ترجمه و تحقیق مفردات الفاظ القرآن جلد 2

مشخصات کتاب

سرشناسه : راغب اصفهانی، حسین بن محمد، - 502ق.، قرن ، .

عنوان قراردادی : المفردات فی غریب القرآن .فارسی

عنوان و نام پدیدآور : ترجمه و تحقیق مفردات الفاظ القرآن / مولف ابوالقاسم حسین بن محمدبن فضل معروف به راغب اصفهانی؛ ترجمه و تحقیق همراه با تفسیر لغوی و ادبی قرآن از غلامرضا خسروی حسینی.

مشخصات نشر : تهران: المکتبه المرتضویه لاحیاء آثارالجعفریه ، 1383.

مشخصات ظاهری : 3ج.

شابک : دوره: 964-92839-8-6 ؛ ج. 1: 964-90464-0-1 ؛ ج. 2: 964-92839-7-8 ؛ 24000 ریال: چاپ چهارم 978-964-9046-40-1 : ؛ 240000 ریال: ج.2، چاپ چهارم 978-964-9283-97-8: ؛ 240000 ریال: ج.3، چاپ چهارم 978-964-9049-40-0 :

وضعیت فهرست نویسی : فاپا

یادداشت : ج. 1(چاپ سوم:1383).

یادداشت : ج.1-3 ( چاپ چهارم: 1387 ).

یادداشت : عنوان دیگر: ترجمه کتاب المفردات فی غریب القرآن.

یادداشت : کتابنامه.

مندرجات : ج.1. الف- دال.-- ج.2. ذال- غین.-- ج.3. فاء- یاء.

عنوان دیگر : ترجمه کتاب المفردات فی غریب القرآن.

موضوع : قرآن -- مسائل لغوی

موضوع : قرآن -- واژه نامه ها

موضوع : قرآن -- کشف الآیات

موضوع : قرآن -- واژه نامه ها -- فارسی

شناسه افزوده : خسروی حسینی، غلامرضا، مترجم

رده بندی کنگره : BP82/3/ر2م 7041 1383

رده بندی دیویی : 297/13فا

شماره کتابشناسی ملی : م 83-31974

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

باب ذال

(ذبّ) [ذبّ :

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ و به نستعین

الذّباب به مگس و زنبوران و حشرات دیگر گفته می شود. زنبوران با عسل و بی عسل را هم نیز- ذباب- گویند.

چنانکه شاعر گوید:

فهذا أوان العرض حیّ ذبابه زنابیره و الأزرق المتلّمش

یعنی: زمانی است که مگسهایش ظاهر و زنده اند و همچنین زنبورهایش و چشم کبودان بسیار خورنده خدای تعالی گوید: وَ إِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَیْئاً- 73 حجّ یعنی: اگر مگسها چیزی از خوراکشان را بردارند و ببرند به برگرداندن آن قادر نیستند ذباب العین: مردمک چشم، این تشبیه یا به تصوّر شکل آن به مگس است یا بخاطر اینکه نور چشم هم تا فاصله زیادی مثل پرواز مگس نفوذ دارد.

ذباب السیف: لبه تیز شمشیر که تشبیهی است از اذیّت کردن مگس و نیش زدن آن.

فلان ذباب: در وقتی گفته می شود که کسی مثل مگس اذیّتش زیاد است.

ذبّبت عن فلان: زنبور و مگسی را از او دور کردم.

ص: 4

المذبّه: مگس زن، و بعدا واژه- ذبّ- بطور استعار برای هر گونه راندن و دفع کردن بکار رفته است و گفته شده: ذببت عن فلان: یعنی او را دفع کردم و از او راندم.

ذبّ البعیر: وقتی است که مگسی در بینی شتر داخل شده است و از نظر لفظ بر اوزان مبتلا شدن به بیماریهاست مثل زکم.

بعیر مذبوب: شتری که از مگس بیمار شده. ذبّ جسمه: مثل مگس لاغر شد، یا مثل:

ذباب السّیف: که تشبیهی است به تیزی و نازکی لبه شمشیر.

(الْذَبْذَبَه:) اسم صوت برای حرکت چیزی است که آویخته شده و سپس این معنی برای هر اضطراب و جنبشی بطور استعاره بکار رفته، مثل آیه مُذَبْذَبِینَ بَیْنَ ذلِکَ- 143/ نساء یعنی: لرزان و بی ثبات که گاهی بسوی مؤمنین و زمانی به سوی کافرین میل می کنند.

شاعر گوید: تری کلّ ملک دونها یتذبذب. یعنی: هر ملکی از هیبت او می لرزد و می ترسد ذبّبنا إبلنا: شترمان را کاملا و با ترس و لرز آب دادیم.

شاعر گوید: یذبّب ورد علی إثره «1».

(ذبح) [ذبح :

اصل ذبح بریدن گلوی حیوانات است، و- ذبح- در معنی- مذبوح- نیز هست.

خدای تعالی گوید: وَ فَدَیْناهُ بِذِبْحٍ، عَظِیمٍ- 107/ صافّات إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَهً- 67/ بقره

__________________________________________________

(1) شعر از عنتره است و بیتش چنین است:

یذیب ورد علی اثره و ادرکنه وقع مردی خشب

چون شتر مضطرب و با عجله و شتاب به دنبالش می دوید منظور ورد بن خابس اسدی است، ذیل واژه- ذبب- مقائیس اللّغه و جوان خشمگین به او اصابت می کرد.

ص: 5

ذبحت الفاره: شکم اش را پاره کردم که تشبیهی است از ذبح حیوان، و همچنین عبارت:

ذبح الدّنّ: سر خمره و کوزه را باز کردم.

خدای تعالی گوید: یُذَبِّحُونَ أَبْناءَکُمْ- 49/ بقره یعنی عدّه زیادی از شما را پی در پی می کشتند.

سعد الذّابح «1»: نام ستاره ای است.

مذابح: گودیهائی که در سیلگاه بوجود می آید

(ذخر) [ذخر]:

اصل ادّخار، اذتخار است می گویند: ذخرته و ادّخرته، در وقتی این واژه بکار می رود که چیزی را برای آینده ات پس انداز کنی.

از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله روایت شده است که: «کان لا یدّخر شیئا لغد» «2»

__________________________________________________

(1) سعد الذّابح- سعد السّعود- سعد بلع- سعد الاخبیه- نام چهار ستاره ای از منازل قمر است که در برج- جدی و دلو- مثل چهار پایه دیگ در آسمان دیده می شوند به گفته فیروزآبادی- سعد الذّابح- دو ستاره روشن است میان آن دو ستاره مقدار نیم متر است و در پیش سینه یکی از آنها ستاره کوچکی است که از نزدیکی به او گویا که او را ذبح می کند. قاموس اللّغه/ فیروزآبادی

(2) یعنی پیامبر صلّی اللّه علیه و آله چیزی برای فردایش پس انداز نمی کرد از این حدیث شریف بخوبی شخصیّت دنیایی و جهانی پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله روشن می شود البتّه با مقایسه با کاخ نشینان، قارونیان و دنیا خواران جهان کنونی که حساب ثروت و مالشان از اندازه بیرون است.

در کتاب الطّبقات الکبری کاتب واقدی می نویسد: حارث ابن خشن برادر جویریه همسر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله خبر داد که- و اللّه ما ترک رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله عند موته درهما و لا دینارا و لا عبدا و لا امه و لا شاه و لا بعیرا و لا شیئا الا بغلته البیضاء و سلاحه.

این حدیث را از علی بن حسین علیه السّلام نیز روایت کرده اند، و همچنین از ابن عبّاس که می گوید پیامبر خدا از دنیا رفت در حالیکه نه دیناری و نه درهمی نه برده ای و نه کنیزی نه گوسفندی و نه شتری و نه چیزی به غیر از استر سواریش و سلاحش چیزی از او باقی نماند حتّی زره او نزد کسی به 30 پیمانه جو گرو بود، آری به همین جهت است که پس از 14 قرن ملّت های مستضعف جهان به روش پیامبری او تأسّی می جویند و از

ص: 6

المذاخر: امعاء و احشاء درونی انسان که مرکز طعام است- معده و روده ها شاعر گوید:

فلما سقیناها العکیس تملّأت مذاخرها و امتدرشحا وریدها

یعنی: همینکه شتر بسته شده را سیراب کردیم معده اش پر شد و از رگهایش عرق بدنش ترشّح می کرد الإذخر: گیاهی بسیار خوشبو نام فارسی آن- کوم- است. برهان قاطع.

(ذر) [ذر]:

الذرّیّه، خدای تعالی گوید: وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی- 124/ بقره و از تبار و فرزندانم.

و در آیات: وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّهً مُسْلِمَهً لَکَ- 128/ بقره إِنَّ اللَّهَ لا یَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّهٍ- 40/ نساء گفته شده- در- اصلش با حرف همزه است و در باب خودش بعدا متذکّر می شویم. در ذرو.

(ذرع) [ذرع :

الذّراع عضو معروف بدن از قوزک آرنج تا سر انگشت میانی یا به اندازه شش مشت بسته در کنار هم ذراع- در معنی- مذروع- یعنی چیزی که با دست اندازه گیری شده هم هست.

__________________________________________________

هیچگونه فداکاری در راه دین اسلام دریغ نمی ورزند.

فدک را هم که خداوند به او بخشیده بود در حیاتش بحضرت فاطمه واگذار نمود که پس از غصبش بعدها عمر بن عبد العزیز در سال 101 ه- آنرا از دولت های اموی و مروانی پس گرفت و به فرزندان فاطمه علیها السّلام واگذار کرد.

ازهری می نویسد: فذکر علی انّ النّبی صلّی اللّه علیه و آله کان جعلها فی حیاته لفاطمه رضی اللّه عنهما. طریحی می گوید:

چون پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و علی علیه السّلام بدون کمک دیگران فدک خیبر را فتح کرده بودند- و لم یکن معهما احد فزال عنها حکم الفی ء و لزمها اسم الانفال: فدک در حکم انفال به حساب می آید. مروج الذّهب/ 3- الطّبقات الکبری 2/ 318 و 314- تهذیب 10/ 124- مجمع البحرین 5/ 283

ص: 7

خدای تعالی گوید: فِی سِلْسِلَهٍ ذَرْعُها سَبْعُونَ ذِراعاً فَاسْلُکُوهُ- 32/ حاقّه ذراع: در باره اندازه گیری پارچه و زمین هم بکار می رود.

ذراع الأسد «1»: ستاره ای است که با تشبیه بدست حیوان- اینطور نامیده شده.

ذراع العامل: نوک نیزه.

هذا علی حبل ذراعک: یعنی این در سر پنجه تو است مثل اینست که بگوئی هو فی کفّک: او در چنگ تو است.

ضاق بکذا ذرعی: دستم تنگ است.

ذرعته: به آرنجش زدم.

ذرعت: دستم را دراز کردم، و در همین معنی می گویند:

ذرع البعیر فی سیره: یعنی دستش را کشید.

فرس ذریع و ذروع: اسبی که فاصله گامهایش زیاد است.

مذرّع: سپید دست و سفید آرنج.

زق ذراع: یعنی مشک بزرگ و کوچک که از پوست گاو دبّاغی شده درست می شود، اگر آن پوست با دست و پا باشد آن را مشک بزرگ و گر نه کوچک گویند.

ذرعه القی ء «2»: استفراغ به دهانش رسید و حالت قی به او دست داد.

__________________________________________________

(1) این واحد طول ذراع الاسد همان اندازه ثابتی است که در عصر مأمون خلیفه عبّاسی برای اندازه گیری پارچه ها، مساحت بناها و حجم صخره ها بکار می رفته و برابر طول 24 انگشت در کنار هم است که در حدود 50 سانتی متر است.

واحد میل هم برای دریاها برابر چهار هزار از همین ذراع معیّن می شد ذراع اسد با اندازه ثابت کنونی برابر 70 سانتی متر است این اصطلاح از واحد نظری و ثابت فاصله ستاره شعرای یمانی اخذ شده است.

ابو ریحان می نویسد: ذراع اسد فاصله ثابت دو ستاره است که همواره بقدر ذراعی نمایان است، یکی از آنها شعرای عمیصا یا شعرای شامی است و نزد اعراب به نام ذراع مبسوط معروف است. مروج الذّهب 1/ 181- المنجد- آثار الباقیه عن القرون الخالیه 406- قاموس اللّغه- تهذیب اللّغه 2/ 71

(2) در حدیثی آمده است که اگر کسی را حالت تهوّع دست داد و استفراغ به دهانش رسید روزه اش قضاء ندارد «من ذرعه القی ء فلا قضاء علیه» یعنی اگر تهوّع بر او غلبه کند و اختیار از او سلب شود روزه اش قضاء ندارد. [...]

ص: 8

تذرّعت المرأه الخوص: آن زن شاخه های خرما را شکست و کوچک کرد تا حصیر ببافد.

تذرّع فی کلامه: بسرعت سخن گفت و پر چانگی کرد که تشبیهی است به استفراغ به دهان آوردن مثل عبارت سفسف فی کلامه- که اصلش نامنظّم و سریع سخن گفتن است و از، سفیف الخوص: یعنی بسرعت بافتن بوریا و زنبیل و حصیر گرفته شد.

(ذرأ) [ذرأ]:

الذّرء: یعنی عینیّت بخشیدن خدای تعالی به آنچه را که آفرینششان را مقدّم داشته است اظهار اللّه تعالی ما أبداه گفته می شود:

ذرأ اللّه الخلق: یعنی ظاهر موجودات و جرم و جسمشان «1» را ایجاد کرد.

خدای تعالی گوید: وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ «2» 179/ اعراف و آیه وَ جَعَلُوا لِلَّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَ الْأَنْعامِ نَصِیباً 136/ انعام یعنی: برای خدا هم نصیبی از آنچه را که او از زراعت و چهار پایان برای شما موجودیت داده است قرار دادند و آیه وَ مِنَ الْأَنْعامِ أَزْواجاً یَذْرَؤُکُمْ فِیهِ- 11/ شوری آیه تَذْرُوهُ الرِّیاحُ- 45/ کهف نیز

__________________________________________________

و در حدیثی دیگر «لیس فی القی ء وضوء» است در مجمع البحرین حدیث فوق چنین است «من ذرعه القی ء و هو صائم فلا شی ء علیه و من تقیا فعلیه اعاده» کسی که تهوّع بر او غلبه کرد و روزه بود روزه اش قضاء ندارد امّا اگر خودش بعمد قی کند و با انگشت زدن حالت تهوّع پیدا کرد روزه اش اعاده دارد.

الوسیط 1/ 310- مجمع البحرین 1/ 354 به نقل از استبصار 1/ 83

(1) عبارت راغب رحمه اللّه برای معنی- ذرأ اللّه الخلق- به صورت- اوجد اشخاصهم هست، شخص و اشخاص هم در لغت هر جسمی است که ظهور و بروز داشته باشد و بیشتر به انسان اطلاق می شود، پس معنی عبارت به آفرینش انسان برمی گردد یعنی خداوند جسم و بدن انسان و خلق را عینیّت بخشید.

(2) زیان کنندگانی هستند، که بعدش می گوید دلها و چشمها و گوشها دارند ولی فهم نکردند گوئی که برای دوزخ آفریده شده اند.

ص: 9

خوانده شده. که در قرآن تذروه الرّیاح بدون همزه است.

الذّرأه: سپیدی موی سر و سپیدی نمک. می گویند- ملح ذر آنیّ نمک سپید.

رجل اذرأ و امرأه ذرآء- مردی و زنی سپید موی.

ذرئ شعره: مویش سپید شد.

(ذرو) [ذرو]:

ذروه السّنام و ذرآء: سر کوهان شتر و بالای او.

و از این واژه است عبارت- انا فی ذراک: یعنی من در حضور و کنف حمایت تو مقامم رفیع است.

المذروان: دو طرف برجسته پشت.

ذرته الرّیح تذروه و تذریه: باد او را بالا برد و پراکند.

خدای تعالی گوید: وَ الذَّارِیاتِ ذَرْواً- 1/ ذاریات تَذْرُوهُ الرِّیاحُ- 45/ کهف یعنی: سوگند به بادهایی که بذرافشانی و لقاح درختان را در همه جا انجام می دهند (الذرّیّه:) اصلش فرزندان صغیر و کوچک است هر چند که در عرف سخن به فرزندان بزرگ و کوچک هر دو با هم گفته می شود- ذرّیّه- در مفرد و جمع بکار می رود و اصلش در معنی جمع است.

خدای تعالی گوید: ذُرِّیَّهً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ- 34/ آل عمران ذُرِّیَّهَ مَنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ،- 3/ اسراء وَ آیَهٌ لَهُمْ أَنَّا حَمَلْنا ذُرِّیَّتَهُمْ فِی الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ- 41/ یس إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی- 214/ بقره در واژه- ذرّیّه- سه قول هست:

اوّل- گفته اند این واژه از- ذرأ اللّه الخلق است پس حرف همزه حذف شده مثل- رویّه و بریّه.

دوّم- اینکه اصلش- ذرویّه- است.

سوّم- اینکه بر وزن فعلیّه- از- الذّرّ- مثل- قمریه- است.

ص: 10

ابو القاسم بلخی گوید: وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ- 179/ اعراف از این سخن که می گویند- ذریت الحنطه- گرفته شده یعنی گندم را خرد کردم که این سخن درست نیست و اعتباری ندارد زیرا اصلش مهموز است.

یعنی: ذرأنا لجهنّم- از- ذرو- نیست چنانکه بلخی گفته است بلکه از ذرأ است چنانکه راغب آن را در واژه- ذرأ- بیان کرده.

(ذعن) [ذعن :

مذعنین- 49/ نور فرمانبرداران و مطیعان. ناقه مذعان: شتر رام. از این واژه یکبار و یک آیه در قرآن آمده است که می فرماید: وَ إِنْ یَکُنْ لَهُمُ الْحَقُّ یَأْتُوا إِلَیْهِ مُذْعِنِینَ- 49/ نور یعنی: اگر اسلام و حقّ به سودشان باشد به سرعت بسویش می آیند و گردن می نهند و پذیرا می شوند امّا در آیه بعد می فرماید: همینکه ایشان دعوت به حکومت حقّ می شوند روی می گردانند در حالیکه گروهی از آنها بدروغ می گویند ما بخدا و رسول ایمان داریم.

(ذقن) [ذقن :

چانه و زنخدان خدای تعالی گوید: وَ یَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ- یَبْکُونَ- 109/ اسراء سر به زیر می اندازند و می گریند مفرد- اذقان- ذقن- است.

ذقنته: به چانه اش زدم. ناقه ذقون: شتر رام و سر بزیر که در راه رفتن از حرکت گردن و چانه اش کمک می گیرد.

دلو ذقون: دلو و آوند ضخیم و کج، که تشبیهی است به حالت کجی گردن.

(ذکر) [ذکر]:

الذّکر: یادآوری است. گاهی چیزی به یاد می آید و مراد از آن حالتی است در نفس که بوسیله آن انسان چیزی را که معرفت و شناخت آن را قبلا حاصل کرده است

ص: 11

حفظ می کند. باز اندیشی ذکر و یادآوری مانند حفظ کردن است جز اینکه واژه حفظ به اعتبار بدست آوردن و دریافتن چیزی گفته می شود ولی ذکر به اعتبار حضور در ذهن و بخاطر آوردن آن است، گاهی نیز ذکر را برای حضور در دل و سخن هر دو بکار می برند از این جهت گفته می شود که ذکر دو گونه است: یکی قلبی و دیگری زبانی هر یک از این یادآوریها هم دو نوع است:

اوّل- یاد و ذکری که بعد از فراموشی است.

دوّم- ذکری که پس از فراموشی نیست بلکه برای ادامه حفظ کردن و بخاطر سپردن است.

و لذا هر سخنی را- ذکر- گویند، و از نوع اوّل که نمونه های ذکر زبانی است.

خدای تعالی گوید: لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ کِتاباً فِیهِ ذِکْرُکُمْ- 10/ انبیاء و وَ هذا ذِکْرٌ مُبارَکٌ أَنْزَلْناهُ- 50/ انبیاء هذا ذِکْرُ مَنْ مَعِیَ وَ ذِکْرُ مَنْ قَبْلِی- 24/ انبیاء أَ أُنْزِلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ مِنْ بَیْنِنا- 8/ ص یعنی قرآن. و ص وَ الْقُرْآنِ ذِی الذِّکْرِ- 1/ ص و وَ إِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَ لِقَوْمِکَ- 44/ زخرف یعنی شرافتی برای خودت و قومت و فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ- 7/ انبیاء یعنی کتاب های دینی گذشته.

و آیه قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَیْکُمْ ذِکْراً رَسُولًا- 10/ طلاق گفته اند واژه ذکر در این آیه وصفی است در باره پیامبر صلّی اللّه علیه و آله چنانکه کلمه هم وصفی است برای حضرت عیسی از این جهت در کتابهای دینی قبل از قرآن پیامبر صلّی اللّه علیه و آله با واژه ذکر بشارت داده شده.

در آیه قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَیْکُمْ ذِکْراً رَسُولًا- 10/ طلاق واژه- رسولا بدل از واژه- ذکر- است و نیز گفته شده- رسولا- با گفتن- ذکرا- که در حال نصب است منصوب شده است. گوئی که گفته است:

قد انزلنا إلیکم کتابا ذکرا رسولا یتلوا- که رسولا و ذکرا بدل از کتابا هستند و منصوبند

ص: 12

مثل آیه أَوْ إِطْعامٌ فِی یَوْمٍ ذِی مَسْغَبَهٍ یَتِیماً- 14/ بلد که یتیما به خاطر- اطعام- منصوب شده است یعنی طعام دادن یتیمی را در روزگار قحطی و سختی نوع دوّم- ذکر و یادآوری بعد از فراموشی است در آیه فَإِنِّی نَسِیتُ الْحُوتَ وَ ما أَنْسانِیهُ إِلَّا الشَّیْطانُ أَنْ أَذْکُرَهُ- 63/ کهف که در باره ذکر زبانی و قلبی با هم است.

خدای تعالی گوید: فَاذْکُرُوا اللَّهَ کَذِکْرِکُمْ آباءَکُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِکْراً 200/ بقره همانطوری که پدرانتان را بخاطر می آورید و یاد می کنید خدای را بیاد آرید و آیه فَاذْکُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ وَ اذْکُرُوهُ کَما هَداکُمْ- 98/ بقره در مشعر الحرام خدای را بیاد آرید همانطوریکه شما را هدایت کرده است و وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ- 105/ انبیاء یعنی: بعد از کتاب قبلی «1».

و آیه: هَلْ أَتی عَلَی الْإِنْسانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً- 1/ انسان یعنی: انسان به ذات خویش چیز موجودی نبود و هر چند که در علم خدای تعالی موجود بوده «2».

أَ وَ لا یَذْکُرُ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ- 67/ مریم آیا انکار کننده قیامت و بعث،

__________________________________________________

(1) تمام آیه فوق چنین است وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصَّالِحُونَ 105/ انبیاء خداوند در قرآن مژده می دهد که آینده زمین بدست خدا پرستان صالح و شایسته خواهد بود و قبل از آن می گوید: در زبور هم این اصل را بعد از ذکر کتاب نوشته ایم که با تفحّص این حقیقت اصل فوق از کتاب مقدّس و مزامیر داود عینا نقل می شود «بسبب شریران خویشتن را مشوّش مساز زیرا که مثل علف بزودی بریده می شوند و مثل علف سبز پژمرده خواهند شد ... زیرا که شریران منقطع خواهند شد و امّا منتظران خداوند وارث زمین خواهند بود و امّا حلیمان وارث زمین خواهند شد و از فراوانی سلامتی متلذّذ می شوند و امّا صالحان را خداوند تأیید می کند و خداوند روزهای کاملان را می داند و میراث ایشان خواهد بود تا ابد الآباد و امّا نسل شریر منقطع خواهد شد، صالحان وارث زمین خواهند بود و در زمین تا به ابد سکونت خواهند نمود، دهان صالح حکمت را بیان می کند، امّا خطاکاران جمیعا هلاک گردند و نژاد صالحان از خداوند است.

مزمور 37- زبور داود- ص 856 کتاب مقدّس عهد عتیق و جدید و اینست معنی آیاتیکه در تأیید اصول غیر تحریفی کتب آسمانی در قرآن با عبارات مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ- 97/ بقره آمده است، یعنی قسمتی از محتوای کتب مقدّس را قرآن تأیید می کند امّا نه موضوعات تحریف شده را.

(2) تفسیر روشن تر آیه فوق در آیه دیگری است که می گوید: أَ وَ لا یَذْکُرُ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ یَکُ شَیْئاً- 67/ مریم چنانکه حضرت صادق علیه السّلام فرماید: یعنی کان الانسان مقدرا غیر مذکورا- انسان تعیّن وجودی

ص: 13

خلقت اوّلیه خود را بیاد نمی آورد تا برای پذیرفتن به بازگشتن در قیامت استدلالی باشد؟

همینطور آیات: قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّهٍ- 79/ یس وَ هُوَ الَّذِی یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ- 27/ روم آیه وَ لَذِکْرُ اللَّهِ أَکْبَرُ- 45/ عنکبوت یعنی: یاد خداوند برای بنده اش بزرگتر از ذکر بنده برای اوست و این آیه تشویقی است بر ذکر و یادآوری زیاد خدای تعالی «1».

(الذّکری:) یعنی ذکر زیاد که از واژه- ذکر- رساتر و بلیغ تر است خدای تعالی گوید: رَحْمَهً مِنَّا وَ ذِکْری لِأُولِی الْأَلْبابِ- 43/ ص و وَ ذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّکْری تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِینَ- 55/ ذاریات و در آیات فراوان دیگر.

(التّذکره:) یعنی آنچه را که بوسیله آن چیزی به یاد می آید و از دلالت و امارت یعنی

__________________________________________________

محسوسی که قابل ذکر انسان بودن در زمین و در میان موجودات باشد نداشته و قبل از آفرینش محسوس او از خاک یا نطفه چیزی نبوده که قابل ذکر باشد و بنا بگفته شیخ طریحی- و لم یکن تقدیر ایضا، ای نقشه موجودا فی اللّوح المحفوظ- در لوح محفوظ هم حکم و تقدیرش یا نقش وجودیش موجود نبوده است.

(1) جلال الدّین مولوی گوید:

ذکر آرد فکر را در اهتزاز ذکر را خورشید این افسرده ساز

اینقدر گفتیم باقی فکر کن فکر اگر جامد بود رو ذکر کن

آنچنانکه غوک اندر آب جست تا در آب از زخم زنبوران برست

می کند زنبور بر بالا طواف چون برآرد سر ندارندش معاف

آب ذکر اللّه و زنبور این زمان هست یاد آن فلانه آن فلان

دم بخور در آب ذکر و صبر کن تا رهی از فکر و سودای کهن

فکر کن تا وا رهی از فکر خود ذکر کن تا فرد گردی از جسد

ذکر گو تا فکر رو بالا کند ذکر گفتن، فکر را والا کند

ذکر حقّ پاکست و چون پاکی رسید رخت بر بندد برون آید پلید

چون در آید نام پاک اندر دهان نی پلیدی ماند و نی آن دهان

لا جرم هر ذرّه زود آرد خوشی نیستشان از یاد کردن سرکشی

نام او را می شنو بی امتحان از زبان جمله ذرّات جهان

لب لباب مثنوی ص 347

ص: 14

دلیل و نشانه، عمومی تر و فراگیرتر است.

خدای تعالی گوید:

فَما لَهُمْ عَنِ التَّذْکِرَهِ مُعْرِضِینَ- 49/ مدثّر و کَلَّا إِنَّها تَذْکِرَهٌ- 54/ مدثّر یعنی قرآن. و- (ذکرته) کذا: بیادش آوردم.

چنانکه خدای تعالی گوید: وَ ذَکِّرْهُمْ بِأَیَّامِ اللَّهِ- 5/ ابراهیم و فَتُذَکِّرَ إِحْداهُمَا الْأُخْری 282/ بقره گفته اند معنایش تکرار و اعاده یادآوری او است و نیز گفته اند: در موضوع حکم و نوشته آن را یادآوری کنید. «1»

بعضی از دانشمندان در فرق میان دو آیه ای که ذیلا نقل می شود آیه فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ- 152/ بقره اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ- 49/ بقره گفته اند روی سخن در- فَاذْکُرُونِی یعنی مرا یاد آورید اصحاب پیامبر صلّی اللّه علیه و آله است که فضیلت و قدرت در معرفت و شناخت خدای تعالی برای ایشان با حضور داشتن پیامبر صلّی اللّه علیه و آله حاصل شده بود و خداوند فرمانشان می دهد که او را بدون واسطه یاد کنند.

و در آیه اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ- 40/ بقره روی سخن با بنی اسرائیل است که خداوند را جز با نعمتهایش نشناخته اند و به ایشان می گوید که با بصیرت کامل نعمتش را که بوسیله آنها به شناسایی خدای می رسند ببینند و دریابند.

(الذّکر)- نقطه مقابل- الأنثی- است، خدای تعالی گوید از زبان مریم می گوید وَ لَیْسَ الذَّکَرُ کَالْأُنْثی 36/ آل عمران آلذَّکَرَیْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنْثَیَیْنِ- 143/ انعام جمع ذکر- ذکور و ذکران- است.

خدای تعالی گوید: ذُکْراناً وَ إِناثاً- 5/ شوری ذکّر بطور کنایه در معنی عضو مخصوص است.

__________________________________________________

(1) عبارت فوق قسمتی از آیه 282 بقره در باره وام دادن است که می گوید اگر یکی از آن دو شاهد که گواه بوده اند موضوع وام را فراموش کرد دیگری بیادش بیاورد، و یا در سند یادآوری شود.

ص: 15

مذکر: زنی که فرزند پسر زائیده.

مذکار: زنی که عادتا پسر می زاید.

ناقه مذکرّه: مادینه شتر درشت اندام که به شتر نرینه شبیه است.

سیف ذو ذکر: شمشیری که آبدیده و تیز است که تشبیهی است به برّندگی و قدرت کاری آن.

مذکّر: شمشیری است که بهمان درشتی تشبیه شده است.

ذکور البقل: سبزی خودرو و پر بار.

(ذکا) [ذکا]:

ذکت النّار تذکو: آتش روشن و افروخته شد.

ذکّیتها تذکیه: آن را افروختم.

ذکاء: اسمی است برای خورشید.

ابن ذکاء: یعنی صبح و پگاهان، برای اینکه گاهی صبح، فرزند خورشید تصوّر می شود چون مولود و نتیجه طلوع آن است و لذا صبح را- ابن ذکاء- نامیده اند و گاهی صبح مانند پرده دار و پیشقراول خورشید تصوّر می شود از این جهت آن را- حاجب الشّمس- نامند.

ذکاء: سرعت درک و تیز فهمی است چنانکه می گویند:

فلان هو شعله نار: یعنی او مانند فروزشی و اخگری از آتش است.

ذکّیت الشّاه: گوسفند را ذبح کردم.

حقیقت- تذکیه: خارج کردن حرارت طبیعی و غریزی از مذبوح است. ولی واژه- تذکیه- در شرع، باطل کردن و هدر دادن حیات به هر وجهی از وجوه است.

سلب حیات و زندگی از موجود جاندار و بر این اشتیاق یعنی بیرون کردن حرارت غریزی از موجود جاندار، واژه های- خامد و هامد یعنی سرد شده در میّت و- هامده- یعنی سرد و خاموش در باره آتش و- هامده- در مرد او، آن معنی را روشن می کند

ص: 16

و بر آن دلالت دارد.

ذکّی الرّجل: در مورد انسان وقتی گفته می شود که انسان پیر می شود و بخاطر تجربه ها و سختیهایش در زندگی آزموده شده و از هوش دقیقی بهره مند است از این جهت هر پیری- مذکّی- نامیده نمی شود مگر زمانی که دارای تجارب و تمرینات فکری باشد.

و در ضرب المثل فارسی می گویند: او دنیا دیده و کارآزموده است، و به گفته سعدی:

به کارهای گران مرد کار دیده فرست که شیر شرزه برآرد به زیر خم کمند

و چون اینگونه تجربه ها و کارآزمودگیها کمتر در کسی غیر از پیران یافت می شود لذا واژه- ذکاء- در باره آنان بکار می رود و همچنین در باره هر چیز دیر پای و گرامی و نجیب، و از ستوران و شتران هم برگزیده و کلانسال آنها، و در این معنی گویند: جری المذکّیات غلاب «1».

(ذلّ) [ذلّ :

الذّلّ: زبونی و خواری که در اثر فشار و ناچاری رخ می دهد- افعالش- ذلّ، یذلّ، ذلّا- است و امّا- الذّل- حالتی است بعد از دشواری و سختی و نقطه مقابل صعوبت است و همچنین الذّلّ- یعنی چموشی و توسنی است بدون فشار و زجر، می گویند: ذلّ، یذلّ، ذلّا، خدای تعالی گوید:

__________________________________________________

(1) در ضرب المثل- جری المذکّیات غلاب- مذکیه: شتر یا ستوری است که از کامل شدن دندانهایش یک سال یا دو سال گذشته و- غلاب- مصدر دوّم باب مفاعله از- مغالبه- به معنی چیره شدن و پیروز شدن است گویی که می گوید: آن اسب با قوّت و نیرویش پس از چند سال عمر، بر اسبان دیگر چیره شده بطوریکه دویدن مجدّدش از بار اوّلش بهتر و بار سوّم از بار دوّم بهتر، پس دویدن و رفتنش- همواره با پیروزی و بردن مسابقه همراه است. این ضرب المثل در باره کسی بکار می رود که در مسابقات فضیلت و رقابت ها برافزایش برتری می جوید و بصورت- جری المذکیات غلاء- هم آمده است یعنی مثل جوانسال نمی دود. مجمع الامثال 1/ 158- مقائیس اللّغه 2/ 357

ص: 17

وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَهِ- 24/ اسراء یعنی: همچون کسی که مقهور آنهاست باش «1».

که جَناحَ الذُّلِّ- 24/ اسراء هم خوانده شده یعنی با پدر و مادر نرمخویی کن و فرمانبرشان باش.

مگر در مسائلی که ایمانی است و بخواهند فرزندان را به شرک بکشانند که می گوید: وَ إِنْ جاهَداکَ عَلی أَنْ تُشْرِکَ بِی ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما وَ صاحِبْهُما فِی الدُّنْیا مَعْرُوفاً- 15/ لقمان یعنی: اگر خواستند تو را از خدای و حقیقت دین دور کنند مپذیر امّا سخنان نیکو به آنها بگوی گفته می شود- الذّلّ و القلّ و (الذّله) و القله: آرامش و بزرگی، پستی و کاستی.

خدای تعالی گوید: تَرْهَقُهُمْ ذِلَّهٌ- 27/ یونس یعنی پستی و زبونی بر آنها مستولی شد.

وَ ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّهُ وَ الْمَسْکَنَهُ- 61/ بقره و سَیَنالُهُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ ذِلَّهٌ- 152/ اعراف (ذلّت:) الدّابه و هی ذلول: آن حیوان بعد از توسنی و سرکشی رام شد و دیگر سواریش سخت نیست.

خدای تعالی گوید: لا ذَلُولٌ تُثِیرُ الْأَرْضَ- 71/ بقره اشاره به گاوی است که زمین را شخم می زند و می افشاند در آیه می گوید چنین گاوی نباشد اگر- ذلّ- یعنی زبون ساختن و خوار کردن نفس از ناحیه خود انسان بر نفس سرکشش باشد پسندیده است مثل آیه: أَذِلَّهٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ «2»- 123/ آل عمران

__________________________________________________

(1) اشاره ای تربیتی و روانی به حرمت داشتن و پاس زحمات پدر و مادر است که فرزندان بایستی همچون پدران و مادران خود با رحمت و محبّت با آنها رفتار کنند که گفته اند:

هر که کمتر شنید حرف پدر روزگارش زیاده پند دهد

هر که را روزگار پند نداد تیغ زهر آب داده پند دهد

(2) اشاره به یکی از آیاتی است که در زمان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله از آینده اسلام و مسلمین خبر می دهد در

ص: 18

و آیات وَ لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ وَ أَنْتُمْ أَذِلَّهٌ- 123/ آل عمران فَاسْلُکِی سُبُلَ رَبِّکِ ذُلُلًا- 69/ نحل یعنی: رهسپار راههای پروردگارت باش «1».

خدای تعالی گوید: وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُها تَذْلِیلًا- 14/ انسان یعنی آسان شده است.

منظور از آسان بودن، چیدن میوه های بهشتی است که کاملا در دسترس بهشتیان است می گویند: الأمور تجری علی إذلالها: یعنی کارها بر راه و روش خود جریان می یابد.

__________________________________________________

حقیقت از حکومت جمهوری اسلامی کنونی و ملّت ایران می گوید: مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ أَذِلَّهٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّهٍ عَلَی الْکافِرِینَ یُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ- 123/ آل عمران ای مؤمنین زمان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله هر که از شما از دین خویش مرتد شود در آینده خداوند قومی را می آورد که دوستشان دارد و آنها نیز خدای را دوست دارند رفتارشان در میان خویش و با مؤمنین با نرمخوئی و تواضع و با کفّار سرکش و گردنفرازانه است، در راه خدا کارزار کنند و از سرزنش و ملامت دیگران نهراسند و این لطف و کرم خداست.

و ما در جهان امروز می بینیم پس از 14 قرن پرچم اللّه و اسلام از ایران اسلامی برافراشته می شود و بطور قطع و یقین آن قوم همین ملّت اسلامی است، که آثارش را هر اندیشمند و با وجدانی درمی یابد چون در تفسیر این آیه نوشته اند پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در پاسخ اصحاب که پرسیدند این قوم کیانند دست بر شانه سلمان نهاد و فرمود از تبار و قوم این مرد.

(1) عبارتی از آیه 69/ نحل، مربوط به وحی نمودن خداوند به زنبور عسل است که این پرنده کوچک مفید را با آئین وحیش در طریقه بهره مندی و ساختن کند و در کوهها و درختان و راههای مختلف رفتن به دنبال گلها و غذاهای نیکو فرمان می دهد و سپس بهترین شربت گوارا و مفید را برای بشر تهیّه می کند تا براستی شفابخش مردم باشد.

آغاز آیه چنین است وَ أَوْحی رَبُّکَ إِلَی النَّحْلِ- 68/ نحل انسانها را هشدار می دهد که راه پروردگار و وحی الهی همچون راه زنبور عسل جاودانه و با مهارت و با قوانین دقیق اجتماعی تنظیم می یابد، و سپس نتیجه و ثمره پیروزی از وحی، شهد شیرین بی نظیر برای خود و دیگران است.

و در پایان آیه می گوید: إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَهً لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ- 69 نحل براستی که تفکّر برای همه انسانها در باره موجودات عالم میسور است و علم و عمل لازم ندارد.

و لذا فرمود:- یتفکّرون- و به گفته سعدی:

چشمه از سنگ برون آرد و باران از میغ انگبین از مگس نحل درّ از دریا بار

ص: 19

(ذمّ) [ذمّ :

سرزنش و ملامت می گویند: ذمّته، أذمّه، ذمّا- که اسم آن، مذموم و ذمیم- است.

یعنی ملامت و سرزنش شده خدای تعالی گوید: مَذْمُوماً مَدْحُوراً- 18/ اسراء صورتهای فعل این واژه بصورت- ذمّته، أذمّه- با تبدیل یک میم در اصل لغت به حرف ت نیز ساخته شده.

الذّمام، الذّمه و المذمّه: یعنی عهد و پیمانی که اگر آنرا ضایع کنند مذمّت می شوند.

لی مذمّه فلا تهتکها: راز و عهدی دارم آن را افشاء مکن و مشکاف.

أذهب مذمّتهم بشی ء: یعنی از روی عهد و پیمان چیزی از مالشان به آنها ببخش.

أذمّ بکذا: عهدش را شکست و بی وفایی نمود.

رجل مذمّ: مرد بی حرکت و بی فعالیّت.

بئر ذمّه: چاه کم آب، شاعر گوید:

و تری الذّمیم علی مراسنهم یوم الهیاج کمازن النّمل

در جنگ و کارزار دانه های ریز گرد و غبار را مانند تخم مورچگان بر روی بینی شان می بینی، کنایه از گرم بودن میدان جنگ در اثر دویدن اسبها و نشستن ذرّات خال بر بینی عرق کرده جنگ جویان است الذّمیم: در شعر فوق یعنی مثل دانه های کوچک.

(ذنب) [ذنب :

ذنب الدّابه و غیرها: یعنی ذم حیوان، که معروف است.

و هر چیز خوار و عقب مانده ای هم با واژه- ذنب- تعبیر شده است، می گویند:

هم أذناب القوم: آنها دنباله روان مردمند کنایه از کم مایگی عقل و خرد است مذانب التلّاع: بطور استعاره یعنی آبراهه های کوهستانی که در اثر ریزش سیل به وجود می آید.

ص: 20

المذنب: خرماهائی که بر خرما بن رسیده و پخته شده.

(الذّنوب): اسب دم بلند و دلو و سطلی هم که دسته بلند دارد.

واژه- ذنب- بطور استعاره برای بهره و نصیب بکار رفته است مثل سجل- یعنی قسمت و بهره.

خدای تعالی گوید: فَإِنَّ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا ذَنُوباً مِثْلَ ذَنُوبِ أَصْحابِهِمْ 59/ ذاریات یعنی: ستمکاران را همچون پیروانشان بهره و نصیبی از عذاب است.

الذّنب: در اصل بدست گرفتن دنباله و دم چیزی است.

ذنبته: به دمش زدم و آنرا گرفتم.

(ذنب:) بطور استعاره در هر کاری که عاقبتش ناروا و ناگوار است و به اعتبار دنباله چیزی بکار رفته است از این روی واژه- ذنب- باعتبار نتیجه ای که از گناه حاصل می شود، بد فرجامی و تنبیه و سیاست نامیده شده، جمع ذنب- ذنوب- است.

خدای تعالی گوید: فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ- 11/ آل عمران و فَکُلًّا أَخَذْنا بِذَنْبِهِ- 40/ عنکبوت و وَ مَنْ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللَّهُ؟- 135/ آل عمران و همینطور آیات دیگر غیر از اینها.

(ذهب) [ذهب :

الذّهب: یعنی طلا که معروف است و بسا که- ذهبه به براده و ریزه های طلا گفته شود که اخصّ از- ذهب- است رجل ذهب: کسیکه از دیدن معدن طلا مدهوش و سراسیمه شده. شی ء مذهب: هر چیز زر اندود.

کمیت مذهّب: اسبی که زردی رنگش از سرخیش بیشتر است، گوئی که زر اندود است.

ذهاب: رفتن، ذهب بالشّی ء و أذهبه: او را برد که فعل بردن و رفتن در اجسام و در معانی هر دو بکار می رود.

ص: 21

خدای تعالی گوید: وَ قالَ إِنِّی ذاهِبٌ إِلی رَبِّی- 99/ صافّات یعنی: رونده بسوی پروردگارم هستم.

فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْراهِیمَ الرَّوْعُ «1»- 74/ هود فَلا تَذْهَبْ نَفْسُکَ عَلَیْهِمْ حَسَراتٍ- 8/ فاطر کنایه ای از مرگ است خود را برای آنها تلف مکن و مکش یعنی: نفس و جانت با حسرت و افسوس بر کفّار که چرا ایمان ندارند از دست نرود و به هلاکت نرسد و آیات: إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ وَ یَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِیدٍ- 19/ ابراهیم و وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ 34/ فاطر و إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ 33/ احزاب و وَ لا تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ ما آتَیْتُمُوهُنَّ- 19/ نساء یعنی: زنانی که می خواهید طلاقشان بدهید ناراحت نکنید که بدان وسیله بخواهید مقداری از مهریّه یا اموال آنها را که به آنها بخشیده اید به چیزی از آن دست یابید.

و آیه وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ رِیحُکُمْ- 46/ انفال ای مؤمنین در میان خود با یکدیگر جدال و کشمکش نکنید که در نتیجه، نیروهاتان از دست برود و کم قدرت شوید و آیات: ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ- 17/ بقره و وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ- 20/ بقره و لَیَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّیِّئاتُ عَنِّی- 10/ هود «2»

__________________________________________________

(1) همین که بیم و شگفتی از ابراهیم برطرف شد یعنی پس از اینکه دید فرشتگان مأمور عذاب قوم لوط بسوی گوشت پخته ای که برایشان آورده بود دست دراز نمی کنند و نمی خورند- اوجس منهم خیفه- در دلش بیمناک شد و پس از شنیدن ماجرای آنها شگفتی او برطرف شد. [...]

(2) تمام آیه چنین است لَئِنْ أَذَقْناهُ نَعْماءَ بَعْدَ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَیَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّیِّئاتُ عَنِّی إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ- 10/ هود با توجّه به آیات قبل از این آیه روی سخن با نوع انسان است که می گوید: وَ لَئِنْ أَذَقْنَا الْإِنْسانَ مِنَّا رَحْمَهً- 9/ هود اشاره به یکی از طبیعت های نفسانی انسان است که بایستی با تمرین در عبادات و ایمان، آن را برطرف کرد یعنی حالت سبکسری و ضعف روانی و کم ظرفیّتی، می گوید همینکه رحمتی از جانب ما به انسان می رسد و سپس سلب می شود کفران پیشه و نا امید می شود و هر گاه بعد از سختی و محنت او را نعمتی دهیم می گوید:

بدیها از من برطرف شده است و با سرمستی و فرحناکی فخر فروشی می کند مگر کسانی که صَبَرُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِکَ لَهُمْ مَغْفِرَهٌ وَ أَجْرٌ کَبِیرٌ- 11/ هود- کسانی که صبر و شکیبائی می ورزند و پس از رسیدن به

.)

ص: 22

(ذهل) [ذهل :

خدای تعالی گوید: یَوْمَ تَرَوْنَها تَذْهَلُ کُلُّ مُرْضِعَهٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ

«1»- 2/ حج ذهول: کاری است که میراثش و نتیجه اش اندوه و فراموشی است، افعال آن- ذهل عن کذا و أذهله کذا است: یعنی از او غفلت کرد و او را فراموش نمود.

(ذوق) [ذوق :

الذّوق: وجود طعم و چشیدن مزه غذا با دهان است و اصلش در چیزی است که خوردن و بهره او کم است نه زیاد.

و اگر خوردن از چیزی زیاد باشد آن را- آکل- گویند.

واژه- ذوق- یعنی چشیدن و خوردن، در قرآن برای عذاب اختیار شده است، هر چند که در عرف و تکلّم معمولی ذوق را در چیزی اندک بکار می برند امّا برای چشیدن زیاد هم مناسب و شایسته است.

خداوند واژه- ذوق- را در قرآن با این ویژگی یاد می کند، تا معانی هر دو امر یعنی رحمت و عذاب را شامل شود ولی بکار بردنش در عذاب بیشتر است، مانند آیات زیر:

لِیَذُوقُوا الْعَذابَ- 56/ نساء و وَ قِیلَ لَهُمْ ذُوقُوا عَذابَ النَّارِ- 20/ سجده

__________________________________________________

نعمات الهی کارهای شایسته می کنند که آمرزش و پاداش بزرگ دارند.

(1) آیه فوق دوّمین آیه از سوره حجّ است که سر آغاز قیامت رای برای انسانها پیش پیش بازگو می کند تا از غفلت و خودکامگی بدر آیند: یا أَیُّهَا النَّاسُ ... 10/ حجّ هان ای مردم پروردگارتان را پروا کنید و اندیشمند باشید زیرا زلزله ای که آغاز قیامت است بسی هول انگیز است، آن هنگام را اگر ببینی خواهید دید که چگونه مادران شیرده از شیرخواره مستان غافل می شوند و زنان باردار بار خویش ساقط کنند مردمان را همانند مستان سرگشته می بینی امّا مست نیستند بلکه عذاب و رویداد سخت و سهمگین است و به گفته مولوی:

هنوزت اجل دست هوشت نبست برآور به درگاه داور دو دست

تو پیش از عقوبت در عفو کوب که سودی ندارد فغان زیر چوب

چنان شرم دار از خداوند خویش که شرمت ز همسایگانست و خویش

بترس از گناهان خویش این نفس که روز قیامت نترسی ز کس

ص: 23

فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ- 106/ آل عمران ذُقْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْکَرِیمُ- 49/ دخان إِنَّکُمْ لَذائِقُوا الْعَذابِ الْأَلِیمِ- 38/ صافّات ذلِکُمْ فَذُوقُوهُ- 14/ انفال وَ لَنُذِیقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذابِ الْأَدْنی دُونَ الْعَذابِ الْأَکْبَرِ- 21/ سجده امّا بکار بردن واژه- ذوق در رحمت مانند آیات:

وَ لَئِنْ أَذَقْنَا الْإِنْسانَ مِنَّا رَحْمَهً- 9/ هود و وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ نَعْماءَ بَعْدَ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ- 10/ هود و گاهی به آزمون و امتحان تعبیر شده است، گفته می شود.

(أذقته) کذا فذاق: او را آزمودم و امتحان شد فلان ذاق کذا و أنا أکلته: یعنی بالاتر از آگاهی و خبر او آزمودمش او چشنده بود و من خورنده یا او اندک مایه بود و من بیشتر آگاه شده و آیه فَأَذاقَهَا اللَّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ- 112/ نحل بکار بردن واژه خوردن یا چشیدن ذوق که با کلمه لباس در این آیه آمده برای اینست که از ذاق، تجربه و آزمایش ارائه شده است.

و در آیه اخیر اشاره شده است یعنی در موقعیّتی واقع شده که طعم قحطی و بیم خوف را چشیده است تا از ستمگری و کفر دست بردارند، و واژه لباس بطور استعاره برای اینست که سراپای زندگیشان را گرسنگی و ترس مانند لباس فرا گرفت و پوشاند در آیه فوق هر دو کلام، گرسنگی و ترس مقدّر شده است، گوئی که گفته شده:

أذاقها طعم الجوع و الخوف و ألبسها لباسهما: طعم گرسنگی و ترس را به آنها چشانید و لباس ترس و گرسنگی را بر آنها پوشانید خدای تعالی گوید: وَ إِنَّا إِذا (أَذَقْنَا) الْإِنْسانَ مِنَّا رَحْمَهً- 48/ شوری واژه- إذاقه- در رحمت بکار رفته است و نقطه مقابل این معنی مصیبت رساندن است چنانکه می فرماید: وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَهٌ- 78/ نساء آگاهی و تنبیهی است بر اینکه انسان با کمترین نعمتی که به او عطاء می شود سرکشی می کند و استکبار و غرور می ورزد و اشاره به آیه ای است که می فرماید: کَلَّا إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغی أَنْ رَآهُ اسْتَغْنی 6/ علق

ص: 24

اصولا انسان همینکه خود را بی نیاز دید سرکشی می کند.

(ذو) [ذو]:

ذو، دو وجه دارد:

اوّل- اینکه به وسیله- ذو- هر گونه اسمی از اجناس و انواع توصیف می شود و بوسیله- ذو- وصف و توصیف آن نامها بدست می آید- ذو- به اسم ظاهر نه مضمر اضافه می شود، تثنیه و جمع دارد و برای وصف اسم مؤنّث- ذات- و در تثنیه مؤنّث- ذواتا- و در جمع مؤنّث- ذوات- گفته می شود که هر کدام از آنها جز در حالت مضاف بکار نمی رود.

خدای تعالی گوید: وَ لکِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ- 251/ بقره ذُو مِرَّهٍ فَاسْتَوی 6/ نجم و وَ ذِی الْقُرْبی 83/ بقره وَ یُؤْتِ کُلَّ ذِی فَضْلٍ فَضْلَهُ- 3/ هود ذَوِی الْقُرْبی وَ الْیَتامی 177/ بقره إِنَّهُ عَلِیمٌ (بِذاتِ) الصُّدُورِ- 43/ انفال و آیه نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْیَمِینِ وَ ذاتَ الشِّمالِ- 18/ کهف مربوط به خواب طولانی اصحاب کهف در غار است که می فرماید: آنها را به سوی شمال و جنوب می گرداندیم و آیه تَوَدُّونَ أَنَّ غَیْرَ ذاتِ الشَّوْکَهِ تَکُونُ لَکُمْ- 7/ انفال دوست داشتید و می خواستید آنهائی که قدرت نداشتند برای شما باشند و نصیبتان شوند یعنی با کمک به کسانی که نیرومند نیستند- بجنگید ولی خداوند می خواست با کلماتش حقّ را استقرار دهد و بنیاد کافران براندازد و آیه ذَواتا أَفْنانٍ- 48/ الرّحمن در وصف درختان و باغات بهشتی است پژوهشگران و اصحاب معانی حکمای الهی واژه- ذات- را بطور استعاره در باره عین هر چیز بکار برده اند، چه جوهر باشد یا عرض، و آن را بصورت مفرد با مضاف بر ضمیر و همچنین با ال استعمال می کنند و ذات را همچون نفس به جای نفس بکار می برند، چنانکه می گویند: ذات او- نفس او- خود او ذاته، نفسه، خاصّته این معانی از کلام عرب نیست.

ص: 25

یعنی حکمای الهی و فیلسوفان اسلامی چنین تعابیری را برای بکار بردن ذات که ذکر شد از مذاهب غیر عرب گرفته اند، از فلسفه های یونان و روم و ایران و هند و مصر و غیره دوّم- اینکه ذو «1»- در زبان قبیله طیّ مثل- الّذی- است، و در حالات رفع فاعلی و نصب مفعولی و جرّ مضاف الیه قرار گرفته.

ذو- ذا- ذی، مثل- هو ذو الرّحمه و- یا ذا النّعماء و الجود، و بذی العرش العظیم و در جمع و تأنیث هم همان لفظ مفرد بکار می رود مثل:

و بئری ذو حفرت و ذو طویت: یعنی چاهی که حفرش کردم و سنگهایش را درآوردم. که واژه- ذو- در این عبارات بجای الّتی بکار رفته است.

و امّا- ذا- در- (هذا)- که اسم اشاره است، اشاره به چیز محسوس یا معقول است که در حالت تأنیث ذه، ذی، تا است چنانکه می گویند هذه، هذی، هاتا که فقط هاتا- تثنیه دارد می گویند هاتان، یا، هاتین خدای تعالی گوید: أَ رَأَیْتَکَ هذَا الَّذِی کَرَّمْتَ عَلَیَّ- 62/ اسراء هذا ما تُوعَدُونَ- 53/ ص هذَا الَّذِی کُنْتُمْ بِهِ تَسْتَعْجِلُونَ 14/ ذاریات إِنْ هذانِ لَساحِرانِ- 63/ طه و دیگر آیات ...

مثل: هذِهِ النَّارُ الَّتِی کُنْتُمْ بِها تُکَذِّبُونَ- 14/ طور هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِی یُکَذِّبُ بِهَا الْمُجْرِمُونَ- 43/ طور و برای اشاره به شخص یا مقامی و منزلتی که دور است- (ذاک و ذلک)- بکار

__________________________________________________

(1) ابو العبّاس مبرّد می گوید: اذوأ- در جاهلیّت زیاد بودند از قبیل ذو نواس- ذو القرنین- ذو یزن بعد از اسلام هم عدّه زیادی همچون ذو الرای- ذو السّیفین- ذو العین- ذو الیمینین بوده اند و غیر یمنی ها به این صفات متّصف نیستند. الکامل/ مبرّد 400 ازهری از قول لیث گوید: ذو- اسم ناقص است و تفسیرش صاحب و مالک است مثل- ذو مال- یعنی صاحب مال.

جمع ذو- ذوو است مثل اولوا. معنی ذات بینکم- یعنی پیوند حقیقی شما و معنی اللّهمّ اصلح ذات البین- یعنی خداوندا چیزی را که باعث اجتماع، و اتّحاد مسلمین است نیکو گردان.

ذات الشّی ء: حقیقت و ویژگی آن شی ء. ابن انباری گوید: در آیه إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ- 43/ انفال معنایش، حقیقت و سویدای دلها است. کذا- هم مثل عبارات بموضع کذا و قال کذا- اسم مبهمی است برای مکان و کلام و زمان.

ص: 26

می رود.

خدای تعالی گوید: الم، ذلِکَ الْکِتابُ- 1/ بقره ذلِکَ مِنْ آیاتِ اللَّهِ- 26/ اعراف ذلِکَ أَنْ لَمْ یَکُنْ رَبُّکَ مُهْلِکَ الْقُری 131/ انعام و آیات دیگر ...

(ما ذا)- هم در سخنشان به دو وجه است:

اوّل- اینکه ما با ذا بصورت اسمی واحد باشد.

دوّم- اینکه در این ترکیب ذابه منزله الّذی باشد موصول در حالت اوّل- مثل، عمّا ذا تسأل از چه چیز می پرسی و حرف الف از آن حذف نمی شود زیرا ما در واقع در اینجا مای استفهامیّه نیست بلکه با ترکیب ذا بصورت اسمی واحد در آمده است و بر این معنی شاعر گوید:

دعی ما ذا علمت سأتقیه یعنی: آنچه را که می دانی واگذار که بزودی حفظش خواهم کرد یعنی: چیزی که آموخته ای واگذار.

خدای تعالی گوید: وَ یَسْئَلُونَکَ ما ذا یُنْفِقُونَ- 218/ بقره پس کسی که قُلِ الْعَفْوَ- 219/ بقره را که بعد از آیه فوق آمده است با فتحه حرف و بخواند ما ذا را در آیه بمنزله اسم واحد قرار داده است گویی که می پرسد- أیّ شی ء ینفقون: یعنی چه چیزی انفاق کنند.

امّا کسی که قُلِ الْعَفْوَ- 219/ بقره را با ضمّه حرف و بخواند پس حرف ذا در ما ذا بمنزله الّذی است و ما هم استفهامی و پرسشی است یعنی- ما الّذی ینفقون: یعنی آنکه باید انفاق کند کیست و چه کسی است؟

و بر این اساس آیه ما ذا أَنْزَلَ رَبُّکُمْ؟ قالُوا أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ- 24/ نحل است که- اساطیر- هم در حالت نصب و هم در حالت رفع هست.

ص: 27

(ذیب) [ذیب :

الذّیب حیوانی است معروف (گرگ) و اصلش با همزه است (ذئب) خدای تعالی گوید: (فَأَکَلَهُ الذِّئْبُ- 17/ یوسف).

أرض مذابه: سرزمینی که در آنجا گرگ فراوان است.

ذئب فلان: گرگ به گلّه اش زد.

ذئب: از بد جنسی و خباثت چون گرگ شد.

تذأبت الرّیح: باد همچون گرگ از هر جانب می وزد و می آید.

تذأبت للنّاقه: بر وزن تفاعلت در وقتی است که خود را شبیه گرگ در آورده ای تا شتر مادینه از ترس برای بچّه اش ناله سر دهد و او را بطلبد.

الذّئبه: نمد زین و قسمت زیرین کوهان شتر که شبیه گرگ است ..

(ذود) [ذود]:

(راندن، دور کردن، دفاع نمودن).

ذدته عن کذا- أذوده (از او دورش کردم و او را دور کنیم).

خدای تعالی گوید: (وَ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ امْرَأَتَیْنِ تَذُودانِ- 23/ قصص) که در حالت ممانعت بودند و آنها را جدا و دور می کردند.

(راجع به دختران شعیب است که موسی می بیند دو دختر چوپان گوسفندان خود را برای عدم ایجاد زحمت نسبت به گلّه های گوسفندان دیگران و تداخل آنها به یکدیگر گوسفندان خود را از شریک شدن به آنها بازمی داشتند و از ترس زورمندان آنها را از آبشخور دور می کردند).

الذّود من الإبل «1»: ده شتر یا گروه شتران (الذّود من الابل یعنی از 3 تا 10 اشتر-

__________________________________________________

(1) اصطلاح و ضرب المثل معروفی است که می گویند: الذّود الی الذّود ابل.

ص: 28

مجمع البحرین 4/ 46).

(ذام) [ذام :

خدای تعالی گوید: (اخْرُجْ مِنْها مَذْؤُماً- 118/ اعراف) یعنی: ملامت شده و مذموم.

صورتهای فعلش- ذمته، أذیمه، ذیما و ذممته، أذمّه، ذمّا و ذأمته، ذأما- است.

__________________________________________________

ابن اعرابی می گوید: ذود- به مفرد اطلاق نمی شود و جمع ذود- اذواد- است و اسم مؤنّثی است که بر تعداد کمی از شتران اطلاق می شود یعنی از 3 تا 10 و 20 و 30 نه بیشتر این ضرب المثل برای تقویت نیروی اجتماعی است یعنی جمع اندک ها با یکدیگر که گروه کثیری را تشکیل می دهند.

و در حدیثی هم آمده است که «لیس فی اقل من خمس ذود صدقه» مجمع الامثال 1/ 277.

سعدی هم در تأثیر اجتماعی این ضرب المثل می گوید:

پشه چو پر شد بزند پیل را با همه تندی و صلابت که اوست

مورچگان را چو بود اتّفاق شیر ژیان را بدرانند پوست

)

ص: 29

باب الراء

(ربّ) [ربّ :

الرّب: در اصل به معنی تربیت و پرورش است یعنی ایجاد کردن حالتی پس از حالتی دیگر در چیزی تا به حدّ نهائی و تمام و کمال آن برسد.

می گویند- ربّه و ربّاه و ربّبه: او را تربیت کرد و پرورشش داد.

لان یربّنی رجل من قریش احبّ الیّ من ان یربّنی رجل من هوازن: گفته شده اگر مردمی از قریش (تبار و نیای پیامبر صلّی اللّه علیه و آله مرا تربیت کند خوشتر دارم از اینکه مردمی از هوازن مرا پرورش دهند.

پس- الرّب- مصدر است که بطور استعاره بجای فاعل بکار رفته است.

(هوازن- قبیله ای است از یمن که جزء یکی از مخالیف یمن است و هوزن نام پرنده ای است. معجم البلدان 5/ 420).

الرّب: بطور مطلق جز برای خدای تعالی گفته نمی شود که او متکفّل مصالح موجودات و آفریده هاست.

مثل اینکه خدای تعالی گوید: (بَلْدَهٌ طَیِّبَهٌ وَ رَبٌّ غَفُورٌ- 15/ سبأ) و بر این معنی گوید: (وَ لا یَأْمُرَکُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِکَهَ وَ النَّبِیِّینَ أَرْباباً- 10/ آل عمران) یعنی آلهه ای، می پنداشتند که فرشتگان و پیامبران، باریتعالی و پروردگار و مسبّب اسبابند (ایجاد کننده پدیده ها) و نیز آنها عهده دار مصالح بندگانند.

واژه- ربّ- در حالت اضافه به خداوند و غیر از او بکار می رود، در آیات:

ص: 30

(رَبِّ الْعالَمِینَ- 2/ فاتحه) و (رَبُّکُمْ وَ رَبُّ آبائِکُمُ الْأَوَّلِینَ- 26/ شعراء).

و همینطور در معنی صاحب چیزی می گویند: ربّ الدّار و ربّ الفرس.

و بر این اساس سخن خدای تعالی است که: (اذْکُرْنِی عِنْدَ رَبِّکَ فَأَنْساهُ الشَّیْطانُ ذِکْرَ رَبِّهِ- 42/ یوسف) و (ارْجِعْ إِلی رَبِّکَ- 50/ یوسف) و (قالَ مَعاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوایَ- 23/ یوسف) که گفته شده قصدش و توجّه اش از- ربّی- خدای تعالی است.

و نیز گفته اند: مقصودش ملکی است که او را سرپرستی کرده که البتّه نظر اوّل به سخن او شایسته تر است.

گفته شده- (ربّانی)- منسوب به- ربّان- است. یعنی: (دانشمند و راسخ در علم و دین و عارف به اللّه).

لفظ- فعلان- از فعل- است، مثل- عطشان و سکران و کمتر از- فعل- ساخته می شود. فقط نعشان از نعس آمده است.

و نیز گفته اند: ربّانی- منسوب به واژه ربّ- است که مصدر است پس- ربّانی- در این معنی، یعنی منسوب به مصدر، کسی است که علم و دانش را تکامل می بخشد، مثل حکیم، و یا منسوب به خود اوست که در این صورت ربّانی- یعنی کسی که نفس خویشتن با علم پرورش می دهد که البتّه هر دو معنی (پرورش و رشد علم یا پرورش خویش با علم) تحقیقا ملازم یکدیگر است زیرا کسی که نفس و جان خویش را با علم تربیت می کند در واقع علم و دانش را رشد داده است و کسی که در راه تکامل علم و دانش کوشید خویشتن را با آن تربیت کرده است.

و نیز گفته شده- ربّانی- با (یاء نسبت) منصوب به- ربّ- یعنی خدای تعالی است، پس- ربّانی- در این معنی مثل- الهی است (منسوب به اللّه) و اضافه شدن حرف (ن) در- ربّانی- مثل اضافه شدن حرف (ن) در- لحیانی- و جسمانی- است (که منسوب به- لحیه و جسم- است).

ص: 31

علی رضی اللّه عنه، گفته است: «أنا ربّانی هذه الأمّه» «1» جمع آن- ربّانیون- است. خدای تعالی گوید: (لَوْ لا یَنْهاهُمُ الرَّبَّانِیُّونَ وَ الْأَحْبارُ- 63/ مائده) و (کُونُوا رَبَّانِیِّینَ- 79/ آل عمران) گفته شده- ربّانی- لفظی است در اصل سریانی، چون تازه و بی سابقه است و در کلامشان از این واژه کم و اندک یافت می شود. «2»

در آیه ( (ربّیّون) کثیر- 146/ آل عمران) واژه ربّی مثل ربّانی و ربوبیّه- مصدر است که

__________________________________________________

(1) سخن علی علیه السّلام را راغب رحمه اللّه در معنی چهارم- ربانی- یعنی کسی که صفاتش منسوب به خدای تعالی است.

ذکر می کند که ابن ابی الحدید معنی فوق را با لفظش در خطبه شماره 107 تحت عنوان پیشامدها و حوادث ناگوار آینده آورده و اینطور است:

علی علیه السّلام می فرماید: این تذهب بکم المذاهب و تتیه بکم الغیاهب تخطئکم الکواذب و من این تؤتون و انی تؤفکون فکلّ اجل کتاب و لکلّ غیبه ایاب فاسمعوا من ربانیکم و احضروه قلوبکم و استیقظوا ان هتف بکم: این راه ها شما را به کجا می برد و تاریکیها چگونه حیرانتان می سازد و دروغها چسان شما را می فریبد و از کجا شما را می آورند و چطور سرگردان می شوید هر مدّتی را سرنوشتی و پایانی و هر غایبی را بازآمدنی است پس، از عالم الهی و ربّانی خویش بشنوید و دلهاتان را برای پذیرش حقّ حاضر کنید و چون شما را بانک برزند بیدار شوید.

بعدا- ابن ابی الحدید در ذیل این خطبه می نویسد: «الرّبانی الّذی امرهم بالاستماع منه انّما یعنی به نفسه علیه السّلام و یقال رجال ربّانی ای متأله، عارف بالرّب سبحانه و فی وصف الحسن، لأمیر المؤمنین علیه السّلام و کان و اللّه ربانی هذه الامّه و ذا فضلها و ذا قربتها و ذا سابقتها: یعنی: واژه- ربانی- که به شنیدن سخن او فرمانشان می دهد خود علی علیه السّلام است می گویند: رجل ربّانی: کسیکه بخدا پیوسته و عارف الهی بپروردگار سبحان است و در وصفی که حسن بن علی در باره امیر المؤمنین علیه السّلام نموده آمده است که بخدا سوگند او ربّانی این امّت و صاحب فضل و قرابت و سابقه آن بود». ج 2/ 712.

پس حدیث فوق بصورت «کان ربانی هذه الامّه» صحیح است که راغب مفهوم و معنای آن را ذکر کرده.

(2) ترکیب واژه- ربّانی- چهار بار در قرآن آمده است آیات 63 و 46/ مائده و 146 و 79/ آل عمران.

جوالیقی از قول ابو عبیده می نویسد که او می گوید این کلمه عربی نیست عبرانی یا سریانی است از این روی ابو عبیده هم پنداشته که قبل از اسلام اعراب به این واژه آشنائی نداشته اند سپس می گوید: امّا ابو عبیده گفته است فقهاء و دانشمندان اسلامی با این کلمه آشنا بوده و هستند، از مردی که عالم به کتابهای دینی است شنیدم که می گوید: الرّبانیون: علمائی هستند که به حلال و حرام و امر و نهی شریعت آگاه و عالمند.

ابن منظور می نویسد: الرّبانی کسی است که خدای را می پرستد اضافه شدن حرف (ن) برای مبالغه در نسبت است یعنی به شدّت پرستنده خدای است.

سیبویه می گوید (الف و نون) در- ربّانی- برای مخصوص گردانیدن علم خدا شناسی است نه چیز دیگری گوئی که معنایش- صاحب علم الرّب دون غیره من العلوم- است.

ابن فارس هم آن را العارف بالرّب- معنی نموده.

شیخ طریحی می گوید: ربّانیون کسانی هستند که در علم و عمل کاملند، ابو الحسن احمد بن عیسی

ص: 32

در وصف خدای عزّ و جلّ گفته می شود- الرّبابه- هم که مصدر است در باره غیر خدا بکار می رود.

جمع ربّ- (ارباب)- است، خدای تعالی گوید: (أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ- 39/ یوسف) و حقّ نیست که واژه ربّ جمع بسته شود زیرا اطلاق آن جز خدای تعالی را در برنمی گیرد امّا در آیه فوق اگر بصورت جمع آمده است بنابر اعتقاد و سخن کفار است نه اینکه واقعا در نفس خویش و بالذّات چنین باشد در سخنان معمولی هم واژه ربّ جز در باره خدای گفته نمی شود.

جمع ربّ- اربّه و ربوب- است یعنی جماعات و گروهها.

شاعر گوید:

کانت أربّتهم حفرا و غرّهم عقد الجوار و کانوا معشرا غدرا

(شعر از ابو ذویب است می گوید تنها وسیله اجتماع و جمعشان پیمان همسایگی و چاهی است که برای آب گردش جمع می شوند و گر نه مردمی حیله گر و غدّارند).

دیگری گوید:

و کنت امرا أفضت إلیک ربابتی و قبلک ربّنی فضعت ربوب __________________________________________________

گفته است فقهاء را ربّانیون می گویند زیرا علم و دانش را رشد و تکامل می بخشند یعنی علم را ارزنده و ثابت می دارند.

زمخشری در کشّاف می گوید: الرّبانی شدید التّمسک بدین اللّه تعالی و طاعته: یعنی ربّانی کسی است که به دین خدای و طاعت او به سختی پایبند و متمسّک است. فیروزآبادی می گوید: الرّبانی المتأله العارف باللّه تعالی. شیخ طبرسی هم می گوید: الّذی یرد امر النّاس بتدبیره و اصلاحه: ربّانی کسی است که کار مردم را با تدبیر و اصلاح خویش رشد و پرورش می دهد. شارح المعرب جوالیقی می نویسد: چگونه می توان با چنین وصف و شرح و معنایی باز هم واژه ربّانی را ترجمه از غیر عربی بدانیم برای ربّ هم چهار معنی گفته اند: 1- مالک 2 خالق 3- صاحب 4- مصلح.

امّا بصورت غیر مضاف واژه ربّ فقط به خدای تعالی اطلاق می شود و با (ال) هم مخصوص نام خدای تعالی است و به ندرت در شعر بطور مطلق و بدون اضافه در غیر خدا بکار رفته است و نیز به کسی که در پژوهشهای علمی قصدش و خواستش خدای تعالی است و خداجو است- ربّانی- گفته اند- (یقال لرئیس الملّاحین ربّانی) یعنی ناخدای کشتی را هم ربّانی- گویند. (قاموس اللّغه- مجمع البحرین 2/ 65- لس 1/ 399 الی 408- المعرب جوالیقی 161- مقائیس 2/ 382- صحاح- ازهری 15/ 176- مصباح المنیر رافعی).

ص: 33

(خطاب شاعر که علقمه بن فحل است به حارث غسانی است که او را مدح کرده و در دیوانش شعر فوق چنین است:

انت امروا افضت الیک ربابتی و قبلک ربتنی فضعت ربوب

یعنی: (تو کسی هستی که قوم من به تو رسیده اند و قبلا هم تو شاخص ملوک و مردم بودی).

ربابه: پیمان دوستی با دیگران و همچنین تیردان و جعبه تیر.

الرّابّ و (الرّابّه): پدر و مادری که متکفّل تربیت فرزند همسران قبلی خود هستند و این چنین فرزندانی را هم- ربیب و ربیبه- گویند.

خدای تعالی گوید: (وَ رَبائِبُکُمُ اللَّاتِی فِی حُجُورِکُمْ- 22/ نساء) فرزندان شوهران یا فرزندان زنان قبلی تان که تحت سرپرستی شما هستند.

ربّیت الأدیم: چرم را روغن مالیدم.

ربّیت الدّواء: دارو را با عسل آمیختم.

سقاء مربوب: مشک شیر و آب برای کودک یا اسب.

شاعر گوید:

فکونی له کالسّمن ربّت له الأدم .

یعنی: (برای آن فرزند و تربیتش همچون روغنی باش که چرم را نرم و اشباع می کند).

(الرباب): ابر، بخاطر اینکه با بارانش گیاه را رشد می دهد لذا- مطر را هم- درّ- نامیده اند، یعنی ریزش و فراوانی باران، ابر- هم به شتر مادینه باردار تشبیه شده است.

أربّت السّحابه: ابرها بهم پیوسته شده که در حقیقت منظور ریزش باران و تربیت گیاهان است که معنی دوام و ثبات هم در آن تصوّر می شود چنانکه می گویند:

أربّ فلان بمکان کذا: که ثبات و اقامت او به ابرهای بهم پیوسته تشبیه شده است.

(ربّ): هم برای چیزی که مستقّلا زمانی بعد از زمان دیگر وجود دارد بکار می رود.

مثل آیه: (رُبَما یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا «1»- 2/ حجر) ..

__________________________________________________

(1) تمام آیه چنین است (الر، تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ وَ قُرْآنٍ مُبِینٍ رُبَما یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ کانُوا مُسْلِمِینَ- 2/ حجر).

)

ص: 34

(ربح) [ربح :

الرّبح، فزون شدن و بدست آمدن مبلغ اضافی در داد و ستد. سپس معنی- ربح- گسترش یافته و به بهره و ثمره ای که از کار و عمل به انسان برمی گردد اطلاق شده است.

گاهی سود و ربح به صاحب مال نسبت داده می شود و گاهی به خود مال و متاع مورد معامله مانند آیه: (فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ- 16/ بقره).

شاعر گوید:

قروا أضیافهم ربحا ببح (مهمانان خویش را و خیل و ستورانشان را با قرعه و تقسیم پذیرائی کردند).

الرّبح: پرنده، و نیز درخت، ولی به نظر من ربح- اسمی است برای آنچه که از سود بدست می آید مثل النّقص- یعنی کمی و کاستی (که نقطه مقابل- ربح- است).

بح: در مصراع شعر فوق اسمی است برای تیرهائی که با آنها به صورت قرعه چیزی را تقسیم می کردند، و معنی مصراع بالا این است: که مهمانان خود را پذیرائی می نمودند و در عوض حمد و سپاسگزاری مهمانان که بزرگترین سود است به آنها می رسید، چنانکه شاعر گوید:

__________________________________________________

این آیه یکی از تجلیّات فطرت خدایی بشر را در وجود کسانی که راه کفر پیموده اند نشان می دهد زیرا همانها هم با دیدن آیات الهی و قرآنی روشنگر و بیان کننده حقایق بحکم فطرت و سرشت خدائی آرزوی مسلمان شدن می نمایند ولی دنیاپرستی و لذّت خواهی مانع تصمیم و اراده قاطع آنهاست. سپس می گوید:

بگزارشان بخورند و از لذّات بهره ور شوند و آرزوها سرگرمشان کند بزودی خواهند فهمید که در اشتباهند، هیچ شهر و مردمی هلاک نشده اند مگر بعد از اینکه کتاب معلومی و آیات هدایت کننده ای داشته اند و هیچ امّتی بپایان دوره حیات خویش نمی رسد مگر اینکه اجلشان بدون تأخیر به آنها می رسد.

چنانکه می بینیم در آیات فوق هلاکت ها و سعادتها و عذاب ها نتیجه پاسخ ندادن و پاسخ دادن به سرشت و فطرت الهی و پی گیری راه حق و یا توجّه نکردن به لذّات و دنیا پرستی است.

ص: 35

فأوسعنی حمدا و أوسعته قری و أرخص بحمد کان کاسبه الأکل

یعنی: (من او را به خوبی و فراخی پذیرائی کردم و او مرا بسیار سپاس گفت، چقدر حمد و سپاس فراوان و ارزان است که نتیجه خوردن باشد و از خوردن بدست آید).

(ربص) [ربص :

التّربّص: درنگ کردن و انتظار داشتن با مال و متاع که به قصد گرانی یا ارزانی آن متاع باشد، یا کاری که از بین رفتن و یا رسیدن به آن مورد انتظار باشد.

می گویند- تربّصت لکذا- چشم براهش بودم.

ولی ربصه بکذا و تربّص: انتظاری دارم و بایستی درنگ کنم.

خدای تعالی گوید: (وَ الْمُطَلَّقاتُ یَتَرَبَّصْنَ- 228/ بقره) و (قُلْ تَرَبَّصُوا فَإِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُتَرَبِّصِینَ- 31/ طور).

و آیه: (قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا إِلَّا إِحْدَی الْحُسْنَیَیْنِ وَ نَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِکُمْ- 52/ توبه).

یعنی: (بگو غیر از این است که یکی از دو فرجام نیک را برای ما انتظار دارید ما هم منتظر عواقب کارتان هستیم).

(ربط) [ربط]:

ربط الفرس: بستن اسب در جایی که نگهداری و حفظ شود، و از این واژه است عبارت:

رباط الجیش: باقی ماندن و پیوستن سپاه، کمینگاه و استراحتگاه سربازان (چاپارخانه و قراولگاه).

رباط: مکانی که مخصوص اقامت نگهبانان است.

الرّباط: مصدر است که افعال آن- ربطت و رابطت و مرابطه- است مثل- محافظه.

ص: 36

خدای تعالی گوید: (وَ مِنْ رِباطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّکُمْ- 60/ انفال).

یعنی: (پاسگاههائی برای سپاهیان و ستوران آماده کنید تا دشمنان خدا و دشمنان خویش را بیم دهید).

و آیه: (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا- 200/ آل عمران) پس- مرابطه- دو گونه است:

اوّل- مرابطه- یا مراقبت و پاس دادن در سر حدّات و مرزهای بلاد مسلمین که مثل مرابطه نفس و حفظ جان آدمی از بدن خویش است و مثل این است که کسی در سر حدّ و مرزی ساکن شده است و مراقبت و نگهداری آنجا به او واگذار شده پس نیاز دارد که مرز را با نگهبانی و رعایت کامل بدون غفلت حفظ کند و این عمل مثل جهاد و مجاهده است.

پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فرمود: «من الرّباط انتظار الصّلوه بعد الصّلاه».

(یعنی: یکی از پاسداری و مراقبت ها انتظار و یاد اقامه نماز بعد از نماز است تا مرز نفس از وسوسه های شیطانی و شهوات سدّ شود و این حدیث تفسیری از حالات مراقبین عبادات است که می فرماید: (الَّذِینَ هُمْ عَلی صَلاتِهِمْ دائِمُونَ- 23/ معارج)، و این جهاد اکبر است زیرا جلوگیری از نفوذ بزرگترین دشمنان انسان یعنی وسوسه های شیطانی است).

دوّم- فلان (رابط) الجأش: این عبارت در وقتی بکار می رود که قلب انسان قوی و نیرومند باشد.

خدای تعالی گوید: (وَ رَبَطْنا عَلی قُلُوبِهِمْ- 14/ کهف).

(در باره اصحاب کهف است که می فرماید: دلهاشان را قوی کرده بودیم و چون برخاستند- و قالوا ربّنا رب السّموات و الارض لن ندعو من دونه الها: پروردگار ما ربّ آسمانها و زمین است و هرگز جز او خدائی را نمی خواهیم).

و آیات: (لَوْ لا أَنْ رَبَطْنا عَلی قَلْبِها- 10/ قصص) و (وَ لِیَرْبِطَ عَلی قُلُوبِکُمْ- 11/ انفال).

(خداوند شما را جنگ بدر مدد رسانید تا از وساوس شیطانی مصون مانده و

ص: 37

دلهاتان را قوی گرداند).

و این معنی اشاره ای است به آیه: (هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ السَّکِینَهَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لِیَزْدادُوا إِیماناً- 4/ فتح).

و در آیه (أُولئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ- 22/ مجادله) بکار بردن قلوب در این آیه افئده و دل آنها نیست چنانکه گفت:

(أَفْئِدَتُهُمْ هَواءٌ- 43/ ابراهیم) (دلهای ستمکاران هوی و باطل است).

با توجّه به این معانی است که می گوید: فلان رابط الجأش: او قوی دل است.

(پس فؤاد و افئده- مرکز امیال و خواهشهای نفسانی است که می گوئیم دلش خواست و دلش می خواهد ولی قلب همان مرکزی است در وجود انسان که اندیشه و احساس و عاطفه به او بستگی دارد).

(ربع) [ربع :

أربعه و أربعون: (چهل و چهار) و ربع و رباع همه از یک ریشه اند خدای تعالی گوید: (ثَلاثَهٌ رابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ- 22/ کهف) و (أَرْبَعِینَ سَنَهً یَتِیهُونَ فِی الْأَرْضِ- 26/ مائده). (آیه اخیر در باره چهل سال سرگردانی بنی اسرائیل است).

و آیات: (أَرْبَعِینَ لَیْلَهً- 51/ بقره) و (وَ لَهُنَّ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَکْتُمْ- 12/ نساء) و (مَثْنی وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ- 3/ نساء).

ربعت القوم أربعهم: چهارمین نفرشان بودم و یا یک چهارم مالشان را گرفتم.

ربعت الحبل: طناب را چهار تا کردم.

الرّبع: آب دادن شتران چهار روز در میان و نیز تبی که سه روز در میان عارض بیمار می شود.

أربع إبله: شترانش را به آبشخور نوبتی برد.

رجل مربوع و مربع: مردی که چهار روز در میان تب نوبه دارد.

الاربعاء: چهارمین روز هفته از روز یکشنبه.

ص: 38

الرّبیع: یکی از چهار فصل سال (بهار).

ربع فلان و آر تبع: در فصل بهار اقامت گزید و باقی ماند، سپس این معنی به هر اقامت و منزل گزینی و یا هر وقت که اقامت کنند و به هر منزل که در آنجا ساکن شوند تعمیم یافته و- ربع- نامیده شده هر چند که در اصل ویژه اقامت در فصل- ربیع- است.

الرّبع و الرّبعی: هر چیزی که در بهار بدست می آید و حاصل آن فصل است، و چون فصل بهار بهترین و شایسته ترین هنگام ولادتست بطور استعاره در باره هر فرزند و مولودی که از پدر و مادر جوان حاصل می شود، می گویند:

أفلح من کان ربعیّون: کسی که نوزاد بهاری دارد رستگار است.

مرباع: هم چیزی است که در بهار حاصل شده است.

غیث مربع: باران بهاری.

ربع الحجر و الحمل: چهار گوشه سنگ و بار را گرفت.

مربع: چوب چهار گوش که با گرفتن چهار طرف آن، بار را بر ستوران نهند (مثل برانکارد).

ربیعه: سنگی است چهارگوش.

اربع علی ضلعک: (خود را از کاری که نتوانی نگهدار، یعنی چهار زانو بنشین) جایز است که معنی این عبارت، ساکن باش یا با توانت سکنی گزین باشد و یا اینکه به معنی، سنگ چهارگوش را با تمام توانت بردار.

المرباع: بهره یک چهارمی که سرپرستان از گوسفندان می گیرند، چنانکه می گویند:

ربعت القوم: یعنی به چهار قسمت تقسیمشان کردم، و چهار یک بهره را از آنها گرفتم.

الرّباعه: بطور استعاره از معنی فوق در باره همان ریاست است که به اعتبار اینکه چهار یک سهم شان را می گیرد از این روی می گویند:

ص: 39

لا یقیم رباعه القوم غیر فلان: (غیر از فلانی ریاست مردم را کسی بر پا و استوار نمی دارد).

الرّبیعه: طبله عطاری به اعتبار چهار پایه داشتن یا چهار طبقه بودن آن است.

الرّباعیتان: چهار دندان رباعی که دو به دو در بالا و پائین دهان قرار دارد.

یربوع: موشی است که در زمین چهار راه باز می کند.

ارض مربعه: سرزمینی که موش فراوان دارد همانطوری که- مضبّه- یعنی سرزمینی که سوسمار زیاد دارد.

(ربو) [ربو]:

ربوه، ربوه، ربوه، رباوه (سرزمین بلند و مرتفع) خدای تعالی گوید: (إِلی رَبْوَهٍ ذاتِ قَرارٍ وَ مَعِینٍ- 50/ مؤمنون) (به سرزمین مرتفعی که آب جاری داشت).

ابو الحسن می گوید: الرّبوه- با فتحه حرف (ر) نیکوتر است زیرا می گویند: ربی و ربا فلان: یعنی او به فلاتی رسید.

ربوه- را- رابیه- نیز گویند گویی که خودش مکانی بلند یافته و از این معنی می گویند:

(ربا:) افزون شد و فراتر رفت.

خدای تعالی گوید: (فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَیْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ- 5/ حج).

و آیه (فَاحْتَمَلَ السَّیْلُ زَبَداً رابِیاً- 17/ رعد) (پس سیلاب کفی برآمده برداشت) و (فَأَخَذَهُمْ أَخْذَهً رابِیَهً- 10/ حاقّه) (عذابی مافوقشان در برشان گرفت).

اربی علیه: بر او اشراف و احاطه یافت.

ربیت الولد فربا: فرزند را تربیت کردم و رشد کرد، که از همین واژه است، و گفته اند اصلش از مضاعف یعنی (ربّ) است که یک حرف آن برای تخفیف در لفظ به حرف (ی) تبدیل شده مثل تظنّنت- که- تظنّیت شده است.

(الرّبا:) یعنی افزونی بر سرمایه، ولی واژه- ربا- در شرع مخصوص به افزون شدن

ص: 40

سرمایه با غیر از سود شرعی است و به اعتبار این افزونی و زیادی خدای تعالی گوید:

(وَ ما آتَیْتُمْ مِنْ رِباً لِیَرْبُوَا فِی أَمْوالِ النَّاسِ فَلا یَرْبُوا عِنْدَ اللَّهِ- 39/ روم).

یعنی: (آنچه را که به- ربا- می دهید تا از مال مردم مالتان بیشتر شود در پیشگاه خدا افزون نمی شود بلکه در آنچه را که زکات می دهید و خشنودی خدا می جوئید از فزونی یافتگان هستید).

و در آیه دیگر تنبّه و هشدار می دهد که: (یَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبا وَ یُرْبِی الصَّدَقاتِ- 276/ بقره).

یعنی: (خداوند ربا را می کاهد و از برکت می اندازد و محو می کند ولی صدقات و بخشایش را با برکت فزونی می دهد) زیادی و فزونی معقول با واژه برکه- که از- ربا- بالاتر و فزونتر است تعبیر شده چنانکه در مقابل آیه (وَ ما آتَیْتُمْ مِنْ رِباً ... 39/ روم) می گوید:

(وَ ما آتَیْتُمْ مِنْ زَکاهٍ تُرِیدُونَ وَجْهَ اللَّهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُضْعِفُونَ- 39/ روم).

أربیّتان: دو قسمت گوشت بن ران در قسمت میانی (کشاله ران) آن است که بالا می آید.

الرّبو: نفس عمیق و بلند که به تصوّر بالا آمدن سینه اینچنین نامیده شده و لذا می گویند:

هو یتنفّس الصّعداء: او نفس بلند و عمیقی می کشد و امّا:

الرّبیئه: با حرف همزه به معنی طلایه و پیشقراول از این باب نیست.

(رتع) [رتع :

الرّتع: اصلش چریدن و خوردن در حیوانات است.

افعالش- رتع، یرتع، رتوعا و رتاعا و رتعا- است.

خدای تعالی از قول برادران یوسف می گوید: (یَرْتَعْ وَ یَلْعَبْ- 12/ یوسف). این واژه بطور استعاره برای انسان در وقتی که منظور زیاد خوردن باشد بکار رفته است، و

ص: 41

بصورت تشبیه شاعر گوید: و إذا یخلو له لحمی رتع ...

یعنی: (وقتی که برایش خلوت می کنند گوشتم خورده می شود).

در باره چهارپایان- راتع و رتاع- و در باره انسان، راتعون می گویند.

(رتق) [رتق :

الرّتق: پیوسته بودن و بهم برآمدن دو چیز چه از نظر خلقت و طبیعت یا از نظر کار و صنعت، خدای تعالی گوید: (کانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما- 30/ انبیاء).

یعنی: (آسمانها و زمین در آغاز آفرینش بهم پیوسته بودند، سپس آنها را آفرینشی جداگانه ساختیم و بسطشان دادیم).

الرّتقاء: دوشیزه ای که پیوسته باکره است.

فلان راتق و فاتق فی کذا: او در آن کار هم گره زننده و هم گره گشا است (هم پیمان دار و هم پیمان شکن).

(رتل) [رتل :

الرّتل: درستی و آراستگی چیزی بر نظم و استواری آن.

رجل رتل الاسنان: مردی که دندانهای سپید و منظّمی دارد.

التّرتیل: ادای کلمات از دهان، به آسانی و استواری و محکمی خدای تعالی گوید: (وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِیلًا- 4/ مزّمل) و (وَ رَتَّلْناهُ تَرْتِیلًا- 32/ فرقان) یعنی:

(به آسانی و محکمی قرآن را تلاوت کنید و کلماتش را اداء نمائید).

(رج) [رج :

الرّجّ: حرکت و جنبش دادن و لرزندان چیزی.

فعلش- رجّه، فارتجّ- است.

ص: 42

خدای تعالی گوید: (إِذا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجًّا- 4/ واقعه) که مثل (إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها- 1/ زلزال) است.

الرّجرجه: اضطراب و بی تابی.

کتیبه رجراجه: لشگر و سپاهی که از کثرت انبوه موج می زند.

جاریه رجراجه: زنی که از فربهی، گوشت بدنش در راه رفتن حرکت دارد.

ارتجّ فی کلامه: در سخنش اضطراب و لرزش بود.

الرجرجه: آبی کم و راکد که با جزئی حرکتی گل آلود می شود.

(رجز) [رجز]:

اصل رجز- حرکت و اضطراب است و از این معنی است عبارت:

رجز البعیر، رجزا فهو أرجز و ناقه رجزاء یعنی شتری که فاصله گامهایش از شدّت ضعف کوتاه است.

رجز، در شعر آنست که کلماتش از کلمات شعری کمتر و کوتاهتر است و به همین شباهت یعنی نزدیک بودن جملاتش رجز نامیده شده یا به تصوّر اینکه در موقع خواندن آن، زبان لرزش و تحرّک دارد و به این چنین شعری- ارجوزه و اراجیز- گفته می شود.

رجز فلان و ارتجز- او رجز خواند.

و خواننده- رجز- را- راجز-، رجّاز، رجّازه- گویند.

در آیه: (عَذابٌ مِنْ رِجْزٍ أَلِیمٌ- 5/ سباء) معنی واژه- رجز، عذابی مثل زلزله است.

و در آیه: (إِنَّا مُنْزِلُونَ عَلی أَهْلِ هذِهِ الْقَرْیَهِ رِجْزاً مِنَ السَّماءِ- 34/ عنکبوت) یعنی عذابی آسمانی.

و در آیه: (وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ- 5/ مدّثر) گفته اند- رجز- بتی است، و نیز گفته اند کنایه از گناه است که به نتیجه و فرجامش اینطور نامیده شده است مثل نامیدن رطوبت به چربی (چون چربی هم آغشته و مرطوب می کند).

ص: 43

خدای تعالی گوید: (وَ یُنَزِّلُ عَلَیْکُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً لِیُطَهِّرَکُمْ بِهِ وَ یُذْهِبَ عَنْکُمْ رِجْزَ الشَّیْطانِ- 11/ انفال). شیطان عبارت است از شهوت، چنانکه در باب خودش بیان شده است (ذیل واژه شطن).

(ترجمه: اگر چنین ناموس و فرمان الهی یعنی (ریزش بارانها) در طبیعت نبود و یا کم می بود پلیدیها برطرف نمی شد و پاکیها رخ نمی داد پس او با آب ما را پاک می کند و از رجز و پلیدیها دور).

و گفته اند بلکه مراد از- رجز الشّیطان- آن چیزی از کفر و بهتان و فساد است که شیطان انسانها را به سوی آن فرا می خواند.

الرّجازه: خورجین و عبائی است که سنگهائی در میان آن می گذراند و به طرف مقابل کجاوه که کج شده می آویزند تا بار و محموله متعادل شود و نامیدن این ظرف یا خورجین به- الرّجازه- به تصوّر حرکتی است که در راه رفتن ستور دارد.

(رجس) [رجس :

الرّجس: چیز پلید و آلوده.

می گویند- رجل رجس و رجال أرجاس: مرد و مردانی آلوده و پلید.

خدای تعالی گوید: (رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ- 90/ مائده) رجس چهار وجه دارد:

1- یا چیزی که طبیعتا ناپاک و پلید است.

2- یا چیزی که عقلا ناپاک و پلید است.

3- یا چیزی که شرعا ناپاک و پلید است.

4- و یا از هر سه جهتی که ذکر شده پلید است.

مثل میته- یعنی مردار، زیرا مردار از دیدگاه عقل و طبع و شرع پلید و ترک شده است.

ص: 44

رجس «1»- از جهت شرع خمر و قمار است که گفته شده از نظر عقل و خرد هم رجس و پلید است.

و این معنی را خداوند در آیه: (وَ إِثْمُهُما أَکْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما- 219/ بقره) آگاهی و هشدار می دهد زیرا هر چیزی که گناهش بر سودش بیشتر و برتر است عقل و خرد دوری از آن را حکم می دهد و اقتضای عقلی دارد و چون شرک و کفر از دیدگاه عقل زشت ترین چیزهاست لذا کافرین را در ردیف رجس قرار داده است.

__________________________________________________

(1) ابن فارس، معنی اوّلیه رجس را اختلاط و درهم آمیختگی و معنی دوّم آنرا پلیدی می داند که آن را هم بخاطر آمیزش پاکی و ناپاکی که از پلیدی ظاهر با وسوسه های شیطانی حاصل می شود می داند.

زمخشری هم عینا همین نظر را ارائه می دهد و می نویسد- و النّاس فی مرجوسه ای فی اختلاط و من المجاز الرّجس: یعنی معنی اصل رجس- آمیزش و معنی مجاز آن عذاب است زیرا عذاب جزاء آن چیزی است که نام رجس بطور استعاره به آن داده شده، معانی منظّم رجس بر اساس آیات قرآن به شرح زیر است که برای اتمام مطالب متن ذکر می شود:

اوّل- رجس در معنی لعنت و عذاب: (کَذلِکَ یَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَی الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ- 125/ انعام)، یعنی لعنت در دنیا و عذاب در آخرت.

دوّم- رجس در معنی کفر و عذاب: (فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَی رِجْسِهِمْ- 125/ توبه).

یعنی کفری بر کفرشان یا عذابی بر عذابشان افزوده می شود آغاز آیه چنین است (وَ أَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ- 125/ توبه) پس چنان فرجام عذابی نتیجه دلهای بیمار خودشان است که بعدش می فرماید (وَ ماتُوا وَ هُمْ کافِرُونَ- 125/ توبه) می میرند در حالیکه کافرند (با اسم فاعل که معنی اختیار و پیوستگی را می رساند).

سوّم- رجس در معنی شطرنج و غناء: (فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثانِ- 30/ حج) یعنی دوری از شطرنج و آیه (وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ- 30/ حجّ) که گفته شده- غناء- است.

چهارم- رجس در معنی پلیدی (إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ- 90/ مائده) رجس- با کسره حرف (ر) یعنی ناپاکی.

فرّاء می گوید: رجس- در آیه (کَذلِکَ یَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَی الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ- 125/ انعام) یعنی عقاب و غضب.

بعضی از دانشمندان گفته اند واژه- رجس- در لغت به معنی پلیدی و ناپاکی است که اعمّ از نجاست است ولی شیخ طوسی در تهذیب می گوید: رجس- بدون خلاف همان نجس است.

پنجم- رجس- به معنی زشتی و گناه: (إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ- 33/ احزاب) و گفته اند- رجس- یعنی شک.

ششم- رجس در معنی وسوسه های اهریمنی و شیطانی، در حدیث پیامبر صلّی اللّه علیه و آله است که: «اعوذ بک من الرّجس النّجس».

یعنی: پلیدی و گناهی که بکار ناروا و حرام و لعنت تعبیر شده است و رجس با فتحه حرف (ر) حرکت و غرّش رعد. (مقائیس اللّغه 2/ 490- اساس البلاغه 155- لس 6/ 95- مجمع البحرین 4/ 74- المصباح المنیر).

ص: 45

خدای تعالی گوید: (وَ أَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَی رِجْسِهِمْ- 125/ توبه).

(وَ یَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَی الَّذِینَ لا یَعْقِلُونَ- 100/ یونس).

گفته اند- رجس- هر چیز بدبو و ناخوشایند است.

و نیز گفته اند- رجس- عذاب است همانطور که خداوند فرمود:

(إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ- 28/ توبه) و (أَوْ لَحْمَ خِنزِیرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ- 145/ انعام).

رجس در اینجا یعنی در باره گوشت خوک که از جهت منع شرعی است.

و نیز گفته اند- رجس و رجز: یعنی صدای سهمگین و سخت (مثل صدای رعد).

بعیر رجّاس: شتر سخت آوای.

غمام راجس رجّاس: ابری که غرش رعد و برقش سهمگین است.

(رجع) [رجع :

الرّجوع یعنی بازگشت به هر آنچه که آغاز و شروع از آن جا بوده، یا اندیشیدن در آغاز و ابتدای چیزی، به جزئی از اجزاء یا فعلی از افعال آن چه رجوع و بازگشت مکانی یا کاری یا زبانی «1».

پس رجوع- همان بازگشتن است ولی- رجع- بازگرداندن و تکرار کردن است (لازم و متعدّی).

رجعه: هم در طلاق بکار می رود و هم در بازگشت به دنیا پس از مرگ.

__________________________________________________

(1) برای توضیح بیشتر بیان علمی و فلسفی راغب باید گفت که رجوع یا بازگشتن سه گونه است:

الف- بازگشت علمی به کاری از نقطه آغاز تا نقطه بازگشت.

ب- رجوع زمانی یعنی حرکت فکر از زمان حال به زمان آغاز مورد بازگشت.

ج- بازگشت مکانی یعنی بهمان نقطه کار یا حرکت آغاز شده.

که در تعریف تفکّر و اندیشه هم همین اصل ثابت است یعنی حرکت از محسوس به معقول و برگشتن از معقول به محسوس و در نتیجه حکم نمودن.

ص: 46

می گویند:

فلان یؤمن بالرّجعه: (او به رجعت باور دارد).

رجاع: مخصوص بازگشت پرنده بعد از دوری و هجرت آن است.

از واژه رجوع- آیات: (لَئِنْ رَجَعْنا إِلَی الْمَدِینَهِ- 8/ منافقون) و (فَلَمَّا رَجَعُوا إِلی أَبِیهِمْ- 63/ یوسف) (وَ لَمَّا رَجَعَ مُوسی إِلی قَوْمِهِ 150/ اعراف) و (وَ إِنْ قِیلَ لَکُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا «1»- 28/ نور).

رجعت عن کذا رجعا: از آن بازگشتم و منصرف شدم.

رجعت الجواب: پاسخ را برگرداندم، مثل آیات:

(فَإِنْ رَجَعَکَ اللَّهُ إِلی طائِفَهٍ مِنْهُمْ- 83/ توبه) و (إِلَی اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ- 48/ مائده).

(إِنَّ إِلی رَبِّکَ الرُّجْعی

- 8/ علق) و (ثُمَّ إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ- 60/ انعام) و صحیح است که- مرجعکم- از- رجوع «2» باشد (یعنی از بازگشتن نه از بازگرداندن).

مثل آیه: (ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ- 28/ بقره).

و اگر هم از- رجع- باشد درست است مانند آیه (ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ- 28/ بقره) که مثل آیه: (وَ اتَّقُوا یَوْماً تُرْجَعُونَ فِیهِ إِلَی اللَّهِ- 281/ بقره) که هم با فتحه حرف (ت) و هم با

__________________________________________________

(1) آیه ای است در نهایت اوج و عظمت اخلاق اسلامی که کمال ظرفیّت و جنبه روحی انسانها را تعلیم می دهد، می گوید: هر گاه به دیدن کسی رفتید و او در خانه نبود و یا بود و به شما گفت فعلا از پذیرائی معذورم با نهایت ادب و محبّت و بدون رنجش برگردید که این حالت برای شما بهتر و پاکیزه تر است و خدا به اعمالتان دانا است، در قسمت اوّل آیه می گوید جز خانه های خودتان به خانه های دیگران داخل نشوید تا آشنائی دهید و بر آنها سلام کنید که این عمل برایتان بهتر است و اگر کسی در آن خانه نبود وارد آنجا نشوید تا اجازت دهند و به خانه های غیر مسکونی اگر متاعی و مالی در آنجا داشتید گناهی بر شما نیست که داخل شوید امّا بدانید که خداوند آنچه را که آشکار یا پنهان می کنید می داند.

و این مسئله مهمّ و دقیق را خداوند برای استحکام اساس روابط صحیح اجتماعی و خانوادگی بیان می کند تا سلامتی جامعه مصون باشد و بنیان روابط خانوادگی دستخوش هوسها و بی تربیتی ها نگردد. [...]

(2) راغب رحمه اللّه- رجوع- را فعل لازم یعنی بازگشتن و- رجع- را متعدّی یعنی بازگرداندن می داند که در لغت نامه ها معتبر هر دو مصدر را هم لازم و هم متعدّی نوشته اند.

رافعی می نویسد: رجع من سفره و عن الامر، یرجع، رجعا، و رجوعا و رجعی و مرجعا.

ابن سیده نیز همنظر رافعی است می نویسد: رجع رجعا رجوعا رجعی رجعانا مرجعه.

ص: 47

ضمّه خوانده شده «1».

و آیه: (لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ- 72/ آل عمران) یعنی از گناه بازمی گردند.

و آیه: (وَ حَرامٌ عَلی قَرْیَهٍ أَهْلَکْناها أَنَّهُمْ لا یَرْجِعُونَ- 95/ انبیاء).

یعنی: برایشان حرام کردیم که توبه کنند و از گناه برگردند، که این آیه هشدار و تنبیهی است بر اینکه بعد از مرگ دیگر توبه ای نیست چنانکه فرمود: (قِیلَ ارْجِعُوا وَراءَکُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً- 13/ حدید) و (بِمَ یَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ- 35/ نمل) پس یا از- رجوع- به معنی برگشتن است و یا از رجع الجواب- یعنی برگرداندن پاسخ، مثل آیات: (یَرْجِعُ بَعْضُهُمْ إِلی بَعْضٍ الْقَوْلَ- 31/ سباء) (سخن را به یکدیگر برمی گردانند).

(ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانْظُرْ ما ذا یَرْجِعُونَ- 28/ نمل) که در همان معنی بازگرداندن جواب و پاسخ گفتن است نه چیز دیگر.

و همینطور آیه (فَناظِرَهٌ بِمَ یَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ- 35/ نمل) و (وَ السَّماءِ ذاتِ (الرَّجْعِ)- 11/ طارق) یعنی باران.

نامیده شدن باران به- رجع- به جهت رد کردن هوای بارانی است و آنچه را که از آب در بر دارد و گرفته است به زمین رد می کند و برمی گرداند.

آبگیر و غدیر را هم- رجع- نامیده اند که این نام یا برای آب بارانی است که در آن هست و یا برای اینکه حرکت موج و آبش در همان آبگیر محدود است و رفت و برگشت دارد. «2»

لیس لکلامه (مَرجُوعُ:) یعنی پاسخی در سخن او نیست.

__________________________________________________

یعنی: انصراف و بازگشت. (المصباح- المحکم 1/ 191).

(1) رجع: استخر یا محبس الماء- همان آبگیر مصنوعی است که می سازند و آب را در آن ذخیره می کند و نگهمیدارند امّا- غدیر- قسمتی از گودی طبیعی زمین است که در اثر سیلابها بوجود آمده و آب باران در آن جمع می شود، در باره نامیده شدن باران به- رجع- گفته اند برای این است که باران آسمان بارها و پیاپی می بارد و مجدّدا یا در زمین فرو می رود و یا بخار می شود مجدّدا برمی گردد.

ثعلب گوید: نامیدن باران به- رجع- بخاطر اینست که همه ساله آسمان باران را به زمین برمی گرداند و می باراند.

(2) لحیانی می گوید: چون باران بازگردنده است- رجع- نامیده شده.

ص: 48

دابه لها مرجوع: حیوانی که بعد از خرید و بکار گرفتن آن برگرداندن و فروختنش به صاحب اصلی ممکن است.

ناقه راجع- شتری که فحل و نرینه نمی پذیرد و ردّ می کند.

ارجع یده الی سیفه: دستش را برای کشیدن شمشیر برگرداند.

ارتجاع «1»: استرداد، یعنی طلب رد کردن و بازگرداندن (و بحال اوّل بازگشتن).

__________________________________________________

فرّاء می گوید: آسمان در ابتداء شروع می کند به باریدن و سپس هر سال بهمین حالت برمی گردد.

دیگری گفته است: (وَ السَّماءِ ذاتِ الرَّجْعِ- 11/ طارق) یا- ذات المطر- برای اینکه می آید و برمی گردد و این کار تکرار می شود.

(1) در هر عصر و زمانی از تاریخ انسانها اصطلاحات و واژه هایی بیش از بقیّه کلمات مورد توجّه و بهره برداری معنوی یا مادّی یا تبلیغاتی قرار می گیرد که پاره ای از آنها به حقّ و پاره ای با روش سوفسطائی و مغالطه گرانه بکار می رود به این معنی که کسی خود مشمول چنان واژه ای است امّا آن را به دیگری نسبت می دهد مثلا در دوره های تاریخی که بر بشر گذشته است هیچکس شک ندارد که روزگاری بشر اوّلیه بعد از تشکیل روستاها نخستین کارهایشان را اشتراکی و دستجمعی انجام می دادند و همواره اقامت و کوچشان و جنگ و صلحشان با پیمانهای دستجمعی انجام می گرفته امّا چون اندیشه و تفکّرشان با تهیّه ابزارهای تولید و با تکامل بخشیدن به وسایل زندگی تجلّی یافت به تدریج تمدّن و شخصیّت های فکری و صلاحیت افراد بروز نمود و با مبعوث شدن پیامبران برای ارائه راه صحیح حیات و سعادت فرد و جامعه به پایه ای از شکوه و عظمت رسید که امروز می بینیم محصول آن ها در صورتی که از روش پیامبران و مکمّل آنها که اسلام است پیروی شود چه دنیائی از عدل و قسط و شرافت و پاکدامنی برای انسانها حاصل می شود.

امّا کسانی که معتقد به لیبرالیسم یعنی آزادی بی بند و بار (دوران غارنشینی) در اقتصاد و شهوت و خیانت هستند و کسانی که نقطه مقابل آنها قرار دارند یعنی معتقد به سلب کمترین حدّ آزادی در شخصیت و اندیشه و عمل برای انسانها هستند و در حقیقت هر دو مکتب می خواهند بشریت را به دوران فردیت گرایی مطلق و یا اشتراک مطلق که دو دوره متمایز غارنشینی و کمون اوّلیه است برگردانند و به روشنی ارتجاعی بودن و بازگشت به حالات نخستین انسانها یعنی شبیه و همانند شدن با حیوانات را تجویز می کنند.

سخن گروه اوّل- خودکامگی، تجاوز، شهوترانی آزاد، می خوارگی و چپاول اموال مستضعفین است.

و کار گروه دوّم- بی حقّی، و سلب شخصیّت و قربانی کردن فطرت خداجویانه انسانهاست، با اینکه هر دو سیستم فکری و اجتماعی مذکور در غرقاب و امواج ارتجاع دست و پا می زنند ولی با روشی مغالطه گرانه خدا پرستان را که معتقد به رشد و تکامل انسانها از صفر تا بی نهایت هستند و حفظ حقوق مساوی فردی، اصالت شخصیّت فردی، اصالت حقّ و عدالت و قسط در جامعه سر لوحه برنامه هاشان قرار دارد، متأسّفانه آن دو گروه به حقّ ارتجاعی، مغرضانه بر چسب ارتجاع به معتقدین رشد و حرکت انسانها می زنند به گفته آن دانشمند غربی که گفت: ای آزادی چه جنایتها که بنام تو مرتکب نمی شوند. باید گفت ای حقوق بشر و ای انسانیّت و ای ارتجاع چه سوء برداشت ها و مغالطه گریها که به نام تو تبلیغ نمی کنند، پس ارتجاع آن سیستم

ص: 49

ارتجع إبلا: وقتی است که کسی نرینه بفروشد و مادینه بخرد و معنی برگرداندن در آن معتبر و مقدر است اگر چه در خریدن عین آن را به دست نیاورده است.

استرجع فلان: او- انّا للّه و انّا الیه راجعون- گفت (استرجاع یعنی گفتن- انّا للّه و انّا الیه راجعون).

ترجیع: رد کردن پیوسته و پیاپی صدا با آواز موزون در تلاوت و غناء و آواز است.

و همچنین تکرار سخن بطوریکه هر بار صدا بلندتر می شود مثل- ترجیع در اذان که به همین ترتیب ادا می شود (آغاز کلمات در اذان، صدا کوتاه است و بعد با لحن موزون و بلند و کشیده اداء می شود).

رجیع: کنایه از شکمروی و مدفوع و سرگین است که برای انسان، و حیوان باعث اذیّت است که از رجوع- گرفته شده و به معنی فاعل است یا از- رجع- که در آن صورت به معنی مفعول است (چنانکه گفتیم راغب رحمه اللّه- رجع- را متعدّی دانسته است).

جبّه رجیع: جامه و لباس کهنه و وصله دار که دوباره پوشیده می شود و- رجیع- از ستور و حیوان، آن است که همواره آن را از سفری به سفر دیگر ببری، مؤنث آن رجیعه- است ولی- دابّه رجیع- می گویند نه- دابّه رجیعه.

رجع سفر: کنایه از دور شدن و بازنشستن از مسافرت و خستگی است.

الرّجیع من الکلام: سخنی که به گوینده اش برمی گردد یا تکرار می شود.

(رجف) [رجف :

الرّجف: اضطراب و حرکت سخت و شدید.

__________________________________________________

و مکتبی است که می خواهد و اصرار دارد دوران اوّلیه بشر را پس از قرنها که بر تکاملش گذشته تجویز و تجدید کند امّا آئین تکامل بخش خدائی و پیامبرش می گوید: (وَ ما أَهْدِیکُمْ إِلَّا سَبِیلَ الرَّشادِ- 29/ غافر) یعنی ما شما را به راه رشد و حیات و کمال هدایت می کنیم نه راهی دیگر و خداپرستان نیز همواره می گویند (وَ هَیِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَداً- 10/ کهف) پروردگارا ما رای در کارمان رو به رشد قرار ده و راهش رای برایمان آماده کن.

ص: 50

می گویند- رجفت الارض و البحر: زمین و دریا طوفانی شد و به لرزش درآمد.

بحر رجّاف: دریای خروشان و پرخیزش.

خدای تعالی گوید: (یَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَهُ- 6/ نازعات) و (یَوْمَ تَرْجُفُ الْأَرْضُ وَ الْجِبالُ- 14/ مزمّل) (فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَهُ- 78/ اعراف) یعنی: زلزله فروگرفتشان.

الارجاف: فتنه انگیزی و ایجاد اضطراب یا با کار و یا با سخن و شایعه.

خدای تعالی گوید: (وَ الْمُرْجِفُونَ فِی الْمَدِینَهِ- 60/ احزاب).

(تمام آیه چنین است: (لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْمُرْجِفُونَ فِی الْمَدِینَهِ لَنُغْرِیَنَّکَ بِهِمْ- 60/ احزاب) اگر دورویان و کسانی که در قلوبشان بیماری است و شایعه پراکنان آرام نگیرند و بس نکنند ترا بر آنها می گماریم، آنان طرد شدگانند).

أراجیف: سخنان آشوبگرانه و فتنه انگیزانه و دروغ و بی اصل و اساس که در پندار نهفته باشد.

(رجل) [رجل :

الرّجل، یعنی مرد، و ویژه جنس نرینه و مذکر از مردم است.

خدای تعالی گوید: (وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَکاً لَجَعَلْناهُ رَجُلًا- 9/ انعام).

رجله: به زنی می گویند که در بعضی حالات به مردان شباهت دارد.

شاعر گوید: لم ینالوا حرمه الرّجله.

یعنی: (حرمت زن مرد گونه را در نیافتند و به آن نرسیده اند).

رجل بین الرّجوله و الرّجولیّه: مردی که مردانگی و جوانمردیش روشن است.

در آیات: (وَ جاءَ مِنْ أَقْصَا الْمَدِینَهِ رَجُلٌ یَسْعی 20/ قصص) و (قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ- 28/ غافر) به چنین مردی واژه مردانگی و دلیری شایسته تر است.

(منظور همان مرد با شهامت درگاه فرعون است که به تنهایی از موسی علیه السّلام حمایت کرد.)

صفات- الرّجولیّه و الجلاده: به معنی دلیری و شرافت و مردانگی است.

ص: 51

در آیه: (أَ تَقْتُلُونَ رَجُلًا أَنْ یَقُولَ رَبِّیَ اللَّهُ- 28/ غافر) (آیا جوانمردی که می گوید پروردگار من اللّه است می کشید).

فلان ارجل الرّجلین: او قویترین آن مردم است.

(رِجل:) یعنی پا که عضو مخصوص بیشتر حیوانات است.

خدای تعالی گوید: (وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ- 6/ مائده).

یعنی: (قسمتی از سرتان را مسح کنید و پاهایتان را نیز، که جزئیات آن را فقها و مجتهدین از سنّت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و روایات استنباط کرده و در رساله ها و تفاسیر بیان نموده اند).

از واژه رجل- یعنی پا، کلمات زیر مشتق می شود:

رجل و راجل: کسی که با پا و پیاده راه می رود.

رجل بیّن الرّجله: مردی که مردمی بودن او و خوشرفتاریش آشکار است.

جمع راجل- رجّاله و رجل- است، مثل- رکب و راکب:- سوارگان و سوار و همچنین مثل رکاب- جمع راکب.

رجل راجل: مردی که در راه رفتن قوی است جمعش- رجال- است.

مثل آیه: (فَرِجالًا أَوْ رُکْباناً- 239/ بقره) (اشاره به پیادگان و سوارگانی است که به حجّ می روند).

و همچنین- رجیل و رجله و حرّه رجلاء: زن و مردی که در سختیها پایدار و ثابت قدمند و با تمام صعوبت و سختی پای می فشارند و استوار می مانند.

ارجل: اسبی که سفیدی در پایش هست.

رجل ارجل: مردی بزرگ پای.

رجلت الشّاه: گوسفند را با پای آویختم.

واژه- رجل- بطور استعاره در باره ملخ های زیاد و مدّت زمان زندگی انسان بکار می رود.

کان ذلک علی رجل فلان: تحت سرپرستی و پیمان و حیات او است، مثل:

ص: 52

علی رأس فلان: یعنی بر سر او و سرپرست اوست.

رجله: راه سیلابی است، نامگذاری نام سیلاب به- رجله- مثل نامگذاری- مذانب- است.

(یعنی راههائی که بعد از هر سیلابی بوجود می آید و در دنبال آنست، که در ذیل واژه- ذنب- آمده است).

رجله: راه طی شده و رفته، و نیز:

رجله: خرفه، یعنی گیاهی که پس از سیلابها در زمین های مرطوب آن می روید نام عربی آن- بقله الحمقاء- است (یعنی سبزی نادان که در زیر دست و پا و همه جا سبز می شود).

ارتجل الکلام: بدون تدبّر و اندیشه سخن گفت.

ارتجل الفرس فی عدوه: آن اسب در دویدنش، گاهی راهوار و گاهی آرام رفت.

ترجّل الرجل: از ستورش پائین آمد و پیاده شد.

ترجل فی البئر: وارد چاه شد، که تشبیهی از پائین آمدن از اسب است.

ترجّل النّهار: خورشید از دیوارها افول کرد، گوئی که پائین رفته است.

رجّل شعره: مویش را رها کرد و فروهشت، گویی که می خواهد آن را تا پایش برساند.

مرجل: دیگ غذا بر اجاق.

ارجلت الفصیل: نوزاد را با مادرش روانه کردم، گوئی که با این عمل برای او پایی قرار دادم.

(رجم) [رجم :

الرّجام: سنگ، و- رجم: سنگ انداختن،- رجم فهو مرجوم- سنگسار شد.

خدای تعالی گوید: (لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ یا نُوحُ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْمَرْجُومِینَ- 116/ شعراء) (اگر دست برنداری) یعنی: از کشته شدگان، بصورت بدترین مرگ (خواهی بود).

ص: 53

دشمنان فساد آلودِ معاصر نوح پیامبر علیه السلام به او می گویند: اگر دست برنداری از سنگسار شدگان خواهی بود).

و آیات: (وَ لَوْ لا رَهْطُکَ لَرَجَمْناکَ- 91/ هود) و (إِنَّهُمْ إِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ یَرْجُمُوکُمْ- 20/ کهف).

اگر بر شما چیره شوند سنگسارتان خواهند کرد.

واژه- (رجم)- یعنی سنگ انداختن بطور استعاره در باره گمان بد بردن به کسی یا توهّم و پندار و یا ناسزاگوئی و طرد کردن بکار رفته است.

خدای تعالی گوید: (رَجْماً بِالْغَیْبِ- 22/ کهف).

(به نادیده ها و پوشیده از دیدشان گمان غلط می برند و پندار بافی می کنند و می گویند اصحاب کهف چند و چندین نفر بودند).

شاعر گوید: و ما هو عنها بالحدیث المرجّم «1».

خدای تعالی گوید: (لَأَرْجُمَنَّکَ وَ اهْجُرْنِی مَلِیًّا- 46/ مریم) در باره تو چیزی می گویم که آن را زشت خواهید شمرد.

و آیه (الشَّیْطانِ (الرَّجِیمِ)- 36/ آل عمران): رانده شده از خیرات و طرد شده از مقامات گروهی بالاتر از خود و فرشتگان.

خدای تعالی گوید: (فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ- 98/ نحل) و (فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّکَ رَجِیمٌ- 34/ حجر).

و در باره ستارگان فروزانی که در جوّ زمین با حرکت تند دیده می شود، می گوید:

__________________________________________________

(1) مصراع شعر از زهیر بن ابی سلمی است در معلّقه اش در باره جنگ، می گوید:

و ما الحرب الّا ما علمتم و ذقتم و ما هو عنها بالحدیث مرجّم

جنگ چیزی نیست جز آنچه را دانستید و طعمش را چشیدید و این موضوع تازه و پنداری نیست که حقیقتش را در نیابید و نفهمید و بلکه محسوس، و چشیدنی است و نتایج گرانبارش را در خواهید یافت، این بیت را بعد از بیتی که در باره آگاه بودن خدا به نیات و دلهای مردم است گفته، می گوید: و مهما یکتم اللّه یعلم:

هر چه پنهان باشد خدا می داند.

ص: 54

( (رُجُوماً) لِلشَّیاطِینِ- 5/ ملک) (که آن ستارگان را در علم کیهان شناسی شهاب ثاقب نامیده اند و چه نامیدن دقیقی که بعد از قرنها معلوم شده علّت فروزششان برای نفوذ کردن و وارد شدن و سوراخ کردن در جوّ زمین است).

رجمه و رجمه: سنگ های قبر، و بعدا به خود قبر تعبیر شده، جمع آن- رجام و رجم- است.

رجعت القبر: سنگ بر قبر نهادم، در حدیثی هست که: «لا ترجعوا قبری».

مراجعه: به سختی ناسزا گفتن، که استعاره ای از سنگ اندازی و دشنام دادن است.

ترجمان «1»: بر وزن، تفعلان- یعنی تند زبانی و مؤثّر سخن گفتن.

(رجا) [رجا]:

رجا البئر و السّماء و غیرها: لبه چاه و کرانه آسمان و غیر از اینها.

جمع آن- ارجاء- است یعنی کرانه ها و نواحی.

خدای تعالی گوید: (وَ الْمَلَکُ عَلی أَرْجائِها- 17/ حاقه).

(الرّجاء:) گمان و پنداری که اقتضای رسیدن به شادی در آن هست. (امیدواری).

خدای تعالی گوید: (ما لَکُمْ لا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقاراً «2»- 13/ نوح)- گفته اند معنی آن- ما لکم لا تخافون- است.

شاعر گوید:

__________________________________________________

(1) زبانی را به زبان دیگر برگرداندن که آن را معرّب از آرامی یا فارسی می دانند. ترجمان و ترجمان با فتحه و ضمّه حرف (ت) یعنی تفسیر کننده که با حرف (ت) اصلی است. قد ترجم کلامه: او سخنش را به زبان دیگر برگرداند و تفسیر کرد جمعش تراجم است (لس 12/ 229) واژه ترجمه و تراجم در زبان امروز به معنی شرح حال است کتاب تراجم: کتابهای شرح حال.

(2) آیه فوق قسمتی از سخن نوح پیامبر علیه السّلام به قوم نافرمان خویش است که می فرماید: خدائی که در زمین و جهان این همه نعمتها را برایتان آفریده چرا نافرمانی و ناسپاسی او می کنید شما را با فرزندان و اموال یاری رساند، برای شما باغات و بهشت ها و جویبارها پدید آورده و گونه گونتان آفریده تا رشد یابید پس چه شده است شما را که در برابر شکوه آفریده ها خدای را پروا ندارید.

ص: 55

اذا لسعته النّحل لم یرج لسعها و حالفها فی بیت نوب عوامل

(یعنی: وقتی که زنبوران عسل او را نیش زدند از نیش آنها نترسید، و پاهایش او را در کندوی زنبوران نگهداشته و ملازم کرده است).

توجیه این واژه (رجاء- یرجو) اینست که خوف و رجاء یابیم و امید هر دو در معنی ملازم یکدیگرند.

خدای تعالی گوید: (وَ تَرْجُونَ مِنَ اللَّهِ ما لا یَرْجُونَ- 104/ نساء) و (وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ- 106/ توبه).

ارجت النّاقه: زائیدن و بهره مندی از شتر مادینه نزدیک است- حقیقت معنی آن است که ناقه در خاطر صاحبش امیدواری به نزدیکی زائیدن را قرار داده بود.

ارجوان: رنگ ارغوانی که از دیدن آن فرح و سرور و امیدواری دست می دهد.

(رحب) [رحب :

الرّحب: فراخی جا و مکان، و از این واژه است:

رحبه المسجد: یعنی فضای باز مسجد.

رحبت الدّار: خانه باز و وسیع شد.

و بطور استعاره در باره قسمت میان تهی معده بکار می رود، رحب البطن: یعنی فراخ باطن و شکم بزرگ.

و همینطور به فراخی سینه- رحب الصّدر گویند،- چنانکه- ضیق- برای تنگی سینه بطور استعاره بکار می رود.

خدای تعالی فرماید: (وَ ضاقَتْ عَلَیْکُمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ- 25/ توبه).

(اشاره به جنگ حنین است که می فرماید: از نفرات خویش به شگفت آمده بودید، حادثه ای رخ داد و زمین با همه فراخی بر شما تنگ شد و به دشمن پشت کردید).

فلان رحیب الفناء: در باره کسی است که دوستان زیادی در کنار او هستند و آنها را

ص: 56

در برگرفته است.

(مرحبا) و اهلا: به مکان فراخ و راحتی رسیده ای.

خدای تعالی گوید: (لا مَرْحَباً بِهِمْ إِنَّهُمْ صالُوا النَّارِ- 59/ ص).

(آسایش و فراخ برایشان مباد که بسوی آتش روانند) (قالُوا بَلْ أَنْتُمْ لا مَرْحَباً بِکُمْ- 60/ ص) (گفته اند فراخی و آسایششان مباد).

(رحق) [رحق :

(نوشید).

خدای تعالی گوید: (یُسْقَوْنَ مِنْ رَحِیقٍ مَخْتُومٍ- 25/ مطفّفین).

(ابرار و نیکان از نوشیدنی نانوشیده و مهر شده ای نوشیده می شوند که آغاز و پایانش مشک آمیز و پاکیزه است و در نوشیدنی بهشتی (لا فِیها غَوْلٌ وَ لا هُمْ عَنْها یُنْزَفُونَ- 46/ صافّات) نه پلیدی در آن هست و نه مستی): خمر بی زیان بهشتی.

(رحل) [رحل :

الرّحل: آنچه را که برای حمل بار و سوار شدن، بر شتر می نهند، که گاهی این واژه یعنی رحل- به خود شتر و گاهی بر محموله او در محلّ فرود تعبیر می شود جمع آن- رحال- است.

آیه: (وَ قالَ لِفِتْیانِهِ اجْعَلُوا بِضاعَتَهُمْ فِی رِحالِهِمْ- 62/ یوسف).

(رحله:) کوچ کردن، خدای گوید: (رِحْلَهَ الشِّتاءِ وَ الصَّیْفِ- 2/ قریش) (اشاره به ییلاق و قشلاق کردن قریش است).

ارحلت البعیر: بار بر شتر نهادم.

ارحل البعیر: آن شتر چاق و فربه شد، بطوریکه گویی رحلی، یا باری بر کوهانش دارد.

رحلته: شبانه او را از جایش دور کردم و به سفر بردم.

راحله: شتری که برای کوچ کردن مناسب است.

راحله: در سفر او را یاری کرد.

ص: 57

مرحّل: جامه و گلیمی که تصویر شتر و کاروان در حال کوچ بر آن نقش شده است.

(رحم) [رحم :

الرّحم: مشیمه و بچّه دان زن.

امرأه رحوم: زنی که از درد مشیمه ناراحت است و شکایت دارد.

واژه- رحم- بطور استعاره در باره خویشاوندی و نزدیکی کسانیکه قرابت نسبی ندارند و از یک رحم نیستند نیز بکار رفته است می گویند- رحم و رحم.

خدای تعالی گوید: (وَ أَقْرَبَ رُحْماً- 81/ کهف).

(رَحمَه:) نرمی و نرمخویی است که نیکی کردن بطرف مقابل را اقتضاء می کند که گاهی در باره مهربانی و نرمدلی بطور مجرّد و گاهی در معنی احسان و نیکی کردن که مجرّدا ز رقّت است بکار می رود مثل- رحم اللّه فلانا- خدا او را مورد احسان و رحمت قرار دهد (که غالبا بصورت دعاست) و هر گاه خدای باری با این واژه توصیف شود چیزی جز احسان مجرّد و بدون رقّت و رحمدلی نیست و از این معنی روایت شده است که:

«انّ الرّحمه من اللّه انعام و افضال و من الادمیّین رقّه و تعطّف» (رحمت از سوی خداوند نعمت دادن و بخشایش دادن است و از آدمیان شفقت و مهربانیست).

و هم بر این معنی است سخن پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در حال یادآوری از پروردگارش که می فرماید:

«انّه لمّا خلق الرّحم قال له انا الرّحمن و انت الرّحم شققت اسمک من اسمی فمن وصلک وصلته و من قطعک بتتّه».

(در وقت آفرینش رحم فرمود من رحمانم و تو- رحم- نامت را از اسم مشتقّ نمودم، هر که تو را پیوسته باشد او را پیوسته دارم و کسی که قطع رحم کند پیوندش

ص: 58

قطع کنم).

و این همان معنی است که قبلا گفته شد، به اینکه رحمت دو معنی در بر دارد یکی رقّت و نرمدلی و دیگری احسان و بخشش، خداوند در سرشت و فطرت مردم، مهربانی و رقّت را تمرکز داده و خود را با احسان، آنچنانکه لفظ رحم، از رحمت و بخشش است و معنایش از احسان و بخشایش، که در خدای تعالی است و در معنی آن موجود گردیده، پس معنی رحم و رحم با لفظشان هم تناسب و همسانی یافته است و همینطور رحمن و رحیم- مثل ندمان و ندیم (همنشین و همدم).

واژه- (رحمن)- جز برای خدای تعالی به دیگران اطلاق نمی شود همانطور که معنی آن در باره دیگری صحیح نیست زیرا او کسی است که- شعاع رحمتش همه چیز را فرا گرفته و بر همه گسترش یافته ولی واژه- رحیم در غیر- اللّه بکار می رود، او خداوندیست که رحمتش فزونی یافته.

خدای تعالی گوید: (إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ- 173/ بقره).

و در وصف پیامبر صلّی اللّه علیه و آله گفته است: (لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ). (براستی پیامبری از خودتان آمد که سختی و رنجتان بر او ناگوار و بشدّت خواهان ایمان شماست به مؤمنین هم مهربان و رحیم است).

گفته شده خدای تعالی- رحمن دنیا و رحیم آخرت- است از این روی که احسان و بخشش او در دنیا مؤمن و کافر را شامل می شود و فرا می گیرد و در آخرت ویژه مؤمنین است و بر این معنی گفت:

(وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ ءٍ فَسَأَکْتُبُها لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ- 156/ اعراف) که آگاهی و تنبیهی است بر اینکه شمول عام رحمت در دنیا بر مؤمنین و کافرین و در آخرت ویژه مؤمنین و پرهیزکاران است (فساکتبها- یعنی حکم و فرمان پیوسته الهی در دنیا و آخرت).

ص: 59

(رخاء) [رخاء]:

الرّخاء: آرامش و نرمی، چنانکه گویند: شی ء رخو: چیز نرمی است.

فعلش- رخی، یرخی- است، خدای تعالی گوید:

(فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّیحَ تَجْرِی بِأَمْرِهِ رُخاءً حَیْثُ أَصابَ- 36/ ص) (پس باد را رام او کردیم که به فرمانش هر جا می خواست به آرامی جریان می یافت) از معنی فوق- أرخیت السّتر- است یعنی پرده را آویختم. و از این عبارت ارخاء سرحان- استعاره شده است یعنی آرام دویدن گرگ.

ابو ذؤیب می گوید: و هی رخو تمزع، یعنی: (ماده گرگ سست می رود امّا حیله می کند). یعنی مثل باد نرم و آرام می رود.

فرس مرخاء: اسبی دونده از میان ستوران تیز تک که وسیع تر می دود.

أرخیته: به نرمی او را فرو گذاردم و رها کردم.

(رد) [رد]:

الرّد: برگرداندن چیزی یا به ذات خود یا به حالتی از حالاتش می گویند: رددته فارتدّ.

خدای تعالی گوید: (وَ لا یُرَدُّ بَأْسُهُ عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِینَ- 147/ انعام).

(سختی و صلابتش از گروه مجرمین و تبهکاران برگردانده نمی شود) و در معنی- برگرداندن به ذات- در آیه: (وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ «1»- 28/ انعام).

و در آیات: (ثُمَّ رَدَدْنا لَکُمُ الْکَرَّهَ- 6/ اسراء) و (رُدُّوها عَلَیَّ- 33/ ص) (فَرَدَدْناهُ إِلی أُمِّهِ- 13/ قصص) و (یا لَیْتَنا نُرَدُّ وَ لا نُکَذِّبَ- 27/ انعام) معنی دوّم- ردّ- یعنی برگرداندن بحالتی

__________________________________________________

(1) پایان آیه- و انّهم لکاذبون- است یعنی هر گاه بازگشت داده نمی شوند، به همان چیزی که منعشان کرده اند مجدّدا بازمی گردند زیرا دروغ گو هستند و می گویند جز زندگی دنیا چیزی نیست و پس از مرگ زنده نمی شویم آیه اخیر علّت ایمان ظاهری و دروغیشان را روشن می کند، یعنی: چون قیامت یعنی روز مجازات را باور ندارند اظهار همدلی، و ایمانشان از راه خدعه و دروغ است.

ص: 60

از حالات قبلی، مثل آیات:

(یَرُدُّوکُمْ عَلی أَعْقابِکُمْ- 149/ آل عمران) (بر همین حال گذشتشان بازتان می گردانند) و (وَ إِنْ یُرِدْکَ بِخَیْرٍ فَلا رَادَّ لِفَضْلِهِ- 107/ یونس).

(اگر خیرت را بخواهد و به خیرت برگرداند هیچ کس بازدارنده فضل او نیست) یعنی: هیچ دور کننده و بازدارنده ای برای فضل او از تو نیست و بر این معنی آیه (عَذابٌ غَیْرُ مَرْدُودٍ- 76/ هود) است و در معنی دوّم واژه- ردّ- یعنی بازگرداندن به حالتی از حالات به سوی خدای تعالی آیه: (وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلی رَبِّی لَأَجِدَنَّ خَیْراً مِنْها مُنْقَلَباً «1»- 36/ کهف).

و آیه (ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلی عالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَهِ- 94/ توبه) و (ثُمَّ رُدُّوا إِلَی اللَّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ- 62/ انعام) پس ردّ- مثل- رجع- یعنی بازگرداندن است در آیه: (ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ- 28/ بقره).

کسانی از علماء در باره- ردّ- در آیه اخیر دو سخن گفته اند:

اوّل- برگرداندن آنها یعنی مردمان بطوری که در آیه: (مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فِیها نُعِیدُکُمْ- 55/ طه) اشاره شده است: (شما را از زمین آفریدیم و در آن بازتان می گردانیم).

دوّم- بازگرداندنشان به جایی که در آیه: (وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ تارَهً أُخْری 55/ طه) به

__________________________________________________

(1) اگر آیات قبلش دانسته نشود معنی این قسمت از آیه ابهام خواهد داشت چون مربوط به سخنان کسانی است که در دنیا با فراخی مال و استکبار و آسایش زندگی می کنند و می پندارند که مشمول رحمت خدایند و می گویند: (وَ لَئِنْ رُدِدْتُ ... 36/ کهف) اگر بسوی خدا هم بازگردانده شویم خیر و برکتی همچون دنیا خواهیم یافت ولی در آیه قبل می گوید (وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا رَجُلَیْنِ جَعَلْنا لِأَحَدِهِما جَنَّتَیْنِ- 35/ کهف) در باره کسانی است که می پندارند فراخی دنیا بدون ایمان به اللّه و ایمان به قیامت است، و بعد از مرگ هم سعادتمندند، خداوند دو مرد را ذکر می کند که یکی از آنها دو باغ و زمین زراعتی دارد و به دیگری که کمتر دارد فخر می فروشد و استکبار می ورزد که آسایش دنیائی من پس از مرگ هم ادامه خواهد داشت با کبر و غرور و ستمگری به باغهایش وارد می شد و می گفت که گمان نکنم، این همه نعمتم تباه و نابود شود و رستاخیزی برپا شود اگر قیامتی باشد آنجا هم برایم بهتر از این خواهد بود امّا دوست مستضعفش به او می گفت اگر من به مال و زمین از تو کمترم هرگز یاد خدا را فراموش نمی کنم باشد که پروردگارم بهتر از نعمت تو بمن ببخشد و اموال توی ستمگر با صاعقه ای نابود شود.

ص: 61

آن اشاره شده است (یعنی به زندگی اخروی و جاودانه ابدی) این نظری است در باره آن دو حالتی که در آن لفظ ردّ بطور عموم وجود دارد و داخل است.

خدای تعالی گوید: (فَرَدُّوا أَیْدِیَهُمْ فِی أَفْواهِهِمْ- 9/ ابراهیم).

یعنی: از شدّت خشم و غیظ انگشتان خویش گزیدند و نیز گفته شده یعنی قصد سکوت کردند و با دست به دهان خویش اشاره نمودند، و همچنین گفته اند دستان خویش در دهان انبیاء برگرداندند و ساکتشان کردند، بکار بردن واژه- ردّ- در این مورد آگاهی و تنبیهی است بر اینکه چندین بار آن کار را انجام دادند.

و آیه: (لَوْ یَرُدُّونَکُمْ مِنْ بَعْدِ إِیمانِکُمْ کُفَّاراً- 109/ بقره) یعنی پس از اینکه از کفر دوری کرده اید دوباره شما را به آن حالت بازگردانند، و بر این معنی است آیه:

(یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تُطِیعُوا فَرِیقاً مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ یَرُدُّوکُمْ بَعْدَ إِیمانِکُمْ کافِرِینَ- 100/ آل عمران).

(ای از بت ها گسستگان و به اللّه پیوستگان اگر گروهی از اهل کتاب را اطاعت کنید شما را بعد از ایمانتان به کفر برمی گردانند).

(ارتداد) و ردّه: بازگشتن به راهی است که از آنجا آمده است، ولی- ردّه- ویژه برگشتن به کفر است و- ارتداد- هم در این معنی و هم در غیر این معنی بکار می رود، آیات:

(إِنَّ الَّذِینَ ارْتَدُّوا عَلی أَدْبارِهِمْ- 25/ محمّد) و (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ- 54/ مائده) که در معنی برگشتن از اسلام به کفر است و همچنین آیه:

(وَ مَنْ یَرْتَدِدْ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَیَمُتْ وَ هُوَ کافِرٌ- 217/ بقره) خدای تعالی گوید: (فَارْتَدَّا عَلی آثارِهِما قَصَصاً- 64/ کهف) و (إِنَّ الَّذِینَ ارْتَدُّوا عَلی أَدْبارِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمُ الْهُدَی- 25/ کهف) و (نُرَدُّ عَلی أَعْقابِنا- 71/ انعام) و آیه (وَ لا تَرْتَدُّوا عَلی أَدْبارِکُمْ- 21/ مائده).

یعنی: زمانی که کاری را تحقیق کردید و خیر و نیکی آن را شناختید دیگر از آن بازنگردید.

ص: 62

و آیه: (فَلَمَّا أَنْ جاءَ الْبَشِیرُ أَلْقاهُ عَلی وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِیراً- 96/ یوسف) یعنی: بینائیش به او بازگشت و بینا شد.

رددت الحکم فی کذا إلی فلان: حکم و کار را به او واگذار کردم.

خدای تعالی گوید: (وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَی الرَّسُولِ وَ إِلی أُولِی الْأَمْرِ- 83/ نساء).

(فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْ ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللَّهِ وَ الرَّسُولِ «1»- 59/ نساء) گفته می شود- رادّه فی کلامه: یعنی او را در سخنش باز گرداند. در خبر گفته

__________________________________________________

(1) تمام آیه فوق که روشنگر و راهگشای مشکلات و اختلافات اجتماعی و حکومتی و فکری جامعه اسلامی است و با توجّه به آیه قبلش چنین است: (إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلی أَهْلِها وَ إِذا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا یَعِظُکُمْ بِهِ إِنَّ اللَّهَ کانَ سَمِیعاً بَصِیراً (58) یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْ ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ، وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلًا- 59/ نساء).

یعنی: خداوند فرمانتان می دهد که امانات را به صاحبانشان ادا کنید و برگردانید (حقوق مردم را) و هر گاه در میان مردم داوری و حکومت کردید به عدالت حکم کنید و این اندرز نیکوئی برای شماست براستی که خداوند شنوا و بیناست (چیزی از گفتار و کردارتان بر او پوشیده نیست) تفسیر آیه دوّم را عینا از تبیان شیخ طوسی نقل می کنیم: و خطاب به مؤمنین است که به اطاعت خدای و پیامبرش و اولی الامرشان فرمانشان می دهد، طاعت: یعنی فرمان پذیری، پس طاعت خدا یعنی پذیرفتن اوامر او باز ایستادن از نواهی او، طاعت رسول هم فرمان پذیری از اوامر اوست که همان طاعت خداست زیرا خدای تعالی دستور اطاعت از رسول خود را داده، پس کسیکه پیامبر صلّی اللّه علیه و آله را اطاعت کرده خدای را اطاعت کرده چنانکه گفت: (مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ- 80/ نساء).

امّا شناختن پیامبر که آیا همانست یا نیست به شناختن نبوّت و پیامبری بستگی دارد و اینهم بعد از شناختن خداوند کامل و تمام می شود یکی از این دو شناخت همان دیگری نیست (بلکه متمّم یکدیگرند) اطاعت پیامبر در حیاتش و بعد از وفاتش واجب است زیرا بعد از وفاتش هم پیروی سنّتش لازم است زیرا پیامبر صلّی اللّه علیه و آله همه مکلّفین را تا روز قیامت به رسالتش دعوت کرده است زیرا او پیامبر جمیع مردمان است:

(إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ جَمِیعاً- 158/ اعراف) و امّا در باره (اولی الامر) مفسّرین دو تأویل دارند:

اوّل- روایتی از ابن عبّاس و ابو هریره و میمون بن مهران و سدی و جبائی که گفته اند (اولی الامر) یعنی امراء و حکّام (و به استناد همین روایت و مشابه آن در 14 قرن بعضی از مسلمین هر امیر و حاکمی و لو فاسق را اولی الامر دانسته اند مثل- یزید بن ولید بن عبد الملک و حجّاج بن یوسف ... که می خوارگی و هرزه گی و ستمگریشان در تمام تواریخ ذکر شده).

دوّم- به نقل از جابر بن عبد اللّه و همچنین در روایتی دیگر از ابن عبّاس و مجاهد و حسن و عطاء و ابو الولید که گفته اند (اولی الامر) یعنی علماء و دانشمندان (نه امراء و حکّام).

ص: 63

شده که: «البیّعان یترادّان» یعنی: هر یک از متعاملین هر چه گرفته اند می توانند به یکدیگر برگردانند.

ردّه الإبل: رفت و برگشت شتران بسوی آبشخور.

اردّت النّاقه: نیز در همام معنی است.

استردّ المتاع: متاع را خواست که برگرداند.

__________________________________________________

اصحاب ما از ابو جعفر و ابو عبد اللّه علیه السّلام روایت کرده اند که (اولی الامر) امامانی از آل محمّد صلّی اللّه علیه و آله هستند. که خدای تعالی اطاعت از آنها را به طور مطلق واجب کرده است همانطور که اطاعت پیامبرش و خود را واجب گردانیده، بدیهی است کسانی که اطاعتشان در طول اطاعت خدا و پیامبر است و امرشان به سرنوشت دنیا و آخرت فرد و جامعه و عموم مسلمین بستگی دارد و بایستی عدل و قسط و حکم خدای را اجراء کنند نمی توانند افراد قدرتمندی که نسبت به معارف دین و شریعت ناآگاهند باشند و با پیامبر سنخیّت شخصیّتی و ایمانی نداشته اند باشند و این موقعیّت در علماء و امراء حاصل نشده است، پس وجوب اطاعت پس از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در کسانی است که دلایلی بر طهارت و عصمت آنها وجود داشته باشد. (تفسیر تبیان 3/ 256).

و چون حیات امامان علیهم السّلام محدود بوده برای ایجاد حکومت عدل اسلامی و جهانی شرایطی را برای (اولی الامر) بعد از خویش ذکر کرده اند که:

«من کان من الفقهاء صائنا لنفسه حافظا لدینه مخالفا لهواه مطیعا لامر مولاه فللعوام ان یقلّدوه».

شرایط (اولی الامر) پس از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و امامان علیهم السّلام در فقهی است که:

1- خویشتن دار. 2- حافظ دین و نگهدارنده آن. 3- مخالف با هوای نفسانی خویش. 4- فرمانبردار مولا و پروردگار خویش.

باشد که بر عموم مردم پیروی از چنین (اولی الامر) یا فقیه اعلم، و اتقی و مدیر و مدبّر و شجاع و با ستم سازش ناپذیر و آگاه به مصالح حکومت دینی واجب است چنین شخصیّتی در ارجاع حکم و داوری اطاعتش لازم است و از آیات متعدّد قرآن بخوبی در باره عدم اطاعت از نادانان، هواپرستان، ستمگران، عوام فریبان و کسانی که به غیر از خدا متکی اند به شدّت تأکید شده است از آن جمله آیات:

(وَ لا تَرْکَنُوا إِلَی الَّذِینَ ظَلَمُوا- 113/ هود) و (فَلا تُطِعِ الْکافِرِینَ- 52/ فرقان) و (وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ- 48/ مائده) (وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ- 168/ بقره) و (اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَنْ یَعْبُدُوها- 17/ زمر). و (وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ- 30/ حج) و (فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثانِ- 30/ حج) و (وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا- 150/ انعام) و (وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوی 26/ ص).

و در باره پیروی کردن از سایر سیستم ها و مکتب ها با صراحت گفته است: (وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَنْ سَبِیلِهِ- 153/ انعام).

یعنی: هرگز از راههای مختلف که غیر از راه دین است پیروی نکنید زیرا از راه مستقیم خدایی دور می شوید.

تذکّر: کلمه- عوام- که در حدیث فوق آمده به معنی عموم مردم است (قاموس فیروزآبادی و نهج البلاغه 432). [...]

.)

ص: 64

(ردف) [ردف :

الرّدف: پیرو و دنباله رو.

ترادف: پشت سر هم و پیاپی. و نیز- ردف- پشت و عقب.

رادف: تأخیر کننده و پس رو.

مردف: شتاب گر و پیشتازی که دیگران رای پشت سر می گذارد.

خدای تعالی گوید: (فَاسْتَجابَ لَکُمْ أَنِّی مُمِدُّکُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِکَهِ مُرْدِفِینَ- 9/ انفال).

(خداوند با یاری رساندن هزار فرشته پیاپی خواستتان را اجابت کرد).

ابو عبیده می گوید: مردفین یعنی، سپس آمدگان، در آنصورت ردف و اردف- را به یک معنی قرار داده و گفت: اذا الجوزاء اردفت الثّریّا (یعنی ستاره جوزاء پس از پروین در آمد).

غیر از- ابو عبیده- دیگری گفته است معنای- مردفین- در آیه فوق یعنی دیگر فرشتگان بنابراین، یکونون ممدّین بألفین من الملائکه: بایستی دو هزار فرشته یاری کرده باشند.

معنی دیگر: مردفین- اینست که گفته اند مقصود پیشقراولان سپاه است.

که در دلهای دشمنان رعب و وحشت می انداختند و نیز گفته شده- مردفین- همان- مرتدفین- است که حرف (ت) در حرف (د) ادغام شده و حرکت حرف (ت) به حرف (د) درآمده.

در سوره آل عمران فرمود: (أَ لَنْ یَکْفِیَکُمْ أَنْ یُمِدَّکُمْ رَبُّکُمْ بِثَلاثَهِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِکَهِ مُنْزَلِینَ. بَلی إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ یَأْتُوکُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا یُمْدِدْکُمْ رَبُّکُمْ بِخَمْسَهِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِکَهِ مُسَوِّمِینَ- 124/ آل عمران).

(آیا هرگز کافیتان نبود که پروردگارتان با سه هزار ملائکه یاریتان می کند آری اگر پایدار باشید و پرهیزکار، و دشمنان به شما بتازند و سر رسند پروردگارتان با پنج هزار فرشته مشخّص یاریتان می کند).

ص: 65

اردفته: او را بر پشت اسب بار کردم.

رداف: مرکب سواری.

دابّه لا ترادف و لا تردف: حیوانی است که از پی نمی آید و سواری نمی دهد.

جاء واحد فأردفه آخر: یکی آمد و دیگری در پی آن.

ارداف الملوک: کسانی که جانشینشان می شوند.

(ردم) [ردم :

الرّدم: بستن سوراخ و منفذ با سنگ، خدای تعالی گوید: (أَجْعَلْ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ رَدْماً- 95/ کهف).

الرّدم: در معنی اسم مفعول (مردوم: سنگچین شده) است که مردم گفته شده.

شاعر گوید:

هل غادر الشّعراء من متردّم «1» .

اردمت علی الحمّی: تب بر او مسلّط شده.

سحاب مردم ابرهائی پر آب و ثابت

(ردأ) [ردأ]:

الرّدء: کسی که دیگری را برای یاری کردن به او دنبال می کند.

خدای تعالی گوید: (فَأَرْسِلْهُ مَعِی رِدْءاً یُصَدِّقُنِی- 34/ قصص) (او را با من بفرست که یاری و تصدیقم بکند) فعلش ارداه است.

ردی ء: هم در اصل مثل همین واژه است ولی در باره کسی که از دیگران عقب می ماند و صفت مذمومی است، شناخته شده، می گویند:

__________________________________________________

(1) مصراع دوّمش چنین است-

ام هل عرفت الدّار بعد توهم از عنتره بن شدّاد یکی از صاحبان معلّقات است می گوید آیا شعراء جای رفیعی را در شعر باقی گذارده اند و سپس بخودش می گوید آیا تو هم بعد از مدّت زمان دوری آنجا را می شناسی؟)

ص: 66

ردأ الشّی ء رداءه: که اسمش- ردی ء- است (یعنی ناروا و زشت و ناپسند).

الرّدی: هلاکت و مرگ.

(تردّی:) رو برو شدن با مرگ.

خدای تعالی گوید: (وَ ما یُغْنِی عَنْهُ مالُهُ إِذا تَرَدَّی- 11/ اللیل) (همینکه با مرگ رو برو شود مالش او را از هلاکت دور و بی نیاز نخواهد کرد). و آیات: (وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَتَرْدی 16/ طه) و (تَاللَّهِ إِنْ کِدْتَ لَتُرْدِینِ «1»- 56/ صافّات).

مراده: سنگ سختی که سنگهای دیگر را با آن می شکنند و خرد می کنند.

(رذل) [رذل :

الرّذل و الرّذال: یعنی چیزی که بخاطر ناروایی و زشتی اش مورد رغبت و میل نیست.

خدای تعالی گوید: (وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلی أَرْذَلِ الْعُمُرِ- 70/ نحل).

(و بعضی از شما به عمر طولانی که به آن رغبتی ندارید می رسید).

آیات: (إِلَّا الَّذِینَ هُمْ أَراذِلُنا بادِیَ الرَّأْیِ- 27/ هود) و (قالُوا أَ نُؤْمِنُ لَکَ وَ اتَّبَعَکَ الْأَرْذَلُونَ- 111/ شعراء).

(سخن مخالفین انبیاء به اطرافیان ایشان است که مخالفین به آنها رغبتی نداشتند و با این واژه یعنی اراذل بیان شده است نه اینکه در حقیقت چنان باشند).

(رزق) [رزق :

(1) اصلش لتردین- است این آیه سخن یکی از دو دوست دنیایی است که به قیامت معتقد بوده و دوست دیگرش در دنیا به او می گفت: (أَ إِذا مِتْنا وَ کُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ- 47/ واقعه) آیا پس از مردن و خاک و استخوان شدن مبعوث می شویم. در آیه فوق که در متن آمده دوست خوب به یار ناباور و انکار کننده اش از بهشت سر می کشد و او را در دوزخ می بیند به او می گوید سوگند بخدا نزدیک بود مرا هم بهلاکت بیندازی و به معاد و قیامت ناباورم کنی.

ص: 67

الرّزق: بخشش مدام و پیوسته است که گاهی دنیوی و زمانی اخروی است و گاهی نصیب و بهره را هم- رزق- گویند و همچنین به چیزی که به معده می رسد و با آن تغذیه می شود.

رزق الجند: جیره و حقوق سربازان.

رزقت علما: از نظر دانش بهره مند شدم.

در آیه: (وَ أَنْفِقُوا مِنْ ما رَزَقْناکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ- 10/ منافقون) یعنی از مال و مقام و دانش. و همچنین در آیات: (وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ- 3/ بقره) و (کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ- 57/ بقره) و (وَ تَجْعَلُونَ رِزْقَکُمْ أَنَّکُمْ تُکَذِّبُونَ- 82/ واقعه) یعنی بهره خویش را از نعمت الهی تنها به دروغ گویی و تکذیب نمودن قرار داده اند.

و در آیه: (وَ فِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ- 22/ ذاریات) گفته اند بارانی است که حیات جانداران بسته به آن است و نیز گفته اند معنیش مثل آیه: (وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً- 18/ مؤمنون) است. و باز گفته شده آیه: (وَ فِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ- 22/ ذاریات) هشداری و تنبیهی است بر بهره های مقدر، و طبیعی و الهی.

و آیه: (فَلْیَأْتِکُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ- 19/ کهف) به طعامی که با آن تغذیه می شوید.

و آیه (وَ النَّخْلَ باسِقاتٍ لَها طَلْعٌ نَضِیدٌ رِزْقاً لِلْعِبادِ- 10/ ق).

یعنی: (نتیجه ریزش بارانها نخلهای بلندیست که میوه هایش متراکم و برای بندگان خدا بهره و نصیب است).

گفته اند مقصود از رزق غذاهاست و ممکن است بر عموم خوراکیها، نوشیدنیها، و هر چه که به صورت ابزار بکار می رود و تمام چیزهایی که از سرزمینی بدست می آید و خداوند همه آنها را نتیجه آب و باران که از آسمان نازل می کند مقدر فرموده است، اطلاق می شود.

و نیز گفته اند- رزقا للعباد- در باره پاداش اخروی است.

و آیه: (وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ- 169/ آل عمران). خداوند نعمتهای اخروی را بر آنها عنایت و افاضه می کند، مثل:

ص: 68

آیه: (وَ لَهُمْ رِزْقُهُمْ فِیها بُکْرَهً وَ عَشِیًّا- 62/ 4) (صبحگاهان و شامگاهان در آنجا نصیبی و رزقی دارند).

و آیه (إِنَّ اللَّهَ هُوَ (الرَّزَّاقُ) ذُو الْقُوَّهِ- 58/ ذاریات) بر عموم رزق حمل شده است. رازق:

به آفریننده رزق و بخشنده و مسبّب آن نیز اطلاق می شود.

ولی- رزّاق- جز در باره خدای تعالی گفته می شود و آیه: (وَ جَعَلْنا لَکُمْ فِیها مَعایِشَ وَ مَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرازِقِینَ- 20/ حجر).

یعنی: معیشت را برای شما در دنیا سببی و وسیله ای در رزقش قرار داده است و گر نه برای شما راهی در آن نبود.

و آیه: (وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا یَمْلِکُ لَهُمْ رِزْقاً مِنَ السَّماواتِ، وَ الْأَرْضِ شَیْئاً وَ لا یَسْتَطِیعُونَ- 73/ نحل).

بت ها و مورد پرستش آنها به هیچوجه سببی و علّتی برای رزق نیستند و سببی از اسباب آن هم نمی توانند باشند.

ارتزق الجند: سربازان جیره و رزق خویش گرفتند.

الرّزقه: یکبار بخشیدن جیره و رزق (مثل مهمانی و رسوم جشنها، و اعیاد).

(رسّ) [رسّ :

اصحاب الرس- گفته شده- رسّ- درّه ای است.

شاعر گوید: و هنّ لوادی الرّسّ کالیدّ للفم «1» اصل- رسّ- اثر کمی است که در چیزی موجود باشد.

__________________________________________________

(1) شاعر زهیر بن ابی سلّمی است، می گوید:

بکرن بکورا و استحرن بسحره و هن و وادی کالید فی الفم

یعنی پگاهان و سحرگاهان به درّه رسیدند و مثل داخل شدن دست در دهان به آنجا وارد شدند و جلوتر نرفتند، همانطور که دست از جلوی دهان بیشتر داخل نمی شود.

وادی- در زبان فارسی بجای دشت و بیابان بکار می رود و در زبان عربی- وادی- یعنی درّه یا

ص: 69

سمعت رسّا من خبر: یعنی نشانه کمی از خبر را شنیدم.

رسّ الحدیث فی نفسی: یادآوری و اثر سخن در خاطر من.

وجد رسّا من حمّی: اثر تب را فهمید.

رسّ المیّت: مرده دفن شد و بعد از دفن خاطره ای از او باقی است.

(رسخ) [رسخ :

رسوخ الشّی ء: یعنی ثابت شدن و استوار ماندن آن چیز در نهایت پایداری.

رسخ الغدیر: آب برکه و آبگیر فرو رفت و کم شد.

رسخ تحت الارض: در زمین نفوذ کرد و فرو رفت.

الرّاسخ فی العلم: همانهائی هستند که خدای تعالی اینچنین وصفشان کرده که می فرماید:

(الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتابُوا- 15/ حجرات).

(راسخین در علم کسانی هستند که به خدا و پیامبرش آنچنان ایمانی دارند که گرفتار شک و ریب نمی شوند).

و نیز فرمود: (و لکن الرّاسخون فی العلم منهم»

- 162/ نساء) (بحث بی نظیر این مطلب در ذیل واژه- شبه بطور کامل آمده است).

__________________________________________________

فاصله میان دو کوه و دو پشته.

رس- چاهی است که مخصوص قوم ثمود بوده که در دیار اطراف آن چاه زندگی می کردند، پیامبر خود را تکذیب نمودند و او را در آن چاه انداختند و از بین بردند و در قرآن بنام- اصحاب الرّس- معرّفی شدند.

(1) قسمتی از آیه 162/ نساء، است که راسخون در علم اهل کتاب و مؤمنین یا کسانی که در علم دین با پژوهشگری حقیقی و ثابت قدمند معرّفی می کند که: (لکِنِ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُؤْمِنُونَ یُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ وَ الْمُقِیمِینَ الصَّلاهَ وَ الْمُؤْتُونَ الزَّکاهَ وَ الْمُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ أُولئِکَ سَنُؤْتِیهِمْ أَجْراً عَظِیماً).

ولی راسخین در علم از ایشان (اهل کتاب) و از مؤمنین کسانی هستند که به آنچه بر تو وحی و نازل شده ایمان می آورند آنها بر پایدارندگان نماز و دهندگان زکاتند در حالیکه به خدا و روز جزا مؤمنند و آنها را پاداش عظیمی خواهیم داد.

ص: 70

__________________________________________________

جوهری می نویسد: هر ثابت و پایداری راسخ است. (صح) ابن فارس می گوید: هر راسخی ثابت و پایدار است و- رسخ- در لغت اصلی است که بر پایداری و ثبات دلالت کند (مقائیس/ 2/- 65) شیخ طریحی می گوید: «رسخ یرسخ رسوخا اذا ثبت فی موضعه و فی الحدیث الرّاسخون فی العلم امیر المؤمنین و الائمّه من بعده» مجمع البحرین 2/ 331.

ابو عبیده از قول مجاهد نقل می کند و می گوید: شما قرآن رای می آموزید و می گوئید- آمنّا به- اگر برای راسخین در علم بهره ای از متشابهات قرآن نبود جز اینکه بگویند- آمنّا به کلّ من عند ربّنا- دیگر فضیلتی بر آموزندگان قرآن ندارند حتّی بر جهّال مسلمین نیز فضیلتی نخواهند داشت زیرا همگی می گویند- آمنّا به- و سپس می نویسد:

و لسنا ممّن یزعم انّ المتشابه فی القرآن لا یعلمه الرّاسخون فی العلم و هذا غلط من متأولیه علی اللّغه و المعنی.

یعنی: ما از کسانی نیستیم که می پندارند- راسخین در علم متشابهات قرآن رای نمی دانند و چنان بر سخنی از نظر کسانی که بر تأویل لغت و معنی آگاهی دارند غلط است زیرا خداوند هیچ چیز از قرآن رای نازل نکرده است مگر اینکه به بندگانش سودی برساند، آیا جایز است بگوئیم پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله متشابهات قرآن را نمی دانست اگر جایز است که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله متشابهات رای بداند جایز است که ربانیّون از صحابه او نیز- راسخون در علم- باشند و متشابهات رای بدانند و به راستی که علی علیه السّلام تفسیر قرآن رای به دیگران تعلیم فرمود و برای ابن عبّاس دعا کرد که:

«اللّهم علّمه التّأویل و فقّهه فی الدّین» (تأویل مشکل القرآن صفحه 72).

راغب رحمه اللّه- هم در ذیل واژه- شبه می نویسد: الفاظ غریبه قرآن و تأویل احکام متشابه آن را راسخین در علم می دانند و می گوید:

معرفت آنها ویژه بعضی از راسخین است که به حقیقت آنها آگاهی دارند و پس از تقسیم بندی متشابهات می گوید: نوع سوّم از آنها همانهائی هستند که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در حدیثی در باره علی (رض) به آن اشاره کرده است که «اللّهمّ فقّهه فی الدّین علمه التّأویل».

و در باره ابن عبّاس (رض) هم مثل همین سخن رای فرموده است.

علی علیه السّلام در نهج البلاغه در خطبه 90 که کسی در باره شناخت خدا از او سؤال می کند می گوید: «فانظر ایّها السّائل فما ذلک القرآن ...» ای پرسش کننده در هر فرصتی از صفات خداوند که قرآن تو رای به آن راهنما نموده بنگر و آن رای پیروی کن و از نور هدایتش بهره گیر ولی هر صفاتی که شیطان تو رای می آموزد و در کتاب خدا و سنّت و روش پیامبر و ائمّه هدی اثر از آن نیست دانستن آن رای به خدای سبحان واگذار و بدانکه راسخین و پایداران در علم و دانش کسانی هستند که به آنچه غیب و پوشیده است اقرار دارند و خود رای بی نیاز از فرو رفتن در کنه آنها می دانند خداوند هم اقرارشان رای در احاطه نداشتن به پوشیده ها و غیب ستوده است (مثل زمان قیامت و ذات خداوند) و چیزی که بحث در آنها رای امر نکرده است رسوخ و استواری در علم نامیده است پس تو نیز به آنچه که قرآن کریم هدایتت می کند اکتفا کن و عظمت و بزرگی خداوند سبحان را به اندازه عقل خود نسنج که تباه خواهی شد و اگر عقلها بسیار کنجکاوی کنند تا به کنه ذاتش غیر از صفاتش پی ببرند ولی کارشان از روی اخلاص باشد به این حقیقت یعنی عجز خود اعتراف می کنند.

.)

ص: 71

(رسل) [رسل :

اصل- رسل- برانگیخته شدن به آرامی و نرمی است.

ناقه رسله: شتری که آرام راه می رود.

__________________________________________________

و در خطبه 144 که توضیحی دیگر بر حدیثی که ذکر شد می باشد و تمام مفسّرین بزرگ بدون استثناء آن رای نقل کرده اند می فرماید: کجا هستند کسانی غیر از ما که گمان می کنند راسخ در علمند ادّعاشان دروغ و ستم است زیرا رفعنا اللّه و وضعهم و ادخلنا و اخرجهم ... فضیلت و رفعت و دخول ایمان ما از سوی خداست و خروج و واماندگی و فروگذاری آنها هم بخاطر نپذیرفتن حقّ از سوی اوست- بنا یستعطی الهدی و یستجلی العمی- بوسیله راه ما هدایت از گمراهی و بینائی از نابینائی در دین مشخّص می شود.

ابن منظور می گوید: همانگونه که جوهر بر صفحه کتاب ثبت و ثابت می شود علم هم در قلب راسخین، استوار و ثبت می گردد- و الرّاسخون فی العلم فی کتاب اللّه: المدارسون.

ابن اعرابی هم می گوید: هم الحفاظ المذاکرون: پس کسانی که پیوسته قرآن رای علما و عملا یاد می کنند و نگهدارنده آنند راسخ در علمند، مسروق می گوید: به مدینه وارد شدم و زید بن ثابت رای راسخ در علم یافتم (لس 3/ 18).

ابن سیده و رافعی هم می گویند: به کسی راسخ در علم گفته می شود که سر آمد دیگران، و علمش فزون تر از سایرین باشد. (المحکم 5/ 47- المصباح المنیر 1/ 274).

زمخشری هم راسخون رای به- الّا اللّه- عطف نموده و می نویسد آیه: (وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ- 7/ آل عمران) ای لا یهتدی الّتی تأویله الّذی یجب ان یحمل علیه الّا اللّه و عباده الّذین راسخوا فی العلم. یعنی:

جز خداوند و بندگان مؤمن او که در علم راسخ و ثابت قدمند بحقّ تأویل متشابهات قرآن که بر آن حمل می شود راه نمی یابند و کسانی که در- الّا اللّه- وقف می کنند متشابهاتی رای که تأویلش رای کسی جز خدا نمی داند مثل تعداد نگهبانان دوزخ و غیر از آن رای به آن مربوط می دانند ولی- الاوّل هو الوجه: یعنی نظر و سخن اوّل موجّه است.

و گفته اند- کلام و سخنی آغازین در موضع حال برای راسخین و مؤمنین است یعنی آنگونه عالمان به تأویل همواره و در هر حال می گویند: (آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا- 7/ آل عمران). (کشّاف 1/ 338) صاحب تبیان هم بعد از بحث مفصّل در باره محکمات و متشابهات می نویسد:

وجه اوّل- کسانی که در- الّا اللّه وقف کرده اند می گویند تأویل تمام متشابهات را خدا می داند و از میان آنها تأویل قسمتی را هم مردم می دانند و تأویل در گفتار اینان- تأویل- یعنی تدبیر و تقدیر و رسیدن به خیر است.

وجه دوّم- همان است که ابن عبّاس و مجاهد و ربیع، گفته اند که راسخون در علم تأویل متشابهات را می دانند و می گویند- آمنّا به- چنانکه شاعر گوید:

و الرّیح تبکی شجوه و البرق یلمع فی الغمامه

یعنی: برق هم در میان ابر می درخشد و می گرید. (تبیان 2/ 400) بقیّه لغت نویسان- تأویل- را هم- مطاوعه تأویل معنی کرده اند تأویل الکلام اوّله اوّل الکلام تأوله.

ص: 72

ابل مراسیل- شتری که به سهولت برانگیخته می شود، و از این واژه: عبارت- الرّسول المنبعث- است (پیامبر مبعوث و برانگیخته شده). که گاهی معنی رفق و مدارا از آن تصوّر می شود می گویند:

علی رسلک: در وقتی که کسی را به مهربانی و آرامش امر کنی بکار می رود و گاهی فقط در معنی برانگیخته شدن است و واژه- رسول- از آن مشتقّ شده است و گاهی در باره رسالت و رساندن و تبلیغ زبان بکار می رود.

چنانکه شاعر گوید: ألا ابلغ أبا حفص رسولا (پیغام را به ابا حفص برسان).

و گاهی رسالت، با زبان و کتاب و نوشتن است، واژه رسول در مفرد و جمع هر دو بکار می رود.

خدای تعالی گوید: (لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ- 128/ توبه) و در معنی جمع مانند، آیه: (ُولا إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعالَمِینَ

- 16/ شعرا) شاعر گوید:

الکنی و خیر الرّسو ل اعلمهم بنواحی الخبر

یعنی: (رسالت مرا که بهترین رسول هستم برسان که به همه جوانب خبر آگاهترشان هستم).

جمع- رسول- (رسل)- است و گاهی مراد از- رسل اللّه فرشتگان هستند و گاهی پیامبران.

در باره فرشتگان آیات: (إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ- 40/ حاقّه) و (إِنَّا رُسُلُ رَبِّکَ لَنْ یَصِلُوا إِلَیْکَ- 81/ هود) (وَ لَمَّا جاءَتْ رُسُلُنا لُوطاً سِی ءَ بِهِمْ- 77/ هود) و (وَ لَمَّا جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِیمَ بِالْبُشْری 29/ هود) (وَ الْمُرْسَلاتِ عُرْفاً- 1/ مرسلات) و (بَلی وَ رُسُلُنا لَدَیْهِمْ یَکْتُبُونَ- 80/ زخرف).

و امّا واژه- (رَسُول)- در باره پیامبران آیات: (وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ- 144/ آل عمران).

(یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ- 67/ مائده) و (وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلِینَ إِلَّا مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ- 48/ انعام)

ص: 73

واژه مرسلین- در این آیه بر- ملائکه و آدمیان- هر دو تعبیر شده است و در آیه:

(یا أَیُّهَا الرُّسُلُ «1») گفته شده مقصود پیامبران و یاران پاک و خالص آنهاست که چون در همه حال مطیعان و پیوستگان راستین او هستند آنها را نیز- رسل- نامیده است مثل واژه مهلّب و اولاد او که آنها را- مهالبه- نامیده اند.

(ارسال:) فرستادن و رسالت یافتن که در باره انسان و اشیاء در حالت پسندیده و ناپسند هر دو بکار می رود که گاهی یا با تسخیر و جبری است مانند- ارسال با دو باران در آیه: (وَ أَرْسَلْنَا السَّماءَ عَلَیْهِمْ مِدْراراً- 6/ انعام).

و یا- ارسال- گاهی در باره گروهی که دارای اختیار هستند.

خدای تعالی گوید: (وَ یُرْسِلُ عَلَیْکُمْ حَفَظَهً- 61/ انعام).

(فَأَرْسَلَ فِرْعَوْنُ فِی الْمَدائِنِ حاشِرِینَ «2»- 53/ شعراء).

اینگونه ارسال- در معنی واگذاری و رها کردن و ترک ممانعت است، مثل آیه:

__________________________________________________

(1) ابو عبیده در تفسیر آیه فوق 51/ مؤمنون می نویسد: یرید النّبی صلّی اللّه علیه وحده: یعنی خداوند از کلمه رسل- پیامبر به تنهائی را اراده کرده است. (تأویل مشکل القرآن 280).

صاحب تبیان همه اقوال را اینطور ذکر می کند که: قال قوم هذا خطاب لعیسی ...- بعضی گفته اند مورد خطاب و روی سخن عیسی علیه السّلام است چون قبل از این آیه از او سخن گفته است گویا که می گوید: یا عیسی کلوا من الطّیبات. دیگران گفته اند خطاب مخصوص پیامبر صلّی اللّه علیه و آله است که به لفظ جمع مخاطب شده است چنانکه گاهی به یک فرد گفته می شود:

ایّها القوم کفّوا عنها: ای مردم از ما دست بدارید. گروهی گفته اند چون قبل از این آیه در باره بعضی از پیامبران سخن رفته است گویی که می گوید به آن پیامبران گفتیم- یا ایّها الرسل کلوا من الطیّبات ای فرشتگان از پاکیزه ها بخورید. (تبیان 7/ 331).

ولی نظر منتخب راغب رحمه اللّه با آیات دیگر قرآن مطابقت دارد. زیرا پیامبران و مؤمنین را در آیات دیگر بطور عموم به چنین امری معیّن کرده است و می گوید: (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ 172/ بقره) و (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَیِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَکُمْ- 87/ مائده) و در باره کرامت بنی آدم نیز می گوید:

(و رزقناهم من الطّیبات- 16 جاثیه) بنابراین کسانیکه مؤمن حقیقی اند و پیرو پیامبر از پاکیزه ها می خورند و به فرمان خداوند از ناپاکیها مثل خمر، قمار، ظلم و دروغ و هر پلیدی دیگر اجتناب می کنند و از همه پاکیها بهره و نصیب خویش برمی گیرند.

(2) ارسل، یرسل، ارسالا در معانی زیر بکار رفته است: 1- برانگیختن و آزاد و رها کردن. 2- فرستادن

ص: 74

(أَ لَمْ تَرَ أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّیاطِینَ عَلَی الْکافِرِینَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا- 83/ مریم).

یعنی: (آیا نمی دانی که شیاطین را بر کافرین واگذاردیم و آنها را به سختی مضطرب و هیجان زده می کنند) و گاهی ارسال- نقطه مقابل امساک- است، خدای تعالی گوید:

(ما یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَهٍ فَلا مُمْسِکَ لَها وَ ما یُمْسِکْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ- 2/ فاطر).

(خداوند هر چه را از رحمت و بخشایش برای مردم می گشاید و روا می دارد هیچکس مانع و بازدارنده آنها نیست و هر چه را روا ندارد و نگشاید کسی غیر از خدای بر آن توانا و رساننده آنها نیست.)

الرّسل من الإبل و الغنم: گلّه های رها شده در چراگاه.

__________________________________________________

و برانگیختن با تکلیف و فرمان پذیری و انقیاد که در موجودات غیر عاقل در کارهای زشت و زیانبار بکار می رود.

3- بعث و فرستادن موجودات عاقل در امور دنیایی.

4- ارسال و فرستادن عاقل در امور دینی و این قسمت اخیر بیشتر از سه موارد دیگر در قرآن کریم ذکر شده است معانی فوق با توجّه به موضوع مورد بحث فهمیده می شود.

5- استرسال یعنی رها کردن و نستردن موی سر و صورت و یال و دم علی رسلک: آرام باش. التّرسل فی الکلام: وقار در سخن همراه با صدای آرام. مرسل: پر شیر.

ابن انباری می گوید: اشهد ان لا اله الّا اللّه و اشهد انّ محمّدا رسول اللّه: اعلام می دارم و بیان می کنم که محمّد رسول اللّه، و پیرو اخباری است که از خداوند دریافته و بر آنها مبعوث شده است.

اخفش می گوید: پیامبر را از اینجهت رسول گویند که او- ذو رساله- یعنی صاحب رسالت است.

رسول و رسوله- اسمی از مصدر- ارسال- است در آیه: (َّا رَسُولُ رَبِّ الْعالَمِینَ- 16/ شعراء) که سخن موسی و هارون است اگر به صیغه تثنیه- رسولا- یعنی ما دو فرستاده هستیم گفته نشده برای این است که وزن فعول و فعیل مذکّر و مؤنّث و مفرد و جمع در آنها یکی است و بکار بردن رسول- در تثنیه و جمع جایز است. ارسال- هم یعنی گروههای پیاپی- و- ارسال کلام: سخنی که بدون تقیید و تکلّف اداء شود.

تراسل النّاس فی الغناء: سرودی که یکی آغاز می کند دیگران آهنگش را ادامه می دهند.

ترسل: در قرائت، خواندن بدون شتاب و عجله است. رسل و رسله: مدارا و نرمخویی است.

حدیث مرسل: حدیثی است که اسناد آن بصاحبش متّصل نباشد یا اسنادش حذف شده باشد.

مرسلات: در قرآن به سه معنی 1- بادها 2- فرشتگان 3- اسبان جنگی. مرسله: گردن بندی که از مهره ها باشد (لس 11/ 283- مصباح 1/ 274- صح- اساس 162- تهذیب اللغه 12/ 392- مجمع البحرین 5/ 382).

ص: 75

جاءوا أرسالا: پی در پی آمدند.

الرّسل: شیر زیادی که پی در پی از پستان دوشیده می شود.

(رسا) [رسا]:

رسا الشی ء یرسو: آن چیز ثابت و پا بر جا شد.

أرساه: او را ثابت و محکم کرد.

آیه: (وَ قُدُورٍ راسِیاتٍ- 13/ سباء) (دیگ های بزرگ و سنگین، و ثابت).

و آیه: (رَواسِیَ شامِخاتٍ- 27/ مرسلات) کوههای سربرافراشته و استوار.

آیه: (وَ الْجِبالَ أَرْساها- 31/ نازعات) که اشاره به معنی آیه: (وَ الْجِبالَ أَوْتاداً- 7/ نباء) است. (یعنی: کوههائی چون میخ ها محکم و فرو کوفته).

شاعر گوید: و لا جبال إذا لم ترس اوتاد.

یعنی: (کوههائی که چون میخ ها ثابت نباشند و ریزش کنند کوه نیستند).

ألقت السّحابه مراسیها: ابرها پیوسته و با ثبات و پی در پی بارید مثل: ألقت طنبها:

ریشه هایش را افکند و رها کرد.

خدای تعالی گوید: (ارْکَبُوا فِیها بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها «1»- 41/ هود). مجراها و مرساها- در آیه از- اجریت اجراء و ارسیت ارساء- است.

(مرسی)- در معنی مصدر- اسم مکان- اسم زمان- اسم مفعول- است که-

__________________________________________________

(1) ازهری از قول ابو اسحاق می نویسد کسی که- مجراها و مرساها- می خواند یعنی روان کردن و نگهداشتن کشتی ها از خدای تعالی است. و کسی که- مجریها و مرسیها- می خواند یعنی خدای تعالی است که با قوانین خلقتش کشتی ها را روان می سازد و نگهمیدارد. و کسی که- مجراها و مرساها- می خواند معنی آن روان شدن و بازماندن کشتی هاست.

(تهذیب اللّغه 13/ 56) آیه فوق سخن حضرت نوح است در وقتی که آغاز طوفان است و کشتی را آماده کرده به اصحابش می گوید: (ارکبوا فیها بسم اللّه مجراها و مرساها انّ ربی لغفور رحیم و هی تجری بهم فی موج کالجبال- 41/ هود) را در موج و خیزش همانند کوه ها روان می ساخت و چنانکه لغت نویسان نوشته اند واژه های- مرسی- و مجری- در حکم مصدر اسم مکان، (لنگرگاه) اسم زمان حرکت، و اسم مفعول است.

ص: 76

مجریها و مرسیها- نیز خوانده شده.

در آیه: (یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَهِ أَیَّانَ مُرْساها- 187/ اعراف) یعنی زمان ثبوت و وقوع قیامت.

رسوت بین القوم: برای صلح و آشتی در میانشان باقی ماندم.

(رشد) [رشد]:

الرّشد: راهیابی و ثبات در حقّ که در برابر- غیّ- یعنی گمراهی است. واژه- رشد- مثل واژه هدایه- بکار می رود.

می گویند: رشد، یرشد، و رشد، یرشد.

در آیات: (لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ- 186/ بقره) و (قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ- 256/ بقره).

خدای تعالی گوید: (فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً- 6/ نساء) و (وَ لَقَدْ آتَیْنا إِبْراهِیمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ- 51/ انبیاء).

ولی در دو آیه اخیر میان رشدی که یتیمان به آن می رسند و رشدی که در آیه دوّم ذکر شده و خداوند آن را به حضرت ابراهیم علیه السّلام عطا کرده است، فرق زیادی هست.

فرمود: (هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلی أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً- 66/ کهف) آیا می توانیم همراهت بیایم و بر آنچه از رشد و کمال آموخته ای مرا بیاموزی؟).

و آیه: (لِأَقْرَبَ مِنْ هذا رَشَداً- 24/ کهف).

عدّه ای از- علماء- گفته اند- الرّشد اخصّ از- الرّشد- است زیرا- رشد- در امور دنیوی و اخروی است و- رشد- در امور اخروی است نه در چیز دیگر.

راشد و رشید- در هر دو مصدر بکار می رود.

خدای تعالی گوید: (أُولئِکَ هُمُ الرَّاشِدُونَ- 7/ حجرات) و (وَ ما أَمْرُ فِرْعَوْنَ بِرَشِیدٍ- 97/ هود) ..

)

ص: 77

(رص) [رص :

خدای تعالی گوید: (کَأَنَّهُمْ بُنْیانٌ مَرْصُوصٌ- 4/ صف) یعنی: استوار و محکم، گوئی که با سرب و قلع ساخته شده.

رصصته و رصّصته: محکمش کردم.

تراصّوا فی الصّلاه: در صف نماز متراکم شدند و بسختی به هم پیوستند (دوش به دوش و صف به صف).

ترصیص المرأه: نگهداشتن و بستن روسری و نقاب بر سر.

مصدر- ترصیص- از- ترصّص- بلیغ تر و رساتر است.

(که در- ترصیص- فعل متعدّی است و با اختیار انجام می شود ولی در- ترصّص- این چنین نیست).

(رصد) [رصد]:

الرّصد، آمادگی برای مراقبت و دیده بانی است.

فعلش- رصد له و ترصّد و ارصدته له- است.

خدای تعالی گوید: (وَ إِرْصاداً لِمَنْ حارَبَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ «1»- 107/ توبه).

خدای عزّ و جل ق گوید: (إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ- 14/ فجر) هشداری است بر اینکه هرگز بر ایشان گریز گاهی و پناگاهی نیست. (زیرا پهنه جهان در حکومت خداوند است- وسع کرسیّه السّموات و الارض- قدرت آفرینش او تمام هستی یعنی آسمانها و زمین را فرا گرفته).

برای راصد- بصورت- مفرد و- راصدین- بصورت جمع هر دو- رصد- گفته می شود و همچنین برای مرصود- چه مفرد و چه جمع.

خدای تعالی می گوید: (یَسْلُکُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً- 27/ جنّ) که احتمال همه آنها را دارد (یعنی هم اسم فاعل و مفعول چه مفرد و چه جمع) (المَرصَد)- اسم مکان است یعنی رصدگاه، خدای تعالی گوید: (وَ اقْعُدُوا لَهُمْ کُلَّ مَرْصَدٍ- 5/ توبه).

__________________________________________________

(1) گویی که قرن 1400 سال پیش صحنه های مبارزات امروز مسلمین با کفّار رای تجسّم بخشیده است

ص: 78

مرصاد- هم مثل- مرصد- است ولی- مرصاد- جای انتظار با- ترصّد- یعنی چشم داشتن است.

خدای تعالی گوید: (إِنَّ جَهَنَّمَ کانَتْ مِرْصاداً- 21/ نباء) تنبیه است بر اینکه گذرگاه مردم بر جهنّم است و بر این معنی آیه: (وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلَّا وارِدُها- 71/ مریم) است.

(رضع) [رضع :

رضع المولود، برضع و رضع، یرضع رضاعا و رضاعه: کودک را شیر داد و شیر می دهد. و بطور استعاره شخص تنگ نظر و فرومایه را- راضع- می گویند یعنی کسی که تنگ نظریش به نهایت رسیده هر چند که در اصل به کسی که گوسفندان خود را در شب می دوشد تا صدای دوشیدنش شنیده نشود اطلاق شده، پس هر گاه در این معنی باشد و به این تعبیر شناخته شود می گویند: رضع فلان- مثل- لؤم: فرومایه شد.

راضعتین: دندانهای ثنایا، زیرا کودک در شیر خوردن برای گرفتن و فشار دادن پستان مادر از آنها کمک می گیرد.

خدای تعالی گوید: (وَ الْوالِداتُ یُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَیْنِ کامِلَیْنِ لِمَنْ أَرادَ أَنْ یُتِمَّ الرَّضاعَهَ- 233/ بقره).

__________________________________________________

که درست سنگرهای فرهنگی و عملی و جنگی و اقتصادی رای برای پیشبرد اهداف مستضعفین خدا پرست یاد آوری می کند تا بی خبری و غفلت و غرق شدن در رفاه و تفریح آنها رای از رسالت جهانیشان باز ندارد بهمین جهت است که قرآن کلماتش، آیاتش سوره ها و تمام محتوایش آئین نجات بخش و جاودانه است، گویی که تمام ابعاد زمانی و مکانی انسانهای وارسته و مؤمن رای در نظر گرفته است.

و یکی از اصطلاحات تاریخی کشورهای اسلامی واژه رصد خانه بوده که در دوران بربریت اروپا مسلمانان، عالی ترین رصدخانه ها و عملی ترین روشها رای در اثر داشتن دانشمندان بی نظیری مانند خواجه نصیر الدّین طوسی (رصدخانه مراغه) و ابو ریحان بیرونی داشته اند تا جائی که مغولهای خونخوار رای در توجّه به جنبه های علمی، به تسلیم و اسلام وا داشتند.

ص: 79

(فَإِنْ أَرْضَعْنَ لَکُمْ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ- 6/ طلاق) فلان أخو فلان من الرّضاعه: برادر شیری و رضاعی که از یک پستان شیر خورده اند هر چند که از پدر و مادر دیگری باشند.

پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فرمود: «یحرم من الرّضاع ما یحرم من النّسب» «1» خدای تعالی فرماید: (وَ إِنْ أَرَدْتُمْ أَنْ تَسْتَرْضِعُوا أَوْلادَکُمْ- 233/ بقره).

یعنی: اگر خواستید فرزندانتان را زنان دیگر در مقابل پرداخت وجه شیر دهند مزدی که قرار گذارده اید به شایستگی بدهید که گناهی بر شما نیست از خدا پروا کنید و بدانید که به کارهاتان بینا و آگاه است.

(رضی) [رضی :

می گویند- رضی، یرضی، رضا: (خشنود شد) که اسم آن- مرضیّ و مرضوّ- است.

رضا العبد عن اللّه: بنده از اجرای قضاء و حکم خدا اکراه ندارد و به آن خشنود است.

رضا اللّه عن العبد: یعنی خشنودی خدا از بنده، در این است که می بیند امرش را بکار می برد، امر به معروف می کند و از نهی و نهی می کند و باز می دارد، خدای تعالی گوید:

(رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ 119/ مائده) و (لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ 18/ فتح) (وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً 3/ مائده) (أَ رَضِیتُمْ بِالْحَیاهِ الدُّنْیا مِنَ الْآخِرَهِ 38/ توبه) و

__________________________________________________

(1) هر چه رای که از هم نسب بودن در میان برادران و خواهران حرام است حکم آن در میان برادران و خواهران رضاعی و همشیر نیز حرام است. این حدیث پیامبر صلّی اللّه علیه و آله عظمت و ارزشمندی نقش مادران شیر ده و نیز اثر عامل شیر و تأثیر نهادن آن در همسان نمودن جسم و روح کودک رای نشان می دهد که در امور روانشناسی و تربیت و رشد کودک بایستی مسئله ای قابل توجّه باشد. [...]

ص: 80

(یُرْضُونَکُمْ بِأَفْواهِهِمْ وَ تَأْبی قُلُوبُهُمْ 8/ توبه) یعنی: چگونه مشرکین عهد و پیمان نگه می دارند و حال اینکه اگر بر شما پیروز شوند هیچ چیز را رعایت نمی کنند با دهانشان و شعارشان و الفاظ فریبنده شان دیگران را خشنود می کنند در حالیکه دلهاشان از آن سخنان ابا دارند زیرا بیشترشان فاسق و عصیانگرند).

خدای عزّ و جلّ گوید: (لا یَحْزَنَّ وَ یَرْضَیْنَ بِما آتَیْتَهُنَّ کُلُّهُنَّ- 51/ احزاب).

(یعنی: البتّه نبایستی محزون شوند بلکه از رفتاری که با همگی شان می کنی خشنود باشند).

(رضوان:) خشنودی زیاد، و چون بزرگترین رضا، خشنودی خدای تعالی است واژه رضوان- در قرآن به هر چه که از اوست اختصاص یافته است.

خدای تعالی گوید: (وَ رَهْبانِیَّهً ابْتَدَعُوها ما کَتَبْناها عَلَیْهِمْ إِلَّا ابْتِغاءَ رِضْوانِ اللَّهِ «1»- 27/ حدید) و (یَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً- 29/ فتح) و (یُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَهٍ مِنْهُ وَ رِضْوانٍ- 21/ توبه) و (إِذا تَراضَوْا بَیْنَهُمْ بِالْمَعْرُوفِ- 232/ بقره) یعنی: هر کدام از آنها رضایت دوستش را ظاهر کرد و او را با نکوکاری خشنود نمود.

(رطب) [رطب :

الرّطب: تری و رطوبت، نقطه مقابل- یابس: خشکی.

__________________________________________________

(1) این آیه بعد از آیه ای است که یکی از علل ارسال پیامبران و کتاب و میزان را اشاره می کند و اجرای قسط و تعادل ثروت و ایجاد عدل در میان انسانهاست، سپس به شدّت خشونتی را که از بکار بردن فلزّات بخصوص آهن حاصل می شود و منافع سرشاری برای انسانها دارد بحث می کند تا معلوم شود کدامیک از انسانها با سود و زیان آهن دین خدای را در آینده و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله او را که ندیده اند یاری می کنند و او توانا و نیرومند است. می گوید بعد از نوح و ابراهیم که در تبار و پیروانشان بسیاری هدایت یافته و بعضی عصیانگر شده اند پیامبران بسیاری آمدند تا اینکه عیسی علیه السّلام را با انجیل مبعوث کردیم و در دل کسانی که پیرو او بودند رأفت و رحمت نهادیم امّا آنها رهبانیت را که ما بر آنها مقرّر نکرده بودیم بدعت نهادند گرچه کارشان جز برای رضای خدا نبود امّا چنانکه شایسته است آن را رعایت نکردند، و مؤمنینشان را پاداش دادیم و بسیاری از آنها عصیان ورزیدند.

ص: 81

خدای تعالی گوید: (وَ لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ- 59/ انعام).

رطب: مخصوص خرمای تازه و نرم است، خدای تعالی گوید: (وَ هُزِّی إِلَیْکِ بِجِذْعِ النَّخْلَهِ تُساقِطْ عَلَیْکِ رُطَباً جَنِیًّا- 25/ مریم).

یعنی: (شاخه نخل را حرکت بده تا خرمای تازه بر تو فرو ریزد).

ارطب النّخل- مثل- اتمر و اجنی- است (خرمای رسیده، و چیده شده).

رطبت الفرس و رطّبته: اسب را خرما خوراندم.

رطب الفرس: آن اسب خرما خورد.

رطب الرّجل رطبا: وقتی است که کسی سخن درست و نادرست می گوید که تشبیهی است به خوردن خرمای خشک و تر.

رطیب: عبارتست از نرمی.

(رعب) [رعب :

الرّعب: بریده شدن از بسیاری ترس و خوف در دل.

فعلش، رعبته، فرعب، رعبا و هو رعب- یعنی به سختی ترساندش و ترسید.

ترعابه: مرد بسیار ترسو و گریزان و جدا شده، خدای تعالی گوید:

(وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ- 26/ احزاب) و (سَنُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ- 151/ آل عمران) (وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً- 18/ کهف).

و به تصوّر رسیدن ترس در سراسر وجود و پر شدن از خوف، گفته می شود:

رعبت الحوض: حوض را پر کردم.

و- سیل راعب: سیلی که درّه را پر می کند و به اعتبار معنی قطع و بریدن بوسیله ترس می گویند:

رعبت السّنام: کوهان شتر را بریدم.

جاریه رعبوبه: دوشیزه فربه و بالا بلند، جمع آن- رعابیب- است.

ص: 82

(رعد) [رعد]:

الرّعد: غرّش و صدای ابرها.

روایت شده- رعد «1»- فرشته ای است که ابرها را می راند.

می گویند: رعدت السّماء و برقت و ارعدت و أبرقت- و نیز رعد و برق کنایه از ترساندن است.

صلف تحت راعده: لاف و گزافی در لوای سر و صدای زیاد و در باره کسی بکار می رود که می گوید و تحقیق نمی کند.

رعدید: ترسوی لرزان و مضطرب.

ارعدت فرائصه خوفا: بند بندش از ترس می لرزید.

(رعی) [رعی :

الرّعی: در اصل نگهداشتن حیوان است یا با غذایی که جانش را حفظ کند یا با دور کردن دشمن از او.

می گویند: رعیته: حفظش کردم.

أرعیته: گذاشتم تا بچرد و چراندمش.

الرّعی: علف و خوراک حیوان.

مرعی: چراگاه.

خدای تعالی گوید: (کُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَکُمْ- 54/ طه).

__________________________________________________

(1) بدیهی است سراسر جهان، پهنه کارگزاران الهی است که مجریان نوامیس و قوانین خلل ناپذیر آفرینش اند و تمام عرصه گیتی حتّی به اندازه یک اتم خالی از این حقیقت نیست و به گفته آن دانشمند علوم تجربی: در عالم خلاء وجود ندارد. بنابراین فرشتگان همان کارگزاران الهی اند هر چند که از دیده محدود و ناقص ما پوشیده باشند چنانکه در جو زمین و هر متر مکعّب از هوا شاید میلیونها موجود جاندار وجود دارد که جز با چشم مسلّح دیده نمی شوند، دیدن کارگزاران الهی نیز با دید دل دریافته می شوند و باور داشتن بوجود آنها همان ایمان به غیب است یعنی ایمان به حقایقی که توان دید محدود ما یارای دیدن آنها را نداشته باشد، مثل روح که مورد قبول تمام علماء الهی و غیر الهی است- و از آثار آن شناخته می شود.

ص: 83

(أَخْرَجَ مِنْها ماءَها وَ مَرْعاها- 31/ نازعات) و (وَ الَّذِی أَخْرَجَ الْمَرْعی 4/ اعلی).

رعی و رعاء: در باره حفظ و نگهداری و سیاست و کشورداری است.

خدای تعالی گوید: (فَما رَعَوْها حَقَّ رِعایَتِها- 27/ حدید) یعنی حقّ حفاظت و سرپرستی بجای نیاوردند.

راعی: هر سیاستمدار و سرپرستی یا برای نفس خویش یا برای دیگران.

روایت شده که: «کلّکم راع و کلّکم مسئول عن رعیّته «1»» شاعر گوید: و لا المرعیّ ه فی الاقوام کالرّاعی

__________________________________________________

(1) حدیث هماره جاویدان پیامبر اسلام که تفسیر آیات متعدّدی از قرآن است یکی از بزرگترین مزایا و ضمانت اجرایی انسانی و همگانی مکتب اسلام است زیرا اسلام بر خلاف سایر مکاتب و ادیان که برای پیاده کردن عدل و قسط و قانون فقط یک ضمانت اجرائی آن هم قدرت دیکتاتوری و خشونت قانونی دارند بر عکس در اسلام سه ضمانت اجرا یا سه رکن اساسی در حکومت اسلامی هست:

اوّل- ایجاد ایمان و رشد تربیت فطری و وجدانی انسانها با مبانی:

1- گسترش علم و دانش.

2- توجّه و اهتمام به امر ازدواج و تربیت کودک از شیرخوارگی تا رشد، و والایش او.

3- تقویت روحیه برادری در میان پیروان خویش.

4- ایجاد روحیه نیک اندیشی و حسن نظر به جهان و جامعه انسانی با ایجاد ایمان به جهان پس از مرگ و هنگامه داوری در پیشگاه اللّه.

5- تقویت روحیه حمایت از مستضعفین از هر رنگ و نژاد.

6- تشویق به مسابقات در نیکی ها و تعاون و همیاری که بر این اساس گرامی ترین انسانها را علماء- شهداء و پرهیزکاران می داند و این اصول را وظیفه حتمی فرد و دولت می شمارد.

دوّم- ضمانت اجرایی مکتب اسلام که سایر مکتب ها فاقد آن هستند نظارت همگانی و دادن مسئولیّت به عموم افراد در کار یکدیگر است، در کار حکومت نظارت در اجرای کار قانونی با گزینش انسانهای عالم و پرهیزکاری که بدون هوی و هوس و بدون روحیه عوامفریبی؟؟؟؟ گردد، بدون حب دنیا و جاه طلبی، امّا با داشتن روحیّه ایثار، شجاعت و فداکاری باشند انجام می دهد زیرا قرآن می گوید: (کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّهٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ- 104/ آل عمران) اینطور نیست که مثل کشورهای غربی و شرقی و جهان کنونی عدّه ای را بنام نماینده برگزینند و دیگر به دنبال کار خود بروند و سپس چنانکه در جهان معاصر خویش می بینیم در همه سیستم ها فقط یک نفر و یک جوّ و گروه حاکم است ولی در اسلام اکثریّت واقعی حاکم است چنانکه در زمان حاضر و حکومت اسلامی می بینیم که همه جا خود مردم دخالت دارند امّا اقلیّت های دینی هم با حقّ نظارت در مسئولیّت، و سرنوشت کشور دخالت دارند و اصولا شور و مشاوره از ارکان عملی حکومت اسلامی در تمام شئون، از کانون خانواده تا خانواده بزرگ یعنی جامعه هست و این اصل

ص: 84

یعنی: (شخصی بی مسئولیّت و بی تفاوت در میان جامعه هرگز همانند فرد مسئول نیست).

جمع راعی- رعاء و رعاه- است.

مراعاه الانسان للامر: مراقبت و نگهداری در کار است که چگونه و چه چیز از آن بدست می آید و به چه چیزی منتهی می شود از این معنی است عبارت:

راعیت النّجوم: (ستارگان را نظاره و مراقبت کردم).

ارعیته سمعی: به حرف او گوش دادم و خود را متوجّه سخنش کردم.

خدای تعالی گوید: (لا تَقُولُوا راعِنا وَ قُولُوا انْظُرْنا «1»- 104/ بقره) ارعنی سمعک: به من گوش دار و متوجّه من باش.

ارع علی کذا- او را باقی نگهدار و به او مهربانی کن (که با حرف (علی) متعدّی شده است) و حقیقتش، یعنی او را با علم و اطّلاع رعایت و مهربانی کن.

__________________________________________________

مقدّس در فرهنگ و قاموس غرب و شرق سابقه ندارد و در قرن 19 و 20 از اسلام گرفته اند (زبان های مختلف را مطالعه کنید، تا حقیقت روشن شود).

و لذا پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در حدیث فوق فرمود: همه شما سرپرستید و مسئول و همه در سرنوشت جامعه شریک و بالاخره:

سوّمین: ضمانت اجرا حفظ و حرمت اجرای قانون الهی است که اساس قوانین اجتماعی جامعه مسلمین است و تا آنجا مقدّس است که از قدیمترین ایّام، مسلمین به قرآن سوگند می خورند و بعدها اروپائیان همین سوگند خوردن را هم از مسلمین گرفته اند چون در اسلام قرآن و سنّت پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله از وحی جدا نیست و احترامش بر عهده همه است و لذا پیروی از قانون را همانند سایر واجبات می دانند.

(1) راعنا- در اصل لغت یعنی ما را ملاحظه کن و صبر کن زیرا پیامبر همین که آیات را تلاوت می فرمود یهودیان این عبارت را که در عبرانی به معنی- سب و سخریه- است بکار می بردند و خداوند آنها را از گفتن آن نهی نمود که به جای آن- انظرنا- بگویند.

لذا فرمود: (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقُولُوا راعِنا وَ قُولُوا انْظُرْنا- 104/ بقره) چون واژه- راعنا- از کلمات متشابه و دارای ایهام و دو معنی مختلف بود مؤمنین آن را در معنی اصلی آن یعنی صبر کن تا بنویسیم، و حفظ کنیم بکار می بردند امّا مورد سوء استفاده دیگران قرار گرفت و لذا نهی شد.

ابن سیده می گوید: به نظر من در زبان یهود این واژه- راعنا- است که به همین صیغه است و معنی سست بودن و احمق را دارد.

ص: 85

(رعن) [رعن :

خدای تعالی گوید: (لا تَقُولُوا راعِنا- 104/ بقره) و (وَ راعِنا لَیًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ وَ طَعْناً فِی الدِّینِ- 46/ نساء).

سخنی بود که بطور نیشخند به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله می گفتند و قصدشان سست کردن و فریب بود که بطور ایهام می خواستند بگویند که ما می گوئیم ما را ملاحظه کن.

از واژه- رعن الرّجل یرعن رعنا- که اسمش- رعن و ارعن و امرأه رعناء است:

احمق و گول شد، یعنی مرد و زن احمقی هستند، علّت نامیدن به این صفت به خاطر کژی و انحراف از عقل است که تشبیهی به- رعن- یعنی ستیغ کوه است که غالبا متمایل و جلو آمده و غیر مستقیم است.

شاعر گوید:

لو لا ابن عتبه عمرو و الرّجاء له ما کانت البصره الرّعناء لی وطنا «1»

که وصف بصره با واژه- رعناء «2»- یا به نسبت معیشت و شادمانی در آنجا است و یا نسبت به قریه و روستا سنجیده شده و تشبیهی است از بصره به زن رعناء و یا به خاطر دگرگونی و تغییرات هوای آنجا.

__________________________________________________

(1) شعر از فرزدق است که در مآخذ دیگر چنین است:

لو لا ابو مالک المرجو نائله ما کانت البصره الرّعناء لی وطنا

یعنی: اگر امیدواری به بخشش ابو مالک یا ابن عتبه نبود این شهر بصره که هوایش و موقعیّتش متغیّر و غیر طبیعی است وطن من نمی بود.

(2) واژه- رعناء- در ادبیّات فارسی بیشتر با عبارات- رعنا قد- و یا- گل رعنا- در معانی زیبا و متکبّر و خرامان و چالاک و لطیف بکار رفته است و آوای حروف و ادای کلمه هم همین معانی را تداعی می کند ولی در زبان عرب این واژه با همزه آخر یعنی (رعناء) در معنی گول و سست و احمق و پیش آمده و عظیم و فربه و متمایل به سقوط بکار می رود که البتّه از یک جهت و از یک نظر معانی فارسی و عربی آن به هم نزدیک می نماید و آن هم بی اعتنائی در آن معانی است چه در زیبائی که در معرض تلف و تباهی است و چه در معنی قلّه کوه و عظیم و فربه که توهّم افتادن و تلف شدن در آن نیز وجود دارد. گویی که در هر دو معنی سکونت و آرامش متصوّر نیست بلکه انحراف متصوّر است.

ص: 86

(رغب) [رغب :

اصل رغبت فراخی و گنجایش در چیزی است.

رغب الشّی ء: آن چیز وسیع و گسترده شد.

حوض رغیب: آبگیر و حوض بزرگ.

فلان رغیب الجوف: او فراخ بطن است.

فرس رغیب العدو: اسبی که با گامهای فراخ و بلند می دود.

الرّغبه و الرّغب و الرّغبی: وسعت و توانایی در اراده و خواست.

خدای تعالی گوید: (وَ یَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً «1»- 90/ انبیاء).

زمانی که گفته شود- رغب فیه و رغب الیه: علاقه و تمایل شدید را در آن اقتضاء میکند.

خدای تعالی گوید: (إِنَّا إِلَی اللَّهِ راغِبُونَ- 95/ توبه).

ولی اگر گفته شود- رغب عنه- دوری و بی میلی نسبت به چیزی را می رساند، مثل آیه:

(وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّهِ إِبْراهِیمَ- 130/ بقره)

__________________________________________________

(1) قسمتی از آیه ای است در باره زکریّای پیامبر صلّی اللّه علیه و آله که می گوید (و زَکَرِیَّا إِذْ نادی رَبَّهُ رَبِّ لا تَذَرْنِی فَرْداً ... 89/ انبیاء) یعنی: زکریّا را یادآوری کن زمانی که پروردگار خویش را ندا کرد و گفت پروردگارم مرا بی فرزند و تنها مگذار که تو از همه بازماندگان بهتری اجابتش کردیم و یحیی را به او دادیم و همسرش را شایسته گردانیدیم زیرا زکریّا و همسرش (کانُوا یُسارِعُونَ فِی الْخَیْراتِ وَ یَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً وَ کانُوا لَنا خاشِعِینَ- 90/ انبیاء).

گویی که خداوند می خواهد انسانها را آگاهی دهد به اینکه علّت اجابت و خواست و آرزوی زکریّا و همسرش این بود که همواره به کارهای نیکو می شتافتند و در همان حال مغرور نبود و باز هم با شتاب در نیکی ها خدای را با بیم و امید می خواندند و از او با کمال خشوع و ادب و متانت تقاضا می نمودند تمام آیات و کلمات و سوره های قرآن این چنین درسی آموزنده و اجتماعی و تربیتی برای انسانهاست تا نپندارند که فرجام و پاداش و هدایت مبتنی بر زمینه های قبلی نیستند و یا اینکه در پیشگاه کردگار همچون جامعه پر تبعیض بشر رابطه جای ضابطه است بلکه بر عکس در پهنه گیتی و آفرینش الهی هر چیز با مقدّمه قبلی و با اختیار و گزینش و قدم نهادن، در نیکی هاست.

ص: 87

(و کسی که از کیش و شریعت ابراهیم رو گرداند کسی نیست مگر آنکه نفس خود به جهالت و نادانی متمایل کرده باشد).

و آیه (أَ راغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتِی- 46/ مریم) (آیا از- آلهه- و مورد پرستش من روی گردان هستی).

و- الرّغیبه: بخشش بسیار، نامیدن بخشش فراوان به- رغیبه یا از جهت پسندیدگی و تمایل و رغبتی است که در این واژه وجود دارد و در آن صورت از- رغبه- مشتق شده است و یا به خاطر فراوانی و فراخی آن بخشش است که از معنی اصل لغت یعنی وسعت مشتقّ شده است.

شاعر گوید: یعطی الرغائب من یشاء و یمنع (با فراوانی و فراخی به هر که می خواهد می بخشد و منع می کند).

(رغد) [رغد]:

«1» عیش رغد و رغید: زندگی پاکیزه و فراخ.

خدای تعالی گوید: (وَ کُلا مِنْها رَغَداً- 35/ بقره) و (یَأْتِیها رِزْقُها رَغَداً مِنْ کُلِّ مَکانٍ- 112/ نحل).

ارغد القوم: آن مردم به زندگی پر نعمت و وسیعی رسیدند.

ارغد ماشیته: ستورانش را رها کرد و به آسانی آنها را چرانید.

أرغد- دو وجه دارد: 1- از باب جدب و اجدب: خشکسالی شد (به صورت لازم) 2- از باب- دخل و ادخل- داخل کردن فراخی معیشت و فراوانی رزق در زندگی

__________________________________________________

(1) ابن فارس می نویسد: «الرّاء و الغین و الدّال» یعنی: رغد دو اصل است یکی به معنی زندگی پاکیزه و دیگری بر خلاف آن یعنی- مرغاد- که همان ضعف و سستی و ناتوانی جسمی است- و مرغاد کسی است که نظر و رأی درستی ندارد و نمی داند چه بگوید. (مقائیس اللّغه 2/ 417).

و نیز مرغاد- یعنی کسی که خشمگین شده و رنگش تغییر کرده و از شدّت خشم پاسخت نمی دهد و یا بیماری او را ناتوان ساخته و نیز- مرغاد- مرد برخاسته از خواب و کسل. (لس 3/ 181- تهذیب اللّغه 8/ 17).

ص: 88

دیگری (به صورت متعدّی) المرغاد من اللّبن: شیر آمیخته با آرد که دلالت بر کثرت و فراوانی و فراخی معیشت دارد.

(رغم) [رغم :

الرّغام: خاک نرم.

رغم انف فلان رغما: به خاک افتاد (یعنی بینی او به خاک مالیده شد).

ارغمه غیره: دیگری او را به خاک انداخت و از این معنی به خشم و سخط نیز تعبیر شده است.

شاعر گوید:

اذا رغمت تلک الأنوف لم ارضها و لم اطلب العتبی و لکن أزیدها

(معنی این بیت در ذیل واژه انف- قبلا آمده و در آنجا به جای- رغمت- غضبت- ذکر شده که هر دو به یک معنی است).

نقطه مقابل اسخاط و ارغام یعنی به خشم آوردن- ارضاء- یعنی خشنود کردن و بخشیدن چیزی است که دلالت بر ایجاد خشم داشته و لذا گفته می شود:

ارغم اللّه انفه و ارغمه: خدا او را به سخط آورد و بینیش را به خاک مالید.

راغمه: خشمگینش کرد و به خاکش مالید و در باره دو نفر، به این معنی است که هر یک بکوشد دیگری را بکوبد و به خاک بمالد و سپس از این معنی مصدر- مراغمه- در باره نزاع و کشمکش طرفین استعاره شده است.

خدای تعالی گوید: (یَجِدْ فِی الْأَرْضِ (مُراغَماً) کَثِیراً «1» 100/ نساء)

__________________________________________________

(1) آیات قبل از آن هم مربوط به هجرت است که زنان و مردان و کودکان مستضعف را از آن مستثنی می کند زیرا چاره ای دیگر از ماندن در مسکن خویش ندارند و راهی دیگر نیافته اند سپس آیه فوق است که می گوید کسی که در راه خدا هجرت کند ناگزیر در پهنه زمین از همان راه و روشهای ناروائی که باعث مهاجرتش شده بود در همه جا خواهد دید و خشمگین خواهد شد امّا فراخی زمین خدا و راه سلامت هم فراوان می بیند. پس در مقابل روشهای غیر دینی ذلّت بار که مردم را به خاک و خواری و مذلّت می کشاند و

ص: 89

یعنی: روشها و مذاهبی در زمین می یابید که مردمان آنها را دنبال می کنند و لذا هر گاه منکری و ناروائی ببینند از دیدن آن ناگزیر خشمگین می شوند چنانکه می گویی- رغمت الیه: بر او خشمگین شدم.

(رف) [رف :

رفیف الشّجر: گستردگی و پخش شدن شاخه های درخت.

رفّ الطّیر: پرنده ها بالهایشان را باز کردند. (طیر جمع طائر است و گاهی در معنی مفرد هم هست).

رفّ الطّائر یرفّ و رفّ فرخه یرفّه: در وقتی است که پرنده با مهربانی برای جوجه هایش بال می گسترد.

واژه- الرّف- برای هر سرپرستی و رئوفی استعاره شده است.

می گویند: ما لفلان حافّ و لا رافّ: چیزی که او را پیرایش کند یا آرایش دهد ندارد یعنی نه مال زایل شدنی دارد و نه چیزی که او را بسنده، و احاطه کند، گفته می شود:

من حفّنا او رفّنا فلیقتصد «1».

الرّفرف: برگهای گسترده و پراکنده، خدای تعالی گوید: (عَلی رَفْرَفٍ خُضْرٍ- 76/

__________________________________________________

همچنین در برابر دیدن مردمانی که یا ستمگرند و یا ستم پذیر راههای وسیع دیگری که او را به خدا متوجّه می کند و می رساند نیز می یابد.

یافتن چنین راههایی همان است که خود خواسته زیرا می گوید: (وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهاجِراً إِلَی اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَی اللَّهِ وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً- 100/ نساء) کسی که هجرتش صرفا به سوی خدا، و پیامبرش باشد و او را مرگ دریابد پاداش او با خداوند است او آمرزنده، و بخشایش گر است.

رغم انفی لامر اللّه: مطیع امر خدایم، خلیل بن احمد گوید: الرّغم کاری است که انسان با کراهت انجام می دهد.

علی رغمه: بر خلاف پسند او و بر خلاف میل مخالف او. در لغت نامه ها- مراغم- یعنی جای فراخ و پر اضطراب، راه و روش و گریزگاه- جای هجرت و سیر در زمین.

(1) حفّنا- از حفّ المراه است: آن زن موی صورتش را چید.

رفّنا- هم از- رف الغزال ثمر الاراک: آهو میوه درخت اراک را خورد گرفته شده.

معنی ضرب المثل فوق این است که می گوید: کسی که در باره ما مبالغه می کند یا ما را خوب جلوه می دهد بایستی میانه رو باشد.

ص: 90

الرّحمن) که نوعی از جامه سبز شبیه به باغ سبز است گفته اند- رفرف- گوشه ای از خیمه و چادر است که بدون میخ و طناب بر زمین قرار گرفته.

از- حسن- نقل شده است که گفته است- رفرف- همان بهشتی، و بالش است.

(رفت) [رفت :

رفت الشیی ء ارفته رفتا: خاک و خاشاکش کردم.

رفات و فتات: کاه ریزه های خرد شده و پراکنده شده و مانند آن. خدای تعالی گوید: (وَ قالُوا أَ إِذا کُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً- 49/ اسراء)- به طور استعاره- رفات- ریسمان پاره پاره شده است.

(رفث) [رفث :

الرّفث: سخنی است که ذکرش متضمّن آغاز- مغازله- در باره آمیزش و تمتّع از همسری است طوری که آشکارا و با صراحت گفتن آن زشت و شرم انگیز است و به طور کنایه در باره مزاوجت و همبستری با همسران بکار می رود، در آیه: (أُحِلَّ لَکُمْ لَیْلَهَ الصِّیامِ الرَّفَثُ إِلی نِسائِکُمْ- 187/ بقره)

__________________________________________________

ابو عبید می گوید: یعنی حقگو باشد و گفته اند- من حفّنا- یعنی کسی که با ما مهربانی و یاری می کند و- رفّنا- کسی که بر ما احاطه دارد و این اصطلاح از زنی است که قومی او رای دوست داشتند اتّفاقا روزی بر شتر مرغ بزرگی می گذرد که به صمغ غلیظ درختی چسبیده بود جامه اش رای بر سر او می اندازد و او رای به درخت می بندد سپس به سوی آن مردم می رود تا بیایند و شتر مرغ رای برایش بگیرند و به آنها می گوید:

من کان یحفنا او یرفنا فلیترک: کسی از آنها به کمکش نمی رود و همین که خود برمی گردد می بیند شتر مرغ با جامه گریخته.

این ضرب المثل رای برای کسی می زنند که مهربانی و کار آسان فریبش دهد و به نامطمئن اعتماد کند (مجمع الامثال 2/ 320- اساس البلاغه 171).

ازهری از قول ابو علی می نویسد: یحفنا و یرفنا- کسی که ما رای طواف می کند و تزیین می نماید (تهذیب 15/ 170) ابن درید می گوید: رفّ یعنی بوسید و در حدیثی از پیامبر آمده است که «انّی لارفها و انا صائم» یعنی در حال روزه زن رای نمی بوسم. الرّف- یعنی گله بزرگ شتر، رففت الرّجل- به او نیکی کردم و از امثال معروف- من حفنا اورفنا فلیتزل است و- رف- هم در اتاقها معروف است (جمهره اللّغه 1/ 85- 3/ 149).

ص: 91

جایز بودن آمیزش و تمتّع از همسران در شب های صیام، توجّه و هشداری است بر تمتّع خواستن از آنها و مکالمه و مغازله با ایشان در آن امر.

این واژه با حرف (الی) متعدّی شده است که دربرگیرنده و شامل همان معنی باشد یعنی (تمتّع) ولی در آیه: (فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ- 197/ بقره).

تمام آیه چنین است: (فَمَنْ فَرَضَ فِیهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِی الْحَجِّ- 197/ بقره).

یعنی: هر که در ماههای حجّ ملتزم آن شود آمیزش و تمتّع از زنان، و زشتکاری و مجادله و ستیز در حجّ نیست) نهی نمودن و امر به خودداری از- رفث- احتمال دارد که نهی از تمتّع و مقاربت با آنان باشد یا اینکه نهی از سخن گفتن و مغازله برای تمتّع آنان زیرا این امور هم به گونه ای سوق دهنده به آن عمل است ولی معنی اوّل یعنی نهی از تمتّع و آمیزش صحیح تر است برای اینکه از ابن عبّاس روایت شده است که در حال احرام و طواف شعر زیر را سروده است:

فهنّ یمشین بنا همیسا ان تصدق الطّیرننک لمیسا «1»

فعلش- رفث- ارفث- فرفث- یعنی انجام داد و عمل کرد.

__________________________________________________

(1) در اکثر تفاسیر و لغت نامه ها این روایت و شعر فوق از ابن عبّاس نقل شده که در حالت محرم بودن در باره زنان سخنانی که به هنگام آمیزش و نکاح از سر شوخی گفته می شود بیان کرده و می گفت آنها به آرامی بر ما می گذرند اگر آن کارها مهر و صداقشان باشد برخوردمان همان تمتّع است و ما از ملامست آنها بهره مند می شویم.

سپس باو می گویند آیا در حالت احرام از این قبیل سخنان می گوئی؟ پاسخ می دهد که- رفث- آمیزش و مخاطب ساختن در آن سخنان مستقیما با زبان است پس رفثی که خداوند نهی فرموده است نکاح و تمتّع از آنها است ولی اگر مغازله و سخنانی از آن قبیل گفته می شود که زنی نشنود در حکم آیه داخل نیست و شامل آن نمی شود (یعنی من پیش خود چنان می گفتم).

ازهری می نویسد: رفث یعنی آمیزش و تمتّع و اصلش سخن زشت و آشکار و صریح است.

زجاج می گوید: این واژه جامع تمام خواست های مرد از اهل و همسر خویش است و در باره آیه (فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ- 197/ بقره) می گوید همبستری و سخنانی که اسباب و مقدّمه آن عمل شود بایستی در حج [...]

ص: 92

ارفث: ازدواج کرد و تمتّع برگرفت که معانی هر دو فعل متلازم و در یکدیگر داخل شده و لذا هر یک به جای دیگری بکار می رود.

(رفد) [رفد]:

الرّفد: یاری کردن و بخشش نمودن، رفد- مصدر است و- مرفد چیزی است که طعام مهمانی در آن گذاشته می شود و لذا به- قدح- تفسیر رفدته: یاریش نمودم و طعامش دادم.

خدای تعالی گوید: (بِئْسَ الرِّفْدُ الْمَرْفُودُ- 99/ هود) (دوزخ بد جای ورود و پذیرائی است).

ارفدته: بخششی برایش قرار دادم که به تدریج دریافت کند.

__________________________________________________

نباشد (تهذیب- 15/ 77).

شیخ طریحی که با راغب رحمه اللّه هم نظر است می نویسد: و الا صح انّه الجماع: قبل از اسلام در شبهای صیام خوردن و نوشیندن و تمتّع از همسران تا خوابشان نمی برد یعنی قبل از خواب مباح بوده ولی هر گاه به خواب می رفتند بر آنان حرام می شد.

سپس آیه (فَالْآنَ بَاشِرُوهُنَّ- 187/ بقره) آن مشکل را برطرف نمود که پیش از سحر یا قبل از خواب و بعد از خواب آن شرط برداشته شد (مجمع البحرین- 2/ 255).

در معجم الفاظ نوشته شده: الرّفث در آیه یعنی الفحش فی القول (1/ 509).

زمخشری می نویسد: رفث فی کلامه: چیزی است که در باره امر نکاح است و بایستی به کنایه بیان شود و بر سه معنی است:

1- تمتّع 2- سخن گفتن با مغازله.

3- اشاره با چشم. (اساس البلاغه- 169) ابن منظور از قول ثعلب می گوید: در حجّ چیدن ناخن و ستردن مو زیر بغل و زهار که محلّ پلیدی است اگر انجام شود رفث نیست بلکه الرّفث: التّعرض بالنّکاح که کنایه از نکاح و تمتّع است.

دیگری گفته است- الرّفث- کلمه جامع و فراگیری است که همه خواست های مرد از همسر را در برمی گیرد (لس 2/ 152) الرّفث: النّکاح و در آیه: (أُحِلَّ لَکُمْ لَیْلَهَ الصِّیامِ الرَّفَثُ- 187/ بقره) مراد- تمتّع- است (مصباح 1/ 281).

الرّفث: سخنانی است که از اظهارش شرم کنند و آزرم نمایند و اصلش نکاح است و چیزی است که صراحتش نیکو نیست و شایسته است کنایه از قول و عمل باشد (مقائیس اللّغه/ ابن فارس 2/ 421).

ص: 93

پس- رفده- و ارفده- مثل- سقاه و اسقاه- است (یعنی آب دادن و آب خوراندن).

رفد فلان فهو مرفد: به طور استعاره در باره کسی که مقامی، و ریاستی به او داده شده بکار می رود.

رفود: شتری که از زیادی شیرش قدح را پر می کند- رفود- در معنی فاعل است و مرافید: شتران و گوسفندانی که پیوسته در تابستان و زمستان شیر می دهند.

شاعر گوید:

فاطعمت العراق و رافدیه فزاریّا احد ید القمیص «1»

ترافدوا: یکدیگر را یاری کردند.

رفاده: یاری نمودن حجّاج بیت اللّه است که قبیله قریش قبل از اسلام هر کدام سهمی به صورت تعاون می دادند و آن را به افرادی که نیازمند بودند اختصاص داده و آنها را پذیرائی می کردند.

(رفع) [رفع :

(1) شعر از فرزدق است که در مآخذ دیگر مختلف ذکر شده در- لسان العرب: بعثت الی العراق- و در مقائیس اللّغه و الکامل مبرّد ص 479- بعثت علی العراق- در حیوان جاحظ 5/ 197 و 6/ 51- و معارف ابن قتیبه ص 979- و الشّعر و الشّعراء- هم آمده است.

یعنی: به عراق و دو رودخانه دجله و فراتش که میزبان واردین هستند و همه را اطعام می کنند فزاری را فرستاده ای که قطع کننده دست سپید و بی گناه است و تبهکاری خیانت پیشه است.

در حدیثی از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در باره آغاز و آستانه قیامت آمده است که «من اقتراب السّاعه ان یکون الفی ء رفدا» یعنی در آستانه فیامه «فی ء» و خراج که متعلّق به عموم مسلمین است در مورد خودش به کار نمی رود، بلکه به صورت عطاء و بخشش در می آید، و با استحقاق تقسیم نمی شود و به گروه خاصّ تعلّق می گیرد.

رافد- جانشین زمامدار که در غیابش انجام وظیفه می کند.

ابو زید انصاری می گوید: رفدت علی البعیر: وسایل مهمانی را بر شتر نهادم. جوهری می گوید: مرفد- قدح بزرگی است که با محتوایش- مهمانی می کنند. کسانی هم- رفد و مرفد- را همان قدح شیر می داند.

زجاج می گوید: رفدته چیزی است که کمک چیز دیگر قرار دهی و از آن یاری جویی- رفد- هم گروهی از مردم است. (صح- لس مقائیس- النّوادر فی اللّغه).

ص: 94

الرّفع: برداشتن، و گاهی در باره احساس است که آنها را از جایشان برمی داری در آیات: (وَ رَفَعْنا فَوْقَکُمُ الطُّورَ- 63/ بقره) و (اللَّهُ الَّذِی رَفَعَ السَّماواتِ بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها «1»-

__________________________________________________

(1) از آیه فوق و عبارت (بغیر عمد ترونها) دانسته می شود، که نیرویی غیر محسوس در برپا داشتن و جریان آسمانها و کرات مؤثّر است که از نوع نیروهای مادّی و محسوس نیست زیرا نفی عامل محسوس، اثبات عامل دیگری است که غیر محسوس است.

در آیه هم می گوید: اللّه کسی است که آسمانها را بغیر از ستونهای بسیار زیادی که شما ببینید و محسوس نیستند بر پا داشته است هر چند که شما در نیابید- ترونها صفت عمد است پس- بغیر عمد مرنیه- یعنی برای آسمانها ستونهایی هست که بدون ستونهای دیدنی است یعنی آسمانها عواملی غیر محسوس و نگهدارنده دارند که کارگزاران آفرینشند.

فخر رازی پس از بحث مفصّلی می گوید: نظری که از همه نیکوتر است، اینکه آسمانها به قدرت خدای تعالی برقرارند و- عمدها هو قدره اللّه تعالی فنتج ان یقال انّه رفع السّماء بغیر عمد ترونهای ای لها عمد فی الحقیقه الا ان تلک العمد هی قدره اللّه تعالی و حفظه و تدبیره و ابقائه ایّاها فی الجوّ العالی و انّهم لا یرون ذلک التّدبیر و لا یعرفون کیفیّه ذلک الامساک.

یعنی: نتیجه اینکه گفته شود آسمانها را در حقیقت با ستونهائی برافراشته هر چند که شما آنها را نبینی و آن قدرت خداوندیست و حفظ و تدبیر او که آنها را در جو با عظمت جهان باقی و بر پا داشته و ایشان، آن تدبیر را نمی بینند و کیفیّت نگهداشتن آن را هم نمی شناسند (تفسیر کبیر- 18/ 222) چهار صد سال قبل از نیوتن.

ابو عبد اللّه یاقوت حموی می نویسد: انّ الارض مدوّره کتدویر الکره موضوعه فی جوف الفلک: زمین همچون گویی می چرخد و در وسط فلک قرار گرفته است.

و سپس در باره نیروی نگهدارنده زمین در فضا و اجسام بر روی آن می نویسد: لأنّ الارض بمنزله حجر المغناطیس الّذی یجتذب الحدید و ما فیها الحیوان و غیره بمنزله الحدید.

زمین مثل آهن ربا که آهن را جذب می کند زمین هم نیروی جاذبه دارد و جانداران را همچون آهن به خود جذب می کند.

ابن برده دانشمند گرانقدر مسلمان سیاه پوست در قرن هفتم هجری یعنی 700 سال قبل و 400 سال قبل از گالیله- کپرنیک- نیوتن، عامل نگهدارنده زمین و کرات را در میان فضا نیروی غیر محسوس و نامرئی که خداوند در طبیعتشان نهاده می داند.

و بعد می گوید: و اجزاء الفلک تجذبها من کلّ وجه فلذلک لا تمیل الی ناحیه من الفلک دون ناحیه لان قوّه الاجزاء متکافئه: همه اجزاء فلک یعنی آسمانها، زمین را از همه طرف جذب می کنند و لذا می بینیم که تمایل به یک سوی ندارد زیرا نیروی جاذبه جهان و آسمانها از همه سوی به طور مساوی بر زمین وارد می شود.

سپس می گوید: لأنّ فی طبع الفلک ان تجتذب الارض- زیرا در سرشت و خلقت آسمان نیروی جذب کننده نهاده شده که زمین را جذب می کند و می گرداند.

نتیجه اینکه آیه می فرماید: اللّه کسی است که آسمانها را با عواملی به غیر از ستونهایی که شما آنها را نمی بینید بر پا داشته است و اگر آن عوامل کارگزار آفرینش در کار نبود می گفت: هو الّذی رفع السّموات و

ص: 95

2/ رعد).

و گاهی واژه- رفع- در ساختن و بنا کردن در وقتی که آن را برپا می داری و می سازی، بکار می رود مثل آیه: (وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْراهِیمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَیْتِ- 127/ بقره).

و گاهی در یادآوری و ذکر زمانی است که آن را فراگیر و جاری می سازی مثل آیه: (وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ- 4/ انشراح).

و زمانی- رفع- در جاه و منزلت است وقتی که ارزشمند، و شرافتمندش می کنی مثل آیات زیر:

(وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ- 32/ زخرف) و (نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ- 83/ انعام) و (رَفِیعُ الدَّرَجاتِ ذُو الْعَرْشِ).

خدای تعالی می گوید: (بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَیْهِ- 158/ نساء) (در باره حضرت عیسی است که می پنداشتند کشته شده) که احتمال برداشتن او به آسمان و یا رفعت دادن از نظر شرافت و بزرگی مقام می باشد.

و آیات: (خافِضَهٌ رافِعَهٌ- 3/ واقعه) و (وَ إِلَی السَّماءِ کَیْفَ رُفِعَتْ- 18/ غاشیه) که رفعت و بر پا داشتن آسمان، اشاره به دو معنی است:

1- از جهت بلندی مکان و موقعیّت مادّی.

2- از جهت ویژگی فضیلت و شرف و مقام آسمان.

و در آیه: (وَ فُرُشٍ مَرْفُوعَهٍ- 34/ واقعه) یعنی شریف و با ارزش. و همچنین آیات: (فِی صُحُفٍ مُکَرَّمَهٍ مَرْفُوعَهٍ مُطَهَّرَهٍ- 14/ عبس) و (فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ- 36/ نور).

یعنی: خانه هائی که شریف و متعالی اند، مثل آیه: (إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ- 33/ احزاب) است، گفته می شود:

__________________________________________________

الارض، و دیگر نامی از بغیر عمد ترونها- برده نمی شد. نتیجه علمی دوّم که از آیه فهمیده می شود مسطّح نبودن کرات و آسمانها است، زیرا هر ستونی برای نگهداشتن چیزی بایستی بجایی تکیه داشته باشد تا سطحی و جسمی را از سقوط حفظ کند، آسمانها که فاقد ستون محسوسند بناچار معلّقند و غیر مسطّح چنانکه می بینیم که سقوط نمی کنند. (معجم البلدان ج 1/ 16 یاقوت حموی).

ص: 96

رفع البعیر فی سیره: آن شتر به سختی و سرعت دوید.

رفعته انا: او را بلند کردم و راندم.

مرفوع السّیر: تیزتک و سخت رو. (مرفوع در باره ستوران، نوعی دویدن سریع است که دستها را با سختی بلند می کنند و می دوند- (مصباح و مقائیس).

رفع فلان علی فلان کذا: چیزی که پوشیده بود پخش و پراکنده کرد.

الرّفاعه: چیزی که زنان بر پشت می بندند و بر آمده می شود.

(رق) [رق :

الرّقّه مثل الدّقه:- است ولی- دقّه- در وقتی گفته می شود که مراعات همه جوانب کار بشود و- رقّه- به اعتبار عمق و ژرفی آن است پس وقتی واژه- رقّه- در باره جسمی بکار رود، نقطه مقابلش صفاقه: سختی و زمختی است مثل:

ثوب رقیق و ثوب صفیق: جامه نرم و جامه خشن.

و هر گاه- رقیق- در باره جان و نفس باشد نقطه مقابلش جفوه و قسوه است یعنی سخت دل، چنانکه می گویند:

فلان رقیق القلب: یعنی او نرمدل است و عکسش- قاسی القلب- است.

الرّقّ- چیزی است مثل کاغذ که بر آن می نویسند، خدای تعالی گوید: (فِی رَقٍّ مَنْشُورٍ- 3/ طور).

و نیز- رقّ- یعنی لاک پشت نر و باخه.

و الرّقّ: برده داشتن و رقیق: برده و بنده، که جمع آن ارقّاء- است.

استرقّ فلان فلانا: او را برده و بنده کرد.

رقراق: رقیق بودن نوشیدنی و شربت.

رقراقه: زلال و کمرنگ.

الرّقّه: زمینی که اطرافش را آب فرا گرفته و به علّت رطوبتش نرم است.

أعن صبوح ترقّق «1»؟: یعنی آیا از نوشیدنی چاشت و صبحانه به نرمی سخن

__________________________________________________

(1) این ضرب المثل به صورت- عن صبوح ترقق- در مآخذ دیگر ذکر شده فقط زمخشری و راغب رحمه

ص: 97

می گویی؟.

(رقب) [رقب :

الرّقبه: اسم عضو معروف بدن (گردن) سپس به تمام تن تعبیر شده است و در عُرِف سخن آن را برای بردگان بکار برده اند چنانکه از واژه های رأس و ظهر (سر و پشت) هم به مرکوب- تعبیر کرده اند و می گویند:

فلان یربط کذا راسا و کذا ظهرا «1» (او آن تعداد- رأس و ظهر (ستوران را) نگه می دارد و در جایگاهشان می بندد کنایه از اغنام و حلال گوشتها و مرکبهای سواری است).

خدای تعالی گوید: (وَ مَنْ قَتَلَ مُؤْمِناً خَطَأً فَتَحْرِیرُ رَقَبَهٍ مُؤْمِنَهٍ- 96/ نساء) و (وَ فِی الرِّقابِ «2»- 177/ بقره).

__________________________________________________

اللّه به صورت جمله پرسشی که صحیح آن است ذکر کرده اند. اصلش این است که مردی به نام- جابان- شبانگاه قومی می شود و او را کاملا از غذا و نوشیدنی اشباع می کند پس از نوشیدن، به نرمی می گوید اگر چاشت هم همین گونه سیرم کنید چگونه مسافرتم را ادامه دهم، میزبان به او می گوید: حالا که شب است با این نرمی از صبح سخن می گوئی کنایه از اینکه تو دلت می خواهد صبح هم بهتر از این پذیرائی شوی ولی به روی خودت نمی آوری و نیّتت را به صورت سؤال آن هم با نرمی بیان می کنی زیرا همیشه- الکنایه ابلغ من التّصریح- (مجمع الامثال 2/ 21- اساس البلاغه 173- لس 10/ 125).

این ضرب المثل در باره کسی بکار می رود که دلش چیزی را می خواهد و با زبان چیز دیگر می گوید.

(1) در زبان فارسی همچنین تعبیراتی هست مثلا برای شتر- نفر و برای گوسفند و گاو- رأس- بکار می برند- صد نفر شتر- هزار رأس گاو و گوسفند و برای نسل انسانها واژه پشت مثل- چهار پشت- ده پشت، هزار پشت آدم، از واژه گردن هم عبارات گردن ها را به اطاعت آورد، و گردنکشان نظم یعنی شعرای نامدار، گرد نفر از یعنی مغرور و متکبّر.

سعدی می گوید: تواضع ز گردانفرازان نکوست.

(2) دو فرمان مهمّی است که از سوی اللّه برای آزادی بردگان و راه به سوی آزادیشان صادر شده است یکی آیه 177/ بقره است.

دیگری آیه 60/ توبه است که با شکوهترین مواد جهان شمول قانون اساسی اسلام است، آنهم در دنیائی که پس از بیست قرن تمدّن، و تکامل ابزار تولید هنوز در جهان غرب یا به اصطلاح متمدّن گردن انسانها و

ص: 98

یعنی بنده ای که می خواهد بهای خود را بپردازد تا آزاد شود اینان از کسانی

__________________________________________________

اندیشه شان در زیر بار بردگی و اسارت شهوات و هوسهای برتری جویی و قدرت طلبی کاپیتالیزم و سرمایه داری از یک طرف و از سوی دیگر اندیشه ها و گردنهای فکری میلیونها انسان که سلب تفکّر آزاد و یک بعدی و محدود نمودن مستضعفان جهان، که فریادشان آوای هابیلیان و بردگان شکنجه قرون را در زیر ضربات تازیانه بازگو می کنند در جهانی که هنوز انسانهای سیاه و سپید را به جان هم می اندازند و جدا از هم می دانند، ثروتهای سرشار کشورشان را در قارّه های آفریقا و آسیا غارت می کنند می بینیم که از تبعیض نژادی حمایت می شود و در راه مکتب ها و آرمانهای برتری جویانه به نام امپریالیزم و نازیزم و صهیونیزم و سوسیالیزم و ...

میلیاردها انسان قربانی می شوند و آن اصول غیر انسانی را با قدرت و شدّت تبلیغ و تقویت می کنند یعنی همان مکتب هائی که محتوایش انسانها را سرمست غرور برتری جویی و بی اعتقادی به هستی بخش جهان و آینده انسان می نماید و حیوانی زیستی، با تمام تبلیغاتش ارائه می شود در میان این غوغا و هرج و مرج و جنایتها تنها اسلام و آئین رهائی بخش اوست، که چهارده قرن است بانگ برمی دارد و یکی از مصارف و پرداخت مالیات اسلامی را برای آزاد کردن برده ها و گردن ها از یوغ ستم استعمار برقرار می سازد اینک ترجمه آیات فوق:

آیه 177/ بقره: نیکی آن نیست که صورتهای خود را به سوی مشرق و مغرب کنید بلکه نکوکاران آن کسی است که به خدا و روز جزا- فرشتگان- کتابهای آسمانی- و پیامبران ایمان دارد و از دست رنج خویش که آن را دوست دارد به خویشان- یتیمان- تنگدستان- در راه مانده ها- خواهندگان نیازمند و در راه آزادگی بردگان بدهند، و نماز کنند و زکات دهند و به پیمان خویش وفا دارند و در سختی و بیماری و میدان جنگ پایداران، آری همین کسانند که راستگویان و پرهیزکارانند.

آیه 60/ توبه: زکات (مالیات اسلامی) فقط از آن:

1- تنگدستان 2- مسکینان 3- کسانی که در کار اجرای زکاتند.

4- کسانی که کافرند ولی توجّه و تمایل آنها به جهاد و اسلام در برنامه حکومت اسلامی است.

5- یا کسانی از مسلمین که در عقیده ضعیفند و بایستی مؤمنشان کرد.

6- و بالاخره آزادی بردگان.

7- و کسانی که قدرت پرداخت قرض خود ندارند.

8- و مصرف در راه خدا.

9- کمک به درماندگان از دیار خویش، اینها واجباتی از سوی فرمان الهی است و او علیم و حکیم است.

حکم صرف هزینه زکات در راه آزادی بردگان را همه رساله ها نوشته اند ولی حکم قاطع امام خمینی در تحریر الوسیله که شامل مطلق بردگان پیمانی و اجباری می شود چنین است: که در ذیل قسمت پنجم تفسیر (فی الرّقاب) می نویسند: بل مطلق عتق العبد سواء وجد مستحقّ للزّکاه ام لا فهذا الصّنف عام المطلق عتق رقبه: آزادی بردگان به طور مطلق در باره همه بردگان است که عمومیّت دارد و به مطلق آزادی آنها تعلّق می گیرد، در بردگان پیمانی ناتوانی هم شرط آنهاست.

ص: 99

هستند که بایستی مقداری از زکات در راه آزادیشان صرف و هزینه شود.

رقبته: به گردنش زدم.

رقبته: حفظش کردم.

(رقیب:) نگهبان، و این معنی یا به خاطر مراعات کردن و حفظ نمودن شخص مورد نگهداری است و یا به خاطر این است که- رقیب- برای مراقبت گردن می کشد و سرش را بالا نگه می دارد.

خدای تعالی گوید: (وَ ارْتَقِبُوا إِنِّی مَعَکُمْ رَقِیبٌ- 93/ هود).

(سخن حضرت شعیب به قوم نافرمان خویش است که به آنها می گوید از سرنوشت قوم عاد و ثمود و هود عبرت گیرید آنها باز لجاجت می کنند، سپس شعیب می گوید: بنابراین منتظر عذاب و فرجام کارتان باشید من هم با شما منتظر می مانم).

در آیات: (إِلَّا لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ- 18/ ق) و (لا یَرْقُبُونَ فِی مُؤْمِنٍ إِلًّا وَ لا ذِمَّهً- 10/ توبه) (در باره مؤمنین پیمان خویش رعایت نمی کنند) مرقب: پاسگاه و مکان مرتفعی که نگهبان بر آن اشراف دارد، و همچنین- امین و مسئول کسانی که با قرعه و شرط تیراندازی می کنند و سرپرست کسانی که با تیراندازی شرطی قمار می بازند و می خورند و می نوشند و نیز رقیب- سومین تیری است که پرتاب می کنند.

(ترقّب:) با احتیاط نگهبانی و دور اندیشی کرد مثل آیه: (فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یَتَرَقَّبُ- 21/ قصص).

رقوب: زنی که به خاطر داشتن فرزندان زیاد منتظر مردن نوزادان خویش است و نیز- شتری که به انتظار سیراب شدن شتر دیگر می ایستد تا نوبتش برسد.

__________________________________________________

فخر رازی می نویسد: در چهار گروه فوق حرف (ل) هست مثل للفقراء و للمساکین- ولی در قسمت پنجم (و فی الرّقاب) آمده یعنی سهمشان در راه آزادی آنها صرف شود نه اینکه به خودشان داده شود بلکه در راه آزادی بردگان جهان شناخته و ناشناخته بایستی هزینه شود. فیوضع نصیبهم فی تخلیص رقبتهم عن الرّق (تفسیر کبیر- 16/ 112).

ص: 100

ارقبت فلانا هذه الدّار: این است که خانه ای به کسی ببخشی که تا پایان عمرش و مرگش از آن خانه استفاده کند گویی که آن خانه مرگش را انتظار می کشد و این چنین بخشش را- رقبی و عمری- گویند.

(رقد) [رقد]:

الرّقاد: خواب اندک و خوش، می گویند: رقد رقودا- که اسم فاعلش- راقد- و جمعش- رقود است.

خدای تعالی گوید: (وَ هُمْ رُقُودٌ- 18/ کهف) (مربوط به خواب اصحاب کهف است که می گوید: تحسبهم ایقاظا و هم رقود.

یعنی آنچنان بودند که بیدارشان می پنداشتی و حال آنکه خفتگان بودند.

و به این خاطر با واژه- رقود- توصیفشان کرده است که از زیادی و طول خوابشان به حالت مرگ به نظر می آمدند زیرا در باره آنها اعتقاد داشتند که مرده اند و این چنین خوابی، با مرگ کمی فاصله دارد.

و آیه: (یا وَیْلَنا مَنْ بَعَثَنا مِنْ مَرْقَدِنا- 52/ یس) (ای وای چه کسانی از خوابگاهمان ما را برانگیخت).

ارقد الظّلیم: شتر مرغ به سرعت برخاست گویی که خواب را از خودش رانده است.

(رقم) [رقم :

الرّقم: خط پر رنگ، و نیز گفته اند: الرّقم: نقطه گذاری کتاب و نوشته.

خدای تعالی گوید: (کِتابٌ مَرْقُومٌ- 9/ مطفّفین) بر دو وجهی است که در بالا گفته شد.

فلان یرقم فی الماء: (او بر آب رقم می زند و می نویسد) این مثل در باره کسی گفته می شود که در کارها مهارت و استادی دارد و حاذق است.

ص: 101

و در باره اصحاب الرّقیم «1»- دو نظر هست:

1- نام مکانی است.

2- منسوب به سنگی است که نامشان بر آن حک شده است.

رقمتا الحمار: اثر و نشانه ای که بر دستان الاغ و اسب داغ می کردند و می نهادند.

ارض مرقومه: زمینی که مثل خطوط کتاب به ردیف سبزی دارد. (سبزیکاری خطی و کَردی).

الرّقمیّات: تیرهایی که منسوب به قسمتی از شهر مدینه منوّره است. (و در آن بخش از شهر مدینه آن تیرها را می ساختند).

(رقی) [رقی :

رقیت فی الدّرج و السّلم: از پلّه ها و نردبان بالا رفتم.

ارتقیت: نیز در همان معنی است که ذکر شد.

خدای تعالی گوید: (فَلْیَرْتَقُوا فِی الْأَسْبابِ- 10/ ص) (با سبب ها و وسایلی بالا روید).

ارق علی ضلعک: هر چقدر می توانی و نیرو داری بالا برو.

رقیت من الرقیه: از سحر و افسون دور شدم (رقیه- کنایه از افسون کردن است فعلش- رقی، یرقی، رقیا- اسمش- رقیّا و اسم مرّه اش- رقیه- جمعش- رقی- است ولی- رقی یرقی رقیّا و ارتقاء و ارقاء و ترقی- یعنی صعود و بالا رفتن).

کیف رقیک و رقیتک- اولی مصدر است و دوّمی اسم است. (افسون و صعودت

__________________________________________________

(1) یاقوت می گوید: از طرف شام محلّی است به نام- رقیم که بعضی پنداشته اند اصحاب کهف در آنجا بوده اند ولی صحیح نیست، در کشورهای روم بودند.

فرّاء می گوید: آیه (أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً- 9/ کهف) لوح سربی بوده که نام انساب و اسماء و دینشان را بر آن نوشته بودند و نیز گفته شده: رقیم- اسم قریه ای است که در آنجا ساکن بودند و اسم کوهی است که غار اصحاب کهف است عکرمه از ابن عبّاس نقل کرده است که گفته: ما ادری ما الرّقیم، اکتاب ام بنیان یعنی ندانستم که رقیم نوشته ای و لوحی بوده یا ستون و بنیانی.

ص: 102

چگونه است؟).

خدای تعالی گوید: (لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِیِّکَ- 93/ اسراء) (در باره معراج یا اسراء پیامبر صلّی اللّه علیه و آله است که مخالفین آن می گویند باور نداریم تا اینکه از آنجا کتابی برای ما بیاوری که آن را بخوانیم).

و آیه: (وَ قِیلَ مَنْ (راقٍ)

- 27/ قیامه) چه کسی پناهش می دهد و با افسون نجاتش می دهد که تنبیهی است بر اینکه کسی او را حمایت نخواهد کرد و این معنی اشاره ای است که شاعر گفته است:

و اذا المنیّه انشبت اظفارها الفیت کلّ تمیمه لا تنفع «1»

(زمانی که مرگ چنگال خود را به انسان فرو می برد آنگاه در می یابی که دعاء چشم زخم به او سودی نمی دهد).

ابن عبّاس می گوید: معنای آیه: (وَ قِیلَ مَنْ راقٍ

- 27/ قیامه) یعنی چه کسانی روح ترا می گیرند آیا فرشتگان رحمتند یا فرشتگان عذاب؟

(التّرقوه): استخوان چنبره گردن که جلوی گلو و بالای سینه است و جائی که نفس در آن بالا می آید (به خاطر نرمی و خمیدگیش) (کَلَّا إِذا بَلَغَتِ التَّراقِیَ- 26/ قیامه).

__________________________________________________

(1) این تشبیهات زیبا در قصیده عینیّه معروف ابو ذؤیب هذلی است.

تمیمه: یعنی مهره ها و دعایی که به گردن و بازوی نوزادان زیبا می بندند که به پندار خود از زهر چشم دیگران مصون بماند مطلع قصیده چنین است:

امن المنون و ریبها تتوجّع و الدهر لیس بمتعب من یجزع!؟

آیا از مرگ و روزگار ناله سر می دهی ولی دهر روزگار دلش نرم نیست و کسی را که زاری می کند خشنود نمی سازد.

ابو ذؤیب هفت پسر داشت که از بیماری طاعون در مصر می میرند و طفل کوچکی برایش می ماند که مرتّبا با مادرش گریه می کردند و این قصیده پند آموز را خطاب به آنها سروده می گوید:

فالعین بعدهم کان حداقها کحلت بشوک فهی عور تدمع

و لقد اری انّ البکاء سفاهه و لسوف یولع بالبکاء من یفجع

گوی که حدقه چشم را با خار بیابان سرمه کشیده اند که از شدّت سوزش درد مرتّب اشک می ریزد. به راستی که من گریه را سفاهت و نادانی می دانم ولی به زودی کسی که مصیبت زده شود به گریه حریص خواهد شد.

ص: 103

(رکب) [رکب :

الرّکوب: در اصل یعنی سوار شدن انسان بر پشت حیوان که در سوار شدن بر کشتی هم بکار می رود.

(و در عرف امروز سوار شدن در ماشین و فضا پیما همین واژه است و- رکاب:

مسافرین).

راکب: در عرف سخن ویژه کسی است که بر بارگی و پشت ستور می نشیند جمع آن- رکب، رکبان و رکوب- است.

خدای تعالی گوید: (وَ الْخَیْلَ وَ الْبِغالَ وَ الْحَمِیرَ لِتَرْکَبُوها وَ زِینَهً- 8/ نحل) و (فَإِذا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ- 65/ عنکبوت) و آیه: (الرَّکْبُ أَسْفَلَ مِنْکُمْ- 42/ انفال) (و سواران کاروان دور از شما بودند) و (فَرِجالًا أَوْ رُکْباناً «1»- 239/ بقره).

ارکب المهر: هنگام سواری اسب جوان نزدیک شد. (وقت سواریش رسید).

مرکبّ: مخصوص کسی است که اسب دیگری را سوار می شود و نیز کسی که در سواری ناتوان است و خوب سواری نمی داند.

(متراکب:) رویهم سوار شده و انباشته شده.

خدای تعالی گوید: (فَأَخْرَجْنا مِنْهُ خَضِراً نُخْرِجُ مِنْهُ حَبًّا مُتَراکِباً- 99/ انعام) (قسمتی از آیه 99/ انعام است و اشاره به یکی از پدیده های حیاتبخش اللّه است که می فرماید:

اوست که از آسمانها باران فرو ریزاند و در اثر ریزش باران همه روئیدنی ها را از زمین

__________________________________________________

(1) یعنی پیادگان یا سواران، قسمتی از آیه ای است که مربوط به اقامه نمازها و محافظت بر ادای آنهاست به خصوص نماز ظهر که می فرماید: (حافِظُوا عَلَی الصَّلَواتِ وَ الصَّلاهِ الْوُسْطی ...).

همه نمازها و نماز میانه روز را مواظبت کنید و بر ادای آنها اهتمام بورزید، برای خدا مطیعانه قیام کنید و بر پا خیزید.

هر گاه در ادای نماز به صورت معمول بیم داشتید و در سفر بودید در حالی که حرکت می کنید و پیاده و سواره هستید نماز خوف یعنی در حال حرکت بخوانید و چون ایمن شدید خدای را یاد کنید و نماز از همانطور که یادتان داده است و نمی دانستید به جای آرید.

ص: 104

خارج می کنیم، از جمله خوشه گندم است که دانه هایش به طور منظّم بر روی هم قرار دارد).

رکبه: زانو.

رکبته: به زانویش زدم مثل- فادته و راسته و همچنین رکبته یعنی با زانویم به او زدم مثل یدیته و عنته یعنی با دستم و چشمم.

رکب- به طور کنایه به جای مطیّه و قعیده- بکار می رود یعنی نشیمنگاه یا بُنِ رانِ مرد و زن که بر پشت مرکب قرار می گیرد.

(رکد) [رکد]:

رکد الماء و الرّیح: آب باران و باد ساکن و آرام شد و همینطور در باره کشتی.

خدای تعالی گوید: (وَ مِنْ آیاتِهِ الْجَوارِ فِی الْبَحْرِ کَالْأَعْلامِ- 32/ شوری) و (إِنْ یَشَأْ یُسْکِنِ الرِّیحَ فَیَظْلَلْنَ رَواکِدَ عَلی ظَهْرِهِ «1»- 33/ شوری).

جفنه رکود: کاسه و قدح پر.

(رکز) [رکز]:

الرّکز: بانگ و صدای آرام.

خدای تعالی گوید: (هَلْ تُحِسُّ مِنْهُمْ مِنْ أَحَدٍ أَوْ تَسْمَعُ لَهُمْ رِکْزاً- 98/ مریم).

یعنی: (آیا وجود کسی از ایشان را حس می کنی یا صدای آرامی از ایشان

__________________________________________________

(1) قبل از آن می گوید (و ما اصابکم من مصیبه فبما کسبت ایدیکم ...) هر مصیبتی و عقوبتی که به شما رسید نتیجه کارهائی است که خود کرده اید و دستهاتان انجام داده است (یَد در قرآن به معنی قدرت و نیروی کار انسانی است) و بسیاری را خداوند می بخشد شما در هر کجای زمین باشید آن نیستید که بتوانید از او پیشی گیرید و غیر از اللّه یاری و فریاد رسی برایتان نیست یکی از آیات خداوند همین کشتی هائی است که چون کوهها بر آب روانند و اگر بخواهد آنها را ساکن گرداند و در آنها بای شکیبایان نشانه هائی است از نیروی لا یزال الهی. [...]

ص: 105

می شنوی؟).

رکزت کذا: به آرامی دفنش کردم.

رکاز: دفینه و مال پنهان شده که یا کسی آن را در خاک نهاده مثل گنج و یا مانند معادن در اثر آفرینش و خلقت الهی در خاک قرار گرفته که هر دو قسمت مشمول دفینه و گنجینه اند و حدیث پیامبر صلّی اللّه علیه و آله که فرموده است:

«و فی الرّکاز الخمس» که به هر دو گنج تفسیر شده است.

رکز رمحه: نیزه اش را در زمین فرو برد و بر آن تکیه داد.

مرکز الجند: پادگان سربازان و جائی که نیزه هایشان (سلاحها) را در آنجا نگاه می دارند (انبار مهمّات و اسلحه خانه).

(رکس) [رکس :

الرّکس: وارونه شدن هر چیز به طوری که سر به جای پا و پا به جای سر قرار گیرد یا برگشتن اوّل چیزی به آخرش، می گویند- ارکسته فرکس: نگونسازش کردم و چنان شد.

ارتکس فی امره: بهمان کارش بازگشت.

خدای تعالی گوید: (وَ اللَّهُ أَرْکَسَهُمْ بِما کَسَبُوا- 88/ نساء)- یعنی آنها را به کفرشان بازگرداند.

(رکض) [رکض :

الرّکض: دواندن و لگد زدن و پای جنبانیدن، وقتی این فعل از سوار باشد او دواننده مرکوب است.

مثل- رکضت الفرس: اسب را دواندم.

و هر گاه فعل- رکض- به پیاده نسبت داده شود قدم زدن و پای گذاردن بر زمین است.

ص: 106

مثل آیات: (ارْکُضْ بِرِجْلِکَ- 42/ ص) و (لا تَرْکُضُوا وَ ارْجِعُوا إِلی ما أُتْرِفْتُمْ فِیهِ- 13/ انبیاء) که نهی از فرار کردن است (اشاره به موقعی است که عذاب می رسد و عیاشان و تفریح پرستان از ترس می گریزند فرمان می رسد مگر یزید به همان لذّتها و عیّاشی های خانه هاتان برگردید بسا که سراغتان را می گیرند.

(رکع) [رکع :

الرّکوع: خم شدن، که گاهی در شکل خم شدن مخصوص و رکوع در نمازها همانطور که هست اطلاق می شود.

و گاهی- رکوع- در تواضع و فروتنی بکار می رود یا تواضع در عبادت و یا در غیر آن، مثل آیات:

(یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ارْکَعُوا وَ اسْجُدُوا- 77/ حجّ) و (وَ ارْکَعُوا مَعَ الرَّاکِعِینَ- 43/ بقره) (وَ الْعاکِفِینَ وَ الرُّکَّعِ السُّجُودِ- 125/ بقره) و (الرَّاکِعُونَ السَّاجِدُونَ- 112/ توبه).

شاعر گوید:

أخبّر اخبار القرون الّتی مضت ادبّ کانّی کلّما قمت راکع «1»

(رکم) [رکم :

سحاب مرکوم: ابرهای متراکم و انبوه.

__________________________________________________

(1) شعر از قصیده لبید است که سراسرش آداب تهذیب نفس و پاکی جان است که با آیه (فَاعْتَبِرُوا یا أُولِی الْأَبْصارِ- 2/ حشر) که در باره تاریخ و سرگذشت ملّتهاست مطابقت دارد مطلعش چنین است:

بلینا و ما تبلی النّجوم الطّوالع و تبقی الجبال بعدنا و المصانع

و ما النّاس الا کالدّیار و اهلها بها یوم حلّوها و غدوا بلاقع

و ما البرّ الّا مضمرات من التّقی و ما المال الّا معمرات ودائع

الیست و رائی ان تراخت منیتی لزوم العصاتحنی علیها الاصابع

اخبر اخبار القرون الّتی مضت ادب کانی کلّما قمت راکب

یعنی: 1- فرسوده شدیم و ستارگان طلوع کننده فرسوده نمی شوند، کوهها و قصرها و آبگیرها بعد از ما پایدار و باقی اند.

2- مردمان همچون دیار و شهرها هستند که در عین زنده بودن ناگهان می میرند و شهرها هم پس از آبادانی ویران می شوند.

ص: 107

الرّکام: آنچه که بر روی هم انباشته باشد.

خدای تعالی گوید: (ثُمَّ یَجْعَلُهُ رُکاماً- 43/ نور).

ریگها و سربازان هم که در یک جا انبوه و جمعند با واژه- رکام توصیف می شوند.

مرتکم الطّریق: راه و جاده اصلی که خاک و گلش در اثر عبور و مرور کوبیده شده (جاده شوسه یا شسته).

(رکن) [رکن :

رکن الشّی ء: پهلو و جانب هر چیز که بر آن تکیه می شود و به طور استعاره برای قدرت و نیرو بکار می رود.

خدای تعالی گوید: (لَوْ أَنَّ لِی بِکُمْ قُوَّهً أَوْ آوِی إِلی رُکْنٍ شَدِیدٍ- 80/ هود).

(اگر نیروئی علیه شما می داشتم و یا به قدرتی سخت متکی بودم از او یاری می جستم).

رکنت الی فلان ارکن: با فتحه حرف (ک) (یعنی- رکن، یرکن- به او اعتماد و تکیه کردم بر وزن- فعلت و افعل، چون- رکن، از غیر حروف حلقی است در ماضی و مضارع فتحه عین الفعل شاذ و اندک است. مقائیس اللّغه و مصباح و صحیح آن رکن- یرکن- رکن یرکن است.

خدای تعالی گوید: (وَ لا تَرْکَنُوا إِلَی الَّذِینَ ظَلَمُوا- 113/ هود) (بر ستمکاران اعتماد

__________________________________________________

3- نیکی ها جز آنچه از روی پرهیزکاری باشد نیست، و مال و ثروت هم جز امانتی گذرا نیست مگر آنچه در زندگی صرف شود.

4- آیا جز اینست که اگر مرگم تأخیر شود الزاما با دستهایم بر عصا تکیه می دهم و به آنها مشتاق می شود.

5- در آن صورت از اخبار قرون گذشته خبر می دهم، خمیده حرکت می کنم هر گاه برخیزم دو تا و خمیده هستم.

ص: 108

نکنید و آنها را دوستان و یاران خود مگیرید.)

ناقه مرکّنه الضّرع: شتری که پستانش چند مجرا دارد و بزرگش می کند.

مرکن: پیاله و حوضچه پای درختان.

ارکان العبادات: آنچه که در عبادات پایه و اساس هستند و اگر ترک شوند عبادات باطل می شود.

(رم) [رم :

الرّمّ: اصلاح چیزی که کهنه و فرسوده شده.

الرّمّه: نامی است ویژه استخوان پوسیده.

خدای تعالی فرماید: (مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمِیمٌ- 78/ یس) و (ما تَذَرُ مِنْ شَیْ ءٍ أَتَتْ عَلَیْهِ إِلَّا جَعَلَتْهُ کَالرَّمِیمِ- 42/ ذاریات) (آیه در باره باد هلاکت کننده قوم عاد است که بر چیزی نمی گذشت مگر اینکه آن را چون خاشاک و استخوان پوسیده خرد می کرد).

الرّمّه: نامی است ویژه ریسمان پوسیده.

الرّمّ: ریزه های کاه و چوب (خاک ارّه).

رمّمت المنزل: خانه را از ریزش و خراب شدن مرمّت و حفظ کردم مثل- تفقّدت:

سرپرستی کردم.

ادفعه الیه برمّته «1»: مثل معروفی است.

ارمام: سکوت و آرامش.

ارمّت عظامه: استخوانهایش پوسیده و پوک شد به طوری که اگر در آن دمیده شود صدایی شنیده نمی شود.

__________________________________________________

(1) ضرب المثل فوق در باره کسی است که چیزی می فروشد و از آن متاع هیچ چیز کم نمی گذارد و از خریدار وجه اضافی نمی گیرد، مردی شتری فروخت و در گردنش طنابی بود به او گفتند شتر را با طنابش به او بده یعنی همه لوازم او را در مثل فارسی هم می گوئیم خر با پالانش و در دنیائی امروز که به جای اسب و استر و شتر، ماشین و موتور است بایستی گفت ماشین را با تمام لوازمش بده.

ص: 109

ترمرم القوم: وقتی است که دهانهایشان را در حرف زدن حرکت دهند ولی چیزی از سخنانشان فهمیده نشود و با صراحت سخن نگویند.

(ترمرم مثل- تزمزم و زمزمه) است.

رمّان: بر وزن فعلان یعنی انار، که معروف است.

(رمح) [رمح :

خدای تعالی گوید: (تَنالُهُ أَیْدِیکُمْ وَ رِماحُکُمْ- 94/ مائده)- (دستها و نیزه هاتان به آن می رسد و آن را می گیرد).

رمحه: با نیزه او را زد.

رمحته الدّابه: حیوان او را زد، که تشبیهی است به همان نیزه زدن.

السّماک الرّامح: ستاره ای است در برج اسد که ستاره ای مثل نیزه در پیش روی دارد. (و دیگر ستاره ای است در همان برج که آن را السماک الاعزل- گویند).

اخذت الابل رماحها: وقتی است که شتر به خاطر خوبیش نمی گذارد نحرش کنند. اخذت البهمی رمحها. بهمی گیاهی است خاردار که خارش مانع چیدن و چریدنش می شود.

(رمد) [رمد]:

می گویند- رماد و رمد و ارمد و ارمداء: (خاکستر) «1» خدای تعالی گوید: (کَرَمادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّیحُ- 18/ ابراهیم) (مثل خاکستری است که به سختی باد بر آن بوزد).

__________________________________________________

(1) واژه های (همد- خمد- رمد) در باره فرسوده شدن لباس و خاموش شدن آتش است.

همدت النّار: حرارت آتش از بین رفت. همدت الرّیح: باد آرام شد.

خمدت النّار: آتش خاموش شد. رمدت النّار: آتش خاکستر شد. نار هامده- مثل- نار خامده- است.

رمد- هم به معنی چشم درد است. (مصباح المنیر/ رافعی)

ص: 110

رمدت النّار: آتش خاکستر شد. واژه- رمد- به هلاکت و نابودی تعبیر شده است همانطور که به همود- یعنی مرگ نیز تعبیر شده.

رمد الماء: آب شور و بد مزه شد. (گوئی از بدمزگی خاکستر در آن هست). ارمد:

خاکستری رنگ و هر چه که به رنگ خاکستر باشد.

رمد: مگس. الرّماد: سال هلاکت ستوران و مردم (به این تشبیه که همه جانداران چون خاکستر بی حرارت و بی جان می شوند).

(رمز) [رمز]:

الرّمز: اشاره با لب و دهان و صدای آرام و اشاره با ابرو و لذا هر سخنی که مثل اشاره باشد به- رمز- تعبیر شده است چنانکه شکایت به- غمز- تعبیر شده.

خدای تعالی گوید: (قالَ آیَتُکَ أَلَّا تُکَلِّمَ النَّاسَ ثَلاثَهَ أَیَّامٍ إِلَّا رَمْزاً- 41/ آل عمران).

ما ارمازّ: به رمز هم سخن نه گفته است.

کتیبه رمّازه: سپاهیانی که از زیادیشان رمز و اشاره ای شنیده می شود.

(رمض) [رمض :

شهر رمضان:- که از- رمض- یعنی شدّت گرمای خورشید گرفته شده.

ارمضته فرمض: ریگهای داغ او را سوزانده و همان شدّت گرمی خورشید است.

ارض رمضه: زمینی تفتیده و داغ.

رمضت الغنم: گوسفندان در گرما چریدند و کبدهاشان مجروح شد.

فلان یترمّض الظّباء: آهو را در گرما و ریگستان داغ دنبال می کند.

(رمی) [رمی :

الرّمی: در اجسام مثل تیر و سنگ بکار می رود.

مانند آیه: (ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمی 17/ انفال)

ص: 111

و در گفتگو واژه- رمی- کنایه از بدگویی و دشنام و تهمت است مثل آیات زیر:

(وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ أَزْواجَهُمْ- 6/ نور) و (یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ- 4/ نور) ارمی فلان علی مائه: به طور استعاره، یعنی زیادتر از سایرین تیر انداخت.

خرج یترّمی: به هدف تیر انداخت و به او رسید.

(رهب) [رهب :

الرّهبه و الرّهب: ترس و خوف با دور اندیشی و احتیاط و اضطراب، در آیات: (لَأَنْتُمْ أَشَدُّ رَهْبَهً- 13/ حشر) و (جَناحَکَ مِنَ الرَّهْبِ- 32/ قصص) که- الرّهب- هم خوانده شده یعنی بیم و ترس.

(تمام آیه چنین است- لَأَنْتُمْ أَشَدُّ رَهْبَهً فِی صُدُورِهِمْ مِنَ اللَّهِ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ- 13/ حشر- شما در دلهایشان از خدا پر مهابت ترید زیرا ایمان به خدا ندارند و نمی فهمند و از شما بیمناک می شوند).

مقاتل «1» می گوید: الرّهب یعنی آستین، چنانکه روزی به صحرا رفتم تا تفسیر درست رهب- را از عربهای اصیل بدانم داشتم غذا می خوردم که عربی گفت: گفت

__________________________________________________

(1) ابو الحسن بن مقاتل بن سلیمان شیرازی خراسانی، قاری و مفسّر و محدّث که به- ابو الحسن- نیز معروف است از بزرگان علماء تفسیر، و از اصحاب امام باقر علیه السلام و امام صادق علیه السلام بوده و گفتارش در تمام تفاسیر نقل شده است. شافعی می گوید مردم در تفسیر عیال مقاتل هستند.

از منصور دوانیقی خلیفه عبّاسی نقل شده است که مگسی او را آزار می رساند و نمی توانستند دورش کنند مرتّب بر صورتش می نشست سپس گفت ببینید از دانشمندان چه کسی حاضر است گفتند مقاتل بن سلیمان گفت او را بیاورید، همین که آمد پرسید آیا می دانی خداوند چرا مگس را خلق کرده؟ قال نعم: لیذّل الجبابره: گفت آری برای اینکه ستمگران و جور پیشگان را از مگس عاجز کند سپس منصور ساکت شد. و چون در نقل احادیث جسور بود و کمتر تقیّه می نمود مخالفینش او را متّهم می ساختند.

ابن خلکان می نویسد: مقاتل تفسیر مشهوری دارد و از مجاهد و عطاء و ابو اسحاق و ضحّاک و محمّد بن مسلم زهری حدیث را اخذ کرده است. و کان من العلماء الاجلّاء- مقاتل از بزرگان علماء و دانشمندان بوده از آثارش التّفسیر الکبیر- الجوابات فی القرآن- متشابه القرآن- النّاسخ و المنسوخ- نوادر التّفسیر وفاتش 150 هجری قمری است. (وفیات الاعیان/ ابن خلکان 4/ 341).

ص: 112

ای بنده خدا به من هم چیزی بده دستم را از غذا پر کردم که به او بدهم گفت- ههنا فی رهبی- یعنی اینجا در آستینم بریز.

معنی اوّل- رهب- در آیه: (جَناحَکَ مِنَ الرَّهْبِ- 32/ قصص) صحیح تر است.

آیات: (رَغَباً وَ رَهَباً- 90/ انبیاء) و (تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ- 60/ انفال) و (وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ- 116/ اعراف) یعنی به ترس و بیم وادارشان کرده.

و آیه: (وَ إِیَّایَ فَارْهَبُونِ- 40/ بقره) یعنی ترسیدند.

الرّهب: در معنی به عبادت پرداختن، همان بکار بردن- رهبه است.

(رهبانیّه:) زیاده روی در تحمّل عبادات از فرط بیم و خوف.

و آیه: (وَ رَهْبانِیَّهً ابْتَدَعُوها- 27/ حدید) رهبان- هم بصورت جمع و مفرد بکار می رود.

آنکه رهبان را مفرد بداند به- رهابین- جمع می بندد ولی واژه رهابنه در معنی جمع باشد شایسته تر است.

ارهاب: ترسیدن شتران که از- ارهبت- است.

الرّهب من الابل- از همین معنی- ارهاب- است.

عرب می گوید: رهبوت خیر من رحموت: (بیم داشتن و در صدد چاره بودن بهتر از مورد رحم قرار گرفتن و خوار شدن است).

(رهط) [رهط]:

الرّهط: گروه و جمعیّتی که از ده نفر کمتر باشد و گفته اند تا چهل نفر را- رهط- گویند.

آیات: (تِسْعَهُ رَهْطٍ یُفْسِدُونَ- 48/ نمل) و (وَ لَوْ لا رَهْطُکَ لَرَجَمْناکَ- 91/ هود) و (یا قَوْمِ أَ رَهْطِی «1»- 92/ هود).

__________________________________________________

(1) آیات 91 و 92/ سوره هود است که قوم نافرمان شعیب به او می گویند اگر به خاطر خویشاوندانت

ص: 113

الرّهطاء: سوراخی از سوراخهای موش صحرایی که آن را- رهطه نیز گویند.

شاعر گوید: أجعلک رهطا علی حیّض.

یعنی: (آیا ترا کهنه زنان دشتان و بی نماز قرار داده است).

گفته اند- رهط- جرم و پوست پاره ای است که حایض یا دشتان بکار می برد.

در اصطلاح می گویند- هو أذلّ من الرّهط- او از کهنه حائض هم خوارتر است.

(رهق) [رهق :

رهقه الأمر: او را با قهر و خشم فرا گرفت و پوشاند.

فعلش- رهقته و أرهقته است مثل- ردفته و اردفته و بعثته و ابتعثته در آیه: (وَ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّهٌ- 27/ یونس) یعنی خواری و زبونی آنها را فرا گرفت.

و آیه: (سَأُرْهِقُهُ صَعُوداً- 17/ مدّثر) (بزودی او را به سختی فراگیریم).

ارهقت الصَّلاه: نماز را به تأخیر انداختم به طوری که وقت نماز دیگر فرا رسید.

(رهن) [رهن :

الرّهن- چیزی است که در گرو وام و دین قرار می گیرد.

الرّهان- هم در همان معنی است ولی- رهان- چیزی است که برای شرطبندی در میان می گذارند.

رهن و رهان- هر دو مصدرند مثل- رهنت الرّهن و راهنته رهانا اسمش- رهین و مرهون- است.

(یعنی گروی) در جمع رهن واژه های- رهان- رهن، رهون نیز بکار می رود.

__________________________________________________

نبود تو را سنگسار می کردیم که پیش ما عزیز نیستی، شعیب در پاسخشان می گوید آیا خویشان من از خداوند عزیزترند که او را فراموش کرده و پشت سر گذاشته اید بدانید که پروردگار من به اعمالی که مرتکب می شوید آگاه است و احاطه دارد (إِنَّ رَبِّی بِما تَعْمَلُونَ مُحِیطٌ- 92/ هود).

ص: 114

آیه: (فرهن مقبوضه- 283/ بقره) که- فرهان نیز خوانده شده.

گفته اند در آیه: (کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ (رَهِینَهٌ)- 38/ مدّثر) واژه- رهین- فعیل به معنی فاعل است پس رهینه- در این آیه یعنی پایدار و ثابت و بر پای دارنده کارهای خویش، و نیز در معنی مفعول هم گفته شده یعنی هر کسی در گرو پاداش همان کاری که کرده است قرار می گیرد و چون از واژه- رهن- و گروی معنی ضبط و نگهداشتن تصوّر می شود و لذا رهینه به طور استعاره برای حبس و نگهداری هر چیزی بکار می رود، پس (بِما کَسَبَتْ رَهِینَهٌ- 38/ مدثر) یعنی هر کسی در حبسی و ضبط چیزی است که کسب کرده.

رهنت فلانا: او را پا برجا کردم.

رهنت عنده: نزدش گرو گذاردم.

ارتهنت: گروی گرفتم.

ارهنت فی السّلعه: قیمت متاع را گرو گرفتم و حقیقت آن این است، متاعی را که قیمتش معیّن شده در گرو نگهداری، تا تمام قیمت آن را دریافت کنی.

(رهو) [رهو]:

«1» آیه: (وَ اتْرُکِ الْبَحْرَ رَهْواً- 24/ دخان) یعنی دریا را ساکن واگذار که (إِنَّهُمْ جُنْدٌ مُغْرَقُونَ- از پی تو آنها سپاهیانی غرق شدگانند).

گفته اند- رهوا- در این آیه یعنی فراخی و گشادی راه دریا و این درست است- رهاء- دشت و بیابان مرتفع و صاف که از همین واژه است.

رهو: آبگیر عمیقی که آب در آن جمع باشد.

__________________________________________________

(1) واژه- رهو- از اضداد است یعنی زمین مرتفع و گود یا آرامش و اضطراب و با تنگی و وسعت که این معانی در اشعار شعراء بکار رفته است.

رهوه: کوه بسیار بلند، عیش راه: زندگی آرام.

ص: 115

می گویند: لا شفاعه فی رهو: در آبگیر هیچ خرید و فروشی نیست (آبگیرها خرید و فروش شدنی نیستند).

مردی عرب به شتر فالجش نگاه کرد و گفت- رهو بین سنامین- (همچون گودی میان دو کوهان است).

(ریب) [ریب :

رابنی کذا و ارابنی: (مرا به تردید و دو دلی انداخت و مرا ناخوش آمد) پس- ریب- این است که تو در باره کاری یا موضعی چیزی رای بپنداری سپس حقیقت آن روشن شود.

خدای تعالی گوید: (یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِنَ الْبَعْثِ- 5/ حجّ) و (فِی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلی عَبْدِنا- 23/ بقره) تنبیهی و هشداری است بر اینکه تردیدی در باره آن نیست.

و آیه: (رَیْبَ الْمَنُونِ- 30/ طور) یعنی مرگ و مردن نه از این جهت که در بودنش و وجودش تردید هست، ریب- نامیده است، بلکه از این جهت که زمان مرگ و رسیدن مرگ مورد توهّم و شکّ است و آن را- ریب نامیده پس انسان پیوسته در باره زمان رسیدن مرگ در دو دلی و شک است نه از جهت وجود مرگ، بر این اساس شاعر گوید:

النّاس قد علموا ان لا بقاء لهم لو انّهم عملوا مقدار ما علموا

(مردم می دانند که همیشه زیستن و بقائی در دنیا برایشان نیست ای کاش به اندازه ای که دانسته اند عمل می کردند) مثل معنی این شعر امن المنون و ریبها تتوجّع؟

یعنی: (آیا از مرگ و تردید در زمان وقوعش دردمند می شوی) خدای تعالی گوید: (لَفِی شَکٍّ مِنْهُ مُرِیبٍ- 110/ هود) و (مُعْتَدٍ مُرِیبٍ- 25/ ق) (یعنی ستمگر و ناباور). (ارتیاب)- مثل- ارابه- است یعنی شکّ و پندار ناپایدار داشتن، در آیات:

(أَمِ ارْتابُوا أَمْ یَخافُونَ- 50/ نور) و (تَرَبَّصْتُمْ وَ ارْتَبْتُمْ- 14/ حدید) که ارتیاب و بد گمانی

ص: 116

را از مؤمنین نفی می کند. می گوید: (وَ لا یَرْتابَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ وَ الْمُؤْمِنُونَ- 31/ مدثر) و (ثُمَّ لَمْ یَرْتابُوا- 15/ حجرات).

در مثل می گویند: دع ما یریبک الی ما لا یریبک.

(از آنچه که تو را به بدگمانی می اندازد در گذر و به آنچه بدگمانست نمی کند روی آور) «1».

ریب الدّهر: تغییرات و دگرگونیهای روزگار، به خاطر اینکه چون برای دهر و روزگار مکر و فریب پنداشته اند آن را- ریب- گفته اند.

(الرّیبَه:) دو دلی که اسمی است از ریب.

خدای تعالی گوید: (بَنَوْا رِیبَهً فِی قُلُوبِهِمْ- 110/ توبه) یعنی شک و ریب که بر دغلکاری و نقص ایمانشان دلالت می کند.

__________________________________________________

(1) لغت نامه ها و تفاسیر عبارت فوق را به صورت حدیثی مشهور ذکر کرده اند.

ابن منظور می نویسد: در حدیث «دع ما یریبک الی ما لا یریبک» با فتحه حرف (ی) نیز خوانده شده.

طریحی نیز همین نظر را دارد و می گوید بیشتر با فتحه خوانده شده معنی حدیث این است که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله می فرماید هر کاری و هر اندیشه ای که گمان انگیز است و در آن دو دلی و شک و ریب باشد رها کن و به سوی اندیشه و کاری که شک و گمان ایجاد نمی کند توجّه کن که خلاصه اش- دع ذاک الی ذاک است یعنی چیزی را که با بعد منفی ترا به تردید می اندازد به چیزی که یقین آور است تبدیل کن.

در عصر ما محتوای این حدیث که رهائی بخش انسانها از منفی بافی هاست به ویژه برای جوانان بسیار آموزنده و با اهمیّت است تا در معرض اندیشه های شک برانگیز و منفی بافی نسبت به آغاز و پائین جهان رها نشده و به سوی اندیشه ای که او را آرامش می بخشد روی آورد.

نسلی که هر روز باید با ایمان و یقین در راه نجات مستضعفین از یوغ ستمگران با اعتقاد مثبت به روز جزاء مصمّم تر باشد و قیام کند متأسفانه، در معرض دیدگاههای محدود و ناقص و تردیدآور منفی با تبلیغات جهان سرمایه داری و مادی واقع شده است، گویی که پیامبر اسلام علیه السّلام دیدگاهش در عصر ما تجلّی یافته و بایستی با تبعیّت از حدیث نجاتبخش پیامبر صلّی اللّه علیه و آله از گمان ها و بدگمانی ها به یقین داشتن نسبت به آغاز، و پایان جهان خود را با ایمان به اللّه و جاودانه بودن روح و هستی سوق داد حدیث فوق تفسیر کننده آیه دوّم سوره بقره است که قرآن را- لا ریب فیه- 2/ بقره) معرّفی می کند و همین طور آیه: (الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ ... 18/ زمر) یعنی نیکوترین سخن قرآن است که سراسر اثبات حقایق و امیدوار کننده انسانها به جهان پاداش و یادآور حکومت حقّه مستضعفین صالح و مؤمن جهانی است مآخذ دیگر حدیث فوق عبارتند از: تهذیب اللّغه 15/ 254- لسان العرب واژه ریب- در مجمع البحرین.

ص: 117

.(روح) [روح :

الرّوح و الرّوح- در اصل یکی است ولی- روح- اسمی برای دم و نفس است.

شاعر در وصف آتش می گوید:

فقلت له ارفعها الیک و احیها بروحک و اجعلها لها فیئه قدرا «1»

زیرا دمیدن و نفس هم قسمتی از روح است مانند نامیدن- نوع- به اسم جنس مثل نامیدن انسان به حیوان لذا- روح- اسمی است برای نفس یا جزئی که بوسیله آن حیات و جنبش و تحرّک حاصل می شود و نیز به همان چیزی است که سودها و منفعت ها رای جلب و زیان و ضررها رای دفع می کند اطلاق شده است و همین است که در آیات:

(یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی- 15/ اسراء) و (وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی- 29/ حجر) بیان شده است، اضافه شدن روح- به خداوند اضافه ملکی است و تخصیصی است که باعث شکوهمندی، و شرافت روح است، مثل آیات:

(طَهِّرا بَیْتِیَ- 26/ حج) و (یا عِبادِیَ

- 56/ عنکبوت) (که بیت- و- عباد- به ضمیر (ی) که ضمیر اللّه- است اضافه شده یعنی خانه من را پاک گردان- و ای بندگان من).

فرشتگان والا و ارزشمند- ارواح- نامیده شده اند مثل آیات: (یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِکَهُ صَفًّا- 38/ نباء) و (تَعْرُجُ الْمَلائِکَهُ وَ الرُّوحُ 4/ معارج) و (نَزَلَ بِهِ (الرُّوحُ الْأَمِینُ)- 193/ شعراء) که- جبرئیل- روح الامین- روح القدس نامیده شده در آیات:

(قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ- 102/ نحل) و (وَ أَیَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ 87/ بقره) (پس روح القدس

__________________________________________________

(1) شعر از ذی الرمه- است، می گوید: به او گفتم آتش را با نفست مشتعل و زنده کن و فروزش آن را با دمیدنت از سوی خویش برای آن بخششی والا قرار ده. ازهری با استشهاد به شعر فوق می گوید: روح با ضمّه حرف (ر) در زبان عرب یعنی نفخ و دمیدن برای اینکه دمیدن از- روح است و موجود زنده نفس دارد. احیها بروحک: یعنی با نفخ و دمیدنت، همین نظر را ابن منظور نیز آورده است. (تهذیب اللّغه 2/ 225 لسان 2/ 426- اساس البلاغه 183).

ص: 118

و روح الامین در قرآن صفت جبرئیل است) و حضرت عیسی علیه السّلام نیز روح- نامیده شده در آیه: (وَ رُوحٌ مِنْهُ 171/ نساء، 49/ آل عمران) این نامگذاری برای توانائی در زنده کردن مردگان برای او بوده (باذن اللّه).

قرآن- نیز- روح- نامیده شده در آیه: (وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا- 52/ شوری) زیرا قرآن سببی است برای حیات اخروی که در آیه: (وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَهَ لَهِیَ الْحَیَوانُ- 62/ عنکبوت) توصیف شده است.

روح- در معنی تنفّس نیز هست- اراح الإنسان- وقتی است که انسان نفس می کشد و دم برمی آورد.

آیه: (فَرَوْحٌ وَ (رَیْحانٌ)- 89/ واقعه) ریحان چیزی است که بوئی خوش دارد و نیز گفته اند- ریحان- گفته اند در آیه (وَ الْحَبُّ ذُو الْعَصْفِ وَ الرَّیْحانُ- 12/ الرّحمن).

به عربی اصیل گفتند: الی این؟ به کجا می روی؟

پاسخ داد: اطلب من ریحان اللّه، یعنی رزق خدا می جویم، و اصلش همان است که گفتیم.

روایت شده است که: (الولد من ریحان اللّه) فرزند از- رزق- خداوند نیست.

چنانکه شاعر گوید:

یا حبّذ ریح الولد ریح الخزامی فی البلد

(چه نیکوست بوی خوش فرزند و بوی خوش گل خیری صحرایی در شهر و دیار).

یا برای اینکه فرزند رزقی است از سوی خدای تعالی- (ریح)- نیز معروف است و همان هوای متحرّک است. در عموم آیاتی که خدای تعالی ارسال باد را مفرد ذکر می کند در معنی عذاب است هر جائی که ریح- با لفظ جمع (ریاح) آمده است به معنی رحمت الهی است، به صورت مفرد مثل: (إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ رِیحاً صَرْصَراً- 19/ قمر) و (فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ رِیحاً- 16/ فصّلت) (َثَلِ رِیحٍ فِیها صِرٌّ

- 117/ آل عمران) و (اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّیحُ- 18/ ابراهیم).

ص: 119

و در صورت جمع که به معنی رحمت است مثل آیات:

(وَ أَرْسَلْنَا الرِّیاحَ لَواقِحَ- 22/ حجر) و (أَنْ یُرْسِلَ الرِّیاحَ مُبَشِّراتٍ 46/ روم) و (یُرْسِلُ الرِّیاحَ بُشْراً- 57/ اعراف).

و امّا در آیه: (یُرْسِلُ الرِّیاحَ فَتُثِیرُ سَحاباً- 48/ روم) معنی آشکارتر و روشن تر آن رحمت است که به لفظ جمع هم خوانده شده و صحیح تر است.

واژه- ریح- به صورت استعاره برای قدرت و غله هم بکار رفته است مثل آیه:

(وَ تَذْهَبَ رِیحُکُمْ- 46/ انفال).

اروح الماء: بوی آب تغییر کرد که مخصوص بوی بد آب است.

ریح الغدیر یراح: برکه و آبگیر بوی بد گرفت.

اراحوا: آسایش یافتند و یا به شادمانی شب کردند.

دهن مروّح: روغن خوش بوی.

روایت شده است که (لم یروح رائحه الجنّه) یعنی بوی بهشت را نیافته.

مروحه: گذرگاه باد.

مروحه: باد بزن و وسیله ای که باد با آن تولید می شود.

رائحه: وزش هوا و بوی خوش.

راح فلان الی اهله: به دو معنی است:

1- او به سرعت و مثل باد بسوی خانواده اش آمد.

2- یا با برگشتن بسوی خانواده اش از آسایش و مسّرت بهره مند شد.

الرّاحه: مشتّق از- روح- است یعنی آسایش، چنانکه می گویند:

افعل ذلک فی سراح و رواح: آن را به آسانی انجام ده.

المراوحه فی العمل: یکبار این عمل می کند و یکبار دیگری (از باب مفاعله است یعنی کار طرفین).

الرّواح: به طور استعاره برای استراحت در نیمروز که انسان آسایش دارد بکار می رود و از همین معنی می گویند:

ص: 120

ارحنا ابلنا: شترانمان را در نیمروز استراحت دادیم.

ارحت الیه حقّه: از همان استراحت دادن شتران استعاره شده است یعنی حقّش را به او پرداختم و آسوده خیالش کردم.

مراح: جائی است که شتران شب در آنجا بسر می برند (آرامشگاه شتران در شب).

تروّح الشّجر و راح یراح: درخت دوباره شکوفه برآورد و چون از واژه روح، وسعت و فراخی تصوّر می شود لذا گفته اند:

قصعه روحاء: یعنی قدحی بزرگ.

و آیه: (لا تَیْأَسُوا مِنْ (رَوْحِ اللَّهِ)- 87/ یوسف) یعنی از رحمت و گشایش دادن خدای تعالی مأیوس نشوید و این خود قسمتی از- روح- یعنی رزق و بخشایش است.

(رود) [رود]:

الرّود: رفت و آمد با مدارا در طلب چیزی.

می گویند- راد و ارتاد- و همینطور- رائد- یعنی جوینده گیاه و علوفه.

راد الابل فی طلب الکلاء: (شتران را به طلب علوفه فرستاد). و به اعتبار معنی رفق و مدارا در این واژه می گویند.

رادت الابل فی مشیها ترود رودانا: (شتران به آرامی رفتند) و از این معنی واژه مرود- ساخته شده یعنی: (میل سرمه و آهن حلقه ای شکل و چرخ آهنین و دلو که همواره در رفت و آمدند).

ارود، یرود، اروادا: مدارا و مهربانی کرد و از همین معنی واژه روید- یعنی آرام، مشتقّ شده، مثل:

رویدک الشّعر یغبّ: (شعرت را مخوان و بگذار بماند تا وقتی که کم و کاستی آن بر خودت روشن شود) (ارادَه)- از- راد، یرود- است یعنی وقتی که کسی در طلب چیزی سعی و کوشش کند- اراده- در اصل- قدرت و نیروی است که از شهوت و نیاز و

ص: 121

آرزو ترکیب شده- اراده اسمی است برای تمایل نفس به چیزی که حکم و فرمان انجام دادن و یا انجام ندادن در آن چیز باشد و اینکه سزاوار است انجام بشود یا نشود (تا اراده آزاد و خواست نفسانی یکی از آن دو امر را برگزیند) سپس اینگونه اراده، و خواست نفسانی در باره اصل چیزی، گاهی میل و کشمکش در مبدأ و آغاز آن چیز است و گاهی در نتیجه حکم و دستور آن چیز که جایز و شایسته است و انجام گیرد یا نگیرد.

اگر واژه- اراده- در خدای تعالی بکار رود مراد حکم و نتیجه و پایان آن است نه تمایل و خواست نفسانی به مبدأ و آغاز چیزی که او متعالی است از معنی دل بستن و تمایل. هر گاه گفته شود: اراد اللّه بکذا یعنی خداوند در آن حکم کرد که آنطور هست و آنطور نیست مثل آیه:

(إِنْ أَرادَ بِکُمْ سُوءاً أَوْ أَرادَ بِکُمْ رَحْمَهً «1»- 17/ احزاب) گاهی منظور از یادآوری اراده، امر است چنانکه می گوئی:

ارید منک: به آن کار امرت می کنم.

مثل آیه: (یُرِیدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَ لا یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ- 185/ بقره) (قسمتی از آیه روزه است که می فرماید: اگر مریض و مسافر بودید روزهای دیگر روزه بگیرید که این امر خدای تعالی امر در سهولت برای شماست نه امر در سختی.

گاهی واژه- اراده- ذکر می شود و مراد قصد و هدف است مثل آیه:

__________________________________________________

(1) قسمتی از آیات مربوط به جنگ است که می گوید: (قُلْ لَنْ یَنْفَعَکُمُ الْفِرارُ ... 16/ احزاب) بگو اگر از کشته شدن و مرگ می گریزید فرار کردن سودتان ندهد و در آن صورت هم جز مدّت اندکی، از حیات بهره مند نخواهید شد، چه کسی شما را در قبال امر و اراده خدا اگر برایتان محنت یا رحمتی بخواهد نگه می دارد؟ و همانها برای خود جزا و یاوری نخواهند داشت، از آیه فوق می فهمیم که شهادت و کشته شدن در راه خدای تعالی امری است اختیاری و پذیرفتنی، نه حتمی و قطعی که مشمول اجل حتمی باشد چون می گوید اگر هم شهادت را برنگزینید و بگریزید، مگر نه این است که بالاخره مدّت کمی تا سر رسید اجلتان زنده اید پس گزینش راه شهادت امری است اختیاری و شهید خود انتخاب می کند و برمی گزیند که در نتیجه برای ابد در پیشگاه خدا جاودان و مرزوق است.

ص: 122

(لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً- 83/ قصص).

یعنی: (حیات اخروی را برای کسانی قرار می دهیم که قصد برتری جویی و فساد در زمین نداشته و پایان و فرجام کار از آن پرهیزکار است)، نه می خواهند چنان باشند و نه قصد آن را دارند.

اراده- در انسان بر حسب نیروی حسّی و جبری و فطری است همانطور که بر اساس نیروی اختیاری نیز هست از این روی در جماد، و حیوان هر دو بکار می رود مثل:

آیه: (جِداراً یُرِیدُ أَنْ یَنْقَضَّ- 77/ کهف) (دیواری که می خواست فرو ریزد و خراب شود) و می گویند- فرسی ترید التّبن: اسبم کاه و علوفه می خواهد.

(مُراوَدَه:) یا اینکه جدال در امر و فرمان است یعنی تو چیزی را امر می کنی غیر از آن چیزی که دیگری امر می کند و یا- مراوده- نزاع در خواستن و طلب کردن است یعنی تو چیزی را می خواهی و می طلبی و دیگری چیز دیگر را.

راودت فلانا عن کذا- در همان دو معنی است مثل آیات:

(هِیَ راوَدَتْنِی عَنْ نَفْسِی- 26/ یوسف) و (تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ 30/ یوسف) یعنی او را از رأیش برمی گرداند.

و بر این اساس است آیات: (وَ لَقَدْ راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ- 32/ یوسف) و (سَنُراوِدُ عَنْهُ أَباهُ- 61/ یوسف) یعنی: (به زودی پدرش را از او بازمی گردانیم).

(رأس) [رأس :

الرّأس: سر، که عضو معروفی است جمع آن- رءوس.

آیات: (وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَیْباً- 4/ مریم) و (وَ لا تَحْلِقُوا رُؤُسَکُمْ- 196/ بقره) و با واژه رأس- از- رئیس- تعبیر می شود. (رأس القوم: رئیس و سرپرست قوم).

اراس: بزرگ سر.

شاه رأساء: سر گوسفند سیاه شد.

ص: 123

ریاس السّیف: دسته و قبضه شمشیر.

(ریش) [ریش :

پر پرنده.

از میان پرهای بدنش، واژه- ریش- ویژه بال اوست و به خاطر اینکه پر برای پرنده مثل لباس و جامه برای انسان است لذا واژه- ریش- برای لباس استعاره شده است، خدای تعالی گوید: (وَ رِیشاً وَ لِباسُ التَّقْوی 26/ اعراف) می گویند- اعطاه إبلا بریشها: شتر را با همه ساز و برگش به او بخشید.

رشت السّهم أریشه ریشا: که اسم فاعلش- مریش- است یعنی: به تیر پیکان پر نصب کردم، و برای اصلاح کارها به طور استعاره می گویند:

رشت فلانا فارتاش: یاریش کردم، حالش خوب شد.

شاعر گوید:

فرشنی بحال طالما قد بریتنی فخیر الموالی من یریش و لا یبری «1»

رمح راش: نیزه تو خالی، که به تصوّر تو خالی بودن پر چنین گفته اند.

(روض) [روض :

الرّوض: سبزه زار زیبا و برکه یا آب زیاد جمع شده در یک جا (مثل نی زارها و مرغزارها). آیه: (فِی رَوْضَهٍ یُحْبَرُونَ- 15/ روم).

(تمام آیه چنین است: فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَهُمْ فِی رَوْضَهٍ یُحْبَرُونَ- 15/ روم) آنان که از پرستش غیر خدا گسسته و به پرستش اللّه پیوسته اند و کارهای

__________________________________________________

(1) شعر از سوید انصاری است می گوید: پس از مدّت طولانی که رنجورم نمودی اکنون یاریم کن زیرا بهتر دوستان کسی است که دوستش را رحمت آرد نه زحمت یار شاطرش باشد نه بار خاطر و به گفته معلّم اخلاق سعدی:

دوست نبود آنکه در نعمت زند لاف یاری و برادر خواندگی

دوست آن باشد که گیرد دست دوست در پریشان حالی و درماندگی

ص: 124

صالح می کند در باغی خرّم و سرسبز و شادمانه درآیند).

و به اعتبار معنی آب فراوان در واژه- روض- می گویند: اراض الوادی و استراض:

آب درّه فراوان شد.

اراضهم: سیرابشان کرد.

الرّیاضه: بکار بردن و واداشتن نفس در زحمت، برای اینکه رام و آرام شود و از این معنی عبارت: رضت الدّابّه- است یعنی: (حیوان را رام کردم) می گویند:

افعل کذا ما دامت النّفس مستراضه: آن طور کار کن تا وقتی که نفس برای ریاضت قابل و ارزشمند باشد و یا معنایش این است که آنچنان بکوش تا نفس ظرفیت و گنجایش داشته باشد. که از معنی روض و اراضه است.

اراضه: شایسته و پاکیزه شدن (و همچنین- اراضه- سیراب شدن و شیر روی شیر ریختن).

در آیه: (فِی رَوْضَهٍ یُحْبَرُونَ- 15/ روم) عبارت از باغ بهشتی و زیبائیها و جای شادی و آرامش است.

آیه: (فِی رَوْضاتِ الْجَنَّاتِ- 22/ شوری) اشاره به چیزهائی است که از نظر ظاهر برای مؤمنین در آخرت آماده شده است.

و نیز گفته اند: روضات الجنّات- اشاره به شایسته گردانیدن- ایشان از علوم و اخلاقی است که هر کس واجد آنها باشد قلبش پاکیزه و طیب است.

(ریع) [ریع :

الرّیع جای بلندی است که از دور نمایان باشد، مفردش- ریعه است.

خدای تعالی می گوید: (أَ تَبْنُونَ بِکُلِّ رِیعٍ آیَهً- 128/ شعراء) یعنی در هر جای رفیع و بلند. (آیا در هر مکان مرتفعی قصری و نشانه ای می سازند).

ریع البئر: سنگ چینی که اطراف چاه بنا شده و بلند است.

ریعان کلّ شی ء: آغاز هر چیز که از آن ظاهر می شود. و به طور استعاره به زیادتی

ص: 125

و دستآوردها- ریع- گفته می شود. تریّع السّحاب: ابرها جمع شدند.

(روع) [روع :

الرّوع: نفس و خاطر انسان و قلب و دل.

در حدیث پیامبر صلّی اللّه علیه و آله است که «انّ روح القدس نفث فی روعی» یعنی: جبرئیل به خاطرم آورد و به جانم رساند و القاء کرد.

الرّوع: به شگفت آمدن و نیز ترسیدن و ترساندن و هر چیزی که مایه شگفتی و ترس شود.

خدای تعالی گوید: (فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْراهِیمَ الرَّوْعُ- 74/ هود) می گویند: رعته و روعته- او را بیم دادم و شگفت آوردم.

ریع فلان: ترسید.

ناقه روعاء: شتر ترسو.

اروع: کسی است که از زیبائیش به شگفت آید و گوئی که دیگران را آگاه می کند و توجّه می دهد.

چنانکه شاعر گوید: یهولک أن تلقاه فی الصّدر محفلا.

یعنی: (اگر در صدر مجلس او را ببینی به شگفت می آیی).

روغ:.

(الرّوغ) [الرّوغ :

تمایل به راه حیله گری و چاره جوئی.

از این معنی- راغ الثّعلب یروغ روغانا- است یعنی روباه به سختی حیله کرد.

طریق رائغ: راه غیر مستقیم و گمراه کننده، گویی که انسان را فریب می دهد.

راوغ فلان فلانا و راغ فلان الی فلان: برای حیله و چاره جوئی در کاری به سوی او میل نمود.

ص: 126

در آیات: (فَراغَ إِلی أَهْلِهِ- 91/ صافّات) و (فَراغَ عَلَیْهِمْ ضَرْباً بِالْیَمِینِ- 93/ صافّات).

یعنی: متمایل شد و حقیقت معنی آن طلب کردن با نوعی مکر و حیله است و با حرف (علی) بیان شده است، تا هشداری بر معنی غلبه و استیلاء باشد.

(رأف) [رأف :

الرّأفه: مهربانی و رحمت.

قد رءوف فهو رءوف و رءوف: مهربانی کرد و او مهربان است مثل- یقظ و حذر- (بیدار و دوراندیش و محتاط).

خدای تعالی گوید: (لا تَأْخُذْکُمْ بِهِما رَأْفَهٌ فِی دِینِ اللَّهِ- 2/ نور) (اشاره به اجرای حدود و قصاص الهی است، در باره مجرمین قطعی که می گوید:

به خاطر سلامت جامعه نسبت به اجرای خدا رأفت نگیرید).

(روم) [روم :

آیه: (الم، غُلِبَتِ الرُّومُ «1»- 2/ روم) که گاهی به نسلی و نژادی معروف و گاهی به جمع و گروه رومی اطلاق می شود مثل واژه- عجم (واژه عجم نیز در معنی غیر عربها و همچنین ایرانیها بکار می رود).

__________________________________________________

(1) ابو عبد اللّه یاقوت حموی نظر ازهری و جوهری را در نژاد رومی که آنها را منسوب به عیصو بن اسحق ابراهیم می دانند تأیید می کند و می نویسد: همانطور که می گویند زنگی و زنگ رومی و روم- هم همین طور است رومی ها بودند که در بلاد وسیعی زندگی می کردند و کشور روم به آنها منسوب است و سپس شعر جریر را که با نسبت دادن خود به ایران و روم بر یمنی ها فخر می کند، می آورد.

ابونا ابو اسحق یجمع بیننا و قد کان مهدیا نبیّا مطهّرا

و یعقوب منّا زاده اللّه حکمه و کان ابن یعقوب امینا مصوّرا

1- پدر ما پدر اسحق است که ما را مجتمع کرده است و پیامبری هدایت گر و پاک بود.

2- یعقوب علیه السّلام از ماست که خداوند حکمتش را افزود و پسر یعقوب امینی واقعی بود. (معجم البلدان 3/ 98).

ص: 127

(رین) [رین :

الرّین: چرک و زندگی که بر روی چیزی (یا صفحه) با ارزشی می نشیند و آن را فرا می گیرد و می پوشاند. آیه: (بَلْ رانَ عَلی قُلُوبِهِمْ- 14/ مطفّفین) یعنی: گناه و ستمگری بر صفحه دلهایشان رسید و نشست و مثل جرمی سیاه بر آنها چیره گردید به طوری که شناختن و معرفت نیکی از شر و بدی بر آنها پوشیده شد.

شاعر گوید: اذا ران النّعاس بهم.

یعنی: وقتی که خواب و پینکی بر آنها غلبه کرد.

رین علی قلبه: تاریکی بر دلش چیره شد.

(رأی) [رأی :

رأی: که حرف دوّم یا عین الفعل آن همزه و حرف سوّم یا لام الفعل آن حرف (ی) است چنانکه می گویند- رؤیه: دیدن، و شاعر حرف (ی) را مقلوب کرده و می گوید:

و کلّ خلیل رأنی فهو قائل من اجلک هذا هامه الیوم اوغد «1»

و از فعل مضارعش حرف همزه حذف شده است می گویند: تری و یری و نری:

(می بینی- می بیند- می بینیم) در آیه: (فَإِمَّا تَرَیِنَّ مِنَ الْبَشَرِ أَحَداً- 26/ مریم).

__________________________________________________

(1) شعر از- کثیر عزّه- است که شاعری است در غزلسرائی به روش ابن ابی ربیعه وطنش مدینه را بسیار دوست می داشته ولی طبع شعر خود را در خدمت مدیحه سرایی عبد الملک و کسب روزی نهاده، در عین حال طرفدار مذهب حقّ و عدل بوده، در باره بهترین دوست می گوید:

خیر اخوانک المشاکه فی الامر و ابن الشّریک فی الامر اینا

الّذی ان حضرت سرک فی الحیّ و ان غبت کان اذنا عینا

1- بهترین دوست تو، کسی است که در کارت و مشکلت شریک باشد ولی چنین کسی کجاست؟! 2- او کسی است که در حضورت و در مجمع شادت کند و در نبودن، و غیبتت گوش و چشم تو باشد.

و در شعر فوق می گوید: هر دوستی که مرا دید می گفت به خاطر توست این بزرگی امروز و فردا. [...]

ص: 128

(مربوط به تولّد حضرت عیسی علیه السلام خطاب به مریم است که می گوید اگر کسی را از آدمیان دیدی بگو من برای خدا روزه سکوت گرفته ام که امروز با هیچ انسانی سخن نگویم).

و آیه: (أَرِنَا الَّذَیْنِ أَضَلَّانا مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ- 29/ فصّلت).

(کفّار با دیدن عذاب می گویند: خدایا کسانی از جنّ و انس که ما را گمراه کردند به ما بنمایان تا زیر لگدهامان خردشان کنیم) ارنا- نیز خوانده شده.

(رُؤیَه:) دیدن و ادراک چیزی است که دیدنی و قابل دیدن باشد دیدن بنا به نیروی نفسانی انواعی دارد.

اوّل- دیدن و ادراک با حواس ظاهر و آنچه را که بر این اساس باشد مثل:

آیه: (لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَیْنَ الْیَقِینِ- 7/ تکاثر) (دوزخ را به طور قطع خواهید دید و آنگاه به دیده یقین هم آن را خواهید دید).

و آیه: (وَ یَوْمَ الْقِیامَهِ تَرَی الَّذِینَ کَذَبُوا عَلَی اللَّهِ- 60/ زمر) (تو در قیامت کسانی که بر خدا تکذیب کردند خواهی دید).

و آیه: (فَسَیَرَی اللَّهُ عَمَلَکُمْ- 105/ توبه) (بزودی اعمالتان را خداوند خواهد دید). هر چند که دیدن خدای تعالی که در این آیه اشاره شده است به صورت دیدن حواس جریان یافته و بیان شده است امّا- حاسّه و حواس- بر خدای تعالی صحیح نیست، او متعالی از آن است.

و آیه: (إِنَّهُ یَراکُمْ هُوَ وَ قَبِیلُهُ مِنْ حَیْثُ لا تَرَوْنَهُمْ «1»- 27/ اعراف)

__________________________________________________

(1) آیه در باره ابلیس و ابلیسیان است که خدا انسان را هشدار می دهد که: (یا بَنِی آدَمَ لا یَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطانُ ... - 27/ اعراف) هان ای فرزندان آدم، شیطان فریبتان ندهد چنانکه پدر و مادرتان را برهنه کرده بود تا عورتشان را در نظرشان ظاهر کند از بهشت بیرون کرد، او و قبیله اش را از جائی که شما آنها را نمی بیند، شیطان را دوستان و یاوران کسانی قرار دادیم که به اللّه ایمان ندارند و هر گاه کارهای زشت می کنند می گویند پدرانمان هم چنان کرده اند و خدا ما را فرمان داده است، ای پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به آنها بگو که: (إِنَّ اللَّهَ لا یَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ أَ تَقُولُونَ عَلَی اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ قُلْ أَمَرَ رَبِّی بِالْقِسْطِ ... 28/ اعراف) خداوند به زشتی امر نمی کند، چرا چیزهایی که نمی دانید در باره خدا می گوئید بگو خدای من به اجرای قسط و انصاف و عبادات و خواندن او و خالص گردانیدن دین

ص: 129

دوّم- دیدن با وهم و تخیّل مثل- اری انّ زیدا منطلق: خیال می کنم که زید رفته باشد، مثل آیه: (وَ لَوْ تَری إِذْ یَتَوَفَّی الَّذِینَ کَفَرُوا- 50/ انفال).

سوّم- دیدن با تفکّر و اندیشه، مثل آیه: (إِنِّی أَری ما لا تَرَوْنَ- 48/ انفال).

چهارم- دیدن و ادراک با عقل و خرد و بر این معنی آیه: (ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأی 11/ نجم) و همین طور آیه: (وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَهً أُخْری 13/ نجم) نیز حمل و تعبیر شده است.

(قلب او آنچه را که دید دروغ ندانست چرا با پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در باره آنچه که می بیند ستیزه می کنید او بار دیگر نیز فرشته را دید).

فعل رأی، اگر متعدّی به دو مفعول شود اقتضای معنی علم و دانش دارد مثل آیات (وَ یَرَی الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ- 6/ سباء) و (إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْکَ 39/ کهف) (اگر علم داری که من از تو کمترم) (ارَایتَ)- مثل- اخبرنی است یعنی به من بگو و خبر ده که گاهی ضمیر (که) به آخر آن افزوده می شود و حرف (ت) در حالت تثنیه و جمع و تأنیث به حال خود باقی است فقط ضمیر (که) تغییر می کند.

مثل آیات: (أَ رَأَیْتَکَ هذَا الَّذِی- 62/ اسراء) و (قُلْ أَ رَأَیْتَکُمْ- 40/ انعام).

اما در آیات: (أَ رَأَیْتَ الَّذِی یَنْهی 9/ علق) و (قُلْ أَ رَأَیْتُمْ ما تَدْعُونَ- 4/ احقاف) و (قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللَّهُ 71/ قصص) و (قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ کانَ- 52/ فصّلت) و (أَ رَأَیْتَ إِذْ أَوَیْنا- 63/ کهف).

همه این آیات در معنی آگاهی و هشدار است (آیا نیستید، آیا نمی دانی- آیا نمی دانید).

(الرّأی:) باور و اعتقاد نفسانی در باره دو امر نقیض که قبول یکی از آنها در ظنّ و گمان غلبه دارد و بر این معنی است آیه: (یَرَوْنَهُمْ مِثْلَیْهِمْ رَأْیَ الْعَیْنِ- 13/ آل عمران) یعنی:

بنا به حکم مشاهده و دیدن، چنان می پنداشتید که هر دو گروه (مؤمن و کافر) همانند و در سخن می گوئی:

__________________________________________________

فرمان می دهد.

ص: 130

فعل ذلک رأی عینی: او آن را در جلوی چشمم انجام داد و یا راءه عینی.

رویّه و ترویه: اندیشیدن و تفکّر در چیزی و برگرداندن تصوّر آن چیز به میان خاطرات نفسانی است برای کسب نظر و اندیشه صحیح.

مروّی و مرتئی: متفکّر و اندیشمند (اسم فاعل از (رویّه و ترویه از باب- تفعیل و تفعله است) و اگر- رأیت- با حرف (الی) متعدّی شود در حکم و در معنی نظری با ارزش و اعتبار است.

در آیات: (أَ لَمْ تَرَ إِلی رَبِّکَ- 45/ فرقان) و (بِما أَراکَ اللَّهُ- 105/ نساء) یعنی: به آنچه که تو را می آموزد.

الرّایه: پرچم و علامتی که برای دیدن از دور افراشته و نصب شده است.

مع فلان رئی ء من الجنّ: (چنان می نماید که با او اثری و علامتی از جنون است).

ارات النّاقه فهی مرأ: وقتی است که شتر مادینه علائم آبستنی را ظاهر کند به طوری که صدق نوزادش دانسته شود.

(الرّؤیا:) آنچه که در خواب دیده می شود- رؤیا- بر وزن فعلی- است که همزه آن تخفیف داده شده و با حرف (و) گفته می شود.

روایت شده است که «لم یبق من مبشّرات النّبوّه الّا الرّؤیا» یعنی: (به غیر از رؤیا چیزی از مژده دهندگان به غیب نمانده است و به گفته سعدی در تفسیر همین حدیث می گوید:

نگر خواب را بیهده ننگری یکی بهره دانش ز پیغمبری

و فرمود (لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیا بِالْحَقِّ- 27/ فتح) و (ما جَعَلْنَا الرُّؤْیَا الَّتِی أَرَیْناکَ- 60/ اسراء) و در آیه: (فَلَمَّا (تَراءَا) الْجَمْعانِ- 61/ شعراء).

یعنی: همین که رو در رو و نزدیک به هم شدند، به طوری که هر یک از آنها در موقعیّتی قرار گرفتند که دیگری را می دیدند و در همین معنی است- لا یترأی نارهما- و- منازلهم رئاء: خانه هاشان مقابل هم بود.

فعل ذلک رئاء النّاس: آن کار را برای نمایاندن به دیگران و دنباله روی مردم

ص: 131

انجام داد.

مرآه: آینه و چیزی که صورت اشیاء در آن دیده شود، بر وزن- مفعله از رایت است- مثل- مصحف از صحفت- جمع مرآه- مرائی است.

الرّئه: محلّ تنفّس و عضو ظاهر و گسترده از قلب و جمعش از لفظش رؤون- است.

ابو زید میگوید:

حفظنا همو حتّی اتی الغیظ منهمو قلوبا و اکبادا لهم و رئینا «1»

رئته: به ریه اش زدم.

__________________________________________________

(1) شعر از اسود بن یعفر، شاعر قبل از اسلام و از شعراء بخشنده و بزرگوار بوده که اشعاری زیبا و ادبی سروده است به خصوص قصیده دالیّه او که اشعاری عبرت انگیز دارد، می گوید:

نام الخلی و ما احس رقادی و انهموا محتضر لدی و سادی

من غیر ما سقم و لکن شفنی هم اراه قد اصاب فوادی

این الّذین بنو او طال بناءهم و تمتّعوا بالاهل و الا ولادی

فاذا النعیم و کلّ ما یلهی به یومه یصیر الی بلی و نفاد

1- بی غمی در من نیست و خوابیدن و استراحت و خوابم را حس نمی کنم، غم و اندوه بربالینم حاضر است.

2- بدون اینکه دردی داشته باشم ولی اندوهی که به دلم رسیده است مرا رنجور و ناتوان ساخته.

3- آنهائی که بناهای عظیم و مرتفع ساختند کجایند، همانها که از همسر و فرزندان خویش بهره می گرفتند.

4- ناگهان روزی نعمتها و هر چه را که از آنها لذّت می بردند به تباهی و نابودی تبدیل شد.

امّا شعری که راغب رحمه اللّه از قول ابو زید انصاری نقل نموده، در کتابش (النّوادر فی اللّغه) ضمن چهار بیت چنین است:

تحیه من لا قاطع حبل و اصل و لا صارم قبل الفراق قرینا

فغظناهم حتّی اتی الغیظ منهم قلوبا و اکبادا لهم و رئینا

1- درود از کسی که قبل از جدائی و فراق، گسلاننده و قطع کننده پیوند دوستی است که پیوسته به دوست است نیست.

2- و ما آنها را آنطور به خشم آوردیم که خشمشان به دلها و جگرها و ریه ها رسید.

و در متن حفظنا نوشته شده که غلط است.

ص: 132

(روی) [روی :

می گوئی- ماء رواء و روی یعنی آب فراوان و گوارا.

روی- بر وزن- عدی و سوی- است.

شاعر گوید:

من شک فی فلج فهذا فلج ماء رواء و طریق نهج

یعنی: (آنکه در پیروزی تردید کرد اینک این پیروزی است که همواره چون آبی گوارا و راه روشن است).

و آیه: (هُمْ أَحْسَنُ أَثاثاً وَ رِءْیاً «1»- 74/ مریم).

کسی که واژه- رئیا- در آیه فوق را بدون همزه بخواند از- روی- است که معنی- ریّان- و زیبائی است و اگر با همزه بخواند یعنی کسی که اثری از زیبائی و خوبی در او هست و گفته شده معنی اوّل یعنی بدون همزه مراد آیه است.

الرّی: اسمی است برای طراوت و حسنی که از چیزی ظاهر می شود.

الرّواء: هم از همان معنی است و گفته اند- رواء- مقلوب از رایت است. ابو علی فسوی (منسوب به فساء در استان فارس) (شرح حالش قبلا نوشته شده) می گوید:

المروءه: از عبارتی است که می گویند- حسن فی مرآه العین: (در آئینه چشم زیباست) ولی این سخن اشتقاق غلطی است زیرا حرف (م) در- مرآه- اصلی نیست و زائده است و از- رویّه- گرفته شده، و- مرؤه بر وزن- فعوله- حرف (م) آن اصلی است.

__________________________________________________

(1) تمام آیه چنین است: (کَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَحْسَنُ أَثاثاً وَ رِءْیاً- 74/ مریم) چه بسیار نسلها که پیش از ایشان فساد کردند و هلاکشان کردیم که از نظر اسباب زندگی و قدرت و منظر از آنها بهتر بودند و سپس گوید:

همین که آیات روشن خدای بر کفّار ستمگر خوانده شود می گویند: کدام گروه مکانشان و مجالسشان آراسته تر است و نتیجه این استکبار و غرور هلاکتی است که گفته شد.

ص: 133

انت بمرای «1» و مسمع: تو نزدیک هستی و- عبارت- انت منّی مرای و مسمع- با حذف حرف (ب) از سر- مرای- باز در همان معنی است مرأی: دیدار، بر وزن- مفعل- از رایت- است.

__________________________________________________

(1) مرای: بر وزن- معنا- یعنی دیدار. رجل حسن المرای: مرد خوش دیدار.

و- هو منّی مرای و مسمع: او مقابل و رو بروی من است و در جائی است که او را می بینم و سخنش را می شنوم که- مرای و مسمع- هم می شود، و خلاصه اش چنانکه راغب گفته یعنی او به من نزدیک است.

)

ص: 134

«کتاب الزّاء»

(زبد) [زبد]

(کف روی آب و کف شیر و فلزّات)- الزّبد- زبد الماء: کف روی آب.

ازبد: کف برآورد.

خدای تعالی گوید: (فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفاءً «1»- 17/ رعد).

الزّبد: کره و سر شیر که بخاطر شباهت رنگ آن به کف روی سیلاب، از آن واژه مشتق شده است.

زبدته زبدا: مال و هدیه زیادی (همچون سر شیر) به او دادم و یا اینکه به او کره دادم و خوراندم.

الزّباد: غنچه و شکوفه سپید درختان به شباهت سپیدی کف (به شباهت بر سر بودن شکوفه ها چون بر سر بودن کف بر آب).

__________________________________________________

(1) حقّ و باطل و ایمان و کفر را با عالیترین تشبیه ادبی و معنوی بیان کرده، نفوذ و بقاء آب باران در زمین و رویاندن گیاهان را به حقّ و ایمان، و کفی که بر روی سیلابها در کرانه ها قرار می گیرد و با نسیمی نابود می شود به باطل و کفر مثل می زند یعنی با اینکه کف ها دیدنی نیست امّا باقی و پایدار، و حیاتبخشند کف و کفک ها با بادی و حرکتی نابود می شوند و آن آب ها در شکل حیات موجودات باقیند.

و به راستی تشبیهی برای حقّ و باطل از این زیباتر امکان دارد؟

در آیات: (وَ أَمَّا ما یَنْفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الْأَرْضِ کَذلِکَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ- 17/ رعد).

هر چه برای مردم سودمند است مانند آثار مردانی چون پیامبران صلّی اللّه علیه و آله و اولیاء آنها بر جبین صفحات افق با نیکنامی ثبت و باقی است و آثار ستمگران با ننگ همراه و ناپایدار.

ص: 135

.(زبر) [زبر]

الزّبره: تکّه بزرگی از آهن، جمع آن- زبر- خدای تعالی گوید: (آتُونِی زُبَرَ الْحَدِیدِ- 96/ کهف) گفته اند- الزّبره من الشّعر- که جمعش- زبر- است یعنی دسته موی (یال شیر نر و هر حیوان نرینه ای) که بطور استعاره به هر چیز جدا شده هم گفته می شود.

در آیه: (فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ زُبُراً- 53/ مؤمنون) یعنی از یکدیگر بریدند و گروهها و احزاب مختلفی شدند.

زبرت الکتاب: نامه و کتاب را با خط درشت نوشتم.

(زبور:) هم، هر کتابی است که خطّش و نوشته اش درشت باشد و نام- زبور- ویژه کتابی است که بر داود علیه السلام نازل شده است، در آیات: (وَ آتَیْنا داوُدَ زَبُوراً- 55/ اسراء) و (وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ- 105/ انبیاء) که با ضمّه حرف (ز) یعنی (زبور) هم خوانده شده، در آن صورت (زبور) جمع- زبور- خواهد بود، چنانکه جمع ظریف- ظروف است و یا اینکه- زبور- جمع- زبر- با کسره حرف (ز) است و- زبر- مصدری است که جمعش- زبر- و هر نوشته ای مثل کتاب را به آن نامیدند و سپس به- زبر- جمع بسته شده مثل کتب که جمع- کتاب- است.

گفته شده بلکه- زبور- هر کتابی است از میان کتب الهی که آگاهی بر آن مشکل باشد، در آیات:

(وَ إِنَّهُ لَفِی زُبُرِ الْأَوَّلِینَ- 196/ شعراء) و (وَ الزُّبُرِ وَ الْکِتابِ الْمُنِیرِ- 184/ آل عمران) و (أَمْ لَکُمْ بَراءَهٌ فِی الزُّبُرِ- 43/ قمر).

عدّه ای از علماء گفته اند: زبور «1» اسمی است برای کتابی که محتوایش به

__________________________________________________

(1) زبور اسمی است غیر عربی و عبری به معنی مطلق کتاب و کتاب داود نبی علیه السلام.

مسعودی می نویسد: خداوند زبور را به زبان عبری در 150 سوره بر داود علیه السلام وحی کرد که سه قسمت

ص: 136

حکمت های عقلانی محصور باشد بدون اینکه احکام شرعی داشته باشد (مثل صحیفه سجّادیه منسوب به امام علی بن حسین علیه السلام که چون احکام شرعی در آن نیست آن را- زبور آل محمّد- نامیده اند). ولی:

واژه کتاب (قرآن) به آن چیزی گفته می شود که متضمّن و در برگیرنده احکام شرعی و حکمت های عقلی باشد و چیزی که بر این معنی دلالت می کند اینست که زبور داود علیه السلام هیچ چیز از احکام را در بر ندارد.

زئبر الثوب: خز و پرز و ضخامت جامه و لباس که معروف است (و نیز کیسه ضخیم پارچه ای بنام پلنگ پوش یا لباس نمدین که از پشم شتر درست می کنند).

ازبر: هر چیز ضخیم و پر پشت و با یال و کوپال و از این معنی عبارت هاج زبرؤه: در باره کسی است که خشمگین می شود.

(زج) [زج]

الزّجاج: سنگی است (آبگینه، بلور و شیشه) مفردش- زجاجه- است.

در آیه: (فِی زُجاجَهٍ الزُّجاجَهُ کَأَنَّها کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ- 35/ نور).

__________________________________________________

بود. یک سوّم آن در باره سرگذشت او در آینده، و بدیهائی که می باید از- بخت النّصر- ببیند. و یک سوّم در باره سختی هائی که از مردم آشور به او می رسد. و یک سوّم دیگر هم پند و ترغیب و تمجید و تهدید، هیچگونه امر و نهی و سخن از حرام و حلال در آن نیست. (مروج الذّهب 1/ 108).

جیمز هاکس می گوید: حیات روحانی داود نبی در زبور نبشته شده امّا از پنج کتاب مزامیر فقط 37 فصل آن به داود منسوب است و بقیّه را مؤلّفان بعدی نوشته اند. (قاموس کتاب مقدّس ص 799).

حبیشی تفلیسی می نویسد: زبور در قرآن با پنج وجه و یازده معنی آمده است:

1- پندهای پیشینیان در کتابها (جاؤُ بِالْبَیِّناتِ وَ الزُّبُرِ وَ الْکِتابِ الْمُنِیرِ- 184/ آل عمران) 2- به معنی مطلق کتابها: (وَ إِنَّهُ لَفِی زُبُرِ الْأَوَّلِینَ- 196/ شعراء) 3- کتاب مخصوص داود: (وَ آتَیْنا داوُدَ زَبُوراً- 163/ نساء) 4- به معنی نقش ثابت و محفوظ: (وَ کُلُّ شَیْ ءٍ فَعَلُوهُ فِی الزُّبُرِ- 52/ قمر).

5- قطعه ها و پاره ها: (فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ زُبُراً- 53/ مؤمنون) (وجوه قرآن- 121 و معجم الفاظ القرآن الکریم).

ص: 137

الزّجّ: آهن بن نیزه و پیکان، جمعش- زجاج- است.

زججت الرّجل: او را با نیزه زدم.

ازججت الرّمح: بن نیزه را آهن زدم.

ازججته: آهن نیزه را بر کندم.

الزّجج: باریکی و کشیدگی ابروان که تشبیهی است به آهن تیز نیزه.

ظلیم ازجّ و نعامه زجّاء: شتر مرغی نرینه و مادینه بلند پای.

(زجر) [زجر]

الزّجر: راندن با بانگ و صدا.

گفته می شود: زجرته فانزجر: راندمش پس رانده شد.

در آیه: (فَإِنَّما هِیَ زَجْرَهٌ واحِدَهٌ- 19/ صافات) (یکبار بانگی و راندنی سخت بیش نیست). سپس واژه- زجر- گاهی در مطلق طرد کردن و راندن و گاهی در بانگ و صدا، بکار رفته است.

در آیه: (فَالزَّاجِراتِ زَجْراً- 2/ صافّات) یعنی: فرشتگانی که ابرها را به سختی برانگیزانند و روان سازند. در آیه: (ما فِیهِ مُزْدَجَرٌ- 4/ قمر) منع و طرد از انجام گناهان در آن اخبار هست.

(تمام آیه چنین است- وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنَ الْأَنْباءِ ما فِیهِ مُزْدَجَرٌ- 4/ قمر- از اخبار گذشتگان حقایقی و چیزهائی بر ایشان آمده است که توجّه و عبرت به آنها مانع انجام گناهان می شود و مایه منع و جلوگیری در آن اخبار هست).

و در آیه: (وَ ازْدُجِرَ- 9/ قمر) یعنی: مطرود و دور شد، بکار بردن واژه- زجر- در اینباره برای بانگ و فریادشان بر سر کس است که گفتند مطرود است مثل اینکه گفته می شود- اعزب و تنحّ و وراک: یعنی دور مشو و برخیز و برگرد.

(واژه- و ازدجر- از آیه 9/ قمر است که سراسر سوره قمر بازگو کننده ستیزه جوئیها و گستاخی نامردمان و نافرمانان نسبت به پیامبران علیه السّلام است می گوید:

ص: 138

(کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ فَکَذَّبُوا عَبْدَنا وَ قالُوا مَجْنُونٌ وَ ازْدُجِرَ- 9/ قمر).

یعنی: قوم نوح او را تکذیب کردند و نوح بنده ما را تکذیب نموده اند، به او گفتند: مجنون است و مطرود و طرد شده).

(زجا) [زجا]

التّزجیه: دفع کردن و بر انگیختن به آرامی چیزی است تا حرکت کند مثل راندن قطار شتران و راندن باد، ابرها را، در آیات: (یُزْجِی سَحاباً- 43/ نور) و (یُزْجِی لَکُمُ الْفُلْکَ- 66/ اسراء) و از این معنی است عبارت:

رجل مزجا: مردی ناقص و ضعیف و متّکی به غیر (که بایستی دیگری او را حرکت دهد و بکار وادارد).

ازجیت ردی ء التّمر فزجا: خرماهای بد و خراب را دور و جدا کردم و بطور استعاره می گویند:

زجا الخراج یزجو: خراج و مالیات داده شده.

شاعر گوید: و حاجه غیر مزجاه عن الحاج یعنی: نیازی کم، که مختصری از نیازهای کلّی است و بخاطر کم اعتنائی به آن بر آوردنش سهل است.

(بضاعه مزجاه: چیزی اندک و ناقابل).

(زحزح) [زحزح]

آیه: (فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ- 185/ آل عمران) یعنی از جایگاهش دور شود. (تمام آیه چنین است: کلّ نفس ذائقه الموت و انّما توفون اجورکم یوم القیامه فمن زحزح عن النّار و ادخل الجنّه فقد فاز و ما الحیاه الدّنیا الّا متاع الغرور- یعنی: هر نفس چشنده مرگ است و به پاداششان در قیامت وفا خواهد شد، پس کسی که از آتش عذاب دور شد و به رضوان خدای در آمد به راستی که رستگار است

ص: 139

و زندگی دنیا جز متاع غرور و نخوت نیست).

(زحف) [زحف]

اصل زحف: خزیدن و راه رفتن با کشاندن پاهاست، مثل حرکت کودک قبل از براه افتادن و رفتن شتر وقتی که خسته شده و سمّش را روی زمین می کشد و همچنین سربازان انبوه و متراکمی که از زیادی نفراتشان نمی توانند خوب حرکت کنند (و یا سینه خیز رفتن آنها).

خدای تعالی گوید: (إِذا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا زَحْفاً- 15/ انفال) (هر گاه کفّار را انبوه دیدید از آنها روی بر می گردانید و پشت به دشمنان نکنید) زاحف: تیری است که به غیر هدف می نشیند.

(زخرف) [زخرف]

الزّخرف: زینت و آرایشی زرین و طلائی، و از این معنی طلا را هم- زخرف- گفته اند.

آیه: (أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها- 24/ یونس) (زمین زینت خود برگرفت).

آیه: (بَیْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ- 93/ اسراء) خانه ای زرّین و تزیین شده. (وَ زُخْرُفاً- 35/ زخرف) و (زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً «1»- 112/ انعام) یعنی سخنان و گفتاری آراسته که غرور انگیز است.

__________________________________________________

(1) اشاره به گفتار و کردار مشرکین است یعنی هر گاه بر گروه مشرک و کافر، فرشتگان هم نازل کنیم و حتّی مردگان زنده شوند و با آنان سخن گویند و تمام شرایط را نزدشان فراهم آریم مؤمن نخواهند شد مگر اینکه خدا بخواهد و قهرا مؤمن شوند بدینگونه هر پیامبری را دشمنی از دیو سیرتان آدمی و پری نهاده ایم که غرور و خود برتری و گفتار ظاهر فریب و آراسته به یکدیگر و به دیگران القاء می کنند و باز هم اگر پروردگارت قهرا می خواست چنین نمی کردند پس آنها را با چیزهائی که با آنان متّکی هستند واگذار.

از این آیات بخوبی دانسته می شود که در راه گزینش و پذیرفتن حق هیچگونه قهر و جبری نیست بلکه خداوند تمام آیات را برای رهیابی و رشد انسانها بیان می کند تا گول سخنان ظاهر فریب و زر اندود و شیرین کلمات کفّار و مشرکین را نخورند که آن سخنان همان وحی شیاطین و دیو سیرتان به یکدیگر است اگر حقّ در

ص: 140

.(زرب) [زرب]

الزّرابی- جمع- زرب- نوعی لباس نیکو و آراسته که منسوب به جائی است و بصورت تشبیه و استعاره، در آیه: (وَ زَرابِیُّ مَبْثُوثَهٌ «1»- 16/ غاشیه) یعنی: زیر اندازهای زیبا و گسترده و پهن شده.

زرب و زریبه: رمه گاه و جای گوسفندان و نیز زیر انداز تیر انداز.

(زرع) [زرع]

الزّرع: رویاندن، و حقیقت آن مربوط به امور الهی است نه بشری.

در آیه: (أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ- 64/ واقعه) که شیار کردن، کشت کردن، آماده کردن زمین را و بذر افشاندن را به انسانها نسبت داده است (کشت، داشت، برداشت). و لذا- زرع- یعنی رویانیدن را از قدرت و توان آنها نفی نموده است و بخودش نسبت داده است.

و هر گاه- زرع- به بنده نسبت داده شود برای این است که او فاعل اسبابی

__________________________________________________

لباس حقّ و با بیان حقّ اداء شود آوای فطرت و ایمان زاست و نیازی به ظاهرسازی و طلا کاری سخنان نیست.

(1) زرابی- را عدّه کمی از لغت نویسان به بالش و متّکا معنی کردند که به قرینه صفت- مبثوثه- که بعد از زرابی- آمده است و به معنی پهن و گسترده شده است می فهمیم که معنی- زرابی- فرش و زیر انداز است در حدیثی از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله آمده است «محادثه العالم علی المزابل خیر من محادثه الجاهل علی الزّرابی» یعنی همصحبتی و گفتگو نمودن با عالم بر خاک و خاشاک نیکوتر است از همصحبتی جاهل بر فرش های زیبا.

در این حدیث شریف تقدیر و تشویق پیامبر صلّی اللّه علیه و آله را بر شکوهمندی مقام علم و عالم بخوبی در می یابیم و نیز بی اعتبار دانستن نادانی و جهل را هر چند که بر فرش های زیبا و ثروت و سرمایه باشد.

ازهری می گوید: زرابی- همان فرش و زیر انداز است (بسط، و طنافس) فرّاء نیز همین را می گوید: و از قول ابن زرین نقل می کند که: زرابی در اصل گیاهان و سبزه هائی است که به رنگهای زرد و سرخ و سبز به نظر می آید و چون در فرشها هم همین رنگها دیده می شوند لذا آنها را به شباهت همان گیاهان رنگین- زرابی- گفته اند مثل عبقری- در باره لباس و فرش (کافی 1/ 39- مجمع البحرین 2/ 78- تهذیب اللّغه 13/ 199).

ص: 141

است که سبب روئیدن می شود، چنانکه می گوئی- انبتّ کذا- در وقتی که تو سبب رشد گیاه هستی (با آبیاری، کود دادن و سرپرستی) زرع- در اصل مصدر است که به- مزروع- تعبیر شده است- آیات:

(فَنُخْرِجُ بِهِ زَرْعاً- 27/ سجده) و (وَ زُرُوعٍ وَ مَقامٍ کَرِیمٍ- 26/ دخان) و عبارت- زرع اللّه ولدک: تشبیهی است چنانکه می گوئی- انبته اللّه- خدا رویاندش و رشدش داد.

مزرع: زراعتکار، کشتکار و کشاورز.

ازدرع النّبات: گیاه بارور شد.

(زرق) [زرق]

الزّرقه: بعضی رنگها میان سیاه و سپید (رنگ کبود).

زرقت عینه زرقه و زرقانا: چشمش کبود شد.

خدای تعالی گوید: (زُرْقاً یَتَخافَتُونَ- 102/ طه) یعنی: دیدگانشان کور است و نوری ندارد.

و- الزّرق- پرنده ای است (باز سپید شکاری که کبود چشمست) زرق الطّائر یزرق و زرقه بالمزراق: پرنده را تیر زد (مزراق: نیزه کوتاه- قاموس اللّغه و مجمع البحرین).

(زری) [زری]

زریت علیه: او را عیبجویی کردم.

ازریت به: آهنگش نمودم، و همچنین- ازدریت- که اصلش بر وزن- افتعلت- است.

آیه: (تَزْدَرِی أَعْیُنُکُمْ- 31/ هود) یعنی: دیدگانتان کوچکشان شمرد. در واقع- تزدریهم اعینکم- است. یعنی: آنها را چشمانتان کوچک شمردند و خوارشان شمردند.

ص: 142

(زعق) [زعق]

الزّعاق «1»: آب: بسیار شور و تلخ (شورا به و نمکزار).

طعام مزعوق: غذائی که از شوری زیاد مثل آب شور شده.

زعق به: با فریادش او را ترساند.

فانزعق: ترسید. الزّعق: پر سر و صدا و صدای زیاد. الزّعّاق: فریاد زن و نعره زن.

(زعم) [زعم]

الزّعم، حکایت از سخنی است که در مظان و معرض دروغ و باطل باشد (دروغ پنداری و دروغ گفتاری) و از این روی در قرآن همه جا از واژه- زعم- به صورت مذمّت نسبت به گویندگانش آمده است.

مثل آیات: (زَعَمَ الَّذِینَ کَفَرُوا- 7/ تغابن) و (ْ زَعَمْتُمْ

- 48/ کهف) (کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ- 22/ انعام) و (زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِهِ- 65/ اسراء) تضمین و تعهّد شفاهی و سرپرستی و ریاست را- (زعامت)- و سرپرستی و رئیس را هم- زعیم- گفته اند چون اعتقاد داشتند به اینکه قول و سخن آنها یعنی تکفّل زبانی

__________________________________________________

(1) جار اللّه زمخشری در ذیل این واژه می نویسد: و یروی لعلی بن أبی طالب رضی اللّه تعالی عنه یوم حنین:

دونکها مترعه دهاقا کاسا زعاقا مزجت زعاقا

از علی (ع) روایت شده که در جنگ حنین که پس از فتح مکّه اتّفاق افتاد. در باره حنین چنین سروده است: در پائین تو نهری خروشان هست امّا آبش مانند کاسه ای از زهر و آمیخته با تلخابه است، این شعر را ابن منظور- کاسا زعاقا- که در همان معنی است روایت کرده: در جنگ حنین مسلمانان از زیادی سپاهیان خود در شگفت شدند که خدای می فرماید: (إِذْ أَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ- 45/ توبه) زیادی و انبوهی شما را متعجب نمود.

یاقوت حموی می نویسد: حنین درّه ای در مقابل طائف و در صد میلی مکّه است. شاعری تعداد لشگریان اسلام را در آن جنگ، هشتاد هزار نفر تخمین زده می گوید:

اذا ما لقینا جند آل محمّد ثمانین الفا و استمدوا بخندقا

یعنی: همینکه سربازان آل محمّد را برخورد کردیم هشتاد هزار نفر بودند که با دویدن امداد و یاری می شدند.

(اساس البلاغه 194- لس 10/ 141- معجم البلدان 2/ 313)

ص: 143

و ریا همواره در مظان دروغگوئیست.

در آیات: (وَ أَنَا بِهِ زَعِیمٌ- 72/ یوسف) و (أَیُّهُمْ بِذلِکَ زَعِیمٌ- 40/ قلم) که معنی- زعیم- در این آیات یا از- زعامت- تعهّد، و کفالت است و یا از- زعم «1»- به معنی گفتن.

__________________________________________________

(1) ابن بری می گوید واژه- زعم- در کلام عرب بر چهار وجه است:

1- پذیرفتن کفالت و ضمانت.

2- گفتن.

3- وعده.

4- ظنّ و گمان، و از- ابن خالویه- نقل می کند که- زعم- همواره در موارد مذمّت بکار می رود تا جائی که بعضی از مفسّرین در ذیل آیاتی که زعم در آنها بکار رفته، گفته اند اصل زعم- یعنی کذب و دروغ، در اشعار شعراء هم به همین معانی است.

زمخشری می گوید: اکثر ما یستعمل فی الباطل: زعم بیشتر در سخن باطل و ناپایدار بکار می رود.

طریحی نیز- زعم- را در وجوه: 1- قول و سخن 2- ظنّ و اعتماد در باطل و یا حقّ، می داند و حدیثی را نقل می کند که (کلّ زعم فی القرآن کذب) یعنی: همه جا در قرآن واژه- زعم- به معنی کذب و دروغ است.

ازهری می گوید: بیشتر چیزی که در باره معنی- زعم- است این است که- زعم- یعنی چیزی که مورد شکّ و تردید باشد و در آن تحقیق بعمل نیامده باشد.

مرزوقی می گوید: بیشتر چیزی که در آن شک و ریب و بطلان باشد زعم است.

ابن سیده هم با استشهاد به آیات قرآن کریم- زعم- را قول و گمان و دروغ دانسته است و در باره زعامت می نویسد:

الزّعامه: السّیاده و الرّیاسه و السّلاح و قیل الدّرع او الدّروع و زعامه المال افضله و اکثره عن المیراث: یعنی:

زعامت در معنی سلاح و ریاست یا بزرگی و زره است و زعامت مال و سرمایه هم یعنی فزونی و زیادتی مال میراث است. ابن منظور نیز عینا همین نظر را آورده و می گوید: فسّره ابن الاعرابی فقال الزّعامه الدّرع و الرّیاسه و الشّرف: زعامت یعنی زره و سرپرستی و شرف.

صاحب مصباح المنیر می گوید: و فی الزّعم ثلاث لغات (با فتحه و ضمّه و کسره- ن) و الزّعم یطلق علی القول و علی الظّن و علی الاعتقاد: یعنی: زعم- بر سخن و گمان و اعتقاد هر سه اطلاق می شود.

ابن قوطیه می گوید: زعم، زعما قال خبرا لا یدری احقّ هو ام باطل: زعم- گفتن چیزی است که دانسته نمی شود حقّ است یا با باطل. عبد اللّه بن مقفع این واژه را در ترجمه کلیله و دمنه از فارسی قدیم به زبان عربی بکار برده است و اکثر داستانهایش با عبارت- زعموا ان اسدا- زعموا ان تاجرا- زعموا ان غدیرا- و در سراسر کتاب، قصّه ها با همین عبارت شروع شده است و مترجم فاضل و ارجمند کلیله و دمنه یعنی نصر اللّه ابو المعالی آن کلمات را به معنی آورده اند- ترجمه کرده است که به راستی معانی مختلف زعم را که بزرگان واژه شناسی گفته اند در بردارد.

ابن فارس می گوید: اصل زعم- سخنی است بدون صحّت و راستی و بدون یقین، و اصل دیگر تکفّل و قبول سرپرستی است. ازهری از قول لیث نقل می کند که می گوید: اگر بگویند- ذکر فلان کذا- یعنی یقینا و

ص: 144

.(زفّ) [زفّ]

زفّ الاءبل، یزفّ، زفّا و زفیفا: آن شتر به شتاب رفت.

ازفّها: آن را دوانید.

آیه: (إِلَیْهِ یَزِفُّونَ- 94/ صافّات) یعنی با شتاب به سویش آمدند و- یزفّون- یعنی یارانشان را بر دویدن سریع وادار می کنند.

اصل- زفیف- وزیدن باد و دویدن سریع شتر مرغ است که راه رفتن را با دویدن مخلوط می کند.

زفزف النعام: شتر مرغ سرعت گرفت و به طور استعاره می گویند:

زفّ العروس: به سوی شویش و همسرش رفت و استعاره ای که اقتضای معنی سرعت را در این عبارت دارد نه به خاطر تند رفتن اوست بلکه از شادی و سبکبال رفتن به سوی شوهر است.

(زفر) [زفر]

در آیه: (لَهُمْ فِیها زَفِیرٌ- 106/ هود)- زفیر- یعنی رفت و آمد نفس به طوری که دنده ها بالا و پائین بیاید.

ازدفر فلان کذا: با تحمّل و سختی آن را انجام داد به طوری که نفسش تند شد و به نفس زدن افتاد.

زوافر: زنانی که مشک آب حمل می کنند.

__________________________________________________

حقّا- چنان گفت امّا اگر در سخنی شک باشد و ندانند که دروغ یا باطل است می گویند- زعم فلان. (تهذیب اللّغه 2/ 156- مقائس 3/ 10- مصباح 1/ 306- مجمع البحرین 6/ 78- اساس البلاغه 192 لس 12/ 266- المحکم 1/ 334- کلیله و دمنه عربی و ترجمه فارسی- با شرح مرحوم قریب). [.....]

ص: 145

.(زقم) [زقم]

در آیه: (إِنَّ شَجَرَهَ الزَّقُّومِ- 43/ دخان) زقّوم- عبارت از طعام و غذای ناگوار در آتش دوزخ است.

زقم فلان و تزقّم: به طور استعاره یعنی چیز پلیدی و زشتی را بلعید و خورد.

(زکا) [زکا]

اصل زکاه- رشد و فزونی است که از برکت دادن خدای تعالی حاصل می شود و در امور دنیوی و اخروی هر دو در نظر گرفته می شود، می گویند:

زکا الزّرع یزکو: وقتی است که از کشت و زراعت فزونی و برکت حاصل شود.

در آیه: (أَیُّها أَزْکی طَعاماً- 19/ کهف) اشاره به چیزی است که حلال است و فرجامش ناگوار نیست و نیز (زکاه)- در باره چیزی است که: انسان از حقّ خدای برای مسکینان و فقرا کنار می گذارد و از مالش خارج می کند و نامیدن چنان مالی به زکاه برای امیدوار بودن در برکت و فزونی در زکات دادن است یا برای تزکیه نفس یعنی والایش دادن نفس با خیرات و برکات و یا نامیدن آن مال به زکات برای همه موارد فوق است زیرا هر دو خیر و نیکی در آن موجود است (هم فزونی و برکت مال و والایش و رشد نفس) (سعدی گوید:

زکات مال بدر کن که فضله رز را چو باغبان ببرد بیشتر دهد انگور

) خداوند همواره- زکاه- را با- صلاه- در قرآن قرین نموده است می گوید:

(وَ أَقِیمُوا الصَّلاهَ وَ آتُوا الزَّکاهَ- 43/ بقره) با- زکاه- و تزکیه نفس و پاکیزه داشتن آن، انسان در دنیا شایسته و مستحقّ اوصاف پسندیده می شود و در آخرت هم در خور پاداش و ثواب است.

این گونه شایستگی را انسان با پیگیری و خواستن چیزی که پاکیش در آن است بدست می آورد که گاهی تزکیه از ناحیه بنده است، برای این که آن را کسب می کند و

ص: 146

به آن می رسد مثل آیه: (قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها- 9/ شمس) (کسی که تزکیه نفس کرد رستگار شد).

و گاهی چون خداوند در حقیقت منشاء و فاعل آن هاست تزکیه به خدای تعالی نسبت داده می شود مثل آیه:

(بَلِ اللَّهُ یُزَکِّی مَنْ یَشاءُ «1»- 49/ نساء).

__________________________________________________

(1) چون انسان با تزکیه نفس و پاکی جان خویش با قدرت و اراده و خودداری از زشتی ها و تمایل به نیکیها در دنیا و آخرت استحقاق اوصاف نیک و پاداش می یابد. بنابراین و در حقیقت آفریدگار و خالق است که نیروی اراده را در انسان قرار داده و راه تزکیه را هم توسط پیامبرانش به انسان نشان داده است و گر نه همان بودیم که فرشتگان در آغاز خلقتمان گفتند (أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ- 30/ بقره) آیا کسی که فساد می کند، و خون می ریزد در زمین قرار می دهی؟

انسان بدون هدایت انبیاء و بدون اینکه خداوند راهنمائیش کند حیوانی و ددی و درنده خوی بیش نیست و در طول تاریخ همانهائی که انکار شریعت و پیامبران و مبدأ و معاد می کنند می خواهند این چنین تحقیر و ستمی بر انسان روا دارند و آدمیزادگان را محکوم جبر جهان- جبر محیط- جبر تاریخ و همانند حیوانات وحشی قرار دهند و انسانها را از اراده خدادادی که برمی گزیند، پی می گیرد، می آفریند، و والایش می یابد و افزون بر آن را هم خداوند و آئین متعالیش توسط پیامبران برایش حاصل می کنند با مغالطه کاری محروم قلمداد کنند.

زهی تصور باطل، زهی خیال محال، و به گفته مولوی:

1-

در حدیث آمد که یزدان مجید خلق عالم را سه گونه آفرید 2-

یک گروه را جمله عقل و علم وجود او فرشته است و نداند جز سجود 3-

نیست اندر عنصرش حرص و هوا نور مطلق، زنده از عشق خدا 4-

یک گروه دیگر از دانش تهی همچون حیوان از علف در فربهی 5-

او نبیند جز که اصطبل و علف از سعادت غافلست و از شرف 6-

این سوم هست آدمی زاد و بشر از فرشته نیمی و نیمی ز خر 7-

نیم خر خود مایل سفلی بود نیم دیگر مایل علوی بود 8-

عقل اگر غالب شود پس شد فزون از ملائک این بشر در آزمون 9-

شهوت ار غالب شود پس کمترست از بهائم این بشر زان کابتر است 10-

این بشر هم ز امتحان قسمت شدند آدمی شکلند و سه امّت شدند 11-

یک گره مستغرق مطلق شده همچو عیسی با ملک ملحق شده 12-

قسم دیگر با خران ملحق شده خشم محض و شهوت مطلق شده 13-

پس در این ترکیب، حیوان لطیف آفرید و کرد با دانش الیف

(دفتر چهارم مثنوی معنوی- ص 240)

ص: 147

و گاهی تزکیه انسانها به پیامبر که واسطه ای در وصول آن به ایشان است، نسبت داده شده مثل آیات:

(تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَکِّیهِمْ بِها- 103/ توبه) و (یَتْلُوا عَلَیْکُمْ آیاتِنا وَ یُزَکِّیکُمْ- 151/ بقره) و گاه نیز تزکیه به عبارتی که وسیله آن است منسوب شده.

(انجام تمام عبادات و رعایت کردن دستورات پیامبر (ص) همان است که نتیجه اش تزکیه است و عمل به آنها انسانها را از آلودگی به شهوات و نفس امّاره باز می دارد و رعایت مسایل اخلاقی نیز بر آن تزکیه می افزاید لذا خداوند می گوید: (ذلِکَ أَزْکی لَهُمْ- 20/ نور) و (هُوَ أَزْکی لَکُمْ- 28/ نور) یعنی: آن اعمال تزکیه کننده هستند و همین طور آیه: (إِنَّ الصَّلاهَ تَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ- 45/ عنکبوت) یعنی: نماز از آلودگی نفس جلو می گیرد و در نتیجه تزکیه می کند.) مثل آیات:

(وَ حَناناً «1» مِنْ لَدُنَّا وَ زَکاهً- 13/ مریم) و (لِأَهَبَ لَکِ غُلاماً زَکِیًّا

- 89/ مریم). یعنی: با خلقت و آفرینش تزکیه شده است.

و این در همان راهی است که از برگزیدن انسانها ذکر کردیم و آن اینست که بعضی از بندگانش را پاکیزه اخلاق و عالم قرار داده است نه با تعلیم و تمرین بلکه به وسیله توفیق الهی همان طور که تمام پیامبران و رسولان چنان هستند، جایز است که معنی دو آیه فوق یعنی مزکّی بودن در آغاز خلقت برای آن چیزی باشد که وقوع آن از ناحیه آنها در آینده است نه در حال، و معنی آن- سیتزکّی- است (یعنی به زودی

__________________________________________________

ای عزیز، تو مکتب ها را با انسانیت انسان و دین و شریعت را با پرورش تن و روح آدمی مقایسه کن و بکوش تا محتوای اندیشه ات با گفته پیامبران تطبیق نماید و از شهوت، خشم، حرص و ددمنشی و زر پرستی و ماده گرایی به حقیقت متوجّه شوی چرا که (الْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقِینَ- 128/ اعراف).

(1) قسمتی از آیه 14/ مریم است که با آیات قبلش چنین است: (یا یَحْیی خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّهٍ وَ آتَیْناهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا وَ حَناناً مِنْ لَدُنَّا وَ زَکاهً وَ کانَ تَقِیًّا وَ بَرًّا بِوالِدَیْهِ وَ لَمْ یَکُنْ جَبَّاراً عَصِیًّا) هان ای یحیی کتاب را با قدرت و استواری بگیر، در طفولیّت او را مردانگی و والایش دادیم و نیز مهربانی و پاکیزگی و او پرهیزگار بود با پدر و مادرش هم نیکوکار بود، نافرمان و ستمگر نبود، به هنگام تولّد و روزی که می میرد و روزی که برانگیخته می شود اسلام بر او بود (یعنی ایمنی خاطر).

ص: 148

تزکیه خواهند شد).

و آیه: (وَ الَّذِینَ هُمْ لِلزَّکاهِ فاعِلُونَ- 4/ مؤمنون).

یعنی: اینگونه عبادات را که بایستی انجام دهند، انجام می دهند و خداوند تزکیه شان می کند و خود خویشتن پاکیزه گردانند که هر دو معنی- یکی است.

در آیه اخیر واژه- للزّکاه «1»- برای فاعلون، مفعول نیست بلکه حرف (ل) بر سر

__________________________________________________

(1) این واژه با معانی مختلفش به طور خلاصه از مآخذ مهم دیگر و معانی که راغب رحمه اللّه آورده به شرح زیر است:

زکا، یزکو، زکاء (بدون تشدید حرف کاف که فعل لازم است) یعنی:

1- نموّ کرد و فزون شد. 2- پاکیزه و اصلاح شد و افعل تفضیلش- ازکی- است.

زکّا، یزکّی، تزکیه (با تشدید حرف کاف که فعل متعدّی است) یعنی:

1- پاکش کرد و اصلاحش نمود. 2- مدحش کرد و آن را ستود و به پاکی نسبتش داد.

پس این فعل در حالت اثبات و امر متعدّی است و به معنی اصلاح کردن و پاکیزه کن هست. ولی به صورت نهی و مضارع اخباری در مدح، و خود بزرگ بینی، ستایش نفس و به پاکی نسبت دادن خویش است که بسیار ناپسند است. مثل آیات: (فَلا تُزَکُّوا أَنْفُسَکُمْ- 32/ نجم) و (أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ یُزَکُّونَ أَنْفُسَهُمْ- 49/ نساء) (معجم الفاظ القرآن الکریم و خلاصه متن راغب) زکّی و تزکّی: پاک شدن از گناهان با عمل صالح. و زکوه طهارت و پاکی است که در زکات مال بکار می رود. زیرا پرداخت آن مال را که احتمال گناه و حرام در آن هست و حقّ خداوند تعالی که همان حق مستضعفین جامعه است پرداخت نشده پاک می کند، برکتش می دهد و از آفات مصونش می دارد.

زاکیه: نفس و جانی است که هرگز گناه نکرده و به گناه آلوده نشده ولی- زکیّه- نفسی است که گناه کرده و توبه نموده.

و در آیه: (غُلاماً زَکِیًّا- 18/ مریم) فرزندی که از گناه پاک و در کارهای نیک رو به کمال است و آیه: (قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها- 9/ شمس). یعنی: پیروز و ظفرمند است کسی که با عمل صالح، نفس خویش پاک کرد. (تفسیر غریب القرآن ص 34/ طریحی).

جمیل بن دراج از ابی عبد اللّه (ع) در باره آیه (فَلا تُزَکُّوا أَنْفُسَکُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقی- 22/ نجم) سؤال می کند می فرماید:

هو قول الانسان: صلّیت البارحه و صمت امس و نحو هذا: یعنی در آیه نهی از این است که انسان بگوید دیشب نماز خواندم و دیروز روزه بودم و از این قبیل سخنان.

واژه- زکوه- در قرآن و سنّت تکرار شده است یا مصدر- زکّی، یزکّی است یعنی رشد کرد و برکت یافت و یا از مصدر- زکا، یزکو- است یعنی پاک شدن، زکات مال پاکی مال است و زکات فطره پاکی بدن است.

(مجمع البحرین 1/ 204).

ابن منظور و ابن سیده در حدیثی از علی (ع) نقل می کنند که: و فی حدیث علی رضی اللّه عنه و کرّم اللّه

ص: 149

- زکاه- برای علّت و قصد و هدف است (یعنی: به خاطر اطاعت امر خدای تعالی و رسیدن به تزکیه نفسانی زکات می پردازند).

(تزکیه) کردن انسان، خویشتن و نفس خویش را دو گونه است:

اوّل- با تزکیه عملی که پسندیده است مثل آیه: (قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها- 9/ شمس) که اشاره شده است و همینطور آیه: (قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکَّی- 14/ اعلی).

دوّم- تزکیه زبانی با سخن گفتن، مثل اینکه شاهدی و گواهی غیر خود را توصیف کند و پاک بداند و این تزکیه زبانی یعنی مدح دیگری مذموم و ناپسند است و در آیه: (فَلا تُزَکُّوا أَنْفُسَکُمْ- 32/ نجم) نهی از چنین تزکیه ای است (که انسان با زبان و سخن خود را و دیگری را مدح کند و به طهارت و تزکیه نسبت دهد). که این نهی در آیه تأدیب و تربیتی است برای زشت بودن خود ستایی و اینکه انسان نفس خویش را بستاید که عقلا و شرعا ناپسند است و لذا به حکیمی گفته شد چه چیزی است که اگر حقّ هم باشد ناپسند است و نیکو نیست پاسخ داد- مدح الرّجل نفسه: یعنی حقّی که

__________________________________________________

وجهه: المال تنفصه النّفقه و العلم یزکو علی الانفاق: یعنی: خرج و هزینه زندگی از مال می کاهد و کم می کند ولی علم و دانش با انفاق و به دیگران رساندن و یاد دادن افزون می شود و رشد علمی حاصل می شود واژه- زکاه- در حدیث فوق به طور استعاره بکار رفته است هر چند که علم ماده و جرم نیست.

ابن منظور می گوید: اصل زکوه در لغت به معانی: 1- طهارت و پاکی 2- نمو و رشد 3- برکت و فزونی از سوی خدا 4- مدح و ستایش و همه این معانی در قرآن و حدیث آمده است.

و فی حدیث باقر (ع) انّه قال زکاه الارض یبسها یرید طهارتها من النّجاسه کالبول و الشّباهه فان یجف و یذهب اثره:

زکات زمین خشک شدن آن است که منظور پاکی زمین از نجاست و ادرار و امثال آن است که خشک شود و آثار آنها در زمین زایل شود. (لس 3/ 358- المحکم 7/ 94) ازهری می نویسد: در آیه: (وَ الَّذِینَ هُمْ لِلزَّکاهِ فاعِلُونَ- 4/ مؤمنون) یعنی کسانی که انجام دهنده کار نیکند. ابن انباری می گوید: در آیه: (وَ حَناناً مِنْ لَدُنَّا وَ زَکاهً- 12/ مریم) معنایش اینستکه عطا کردن چنان فرزندی شایسته به آنها به خاطر رحمت و بخشایش به پدر و مادرش و تزکیه برای او بوده. فرّاء- هم می گوید: زکاه- در این آیه یعنی صلاح، و شایستگی، و عبارت- هذا الامر لا یزکو بفلان: این کار شایسته او نیست. (تهذیب 10/ 320) صاحب مصباح المنیر می گوید: لفظ زکوه- اگر به مال نسبت داده شود واجب است این حرف (ه) حذف و حرف (و) آن به الف قلب شود. زیرا گفته می شود زکوی- که منسوب به آن است و همیشه صفت نسبی به اصل لغت برمی گردد ولی- زکاتیه- عوامانه است و صحیح- زکویه- است (1/ 308).

ص: 150

ناپسند است ستودن انسان است، خویشتن را.

(زلّ) [زلّ]

الزّلّه: در اصل یعنی بدون قصد و هدف پای نهادن و گام برداشتن، می گویند:

زلّت رجل تزلّ: (گامی و قدمی لغزید).

و زلّه: لغزشگاه و نیز گناه بدون قصد و غیر عمد که تشبیهی به لغزیدن پا است.

خدای تعالی گوید: (فَإِنْ زَلَلْتُمْ- 209/ بقره) و (فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطانُ- 36/ بقره).

و (- استزلّه)- وقتی است که قصد لغزش او را دارد. (یعنی به خطایش افکند) در آیه:

(إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّیْطانُ- 155/ آل عمران) شیطان آنها را می کشاند تا بلغزند و به خطا بیفتند، زیرا اگر انسان در خطا و گناه کوچک خود را آزاد نگهدارد انجام آنها در نظرش آسان می نماید و آن گناهان کوچک راهی می شوند برای نفوذ شیطان در نفس و جان.

سخن پیامبر علیه السّلام که می فرماید: (من أزلّت الیه نعمه فلیشکرها).

کسی که نعمتی به او می رسد بدون اینکه قصدی در رسیدن و بدست آوردن آن نعمت را داشته باشد (بایستی نسبت به همین نعمت ناخواسته هم سپاسگزار باشد) که تنبیهی و هشداری است بر اینکه اگر شکر و سپاس در برابر دریافت چنان نعمتی لازم باشد پس در مقابل رسیدن به نعمتهایی که خود می خواهد و می رسد شکر و سپاس چگونه باید باشد؟

(تزلزل:) اضطراب و نگرانی.

تکرار شدن حرف (ز) و (ل) در این واژه تکرار معنی لغزیدن و در آن حالت را می دهد (هیجان و اضطراب پیاپی).

در آیات: (إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها- 1/ زلزله) و (إِنَّ زَلْزَلَهَ السَّاعَهِ شَیْ ءٌ عَظِیمٌ- 1/ حجّ) و آیه (وَ زُلْزِلُوا زِلْزالًا شَدِیداً- 11/ احزاب) یعنی: از رعب و ترس بر خود لرزیدند ..

)

ص: 151

(زلف) [زلف]

الزّلفه: مقام و منزلت و بهره مندی.

در آیه: (فَلَمَّا رَأَوْهُ زُلْفَهً- 27/ الملک) گفته اند معنایش، یعنی: همینکه مقام مؤمنین را می بینند که از عذاب محرومند و عذاب به آنها نمی رسد.

(در دو آیه قبل از آیه فوق می گوید: کفّار می گویند که اگر راستگو هستید این وعده عذاب کی می رسد. بگو علم آن نزد خداست و من بیم دهنده ای روشنم و چون عذاب را نزدیک بینند که به مؤمنین نمی رسد، چهره های کفّار از ترس درهم می رود و به آنها گفته می شود این همان است که می خواستید).

و نیز گفته اند استعمال واژه- زلفه- در مقام عذاب مثل بکار بردن واژه- بشاره- و الفاظی مانند آنهاست.

(زلف:) ساعاتی و مواقعی از شب، در آیه: (وَ زُلَفاً مِنَ اللَّیْلِ- 114/ هود).

(در حدیثی از حضرت باقر (ع) است که: (و زلفا من اللّیل) در آیه: نماز عشا است.

مجمع البحرین 5/ 67).

شاعر گوید: طیّ اللّیالی زلفا فزلفا «1» ...

یعنی: گذراندن و طیّ کردن اوقات پیاپی شب ها به تدریج.

(الزّلفی:) منزلت و بهره مندی.

خدای تعالی گوید: (إِلَّا لِیُقَرِّبُونا إِلَی اللَّهِ زُلْفی- 3/ زمر).

(معنی تمام آیه این است: کسانی که غیر از خدا، دوستان و اولیائی اتّخاذ کرده اند.

می گویند عبادتشان نمی کنیم مگر برای اینکه ما را به خدا نزدیک کنند ولی خدای

__________________________________________________

(1) رجزی است از عجاج- که در وصف مسافرت شبانه می گوید:

ناج طواه اللّیل ممّا و جفا طیّ اللّیالی زلفا فزلفا

سماوه الهلال حتّی احقوقفا

یعنی آن شتر در حالت بی تابی با طپش در رفتن گذرانیده و نجات دهنده سوار است و شب را همانند ماه بدر که بتدریج و در طول شب ها می رسد او هم ساعات شب را در هم می نوردد و کم می کند.

ص: 152

میانشان حکم می کند و دروغ گویان کفر پیشه را هدایت نمی کند).

مزالف: نردبان.

و (ازلفته): مقامی برایش قرار دادم. و در آیه: (وَ أَزْلَفْنا ثَمَّ الْآخَرِینَ- 64/ شعراء).

(قسمتی از آیه 64/ شعراء است که در باره غرق شدن فرعونیان است می گوید: و دیگران را به آنجا یعنی گذرگاه آبی که بنی اسرائیل عبور کردند فرعونیان را نیز نزدیک کردیم و- انجینا موسی و من معه اجمعین ثمّ اغرقنا الآخرین- یعنی موسی و همراهانش را نجات دادیم و دیگران را غرق کردیم).

و همینطور در آیه: (وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّهُ لِلْمُتَّقِینَ- 90/ شعراء) نزدیک شدن بهشت به پارسایان و پرهیزکاران است.

لیله المزدلفه: شبهایی به این نام مخصوص شده است برای نزدیکی حاجیان به منی بعد از روان شدن مردم به طور پراکنده از عرفات به سوی منی (که خداوند می فرماید: اذا افضتم من عرفات: وقتی که از عرفات متفرّق و روان شدید و حرکت کردید) و در حدیثی آمده است که ( (ازدلفو الی اللّه برکعتین)) «1»

__________________________________________________

(1) این حدیث در مآخذ دیگر بصورت (فاذا زالت الشّمس فازدلف الی اللّه برکعتین) هست یعنی پس از گذشتن خورشید با دو رکعت نماز خود را مقرب خدا گردان، خطاب حدیث به مصعب بن عمیر در مدینه است که می گوید: (فاذا زالت الشّمس فازدلف الی اللّه برکعتین و اخطب فیها) و نیز آمده است که ازدلاف: تقدّم و پیشی گرفتن است- ازدلف القوم: وقتی است که گروه بر سایرین پیشی گرفته اند و همچنین- ازدلاف یعنی گرد آمدن مردم.

در حدیثی آمده است که مشعر الحرام را از این جهت- مزدلفه- گفتند که جبریل در عرفات به ابراهیم (ع) گفت: یا ابراهیم- ازدلف الی المشعر الحرام- و سپس در تسمیه مکان به فعل آنجا را- مزدلفه- گفته اند.

ابن منظور می نویسد: و فی حدیث باقر علیه السّلام (مالک من عیشک الّا لذّه یزدلف بک الی حمامک).

یعنی: هیچ لذّتی از زندگیت برای تو نیست مگر این که تو را به مرگت نزدیک می کند.

ابن بری می گوید: الزّلفه، سه چیز است: 1- آبگیر 2- باغ 3- آینه.

ازهری می گوید: اصل الزلفی فی کلام العرب: القربی، یعنی: اصل زلفی در سخن عرب تقرّب و نزدیکی است.

خدای تعالی گوید: (وَ أَقِمِ الصَّلاهَ طَرَفَیِ النَّهارِ وَ زُلَفاً مِنَ اللَّیْلِ- 11/ هود).

یعنی: قبل از طلوع و پس از غروب آفتاب و نماز صبح و مغرب و عشا.

ص: 153

.(زلق) [زلق]

الزّلق و الزّلل در معنی به هم نزدیکند، آیه: (صَعِیداً زَلَقاً- 40/ کهف) یعنی زمینی که گیاه در آن نیست (زمین بی گیاه) مثل آیه: (فَتَرَکَهُ صَلْداً- 264/ بقره) (زمین سفت و سخت بی گیاه) و- مزلق- جای سنگی و سخت.

آیه: (لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصارِهِمْ «1»- 51/ قلم) مثل سخن این شاعر است که می گوید:

نظرا یزیل مواضع الاقدام ...

یعنی: (با نگریستن و نظری که قدمگاهها را از جای خود دور می کند و بر می گرداند).

می گویند- زلقه و ازلقه فزلق: لغزاندش پس لغزید.

یونس می گوید: واژه الزّلق والاء زلاق: جز در قرآن شنیده نشده است.

و از أبیّ بن کعب روایت شده است که آیه: (وَ أَزْلَفْنا ثَمَّ الْآخَرِینَ- 64/ شعراء) را- ازلقنا- خوانده است یعنی هلاکشان کردیم.

__________________________________________________

زجاج می گوید: تأویل آیه: (وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّهُ لِلْمُتَّقِینَ- 90/ شعراء) یعنی داخل شدن متّقین به بهشت که دیدگانشان به سوی آن نزدیک شد.

(مجمع البحرین 5/ 68- لسان العرب 9/ 139- مقائیس اللّغه 3/ 21- تهذیب اللّغه 13/ 214).

(1) قسمتی از آیه: (وَ إِنْ یَکادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَ یَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَ ما هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِلْعالَمِینَ- 51/ قلم). که مفهوم درست آیه با تقدّم و تأخر کلمات به خوبی روشن می شود و در دو سه آیه قبل از آیه فوق به پیغمبر (ص) می گوید: در حکم و فرمان پروردگارت پایدار و استوار باش یعنی: اگر مخالفین تو را مجنون و سخنانت را شعر گونه و اساطیر الاوّلین خطاب کردند هرگز نگران مباش آنها پیوسته می خواهند با این جملات و تلقینات تو را نگران و از ثبات در راه بلغزانند، چون زلق در اصل و ریشه لغت- لغزیدن- است و کسی که تحت تأثیر تلقینات و لاطائلات دیگران قرار می گیرد مسلّما در راهش استواری و اثبات ندارد، لذا به پیامبر (ص) می گوید:

اگر آنها می خواهند تو را از موضع قاطعت بلغزانند هرگز چنان مباد، زیرا باثبات و پایداری حقایق که ذکری است برای جهانیان، در حال و آینده، دین حق و آیات قرآن از اثر نخواهد افتاد زیرا:

(إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ- 9/ حجر)

تا قیامت زنده اش داریم ما تو مترس از نسخ دین ای مصطفی

ص: 154

(زمر) [زمر]

در آیه: (وَ سِیقَ الَّذِینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَی الْجَنَّهِ زُمَراً- 73/ زمر).

یعنی: (پرهیزکاران را گروه گروه به سوی بهشت روان سازند).

زمر جمع- زمره- است یعنی جمع و گروه کم و از این معنی: شاه زمره: گوسفند کم مو، است.

و- رجل زمر: مرد کم مروّت و ناجوانمرد.

و- زمرت النّعامه تزمر زمارا: (شتر مرغ به سختی رم کرد).

و این معنی- الزّمر و الزمّاره- که کنایه از خود سر و فاجر و بدکاره است، مشتق شده.

(زمل) [زمل]

آیه: (یا أَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ- 1/ مزمّل) یعنی: ای کسی که در جامه ات پوشیده شده ای، و به طور استعاره کنایه از کسی است که در کارش کوتاهی و غفلت نموده که تعریضی نسبت به اوست.

الزّمیل: ضعیف و ناتوان.

مادر تأبّط شرّا (شاعر معروف قبل از اسلام) گفته است: لیس بزمیل شروب للغیل «1».

(زنم) [زنم]

(1) تأبّط شرّا- که اسمش جابر بن سفیان فهمی است یکی از عیّاران شب رو و شعرا پیشتاز جاهلی است نام تأبّط شرّا را مادرش بر او نهاده. روزی از منزل بیرون رفته و شمشیرش زیر بغلش بود کسی احوالش را از مادرش پرسید گفت (لا ادری تأبّط شرّا و خرج) نمی دانم شرّ زیر بغل داشت و خارج شد و تمام عبارت فوق هم چنین است:

وا ابناء وا ابن السّبیل، لیس بزمیل شروب للغیل یضرب بالذیل کمقرب الخیل: وای بر کسی که فرزند راه و سفر است او ضعیف نیست که شیر زن باردار خورده باشد همچون اسب اصیل بکنار صاحبش برمی آید (لس 11/ 311).

ص: 155

الزّنیم و المزنّم: مردی از قومی نیست و ناکس است و در میان آن قوم انگل و زاید است که تشبیهی است به دو پاره معلّق و شکافته شده گوش گوسفند که از طرفین سرش آویخته شده و یا به حلقه ای که به گردنش آویزان است.

خدای تعالی گوید: (عُتُلٍّ بَعْدَ ذلِکَ زَنِیمٍ «1»- 13/ قلم).

العبد زلمه و زنمه: او خود را به قومی منسوب می کند در صورتی که از آنها نیست و اجنبی است.

چنانکه شاعر گوید:

فانت زنیم نیط فی آل هاشم کما نیط خلل الرّاکب القدح الفرد

(تو غریبه و ناکسی، هر چند که خود را در خاندان هاشم چسبانده و منسوب کنی، تو مثل آویختگی پیکان بی نوک یا کاسه ای کوچک در پشت زین سوار هستی).

(زنا) [زنا]

الزّنا: مقاربت نامشروع و بدون عقد شرعی که لفظش با الف مقصوره است.

(یعنی: همزه ندارد، چنانکه می گویند: زنی، یزنی- و اسم فاعلش- زان- و جمعش- زناه- مثل قاض و قضاه) ولی اگر ممدود و چهار حرفی باشد بهتر است مصدر دوّم باب مفاعله یعنی فعال باشد مثل زناه که صفت نسبی آن را- زنوی- گویند و عبارت فلان لزنیه و زنیه (با کسره و فتحه حرف اوّل است).

خدای تعالی گوید: (الزَّانِی لا یَنْکِحُ إِلَّا زانِیَهً أَوْ مُشْرِکَهً وَ الزَّانِیَهُ لا یَنْکِحُها إِلَّا زانٍ- 3/ نور) و (الزَّانِیَهُ وَ الزَّانِی- 2/ نور).

__________________________________________________

(1) مربوط به آیات سوره قلم است که حالت سرمایه گزاران بیگانه و قوم و قبیله پرستان استعمارگر را این چنین یاد می کند:

تکذیب کنندگان را اطاعت مکن، آنها می خواهند تو نرمی کنی تا نرمی کنند دروغ می گویند مطیع هر سوگند خورنده فرومایه مشو، اینان عیب جو و سخن چینند و مانع خیر و ستمکار و تجاوزگرند و بعد از همه اینها اجنبی و ناکس و بی حیایند هر چند که صاحب مال و سرمایه و تبار باشند.

ص: 156

و عبارت- زنأ فی الجبل- با حرف همزه زنأ و زنؤا یعنی از کوه بالا رفت.

الزّناء- کسی است که ادرارش و بولش بند آمده، که در حدیثی از نماز خواندن مردی که بولش بند آمده باشد نهی شده است.

(زهد «1») [زهد]

الزّهید: چیز کم و اندک.

و- الزّاهد فی الشّی ء: کسی که از چیزی روی گردان و بی میل باشد و به اندک آن خشنود.

الرّاضی منه بالزّهید: خشنود به کم.

در آیه: (وَ کانُوا فِیهِ مِنَ الزَّاهِدِینَ- 20/ یوسف).

__________________________________________________

(1) چون واژه زهد حتّی قرنها قبل از اسلام و در مذاهب روح گرایانه مفصل مورد توجّه بوده و بعد از اسلام هم چنانکه سیره و اصحاب صفّه و بعدها سیره ائمّه اطهار (ع) به طور صحیح قرار گرفته، لازم است آن را از زبان امیر المؤمنین (ع) نقل کنیم تا متن راغب رحمه اللّه هر چند بیشتر مورد استفاده قرار گیرد:

(نهج البلاغه/ صبحی صالح- خطبه 81 ص 106):

ایّها النّاس، الزّهاده قصر الامل، و الشّکر عند النّعم، و التورع عند المحارم، فان عزب ذلک عنکم فلا یغلب الحرام صبرکم و لا تنسوا عند النّعم شکرکم فقد اعذر اللّه الیکم بحجج مسفره ظاهره و کتب بارزه العذر واضحه:

ای مردم زهد ورزیدن، کوتاه نمودن آرزوها، و سپاسگزاری در برابر نعمت های خداست و خودداری هوسها از محارم، اگر این حالت در شما بود عمل حرام بر صبر شما غلبه نمی کند و شکرگزاری در برابر نعمت ها را از یاد شما نمی برد خداوند عذر شما را با دلایل آشکار و گناههای روشن و عذر آشکار بیان کرده است.

(خطبه 113 ص 168):

انّ الزّاهدین فی الدّنیا تبکی قلوبهم و ان ضحکوا یشتد حزنهم و ان فرحوا و یکثر مقتهم انفسهم و ان اغتبطوا بما رزقوا.

زهد پیشگان در دنیا دلهاشان در حال خندیدن می گرید و اگر سرمست و فرحناک شدند حزنشان شدید می شود، هر گاه از آنچه که روزی داده شده اند به دیگران خودداری کنند جانشان گناه آلوده می شود.

(حکم 439 ص 553):

الزّهد کلّه بین کلمتین من القرآن: قال اللّه سبحانه: (لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلی ما فاتَکُمْ، وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ).

زهد به طور کلّی در میان دو کلمه از قرآن قرار دارد، چنانکه حقّ سبحانه فرموده: تا اینکه بر آنچه از دست داده اید متأثّر و اندوهگین نشوید و آنچه داده می شوید سرمست نگردید.

ص: 157

(مربوط به کاروانیانی است که حضرت یوسف (ع) را از چاه در آوردند، و شروه بثمن بخس دراهم معدوده و کانوا فیه من الزّاهدین: او را به بها اندک و درمهای چند فروختند در حالی که به آن بی اعتنا بودند).

(زهق) [زهق]

زهقت نفسه: از غم و اندوه آن چیز خارج شد.

خدای تعالی گوید: (وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ «1»- 55/ توبه).

زیت: زیتون و زیتونه:- مثل- شجر و شجره.

خدای تعالی گوید (زَیْتُونَهٍ لا شَرْقِیَّهٍ وَ لا غَرْبِیَّهٍ- 35/ نور) زیت عصاره و جوهر زیتون است: (یَکادُ زَیْتُها یُضِی ءُ- 35/ نور).

زات طعامه: در غذایش زیتون ریخت، مثل سمنه: در آن روغن ریخت.

زات رأسه: سرش را زیتون مالید، مثل- دهنه به- که در همان معنی است یعنی چرب کردن سر.

اذدات: یعنی ادّهن: روغن مالید (بحث تاریخی و جغرافیائی این واژه در ذیل واژه

__________________________________________________

(1) آیه: (وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ کافِرُونَ- 55/ توبه) یعنی: جانهاشان در حالیکه کافرند از جسمشان خارج می شود.

و- زهق الباطل: باطل نابود شد و از بین رفت که حق بیاید و بر باطل غلبه کند و پیشی گیرد که در حقیقت باطل زایل شدنی است.

زهی الشّی ء: آن چیز تلف شد، ولی- ازهاق- از باب افعال یعنی پر شدن مثل ازهقت الأنا: ظرف را پر کردم.

ازهری از قول لیث نقل می کند که- الزّهق- گودالی است که حیوانات در آن می افتند و هلاک می شوند.

ابن قتیبه از قول ابن عبّاس به روایت کلبی نقل می کند که در آیه: (إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ بِها فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ کافِرُونَ- 55/ توبه) خداوند به پیامبر (ص) می فرماید (فَلا تُعْجِبْکَ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ إِنَّما- 55/ توبه).

یعنی: هزاران سرمایه و تبارشان یا گروه و قبیله شاه در دنیا تو را به شگفتی نیندازد، خداوند می خواهد با همان ها در آخرت عذابشان کند.

(تهذیب اللّغه- 5/ 392- تأویل مشکل القرآن 160- مجمع البحرین 5/ 179- مصباح المنیر 1/ 313).

ص: 158

تین آمده است).

(زوج) [زوج]

زوج به هر یک از دو همسر مرد و زن (نرینه و مادینه) و در حیوانات که با هم جفت هستند و آمیزش جنسی نموده اند، گفته می شود و همچنین به هر دو جفتی، چه در مزاوجت و یا در غیر آن، مثل جفت کفش و نعلین و نیز به هر دو چیزی که با یکدیگر شبیه یا همانند باشند، خواه شباهتی یکسان و یا ناهمسان باشد باز هم آنها را- زوج- گویند.

خدای تعالی گوید: (فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثی- 39/ قیامه) و (وَ زَوْجُکَ الْجَنَّهَ- 35/ بقره) ولی واژه- زوجه- ناپسند است و بکار نمی رود (در قرآن نیامده است، می گویند زوج المرئه: شوهر آن زن و زوجه الرّجل: زن آن مرد) جمعش زوجات است.

شاعر گوید:

فبکا بناتی شجوهنّ و زوجتی

. یعنی: (همسرم و دخترانم از غم و اندوهشان گریستند).

جمع زوج- (ازواج)- است. در آیه: (هُمْ وَ أَزْواجُهُمْ- 56/ یس) و (احْشُرُوا الَّذِینَ ظَلَمُوا وَ أَزْواجَهُمْ- 22/ صافّات).

ازواجهم- یعنی یاران و کسانی که در کردار و رفتار از ستمگران پیروی می کردند (که در دوزخ هم با هم قرینند).

و آیه: (إِلی ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ- 88/ حجر) یعنی: کسانی که همسان و همگنان و اقران آنهایند.

و آیات: (سُبْحانَ الَّذِی خَلَقَ الْأَزْواجَ- 36/ یس) و (وَ مِنْ کُلِّ شَیْ ءٍ خَلَقْنا زَوْجَیْنِ- 49/ ذاریات) آگاهی و هشداری بر این امر است که اشیاء تمامشان از جوهر و عرض، مادّه و صورت ترکیب شده اند و این که هر چیز ساخته شده و مصنوع از قاعده ترکیب عاری و مستثنی نیست.

ص: 159

هر مصنوعی به ناچار، اقتضاء صانعی و سازنده ای دارد و این امر خود تنبیهی است برای این که خدای تعالی فرد است (چون از حکم مصنوع خارج است- کان اللّه و لم یکن معه شی ء- به حکم آیه قرآن که هو الاوّل و همچنین- لیس کمثله شی- یعنی ذات باریتعالی از حکم و قانون اشیاء که مرکّبند خارج است.

و آیه: (خَلَقْنا (زَوْجَیْنِ)- 49/ ذاریات) این آیه روشن کرده است که هر چه در عالم است، زوج است از جهت این که برای آن چیز، یا ضدّی یا چیزی شبیه به آن، یا چیزی در ترکیب آن هست و بلکه به هیچ وجه از ترکیب و مرکّب بودن جدا نیست. در آیه اخیر: زوجین رای از این جهت بیان کرد تا تنبیهی و هشداری باشد بر این که: شی، هر چند ضد و مثل و شبیهی نداشته باشد امّا از ترکیب جوهر و عرض ناگزیر و جدا نشدنی است و آن زوجین است.

در آیه: (أَزْواجاً مِنْ نَباتٍ شَتَّی- 53/ طه) یعنی: انواعی از گیاهان همسان و شبیه و همجنس.

آیه: (مِنْ کُلِّ زَوْجٍ کَرِیمٍ- 7/ شعراء) و (ثَمانِیَهَ أَزْواجٍ- 43/ انعام) یعنی: اصناف و گونه هایی.

و آیه: (وَ کُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَهً- 7/ واقعه) (1- اصحاب المیمنه 20 اصحاب المشئمه 30 السّابقون السّابقون، یعنی یاران دست راستی و دوستان دست چپی و پیشی گیرندگان به ایمان- اولئک المقرّبون- و همین گروه سوّم هستند که مقرّب پیشگاه الهی اند، دست راست و دست چپ کنایه از انحراف و تمایل از خط مستقیم به غیر خطّ مستقیم است).

و این یاران سه گانه کسانی هستند که بعدا تفسیرشان کرده است که: (وَ إِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ- 7/ تکویر) گفته اند معنای این آیه اینست که هر دنباله رو و پیروی به جلوداران خویش در بهشت و دوزخ نزدیک می شوند مثل: (احْشُرُوا الَّذِینَ ظَلَمُوا وَ أَزْواجَهُمْ- 22/ صافّات) گفته شده یعنی ارواح با اجسادشان قرین می شوند بر حسب آنچه که در سخن خدای تعالی است و در یکی از دو تفسیر آیه: (یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ

ص: 160

ارْجِعِی إِلی رَبِّکِ راضِیَهً مَرْضِیَّهً

- 27/ فجر) آگاهی و خبر داده است یعنی به صاحبت برگرد.

و نیز گفته اند: نفوس و ارواح- با اعمالشان قرین می شوند، چنان که در آیه:

(یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ- 30/ آل عمران).

و در آیه: (وَ زَوَّجْناهُمْ بِحُورٍ عِینٍ- 54/ دخان) یعنی با آنها قرینشان کردیم.

در قرآن آن طوری که در عرف می گویند زوّجته امرأه و زوّجناهم حورا نیامده است چنانکه در سخن معمولی زوجته امرأه گفته می شود. تا آگاهی و تنبیهی بر این امر باشد که قرین شدن با حور عین بر حسب امور متعارفی که از نکاح در میان مردم هست، نیست.

(زاد) [زاد]

الزّیاده: نمو و افزایش یعنی افزودن و ضمیمه کردن چیزی به چیز دیگری در همان حالی که هست، می گویند:

زدته فازداد: افزودمش و افزون شد.

و آیه: (وَ نَزْدادُ کَیْلَ بَعِیرٍ- 65/ یوسف) مثل عبارت- ازددت فضلا- یعنی از نظر فضل و زیادی رشد کردم، است. و این معنی از باب (سَفِهَ نَفْسَهُ- 130/ بقره) است یعنی خویشتن را نادان و تباه کرد، و اینگونه زیادی و افزونی ناپسند و مذموم است، مثل اضافه و افزونی بر احتیاج و بسندگی است، همچون انگشت ششم در دستهای انسان و انگشت اضافی در پای چهارپایان و زیادتی در کبد که قطعه گوشت معلّق و آویخته ای است و تصور می شود که نیازی به آن نیست (مثل روده کور که گلبول سفید تولید می کند و در بیماری آن را جراحی می کنند) زیرا آن پاره گوشت اضافی در حیوانات حلال گوشت خوراکی نیست.

ولی در باره زیادتی و افزونی پسندیده، مثل آیه (لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا الْحُسْنی وَ زِیادَهٌ «1»- 26/ یونس). از طرق مختلف روایت شده است که این زیادتی و افزونی پاداش نیکوکاری

__________________________________________________

(1) تمام آیه که پاداش نیکوکاران است چنین است: (لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا الْحُسْنی وَ زِیادَهٌ وَ لا یَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّهٌ، أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّهِ هُمْ فِیها خالِدُونَ- 29/ یونس). برای کسانی که نکوکارند همان پاداش و افزون بر آن را دارند سختی و زبونی چهره هاشان را فرا نمی گیرد و آنها بهشتیانند و در آنجا جاودانند. [.....]

ص: 161

و توجّه داشتن و به وجهه خدایی است که اشاره به بخشایش نعمت و حالاتی است که تصور آن در دنیا ممکن نیست. و آیه: (وَ زادَهُ بَسْطَهً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ- 247/ بقره).

یعنی: آن اندازه از دانش و قدرت بدنی که به مردم همعصرش بخشیده است فزون تر و بیشتر عطا کرد.

و آیه: (وَ یَزِیدُ اللَّهُ الَّذِینَ اهْتَدَوْا هُدیً- 76/ مریم) (خداوند به کسانی که خود هدایت یافته اند، هدایتی افزون دهد).

و امّا در باره زیادی و افزونی مذموم و ناپسند، در آیات: (وَ ما یَزِیدُهُمْ إِلَّا نُفُوراً- 41/ اسراء) و (زِدْناهُمْ عَذاباً فَوْقَ الْعَذابِ- 88/ نحل) و (فَما تَزِیدُونَنِی غَیْرَ تَخْسِیرٍ- 63/ هود) (پس نمی فزایند مرا مگر زیانکاری).

و امّا در آیه: فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً- 10/ بقره) زیاد شدن مرض نفاق در آیه اخیر، همان است که سرشت آدمی بر آن نهاده شده که هر گاه به کاری خیر یا شر، دست می یازد و در آن فرو می رود و مرتکب آن عمل می شود در انجامش توانا می شود و پی در پی آن حالتش افزون تر.

و آیه: (هَلْ مِنْ مَزِیدٍ- 30/ ق) جایز است که استدعا و تقاضا برای زیادی باشد و نیز جایز است که آگاهی بر این امر باشد که دوزخ انباشته شده و به چیزی که در آیه (لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّهِ وَ النَّاسِ- 119/ هود) ذکر کرده حاصل کرده باشد، می گویند:

زدته و زاد هو و (ازداد): آن را زیاد کردم و افزون شد.

آیه: (وَ ازْدَادُوا تِسْعاً- 25/ کهف) (مربوط به خوابیدن اصحاب کهف است که فرمود نه سال بر سیصد سال افزودند).

و آیه: (ثُمَّ ازْدادُوا کُفْراً- 90/ آل عمران) و (وَ ما تَغِیضُ الْأَرْحامُ وَ ما تَزْدادُ- 8/ رعد).

ص: 162

یعنی: (و آنچه رحمها از بار هر باروری و از بارداری می کاهد و می افزاید) شر زائد و زید هر دو به کار می رود، یعنی: (فتنه ای افزون شده).

شاعر گوید:

و انتموا معشر زید علی مائه فأجمعوا امرکم کیدا فکیدونی

(شعر از ذو الاصبع است می گوید: شما مردمی هستید که از صد بیشترید، تمام کید و مکرتان را فراهم کنید و در باره من به کار گیرید).

(الزّاد): توشه و چیزی که اضافه بر نیاز است و برای وقت دیگری ذخیره شود.

و- التَّزوّد: بر گرفتن توشه و زاد، خدای تعالی گوید: (وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوی- 197/ بقره).

المزود: توشه دادن و جای غذا.

المزاده: آب دان و جای آب.

(زور) [زور]

الزّور: قسمت بالای سینه، (جای بهم پیوستگی استخوانهای سینه و میانه آنها).

زرت فلانا: او را سینه به سینه ملاقات کردم یا- قصدت زوره- مثل عبارت:

وجهته: با او رو برو شدیم (چهره به چهره اصطلاحی است که در زبان فارسی و برخورد و دیدار حضوری بکار می رود، یعنی رو در روی).

رجل زائر و قوم زور: (مردی و قومی زیارت کننده) مثل سافر و سفر.

و هر گاه گفته شود- رجل زور- مصدری است به صورت صفت مثل ضیف یعنی:

مهمان.

و- الزّور- کج روی و عدول از حقّ، لغتی است در واژه زور.

الازور: کسی که استخوان سینه اش برآمده و کج است (کوژ سینه).

در آیه: (تَتَزاوَرُ عَنْ کَهْفِهِمْ- 17/ کهف) (در باره غار اصحاب کهف است که می فرماید چون خورشید طلوع می کند نورش از غارشان به طرف راست متمایل شود) که

ص: 163

- تزاور- به تخفیف حرف (ز) و تشدید آن هر دو خوانده شده و همینطور تزوّر.

ابو الحسن می گوید: تزوّر در اینجا معنی ندارد زیرا- ازورار- یعنی گرفتن و درهم رفتن، می گویند:

تزاور عنه و ازور عنه و رجل أزور و قوم زوّر و بئر زوراء: (از آن برگشت و عدول کرد- مرد کوژ سینه و سینه برآمده- مردی که زائر را گرامی می دارند چاهی که کندنش کجکی انجام شده).

دروغ- را هم- (زُور)- گفته اند که از جهت حقیقت و اصلیش منحرف شده است.

(ظُلْماً وَ زُوراً- 4/ فرقان) (از نظر ستمگری و دروغگویی است)، و همچنین: در آیات (قَوْلَ الزُّورِ- 30/ حج) و (لا یَشْهَدُونَ الزُّورَ- 72/ فرقان).

بت- هم- زور- نامیده شده، برای اینکه بت پرستی و بت، دروغین است و انحرافی است از حقّ به سوی باطل و از حقیقت خالی.

چنانکه شاعر گوید: جاءوا بزور بینهم و جئنا بالأمم «1».

__________________________________________________

(1) این مصراع از نظر متن و وزن شعری چنانکه در کتاب آمده غلط است. ابن بری از قول ابو عبیده نقل می کند که مصراع فوق از- یحیی بن منصور- است که ما قبلش چنین است:

1-

کانت تمیم معشرا ذوی کرم 2- غلصمه من الغلاصیم العظم 3-

ماجینوا و ماتولوا من امم 4- قد قابلوا لو ینفخون فی فهم 5-

جاءوا بزوریهم و جئنا بالاصم 6- شیخ لنا کاللّیث من باقی ارم 7-

شیخ لنا معاود ضرب البهم

اصم- یعنی عمرو بن قیس که رئیس قبیله بکر بن وائل بوده بزوریهم که در متن به غلط- بزور بینهم آمده- بزوریهم- یعنی دو شتر بچّه ای که به جای بت آورده بودند و می گفتند از جنگ نمی گریزم مگر این که این دو شتر بچّه که بت ماست بگریزند، و شاعر این موضوع را عیبشان دانسته و به صورت طنز هجوشان کرده، قبیله تمیم شکست خورد و فاتحین یکی از دو بچّه شتر را ذبح کردند.

1- تمیم قوم با سخاوت بودند 2- مهتری از مهتران و بزرگان 3- نترسیده اند و از مردمان روی برنمی گردانند 4- با دشمن رو در روی مقابله اگر بادشان کنند و فریادشان زنند.

5- آنها با دو بچّه شتر آمده اند و ما با رئیسمان اصم 6- بزرگ ما چون شیر از بر پا دارندگان پرچم

ص: 164

.(زیغ) [زیغ]

الزّیغ: انحراف از راستی و درستی، به کژی و نادرستی.

التّزایغ: انحراف و تمایل.

رجل زائغ: مرد کج رو و کج اندیش.

قوم زاغه و زائغون: گروه منحرف و متمایل از حقّ به باطل.

زاغت الشّمس: خورشید از وسط آسمان متمایل شد.

زاغ البصر: در آیه: (وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ- 10/ 1 احزاب) صحیح است که اشاره ای باشد به خوف و بیم که از جنگ در دل آنها داخل می شود به طوری که چشمانشان تار و سیاه می شود و نیز صحیح است که اشاره ای به این آیه باشد که می فرماید: (یَرَوْنَهُمْ مِثْلَیْهِمْ رَأْیَ الْعَیْنِ- 13/ آل عمران).

(که آنها را یعنی سپاه کفّار را با چشم دو برابر تعداد خود می دیدند).

آیه: (ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغی- 17/ نجم) (چشم خیره نگشت و شگفت زده و منحرف نشد).

آیه: (مِنْ بَعْدِ ما کادَ یَزِیغُ- 117/ توبه) (اشاره به دوران عسرت و سختی پیامبر (ع) و مهاجرین و انصار است که می فرماید: در آن آزمایش نزدیک بود، دلهای بعضی از ایشان دگرگون و منحرف شود ولی پیامبر (ص) را پیروی کردند و خداوند توبه شان را پذیرفت که- إِنَّهُ بِهِمْ رَؤُفٌ رَحِیمٌ- 117/ توبه).

و در آیه: (فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ «1»- 5/ صف) همین که از پایداری و استقامت در

__________________________________________________

جنگ آمده.

7- و بزرگی از ما و دلاوری که زننده مردان جنگی است.

آن جنگ را در تاریخ عرب- یوم الزّورین- نامیده اند (لسان العرب 4/ 338- صحاح اللّغه).

(1) بعضی از آیات قرآن میزانی و ملاکی برای حلّ مشکلات فکری و عملی بشر در تمام زمان ها بدست می دهد و حقّ هم همین است مگر نه اینست که قرآن برای همیشه تاریخ بشر را راهنماست. مثلا در آیه خمر و قمار می فرماید هر چند سود مادّی و تجاری یا غیر از آن برای شما دارد ولی گناه بزرگی، و نتایج سوئی هم در آن هست به طوری که گناه و عواقب زشت خمر و قمار از سودش بیشتر است، پس بایستی در تمام

ص: 165

راه حقّ دور و منحرف شدند، خداوند به همان سرنوشت دچارشان کرد (که خداوند عصیان پیشگان را هدایت نمی کند: وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقِینَ- 108/ مائده).

(زال) [زال]

زال الشّی ء یزول زوالا: آن چیز از راه خود جدا شد و از آن برگشت.

ازلته و زوَّلته: هر دو گفته می شود، یعنی: دورش کردم، در آیات: (أَنْ تَزُولا- 41/ فاطر) و (وَ لَئِنْ زالَتا- 41/ فاطر) و (لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبالُ- 46/ ابراهیم).

زوال: در چیزی که قبلا ثابت بوده، به کار می رود و اگر گفته شود پس چرا

__________________________________________________

مواردی که این چنین سود مادی در برابر گناه اجتماعی و فردی قرار می گیرد جانب ترک سود و منفعت را بگیرید و آن عواقب سوء را از زندگی خویش دور کنید یعنی در هر امر محتملی که دو جنبه دارد، همین ملاک و حکم کلّی را در نظر بگیرید.

در آیه فوق هم که در متن آمده با توجّه به چند آیه قبل از آن که آغاز سوره صفّ است میزانی و ملاکی برای تمام مواردی است که مثل گمراهی و هدایت- عزّت و ذلّت- حکمت و بسط رزق- برکت و فضیلت و رحمه نصرت و یاری- عذاب و غفران- و آمرزش- و بالاخره تزکیه و اصلاح که خداوند به خود نسبت می دهد، بعد از زمینه ای است که انسان ها در خویش به وجود می آورند و آنها را با گزینش و اراده آغاز می کنند.

می فرماید: (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذِینَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ صَفًّا کَأَنَّهُمْ بُنْیانٌ مَرْصُوصٌ- 2 و 1/ صفّ).

پس ایمان بایستی با عمل به آن توأم باشد و گر نه با حرف و گفتن و خود را مؤمن دانستن بدون عمل به ارکان، گناه است، زیرا او کسانی را دوست می دارد که در راهش همچون بنیانی پولادین و استوار بایستند و نبرد کنند.

سپس می گوید: موسی به قوم خویش گفت: شما که می دانید من پیامبرم چرا آزارم می دهید و اذیّتم می کنید (فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ- 5/ صف) چون انحراف یافتند خداوند دلهاشان را از حقیقت دور کرد خداوند عصیان پیشگان از حقّ را هدایت نمی کند.

بنابراین همان هائی که پیامبری موسی را قبول داشتند و همان ها که ایمان آورده بودند، چون پایداری نورزیدند و سر بر خط فرمان حقّ و اللّه ننهادند و دلهای خویش از راه حق به شهوت، فسق و فجور، استکبار دنیا پرستی و ظلم و ستم توجّه دادند، نتیجه وضعی و عملی چنین انحرافات همان است که گفت: (اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقِینَ- 108/ مائده) و (وَ یُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِینَ وَ یَفْعَلُ اللَّهُ ما یَشاءُ- 27/ ابراهیم) نتیجه این که مشیت حقّ و خواست و اراده او در اموری که ذکر شد بعد از فراهم نمودن مقدّمات و زمینه آنها از طرف خود انسانهاست.

ص: 166

می گویند: زوال الشّمس و معلوم است که از جهتی برای خورشید ثباتی نیست.

در پاسخ گفته شده: این جمله را در باره خورشید، بنابر اعتقادشان گفته اند که در نیمروز خورشید در وسط آسمان ثباتی دارد و لذا گفته اند: قام قائم الظّهیره و سار النهار، یعنی: (سر ظهر شد و خورشید در نصف النهار یا نیم روز قرار گرفت و روز گشت).

و- زاله یزیله زیلا- چنانکه شاعر گوید: زال زوالها.

یعنی: حرکتش (حیات و ثباتش) را خداوند از میان برد.

الزّوال: تصرّف و دگرگونی است و گفته شده معنی عبارت فوق مثل این است که می گویند:

اسکت اللّه نامته: خداوند او را بمیراند، (نامه یعنی جنبش و حس و حیات).

شاعر گوید: اذا ما رأتنا منها زویلها.

یعنی: (زمانی که ما را دید، از ترس از جای رفت و پریشان شد).

در این مصراع کسی که- زال- را متعدّی می داند، می گوید: زوالها منسوب بر مصدر بودن است (یعنی حرکتش و جنبشش).

(تَزَیّلُوا:) پراکنده شدند.

در آیه: (فَزَیَّلْنا بَیْنَهُمْ- 28/ یونس) که بر زیادتی و بسیاری دلالت دارد، در نظر کسی که- زلت- را متعدّی بداند مثل- مزته و میّزته- (جدایش کردم و از میان همه تمیزش دادم و شناختمش) است، این که می گویند: (ما زال) و لا یزال که مخصوص جملات و عبارات است مثل کان در رفع اسم جمله و نصب خبر عمل می کند و اصلش (یائی) است (یعنی زال یزیل) چنانکه می گویند:

زیّلت- که معنایش مثل معنی- ما برحت- یعنی پیوسته و دائم بودم، است و بر این معنی آیه:

(وَ لا یَزالُونَ مُخْتَلِفِینَ- 118/ هود) (همواره پراکنده و مختلفند) و در آیات:

ص: 167

(لا یَزالُ بُنْیانُهُمُ «1»- 110/ توبه) و (لا یَزالُ الَّذِینَ کَفَرُوا- 31/ رعد) و (فَما زِلْتُمْ فِی شَکٍّ- 34/ غافر).

صحیح نیست که گفته شود، ما زال زید الّا منطلقا چنان که می گویند ما کان زید الّامنطلقا زیرا زال حکم نفی را دارد و نقطه مقابل ثبات است و حروف (ما) و (لا) نیز در حکم منفی است. پس در- ما زال- نفی در نفی یا جمع دو منفی حکم اثبات و مثبت را دارد. بنابراین:

ما زال در معنی- کان- و در معنی اثبات عمل می کند، همان طور که گفته نمی شود کان زید الا منطلقا. عبارت- ما زال زید الّا منطلقا- هم درست نیست و گفته نمی شود.

(زین) [زین]

الزّینه الحقیقه: زینت اصلی و راستین یا آن چیزی است که انسان را در هیچ یک از حالاتش نه در دنیا و نه در آخرت آلوده و ناپاک نمی سازد.

(یعنی آراستگی ظاهری، باطنی، دنیوی، اخروی، فکری، اخلاقی، ایمانی، عملی و بالاخره زینت حقیقی یعنی به سوی کمال رفتن و در جهت کمال مطلق بودن در همه ابعاد وجودی).

و امّا آنچه را که انسان را در حالتی غیر از حالتی دیگر زینت دهد و آراسته دارد از یک جهت در همان معنی شین «2» یا (زشتی) است.

__________________________________________________

(1) در باره پایه ها و بنیان به ظاهر محکم مسجد ضرار است که گروهی دو چهره برای انحراف مسلمانان در مدینه ساختند، خداوند به پیامبر (ص) می گوید: همان مسجدی که بنیانش بر تقوی نهاده شده، شایسته تر است که در آن بایستی و نماز اقامه کنی، زیرا در آنجا مردانی هستند که دوست دارند پاکیزه باشند و خداوند پاکیزگان و پاکیزه خویان را دوست می دارد.

بنیان مسجد ضرار بر پرتگاهی سست و فرو ریختن در آتش دوزخ است (وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ- 109/ توبه).

و سپس می گوید: (لا یَزالُ بُنْیانُهُمُ الَّذِی بَنَوْا رِیبَهً فِی قُلُوبِهِمْ إِلَّا أَنْ تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ- 110/ توبه) اساسی که نهاده اند و بنیانی که ساخته اند پیوسته مایه تردید و اضطراب دلهای آنهاست تا دلهاشان پاره پاره شود، خداوند دانا و حکیم است.

(2) و در روایتی از امامان (ع) آمده است که خطاب به آیندگان، و منسوبین به خاندان اهل بیت و فرموده اند: (کونوا لنا زینا و لا تکونوا لنا شینا) در کردار و گفتار و اندیشه تان طوری باشید که برای ما آراستگی

ص: 168

ولی زینت در کوتاه سخن بر سه گونه است:

1- زینت و آرایش نفسانی مانند علم و اعتقادات نیکو (باورهای درست).

2- زینت بدنی مثل نیرومندی و بلندی قامت.

3- زینت خارجی یعنی به وسیله چیزی جدا از انسان مثل مال و مقام.

پس آیه (حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمانَ وَ زَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ- 7/ حجرات) (ایمان را محبوبتان گردانید و آن را در دلهاتان بیاراست و امّا نافرمانی و عصیان را در نظر شما و برای شما مکروه کرد که خودتان رشد یافته و راهیافتگانید) این قسمت در آیه آراستگی و زینت نفسانی است.

و در آیه: (مَنْ حَرَّمَ زِینَهَ اللَّهِ- 32/ اعراف) به زینت و آرایش مادّی حمل شده است برای این که روایت شده گروهی خانه خدا را برهنه طواف همی کردند و با آیه فوق از این عمل نهی شده اند.

بعضی گفته اند بلکه زینتی که در آیه فوق یاد شده است اشاره به کرامتی است که در آیه: (إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ- 13/ حجرات) آمده است و بر این معنی شاعر گفته است:

و زیته المرء حسن الأدب: آرایش مرد، ادب و رفتار نیکوی اوست.

در آیه: (فَخَرَجَ عَلی قَوْمِهِ فِی زِینَتِهِ- 79/ قصص) اشاره به زینت دنیایی از مال و متاع و جاه است.

زانه کذا و (زَیّنَهُ) وقتی گفته می شود که کسی نیکی در گفتار و کردارش را آشکار کند، خدای تعالی تزیین را:

1- در مواضعی به خود نسبت داده است.

2- و در جاهائی به شیطان.

3- و در بعضی اوقات بدون این که فاعل آن نام برده شود، ذکر شده است.

__________________________________________________

آرید، و نباشید از کسانی که در خور ملامتند و برای ما وسیله مذمّت شوید.

ص: 169

امّا قسمت اوّل که به خود نسبت دادهاست مثل گفتگو در ایمان است، که می گوید: (وَ زَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ- 7/ حجرات) و نیز در باره کفر می گوید: (زَیَّنَّا لَهُمْ أَعْمالَهُمْ- 4/ نمل) و (زَیَّنَّا لِکُلِّ أُمَّهٍ عَمَلَهُمْ- 108/ انعام) قسمت دوّم- یعنی منسوب بودن به شیطان آیه: (إِذْ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ- 48/ انفال) و (لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ- 39/ حجر) که در این آیه مفعول ذکر شده است زیرا معنی آن فهمیده می شود (اشاره به مواردی است که در نظر انسان جاذب و زیباست و همین جذّابیت و کشش آدمی را از حقایق دور می کند) (زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ- 14/ آل عمران) و (زُیِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمالِهِمْ- 3/ توبه).

و (زُیِّنَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا الْحَیاهُ الدُّنْیا- 212/ بقره) و (زَیَّنَ لِکَثِیرٍ مِنَ الْمُشْرِکِینَ قَتْلَ أَوْلادِهِمْ شُرَکاؤُهُمْ- 137/ انعام) تقدیرش این است که شرکائشان کشتن اولادشان را بر ایشان آراسته و نکو شمرده است.

در آیات: (زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِمَصابِیحَ- 12/ فصّلت) و (إِنَّا زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِزِینَهٍ الْکَواکِبِ- 6/ صافات).

و در آیه: (وَ زَیَّنَّاها لِلنَّاظِرِینَ- 16/ حجر) اشاره به ستارگان آسمان است که با دیده و چشم درک می شوند و آنها را عموم مردم از خاص و عام می شناسند و می فهمند و همچنین اشاره به زینت معقول و خردپسندی است که ویژه شناسایی و معرفت خاصّان است و همان احکام سیر و گردش حرکت ستارگان است.

زینت دادن خدای برای اشیاء و پدیده های عالم گاهی ابداع و آفرینش بی سابقه آنها از نظر آراسته بودنشان است و هم چنین با ایجاد و موجودیت دادن به آنها (یعنی در این که به همان حالت که هستند آراسته اند و زیبا و هم در اینکه آفرینش آنها خود از ارزشمندی و آراستگی برای آنهاست). و تزیین دادن مردم به چیزی، عبارت از زر اندود کردن و نقش و نگار نمودن یا با زبان و سخن که همان مدح و ستایش چیزی با چیزهایی است که یادش می کنند تا از آنچه که هست برتر شود و رفعت یابد.

)

ص: 170

«کتاب السین»

(سبب) [سبب]

السّبب: ریسمانی و طنابی است که با آن از درخت خرما بالا می روند و جمع آن- اسباب- است.

خدای تعالی گوید: (فَلْیَرْتَقُوا فِی الْأَسْبابِ- 10 ص) که اشاره به معنی آیه: (أَمْ لَهُمْ سُلَّمٌ یَسْتَمِعُونَ فِیهِ- 38/ طور)، یعنی: (آیا نردبانی دارند که بر آن به آسمان بالا می روند و گفتارها می شنوند؟).

هر چیزی که وسیله رسیدن به چیزی دیگر باشد- سبب نامیده می شود.

در آیه: (وَ آتَیْناهُ مِنْ کُلِّ شَیْ ءٍ سَبَباً فَأَتْبَعَ سَبَباً- 84/ کهف) (او را از هر چیزی سببی دادیم و او آن را دنبال و پیروی کرد).

و معنایش این است که خدای تعالی او را از هر چیزی، شناختی و وسیله ای داده بود که به آنها پیوسته شود و برسد، سپس یکی از آن اسباب ها را پی گرفت و بر آن مبنا، خدای گوید:

(لَعَلِّی أَبْلُغُ الْأَسْبابَ أَسْبابَ السَّماواتِ- 36/ غافر) «1» یعنی بسا که وسیله ها و اسبابی که در آسمان به وجود می آید و حادث می شود

__________________________________________________

(1) ازهری در ذیل آیه: (وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ- 166/ بقره) می نویسد: ابن عبّاس می گوید: اسباب- در

ص: 171

بشناسیم.

(سخن فرعون است که می گوید: و به آنها دسترسی یابم و به وسیله آنها به آنچه را که موسی مدّعی آنست شناسایی حاصل کنم).

سبب: دستار و عمّامه و مقنعه و دستار بلند که در بلندی تشبیهی است به

__________________________________________________

این آیه یعنی پیوند دوستی و محبّت در دنیا است.

ابو زید انصاری معنی منازل را هم به معنی که ابن عبّاس گفته است می افزاید و در آیات: (لَعَلِّی أَبْلُغُ الْأَسْبابَ- 36/ غافر) و (أَسْبابَ السَّماواتِ- 37/ غافر).

می گوید: اسباب در این آیات یعنی راههای نفوذی به آسمانها. ابو عبیده هم می گوید: سبب هر ریسمانی است که از بالا به پائین آویخته شود. (تهذیب اللّغه- 12/ 314).

الدّهر سبابون: روزگار متغیر و دگرگونه است. سبنسب و سباسب: بیابانهای دور و کویری است.

احادیث بسیار ارزشمندی در ذیل این واژه در مآخذ متعدّدی نثل شده است (و فی الحدیث ابی اللّه ان یجری الاشیاء الّا بالاسباب فجعل لکلّ شی ء سببا و لکلّ سببا شرحا علما و لکلّ شرحا علما و لکل علما بابا ناطقا و قیل فی تفسیره الشّی ء: دخول الجنّه و السّبب الطّاعه و الشّرح، الشّریعه و العلم، رسول اللّه و بابا امام من ائمّه الهدی).

یعنی: خدای تعالی پدیده ها و اشیاء عالم را بدون اسباب جاری نساخته پس برای هر چیزی سببی و برای هر سببی شرحی و برای هر شرحی علمی و برای هر علم و دانشی با بی یا راهی گویا یا ناطق قرار داده است.

در تفسیر این حدیث گفته شده- شی ء- یعنی به بهشت در آمدن و یا هر چیزی که انسان را به سعادت دو جهانی می رساند. سبب یعنی طاعت و بندگی خدا، شرح: دین و شریعت، علم: پیامبر خدای، بابا: امامی هدایتگر (کافی 1/ 183- مجمع البحرین 2/ 80) در حدیثی دیگر در مورد فرزند و پدر هست که: (لا تمشین امام ابیک و لا یجلس قبله و لا تدعه باسمه و لا تستسب له) یعنی پیشاپیش پدرت راه مرو و قبل از او منشین و پدرت را با اسمش صدا مزن و او را ناسزا مگو.

تفسیر ناسزا گفتن این است که به پدر و مادر دیگری دشنام دهی و او را هم پدر تو را ناسزا گوید:

ابن اثیر می گوید: در حدیثی دیگر آمده است که: (انّ من اکبر الکبائر ان تسبّ الرّجل والدیه قیل و کیف یسبّ والدیه؟ قال یسبّ ابا الرّجل فسبّ اباه و یسبّ امّه فیسبّ امّه).

یعنی: از گناهان بزرگ این است که کسی پدر خود را ناسزا گوید گفته شد چه طور کسی به پدر خود ناسزا گوید؟ فرمود: فرزندی یا کسی پدر و مادر دیگری را دشنام دهد و او هم همینکار را بکند.

و در حدیثی دیگر آمده است: (سبّ المسلم فسوق و قتله کفر) یعنی فحش دادن مسلمان فسق است و کشتن او کفر. و در حدیثی دیگر (المیراث من جهه السّبب) مثل همسری و نکاح نه از جهت دوستی و خویشاوندی.

سب: پارچه و سبوت: پارچه های نازک، سبائب: پارچه کتانی و در حدیثی دیگر: (لیس فی السّبوب زکاه) پارچه های کتانی که در غیر تجارت باشد زکات ندارد. (لسان العرب 1/ 456- مجمع البحرین 2/ 80).

ص: 172

ریسمان (یعنی معنی اصلی واژه) و همین طور راه روشن و فراخ نیز با واژه- سبب- توصیف شده است. مثل تشبیه نمودن راه روشن گاهی به ریسمان و گاهی به جامه بریده شده و محدود (چون هر راهی را نیز پایانی است).

(السّب:) ناسزا و دشنام دردناک و زشت، در آیه: (وَ لا تَسُبُّوا الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَیَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَیْرِ عِلْمٍ- 108/ انعام)، سبب کردن مشرکین نسبت به خداوند نه از این جهت است که با صراحت ناسزا می گویند بلکه به طریقی به یادآوری نام خدای پردازند که او را با آنچه که سزاوار او نیست، در میان خود بیان می کنند و در آن سخنان ناروا آنقدر لجاجت و گستاخی می ورزند که کار به مجادله می کشد و در ذکر خدا به نسبت هایی ناروا می رسند، که خدای تعالی از آنها منزّه است.

شاعر گوید:

فما کان ذنب بنی مالک بأن سبّ منهم غلاما فسب

بابیض ذی شطب قاطع یقدّ العظام و یبری القصب «1»

و بر این معنی شاعر دیگر آگاهی داده است که:

و نشتم بالافعال لا بالتّکلّم یعنی: (ما با عمل سبب و شتم می کنیم نه با سخن گفتن).

السّب: ناسزاگوئی، شاعر گوید: (عبد الرّحمن حسان):

لا تسبّنّی فلست بسبّی انّ سبّی من الرّجال الکریم

__________________________________________________

(1) غالب اشعاری که در متن کتاب آمده است در متون دیگر، با روایات و کلمات و اعرابی دیگر نوشته شده، شعر فوق مربوط به نبرد کردن و هجو نمودن پدر فرزدق و سحیم بن وسیل در پی کردن عرقوب یعنی پشت پنجه شتران خویش است، که پرد فرزدق را به بخل نسبت داد و او را هم عرقوب صد شتر را پی کرد و صحیح شعر فوق چنین است:

1-

فما کان ذنب بنی مالک بان سبب منهم غلام فسب 2-

بابیض ذی شطب باتر یقظ العظام و یبری العصب

1- گناه قبیله بنی مالک نبود، جز اینکه به نوجوانی از ایشان ناسزا گفته شد و آنهم همچنان کرد.

2- امّا با شمشیری تیز و برّنده که استخوانها را دو نیم می کرد و عصب را حسّاس و تیز.

شعر از ذو الخرق الطّهوی است شمشیر را هم- اسباب العراقیب به این جهت گویند که شتر را به سرعت پی می کنند (تهذیب اللّغه 12/ 313- لس 1/ 455).

ص: 173

(مرا سخت دشنام مده، تو ناسزا گوی من نیستی زیرا ناسزا گوئی من از مردان بخشنده است).

السّبّه: آنچه که مورد سبّ و دشنام قرار می گیرد و به طور کنایه یعنی: پشت و دبر، این چنین نامگذاری مثل- سبّه- در معنی- سوأه- یعنی عورت و عمل زشت زناست.

السّبّابه- انگشت کناری، انگشت ابهام و از داخل دست، انگشت دوّم سبّابه است که در موقع دشنام دادن با آن انگشت به طرف مقابل اشاره می شود مثل نامیدن همان انگشت به- مسبّحه- برای اینکه در موقع تسبیح گفتن حرکت دارد.

(سبت) [سبت]

اصل سبت یعنی قطع کردن و بریدن و از این معنی است عبارت- سبت السّیر- یعنی راه و مسیر را طیّ کرد.

سبت شعره: مویش را چید.

سبت انفه: بینی اش را بر کند.

گفته اند: نامیدن یوم السّبت (روز شنبه) برای این است که خدای تعالی در روز یکشنبه آفرینش آسمانها و زمین را آغاز کرده و پس از شش دوران (ستّه ایّام) چنانکه در قرآن یاد کرده است در روز شنبه بعد آن را قطع کرد (این مطالب را مرحوم مؤلّف، با واژه قیل یعنی گفته شد در مورد عقاید یهود که در آیات دیگر قرآن آمده است نقل می کند و گر نه کلّ یوم هو فی شان: آفرینش خدای، تداوم دارد). از این روی آخرین روز، یعنی شنبه- یوم السّبت- نامیده شد.

سبت فلان: روز شنبه بازگشت.

و آیه: (یَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً- 163/ اعراف) گفته شده یعنی روز پایان کار.

و آیه: (یَوْمَ لا یَسْبِتُونَ- 163/ اعراف) روزی که کار را تمام نمی کنند و یا روزی که در شنبه نبودند، که هر دو اشاره به یک معنی است و آیه: (إِنَّما جُعِلَ السَّبْتُ- 124/ نحل)

ص: 174

یعنی دست کشیدن از کار در آن روز. و آیه: (وَ جَعَلْنا نَوْمَکُمْ سُباتاً- 9/ نبا) یعنی: خواب را وسیله قطع و تعطیلی کارتان قرار دادیم و این معنی در آیه: (لِتَسْکُنُوا فِیهِ- 67/ یونس) تا در شب بیارامید و آرامش گیرید آمده است.

(سبح) [سبح]

السّبح: گذشتن با شتاب در آب و هوا است.

سبح سبحا و سباحه: سیر کرد و گذشت.

و این معنی برای عبور سریع ستارگان در فضا استعاره شده است، مثل: (وَ کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ «1»- 33/ انبیاء) و نیز برای دویدن اسب، در آیه: (وَ السَّابِحاتِ سَبْحاً- 3/ نازعات).

__________________________________________________

(1) در سوره یس بعد از ذکر زمین و آنچه در اوست و بعد از ذکر آفتاب و ماه و منازل آسمانی می فرماید: (وَ کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ- 40/ یس) یعنی هر یک در مداری و دایره ای به سرعت سیر می کنند.

از این آیه لطایفی استفاده می شود از جمله این که اجرام آسمانی مطابق گفتار متأخّرین در فلک می گردند، بر خلاف پندار پیشینیان که اجرام علوی را مانند میخ در پیکر افلاک کوبیده و ثابت می دانستند و انتقال آنها را از جای خود ممتنع می شمردند، فقط حرکتشان را به تبعیّت حرکت افلاک پنداشته اند و مطابق تعبیر فخر رازی: (آنچه ظاهر قرآن دلالت دارد این است که خود افلاک بر جای خود ایستاده و ستارگان در آن گردش می کنند، چنانکه ماهی در آب) و دیگر حرکت زمین است، زیرا پیش از این آیه از زمین و آنچه در اوست یاد نموده و بعد لفظ- کلّ- را به طور نکره آورده تا ماه و خورشید و زمین و ستارگان همه را در برگیرد. تقدیر آیه: 1- آنکه هر یک از آنها و همه آنچه که یاد شد، در فلکی شنا می کنند و به سرعت می گردند. 2- آنکه هر چیزی مطلقا در فلک شنا می کند و از جمله معانی- کلّ- در آیه- زمین- است.

(الهیئه و الاسلام/ 152 و 153).

ولی خوشبختانه جغرافی دانان اسلامی، به ویژه ابو عبد اللّه یاقوت حموی در کتاب گران قدر و بی نظیرش معجم البلدان می نویسد:

انّ الّذی یری من دوران الکواکب انّما هو دور الارض لا دور الفلک: یعنی: اینکه به نظر ما می آید که خورشید و ماه و ستارگان همه در اطراف زمین می گردند چنین نیست بلکه این زمین است که می گردد نه فلک.

و باز می گوید: انّ الارض مدوره کتدویر الکره.

زمین مسطّح نیست، کروی است و همانند کره حرکت می کند. بنابراین علماء اسلام پیشتازان تئوریها و آثار علمی و عمل تمام علوم هستند از (پزشکی، جراحی، طبیعی، تاریخی، جغرافی، ستاره شناسی، جامعه شناسی، حقیقت شناسی). (معجم البلدان 1/ 16 و 17).

ص: 175

و در مورد با سرعت و شتاب رفتن در کار، آیه: (إِنَّ لَکَ فِی النَّهارِ سَبْحاً طَوِیلًا- 7/ مزّمل).

(تسبیح) منزّه دانستن و تنزیه خدای تعالی است و اصلش عبور و گذشتن با شتاب در پرستش و عبادت خداوند است، تسبیح برای کار خیر نیز هست همان طور که برای دور کردن شر و بدی، چنانکه گفته می شود:

ابعده اللّه: خدا دورش گرداند.

واژه تسبیح: به طور کلّی در عبادات چه زبانی، چه عملی و چه در نیّت، به کار می رود. در آیه: (فَلَوْ لا أَنَّهُ کانَ مِنَ الْمُسَبِّحِینَ- 43/ صافّات) که گفته اند او از نمازگزاران بود ولی شایسته تر است که به هر سه قسمت (گفتن، عمل و نیّت) از عبادات حمل شود.

در آیات: (وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ- 30/ بقره) و (سَبِّحْ بِالْعَشِیِّ- 41/ آل عمران) و (فَسَبِّحْهُ وَ أَدْبارَ السُّجُودِ- 40/ ق).

و در آیه: (لَوْ لا تُسَبِّحُونَ- 28/ قلم) یعنی: چرا عبادتش نمی کنید و سپاسش نمی گزارید که آن را بر استثناء حمل کرده اند و استثناء این است که می گویند: ان شاء اللّه.

و بر این معنی آیه: (إِذْ أَقْسَمُوا لَیَصْرِمُنَّها مُصْبِحِینَ وَ لا یَسْتَثْنُونَ- 17/ قلم) دلالت دارد.

و آیه: (تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِیهِنَّ وَ إِنْ مِنْ شَیْ ءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ- 44/ اسراء) مثل آیه: (وَ لِلَّهِ یَسْجُدُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً- 15/ رعد).

و (وَ لِلَّهِ یَسْجُدُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ- 49/ نحل) که اقتضاء دارد تسبیحی بر اساس حقیقت و سجودی بر ایشان بر وجهی باشد که ما آن را در نمی یابیم و تفقّه نمی کنیم و بر آن آگاهی نداریم به دلالت (وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ- 44/ اسراء) و دلالت (وَ مَنْ فِیهِنَّ- 44/ اسراء) بعد از ذکر آسمانها و زمین (که موصل- من- به گفته راغب برای

ص: 176

ناطقین است). صحیح نیست که تقدیر آیه فوق یعنی: (یسبّح له السماوات- 44/ اسراء) و (یسجد له من فی الارض- 49/ نحل) باشد زیرا این امر از چیزهایی است که ما آن را می فهمیم و تفقّه می کنیم و محال است که آن معنی تقدیر آیات فوق باشد و سپس عبارت (وَ مَنْ فِیهِنَّ- 44/ اسراء) به آن عطف شود زیرا- من- ضمیر برای موجود صاحب اختیار است.

اشیاء همگیشان تسبیح او می کنند ولی بعضی در سجود مسخر او هستند و بی اختیار ساجدند و بعضی با اختیار، خلافی نیست در اینکه آسمانها و زمین و جانداران قهرا و طبیعتا تسبیح می کنند به طوری که حالاتشان دلالت بر حکمت خدای تعالی دارد، بحث و اختلاف در تسبیح گفتن آسمانها و زمین است این اختیاری است و قهری و طبیعی و بنابر دلالتی که از آیه ذکر کردیم اقتضای همان را دارد (یعنی- و من فیهنّ- تسبیح و سجود بشر است که آن را می فهمیم).

(سُبحان) در اصل مصدر است، مثل- غفران- در آیات: (فَسُبْحانَ اللَّهِ حِینَ تُمْسُونَ- 17/ روم) و (سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا- 32/ بقره). و سخن شاعر که می گوید:

سبحان من علقمه الفاجر «1» گفته اند تقدیرش- سبحان علقمه- به صورت تنفر و استهزاء است به همین جهت حرف (من) را به آن افزوده که به معنی اصلی- علقمه- آن را برگرداند (علقمه یعنی حنظل تلخ).

و نیز گفته اند: مقصودش- سبحان اللّه من اجل علقمه- است که مضاف الیه آن در

__________________________________________________

(1) مصراع دیگر شعر که از- اعشی- است چنین است:

اقول لما جاءنی فخره سبحان من علقمه الفاجر

یعنی: همینکه سخن فخر و افتخارش به من آمد، گفتم خداوند منزّه است از تسبیح گفتن علقمه فاجر یعنی حنظل تلخ است.

حنظل تلخ: کنایه از علقمه بن فحل شاعر جاهلی است که با- امروء القیس- مقایسه شده و اعشی او را با حنظل و با صفت فاجر یعنی بدکار مقایسه کرده و او را نیشخند و استهزاء می گیرد و با بیزای فخر او را یاد می کند.

ص: 177

شعر حذف شده است.

السبوح القدّوس: از نامهای خدای تعالی است و در کلامشان وزن فعول جز این دو اسم نیست ولی با فتحه حرف اوّل مثل کلّوب و سمّور هست.

السّبحه- تسبیح و نیز- سبحه- مهره هایی که با آن تسبیح می کنند.

(سبخ) [سبخ]

در آیه: (إِنَّ لَکَ فِی النَّهارِ سَبْحاً- 7/ مزّمل) یعنی وسعت در کار و تصرف در امور سبخ اللّه عنه الحمیّ: خدا تب را از او سلب گردانید، در آیه سبخا با سکون حرف- ب- هم خوانده شد.

تسبّخ: آرام گرفت و آرمید و سبک شد.

تسبیخ: پرهای پرنده و پنبه زده شده و از این قبیل موادی که سبک وزنند نه زیاد سنگینی دارند و نه متراکمند.

(سبط) [سبط]

اصل سبط، انبساط یا گستردگی و گشادگی است.

می گویند: شعر سبط و سبط: موی فروهشته و آزاد و بلند.

افعالش- سبط، سبوطا و سباطه و سباطا است.

امرأه سبطه الخلقه و رجل سبط الکفّین: زن نیکو قامت و نرمخو و مرد دست باز که به جود و بخشش نیز تعبیر شده است.

السّبط: فرزند فرزند (نوه) گویی که امتداد شاخه های وجودی آدمی است.

در آیه: (وَ یَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ- 136/ بقره) یعنی قبیله ها که هر قبیله ای از نسل و تبار مردی است، در آیه: (أَسْباطاً أُمَماً «1»- 160/ اعراف) (اسباطی و گروه های).

__________________________________________________

(1) ابو منصور ازهر می نویسد: و اخبرنی المنذر ری عن ابن العباس انّه قال: الحسن و الحسین سبطا النّبی صلّی اللّه

ص: 178

ساباط: راه عبور و راه گذر میان دو خانه که مسقف است (دالان).

اخذت فلانا سباط: تبی طولانی گرفت.

السّباطه خیر من قمامه: (خاکدانی از خاکروبه بهتر است).

سبطت النّاقه ولدها: شتر مادینه نوزادش را انداخت.

(سبع) [سبع]

اصل- سبع- عدد است یعنی (هفت) در آیات (سَبْعَ سَماواتٍ- 29/ بقره) و (سَبْعاً شِداداً- 12/ نباء) یعنی آسمانهای هفتگانه.

و آیات: (سَبْعَ سُنْبُلاتٍ- 43/ یوسف) و (سَبْعَ لَیالٍ- 7/ حاقّه) و (سَبْعَهٌ وَ ثامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ- 22/ کهف) و (سَبْعُونَ ذِراعاً- 32/ حاقّه) و (سَبْعِینَ مَرَّهً- 80/ توبه).

و در آیه (سَبْعاً مِنَ الْمَثانِی- 87/ حجر) گفته شده سوره حمد است زیرا هفت آیه است.

و السّبع الطّوال: از سوره بقره تا اعراف (با سوره حمد و اعراف جمعا هفت سوره است).

سوره های قرآن- مثانی- نامیده شده برای اینکه قصص یا (بازگو کردن تاریخ امّت های گذشته) در آنها تکرار شده، از این واژه سبع، سبیع، سبع است یعنی: به نوبت آب دادن شتران هفت روز یکبار.

هفته را هم- اسبوع- گویند، جمعش اسابیع.

__________________________________________________

علیه و آله و سلم أی هما طائفتان منه، قطعتان منه، یعنی: می گوید- منذری از ابن عبّاس به من خبر داد که حسن و حسین دو سبط نبی (ص) هستند یعنی دو طایفه ای از پیامبر (ص) و یا دو پاره ای از وجود او (تهذیب 12/ 342).

جار اللّه زمخشری می گوید: الحسن و الحسین سبطا رسول اللّه صلّی اللّه تعالی علیه و سلّم. (اساس البلاغه- 200).

اشاره ای که ازهری به معنی- سبطا- یعنی دو طایفه و امّت می کند نظرش به کثرتی است که خداوند از نسل حضرت فاطمه علیها السّلام در سوره کوثر وعده داده است ک: (إِنَّا أَعْطَیْناکَ الْکَوْثَرَ ... إِنَّ شانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَرُ). [.....]

ص: 179

سبعت القوم: هفتمین آنها شدم و یا اینکه هفت یک مال شان را گرفتم.

سبع: حیوان درنده، که معروف است، علّت نامگزاریش به این واژه برای تمام بودن قدرت اوست، زیرا عدد هفت در ارقام، عدد تام نامیده شده.

هذلّی گوید: کانّه عبد لآل ابی ربیعه مسبع «1».

یعنی: گرگی در گوسفندانش افتاده و گفته اند یعنی حیوانی بیابانی که بیکاره رها شده و با فتحه حرف (ب) هم آمده است و به طور کنایه یعنی کسی که پدرش شناخته نشده و (دعی) است.

سبع فلان فلانا: غیبتش کرد و مثل درندگان گوشتش را خورد.

مسبع: زیستگاه وحشیان و درندگان.

(سبغ) [سبغ]

درع سابغ: زره گشاد و کامل.

خدای تعالی گوید: (أَنِ اعْمَلْ سابِغاتٍ- 11/ سبأ).

(زره های بلند و کامل بساز) و از این واژه به طور استعاره إسباغ الوضوء: کامل کردن وضو است.

اسباغ النّعم: فراوان بخشیدن نعمت.

و آیه: (وَ أَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ- 20/ لقمان) (بخشایش خویش بر آنها فراوان کرد).

__________________________________________________

(1) شعر از ابو ذویب است که خروجش را توصیف می کند، می گوید:

صحبت الشّوارق لا یزال کانه عبد لآل ابی ربیعه مسبع

در این شعر چوپان وحشت زده ای را که گرگی به گله اش زده به گورخر وحشی که می دود و نفس می زند تشبیه کرده، یعنی: سعد بن بکر که از گله داران بزرگی بود و همسایه ابو ذویب، در شعر فوق او را هجو کرده.

صحبت الشّوارق: چیزی که با صدای بلند نعره می زند.

ص: 180

.(سبق) [سبق]

اصل- سبق- پیشی گرفتن در حرکت است، مثل آیه (فَالسَّابِقاتِ سَبْقاً- 4/ نازعات).

استباق: مسابقه دادن و پیشی گرفتن بر یکدیگر است مثل آیات: (إِنَّا ذَهَبْنا نَسْتَبِقُ- 17/ یوسف) و (وَ اسْتَبَقَا الْبابَ- 25/ یوسف) سپس معنایش فراگیرتر و متعدّی در پیشی جستن بر دیگری شده).

آیات: (ما سَبَقُونا إِلَیْهِ- 11/ احقاف) و (سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ- 29/ یونس) یعنی جریان یافت و پیشی گرفت.

واژه السّبق برای برتری و فضیلت و ابراز شخصیّت بر دیگران نیز استعاره شده است.

در آیه: (وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ- 10/ واقعه) یعنی: کسانی که با اعمال صالحه به سوی ثواب خدا و رضوان و بهشت او بر دیگران سبقت گرفته اند، در معنی آیه: (وَ یُسارِعُونَ فِی الْخَیْراتِ- 144/ آل عمران).

و همچنین آیات: (وَ هُمْ لَها سابِقُونَ- 61/ مؤمنون) و (وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقِینَ- 60/ واقعه) یعنی در تقدیر پیشی نمی گیرند.

و آیات: (وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَبَقُوا- 59/ انفال) و (وَ ما کانُوا سابِقِینَ- 39/ عنکبوت) آگاهی و هشداری بر این امر است که بر او (موسی) پیشی نجستند «1».

(سبل) [سبل]

السّبیل: راهی است نرم که سهل گذر و هموار باشد، جمعش سبل است، در آیات

__________________________________________________

(1) تمام آیه چنین است: (وَ قارُونَ وَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مُوسی بِالْبَیِّناتِ فَاسْتَکْبَرُوا فِی الْأَرْضِ وَ ما کانُوا سابِقِینَ- 39/ عنکبوت).

یعنی: هارون و فرعون و هامان، نمایندگان زرپرستان و فرعونیان و بت پرستان بودند.

موسی با دلائل روشن بر ایشان آمد ولی آنان استکبار ورزیدند و بر تقدیر و سرنوشت شومشان پیشی گرفتند.

ص: 181

(وَ أَنْهاراً وَ سُبُلًا- 15/ نحل) و (وَ جَعَلَ لَکُمْ فِیها سُبُلًا- 10/ زخرف).

و آیه: (لَیَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبِیلِ- 37/ زخرف) که منظور در این آیه راه حقّ است زیرا اسم جنس اگر مقیّد نباشد به آن معنی که حقّ آنست مخصوص می شود و بر این معنی آیه:

(ثُمَّ السَّبِیلَ یَسَّرَهُ- 20/ عبس) (آنگاه راه حقّ بر او آسان کرد).

رونده راه را- سابل- گویند، مثل شعر، شاعر، جمع سابل سابله است یعنی روندگان.

ابن السّبیل: مسافری دور از خانمان و منزل، منسوب شدن او به راه، برای راه رفتن پیوسته اوست که در یک جا ثابت و ساکن نیست.

واژه- سبیل- برای هر چیزی که به وسیله آن به چیز دیگری، چه خیر باشد یا شر، رسیده می شود به کار می رود.

در آیات: (ادْعُ إِلی سَبِیلِ رَبِّکَ- 125/ نحل) و (قُلْ هذِهِ سَبِیلِی- 108/ یوسف) در این دو آیه راه یکی است. ولی در آیه اوّلی- سبیل- به تبلیغ کننده اضافه شده است و دوّمی را به راهرو، و سالک، و در آیات (قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ- 169/ آل عمران) و (إِلَّا سَبِیلَ الرَّشادِ- 29/ غافر) (لِتَسْتَبِینَ سَبِیلُ الْمُجْرِمِینَ- 55/ انعام) و (فَاسْلُکِی سُبُلَ رَبِّکِ- 69/ نحل).

سبیل: به راه مستقیم و اقامه شده با دلیل تعبیر شده است، مثل آیات:

(قُلْ هذِهِ سَبِیلِی- 108/ یوسف) و (سُبُلَ السَّلامِ- 16/ مائده) یعنی راه بهشت.

(ما عَلَی الْمُحْسِنِینَ مِنْ سَبِیلٍ- 91/ توبه) و (فَأُولئِکَ ما عَلَیْهِمْ مِنْ سَبِیلٍ- 41/ شوری) (إِنَّمَا السَّبِیلُ عَلَی الَّذِینَ- 42/ شوری) و (إِلی ذِی الْعَرْشِ سَبِیلًا- 42/ اسراء).

گفته می شود أسبل السّتر و الذّیل: دامان و پرده را رها کرد، و آویخت.

فرس مسبل الذّنب: اسبی دم آویخته.

سبل المطر و اسبل: باران فرو ریخت.

باران را تا وقتی که می بارد و در هوا ریزش دارد- سبل- گویند.

سبله: مخصوص سبیل مرد است که بر لب بالای آدمی است و به پائین آویخته

ص: 182

می شود.

(سُنبُلَه)- جمعش سنبل: خوشه گندم و زراعت، در آیات: (سَبْعَ سَنابِلَ فِی کُلِّ سُنْبُلَهٍ- 261/ بقره) و (سَبْعَ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ- 43/ یوسف).

و أسبل الزّرع: گیاه خوشه دار شد، مثل أحصد و أجنی (درو کرد و چید).

مسبل: نام تیر پنجم در شرطبندی تیر اندازی.

(سبأ) [سبأ]

در آیه (وَ جِئْتُکَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ یَقِینٍ- 22/ نمل).

سبأ «1» اسم شهر و ناحیه ای است که مردمش پراکنده شده اند از این روی می گویند:

ذهبوا أیادی سبأ- به صورت ضرب المثل یعنی همانند مردمان سبأ، اهل این محل نیز از هر سوی متفرق و پراکنده شدند.

سبأت الخمر: خمر را خریدم.

و سابیاء: بچه دان و مشیمه زن.

(ست) [ست]

آیه: (فِی سِتَّهِ أَیَّامٍ- 54/ اعراف) و (سِتِّینَ مِسْکِیناً- 4/ مجادله) (شصت بینوا) که اصلش- سدس- است و ان شاء اللّه در جای خود ذکر می شود.

ستر: السّتر، پوشاندن چیزی است.

__________________________________________________

(1) سرزمینی که در قرآن به نام سبأ و یک سوره قرآن هم به همین نام است مربوط به سرزمینی است در یمن که شهر بزرگش- مأرب- بوده و فاصله آنجا تا صنعا 3 روز راه بوده که تمدّنی بسیار شکوفا داشته اند.

و حادثه سیل عرم باعث ویرانی و تفرقه اهالی آنجا شده که از راههای مختلف دریا و خشکی خود را به مکانهای دیگر رساندند از این روی در عربها سرگذشت قوم سبأ ضرب المثل در آمده که گفته اند:

ذهب القوم ایدی سبأ ...

الید: طریف و راه. (معجم البلدان 3/ 181).

ص: 183

السّتر و السّتره: آنچه را که با آن پوشانده می شود (وسیله پوشش).

آیات: (لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً- 90/ کهف) و (حِجاباً مَسْتُوراً- 45/ اسراء).

استتار: پوشیده و پنهان شدن، و در آیه: (وَ ما کُنْتُمْ تَسْتَتِرُونَ- 22/ فصّلت).

(سجد) [سجد]

السّجود اصلش، آرامش و فروتنی و اطاعت است، که عبارت از فروتنی برای عبادت خدای و پرستش او، قرار داده شده.

سجود- واژه عام و فراگیری است که در انسان ها و حیوانات، و جمادات به طور عموم هست و بر دو نوع است:

1- سجودی با اختیار، این سجود اختیاری نیست مگر برای انسان که به وسیله آن استحقاق و شایستگی ثواب و پاداش می یابد مثل آیه: (فَاسْجُدُوا لِلَّهِ وَ اعْبُدُوا- 62/ نجم) یعنی: برای اللّه فروتنی کنید.

2- سجودی که قهری و طبیعی است که هم برای انسان و هم برای حیوانات هست و بر این معنی آیه:

(وَ لِلَّهِ یَسْجُدُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً وَ ظِلالُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ- 15/ رعد).

(یعنی: هر که در آسمانها و زمین است خواسته و ناخواسته خدای را سجده کند، در انسان، طبیعت مادّی و قهرا ساجد است و طبیعت ارادی از روی رغبت و میل یا ساجد است یا گستاخ و نافرمان).

و آیه: (یَتَفَیَّؤُا ظِلالُهُ عَنِ الْیَمِینِ وَ الشَّمائِلِ سُجَّداً لِلَّهِ- 48/ نحل) «1» و این سجودی است

__________________________________________________

(1) تمام آیه چنین است: (أَ وَ لَمْ یَرَوْا إِلی ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَیْ ءٍ یَتَفَیَّؤُا ظِلالُهُ عَنِ الْیَمِینِ وَ الشَّمائِلِ سُجَّداً لِلَّهِ وَ هُمْ داخِرُونَ- 48/ نحل) آیا آن چیزهائی که خدای آفریده است نمی بینید که سایه هایش از راست و چپ می آید و با تمکین و فروتنی خدای را سجده می کنند.

2- ازهری می نویسد: فانّ اهل اللّغه و اکثر اهل التّفسیر قالوا، ان النجم کلّ ما نبت علی وجه الارض ممّا لیس له

ص: 184

طبیعی و قهری و دلالتی است آرام و گویا و آگاهی دهنده بر اینکه مخلوق و آفریده است و این موجود آفریده کردگار حکیم است (این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود هر که فکرت نکند نقش بود بر دیوار) و آیه: (وَ لِلَّهِ یَسْجُدُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ دابَّهٍ وَ الْمَلائِکَهُ وَ هُمْ لا یَسْتَکْبِرُونَ- 49/ نحل) این آیه در برگیرنده و شامل دو نوع از سجود یعنی سجود قهری و اختیاری است.

و آیه: (وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ یَسْجُدانِ- 6/ رحمن) که به صورت تسخیری و قهری است یعنی: (گیاهان با ساقه خزنده و ساقه دار).

و آیه: (اسْجُدُوا لِآدَمَ- 34/ بقره) گفته شده، امر شدند به اینکه آدم را قبله خویش گیرند و یا امر شدند به اینکه برای او و قیام به مصالح او و فرزندانش منقاد و کارساز و فروتن باشند (چنین که می بینیم این طور نیز هست).

و آیه: (ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً- 58/ بقره) یعنی: به صورت مطیع و رام وارد شدید.

در شریعت و دین، سجود به یکی از ارکان نماز مخصوص شده است و آن طور که در سجده قران و سجده شکر عمل می شود، خود نماز هم به سجود تعبیر شده چنانکه در آیه:

(وَ أَدْبارَ السُّجُودِ- 40/ ق) یعنی: ادبار الصّلاه که بعد از سایر نمازها است.

نماز ظهر هم- سبحه الضّحی و سجود الضّحی- نامیده شده.

در معنی آیه: (وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ- 130/ طه) گفته اند نماز اراده شده و مقصود نماز

__________________________________________________

ساق و معنی سجودهما دوران الظّل معهما:

یعنی: بنا به گفته واژه شناسان و بیشتر مفسرین گفته اند النجم هر گیاهی است که بر سطح زمین می روید و ساقه عمودی چون درخت ندارد و معنی سجود- نجم و شجر- که در آیه آمده است، گردش سایه است که بیان کننده آفرینش وجودی آنهاست و به گفته فیروزآبادی نجم یعنی گیاه و چیزی که برمی آید به غیر ساق.

ابو اسحاق می گوید: و یقال لکلّ ما طلع نجم: یعنی- نجم- به هر چیزی گفته می شود که طلوع می کند و یا از زمین سر برمی آورد (قاموس اللّغه- تهذیب اللّغه 11/ 128).

ص: 185

است.

(مَسجِد «1»:) هم به اعتبار سجود یعنی جای نماز گزاردن است.

و آیه: (وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ- 18/ جنّ) گفته شده مقصود زمین است به طوری که در خبر روایت شده است زمین همه اش مسجد و طهور (یعنی جای نماز و پاک) قرار داده شده، و نیز گفته شده- مساجد- قسمت هائی از بدن انسان که در حال سجده بر زمین قرار می گیرد مثل: 1- پیشانی. 2- بینی. 3- دو کف. 4- دو زانو. 5- دو پای (هفت موضع واجب و بینی هم مستحبّ است).

و آیه: (أَلَّا یَسْجُدُوا لِلَّهِ- 25/ نمل) یعنی ای مردم برای خدا سجده کنید.

و آیه: (وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً- 100/ یوسف) در حال فروتنی به سجده در آمدند.

و گفته اند- سجود- در آن وقت به طریق قهری کاری ساده و آسان بوده، چنانکه شاعر گوید:

وافی بها کدراهم الأسجاد ...

مقصود شاعر از- دراهم الأسجاد- سکّه هائی بوده که عکس ملک در حالیکه برایش سجده کرده اند بر آن نقش شده بود.

__________________________________________________

(1) مبرّد از ابن اعرابی نقل می کند که- مسجد- با فتحه حرف (ج) محراب خانه ها و محلّ نماز گزاران دسته جمعی است، جمع مسجد به کسره حرف (ج) و فتحه آن، مساجد است.

فرّاء می گوید: (وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ- 18/ جن) مقصود اینست که و ان السّجود للّه یعنی سجده هاتان برای خدا باشد.

زجاج می گوید: یکی از سنّت های مردمان گذشته این بوده که: بزرگداشت کسی را با سجده کردن تعبیر می نمودند و (خَرُّوا لَهُ سُجَّداً- 100/ یوسف). یعنی: برای خدا سجده کنید. امّا در امّت محمّد (ص) از سجده کردن برای غیر خدا نهی شده است.

سجود مخلوقات و پدیده های جهان غیر جاندار که در قرآن آمده است. طاعته لما سخر له پرستش اوست به آنچه را که برایش تسخیر شده است و تسبیح آنها از قبیل کوهها و پرنده ها و چهار پایان ما را ملزم به ایمان به آن تسبیح می کند و اعتراف به نارسایی فهم ما از آن (گوئی که می گویند):

(ما سمیعیم و بصیریم و هشم با شما نامحرمان ما خامُشیم

)

ص: 186

.(سجر) [سجر]

السجر: افروختن آتش است.

سجرت التّنّور: تنور را افروختم و گرم کردم و بر این معنی است آیه: (وَ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ- 6/ طور).

شاعر گوید:

اذا ساء طالع مسجوره تری حولها النّبع و السّمسما

یعنی: (وقتی ضعیف می شود با اشتعال افروخته و ظاهر می گردد و تو در اطرافش چوبهای آتشزنه و گیاه خشک می بینی).

و آیه: (وَ إِذَا الْبِحارُ سُجِّرَتْ «1»- 6/ تکویر) یعنی دریاها همچون آتش افروخته می شود، این معنی از حسن است و نیز گفته شده است آب آنها کم می شود و کم شدن آب به خاطر فروزش آتش است که در آنها هست.

(ثُمَّ فِی النَّارِ یُسْجَرُونَ- 72/ غافر) مثل آیه: (وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَهُ- 24/ بقره) است (یعنی آتشی که آتش زنه آن سنگ و مردم است و آنان به پاداش آتش افروزی دنیائیشان در آنجا افروخته می شوند و به گفته مولوی:

آتشی اینجا که بر دلها زدی مایه نار جهنّم آمدی

سجرت النّاقه: استعاره از هیجان شتر در دویدن است مثل: اشتعلت النّاقه.

السّجیر: کسیکه در محبّت با دوستش گرم و با حرارت است مثل فلان محرق فی مودّه یعنی: (او در آتش دوستی سوخته و مشتعل است) شاعر گوید: سجراء نفسی غیر جمع اشابه (فروزش جانم آنچنان است که موهایم سپید شده و پیرم).

__________________________________________________

(1) فرّاء می گوید: در سخن خدای عزّ و جل (وَ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ- 10/ طور) و (وَ إِذَا الْبِحارُ سُجِّرَتْ- 6/ تکویر) علی بن أبی طالب (رض) می گوید: مسجور بالنّار ای مملؤ یعنی صفت مسجور برای دریاها پر بودن از آتش است و مسجور در کلام عرب همان، پر شده است. سجرت الاناء: ظرف را پر کردم. و باز فرّاء می گوید: (وَ إِذَا الْبِحارُ سُجِّرَتْ 6/ تکویر) یعنی دریاها همه به صورت دریائی واحد در می آیند. (تهذیب اللّغه 10/ 576).

ص: 187

.(سجل) [سجل]

السّجل: سطل و دلو بزرگ.

سجلت الماء فانسجل: آب را در در دلو ریختم و پر شد.

أسجلته: دلوی یا نصیبی به او دادم و به طور استعاره در معنی بخشش فراوان، به کار می رود.

مساجله: با سطل آب دادن که در مورد مسابقه و جنگ نیز بکار رفته است.

شاعر گوید، من یساجلنی یساجل ماجدا ...

یعنی: (کسی که با من برابری و نبرد می کند با شخص بزرگی نبرد نموده است).

السّجّیل: آمیخته ای از سنگ و گل و اصل آن چنانکه گفته شده فارسی است که معرّب شده «1» در آیه (حِجارَهً مِنْ سِجِّیلٍ- 82/ هود). و سجلّ: لوحه سنگی و گلی که بر آن می نوشتند و سپس به هر چیزی که در آن نوشته شود سجل گفته اند.

خدای تعالی گوید: (کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ- 104/ انبیاء). یعنی مثل پیچاندن آن که برای نگهداری و حفظ نوشته ها، نوشته و کتاب را می پیچد.

__________________________________________________

(1) واژه های- سجیل و سجل- که در قرآن آمده است، تفسیرش را (سنگ و گل) به هم فشرده می دانند.

ازهری می گوید:

( (قال اهل اللّغه، هذا فارسی معرب خداوند چنین تفسیر صحیحی را با معنی فارسی آن در سوره الذّاریات به روشنی بیان داشته که: (لِنُرْسِلَ عَلَیْهِمْ حِجارَهً مِنْ طِینٍ- 33/ الذّاریات) این آیه برای اعراب با روشنی تمام معنی سجیل را بیان داشته، از امام محمد بن علی الباقر (ع) نقل شده که مسجله احسان نمودن بدون شرط است و- سجل- نیز همان کتاب و سنّت و نوشته است که نیکوترین دلیلش آیات 7 و 8/ مطفّفین است (کَلَّا إِنَّ کِتابَ الفُجَّارِ لَفِی سِجِّینٍ وَ ما أَدْراکَ ما سِجِّینٌ کِتابٌ مَرْقُومٌ) بنابراین- سجیل- و سجین و سجل- سنگ نبشته (لوحه) و فرمانی است قطعی ... و هذا احسن ما مرّ فیها عندی. یعنی تفسیری است که (تهذیب اللّغه 10/ 4/ 58) به نظر من از تمام تفاسیری که گذشته نیکوتر است.

ابن خالویه می نویسد: السّجیل، الشّدید و قیل حجر و طین و الاصل سنگ و گل معرب (اعراب ثلاثین سوره ص 94).

به گفته سیوطی- سجیل- به نقل از فارابی و او از مجاهد، قال سجیل بالفارسی اولها حجاره و آخرها طین.

(اتقان جلد 2).

ص: 188

.(سجن) [سجن]

السّجن: حبس شدن در زندان.

آیه: (رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ- 33/ یوسف) که واژه سجن با فتحه و کسره حرف (س) هر دو خوانده شده.

و آیات: (لَیَسْجُنُنَّهُ حَتَّی حِینٍ- 35/ یوسف) و (وَ دَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَیانِ- 36/ یوسف) و- (السّجّین)- نامی است برای دوزخ در مقابل علّیین (که نامی است برای بهشت).

در علّیین حرفی زاید است تا آگاهی بر زیادتی معنای آن باشد.

و گفته اند- سجّین- اسمی است برای زمین هفتم.

و در آیه: (لَفِی سِجِّینٍ وَ ما أَدْراکَ ما سِجِّینٌ- 7 و 8/ مطفّفین) گفته شده هر چیزی را که خداوند آن را در قرآن با عبارت (وَ ما أَدْراکَ- 8/ مطفّفین) یاد نموده آن را تفسیر نموده و هر چه را که با عبارت (وَ ما یُدْرِیکَ- 63/ احزاب) بیان شده بدون تفسیر و ناگفته گزارده است در اینجا در باره سجّین گفته است (وَ ما أَدْراکَ- 8/ مطفّفین) همان طور که در باره علّیّین می گوید: (وَ ما أَدْراکَ ما عِلِّیُّونَ- 19/ مطفّفین) و سپس کتاب را تفسیر نموده نه خود واژه سجّین و علّیّین را که در این قسمت لطیفه ای است و جای بحث آن کتابهائی است که ان شاء اللّه در پی این کتاب خواهد آمد.

(سجی) [سجی]

خدای تعالی گوید: (وَ اللَّیْلِ إِذا سَجی- 2/ ضحی) یعنی آرام یافت و اشاره ای است به عبارت هدأت الأرجل (یعنی پاها ساکت شد که در حقیقت انسان است که آرامش می یابد و پاهایش به تبع او آرام می گیرد پس انسانها هستند که در شب آرامش می یابند و این فعل به لیل تخصیص یافته).

عین ساجیه: چشم فروهشته و آرام.

سجی البحر سجوا: امواج دریا آرام گرفت، و از این معنی به طور استعاره ...

تسجیه المیّت: پوشاندن میت با پارچه است.

ص: 189

(سحب) [سحب]

اصل سحب کشیدن است مثل کشیدن دامن بر خاک و کشیدن انسان با صورت به زمین.

و از این واژه- واژه سحاب است یعنی ابرها، یا برای اینست که باد آن را می کشاند. یا آب، و یا کشیده شدن خودش در حال گذشتن، خدای تعالی گوید:

(یَوْمَ یُسْحَبُونَ فِی النَّارِ عَلی وُجُوهِهِمْ- 48/ قمر) و (یُسْحَبُونَ فِی الْحَمِیمِ- 71/ غافر) می گویند: فلان یستحبّ علی فلان: بر او گستاخی می کند مثل: ینجر وقتی که زیاده روی و تجرّی و گستاخی می کند.

(سَحاب:) ابرهائی است که آب و باران داشته یا نداشته باشد، و لذا می گویند:

سحاب جهام: ابرهای بی آب.

خدای تعالی گوید: (أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یُزْجِی سَحاباً- 43/ نور) و (حَتَّی إِذا أَقَلَّتْ سَحاباً- 57/ اعراف) و (وَ یُنْشِئُ السَّحابَ الثِّقالَ- 12/ رعد).

که لفظ- سحاب- ذکر می شود و مراد از آن به طور تشبیه سایه، و سیاهی است.

خدای تعالی گوید: (أَوْ کَظُلُماتٍ فِی بَحْرٍ لُجِّیٍّ یَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ «1»- 4/ نور).

__________________________________________________

(1) قرآن کتاب آسمانی همواره حقایق معنوی به خصوص سرنوشت انسانها را با تشبیهاتی زیبا و ادبی آنچنان بیان می کند، که هر شنونده ای را که از اندیشه سالم و سلامتی جان و روح بی بهره نباشد توجّه می کند و همین یک تشبیه کافی است که او را از خواب غفلت بیدار و در مسیر رشد و سعادت قرار دهد در آیه فوق که دوّمین تشبیه از سرنوشت خدا ناباوران و کفّار است می گوید:

اعمال و کردار کفّار یا همچون تاریکها و ظلمتهائی است در دریای ژرف و سهمگین که تصور شود موجی آن را فرا گرفته و باری آن موجی دیگر و روی این امواج خروشان ابری است و این تاریکیها و ظلمت های طوفانی آنچنان رویهم متراکم است که: (إِذا أَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَکَدْ یَراها وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ- 40/ نور) در دل آن ظلمت ها حتّی اگر کافر دست خویش برآرد، آن را نمی بیند و کسی را که خداوند نوری قرار نداد او را نور و روشنایی نیست.

و در آیه قبل می گوید: (وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمالُهُمْ کَسَرابٍ بِقِیعَهٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً حَتَّی إِذا جاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً-

ص: 190

.(سحت) [سحت]

السّحت: پوستی است که از چیزی بر کنده شود.

خدای تعالی گوید: (فَیُسْحِتَکُمْ بِعَذابٍ- 61/ طه) که- فیسحتکم- نیز خوانده شده (یعنی عذابی ریشه بر انداز هلاکتان می کند) فعلش- سحته و أسحته- است و از این فعل- المسّحت- مشتق شده، برای محظور و گناهی که صاحبش را عار و ننگ ملازم و همراه می شود گوئی که دینش و جوانمردیش را از ریشه برکنده و از بین برده و نابود کرده.

خدای تعالی گوید: (أَکَّالُونَ لِلسُّحْتِ- 42/ مائده) یعنی بسیار خورندگان حرام و چیزهائی هستند که دینشان را از بین می برد.

__________________________________________________

39/ نور).

یا اینکه اعمال و کارهای کفّار همچون سرابی است بس دور افتاده که تشنگان آن را آب پندارند همینکه نزدیک می شوند چیزی نمی یابند.

آیا براستی این دو تشبیه از شخصیّت وجودی و پر طمطراق کفّار، با فلسفه های پوچ و دروغینشان نشان نمی دهد که کردارشان با ناشناختن حقیقت انسانیت و سر در گمی در راه آرزوهای زر پرستانه و حیوان زیستی آنقدر از خویش غافلند که حتّی سر انگشتان خویش را با چنان ظرافتی و حقیقتی که آفریده شده است نمی شناسند و نمی دانند که در پوست سر انگشتانش بزرگترین شاهکار خلقت به کار رفته است.

تاریک دلان سنگ اندیش و ماده پرست نمی توانند دریابند که آیا از این زیباتر و با حقیقت تر تشبیهی برای اعمال کفّار می توان یافت، که انسانهای کور دل و تاریک بین و از خدا گسسته و به بت ها پیوسته عظمت سر انگشتان خود را نیز نمی بینند چه رسد به اینکه در میان ظلمات (شهوت، حسادت، زرپرستی، می خوارگی، شکمبارگی، بت سازی، محدود دانستن جهان به همین ظواهر، نا امیدی و دلهره از آینده، باور نداشتن به جهان عدل گسترانه اللّه) و ده ها پرده غفلت و نادانی بتوانند حقیقت وجودی خویش دریابند.

کافر، در امواج ژرف فتنه ها و هوسها محتضرانه دست و پا می زند و کوشش دارد همچون غریقی به هر چه دسترسی پیدا کرد در آن گرداب فنا و لجنزارش دست بزند.

و این نیست مگر اطاعات از اهریمن نفس که:

(إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَهٌ بِالسُّوءِ، إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّی- 53/ یوسف).

به گفته مولوی:

کاری کنیم ورنه خجالت بر آورد روزی که رخت جان به سرای دگر بریم

ص: 191

پیامبر علیه السّلام فرمود: (کلّ لحم نبت من سحت فالنّار اولی به) یعنی: (هر گوشتی که از گناه و لذّات حرام در بدن روئیده و افزوده شود آتش عذاب برایش شایسته تر است).

رشوه: هم- سحت- نامیده شده، روایت شده که: حجامتگری و رگزنی گناه است نه از جهت شریعت که از جهت جوانمردی، مگر نمی بینی که پیامبر علیه السّلام (برای تقویت روح جوانمردیش) دستور داده است که شتران آبکش را علوفه دهد و بندگان را اطعام کند. (نه حجامتگری).

(سحر) [سحر]

السّحر: ریه و شش و کنار خشک نای گلو.

انتفخ سحره: از حدّش تجاوز کرد و ترسید و بد دلی کرد.

بعیر سحر: شتری با ریه و گلوی بزرگ.

السّحاره: آنچه که از نای و گلوی شتر در موقع ذبح کردن جدا می شود- سحاره- بر وزن و معنی- نفایه و سقاطه- یعنی دور و ساقط شده.

گفته اند واژه- سحر- یعنی گلو درد، از این ریشه مشتق شده ولی- سحر- در معانی مختلف آمده است:

اوّل- خدعه و فریب، و همچنین پندارهائی که حقیقت ندارد، مثل شعبده بازی که دیدگاههای بینندگان را با تردستی و از آنچه که می کند برمی گرداند و همین طور- سحر- یعنی، کاری که سخن چین می کند که با سخنان مزخرف و ظاهر فریبش باز دارنده گوشها از شنیدن حقّ است.

چنانکه خدای تعالی در این باره می گوید: (سَحَرُوا أَعْیُنَ النَّاسِ، وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ- 116/ اعراف).

(در باره ساحران دربار فرعون است که می گوید: (قالَ أَلْقُوا فَلَمَّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْیُنَ النَّاسِ وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ وَ جاؤُ بِسِحْرٍ عَظِیمٍ).

ص: 192

(یعنی: همینکه القاء سحر و شعبده کردند، دیدگان مردم را سحر زده نمودند و آنها را ترساندند، که سحری بزرگ آورده بودند).

و آیه: (یُخَیَّلُ إِلَیْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ- 66/ طه) (از سحرشان چنان پنداشت که ریسمانها و عصاهاشان حرکت می کند) و به همین نظر موسی (ع) را- ساحر- نامیده اند و گفته اند:

(یا أَیُّهَا السَّاحِرُ ادْعُ لَنا رَبَّکَ- 49/ زخرف).

دوّم- سحر در معنی یاری و معاونت شیطان به گونه تقرّب جستن و نزدیکی به او.

چنانکه خدای تعالی گوید: (هَلْ أُنَبِّئُکُمْ عَلی مَنْ تَنَزَّلُ الشَّیاطِینُ تَنَزَّلُ عَلی کُلِّ أَفَّاکٍ أَثِیمٍ- 221/ شعراء) «1».

(تنزّل در اصل- تتنزل- است که به قاعده تتابع دو حرف (ت) در فعل مضارع تخفیفا- تنزّل- گفته می شود مثل- تتصدّق- تصدّق و از این قبیل افعال).

و بر این معنی سخن خدای تعالی است که: (وَ لکِنَّ الشَّیاطِینَ کَفَرُوا یُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ- 102/ بقره).

یعنی: (ولی شیاطین کفر ورزیدند و به مردم جادو می آموزند چنانکه روشهائی

__________________________________________________

(1) آیه 221/ شعراء اشاره ای به جهان چند بعدی وجود روانی انسانها دارد که بکارگیری آن ابعاد و نیروها در راه نادرست و کجروشانه، انسان فرشته خوی، به صورت دیو سیرتی گمراه کننده و آشوبگر در می آید در آیه می گوید: آیا آگاهتان کنم و خبرتان بدهم که شیاطین بر چه کسانی مسلّطند و شیطنت در اعماق جان چه آدمیانی جای می گیرد؟ بر تمام دروغ گویان گناه پیشه که:

(یُلْقُونَ السَّمْعَ وَ أَکْثَرُهُمْ کاذِبُونَ- 223/ شعراء) شنیده های دروغ خود را به دیگران القاء می کنند و بیشتران کاذبند و همچنین شاعرانی که پیروانشان گمراهانند.

مگر نمی بینی که اینگونه شعراء در هر وادی سرگردانند چیزهائی می گویند و می سرایند که به آن عمل نمی کنند مگر شاعرانی که ایمان آورده اند، و با کارهای شایسته خدای را بسیار یاد کرده اند و بعد از ستم هائی که از آنها دیده اید جبران کنند و یاریتان نمایند و دادتان بستانند به زودی کسانی که ستم کرده اند خواهند دانست که به کجا باز می کردند و بازگشت می کنند. در سوره شعراء پرده از چهره پاک خردمندان خدا پرستان، راستگویان و همچنین پرده از پندارها و تخیّلات ظاهر فریب دروغ بافان و سرگردانان در وادی دروغ و تباهی برمی دارد.

ص: 193

ناصحیح و شیطانی است).

سوّم- سحر در معنای چیزی است که مرتاضین به سویش می روند و در این مورد- سحر- اسمی و افسونی است برای فعلی که می پندارند در اثر تداوم و نیروی آن صورتها و طبیعت ها دگرگون می شود مثلا انسان را الاغی می کند در صورتی که از نظر محقّقین و کسانی که با پژوهش از شستن و خالص کردن خاک معدن زر بدست می آورند، هیچ حقیقتی برای عمل فوق و پندارهای آنچنانی قائل نیستند. و گاهی از- سحر- جنبه شگفتی و خوبیش تصوّر می شود وی می گویند: (انّ من البیان لسحرا) «1».

گاهی در- السّحر- وجه ظرافت و دقّت کارش تصوّر می شود تا جائیکه پزشکشان گفته اند:

الطّبیعیه ساحره: طبیعت سحر کننده است و غذا را هم سحر نامیده اند از جهت اینکه تأثیرش دقیق و لطیف می شود.

(یعنی غذای مادّی با دقّت و لطافت خاصّی که از حکمت بالغه آفریدگار است به نیروهای روانی تبدیل می شود، به گفته مولوی:

آن خورد گردد همه نور احد وین خورد گردد همه حرص و حسد

گوید: (بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَسْحُورُونَ- 15/ حجر) یعنی با سحر و افسون از معرفت و

__________________________________________________

(1) حدیث فوق در بیشتر مآخذ مهمّ تفسیری و لغوی ذکر شده، شأن نزولش اینستکه سرپرست دو طایفه به نامهای- عمرو بن اهتم و زبرقان- به حضور پیامبر (ص) رسیدند و ایشان از- عمرو- در باره زبرقان پرسید گفت: کسی است که همه مطیع اویند، سخت برخورد است و سدّ و مانعی برای قدرت دیگران است.

زبرقان گفت: ای رسول خدا او بیشتر از این، در باره من می داند ولی بر من حسد می برد.

دوباره عمرو گفت: به خدا سوگند که او کم مروّت، تنگ چشم، خسیس، نادان زاده و پست نسب است.

ای پیامبر خدا (ص) به خدا سوگند بار اوّل در معرّفی او دروغ نگفتم همینکه خشمگین شدم بدتر از آنچه دریافته بودم، گفتم: و اللّه یا رسول اللّه ما کذبت الاولی و لقد صدقت فی الآخر و لکنّی رجل رضیت، فقلت احسن ما علمت و سخطت، فقلت اقبح ما وجدت فقال علیه الصّلاه و السّلام: (ان من البیان لسحرا). یعنی بعضی از سخنان کار سحر و افسون می کند و باطل را در لباس حقّ عرضه می کند، چون کار سحر در گوش و نظر دیگران با سرعت، و حدّت انجام می شود و دل هم به سرعت می پذیرد مثال فوق بیشتر در نیکویی سخن و بیان دلایل روشن به کار می رود (مجمع الامثال 1/ 7- المحکم 3/ 103).

ص: 194

شناختمان برگشته ایم.

و در آیه: (إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِینَ- 153/ شعراء) گفته شده، یعنی از کسانی هستی که غذای سحرآمیز برایت قرار داده اند، اشاره به این معنی است که تو محتاج غذائی، مثل سخنی که در باره پیامبر (ص) می گفتند: (ما لِهذَا الرَّسُولِ یَأْکُلُ الطَّعامَ- 7/ فرقان) یعنی او بشری است مثل ما چنانکه گفت: (ما أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا- 154/ شعراء).

و نیز گفته اند معنی: (مِنَ الْمُسَحَّرِینَ- 153/ شعراء) اینستکه از کسانی است که سحر و افسون برایش نهاده اند که به وسیله ظرافت و دقّت آن به سحر، باین چیزهائی که می آورد و ادّعا می کند می رسد و معنی آیه فوق بر آن دو وجه حمل شده است.

خدای تعالی گوید: (إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلًا مَسْحُوراً- 47/ اسراء).

و آیه: (فَقالَ لَهُ فِرْعَوْنُ إِنِّی لَأَظُنُّکَ یا مُوسی مَسْحُوراً- 101/ اسراء) (فرعون به موسی (ع) گفت گمان کنم تو سحر و افسون شده ای).

بنابراین معنی دوّم، دلالت سخن خدای تعالی از زبان آن قوم است که گفته اند:

(إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ مُبِینٌ- 110/ مائده) (این نیست مگر افسونی آشکار).

و آیات: (وَ جاؤُ بِسِحْرٍ عَظِیمٍ- 116/ اعراف) و (أَ سِحْرٌ هذا وَ لا یُفْلِحُ السَّاحِرُونَ- 77/ یونس) و (فَجُمِعَ السَّحَرَهُ لِمِیقاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ- 38/ شعراء) و (فَأُلْقِیَ السَّحَرَهُ «1»- 70/ طه).

__________________________________________________

(1) اشاره ای بیدار کننده و تازیانه ای بر گرده کسانی است که علم و دانش را در خدمت قدرتها یا شهوات و یا اغراض مادّی قرار می دهند ساحران دربار فرعون با اینکه اسیر و اجیر و برده فرعون بودند و علمشان در خدمت فرعون بود و خود فرعون تهدید شدیدی نسبت به آنها برای برتری بر موسی نموده بود ولی چون به راستی عالم و دانشمند و پی جوی حقیقت بودند با دیدن آیه الهی و معجزه موسی (ع) که از همان سنخ دانش آنها بود ولی مافوق بودن و الهی بودنش بر آنها ثابت شد، بدون ترس از فرعون و آن جلّاد ستمگر حقّ را برگزیدند و در همان دربار گفتند: (آمَنَّا بِرَبِّ هارُونَ وَ مُوسی- 70/ طه) که ناگهان خشم ددمنشانه فرعون مشتعل شد و گفت بدون اجازه من به موسی ایمان آورده اید، نکند موسی استاد بزرگ شماست. دستور می دهم دستها و پاهایتان را ببرند و بدارتان بیاویزند.

گفتند: هرگز ما تحت تأثیر بیم و خوفت قرار نمی گیریم برای ما بیّناتی از آنکه ما را بر سرشت اللّه آفرید روشن شد. لکن آنچه می خواهی تو تنها در همین حیات دنیا می توانی حاکم باشی (إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنا لِیَغْفِرَ لَنا خَطایانا وَ ما أَکْرَهْتَنا عَلَیْهِ مِنَ السِّحْرِ وَ اللَّهُ خَیْرٌ وَ أَبْقی- 73/ طه).

ص: 195

سحر و سحره: با فتحه اوّل و دوّم، آمیخته بودن تاریکی آخر شب به روشنائی روز است (تاریک و روشن یا گرگ و میش بودن هوا).

سحر را به صورت اسم برای همان زمان به کار برده اند، گفته می شود لقیته باعلی السّحرین «1»: او را پیشتر از دو سحر دیدم.

مسحر: کسی که برای مسافرت، وقت سحر خارج می شود.

سحور: غذائی که در سحر و سحری خورده می شود.

تسحّر: سحری خوردن.

(سحق) [سحق]

السّحق: کوبیدن و خرد کردن که بیشتر در کوبیدن داروها به کار می رود (در قدیم بیشتر کیمیاگران یا اساتید شیمی اسلامی چنان اصطلاحی به کار برده اند) می گویند- سحقته فانسحق- در باره جامه و لباس وقتی که کهنه می شود، می گویند:

أسحق: آن جامه و لباس کهنه شد. و السّحق: لباس فرسوده، و از این واژه است عبارت- اسحق الضّرع: پستانش بی شیر شد. و صحیح است که واژه- اسحاق- از این واژه باشد که منصرف می شود (جرّ و تنوین می گیرد).

ابعده اللّه و أسحقه: خدای او را دور و خرد گرداند.

سحقه: او را فرسوده کرد.

خدای تعالی گوید: (فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعِیرِ- 11/ ملک) یعنی: دوزخیان را از

__________________________________________________

ما به پروردگارمان ایمان آوردیم تا ما را بیامرزد و از گناهان گذشته و آنچه تو ما را با اکراه بر آن وارد کردی درگذرد و خداوند به راستی نیکوتر و پایدارتر است. [.....]

(1) ازهری در باره اصطلاح فوق از قول لیث می گوید: السّحر- آخر اللّیل تقول لقیته سحره یا هذا، و سحره بالتّنوین و لقیته بالسّحر الاعلی و لقیته باعلی السّحرین.

که عجاج در شعرش به کار برده، منظور از- اعلی السّحرین نخستین تنفّس و تجلّی صبح است که به صبح کاذب نزدیک است و بعد از او صبح صادق است.

عبارت فوق یعنی: او را بیشتر از اوقات صبح صادق و کاذب ملاقات کردم. (تهذیب- 4/ 293).

ص: 196

رحمت حقّ دور باش باد.

و آیه: (أَوْ تَهْوِی بِهِ الرِّیحُ فِی مَکانٍ سَحِیقٍ- 31/ حجّ).

دم منسحق و سحوق: خون روان و جاری که به صورت استعاره به کار رفته مثل مزرور (مرد با نفوذ که حکم و امرش جاری است).

(سحل) [سحل]

خدای تعالی گوید: (فَلْیُلْقِهِ الْیَمُّ بِالسَّاحِلِ- 39/ طه).

(در باره به آب افکندن حضرت موسی (ع) است که خداوند به مادرش وحی می کند به آبش بیفکن. دریا او را به ساحل می افکند).

ساحل: کرانه دریا، (شاطی البحر).

ساحل- اصلش از سحل الحدید: آهن را برّاده کرد و سمباده کشید، گرفته شده، گفته اند: ساحل اصلش- مسحولا- است که به لفظ فاعل آمده است مثل هم ناصب:

غمی جانکاه و پر رنج و گفته اند اطلاق واژه ساحل برای کرانه دریا شاید از این جهت است که تصور می شود آب را می پراکند و دریا را تنگ و محدود می کند.

سحاله: براده آهن.

سحیل و سحالی: آوا و بانگ الاغ، گویی که صدایش شبیه صدای سوهان کشیدن بر آهن است.

مسحل اللّسان: بلند آواز، گویی که بانگ بلند الاغ از آن تصور می شود یعنی از جهت بلند بودن صدای او نه از این جهت که صدایش نازیبا و گوش خراش باشد چنانکه خدای تعالی گوید: (إِنَّ أَنْکَرَ الْأَصْواتِ لَصَوْتُ الْحَمِیرِ- 19/ لقمان).

مسحلتان: طنابهای دو طرف لگام ستور.

(سخر) [سخر]

التّسخیر: حرکت دادن و رانده قهری به سوی هدفی معیّن، خدای تعالی گوید:

(وَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ- 13 جاثیه) و (وَ سَخَّرَ لَکُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دائِبَیْنِ- 33/ ابراهیم)

ص: 197

و (وَ سَخَّرَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ- 33/ ابراهیم و (وَ سَخَّرَ لَکُمُ الْفُلْکَ- 32/ ابراهیم) مثل آیات: (سَخَّرْناها لَکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ- 36/ حجّ) و (سُبْحانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنا هذا- 13/ زخرف) مسخّر: آماده کننده برای کار و تقدیر کننده.

(سُخرِیّ:) کسی است که قهرا به کاری واداشته می شود و با داشتن اراده رام و تسخیر است.

در آیه: (لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِیًّا- 32/ زخرف).

سخرت منه و استسخرته للهزء: او را به استهزاء و سخریّه گرفتم.

خدای تعالی گوید: (إِنْ تَسْخَرُوا مِنَّا فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْکُمْ کَما تَسْخَرُونَ فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ- 38/ هود).

(سخن حضرت نوح (ع) به قوم سبکسر و بی ایمان خویش است که در موقع ساختن کشتی در خشکی نابخردانه استهزایش می کردند پاسخشان می دهد به زودی خواهید دانست و ما نیز شما را در آن روز استهزاء می کنیم).

و آیه: (بَلْ عَجِبْتَ وَ یَسْخَرُونَ- 12/ صافات) گفته می شود:

(سُخَرَه): استهزاء کننده.

سخره: استهزاء شده.

سخریّه و سخریّه: استهزاء کردن.

در آیه: (فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِیًّا- 110/ مؤمنون) آنها را مسخّر کردید و به استهزاء گرفتید، که- سخریّا- با کسره حرف (س) نیز خوانده شده، و به دو صورت توجیه شده است:

اوّل- بر معنی تسخیر، یعنی بیگاری و قهرا به سوی هدفی راندن و به کاری تحمیل کردن.

دوّم- بر معنی سخریّه: استهزاء کردن، خدای تعالی گوید:

ص: 198

(وَ قالُوا ما لَنا لا نَری رِجالًا کُنَّا نَعُدُّهُمْ مِنَ الْأَشْرارِ أَتَّخَذْناهُمْ سِخْرِیًّا- 62/ ص) (سخن ملالت بار و رنج آور دوزخیان است که می گویند چرا مردانی را که در دنیا آنها را شریر و بد به حساب می آوریم و قهرا به کارشان می گرفتیم، در دوزخ نیستند) این معنی به وجه اوّل برمی گردد و دلالت بر وجه دوّم یعنی تمسخر و استهزاء، آیه سوره بعدی است که می گوید: (وَ کُنْتُمْ مِنْهُمْ تَضْحَکُونَ- 110/ مؤمنون).

یعنی: (اینان که امروز در بهشتند و رستگارند کسانی هستند که شما در دنیا به آنها می خندیدید).

(السّخط) [السّخط]

و السّخط: خشم شدیدی که مقتضی عقوبت و بد فرجامی است. در آیه:

(إِذا هُمْ یَسْخَطُونَ- 58/ توبه) و این- سخط- از سوی خدای تعالی نزول و فرستادن عقوبت است.

خدای تعالی گوید: (ذلِکَ بِأَنَّهُمُ اتَّبَعُوا ما أَسْخَطَ اللَّهَ- 28/ محمّد) یعنی: (عذابشان به خاطر این است که گناهان و آنچه را که عقوبت خدای در پی دارد پیروی کردند).

آیات: (أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ- 80/ مائده) و (کَمَنْ باءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللَّهِ «1»- 162/ آل عمران).

(سد) [سد]

السّد و السدّ: که گفته اند هر دو یکی است و نیز گفته شده- سدّ- با ضمّه حرف (س) دیوار و مانعی است طبیعی ولی- سدّ- با فتحه حرف (س) مانعی است ساختگی و

__________________________________________________

(1) با روش مقایسه ای که یکی از امور ادبی و تربیتی قرآن است در آیه فوق هم با همان روش فرجام نیک و بد، دو گروه را یادآوری می کند می گوید (أَ فَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَ اللَّهِ کَمَنْ باءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللَّهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ- 162/ آل عمران) آیا کسی که خشنودی خدا را پیروی می کند با کسی که همدوش و قرین خشم خداست و جایگاهش جهنّم است و چه بد سر انجامی است، یکسانند آنها در پیشگاه خدای درجاتی دارند (وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِما یَعْمَلُونَ- 163/ آل عمران) و خداوند به کارهائی که می کند آگاه است.

ص: 199

مصنوع. اصل- سدّ- مصدر است.

سد- به موانع تشبیه شده است مثل: (وَ جَعَلْنا مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا- 9/ یس) که سدّا با ضمه حرف (س) هم خوانده شده.

السّدّه- مثل- ظلّه- سایبانی است که بر درگاه خانه برای حفاظت از باران ساخته می شود (قرنیز و سر درب طاقی یا مسطح خانه ها) و- سدّه- به خود درب تعبیر شده است، چنانکه فقیری که برایش درب باز نمی شود می گویند- سده السّلطان.

سداد و سدد- استقامت و پایداری است.

سداد- چیزی است که سوراخ و یا مرز یک کشور را با آن می بندند.

و نیز- سداد- به طور استعاره چیزی است که مانع فقر باشد، و نیازمندی را رفع کند.

(سدر) [سدر]

السّدر (درخت کنار) درختی است که کمتر نیاز خوراک را برمی آورد (بر و برگ و ساقه و ریشه اش خوراکی نیست).

خدای تعالی گوید: (وَ أَثْلٍ وَ شَیْ ءٍ مِنْ سِدْرٍ قَلِیلٍ- 16/ سباء) یعنی: (و از درخت شورگز و اندکی درخت سدر یا کنار) چوب و شاخه سدر بی خار است و خمیده می شود و از آن سایبان درست می شود از این روی- سدر- مثلی است برای سایبان بهشت، و نعمتهایش، خدای تعالی می گوید: (فِی سِدْرٍ مَخْضُودٍ- 28/ واقعه).

و به خاطر زیادی سایه اش، می فرماید: (إِذْ یَغْشَی السِّدْرَهَ ما یَغْشی- 16/ نجم). اشاره به مکانی است که پیامبر (ص) در آنجا به افاضات و بخشایش الهی و نعمتهای جسمانی مخصوص بوده و نیز گفته اند- سدر- درختی است که در زیر آن با پیامبر (ص) بیعت شد و سپس خدای تعالی آرامش خاطر و سکینه بر مؤمنین نازل کرد.

سدر: یعنی حیرانی چشم و دیده آدمی.

ص: 200

سادر: شخص متحیّر و سرگردان.

سدر شعره: مویش را فرو هشت که گفته اند- سدر- در اینجا مقلوب- دسر- (یعنی دفع کردن و راندن) است.

(سدس) [سدس]

السّدس: یک جزء از شش جزء (یک ششم) خدای تعالی گوید (فَلِأُمِّهِ السُّدُسُ- 11/ نساء).

السّدس فی الاظماء: آب دادن شش روز در میان شتران تشنه است.

(ست:) شش، اصلش- سدس- است.

سد ست القوم: ششمین آنها شدم و یک ششم اموالشان را گرفتم.

جاء سادسا و ساتا و سادیا: هر سه به یک معنی است یعنی ششمی آمد.

خدای تعالی گوید: (وَ لا خَمْسَهٍ إِلَّا هُوَ سادِسُهُمْ- 8/ مجادله) و (وَ یَقُولُونَ خَمْسَهٌ سادِسُهُمْ کَلْبُهُمْ- 22/ کهف) گفته می شود لا افعل کذا سدیس عجیش: ابدا آن کار را انجام نمی دهم.

سدوس: رداء و طیلسان یا سرانداز.

سندس: دیبای «1» نازک و سبز.

__________________________________________________

(1) دیبا یکی از جامه ها و پارچه های بسیار گرانقدر است که در میان مسلمانان از قدیم به خصوص در ایران مثل خز و سندس معروف بوده و با همین نام ایرانیش به کار رفته است: دیبای زربفت بر برد یمانی ترجیح داشته از این روی دستبافته های ایرانیان در همه کشورهای اسلامی شهرتی به سزا داشته. ابن درید می گوید: اصله فارسی معرب: جامه ای است که تار و پودش از ابریشم باشد: ابن جنّی حدیثی را از پیامبر (ص) در باره دیبا نقل می کند که فرمود (و هی الثّیاب المتّخذ من الابریشم) بنابراین سندس: دیبای نازک و ظریف زربفت و ابریشمین است و- استبرق- دیبای ضخیم (المعرب جوالیقی 140/ لسان العرب 2/ 263) (مِنْ سُنْدُسٍ وَ إِسْتَبْرَقٍ- 31/ کهف و 53) (دخان) و (سُندُسٍ خُضْرٌ وَ إِسْتَبْرَقٌ- 21/ انسان) استبرق اصلش استروه

ص: 201

و- استبرق: دیبای ضخیم.

(سرر) [سرر]

الاسرار، یعنی پنهان داشتن، نقطه مقابل اعلان: آشکار کردن.

خدای تعالی گوید: (سِرًّا وَ عَلانِیَهً- 274/ بقره) و (یَعْلَمُ ما یُسِرُّونَ وَ ما یُعْلِنُونَ- 77/ بقره).

و آیه: (وَ أَسِرُّوا قَوْلَکُمْ أَوِ اجْهَرُوا بِهِ- 13/ ملک) (سخنان را پنهان کنید یا آشکارا) واژه- سرّ- در مخفی کردن مواد محسوس و مادّیّات یا معانی، هر دو به کار می رود.

و- السّرّ: سخن پوشیده و پنهان در دل، خدای تعالی گوید: (یَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفی- 7/ طه) و (أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ- 78/ توبه).

(سارّه:) سفارشش کرد که پنهانش دارد.

تسارّ القوم: آن قوم پنهانی با هم سخن گفتند.

در آیه: (وَ أَسَرُّوا النَّدامَهَ- 54/ یونس) یعنی: پشیمانی را کتمان داشتند، گفته شده اظهارش کردند به دلالت آیه: (یا لَیْتَنا نُرَدُّ وَ لا نُکَذِّبَ بِآیاتِ رَبِّنا- 27/ انعام).

(در آن آیه ندامت و پشیمانی اظهار شده است که وای بر ما کاش ما را به دنیا باز می گرداندند و دیگر آیات خدای را تکذیب نمی کردیم) که این طور نیست زیرا پشیمانی و ندامتی که پنهانش داشته اند و در آیه (وَ أَسَرُّوا النَّدامَهَ- 54/ یونس) گفته شده، اشاره به آن چیزی که اظهار کرده اند نیست که در آیه: (یا لَیْتَنا نُرَدُّ وَ لا نُکَذِّبَ بِآیاتِ رَبِّنا- 27/ انعام) آمده است.

اسررت الی فلان حدیثا: سخن را پنهانی به او رساندم.

در آیات: (وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِیُّ- 3/ تحریم) و (تُسِرُّونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّهِ- 1/ ممتحنه) یعنی به محبّتی که در دل نسبت به آنها دارند آگاه شان نموده اند و این معنی به- یظهرون- یعنی

__________________________________________________

یعنی جامه حریر نرم مثل دیبا است (جمهره اللّغه 2/ 5 ز 2 ابن درید)

ص: 202

دوستی را بر آنان آشکار می کنند تفسیر شده است و این معنی صحیح است زیرا- اسرار- سر گفتن به غیر اقتضاء، آشکار کردن آن است برای کسیکه راز به او می رسد هر چند که معنی صحیح- سرّ- اینستکه کسی آن را از غیر خویش پنهان دارد پس وقتی می گویند- اسررت الی فلان- از جهتی پنهان داشتن و از جهتی دیگر اظهار کردن آن را، اقتضاء می کند و بر این اساس، آیه: (وَ أَسْرَرْتُ لَهُمْ إِسْراراً- 9/ نوح) است.

سرّ- به طور کنایه یعنی نکاح، به جهت این که پوشیده و مخفی از نظرها انجام می شود (نکاح دو معنی حقیقی و مجازی دارد:

1- عقد ازدواج و همسری که آشکار است.

2- مقاربت که مخفی و پوشیده از انظار دیگران است).

سرّ: به طور استعاره در مورد خالص و پاک بودن چیزی به کار می رود مثل عبارت: هو من سرّ قومه: او از پاکان قوم خویش است.

سرّ الوادی و سرارته: جای خوش آب و هوای دره کوهستان.

سرّه البطن «1»- نافی که نوزاد بعد از بریدن نافش باقی می ماند و در قسمت پوست شکم پوشیده می شود.

سرّ و سرر: آنچه که از چیزی قطع می شود.

أسرّه الرّاحه: خطوط میانی کف دست.

أساریر الجبهه: خطوط پیشانی.

سرار: روزی که در آخر ماه، قمر پوشیده است و دیده نمی شود.

(سُرُور:) شادمانی و آنچه که از شادی در خاطر پوشیده است (شادی تازه روئی و شادمانی).

خدای تعالی گوید: (وَ لَقَّاهُمْ نَضْرَهً وَ سُرُوراً- 11/ انشقاق) (یعنی تازه روئی و

__________________________________________________

(1) سرّ- در معنی وسط دره است که محلّی است گود و آب در آنجا جمع می شود که از نظرها پنهان است و بهترین محلّ کوهستان است. و وسط هر چیزی را- سرّه- گویند (مصباح المنیر- لس).

ص: 203

شادمانی).

و آیه: (تَسُرُّ النَّاظِرِینَ- 69/ بقره) (بینندگان را شادمان می دارد) و در باره بهشتیان می گوید: (یَنْقَلِبُ إِلی أَهْلِهِ مَسْرُوراً- 9/ انشقاق).

آگاهی بر این امر است که سرور در آخرت، ضدّ سرور دنیائی است «1».

(سَریر:) «2» چیزی است که شادمانه بر آن می نشینند (تخت) زیرا سریر برای منعمین است و جمع آن اسرّه و سرر است، خدای تعالی گوید (مُتَّکِئِینَ عَلی سُرُرٍ مَصْفُوفَهٍ- 20/ طور).

و (فِیها سُرُرٌ مَرْفُوعَهٌ- 13/ غاشیه) و (وَ لِبُیُوتِهِمْ أَبْواباً وَ سُرُراً عَلَیْها یَتَّکِؤُنَ- 34/ زخرف).

سریر المیّت: تابوت، تشبیه ظاهری به تخت است که به خاطر فال نیک زدن برای

__________________________________________________

(1) آیه فوق را که مؤلّف محترم رحمه اللّه برای معنی سرور در آخرت ذکر کرده و دو معنی متضادّ در حالات بهشتیان و دوزخیان در ذیل آن بیان می کند. با توجّه به آیه بعد که می گوید: (إِنَّهُ ظَنَّ أَنْ لَنْ یَحُورَ- 14/ انشقاق) دلالت دارد بر اینکه منظور بازگو کردن حال غرورانگیز و سرور دوزخیان در دنیاست نه در آخرت، که می گوید: (إِنَّهُ کانَ فِی أَهْلِهِ مَسْرُوراً- 13/ انشقاق) که بیان حال دنیائی است یعنی او در میان خانواده اش شادمان بود و می پنداشت که به سوی خدا و آخرت باز نمی گردد، و باز در آیه بعد می گوید (بَلی إِنَّ رَبَّهُ کانَ بِهِ بَصِیراً- 15/ انشقاق) آری خداوند به حال او آگاه بود بنابراین با توجّه به واژه های (ینقلب الی اهله) در باره بهشتیان و (انّه کان فی) در باره دوزخیان دانسته می شود که واژه- سرور- اخبار از حال آنهاست که نیکان با مسرّتند و تبهکاران در دنیا نیز چنان بودند که گمان سرور دائمی داشتند و به دنیای مجازات و پاداش ناباور می پنداشتند که به دوزخ نمی رسند و قبل از این آیه می گوید: وَ یَصْلی سَعِیراً- 12/ انشقاق) به دوزخ می رسند و در چند آیه بعد می گوید: (فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِیمٍ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ- 25/ انشقاق) آنهائی که سرور دنیائی داشتند و گمان می کردند دائمی است و کفر ورزیدند بشارتشان به عذابی دردناک ده، مگر کسانی که با ایمان اعمال صالح انجام داده اند که پاداشی بی منّت دارند. آیات اوّل الگوی ایمان و کفر و آیات بعد گروه کفّار و مؤمنین را مطرح می کند و مسرور بودن آخرت و دنیایی نیکان و بدان را توجیه.

(2) حمزه اصفهانی می نویسد- سریر- عربی نیست اسمی است فارسی یعنی تخت کوچک، از این واژه در قرآن شش مورد و همگی به صورت جمع به کار رفته معانی بسیار زیبا و شایسته (سرر متقابلین- مصفوفه- موصوفه- مرفوعه) در سوره های (حجر- صافات- طور- واقعه- غاشیه- زخرف) در کتاب لسان التّنزیل که در قرن چهارم تألیف شده معنی سریر تخت و عرش ترجمه شده. ولی فخر رازی می گوید: لفظ سریر فیه حروف السّرور بخلاف تخت.

و ابن منظور می گوید: سریر جای نشستن تشریفاتی یا خوابگاه است چنانکه سریر العیش: زندگی آرام و شادی بخش (تاریخ سنی 51- تفسیر کبیر- 28/ 249).

ص: 204

شادی روح میّت چنین گفته اند که میّت با رجوع به جوار و پیشگاه خدای تعالی به شادی می رسد و به خاطر خلاصی او از زندان دنیائیش که پیامبر (ص) به آن اشاره فرموده که (الدّنیا سجن المؤمن).

یعنی: (دنیا زندان مؤمن و بهشت کافر است).

(سرب) [سرب]

السّرب: رفتن در گودیها و شیب ها، و نیز سرب جای فرود و سراشیبی. خدای تعالی گوید:

(فَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ سَرَباً- 61/ کهف) (راه خویش در دریا پی گرفت). می گویند سرب، سربا و سروبا مثل مرّ، مرّا و مرورا یعنی گذر کرد.

انسرب، انسرابا- در معنی سرب است ولی در سرب تصوّر فاعل از فعل رفتن است امّا در انسرب تصوّر انفعال آن فعل یا به نشیب افتادن است.

سرب الدّمع: اشک روان شد.

انسربت الحیّه: آب از مشک ریخت.

ماء سرب و سرب: آبی که قطره قطره از مشک می چکد.

(سارِب:) رونده، در هر راهی که باشد، خدای تعالی گوید:

(وَ مَنْ هُوَ مُسْتَخْفٍ بِاللَّیْلِ وَ سارِبٌ بِالنَّهارِ- 10/ رعد) (کسی که در شب پنهان است و در روز مسافر و رونده است).

سرب جمع سارب است مثل رکب جمع راکب.

این واژه در باره شتران هم به کار می رود، می گویند: زعرت سربه یعنی شترانش کم شد.

هو آمن فی سربه: او در نفس و جانش ایمن است و فارغ البال، که گفته اند یعنی در میان خانواده و همسرش ایمن است و- سرب- در این معنی کنایه است.

اذهبی فلا أنده سربک: کنایه از طلاق است یعنی برو و او را به خانواده ات میفزای،

ص: 205

ولی معنایش اینستکه شترت را که به گلّه اش می رود برنمی گردانم. (نده، ینده، ندها الابل شتران را راند که در جاهلیّت به معنی طلاق دادن بوده- صحاح).

سربه: قسمتی از شتران از ده تا بیست.

مسربه: موهای ریز فرو هشته از سینه به پائین.

(سَراب:) درخشش، که در بیابان مثل آب از دور نمایان است که در دیدگاه بیننده، آب روان تصوّر می شود و واژه- سراب- در باره چیزی است که حقیقتی از آب ندارد مقابل واژه شراب برای نوشیدنی در چیزی که حقیقتی از آب را در بر دارد، خدای تعالی گوید:

(کَسَرابٍ بِقِیعَهٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً- 39/ نور) (همچون سراب دوری که تشنگان آبش پندارند) و (سُیِّرَتِ الْجِبالُ فَکانَتْ سَراباً- 20/ نباء) (کوهها ریزان و روان شوند).

(سربل) [سربل]

السّربال: پیراهن بلند از هر جنسی که باشد، در آیات:

(سَرابِیلُهُمْ مِنْ قَطِرانٍ «1»- 50/ ابراهیم).

__________________________________________________

(1) آیه 81/ نمل است که نعمتهای ریشه ای و واقعی رفاهی را برای انسانی که بانسان و فراموشی انس دارد و نعمتهای الهی را از یاد می برد یادآوری می کند که: شما بر اساس نظام فطری و فکری که خداوند در وجودتان نهاده با ساختن خانه ها آنها را محلّ آسایشتان قرار داده نه تنها خانه های ثابت بلکه از پوست حیوانات و شاخه های درختان نیز سر پناهی قابل حمل و نقل و سبک برایتان فراهم آورد که اگر حیوانات دست آموز نبودند نه تنها از پوست و گوشت که از پشم و شیر و بقیّه مواهبشان، بشر بی بهره بود، سپس گوید- از کرک و پشم و موهای آنها تا مدّتی معیّن برایتان وسیله اثاث و کالا قرار داد برای شما در طبیعت از مواد سنگی و خاکی آن وسیله ساختمان و سایبان و همچنین از مواد طبیعت غیر از چهارپایان موادی برای لباستان فراهم کرد که از گرما و از آزار و سختی نسبت به یکدیگر حفظتان می کند و سپس می گوید: (کَذلِکَ یُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکُمْ لَعَلَّکُمْ تُسْلِمُونَ- 81/ نحل) یعنی بدینگونه نعمت خویش بر شما تمام می کند، بسا که مسلمان و تسلیم امر او شوید، سپس می فرماید: ناسپاسان (یَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ ثُمَّ یُنْکِرُونَها وَ أَکْثَرُهُمُ الْکافِرُونَ- 83/ نحل) نه اینست که تشخیص نعمت های خدای و عجز و زبونی خویش نمی دهند بلکه می شناسند و انکار می کنند و بیشترشان کافر و ناسپاسند.

ص: 206

و- سَرابِیلَ تَقِیکُمُ الْحَرَّ وَ سَرابِیلَ تَقِیکُمْ بَأْسَکُمْ- 81/ نحل).

یعنی: بخاطر داشتن پوشش و پیراهن از دردسرهای زشت به یکدیگر حفظتان کند و در امانتان نگهدارد.

(سرج) [سرج]

السّراج: هر چیزی که با فتیله و روغن روشن می شود (اشاره به فتیله و روغن است که در تمام عناصر روشن کننده وجود دارد که یکی مایع سوختی و دیگری وسیله سوختن و نشان نور و روشنائی است) و سپس به هر چیز روشن کننده و نورانی- سراج- گفته اند، در آیات:

(وَ جَعَلَ الشَّمْسَ سِراجاً- 16/ نوح) و (سِراجاً وَهَّاجاً- 13/ نباء) یعنی خورشید. و اسرجت السّراج: چراغ را روشن کردم.

سرّجت کذا: آن را در زیبائی چون چراغ ساختم، شاعر گوید:

و فاحما و مرسنا مسرّجا

(شعر از عجّاج است که می گوید شمشیر تیز و صیقلی یافته مثل بینی نازک و ظریف حسّاس و تیز است).

(سرح) [سرح]

السّرح: درختی که میوه دارد، مفردش- سرحه- است.

سرّحت الابل اصلش چرانیدن به برگ و میوه و درخت است سپس به فرستادن گلّه ها به چراگاه به کار رفته است. خدای تعالی گوید:

(وَ لَکُمْ فِیها جَمالٌ حِینَ تُرِیحُونَ وَ حِینَ تَسْرَحُونَ- 6/ نحل).

سارح: گلّه بان و چراننده.

سرح: جمع است مثل واژه شرب.

(تسریح:) طلاق دادن، در آیات: (أَوْ تَسْرِیحٌ بِإِحْسانٍ- 229/ بقره) (یا به نیکی طلاق

ص: 207

دهید).

و (وَ سَرِّحُوهُنَّ سَراحاً جَمِیلًا «1»- 49/ احزاب) که به طور استعاره از همان- تسریح- است.

واژه های- تسریح و طلاق- هر دو استعاره از همان معنی به خوبی رفتار کردن و اطلاق یعنی به حال خود گذاردن است.

از واژه- سرح- معنی گذرنده و رونده تعبیر شده است می گویند: ناقه سرح: به سرعت و آسانی حرکت می کند.

و منسرح: نوعی از موی فروهشته و بلند بدن عریان که لفظش از آن واژه استعار شده است (چون باب انفعال از- سرح- در معنی درخت با میوه یا چریدن و رها کردن نیست بلکه برهنه شدن و موی رها کردن و بر پشت خوابیدن است پس لفظش استعاره شده نه معنی آن).

(سرد) [سرد]

الرد: بافتن با حلقه و مهره و آنچه که درشت و خشن بافته می شود مثل بافتن زره و دوختن پوست و چرم، و به طور استعاره در تنظیم نمودن آهن به کار می رود، چنانکه در آیه: (وَ قَدِّرْ فِی السَّرْدِ- 11/ سباء) (دستور زره سازی به داود نبی (ع) است که

__________________________________________________

(1) یعنی با کمال خوبی و محبّت طلاق دهید، قابل توجّه است که قرآن در مورد طلاق بر واژه های (احسان- جمیل- معروف- مودّت- رحمت) تکیه می کند که در امور همسری و خانوادگی بایستی بر همین اساس باشد زیرا پی ریزی و زیر بنای وجود انسان همین معانی است نه اینکه بر روش حیوان زیستی و اقتصاد و سود طلبی که صاحبان مکاتب غیر الهی بر آن تکیه می کنند و سرمایه حیات فردی، خانوادگی و اجتماعی را بر تضادّ و اختلاف و سود پرستی می پندارند. ولی قرآن در باره روابط خانوادگی می گوید: (وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّهً وَ رَحْمَهً- 21/ روم) یعنی رابطه ازدواج و همسری شما را بر پایه محبّت و رحمت قرار داده ایم و بایستی زندگی خانوادگی طوری باشد که با همسرانتان سکینه و آرامش یابید نه تضادّ و ستیزه و جدال و اگر در صورت اضطرار و استثناء و به خاطر عواملی ایجاب کرد جدا شوند بایستی با تمام احسان و جمال و نیکی انجام دهید.

ص: 208

می گوید: بایستی اندازه و نظم در کارت باشد نه اینکه مفتول ها و سوزن ها و سوراخهای زره نامرتب و ناموزن باشد).

سرد و زرد- هر دو در این معنی گفته می شود.

السّراد و الرّراد- مثل سراط و صراط و زراط است که هر سه در مورد راه به کار می رود.

(سردق) [سردق]

السّرادق «1»: خیمه بزرگ و سراپرده که فارسی و معرّب است زیرا هیچ اسم مفردی در کلام عرب وجود ندارد که حرف سوّمش الف باشد و بعد از الف دو حرف دیگر آمده باشد.

خدای تعالی گوید: (أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها- 29/ کهف).

اگر می گویند- بیت مسردق- خانه ای که به شکل سراپرده ساخته شده.

(سرط) [سرط]

(1) استدلال جالبی که راغب رحمه اللّه بر فارسی بودن سرادق و اینکه در زبان عرب کلمه ای مفرد این چنین نیست نشانه تبحّر و تسلّط کامل او به زبان عرب است، جوهری می نویسد: چیزی است مثل سایبان که بر روی خانه ها می کشند تا مانع گرما و باران باشد. صاحب غرائب اللّغه می نویسد خیمه ها و دیوارهای حفاظتی را هم- سرادق- گفته اند این اصطلاح فارسی است (صحح- غرائب اللّغه 332).

جوالیقی فارسی سرادق را- سرایدار- می داند ولی در معنی آن اشتباه کرده و می گوید و هو الدّهلیز (المعرب) و ابن درید هم فعلی از سرادق را به کار برده و می گوید سردق البیت: خانه را محصور کرد.

در ادبیّات فارسی هم اصطلاح- سرادق- همچون زبان عربی به همان معنا باقی بوده، سعدی می گوید:

بر آستان عبادت وقوف کن سعدی که و هم منقطع است از سرادقات جلال

سنایی گوید:

برای جلوه گری از سرادق عرشی کند منور مغرب به روی خوب هلا

ل به هر تقدیر واژه- سرادق- که از ریشه های (سرادک- سر اطاق- سراده) معرّب شده همان سراپرده و خیمه و خرگاه و یا سر پناه است که دینوری آن را مرکز ستاد فرماندهی در جنگها می داند. که پشت جبهه بر پا می شده (اخبار الطّوال 112- دیوان سنایی 249- سعدی 196).

ص: 209

السّراط: راهی هموار و آسان گذر، اصلش از- سرطت الطّعام و زردته- است یعنی غذا را به راحتی بلعیدم (ناجویده خوردن غذا).

گفته شده راه سهل العبور را به این تصوّر- سراط- گفته اند که سالک و رهروش آن را به سرعت طی می کند گویی که مثل بلعیدن سریع غذا است و با اینکه راه، رهرو خود را می بلعد و فرو می برد (به سرعت از چشم دورش می کند) مگر نمی بینی گفته اند- قتل ارضا عالمها و قتلت ارض جاهلها: (که دانا و آگاه به سر زمین است راه را در می نوردد، گویی که آن را می کشد ولی مرد جاهل و ناآگاه به سر زمین، راه و سر زمین او را می کشد و در آن هلاک می شود) این دو نظر را ابو تمام در شعرش آورده است:

دعته الفیا فی بعد ما کان حقبه دعاها اذا ما المزن ینهلّ ساکبه «1»

(بعد از اینکه باران بند آمده بود، بیابانها او را می راندند که باران شدید ریزش داشت او در بیابان می راند).

(سرع) [سرع]

السّرعه: نقطه مقابل کندی و آرامی است واژه سرعت در اجسام، و افعال هر دو به کار می رود. می گویند- سرع فهو سریع: تند رفت و با سرعت است.

و اسرع فهو مسرع: به سرعت راند و چالاک و شتابنده است.

و اسرعوا: دارای شتربانی شتابنده اند، که مثل واژه های- ابلدوا و سارعوا و تسارعوا- است (یعنی کندی کردند- شتاب کردند- و به سوی چیزی شتافتند)

__________________________________________________

(1) شعر فوق از حبیب بن اوس معروف به ابو تمام از قبیله طی است، که پدرش چنانکه گویند نصرانی بود پس از تشرّف به اسلام نام فرزندش را حبیب گزارد که در زمان خویش در شعر و ادب یگانه بود با حسن اسلوب و زیبایی شعر کتاب حماسه او دلیلی بر فزونی فضیلت او دارد، می گویند ابو تمام 1400 ارجوزه شعری غیر از قصاید حفظ بوده، بیتی از قصیده (بانیّه) او چنین است:

و من ذا الّذی ترضی سجایاه کلّها کفی المرء نبلا ان تعد معایب

یعنی: چه کسی یافت می شود که همه سجایای او، خشنود کند برای انسان همین بس که معایبش کم و اندک باشند. ولادتش 190 هجری، و وفاتش 231 (وفیات اعیان- 1/ 323).

ص: 210

خدای تعالی گوید:

(وَ سارِعُوا إِلی مَغْفِرَهٍ مِنْ رَبِّکُمْ- 133/ آل عمران) و (وَ یُسارِعُونَ فِی الْخَیْراتِ- 114/ آل عمران).

و (یَوْمَ تَشَقَّقُ الْأَرْضُ عَنْهُمْ سِراعاً- 44/ ق) (هنگامه ای که برای خروج شان، زمین به سرعت شکافته شود و آنها به آسانی از دل زمین برخیزند و محصورشان کنیم).

و آیه: (یَوْمَ یَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ سِراعاً- 43/ معارج).

سرعان القوم: طلیعه و پیشاپیش قوم و نیز گفته اند- سرعان- یعنی سرعت.

و سریع الخیر کسی است که چیزی را قبل از وقت آن می بخشد و این واژه مبنی از سرع است (یعنی همواره حرکت حرف آخرش مبنی بر فتحه است) مثل وشکان «1» از- وشک- و عجلان از عجل. که هر دو واژه در معنی سرعان یعنی شتاب و سرعت است).

خدای تعالی گوید: (إِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسابِ- 199/ آل عمران) و (سَرِیعُ الْعِقابِ- 165/ انعام) که تنبّه و آگاهی بر معنی آیه: (إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ- 82/ یس).

(سرف) [سرف]

السّرف: تجاوز کردن و در گذشتن از حدّ در هر کاری که انسان آن را انجام می دهد هر چند که در مورد انفاق یعنی بخشش (که به کار رفتنش نهی شده) مشهورتر است.

خدای تعالی گوید: (وَ الَّذِینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا- 67/ فرقان) (کسانی که به گاه انفاق و بخشش زیاده روی و تنگ نظری نکردند) و آیه: (وَ لا تَأْکُلُوها إِسْرافاً وَ بِداراً-

__________________________________________________

(1) مصدر این فعل با سه حرکت حرف اوّل (وَشکا- وُشکا- وشاکه- وشکانا) است. و شک الامر: آن کار نزدیک شد. ولی وشکان- وشکا- وشکان- هم درست است و به کار بردن این فعل به معنی نزدیکی وقوع فعل جمله است که آن را (از افعال مقاربه می دانند) و مضارع آن بیشتر از ماضی به کار می رود یعنی- یوشک، نه- اوشک و وشک- استعمال اسم فاعل آن کم است.

ص: 211

6/ نساء) (اموال یتیمان را قبل از رشدشان با اسراف و پیش خوری تباه نکنید و نخورید) واژه- سرف- گاهی به اعتبار قدر و اندازه و گاهی به اعتبار کیفیّت است.

و لذا- سفیان- «1» گفته است (هر چه را که در راه غیر خدا انفاق کنی آن کار اسراف است هر چند که کم باشد).

خدای تعالی گوید: (وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ- 141/ انعام) و (وَ أَنَّ الْمُسْرِفِینَ هُمْ أَصْحابُ النَّارِ- 43/ غافر) یعنی کسانی که در کارهاشان از حدّ آن تجاوز می کنند.

در آیه: (إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ «2» کَذَّابٌ- 28/ غافر) خداوند قوم لوط را برای اینکه وضع نطفه آدمی را در بذر افشانی (تولید نسل) بر روشی که خداوند در آیه:

(نِساؤُکُمْ حَرْثٌ لَکُمْ- 223/ بقره) همسران را برای آن مخصوص گردانیده است آن قوم از

__________________________________________________

(1) سفیان ثوری ملقّب به ابو عبد اللّه در علم حدیث و علوم دیگر سر آمد بوده و مردمان معاصرش بر دینداری و پارسایی و زهد و ثقه بودنش همنظرند و می گویند شیخ ابو القاسم جنید بر روش او بوده، سفیان بن عیینه می گوید: مردی را داناتر به حلال و حرام از سفیان ثوری ندیدم، مسعودی در مروج الذهب از شهامت و شجاعت و صراحت لهجه او در حضور مهدی خلیفه عبّاسی یاد می کند و می گوید در موقع ورود به صدارت عمومی سلام می کرد و نام مهدی را به نام خلافت نمی برد در یک گفتگو همینکه تقوا و قدرت نفسانیش به ثبوت رسید و وزیر مهدی خواست او را گردن زند، مهدی نگذاشت و حکم قضاوت کوفه را برای او نوشتند فاخذه و خرج و رمی به فی دجله و هرب: حکم قضاوت مهدی عبّاسی را به دجله انداخت و گریخت به هر حال سفیان ثوری یکی از بزرگان و حافظین دین بوده و تولدش در 96 هجری و وفاتش در سال 161 هجری بوده (وفیات الاعیان 2/ 127).

(2) خداوند قوم لوط را که الگو و نمونه فساد اخلاق جنسی بودند با واژه- مسرفین- معرفی می کند و ما امروز پس از چندین هزار سال می بینیم، کشورهای به اصطلاح پیشرفته به آن عمل ننگین طوری آلوده اند که به خاطر دنباله روی از اقوام فاسد گذشته چه رسمی و چه غیر رسمی با خون ریزی و فساد و آنچنان تباهی ها خو گرفته اند که در حیوانات دست آموز و درندگان و چرندگان هم اینچنین انحرافی وجود ندارد.

اینان در غرقاب لجن زار غرایز دست و پا می زنند و بی شرمانه آن را قانونی هم می کنند.

آیا، معنای درست ارتجاع در باره آنها صدق نمی کند که با وقاحت، پاکان و مصلحین پهنه زمین یعنی: مؤمنین و پارسایان را که از این انحرافات دورند بنیادگرا و ارتجاعی می دانند با برتری قدرت مادّی، جهانیان را از رابطه صحیح با آفریدگار عالم و جهان بازپسین دور می کند و شب و روز لذّت پرستی و شهوات را تبلیغ می کنند باز هم مدّعی تمدّن و پیشرفت بودن هستند، زهی شرم و بی حیائی. [.....]

ص: 212

از این اصل الهی تجاوز کردند از این جهت آنها مسرفین نامیده شدند.

و در آیه: (یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلی أَنْفُسِهِمْ- 53/ زمر) این آیه اسراف در مال و غیر آن را در بر می گیرد.

و در باره قصاص فرمود: (فَلا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ- 33/ اسراء) اسراف و زیاده روی در قصاص اینستکه آنکه قاتل نیست، کشته شود و این عمل یا با عدول از کشتن قاتل به کسی که برتر از اوست انجام می گرفت و یا به تجاوز نمودن از کشتن قاتل به غیر از او که قاتل نبود و چنانکه در جاهلیّت، عرب اینطور عمل می کرد. اینکه می گویند- مررت بکم فسرفتکم- بر شما گذشتم و شما را نشناختم بر این معنی است که طوری بر آنها گذشته است که حقّش نبوده و نمی بایستی آنطور بگذرد و لذا آنها را نشناخته است و این عمل عبور غیر حقّ با واژه- سرف- تفسیر شده است.

سرفه: کرم ابریشم که زیاد برگ می خورد، علّت نامیدنش به سرفه به تصوّر معنی اسراف از عمل اوست در باره اش می گویند سرفت الشّجره درخت به زیادی کرم، خورده شد.

(سرق) [سرق]

السّرقه (دزدی) یا گرفتن و برداشتن چیزی در خفا و پنهانی، که نبایستی برداشته شود، زیرا از آن او نیست، سرقت در عرف شرع دزدی و برداشتن چیزی است از جای معیّن و به اندازه معیّن، خدای تعالی گوید: (وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَهُ- 38/ مائده).

و آیه: (قالُوا إِنْ یَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ- 77/ یوسف) (در باره تهمت زدن برادران نابخرد و حسود حضرت یوسف به برادر کوچکترشان است) و گفت: (أَیَّتُهَا الْعِیرُ إِنَّکُمْ لَسارِقُونَ- 70/ یوسف) و (إِنَّ ابْنَکَ سَرَقَ- 81/ یوسف) و- (استرق) السّمع- وقتی است که کسی دزدانه به سخن کسی گوش فرا دهد و بشنود.

خدای تعالی گوید: (إِلَّا مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ- 18/ حجر).

ص: 213

سرق و سرقه «1»: حریر سفید

(سرمد) [سرمد]

السّرمد: پیوسته و دائم. خدای تعالی گوید: (قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللَّهُ عَلَیْکُمُ اللَّیْلَ سَرْمَداً «2»- 71/ قصص) و (عَلَیْکُمُ النَّهارَ سَرْمَداً- 72/ قصص).

(سری) [سری]

(1) واژه- سرق و سرقه- را عموم واژه شناسان و لغت نویسان از ابو عبیده نقل کرده اند که گفته است (هو بالفارسیه سره- ای جید) یعنی سرق همان حریر فارسی است و اصلش- سره- است یعنی خوب و نیکو مثل نوزاد گوسفند که در عربی، برق و فارسی آن- بره- است و استبرق که فارسی اش ستبره یعنی دیبای ضخیم و یلمق یعنی قبا فارسی یلمه است) ابو عبیده خود در کتاب مجاز القرآن می نویسد (قرآن به زبان عربی فضیح و روشن نازل شده است و کسی که می پندارد در آن غیر عربی هم هست سخن عظیم و بزرگی گفته، تحقیقا چنین است که گاهی لفظی موافق لفظی دیگر و نزدیک به آن است، معانیشان هم یکی است یکی در عربی و دیگری در فارسی یا زبان دیگر، از این قبیل کلمات مثل استبرق در عربی یعنی پارچه دیبای ضخیم و در فارسی- ستبره- است و گَوز به معنی گردو، در فارسی که در عربی- جوز- است و نظیر این واژه ها سجیل هم به معنی شدید است نه از سنگ و گل) طریحی- ستبرق- را دیبای ضخیم و سندس را دیبای نازک می داند.

(تفسیر غریب القرآن/ طریحی 408- مجاز القرآن 1/ 18 تهذیب اللّغه 8/ 401- المحکم 6/ 141- معجم البلدان 3/ 215).

(2) تمام آیه چنین است: بگو آیا نمی بینید که اگر خداوند شب را تا قیامت بر شما دائمی کند چه کسی غیر از خدای یکتا برای شما روشنائی روز را می آورد. آیا نمی شنوید؟ و همچنین اگر روز را پیوسته و دائمی کند چه کسی غیر از خدای یکتا شبی را که در آن آرامش می یابید برایتان می آورد. آیا نمی بینید. عبارت (أَ فَلا تَسْمَعُونَ- 71/ قصص) در باره روز شدن شب و (أَ فَلا تُبْصِرُونَ- 72/ قصص) برای شب شدن روز است که در پایان دو آیه نقل شده است نکات بسیار شکوهمند علمی و محسوس است که خداوند به تناسب موضوع در این دو مورد بیان می کند. چون پس از گذشتن ساعات شب در سحرگاه و صبحگاه زمزمه ها و صدای موجودات طبیعت از پهنه زمین در فضا طنین می افکند، و آدمیان را برای فعالیّت مجدّد بیدار می کند و گوش قبل از چشم و دیده به کار می افتد لذا عبارت- افلا تسمعون- بیان شده و در باره سپری شدن ساعات روز که انسانها از کار خسته و کوفته هستند و نیاز به استراحت مجدّد دارند چشمشان تاریک شدن را می بیند عبارت- افلا تبصرون- را اشاره می کند، و همین واژه های پایان آیات، خلاصه ای معنوی و علمی از خود آیات است که براستی انگیزه اندیشه هاست و سپس می گوید (وَ مِنْ رَحْمَتِهِ جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ لِتَسْکُنُوا فِیهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ- 73/ قصص) ای انسانها همین روز و شب که برای شما در اثر تکرار شدنشان امری عادی است یکی از آثار رحمت اوست که با حساب منظّم و ناموسی که در طبیعت آفریده در شب آرامش می یابید و در روز از نعمات فضل او بهره مند می شوید و در پایان این آیه- لعلّکم تشکرون- یادآوری شده یعنی سپاس گوش و چشم و بهره مندی از نعمتهایش.

ص: 214

السّری: یعنی سیر و حرکت شبانه، می گویند سری و أسری: شب رفت و حرکت کرد.

خدای تعالی گوید: (فَأَسْرِ بِأَهْلِکَ- 81/ هود) و (سُبْحانَ الَّذِی أَسْری بِعَبْدِهِ لَیْلًا- 1/ اسراء) (در باره سیر شبانه و معراج پیامبر است).

گفته شده- اسری- از لفظ سری، نیست بلکه از سراه است یعنی: سرزمین وسیع و گسترده که اصلش واوی است (از سری، یسروا، سروا و سراوه یعنی بالا رفت) شاعر گوید: بسر و حمیر ابوال البغال به (به سرزمین حمیر که آبشخور و سراب ستوران در آن هست) پس، اسری مثل اجبل و اتهم است.

(اسری: در آن سرزمین وسیع رفت. اجبل: به کوهستان رفت. اتهم: به زمین تهامه و دشت رفت) پس آیه: (سُبْحانَ الَّذِی أَسْری بِعَبْدِهِ- 1/ اسراء) یعنی او را در فراخنای زمین مرتفعی برد.

و سراه کلّ شی ء: بالا و بلندی هر چیز است. و از این معنی عبارت سراه النّهار است یعنی بلندترین فاصله آفتاب و ارتفاع روز.

و آیه: (قَدْ جَعَلَ رَبُّکِ تَحْتَکِ (سَرِیًّا)- 24/ مریم) واژه- سریّا- یعنی نهری که آبش روان و جاری است و گفته اند بلکه از- سرو- یعنی رفعت و بلندی است، چنانکه می گویند.

رجل سرو: جوانمردی بلند مرتبه، و نیز گفته اند- سریّا- در آیه فوق اشاره به وجود حضرت عیسی و ویژگیهائی از رفعت و بزرگی اوست (که در تحت و سرپرستی مادری چون مریم عذرا بوده).

سروت الثّوب: جامه را از تن درآوردم.

سروت الجلّ عن الفرس: روی انداز اسب را از پشتش برگرفتم.

رجل سریّ: مردی عریان که گویی لباس از تن برگرفته، نقطه مقابل متدثّر و متزمّل و زمیل است یعنی جامه بر خود پیچیده.

در آیه: (وَ (أَسَرُّوهُ) بِضاعَهً- 19/ یوسف) پیش خود تخمین زدند که از فروش او بضاعتی حاصل کنند. (مربوط به کاروانی است که حضرت یوسف را از چاه درآورده

ص: 215

و به خیال فروشش افتادند).

ساریه «1»: هم سه معنی دارد 1- قومی که شبانه سفر می کنند 2- ابرهائی که به سرعت می گذرند 3- استوانه و عمود.

(سطح) [سطح]

السّطح: بام خانه.

سطحت البیت: پشت بام خانه را ساختم.

سطحت المکان: آنجا را چون بام هموار کردم، و آیه: (وَ إِلَی الْأَرْضِ کَیْفَ سُطِحَتْ- 20/ غاشیه).

انسطح الرّجل: بر پشت دراز کشید و خوابید. و گفته شده نام. سطیح کاهن: «2» برای این بوده که زمانهای زیادی بر پشت بر زمین قرار داشته که چنین نامیده شده.

مسطح: عمود خیمه و سایبان که بر روی آن چادر گسترانند.

__________________________________________________

(1) ساریه: جمعش- سواری- است یعنی دکل های بزرگ و بلند کشتی و ستون های مرمرین بناها، ساریه، در لغت شبر و باران و اصطلاحا به ستونهایی که از سنگ و آجر و مرمر در بناهای تاریخی قدیم می سازند گفته می شود (رحله ابن بطوطه- 10/ 148- جمهره اللّغه).

ولی- سریه- که جمعش- سرایا- است پیشقراولان سپاه، و دسته هایی از 5 تا 300 نفری است در مثل می گویند خیر السّرایا اربعمائه رجل: بهترین دسته های سربازان چهار صد نفری است (فقه اللّغه 329- مروج الذّهب 2/ 243).

(2) سطیح کاهن مردی از- بنی ذئب- بوده که قبل از اسلام کهانت می کرده و از آینده چیزهائی می گفته، چون مفصلهای بدنش استحکام نداشته، همواره در حال دراز کش بوده و خودش نمی توانست برخیزد که گفته اند سرش استخوان محکم داشت و 150 سال هم عمر نموده، اخبار خواب دیدن موبدان و کسری را در باره رخدادهای اجتماعی و طبیعی مقارن ولادت پیامبر (ص) که به وقوع پیوست به خواهر زاده خودش که از طرف کسری برای تعبیر خوابش آمده بود می گوید: قل ما هو آت آت: یعنی هر چه که بیاید می آید. ازهری در ذیل داستان سطیح کاهن می نویسد: به خواهر زاده اش گفت وقتی تلاوت و خواندن زیاد شد صاحب قدرت و بخشش مبعوث شود سپس ازهری می نویسد: و هذا الحدیث فیه ذکر آیه من آیات نبوه سیّدنا محمّد (ص) قبل مبعثه و هو حدیث حسن غریب: یعنی این سخن سطیح کاهن ذکر و نشانه ای از نشانه های سیّد ما پیامبر (ص) قبل از بعثت اوست و حدیثی است نیکو و شگفت انگیز (لس 2/ 482 تهذیب 4/ 276).

ص: 216

سطحت الثّریده فی القصعه: نان و ترید را در کاسه نهادم.

(سطر) [سطر]

السّطر و السطر: هر خط از نوشتن.

و السّطر من الشّجر: ردیف درختان غرس شده.

و النّطر من القوم: ردیف وصف ایستاده مردم.

سطّر فلان کذا: آن را سطر نوشت.

خدای تعالی گوید: (ن وَ الْقَلَمِ وَ ما یَسْطُرُونَ- 1/ قلم) و (وَ الطُّورِ وَ کِتابٍ مَسْطُورٍ- 2/ طور) و آیه: (کانَ ذلِکَ فِی الْکِتابِ مَسْطُوراً- 58/ اسراء) یعنی ثابت و محفوظ شده در آن کتاب جمع سطر- أسطر، سطور و أسطار- است، شاعر گوید:

إنّی و اسطار سطرن لنا سطرا ...

(من و خطوطی که سطر سطر بر ایمان نوشته شده).

و امّا در مورد آیه ( (اساطیر) الأوّلین) ابو العبّاس مبرّد می گوید: اساطیر جمع- اسطوره- است مثل- ارجوحه و اراجیح- (طناب تاب بازی کردن کودکان) و اثفیّه و أثافی (سه پایه زیر دیگ) و- احدوثه و أحادیث (سخن جدید و بازگو شده).

خدای تعالی گوید: (وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ ما ذا أَنْزَلَ رَبُّکُمْ قالُوا أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ- 24/ نحل) یعنی بنا بر آنچه می پنداشتند آن آیات چیزی است که آن را به دروغ و باطل نوشته اند. مثل گفتارشان در این آیه: (أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ اکْتَتَبَها فَهِیَ تُمْلی عَلَیْهِ بُکْرَهً وَ أَصِیلًا- 5/ فرقان) (اساطیری است که نوشته شده و صبح و شام بر او املاء می شود).

خدای تعالی گوید: (فَذَکِّرْ إِنَّما أَنْتَ مُذَکِّرٌ لَسْتَ عَلَیْهِمْ (بِمُصَیْطِرٍ) «1»- 22/ غاشیه) و

__________________________________________________

(1) متأسفانه آیه فوق هم مثل آیات دیگر قرآن مورد سوء استفاده قرار گرفته و هرگز نخواسته اند در معانی آن همانند راغب رحمه اللّه دقیق شوند و یا با آیات دیگر قرآن و احادیثی که در این زمینه هست مطابقت دهند غالبا لیبرال مآب ها و آنهائی که قرآن رای با عینک غرب گرایانه و اندیشه هایی که آبشخورش مرعوب و مجذوب شدن به ظواهر تمدّن خالی از اصول اخلاقی غرب است، سر چشمه می گیرد، اینان استدلالی

ص: 217

(أَمْ هُمُ الْمُصَیْطِرُونَ- 37/ طور).

پس اینکه می گویند: تسیطیر فلان علی کذا و سیطر علیه: در وقتی است که کسی بر چیزی مثل اقدام و تسلّط بر خط و نوشتن محافظت، و اشراف داشته باشد، می گوید: تو بر آنها حافظ و قائم بر آنها نیستی. به کار بردن- مسیطر- در آیه فوق مثل:

1- به بکار بردن واژه- قائم- در آیه ای است که می گوید: (أَ فَمَنْ هُوَ قائِمٌ عَلی کُلِّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ- 33/ رعد).

__________________________________________________

آزاد منشانه برای تبعیّت نکردن از متخصّصین واقعی مکتب الهی می نمایند این آیات را با آب و تاب در سخنرانی ها و کتاب هاشان بیان می کنند و می گویند آقا مگر نمی بینی که خداوند به پیغمبر گفته است (لَسْتَ عَلَیْهِمْ بِمُصَیْطِرٍ- 22/ غاشیه) پس به کسی ربطی ندارد که ما چه می کنیم و چه هستیم ما مطلقا آزادیم و هر طور می خواهیم با سلیقه و برداشت خود عمل می کنیم و حال اینکه هر آیه ای از قرآن پیوسته به آیاتی است که در معنی به آن ربط دارد و در همان حدود بایستی فهمیده و بیان شود.

در حکومت الهی و جامعه مسلمین همه ما نسبت به هم مسئولیم مگر امر به معروف و نهی از کفر و منکر را قرآن دستور نداده است، مگر اجرای آیه امر به معروف از پیامبر (ص) شروع نمی شود و حکم آن تمام مردم را شامل نمی شود پس پیامبر (ص) و سرپرست جامعه مسلمین و همه مؤمنین حقّ تذکر و امر و نهی را با شرایطش نسبت به هم دارند.

قرآن سرپرستی و ولایت را در امور قضایی، اجرایی و سیاسی، نخست به عهده پیامبر (ص) گذارده که می گوید: (فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّی یُحَکِّمُوکَ فِیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً- 65/ نساء) به خدا سوگند که ایمان ندارند و مؤمن نیستند مگر اینکه تو را در آنچه که مایه اختلافشان هست حاکم و داور کنند و سپس بعد از رأی و نظرت در دلهای خویش ملالی نیابند و بی چون و چرا گردن نهند و بپذیرند.

عبارت- فی ما شجر بینهم- در آیه اخیر، تمام اموری را که به حکومت و داوری نیاز دارد اعمّ از امور سیاسی و قضائی و اجرایی به عهده پیامبر (ص) و قرآن و سنّت و اولیاء دین قرار داده است زیرا می گوید:

(أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ- 95/ نساء) یعنی عموم مردم در حکومت اسلامی بایستی فرامین خدا و رسول را با اطاعت از حاکمانی که از خود مسلمین یعنی مؤمن، صالح، متّقی، عالم، شاهد، مدیر، بشیر، مدبّر، نذیر، حافظ دین، مخالف هوای نفس و مطیع محض خدا هستند بگیرند و بپذیرند نه از الگوهای غیر از اینها و نه از مدعیّان دروغین و بازمی گوید: (یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً- 45/ احزاب) و در آیه دیگر خطاب به عموم مسلمین می گوید: (وَ یَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیداً- 143/ بقره) یعنی پیامبر (ص) با سخن و عمل بر شما مراقب است همانگونه که مسلمین بر یکدیگر شاهدان و مراقبانند، پس (لَسْتَ عَلَیْهِمْ بِمُصَیْطِرٍ- 22/ غاشیه) در همان معنی که مؤلّف محترم در متن به اشاره بیان کرده یعنی فقط خداوند است که می داند هر کسی چه می کند و از حال او آگاه است و این ربطی به مسئولیّت و ولایت و مراقبت و نظارت همگانی ندارد و بدیهی است که حافظ و قائم به حیات هر کسی خداست.

ص: 218

یعنی: (آیا کسی که قائم و حافظ بر نفس است که می داند چه چیزی کسب کرده است با دیگران همانند است).

2- مسیطر- در معنی حفیظ و نگهبان مثل آیه: (وَ ما أَنَا عَلَیْکُمْ بِحَفِیظٍ- 104/ انعام) است که گفته اند معنایش (لست علیهم بحفیظ) است یعنی: (تو حافظ و نگهبانشان نیستی).

3- مسیطر- مثل نویسنده و کاتب است، در آیه (وَ رُسُلُنا لَدَیْهِمْ یَکْتُبُونَ- 80/ زخرف) این نوشتن و کتابت همانستکه در آیه (أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما فِی السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِنَّ ذلِکَ فِی کِتابٍ إِنَّ ذلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیرٌ- 70/ حج) ذکر شده است.

یعنی: (آیا نمی دانی که خداوند هر چه که در آسمانها و زمین است می داند و در آن کتاب ثبت است و بر خدا سهل و آسان است).

(سطا) [سطا]

السّطوه: دلیری و حمله نمودن با بلند کردن دست (برای زدن) می گویند: سطا به: (به او گستاخی و دلیری کرد).

خدای تعالی گوید: (یَکادُونَ یَسْطُونَ بِالَّذِینَ یَتْلُونَ عَلَیْهِمْ آیاتِنا «1»- 72/ حج). سطا اصلش از- سطا الفرس علی الرّمکه یسطو- است در وقتی که اسب برای مادینه دو دست بالا می برد، چه در حال هیجان یا خیز برداشتن بر آن.

سطا الرّاعی: چوپان، نوزاد مرده را از شکم مادرش خارج کرد.

به طور استعاره به طغیان آب هم- سطوه- گویند- سطا الماء- آب طغیان کرد و بالا آمد.

__________________________________________________

(1) تمام آیه چنین است که می گوید: (وَ إِذا تُتْلی عَلَیْهِمْ آیاتُنا بَیِّناتٍ تَعْرِفُ فِی وُجُوهِ الَّذِینَ کَفَرُوا الْمُنْکَرَ یَکادُونَ ...

وقتی آیات روشن ما برای ایشان تلاوت می شود در چهره کسانی که کفر ورزید اثر انکار را می شناسی، و در می یابی و نزدیک است بر روی کسانی که آیات ما را تلاوت می کنند دست بگشایند، بگو آیا از چیزی به بدتر از این حالتان خبرتان دهم آن آتش عذابی است که به کافران وعده داده شده و بد فرجامی است.

.)

ص: 219

(سعد) [سعد]

السّعد و السّعاده: یاری کردن در کارهای خدایی و الهی است برای رسیدن به خیر و نیکی، نقطه مقابلش- شقاوت- است.

می گویند: سعد و أسعده اللّه: خداوند به نیکیش رسانید و یاریش کرد.

رجل سعید: مرد نیک فرجام.

قوم سعداء: ملّتی سعادتمند و به خیر و نیکی الهی رسیده.

گفته شده- اعظم السّعادات الجنّه: بزرگترین سعادتها بهشت و رضوان خداست، از این روی خدای تعالی گوید: (وَ أَمَّا الَّذِینَ سُعِدُوا فَفِی الْجَنَّهِ- 108/ هود) (و امّا کسانی که سعادتمندند در بهشتند) و گفت: (فَمِنْهُمْ شَقِیٌّ وَ سَعِیدٌ- 105/ هود) (اشاره به دو گروه سعادتمند و بد سرشت در قیامت است).

مساعده: یاری نمودن در چیزی است که گمان سعادت در آن هست.

لبیک و سعدیک: خداوند پی در پی سعادتت دهد یا پیاپی یاریت نماید که معنی اوّل مناسب است.

و اسعاد: یاری نمودن در گریه و نوحه است (که این کار در شریعت نهی شده است از پیامبر (ص) روایت شده که فرمود: (لا اسعاد فی الإسلام).

تأویلش اینستکه در جاهلیّت، زنان وقتی که مصیبتی به یکی از آنها می رسد به کسان او تعزیت می گفتند و همسایگان و خویشاوندان دورش جمع می شدند و در گریه و زاری او را مساعدت و یاری می کردند و همگی با هم در اوقات معیّن ضجّه و شیون می کردند و این کار ادامه داشت، و پیامبر (ص) از اینگونه اسعاد و یاری در اسلام نهی فرموده است، چون پیامبر (ص) نظر به شخصیّت رو برشد زنان و مسلمین داشته که بیش از حد اظهار عجز و زاری ننمایند- تهذیب اللّغه 2/ 70).

استسعدته: از او کمک خواستم.

اسعدنی: یاریم کرد.

ص: 220

ساعد «1»: بازو، به تصوّر یاری کردن و بازو گرفتن است که اینطور نامیده شده.

دو بال پرندگان هم- ساعدین- نامیده شده، مثل- یدین: دو دست.

سعدان: گیاهی است که خوردنش ستور را فربه و شیرش را زیاد می کند (خوشترین و بهترین علف برای ستوران و گوسفندان است) از این روی در مثل می گویند:

مرعی و لا کالسّعدان: (چراگاهی است امّا نه همچون مرتعی از شیرین گیاه و سعدان نیز در باره مردمان قانع که به کم می سازند به کار می رود).

سعدانه: 1- کبوتر 2- گره بند کفش 3- سپیدی سینه شتر.

سعود الکواکب هم معروف است (ستاره های دهگانه که هر کدام از آنها را ستاره سعد گویند و- سعدین- هم دو ستاره زهری و مشتری از آنها است. قرآن سعدین نزدیک شدن آن دو ستاره به هم است).

(سعر) [سعر]

السّعر: لهیب و فروزش آتش.

سعرتها و سعّرتها و اسعرتها: آتش را افروختم.

مسعر: هیزم و چوبی که با آن آتش افروزند.

استعر الحرب: آتش جنگ افروخته شد مثل اشتعل.

استعر اللّصوص: دزدان به حرکت در آمدند، گویی که مشتعل شدند. ناقه مسعوره:

یعنی شتری برانگیخته و هیجان زده، مثل الفاظ موقده و مهیّجه یعنی مشتعل شدن و هیجان زده.

__________________________________________________

(1) رافعی می نویسد: و السّاعد من الانسان ما بین المرفق و الکف یسمّی ساعدا لأنّه یساعد الکف فی بطشها و عملها:

ساعد در انسان عضوی است از مرفق تا کف دست و چون در موقع حمله کردن به دشمن ساعد کف دست را یاری می کند، ساعد، نامیده شده و نیز السّاعد هو العضد و الجمع سواعد: ساعد همان عضد و بازو است و جمعش- سواعد- است.

ص: 221

(السّعار): حرکت آتش.

سعر الرّجل: گرما زده شده.

خدای تعالی گوید: (وَ سَیَصْلَوْنَ سَعِیراً- 10/ نساء) و (وَ إِذَا الْجَحِیمُ سُعِّرَتْ- 12/ تکویر) که سعّرت بدون تشدید حرف (ع) هم خوانده شده.

و آیه: (عَذابِ السَّعِیرِ- 4/ حج) که فعیل در معنی مفعول است. (عذاب شعله ور و افروخته است) و آیه: (إِنَّ الْمُجْرِمِینَ فِی ضَلالٍ وَ سُعُرٍ- 47/ قمر) (مجرمین در دنیا در گمراهی و در آخرت در عذابند).

السّعر فی السّوق: یعنی فزونی نرخ امتعه بازار که تشبیهی به بالا رفتن شعله آتش است (تورّم).

(سعی) [سعی]

السّعی: تند راه رفتن که از دویدن آرام تر است و به طور استعاره در جدیّت و کوشش در کار، به کار می رود، چه کار خیر و چه کار شرّ خدای تعالی در هر دو معنی و در آیات زیر گوید:

(وَ سَعی فِی خَرابِها- 114/ بقره) و (نُورُهُمْ یَسْعی بَیْنَ أَیْدِیهِمْ- 8/ تحریم) و (وَ یَسْعَوْنَ فِی الْأَرْضِ فَساداً- 33/ مائده) (وَ إِذا تَوَلَّی سَعی فِی الْأَرْضِ- 205/ بقره) و (وَ أَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعی وَ أَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُری- 40/ نجم) و (إِنَّ سَعْیَکُمْ لَشَتَّی- 4/ اللّیل) و (وَ سَعی لَها سَعْیَها- 19/ اسراء).

و (کانَ سَعْیُهُمْ مَشْکُوراً- 19/ اسراء) و (فَلا کُفْرانَ لِسَعْیِهِ- 94/ انبیاء) و البتّه به کار بردن بیشتر واژه- سعی- در کارهای پسندیده است، شاعر گوید:

ان اجز علقمه بن سعد سعیه لا اجزه ببلاء یوم واحد

یعنی: (اگر جزای کوشش علقمه را ادا کنم یک روز هم پاداش بدی و سختی به او نمی دهم).

خدای تعالی گوید: (فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ- 102/ صافّات) یعنی به آنچه که در طلبش

ص: 222

بود، رسید و دریافت.

واژه- السّعی- مخصوص راه رفتن میان صفا و مروه است (دو کوه نزدیک مکّه).

سعایه: 1- سخن چینی 2- گرفتن زکات 3- تعهد گرفتن برده برای آزادی خویش.

مساعاه: فجور و خلاف عفّت.

مسعاه: کوشش در طلب مجد و شرف.

خدای تعالی گوید: (وَ الَّذِینَ سَعَوْا فِی آیاتِنا مُعاجِزِینَ- 51/ حج).

یعنی: کوشیدند در آیاتی که نازل کرده ایم با چیرگی خود عجز و فتوری در آنها ظاهر کنند.

(سغب) [سغب].

خدای تعالی گوید: (أَوْ إِطْعامٌ فِی یَوْمٍ ذِی مَسْغَبَهٍ «1»- 14/ بلد) که از- سغب- یعنی

__________________________________________________

(1) آیه فوق بهترین مشخّصه انسانهایی است که خداوند در باره آنها می فرماید: ای انسان ما تو را در رنج آفریدیم، نطفه ای با نهایت ضعف در جهان تاریک عاجز و ناتوان بودی که در آنجا چشم و زبان و گوش برای بهره مندی صحیح از دنیا در تو آفریدیم پس چگونه با غرورت گمان می کنی که کسی بر تو غلبه ندارد. آگاه باش که مال و سرمایه برای این است که به سپاس تندرستی و داشتن چشم و گوش و زبان و با ارائه فطری راههای حقّ و باطل را حقّ برگزینی، بنده آزاد کنی، در روز گرسنگی و سختی در راه اطعام گرسنگان کوشش کنی، یتیم و مسکین را نوازش کنی و سپس سفارش در پایداری در این راهها و سفارش به مرحمت و احسان بنمائی تا از اصحاب المیمنه یعنی سعادتمندان واقعی باشی. علی (ع) هم در خطبه شقشقیه در تأیید همین سوره و مفاهیم متعالی آیات آن می گوید:

اما و الّذی فلق الحبّه، و برء النّسمه، لو لا حضور الحاضر و قیام الحجّه بوجود النّاصر، و ما اخذ اللّه علی العلماء ان یقاروا علی کظّه ظالم، و لا سغب مظلوم، لالقیت حبلها علی غاربها و سقیت آخرها، بکأس اولها، و لألفیتم دنیاکم هذه ازهد عندی من عفطه عنز.

یعنی: آگاه باشید، سوگند به خدائی که میانه دانه و حبّه را شکافت و انسان را خلق نمود اگر حاضر نمی شدند آن جمعیّت بسیار و یاری نمی دادند که حجّت تمام شود و نبود عهدی که خدای تعالی از علماء و دانایان گرفته تا راضی نشوند، بر سیری ظالم و گرسنه ماندن مظلوم هر آینه ریسمان و مهار شتر خلافت را بر کوهانش می انداختم و آب می دادم، آخر خلافت را با کاسه اوّل آن، و فهمیدید که این دنیای شما نزد من خوارتر است از عطسه بز مادّه. (خطبه شماره 3/ ص 50 نهج البلاغه).

ص: 223

گرسنگی با درد و رنج و یا گرسنگی با عطش و تشنگی و رنج گرفته شده.

سغب سغبا و سغوبا: که اسمش.- ساغب و سغبان- است، مثل عطشان (سغبان یعنی گرسنه و عطشان یعنی تشنه).

(سفر) [سفر]

السّفر: برداشتن پرده است، که به اجسام و اعیان مخصوص می شود. مثل- سفر العمامه عن الرّاس: دستار و عمّامه از سر برداشت.

و سفر الخمار عن الوجه: روپوش از چهره برگرفت.

سفر البیت: پاک کردن خانه با جاروب (مکنس یا مسفر).

مسفر یا مکنس: جاروب و تمیز کردن خانه یا روبیدن.

سفیر: گرد و خاکی که با جاروب پاک می شود.

(اسفار:) به رنگ اختصاص دارد مثل آیه: (وَ الصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ- 34/ مدثّر) یعنی رنگ صبح روشن و آشکار می شود.

و مثل آیه: (وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَهٌ- 38/ عبس) (چهره هایی که در آن روز، روشن است و می درخشد).

اسفروا بالصّبح تؤجروا: (که در فارسی می گوئیم سحر خیز باش، تا کامروا باشی) از این معنی است که می گویند- اسفرت: در صبح داخل شدم مثل- أصبحت: داخل صبح شدم و صبح کردم.

(سَفَرَ) الرّجل فهو سافر: آن مرد سفر کرد و مسافر است، جمع آن سفر یعنی مسافرین، مثل رکب یعنی سواران.

سافر- که از باب مفاعله است به اعتبار اینستکه انسان از مکانی دور شود و بگذرد و مکان هم از او دور شود و از این لفظ واژه- سفره- برای غذای سفر است که در آن قرار می گیرد، مشتقّ شده است، خدای تعالی گوید: (وَ إِنْ کُنْتُمْ مَرْضی أَوْ عَلی سَفَرٍ- 43/ نساء).

ص: 224

(سِفر)- کتابی است که از حقایق پرده برمی دارد و آنها را آشکار می کند جمعش- اسفار- است.

خدای تعالی گوید: (کَمَثَلِ الْحِمارِ یَحْمِلُ أَسْفاراً- 5/ جمعه) لفظ اسفار در این آیه تنبیهی و هشداری است بر اینکه هر چند تورات محتوای آن را تصدیق کند (که آن کتاب به راستی تورات است) ولی شخص جاهل و نادان به فهم درست آنها نزدیک نیست مثل حماری که حامل آنهاست.

و آیه: (بِأَیْدِی (سَفَرَهٍ) کِرامٍ بَرَرَهٍ- 15/ عبس) همان فرشتگانی هستند که با صفت (کِراماً کاتِبِینَ- 11/ انفطار) توصیف شده اند سفره جمع سافر است مثل کاتب و کتبه.

(سَفِیر)- فرستاده و رسول از میان قوم و ملّت که با سفارت خود و رابطه با سایر ملّت ها انزوا و انقطاع قومش را نسبت به دیگران برطرف می کند.

سفیر- بر وزن فعیل در معنی فاعل است.

سفاره- یعنی رسالت و پیام و پیامبری، پس رسول و ملائکه و کتب برای اینست که اشتباهات مردم را از قوم خود برطرف می کند و در معنی مشترکند.

سفیر- گرد و خاک، در معنی مفعول است.

و سفّار- در سخن این شاعر که گوید:

و ما السّفار قبح السّفار گفته شده- سفّار حدیده ای است که در بینی شتر قرار می دهند که در این معنی اگر دلیلی غیر از این شعر نمی بود احتمال داشت که اسفار در این شعر مصدر دوّم مسافره باشد.

(سفع) [سفع]

السّفع: گرفتن موی سیاه پیشانی اسب (کاکل اسب)، خدای تعالی گوید: (لَنَسْفَعاً بِالنَّاصِیَهِ- 15/ علق).

و به اعتبار معنی سیاهی در این واژه، سه پایه دیگ را که سیاه است- سفع-

ص: 225

گویند.

و به سفعه غضب: یعنی افروختگی و سیاهی خشم در اوست، به اعتبار اینستکه رنگی دود مانند (سرخ و سیاه) بر چهره کسی که خشمگین است، ظاهر می شود.

شاهین یا باز شکاری را هم- اسفع- گویند چون سیاهی از او نمایان است.

امرأه سفعاء اللّون: زنی سیاه چهره.

(سفک) [سفک]

السّفک فی الدّم: ریختن خون.

خدای تعالی گوید: (وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ- 30/ بقره) واژه سفک در معنی مواد آب شده و مذاب و در اشک نیز به کار می رود.

(سفل) [سفل]

السّفل: پائین و نقطه مقابل- علو- یعنی بالا است (رفعت و خواری معنوی) فعلش- سفل، یسفل- اسمش- سافل- است.

خدای تعالی گوید: (فَجَعَلْنا عالِیَها سافِلَها- 74/ حجر).

و- أسفل- نقطه مقابل- اعلی- است، در آیه (وَ الرَّکْبُ أَسْفَلَ مِنْکُمْ- 42/ انفال).

یعنی: (سواران و کاروانیان پائین و دورتر از شمایند).

(سَفُل:) به پستی فرو افتاد، خدای تعالی گوید: (ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِینَ «1»- 5/ تین) و (وَ جَعَلَ کَلِمَهَ الَّذِینَ کَفَرُوا السُّفْلی- 40/ توبه) (که هر دو آیه اخیر تأیید معنای آیه قبل است) واژه- اسفل- گاهی هم با واژه بالا و فوق مکانی برابر می شود: در آیه:

__________________________________________________

(1) اشاره به درجات روحی مادون انسانیت کسانی است که به اللّه و پیامبران (ع) و در حقیقت آغاز و انجام جهان ایمان ندارند و نه کارهای شایسته و صالح انجام می دهند، خداوند می گوید: ما انسان رای در نیکوترین وجود و ارزش انسانی آفریدیم ولی او رای به خاطر زشتی کردارش به درجات سفلگان بازگردانیم.

ص: 226

(إِذْ جاؤُکُمْ مِنْ فَوْقِکُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْکُمْ- 10/ احزاب).

سفاله الرّیح: جهت پائین و آغاز وزش باد.

و علاوه الرّیح: عکس آن است یعنی به سویی که باد می وزد، و جریان دارد.

السّفله من النّاس: از فرومایگان مردم، مانند، دون و پست.

امرهم فی سفال: (کارشان در رکود و پستی است).

(سفن) [سفن]

السّفن: تراشیدن پوست و ظاهر چیزی، مثل تراشیدن چوب و چرم و پوست.

سفن الرّیح التّراب عن الأرض: باد خاک را از سطح زمین بر کند.

شاعر گوید: فجاء خفیّا یسفن الأرض صدره.

یعنی: به آرامی وزید و سینه اش زمین را تراشید.

السّفن لفظا مثل- النّقض- است، یعنی آنچه که تراشیده شده. واژه- سفن- به چرم دسته شمشیر و آهنی که چیزی را می تراشد نیز اطلاق شده و به اعتبار شکافتن و تراشیدن که در معنی- سفن- است، کشتی را نیز سفینه نامیده اند که سینه آب دریا را می شکافد. خدای تعالی گوید: (أَمَّا السَّفِینَهُ- 79/ کهف) سپس معنی این واژه تعمیم یافته و هر مرکوب خوشخرام و راهواری را هم سفینه گفته اند.

(سفه) [سفه]

السّفه: خفّت و سبکی در بدن، و از این معنی است که می گویند:

زمام سفیه: دهانه و مهار لرزان. «1»

و- ثوب سفیه: لباس بد بافت.

__________________________________________________

(1) عبارت متن یعنی (زمام سفیه) بصورت (ناقه سفیه الزّمام) نیز آمده است یعنی شتری که دهانه اش به گردنش آویخته شده و به آرامی حرکت می کند و در واقع سبک رو است و از باب (تفعّل) این واژه عبارت

ص: 227

این واژه در سبکسری و ناآرامی نفس که نتیجه کمبود عقل و خرد است در کارهای دنیوی و اخروی هر دو بکار می رود. پس گفته شده (سَفِهَ نَفْسَهُ- 130/ بقره) (جانش را بی خرد کرد) اصلش- سفه نفسه یعنی جانش بی خرد شده است که فعل- سفه- از فاعل که نفس است برگشته، مثل بطر معیشته: یعنی زندگی خویش تباه و بیهوده کرد یا بیهوده و تباه شد.

در باره سفاهت دنیایی، آیه: (وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَکُمُ- 5/ نساء) (اموال خویش به کم خردان ندهید).

و در باره سفاهت اخروی می گوید: (وَ أَنَّهُ کانَ یَقُولُ سَفِیهُنا عَلَی اللَّهِ شَطَطاً- 4/ جنّ) یعنی: (به راستی که کم خرد و سفیه ما، در باره خداوند سخنان ناحق و بیهوده گفت) و این سفاهت در دین است، و آیه (أَ نُؤْمِنُ کَما آمَنَ السُّفَهاءُ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ- 13/ بقره).

تنبّه و آگاهی می دهد که کسانی که مؤمنین را سفیه نامیده اند، خود کم خردان و سفیهانند.

و بر این معنی آیه: (سَیَقُولُ السُّفَهاءُ مِنَ النَّاسِ ما وَلَّاهُمْ عَنْ قِبْلَتِهِمُ الَّتِی کانُوا عَلَیْها- 142/ بقره) یعنی: (کم خردان از مردم، خواهند گفت چه چیز آنها را از قبله ای که بر آن بودند تغییر داد، بگو مغرب و مشرق از آن خداست).

(سقر) [سقر]

سقر: از- سقرته الشّمس: خورشید او را گداخت، گرفته شده که: صقرته- هم گفته

__________________________________________________

(تسفهت الرّیح الغصون) ساخته شده یعنی باد شاخه های درخت را بگونه ای حرکت داد که برگهایش ریخته شد و درخت را سبک کرد.

و به گفته ازهری (رجل سافه و ساهف) یعنی مردی که به سختی تشنه کام است و (سفه حلمه و رایه و نفسه) یعنی عقل و رای و جان خویش را بی خرد و سبک گردانید. (تهذیب اللّغه- لسان العرب ج 13-).

ابن اثیر می نویسد- سفه فلان رایه- به کسی گفته می شود که بی اراده و ناپایدار باشد و نیز- سفیه- یعنی جاهل و- سفه الحقّ- سبک شمردن حقّ است- (نهایه ج 2 ص 377).

ص: 228

شده، یعنی سوزاندنش و ذوبش کرد.

سقر- اسم علم است برای جهنّم و دوزخ در آیات «1»:

(ما سَلَکَکُمْ فِی سَقَرَ- 42/ مدثّر) و (ذُوقُوا مَسَّ سَقَرَ- 48/ قمر) (برخورد و تماس با جهنّم را بچشید. که قبل از این آیه فرعونیان و مجرمین و گناهکاران جامعه را معرّفی می کند که به چنین سرنوشتی دچار خواهند شد، می گوید: إِنَّ الْمُجْرِمِینَ فِی ضَلالٍ وَ سُعُرٍ- 47/ قمر) از آنجایی که دوزخ و سقر در اصل اقتضاء سوزاندن دارد، خبر می دهد که:

(وَ ما أَدْراکَ ما سَقَرُ لا تُبْقِی وَ لا تَذَرُ لَوَّاحَهٌ لِلْبَشَرِ- 27/ مدّثر) (چه دانی که- سقر- چیست، چیزی است که نه باقی می گذارد و نه رها می کند، پوست ها و بشره ها را می سوزاند) و این صفت برای دوزخ غیر از آن چیزی است که ما از حالات- سقر- یعنی سوختن در دنیا می شناسیم.

(سقط) [سقط]

السّقوط: افتادن و افکنده شدن چیزی یا از مکان بلند به مکان پائین مثل افتادن انسان از بام.

خدای تعالی گوید: (أَلا فِی الْفِتْنَهِ سَقَطُوا- 49/ توبه) (بدانید که در فتنه و گناه افتادند) و- سقوط منتصب القامه: خمیدگی و دو تا شدن کسی که پیر شده است و قامتی افراشته داشته است.

خدای تعالی گوید: (وَ إِنْ یَرَوْا کِسْفاً مِنَ السَّماءِ ساقِطاً «2»- 44/ طور) و (فَأَسْقِطْ عَلَیْنا کِسَفاً مِنَ السَّماءِ- 187/ شعراء).

__________________________________________________

(1) سقر: و هو اسم عجمی علم لنار الآخره: سقر اسمی است غیر عربی که به صورت اسمی معیّن و علم برای آتش آخرت بکار رفته است. (النّهایه ابن اثیر ج 2 ص 377).

(2) اشاره به آغاز و آستانه قیامت است می گوید: (اگر پاره ای از آسمان رای در حال سقوط ببینند می گویند: ابری است متراکم، بگذارشان تا هنگامی که از ترس حادثه آن روز مدهوش شوند و ببینند روزی که حیله و مکرشان دیگر به حالشان سودی ندارد و نه یار و یاوری خواهند داشت. [.....]

ص: 229

(سخن کفّار و ستمگران است که با غرور می گویند بر سر ما آسمان را فرود آر و ساقط کن).

سقط و سقاط: هر چیز بی ارزشی که کم به حساب می آید و از این معنی است عبارت: رجل ساقط: کسی که از نظر شخصیّت بی مقدار و پست است.

در- أسقطه کذا و اسقطت المرأه- دو معنی فوق که گفته شد یعنی (سقوط و پستی با هم در هر دو عبارت معتبر است یعنی: 1- سقوط از بلندی 2- پستی و فرومایگی.

ولی عبارت، أسقطت المرأه: گفته نمی شود مگر در باره زنی که بچّه اش را قبل از تولّد طبیعی اش سقط کند و بیندازد و به آن بچّه هم- سقط گویند.

و عبارت- سقط الزّند «1»: یعنی: اخگر جهنده به شباهت همان بچّه سقط شده است که چنین نامیده شده.

خدای تعالی گوید: (وَ لَمَّا سُقِطَ فِی أَیْدِیهِمْ- 149/ اعراف)- یعنی: همینکه پشیمان شدند. و ( (تُساقِطْ) عَلَیْکِ رُطَباً جَنِیًّا- 25/ مریم) یعنی تا نخل بر تو خرمای تازه فرو ریزد که- تساقط- با تخفیف حرف (ت) تتساقط بوده که یک حرف (ت) حذف شده و هر گاه تساقط خوانده شود بر وزن تفاعل- مطاوعه فاعل است که متعدّی شده چنانکه وزن تفعّل- متعدّی می شود، مثل تجرّعه.

آیه فوق بصورت: (یسّاقط علیک) هم خوانده شده، یعنی (خرما بن برایت رطب فرو ریزاند).

__________________________________________________

(1) سقط الزّند همان کتاب معروف ابو العلی معرّی است که سه دانشمند معروف- تبریزی- بطلمیوسی- خوارزمی- بر آن شرح نوشته اند و در چهار مجلّد چاپ شده گوئی مثل کودکی سقط شده و ناقص است که کمبود دارد و بایستی با شرح مفصّل و تأویلات تفسیر شود.

ص: 230

(سقف) [سقف]

سقف البیت (بام خانه) جمعش- سقف- است.

آسمان را هم سقف قرار داده است در آیات:

(وَ السَّقْفِ الْمَرْفُوعِ- 5/ طور) و (وَ جَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَحْفُوظاً- 32/ انبیاء) و (لِبُیُوتِهِمْ سُقُفاً مِنْ فِضَّهٍ- 33/ زخرف).

سقیفه: هر جایی که بامی و سقفی داشته باشد مثل درگاهی، یا طاقنما و بام خانه.

سقف: خط درازی که انحناء و خمیدگی داشته باشد که تشبیهی به همان نام طاق گونه خانه است.

(سقم) [سقم]

السّقم و السّم: اختصاص به بیماری جسمی و بدنی دارد ولی بیماری و مرض گاهی در بدن است و گاهی در نفس و جان مثل آیات:

(فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ- 10/ بقره) و (إِنِّی سَقِیمٌ- 89/ صافّات).

پس واژه بیماری بطور کنایه یا اشاره به بیماری گذشته، آینده و یا به اندک بیماری است که اکنون در کسی موجود است اطلاق می شود، زیرا انسان پیوسته از تباهی و خللی که وجود او را فرا می گیرد جدا نیست هر چند که آن را خود احساس نکند.

مکان سقیم: در وقتی است که در جائی خوفی و ترسی باشد.

(سقی) [سقی]

السّقی و السّقیا: آنچه که می نوشد به او می دهد، ولی- اسقاء- اینست که نوشیدنی را در اختیارش بگذارد و او هر طور خواست مصرف کند پس اسقاء- از- سقی- رساتر و بلیغ تر است زیرا- اسقاء- یعنی چیزی که از آن نوشیده می شود و می نوشد در اختیارش قرار دهی چنانکه می گوئی أسقیته نهرا: او را از نهر آب دادم.

ص: 231

خدای تعالی گوید: (وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً «1»- 21/ انسان) و (وَ سُقُوا ماءً حَمِیماً- 15/ محمّد) و (وَ الَّذِی هُوَ یُطْعِمُنِی وَ یَسْقِینِ- 79/ شعراء). و در معنی اسقاء می گوید: (وَ أَسْقَیْناکُمْ ماءً فُراتاً- 27/ مرسلات) (و آبی گوارا، شما را نوشانیدیم و بشما دادیم).

و (فَأَسْقَیْناکُمُوهُ- 22/ حجر) (آن را آبشخورتان قرار دادیم).

و آیه: (نُسْقِیکُمْ مِمَّا فِی بُطُونِها- 21/ مؤمنون) که با فتحه و ضمّه حرف اوّل (حرف نون) هر دو هست. نصیب و بهره از آب و نوشیدنی را هم- سقی- گفته اند.

ولی- سقی- زمینی است که آبیاری می شود چون سقی و سقی هر دو مفعولند مثل- نقض- بجای- منقوض.

(استِسقاء:) آب خواستن و طلب نصیب و سهم، آب خدای تعالی گوید: (وَ إِذِ اسْتَسْقی مُوسی- 60/ بقره).

(سِقاء): مشک و ظرف آب.

أسقیتک جلدا: پوست و چرمی به تو دادم که مشک درست کنی.

خدای تعالی گوید: (جَعَلَ السِّقایَهَ فِی رَحْلِ أَخِیهِ- 70/ یوسف)- سقایه- همان- صاع و صواع- یعنی پیمانه ملک بوده بخاطر اینکه با آن آب داده می شود سقایه و یا بخاطر اینکه با آن وزن و پیمانه می کردند- صواع- نامیده شد.

(سکب) [سکب]

آیه (وَ ماءٍ مَسْکُوبٍ- 31/ واقعه) یعنی آب ریخته شده.

فرس سکب الجری: اسب تیزرو و فراخ گام.

سکبته فانسکب: آن را ریختم و جاری ساختم سپس جاری شد.

__________________________________________________

(1) چون واژه شراب- در زبان عربی به معنی هر نوع نوشیدنی است. لذا خداوند برای رفع ابهام آن را با صفت طهورا- یعنی پاک نه آلوده و حرام بیان نموده تا از نوشیدنی نوع پلید و حرام آن- مشخّص باشد که متأسّفانه بعدها از واژه شراب همان خمر و می که حرام است تصوّر شده است.

ص: 232

دمع ساکب: اشک ریزان به تصوّر اینکه خود اشک ریخته می شود که بصورت- ساکب- بر وزن اسم فاعل گفته شده، دمع منسکب هم درست است (اشک ریخته شده).

ثوب سکب: لباس بسیار نازک و ظریف که بخاطر ظرافتش، گویی که همانند آب جاری و روان است. (و هذا امر سکب: این کار لازمی است.).

(سکت) [سکت]

السّکوت: ویژه سخن نگفتن و حرف نزدن، است.

رجل سکّیت و ساکوت: مردی که بیشتر سکوت می کند و حرف نمی زند.

السّکته و السّکات: چیزیست از بیماری که انسان را فرا می گیرد و به او می رسد و از تکلّم باز می ایستد.

سکت: مخصوص آرامش جان در بی نیازی از سخن گفتن است.

السّکتات فی الصّلاه: سکوت در حال آغاز و فراغت از نماز است.

سکیت: اسبی که در مسابقه سوارکاری، آخر از همه می آید.

و چون سکوت- نوعی از سکون و آرامش است لذا برای- سکون استعاره شده است، چنانکه در آیه: (وَ لَمَّا سَکَتَ عَنْ مُوسَی الْغَضَبُ- 154/ اعراف) (همینکه خشم موسی فرو نشست) آمده است.

(سکر) [سکر]

السّکر: حالتی است که میان انسان و عقل او عارض می شود و قرار می گیرد.

واژه سکر- بیشتر در باره- مسکر- بکار می رود و گاهی نیز این حالت از خشم و عشق عارض می شود و انسان را فرو می گیرد، از این روی شاعر گوید:

سکران، سکر هوی و سکر مدام

یعنی: (مستی دو گونه است، مستی هوی و هوس و مستی نوشیدنی حرام) از این واژه عبارت- سکرات الموت- است، خدای تعالی گوید: (وَ جاءَتْ سَکْرَهُ الْمَوْتِ- 19/ ق).

ص: 233

(سَکَر)- اسمی است برای هر چیزی که سکر آور و مست کننده است، خدای تعالی گوید:

(تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَکَراً وَ رِزْقاً حَسَناً «1»- 67/ نحل).

و- (سَکر)- یعنی بند آوردن و بسته شدن مجرای آب و این تعبیر به اعتبار همان

__________________________________________________

(1) اشاره به آیه ایست که می گوید: خداوند از آسمان باران فرو فرستاد و زمینها را بعد از خشکی و مرگشان زنده کرد و حیات بخشید و در این امر برای کسانی که از آنچه در شکمهاشان در میان سرگین و خون آنهاست، شیر خالص و گوارا برای نوشندگان فراهم آورد و دیگر اینکه از میوه نخلها و تاک ها شما خمر مسکر و رزق نیکو می گیرید که این امر برای کسانی که عاقلند آیت و نشانه ای است. خداوند در این آیه صفت- حسنا- یعنی نیکو را برای رزق انسان و چیزی که بر او حلال است توصیف می کند ولی- سکر- را بدون صفت نیکو می آورد و سپس فهم و درک این نکته را به عقلا و خردمندان وامی گذارد تا عبرت گیرند و عبرت آموزند و چیزی که زایل کننده عقل است و بیماری زاست تا عبرت گیرند و عبرت آموزند و چیزی که زایل کننده عقل است و بیماری زاست از خود دور کنند بعد به عسل که نوعی نوشیدنی پاک و شفابخش است، اشاره می کند تا انسانها باز هم با تعقّل و برگزیدن پاکیزه ها و شفا بخش ها از مواد طبیعت چیزی را که موجب زیان و خسران عقل و اندیشه و نتیجه اش پلیدی اخلاق و روح است ننوشند چنانکه همه انبیاء نوشیدن مسکرات را نهی کرده اند آیه را با عبارت (إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَهً لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ- 11/ نحل) پایان می دهد تا بدانیم و تمام انسانها در پهنه تاریخ بدانند که در اسلام همه چیز و همه جا با علم و قلم آغاز و با عقل و تفکّر به کمال می رسد و سر انجامش بهشت موعود است و در آیه دیگر می گوید (إِنَّهُمْ لَفِی سَکْرَتِهِمْ یَعْمَهُونَ- 72/ حجر) یعنی آنها در نتیجه غفلت و سرمستی همواره متحیّر و سرگردانند، متأسّفانه بعد از انقلاب اسلامی که می خوارگی تعطیل شده است شاعرکی تقواستیز و هوسناک اصرار دارد که دامن قدسی و پاک جامعه را دوباره با رواج دادن اصطلاحات قلندرهای می پرست بنام شعر و شطحیّات رواج دهد.

رافعی می نویسد: و (سکره الشّراب ازال عقله و یروی ما اسکر کثیره و قلیله حرام): یعنی شراب او را مست کرد و عقل و خردش را از بین برد، و روایت شده است هر چیزی که زیادش مست کند اندک آنهم حرام است و در حدیثی دیگر هست «کلّ مسکر حرام» هر مست کننده ای حرام است (مصباح المنیر- 1/ 340) در آیه (تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَکَراً- 67/ نحل) شما از خرما و انگور خمر تهیّه می کنید و این آیه قبل از تحریم خمر است زیرا دیگر مسلمانان پس از حرمت خمر، آن را نساختند و تهیّه نکردند و فی الحدیث: «حرمت الخمر بعینها و السّکر من کلّ شراب» یعنی خود خمر و هر خمری که از هر نوشیدنی باشد حرام شده است (لس 4/ 374- تفسیر غریب القرآن/ طریحی 248- معانی القرآن/ فراج 2 ص 109) در حدیث ابی واثل آمده است که مردی به بیماری گرمازدگی مبتلا شد و برایش سکر یعنی خمر و عصاره انگور فرستاده شد، پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله بعد از اطّلاع فرمود: «انّ اللّه لم یجعل شفائکم فی ما حرم علیکم» خداوند بهبودی و شفای شما را در چیزهایی که حرام کرده است قرار نداده است (لس 4/ 374- نهایه ج 2 ص 383) ابن منصور ازهری، مستی و هوشیاری را در برابر هم قرار داده می نویسد- ذهب بین الصّحوه و السّکر: یعنی او میان عقل و بی عقلی و مستی و بیهوشی قرار گرفت.

و- السّکر- خود- خمر- است که از خرما و گیاهی مخصوص می گرفتند پیامبر فرمود: «حرمت الخمر

ص: 234

حالتی است که در میان انسان و عقلش سدّ می شود و نیز- سکر- همان سد و بند است. (یعنی انسان میان خود و آب حیاتبخش عقلش سد ایجاد کرده است).

خدای تعالی گوید: (إِنَّما سُکِّرَتْ أَبْصارُنا «1»- 15/ حجر) که گفتند ندیدن و بسته شدن چشمان یا از سد شدن جلوی دیدگان است یا از سکر و مدهوشی.

لیله ساکره: شبی ساکن و آرام که به اعتبار مستی و بی حال شدن در حال مدهوشی است (بادی نمی وزد).

(سکن) [سکن]

السّکون: ایستادن و ثابت شدن چیزی بعد از حرکت است و در ساکن شدن و منزل گزیدن نیز بکار می رود- مثل- سکن فلان مکان کذا: یعنی: منزل گزید. مسکن:

اسم مکان است، یعنی جای سکونت، جمعش- مساکن- است.

خدای تعالی گوید: (لا یُری إِلَّا مَساکِنُهُمْ- 25/ احقاف) (اشاره به آثار و باقیمانده های دیار گذشتگان است).

و (وَ لَهُ ما سَکَنَ فِی اللَّیْلِ وَ النَّهارِ- 13/ انعام) (هر چه در شب و روز آرام و قرار گرفته از اوست و او شنوا و داناست).

و آیه: (لِتَسْکُنُوا فِیهِ- 67/ یونس) در معنی اوّل می گویند- سکنته و در معنی دوّم می گویند- اسکنته: سکنایش دادم. مثل آیه: (رَبَّنا إِنِّی أَسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتِی- 37/ ابراهیم) و

__________________________________________________

بعینها و السّکر من کلّ شراب» یعنی خمر و هر نوشیدنی مست کننده ای حرام است (نهایه 2/ 383).

فخر رازی به نقل از ابو مسلم اصفهانی حدیثی عقل می کند که پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله فرمود: «کلّ مسکر خمر و کلّ خمر حرام و من شرب الخمر فی الدّنیا و لم یتب منها لم یشربها فی الآخره» یعنی هر مست کننده ای خمر است و هر خمری حرام و کسی که در دنیا خمر بنوشد و از آن توبه نکند در آخرت از نوشیدنی پاک بهشتی محروم است (تفسیر کبیر- 4/ 146).

(1) اشاره به حالت لجاج و خودسری استهزاء کنندگان به مؤمنین و خودفریفتگانی است که خداوند در باره شان می گوید: اگر اینان به آسمان هم راهی برایشان باز کنیم و بر آن بالا روند، شکوه آفرینش و حقایق را نیز مشاهده کنند باز می گویند چشمان ما بسته شده و گیج هستیم (بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَسْحُورُونَ- 15/ حجر).

ص: 235

(أَسْکِنُوهُنَّ مِنْ حَیْثُ سَکَنْتُمْ مِنْ وُجْدِکُمْ- 6/ طلاق) (زمانی که همسرانتان را طلاق دادید در آنجا که خود سکونت دارید بقدر توانتان آنها را نیز سکونت دهید و زبانشان نرسانید که بخواهید بر آنها سخت گیرید).

و آیه (وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ فَأَسْکَنَّاهُ فِی الْأَرْضِ- 18/ مؤمنون) آگاهی و تنبیهی است از اینکه او بر ایجادش و قدرت بر فنایش تواناست.

(السّکن): آرامش یافتن و هر چیزی که موجب آرامش است، خدای تعالی گوید:

(وَ اللَّهُ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ بُیُوتِکُمْ سَکَناً- 80/ نحل) و (إِنَّ صَلاتَکَ سَکَنٌ لَهُمْ- 103/ توبه) و (وَ جَعَلَ اللَّیْلَ سَکَناً- 96/ انعام).

و نیز- سکن- در معنی آتشی است که بوسیله آن آرامش می یابند و گرم می شوند و در اطرافش استراحت می کنند.

سکنی: خانه و جایی است که در آنجا بدون اجرت و کرایه، سکونت می یابند.

السّکن: ساکنین خانه، مثل سفر: مسافرین.

و گفته شده جمع ساکن- سکّان- است و معنی سکّان السّفینه برای اینست که کشتی را از حرکت باز می دارد و آرام می کند.

سکّین: یعنی چاقو، چون حرکت حیوان را از بین می برد و آن را بی تحرّک و ساکن می کند، چنین نامیده شده، خدای تعالی گوید: (أَنْزَلَ السَّکِینَهَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ- 4/ فتح) گفته شده:

واژه (سَکِینَه) در این آیه، فرشته ای است که دلهای مؤمنین را تسکین می دهد و ایمنیشان می دهد، چنانکه از امیر المؤمنین علیه السّلام روایت شده است «انّ السّکینه لتنطق علی لسان عمر» و نیز گفته شده واژه- سکینه- در آیه فوق همان عقل است (و در روایت همان سکون- نهایه 2/ 386) و- له سکینه- وقتی است که کسی از تمایل به شهوات باز ایستد و آرام گیرد و بر این معنی آیه: (وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللَّهِ- 28/ رعد) دلالت دارد، و گفته اند- السّکینه و السّکن- در معنی یکی است، و آن از بین رفتن رعب و ترس است و بر این معنی است آیه: (أَنْ یَأْتِیَکُمُ التَّابُوتُ فِیهِ سَکِینَهٌ مِنْ رَبِّکُمْ- 248/ بقره) آنطوری که

ص: 236

ذکر شده است در میان تابوت چیزی بوده مثل سَرِ گربه ولی من آن را سخن صحیح نمی بینم «1».

(مِسکِین:) کسی است که هیچ چیز نداشته باشد و از واژه- فقر- رساتر و بلیغ تر است و در آیه: (أَمَّا السَّفِینَهُ فَکانَتْ لِمَساکِینَ- 79/ کهف) علت- مساکین- نامیدن صاحبان کشتی یا بعد از بین رفتن کشتی شان بوده و با به خاطر اینکه کشتی آنها در کنار مسکنتشان قابل توجّه نبوده و به حساب نمی آمده.

و آیه: (وَ ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّهُ وَ الْمَسْکَنَهُ- 61/ بقره).

که در میان یکی از دو سخن و دو معنی سخن صحیح تر اینستکه حرف (م) در مسکنه زاید است «2».

__________________________________________________

(1) در بعضی از تفاسیر و لغت نامه ها، این معنی که راغب آن را ردّ می کند و غیر معقول می داند به صورتی دیگر آمده است، طبرسی ضمن نقل مطالب فوق می نویسد: التّابوت: صندوق التوراه و از علی (ع) نقل می کند: نسیم و بادی از بهشت از آن می وزیده که مایه آرامش و پیروزیشان می شد (ج 1 ص 135) و اشاره ای که راغب آن را صحیح نمی داند در تفسیر آیه فوق ذکر کرده اند ابن اثیر می نویسد: (و قیل فی تفسیرها انّها حیوان کوجه الانسان، و قیل هو صوره کالهرّه کانت معهم فی جیوشهم) که چیزی است ناصحیح.

(2) اینکه راغب رحمه اللّه می گوید حرف (م) در واژه- مسکنه- زائد است اشاره به نظراتی است که در باره این کلمه گفته شده- لیث می گوید: (مسکنه مصدر فعل مسکین است وقتی که فعلی از آن مشتق شود می گویند تمسکن الرّجل یعنی او به فقر اخلاقی و معنوی و مادی دچار شد، و- اسکنه اللّه- یعنی خداوند او را مسکین کرده ولی ثعلب می گوید: اسکن الرّجل و سکن هر دو به معنی مسکین شده است و تمسکن وقتی به کار می رود که کسی برای خداوند خاضع شود.

سیبویه می گوید هر حرف (م) که در اوّل واژه ای باشد زیادی است و اضافه شده است مگر حرف (م) در- معزی- و- معدّ- و (م) منجنیق و ما حج- و مهد- که اینها اصلی است.

ازهری می نویسد نظر سیبویه در صورتی صحیح است که آن کلمه بر وزن مفعل یا مفعل یا مفعیل باشد امّا اگر بر وزن فعل یا فعال باشد حرف (م) در آنها اصلی است مثل- مسهد و مهاد و المرد- و آنچه را که شبیه این جملات باشد.

پس نظر راغب اینست که حرف (م) در مسکنه زائد است که در آن صورت- سکنه- است و به معنی خانه بدوشی است نه خواری که مترادف ذلّت است و نه فقیر بودن که در ثروت و اقتصاد همواره آزمند بوده اند. آیه مورد بحث یعنی (ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّهُ وَ الْمَسْکَنَهُ- بقره که در آیه 112 آل عمران) به صورت ضربت علیکم الذّله این ما تقفو الّا بحبل من اللّه و حبل من النّاس و باء و أ بغضب من اللّه و ضربت علیهم المسکنه ... ذکر شده خود یکی از

ص: 237

.(سل) [سل]

سلّ الشّی ء من الشّی ء: کشیدن و بیرون آوردن چیزی از چیز دیگر مثل کشیدن شمشیر از غلاف. و مثل سلّ الشّی ء من البیت، بیرون بردن چیزی از خانه به صورت سرقت و دزدی.

سلّ الولد من الأب: بیرون آمدن فرزند از پدر (نسل) چنانکه فرزند را هم- سلیل- گویند.

خدای تعالی گوید: (یَتَسَلَّلُونَ مِنْکُمْ لِواذاً «1»- 63/ نور) و (مِنْ سُلالَهٍ مِنْ طِینٍ- 12/ مؤمنون) یعنی از فشرده و خلاصه ای که از زمین گرفته می شود.

گفته شده واژه- سلاله- در آیه اخیر کنایه از- نطفه- است که تصور خلاصه و

__________________________________________________

معجزات تاریخی و پیشگویی بزرگ قرآن در باره گروهی عصیانگر و تجاوزگر از بنی اسرائیل است که خداوند در باره شان می گوید (بِأَنَّهُمْ کانُوا یَکْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ وَ یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَقِّ ذلِکَ بِما عَصَوْا وَ کانُوا یَعْتَدُونَ) محکومیّت ذلّت و خواری تاریخی و بی خانمانی و خشم خدا بر آنان نتیجه عصیان، کفران، کشتن پیامبران و تجاوزگری آنان است و بعد می فرماید: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ الَّذِینَ هادُوا وَ النَّصاری وَ الصَّابِئِینَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ.

یعنی: قوم یهود و نصاری و پیروان حضرت یحیی هرگاه به خداوند و روز بازپسین ایمان آورند و عمل نیک انجام دهند بیم و اندوهی بر آنان نیست و اجرشان در پیشگاه خداوند محفوظ است. و به صورت استثناء که همان معجزه قرآن است و در آیه 112 آل عمران هم می گوید- مگر اینکه یا به ایمان حقیقی خدائی متوسّل شوند و یا اینکه در پناه دیگران در آیند که در آن صورت راهی برایش میسور است.

الا بحبل من اللّه و حبل من النّاس ... در مورد معنی سکنه و سکنات، ابن اثیر می نویسد: پس از فتح مکّه پیامبر به مسلمین فرمود: (استقرّوا علی سکناتکم فقد انقطعت الهجره- یعنی: پس از پایان یافتن هجرت و خانه بدوشی اینک بر مواضع خویش استقرار یابید و منزل گزینید) در مورد ضربت علیه یا علیهم ابن منظور در باره اصحاب کهف می نویسد: (فَضَرَبْنا عَلَی آذانِهِمْ) کنایه از خواب آنهاست که صدا و حس را از آنها پوشیده داشت گوئی که- قد ضرب علیها حجاب.

یعنی: بر گوش اصحاب کهف در غار پرده ای قرار گرفته بود، و لذا این فعل در آیه 112 آل عمران دو بار، آنهم با فاصله، یکی بر سر- ذلّه- و در جای دیگر با مسکنه آمده است که افاده دو معنی 1- محکومیّت به خواری و 2- منع از استقرار که همان آوارگی تاریخی ایشان است باشد.

(لسان العرب ج 1/ 550- تبیان ج 1/ 278. تهذیب اللّغه 10/ 66- کشاف 1/ 145 النّهایه ج 2/ 386/ ابن اثیر).

(1) تمام آیه چنین است: (قَدْ یَعْلَمُ اللَّهُ الَّذِینَ یَتَسَلَّلُونَ مِنْکُمْ لِواذاً) خداوند از شما کسانی را که خود را برای نرفتن به جنگ، پنهانی بیرون می کشند می شناسد و به آنها آگاه است.

ص: 238

عصاره بودن آن از چیزهایی است که نطفه از آنها حاصل می شود.

السّل: نوعی بیماری است که انسان را ضعیف و گوشت بدنش را از بین می برد.

أسلّه اللّه- جمله دعائیّه است و در سخن پیامبر (ص) آمده است که فرموده: (لا اسلال و لا اغلال) «1».

(تَسَلسَلَ) الشّی ء: آن چیز لرزان و متحرک شد، گویی که معنی متردّد بودن و حیرانی از لفظش تصوّر می شود. پس لفظ- تسلسل- مفهومش اضطراب است که در شی ء حکایت از برگشتن لفظش به معنای آن است.

سلسله: زنجیر، که از همین واژه است. خدای تعالی گوید:

(فِی سِلْسِلَهٍ ذَرْعُها سَبْعُونَ ذِراعاً- 32/ حامه) و (سَلاسِلَ وَ أَغْلالًا وَ سَعِیراً- 4/ انسان) و (وَ السَّلاسِلُ یُسْحَبُونَ- 71/ غافر) (وقتی که زنجیرها به گردن دارند، کشیده شوند).

روایت شده است: (یا عجبا لقوم یقادون الی الجنّه بالسّلال) «2» ماء سلسل: آبی که در ظرف و محلّش حرکت می کند تا صاف شود شاعر گوید:

أشهی الیّ من الرّحیق السّلسل

. «3»

و ( (سَلْسَبِیلًا)- 18/ انسان) یعنی روان و لذیذ و گوارا که در نوشیدن زود گذر است.

__________________________________________________

(1) لا اسلال و لا اغلال عبارتی از نامه ای است که در صلح حدیبیّه به دستور پیامبر (ص) نوشته شده و با اهالی مکّه صلح کردند. ابن فارس می نویسد: الاغلال: الخیانه و- الاسلال: السّرفه: یعنی: خیانت و دزدی در محتوای پیمان نامه نیست و نباید باشد، جوهری می گوید: اسلال در معنی رشوه است و ابو عمر می گوید: اسلال دزدی پنهانی است، ابن سیده هم اسلال را رشوه و سرقت باهم می داند (مقائیس اللّغه 3/ 58- لس 11/ 342).

(2) حدیث فوق در مآخذ دیگر به صورت (عجب ربّک من اقوام یقادون الی الجنّه بالسّلاسل) شگفتا از مردمانی که مسئولیّت اعمال نیک را با اکراه می پذیرند و به سوی بهشت کشانده می شوند، در این حدیث شگفتی از این است که کار نیکشان پاداش دارد ولی چه بهتر که آنها را خود برمی گزیدند و با رغبت انجام می دادند تا بهشت به سوی آنها بیاید که فرمود: (وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّهُ لِلْمُتَّقِینَ- 90/ شعراء) پرهیزکاران را بهشت فراز آید و با نزدیک شدن دعوتشان می نماید.

(3) شاعر ابو کبیر است که یاد جوانی را بر نوشیدنی سکرآور ترجیح می دهد تمام بیت چنین است.

ام لا سبیل الی الشّباب و ذکره اشهی الی من الرّحیق السّلسل

یعنی آیا راهی به سوی جوانی و یاد جوانی نیست که برای من خاطره انگیزتر و محبوبتر از می گوارا است.

ص: 239

و نیز گفته شده- سلسبیل- نام چشمه ای است در بهشت.

و بعضی از دانشمندان گفته اند این واژه مرکب از دو واژه- سل و سبیلا- است مثل حوقله و بسمله و مانند اینها (حوقله: مخفّف لا حول و لا قوه الّا باللّه و بسمله- مخفّف بسم اللّه الرّحمن الرّحیم) و همچنین گفته اند- سلسبیل- اسمی است که برای هر چشمه ای که جریان آبش سریع است. «1» و اسله اللّسان: کناره نازک زبان.

(سلب) [سلب]

السّلب چیزی را با زور از دیگری گرفتن و برکندن.

خدای تعالی گوید: (وَ إِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَیْئاً لا یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ «2»- 73/ حج) السّلیب:

مردی که متاعش گرفته شده و همچنین شتری که نوزادش گرفته شده.

سلب همان مسلوب است و به پوست کنده شده از درخت هم سلب گویند.

سلب در شعر شاعر که می گوید: فی السّلب السّود و فی الأمساح.

یعنی: در لباسها و در پوستهای سیاه که گفته اند همان جامه سیاهی است که مصیبت دیده ها می پوشند، گویی که آن لباس به خاطر اینکه لباسهای قبلی را دور کرده- سُلُب- نامیده شده.

تسلّبت المرأه: مثل- أحدّت المرأه- است یعنی آن زن در سوگ شوهرش سیاه

__________________________________________________

(1) ابن منظور می نویسد: قال ابو جعفر محمّد بن علی (ع) (معناها (سلسبیل) لینه فیما بین الحنجره و الحلق و اما من فسره- سل- ربّک سبیلا الی هذه العین و هو خطاء غیر جائز) یعنی حضرت باقر (ع) گفته است:

سلسبیل گذشت آب آن چشمه از میان دستگاه گوارش به طور ملایم، و گوارائی است و کسی که- سلسبیل- را به معنی (از پروردگارت راهی به سوی این چشمه سؤال کن) تفسیر کرده است به خطا رفته و جایز نیست (لسان العرب 11/ 344).

(2) اگر مگس ها چیزی از خوراکشان بگیرد نمی توانند آن را از آنها بازپس گیرند، این آیه از آیات اعجاز آمیز تربیتی و هشدار دهنده قرآن است که انسانهای مغرور و مستکبر و فریفته شده به قدرت زور و سرمایه را که داعیه فرعونیت دارند و خود را از هر چیز و هر کس برتر می دارند هشدار می دهد و بانگ می زند که ای غافلان مغرور، شما آنقدر ناتوانید و عاجز، که اگر مگسان ذره ای از غذایتان را با خرطومشان و پاهایشان بردارند و پرواز کنند، نمی توانید آن ذره را از آنها بازپس گیرید. [.....]

ص: 240

پوشید.

اسالیب: فنون گوناگون.

(سلح) [سلح]

السّلاح: هر چیزی که با آن مبارزه و جنگ می شود، جمعش أسلحه است. خدای تعالی گوید: (وَ لْیَأْخُذُوا حِذْرَهُمْ وَ أَسْلِحَتَهُمْ- 102/ نساء) یعنی تمام وسایل جنگیشان.

اسلیح: گیاهی است که از خوردنش شتران چاق و فربه شوند گویی که با خوردن آن گیاه یعنی (اسلیح) و قوی شدن، سلاح برگرفته و نمیگذارد آنها را نحر کنند و بکشند، اشاره ای است به آنچه که شاعر گوید:

ازمان لم تأخذ علیّ سلاحها ابلی بجلّتها و لا ابکارها

یعنی: (مدّتهاست که نه شتران بزرگسال و نه جوانسال به طور کلّی برای من سلاحشان را برنداشته اند و چاق نشده اند).

سلاح: سرگین است، که شتران از گیاه اسلیح دفع می کنند و به طور کنایه در باره هر پلیدی به کار رفته است تا اینکه در باره زاغ و کلاغ هم گفته شده: مدفوعش سلاح اوست (زمخشری می نویسد: اسلح من حباری: از کلاغ زیرک تر و قویتر، اساس البلاغه/ 216).

(سلخ) [سلخ]

السّلخ: کندن پوست حیوان است، می گویند: سلخته فانسلخ.

و به طور استعاره در باره کندن زره می گویند- سلخت درعه- زره اش را درآوردم و برکندم.

سلخ الشّهر و انسلخ: ماه به پایان رسید و آخر شد، خدای تعالی گوید: (فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ- 5/ توبه) (زمانی که ماههای حرام به پایان رسید، یعنی ماههایی که جنگ در آنها حرام است).

ص: 241

و (نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهارَ- 37/ یس) یعنی روز را از شب جدا می کنیم و در پایان تاریکی و استراحت در شب روز را برای فعالیت تان با ایجاد قانون نظم طبیعی جدا می کنیم و بعدش اشاره به حرکت خورشید می کند.

اسود سالخ: مار سیاهی که هر سال پوست می اندازد و پوستش را از تنش دور می کند.

نخله مسلاخ: خرما بنی که خرمای سبز و نارسش ریخته می شود.

(سلط) [سلط]

السّلاطه: توانایی و قدرت از روی قهر.

سلّطته فتسلّط: چیرگیش دادم پس مسلط شد.

خدای تعالی گوید: (وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَسَلَّطَهُمْ- 90/ نساء) و (وَ لکِنَّ اللَّهَ یُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلی مَنْ یَشاءُ- 6/ حشر) (ولی خداوند پیامبرانش را بر هر که خواهد پیروز گرداند و تسلّط دهد).

و از این معنی است واژه (- سلطان-) «1» که به خاطر سلطه اش و غلبه با زور و قهرش

__________________________________________________

(1) از واژه فوق 38 بار در قرآن آمده است، 24 بار به معانی (حجّت- دلیل- برهان) و 13 بار به معانی (قهر و غلبه- قدرت) که بیشتر قدرت روحی و معنوی منظور است (26/ ابراهیم- 24/ حجر- 101/ نحل- 67/ اسراء- 20/ سباء) این واژه و معنای آن از زبان سریانی به معنی نیرو و قدرت گرفته شده، در احادیث این واژه مشتق از سلیط: روغن زیتون، دانسته شده. تا قرن چهارم تمام کتابها و تألیفات همان معانی قرآن را از واژه- سلطان- فهمیده اند (البلدان/ یعقوبی- فتوح مصر/ ابن عبد الحکم- ابن حوقل ص 143/ صوره الارض). در اواخر قرن چهارم خلفائی مانند (قادر و موفّق) و مردانی چون- یعقوب لیث- به این لقب ذکر شده اند (طبری 3/ 426- و 2/ 997- مسعودی 8/ 284 و 287 و 196). چنانکه می بینیم در این تألیفات از (قرن چهارم هجری) به بعد خلفاء بعد از مقتدر را با این لقب نام می برند.

ابن خلدون برای جعفر برمکی چنین لقبی ذکر کرده و همینطور در باره آل بویه.

پس واژه سلطان در معنی حاکم و زمامدار مستحدث است و ریشه ای در دین به معنی ملک ندارد ابن اثیر می نویسد: محمود غزنوی از قادر خلیفه عبّاسی چنین لقبی را گرفته است، ابو الفضل بیهقی و حمد اللّه مستوفی در تاریخ گزیده می نویسند: یمین الدّوله از- القادر- لقب خواست، چون ولایت نیمروز بگرفت و در هندوستان چندین ولایت و شهر تا سومنات برفت سمرقند و خوارزم را بگشود، ری و اصفهان و همدان

ص: 242

این طور نامیده شده.

__________________________________________________

بگرفت و طبرستان در طاعت آورد، رسولی به خلیفه فرستاد با تحفه ها و خدمتها و از وی القاب خواست او اجابت نکرد و گویند ده بار رسول فرستاد، سود نداشت، سپس نوشت، بنده چندین فتح های بلاد کرده است به نام تو شمشیر می زنم خاقان سمرقند را سه لقب بود که از مطیعان من است و من بنده را یک لقب با چندین خدمت و هواخواهی، جواب آمد که لقب تشریفی باشد مرد را و تو خود شریفی و معروف امّا خاقان کم دانش است حاجتش برآوردیم (بیهقی 1/ 176- تاریخ گزیده 389 و 402).

ابن منظور می نویسد: حرف نون در سلطان زائد است زیرا اصلش از سلیط است و لذا باب رباعی یعنی سلطن و سلطنه در عربی اصلی ندارد. بدیهی است این لقب یعنی سلطان از قرن چهارم و آن هم با التماس، و خواهش یمین الدّوله محمود بوده است. و محمود غزنوی همان کسی است که هزاران کتاب فلسفه و علم را در شهر ری سوزاند و علما را به دار آویخت.

ازهری از زجّاج و عکرمه و ابن عبّاس نقل می کند که: کلّ سلطان فی القرآن فهو حجّه- یعنی این واژه در قرآن به معنی دلیل و برهان است نه لقب شخص معیّنی (لسان العرب- 7) این واژه در ترکی هم به کار رفته و از عهد مغول به بعد صوفیّه به این نام خوانده می شدند، مثل سلطان العاشقین و سلطان العلماء (چلبی 3/ 267 و 468) چنانکه راغب رحمه اللّه در معنی آن نوشته است، و سلطه را با قهر و زور دانسته یعنی از سلاطه، به معنی قهر و زور.

از قرن چهارم به بعد چنانکه تاریخ گواهی می دهد از این واژه که در معنی دلیل و برهان و سلطه معنوی و الهی است سوء استفاده شده و جنبه های مادّی به خود گرفته تا جائی که مترادف خوف و رعب و فساد و وحشت گردیده، همانند واژه هایی که در قرآن مترادف همین معانی است، مثل (فرعون، ملک، نمرود و شدّاد) و چون چنین روشی با فطرت انسانی سازش نداشته، شعرا و ادبای بزرگمقدار ما هرگز فرعون ها را نستوده اند و گمنامی را بر بدنامی ترجیح داده اند، عطّار نیشابوری گوید:

به عمر خویش مدح کس نگفتم دری از بهر دنیا من نسفتم

ناصر خسرو گوید:

من آنم که در پای خوکان نریزم مرین قیمتی لفظ درّ دری را

اگر شاعری را تو پیشه گرفتی یکی نیز بگزیده خنیاگری را

که آواز خوانی و مطربی و نوازندگی را در ردیف مدّاحی جبّاران تاریخ و فرعونها قرار داده است.

ابو العبّاس احمد ابن علی قلقشندی در کتاب چهارده جلدی (صبح الاعشی فی صناعه الانشاء) می نویسد:

(آگاه باش که در میان نویسندگان و نمایندگان ملوک در باره لقب سلطان جلال الدّوله سلجوقی در سال 429 هجری و در میان علما و فقها نزاعی واقع شد، و آن طور که ابن اثیر در تاریخش به نام (الکامل) حکایت کرده است چنین است، که جلال الدّوله از خلیفه عباسی (القائم بامر اللّه) درخواست کرد که او را با عبارت ملک الملوک یا شاه شاهان خطاب کند، خلیفه هم از این کار خودداری کرد، لذا جلال الدّوله از فقها فتوی خواست، چند نفر قاضی به نام های قاضی ابو طالب طبری و ابو عبد اللّه صمیری و ابن بیضاوی و ابو القاسم کرخی اجازه دادند، ولی رئیس دیوان داوری و قاضی القضاه ابو الحسن ماوردی فتوی نداد، لذا میان او و آن چند نفر گفتگوها و مشاجراتی در مورد لقب ملک الملوک برای جلال الدّوله درگرفت و ماوردی خود از نزدیکان و خاصّان جلال الدّوله بود و هر روز به درگاهش رفت و آمد داشت امّا همین که چنین فتوائی مخالفت آمیز داد با جلال الدّوله قطع رابطه کرد. و در خانه خود از ترس منزوی شد تا اینکه ماه رمضان گذشت و عید

ص: 243

مثل آیه: (وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً- 33/ اسراء) (ترجمه تمام آیه چنین است، هر که مظلوم کشته شد سرپرست و ولی او را بر احقاق حقّش تسلّط و قدرت داده ایم ولی در کشتن و قصاص مظلوم زیاده روی نکنید). و آیه: (إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَی الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَلی رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ- 99/ نحل).

یعنی: (شیطان و اهریمن بر کسانی که ایمان آورده اند، و به پروردگارشان توکل می کنند، تسلّطی ندارد) و آیه: (إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَی الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ- 100/ نحل) (تسلّط شیطان تنها بر کسانی است که او را دوست دارند و به کارهای شیطانی او روی می آورند و نیز کسانی که به خدا شرک می ورزند) و (لا تَنْفُذُونَ إِلَّا بِسُلْطانٍ- 33/ الرّحمن) (جز به وسیله نیرو و قدرتمندی به فضا نخواهید شد).

که بیشتر به هر قدرتمندی که با قهر و زور بر دیگران چیره می شود- سلطان- گفته می شود حجّت و دلیل هم- سلطان- نامیده شده به خاطر اینکه ناگهان بر دلها و اندیشه ها می رسد ولی بیشتر تسلّط و رسیدن دلیل و برهان بر دلهای دانشمندان مؤمن و حکمای مؤمن است.

__________________________________________________

قربان رسید جلال الدّوله با ارسال پیام از ماوردی خواست تا پیش او حاضر شود و او را در حالیکه بیم ناک بود وارد کردند، سپس جلال الدّوله به او گفت هر کسی می داند که تو از بیشتر فقها از نظر جاه و مال و تقرّب به ما نزدیکتری و در این فتوی که با میل و هوس من با آن لقب مخالفت کردی، موفقیّت و مقام تو در دین و علم برای من مسلّم و روشن شد و به پاداش این عمل و اثبات اکرام و احترام بیشتر من نسبت به تو اینست که همیشه به تنهایی بر درگاه من وارد شوی و اجازه ورود سایرین نیز به عهده تو است تا محقّقا و به راستی ثابت شود که من به فتوی تو که دوست داری عمل می کنم.

ماوردی هم از اینکه فتوایش قبول شد تشکر کرد و تمام کسانی را که برای خدمتش حاضر شده بودند دستور بازگشت داد) سپس قلقشندی می نویسد پیامبر از این گونه القاب نهی فرموده است زیرا- لا ملک الا ملاک الّا اللّه- جز خدای متعال دیگر کسان شایسته چنین لقبی نیستند. (صبح الاعشی ج 2 ص 16- الکامل فی التاریخ ج 8 ص 16) و گفته حکیم نظامی گنجوی باید گفت:

خدایا جهان پادشاهی تراست ز ما خدمت آید خدائی تراست

پناه بلندی و پستی تویی همه نیستند آنچه هستی تویی

توئی کاسمان را برافراختی زمین را گذرگاه او ساختی

نبود آفرینش تو بودی خدای نباشد همی هم تو باشی بجای

همه زیر دستیم و فرمان پذیر توئی باوری ده توئی دستگیر

ص: 244

خدای تعالی گوید: (الَّذِینَ یُجادِلُونَ فِی آیاتِ اللَّهِ بِغَیْرِ سُلْطانٍ- 35/ غافر). (که در این آیه به ستیزه گران و مجادله کنندگان بی دلیل و برهان اشاره شده).

و (فَأْتُونا بِسُلْطانٍ مُبِینٍ- 10/ ابراهیم) و (وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسی بِآیاتِنا وَ سُلْطانٍ مُبِینٍ- 96/ هود). و (أَ تُرِیدُونَ أَنْ تَجْعَلُوا لِلَّهِ عَلَیْکُمْ سُلْطاناً مُبِیناً- 144/ نساء) و (هَلَکَ عَنِّی سُلْطانِیَهْ- 29/ حاقّه) که در آیه اخیر احتمال هر دو معنی سلطان می رود (یعنی 1- قهر و تسلّط 2- دلیل و برهان).

السّلیط: به زبان یمنی ها یعنی روغن زیتون.

سلاطه اللّسان: تسلّط و قدرت بر زبان آوری که بیشتر به صورت مذموم و ناپسند به کار می رود. می گویند: امرأه سلیطه: زن بد زبان.

و سنابک سلطان: کلاه خودها و شمشیرهائی که محکم و بلندند.

(سلف) [سلف]

السّلف: پیشرو و طلایه دار و پیشی گیرنده، خدای تعالی گوید: (فَجَعَلْناهُمْ سَلَفاً وَ مَثَلًا لِلْآخِرِینَ- 56/ زخرف) (آنها را پیشرو و نمونه ای برای دیگران قرار دادیم یعنی پیشی گیرنده و عبرت آور).

و آیه: (فَلَهُ ما سَلَفَ «1»- 275/ بقره) یعنی: از گناهی که قبلا مرتکب شده، دور می شود.

__________________________________________________

(1) عبارت (فله ما سلف) قسمتی از آیه 275/ بقره است که مفهوم این عبارت با تمام آیه به خوبی روشن می شود. می گوید- رباخواران از گورشان برنمی خیزند مگر مانند کسانی که دیوانه اند و شیطان آنها را مجنون و آشفته نموده، زیرا اینان کسب حلال و معامله را با رباخواری برابر می دانستند ولی خداوند داد و ستد را حلال و ربا را حرام کرده است (فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَهٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهی فَلَهُ ما سَلَفَ وَ أَمْرُهُ إِلَی اللَّهِ وَ مَنْ عادَ فَأُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ- 275/ بقره).

یعنی: آنکه از پروردگارش پند پذیرد و از رباخواری باز ایستد گذشته او و کار او در گذشته با خداست و هر که تکرار کند و به رباخواری بازگردد از دوزخیان است و در آنجا جاودان.

لذا مؤلّف محترم راغب رحمه اللّه می گوید- الّا- در آیه 22/ سوره نساء برای گذشته آنهاست نه اینکه زنان پدرانشان را که به نکاح درآورده اند نگهدارند.

ص: 245

و همچنین آیه: (إِلَّا ما قَدْ سَلَفَ- 22/ نساء) یعنی: آنچه را که قبلا از کارهاتان انجام داده اید و این معنی همان دور شدن از آن است پس استثناء از گناه است نه از فعل و مجاز دانستن آن و لفلان سلف کریم: یعنی پدرانی که در گذشته و در بزرگواری پیشرو بوده اند جمعش أسلاف و سلوف است.

سالفه: قسمت پهن گردن که به شانه متصل است.

سلف: پیش پرداخت برای خرید و فروش و آنچه که داد و ستد می شود.

السّالفه و السّلاف: پیشتازان جنگی و چاوشان کاروانیان.

سلافه الخمر: تفاله باقیمانده از عصاره خمر.

سلفه: آنچه که قبل از طعام در مهمانی برای مهمانان آورده می شود لذا می گویند.

سلّفوا ضیفکم و لهنوه: مهمانتان را ناشتائی و پیشکش دهید. (پذیرائی قبل از اطعام و غذا).

(سلق) [سلق]

السّلق: گستاخی و چیرگی قهری یا با دست یا با زبان! «1».

و عبارت التّسلّق علی الحائط: از دیوار بالا رفتن، از همین واژه است. آیه: (سَلَقُوکُمْ بِأَلْسِنَهٍ حِدادٍ- 19/ احزاب) (با زبانهای زهر آگین و تیز بر شما تاختند و چیره شدند).

سلق امرأته: وقتی است که کسی با زنش همبستر شود، مسیلمه (کذّاب) به همسرش گفت: اگر خواهی به روش انسانی و گر نه حیوانی با چهار دست و پا «2».

السّلق: اینستکه یکی از دسته های جوال و کیسه بار در قسمت دیگر آن داخل

__________________________________________________

(1) در حدیثی از پیامبر (ص) آمده است که (لیس منّا من سلق او حلق) یعنی زنان مسلمان و مردان مسلمان نبایستی در مصیبت ها ناله و شیون سر دهند و نباید به صورت خود بزنند و زنان نبایستی با شیون موی خود برکنند و بر سر و صورت خود بزنند (تهذیب اللّغه 8/ 402- لسان العرب 10/ 60).

(2) اشاره مؤلّف رحمه اللّه به روش ننگینی که حتّی حیوانات هم به آن آلوده نیستند می باشد و مسیلمه کذّاب یعنی همان کسی که ادّعای پیامبری داشت، شیوه فساد آلوده و تبهکارانه اقوام به هلاکت رسیده و

ص: 246

شود.

السّلیقه: نان نازک (لواش) جمعش- سلائق و همچنین- سلیقه طبیعت و سرشت گوناگون آدمی.

السّلق: سرزمین قابل اطمینان.

(سلک) [سلک]

السّلوک: نفوذ و داخل شدن در راه و در گذشتن از آن.

سلکت الطّریق و سلکت کذا فی طریقه: (راه را طی کردم و در راهش آنگونه وارد شدم) خدای تعالی گوید: (لِتَسْلُکُوا مِنْها سُبُلًا فِجاجاً- 20/ نوح) (تا راههای فراخ و گسترده آن را طی کنید و راهسپر آن باشید).

و (فَاسْلُکِی سُبُلَ رَبِّکِ ذُلُلًا- 69/ نحل) (سپس راههای پروردگار را به فرمانبری طی کن) و (یَسْلُکُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ- 27/ جنّ) و (وَ سَلَکَ لَکُمْ فِیها سُبُلًا- 53/ طه) «1».

و از معنی دوم این واژه راهروی و راه پیمودن فطری و معنوی یا اعتقادی است در آیات:

(ما سَلَکَکُمْ فِی سَقَرَ- 42/ مدّثر) و (کَذلِکَ نَسْلُکُهُ فِی قُلُوبِ الْمُجْرِمِینَ- 12/ حجر)

__________________________________________________

بدفرجام قوم لوط و نوح را ترویج نموده است و در متن با عفّت کلام یادآوری شده است.

(1) اشاره به یکی از نشانه های وجود خداوند در حیات انسان ها است و آنها: 1- راههای زندگی در زمین 2- و حس راهیابی در فطرت آدمی است، که اگر راههائی باشد امّا درک و فهم یافتن آن راهها نباشد انسان کور است و نابینا و زندگی او با رنجی و محرومیّتی بس گرانبار سپری می شود، این دو نعمت هم مانند سایر نعمت ها برای ما انسانها عادی شده است، ارزش آن را در نمی یابیم و لذا خداوند آن را توسط پیامبران به ما یادآوری می کند تا وجود خداوند و لطف پروردگار عالم را در جهان خارج و بر سطح زمین با عینیّت آن و در جهان فطرت با توجّه به بفهمیم، و سپاسش گوئیم، پس اوست که برای ما در زمین و دریا و فضا راههائی ایجاد نموده و در فطرتمان نیز تشخیص راه از چاه و هدایت از گمراهی را نهاده است به گفته سعدی:

راه است و چاه و دیده بینا و آفتاب تا آدمی نگاه کند پیش پای خویش

چندین چراغ دارد و بیراهه می رود بگذار تا بیفتد و بیند سزای خویش

ص: 247

و (کَذلِکَ سَلَکْناهُ- 200/ شعراء).

و (فَاسْلُکْ فِیها- 27/ مؤمنون) «1» و (یَسْلُکْهُ عَذاباً- 17/ جن) بعضی گفته اند: سلکت فلانا طریقا: (سلک با دو مفعول ذکر می شود یعنی او را راهی نمایاندم و در آن راه وارد کردم) پس در آیه اخیر عذابا مفعول دوّم است (1- او را 2- عذاب).

و نیز گفته شده- عذابا مصدری است برای فعل محذوف، گویی که نعذّبه به عذابا است.

سلکه: یعنی نیزه راست و مستقیم در مقابل صورتت و نیز کارد و همچنین بچه کبک مادینه که نرینه آن- سلک- است.

(سلم) [سلم]

السّلم و السّلامه: از بیماری ظاهری و باطنی مصون بودن، خدای تعالی گوید:

(بِقَلْبٍ سَلِیمٍ- 89/ شعراء) یعنی: دل و اندیشه ای که از دغل و نادرستی عاری باشد و این سلامتی باطنی است.

و گفت: (مُسَلَّمَهٌ لا شِیَهَ فِیها- 71/ بقره) (سالم است و نشانه ای و عیبی در آن نیست) این آیه اشاره به سلامتی ظاهری است. افعالش سلم، یسلم، سلامه و سلاما است.

سلّمه اللّه: (جمله دعائیّه است یعنی خدا در امان و سلامتش دارد).

خدای تعالی گوید: (وَ لکِنَّ اللَّهَ سَلَّمَ- 43/ انفال) (ولی خدای از پاشیدگی در امان و سلامتتان داشت).

و آیه: (ادْخُلُوها (بِسَلامٍ) آمِنِینَ- 46/ حجر) یعنی با سلامتی و ایمنی. و همینطور آیه:

(اهْبِطْ بِسَلامٍ مِنَّا- 48/ هود) (اشاره به وارد شدن حضرت نوح (ع) به خشکی است به او

__________________________________________________

(1) در مآخذ و لغتنامه ها- سلکی- به معنی فوق ذکر شده.

ص: 248

می گوید، با سلام و برکتهای ما بر تو و بر امّت هایی که با تواند به خشکی در آی).

ولی سلامت حقیقی جز در بهشت نیست، زیرا در آنجا بقا هست بدون فنا و نیستی- بی نیازی هست بدون فقر و نیازمندی، عزّت هست بدون ذلّت و خواری- و صحّت هست بدون بیماری.

چنانکه خدای تعالی گوید: (لَهُمْ دارُ السَّلامِ عِنْدَ رَبِّهِمْ- 127/ انعام) یعنی سلامت کامل و مطلق.

و (وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلی دارِ السَّلامِ- 25/ یونس) و (یَهْدِی بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ- 16/ مائده) که جایز است معنی واژه سلام در آیات فوق همگی از سلامت باشد.

گفته شده واژه سلام، اسمی است از اسماء خدای تعالی و همچنین گفته شده در آیات:

(لَهُمْ دارُ السَّلامِ- 127/ انعام) و (السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ- 23/ حشر) چون آفات و عیوبی که به آفریده ها می رسد به خدای تعالی نمی رسد با واژه- سلام- توصیف شده است.

و آیات: (سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ- 58/ یس) و (سَلامٌ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ- 24/ رعد) و (سَلامٌ عَلی إِلْ یاسِینَ- 130/ صافّات) همه این سلام ها از ناحیه مردم با گفتن و زبان و بیان است ولی- سلام- از سوی خدای تعالی با فعل، یعنی اعطاء و بخشایش در آنهایی است که قبلا گفته شد و هر آنچه که از سلامتی و نعمت در بهشت هست.

و آیه: (وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً- 63/ فرقان) یعنی ما از شما سلامتی می خواهیم و اینکه واژه- سلاما- منصوب است به خاطر اضمار فعل (خواستن) است.

و نیز گفته اند معنای- قالوا سلاما- یعنی سخنی و گفتاری راست و درست، و از این روی- سلاما- صفتی است برای مصدر محذوف.

(یعنی- نطلب منکم قولا سلیما و سدیدا- یا- نطلب سدادا من القول- خدای تعالی گوید: (إِذْ دَخَلُوا عَلَیْهِ فَقالُوا سَلاماً، قالَ سَلامٌ- 25/ ذاریات).

سلام- دوّم در آیه اخیر از این جهت مرفوع شده است که حالت رفع در دعا

ص: 249

بلیغ تر و رساتر است، گویی که او در مورد ادب و آئینی که مأمور به آن است به روش نیکوتری پاسخ داده که در آیه: (وَ إِذا حُیِّیتُمْ بِتَحِیَّهٍ فَحَیُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها- 86/ نساء) به آن اشاره شده است و با گفتن سلام آن معنی را قصد نموده (یعنی وقتی شما را تحیّت یا درود و سلام گفتند به وجهی نیکوتر از آن تحیّت گوئید و پاسخ دهید) و کسی که واژه- سلام- را در آیه مورد بحث- سلم- خوانده است برای این بوده که- سلام- هرگز در حکم صلح و تسلیم نیست، ابراهیم (ع) همینکه آنها را یعنی: (فرشتگان عذاب قوم لوط را) دید ابتدا بیمی در دل خود احساس کرد همینکه آنها را در حال اظهار صلح و تسلیم دید تصور کرد آنها با او از در صلح درآمده و تسلیم او هستند سپس در پاسخشان اظهار- سلم و تسلیم- نمود تا گواه بر این باشد که از جهت من هم همان چیزی هست که از سوی شما برای من حاصل شده و فهمیده می شود.

و آیه: (لا یَسْمَعُونَ فِیها لَغْواً وَ لا تَأْثِیماً إِلَّا قِیلًا سَلاماً سَلاماً- 26/ واقعه) یعنی: (بهشتیان در آنجا بیهوده نمی شنوند و گناهی نمی بینند جز آنکه آنجا همواره سلامتی و ایمنی است) که گفته می شود واژه- سلام- برای آنها (بهشتیان) تنها با گفتن نیست بلکه با کردار و گفتار هر دو هست و بر این اساس خدای تعالی گوید: (فَسَلامٌ لَکَ مِنْ أَصْحابِ الْیَمِینِ- 91/ واقعه) و (وَ قُلْ سَلامٌ «1»- 89/ زخرف). و این گفتن سلام در ظاهر اینست که بر ایشان سلام کن ولی در حقیقت تقاضایی از خدا برای سلامت ماندن و ایمن بودن از آنهاست، و آیات:

(سَلامٌ عَلی نُوحٍ فِی الْعالَمِینَ- 79/ صافات) و (سَلامٌ عَلی مُوسی وَ هارُونَ- 120/ صافات) و (سَلامٌ عَلی إِبْراهِیمَ- 109/ صافات) همه این سلام ها بر پیامبران (ع) گواه بر این امر است که خداوند ایشان را آن گونه قرار داده که بر ایشان دعا و ثنا گفته است.

__________________________________________________

(1) مربوط به آیه ای است که پیامبر (ص) می گوید: پروردگارم این قوم گروهی هستند که ایمان نمی آورند. خداوند می گوید: (فَاصْفَحْ عَنْهُمْ وَ قُلْ سَلامٌ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ- 89/ زخرف) تو از نادانیشان چشم بپوش و با گفتن سلام، و از خدا سلامتی و ایمنی ایشان را درخواست کن که به زودی خواهند دانست حقیقت چیست.

ص: 250

و در آیه: (فَإِذا دَخَلْتُمْ بُیُوتاً (فَسَلِّمُوا) عَلی أَنْفُسِکُمْ- 61/ نور) یعنی: بعضی از شما بر بعضی دیگرتان بایستی سلام کند.

سلام و سلم و سلم: در معنی صلح و آشتی است.

در آیه: (وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقی إِلَیْکُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً- 94/ نساء) گفته اند این آیه در باره کسیکه بعد از اقرارش به اسلام و تقاضایش به صلح کشته شده، نازل شده است. (نه سلام کنندگان ستیزه خوی و کینه توز).

و آیات: (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ کَافَّهً- 208/ بقره) و (وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ- 61/ انفال) که للسّلم با فتحه حرف (س) نیز خوانده شده.

و آیات: (وَ أَلْقَوْا إِلَی اللَّهِ یَوْمَئِذٍ السَّلَمَ- 87/ نحل) و (یُدْعَوْنَ إِلَی السُّجُودِ وَ هُمْ سالِمُونَ- 43/ قلم) یعنی در حالیکه متواضع و فرمانبری دارند. و آیه (وَ رَجُلًا سَلَماً لِرَجُلٍ- 29/ زمر) (و مردی که تسلیم مرد دیگری است) که سلما و سلما نیز خوانده شده یعنی در حال صلح، و آشتی است که هر دو مصدرند و مانند- حسن و نکد- صفت نیستند. چنانکه می گویند- سلم سلما و سلما و ربح، ربحا و ربحا که هر کدام دو مصدر دارند.

گفته اند السّلم در معنی صلح اسمی است در برابر حرب.

و (- الاسلام-) یعنی دخول در صلح و خیر، به این معنی که هر یک از آنها طوری در صلح و دوستی اند که هر کدام می خواهند درد و رنج و دوستش و معاشرش به او برسد و همچنین اسلام مصدری است در عبارت، اسلمت الشی ء الی فلان وقتی که چیزی را برای او خارج کنی و از این معنی واژه- سلم- در خرید و فروش به کار می رود.

اسلام- در شرع دو گونه است:

اوّل- اسلامی که مادون ایمان است و همان اقرار به زبان است و با آن اقرار، خون اقرار کننده ریخته نمی شود چه اعتقاد با آن ثابت شود یا نشود (و بدیهی است به شرط عدم ارتکاب جرم و گناه).

و در آیه: (قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا، قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا- 14/ حجرات) همان

ص: 251

معنی مقصود است.

دوّم- اسلامی که بالاتر از ایمان است یعنی با اعتراف زبانی اعتقاد به قلب و دل و وفای به عمل و طاعت و فرمانبرداری برای خدای تعالی در آنچه که حکم و تقدیر نموده است، همراه باشد «1» چنانکه در باره حضرت ابراهیم (ع) یادآوری شده است که:

__________________________________________________

(1) نوع دوّم اسلام که راغب آن را بالاتر از ایمان می داند اشاره به ایمانی است که در نظر فرقه ها و مکتب های مختلف با معانی گونه گون تفسیر و توجیه شده است و آن توجیهات نتیجه شرایطی بوده که در اثر دوری و نزدیکی به خلفا و شاهان داشته اند، و این تقسیم بندی را از تفسیر کبیر فخر رازی که خود وابسته به دربار غوریان و خوارزمشاهیان می خواره بوده و بالاخره آن شاهان در اثر بی سیاستی و عیّاشی و دائم الخمر بودن تمام فرهنگ و تمدّن اسلامی و ایرانی را که نمونه اش دانشگاههای نیشابور، و اصفهان بوده در دام مغولان گرفتا و ملّت را در لبه تیغ خونخوارانه آنها قرار دادند، یادآوری می شود فخر رازی می نویسد:

(اختلف اهل القبله فی مسمی الایمان فی عرف الشّرع و یجمعهم فرق اربع) یعنی اهل قبله در مصداق مؤمن و ایمان در عرف شرع اختلاف کرده اند که آنها را چهار دسته جمع نموده اند:

اوّل- الّذین قالوا الایمان لا فعال القلوب و الجوارح و الاقرار باللّسان و هم المعتزله، الخوارج و الزّیدیّه و اهل الحدیث، یعنی: اوّل کسانی که گفته اند ایمان اقرار به دل، عمل به ارکان و اقرار به زبانست و آنها معتزله و خوارج و زیدیّه و اهل حدیث هستند (بدیهی آقای فخر رازی نخوانده بود که در نهج البلاغه نوشته شده- و سئل عن الایمان فقال: الایمان معرفه بالقلب، و اقرار باللّسان و عمل بالارکان، ص 58 حکم 227 نهج البلاغه دکتر صبحی صالح و ابن ابی الحدید در ذیل آن می گوید: عمل به ارکان داخل در ایمان است- اعنی فعل الواجبات (ج 5/ 22- شرح نهج البلاغه).

دوّم- کسانی که ایمان را قلبی و زبانی با هم می دانند- قالوا انّ الایمان اقرار باللّسان و معرفه بالقلب- و هو قول ابی حنیفه و عامه الفقها و ابی الحسن الاشعری.

سوّم- کسانی که ایمان را فقط قلبی و اعتقادی بدون عمل و بیان می دانند، و هو قول جهم من صفوان.

چهارم- کسانی که می گویند ایمان فقط اقرار به زبان است، و هو قول غیلان دمشقی و رقاشی و زعموا انّ المنافق مؤمن الظّاهر کافر السّیره فهذا مجموع اقوال النّاس فی مسمّی الایمان، این بود سخنان مردم در مصداق بیان.

سپس فخر رازی می نویسد: و الّذی نذهب الیه انّ الایمان عباره عن التّصدیق بالقلب (التّفسیر الکبیر فخر رازی- جلد دوّم ص 25 به بعد).

لذا راغب با توجّه به تمام این سخنان می نویسد اسلام برتر از اینهاست و همان ایمان کامل با سه شرط است. و هو ان یکون مع الاعتراف، اعتقاد بالقلب و دفاع بالفعل و استسلام للّه فی جمیع ما قضی و قدّر- و این همان مفهومی است که از زبان تمام پیامبران از آدم تا ابراهیم و نوح و موسی و عیسی، و محمّد (ص) علیهم السّلام در قرآن بیان شده که می گویند: (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ) و خطاب به کسانی که ایمان رای از سه رکن اصلیش جدا می دانند می گوید: (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا آمِنُوا- آل عمران) و لذا آنها که در صدد تبرئه ستمکاران و مجرمین بوده اند، با وابسته شدن به آنها این چنین در ایمان که چهار صد بار در قرآن با عمل صالح و نیکوکاری همراه است تردید حاصل کردند.

ص: 252

(إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ- 131/ بقره) و (إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ- 19/ آل عمران) و (تَوَفَّنِی مُسْلِماً- 101/ یوسف) یعنی: مرا از کسانی قرار ده که برای رضای تو فرمانبردارند و نیز جایز است که معنیش این باشد که مرا از بندگی و اسارت شیطان در امان نگهدار، آنچنان که شیطان گفت و استثناء کرد:

(لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ إِلَّا عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ- 40/ حجر) و (إِنْ تُسْمِعُ إِلَّا مَنْ یُؤْمِنُ بِآیاتِنا فَهُمْ مُسْلِمُونَ- 81/ نحل) یعنی: کسانی که فرمانبردار و مطیع حقّند و به آن اقرار دارند.

و (یَحْکُمُ بِهَا النَّبِیُّونَ الَّذِینَ أَسْلَمُوا- 44/ مائده) یعنی پیامبرانی که اولی العزم نیستند مطیع و فرمانبردار پیامبران اولی العزمی که به امر خدا هدایت شده اند و شریعت هایی آورده اند شده اند.

(السّلّم:) یعنی نردبان که به وسیله آن به مکانهای مرتفع می رسند و امید سلامتی در آن می رود، سپس این واژه، اسمی شده است برای هر وسیله ای که به چیزی رفیع و بلند برساند، مثل واژه سبب.

خدای تعالی گوید: (أَمْ لَهُمْ سُلَّمٌ یَسْتَمِعُونَ فِیهِ- 38/ طور) و (أَوْ سُلَّماً فِی السَّماءِ- 35/ انعام) شاعر گوید: و لو نال اسباب السّماء بسلّم. (هر چند که با نردبان و وسایل آسمان را بدست آورد). «1»

__________________________________________________

(1) شعر از زهیر بن ابی سلمی است می گوید:

و من هاب اسباب المنایا ینلنه و ان یرق اسباب السماء بسلّم

یعنی: کسیکه از جنگ و اموری که به مرگ ها منتهی می شود ترسید مرگها او را فرا می گیرند هر چند که با وسایل آسمان رو بالا روند و بزرگی و شکوهی داشته باشند.

2-

و من یجعل المعروف فی غیر اهله یکن حمده ذمّا علیه و یندم

و کسیکه نیکی و خوبی را در جای خودش به کار نبرد و به غیر اهلش خوبی کند به جای ستایش و حمد مذمّت می بیند و پشیمان می شود.

3-

و من یغترب یحسب عدوا صدیقه و من لا یکرم نفسه لا یکرم

و کسیکه در غربت است دشمن را دوست خود می پندارد زیرا که او را نیازموده و کسیکه خود را با عزّت نفس و کرامت گرامی نداشت دیگران گرامیش نمی دارند.

ص: 253

السّلم و السّلام: درختی است بسیار بزرگ، گویی که این نامگذاری بر آن درخت بنا بر اعتقادشان است که: درخت تناور از آفات، و گزند مصون است.

و السّلام: جنگ سخت.

(سلا) [سلا]

خدای تعالی گوید: (وَ أَنْزَلْنا عَلَیْکُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوی- 57/ بقره) اصلش چیزی است که انسان را تسلّی می بخشد. و لغات- السّلوان و تسلّی- از همین معنی است یعنی: (دارو وسیله بی غمی و مهره افسونگری و خرسندی) گفته شده- سلوی- پرنده ای است مثل:

سمانی (بلدرچین و تیهو).

ابن عبّاس، گفته است، المن: الّذی یسقط من السّماء و السّلوی طائر، یعنی المنّ از آسمان فرو می ریزد و سلوی مرغی است.

بعضی از علماء گفته اند، اشاره ابن عبّاس به- رزق- است مثل گوشتها و گیاهان که خدای تعالی بندگانش را با آنان روزی می دهد و در آیه فوق مثالی از آنها را آورده است. (در حقیقت در اثر بارانی که از آسمان نازل می شود تولید می شوند).

اصل- سلوی- از تسلّی و آرامش دادن است.

سلّیت عن کذا و سلوت عنه تسلّیت: وقتی گفته می شود، که محبّت آن چیز از تو برطرف شده است. گفته شده- السّلوان- آن چیزی است که تسلّی بخش است و برای رهائی از شیفتگی و علاقه شدید، مهره های سنگی مخصوص را می سائیدند و سائیده اش را با آب مخلوط کرده می خوردند لذا اسم آن را، سلوان یعنی تسلّی بخش نهاده اند.

__________________________________________________

(دیوان زهیر بن ابی سلمی معلقه)

ص: 254

.(سمم) [سمم]

السّمّ و السّمّ: روزنه و هر سوراخ ریز و تنگی، مثل سوراخ سوزن و سوراخ بینی و گوش. جمعش- سموم- است خدای تعالی گوید: (حَتَّی یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیاطِ- 40/ اعراف).

و سمّه: یعنی در آن داخل شد و از این معنی واژه- السّامّه- است و در باره کسانی به کار می رود که آنها را- دخلل- می گویند که در اعماق کارها و رازها داخل می شوند و نفوذ می کنند.

و السّمّ القاتل: مصدری است در معنی اسم فاعل و نامیدن آن مادّه کشنده به سمّ برای اینستکه تأثیر ظریف و نرمش در ریشه ها و اعماق بدن انسان داخل می شود.

(السّمُوم:) باد داغ و گرم استوائی که چون سم تأثیر کشنده دارد، از زبان گناهکاران، خدای تعالی گوید: (وَ وَقانا عَذابَ السَّمُومِ- 27/ طور) (ما را از عذاب کشنده نگهدار) و (فِی سَمُومٍ وَ حَمِیمٍ- 42/ واقعه) و (وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ- 27/ حجر).

(سمد) [سمد]

السّامد: باطل گرائی که سر بالا دارد و گردنفرازی کند و این معنی از اینستکه می گویند: سمد البعیر فی سیره: شتر در حرکتش سر بالا برد، آیه (وَ أَنْتُمْ سامِدُونَ «1»- 61/ نجم).

سمّد راسه و سبّد: موی سرش را از بن چید.

__________________________________________________

(1) ترجمه تمام آیاتش در باره مشرکین مغرور چنین است می گوید: قوم نوح از اینان ستمکارتر بوده اند شهرهاشان واژگون است و به سرنوشت کردار بدشان رسیدند مگر از این سخن، تعجّب می کنید که می خندید و به پایان نکبت بار خود نمی نگرید و با غفلت و غرور گردنفرازی می کنید. [.....]

ص: 255

(سمر) [سمر]

السّمره: (گندمگون و رنگ خاکستری) یکی از رنگهای ترکیب شده از سیاه و سپید.

و- سمراء- از همین معنی گندمگون بودن در مورد گندم کنایه شده است.

السّمار: شیر رقیقی که رنگش تغییر کرده.

و السّمره: درختی که به خاطر شباهت رنگش به گندمگونی این طور نامیده شده و السّمر: سیاهی شب.

و عبارت- لا آتیک السّمر و القمر «1»- از همین معنی است یعنی چه شب تاریک و چه مهتابی، نمی آیم. و نیز- سمر- داستانهایی است که در شب گفته می شود.

سمر فلان: شب هنگام سخن گفت.

و عبارت لا آتیک ما سمر ابنا سمیر «2»: هرگز نمی آیم چه روز و چه شب.

و آیه: (مُسْتَکْبِرِینَ بِهِ سامِراً تَهْجُرُونَ- 67/ مؤمنون).

یعنی: (در حالیکه از شنیدن آیات حقّ استکبار می ورزیدند داستان سرایی می کردند و هذیان می گفتند) گفته شده- سامرا- در آیه اخیر معنی آن- سمّارا- است یعنی داستانسرایان، که مفرد به جای جمع در آیه آمده است و نیز گفته اند- السّامر- همان شب تاریک است.

سامر و سمّار و سمره و سامرون: نیز گفته شده.

سمرت الشّی ء: آن را محکم کرد. (از باب، نصر و ضرب)

__________________________________________________

(1) اصمعی در باره ضرب المثل فوق می گوید: سمر در نظر اعراب یعنی تاریکی و در اصل این بوده که در شبهای تار گردهم جمع می شدند و در تاریکی افسانه می گفتند، سپس در اثر کثرت استعمال ظلمت و تاریکی را هم سمر نامیده اند.

(2) ابنا سمیر: یعنی روز و شب، و در عبارت لا آتیک ما سمرا بنا سمیر: هرگز نمی آیم چه روز و چه شب و سمیر: کنایه از خود روزگار و زمانه هم هست. ابنا سمیر: فرزندان روزگار کنایه از همان شب و روز است.

(مجمع الامثال/ میدانی 2/ 228)

ص: 256

ابل مسمره: شتری واگذاشته شده.

السّامری: منسوب به مردی است.

(سمع) [سمع]

السّمع: حسّ شنوائی در گوش که صداها را درک می کند، فعل آن هم سمع یعنی شنیدن، است سمع، سمعا که گاهی واژه سمع در چهار مورد به کار می رود:

1- به خود گوش نیز تعبیر می شود، مثل آیه: (خَتَمَ اللَّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ وَ عَلی سَمْعِهِمْ- 7/ بقره).

2- گاهی واژه سمع به فعل شنیدن، مثل سماع تعبیر شده در آیات:

(إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ- 212/ شعراء) (آنها از شنیدن حقّ بی نصیبند). و (أَوْ أَلْقَی السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِیدٌ «1»- 37/ ق).

3- و زمانی واژه سمع، همان فهم و ادراک است.

4- و گاهی نیز سمع: طاعت و فرمانبری حقّ.

می گوئی اسمع ما اقول لک: آنچه را گفتم بفهم.

و همچنین لم تسمع ما قلت: آنچه گفتم نفهمیده ای. که مقصود لم تفهم است در دو عبارت اخیر، مقصود از- سمع- درک و فهم است.

خدای تعالی گوید: (وَ إِذا تُتْلی عَلَیْهِمْ آیاتُنا قالُوا قَدْ سَمِعْنا، لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا- 31/ انفال) (زمانی که آیات ما بر ایشان خوانده می شود می گویند شنیدیم و اگر بخواهیم ما هم مثل آنها می گوئیم) و آیه: (سَمِعْنا وَ عَصَیْنا- 93/ بقره) و شنیدیم و نافرمانی کردیم و به کار نبستیم.

__________________________________________________

(1) تمام آیه چنین است: (إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْری لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَی السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِیدٌ- 37/ ق) در تاریخ عبرت زای گذشتگان برای کسی که دل دارد و با حضور قلب گوش فرا می دهد و در حال شهود و آگاهی است یادآوری و ذکری سودمند است.

ص: 257

و همچنین آیه: (سَمِعْنا وَ أَطَعْنا- 285/ بقره) یعنی شنیدیم و فرمانبرداری نمودیم.

و آیه: (وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ قالُوا سَمِعْنا وَ هُمْ لا یَسْمَعُونَ- 21/ انفال) که جایز است معنای سمعنا فهمیدیم باشد و آنها نمی فهمیدند و یا اینکه معنایش، فهمیدیم باشد امّا به موجب آن عمل نمی کردند و زمانی که به مقتضای آنچه را که می گفتند، شنیدیم و فهمیدیم عمل نمی کنند، در واقع در حکم اینستکه چیزی را نشنیده باشند، سپس خدای تعالی گوید:

(وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِیهِمْ خَیْراً لَأَسْمَعَهُمْ وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا- 23/ انفال) یعنی اگر خداوند چیزی در آنها می دانست قدرت فهمشان می داد به این معنی که برای آنها نیرویی قرار می داد که با آن بفهمند.

و در معنی آیه: (وَ اسْمَعْ غَیْرَ مُسْمَعٍ- 46/ نساء) دو وجه گفته می شود:

1- درخواست ناشنوائی و نااستواری در رای برای او (برای پیامبر) 2- دعا و درخواست مستقیم در حقّ او.

معنی اوّل مثل اسمعک اللّه است: خداوند ناشنوایت کند.

معنی دوّم اینکه، گفته شود- اسمعت فلانا- زمانی است که او را ناسزا بگوئی و این عبارت در ناسزا گفتن معمول است.

روایت شده است که اهل کتاب آیه فوق را به پیامبر (ص) می گفتند با این توهّم و ایهام که او را تعظیم می کنند و بزرگ می دارند و در حقّش دعا می کنند و حال اینکه آن را علیه او می گفتند.

و خداوند در هر موضعی از قرآن واژه سمع: شنیدن، را در باره مؤمنین اثبات نموده و آن را از کافرین نهی می کند، یا تشویق بر بکار بردن نیروی شنوایی است و یا قصد و هدف تصوّر در معنی شنیدن، و اندیشیدن در آن است: مثل آیات: (أَمْ لَهُمْ آذانٌ یَسْمَعُونَ بِها- 195/ اعراف) و (صُمٌّ بُکْمٌ- 18/ بقره) و (وَ فِی آذانِهِمْ وَقْراً- 25/ انعام) و هر گاه خدای تعالی را با کلمه- سمع- توصیف کنی (سمیع- سامع- 9 مقصود علم و آگاهی خداوند به مسموعات و پاداش به آنهاست مثل آیات: (قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِی تُجادِلُکَ

ص: 258

فِی زَوْجِها

- 1/ مجادله) و (لَقَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّذِینَ قالُوا- 181/ آل عمران) و (إِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتی وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ- 80/ نمل) یعنی تو آنها را نمی فهمانی زیرا به خاطر کارهای زشتشان و از دست دادن نیروی عاقله ای که ویژه زندگانی مختصّ به انسانیت است، مانند مردگانند.

و آیه: (أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسْمِعْ- 26/ کهف) (ترجمه تمام آیه: بگو خداوند بهتر می داند که اصحاب کهف چه مدّت در غار بوده اند، غیب دانستن آسمان و زمین ویژه اوست چه بیناست و چه شنواست خدای تعالی) یعنی در باره آن امر خدای تعالی که آگاه بر شگفتی های حکمت خویش است، می گوید: و خبر می دهد و در این آیه نگفته است ما ابصره و ما اسمعه «1».

و بنا بر آنچه قبلا ذکر شد، خدای تعالی جز در آنچه که علم و آگاهی به مسموعات و

__________________________________________________

(1) در زبان عرب افعالی برای تعجّب داشتن و در شگفت شدن از چیزی به کار می رود که در واقع نمایاندن خوبیها و بزرگ داشتن آن ها یا بدی چیزی است، بطوریکه آن دو صفت جالب توجّه و شگفت آور است. اوّل به صورت الفاظی که از قرینه کلام فهمیده می شود مثل: سبحان الله و کیف تکفرون بالله که حالت شگفتی و تعجّب از کفر ورزیدن مردمی است که هیچ بوده اند و خدای آنها را حیات داده و باز کافرند و مثل عبارت: للّه درّه فارسا براستی خداوند چنین دلاور و شجاعی را افزون کند.

دوّم- افعال تعجّب به صورت فعل تعجّب که بر دو قسم است:

1- از هر صفتی به صورت- افعل به- ساخته می شود، مثل اقبح بالجهل: نادانی چقدر زشت و ناپسند است.

و احسن بالعلم: دانش چقدر خوب و زیباست. هر چند که اینگونه فعل تعجّب به صورت امر است ولی در حقیقت فعل ماضی است و آن صفات مورد شگفتی و تعجّب مثل همان حسن و قبح در خود علم و جهل وجود دارد. و در باره خداوند که در متن کتاب و قرآن به صورت ابصر به و اسمع آمده است مراد و مقصود علم ذاتی خداوند به مسموعات و پاداش آنهاست اینگونه افعال تعجّب از افعال ثلاثی مجرّد که (مثبت- معلوم- تام- متصرف) که قابل تفضیل و برتری دادن باشد، ساخته می شود و هر گاه بخواهیم تعجّب را شدّت بخشیم واژه های- اکثر و اشدّ- یا- اطول- و از این قبیل واژه ها را با مصدر آن فعل به کار می بریم مثل- ما اشدّ ایمانه- چقدر ایمانش قوی است. و عبارت ما اکثر علمه: چقدر علمش زیاد است.

2- فعل تعجّب به صورت- ما افعل- مثل- ما ابصره و ما اسمعه- که در متن کتاب و در قرآن آمده است و یا عبارت ما اجمل الفضیله: فضیلت چقدر زیبا است. و ما اقبح الرّذیله: رذالت و پستی چقدر ناپسند است که اینگونه افعال تعجّب، چون صفات کسی است و جدا از اشیاء تصوّر می شود یا جداگانه وجود دارد، اطلاقش در باره خدای تعالی صحیح نیست و چیزی هم که مورد تعجّب قرار می گیرد، بایستی معرفه و نکره معروف و

ص: 259

پاداش به آنهاست به مفهومی دیگری که در مورد واژه- سمع- هست، توصیف نمی شود.

و در صفت کفّار می گوید: (أَسْمِعْ بِهِمْ وَ أَبْصِرْ یَوْمَ یَأْتُونَنا- 38/ مریم) معنایش اینستکه آنها در آن روز (روز بعث و قیامت) چیزی که امروز به خاطر ستمکاری به نفس خویش و ترک نظر و اندیشه در حقایق برایشان پوشیده بود و به آن راه نیافتند چه خوب می شنوند و چه خوب می بینند.

و گفت: (خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّهٍ وَ اسْمَعُوا- 93/ بقره) (آنچه را به شما دادیم بگیرید و بشنوید، گفتند شنیدیم و کار نبستیم) و (سَمَّاعُونَ لِلْکَذِبِ- 41/ مائده) یعنی سخنانی را که از تو می شنوند نه برای ایمان و تصدیق است بلکه به خاطر اینکه آنها را تکذیب کنند و دروغ پندارند.

و آیه: (سَمَّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِینَ «1»- 41/ مائده) یعنی به خاطر موقعیت دیگران سخن آنها را می شنوند.

استماع همان- اصغاء- است مثل آیات:

(نَحْنُ أَعْلَمُ بِما یَسْتَمِعُونَ بِهِ إِذْ یَسْتَمِعُونَ إِلَیْکَ- 47/ اسراء) و (وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ- 25/ انعام) و (وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُونَ إِلَیْکَ- 42/ یونس) و (وَ اسْتَمِعْ یَوْمَ یُنادِ الْمُنادِ- 41/ ق) و (أَمَّنْ یَمْلِکُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ- 31/ یونس) یعنی کیست که ایجاد کننده گوشها، و دیدگان آنها و عهده دار حفظ و تداوم خلقتشان است.

مسمع و مسمع: سوراخ گوش و دسته دلو آب که به آن تشبیه شده است.

__________________________________________________

مخصوص باشد تا فایده مطلوب حاصل شود، مثل ما احسن رجلا یفعل الخیر: چقدر مرد نیکوکار، زیباست، که واژه- رجلا- هر چند نکره است ولی با فعل (خیر) مخصوص و معین شده است.

(1) آیه ای است در باره غمگین نشدن پیامبر (ص) از مخالفین می گوید ای پیامبر (ص) کسانی که به کفر روی می آورند، تو را غمگین و محزون نسازد، همانهائی که به زبان اظهار ایمان می کنند و در دل مؤمن نیستند.

و کسانی از یهود که به دروغ ها و اکاذیب و سخن دیگران گوش فرا می دهند.

(سَمَّاعُونَ لِلْکَذِبِ، سَمَّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِینَ- 40/ مائده).

ص: 260

.(سمک) [سمک]

السّمک: سقف بلند خانه.

سمکه: آن را بالا برد و برافراشت.

آیه: (رَفَعَ سَمْکَها فَسَوَّاها- 28/ نازعات) یعنی: سقف رفیع آسمان را برافراشت و آن را استوار ساخت.

شاعر گوید: انّ الّذی سمک السّماء مکانها «1».

و در بعضی دعاها آمده است که: یا بارئ السّموات و المسموکات «2» ای کسی که

__________________________________________________

(1) مصراع فوق از قصیده فرزدق است و در دیوانش به صورت زیر آمده است:

انّ الذی سمک السّماء بنی لنا بیتا دعائمه اعز و اطول

یعنی: براستی خداوندی که آسمان را برافراشت برای ما خانه ای ساخت که ستون ها و پایه هایش بسی بلندتر و ارزشمندتر است. که قصد فرزدق از واژه- بیتا- کعبه و بیتی است که در قرآن، گفت: (أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ- 96/ آل عمران) یعنی: نخستین خانه پرستش خدای و کعبه مسلمین. شیخ طبرسی در ذیل آیه: (رَفَعَ سَمْکَها فَسَوَّاها- 28/ نازعات) می نویسد: فسوّاها: بلا شقوق و لا فطورا و لا تفاوه و قیل سواها احکمها یعنی آسمانها را که در آیه قبل نام برده و می گوید: (أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَناها رَفَعَ سَمْکَها فَسَوَّاها- 28/ نازعات) خطاب به فرعون است که می گوید: آیا آفرینش مجدّد تو و تدبیر کار تو بعد از مرگ مشکل تر است یا آسمانی که با این عظمت مدبّرانه با قدرت اللّه بنا شده است آنهم با چنین عظمت و رفعت و استواری که بی نظمی و نابرابری و جدایی در آن نیست، شب را تاریک و روز را روشن قرار داد و پس از آن زمین را با گسترش و وسعتش به وجود آورد و آب و چراگاه و کوهها و وسایل زندگی و چارپایان در آن آفرید و ایجاد کرد بدانید با همین دلایل محسوس، قیامت هم آمدنی و شدنی است و انسان کوشش را که در دنیا نموده، نیک یا بد همه را به یاد خواهد آورد و به پاداشش می رسد: (فَأَمَّا مَنْ طَغی وَ آثَرَ الْحَیاهَ الدُّنْیا فَإِنَّ الْجَحِیمَ هِیَ الْمَأْوی وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَی النَّفْسَ عَنِ الْهَوی فَإِنَّ الْجَنَّهَ هِیَ الْمَأْوی- 37 الی 41/ نازعات) پس هر کس طاغی شده و حیات دنیا را برگزید دوزخ جای او است و کسیکه از عقوبت بیم داشت و خود را از هوی و هوس نگهداشت بهشت جای او است.

(2) روایتی که مؤلّف (ره) نقل نموده در مآخذ دیگر و نهج البلاغه آمده است، ابن منظور آن را با دو وجه ذکر می کند و فی الحدیث انّ علی رضوان اللّه علیه انّه کان یقول فی دعائه اللّهم ربّ المسمکات السّبع و ربّ المدحیات السّبع: یعنی حضرت علی علیه السّلام در دعایش می گفت الهی تو پروردگار برافراشته های هفتگانه و گردنده های هفتگانه ای. و قول علی رضی اللّه عنه صواب مسمکات که علی (ع) در دعایش گفته صحیح است.

و در حدیثی دیگر گفته است: اللّهم باری المسموکات السّبع و ربّ المدحوات. و مسموکات: در سخن علی (ع) همان آسمانها است.

و باز از علی رضی اللّه روایت شده که او می گفت سمک اللّه السّماء سمکا رفعها: یعنی خداوند آسمان را

ص: 261

ایجاد کننده آسمانهای رفیع و شکوهمند هستی.

سنام سامک: کوهان بلند.

السّماک: آنچه که خانه را با آن برپا می داری.

السّماک: ستاره ای است (سمکان، دو ستاره در پای تصویر شیر در آسمان تصور شده).

سمک: ماهی:.

(سمن) [سمن]

السّمن: فربهی، نقطه مقابل هزال: لاغری است.

سمین و سمان: فربه و چاق.

آیه: (أَفْتِنا فِی سَبْعِ بَقَراتٍ- 46/ یوسف) (ما را در باره هفت گاو فربه آگاهی ده).

اسمنته و سمّنته: آن را قوی و چاق کردم.

آیه: (لا یُسْمِنُ وَ لا یُغْنِی مِنْ جُوعٍ- 7/ غاشیه) (نه فربه می کند و نه دفع گرسنگی) و اسمنته: آن را در حال فربهی خریدم یا بخشیدم.

استسمنته: فربهش ساختم.

السّمنه: داروی چاقی.

السّمن: روغن، چون مولد چاقی و از جنس آن است.

السّمانی: بلدرچین (که آن را- قتیل الرّعد- هم می گویند، زیرا از غرّش رعد می میرد).

__________________________________________________

مرتفع و بلند برافراشت (لس- 10/ 444).

ابن سیده نیز پس از ذکر حدیث می نویسد: المسمکات و المدحیات فی قول علی صواب (6/ 456). ابو منصور ازهری حدیث دوّم را که (یا باری السّموات) است از قول علی (ع) ذکر می کند. (تهذیب 10/ 84).

ص: 262

.(سما) [سما]

سماء کلّ شی ء: فوق و بالای هر چیز، شاعر در وصف اسب گفته است

و احمر کالدّیباج امّا سماؤه فریّا و امّا ارضه، فمحول

یعنی: (اسبی است چون دیبا امّا پشتش و فوقش مرطوب و زیرش خشک است).

بعضی گفته اند: هر بالایی به نسبت پائینش- سماء- است و به نسبت مافوق و بالاترش- ارض. به استثناء بلند آسمان مرتفع که آسمانی است بدون زمین (منظور سراسر جهان است).

و آیه: (اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ- 12/ طلاق) بر آن معنی حمل شده است.

یعنی: (آسمانها بگونه خود هفتگانه، و زمین هم همانندش هست که خداوند آنها را آفریده است) و باران هم چون از آسمانها خارج می شود- سماء- نامیده می شود و به همان اعتبار است که گفته شده (برتر و بالاتر از سطح زمین است). گیاه- را هم یا به اعتبار اینکه از بارانی که- سماء- نامیده شده سیراب می شود و بهم می رسد به اسم- سماء- نامیدند و یا به اعتبار اینکه درختان و گیاهان از زمین بالاتر قرار می گیرند.

واژه- السّماء- در برابر واژه- ارض- مؤنّث است، مذکّر هم می شود که در جمع و مفرد هر دو بکار می رود، مثل آیه: (ثُمَّ اسْتَوی إِلَی السَّماءِ فَسَوَّاهُنَّ- 29/ بقره) (آنگاه تدبیر آسمانها فرمود و برابر، و استوارشان داشت) سماء- بصورت- سماوات- هم جمع بسته می شود، آیات: (خَلْقِ السَّماواتِ- 164/ بقره) و (قُلْ مَنْ رَبُّ السَّماواتِ- 16/ رعد) ولی در آیه: (السَّماءُ مُنْفَطِرٌ بِهِ- 18/ مزمّل) بصورت مذکّر ذکر شده.

و آیات: (إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ- 1/ انشقاق) و (إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ- 1/ انفطار) مؤنّث بیان شده، توجیه و جهتش اینست که واژه- سماء- مثل واژه- نخل- در شجر است و کار بردش مثل اسم جنس است که مذکر و مؤنّث دارد و بالفظ مفرد و جمع هر دو بیان می شود ولی سمائی که نام باران است همیشه مذکّر است و بصورت- اسمیه- یعنی باران ها جمع بسته شده.

ص: 263

سماوه- شخص متعالی و بلند مرتبه، شاعر گوید: سماوه الهلال حتّی احقوقفا «1».

و- سمالی: برخاست و بالا رفت.

و- سما الفحل: آن فحل بر مادینه جهید.

(اسم)- هر چیزی است که ذات اشیاء با آن شناخته می شود و اصلش سمو- است به دلالت واژه های اسماء و سمّی، و اصلش- السّموّ- است یعنی چیزی که بوسیله آن مسمّی (یعنی کسی یا چیزی که نام بر آن نهاده شد). یادآوری و بلند آوازه و شناخته می شود.

در آیات: (بِسْمِ اللَّهِ- 1/ فاتحه) و (ارْکَبُوا فِیها بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها- 41/ هود). (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ- 1/ فاتحه) و (وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ- 31/ بقره) اسماء در این آیه یعنی الفاظ و معانی چه مفرداتش و چه ترکیب شده ها، یا اسماء ترکیبی آنها، بیان و توضیح این مطلب این است که اسم دو گونه بکار می رود:

اوّل- بنابر وضع اصطلاحی آن اسم بر چیزی که آن اسم از آن چیز خبر دهنده است مثل- رجل و فرس.

دوّم- بنابر وضع اوّلیه هر چیز که در باره انواع سه گانه آن:

1- خبر دهنده از چیزی 2- فعل یا خبر از چیزی، 3- حرف که رابطه میان آنها و مسمّی است، مراد و مقصود آیه فوق همین است زیرا آدم علیه السّلام همینکه اسم را آموخت و دانست، فعل و حرف را نیز آموخت و انسان وقتی که اسمی بر او عرضه می شود عارف و شناسا به مسمّی آن اسم نمی شود مگر اینکه ذات آن اسم را هم بشناسد.

مگر نمی بینی اگر ما اساس اشیاء را به زبان هندی یا رومی بدانیم ولی صورتی که آن اسماء به آنها تعلّق می گیرد نشناسیم تنها با شناسائی اسماء مجرّده از سوی خود و اگر هم آن اشیاء را دیده باشیم باز هم- مسمیّات- را نشناخته ایم بلکه ما عارف به اصوات مجرّده بوده ایم.

__________________________________________________

(1) این مصراع در جای دیگر با سایر ابیات ترجمه شده است.

ص: 264

پس ثابت شد که معرفت اسماء بدست نمی آید مگر به معرفت مسمّای آن اسماء و دریافت صورتش در دل و خاطر انسان.

لذا وقتی که مراد از آیه: (وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها- 31/ بقره) انواع سه گانه کلام و صورتهای مسمّاها در ذاتشان باشد و در آیه: (ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا أَسْماءً سَمَّیْتُمُوها- 40/ یوسف) می گوید اسمائی که ذکر می کنید- مسمّیات- ندارند و نامهای بدون مسمّی هستند، زیرا حقیقتی که در باره بت ها اعتقاد دارید بنابر همان اسمائی است که در آنها وجود ندارد.

و آیه: (وَ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَکاءَ قُلْ سَمُّوهُمْ- 23/ رعد) یعنی بت ها را نام ببرید و در این آیه مراد آن نیست که- اسماء- آنها را مثل- لات و عزّی- نام ببرید بلکه مراد اظهار و بیان تحقیق در چیزی است که آن را- اله- می خوانید تا معلوم شود که آیا معانی این اسماء در بت ها یافت می شود یا نه، و لذا بعد از آن می گوید:

(أَمْ تُنَبِّئُونَهُ بِما لا یَعْلَمُ فِی الْأَرْضِ أَمْ بِظاهِرٍ مِنَ الْقَوْلِ- 33/ رعد) (آیا می خواهید خدای را از چیزهایی که در زمین نمی شناسیدشان، و حقیقتی ندارند و یا از سخنی که ظاهر و آشکار است خبر دهید؟) و آیه: (تَبارَکَ اسْمُ رَبِّکَ- 78/ الرّحمن).

یعنی: برکت و نعمتی که اگر در نظر گرفته شود صفاتش سرشار و ریزان است، مثل صفات: کریم- علیم- باری- رحمن- رحیم و آیات: (سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَی- 1/ اعلی) و (وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنی- 180/ اعراف) و (اسْمُهُ یَحْیی لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِیًّا- 7/ مریم) و (لَیُسَمُّونَ الْمَلائِکَهَ تَسْمِیَهَ الْأُنْثی- 27/ نجم) آیه اخیر یعنی: می گویند فرشتگان دختران خدایند.

و آیه: (هَلْ تَعْلَمُ لَهُ (سَمِیًّا)- 65/ مریم) نظیری و همسانی برایش می دانی و می شناسی که استحقاق اسمش را داشته باشد) و یا چیزی که تحقیقا شایسته و در خور صفتش باشد.

در آیه اخیر مقصود- هل تجد من یتسمّی باسمه: یعنی آیا کسی که همنام او باشد می یابی، زیرا زیادند اسمهای خداوند که بر غیر او اطلاق می شود و لکن معنای آن اسم

ص: 265

وقتی در باره خداوند بکار می رود همان معنایی نیست که در باره غیر خداوند بکار می رود.

(سنن) [سنن]

السّنّ (دندان) که معروف است، جمعش- اسنان- در آیه (وَ السِّنَّ بِالسِّنِّ- 45/ مائده).

و- سانّ البعیر النّاقه: شتر نرینه، مادینه را گاز گرفت.

السّنون: دارویی که دندانها با آن معالجه می شود.

سنّ الحدید: ذوب شدن و تیز شدن آهن.

المسنّ: وسیله تیز کردن.

السّنان: نوک نیزه و تیر، مخصوص چیزی است که در سر نیزه با آن ترکیب می شود.

سننت البعیر: شتر را با کم دادن علف بعد از فربهی لاغر کردم که تشبیهی به صیقل دادن و تیز کردن آهن است، و به اعتبار جاری شدن آهن مذاب می گویند:

سننت الماء: آب را جاری ساختم یا به جریان انداختم.

تنحّ عن سنن الطریق: از راههای مستقیم آن دور شد.

(سُنَنِهِ) و سننه: راه و روش های آن، پس- سنن- جمع- سنّه است. و- سنّه الوجه:

طریقت و روش آن.

و- سنّه النّبیّ: راه و روش پیامبر صلّی اللّه علیه و آله که آن را برمی گزیند و مقصد خویش قرار می دهد.

و- سنّه اللّه تعالی: به دو صورت گفته شده، یکی برای روش حکمت خدایی و دیگر روش طاعت و بندگی به او.

مثل آیات: (سُنَّهَ اللَّهِ الَّتِی قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّهِ اللَّهِ تَبْدِیلًا- 23/ فتح). و (وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِیلًا- 43/ فاطر).

که آگاهی و هشداری است بر اینکه فروع ادیان و شرایع هر چند که صورتشان

ص: 266

مختلف باشد هدف و غرض، اراده شده و مقصود از آنها مختلف و گونه گون نیست و تبدیل هم نمی گردد و آن همان پاکیزه نمودن نفس و آماده ساختنش برای رسیدن به ثواب و پاداش خدای تعالی و جوار رحمت اوست.

و در آیه: (مِنْ حَمَإٍ (مَسْنُونٍ)- 26/ حجر) گفته اند یعنی تغییر کننده. و آیه: (لَمْ یَتَسَنَّهْ «1»- 259/ بقره) معنایش- لم یتغیّر- است یعنی تغییر نکرده و حرف (ه) در آخر آن برای وقف است.

(سنم) [سنم]

آیه: (وَ مِزاجُهُ مِنْ تَسْنِیمٍ- 27/ مطفّفین) گفته اند- تسنیم- چشمه ای است در بهشت که بسیار با شکوه و ارزشمند است و معنی آن به معنی آیه: (عَیْناً یَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ- 28/ مطفّفین) تفسیر شده است.

(سنا) [سنا]

السّنا: نور و روشنایی پراکنده شده.

السّناء: رفعت و بزرگی.

السّانیه: شتر آبکش- دلو بزرگ- و ابرهای پر باران که به وسیله آن ها همه چیز آب داده می شود. و بخاطر ارزشمندی و رفعتشان- سانیه- نامیده شده و آیه: (

__________________________________________________

(1) عبارت- لم یتسنّه- در آیه، که اصلا- یتسنّ- است یعنی تغییر نکرده. حرف (ه) در اصل فعل نیست و ضمیر هم نیست، به گفته مؤلّف رحمه اللّه- الهاء للاستراحه: حرف (ه) در آخر کلمه برای وقف است ولی زمخشری می گوید: و الهاء اصلیّه اوهاء سکت: حرف (ه) یا اصلی است یا برای جدا کردن و فاصله آن کلمه با کلمه بعدی است، اشتقاقش از- سنه- یعنی سال است که حرف آخرش (ه) است، معنیش این است که به مرور زمان و گذشت سالها تغییر نکرده و نیز گفته اند اصلش- یسنن- از (حَمَإٍ مَسْنُونٍ- 26/ حجر) است که حرف (ن) به حرف علّه زاید نباشد، بلکه از- سنه- گرفته شده باشد و معنیش این است که سالها بر آن اثر نگذشته و بحال اوّلش باقی است گویی که صد سالی که قرآن بیان داشته بر او نگذشته، به قرائت عبد اللّه- لم یتسن- است (کشّاف زمخشری 1/ 307).

ص: 267

یَکادُ سَنا بَرْقِهِ «1»- 43/ نور).

و- سنت النّاقه تسنو: شتر آبکش، زمین را آب داد.

(سنه) [سنه]

السّنه- در اصلش دو نظر هست، اوّل اینکه- سنهه- باشد چنانکه می گویند:

سانهت فلانا: همه ساله با او داد و ستد کردم، و همینطور- سنیهه- یعنی سالیانه. که گفته اند (لَمْ یَتَسَنَّهْ- 259/ بقره) از همین ریشه است یعنی با گذشت سالها بر او، تغییر نکرده و تازگیش از بین نرفته.

دوّم- اینکه از- سنه- واوی است، چنانکه جمعش- سنوات است و فعلش- سانیت- و حرف (ه) برای وقف است مثل- کتابیه و حسابیه. و در آیات:

(أَرْبَعِینَ سَنَهً/- 15/ 1 احقاف) و (سَبْعَ سِنِینَ دَأَباً- 47/ یوسف) و (ثَلاثَ مِائَهٍ سِنِینَ- 25/ کهف) و (وَ لَقَدْ أَخَذْنا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِینَ- 130/ اعراف).

که در آیه اخیر واژه- سنین- عبارت از خشکسالی و قحطی است و بیشتر کاربرد واژه- سنه- در سالی است که در آن خشکسالی و قحطی باشد نه هر سالی.

می گویند: اسنت القوم: یعنی قحطی زده شدند.

شاعر گوید: لها أرج ما حولها غیر مسنت.

یعنی: (آشوب و سر و صدایی دارد و در اطرافش غیر از سال قحطی و گرسنگی چیزی نیست).

و دیگری گوید: فلیست بسنهاء و لا رجبیّه

__________________________________________________

(1) تمام آیه چنین است: (یکاد سنا برقه یذهب بالابصار): نزدیک است که تابش برقش دیدگان را ببرد و خیره کند.

ص: 268

(یعنی نه سال سختی است و نَه سال پرباری. رجبیّه- درختی است که از پرباری ستونی زیرش می گذارند تا شاخه هایش شکسته نشود).

چنانکه می بینی- سنهاء- با حرف (ه) که در اصل واژه است بکار رفته. دیگری می گوید: ما کان ازمان الهزال و السّنی (یعنی زمانهای لاغری و قحطی نبود). واژه- السّنی- مرخّم نیست بلکه جمع- فعله بر وزن- فعول- است مثل مائه و مئین و مؤن که حرف (فاعل الفعل) آن مکسور شده مثل عصیّ، و- سنی که بخاطر وزن قافیه بدون تشدید آورده است. و در آیه: (لا تَأْخُذُهُ (سِنَهٌ) وَ لا نَوْمٌ- 255/ بقره).

سنه: چرت و پینکی، از ریشه- و سن- است نه از، سنه.

(سهر) [سهر]

السّاهره: سطح و رویه زمین، فَإِذا هُمْ بِالسَّاهِرَهِ- 14/ نازعات) و یا سرزمین قیامت که هر دو معنی گفته شده ولی حقیقتش زمینی است که گام نهادن و رفت و آمد بر آن زیاد است گویی که بدان خاطر- ساهره «1»- یعنی بیدار، نامیده شده و اشاره ای از این معنی در سخن شاعر است که می گوید: تحرّک یقظان التّراب و نائمه.

یعنی: (خاک بیدار و خفته را به جنبش درمی آورد).

الأسهران: دو رگ در بینی، است.

__________________________________________________

(1) ابن فارس سخن لطیفی در این مورد دارد و می گوید «زمینی را که پیوسته و شب و روز در رویاندن گیاهان است و گویی خواب ندارد و همیشه بیدار است ساهره نامیده اند و بعد به هر سرزمینی ساهره گفته اند و همچنین به زمینی که پیوسته آب جاری دارد و شب و روز آب در آن جریان دارد.

ساهور هم که از همین واژه است اسمی است برای ماه، زیرا- یسبّح فی الفلک دائما، لیلا و نهارا- و چون ماه شب و روز و پیوسته در گردش و حرکت دایره ای در مدار خویش است و لحظه ای سکون ندارد- ساهور- یعنی همیشه بیدار نامیده اند. (مقائیس اللّغه ج 3 ص 109).

ابن اثیر می نویسد: در حدیثی از پیامبر هست که «خیر المال عین ساهره لعین نائمه» یعنی: بهترین ثروت و سرمایه چشمه ای است که پیوسته آبش جاری است در حالیکه صاحبش شب در خواب است، و آب روان و جاریش را در حکم بیداری او قرار داده (النّهایه ج 2 ص 428)

ص: 269

.(سهل) [سهل]

السَّهل: زمین هموار و مسطّح، نقطه مقابلش الحزن: زمین سنگلاخ و مرغزار است در آیه: (مِنْ سُهُولِها قُصُوراً «1»- 74/ اعراف).

اسهل: به زمین هموار رسید.

رجل سهلی: مردی دشتی و بیابانی.

نهر سهل: جوی آبی که در دشت جاری است.

رجل سهل الخلق: مردی نرمخوی، و حزن الخلق- درشتخوی و خشن. سهیل- نام ستاره ای است (که سحرگاهان در آخر فصل گرما برمی آید و در زمان از سال میوه ها می رسند و پخته می شوند).

(سهم) [سهم]

السّهم: (تیر) چیزی است که پرتاب می شود و نیز آنچه را که برای تیر پرتاب های شرطی زده می شود. و مانند آنها. در آیه: (فَساهَمَ فَکانَ مِنَ الْمُدْحَضِینَ

- 141/ صافات).

(آیه در باره حضرت یونس علیه السّلام است که در کشتی پر از مسافر وارد شد سپس قرعه زدند و او از پرتاب شدگان در آب شد).

استهموا: قرعه زدند.

__________________________________________________

(1) تمام آیه چنین است: (تَتَّخِذُونَ مِنْ سُهُولِها قُصُوراً وَ تَنْحِتُونَ الْجِبالَ بُیُوتاً فَاذْکُرُوا آلاءَ اللَّهِ وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ- 74/ اعراف).

سخن حضرت صالح به قوم خویش، بعد از هلاکت و سرنگونی قوم ستمگر و عیّاش، عاد است که می گوید:

ای مردم خدای را پرستش کنید که جز او معبودی و آفریدگاری نیست، ناقه ای که می بینید، نشانه ای است از پروردگارتان، او را واگذارید تا در سرزمین خدا بچرد آزارش نرسانید که عذابی دردناک شما را فرا خواهد گرفت.

خداوند شما را بعد از قوم عاد جانشین گردانید، و در این سرزمین هموار سکناتان داد که در دشتهایش کاخ ها می سازید و از کوه ها خانه می تراشید، نعمتها و بخششهای خدای را به یاد آرید و با گردنکشی و گستاخی در زمین فساد نکنید. [.....]

ص: 270

برد مسهّم: پارچه برد یمانی که نقش تیر بر آن باشد.

سهم وجهه: چهره اش دگرگون شد.

السّهام: دردی است که روی و چهره از آن تغییر می کند (سوختن از گرما و گرما زدگی).

(سها) [سها]

السّهو: خطا از روی غفلت و نادانی، که بر دو گونه است: اوّل- سهو و خطایی که انگیزه ها و کشش هایش از انسانیت انسان نباشد مثل دیوانه ای که انسانی را ناسزا می گوید:

دوّم- سهو و خطایی که انگیزه ایجاد آن از اراده خود اوست، مثل کسی که شرب خمر می کند و سپس کار منکر و ناروایی از او سر می زند هر چند که قصد آن کار نکرده باشد.

سهو کننده و خطا کار یا غفلت زده اوّل که دیوانه است قابل بخشش است و از او درمی گذرند ولی دوّمی یعنی خطا کار می خواره به جرم گناهش مجازات می شود و بر اساس معنی دوّم مذموم دانستن آن از سوی خدای تعالی است، در آیات:

(فِی غَمْرَهٍ ساهُونَ- 11/ ذاریات) (در ورطه ای غافل، و بی خبرند).

(عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ- 5/ ماعون) (آیه چنین است، ویل للمطفّفین الّذینهم عن صلاتهم ساهون: وای بر نماز گزارانی که از نمازشان غافلند).

(سیب) [سیب]

السّائبه (در آیه- ما جَعَلَ اللَّهُ مِنْ بَحِیرَهٍ وَ لا سائِبَهٍ وَ لا وَصِیلَهٍ وَ لا حامٍ «1»- 103/ مائده)

__________________________________________________

(1) در مورد آیه (ما جَعَلَ اللَّهُ مِنْ بَحِیرَهٍ وَ لا سائِبَهٍ وَ لا وَصِیلَهٍ وَ لا حامٍ- 103/ مائده) که این اصطلاحات در آن بکار رفته است شیخ طوسی می نویسد: این آیه از دلایل روشنی است بر بطلان مذهب مجبره (جبری مسلکان)

ص: 271

شتری است که در چراگاه به حال خود رها می شود و از آب و علف دورش نمی کنند و این در صورتی است که پنج بار زائیده باشد.

و- انسابت الحیّه انسیابا: مار بسرعت خزید.

السائبه: بنده ای است که آزاد می شود ولی آزادی و توان قدرتش باز هم در اختیار آزاد کننده اش باشد و مال و میراثش و رابطه اش را هر طور و هر کجا می خواهد قرار می دهد و این همان چیزی است که در شرع از آن نهی شده است.

السیب: بخشش، و نیز- السیب: راه و مجرای آب و اصلش از- سیبته فساب- گرفته شده، یعنی به جریانش انداختم و جاری شد.

__________________________________________________

که می گویند: خدای تعالی آفریننده کفر و گناهان و بت پرستی و سایر قبایح است. ولی خداوند در این آیه این نظر را نفی می کند از اینکه او جاعل- بحیره- سائبه- وصیله- حام- باشد و آنها می پندارند که خداوند جاعل و خالق صفات و نامگذاری آنهاست و این سخن نسبت به خدای تعالی تکذیبی و جسارتی بر اوست، سپس می گوید: آنها به این سخنانشان کفر ورزیدند و افتراء زدند به اینکه چیزی را به خداوند نسبت دادند که از فعل او نیست و این موضوعی روشن است و اشکالی در آن نیست و معنی آیه اینست: خداوند چیزهایی از این قبیل که قبل از اسلام حرام می کردند، حرام نکرده است و امر به آن هم ننموده:

1- بحیره شتری بود که پنج بار می زائید و آخرینش شتر نر بود، و گوشش را شکاف می دادند و رهایش می کردند و خوردن گوشتش را حرام می دانستند، سوار بر آن نمی شدند و بار بر آن نمی نهادند حتّی اگر علیل یا درمانده ای از راهی هم به آن شتر می رسید سوارش نمی شد.

2- سائبه: وقتی کسی برای وارد شدن کسی از سفر یا بیماری و از این قبیل چیزها نذری می کرد می گفت: شترم- سائبه- است و آن را رها می کرد و یا اگر بنده ای آزاد می شد او را بدان حمایت و میراث و پیوند در دوستی رها می کردند و او را نیز- سائبه- می گفتند.

3- وصیله: مادّه گوسفندی بود که نوزاد دو قلویش را اوّل ماده بعد نر می زائید آن را هم رها می کردند و یا اینکه برای بت هاشان ذبحش می کردند و اگر نوزاد اوّل نر و دوّم مادّه بود ذبحش نمی کردند.

4- حام- شتر نرینه ای بود که سوارش نمی شدند و اگر ده بار می زائید می گفتند پشت او بیمه شده است و نباید باری بر آن نهند و رهایش می کردند (تبیان/ شیخ طوسی- 4/ 106).

5- و در آیه بعد سخن دروغین آنها را که چنین مسائلی را از سوی خدای می دانستند رد می کند و می گوید: (یَفْتَرُونَ عَلَی اللَّهِ الْکَذِبَ وَ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ- 103/ مائده).

نکته ای که قابل ذکر است اینست که در سراسر قرآن عبارت- اکثر هم لا یعقلون- و مشابه آن عبارت، هرگز در باره مسلمانان بیان نشده، زیرا همواره خداپرستی و اسلام و ایمان لازمه اش اندیشه و تعقّل و عمل و هدایت یافتگی است تمام آیات (اکثرهم لا یعقلون) در قرآن در باره غیر مسلمین است.

ص: 272

.(ساح) [ساح]

الساحه: میدان و مکان وسیع، و از این معنی است- ساحه الدّار: فضاء منزل، در آیه:

(فَإِذا نَزَلَ بِساحَتِهِمْ- 177/ صافات).

السائح: آبی که دائما در میدانی جاری است.

ساح فلان فی الارض: او مثل گذشتن و جریان آب، در زمین شتافت.

آیه: (فَسِیحُوا فِی الْأَرْضِ أَرْبَعَهَ أَشْهُرٍ- 2/ توبه) (چهار ماه در این سرزمین بگردید).

رجل سائح فی الارض و سیاح «1»: مردی است سیّاح و جهانگرد.

و در آیه: ( (السَّائِحُونَ)- 112/ توبه) یعنی روزه داران، و (سائِحاتٍ- 5/ تحریم) یعنی زنان روزه دار. بعضی گفته اند- صوم- دو گونه است:

اوّل- صوم و روزه حقیقی و آن نخوردن غذا و ترک همبستری در روز با همسران است.

دوّم- صوم و روزه حکمی، و آن نگهداشتن اعضاء و جوارح از گناهان است مثل:

گوش و چشم و زبان. پس- سائح: کسی است که این روزه دوّم را بجا می آورد با روزه اوّل- و نیز گفته شده- سائحون: همان کسانی هستند که مقتضای مفهوم آیه:

__________________________________________________

(1) در حدیثی آمده است- لا سیاحه فی الاسلام- یعنی بریدن و دور شدن از جامعه و ترک نمودن نماز جمعه و جماعات کار خلافی است که از- سیح- است یعنی آبی که می رود و می گذرد و همچنین- لا سیاحه فی الاسلام- به معنی افساد و شرّ آفرینی است که در اسلام چنین اعمالی نیست (النّهایه 2/ 432).

علی علیه السّلام در صفات و نشانه های هر مؤمنی می گوید: اولئک مصابیح الهدی و اعلام السری، لیسوا بالمساییح و لا المذاییع البذر اولئک یفتح اللّه لهم ابواب الجنّه و یکشف عنهم ضراء نقمته.

یعنی: آنان مشعل های فروزان هدایت و نشانه های راهروی در تاریکی ها بسوی نورند، آنان فسادانگیز و نمّام و سخن چین نیستند، اشاعه دهنده فحشاء و زشتی ها نیستند که با شایعه پراکنی در میان مردم بذر فتنه و فساد بیفشانند، بی خردی و بیهوده گویی ها رای رواج نمی دهند. و از این روی خداوند بر این گونه کسان که راهنمای نیکی ها و دور از فسادند درهای بهشت به رویشان می گشاید و سختیها و زیان های عقوبت و بدفرجامی رای از ایشان بر می دارد و دور می کند. (نهج البلاغه خطبه 102 شرح ابن ابی الحدید ج 2 ص 655) (النّهایه 2/ 432 ابن اثیر) و مقائیس اللّغه ج 3/ 120 ابن فارس.

در این خطبه مساییح جمع مسیاح از ساح یسیح است در همان معنای سخن چینان و شر و فساد آفرینان جوامع بشری است.

ص: 273

(أَ فَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِها أَوْ آذانٌ یَسْمَعُونَ بِها- 46/ حجّ) «1» را می طلبند و پی می گیرند.

(سود) [سود]

السواد: رنگی که نقطه مقابل سپید است (سیاهی).

اسودّ و اسواد: سیاه شد.

آیه: (یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ- 106/ آل عمران) (روزی که چهره هائی سپید و شاد و چهره هایی تار و ناشاد می شود) پس سپید شدن چهره ها عبارتست از مسرّت و شادی و سیاهی آنها عبارت از اندوه و بد حالی است مثل آیه: (وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثی ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ کَظِیمٌ- 58/ نحل).

(همینکه بشارتشان دهند که همسرشان دختر زائید چهره شان در حالیکه خشمگینند سیاه می شود و خشم فرو می برند) که بعضی سیاه شدن و سپید شدن صورت ها را بر محسوس و ظاهر معنی آن حمل کرده اند ولی نظر اوّل شایسته تر است زیرا سیاه و سپید شدن پوست صورت در دنیا هم می شود و آیه فوق مربوط به آخرت است.

و بر اساس معنی مسرّت و شادی و یا سپیدی چهره و عکس آن می گوید:

(وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَهٌ- 22/ قیامه) و (وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ باسِرَهٌ- 24/ قیامه)

__________________________________________________

(1) آیا در زمین سیر نکرده اند تا دلهایی اندیشمند و گوشهائی درک کننده داشته باشند، بدیهی است عقل و شنیدن ظاهری مراد آیه نیست بلکه منظور عبرت گیری و دریافتن حقیقت حیات است، تا نپندارند که نعمات الهی در زمین بی جهت در اختیار آنهاست و فرجام ندارند، که به گفته سعدی:

ای که بر پشت زمینی همه وقت آن تو نیست دگران در شکم مادر و پشت پدرند

آنکه پا از سر نخوت ننهادی بر خاک عاقبت خاک شد و خلق بر او می گذرند

تا تطاول نپسندی و تکبّر نکنی که خدا را چو تو در ملک بسی جانورند

سعدیا مرد نکو نام نمی رد هرگز مرده آنست که نامش به نکوئی نبرند

ص: 274

و (وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَهٌ تَرْهَقُها قَتَرَهٌ- 40/ عبس) و (وَ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّهٌ ما لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عاصِمٍ- 27/ یونس) و (کَأَنَّما أُغْشِیَتْ وُجُوهُهُمْ قِطَعاً مِنَ اللَّیْلِ مُظْلِماً- 27/ یونس) و بر این مثال روایت شده است که: «انّ المؤمنین یحشرون غرّا محجّلین من آثار الوضوء».

(مؤمنینی که از بت ها گسسته و به حق پیوسته اند در قیامت با آثاری از شادی و سپیدی چهره در دستها و صورتشان که نتیجه وضوء است محشور می شوند).

سواد: به کسی که از دور دیده می شود، تعبیر می شود- سواد العین- سیاهی و مردمک چشم. می گویند- لا یفارق سوادی و سواده: تعبیر می شود (که بر راه مستقیم باشند. النّهایه).

و- (السّیّد): سرپرست جمعیّت زیاد، و بهمین جهت می گویند:

سیّد القوم: بزرگ و سرپرست قوم و مردمی فراوان و زیاد، از اینرو واژه سید به جماعت منسوب می شود و نمی گویند سید الثوب و سید الفرس: (پس واژه سید در مورد جامه و غیر انسان بکار نمی رود).

ساد القوم یسودهم: بر آن قوم سیادت و سرپرستی نمود، و چون شرط سرپرستی در جماعت و ملّت تهذیب نفس است به هر کس که در نفس خویش فضیلت و شخصیّت نفسانی دارد- سیّد- گفته اند.

و بر این معنی آیه: (وَ سَیِّداً وَ حَصُوراً- 39/ آل عمران) و (وَ أَلْفَیا سَیِّدَها- 25/ یوسف) است (یعنی شوهرش را) همسر و شوی زن هم به خاطر سیاست و تدبیر در همسریش- سیّد- نامیده شده (و هم چنین زن را سیّده گویند بخاطر سرپرستی خانواده و فرزندانش) و آیه: (رَبَّنا إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا- 67/ احزاب) یعنی از والیان و سیاستمدارانمان پیروی کردیم «1».

__________________________________________________

(1) ابن اثیر می نویسد: «مردی بر پیامبر وارد شد و گفت- انت سید قریش- فقال السید اللّه یعنی فقط

ص: 275

.(سار) [سار]

السیر: گذشتن و سیر کردن در زمین.

رجل سائر و سیار: مردی سیر کننده.

السیاره: گروه و جماعت، خدای تعالی گوید: (وَ جاءَتْ سَیَّارَهٌ- 19/ یوسف) افعال این واژه، 1- سرت: گردش کردم و گذشتم 2- سرت بفلان- 3- سرته، 4- سیرته.

(1- رفتم 2- فلانی را بردم 3- بردمش 4- زیاد گردشش دادم و گرداندمش، این فعل بدون حرف جارّه، هم لازم است و هم متعدّی).

در معنی اوّل یعنی (لازم) آیه: (أَ فَلَمْ یَسِیرُوا- 109/ یوسف) و (قُلْ سِیرُوا- 11/ انعام) و (سِیرُوا فِیها لَیالِیَ- 18/ سباء) و در معنی دوّم (متعدّی با حرف جرّ) آیه: (سارَ بِأَهْلِهِ- 29/ قصص).

امّا قسمت سوّم، یعنی- سرته (متعدّی بدون حرف جرّ) در قرآن نیامده است.

و در قسمت چهارم، آیه: (وَ سُیِّرَتِ الْجِبالُ- 20/ نباء) و (هُوَ الَّذِی یُسَیِّرُکُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ- 22/ یونس) است.

امّا در مورد آیه: (سِیرُوا فِی الْأَرْضِ- 11/ انعام) گفته شده تشویقی است بر سیر و سیاحت در زمین با جسم و بدن و نیز گفته شده تشویقی است بر جولان و حرکت

__________________________________________________

خداوند است که شایسته سیادت است». گویی پیامبر دوست نداشت که رو در روی و در حضورش او را مدح کنند و او- فروتنی را دوست می داشت.

و در حدیثی دیگر فرموده است مرا همانگونه که خداوند با واژه های نبی و رسول نامیده است بنامید- و لا تسمونی سیدا کما تسمون رؤساءکم فانّی است کأحدکم ممّن یسودکم فی اسباب الدّنیا- مرا همچون رؤسای دنیای خویش ننامید زیرا من در اسباب دنیاوی همانند رؤساتان که بر شما سیادت دارند نیستم. (النّهایه ج 2 ص 417) در این حدیث و احادیث دیگر که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله واژه سید را در مورد فرزندانش بکار برده معنای صحیح بزرگواری و سیادت و سروری معنوی و دینی بخوبی دانسته می شود و او در جهات دیگر که همان سرپرستی امور حکومتی و سیادت واقعی است با واژه- ولی- نام برده شده که گفت (إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا ...) یعنی پیامبر در آن امور همانند خداوند به شما ولایت دارد و مولای تان است به گفته مولوی:

کیست مولی آنکه آزادت کند بند رقّیّت ز پایت بر کند

زین سبب پیغمبر با اجتهاد نام خود و آن علی مولا نهاد

ص: 276

فکری و دریافت حالات دگرگون شده اقوام و زمین، چنانکه در خبری در وصف اولیاء روایت شده است:

«ابدانهم فی الارض سائره و قلوبهم فی الملکوت جائله» (بدن های اولیاء در زندگی و زمین سیر کننده است ولی دلهاشان در ملکوت در حال طواف است). و بعضی مفهوم این روایت رای به کوشش در عبادتی که به وسیله آن انسان به ثواب و پاداش می رسد حمل کرده اند و سخن پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله که فرمود: «سافروا تغنموا» یعنی سفر کنید تا غنیمت یابید و بهره مند شوید، به همین معنی تعبیر شده است (یعنی به معنی کوشش در عبادت).

(تیسیر:) هم بر دو گونه است:

اوّل- حرکت با فرمان و اختیار و اراده از سوی سیر کننده مثل: (هُوَ الَّذِی یُسَیِّرُکُمْ «1»- 22/ یونس).

دوّم- حرکت قهری با تسخیر مثل تسخیر کوهها در آیات: (وَ إِذَا الْجِبالُ سُیِّرَتْ- 3/ تکویر) و (سُیِّرَتِ الْجِبالُ- 20/ نباء).

(سیره:) حالتی و روشی است که انسان و سایر جانداران نهادشان و وجودشان بر آن قرار دارد، خواه غریزی و خواه اکتسابی چنانکه گفته می شود: فلانی سیره و روشی نیکو و قبیح دارد.

و آیه: (سَنُعِیدُها سِیرَتَهَا الْأُولی- 21/ طه) یعنی حالتی که بر آن حالت بوده که همان چوب بودن آنست (در باره عصای حضرت موسی علیه السّلام است بعد از اعجازش در

__________________________________________________

(1) صاحب مجمع البیان در باره آیه فوق که راغب رحمه اللّه آن را سیر و حرکت اختیاری و ارادی بشر در زمین به فرمان خدای می داند، می نویسد سیر دادن خداوند انسان را در زمین به اینست که او را توانایی داده و برای حرکت و مسافرتش در خشکی و دریا، ابزار و وسایلی آفریده و آماده نموده است مثل دست آموز شدن حیوانات سواری و ایجاد قوانینی در ابزارهایی که از آنها کشتی ساخته می شود و در جهات مختلف دریاها که وسایل سیر و حرکت انسانها است.»

(مجمع البیان 5/ 100)

ص: 277

حرکت کردن، که می گوید: نترس طبیعت و نهاد اوّلش را به آن باز می گردانیم).

(سور) [سور]

السور: جهیدن و چیره شدن با برتری است، این واژه در خشم و خمر نیز بکار می رود. می گویند: سوره الغضب: چیرگی و شدّت خشم و غضب بر انسان. و- سوره الشّراب: غلبه و تأثیر خمر در عقل و دماغ.

ساورنی فلان: بر من جست و سرم را گرفت.

فلان سوار: بسیار جهنده و حمله کننده است.

(اسوار:) «1» از- اساوره الفرس- است یعنی سرداران سپاه ایران که بیشترین کار برد این واژه در مورد تیراندازان است که گفته شده از زبان فارسی معرّب شده است و سوار المرأه- هم به معنی دست بند و دستیاره زنان است اصلش دستوار- است و هر چه که بوده باشد- اسوار را بکار برده اند، هر چه باشد اعراب این واژه ها را بکار برده اند.

و از این واژه عبارت- سورت الجاریه: (دوشیزه را دستیاره دادم) است و- جاریه مسوره و مخلخله: دوشیزه ای که دستیاره در دست و خلخال در پای دارد.

در آیات: (أَسْوِرَهٌ مِنْ ذَهَبٍ- 53/ زخرف) و (أَساوِرَ مِنْ فِضَّهٍ- 21/ انسان) (دستبند و دستیاره هایی از طلا و نقره که- اسوره و اساور جمع آن است).

بکار بردن واژه- اسوره- در آیه فوق و مخصوص گرداندن آن با فعل (القی) و استعمال- أساور- در نقره و تخصیص آن با فعل (حُلُّوا- 21/ انسان) نکات مفیدی است

__________________________________________________

(1) همانطور که راغب رحمه اللّه می گوید: واژه- اسوار- ریشه در زبان فارسی دارد. خلف تبریزی می نویسد: اسوار- بر وزن- رهوار- به معنی سواره است در مقابل پیاده و به زبان گیلانی، جمعی باشند از لشگریان که حدّ اقل تیری و چماقی همراه دارند که بدان جنگ کنند و بر کلاه خود یکدیگر زنند، آن نوع چوب را هم- اسواری- گویند (برهان قاطع) اسوار- یعنی پیشوای ایرانیان قدیم که مخفّف- اسب سوار- است (غرائب اللّغه 216).

بنابر این- اساوره- همان حماه العرب- یعنی قوی ترین- دلاوران و پیشتازان جنگی هستند که پیروزی در جنگ به تدبیر ایشان بستگی دارد. (لس 1/ 149)

ص: 278

که بحث آن به غیر این کتاب اختصاص می یابد «1».

(السّوره:) مقام و منزلت رفیع، شاعر گوید:

الم تر انّ اللّه اعطاک سوره تری کلّ ملک دونها یتذبذب

(آیا نمی بینی که خدای، رفعتی به تو داده است و هر ملکی مادون این مقام سرگردان و مضطرب است).

سور المدینه: دیوارهای شهر که آن را کاملا دربرمی گیرد و احاطه می کند. و- سوره القرآن: تشبیهی است یا به همان- سور- و دیوار شهر که قرآن هم مانند احاطه و فراگیری دیوار به شهر محاط به سورهاست یا اینکه مثل منازل قمر، هر- سوره- در قرآن منزلتی و جایگاهی دارد. و کسی که- سوره- را- سوره (با مجزوم نمودن حرف واو) بگوید در آنصورت از- اسارت- است یعنی تتمّه ای از آن را باقی گذاردم، گویی که هر سوره قرآن قطعه ای و جزئی از کلّ سوره ها و تمام قرآن است.

و آیه: (سُورَهٌ أَنْزَلْناها- 1/ نور) یعنی قسمتی از احکام و حکمتها.

أسأرت فی القدح: بقیّه اش را در قدح گذاردم.

شاعر گوید: لا بالحصور و لا فیها بسأر- که واژه- بسأر- در این مصراع- سوار-

__________________________________________________

(1) نظر مؤلّف محترم از (القی) در تمام آیه اوّل مربوط به سخن فرعون است که می گوید: (یا قَوْمِ أَ لَیْسَ لِی مُلْکُ مِصْرَ وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْرِی مِنْ تَحْتِی أَ فَلا تُبْصِرُونَ؟ أَمْ أَنَا خَیْرٌ مِنْ هذَا الَّذِی هُوَ مَهِینٌ وَ لا یَکادُ یُبِینُ فَلَوْ لا أُلْقِیَ عَلَیْهِ أَسْوِرَهٌ مِنْ ذَهَبٍ ...- 53 و 54/ زخرف) فرعون که حقّ را در داشتن مادّیّات و انباشتن طلا و قدرت و غلبه و تسلّط بر نهرها می داند به طرفداران خود می گوید: آیا این من نیستم که همه این وسایل رفاهی را دارم، آیا نمی بینید، و آیا من از موسی که خوار و ذلیل است و درست نمی گوید برتر و بهتر نیستم و اگر او حقّ است چرا برایش دستیاره های طلا نیفکنده اند و فرشتگان دوش به دوش او همراهش نیستند؟ فرعون می خواهد بگوید اینها که من دارم بخشایشی است که به من داده شده و موهبتی است که نتیجه جبری لیاقت و حق بودن من است و گر نه چرا به موسی داده نشده و او مستضعف است.

در جای دیگر هم می گوید: مگر نمی بینید لباس او هم جامه ای نمدین و چوپانی است نه لباس اشرافی و فرعونی.

امّا واژه (حلّوا) در باره بهشتیان اشاره به جامه های زیبا و زیور داشتن است که میزبانشان و بخشایشگرشان پروردگارشان است و نتیجه اعمال نیک دنیائیشان ثمرات جهان بازپسین است.

ص: 279

هم روایت شده است که از همان معنی- سوره- یعنی خشم و غضب است (نه با تنگدلی، و نه در آن خشم و غضبی است).

(سوط) [سوط]

السّوط (تازیانه) یعنی پوست و چرمی نازک و بهم تابیده و بافته شده که با آن کسی را می زنند و اصل- سوط- آمیختن بعضی از چیزی با بعض دیگر آن است.

سطته و سوطته: آن ها را بهم آمیختم و بافتم.

پس تازیانه از این جهت- سوط- نامیده شده که رشته های چرمش به یکدیگر و بهم تابیده شده.

آیه: (فَصَبَّ عَلَیْهِمْ رَبُّکَ سَوْطَ عَذابٍ- 13/ فجر) تشبیه به عذابی است که در دنیا با تازیانه انجام می شود و گفته شده اشاره به انواع عذابهایی است که با هم آمیخته است.

و در آیه (حَمِیماً وَ غَسَّاقاً «1»- 25/ نباء) هم به آن معنی اشاره شده است.

(ساعه) [ساعه]

السّاعه: جزئی است از اجزاء زمان که به قیامت تعبیر شده است در آیات: (اقْتَرَبَتِ السَّاعَهُ- 1/ قمر) و (یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَهِ- 117/ اعراف) و (وَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَهِ- 24/ لقمان).

قیامت هم بخاطر سرعت حسابرسی اعمال با واژه- ساعه- که بسرعت در گذر است تشبیه شده، چنانکه گفت: (وَ هُوَ أَسْرَعُ الْحاسِبِینَ- 62/ انعام) و یا آنچه که در آیات:

(کَأَنَّهُمْ یَوْمَ یَرَوْنَها لَمْ یَلْبَثُوا إِلَّا عَشِیَّهً أَوْ ضُحاها- 46/ نازعات) و (لَمْ یَلْبَثُوا إِلَّا ساعَهً مِنْ نَهارٍ- 35/ احقاف) و (وَ یَوْمَ تَقُومُ السَّاعَهُ- 12/ روم) که قیامت را با آن سرعت در گذران زمان

__________________________________________________

(1) ترجمه آیه چنین است: دوزخ کمینگاهی است که سر انجام طاغیان و سرکشان از فرمان الهی است و مدّت زیادی در آنجا درنگ خواهند کرد، خنکی و نوشیدنی جز آب جوشان و آمیخته و چرکین نچشند و این پاداش و فرجام اعمال آنهاست که از حسابش و سر انجامش باک نداشتند و آیات الهی را لجوجانه و گستاخانه تکذیب نموده و دروغ می پنداشتند.

ص: 280

خبر داده است و خود قیامت هم به- ساعه- تشبیه شده است پس معنی اوّل آن قیامت است و معنی دوّم آن کمی از زمان «1».

گفته اند ساعاتی که همان قیامت است، سه قسمت است:

1- السّاعه الکبری: که همان برانگیخته شدن مردم برای محاسبه است و همانست که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در سخنش به آن اشاره کرده است که:

«لا تقوم السّاعه حتّی یظهر الفحش و التفحّش و حتّی یعبد الدّرهم و الدّینار» یعنی:

(قیامت برپا نمی شود و زمانش سر نمی رسد تا اینکه زشتیها و گناهان بسیار قبیح از حد درگذرد و بیهوده گوئیها ظاهر شود، و تا اینکه درهم و دینار یا زر و سیم چون بت ها پرستیده شود و معبود مردم قرار گیرد) و غیر از اینها، اموری را ذکر کرده که در زمان خودش و بعدش واقع نشده (تا زمان حیات مؤلّف رحمه اللّه- قرن 5 ه).

2- السّاعه الوسطی: مرگ و مردن مردمان یک قرن، و زمان واحد آنطوری که روایت شده است، پیامبر صلّی اللّه علیه و آله عبد اللّه ابن انیس را دید و گفت «ان یطل عمر هذا الغلام لم یمت حتی تقوم السّاعه» یعنی: (اگر عمر و مدّت زندگی این پسر به درازا کشد نمی میرد تا اینکه مردمان هم عصرش بمی رند) گفته شده عبد اللّه بن انیس، آخرین فردی از صحابه بود که مرد و وفات کرد.

3- السّاعه الصّغری: که همان مرگ هر انسانی است، پس- ساعه- یا قیامت هر فردی مرگ او است و همانست که در آیه زیر به آن اشاره شده است که آیه: (قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِلِقاءِ اللَّهِ حَتَّی إِذا جاءَتْهُمُ السَّاعَهُ بَغْتَهً- 31/ انعام) و معلوم است که این حسرت و افسوس هنگام مردن به انسان می رسد و سراسر وجود او را فرا می گیرد چنانکه گفت: (وَ أَنْفِقُوا مِنْ ما رَزَقْناکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ فَیَقُولَ ...- 10/ منافقون) و

__________________________________________________

(1) زجاج می گوید: «معنی السّاعه فی کل القرآن، الوقت الّذی تقوم فیه القیامه» یعنی: در تمام قرآن- ساعه به معنی زمانی است که قیامت برپا می شود و اشاره به این است که چنان حادثه عظیمی در آن رخ می دهد پس بخاطر اندک زمانی که چنان حادثه عظیمی در آن رخ می دهد آن را- ساعه- نامیده است و اللّه اعلم.

(معانی القرآن- فرّاء- النّهایه- ابن اثیر)

ص: 281

همینطور آیه: (قُلْ أَ رَأَیْتَکُمْ إِنْ أَتاکُمْ عَذابُ اللَّهِ أَوْ أَتَتْکُمُ السَّاعَهُ «1»- 40/ انعام) روایت شده است که هر گاه باد و طوفان شدیدی می وزید رنگ پیامبر صلّی اللّه علیه و آله تغییر می کرد و می گفت:

«تخوّفت السّاعه و قال: ما امدّ طرفی و لا اغضّها الّا و اظنّ انّ الساعه قد قامت» یعنی:

(دیدگانم را باز نمی کنم و آن را بر هم نمی گذارم مگر اینکه می پندارم مرگ فرا رسیده است).

می گویند- عاملته مساوعه: ساعتی با او داد و ستد کردم مثل معاومه: معامله سالیانه و- مشاهره: داد و ستد ماهیانه.

و- جاءنا بعد سوع من اللّیل: در ساعات اوّل شب پیش ما آمد.

و- سواع: بعد از این.

و از معنی- ساعه- اهمال یعنی سستی و رها کردن، تصور شده است. گفته می شود: اسعت الإبل أسیعها و هو ضائع سائع: شتر را مهمل و بیهوده واگذاردم.

و- سواع: نام بتی است، در آیه: (وَدًّا وَ لا سُواعاً- 23/ نوح) (نام دو بت در جاهلیّت است).

(ساغ) [ساغ]

نوشیدن و قورت دادن نوشیدنی آسان شد.

اساغه کذا: پایان یافت و کامل شد.

آیه: (سائِغاً لِلشَّارِبِینَ- 62/ نحل) (اشاره به آفرینش شیر در وجود پستانداران است که می گوید: یکی از آثار نعمت های خدا بر شما شیر است که بر نوشندگانش گوارا است).

__________________________________________________

(1) بگو اگر چیزی فهمیده اید و راست می گوئید آیا اگر عذاب خدای بر شما بیاید یا اینکه مرگتان فرا رسد مگر جز خدای را به کمک می خوانید؟ بلکه او را می خوانید و اوست که خواست شما را اگر بخواهد برآورده می کند و شما در آن هنگام غیر خدای را که می پرستیدید فراموش خواهید کرد.

ص: 282

و (وَ لا یَکادُ یُسِیغُهُ- 17/ ابراهیم) (به زحمت می خورد و نوشیدن و فرو بردنش را نمی تواند زیرا از هر سوی مرگ او را می گیرد امّا مردنی نیست).

سوّغته مالا: مالی به او بخشیدم.

واژه- تسویغ- اس