کمثله شی ء.
ص: 123
یعنی غیر از خدای چیزی برای پناه خواهی و التجا وجود ندارد.
بگفته سعدی:
غیر از خدای هیچ پرستنده هیچ نیست بیچاره آنکه بر همه هیچ اختیار کرد
یا بقول نظامی گنجوی:
بر که پناهیم توئی بی نظیر در که گریزیم توئی دستگیر
جز در تو قبله نخواهیم ساخت گر ننوازی تو که خواهد نواخت
- الحد سهم الهدف- تیر به هدف نرسید و منحرف شد یا به چپ و راست هدف اصابت کرد.
در آیه گفت: لا یَسْئَلُونَ النَّاسَ إِلْحافاً- 273/ بقره) یعنی الحاج و زاری و درخواست:
(آیه مربوط به نیازمندانی است که از شدّت عزت نفس از کسی چیزی درخواست نمی کند).
از این واژه بطور استعاره عبارت- الحف شاربه- یعنی موهای بلند سبیل خود را گرفت و چید یا کوتاه کرد که اصلش از- لحاف است، یعنی وسیله ای که انسان با آن خود را میپوشاند، می گویند- الحفته فالتحف- او را پوشاندم و پوشیده شد.
می گویند- لحقته و لحقت به- معنی به او رسیدم یا درکش کردم- در
ص: 124
آیه گفت:
بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ- 170/ آل عمران). و آیه:
وَ آخَرِینَ مِنْهُمْ لَمَّا یَلْحَقُوا بِهِمْ- 3/ جمعه).
(آیه نخست مژده پیوستن مؤمنانی است که در راه خدا بشهادت میرسند و به شهیدان زنده جاویدان می پیوندند و آنان به فضل و رحمتی که خداوند نصیب آنها گردانید شادمانند و از آن مژده فرحناک.
آیه دوم معنی آیه سوم سوره جمعه یکی از پیش گوئی های بسیار شگفت آفرین قرآن است که میگوید: در آینده مردمانی که از نژاد عرب نیستند به آئین اسلام می گروند و با صداقت و علم و دانش و آموختن حکمت و قرآن به امت اسلامی پیوندند.
(در مقدمه جلد سوم بحث تفصیلی نوشته شده) گفته اند: ألحقه در همان معنی- لحقه- است، از این معنی در دعا گفته می شود: (انّ عذابک بالکفّار ملحق) که فعل رسیدن عذاب بکفّار بصورت اسم فاعل به عذاب نیست داده شده و گروهی با فتحه حرف (ح) خوانده اند.
کسی را هم که به غیر پدر خویش منسوب شود- ملحق- می گویند (مثل داستان زیاد و ابو سفیان که در تمام تواریخ ذکر شده است و معاویه او را برادر خود خواند).
جمعش- لحام و لحوم و لحمان- است یعنی گوشت در آیه گفت:
وَ لَحْمَ الْخِنْزِیرِ- بقره 173).
ص: 125
- لحم الرجل- آن مرد چاق و فربه شد که او را لحیم و لاحم گویند.
- شاحم- کسی که گوشت و چربی بدنش زیاد است، بر وزن- لابن و تامر (از شیر و خرما).
لحم: زیاد گوشت خوار مانند- باز لحم و ذئب لحم- باز شکاری و گرگی که زیاد حمله میکند و گوشت خوار است.
- بیت لحم- قصابی و انبار گوشت، در حدیثی آمده است که:
«ان اللَّه یبغض قوما لحمین» (1).
الحمه- یعنی او را گوشت خورانید که گوشت شکار را به آن تشبیه کرده و- ملحم- می گویند و هر رزق دیگری را هم که از غیر شکار باشد با آن وصف کرده اند.
جامه ابریشمی را هم- ثوب ملحم- گویند، چنانکه تار و پود ابریشمی را نیز بهمان شباهت- لحمه- نامند (2).
گفته اند- الولاء لحمه کلحمه النسب- (آمیزش و دوستی مانند خویشاوندی است. چنانکه در حدّی دیگر- کلحمه الثوب- است یعنی مانند تار و پود جامه یک حقیقت یعنی پارچه را بوجود میآورند).
__________________________________________________
برای حدیث فوق دو معنی هست 1- یعنی کسانی که با غیبت نمودن و عیبجوئی دیگران گوئی که گوشت مردارشان را میخورند که از آیه قرآن گرفته شده. 2- کسانی که بیش از نیاز به گوشت خواری عادت دارند و معتاد هستند.
(النهایه 4/ 239-)
ابن فارس- ل- ح- م- را ریشه واژه لحمه میداند و میگوید بمعنی تداخل و آمیزش است. (مقاییس 5/ 29).
ص: 126
- شبحه متلاحمه- زخمی که بهبود یافته است.
- لحمت اللحم عن العظم- گوشت را از استخوان جدا کردم.
عبارات- لحمیت الشی ء- الحمته- لاحمت بین الشیئین- همگی بمعنی مرمت و اصلاح در یک چیز یا چند چیز است، لحم- لحن- لدد.
مثل استخوانی که گوشت بر آورده باشد- لحّام- لحیم کننده ظروف- الحمت فلانا- کشتن کسی است که گوئی او را مرداری برای حیوانات قرار داده ام- الحمت الطائر- پرنده را گوشت خوراندم.
- الحمتک فلانا- او را از صدمه زدن و عیبجوئی تو باز داشتم مانند تشبیه غیبت به مردار خواری چنانکه در قرآن هست که أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتاً 12 حجرات)- لحیم هم بر وزن فعیل بمعنی مردار شدن است.
- ملحمه- معرکه و جنگ جمعش ملاحم (1).
__________________________________________________
واژه های- ملحمه و ملاحم در فرهنگ و سیاست و تاریخ جایگاه ویژه ای باشد معنی ارزشمند دارد:
1- در معنی پارچه های ابریشمین که یکی از اقلام صادراتی کشور اسلامی ایران ما بوده مسعودی مورخ مشهور و وشاء در کتاب موشی از زیبائی و ارزشمندی آن ها یاد میکنند و آنرا جامه نیشابوری مینامیدند که بسیار زیبا بوده ناصر خسرو میگوید:
کردار مدار خار و سوزن گفتا ز حریر و خز تلحم
بفریفت تو را دیو با گلیمی بفروخته ای خز به نرخ ملحم
این پارچه ها در طبرستان و خراسان که مرکز تهیه ابریشم بود بافته شد.
2- ملحمه یعنی نبردهای سخت یا میدانهای جنگ و کشتار چنانکه راغب رحمه اللَّه گفت نام این پارچه از همان واژه- لحم- گرفته شده که در جنگ ها
ص: 127
لحن برگشتن سخن از تلفظی است که بایستی بر آن روش بیان شود یا با تغییر و حذف زیر و زبر (اعراب) یا با کم و زیاد کردن حروف و جابجائی آنها که اینگونه- لحن- ناپسند است که بیشتر در این معنی بکار میرود.
__________________________________________________
شمشیرها و نیزه ها مانند سوزن ها که در پارچه بکار میرود بر بدن دلاوران می نشیند.
در حدیثی هم پس از فتح مکه گفته اند- الیوم یوم الملحمه- که در معنی دارد:
1- گازر از 2- صلاح و الفت دادن مردم که در همین معنی دوم پیامبر را- بنی الملحمه- خوانده اند یعنی الفت دهنده.
3- سومین معنی آن- پیشگوئی حوادث و رویدادهای تاریخی است (علم و آگاهی از آینده) جاحظ بخشی از کتاب- البیان و التبیین- را باین قسمت اختصاص داده است، قبل از اسلام هم بطلمیوس کتابی دارد بنام- ملحمه- که در آن از علم تاریخ و جغرافیای عصر خویش و آینده زمین و انسانها سخن گفته.
چنانکه یاقوت حموی صاحب کتاب کم نظیر- معجم البلدان غالبا به ویژه در باره شهرهای ایران و ماوراء النهر از آن کتاب نقل میکند.
و میگوید- قال بطلیموس فی کتاب الملحمه- این معنی سوم در خطبات امام علی علیه السّلام و قرآن بخوبی مشهود است.
در خطبه 127- نهج البلاغه هم که بنام- فیما یخبر به عن الملاحم بالبصره چنین بیان شده:
در میان خطبه شخصی از قبیله- کلیب که از اصحاب او بود میگوید- لقد اعطیت یا امیر المؤمنین علم الغیب ..؟ فضحک علیه السّلام و قال للرجل ...
علی علیه السّلام فرمود- ای برادر کلبی آنچه گفتم علم غیب نیست بلکه چیزهائی
ص: 128
و اما لحن، در معنی روشن و واضح نگفتن کلام و با صراحت بیان نکردن یا معانی آنها را به طور کنایه گفتن از نظر بیشتر ادبا و از نظر بلاغت در سخن پسندیده است چنانکه شاعری میگوید: و خیر الحدیث ما کان لحنا (بهترین سخن با کنایه و اشاره گفتن آنست) همانطور که گفته اند: (الکنایه ابلغ من التصریح) گاهی کنایه از صراحت رساتر است.
و از این معنی آیه:
وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَحْنِ الْقَوْلِ- 30/ محمد).
(ای پیامبر با کنایه گفتن در سخن شان بر سوّمین معنی- لحن- فطانت و زیرکی است که با محتوای سخن تناسب دارد چنانکه در حدیثی آمده است که:
__________________________________________________
است آموختنی که از پیامبر آموخته ام زیرا علم غیب منحصر به 5 مورد است.
سپس آیه آخر سوره لقمان را بیان میدارد که خداوند فرموده است- همانا علم قیامت با خداست و او باران را فرو میفرستد و آنچه در رحم هاست از جنس و نوع و زشتی و زیبائی بخشنده شدن یا بخیل شدن و سایر کیفیتها که کدام یک آتش در دوزخند یا یار پیامبران و کسی نمیداند که فردا چه خواهد کرد و مرگش در کدام سرزمین است، اوست که در این امور، و دقایق، علیم و آگاه است و جز اینها علومی است که خداوند به پیامبر خود یاد داد و او هم، بمن آموخت و دعا کرد که سینه من آنرا نگاهدارد و بر آنها احاطه داشته باشم.
نهج البلاغه خطبه 127 مسعودی 4/ 28 مروج الذهب- یاقوت 5/ 113 معجم البلدان- جاحظ 2/ 221 بیان و تبیین استخری 212- مسالک و ممالک- ابن حوقل 273 صوره الارض) در احادیث و روایات و اشعار شعرای پارسا و آینده نگر چنین ملاحمی دیده میشود.
ص: 129
«لعلّ بعضکم الحن و بحجّته من بعض».
یعنی ای بسا که عده ای از شما در سخن رساتر و فصیح تر باشید و در بیان آن مسلطتر و بر آوردن دلیل چیره تر باشید.
ألد: دشمنی که بشدت بخود بالنده و مغرور است، جمعش- لدّ- است در آیه فرمود:
وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصامِ- بقره/ 204) و وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْماً لُدًّا- مریم/ 98).
تمام آیه 204 بقره چنین است: (بعضی از مردم از گفتار فریبنده خود تو را به شگفت میآورند که از راه چرب زبانی و دروغ به متاع دنیا برسند و از ناراستی و نفاق خدا را هم براستی خود گواه میگیرند و این گونه انسان بدترین دشمن اسلام است).
اصل- الد- کسی است که از برآورده نشدن خواست خویش گردن میکشد و رخ بر می تابد.
- فلان یتلدّد- او به چپ و راست رو می گرداند. لدود- دواء و شربتی که در یک طرف دهان مینوشند.
این واژه از- عند- در معنی ویژگی خاصی دارد زیرا دلالت بر آغاز و پایان دارد مانند:
ص: 130
اقمت عنده من لدن طلوع الشمس إلی غروبها- از پگاه تا شامگاه و غروب پیش او ماندم و اقامت گزیدم.
- لدن- بجای پایان کار قرار میگیرد و گاهی بجای- عند- بکار می رود میگویند: اصبت عنده مالا و لدنه مالا- نزد او مالی یافتم- عده ای گفته اند: لدن اخص و رساتر از- عند- است، خدای تعالی در آیاتی فرمود:
فَلا تُصاحِبْنِی قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّی عُذْراً- کهف/ 67).
موسی علیه السّلام میگوید اگر بار دیگر کاری عذر آور از من سر زد با من مصاحبت نکن) و آیه:
رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَهً- کهف/ 10).
و فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا- النساء/ 75).
و وَ اجْعَلْ لِی مِنْ لَدُنْکَ سُلْطاناً نَصِیراً- الاسراء/ 80).
و عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً- الکهف/ 65).
و آیه لِیُنْذِرَ بَأْساً شَدِیداً مِنْ لَدُنْهُ- الکهف/ 2).
لدن بمعنی- لدی یعنی نزد من بکار میرود. و- لدن- نرمش و شاخه نرم.
این واژه در معنی با واژه- لدن- نزدیک و هم معنی است در آیه گفت:
وَ أَلْفَیا سَیِّدَها لَدَی الْبابِ- یوسف/ 25).
آقایش را در آستانه در دید).
ص: 131
لازب: چیزی است که به شدت ثابت و پا برجاست در آیه فرمود:
مِنْ طِینٍ لازِبٍ- صافات 11).
(اشاره به بعد مادی و طبیعی در خلقت انسان است که میگوید ای پیامبر به این منکران قیامت بگو خلقت دوباره شما سخت است یا این موجوداتی که با تمام ظرافت آفریده ایم و شما را هم از همین گل و خاک سرشته ایم).
گاهی از واژه- لازب- به واجب و لازم تعبیر میشود، میگویند- ضربه لازب- ضربتی بجا و لازم.
- لزبه- خشکسالی و سالی قحطی بار است چمعش لزبات.
لزوم هر چیز دوام پایداری و ثبات آن است از این معنی گفته اند- لزمه یلزمه لزوما- الزام هم به دو معنی است.
1- پایداری و دوام فطری از سوی خدا یا از خود انسان.
2- الزام به حکم و فرمان، مثل آیه:
أَ نُلْزِمُکُمُوها وَ أَنْتُمْ لَها کارِهُونَ هود 78).
و آیه وَ أَلْزَمَهُمْ کَلِمَهَ التَّقْوی- فتح/ 76).
و آیه فَسَوْفَ یَکُونُ لِزاماً- فرقان/ 77) یعنی لازما. و گفت:
وَ لَوْ لا کَلِمَهٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ لَکانَ لِزاماً وَ أَجَلٌ مُسَمًّی- طه/ 129
ص: 132
(اگر نه این بود که حکم پروردگار بر این کار سبقت گرفته که این امت بکیفر و ناسپاسی خویش برسند همانا در دنیا برایشان عذاب لازم می شد)
لسان یا زبان عضو معروف بدن و نیروی آن است در آیه گفت:
وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانِی- طه/ 27).
یعنی به من نیروی زبان و سخن گفتن کامل عطا کن زیرا عقده در عضو طبیعی موسی نبوده بلکه در نیروی بیان او که همان نطق و سخنوری است کاستی و عقده و گره بوده- لکل قوم لسان و لسن- با کسره حرف لام یعنی هر قومی زبانی ویژه خویش دارد.
لذا در آیه گفت:
فَإِنَّما یَسَّرْناهُ بِلِسانِکَ- مریم/ 97) و بِلِسانٍ عَرَبِیٍّ مُبِینٍ- الشعراء/ 195) و وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِکُمْ وَ أَلْوانِکُمْ- الروم/ 22) (1)
__________________________________________________
در مقدمه جلد اول یادآوری شد که تمام علوم و اصول آنها ریشه در قرآن دارد و نام علمای هر علم و کتابهائی که بعد از اسلام در علوم مختلف با همان انگیزه های اسلامی نوشته شده فهرست وار به تفصیل بیان شد. اکنون در آیه مورد بحث که از سوره روم است می بینیم که خداوند میفرماید- یکی از آیات قدرت او آفرینش آسمانها و زمین است و یکی دیگر اختلاف زبانها و رنگهای انسانهاست که در این امور نیز دلایلی بر حکمت خداوند برای علما و دانشمندان آشکار است 22/ روم- لذا در قرنهای بعد از اسلام بخصوص دوم و سوم و چهارم که مسلمانان
ص: 133
در این آیه اختلاف در زبانها اشاره به اختلاف لغات و اختلاف تلفظ و نغمه هاست زیرا برای هر انسانی نغمه ای که آهنگ و تلفظی در کلمات هست که گوشها آنرا تمیز میدهند چنانکه در صورتها نیز چنین است که چشمان آنرا از هم باز می شناسند.
اگر با واژه- لطیف- جسم توصیف شود ضدش- جثل و ثقیل- است یعنی کثرت و سنگینی، چنانکه میگویند- شعر جثل- یا موهای زیاد، و گاهی حرکت آرام و سبک یا پرداختن به کارهای دقیق را با واژه های- لطافت و لطف تعبیر میکنند، و چیزی را هم که با حواس ظاهر قابل درک نیست با کلمه لطائف بیان میشود، از این روی اگر خدای تعالی با آن وصف شود درست است و یا اینکه به جهت علم او به دقایق امور، یا از جهت مرحمت و لطف او به بندگان و هدایت آنها.
__________________________________________________
زبانهای فارسی- رومی- هندی- چینی- قبطی و زبانهای سایر ملل متمدن معاصر خویش را فرا گرفتند بنا به نوشته ابن ندیم در الفهرست کار ترجمه رونقی شایسته یافت و فلسفه ها و حکمت های ملل مختلف در اختیار مسلمین قرار گرفت و دوران شکوفائی و درخشش تمدن اسلامی آغاز شد، جالب این جاست که علوم زبان شناسی و جامعه شناسی نژادها در سوره روم که نام کشوری و قومی اروپائی است ذکر شده و در پایان آیه میگوید- ان فی ذلک لآیات للعالمین- عالمین با کسره لام جمع عالم و دانشمند است که خود مشوقی برای پی جویان علوم است و در همان زمان علمای چین برای نسخه برداری از کتاب- الحاوی- رازی به ایران آمدند.
ص: 134
در آیه گفت اللَّهُ لَطِیفٌ بِعِبادِهِ- شوری/ 19) و إِنَّ رَبِّی لَطِیفٌ لِما یَشاءُ یوسف/ 100).
این آیه که از قول حضرت یوسف بیان شده میگوید خداوند بخوبی و نیکوئی مرا نجات داد که آگاهی و هشداری است بر لطفی که از خداوند باو رسید در آنجا که برادرانش او را در چاه افکندند و او مورد لطف حق قرار گرفت در مورد دریافت هدایا و تحفه ها نیز واژه لطف بکار میرود و از این روی گفته اند «تهادوا تحابوا» یعنی به یکدیگر هدیه دهید تا محبت تان زیاد شود، الطف فلان اخاه بکذا- او با هدیه به دوستش لطف و محبت نمود.
لظی شعله و لهیب خالص آتش است- لظیت النار و تلظّت به آتش شعله ور شد.
در آیه گفت- ناراً تَلَظَّی اللّیل 14) یا تتلظی، و در حالت غیر متصرف اسمی است خاص برای دوزخ چنانکه گفت إِنَّها لَظی- معارج/ 15). اخگر دوزخ سوزان و فروزان است.
(این آیه بیم و وعیدی است برای مجرمینی که در قیامت هم می خواهند فرزندان، همسران، دوستان، برادران، خویشان و هر که هست برای نجات خود از عذاب خدا کنند چنانکه در دنیا هم سود خویش را بر منافع دیگران ترجیح میدادند و آنها را فدای شهوات خود مینمودند).
ص: 135
لعب بمعنی بازی از ریشه لعاب که همان بزاق و آب دهان است گرفته شده، فعل آن- لعب یلعب لعبا- است یعنی بزاق دهانش جاری شد، امّا- لعب فلان- با کسره حرف (ع) در موقعی است که کسی کاری را بدون قصد و هدف و مقصد صحیحی انجام دهد، مضارعش- یلعب و مصدرش- لعبا- است.
در آیات قرآن فرمود:
وَ ما هذِهِ الْحَیاهُ الدُّنْیا إِلَّا لَهْوٌ وَ لَعِبٌ- العنکبوت/ 94) یعنی (زندگی دنیا اگر بدون هدفی متعالی برگزار شود صرفا بازیچه و کار بیهوده ای بیش نیست) و آیه:
وَ ذَرِ الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَهُمْ لَعِباً وَ لَهْواً- انعام/ 70 (1).
و أَ وَ أَمِنَ أَهْلُ الْقُری أَنْ یَأْتِیَهُمْ بَأْسُنا ضُحًی وَ هُمْ یَلْعَبُونَ- اعراف/ 98) و قالُوا أَ جِئْتَنا بِالْحَقِّ أَمْ أَنْتَ مِنَ اللَّاعِبِینَ!؟ الانبیاء/ 55).
و آیه وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما لاعِبِینَ- انبیاء/ 16 (2)
__________________________________________________
و (2)- واژه های- لعب- لهو- لغو- که غالبا آنها را بیهوده معنی میکنند از مترادفاتی است که هر کدام معانی لطیف و دقیقی مخصوص بخود دارد در آیه فوق- لعبا و لهوا- با هم بکار رفته تمام آیه اشاره به کیفر و فرجام کار کفر- پیشگان است میگوید: «ای پیامبر کسانی که دین و روش زندگانی خود را بازیچه و هوسرانی میدانند دنیا فریبشان داده و مغرورشان نموده است به آنها یادآوری کن که هر کس عاقبت به عمل خویش گرفتار میشود و هیچکس را بغیر از خداوند
ص: 136
لعن، طرد نمودن و دور ساختن از روی خشم است که در آخرت کسانی که مشمول این واژه هستند به عقوبت میرسند و در دنیا از رحمت و توفیق الهی بریده و محرومند.
__________________________________________________
دادرس و شفیعی نیست و هرچه را بخواهند برای رهائی از عذاب خویش بدهند و فدا کند پذیرفتنی نیست اینان کسانی هستند که به کیفر اعمالشان عاقبت بهلاکت میرسند و بعذاب دردناکی که سرنوشت کافران است گرفتار خواهند شد.»- لاعب- به کسی گفته میشود که بکاری بیهوده که شایسته سودی نیست دست میزند. رافعی در مصباح میگوید- هر چیزی که انسان را به بیهوده کاری سرگرم کند- مثل- شطرنج و نرد همان لهو و لعبی است که در آیات آمده است. طریحی میگوید- آیه- وَ مَا الْحَیاهُ الدُّنْیا إِلَّا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ یعنی اعمالی که دنیائی است و چنان بیهودگی و بازدارندگی از اهداف متعالی در آن هست نه اینکه خود دنیا باشد زیرا کاری که رضای خدا در آن باشد و از امور الهی و آخرتی است با واژه- لعب توصیف نمیشود زیرا- لهو و لعب- سودی بدنبال ندارد بلکه حسرت و پشیمانی از گذران بیهوده عمر در پی دارد این آیه امیدواری و تسلیتی است برای نیازمندانی که از متاع دنیا محرومند و در عین حال ملامت و سرکوبی اغنیا و ثروتمندانی است که به متاع دنیا عشق میورزند و بر آنها تکیه دارند و به سود و زندگی دیگران نمی اندیشند و عمل نمی کنند- رکنوا الی احطامها و لم یعلموا لغیرها- (مصباح 2/ 247- مجمع البحرین 2/ 168) مولی علی علیه السّلام در خطبه 83 میگوید- عمر و عاص مرا تلعانه- یعنی شوخ طبع و بازگوش گوید که او دروغ میگوید.
در سوره یوسف- واژه- لعب- بمعنی بازی کودکان و گردش بکار رفته- برادران
ص: 137
امّا- لعن و لعنت از سوی انسان نفرینی است بر دیگران- در آیه گفت:
أَلا لَعْنَهُ اللَّهِ عَلَی الظَّالِمِینَ- اعراف/ 44).
و الْخامِسَهُ أَنَّ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَیْهِ إِنْ کانَ مِنَ الْکاذِبِینَ- بقره/ 161).
(این آیه در مورد مردی است که نسبت زنا به همسر خود میدهد و شاهدی ندارد یا چهار بار به خدا سوگند یاد کند که راست میگوید و بار پنجم میگوید
__________________________________________________
یوسف به پدرشان میگویند: ارسله معنا غدا یرتع و یلعب و انّا له لحافظون- یوسف را فردا با ما بفرست تا در صحرا و مراتع بگردیم و بازی کنیم و البته ما نگهبان او از خطرات هستیم.
این معنی امروز هم در مورد کودکان صادق است اما در جوانی و کهولت و پیری نامعقول چنانکه نظامی گنجوی خطاب به پسرش میگوید.
ای چهارده ساله غره العین بالغ نظر علوم کونین
آن روز که هفت ساله بودی چون گل به چمن حواله بودی
و اکنون که به چارده رسیدی چون سرو بر اوج سرکشیدی
غافل منشین نه وقت بازی است وقت هنر است و سرفرازی است
دانش طلب و بزرگی آموز تا به نگرند روزت از روز
(از لیلی و مجنون نظامی) اما متأسفانه در جهان امروز یکی از برنامه های استعمارگران در کشورهای ضعیف و محروم اشاعه همین بازیچه ها و تفریحات ناسالمی است که با لذات همراه است و اکثر مردم کشورها را از هدف انسانی و رهائی، از ستم ها به لذات و بازی ها میکشانند تا منافع و منابعشان را بآسانی غارت کنند.
اگر اعتیاد به دود و الکل بدنها و جسم ها را سست و بیمار میکند، اعتیاد به بازیچه ها و سرگرمی ها هم روان و اندیشه های درد آلوده ملت ها را تخدیر مینماید
ص: 138
که لعن و دور باش از رحمت خدا بر او باد اگر از دروغگویان باشد).
و آیه لُعِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ بَنِی إِسْرائِیلَ- مائده/ 78) و یَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ- بقره 159).
- لعنه- با ضمه حرف (ل) کسی است که هم خود و هم دیگران زیاد نفرین میکند. التعن فلان- او خودش را لعنت کرد.
تلاعن و ملاعنه در جائی بکار میرود که دو نفر هر کدام خودش و دوستش را لعنت کند.
این واژه در معنی چشم داشت امید، شاید و انتظار بکار میرود، عده ای از مفسران میگویند این واژه از سوی خدای تعالی بگونه واجب و در بسیاری آیات در معنی- کی- تفسیر شده است و نیز گفته اند- لعل- در معنی طمع
__________________________________________________
که خوشبختانه بعد از انقلاب شکوهمند اسلامی ایران با این دردهای خانمانسوز مبارزه میشود.
اما غرب پرستان در هر فرصتی میخواهند دوباره- آن عوامل شوم را با- دلقک بازیها بنام طنز- ترانه و آوازهای شهوت انگیز بنام اشعار عرفانی- کف زدن ها را بجای تکبیر و درود، مجددا در میان کودکان و جوانان و سایرین رواج دهند که چنین مباد! زیرا خداوند در آیات فوق میگوید- خداوند جهان و آسمانها و زمین و هر چه در میان آنهاست بهبود، و بازیچه قرار نداده است بلکه به حق و جدی و بر اساس قوانین عمل و عکس العمل آفریده شده است و بگفته راغب همه برای هدفی و مقصدی رشد دهنده و درست بوجود آمده.
ص: 139
و بیم و امید بر خدای تعالی درست نیست و مقتضای آیات گاهی حالت انتظار و طبع در باره شنونده و مخاطب است و گاهی نیز در غیر این دو است، پس در سخن خدای تعالی که در مورد فرعونیان میگوید:
لَعَلَّنا نَتَّبِعُ السَّحَرَهَ- شعراء/ 60).
اینجا انتظار و خواست آنهاست که از ساحران پیروی کنند. و در باره فرعون می گوید:
لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشی- طه/ 44).
در این آیه انتظار موسی و هارون است که چنان شود یعنی فرعون پند گیرد و مجذوب حق شود و میگوید بآنها سخن ملایم بگویید چنانکه انتظار دارید او بپذیرد. در آیه:
فَلَعَلَّکَ تارِکٌ بَعْضَ ما یُوحی إِلَیْکَ- هود/ 12).
یعنی مردم در باره تو چنان انتظاری دارند که بعضی از آیات را فراموش و ترک کنی. و همین طور در آیه: فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ- کهف/ 6) که در همان معنی است (انتظار دارند که تو خود را هلاک کنی) و گفت: فَاذْکُرُوا آلاءَ اللَّهِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ- اعراف/ 69) یا چنانکه امیدوار به درستکاری هستید خدای را زیاد بیاد آرید و ذکر کنید. چنانکه در وصف مؤمنین گفت: یَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَ یَخافُونَ عَذابَهُ- اسراء/ 57) یعنی (به رحمتش امیدوار و از عقوبش بیمناکند).
لغوب در معنی رنج و ناگواری است، در مثل میگویند «أتانا ساغبا لاغبا» یعنی در حالیکه گرسنه و خسته بود بسوی ما آمد، در آیه گفت وَ ما مَسَّنا
ص: 140
مِنْ لُغُوبٍ
- ق/ 38) (1).
- سهم لغب- یعنی تیری که پرهای کوتاه و ضعیف است.
- رجل لغب- مرد ضعیفی که رنج و سختی او آشکار است.
عربی گفت:- فلان لغوب احمق- او ضعیف و نادان است زیرا نامه من به او رسید و آنرا ناچیز شمرد، یعنی در رأی و خرد ناتوان است، به او گفتند در عبارتی که گفتی- کتابی فاحتقرها- یعنی نامه را تحقیر کرد، کتاب مذکر است چرا ضمیر (ها) دارد گفت مگر کتاب همان صحیفه نیست؟!.
لغو در سخن و کلام خبری است که قابل توجه نیست و از روی دقّت و اندیشه گفته نشود که در حقیقت مانند- لغا- یعنی صدای گنجشکان است یا صدای پرندگان (غیر قابل فهم و درک).
ابو عبیده می گوید:- لغو و لغا مثل- عیب و عاب است چنانکه شاعری گفته است:
__________________________________________________
قسمتی از آیه 38 سوره- ق است در باره آفرینش آسمانها و زمین است میگوید- ما آسمانها و زمین و هر آنچه در میان آنهاست در شش زمان آفریدیم و این آفرینش رنج و تعبی هم در بر نداشت.
بدیهی است آیاتی که اشاره به امر و اراده خداوند در خلقت دارد مکمل این آیه است، که در مورد سازندگی و خلاقیت انسان همواره با رنج و سختی همراه است، از آیات مشابه این آیه دانسته میشود که جریان خلقت موجودات امری است تدریجی.
ص: 141
عن اللّغا و رفث التکلم (یعنی از روی خطا و باطل و بیهوده سخن گفت).
- لغیث مثل لقیت- است، هر سخن زشت و قبیحی را- لغو- گویند، چنانکه در آیات لا یَسْمَعُونَ فِیها لَغْواً وَ لا کِذَّاباً- قصص 57) (1) و گفت:
وَ إِذا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ- نباء 34) (2). و باز در وصف محیط پاک
__________________________________________________
در این آیه به یکی از مزایای ویژه بهشت اشاره شده است که در آنجا هیچگونه سخن یا عمل لغو و باطلی یا دروغگوئی بهشتیان ندارند نه می شنوند و نه می بینند.
این آیه و آیه سوم سوره مؤمنون مکمل یکدیگرند، زیرا در آنجا صفات رستگاران و مؤمنین را مفصلا بیان میکند که یکی از آنها دوری کردن و اعراض از سخنان بیهوده ای است که می شنوند و یا میتوانند انجام دهند ولی چون مؤمن هستند از آنها رو گردان میشوند و دامن خویش آلوده به لغو و گناه نمی کنند صاحب مجمع البحرین تفسیر این آیه و واژه را باطل- ناسزاگوئی- لغو- لهو و غنا و موسیقی و گناه میداند که رستگاران از اینها دوری میکنند (1/ 75 مجمع) شاید معیار و ملاکی برای غنا و موسیقی یا هر لغوی، این است که هر تحریک کننده و شهوت برانگیز مشمول این اصل است، زیرا یکی از سه مرکز فرماندهی انسان غریزه است که اگر در کنترل عقل و خرد نباشد تحریک میشود و نواهای موسیقی اگر عقل و عاطفه را مانند سرودهای انسان ساز با صوت خوش یا هر سخن موزون دیگری که با آهنگی هم همراه باشد و عقل و عاطفه را برانگیزاند نه غریزه و شهوت و کینه و خشم خودسرانه از شمول این اصل خارج است که بیشتر موسیقی های عربی و شرقی هیجان انگیز و کاملا مهیج غریزه شهوانی است چنانکه بعد از سالها آن مردم از نظر اخلاقی و تأثیر سوء آن موسیقی ها به پائین ترین درجه انحطاط
ص: 142
بهشت گفت: لا یَسْمَعُونَ فِیها لَغْواً وَ لا تَأْثِیماً- در آیه وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِراماً- الفرقان/ 72) (1).
یعنی زشتی را آشکار نکرده اند که گفته اند معنایش اینست که عباد الرحمن یا پارسایان و خداپرستان اگر به پوچ گرایان یا بدکاران برخورد کردند با آنها در نمی آمیزند و خود را آلوده نمیسازند- لم یخوضوا معهم- با آنها همراه و هم کردار نیستند.
واژه- لغو- چنانکه گفته شد به چیزی که اعتباری ندارد گفته میشود که از این معنی- لغو در سوگند و قسم است یعنی چیزی که پیمانی در آن بسته نشده مانند عادتی که بعضی از مردم دارند که میگویند (نه بخدا- آری بخدا) که قابل توجه نیست چنانکه خداوند فرمود:
لا یُؤاخِذُکُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِی أَیْمانِکُمْ- المائده/ 89).
__________________________________________________
اخلاقی و غریزی دچار هستند و آخرین بیماری خانمان برانداز سوغات آنان بیماری- ایدز- است که فراگیرشان شده. خوشبختانه مسلمین بخاطر پیروی از همین دستورات الهی تا حدود زیادی از آن بیماریها و فساد بدورند.
در سوره مبارکه- فرقان- پس از بر شمردن کردار و سرنوشت دو گروه مؤمن و بی ایمان و نشان دادن دورنماهای دنیائی و پایانی آنان از آیه 36 ببعد با عبارت- و عباد الرحمن الذین ... تا آخر سوره نشانه های همین خداپرستان خود- ساخته و به رشد و کمال رسیده را بیان میکند که یکی از آنها آیه فوق است که میگوید، اینان بنا حق شهادت نمی دهند، دروغ نمیگویند و اگر به کار لغو و بیهوده و گناهی برخورد کنند جوانمردانه میگذرند و دامن آلوده نمی کنند. و به گفته راغب خود آشکار کننده آن کار زشت نمی شوند.
ص: 143
و از این معنی شاعر الهام گرفته و گفته است.
و لست بمأخوذ بلغو تقوله- اذا لم تعمد عاقدات العزائم.
توبه سوگند لفظیت که گفتی اگر قصدی برای پیمان کار بزرگی نداشته ای مسئول و مواخذ نیستی).
در آیه گفت- (لا تَسْمَعُ فِیها (لاغِیَهً)- الغاشیه/ 11) یعنی لغو و باطل، در اینکه باز وصف بهشت است میگوید در آنجا سخن زشت نمی شنود، که واژه- لاغیه بصورت اسم فاعل وصف کلام است مثل- کاذبه- و گفته اند واژه- لغو- در دیه شتر که پرداخت نمیشود و بی اعتبار است بکار میرود، شاعر میگوید:
کما الغیت فی الدّیه الحوارا- (1) لغی بکذا- یعنی نامفهوم و بیهوده سخن گفت مثل جیک جیک گنجشکان و چنین سخن نامفهوم را زبانی و کلماتی جدا جدا و ناپیوسته گویند.
در آیه گفت- جِئْنا بِکُمْ لَفِیفاً- الاسراء/ 104).
یعنی پیوسته بیکدیگر و ناگسسته- لففت الشی ء لفّا آنرا پیوسته و پیچیده کردم- جاءوا و من لفّ لفّهم- یعنی با کسی که بآنها پیوسته بود آمدند. در آیه گفت:
__________________________________________________
- شعر از- ذو الرمه است که هشام بن قیس را هجو می کند دو مصراعش چنین است:
و یهلک وسطها المرئیّ لغوا کما الغیت فی الدیه الحوارا
آنچه که از باطنش پیداست لغو و بیهوده است و هلاک میشود چنانکه تو خون بهای شتران را نپرداختی و باطل کردی.
ص: 144
وَ جَنَّاتٍ أَلْفافاً- النباء- 16).
در وصف بهشت است که از بسیاری درختان باغاتی به هم پیوسته است و گفت:
وَ (الْتَفَّتِ) السَّاقُ بِالسَّاقِ- القیامه/ 29).
یعنی (دنیا پرستان بهنگام مرگ از شدت وضع دور شدن از دنیا که معبودشان بوده پاها را با درد و سوز بهم میسائید).
الف- کسی است که از شدت فربهی و چاقی در راه رفتن رانش بر آمده است و با کندی و سنگینی راه میرود، کسی که خویش در لباسش میپوشاند یا پرنده ای که سر خود را در بالهایش میپوشاند میگویند- لف رأسه- واژه- لفیف هم به قبایل و گروههای بهم پیوسته میگویند، و بگفته خلیل بن احمد لفیف در لغت هر کلمه ای است که دو حرف اصلیش حرف عله (الف- واو- ی) باشد.
میگویند- لفته عن کذا- یعنی او را از آن کار منصرف کرد (1) خدای
__________________________________________________
صنعت التفات یکی از صنایع ادبی در سخنوری یا نویسندگی است باین معنی که نویسنده یا گوینده گاهی از خطاب به حاضرین روی سخن را به عائبین و گاهی بر عکس میگرداند مثلا در سوره حمد ما میگوئیم: الحمد للّه رب العالمین الرحمن الرحیم، مالک یوم الدین، تا اینجا سخن از صفات خداوند است که ما بصورت غایب آنها را نیز میشمریم و بعد میگوئیم: ایاک نعبد و ایاک نستعین، که خطاب به خدائی است که او را حاضر و ناظر میدانیم میگوئیم:
ای کسی که فقط ترا میپرستیم و از تو یاری میجوئیم.
ص: 145
تعالی گوید قالُوا أَ جِئْتَنا لِتَلْفِتَنا آمدی که ما را بر گردانی- التفت فلان- وقتی است که کسی با چهره اش و صورتش از کسی یا چیزی رو گرداند- امراه لغوت- زنی که از همسرش رو گرداند به فرزندش یا غیر از او توجه کند. لغیته:
میگویند- لفحته الشمس و السموم- روی خورشید از شدت گرما تغییر کرده و همین طور باد سوزان و گرم. در آیه گفت.
تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النَّارُ- المؤمنون/ 104.
(آیه در مورد سرنوشت نکبت بار دوزخیان است که در دنیا خود را مشمول خسروا انفسهم- زیانکاران قرار داده اند و در دوزخ چهره هاشان میسوزد و زشت منظر میشوند).
و از این واژه بطور استعاره عبارت- لفحته بالسیف- هست یعنی با شمشیر به چهره اش زدم.
__________________________________________________
تمام شعرا و ادبا از این صنعت بهره گرفته اند، زیرا گذشته از تنوع در گفتار زیبائی خاصی هم به سخن میدهد.
واژه- التفاف- مانند بسیاری از واژه های قرآنی و اسلام که جزء خانواده زبان فارسی است و معنی خاصی دارند التفات هم در فارسی بمعنی توجه کردن است مثل واژه تجاوز که در فارسی بجای تعدی بکار میرود و در زبان قرآن عبور کردن است.
ص: 146
واژه لفظ در سخن استعاره از لفظ چیزی در دهان و سنگ آسیاب در آرد کردن و ریختن آرد گرفته شده از این روی صدائی که خروس بهنگام گرفتن دانه به منقار و صدا کردن مرغان ظاهر میکند او را- لافظه- میگویند برای انداختن دانه برای مرغ- خدای تعالی فرمود:
ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلَّا لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ- ق/ 18.
یعنی (انسان از زمان حیات و پایان آن سخنی بر زبان نیاورده مگر اینکه همراهان او بر آن آماده و آگاهند).
القیت یعنی یافتم در آیه گفت.
قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَیْنا عَلَیْهِ آباءَنا- بقره/ 170).
و آیه:
وَ أَلْفَیا سَیِّدَها- یوسف/ 25.
آیه اوّل سخن کفّاری است که حقّ را نمی پذیرند و کور کورانه پیرو گذشتگانند هر چند که گذشتگانشان- لا یعقلون شیئا و لا یهتدون نه در کاری تعقلی کرده اند و نه هدایت شده اند- اما آیه دوم مربوط به داستان رسیدن عزیز مصر به درگاه و آستانه اطاق است که رحمت خدا شامل یوسف پیامبر و پرهیزگار میشود و از آلودگی نجات می یابد).
ص: 147
لقب نامی است که انسان را با آن، اسم میبرند و غیر از اسم اول هر کسی است که در لقب صفت معنی در نظر گرفته میشود غیر از اسم اول او از این جهت شاعر میگوید:
و قلّما ابصرت عیناک ذا لقب الّا و معناه ان فتشت فی لقبه
(چشم تو کمتر به کسی که لقبی دارد برخورد میکند مگر اینکه اگر دقت کنی صفت و معنی او را در لقبش می بینی).
لقب دو گونه است:
اول: لقبی که تشریفاتی است و مخصوص زمامداران است.
دوم: لقبی که صفت واقعی کسی است که گاهی عیبی است که در او هست لذا خداوند از این کار یعنی با لقب زشت کسی را خواندن و نامیدن نهی میکند در آیه:
وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ- حجرات/ 11) (1).
__________________________________________________
آیه فوق که از حکمت عملی و بر وجود انسانها در جامعه سخن میگوید یکی از آداب اجتماعی در جامعه بشری است میگوید:
«ای انسانها به خدا پیوسته و با ایمان همیشه با عدالت رفتار کنید و نباید هرگز گروهی از شما که مؤمن هستید گروه مؤمن دیگر را مسخره و استهزا کنید ممکن است آن عده بهترین مؤمنین باشند زنان مؤمن هم نباید چنین کاری انجام دهند، هرگز عیبجوئی مکنید و با نام و القاب زشت و ناپسند یکدیگر را صدا نزنید که پس از ایمان آوردن آنها به خداوند نام گذشته آنها را بر آنها بنهید و اگر چنین باشد و توبه نکنید ظالم و ستم کارید.»
ص: 148
میگویند- لقحت النّاقه تلقح لقحا و لقاحا.
شتر ماده لقاح برداشت و آبستن شد همین طور در باره بارور شدن درختان و تأثیر باد در باراندن ابرها همین واژه بکار میرود. در آیه گفت:
وَ أَرْسَلْنَا الرِّیاحَ لَواقِحَ- حجر/ 10).
یعنی بادهائی که نتیجه وزیدن آنها گردافشانی و بارور شدن درختها و گلهاست.
القح فلان النخل و لقحها- درخت خرما را بارور ساخت (با گردافشانی با آنها)- استلقحت النخله- نخل بارور شد- حرب لاقح- یعنی (جنگی که آبستن حوادث و مرگها یا پیروزیهاست) که تشبیهی است بهمان معنی- لقحه- شتر ماده ای است که شیر زیادی دارد. جمعش- لقاح و لقح- است امّا ملاقیح شتران ماده ای است که به نوزادی آبستن هستند که از فروش چنین شترانی نهی شده است پس ملاقیح همان نوزادان در رحم است اما مضامین نطفه های شتران نر است در اصلاب و پشت آنها لقاح- با فتحه حرف اول بمعنی نطفه است و هم چنین- لقاح- قبیله یا قومی است که به هیچ امیری یا حاکمی و سلطانی تسلیم نیستند گوئی کهمیخواهند و در آیات بعد از ظن و گمان و غیبت گفتگو میکند.
این روش ظالمانه هنوز هم در میان ملت ها و اقوام بصورتهای زیبنده ای جاری است، مثلا عده ای مسلمان یا عرب برای تخطئه کردن مبارزات ملت مسلمان ایران نام مجوسی بر آنها می نهند، زهی بی توجهی و بی ایمانی به آیات خداوند.
ص: 149
خود حامل و حاکم باشند نه محمول و محکوم.
این واژه که بصورت- لقفت، القفته، نلقفته- در این سه باب بکار میرود بمعنی گرفتن است اما نه گرفتن با دست و دهان بلکه با هوش و فطانت و زیرکی چیزی را دریافت کردن و گرفتن. در آیه گفت:
فَإِذا هِیَ تَلْقَفُ ما یَأْفِکُونَ- الاعراف/ 117).
این آیه در باره (عصای حضرت موسی است که هر چه ساحران بافته بودند بلعید و از بین برد).
لقمان از این ریشه است و نام حکیم معروف تاریخ است که اشتقاق آن ممکن است از- لقمت و الطعام و القمه و تلقمته- باشد یعنی طعام را برای خوردن لقمه کردم.
رجل تلقام: مرد پرخور. کناره جاده را هم لقم گویند که عابر آنرا در مینوردد.
لقا مقابله و رو برو شدن است که با هم و تصادفا برخورد کنند که به هر کدام جداگانه تعبیر شده است- فعل این واژه- لقیه، یلقاه، لقا، اولقیا و لقیه است که این معنی در مورد ادراک حسی، یا بوسیله چشم یا عقل اطلاق میشود. در آیه گفت:
ص: 150
لَقَدْ کُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ- آل عمران/ 143).
یعنی (قبل از اینکه مرگ را دریابید آرزویش را داشتید) و گفت:
لَقَدْ لَقِینا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً- الکهف/ 62).
در مسافرتمان باین رنج و زحمت رسیدیم.
اما ملاقات خدای عزّ و جلّ عبارت از قیامت و بازگشت باوست. در آیه گفت:
وَ اعْلَمُوا أَنَّکُمْ مُلاقُوهُ- البقره/ 223).
و قالَ الَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا اللَّهِ- بقره/ 46 (1).
(لقاء) مصدر دوم ملاقات است در آیه گفت:
وَ قالَ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا- یونس/ 7).
و إِلی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقِیهِ و فَذُوقُوا بِما نَسِیتُمْ لِقاءَ یَوْمِکُمْ هذا- الجاثیه/ 34).
__________________________________________________
آیه 249 سوره بقره اشاره به دو دسته از مؤمنین دارد که در سپاه طالوت بودند عده ای اندک با ایمانی ثابت که به پیروزی خود و آخرت باور و یقین داشتند از حرف رهبرشان اطاعت کردند اما گروهی دیگر که ایمانی ضعیف داشتند و به لقای پروردگار گمانی داشتند نه یقین گفتند ما را با سپاه جالوت که قوی هستند طاقت جنگ نیست اینان نمیدانستند که چه بسیار گروه اندک با ایمان بر گروه زیاد بی ایمان با یاری خدا غلبه میکنند زیرا- و اللّه مع الصابرین.
مشابه این آیه و مکمل آن در سایر سوره ها هست که خداوند یاری کننده یاران خویش است و آنها را در مبارزه پایدار و ثابت قدم میدارد.
ص: 151
یعنی قیامت و بعث و نشور را فراموش کردند.
(یَوْمَ التَّلاقِ)- غافر/ 15).
یعنی روز قیامت، وجه تسمیه قیامت به زمان تلاقی و برخورد برای خصوصیاتی است که در آن زمان و هنگام محشر هست.
اول- برخورد و رسیدن کسانی که قبلا از دنیا رفته اند و کسانی که بعدا آمده اند.
دوم- برخورد و ملاقات کروبیان یا اهل آسمانها با اهالی زمین.
سوم- برخورد هر کسی به عملی که خودش انجام داده و قبل از مردنش پیشاپیش حاصل شده.
گفته میشود- لقی فلان خیرا و شرا- یعنی به نیک و بدکردارش رسید، شاعر گوید:
فمن یلق خیرا یحمد النّاس امره کرار نیکوکار را مردم می ستانید
و دیگری میگوید:
تلقی السماحه منه و الندی خلقا
.تو اخلاق جوانمردی و بخشش را از او در نهاد و سرشتش در خواهی یافت.
- (لقیته) بکذا- وقتی است که او را استقبال کنی، خدای تعالی فرمود:
وَ یُلَقَّوْنَ فِیها تَحِیَّهً وَ سَلاماً- الفرقان/ 75).
و آیه وَ لَقَّاهُمْ نَضْرَهً وَ سُرُوراً- انسان/ 11).
تلقی هم در معنی- لقی- است در آیه گفت:
وَ تَتَلَقَّاهُمُ الْمَلائِکَهُ- الانبیاء/ 103).
ص: 152
و وَ إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ- النمل/ 6).
یعنی (ای پیامبر آیات قرآن از جانب خدای حکیم و علیم بر تو القاء میشود) (- القاء-) افکندن چیزی است بطوریکه تو آنرا به بینی، سپس این معنی در مورد انداختن هر چیز بکار رفته است. در آیه گفت:
فَکَذلِکَ أَلْقَی السَّامِرِیُّ- طه/ 87).
و قالُوا یا مُوسی إِمَّا أَنْ تُلْقِیَ وَ إِمَّا أَنْ نَکُونَ نَحْنُ الْمُلْقِینَ- الاعراف/ 15).
در مورد انداختن عصای موسی و سحر ساحران فرعون است میگویند تو میافکنی یا ما بیفکنیم. در آیه گفت:
قالَ أَلْقُوا- الاعراف/ 116).
و قالَ أَلْقِها یا مُوسی فَأَلْقاها- طه/ 19).
و باز در همین معنی آیات:
فَلْیُلْقِهِ الْیَمُّ بِالسَّاحِلِ- طه/ 39).
إِذا أُلْقُوا فِیها- الملک/ 7).
کُلَّما أُلْقِیَ فِیها فَوْجٌ- الملک/ 8).
أَلْقَتْ ما فِیها وَ تَخَلَّتْ- الانشقاق/ 4).
(این آیه در باره پیش گوئی از آینده زمین در آستانه قیامت است میگوید زمین هرچه در درون دارد بیرون افکند که با سوره زلزال مشابه است و همان آیه- وَ إِذَا الْقُبُورُ بُعْثِرَتْ- است آرامگاها هر چه دارند بیرون افکنند).
در باره سخن و سلام و درود و اظهار محبت نیز- القیت- یعنی سلام و درود
ص: 153
و ستمی و محبتی را به تو رساندم. چنانکه در آیه گفت:
تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّهِ- الممتحنه/ 1).
فَأَلْقَوْا إِلَیْهِمُ الْقَوْلَ- النحل/ 86).
وَ أَلْقَوْا إِلَی اللَّهِ یَوْمَئِذٍ السَّلَمَ- النحل/ 87).
و گفت إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلًا ثَقِیلًا- المزمل/ 5).
که این آیه یعنی رسیدن آیات و سخن گرانبار به پیامبر همان با وحی و نبوت است و گفت:
أَوْ أَلْقَی السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِیدٌ- ق/ 37).
که عبارت از گوش فرا دادن به اوست، در آیه مربوط به سجده در آمدن ساحران دربار فرعون در برابر معجزه حضرت موسی علیه السّلام میگوید:
فَأُلْقِیَ السَّحَرَهُ سُجَّداً- الاعراف/ 12).
فعل- القی- بصورت ماضی مجهول هشداری و آگاهی بر این امر است که معجزه موسی علیه السّلام آنها را مجذوب کرد و فرو گرفت و در کاری که نگزیده و نخواسته بودند افکند و ایمان آوردند.
میگویند- لممت الشی ء- یعنی او را جمع کردم و اصلاح نمودم و از همین فعل- لممت یعنی دگرگون و پراکنده اش کردم در آیه گفت:
وَ تَأْکُلُونَ التُّراثَ أَکْلًا لَمًّا- الفجر/ 19) (1).
__________________________________________________
چقدر مناسب است در ذیل آیه فوق (19/ فجر) کج اندیشی و تفسیر
ص: 154
(- لمم-) به گناه نزدیک شدن که به گناه کوچک تعبیر میشود.
- فلان یفعل کذا لما- یعنی آن کار را کم کم انجام میدهد. چنانکه در آیه گفت:
__________________________________________________
به رای عده ای که در تاریخ اسلام در مورد- نعمت و نقمت هدایت و ضلالت- ثروت و فقر- عزت و ذلت تصوراتی ستم شمول و ظلم و تبعیض در باره خداوند و خلقت داشته اند و متأسفانه هنوز هم گروهی عالم شیعی و غیر شیعی همانند جبری مذهبان تاریخ میاندیشند و این همه ستم ها، نارواها، تکاثرها قارون منشی ها- فقر و ضعف ها- قدرتهای طاغوتی و گنجینه های زر اندوزان- ثروتهای بیکران از راه احتکار- دزدی مشروع گران فروشی و بگفته امام امت زر اندوزی و سرمایه داری بی حساب و حرام را به خداوند نسبت میدهند که در آیات فوق چنین پندارها و اندیشه های غیر قرآنی را بشدت توضیح و باطل میشمارد میگوید:
«ای رسول، خدای تو البته در کمین ستم کاران است».
قبل از تفسیر بقیه آیات بایستی بگوئیم که هر چه در عالم هست از خداست امانت داری و سرپرستی بیش نیست، مثلا آب دریا که خدای آفریده اگر مقداری از آنرا یک نفر و مقداری را دیگری باندازه ظرفیت و تلاش خویش بردارد بیشتر از اولی باشد، این هر دو مالک حقیقی آب نیستند و از خداست اما هر دو از راهی و بطریقی و با ظرفیتی چه درست و چه خطا آب را بدست آورده اند بدیهی است کسی که به ناروا آب برداشته و با کشیدن نهری حق دیگران را بدست آورده مشمول واژه ظالم و ستمگر خواهد بود و نمیتواند آن آب را بنام اینکه از خداست مباح و مشروع بداند، همین است که بنام متکاثر- محتکر- قارون- زر اندوز مورد خشم خدا هستند، همه چیز از خداست اما اینان به ناروا و باطل آن رزق و نعمت خدائی را کسب کرده اند و نباید به صرف اینکه همه را خداوند آفریده نتیجه و آثار اعمال نادرست و گناه آلود و حرام را بنام اینکه خدا داده مباح بدانیم و نصیحت
ص: 155
الَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلَّا اللَّمَمَ- النجم/ 32).
در این آیه خداوند برای نیکوکاران لغزش های کوچک را می بخشد و این معنی همان است که میگوئی- الممت بکذا- یعنی پائین آمدم و بدون کار و عمل به او نزدیک شدم- زیارته المام- یعنی کم دیدار است.
یا واژه- (لم)- بصورت حرف در ماضی منفی به کار میرود (ماضی نقلی)
__________________________________________________
کنیم- حالا که خدا بشما داده به دیگران کمک کنید- مگر او ثروت و مال و سود حلال را از راه حرام بدست نیاورده و حق محرومان را عصب نکرده و می بینیم خداوند هم آن تکاثر و گنجینه و مال و منال را باطل میداند، میگوید «اما این انسان همین که در آزمایشگاه زندگی و خدائی بهره کمی دریافت کرد میگوید خداوند مرا اهانت کرده یا همین که بیش از نیازش زر اندوزی کرد که در حقیقت از کرم و نعمت حق که آفریده است بهره مند شده میگوید خداوند مرا اکرام کرد.
حاشا که چنین نیست زیرا کسانی که یتیمان را (امروز خانواده شهدا) را اکرام نکرده اند و برای سیر نمودن و رفع فقر محرومین، دیگران و خود را ترغیب نکرده اما در مقابل ارث و بازمانده دیگران را بطور کامل میخورد و مال و ثروت را با عشق و شهوت شدید می پرستد و دوست میدارد ... اما آن روزی که جهنم ظاهر شود این انسانها متوجه کارهای دنیای خویش میشوند و با حسرت میگویند ای کاش در دنیا برای امروز کار خیری میکردیم».
پس- لیس للإنسان الا ما سعی- برای هر انسانی چه از نظر مادی و چه معنوی باندازه زحمت و سعی شان نتیجه هست و نعمت و رزق و عنای معنوی و عزت حقیقی از آن پیامبران، اولیای خدا، دانشمندان پارسا، زحمت کشان خداپرست است نه اینکه فرعون وار به موسی های هر زمان بگوئیم اگر تو خدائی هستی چرا دستیاره طلا نداری لباس ژنده بر تن داری او عزت و بزرگی را در کاخ و ثروت
ص: 156
هر چند که بر سر فعل مضارع در میآید و گاهی- الف- استفهام بر سرش در میآید- در آیات:
أَ لَمْ نُرَبِّکَ فِینا وَلِیداً- الشعراء/ 18).
یا أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً فَآوی- الضحی/ 6).
(الف بر سر- لم- استفهام تقریری است یعنی چنین بوده).
(آیه اول در باره رشد حضرت موسی در فرعونیان است و آیه دوم حمایت خدای از پیامبر در دوران کودکی است).
این کلمه به دو معنی بکار میرود- اول برای منفی کردن فعل و بمعنی ماضی
__________________________________________________
و طاغوت بودن می پنداشت و حال آنکه- و للّه العزه و لرسوله و للمؤمنین- پس فقری که به کفر میانجامد فقر معنوی و دینی است نه مادی چنانکه همه یاران عزت یافته پیامبران و مبارزین راه خدای مستضعفین هستند پس رزق و نعمت و عزت حقیقی از آن این گروه است و لا غیر و از چنین عزتی و بهره ای معنوی و ایمانی فقیر و نیازمند بودن اساس کفر است. پیامبر و علی علیه السّلام و اصحاب صفه که یاران حقیقی اسلام بودند از نظر مادی در فقر بسر میبردند ولی در ایمان در اوج عزت و عظمت.
البته هر فرد خدا پرست حقیقی همیشه برای محرومیت زدائی خود و جامعه تلاش میکند و ممکن است بیش از نیاز خود و خانواده اش داشته باشد اما آن افزونی در راه خدا و کار خیر و دین و جامعه بمعروف میرساند که زهی سعادت مولوی میگوید:
چیست دنیا از خدا غافل شدن نی طلا و نقره و فرزند و زن
مال را گر بهر دین باشی حمول نعم مال صالح خواندش رسول
ص: 157
بودن آن و نزدیک نمودن وقوع آن. مثل آیه:
وَ لَمَّا یَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِینَ جاهَدُوا- توبه/ 16) (1).
معنی دوم- لما- ظرف زمان است مثل آیه:
فَلَمَّا أَنْ جاءَ الْبَشِیرُ- یوسف/ 96.
یعنی وقت آمدن او که مثالش زیاد است.
لمح- درخشش و تابش برق است- رایته لمحه البرق- به سرعت و روشنی او را دیدم. در آیه گفت:
کَلَمْحِ الْبَصَرِ- القمر/ 50).
و نیز میگویند- لأرینک لمحا باشر؟؟؟ ا- یعنی کاری روشن و واضح به تو نشان میدهم.
__________________________________________________
آیه فوق مربوط به دوران آزمایش مبارزاتی خدا پرستان با مشرکین و کفار است- میگوید اگر پیمان شکنان کارشان بجائی رسید که تصمیم به اخراج رسول از مدینه گرفتند با آنان مقابله کنید- قاتلوا ائمه الکفر- خدا بدست شما آنها را عذاب میکند و شما پیروزید و دلهای مؤمنین تسلی و آرامش خواهد یافت و بعد میگوید آیا چنین می پندارند که بحال خود رها شده اند و خداوند مجاهدین شما را که غیر از خدا و رسول و مؤمنین دوستی دیگر از آنها برنمیگزینند نمیداند- و اللّه خبیر بما تعملون-.
ص: 158
لمز: غیبت کردن و پی جوئی در عیوب دیگران، فعلش- لمزه یلمزه و تلمزه- است در آیه گفت:
وَ مِنْهُمْ مَنْ یَلْمِزُکَ فِی الصَّدَقاتِ- التوبه/ 58).
و آیه الَّذِینَ یَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعِینَ- التوبه/ 79).
و وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ- الحجرات/ 11).
یعنی مردم را عیب جوئی نکنید که آنها نیز شما را عیب جوئی خواهد کرد که در آن صورت مثل اینست که با عیب جوئی دیگران خودت را به زشتی یاد کرده ای.
رجل لماز و لمزه- کسی است که زیاد غیبت میکند و از دیگران بدگوئی مینماید. در آیه گفت:
وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزَهٍ لُمَزَهٍ- الهمزه/ 1) (1).
__________________________________________________
این سوره و آیات آن صفات و رفتار و علت بدبینی و بدگوئی و عیب جوئی چنین انسانهائی را بیان میکند میگوید:
«هلاکت باد بر عیب جوی هرزه زبان، همان کسی که افزون طلبی و مال- اندوزی میکند و همواره به حساب و شمارش آنها سرگرم است، او می پندارد و تصور میکند که مال و دارائی افزون یافته او در دنیا عمر ابدی و جاودانی باو خواهد داد چنین نیست بلکه بطور قطع و یقین بر آتش سوزان دوزخ در افتد، آتشی که تصورش مشکل است، آتشی است برافروخته و شعله کشیده، شراره آن بر دلهای کافران شعله ور است آتشی که از هر سوی بر آنها سخت احاطه دارد و مانند ستونهای
ص: 159
(این آیه از یکی از شش سوره ای است که علیه افزون طلبان و مال اندوزان است).
لمس- درک و فهم با حواس ظاهر و پوست بدن است که از آن بگونه خواستن و طلب تعبیر شده است.
شاعر میگوید: «و ایمسه فلما اجده» در طلبش بودم آنرا نیافتم. خدای تعالی گفت:
وَ أَنَّا لَمَسْنَا السَّماءَ- الجن/ 8).
(سخن پریان است که میگویند به آسمان بر شدیم و آنجا را سرشار از نگهبانان یافتیم).
__________________________________________________
بلند زبانه کشیده است.
این تشبیهات زیبای ادبی تناسبی با حالات دنیائی انسانهای مال اندوز و عیب جو دارد، در این جا خانه های مجلل و بلند میسازند که نتیجه آن محرومیتی که به مستمندان رسانده اند همان شعله های بلند زبانه کشیده اش است اثرات افزون طلبی بصورت ظالمانه که حقوق دیگران را غصب و پامال کنند همان صفات زشت گناه آلوده است.
مولوی میگوید:
در جهان آتش تو بر دلها زدی مایه نار جهنم آمدی
چون ز دستت ظلم بر مظلوم رفت آن درختی گشت از آن زقّوم است
آن عمل های چو مار و کژدمت مار و کژدم گردد و گیرد دمت
ص: 160
از واژه- لمس- و- (ملامسه)- بطور کنایه به همبستری با همسران گفته میشود. در آیه:
لامَسْتُمُ النِّساءَ- النساء/ 43).
لمستم- نیز قرائت شده که بر- مس- و همبستری حمل شود.
پیامبر صلّی اللّه علیه و آله از فروش و معامله ای که با ملامسه انجام شود نهی فرموده است باین معنی که گاهی می گفتند هر گاه تو لباس مرا دست زدی و من هم لباس تو را لمس کردم معامله و فروش واجب میشود.
مماسه- نیاز به همبستری است.
لهب بمعنی فروزش آتش است، در آیه گفت:
وَ لا یُغْنِی مِنَ اللَّهَبِ- المرسلات/ 31).
و سَیَصْلی ناراً ذاتَ لَهَبٍ- المسد/ 3).
بعضی از مفسرین گفته اند در این آیه سوره- بت- که ابو لهب با بدنامی و نفرت یاد میشود نه برای این است که کنیه اش ابو لهب است بلکه مقصود ثابت کردن شعله آتش برای اوست زیرا او از اهل آتش دوزخ است نامیدن ابو لهب بخاطر سوختن در عذاب الهی مانند نامیدن- ابو الحرب- است به کسی که یا مستقیما و یا غیر مستقیم آتش جنگ را شعله ور میسازد که او را یا ابو الحرب و یا اخو الحرب مینامند.
فرس ملهب- اسب بسیار دونده که تشبیهی است بهمان زبانه کشیدن و بالا
ص: 161
رفتن سریع آتش.
لهاب- در مورد شدت گرمائی که تشنگی بوجود میآورد گفته میشود.
فعل این واژه- لهث یلهث لهثا- است، در آیه گفت:
فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ- الاعراف/ 176) (1).
__________________________________________________
ضمیر- مثله- یعنی مثل او به آیات قبل بر میگردد میگوید «ای رسول ما برای مردم حکایت کسی را که آیات خدای به او داده شد و او سرپیچی از حق کرد و عصیان ورزید تا آنجا که شیطان او را تعقیب کرد و از گمراهان عالم شد داستان و صفت چنین نمونه ای از گمراهی را بمردم برسان که اگر میخواستیم (یعنی هدایت خیری در کار بود) با آن آیات او را رفعت مقام می بخشیدیم ولی او دنیاپرستی را به خیال جاودان بودن در دنیا انتخاب کرد و برگزید و پیرو هوای نفس خویش شد. مثال او مثال سگی است که اگر او را تعقیب کنی (یعنی آن انسان را بیم دهی) یا او را بحال خود بگذاری مثل پارس کردن سگ زبان بیرون میآورد، اینست مثال و حالات مردمیکه آیات خدا را بعد از علم به آنها عملا تکذیب میکنند- فاقصص القصص لعلّهم یتفکّرون- داستان را کاملا بیان کن شاید دیگران و مردم در آن بیندیشند و تفکر کنند».
بعضی از مفسرین- بلعم باعورا- را در این مثال نام برده اند که معاصر حضرت موسی و یکی از مخالفین او بوده.
طبرسی از قول امام باقر علیه السّلام نقل میکند که فرموده است: «اصل شخص باعور است و سپس خداوند او را مثل زده است برای هر کسی از اهل قبله است
ص: 162
که سگ بهنگام تشنگی زبان خود را بیرون میآورد و له له میکند.
ابن درید میگوید- لهث- در معانی- دشواری- ناتوانی و تشنگی و عطش بکار میرود.
__________________________________________________
که از هوای نفس و شهوات خویش پیروی میکند و آنرا بر هدایت خدا بر میگزیند.
ابو مسلم اصفهانی رحمه اللّه علیه میگوید آیات و علم و دانشی که بر چنین انسانهای هوی پرست آشکار میشود و آنها نمی پذیرند مراد معجزاتی است که بر- صدق پیامبران دلالت میکند و آنها مانند فرعونها رو گردان میشوند، و صفاتی که در مثال معنی مشبه به آمده همان اوصاف افراد منحرف از حق است، و زبان بیرون آوردن از خشم و تشنگی در سگ تشبیهی است به کسانی که با زبانشان دیگران را آزار میدهند و گمراه میکنند و هم چنین کسی که قرآن بخواند و به آن هرگز عمل نکند اینان همان دروغگویان و گمراهانند که در هر زمان وجود دارند بنام های علامه پرفسور، عالم و دانشمند که غالبا زبان دان، مورخ، نژاد شناس، موقعیت شناس، و بگفته فیلسوف الهی کم نظیر ملاصدرا، که چه زیبا بلعم باعوراهای همیشگی تاریخ را چهره نمائی میکند میگوید:
«العلم علمان، علیم باللسان و علم بالقلب، و انی لاستعیذ باللّه الرحمن من رجل شریر علیم اللسان جدول القلب المترفع علی الاقران لاجل تقرب السلطان، و الاشتهار عند العوام، و هم العمیان عن فهم احوال الانسان، فوا مصیبتا من علماء الجهاله و صلحاء الافساد، الذینهم من علماء الدنیا و جهال الاخره المتذکر من الاداب صحبه الخلق الناسین لآداب صحبه الرب، المقبلین الی دقایق علوم الدنیا المعرضین عن حقائق علوم الاخر بل اقول ما فتنه فی الدین و خلل فی عقاید المسلمین، الا و منشؤه مخالطه العلماء الناقصین مع حکام الدنیا و السلاطین ربنا افتح بیننا و بین قومنا بالحق و انت خیر الفاتحین. آغاز سوره سجده ص 13 ترجمه در صفحات
ص: 163
الهام یعنی رسیدن چیزی بخاطر و دل و ذهن انسان که از خدای تعالی است و از سوی عالم ملکوت، خدا فرمود:
فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها- الشمس/ 8).
این الهام بمانند نزول فرشته و دمیدن در جان و روح تعبیر شده است چنانکه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله فرمود: «ان للملک لمّه و للشّیطان لمّه» و باز فرمود «ان روح القدس نفث فی روعی» که اصلش از الهام و رساندن چیزی است که همان هضم کردن و در جان قرار گرفتن است. (2)- التهم الفصیل ما فی الضرع- نوزاد همه شیر در پستان مادرش را بلعید.
فرس لهم- اسبی است که با سرعت میدود مثل اینکه با در نوردیدنش
__________________________________________________
41 و 42 مقدمه همین جلد آمده است.
نتیجه اینکه چنین سرنوشتی از دو کردار سر چشمه میگیرد:
1- دنیا پرستی و خود را در دنیا همیشگی دیدن.
2- پیروی از شهوات و هواهای نفسانی
ابن منظور تفسیر جالبی از آیه- فالهمها فجورها و تقواها- دارد میگوید در حدیث آمده است که- اسالک رحمه من عندک تلهمنی بها رشدی- ما چیزی را از خدا میخواهیم که از رحمت خویش ما را راه رشد الهام کند، پس الهام اینست که خداوند در جان و روان ما چیزی را الهام کند و برساند که ما را بر کارهای نیک برانگیزاند و از کار ناروا دور دارد- یبعثه علی الفعل او الترک- و این نوعی وحی است که ویژه بندگانی از اوست. (لسان 12/ 554)
ص: 164
زمین را می بلعد.
(در آیه فوق که قبلش میگوید- و نفس و ما سویها فالهمها فجورها و تقویها ضمیر- الهم- همان- ما- است که در برگیرنده همه عوامل به کمال رساننده نفس است که با فطرت خدائی قابلیت می یابد، مانند (همه عوامل خلقت پدر و مادر، محیط، معاشر، معلم، کتاب، تفکر، عالم و ...).
لهو: آن چیزی است که انسان را از آنچه که برای او لازم و مهم است باز میدارد.- لهوت بکذا- و لهیت عن کذا- هر دو عبارت یعنی با لهو از آن کار باز ماندم. در آیه گفت:
إِنَّمَا الْحَیاهُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ- محمّد/ 36).
وَ ما هذِهِ الْحَیاهُ الدُّنْیا إِلَّا لَهْوٌ وَ لَعِبٌ- العنکبوت/ 64).
از هر چیزی که زمانی طولانی لذت و تمتع میبرند- لهو- است و به لهو تعبیر شده است خدای تعالی فرمود:
لَوْ أَرَدْنا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً- الانبیاء/ 17).
کسی که- لهو- را لذت بردن از زن و فرزند میداند مثل اینست که آن را به قسمتی از زینت زندگی دنیا تخصیص داده است، همانها که- لهو و لعب- قرار داده شده.
(الهاه) کذا- یعنی او را از آنچه که برایش اهمیت دارد و مهم است باز داشته در آیه گفت:
ص: 165
أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ-/ التکاثر/ 1) (1).
رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَهٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ- النور/ 37).
(یعنی در خانه هائی که از نور و هدایت خدا ساکنان آنجا بهره مندند و
__________________________________________________
چون دین بیان کننده و روشنگر راه رشد و کمال از گمراهی است بنا بر این تمام موانع رشد و عوامل آنرا بروشنی بیان میکند چنانکه برای به ثمر رساندن یک نهال یا بذر همین دو کار یعنی برداشتن موانع از آن نهال و ایجاد عوامل بایستی اقدام کرد انسان هم که نهالی رو به رشد با تمام ویژگی های جسمی، روانی، عاطفی فکری، احساسی هست باین دو موضوع اگر بی توجه شد از راه رشد باز میماند، واژه های مترادف- لغو- لهو- لعب- از سوی خداوند در قرآن بگونه ای نهی از شادی بیان شده که در- لهو و لغو- شدیدتر است زیرا این سه عامل مانع کمال و رشد آدمیت. در سوره جمعه آخرین آیه- لهو تجارتی را که بازدارنده از عبادت و نماز جمعه و تنها گذاشتن پیامبر است نهی و سرزنش نموده میگوید- اینان که موسیقی و صدای طبل و جنگ و رسیدن کاروانیان تجارتی را می بینند و بسوی او رو میآورند و ترا تنها در حالت اقامه نماز باقی میگذارند بدانند که آنچه از سوی خداست نیکوتر از لهو و تجارت است زیرا او نیکوترین رازقین است- و در آیه فوق هم که سوره- التکاثر یعنی افزون طلبی و زر اندوزی است میگوید این لهو و سرگرمی به متاع دنیا آنها را آنچنان بخود مشغول داشت تا باز پسین ساعات مرگ به گور سپرده شدند و سپس بطور قطع و یقین سرنوشت نکبت بار خود را خواهند دید و از تکاثرشان و ثروتشان که چگونه جمع و صرف کرده اند خواهند پرسید، هم چنین در سوره های مؤمنون- همزه- و تبت و آیات متعدد دیگر.
پس- لعب- یعنی بازی در دوران کودکی برای رشد جسم و روان ضروری است که نه تنها منع نشده بلکه در احادیث تأکید هم شده است اما در جوانی و بقیه عمر بازی و سرگرمی ها و کارهای باز دارنده از حیات و رشد انسانی بگونه نهی
ص: 166
صبح و شام تسبیح و تنزیه ذات پاک خداوند میکنند، پاک مردانی و انسانهائی وارسته هستند که هیچ کسب و تجارتی آنها را از یاد خدا غافل نمی کند، با اقامه نماز و بخشش زکات از مال خویش از روزی که دلها و دیده حیران و نگران است اینان بیمناکند و به سرگرمیهای باز دارنده از یاد خدا نمی پردازند).
در این آیه نهی از کار و بازرگانی و زشتی آن نیست بلکه نهی از غرق شدن و بکلی پرداختن به آن است بطوریکه از عبادات و یاد خدا او را باز دارد، چنانکه در آیه گفت:
لِیَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ- الحج/ 28).
لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّکُمْ- البقره 198).
این هر دو آیه در مورد بهره مندی از فضل و رحمت و روزی خداوند در مکه و ایام حج است که قبلش میگوید در آن ایام بایستی آنچه را که میان زن و شوهر و همسران هست ترک کنند و هم چنین کارهای ناروا را مثل (دروغ گفتن- مجادله ...) بهترین توشه و بهره مندی تقوی است در آیه:
(لاهِیَهً) قُلُوبُهُمْ- الدنیا/ 3).
__________________________________________________
ارشادی یادآوری شده است.
پس مال را گر بهر دین باشی حمول نعم مال صالح خواندش رسول
آب در کشتی هلاک کشتی است آب اندر زیر کشتی پشتی است
پس ای عزیز دل را از دلبستگی های غیر الهی پاک دار تا جایگاه نور و معرفت حق باشد نه مرکز تصورات مال و متاع دنیا زیرا:
ده بود آن نه دل که اندر وی گاو خر بینی و ضیاع و عقار
ص: 167
یعنی سهو و نسیانی که ترا از هدفت باز دارد.
لهوه- با فتحه حرف- لام- دانه ای است که آسیابان در گردونه آسیابش میریزد تا آرد کند و با ضمّه حرف- لام- بمعنی بخشش است که تشبیه بهمان معنی اول است:
لهاه- گوشت ته گلو و حلق یا بن دهان.
لات و عزی نام دو بت در جاهلیت است اصل واژه- لات- از اللّه است که حرف- ه- حذف شده است و حرف- ت- در آن درآمده و مؤنث شده تا هشداری و تنبیهی بر این امر باشد تا کوتاهی معنی آنرا نسبت به نام خداوند روشن کند، بت پرستان به گمان خود آنرا دیگر- تقرب و نزدیکی- خدا قرار داده اند. در آیه گفت:
وَ لاتَ حِینَ مَناصٍ- ص/ 3).
این عبارت از آیه سوم سوره- ص- است میگوید چه بسیار مردمان مجرم و تبهکاری که هلاک شدند و با دیدن عذاب فریاد میزدند و حال آنکه در آن هنگام راه فرار و گریزی نیست.
فراء میگوید تقدیر معنی- لات- یعنی زمانی نیست و حرف- ت- زائد است مثل- تمت و ربت-.
علاف (1) میگوید اصل- لات- لا- حرف نفی است که حرف- ت- تأنیث
__________________________________________________
محمد بن هذیل بصری از پیشوایان معتزله در بصره است که در این باره کتابهائی نوشته است در مناظره و جدل دستی توانا داشته با دانشمندی یهودی بنام
ص: 168
بر زمان و مدت اضافه شده است مثل اینکه میگوید- لیست الساعه او المده حین مناص- دیگر زمانی و مدتی برای گریز از هلاکت نیست.
این واژه بصورت فعل- لیت یلیت- با حرف- عن- بمعنی رو گرداندن و نقص و کاستی حقیقی است. در آیه گفت:
لا یَلِتْکُمْ مِنْ أَعْمالِکُمْ شَیْئاً- الحجرات/ 14).
یعنی اگر مطیع خدا و رسول او باشید چیزی از اعمالتان نکاهد،- لات و الات- در معنی کمی و نقصان است و اصلش از- رد اللیت- است یعنی یک سوی گردن نه تمام گردن. و نیز- (لیت)- بمعنی آرزو و انتظار است در آیه گفت:
لَیْتَنِی لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَلِیلًا- الفرقان/ 28).
و یَقُولُ الْکافِرُ یا لَیْتَنِی کُنْتُ تُراباً
- النبأ/ 40).
و یا لَیْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلًا- الفرقان/ 27).
__________________________________________________
میلاس مناظراتی داشته که پس از مجاب نمودن میلاس او مسلمان میشود و یک کتاب از این گفتگوها را بنام- میلاس- نامیده است، علاف در اواخر عمر نابینا و ناشنوا شد ولی باز هم از بحث و مناظره دست برنداشت در سال 227 هجری از دنیا رفت آرامگاهش در سامراست، (وفیات الاعیان 173 ج 3) خدایشان رحمت کند که برای استحکام مبانی و اصول اسلام زحماتی شگفت انگیز می کشیدند و از دنیا به نان جوی قناعت میکردند. ولی:
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق ثبت است بر جریده عالم دوامشان
ص: 169
این آیات سخن آرزومندانه دوزخیان است که با دیدن سرنوشت و عذاب اظهار پشیمانی و پریشانی نموده و آرزو میکنند- ای کاش فلانی را دوست خود نمیگرفتم که گمراهی کند- ای کاش خاک میبودم و مبعوث نمیشدم و- ای کاش راه پیامبر را میپیمودم و با او میبودم.
شاعر هم میگوید:
و لیله ذات دجی سریت و لم یلتنی عن هواها لیت (1)
یعنی- این مسافرت از آرزوی من که میگفتم- لیته- چیزی کم نکرد- ولیت در این شعر بگونه اسم و معرب آمده مثل شاعری دیگر که میگوید:
ان لیتا و ان لوّاعناه آرزو اعراض او را به زحمت انداخت
در شعر اول هم- لیت- مصدری است که بجای اسم فاعل آمده هیچ مانعی مرا از عشقم دور نکرد و برنگردانید.
لوح از- الواح کشتی گرفته شده، چوبهای پهن کشتی در آیه گفت:
وَ حَمَلْناهُ عَلی ذاتِ أَلْواحٍ وَ دُسُرٍ- القمر/ 13).
در مورد حضرت نوح و کشتی محکم اساس اوست. و هم چنین هر چوب پهنی و هر چیزی که بر او مینویسند- لوح- نامیده شده یعنی صفحه.
فِی لَوْحٍ مَحْفُوظٍ- البروج/ 22).
معنی لوح محفوظ و کیفیت آن بر ما پوشیده است، مگر آنچه را که از
__________________________________________________
شعر فوق از- رؤبه است که میگوید- در شبی بسیار تاریک راه پیمودم اما از تمایل به او و عشق به او چیزی از من نکاست.
ص: 170
اخبار برای ما روایت شده است که لوح محفوظ به- نامه و کتاب- تعبیر شده است در آیه گفت:
إِنَّ ذلِکَ فِی کِتابٍ إِنَّ ذلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیرٌ- 5 و 6/ حج).
لوح به ضمه و اشباع حرف لام بر وزن نوح- بمعنی تشنگی است- دابه ملواح- حیوانی که زود تشنه میشود و نیز بمعنی جو و هوای میان آسمان و زمین گروه زیادی لوح در معنی عطش را با فتحه لام میخوانند و در معنی هوا با ضمه حرف لام اما غیر از ضمه جائز نیست.
- لوحه الحرّ- گرما رنگش را تغییر داده و- لاح الحر لوحا- تشنگی ظاهر شده مثل لمح و لاح البرق- برق درخشید- الاح- وقتی است که گرما شدت کند و- الاح بسیفه- با شمشیرش به او اشاره کرد.
خدای تعالی فرمود:
قَدْ یَعْلَمُ اللَّهُ الَّذِینَ یَتَسَلَّلُونَ مِنْکُمْ لِواذاً- النور/ 63).
واژه- لواذا- از لاوذ یلاوذ ملاوذه و لواذ- است (مصدر دوم باب مفاعله) در زمانی بکار میرود که کسی با چیزی و در پناه چیزی خود را پنهان کند و بپوشاند و یک نفر یک نفر از پشت چیزی یا کسانی دور شوند و بروند (گروهی از دورویان در زمان اعلان جنگ کفار خود را یکی یکی دور میکردند) امّا اگر- لواذا- از لاذ یلوذ- باشد مصدرش- لیاذ- است لیاذ از ثلاثی مجرد و لواذ از باب مفاعله است.
ص: 171
نام معروف لوط پیامبر است و اشتقاقش از- لاط الشی ء بقلبی یلوط لوطا و لیطا- است یعنی وابستگی به دل و جان.
در حدیث آمده است که «الولد الوط» یعنی فرزند به دل و جان وابسته است و نیز میگویند:
- هذا امر لا یلتاط بصفری- این کار به دلم نچسبید،- لطت الحوض بالطین- حوض و آبگیر با گل ملاط کردم- تلوط فلان- در وقتی است که کسی هم روش قوم لوط شود، پس اشتقاق این واژه از لفظ- لوط- است که باز دارنده و نهی کننده آن بود، نه از واژه و لفظ انجام دهندگان آن کردار ناپسند.
لوم: ملامت و سرزنش انسان از خودش به نسبتی که در او هست و مستحق آن است فعلش- لمته اسم مفعولش تلوم است در آیه گفت:
فَلا تَلُومُونِی وَ لُومُوا أَنْفُسَکُمْ- ابراهیم/ 22) (1).
__________________________________________________
سخن ابلیس در قیامت است که به مجرمین و ستمگرانی که در راه دیدن عذابند و شیطان را عامل گمراهی خود معرفی می کنند پاسخ می دهد می گوید:
«خداوند شما را بحق و راستی وعده فرمود و من بخلاف حقیقت وعده دروغ دادم دلیل من پذیرش شماست پس مرا ملامت نکنید خود را سرزنش کنید که امروز نه من و نه شما فریادرس یکدیگر نیستیم من به شرک شما اعتقاد ندارم و ستمکاران امروز معذبند.
ص: 172
و فَذلِکُنَّ الَّذِی لُمْتُنَّنِی فِیهِ- 32/ یوسف) (1).
و آیه وَ لا یَخافُونَ لَوْمَهَ لائِمٍ- 54/ مائده) (2).
و فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومِینَ- 6/ مؤمنون).
در این آیه اشاره مؤمنین است که در سوره مذکور مشخصات آنها را بیان میکند میگوید: اینان رستگارند زیرا نماز را با تواضع اقامه میکنند، از هر کار بیهوده و لغوی دوری مینمایند. هوای نفس و عورت خویش از عمل حرام نگاه میدارند مگر بر همسران دائمی و موقت قانونی خود که در آنصورت ملامتی بر انسان نیست، در این جا بکار بردن ملامت برای اینست که اگر سرزنش نشده اند چیزی برتر از واژه سرزنش هم بر آنها واقع نشده است.
(الام)- باب افعال بمعنی استحقاق سرزنش است. در آیه گفت:
َبَذْناهُمْ فِی الْیَمِّ وَ هُوَ مُلِیمٌ
- الذاریات/ 40).
در مورد غرق شدن فرعون و سپاهیانش در دریاست میگوید: او در این غرق شدن و هلاکت شایسته بود و استحقاق آنرا داشت.
(تلاوم)- باب مفاعل از این فعل ملامت دو طرفه است که عده ای عده دیگر
__________________________________________________
آیه دوم سخن همسر سلطان مصر است که به زنان مصر که با دیدن حسن یوسف بجای سیب دست خود را بریدند میگوید این همان حقیقتی است که شما مرا سرزنش میکردید.
این آیه یکی از معجزات غیبی قرآن است که در باره قومی که در آینده میآیند خدا را دوست دارند و خدا هم آنها را، نسبت به مؤمنان متواضع و نسبت به کافران خشم آفرین در راه خدا جهاد میکنند و در راه دین از نکوهش احدی باک ندارند.
ص: 173
را سرزنش کند. در آیه گفت:
فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلی بَعْضٍ یَتَلاوَمُونَ- القلم/ 30).
سرزنش دوزخیان از مستکبرین و اعیان از پیروان خویش است. در آیه:
وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَهِ- القیامه/ 2) (1).
__________________________________________________
انگیزه های نفسانی از آغاز تا انجام زندگی رو به رشد چهار مرحله دارد که در هر مرحله نامی بر روی انسان اطلاق میشود.
اول: نفس اماره که حوزه فعالیتش از کودکی آغاز میشود و نام ما در آن مرحله- بشر- است که از مجموع آیات قرآن فهمیده میشود، بشر تابع این حالت است و خبر به بدی و نفس پرستی، افزون طلبی، تعدی به کودکان دیگر، بی تابی و صفات حیوانی، به چیز دیگر توجه کافی ندارد. به پیامبران می گفتند:
- ان انتم الّا بشر مثلنا- ما لهذا الرّسول یأکل الطّعام و یمشی فی الاسواق، و دهها آیه دیگر که نامگزاری خداوند بر روی ما در آغاز خلقت است.
دوم: دوران انسان شدن و رشد عقلی، الهام پذیری، تحقیق علمی و انگیزه های دیگر: که در این مرحله همان نفس اماره با تربیت صحیح- نفس ملهمه- یعنی الهام پذیر نامیده میشود، که با قابلیت فکری و عملی، خداوند به وجودش الهام میکند که در کار خیر برانگیخته شود و از کار بد دوری کند.
سوم- نفس لوامه- یا حالت ملامتگری و بیداری وجدان آگاه انسان که راغب رحمه اللّه آنرا در متن بخوبی توضیح داد که بعد از کسب خوبیها اگر باز هم انسانی که به بنی آدمی رسیده است کار زشتی انجام دهد در دادگاه درونی و از سوی قاضی نفس ملامتگر تنبیه و مؤاخذه میشود تا مشمول- الم عهد الیکم یا بنی آدم ان لا تعبدوا الشیطان ... پیمان فطرتش به یادش می آید و از همان زشتی- کم هم دوری میکند.
ص: 174
گفته اند این نفس همان انگیزه ای است که در انسانها باعث میشود فضیلت ها و خوبیهائی بدست آورند و در موقع انجام زشتی ها انسان را علامت و سرزنش میکند. و این نفس پائین تر از نفس مطمئنه است.
و باز گفته اند- نفس لوامه- نفسی است که با اعتماد و اطمینان به خویش آن انسان شایسته و در خور تأدیب دیگری است که بالاتر از نفس مطمئنه است.
- لومه- کسی است مردم را سرزنش میکند- اما- لومه- کسی است که مردم او را ملامت مینمایند مثل- سخره و سخره- لائمه الامر- کاری که انسان بر آن ملامت میشود.
__________________________________________________
چهارم: مرحله دوم آدم شدن که در پرتو- نفس مطمئنه- نمیتواند به خود امیدوار باشد و برای بازگشت نفس کمال یافته خویش در پرتو انوار فطرت و روح الهی به دایره- ارجعی الی ربک- برسد و در جنه المأوی یا رضوان الهی قرار گیرد.
ملاصدرا حکیم الهی کم نظیر ما تعبیر جالبی برای این چهار مرحله نفس در پناه رو الهی دارد میگوید: النفس جسمانیه الحدوث روحانیه البقاء.
آغاز بروز و ظهور نفس با تسویه جسم مشمول- اذا سویته و نفخت فیه من روحی میشود و بعد از گذران مراحل فوق، دیگر جسمانیتی یا اماره بودن و به بدی واداشتن و الهام و ملامت گری بکلی به آرامش جان تبدیل شده و میگوید
چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانی است روم به روضه ای رضوان که مرغ آن چمنم
پس جهان با تمام ابعادش کارگاه کمال آفرینی و رشد دهندگی موجودات است.
ص: 175
لیل و لیله بمعنی شب جمعش- لیال- و لیلات و لیائل- است صفت- لیل الیل- و لیله لیلاء- بکار میرود- یعنی- شبی بسیار تاریک، اصل- لیله- لیلاه- است بدلیل اسم مصغر آن که- لییله- است در آیه گفت:
وَ سَخَّرَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ- ابراهیم/ 33).
وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشی- اللیل/ 1).
و واعَدْنا مُوسی ثَلاثِینَ لَیْلَهً- الاعراف/ 142).
إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَهِ الْقَدْرِ- القدر/ 1).
و وَ لَیالٍ عَشْرٍ- الفجر/ 2).
و ثَلاثَ لَیالٍ سَوِیًّا- مریم/ 10).
(که در قرآن هم لیل و هم لیله بکار رفته است).
لون بمعنی رنگ است که در باره رنگهای سفید و سیاه و هر رنگی که از این دو رنگ ترکیب شود بکار میرود.
تلون- در رنگ شدن چیزی بغیر از رنگ اصلی آن است گفته میشود.
در آیه:
وَ مِنَ الْجِبالِ جُدَدٌ بِیضٌ وَ حُمْرٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُها- النحل/ 13).
و وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِکُمْ وَ أَلْوانِکُمْ- الروم/ 22).
ص: 176
که اشاره به تمام رنگهای آدمی (نژادها) و اختلاف صورتها که ویژه هر نژادی غیر از نژاد دیگر است (سرخ پوستان، سیاه پوستان، سفید پوستان ...)
با تمام ویژگی رنگ پوستشان و با زیادی نفوسشان، که این نژادهای گوناگون نشانه ای و هشداری است بر گسترش قدرت خلاقیت خداوند.
گاهی از واژه- لون- به جنس و نوع تعبیر شده است، میگویند- فلانی انواع سخن و حدیث را بیان کرد و انواع غذاها را تناول کرد.
لین یعنی نرمی ضد خشونت است، که در اجسام بکار میرود و سپس در باره اخلاق و سایر معانی بطور استعاره بکار میرود.
میگویند: فلانی اخلاقش ملایم و نرم است و دیگری خشن و ناملایم، که این هر دو صفت گاهی بصورت مدح و ستایش و زمانی بگونه سرزنش و نکوهش به اختلاف موقعیت ها گفته میشود. در آیه گفت:
فَبِما رَحْمَهٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ- آل عمران/ 159).
در اثر رحمتی که از خداوند است و تو رحمه للعالمین هستی با مردم ملایمت داری.
و ثُمَّ تَلِینُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلی ذِکْرِ اللَّهِ- الزمر/ 23).
آنگاه وجودشان و دلهایشان بسوی یاد خدا نرم و مطیع میشود که اشاره ای است به پذیرش حق و اذعان به اوست بعد از انکار و دور بودنشان از او و گفت:
ما قَطَعْتُمْ مِنْ (لِینَهٍ)- الحشر.
یعنی آنچه را که از نخل های نورسته قطع کردید و بریدید. که واژه- لینه
ص: 177
بر وزن- فعله است مثل- حنطه- که اختصاص بنوعی خاص از نخل ندارد.
در آیه فرمود:
یَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ- الرّحمن/ 22).
اشاره به نعمت های دریائی است و گفت:
کَأَنَّهُمْ لُؤْلُؤٌ- الطور/ 22).
گوئیکه مرواریدهائی هستند، جمعش لالی است.
تلألؤ الشی ء- مثل مروارید میدرخشد.
گفته شده- لا افعل ذلک ما لالات الظیاء- تا زمانی که تیغه شمشیرها برق میزنند آنرا انجام نمیدهم.
اللّی- یعنی تابیدن طناب و ریسمان می گویند- لویته- آن طناب را پیچاندم.
لوی یده و رأسه- دست و سرش را پیچاند و روی برتافت- برأسه اماله- آنرا بر گرداند. در آیه گفت:
لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ- المنافقون/ 5).
سرهاشان را برگرداندند- لوی لسانه بکذا- کنایه از دروغ گفتن و غلط گفتن حدیث و سخن است. در آیه فرمود:
ص: 178
یَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْکِتابِ- آل عمران/ 78.
و لَیًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ- النساء/ 46).
(این آیات در باره اهل کتاب است که خواندن آنرا تغییر میدهند که بگویند این ها از خداست و حال اینکه چنین نیست).
(لا یلوی) علی احد- در گریختن به هیچ کس توجه ندارد، در آیه گفت:
إِذْ تُصْعِدُونَ وَ لا تَلْوُونَ عَلی أَحَدٍ- آل عمران/ 153.
بیاد آرید وقتی را که میگریختید و به هیچ کسی توجه نمیکردید. چنانکه شاعر میگوید:
ترک الاحبّه ان تقاتل دونه و نجا برأس طیمره وثّاب
(دوستان را که بایستی در دفاع از آنها بجنگد رها کرد و خود را در حال گریز از مردن نجات داد).
لواء- پرچم است، نامیدن آن به این واژه برای پیچیده شدن آن با باد است (1).
اللّویه- غذائی که ذخیره میشود، و از دید حاضرین دور میشود، و- لوی دینه- وامش را بتأخیر انداخت- الوی- به پیچش تپه شنی رسیده. (جائیکه شن ها بر بلندی تپه ها دور میزند).
__________________________________________________
ابن فارس بجای- ریح- برای عامل پیچیده شدن پرچم در هوا واژه- رمح- یعنی چوب پرچم را نیز بکار برده است- لانه یلوی علی رمحه- (5/ 18 مقاییس)
ص: 179
گفته اند کلمه- لو- برای امتناع چیزی از امتناع دیگر اشیاء است که معنی شرط است: مثل آیه:
قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِکُونَ- الاسراء/ 100).
لو لا به دو صورت بکار میرود- اول بمعنی امتناع چیزی و ممانعت آن از وقوع کار دیگر. که خبرش لزوما حذف میشود. و در جواب شرط از خبرش بی نیاز است مثل آیه:
لَوْ لا أَنْتُمْ لَکُنَّا مُؤْمِنِینَ- سباء/ 31) (1).
اگر شما نبودید ما مؤمن بودیم. دوّم بمعنی- هلا- که بعدش فعل میاید مثل:
__________________________________________________
- لو لا- در چهار معنی بکار می رود:
1- در معنی امتناع و خودداری.
2- برای تشویق و برانگیختن.
3- بر سر فعل ماضی برای سرزنش از ترک کردن کاری.
4- در معنی استفهام.
در معنی دوم جملات (هلا- الا- لو لا- لو ما) هم بکار میرود، در آیه لو لا ارسلت الینا رسولا- اشاره به سخن کسانی است که خداوند میگوید: اگر ما پیش از فرستادن پیامبر کافران را عذاب و هلاک میکردیم میگفتند چرا رسولی نفرستادی که از او پیروی کنیم.
ص: 180
لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَیْنا رَسُولًا- القصص/ 47).
امثال این گونه آیات با- لو لا- در قرآن فراوان است.
این کلمه در نفی مطلق بکار میرود مثل- زید لا عالم- که دلالت بر جاهل بودن زید دارد در سه زمان حال گذشته و آینده بکار میرود و با اسم و فعل هم همراه است جز اینکه اگر ماضی را نفی کند یا خیل همراهش نیست مثل- هل خرجت- که پاسخش اگر- لا- باشد خرجت تکرار نمیشود. کمتر میشود که بعد از- لا- فعل ماضی (ذکر شده باشد مگر اینکه فاصله ای در میان دو فعل آن باشد مثل:
- لا رجلا ضربت و لا امرأه- نه مردی را زدم و نه زنی را- یا در حال عطف کردن مثل- لا خرجت و لا رکبت- نه بیرون رفتم و نه سوار شدم. یا در موقع تکرار مثل آیه:
فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّی- القیامه/ 31).
یا در دعا مثل- لا کان و لا افلح- نه باشد و نه رستگار شود و از این قبیل، اما در منفی نمودن مضارع مثل:
لا یَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّهٍ- یونس/ 67).
لا- بر سخن مثبت داخل میشود و گاهی حالت نفی کلام حذف شده را دارد مثل:
وَ ما یَعْزُبُ عَنْ رَبِّکَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّهٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ- سباء/ 3).
ص: 181
(که جمله آغاز آیه بعد از- لا فی السماء- محذوف است، آیات زیر هم بهمین معنی تعبیر شده است.
لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیامَهِ- القیامه/ 1).
و فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ- الواقعه/ 75).
و فَلا أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشارِقِ- المعارج/ 40).
و فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ- النساء/ 65).
و بر این قرار شاعر میگوید:
لا و ابیک ابنه العامری.
او سخن عمر را که گفته است «لا، نقضیه ما تجانفنا الاثم فیه» (1) باین معنی حمل کرده اند:
روزی را در ماه رمضان افطار کرد و گمان کرد که خورشید غروب کرده و باز طلوع کرده، لذا گفت نه، قضایش را وقتی که به گناهی در آن روز متمایل نشدیم بجا میآوریم، چون کسی به او گفته بود- قد اثمنا- افطار ما گناه بود که مرتکب شدیم گفت- لا- گناه نبود- نقضیه- قضایش را انجام میدهیم در حقیقت
__________________________________________________
ابن اثیر این مطلب را این چنین نقل میکند که: «و من حدیث عمر رضی اللّه عنه: و قد افطر الناس فی رمضان ثم ظهرت الشمس، فقال نقیضه، ما تجانفنا فیه لاثم» یعنی تمایل به ارتکاب گناه نداشتیم. (النهایه 1/ 307 ابن اثیر).
گویا فضای تاریک افق در مغرب و نبودن زمان سنج و ساعت چنین اشکالی در مناطقی بوجود میآمده و چون قصد اخطار نابهنگام در بین نبوده، با قضای آن روز ظن و گمان گناه بر طرف میشود.
ص: 182
با گفتن- لا- سخن گوینده را رد کرده سپس گفت قضای افطارش را بجا میآوریم.
گاهی- لا- برای نهی بکار میرود مثل:
لا یَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ- الحجرات/ 11).
قومی قوم دیگر را استهزاء و مسخره نکند.
وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ- الحجرات/ 11).
با لقب های زشت یکدیگر را صدا نزنید. و هم چنین:
یا بَنِی آدَمَ لا یَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطانُ- الاعراف/ 27).
و همینطور:
لا یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمانُ وَ جُنُودُهُ- النمل/ 18).
و وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَ بَنِی إِسْرائِیلَ لا تَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ- البقره/ 83).
این آیه نفی عبادت است از غیر خدا تقدیرش اینست که- لا یعبدون- و بر این معنی:
وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَکُمْ لا تَسْفِکُونَ دِماءَکُمْ- البقره/ 84).
و آیه ما لَکُمْ لا تُقاتِلُونَ- النساء/ 75).
اگر لا تقاتلون بصورت جمله حالیه باشد درست است یعنی- ما لکم غیر مقاتلین- چه شده است شما را در حالیکه جنگجوی نیستید.
حرف- لا- بصورت معیّنی با اسم نکره ذکر میشود و بصورت نفی قرار میگیرد مثل:
فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ- البقره/ 197).
ص: 183
یعنی در ایام احرام حج نباید مرتکب آن اعمال بشوید.
گاهی- لا- در دو کلمه متضاد تکرار میشود و مقصود اثبات کاری است در میان آن دو حالت مثل اینکه گفته میشود فلانی نه ساکن است و نه مسافر در شب- لیس زید بمقیم و لا ظاعن- که مقصود اثبات حالی است میان آن دو، مثل اینکه باز میگوئیم- لیس ما بیض و لا اسود- نه سپید است نه سیاه و مقصود اثبات حالی دیگر است در آیه:
لا شَرْقِیَّهٍ وَ لا غَرْبِیَّهٍ- النور/ 35).
که گفته میشود معنایش شرقی و غربی نیست و باز گفته اند معنایش مصون بودن از افراط و تفریط است.
و گاهی- لا- بدون اثبات چیزی سلب معنی میکند که آنرا. اسمی غیر مفهوم و حاصل شده میگویند، مثال- لا انسان- در وقتی که قصد تو از گفتن این حمل سلب انسانیت از کسی باشد و بر این معنی سخن عامیانه مردم است که میگویند- لاحد- یعنی لا احد.
یکی از حروف عوامل در زبان است که معانی مختلف دارد، اوّل بمعنی حرف- جر- که آنهم انواعی دارد.
1- برای متعدی کردن فعل لازم که خدمتش جایز نیست مثل.
وَ تَلَّهُ لِلْجَبِینِ- الصافات/ 103) (1).
__________________________________________________
در باره اسماعیل فرزند حضرت ابراهیم علیه السّلام است میگوید: همینکه ابراهیم در مبارزه با نمرودیان دعا کرد که- رب هب لی من الصالحین- خداوندا
ص: 184
2- نوعی دیگر برای متعدی ساختن بفعل است اما حذفش جایز است مثل:
یُرِیدُ اللَّهُ لِیُبَیِّنَ لَکُمْ- النساء/ 26).
و فَمَنْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ وَ مَنْ یُرِدْ أَنْ یُضِلَّهُ یَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیِّقاً- الانعام/ 125).
که در یک جا حرف- ل- هست و در قسمت بعدی آیه حذف شده است.
دوم: حرف- ل- در اثبات استحقاق و ملک و تصرف است که مقصود تصرف عینی و ملک و مال نیست بلکه تصرف و در برگرفتن بعضی از منافع یا تصرف عینی است مثل آیه:
وَ لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ- آل عمران/ 189).
و وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ- الفتح/ 4).
__________________________________________________
مرا فرزندی شایسته و صالح عطا فرما- سپس خداوند او را به فرزندی بردبار وعده میدهد، همین که به سعی حج روی آورد گفت فرزند من در رؤیا دیدم که ترا قربانی می کنم تو چه نظری در این رؤیا داری اسماعیل علیه السّلام پاسخ داد، پدرم بهر چه مأمور هستی انجام ده که انشاء اللّه مرا از بندگان بردبار و صابر خواهی یافت پس چون هر دو تسلیم آزمایش حق شدند و اسماعیل را آماده کرد، خطاب کردیم که ای ابراهیم تو کارت را انجام دادی و پاداش نکوکاران، بر تو است این آزمایشی در راه پیامبری و امامت تو بود و ز برای او ذبح بزرگی آماده کردیم.
دنیای آینده و حال بدانند که در ایران اسلامی امروزها یعنی سالهای جنگ با مشرکین و کفار میلیونها پدر و مادر و جوانان خداجوی در چنین آزمایشاتی یعنی فرستادن دلبندها و فرزندان خود به جبهه و جنگ در خط سرخ شهادتند و ابراهیم و اسماعیل علیهما السّلام از آنها در شگفتند.
ص: 185
ملک همان تصرف است مثل اینکه به کسی که چوب بزرگی را بر میدارد مگوئی تو قسمت خودت را بگیر و من سر دیگر چوب را.
- للّه کذا- شامل- للّه درّک- است که در معنی این عبارت گفته اند در مورد چیزی گفته میشود که شریف و عزیز است و جز خدا مالکی شایسته آن نیست و نیز گفته اند مقصود اینست که ایجاد و خلقت او را به خداوندی که بوجودش آورده نسبت دهند، زیرا موجودات دو گونه اند- نوعی خداوند آنرا بسبب طبیعی یا صفت آدمی بوجود میآورد (پدیده های مادی جهان یا ساخته های فکری انسانها) و نوع دیگر ایجاد ابداعی خداوند است مثل آسمان و افلاک و از این قبیل پدیده ها (انسان- حیوانات- نباتات و ...).
این نوع دوم وجودشان شریف تر و برتر از نوع اول است.
اما- لام- استحقاق مثل آیه:
لَهُمُ اللَّعْنَهُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ- الرعد/ 25).
یا وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفِینَ- المطففین/ 1).
این دو آیه مثل آیات: وَ لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ.
و للّه جنود السموات است ولی در و- للّه- حرف لام حقیقت مالک توان خداوند را اثبات میکند امّا در آیه- لهم اللّعنه- و ویل للمطففین- حرف لام چیزی را بیان میدارد که هنوز حاصل نشده است ولی در حکم حصول و قطعی بودن آن است زیرا کافران و کم فروشان استحقاق آن عذاب و سرنوشت را دارند.
بعضی از ادیبان علم نحو گفته اند حرف- لام- در- لهم اللعنه- یعنی علیهم اللعنه- بر آنها نفرین و دور باش باد. در آیه:
لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا اکْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ- النور/ 11).
ص: 186
مالکیت و استحقاق را نمیرساند و گفته اند حرف- لام- در این آیه مثل:
بِأَنَّ رَبَّکَ أَوْحی لَها- الزلزال/ 5).
است چنین نیست زیرا وحی بر زنبور عسل قرار دادن حالت طبیعی اوست و الهام فطری به او و این وحی همانند وحی بر انبیاء نیست حرف- لام- در- لها- برای اینست که تسخیری و طبیعی بودن خلقت زنبور عسل بیان کند. در آیه:
وَ لا تَکُنْ لِلْخائِنِینَ خَصِیماً- النساء/ 105).
معنایش اینست که بخاطر خیانتکاران با مردم مخاصمه نکن معنایش مثل معنی:
وَ لا تُجادِلْ عَنِ الَّذِینَ یَخْتانُونَ أَنْفُسَهُمْ
- النساء/ 107).
و حرف- لام- در این جا یعنی در للخائنین- مثل لامی نیست که در- لا تکن للّه خصیما- آمده است زیرا- لام- در این جا یعنی- لا تکن خصیم اللّه- و بر سر مفعول آمده است.
سوم: لام در ابتدای سخن (لام ابتداء) مثل:
لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَی التَّقْوی- التوبه/ 109).
و لَیُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلی أَبِینا مِنَّا- یوسف/ 8).
و لَأَنْتُمْ أَشَدُّ رَهْبَهً- الحشر/ 13).
چهارم: لامی که در باب- انّ- یا در اسم آن یا در خبر آن داخل میشود مثل:
إِنَّ فِی ذلِکَ لَعِبْرَهً- النازعات/ 26).
یا إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ- الفجر/ 114).
ص: 187
و إِنَّ إِبْراهِیمَ لَحَلِیمٌ أَوَّاهٌ مُنِیبٌ- الهود/ 75).
یا در اتصال به خبر در وقتی که تقدم بر آن داشته باشد مثل:
لَعَمْرُکَ إِنَّهُمْ لَفِی سَکْرَتِهِمْ یَعْمَهُونَ- الحجر/ 72).
تقدیر آیه اینست که- لیعمهون فی سکرتهم- در بیخود شدن و عقل و خرد رها کردن بهنگام دیدن عذاب در آستانه قیامت سر گردان میشوند.
پنجم: حرف لام در- ان مخففه- داخل میشود تا فرقی با- ان نافیه- داشته باشد مثل:
وَ إِنْ کُلُّ ذلِکَ لَمَّا مَتاعُ الْحَیاهِ الدُّنْیا- الزخرف/ 35).
ششم: لام قسم و سوگند که بر سر اسم در میآید مثل:
یَدْعُوا لَمَنْ ضَرُّهُ أَقْرَبُ مِنْ نَفْعِهِ- الحج/ 12).
یعنی چیزی را بعنوان معبود میخواند که زیانش نزدیکتر از سود آن است.
حرف لام بر سر فعل ماضی هم در میآید مثل:
لَقَدْ کانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَهٌ لِأُولِی الْأَلْبابِ- یوسف/ 111).
و در فعل مستقبل که یکی از دو- ن- تأکید لازم است مثل:
لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ- آل عمران/ 81).
و آیه وَ إِنَّ کُلًّا لَمَّا لَیُوَفِّیَنَّهُمْ- الهود/ 111.
در آیه حرف لام در لها جواب- ان- است اما در لیوفینّهم لام قسم است هفتم: حرف لام در خبر- لو- مثل:
وَ لَوْ أَنَّهُمْ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَمَثُوبَهٌ- البقره/ 103).
ص: 188
و لَوْ تَزَیَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ- الفتح/ 25).
و وَ لَوْ أَنَّهُمْ قالُوا- النساء/ 46).
تا آنجا که میگوید: لَکانَ خَیْراً لَهُمْ.
یعنی (اگر یهودیانی که کتابشان را تحریف میکنند اگر میگفتند که سخن تو را شنیدیم و تو را اطاعت میکنیم و تو هم سخن ما را بشنو و بحال ما بنگر برای آنها نیکوتر بود) و چه بسیار مواقعی که حرف- لام- در این جا حذف میشود مثل- لو جئتنی اکرمتک- اگر میآمدی احترامت میداشتم در حقیقت- لا کرمنک- است.
هشتم: لام منادی که مفتوح است اگر بر سر ندا دهنده باشد مفتوح است و در ندا شونده مکسور.
نهم: لام امر که اگر ابتدای سخن باشد مکسور است مثل:
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِیَسْتَأْذِنْکُمُ الَّذِینَ مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ- النور 58).
و لِیَقْضِ عَلَیْنا رَبُّکَ- الزخرف/ 77.
و هر گاه بر سرش- واو- یا- ف- در آید ساکن است مثل:
لِیَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ- العنکبوت/ 66.
و فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ- الکهف/ 29.
و فَلْیَفْرَحُوا یونس/ 58 که- فلتفرحوا- هم خوانده شده و اگر- ثم- بر آن در آید هم ساکن و هم متحرک بودن- لام- جائز است مثل:
ص: 189
ثُمَّ لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْیُوفُوا نُذُورَهُمْ وَ لْیَطَّوَّفُوا بِالْبَیْتِ الْعَتِیقِ- الحج/ 29 (1).
__________________________________________________
آیه فوق در سوره حج دستور بجا آوردن عهد و نذر و مناسک خانه خدا است که یکی از آنها طواف بر گرد بیت اللّه است در دو آیه قبل میگوید آنانکه بخدا کافر شدند مردم را از راه خدا و از مسجد الحرام که احترام و احکامش را برای اهل آن دیار و دیگران که از بلاد مسلمین میآیند یکسان قرار دادیم که قومیت، نژادپرستی، خودخواهی، خود بزرگ بینی از بین میرود، اما کسی با ظلم و الحاد به خلق خدا ستم روا میدارند آنها را عذاب دردناک می چشانیم.
خواننده عزیز تعجبی نیست اگر آیه فوق را در ماه ذی الحجه نوشتم و در باره اینکه چگونه پیامبر در قیامت از دور شدن از معانی قرآن در میان قوم خود (اعراب) شکایت میکند و میگوید: وَ قالَ الرَّسُولُ یا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً- 29/ فرقان.
راستی مگر قوم عرب قرآن چاپ نمی کنند در رسانه هاشان قرآن نمیخوانند در نمازها از قرآن آیاتی تلاوت نمی کنند، دهها تفسیر بر قرآن ننوشته اند؟ پس چگونه قرآن را مهجور نموده و از او دور هستند مگر نه اینست که قرآن برای عمل به آیات و احکام آن است، چهار صد و چهارده بار در قرآن به ایمان و عمل صالح با هم ذکر شده است.
ولی چندین آیات مژده قرآن شناسان و مسلمانان حقیقی که به قرآن عمل میکنند، با دوستان خدا دوست و با دشمنان او می ستیزند چنین امت هائی را هر چند که از عرب نباشند خداوند به پیامبرش مژده آنها را داده است (سوره جمعه آیه سوم) و سایر سوره ها.
ای خواننده عزیز تقارن ترجمه آیه حج در ذی الحجه چنین حادثه ای که تو در حال و آینده در کتابها و تواریخ خواهی خواند روی داد، یعنی در روز
ص: 190
__________________________________________________
جمعه خونین متصدیان کعبه و رژیم عربستان سعودی دستور قتل عام زائرین خانه خدا را دادند زنان و معلولین بسیاری را بشهادت رساندند که چرا از مشرکین برائت میجوئید؟ آیا این عمل مهجور گذاشتن آیات و احکام قرآن نیست حادثه ای عظیم رخ داد که روی خونخوارانی مانند حجاج بن یوسف را سفید کرد. زیرا او استدلال بر گناهکاری مخالفین خود را از قرآن بیان میکند و حد اقل آنها را بیخبر و غفلتا آنهم با این وضع فجیع نمی کشت او یکی یکی میکشت و اینان در چند ساعت هزاران زائر خدا را شهید و مجروح کردند که دل همه مسلمانان را جریحه دار ساخته اند.
اینجاست که شکوه پیامبر از قوم عرب به خدا حقیقت می یابد و می گوید:
رب احکم بینی و بینهم- خدایا میان من و ایشان حکم فرما.
پایان حرف لام
)
ص: 191
متوع که مصدر است بمعنی بالا رفتن، و ارتفاع است، میگوید- متع النهار و متع النبات- روز بالا آمد، گیاه رشد کرد. یعنی از خاک سر بر آورد.
- متاع- بهره مندی دراز مدت. متعه اللّه بکذا و امتعته و تمتع- خدا او را بهره مند ساخت سودش رساندی و بهره برد. در آیه گفت:
وَ مَتَّعْناهُمْ إِلی حِینٍ یونس/ 98 و نُمَتِّعُهُمْ قَلِیلًا- لقمان/ 24.
و فَأُمَتِّعُهُ قَلِیلًا- البقره/ 126.
و سَنُمَتِّعُهُمْ ثُمَّ یَمَسُّهُمْ مِنَّا عَذابٌ أَلِیمٌ- هود/ 48.
هر جا که در قرآن- تمتع در دنیا ذکر شده بر روش تهدید و انذار است برای اینست که در- تمتع- گستردگی معنی هست- (استمتع)- طلب تمتع است در آیه گفت:
رَبَّنَا اسْتَمْتَعَ بَعْضُنا بِبَعْضٍ- الانعام/ 128.
و فَاسْتَمْتَعُوا بِخَلاقِهِمْ- التوبه/ 69 و فَاسْتَمْتَعْتُمْ بِخَلاقِکُمْ کَمَا اسْتَمْتَعَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ بِخَلاقِهِمْ- التوبه/ 69 (1)
__________________________________________________
ترجمه تمام آیه چنین است: خطاب سخن به دنیا پرستان، کفار و دو
ص: 192
و آیه وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ (مَتاعٌ) إِلی حِینٍ- البقره/ 36.
تنبیه و هشداری است به این که برای هر انسانی در دنیا مدت معینی از تمتّع و بهره مندی هست نه دائمی و پیوسته و:
قُلْ مَتاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ- النساء/ 77.
آگاهی و تنبیهی است بر اینکه دنیا در برابر آخرت ناپایدار و موقتی است، از این رو گفت:
فَما مَتاعُ الْحَیاهِ الدُّنْیا فِی الْآخِرَهِ إِلَّا قَلِیلٌ- التوبه/ 38.
یعنی دنیا در جنب آخرت بسیار کم و ناچیز است و:
وَ مَا الْحَیاهُ الدُّنْیا فِی الْآخِرَهِ إِلَّا مَتاعٌ- آل عمران/ 185 اثاث و لوازم زندگی و منزل را هم- متاع- گویند، گفت:
ابْتِغاءَ حِلْیَهٍ أَوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ- الرعد/ 17 (2).
__________________________________________________
چهرگان است میگویند «شما هم مانند کسانی که پیش از شما بودند و قویتر هم بودند، مال و فرزندان هم از شما بیشتر داشتند از متاع زود گذر دنیا بهره مند شدند اکنون هم که نوبت شماست هلاکت خفت بار آنها را فراموش کرده اید و مانند آنها غرق در دنیاپرستی و بهره مندی هستید که اعمالشان در دنیا و آخرت نابود گشت و به حقیقت تمام آنها زیانکاران عالمند. (مانند قوم نوح و عاد و ثمود و قوم ابراهیم و ...)
در این آیه خداوند مثال زیبائی برای حق و باطل، نابینا و بینا، تاریکی و روشنائی، پرستش غیر خدا و توحید و خداپرستی میزند میگوید: (از آسمان باران نازل کرد که در هر نهری بقدر وسعت و ظرفیتش سیلاب جاری شد و بر روی
ص: 193
هر چیزی بیک نحو سودی در بر دارد متاع و متعه نامیده شده از این روی گفت:
وَ لَمَّا فَتَحُوا مَتاعَهُمْ- یوسف/ 65.
در باره طعام و غلات برادران یوسف است که در این جا متاع نامیده شده و یا ظرفهاشان که هر دو متاع و لازم و ملزوم یکدیگر است زیرا طعام در ظرف قرار دارد. و آیه:
وَ لِلْمُطَلَّقاتِ مَتاعٌ بِالْمَعْرُوفِ- البقره/ 241.
پس متاع و (متعه) چیزی است که به زنان طلاق گرفته داده میشود تا در مدت عده از آنها استفاده کند آنهم با نیکوئی و معروف نه با اکراه و جدال- امتعتها و متعتها- هر دو در یک معنی است، و در قرآن شکل دوم بکار رفته مثل آیه:
فَمَتِّعُوهُنَّ وَ سَرِّحُوهُنَّ الاحزاب/ 49.
و نیز فرمود:
وَ مَتِّعُوهُنَّ عَلَی الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَی الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ- بقره/ 236.
(در این آیه شخصیت انسانی مردان و زنان را با توجه به قدرت مالی شان بیان میکند میفرماید: اگر قبل از مباشرت و همبستر شدن زنان را طلاق دادید
__________________________________________________
آن کفی برآمد همانطور که با گداختن فلزات برای وسایل یا زینت کفی برآورد اینها مثال حق و باطل است که آن کف ها از بین رفتنی است اما آب و آن فلزات که برای خیر و منفعت مردم است در زمین باقی میماند این مثالها به روشی برای فهم مردم است تا به آنچه که مانند حق و بینائی وفور و آب فلز سودمند و حقیقت دارد توجه کند.
ص: 194
و مهر مقرر نکرده بودید، ولی آنها را به چیزی بهره مند سازید دارا و نادار بقدر توانائیش که سزاوار مقام نیکوکاران است).
متعه- نکاحی است که مرد یا زن مقدار معینی را در زمانی معین قرار میگذارد و تعهد میکند که اگر مدت گذشت بدون طلاق جدا شدنی است، (متعه حج) پیوستن عمره به حج است، در آیه فرمود:
فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَهِ إِلَی الْحَجِّ فَمَا اسْتَیْسَرَ مِنَ الْهَدْیِ- البقره/ 196.
ماتع- نوشیدنی و شربت سرخ رنگ است در واقع همان نوشیدنی است که بخاطر خوبی و پاکیش خورده میشود و رنگ ویژه آن نیست که- ماتع- نامیده شده بخاطر خوبی آن است نه رنگ هر چند که رنگ هم یکی از خوبیهای آن است.
جمل ماتع- شتر قوی، گفته اند- و میزانه فی سوره البر ماتع (1).
این واژه که بصورت تثنیه یعنی- متنان- بکار میرود دو قسمت بر آمده پشت و کمر است که مهره ها را در میان گرفته و بهمین شباهت قسمت بر آمده
__________________________________________________
تمام شعر که به نابغه معروف است چنین است:
الی خیر دین نسکه قد علمته و میزانه فی سوره البر ماتع
که در لسان بدین صورت است:
الی خیر دین سنّه قد علمته و میزانه فی سوره المجد مانع
در هر دو حال وصف دینی است که احکام و عباداتش در شرافت و مقام و منزلت رجحان و برتری دارد و بهترین دین است.
ص: 195
پشت زمین را هم- متن زمین- گویند- متنته- به پشتش زدم- متن- پشتش قوی است و متین است و از این معنی عبارات- حبل متین- است در آیه گفت:
إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّهِ الْمَتِینُ- الذاریات/ 58.
(براستی که خداوند رزّاقی قوی و نیرومند است.
رساننده روزی مار و مور اگر چند بی دست و پایند و زور
این واژه برای پرسش از وقت و زمان بکار میرود، خدای تعالی فرمود:
مَتی هذَا الْوَعْدُ- الانبیاء/ الانبیاء/ 38).
و مَتی هذَا الْفَتْحُ- السجده/ 28 (2) گفته اند: قوم هذیل میگوید- متی کمی- یعنی وسط آستینم و از قول ابو ذؤیب شاعر میگویند:
شر بن بماء البحر ثمّ ترفّعت متی لجج خضر لهنّ نئیج
(از وسط آب سبز دریا که سپس بالا آمد و بادهای تندی بر آن میوزید نوشیدیم).
بصورت فعل ماضی که مصدرش- مثول- است یعنی قیام و برخاستن، ایستادن
__________________________________________________
این دو آیه از زبان کم باوران و شتاب زدگانی است که با تردید و یا با انکار میپرسند- پس این وعده پیروزی خداوند کو؟
ص: 196
- ممثل- چیزی است که به شکل دیگری آمده- مثل الشی ء- ایستاد و به شکلی در آمد.
در حدیثی از رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله آمده است که فرموده:
من احب ان یمثل له الرجال فلیتبوّأ مقعده من النّار (1).
تمثال هر چیزی شکل و صورت آن است- (تمثل) یعنی شکل و صورت یافت خدای تعالی فرمود:
فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِیًّا
- مریم/ 17.
(مربوط به حضرت مریم است میگوید «آنگاه که مریم از همه خویشانش به گوشه تنهائی پنهان شد روح خود را بر او بصورت بشری کامل مجسم ساختیم).
(مثل): سخنی در باره چیزی است که آنرا با سخنی در چیز دیگر شباهت میدهد که میان آن دو چیز تشابهی هست و یکی از آنها دیگری را روشن و بیان میکند و تجسم میدهد، مثل اینکه میگویند در تابستان شیر فاسد شد، این مثل سخنی را که میگویند، کارت را در وقت مناسب مهمل گذاردی شباهت میدهد (2)
__________________________________________________
حدیث فوق در مآخذ دیگر باین صورت است که (من سرّه این یمثّل له النّاس قیاما فلیتبوّأ مقعده من النّار.) یعنی کسی که از برخاستن مردم و ایستادن آنها در حضورش برای او شاد و مسرور میشود جایگاهش دوزخ است زیرا انگیزه استکبار و تکبر او و خواری و سبکی مردم میشود. (النهایه 4/ 294- مجمع/ لسان).
احمد بن محمد ابو الفضل میدانی در کتاب کم نظیرش مجمع الامثال مینویسد- فی الصیف ضیعت اللبن- در تابستان شیراز دست رفت و ضایع شد در مورد کسی است چیزی را میطلبد که در خودش نیست و یا کسی که بعد از دست نیافتن به مقصود بزرگش به کم قناعت میکند. (مجمع 2/ 68 میدانی).
ص: 197
از این معنی است مثالی که خداوند مثل زده است آیه:
وَ تِلْکَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ- الحشر/ 21.
و در جای دیگر:
وَ تِلْکَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ وَ ما یَعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُونَ- العنکبوت/ 43). چنانکه گفته اند- مثل- دو گونه است:
اول: بمعنی مثل و شبیه مثل شبه و شبه، بعضی گفته اند، مثل و مثل را به توصیف چیزی تعبیر میشود، مثل آیه:
مَثَلُ الْجَنَّهِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ- الرعد/ 35.
دوم: عبارت از مشابهت و همسانی چیزی با دیگری در یکی از جهات معنوی و هر معنی که باشد و این عمومی ترین لفظی است که برای مشابهت دو چیز وضع شده است، زیرا- الند- فقط در مشارکت دو چیز در جوهر آنهاست، و شبه فقط در مشارکت در کیفیت دو چیز است، مساوی هم فقط در مشارکت و همسانی دو چیز در کمیّت است، امّا شکل و مشاکله فقط در مشارکت و همسانی مقدار هندسی دو چیز است ولی- مثل- در تمام آن همسانی ها عمومیت دارد، از این جهت هر گاه خدای تعالی از هر وجهی از وجوه ذکر شده بالا میخواهد نفی تشبیه کند میگوید:
لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ ءٌ- الشوری/ 11.
و اما چگونه میان- کاف تشبیه- و مثل- در این آیه جمع شده است برای تأکید نفی است تا تنبیهی و هشداری باشد بر اینکه بکار بردن واژه- مثل و نیز کاف صحیح نیست و لذا با کلمه لیس هر دو امر را نفی نمود. (یعنی مثلیت و شباهت
ص: 198
را که با آن دو کلمه بیان میشود و صحیح نیست نفی نموده).
گفته اند- مثل- در این آیه بمعنی صفت است پس معنایش اینست که همانند صفت خداوند صفتی نیست هر چند که با بسیاری از صفاتی که بشرها با آن وصف میشوند خداوند هم توصیف شود، و آن صفات در باره خداوند بر حسب بکار بردن آنها در باره انسانها نیست، در آیه:
لِلَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَهِ مَثَلُ السَّوْءِ وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلی- النحل/ 60.
یعنی ناباوران به خداوند صفات بدی دارند و صفات او متعالی است. خدای تعالی انسان ها را از آوردن مثالهائی در این مورد منع نموده است.
فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثالَ- النحل/ 74 (1).
__________________________________________________
بعضی از مفسران گفته اند این آیه اشاره به منطقی است که مشرکان عصر جاهلی داشته اند (که شبیه آن در میان بعضی از مشرکان عصر ما نیز دیده میشود) که آنها می گفتند ما اگر به سراغ بتها می رویم به خاطر این است که ما شایسته پرستش خدا نیستیم باید به سراغ بتها برویم که آنها مقربان درگاه او هستند! خداوند همانند یک پادشاه بزرگ است که وزراء و خاصان او به سراغ او میروند ولی توده مردم که دسترسی به او ندارند به سراغ حواشی و خاصان و مقربانش خواهند رفت.
اینگونه منطق های زشت و غلط که گاهی در لباس یک مثل انحرافی مجسم می گردد یکی از خطرناکترین منطق ها است قرآن در برابر این افکار انحرافی می گوید مثالی که متناسب با اندیشه های محدود و مملو از نقص و عیب است به خدا نسبت ندهید.
در بحث های صفات خدا مخصوصا این نکته را متذکر شده ایم که یکی از
ص: 199
سپس میگوید و هشدار میدهد بر اینکه او در مورد خود مثل میزند و ما بایستی به آن روش سخن بگوئیم و مثل بزنیم زیرا گفت:
__________________________________________________
خطرناکترین پرتگاههائی که در راه شناخت صفات او وجود دارد پرتگاه تشبیه است یعنی صفات او را با بندگان مقایسه کردن و شبیه دانستن، چرا که خدا وجودی است بی نهایت از هر نظر و دیگران وجودهائی هستند محدود از هر جهت و هر گونه تشبیه و تمثیل در اینجا مایه بعد و دوری از شناخت او میشود.
در اینجا لازم است به کلام امیر المؤمنین علی علیه السّلام در خطبه اول نهج البلاغه توجه نمائیم که می فرماید:
الاحد بلا تأویل عدد لا یشمل بحدّ و لا یحسب بعدّ و من اشار الیه فقد حدّه و من حدّه فقد عدّه و من وصفه فقد حدّه و من حدّه فقد عدّه و من عدّه فقد ابطل ازله کلّ مسمّی بالوحده غیره قلیل.
یعنی او یک است ولی نه یک عددی. هیچ حد و اندازه ای او را در بر نمی گیرد و با شمارش به حساب نمی آید هر کس به او اشاره کند او را محدود ساخته است و هر کس او را محدود سازد او را تحت شمارش در آورده است هر کس او را با صفتی (زائد بر ذات) توصیف کند او را محدود ساخته است و هر کسی او را محدود سازد او را شماره کرده است و هر که او را شماره کند ازلیت و تقدم او را بر همه چیز از بین برده است هر چیزی که با وحدت نامبرده شود کم است جز او که با اینکه واحد است به کمی و قلت موصوف نمیشود.
در طول تاریخ بشر که سراسر پرستش بوده است توحید خالص توسط انبیاء معرفی و شناخته میشده است ولی گروه مخالف دعوت انبیاء بر خلاف توحید به شرک که همان تعداد خدایان که آنهم تصورات و تشبیهات و او هاماتشان بوده است گرایش داشته اند و مؤمنین بر اساس تعلیمات و سیره نبوی به خوبی می دانند که باید در شناخت خدا فقط از منبع وحی الهی و راهنمائیهای راسخین در علم که
ص: 200
إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ- النحل/ 74.
آنگاه در باره خویش مثلی میزند میگوید:
ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا عَبْداً مَمْلُوکاً- النحل/ 75.
در آیه هم تنبهی و هشداری است بر اینکه او را با صفتی که بشر را وصف میکنیم او را هم توصیف کنیم مگر به آنچه خودش خود را وصف کرده است.
در آیه:
مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْراهَ- الجمعه/ 5.
یعنی ایشان در نادانی خویش نسبت به مضمون حقایق توراه مانند الاغی است که نسبت به آنچه بر پشت دارد مثل کتابها جاهل و ناآگاه است. و آیه:
وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ- الاعراف/ 176.
__________________________________________________
ائمه هدی هستند متکی باشند و کسانی که با قرآن آشنا باشند و به منطق استوار و مستحکم آن وقوف داشته باشند به راحتی می توانند تشبیهائی را که التقاطیون و کسانی که مکتب های غیر الهی را با اسلام مخلوط کرده اند و از تعبیرات پیرامون خدا و توحید در اشتباه و گمراهی هستند به آسانی پی ببرند.
و نیز کسانی که بنام عرفان و تصوف پندار گرایانه به تاویلات و تشبیهاتی خود ساخته و شهوت پرستانه با سخنان موزون و در قالب شعر خدای را به هر چه که میخواهند و دوست دارند تشبیه میکنند و مثالها میزنند مشمول نهی همین آیه (لا تضربوا للّه الامثال) هستند هر چند نامشان با شهرت های شعری تندیسی و بتی شده باشد. و بگفته غلط آن شاعر قصدشان نهفته اسرار باشد که موجب گمراهی و انحراف دیگران گردد.
ص: 201
که در آیه انسان کفر پیشه را که از هوا و هوسش پیوسته پیروی میکند به سگی که در هر حال پارس میکند تشبیه کرده است که کمترین فرمی است برای او با سگی که در هیچ حال از پارس کردن دور نمیشود. در آیه:
مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ ناراً- البقره/ 17.
در این آیه کسی را که خداوند نوعی از هدایت و یاری داده است و آنرا ضایع میکند و با همان هدایت الهی و یاری او به نعمت جاودان که برایش در نظر گرفته نمیرسد به کسی تشبیه میکند که در تاریکی آتشی میافروزد همین که به او روشنائی داد ضایعش میکند، باز گونه میشود و در ظلمت قرار میگیرد. و آیه:
وَ مَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا کَمَثَلِ الَّذِی یَنْعِقُ بِما لا یَسْمَعُ إِلَّا دُعاءً وَ نِداءً- البقره/ 171.
در این آیه چه زیبا مقابله معنی بدون لفظ در تشبیه آورده است میگوید مثل کفار و هشدار دادن به آنها مثل چوپانی است که گوسپندان را بانگ میزند و گوسپندان جز آهنگی در همان حدود بانگ و صدا چیزی نمی فهمند اینان نیز همانند گوسپندانند که مفهومی از حقیقت ایمان را درک نمیکنند، و بر این معنی گفت:
مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ کَمَثَلِ حَبَّهٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فِی کُلِّ سُنْبُلَهٍ مِائَهُ حَبَّهٍ- البقره/ 261.
و شبیه لفظی آن فرمود:
َلُ ما یُنْفِقُونَ فِی هذِهِ الْحَیاهِ الدُّنْیا کَمَثَلِ رِیحٍ فِیها صِرٌّ
- آل عمران/ 117 (1).
__________________________________________________
در این آیه بیهوده بودن بخشش کافران را در دنیا و بخاطر دنیا به باد سردی که بر کشتزار قومی ستمگر میرسد و همه را نابود کند تشبیه نموده که حاصلی
ص: 202
از این نمونه ها در قرآن امثالی هست.
(مثال:) مقابله چیزی با چیزی دیگر که همانند اوست یا قرار دادن چیزی در شباهت به آنچه را که انجام میشود، (الگو ساختن).
مثله- نقمت و درد و رنجی که به انسانی برسد و مثالی میشود برای دیگران مثل- نکال- یعنی مجازات سختی که عبرت شود. جمعش- مثلات و مثلات- در آیه:
مِنْ قَبْلِهِمُ الْمَثُلاتُ- الرعد/ 6.
که با سکون حرف- ث- هم خوانده شد مثل- عضد و عضد- یعنی بازو.
- امثل السلطان فلانا- در وقتی است که کسی را مجازات کند، (امثل)- بگونه اشبه یعنی صفت تفضیلی مثل افضل تعبیر شده است یا نزدیکتر به خوبی،- اما مثل القوم- کنایه از بهترین های مردم است. و بر این معنی فرمود:
إِذْ یَقُولُ أَمْثَلُهُمْ طَرِیقَهً إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا یَوْماً- طه/ 104 (1).
و وَ یَذْهَبا بِطَرِیقَتِکُمُ الْمُثْلی- طه/ 63.
یعنی با فضیلت تر که مؤنث امثل است.
__________________________________________________
از آن بدست نمیاید البته خداوند ستمی به آنها نکرده ولی آنان به نفس خویش ستم میکنند- و ما ظلمهم اللّه و لکن انفسهم یظلمون، اما آیه قبل بخشش کسانی است که در راه خدا با ایمان عمل میکنند و نتیجه کارشان که همانا سود اجتماعی و خشنودی خداست مانند دانه گندمی است که به سنبله میرسد و هفتصد دانه برمیآورد.
در آستانه قیامت که مردم از خاک برخیزند در مورد بودن خویش در دنیا چیزها میگویند که در آن حال بهترینشان میگویند زندگی دنیا روزی بیش نبود.
ص: 203
مجد بمعنی وسعت و گشایش در بخشندگی و بزرگی است، در مورد- کرم- قبلا توضیح داده شد. فعلش- مجد یمجد مجدا و مجاده- است اصل این واژه از عبارت- مجدت الابل- گرفته شده یعنی شتر به مرتعی وسیع رسید که شتربان او را هدایت کرد و به فراخی رساند.
ضرب المثلی است که میگویند- فی کل شجر نار و استمجد المرخ و الغفار (1).
صفت- (مجید)- در باره خداوند متعال برای اینست که فضل و بخشش بی- پایان ویژه اوست، در صفت قرآن گفته است:
ق، وَ الْقُرْآنِ الْمَجِیدِ- ق/ 1.
نامیدن قرآن باین صفت برای افزونی مضامینی از مکارم و بزرگی هاست که در آن هست چه از نظر دنیائی و چه از نظر آخرتی، و لذا آنرا با صفت کریم
__________________________________________________
این ضرب المثل در مورد کسی است بسیار بخشش میکند که به بزرگواری برسد، و در باره برتری دو چیز بر یکدیگر است ابو زید در- النوادر فی اللغه- مینویسد در چوب هر درختی آتشی نهفته است درخت- مرخ- هم تمام چوبش آتش زنه نیست، بهترین چوب آتش زنه از درخت عفار است و بعد چوب مرخ (همان چوب پنبه که زود میسوزد) و شاید در اثر درهم بودن و تراکم شاخه های این درخت و وزش تند بادها آتش سوزی از آنها رخ دهد، شعرا در مورد این درختان نیز اشعاری عربی و فارسی سروده اند (مجمع 2/ 75 و النوادر فی اللغه).
سعدی گوید:
گو نظر باز کن و خلقت نارنج به بین ای که باور نکنی فی الشجر الاخضر نار
ص: 204
وصف کرد و گفت:
إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ- الواقعه/ 77.
مثل بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِیدٌ- البروج/ 21.
و ذُو الْعَرْشِ الْمَجِیدُ- البروج/ 15.
وصف عرش به صفت مجید برای کثرت و افزونی فیض و بخشش اوست که واژه- مجید- در این آیه با کسره حرف- دال- خوانده شده که عظمت و شکوه عرش فهمیده شود، چنانکه رسول خدا در این مورد فرمود:
ما الکرسیّ فی جنب العرش الّا کحلقه ملقاه فی ارض فلاه.
(توضیح و تفسیر این حدیث در ذیل واژه عرش ص 787 جلد دوّم آمده است).
و بر همین اساس فرمود:
لا إِلهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ- النحل/ 26.
تمجید: از سوی بندگان به خداوند یادآوری صفات حسنه است و از سوی خداوند به بندگان بخشش و فضیلت دادن اوست.
اصل معنی- محص- خالص شدن چیزی است از عیبی که در آن هست، مثل- فحص- ولی فحص در ابراز چیزی گفته میشود از زمانی که با چیزی در آمیخته و او از آن جدا میشود.
ولی محص- در بیان و آشکار نمودن چیزی است که با او مخلوط است.
- محصت الذهب و محصته- در وقتی است که من طلا را از ناخالصی خالص
ص: 205
کنم و مواد زائدش را دور سازم. در آیه گفت:
وَ لِیُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا- آل عمران/ 141 (1).
و وَ لِیُمَحِّصَ ما فِی قُلُوبِکُمْ- آل عمران/ 154.
پس تمحیص اینجا مانند تزکیه که تطهر است و از اینگونه الفاظ.
در دعا گفته میشود- اللهم تمحص عنا ذنوبنا- یعنی آنچه از گناهان در ما هست زایل فرما.
محص الثوب- لباس از آلودگی پاک شد،- محص الحبل تمحص- طناب پوسیده شد بطوریکه موی و کرکش رفته است- محص الصبیّ- کودک دوید.
محق همان نقصان و کاستی ست و از این معنی واژه- محاق- در آخر هر ماه گفته میشود که هلال بخوبی دیده نمیشود امتحق و المحق یک معنی است- محقه- او را ناقص کرد و برکتش و افزونیش را از بین برد. در آیه گفت.
یَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبا وَ یُرْبِی الصَّدَقاتِ- البقره/ 276.
و یَمْحَقَ الْکافِرِینَ- آل عمران/ 141.
__________________________________________________
این آیه مژده ای است بر سپاه مسلمین و مؤمنین در جنگها و جهاد و مبارزه میگوید: «اگر بشما آسیبی رسید بدشمنان شما نیز شکست و آسیب سختی رسید شما نیز باید مقاومت کنید این روزگار در میان انسانها میگردد تا مقام اهل ایمان در آزمایشات معلوم شود و آنکه در دستش ثابتقدم است گواه دیگران باشد و خداوند ستمگران را دوست ندارد و تا آنکه اهل ایمان را از هر عیب و نقص پاک و کامل کند و کافران را بکیفر ستمکاریشان برساند- و یمحق الکافرین.
ص: 206
در آیه گفت: وَ هُوَ شَدِیدُ الْمِحالِ- الرعد/ 13.
یعنی پاداش زشتی ها با عقوبت داده میشود و او سخت عقوبت دهنده است.
عده ای گفته اند، این واژه از عبارت- محل به محلا یعنی به او بدی کرد گرفته شده.
ابو زید میگوید- محل الزمان یعنی خشکسالی و قحطی است- مکان ما حل و متماحل و امحلت الارض- همه در معنی قحطی و خشکسالی است- محاله- مهره های پشت جمعش محال- است- لبن ممحل- شیری که فاسد شده، ما حل عنه- از او دفاع کرد- محل به الی السلطان- از او سعایت کردند، در حدیث هست که:
لا تجعل القرآن ماحلا بنا یعنی طوری باشد در قیامت قرآن معایب ها ما را (که باو عمل نکرده ایم) ظاهر کند گفته اند ممکن است- محال از واژه حول و حیله باشد که حرف- م- در آن زائد است.
محن و امتحان مانند- ابتلاء- است خدا فرمود (فامتحنوهن) که در واژه ابتلاء توضیح داده شد و گفت:
أُولئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوی- الحجرات 3.
مثل آیه وَ لِیُبْلِیَ الْمُؤْمِنِینَ مِنْهُ بَلاءً حَسَناً.
ص: 207
و این همان معنی آیه:
إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ- الاحزاب/ 33 (1) است.
__________________________________________________
ترجمه تمام آیات که خدای تعالی صلاحیت و شخصیت زنان پیغمبر را با اعمالی که باید انجام دهند و نبایستی انجام دهند برای آزمایش و پذیرش آنها در موقعیت خاندان پاک پیغمبر بودن را یادآوری میکند و مشروط به شروطی میداند میگوید:
ای زنان پیغمبر هر کس از شما کار ناروائی انجام دهد و آگاهانه اقدام کند عذابش دو برابر است و اگر مطیع فرمان خدا و رسولش باشد و نیکوکاری کند پاداش افزونتر است شما نبایستی مانند دیگران، بی توجهی کنید و بایستی خدا ترس و پرهیزکار باشید پس زنهار که با مردان نرم و مهیج سخن نگوئید که بطمع بیفتند.
در خانه هاتان قرار گیرید و بدون ضرورت خارج نشوید، مانند دوره جاهلیت خود- آرائی مکنید نماز بپا دارید به فقیران بخشش کنی و از امر خدا و رسول اطاعت کنید خدا چنین میخواهید که خانواده اش از هر آلایش پاک باشد و پاک و منزهشان گرداند به یاد آرید آیاتی که در خانه هاتان تلاوت می شد پند گیرید که خداوند به خلقش لطف و آگاه و مهربان است، روی سخن ابتدا با زنان پیامبر است ولی در وسط آیه إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ- الاحزاب/ 33 با ضمیر مذکر آمده است تا تصور نشود که فقط زنان مشمول آزمایش هستند و خاندان او همانها هستند بلکه با آوردن ضمایر (کم) دو بار توجه تمام مفسرین را از هر مذهب بخود جلب میکند و تا با روایات و دلایل علمی و عقلی حقایق را دریابند. ابن کثیر معروف به ابو الفدا از مفسرین بزرگ اهل تسنن که او را- امام الجلیل الحافظ عماد الدین ابو الفدا اسماعیل بن کثیر القرشی الدمشقی متوفی 774- نام میبرند در تفسیرش جلد سوم صفحات 483 تا 485 بیست روایت از- امام احمد- ابن جریر- اوزاعی
ص: 208
محو یعنی از بین بردن اثر، از این روی به شمال یعنی (باد شمالی) محوه میگویند زیرا این باد ابرها را میراند و محو میکند، خدای تعالی فرمود:
یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ الرعد/ 39.
__________________________________________________
ابو حاتم- مسلم در صحیح و سایرین نقل میکند که- قد وردت احادیث تدل علی ان المراد اعم من ذلک- یعنی با توجه به ضمایر در این قسمت از آیات ثابت میشود که آیه تطهیر عمومیتش بیشتر است یعنی خاندان پیامبر صلّی اللّه علیه و اله را در بر میگیرید. یکی از آن روایات چنین است «حدثنا الامام احمد حدثنا عفان حدثنا حماد اخبرنا علی بن زید بن انس ابن مالک رضی اللّه عنه قال ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله کان یمر بباب فاطمه رضی اللّه عنها سته اشهر اذا خرج الی الصلاه الفجر یقول الصلاه یا اهل البیت، انما یرید اللّه لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا،- و رواه الترمذی عن عبد بن حمید عن عفان به و قال حسن غریب»، اینان گفتند شش ماه پیامبر برای نماز صبح از درب منزل فاطمه علیها السّلام میگذشت و با خواندن آن آیه آنها را برای نماز خبر میکرد.
ابو الفداء بعدا نوزده حدیث معتبر دیگر را بهمین ترتیب نقل میکند که چندین روایت از- ام سلمه- همسر پیامبر است که دعای پیامبر صلّی اللّه علیه و اله را در باره فاطمه، علی حسن، حسین علیهم السّلام بنام اهل بیت شنیده است و در باره خودش هم میپرسد که میفرمایند و انت بخیر- و ما میدانیم بگفته راغب رحمه اللّه- ابتلاء- و امتحان عمومیت دارد و البته همه فرزندان امامان علیهم السّلام هم از نظر ولایت جز سلسله امامت دیگران در آن سطح نبوده اند از چند فرزند یک امام یکی شان به جانشینی برگزیده میشد که در برابر تمام مشکلات و مصائب و مبارزات چون سدّی پولادین بودند و از غیر
ص: 209
یعنی (محو و اثبات یا ایجاد و عدم در آفرینش از خداست) بگفته سعدی:
به امرش وجود از عدم نقش بست که داند جز او کردن از نیست هست
مخر الماء للأرض یعنی قرار گرفتن و پیش آمدن آب در زمین که آنرا فرا گیرد، چنانکه در مورد حرکت کشتی ها میگویند- مخرت السفینه مخرا و مخورا- در وقتی که کشتی آب را با سینه اش و جلویش میشکافد و پیش میرود.
سفینه ماخره- کشتی رونده جمعش- مواخر- در آیه گفت:
وَ تَرَی الْفُلْکَ مَواخِرَ فِیهِ- النحل/ 14.
یعنی (یکی از نعمت های خدا در دریا برای شما اینست که می بینید چگونه
__________________________________________________
خدای نهراسیدند و طمع نورزیدند. و بگفته فرزدق در حضور هشام بن عبد الملک در مکه:
ان عد اهل التقی کانوا ائمتهم او قیل من خیر اهل الارض قیل هم
یا بگفته جامی ملا عبد الرحمن:
گر بپرسد ز آسمان بالفرض سائلی من خیار اهل الارض
بر زمان کواکب و انجم هیچ لفظی نیاید الا هم
سپس ابن کثیر مینویسد پس از خواندن آیه پیامبر میفرمود- اللهم هؤلاء اهل بیتی و اهل بیتی حق- ص 483 تفسیر این کثیر و همان است که سعدی میگوید:
فردا که هر کسی به شفیعی زنند دست مائیم و دست و دامن معصوم مرتضی
یا رب به نسل طاهر اولاد فاطمه یا رب بخون پاک شهیدان کربلا
(کلیات سعدی اولین قصیده فارسی)
ص: 210
کشتی ها را در آن حرکت میدهد غیر از مواد غذائی از حیوانات و سنگهای قیمتی).
استمخرت الریح- بسمت باد حرکت کردم- امتخرت- هم بهمین معنی است، در حدیثی آمده است که:
«استمخروا الرّیح و اعدّوا النبل» یعنی در موقع قضای حاجت در صحرا وسیله تطهیر و سنگها را آماده کنید و رو به باد بول نکنید.
ماخور- همان میخانه است که خمر میفروشند،- نبات مخر- ابرهای تابستانی.
اصل مد کشیدن است و از این معنی واژه- مدت برای وقت و زمانی است که ادامه دارد. مده الجرح- چیزیکه از زخم خارج میشود، مدّ النهر و مدّه نهر آخر- رودخانه امتداد یافت و رودی دیگر به آن پیوست. مددت عینی الی کذا- به آن چشم دوختم. در آیه گفت:
وَ لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ- الحجر/ 88.
دیدگانت را به آن مدوز، مددته فی غیه- و مددت الابل- آب و دانه و آرد به شتر دادم.
امددت الجیش بمدد- سپاه را یاری رساندم- امددت الانسان بطعام- در آیه گفت:
ص: 211
أَ لَمْ تَرَ إِلی رَبِّکَ کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ- الفرقان/ 45.
آیا نمی نگری که پروردگارت چگونه سایه را امتداد میدهد.
واژه- (امداد) بیشتر در چیزها و کارهای مورد محبت بکار میرود ولی مد- در غیر آن، مثل آیه:
وَ أَمْدَدْناهُمْ بِفاکِهَهٍ وَ لَحْمٍ مِمَّا یَشْتَهُونَ- الطور/ 22 و آیه أَ یَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنِینَ- المؤمنون/ 55.
یعنی (چنین می پندارند که ما او را به مال و فرزندان یاری میدهیم).
وَ یُمْدِدْکُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِینَ- النور/ 12.
و یُمْدِدْکُمْ رَبُّکُمْ بِخَمْسَهِ آلافٍ- آل عمران/ 125 (1) و آیات أَ تُمِدُّونَنِ بِمالٍ- النمل/ 36.
و وَ نَمُدُّ لَهُ مِنَ الْعَذابِ مَدًّا- مریم/ 79.
و وَ یَمُدُّهُمْ فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ- البقره/ 15 و آیه وَ إِخْوانُهُمْ یَمُدُّونَهُمْ فِی الغَیِّ- الاعراف/ 202.
برادران شان در گمراهی آنها را مدد کنند.
و (وَ الْبَحْرُ یَمُدُّهُ) مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَهُ أَبْحُرٍ- لقمان/ 27.
__________________________________________________
اشاره به یکی از امدادهای الهی است میگوید: آری اگر شما شکیبائی و استقامت در جهاد پیشه کنید و پرهیزکار باشید در وقتی که کفار بر سر شما شتابان و خشمگین یورش برند خداوند با هزاران فرشته و با پرچمی که نشان سپاه اسلام است بمدد شما فرستد.
ص: 212
اما در باره دریا که میگویند- مده نهر آخر- این کلمه از امداد نیست زیرا واژه- مد- گاهی هم در سود و خوبی و هم در زمان و ناپسند بکار میرود، و این همان عبارت- مددت الدواه- است، دوات را برای نوشتن پر کردم. در آیه گفت:
وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً- الکهف/ 109.
که همین معنی اخیر است.
مدینه بر وزن قبیله بمعنی شهر است که در نظر بعضی از دانشمندان جمع آن مدن است- مدنت مدینه- شهری ساختن گروهی دیگر حرف- م- را زائد میدانند (زیرا بگفته ابن فارس تنها همین کلمه- م- د- ن- ریشه آن است). در آیه گفت:
وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِینَهِ مَرَدُوا عَلَی النِّفاقِ- التوبه/ 101.
و آیه وَ جاءَ مِنْ أَقْصَا الْمَدِینَهِ- یاسین/ 20.
و دَخَلَ الْمَدِینَهَ- القصص/ 15.
مرور که مصدر است یعنی گذشتن و عبور کردن در آیه گفت:
وَ إِذا مَرُّوا بِهِمْ یَتَغامَزُونَ
- المطففین 30 و إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِراماً- الفرقان/ 72
ص: 213
این آیه که یکی از صفات عباد الرحمن- یا بندگان خداست اینست که میگوید اگر به کار لغو یا سخن بیهوده وادارشان کنند از آن کار یا سخن خودداری میکند و اگر لغوی را بشنوند آنرا برای دیگران باز گو نمیکنند و اگر لغوی دیدند از آن رو گردان میشوند. در آیه گفت:
فَلَمَّا کَشَفْنا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ کَأَنْ لَمْ یَدْعُنا- یونس/ 12.
در این آیه- مر یعنی اعراض میکند و رو گرداند چنانکه در آیه دیگر گفت:
وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَی الْإِنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَأی بِجانِبِهِ- اسراء/ 83.
(در آیه یکی در بر طرف شدن زیان و سختی از انسان و دومی یعنی به نعمت رسیدن اوست که میگوید هر دو حالت را فراموش میکند و از آن روی بر میتابد گوئی که خدای را نخوانده بود).
(امررت الحبل)- ریسمان را تابیدم پس- مریمر و ممر- همان مفتول پیچیده شده است. گفت:
ذُو مِرَّهٍ فَاسْتَوی- النجم/ 6.
از عبارت- فلان ذو مره- است یعنی محکم و بهم تافته- مر الشی ء و امر- تلخ شد و از این معنی اصطلاح و ضرب المثل- فلان لا یمر و ما یحلی- گرفته شده یعنی او نه تلخ است و نه شیرین در آیه گفت:
حَمَلَتْ حَمْلًا خَفِیفاً (فَمَرَّتْ) بِهِ- الاعراف/ 189 در باره باردار شدن زنان است که در آغاز سبک وزن است و بتدریج سنگین میشود که بمعنی- استمرت- نیز هست یعنی او را تحمل کرد و برداشت- (مرّه)
ص: 214
و مرتین- جزئی از زمان است یک بار و دو بار گفت:
ینقضون عهدهم فی کلّ عام مرّه- الانفال/ 56.
یعنی پیمان خدای را در هر سال یکبار نقض میکنند.
و وَ هُمْ بَدَؤُکُمْ أَوَّلَ مَرَّهٍ- التوبه/ 13.
آغاز خلقت در اولین بار است.
و إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّهً- التوبه/ 80 در مورد منافقین است میگوید اگر هفتاد بار برای ایشان استغفار کنی.
و آیه:
إِنَّکُمْ رَضِیتُمْ بِالْقُعُودِ أَوَّلَ مَرَّهٍ- التوبه/ 83.
اشاره به نرفتن به جهاد و جنگ است.
و سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَیْنِ- التوبه/ 101 یعنی عذاب دنیا و آخرت.
ثَلاثَ مَرَّاتٍ یعنی سه بار.
اصل مرج بمعنی آمیختن و آمیزش است و- مروج- همان اختلاط و در هم آمیختگی است میگویند- مرج امرهم- کارشان پیچید و- مرج الخاتم فی اصبعی- انگشتر در انگشتانم قرار گرفت- مارج- اسم فاعل آنست- امر مریج- کار آشفته و در هم- غصن مریج- شاخه مختلط و متراکم. خدای تعالی گفت:
فَهُمْ فِی أَمْرٍ مَرِیجٍ- ق/ 5.
مرجان مروارید کوچک است گفت:
ص: 215
کَأَنَّهُنَّ الْیاقُوتُ وَ الْمَرْجانُ- الرحمن/ 58.
و آیه مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ- الرحمن/ 19.
از همان معنی مرج یا آمیختگی است به زمینی هم گیاه فراوانی دارد و چهار پایان در آن میچرند- مرج- میگویند. در آیه:
مِنْ مارِجٍ مِنْ نارٍ- الرحمن/ 15 یعنی زبانه و شعله آتش آمیخته با دود و- امرجت الدابه فی المرعی- حیوانات را رها کردم تا در مرتع بچرند.
مرح- شدت شادی است اما- فرح- افزونی و گستردگی آن است. در آیه گفت:
وَ لا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً- الاسراء/ 37 (1) که مرحا نیز خوانده شده یعنی در زمین سر مست و غرق در شادی عبور نکنید اما- مرحی- برای تعجب بکار میرود.
__________________________________________________
این دستور یکی از حکمت های عملی است که لقمان همان برده سیاه پوست که یک سوره در قرآن بنام اوست به فرزندش میگوید: ای پسرم- بردباری و استقامت در راه تربیت و هدایت خلق نشانه ای از عزم ثابت در امور جهان است، هرگز با تکبر و خودخواهی از مردم رخ بر متاب و در زمین با غرور و سرمستی و تبختر حرکت نکن که خداوند هرگز متکبر خودپسند را دوست ندارد، او در همین دستور در مورد کسانی که با ماشین مغرورانه و خودپسندانه در آب و خاک بسرعت عبور میکنند و باعث آزار دیگران هستند کاملا مطابقت دارد.
ص: 216
در آیه گفت:
وَ حِفْظاً مِنْ کُلِّ شَیْطانٍ مارِدٍ- الصافات/ 7.
مارد و مرید از انسان ها یا شیاطین آنهائی هستند که از خیرات و نیکی ها بی بهره و دورند. شجر امرد- درخت بدون برگ و بار و- رمله مرداء- زمین ریگزاری که گیاهی در آن نمیروید- امرد- به کسی میگویند که موی بر چهره ندارد و نوجوان است در حدیثی هست که بهشتیان نوجوانند- که اگر بظاهر واژه حمل شود اما گفته اند معنایش اینست که آنها از شائبه ها و زشتی ها عاری هستند. چنانکه میگویند «مرد فلان عن القبایح» او از زشتی ها دوری کرد.
در آیه گفت:
وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِینَهِ مَرَدُوا عَلَی النِّفاقِ- التوبه/ 101.
اهل مدینه بر نفاق گرویدند و از خیر رو گردان شدند. و آیه:
َرَّدٌ مِنْ قَوارِیرَ
- النمل/ 44.
سخن بلقیس است زمانی که بدرگاه حضرت سلیمان قرار میگیرد، که میگوید این قصری است از آینه صاف و چون زنی حق جو بود ایمان میآورد و میگوید- اسلمت مع سلیمان-.
شجره مرداء- درختی که عریان است واژه- فی مجدل شید بنیانه- یزل عنه ظفیر الظافر.
(شعر از اعشی است قصری را توصیف میکند میگوید در قصری سخت محکم و استوار که دست و چنگال در دیوارهای آن میلغزد و فرو نمیرود) مارد- قلعه ی
ص: 217
معروفست در ضرب المثل ها گفته اند- مرد مارد و عز الابلق- (1).
این را قدرتمندی میگوید که نتوانسته به این دو دژ محکم دست یابد.
مرض یا بیماری خارج شدن حالت مزاج انسان از اعتدال است که ویژه انسان است بیماری یا مرض دو گونه است اول بیماری جسمی چنانکه در آیه گفت:
وَ لا عَلَی الْمَرِیضِ حَرَجٌ- الفتح/ 17.
جمعش مرضی است گفت:
وَ لا عَلَی الْمَرْضی- التوبه/ 91.
دوّم بیماریهائی مانند- رذیلت و هرزگی- نادانی- ترس- بخل و حسد- نفاق و دو روئی و غیر از این ها از صفات اخلاقی در آیه فرمود:
فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً- البقره/ 10.
و أَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَمِ ارْتابُوا- النور/ 50.
و وَ أَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَی رِجْسِهِمْ- التوبه/ 125.
مفهوم این آیه در آیه زیر آمده است که:
__________________________________________________
این ضرب المثل در مورد کسی است که به چیزی در اثر عظمت و استحکام آن دسترسی پیدا نمیکند.
مارد قلعه ی محکمی بوده سرزمین- دومه الجندل- و ابلق قصر سموال است که- زباء- ملکه جزیره نمیتواند آنها را فتح کند لذا ضرب المثل فوق را بیان میکند یعنی ضعف از من نیست قلعه ها محکم است. (مجمع الامثال 1/ 126)
ص: 218
وَ لَیَزِیدَنَّ کَثِیراً مِنْهُمْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ طُغْیاناً وَ کُفْراً- المائده/ 64.
این آیه که در باره کفر و نفاق و طغیان قوم یهود است، واژه نفاق و کفر و سایر رذیلت های اخلاقی آنها به مرضی تشبیه شده است که یا مانع درک فضیلت ها در آنهاست مثل بیماری جسمی و بدنی که از رشد و کمال جسم جلوگیری میکند و یا اینکه آن پلیدیهای عقیدتی و فکری شان مانع هدایت شدن و رسیدن به حیات اخروی است که در آیه زیر آن زندگی جاودانه و سعادتمندانه اشاره نموده میگوید:
وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَهَ لَهِیَ الْحَیَوانُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ- العنکبوت/ 64.
و یا اینکه بخاطر تمایلات نفسانی بر اعتقادات ناپسند است چنانکه بدن مریض به غذاهائی که برایش مضر است تمایل دارد و بخاطر همین انگیزه هائی که در ذهن و عقیده بصورت بیماری و مرض ظاهر میشود میگویند «دوی صدر فلان و نخل قلبه» یعنی دلش از احمقی فاسد شده قلبش از صفات زشت تباه و فاسد گشته پیامبر صلّی اللّه علیه و اله فرمود:
«ایّ داء ادوا من البخل».
چه دردی از بخل و حسادت بدتر است.
شمس مریضه- در وقتی که چیزی مثل ابرهای خورشید گرفتگی او را تاریک کند. امرض فلان فی قوله- عارضه ای برایش پیش آمد- تمریض- سرپرستی بیماران که معنیش رفع بیماری از اوست، مثل- تغذیه- یعنی بیرون کردن خاشاک یا هر چیزی از چشم.
ص: 219
مرء و مراه و- امرو و امراه یعنی زن و مرد و زنان و مردان- در آیه گفت:
إِنِ امْرُؤٌ هَلَکَ- النساء/ 176.
و کانَتِ امْرَأَتِی عاقِراً- مریم/ 8 مروّت کمال مردانگی است مثل- رجولیه- کما مرد شدن، مری: سر معده و- کرش- آنچه که از معده به حلقوم متصل است و خود شکنبه- مرو الطعام و امرا- غذائی که با موافقت طبع آدمی و شیره مری و دستگاه گوارش است. در آیه گفت:
فَکُلُوهُ هَنِیئاً مَرِیئاً- النساء/ 4 به گوارائی بخورید.
مریه- دو دل بودن و تردید داشتن در کارها که از شک اخص است در چهار آیه زیر:
وَ لا یَزالُ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی مِرْیَهٍ مِنْهُ- الحج/ 55 و فَلا تَکُ فِی مِرْیَهٍ مِمَّا یَعْبُدُ هؤُلاءِ- هود/ 109.
و فَلا تَکُنْ فِی مِرْیَهٍ مِنْ لِقائِهِ- السجده/ 23.
و أَلا إِنَّهُمْ فِی مِرْیَهٍ مِنْ لِقاءِ رَبِّهِمْ- فصلت/ 54 امتراء و مماراه- یعنی استدلال کردن در چیزی که دو دلی در آن هست و برای اثبات صحت یا نادرستی آن به دلیل متوسل شوند در آیه گفت:
قَوْلَ الْحَقِّ الَّذِی فِیهِ یَمْتَرُونَ- مریم/ 34.
ص: 220
و بِما کانُوا فِیهِ یَمْتَرُونَ- الحجر/ 63.
و أَ فَتُمارُونَهُ عَلی ما یَری- النجم/ 12 فَلا تُمارِ فِیهِمْ إِلَّا مِراءً ظاهِراً- الکهف/ 22 اصل- واژه- مراء- از عبارت- مریت- النافه- گرفته شده یعنی برای شیر دوشیدن پستانش را دست میزنی.
اسمی است غیر عربی و نام مادر حضرت عیسی علیه السّلام.
ابر روشن، مزنه هم قسمتی از آن ابر است در آیه گفت:
أَ أَنْتُمْ أَنْزَلْتُمُوهُ مِنَ الْمُزْنِ أَمْ نَحْنُ الْمُنْزِلُونَ- الواقعه/ 64.
ابن مزنه- هلال ماه است که از خلال ابرها ظاهر میشود، فلان یتمزن- او سخی است مانند ابر- مریت فلانا- او را به ابر تشبیه کردم- مازن- تخم مورچه.
مخلوط کردن مایعات و شربت ها و نوشیدنی ها، مزاج- چیزی است که ممزوج شده، خدای تعالی فرمود:
مِزاجُها کافُوراً- الانسان/ 5 و وَ مِزاجُهُ مِنْ تَسْنِیمٍ- المطففین/ 27 و مِزاجُها زَنْجَبِیلًا- الانسان/ 17
ص: 221
این تشبیهات برای نوشابه های بهشتی است که میگوید بسیار معطر و خنک و گاهی گرم است (کافور گیاهی خوشبوست که شباهت به بوی خوش شکوفه خرما دارد- ابن درید- میدانی- ابن سیده- ازهری- ابن منظور).
لمس کردن مانند مس کردن است ولی- لمس- برای یافتن چیزی است که اشیاء را لمس میکنند و دست میزنند هر چند که یافت نشده باشد، چنانکه شاعر میگوید: و المسه فلا اجده.
جستجو کردم و لمس کردم ولی نیافتم.
مس- در موقعی گفته میشود که با ادراک و حواس لامسه همراه باشد و به نکاح بطور کنایه میگویند- مسها و ماسها- در آیه گفت:
وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ- البقره/ 236.
یعنی اگر قبل از همبستری زن را طلاق دادید. و گفت:
لا جُناحَ عَلَیْکُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّساءَ ما لَمْ تَمَسُّوهُنَّ- البقره/ 237 گناهی بر شما نیست اگر قبل از همبستری زن را طلاق دهید) که- تماسوهن- نیز خوانده شده.
أَنَّی یَکُونُ لِی وَلَدٌ وَ لَمْ یَمْسَسْنِی بَشَرٌ- آل عمران/ 47 (چگونه فرزند خواهم داشت و حال اینکه بشری مرا لمس نکرده است و مس- کنایه از نکاح است، گاهی بطور کنایه- مس- بمعنی جنون و دیوانگی است گفت:
کَما یَقُومُ الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطانُ مِنَ الْمَسِّ- البقره/ 275
ص: 222
(مثل کسیکه ابلیس او را مخبط و دیوانه کرده است. بهر آزار و اذیّتی که به انسان برسد مس گویند مثل آیه:
وَ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ- آل عمران/ 24.
و مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضَّرَّاءُ- البقره/ 24 و ذُوقُوا مَسَّ- القمر/ 48 و مَسَّنِیَ الضُّرُّ- الانبیاء/ 83.
و مَسَّنِیَ الشَّیْطانُ- الصاد/ 41 و مَسَّتْهُمْ إِذا لَهُمْ- یونس/ 21 و وَ إِذا مَسَّکُمُ الضُّرُّ- النحل/ 53.
دست مالیدن به چیزی و بر طرف کردن اثر از آن، پس به هر دو اثر یعنی پاک شدن دست بوسیله حوله یا پاک کردن اثر چیزی از آن شی ء- مسح- میگویند- مسحت یدی بالمندیل- با دستمال و حوله دستم را پاک کردم- مسیح- سکّه نقره ای بدون نقش (که در اثر دست بدست شدن صاف شده است).
- امسح- مکان صاف و نرم- مسح الارض- زمین را اندازه گرفت که گردش و سیاحت را هم به- مسح- تعبیر کرده اند چنانکه به- ذرع و پیمودن نیز تعبیر شده است- سد البعیر المفازه و ذرعها- شتر زمین را پیمود و طی کرد گوئی اندازه گرفته- مسح- در عرف دین و شرع جاری کردن آب و مالیدن آب بر اعضاء بدن است میگوئیم- مسحت للصلاه و تمسحت- برای نماز وضو گرفتم و مسح
ص: 223
کردم. در آیه گفت:
وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ- النساء/ 43.
مستحته بالسیف- کنایه از زدن با شمشیر است چنانکه مسست نیز همین معنی را دارد. در آیه گفت:
فَطَفِقَ مَسْحاً بِالسُّوقِ- ص/ 33.
(سلیمان علیه السّلام شروع کرد به دست زدن پاها و گردنهای اسبان).
گفته اند کنیه دجال- (مسیح)- است زیرا یک طرف صورت خود را میپوشاند که روایت شده یک طرف صورتش چشم و ابرو ندارد.
در باره نامیدن حضرت علیه السّلام به مسیح میگویند:
1- برای اینست که او زیاد در زمین میگردند زیرا در زمان او گروهی به- مشائین و سیاحین- مشهور بودند که برای تبلیغ نظراتشان در زمین مسافرت میکردند.
2- یا بعلت اینکه بیماران پوستی را مسح میکرد و شفا میداد.
3- بعلت اینکه در موقع زائیده شدن بدنش ممسوح بود یعنی چرب.
4- بعلت اینکه در زبان عربی مسیح همان مشوح است که بعربی مسیح شده است مثل موسی که عبرانی موشی است.
5- بعضی گفته اند نامیدن حضرت عیسی علیه السّلام به مسیح بخاطر اینست که چشم چپ او پوشیده و ممسوح بوده چنانکه چشم راست دجال چنین است مقصود اینست که نیرو و انگیزه خوبیها مانند- علم و عقل و بردباری و اخلاق جمل و نیکو در دجال پوشیده و محو شده- ولی در حضرت عیسی انگیزه و نیروی پلیدی مثل نادانی آز و طمع و سایر اخلاق زشت محو شده و پوشیده شد.
ص: 224
- همبستری را هم بطور کنایه- مسح- گویند مانند- مس و لمس.
عرق اندک بدن را هم- مسیح نامیده اند- پلاس پاره را هم- مسح- گفته اند که جمعش مسوح و امساح است.
- تمساح- حیوانیست معروف که انسان بی خیر و بی فائده هم به تمساح تشبیه شده.
زشت شدن طبیعت و اخلاق و دگرگونی شکلی به شکل دیگر، بعضی از حکما گفته اند- مسخ- دو گونه است اول- مسخ عینی که ویژه صورت و طبیعت ظاهری است.
دوم- مسخ اخلاقی و صفات درونی که در هر زمانی برای انسان حاصل میشود. باین معنی که انسان دارای اخلاقی پست و ناپسند از صفت حیوانات میشود مثل اینکه از شدت حرص و آز چون سگ و یا از پلیدی چون خوک و خنزیر و یا از بی خبری و جهالت چون گاو شود.
و خداوند بر یکی از این دو وجه در آیه گفت:
وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَهَ وَ الْخَنازِیرَ- المائده/ 60.
و لَمَسَخْناهُمْ عَلی مَکانَتِهِمْ- یس/ 67.
که شامل هر دو معنی مسخ میشود هر چند که در معنی مسخ طبیعی و جسمی بیشتر بنظر میرسد- مسیخ- غذای بی مزه شاعر گفت: و انت مسیخ کلحم الحوار (1)
__________________________________________________
شعر از رقبان اسدی است و هر دو مصراعش چنین ست:
و انت مسیح کلحم الحوار فلا انت حلو و لا انت مرّ
ص: 225
تو مانند گوشت نوزاد شتر بی مزه هستی- مسخت الناقه- لاغرش کردم- ما سخی- تیرانداز که اصلش از منسوب بودن او به قبیله ای که نامش ماسخه است گرفته شده مثل هر حداد و آهنگری که هالکی میگویند.
کمربندی که از شاخه نخل بافته میشود- یمسد- بافته میشود در آیه گفت:
حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ- مسد/ 5.
امرأه ممسوده زنی خوش قامت و قوی.
امساک یعنی حفظ کردن و یا دل بستن به چیزی، خداوند فرمود:
فَإِمْساکٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِیحٌ بِإِحْسانٍ- البقره/ 229.
و یُمْسِکُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَی الْأَرْضِ- الحج/ 65.
یعنی آن را از سقوط حفظ می کند.
و (استمسک) بالشی ء- وقتی است که قصد دریافت و تعلق به چیزی باشد.
خدای تعالی فرمود:
فَاسْتَمْسِکْ بِالَّذِی أُوحِیَ إِلَیْکَ- الزخرف/ 43 (1).
__________________________________________________
تو از بس بی مزه هستی مانند گوشت نوزاد شتر نه شیرین است و با مزه و نه تلخ و غیر قابل خوردن. (تهذیب- لسان- مقا).
تمام آیه چنین است: پس تو بقرآنیکه به تو وحی میشود تمسک بجوی زیرا- انک علی صراط مستقیم- که البته تو بر راه راست هستی و هدایت میکنی.
ص: 226
و گفت: أَمْ آتَیْناهُمْ کِتاباً مِنْ قَبْلِهِ فَهُمْ بِهِ مُسْتَمْسِکُونَ- الزخرف/ 21.
یا اینکه کتابی قبل از قرآن بآنها داده شده که بآن دل نبسته اند- (تمسکت) و مسکت- هر دو یک معنی است گفت:
وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ- الممتحنه 10.
یعنی هرگز متوسل به حفظ کفار نشوید.
امسکت عنه کذا- مانعش شدم- گفت:
هُنَّ مُمْسِکاتُ رَحْمَتِهِ- الزمر/ 38.
(آیا بت ها میتوانند رحمت خدا را باز دارند) بطور کنایه- امساک- یعنی بخل و مسکه- از طعام و نوشیدنی یعنی با مزه و رمق- مسک- دست بند و النگو و مسک- پوست و بشره بدن.
در آیه گفت: أَمْشاجٍ نَبْتَلِیهِ- الانسان/ 2.
یعنی مخلوطی از خون و عبارت از چیزی است که خدای تعالی آنرا نطفه قرار داده است از نیروهای گوناگونی که در آیه زیر بآن اشاره فرموده که:
وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَهٍ مِنْ طِینٍ- المؤمنون/ 12.
تا عبارت- خلقا آخر- (1) (که اشاره به روح خدائی در انسان و وجه تمایز او یا سائر موجودات است.
__________________________________________________
خلقت انسان و کیفیت تماس وجودی او با سایر موجودات روی زمین یکی از مسائل و مجهولاتی بوده که بشر همواره در صدد کشف اسرار آن بر آمده و
ص: 227
جابجا شدن و انتقال از مکانی به مکانی دیگر همان- مشی- است که با اراده انجام میشود. خدای تعالی فرمود:
__________________________________________________
دانشمندان عربی هنوز انسان را موجودی ناشناخته میدانند (الکسیس کارل- انسان موجودی ناشناخته است اما اسلام عزیز و قرآن مجید و عظیم مسلمین صفات موجودی انسان را با عوامل درونی و سازنده او برایش بیان میکند: که قرآن کتابی (خدا- شناسی- جهان شناسی و انسان شناسی است) در سوره انسان اساس وجود او را- إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَهٍ أَمْشاجٍ- معرفی میکند که بدانید این موجود آمیخته ای از مواد گوناگون است که پس از خلقت مجدد یعنی به جهان آدمیت با نفخه روح خدا وارد شد- ابعادی به پهنای خلقت دارد، بدنیا میآید با لوحی و وجودی از دانشها تهی ولی با عقل ذاتی و خدائی از این مرحله- کنجکاوی- حق جوئی- فهم پژوهشگری- آغاز می شود. آنقدر مینگرد تا بفهمد و دنیای بی انتهای وجودش سیراب شود، از این جا سازندگی خلاقیت تفکر- عشق و شور به حق و رسیدن به واقعیات یعنی از غریزه- به خواستن- تمایل و گرویدن- جذبه و دوستی- شدت دوستی یا عشق و سپس پرستش بحرکت خود ادامه میدهد، میخواهیم میگرویم- مجذوب میشویم- عشق میورزیم و سپس میپرستیم، که اگر راهنمایان الهی بکمک عقل طبیعی و خدائی او رسیدند و او هم خود تلاش کرد خوبیها را میخواهد- به خوبیها میگرود- مجذوب خوبیها میشود و بآنها عشق میورزد و سپس خدا پرست میشود که نفسش در این حرکت به کمال میرسد و همان است که خداوند فرمود- فتبارک اللّه احسن الخالقین- و آقای پی یر روسو در آغاز کتاب تاریخ علوم و صنایع و اختراعات میگوید- انسان در پهنه خلقت تنها موجودی ست که میسازد و ابزار سازی میکند- او دیگر نمی فهمد و اینطور این چه عاملی در درون دارد که
ص: 228
کُلَّما أَضاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِیهِ- البقره/ 20.
و فَمِنْهُمْ مَنْ یَمْشِی عَلی بَطْنِهِ- النور/ 45 تا آخر آیه.
و یَمْشُونَ عَلَی الْأَرْضِ هَوْناً- الفرقان/ 63.
و فَامْشُوا فِی مَناکِبِها- الملک/ 15.
و گاهی واژه- مشی- بصورت کنایه به سخن چینی گفته میشود. گفت:
هَمَّازٍ مَشَّاءٍ بِنَمِیمٍ- القلم/ 11.
و بطور کنایه به نوشیدن- مسهل- گفته میشود، شربت مشیا و مشوا- داروی مسهل خوردم.
ماشیه- چهار پایان- امرأه ماشیه- زنی که فرزند زیادی دارد و ولود است:
__________________________________________________
به تمام صفات خدائی رو میآورد و- علم، حکمت، قدرت، رأفت، بخشش، خلقت حیات، قیام در امور، عزت، تعالی، تربیت، تملک، زیبائی، کمال، ابدیت و جاودانه شدن- ما به اتکاء قرآن می فهمیم که خداوند فرمود:
وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلی کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِیلًا- براستی که گذشت زمان این حقایق را چه زیبا به اثبات رساند که با کرامت انسان خداوند او را بر خشکی و دریا مسلط کرد او را از پاکی ها روزی رساند و بر بسیاری از موجودات برترش داد پس ما دو بعد را هم بعدی طبیعی و بعدی الهی بگفته مولوی که چه زیبا اثبات روح خدائی در انسان نموده میگوید:
میل تن در سبزه و آب روان زان بود که اصل تن آمد از آن
میل جان اندر حیات و در حی است چونکه حی لا مکان اصل وی است
ص: 229
به هر بلدی مصر گفته میشود که ممصور یعنی محدود باشد، مصرت مصرا- یعنی شهری ساختم. دوّمین معنی مصر- حد و مرز است چنانکه یکی از شرایط خرید و فروش منزل در قبیله- همر- این بود که مینوشتند- اشتری فلان الدار بمصورها- یعنی فلانی خانه ای با این حدود خرید، شاعر میگوید:
و جاعل الشمس مصرا الاخفاء به بین النهار و بین اللیل قد فصلا (1)
در آیه گفت:
اهْبِطُوا مِصْراً- البقره/ 61 (2).
__________________________________________________
شعر از عدی بن زید است میگوید، خورشید را آنچنان محدود آفریده است که ناپیدائی در آن نیست و میان شب و روزش فاصله ای هست.
استدلال حکیمانه قرآنی و دقیقی از محمد بن بحر ابو مسلم اصفهانی در این قسمت از آیه هست که شیخ طبرسی رحمه اللّه و فخر رازی آنرا ذکر کرده اند و این ابو مسلم اصفهانی بنوشته یاقوت در معجم الادباء یا ارشاد الادیب و سیوطی در بغیه الوعاه تفسیری در 14 مجلد بنام جامع التأویل لمحکم التنزیل داشته که بعد از حمله مغول مفقود شده است شیخ طوسی در باره تفسیر او و خودش بعد از ذکر آثاری که قبل از تبیان نوشته شده نقادی میکند و سپس میگوید:
«و اصلح من سلک فی ذلک مسلکا جمیلا مقتصدا، محمد بن بحر ابو مسلم الاصفهانی و علی بن عیسی الرتانی است فان کتابیهما اصلح ما صنف فی هذا المعنی» و براستی نظراتش فصل الخطاب است مثلا در باره هبوط آدم که همه مفسرین آنرا سقوط و نزول معنی کرده اند ابو مسلم میگوید:
«هذه الجنه کانت فی الارض ...» باغی که آدم در آن سکنی گزید در زمین
ص: 230
همان شعر معروف است که بخاطر سبکی در لفظ آنرا منصرف یعنی با تنوین بیان کرده و گفته اند بلکه مقصود شهری از شهرهاست- معاصر- یعنی
__________________________________________________
است و هبوط همان انتقال از مکانی به مکانی دیگر است چنانکه خداوند فرمود:
(اهبطوا مصرا) زیرا آن جنه یا باغ اگر همان بهشت موعود و دار ثواب بوده که آدم در آن بوده آنجا جنه الخلد است و نباید از وسوسه شیطان به آدم غرور برسد.
دوم اینکه کسی که در بهشت خلد داخل شود از آنجا خارج نمیشود زیرا فرمود (و ما هم منها بخارجین).
سوم اینکه ابلیس که از سجده بر آدم امتناع کرد لعنت شد یعنی (دور شد و ملعون شد) دیگر با غضب الهی قدرت ندارد که به بهشت خلد برسد.
چهارم اینکه جنه و بهشت موعود خانه پاداش و ثواب است و نعمتش فنا ناپذیر چنانکه فرمود (اکلها دائم) و وَ أَمَّا الَّذِینَ سُعِدُوا فَفِی الْجَنَّهِ خالِدِینَ فِیها تا اینکه گفت (عطاء غیر مجذوذ) نعمتش مقطوع و کم شدنی نیست.
پنجم اینکه خداوند آدم را در زمین آفرید و از زمین آفرید و دیگر چیزی از انتقال او به آسمان نفرموده و اگر چنین بود یادآوری آن از بزرگترین نعمت ها است که ذکر میکرد. (3/ 3 التفسیر الکبیر و مقدمه تبیان) البته أبو القاسم بلخی هم همین نظر را دارد.
باید برای تحقیق بیشتر محققین و تأیید نظر ابو مسلم اصفهانی اضافه کنم که در آیه های 133 آل عمران و 21 حدید خداوند میفرماید:
وَ سارِعُوا إِلی مَغْفِرَهٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ جَنَّهٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِینَ.
و سابِقُوا إِلی مَغْفِرَهٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ جَنَّهٍ عَرْضُها کَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ.
بشتابید و مسابقه بگذارید بسوی مغفرت پروردگارتان و بسوی بهشتی که پهنای آن همه آسمانها و زمین را فرا گرفته و برای پرهیزکاران مهیاست).
ص: 231
چیزیکه میان دو نهر یا آب فاصله شود.
مصرت الناقه- وقتی است که با انگشتان دست در اطراف پستان شتر برای دوشیدن حاضر شوی و بدوشی- امتصار- کم کم بر گرفتن و دوشیدن- ثوب ممصّر- جامه و لباس خوش رنگ و پر رنگ.
ناقه مصور- شتری که نمیگذارد شیرش دوشیده شود. حسن گفته است- مانعی نیست اگر گوسپند یا بز را قبل از زائیدن بدوشند- مصیر- معده و دستگاه گوارش است که از- صار- است و مصیر- اسم مکان یعنی جای طعام است.
مضغه یعنی پاره ای گوشت بقدری که جویده شود و پخته نباشد، شاعر گفت:
یلجلج مضغه فیها انیض- گوشت ناپخته ای را مرتّب میجوید، اسمی است صفت برای آخرین حالت جنین و کودک در رحم بعد از علقه بودن.
فَخَلَقْنَا الْعَلَقَهَ، مُضْغَهً، فَخَلَقْنَا الْمُضْغَهَ عِظاماً.
و آیه مُضْغَهٍ مُخَلَّقَهٍ وَ غَیْرِ مُخَلَّقَهٍ- الحج/ 5.
مضاغه: باقیمانده گوشت در دهان- ماضغان- دو فک بالا و پائین، مضاوخ دو گوشه کمان مفردش مضیغه.
مصدر این فعل- مضی- و مضاء است یعنی گذشتن و رفتن که هم در اجسام و هم در رویدادها بکار میرود خدای تعالی گفت:
وَ مَضی مَثَلُ الْأَوَّلِینَ- الزخرف/ 8.
ص: 232
و فَقَدْ مَضَتْ سُنَّتُ الْأَوَّلِینَ- الانفال/ 38.
آبی که فرو میریزد- یوم مطر و ماطر و ممطر- روزی بارانی، و امطر و ممطور- دشت و دره پر آب- مطرتنا السماء و امطرتنا- آسمان بر ما باران نازل کرد یا آسمان ما را بارانی کرد.
و ما مطرت فیه بخیر- یعنی هر چه از او به من رسید خیر بود، گفته اند:
فعل سه حرفی- مطر- در باره خیر و برکت و باران رحمت است، اما- امطر- در مورد عذاب است در آیه گفت:
وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ مَطَراً فَساءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِینَ- الشعراء/ 173.
و وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ مَطَراً فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَهُ الْمُجْرِمِینَ- النمل/ 58.
و وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ حِجارَهً- الحجر/ 74.
و فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَهً مِنَ السَّماءِ- الانفال/ 32.
مطر و یمطر- باب تفعیل و تفعل- از این واژه بمعنی رفتن است مثل:
ذهاب المطر- رفتن باران.
فرس ممطر- اسب تیزرو که مثل باران تیز و تند است، مستمطر- طلب- کننده باران و جای روشن باران که به خواهنده خیر تعبیر میشود شاعری گفت:
فواد خطاء و واد مطر- پس جائی گناه آلوده و مکانی خیر و خوبی.
خدای تعالی فرمود:
ص: 233
ثُمَّ ذَهَبَ إِلی أَهْلِهِ یَتَمَطَّی- القیامه/ 33 (1).
یعنی پشت کردن و با تکبر عبور کردن.
مطیه- مرکب سواری- امتطاء- سوار شدن بر مرکب- مطو- دوست قابل اعتماد که وجه تسمیه اش از همان پشتیبانی و پشت گرمی:
این کلمه یعنی (با) اقتضای جمع بودن دارد یا در مکان مثل- هما معا فی الدار- آنها با هم در خانه اند یا در زمان مثل- ولدا معا- با هم زائیده شدند.
یا در معنی تضایف یا اضافه شدن مثل- برادر و پدر- که هر کدام برادر دیگری دارد و او هم برادری، و یا در شرافت و رتبه و مقام ثمل- هما معا فی العلو- در بزرگی با هم هستند یا هر د بزرگند. واژه- مع- اقتضای معنی نصرت و یاری دارد که مضاف الیه او همان یاری شده و منصور است در آیه گفت:
لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا- التوبه/ 40 که ضمیر- نا- مضاف الیه- مع- منصور و یاری شده است یعنی خداوند
__________________________________________________
در باره رفتار ناپسند ابو جهل است میگوید، وحشت زده و گناه آلوده در قیامت کسی است که در دنیا حق را تصدیق نکرد نماز و طاعت حق بجا نیاورده خدای را تکذیب کرد و از حکمتش رو گرداند آنگاه با تکبر و نخوت بسوی خانواده خویش بر میگردد وای و صد وای بر تو، آیا انسان می پندارد که او را مهمل و بی- تکلیف از ثواب و عذاب آفریده اند آیا بدوران نطفه گی خویش چه قبل از آن و چه بعد از آن که از همان نطفه و خون همسران و دوزخ نر و ماده آفریده شد یاد نمیکنند- أَ لَیْسَ ذلِکَ بِقادِرٍ عَلی أَنْ یُحْیِیَ الْمَوْتی- آیا چنان آفریدگاری که از هیچ انسان را بهمه چیز رسانید قادر نیست که پس از مرگش زنده اش کند.
ص: 234
ناصر و یاری کننده ماست و در آیه:
إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا- النحل/ 125.
و وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ- الحدید/ 4.
و إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ- البقره/ 153.
و أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُؤْمِنِینَ- البقره/ 147.
و سخن حضرت موسی علیه السّلام که گفت:
إِنَّ مَعِی رَبِّی- الشعراء/ 62.
رجل امعه- کسی است که در شأن اوست که به هر نفر می گوید من با تو هستم، معمع- صدای لهیب آتش است و همچنین دلاوران جنگی، معمعان- سدّ جنگ.
در آیه گفت: وَ مِنَ الْمَعْزِ اثْنَیْنِ- الانعام/ 143.
معز- گله بزها- چنانکه- رضین- گله گوسپندان است.
رجل ما عز- مرد عصبی مزاج- را معز و معیزاء- جای سخت و خشن- استمعز فی امره- در کاری جدی است.
ماء معین- آب چشمه و گوارا و زلال و جاری- معن الماء- آب جاری شد و آنرا- معین گویند- اما مجاری آب را- معنان- گویند- امعن الفرس- اسب
ص: 235
بسرعت دور شد- امعن بحقی- حقم از دستم رفت.
فلان معن فی حاجته- در نیازش و کارش سعی کرد و کوشید. گفته شده در- ماء معین- معین از عین و چشمه گرفته شده و- م- زائد است.
بغض و کینه شدید از کسی که کار بد میکند و تو او را در مشیت کاری می بینی.
فعلش- مقت مقاته- اسم فاعل مقیت است که در ثلاثی مزید هم- مقیت و ممقوت است. در آیه گفت:
إِنَّهُ کانَ فاحِشَهً وَ مَقْتاً وَ ساءَ سَبِیلًا- النساء/ 22.
که زشتی و تبهکاری و روش ناپسند هر سه با هم ذکر شده ازدواج مرد با زن پدرش- نکاح المقت- نامیده شده، مقبث- اسم فاعل از قوت است.
اشتقاق واژه مکه از این واژه از عبارت- تمککت الفطم- گرفته شده یعنی مغز استخوان را در آوردم.
امتک الفصل- نوزاد تمام شیر پستان مادرش را مکید و خورد- تمکک- بمعنی استقصاء و پی جوئی است.
از پیامبر صلّی اللّه علیه و اله روایت شده که «لا تمکوا علی غرمانکم» (1).
__________________________________________________
حدیث فوق در مآخذ مهم دیگر مثل مجمل- لسان- نهایه و مقاییس.
بصورت (لا تملکوا ...) آمده است بهر حال معنی حدیث اشاره به یک امر انسانی اجتماعی اخلاقی و الهی دارد میگوید به بدهکارانتان سخت بگیرید که در معیشت به
ص: 236
نام مکه و نامگذاری آن برای اینست که هر ستمگری را هلاک میکند و او را میگوید. خلیل بن احمد که درود خدای بر او باد میگوید- نام مکه بخاطر در وسط زمین قرار گرفتن آنجاست مثل مغز در وسط استخوان.
مکوک- پیمانه ای است که با آن شربت و آب مینوشند و مایعات را وزن میکنند مثل- صاع-.
مکث- یعنی پا بر جا بودن در حالت انتظار، فعلش مکث و مصدرش- مکث است در آیه گفت:
فَمَکَثَ غَیْرَ بَعِیدٍ- النمل/ 22.
و إِنَّکُمْ ماکِثُونَ- الزخرف/ 77.
و آیه فَقالَ لِأَهْلِهِ امْکُثُوا- طه 10 (1).
__________________________________________________
مضیقه دچار شوند به آنان ارفاق کنید تا گشایش حالشان که عینا این حدیث تفسیر آیه ای است از قرآن که در ذیل- عسر- و آیه وَ إِنْ کانَ ذُو عُسْرَهٍ شرح داده شد همه احادیث و روایات که از زبان دوست و دشمن بنام رسول خدا و امامان نقل شده بایستی بقرآن عرضه شود تا قطعی الصدور بودنشان با قطعی بودن هدایتشان روشن شود (ج 1 اصول کافی) چنانکه در ذیل واژه- عقل- عبارت نهج البلاغه که بصورت- العلم علمان- آمده با آیه صریح قرآن مقایسه که همان الفعل فعلان صحیح است.
موسی (ع) به خانواده اش گفت آتشی دیدم اندکی مکث کنید که بروم یا قدری از آن برایتان بیاورم و یا بجائی راه یابم.
ص: 237
مکر یعنی با حیله و نیرنگ کسی را از مقصدش دور کنند و برگردانند که دو گونه است- مکر پسندیده که بوسیله آن قصد کار خوبی بشود در این معنی گفت:
وَ اللَّهُ خَیْرُ الْماکِرِینَ- آل عمران/ 54.
و مکر و حیله مذموم و ناپسند که کسی کار زشتی را قصد کند.
وَ لا یَحِیقُ الْمَکْرُ السَّیِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ- فاطر 43.
و وَ إِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا- الانفال/ 30.
و فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَهُ مَکْرِهِمْ- النمل/ 51.
اما در مورد حیله خوب و بد آیه:
وَ مَکَرُوا مَکْراً وَ مَکَرْنا مَکْراً- النمل/ 50.
بعضی گفته اند- مکری که از سوی خدا برای کار نیک است همان مهلت دادن به بنده است تا از امور دنیائی و متاع دنیوی بهره مند شده و تمکین یابد و جزایش را به بیند.
از این جهت علی علیه السّلام فرمود: «من وسع علیه دنیاه و لم یعلم انّه مکر به فهو مخدوع عن عقله».
یعنی کسی که دنیا برایش توسعه داشت و نفهمید که بدست آوردن افزون بر نیاز از متاع دنیا برای او فریبی است که گرفتار نیرنگش شد، و برای کار نیک
ص: 238
چنین وضعی دارد نه پرداختن به اعمال قبیح چنین کسی عقلش او را فریب داده کم خرد است.
مکان در نظر زمان شناسان جائی است که چیزی را در بر میگیرد، و در نظر عده از متکلمین مکان عرض است که عبارت از اجتماع دو جسم اشغال کنند و در بر گیرنده و لذا سطح جسم اشغال کننده بر دیگری محیط است، پس مکان در نظرشان مناسبت میان شی ء و مکان است. در قرآن گفت:
مَکاناً سُویً- طه/ 58.
و إِذا أُلْقُوا مِنْها مَکاناً ضَیِّقاً- الفرقان/ 13.
یعنی در مکان تنگی از دوزخ افکنده شوند.
میگویند- (مکنت) و مکنت له فتمکن- جایش دادم و قرار گرفت، در آیه گفت:
وَ لَقَدْ مَکَّنَّاکُمْ فِی الْأَرْضِ- الحج/ 41.
وَ لَقَدْ مَکَّنَّاهُمْ فِیما إِنْ مَکَّنَّاکُمْ فِیهِ- الاحقاف/ 26.
أَ وَ لَمْ نُمَکِّنْ لَهُمْ- القصص/ 57.
و وَ نُمَکِّنَ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ- القصص/ 6.
و وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضی لَهُمْ- النور/ 55 (1)
__________________________________________________
ترجمه تمام آیه که یکی از مژده های بزرگ و پیش گوئی آینده خداپرستان نیکوکار است چنین است میگوید:
ص: 239
و در باره جایگاه انسان در آغاز خلقتش گفت:
فِی قَرارٍ مَکِینٍ- المؤمنون/ 13.
امکنت فلانا من فلان- او را برتری دادم- مکان و مکانه- هر دو یک معنی است خدای تعالی فرمود:
اعْمَلُوا عَلی مَکانَتِکُمْ- الانعام/ 135.
و ذِی قُوَّهٍ عِنْدَ ذِی الْعَرْشِ (مَکِینٍ)- التکویر/ 20.
یعنی دارای تمکن و قدر و منزلت- مکنات الطیر و مکناتها- آشیانه پرنده- مکن- تخم سوسمار-.
خلیل بن احمد میگوید: مکان بر وزن مفعل از کون بمعنی هستی گرفته شد. و برای کثرت استعمال در سخن بصورت فعال بکار رفته و گفته اند- تمکن و تمسکن- جایگزین شد مثل تمنزل- منزل گزید.
نوعی صدای پرنده که مثل سوت زدن است، فعلش- مکا الطیر یمکو مکاآ- است یعنی سوت کشیدن در آیه گفت:
__________________________________________________
خداوند بکسانی که مؤمن و نیکوکار هستند وعده فرموده که در زمین خلافتشان دهد چنانکه پیشینیان صالح جانشین گذشتگان خود شدند از خلافت جانشینی دین پسندیده آنها رای بر سایر دین ها تمکین عطا کند و بهمه مؤمنان بعدا ترس و اندیشه از دشمنان ایمنی کامل دهد تا بدون شرک و شائبه ای آنجا خدای رای بیگانگی پرستش کنند و هر کس بعد از آن کفر ورزد به حقیقت همان فاسقان تبهکارند.
ص: 240
وَ ما کانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَیْتِ إِلَّا مُکاءً وَ تَصْدِیَهً- الانفال/ 35 (1).
تنبیه و هشداری است که این کار اجرای صدای پرنده است با کمی آواز- مکاء- پرنده کوچکی است.
ملت مثل زین است و اسمی است برای آئین که خداوند برای بندگانش مقرّر داشته و بر زبان انبیاء جاری شده تا با عمل کردن به دین خدائی به قرب و جوار حق برسند، تفاوت معنی ملت با دین در اینست که- مله- فقط به پیامبری اضافه میشود که آن آئین باو مستند است مثل:
فَاتَّبِعُوا مِلَّهَ إِبْراهِیمَ- آل عمران/ 95 و اتَّبَعْتُ مِلَّهَ آبائِی- یوسف/ 38.
واژه- امت- به خداوند و هر کدام از امت پیامبر صلّی اللّه علیه و اله اضافه نمیشود فقط در حاملین دین (پیامبران) بکار میرود نه به دیگران مثلا- مله اللّه، ملتی، مله زید- هیچگاه گفته نمیشود بلکه دین اللّه و دین زید بکار میرود همانطور که-
__________________________________________________
این آیه که بازگو کننده روش ناپسند کفار است از آیات تربیتی قرآن است، کفار همین که صدای تکبیر و صلوات درود جمع مسلمین را میدیدند، دو را- دور میایستادند حتی در خانه کعبه و برای خنثی کردن صدای مسلمین آنها شروع به کف زدن و سوت زدن میکردند و بدبختانه یکی از سوغاتیهای غرب و شرق برای امت های اسلامی همین روش کف زدن است که پاره ای از ملت ها کور کورانه از آنها تقلید کرده اند و خوشبختانه در انقلاب اسلامی ما فرهنگ غلط بیگانه با تمام عوارضش در جامعه ما مطرود شده است.
ص: 241
الصلاه مله اللّه- گفته میشود یعنی نماز مله خداست بمعنی- دین- بلکه واژه دین بکار میرود.
اصل مله از (املال) است یعنی نوشتن نامه خدای تعالی در مورد نوشتن معاهده وام و پیشه و داد و ستد میفرماید:
وَ لْیُمْلِلِ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ- البقره/ 282.
فَإِنْ کانَ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ سَفِیهاً أَوْ ضَعِیفاً أَوْ لا یَسْتَطِیعُ أَنْ یُمِلَّ هُوَ فَلْیُمْلِلْ وَلِیُّهُ- البقره/ 282.
یعنی اگر مدیون در اثر کم خردی و ناتوانی نتوانست امضاء کند یا بنویسد سرپرست او این کار را انجام دهد.
گفتن- مله- بمعنی دین باعتبار چیزی است که خداوند تشریع فرموده.
ولی بکار بردن- دین- در این مورد به اعتبار کسی است که آنرا اقامه میکند و به آن عمل مینماید زیرا معنی- دین- طاعت و بندگی و عبادت خداست- اما- ملّه با فتحه حرف- م- بمعنی آتش است و خبز مله- نانی که روی آتش می پزند،- ملیل- چیزی است که در آتش میاندازند، ملیله- حرارتی که انسان احساس میکند- مللت الشی ء- از آن دلگرم شدم- امللته من کذا- او را وادار نمودم بر اینکه از آن کار دوری کند، در سخن پیامبر صلّی اللّه علیه و اله آمده است که: «تکلّفوا من الاعمال ما تطیقون فانّ اللّه لا یمل حتّی تملّوا».
از انجام کارها آنچه را که طاقت و توان دارید بپذیرید و خود را بآن ها وادار کنید زیرا خداوند تا شما رو گردان نشوید و اعراض نکنید از شما اعراض نمیکند.
در این حدیث ملالت برای خداوند اثبات نمیشود بلکه مقصود اینست که
ص: 242
شما ملول میشوید و به خداوند ملالت نمیرسد. (1).
ملح یا نمک آبی است که طعمش دگرگون شده منجمد شده است، میگویند با نمک است در وقتی که طعم و چیزی تغییر کند. و اگر نمک مایع باشد میگویند- ما املح- آبی نمکین و شور- ماء مالح- گفته میشود خدا فرمود:
وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ- الفرقان/ 53.
ملحت القدر- در دیگ نمک ریختم ولی- املحتها- با نمک خرابش کرد.
سمک ملیح- شور ماهی سپس از لفظ ملح یعنی با نمک ملاحه استعاره شده است، رجل ملح- مرد بسیار خوشروی.
کسی که امر و نهی مردم در تصرف اوست، و این امر ویژه سیاست انسانهاست از این روی- ملک الناس- گفته میشود نه- ملک الاشیاء- و در آیه: ملک یوم الدین تقدیرش ملک در روز جزاست از این روی در آیه ایکه فرمود:
__________________________________________________
طریحی در ذیل این حدیث میگوید، بعضی از شارحین حدیث گفته اند:
در زبان عرب برای معارضه فعل به فعلی دیگر از همان لفظ اول بهره میگیرند هر چند که در معنی این دو لفظ مشابه مخالف باشند مثل آیات:
یُخادِعُونَ اللَّهَ وَ هُوَ خادِعُهُمْ
و جَزاءُ سَیِّئَهٍ سَیِّئَهٌ مِثْلُها و نَسُوا اللَّهَ فَنَسِیَهُمْ پس معنی حدیث فوق اینست که خداوند مثل انسانها از بنده اش اعراض نمیکند تا اینکه بنده او از قیام به طاعت خدا ملول شود و به اعراض از تکلیف و خدمت مبتلا شود.
(5/ 474) مجمع البحرین)
ص: 243
لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ- مؤمن/ 16 (ملک) با کسره حرف- م- دو گونه است:
اول: ملکی که مالکیت و سرپرستی و حکومت را میرساند.
دوم: ملکی که نیرومندی کسی را نشان میدهد خواه سرپرستی بکند یا نکند. در مورد اول آیه:
إِنَّ الْمُلُوکَ إِذا دَخَلُوا قَرْیَهً أَفْسَدُوها- النمل/ 34 است یعنی قدرت ملکی و حکومتی که فساد انگیز است و در مورد دوم آیه:
إِذْ جَعَلَ فِیکُمْ أَنْبِیاءَ وَ جَعَلَکُمْ مُلُوکاً- المائده/ 20 در اینجا نبوت و پیامبری را بطور خاص و ملک و شاهی را بطور عام بیان کرده است.
معنی ملک و پادشاهی در اینجا نیروئی است که بوسیله آن کسی برای سیاست و حکومت داوطلب میشود نه اینکه همه را خداوند متولی و حاکم کار مردم قرار داده باشد زیرا چنین کاری با حکمت الهی منافات دارد، چنانکه گفته اند- لا خیر فی کثره الرؤساء- در بسیاری از سرپرستان و سلاطین هیچ خیری نیست.
بعضی گفته اند: ملک- اسمی است برای هر کسی که قدرت بر سیاست و اداره امور دارد این قدرت یا تسلط بر نفس خویش است که این کار با ثبات و پایداری با زمام قدرت نفس و برگرداندن او از هواهای نفسانی همراه است.
و یا اینکه بر غیر خود قدرت دارد خواه زمامدار بشود یا نشود. در آیه گفت:
فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهِیمَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَهَ وَ آتَیْناهُمْ مُلْکاً عَظِیماً- النساء
ص: 244
/ 54) (1) یعنی ملک و حکومتی الهی ملک حق همیشگی و ازلی خداوند است لذا گفت:
لَهُ الْمُلْکُ وَ لَهُ الْحَمْدُ- التغابن/ 1.
و گفت قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ- آل عمران/ 26 (2).
__________________________________________________
و (2) یکسونگری، محدود نگری، مجردنگری و بالاخره به خودنگری در تفسیر و تأویل آیات قرآن سر آغاز تمام سرگردانی ها ایجاد نیروها، تائید ستمگران و فرعونیان و قارونیان تاریخ کشورهای اسلامی بوده و هست. آیات فوق و دهها آیه دیگر که به قدرت ها و حکومت الهی و غیر الهی اشاره دارد همواره مورد توجه بوده، چون هر جامعه ای بناچار حکومتی لازم دارد تا اداره شود، سؤال اینست که آیا حکومت های غیر الهی که از راه کشتار، تبعیض، ستمگری، کفر، کاخ نشینی، مبارزه با پیامبران و کشتن آنها، خونریزی ها برقرار میشود میتواند حکومتی مورد رضای خدایا از سوی او باشد، اشعری مذهب ها که کارشان استحکام بخشیدن و امیدوار کردن حکومت های جابرانه بنی امیه و بنی مروان و بنی عباس در تاریخ اسلام بوده آیه 26 آل عمران- قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ را با اصرار تمام و چشم پوشی از صدها آیه دیگر قرآن که از حکومت عدل و قسط و ایمان سخن میگوید با اندیشه های از پیش ساخته و برگزیده خویش در تفسیر مجرد و محدود آیه فوق قلمفرسائی میکنند، نمی فهمند که پایان آیه میگوید- بِیَدِکَ الْخَیْرُ- بگو ای خداوند همه خیر و نیکی ها از تو است نه شر و بدی، نه فتنه و ستم، نه تبعیض و زور و نه حکومت قارونی و عاد و ثمودی و نمرودی و فرعونی، اگر چنین بود چرا خداوند پیامبران را به جنگ و مبارزه و هدایت اینان دستور میداد، از آغاز سوره آل عمران بحث بر سر عقیده ای است که قوم نژاد پرست یهود پیامبری با حکومت الهی را
ص: 245
پس ملک و زمامداری، حکمرانی بر چیزی است که تعریف شده و ضبط شده است و ملک با کسره- م- مثل و جنسی است برای زمامداری و ملک، بنا بر این هر ملک ملکی است و هر ملک ملک نیست (ملک عام است و ملک خاص ملک قدرت و نیروست ولی ملک حکمرانی با قدرت است) گفت:
وَ لا یَمْلِکُونَ لِأَنْفُسِهِمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً وَ لا یَمْلِکُونَ مَوْتاً وَ لا حَیاهً وَ لا نُشُوراً- الفرقان/ 3.
__________________________________________________
ارثیه و حق خود میدانستند و با دلایل قرآنی این عقیده پوچ رد میشود که حکومت الهی ارثی نیست و چنانکه راغب رحمه اللّه در بالا گفت- و الملک الحق الدائم للّه- و در آیه ای هم گفت لَهُ الْمُلْکُ وَ لَهُ الْحَمْدُ این حق را بهر که میخواهد و برمیگزیند و حکمت او اقتضا میکند می بخشد تا آنها یعنی پیامبران و جانشینان به حق آنها، حکومت را در راستای خواست خداوند که همان- وَ إِذا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ- است با عدالت و برادری و برابری در حقوق مناسب که حق جانشینی خداوند یعنی خلیفه الهی در زمین است بر آورده کنند، در برابر عدل، ظلم است و در مقابل ایمان و عزت، کفر و ذلت، آنکه مؤمن است و در راه خدا زندگی میکند مشمول- وَ لِلَّهِ الْعِزَّهُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ- است خواه حاکم و خواه محکوم خواه در حکومت حق باشد خواه در دوران باطل و ستم- بهر حال خدا- پرستان عزیزند و عزت آنهاست اگر گروهی نپذیرند ذلیلند و خوار پس حکومت حقیقی و عزت الهی با انگیزه الهی و درونی حاصل میشود و نقطه مقابلش نه حکومت حق است و نه عزت، بلکه قدرت اهریمنی و خواری حقیقی است و چون اینان هم از طبیعت و موجودات و نعماتی که همه از خداست بهره میبرند هر چه دارند در واقع از آنها نیست و مالک آنها هم نیستند بلکه بگفته حکیم نظامی گنجوی از زبان پیامبر در نامه او خطاب به خسروان خداوند پندار و این فرعونیان زمان و تاریخ که حتی بخاطر همان تصورات نابخردانه خود را خدای روی زمین هم میدانند میگوید:
خدائی ناید از مشتی پرستار خدائی را خدا آمد سزاوار
ص: 246
و أَمَّنْ یَمْلِکُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ- یونس/ 31.
و لا أَمْلِکُ لِنَفْسِی نَفْعاً وَ لا ضَرًّا- الاعراف/ 188.
__________________________________________________
مبین در خود که خودبین را بصر نیست خدا بین شو که خود دیدن هنر نیست
خدائی کادمی را سروری داد مرا بر آدمی پیغمبری داد
شیخ طوسی در تفسیر گرانقدر تبیان در ذیل آیه 26 آل عمران قل اللهم مالک الملک ... مینویسد:
بلخی و جبائی میگویند جائز نیست که ما بگوئیم خداوند حکومت را به فاسقین و بدکاران عطا میکند زیرا حکومت کاری بس بزرگ است که از سیاست و تدبیر با بخشش مال زیاد همراه است و خدای فرموده لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ و حکومت از بزرگترین عهد و پیمان خدائی است، پس مراد از- ملک- پیامبری و حکومت خدائی است و جاهل را بر عالم حق سیاست نیست. بلخی استدلال میکند و میگوید کسی که در باطن کافر و فاسق است حکومتش غیر الهی است.
(تبیان 3/ 430) پس خداوند مالک هر ملکی است مالک دنیا و آخرت است و مالک نبوت و پیامبری و در این آیه اشاره به همین حکومت الهی و پیامبری است این قول از سعید بن جبیر و مجاهد است که تمام تفاسیر آنرا نقل کرده اند.
بمقتضای حکمت و مصلحت از جباران به قهر که مقدماتش را خود با ستمگری فراهم کرده اند میگیرد، کافر و فاسق هر چند هم با زور و نیرنگ و قدرت غلبه کنند- فلیس ذلک بملک یرتبه اللّه- این حکومت خدائی نیست زیرا گفته است لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ در پاسخ حضرت ابراهیم که بعد از نبوت و امامت و حکومت می پرسد- و من ذرّیتی- آیا تبار من هم مشمول این عهد یا حکومت الهی خواهند شد جوابش- لا ینال عهدی الظالمین است که نه خیر چنین نیست.
ص: 247
و در آیات دیگر- (ملکوت)- ویژه قدرت و ملک خدائی است مصدر- ملک- است که حرف- ت- مثل رحموت و رهبوت در آن وارد شده است، گفت:
وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ و أَ وَ لَمْ یَنْظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ- الاعراف/ 185.
__________________________________________________
چگونه ممکن است حکومت های جور و زور و نیرنگ و ستم از بخشش خدا باشد و حال اینکه خداوند دستور داده است دست آنها را از حکومت کوتاه کنید و ملک را از آنها بگیرید- این استدلال از بلخی است.
(مجمع البیان 1/ 428) در آیات 28 به بعد تکرار میشود که لا یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکافِرِینَ أَوْلِیاءَ ...
نباید اهل ایمان مؤمنان را واگذارند و کافرانرا سرپرست و دوست خود بگیرند و هر کس چنین کند رابطه او با خدا مقطوع است باستثنای مواردی که از شر آنها بر حذر بمانید و بدانید بازگشت همه بسوی اوست.
خداوند برای توجه دادن کسانی که حتی مقدمات حکومت غیر الهی را از قبیل- تکاثر- فرعونیت- رزق های نامشروع ستمگری- اشاعه فساد و جهالت- تبعیضات و خاندان پروری را باز هم از خدا میدانند در چندین آیه تکرار میفرماید که: وَ ما ظَلَمُونا وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ 57 بقره ما ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَ لکِنْ أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ
117 بقره و 160 اعراف/ 7 توبه إِنَّ اللَّهَ لا یَظْلِمُ النَّاسَ شَیْئاً وَ لکِنَّ النَّاسَ أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ 44/ یونس/ 101 هود 33/ نحل 18/ نحل 9/ روم.
که این ستم ها چه در ظالم و چه بر مظلوم از خود انسانهاست که یا ستمگرند و یا ستم پذیر- ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ.
پس میگوئیم و با پیامبر صلّی اللّه علیه و اله همصدا میشویم که- الهی بیدک الخیر- و لذا علی علیه السّلام فرمود: «لا طاعه لمخلوق فی معصیه الخالق».
ص: 248
(مملکت)- قدرت و سرزمین هائی است که قدرتمند مالک آن است و مملوک در عرف زبان بردگانند که تحت سیطره ملک هستند گفت:
عَبْداً مَمْلُوکاً- النحل/ 75 میگویند- فلان جواد بمملوکه- یعنی به آنچه دارد بخشنده است.
ملکه- ویژه قدرت بوده است- فلان حسن و الملکه- یعنی نیکی به زیر- دست در قرآن- ملک العبید- یعنی دست گفت:
لِیَسْتَأْذِنْکُمُ الَّذِینَ مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ- النور/ 58 و أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ- النساء/ 36 و أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُنَّ و مملوک بوسیله پادشاهی یا نیکوکاری و یا قدرت ثابت میشود.
ملاک الامر- چیزی از کار که بآن اعتماد میشود، میگویند: القلب ملاک الجسد- سلامتی دل و قلب آرامش بدن است.
ملاک التزویج و املکوه- آنرا به همسری برگزید- همسر به قدرتی که در سیاست و تدبیر منزل بکار میرود تشبیه شده است و بهمین جهت گفته اند: کاد العروس ان یکون ملکا- داماد در حکم ملک است.
ملک الابل و الشاه- شتر یا گوسفند جلو گله که سایر شتران و گوسفندان دنباله رو آنها هستند.
ملک و ملک- تسلط و قدرت بر دیگری داشتن است خدای تعالی فرمود:
ما أَخْلَفْنا مَوْعِدَکَ بِمَلْکِنا- طه/ 87.
(پس از بازگشت موسی علیه السّلام از کوه طور و اعتراض به پرستش گوساله سامری، باو گفتند ما با اختیار و میل خود خلاف نکردیم).
ص: 249
ملکت العجین- خمیر نان را چونه کردم، حایط لیس له ملاک- دیواری که پایه ای محکم ندارد.
اما (مَلَک)- علمای نحو این واژه را از ملائکه میدانند که حرف- م- در آن زائد است، بعضی پژوهشگران گفته اند: ملک از ملک است یعنی قدرتمند، اما به کارگزاران آفرینش که از فرشتگانند- ملک با فتحه حرف اول و دوم گویند اما در بشر میگویند ملک- با کسره حرف دوّم. پس هر ملکه ملائکه ای است ولی هر ملائکه ای ملک نیست در آیه زیر به ملک در همین معنی اشاره شده است.
فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً- النازعات/ 5 فَالْمُقَسِّماتِ أَمْراً- الذاریات/ 4.
وَ النَّازِعاتِ النازعات/ 1 (1)
__________________________________________________
در ذیل این آیات به دو نکته اساسی بایستی توجه داشت، اول واژه- مملوک یا رقیق و یا عبید بمعنی برده، چنانکه در آیه زکوه قبلا گفته شد- و یک سهم زکات بنام- و فی الرقاب- برای آزادی بردگان در سراسر دنیاست که در سال تحریر الوسیله هم بخوبی تشریح شده که اصولا یکی از اهداف حکومت اسلامی نجات بردگان و مستضعفین عالم است در موارد زیادی هم- عبارت- فک رقبه- یعنی آزادی بردگان تأیید شده است که راغب رحمه اللّه هم با عبارت فلان حسن الملکه یعنی خوشرفتاری و نیکوکاری در مورد بردگان اشاره نمود در حدیثی هم آمده است که شر الناس من باع الناس بدترین مردم کسی است که انسان فروشی میکنند، یک سوره قرآن هم بنام برده ای است سیاه پوست و حکیم بنام لقمان که خداوند در ردیف پیامبران او را معرفی میکند و میگوید- وَ لَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ الْحِکْمَهَ ما بر لقمان حکمت آموختیم- تا بشریت بعد از اسلام بفهمد که عظمت و ارزش به رنگ پوست و نژاد نیست بلکه به قابلیت است و داغ ننگ بر چهره نژاد پرستان
ص: 250
از این قبیل کلمات که ملک الموت هم از همین است. گفت:
وَ الْمَلَکُ عَلی أَرْجائِها- الحاقه/ 17.
و عَلَی الْمَلَکَیْنِ بِبابِلَ- البقره/ 102 و قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ- السجده/ 11.
جماعتی و مردمی که بر یک نظر و رأی گرد هم میآیند، که چشم ها آنها را
__________________________________________________
عالم بگذارد.
دوم- آیاتی است که- بگونه- النازعات- المقسّمات- النّاشطات و از این قبیل آیات که مفسرین به فرشتگان تفسیر کرده اند اما دانشمند و مفسر کم نظیر ابو مسلم اصفهانی میگوید این کلمات مونث است و خداوند فرموده فرشتگان مونث نیستند و تصور کسانی که آنها را دختران خدا پنداشته اند باطل است فخر رازی مینویسد.
«و اعلم ان ابا مسلم بن بحر الاصفهانی طعن فی حمل هذه الکلمات علی الملائکه زیرا مفرد نازعات، نازعه است و مؤنث است در حالیکه خداوند فرشتگان را منزه داشته» و سپس میگویند نظر کلی این است که این واژه ها مربوط به ستارگان و در آیات دیگر جنگجویان یورش برنده دشمنان است- و العادیات ضبحا- فالموریات قدحا اما ابو مسلم نظرش اینست که این صفات صفات جنگجویان است و به جنگجویان خشکی و دریائی اشاره میکند و السابحات سبحا- فالسابقات سبقا و این ها صفات آن حالت هاست. (32 تفسیر کبیر) و در پایان میگوید اینها احتمالاتی است و اللّه اعلم:
(صفات- اسبان- خیل- تیر و کمان و حالات و صفات مختلف دیگر).
ص: 251
زیاد می بیند گوئی که چشم را پر کرده اند چه از نظر رویه و چه منظره و جمعیتی که شکوه و جلالی دارند. در آیه گفت:
أَ لَمْ تَرَ إِلَی الْمَلَإِ مِنْ بَنِی إِسْرائِیلَ- البقره/ 246 وَ قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ- الاعراف/ 60 و إِنَّ الْمَلَأَ یَأْتَمِرُونَ بِکَ- القصص/ 20 و قالَتْ یا أَیُّهَا الْمَلَأُ إِنِّی أُلْقِیَ إِلَیَّ کِتابٌ کَرِیمٌ- النمل/ 29 آیه آخر خطاب بلقیس ملکه سبا به اطرافیان خویش است که میگوید نامه کریمی بمن رسیده است).
همچنین آیات دیگر میگویند- فلان مل ء العیون- است یعنی چشم گیر و با ابهت و بزرگ است البتّه در نظر هر کسی که او را به بیند گوئی دیدنش چشمش را پر کرده است.
شباب مالی العین- جوانی با همان سیما و چهره گیرا- ملا- جماعتی که از نظر اخلاق کاملند شاعر میگوید: فقلنا احسنی ملا جهینا.
(شعر از عبد الشارق است، تمامش چنین است:
تنادوا یال بهته اذ لقونا فقلنا احسنی ملا جهینا
یعنی وقتی که ما را ملاقات کردند بانگ برداشتند با ابهتید، سپس ما گفتیم پس به این مردم خوش اخلاق نیکی کنید).
مالاته- او را یاری نمودم و از گروه او شدم مثل- شایعته- از پیروان او شدم.
هو ملی بکذا- از آن هاست- ملاءه- بیماری زکام که دماغش پر است.
ص: 252
مل ء- گنجایش و ظرفی که پر میشود میگویند- اعطنی ملاه و ثلاثه املائه- پر آن ظرف یا سه برابرش را بمن بده.
املاء یعنی امتداد دادن در مدت زیاد مثل- ملاوه و ملی من الدهر- مدت زمانی از روزگار گفت:
وَ اهْجُرْنِی مَلِیًّا- مریم/ 46 به مدت زمانی از من دور باش- تملیت دهرا- مدتی باقیماندی- تملیت الثوب- از آن لباس مدتی بهره بردم، تملی بکذا- مدتی از او بهره برد- ملاک اللّه- خداوند عمرت داد میگویند- عشت ملیّا- زیاد زندگی کردی- ملا- بدون همزه یعنی بیابان گسترده و فراخ- ملوان- کنایه از شب و روز است و حقیقتش اینست که بخاطر پیاپی آمدنشان چنین گفته اند زیرا بیکدیگر اضافه میشوند، شاعر میگوید:
نهار و لیل دائم ملواهما علی کل حال المرء یختلفان
(شب و روز در پی هم پیوسته میایند و انسان در هر حالی که باشد آنها در رفت و آمدند.
اگر اینگونه ظرف زمان نبودند و پیاپی نمیامدند بیکدیگر اضافه نمیشدند.
خدای تعالی گفت:
وَ (أُمْلِی) لَهُمْ إِنَّ کَیْدِی مَتِینٌ- الاعراف/ 183 (مهلتشان ده که عذاب شدید ما بآنها میرسد).
و الشَّیْطانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَ أَمْلی لَهُمْ- محمد/ 25 یعنی (شیطان کفر را در نظرشان جلوه داد و مهلتشان داد) و اگر- املالهم- بخوانند از- املت الکتاب- یعنی نامه را املا کردم
ص: 253
گرفته شده یعنی شیطان کارشان را دستور داد گفت:
أَنَّما نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ- آل عمران/ 178 کافران گمان نکنند که مهلت دادن ما یا عمر یافتن شان برای آنها خیر است.
اصل- املیت- امللت- است که برای تخفیف در گفتن مقلوب شده است.
و فَهِیَ تُمْلی عَلَیْهِ- الفرقان/ 5 و فَلْیُمْلِلْ وَلِیُّهُ- البقره/ 282 سرپرست و ولی او املا کند و امضا کند.
واژه- منن- با تشدید حرف- ن- چیزی است که با آن وزن میکنند- من و منان- یک من و دو من امنان جمع من است که گاهی حرف- ن- تبدیل به الف میشود میگویند- منا و امناء- چیزیکه تعیین و تقدیر شده، ممنون- میگویند مثل موزون: وزن شده.
(منه)- نعمت بزرگ است، این معنی به دو صورت گفته میشود:
اوّل: بصورت فعل مثل- من فلان علی فلان- وقتی کسی بدیگری نعمت زیاد و ارزشمندی بدهد. از این معنی خداوند فرمود:
لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ- آل عمران/ 164 و کَذلِکَ کُنْتُمْ مِنْ قَبْلُ فَمَنَّ اللَّهُ عَلَیْکُمْ- النساء/ 94.
و وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلی مُوسی وَ هارُونَ- الصافات/ 114 و یَمُنُّ عَلی مَنْ یَشاءُ- ابراهیم/ 11
ص: 254
و آیه وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا- القصص/ 5 (1) که در حقیقت این نعمت های سنگین و بزرگ جز از خدای تعالی از دیگری نیست.
دوم: آنکه این واژه بمعنی نعمت فقط زبانی باشد نه فعلی که ناپسند است بویژه در میان مردم آنکه کسی کفر آن نعمت کند و برای زشتی آن در مثل میگویند- المنّه تهدم الضّیعه- منّت خوبی را از بین میبرد و برای خوبی منّت در موقع کفران نعمت میگویند- اذا کفرت النّعمه حسنت المنّه- اگر نعمت نادیده
__________________________________________________
آیه فوق- وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّهً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ- فلسفه بعثت پیامبران و نتیجه جهاد و مبارزه با طاغوتیان و فرعونهای هر زمان است این آیه از اول انقلاب شکوهمند اسلامی ایران بهمن 1357 ببعد بارها و بارها از سوی خطبا و جوانان مبارز خوانده شده و این واژه را- منت ترجمه کرده اند و حال اینکه منت در این جا بگفته راغب نعمت بزرگی است که خداوند بر مستضعفین می بخشد و آنها را پیشوا و الگو و وارثان صالح زمین قرار میدهد، امید است با توجه به معنی درست آیه و آیات مشابه دیگر بمعنی حقیقی آن که نعمت دادن آنهم نعمتی بس سنگین و بزرگ است توجه و ترجمه شود فرقش با نعمت در معنی معمولی اینست که منت نعمت زیاد و گرانقدر و عظیم است مثل نعمت هدایت نعمت رسالت، نعمت ایمان، نعمت شنوائی و نعمت وارث شدن در حکومت بر زمین.
ابن اثیر مینویسد- یکی از نامهای خداوند- منان است هو المنعم المعطی یعنی او نعمت دهنده هو بخشنده است زیرا- من- در معنی عطا و بخشش است نه منه که بیشتر بمعنی احسان بکار میرود که پاداش و جزائی در برابر آن نیست (النهایه 4/ 365).
ص: 255
و کفران شود منت نیکو است در آیه گفت:
یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَکُمْ- الحجرات/ 17 در این آیه- یمنون- منت نهادن با گفتن است و منت از سوی خدا بعقل است که اگر مسلمان شوند و هدایت یابند نعمت یافته اند.
و آیه فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَ إِمَّا فِداءً- محمد/ 4 که در باره آزادی اسراست میگوید یا با برتری و منتی بعدا آزاد کنید و یا فدیه بگیرید پس- من اشاره به آزادی بدون عوض است و گفت:
هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکْ بِغَیْرِ حِسابٍ- الصاد/ 39 یعنی آنرا ببخش یا نگهدار و گفت:
وَ لا تَمْنُنْ تَسْتَکْثِرُ- المدثر/ 6 که گفته اند اینجا منّت زبانی است که پیامبر را از آن نهی میکند یعنی مبخش که بجای آن افزونتر بخواهی.
و لَهُمْ أَجْرٌ (غَیْرُ مَمْنُونٍ)- فصلت/ 8 یعنی پاداشی بدون حساب بآنها داده میشود (کسانی که خدا پرستند و کارهای شایسته میکنند) مثل- بغیر حساب- بی اندازه که گفته- غیر ممنون- بمعنی دائمی و کم و قطع نشده.
منون- از منیه یعنی مرگ و مردن است زیرا عمر را کوتاه و روزی دنیائی را قطع میکند، که منه زبانی از همین معنی است زیرا در کفران نعمت، نعمت بریده میشود که بناچار شکر و سپاس هم انجام نمیشود. اما- (من)- در آیه:
وَ أَنْزَلْنا عَلَیْهِمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوی- الاعراف/ 160
ص: 256
گفته اند- من- که بر بنی اسرائیل در بیابان بعد از ظاهر شدن ابرها باران بارید این باران مثل شبنم بر بعضی درختان ماده ای شیرین ظاهر کرد (ترنجبین) و- سلوی- هم پرنده ای است و نیز- من و سلوی- اشاره است به نعمت هائی که خداوند بآنها داد که طبیعتا هر دو چیز واحدی هستند ولی با دو نام من- و سلوی- برای وجود نعمت و تسلی خاطر یافتن بعد از نعمت.
بمعنی- کسی- با کسیکه- در مورد انسانها بکار میرود نه غیر انسان، مگر وقتی که جمع میان هر دو موجود باشد مثل: رأیت من فی الدار- دیدم که چه کسی یا چیزی در خانه هست، از انسان یا حیوان. و مگر وقتی که بطور مفصل در جمله ای بیاید که انسان هم در آن دخالت دارد، مثل:
فَمِنْهُمْ مَنْ یَمْشِی- النور/ 45 (در باره تمام جانداران است که گروهی با پا و با دست و یا با خزیدن راه میروند) کلمه من- به غیر انسان تعبیر نمیشود از این روی بعضی از دانشمندان نوخاسته و اخیر (نسبت به زمان راغب رحمه اللّه) در صفت چهار پایان و اغنام که صفت انسانی ندارند میگویند اگر در جمله استفهامیه- من- را برای حیوان یا غیر حیوان بکار بردی خطا کرده ای- زیرا- من استفهامیه در مورد انسانهاست نه غیر از این که در مورد مفرد جمع- مذکر و مؤنث همین- من- بکار میرود در آیه گفت:
وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُ- الانعام/ 25 و در آیه دیگر مَنْ یَسْتَمِعُونَ إِلَیْکَ- یونس/ 42
ص: 257
و وَ مَنْ یَقْنُتْ مِنْکُنَّ لِلَّهِ- احزاب/ 31
برای ابتدای مقصود و آغاز و حد هر پایانی و هم برای جدا کردن (تبعیضیه) و توجیه و بیان چیزی بکار میرود و هم چنین برای تعیین حد جنس در حالت نفی با استفهام. مثل آیه:
فَما مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ- الحاقه/ 47 و نیز برای بدل مثل، این را از آن بگیر یعنی عوضش کن گفت:
إِنِّی أَسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتِی بِوادٍ- ابراهیم/ 37 کسی که حرف- من- را من تبعیضیه بداند معنی آیه اینست که حضرت ابراهیم بعضی از افراد خانواده اش را در آن بیابان سکونت داده. و آیه:
مِنَ السَّماءِ مِنْ جِبالٍ فِیها مِنْ بَرَدٍ- النور/ 43 تقدیرش اینست که کوههائی از برف از آسمان نزول داده است. پس- من اول ظرف است و من دوم مفعول و من سوم در این آیه برای بیان و توجیه جنس کوههاست مثل اینکه میگوئی- عنده جبال من مال- کوهی از مال و ثروت دارد و گفته اند احتمال دارد- من دوّم هم یعنی- من حبال بخاطر ظرف بودن تقدیرا منصوب شده است برای اینکه از آسمان نزول کرده است و من جبال- منصوب باشد برای این که مفعول به است که واژه حال برای کوه برف از نظر عظمت و زیادی است که از آسمان میبارد و نازل میشود و آیه:
فَکُلُوا مِمَّا أَمْسَکْنَ عَلَیْکُمْ- المائده/ 4
ص: 258
اخفش میگوید- من- در مما زائد است امّا صحیح نیست زیرا بعضی از چیزهائی که به انسان عطا شده خوردنش جائز نیست مثل- خون- غدد- پلیدیهای گوارشی که خوردنشان نهی شده است.
میگویند- منع- ضد بخشش است- مثل رجل مانع و مناع- مردی بخیل است خداوند فرمود:
وَ یَمْنَعُونَ الْماعُونَ- الماعون/ 7 و مَنَّاعٍ لِلْخَیْرِ- ق/ 25 این واژه در معنی بزرگی و رفعت نیز بکار میرود مثل- مکان منیع- جائی بس بلند مرتبه- فلان ذو منعه- او عزیز و بلند مرتبه است که دسترسی باو و رسیدن به مقام او ممتنع است در آیه گفت:
أَ لَمْ نَسْتَحْوِذْ عَلَیْکُمْ وَ نَمْنَعْکُمْ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ- النساء/ 141 (سخن منافقین است که اگر در جنگ مسلمانان با کفّار پیروزی برای کفار بود میگفتند آیا ما شما را به اسرار مسلمانان آگاه نمیکردیم) و آیه:
وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَساجِدَ اللَّهِ- البقره/ 114 و ما مَنَعَکَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ- الاعراف/ 12.
یعنی چه چیزی ترا واداشت و منع کرد بر ترک آن کار؟ امرأه منیعه- کنایه از عفت است یعنی زنی با عفت.
مناع یعنی مانع شو مثل برال یعنی فرود آی.
ص: 259
منی یعنی سرنوشت و تقدیر- منی لک المانی- برایت سرنوشتی معین کرد، از این واژه کلمه- منا- بمعنی چیزی که با آن وزن میکنند، منی- چیزی که هر جانداری از آن ساخته میشود. در آیه گفت:
أَ لَمْ یَکُ نُطْفَهً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنی- القیامه/ 37 و مِنْ نُطْفَهٍ إِذا تُمْنی- النجم/ 46 یعنی با عزت و قدرت الهی آنچه را که نبوده است مقدر شد و بوجود آمد.
منیه- مرگ و اجل مقدر برای هر جانداری جمعش- منایا- است، (تمنی)- تعیین و تقدیر چیزی در نفس و تصویر آن در ذهن که از کمال و تخمین نشأت میگیرد، یا از روشی فکری و پایه ای بر این اساس ولی اگر بیشتر از تخمین و گمان باشد، کذب و دروغ در آن بیشتر غلبه دارد.
پس بیشتر آرزوها تصوری است که حقیقتی برای آن نیست، در آیه گفت:
أَمْ لِلْإِنْسانِ ما تَمَنَّی فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ- الجمعه/ 6 و وَ لا یَتَمَنَّوْنَهُ أَبَداً- الجمعه/ 7 (امنیه)- صورتی است که از آرزوی چیزی در نفس انسان بوجود میآید، و چون دروغ تصوری است که حقیقت ندارد و گفتن آن مثل آرزوئی است برای آغاز دروغ، اگر از دروغ به آرزو تعبیر شود درست است لذا از عثمان (رض)
ص: 260
روایت شده است که «ما تغنیت و لا تمنیت منذ اسلمت» (1). در آیه گفت:
وَ مِنْهُمْ أُمِّیُّونَ لا یَعْلَمُونَ الْکِتابَ إِلَّا أَمانِیَّ- البقره/ 78 مجاهد گفته است امانی یعنی کذب و دروغ (از اهل کتاب کسانی ناخوانده کتاب هستند که فقط دروغهائی از آن میدانند) یا بگفته دیگران یعنی فقط میخوانند بدون معرفت زیرا تلاوت بدون علم و معرفت در نزد خواننده اش مثل آرزو است و گفت:
وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِیٍّ إِلَّا إِذا تَمَنَّی أَلْقَی الشَّیْطانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ- الحج/ 52 یعنی در موقع تلاوت آیات آن کتابها از سوی پیامبران، قبلا گفته شد همانطوریکه- تمنی چنانکه بر پایه گمان و تخمین میباشد بر پایه روش اندیشه نیز هست که بر آن اصل آرزویش میآید.
و همین که پیامبر صلّی اللّه علیه و اله بیشتر مبادرت میکرد به تلاوت آیاتی که فرشته وحی بر قلبش میرساند تا اینکه باو گفته شد:
لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ- طه/ 114 و لا تُحَرِّکْ بِهِ لِسانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ
- القیامه/ 16 که تلاوت پیشاپیش آیات بر این اساس- تمنی- نامیده شده و آگاهی داده شده که شیطان در این امر و مانند آن تسلطی در ایجاد آرزوها داشته است- از
__________________________________________________
این روایت در النهایه بصورت (ما تغنّیت و لا تمنّیت و لا شربت خمرا فی جاهلیّه و لا اسلام) آمده است که روایت راغب تغنیت است یعنی به غنا و آواز یا آرزوهای دروغین از وقتی که مسلمان شده ام توجه نکرده ام) که تغنیت با حرف «ع» غلط است./ 4/ 367 النهایه.
ص: 261
این جهت بیان شده است که- ان العجله من الشیطان (شتابزدگی دور از عقل و از امور شیطانست) عبارت- (منیتنی کذا)- یعنی آرزوئی در من بوجود آوردی که امر بر من مشتبه شد، خداوند از این معنی خبر داده است که:
وَ لَأُضِلَّنَّهُمْ وَ لَأُمَنِّیَنَّهُمْ- النساء/ 119.
گهواره ای که برای کودک آماده میشود، خدای تعالی فرمود:
کَیْفَ نُکَلِّمُ مَنْ کانَ فِی الْمَهْدِ صَبِیًّا- مریم/ 29 (سخن مردمیست که حضرت عیسی را در گهواره دیدند و باور نمیکردند که بتوانند با او تکلم کنند).
مهد و مهاد- جائیست که مانند گهواره آماده پرورش است در آیه گفت:
الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ مَهْداً و مهادا- طه/ 53 و این معنی مثل آیه:
الْأَرْضَ فِراشاً- البقره/ 22 (زمین را مانند فرشی گسترده برایتان قرار داده است).
مهدت لک کذا- آنرا برای تو آماده و مهیا کردم. امتهد السنام- کوهان شتر مثل گهواره آماده کرد.
سکون و- آرامش، میگویند- مهل فی فعله و عمل فی مهله- در کارش آرامش و در مهلت عملش هم حوصله داشت مهلا یعنی رفاقت مدارا و مهربانی- مهلته-
ص: 262
وقتی بکار میرود که باو تکونی- مهلا- اما- امهلته- باو فرصت دادی در آیه گفت:
فَمَهِّلِ الْکافِرِینَ أَمْهِلْهُمْ رُوَیْداً- الطلاق/ 17 (مهل)- ته مانده روغن زیتون است گفت:
کَالْمُهْلِ یَغْلِی فِی الْبُطُونِ- الدخان/ 45 مانند مانده روغن در دلها میجوشد (کنایه از نوعی نوشیدنی ناگوار و معده سوز در باره دوزخیان است که در دنیا دل دیگران را با ستم و ظلم و نامردمی بدرد میآوردند).
مرگ و مردن که بر حسب نوع زندگی متفاوت است.
اوّل: مرگی و مردنی که نیروی نامیه یعنی رشد دهندگی که در گیاه و حیوان و انسان هست از بین برود مثل آیه:
یُحْیِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها- الروم/ 19 و أَحْیَیْنا بِهِ بَلْدَهً مَیْتاً- ق/ 11 دوم: مرگ با از بین رفتن نیروی حواس چنانکه در آیه گفت:
یا لَیْتَنِی مِتُّ قَبْلَ هذا- مریم/ 23 و أَ إِذا ما مِتُّ لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَیًّا- مریم/ 66 سوم: مرگی که نیروی عاقله انسان بوسیله آن از بین برود و همان جهالت است مثل:
ص: 263
أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ- انعام/ 122 چنانکه در آیه إِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتی- النمل/ 80 بآن معنی اشاره کرده است.
چهارم: اندوه و حزن مرگ آفرینی که زندگی را مکدر و محزون سازد مثل آیه:
وَ یَأْتِیهِ الْمَوْتُ مِنْ کُلِّ مَکانٍ وَ ما هُوَ بِمَیِّتٍ- ابراهیم/ 17 از همه سوی حزن و اندوه مرگبار او را فرا گرفته اما نمرده است.
پنجم: خوابی که برادر مرگ است زیرا خواب مرگ سبک و خفیف است و مردن و مرگ خواب سنگینی است و بهمین جهت خداوند این هر دو را- توفی- نامیده است میگوید:
وَ هُوَ الَّذِی یَتَوَفَّاکُمْ بِاللَّیْلِ- انعام/ 60 و اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها وَ الَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنامِها- الزمر/ 42.
و نیز فرمود:
وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ- آل عمران/ 169 زیرا موت و مرگ از ارواح شهدا نفی شده است و در این آیه به تنعّم و نعمت های آنها اشاره میکند. و نیز گفته اند چون شهید دیگر حزن و اندوهی ندارد. در آیه گفت:
وَ یَأْتِیهِ الْمَوْتُ مِنْ کُلِّ مَکانٍ- ابراهیم/ 17
ص: 264
و کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَهُ الْمَوْتِ که عبارت از زوال و از بین رفتن نیروی جوانیست و دوری روح از جسد در آیه إِنَّکَ (مَیِّتٌ) وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ- الزمر/ 30 گفته اند معنایش اینست که در آینده خواهی مرد که آگاهی بر این امر است که هر کسی ناچار از مرگ است چنانکه گفته شده- و الموت حتم فی رقاب العباد- (1).
__________________________________________________
جای تاسف است که ابن اثیر در النهایه تمام نظرات راغب رحمه اللّه را در مورد موت پنج گانه نقل کرده ولی بدون ذکر نام راغب (النهایه 4/ 369) و این کار از نظر ادب و فرهنگ عملی ناجوانمردانه است.
مصراع فوق که میگوید- رسیدن مرگ به همه مردم حتمی است- موضوعی است که تمام شعرا و حکما در این باره سخن گفته اند زیباترین و حکیمانه ترین آنها اشعاری است که ابو الحسن تهامی در مرثیه و شهادت فرزندش در شصت بیت سروده است که براستی جای یادآوری است میگوید.
حکم المنیه فی البریّه جار ما هذه الدّنیا بدار قرار
بنیا یری الانسان فیها مخبرا حتی یری خبرا من الاخبار
فرمان مرگ در میان انسانها جاری است.
زیرا این جهان جای ماندن نیست.
در حالیکه انسانی خبر دهنده است.
ناگهان تو او را و مرگش را در اخبار میشنوی.
و مکلّف الایّام ضدّ طباعها متکلّب فی الماء جذوه نار
و العیش نوم و المنیّه یقظه و المرء بینهما خیال سار
کسی که از روزگار خلافش را بخواهد مثل کسی است که از آب آتش
ص: 265
گفته اند واژه- میت- در آیه اخیر اشاره به دوری روح از جسم نیست بلکه اشاره ای به تحلیل رفتن و کاستی بشر در هر حالی است زیرا انسان دائما در دنیا در حال از دست دادن جزء جزء وجود خویش است چنانکه شاعر میگوید- یموت جزءا فخرا- از این روی عده ای این گونه مرده را- مائت- تعبیر کرده اند و میان- میت و مائت فرقی قائلند که میگویند- مائت همان تحلیل- رونده است که بتدریج به مرگ قطعی میرسد، قاضی علی بن عبد العزیز گفته- است «در میان امت ما- مائت- نیست، میت- مخفف میّت است و لذا میگویند-- موت مائت- مثل شعر شاعر- و سیل سائل، و بلد میت و میت. خدای تعالی گفت:
سُقْناهُ لِبَلَدٍ مَیِّتٍ- الاعراف/ 57 و بَلْدَهً مَیْتاً- ق/ 11 (میته)- از حیوانات چیزی است که روحش بدون ذبح شدن از او دور شده
__________________________________________________
بخواهد.
زندگی خوابیست و مرگ بیداری- و انسان در این میان پنداری گذرنده است.
لیس الزمان و ان حرصت مسائلا خلق الزّمان عداوه الاحرار ..
زمانه موافق تو نیست هر چند بخواهی زیرا شیوه او دشمنی با آزادگان است یک بیت از شعرا و خطبا از زبان حضرت حسین علیه السّلام در شهادت حضرت علی اکبر ذکر میکنند که میگوید.
یا کوکبا ما کان اقصر عمره و کذالک عمر کواکب الاسحار
ای ستاره پر نور سحری چقدر عمرت کوتاه بود و تمام ستارگان سحری چنین هستند.
ص: 266
در آیه گفت:
حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَهُ- المائده/ 3 و إِلَّا أَنْ یَکُونَ مَیْتَهً- الانعام/ 145 موتان- به ازاء حیوان زمینی است که برای زراعت آماده نشده، میگویند- ارض موات.
موتان- مرگ و میر شتران- ناقه ممیته- شتر مرده و- ممیت- شتری که نوزادش مرده.
اماته الخمر- کنایه از جوشاندن و پختن خمر است، مستمیت- در حال مردن. شاعری گفته است:
ما عطیت الجماله مستمیتا- اجرتش و حقوق را در حال مردنش پرداختی.
موته- شبیه دیوانگی گوئیکه از مردن عقل و علمش دیوانه است و از این معنی عبارت- موتان القلب و امرأه موتانه- مردن دل و قلب و زن دل مرده.
(از این واژه اصطلاحی هم هست که راغب نیاورده، مثل- الموت الاحمر:
قتل و کشتن- الموت الابیض: سکته یا مرگ طبیعی، الموت الاسود- خفگی با هر وسیله ممات- مرگ یا زمان مرگ. ممات- لغات دیرین که استعمال نمیشود.
اماته- و مباینت.
خیزش آب دریا که از کشتی ها بالا میزند، گفت:
فِی مَوْجٍ کَالْجِبالِ- هود/ 42 در امواجی چون کوه و آیه:
ص: 267
یَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ- النور/ 40 فعل ماج یموج و تموج- مانند موج دریا مضطرب است. گفت:
وَ تَرَکْنا بَعْضَهُمْ یَوْمَئِذٍ یَمُوجُ فِی بَعْضٍ- الکهف/ 99 یعنی در آستانه قیامت مردم چون موج مضطربند.
مید: جنبش و اضطراب بزرگی مثل لرزش زمین، گفت:
أَنْ تَمِیدَ بِکُمْ- النحل/ 15 و أَنْ تَمِیدَ بِهِمْ- الانبیاء/ 31 مادت الاغصان- شاخه ها به حرکت در آمد، میدان- ادامه زندگی، شاعر گوید- نعیما و میدانا من العیش اخضرا- حیات و نعمت های او از زندگانی شادی بخش و سبز- میدان الدابه- در همان معنی است.
(مائده)- طبق یا سفره یا میز غذاخوری که به غذا هم مائده گویند، مادفی یمیدنی- مرا طعام داد- یعشینی- هم همین معنی است (از عشا- غذای شب گرفته شده) گفت:
أَنْزِلْ عَلَیْنا مائِدَهً مِنَ السَّماءِ- المائده/ 114 یعنی برای ما غذا طلب کن گفته اند: استدعوا علما- علم و دانش طلب کن زیرا علم غذای روح است چنانکه طعام غذای بدن.
جریان تند و سریع فعل آن- مار یمور مورا- است گفت:
ص: 268
یَوْمَ تَمُورُ السَّماءُ مَوْراً- الطور/ 9 و عبارت- مار الدم علی وجهه- خون بر چهره اش ظاهر شد. و نیز- مور- خاکی است که باد بر آن میوزد (شن روان)- ناقه تمور- شتر تیز رو یا- مواره.
میر غذا و طعامی است که انسان فراهم میکند- مار اهله بمیرهم- برای خانواده اش غذا فراهم کرد در آیه گفت:
وَ نَمِیرُ أَهْلَنا- یوسف/ 65 خیره و- میره در معنی بهم نزدیکند (جمع کردن).
میز و تمییز- جدا کردن معنی در متشابهات است که یکی را بر دیگری تمیز میدهند. افعال این واژه: مازه یمیز میزا و تمییزا- است گفت:
لِیَمِیزَ اللَّهُ- الانفال/ 38 که لِیَمِیزَ اللَّهُ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ- الانفال/ 37 خوانده شده- تمیز- بدون معنی است که یکی برای جدا کردن- و دیگری بمعنی نیروئی که در مغز انسان وجود دارد که تمیز میدهد، و معانی را استنباط میکند- چنانکه میگویند- فلان لا تمیز له- او نیروی تمیز و تشخیص ندارد.
باب- انماز و امتاز- هم دارد، در آیه گفت:
وَ امْتازُوا الْیَوْمَ- یس/ 59 فعل- تمیز- هم مطاوع ماز است: پذیرش تمیز و تشخیص یعنی جدا و
ص: 269
بریده شد. گفت:
تَکادُ تَمَیَّزُ مِنَ الْغَیْظِ- الملک/ 8 نزدیک بود از هم جدا شود و حیاتش منقطع شود.
از حالت اعتدال و وسط بیکی از دو طرف افراط و تفریط عدول کردن یا بیکی از دو طرف مایل شدن، که در ظلم و جور بکار میرود، که اگر در اجسام بکار رود میگویند طبیعتا و خلقتا کج است واژه آن- میل- است اما اگر کجی و انحراف عرضی باشد آنرا- میل- میگویند- ملت الی فلان- به او یاری رساندم گفت فَلا تَمِیلُوا کُلَّ الْمَیْلِ- النساء/ 129 (ملت علیه)- بر او حمله کردم، در آیه گفت:
فَیَمِیلُونَ عَلَیْکُمْ مَیْلَهً واحِدَهً- النساء/ 102 کفار دوست دارند شما از سلاحتان غفلت کنید و ناگهانی بر شما یورش برند.
اما نامیدن- متعلقات انسان به- مال- از این جهت است که مال چیزی است که هست و از بین میرود از این رو مال را عرض و اموال را اعراض دنیوی گفته اند که دلالت بر سخن کسی دارد که گفته است مال دست گردانی است که روزی در خانه عطار و روزی دیگر در خانه بیطار یافت میشود.
یعنی سومین اصل از اصول اعداد (آحاد- عشرات مئات) زیرا اصول اعداد چهار قسمت است آحاد- عشرات- مئات- الوف- در آیه گفت:
ص: 270
فَإِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِائَهٌ صابِرَهٌ یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ- الانفال/ 66 و وَ إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِائَهٌ یَغْلِبُوا أَلْفاً مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا- الانفال/ 65 امائت الدراهم- درهم ها را به صد رساندم.
آب در آیه:
وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْ ءٍ حَیٍّ- الانبیاء/ 30 و ماءً طَهُوراً- الفرقان/ 48 در مورد قبائل میگویند.
ماه بنی فلان- اصل واژه- ماء- موه است زیرا جمعش- امواه و میاه- است و تصغیرش- مویه که حرف- ه- حذف و قلب به واو شده است- رجل ماء القلب- مرد کودن و ترسو. پس ماء- مقلوب- موه- است مثل- رجل ماه- است در همان معنی است- ماهت الزکیه و بئر میهه- چاه پر آب شد- اماه الرجل- به آب رسید- امهی- آب رسید.
از این کلمه 95 اسم و 5 حرف بکار میرود، اگر بصورت اسم بکار رود، مفرد و جمع و مؤنثش بهمین صورت است. که برای افزودن ضمر- ضمیر مفرد بکار برود و بمعنی جمع تعبیر شود، اما از- ما- بصورت اسم که بمعنی الذی است اول آیات:
وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا یَضُرُّهُمْ- یونس/ 18 سپس گفت: هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ
ص: 271
در وقتی که بصورت جمع تعبیر شود- هؤلاء- جمع. و در آیه:
وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا یَمْلِکُ لَهُمْ رِزْقاً- النحل/ 73 که باز هم بمعنی جمع است آیه:
بِئْسَما یَأْمُرُکُمْ بِهِ إِیمانُکُمْ- البقره/ 93 دوم: ما- بصورت نکره- آیات زیر:
نِعِمَّا یَعِظُکُمْ بِهِ- النساء/ 58 یعنی چیز نیکوئی است که بآن موعظه میشوید.
و فَنِعِمَّا هِیَ- البقره/ 271 که جائز است- ما- در این آیه نکره باشد و آیه:
ما بَعُوضَهً فَما فَوْقَها- البقره/ 26 که جائز است- ما- صله باشد و بعدش مفعول تقدیرش اینست که مثلی از مگس میزند.
سوم- ما- بصورت استفهام که از جنس چیزی پرسش میشود و نوع آن و از صفت و نوع صفت و در باره غیر انسان از اشیاء سؤال میشود.
بعضی از علمای نحو گفته اند که گاهی از انسانها هم بوسیله- ما- پرسش میشود مثل آیه:
إِلَّا عَلی أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ- مؤمنون/ 6 و إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ مِنْ شَیْ ءٍ- العنکبوت/ 42 خلیل ابن احمد گفته است در آیه اخیر- ما- بصورت استفهام یعنی چه چیزی
ص: 272
را از غیر خدا میپرستید و میخوانید، او اینگونه تفسیر کرده است زیرا- ما هذه- فقط بر مبتدا داخل میشود و استفهامی که آخر جمله باشد مثل:
ما یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَهٍ- فاطر/ 2 و مثل عبارت- ما تضرب اضرب.
چهارم: ما- برای تعجب مثل:
فَما أَصْبَرَهُمْ عَلَی النَّارِ- البقره/ 175 ما:
بصورت حرف اوّل در صورتی- ما- حرف است که بعدش بمنزله مصدر باشد که فعل مضارع را منصوب میکند مثل:
وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ- البقره/ 215 که حرف ما با فعل- رزقنا- در تقدیر مصدر است که دلالت حرف- ان- را دارد که ضمیر بآن بر نمیگردد چه لفظی و چه در تقدیر.
و بر این اساس آیه:
بِما کانُوا یَکْذِبُونَ- البقره/ 10 بهمین معنی تعبیر شده است- مثل عبارت- اتانی القوم ما عدا زیدا- و در تقدیر ظرف زمان مثل:
کُلَّما أَضاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِیهِ- البقره/ 20 هر زمان که نوری بایشان میرسد راه میرفتند.
و کُلَّما أَوْقَدُوا ناراً لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ- المائده/ 64
ص: 273
هر زمان میخواستند آتش جنگ بیفروزند خداوند آنرا خاموش مینمود.
و کُلَّما خَبَتْ زِدْناهُمْ سَعِیراً- الاسراء/ 97 کنایه از کمی و زیادی آتش دوزخ است. و اما آیه:
فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ- الحجر/ 14 که اگر بمعنی مصدر یا الذی باشد هر دو درست است.
بدانکه حرف- ما- اگر با کلمات بعدش به تقدیر مصدر معنی شود حتما حرف است و گر نه اگر اسم باشد ضمیر بآن بر میگردد و هم چنین اگر بگوئی- ارید- ان اخرج- که به ضمیر بر نمیگردد و ضمیری هم بعدش نیست.
دوم: ما- نافیه و اهل حجاز آنرا مثل شرط بکار می برند.
ما هذا بَشَراً- یوسف/ 31 سوم: حرف- ما- که بر- آن و اخوات آن و- ربّ- و از این گونه معانی و فعل داخل میشود مثل:
إِنَّما یَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ- فاطر/ 28 و إِنَّما نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً- آل عمران/ 178 و کَأَنَّما یُساقُونَ إِلَی الْمَوْتِ- الانفال/ 6 و رُبَما یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا- الحج/ 2 و هم چنین در قلما و طالما که گفته اند بهمین معنی است.
چهارم: ما- که لفظ- اذ و حیث- را که برای شرط است الزام آور میکند یعنی قطعا چنان خواهد شد.
ص: 274
مثل- اذ ما تفعل افعل- و حیثما تقعد اقعد- یعنی قطعا چنان خواهم کرد اگر عمل کنی عمل میکنم و اگر بنشینی می نشینم در صورتی که- اذ- و حیث بدون ما چنین الزامی در شرط او عمل ایجاد نمیکنند.
پنجم: ما- بصورت حرف زائد برای تأکید لفظ مثل- اذا ما فعلت کذا- و عبارت اما تخرج اخرج- اگر خارج شوی مؤکدا خارج میشوم. در آیه گفت:
فَإِمَّا تَرَیِنَّ مِنَ الْبَشَرِ أَحَداً- مریم/ 26 (1) و إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِنْدَکَ الْکِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ کِلاهُما- الاسراء/ 223 پایان کتاب- م- محرم 1407 برابر شهریور ماه 1366
__________________________________________________
آیه 26 سوره مریم که تمامش چنین است «ای مریم شاخه درخت را حرکت ده ماه برایت رطبی تازه فرو ریزیم پس تناول کن و آب بیاشام دیدگانت را به عیسی علیه السّلام روشن کن هر کسی از جنس بشر را که می بینی باو بگو که من برای خدا روزه سکوت گرفته ام و با هیچکس سخن نخواهم گفت» که بعدا اعجاز پیامبری حضرت عیسی در سخن گفتن در گهواره و اقرار او به پیامبری رخ میدهد.
این آیه معنی آیه 23 سوره اسراء یا بنی اسرائیل پایه گزاری والاترین مساله تربیتی و عاطفی و اجتماعی را برقرار میسازد میگوید «خدای تو حکم فرموده که جز او را نپرستید و در باره پدر و مادر احسان کنید (یعنی پیش از حق آنها به نهایت محبت بورزید).
هر گاه یکی از آن دو یا هر دو پیر و سالخورده شوند زینهار که کلمه ای
)
ص: 275
نبات و نبت چیزی است که از زمین سر میزند و آنها را گیاهان گویند خواه ساقه ای مثل درخت داشته باشد یا نداشته باشد که بی ساقه را- نجم- گویند ولی در عرف سخن نجم به گیاهان بی ساقه مخصوص است که در نزد اکثریت مردم نجم چیزی است که حیوانات آنرا میچرند و میخورند بر این معنی در آیه گفت:
لِنُخْرِجَ بِهِ حَبًّا وَ نَباتاً- النباء/ 15 و هر گاه حقایق را در نظر بگیریم واژه- نبات- در مورد هر چیزی که رشد و نمو میکند بکار میرود خواه حیوان یا انسان.
پس- انبات- بمعنی روئیدن و رشد کردن در همه آنها صادق است در آیات زیر:
__________________________________________________
که رنجش میاورد بگوئید و کمترین آزار به آنها نرسانید و با ایشان به اکرام و احترام سخن بگوئید، پر و بال تواضع بر ایشان با کمال مهربانی در حضورشان بگستران و عمل کن و با نیایش بگو پروردگارا مادر و پدر مرا که از کودکی با مهربانی مرا پرورش داده اند رحمت فرما و خدای به آنچه در ذهن شما هست از خودتان بآنها آگاهتر است» این ها زمینه تربیتی و رابطه خانوادگی و حکمت اجتماعی اسلام است که اگر با دنیای غرب و شرق دور از اسلام توجه شود می بینیم که انگیزه برتری جوئیها، ابر قدرتی ها و ستم ها همین زیر بنای تربیتی مادی آنهاست.
ص: 276
فَأَنْبَتْنا فِیها حَبًّا وَ عِنَباً وَ قَضْباً وَ زَیْتُوناً وَ نَخْلًا وَ حَدائِقَ غُلْباً وَ فاکِهَهً وَ أَبًّا و فَأَنْبَتْنا بِهِ حَدائِقَ ذاتَ بَهْجَهٍ ما کانَ لَکُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَها- النمل/ 60.
و آیه یُنْبِتُ لَکُمْ بِهِ الزَّرْعَ وَ الزَّیْتُونَ- النحل/ 11 و در مورد انسان فرمود:
وَ اللَّهُ أَنْبَتَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ (نَباتاً)- النور/ 17 و خداوند شما رای چون گیاهان از زمین رویانید. علمای نحو میگویند عبارت- نباتا- در آیه اخیر بجای- انبات- که همان مصدر روئیدن است بکار رفته عده دیگر آن رای حال معنی کرده اند نه مصدر یعنی در حالیکه رشد میکنید و روئیده میشوید، و در این باره آگاهی میدهد به این که انسان از جهتی مانند گیاهان است زیرا آغاز حیاتش و رشد و نشانش از خاک است.
و باین ترتیب رشد و نمو میکند هر چند که با صفتی اضافه بر گیاهان وصف میشود لذا فرمود:
هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَهٍ- الغافر/ 67 و همین طور گفت:
وَ أَنْبَتَها نَباتاً حَسَناً- آل عمران/ 37 اما در آیه:
(تَنْبُتُ) بِالدُّهْنِ- المؤمنون/ 20 در اینجا حرف- ب- بر سر دهن- برای وصف حال است نه برای متعدی
ص: 277
کردن فعل- تنبت- زیرا- نبت- در تقدیر آن- تنبت حامله الدهن- معنی میشود یعنی در حالت رشد گیاه زیتون روغن تولید میکند و روغن در آن بالقوه وجود دارد.
نابته شر- شرانگیز. و نبتت فیهم نابته- یعنی کودکانی در میانشان بزرگ میشود.
دور افکندن چیزی که مورد توجّه نیست، مثل دور افکندن کفش کهنه- نبذته نبذ النعل الخلق- مثل کفش کهنه دورش انداختم. در آیه گفت:
لَیُنْبَذَنَّ فِی الْحُطَمَهِ همزه/ 4 و فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ یعنی برای بی توجهی به پیمان خدای آنرا پشت سر نهادند و توجه نکردند.
و نَبَذَهُ فَرِیقٌ مِنْهُمْ- البقره/ 100 که در باره گروهی از همان بنی اسرائیل در آیه قبل است که اینان هم بی توجه بودند و به همان خدای زیاد توجه نکردند. و گفت:
فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِی الْیَمِّ- القصص/ 40 در مورد غرق شدن فرعون و لشکریان او در دریاست.
و فَنَبَذْناهُ بِالْعَراءِ- الصافات/ 145 و لَنُبِذَ بِالْعَراءِ- القلم/ 49 یونس علیه السّلام را به صحرائی افکندیم. اما آیه:
ص: 278
(فَانْبِذْ) إِلَیْهِمْ عَلی سَواءٍ- الانفال/ 58 یعنی با آنها مسالمت و صلح کن، بکار بردن نبذ بجای صلح در اینجا مثل واژه- القاء- یعنی افکندن است چنانکه در این آیه گفت:
فَأَلْقَوْا إِلَیْهِمُ الْقَوْلَ إِنَّکُمْ لَکاذِبُونَ- النحل/ 86 به اینها بگو که دروغگو هستند.
و وَ أَلْقَوْا إِلَی اللَّهِ یَوْمَئِذٍ السَّلَمَ- النساء/ 90 یعنی در آن روز تمام کفار و مشرکین تسلیم امر خدا میشوند و معبودانشان همگی از نظرشان محو شود.
پس در آیه قبل که میگوید با آنها بتساوی مسالمت کن تنبیهی و هشداری است بر اینکه پیمانی با تأکید بسته نشود بلکه حقشان در اینست که طرحی از روی مدارا با ایشان مطرح شود و متقابلا مراعات کنند و دو جانبه طرح شود در حدود معاهده آنها.
(انْتَبَذَ) فلان- مثل کسیکه در میان مردم کمتر باو توجه میشود عزلت گزید گفت: فَحَمَلَتْهُ فَانْتَبَذَتْ بِهِ مَکاناً قَصِیًّا- مریم/ 22 مریم به عیسی علیه السّلام باردار شد و در جائی دور و خلوت عزلت گزید، قعد نبذه و نبذه- جائی در گوشه و کنار- صبی منبوذ نبیذ- مثل لقیط و ملقوط- کودک گم شده، امّا بصورت اسم مفعول یعنی منبوذ، کسی او را دور افکنده و دیگری او را می یابد. نبیذ- خرما و کشمشی که در ظرف آبی میاندازند و سپس نبیذ نام نوشیدنی مخصوصی شده است.
ص: 279
لقب دادن به کسی، در آیه گفت:
وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ- الحجرات/ 11.
وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَی الرَّسُولِ وَ إِلی أُولِی الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ- النساء/ 83 یعنی از آنها کسانی هستند که موضوع را استخراج و درک میکنند (1)
__________________________________________________
آیه فوق یکی از اصول فرهنگی و سیاسی جنگ و مبارزات است و آن اخبار اجتماعی و سیاسی است که بایستی با صلاحدید و نظر و رأی دانایان متعهد بررسی و منتشر شود و این سیاست استتار در تمام جوامع بشری و حکومت ها امری مهم است، میگوید «اگر کسانی که با نفاق و دروغ اظهار اسلام و ایمان دارند راست میگویند پس چرا اسرار سیاست و جنگ را فاش میکنند و چون کاری که باعث ایمنی یا ترس جامعه مسلمین است و باید پنهان داشت منتشر میسازند تا دشمنان را آگاه کنند در صورتی که اگر به رسول خدا و صاحبان حکم رجوع می کردند همانا کسانی که اهل تدبیر و بصیرتند در آن جریانات صلاح اندیشی میکردند، اگر نه این بود که فضل و رحمت خدای شامل حال شماست بجز اندکی همه در راه و پیرو شیطان گردید» این آیه امروز شامل تمام رسانه های گروهی و اخباری است که پخش میشود، و انگیزه هائی از اضطراب، بدبینی، ترس و ناآرامی ها بوجود میآورد که بایستی همانا از کانال بررسی ها و صلاحدید مردان آگاه و متعهد و مسئول تصویب شود تا سلامت جامعه محفوظ و از دستبرد دشمنان و بدخواهان در امان بمانند.
ص: 280
استنباط بر وزن استفعال از عبارت- انبطت کذا. گرفته شده یعنی آنرا بیرون آوردم.
نبط- آبی است که از چاه یا زمین بیرون میآورند.
فرس انبط- اسبی که زیر گردن و دستش سپید است، و از این واژه- قوم نبطی است که معروفند.
واژه نبع- یعنی بیرون آمدن آب از چشمه، محلی بصورت- نبع الماء ینبع نبوعا و نبعا است- ینبوع- چشمه ایست که آبش بیرون میآید جمعش ینابیع، خدای تعالی گفت:
أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسَلَکَهُ یَنابِیعَ فِی الْأَرْضِ- الزمر/ 21.
و نیز نبع- درختی است که از چوب آن تیر و کمان میسازند. (در فارسی خدنگ نام دارد).
نبا- خبری است که فایده و سود بزرگی دارد، که از آن خبر علم و دانش حاصل میشود و بر ظنّ و گمان غلبه میکند، هیچگاه گفتن- خبر بمعنی نبا- درست نیست مگر اینکه سه اصل و نتیجه ای که گفته شد و از- نبا- فهمیده میشود در آن باشد (1- سود و فایده 2- علم و دانش 3- غلبه بر ظن و گمان).
به خبری که دروغی در آن نباشد شایسته است- نبا- گویند مثل- تواتر
ص: 281
و خبر از سوی خدا و از سوی نبی علیه الصلاه و السلام.
و برای اینکه- نبا- معنی خبر را هم در بردارد میگویند- انباته بکذا- مثل اخبرته.
و برای اینکه در- نبا- معنی علم هست میگویند- انباته کذا- مثل اعلمته کذا- به او آموختم خدای تعالی فرمود:
قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظِیمٌ أَنْتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ- الصاد/ 67 و گفت عَمَّ یَتَساءَلُونَ عَنِ النَّبَإِ الْعَظِیمِ- النباء/ 1 و أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَبَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَبْلُ فَذاقُوا وَبالَ أَمْرِهِمْ- التغابن/ 5 و تِلْکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ نُوحِیها إِلَیْکَ- یوسف/ 102 و تِلْکَ الْقُری نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْبائِها- الاعراف/ 101 و ذلِکَ مِنْ أَنْباءِ الْقُری نَقُصُّهُ عَلَیْکَ- هود/ 100 و إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا- الحجرات/ 6.
این آیه آگاهی میدهد که اگر خبر موضوع بزرگی که ارزشمند است و شایسته است که در آن تأمل و تفکر شود هر چند که دانسته شود و درستی آن بر ظن و گمان غلبه داشته باشد تا اینکه در آن نظر مجدد شود و بروشنی حقیقتش آشکار شود، واژه- یتبتین از تبین- بیشتر برتری دارد.
نباته و انباته- هر دو صحیح است در آیه گفت:
أَنْبِئُونِی بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ- البقره/ 31 و نَبَّأْتُکُما بِتَأْوِیلِهِ- یوسف/ 37 و نَبِّئْهُمْ عَنْ ضَیْفِ إِبْراهِیمَ- الحجر/ 51
ص: 282
و أَ تُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِما لا یَعْلَمُ فِی السَّماواتِ وَ لا فِی الْأَرْضِ- یونس/ 17 و قُلْ سَمُّوهُمْ أَمْ تُنَبِّئُونَهُ بِما لا یَعْلَمُ- الرعد/ 33 و گفت نَبِّئُونِی بِعِلْمٍ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ- الانعام/ 143 قَدْ نَبَّأَنَا اللَّهُ مِنْ أَخْبارِکُمْ- التوبه/ 94 فعل- نباته- رساتر از انباته است.
گفت فَلَنُنَبِّئَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا- فصلت/ 5 و یُنَبَّؤُا الْإِنْسانُ یَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ
- القیامه/ 13 و آیه زیر بهمین معنی که در قیامت آنچه که بشر انجام داده و میخواست انجام دهد باو خبر داده میشود.
فَلَمَّا نَبَّأَها بِهِ قالَتْ مَنْ أَنْبَأَکَ هذا قالَ نَبَّأَنِیَ الْعَلِیمُ الْخَبِیرُ- التحریم/ در این گفت- نبانی- یعنی خدایم که علیم و خبیر است آگاهم کرد زیرا از انبانی- رساتر است یعنی تحقیقا او سوی خداست. و هم چنین آیه:
قَدْ نَبَّأَنَا اللَّهُ مِنْ أَخْبارِکُمْ- التوبه/ 94 و فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ- المائده/ 105.
سفارتی است بین خدای و انسانهائی که عاقلند در میان موجوداتش و بندگان برای اینکه ناتوانی ها و علت هائی که در کار معاش و معادشان هست بر طرف کند، پس نبی از چیزهائی که خردهای وارسته و عقل های پاک به آن توجه دارند خبر میدهد و اگر فعیل بمعنی فاعل باشد صحیح است خدای تعالی فرمود:
ص: 283
نَبِّئْ عِبادِی- الحجر/ 49 و قُلْ أَ أُنَبِّئُکُمْ- آل عمران/ 15 و نیز بمعنی مفعول نَبَّأَنِیَ الْعَلِیمُ الْخَبِیرُ- التحریم/ 3 تنبّی فلان- ادعای نبوت کرد، از نظر وضع لغت و حق لفظ اگر از- نبی- باشد بکار بردنش درست است زیرا- مطاوع- نبا- است مثل- زیّنه فتزیّن- حلاه فتحلی- جمله فتحمل- که همگی این افعال بمعنی زینتش داد مزین شد- نه زیور آراسته اش کرد و چنان شد- زیبایش نمود و زیبا شد.
که در هر عبارت فعل دوم پیروی از معنی فعل اول دارد. ولی از آنجا که در عرف سخن کسی که بدروغ مدعی نبوت است- متنبی- گفته شده از بکار بردنش در اصل واژه خودداری شده است و فقط در باره کسی که سخن دروغ در ادعایش دارد اطلاق شده است میگویند- تنبّی مسلمه- مسیلمه کذاب مدعی نبوّت بود و در تصغیرش میگویند- مسیلمه تنب ئ و سوء- یعنی اخبار او از خبرهای خدائی و اللّه نیست همانطور که مردی سخن او را شنید و گفت بخدا سوگند چنین کلامی از خدای نیست.
بدون همزه آخر، نحویون میگویند اصلش مهموز است ولی بکار نرفته است که از همان تصغیری که در باره مسیلمه گفته شده استدلال بر مهموز بودن نموده اند بعضی گفته اند- نبی- از نبوه یعنی بلند مرتبگی گرفته شده بهمین جهت خداوند او را که رجعت و بزرگی دارد و از سایرین برتر است در آیه:
وَ رَفَعْناهُ مَکاناً عَلِیًّا- المریم/ 57
ص: 284
نامبرده است پس- نبی- بدون همزه آخر رساتر از همزه داشتن است زیرا هر خبر دهنده ای قدر و مرتبه والا ندارد و لذا کسی به پیامبر گفت (یا نبی اللّه) پیامبر فرمود «لست بنبی ء اللّه و لکن نبی اللّه» زیرا دید آن مرد از روی کینه نبی را با همزه گفت تا تحقیری کرده باشد- نبّؤه و نباؤه- یعنی ارتفاع و بزرگی و لذا میگویند- نبا بغلمان مکانه- جایگاهش دور شد مثل- قض علیه مضجعه- خوابگاهش بر او سخت و خشن شد.
نباه السیف عن الضریبه- شمشیر کند شد و- نبا بصره- دیدگانش از دیدن باز ماند و سست شد تشبیهی بهمان معنی است.
نتق الشی ء. چیزیرا جذب کرد و جدا کرد تا اینکه کشیده شود مثل کشیدن ریسمان بار ستوران، خدای فرمود:
وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ- الاعراف/ 171 (در باره اشراف کوه، مانند ابرهای نزدیک بر بالای سر مردمان است که پنداشتند فرو خواهند افتاد) از این واژه بطور استعاره- ناتق- زن پر فرزند است- زند ناتق- چوب زود سوز.
پراکندن و جدا شدن از یکدیگر- نثرته فانتثر- پراکنده کردم جدا شدند خدای تعالی گفت:
وَ إِذَا الْکَواکِبُ انْتَثَرَتْ- الانفطار/ 2
ص: 285
نتثره- زرهی است که میپوشند، نتثره الشاه- زکام در بینی گوسپند که او را اذیت میکند، نثره- آب بینی زکامی- به خود بینی هم- نثره- میگویند و هم چنین نام ستاره ای است که آنرا- انف الاسد- یعنی بینی شیر مینامند- انثره او را به بینی انداخت- استنثار- آب به بینی زدن.
جای مرتفع و پرتگاه، در آیه:
وَ هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ- البلد/ 10 در این آیه مثالی برای راه حق و باطل در عقیده و راست و دروغ در سخن آورده شده و هم چنین- نجدین- یعنی دو کار جمیل و زشت، ستوده و ناستوده، آیه میگوید که آن راههای عقیده و سخن و عمل همان است که شناسانده شده است چنانکه فرموده:
إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ- الانسان/ 3 و نیز نجد نام ناحیه ای است- و انجده- قصد او را نمود. و به مردی که بسیار قوی و بلند مرتبه است- نجد و نجید و نجد- میگویند، استنجاد- طلب بزرگی- انجدنی- با بزرگواری مرا یاری کرد یا با شجاعت و نیرویش. و گاهی- استنجاد- بمعنی قوی شدن است.
اما به کسیکه مغلوب شده و بسختی افتاده است- منجود میگویند، نجد- عرق بدن است و نجده الدهر- روزگار او را تقویت کرد زیرا با تجربه و قوی شد.
ابن نجده- با تجربه و کارآزموده- نجاد- فرش منزل یا راه بام و خانه
ص: 286
- نجاد- رفوگر، نجاد السیف- حمایل شمشیر، ناجود- صافی نوشابه و شربت.
نجاست یعنی پلیدی و ناپاکی که دو نوع است، اول نجاستی که با حواس فهمیده میشود دوم نجاستی که با درک و فهم و بصیرت شناخته میشود، نوع دوّم همان است که خداوند مشرکین را با آن واژه وصف کرده است، در آیه گفت:
إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ- التوبه/ 28 نجسه- ناپاکش کرد و هم چنین پاکش کرد، و از این واژه عبارت- تنجیس العرب- است، یعنی چیزی را بصورت دفع چشم زخم بر کودک میآویزند تا نجاست و پلیدی شیطان از او دور شود، ناجس و نجیس- دردی است که دوائی ندارد (در مثال فارسی- درد بی درمان).
اصل نجم- همان ستاره است که طلوع میکند جمعش نجوم- و نجم بتدریج طلوع کرد، پس واژه نجم- گاهی اسم است و گاهی مصدر نجوم- هم گاهی مثل قلوب- اسم است و گاهی مثل طلوع و غروب، مصدر است و ظاهر شدن گیاه و فکر و اندیشه هم به نجم- تشبیه شده است مثل نجم النبت- گیاه ظاهر شد و نجم القرن- شاخ ظاهر شد- نجم لی رای نجما و نجوما- فکر و اندیشه ای برایم ظاهر شد نجم فلان- او عصیان ورزید و- نجمت المال علیه- مالش را توزیع کردم گوئی که برخود فرض کرده ای که با طلوع هر ستاره ای قسمتی از آن مال را تقسیم کنی و سپس در هر رد کردن و دفع کردن با هر چیز این واژه بکار میرود، خدای
ص: 287
تعالی گفت:
وَ عَلاماتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ- النحل/ 16 (1) و آیه فَنَظَرَ نَظْرَهً فِی النُّجُومِ- الصافات/ 88 (2) یعنی در علم نجوم و ستاره شناسی در ستارگان تأمل کرد. و آیه:
وَ النَّجْمِ إِذا هَوی- النجم/ 1 که منظور کواکب- است زیرا با عبارت هوی- ذکر شده است، برای نجم لفظ طلوع دلالت بر پیدایش آن در آسمان دارد و برای کوکب- ظهور کامل و حرکت و فرود آمدن بکار میرود.
گفته شد مقصود از نجم ستاره ثریاست زیرا اعراب وقتی که لفظ نجم را بطور مطلق بکار میبرند مقصودشان ستاره ثریاست مثل ضرب المثل- طلع النجم
__________________________________________________
اشاره به بهره مندی انسان از آیات خدا و پهنه خلقت است میگوید:
«او خدائیست که باران را فرو میفرستد که از آن مینوشید و درختان پرورش دهید از آن آب درختان زیتون و خرما و انگور و سایر میوه ها با آب میپروراند، و هم چنین شب و روز و ماه و خورشید را برای ادامه حیاتشان مسخر کرده، و در زمین برای شما چه نعمت هائی که رنگارنگ فراهم کرد که هر کدام نشانه ای بر قدرت اوست، دریاها را مسخرتان کرد تا از حیواناتش تغذیه کنید و از موادش زیورهائی تهیه نمائید، کشتی هایتان را بر دریاها حرکت میدهید تا از نعمتهای سایر نقاط هم بهره مند شوید. کوهها را بر سطح زمین استوار ساخت و از آنها نهرها جاری کرد نشانه های زمینی و ستارگان آسمانی را آفرید تا با آنها هدایت شوید».
حضرت ابراهیم بعد از استدلال و سخنانی بر یگانگی خدای و دیدن بت پرستی و ستاره پرستی شان با تامل و دقت علم ستاره شناسی گفت ای قوم شما در باره پروردگار جهانیان چه گمان کرده اید!؟»
ص: 288
قدیه، و ابتغی الراعی سکیّه- (ستاره و نجم بکوچکی ظاهر شد و چوپان هم همیان از برای آب و شیر بدست گرفت).
گفته اند در آیه آخر از نامبردن نجم اراده نزول تدریجی قرآن در مدت 23 سال به رسول اللّه دارد و لذا فرمود:
فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ الواقعه/ 75 که به دو صورت تفسیر شده است، (یکی نزول و موقعیّت آیات قرآن و دیگر موقعیت عظیم و شگفت دیگر ستارگان در فضای آسمانها) تنجم- حکم و نظر در باره ستارگان دادن.
وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ یَسْجُدانِ الرحمن/ 6 نجم- گیاه بدون ساقه است که گفته اند منظور کواکب است.
اصل نجاء و جدا شدن از چیزی است مثل- نجا فلان من فلان- او نجات یافت و جدا شده فعلش- انجیته و نجیته- است (باب افعل و تفعیل) در آیه گفت:
وَ أَنْجَیْنَا الَّذِینَ آمَنُوا- النمل/ 53 و إِنَّا مُنَجُّوکَ وَ أَهْلَکَ- العنکبوت/ 33 و وَ إِذْ نَجَّیْناکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ- البقره/ 49 و فَلَمَّا أَنْجاهُمْ إِذا هُمْ یَبْغُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ- یونس/ 23 (همین که انسانها را از سختی ها نجات دادیم مجددا باز در زمین بنا حق ستمگری میکنند).
و فَأَنْجَیْناهُ وَ أَهْلَهُ إِلَّا امْرَأَتَهُ- الاعراف/ 83
ص: 289
(در مورد نجات لوط پیامبر از عذاب الهی است که زنش نافرمان بود و عذاب شد).
فَأَنْجَیْناهُ وَ الَّذِینَ مَعَهُ بِرَحْمَهٍ مِنَّا- الاعراف/ 72 و وَ نَجَّیْناهُما وَ قَوْمَهُما- الصافات/ 115 و نَجَّیْناهُمْ بِسَحَرٍ نِعْمَهً- القمر/ 34 (اشاره به نجات پاکان قوم لوط است میگوید آنها را با دور کردن از شهر نجاتشان دادیم و این نعمت الهی است).
وَ نَجَّیْنَا الَّذِینَ آمَنُوا- فصلت/ 18 و نَجَّیْناهُمْ مِنْ عَذابٍ غَلِیظٍ- هود/ 58 و در باره نجات یافتن از دوزخ در دنیا و آخرت فرمود:
ثُمَّ نُنَجِّی الَّذِینَ اتَّقَوْا- مریم/ 72 و ثُمَّ نُنَجِّی رُسُلَنا- یونس/ 103 (پارسایان و تقوی پیشگان و رسولانمان را نجات میدهیم).
نجوه و نجاه- جای بلند و مرتفع که در اثر بلندی از بقیه اطراف جداگانه است و گفته اند نام بلندی و کوه بلند به نجوه برای اینست که هر کسی بر بلندی رود از سیل نجات می یابد.
(نجیته)- او را ترک کردم بخاطر رفتن بر بلندی کوه، بر این معنی گفت:
فَالْیَوْمَ نُنَجِّیکَ بِبَدَنِکَ- یونس/ 92 (1)
__________________________________________________
آیه فوق در باره غرق شدن و بر روی آب آمدن فرعون است، بدن زره کوتاهی است (نیم تنه) که از طلا و پشم ساخته میشود و در مصر شهرت داشته، ابن اعرابی میگوید «یهودیان در باره غرق شدن فرعون شک داشتند تا اینکه جنازه اش
ص: 290
کندن پوست درخت یا گوسفند را هم- نجو- گویند شاعر میگوید:
فقلت انجوا عنها نجا الجلد انّه سیرضیکما منها سنام نجاریه
(شعر از عبد الرحمن بن حسان است میگوید، بآنها گفتم مثل پوست جدا شده از او دور شوید که با بلندی کوهانی و یال شتری از آن خشنودتان میکند).
(ناجیته)- اصلش اینست که او را بر بلندی زمین هدایت کردی یا از- نجات یعنی یاریش کردی تا آزاد شد. یا او را به رازت مطلع کردی.
تناجی القوم- در همین معنی اخیر است (نجوا کردن و پنهانی رازی را گفتن) در آیه گفت:
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا تَناجَیْتُمْ فَلا تَتَناجَوْا بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ مَعْصِیَهِ الرَّسُولِ وَ تَناجَوْا بِالْبِرِّ وَ التَّقْوی- المجادله/ 9 (1)
__________________________________________________
با همان زره نیم تنه طلائی که به تن داشت در ساحل پیدا شد، فهمیدند که غرق شده چون داعیه خدائی داشته و نمی بایست غرق میشد لیث از ابن عباس نقل میکند که- بدن- زرهی است که دو آستینش کوتاه است و از طلا میبافتند و چون فرعون با آن زره سنگین بر سطح آب آمد دلیلی بر نبوت موسی علیه السّلام بود، خواجه عبد اللّه انصاری مینویسد- امروز ترا بر سر آب آریم با آن زره- مقریری قیمت آنرا هزار دینار نوشته است (خطط 1/ 172- مقریری 4/ 332- کشف الاسرار 17/ 157 تفسیر کبیر 14 تهذیب ازهری 4314 المحکم ابن سیده).
در باره نجوا کردن مردم است که میگوید اگر ضرورتا خواستید سخنی را آرام به دیگری بگوئید از گناه و دشمنی نباشد بلکه بخوانی و سخنی از نیکی و تقوی باشد، این موضوع یکی از آداب اخلاقی در و حکمت نظری است که با عمل به این آیه بسیاری از گناهان، عیبجوئی ها، غیبت ها، ناراحتی ها در جامعه و روابط اجتماعی از بین میرود و جامعه ای سالم بوجود میآید.
ص: 291
و آیه إِذا ناجَیْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْواکُمْ صَدَقَهً- المجادله/ 12 (1) (نجوی)- در اصل مصدر است- در آیه گفت:
إِنَّمَا النَّجْوی مِنَ الشَّیْطانِ- المجادله/ 1 و أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ نُهُوا عَنِ النَّجْوی- المجادله/ 8 و گفت: وَ أَسَرُّوا النَّجْوَی الَّذِینَ ظَلَمُوا- الانبیاء/ 30 (2) این آیه آگاهی میدهد بر اینکه ستمگران به هیچ روی اظهار سخن
__________________________________________________
تمام مفسرین در مورد آیه فوق که میگوید اگر میخواهید با پیامبر نجوی کنید ابتدا بایستی صدقه ای به فقرا بدهید نوشته اند بعد از نزول این آیه که در پایان آن میگوید این صدقه دادن برای شما بهتر و پاکتر است، که شما را از سؤال بیجا و از بخل بر کنار میدارد و اگر تمکن نداشتید خداوند آمرزنده و مهربانست».
قاضی بیضاوی مینویسد آیه ای که فقط علی بن أبی طالب علیه السّلام به مفاد آن عمل کرد همین آیه است و هیچ کس دیگر به آن عمل نکرده که ایشان با بخشیدن دراهمی چندین بار موفق به سخن آرام با پیامبر خدا شد. (انوار التنزیل سوره مجادله)
آیه فوق اوایل سوره انبیاء است که خداوند حالات اخلاقی و اندیشه های پوچ ستمگران را بازگو میکند میفرماید: «روز حسابرسی مردم بسیار نزدیک است اما آنها در اثر غفلت و بی خبری از آن حقیقت رو گردانند، این مردم تمام سخنان را میشنوند اما در- اثر لهو و لعب آنها را باور ندارند، خبر قیامت را شنیدند باز دلهاشان به لهو و سرگرمی های باز دارنده از حقایق متوجه است و این مردم ستمکار پنهانی و با نجوی بیکدیگر میگویند مگر این شخص بشری همانند ما نیست چرا شما که مردمی دانا هستید سخنان و کار او را معجزه میشمارید بگو خدای من تمام سخنان را در جهان میداند زیرا- هو السمیع العلیم».
ص: 292
نمیکنند اما نجوای آنها خود را نمایان میسازد. و گفت:
ما یَکُونُ مِنْ نَجْوی ثَلاثَهٍ إِلَّا هُوَ رابِعُهُمْ- المجادله/ 7 واژه نجوی بطور مفرد و جمع هر دو بکار میرود مثل- هو نجوی- و هم نجوی- گفت:
وَ إِذْ هُمْ نَجْوی- الاسراء/ 47 (نجی)- همان مناجی یا ندا کننده است که برای جمع و مفرد بکار میرود در آیه گفت:
وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا- مریم/ 52 (در باره حضرت موسی است که خداوند میفرماید ما او را در طور ندا کردیم و بمقام قرب خویش برگزیدیم). و گفت:
فَلَمَّا اسْتَیْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِیًّا- یوسف/ 8 (همین که برادران یوسف از پذیرفتن خواهش خود مأیوس شدند خلوت کرده و با هم به آرامی سخن گفتند).
باب انتجاء- یعنی برگزیدن میگویند- انتجیت فلانا- یعنی او را برای راز و سرّم برگزیدم.
(انجی فلان)- به زمین بلندی رفت،- و هم فی ارض نجاه- به سرزمینی رسیدند که از درختانش عصاها و کمان هائی بدست آورند- تجا- چوبهائی که پوستشان کنده شده.
بعضی گفته اند- نجوت فلانی- یعنی دهانش را بوئیدم که دلیلشان سخن شاعر است که میگوید:
ص: 293
نجوت مجالدا فوجدت منه کریح الکلب مات حدیث عهد (1)
اگر نجوت- را بخاطر این بیت به این معنی حمل کنیم این بیت دلیلی بر آن معنی نیست، بلکه میخواهد بگوید: من بسوی او خیزش برداشتم و از بخار دهانش بوی سگ مرده یافتم.
نجوه- بطور کنایه مدفوع انسان است، ما انجاه- او را بهبود نبخشید.
استنجاء- دور کردن مدفوع یا دور کردن درد و اذیت آن از خود، مثل تفوظ- که در همان معنی دفع مدفوع است که خود را از زحمت خلاص کند.
و مثل استجمر- طلب سنگ کردن.
نجاه- چشم زدن است، در حدیثی است که «ارفعوا نجاه السائل باللقمه» نظر سائل یا متکدی را با لقمه ای بر طرف کنند.
نحب نذری ست که ادای آن واجب است میگویند- قضی فلان نحبه- یعنی به نذرش وفا کرد خدای تعالی گفت:
فَمِنْهُمْ مَنْ قَضی نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ- الاحزاب/ 23 و به کسی که میمیرد و از دنیا میرود تعبیر شده است، چنانکه میگوید، قضی اجله- را گذراند،- و استوفی اکله- به همه روزیش رسید و دست یافت که همگی بمعنی- قضی من الدنیا حاجته- است یعنی حاجتش را از دنیا ادا کرد
__________________________________________________
شعر از حکیم اسدی است تمام قصیده اش در ج 10 ص 232 معجم الادباء یاقوت آمده است. یعنی به مجالد نزدیک شدم دهانش را بوئیدم دیدم بوی سگی که تازه مرده است میدهد. (مردار).
ص: 294
و برآورد. نجیب- گریه با شیون، نجاب- سرفه.
نحت بریدن و تراش دادن، چوب و سنگ و از این قبیل اشیاء سخت و محکم است. در آیه گفت:
وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً فارِهِینَ- الاعراف/ 74 (2) نحاته- تراشه و بریده های چوب و براده های آهن و غیره، نحیته- طبیعتی که در سرشت انسان هست مثل غریزه که انسان بر آن نهاد سرشته شده.
گردن و محل قلاده که بالاتر از سینه است، نحرته- به گردنش زدم مثل
__________________________________________________
در باره مردم نافرمان و قوم طغیانگر ثمود است که با نعمت های سرشار و فراوان الهی در زمین به میزبان و خدای خود ایمان نیاوردند و می پنداشتند در بناهائی که در کوهستانها و از سنگ با کمال دقت و محکمی ساخته بودند همیشگی خواهند بود و به آسایش زندگی خواهند کرد. مرحوم راغب رحمه اللّه- آیه ای که حضرت ابراهیم به بت پرستان میگوید که- أ تعبدون ما تنحتون- نیاورده که در حقیقت انسان ها اگر بحال خود رها شوند خود ساخته های خویش را هم میپرستند و از مراحل- خواست- تمایل- دوستی- محبت شدید به آن مصنوعات بحد پرستش میرسند. و امروز آثار شوم ویرانگر- علم پرستی- زر و سیم پرستی- قدرت پرستی- کاخ پرستی- ابزار و ماشین پرستی- و ... را در جهان بخوبی مشاهده میکنیم و به وجود پیامبران و آئین الهی برای رهائی بشر از این اسارتها را ایمان میآوریم.
ص: 295
نحر البعیر- ذبح کردن شتر آیه:
فَذَبَحُوها وَ ما کادُوا یَفْعَلُونَ- البقره- 71 که در باره ذبح کردن گاو معروف قوم بنی اسرائیل است بصورت فنحروها ...
آمده است (به روایت عبد اللّه بن ابی).
انتحروا علی کذا- با هم جنگیدند که تشبیهی به حالت ذبح شتران است نحره الشهر و نحبره- آغاز ماه و گفته اند پایان هر ماه که آن روز مثل اینست که ایام قبل از آن روز ذبح شده است. در آیه گفت:
فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَ انْحَرْ- الکوثر/ 2 که تشویقی بر این دو رکن عبادت و مراعات آنهاست، یعنی نماز و قربانی کردن که ناچارا در پی هم هستند این دو عبادت در هر دینی واجب است و در هر مذهبی، گفته اند امری است برای دست گذاردن بر گلوی ذبیحه و قربانی که به آن اشاره شده و نیز تشویقی است بر کشتن نفس با مقهور نمودن شهوت.
نحریر- دانشمند حاذق و بصیر،.
خدای تعالی گفت:
یُرْسَلُ عَلَیْکُما شُواظٌ مِنْ نارٍ وَ نُحاسٌ- الرحمن/ 35 پس نحاس شعله بدون دود است که در رنگ به رنگ مس تشبیه شده است (نحس:)- ضد سعد است در آیاتی فرمود:
فِی یَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ- القمر/ 19 و فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ رِیحاً صَرْصَراً فِی أَیَّامٍ نَحِساتٍ- فصلت/ 16 که با فتحه حرف- ح- هم خوانده شده یعنی همه چیزهائی که شوم و
ص: 296
ناخوشایند است و نیز گفته شده معنی نحسات- سختی های سرماست.
اصل نحس- اینست که افق و کرانه آسمان مانند رنگ مس سرخ رنگ میشود یعنی شعله ای بدون دود و این معنی بصورت مثلی برای هر چیز شوم و ناخوشایند در آمده است.
زنبور عسل، گفت:
وَ أَوْحی رَبُّکَ إِلَی النَّحْلِ- النحل/ 68 (نحله) و نحله- با کسره و فتحه حرف- ن- بخششی است مثل تبرع مثل- هبه ولی هبه عام و فراگیرتر از نحله- است هر هبه ای نحله است و هر نحله ای هبه نیست، آنطور که من می بینم اشتقاق بخشش از- نحل- یعنی نحله باین منظور است که به جعل آن توجه شده است گوئی که- نحلته- یعنی مثل زنبور عسل به او بخشش کردم.
و این معنی را آیه فوق آگاهی میدهد، حکماء بیان کرده اند که زنبور عسل بر اشیاء قرار میگیرد و به آنها زیانی نمیرساند بلکه بهترین سود و فایده را در بر دارد همان چیزی یا عسلی که خدای تعالی آنرا شفا و بهبود دهنده وصف کرده است.
صداق و کابین زن را هم با همین واژه وصف میکنند زیرا در برابر آن عوض مالی واجب نیست بلکه همان بهره همیشه است.
نحل ابنه- به فرزندش بخشش کرد- انحله- هم همان است- نحلت المرأه- به صداقش در آوردم فرمود:
صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَهً- النساء/ 4 انتحال- بخود نسبت دادن چیزی با ادعا، و دریافت کردن آن.
ص: 297
فلان ینتحل الشعر- شعر را به خود نسبت داد (1).
نحل جسمه نحولا- بسیار ضعیف شد مثل ضعیفی زنبور عسل- نواحل- شمشیرها که لبه های تیزی دارند و بهمان تصور چنین گفته اند و اگر- نحله- یعنی
__________________________________________________
واژه انتحال که در عرف ادب شناخته شده همان سرقت ادبی است که گروهی عاشق شهرت اما پوچ و بی شخصیت محصول زحمات دیگران را با کم و زیاد کردن یا عینا بنام خود بیان میکنند، اصولا بگفته ملک الشعراء بهار:
دزد قباله دزد همه کس شنیده است یاران حذر کنید ز دزد مقاله دزد
گذشته از این امر در دوران ما متأسفانه میدان ادیب و ادبیات که فارسانی و پیامبران سخنی مانند سعدی و ناصر خسرو و کسائی مروزی و جامی و انوری و غیره بخود دیده است در قرن بیستم با ترجمه نوشتارهای غربی که بوئی از عرفان و حقیقت خواهی در آنها نیست سخنانی بنام شعر و اشعار یا شاعران نو رسیده مطرح شدند تا استعمار فرهنگی ملت هائی که گنجینه های ادبشان و اشعارشان تمام کتابخانه های عالم را روشن کرده است از سرمایه های معنوی شان دورشان سازند و با بازی الفاظ و آسمان و ریسمان مثل این عبارت «آه چه بوئی داری- بوی- خورشید داری- بوی کوه داری و ...» جوانان ساده اندیش و هوا خواه شهرت را با این عبارات دلخوش دارند و روح مبارزه و عرفان و حقیقت را بنام نوپردازی از جوانان و جامعه ما گرفته و به ظاهری از زندگی سرگرمشان دارند که خوشبختانه بعد از انقلاب قصیده سرائی- مراثی- حماسه ها جای خالی را پر کرده هر چند هنوز هم چند چهره ها که در گذشته جائزه ای هم میگرفتند خود را مجددا بنام شاعر مطرح ساخته و حال اینکه بگفته نظامی گنجوی- تا نکند شرع تو را نامدار- نامزد شعر مشو زینهار- نخست متعهد شدن، و عالم بودن در دین و در طریق شناخت حق و عرفان از همه چیز گذشتن شرط اول راه است و دوم استثنائی که قرآن در سوره شعرا بیان فرموده که دنیا طلبان- انهم فی کل واد یهیمون- در هر وادی که بازارش گرم
ص: 298
روش فکری دقیق حکیمانه را اصل بدانیم درست است که سپس زنبور عسل بهمان اعتبار- نحل نامیده شده و به فعل نحله نامگذاری شد- و اللّه اعلم.
این واژه که ضمیر منفصل فاعلی است که گوینده وقتی بخواهد از خودش یا دیگری سخن بگوید بکار میبرد آنچه که در قرآن از این واژه هست خبر دادن خدای تعالی از خویش است گفت:
نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ یوسف/ 2 گفته اند در این آیه خبر دادن خداوند به تنهائی از نفس خویش است اما بصورت مرکز خبر و صدور آن از مرکزیت قدرت بیان شده است (مثل خبر دادن فرمانروا از خودش) گروهی از دانشمندان گفته اند خدای تعالی از این الفاظ که بصورت فعل آینده یادآوری میشود و آنرا انجام میدهد اما کارگزاران خلقت مانند فرشتگان و بعضی از اولیای او و وسیله انجام آن فعل هستند واژه- نحن- عبارت از خدای تعالی و کارگزاران، مانند عمل وحی و یاری رساندن به مؤمنین و بهلاکت رساندن کفار و از این قبیل امور که فرشتگان یاد شده در آیات زیر اجرای آنرا بعهده دارند میگوید:
فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً- النازعات/ 5
__________________________________________________
شود به آن سوی نماز میگزارند و قبله و چهره عوض میکنند- إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ ذَکَرُوا اللَّهَ کَثِیراً- مگر کسانی که مؤمنند، نیکوکارند و در سخنانشان بسیار یاد خدا دارند که بافتن کفریات و تشبیهات دور از ذهن و معنی و بکار بستن دو سه واژه عامیانه.
ص: 299
و آیه وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْکُمْ ق/ 16 یعنی بهنگام از دنیا رفتن و احتضار متوفی وقتی که فرشتگان یاد شده در آیه:
تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَهُ- النحل/ 28 او را مشاهده میکنند و شاهد بر او هستند. در آیه:
إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ- الحجر/ 9 (1) که بواسطه قلم و لوح و جبریل انجام شده است.
__________________________________________________
آیه فوق یکی از معجزات مهم قرآنیست که اگر با اخلاص و پاکدلی مفهوم و انجام این آیه در این زمان که هزار و چهار صد سال از مژده و نزول آن گذشته است در نظر گرفته شود بدون تردید و عده الهی و معجزه دست نخورده بودن قرآن و عدم تحریف آن یکی از دلایل بزرگ حقانیت پیامبر و قرآن و اسلام است که در چهارده قرن قرآن نوشته شده بر استخوانها، چرم ها، سنگ ها و سپس بر روی کاغذها و از میان هزاران حادثه ناگوار مخالفت ها، کینه توزیها، قرآن سوزیها، ستمگریها بدون کوچکترین افزونی یا کاستی بدست بشر امروز رسیده و در پهنه زمین تنها آیات قرآن است که در رادیوها، تلویزیونها، مأذنه های، بلندگوهای سراسر عالم پخش میشود کمترین تردیدی برای جویندگان حقیقت از تصدیق به آن باقی نخواهد ماند جلال الدین مولوی در قرن هفتم چه زیبا این حقیقت را سروده است میگوید:
مصطفی را وعده داد الطاف حق گر بمیری تو نمیرد این نسق
ما کتاب و معجزت را حافظیم بیش و کم کن را از آن ما رافضیم
تا قیامت باقیش داریم ما تو مترس از نسخ دین ای مصطفی
چاکرانت شهرها گیرند و جاه دین تو گیرد ز ماهی تا بماه
صدق اللّه العلی العظیم چه صادق است سخن خدای متعال و بزرگ.
ص: 300
در آیه گفت: أَ إِذا کُنَّا عِظاماً نَخِرَهً- النازعات/ 11 این آیه از سخنان آنهاست که میگویند- نخرت الشجره- یعنی درخت کهنسال و پوسیده شد و وزش باد یا- نخره الریح- او را فرسوده ساخت.
نخیر- صدای بینی است (خرناس) و دو پره دماغ که خرناسی از آن خارج میشود- نخرتاه یا منخراه- نامیده میشود، نخور- شتر ماده ایست که شیر نمیدهد و یا انگشت در بینی او میکنند، ناحر- کسیکه خرناس میکشد و در اصطلاح گفته میشود- ما بالدار ناخر- در خانه نفس کشی نیست.
درخت خرما، که در جمع و مفرد هر دو بکار میرود، خدای تعالی گفت:
کَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ- القمر/ 20 و کَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ خاوِیَهٍ- الحاقه/ 7 و نَخْلٍ طَلْعُها هَضِیمٌ- الشعراء/ 148 و وَ النَّخْلَ باسِقاتٍ لَها طَلْعٌ نَضِیدٌ- ق/ 10 جمعش نخیل است و گفت:
وَ مِنْ ثَمَراتِ النَّخِیلِ- النحل/ 67 نخل- بصورت فعل یعنی الک کردن و سبوس گرفتن از آرد با الک و غربال.
انتخال- صاف کردن و پالودن برای بدست آوردن پاک و صاف از هر چیزی است.
ص: 301
ندید الشی ء- چیزی است که در اصل و جوهر با چیز دیگری همگون و شریک باشد، که این خود نوعی از همسانی و شباهت است، زیرا- مثل- و مانند واژه هائی هستند که در هر مشارکتی گفته میشود، پس هر- ندی- مثل و مانندی است ولی هر شبیه و مثلی- ند- یا شریک نیست.
نده- و ندیده و ندیدته- هر سه در یک معنی بکار میرود. در آیه گفت:
فَلا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً- البقره/ 22 (1) برای خداوند تعالی مثل و مانند یا شریکی قرار ندهید.
و وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْداداً- البقره/ 165
__________________________________________________
ابو منصور ازهری به نقل از اخفش مینویسد- اندادوند- دو معنی دارد:
1- همانند و شبیه 2- ضد- پس انداد یعنی اضداد و اشباه (71/ 14 تهذیب اللغه) یوم التناد- را هم آیه بعد تفسیر نموده یعنی روزی که از عذاب آن هر سو بگریزید و پناهی نیابید.
اما ابن فارسی معنی گریختن و رأی مخالف اظهار داشتن را بیان کرده پس- ند و ندید- کسی است که نظری و فکری غیر از نظر و فکر دوستش اظهار میکند.
(5/ 355 مقاییس) اما صاحبان- معجم الفاظ القرآن الکریم- یوم التناد- را در ذیل- ندی- آورده و میگویند «اصل- تناد- است که حرف- ی- حذف شده یعنی روزی که بهشتیان و دوزخیان یکدیگر را صدا میزنند و ندا سر میدهند» که البته با آیه بعد آن که میگوید از یکدیگر میگریزند منافات دارد. و نظر راغب و ازهری و ابن فارس با قرآن تطابق دارد.
ص: 302
و پاره ای از مردم غیر از خدای موجودات را در جهان خلقت شریک خداوند در نظر میگیرند.
وَ تَجْعَلُونَ لَهُ أَنْداداً- فصلت/ 9 در باره روز و هنگامیکه قیامت. یَوْمَ (التَّنادِ)- الغافر/ 32 گفته شده که یکی از صفات قیامت است یعنی روزی که از یکدیگر میگریزند مثل آیه:
یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ- عبس/ 34 حتی برادران هم.
ندم و ندامت حسرت و افسوسی است برای تغییر فکر و رأی در باره کاری که گذشته است. خدای تعالی فرمود:
فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِینَ- المائده/ 31 و آیه عَمَّا قَلِیلٍ لَیُصْبِحُنَّ نادِمِینَ- المؤمنون/ 4 و اصلش از فراگیری و پیوستگی غم و اندوه بر کسی است.
ندیم- ندمان و منادم- در معنی بهم نزدیکند و همان هم نشین است. و در واقع از همان مداومت عده ای گفته اند واژه- شریب یا شریبان، ندیم یا ندیمانی هستند که در میخوارگی بخاطر پی آمدها و عواقب زشت کارشان به ندامت و پشیمانی میرسند. (1)
__________________________________________________
و بگفته سنائی غزنوی اینان اصولا خردمند و عاقل هستند میگوید:
نکند دانا مستی نخورد عاقل می ننهد مرد خردمند سوی پستی پی
ص: 303
ندا کردن یعنی آشکارا و بلند صدا کردن، و این معنی در بانگ و صدای بدون معنی و مفهوم هم بکار میرود چنانکه در آیه فرمود:
مَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا کَمَثَلِ الَّذِی یَنْعِقُ بِما لا یَسْمَعُ إِلَّا دُعاءً وَ نِداءً- البقره/ 171.
یعنی صدائی که معنی آن شناخته نمیشود فقط مجرد صوت است اما صدای با مفهوم مقتضای ترکیب کلام است. واژه- ندا- به صدائی که معنی و مفهوم هم دارد و ترکیبی از مفهوم و صداست گفته میشود، خدای تعالی گفت:
وَ إِذْ نادی رَبُّکَ مُوسی- الشعراء/ 10 و وَ إِذا نادَیْتُمْ إِلَی الصَّلاهِ- المائده/ 58 یعنی به نماز خوانده شدید، مثل آیه:
إِذا نُودِیَ لِلصَّلاهِ مِنْ یَوْمِ الْجُمُعَهِ- الجمعه/ 9 (1)
__________________________________________________
چه خوری چیزی کز خوردن آن چیز ترا نی چنان سرو نماید بنظر سرو چونی
گر کشی عربده گویند که وی کرد نه می ور کنی بخشش گویند که می کرد نه وی
متفکر کم نظیر جهان اسلام ملاصدرای شیرازی فیلسوف و عارف و فقیه والا مقام در مورد آیه فوق و روز جمعه و نماز آن میفرماید:
«چنانکه با دلایل حکمی روشن شد یکی از اسرار آفرینش آسمانها و زمین و آنچه در میان آنهاست خلقت تکوینی و تدریجی در شش زمان یا شش روز الهی
ص: 304
ندای نماز الفاظ معروف و مخصوصی است که در شریعت گفته شده و در آیه:
أُولئِکَ یُنادَوْنَ مِنْ مَکانٍ بَعِیدٍ- فصلت/ 44 که واژه نداء در باره آنها تنبیهی و هشداریست برای دوری ایشان از حقّ و آیه:
وَ اسْتَمِعْ یَوْمَ یُنادِ الْمُنادِ مِنْ مَکانٍ قَرِیبٍ- ق/ 41 و آیه وَ نادَیْناهُ مِنْ جانِبِ الطُّورِ الْأَیْمَنِ- مریم/ 52
__________________________________________________
است که از شنبه آغاز و به پنجشنبه که روز ولادت حضرت عیسی بن مریم علیه السّلام است پایان می پذیرد و صبحگاه روز جمعه بعثت رسول اللّه یا رسول آخر الزمان، و پیشوای جماعت انبیاء و اولیاء است از خطیب جمعه و داعی الی اللّه و منادی برای نماز در این روز است که همان ذکر خدای تعالی و شهود یگانگی اوست چنانکه فرمود:
فَاسْعَوْا إِلی ذِکْرِ اللَّهِ وَ ذَرُوا الْبَیْعَ ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ- الجمعه-/ 9 بهنگام شرح صدر و روشنائی دلم اشعاری بفارسی سروده ام بدین مضمون:
چون ظهور دین پیغمبر شدی دین توحید خدا ظاهر شدی
مسجد جامع بانجام آمده در یکی هفته به اتمام آمده
روز این هفته بود هر یک هزار زین شمار دوره لیل و نهار
روز جمعه چون شدی گاه نماز شد خطیب انبیاء اندر نیاز
در میان روز آدینه یکی میشود قائم قیامت بی شکی
بانگ در قامت بگوش مردمان میرسد پیش از قیامت یکزمان
جذب فاسعوا الی ذکر اللّه است در درون هر کسی کاندر رهست
اول این روز وقت بعثت است که محمد را رسالت همره است
از اذانش خفتگان آگه شدند روح قدسی با ملائک صف زدند
(تفسیر سوره سجده و حدید ص 34 از صدر المتألهین)
ص: 305
و گفت: فَلَمَّا جاءَها نُودِیَ- النمل/ 8 و آیه إِذْ نادی رَبَّهُ نِداءً خَفِیًّا- مریم/ 3 در این آیه که اشاره به ندای موسی علیه السّلام به خدا است برای اینست که او خود را از خداوند- دور تصور میکرد زیرا گناهان و حالت بد خویش را باعث دور بودن از خداوند می پنداشت، مانند کسی که از عذاب خویش بیمناک است.
در آیه رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِیاً یُنادِی لِلْإِیمانِ- آل عمران/ 193 منادی در این آیه که مؤمنین میگویند خداوندا «ندای او را در مورد ایمان شنیدیم» اشاره به عقل- کتاب نازل شده از حق و رسول خداست و همچنین اشاره به سایر آیاتی که دلالت بر وجود ایمان به خدای تعالی دارد، قرار دادن منادی به ایمان در آیه فوق در مورد اموری که ذکر شد برای اینست که آن امور و حقائق یعنی (عقل- کتاب ما قرآن- و رسول و سایر آیات) وجودشان مانند منادی- کاملا ظاهر و روشن است و جاذبه و ترغیب آنها بسوی ایمان مانند همان دعوت کننده و منادی است.
اصل واژه- نداء- از- ندی- یا رطوبت گرفته شده، عبادت- صوت ندی و رفیع- در باره بانگ و صدای بلند برای اینست که واژه- نداء- برای صدا بصورت استعاره بکار میرود زیرا کسی که رطوبت و بزاق دهانش زیاد است و خشک نیست کلامش نیکوست و از این روی فصیح و گشاده زبان یا خوش بیان و یا با عبارت- کثره الریق- وصف میشود یعنی آب دهانش زیاد است پس- ندی و انداء و اندیه- در یک معنی است، درخت را هم با واژه- ندی- وصف میکنند زیرا از رطوبت حاصل میشود، و در ادبیات این گونه نامگذاری یعنی بکار بردن مسبب و علت بجای سبب صفتی است شناخته شده، شاعر میگوید: کالکرم اذ نادی من الکافور-
ص: 306
یعنی آثارش مانند بانگ منادی ظاهر شد (1) مجالست و هم نشینی هم به نداء تعبیر شده است چنانکه به مجلسی که در آن جمع میشوند- (نادی) و منتدی و ندی- گویند و بخاطر جمع شدن و مجالست در آنجا چنین نامی یعنی- نادی- به مجالس مشورتی و سخنرانی گفته میشود. در آیه گفت:
فَلْیَدْعُ نادِیَهُ- العلق/ 17 و از این معنی عبارت- دار الندوه- است یعنی جائیکه در مکه قرار داشته و در آنجا اجتماع مینمودند.
سخاوت و جوانمردی هم به ندی تعبیر شده، میگویند- فلان اندی کفا من فلان- او از دیگری سخی تر است و دستش بازتر و- هو یتندی علی اصحابه- به یارانش سخی است. و- ما ندیت بشی ء من فلان- از او خیری و سخاوتی ندیدم مندیات الکلم- سخنان رسوا کننده و زشت.
__________________________________________________
شعر از عجاج است که گاو پر بار و شیردهی را به درخت انگور و تاکی که خوشه های زیادی در باطن دارد تشبیه میکند.
کافور- تاکی است که برگها و ساقه هایش سرشار و پوشیده از خوشه هاست و در میان شاخه هایش دانه های فراوان سرخ رنگی است که بتدریج قرمز و خوشبو میشود، بگفته فیروز آبادی از هند و چین صادر میشود و در آیه قرآن نوشیدنی ابرار را به قرحی که خوشبو و زیباست بیان میکند، فراء میگوید کافور چشمه ایست در بهشت به همین نام که طبیعتش خوشبوست، ازهری هم میگوید کافور از خوشبوئی مانند بابونه است. (معانی القرآن- تهذیب- قاموس) بگفته ابن فارس- ندی- دو معنی اصلی دارد یکی تجمع و گردهمائی و دیگری رطوبت.
(5/ 411 مقاییس)
ص: 307
نذر- یعنی در کاری که پیش میآید انسان چیزی را بر خودش واجب کند که در واقع واجب نیست، میگویند- نذرت للّه امرا- کاری را برای خدا بر خود نذر کردم که انجام دهم. در آیه گفت:
إِنِّی نَذَرْتُ لِلرَّحْمنِ صَوْماً- مریم/ 26 برای خدای رحمن بر خودم روزه ای نذر کرده ام. و گفت:
وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ نَفَقَهٍ أَوْ نَذَرْتُمْ مِنْ نَذْرٍ- البقره/ 27 که در همان معنی است.
(انذار)- خبری است که ترس و بیم در آن باشد چنانکه تبشیر- اخباریست که در آن سرور و شادی نهفته است. آیه:
فَأَنْذَرْتُکُمْ ناراً تَلَظَّی- اللیل/ 14 و أَنْذَرْتُکُمْ صاعِقَهً مِثْلَ صاعِقَهِ عادٍ وَ ثَمُودَ- فصلت/ 13 و وَ اذْکُرْ أَخا عادٍ إِذْ أَنْذَرَ قَوْمَهُ بِالْأَحْقافِ- الاحقاف/ 21 و وَ الَّذِینَ کَفَرُوا عَمَّا أُنْذِرُوا مُعْرِضُونَ- الاحقاف/ 3 لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُری وَ مَنْ حَوْلَها وَ تُنْذِرَ یَوْمَ الْجَمْعِ- الانعام/ 92 و آیه لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أُنْذِرَ آباؤُهُمْ- یس/ 6 (نذیر)- هم همان منذر یا بیم دهنده است که بر هر چیزی که بیم دادن یا انذار در آن باشد واقع میشود خواه انسان یا غیر از انسان، در آیات:
إِنِّی لَکُمْ نَذِیرٌ مُبِینٌ- هود/ 25 و إِنِّی أَنَا النَّذِیرُ الْمُبِینُ- الحجر/ 89
ص: 308
و وَ ما أَنَا إِلَّا نَذِیرٌ مُبِینٌ- الاحقاف/ 9 و وَ جاءَکُمُ النَّذِیرُ- فاطر/ 37 و نَذِیراً لِلْبَشَرِ- المدثر/ 37 جمع نذیر نذر است در آیه گفت:
هذا نَذِیرٌ مِنَ النُّذُرِ الْأُولی- النجم/ 56 یعنی این بیم دهنده و پیامبر هم از همان پیامبران و بیم دهندگانی است که قبلا بوده اند و گفت:
کَذَّبَتْ ثَمُودُ بِالنُّذُرِ- القمر/ 23 و وَ لَقَدْ جاءَ آلَ فِرْعَوْنَ النُّذُرُ- القمر/ 41 و فَکَیْفَ کانَ عَذابِی وَ نُذُرِ- القمر/ 16 فعل نذرت- یعنی دانستم و دوری کردم.
نزع الشی ء- یعنی آن را از جایش کشید و جذب کرد، مثل کشیدن کمان از وسطش. واژه- نزع- یعنی بر کندن و کشیدن که در اعراض هم بکار میرود، مثل- نزع العداوه و المحبه من القلب- بر کندن دشمنی و دوستی از دل، خدای تعالی گفت:
وَ نَزَعْنا ما فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ- الاعراف/ 43 در وصف بهشتیان است، میگوید: کینه ها را از دلهایشان زدودیم و پاک کردیم.
ص: 309
(انتزاع) هم در معنی بر کندن و جابجائی است، نزع فلان کذا- یعنی آنرا او سلب کرد، مثل آیه:
تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ- آل عمران/ 26 قدرت را از هر که بخواهد میگیرد و سلب میکند. در آیه:
وَ النَّازِعاتِ غَرْقاً- النازعات/ 1 گفته شده همان فرشتگانی هستند که جان انسانها را میگیرند و از بدنهاشان جدا می کنند، آیه:
إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ رِیحاً صَرْصَراً فِی یَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ- القمر/ 19 (1) یا تَنْزِعُ النَّاسَ- القمر/ 30 که همان وزش طوفان شدید و باد عذاب و هلاک کننده است بطوریکه مردم را از جاهاشان بر میکند و این از شدت وزیدن بادهاست و یا اینکه جانهاشان را با هلاکتشان از آنها میگیرد.
(تنازع) و منازعه در اصل بمعنی مجاذبه است یعنی کسی یا چیزی را از جایش
__________________________________________________
فیروز آبادی معانی مختلفی را برای- نحس- ذکر میکند مانند- کار سخت و تاریک- باد سرد- گرد و غبار در افق- بد اختر که ضد سعد و نیک اختر است سال قحطی و خشکسالی، تمام این معانی را گروهی از مردم نا آگاه به حساب نحوست میگذارند و حال اینکه در آیه فوق عذابها را سرنوشت و انعکاس کارهای ناروا و گناهان و فسق و فجور طاغیان از فرامین خدا و پیامبران بیان میکند.
بگفته ناصر خسرو:
نکوهش مکن چرخ نیلوفری را برون کن ز سر باد خیره سری را
تو چون خود کنی اختر خویش را بد مدار از فلک چشم نیک اختری را
ص: 310
و موقعیتش تغییر دهند و بعدا بمعنی خصومت و مجادله تعبیر شده است. در آیه گفت:
فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْ ءٍ فَرُدُّوهُ- النساء/ 59 و فَتَنازَعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ- طه/ 62 اگر نزع با من- همراه باشد بمعنی ترک کردن و دست باز داشتن- نزوع یعنی اشتیاق شدید که به پیوستن و یگانگی جان با دوست تعبیر میشود.
(نازعتنی) نفسی الی کذا- دل و جانم به او مشتاق است.
انزع القوم- شترانشان به جایگاهشان مشتاق شدند.
رجل انزع- مردیکه موی سرش ریخته شده، گوئیکه مویهایش از سرش کنده و جدا شده.
نزعه- قسمت بی موی سر، اما در مؤنث- امراه زعراء- گفته میشود که نزعاء- زنی که موی سرش ریخته است.
بئر نزوع- چاهی که آبش نزدیک و در دسترس است. به شربت و نوشیدنی خوشبو هم- طیب المنزعه- گفته میشود چنانکه در قرآن فرموده است.
خِتامُهُ مِسْکٌ- المطففین/ 29 ته مانده نوشیدنیهای بهشتیان نیز خوشبو است (1).
__________________________________________________
با اینکه قرآن چند مورد صفت نوشیدنیها یا نوشابه های بهشتی را به روشنی وصف کرده باز بعضی بی توجه صفاتی و ویژگیهائی برای واژه های- می و شراب- در اشعار خود بنام عرفان و اینکه این کلمات تأویل و معنی دیگری دارد با احتراز ذکر کرده اند و حتی نتیجه آن نوشابه ها را هم که خراباتگیری، شاهد پرستی بی خردی و بی تقوائی است با الفاظ فریبنده بکار برده اند و نمی فهمند که قرآن میگوید بهشتیان یَتَنازَعُونَ فِیها کَأْساً لا لَغْوٌ فِیها وَ لا تَأْثِیمٌ 32/ طور در حالی از نوشیدنیهای
ص: 311
وارد شدن در کاری برای فساد و تباهی (و فتنه انگیزی در میان دو نفر یا چند نفر)، در آیه گفت:
__________________________________________________
بهشتی در جام ها مینوشند که هرگز در آن عمل کار لغو و باطل و بزهکاری و گناه هیچ نیست و کاملا- طهور- یعنی پاک است و- ختامه- مسک- پایانش هم خوشبو و عبیر آمیز است و این پاداش ابرار است یعنی همان کسانیکه به پیروی از علی علیه السّلام که در سوره دهر با وصف ابرار بیان شده نه تنها از بیان کلمات گمراه کننده در میان مردم بنام عرفان دوری میکنند بلکه براستی خود را پیروان راستین امامان علیهم السّلام میدانند که آنان برای یک بار هم در تمام روایات و احادیث و بیاناتشان چنان اصطلاحی بکار نبرده اند و حال اینکه اعرف عرفا خورشید آسمان عرفانند، معلوم نیست آن شاعران میخواره و وابستگان به دربارها چرا بایستی در انقلاب اسلامی هم اشعارشان با صدای خوش و موسیقی شهوت انگیز خوانده میشود آیا تمام مردم ما یا حتی اقلیتی از این مردم اصطلاحات عرفانی را با آن تأویلات عجیب و غریب می فهمند که خوراک تبلیغی آنها را از این چنین عرضه میکنند چرا می و مطرب و ساقی و شاهد و شراب ارغوانی و خرابات مغان و میکده ... هزاران بار با آهنگهای زیبا به خورد این مردم ساده دل با تقوا و ایثارگر داده میشود اگر اصطلاحاتی است عرفانی، بایستی خواص آنها را بفهمند و بشنوند نه یک امت مظلوم محروم ستم کشیده که 40 در صدشان خواندن و نوشتن نمیدانند قرنها از می پرستان و آلودگان بی ایمان که جز به بزم عاشانه خود و شیاطین جور به چیزی توجه نداشته اند دیوان شمس تبریزی را که خود تخلص دارد برای جا انداختن آن اشعار بعضا خوب و اکثرا کفرآمیز بنام مولوی جلال الدین معرفی کند که در عمرش جز سی و چند هزار بیت مثنوی نسروده و در پایان دفتر ششم در جواب فرزندش که میگوید:
ص: 312
مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّیْطانُ بَیْنِی وَ بَیْنَ إِخْوَتِی- یوسف/ 100 سخن حضرت یوسف است در موقعیکه پدر و مادرش به مصر میرسند و آنها را بر تخت می نشاند میگوید «خداوند در باره من احسان فرمود مرا از زندان نجات داد و شما را از آن بیابان به این جا آورد پس از آنکه شیطان میان من و برادرانم جدائی افکند و فساد کرد.»
__________________________________________________
از چه رو دیگر نمیگوئی سخن از چه بر بستی در علم لدن!؟
پاسخ میدهد که:
گفت نطقم چون شر زین پس بخفت نیستش با هیچکس تا حشر گفت
وقت رحلت آمد و جستن ز جو کل شی ء هالک الا وجهه
گفتگو آخر رسید و عمر هم مژده کامد وقت، کز غم وا رهم
(پایان دفتر ششم مثنوی) دفتر هفتم را بناچار فرزندش به سبک پدر میسراید، محصول عمر این عارف بی نظیر همین شش دفتر است آنگاه برای خوراندن مهملاتی از دیگران نام او را وسیله پیش برد روش خود قرار میدهند غافل از آنکه چنین کاری خیانتی ادبی به شمس تبریزی و جلال الدین مولوی است.
و گاهی برای اثبات مطلب نامی از دو سه عالم و فقیه و فیلسوف میآورند که اینان هم چنین گفته اند باید پرسید دهها هزار سخن پاک معصومین و عارف ترین عرفا را میخواهید با نام آن دو سه نفر توجیه کنید یا بر عکس مگر نه اینست که گفته اند- جائیکه آب هست تیمم باطل است، ما چرا امامان مبارز و معصوم و عارف را فقط در ایام سوگواری یا زادروزشان بشناسانیم و در سایر ایام چنان سخنان دور از فهم مردم را از دامن آلودگان درباری!؟
امید آنکه یک انقلاب ادبی و بازنگری و غربال گونه ای از سوی ادبا و عرفان دردمند متعهد در سیمای ادبیات انجام گیرد.
ص: 313
نزف الماء- تمام آب چاه را بتدریج کشید تا خشک شد.- بئر نزوف- چاهیکه آبش خشک شده- نزفه بمعنی غرفه و اطاق است جمعش- نزف- است.
نزف دمه او دمعه- خون و اشکش خشک شد و با خونریزی خونش تمام شد. و از این معنی به مرد مستی که در اثر مستی فهم و شعورش را از دست داده نزیف- میگویند، در آیه فرمود:
لا یُصَدَّعُونَ عَنْها وَ لا یُنْزِفُونَ- الواقعه/ 19 که ینزفون- با ضمه حرف اول هم خوانده شده. یعنی:
بهشتیان از نعمت ها و نوشابه های پاک بهشتی نه هرگز سر دردی میکشند و نه به کم خردی و بی عقلی و خمار دچار میشوند بلکه به نعمت هائی که پاداش عمل دنیوی آنهاست میرسند- جزاء بما کانوا یعملون).
انزفوا- یعنی با نوشیدن شراب عقلشان از دست رفت و تمام شده که از همان معنی تمام شدن آب چاه مشتق شده. (خشک مغز و بی خرد شدند).
این فعل در باب افعال مثل- انزفت الشی ء- یعنی آن کار را تمام کردم رساتر از فعل ثلاثی آن یعنی- نزفت- است.
در باره کسی که در دعوا و خصومت دلیل و برهانی ندارد میگویند- نزف الرجل فی خصومه- در مثل هم گفته اند- هو اجبن من المنزوف ضرطا- (این مثل در مورد کسانیست که بنظر قوی هستند ولی بهنگام سختی و خطر باد و بروتشان از بین میرود و از ترس میمیرند، میگویند منزوف- حیوانیست که به سگ و گرگ شبیه است اما با یک فریاد جا خالی میکند و از ترس جان میدهد.
(مجمع الامثال 1/ 180)
ص: 314
نزول در اصل فرو افتادن از بلندی است، میگویند- نزل عن دابته- از اسبش فرو آمد یا افتاد یا از جائی فرود افتاد و یا در جائی رحل اقامت افکند، فعل- انزله- متعدی آن است یعنی او را فرود آورد، در آیه گفت:
أَنْزِلْنِی مُنْزَلًا مُبارَکاً وَ أَنْتَ خَیْرُ الْمُنْزِلِینَ- المؤمنون/ 29 دعای حضرت نوح علیه السّلام در کشتی است که میخواهد خداوند او را به منزلی مبارک فرود آورد. اگر نزل- با حرف ب- متعدی شود در معنی- انزل- است و از- انزال- در مورد نعمت ها یا نعمت های خدای تعالی بر مخلوقات و بخشش آن نعمت ها بر بندگان است، که یا بصورت نزول خود هر چیزی است مثل نزول اسباب و وسائل و هدایت به آن چیزهاست مثل- انزال آهن یا لباس و از این قبیل امور که در آیات زیر هر دو قسمت ذکر شده.
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَنْزَلَ عَلی عَبْدِهِ الْکِتابَ- الکهف/ 1 وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِیدَ- الحدید/ 25 اللَّهُ الَّذِی أَنْزَلَ الْکِتابَ- الشوری/ 17 وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمِیزانَ- الحدید/ 25 وَ أَنْزَلَ لَکُمْ مِنَ الْأَنْعامِ ثَمانِیَهَ أَزْواجٍ- الزمر/ 6 وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً طَهُوراً- النمل/ 60 وَ أَنْزَلْنا مِنَ الْمُعْصِراتِ ماءً ثَجَّاجاً- النباء/ 14 قَدْ أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً یُوارِی سَوْآتِکُمْ- الاعراف/ 26
ص: 315
أَنْزِلْ عَلَیْنا مائِدَهً مِنَ السَّماءِ- المائده/ 114 أَنْ یُنَزِّلَ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ عَلی مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ- البقره/ 9 اما در مورد نزول عذاب گفت:
إِنَّا مُنْزِلُونَ عَلی أَهْلِ هذِهِ الْقَرْیَهِ رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِما کانُوا یَفْسُقُونَ العنکبوت/ 104 (1) تفاوت معنی در انزال- و تنزیل- در وصف قرآن و فرشتگان در اینست که:
1- واژه- تنزیل به جائیکه در آیه به او اشاره شده است و نزول تدریجی است اختصاص دارد که جدا جدا و پی در پی نازل شده است.
2- واژه- انزال عام است و فراگیر (2) آیاتی که تنزیل در آنها بکار رفته یا انزال چنین است:
نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ- الشعراء/ 193 که نزل هم خوانده شده.
__________________________________________________
چنانکه در این آیه هم بیان شده- عذاب یا سرنوشت شوم و نکبت بار هر فرد یا قومی نتیجه کارها و اعمال ناروا و فسق و ظلمی است که قبلا با اختیار مرتکب شده اند و آن عذاب فرجام شوم اعمال آنهاست- بما کانوا یفسقون).
کج روی جف القلم کج آیدت راستی آری سعادت زایدت
آن سخن های چو مار و کژدمت مار و کژدم گردد و گرد دمت
در جهان آتش چو بر دلهای زدی مایه نار جهنم آمدی
و چون- انزال- عمومیت دارد، هم در مورد نزول تدریجی و هم نزول کلی و یکبارگی بکار میرود، چنانکه در دو آیه نزول سکینه و آرامش و هم چنین فرود فرشتگان در جنگ بدر واژه- انزال- بکار رفته است. اما تنزیل فقط نزول تدریجی است.
ص: 316
وَ نَزَّلْناهُ تَنْزِیلًا- الاسراء/ 106 و إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ- الحجر/ 9 و لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ- الزخرف/ 31 وَ لَوْ نَزَّلْناهُ عَلی بَعْضِ الْأَعْجَمِینَ- الشعراء/ 198 و ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ- التوبه/ 26 و وَ أَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها- التوبه/ 26 اما در دو آیه:
لَوْ لا نُزِّلَتْ سُورَهٌ- محمد/ 20 و فَإِذا أُنْزِلَتْ سُورَهٌ مُحْکَمَهٌ- محمد/ 20 که در آیه اول نزل از تنزیل و در آیه دوم- انزل از انزال بکار رفته تنبیه و هشداریست بر سخنان دو چهرگان با منافقین زیرا در موقع نزول آیات جنگ و جهاد پیشنهاد میکردند تدریجا نازل شود برای اینکه تشویقی پی در پی برای جنگ باشد تا آنرا بپذیرند و گردن نهند همین که در یک بار و قاطعانه دستور میرسید از آن سرپیچی میکردند و انجام نمیدادید، پیشنهاد آیات بیشتر مینمودند و از نزول کمتر آن به جنگ نمیرفتند، و آیات بیشتری را میخواستند و به آیات کمتر وفا نمی کردند. اما در آیات:
إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَهٍ مُبارَکَهٍ- الدخان/ 30 و شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ- البقره/ 185 و إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَهِ الْقَدْرِ- القدر/ 1 واژه انزال به چنین حالتی از نزول قرآن اختصاص یافته است چون روایت
ص: 317
هم شده است که «ان القرآن نزل دفعه واحده الی سماء الدّنیا، ثمّ نزل نجما فنجما» یعنی چنین اسب که قرآن یکباره به آسمان دنیا (زمین) فرود آمده و نازل شده و سپس بمناسبت ها و شأن نزول ها بتدریج نزول یافته. در آیه:
الْأَعْرابُ أَشَدُّ کُفْراً وَ نِفاقاً وَ أَجْدَرُ أَلَّا یَعْلَمُوا حُدُودَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ عَلی رَسُولِهِ- التوبه/ 97 (1) برای عمومیت حالاتی اگر در مورد بادیه نشینان از اعراب بیان شده و لفظ انزال بکار رفته که عام است و فراگیر در آیه:
لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلی جَبَلٍ- الحشر/ 21 در این آیه نفرمود- لو نزلنا- تا آگاهی و هشداری باشد بر اینکه اکرام و فضیلت دادن خداوند به کوهها در اثر نزول تدریجی قرآن که بر تو نازل شده تا بیکبارگی در هر در حال کوهها در صورت داشتن شرایط پذیرش و ادراک قرآن به جاذبه و شکوه خداوند و آیات قرآن مجذوب و خاشع میشدند (2).
__________________________________________________
اگر اعراب بادیه نشین که از مرکز وحی دور هستند کفر و نفاق بیشتری میورزند بعلت نادان بودن به احکام خداوند و ندانستن حدود آن است و در این مورد سزاوارترند، و خداوند به احوال خلق دانا و بمصالح هر حکمی آگاهست.
واژه های- خضوع و خشوع دو واژه مترادف و در معنی بهم نزدیکند جز اینکه خضوع فروتنی و پذیرش بدنی و اقرار با زبان است اما خشوع فروتنی جسمی و بدنی است، در ادبیات فارسی هر دو بمعنی تواضع و فروتنی بکار رفته است که گاهی این حالت جنبه منفی بخود گرفته و ذلت و حقارت معنی شده که از ریشه غلط است، پستی، خواری و حقارت واژه هائی است که همیشه در قرآن و فرهنگ امامان ما ناپسند، اما خضوع و خشوع و تواضع و فروتنی در برابر خدای تعالی و حق تأکید شده است.
ص: 318
لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً- الحشر/ 21 در آیه: قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَیْکُمْ ذِکْراً رَسُولًا یَتْلُوا عَلَیْکُمْ آیاتِ اللَّهِ- الطلاق/ 10 گفته اند نزول ذکر در اینجا بعثت و ظهور پیامبر علیه الصلاه و السلام است او را- ذکر- نامیده است همانطوریکه حضرت عیسی علیه السّلام را- کلمه- نامیده بنابراین واژه- رسولا- بعد از- ذکر- بدل است از همان- ذکرا رسولا- اما- (تنزل)- در معنی فرود آمدن است پس- نزل الملک و تنزل- هر دو بیک معنی است یعنی فرشته فرود آمد و در مورد خداوند- نزل اللّه بکذا و یا تنزل- گفته نمیشود و ناصحیح است. در آیات:
نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ- الشعراء/ 193 و تَنَزَّلُ الْمَلائِکَهُ وَ الرُّوحُ- القدر/ 4 و وَ ما نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّکَ- مریم/ 64 و یَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَیْنَهُنَّ- الطلاق/ 12 و در مورد افترا و دروغ یا کارهای شیطان و شیطنت آمیز فقط واژه- تنزل- بکار میرود چنانکه در آیات.
وَ ما تَنَزَّلَتْ بِهِ الشَّیاطِینُ- الشعراء/ 21 و عَلی مَنْ تَنَزَّلُ الشَّیاطِینُ، تَنَزَّلُ- الشعراء/ 221 (1)
__________________________________________________
آیات فوق از سوره شعراء است که دو دسته شاعر را معرفی میکند، اول شعرای گمراه، دروغگوی، بد کار سرگردان و در یک کلمه کسانی که دانش و آزادگی و دین و مروت را در خدمت دنیا و گرفتن زر و سیم از طاغوت ها و رونق دادن بزم های عیاشان و قدرت های ستم پیشه قرار میدهند، و بجای ذکر و نام خدای و ترغیب و تشویق مردم به مبارزه علیه کفر و ظلم، و تقوی و عفت و پاکی و تلاش انسانی
ص: 319
معنی آن روشن شده (نزل)- طعام و غذائیست که برای میهمان آماده میشود.
گفت: فَلَهُمْ جَنَّاتُ الْمَأْوی نُزُلًا- السجده/ 19 و نُزُلًا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ- آل عمران/ 198
__________________________________________________
در راه کمال پیوسته مردم را به عزلت و خراباتیگری، می پرستی و عشق به شاهدان گیسو فرو هشته و دلدارهای فریبنده سوق میدهند، خداوند در سوره شعراء میفرماید منشاء و الهام بخش اینان همان شیاطین هستند و کسانی هم که بجای پیروی از حقیقت و امامان راستین و الگوهای صدیق، بهر نامی از آن شعرا پیروی میکنند و دلباخته الفاظ زیبا و سکرآور و شهوت انگیز و مستی و بی خبری هستند گمراهانند- الشعراء و یتبعهم الغاوون- الا الذین ... مگر کسانیکه.
دوم شعرای حق گو و خداپرست که سراسر وجودشان و گفتارشان یاد خدای و عظمت او و تقوی و پاکی و پرهیز از واژه های افسونگر و گمراه کننده است. در طول تاریخ این دلیر مردان مبارز و حق پرست و آزاده صفحات زرین ادب و فرهنگ را با اشعارشان جاودانه ساخته و زینت بخشیده اند، از دریوزه گری سلاطین و گرفتن زر و سیم و عشقبازی با کنیزکان و رقاصگان درباری دوری جسته و دامن شعر و ادب را نیالوده اند و هرگز درد و پیری و ریختن دندانها، یادی از هرزگی ها و عیاشی های جوانی خویش با آن آب و تاب افسوس نخورده و اصولا آلوده نبوده اند.
این شاعر آزاده ایست که میگوید:
من آنم که در پای خوکان نریزم مر این قیمتی لفظ در دری را
یا دیگری که میگوید و افتخار میکند:
به عمر خویش مدح کس نگفتم دری از بهر دنیا من نسفتم
یا دیگری که به شاعری از نوع اول میگوید:
چه حاجت که نه کرسی آسمان نهی زیر پای قزل ارسلان
یا آن دیگری میگوید:
ص: 320
و این واژه که زاد و طعام بهشتیان را از سوی خداوند بیان میکند در مورد دوزخیان و طعام ناگوارشان نیز بکار رفته است میگوید:
لَآکِلُونَ مِنْ شَجَرٍ مِنْ زَقُّومٍ ... هذا نُزُلُهُمْ یَوْمَ الدِّینِ- الواقعه/ 56
__________________________________________________
دانش و آزادگی و دین و مروت این همه را بنده درم نتوان کرد
یا آن دیگری در داستان پیر خار کن و جوان مغرور و عیاش میگوید:
شکر گویم که مرا خوار نساخت به خسی چون تو گرفتار نساخت
همره حرص شتابنده نکرد بر در شاه و گدا راه نکرد
داد با این همه افتادگیم عز آزادی و آزاده گیم
نشانه شعرائی که شعر را در خدمت رشد جامعه و خویشتن قرار میدهند چنین است:
إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ ذَکَرُوا اللَّهَ کَثِیراً وَ انْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ مگر شاعرانی که اهل ایمان و کار شایسته هستند و خدای را بسیار یاد میکنند و برای انتقام از ستمی که بر آنها میرود از خدای یاری میخواهند، بلی ستمگران بزودی خواهند دانست که به چه کیفری و دوزخی بازگشت می کنند.
زیرا اینگونه شعرا به تهمت های عقیدتی، نسبت به اشعار ناروا به آنان، زندان و فقر و تبعید از سوی قدرتهای طاغی و ستمگر همیشه دست بگریبان بوده اند.
و یک نمونه از اشعار شعرای دریوزه گر و خود فروخته اینست که در باره سفاک ترین طاغوت ها میکوید:
چو کودک لب از شیر مادر بشست نحست او ز گهواره محمود گفت
در مقابل این شاعر، شاعر آزاده ای در تفسیر آیه ای از قرآن میگوید:
هر گیاهی که از زمین روید وحده لا اله هو گوید
به بین تفاوت ره از کجاست تا به کجا از توحید تا شرک و بت پرستی
ص: 321
و فَنُزُلٌ مِنْ حَمِیمٍ الواقعه/ 93 انزلت فلانا- او را میهمانی نمودم.
در مورد سختی ها و مصیبت ها هم- نازله و بصورت جمع نوازل گفته میشود در جنگ هم- نزال و منازله گویند، نزل فلان- به دیدن و زیارتم آمد، شاعر میگوید: انازله السماء ام غیر نازله. (1)
آب نطفه را هم- نزل و نزاله میگویند، خوراک و طعام لذیذ و تازه را هم نزل و ذو نزل- گویند.
نزل- گروه و مجتمع به شباهت طعامی که در اطراف آن جمع میشوند.
نسب و نسبت، یعنی شریک بودن و اشتراک در نسبت مادری یا پدری که دو نوع است:
1- نسبت طولی مثل اشتراک در پدران و پسران.
2- نسبت یا نسب عرضی مانند نسبت میان برادر زادگان یا عمو زادگان.
در آیه فرمود:
فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً- الفرقان/ 54 که اشاره به خویشاوندان سببی است مثل دامادها.
فلان نسبت فلان- یعنی خویشاوند و از نزدیکان اوست، واژه- نسبت- در
__________________________________________________
شعر از عامر بن طفیل است تمامش چنین است:
انازله اسماء ام غیر نازله ابینی لنا یا اسم ما انت فاعله!؟
آیا اسماء به دیدن من خواهد آمد یا نخواهد آمد، ای اسماء آیا میان ما جدائی هست که بآن عمل کرده ای؟
ص: 322
ریاضی به دو مقدار چیزی که با هم تجانس دارند بکار میرود که در بعضی جنسیت ها بیکدیگر مخصوص هستند. نسیب- در شعر یعنی انتساب شعر به زن یا همسر که عشق به او را شاعر یادآوری میکند. میگویند- نسب الشاعر بالمرأه نسبا و نسیبا.
نسخ یعنی زایل کردن چیزی به چیز دیگری که بدنبال آن میآید، مثل خورشید و سایه یا بر عکس و همچنین پیری و جوانی، و گاهی از نسخ معنی از بین بردن و گاهی مفهوم اثبات کردن فهمیده میشود و زمانی هر دو معنی، نسخ کتاب یعنی حکمی را با حکم دیگر که بدنبال آن قرار میگیرد زایل کنیم، خدای تعالی میفرماید:
ما نَنْسَخْ مِنْ آیَهٍ أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَیْرٍ مِنْها- البقره/ 106 گفته شده معنایش اینست که اگر عمل به چیزی را زایل کنیم و از دلهای بندگان حکم آنرا بر طرف کنیم بهتر از آن یا همانند آن را جایگزین میسازیم و نیز در معنی این آیه گفته اند:
اگر چیزی را ایجاد کنیم یا آیه ای را نازل نمائیم و یا فراموش و به تأخیر بیاندازیم و نازل نشده باشد نیکوتر از آنها- را جایگزین خواهیم ساخت. در آیه:
فَیَنْسَخُ اللَّهُ ما یُلْقِی الشَّیْطانُ- الحج/ 52 (1) (نسخ الکتاب)- یعنی ترجمه و برگرداندن و نقل صورت و نوشته های بدون
__________________________________________________
قسمتی از آیه 52 سوره حج است تمامش چنین است «ما بیش از تو هیچ و پیمبری را نفرستادیم مگر آنکه چون آیاتی برای هدایت مردم تلاوت میکرد
ص: 323
کم و کاست آن کتاب به کتابی دیگر که لازمه آن زایل نمودن نوشته های کتاب اول نیست بلکه اقتضای ثبوت و اثبات آن مواد و پوسته ها به مواد دیگر است (مثل ترجمه ها از زبانی به زبانی دیگر) یا مانند مهر زدن انگشتری و خطوط آن بر موم یا لاک و اشیائی از این قبیل (و امروز همان تایپ و حروفچینی و چاپ است.)
- استنساخ- اقدام به نسخه نویسی و داوطلب برای انجام آن کار است که گاهی بجای واژه- نسخ- تعبیر و معنی میشود. در آیه گفت:
إِنَّا کُنَّا نَسْتَنْسِخُ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ- الجاثیه/ 29 (1) (مناسخه)- در میراث و بازمانده ای بکار میرود که بخاطر مردن و از دنیا رفتن
__________________________________________________
شیطان در آنها القاء دسیسه و وسوسه میکرد و خداوند آن القاءآت را محو و نابود میسازد و آیات خود را تحکیم بخشیده و استوار میگرداند او بحقایق امور و نظام عالم علیم و حکیم است، اما آن وسوسه ها در دل ستم پیشگان و کسانی که دلهایشان به مرض نفاق و شک و کفر و قساوت مبتلاست از نجات و رستگاری دور هستند و اهل علم و معرفت از وسوسه ها دور شده و میدانند این آیات قرآن به حق از سوی خداوند نازل شده و دلهاشان با خضوع و خشوع مؤمن تر میشود و همانا خداوند اهل ایمان را به راه مستقیم هدایت میفرماید.»
در این آیه هم مقدمه هدایت و شقاوت را از خود انسانها دانسته و میگوید:
نفاق و شک و کفر و ظلم زمینه ساز گمراهی و علم و ایمان بنیاد و زیر ساز هدایت خدائی و رستگاری به راه راست است.
آیه 29 سوره جاثیه با آیه قبل از آن در مورد صحنه ای از قیامت است میگوید: «هر گروهی بسوی کتاب یا نامه کردار خود خوانده میشوند تا بپاداش عمل خویش برسند، این کتاب به حق سخن میگوید زیرا هر چه در دنیا انجام داده اید همه را درست نکاشته ایم.»
ص: 324
ورثه ها تقسیم نشده باقی مانده است اما در مورد قرنها و زمانها که واژه- تناسخ بکار میرود یعنی ملتی و مردمی یا قومی از پس مردم و قومی دیگر بیایند و جانشین آنها شوند.
اما کسانی که به مذهب تناسخ قائل هستند معاد و برانگیخته شدن در قیامت را انکار میکنند، یعنی همان معادیکه دین و شریعت آنرا اثبات کرده است، منکرین معاد می پندارند که ارواح بعد از مردن مردم همیشه به اجسامی دیگر منتقل میشوند.
نسر- نام بتی است که در قرآن وَ نَسْراً- نوح/ 23 آمده است، و نیز نسر- نام کرکس است و مصدری است بمعنی- کندن زمین یا چیزی دیگر بوسیله منقار کرکس یا پرنده ای دیگر و نیز گوشت اضافی در سم پای حیوان و همچنین نام دو ستاره که یکی را نسر طائر و دیگری نسر واقع نام دارند.
نسرت کذا- چیزی را کم کم گرفتم مثل گرفتن چیزی بوسیله منقار پرنده که آنرا تکه تکه میکند و میخورد.
از بن برکندن مثل بادی که چیزی را از زمین جدا کرده و به هوا میبرد.
فعل- نسفته و انتسفته- است در قرآن فرمود:
یَنْسِفُها رَبِّی نَسْفاً-/ 105 سخن حضرت موسی به سامری است میگوید خدای ساختگیت را پروردگارم از پایه به دریا می افکند.
ص: 325
نسف البعیر الارض- شتر زمین را با نوک پاهایش کند و خاکش را دور ریخت، و آنرا- ناقه نسوف- گویند در آیه:
ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِی الْیَمِّ نَسْفاً- طه/ 97 ای رسول اگر از تو در باره کوهها در قیامت پرسش کردند بگو که خداوند کوهها را از بن بر کند که خاک شده و خاکش بر باد رود، یعنی غبار پراکنده در هوا.
سر شیر و کره که بر روی ظرف قرار میگیرد نیز- نسافه- است که تشبیهی است بهمان گرد و غبار روی زمین- اناء نسفان- ظرف پر که کف بر سر دارد.
و انتسف لونه- رنگ و رویش تغییر کرد- مثل- اغبر وجهه- و نسفه- سنگپا که چرک پا را با آن برطرف میکند.
نسک یعنی عبادت و ناسک همان عابد و عبادت کننده است که به اعمال حج اختصاص دارد- مناسک- همان اعمال حج، نسیکه- قربانی و ذبیحه است در آیه گفت:
فَفِدْیَهٌ مِنْ صِیامٍ أَوْ صَدَقَهٍ أَوْ نُسُکٍ- البقره/ 196 (مربوط به بیمارانیست که نمیتواند در حج سر بتراشند میگوید یا روزه و یا صدقه و یا قربانی انجام دهید.
فَإِذا قَضَیْتُمْ مَناسِکَکُمْ- البقره/ 200 و مَنْسَکاً هُمْ ناسِکُوهُ- الحج/ 67
ص: 326
یعنی بریدن از چیزی. مثل- نسل الوبر عن البعیر- کرک و پشم را از شتر چید و برید یا جدا کردن پیراهن از تن و محبت از دل، شاعر میگوید- نسلی ثیابی عن ثیابک تنسلی (1)- جامه ام را از جامه ات یا تنت دور کن- نساله- موی و پر و بالی که از پرنده میافتد و جدا میشود. انسلت الابل- موقع چیدن موی شتر است.
(نسل)- دوید و مضارعش- ینسل و مصدرش- نسلان است یعنی دویده و سرعت گرفت. در آیه گفت:
وَ هُمْ مِنْ کُلِّ حَدَبٍ یَنْسِلُونَ- الانبیاء/ 96 یعنی در آستانه قیامت آن قوم از هر پستی و بلندی شتابان سرازیر شوند.
(نسل-) همان فرزند است زیرا از وجود پدرش ساخته و جدا شده. در آیه:
وَ یُهْلِکَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ- البقره/ 205 (2) تناسلوا- یعنی فرزند داشته باشید و نسلتان را افزون کنید و هم چنین گفته اند
__________________________________________________
مصراع شعر از قصیده معروف امرءو القیس و معلقه اوست خطاب به نامزدش که نامش فاطمه است میگوید:
و ان تک ساءتک منی خلیقه فسلی ثیابی من ثیابک تنسل
در قرآن هم دو همسر با نام الیاس تشبیه شده است یعنی اگر از رفتاری یا اخلاقی از من رنجیده هستی و کراهت داری قلبم را از قلبت یعنی محبتم را از وجودت دور کن تا جدا شوی.
آیه فوق در باره کسانیست که ظاهری فریبنده با سخنانی جذاب دارند و
ص: 327
«هر گاه خواستی فضیلت انسانی را بشناسی از او در باره عداوت یا کینه ای که برایت از او بوجود آمده است بخشش بخواه.»
__________________________________________________
حتی خدا را هم بر راستگوئی خود به شهادت میطلبد اما- و هو الد الخصام- ای پیامبر اینان بدترین دشمنان اسلامند، و چون از تو دور شوند کارشان فساد در زمین دسترنج و حاصل خلق به نیستی میکشانند (با احتکار، زر اندوزی و فساد) و در صدد قتل و کشتار نسل بشر بر میآیند، خداوند مفسران را دوست ندارد- اللّه لا یحب الفساد- او فساد را هم دوست ندارد. از این آیه هم بخوبی بطلان و پوچی جبری مذهبان که کارهای زشت و گناهان و تبه کاریهای سلاطین و دیگر مردمان را هم از خدا میدانند ثابت میشود که- ظهر الفساد فی البر و البحر بما کسبت ایدی الناس- فساد در دریا و زمین همه از کردار ناروا و ظالمانه خود انسانهاست و چقدر این گونه شعرها یا سخنان فلسفی بر خلاف قرآن و حقیقت است که گفته اند:
از خدا دان خلاف دشمن و دوست که دل هر دو در تصرف اوست
با اینکه آیه- ما رمیت اذ رمیت که در جنگ بدر نازل شده و از معجزات و الطاف حقیه الهی است تعمیم میدهند و از سیه رویان گناهبار رفع مسئولیت نموده اند که:
گر چه تیر از کمان همی گذرد از کماندار بیند اهل خرد
این امر هم یکی از اشتباهات بزرگ سخنوران یا نویسندگان و پاره ای از علماست که امور استثنائی را عمومیت میدهند و یا اینکه مسائل اخلاق فردی را دست آویز امور اجتماعی و سیاسی که سرنوشت امتی به آنها بستگی دارد قرار میدهند گذشت و جوانمردی در امور فردی پسندیده است اما در جائیکه حقوق محرومان پایمال میشود زورمندان و ستم پیشگان را مشمول گذشت قرار دادن با اصول اولیه اسلام مغایرت دارد که گفت- و لا تأخذ بهما رافه.
ص: 328
نسیان و فراموشی از یاد بردن چیزیست که در خاطر انسان ضبط شده است یا از ضعف خاطر و یا از غفلت، یا از روی قصد و عمد تا اینکه یا دو نام آن از دل و خاطر زدوده شود.
فعلش- نسیته نسیانا- است در آیه فرمود:
وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلی آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِیَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً- طه/ 115 و فَذُوقُوا بِما نَسِیتُمْ- السجده/ 14 و فَإِنِّی نَسِیتُ الْحُوتَ وَ ما أَنْسانِیهُ إِلَّا الشَّیْطانُ- الکهف/ 63 و لا تُؤاخِذْنِی بِما نَسِیتُ- الکهف/ 73 و فَنَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُکِّرُوا بِهِ- الانعام/ 44 و ثُمَّ إِذا خَوَّلَهُ نِعْمَهً مِنْهُ نَسِیَ ما کانَ یَدْعُوا إِلَیْهِ مِنْ قَبْلُ- الزمر/ 8 و سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسی- الاعلی/ 6 در این آیه خداوند به پیامبر خبر میدهد و تضمین میکند که رسیدن وحی به او و شنیدن آن از حق فراموشش نخواهد شد. خداوند هر نسیان و فراموشی را از انسان مذمّت کرد که اصلش از روی عمد و یا عذرهائی در آنها باشد مثل اینکه از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله روایت شده است که:
«رفع عن امتی الخطا و النسیان.» از امت من خطا و نسیان برداشته شده باین معنی که مقدمه و سبب خطا و نسیان از خود او نباشد. (1) در آیه گفت:
__________________________________________________
چنانکه پاره ای از عذابهای دنیوی و مبتلا شدن به عوامل آن عذابها از امت اسلامی بر طرف شده است. دو عذاب فوق هم که سر انجامش نکبت و شکست و عذاب دنیائی است بر طرف شده.
ص: 329
فَذُوقُوا بِما نَسِیتُمْ لِقاءَ یَوْمِکُمْ هذا إِنَّا نَسِیناکُمْ- السجده/ 14 چون قیامت و لقاء پروردگارتان را عمدا فراموش کردید و خدا هم امروز رحمت خویش از شما دور کرد پس نتیجه آنرا دریابید و بچشید.
این عذاب و سرنوشت بخاطر اینست که با قصد و عمد خود را به غفلت و فراموشی زدند و با اهانت- ایمان به قیامت را ترک کردند، واژه- انّا نسیناکم- که به خدای تعالی نسبت یافته و آنها را با خواری به مجازات رسانده برای دور شدن و ترک نمودن ایمان آنهاست. چنانکه در آیات- زیر هم به آن حقیقت اشاره میکند.
فَالْیَوْمَ نَنْساهُمْ کَما نَسُوا لِقاءَ یَوْمِهِمْ هذا- الاعراف/ 51 و نَسُوا اللَّهَ فَنَسِیَهُمْ- التوبه/ 67 که تفسیر روشن تر آن آیه است. و در آیه:
وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ- الحشر/ 19 این آیه که میگوید: مانند کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند خدا هم خودشان بخویشتن شان فراموشی داد، آگاهی و هشداریست بر اینکه انسان با معرفت به نفس و جان خویش خدا را خواهد شناخت، پس فراموشی آنها از سوی خدای همان فراموش نمودن انسان معرفت و شناخت خویش است (1).
__________________________________________________
که از پیامبر هم نقل شده که فرمود «من عرف نفسه فقد عرف ربه» لحظه ای در خود نگر تا کیستی- از کجائی و ز چه هستی چیستی. از این روی علی علیه السّلام فرموده است «رحم اللّه امرا علم من این و فی این والی این» درود خدا بر کسی که بفهمد ریشه حیاتش از کجاست و در کجای جهان وجود دارد و به کجا در حرکت است:
ص: 330
در آیه فرمود: وَ اذْکُرْ رَبَّکَ إِذا نَسِیتَ- الکهف/ 24 ابن عباس در تفسیر این آیه میگوید:
یعنی وقتی که چیزی را که میخواهی عمل کنی بزبان آوردی و عبارت- ان شاء اللّه- را نگفته ای هر وقت بیادت آمد آنرا تکرار کن، از این روی گفتن- ان شاء اللّه- بعد از مدتی هم جائز است- عکرمه (1) میگوید: معنی نسیت یعنی فراموش کردی در آیه فوق یعنی گناهی مرتکب شدی، پس معنی آیه اینست که هر گاه اراده و قصد انجام کار زشت یا گناهی نمودی خدایرا بیاد بیاور تا ترا از آن کار باز دارد، پس اصلش یادآوری چیزی است که فراموش شده مثل- نقص- یعنی چیزی که ناقص شده و در سخن معمولی نسیان اسمی است که به آن کمتر توجه شده، از این روی میگویند- احفظوا نساءکم- یعنی فراموش شده را بخاطر بیاور و آنرا در خاطرت حفظ کن، شاعر میگوید: کان لها فی الارض نسیا نقصه- (2) در آیه: (نَسْیاً مَنْسِیًّا) مریم/ 23
__________________________________________________
از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود به کجا میروم آخر ننمائی وطنم
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم
کیست در گوش که او میشنود آوازم یا کدامین که سخن می نهد اندر دهنم
یکی از راویان حدیث و از صحابه امت در زمان خلیفه دوم به جنگ مسیلمه کذاب گسیل شد و در جنگ یرموک از دنیا رفت در اکثر کتب تفاسیر روایاتی در تفسیر آیات از او نقل شده است.
مصراع فوق از- شنقری- شاعر جاهلی است تمام بیت چنین است:
کان لها فی الارض نسیا تقصه علی امها دان تخاطبک تبلت
گوئی در زمین چیزی کم ارزش دارد و تو او را از ریشه کنده و از دست داده ای.
ص: 331
سخن ما در حضرت عیسی علیه السّلام است (1) یعنی ای کاش بگونه ای میبودم، فراموش شده که به آن کم توجهی میشود هر چند که فراموش نشده باشد، از این روی با واژه- منسیا- ذکر شده زیرا- نسی- به چیزی که کم اهمیت است گفته می شود اگر چه یادآوری شود و فراموش نشده باشد بصورت مصدر هم- نسیا- با کسره حرف اول و دوم نیز خوانده شده که در محل مفعول قرار گرفته است مثل تحصی عصیا و عصیانا. در آیه:
ما نَنْسَخْ مِنْ آیَهٍ أَوْ (نُنْسِها)- البقره/ 106 واژه ننسها از مصدر- انساء- در مورد حذف و بر طرف کردن چیزی از دلها یا نیروی الهی است.
اما- (نساه)- نسوه- نسوان- هر سه واژه جمع- مراه یعنی زن است که از لفظ و حروف دیگری جمع بسته شده مثل واژه قوم- در جمع- مرء و انسان.
در آیه فرمود لا یَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ ... تا آنجا که میفرماید:
وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ- الحجرات/ 11 و نِساؤُکُمْ حَرْثٌ لَکُمْ- البقره/ 223 و یا نِساءَ النَّبِیِّ- الاحزاب/ 32 و وَ قالَ نِسْوَهٌ فِی الْمَدِینَهِ- یوسف/ 30 و ما بالُ النِّسْوَهِ اللَّاتِی قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ- یوسف/ 50
__________________________________________________
معنی تمام آیه چنین است، وقتی که مریم را درد زائیدن گرفت در زیر شاخه درخت خرمائی رفت و از شدت حزن و اندوه با خود گفت ای کاش من پیش از این مرده بودم و نامم فراموش شده بود که سپس از سوی هاتف غیبی تسلی و آرامش یافت.
ص: 332
نساء رگی است در بدن تثنیه و جمعش نسیان و انساء است.
نسی ء- یعنی تأخّر در وقت، نسیت المرأه- وقتی که زن به آبستن بودن امید دارد داستان او بتأخیر میافتد. که او را- نسوء- میگویند. در دعا میگویند نساء اللّه فی اجلک یا- اجلک- عمرت طولانی باد.
نسیئه- فروختن جنس بطور نسیه و تأخر در پرداخت قیمت، و از این معنی واژه نسی- است که عربها قبل از اسلام بکار میبردند یعنی ماه حرام را که نبایستی جنگ کند به تأخیر میانداختند و در ماه دیگر عمل میکردند. در آیه فرمود:
إِنَّمَا النَّسِی ءُ زِیادَهٌ فِی الْکُفْرِ- التوبه/ 37 (1) آیه ما نَنْسَخْ مِنْ آیَهٍ أَوْ نُنْسِها- البقره/ 106 هم خوانده شده یعنی آن را به تأخیر میاندازیم یا برای حذف آن از دلها و یا برای باطل نمودن حکم آن آیه.
عصا را هم- (منسا)- میگویند چونکه اشیاء را دور میکند و بعقب میندازد.
گفت: تَأْکُلُ مِنْسَأَتَهُ- سبا/ 14 (همین که مرگ حضرت سلیمان در رسید بر عصایش تکیه داده بود و کسی
__________________________________________________
ابن فارسی مینویسد، چون اعراب نمی خواستند سه ماه پی در پی جنگ حرمت آنرا به ماه دیگری نکنند و ماه محرم جنگ حرام بود از این رو ماه محرم را هم جنگ میکردند و موکول نمودند، زیرا معیشت و زندگی آنها با جنگ و غارت اداره میشد- لان معاشهم کان من الاغاره- لذا خداوند که جهان را بر عدل و نظم آفریده چنین عملی را کفر دانسته و میگوید (انما النسی زیاده فی الکفر).
ص: 333
از مرگش اطلاع نداشت تا اینکه موریانه ها عصای او را از پائین خوردند و او بزمین افتاد).
نسات الابل- یک یا دو روز تشنگی شان به تأخیر افتاد. شاعر میگوید:
و عنس کالواح الاران نساتها اذا قیل للمشبوبتین هما هما (1)
نسوء- شیری که خورده نشده و ترش شده است که با افزودن آب قابل نوشیدن شود.
این واژه برای- لباس- نامه- ابر- نعمت و سخن بکار میرود یعنی گسترده شدن و باز نمودن و بسط دادن آنها. در آیه گفت:
وَ إِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ- التکویر/ 10 (2) زمانی که نامه ها باز و گسترده شد و آیه:
وَ هُوَ الَّذِی یُرْسِلُ الرِّیاحَ بُشْراً بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ ... وَ یَنْشُرُ رَحْمَتَهُ-
__________________________________________________
تا سحرگاهان که دو ستاره شعری ظاهر شدند کنیزک را که پاهایش مانند چوبهای خشک بود میبردم.
یکی از رویدادهای شگفت قیامت است که آغازش چنین است- اذا الشمس کورت و اذ النجوم انکدرت ... که از دوازده حادثه طبیعی بسیار عجیب و حیرت آفرین نام میبرد تا گواه بر این باشد که جان آدمی آنچه را در دنیا انجام داده و در نامه روشنگر کردارش می بیند می داند که همه چیز را خود آماده و حاضر کرده است.
از دست دیگری چه شکایت کند کسی سیلی به دست خویش زده بر قفای خویش
ص: 334
الشوری/ 28 وَ (النَّاشِراتِ) نَشْراً- المرسلات/ 3 یعنی فرشتگانی که کار گزار وزش بادها هستند و یا بادهائیکه ابرها را پراکنده و بحرکت در میآورید جمع- ناشر- نشر است که در آیه- نشرا هم خوانده شده: مثل اینست که کسی بگوید از این واژه- سخنی که نیکوست و منتشر شده میشنوم که از مدح و ستایش است.
نشرا لمیت (نشوراً)- در باره زنده شدن انسانها در قیامت است در آیه گفت:
وَ إِلَیْهِ النُّشُورُ- الملک/ 15 بَلْ کانُوا لا یَرْجُونَ نُشُوراً- الفرقان/ 40 وَ لا یَمْلِکُونَ مَوْتاً وَ لا حَیاهً وَ لا نُشُوراً- الفرقان/ 3 (پاره ای از مردم غیر از اللّه پدیده ها و بتانی را برای خود معبود گرفته اند در حالیکه نه سود و زیانی را قدرت دارند و نه امر موت و زندگی و بعثت و بر انگیخته شدن در قیامت را توانا هستند).
فعل ثلاثی مجرد و مزید فیه آن یعنی نشور و انشار در آن بیک معنی- انشر اللّه المیت فنشر- در آیه گفت:
ثُمَّ إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ- العبس/ 22 و فَأَنْشَرْنا بِهِ بَلْدَهً مَیْتاً- الزخرف/ 11 در مورد وزش بادها و ریزش بارانهای بهاری است که زمین بی حرکت و مرده را زنده میکند که در واقع بعثت پیاپی زمین است (بگفته مولوی- این بهار نو- بعد برگ ریز- هست برهان بر وجود- رستخیز) حقیقت معنی واژه نشر استعاره از عبارت- نشر الثوب- است شاعر میگوید:
طوتک خطوب دهرک بعد نشر کذاک خطوبه طیّا و نشرا
ص: 335
(حوادث روزگارت بعد از اندک انبساطی مانند جامه ای تو را در هم پیچید و در میان گرفت و این شیوه زمانه است چه در حال شادی و چه در حال سختی) و گفت وَ جَعَلَ النَّهارَ نُشُوراً- الفرقان/ 47 یعنی در روز گستردگی و یافتن رزق و روزی و رحمت و نعمت برایتان قرار داد، چنانکه در آیه دیگری فرمود:
وَ مِنْ رَحْمَتِهِ جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ- القصص/ 73 (انتشار) الناس- تصرف و مبادرت مردم در نیازمندیها، در آیه:
ثُمَّ إِذا أَنْتُمْ بَشَرٌ تَنْتَشِرُونَ- الروم/ 20 و فَإِذا قُضِیَتِ الصَّلاهُ فَانْتَشِرُوا فِی الْأَرْضِ- الجمعه/ 10 نشروا هم در معنی انتشروا است آیه:
و اذا قیل انشزوا فانشروا- المجادله/ 11 خوانده شده یعنی پراکنده شوید.
انشار- یعنی ورم کردن عصب حیوان و چهارپاست، نواشر- رگهای دست هاست زیرا گسترده و روشن است، دیده میشود.
نشر- ابر پراکنده که بجای مفعول هم بکار میرود مثل- نقص بجای منقوص، نشر هم بجای منشور بکار میرود.
در گشودن پر و بال باز شکاری هم واژه- نشر گفته میشود، هم چنین به گیاه و علف خشک در وقتی که بارانی بر او ببارد و دوباره بروید و چیزی کرم مانند از آن علوفه ها ظاهر میشود که نوعی بیماری در دام ها بوجود میآورد.
ناشیره- زمین- نشرت الخشب بالنشار- چوبها را با اره بریدم بهمان اعتبار
ص: 336
که ذرات چوب پراکنده میشود، نشره- (1) افسون و درمان غیر طبیعی و خرافی برای بیمار.
زمین بلند و مرتفع- نشز فلان- او قصد برتری بر سایرین دارد، نشز فلان عن مقره- از جایگاهش درگذشت و برتر نشست، ناشز مانند ناب است در آیه گفت: وَ إِذا قِیلَ انْشُزُوا فَانْشُزُوا- المجادله/ 11 (یعنی اگر گفته بالاتر بنشینید بپذیرید).- زنده شدن و برخاستن از خاک را هم- نشز و انشاز- میگویند زیرا از پائین به بالا تغییر حالت میدهد. گفت:
وَ انْظُرْ إِلَی الْعِظامِ کَیْفَ نُنْشِزُها- البقره/ 259 که با فتحه حرف- ن- هم خوانده شده. (اشاره به داستان کسی است که از زنده شدن پس از مرگ مردمی که همه چیزشان ویران شده و خودشان هم پوسیده بودند در شگفت بود که به امر خدا او هم مرد و بعد از صد ماه زنده اش
__________________________________________________
در حدیثی آمده است که از پیامبر صلّی اللّه علیه و اله در مورد- نشر- سؤال شد فرمود «هو من عمل الشیطان»- نشره با حرکت ضمه حرف اول و سکون حرف دوم نوعی معالجه با سحر و جادو و افسون است که بعضی بیماران می پندارند از سوی پریان یا جن مبتلا شده اند (5/ 54 النهایه از ابن اثیر) و نیز مینویسد- نشر المیت ینشر نشورا- در وقتی است که خداوند او را در قیامت برای حیات بعد از مرگ زنده میکند و بر می انگیزد، انشره اللّه ای احیاه.
و باز میگوید در حدیثی هست که «لا رضاع الا ما انشز اللحم و انبت العظم» رضاع یا همشیر بودن کودک از پستان مادر کودک دیگر در وقتی حکم رضاع دارد که از آن شیر گوشت بدنش و استخوانهایش بروید و رشد کند.
ص: 337
کرد در حالی که هم خودش و هم مرکبش بحالت اول در آمدند و پوست و گوشت و استخوان مرکبش روئید). و آیه:
وَ اللَّاتِی تَخافُونَ (نُشُوزَهُنَّ)- النساء/ 34 اشاره به تکبر زن و بغض او نسبت به همسرش است که از طاعت شوهرش سرپیچی میکند و خود رای برتر میداند و چشمش به دیگری است نه به شوهر خویش و باین شاعری گفته است:
اذا جلست عند الامام کانّها تری رفقه من ساعه تستحیلها
وقتی در حضور امامی نشسته است گوئی از ساعتی که چنین حالتی رای ناممکن میشمردی آنها دوستانی صمیمی هستند.
عرق ناشز- رگی که از شدت درد بر آمده و به تندی میزند.
خدای تعالی فرمود:
وَ النَّاشِطاتِ نَشْطاً- النازعات/ 2 گفته اند ستارگانی هستند که از شرق به غرب با سیر و گردش مدار خود پیوسته میگردند یا با گردش و جابجائی خود از مغرب به مشرق در حرکتند، چنانکه در باره گاوی که از زمینی به زمینی دیگر میرود میگویند- ثور ناشط.
و نیز گفته اند- ناشطات- فرشتگانیند که قابض ارواح هستند، یعنی جانها را از بدنها دور میکنند و میگیرند، و یا فرشتگانی هستند که امور آفرینش را منعقد میکنند و به جریان میاندازند (1)، چنانکه میگویند: نشطت العقده-
__________________________________________________
چهار سوره قرآن با آیاتی موزون آغاز میشود- 1- سوره الذاریات 2- سوره المرسلات 3- سوره النازعات 4- سوره العادیات و هر کدام چهار یا
ص: 338
نشط- در اینجا برای مربوط ساختن و گره زدن چیزی است که باز کردنش سهل و آسان است (نه بمعنی گره کوره زدن).
__________________________________________________
پنج آیه را بترتیب که از نوعی کار مهم خلقت است یادآوری مینماید، مفسرین و فرهنگ نویسان در معانی این بیست آیه نظرات دقیقی دارند که غالبا روایات و نظرات مشابهی را در بر دارد. آیات دو سوره- مرسلات و نازعات را که راغب هم در بالا نقل کرده عموما به فرشتگان تفسیر کرده اند، سوره ذاریات را هم به بادها، ابرها و کشتی ها و فرشتگان تفسیر نموده اند، و سوره عادیات را به اتفاق همان خیل و مرکب ها که در حال دویدن در میدان جنگ گرد و غبار و جرقه از پاهاشان در تماس با زمین حاصل میشود میدانند البته جنگ در راه دین خدا از میان مفسرین جدید صاحب تفسیر- مراغی- پنج آیه سوره نازعات را به ستارگان و ماهها و خورشیدها تفسیر نموده و میگوید خداوند بخاطر عظمت کرات و نظم دقیق آنها در حرکت و سود فراوانشان در خلقت و مسخر بودنشان به خداوند و امر او همگی سوگندهای مهمی است که بعدش مسأله قیامت را مطرح می کند. صاحب مجمع البیان و هم چنین فخر رازی در تفسیر کبیرشان نظر ابو مسلم اصفهانی را ترجیح میدهند که میگوید اولا فرشتگان مؤنث هستند و این کلمات همگی مؤنث و جمع مؤنث هستند ثانیا در سوره عادیات و نازعات به روشنی حالات جنگجویانی که در راه خدا با شتاب مبارزه میکنند، اسب میتازند شبیخون میزنند، تیر و کمان میکشند، بر هم پیشی میگیرند با تدبیر عمل میکنند، صاعقه وار دشمن را پراکند میسازند. بخاطر قداست کارشان صفات وسائل جنگی و خیل آنها را خداوند این چنین یادآوری می کند و تمام این حالات را با نشاط انجام میدهند. «و قیل هی خیل الغزاه تسبح فی عدوها کقوله و العادیات ضبحا عن ابی مسلم. و انها الخیل یسبق بعضها بعضا فی الحرب عن ابی مسلم». زهی افسوس که در حمله مغول 14 جلد تفسیر این مفسر کم نظیر که بگفته ابن ندیم و یاقوت از امهات کتب و بنام- جامع التأویل لمحکم التنزیل- بوده از بین رفته است.
ص: 339
پس این آیه اشاره به اینست انجام امور خلقت برای آن فرشتگان سهل است.
به چاهی هم که با یک حرکت طناب آبش در دلو بدست میآید- بئر انشاط- میگویند یعنی عمقش زیاد نیست و آبش در دسترس است.
نشیطه- سهم و قسمتی است که سرپرست یک قوم قبلا برای خود بر میدارد (قبل از تقسیم کردن آن) و نیز شترانی که یک ارتش و سپاه قبل از رسیدن به دشمن و جنگ در بیابان آنها را می یابند و میبرند، نشطته الحیه- مار او را گزید.
نش ء و نشاه- یعنی بوجود آوردن چیزی و تربیت کردن آن، در قرآن فرمود:
وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَهَ الْأُولی- الواقعه/ 62 فعل این واژه مثل- نشا فلان- است یعنی او را رشد کرد، جوان را هم که رشد کرده و تربیت شده- ناشی- میگویند. در آیه فرمود:
إِنَّ ناشِئَهَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْئاً- المزمل/ 6 در این آیه ناشئه- همان قیام و بپا خاستن برای نماز شب است که بگوید نماز شب بهترین گواه بر خلوص قلب و صدق ایمان است.
نشا السحاب- ابر در هوا ظاهر شد و بتدریج متراکم شد. در آیه گفت:
وَ یُنْشِئُ السَّحابَ الثِّقالَ- الرعد/ 12 واژه- (انشاء)- بمعنی ایجاد چیزی است با تربیت و رشد آن که بیشتر در ایجاد حیات انسان گفته میشود، در آیات:
ص: 340
هُوَ الَّذِی أَنْشَأَکُمْ وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ- الملک/ 23 و هُوَ أَعْلَمُ بِکُمْ إِذْ أَنْشَأَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ- هود/ 61 و ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِینَ- المؤمنون/ 31 و ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ- المؤمنون/ 14 و وَ نُنْشِئَکُمْ فِی ما لا تَعْلَمُونَ
- الواقعه/ 61 (1) و یُنْشِئُ النَّشْأَهَ الْآخِرَهَ- العنکبوت/ 20 همه آیات فوق در مورد ایجاد و آفرینشی است که مخصوص خداوند است در آیه گفت:
أَ فَرَأَیْتُمُ النَّارَ الَّتِی تُورُونَ أَ أَنْتُمْ أَنْشَأْتُمْ شَجَرَتَها أَمْ نَحْنُ الْمُنْشِؤُنَ- الواقعه/ 72 (2)
__________________________________________________
و (2) از آیه 58 تا 73 سوره واقعه چهار معجزه شگفت انگیز و حیرت زای آفرینش بیان شده و دو آیه فوق از آن پدیده ها و معجزه هاست که برای خلقت دوباره انسانها در روز رستاخیز به این امور محسوس توجه میدهد، میگوید «آیا ندیدید که شما در آغاز نطفه ای بودید؟ آیا شما آنرا بصورت فرزند انسان آفریدید یا ما آفریدیم!؟ ما مرگ را بر همه خلق مقدر ساختیم و هیچکس بر این امر پیشی نمیگیرد اگر بخواهیم شما را فانی کرده و خلقی دیگر مانند شما بیافرینیم و شما را بصورتی که اکنون از آن بی خبرید دوباره بر میانگیزیم».
بگفته سعدی:
ای که وقتی نطفه بودی در رحم بار دیگر طفل گشتی شیر خوار
مدتی بالا گرفتی تا بلوغ سرو بالائی شدی سیمین عذار
هم چنین تا مرد نام آور شدی فارس میدان و مرد کارزار
آنچه دیدی بر قرار خود نماند آنچه می بینی نماند بر قرار
ص: 341
که در این آیه ظاهر شدن و بیرون آمدن آبش را به ایجاد و ظهور انسان از نطفه و خاک تشبیه کرده است. در آیه گفت:
أَ وَ مَنْ یُنَشَّؤُا فِی الْحِلْیَهِ- الزخرف/ 18 یعنی کسیکه در زینت و زیور رشد میکند و تربیت میشود (مثل دختران) فرزندان خدا هستند!؟ که بصورت- ینشا- هم خوانده شده.
__________________________________________________
نام نیکو گر بماند ز آدمی به کزو ماند سرای زرنگار
سپس میفرماید:
«ای انسانها شما از حیات دنیائی و آغازین خود آگاه شدید پس چرا حیات آخرت را متذکر نمیشوید؟ آیا بذر و تخمی را که در زمین کاشتید شما آنرا در زیر خاک به رشد و نمو رساندید یا ما رویاندیم!؟ اگر آنها را تباه سازیم با حسرت خواهید گفت بکلی محروم شدیم. آیا آبی را که با شیرینی و گوارائی مینوشید شما آنها را فرو ریزاندید یا ما نازل کردیم و اگر میخواستیم آنرا شور و تلخ کام میکردیم، آیا شکر گزاری نمی کنید!؟ آیا آتشی را که روشن میکنید در باره اش میاندیشید که چگونه در شاخه های درختان شعله های آتش نهاده ایم، شما آنها را آفریده اید یا ما آفریدیم!؟ این چهار معجزه خلقت یعنی رشد انسان از نطفه و خاک، رشد گیاهان از خاک، ریزش بارانها برای گردش گردونه حیات موجودات و وجود آتش در درختان و گیاهان را چه زیبا اشاره کرده اند.
ز ابر آورد قطره ای سوی یم ز صلب آورد نطفه ای در شکم!
از آن قطره لولوی- لالا کند و زین صورتی سرو بالا کند!
دهد نطفه را صورتی چون پری که کردست بر آب صورتگری!؟
یا بگفته نظامی گنجوی:
ای همه هستی ز تو پیدا شده خاک ضعیف از تو توانا شده
آنچه تغییر نپذیرد توئی وانکه نمردست و نمیرد توئی
ص: 342
نصب هر چیز بالاتر و بلندتر قرار دادن آن است، مثل قرار دادن و بلند کردن نیزه یا سنگ و ساختمان نصیب هم سنگی است که بر بالای چیزی قرار دهند جمع آن- نصائب و نصب است، عربها سنگی داشتند که آنرا پرستش میکردند و در پایش قربانی مینمودند، در آیه گفت:
کَأَنَّهُمْ إِلی نُصُبٍ یُوفِضُونَ- المعارج/ 43 و آیه وَ ما ذُبِحَ عَلَی النُّصُبِ- المائده/ 3 که جمع آنرا انصاب هم گفته اند، در آیه:
وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ- المائده/ 90 برای رنج و سختی واژه های- (نصب) و نصب- بکار میرود که با واژه عذاب
__________________________________________________
ما همه فانی و بقا بس تر است ملک تعالی و تقدس تر است
هر که نه گویای تو خاموش به آنچه نه یاد تو فراموش به
سعدی وجود آتش در درخت سبز را چنین میسراید:
چشمه از سنگ برون آرد و باران از میغ انگبین از مگس نخل و دراز دریا بار
گو نظر باز کن و خلقت نارنج ببین ای که باور نکنی فی الشجر الاخضر نار
تا قیامت سخن اندر کرم و رحمت او همه گویند و یکی گفت نیاید ز هزار
نعمتت بار خدایا ز عدد بیرون است شکر انعام تو هرگز نکند شکرگزار
ص: 343
مترادف است، چنانکه در بخل و بخل همین طور گفته میشود. فرمود:
لا یَمَسُّنا فِیها نَصَبٌ- الفاطر/ 35 (سخن بهشتیان است که میگویند سپاس و شکر خدائی را که حزن و اندوه از ما دور نمود و او پاداش دهنده شکر و سپاس است).
باب افعال این فعل مثل- انصبنی کذا- است یعنی مرا به رنج انداخت، شاعر میگوید:
تاوبنی هم مع اللیل منصب- (با رسیدن شب غم و اندوهی جانکاه بمن بر- گشت و مرا فرا گرفت)- هم ناصب- نقطه مقابل- عیشه راضیه- است- نصب همان تعب و رنج و سختی است. در آیه گفت:
لَقَدْ لَقِینا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً- الکهف/ 62 در مسافرتمان این چنین رنجی بما رسید. اسم فاعلش- ناصب است. خدای تعالی فرمود:
عامِلَهٌ ناصِبَهٌ- الغاشیه/ 3 (در وصف دوزخیان است میگوید، همه کارشان رنج و مشقت است- (نصیب) حظ و بهره معین و بر آمده.
أَمْ لَهُمْ نَصِیبٌ مِنَ الْمُلْکِ- النساء/ 53 أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیباً مِنَ الْکِتابِ- آل عمران/ 23 و فَإِذا فَرَغْتَ (فَانْصَبْ)- نشرح/ 7 یعنی (همین که فراغت یافتی به نیایش قیام کن هر چند با زحمت، که بگفته صاحب تبیان هر چند خطاب به پیامبر است اما عمومیت دارد).
ص: 344
ناصبه الحرب العداوه- و نصب له- هر چند که در عبارت دوم واژه- حرب ذکر نشده اما هر دو عبارت بمعنی اینست که- با او جنگ و دشمنی کرد و شرا و بدی برایش پیش آورد.
انصب و نصباء- صفت گوسفندان نر و ماده ایست که شاخها بر آورده اند، و در شتران بمعنی فراخی سینه آنها است، نصاب السکین و نصبه- دسته کارد، و اصل هر چیز را هم نصاب آن گویند (1).
رجع فلان الی منصبه- او به اصلش بازگشت- تنصب الغبار- گرد و خاک برخاست.
نصب الستر- پرده را بر افراشته مثل نصب العلم- پرچم برافراشت، و نیز علامت نصب یعنی فتحه در واژه هاست که در غناء یا موسیقی هم نوعی آهنگ است.
__________________________________________________
ابن فارس برای ریشه- نصب- مشتقات دیگری ذکر میکند، میگوید- نصیب که جمعش نصائب است بمعنی حوض سنگی و سنگ چین اطراف چاههاست که از زمین اطرافش بلندتر است، نصاب مال هم تا حدی است که زکاه در آن واجب است، (مقاییس 6/ 434)- نصب: علائم راهنمائی است و نصاب قانونی نصف یا کمی بیش از نصف در هر چیزی است، دام و تله را هم نصیب میگویند، منصب با کسره حرف اول و فتحه حرف سوم بمعنی سرمایه است اما منصب- با فتحه اول و کسره سوم یعنی اصل و تبار و شرف و مقام و پست اداری جمعش مناصب است، ابن اثیر حدی را نقل میکند که پیامبر فرموده است «فاطمه بضعه منی ینصبنی ما انصبها» ای یتعبنی یعنی فاطمه- علیها السّلام پاره تن من است هر که او را محزون کند و به رنج بیاندازد مرا محزون نموده است (ج 6/ 62 النهایه).
ص: 345
نصح- کار و سخنی است که مصلحت اوست و هم نشین در آن باشد، در آیه گفت: لَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ رِسالَهَ رَبِّی وَ نَصَحْتُ لَکُمْ وَ لکِنْ لا تُحِبُّونَ النَّاصِحِینَ- الاعراف/ 79 (2) و وَ قاسَمَهُما إِنِّی لَکُما لَمِنَ النَّاصِحِینَ- الاعراف/ 21 (3) و آیه وَ لا یَنْفَعُکُمْ نُصْحِی إِنْ أَرَدْتُ أَنْ أَنْصَحَ لَکُمْ- الاعراف/ 62 (4) برای نصیحت خالصانه میگویند- نصحت له الود- چنانکه در عسل خالص هم- ناصح العسل- گفته میشود.
نصحت الجلد- چون را دوختم، ناصح- یعنی خیاط و- نصاح- ریسمان و نخ. در آیه:
تُوبُوا إِلَی اللَّهِ تَوْبَهً (نَصُوحاً)- التحریم/ 8 که به یکی از دو معنی، با اخلاص یا ثابت و استوار تعبیر میشود (توبه با اخلاص و ثابت) نصوح و نصاح هر دو صحیح است مثل- ذهوب و ذهاب- بمعنی
__________________________________________________
سخن صالح پیامبر به قوم نافرمان و تبهکار خویش است که در آغاز زلزله و عذاب و فرجام کارشان بآنها میگوید من ابلاغ رسالت خدای نمودم و شما را نصیحت کردم اما شما از روی جهل و غرور ناصحان را دوست نمیدارید.
شیطان بدروغ سوگند خورد که من خیرخواه شما هستم. منظور حضرت آدم و زوجه اوست.
سخن حضرت نوح به مخالفین است میگوید نصیحت من برای شما سودمند نیست که بخواهم با هم پندتان دهم.
ص: 346
رفتن- احببت حبا خالطته نصاحه- عشق و محبتی را دوست دارم که با اخلاص و ثابت باشد و با این صفات همراه باشد.
نصر و نصرت یعنی یاری و معاونت در آیه گفت:
نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ- الصحف/ 13 و إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ- القصص/ 1 وَ انْصُرُوا آلِهَتَکُمْ- الانبیاء/ 68 و إِنْ یَنْصُرْکُمُ اللَّهُ فَلا غالِبَ لَکُمْ- آل عمران/ 160 و وَ انْصُرْنا عَلَی الْقَوْمِ الْکافِرِینَ- البقره/ 250 و کانَ حَقًّا عَلَیْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِینَ
- الروم/ 47 و إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا- الغافر/ 51 و وَ ما لَهُمْ فِی الْأَرْضِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصِیرٍ- التوبه/ 74 و وَ کَفی بِاللَّهِ وَلِیًّا وَ کَفی بِاللَّهِ نَصِیراً- النساء/ 45 و ما لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصِیرٍ- البقره/ 107 و فَلَوْ لا نَصَرَهُمُ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ- الاحقاف/ 28 یعنی، چرا معبودانی که بآنها تقرب میجستند یاریشان نکردند!؟) و سایر آیاتی از قبیل آیات فوق، یاری و نصرت خداوند بخوبی روشن است (1)، اما یاری
__________________________________________________
نصرت و یاری خداوند نسبت به تمام موجودات که راغب رحمه اللّه آنرا آشکار و روشن میداند یکی تکوینی است که همان رحمانیت خداوند و امداد و افاضه
ص: 347
و نصرت بنده به خداوند، عبارت است از یاری به بندگان خدا و قیام به حفظ حدود احکام خداوند، و پاسداری و رعایت، پیمان خدای، فرمانبرداری از احکام
__________________________________________________
حیات است که در پهنه آفرینش فراگیر است و تمام نظم و گردش عوامل حیاتی بسوی هدف حیات در کارند و از نعمت های بیکرانش برخوردار، رساننده روزی مار و مور اگر چند بی دست و پایند و زور- با ایجاد و زایش آغاز و با تائیدات و سنت های ابدی ازلی او رویش و فرسایش دنبال میشود، اما نصرت و یاری تشریعی و ارادی او نسبت به انسان و تکامل او از بعثت پیامبران و تائید آنان آغاز و تا بی نهایت و حضور در حضرت الهیت ادامه دارد.
بگفته جلال الدین مولوی:
جمله ذرات زمین و آسمان لشگر حقند گاه امتحان
باد را دیدی که با عادان چه کرد آب را دیدی که در طوفان چه کرد؟
آنچه بر فرعون زد آن بحرکین و آنچه با قارون نمودست این زمین
و آنچه آن با بیل با آن پیل کرد و آنچه پشه کله نمرود خورد
و آنکه سنگ انداخت داودی بدست گشت ششصد پاره و لشگر شکست
سنگ میبارید بر اعدای لوط تا که در آب سیه خوردند غوط
گر بگویم از جمادات جهان عاقلانه یاری پیغمبران
مثنوی چندان شود که چهل شتر گر کشد عاجز شود از بار بر
بنابراین پنج شرطی که مقدمه یاری خداوند و یافتن استقامت و نداشتن خوف و حزن و مژده و بشارت بهشت و رضوان خداست در واقع مستجاب شدن دعای انسانها در رسیدن به یاری و نصرت خداوند است مفاهیمی است که از مجموعه آیات قرآنی در این مورد بدست میآید و همان:
1- به یاری بندگان خداوند برخاستن 2- قیام به حفظ حدود احکام او
ص: 348
او و دوری کردن از نواهی اوست، در آیه فرمود:
وَ لِیَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ- الحدید/ 25 و إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُمْ- محمد/ 7 و کُونُوا أَنْصارَ اللَّهِ- الصف/ 14 (انتصار) و استنصار- یاری خواستن است فرمود:
وَ الَّذِینَ إِذا أَصابَهُمُ الْبَغْیُ هُمْ یَنْتَصِرُونَ- الشوری/ 39 و وَ إِنِ اسْتَنْصَرُوکُمْ فِی الدِّینِ فَعَلَیْکُمُ النَّصْرُ- الانفال/ 72 و وَ لَمَنِ انْتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ- الشوری/ 41 و فَدَعا رَبَّهُ أَنِّی مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ- القمر/ 10 (این آیه دعای حضرت نوح است که در برابر قوم جفاکارش از خداوند یاری میطلبد) در این آیه از واژه- انتصار- بجای- نصر و نصرت بکار رفته و نگفته است- انصر- یاریم کن، تا آگاهی و هشداری باشد بر اینکه- نصر و نصرت- به شخص بر میگردد اما- فانتصر- یعنی آنچه از یاری به من میرسد در حقیقت یاری تو و دین تو است زیرا من به امر تو دعوت نمودم پس اگر یاریم کنی خود را و دینت را یاری نموده ای.
(تناصر)- همان تعاون و همیاری است. گفت:
ما لَکُمْ لا تَناصَرُونَ- الصافات/ 25 چه شده است که همیاری ندارید.
__________________________________________________
پاسداری و رعایت پیمان خداوند که بر عهده ماست.
4- پیروی از احکام و فرمانبرداری از او 5- دوری نمودن از نواهی و زشتی هائی که بیان نموده است.
این امور زیر بنای یاری خداوند است و همه جا چنین است.
ص: 349
(نصاری)- اصحاب حضرت عیسی علیه السّلام هستند که گفته این نام از آیه:
کُونُوا أَنْصارَ اللَّهِ کَما قالَ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ لِلْحَوارِیِّینَ مَنْ أَنْصارِی إِلَی اللَّهِ؟ قالَ الْحَوارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ- آل عمران/ 52 و نیز گفته اند نصاری- به نام قریه نصران- منسوب است- نصرانی- همین نسبت را میرساند و جمعش- نصاری- است.
قالَتِ الْیَهُودُ لَیْسَتِ النَّصاری عَلی شَیْ ءٍ- البقره/ 113 نصر ارض بنی فلان- یعنی زمین آنها باران خیز است. زیرا- مطر- که همان باران است- نصره الارض- نصرت فلانا- به او بخشش نمودم، که این معنی یا از- همان- نصر الارض- و یا از یاری و کمک مشتق شده.
نصف هر چیز یکی از دو قسمت آن است. گفت:
وَ لَکُمْ نِصْفُ ما تَرَکَ أَزْواجُکُمْ إِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُنَّ وَلَدٌ وَ إِنْ کانَتْ واحِدَهً فَلَهَا النِّصْفُ- النساء/ 12 و فَلَها نِصْفُ ما تَرَکَ- النساء/ 176 نصفان- ظرفی که نصفش پر است. نصف النّهار و انتصف- روز به نیمه رسید. نصف الازار- ساقه و پائین جامه و لباس.
نصف- پیمانه ایست که گوئی نصف پیمانه اصلی و بزرگتر است و نیز بمعنی مقنعه و روسری زنان. که در واقع از نصف مقنعه بزرگتر است. شاعر میگوید:
سقط النصیف و لم ترد اسقاطه فتناولته و القتنا بالید (1)
__________________________________________________
شعر از نابغه ذبیانی شاعر قبل از اسلام است که در باره عفت و پاکدامنی
ص: 350
بلغنا منصف الطریق- به نیمه راه رسیدیم- منصف- شربتی که با جوشاندن نصف شده است.
انصاف- در معامله یعنی به عدالت داد و ستد کردن بطوریکه در سود و زیان برابر خریدار بهره مند شود (به نسبتی سود ببرد که در خریدن جنس از دیگری سود داده است یا زیان برابر).
نصفه- در خدمتگزاری بکار میرود- ناصف- خدمتگزار جمعش- نصف زیرا در برابر سودی که از هم نشین خود میبرد سود میرساند. انتصاف و استنصاف مطالبه کار و خدمت.
ناصیه- رستنگاه موی جلو سر- که بصورت افعال- نصوت- انتصته و ناصیه بکار میرود یعنی موی پیشانی و جلو سرش را گرفتم. در آیه گفت:
ما مِنْ دَابَّهٍ إِلَّا هُوَ آخِذٌ بِناصِیَتِها- هود/ 56 یعنی (زمام وجودی هر جنبنده بدست مشیّت اوست و او تمکن از آنها دارد) گفت:
__________________________________________________
همسرش میگوید- چون روسریش را محکم نگهداشت و آنرا دست گرفت افتادن از سرش عیب و رسوائی برای او ایجاد نکرد. بنوشته ازهری ابو سعید گفته است نصیف یا مقنعه و روپوش سر، پوششی زینتی برای زن است که روی لباسش میپوشد و چون مانند پرده و حجابی او را از دیدگان دیگران مانع میشود نصیف نامیده شده و اگر این روسری از سر بیفتد تا اینکه موهایش آشکار میشود چون چهره او را نمیپوشاند و صورتش قبلا هم باز بوده با نگهداشتن آن رسوائی متوجه او نمیکند.
(تهذیب 12/ 204 ازهری)
ص: 351
لَنَسْفَعاً بِالنَّاصِیَهِ- العلق/ 15 حدیثی از عایشه (رض) هست که «ما لکم تنصون میتکم» یعنی چرا مرده ها را با جلو سر میکشید.
فلان ناصیه قومه- او چشم و سر آن گروه است یعنی رئیس آنهاست- انتصی الشعر- موی سرش بلند شد. بهترین جای چراگاه را هم- نصی میگویند.
فلان نصیه قوم- او بهترین آنهاست که بهمان چراگاه خوب تشبیه شده است.
میگویند نضج اللحم- گوشت پخته شد، مصدرش- نضج و نضج- است در آیه فرمود:
کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیْرَها- النساء/ 56 و از این واژه عبارت- ناقه منضجه- است یعنی شتری که زمان زائیدنش بگذرد و دیر شود. نضیج الرأی- کسی که در نظرات و رأیش استوار و محکم است.
میگویند نضدت المتاع- جنس ها را روی هم انباشتم، پس آنها را منضود و نضید گویند نضد- تختی که متاع و جنس روی آن قرار دهند، آیات:
طَلْحٍ مَنْضُودٍ- الواقعه/ 29 و طَلْعٌ نَضِیدٌ- ق/ 10 از همین معنی استعاره شدن یعنی میوه های خرما که متراکم بر خوشه ها قرار دارد.
نضد- ابرهای متراکم- انضاد القوم- گروه مردم- نضد الرجل- عموها
ص: 352
و دائی های انسان که او را یاری میرسانند.
نضره و نضاره یعنی زیبائی و (جمال و خلوص) در آیه گفت:
نَضْرَهَ النَّعِیمِ- المطففین/ 24 (در چهره ابرار و بهشتیان و رخسارشان نشاط و شادمانی نعمت های بهشتی نمایان است) یعنی درخشش و فروغ نعمت ها. و گفت:
وَ لَقَّاهُمْ نَضْرَهً وَ سُرُوراً- الانسان/ 11 فعل این واژه نضر- ینضر و اسم فاعلش ناضر است که نضر- ینضر- نیز گفته شده آیه:
وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَهٌ إِلی رَبِّها ناظِرَهٌ- القیامه/ 22 (1)
__________________________________________________
در آیه فوق و آیات بعد از آن خداوند چهره و رخسار دو گروه را در قیامت ترسیم و بیان میکند گروه اول ابرار و بهشتیان که با عبارت- وجوه یومئذ ناضره- و گروه دوم- وجوه یومئذ باسره- یادآوری شده است یعنی بهشتیان با چهره هائی شادمان و مسرور و گروه دیگر با چهره هائی غمگین و محزون ظاهر میشوند صفت بعدی آنها که- الی ربها ناظره- و- تظن این یفعل بها فاقره- در ذیل واژه نظر بیان میشود، و اینکه چرا- ناظره از واژه نظر رؤیت و دیدن با چشم سر نیست بلکه نگریستن و بینش جان و روح است.
مفسرین و فرهنگنامه نویسان در ذیل- نضر- حدیثی از پیامبر صلّی اللّه علیه و اله نقل نموده اند که فرموده است «نضر اللّه عبدا (یا- رجلا و یا امرءا) مسمع مقالتی فوعاها، ثم اداها التی من لم یسمعها» یعنی خداوند روشن و شادمان نموده است.
ص: 353
و عبارت نضر اللّه وجهه- که جمله ایست دعائیه یعنی خداوند چهره اش شادمان و نورانی کند.
اخضر ناضر- شاخه ای سبز و زیبا. نصر و نضیر- یعنی طلا و زر بخاطر روشنی و پاکی آن.
قدح نضار- جامی زرین و خالص مانند شمش طلا. اما قدح نضار- بصورت مضاف و مضاف الیه یعنی کاسه ای که از چوب شوره گز ساخته شده. (درختی است که بهترین ظروف از آن ساخته میشود).
نطحه- حیوانی که در اثر شاخ زدن به او مرده است. در آیه گفت:
وَ الْمُتَرَدِّیَهُ وَ النَّطِیحَهُ- المائده/ 3 (آیه سوم سوره مائده است در باره گوشتهای حرام که از آن جمله حیواناتی که در اثر خفه شدن یا سقوط یا شاخ زدن بهم مرده اند).
نطیح یا ناطح- آهو یا پرنده ای که بسوی انسان بیاید گوئی که شاخت میزنند که آنرا شوم دانسته اند.
رجل نطیح- مردم شوم، نواطیح الدهر- سختی های روزگار- فرس- نطیح اسبی که بیشتر موهای یال و سرش سپید است.
__________________________________________________
چهره و رخسار کسی را که سخن مرا میشنود، بخاطر میسپارد و به دیگران که نشنیده اند میرساند (صحاح- اساس البلاغه فقط ازهری و طریحی حدیث را کامل نوشته اند و تهذیب 12 مقاییس 5 مجمع البحرین).
ص: 354
نطفه: آب صاف که به نطفه انسان نیز تعبیر شده است، گفت:
ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَهً فِی قَرارٍ مَکِینٍ- المؤمنون/ 13 و مِنْ نُطْفَهٍ أَمْشاجٍ- الانسان/ 20 و أَ لَمْ یَکُ نُطْفَهً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنی- القیامه/ 37 مروارید را هم بطور کنایه نطفه- گویند و از این معنی عبارت صبی منطف- است کودکی که گوشواره در گوش دارد- نطف- دلو آب، شبی هم که تا صبح باران ببارد لیله یطوف- گویند، ناطف- مایعات و هم چنین شیر و شکر و تخم مرغ یا جامه روی نانهای شیرینی.
فلان منطف المعروف- و ینطف بسوء- یعنی او کار نیکی را فاسد و پلید و آلوده میکند.
واژه نطق- در عرف سخن صداهای جدا جدائی است که زبان آنرا آشکار میکند و گوشها آنرا میشنوند و حفظ میکنند. در آیه گفت:
ما لَکُمْ لا تَنْطِقُونَ- الصافات/ 92 (سخن حضرت ابراهیم به بتان است میگوید چرا نمی خورید و چرا سخن نمیگوئید) واژه نطق- یعنی سخن گفتن همواره در مورد انسان بکار میرود نه در غیر او مگر به روش پیروی از آن معنی مثل- ناطق و صامت- منظور از ناطق چیزی است که خدا دارد و صامت بی صدا است به حیوانات ناطق نمیگویند مگر
ص: 355
آنرا مقید کنند یا به روش تشبیه مثل سخن شاعر که میگوید:
عجبت لها انی یکون غناؤها فصبحا و لم تفغر لمنطقها فما
یعنی (از آواز او در شگفتم که چگونه با این روشنی میخواند در حالیکه دهانی برای نطق او باز نشده است و نیست).
علمای منطق به نیروئی که انگیزه سخن گفتن است نطق- میگویند، توجهشان باین است که همانطور که برای حد و تعریف انسان گفته اند «انسان موجودی است زنده، ناطق و سخنگو که میمیرد» پس نطق- لفظی است مشترک برای بیان نیروی درونی انسان که او را به کلام و سخن گفتن وامیدارد و نیز نطق- همان سخنی است که با صداها آشکار و قابل فهم هست. و ناطق به آنچه را که دلالت بر چیزی دارد گفته میشود، از این روی به حکیمی گفته شد، ناطق و صامت- چیست پاسخ داد دلایل و استدلالاتی که خبر دهنده هستند و عبرت هائی که آموزنده و سازنده (1) هستند در آیه گفت:
__________________________________________________
پرسشی که از شخص حکیم و فیلسوف شده است که- ما الناطق الصامت- ناطق خموش و ساکت و بی نطق و زبان چیست؟ و او دلالت خبر دهنده و عبرت های آموزنده را ناطق صامت معرفی میکند و در قرآن آیات زیادی در این معنی از موجودات، زمین، دگرگونی ها و تبدیل آثار و تمدن اقوام به ویرانه ها با گردش زمین، و پیدایش روز و شب حرکت ستارگان با تمام زیبائی هاشان، سرنوشت نکبت بار قارونها و فرعونها و ستمگران تاریخ با یاد آوری و عبرت آفرین و خبر دهنده معرفی میکند. (لقد کان فی قصصهم لعبره لاولی الالباب) مولوی این معانی را چه زیبا سروده است میگوید:
جمله ذرات عالم نهان با تو میگویند روزان و شبان
ما سمیعیم و بصیریم و هشیم با شما نا محرمان ما خامشیم
ص: 356
لَقَدْ عَلِمْتَ ما هؤُلاءِ یَنْطِقُونَ- الانبیاء/ 65 اشاره به اینست که آنها از جنس انسانها و ناطق صاحب عقل و خرد نیستند در آیه گفت:
قالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذِی أَنْطَقَ کُلَّ شَیْ ءٍ- فصلت/ 21 در باره این آیه گفته شده، مقصود اعتبار و پند گرفتن است که اعضاء انسان بر کارهای زشت او در قیامت گواهی میدهد و معلوم است که اشیاء نطق و سخن شان همان جهت عبرت گرفتن از وجود آنهاست که خرد نوعی نطق است و گفت:
عُلِّمْنا (مَنْطِقَ الطَّیْرِ)- النمل/ 16 صدای حیوانات به اعتبار حضرت سلیمان که آنها را می فهمید نطق نامیده شده، پس کسی که این معنی را از چیزی بفهمد نسبت به او ناطق است هر چند که موجودی ساکت و صامت باشد و نسبت به کسی که نمی فهمد بدون نطق و صامت است هر چند که ناطق باشد (مثل زبانهای مختلف برای کسانی که آن زبانها را نمی فهمند) در آیه فرمود:
هذا کِتابُنا (یَنْطِقُ) عَلَیْکُمْ بِالْحَقِّ- الجاثیه/ 29 زیرا کتاب ناطقی است و خبر دهنده ایست که بینائی و چشم انسان آنرا درک میکند. همانطور که سخن و کلام کتابی است که گوش آنرا میشنود و درک میکند.
__________________________________________________
از جمادی سوی جان جان شوید غلغل اجزای عالم بشنوید
تا شما سوی جمادی میروید محرم جان جمادان کی شوید
پس چو از تسبیح یادت میدهد آن دلالت همچو گفتن می بود
این بود تأویل اهل اعتزال وای آن کس کو ندارد نور حال
ص: 357
در باره شهادت اعضاء علیه انسان در قیامت و پرسش از آنها که چرا علیه ما شهادت میدهید گفت:
قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَیْنا؟ قالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذِی أَنْطَقَ کُلَّ شَیْ ءٍ- فصلت/ 21 که گفته اند این پرسش و نطق با همان صوت و صدائی است که شنیده میشود و یا اینکه بهمان معنی اعتباری است که قبلا شرح داده شد و خداوند به آنچه که در حیات آخرت رخ میدهد داناتر است (1)، و نیز گفته شده حقیقت نطق و سخن لفظی است که مانند نطاق یعنی کمربند که بر تن انسان قرار میگیرد و آنرا در میان میگیرد سخن و نطق هم از همین معنی است.
منطق و منطقه- یعنی کمربند، شاعر میگوید- و ابرح مادام اللّه قوی- بحمد اللّه منتطقا مجیدا- (2) گفته اند- منطقا- یعنی اسم را بدون اینکه
__________________________________________________
جلال الدین مولوی این معانی را چه زیبا بیان کرده میگوید:
دست بر طالم گواهی میدهد لشگر حق میشود سر می نهد
روز محشر هر نهان پیدا شود هم ز خود هر مجرمی رسوا شود
دست و پا بدهد گواهی با بیان بر فساد او به پیش مستعان
دست گوید من چنین دزدیده ام لب بگوید من چنین بوسیده ام
چشم گوید غمزه کردستم خرام گوش گوید چیده ام سوء الکلام
گر سیه کردی تو نامه عمر خویش توبه کن زانها که کردستی به پیش
بیخ عمرت را بده آب حیات تا درخت عمر گردد با ثبات
شعر از خداش بن زهیر است که با توجه به واژه- نطق و منطق- دو معنی دارد:
1- میگوید: تا خداوند قوم و قبیله ام را پایدار میکند من با سپاس از خداوند
ص: 358
سوارش باشم راهنمائی میکنم، که اگر غیر از این بیت شعر در این معنی نبود، احتمال اینکه- منتطقا- یعنی کسی که محکم کمرش را برای جنگ بسته است بیشتر بود. مثل ضرب المثل- «من یطل ذیل ابیه ینتطق به» یعنی کسی که برادر و خواهر زیاد از پدرش دارد او را یاری میرسانند، و نیز- منطق المجید- کسی است که به خوبی سخن میگوید.
نظر- بر گرداندن و توجه دادن چشم ظاهر و چشم باطن برای دیدن و ادراک چیزیست. که مقصود از این عمل تأمل و تحقیق در باره آن است. و نیز مقصود از دیدن و تأمل بدست آوردن معرفت و شناختی است که بعد از تحقیق حاصل میشود و آنرا- رویه- یعنی اندیشه و تدبر گویند.
- نظرت فلم تنظر- یعنی نگاه کردی امّا اندیشه و تأمل نکرده ای در آیه گفت:
قُلِ انْظُرُوا ما ذا فِی السَّماواتِ- یونس/ 101 یعنی تأمل و اندیشه کنید که در آسمانها چیست؟
در نزد- عامه- یعنی (برادران اهل تسنن) به کار بردن واژه- نظر- بیشتر در- بصر- یا دیدن با چشم سر است.
__________________________________________________
آنها را به نیکوئی میستایم.
2- در مآخذ دیگر بجای- بحمد اللّه- عبارت- علی الاعداء- هست پس معنی اینست که میگوید:
تا خداوند قوم مرا یاری میرساند و پایدارشان میدارد همتم بر میان ستودن آنها علیه دشمنان است.
ص: 359
ولی- نظر- بمعنی بصیرت یا دیدن با چشم عقل در نزد خاصه (شیعیان) بکار بردنش بیشتر است (1). در آیه گفت:
__________________________________________________
تمام مفسرین و فرهنگنامه نویسان در آیه فوق و- ناظره و نظر- بحث کرده اند، ابو الحسن علی بن اسمعیل اشعری متوفای (330) هجری در کتاب- مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلین- ج 1 ص 265 مینویسد «و اجمعت المعتزله علی ان اللّه لا یری بالابصار، و اختلفت هل یری بالقلوب» یعنی «تمام معتزله بر اینکه خداوند با چشم سر دیده نمیشود اتفاق نظر دارند و در باره اینکه با چشم دیده میشود یا خیر اختلاف نظر هست» معلوم نیست این مسائل قبل از این که با نقل قول ها و احادیث از زبان عکرمه و مجاهد و مقاتل و قتاده و شعبی و دهها راوی حجت قرار گیرد چرا به خود قرآن رجوع نشود مثلا در مورد همین آیه در سوره انعام آیه 103 میفرماید: لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ او را هیچ چشمی درک نمی کند و حال اینکه او بینندگان را مشاهده میکند و او لطیف و خبیر است).
و در آیه 198 سوره انفال میگوید وَ تَراهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ ای پیامبر تو می بینی که آنها (بتان و بت پرستان) به تو مینگرند ولی نمی بینند. و در آیه دیگر میفرماید: لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها پس ناظره- در آیه مورد بحث اشاعره و معتزله، دیدن و درک حقیقت خداوند با چشم سر و نظر نیست بلکه چشم دل است که حقیقت را در مییابد و حق را که میتوان درک و مشاهده کرد.
راغب هم میگوید- نظرت الی کذا- وقتی است که ننگری و چشم بیندازی چه او را به بینی و چه ندیده باشی. اما- نظرت- فیه یعنی او را به بینی و در باره اش تدبر کنی. مولوی هم نظر معتزله را تائید میکند و میگوید:
این بود تأویل اهل اعتزال وای آن کن کو ندارد نور حال
متأسفانه باید بگوئیم تفاسیری که تاکنون نوشته شده در عین مفید بودن و
ص: 360
وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَهٌ إِلی رَبِّها ناظِرَهٌ- القیامه/ 23 که اگر بگوئی- نظرت الی کذا- یعنی چشمت را بسوی او دوخته ای چه به بینی و چه ندیده باشی، اما- نظرت فیه- یعنی او را دیدم و اندیشیدم.
__________________________________________________
پر محتوی بودن بگفته امام امت ترجمه هائی از قرآن است تنها تفسیر قرآن به قرآن و از قرآن با کمک ضروری احادیث همین اثر گرانقدر و بی نظیر راغب اصفهانی است (رحمه اللّه علیه) که قرآن را با تمایلات، افکار و سلیقه ها و نظرات از پیش ساخته خویش تفسیر نکرده است و امروز کشورهای اسلامی و مسلمانان به این بیماری مزمن دچارند که هر گروه و مرد سیاسی راه و روش خود را با آیه ای از قرآن توجیه میکند بدون اینکه احاطه کامل به تمام قرآن داشته باشد و از عام و خاص، ناسخ و منسوخ، محکم و متشابه، مقید و مطلق ... آگاهی داشته باشند و همین است که در سوره فرقان آیه 30 از شکوه پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در باره پیروان ناآگاه خویش اطلاع میدهد که میگوید (و قال الرسول یا رب ان قومی اتخذوا هذا القرآن مهجورا) و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله از قوم خودش شکوه دارد که قرآن را مهجور نهاده و آنرا عملا ترک کرده اند، اما نسبت به اقوام مسلمان دیگر در چهار آیه قرآن میفرماید قومی که در آینده خدا را دوست دارند و خدا هم آنها را دوست دارد علیه کفار میشورند و سر افرازی دارند و با مؤمنین برادر و فروتن هستند از تبار سلمان فارسی اند.
در مورد آیه فوق (وجوه یومئذ ناضره الی ربها ناظره) طبرسی و فخر رازی از ابو مسلم اصفهانی نقل میکنند که میگوید تفسیرش اینست که: «ابرار و نیکان در قیامت- مومله لتجدید الکرامه- در چهره هاشان آرزومندی و امیدواری به تجدید بخشایش و کرامت الهی دیده میشود، چنانکه میگویند- چشمم به خداوند متوجه است و چون چشم عضوی از چهره آدمیست و بعضی از اعضاء رخسار و چهره است به آن اضافه شده» پس وجوه یا وجود و توجه شخص انسان امیدواری به رحمت و نعیم حق دارد و سخن از دیدن و ندیدن بکلی دور از معنی و مفهوم آیه است.
ص: 361
گفت: أَ فَلا یَنْظُرُونَ إِلَی الْإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ- الغاشیه/ 17 آیا به خلقت شتران نمی نگرند و نمی اندیشند که چگونه آفریده شده؟
(نظرت فی کذا)- در آن اندیشیدم مثل آیه:
فَنَظَرَ نَظْرَهً فِی النُّجُومِ فَقالَ إِنِّی سَقِیمٌ- الصافات/ 88 و أَ وَ لَمْ یَنْظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ- الاعراف/ 185 این آیه تشویقی است بر تأمل و اندیشیدن در حکمت خداوند در باره آفرینش اوست.
اما نظر خداوند به بندگانش همان احسان و افاضه نعمت هایش بر آنهاست چنانکه در باره گروهی که عهد خدای و سوگندهای خود را به متاع کم بهای دنیا میفروشند مشمول رحمت خداوند در قیامت نخواهند بود.
وَ لا یُکَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَ لا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیامَهِ- آل عمران/ 77 از این جهت است که میفرماید:
کَلَّا إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ- المطففین/ 15 (نظر) بمعنی انتظار هم هست میگویند- نظرته انتظرته و انظرته- یعنی آنرا به تأخیر انداختم، در آیه گفت:
وَ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ- هود/ 122 و فَهَلْ یَنْتَظِرُونَ إِلَّا مِثْلَ أَیَّامِ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِهِمْ- یونس/ 102 و قُلْ فَانْتَظِرُوا إِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ- الاعراف/ 71 و انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِکُمْ- الحدید/ 13 و وَ ما کانُوا إِذاً مُنْظَرِینَ- الحجر/ 8.
ص: 362
و قالَ أَنْظِرْنِی إِلی یَوْمِ یُبْعَثُونَ- الاعراف/ 14 و قالَ إِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ- الاعراف/ 15 و فَکِیدُونِی جَمِیعاً ثُمَّ لا تُنْظِرُونِ- هود/ 55 و گفت لا یَنْفَعُ الَّذِینَ کَفَرُوا إِیمانُهُمْ وَ لا هُمْ یُنْظَرُونَ- السجده/ 29 و فَما بَکَتْ عَلَیْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ وَ ما کانُوا مُنْظَرِینَ- الدخان/ 29 در باره فرعون و پیروان کفر پیشه و مشرک اوست که بعد از غرق شدن در نیل میگوید اینان چه بسیار باغ و بستانها و چشمه های آب و کشت و زرعها و کاخهای با شکوه را رها کردند و از آن ناز و نعمت ها که آنها را فرا گرفته بود دور شوند و بر مرگشان چشم زمین و آسمان هم نگریست و بر هلاکتشان مهلت نیافتند).
مهلت نیافتن بر هلاکت که در آیه آمده است اشاره و هشداریست بر اینکه در آیه دیگر میفرماید:
فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَهً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ- الاعراف/ 34 (زمانی که اجلشان برسد لحظه ای و ساعتی هم پس و پیش ندارد) و آیه: إِلی طَعامٍ غَیْرَ ناظِرِینَ إِناهُ- الاحزاب/ 53 (1)
__________________________________________________
در باره دعوت نمودن پیامبر افرادی را برای طعام و غذاست که نیکوترین روش انسانی را برای انسانها یادآوری میکند میگوید اگر دعوت شدید حتما با اجازه میزبان باشد و زودتر از موعد هم نروید که چشمانتان به انتظار غذا و ظروف آن باشد پس از صرف غذا هم مزاحمت ایجاد نکنید و پراکنده شوید).
ص: 363
و فَناظِرَهٌ بِمَ یَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ- النمل/ 35 (1) و هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ یَأْتِیَهُمُ اللَّهُ فِی ظُلَلٍ مِنَ الْغَمامِ وَ الْمَلائِکَهُ- البقره/ 210 (آیا منتظرند که خداوند در سایه ابرها و فرشتگان ظاهر شود).
و هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا السَّاعَهَ أَنْ تَأْتِیَهُمْ بَغْتَهً وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ- الزخرف/ 66 و ما یَنْظُرُ هؤُلاءِ إِلَّا صَیْحَهً واحِدَهً- الصاد/ 15 (دو آیه اخیر انتظار رسیدن رستاخیز و آستانه قیامت است که با بانگی فراگیر آغاز میشود و بی خبران از خدا و قیامت در حال جهل و ناآگاهی هستند) امّا در آیه:
رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ- الاعراف/ 143 در باره درخواست حضرت موسی علیه السّلام است که میگوید پروردگارم خود را به من بنمایان تا ترا به بینم، شرح و بحث در حقایق این آیه فرصتی دیگر در کتابی دیگر میخواهد.
واژه- (نظر)- در معنی تحیر و شگفت زدگی در کارها بکار میرود مثل:
فَأَخَذَتْکُمُ الصَّاعِقَهُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ- البقره/ 55 و وَ تَراهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ- الاعراف/ 198 و وَ تَراهُمْ یُعْرَضُونَ عَلَیْها خاشِعِینَ مِنَ الذُّلِّ یَنْظُرُونَ مِنْ طَرْفٍ خَفِیٍّ
__________________________________________________
سخن بلقیس ملکه سبا است میگوید- من هدیه ای برای سلیمان میفرستم تا به بینم فرستادگانم از او چگونه پاسخی میآورند!؟
ص: 364
- الشوری/ 45 (1) و وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْظُرُ إِلَیْکَ- یونس/ 43 و أَ فَأَنْتَ تَهْدِی الْعُمْیَ وَ لَوْ کانُوا لا یُبْصِرُونَ- یونس/ 43 در تمام پنج آیه اخیر واژه- نظر- سرگشتگی و تحیری است که دلالت بر اندک بی نیازی دارد. (1- به صاعقه و حوادث بی توجه 2- به پیامبر مینگرند اما با تحیر و کم توجهی، 3- به دوزخ از گوشه چشم، 4- و باز به پیامبر با شگفتی، 5- و به هدایت بدون درک و تأمل).
و وَ أَغْرَقْنا آلَ فِرْعَوْنَ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ- البقره/ 5 گفته اند بمعنی- مشاهدون و تعتبرون- است یعنی میدیدید توجه میکردید شاعر میگوید: نظر الدهر الیهم فابتهل- آگاهی بر اینست که روزگار هلاکشان کرد.
حی نظر- قبیله و مردمی که همسایه و مجاور یکدیگرند و یکدیگر را می بینند، مثل سخن پیامبر صلّی اللّه علیه و اله که فرموده است «لا یتراءی ناراهما» آتش هایشان نزدیک بهم نیست (2)، نظیر یعنی همانند که اصلش مناظر است گوئی که آن دو
__________________________________________________
ستمگران را در قیامت می بینی که به دوزخ متوجهشان کنند و آنها با ذلت و ترس از گوشه چشم به دوزخ مینگرند ... و ان الظالمین فی عذاب مقیم- و آنان در عذاب ابدی گرفتارند.
شریف رضی (رحمه اللّه علیه) در کتاب ارزشمند (المجازات النبویه) حدیثی را که راغب رحمه اللّه به عبارتی از آن اشاره کرده بطور کامل با تفسیر آن این چنین نقل میکند: «و من ذلک قوله علیه السّلام، انا بری من کل مسلم مع مشرک، قیل و لم یا رسول اللّه؟ قال لا تراء ناراهما».
ص: 365
بقدری شبیه هم هستند که بهم مینگرند و همسان و هم آوردند.
به نظره- به او چشم زخم رسیده که اشاره به سخن شاعریست که میگوید و قالوا به من اعین الجن نظره- گفتند از پریان چشم زخم باو رسید.
مناظره- گفتگوی رو در روی و نبرد نظری با سخن و خطابه است و نیز بیان آنچه را که به بصیرت درک میشود (1).
__________________________________________________
یعنی من از مسلمانی که با مشرک در یکجا ساکن باشد بیزارم، پرسیدند چرا یا رسول اللّه، فرمود آتش هاشان به هم نزدیک نیستند. شریف رضی میگوید این عبارت مجاز است و دو وجه یا دو معنی دارد.
اول- برای مسلمان شایسته نیست که با مشرک هم خانه شود بطوریکه آتش آنها یا خودشان بیکدیگر نزدیک باشند.
دوم- مقصود آتش حرب است که بطور کنایه جنگ را به آتش مثل میزنند چنانکه در قرآن هم چنین مجازی بکار رفته میگوید کُلَّما أَوْقَدُوا ناراً لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ- المائده/ 64 گوئی که پیامبر صلّی اللّه علیه و اله گفته است مسلمان و مشرک اگر جنگ میکنند شعله های جنگشان و نتیجه کارشان مختلف است مسلمان در جنگ هدفش دعوت به رشد و هدایت است و مشرک دعوتش به جهالت و گمراهیست پس لا یتراءی ناراهما- ص 170 و 171 المجازات النبویه- این حدیث تفسیر آیاتیست که میگوید غیر مسلمان یار و محرم خود نگیرید.
وجوهات و معانی گوناگونی که در واژه- نظر- با این گستردگی و شرح و بیان که دانشمند و مفسر بی نظیر مرحوم راغب نموده است و به سی آیه از قرآن استشهاد نموده براستی با توجه و مطالعه سایر تفاسیر از گذشته و حال بخوبی می فهمیم که این بینش و علم همان نوریست که خداوند بر دلهای پاک و پارسا افاضه میکند و سر افرازی و افتخار مکتب اسلام است.
ص: 366
نظر- همان بحث و بررسی است که فراگیرتر و اعم از قیاس است هر قیاس
__________________________________________________
خلاصه معانی چنین است:
1- نظر: نگریستن با چشم ظاهر برای درک و فهم چیزی 2- نظر: توجه با چشم دل و باطن برای درک و فهم چیزی 3- نظر: تأمل و دقت و اندیشه 4- نظر اللّه تعالی: احسان و بخشش خداوند 5- نظر: بمعنی انتظار 6- انظار: تأخیر و درنگ و هم چنین- نظره بهمین معنی است 7- نظر: شگفتن و حیرت در کارها 8- نظر: همسایه و مجاور 9- نظر: تفکری که به علم یا گمان برسد 10- ناظر: سیاهی وسط مردمک چشم 11- ناظره و منظره: مراقب و نگهبان 12- مناظره: جدال لفظی در حدیثی آمده است که: «لا ینظر اللّه الی صورکم و اموالکم و لکن الی قلوبکم و اعمالکم «خداوند به صورتها و اموال نمی نگرد ولی به دلها و اعمال مینگرد تفسیر همان آیه ای است که میگوید- گوشت قربانی بخدا نمیرسد ولی تقوی و پارسائی تان بخدا میرسد.
نظر با دیدگان و ابصار برای اجسام است ولی نظر با بصائر برای معانی است.
ابن اثیر در النهایه مینویسد پیامبر فرموده است نظر به چهره علی علیه السّلام عبادت است معنایش اینست که همین که علی علیه السّلام برای نبرد حاضر میشد، مردم می گفتند لا اله الا اللّه ما اشرف هذا الفتی. لا اله الا اللّه. ما اعلم هذا الفتی، لا اله الا اللّه ما اکرم هذا الفتی، ای ما اتقی لا اله الا اللّه، ما اشجع هذا الفتی، فکانت رویته
ص: 367
و مقایسه ای نظر است اما هر نظر قیاس نیست.
نعجه: گوسپند کوهی و گاو وحشی و جمعش نعاج است. گفت:
إِنَّ هذا أَخِی لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَهً وَ لِیَ نَعْجَهٌ واحِدَهٌ- الصاد/ 23 بصورت فعل مثل- نعج الرجل- یعنی گوشت بز خورد و ترش کرد و سنگین شد. انعج الرجل- بزش چاق شد- نعج- سپیدی- ارض ناعجه- زمین نرم.
نعاس: خواب کم و سبک در آیه گفت:
إِذْ یُغَشِّیکُمُ النُّعاسَ أَمَنَهً- الانفال/ 11 گفته شد نعاس در این آیه آرامش و سکون است، و اشاره به سخن پیامبر است که فرمود «طوبی لکل عبد نومه» هر بنده ای که آرامش دارد پاک و شادمان باد.
بانگ و صدای چوپان. در آیه گفت:
کَمَثَلِ الَّذِی یَنْعِقُ بِما لا یَسْمَعُ إِلَّا دُعاءً وَ نِداءً- البقره/ 171 (مثل کفار در برابر شنیدن سخنان حق پیامبران و درک نکردن آن مانند
__________________________________________________
تحملهم علی کلمه التوحید». (النهایه ج 5 ص 77) یعنی چهره علی علیه السّلام مردم را به کلمه توحید توجه میداد و می گفتند این جوان چقدر بزرگوار، عالم، بخشنده پرهیزکار و شجاع و دلیر است.
ص: 368
حیوانیست که آنرا بانگ رسد و هیچ درک و فهمی نداشته باشد، کفار هم از شنیدن آیات حق گنگ و کورند.
واژه- نعل- معروف و شناخته شده است (که بر کف و دست و پای ستوران میزنند) در آیه گفت:
فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ- طه/ 12 ای موسی علیه السّلام کفشهایت را از پایت دور کن. که در وادی مقدّس هستی من تو را برسالت برگزیدم.
نعل اسب هم به کفش تشبیه شده است، نعل السیف- آهن نوک غلاف شمشیر- فرس منعل- اسبی نعل شده ای که نزدیک سم او لکه سپیدی باشد، رجل ناعل و منعل- مردی که به ثروتمندی تعبیر میشود چنانکه- حافی- فقیر است.
نعمت با کسره حرف اوّل بمعنی- نیکوئی و حالت نیکوست. این وزن یعنی- فعله- بیانگر حالتی است که انسان بر آن حالت است مثل- جلسه- حالتی از نشستن انسان و- رکبه- حالت سواری بر مرکب است. اما نعمت- با فتحه حرف اول یعنی آسایش و رفاه داشتن ماه واژه های- ضربه و شتمه- بمعنی یکبار زدن و همگی بر بنای اسم مره است.
بکار بردن نعمت- در مورد نیکوئی کم یا زیاد هر دو بصورت اسم جنس بکار میرود، در آیه گفت:
وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَهَ اللَّهِ لا تُحْصُوها- ابراهیم/ 34
ص: 369
و اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ- البقره/ 40 و وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی- المائده/ 3 و فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَهٍ مِنَ اللَّهِ- آل عمران/ 174 و آیات زیاد دیگر.
(انعام)- رساندن نیکی به دیگران است، که فقط در مورد انسان بکار میرود و در باره موجودات دیگر غیر از انسان گفته نمیشود مثلا نمیگویند- انعم فلان علی فرسه- او به اسبش انعام کرد که غلط است. خدای تعالی فرمود:
أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ- الفاتحه/ 7 (قسمتی از سوره حمد است که در نمازها میگوئیم که بر آنها نیکوئی کردی). و آیه:
وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذِی أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِ- الاحزاب/ 37 و وَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِ- الاحزاب/ 37 (نعماء) در برابر ضراء بکار میرود یعنی شادی در مقابل فلاکت و بدبختی.
در آیه گفت:
وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ نَعْماءَ بَعْدَ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ- هود/ 10 یعنی اگر انسان را حالتی شادی بخش پس از سختی و رنج برسد فریفته و مغرور میشود (1).
__________________________________________________
و (2) اشاره به آیاتی از سوره های هود و فجر است که به یکی از حالات طبیعی انسان که بایستی با نیروی ایمان و عمل آنرا به کمال برساند و تعدیل کند توجه میدهد و در سوره های مؤمنون و معارج شرایط کمال را یادآوری مینماید و برای درک و فهم دو آیه فوق که خلاصه است به تفصیل بیان میکند میگوید: (ان الانسان
ص: 370
نعمی- یعنی نیک بختی ضد- بوسی- یا بدبختی است. آیه:
إِنْ هُوَ إِلَّا عَبْدٌ أَنْعَمْنا عَلَیْهِ- الزخرف/ 59 (نعیم)- نعمت فراوان.
فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ- یونس/ 9 و یا جَنَّاتِ النَّعِیمِ- المائده/ 65 (تنعم)- به چیزی که نعمت و زندگی پاک و شادی آفرین در آن هست رسید.
و بدست آورد.
نعمه، تنعیما، فتنعم- او را در نعمتی و زندگی آسایش بخشی قرار داد، در آیه گفت:
فَأَکْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ- الفجر/ 15 (2) (در مورد اکرام و انعام خداوند یا پاداش و عقوبت به انسانها که مبتنی بر
__________________________________________________
خلق هلوعا، اذا مسه الشر جزوعا، و اذا مسه الخیر منوعا الا المصلین الدینهم علی صلاتهم دائمون و الدین فی اموالهم حق معلوم، للسائل و المحروم و الذین ...)
سوره معارج و در سوره مؤمنون هم میگوید قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ، الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ، وَ الَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ ... در این آیات بطور روشن و صریح علت پاداش و اکرام و هدایت را عقوبت و گمراهی انسانها از سوی خداوند بشرح زیر بیان شده.
1- انسان ناشکیبا و حریص آفریده شده که با هدایت عقل و ایمان در راه دفاع از خود و ناموس خود و کشور خود هر کسی بایستی ناشکیبا و ناآرام باشد و در راه علم و دانش حریص، اما غالبا این دو نیرو در سختی ها انسان را بیقرار و بحالت جزع و زاری میرساند و در شادی ها بخیل و خودباخته مگر نماز گزاران
ص: 371
ایمان و کردار آنهاست به زیرنویسی توجه شود).
طعام ناعم- غذای نرم و لذیذ. جاریه ناعمه- دوشیزه مرفه و ناز پرورده.
(نعم)- نام مخصوص شتر است و جمعش- انعام- نام شتر به نعم و انعام- از این جهت است که شتر برای آنها بزرگترین نعمت است، ولی انعام- به گاو و گوسفند و شتر هر سه اطلاق میشود و حتما بایستی در میان آنها شتر هم باشد تا انعام گفته شود. در آیه گفت:
وَ جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الْفُلْکِ وَ الْأَنْعامِ ما تَرْکَبُونَ- الصافات/ 12
__________________________________________________
دائمی و حقیقی که با یاد و ذکر خدا رابطه انسانی دارند.
2- در دارائی مال خویش حق معینی برای محرومان قرار میدهند.
3- روز بازپسین و معاد- را تصدیق میکنند.
4- از قهر و عقوبت کردار خویش از سوی خداوند بیمناکند.
5- خود را و اندام خود را از شهوات نگه میدارند مگر برای همسران شرعی خویش.
6- در عهد و پیمانی که می بندند وفا دارند.
7- برای شهادت به حق قیام میکنند و نمی ترسند.
8- کسانی که بر نماز خویش محافظت میکنند و در نماز خشوع دارند.
9- از کارهای لغو و بیهوده صرف نظر میکنند.
10- به آیات خداوند یقین دارند و شرک نمی ورزند.
این امور اعتقادی، اقتصادی، اخلاقی و اجتماعی ده گانه مقدمه ایست برای اکرام حق و انعام و هدایت و پاداش خداوند که به خود نسبت داده است و اگر آیات را مجرد از یکدیگر یا ناقص معنی و توجه کنیم همان اشکالات اشعری مذهب ها و جبریون ناآگاه بوجود میآید.
ص: 372
و وَ مِنَ الْأَنْعامِ حَمُولَهً وَ فَرْشاً- الانعام/ 142 و در آیه: فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ مِمَّا یَأْکُلُ النَّاسُ وَ الْأَنْعامُ- یونس/ 24 که شتر و غیر آن را در بر میگیرد که از گیاهان زمین تغذیه میکنند مثل انسانها نعامی- باد جنوب که بسیار سودمند و مرطوب است، نعامه- یعنی شتر- مرغ که شباهتی به شتر دارد و نیز نعامه یعنی سایبان در کوه و بر سر چاهها که از دور مثل کوهان شتر است.
نعائم- یکی از منازل ماه که به نعامه تشبیه شده است، شاعر میگوید:
و ابن النعامه عند ذلک مرکبی (1)- پاها را به شباهت دویدن سریع شتر مرغ.
- ابن النعامه- نامیده اند که شباهت به آن دارد و فاصله قدم ها را هم بهمان عبارت گفته باشد.
تنعم فلان- کسی که به آرامی راه میرود که از نعمت بمعنی ناز و رفاه گرفته شده.
(نعم)- در برابر- بئس- در مدح بکار میرود (یعنی چه نیکوست) در آیه گفت نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ- الصاد/ 30 و فَنِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِینَ- آل عمران/ 136
__________________________________________________
مصراع شعر از قصیده عنتره بن شداد شاعر جاهلی است که تمامش چنین است:
فیکون مرکبک القعود و رحله و ابن النعامه یوم ذلک مرکبی
روزی که تو بر شتر دو ساله و رحلش سوار بودی و میتاختی مرکب من گامها و پاهای من بود که به سرعت میرفتم.
ص: 373
و نِعْمَ الْمَوْلی وَ نِعْمَ النَّصِیرُ- الانفال/ 40 و وَ الْأَرْضَ فَرَشْناها فَنِعْمَ الْماهِدُونَ- الذاریات/ 48 (2) و آیه إِنْ تُبْدُوا الصَّدَقاتِ فَنِعِمَّا هِیَ- البقره/ 271
__________________________________________________
آیه 48- سوره ذاریات است که خداوند انسانها را به یکی از نعمت های با عظمت و شکوهمند خلقت زمین اشاره میکند، این سوره با آیاتی که ریزه کاریهای خلقت و ایجاد شرایط زیستی را در زمین نشان میدهد آغاز شده است میگوید «به بادهائی که به نیکوئی عوامل حیاتی مانند (ابرها، گازها، خاکها، گرد افشاندن گلها و درختان) را انجام میدهند، و ابرهائی که بار سنگین بارانها را به امر حق بر- میدارند و تأمین آب را بطور فراگیر به دوش دارند، کشتیهائی که بر روی آب همان شرایط لازمی که در مواد آنها هست روان هستند و دیگر کارگزاران خلقت که به امر حق هر چیزی را با همان شرایط خود تقسیم میکنند. سپس در آیه 20 میگوید (و فی الارض آیات للموقنین، و فی انفسکم افلا تبصرون) در زمین و در وجود شما نشانه هائی بر توحید برای نیکوکاران و اهل یقین هست آیا به چشم بصیرت به آنها نمی نگرید. آنگاه در آیه 47 و 48 میفرماید: وَ السَّماءَ بَنَیْناها بِأَیْدٍ وَ إِنَّا لَمُوسِعُونَ وَ الْأَرْضَ فَرَشْناها فَنِعْمَ الْماهِدُونَ آسمان را با قدرت برافراشتیم و بر کار عالم مقتدریم و زمین را با شرایط حیاتیش آفریدیم و گستردیم و چه نیکو مهدی و گاهواره ای برای ایجاد و رشد و کمال انسان بگستردیم، و از هر چیزی دو نوع زوج یا نر و ماده آفریدیم تا اینکه یادآور حکمت و رمز و راز آفرینش خداوند شوید.
وَ مِنْ کُلِّ شَیْ ءٍ خَلَقْنا زَوْجَیْنِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ و سعدی شیرازی این حقایق و ظرافت ها یا شکوهمندی و زیبائی خلقت را چه نیکو گفته است میگوید:
«فراش باد صبا را گفته تا فرش زمردین بگستراند و دایه ابر بهاری را فرموده تا نبات بنات را در مهد زمین میپروراند، درختان را به خلعت باد نوروزی قبای سبز
ص: 374
در اصطلاح میگویند اگر آن کار را انجام دهی- فبها و نعمت- یعنی خصلت و صفتی نیکوست.
غسلته غسلا نعما- نیکو غسلش دادم.
فعل کذا و انعم- زیاد و افزونش کرد که اصلش از- انعام- است- نعم اللَّه بک عیناً- خداوند چشمت را روشن سازد (نعم) کلمه ایست برای پاسخ مثبت که از نعمت گرفته شده روشنی چشم یا نور دیدگان را هم- نعمی عین یا نعمه عین- گویند.
__________________________________________________
ورق در بر کرده و اطفال شاخ را به قدوم موسم ربیع کلاه شکوفه بر سر نهاده، عصاره تا کی بقدرتش شهد فائق گشته و تخم خرمائی به یمن تربیتش نخل باسق شده
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری
همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبری
(مقدمه گلستان سعدی) قبل از آیه 48 فوق خداوند دو دسته پرهیزگار، نیکوکار و پارسا را نام میبرد که اینان- و فی اموالهم حق للسائل و المحروم- در دسترنج پاک و حلال خویش حق محرومین را ادا میکنند.
و دسته دوم طاغوتیان یا پیروان فرعون و نمرود و قوم عاد و ثمود را بیان میکند که با سرنوشتی نکبت بار بهلاکت رسیدند زیرا مردمی غفلت زده، زر اندوز که همه چیز جهان را برای عیاشی و رفاه پرستی خویش میدانند و سپس میفرماید:
بل هم قوم طاغون- بلکه این مردم گروهی سرکش و نافرمانند.
ص: 375
انغاض یعنی تکان دادن سر بحالت تعجب از دیگری در آیه گفت:
فَسَیُنْغِضُونَ إِلَیْکَ رُؤُسَهُمْ- الاسراء/ 51) نغض، نغضانا- سرش را حرکت داد- نفض اسنانه- دندانهایش را بهم فشرد.
نغض- شتر مرغیکه در دویدن سرش را زیاد حرکت میدهد و نیز- نقض- غضروف و استخوان نرم شانه هاست.
انداختن کمی از آب دهان که اگر زیاد باشد آنرا- تفل گویند.
نفث الراقی و الساحر- دمیدن افسونگر در عقده یا کره، در آیه گفت:
مِنْ شَرِّ النَّفَّاثاتِ فِی الْعُقَدِ- الفلق/ 4) همین واژه برای گزیدن مار هم بکار میرود. نفاثه سواک- ریزه های توی دندانها بعد از مسواک کردن.
دم نفیث- خلیط سینه. در مثل میگویند- لا بد للمصدر ان ینفث (1)- کسیکه درد سینه دارد بایستی خلط خود را از سینه بیرون بیاورد.
نفح الریح ینفح نفحا- باد وزید، له نفحه طیبه- بوی خوشی دارد یا وزشی
__________________________________________________
صاحب مجمع الامثال مینویسد، چنین کسی با بیرون آوردن خلط از سینه آرامش و استراحت می یابد. (ج 2/ 241)
ص: 376
نیکو و خوش فرجام، که بطور استعاره برای بدی و شرّ. هم بکار رفته است. در آیه گفت:
وَ لَئِنْ مَسَّتْهُمْ نَفْحَهٌ مِنْ عَذابِ رَبِّکَ- الانبیاء/ 46 نفحت الدابّه- آن حیوان لگد انداخت- نفحه بالسیف- از دور او را با شمشیر زد.
نفوح- شتری که شیرش از زیادی ندوشیده میریزد. قوس نفوح- کمانیکه تیرش دور پرتاب میشود.
- انفحه الجدی- شکنبه بزغاله شیرخوار که معروف است.
دمیدن باد در چیزی.
یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ- طه/ 102 و وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ- الکهف/ 99 و ثُمَّ نُفِخَ فِیهِ أُخْری- الزمر/ 68 دمیدن در صور که آغاز قیامت است و بانگی فراگیر در زمین است، مثل آیه: فَإِذا نُقِرَ فِی النَّاقُورِ- المدثر/ 8 است.
نفخ الروح- همان آفرینش روح در آغاز خلقت در جنین است که بعد از تکامل جسم و جنین رخ میدهد. آیه:
وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی- الصاد/ 72 که (همان ایجاد روح خدائی و ملکوتی است).
انتفخ بطنه- معده اش ورم کرد و بطور استعاره در روشنائی کامل روز بکار میرود میگویند- انتفخ النهار-.
ص: 377
نفخه الربیع- نسیم حیات آفرین باد بهاری که گیاهان را سبز و زنده میکند، رجل منفوخ- مرد چاق و فربه.
نفاد یعنی فنا و نیستی در آیه گفت:
إِنَّ هذا لَرِزْقُنا ما لَهُ مِنْ نَفادٍ- الصاد/ 54 یعنی (و این همان رزق ابدی ما برای پارسایان است که بعد از ذکر شرح حال چند تن از پیامبران که آنها را- اخیار- نام میبرد بیان شده است). فعل آن- نفد ینفد- است، گفت:
قُلْ لَوْ کانَ الْبَحْرُ مِداداً لِکَلِماتِ رَبِّی لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ- الکهف/ 109 (1) ما نَفِدَتْ کَلِماتُ اللَّهِ- لقمان/ 27 انفدوا- زاد و توشه آنها تمام شد. خصیم منافد- کسی که در خصومت میخواهد استدلال طرف را پایان دهد. فعل این واژه- نفدته و نافدته- است.
نفذ السهم- تیر از هدف گذشت، نفذ المثقب- مته از تخته گذشت و آنرا سوراخ کرد.
نفذ فلان فی الامر- حکم و فرمان را جاری کرد، مصدرش- نفاذ و نفوذ- است. در آیه گفت:
إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطارِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ فَانْفُذُوا لا تَنْفُذُونَ إِلَّا بِسُلْطانٍ- الرحمن/ 33
__________________________________________________
بگفته سعدی- کتاب وصف تو رای آب بحر کافی نیست- که تر کنند سر انگشت و صفحه بشمارند:
ص: 378
(یعنی انسانها میتوانند با قدرت علمی از جو زمین بگذرند و به آسمانها نفوذ کنند).
نفذت الامر تنفیذا- کار را به انجام رسانید. و سپاهیان در جنگشان، در حدیثی هست که «نفذوا جیش اسامه» (1)- منفذ- راه نفوذ و عبور.
نفر بر وزن (شهر) دور شدن از چیزی و شتافتن بسوی چیزی مثل واژه- فزع- یعنی دور شدن با ناآرامی و پناه بردن به چیزی. مصدر دیگر آن- نفور- است در آیه گفت:
ما زادَهُمْ إِلَّا نُفُوراً- الفاطر (2) و وَ ما یَزِیدُهُمْ إِلَّا نُفُوراً- الاسراء/ 41 (3) نفر الی الحرب ینفر و ینفر نفرا- بسوی جنگ روی آورد و- یوم النفر.
روز نبرد. در آیه گفت:
__________________________________________________
دستور پیامبر اکرم علیه السّلام به اصحاب و یاران خویش است در تجهیز آخرین نبرد که فرمانروایش- اسامه بن زید- همان جوان نیرومند و مورد توجه پیامبر است که بعضی از معمرین ناگوارشان بود، لذا پیامبر فرمود در سپاه اسامه وارد شوید و سرپیچی نکنید و آنرا به انجام رسانید.
(2 و 3) اشاره به دور شدن مشرکان از حقیقت و دین است که میگفتند اگر پیامبری از سوی خدا مبعوث شود ما بهتر از یهود و نصاری ایمان میآوریم ولی بعد از بعثت پیامبر چیزی بغیر از دور شدن از دین در آنها ایجاد نشد.
ص: 379
انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالًا- التوبه/ 41 (1) و إِلَّا تَنْفِرُوا یُعَذِّبْکُمْ عَذاباً أَلِیماً- التوبه/ 39 (2) و ما لَکُمْ إِذا قِیلَ لَکُمُ انْفِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ- التوبه/ 39 و وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّهً- التوبه/ 122 (3) و فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَهٍ مِنْهُمْ طائِفَهٌ- التوبه (4) (استنفار:) تشویق و وادار نمودن مردم برای رفتن به جنگ و نیز طلب دوری و گریختن از جنگ. در آیه:
کَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَهٌ- المدثر/ 50 که با فتحه و کسره حرف- ف- خوانده شده است (تشبیه حالت مجرمین بی ایمان است به خران گریزان از شیر هستند) با کسره یعنی- نافره- و با فتحه یعنی منفره است- نفر- نفیر- نفره- گروهی از مردان که میتوانند
__________________________________________________
تمام آیه چنین است: برای نبرد با کفار با تجهیزات و سلاح سبک و سنگین بیرون روید و در راه خدا با مال و جان جهاد کنید این کار برای شما سر انجامش نیکوتر است اگر مردمی با فکر و اندیشه باشید.
و بدانید که اگر برای جهاد در راه دین خدا بیرون نروید شما را بعذابی دردناک معذب خواهد کرد و قومی دیگر را بجای شما بر میگمارد و شما زیانی به خدا نرسانده اید او بر هر چیز تواناست.
(3 و 4) در این دو آیه با تمام اهمیتی که رفتن به جهاد و نبرد با کفار را گوشزد میکند اما میگوید حتما بایستی از هر طایفه گروهی برای آموختن و تفقه در دین بحضور پیامبر در مدینه بمانند تا بعدا قوم خود را آموزش دهند، و این آیات شکوه و عظمت آئین جاودان اسلام را در فراگیری علم نشان میدهد.
ص: 380
به جنگ بروند.
منافره- داوری و محاکمه در برتری و غلبه بر خصم بصورت استکبار و فخر فروشی است.
انفر فلان- در داوری و محاکمه با فضیلت برتری یافت.
نفر فلان- او را نامی دادند که به گمان اعراب شیاطین از آن اسم ها میگریزند، عربی گفت، میگویند وقتی به دنیا آمدم به پدرم گفتند- نفر عنه- او هم مرا به اسم- قنفذ- یعنی جوجه و کنیه ام را- ابا الفدا- یعنی ستیزه جو نامید.
نفر الجلد- پوست ورم کرد، ابو عبیده میگوید این معنی از همان دور شدن چیزی از چیز دیگر است یعنی پوستش از گوشتش دور شده.
نفس جان و