زندگينامه مشاهير ايران و جهان جلد 20

مشخصات كتاب

سرشناسه : مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان، 1390

عنوان و نام پديدآور : زندگينامه مشاهير ايران و جهان/ واحد تحقيقات مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان.

مشخصات نشر ديجيتالي: اصفهان: مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان - 1390.

مشخصات ظاهري : [9018] ص.: مصور.

يادداشت : عنوان روي جلد: زندگينامه مشاهير ايران و جهان : دانشمندان - شاعران - نويسندگان....

يادداشت : كتابنامه: ص. [9018].

عنوان روي جلد : زندگينامه مشاهير ايران و جهان : دانشمندان - شاعران - نويسندگان....

موضوع : سرگذشتنامه -- مجموعه ها

رده بندي كنگره : CT203 /ف28 و67 1385

رده بندي ديويي : 920/02

سياست

اباذري، صفرعلي

قرن:15

جنسيت:مرد

مليت:ايران

شهيد صفر علي اباذري : فرمانده گردان حضرت علي اكبر (ع)لشگرمكانيزه 31عاشورا(سپاه پاسداران انقلاب اسلامي)

سال 1342 در شهرستان ميانه به دنيا آمد . سه ماه از عمرش نگذشته بود كه پدرش را از دست داد . مادرش مسئوليت اداره خانواده را بر عهده گرفت ، و با سيصد توماني كه از همسرش به ارث مانده بود مغازه ي كوچكي راه انداخت تا از اين طريق امرار معاش كنند . در چنين شرايطي ، صفرعلي ، تحصيلات ابتدايي خود را در دبستان شاه عباس (سابق ) در سال 1348 آغاز كرد . طي اين مدت ، بعضي اوقات در مغازه يار و ياور مادر بود . گاهي هم بساطي مي گستراند و با فروش مواد خوراكي بخشي از مخارج خانواده را تامين ميكرد. در همين دوران ، فراگيري قرآن را نزد پدربزرگش شروع مي كند .

تحصيلات مقطع راهنمايي را در سال 1353 در مدرسه اروندرود ( ابوذر فعلي ) آغاز كرد .

در همين سالها ، براي

رفع نياز مالي خانواده ، در تابستان براي ميوه چيني به زمين ها و باغات اطراف شهر مي رفت و در بهار با كاشتن محصولات زراعي ، به كشاورزان كمك مي كرد و در آخر ، به دستفروشي در كنار خيابان مي پرداخت . در عين حال ، براي يادگيري قرائت قرآن ، مرتباً به مسجدآقا سلطان در محل سكونتش رفت و آمد مي كرد و در هيئت هاي مذهبي و مراسم و شعائر ديني شركت مي جست .او فعالانه در انجمن اسلامي محل فعاليت مي كرد . در همين دوران آنها موفق شدند منزلي را كه از پدر به ارث برده بودند را بازسازي كنند ، در حالي كه صفرعلي به مرز پانزده سالگي رسيده بود . در اين زمان ، جامعه ايران هم در آست_ان_ه يك تغيي_ر و تح_ول اس_اسي قرار داشت و مردم علي_ه ظلم وستم نظام شاهنش_اهي قي_ام ك_رده بودند .

او شركتي فعال در مبارزات انقلاب و تظاهرات خياباني داشت . از جمله ، در يكي از روزهاي انقلاب ، براي شركت در تظاهرات از منزل خارج شد . نظاميان شاه ، در خيابان ها و كوچه ها مستقر بودند ، به گونه اي كه مادر امكان خروج از منزل را نيافت . در حالي كه تمام خانواده در بيم و ترس سنگيني به سر مي بردند ، از پنجره مشرف به كوچه ، صفرعلي را مي بينند كه نان سنگك به دست وارد كوچه شد . فرمانده نظاميان كه در همسايگي خانواده اباذري اقامت داشت ، بعد از شناسايي او ، به سربازان اجازه مي

دهد بدون سخت گيري او را رها كنند . هنگامي كه وارد منزل شد ، تعدادي اعلاميه را از زير پيراهن خود بيرون آورد كه تعجب همگان را به همراه داشت .

پس از پيروزي انقلاب و صدور فرمان بنيانگذار جمهوري اسلامي ايران مبن_ي بر تشكيل بسي_ج ، او جزء اولين كساني بود كه به اين نهاد پيوست . وي براي مدتي مسئوليت كارگزيني بسيج را به عهده داشت . همزمان تحصيلات دوره متوسط_ه را در سال 1357 در دبيرستان شريعتي ( امام خميني فعلي ) ادامه داد . وضعيت تحصيلي او در اين مقطع متوسط بود وعلت آن هم وقت زيادي بودكه اوبراي پرداختن به ماموريتهاي بسيج مي گذاشت ,اما موفق شد اين دوره را پشت سر گذارد .

در همين زمان ، كتابخانه كوچكي در منزل كوچكشان تاسيس كرد و كوشي_د تا با راه اندازي مغازة رنگ فروشي ، هزينه زندگي آينده خود را تأمين كند . او تحت تأثير فضاي سياسي پس از انقلاب ، به عضويت سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي درآمد ، اما بعد از مدتي به سپاه پاسداران انقلاب اسلامي پيوست ، و با شروع جنگ تحميلي ، در حالي كه تنها هفده سال بيش نداشت ، رهسپ_ار جنگ ش_د . در سه س_ال مت_والي حض_ور در جبه_ه ها ، در عملياتهاي فت_ح المبين ، بيت المقدس ، مسلم بن عقيل ,الفجرها و...شركت داشت . در اين مدت دو بار مجروح شد . در اولين مرتبه از ناحيه كتف ، در نوبت دوم در عمليات والفجر 1 ، از ناحيه پا مجروح شد و براي مدتي در بيمارستان امام خميني تهران بستري

گرديد . بعد از ترخيص از بيمارستان ، همراه خواهرش به ميانه بازگشت و همين كه با يك پاي در گچ و دو عصاي زير بغل وارد منزل شد ، مادر از او پرسيد : صفر چه شده است ؟ در جواب به شوخي گفت : « مادر ، لطفاً كمي آرام تر صحبت كنيد . دشمن مي شنود و خوشحال مي گردد » پس از بهبودي ، بار ديگر تصميم گرفت به جبهه بازگردد ، اما مسئولان وقت سپاه به ويژه حجت الاسلام و المسلمين احمدي ) مسئول روابط عمومي ستاد مركزي سپاه پاسداران ( به درخواست مادرش ، مأموريت خدمت در بخش تبليغات و انتشارات ستاد مركز را به او محول كردند و پس از مدتي ، مسئوليت روابط عمومي ستاد بر عهده او گذاشته شد . بعد از گذشت زماني ، هنگامي كه با درخواستش براي اعزام به جبهه بي توجهي مي شود ، نامه اي خطاب به حجت الاسلام احمدي ، به تاريخ 14/2/1362 نوشت و باتسليم استعفاي خود ، به سوي جبهه هاي جنگ شتافت . در فرازي از اين نامه آمده بود :

احساس شرم در مقابل شهدا مي كردم و احساس گناه داشتم در برابر مسئوليتي كه در قبال انقلاب خونبارم_ان متوجه اين حقير بود ، با اين كه كمي تجربه داشتم ، با اين حال در خانه ماندن را خي_انت مي دانست_م ... مَثَل من و جبه_ه ، مَثَل كودك شيرخ_واري است ك_ه از شي_ر م_ادر دورش كنند .

شبانه از جا برمي خواست و بدون اين كه بيداري او باعث مزاحمت ديگران شود

و دوستان رزمنده اش پي به عبادت او ببرند ، نماز شب مي خواند و گريه هاي خود را نثار خالق مي كرد . يا هنگامي كه دوستان رزمنده اش لباسهاي خود را از تن درمي آوردند تا در موقعيت مناسب آنها را بشويند ، بدون اطلاع لباسهاي آنها را مي شست .

او تحصيلات دوران متوسط_ه را كه در مقطع دوم دبيرستان نيمه تمام گذاشته بود ، در جبهه پي گرفت و موفق شد ديپلم بگيرد . علاقه او به تحصيل از همان زمان در او افزايش يافت ، به گونه اي كه در وصيت نامه خود خطاب به برادر ناتني اش , حسين جهانگيري نوشت :

كتابهاي مرا براي برادرم نگهداري كنيد و در تحصيل تشويق كرده و از ايشان بخواهيد كه راهم را ادامه دهد و بعد از خاتمه تحصيلات از دو موهبت پاسداري و طلبگي يكي را انتخاب كند ( با اين كه دومي مناسب تر است . (

توانايي و كفايت معنوي و رزمي صفرعلي اباذري ، باعث شد فرماندهان لشكر 31 عاشورا ، فرماندهي گروهان حضرت قاسم عليه السلام را به او بسپارند . در عمليات خيبر ، فرماندهي گردان حضرت علي اكبر عليه السلام به عهده او بود و با اين گردان ، در عمليات خيب_ر شركت داشت ، تا اين كه در نزديكي پل طلاي_ه ، در حال_ي كه بي سيم در دست داشت و عمليات را فرمانده_ي مي كرد ، در مقابل چشمان نيروهايش ، به شهادت رسيد و جنازه اش در آبهاي هورالهويزة مجنون ناپديد شد .

منابع زندگينامه :"فرهنگ جاودانه هاي تاريخ"(زندگينامه فرماندهان شهيد آذربايجان شرقي)نوشته ي يعقوب

توكلي,نشر شاهد,تهران-1384

ابتهاج سميعي، محمدعلي

قرن:14

جنسيت:مرد

مليت:ايران

در 1310 در رشت متولد شد. بعد از تحصيلات مقدماتى به آمريكا رفت، چندى به تحصيل اشتغال داشت، ولى مدركى دريافت نكرد. در 1337 پس از مراجعت به ايران در وزارت كشور استخدام شد. چندى در دواير مختلف آن وزارتخانه مشغول بود تا به شركت واحد اتوبوسرانى رفت. ابتدا بازرس و سپس عضو هيئت مديره شد. مدتى در شركت واحد باقى ماند و از آنجا به معاونت وزارت اطلاعات منصوب شد. در 1352 استاندار كرمانشاه گرديد. دو سال استاندار كرمانشاهان بود. بعد به استاندارى خوزستان منصوب شد. ضمن رسيدگى به كارهاى او در استاندارى كرمانشاه، سوء استفاده هاى زيادى كشف شد؛ مخصوصاً در امر خانه سازى براى معاودين عراقى ارقام سوء استفاده زياد بود. براى رسيدگى به پرونده ها او را از استاندارى خوزستان بركنار ساختند. قبل از دستگيرى و محاكمه به اروپا گريخت و با سرمايه اى كه اندوخته بود به كار تجارت و ملكدارى پرداخت. در 1356 دولت براى دستگيريش متوسل به پليس بين الملل گرديد، ولى چون پيگيرى جدى نكردند و در دادگاه هاى صالح به اتهامات و سوء استفاده هايش رسيدگى نكردند، حقيقت امر مكتوم ماند.

برگرفته از كتاب :شرح حال رجال سياسي و نظامي معاصر ايران (جلد اول)

ابتهاج، ابوالحسن

قرن:14

جنسيت:مرد

مليت:ايران

فرزند ابتهاج الملك رشتى متولد 1277. تحصيلات ابتدائى را در موطن خود رشت و تحصيلات متوسطه و عالى را به ترتيب در بيروت و پاريس انجام داد. پس از ورود به ايران داخل بانك شاهى شد و تا رياست بازرسى آن بانك ترقى نمود. در 1317 در وزارت بازرگانى ناظر شركت هاى دولتى و مفتش دولت در بانك فلاحتى گرديد. يك سال بعد به معاونت بانك ملى ايران انتخاب و در 1319

رياست بانك رهنى ايران به او واگذار شد. ابتهاج تا 1321 در اين سمت باقى ماند. در آن سال حسين علاء كه رئيس بانك ملى بود، به جاى محمدعلى فروغى به وزارت دربار رسيد و ابتهاج رئيس بانك ملى ايران گرديد و اين سمت را تا تيرماه 1329 حفظ نمود.

در دوره ى هفت ساله ى رياست بانك ملى ايران، دوره اى كه بانك ملى تنها مرجع اقتصادى بود، با وجود بحران هاى شديد مالى و پولى كشور، به امور اقتصادى سر و صورتى داد، در توسعه ى شعب بانك ملى زحمات زيادى متحمل شد و سرمايه ى بانك را به چند برابر رسانيد. در مقام رياست بانك ملى با دكتر ميليسپو رئيس كل دارائى ايران كه داراى اختيارات وسيعى در امور مالى و پولى كشور بود اختلاف نظر پيدا كرد و ميليسپو به عنوان استفاده از اختيارات خود او را معزول نمود، ولى پس از زد و خورد شديد معلوم شد ميليسپو چنين اختيارى نداشته و حكم بركنارى ابتهاج خارج از حدود اختيارات وى صادر گرديده است.

از اقدامات جالب ابتهاج در رياست بانك ملى، پافشارى در پايان دادن دوره ى بانك شاهى برحسب تاريخ هجرى قمرى است. بانك مزبور كه به موجب قرارداد براى مدت شصت سال امتياز بانكدارى در ايران داشت، به استناد تاريخ ميلادى قصد داشت تا دو سال ديگر نيز ادامه كار دهد. ابوالحسن ابتهاج با تكايى كه به عبدالحسين هژير داشت، معتقد بود چون قرارداد در ايران منعقد گرديده و تاريخ آن زمان هجرى قمرى بوده است، بنابراين بايد سال 355 روز محاسبه شود و طبعاً بانك شاهى بساط خود را ششصد روز زودتر برچيند. سرانجام مشاورين برجسته ى

حقوقى مانند منصورالسلطنه و صديق حضرت و دكتر قاسم زاده رأى به نظر ابتهاج دادند و بانك شاهى ششصد روز زودتر برچيده شد.

در تير ماه 1329 كه رزم آرا به رياست دولت رسيد، ابتهاج را از رياست بانك ملى بركنار نمود و پس از مدت كوتاهى ابتهاج به سفارت ايران در پاريس و اسپانيا مأمور گرديد. تا سال 1331 كه به تهران احضار شد در اين سمت باقى بود. در 1333 با اختيارات كامل به رياست سازمان برنامه منصوب گرديد و پنج سال در اين سمت بود. چه در اين سمت چه در هر سمت ديگر كاملاً ديكتاتور بود و دستورهاى رئيس دولت يا وزارى ذينفع را هرگز قبول نمى كرد. منوچهر اقبال نخست وزير وقت، قانونى از مجلس گذراند كه رياست سازمان برنامه با نخست وزير خواهد بود و او مى تواند از طرف خود قائم مقام تعيين كند. هنگامى كه اين لايحه در جلسه ى علنى مطرح شد، ابتهاج اطلاع حاصل نمود و بلافاصله سازمان برنامه را ترك كرد. در اواخر 1339 در ترميم كابينه ى مهندس جعفر شريف امامى، قائم مقامى نخست وزير در سازمان برنامه به احمد آرامش تفويض شد. او كه قبلاً عضو هيئت نظارت سازمان بود اطلاعاتى از طرز كار و اعمال ابتهاج داشت لذا با استفاده از آن اطلاعات در مجلس شوراى ملى و مطبوعات به افشاگرى پرداخت و ابتهاج را متهم به سوء استفاده نمود و از پول هاى كلانى كه به مقاطعه كاران داده است پرده برداشت. ابتهاج نيز متقابلاً در مقام دفاع، ادعاهاى آرامش را رد كرد تا اينكه در حكومت دكتر امينى، دادگسترى مبارزه با فساد و فاسد را شروع كرد. بر اساس اظهارات آرامش ديوان كيفر

ابتهاج را احضار و بازداشت نمود. قريب هشت ماه در زندان بود تا سرانجام با قرار معادل هفتصد و بيست ميليون ريال آزاد شد. پس از سقوط كابينه ى امينى، پرونده ى ابتهاج مختومه اعلام گرديد.

ابتهاج پس از كناره گيرى از كارهاى دولتى با سوابق طولانيش در بانكدارى به تأسيس يك بانك خصوصى بنام «بانك ايرانيان» با سرمايه چند تن از جمله مرحوم حسن شمشيرى اقدام كرد و خود رئيس هيئت مديره بانك شد ولى روى همرفته بانك مزبور درخششى نيافت تا اينكه در 1356 سهام خود را فروخته از ايران خارج شد. ابتهاج مردى ورزشكار، تندخو، لجوج، مبارز و باسواد بود. در عمر خود دو همسر انتخاب كرد، چون از همسر اول اولادى متولد نشد متاركه نمود و با دكتر آذر صنيع ازدواج كرد و صاحب دو فرزند شد. ضمناً همين خانم اخير بود كه او را به سوى سرمايه دارى سوق داد و در نتيجه هر دو متمول شدند و در كشورهاى خارج صاحب مستغلات گرديدند. ابتهاج در سن 90 سالگى قسمتى از خاطرات حيات خود را به زبان فارسى در خارج از ايران انتشار داد. وى در سال 1378 درگذشت.

برگرفته از كتاب :شرح حال رجال سياسي و نظامي معاصر ايران (جلد اول)

ابتهاج، احمد علي

قرن:14

جنسيت:مرد

مليت:ايران

فرزند ابراهيم ابتهاج الملك در 1285 در رشت متولد شد. پس از انجام تحصيلات ابتدائى و متوسطه در 1307 از طرف دولت براى ادامه ى تحصيلات به اروپا اعزام شد. در پاريس در رشته ى ساختمان و معدن درجه ى مهندسى گرفت. در مراجعت به ايران به دانشيارى و استادى دانشكده ى فنى رسيد و رياست اداره ى ساختمان بانك ملى را عهده دار شد. چندى فعاليت دولتى داشت، بعد به

شغل آزاد پرداخت. تدريجاً از مهندسين معروف ايران شد و شركت مقاطعه كارى تشكيل داد. بسيارى از ساختمان هاى بزرگ دولتى را او ساخت و از اين راه ثروتى سرشار به دست آورد. به فكر تجارت افتاد و اجازه ى تأسيس يك كارخانه ى سيمان در حوالى تهران گرفت و آن كارخانه را دائر كرد. قسمتى از سيمان كشور در كارخانه ى او تهيه مى شد. در 1353 كه از جاده ى چالوس عازم شمال بود، اتومبيلش در دره سقوط كرد و جسدش از آب رودخانه به دست نيامد. وراث ماه ها تلاش كردند، اما نتيجه اى نبخشيد. علت اينكه مصر بودند جنازه اش را پيدا كنند، اين بود كه وى وجوه زيادى در بانك هاى سويس گذاشته بود و كليد رمز و نمره ى آن سپرده ها را در پلاكى به گردن آويخته داشت. تنها راه وصول سپرده ها ارائه همان كليد رمز بود كه ظاهراً كليد را آب برده و پول ها را دولت سويس. در ميانسالى با دختر بيوه دكتر امير اعلم كه قبلاً همسر غلامرضا پهلوى بود ازدواج كرد. چند سالى اين ازدواج بيشتر دوام نداشت كه همسرش به علت ابتلا به بيمارى سرطان درگذشت.

برگرفته از كتاب :شرح حال رجال سياسي و نظامي معاصر ايران (جلد اول)

ابتهاج، غلامحسين

قرن:14

جنسيت:مرد

مليت:ايران

فرزند ابراهيم ابتهاج الملك، متولد 1276 و تحصيلكرده ى بيروت و پاريس است. پس از ورود به خدمات دولتى، در وزارت ماليه و وزارت فوائد عامه مشاغلى به او ارجاع شد، بعد در وزارت امور خارجه داخل گرديد. در 1313 دبير اول سفارت ايران در قاهره و يك سال بعد در وزارت كشور مديركل اداره ى سياسى و جلب سياحان شد. در 1316 به معاونت شهردارى تهران منصوب شد. پس از بركنارى

صوراسرافيل شهردار تهران كفالت شهردارى را بر عهده گرفت. مدتى نيز معاون وزارت راه و عضور هيئت مديره شيلات بود. سرانجام به شهردارى تهران انتخاب گرديد و مجموعاً سه بار شهردار تهران شد، ولى هيچ بار در شهردارى منشأ اثر نگرديد.

در ادوار شانزدهم و نوزدهم در پارلمان بود. يكى از اقداماتش تشكيل شركت ايران تور است كه براى اولين بار خطوط مسافرتى منظمى در كشور برقرار كرد. در 1346 درگذشت. با قائم مقام الملك رفيع دوستى و نزديكى داشت و از قدرت پارلمانى او در كارهاى خود استفاده مى كرد.

برگرفته از كتاب :شرح حال رجال سياسي و نظامي معاصر ايران (جلد اول)

ابخازشاه

قرن:0

جنسيت:مرد

مليت:ايران

پادشاه ابخازيان در ابخازستان كنار درياى سياه.

برگرفته از كتاب :ايران در عهد باستان

ابراهيم زاده، عبدالله

قرن:15

جنسيت:مرد

مليت:ايران

عبدالله ابراهيم زاده

محل تولد : آمل

شهرت

تابعيت : ايران

تاريخ تولد : 1336/7/1

زندگينامه علمي

در سال 1336 هجري شمسي در حومه آمل به دنيا آمدم. دوران تحصيلي شش ساله ابتدايي و سه سال تحصيلي در دبيرستان را در شهرستان آمل گذرانيدم و در سال تحصيلي 1352 براي شروع تحصيلات علوم ديني وارد حوزه علميه قم شدم. به استثناي چند سالي كه در خلال مدت تحصيل در قم به خاطر مبارزات سياسي پيش از انقلاب (حدود دو سال و اندي) تبعيد به ارتش و در زندان گذرانيدم. و پس از انقلاب نيز چند سالي به ماموريت هاي تبليغي، رزمي در پشت جبهه و ارگان ها و نهادها به ويژه در مراكز سپاه عزيمت كردم، بقيه ايام و سال ها را در حوزه علميه قم به تحصيل، تحقيق، تدريس و نگارش آثار علمي مشغول بوده و هستم .

تا سال 1368 سطوح مقدماتي، متوسط و عالي دروس حوزوي را به پايان بردم و از اين سال در دروس خارج فقه اصول و دروس معقول از منطق، كلام، فلسفه و عرفان شركت كردم و در مجموع، علاوه بر اينكه حدود يك دوره دروس خارج فقه و اصول فرا گرفتم، در رشته معقول نيز كتاب هاي زيادي نظير : شرح تجريد، بداية الحكمه، نهاية الحكمه، المنطق مرحوم مظفر، بخش هايي از شرح منظومه سبزواري، الهيات، شفا و شرح اشارات شيخ الرئيس ابن سينا، اسفار اربعه ملاصدرا (به ويژه جلدهاي اول تا سوم و ششم و هفتم) و غير آن را نزد اساتيد

عاليقدر فرا گرفتم. اساتيد مهم دروس منقول و معقول اينجانب عبارتند از آيات عظام : صالحي مازندراني، اعتمادي، ستوده، جعفر سبحاني، فاضل لنكراني، مكارم شيرازي، جوادي آملي، حسن زاده آملي، دوزدوزاني، پاياني و وجداني فخر. دوره چهار ساله تخصصي علم كلام و عقايد را (از سال 1373 لغايت 1377) طي كردم. تبليغات منبري را از سال هاي اول انقلاب آغاز كردم و همچنان ادامه دارد. تدريس در برخي از مراكز آموزش عالي، مراكز سپاه، بعضا حوزه و دانشگاه، را از سال هاي حدود 1360 و پس از آن آغاز كردم و به طور متناوب ادامه دارد .

به دليل اشتياق زياد به نوشتن و نويسندگي و نيز پژوهش، از سال هاي آغازين طلبگي نگارش و نويسندگي را شروع كردم و از سال 1371 با ورود به پژوهشكده تحقيقات اسلامي در قم، كار نوشتن به طور رسمي و جدي شروع شد و تاكنون بيش از 50 كتاب و مقاله به چاپ رسانيدم. برخي از كتاب ها و مقالاتي را كه در كتاب سال حوزه و همايش هاي علمي و ... برگزيده شده است، از جمله مي توان به موارد زير اشاره كرد :

1. كتاب حاكميت ديني، كه به عنوان يكي از كتب برگزيده كتاب سال حوزه علميه (سال 1378) انتخاب گرديد .

2. مجموعه آثار اينجانب در همايش پاسداران اهل قلم در سال 1383 در تهران از ميان حدود 75 كتاب و مقاله علمي در رشته هاي مختلف، برگزيده شد . (البته در رشته فلسفه و كلام) و در رديف آثار برگزيده و ممتاز مورد تشويق قرار گرفته و جوايزي اهدا كردند .

ابراهيمي آهنگران، كرم خدا

قرن:15

جنسيت:مرد

مليت:ايران

شهيد كرم خدا ابراهيمي

آهنگران : فرمانده گردان ثارالله تيپ 57حضرت ابوالفضل(ع)(سپاه پاسداران انقلاب اسلامي)

وصيت نامه

بسم الله الرحمن الرحيم

ولا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتاً بل احيا عند ربهم يرزقون

سلام بر تو اي امام عزيز، اي كوه حلم و تقوي، اي خليفه الله. مرا ببخش كه بيش از اين نتوانستم در جهت حاكميت الله در زمين تورا ياري كنم. اي كاش مي توانستم صدها بار زنده گردم و دوباره چنين بميرم. اي امام شما در هر صبح و شام كه دست بر دعا بر مي داري و با خداي خويش در خلوتگاه عشق به نيايش مشغول مي شود، آمرزش شهيدان را نيز از خداوند تبارك و تعالي بخواه تا از سر تقصيرات دنيوي ما در گذرد و آن لحظات شهادت را از ما بپذيرد تا خداي ناكرده اگر هوايي در سر مي پرورانده و افكار دنيوي داشته باشم، موجب از دست دادن فضيلت شهادت نگردد. وصيت من پيامي است به همة نسل هاي آينده تاريخ بشري و پيغامي است كه براي همة پرچمداران توحيد دار. پيغامي كه از شهيدان دارم، من خود مدعي سخني نيستم، بلكه سخنان ده ها هزار شهيد است و چون آهنگ پيوستن به آنان نموده ام، بر آنم كه هم شعارشان شوم، باشد كه خداوند مرا در زمرة پذيرفتگان خويش بفرمايد. همة شهيدان محور خطابتان به آيندگان و ماندگان سه مطلب است: وحدت، پشتيباني ولايت فقيه، نفي مستكبران و اتخاذ حق مظلومان از ظالمان در همة جهان. آنها خود بر اين مهمات معتقد بودند و با شهادتشان ثابت كردند و الان جمع شاهدان نظاره گر اين است كه ما چگونه عمل كنيم. ما چقدر خوني كه آنها نثار كردند خود را

مسئول احساس مي كنيم، وحدت اساس تشكيلات سالم و پيشرو مي باشد و ولايت خونبهاي مظلوميت تاريخ از آدم تا خاتم بوده و ولايت فقيه تداوم بخش نداي برحق مظلومان در زمان غيبت كبري، ولايت فقيه حب المتين مظلومان انسان است كه با تكيه بر اسلام، يگانه محوري است كه بر آن است تا حق نسل مستضعف را از ظالمان بگيرد. جامعه منهاي ولايت فقيه انسان منهاي روح. اي كاش روشنفكران دنيا اين مسئله را در تمامي جوامع تا آنجا كه تاريخ مي بيند، تحقيق مي كردند و آن وقت جهانيان مي فهميدند كه هيچ حكومتي در تاريخ گذشته انساني تر از حكومت انبيا نبوده و بعد از آن هيچ نظامي عادل تر و اساسي تر از نظام حاكم بر مدينه در زمان پيامبر خاتم و به دنبال آن حكومت چند سالة حضرت علي (ع) با تكيه بر همين قالب. هيچ جامعه اي ايده آل تر از جامعه اي كه بر اساس ولايت فقيه بنيانگذاري بشود، وجود نداشته است، زيرا مسير گذشته هر جا و طليعه اي نشان مي داده وانسان ها را چندصباحي با حقيقت عدل انسانيت استقلال و آزادي آشنا مي كرده است و اينك كه در آستانة شهادت واقعم، مسئولم كه نداي بر حق شهدا را براي مظلومان كه تنها مخاطبان اينان اند، بيان كنم و به آنها بگويم تنها مسيري كه مي تواند حق از دست رفتة پدرانمان را و حق از دست رفتة خودتان را از ديكتاتوران موجود بگيرد، مسيري است كه تكيه گاهش ولايت فقيه باشد. معبودا، پروردگارا، تو را قسم مي دهم به خون امام حسين (ع) به خستگي حضرت علي اكبر در آن روزي كه با دشمنان اسلام در كربلا مي جنگيد و در برگشت از پدرش آب خواست.

قسمت مي دهم كه مشتري جان و مال ما باش، خداوند متعال مي دانم همه كس را قبول نداري و مشتري فردي هستي كه در قرآن خودت فرموده اي، اي ارحم راحمين، ما اين شرايط را نداريم، فقط خودت اين سعادت را نصيب اين كشور مسلمان ايران كرده اي تا شايد افرادي مثل من كه شرايط سورة توبه، آية 112 را نداشته باشند و در اين جبهه كه جنگ با كفار است، شهادت را نصيب ما بگرداني تا شايد در پيش پيغمبر و امامان و به خصوص در پيش امام حسين (ع) و در حضور اين رهبر بزرگ روسفيد شوند. بارپروردگارا تو را قسم مي دهم به خون حسين (ع)، به عزت زهرا (س) گناهكارم فقط اين راه نجات است، ما را از اين بست نجات بده و شهادت را نصيب ما بگردان. شايد با اين جاني تا حالا در اختيار نفس اماره بوده است، در اين آخر بتوانم با ياران حسين (ع) صحبت كنيم. پروردگارا به حكومت ترا بر جان خود حس مي كنم. اي خداوند تبارك و تعالي ما را از اين ظلمات نجات بده و به سوي نور ببر. يا رب العالمين، پروردگارا اين توفيق را نصيب ما بگردان و اين وصيت نامه را با خون خودم رنگ كنم و شهادت را نصيبم را بگردان. پروردگارا صبر و ايمان را به پدرم و مادرم عنايت بفرما. پروردگارا به خون حضرت علي (ع) اين امام بزرگوار صحت و سلامت بدار و يارانش را حفظ و مصون بفرما. پدر عزيز و بزرگوارم، ترا به خداوند آن زحماتي كه براي من كشيده اي حلالم كن، مي دانم فرزندي نبوده ام كه به تو خدمت كنم،

اما براي خاطر خداوند ما را ببخشيد و مادر مهربان آن رنج و شب بيداري ها و زحمات ديگرت و آن شير دادنت براي خاطر خداوند حلال كن. مادر مي دانم واقعاً خجالتم در عوض اين همه زحمت مادري كه كشيده اي و همة مادرها مي كشند، به خصوص شما كه عاطفة مادريت را مي دانم كه چطور است، اما حلالم كن و هميشه صبر داشته باشيد. برادرانم، شما را به خداوند قسم مي دهم كه بزرگترين قدرت است قسم داده ام هميشه پيرو خط امام باشيد و تا مي توانيد در دعاي كميل و توسل و نماز جماعت در مساجد و نماز جمعه شركت كنيد و اگر اين اعمال را انجام بدهيد، فريب شيطان را نمي خوريد. اما همسرم و فرزندانم حلالم كنيد، مي دانم فردي نبودم كه آرزوهاي شما را به دستم بود انجام دهم، اما باز با اين همه بدي كه براي شما داشتم، حلال كنيد. در آخر در مورد فرزندانم بايد حتماً به مدرسه بروند و درس را ادامه دهند و آنها را به كلاس راهنمايي كنيد. در پايان از خانوادة سوگوارم تقاضامندم كه در فراغم صبور باشند و بدانند تحمل شهادت يك شهيد اجر بزرگي دارد. والسلام كرم خدا ابراهيمي

ابراهيمي ترك، ابراهيم

قرن:15

جنسيت:مرد

مليت:ايران

شهيد ابراهيم ابراهيمي ترك : فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامي يزد

سال 1335 در شهر مذهبي قم متولد شد و در 5 سالگي اصول و فرع دين را نزد مادر خود فرا گرفت . در 7 سالگي وارد دبستان شد. تحصيلات را تا فارغ التحصيل شدن از دانشگاه بابلسر در رشته برق،ادامه داد. در تيرماه 1357 به خدمت سربازي اعزام شد و پس از گذراندن يك دورۀ آموزشي نظامي به خدمت

در آموزش و پرورش شهرستان يزد و مركز تربيت معلم فني و حرفه اي همان شهرستان مشغول شد.

با پيروزي انقلاب و تشكيل كميته هاي انقلاب اسلامي، شهيد ابراهيم ابراهيمي ترك به كميته پيوست و 8 ماه به عنوان مسئول كميته يزد خدمت نمود. او در حالي كه از يك سو در سنگر آموزش و پرورش به تربيت نسل انقلاب همت گماشته بود، از سوي ديگر، در سنگر كميته انقلاب اسلامي يزد به پاسداري از دستاوردهاي انقلاب مشغول بود و در تشكيل سپاه پاسداران انقلاب اسلامي يزد تلاش نمود. پس از تشكيل سپاه پاسداران انقلاب اسلامي، مدت 6 ماه به سمت فرماندهي سپاه در يزد منصوب شد.

اين شهيد سعيد در فروردين ماه سال 59 به منظور مقابله با تحركات و حملات پراكنده رژيم بعث عراق به فرماندهي عده اي از پاسداران يزد به قصرشيرين اعزام شد و مبارزه جديد خود را شروع كرد. او علاوه بر علوم جديد، به مطالعه قرآن و نهج البلاغه علاقه فراوان داشت و با تعمق و دقت، مطالب آنها را مي خواند و سپس به تحليل يافته هاي خود مي پرداخت.

در پيروي از آداب و احكام شرعي توجه بسياري داشت و سعي مي كرد در تمام مسائل

خود، از رساله پيروي كند. در دوران تحصيل در دانشگاه همواره با افراد مذهبي در تماس بود و در مخفي گاه گروهي شان، اعلاميه و عكس امام را به دست آورده و پس از تكثير در سطح شهر پخش مي كرد.

شهيد محراب _ آيت الله صدوقي _ پيرامون فعاليتهاي شهيد ابراهيم ابراهيمي ترك چنين بيان داشته اند: «من شش، هفت

سال در اين شهر بودم، كمتر جواني را به اين شدت فعال مي ديدم. اين جوان آمد و نقش فعالي را در شهرمان ايفا كرد. خانه هاي ساواك را شناسايي كرد. دانشجويان، روحانيت، كسبه، مردم و همه را با هم متحد ساخت و خانه هاي شكنجه و ارعاب و وحشت ساواك را پيدا كردند و به من ساختمان بزرگي را نشان دادند كه روي تمام اتاقهايش نوشته بود اتاق براي برق گذاشتن، اتاق براي ناخن كشيدن، اتاق براي خشك كردن جسد و ... و شهيد ابراهيمي اين مركز فساد را مركز خدمت و جهاد كرد و سپاه پاسداران را در اين ساختمان به وجود آورد و يك لااله الا الله به خط خودش نوشت و به ديوار نصب كرد.

ايشان فرماندۀ سپاه يزد شدند و 8 ماه در سپاه خدمت كردند. وقتي كه اين جوان براي بيان مشكلات به نزد من آمده بود، 48 ساعت استراحت به چشم خود نديده بود و تنها موقع نماز بلند شد نمازش را خواند. فقط كمي آب خورد و لب به غذا نزد. مي گفت: مردم بايد از خود تحرك بيشتري نشان بدهند، در شهر ساواكي بسيار است. ما دو هفته است شهر را جستجو مي كنيم ولي چند خانه ساواك در شهر وجود دارد. اگر جلو بيفتيد ما هم به پشتيباني شما اين خانه ها را تصرف مي كنيم و بساط ساواك را از اين شهر جمع مي كنيم.

مهندس ابراهيم ابراهيمي ترك از طرف سپاه دو مرتبه در كردستان و سنندج به ماموريت رفت. در مرتبه سوم خدمت امام رسيد تا ضمن دست بوسي، ايشان را در جريان

اخبار مستقيم جنگ قرار دهند. امام نيز فرموده بود: اين شماها هستيد كه خدمتگزار مملكت هستيد. و ابراهيم نيز در جواب عرض كرده بود: بايد ما يك چنين راهي را برويم، بايد همه جوانان ما اين راه را بروند.

يكي از برادران پاسدار از شب مجروحيتي كه منجر به شهادت اين سرباز فداكار اسلام شد، چنين نقل مي كند: «يكي از روزها، مهندس يك چادر دشمن را به آتش كشيد و درگيري همچنان ادامه يافت. ساعت 12 شب بود كه همه روي زمين نشستيم و دعاي كميل خوانديم. بعد مهندس از ما سوال كرد: موقعي كه امام حسين (ع) به شهادت رسيد، لبانش خندان بود و قرآن مي خواند، مي دانيد چرا؟ ما نتوانستيم به اين سوال جواب دهيم. خودش جواب داد و گفت: براي اين بود كه شهادتش در راه اسلام بود. انشاءالله هر كداميك از ما به شهادت رسيديم، ذكرمان ياد حسين باشد و لبمان به قرائت قرآن مشغول باشد. او در همان شب مجروح شد. وقتي خواستيم برادران را صدا بزنيم او نگذاشت و گفت: بگذار كارشان را بكنند. سپس خودم او را به جاده رساندم و با يك ماشين ارتشي او را به بيمارستان سرپل ذهاب رساندم. ولي معالجات سودي نبخشيد و او فقط 48 ساعت زنده بود. در اين مدت نتوانستند چند قطره آب به لب او برسانند، چون خودش نمي پذيرفت و مي گفت: بايد مثل حسين (ع) با لب تشنه شهيد شوم. و همان طور كه مي خواست _ در 24 سالگي و در تاريخ 11/2/1359 _ به شهادت رسيد. مثل حسين با لب تشنه و در حال

ذكر.»

منابع زندگينامه :پرونده شهيد دربنياد شهيد وامور ايثارگران قم ومصاحبه با خانواده ودوستان شهيد

ابراهيمي زنگنه، احمد

قرن:14

جنسيت:مرد

مليت:ايران

در سال 1290 در كرمانشاه متولد شد. پدرش حاجى خانباباخان بهادر لشكر از نواده هاى شيخعليخان زنگنه بود. وى تحصيلات ابتدائى و متوسطه را در موطن خود به پايان رسانيد و براى ادامه تحصيل ابتدا به بيروت و سپس به پاريس رفت و در دانشگاه تولوز در رشته ى مهندسى برق درجه ى مهندسى گرفت و در لندن موفق به اخذ دكتراى الكتروتكنيك گرديد.

در سال 1316 به ايران بازگشت و دانشيار دانشكده فنى شد و بعداً به مقام استادى رسيد. اهم مشاغل وى عبارتند از: معاون اداره تلفن، معاون فنى وزارت پيشه و هنر، معاون و سپس رئيس كارخانجات قند كشور، رئيس بنگاه صنعتى و معاونت وزارت اقتصاد، مديرعامل بانك صنعتى، عضو شوراى عالى برنامه.

دكتر ابراهيمى زنگنه در اسفند ماه 1329 در كابينه حسين علاء به وزارت پست و تلگراف و تلفن منصوب گرديد. اين كابينه دوام زيادى نكرد و در اوايل ارديبهشت ماه 1330 دولت ساقط شد. در همان سال در كابينه دكتر محمد مصدق به مديرعاملى سازمان برنامه برگزيده شد و قريب دو سال در آن سمت مستقر بود و بعد از 28 مرداد 1332 از كار بركنار شد و به شغل آزاد پرداخت و كارخانه قند مجهزى در كرمانشاه دائر نمود. وى مدتى نيز رئيس كانون مهندسين ايران بود. بدون ترديد او يكى از بنيانگذاران صنعت قندسازى در ايران مى باشد و در توسعه ى كارخانجات قند كشور زحماتى متحمل گرديده است.

برگرفته از كتاب :شرح حال رجال سياسي و نظامي معاصر ايران (جلد اول)

ابراهيمي فر، عبدالجواد

قرن:15

جنسيت:مرد

مليت:ايران

عبدالجواد ابراهيمي فر

محل تولد : گنبد

شهرت

تابعيت : ايران

تاريخ تولد : 1341/1/1

زندگينامه علمي

استاد عبدالجواد ابراهيمي فرد در

سال 1341 در خانواده اي روحاني و در روستاي نظام آباد از توابع شهرستان گنبد ديده به جهان گشود. سال اول و دوم ابتدايي را در زادگاه خود گذراند، آنگاه با هجرت به شهرستان گنبد ادامه تحصيلات ابتدايي و راهنمايي را در آنجا سپري نمود. پس از آن، دوران مقدماتي تحصيلات حوزوي خود را به مدت دو سال در مدرسه اي كه توسط والد معظم ايشان مرحوم حجة الاسلام والمسلمين حاج شيخ علي اكبر ابراهيمي (طاب ثراه) در شهرستان گنبد (مدرسه علميه منتظريه) تأسيس شده بود، در محضر اساتيد بزرگواري همچون مرحوم حجةالاسلام حاج شيخ حسن محدثي و مرحوم شهيد آيت الله مدني (ره) در آن زمان دوران تبعيد خود را در آن سامان مي گذراند به پايان برد.

آنگاه در سال 56 _ 57 با عزيمت به شهر قيام و اجتهاد (قم) نخستين گام هاي آشنايي با دروس متوسطه حوزه را در مدرسه رسالت برداشت؛ و نزد اساتيدي همچون آقايان: حجةالاسلام حسيني بوشهري (منطق را) و حجة الاسلام حاجياني (تبصرة المتعلمين را) و حجة الاسلام محمدي امام جمعه فعلي همدان (بخشي از شرح لمعه را)، حجة الاسلام باكوئي و مرحوم آيت الله سيد محمد جواد ذهني (بخشي از شرح لمعه را) و آيت الله استادى و آيت الله سيدعلي حائري (حلقات اصول شهيد صدر را)، تلمذ نمود. در كنار منطق و فقه و اصول، مرحله مقدماتي آشنايي با فلسفه و روش نقد و بررسي تفسير را آغاز نمود. كتاب بداية الحكمه را نزد اساتيدي همچون آيت الله محمد يزدي و آيت الله ممدوحي آموخت. كتاب دراية الحديث را همراه با دروس شيوه نقد تفسير، در محضر آيت الله استادى فرا گرفت.

دروس فقه و اصول پيشرفته مرحله سطح حوزه را در محضر اساتيد بزرگواري همچون: آيت الله اعتمادى، (بخش هاي عمده رسائل شيخ انصاري)، مرحوم آيت الله وجداني فخر (بخشي از رسائل شيخ انصاري) آيت الله پاياني و دوزدوزاني (مكاسب شيخ انصاري) را آموخت. كتاب كفاية الاصول را از دروس مضبوط مرجع عاليقدر حضرت آيت الله العظمي فاضل لنكراني فرا گرفت.

همزمان با فراگيري دروس فقه و اصول، اقدام به فراگيري دروس فلسفه و معارف نمود. و از سال 58 با اساتيد بزرگواري همچون آيت الله محمدتقي مصباح يزدى، آيت الله جوادي آملي و آيت الله حسن زاده آملى، آشنا شد.

در همان سال با عضويت در بخش آموزش موسسه در راه حق و شركت در درسهاي استاد مصباح فصل ديگري در مراحل تحصيل ايشان گشوده شد؛ و ادامه اين فصل در بنياد فرهنگي باقرالعلوم (ع) و موسسه آموزشي پژوهشي امام خميني (ره) رقم خورد؛ پرونده اين فصل نوراني همچنان مفتوح مانده است. كتاب هاى نهاية الحكمه، دروس فلسفه، فلسفه اخلاق، برهان شفا، الهيات شفا مجلداتي از اسفار اربعه و يك دوره معارف قرآن را همراه با درس هاي اخلاق نزد استاد بزرگوار آيت الله محمدتقي مصباح يزدي فراگرفت. از ويژگي هاي اين فصل از تحصيل، فراگيري برخي از رشته هاي علوم انساني همچون علوم سياسي و جامعه شناسي و نيز فراگيري زبان انگليسي و آشنايي با فلسفه غرب بود كه توسط اساتيد مجرب دانشگاهي انجام مي گرفت. كتابهاى تمهيد القواعد و شرح فصوص الحكم كه از كتاب هاى معتبر عرفان اسلامي است و جلد ششم اسفار اربعه را از دروس مضبوط آيت الله جوادي آملى استفاده كرد (فراگيري اين كتب جزء برنامه هاي موظفي

گروه فلسفه موسسه در راه حق و بنياد فرهنگي باقرالعلوم (ع) بود كه ايشان نيز عضو آن گروه بود).

در محضر آيت الله حسن زاده آملى در جلسات درس هيئت و نجوم شركت نمود و از لطايف سخن و پندهاي حكيمانه و عارفانه ايشان در شرح و تفسير برخي احاديث، در محافل خصوصي بهره برد.

سال تحصيلي 62 _ 63 با شركت در دروس خارج حوزه روند ديگري در مراحل تحصيل ايشان آغاز گرديد. اين روند تا سال 1375 ادامه يافت. هر چند طي اين مرحله با فراز و نشيب هايي همراه بود. شركت در درس خارج آيت الله العظمي وحيدخراسانى و آيت الله العظمي مظاهري ساختار بنيه فقهي و اصولي ايشان را در اين مرحله شكل داده است. شركت در دو دوره اصول آقاي مظاهري و شركت در درس فقه ايشان همچنين شركت در درس هاي اصول و فقه آقاي وحيد خراساني از ويژگي هاي اين مرحله از تحصيل ايشان به شمار مي آيد.

از همان آغاز دوران تحصيل، به تدريس كتابهايى كه خود فراگرفته بود پرداخت و تدريس را مكمل تحصيل خود قرار داد. كتابهاى جامع المقدمات، سيوطي، مغني، حاشيه، شرح لمعه، حلقات اصول شهيد صدر، اصول فقه و كفاية الاصول را به طور پراكنده و خصوصي در حوزه تدريس نمود. علاوه بر آن، از سال 73 در مراكز علمى، فرهنگي و حوزوي به طور رسمي به تدريس علوم و معارف اسلامي پرداخت. از جمله:

الف) در مركز جهاني علوم اسلامى: (مدرسه حجتيه، مدرسه امام خميني (ره)، مدرسه مومنيه و مدرسه مرعشيه) به تدريس قواعد فقهيه، فقه مقارن، اصول مقارن و علوم سياسي، فلسفه و كلام (كتاب هاي تحرير بداية الحكمه

و درآمدي بر آموزش عقايد تأليف خود ايشان) و حلقات اصول شهيد صدر (حلقه ثانيه و دو جزء حلقه ثالثه) پرداخت.

ب) در دانشكده تربيت مربي عقيدتي سياسي سپاه (دانشكده شهيد محلاتي قم) از سال 73 تا سال تحصيلي 79 _ 80 به تدريس فلسفه و كلام، كتابهاى: تحرير بداية الحكمه (تأليف خود ايشان) و درآمدي بر آموزش عقايد (تأليف خود ايشان) و نيز تدريس فلسفه اخلاق پرداخت.

ج) در اردوهاي بسيج دانشجويي (طرح ولايت) از سال 76 تا 83 در زمينه هاي مختلف علوم سياسى، معرفت شناسي و فلسفه اخلاق تدريس كرد.

د) در موسسه آموزشي پژوهشي امام خمينى(ره)، در زمينه هاي فلسفه و كلام، فلسفه اخلاق و اخلاق تدريس نموده و هم اكنون عضو هيئت علمي آن مؤسسه مي باشد.

در سال 1369 با ارائه دو مقاله به كنفرانس بين المللي انديشه اسلامي نخستين بار به تماشاي تفسير آيه شريفه «ن والقلم و ما يسطرون» نشست. مقاله «امام خميني (ره) و احياء حكومت اسلامي» و مقاله «امام خميني (ره) و اسلام ناب محمدي (ره)» نخستين مقالاتي بود كه نگاشت و از سوي كنفرانس انديشه اسلامي در سال 1369 انتشار يافت و روح خودباوري و اعتماد به نفس را بيش از پيش در ايشان زنده كرد.

از آن پس فراخوان مجامع علمي و فرهنگي را در ارائه مقاله، بي پاسخ نگذاشت. مقاله «پژوهشي پيرامون حدوث و قدم جهان» را در سال 1372 به كنگره بين المللي شيخ مفيد (ره) ارائه كرد كه در مجموعه منشورات آن كنگره جهانى چاپ و منتشر گرديد. همچنين مقاله «اجتهاد و تقليد از ديدگاه شيخ اعظم انصاري (ره)» را در سال 1373 به كنگره جهاني شيخ اعظم انصارى عرضه نمود

كه در كميته ويژه علمي با حضور آيات بزرگوار: آيت الله استادى، و آيت الله حاج شيخ محسن اراكي و جمعي ديگر از اساتيد فن بررسي و با دفاعيات نويسنده، براي چاپ و نشر توسط آن كنگره جهاني تصويب گرديد كه انتشار آن، نمايه اي از استعداد فقهي و اصولي ايشان قرار گرفت؛ و آغاز مباركي از يك دوران گرديد. نيز مقاله «تبيين فقهي ثابت و متغير» را در سال 74 به كنگره بررسي مباني فقهي امام خميني (ره)، نقش زمان و مكان در اجتهاد عرضه داشت كه در جلد چهارم از مجموعه مقالات كميته علمي كنگره مذكور به چاپ رسيد. و مقاله «منشاء مشروعيت حكومت اسلامي» را در سال 1378 به كنگره امام خميني (ره) و انديشه حكومت اسلامي عرضه نمود كه در مجموعه آثار (2) آن كنگره در مجلد فلسفه سياسي (1) به چاپ رسيده است.

ابراهيمي فر، عبدالرضا

قرن:15

جنسيت:مرد

مليت:ايران

عبدالرضا ابراهيمي فر

محل تولد : قم

شهرت

تابعيت : ايران

تاريخ تولد : 1363/7/1

ابراهيمي، حميد رضا

قرن:15

جنسيت:مرد

مليت:ايران

شهيد حميد رضا ابراهيمي : فرمانده گردان عاشورا تيپ57ابوالفضل (ع)(سپاه پاسداران انقلاب اسلامي)

در سال 1344 در روستاي گنجينه ضروني از توابع شهرستان كوهدشت در دامان مادري با تقوي متولد شد و به سرپرستي پدر بزرگواري تربيت و پرورش يافت.

در دوران كودكي تحصيلات ابتدايي خود را در روستا سپري كرد و در اين ايام به كمك خانواده اش در امر كشاورزي همت مي گماشت. ايشان براي ادامه تحصيل راهي شهر كوهدشت شد و بعد از طي دوران راهنمائي به محض اينكه در خود توان گرفتن سلاح را دد سنگر تحصيل را رها كرد و به سوي جبه هاي نبرد حق عليه باطل شتافت و به عضويت رسمي سپاه در آمد و خود را ملبس به لباس آقا اباعبدالله الحسين(ع) نمود. شهيد حميدرضا بيش از 6 سال مخلصانه جنگيد و به قالب دشمن يورش مي برد و سرانجام سرافرازانه مانند ديگر شهداي صدراسلام در تاريخ 3/5/1367 در عمليات مرصاد توسط منافقين كور دل از عالم خاكي به سوي عالم علوي هجرت نمود و به فيض والاي شهادت نائل آمد.

شهيد ابراهيمي فردي شجاع و دلير به علت رشادتهايي كه از خود نشان داد در سمتهاي فرمانده گردان علي اين ابيطالب بوكان- فرمانده محور عملياتي سردشت- فرمانده گردان جندالله مهاباد- معاونت عمليات مهاباد- معاونت گردان خط شكن محبين – فرمانده گردان عاشورا و فرمانده محور عملياتي لشكر 57 ابوالفضل (ع) مشغول فعاليت شد و به هدايت نيروهاي بسيجي در امر عملياتهاي آفندي و پدافندي پرداخت.

منابع زندگينامه :پرونده شهيد درسازمان بنياد

شهيد وامور ايثارگران خرم آبادومصاحبه باخانواده ودوستان شهيد

ابراهيمي، رحمت الله

قرن:15

جنسيت:مرد

مليت:ايران

رحمت الله ابراهيمي

محل تولد : آمل

شهرت

تابعيت : ايران

تاريخ تولد : 1349/1/1

زندگينامه علمي

اين حقير متولد 1349 در شهر آمل استان مازندران در روستاي شاه كتي در خانواده اي كشاورز به دنيا آمدم. دوران راهنمايي و سال اول دبيرستان را در شهر آمل گذراندم. پس از آن وارد حوزه علميه آمل شدم كه در سال 1367 بوده است.

اين حقير مقدمات و سيوطي را در شهر آمل طي دو سال گذراندم و پس از آن يكسال را در شهر ساري ادامه تحصيل دادم. پس از آن در سال 1370 وارد حوزه علميه قم شدم و در محضر اساتيدي چون حضرت آيت الله اشتهاردي (دامت بركاته) و حضرت آيت الله وجداني فخر(رحمت الله عليه) و حضرت آيت الله سبحاني و حضرت آيت الله درياباري افاضه نمودم، كه دروس سطح را به اتمام رساندم و في الحال در درس خارج آيت الله درياباري و دروس فلسفه و منظومه آقاي درياباري و خارج اصول آقاي سبحاني مشغول تحصيل مي باشم.

اين حقير تاليفات خود را از سال 1376 آغاز كردم كه تاكنون 5 اثر حقير به چاپ رسيده و بعضي از آثار چاپ مجدد شده است كه اميد است خداوند قبول فرمايد.

ابراهيمي، علي

قرن:15

جنسيت:مرد

مليت:ايران

شهيد سيد علي ابراهيمي : قائم مقام فرمانده طرح و عمليات تيپ 21 امام رضا (ع)(سپاه پاسداران انقلاب اسلامي)

با فوت مادر ،اوضاع از آن چه بود ،بد تر شد .شش خواهر و برادر و اوضاع مالي پدر كه هر روز هم بدتر مي شد .سيد علي بيش از بقيه احساس تنهايي مي كرد .آخر او از همه بزرگتر بود .

فوت

مادر از يك سو و اوضاع مالي پدر ،او را وادار مي كرد تصميم خود را بگيرد .

مدرسه كه تعطيل شد ،يك نفس دويد تا خانه .كيفش را پرت كرد گوشه اي .بعد رفت سر حوض و دست و صورتش را شست .دست آخر سرش را تا گردن كرد تو آب .بعد هم نشست روي لبه ي حوض آب .نمي دانست چطور به پدرش بگويد .مي دانست كه او مخالفت مي كند اما چاره اي نبود .

با آمدن نا مادري ،وضعيت بچه ها سر و ساتماني گرفت اما اوضاع مالي نه !سيد علي بر خلاف آن چه گاهي اوقات از نا مادري مي شنيد ،از او را ضي بود .

سر شام ،همه جمع بودند .سيد علي آرام نشست كناره سفره .همه مشغول خوردن شدند اما او تنها با غذا بازي مي كرد .نمي دانست سر صحبت را با پدر باز كند .نامادري متوجه اوضاع شد .آرام به پدر اشاره كرد .پدر يكي دوبار اشاره كرد ،با لا خره فهميد و به حرف آمد .رو به سيد علي گفت :علي ،با با طوري شده ؟چرا غذايت را نمي خوري ؟

نه با با ،چيزي نشده ،گرسنه نيستم .

اما انگار مي خواهي چيزي بگويي .تو مدرسه طوري شده ؟نه .من ديگر از فردا مدرسه نمي روم .

پدر تمام ماجرا را فهميد اما به روي خود نياورد .پرسيد :چرا با با ؟تو مدرسه اتفاقي افتاده ؟با كسي دعوات شده ؟

صبح روز بعد ،سيد علي مشغول كار شد .با اين حال ،هر وقت فرصتي داشت از مطالعه غافل نمي شد .در همين زمان بود كه با نام آيت الله خميني

آشنا شد . او سعي كرد اعلاميه يا نوار سخنراني هايش را به دست بياورد .

به اين ترتيب ،در مدت كوتاهي يكي از علاقمندان و طرفداران امام شد . كم كم خودش اعلاميه ها را ميان جوانان و كساني كه به شان اعتماد داشت .پخش مي كرد .با اين حال ،هيچ وقت از كار و خانواده اش غافل نمي شد .او هر چه دستمزد مي گرفت ،به پدر مي داد تا كمك خرج خانه باشد .

سيد علي بزرگ و بزرگ تر مي شد تا اينكه زمان رفتن به خدمت سربازي شد .هم خوشحال بود و هم ناراحت .

با فرا رسيدن زمان رفتن ،خدا حافظي كرد و روانه ي تهران شد .او مي دانست كه براي پخش اعلاميه هاي امام ،بايد آرام باشد و سر به زير ،تا كسي شك نكند .همين طور هم شد و توانست در مدت زمان كوتاهي ،اعتماد همه را جلب كند .با گذشت زمان ،فرماندهي پادگان كه سرهنگ بود ،تصميم گرفت سيد علي را به خانه خود ببرد .او پسر سر به زيري بود و سرهنگ به او اعتماد داشت .سيد علي وقتي ماجرا را فهميد ،دمغ شد .مانده بود چكار كند كه خود را به دست تقدير سپرد .

با گذشت زمان ،اوضاع هر روز بد تر و تظاهرات علني تر مي شد .حا لا ديگر همه امام را مي شناختند و حاضر بودند به خاطر او هر كاري بكنند .سيد علي هم دوست داشت به جمع مردم بپيوندد اما ...

سر انجام امام فرمان داد سربازان از پادگان ها فرار كنند .

سيد علي وقتي خبر را شنيد ،انگار دنيا را به

او داده اند .همان شب با يكي از دوستانش فرار كرد و خود را به ابتداي جاده ي مشهد رساند .كمي بعد اتوبوسي جلوي پايش توقف كرد . سيد علي سوار شد و نفس راحتي كشيد .

«سيد علي ابراهيمي» اول آبان 1337 در خانواده اي فقير به دنيا آمد .هنوز چهار ده بهار از عمرش سپري نشده بود كه مادرش را از دست داد .در اين زمان ،در فريمان مشهد زندگي مي كردند .به دليل تنگدستي پدر ،تحصيل را رها كرد و به جوشكاري روي آورد .به اين ترتيب ،كمك خرج خانواده شد .

مدتي بعد براي ادامه ي زندگي به «مشهد» رفتند و او عازم خدمت سربازي شد .با فرمان امام از خدمت سربازي فرار كرد و به« مشهد» بر گشت .چند ماهي هم مخفيانه به زندگي ادامه داد .

در پيروزي انقلاب و تظاهرات نقش فعالي داشت .ضمن اين كه خواهران خود را نيز همراه مي برد .پس از پيروزي انقلاب به جوشكاري روي آورد .

در سال 1358 به سپاه پاسداران انقلاب اسلامي پيوست .در همين زمان ،از دختر عموي خود خواستگاري كرد .پس از ورود به سپاه ،دوره ي آموزش چتر بازي را گذرانيد وسپس مسئول آموزش جوانان بسيجي شد .مدتي بعد به عنوان اولين فرماندهي سپاه« كلات نادر» روانه ي آن ديار شد .

پس از باز گشت ،فرماندهي سپاه ناحيه ي يك «مشهد» شد .

علي رغم مخالفت مسئولين سپاه ،سر انجام توانست به جبهه ها روانه شود .در طول جنگ ،فرماندهي گردان الحديد ،مسئول محور و معاون دوم طرح و عمليات تيپ 21 امام رضا (ع) را بر عهده داشت .بارها در خط

مقدم نبرد زخمي شد .به طوري كه در عمليات قادر ،دوستانش فكر كردند شهيد شده است .

در جنگ از «محمد ابراهيم شريفي» و «محمد حسن نظر نژاد» جدا نشد .در سال 1365 و در نبرد كربلاي 5 به آرزوي ديرينه اش رسيد .اكنون نيز در بهشت رضاي مشهد اين سه دوست صميمي در كنار هم آرميده اند .

از او سه فرزند به يادگار مانده است كه هر سه دختر هستند .فرزندانش همان طور كه آرزو داشت ،به درجات با لاي تحصيلات علمي رسيده اند .

منابع زندگينامه :"مردي ازديار دور"نوشته ي ،حسين نيري،نشر ستاره ها،مشهد-1385

ابراهيمي، عليرضا

قرن:15

جنسيت:مرد

مليت:ايران

شهيد عليرضا ابراهيمي : فرمانده گروهان اول از گردان حضرت ابوالفضل(ع)لشگر17علي ابن ابي طالب(ع)(سپاه پاسداران انقلاب اسلامي)

سال 1338 شمسي در سنجان در استان مركزي متولد شد. كودكي كنجكاو و با هوش بود و دوران تحصيل را تا ابتدايي را در دبستان سنجان و دبيرستان را در دبيرستان شهيد مظلوم بهشتي به پايان رساند، ايشان در دوران جواني هميشه به آينده خود فكر مي كرد. او هميشه مي خواست كه خودش كار كند تا خرج تحصيلش را فراهم كند. وي هيچ وقت دوست نداشت كه بيكار بماند . در كارهاي خانه به مادرش و در امر كشاورزي به پدرش كمك مي كرد.

صبور و مهربان بود و در برابر سختي ها تسليم نمي شد. او هميشه در فكر مستضعفين جامعه بود. مثلاً در يك زماني مبلغ چهار هزار تومان حقوق گرفته بود با اين كه مادر خودش در بيمارستان بستري بود آن پول را براي معالجه مادر يكي از دوستانش به او داد.

بيشتر اوقات قرآن و نهج البلاغه را

مطالعه مي كرد, انواع كتاب هاي استاد مطهري را داشت و با استفاده از آن ها مقاله مي نوشت.

كتاب هايي از امام خميني ,آيت الله مشكيني , شهيد مظلوم بهشتي و جلال الدين فارسي و در اوايل انقلاب كتاب هاي دكتر شريعتي را مطالعه مي كرد.

ساكت و صبور بود و با نرمي با هركس برخورد مي كرد, اگر در خانواده اختلافي بود او با سخناني كه اين دنيا ارزش ندارد وتوجه دادن بستگان به زندگي جاويد اخروي موضوع را حل مي كرد . به تمام افراد خانواده احترام مي گذاشت. با شروع جنگ تحميلي وبه فرمان امام داوطلبانه به جبهه رفت وپس از جانفاني هاي فراوان در عمليات بيت المقدس در آزاد سازي خرمشهر قهرمان به درجه رفيع شهادت نايل آمد.

منابع زندگينامه :

پرونده شهيد دربنياد شهيد وامور ايثارگران اراك ومصاحبه با دوستان وهمرزمان شهيد

ابراهيمي، غلامعلي

قرن:15

جنسيت:مرد

مليت:ايران

شهيد غلامعلي ابراهيمي : قائم مقام فرمانده واحدتعاون لشگر17علي ابن ابي طالب(ع)(سپاه پاسداران انقلاب اسلامي)

در سال 1336 در روستاي بيدهند قم به دنيا آمد.فضاي خانه اين خانواده مستضعف و كشاورز به شميم وجود اين مرد آسماني معطر شد.او در كودكي با علاقه فراوان به يادگيري قرآن پرداخت و توانست بسياري از آيات را حفظ كند .به نماز اهميت زيادي مي داد .

در سن 8 سالگي به قم آمد و درسش را تا كلاس سوم راهنمايي ادامه داد به علت ضعف مالي ، درسش را رها و براي 10سال به كار خياطي مشغول شد. در سن 15 سالگي رساله امام را به منزل آورد . ازهمان سن به حساب سال وپرداخت خمس و

وجوه شرعي توجه زيادي داشت .

در مبارزات برعليه رژيم پهلوي نقش بسيار مهمي ايفا كرد.او يك تيم سه نفره در محل «جوي شور» قم تشكيل داد. كار اين گروه تهيه پوستر امام و پخش اعلاميه در ميان مردم بود. در اوج مبارزات شيوه مبارزه اين گروه حالت مسلحانه به خود گرفت. آنان مواد انفجاري را تهيه و در بين ديگران پخش مي كردند .نقش غلامعلي آن قدر جسورانه و موثر بود كه هرگز از يادها فراموش نمي شود .هنگامي كه خون هاي ريخته شده و به بار نشست انقلاب اسلامي شكوفا شد .

سال 1359 به عضويت سپاه پاسداران انقلاب اسلامي قم درآمد .درسال 1360 به جبهه رفت و در اولين عمليات كه به نام «فرمانده كل قوا»بود ،شركت كرد .

در تمام عمليات نقش بسيار مهمي داشت و به عنوان معاون فرمانده واحدتعاون لشگر17علي ابن ابي طالب فعاليت مي كرد . مردي با استقامت بود ،با وجود ناراحتي كمر ، پيكر مطهر و از هم پاشيده شهيدان را روي دوشش مي كشيد و به پشت خط مقدم انتقال مي داد .هميشه سعي مي كرد در بين بچه ها مفقودي وجود نداشته باشد. با آن روحيه والا و خستگي ناپذيرش هرچه بيشتر زحمت مي كشيد خوشحال تر مي شد. هميشه در آوردن و انتقال پيكر مطهر شهيدان پيش قدم بود .آن قدر احساس مسئوليت مي كرد كه تا حصول نتيجه نهايي از پا نمي نشست .عيادت از مجروحين وخانواده شهيدان جزء مهم ترين برنامه هاي او بود.

پيروي از مقام ولايت را واجب مي دانست و در وصيت نامه اش از ملت قهرمان ايران خواسته است تا همواره

پشتيبان انقلاب و روحانيت بوده و روحيه والا و انساني خود را از دست ندهند. همچنين از فرزندانش زينب و مهدي خواسته است تا راه زينب (س) و حضرت مهدي(عج) را خوب درك كرده جامه عمل بپوشانند و پشتيبان انقلاب ،روحانيت و در خط امام (ره) باشند .

علاقه زيادي به شنيدن سخنراني داشت .به نماز اول وقت اهميت زيادي مي داد .نماز شب او هرگز ترك نمي شد .

روح زلالش با قرآن ، دعا و زيارت عاشورا همنشين بود. هميشه در مراسم مداحي و سينه زني پيش قدم بود. در انجام مسئوليت كوشا بود و ديگران را به دوري از غيبت ، دروغ و اسراف تشويق مي كرد .

او با اخلاق و رفتار پسنديده اش باعث مي شد تا اختلافات بين ديگران به راحتي از بين برود. به بيت المال اهميت زيادي مي داد و بدون وضو نمي خوابيد. او يك معلم اخلاق و الگويي شايسته براي ديگران بود.

درعمليات والفجر 8 كمر او مورد اصابت تركش قرار گرفت با اين كه خون از پشتش جاري بود لباسهايش در عوض كرده و دوباره با شوق راهي خط شد. در عمليات دارخوين( فرمانده كل قوا)، (( والفجر8))، ((كربلاي 5)) و ((كربلاي 8)) هدف تير و تركش قرار گرفت اما اين زخمها ذره اي از اعتقاد و استقامت او نكاست تا اين كه در تاريخ 26/1/1366 در منطقه عملياتي خرمال در خاك دشمن، از ناحيه قلب و ريه مورد اصابت تركش قرار گرفت و از اين ديار خاكي پر كشيد و خاطراتي سبز از خود به جا گذاشت .

منابع زندگينامه : شعله در عشق،نوشته ي راضيه تجار،نشر

ستاره،قم-1379

ابراهيمي، نورالدين

قرن:15

جنسيت:مرد

مليت:ايران

شهيد سيد نورالدين ابراهيمي : قائم مقام فرمانده لجستيك سپاه پاسداران انقلاب اسلامي مهاباد

زندگي نامه شهيد به روايت همسرش:

در سال 1340 متولد شد در منطقه ي كوجين ودر شهرستان قزوين . تحصيلاتشان را در قزوين گذراندند ما نسبت فاميلي با هم داشتيم پسرعمو ودخترعمو بوديم. ازدواج كرديم ثمره ازدواج مان يك دختر ويك پسر بود. سيدعباس وسيدزهرا, بعد ازازدواج ما قبل از انقلاب منافقين همسر مرا دستگيركردند وبعد از مدتي آزادشان كردند اما بعد از پيروزي انقلاب اسلامي مجدداً دستگير شدند هنگاميكه به قزوين آمده بوديم وچندي روزي در قزوين سكونت داشتيم كه دستگير شدند. ما به مدت تقريباً 18 روز ازايشان خبري نداشتيم پدرومادرايشان وهمه اعضاء خانواده نگران ودلواپس بوديم. يكروز من جلوي در منزل ايستاده بودم كه در اين هنگام به پدرشان خبر داده بودند كه پسرشان درمشهد پيدا شده اند.

بنده خدا پدرشان زحمت كشيدند وگوسفندي خريدند كه جلوي پاي ايشان قرباني كنيم بعد ازچند روز ديگر آوردندش كه ايشان ناي حرف زدن را نداشت . تعريف مي كرد كه مرا گرفتند بردند ما دونفر بوديم كه دستگيرمان كرده بودند يك نفر به نام علي و ديگري من بودم هر روز آنقدر ما را كتك وشكنجه مي دادند سروصورت ما را زخمي كرده بودند و آب به صورت وسرمان مي پاشيدند درجاي خواب ما آب مي ريختند .خيلي زجرمان مي دادند يك كاسه آب مي آوردند مي گفتند: بخور وقتي ما نمي خورديم آب را به ما مي پاشيدند وازهوش مي رفتيم ,از شدت ضعف ,نمي فهميديم كه چه مدت زماني گذشته وقتي به هوش مي آمديم.

يك روز آمدند به ما

گفتند: شما را مي خواهيم بفروشيم به عراق

پاسدار ها را ده هزارتومان بيشتر از ارتش ها مي فروختند كه به اين وسيله به پاسدارها عذاب روحي مي دادند .

بندگان خدا را سوار ماشين كردند و دستهايشان را بستند. دربين راه علي گفته بود بيا دستهايمان را بازكنيم وفرار كنيم. شهيد سيد نورالدين ابراهيمي گفتند كه من حس وناي حرف زدن را ندارم علي خم شد وبا دندانهايش دست شهيد ابراهيمي را بازكردند وايشان هم دست علي را باز كردند .منافقين در ماشين براي خودشان نوارگذاشته بودند وراه هم سربالايي بوده . نورالدين مي گفت:ما در ماشين را هل داديم دربازشد من وعلي فرار كرديم توي جنگل ,يكدفعه علي را گم كردم هرچقدر صدا كردم علي ، علي را پيدا نكردم با خودم فكر كردم صداي مرا بشنوند دوباره منافقين مي آيند و مرا دستگير مي كنند. آمدم لب جاده ماشينها نگه نداشتند رفتم آنطرف جاده دست بلند كردم يك اتوبوس نگه داشت . گفت: كجا مي خواهي بروي . گفتم: هركجا شما بخواهيد برويد من هم مي آيم .گفت: مامي رويم مشهد. گفتم : من هم مي آيم. خواهرايشان نيز در مشهد بودند وقتي به مشهد مي رسند خودشان را اول به سپاه معرفي مي كنند وماجرا را براي سپاه تعريف مي كنند.او مي گفت: از سپاه به من ماشين دادند ومرا با ماشين به خانه خواهرم بردند لباس خريدم ودرمنزل خواهرم عوض كردم حتي صدتوماني هم درجيبم پوسيده بود .در اين هنگام فاميلها واقوام مي گفتند ايشان براي گردش وخوشگذراني رفته اند وقتي ايشان آمدند ديديم كه بنده خدا گردش نرفته واينجوري هم نبوده وشهيد

گفتند كه من ديگه نمي توانم اينجا را تحمل كنم و نمي توانم اينجا بمانم ورفتند كردستان وبعد ازچند مدتي آمدند وما را هم به آنجا بردند.

مادر وپدرش هم ناراحت شدند وبه پدرش گفت: پدر من نمي توانم اينجا بمانم .اينجا من اذيت مي شوم .خلاصه رفتيم و هشت ماهي هم آنجا مانديم در استان كردستان شهر مهاباد , بعد از هشت ماه به ايشان مأموريت دادند برود تبريز ومهمات بياورد. وقتي به تبريز رفته بودند هنگام برگشت از تبريز منافقين ايشان را به شهادت رساندند وشهيد شدند.

يك همشهري قزويني هم آنجا داشتيم .آن همشهري ما عصري آمد وآنروز هم چهره شهيد براي من جوري ديگه بود انگار به من آگاه شده بود كه ايشان شهيد .

خلاصه همشهري قزوين وتبريزي به منزل ما آمدند كه درباره زندگي ام از دوران جواني براي آنها تعريف كرده بودم فردا صبح دوستهايشان آمدند وگفتند آقاي ابراهيمي حالشان خوب نبوده ورفته قزوين وزنگ زده وگفته بچه هاي ما را برداريد بياوريد قزوين.

من فهميدم گفتم كه آقاي ابراهيمي از اين حرف ها نمي زند كه خودش برود و بگويد زن وبچه من را بياوريد آن شخص قسم خورد جان بچه ام هيچي نشده ما را برد خانه شان بعد از يك ساعت ديگر برادر شوهرم آمد دنبال ما در راه من فهميدم كه او شهيد شده.

قبل از انقلاب بار اول كه آقاي ابراهيمي را گرفته بودند ما در روستا بوديم كه تعريف مي كرد كه گرفته بودنش .من وايشان باهم عكس گرفته بوديم كه اين عكس در جيبشان بود .اورا به زندان برده بودند. آنجا خيلي

اذيتش كرده بودند .آتش سيگار روي سينه اش گذاشته بودند.آنها با خودش گفته بود كه دختر مردم هم اسير خودم كردم خلاصه آنجاايشان راخيلي خيلي اذيت وشكنجه كرده بودند. با سفارش امام جمعه واطرافيان آزادش كرده بودند خيلي چيزها را زير بارش نمي رفت وهرچه ازايشان مي پرسيدند جواب نمي داد از لحاظ اعتقادي خيلي قوي بود. اصلاً چيز ديگري بود ,تكه كلامش اين بود كه حجابتان را رعايت كنيد .

اخلاقش هم خيلي خوب بود با بچه ها هم خيلي خوب هر چند كه خيلي كم در منزل بود بچه ها هم خيلي بزرگ نبودند كه با آنها بازي كند زهرا دو ساله ونيم داشت بيشتر مواقع در جبهه ها بود.

وقتي در مهاباد بوديم همسايه ها به ما گفتند همسرت عجب سعادت دارد كه شهيد شدند .ما الان چند وقتي است اينجاييم ولي هيچ اتفاقي براي ما نيفتاده .آن موقعه مادر خانه سازماني سپاه زندگي مي كرديم در داخل يك پادگان مانند بوديم .

عراقي ها يك خمپاره داخل حياط ما انداختند من نمي دانستم كه خمپاره چيست ودر حياط نشسته بودم ,دلم گرفته بود وقتي خمپاره خورد سرم گيج رفت وقتي كه بلند شدم ديدم سرم خوني است وقتي ديدم خوني است فهميدم زخمي شده ام .

اطرافيان مي گفتند شما چقدر ناراحت ونگران هستي! من مي گفتم كه من بچه كوچك دارم ونگران هستم. و اطرافيان مي گفتند شما بايد خوشحال باشي كه در راه اسلام خون داده ايد وبه شوهرم تبريك مي گفتند .ولي گفتند كه خانمت همين كه آمد مجروح شد چقدر خوب است.

آمديم قزوين ومراسم گرفتيم وبعد از مدتي پدر شوهرم واسطه

شد كه من با برادر شوهرم ازدواج كنم بعد از يكسال ونيم با برادر شوهرم ازدواج كردم كه نام ايشان شهيد سيدصفي الدين ابراهيمي بود كه از ايشان هم يك دختر به نام مريم دارم . مدت پانزده ماه با ايشان زندگي كردم كه در اين پانزده ماه هم فقط دوماه با ايشان بودم .شهيد سيدصفي الدين هم به نمازخيلي اعتقاد داشت ومثل برادرش بود وقتي مي فهميد كه يكي از آشناها شهيد شده قيامت مي كرد .يكروز با پدرش دعوا كرد كه يكي از فرماند هانشان به نام شهيد مهدي زين الدين كه شهيد شده بود خيلي ناراحت بود .پدرشان گفت: شما چرا اينقدر ناراحت هستي تو هم برو.او به پدرش گفت:خب آخه تو كه نمي داني كه چه كسي شهيد شده !؟ با پدرش حرفش شد . بعد ازچند دقيقه آمدند وپدرشان را بوسيد ومعذرت خواهي كردند. گفتند:آخه پدرجان او فرمانده من بود كه شيهد شد ومن ناراحت شدم همان موقع رفتند به جبهه همان ماه شهيد شدند در بيستم اسفند ماه در عمليات بدر در شرق دجله شهيد شد .جنازه ايشان را بعد از يازده سال آوردند.

دراين چندسال هم با اميد خدا همانطور كه خودم وخدا مي خواستم توانستم بچه ها را بزرگ كنم به حمدا... بچه هاي خوبي هستند نمازشان را مي خوانند ودخترها حجابشان را رعايت مي كنند و عباس آقا هم خوب است. تا حالا هم هيچ سختي نكشيدم حدود بيست سال است .درزندگي هيچ كم وكسري نداشتم وسختي نديديم در دوران انقلاب وقتي با سيد نورالدين زندگي مي كردم ما مهمان داشتيم وقتي مهمانها داشتند مي رفتند ,متوجه شدم

يك تكه كاغذ گذاشتند بالاي كنتوربرق است كه عربي نوشته شده بود .من آن كاغذ را آوردم پايين هيچ كس نتوانست بخواند. برديم داديم به حاج آقاي كه استاد حوزه بود آن را خواندوگفت كه نوشته داخل هرسوراخ موشي كه بري مي گيريم مي كشيمت. آخرش هم كاره شون را كردند هرجا كه ما مي رفتيم دنبال ما مي آمدند اين خاطره براي سال 1360 بود.

ابن راوندي، ابوالحسين احمد

قرن:3

جنسيت:مرد

مليت:ايران

(وف 245 ق)، متكلم و فيلسوف. برخى منابع وى را اهل راوند، ميان اصفهان و كاشان، و برخى اهل مرورود مى دانند. از زندگى شخصى وى اطلاع چندانى در دست نيست. گويا نخست معتزلى بوده و پس از مدتى به شدت با معتزليان درافتاده است. ايشان نيز ردّيه هاى شديدى بر ضد وى نوشته اند. پيروى ابن راوندى از تشيع نيز ناپايدار بود. گفته اند كه استقرار به مذهبى نداشته. برخى معتقدند كه پدر وى از يهوديان بوده ولى، خودش اسلام آورده است. از نظر علماى عامه ابن راوندى ملحد و زنديق است و به گفته آنان شهرت بى دينى وى از جهان اسلام فراتر رفت و برخى از يهوديان نيز وى را مذمت كردند. به هر حال وى يكى از شخصيتهاى پيچيده و ناشناخته كلام اسلامى است. ابن رواندى دَر ادبيات استادى كم نظير بود. ابن خلكان آثار وى را بالغ بر 114 اثر دانسته، و حمداللَّه مستوفى گويد كه وى 124 كتاب تصنيف كرده است. بسيارى از آثار وى از ميان رفته اند. تنها بخشى از آنها در رديه هاى مخالفانش باقى مانده است: از جمله آثار وى: «فضيحة المعتزله»؛ «التاج»، در قدم عالم؛ «نعت الحكمة»؛ «قضيب الذهب». دوازده كتاب به او نسبت داده اند كه در طعن اصول شريعت

است و گروهى از علما در رد آنها كتابهاى بسيارى نوشته اند. ابن راوندى خود گاه در رد كتب خود نيز رديه ى نوشته است. از آن جمله: «كتاب نقض كتاب الزمرد على نفسه»؛ «كتاب نقض المرجان». برخى از كتابهاى او در تأييد دين است: «كتاب الامامة»؛ «كتاب الاسماء والاحكام»؛ «كتاب الابتداء والاعادة». در تاريخ وفات ابن راوندى اكثريت بر نظر ابن خلكان در «وفيات الاعيان» و مسعودى در «مروج الذهب» هستند ولى، صاحب «البداية والنهاية» نظر ابن خلكان و مسعودى را اشتباه و نظر ابن جوزى (298 ق) را صحيح مى داند.[1]

ابوالحسين احمد بن يحيى، اصلا از مردم راوند (ميان اصفهان و كاشان) و در زمره متكلمان معروف به شمار است (و. 205- ف. 245 ه.ق.) وى عقايدى خاص داشته، از تأليفات او: التاج، خلق القرآن، الفضيحةالمعتزله را بايد نام برد.

برگرفته از كتاب :اثرآفرينان (جلد اول-ششم)

منابع زندگينامه :[1] الاعلام (253 -252 /1)، اعيان الشيعه (206 -204 /3)، تاريخ گزيده (693)، دائرةالمعارف البستانى (486 /1)، دايرةالمعارف فارسى (19 /1)، دانشنامه ى ايران و اسلام (573 -571 /4)، روضات الجنات (204 -203 /1)، رياض العلماء (19 /6)، ريحانه (530 -528 /7)، سير النبلاء (62 -59 /14)، الفهرست ابن نديم، ترجمه (318 -316)، كشف الظنون (1450 ،1423 ،1403 ،1274)، الكنى والالقاب (288 -287 /1)، لسان الميزان (492 -491 /1)، لغت نامه (ذيل/ ابن راوندى)، المستفاد من ذيل تاريخ بغداد (82 -81)، معجم المؤلفين (200 /2)، الملل والنحل (151 ،105 ،57)، هدية العارفين (55 /1)، هدية الاحباب (59)، الوافى بالوفيات (238 -232 /8)، وفيات الاعيان (95 -94 /1).

ابن ربن، ابوالحسن علي

قرن:3

جنسيت:مرد

مليت:ايران

ابوالحسن على بن سهل ربن طبرى. وى تا 224 ه.ق. دبير مازيار بن قارن بود و سپس به خدمت معتصم بالله خليفه عباسى

درآمد و بعد از او در خدمت واثق و متوكل نيز بوده است. از تأليفات او فردوس الحكمه (ه.م.) در طب، كتاب الدين والدوله و كتاب حفظالصحه در دست است.

برگرفته از كتاب :فرهنگ فارسي معين (جلد پنجم)

ابن شهرآشوب سروي مازندراني، رشيدالدين

قرن:6

جنسيت:مرد

مليت:ايران

(588 -488 ق)، عالم، متكلم، محدث، فقيه، مفسر، اديب و شاعر شيعى. در سارى متولد شد. نياى وى شهرآشوب از شاگردان شيخ طوسى بود و ابن شهرآشوب به واسطه ى پدر خود از او روايت مى كرد. در هشت سالگى قرآن را حفظ مى خواند. از زمخشرى و احمد و محمد غزالى و خطيب خوارزمى اجازه ى روايت داشت. بنا به دلايل مذهبى به حلب كه در آن زمان در پرتو حمايت حمدانيها پيشرفته ترين مركز علمى تشيع و پناهگاه شيعيان بود، رفت. مدتى نيز در بغداد اقامت داشت. به دليل اينكه بلاغتش در خطبه مورد پسند مقتفى، خليفه ى عباسى، واقع شد و مواعظش در وى مؤثر افتاد، منصب تدريس در بغداد و لقب رشيدالدين گرفت. پدرش شيخ على بن شهرآشوب، ابومنصور احمد طبرسى، امين الدين طبرسى، ابوالفتوح رازى، قطب راوندى، وفتال نيشابورى، از جمله ى استادان وى بودند. شاگردان زيادى نزد وى تربيت شدند. محقق حلى خود را به يك واسطه شاگرد او مى دانسته است. شهرت و مقبوليت وى چندان بود كه على رغم اعتقادات شيعى، مورد احترام و قبول اهل تسنن نيز بود و وى را از محدثين ثقه مى دانند. مقبره ى ابن شهرآشوب در جبل جوشن نزديك مشهد حسينى قرار دارد. از آثار وى: «معالم العلما»، كه فصلى از آن درباره ى شعراى شيعه است؛ «مناقب آل ابى طالب»؛ «متشابه القرآن»؛ «بيان التنزيل»؛ «اعلام الطرائق فى الحدود والحقائق»؛ «انساب آل ابيطالب»؛ «الاسباب والنزول على مذهب آل رسول (ص)»؛ «الحاوى»؛ «الاوصاف»؛

«المنهاج»؛ «المخزون المكنون فى عيون الفنون».[1]

سارى قديم الايام معدن رجال و دانشمندان بزرگ علمى بوده و بزرگان از قبيل علامه جليل القدر جناب محمد بن على بن شهرآشوب ساروى مازندرانى منسوب به آن مى باشد.

اين بزرگوار از علماء قرن ششم هجرى و صاحب تأليفات عديده مانند مناقب آل ابيطالب و متشابهات القرآن و معالم العلماء و غيره مى باشد.

علماء علم رجال وى را چنين ستوده اند.

محمد بن على بن آشوب السروى نوراللَّه مرقده السنى فخر الشيعه و تاج الشريعه محى آثار المناقب والفضائل والبحر المتلاطم الزخار الذى ليس له ساحل قطب المحدثين و شيخ مشايخهم رئيس العلماء و فقيههم رشيد الملة والدين شمس الاسلام والمسلمين فقيه وجيه و محدث مفسر محقق اديب اريب شاعر منشى بليغ جامع فنون فضائل و محاسن عالم ربانى شيخ رشيد بن ابن شهر آشوب المازندرانى صاحب 1- مناقب آل ابيطالب 2- والمعالم 3- و مثالب النواصب 4- والمخزون المكنون فى عيون الفنون 5- و اعلام الطرائق فى الحدود 6- والحقايق 7- والاوصاف 8- و مائدة الفايده 9- والمثال فى الامثال والاسباب 10- والنزول على مذهب آل الرسول 11- والحاوى 12- والانصاف 13- والمنهاج الى غير ذلك مما ذكره فى رجاله المسمى بمعالم العلماء.

وى در شب جمعه 22 شعبان سنه 588 ق ه وفات يافته و در بيرون حلب در بالاى كوه معروف به جبل جوشن در جوار مشهدالسقط (محسن بن حسين الشهيد (ع)) و قبر احمد بن منير و ابن زهره.

و ما به خواست خدا عده اى از رجال گذشته و معاصر اين شهر را به نظر ارباب فضل و دانش مى آوريم.

برگرفته از كتاب :اثرآفرينان (جلد اول-ششم)

منابع زندگينامه :[1] الاعلام (167 /7)، اعيان الشيعه (17 /10)، ايضاح المكنون (452 ،427 ،421

/2 ،103 ،69 /1)، خاتمة مستدرك الوسائل (60 -56 /3)، دانشنامه ى ايران و اسلام (663 -662 /5)، الذريعه (233 ،154 /23 ،319 -318 /22 ،201 ،99 -98 /21 ،231 /20 ،76 ،73 ،63 -62 ،11 -10 /19 ،178 -177 /3 ،477 ،476 ،378 ،239 ،12 /2)، روضات الجنات (272 -269 /6)، رياض العلماء (128 -124 /5)، ريحانه (60 -58 /8)، طبقات اعلام الشيعه (قرن 274 -273 /6)، فوائد الرضويه (571 -568)، قصص العلماء (429 -428)، كشف الظنون (1584 ،1269 ،77)، الكنى والالقاب (333 -332 /1)، لسان الميزان (395 /6)، لغت نامه (ذيل/ ابن شهرآشوب)، مؤلفين كتب چاپى (625 -624 /5)، معجم المؤلفين (17 -16 /11)، نامه ى دانشوران (46 -45 /5)، الوافى بالوفيات (164 /4)، هدية الاحباب (69)، هدية العارفين (102 /2).

ابن عميد، ابوالفضل محمد

قرن:4

جنسيت:مرد

مليت:ايران

ابوالفضل محمد بن عميد كاتب خراسانى (ف. 359 ه.ق.) پدر وى صاحب ترسل بود و لقب عميد و وزارت مردآويج داشت.

ابوالضفل در سال 328 به جاى ابو على ابن قمى به وزارت ركن الدوله ديلمى رسيد. وى در نجوم و فسلفه دست داشت و در ادب و ترسل كمتر كسى به پاى او مى رسيد. صاحب بن عباد از اتباع او بود. در سال 359 ابن عميد با لشكرى براى جنگ حسنويه كرد بيرون رفت و در همين ايام درگذشت. از تأليفات اوست: ديوان الرسائل، والمذهب فى البلاغات.

2- ابوالفتح على بن محمد بن عميد (ف. 366 ه.ق.) وى در جنگ با حسنوى همراه پدر بود و چون پدرش درگذشت با حسنويه صلح كرد و به رى بازگشت و منصب پدر را به او تفويض كردند. وى تا سال 366 وزارت مؤيدالدوله را داشت سپس به حبس افتاد

و درحبس درگذشت.

برگرفته از كتاب :فرهنگ فارسي معين (جلد پنجم)

ابن فاذِشاه اصفهاني، ابوعبداللَّه محمد

قرن:4

جنسيت:مرد

مليت:ايران

(وف 381 ق)، متلكم و فقيه شافعى اشعرى. وى اهل اصفهان بود كه به بصره مهاجرت كرد. او آثار زيادى در فقه و اصول و احكام داشت.

برگرفته از كتاب :اثرآفرينان (جلد اول-ششم)

منابع زندگينامه :الاعلام (227 /7)، معجم المؤلفين (136 -135 /11).

ابن بُندار قزويني، ابويوسف عبدالسلام

قرن:4

جنسيت:مرد

مليت:ايران

(488 -393 ق)، مفسر، متكلم و محدث معتزلى. اصلاً قزوينى است و در آنجا به دنيا آمد. ابتدا در زادگاهش به تحصيل پرداخت. وى از شاگردان برجسته قاضى عبدالجبار همدانى بود و در نزد وى كلام خواند و مذهب اعتزال را از او اخذ كرد. در همدان از ابوطاهر بن سَلمة و در اصفهان از ابونعيم، و نيز از اساتيد ديگر بهره گرفت. گرانمايه، خوش محضر و ظريف بود. ابوالقاسم بن سمرقندى ابوغالب بن بنّاء، هبة اللَّه بن طاووس و اسماعيل بن محمد تيمى و أبوسَعْد بغدادى و ديگران از وى حديث شنيدند. ساليان بسيارى در مصر به سر برد. چندى هم در طرابلس (شام) سكنى كرد. از دمشق ديدار كرد و آن شهر را بَلَدِالنَّصْب، شهر دشمنان اميرالمؤمنين و خاندانش (ع) ناميد. در اواخر عمر مقيم بغداد شد، و در همان جا درگذشت و در گورستان خيزران دفن شد. ابن اثير تاريخ تولد وى را 411 ق ذكر كرده است و در «هدية العارفين» نيز به تبع آن چنين آمده است. ازآثار وى: «حدائق ذات بهجة»، تفسير قرآن در سيصد جزء كه هفت جزء آن درباره ى سوره فاتحه است.

برگرفته از كتاب :اثرآفرينان (جلد اول-ششم)

منابع زندگينامه :الاعلام (131 /4)، سير النبلاء (620 -616 /18)، الكامل (178 /8)، كشف الظنون (634)، لسان الميزان (362 ،350 -347 /4)، معجم المؤلفين (231 /5)، هدية العارفين (569 /1).

ابن حمزه ي طوسي، عمادالدين، ابوجعفر محمد

قرن:6

جنسيت:مرد

مليت:ايران

(وف بعد از 560 ق)، فقيه، متلكم و واعظ شيعى. مشهور به صاحب «وسيله»، عماد طوسى، ابوجعفر ثانى و ابوجعفر متأخر. از مردم طوس بود. به دليل تأخر وى از شيخ طوسى كه در اسم و كنيه و نسبت با او مشترك

است، وى را ابوجعفر ثانى و ابوجعفر متأخر نام نهادند. وى معاصر شيخ منتجب الدين رازى و از مشايخ ابن شهرآشوب بود. ابن حمزه در كربلا وفات يافت و همان جا در بيرون دروازه نجف دفن شد. از آثار وى: «الرايع فى الشرايع»؛ «ثاقب المناقب»، در ذكر معجزات پيغمبر (ص)، و ائمه (ع)؛ «الوسيلة الى نيل الفضيلة» و «الواسطة»، كه هر دو از متون فقهى اند. برخى از رجال شناسان، همچون نظام الدين ساوجى و به تبع او سيد صدرالدين عاملى، ابويعلى محمد بن حسن بن حمزه ى جعفرى را به اشتباه مؤلف «الوسيلة» دانسته اند، در حالى كه نجاشى در شرح حالى ابويعلى نامى از «الوسيلة» نمى برد.

برگرفته از كتاب :اثرآفرينان (جلد اول-ششم)

منابع زندگينامه :اعيان الشيعه (264 -263 /2)، ايضاح المكنون (349 ،331 /2)، بحارالانوار (38 ،19 /1)، تنقيح المقال (156 -155 ،101 /3)، الذريعه (76 -75 ،11 /25 ،66 /10 ،5 /5)، رجال النجاشى (334 -333 /2)، روضات الجنات (254 -243 /6)، رياض العلماء (17 -16 /6 ،124 -122 /5)، ريحانه (203 -202 /4)، فقهاى نامدار شيعه (106 -103)، فوائد الرضويه (566 -564)، فهرست منتجب الدين (164)، الكنى والالقاب (268 -267 /1)، لغت نامه (ذيل/ ابن حمزه)، مؤلفين كتب چاپى (620 -619 /5)، معجم رجال الحديث (327 /16)، معجم المؤلفين (4 /11).

ابن حَيّ همداني، ابوعبداللَّه حسن

قرن:2

جنسيت:مرد

مليت:ايران

(تو 100- وف 169 -167 ق)، فقيه و متكلم شيعى. اصل او از نواحى همدان است. خروج مسلحانه بر زمامداران ظالم را روا مى دانست. مهدى عباسى در طلب او و عيسى بن زيد بود. و وى از بيم اسارت در كوفه پنهانى مى زيست و هفت سال با عيسى بن زيد در يك خانه پنهان بود. او فقيهى پرهيزكار و عابدى والا بود.

وكيع او را امام مى داند و در بيان عبادت او گويد: حسن با برادرش على و مادرشان شب را به سه بخش تقسيم كرده بودند و هر كدام در يك سوم آن به عبادت برمى خواستند. وقتى مادرشان مرد، دو برادر شب را بين خود به دو نيم تقسيم كردند؛ و آنگاه كه على مرد، حسن تمام شب را بيدار ماند و به عبادت مشغول بود. به گفته ابوزرعه، راستى، درستى، فقه، عبادت و زهد در او جمع بود. ابن حَىّ از اقران سفيان ثورى، بلكه مقدم بر او، و از محدثان بزرگ و مورد اعتماد است كه از پدرش و برادرش، على بن صالح، و عبداللَّه بن دينار و على بن اَقمر و ابواسحاق سبيعى روايت مى كرد. ابن مبارك و وَكيع و ابونعيم و على بن جَعد و بسيارى ديگر از وى روايت كرده اند. در پنج «صحيح» از «صحاح ششگانه» حديث او آورده شده است. احمد حنبل گويد كه او و برادرش على هر دو از محدثان مورد اعتمادند. در كوفه، در حال اختفا، شش ماه پس از درگذشت عيسى بن زيد، درگذشت. از كلمات اوست كه گويد: گاه شيطان 99 در خير بر انسان مى گشايد تا بتواند درى از شر باز كند. از آثار وى: «التوحيد»؛ «امامة ولد علىّ من فاطمه»؛ «الجامع»، در فقه. به گفته ى شيخ طوسى او داراى «اصل» است.

برگرفته از كتاب :اثرآفرينان (جلد اول-ششم)

منابع زندگينامه :الاعلام (208 /2)، تاريخ الاسلام (حوادث 136 -131 /170 -161)، التاريخ الكبير (295 /2)، تهذيب التهذيب (264 -261 /2)، الجرح والتعديل (ج 1، ق 18 /2)، حلية الاولياء (335 -327 /7)، رجال الطوسى (166)، سير النبلاء (371 -361

/7)، الفهرست ابن نديم، ترجمه (333)، الفهرست للطوسى (90)، لسان الميزان (269 /8)، المعارف (222)، معجم المؤلفين (231 /3)، ميزان الاعتدال (499 -496 /1)، الوافى بالوفيات (60 -59 /12).

ابن سُرَيج، ابوالعباس احمد

قرن:3

جنسيت:مرد

مليت:ايران

(306 /305 -249 ق)، متكلّم، محدث و فقيه شافعى. معروف به باز اشهب. از مردم شيراز و پس از اصحاب خاص شافعى، بزرگ ترين عالم فرقه ى شافعى بود. در جوانى مدتى در شيراز منصب قضاء داشت. نزد عثمان بن سعيد انماطى درس خواند. با محمد بن داوود بن خلف در محضر على بن عيسى وزير مناظره و مباحثه داشت. على بن عيسى خواست كه وى را قاضى بغداد كند و او نپذيرفت. مدتى در درسهاى جنيد حاضر شد، ولى به تصوف گرايشى نشان نداد. در قضيه ى منصور حلاج بى طرف ماند و از دادن فتوا خوددارى كرد. در بغداد تدريس مى كرد. و همان جا درگذشت. بيش از چهار صد اثر به او نسبت مى دهند كه ظاهراً تعداد كمى از آنها باقى مانده است. از آن جمله: كتاب «الانتصار»؛ كتاب «الزيادات»؛ كتاب «الودايع»، در امانات؛ كتاب «المختصر فى الفقه»؛ كتاب «العين والدين»؛ كتاب «الرد على محمد بن حسن»؛ كتاب «الرد على عيسى بن ابان» عالم حنفى، كتاب «جواب كاشانى». در ترجمه ى «الفهرست» ابن نديم، و نه در اصل كتاب به عربى، و همچنين در «كشف الظنون» ذيل كتاب «العين والدين» و نيز در متن و پانوشت «فارسنامه» از او به عنوان ابن شريح ياد شده است كه با توجه به ديگر منابع، ضبط ابن سريج صحيح تر به نظر مى آيد.

برگرفته از كتاب :اثرآفرينان (جلد اول-ششم)

منابع زندگينامه :الاعلام (179 -178 /1)، تاريخ بغداد (290 -287 /4)، تاريخ نجوم اسلامى (286)، دائرةالمعارف البستانى (216 -215 /2)،

دانشنامه ى ايران و اسلام (627 -626 /4)، روضات الجنات (218 -216 /1)، ريحانه (220 /1)، سير النبلاء (204 -201 /14)، فارسنامه ى ناصرى (1136)، الفهرست لابن النديم (300 -299)، الفهرست ابن نديم، ترجمه (392)، الكنى والالقاب (306 /1)، كشف الظنون (2005 ،1444 ،1258 -1257 ،705)، لغت نامه (ذيل/ ابن سريج)، معجم المؤلفين (32 -31 /2)، نامه ى دانشوران (209 -196 /1)، الوافى بالوفيات (261 -260 /7)، وفيات الاعيان (67 -66 /1)، هدية العارفين (57 /1).

ابن سينا، ابوعلي حسين

قرن:4

جنسيت:مرد

مليت:ايران

(427 /428 -370 ق)، پزشك، فيلسوف، منطقى و دانشمند. مشهور به ابن سينا يا ابوعلى سينا، در مغرب زمين آويسن يا آويسنا و ملقب به حجةالحق، شيخ الرييس، شرف الملك و امام الحكما. ابن سينا در افشنه ى بخارا، زادگاه مادرش، متولد شد. پدر وى از ديوانيان دستگاه سامانيان بود و در تربيت فرزندان خود سخت كوشا. پدر ابن سينا، عبداللَّه، شيفته ى تعليمات اسماعيليان بود. ابن سينا، على رغم اشراف به نظر و عقايد اين گروه، گرايشى به اين فرقه نداشت. در چهارده سالگى در علم بر استاد خود ابوعبداللَّه ناتلى پيشى گرفت، چندان كه مشكلات منطق را بر استاد خود مى گشود. در شانزده سالگى جمعى از پزشكان فاضل زيردست او كار مى كردند. ابوعلى با مداواى بيمارى نوح بن منصور سامانى امير خراسان اجازه يافت كه از كتابخانه ى عالى امير استفاده كند. در هجده سالگى جامع العلوم شد و از اين پس ترقيات وى نتيجه ى اجتهاد شخصى خود وى بود. در بيست و يك سالگى نخستين اثر فلسفى خود را تحت عنوان «العروضيه» به درخواست ابوالخير عروضى نوشت. پس از درگذشت پدر، به خدمات ديوانى روى آورد. به زودى فكر و تدبير او مورد قدردانى واقع شد. اميران علاوه بر نصايح پزشكى او در

سياست نيز خواستار رأى او شدند. چندين بار به وزارت رسيد، و در معرض رشك ديگران قرار گرفت. چندين بار فرار كرد. مدتى زندانى شد. ولى از زندان گريخت. چهارده سال در آرامش در دربار علاءالدوله ديلمى در اصفهان مى زيست. بر اثر مسافرتها و شب زنده داريها و بى توجهى به خود به قولنج مبتلا شد و در ضمن لشكركشى علاءالدوله در همدان درگذشت و در همين شهر به خاك سپرده شد. در جشن يادبود هزاره ى او بر مزارش بنايى ساختند. شهرت ابن سينا چندان است كه از مرزهاى سرزمينهاى اسلامى گذشته و به سراسر جهان رسيده است. آثار او به زبانهاى مختلفى ترجمه و منتشر شده اند. ابن سينا، علاوه بر پزشكى و فلسفه، در نجوم، فيزيك، علوم طبيعى نيز آثارى دارد از آن جمله، در اواخر عمر به دستور علاءالدوله آلتى شبيه ورنيه ى كنونى براى به دست آوردن نتايج دقيق در رصد اختراع كرد. از هوش و حافظه ى وى سخنها گفته اند و او را سرآمد فلاسفه اسلامى دانسته اند. وى با ابوريحان بيرونى و ابوسهل مسيحى، معاشرت و مباحثه داشت و از معاصرينش مى توان ابن خمار و ابوالفرج بن طيّب را نام برد و از جمله شاگردان او ابوالحسن بهمنيار بن مرزبان، ابن زيله، ابوعبداللَّه معصومى، ابوعبيد جوزجانى را با ابوسعيد ابوالخير نيز مباحثه اى داشت كه بسيار مشهور است. ابن سينا در زمينه ى ادبيات نيز كتابهايى نوشت و اشعارى نيز به وى منسوب است. از آثار او: «النجاة»؛ «الاشارات والتنبيهات»، در منطق و حكمت؛ «الشفا» در حكمت علمى نظرى؛ «دانشنامه ى علائى»، به فارسى؛ «اسرار الصلاة»؛ «مبدأ و معاد»؛ «قانون»، در طب. اين كتاب با وجود ناقص بودن، سبب اشتهار ابن سينا در اروپا

شد. «اسباب حدوث الحروف و مخارجها»، در زبان شناسى؛ «الموجز الكبير»؛ «الموجز الصغير»، هر دو در منطق؛ «رساله حى بن يقظان»؛ «المدخل الى صناعة الموسيقى»، در موسيقى كه از آثار فارابى كامل تر و جامع تر است؛ «مقالة فى آلة رصديه». در كل 276 عنوان كتاب به او نسبت مى دهند كه 131 اثر را با انتساب صحيح و مابقى را با انتساب مشكوك از او دانسته اند.[1]

شيخ الرئيس حجةالحق شرف الملك امام الحكماء ابوعلى حسين بن عبداللَّه بن حسن بن على معروف به ابن سينا (و. افشنه يا خرميثن 370- ف. همدان 428 ه.ق.) پدر او از مردم بلخ و مادر وى ستاره از اهل افشنه (نزديك بخارا) بود. ابن سينا در بخارا كسب علم كرد و در ده سالگى قرآن را از بر نمود و نزد ابو عبداللَّه ناتلى منطق و هندسه و نجوم آموخت. و پايه وى از استاد در گذشت. از آن پس به تعقيب علوم طبيعى و ما بعدالطبيعه و طب پرداخت. آثار فارابى فكر ابن سينا را به خود جلب كرد و مشوق او در مطالعه آثار فلسفى گرديد. وى در عنفوان شباب نوح بن منصور پادشاه سامانى را معالجه كرد و از كتابخانه گرانبهاى او بهره ها برد. ابن سينا بخارا را ترك گفت و به گرگانج شتافت، و از آنجا به حكم ضرورت به خراسان و سپس به گرگان و رى و همدان و اصفهان شد و آثار ذى قيمت خويش را در اين سفرها تحرير كرد. شيخ در همدان به وزارت شمس الدوله رسيد. و سالهاى اخير عمر را در اصفهان در حمايت علاءالدوله كاكويه گذرانيد و در سفرى كه همراه امير مزبور به همدان مى شد، در راه مريض

گرديد و در همدان درگذشت. آرامگاه او را بدانجا برپا داشته اند. به مناسبت هزارمين سال تولد وى، جشنى در سال 1331، ه. ش. در ايران منعقد گرديد. مؤلفات ابن سينا همواره مورد توجه بوده و شروح متعدد بر آنها نوشته اند و بسيارى از آنها نيز به زبانهاى غربى ترجمه شده است. آثار مهم ابن سينا- كتاب الشفاء كتاب القانون فى الطب، كتاب اشارات، كتاب النجاة، دانشنامه علائى (به فارسى) و غيره است. آرامگاه ابن سينا.

برگرفته از كتاب :فرهنگ فارسي معين (جلد پنجم)

منابع زندگينامه :[1] آثار الباقيه (395)، از فردوسى تا سعدى (157 -152)، استادان موسيقى (33 -32)، الاعلام (262 -261 /2)، اعيان الشيعه (80 -69 /6)، ايضاح المكنون (672 ،555 /2)، بزرگان و سخن سرايان همدان (149 -148 /1)، تاريخ ادبيات در ايران (347 -346 ،343 -342 ،319 -303 /1)، تاريخ الحكماء قفطى (570 -555)، تاريخ طب (633 -477 /2)، تاريخ فلسفه در اسلام (721 -683 /1)، تاريخ گزيده (689 -688)، تاريخ موسيقى (153 -148 /1)، تاريخ نجوم اسلامى (321 -320 ،313 ،45 ،38 ،35 -34)، ترجمه ى تتمه ى صوان الحكمه (43 -29)، حبيب السير (449 /2)، دائرةالمعارف البستانى (539 -535 /1)، الذريعه (232 ،223 -222 ،220 ،218 -217 ،215 ،154 ،145 ،144 ،140 ،139 ،129 ،122 ،121 ،94 ،93 ،92 ،65 ،51 ،48 ،26 ،25 -24 /17 ،381 /15 ،201 /14 ،240 ،239 /10 ،47 /8 ،184 ،130 ،128 /7 ،286 ،43 /5 ،484 ،407 ،371 /1)، روضات الجنات (173 -159 /3)، زندگينامه ى رياضيدانان (34 -29)، سرگذشت ابن سينا (19 -1)، سير النبلاء (537 -531 /17)، فوائد الرضويه (459 -458 /2)، كشف الظنون (2031 ،1900 ،1793 ،1783 ،1621

،1550 ،1533 ،1520 ،1466 ،1455 ،1454 ،1440 ،1430 ،1408 ،1389 ،1341 ،1327 ،1311 ،1186 ،1055 ،953 ،900 ،897 ،896 ،894 ،891 ،889 ،880 -879 ،876 ،870 ،862 ،861 ،852 ،846 ،843 ،841 ،766 ،757 ،736 ،685 ،624 ،463 ،451 ،449 ،380 ،377 ،238 ،201 ،183 ،94 ،63 ،51 ،37 -36 ،12)، الكنى والالقاب (323 -320 /1)، لسان الميزان (541 -538 /2)، لغت نامه (ذيل/ ابوعلى سينا)، مجالس المؤمنين (189 -181 /2)، معجم المؤلفين (23 -20 /4)، مقدمه بر تاريخ علم (818 -816 /1)، مؤلفين كتب چاپى (800 -779 /2)، نامه ى دانشوران (146 -89 /1)، وفيات الاعيان (162 -157 /2)، الوافى بالوفيات (412 -391 /12)، هدية الاحباب (67 -66)، هدية العارفين (309 -308 /1).

ابن شاذان نيشابوري، ابومحمد فضل

قرن:3

جنسيت:مرد

مليت:ايران

(وف 260 ق)، محدث، كلامى و فقيه شيعى. نياكانش از قبيله ى ازد يمن بودند و پس از فتح خراسان به آنجا آمدند. پدرش نيز از فقهاى شيعه و از ياران يونس بن عبدالرحمان بود. خود وى از اصحاب امام جواد، امام هادى و امام حسن عسكرى (ع) بود. برخى از محدثين وى را از اصحاب امام رضا (ع) نيز دانسته اند. يك بار زمانى كه پوشنجى در محضر امام حسن عسكرى (ع) در حال خارج شدن بود، يكى از كتابهاى فضل بن شاذان را كه با خود داشت از دستش بر زمين افتاد. امام وقتى كتاب را مشاهده مى كند از آن تعريف و نويسنده ى آن را دعا مى كند. عبداللَّه بن طاهر ذواليمينين امير خراسان فضل را به جرم تشيع به بيهق تبعيد كرد، اما پس از چندى از او دلجويى كرد. ابن داوود و كشّى و نجاشى و طوسى او را از ثقه ترين محدثان عصر

مى دانند و ابن نديم از او به عنوان يكى از پيشوايان در قرآن و روايات نام مى برد. فضل به هنگام حمله ى خوارج به بيهق از آنجا بيرون رفت و در راه بيهق به نيشابور درگذشت. آرامگاه وى در يك فرسنگى نيشابور است. على بن محمد بن قتيبه نيشابورى، محمد بن اسماعيل بندقى نيشابورى، سهل بن بحر فارسى و برادرانش على و محمد از شاگردان وى بودند. شمار آثار وى را بيش از 180 تصنيف و تأليف دانسته اند، و نجاشى چهل و هشت اثر وى را نام برده است. از آن جمله: «اثبات الرجعة»؛ «التوحيد»؛ «تبيان اصل الُضلالة» كه نجاشى از آن به نام «تبيان اهل الضلالة» ياد كرده؛ «حذو النعل بالنعل»؛ «فرائض الكبير»؛ «فرائض الاوسط»؛ «فرائض الصغير»؛ «فضائل اميرالمؤمنين (ع)»؛ «كتاب الاعراض والجوهر»؛ «كتاب الايمان»؛ «ايضاح»، در رد فرق مختلف و يكى از كتب مهم و تقريباً كامل ترين اثر به جا مانده از فضل بن شاذان؛ «كتاب الطلاق»؛ «كتاب الملاحم»؛ «كتاب النجاح»؛ «كتاب التفسير»؛ «كتاب القراآت».

برگرفته از كتاب :اثرآفرينان (جلد اول-ششم)

منابع زندگينامه :الاعلام (355 /5)، ايضاح المكنون (675 ،513 ،474 ،445 ،342 ،336 ،334 ،325 ،321 ،315 ،313 ،312 ،303 ،292 ،284 ،282 ،277 ،269 ،197 ،185 ،184 /2 ،400 ،223 ،23 /1)، الذريعه (290 ،288 ،285 ،145 ،64 -63 /24 ،373 ،359 ،356 ،343 ،339 ،336 /20 ،67 /19 ،325 /18 ،52 ،1 /17 ،147 ،78 /16 ،510 ،491 -490 /2 ،93 /1)، رجال ابن داود (قسم 273 -272 /1)، رجال الطوسى (434 ،420)، رجال الكشّى (545 -537)، رجال النجاشى (169 -168 /2)، ريحانه (42 -41 /8)، الفهرست ابن نديم، ترجمه (421 -420 ،61 ،45 ،44)، الفهرست

للطوسى (255 -254)، لغت نامه (ذيل/ ابن شاذان)، الملل والنحل (151)، مجالس المؤمنين (404 -400 /1)، معجم المؤلفين (69 /8)، معجم رجال الحديث (301 -289 /3)، مفاخر اسلام (164 -127 /1)، هدية العارفين (818 -817 /1).

ابن عبدك گرگاني

قرن:4

جنسيت:مرد

مليت:ايران

(وف بعد از 340 ق)، مفسر، اديب، فقيه و متكلم امامى. معروف به عبدكى. عبدك اختصار عبدالكريم است. اهل گرگان بود و پيشواى شيعيان آنجا. مدتى در نيشابور توطن كرد. از عمران بن موسى جرجانى و همطبقه او حديث شنيد. حاكم نيشابورى از وى روايت كرده است. او سرانجام در گرگان درگذشت. از آثار وى: «التفسير» يا «تفسير ابن عبدك»؛ «شرح الجامع الصغير» و «شرح الجامع الكبير» محمد بن حسن شيبانى، در فروع فقه حنفى؛ «الاقتداء بعلى»؛ «الرد على الاسماعيليه».

برگرفته از كتاب :اثرآفرينان (جلد اول-ششم)

منابع زندگينامه :الاعلام (159 /7)، اعيان الشيعه (438 -437 /9)، الذريعه (183 /10 ،244 /4)، رجال ابن داود (قسم 325 /1)، رجال النجاشى (301 -300 /2)، ريحانه (103 /8)، الفهرست للطوسى (368 ،306)، كشف الظنون (568 ،562)، معجم رجال الحديث (331 /16)، معجم المؤلفين (26 /11).

ابن فورك اصفهاني، ابوبكر محمد

قرن:4

جنسيت:مرد

مليت:ايران

(ح 406 -330 ق)، متكلم، محدث و فقيه شافعى. در اصفهان متولد شد. همراه باقلانى واسفراينى نزد ابوالحسن باهلى كلام خواند. براى تكميل كلام و شنيدن حديث به بصره، بغداد، رى و نيشابور سفر كرد. در كنار خانقاه پوشنجى، در نيشابور به تدريس پرداخت. در 406 ق محمود غزنوى او را به غزنين فراخواند تا با كراميه آن شهر يعنى پيروان ابوعبداللَّه محمد بن كرام كه معتقد به جسميت و فرق بين صفات و ذات الهى بودند، مناظره كند. وى به آسانى در مناظره پيروز شد، اما گويند كه در راه بازگشت وى را به زهر كشتند. ابن فورك براى بسط كلام اشعرى در خراسان بسيار كوشيد. ابوالقاسم قشيرى از برجسته ترين شاگردان او بود. ابوبكر بيهقى و قشيرى از وى روايت كرده اند. مدفن وى محله ى حيره نيشابور مشهور

است. ابن عساكر تصنيفات وى را در اصول دين و اصول فقه و معانى قرآن بالغ بر صد اثر مى داند. از آثار او: «مشكل الحديث و غريبه»؛ «النظامى»؛ «الحدود»؛ «اسماء الرجال»؛ «التفسير»؛ «حل آيات المتشابهات».

برگرفته از كتاب :اثرآفرينان (جلد اول-ششم)

منابع زندگينامه :الاعلام (313 /6)، ايضاح المكنون (489 /2 ،475 /1)، تاريخ نيشابور (226 -225)، دانشنامه ى ايران و اسلام (768 -767 /6)، ريحانه (143 -142 /8)، سير النبلاء (216 -214 /17)، كشف الظنون (1960 ،1106 ،439 ،200)، الكنى والالقاب (380 /1)، معجم المؤلفين (208 /9)، الوافى بالوفيات (344 /2)، وفيات الاعيان (273 -272 /4)، هدية الاحباب (81)، هدية العارفين (60 /2).

ابن فوطي، كمال الدين، ابوالفضل

قرن:8

جنسيت:مرد

مليت:ايران

(723 -642 ق)، محدث، مورخ، متكلم، حكيم، شاعر و منجم. نياكانش از مردم مرورود خراسان بودند. در چهارده سالگى مغولان او را در بند كردند و نزديك دو سال در بند بود. در زمان آخرين خليفه ى عباسى در بغداد شغل ديوانى داشت. ابن فوطى در منطق، حكمت و خوشنويسى استاد بود و به دو زبان فارسى و عربى شعر مى سرود. پس از فتح بغداد، به خدمت خواجه نصيرالدين طوسى رفت و در محضر او علوم پايه را آموخت، و در رصدخانه ى مراغه مشغول كار شد. در 679 ق به بغداد بازگشت و از على بن ساعى بغدادى بهره گرفت. گفته اند كه وى حدود پانصد استاد ديد. در ايامى كه عطاءالملك جوينى امارت بغداد داشت وارد دربار گرديد. او مجدداً به سال 704 ق به آذربايجان سفر كرد و سه سال در آن خطه زيست. او سفرهاى ديگرى نيز به آذربايجان كرد و سرانجام در اثر سكته و كهولت در بغداد درگذشت. چون نياى مادرى او فوطه (لنگ)

مى فروخته، به ابن فوطى شهرت يافته است. برخى منابع نيز وى را به واسطه ى پيشه ى نياى پدرش ابن صابونى نام نهاده اند. در شيعى يا معتزلى يا شافعى بودن او جاى ترديد است. از آثارش: «الحوادث الجامعة والتجارب النافعة فى المائة السابعة»، در رويدادهاى سده ى هفتم قمرى در چند مجلد؛ «تاريخ الحوادث من آدم الى خراب بغداد»؛ «تذكرة الرصد»، در تاريخ رصدخانه ى مراغه؛ «دررالاصداف فى غرر الاوصاف»، در بيست جلد، در شرح مراحل هستى؛ «مجمع الآداب فى معجم الاسماء والالقاب»؛ «معجم الشيوخ»؛ «الدرر الناصعة فى شعراء المائة السابعة».

برگرفته از كتاب :اثرآفرينان (جلد اول-ششم)

منابع زندگينامه :الاعلام (124 /4)، دانشنامه ى ايران و اسلام (770 -768 /6)، ريحانه (144 -143 /8)، كشف الظنون (1736 ،1597 ،750 ،693 ،573)، لسان الميزان (347 -346 /4)، معجم المؤلفين (216 -215 /5)، هدية العارفين (567 -566 /1).

ابن قبه ي رازي، ابوجعفر محمد

قرن:4

جنسيت:مرد

مليت:ايران

(س چهارم ق)، فقيه و متكلم شيعى. با كلينى معاصر بود. نزد ابوالقاسم كعبى بلخى، متكلم معتزلى، درس خواند. نخست معتزلى بود، اما پس از مدتى شيعه شد. ابن بطه و ابوالحسن سوسنجردى از شاگردان وى بودند. ابن ابى الحديد، شيخ مفيد و سيد مرتضى از كتاب «الانصاف فى الامامة» روايت كرده اند. سوسنجردى در ملاقاتى كه با ابوالقاسم بلخى داشت، كتاب «الانصاف» ابن قبه را به وى تسليم كرد، بلخى ردّى بر آن نوشت به نام «المسترشد». سوسنجردى «المسترشد» را نزد ابن قبه آورد. ابن قبه نيز ردّى بر آن نوشت به نام «المستثبت» سوسنجردى ديگر بار به نزد بلخى رفت و «المستثبت» را به وى داد. بلخى نيز ردّى بر آن نوشت، اما ابن قبه قبل از آنكه اين رديه را دريافت كند، وفات كرد. از ديگر آثارش: «الامامة»؛ «الرد على الزيديه»؛ «الرد على

ابى على الجبائى»؛ «المسألة المفردة فى الامامة»؛ «التعريف».

برگرفته از كتاب :اثرآفرينان (جلد اول-ششم)

منابع زندگينامه :اعيان الشيعه (380 /9)، الذريعه (2 -1 /21 ،394 /20 ،200 /10 ،216 /4 ،397 -396 ،335 /2) رجال النجاشى (289 -288 /2)، رى باستان (369 /2)، ريحانه (150 -149 /8)، الفهرست للطوسى (298 -297)، الفهرست ابن نديم، ترجمه (330)، الكنى والالقاب (383 -382 /1)، لغت نامه (ذيل/ ابن قبه)، معجم المؤلفين (149 -148 /10)، نامه ى دانشوران (310 -282 /4)، هدية العارفين (106 /2).

ابن مظفر شيرازي، شمس الدين، ابوالمفاخر عمر

قرن:7

جنسيت:مرد

مليت:ايران

(وف 662 -632 ق)، دانشمند، محدث و متكلم. معروف به حكيم. وى در ادبيات، فقه، نجوم، پزشكى، رياضى و دانشهاى ديگر استادى داشت. از شاگردان قاضى سراج الدين ابوالعز مكرم بن ابى العلاء و معاصر امام فخر رازى بود. وى امام فخر را مى ستود و كتابهاى او را انتشار مى داد و با او مكاتبه داشت. از شيخ ابوالفتوح منتجب الدين محمود بن خلف عجلى و شيخ عبدالرحيم سروستانى و شيخ عبدالوهاب ابن سكينه بغدادى و شهاب الدين سهروردى، عارف معروف، روايت مى كرد. با شيخ سهروردى ديدار كرد و با او به سفر حج و از آنجا به بغداد رفت. وى بخشى از كتاب «عوارف المعارف» شيخ شهاب الدين را پيش او خواند. شمس الدين نويسنده اى پركار بود و از هيجده سالگى به نوشتن روى آورد. به خط خود بسيار حديث نوشت و اجازه ها داد. شمس الدين براى اينكه علم را همگانى سازد اين علوم را به شعر درآورد تا فراگرفتنش براى دانشجويان آسانتر باشد. وى در عبارت نيز كوشا بود. در شيراز درگذشت و در مقبره باغ نو شيراز در كنار پدر و برادر مدفون است. از آثار وى: كتاب «الاربعين» به نام «دارالسلام فى مدار الاسلام»؛ «المحصل فى

شرح المفصل»؛ «الهداية»؛ «التبيان»؛ «الفرائض»؛ «زبدة الادراك فى هيئة الافلاك»؛ «المدخل فى النجوم»؛ «تلخيص البيان فى تخليص الابدان»؛ «منهاج الاريب فى احتياج الى الطبيب».

برگرفته از كتاب :اثرآفرينان (جلد اول-ششم)

منابع زندگينامه :بزرگان شيراز (216)، بزرگان نامى پارس (359 -357 ،294 /1)، تذكره ى هزار مزار (285 -284 ،20 -19)، شيرازنامه (180 -179)، معجم المؤلفين (4 -3 /8).

ابن منجّم، ابوالحسن علي

قرن:4

جنسيت:مرد

مليت:ايران

(352 -277 /276 ق)، اديب، شاعر، منجم، متكلم و نسب شناس. وى در بغداد متولد شد. با صاحب بن عباد نيز مدتى معاشر بود.، نديمى گروهى از خلفاء را كرد گويا به وزارت نيز رسيد. از آثارش؛ كتاب «القوافى»؛ فضائل «شهر رمضان»؛ «الرّد على الخليل»، در عروض؛ كتاب «النيروز النوروز والمهرجان»؛ «الفرق بين ابراهيم بن المهدى و اسحاق الموصلى فى الغناء» و «اللفظ المحيط بنقض مالفظ به اللقيط»، در معارضه ى كتاب «الفرق والمعيار» ابوالفرج اصفهانى.

برگرفته از كتاب :اثرآفرينان (جلد اول-ششم)

منابع زندگينامه :الاعلام (183 /5)، ريحانه (267 /8 ،369 /7)، الفهرست ابن نديم، ترجمه (238)، كشف الظنون (1559 ،1468 ،1256)، لغت نامه (ذيل/ على)، معجم الادباء (120 -112 /15)، معجم المؤلفين (256 /7)، وفيات الاعيان (376 -375 /3)، هدية العارفين (680 /1).

ابواسحاق اينجو، جمال الدين

قرن:8

جنسيت:مرد

مليت:ايران

اينجو، جمال الدين بن محمود اينجو، پادشاه فارس از خاندان اينجو (جل 744- مقت. 758 ه.ق.) حافظ معاصر وى بود. ابواسحاق مغلوب امير مبارزالدين گرديد و به امر وى به قتل رسيد.

برگرفته از كتاب :فرهنگ فارسي معين (جلد پنجم)

ابوالاحراري، حميدرضا

قرن:14

جنسيت:مرد

مليت:ايران

سردار شهيد "حميدرضا ابوالاحرارى" در 1338/11/2 و در عطرافشان نرگس شيراز ديده به جهان گشود و در دامان پرعطوفت خانواده مؤمن پرورش يافت. وى تحصيلات خود را از سال 1345 در مدرسه ابتدايى "انوشيروان" آغاز كرد و بعد از سال ها تلاش و كوشش و با پشت سر گذاشتن دوران مختلف تحصيل، با اخذ مدرك ديپلم رياضى از دبيرستان ابوذر شيراز، نتيجه زحمات چندين و چند ساله خود را دريافت كرد. وى در ادامه وارد دانشگاه شد و رشته مهندسى مكانيك را در دانشگاه علم و صنعت تهران براى ادامه تحصيل در مقاطع عالى برگزيد. وى همزمان با تعطيلى دانشگاه ها - در جريان انقلاب فرهنگى - از ادامه تحصيل باز ماند؛ اما شوق تحقيق و مطالعه، او را به آغوش روحانى حوزه ها سپرد و ساليانى از عمر پربار خود را در حوزه علميه قم و شيراز به كسب علوم مختلف دينى اختصاص داد.

فعاليت هاى سياسى و مبارزاتى وى از سال هاى پيش از انقلاب و از دوران دبيرستان آغاز شد و در ايام شكوهمند پيروزى انقلاب، با چاپ و تكثير و توزيع اعلاميه هاى حضرت امام (س) به اوج خود رسيد. وى در اين مسير، بارها مورد تعقيب، بازداشت و شكنجه نيروهاى خودفروخته رژيم قرار گرفت. با اين همه، دست از مبارزه برنداشت و تا لحظه پيروزى انقلاب، خالصانه به فعاليت هاى خود ادامه داد. با آغاز جنگ تحميلى دوره اى نوين از مبارزات

حق طلبانه وى آغاز شد و او كه دلى مشتاق و سرى شوريده داشت، پس از گذراندن دوره هاى مختلف آموزش، چندين بار از طريق سپاه قم و بسيج شيراز، عازم جبهه هاى نور گرديد. وى درمدت زمان حضور در جبهه، بارها مورد طعنه تير دشمن قرار گرفت و در بيمارستان هاى اهواز، اصفهان و شيراز بسترى شد.

اين پاسدار جان بركف و بسيجى دلسوخته، سرانجام در غروب خونين 1360/8/20 در حالى كه به عنوان فرمانده گردان، هدايت گروهى از رزمندگان هميشه پيروز اسلام را به عهده داشت، در اثر اصابت تركش، جان به جان آفرين تسليم كرد و در ملكوت به پرواز درآمد. سوسنگرد قهرمان هنوز بعد از سال ها هجرت اندوه بار، او را در هيأت غريب غروب، مويه مى كند.

برگرفته از كتاب :شهيدان

ابوالبركات كازروني، محمد

قرن:9

جنسيت:مرد

مليت:ايران

شيخ ابوالبركات تاج الدين محمد بن احمد بن ابراهيم مدنى شافعى كازرونى معروف به (حاج هراس) از دانشمندان قرن هشتم و نهم هجريست زيرا تولدش 757 و وفاتش 843 مى باشد. تأليفات عديده دارد كه از آنهاست.

1- بحرالساده فى الاخلاق والادب (فارسى) 2- تفسير القرآن 3- شرح التنبيه (تأليف ابواسحاق اسفراينى) 4- شرح فروع (ابن ابى الحديد) 5- شرح مختصر التنبيه (در سه جلد) 6- مختصر المعنى (للبارزى در فروع دين).

برگرفته از كتاب :گنجينه دانشمندان (جلد ششم)

ابوالحسن احمد

قرن:4

جنسيت:مرد

مليت:ايران

(جل. و 304 ه.ق. 916 م.). گروهى از بزرگان اولاد على 4 بن ابى طالب به نام ايمه علوى يازيدى در قرن دوم هجرى ملقب به داعى كبير در سال 250 ه.ق. در آن ناحيه ظهور كرد و عده اى بسيار از افراد ناراضى و دست نشاندگان خليفه (مانند طاهريان) او را تقويت نمودند. وى به دعوت مردم و نشر آيين تشيع و طرفدارى از خاندان على پرداخت (داع الخلق). پس از او جانشينانش در طبرستان به حكومت پرداختند (جمعا از 250 ه.ق./ 864 م. تا 424 ه.ق./ 1034 م.).

برگرفته از كتاب :فرهنگ فارسي معين (جلد پنجم)

ابوالحسن، ابوذر

قرن:14

جنسيت:مرد

مليت:ايران

فرزند سليمان حشمت الممالك در 1285 در مشهد متولد شد. تحصيلات ابتدائى را در مشهد و تحصيلات متوسطه را در دارالفنون تهران باتمام رسانيد و براى ادامه تحصيلات به اروپا رفت و در پاريس وارد مدرسه حرف و صنايع شد و سرانجام از دانشكده الكترونيك تولوز درجه ى مهندسى گرفت.

پس از بازگشت به ايران در وزارت پيشه و هنر استخدام شد و اولين سمت وى رياست كارخانه قند كرج بود. چندى رئيس اداره ى پيشه و هنر مازندران بود و زمانى هم مديركل آن وزارتخانه شد و بعد به سازمان برنامه انتقال يافت و معاون آن سازمان شد.

از ديگر مشاغل وى عضويت هيئت مديره شركت بيمه و قائم مقامى مديرعامل آن شركت بود. مهندس ابوذر مدتى دبيركل اتاق صنايع و معادن ايران شد.

برگرفته از كتاب :شرح حال رجال سياسي و نظامي معاصر ايران (جلد اول)

ابوالحسني، فريدون

قرن:15

جنسيت:مرد

مليت:ايران

شهيد فريدون ابوالحسني : فرمانده گردان توپخانه تيپ 44قمربني هاشم(ع)(سپاه پاسداران انقلاب اسلامي)

درسال 1340 درشهر «بروجن» يكي از شهرهاي استان «چهارمحال وبختياري» ودر خانواده اي مذهبي چشم به جهان گشود . جهاني پر از دردها و رنج ها خوشي ها و ناخوشي ها خوبي ها و بدي ها دوستي ها و دشمني ها؛ واوازميان همه ي اينها ،خوبي ها را وپاكي هارا انتخاب كرد. دوران كودكي را با زحمات پدر و مادر خويش پشت سر نهاد و پا به دستان گذاشت. اواز كودكي از رفتارهاي پسنديده اي برخوردار بود كه از ديگران متمايز مي شد. رفتارهايي مانند احترام به پدر و مادر نجابت و ... بود به گونه اي كه هيچگاه كسي از او گله و شكايتي نداشت. اخلاق و رفتار شايسته وي باعث شده بود او زبانزد دوست و

آشنا باشد. اين خصلت هاي پسنديده در او نويد ظهور يك اسطوره وقهرمان ملي را مي داد.

دوران تحصيلات ابتدايي را در دبستان« فرخي»در« بروجن» به اتمام رساند و وارد مدرسه راهنمايي« ارشاد» اين شهر شد. دوران راهنمايي تحصيلي خود را به آخر رساند و با شايستگي كامل وارد مقطع دبيرستان شد. در اين دوران او علاوه بر درس خواندن فعاليت هاي اجتماعي وسياسي خود را شروع كرد. به عضويت انجمن اسلامي دبيرستان درآمد و خدمات بيشماري در اين رابطه انجام داد. بعد از آن موفق به كسب ديپلم شد و وارد جهاد سازندگي شد. ا ودر اين نهاد به عضويت هيئت 7 نفره زمين جهادسازندگي استان چهارمحال و بختياري درآمد. نشستن در اطاق وپشت ميز برايش سخت بود .باحضور در روستاهاي دور افتاده از نزديك با مشكلات مردم آشنا مي شد وبه رفع مشكلات آنها همت مي گماشت .بارها اتفاق افتاد شبي در خانه يكي از اهالي روستايي ميهمان بود. آن خانواده به رسم غلط زمان حكومت طاغوت كه در هر خانه روستايي يك مسئول محلي يا كشوري وارد مي شد؛بايد گوسفند يا مرغي رابرايش ذبح كند وبپزد؛ هرگز اجازه نمي داد كه آنها گوسفند يا مرغي برايشان ذبح كنند. مي گفت: اين تنها وسيله روزي شماست من هرگز راضي نمي شوم كه چنين كاري انجام دهيد و نان و ماست را بر گوشت ترجيح مي داد. و همه در حيرت و تعجب نگاه مي داشت.

موقع خدمت سربازي فرارسيد . به نزد مادر آمد و ازاوحلاليت خواست. اوبا پدر ومادرش مشورت كرد كه آيا خدمت خود را در سپاه انجام دهديا در ارتش. مادر در جواب گفت پسرم با قرآن استخاره

كن هرچه كه خدا صلاح بداند. او استخاره كرد هر دو خوب بود ولي او سپاه را براي انجام وظايف خود برگزيد و وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامي بروجن شد. در آنجا از هيچ كوششي دريغ نمي كرد بلكه از همان اوايل وظايف خود را به خوبي انجام مي داد. مدتي درسپاه مربي آموزش شد . او يكي از ورزشكاران قهرمان وزنه برداري بود كه در مسابقات وزنه برداري استان رتبه اول را كسب نموده بود. با نيروها ي رزمنده به كوه مي رفت و بدنسازي را به آنها آموزش مي داد. پس از مدتي فرمانده بسيج شهر بلداجي شد و در آنجا هم فردي بود نمونه و كامل از هر جهت . شبانه روزدر بسيج بلداجي مي ماند و به خدمت مشغول بود و از هيچ كوششي در راه تحقق آرمان هاي اسلامي فروگذار نبود. بعد از مدتي در مسابقات تيراندازي بين سپاه و ارتش و بسيج شركت نمود و مقام اول را كسب كرد .اما هرگز خود را بالاتر از ديگران نمي ديد. مدت 2 ماه در پادگان غديراصفهان دوره تكميلي نظامي را گذراند و آماده رفتن به جبهه شد. مادر را براي روزها ي جدائي آماده مي نمود ساعت ها كنار او مي نشست و از خدا و قيامت و مردن و زيستن حرف مي زد .مي گفت: مادر ديگر بايد به جبهه بروم اما مادر مادر است و دلش راضي نمي شود كه جگرگوشه اش از نزدش برود. فراق او برايش ناگوار بود اما فريدون براي مادر دليل مي آورد و مي گفت: مادر مگر هركسي كه به جبهه رفت شهيد مي شود نه مردن، زنده ماندن به دست خداست .تا خدا نخواهد هيچكس خراشي نمي بيند. اگر لياقت

شهيدشدن را داشته باشيم كه آرزوي ماست مگر خداوند حضرت يونس را در شكم ماهي سالها حفظ نكرد. پس اگر خدا خواست و لايق بودم كه به نزدش مي روم وگرنه كه باز بايد جهاد اكبر كنم تا بتوانم جهاد اصغر بروم. او به جبهه جنوب رفت و در آنجا به فعاليت مشغول شد. مدتي ازحضورش در جبهه مي گذشت كه به سمت معاون فرمانده گردان توپخانه تيپ 44 قمر بني هاشم(ع) منصوب شد. بعد از مدتي با زشادتهايي كه از خودذنشان داد، فرمانده گردان توپخانه شد. اما هيچگاه هيچكس كلمه (من فرمانده ام) را از زبان او نشنيد زيرا او هميشه خود را يك بسيجي مي دانست در حملات بسياري شركت نمود. از جمله در جزايرمجنون او از خود فدا كاريهاي بي نظيري نشان داد. كارهاي وي زبانزد فرماندهان ورزمندگان بود . اومثل دوران كودكي كه بين همسالان ش نمونه بود؛ در جبه هم سرمشق ديگران بود. كمتر شبي مي شد او رادربستر خود يافت.

بعد از عمليات بدر به مرخصي آمد . مادرش گفت: پسرم ديگر وظايف تو تمام شده . پاياني خود را بگير تا به زندگيت سروساماني بدهم و برايت همسري بگيرم. اما او لبخندي زد و گفت: مادر عروسي من در جبهه است و عروس من شهادت و نقل هاي عروسيم گلوله هاي سربي است كه هر دم سينه دلاوري را مي شكافد و او را به ملكوت اعلي مي رساند. نه مادر من تا خيالم از جبهه و جنگ راحت نشود حاضر به ازدواج نيستم. اگرچه ازدواج سنت پيامبر است اما حالا واجب شرعي ما جنگ است و جنگيدن. اگر به وصال دوست رسيدم كه چه باك وگرنه كه

بعداً براي اين امر فرصت هست. او هميشه سعي داشت پدر و مادري را كه سالها خون دل خورده اند از خود راضي نگه دارد و آنها را ناراحت نكند. عبادات او به موقع بود و نماز و روزه هاي او سرمشق ديگران بود ساعتها سر بر سجاده مي نهاد و با معبود خويش گفتگو مي نمود. خيلي دوست داشت كه قرآن تلاوت نمايد. با مردم طوري رفتار مي نمود كه پس از يك بار برخورد، مثل اين بود كه سالها با وي آشنا هستند. روزي كه قصد آمدن به بروجن را داشت ؛براي خداحافظي به نزد دوستانش رفت .اما اين رفتن ديگر بازگشتي نداشت .خودروي حامل او ودوستانش درديد دشمن قرار گرفت و با اصابت گلوله دشمن، سرداري را در خون خويش شناور نمود مادر چشم به راه آمدن جوان دلاور و سردار رشيدش بود اما صبح روز جمعه 13/9/63 در منزل به صدا درآمد و چشم مادر و پدر به سوي در دوخته شد. اما او وارد نشد بلكه خبر شهادت اوآمد. قلب مادر فروريخت و چشمان پدر ميخكوب شد. برادرش به دور خود مي چرخيد و ياراي تكلم نداشت زيرا به آنها آگاه شده بود كه ديگر فريدون به خانه باز نمي گردد . پيكر پاكش بر روي دستهاي هزاران نفر تشييع شد و او را كه آرزويش عروج به سوي خدا بود در روضه الشهداء بروجن در كنار دوستان و همسنگران ديگرش به خاك سپردند. اوشهيدي بود كه پيش از اينكه پيكرش از بين برود روح و روانش به معراج رفته بود و اين جسم خاكي او بود كه در حال به خاك سپرد. مي شد آري فريدون با مرگ

عاشقانه به ديار باقي شتافت و مادر را با صدها اميد و آرزو تنها گذاشت .اما خداوند بر هر كاري عالم است او چنان صبري به مادر و پدرش داد كه بتوانند مرگ جوانشان را تحمل كنند . او سوخت اما با سوختن خويش محفل بشريت را كه در تاريكي فرو رفته بود نور بخشيد .او رفت اما يادش هميشه ماند.

منابع زندگينامه :پرونده شهيد در سازمان بنياد شهيد وامور ايثارگران شهركردومصاحبه با خانواده ودوستان شهيد

ابوالحسين

قرن:3

جنسيت:مرد

مليت:ايران

ابن ناصر كبير (ه.م.). وى بر قسمتى از طبرستان حكومت داشت (ف. 311 ه.ق.)

برگرفته از كتاب :فرهنگ فارسي معين (جلد پنجم)

ابوترابي، علي

قرن:15

جنسيت:مرد

مليت:ايران

على ابوترابي

محل تولد : قم

شهرت

تابعيت : ايران

تاريخ تولد : 1347/10/3

ابوترابي، علي اكبر

قرن:15

جنسيت:مرد

مليت:ايران

حجت الاسلام و المسلمين سيد على اكبر ابوترابي، در سال 1318 هجرى شمسى در شهر مقدس قم متولد شد. پدر بزرگوارش آيت الله سيد عباس ابوترابي، فرزند آيت الله سيد ابوتراب و مادرش دختر آيت الله سيد محمد باقر علوى قزوينى است. حجت الاسلام ابوترابى تحصيلات ابتدايى تا پايان دوره دبيرستان را با موفقيت سپرى كرد و در سال 1336، موفق به اخذ ديپلم رياضى شد. پس از اخذ ديپلم با توصيه پدر بزرگوارش به تحصيل دروس دينى علاقمند شد و در سال 1337 به مشهد مقدس عزيمت نمود و در مدرسه نواب اقامت گزيد. دروس مقدماتى و دوره سطح را با جديت و تلاش شبانه روزى و استعدادى شگرف در حوزه علميه مشهد گذراند و از اساتيد بزرگى چون اديب نيشابورى و مرحوم آيت الله شيخ مجتبى قزوينى بهره هاى فراوانى برد.

با آغاز نهضت امام خمينى (ره) در سال 42، همراه با حاج آقا مصطفى وارد جريانات سياسى شد و در تظاهرات مردم قم در 15 خرداد سال 42، حضورى فعال داشت. در هجوم عوامل رژيم ستمشاهى به مدرسه فيضيه، مورد ضرب و شتم مأمورين شاه قرار گرفت. در پى تبعيد حضرت امام (ره) به نجف اشرف، ايشان نيز به نجف مشرف و مشغول تحصيل شد و در محضر امام راحل(ره) از درس خارج فقه و اصول معظم له بهره مند شد.

پس از حدود شش سال تحصيل در نجف، هنگامى كه اعلاميه هاى امام خمينى (ره) را در كيف خود جاسازى كرده بود تا به ايران

بياورد، در مرز خسروى باز داشت شد و ساواك ايشان را به زندان قصر شيرين، سپس به زندان كرمانشاه و زندان كميته مشترك و پس از آن به زندان اوين منتقل كرد و او را مورد شكنجه و بازجويى قرار داد. پس از آزادى از زندان، فصل جديدى در فعاليتهاى سياسى ايشان آغاز شد و همراه با شهيد مجاهد، سيد على اندرزگو علاوه برمبارزات سياسي، به سازماندهى جهاد مسلحانه همت گماشتند و در اين دوره بارها مورد تعقيب ساواك قرار گرفتند.

مرحوم ابوترابى به واسطه حشر و نشر فراوان با شهيد اندرزگو، عميقاً با خصوصيات اخلاقى و صفات حسنه آن مجاهد فى سبيل الله آشنا شده بود و خاطرات بسيارى از او به ياد داشت. در توصيف شهيد اندرزگو فرموده است كه: ”شهيد سيد على اندرزگو، از يك اخلاق اسلامى در سطح بسيار بالا برخوردار بود و آن گونه بود كه قرآن مى فرمايد: ”... اشداء على الكفار و رحماء بينهم”.

مرحوم ابوترابي، با افرادى چون شهيد رجايى ارتباط نزديك و همكارى تنگاتنگى داشت و در جلسات ماهانه شهيد آيت الله بهشتى شركت مى كرد و از نزديك با آن شهيد عزيز در زمينه جذب نيروهاى فعال و تحصيلكرده همكارى داشت. وى همچنين با ساير مبارزان و علماى مجاهد دوران ستمشاهي، از جمله رهبر معظم انقلاب، حضرت آيت الله خامنه اى همكارى و ارتباط داشت.

با آغاز مبارزات انقلابى مردم ايران، او سر از پا نمى شناخت و خواب را بر خويش حرام كرده بود به طورى كه خود ايشان مى گفت: ”در آن روزهاى پر التهاب، كار ما سنگين بود و بسيار اتفاق مى

افتاد كه در طول شبانه روز كمتر از يك ساعت مى خوابيديم”. در جريان پيروزى انقلاب، فرماندهى گروهى از مردم كه كاخ سعدآباد را به تصرف در آوردند به عهده داشت و امكانات و وسايل موجود در كاخ را مورد حفاظت قرار داده و تحويل مقامات ذى صلاح داد. ايشان همچنين با همكارى برادرشان حجت الاسلام سيد محمد حسن ابوترابي، در تصرف پادگان لشكر قزوين نقش كليدى داشتند و از خروج اسلحه و ادوات و تجهيزات جنگى ممانعت كردند. پس از پيروزى انقلاب اسلامي، به عنوان رئيس كميته انقلاب اسلامى قزوين به خدمت محرومان و مستضعفان پرداخت و پس از آن با رأى مردم، به عضويت شوراى شهر قزوين انتخاب و رئيس شورا شد. همزمان با آغاز جنگ تحميلي، با لباس رزم به سوى جبهه رفت و در كنار شهيد دكتر مصطفى چمران در ستاد جنگهاى نا منظم به سازماندهى نيروهاى مردمى پرداخت و شخصاً به ماموريت هاى شناسايى رزمى و دشوار مى رفت. آزادى منطقه پر حادثه و خطرناك ((دب حردان)) به فرماندهى وى و در رأس يك گروه متشكل از يكصد رزمنده فداكار، يكى از اقدامات ايشان است.

مرحوم ابوترابى سرانجام در روز 26 آذر ماه سال 59 در جريان يكى از مأموريتهاى شناسايى كه براى تكميل شناسايى قبلى خويش انجام داد تا نيروهاى ستاد جنگهاى نامنظم آماده يك عمليات گسترده شوند، بر اثر اشتباه يكى از همراهان خود، در حالى كه هفت كيلومتر از نيروهاى خودى دور شده و تا 200 مترى دشمن پيشروى كرده بود، هنگام بازگشت مورد شناسايى دشمن بعثى قرار گرفت و گرچه مى توانست خود را از دام

دشمن برهاند، اما چون قصد داشت همراهان خود را نجات دهد، با تانك و نفربر به تعقيب وى پرداختند و نهايتاً به اسارت دشمن در آمد. مرحوم ابوترابى پانزده ماه اول اسارت را در سلولهاى زندانهاى بغداد و تحت شديد ترين شكنجه ها گذراند و در اراده پولادين اين مرد خدا خللى ايجاد نشد تا پس از سپرى كردن سختى هاى فراوان و دو بار تا پاى چوبه دار رفتن با لطف و رحمت الهى و امدادهاى غيبي، ايشان به اردوگاه و جمع اسيران ايرانى منتقل شد.

حجت الاسلام ابوترابى پس از حضور در جمع ساير اسيران، با رهبرى حكيمانه خود و با تمسك به ائمه معصومين (ع) و با معنويت و سعه صدر و حلم و بردبارى فوق العاده مكر و حيله دشمنان بعثى را بى تأثير نمود و شمع محفل ايران شد و در جهت تقويت روحيه مقاومت و ايمان آنان از هيچ اقدام و ايثارى دريغ نورزيد. هدف و راه را به آنان نشان مى داد و چون ابرى فياض، اميد و ايمان را بر آنان مى باريد. اردوگاههاى عنبر، موصل1، 3، 4 و رماديه و تكريت 5، 17، 18، و نيز سلولهاى زندانهاى بغداد شاهد خوبيها و مجاهدتهاى خستگى ناپذير آن عارف حكيم هستند. اين عارف مجاهد، پس از ده سال اسارت سرانجام در سال 1369، همراه با خيل آزادگان سرافراز به ميهن اسلامى بازگشت و به جاى آنكه پس از سى سال مبارزه و تلاش طاقت فرسا به استراحت بپردازد، راهى دشوارتر را در پيش گرفت و همراهى آزادگان و پى گيرى مشكلات آنان را وظيفه خود مى دانست و

در اين راه تمام تلاش و توان خود را صرف كرد و در تاريخ 7/7/69 با حكم رهبر معظم انقلاب در جايگاه نماينده ولى فقيه در امور آزادگان قرار گرفت و تمام سعى خويش را به كار بست تا آزادگان، مايه عزت و تقويت نظام جمهورى اسلامى باشند.

در دوره هاى چهارم و پنجم مجلس شوراى اسلامي، با رأى بالاى مردم قدرشناس تهران به عنوان نفر دوم و سوم مجلس راه يافت و در خانه ملت، با نطق هاى خود، مسئولين و كارگزاران نظام را به رعايت عدالت، توجه به توده مردم و حفظ ارزشهاى دينى نمود. مرحوم ابوترابي، تقويت و دفاع از نظام اسلامى و ولايت فقيه را واجب مى دانست و نسبت به شخص مقام معظم رهبرى ارادت و اعتقاد ويژه اى داشت و اطاعت از ايشان و تقويت معظم له را در هر مجلس و محفلى متذكر مى شد. آن مجاهد خستگى ناپذير، سرانجام در تاريخ دوازدهم خرداد 79 در حالى كه همراه پدر بزرگوارشان عازم مشهد مقدس و زيارت حضرت ثامن الحجج (ع) بودند، در جاده بين سبزوار و نيشابور، براثر تصادف جان به جان آفرين تسليم كرد و ارواح آن عالمان وارسته از خاك به افلاك پر كشيده و به لقاء الله پيوستند. اين بزرگوار در صحن آزادي حرم مطهر امام رضا (ع) غرفه 24 به خاك سپرده شد.

ابوجعفر حسن

قرن:4

جنسيت:مرد

مليت:ايران

(جل. 315 ه.ق./ 928 م.- 316 ه.ق/ 929 م.). گروهى از بزرگان اولاد على 4 بن ابى طالب به نام ايمه علوى يازيدى در قرن دوم هجرى ملقب به داعى كبير در سال 250 ه.ق. در آن ناحيه ظهور كرد

و عده اى بسيار از افراد ناراضى و دست نشاندگان خليفه (مانند طاهريان) او را تقويت نمودند. وى به دعوت مردم و نشر آيين تشيع و طرفدارى از خاندان على پرداخت (داع الخلق). پس از او جانشينانش در طبرستان به حكومت پرداختند (جمعا از 250 ه.ق./ 864 م. تا 424 ه.ق./ 1034 م.).

برگرفته از كتاب :فرهنگ فارسي معين (جلد پنجم)

ابوحنيفه نعمان

قرن:2

جنسيت:مرد

مليت:ايران

(150 -80 ق)، فقيه، محدث، مؤسس مذهب حنفيه و متكلم. مشهور به امام اصحاب راى و امام اعظم. نژاد ايرانى داشت. جدّ وى از موالى تيم بود كه از كابل به كوفه آورده شده بود. ابوحنيفه در كوفه متولد شد، و مدتى به تجارت خز مشغول بود. وى از شاگردان امام باقر (ع) و امام صادق (ع) و حّماد بن ابى سليمان و عطاء بن ابى رباح بود. ابوحنيفه پس از مرگ حمّاد مرجع عمده ى مكتب فقهى كوفه گرديد. ابوحنيفه خود كتابى در فقه ننوشته است ولى آراء و بحثهايش از سوى شاگردان وى جمع آورى شده و به همين جهت بعضى از تأليفات شاگردان او بايد به عنوان منابع اصلى مذهب حنفى تلّقى شود. فقه ابوحنيفه داراى چنان مطالب تازه و صريحى است كه قسمت مهمّى از آن را شاگردانش محكوم و مردود شناخته اند. آراى فقهى او، در مقايسه با موارد اصولى آراى معاصرانش، مشروح تر و دورانديشانه تر است. فقه او به طور كلى از جهت استدلال عالى و غالباً قاطع است و كمتر جنبه ى عملى را در نظر مى آورد. او علاوه بر به كارگيرى رأى و قياس كمتر حاضر است كه مانند ارباب مذاهب ديگر از سنّت در برابر احاديث آحاد دست بكشد. ابوحنيفه در كلام

نيز دست داشته است. وى مدتى زندانى شد و سرانجام در زندان وفات كرد. مقبره ى وى در اعظميه ى بغداد است. او شاگردان زيادى داشت از جمله: زفر بن هذيل، داوود طائى، ابويوسف قاضى، ابومطيع بلخى، محمد بن حسين شيبانى، اسد بن عمرو بجلى، حسن بن زياد لؤلؤى و پسرش حمّاد بن ابى حنيفه و عبداللَّه بن مبارك و جارود نيشابورى و عبدالكريم جرجانى و ابونعيم و وكيع. از آثار او: كتاب «مسند»، در حديث كه جمع آورى شاگردان اوست؛ «المخارج»، در فقه كه روايت ابويوسف از اوست. برخى به غلط كتابهايى را به او نسبت داده اند از جمله: «فقه الاكبر»، كه عقايد اصيل ابوحنيفه را نشان مى دهد؛ «العالم والمتعلّم»؛ «فقه الاَبسَط».

برگرفته از كتاب :اثرآفرينان (جلد اول-ششم)

منابع زندگينامه :الاعلام (5 -4 /9)، تاريخ ادبيات در ايران (77 -76 /1)، تاريخ ادبى ايران (402/1)، تاريخ بغداد (454 -323 /13)، التاريخ الكبير (81/8)، تعليقات اسرار التوحيد (654)، تهذيب التهذيب (403 -401 /10)، الجرح والتعديل (ج 4، ق 450 -449 /1)، دانشنامه ى ايران و اسلام (1029 -1027 /8)، دائرةالمعارف الاسلاميه (322 -330 /1)، روضات الجنات (162 -153 /8)، سير النبلاء (403 -390 /6)، الفهرست ابن نديم، ترجمه (375 -373)، الكامل (30/5)، كشف الظنون (1680 ،1437 ،1287)، كشف المحجوب (112)، الكنى والالقاب (56 -53 /1)، لغت نامه (ذيل/ ابوحنيفه)، مجمل فصيحى (ذيل/ سالهاى 80 و 150)، معجم المؤلفين (105 -104 /13)، وفيات الاعيان (415 -405 /5)، هدية العارفين (495/2).

ابوسعيد

قرن:8

جنسيت:مرد

مليت:ايران

بهادرخان از پادشاهان ايلخانى ايرانى (جل. 716 ه.ق./ 131 6 م.- ف. 736 ه.ق./ 1335 م.). وى پس از مرگ پدر خود الجاتيو، با مساعدت امير چوپان و امراى ديگر از خراسان به سلطانيه

آمد و بر تخت سلطنت نشست و به واسطه صغر سن او امير چوپان زمام امور را در دست گرفت و در ابتداى امر به ابوسعيد خدمت بسيار كرد و بنيان سلطنت او را مستحكم ساخت. در ايام سلطنت اين پادشاه جمعى از درباريان و نيز امرا و حكام مانند امير چوپان و شيخ حسن بزرگ سر به شورش برداشتند و هر يك به ادعاى سلطنت برخاستند و چون ابوسعيد از عهده دفع اين قبيل شورشها و تحولات برنيامد زمينه جهت پيشرفت مقاصد دشمنان او روز به روز فراهم تر شد و همين كه درگذشت (736 ه.ق.) متصرفات ايلخانان رو به تجزيه گذاشت و در هر قسمتى از آن سلسله اى به حكومت پرداختند.

برگرفته از كتاب :فرهنگ فارسي معين (جلد پنجم)

ابوسعيد ابوالخير، فضل الله

قرن:5

جنسيت:مرد

مليت:ايران

(440 -357 ق)، عارف و صوفى اشعرى. در يكى از قراى شمال خراسان در ميهنه به دنيا آمد. قرائت قرآن را در زادگاه خود، نزد ابومحمد عنازى و ادبيات عرب را نزد ابوسعيد عنازى آموخت، سپس براى ادامه ى تحصيلات به مرو رفت و نزد ابوعبدالله خضرى، مدت پنج سال متفق و مختلف (فقه تطبيقى ميان مذاهب اربعه) را فراگرفت. پس از مرگ خضرى، به محضر ابوبكر قفّال رفته و پنج سال نزد وى فقه خواند. در اين زمان بسيارى از بزرگان علماى عصر مثل ابوعلى سنجى و ناصر مروزى و ابومحمد جوينى همدرسان وى بودند. بعد از 378 ق به سرخس رفت و نزد ابوعلى زاهر بن احمد فقيه به تكميل تحصيلات خويش پرداخت. پس از مرگ وى از طريق لقمان سرخسى به خانقاه ابوالفضل حسن سرخسى راه يافت و تحت تأثير سخنان پير خود، علوم

رسمى و علوم ظاهر را به يكسو نهاد و از جانب او نزد ابوعبدالرحمن سلمى راه يافت و پس از مرگ وى به آمل طبرستان رفت و حدود يك سال مقيم خانقاه ابوالعباس قصاب آملى شد و از دست او نيز خرقه ى تبرّك گرفت. ابوسعيد در علوم تفسير، حديث، فقه و تصوف تبحر داشت و كرامات بسيارى نيز به وى منسوب است. وى حديث را از ابوعلى شبويى و ابوبكر جوزقى آموخت. بسيارى از علماى حديث و تصوف از ابوسعيد اجازه ى روايت حديث داشتند. حسن سمرقندى در مجلس وى حضور مى يافت و ابوبكر عبدالله نسّاج و ابوعلى فارمدى و ابو عمر و بشخوانى از مريدان ابوسعيد بودند. به ابوسعيد شعرهاى بسيارى منسوب است كه در مجموعه اى به نام رباعيات ابوسعيد گرد آمده است اما آنچه كه مسلم است كه ابوسعيد سروده دو رباعى و يك بيت بيشتر نيست. شعر دوستى بيش از حد ابوسعيد و خواندن شعرهاى مناسب در حالات مختلف و گفتن همان دو رباعى سبب شده وجود او نيز مانند خيام مركزى براى انتساب رباعيهاى عاشقانه و عارفانه گردد. ابوسعيد سرانجام در ميهنه درگذشت و در همان جا به خاك سپرده شد. از آثار وى : «نام هايى كه ميان او و ميان ابن سينا رد و بدل شده است»؛ «مقامات اربعين» يا «چهل مقام»؛ احوال و كرامات وى در دو كتاب «اسرار التوحيد» و «حالات و سخنان ابوسعيد» به وسيله نوادگان وى گرد آمده است.[1]

فضل اللَّه بن ابى الخير ميهنى، صوفى و شاعر بزرگ مشهور قرن چهارم و پنجم (و. 357 ه.ق./ 967 م.- ف. ميهنه 440 ه.ق./ 1048 م.). وى پس از آنكه از

تحصيلات ادبى و دينى در ميهنه و مرو و سرخس فراغت يافت، چندى در سرخس و نيشابور و آمل به رياضت و سلوك سرگرم بود تا عارفى كامل شد و در خانقاه خود در ميهنه و چندى در نيشابور به ارشاد سالكان و وعظ و هدايت پرداخت و در 83 سالگى در ميهنه درگذشت. وى از قديمى ترين كسانى است كه اصول تصوف را در خراسان اشاعه داد و قول و سماع را در ميان خانقاهيان متداول ساخت. اسرار التوحيد.

برگرفته از كتاب :اثرآفرينان (جلد اول-ششم)

منابع زندگينامه :[1] آتشكده ى آذر (66 -663 /1)، اسرارالتوحيد (1 / مقدمه)، تاريخ ادبيات در ايران (979 -978 /2 ،606 -603 /1)، تاريخ نظم و نثر (62 -61)، تذكره ى روز روشن (21 -20)، تذكره ى الاولياء (337 -322 /2)، جستجو در تصوف (64 -61)، دانشنامه ى ايران و اسلام (1050 -1028 /8)، دايرة المعارف اسلاميه (147 -145 /1)، دايرة المعارف فارسى (30 /1)، الذريعه (41 /9)، رياض العارفين (30 -29)، ريحانه (133 -131 /7)، سير النبلاء (622 /17)، مجمع الفصحا (143 -142 /1)، فرهنگ سخنوران (26)، كشف المحجوب (208 -206)، لغت نامه (ذيل/ ابوسعيد)، مؤلفين كتب چاپى (851 -849 /4)، نفحات الانس (312 -305)، يادداشتهاى قزوينى (121 -120 /5).

ابوطالب زاده، رضا

قرن:15

جنسيت:مرد

مليت:ايران

شهيد رضا ابوطالب زاده سرابي : فرمانده گردان ذوالفقارتيپ ويژه شهدا(سپاه پاسداران انقلاب اسلامي)

بيست و ششم خرداد ماه سال 1341 در شهرستان مشهد به دنيا آمد. به علت تولدش در روز تولد امام رضا (ع) نامش را رضا گذاشتند.

منيره وارسته عباس زاده _ مادر شهيد _ مي گويد: «وقتي به دنيا آمد صورتش نقاب داشت. در كودكي مريض شده بود كه شفاي او را

امام رضا (ع) گرفتيم و يك گوسفند براي او قرباني كرديم. در 5 سالگي نماز مي خواند و در 9 سالگي روزه مي گرفت. در جلسات مذهبي، دعاي توسل و دعاي كميل شركت مي كرد. نمازها را سعي مي كرد به صورت جماعت بخواند. وقتي نماز مي خواند گريه مي كرد.»

دوره ابتدايي را تا كلاس سوم در مدرسه ي عسگريه خواند و بعد به مدرسه ي جواديه كه يك مدرسه ي قرآني بود _ رفت دوره ي راهنمايي را شبانه خواند. روزها كار مي كرد و شب ها درس مي خواند. بعد از آن ترك تحصيل كرد و به شغل طلا سازي پرداخت. مي گفت: «من دنبال مدرك نيستم، دنبال كار حلال مي روم.» در كارها به مادرش كمك مي كرد.

چون به قرآن علاقه داشت، با پدر و مادرش به جلسات قرآني مي رفت. در اوقات فراغت به حرم مطهر امام رضا (ع) مي رفت و در جلسات قرآن و انجمن پيروان دين نبوي شركت مي كرد. كتاب هاي مذهبي و كتاب منتهي الامال شيخ عباس قمي ، كتاب هاي شهيد مطهري كتاب هاي سياسي و كتاب هاي امام خميني را مطالعه مي كرد. به ورزش كاراته مي پرداخت و كمربند مشكي داشت.

نماز را سر وقت مي خواند. به نماز اول وقت مقيد بود. به نماز شب اهميت مي داد. نماز جمعه جزو برنامه هايش بود. اگر مي خواست به گردش برود، ابتدا به نماز و بعد به گردش مي رفت. زيارت نامه ي امام رضا (ع) را بسيار مي خواند.

به خواهرانش توصيه مي كرد: «حجاب را رعايت كنيد.»

به پدر و

مادرش احترام مي گذاشت. وقتي آن ها را مي ديد، به تمام قد جلوي آن ها مي ايستاد و پاهايش را در حضور آنها دراز نمي كرد. در بند تجملات نبود. مشكلات ديگران را حل مي كرد. طوري به مردم كمك مي كرد كه كسي متوجه نمي شد.

به محرومين و مستضعفين انفاق و به صندوق صدقات و خيرات كمك مي كرد.

در 13 سالگي به همراه پدرش به راهپيمايي مي رفت. در راهپيمايي ها و تظاهرات شركت مي كرد. شب ها كه حكومت نظامي بود، با شجاعت از خانه بيرون مي رفت.

در راهپيمايي ها كفن مي پوشيد و جلوي تانك ها مي ايستاد و اعلاميه پخش مي كرد.

در جلسات رهبر معظم انقلاب و آقاي هاشمي نژاد شركت مي كرد. بر روي ديوار شعار مي نوشت و در درگيري استانداري شركت داشت. شب ها به روي پشت بام مي رفت و نداي الله اكبر سر مي داد.

محمد ابوطالب زاده سرايي _ پدر شهيد _ مي گويد: «در زمان شاه به همراه او به پارك ملت رفتيم. در آن جا به او گفتم: اين پارك را كه مي بيني، مال شاه است. از آن به بعد ديگر به آن پارك نمي رفت.»

از جنايات و شقاوت گروهك هاي منافق و دموكرات ها بسيار ناراحت بود. از منافقين و ضد انقلاب، به خصوص بني صدر متنفر بود. زماني كه خبر بركناري بني صدر را شنيد، بسيار خوشحال شد. به شهيد بهشتي و رجايي علاقه داشت. شهيد بهشتي را مرد دانايي مي دانست و از شهادت ايشان متاثر گرديد. كتاب هاي شهيد بهشتي را زياد

مطالعه مي كرد. بعد از پيروزي انقلاب اسلامي وارد بسيج شد و در گشت هاي شبانه شركت مي نمود. عضو بسيج بود. به مسجد مي رفت، اذان مي گفت و در جلسات مذهبي و سينه زني حضور مي يافت. مدتي در كميته حرم امام رضا (ع) بود و قرار بود رسمي شود كه از آنجا بيرون آمد و گفت: «نمي خواهم كارم براي مقام باشد.» بعد از مدتي به سپاه پاسداران انقلاب اسلامي پيوست و جزو نيروهاي فعال اين نهاد گرديد.

به امام خيلي علاقه داشت. سه بار به ملاقات امام رفته بود. مي گفت: «بايد پشتيبان امام باشيد.»

با شروع جنگ تحميلي به جبهه هاي حق عليه باطل شتافت. مي گفت: «چون دشمن به كشور، دين و ناموس ما حمله كرده است، بايد از كشور دفاع كنيم و راه امام حسين (ع) را ادامه دهيم. جنگ براي خداست.» به دستور امام به جبهه رفت و هدفش رضاي خدا بود. مي گفت: «خدا را فراموش نكنيد. ما مسئوليت سنگيني را به عهده داريم.»

به نداي امام لبيك گفت، مي گفت. «بايد به جبهه برويم، چون كردستان غريب است.» دوره ي آموزشي را در تهران گذراند.

در مورد جنگ مي گفت: «ما پيروزيم، همان طور كه امام فرمودند: چه شكست بخوريم، چه پيروز شويم، پيروز هستيم.» آرزوي پيروزي ايران را در جنگ و سلامتي امام را داشت. زماني كه طبس بمباران هوايي شد، براي كمك به مردم به آنجا رفت.

او ابتدا وارد كميته انقلاب اسلامي شده بود و حدود 15 ماه كه در آنجا خدمت كرد، به سپاه رفت. مي گفت: «چون زمان جنگ است،

پس وقت ماندن نيست. در جبهه به ما احتياج است و بايد برويم.» فرمانده ي گردان ذوالفقار از تيپ ويژه ي شهدا بود.

قبل از عمليات براي بالا بردن كيفيت عمليات و آرامش خاطر رزمندگان، با رشادت سلاح هاي دوشيكا و خمپاره را حمل مي كرد.

رضا براي مردم كردستان بسيار زحمت كشيد، به آن ها مي گفت: اين سربازان براي كمك به شما آمده اند، قصد تعرض ندارند، بلكه مي خواهند آرامش به شما بدهند.

پدر شهيد مي گويد: «وقتي به ايشان مي گفتيم: داماد شو. مي گفت: من داماد شده ام. در كردستان سنگر، حجله ماست و اسلحه عروس ما.»

در جبهه نماز شبش ترك نمي شد. غذايش كم بود. بسيار فعاليت مي كرد. مي گفت: «كردستان غريب است.» مرخصي بيست روزه را فقط ده روز مي ماند. مي گفت: «جاي من اين جا نيست، در جبهه به من احتياج دارند.»

پدر ش مي گويد: « يك بار كه در مرخصي بود، از روي رختخوابش غلط خورده و آن طرف رفته بود. بيدارش كردم كه سر جايش بخوابد. گفت: الان همرزم هاي من در سنگر با وضع بسيار بدي به سر مي برند.»

در جبهه اگر رزمنده اي نياز مالي داشت، به او كمك مالي مي كرد.

در كردستان از ناحيه ي شانه تير خورد و مجروح گرديد، ولي به خانواده اش چيزي نگفت و بعد از بهبودي دوباره به جبهه رفت. بسيار متواضع و فروتن بود.

به مرخصي كه مي آمد، با سركشي از خانواده هاي شهدا با آن ها ابراز همدردي مي كرد.

قبل از شهادت غسل كرده بود

و وضو گرفته بود. محمد علي عدالتيان نقل مي كند: « براي پاكسازي به سليمانيه رفته بود و تركش خورد و به شهادت رسيد.»

رضا ابوطالب زاده سرايي در تاريخ 4/4/1362 در منطقه پيرانشهر، بر اثر اصابت تركش به سينه به درجه رفيع شهادت نايل گرديد. پيكر مطهر ايشان پس از انتقال به زادگاهش، در حرم مطهر امام رضا (ع) در صحن آزادي دفن گرديد.

پدر شهيد _ محمد ابوطالب زاده سرايي _ مي گويد: «بعد از شهادت او، شهيد كاوه با چهارده نفر از همرزمان شهيد به منزل ما آمدند و گفتند: شهادت او كمر ما را شكست. اين حرف شهيد كاوه مثل حرف امام در زمان شهادت شهيد مطهري بود.»

خواهر شهيد مي گويد: «بعد از شهادت ايشان برادر ديگرم _ عباس به جبهه رفت. گفت: بايد راه برادرم را ادامه دهم و اسلحه او را زمين نگذارم. عباس خواب ديده بود كه شهيد او را صدا مي كند. بعد از سه ماه او هم شهيد شد.»

منابع زندگينامه :"فرهنگنامه جاودانه هاي تاريخ(زندگينامه فرماندهان شهيداستان خراسان)"نوشته ي سيد سعيد موسوي,نشر شاهد,تهران-1385

ابوطالبي، مهدي

قرن:15

جنسيت:مرد

مليت:ايران

مهدي ابوطالبي

محل تولد : اراك

شهرت

تابعيت : ايران

تاريخ تولد : 1354/1/1

زندگينامه علمي

1. تحصيلات تا پايان مقطع دبيرستان رشته رياضي فيزيك – دبيرستان شهيد صدرقم.

2. تحصيلات مقدمات وسطح يك حوزه 1375-1369 مدرسه علميه معصوميه .

3. تحصيلات سطح دو وسه 1380- 1375 (درمحضراساتيد بزرگوار حجج اسلام آقايان عندليب،موسوي تهراني

وحسيني خراساني )

4. تحصيلات خارج اصول وخارج فقه – امربه معروف ونهي ازمنكر،جهاد ،خمس ،-(درمحضراساتيدبزرگوار

حجج اسلام آ قايان لاريجاني،كعبي ،واعظي )1384- 1380

5.ورود به مؤسسه امام خميني (ره)1375

6.دوره كارشناسي ارشد

الهيات ومعارف اسلامي 1381- 1375 عنوان پايان نامه تربيت ديني ازديدگاه امام علي (ع)

7.دوره كارشناسي ارشد علوم سياسي 1384- 1382 عنوان پايان نامه تبيين ناكارآمدي علم سياست غربي درتحليل نهضت امام خميني (ره) با تكيه برتحليل نيكي آر.كدي

8.عضويت درگروه پژوهشي تاريخ وانديشه معاصر(با مديريت دكترموسوي نجفي)از1381تاكنون .

9.عضويت درگروه پژوهشي تاريخ مشروطيت (با مديريت حجت الاسلام والمسلمين علي ابوالحسني ) از1381 تاكنون.

ابوعلي محمد

قرن:4

جنسيت:مرد

مليت:ايران

(جل. 312 ه.ق/ 924 م.). گروهى از بزرگان اولاد على 4 بن ابى طالب به نام ايمه علوى يازيدى در قرن دوم هجرى ملقب به داعى كبير در سال 250 ه.ق. در آن ناحيه ظهور كرد و عده اى بسيار از افراد ناراضى و دست نشاندگان خليفه (مانند طاهريان) او را تقويت نمودند. وى به دعوت مردم و نشر آيين تشيع و طرفدارى از خاندان على پرداخت (داع الخلق). پس از او جانشينانش در طبرستان به حكومت پرداختند (جمعا از 250 ه.ق./ 864 م. تا 424 ه.ق./ 1034 م.).

برگرفته از كتاب :فرهنگ فارسي معين (جلد پنجم)

ابومحمد حسن

قرن:3

جنسيت:مرد

مليت:ايران

ملقب به ناصر. (جل. 301 ه.ق./ 913 م.). گروهى از بزرگان اولاد على بن ابى طالب به نام ايمه علوى يازيدى در قرن دوم هجرى ملقب به داعى كبير در سال 250 ه.ق. در آن ناحيه ظهور كرد و عده اى بسيار از افراد ناراضى و دست نشاندگان خليفه (مانند طاهريان) او را تقويت نمودند. وى به دعوت مردم و نشر آيين تشيع و طرفدارى از خاندان على پرداخت (داع الخلق). پس از او جانشينانش در طبرستان به حكومت پرداختند (جمعا از 250 ه.ق./ 864 م. تا 424 ه.ق./ 1034 م.)

برگرفته از كتاب :فرهنگ فارسي معين (جلد پنجم)

ابونصروزيد، احمد

قرن:5

جنسيت:مرد

مليت:ايران

ابن محمد بن عبدالصمد شيرازى مكنى به ابونصر وزير، مشهور به احمد عبدالصمد (ف. 432 ه.ق.؟). وى نخست صاحب ديوان آلتونتاش حاجب و پسرش هارون بود. پس از فوت احمد بن حسن ميمندى (424) مسعود احمد عبدالصمد را از خوارزم طلبيد و وزارت بدو داد و او تا پايان حيات مسعود و دو سال از زمان مودود اين شغل داشت، و بر اثر سعايت امرا به حبس افتاد و سپس او را مسموم كردند.

برگرفته از كتاب :فرهنگ فارسي معين (جلد پنجم)

ابويعقوب سجستاني، اسحاق

قرن:4

جنسيت:مرد

مليت:ايران

(وف ح 386 ق)، متكلم و داعى اسماعيلى. ملقب به خيشفوج. وى از بزرگان متكلم اسماعيلى سده ى چهارم قمرى است. تحقيق كامل آثار ابويعقوب امرى است ضرورى زيرا، ابويعقوب تنها مرجع عمده ى ما براى اطلاع از عقايد جناح فلسفى اسماعيليه در سده ى چهارم است. رويه ى فلسفى ابويعقوب به طور كلى براساس عقديد فلسفى نسفى قرار دارد. نسفى ظاهرا نخستين كسى بود كه فلسفه ى نور افلاطونى را در حدود سال 300 ق وارد عقايد اسماعيليه كرد. از كتابهاى متعددى كه از ابويعقوب به جا مانده ظاهرا، مهمترين آنها «كشف المحجوب» و «الافتخار» است.

برگرفته از كتاب :اثرآفرينان (جلد اول-ششم)

منابع زندگينامه :تاريخ ادبيات درايران (633 /1)، تاريخ و عقايد اسماعيليه (170 -169)، دانشنامه ى ايران و اسلام (1131 -1130 /9)، دايرةالمعارف فارسى (1275 /1)، گنج و گنجينه (65).

اتابك، علي اصغر

قرن:14

جنسيت:مرد

مليت:ايران

ميرزا على اصغر خان كه به القاب اتابك، امين الملك، امين السلطان و اتابك اعظم نيز ناميده مى شد، از رجال سياسى ايران قرن گذشته است. وى متجاوز از ربع قرن در سمت هاى وزير اعظم، صدر اعظم و نخست وزير مشروطه، سياست داخلى و خارجى ايران را اداره نموده است.

درباره ى زندگى سياسى و اجتماعى اتابك مورخين داخلى و خارجى مطالب بسيارى نوشته اند. از خلال اين نوشته ها معلوم مى گردد كه اتابك سياستمدارى بزرگ و وزيرى عاقل و دانا بوده است.

ميرزا على اصغرخان سومين نخست وزير مشروطه روز سه شنبه بيستم جمادى الاول 1274 قمرى در تهران متولد شد. پدرش مرحوم آقا ابراهيم امين السلطان از رجال مؤثر دربار ناصرالدين شاه بود كه مقام وزارت داخله و دربار را به عهده داشت. على اصغر تحصيلات خود را در زمينه هاى ادبيات فارسى و زبان عربى و رياضيات و تفسر و تاريخ و كلام و

اصول نزد معلمين خصوصى ادامه داد و در نظم و نثر و اسلوب سخنورى صاحب نظر گرديد. در 1288، شغل و لقب صاحب جمعى يافت و در 1298 خزانه دارى نظام به او محول گرديد و يك سال بعد لقب امين الملك گرفت. در 1300 قمرى بعد از فوت پدر، قائم مقام مشاغل و مناصب او گرديد و با سمت وزير اعظم امور مربوط به وزارت داخله و دربار به عهده ى او واگذار شد و امين السلطان لقب گرفت. در 1303 قمرى امور مربوط به سياست خارجى ايران و وزارت امور خارجه را عهده دار شد و عملاً از آن تاريخ به بعد كه مصادف با فوت مرحوم ميرزا يوسف مستوفى الممالك صدر اعظم بود، شخص دوم ايران گرديد. در ماه رجب 1310 قمرى منصب و لقب صدراعظم يافت و تا 1313 كه واقعه ى قتل ناصرالدين شاه در زاويه ى مقدسه ى شاهزاده عبدالعظيم اتفاق افتاد صدراعظم ناصرالدين شاه بود. پس از آنكه مظفرالدين ميرزا وليعهد به تخت سلطنت نشست، ميرزا على اصغر در مقام صدارت تثبيت گرديد و تا 1314 قمرى در اين سمت بود. در آن سال با دسايس درباريان و اطرافيان مظفرالدين شاه از كار بركنار و به قم تبعيد و پس از چندى امين الدوله به جاى وى صدراعظم شد. مدت صدارت امين الدوله بيش از يك سال طول نكشيد كه بار ديگر امين السلطان به كار دعوت شد و در 1316 قمرى با عنوان اتابك اعظم صدراعظم گرديد و تا اواخر 1321 در اين سمت باقى بود. اتابك در اين مدت موجبات سفر مظفرالدين شاه به اروپا را فراهم ساخت و با دو فقره قرضه اى كه از روس ها گرفت، دو سفر در

معيت شاه به اروپا رفت.

در 1321 قمرى جاى خود را به عين الدوله داد و خود به سفر دور دنيا پرداخت و تا 1325 در اروپا مى زيست. در 1325 از طرف محمدعلى ميرزا به ايران دعوت شد و مقام نخست وزيرى مشروطه به او اعطا گرديد. اتابك زمام امور را به دست گرفت و وزارت كشور را نيز خود عهده دار شد، تا اينكه در 21 رجب 1325 قمرى در صحن بهارستان كشته شد و طومار زندگى او درهم پيچيد.

براى اطلاعات بيشتر از زندگى اتابك، نظريات چند مورخ را درباره ى او نقل مى كنيم:

محمدباقر اعتمادالسلطنه سوم برادرزاده ى محمدحسن خان اعتمادالسلطنه دشمن سرسخت اتابك كه مديريت روزنامه ى رسمى دولت را در دوره ى مظفرالدين شاه بر عهده داشت در مقدمه ى شرح حال اتابك چنين مى نويسد:

«شمس الكفات و بدرالثقات، مرجع الاكابر و ملجاءالافاخم، محيطالمفاخر و بسيطالمكارم، دست سخا و دست وفا، جوهر مجد و جلال، عنصر عقل و كمال، فخرالامراء و صدرالوزراء، دستور معظم و مفخم جناب مستطاب اجل اشرف امجد اكرم آقا ميرزا على اصغرخان امين السلطان صدراعظم دولت عليه ايران ادام اللَّه العالى اگر چه ترجمت احوال و ماجريات اعمال و شرح معالى و مفاخر و وصف فضايل و مآثر اين دستور معظم را دواوين و اسفار قليله شايد و قرون و اعمار طويله بايد تا بحين استقصا آيد. و البته در اين سفاين و جرايد فردى از فوايد اين بحر مالامال نگنجد و چيزى كه در عنوان خلاصه و وجيزى باشد مندرج نيايد، لهذا برحسب ضيق مقام باختصار كلام كوشيده از اين تقصير و قصور خود را معذور مى پندارم.»

حاج مخبرالسلطنه هدايت دوست و معاون اتابك كه با وى به سفر دور دنيا

پرداخت، در كتاب خاطرات و سفرنامه مكه كم و بيش درباره ى اتابك اظهار نظر مى كند. او معتقد است اتابك مردى كريم النفس، بلندهمت با نطق و قلم، مدير و سياست شناس بود. در عوض محمدحسن خان اعتمادالسلطنه وزير انطباعات ناصرالدين شاه كه آثار زيادى از او باقى مانده است، يكى از دشمنان سرسخت امين السلطان، در تمام يادداشت هاى خود در كمال بى رحمى به او حمله مى كند. در يك مورد مى نويسد: «نمى دانم طاعون مصرش خوانم يا وباى هند. بلائى بود كه به جان دولت و ملت ايران افتاد و ايران را به باد فنا داد و جامع تمام رذائل و فاقد كليه فضائل است.»

در كتاب عصر بيخبرى يا تاريخ امتيازات در ايران، تأليف ابراهيم تيمورى آمده است: «اتابك در دوران زمامدارى خود بطور رسمى سه سفر به خارج نمود. در سال 1306 در معيت ناصرالدين شاه به اروپا سفر كرد و پس از مراجعت قرارداد لاتارى كه با انگلستان بسته شده بود موجب عدم رضايت مردم شد و لاجرم واقعه ى تحريم تنباكو و فتواى ميرزاى شيرازى پيش آمد. در اين حادثه عده ى زيادى از مردم مقتول و مجروح شدند و سرانجام قرارداد فسخ و مبلغ پانصد هزار ليره خسارت به كمپانى دريافت كننده ى امتياز داده شد. ناصرالدين شاه اين خسارت را از بانك شاهى با بهره ى صدى 6 قرض گرفت و همين قرض موجبات بهم خوردن وضع مالى ايران شد. از كارهاى مهم و عمده ى امين السلطان در دوران ناصرالدين شاه كوتاه كردن دست پسران شاه مانند ظل السلطان و كامرام ميرزا نايب السلطنه بود. تا سال 1304 ظل السلطان فرزند ارشد و اكبر شاه بر يك سوم از خاك ايران حكومت يا سلطنت

داشت و در اصفهان براى خود نيروى مجهزى با تعليمات افسران اتريشى فراهم آورده بود كه هر آن بيم حمله و تصرف تهران مى رفت. امين السلطان در ابتداى كار موفق شد حكومت ظل السلطان را فقط به اصفهان اختصاص دهد و فارس و جنوب و خوزستان و لرستان و گلپايگان و ساير شهرهائى كه زير نظر وى بود ارج و به افراد ديگر سپرد. همچنين از دخالت هاى كامران ميرزا نايب السلطنه وزير جنگ در حد معينى كاست».

امين السلطان در 28 سالگى نفر دوم ايران بود و از اين لحاظ عده ى زيادى از رجال كه نزديكى او را به شاه موجب دورى خود مى ديدند، بناى مخالفت و مبارزه را با وى آغاز نمودند، ولى امين السلطان بر تمام مخالفين خود فائق آمد و مادام كه در مقام صدارت انجام وظيفه مى نمود هيچيك از رجال حق دخالت در حريم او را نداشتند. دو نفر از رجال آن عصر كه خود را همپايه ى امين السلطان مى ديدند و وجود او را مانع رسيدن به مقام صدارت مى دانستند، يكى اعتمادالسلطنه و ديگرى امين الدوله و هر دو از رجال علم و ادب بودند. اعتمادالسلطنه در كتاب اسرار انحطاط ايران يا خوابنامه و امين الدوله در كتاب خاطرات خود معايب كشور را متوجه امين السلطان نموده اند.

در كتاب سياستگزاران قاجار، جلد دوم، تأليف خان ملك ساسانى و مجموعه ى نظريات اعتمادالسلطنه و امين الدوله تحت عنوان بيوگرافى او آمده است.

امين السلطان در زمان صدارت دوم خود با اخذ وام از دولت تزارى روسيه در دو نوبت، اول 22/ 5 ميليون منات روسى بود، مظفرالدين شاه را به سفر اروپا برد. غرض و منظور از اين سفر، معالجه ى شاه و بازديد از پيشرفت هاى كشورهاى اروپائى

بود. امين السلطان در ابتداى مشروطه به علت چهار سال توقف در كشورهاى اروپائى و آشنائى با طرز فكر اروپائيان تا حدى به حكومت قانون دلبستگى پيدا كرده بود. ميرزا ملكم خان دشمن ديرينه ى وى در يكى از نامه هاى خود به دوستانش متذكر شده است كه اتابك فعلى با اتابك سابق فرق عمده اى دارد.

ميرزا على اصغرخان بر اثر تلگراف هاى متوالى محمدعلى ميرزا به ايران آمد و پس از وزير افخم، به مقام نخست وزيرى رسيد. مخبرالسلطنه درباره ى احضار امين السلطان مى نويسد: «من به ميرزا احمد خان نوشته بودم كه تا من اطلاع ندهم به ايران تشريف نياورند. معين التجار مغرور ميرزا، صاحب اختيار و غيره برخلاف نوشته بودند، احضار شد و آمد. آزاديخواهان در بادكوبه و رشت و تهران مخالف اتابكند... اشخاصى كه قبل از مسافرت به مكه اتابك را مى شناسند از افكار اتابك بعد از مسافرت مستحضر نيستند، هركس هر چيز درباره ى او تصور مى كند. من بعد از مسافرت چين و ژاپن او را خوب و متوجه مصالح مملكت مى دانم. در اين موقع از قرضه دوم در صحبت با معزالسلطان اظهار ندامت مى كرد.»

اتابك پس از ورود به ايران از طرف محمدعلى شاه به نخست وزيرى رسيد و كابينه ى خود را در روز شنبه 20 ربيع الاول به مجلس معرفى كرد. چهار ماه نخست وزير و وزير كشور بود تا اينكه ساعت 8/ 5 بعد از ظهر روز يكشنبه در حالى كه با سيد عبداللَّه بهبهانى از مجلس خارج مى شد، به وسيله ى شخصى به قتل رسيد.

درباره ى قتل اتابك اقوال مختلفى نقل شده است، ولى معتبرترين روايت مربوط به محمود است كه در كتاب تاريخ روابط ايران و انگليس بدان اشاره شده است:

«نقشه ى

كشتن ميرزا على خان اتابك و بمب انداختن در خانه ى علاءالدوله و سوء قصد به محمدعلى شاه را حيدرخان عمواوغلى كشيد و پيروان او اجرا كردند.» بعضى از نويسندگان نقش و اجراى قتل اتابك را منسوب به محمدعلى ميرزا مى دانند. در اين باره خان ملك ساسانى در كتاب يادبود سفر استانبول و مرحوم شيخ الملك اورنگ از زبان محمدعلى ميرزا اين مسئله را نقل كرده اند در حالى كه دلائل تاريخى آن را به اثبات نمى رسانند.

برگرفته از كتاب :شرح حال رجال سياسي و نظامي معاصر ايران (جلد اول)

اتابكي، احمد

قرن:14

جنسيت:مرد

مليت:ايران

ملقب به مشير اعظم پسر دوم ميرزا على اصغرخان امين السلطان (اتابك اعظم). به نسبت ساير پسران اتابك در صحنه ى سياست پيشرفت كرد. تولد او در 1262 در تهران اتفاق افتاد و تحصيلاتش مطابق معمول زمان، فارسى و عربى و زبان فرانسه بود. در صدارت دوم اتابك در زمان مظفرالدين شاه، رسماً وارد كارهاى دولتى و ديوانى شد و زير نظر پدر به كارآموزى و انجام امور ادارى و مالى پرداخت. پدرش از مظفرالدين شاه براى او لقب مشير اعظم گرفت. در 1321 قمرى كه اتابك از صدارت عزل و به مسافرت دور دنيا پرداخت، وى نيز همراه پدر بود و پس از بازديد از كشورهاى چين و ژاپن و كشورهاى مختلف اروپا به سفر حج رفت و بعد در اروپا متوطن شد.

در دوره ى مشروطيت كه ميرزا على اصغرخان نخست وزير و بعد كشته شد، مشير اعظم تقريباً معاونت پدر را داشت. در 1327 قمرى بعد از خلع محمدعلى شاه و جلوس سلطان احمد به سلطنت، به پيشنهاد مستوفى الممالك به رياست تشريفات دربار منصوب شد و سال ها در اين سمت انجام

وظيفه مى كرد. در 1334 محمدولى خان تنكابنى (سپهدار) او را به عضويت در كابينه دعوت كرد و وزارت فوائد عامه و پست و تلگراف را توأماً به عهده ى او گذاشت. در انتخابات دوره ى پنجم، اتابكى نماينده ى مجلس بود و در 1305 ش در دو كابينه ى مستوفى وزير پست و تلگراف شد و چند دوره نيز به نمايندگى مجلس رسيد. وفات او در سن 54 سالگى بر اثر سكته در 1316 ش اتفاق افتاد. وى مردى تحصيلكرده، ولى محافظه كار بود. هوش و درايت پدر خود را اصلاً نداشت، ولى استعدادش از ساير برادرانش بيشتر بود.

برگرفته از كتاب :شرح حال رجال سياسي و نظامي معاصر ايران (جلد اول)

اتابكي، رحمت

قرن:14

جنسيت:مرد

مليت:ايران

متولد 1282، برادرزاده ى اتابك و از اعضاى وزارت امور خارجه. تحصيلات خود را در تهران انجام داد و در حقوق و علوم سياسى ليسانسيه شد. در 1310 به خدمت وزارت امور خارجه درآمد و تدريجاً مراحل ترقى را در آن وزارتخانه پيمود. در 1332 به وزيرمختارى و سفارت كبراى ايران در لبنان منصوب گرديد. در 1338 در كابينه ى منوچهر اقبال وزير كشور شد، ولى مدت وزارتش زياد طول نكشيد و به سمت عضو شوراى عالى وزارت خارجه اشتغال ورزيد. مدتى نيز سفير ايران در اتريش بود. آخرين سمت سياسى اش سفير سيار در دول اروپائى بود. او در همان سمت در 65 سالگى درگذشت.

در جوانى با خواهرزاده ى سپهبد زاهدى ازدواج كرد. اين وصلت در پيشرفت او تأثير بسزائى داشت. از 1332 به بعد تمام ترقيات او مديون همين پيوند زناشوئى بود. مردى فوق العاده خوشگذران و عياش بود. در هر مأموريت قبل از انجام وظايف ادارى و سياسى به خود مى پرداخت

و از اين لحاظ در محافل خارجى و داخلى شهرت داشت.

برگرفته از كتاب :شرح حال رجال سياسي و نظامي معاصر ايران (جلد اول)

اتحادي، رضا

قرن:15

جنسيت:مرد

مليت:ايران

فرمانده واحد بهداري لشگر41ثارالله (سپاه پاسداران انقلاب اسلامي)

« رضا اتحادي» در سال 1341 در يكي از روستاهاي شهرستان «بم» متولد گرديد. در سن 8 سالگي وارد دبستان شدو دوران تحصيل ابتدايي را با موفقيت به اتمام رساند. در طول اين دوران استعداد فراوانش در يادگيري مطالب درسي، معلمانش را شگفت زده نمود و هوش سرشارش در مدرسه زبانزد همگان بود. در دوره راهنمائي و دبيرستان نيز همواره از شاگردان ممتاز مدرسه بود و در تيمهاي ورزشي دبيرستان نيز موفقيتهاي زيادي را كسب كرده بود. در سال 1360 به راهنمايي يكي از دوستانش وارد سپاه گرديد و پس از گذرانيدن دوره اي از بهداري، از همان ابتدا به« تهران» اعزام شد و در مأموريت 45 روزه به مناطق جنگي دارخوين كرخه و ذرفول رفت. بعد از بازگشت به زادگاهش دوباره به عنوان داوطلب به جبهه اعزام گرديد. در جبهه هاي كرخه نور، دارخوين و رقابيه و همچنين عمليات فتح المبين و رمضان، والفجر مقدماتي، والفجر1، 3و 4، خيبر و بدر و بسياري از عملياتهاي ديگر شركت داشت.

وي بعداز شركت در عمليات والفجر 3 و در سال 1362 در كنكور سراسري و در رشته مهندسي عمران پذيرفته شد. در همين سالها بود كه يكي از دوستان وفادارش يعني شهيد باقري را از دست داد كه فقدان اين عزيز تأثير عميقي بر روحيه او گذاشت.

بعد از شركت در عمليات خيبر شهيد اتحادي به شهرستان« بم» بازگشت و از مهرماه سال 1363 برا ي تحصيل

به دانشگاه فردوسي مشهد رفت. او يك ترم را با موفقيت در اين دانشگاه به پايان رساند و دوباره عازم منطقه عملياتي بدر شد. شهيد رضا اتحادي در عمليات نفوذي زيادي شركت داشتند.سرانجام شهيد اتحادي در عملايت كربلاي 5 و در تاريخ 26/10/65 به شهادت رسيد.

منابع زندگينامه :پرونده شهيد در بنياد شهيد وامور ايثار گران كرمان ومصاحبه با خانواده ودوستان شهيد

اجاقلو، ناصر

قرن:15

جنسيت:مرد

مليت:ايران

شهيد ناصر اجاقلو : قائم مقام فرمانده گردان وليعصر(عج)لشگر31عاشورا(سپاه پاسداران انقلاب اسلامي)

سال 1341 در شهرستان زنجان به دنيا آمد . در سنين كودكي به مكتب خانه رفت و قرآن را فرا گرفت . تحصيلات ابتدايي را در مدرسه شاهپور ، دوره راهنمايي را در مدرسه كوروش (شهيد چمران فعلي ) سپري كرد . اواخر دوران تحصيل او در دبيرستان با سالهاي پيروزي انقلاب اسلامي ايران همزمان شد .

ناصر در مواقع بيكاري تابستان در مغازه خياطي كار مي كرد و ضعف مالي و اقتصادي خانواده در تحصيل او وقفه اي ايجاد نكرد . با اوجگيري انقلاب به علت فعاليتهاي انقلابي در كلاسهاي خود حضور نمي يافت و درنتيجه در پنج درس تجديد شد . اما توانست مدرك ديپلم را در رشته تجربي اخذ نمايد . از همان ابتداي انقلاب به امام خميني علاقه بسيار داشت .با وجود سن كم اعلاميه ها و نوارهاي امام را پخش مي كرد و بدون ترس با رژيم شاه مبارزه مي كرد. در همين دوران شبي به اتفاق يعقوب ميري – يكي از بستگانش كه بعدها به شهادت رسيد – پس از پايان مراسم در مسجد محل ، هنگام خروج رئيس شهرباني به آنان هشدار داد كه سريع

تر خارج شوند . هنگام فرار ، يعقوب ميري توسط عناصر ساواك دستگير شد .

ولي ناصر به سلامت به منزل باز گشت . صبحدم ، پدر يعقوب به منزل آنان آمد .و از مادر ناصر پرسيد كه آيا ناصر به منزل بر گشته يا نه ؟ مادر ناصر كه از ماجرا مطلع نبود در پاسخ گفت كه ناصر در منزل است . فرداي آن روز كه ناصر ماجرا را براي خانواده تعريف كرد ، مادرش ازاو پرسيد : چگونه به هنگام فرار ، تو جان سالم به در بردي و يعقوب دستگيرشد ؟

در پاسخ گفت : مادر ! ماجراي من ، ماجراي بسم الله و رود خانه است و من بسم الله را بر زبان آوردم و از بند رها شدم . با وجود اين پس از مدتي توسط نيروهاي حكومت نظامي باز داشت و زنداني شد ولي پس از يك هفته وي و يعقوب ميري از زندان گريختند . در سالهاي پيش از انقلاب اسلامي ، عليه يكي از همسايگان كه از ماموران گارد شاهنشاهي بود و از شهرباني هر روز به دنبالش مي آمدند، شعار مي داد . روزي يكي از همسايگان نزد مادر ناصر آمد و از او خواست كه مانع اين عمل ناصر شود و علت را چنين بيان مي كرد : ممكن است گارد شاه تصور كنند كه او به منزل آنها رفته است . در اين شرايط مادر ناصر با قاطعيت گفت كه نگران اين امر نباشد و به او گفت : اگر كسي به منزل شما آمد و از ناصر سوال كرد بگوييد كه در

منزل مجاور است .

انقلاب پيروز شد.ناصر سه ماه پس از اخذ ديپلم وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامي شد و مدتي فرماندهي پايگاه مقاومت مسجد مسلم بن عقيل را بر عهده داشت . پس از آن به قيدار و سلطانيه اعزام شد و در سلطانيه به عنوان فرمانده سپاه شروع به فعاليت كرد . از سال 1358 در مناطق كردستان حضور فعال داشت . فعاليتش در جبهه ها به اندازه اي بود كه او را با وجود سن كم ، بزرگ تر از سايرين نشان مي داد . بزرگ ترين آرزوي ناصر ، شهادت بود و بزرگ ترين مصيبتي كه موجب اندوه و بي تابي بسيار او شد ، شهادت همرزمان و دوستانش ، رضا اميريان ، محمد شكوري ، رضا مهدي رضايي و يعقوب ميري بود . او همه همسنگراني را كه با هم به جبهه اعزام شده بودند از دست داده بود و در مدت هفت سال جنگ در هر عمليات يكي از دوستانش به شهادت مي رسيد . تحمل فراق همرزمان برايش بسيار مشكل بود . بر سر مزار شهيد نوري اشك مي ريخت و قبرش را در آغوش مي گرفت اما به تدريج تحمل و شكيبايي اش بيشتر شد . در ياد داشتي كه از او باقي مانده ، آمده است :

... كاش مرگ ما در راه خودش باشد و از شهيدان دور نباشيم . اي شهيدان اگر چه رو سياهم ولي با ياري خدا مي آيم .

ناصر در نخستين اعزام به جبهه ، وصيت نامه خود را نوشت و به مادرش سفارش كرد تا پس از شهادت ، كسي از

آن مطلع نشود . يكي از دوستان ناصر مي گويد :

روزي نيروهاي عراق منطقه را به خمپاره بستند و خمپاره اي به سنگر او و دوستانش اصابت كرد . رزمنده اي بسيار سراسيمه و هراسان شد . هنگامي كه ناصر علت را از او جويا شد در پاسخ گفت : با شهادت من ، مادرم زنده نخواهد ماند . در اين حال ناصر با آرامش خاطر گفت : من ازاين بابت آسوده ام و مادرم رضايت كامل دارد .

مادر ناصر مي گويد :

ما هر سال در 28 صفر براي اداي نذر خويش به مشهد مقدس سفر مي كرديم . در يكي از همين سالها ، هنگام خروج از حرم مطهر امام رضا از او پرسيدم ناصر جان ، نمي خواهي ازدواج كني تا برايت نذر كنم ؟ در پاسخ گفت : مادر ! تو حاجت مرا از امام بخواه تا پانصد تومان نذر كنم . من هم كه از مقصد اصلي و حقيقي او مطلع نبودم از امام رضا خواستم كه آرزوي اورا بر آورده سازد . بعد ها شنيدم كه به يكي از دوستانش گفته بود حاجتم قبول شده است چون مادرم هر چه از خدا و ائمه عليهم السلام بخواهد بر آورده مي شود و من نيز شهادت را آرزو كردم و خواستم كه اگر شهيد شدم پانصد تومان به عنوان نذر به حرم مطهر امام رضا عليهم السلام واريز كند .

خانواده ناصر ، هر گز عصبانيت و خشم او را به ياد ندارند زيرا حالات و احساسات دروني خود را بروز نمي داد و در هيچ شرايطي حاضر نبود دروغ

بگويد . پسر يكي از همسايگان به دلايلي از جمله تامين مخارج خانواده قصد داشت از رفتن به سربازي خود داري كند . هنگامي كه براي اطمينان از صحت گفتارش از ناصر در اين باره سوال كردند ، پاسخي نداد . در حالي كه يكي از افراد خانواده با چشم و ابرو به او اشاره مي كرد كه حرف آنها را تاييد كند . اما او حاضر نشد چنين كند و سر انجام آن فرد مجبور شد به مامورين بگويد كه ناصر همواره در جبهه حضور دارد و از وضعيتش بي اطلاع است .

ناصر در برابر بد حجابي عكس العمل نشان مي داد و از كنار آن بي تفاوت نمي گذشت و در مواجهه با اين شرايط با نوشتن ياد داشت و نصيحت منطقي اقدام مي كرد . ناصر به امام خميني علاقه و ارادت خاصي داشت . در يكي از نامه هايي كه براي خانواده اش فرستاد چهار صفحه اول نامه را به امام اختصاص داد طوري كه يكي از برادرانش گفت : گويا كه اين نامه اشتباهي به جاي آن كه به جماران فرستاده شود به اينجا آمده است .با مخالفين انقلاب به شدت بر خورد مي كرد و همواره در تعقيب و شناسايي محل فعاليت منافقين ناصر يكي از نيروهاي اصلي هدايتگر حزب اله زنجان در مقابله با منافقين بود . اما اين مسئله مانع از حضور مستمر وي در جبهه ها نشد . از آغاز جنگ به طور فعال در جبهه ها شركت كرد و با مسئوليت هايي نظير فرماندهي دسته ، گروهان و گردان در مناطق عملياتي بيت المقدس و

دومين بار در جريان عمليات رمضان ؛ جراحت عميقي در سر او ايجاد گرديد . برادر و پسر عمويش با ديدن جراحت او ازهوش رفتند در حالي كه ناصر سوره والعصر را تلاوت مي كرد و به هنگام شب براي وضو ساختن و اقامه نماز از بستر خارج شد . او بلافاصله پس از بهبودي بار ديگر به جبهه شتافت .

در سال 1362 فرماندهي گردان ولي عصر (عج) را در جريان عمليات خيبر بر عهده گرفت و منصور عزتي ، معاون وي بود . در جريان عمليات بدر در سال 1363 مجيد تقي لو ، فرمانده گردان و ناصر اجاقلو ، معاون وي بود . در جريان عمليات بدر ، مجيد تقي لو زخمي شد و ناصر به جاي وي فرماندهي گردان ولي عصر را بر عهده گرفت ، اما در اثر اصابت گلوله به كف پاي ، به ناچار منطقه را ترك كرد و فرماندهي گردان بر عهده امير اجاقلو برادر ناصر كه فرماندهي دسته را بر عهده داشت ، گذارده شد . با رسيدن خبر زخمي شدن ناصر در عمليات ، خانواده اش تصميم گرفتند گوسفندي برايش قرباني كنند . او از اين امر ابراز ناراحتي كرد و گفت :

من چند صد تن نيرو به همراه خود برده ام و تنها دويست نفر آنها را باز گردانده ام . حال كه چنين است چطور مي توانيد براي من قرباني كنيد ؟

من از مردم شهر خجالت مي كشم .

به هنگام مراجعت به شهر به خانواده هاي شهدا سركشي مي كرد و اگر خانواده دوستان شهيدش فرزند كوچكي داشتند آن كودك را با خود به

منزل مي برد. ناصر پس از مدتها حضور در جبهه به فرماندهي پادگان آموزشي قجر يه منصوب شد .پادگاني كه بعدا زشهادتش به نام او نامگذاري شد.و به همراه دوستش بهمن نوري موقعيت قجريه را فرماندهي مي كرد و وظيفه آنها آموزش نيروهاي غواص بود . اين پادگان بعد ها به نام موقعيت شهيد ناصر اجاقلو نامگذاري شد . يكي از همرزمان ناصر مي گويد :

قبل از آغاز عمليات والفجر 8 ما را براي آموزش به منطقه اي كه در خوزستان ، قجريه ناميده مي شد و ما آن را منطقه نامعلوم نامگذاري كرده بوديم ؛ فرستادند . جز مسئولين تداركات كسي اجازه نداشت از اين منطقه كه به عمليات غواصي اختصاص داشت خارج شده با بيرون ارتباط بر قرار داشت . ناصر اجاقلو و بهمن نوري مسئولين پادگان آموزشي غواصان بودند . در شب تاسوعاي آن سال ناصر خود را به زنجان رساند و به دسته عزاداري پيوست و بدون آنكه با خانواده و حتي برادرش كه نوحه خوان دسته عزاداري بود ، ارتباطي بر قرار كند ، براي آن كه عهد خود را نشكسته و تنها ارادت صادقانه اش را به امام حسين (ع) ابراز نمايد ، بلافاصله به منطقه باز گشت. علاقمندي و توسل ناصر به اهل بيت عليهم السلام و به خصوص فاطمه الزهرا (س) زبانزد همه نيروها بود و هميشه محافل توسل و دعا بر گزار مي كرد . با آغاز مقدمات عمليات والفجر 8 فرمانده لشكر عاشورا (سردار امين شريعتي ) به ناصر گفت : شما در پادگان بمانيد و بعد از عمليات ، مسئوليت محور عملياتي

را بر عهده بگيريد . اما ناصر به خاطر اشتياق به شركت در عمليات از فرماندهي پادگان چشم پوشيد. از فرمانده اجازه گرفت تا به عنوان معاون گردان حضرت ابوالفضل (ع) به همراه سيد اژدر مولايي باشد و سيد را در فرماندهي عمليات گردان ياري نماي . سيد اژدر مولايي در اين باره مي گويد :

ناصر عملا همه كارهاي گردان را انجام مي داد و او بود كه به ما روحيه مي داد و مسائل را پيش مي برد و هماهنگ مي كرد . ناصر بود كه توانست بر ديدگاههاي سطحي و قوميتي غلبه نمايد و روابط بين نيروهاي زنجان و تبريز را صميمي نمايد و هيئتهاي مختلف مذهبي و گردانهاي مركب از نيروهاي اين دواستان را بسيج و منسجم نمايد .ا و توانست ارتباط تنگاتنگي بين نيروهاي زنجان و تبريز بر قرار سازد .

در عمليات والفجر 8 ، ناصر را براي تقويت نيروهاي خط به منطقه عملياتي فرستاد و او توانست گردان تحت محاصره را از محاصره نجات دهد .

اما در همين عمليات در اثر اصابت گلوله مستقيم و مسموميت ناشي از استنشاق گاز شيميايي به شهادت رسيد . حاج ولي الله كلامي فرد ، شهادت وي را چنين روايت مي كند :

وقتي به منطقه رفتيم در فاو در منطقه حايل بين دو نيرو نرسيده به كارخانه نمك در كنار يك دكل عراقي جنازه ناصر افتاده بود . جنازه او را بهمن نوري و حاج كرمي پيدا كردند . گلوله مستقيم به چشم و سينه اش خورده و در اثر گاز هاي شيميايي بدنش سياه شده بود . بعد از شهادت ناصر وصيت

نامه اش گشوده شد . در آن از دو نفر كه در تحليل سياسي حوادث منطقه پشت سر آنها غيبت كرده بود ، طلب عفو كرده بود و مبلغ بيست ريال به يك حمامي بدهكار بود كه خواستار تاديه آن شده بود .

منابع زندگينامه :پرونده شهيد درسازمان بنياد شهيد وامور ايثارگران زنجان ومصاحبه باخانواده ودوستان شهيد

احدي، احمدرضا

قرن:14

جنسيت:مرد

مليت:ايران

در آبان ماه سال 1345 يكى از خانه هاى شهرستان ملاير همدان با تولد نوزادى به نام احمدرضا حال و هوايى ديگر گرفت.احمدرضا در كانون پر مهر خانواده پرورش يافت تا اينكه خانواده اش بنا به موقعيت شغلى پدر كه از درجه داران ارتش بود، به اهواز مهاجرت كرد و احمدرضا دوران دبستان و مقطع راهنمايى خود را در يكى از مدارس اهواز با موفقيت پشت سر نهاد. پس از پيروزى انقلاب اسلامى و شروع جنگ احمدرضا به همراه خانواده دوباره به ملاير بازگشت. و به عنوان شاگردى ممتاز تحصيل خود را ادامه داد. او در حين تحصيل از اجتماع خويش غافل نبود و ضمن مطالعه و تأمل در مسايل و رويدادهاى جارى كشور، آگاهانه در مسير پرخروش و پوياى انقلاب قرار گرفت. سرانجام احمدرضا در سال 1361 به علت علاقه وافر به امام خمينى (س) تحصيل را رها كرد و عازم ميدان نبرد شد.پشتكار و جديت و پويايى ذهن احمدرضا سبب شد كه او علاوه بر حضور و تهذيب در دانشگاه جبهه، با كسب رتبه نخست كل كشور در كنكور سراسرى به تحصيل در رشته پزشكى دانشگاه علوم پزشكى شهيد بهشتى مشغول شود. انس دايمى احمدرضا با قرآن و احاديث و ادعيه و اهتمام به حفظ آيات قرآن از ديگر فعاليت ها

و علايقه او بود.سرانجام احمدرضا احدى در شب دوازدهم اسفندماه 1365 طى شركت در عمليات كربلاى پنج، پاداش مجاهدت ها و هجرت هايش را گرفت و به فيض عظيم شهادت نايل آمد.پيكر پاك احمدرضا پس از 15 روز كه بر خاك هاى شلمچه و در زير تابش آفتاب ماند، بر دوش همرزمانش در آرامگاه عاشوراى ملاير به خاك سپرده شد. دست نوشته هاى شهيد از آثار ماندگار دفاع مقدس مى باشد كه تحت عنوان كتاب "حرمان حور"دراختيار علاقمندان قرارگرفته است.

برگرفته از كتاب :شهيدان

احدي، حسن

قرن:14

جنسيت:مرد

مليت:ايران

سال تولد: 1322، مرتبه علمى: دانشيار، رشته: روانشناسى، دانشكده: روانشناسى و علوم تربيتى، دانشگاه: علامه طباطبائى

خلاصه شرح حال تخصصى

سوابق تحصيلى:

كارشناسى و روانشناسى از دانشگاه تهران در سال 1344، كارشناسى ارشد روانشناسى از دانشگاه فرانسه در سال 1347، دكتراى روانشناسى از دانشگاه فرانسه در سال 1356.

مرتبه علمى:

دانشيار دانشگاه علامه طباطبائى.

زمينه هاى علمى و تحقيقاتى:

روانشناسى نوجوانى، جوانى، آزادگان، جانبازان و بيشتر روى نوجوانى، نظارت بر 3 پايان نامه دكترا و راهنمائى، مشاوره و نظارت بر 25 پايان نامه كارشناسى ارشد.

تأليفات

تعداد تأليفات (نگارش يا ترجمه كتاب) بزبان فارسى: 5

تعداد تأليفات (نگارش يا ترجمه كتاب) بزبان خارجى:-

زمينه علمى تأليفات:

روانشناسى كودك، روانشناسى نوجوان، علم النفس از ديدگاه دانشمندان اسلامى، پويائى گروهى، بهداشت روانى و عقب ماندگى ذهنى.

مقالات

تعداد مقالات بزبان فارسى: 15، تعداد مقالات بزبان خارجى: 2

زمينه علمى مقالات:

روانشناسى.

برگرفته از كتاب :شرح حال تخصصي استادان و دانشياران كشور (جلد سوم)

احدي، حميد

قرن:15

جنسيت:مرد

مليت:ايران

شهيد حميد احدي : فرمانده گردان امام سجاد(ع)لشگر8نجف اشرف (سپاه پاسداران انقلاب اسلامي)

در شهريور سال 1341 در زنجان متولد شد . پدرش ، نقاش بود . حميد در نزد مادر بزرگش به فراگيري قرآن و احكام اسلامي پرداخت . دوره ابتدايي را در دبستان فردوسي (شهيد چمران فعلي ) در سال هاي 1354 – 1348 گذراند . به خاطر بازيگوشي درسال دوم دبستان مردود شد . پس از پايان دوره ابتدايي به مدرسه راهنمايي توفيق رفت و با پشت سر گذاشتن اين دوره در دبيرستان ارفعي ديپلم گرفت .

با آغاز انقلاب اسلامي ، حميد به همراه چند تن از دوستانش چوبدستي مي ساختند و در مقابله با نيروهاي گاردشاهنشاهي از آنها استفاده مي كردند . بعد از پيروزي انقلاب همزمان با تحصيل در پايگاه 21

شهيد مطهري فعاليت مي كرد و به كلاسهاي مذهبي مي رفت و در درس حاج شيخ آقا خاني و آقاي متقي حاضر مي شد .

با پيروزي انقلاب اسلامي ، بعد از پايان دوران دبيرستان و اخذ ديپلم ، حميد به مدت كوتاهي به عنوان حسابدار در شهرداري مشغول به كار شد . با شروع جنگ تحميلي از شهرداري كناره گيري كرد و به بسيج پيوست و پس از گذراندن دوره آموزش نظامي به سپاه پاسداران انقلاب اسلامي پيوست .

در اين زمان به حميد پيشنهاد شد آن پاسبانهايي را كه تو را دستگير و شكنجه كردند شناسايي كن ، گفت :آن زمان آنها اختيار داشتند هر كاري مي كردند . اگر قرار باشد من هم در اين زمان كه اختيار دارم آنها را به مجازات برسانم چه فرقي با آنها دارم .

حميد پس از گذشت مدت كوتاهي از ورود به سپاه به فرماندهي گردان منصوب شد .

آغاز فعاليت حميد در سپاه با ايجاد نا امني در كردستان همزمان بود.او براي مقابله با ضد انقلاب به كردستان رفت ومدتي با آنها جنگيد .بعدبازگشت و در پايگاه هاي شهيد دستغيب ، امير المومنين (ع) و حسينيه به خدمت مشغول شد .اومدتي بعد دوباره به كردستان رفت وحماسه هاي زيادي از خود به يادگار گذاشت . يك ماموريت چند ماهه به جبهه جنوب رفت . پس از اين ماموريت بار ديگر به كردستان رفت و تا لحظه شهادت در اين منطقه ماند .

حميد در طول دوران حضور در مناطق جنگي دو بار مجروح شد ؛ يك بار از ناحيه پا و بار ديگر از ناحيه دست و سينه ،

ولي هيچ يك از اين صدمات او را از جبه و جنگ غافل نكرد . اغلب افرادي كه با حميد در ارتباط بودند دو صفت بارز براي ا و بر مي شمردند : اول نظم و انظباط، دوم شجاعت . يكي از همرزنمانش مي گويد : او به قدري شجاع بود كه هر گز از دشمن نمي هراسيد و نترسيد . روزي ما را به نزديكي عراقي ها برد به نحوي كه حس مي كرديم هر لحظه ممكن است به اسارت عراقي ها در آييم .

حميد علاقه شديدي به امام حسين (ع) داشت ،طوري كه هر سال در روز عاشورا به رسم زنجانيها در جبهه حليم مي پخت و بين رزمندگان توزيع مي كرد .

حميد احدي به همراه چند تن از دوستانش از جمله محمد رضايي از اولين كساني بودند كه مراسم زيارت عاشورا را در زنجان به راه انداختند و در پايگاه هاي اين شهر به تدريس اصول عقايد و قرآن پرداختند . به ياد امام حسين(ع) اين بيت از شعر را در پشت ماشين خود نوشته بود :

از حسن روي يوسف دستي بريده بودند

از حسن دلبر ما سر ها بريده باشد

حميد ، عاشق امام خميني بود و عشق به ولايت را انگيزه گرايش خود به سوي جهاد و مبارزه مي دانست . او فرمانده گردان بود بي آنكه لحظه اي از مقام خود سوء استفاده كند . به نيروهاي تداركات گفته بود : وقتي غذا و وسايل مي آورند ابتدا به نيرو ها بدهند و بعد به مركز فرماندهي بياورند . بار ها در حال واكس زدن پوتين هاي نيروهاي

تحت امرش ديده شده بود . نماز هاي شبانه حميد زبانزد خاص و عام بود .

در عمليات بدر ، گردان امام سجاد تحت فرماندهي حميد احدي يكي از گردانهاي خط شكن بود و در يكي از سخت ترين محور ها عمل مي كرد . احدي در كنار پل شناور اسكله غسل شهادت كرد . سپس در حدود ساعت 3 بعد از ظهر به سنگر رفت و چون ناهار نخورده بود ، مقداري برنج سرد خورد و براي شناسايي به خط مقدم رفت كه در اثر اصابت تركش گلوله توپ به صورتش، به شهادت رسيد .

كاظمي – همرزم و همراه وي در آخرين لحظات حيات – درباره چگونگي شهادت حميد مي گويد :

من و حميد براي شناسايي به خط رفتيم . ناگهان از طرف تانك دشمن گلوله اي شليك شد . در يك لحظه تصور كردم حميد براي حفظ خود روي زمين شيرجه رفته است . او را صدا زدم ، جوابي نيامد . بلندش كردم ولي با صحنه ي دلخراشي مواجه شدم نيمي از صورتش كاملا از بين رفته بود .

به اين ترتيب شهيد حميد احدي در تاريخ 24 اسفند 1363 در منطقه شرق دجله بر اثر اصابت تركش به دهان و چانه به شهادت رسيد . پيكر او را پس از انتقال در مزار شهداي زنجان به خاك سپردند .

در فرازي از ياد داشتهاي حميد احدي آمده است :

جبهه آمدن كار سختي نيست . جبهه جاي شادي و سرور خاطر است . جاي آرامش وجدان و آسايش روح است . اما وقتي دلي برايت مي شكند و يا قلبي به راهت تند تند

مي زند يا خاطره اي در ورايت مي دود ومحزونت مي كند تمام سختي ها و ناملايمات از يك سو و اين حزن از يك سو و تفاوت اين سوي و آن سوي ، از زمين تا آسمان ...

منابع زندگينامه :فرهنگ نامه جاودانه هاي تاريخ (زندگينامه فرماندهان شهيد استان زنجان)نوشته ي يعقوب توكلي،نشر شاهد،تهران-1382

احدي، مهدي

قرن:15

جنسيت:مرد

مليت:ايران

مهدى احدي

محل تولد : بابل

شهرت

تابعيت : ايران

تاريخ تولد : 1341/1/1

زندگينامه علمي

در سال 1354 وارد حوزه علميه قم شدم. ادبيات را در حد تدريس فرا گرفتم، بطورى كه پس از گذشت چهار سال، شرح بر هدايه بنام كتاب "الزبده" را نوشته و استاد مدرس افغانى تقريظ بسيار ارزشمندى را بر اين كتاب نوشتند. دو نكته را در آنجا اشاره فرمودند:

1- بنده را بعنوان مجتهد در نحو و صرف تلقى دادند.

2- ديگران را در اخذ مسائل متقن نحوى، بر كتاب حقير ارجاع داده اند. اين دو نكته مايه تشويق بنده شد، بطورى كه تدريس را در كنار تحصيل شروع نمودم. همواره از اساتيد بسيار مجرب در اصول پايه نظير استاد مصطفى اعتمادى استفاده نمودم، كه تعليقه فرائد الاصول را پس از اتمام رسائل شروع نمودم. پس از آن مكاسب را محضر استاد ستوده و حاج شيخ على پناه اشتهاردى، و كفاية الاصول را نزد فاضل لنكرانى تلمذ نمودم.

خارج اصول را نزد استاد وحيد خراسانى به اتمام رساندم. خارج فقه را نزد آية الله مرحوم حاج ميرزا هاشم آملى و وحيد خراسانى استفاده نمودم. اشتياق وافر به فلسفه و عرفان و تفسير باعث شد كه شرح منظومه را از محضر انصارى شيرازى و اسفار را از

محضر جوادى آملى و حسن زاده آملى و نيز عرفان را از اين دو بزرگوار فيض ببرم و هنوز ادامه دارد و اكنون مشغول تدريس اسفار و تمهيد و كفايه و خارج اصول مى باشم.

مباحث روانشناسى را مدت هفت سال با تحقيق و پژوهش ادامه دادم و به مقطع صاحب نظرى رسيدم و اكنون در حد كارشناسى، استفاده مى گردد. و اين دانش باعث شد كه در زمينه هاى مختلف اجتماعى، فرهنگى وارد شوم و از اطلاعات به روز استفاده كامل نمايم.

منابع زندگينامه :مركز تحقيقات كامپيوتري علوم اسلامي

احصايي، محمد

قرن:14

جنسيت:مرد

مليت:ايران

محمد احصائي ، در تيرماه 1318 شمسي در قزوين ديده به دنيا گشود. احصائي ، سال هاي نخست زندگي را در قزوين گذراند و سپس تهران را براي سكونت برگزيد. در ابتداي راه زندگي هنري خويش ، آثار استاد عمادالكتاب قزويني را سرمشق قرارداد تا سرانجام به حضور استاد سيدحسين ميرخاني رسيد و از تعليمات ايشان بهره جست. آنگاه به دانشسراي تهران راه يافت و پس از آن بيش از ده سال را به تجربه و تحصيل در دانشكده هنرهاي زيبا و حضور در نمايشگاه هاي هنري سپري كرد تا سرانجام موفق به ارائه ي هنر « نقاشيخط » شد. وي پس از سال هاي 1338 به بعد ، توجه خود را بر روي آثار ميرعماد قزويني متمركز نمود و بعدها هنر خط را در دوره ي قاجار كاويد. احصائي ، گرافيست ، خوشنويس ، مؤلف و كارشناس هنر ، عضو شورايعالي هنرهاي تجسمي كشور ، عضو شورايعالي انجمن خوشنويسان ، اديتور كتاب هاي هنر در سازمان كتاب هاي درسي ايران و احياگر كاربرد خطاطي در

معماري اسلامي مي باشد.

گروه : هنر

رشته : هنرهاي تجسمي

تحصيلات رسمي و حرفه اي : محمد احصائي ، سال هاي نخست زندگي را در قزوين گذراند و سپس تهران را براي سكونت برگزيد. در ابتداي راه زندگي هنري خويش ، آثار استاد عمادالكتاب قزويني را سرمشق قرارداد تا سرانجام به حضور استاد سيدحسين ميرخاني رسيد و از تعليمات ايشان بهره جست. آنگاه به دانشسراي تهران راه يافت و پس از آن بيش از ده سال را به تجربه و تحصيل در دانشكده هنرهاي زيبا و حضور در نمايشگاه هاي هنري سپري كرد تا سرانجام موفق به ارائه ي هنر « نقاشيخط » شد. وي پس از سال هاي 1338 به بعد ، توجه خود را بر روي آثار ميرعماد قزويني متمركز نمود و بعدها هنر خط را در دوره ي قاجار كاويد.

خاطرات و وقايع تحصيل : محمد احصائي ، با ذكر خاطره اي از دوران تجربه اندوزي هاي خود مي گويد : « در بهار 1354 ، در روزه داري هاي ادواريم ، در يك حالتي از مواجهه ي شديد عاطفي با كلام « الله » ، كه يكسره ذهن و دل مرا به تصرف گرفته بود ، حدود دويست قطعه كار انجام شد كه تكنيك اجراي آن ، حضور دائم و آمادگي شديد روحي را مي طلبيد ؛ ضرباهنگي كه هدايت قلم را « قلب » به عهده داشت ».

مشاغل و سمتهاي مورد تصدي : محمد احصائي ، مشاور رئيس مؤسسه ي مطالعات و تحقيقات فرهنگي در قسمت چاپ و انتشارات مي باشد.

فعاليتهاي آموزشي : محمد احصائي ، سال ها به عنوان آموزگار ادبيات فارسي

و خط در دبستان هاي جهان تربيت و شهر ري ، مدرس گروه هنرهاي تجسمي دانشكده هنرهاي زيبا ي دانشگاه تهران و دانشگاه هنرهاي تزئيني و عضو رسمي هيئت علمي دانشگاه تهران به فعاليت هاي آموزشي اشتغال داشته است.

مراكزي كه فرد از بانيان آن به شمار مي آيد : محمد احصائي ، عضو هيئت مؤسس « انجمن هنرمندان نقاش ايران » مي باشد.

ساير فعاليتها و برنامه هاي روزمره : محمد احصائي ، گرافيست ، خوشنويس ، مؤلف و كارشناس هنر ، عضو شورايعالي هنرهاي تجسمي كشور ، عضو شورايعالي انجمن خوشنويسان ، اديتور كتاب هاي هنر در سازمان كتاب هاي درسي ايران و احياگر كاربرد خطاطي در معماري اسلامي مي باشد. وي در بيست سال اخير ، به جمع آوري و مطالعه ي عميق روي كارهاي اساتيد متقدم خويش پرداخته و قلم « محقق » و « ريحان » - كه در جهان اسلام به قلم هاي ايراني مشهورند - دستاورد كار مداوم او در اين سال ها است.

آرا و گرايشهاي خاص : نستعليق محمد احصائي ، آميزه اي از شيوه ي « مير » و « ميرزا غلامرضا اصفهني » و « ميرحسين » با بعضي ملاحظات امروزي است و كاربرد گرافيكي در خوشنويسي وي ، از وجوه مشخصه اي است كه موجب تفاوت فاحش از ديگر خوشنويسان معاصر شده است. كارهاي « كلام الله » احصائي به چهار گروه تقسيم بندي مي شوند كه عبارتند از : نقاشي خط ها ، الله ها ، كارهاي در ارتباط با معماري ، و احياي قلم محقق و ريحان. وي در حوزه ي « نقاشي خط

» با قلم « ثلث » و « محقق » با ياري گرفتن از « كلام الله » ، به خلق آثار بديعي دست زده است.

جوائز و نشانها : محمد احصائي ، در هفتمين نمايشگاه بزرگ قرآن كريم تهران در سال 1378 ، به جهت « خوشنويس ممتاز آيات قرآني » در قطعات و كتيبه ها ، به ويژه احياي خطوط ريحان و محقق ، و بهره گيري مناسب از خط و گرافيك و نقاشيخط در آثار خود ، همچنين استفاده از كلمه ي مباركه ي الله به صورت هاي متنوع در آثار و كتيبه نگاري ، به عنوان « خادم برگزيده » شناخته شد.

چگونگي عرضه آثار : محمد احصائي در زمينه ي تشكيل نمايشگاه هاي مختلف در ايران و خارج از كشور نيز فعاليت دارد كه دستاورد آن ، ارائه ي آثاري متفاوت در زمينه ي خط است كه در گرافيك و معماري كاربرد فراواني دارد. نمونه هايي از اين نمايشگاه ها عبارتند از : نمايشگاه گالري سيحون ، فستيوال بين المللي نقاشي در كاني سومر فرانسه ، نمايشگاه جمعي جهان در بال سوئيس ، نمايشگاه هنرمندان ايراني در پكن و شانگهاي جمهوري خلق چين ، نمايشگاه جمعي در دانشكده هنرهاي زيباي ايران و ... .

--------------------------------------------------------------------------------

آثار :

1 تحرير قرآن مجيد به قلم « محقق »

2 خوشنويسي سوره علق به ابعاد 120 × 110 سانتي متر با رنگ و روغن روي بوم

ويژگي اثر : اين اثر ، اكنون جزء گنجينه ي آثار مجموعه ي موزه

ي هنرهاي معاصر تهران قرار دارد.

3 كتيبه اي به قطع 400 مترمربع واقع در دانشكده الهيات

4 كتيبه ي سردر ورودي موزه ملي ايران ( ايران باستان )

ويژگي اثر : اين اثر ، آيه اي از قرآن مجيد به شيوه ي « محقق » و « برجسته » با لعاب زر است.

5 مجموعه ي « الله »

احمد نژاد، رمضانعلي

قرن:15

جنسيت:مرد

مليت:ايران

شهيد رمضانعلي احمد نژاد : مسئول كميته فرهنگي جهاد سازندگي (سابق) خراسان

در سال 1337 در شهر مشهد به دنيا آمد. در دامن خانواده اي رنج كشيده و مذهبي رشد يافت .او در سنين نوجواني همراه پدرش در كوره پز خانه كار مي كرد و از اين راه به امرار معاش خانواده كمك مي نمود .

رمضان علي احمد نژاد در جلسات مذهبي فعالانه شركت مي نمود .او پس از طي مقاطع ابتدايي، راهنمايي و هنرستان ، در رشته الكترونيك در دانشگاه زاهدان ادامه تحصيل داد و همراه با تحصيل ، برنامه هاي مذهبي و اجتماعي را در انجمن دانشجويان در پيش گرفت .پس از تعطيلي دانشگاه ها و آغاز انقلاب فرهنگي ، در مسجد مراكز انجمن اسلامي و بسيج تشكيل داد و دوره هاي آموزش نظامي برگزار نمود .در همين اثنا منافقين كه عملكرد وي را زير نظر داشتند ، بارها به او هشدار دادند و حتي او را به مرگ تهديد نمودند .

پس از پيروزي انقلاب اسلامي و فرمان امام خميني مبني بر حضور در جهاد سازندگي ، رمضان علي احمد نژاد در تاريخ 1/ 11/ 1359 به عنوان نيروي رسمي جذب جهاد

سازندگي شد و مسؤليت بخش فرهنگي اين نهاد را پذيرفت .او در تشكيل شورا هاي اسلامي در روستاها نيز نقش بسزايي داشت .

رمضان علي احمد نژاد در راستاي مسؤليت خود در جهاد سازندگي كه بخش فرهنگي را به عهده گرفته بود، زماني كه مشغول بر پايي نمايشگاهي از تجاوز عراق به كشور جمهوري اسلامي ايران، در شهر مشهد بود ، مورد گلوله منافقين واقع شد و در تاريخ 27/ 2/ 1360 به درجه رفيع شهادت رسيد .پيكر وي در بهشت رضاي مشهد به خاك سپرده شد .

منابع زندگينامه :جهاد سازندگي خراسان در دفاع مقدس،نوشته ي عيسي سلماني لطف آبادي،نشر سلمان،1385-مشهد

احمدپناهي، جلال

قرن:15

جنسيت:مرد

مليت:ايران

سيد جلال احمد پناهي

محل تولد : سمنان

شهرت

تابعيت : ايران

تاريخ تولد : 1342/1/1

احمدخان بيگي، عليرضا

قرن:15

جنسيت:مرد

مليت:ايران

عليرضا احمد خان بيگي

محل تولد : تهران

شهرت

تابعيت : ايران

تاريخ تولد : 1341/6/1

زندگينامه علمي

اينجانب در سال تحصيلي 58 - 57 با ديپلم رياضي از دبيرستان دكتر هشترودي تهران فارغ التحصيل شدم. از سال 59 دروس حوزه را از مدرسه آقاي مجتهدي در تهران آغاز و پس از يكسال به قم آمدم و در مدرسه رضويه دروس حوزوي را ادامه دادم.

در سال 78 با پايان دوره مقدمات سطح و خارج در دوره تخصصي كلام حوزه پذيرفته شدم و در سال 81 فارغ التحصيل شدم و در حال حاضر در حال نوشتن پايان نامه در موضوع فطرت هستم. همچنين در سال 78 براي تدريس دروس معارف دانشگاههاي تهران كار خود را آغاز كردم. در طول اين چند سال در دانشگاههاي تهران، شهيد بهشتي، ايران و الزهراء تدريس داشته ام و از سال 81 به عنوان هيئت علمي (رتبه مربي) در دانشگاه ايران پذيرفته شدم.

در حال حاضر مسئوليت نهاد رهبري در دانشگاه الزهراء را نيز دارا هستم.

احمدنيا، هدايت

قرن:15

جنسيت:مرد

مليت:ايران

فرمانده گردان امام حسين (ع)ناوتيپ13اميرالمومنين(ع)سپاه پاسداران انقلاب اسلامي

زندگينامه

شهيد «هدايت (غلامعلي ) احمد نيا» در سال 1338 در خانواده اي مذهبي در شهر بوشهر به دنيا آمد .وي كه زندگي پر بارش همراه با پاكي ،ايمان و اخلاص بود ،هدفش در زندگي جز خدا و پيروي از قرآن ،چيز ديگري نبود .

او همگام با مردم كشور عزيزمان ايران ،به مبارزه با طاغوت پرداخت و در همه ي صحنه هاي انقلاب اسلامي شركت فعال داشت .

او به مبارزه اش ادامه داد تا اينكه انقلاب باشكوه اسلامي به رهبري امام خميني (ره) به

پيروزي رسيد .اين رزمنده پر توان اسلام ، لباس پاسداري را در سال 1358 به تن كرد .

شهيد احمد نيا در مسئوليت مختلف فرماندهي ،در نبرد با رژيم تجاوز گر عراق از خاك پاك ايران دفاع كرد .وي در عمليات كربلاي 5 در منطقه شلمچه به شهادت رسيد .و پس از 12 سال پيكر پاكش در همان منطقه پيدا شد .سپس بر دوش مردم شهيد پرور بوشهر تشييع و در گلزار شهداي بهشت صادق به خاك سپردند .

خواهرش معصومه احمدنيا از او چنين مي گويد:

پدر و مادرم ،با هم اقوام هستند و در «چاه تلخ» ( يكي از روستاهاي بوشهر )زندگي شيريني را شروع كردند .شغل پدرم ،كشاورزي بود و در باغي ،نزديك چاه تلخ كار مي كرد . پدر و مادرم ،در آنجا در خانه ي كوچكي ،زندگيشان را آغاز كردند .ما همه همانجا متولد شديم .ما چهار فرزند بوديم .چند سال بعد ،به علت اينكه كار پدرم رونقي نداشت ،به شهر بوشهر آمديم و در آنجا زندگي كرديم .آن موقع هدايت چهار يا پنج ساله بود .من دو سال از هدايت بزرگتر هستم .وقتي به بوشهر آمديم ،پدرم كارگري مي كرد .پدرم هميشه مواظب بود كه روزي حلال ،خانه بياورد .

هدايت به مدرسه 22 بهمن مي رفت و از نظر درسي دانش آموز ممتاز و زرنگي بود و با نمره خيلي خوب ،قبول مي شد .او خيلي با استعداد و كنجكاو بود .هميشه ،هنگام درس خواندن ،راديو را هم ،كنار خودش قرار مي داد .

از همان كودكي ،خيلي شجاع و نترس بود .نماز را از نه سالگي خواند .گويي تمام خوبي ها ،در

وجود او جمع شده بود .خيلي پايبند دين و مذهب بود و هميشه رعايت واجبات را مد نظر داشت .تابستان كه مدرسه تعطيل مي شد ،هدايت براي اينكه پول تو جيبي خودش را تامين كند ،در بازار كار مي كرد و اگر آشنايي در بازار مي ديد ،با شرم زايد الوصفي ،خودش را مخفي مي كرد !بعضي وقت ها مادرشوهرم ،به شوخي به او مي گفت :هدايت !تو كه در بازار كار مي كني ،يك آدامس هم ،براي من بياور !هدايت هم با سادگي خاصي مي گفت :اگر آدامس بخرم ،پول هايم كم مي شود و مادرم دعوايم مي كند .آن زمان ،او خيلي بچه بود ،ولي با وجود اين ،اهل اسراف نبود و پول هايش را بي خودي خرج نمي كرد .

هدايت از مادرم خيلي حساب مي برد و حرف شنوي داشت .او روح لطيفي داشت و بسيار به خانواده اهميت مي داد و هميشه در خانه ؛كمك حال مادرم بود .زماني كه مادرم در خانه نبود هدايت وسايل غذا پختن را آماده مي كرد ،يا خانه را جارو مي كرد .خيلي خوش اخلاق بود و هيچ وقت ،پدر و مادرم را ناراحت و دلگير نمي كرد .حتي همسايه ها و اقوام هم از او راضي بودند .بسيار شوخ طبع و مهربان بود .هيچ وقت ،نديدم هدايت به كسي اذيت و آزاري برساند .هدايت اهل احترام به بزرگتر ها بود .از جبهه كه مي آمد ،اول به مادرم سر مي زد و بعد به خانه خودش مي رفت .وقتي مي خواست به جبهه برود ،با من خداحافظي مي كرد و هر وقت هم ،از

جبهه بر مي گشت ،به سراغ من مي آمد .

اوايل انقلاب بود ،كه ديپلم گرفت و چون در جريان انقلاب ،پرونده اش گم شده بود ،مجبور شد يك سال اضافه تر درس بخواند تا اينكه مدرك ديپلمش را بگيرد .

هدايت بسيار شجاع و نترس بود ،به همين خاطر در دوران انقلاب ومبارزه بارژيم ستمشاهي در راهپيمايي شركت فعال داشت .يك روز مادرم هدايت را فرستاده بود كه نان بخرد و او دير كرده بود ،غروب شده بود و او بر نگشته بود .مادرم گريه كنان نزد من آمد با نگراني گفتم :مادر چه اتفاقي افتاده ؟گفت هدايت رفته نان بخرد و هنوز بر نگشته .

سه روز او را پيدا نكرديم .هر جا مي گشتيم او را پيدا نمي كرديم ،تا اينكه بعد از سه روز آمد و گفت :من با بچه ها در راهپيمايي شركت كردم و مامورهاي شاه ما را گرفتند و سه روز باز داشت بوديم . در اثر شكنجه پايش شكسته بود ،اما به مادرم نگفت !چند روزي خانه ما آمد و من از او نگهداري كردم تا بهبود يافت .

بعد ها برايم تعريف كرد كه :مامورها دنبالمان كردند و ما هم در خانه ها پنهان مي شديم و هر وقت هم كه ما را مي گرفتند به طرز وحشتناكي كتكمان مي زدند .او مي گفت :شكنجه گران شاه ما را روي زمين ،مي خواباندند و آب يخ روي ما مي ريختند و با پا ما را لگد كوب مي كردند .

بعد از جريان انقلاب بود كه وارد سپاه شد .قبل از اينكه به جبهه برود براي ثبت نام دروس طلبگي ،به

تهران رفته بود و ما از آن اطلاع نداشتيم و با شروع جنگ ،ديگر به كلاسهاي طلبگي نرفت و به جبهه اعزام شد .بعد ها كه شهيد شد ،مدارك ثبت نام كلاس طلبگي او را براي ما آوردند و ما آن موقع ،فهميديم كه او قصد طلبه شدن داشت .

هر وقت مي خواست به جبهه برود ،مادرم مي گفت :من طاقت ندارم ،به جبهه نرو !اما او مي گفت :مگر من با بچه هاي ديگر چه فرقي دارم ؟!من هم بايد به جبهه بروم !من و مادرم چون طاقت دوري او را نداشتيم و هر وقت به جبهه مي رفت پشت سرش گريه مي كرديم .

هميشه براي رفتن به جبهه ،ما را در جريان مي گذاشت و بي خبر نمي رفت .ولي تازماني كه در جبهه بود ،براي ما نامه نمي نوشت .تا اينكه خودش به مرخصي مي آمد .خيلي عاشق جبهه بود و دفاع از مملكت و انقلاب را بر هر چيزي ترجيح مي داد .

خيلي حرف شنو بود .فقط در مورد جبهه بود كه ،هر چه به او اصرار مي كرديم كه نرود ،نمي پزيرفت .خلاصه !خيلي به جبهه علاقه داشت .من هر وقت ،صداي مارش عمليات را از راديو مي شنيدم ،دلم خيلي مي گرفت و نگران مي شدم و مادرم گريه مي كرد ! براي او و ديگر رزمندگان دعا مي كرد .

هدايت روحيه خيلي با لايي داشت و هر وقت از جبهه بر مي گشت خيلي خوشحال بود .

من و هدايت رابطه بسيار نزديكي با هم داشتيم و خيلي با هم انس داشتيم .يك روز كه تازه خانه خريده بود

به من گفت :چرا به خانه ما نمي آيي ؟!من گفتم بچه ها كوچك هستند با هم دعوا مي كنند !

با همان نگاه مهربانش به من خيره شد و گفت :مگر دعواي بي غل و غش بچه هايمان ،بايد بين ما فاصله بيندازد ؟غصه شيطنت بچه ها را نخور !اگر خطايي كردند خودم تنبيهشان مي كنم .

بعد از عمليات كربلاي 5 ،تا مدتها از هدايت بي خبر بوديم ،اما تمام لحظاتم از عطر خاطراتش ،آكنده بود و بين خودم و او ،اصلا فاصله و هائلي احساس نمي كردم .هدايت همه جا حضور داشت و در و ديوار خانه پر بود از حضور روحاني او ،بعد ها فهميديم مفقود الاثر شده !و بعد از چند سال كه تنها پلاكي ،از آوردند ،چيزي از ته دلم شكست !هنوز هم ،شهادت او را باور نمي كردم .هنوز ،منتظر آمدنش هستم .از او تنها يك پلاك و يك شيشه عطر به جا ماند !

هدايت از سا ل 1365 تا سال 1378 مفقود الاثر بود .بعد از مفقو د شدن هدايت ،مادرم خيلي دلتنگي و بي تابي مي كرد .يك ماه اخر عمرش هم كه روي بستر افتاد و نمي توانست حتي غذا بخورد !فقط چشمهايش باز بود و مدام به بيرون خيره مي شد و مي گفت :منتظر هدايت هستم كه بيايد و او را ببينم و بعد بميرم !ولي هدايت بر نگشت و اين آرزوي هميشه در دل او ماند .

منابع زندگينامه :لاله هاي باغ زهرا،نوشته ي اسماعيل ماهيني،نشرنورالنور-1384

احمدوند، معروف علي

قرن:15

جنسيت:مرد

مليت:ايران

معروف على احمدوند

محل تولد : ملاير

شهرت

تابعيت : ايران

تاريخ تولد : 1342/1/1

زندگينامه علمي

اينجانب معروف علي احمدوند در سال 1342 در روستاي دهلق از توابع شهرستان ملاير به دنيا آمدم. دوران تحصيل ابتدائي را در زادگاه خود آموختم و براي تحصيل در دوره راهنمائي به دهستان آورزمان با فاصله 8 كيلومتر از روستاي خودمان رفتم. دوران دبيرستان را در شهرستان نهاوند به پايان رساندم.

در سال 1361 پس از اخذ ديپلم وارد حوزه علميه قم شدم. و همزمان با تحصيل در حوزه در جبهه هاي جنگ نيز شركت مي نمودم. از سال 1365 در كنار دروس حوزوي وارد مؤسسه در راه حق شدم و مدت 5 سال دوره عمومي آن مركز را آموزش ديدم.

در سال 1373 در آزمون كارشناسي ارشد مركز تربيت مدرس حوزه علميه قم شركت نموده و پذيرفته شدم. تا سال 1376 تحصيلات آن مقطع را با نگارش پايان نامه به اتمام رساندم و از مهر همان سال در دانشگاه تربيت معلم آذربايجان به عنوان عضو هيات علمي گروه فلسفه و كلام اسلامي پذيرفته شدم و از آبان ماه همان سال به مدت 4 سال رياست دانشكده الهيات آن دانشگاه را به عهده داشتم و در كنار آن به تدريس نيز اشتغال داشتم. در سال 1382 به عنوان دانشجوي دكترا در رشته كلام در دانشگاه قم پذيرفته شدم كه در حال حاضر پس از گذراندن دوره آموزشي به نگارش پايان نامه اشتغال دارم و در بعضي از مراكز دانشگاهي اشتغال به تدريس نيز دارم.

احمدي بختياري، عبدالحسين

قرن:14

جنسيت:مرد

مليت:ايران

فرزند حاج ابوالفتح خان سيف السلطنه ى بختيارى در 1280 ش در چهارمحال چشم به جهان گشود. تحصيلات مقدماتى را در موطن خود انجام داد. چندى در اصفهان و تهران به تحصيل معارف

اسلامى و ادبيات فارسى پرداخت و زبان فرانسه و انگليسى را فراگرفت. ابتدا در وزارت دارائى با سمت مترجم وارد كار شد. در تشكيلات جديد دادگسترى به خدمت قضائى مشغول گرديد و تمام مراحل قضائى را از داديارى دادسراى تهران تا رياست شعبه ى ديوان كشور طى كرد. در خلال مشاغل قضائى چندى در بانك صنعتى و معدنى ايران و چندى در بيمه هاى اجتماعى كارگران رياست داشت. آخرين سمت قضائى او رياست شعبه ى يازدهم ديوان كشور بود. وى شاعرى توانا، داراى طبع ظريف و ذوقى سرشار بود. علاوه بر سرودن اشعار لطيف به ترجمه ى آثار نويسندگان خارجى نيز مى پرداخت و ترجمه هاى زيادى از آثار ادباى فرانسه از وى باقى ماند. در 1363 در تهران درگذشت.

شاعر، مترجم.

تولد 1208، چهارمحال بختيارى.

درگذشت: 22 اسفند 1361.

عبدالحسين احمدى بختيارى فرزند ابوالفتح ملقب به سيف السلطنه ى بختيارى و نواده ى حسنيقلى خان ايلخانى بختيارى است. تحصيلات مقدماتى را در آموزشگاه هاى اصفهان به پايان رسانيد و علوم ادبى و عربى را آموخت. آنگاه براى تكميل تحصيلات به تهران و با زبان هاى فرانسوى و انگليسى آشنايى يافت. وى همچنين از آغاز جوانى به سرودن شعر پرداخت. اشعار وى در مجله هاى «مهر»، «ارمغان» و «آرمان» به طبع رسيده است.

احمدى در سال 1305 به عنوان مترجم به خدمت وزارت داراى درآمد و در سمت معاونت دايره ى عمليات فعاليت مى كرد. سپس به وزارت دادگسترى منتقل شد و پس از طى مدارج ادارى به مستشارى ديوان عالى تميز منصوب شد و پس از چند سالى به وزارت انتقال يافت و از اعضاى هيئت رييسه ى بانك ملى ايران گرديد.

احمدى در سال 1328 در كنفرانس بين المللى كار به ژنو رفت و چندى نيز

رياست صندوق تعاون بيمه كارگران را عهده دار شد.

وى در طول فعاليتش در دستگاه هاى دولتى موفق شد كه برخى از آثار نويسندگان خارجى را ترجمه نمايد، از آن جمله است ترجمه كتاب شاتودوشيون اثر لرد بايرون و بخش هايى از نوشته هاى آلفونس دو لامارتين، ژان راسين و پير كرنى (از فرانسوى به فارسى).

(1361 -1282 ش)، شاعر. در خاك بختيارى متولد شد. پس از گذراندن تحصيلات مقدماتى در آموزشگاههاى اصفهان، علوم ادبى و عربى را نزد اساتيد فن آموخت. آنگاه براى ادامه ى تحصيل به تهران آمد و با زبانهاى فرانسه و انگليسى آشنايى يافت. سپس با سمت مترجم در وزارت دارايى و پس از آن در وزارت دادگسترى به خدمت مشغول شد و با گذراندن مدارج ادارى به مقام مستشارى ديوان عالى رسيد. وى از شاعران تجدد طلب و نوآور بود. در جوانى به ترجمه ى آثار نويسندگان بزرگ نيز پرداخت. از آثارش در اين زمينه: ترجمه ى «شاتو دوشيون»، تأليف لرد بايرون؛ ترجمه ى قسمتى از اشعار لامارتين و ترجمه ى قسمتى از آثار راسين و كرنى تراژدى نويسان فرانسه.[1]

برگرفته از كتاب :گلزار مشاهير

منابع زندگينامه :[1] تذكره ى شعراى معاصر اصفهان (26 -25)، زندگينامه ى رجال و مشاهير (97 -96 / 1)، سخنوران نامى معاصر (170 / 1)، سخنوران نامى (39 -32 / 2)، فرهنگ سخنوران (46).

احمدي بختياري، هرمز

قرن:14

جنسيت:مرد

مليت:ايران

فرزند حاج ابوالفتح خان سيف السلطنه ى بختيارى متولد 1287 در چهارمحال بختيارى. تحصيلات خود را مطابق معمول زمان انجام داد. در جوانى انتظامات قسمتى از منطقه ى بختيارى به او محول شد. بعداً به خدمت دولت درآمد و در وزارت داخله مشغول خدمت گرديد. اولين مأموريتش فرماندارى بروجرد بود. بعد به آبادان رفت و مدتى حكومت آنجا را

عهده دار بود. مدتى نيز فرماندارى كل همدان به عهده اش قرار گرفت. در 1329 به استاندارى كرمان رفت و يك سال در آنجا مقيم بود. در 1330 به تهران احضار گرديد و كارى به او ارجاع نشد.

شيوه ى او در حكومت همان رويه ى بختيارى ها بود، يعنى به اصول و قوانين زياد توجه نمى كرد. موقعى كه استاندار كرمان بود، مصادف شد با عروسى شاه و ثريا بختيارى. او مردم كرمان را تحت فشار قرار داد و مبلغى حدود ده ميليون تومان از آنها گرفت تا براى شاه و ثريا چشم روشنى تهيه كند. سر و صداى مردم بلند شد و از هر طرف شكايت رسيد. ناصرقلى اردلان در اين زمينه در مجلس سخن گفت و از دولت سؤال كرد. رزم آرا نخست وزير به دستور دربار موضوع را ماست مالى كرد. دكتر مصدق او را از كار معزول نمود. وى در 1355 از دنيا رفت.

برگرفته از كتاب :شرح حال رجال سياسي و نظامي معاصر ايران (جلد اول)

احمدي بيغش، داوود

قرن:15

جنسيت:مرد

مليت:ايران

فرمانده گردان ويژه شناسايي لشكر 58 ذوالفقار(ارتش جمهوري اسلامي ايران)

داود احمدي بيغش، يك خرداد 1342 در روستاي توره يكي از روستاهاي شهرستان اراك به دنيا آمد.

قبل از رفتن به دبستان قرائت قرآن را آموخت. دوران ابتدايي و راهنمايي را تا سال 1356 در روستاي زنگنه از توابع شهرستان ملاير با موفقيت پشت سر گذاشت، سپس براي ادامه تحصيل و گذراندن دوره دبيرستان به اراك رفت. به سبب فقر مالي، براي تأمين مخارج تحصيل روزهاي تعطيل را به كارگري و انجام كارهاي ساختماني مي پرداخت. دوران تحصيل او مصادف با سال هاي اوج گيري نهضت مردم ايران عليه رژيم پهلوي بود.

با سن

كمي كه داشت در دوران مبارزات انقلاب اعلاميه هاي امام خميني (ره) را پخش مي كرد و در مبارزات واعتراضهاي خياباني حضوري فعال داشت.

در سال 1360 موفق به اخذ ديپلم شد. دوره پايان تحصيل او با آغاز جنگ تحميلي (31 شهريور 1359) همزمان شد. از اين رو در 15 آبان 1360 به دانشگاه افسري ارتش رفت. در سال 1362 براي گذراندن دوره مخصوص آموزش تكاوري به شيراز اعزام شد ودر همان سال به درجه ستوان دومي مفتخر و از آن تاريخ به منطقه عملياتي جنوب عزيمت كرد.

در بدو ورود به عنوان فرمانده گروهان يكم گردان قدس در لشگر 58ذوالفقارمنصوب شد.

در 18 دي 1363 دوره آموزشي سه ماه جنگ در كوهستان، عمليات آبي _ خاكي و زندگي در شرايط كويري را طي نمود و به عنوان نفر اول دوره برگزيده شد. در دو تير ماه 1364 به اهواز منتقل و به سبب بروز لياقت، شجاعت، رشادت و كارداني در دوره آموزش؛ به عنوان فرمانده گردان ويژه شناسايي لشكر 58 تكاور ذوالفقار منصوب گرديد.

15 شهريور 1364 همراه با گردان تحت فرماندهي اش به منطقه چنگوله اعزام شد. او پس از ورود به منطقه نگهباني خود ضمن حفظ خطوط پدافندي و شناسايي منطقه، بخشي از يگان تحت اختيار خود را كه يگاني تقويت شده و مستقل بود به حفاظت شبانه خودروهاي نظامي در محور جاده مهران _ دهلران اختصاص داد.

در انجام مأموريت هاي شناسايي روزانه يا شبانه غالباً فرماندهي گشت ها را برعهده داشت. در حين انجام شناسايي, درگيري هاي شديدي ميان آن ها و گشتي هاي بعثي و يا اعضاي سازمان منافقين

ايجاد مي شد. بارها در اين درگيري ها مجروح شد. در 16 فروردين 1365 و بيست ارديبهشت همان سال، در مقابل دو حمله شديد نيروهاي بعثي عراق به همراه يگان تحت امرش مقاومت نمود، و ضمن نجات منطقه عملياتي از سقوط، تقويت روحيه نيروهاي خودي را موجب شد.

به پاس اين رشادت ها در 15 آبان 1365 به درجه ستوان يكمي مفتخر شد. همچنين در دهم بهمن 1365، به عنوان فرمانده گردان ويژه شناسايي لشگر 58 ذوالفقار همراه يگان تحت فرماندهي خود، در عمليات كربلاي شش شركت نمود، در اين عمليات مجروح شد اما پس از مداوا مجدداً به جبهه بازگشت. در دوازدهم آذر 1366 هنگام شناسايي خطوط دشمن، وارد منطقه تحت كنترل ارتش عراق شد و به اتفاق تعدادي از نيروهاي گردان شناسايي به محاصره كامل دشمن درآمد. در حين تلاش براي شكستن حلقه محاصره، از ناحيه پاي چپ به شدت مجروح گرديد و به تهران اعزام شد، پس از مرخص شدن از بيمارستان و علي رغم اين كه پزشك چند روز براي او استراحت تجويز كرده بود، اما بلافاصله به منطقه جنوب بازگشت و از طرف فرماندهي وقت نيروي زميني ارتش به يك سال ارشديّت در دريافت درجه تشويق گرديد.

در بهمن سال 1366 ازدواج كرد و چند روز بعد از ازدواج مجدداً به جبهه مراجعت نمود.

آخرين بار كه به جبهه رفت اسفند 1366بود .او به جبهه سومار رفت .چند روز بعد,پس از شناسايي منطقه دشت سومار، طي چند مرحله به همراه فرمانده قرارگاه و فرمانده لشگر ذوالفقار براي بررسي نهايي جوانب مختلف انجام يك عمليات، در 15 اسفند 1366 عازم منطقه

مذكور شدند، اما در حين شناسايي، جمع چند نفري آن ها مورد حمله خمپاره دشمن قرار گرفت و به سبب اصابت تركش خمپاره به ناحيه سر، داود احمدي به شهادت رسيد .

پيكر شهيد احمدي بيغش در 16 اسفند 1366 به شهر اراك منتقل و در 17 اسفند 1366 در زادگاهش ,روستاي توره به خاك سپرده شد.

به گفته مسئولان و فرماندهان ارشد لشكر ذوالفقار، شهيد احمدي كمتر به مرخصي مي رفت و در بسياري مواقع قبل از پايان مرخصي به محل خدمت بازمي گشت. زماني كه او در جبهه حضور داشت مسئولان لشكر ذوالفقار نسبت به وضعيت خطوط جبهه و سنگرهاي كمين آسوده خاطر بودند.

پس از شهادت وي، شهيد سپهبد صياد شيرازي، فرمانده وقت نيروي زميني ارتش، طي پيامي درباره او گفت: «اين شهيد سرمايه با ارزشي براي ارتش جمهوري اسلامي ايران و نظام مقدس اسلامي بود، انشاءالله عظمت خون او، صدها احمدي ديگر را به وجود آورد و تعهّد، شجاعت و ولايت پذيري او الگويي براي جوانان قرار گيرد.

اودر انجام واجبات ديني مقيّد بود. هم چنين در جهت ترويج فعاليت هاي ورزشي و فرهنگي با همت و مديريت او يك زورخانه جنب نماز خانه در منطقه عملياتي ساخته شد.

در قسمتي از وصيت نامه شهيد اين گونه آمده است: جنگيدن در راه خدا شيرين است و شهادت به مراتب شيرين تر. شهادت فوز عظيمي است كه افراد بشر و خاكي از درك آن عاجزند و آنان كه رفته اند و با روي خوني به حق واصل گرديدند، لذت اين امر عظيم را مي دانند.

عزيزان، نكند در سوگم ناراحت باشيد و

بگوييد بيچاره رفت، چرا كه شهادت بهترين صورتي است كه مي توان دنياي فاني را ترك نمود. همه مي روند و هركسي به راهي و اين افضل و اكمل راه است.

منابع زندگينامه :

پرونده شهيد دربنياد شهيد وامور ايثارگران اراك ومصاحبه با دوستان وهمرزمان شهيد

احمدي شاهرودي، علي اصغر

قرن:14

جنسيت:مرد

مليت:ايران

متولد: 1342 ه.ق

متوفى: 1411 ه.ق

على اصغر شهيد احمدى شاهرودى فرزند آيت اللَّه حاج شيخ محمدتقى احمدى مغزى شاهرودى از افاضل دانشمندان معاصر نجف اشرف بوده اند.

ايشان در سال 1342 قمرى برابر 1302 شمسى در يكى از مضافات شاهرود به نام مغز به دنيا آمده و در بيت علم و دانش و دامن پدرى چون حاج شيخ محمدتقى شاهرودى (مغزى) كه از شاگردان علامه خراسانى آخوند ملا محمدكاظم صاحب كفايه بودند پرورش يافته و پس از خواندن مقدمات و ادبيات در سال 1358 قمرى به قم آمده و به اتفاق مرحوم استاد مرتضى مطهرى و آقاى حاج شيخ حسينعلى منتظرى كفايه را از محضر آيت اللَّه محقق داماد استفاده كرده و حتى تابستان و ايام تعطيل ماه رمضان و عاشوراء كه آقايان براى تبليغ مسافرت مى كردند ايشان دروس را تعطيل نكرده و ادامه مى دادند و پس از پايان سطوح به درس خارج آيت اللَّه حجت قدس اللَّه سره شركت و استفاده نموده و با نامبردگان فوق مباحثه و مذاكره علمى داشتند و آن مرحوم از آن عده و چند نفرى بودند كه امام راحل آيت اللَّه خمينى را وادار به گفتن درس اصول كردند و خود شركت مى نمودند.

مرحوم احمدى به اتفاق دو نفر رفيق و شريك بحث خود تابستانى مسافرت به بروجرد كرده و در آنجا از محضر و مبانى مرحوم آيت اللَّه العظمى بروجردى استفاده نموده و از

معظم له تقاضاى عزيمت به قم را نمودند. و پس از ورود ايشان به قم مهاجرت به نجف اشرف نموده و رحل اقامت افكنده و از درس فقه آيت اللَّه حاج سيد محسن حكيم استفاده نموده ولى عمده تحصيلات ايشان در فقه و اصول و تفسير و رجال از محضر انور آيت اللَّه العظمى خوئى مدظله الوارف بوده و كم كم اختصاص و انقطاع با ايشان داشته و مورد توجه خاص و عنايت مخصوص آن مرجع اعلاى دينى قرار گرفته تا جائى كه در برخى از مسائل ارجاع به ايشان مى نمودند و از او تعبير به آقاى ميرزا مى فرمودند و به نظريات ايشان توجه داشتند زيرا آن مرحوم در علوم مختلفه اسلامى فقه و اصول و تفسير و تاريخ و حديث احاطه كامل داشتند.

روحيات و ملكات فاضله اخلاقى آن مرحوم:

نگارنده در اوائل طلبگى در مدرسه فيضيه با ايشان مدتى هم حجره و هم غذا بودم هرگز مكروهى از او نديده و نشنيدم. همواره سبقت سلام داشتند و به هر كس از پير و جوان و ميان سال ابتدا به سلام مى كردند. بسيار متواضع و خوش برخورد و اخلاقى و داراى ملكات فاضله اخلاقى بودند و اهتمام خاص به شركت در مجالس عزادارى و سوگوارى خاندان رسالت بالاخص حضرت ابى عبداللَّه داشتند و به مجالس دور هم براى فوز به اجر بيشتر پياده مى رفتند و براى درك فيض عظيم بارها و بارها از نجف پاى پياده به كربلا مشرف مى شدند و به مجاورت حضرت اميرالمؤمنين عليه الصلوه والسلام علاقه شديد تامى داشتند و با اينكه مواجه با شدت فشار و سختگيريهاى بعثيهاى عراق بودند كه ناچار به فرستادن خانواده خود به

قم شدند خود اقامت با ناراحتى ها و خطرات را بر مهاجرت به ايران ترجيح داده و به تنهائى باقى ماندند زيرا معتقد بود حفظ حوزه علميه هزار ساله نجف اشرف بر هر فرد بخصوص روحانيون و دانشمندان فرض و لازم است مضافا در جواب نامه فرزندش كه اصرار داشتند ايشان به ايران بيايند تا از شر حكومت ظالمانه صدام و بعثيها مصون باشند. مرقوم داشتند كه نبى اكرم صلى اللَّه عليه و آله فرمودند اكثر اعمار امتى بين سنين و سبعين و من در اين حدود هستم و مى خواهم در جوار مولايم از دنيا بروم و من آرزوئى جز اين ندارم. سرانجام در موقع تشرف به حرم مطهر در روز هفتم رمضان 1411 ه.ق در نزديكى صحن مطهر مورد حمله ناجوانمردانه بعثى ها قرار گرفته و با وضع فجيع و دلخراشى شهيد گرديده و سه روز جنازه اش روى زمين افتاده و كسى نبود و يا جرات نمى كردند كه به آن نزديك شوند تا شبانه برخى از فضلاء با لباس مبدل جنازه اش را حمل نموده و به خاك سپردند رحمه اللَّه عليه عاش سعيدا و مات سعيدا شهيدا حشره اللَّه مع الشهداء و الصالحين آمين يا رب العالمين.

برگرفته از كتاب :گنجينه دانشمندان (جلد نهم)

احمدي علون آبادي، احمد

قرن:14

جنسيت:مرد

مليت:ايران

سال تولد: 1322، مرتبه علمى: دانشيار، رشته: مشاوره و راهنمايى، دانشكده: ادبيات و علوم انسانى، دانشگاه: اصفهان

خلاصه شرح حال تخصصى

سوابق تحصيلى:

كارشناسى و كارشناسى ارشد روانشناسى از دانشگاه تهران، دكتراى مشاوره و راهنمائى از دانشگاه سيداكيوس آمركيا.

مرتبه علمى:

پس از طى مرحله استاديارى، ارتقاء به درجه دانشيارى دانشگاه اصفهان.

زمينه هاى علمى و تحقيقاتى:

تدريس و مشاوره در شوراى عالى برنامه ريزى، تجديد نظر در برنامه هاى كارشناسى مشاوره و تدوين كارشناسى

ارشد مشاوره، تدريس دروس دكتراى مشاوره.

تأليفات

تعداد تأليفات (نگارش يا ترجمه كتاب) بزبان فارسى: 4

تعداد تأليفات (نگارش يا ترجمه كتاب) بزبان خارجى:-

زمينه علمى تأليفات:

اصول و روشهاى تربيت در اسلام، مقدمه اى بر مشاوره روان درمانى، روانشناسى جوانان و نوجوانان، رفتار درمانى بالينى.

مقالات

تعداد مقالات بزبان فارسى: 5، تعداد مقالات بزبان خارجى:-

زمينه علمى مقالات:

بررسى افسردگى در دانشجويان دانشگاه اصفهان، پيشنهاد يك تئورى تركيبى براى مشاوره ايران، بررسى ارزشها در دانشجويان دانشگاه اصفهان، بررسى افت تحصيلى.

برگرفته از كتاب :شرح حال تخصصي استادان و دانشياران كشور (جلد سوم)

احمدي كاشاني، فاضل

قرن:14

جنسيت:مرد

مليت:ايران

در 1269 در كاشان تولد يافت. پدرش مرحوم حاج سيد صدرالدين و جدش آقا سيد احمد از اعاظم فقهاى عصر به شمار مى رفت. تحصيلات مقدماتى را در شهر كاشان انجام داد و براى ادامه ى تحصيل به اصفهان رفت و ساليانى چند در حوزه ى علميه ى اصفهان به تحصيل اشتغال ورزيد.

آنگاه براى تحصيل دوره ى عالى به نجف اشرف رفت و از محضر درس آيت اللَّه آخوند محمدكاظم خراسانى و آيت اللَّه سيد محمدكاظم يزدى و حاج شيخ عبداللَّه مازندرانى استفاده كرد. مدت تحصيل او قريب سيزده سال در نجف به طول انجاميد و از آيات عظام درجه ى اجتهاد گرفت. هنگام تحصيل در نجف در ايران جنبشى براى حكومت قانون و تأسيس عدالتخانه و مشروطه بوجود آمد. به تبعيت از اساتيد خود كه مشروطه را در ايران تقويت مى نمودند در زمره ى مشروطه خواهان قرار گرفته و اقدامات وسيعى در اين زمينه به عمل آورد. آنگاه به دستور مرحوم آخوند ملا محمدكاظم خراسانى براى تقويت مشروطه خواهان به هندوستان و مصر رفته و مشروطه خواهان آنجا را تشويق و سازماندهى نمود. پس از اين مأموريت سياسى كه قريب يك سال طول كشيد،

به ايران بازگشت. ورود او به تهران مقارن بود با فتح تهران و خلع محمدعلى شاه.

در دوره ى سوم مجلس شوراى ملى از طرف مردم شاهرود به نمايدگى مجلس انتخاب گرديد. مجلس سوم پس از يك سال به علت جنگ بين المللى اول منحل و غالب وكلاى آن مهاجرت نمودند. سيد فاضل نيز در زمره ى مهاجرين بود و با مرحوم مدرس همكارى نزديك داشت. چندى در كرمانشاه و مدتى در موصل و سپس در استانبول رحل اقامت افكند. پس از پايان جنگ جهانى اول به تهران بازگشت و به تدريس اشتغال ورزيد. در دوره ى چهارم مجلس شوراى ملى باز هم مردم شاهرود او را براى نمايندگى خود انتخاب كردند. مجلس چهارم در 1300 افتتاح شد و احمدى كاشانى جزء وكلاى حوزه ى علميه و از دوستان و طرفداران مدرس بود و جدال وى در آن مجلس با سليمان محسن اسكندرى در تاريخ منعكس است.

بين سيد فاضل احمدى كاشانى و ميرزاده عشقى شاعر انقلابى و مدير روزنامه ى قرن بيستم روابط و دوستى نزديكى وجود داشت و قتل وى موجبات ناراحتى شديد او را فراهم نمود و در مجلس ختم او خطابه ى شديد عليه حكومت سردار سپه و نظميه ايراد نموده بلافاصله مورد تعقيب قرار گرفت. چندى در منزل دوستان مخفى بود تا سرانجام به دستور مدرس به حضرت عبدالعظيم رفته و در آنجا متحصن شد و پس از چندى به تهران آمد در غوغاى جمهوريت و بعد تغيير سلطنت از مخالفين بود و قدم به قدم با مدرس همگامى داشت.

پس از استقرار حكومت رضاخان به شدت تحت نظر قرار داشت و چندى درس خود را تعطيل كرد. در تمام

دوران سلطنت رضاخان مغضوب بود. بعد از كناره گيرى رضاشاه آزادى خود را به دست آورد. با وجودى كه از چند نقطه ى ايران كانديداى وكالت بود، ولى هيچكدام را نپذيرفت و همچنان به وظايف مذهبى مى پرداخت. وفات او حدود 1340 در تهران اتفاق افتاد.

برگرفته از كتاب :شرح حال رجال سياسي و نظامي معاصر ايران (جلد اول)

احمدي نژاد، محمود

قرن:15

جنسيت:مرد

مليت:ايران

دكتر محمود احمدي نژاد سال 1335 در شهرستان گرمسار به دنيا آمد. پدر ايشان آهنگر بوده و هفت فرزند داشت، محمود احمدي نژاد فرزند چهارم خانواده است و از يك سالگي به همراه خانواده خود از آن شهرستان كوچ كرده و در تهران اقامت گزيدند، وي دوران تحصيلات خود را تا مقطع پايان متوسطه در مدارس تهران از جمله مدرسه سعدي و دانشمند پشت سرگذاشته و با كسب رتبه 130 از كنكور سراسري قبول شده و در سال 1354 در رشته مهندسي عمران دانشگاه علم و صنعت دوره تحصيلات عالي را شروع كرد، در سال 1365 در مقطع كارشناسي ارشد همان دانشگاه پذيرفته شد و در سال 68 نيز به عضويت در هيأت علمي دانشكده عمران دانشگاه علم و صنعت درآمده و در سال 1376 نيز موفق به دريافت مدرك تحصيلي دكتراي مهندسي و برنامه ريزي حمل و نقل ترافيك شد، ايشان ضمن تدريس در دانشگاه مذكور استاد راهنمايي دهها پايان نامه معتبر و علمي كارشناسي ارشد در زمينه هاي مختلف مهندسي بوده است.

محمود احمدي نژاد پيش از پيروزي انقلاب اسلامي در كسوت دانشجو با شركت در مجالس مذهبي و سياسي وارد فضاي سياسي جامعه شد و با مشاركت در تهيه و توزيع اعلاميه هاي روشنگر قدم در راه خيل مبارزان انقلاب

گذاشت، وي پس از پيروزي انقلاب اسلامي از پايه گذاران انجمن اسلامي دانشجويان بود.

دكتر احمدي نژاد از مرداد سال 1358 به عنوان نماينده دانشگاه علم و صنعت براي شركت در جلسات به حضور حضرت امام (ره) مشرف مي شد، كه استمرار اين جلسات در حضور مقام معظم رهبري زمينه شكل گيري شوراي اوليه دفتر تحكيم وحدت را مهيا كرد.

ايشان با شروع جنگ تحميلي به منطقه غرب شتافت و تا سال 1364 در فعاليت هاي پشتيباني منطقه تلاش كرد و در سال 1365 داوطلبانه به تيپ ويژه سپاه پاسداران انقلاب اسلامي پيوسته و با طي دوره اي در قرارگاه رمضان در عمليات برون مرزي كركوك شركت نمود و بعد از آن نيز به عنوان مسئول مهندسي رزمي لشگر 6 ويژه سپاه و مسئول ستاد جنگ استانهاي غربي كشوربه خدمت پرداخت.

دكتر احمدي نژاد در دهه شصت، چهارسال به عنوان معاون و فرماندار ماكو و خوي و همچنين 2سال به عنوان مشاور استاندار كردستان خدمت به مردم استانهاي آذربايجان و كردستان را نيز پشت سرگذاشته و از سال 1372 در شرايطي كه به عنوان مشاور فرهنگي وزير فرهنگ و آموزش عالي فعاليت مي كرد به عنوان اولين استاندار استان جديد التأسيس اردبيل منصوب شد. ايشان در كنار راه اندازي تشكيلات اداري استان سه سال پي در پي بعنوان استاندار نمونه كشور انتخاب شد، استانداري اردبيل در زمان مديريت ايشان عليرغم محدود بودن فصل كار عمراني به دليل سردسيري منطقه، در سالهاي 74 و 75 طبق رده بندي سازمان برنامه و بودجه در زمينه فعاليت عمراني به عنوان استانداري برتر شناخته شد.

دكتر احمدي نژاد پس از بازسازي 7500 واحد مسكوني تخريب شده در جريان زلزله كه در طول

مدت كوتاه 7ماه صورت گرفته بود، مورد تقدير قرار گرفت.

محمود احمدي نژاد در مهرماه سال1376 به دوره خدمت در استانداري اردبيل پايان داده و از آن پس تا كنون به عنوان عضو هيأت علمي دانشكده عمران دانشگاه علم و صنعت مشغول تدريس و انجام فعاليت هاي مختلف علمي، فرهنگي، سياسي و اجتماعي بوده است. وي در 13 ارديبهشت ماه سال1382 طبق مصوبه دويست و چهل و هفتمين جلسه متناوب و دومين جلسه اعضاء دوره دوم شوراي اسلامي شهر تهران به عنوان شهردار تهران انتخاب شد و دوره ديگري از تجربه خدمتگزاري خود را در كلان شهر تهران آغاز نمود.

● سوابق و تجربيات ذيل را نيز مي توان به متن زندگينامه وي اضافه كرد:

▪ روزنامه نگاري.

▪ مؤسس و عضو انجمن تونل .

▪ عضو انجمن مهندسين ايران.

▪ عضو انجمن مهندسين راه و ترافيك آسيا و اقيانوسيه .

▪ عضو اولين شوراي مركزي انجمن اسلامي دانشجويان دانشگاه علم و صنعت .

▪ عضو اولين شوراي مركزي انجمن اسلامي دانشجويان دفتر تحكيم وحدت .

▪ عضو شوراي مركزي جامعه اسلامي مهندسين .

▪ عضو شوراي مركزي جمعيت ايثارگران انقلاب اسلامي.

دكتر محمود احمدي نژاد در مرحله دوم نهمين دوره انتخابات رياست جمهوري كه در روز سوم تيرماه برگزار شد، با كسب بيش از 17 ميليون راي به عنوان ششمين رييس جمهور ايران اسلامي برگزيده شد.

رئوس برنامه هاي دولت نهم :

1. راهبردهاي كلان :

ارزشها:

_ مهرورزي

_ عدالت گستري

_ خدمت به بندگان خدا

_ پيشرفت و تعالي مادي و معنوي كشور

آرمان:

زمينه سازي حكومت عدل از طريق احياي مجدد تمدن اسلامي

هدف بنيادي:

_ توسعه عدالت محور

_ اقامة قسط توأم با مهرورزي

_ خدمت

_ تعالي

_ پيشرفت

رسالت:

_ برقراري امنيت

_ تعالي جامعه

_ تعالي فرد

راهبرد كلان

_ بسط عدالت

_

توسعه همه جانبه و درونزا مبتني بر اسلام ناب محمدي (ص)

_ بكارگيري علوم و فنون پيشرفته براي تحقق عدالت

_ ارتقاء سلامت

_ ارتقاء رفاه

راهبرد فرهنگي:

_ اعتلاي فرهنگ عمومي

_ اعتلاي كرامت انساني

_ اعتلاي آزادي هاي مشروع

_ صداقت در گفتار

_ سلامت در عمل

_ امانت داري

_ وفاي به عهد

_ ايثار

_ پاسخگويي به مردم

_ توسعة ساير ارزش هاي اسلامي

راهبرد اجتماعي

_ اعتلاء و ارتقاء عمومي سطح سلامت و توانمندي

_ دسترسي برابر به فرصت ها

_ ايجاد اشتغال

_ تأمين اجتماعي براي آحاد مردم

راهبرد سياسي:

_ حفظ استقلال همه جانبه كشور

_ تعالي بين المللي بر مبناي عدالت

_ صلح و عزت براي همه

_ مبارزه با:

_ بي عدالتي

_ تبعيض

_ ناامني

_ تحقير ملت ها

_ جنگ افروزي

راهبرد علمي و فن آوري:

_ توليد علم

_ بومي كردن علوم بر مبناي فرهنگي ملّي

_ استفاده از علوم و فنون و تحقيقات ساير كشورها

راهبرد اقتصاد:

_ خوداتكايي در توليد

_ فعال نمودن ظرفيت هاي اقتصادي

_ توليد براي صادرات

_ توزيع عادلانه ثروت

_ ايجاد اشتغال

_ محروميت زدايي

_ رفع تبعيض

_ ارتقاء قدرت خريد مردم

_ رفاه اجتماعي

راهبرد اداري:

_ سپردن كارها به مردم

_ ايفاء نقش نظارت عالي

_ رجحان بخش هاي تعاون و خصوصي براي فعاليت هاي تصدي گري

_ روان سازي چرخش امور

_ مبارزه با فساد و تبعيض و رشوه خواري

_ توسعة اختيارات استاني

راهبرد آموزشي:

_ شكوفايي استعدادهاي فطري در ساية تربيت ديني

_ تقويت روحية نشاط

_ تلاش در جهت طراحي نظام يكپارچه

راهبرد حقوقي:

_ تقدم حقوق عمومي به حقوق خواص

_ حاكميت حقوق عادلانة اسلامي

راهبرد دفاعي:

_ حفظ آمادگي هاي رزمي، همبستگي، علمي و فني براي مقابله با تهديدات

_ توسعة راهبرد دفاعي

_ توسعة فن آوري هاي لازم با نگاه به توليد داخلي

_ استفاده از تجهيزات پيشرفته

_ مشاركت نيروهاي مسلح در سازندگي كشور در زمان صلح

راهبرد امنيتي:

_ جلب رضايت مردم با بسط عدالت و خدمت رساني

_ ايجاد اشتغال

_ تقويت پايه هاي علمي

_ اقتصادي

_ ارتقاء توان دفاعي كشور

راهبرد بودجه اي:

_ كاهش مخارج جاري دولت

_ تخصيص درآمد نفت به سرمايه گذاري

_ رفع محروميت ها و تبعيض ها

_ اتمام طرح هاي نيمه تمام

_ جلوگيري از اسراف

_ ايجاد دولت كم هزينه و پرفايده

امتيازات و بايسته هاي دولت نهم از ديدگاه مقام معظم رهبري : الف) رمز حمايت خاص مقام معظم رهبري از دولت نهم

براساس آنچه رهبر معظم انقلاب مي فرمايند، ايشان نسبت به همه دولت ها رويكرد حمايت گونه داشته اند؛ اما همانگونه كه معظم له در فروردين 1386 در حرم شريف رضوي فرمودند ايشان از دولت احمدي نژاد به طور خاص حمايت مي كنند. رهبر معظم انقلاب در ديدار خود با اعضاي هيات دولت بار ديگر حمايت خاص خود را از دولت نهم ابراز داشته و تصريح فرمودند: «قدرداني از دولت به علت برخورداري از خصوصيات ممتازي است كه در منطق اسلامي، معيار واقعي تشخّص و شرافت محسوب مي شود».تبيين بيانات مقام معظم رهبري علت اين نوع حمايت را روشن مي كند:

1- مهم ترين علت اينكه دولت احمدي نژاد « هم در قول و شعار و هم در عمل، نشان مي دهد كه به اصول انقلاب و ارزش هاي انقلاب پايبند است» (4/6/86) رهبر معظم انقلاب اين نوع پايبندي دولت را پديده اي معجزه آسا و بي نظير براي انقلاب تعريف مي كنند؛ چرا كه دولت احمدي نژاد همان اصول و مباني را برنامه عمل خود قرار داده كه در اول انقلاب اعلام شده بود.(4/6/86) اهميت اين مسأله از آنجاست كه وقتي سران قواي سه گانه در قول و فعل پايبندي به اصول انقلاب را نشان دهند سبب زنده ماندن اين اصول در سطح جامع مي شود. معظم له در ديدار اخير خود ، بار ديگر بر همين معيار تاكيد نموده، فرمودند:

« زنده كردن و بازسازي برخي خصوصيات جوهري انقلاب و منطق امام _ و مقابله با كساني كه مي خواستند اين ارزشها و مفاهيم اساسي را منسوخ كنند از خصوصيات بسيار برجسته اين دولت است.» (2/6/87)

2- دولت احمدي نژاد سعي دارد برنامه هاي خود را براساس مهم ترين اصل اسلامي يعني عدالت تنظيم كند. فارغ از ميزان موفقيت دولت در اين راه، «نفس رويكرد دولت به عدالت بسيار با ارزش است.» مقام معظم رهبري ضمن بيان اين مطلب خطاب به هيأت دولت مي فرمايند.« وقتي عدالت رو آمد و به عنوان يك معيار و شاخص اصلي مورد توجه قرار گرفت، به طور قهري در برنامه ها هم خواهد آمد.»(4/6/86) معظم له در ديدار اخير نيز از رويكرد عدالت خواهي دولت تجليل نموده فرمودند:« عدالتخواهي حقيقي و استكبار ستيزي از جمله شعارهاي انقلابي دولت است و هر كس كه پيشرفت كشور را با هدايت انقلاب متصور مي داند، قدردان اين ويژگي است.» (2/6/87)

3- تلاش و جديت فراوان اعضاي هيأت دولت و پركاري آنها موضوع ديگري است كه رهبر معظم انقلاب از آن حمايت زيادي دارند و در بيانات مختلف از آن به عنوان يك ويژگي با ارزش دولت نهم ياد نموده اند. معظم له در سخنراني اخير نيز كابينه نهم را دولت كار و اقدام خوانده، فرمودند:« انرژي، تحرك، نشاط كار و جديت در خدمت به مردم، ويژگي بسيار با ارزش و مستمر دولت است كه پس از سه سال همچنان برجسته است و سفرهاي استاني يكي از نمودهاي آن بشمار مي رود.» (2/6/87)

4- مردمي بودن دولت نهم، ويژگي ديگر آن از منظر رهبر معظم انقلاب بوده، در اين

باره فرمودند:« شرافت شما در همسطح بودن با ملت _ ساده زيستي و تماس و انس مستمر با مردم است و تجلي عملي اين خصوصيات در رفتار رئيس جمهور و هيأت دولت باعث جلب اعتماد بيشتر مردم و ريشه كن شدن بلاي اسراف و اشرافي گري مي شود.» (2/6/87)

ب) نقاط قوت دولت نهم

همانگونه كه گذشت رهبر معظم انقلاب بيانات، رهنمودها و توصيه هاي زيادي را خطاب به دولتمردان كنوني داشته اند. ايشان طي سخنراني هاي مختلفي به ذكر ويژگي هاي مثبتي از دولت نهم مي پردازند كه وجه عملي به خود گرفته و به عنوان شاخصه ي واقعي دولت قابل ذكر است. اين موارد عبارتند از:

1- رهبر معظم انقلاب بعد از گذشت يك سال از دوران خدمت دولت نهم در ديدار با اعضاي هيأت دولت(6/6/85) به ذكر شاخصه هاي اصول گرايي مي پردازند كه در ضمن آن برخي از اين شاخصه ها را به عنوان شاخصه ي تحقق يافته در عملكرد دولتمردان كابينه نهم ذكر مي كنند و مي توان از آنها به عنوان نقاط مثبت دولت نهم ياد كرد:

1/1- ساده زيستي و مردم گرايي؛

2/1- اجتناب از اسراف و ريخت و پاش؛

3/1- تلاش بي وقفه براي خدمت رساني؛

2- مقام معظم رهبري يك سال بعد در ديدار با اعضاي هيأت دولت(4/6/86) نيز نوعي رفتارشناسي از دولت نهم ارائه مي دهند و موارد ذيل را به عنوان تلقي خود از رفتار دولت نهم طي دو سال اوليه آغاز كار دولت بيان مي كنند:

1/2- «اولاً مسأله پايبندي به ارزش هاست كه خيلي شاخص مهمي است. دولت، هم در قول و شعار و هم در عمل، نشان مي دهد كه به اصول انقلاب و ارزش هاي انقلاب پايبند است.»

2/2- «

دوم همين پايبندي به عدالت است. ممكن است شماها نتوانسته باشيد - يا تا آخر هم نتوانيد- همه ي آنچه را كه در مورد عدالت مي بايد انجام داد، انجام بدهيد؛ لكن نفس رويكرد شما به عدالت، چيز بسيار باارزشي است و هرمقداري كه مي توانيد بايستي حركت كنيد.»

3/2- «پايبندي به خدمت هم يكي از شاخصه هاي اين دولت است كه قابل ارج گذاري و ذكر است.»

4/2- «پركاري اين دولت هم انصافاً چيز برجسته اي است؛ حتي بعضي هايي كه مخالف هم هستند، اين را نمي توانند انكار كنند.»

5/2- « خصوصيت ديگر، شجاعت اين دولت وقاطعيت اوست.» رهبر معظم انقلاب در ادامه اين مطلب سهميه بندي بنزين را نشانه ي شجاعت دولت مي دانند.

6/2- روحيه تحول گرايي و نوآوري ديگر ويژگي مورد اشاره رهبرمعظم انقلاب است.

7/2- « يك خصوصيت ديگر اين است كه اين دولت در برابر زياده خواهي هاي استكبار، دچار انفعال نشد. اين ايستادگي در مقابل زياده خواهي استكبار و احساس عزتي كه در اين ميدان مي شود، به نظر من يكي از خصوصيات اين دولت است.»

8/2- « رساندن خدمت به افراد محروم جامعه و عدالت اين مسئله ي سفرهاي استاني خيلي مهم است.»

3- رهبر معظم انقلاب در بيانات ديگر تصميم قاطع دولت نهم بر خدمت خستگي ناپذير به مردم، به ميدان آوردن همه توان خود و پررنگ كردن هدف هاي بلند انقلاب را از شاخصه هاي قابل مشاهده دولت احمدي نژاد ذكر مي كنند.(5/1/85)

4- يكي ديگر از شاخصه هاي دولت احمدي نژاد اميد دادن به مردم است كه رهبر معظم انقلاب بيان مي كنند.(4/6/86)

5- مقام معظم رهبري در ديدار اخير با اعضاي هيأت دولت بار ديگر بر خصوصيات ممتاز دولت نهم تأكيد كردند. ايشان در اين ديدار(2/6/87) مسائلي

همچون كار و تلاش و جديت در خدمت رساني، انطباق شعارها و گفتمان دولت با شعارها و گفتمان امام(ره) و انقلاب اسلامي، عدالت خواهي، اعاده عزت ملي و استقلال حقيقي و مردمي بودن را از ويژگي هاي مثبت دولت نهم دانستند.

ج) وظايف و بايسته هاي دولت نهم : روشن است كه حمايت خاص مقام معظم رهبري از دولت احمدي نژاد به دنبال خود تكاليف و وظايف مهمي را برعهده احمدي نژاد و كابينه ي وي مي گذارد. از همين رو رهبر معظم انقلاب هم در بيانات مختلفي اين وظايف و بايسته ها را گوشزد نموده اند. به طور كلي مي توان مهم ترين انتظارات معظم له از دولت نهم را به صورت ذيل ارائه نمود.

1- استمداد دائمي از خدا: كمك خواستن از خداوند، انس با او و با قرآن، اميد به خدا و توكل نمودن بر او از جمله توصيه هاي دائمي مقام معظم رهبري به دولتمردان نهم است كه در قالب بايسته هاي اين دولت مطرح مي شود. دليل اين امر هم اينكه از نظر معظم له اولاً غفلت از خداوند سبب مي شود تا خدمت هاي دولت با هوي و هوس آميخته شود(6/6/85) و ثانياً خستگي روحي حاصل شود. و اين خستگي روحي انسان را از رسيدن به اهداف باز مي دارد. بنابر اين براي رفع اين خستگي بايد از خداوند كمك خواست(17/7/84) ثالثاً اين تاكيد بر خدامحوري از آن جهت است كه دولت اصول گراي نهم گرفتار دام هايي كه برخي از دولتمردان قبلي شده بودند نشود چرا كه اصول گرايي آميخته با ارزش هاي اسلامي است و لذا بايد خدامحوري ركن اوليه آن باشد.

2- پرهيز از غرور وخودشيفتگي: زمانيكه يك دولت، عزم، تحرك و شوق زيادي جهت خدمت رساني به مردم داشته باشد

ممكن است تمامي خدمات صورت گرفته را در نتيجه عملكردخود بداند؛ بنابر اين مقام معظم رهبري يكي از وظايف دولت را پرهيز از غرور خود شيفتگي مي دانند. ايشان در سخنراني(4/6/86) خطاب به هيأت دولت مي فرماييد: «هركاري كه شما كرديد به توفيق الهي بود، با قوتي بود كه خدا به شما داده بود. با شوقي بود كه خدا در دلتان گذاشته بود، با فرصتي بود كه خدا براي خدمتگزاري به شما داده بود. بنابراين در چاله ي غرور نيفتيد كه بيرون آمدن از اين چاله خيلي دشوار است» همين توصيه مؤكد را كه در شكل يك وظيفه براي دولت نهم مطرح است در بيانات (17/7/1384) و (6/6/85) به شكل بارزي مطرح شده است.

3- همراه سازي عدالت با معنويت و عقلانيت: رويكرد دولت نهم به گسترش عدالت سبب برانگيخته شدن حمايت خاص مقام معظم رهبري از اين دولت شده است؛ لكن معظم له در مورد چگونگي برقراري عدالت تكاليف مهمي را به دولتيان مي فرمايند: «اگر بخواهيم عدالت به معناي حقيقي خودش در جامعه تحقق پيدا كند، با دو مفهوم ديگر بشدت در هم تنيده است؛ يكي مفهوم عقلانيت است؛ ديگر معنويت. اگر عدالت از عقلانيت و معنويت جدا شد، ديگر عدالتي كه شما دنبالش هستيد نخواهد بود؛ اصلا عدالت نخواهد بود.»(8/6/84) رهبر معظم انقلاب در ادامه مي فرماييد: «عقلانيت به خاطر اين است كه اگر عقل و خرد در تشخيص مصاديق عدالت به كار گرفته نشود، انسان به گمراهي و اشتباه دچار مي شود. خيال مي كند چيزهايي عدالت است، در حالي كه نيست» همچنين از نظر ايشان «عدالتي كه همراه با معنويت و توجه به آفاق معنوي عالم وجود و كائنات

نباشد به ريا كاري و دروغ و انحراف و ظاهر سازي و تصنع تبديل خواهد شد.» (8/6/84) رهبر معظم انقلاب در سخنان اخير خود با هيأت دولت نيز معنويت و عقلانيت را لازمه برقراري عدالت مي دانند.(2/6/87)

4- همراه سازي پيشرفت و عدالت: ديگر وظيفه دولت در برقراري عدالت نظر به پيشرفت و توسعه است به اين معنا كه در برنامه هاي توسعه بايد عدالت را در نظر گرفته و همسان با يكديگر آنها را برقرار سازد. مقام معظم رهبري اولين بار اين موضوع را در ديدار با نمايندگان مجلس هشتم مطرح فرموده و تصريح نمودند: «عنصرپيشرفت بايد نگاه ما را به استعدادهاي بيشمار پراكنده در ميان ملت، معطوف سازد و ظرفيت هاي توليد و خلاقيت و درخشش توانائيهاي گوناگون در همه ي زمينه ها را در نگاه ما برجسته كند و عنصر عدالت بايد نابرخورداران از فرصت ها و توانائيهاي كشور را، از اين مواهب الهي و عمومي برخوردار سازد.»(7و21/3/87) معظم له بار ديگر در ديدار اخير خود با اعضاي هيأت دولت نيز بر لزوم اين مساله تاكيد نمودند: «اگر بخواهيم ايران عزيز ما الگوي ديگران شود بايدپيشرفت و عدالت را بموازات هم مورد توجه كامل قرار دهيم» (2/6/1387)

5- استفاده از كارشناسان و نخبگان: ديگر وظيفه دولت از ديدگاه رهبري تعامل مثبت وسازنده باكارشناسان ونخبگان است.دولت بايد درتمامي تصميم گيريهاي خود ديدگاه كارشناسان را لحاظ نمايد چراكه مشورت بدون در نظرگرفتن ديدگاه آنان معناي سازنده و مثبت نخواهد داشت. رهبر معظم انقلاب خطاب به رئيس جمهور مي فرمايند: «نكته ي بعدي تعامل با نخبگان همفكر و با اخلاص است. بايد با اينها تعامل داشته باشيد.ما الان در طول اين سالهاي متمادي، بالاخره افراد زيادي داشت__ه ايم كه در اين چرخه ي مديريتي كش__ور ورزخورده اند اين ورزخوردن

نيروها و ورزيده شدن آنها خيلي چيز با ارزشي است. اين ظرفيتي است و از اين ظرفيت مديريتي حتما استفاده كنيد. اينها به تدريج جمع شده اند و نبايد آسان از دست داد.» (6/6/85) رهبر معظم انقلاب همچنين در مورد لزوم كارشناسي بودن طرح ها مي فرمايند:«كاركارشناسي را حقيقتاً جدي بگيريد به خصوص در كارهاي مبنايي و بنياني، مثل مساله ي برنامه ريزي و بودجه نويسي، يا مسأله ي شوراها و امثال اينها. اگر كاركارشناسي عميق،دقيق، همه جانبه ي متبحرانه اي انجام گرفت، اين كار ماندگار خواهد شد؛ والاّ اگر چنانچه گوشه ي كارشناسي اش سائيده بود، زحمات شما به ه_در خواه_د رفت.» (4/6/86) معظم له در سخن__ان اخ_ير خود هم مي فرمايند: «بايد از ديدگاههاي اصلاحي نخبگان و ظرفيت همه نيروها استفاده كرد.« (2/6/87)

6- نظارت بر عملكرد زيرمجموعه و ارزيابي افراد: مقام معظم رهبري در بيانات خود خطاب به هيات دولت(6/6/85) مساله نظارت بر عملكرد زير مجموعه را جزء شاخصه هاي اصولگرايي مي دانن_دكه دولت نهم بايد مد نظر داشت_ه باشد. ايش__ان در (17/7/1384) نيز با تاكي__د بيشت__ر مي فرماين__د: «الان هم به آقاي دكتر احمدي نژاد و به شماها مي گويم؛ دائم مأموران و منتخبان خودتان را زير نظر داشته باشيد؛ دائم نگاه كنيد و از اينها غافل نشويد.»ايشان بايادآوري نامه امام علي(ع) به مالك اشتر معتقدند كه اگر ثابت شود و گزارش هاي متواتر و مسلمي برسد كه فردي خيانت كرده بايد مجازات شود.(17/7/84). در كنار اين مساله رهبر معظم انقلاب دولت را مكلف مي دانند كه از افراد شايسته و توانمند تجليل به عمل آورد و شايسته سالاري را مد نظر قرار دهد: « همين شايسته سالاري به معناي واقعي كلمه بايد مورد توجه باشد» معظم له با يادآوري فراز ديگري از نامه امام علي(ع) به مالك اشتر در

معناي سخن امام علي(ع) مي فرمايند: «نه از روي دوستي و رفاقت كسي را انتخ_اب كن، كه ملاك ها را در او رعايت نكني، نه از روي استب_داد و خودكامگي؛ انسان بگويد مي خواهم اين فرد باشد؛ بدون اين كه ملاك و معياري را رعايت كند يا با اهل فكر و نظر مشورت كند.»(17/7/84)

7- مقابله با فساد: در اين موضوع هم رهبر معظم انقلاب تاكيدات فراواني دارند به گونه اي كه معظم له خود مي فرمايند: «مبارزه با فساد، يكي ديگر از وظايف بسيار مهم است. من درباره مبارزه ي با فساد اين قدر در صحبت هاي عمومي و خص_وصي حرف زده ام كه فك_رمي كن_م تكراري است.»(8/6/84) ايش_ان در بي_ان شاخصه هاي اصول گرايي كه دولت بايد آنها را مورد توجه قرار دهد، فساد ستيزي و سلامت اعتقادي و اخلاقي مسئولان كشور بخصوص مسئولان عالي رتبه در سطوح دولت و معاونين را مورد تاكيد قرار مي دهند.(6/6/85)

8- اعتزار به اسلام: رهبر معظم انقلاب در توضيح اين مسأله مي فرمايند: اعتزار به اسلام يعني اينكه دولت بايد با شجاعت و صراحت مواضع اسلام را بيان كند و در مجامع بين المللي باكي از اين مساله نداشته باشد. (6/6/85)

9- تامين عزت ملي: اين مقوله هم يكي ديگر از وظايف اساسي هر دولتي و از جمله دولت نهم است. رهبر معظم انقلاب در اين باره مي فرمايند: «يك ملت اگر احساس عزت كرد پيشرفت خواهد كرد و خواهد باليد؛ اما اگر توسري خورد، استعدادها در او خفه خواهد شد. آنچه مايه ي عزت يك ملت است. مثل تراث عظيم فكري و فرهنگي وعلمي در مقابل چشم آنها قرار مي گيرد.»(8/6/84) البته از ديدگاه رهبر معظم انقلاب دولت نهم در اين زمينه تلاش تحسين برانگيزي داشته

است و به نوعي به اعاده عزت ملي و استقلال حقيقي كشور پرداخته است(2/6/87).

10- مشخص نمودن اولويت هاي كاري: مقام معظم رهبري همواره در بيانات خود خطاب به هي_أت دولت مساله كمب_ود وقت و گذشت س_ريع زمان را مت_ذكر شده اند و از اين رو بر اولويت بندي كارها تاكي_د زيادي دارند: «اولويت هاي كاري را مشخص كني_د؛ معن_ايش اين نيست كه به كارهاي غير اولي نپردازي_د؛ نه، چند نقطه ي برجسته را كه مي تواند در بخش هاي ديگر اثر بگذارد و حالت سرفصل و چهار راه به خود مي گيرد، اينها را مشخص كنيد چه در زمينه هاي اقتصادي، چه در زمينه هاي فرهنگي و چه در بقيه ي زمينه هايي كه موجود است - و به طور مداوم روي آنها تكيه كني_د؛ اگر ام_ر دائر ش_د بين آنها و غير آنها، آنها را مق_دم بداريد.» (6/6/85)

11- سرعت همراه با دقت: پرهيز از شتابزدگي و پرهيز از افراط و تفريط دو مقوله اساسي ديگر است كه دولت نهم بايد مورد توجه قرار دهد. همانگونه كه رهبر معظم انقلاب مي فرمايند: سرعت بدون دقت مساوي است با شتابزدگي و اين شتابزدگي خود سبب عقب افتادن كارها مي شود.(6/6/85) اين توصيه آمرانه را رهبري در مراسم تنفيد حكم رياست جمهوري احمدي نژاد (12/5/84) هم مورد تاكيد قرار دادند و فرمودند: «آرمانها باجديت تعقيب شود، اما هيچ گونه شتابزدگي به وجود نيايد» همچنين معظم له در ديدار با هيات دولت (17/7/84) با بيان فرازي از نامه امام علي(ع) به مالك اشتر بر پرهيز دولت از افراط و تفريط تاكيد دارند.

12- اهتمام به علم و پيشرفت علمي: از ديدگاه مقام معظم رهبري علم سبب بوجود آمدن قدرت و اقتدار ملي مي شود. از نظر ايشان «عقب ماندگي علمي، حتما

عقب ماندگي سياسي،اقتصادي و فرهنگي را به دنبال خود دارد.»(4/6/86) بنابراين معظم له در توصيه هاي مؤكدي يكي از وظايف اساسي دولت نهم را جدي گرفتن نهضت علمي مي دانند. از نظر ايشان اهتمام به علم و پيشرفت علمي يكي ديگر از شاخصه هاي مهم اصولگرايي است و دولت نهم به عنوان يك دولت اصول گرا بايد از طريق آن به كسب آرمانها بپردازد.(6/6/85)

13- اطلاع رساني هنرمندانه: رهبر معظم انقلاب آگاهي دادن به مردم در مورد ميزان عملكرد دولت و تفهيم اقدامات دولت به آنان جهت اميدوار ساختن، جلب حمايت و روشنگري در مقابل انتقادات را به عنوان يك وظيفه مهم مكرراً به اعضاي هيأت دولت فرموده اند. ايشان حتي در مورد نحوه صحيح اطلاع رساني مي فرمايند: «البته كار اطلاع رساني، كار ظريفي است؛ اين طور نيست كه يك نفر مقابل دوربين بنشيند و خطاب به مردم بگويد كه ما اين كار را كرديم، آن كار را كرديم؛ مردم هم وقتي شنيدند، كاملاً قبول كنند. اطلاع رساني يك كار هنرمندانه است.خوراك و مايه ي اصلي اش را به رسانه ي ملي بدهيد. رسانه ملي هم كاركند؛ به طور هنرمندانه اطلاع رساني كنيد تا مردم تاعمق جانشان قبول كنند.»(4/6/86) معظم له در ديدار اخير خود با اعضاي هيات دولت بار ديگر بر مساله اطلاع رساني هنرمندانه تاكيد نمودند(2/6/87)

14- خدمت رساني محسوس: منظور رهبر معظم انقلاب از اين مساله يعني اين كه خدمات دولت بايد تأثير و نمود واقعي در زندگي مردم داشته باشد. «واقعاً گاهي اوقات دولت ها سرمايه گذاري هايي كردند كه خيلي هم كلان نبوده؛ اما اثرش را مردم در مقابل چشمشان ديدند. گاهي هم چند برابر آن سرمايه گذاري مي كنيم يا از صندوق ذخيره ي ارز فلان مبلغ برداشت شد؛ اما هيچ اثري

در زندگي مردم مشاهده نمي شود. سعي كنيد خدمت رساني شما مابازا داشته باشد.» (8/6/84)

15-پاسخگويي و مسئوليت پذي_ري: اين موض_وع را مق_ام معظم رهب_ري از شاخصه هاي اصول گرايي مي دانند كه دولت نهم بايد مورد توجه قراردهد.(6/6/85) در جايي ديگر معظم له خطاب به دولتيان مي فرمايند: « نظام پاسخگويي را براي خودتان متحّتم بدانيد. واقعا وزير در حوزه ي كار خودش، مديران وزارتي در حوزه كار خودشان، معاونان هر كدام در حوزه ي كار خودشان پاسخگو باشند. يعني هم در برابر خطايي كه انجام مي گيرد، هم در برابر كار لازمي كه بايد انجام مي گرفته و انجام نمي گيرد.»(8/6/84)

16- كار جمعي و متوازن: انتظار رهبرمعظم انقلاب در اين زمينه اين كه تمامي بخش هاي دولت در جهت تكميل يكديگر حركت نموده و با هم هماهنگ باشند. مثلاً اگر وزارت خارجه با يك كشور روابط مطلوبي ندارد نبايد بخش هاي اقتصادي قرار دادهاي كلان با كشور مذكور منعقد كنند.(8/6/84)

17- محق دانستن مردم: در اين باره مقام معظم رهبري با استفاده از نامه امام علي(ع) به مالك اشتر معتقدند كه نگاه عمومي دولت بايد اين باشد كه هميشه در قضاوت هاي خود مردم را حاكم، طلبكار و محق بداند و خود را بدهكار. از نظر معظم له نه تنها رئيس دولت بايد خود را در برابر مردم پاسخگو بداند؛ بلكه اگر در بين مردم قشرخاصي را مورد حمايت قرار مي دهد،آنها را هم در قبال مردم پاسخگو دانسته و مردم را نسبت به آنها طلبكار.(12/5/84)

18- توجه به عامه مردم و عدم حمايت از گروهي خاص: در اين زمينه نيز رهبر معظم انقلاب با توجه به نامه اميرالمومنين(ع) به مالك اشتر معتقدند كه نگاه دولت بايد به توده مردم و عامه مردم باشد. نه

اينكه گروه خاصي را مورد توجه قرار دهد؛ چرا كه از نظر معظم له گروه هاي خاص هيچ كاره اند و در مواقع خطر هيچ كاري از آنها برنمي آيد. ايشان در ذيل فرازي از نامه امام علي(ع) مي فرمايند: «ملاك و مناط و معيار و ميزان كار، رضايت و عدم رضايت عامه ي مردم است. چرا؟ چون اگر عامه ي مردم نارضايي داشته باشند رضايت و خشنودي گروههاي خاص از تو بكلي پامال مي شود.»(17/7/84) بر همين اساس رهبر معظم انقلاب ديدگاه افرادي كه دولت نهم را با عنوان پوپوليسم معرفي مي كنند به شدت زير سوال برده و مي فرمايند: «پايه ي دين توده ي مردمند اين جلمه را اميرالمؤمنين دارد مي گويد. اين اگر پوپوليسم هم هست، پوپوليسم علوي است.»(17/7/84)

19- استقبال از انتقاد هر چند غير خيرخواهانه: از ديگر وظايف دولت از نظر رهبر معظم انقلاب توجه به انتقادات، عصباني نشدن و پذيرش آنهاست. معظم له دارا بودن سعه صدر در مقابل مخالفين و تحمل نمودن آنها را جزء شاخصه هاي اصولگرايي مي دانندكه دولت نهم بايد مد نظر داشته باشد.(6/6/85) ايشان در جايي ديگر خطاب به اعضاي هيأت دولت مي فرمايند: «از انتقاد هم اصلاً عصباني نشويد. بعضي از انتقادكن هاي از دولت، هدفشان اين است كه شما را عصباني كنند. بعد هم شما از انتقاد - ولو غيرخيرخواهانه باشد- استقبال كنيد؛ چون گاهي در انتقادهاي خصمانه هم حقايقي وجود دارد كه انتقاد كننده از روي خيرخواهي نمي گويد اما انتقادش واقعي است.»(4/6/86) معظم له در ديدار اخير خود هم فرمودند كه دولت بايد انتقادات منصفانه و كارشناسانه را با گوش جان بشنود و با بررسي و توجه كافي و كامل، به اين انتقادهاي صحيح عمل كند.(2/6/87)

20- رعايت قانون: قانون گرايي

يكي از شاخصه هاي اصول گرايي است كه رهبر معظم انقلاب آن را در مورد دولت ضروري مي دانند. درباره لزوم رعايت قانون مقام معظم رهبري تذكرات جدي را به دولت نهم داشته اند و در ديدار اخير خود با آنان نيز مي فرمايند: « وقتي قانوني با سازوكار قانون اساسي در مجلس و شوراي نگهبان تصويب شد، بايد تا مادامي كه تغيير نكرده حتما به آن عمل شود.» (2/6/87)

21- حركت در جهت سند چشم انداز: يكي از تاكيدات راهبردي و مكرر رهبر معظم انقلاب خطاب به اعضاي دولت نهم تنظيم برنامه هاي خود بر اساس سند چشم انداز 20 ساله است. چرا كه سند مذكور حاصل كارشناسي ها و مطالعات عميقي است كه حتما بايد مورد توجه قرار گيرد. معظم له در ديدار با هيأت دولت مي فرمايند:«نكته ي بعدي توجه دائم به سند چشم انداز است. اين سند چشم انداز، مسئله ي مهمي است نبايد هم تصور شودكه اين سند يا سياستهاي كلي را كساني نشسته اند و دارند تنظيم مي كنند؛ نه. درست است كه اينها يك فرايندي دارد و از يك جاهايي شروع مي شود؛ ليكن آن كسي كه در اين زمينه كار و فكر مي كند و تصميم مي گيرد، خود رهبري است؛ اين سياست ها، سياستهاي رهبري است. اينها بايد در برنامه ها رعايت شود و نبايد تخلف شود.»(6/6/85) بر اساس اهميت سند چشم انداز رهبر معظم انقلاب در اغلب ديدارهاي خود با هيات دولت تنظيم جهت گيري برنامه هاي دولت در راستاي سند چشم انداز را گوشزد نموده اند. ايشان در ديدار(4/6/86) از اينكه در گزارش رئيس جمهور مقدار كمي به سند چشم انداز پرداخته شده انتقاد مي كنند و تذكر مي دهند كه بايد در همه برنامه ريزيها و اجراي برنامه ها سند چشم انداز مورد ملاحظه قرار گيرد.

اين در حالي است كه معظم له در ديدار(9/7/85) نيز تاكيد نموده بودند كه برنامه هاي دولت بايد در راستاي سند چشم انداز 20 ساله باشد.

همچنين مقام معظم رهبري در ديدار اخير خود با هيأت دولت سند چشم انداز را «نقشه راه حقيقي پيشرفت» كشور دانستند و نظارت بر برنامه ها و جهت گيري هاي سازمانها و دستگاهها را براي تشخيص انطباق آنها با سند چشم انداز و رصد ميزان تحقق اهداف اين سند، كاملا ضروري دانستند.(2/6/87)

22- توجه به سياست هاي كلي اصل44 : از زماني كه رهبر معظم انقلاب سياست هاي كلي اصل 44 را به دولتمردان نهم اعلام نموده اند تاكيدات فراواني بر لزوم توجه به اين سياست ها و اجراي صحيح آنها داشته اند. بر اساس ديدگاه مقام معظم رهبري، دولت موظف است سياست هاي اصل 44 را بر اساس شكوفايي اقتصادي همراه با عدالت به پيش ببرد. يعني همان سخن مقام معظم رهبري در مورد لزوم همراه سازي پيشرفت وعدالت. هدف معظم له اين است كه نيروهاي مردمي در اقتصادكشور دخيل شوند كه هم مساله سرمايه گذاري بخش خصوصي صورت گيرد و هم برقراري عدالت و يكسان سازي فرصت ها و امكانات براي عامه مردم. بنابراين آنچه دولت نهم بايد مورد توجه قرار دهد اين مساله است. مقام معظم رهبري در ديدار اخير خود نيز اجراي صحيح و كامل سياستهاي اصل 44 را زمينه ساز تحولي همه جانبه برشمردند و پيگيري جدي اين سياست ها را خواستار شدند.(26/87)

23- حل معضل گراني: از ديگر تاكيدات راهبردي رهبر معظم انقلاب به دولت نهم، حل معضل گراني و جلوگيري از تورم است. معظم له در ديدار(4/6/86) ضمن اعلام اينكه مساله ي گراني ها بايد به صورت ريشه اي حل شود معتقدند: «منتها كارهاي ضربتي هم بايد

انجام داد. بالاخره نمي توان نشست تا اين كارهاي بنياني، يك روزي به نتيجه برسد؛ نه. واقعا يك فكري بكنيد؛ كاري بكنيد.» ايشان در همين ديدار نسبت به گفتن برخي از حرف هاي نسنجيده كه سبب تورم مي شود به صورت جدي اخطار مي دهند كه بايد از اين حرف ها جلوگيري نمود. در ديدار (9/7/85) نيز رهبر معظم انقلاب از گراني هاي لجام گسيخته انتقاد نمودند و تلاش دولت را جهت حل اين مساله خواستار شدند.

24- رفع مظلوميت از فرهنگ: انتظار مقام معظم رهبري از دولت اصول گراي نهم در باب توجه به فرهنگ بسيار جدي است. ايشان در ديدار با اعضاي هيأت دولت در (4/6/86) فرمودند: «واقعاً مسأله ي فرهنگ را دست كم نگيريد. خيلي از مشكلات جامعه ي ما با فرهنگ سازي حل مي شود.» ايشان در همين ديدار به مساله فرهنگ عمومي اشاره نموده و مي فرمايند:«از جمله كارهايي كه مسئوولين فرهنگي دولت خيلي بايد به آن بپردازند و واقعاً يك دقيقه را در آن فروگذار نكنند، اين است كه به فرهنگ عمومي جامعه وابزارها و وسائل فرهنگي، جهت ارزش بدهند. چون تلاش زيادي شده تا جريانهاي فرهنگي و عاملهاي فرهنگي- هنر و ادبيات و شعر و سينما و بقيه- در جهت غيرارزشي حركت كنند و راه بيفتند.» رهبر معظم انقلاب طي بيانات ديگري هم بر مساله رفع مظلوميت از فرهنگ، مهندسي فرهنگي و سنجيدن تمامي طرح ها، برنامه ها، قوانين و… بر مبناي فرهنگ اسلامي تاكيد نموده اند.

احمدي، ابوالقاسم

قرن:15

جنسيت:مرد

مليت:ايران

قائم مقام فرمانده گردان حضرت اميرالمومنين(ع) تيپ 44قمربني هاشم(ع)(سپاه پاسداران انقلاب اسلامي)

شهيد «سيدابوالقاسم احمدي »در سال 1332 هجري خورشيدي در روستاي«شيخ شبان» دراستان «چهارمحال و بختياري» و در يك خانواده بسيار مستضعف و مذهبي چشم به جهان

گشود و در دامن پرمهر و محبت پدر و مادر خويش پرورش يافت. وي تحصيلات ابتدائي خود را در روستاي خود با موفقيت پشت سر گذاشت و بعد از اتمام دورة ابتدائي آمادة تحصيلات در دورة راهنمائي شد. اما به جهت اينكه زادگاه وي از داشتن مدرسة راهنمايي محروم بود و براي ادامة تحصيل مي بايست به خارج از روستا عزيمت مي نمود و آن هم مستلزم داشتن تمكن مالي بود، به دليل فقر مالي نتوانست از تحصيلات در مقطع بالاتر بهره مند گردد. نامبرده بعد از اينكه از ادامة تحصيل نااميد گشت براي حمايت از خانوادة خود به شغل كشاورزي و چوپاني همت گماشت و چند سالي از عمر پربركت خود را در اين شغل سپري كرد.

به دليل اينكه زندگيش تأمين نمي شد و نمي توانست به نحو شايسته خانوادة خود را مورد حمايت خود قرار دهد، به ناچار براي كسب روزي حلال راهي « اصفهان» شد و نزد پسر دايي خود به شغل قلمزني پرداخت. او با مشكلات زيادي از قبيل دوري از خانواده، نداشتن مسكن و ... ، هرگز در مواجه با مشكلات و سختي ها ابرو خم نكرد و هميشه و در هر حال همچون كوهي مقاوم و استوار بود. به طوري كه تا زمان سربازيش در اين شغل پابرجا ماند. در سال 1355 به خدمت سربازي اعزام شد و در اوج پيروزي انقلاب اسلامي بود كه خدمت سربازي را به اتمام رسانيد.

در سال 1357 وهمزمان با اوج مبارزات مردم ايران به مبارزه با رژيم طاغوت پرداخت. روزها در تظاهرات وفعاليتهاي ضد طاغوت شركت فعال داشت و شبها نيز با همرزم خود، شهيد يوسف حيدري جهت پخش

اعلاميه هاي حضرت امام (ره) در محله هاي اصفهان مشغول فعاليت بود. به طوري چندبار از سوي ساواك شناسايي شد و مورد تعقيب قرار گرفت.ا و مجبور شد كه شبانه از اصفهان به روستاي خود فرار كند.

بعد از پيروزي انقلاب اسلامي و تشكيل كميتة انقلاب عضو فعال كميته شد و چند صباحي در آنجا خدمت كرد و بعد از اينكه سپاه پاسداران انقلاب اسلامي شكل گرفت، وارد سپاه شده و تا پايان عمر شريف خود در اين نهاد مقدس به انجام وظيفه مشغول بود. نامبرده بعد از شروع جنگ تحميلي به دفعات متعدد و در مسئوليت هاي گوناگون در مناطق جنگي حضور پيدا كرد. در عمليات والفجر 8 در جبهة جنوب هم مصدوم شيميايي شد وهم مورد اصابت تركش خمپاره قرار گرفت، اما پس از استراحت كوتاهي تحمل نكرد و مجدداً به جبهه هاي حق عليه باطل رهسپار شد.ا و تا پايان جنگ و اعلام آتش بس به دفعات ديگر در مناطق جنگي حضور پيدا كرد. و رزمندگان اسلام طي چند سال نبرد پيروزمندانه از وجود آن شهيد عزيز در سمت هايي چون فرماندهي گروهان پياده، فرماندهي گروهان آموزش، مسئول واحد تداركات، مسئول آتشبار در گردان ادوات، مسئول موتوري يگان رزم و ... بهره بردند، سال 1371 براي گذراندن آموزش( دوره عالي) به« تهران» اعزام گرديد و پس از طي آموزش عالي به مدت يكسال پنج ماه نيزدوره آموزشي (واكنش سريع)راگذراند.اوبعد ازاين آموزشها به همرزمان خود در تيپ مستقل 44 قمر بني هاشم(ع) در منطقه «كردستان» و جنگلهاي «آلواتان» و زندان «دولتو» ملحق شد.تا باقي مانده ضد انقلاب را كه دراين مناطق مزاحمتهايي براي مردم ايجاد مي كردند را نابود كند. به دنبال

شايستگي ها و توانمندي هايي كه داشت به عنوان جانشين گردان تكاوري حضرت اميرالمومنين(ع) منصوب شد، وي در اجراي مأموريت هاي محوله بسيار با روحيه، پرتوان و با اراده وارد عمل مي شد. طوري كه گروه هاي مرعوب دمكرات و ضدانقلاب را در اجراي نقشه هاي پليد خود به زحمت مي انداخت .

در چهاردهم آذر سال 1373 در يكي از گشت هاي گروه تكاوري در منطقه «كردستان» در ساعت 30/6 دقيقه صبح، در كمين عناصرضد انقلاب ازگروهك «دمكرات» افتاد و علي رغم مقاومت هاي شجاعانه به فيض شهادت نائل گرديد.

منابع زندگينامه :پرونده شهيد در سازمان بنياد شهيد وامور ايثارگران شهركردومصاحبه با خانواده ودوستان شهيد

احمدي، احمد

قرن:15

جنسيت:مرد

مليت:ايران

شهيد احمد احمدي : فرمانده گردان حضرت ولي عصر(عج)لشگر31عاشورا(سپاه پاسداران انقلاب اسلامي)

سال 1345 د ر روستاي كرسف در شهرستان خدابنده ودر استان زنجان به دنيا آمد . پدرش به شغل كشاورزي و دامداري اشتغال داشت . مادر او درباره تولد فرزندش مي گويد :قبل از به دنيا آمدن احمد ، در خواب ديدم كه در وسط ابر هستم و بالا مي روم با خود گفتم يا ابوالفضل مرا از اينجا نجات بده ؛ اين را كه گفتم ديدم قنداقي روي دامنم افتاده است . گفتم خدا را شكر به خاطر اين بچه از اينجا نجات مي يابم . از آنجا كه نجات پيدا كردم و به جايي رسيدم كه از جلوي آن جوي آبي زلال و صاف جريان داشت . ناگهان قنداق از دستم به داخل آب افتاد سريع دويدم و آن را از آب گرفتم و گفتم خدايا من اين بچه را از آب گرفتم ولي نمي دانم عاقبتش چگونه خواهد شد .

احمد ، دوران كودكي را

در دامان پدر و مادري مهربان و يبا ايمان سپري كرد . پس از آن براي تحصيل ، در دبستان زادگاهش نام نويسي كرد و دوره ابتدايي آغاز كرد.در دوران دبستان به خواندن قرآن و گلستان سعدي نيز علاقمند بود و با شور و حال خاصي مطالعه مي كرد .

پس از اتمام دوره ي ابتدايي وارد مدرسه راهنمايي شد . در ايام تعطيلات و اوقات فراغت در امور كشاورزي و دامداري به خانواده و مخصوصا پدرش كمك مي كرد . در آن زمان روستاي كرسف با مشكل بي آبي مواجه بود و احمد خيلي از اوقات براي همسايه ها و نزديكان با سطل آب مي آورد و در كارهايشان كمك مي كرد . از بچه گي با قرآن مانوس بود و براي فراگيري و قرائت قرآن پيش خانم رابطي مي رفت . به قول مادرش ، از هفت سالگي خواندن قرآن را آغاز كرد . با وجود سن كم به مسجد مي رفت و در هيئت هاي زنجير زني و عزاداري شركت مي كرد و علاقه خاصي به املام حسين (ع) داشت .

در زمان اوج گيري مبارزات مردمي عليه رژيم پهلوي ، احمد دوازده ساله بود ، با وجود اين در اغلب تظاهرات و راهپيماييها شركت مي كرد .

پدر ش در سال 1358 از دنيا رفت و خانواده او با مشكلات اقتصادي مواجه شد . احمد به ناچار كار و فعاليتش را دو چندان كرد تا كمك موثري براي مادر در تامين قسمتي از نياز خانواده باشد . با وجود اين مشكلات ، احمد تحصيل خود را ادامه مي داد.

با شروع

جنگ تحميلي به عضويت بسيج محل در آمد و پس از چندي با تشكيل سپاه پاسداران انقلاب اسلامي وارد اين نهاد شد . چهار ماه از جنگ گذشته بود ، او كه براي رفتن به جبهه لحظه شماري .بي تابي مي كرد ،راهي جنگ با متجاوزين به مرزهاي شد .

احمد مواقعي كه به مرخصي مي رفت با لباس شخصي وارد روستا مي شد . دوست نداشت او را كسي در لباس بسيجي يا سپاهي ببيند .

خانواده احمد با مشكل اقتصادي حادي مواجه بود ولي او حضور در جبهه را واجب تر از اين مسائل مي دانست ؛ با وجود اين براي اينكه كمك هر چند اندك براي مادر و خواهرانش باشد ايامي را كه به مرخصي مي آمد بعد از ديدار خانواده بلافاصله به تهران مي رفت و به كار بنايي مي پرداخت و دستمزدش را پس انداز كرده به مادرش مي داد و دوباره به جبهه بر مي گشت .

درسال1364 به پيشنهاد مادرش با دختر خاله اش ، فاطمه اسكندري عقد زناشويي بست .

اودر مقاطع مختلف ، مسئوليتهاي گوناگوني داشت و 37 پايگاه زير نظر او بود ، ولي دوست نداشت كسي بفهمد كه او چه كاره است و چه كار مي كند .

در وصيت نامه اش كه در تاريخ 10 خرداد ماه سال 1366 شش روز قبل از شهادتش نوشت ، آورده است .

مادرم ! مبادا بعد از شهادت من گريه كني ، يا ناراحت باشي . مادرم و خواهران و همسرم استقامت كنيد و گريه نكنيد .

پيام من اين است براي مردم ايران ،

عزيزان و سروران ، ما انقلاب را براي احياي اسلام شروع كرديم اين خيلي مهم است ولي مهم تر از آن ادامه و بقاي آن است نبايد صحنه ها را خالي بگذاريم ، به هيچ وجه شانه خالي كردن از مسئوليتها قابل قبول نيست .

مادرم و همسرم اگر چه از من به يادگاري نمانده است براي من هم بس كه شهيد راه خدا شوم . همسرم و خواهرانم صبور باشيد .

سر انجام احمد احمدي پس از سالها حضور مداوم در جبهه در 16 خرداد سال 1366 هنگام نبردبا دشمن در جبهه سر دشت بر اثر اصابت تير مستقيم از طرف دشمن به ناحيه سر به شهادت رسيد .

او يك سال فرمانده گروهان بود و بعد از آن فرمانده گردان شد . چند روزي به شهادتش مانده بود كه فرمانده لشكر گفت :

گردان را تحويل حسن عبدلي بده و واحد عمليات را تحويل بگير . ايشان مي خواست بيايد و مدارك ببرد كه دو روز بعد از آن شهيد شد . تواضع و فروتني احمد به حدي بود كه دوست نداشت كسي بفهمد او در جبهه چكار مي كند و چكاره است به طوري كه موقع دفن شهيد همشهريهايش اذعان داشتند : احمد شهيد شد ولي ما نفهميديم كه او كي بود و در جبهه چكار مي كرد .محل دفن وي روستاي كرسف درشهرستان خدابنده مي باشد .

منابع زندگينامه :فرهنگ نامه جاودانه هاي تاريخ (زندگينامه فرماندهان شهيد استان زنجان)نوشته ي يعقوب توكلي،نشر شاهد،تهران،1382

احمدي، احمد

قرن:14

جنسيت:مرد

مليت:ايران

دكتر سيد احمد احمدي تحصيلات دانشگاهي خود را در رشته كارشناسي روانشناسي در دانشگاه اصفهان آغاز و پس از اتمام آن دوره در

مقطع كارشناسي ارشد رشته روانشناسي تربيتي دانشگاه تهران به تحصيل پرداخت و در سال 1352 آن را ب پايان برد. وي براي تكميل معلومات دانشگاهي به آمريكا عزيمت كرد و در مقطع دكترا رشته راهنمايي و مشاوره در دانشگاه سيراكيوس آمريكا به تحصيل پرداخت و در سال 1359 موفق به اخذ مدرك فوق شد. دكتر احمدي داراي تحصيلات حوزوي نيز است.نامبرده هم اكنون عضو هيئت علمي و دانشيار دانشگاه اصفهان مي باشد. گروه : علوم انساني رشته : روان شناسي گرايش : راهنمايي و مشاورهتحصيلات رسمي و حرفه اي : تحصيلات رسمي و دانشگاهي سيد احمد احمدي به قرار زير است: كارشناسي : روانشناسي – 1348- دانشگاه اصفهان(رتبه اول) كارشناسي ارشد : روانشناسي تربيتي - 1352 - دانشگاه تهران(رتبه اول) دكترا : راهنمايي و مشاوره – 1359 – دانشگاه سيراكيوس آمريكا تحصيلات حوزوي : تاسطح حوزه علميه اصفهان فعاليتهاي آموزشي : دكتر سيد احمد احمدي هم اكنون عضو هيئت علمي و دانشيار دانشگاه اصفهان مي باشد.وي در مقاطع كارشناسي ،كارشناسي ارشد و دكتري به تئريس و امر آموزش مي پردازد. ايشان در چندين دوره به رياست «انجمن مشاورهٌ ايران» و همچنين جزو اعضاء هيئت مديريه آن آن انتخاب شده است. مراكزي كه فرد از بانيان آن به شمار مي آيد : سيد احمد احمدي از موسسين انچمن مشاورهٌ ايران در سال 1375 است.چگونگي عرضه آثار : دكتر سيد احمد احمدي مقالات زيادي را در مجلات معتبر علمي به چاپ رسانيده است. كه بالغ بر 31 مورد است.از او نيز 12 مقاله در كنفراسهاي علمي ارائه و منتشر شده است.آثار : اصول و روشهاي تربيت در

اسلام ويژگي اثر : تاليف-اصفهان: انتشارات دانشگاه اصفهان. چاپ چهارم13812 رفتار درماني باليني ويژگي اثر : گلدفريدو ديويسن. (1371). ترجمه: سيداحمداحمدي.تهران نشر دانشگاهي3 روانشناسي نوجوانان و جوانان ويژگي اثر : تاليف-اصفهان: انتشارات مشعل. چاپ يازدهم 13834 صرف ونحو عربي ويژگي اثر : تاليف-اصفهان: انتشارات مشعل. چاپ چهارم13835 مباني مشاوره و راهنمايي ويژگي اثر : گيبسون و ميشل. (1374).ترجمه(فصل چهارم): سيداحمداحمدي. تهران انتشارات بعثت 6 مباني و اصول راهنمايي و مشاوره ويژگي اثر : تاليف-تهران: انتشارات سمت. چاپ سوم 13837 مقدمه اي بر مشاوره و روان درماني ويژگي اثر : تاليف- اصفهان: انتشارات دانشگاه اصفهان. ويرايش سوم، چاپ سوم. 1383

احمدي، رمضان

قرن:15

جنسيت:مرد

مليت:ايران

فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامي شهرستان« نيك شهر »دراستان «سيستان وبلوچستان»

«رمضان احمدي» در سوم خرداد 1335 در خانواده اي زحمتكش و مذهبي در شهرستان «يزد» ديده به جهان گشود ،او بعد ها نام مستعار «صالح» را براي خود بر گزيد .هوش و ذكاوت او موجب شد تا قرائت قرآن را تا هفت سالگي فرا گيرد . تحصيلات ابتدايي و متوسطه را نيز با موفقيت به پايان رساند .به دليل هوش و فراست و احراز رتبه شاگرد ممتازي در سالهاي آخر تحصيلات دبيرستاني هر سال به اردوهاي تابستاني دعوت مي شد كه او شركت در اين اردوها را غير مشروع و غير اسلامي مي دانست و همواره به دعوت طاغوت شجاعانه جواب رد مي داد .

تعطيلات تابستان

را با كار كردن سپري مي نمود و بدين وسيله با انجام كار شرافتمندانه و خدا پسندانه در تامين مخارج تحصيلي خود و خانواده اش كمك و مساعدت مي كرد .

خدمت سربازي او مصادف با حوادث خونين انقلاب در شهر تبريز و بعد هم شهر زادگاهش يزد گذشت .رمضان احمدي كه در همان اوايل به اهداف عالي و اسلامي رهبر ومعمارانقلاب پي برده بود .اعلاميه هاي صادر شده از طرف رهبر عزيز انقلاب را در پادگان و حوزه ماموريت خويش مخفيانه توزيع مي كرد ،تا اينكه دامنه اعتراضات ملت مستضعف و ستمديده ايران به رژيم منفور پهلوي و حكومت طاغوتيان و ستمگران به اوج خود رسيد .«رمضان احمدي» كه منتظر دستور ترك خدمت به طاغوت از جانب رهبر ش امام خميني(ره) بود با در يافت فرمان ،تاخير را جايز ندانست و در حالي كه كمتر از دو ماه از خدمتش مانده بود به اتفاق چند تن ديگر شبانه فرار كرده به زادگاه خود يزد مراجعت نمود و به اين ترتيب به صف ديگر هميهنان و همشهريان انقلابي خود پيوست .او پيوسته در تظاهراتي كه در شهر بر گزار مي شد .با عشق و علاقه خاصي شركت مي كرد و جهت گراميداشت آن خاطرات عكس هاي هنري هم از آن راهپيمايي هاي باشكوه مي گرفت كه مي توان آنها را از بهترين آثار هنر عكاسي به حساب آورد .

وقتي كه از او پرسيده مي شد چرا دو ماه بقيه خدمت را هم به پايان نرساندي؟مي گفت:دوماه از خدمتم مانده بود ترجيح دادم يك روز را هم براي حكومت طاغوتي شاه خدمت نكنم و فرمان رهبر

و امام خود را اطاعت نمايم .آرزويم اين است كه در پاي برگ خاتمه خدمتم مهر جمهوري اسلامي خورده باشد .

سر انجام به آرزوي خود رسيد و چنين افتخاري نصيبش شد .بدين ترتيب كه بعد از پيروزي انقلاب بنا به امر امام و دولت جمهوري اسلامي خود را به پادگان مربوط معرفي كرد و بقيه خدمت سربازي را در سايه حكومت اسلامي به انجام رسانيد و در نتيجه برگه خاتمه را در حالي كه مهر جمهوري اسلامي مزين بود در يافت نمود .

بعد از پايان خدمت همواره به فكر آن بود تا بعد از پيروزي انقلاب چگونه مي تواند وظيفه و مسئوليت انقلابي و اسلامي خود را دنبال كند .تا اينكه پس از تشكيل سازمان سپاه پاسداران در« يزد» داوطلبانه جهت خدمت در اين نهاد مقدس انقلابي به عضويت سپاه در آمد .در حاليكه تا لحظه شهادت هيچ گاه حاضر نشد آن خدمت ارزنده و مقدس را به عنوان شغل و كار بپذيرد و رسما به استخدام سپاه در آيد، بلكه تا آخر عمر به عنوان يك سپاهي داوطلب و غير رسمي از هر گونه فداكاري و از خود گذشتگي دريغ نكرد .وقتي بعد از دوره اتمام آموزشي به او ماموريت داده شد تا به اتفاق عده اي از برادران پاسدار «يزد» در استان« سيستان و بلوچستان» به انجام خدمت بپردازد ،با نهايت ميل و رضايت اين ماموريت پر افتخار را پذيرا شد و سر انجام در همان منطقه در حين انجام وظيفه مقدس پاسداري به فيض شهادت نائل آمد .آخرين ديداري كه شهيد «رمضان احمدي» با خانواده اش داشت در حدود يك ماه قبل

از شهادتش بود. وي براي جمع آوري نيرو به «يزد» مراجعت نموده بود ،بعد از يكي دو روز ديد و باز ديد با اعضاي خانواده و دوستانش به شهرستان« نيكشهر» كه فرمانده سپاه آنجا بود مراجعت نمود. او احتمال مي داد كه ممكن است آين آخرين ملا قاتش با خانواده باشد ،پس به هنگام خدا حافظي به پدر و مادرش گفت :« بارها مرگ و شهادت از بيخ گوشم گذشته و آن را از نزديك حس نموده ام .» وقتي عواطف و احساسات لطيف مادر پدري تحريك مي گرديد و قطرات اشك را در چشمانشان مشاهده مي كرد در اين لحظات حساس مي كوشيد تا با دلايل مستند اسلامي آنان را تسلي داده قانع كند كه جهاد و دفاع در راه خدا و دين از واجبات است و نبايد آنان از اينكه جوانشان راه خدا و اسلام را بر گزيده ناراحت شوند .

وي در نيمروز هفتم محرم برابر با 6 آذر 1358 بر اثر توطئه نا جوانمردانه ضد انقلاب به اتفاق 6 تن از همرزمانش در جاده ايرانشهر – چابهار به محاصره در مي آيد و دشمن از اطراف با سلاحهاي مختلف به سويشان آتش مي گشايد .بعد از چند ساعت در گيري تا آخرين فشنگ در برابر دشمن ايستادگي مي كند و سر انجام او و دو همرزم اصفهاني اش به نامهاي «محسن بدخشان» و« جعفر ساوجي» شجاعانه مرگ سرخ و شهادت را پذيرا مي شوند و بدين ترتيب كارنامه زندگي پر افتخار اين سربازو مجاهد و پاسدار اسلام و انقلاب با نيل به شهادت بسته مي شود و روح پاكش به ملكوت

اعلي مي پيوندد .

منابع زندگينامه :سرداران سپيده،نوشته ي مريم شعبان زاده،نشر كنگره ي بزرگداشت سرداران و شهدا ي سيستان وبلوچستان-1377

احمدي، رمضانعلي

قرن:14

جنسيت:مرد

مليت:ايران

دكتر رمضانعلي احمدي متولد سال 1318 ه.ش داراي دكتري رشته گياه پزشكي و عضو هئيت علمي دانشگاه شيراز با درجه دانشيار مي باشد. وي داراي تحقيقات و آثاري پيرامون تاثير افت سن برجو و سرو مزارع گندم بهاره مي باشد.گروه : كشاورزيرشته : گياه پزشكيتحصيلات رسمي و حرفه اي : دكتر رمضانعلي احمدي داراي كارشناسي رشته كشاورزي از دانشگاه فردوسي مشهدو كارشناسي ارشد رشته كشاورزي از دانشگاه فردوسي مشهد و كتري رشته گياهپزشكي از دانشگاه كاليفرنيا مي باشد.خاطرات و وقايع تحصيل : انجام مطالعه و تحصيل در رشته گياه پزشكي و اخذ مدرك دكتراي آن رشته از مقاطع مهم و تعيين كننده در زندگي علمي دكتر رمضانعلي احمدي بوده است.فعاليتهاي ضمن تحصيل : دكتر رمضانعلي احمدي در كنار تحصيل به مطالعه ، پژوهش و تدوين كتبي در حوزه هاي تخصصي مورد علاقه خود مي پرداخت.وقايع ميانسالي : دكتر رمضانعلي احمدي پس از اخذ مدرك دكتري در رشته گياه پزشكي به عضويت هئيت علمي گروه گياه پزشكي در دانشكده كشاورزي درد انشگاه شيراز درآمد. وي هم اكنون با سمت دانشيار در آنجا مشغول به انجام خدمت است.مشاغل و سمتهاي مورد تصدي : دكتر رمضانعلي احمدي عضو هئيت علمي و دانشيار گروه دامپزشكي در دانشكده كشاورزي در دانشگاه شيراز است.فعاليتهاي آموزشي : دكتر رمضانعلي احمدي سالهاست كه به عنوان عضو هئيت علمي گروه گياه پزشكي در دانشگاه شيراز به تدريس دروس تخصصي رشته گياه پزشكي مي پردازد.ساير فعاليتها و برنامه هاي روزمره : دكتر رمضانعلي احمدي در

كنار تدريس به مطالعه، تحقيق و تاليف آثاري پيرامون حوزه هاي علمي مورد علاقه خود مشغول است.آرا و گرايشهاي خاص : دكتررمضانعلي احمدي از جمله گياه پزشكاني است كه پژوهشها و تلاشهاي علمي وسيعي درباره تاثير آفت سن برجود و سر و مزارع گندم بهاره انجام داده است.آثار : تاثير آفت سن بر جود و سر و مزارع گندم بهاره

منابع زندگينامه :http://www.iranologyfo.com

احمدي، صادق

قرن:14

جنسيت:مرد

مليت:ايران

فرزند عباس احمدى بازرگان، در 1299 در كرمانشاه تولد يافت. پس از اتمام دوره ى ابتدائى و متوسطه وارد دانشكده ى حقوق شد و در رشته ى قضائى ليسانسيه شد و در 1324 وارد وزارت دادگسترى گرديد و مراحل قضائى را از داديارى و بازپرسى و رياست دادگاه طى كرد تا به معاونت بازرسى نخست وزيرى منصوب شد، سپس به دادستانى تهران رسيد. در دوره ى بيست و يكم قانونگذارى از طرف كنگره ى آزاد زنان و آزادمردان! كانديداى شهرستان سنقر گرديد و سرانجام به وكالت مجلس انتخاب شد. هنگام طرح لايحه ى مصونيت مستشاران آمريكائى كه توسط علم تهيه و تقديم مجلس شده بود ولى مدافع آن حسنعلى منصور بود، احمدى به شدت با آن مخالفت نمود و طى نطقى تصويب آن را خطرناك تشخيص داد و از دولت خواست تا لايحه را پس بگيرد. در موارد ديگر نيز در مجلس با لوايح دولت مخالفت مى كرد و وكالت مجلس آن دوره را خيلى جدى گرفته بود. در انتخابات بيست و دوم از طرف حزب دولتى ايران نوين مجدداً كانديداى سنقر شد و هنگامى كه در حوزه ى انتخابيه سرگرم فعاليت بود، توسط مأمورين سازمان امنيت دستگير و به تهران انتقال يافت و به جاى

او حسين يوسفى وكيل شد. احمدى چندى در تهران بيكار ماند تا در 1348 به معاونت پارلمانى وزارت دادگسترى معرف شد. قريب چهار سال معاون بود تا اينكه در 1352 وزير دادگسترى شد. در اين سمت خيلى خوب كار كرد و در مقابل مقامات امنيتى ايستادگى به خرج مى داد و زير بار خواسته هاى آنها نمى رفت. در 1355 در ترميم كابينه جاى خود را به كيان پور داد و سپس به رياست دادگاه عالى انتظامى قضات منصوب شد. در 1370 در تهران درگذشت.

برگرفته از كتاب :شرح حال رجال سياسي و نظامي معاصر ايران (جلد اول)

احمدي، صفر

قرن:14

جنسيت:مرد

مليت:ايران

شهيد صفر احمدى در سال 1339 در دامنه كوهستان هاى زاگرس، در محلى به نام "جهانگيرى" از توابع شهرستان مسجدسليمان و نزديك بخش "لالى" ديده به جهان گشود. خانواده اش در دامنه كوه هاى سرسبز، از طريق كشاورزى و دامپرورى امرار معاش كرد. وى در خانواده اى صادق و مذهبى و به دور از زرق و برق دنيا رشد و نمو كرد.

او دوران ابتدايى اش را در همان منطقه گذراند و هر روز مسير 4 كيلومترى تا مدرسه را با پاى پياده طى مى كرد. دوران راهنمايى را در شهرستان مسجدسليمان گذراند. پدرش به رغم اين كه بيماربود، كار مي كرد و به دنبال تشديد بيمارى پدر، او را به اهواز برد و در يكى از بيمارستان ها بسترى كرد. احمدى به كمك برادرش نان آور خانواده شد؛ ضمن اين كه از تحصيل غافل نمى شد. سال 1354 پدرش دار فانى را وداع گفت و او غم سنگين يتيمى را به دوش كشيد و به دنبال استخدام يكى از برادرانش در شركتى در شوش به اتفاق خانواده به اين شهرستان مذبور مهاجرت

كردند. مادرى صبور و متدين، تربيت صفر را به عهده گرفت. او به رغم سن كمى كه داشت، هر كارى به او سپرده مى شد، به خوبى انجام مى داد و نهايت سعى خود را مى كرد تا كسى از او ناراحت نشود و از همان كودكى، دشمن كارهاى خلاف و زورگويى بود.

طلوع انفجار نور بود. امام در كالبد جوانان روحى تازه دميد. احمدى آغاز نوجوانى اش را در كنار حرم حضرت دانيال (عليه السلام) سپرى كرد و با هدايت شهيد دانش، به زندگى سياسى خود شكل تازه اى بخشيد و شهر شوش شاهد شعارهاى كوبنده اين جوان رعنا و ديگر دوستانش بود. او در اجتماعات مختلف، به سخنرانى و افشاگرى عليه رژيم فاسد پهلوى پرداخت. غروب يكى از روزها در كوچه اى روبه روى حرم حضرت دانيال نبى (عليه السلام) دستگير شد. وقتى ماموران پاسگاه مى خواستند از او تعهد بگيرند كه ديگر فعاليت سياسى نكند، او گفت: "من فقط در برابر خدا تعهد دارم." دهه فجر آمد و امام شهيدان به آغوش وطن بازگشت. وى ضمن تحصيل در سال هاى آخر دبيرستان، همراه با ديگر جوانان در شوش كميته را تشكيل داد و مدتى بعد به عضويت سپاه درآمد و به امور فرهنگى پرداخت. با به وجود آمدن غائله كردستان، داوطلبانه به كردستان رفت و وقتى فهميد دشمن تا نزديكى هاى شوش پيش تاخته و زير آتش دشمن است، به شهرش بازگشت و به اتفاق جمعى از همرزمانش، در كنار كرخه و 3 كيلومترى شهر شهيدان گمنام، به دفاع از كيان اسلامى پرداخت. در همان جا از ناحيه بازوى دست مجروح شد و در بيمارستان شهداى شوش، به علت نبودن آمپول بى

حسى بازويش را در اين حالت بخيه كردند. او دوباره با همان دست مجروح به دفاع از شهر پرداخت و مواضع دشمن شناسايى مي كرد و ياور حسن درويش، آن سرو استوار جبهه هاى شوش بود. او در عمليات فتح المبين شركت كرد و در عمليات بيت المقدس، به فرماندهى گردان حضرت دانيال (عليه السلام) منصوب و به كوشك اعزام شد، كه در آن جا هم از ناحيه دو دست و پا و ناحيه شكم به شدت مجروح شد. و در حالى كه بدنش پر از تركش بود به تيپ امام حسن (عليه السلام) پيوست و به عنوان جانشين گردان شهيد دانش، در عمليات والفجر مقدماتى شركت كرد. در اين عمليات هم از ناحيه پهلو و دنده ها مجروح و به تهران اعزام شد. وى در بيمارستان دوام نياورد و مى گفت: "رختخواب نرم جاى من نيست، جاى من سنگرهاى نمناك و سرد هستند." او در حالى كه بدنى پر از تير و تركش داشت، و مى گفت: "هنوز خود را لايق پوشيدن لباس سبز نمى بينم."

در شهريور سال 1362 ازدواج كرد و بلافاصله به جبهه بازگشت سردار فداكار عرصه هاى نبرد در عمليات خيبر در اسفند سال 1362 خيبرى شد و اكنون مزارش در شوش، پرچمى پرافتخار براى دفاع از ولايت فقيه است.

برگرفته از كتاب :شهيدان

احمدي، عباسعلي

قرن:15

جنسيت:مرد

مليت:ايران

شهيد عباسعلي احمدي : فرماندهي گروهان در پايگاه ژاندارمري(سابق )سردشت

س_ال 1335 در خانواده اي بي بضاعت به دنيا آمد . زادگاه او روستاي ديزج شيخ مرجان در نزديكي شهر تسوج در استان آذربايجان شرقي بود. پدرش به كشاورزي و كارگري اشتغال داشت و مادرش نانوايي مي كرد .

تحصيلات ابتدايي را در سال هاي 47 - 1342 به

پايان برد و دوره راهنمايي را در مدرسة شهيد حاجيلو ( فعلي ) در سال 1350 ، با موفقيت گذراند . او كه فرزند چهارم خانواده بود ، با وجود تمام سختي ها ، پيشرفت تحصيلي خوبي داشت و شبها تا پاسي از شب زير نور چراغ نفتي درس مي خواند .

از آنجا كه در خانواده اي مذهبي پرورش يافته بود ، گرايش هاي ديني در او كاملاً هويدا بود . در دوره دبيرستان ، در ماه رمضان ، مسير روستا به شهر را با زبان روزه طي مي كرد . كلاسهاي دبيرستان در دو شيفت صبح و بعد از ظهر تشكيل مي شد و او و دوستش ، با استفاده از فرصتي كه براي استراحت و صرف غذا در نظر گرفته شده بود ، در نماز جماعت مسجد جامع شهر تسوج شركت مي كردند ، در حالي كه اقامة نماز در آن دوران اهميت چنداني نداشت . عباسعلي ، به شدت از بطالت و تنبلي گريزان بود و دوستانش هيچ گاه او را بيكار و در حال وقت گذراني ندي_ده بودند . پس از بازگشت از دبيرستان ، به كمك پدر و مادر و حت_ي همسايگان در مزرع_ه مي شتافت . در سال 1354 ، دوره دبيرستان را با اخذ ديپلم در رشته طبيعي ، با موفقيت پشت سر گذاشت . پس از اخذ ديپلم ، در مزرعه به پدرش كمك مي كرد ؛ حدود يك سال هم دامداري كرد و مدتي در يك غذاخوري در اروميه مشغول به كار شد .

در سال 1357 به خدمت سربازي رفت

و براي گذراندن دوره آموزش نظامي به پادگان جلديان در نقده اعزام شد ، ولي پس از مدت كوتاهي ، از خدمت معاف شد . در دوران انقلاب ، فعالانه در مبارزات و فعاليتهاي انقلابي شركت داشت ، و پيش از پيروزي انقلاب اسلامي ، در قالب عضويت در انجمن اسلامي محل ، همكاري در نگهباني شبانه و نيز شركت فعال در جه_اد سازندگي و كمك به كشاورزان به فعاليتهاي خود ادامه داد . مسجد امام خميني (ره) با پيشنهاد و همكاري فعال وي ساخته شد تا او و دوستان همفكرش بتوانند به دور از هر گونه برخورد و درگيري سياسي ، به مقاصد خود در جهت فعاليتهاي فرهنگي و جذب جوانان ، جامع عمل بپوشانند .

او كه از سنين نوجواني در انديشة خدمت به مردم و كشورش بود ، تصميم گرفت به استخدام ژاندارمري درآيد و با وجود مخالفت خانواده و از جمله برادر بزرگترش كه ارتشي بود ، تصميم خود را عملي ساخت . در سال 1361 ، پس از گذراندن دوره آموزشگاه افسري ، با درجه ستوان سومي ، خدمت خود را در لشكر 64 اروميه آغاز كرد و به كردستان اعزام شد . در سن بيست و شش سالگي ، با اصرار مادرش با خانم فاطمه قاسمي آذر (دختر دايي خود) ازدواج كرد . ازدواج آنان با سادگي و با مهرية يكصد و پنجاه هزار تومان برگزار شد و آن دو در منزل پدر عباسعلي احمدي ساكن شدند . مخارج خانواده اش را از طريق دريافت حقوق از ژاندارمري تأمين مي كرد و زندگي مناسبي را تشكيل داد .

عباسعلي احمدي

حدود سي و پنج ماه در جبهه كردستان حضور داشت و از آنجا كه فرماندهي يك گروهان در پايگاه سادتيكه 2 در منطقه سردشت را بر عهده داشت ، هر پانزده روز يا دو ماه و نيم يك بار براي ديدار خانواده به مرخصي مي آمد . در تاريخ 9 تير 1365 ، به همراه سه سرباز به طرف قهوه خانه اي واقع در محور)مهاباد -سردشت( حركت كرد تا توقف مشكوك يك دستگاه خودروي تويوتا را در حوالي قهوه خانه بررسي نمايند . آنها در ساعت 18 و 45 دقيقه در نزديكي قهوه خانه ، با نيروهاي ضد انقلاب كه در قهوه خانه و شيارهاي اطراف كمين كرده بودند ، درگير شدند . در اين درگيري عباسعلي و دو سرباز ديگر به شهادت رسيدند . پيكر او پس از انتقال در گلزار شهداي زادگاهش به خاك سپرده شد . او به هنگام شه_ادت سي ساله بود . حدود پنج ماه پس از شهادت عباسعل_ي احم_دي ، فرزندش عباس به دني_ا آمد .

منابع زندگينامه :"فرهنگ جاودانه هاي تاريخ"(زندگينامه فرماندهان شهيد آذربايجان شرقي)نوشته ي يعقوب توكلي,نشر شاهد,تهران-1384

احمدي، علي

قرن:15

جنسيت:مرد

مليت:ايران

شهيد علي احمدي : مسؤول بهداري لشكر 25 كربلا(سپاه پاسداران انقلاب اسلامي)

سال هزار و سيصد و سي و نه در بيارجمند از توابع شاهرود به دنيا آمد. تحصيلات ابتدايي را در زادگاهش گذراند. مقطع راهنمايي و متوسطه را با موفقيت سپري كرد. موفق به اخذ فوق ديپلم در رشته بهداشت محيط شد. در بيست و يك شهريور هزار و سيصد و پنجاه و نه به عضويت سپاه پاسداران انقلاب اسلامي گرگان در آمد. در سال هزار و سيصد و شصت

و يك ازدواج كرد. سه سال با همسرش زندگي مشترك داشت. حاصل ازدواج شان دو فرزند بود؛ يك دختر و يك پسرش كه بعد از شهادت پدر به دنيا آمد. مجموعاً بيش از چهل ماه در جبهه هاي نبرد حضور داشت.

علي احمدي مدتي را در بهداري سپاه گرگان مشغول بود. از سي ام تير هزار و سيصد و شصت و يك به عنوان پزشك يار به قرارگاه خاتم اعزام گرديد. مدتي بعدبه عنوان مسؤول بهداري در سپاه گرگان مشغول خدمت شد. در بيست و چهارم فروردين هزار و سيصد و شصت و دو به جبهه هاي نبرد اعزام شد. آن جا مسؤول بهداري لشكر بيست و پنج كربلا بود.در عمليات والفجر چهار بر اثر اصابت تركش به بازوي راست و موج گرفتگي مجروح شد. بعد از مجروحيت به گرگان بازگشت. مجدداً به جبهه اعزام شد.

سرانجام در سيزدهم اسفند هزار و سيصد و شصت و چهار هواپيماهاي دشمن به منطقه آنها حمله كرد و حاج علي احمدي به خاطر مجروحيت پايش نتوانست خود را به موقع به سنگر برساند. اورژانس عملياتي لشكر بيست و پنج كربلا در منطقه فاو مورد هجوم بمب هاي خوشه اي هواپيماهاي عراقي واقع شد. او در اين بمباران بر اثر اصابت تركش به بدن، گلو و پاي چپ به لقاءالله پيوست. جنازه مطهرش را بعد از تشييع در امامزاده عبدالله گرگان دفن كردند.

منابع زندگينامه : پايگاه اينترنتي كنگره بزرگداشت سرداران و3000شهيد استان سمنان

احمدي، محمدحسين

قرن:14

جنسيت:مرد

مليت:ايران

معاون نخست وزير، متولد 1298 در بشرويه ى خراسان، برادر بديع الزمان فروزانفر، در دانشكده ى حقوق تهران تحصيل نمود و وارد وزارت دارائى شد. مشاغل مهمى را در آن وزارتخانه احراز نمود. مدتى پيشكار دارائى اصفهان، زمانى

مديركل ماليات ها و چندى بازرس دولت در بانك ملى شد. رياست اداره ى رسيدگى به شكايات نخست وزيرى به عهده ى او گذاشته شد و سمت معاونت وزير مشاور گرفت. در 1354 به رياست سازمان اوقاف و معاونت نخست وزيرى برگزيده شد و قريب سه سال در اين سمت بود.

او صحت عمل داشت، ولى خودخواه و جاه طلب بود. به دانش و سواد تظاهر مى كرد و خود را گاهى هم طراز برادرش مى دانست. در گفت وگوها سعى مى كرد لغات سنگين عربى به كار ببرد تا از اين طريق فاضل و دانشمند بنمايد. دختر شريف العلماء خراسانى رئيس كانون سردفتران را به همسرى انتخاب كرد.

برگرفته از كتاب :شرح حال رجال سياسي و نظامي معاصر ايران (جلد اول)

احمدي، محمدعلي

قرن:14

جنسيت:مرد

مليت:ايران

فرزند ميرزا عبدالحسين روحانى در 1297 در كرمان تولد يافت. تحصيلات ابتدائى را در دبستان انگليسى و تحصيلات متوسط را در دبيرستان جم كرمان پايان داد و وارد دانشكده حقوق تهران شد و ليسانس در رشته علوم سياسى گرفت. در 1333 در دوره ى فوق ليسانس علوم ادارى وارد شد و درجه ى فوق ليسانس گرفت و سرانجام دكتراى علوم سياسى دريافت كرد. احمدى ابتدا در شركت نفت ايران و انگليس استخدام شد، بعد وارد وزارت دارائى شد و تدريجاً مدارجى را طى كرد. چندى سمت مترجمى داشت. از اهم مشاغل وى در وزارت دارائى مى توان مشاغل زير را نام برد: مديركل بودجه، مديركل حسابدارى وزارت دادگسترى، مديركل تطبيق اسناد و خزانه دارى كل كشور.

دكتر احمدى مدتى عضو هيئت مديره و قائم مقام مديرعامل شركت سهامى بيمه ايران بود. در سال 1350 رئيس مدرسه عالى بازرگانى شد و در 1357 در ماههاى آخرين رژيم سابق مدت كوتاهى استاندارى كرمان را بر

عهده گرفت. وى چند سفر كوتاه مدت براى مطالعات ادارى و مالى به امريكا عزيمت نمود. وى از مؤسسين كانون علوم ادارى ايران مى باشد و مجله اى نيز بدين نام چند سالى انتشار داد. چندى هم عضو هيئت امناء دانشكده صنعتى بود. كتابى نيز از وى بنام «بودجه برنامه اى» انتشار يافته است. در 1378 در تهران درگذشت.

برگرفته از كتاب :شرح حال رجال سياسي و نظامي معاصر ايران (جلد اول)

احمدي، نعمت اللَّه

قرن:14

جنسيت:مرد

مليت:ايران

سال تولد:-، مرتبه علمى: دانشيار، رشته:-، دانشكده: روانشناسى و علوم تربيتى، دانشگاه: علامه طباطبائى

برگرفته از كتاب :شرح حال تخصصي استادان و دانشياران كشور (جلد سوم)

اخباري نيشابوري اكبرآبادي، جمال الدين، ابواحمد محمد

قرن:12

جنسيت:مرد

مليت:ايران

(1178- مقتول 1232 ق)، متكلم، فقيه، محدث و شاعر. مشهور به محدث اخبارى و به خاطر پدر نيشابورى اش مشهور به محدث نيشابورى است. در اكبرآباد هند به دنيا آمد. در 1198 ق از هند به زبارت خانه خدا رفت و در بازگشت در نجف و كربلا و كاظمين براى تحصيل علوم دينى اقامت گزيد و در كلام و الهيات و فقه و ديگر علوم تبحر يافت. در عهد فتحعلى شاه براى مدتى به ايران آمد. وى به فارسى و عربى شعر مى سرود. ملا عبدالحسين و ملافتحعلى خان شيرازى، از نوادگان كريم خان زند، مولف «الفوائد الشيرازيه»، و ملا محمد باقر لارى دشتى، شارح رساله ى «البرهانيه»، و ملا عبدالصاحب دوانى، مولف «الفوائد الذهبيه»، و سيد محمد جواد سياه پوش از شاگردان وى هستند در علوم عقلى و نقلى داراى هشتاد تأليف است. از جمله آثار وى: «تسلية القلوب الحزينة»، به سبك و سياق كشكول در 10 مجلد، «الكتاب المبين»، در اثبات امامت طاهرين؛ «آيينه ى عباسى» يا «امالى عباسى»؛ «دوائر العلوم» يا «تحفه الخاقان»؛ «التحفه»، در فقه، از طهارت تا ديات؛ «الدرّ الفريد و معراج التوحيد»؛ «البرهان فى التكليف و البيان» يا «البرهانيه»، در تقويت مسلك اخبارى؛ «قلع الاساس»، در نقض «اساس الاصول» سيد دلدار على هندى؛ «الدمدمة الكبرى»، در ردّ زنارقه صغرى، كه به گفته ى شاگردش ملافتحعلى در رّد اصوليين است؛ «قبسه العجول فى الاخبار و الاصول» كه ميرزاى قمى كتاب «عين العين» را در رّد آن نوشت و ميرزامحمد اخبارى در ردّ

كتاب ميرزاى قمى كتاب «انسان العين فى ردّ كتاب عين العين» را نگاشت؛ «مصادر الانوار فى الاجتهاد و الاخبار»؛ «كوثر الاسرار فى شرح معضلات الاخبار»؛ «فصل الخطاب فى نقض مقاله ابن عبدالوهاب»؛ «كليات الرجال»؛ «ذخيرة الالباب»؛ رساله «الاعتذار»؛ «ديوان» بزرگ شعر فارسى و «ديوان» شعر به عربى.

برگرفته از كتاب :اثرآفرينان (جلد اول-ششم)

منابع زندگينامه :اعيان الشيعه (392 /9)، ايضاح المكنون (663 ،597 ،490 ،430 ،392 ،380 ،327 ،239 ،220 ،191 ،159 ،89 ،72 ،62 ،60 ،55 ،49 /2 ،559 541 ،481 ،447 ،412 ،411 ،403 ،400 ،315 287 ،255 ،242 ،137 ،132 ،124 /1)، تاريخ ادبيات ايران، براون (244 -243 /4)، الذريعه (373/19 ،182 ،129 /18 ،180 /17 ،344 ،229 /16 ،104 /15 ،252 /14 ،14 /10 ،968 ،61 -60 /9 ،267 ،263 ،69 ،67 /8 ،53 /1) روضات الجنات (138 -121 /7)، ريحانه (86 -85 /1)، فرهنگ سخنوران (47)، لغت نامه (ذيل/ محمد اخبارى)، مكارم الآثار (944 -925 /3).

اختراعي، عليرضا

قرن:15

جنسيت:مرد

مليت:ايران

شهيد عليرضا اختراعي : فرمانده گردان حضرت ابوالفضل(ع)لشگر41ثارالله(سپاه پاسداران انقلاب اسلامي)

آثارباقي مانده از شهيد

بسمه تعالي

به نام الله پاسدار خون شهيدان و با سلام بر مهدي موعود (عج) و نايب بر حقش خميني بت شكن و با سلام و درود به خانواده شهدا و با سلام بر معلولين و مجروحين با سلام و درود بر اسيران در بند بغداد.

خدمت پدر و مادر و عمه عزيزم سلام عرض مي كنم اميدوارم كه حالتان خوب باشد و هيچ گونه ناراحتي نداشته باشيد. باري اگر جوياي احوال فرزند خود عليرضا را خواسته باشيد بحمدالله خوب هستم و هيچ گونه ناراحتي ندارم و هميشه دعاگوي همگي هستم. نامه محبت آميز شما در

تاريخ 19/7/62 به دستم رسيد، از ديدن و خواندن نامه خيلي خوشحال شدم و الان كه براي شما نامه مي نويسم يك روز بعد از رسيدن نامه شما است يعني روز چهارشنبه 20/7/62 شما در نامه خود نوشته بوديد كه اكبر زماني تلفن زده و گفته كه من و محمد به كردستان رفتيم و به خاطر همين موضوع جواب نامه ها را نداديد اكبر زماني اشتباه كرده است شهر باختران هم جزء كردستان حساب مي شود چون باختران همان كرمانشاه سابق است. نامه هايتان را به آدرس باختران بفرستيد و در اينجا جاي من و محمد خوب است و هيچ ناراحت ما نباشيد. من و محمد در يك جا هستيم و حال محمد هم خوب است و سلام مي رساند و اگر به خانواده محمد گفتيد كه اينها به كردستان رفتند برويد و موضوع را برايشان شرح دهيد و اگر هم نگفتيد كه هيچي نگوييد چون محمد نامه هايي كه مي دهد تاكنون جواب آنان را دريافت نكرده است و به خانواده محمد بگوييد كه نامه به همين آدرس بدهند و در نامه نوشته بوديد كه اگر حمله شد بعد از حمله تلفن بزن اولاً اگر حمله اي باشد ما چون تداركات هستيم در حمله شركت نداريم دوم بگويم كه لشكر ما به اين زوديها قصد حمله ندارد، يك حمله است در قسمت مريوان كه كاري به ما ندارد و اگر خدا بخواهد بعد از حمله اي كه در مريوان انجام مي شود آن وقت بعد از او حمله ديگري از يك قسمت ديگر مي شود كه لشكر ما در آن شركت دارد و هنوز

وقت آن مشخص نيست و اميدوارم كه اين جنگ هر چه زودتر به نفع مسلمين تمام شود. خاله ها و شوهر خاله ها را سلام و دعا برسانيد حميد آقا و خانمشان را سلام برسانيد و همين طور سيد احمد و خانمش را، عمو جان با خانواده را سلام و دعا برسانيد، خاله جان نيره را هم سلام و دعا برسانيد. جواب نامه اي را كه در تاريخ 14/7/62 فرستادم بفرستيد و همين طور جواب اين نامه را. ديگر عرضي ندارم جز سلامتي و طول عمر شما . والسلام .

«امام و رزمندگان را دعا كنيد»

راستي به محمد محمدي بگوئيد جواب نامه هايي را كه برايش فرستادم چرا نمي دهد اگر وقت كرد جواب آنها را برايم بفرستد.

بسمه تعالي

با نام الله پاسدار خون شهيدان و با سلام بر مهدي موعود(عج) و با سلام و درود بر نايب بر حقش خميني بت شكن و با سلام بر معلولين و مجروحين و با سلام و درود بر خانواده هاي شهدا و با سلام بر اسيران در بند بغداد.

خدمت پدر و مادر و عمه عزيزم سلام عرض مي كنم اميدوارم كه حالتان خوب باشد و هيچ گونه ناراحتي نداشته باشيد اگر جوياي حال فرزند خود عليرضا باشيد بحمدالله نعمت سلامتي برقرار است و هيچ گونه ناراحتي ندارم و دعاگوي همگي هستم نامه محبت آميز شما كه در تاريخ 27/7/62 به دستم رسيد از ديدن و خواندن آن خوشحال شدم و سه روز بعد از رسيدن نامه جواب آن را برايتان نوشتم يعني در تاريخ 30/7/62. امروز شنبه 30/7/62 سه روز بعد از حمله موفقيت آميز والفجر 4 است كه

اين نامه را برايتان مي نويسم نامه اي را كه گفته بوديد سفارشي كرديم و فرستاديم تاكنون به دستم نرسيده و يك نامه محمد نوشت كه يك عكس از من را داخل پاكت كرد و فرستاد هر موقع كه نامه محمد به خانواده اش رسيد عكس را بگيريد. خوب حالا بگويم برايتان از حمله اي كه شد اين حمله خيلي جالب و بي نظير بود بچه ها با كمترين تلفات قسمت زيادي از خاك عراق را گرفتند و اميدوارم كه هميشه پيروزي با كمترين تلفات از آن ما باشد، انشاءالله. همين طوري كه قبلاً گفتم هيچ ناراحت و نگران حال من نباشيد جاي من خيلي خوب است و هنوز مقر ما در باختران است و عكس را داخل پاكت برايتان مي فرستم من يك تعداد عكس اينجا دارم كه مي ترسم برايتان بفرستم، چون ممكن است پاكت به كرمان نرسد. انشاءالله موقعي كه آمدم آنها را با خودم مي آورم. شوهر خاله ها و خاله هاي عزيز را سلام و دعا برسانيد و همين طور بچه هايشان حميد آقا و خانمش را سلام و دعا برسانيد، سيد احمد و خانمش را سلام و دعا برسانيد عمو جان و خانواده گراميشان را سلام و دعا برسانيد زن آقا دايي و خاله جان نيره و بچه هايشان را سلام و دعاي فراوان برسانيد اميدوارم كه حالشان خوب باشد و هميشه شاد و خندان باشند ديگر مزاحم وقتتان نمي شوم. فاطمه و فرانك و محمدرضا را از قول من ديده بوسي كنيد. والسلام.

التماس دعا داريم . امام و

رزمندگان را دعا كنيد

اخگر، احمد

قرن:14

جنسيت:مرد

مليت:ايران

در 1267 ش در تهران متولد شد. پدرش حاج ميرزا ابراهيم معروف به ملاباشى از روحانيون مطلع و متنفذ بود. احمد تحصيلات خود را از مكتب خانه آغاز كرد و در مدارس ادب و دارالفنون تهران ادامه تحصيل داد، چندى هم علوم حوزه اى آموخت.

بعد از استبداد صغير با رتبه ى ملازم سومى در ژاندارمرى استخدام شد. پس از شش ماه از خدمت استعفا نمود و در اداره باغات دولتى استخدام شد. پس از چندى با درجه ى وكيلى در وزارت جنگ وارد شد و چندى در آنجا بود تا در ژاندارمرى خزانه با درجه ى نايب دومى استخدام گرديد. سپس وارد مدرسه ى صاحب منصبى ژاندارمرى شد. پس از فراغت از تحصيل با درجه ى سروانى مأمور خدمت در شيراز شد. چندى فرماندار نظامى كازرون بود و بعد به فرماندهى گروهان ژاندارمرى بوشهر منصوب گرديد. در جريان جنگ بين المللى اول با سربازان تحت فرماندهى خود به اقدامات نظامى عليه انگليس ها پرداخت. پس از شكست به كرمانشاه رفته و خود را به دولت موقت معرفى نمود. چندى در موصل و چندى در بصره و استانبول بسر برد و پس از پايان چنگ به ايران بازگشت. در دوره ى پنجم مجلس شوراى ملى از دشتستان وكيل شد و در آن مجلس از ياران و همكاران مدرس گرديد و اقليت چند نفرى را تشكيل دادند. در استيضاحى كه مدرس از سردار سپه به عمل آورد، احمد اخگر هم يكى از امضاكنندگان بود ولى اين استيضاح صورت عمل نيافت. اخگر وقتى درخشيدن ستاره بخت سردار سپه را احساس كرد، از مدرس جدا شد و به دار و دسته ى داور پيوست و در

مجلس پنجم به انقراض قاجاريه رأى داد. پس از اتمام دوره ى پنجم، اخگر به ارتش بازگشت و با درجه ى سرهنگى در بازرسى ارتش مشغول خدمت شد. در 1322 از طرف قواى نظامى انگليس بازداشت و قريب يك سال در اراك زندانى بود. در انتخابات دوره ى هفدهم از بوشهر به وكالت مجلس انتخاب شد و تا پايان دوره ى مزبور از نزديكان مصدق بود. بعد از 28 مرداد چندى زندانى شد و سرانجام در 1348 درگذشت.

اخگر هم شاعر بود، هم نويسنده و مترجم. در عمر نسبتاً طولانى خود با غالب مطبوعات همكارى داشت. بعد از شهريور 1320 شخصاً روزنامه ى اخگر را انتشار داد كه جنبه ى ادبى آن بيشتر به چشم مى خورد. دو سال هم سالنامه ى اخگر را انتشار داد. وى تا آخر عمر در انجمن هاى ادبى فعاليت چشمگيرى داشت.

(1348 -1267 ش)، روزنامه نگار و شاعر، متخلص به اخگر. معروف به ملاباشى. در تهران متولد شد. تحصيلات خود را در مدارس ادب، دارالفنون و نظامى به پايان رسيد و چندى در رشته ى علوم دينى در مدرسه ى سپهسالار به تحصيل پرداخت. آن گاه وارد خدمت نظام شد و تا درجه ى سرهنگى ارتقا يافت. اخگر همزامان با نهضت مشروطه خواهى در صف مليّون قرار گرفت و به مبارزه با استبداد پرداخت. در سال 1303 ش از طرف مردم دشتستان و اصطهبانات به نمايندگى مجلس شوراى ملى انتخاب شد و از آن پس، بار ديگر به خدمت نظام اشتغال ورزيد تا بازنشسته گرديد. وى در راه ترويج فرهنگ و شعر و ادب كوشيد و به نشر مجله ى ادبى «اخگر» و طبع سالنامه همت گماشت. از آثار منظوم او: مثنوى «بيچون نامه»؛ كتاب «اسرار

خلقت»؛ چند اثر ديگر به نام «علم عروض» و «علم قافيه» كه در مجله ى «اخگر به چاپ رسيده است؛ «امثال منظوم»، «چراغ برق».[1]

برگرفته از كتاب :شرح حال رجال سياسي و نظامي معاصر ايران (جلد اول)

منابع زندگينامه :[1] از نيما تا روزگار ما (458)، الذريعه (186 / 3)، زندگينامه ى رجال و مشاهير (102 -99 / 1)، سخنوران نامى معاصر (198 -194 / 1)، شعراى مازندران و گرگان (26 -25)، مؤلفين كتب چاپى (351 -349 / 1).

اخلاصي، اسماعيل

قرن:15

جنسيت:مرد

مليت:ايران

شهيد اسماعيل اخلاصي : قائم مقام فرمانده گردان امير المومنين(ع)لشگر مكانيزه 31عاشورا(سپاه پاسداران انقلاب اسلامي)

سال 1339 ، در مراغه متولد شد . در دبستان مشغول تحصيل بود كه پدرش درگذشت . پس از پايان دورة ابتدايي ، مقطع راهنمايي را در مدرسه خواجه نصير به اتمام رساند و مقطع متوسطه را در دبيرستان امام خميني فعلي پشت سر گذاشت .

به گفته برادرش ، ديپلم را با معدل عالي اخذ كرد . اسماعيل در دوران تحصيل ، براي تقويت اعتقادات مذهبي خود در ايام محرم ، سيزده روز به مدرسه نمي رفت و در مراسم عزاداري امام حسين عليه السلام شركت مي كرد . به غير از اين در زماني كه برادرش - ابراهيم - مسئول كتابخان_ه مسجد حاج حسن بود ، با وجود كمي سن ، به همراه برادر در نماز جماعت و كارهاي جمعي كتابخانه شركت مي كرد .

با آغاز انقلاب اسلامي ، در كنار برادر خود در مبارزه عليه رژيم پهلوي ، حضوري فع_ال داشت . نقل است كه روزي اسماعيل به دست نيروهاي امنيتي ونظامي افتاد و او را به شدت با باطوم برقي زدند

.

اسماعيل در مدرس_ه نيز فعاليت هاي انقلابي خود را پي مي گرفت . يكي از دوستانش نقل مي كند :

با اسماعيل در يك كلاس درس مي خوانديم . روزي به ما گفت : « وقتي مدرسه تعطيل شد با گچ روي عكس شاه را بپوشانيم . » گچها را به اسفنج ماليديم و سپس خيس مي كرديم و به عكسهاي شاه مي زديم . مدي_ر و ناظم مدرسه پس از تحقيق ما را پي_دا كردن_د و كتك مفصلي به ما زدند .

پيروزي انقلاب اسلامي بحث هاي سياسي و عقيدتي بين گروه ها و احزاب مختلف را به همراه داشت و اسماعيل ، كتابهاي شهيد مطهري را مطالعه مي كرد تا توانايي مباحثه با مخالفين را داشته باشد . ولي عمر اين مباحثات و مجادلات طولاني نبود ، چرا كه مرزهاي كشور توسط دشمن بعثي مورد تجاوز قرار گرفت . وقتي با فرمان امام خميني (ره) ، جوانها به سوي جبهه شتافتند ، اسماعيل هجده ساله نيز به سوي جبهه شتافت . او به عنوان يك پاسدار ساده وارد جبهه هاي جنگ شد و بعد از مدتي ، به قائم مقامي فرمانده گردان اميرالمؤمنين (ع) در لشكر 31 عاشورا ، منصوب گرديد .

او در طول دوران نود ماهه حضورش در جبهه ، رشادتهاي بسياري از خود نشان داد . يكي از فرماندهان لشكر 31 عاشورا در اين باره مي گويد :

بعد از عمليات كربلاي 5 ، به همراه اسماعيل به يكي از محورهاي لشكر 25 كربلا رفتيم تا آنجا را تحويل بگيريم . اسماعيل از فرماندة 25 كربلا پرسيد ، كدام طرف اين محور خطرناك

تر است ؟ فرمانده ضلع شرقي را نشان داد و گفت : « دشمن شبها از ضلع شرقي شبيخون مي زند و تعدادي از بچه ها را با پرتاب نارنجك به شهادت مي رساند . ما از آن محور بيشترين آسيب را متحمل مي شويم . » اسماعيل با حالتي بشّاش گفت : « آن قسمت مال من . » فرمانده لشكر بعدها گفت : « وقتي اسماعيل آن قسمت را تحويل گرفت خيالم آسوده شد . »

اولين روزي كه به آن محور رفته بوديم خاكريزي ديديم كه اگر هر يك از نيروهاي ما يا دشمن زودتر به آن مي رسيد ، سرتاسر منطقه را تصرف مي كرد . اسماعيل براي گرفتن خاكريز به جلو رفت و به تيربارچي گفت اگر به هنگام حركت به جلو نارنجك هايم تمام شد ، به فاصل_ه يك متر بالاي سرم خط آتش ايجاد كن تا بتوانم بازگردم . او بدون بي سيم چي و در حالي كه خود بي سيم را حمل مي كرد ، به جلو مي رفت . اسماعيل در خاكريز مستقر شد و ديد عراقي ها سينه خيز به سمت خاكريز مي آيند . به سرعت اقدام به پرتاب نارنجك كرد . بعد از مدت_ي به ما بي سيم زد و گفت : « اگر مي خواهيد كله و پاچه بخوريد بياييد اينجا پيش من . » وقتي به خاكريز نزد اسماعيل رفتيم با جنازة هفتاد و پنج عراقي به هلاكت رسيده ، مواجه شديم .

اسماعيل علاوه بر شهامت ، شوخ و بذله گو و همچنين بسيار حساس بود .او هفت سال و نيم را

در جبهه هاي جنگ بود و در طول اين مدت ، هشت بار زخمي شد و 85% جراحت داشت . براي اولين بار در پاييز سال 1361 ، در منطقه پاسگاه شرهاني ، در عمليات محرم بر اثر اصابت تركش به ناحيه سر و فك ، مجروح و بستري گرديد . بعد از گذراندن دوران نقاهت ، فوراً به جبهه بازگشت و دو سال بعد در زمستان 1363 ، در منطقه جنوب دجله ، بر اثر موج گرفتگي به بيمارستان انتقال يافت و بستري گرديد . دو سال بعد ، در 22 دي 1365 ، در خاك عراق بار ديگر دچار موج گرفتگي شد كه به اجبار ، او را به پشت جبهه بازگرداندند و تحت مداوا قرار دادند . در 4 مرداد 1366 نيز در جريان عمليات نصر 7 در منطقه سردشت ، بر اثر اصابت تركش و تير به شكم ، به شدت مجروح شد و از آن پس از تحرك او كاسته شد ، و همچنين در اثر اص_ابت گلول_ه دست راستش از حركت افت_اد ، به گون_ه اي كه به هنگام خواب ، زير بدنش مي ماند و او متوجه نمي شد . با اين حال ، براي نوشتن آنقدر با دست چپ تمرين كرد كه پس از مدتي توانست بهتر از دست راست بنويسد .

در تمام دوراني كه اسماعيل در اثر جراحت در منزل يا بيمارستان استراحت مي كرد ، هرگز در يك جا آرام نمي گرفت و مرتباً به خانواده شهدا و رزمندگان سر مي زد .

اسماعيل اخلاصي پس از هفت سال و نيم حضور در جبهه هاي

نبرد با دشمن بعثي ، با دو تركش در مغز و شكم و اصابت گلوله به روده ها ، در بيمارستان بستري شد و در اثر ضعف شدي_د ، تحرك خود را از دست داد .

او در پاسخ به كساني كه مي گفتند : « خداوند توفيق رفت_ن به جبه_ه را نصيب ما نك_رده است . » مي گفت : « رفتن به جبهه توفيق نمي خواهد بلكه علاقه مي خواهد . براي اينكه توفيق پيدا كني به خانواده ات تلفن بزن و بگو به جبهه مي روي و سوار شو و برو . »

اخلاص_ي در اول اسفند 1366 ، بعد از نود ماه حضور در جبهه ، در بيمارستان به شهادت رسيد . جنازة اسماعيل با حضور حدود سي هزار نفر مردم مراغه تشييع شد و احساسات مردمي به حدي بود كه تابوت وي در طول پنج كيلومتر تشييع جنازه سه بار شكست و تعويض شد . پيكر شهيد اسماعيل اخلاصي را در گلشن زهرا (س) مراغه به خاك سپرده اند .

منابع زندگينامه :"فرهنگ جاودانه هاي تاريخ"(زندگينامه فرماندهان شهيد آذربايجان شرقي)نوشته ي يعقوب توكلي,نشر شاهد,تهران-1384

اخلاقي، محمود

قرن:15

جنسيت:مرد

مليت:ايران

شهيد محمود اخلاقي : فرمانده گردان امام حسن(ع)لشگر41ثارالله (سپاه پاسداران انقلاب اسلامي)

دوم آبان ماه 1340 در خانواده متوسطي در شهر كرمان پا به عرصه وجود مي گذارد. از دوران كودكي به فراگيري قرآن٬ اين كتاب زندگي ساز مي پردازد. به دليل هوش و استعداد فراوانش در 6 سالگي پاي به دبستان مي نهد ، در 13 سالگي طي سفري به جيرفت با آيت الله رباني شيرازي تماس مي گيرد و چهره واقعي امام و اسلام و مفهوم اصيل

مبارزه عليه ظلم و ظالم و پاسداري از سنگرهاي اسلامي را مي آموزد. بعد از اتمام دوره راهنمايي تصميم به ادامه تحصيل د ردبيرستان نظام مي گيرد. حتي در آنجا در خفقان رژيم و فرهنگ حاكم به خصوص ارتش ٬فعاليت و مبارزه خود را شروع كرده تا حدي كه او را چندين بار زنداني مي كنند، و در طي انقلاب همزمان با قيام شكوهمند ملت ايران بر عليه كفر و رژيم باطل با انجام مبارزات زياد با مردم ايران همگام مي شود. او دامنه فعاليتش را به خارج از استان كرمان مي كشد وبه زاهدان مي رود.

هيچگاه از فكر مستضعفين و محرومين جامعه غافل نمي ماند و از هر نوع كمكي كه در حد توانش بود دريغ نمي كرد، سراسر زندگيش آميخته به سادگي بود. كم مي خورد تا درد گرسنگان را لمس كند، اكثر روزها را روزه مي گرفت، زندگي مولايش علي(ع) بهترين الگو سرمشق در زندگيش بود، و در پاسخ اينكه تو هرگز نمي تواني علي بشوي، مي گفت اگر علي نشوم حداقل ابوذر كه مي توانم بشوم، و به حق كه همچون ابوذر زيست و مانند ابوذر بر سر هر سرمايه دارظالم و مستكبري فرياد مي كشيد و خود يار و ياور مستضعفان بود. محمود در ضمن فعاليتهاي گوناگون هيچگاه از مطالعه ، عبادت و تحصيل خود غافل نبود، با پيروزي انقلاب اسلامي و تشكيل سپاه پاسداران در ضمن تحصيل به خدمت اين نهاد جوشيده از بدنه انقلاب و پاي گرفته از شهادت و خون در مي آيد ، وي با زحمات فراوان از دبيرستان نظام خارج شده و در دبيرستان شريعتي به تحصيل

خود ادامه مي دهد . آخرين سال تحصيليش را سپري مي ساخت بنا به مسئوليت سنگيني كه در جهت پاسداري از سنگرهاي ايدئولوژيك بر دوشش نهاده شده بود و احتياج مبرمي كه كشور در آينده به او داشت؛ فعاليتش را در سپاه كمتر كرده و بيشتر به فراگيري علوم مختلفه در مدرسه مي پردازد.

پس از پايان سال تحصيلي مجددا به خدمت سپاه در جهت ياري و خدمت به انقلاب اسلامي در مي آيد، تا آنكه در شب 31 مرداد ماه جهت خداحافظي به خانه مي آيد؛ برايش آئينه قرآن مي گيرند در آغوشش مي گيرند و غرق در بوسه اش مي كنند.

او خطاب به خانواده مي گويد:در سپاه همه براي رفتن به جبهه داوطلب هستند و شما بايد بسيار خوشحال باشيد كه مرا از بين داوطلبين انتخاب نموده اند، روز بعد به همراه عده اي از برادران به كردستان اعزام مي شود. حدود دو ماه و نيم در كامياران خدمت مي كند و در اين مدت طي تماس با خانواده اش از مردم مي خواهد كه براي پيروزي اسلام دعا كنند، يكي از همراهانش در كردستان از روحيات "محمود " و " نبردهايش" چنين مي گويد:

اوسربازي سلحشوري شده بود كه ايثار در جزء جزء وجودش خانه كرده بود، و ذره ، ذره هستيش از ايمان به خدا وايثار كامل در راه حق ايمان به قيامت و عشق به شهادت موج مي زد، هرگز نماز شبش را ترك نگفت و سعي مي كرد از همگان پنهانش دارد، اكثر روزها را به روزه مي گذراند و بيشتر اوقاتش را به مطالعه و مابقي را

در فكر، فكر در مورد خدا ،قيامت و مسئوليت سنگيني كه بردوش يكايك ما مسلمين است.

براي حداقل چيزي كه داشت پيوسته خداي را سپاسگذاري مي كرد. ساكت به گوشه اي مي نشست و به سخنان ديگران گوش مي داد ، در حاليكه خود عالم سخن و عمل بود و زماني كه لازم مي ديد صحبتي بكند آنقدر غني بود كه در هر زمينه اي آدمي را بي نياز مي ساخت. مي گفت كه بايد پيوسته خوبيهاي همگان را در نظر بگيريم نه بديهايشان را. و خود بيش از همه اينچنين بود.

كمتر نظر مي داد چرا كه به قدري منطقي بود كه همه همرزمانش تسليم سخنان او مي گشتند، روزي همسنگرانش گفتند: كه اگر در دست دشمن به خصوص چريكهاي فدائي و دمكراتها گرفتار شديم براي رهايي از شكنجه هاي زجر آورشان خودكشي خواهيم كرد، محمود آرام ناگهان از از جاي برخاست و فرياد خروش برآورد كه نه ، هرگز ، مگر نه اين است كه ما تنها رضاي خدا را مي خواهيم ، خدا كند در راه خدا زجرم دهند، شكنجه ام نمايند و رنج ببرم. خدا كند در راه خدا با قيچي بدنم را قطعه قطعه نمايند ، چه ارزش دارد كه انسان با يك گلوله جان دهد. خدايا من راضيم به رضاي تو و حاضرم هر گونه شكنجه اي را در راه تو ببينم.

او مصداق آيه اياك نعبد و اياك نستعين بود. ترسي نداشت از اينكه ديگران از كارهايش خوششان بيايد يا خير. در راه انجام حق " ولوكره المشركون " بود . آنچه را كه داشت صادقانه به مستمندان مي بخشيد

و بسيار دوست داشت كه هيچ كس از اين بخششها آگاه نشود. به سومار كه مي رفتيم محمود برتر از آنچه كه بود، شد. در خود نمي گنجيد اين زندگي برايش اندك بود ، حتي يك لحظه حاضر به ايستادن نبود زحماتي كه د رحمل مهمات و انجام ديگر كارهاي گروهي شركت مي كرد همگان را به تعجب وا مي داشت . در نزديكي دشمن تنها كنسروش را تقديم مي نمود ، و خود گرسنه به سنگر مي خزيد ، در سلام كردن پيوسته پيشقدم بود ، هميشه وضو مي گرفت و مشتاقانه منتظر اذان مي نشست تا لحظه وصال به معشوق الله فرا رسد، آنگاه با تمام وجودش خود را به او مي رساند و عاشقانه در معراج بال و پر ميزد و با خدايش زمزمه مي كرد . پس از نماز به سوي غذا مي شتافتيم اما محمود به گوشه اي ميرفت و چندين ركعت نماز ديگر مي خواند ، گوئي نماز براي او برترين لذتها بود. از همه تقاضا مي نمود با نصيحت و انتقاد از او در راه تكامل ياري دهنده اش باشند، يكبار به او گفتم محمود : تو ساخته شده اي تو كاملي، تو اسلام را مي شناسي ، از جبهه برو و در شهر به تبليغ بپرداز ، بروانسان بساز، اما مي دانستم كه اينكار را نخواهد كرد . خنديد و جوابم را نداد ، عجب مشتاق شهادت بود ، مشتاق جهاد در راه خدا كه پس از مدتها اينك نصيبش شده و به اين زودي رهايش نخواهد كرد ، در جبهه سومار سربازان ارتشي و برادران پاسدار بخاطر اخلاق

محمود گروه ما را دوست داشتند و مشتاق دوستي بيشتر با گروه ما بودند.

تاسوعا را روزه بود، آنگاه شروع به صحبت نمودن كرد كه برادرها نماز را سبك نشماريد ، مشتاق نماز باشيد ، با خدا آنگونه سخن بگوئيد كه گوئي عاشق با معشوق راز و نياز مي كند ، ياد خدا را از دل بيرون نكنيد ، د ركارهايتان بر او توكل نمائيد هرگز به جز خشم خدا از چيز ديگري نترسيد و.... حجت من بر شما تمام. نمازهاي خويش را در اول وقت و به جماعت بخوانيد از همان لحظات فهميدم كه شهادت محمود نزديك شده و از اين مطلب آگاه است. لحظه اي بعد وي راديدم كه چگونه براي نجات جان سربازي خود را با لباس به رودخانه زد و جان او را نجات داد، سحر " عاشورا" بود كه محمود بعد از اتمام نماز شبش ما را بيدار نموده كه تا سحري خورده و خويش را براي نماز آماده كنيم .سپس حركت كرديم و محمود را ديديم كه در بين راه آيات خدا را بر زبان زمزمه مي كند. در زير خمپاره و گلوله هاي كلاشنيكف آن مزدوران كافر پرست دون صفت متجاوز به پيش رفتيم تا به صد متري دشمن رسيديم ، دشمن سرسختانه مقاومت مي كرد. او بر بالاي تپه بود و ما پايين تپه. تپه اي بلند با طولي بي نهايت .. همه ما خويش را در لاي تخته سنگها پنهان نموديم اما محمود به طرف رودخانه رفت و لحظه اي بعد او را ديديم كه وضو گرفته قصد اقامه نماز را دارد ، گفت : برادرها وقت

نماز است ، هر گونه كه مي خواهيد نماز بخوانيد و ما نيز همچون او وضو گرفتيم و در ميان چند تخته سنگ به امامت محمود به نماز جماعت ايستاديم. و پس از آن تسبيحات اربعه و دعاي فتح مكه . و چه شيرين نمازي بود ظهر عاشورا با دهان روزه در كربلاي سومار و به امامت ره پيماي حسين بزرگ ، محمود وارسته .

محمود فرماندهي را به عهده گرفت و گفت امروز عاشورا ست و بايد كار را يكسره كنيم امروز يا مي رويم پيش خدا يا ميرويم كربلا، راستي تپه اي را كه سه ماه تمام جلوي ارتش ، بسيج و سپاه را گرفته مي توان فتح نمود ؟ ولي محمود ايمان كامل داشت كه پيروز خواهيم شد و گفت ، خدا با ماست با يك طرح نظامي كوچك يورش برديم و هنوز دراولين دقايق يورش بوديم كه ديديم دشمن چگونه پا به فرار گذاشت ، راستي چه شد؟ از چه مي ترسد؟ آري اين عين وعده خداست، كه در دل دشمنانتان ترس خواهيم ريخت ، همانكه خداوند مي فرمايد اگر از يكنفر از شما واقعاً مومن باشد دربرابر ده نفر از دشمن و ده نفر از شما برابر صد نفر آنها مي باشد.

محمود دليرانه سنگر به سنگر را مي كوبيد و پيش ميرفت و بلا فاصله كمك رسيد و تپه فتح شد ، اما ديگر محمود نبود و يا اينكه از اين به بعد او واقعاً بود.

در يورش سريع پاسداران اسلام ، تعداد زيادي نفر و خودرو و تانك دشمن كه در پشت تپه بود نابود شد . برتري آتش به دست

ما افتاد .دشمن مجبور به عقب نشيني گرديد و اينها دراثر شهادت فرزندان قرآن همچون محمود بود. او در خيمه گاه خون ٬عروس شهادت را به آغوش كشيد ، او همچون شكوفه اي ناگهان شكفت و سرخ شد خون بر فلق پاشيد و برايمان روزهاي سرخ بيافريد ، او همچون ستاره سرخ درخشاني بر تارك گيتي درخشيد همچون آذرخشي نور افشان بر فلك نور پاشيد و روشني بيافريد، او كه هنگام رفتنش جز تعدادي لباس و كتاب و مقدار پول خرد از خود چيزي باقي نگذاشت وسبكبار به ملكوت اعلي پيوست . او كه با زندگي علي وارش. چگوم زيستن٬ با مرگ حسين وارش چگونه مردن را برايمان به ارمغان آورد . اينك بايد اسلحه پرخروشي را كه برادرمان محمود در عصر " عاشورا بر زمين نهاد با عزمي راسخ و ايماني وافر بر گيريم و راهش را كه راه تشيع سرخ است ادامه دهيم تا زمين را براي حكومت مستضعفين از لوث وجودش پاك نمائيم.

منابع زندگينامه :پرونده شهيد در بنياد شهيد وامور ايثار گران كرمان ومصاحبه با خانواده ودوستان شهيد

اخلاقي، محمود

قرن:15

جنسيت:مرد

مليت:ايران

شهيد محمود اخلاقي : فرمانده واحد اطلاعات وعمليات لشگر 17علي ابن ابي طالب (ع)(سپاه پاسداران انقلاب اسلامي)

سر به آسمان بلند كرد و گفت :خدايا ،قطعنامه هم پذيرفته شد و جنگ هم رو به اتمام ؛ولي ما هنوز زنده مانده ايم !خدايا !بدنم ديگر جاي تر كش خوردن ندارد و از طرفي روي برگشت به شهر خود را ندارم .من چگونه به شهرم بر گردم و چگونه به چشمان پدران ، مادران ، همسران و فرزندان شهيد نگاه كنم .خدايا ماندن پس از جنگ را بر من

حرام گردان !!

اين سخنان را از زبان معلمي بي نام و نشان ،گمنام و بسيجي مخلصي بود كه پس از سالها حضور در جبهه به آرزويش نرسيده بود .

«محمود اخلاقي» در سال 1335 در شهر «سمنان» و در خانواده مذهبي كه سرشار از معنويت و عشق به ائمه اطهار عليهم السلام بود ،متولد شد .در كار كشاورزي به پدر و در كارهاي منزل به مادر كمك مي كرد .

بعد از اخذ ديپلم توانست در رشته طراحي ،در دانشگاه سمنان به مدرك فوق ديپلم دست يابد و با لطافت روحي خود در روستاي« چاشم» به شغل معلمي مشغول شود .

قبل از طلوع جاودانه خورشيدآزادي ،يعني از سال 1352 فغاليت سياسي خود را آغاز كرد .در سال 1356 فعاليتهاي او در دانشگاه دو چندان شد. براي اينكه از هجوم نيروهاي ساواك در امان بماند گاه از پشت بام وارد منزل مي شد و شبها در باغ پدري اش به سر مي برد .بعد از پيروزي انقلاب اسلامي ،ضد انقلاب كردستان را پناهگاه خود كرده بود تا از آن نقطه انقلاب را تهديد كند.

« محمود »مشتاقانه به آن ديار شتافت تا در وادي عشق ،غرور آفرين باشد .او يك بسيجي بي نشان و گمنام بود .شجاعت ،تقوا و نظم زيبنده قامت دلاورش و نور اخلاص تجلي چهره با وقار و سر شار از طماونينه اش بود .مرد خدا بود و مهرباني در نگاهش موج مي زد .زندگي ساده اش چشمگير و قابل توجه بود .در سال 1359 همراه زندگي خود را يافت و به سنت رسول الله (ص)ارج نهاد و از اين ازدواج دو پسر ويك دختر به

يادگار مانده است .

در نگاهش عشق و ارادت به امام موج مي زد .در وصيت نامه اش از دوستان و آشنايان خواسته است تا فرمان امام (ره) را از دل و جان ارج نهند و گوش به فرمان او باشند .

سال 1366 به جمع دلاور مردان سپاه پيوست .ارتفاعات قلاويزان و مقر دهكده چنگول در مهران ،به اين فرمانده دلاور گردان موسي بن جعفر افتخار مي كرد و از نزديك شاهد رشادت هاي او بود .

به جهت مديريت و لياقت ،از فر ماندهي گردان تا فرماندهي تيپ را پشت سر گذاشت .او ازبرجسته ترين فرماندهان منطقه شلمچه بود و به عنوان يك الگو ،در دل رزمندگان لشگر 17 علي بن ابيطالب (عليه السلام )جا گرفته بود .

تعدادي از دانش آموزان حاج محمود در گردان او بودند .اين فرمانده دلاور علاوه بر امور فرماندهي در خط براي آنان كلاس درسي تشكيل داده بود .

اين عزيزان به وجود فرمانده و دبير رياضي خود افتخار مي كردند و خاطرات سبز حاج محمود برايشان به يادگار مانده است .كار كشتگي و استعداد او در امور نظامي سر آمد بود .او به پيكر هاي جا مانده شهيدان در معر كه جنگ اهميت زيادي مي داد و تا حد ممكن براي انتقال آنان به پشت خط تلاش مي كرد .در عمليات كربلاي 1 وقتي يكي از چشمهايش را خالصانه تقديم در گاه دوست كرد ؛ذكر «يا مهدي »بر لبانش جاري بود . هنوز بانگ «يا مهدي »گفتنش در گوش همرزمانش طنين انداز است و تداعي كننده آن لحظه هاي لبريز از عشق و ايثار .

در عمليات بدر به راحتي با زخم

گلوله در ناحيه پا كنار آمد اما حاضر به ترك منطقه نشد.در عمليات بستان نيز شاهد زخمي بود كه عاشقانه به جان خريد و كربلاي 5 از پيكر سوخته و ورم كرده حاجي خبر داد .او وقتي چهره غمگين اطرا فيان را مي بيند مي گويد :مرگ در راه خدا افتخار است ! اينها گواهي است بر ايثار و فداكاري او .از اين كه در جنگ شهيد نشده بود بسيار غمگين بود تا اين كه خدا سوز ناله هاي عاشقانه اش را پسنديد و فرصتي ديگر پيش آورد تا او نيز آسماني شود .

تاريخ 3/5/1367 بود كه منافقين كور دل از غرب كشور وارد مرزهاي اسلامي شده ،

ناجوانمردانه به جنگ با ملت ايران پرداختند .در تاريخ 7/5/1367 خدا!حاج محمود را فرا خواند تا او نيز در جوار فرشتگان زميني در لامكان ماوي گزيند ومزد سالها تلاش و مجاهدتش را بگيرد .

اواز در گيري هاي اوليه در كردستان كه از اولين روزهاي پيروزي انقلاب اسلامي در سال 1357 شروع شد تا پذيرش قطعنامه 598 و بر قراري آتش بس بين ايران و عراق در سال 1367 به صورت مستمر در جبهه هاي جنوب و غرب كشورحضور داشت .از سال 1358 به عضويت سپاه پاسداران انقلاب اسلامي در آمد و به عنوان معاون و بعد فرمانده گروهان در كامياران ،تكاب ،گيلانغرب و جاي جاي خاك مقدس ايران بزرگ حماسه هاي زيادي آفريد .

در سال 1364 به فرماندهي محور سوم لشگر 17 علي ابن ابي طالب (ع)منصوب شد و در سال 1367 قائم مقام فرماندهي اين لشكر شد .

او در طول حضورش در جبهه هاي جنگ ،چندين بار

مجروح شد كه اين مجروحيت ها 55/0 از توان جسمي او را گرفت .

شهيد اخلاقي با شركت در عمليات آزاد سازي بستان ،بدر ،كربلاي 5و...عملا درس شجاعت و آزادگي را به دانش آموزانش آموخت .

يكي از همرزمان شهيد اخلاقي در مورد خوابي كه او قبل از شهادتش ديده بود ،چنين نقل مي كند: نشسته بوديم كه حاج محمود گفت :خواب عجيبي ديدم .خواب ديدم منافقين حمله كرده بودند ،دارشتند ما را محاصره مي كردند ،تعداد رزمنده هاي ما هم خيلي كم بود .چند نفري بسيج شده بوديم كه نيرو جمع كنيم .نيرو هاي دشمن آنقدر نزديك شده بودند كه سينه ام به سينه شان مي خورد .اين آخرين اعزام من است. ،من اين دفعه شهيد

مي شوم .به او گفتيم :حاجي از اين حرفها نزن ،نيروها به فرمانده با تجربه اي مثل شما نياز دارند .آرام و مطمئن گفت :نه اين خواب صد در صد تعبير مي شود .

يكي ديگر از همرزمان و همراهان او در عمليات مرصاد شرح شهادت او را چنين نقل مي كند: نماز را خوانديم و راه افتاديم .حاج «محمود »وبرادران، خالصي ، ملاح و قنبري جلو نشسته بودند ،من وبرادران سيادت و سلامي هم عقب نشسته بوديم. عمليات مرصاد تمام شده بود و ما براي باز ديد از منطقه رفته بوديم .داشتيم خرابي هايي را كه منافقين به بار آورده بودند ،تماشا مي كرديم .

هنوز از شهر خيلي دور نشده بوديم گرم صحبت بوديم كه يك دفعه صداي انفجارشديدي بلند شد .يك گلوله آرپي جي خورده بود جلو تويوتا .ماشين با تكانهاي شديد جلو مي رفت و چرخهاي جلو افتاد داخل

يك گودال .

در همان لحظه اول خالصي ، مداح و قنبري شهيد شدند .حاجي خودش را از در سمت راننده بيرون كشيد .با اينكه به شدت از او خون مي رفت ،مي خواست منافقين را كه موشك زده بودند پيدا كند .هنوز چند قدمي از ماشين دور نشده بود كه صداي تير بار منافقين بلند شد .وقتي با لاي سرش رسيدم هنوز زنده بود ولي قبل از آنكه اورژانس برسد به آرزوي ديرينه خود رسيد .

به اين ترتيب «محمود اخلاقي» در چهارم مرداد ماه سال 1367 به شهادت رسيد .

او داراي برخي ويژه گي هاي روحي و شخصي بود كه برخي از آنها عبارت اند از :

1- ارادت به امام

به حضرت امام ارادتي وافر داشت .او در وصيت نامه آورده :

خدايا تو شاهد بودي كه فقط براي رضاي تو و دفاع از اسلام به جبهه رفته ام و از تمام دوستان و آشنايان مي خواهم گوش به فرمان امام امت باشند .

يكي از همرزمان او نقل مي كند :با قبول قطعنامه كه امام فرمود :من جام زهر نوشيدم ،حاج محمود ديگر آن حاج محمود قبلي نبود .گريه مي كرد و مي گفت :ما زنده باشيم و امام زهر بنوشد .

2- دلبستگي به جبهه :

اخلاقي با شروع در گيري هاي كردستان و جنگ تحميلي ،به طور مستمر در جبهه حضور داشت و در موقع مجروحيت ،تحمل دوري از جبهه را نداشت و در بسياري موارد بدون آنكه بهبودي كامل يابد ،به جبهه بر مي گشت .

همسر او در اين مورد نقل مي كند :

در عمليات كربلاي 4 محمود به شدت زخمي شده بود .صورتش طوري سوخته

بود كه به سختي مي شد او را شناخت. اميد نداشتيم زنده بماند .وقتي در اتاق ضد عفوني بستري بود ،مجبور بوديم براي اينكه زخمهايش چركي نشود ،هر روز حمامش كنيم و به بدنش پماد بزنيم .پزشكان گفته بودند اگرتحت مراقبت كامل باشد مشكل خاصي پيش نمي آيد .حد اقل شش ماه طول مي كشد تا حالش كاملا خوب شود. آن روزها محمود مرتب

مي گفت :اين دفعه مديون تو هستم ،تو مرا خوب كردي ،تو پرستار خوبي هستي . خلاصه بيشتر از چهل روز بيشتر نتوانست در بيمارستان دوام بياورد و بعد از چهل روز عازم جبهه شد .

3- تحمل سختي ها :

اخلاقي در برابر سختي ها و نا ملايمات و درد جسمي خود بسيار پر طاقت بود. مادر او نقل مي كند :محمود در عمليات بستان از ناحيه پا مجروح شد ،در عمليات كربلاي 5 بدنش سوخت ،در عمليات ديگر تركش بدنش را آبكش كرد اما آرزو به دلم ماند كه در اين همه سختي ها، شكايتي كند.

4- تيز بيني نظامي :

در اين مورد خاطرات متعددي از او نقل شده است كه تنها به يكي از آنها اشاره مي شود .يكي از همرزمان او نقل مي كند :خوب مي دانست شرايط خط چطور بايد باشد ،كجا بايد تامين شود ،كجا نيرو باشد، كجا نيرو نباشد .يادم مي آيد در عمليات فاو يكي دو خاكريز دست عراقي ها مانده بود .نيرو هاي عراقي پشت آن موضع گرفته بودند .حاج محمود با يك نگاه گفت :بايد اينجا را بگيريم .گفتم :حاجي الان نمي شود ،بچه ها خسته اند .حاجي گفت :اگر نجنبيم دشمن ما را خيلي

عقب مي برد .آنجا را كه گرفتيم تازه متوجه تيز بيني حاجي شديم .با به دست آوردن آن منطقه قدرت تحرك عراق به صفر رسيد .

5- احترام به پدر ومادر :

محمود نسبت به پدر و مادر خود انعطاف خاصي داشت .يكي از همرزمان او نقل مي كند :هر وقت كه براي مرخصي از جبهه بر مي گشت ،اولين جايي كه مي رفت ،خانه پدر و مادرش بود .براي پدر و مادرش خيلي احترام قائل بود .

با پدرش مثل رفيق ،صميمي بود .در همان چند روز مرخصي هم توي كارهاي كشاورزي به پدرش كمك مي كرد .صميميت پدر و پسر تا حدي بود كه پدر براي محمود درد دل مي كرد و مشكلاتش را براي او تعريف مي كرد .

6- احترام به رزمندگان جوان :

حاج محمود بسيجي هاي كم سن وسال را خيلي دوست داشت .برايشان احترام خاصي قائل بود .هميشه طوري رفتار مي كرد كه انگار مقام آنها خيلي بالاتر است .مي گفت :اين جوان ها پاكترين بندگان خدا هستند ،از اول سن تكليفشان جبهه بودند ،اينها خيلي بهتر از ما هستند .

منابع زندگينامه :پرونده شهيد در سازمان بنياد شهيد وامور ايثارگران سمنان ومصاحبه با خانواده ودوستان شهيد

اخوان كاظمي، مسعود

قرن:15

جنسيت:مرد

مليت:ايران

مسعود اخوان كاظمي

محل تولد : كرمانشاه

شهرت

تابعيت : ايران

تاريخ تولد : 1341/9/1

زندگينامه علمي

آقاي مسعود اخوان كاظمي در سال 1341هجري شمسي در خانواده اي متدين و كاملا مذهبي در شهرستان كرمانشاه ديده به جهان گشود.

نامبرده دوران ابتدايي، راهنمايي و دبيرستان را زادگاه خويش با موفقيت سپري كرد و در پي تشويق خانواده و اطرافيان و علاقه فراوان خويش به فراگيري

علوم ديني در سال 1362 وارد دانشگاه امام صادق (ع) گرديد تا در كنار دروس دانشگاهي به تحصيل در دروس حوزوي هم بپردازد. از نخستين روزهاي ورود به دانشگاه امام صادق عليه السلام با تلاش و كوشش فراوان به تحصيل پرداخت و از محضر دروس اساتيدي همچون آيت الله باقري كني، آيت الله مهدوي كني و ديگر اساتيد برجسته دانشگاه بهره ها برد.

استاد پس از فارغ التحصيلي در مقطع كارشناسي ارشد از دانشگاه امام صادق عليه السلام براي ادامه تحصيل به كشور فرانسه عزيمت نمود و در سال 1374 در مقطع دكتراي علوم سياسي از دانشگاه رن فرانسه فارغ التحصيل گرديد.

ايشان سالهاي متمادي است كه به تدريس در دانشگاه رازي كرمانشاه و پژوهش در وزارت كشور مشغول مي باشد و هم اكنون رياست دانشكده علوم اجتماعي دانشگاه كرمانشاه را بر عهده دارد. وي هيچوقت از امر تحقيق و نگارش و تأليف غافل نمانده و برخي از آثار آن را با عنوان "توسعه سياسي و جامعه مدني" و "سازمان همكاري شانگهاي" مي توان نام برد.

اخوي، جمال الدين

قرن:14

جنسيت:مرد

مليت:ايران

از قضات دانشمند و بزرگ دادگسترى بود. پدرش حاج سيد نصراللَّه سادات اخوى و در 1270 متولد شد. پس از انجام تحصيلات مقدماتى در مدرسه سن لوئى، به تحصيل ادبيات عرب و فقه و اصول پرداخت سپس براى ادامه ى تحصيلات به اروپا رفت و علم حقوق تحصيل كرد. وى ليسانس خود را در آن رشته دريافت كرد. وقتى به ايران بازگشت، به خدمات قضائى مشغول شد و در مدتى كوتاه به رياست شعبه ى ديوان عالى تميز رسيد. در 1317 علاوه بر شغل قضائى به جاى پدرش عضو پيوسته ى فرهنگستان شد.

در 1330 در كابينه ى دكتر مصدق به جاى حائرى شاهباغ دادستان كل گرديد و قريب يك سال در آن سمت بود. بعد مجدداً رئيس شعبه تميز شد. در 1332 در كابينه ى سپهبد زاهدى به سمت وزير دادگسترى تعيين شد و پس از يك سال در همان كابينه وزير مشاور گرديد.

در انتخابات زمستانى دوره ى بيستم رئيس هيئت نظارت انتخابات بود و وكيل اول تهران شد و به رياست سنى مجلس انتخاب شد. هنگام طرح اعتبارنامه اش، اللهيار صالح وكيل كاشان به مخالفت برخاست و انتخابات تهران را باطل دانست. در اين سمت به حيثيت و نيكنامى او لطمه ى زيادى وارد شد.

مجلس دوره ى بيستم در نوزدهم ارديبهشت 1340 منحل شد. در نيمه ى دوم 1357 در اوج تظاهرات مردم عليه رژيم از طرف شاه به همكارى دعوت شد و رياست بنياد پهلوى را به او دادند ولى بر اثر افكار عمومى و قيام مردم پس از چند روز از كار كناره گيرى كرد و سرانجام در 1362 درگذشت. كتابخانه معتبر خطى و كلكسيون خطوط خطاطان معروف وى زبانزد خاص و عام بود.

برگرفته از كتاب :شرح حال رجال سياسي و نظامي معاصر ايران (جلد اول)

اخوي، حسن

قرن:14

جنسيت:مرد

مليت:ايران

متولد 1287 در تهران. تحصيلات خود را در تهران به اتمام رسانيد و وارد دانشكده ى افسرى شد. پس از احراز درجه ى افسرى در مشاغل مختلف انجام وظيفه كرد، تا بالاخره به رياست اداره ى دوم ستاد ارتش رسيد. در 1333 با درجه ى سرتيپى معاون ستاد ارتش شد. بعد از اين سمت رياست اداره كل جنگلبانى به عهده ى او قرار گرفت.

در 1336 كه منوچهر اقبال مأمور تشكيل هيئت وزيران شد، او را به وزارت كشاورزى معرفى كرد. در

همين سمت بود كه درجه ى سرلشكرى گرفت. در وزارت كشاورزى توفيق نيافت؛ مخصوصاً در تهيه، تنظيم و تصويب قانون اصلاحات ارضى با ناكامى مواجه شد. در آبان ماه 1338 از وزارت كشاورزى كنار رفت و به جاى او جمشيد آموزگار عهده دار آن وزارتخانه گرديد.

پس از كنار رفتن از كابينه در ارتش هم بازنشسته شد و به كشاورزى و دامدارى پرداخت. درباره ى او نظريات مختلفى وجود دارد. دشمنانش عقيده دارند مردى ديكتاتور، خشن و نادرست بوده است، ولى دوستانش در مقابل اين اتهامات سكوت اختيار مى كنند.

برگرفته از كتاب :شرح حال رجال سياسي و نظامي معاصر ايران (جلد اول)

اخوي، علي اكبر

قرن:14

جنسيت:مرد

مليت:ايران

در 1281 تولد يافت و از مدرسه ى حقوق تهران ليسانس گرفت. جزء محصلين دولتى به اروپا رفت و دكتراى حقوق دريافت كرد. پس از مراجعت به ايران، به شغل قضائى مشغول گرديد. مراحل قضائى را از رياست شعبه ى شهرستان تا مستشارى تميز طى كرد. بعد به آمريكا رفت. در آنجا به تجارت پرداخت و كارش رونق زيادى گرفت. در محافل اقتصادى آمريكا اشتهار يافت. همين سابقه موجب شد در دوران حكومت دكتر مصدق مدتى وزير اقتصاد ملى شود. پس از سقوط كابينه ى دكتر مصدق، ديگر شغلى به او ارجاع نشد و غالباً در آمريكا زندگى مى كرد. در 80 سالگى در آمريكا وفات يافت. او از افراد بى سر و صدا، بى آزار و خوش طينت محسوب مى شد. و روى هم رفته مرد متوسطى بود و هميشه سعى مى كرد دور از هياهو به زندگى ساده ى خود ادامه دهد. روزى كه به وزارت معرفى شد، در مجلس به صلاحيتش اعتراض زيادى كردند و عده اى معتقد بودند تابعيت دولت آمريكا را دارد. جنجال سر

اين موضوع بالا گرفت، ولى دكتر مصدق از تصميمى كه گرفته بود عدول نكرد. اعضاى جبهه ى ملى درباره ى او هميشه سكوت مى كردند و نگارنده تاكنون نتوانسته است صحت و سقم مطالب انتسابى به او را روشن كند. وى در جوانى با دختر دبير اعظم بهرامى ازدواج كرد و از حمايت اين خانواده هميشه برخوردار بود.

برگرفته از كتاب :شرح حال رجال سياسي و نظامي معاصر ايران (جلد اول)

اخوي، مرتضي

قرن:14

جنسيت:مرد

مليت:ايران

فرزند حاج سيد جليل از سادات اخوى در 1281 در تهران متولد شد. پس از رسيدن به سن هفت سالگى تحصيلات خود را در تهران آغاز كرد و ديپلم دريافت نمود و سپس وارد مدرسه ى علوم سياسى شد و دانشنامه گرفت و چون شوق و علاقه اى به نظام داشت، وارد دانشكده ى افسرى شد و پس از طى دوره ى مزبور به درجه ى افسرى نائل آمد. چندى در كاخ سلطنتى فرمانده گروهان بود. در 1310 رئيس املاك اختصاصى رضاشاه در تنكابن و سپس مازندران شد. مدتى هم فرماندهى تيپ بهبهان را عهده دار بود. از ديگر مشاغل وى رياست اداره كل قند و شكر، رياست اداره نظام وظيفه، رياست كارگزينى وزارت جنگ و سرانجام به معاونت ستاد ارتش منصوب گرديد.

برگرفته از كتاب :شرح حال رجال سياسي و نظامي معاصر ايران (جلد اول)

اخويان، محمد علي

قرن:15

جنسيت:مرد

مليت:ايران

محمد علي اخويان

محل تولد : كوهدشت لرستان

شهرت

تابعيت : ايران

تاريخ تولد : 1345/1/1

زندگينامه علمي

اينجانب محمد علي اخويان در سال 1362 وارد حوزه علميه شدم و در سال 1374 در رشته تخصصي كلام از موسسه امام صادق (ع) فارغ التحصيل شدم و حدود يك دوره اصول حضرت آيت الله سبحاني شركت نمودم و بيش از 8 سال در درس خارج آيت الله فاضل و آيت الله نوري همداني و آيت الله وحيد خراساني شركت نمودم.

كارشناسي زبان و ادبيات فارسي را از دانشگاه پيام نور تهران اخذ كردم و كارشناسي ارشد تاريخ عمومي جهان را از دانشگاه واحد مركز تهران گرفتم. همچنين در دانشگاههاي مختلف از جمله هنر، آزاد اسلامي تهران، دانشگاه قم، باقرالعلوم (ع)، دانشگاه اراك، حوزه علميه شهيد

صدوقي فاز 4 و 5 تدريس داشته و دارم.

ادهم، صالح

قرن:14

جنسيت:مرد

مليت:ايران

ملقب به حشمت السلطنه فرزند لقمان الممالك تبريزى در 1268 ش در تبريز متولد شد. پس از انجام تحصيلات مقدماتى عازم اروپا شد و در فرانسه علم حقوق تحصيل كرد و درجه ى دكترا گرفت. پس از ورود به ايران به دربار سلطان احمد شاه وارد شد و از محارم و نزديكان او گرديد. مدت ها رياست دفتر مخصوص سلطان احمد شاه را اداره مى كرد. پس از خلع قاجاريه به اروپا رفت و تا آخرين دقايق حيات احمد شاه او را ترك نكرد. پس از درگذشت شاه قاجار، به ايران بازگشت. چندى در دانشكده حقوق به تدريس اشتغال ورزيد ولى از قبول هر نوع شغل دولتى اعراض نمود. در آن ايام برادران وى طبيب مخصوص شاه بودند و امكان همه گونه كمك و مساعدت را نسبت به برادر خود داشتند ولى زير بار نرفت. وفات وى در 1330 اتفاق افتاد و در جوار ظهيرالدوله مدفون شد.

برگرفته از كتاب :شرح حال رجال سياسي و نظامي معاصر ايران (جلد اول)

ادهم، عباس

قرن:14

جنسيت:مرد

مليت:ايران

ملقب به اعلم الملك، فرزند لقمان الممالك تبريزى، مؤسس مدرسه ى لقمانيه ى تبريز، متولد 1259. وى تحصيلكرده ى رشته ى پزشكى در پاريس بود. بعد از مراجعت به ايران مدتى به كار طبابت مشغول بود. در جوانى در دربار قاجاريه طبيب مخصوص بود. بعدها رئيس معارف آذربايجان شد. بعد از كودتاى 1299 به تهران آمد و به استادى دانشكده ى پزشكى دانشگاه تهران انتخاب گرديد. در كابينه ى عبدالحسين هژير وزير بهدارى شد. در ترميم كابينه ى ساعد در 1327 همين سمت را داشت. در اواخر عمر رياست جمعيت آذربايجانى ها را در تهران به عهده داشت. در 1344 در 85 سالگى درگذشت.

برگرفته از كتاب :شرح حال رجال سياسي و نظامي

معاصر ايران (جلد اول)

اديب آل علي، محمد

قرن:15

جنسيت:مرد

مليت:ايران

سيد محمد اديب آل علي

محل تولد : شوشتر

شهرت

تابعيت : ايران

تاريخ تولد : 1345/1/1

زندگينامه علمي

سيد محمد اديب آل علي در سال 1345 در خانواده اي مذهبي در شهرستان شوشتر متولد شد. پس از گذراندن تحصيلات ديپلم در سال 1364 راهي قم شد.

در مدرسه علميه منتظريه (حقاني) طي 5 سال دروس مقدمات و سطح را گذراند و در سال 1369 درس خارج را با بهره گيري از محاضرات عملي آيات عظام وحيد خراساني و فاضل لنكراني دامت بركاتهما آغاز نمود كه همچنان ادامه دارد.

نياز به پاسخگويي معقول و متداول به پرسش هاي نسل جوان و به ويژه دانشجويان او را به تحصيل در رشته هاي تخصصي كلام كشاند و طي 5 سال از مباحثات علمي آيت الله سبحاني، حجت الاسلام والمسلمين رباني گلپايگاني و فياضي و هادوي و ديگر اساتيد استفاده نمود. رساله علمي سطح چهار وي تحت عنوان (زبان قرآن) با راهنمايي استاد حجةالاسلام والمسلمين دكتر محمد تقي فعالي و مشاوره حجةالاسلام و المسلمين محسن غرويان، در آستانه دفاع مي باشد.

علاقه وي به مطالعه در اديان و كتب آسماني باعث شد كه در اين زمينه مطالعات و پژوهش هايي داشته باشد كه حاصل آن، كتابي است با عنوان (پرسش ها و پاسخ هايي درباره مسيحيت)، انتشار يافته توسط شوراي مديريت حوزه علميه قم در سال 1385، و مقاله اي با عنوان (مقايسه دكترين منجي گرايي اسلام و مسيحيت)، منتشر شده در كتاب مقالات برگزيده دومين همايش بين المللي دكترين مهدويت مي باشد. نامبرده مقالات ديگري در زمينه زبان شناسي قرآن و

مسحيت صهيونيستي دارد كه هنوز منتشر نشده اند. وي دوره آموزش زبان انگليسي دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم را كه گذرانده در حال تكميل آن است.

در حال حاضر به تدريس (آشنايي با متون مقدس) و (رهبران الهي در اديان توحيدي) در مركز تخصصي مهدويت و ارائه دروس معارف اسلامي در دانشگاه آزاد اسلامي واحد جنوب تهران و چند پروژه پژوهشي اشتغال دارد.

اديب سميعي، نادر

قرن:14

جنسيت:مرد

مليت:ايران

فرزند ميرزا ربيع خان مالك، در سال 1295 متولد شد. پس از انجام تحصيلات ابتدائى و متوسطه براى طى دوره ى عالى عازم آمريكا شد و در رشته ى حقوق قضائى درجه ى علمى گرفت. پس از بازگشت به ايران به استخدام بانك كشاورزى درآمد و مدارجى از ترقى را در آن بانك پيمود و سرانجام در دوره ى بيست و يكم قانونگزارى از لنگرود به نمايندگى مجلس تعيين شد. در ادوار بيست و دوم و بيست و سوم همچنان نماينده ى مردم لنگرود در مجلس شوراى ملى بود.

اديب سميعى مردى وارسته و بى نياز و مورد توجه مردم لنگرود بود.

برگرفته از كتاب :شرح حال رجال سياسي و نظامي معاصر ايران (جلد اول)

اديب الدوله، محمد حسن

قرن:14

جنسيت:مرد

مليت:ايران

(1353 -1288 ق)، نويسنده و مدرس. وى تحصيلات خود را در دارالفنون به اتمام رسانيد و در زمان رياست جعفر قليخان نيرالملك به نظامت و بعدها به رياست آن مدرسه منصوب گرديد و تا پايان عمر مدت چهل سال به تعليم و تربيت شاگردان دارالفنون اشتغال داشت. آثار وى: «كتاب آبى»؛ «مسافرت استانلى به آفريقا».[1]

محمدحسن خان بن محمدحسين خان (و. 1288 ه.ق.- ف. 1353 ه.ق./ 1313 ه.ش.) وى پس از تكميل تحصيل در دارالفنون و آجودانى دارالفنون، در زمان رياست جفعرقلى خان نيرالملك در آن مدرسه به نظامت رسيد و بعدها رئيس داراالنفون گرديد و تا پايان حيات اين سمت را داشت.

برگرفته از كتاب :فرهنگ فارسي معين (جلد پنجم)

منابع زندگينامه :[1] زندگينامه ى رجال و مشاهير (197 ،103 -102 /1)، شرح حال رجال (231 /5)، مؤلفين كتب چاپى (542 -541 /2).

ارادتي، صمد

قرن:15

جنسيت:مرد

مليت:ايران

قائم مقام فرمانده گردان حضرت قاسم (ع)لشگر 31عاشورا (سپاه پاسداران انقلاب اسلامي)

شهيد« ارادتي» ، در سال 1342 در شهرستان« اردبيل» متولد شد . تحصيلات خود را تا سوم راهنمايي در اردبيل ادامه داد وبه دليل كمك به خانواده در تامين مخارج زندگي از تحصيل باز ماند.

مبارزات مردم ايران بر عليه حكومت خود كامه پهلوي در تمام كشور اوج گرفته بود واو با مشاهده حقانيت رهبر اين مبارزات وانقلاب (حضرت امام خميني«ره») به صف مبارزين پيوست .او در اين راه از هيچ كوششي دريغ نكرد.

انقلاب كه پيروز شد او بهترين نهاد را براي خدمت به مردم وانقلاب ؛سپاه پاسداران انقلاب اسلامي ديد و در سال 1359 به عضويت اين نهاد مردمي در آمد .

هنوز شادي وشعف برچيده شدن حكومت ظالمانه ي شاهنشاهي وبه وجود

آمدن فضاي مناسب جهت سازندگي وآباداني كشور به دل مردم ايران ننشسته بود كه مزاحمت هاي دشمنان شروع شد.يكروز كودتا ،يكروز حمله ي هوايي به صحراي طبس،يكروز راه انداختن جنگ داخلي در 5 استان ايران و...

درنگ جايز نبود و «صمد» و آدمهايي از جنس او اهل درنگ نبودن. به جبهه رفت تا تجارب نابي را كه در مبارزه با يكي از نوكران آمريكا در ايران به دست آورده بود ،در مبارزه برعليه نوكر ديگر او يعني «صدام»به كار گيرد.

جنگ بر خلاف باور دشمنان مردم ايران در چند روز پايان نيافت و فرزندان اين آب وخاك با همه ي توان وقدرت پوشالي شان در برابر اراده ي آهنين ومقدس فرزندان ايران بزرگ ،نتوانستند كاري از پيش ببرند.

دوسال از جنگ گذشته بود و«صمد» قائم مقام فرمانده گردان شده بود ودر لشگر عاشورا مردانه در مقابل دشمنان مبارزه مي كرد.

شهادت آرزو هر مجاهد راه خداست و اونيز اين آرزو را داشت.در تاريخ 6/ 2/ 1361 در منطقه ي شلمچه در حالي كه پيشاپيش نيروهاي گردان در حال پيشروي به سمت دشمن بود ،بر اثر اصابت تير به شكمش به شهادت رسيد .

منابع زندگينامه :روايت سي مرغ"نوشته ي گروهي،نشركنگره ي بزرگداشت سرداران وشهداي آذربايجان،اردبيل-1376

اراني، دكتر تقي

قرن:14

جنسيت:مرد

مليت:ايران

در يك خانواده ى متوسط در تبريز به سال 1282 تولد يافت. تحصيلات ابتدائى و متوسطه را در ايران انجام داد و از مدرسه ى دارالفنون ديپلم گرفت. پس از چندى با هزينه ى شخصى به اروپا رفت و در برلن وارد دانشگاه شد. پس از زحمات زياد در علم فيزكوشيمى (علم واسط ميان شيمى و فيزيك) درجه ى دكترا دريافت كرد. پس از پايان دكتراى خود در اين

رشته، يك دوره ى تخصصى نيز در شيمى تسليحات ديد. در رياضيات عالى، فلسفه، روانشناسى، جامعه شناسى و مكتب هاى سياسى مطالعاتى كرد و از نظر افكار تحت تأثير عقايد سوسياليست ها و كمونيست ها قرار گرفت. هنگام تحصيل در برلن با چند نفر از رفقاى خود روزنامه اى به نام پيكار دائر كرد و از رژيم رضاشاه انتقاد مى نمود. سرانجام دولت آلمان اين روزنامه را تعطيل كرد. ارانى پس از مراجعت به ايران در مدرسه ى فنى تهران به سمت استادى فيزيك و در وزارت صناعت به عضويت انتخاب شد و ضمناً نشريه اى به نام دنيا منتشر ساخت. دنيا مجله اى ماركسيستى بود و دو سال انتشار يافت. تدريجاً مصادر امور فهميدند كه ماهيت اين نشريه چيست و چرا منتشر مى شود. به دنبال توقيف آن، ارانى را به اتفاق 52 نفر ديگر كه همه از روشنفكران آن روز و از هم مسلكان وى بودند و به 53 نفر مشهور شده اند توقيف كردند. همه ى متهمين خود را بى تقصير خواندند و استرحام كردند جز ارانى كه اساس عقايد خود را به صورت علمى و با شهامت در دادگاه تشريح نمود. دادگاه رأى خود را صادر كرد و او را به ده سال زندان محكوم نمود. دو سال در زندان بود و ظاهراً بر اثر ابتلا به بيمارى تيفوس درگذشت. به زبان هاى آلمانى، فرانسه، انگليسى، و عربى آشنائى داشت. وى در واقع پايه گذار حزب توده ى ايران و نخستين مروج انديشه ى ماركسيستى در ايران به عنوان انديشه اى علمى است. پسيكولوژى و ماترياليسم ديالكتيك مهمترين كتاب هاى تأليفى اوست.

(1318 -1281 ش)، نويسنده و روزنامه نگار. در تبريز متولد شد. تحصيلات خود را در مدارس شرف و دارالفنون گذراند و

وارد مدرسه عالى پزشكى تهران شد. پس از مدتى براى ادامه ى تحصيل به آلمان رفت و موفق به گذراندن دوره ى دكتراى فيزيك و شيمى شد و از دانشكده ى فلسفه نيز گواهينامه ليسانس گرفت. سپس به عنوان استاد ادبيات شرق، در برلين به تدريس پرداخت. در برلين روزنامه ى «پيكار» را تأسيس كرد كه در لايپزيك چاپ و مخفيانه در ايران منتشر مى شد. در سال 1309 ش به ايران بازگشت، نخست در وزارت معارف استخدام و به تدريس پرداخت و سپس عنوان رييس تعليمات يافت. در تهران با انتشار مجله ى «دنيا» و بعضى كتب ديگر به نشر مرام اشتراكى پرداخت. در بين پاره اى از جوانان نفوذ زيادى يافت. وى در سالهاى پس از مراجعت خود از اروپا، در دبيرستانهاى پايتخت فيزيك و شيمى تدريس مى كرد. ارانى در زندان درگذشت. او شعر نيز مى سرود و چندين كتاب تأليف كرد كه برى از آنها عبارت اند از: «اصول علم روح»؛ «اصول علم شيمى»؛ «اصول علم فيزيك»؛ «بشر از نظر مادى»؛ «پسيكولوژى علم الروح»؛ «تئوريهاى علم»؛ «عرفان و اصول مادى»؛ «فرضيه ى نسبى»؛ «گلهاى سفيد».[1]

برگرفته از كتاب :شرح حال رجال سياسي و نظامي معاصر ايران (جلد اول)

منابع زندگينامه :[1] از نيما تا روزگار ما (71 -69)، تاريخ جرايد (296 -293 / 2)، زندگينامه ى رجال و مشاهير (119 -113 / 1)، مؤلفين كتب چاپى (194 -191 / 2).

ارباب، مهدي

قرن:14

جنسيت:مرد

مليت:ايران

معروف به ارباب مهدى يزدى از تجار و بازرگانان و مالكين عمده ايران. در تجارت پيشرفت زيادى نمود و در زمره ى چند بازرگان درجه ى اول ايران قرار گرفت . بيشتر معاملات او بر مبناى صرافى دور مى زد و از اين رهگذر ثروت زيادى به دست

آورد و در محافل سياسى ايران رفت و آمدى پيدا كرد. در انتخابات دوره ى پانزدهم كه قوام السلطنه برگزار كرد، پول نقش حساسى بازى مى كرد و مخصوصاً براى هزينه هاى حزب دموكرات ايران نياز به وجه بود. عده اى از تجار پول كلانى دادند و وكيل شدند، از جمله بايد ارباب مهدى يزدى را نام برد كه از بندر عباس انتخاب گرديد. در آن دوره حاج مهدى باتمانقليچ، بهاءالدين كهبد، محمد هراتى و چند تاجر ثروتمند به مجلس راه يافتند. در دوره ى شانزدهم از بلوچستان وكيل شد. در ادوار هيجدهم و نوزدهم از بندرعباس نماينده شد و مجموعاً چهار دوره نمايندگى مجلس را داشت.

پس از دوره ى نوزدهم وضع مالى اش خراب شد و تقريباً در آستانه ى ورشكستگى قرار گرفت، ولى سقوط نكرد، دور و بر خود را جمع نمود، كار سياست و تجارت را رها نمود و در باغ زيبايى كه در شرق تهران خريده و به نام جواديه معروف بود، زندگى بى سر و صدايى را شروع كرد. شب ها با شعرا و نويسندگان و هنرمندان مجالس بزم و سرور برپا مى نمود. باغ جواديه همان مكانى است كه پيشه ورى و همراهانش را كه در 1325 براى مذاكره به تهران آمده بودند در آنجا سكنى دادند و تمام مخارج پذيرائى را ارباب مهدى پرداخت. ارباب در سن 70 سالگى به مرض فجاه (سكته قلبى) درگذشت و وراث پس از مرگش باغ زيباى او را به شهردارى فروختند. شهردارى آنجا را باشگاه كارمندان خود كرد.

برگرفته از كتاب :شرح حال رجال سياسي و نظامي معاصر ايران (جلد اول)

اربابي، علي محمد

قرن:14

جنسيت:مرد

مليت:ايران

على محمد اربابى به سال 1343 در بيدگل كاشان متولد شد و به واسطه فقر مادى،

از طفوليت به كارهاى سخت بدنى مشغول بود و در كنار كار، به صورت شبانه به تحصيل پرداخت. با شروع جنگ تحميلى به جبهه شتافت و مدتى بين جبهه و كاشان در تردد بود. او هر چه در جبهه مى آموخت در كاشان به ديگران ياد مى داد و مدتى نيز مسئوليت پذيرش سپاه كاشان را عهده دار بود. وى از عمليات بدر به عنوان مسئول واحد آموزش نظامى لشكر 8 مشغول انجام وظيفه شد پس از آن به مسئوليت واحد بسيج لشكر منصوب گشت. وى چندين مرتبه در طول جنگ مجروح شد و هر بار مصمم تر از هميشه به جبهه بازمى گشت. در عمليات كربلاى 4 با مسئوليت رياست ستاد لشكر شركت نمود و از عهده مسئوليت اداره امور لشكر به خوبى برآمد. شهيد اربابى در عمليات كربلاى چهار به جهت نظارت دقيق بر عمليات، انتقال نيرو و امكانات، مسئوليت اسكله را پذيرفت و در نيمه شب 65/10/5 بر روى اسكله به شهادت رسيد.

برگرفته از كتاب :شهيدان

ارجاسب

قرن:0

جنسيت:مرد

مليت:ايران

نام او در اوستا ارجه تاسپا Arejataspa يعنى دارنده ى اسب قيمتى و با ارج آمده. وى پس از افراسياب بزرگترين پادشاه داستانى توران است كه آخرين دشمن پادشاه ايران شمرده مى شد، و او را از قبيله ى Xyaona خيائونه (خيون) ياهونها دانسته اند. از جنگهاى او بالهراسب و گشتاسب وزرير در يادگار زريران كه رزمنامه ى پهلويست به تفصيل سخن رفته است در پهلوى نام او ارژاسب يا ارجاسب آمده. از جمله ى پيروان ارجاسب در يادگار زريران بيدرفش جادوست. ارجاسب سرانجام به دست اسفنديار رويين تن پسر گشتاسب كشته شد.

برگرفته از كتاب :ايران در عهد باستان

ارجمند بانو بيگم

قرن:11

جنسيت:زن

مليت:ايران

17 -1001 ذيقعده 1040 ق، ملقب به ممتاز محل و ممتازالزمانى، محبوبترين همسر شاه جهان (1068 -1037 ق)، پادشاه تيمورى هند. وى دختر ميرزا ابوالحسن آصفخان و نوه خواجه غياث الدين محمد بود. پدر بزرگش، در زمان سلطنت شاه طهماسب اول صفوى (984 -930 ق) وزير يزد و اصفهان بود، اما پس از درگذشت شاه طهماسب، به همراه خانواده خود، ايران را ترك كرد و رهسپار هند شد. وى در دربار اكبر شاه (1014 -963 ق) پادشاه تيمورى به مقام «وزارت عظمى» رسيد و لقب «اعتمادالدوله» يافت. آصفخان نيز به دليل كاردانى و لياقت شخصى خود و پدرش و نيز ازدواج خواهرش نور جهان با جهانگير (1037 -1014 ق)، پادشاه بابرى هند نفوذ و مقام بالايى در دربار پادشاهان هند به دست آورد. چند ماه پس از ازدواج جهانگير با نور جهان، شاه جهان، ارجمند بانو، دختر آصفخان را كه از زيبايى فوق العاده و حسن خلق برخوردار بود به ازدواج خود درآورد (نهم ربيع الاول 1021 ق). ارجمند بانو كه بيست سال بيشتر نداشت

مورد علاقه فراوان همسرش بود و از آن پس در سفر و حضر همراه او گرديد. وى از سوى همسرش ملقب به «ممتاز محل» و «ممتازالزمانى» شد.

ارجمند بانو بيست سال با شاه جهان زندگى كرد و هنگامى كه فرزند چهاردهم خود را- كه گوهر آرا نام گرفت- در برهانپور به دنيا آورد، خود از درد شديد زايمان درگذشت. شدت اندوه شاه جهان از مرگ همسر محبوبش به اندازه اى بود كه پس از چندى موى سر و صورتش سپيد گرديد و تا مدتى در مجلس جشن و شادى حاضر نمى شد. شاعران نيز قصايد بسيار در رثاى ملكه سرودند.

از ارجمند بانو ده ميليون روپيه ارثيه باقى ماند كه به فرمان شاه جهان نيمى از آن به دختر بزرگش جهان آرا بيگم رسيد و نيم ديگر را ميان فرزندانش بطور مساوى تقسيم كردند. جنازه ارجمند بانو را موقتا در باغ دين آباد در حومه ى برهانپور به امانت گذاشتند. بناى قبر موقت وقتى به پايان رسيد، شاه جهان براى خواندن فاتحه بر سر آن رفت و ساعتها زارى كرد. از آن پس هم تا آن جنازه در برهانپور بود هر شب جمعه اين زيارت را تكرار مى كرد. شاه جهان تصميم گرفت براى ملكه محبوب خود چنان مقبره اى بسازد كه در جهان بى نظير باشد و يادگار عشق او را تا ابد بر صفحه روزگار جاودان سازد. به دستور او در آگره- كه قبل از بناى ارگ شاه جهان آباد در دهلى، پايتخت بود زمين وسيع و باصفايى را در كنار رود جمنا براى مقبره ارجمند بانو خريدارى كردند و تابوت ملكه را روز جمعه هفدهم جمادى الاول 1041 ق به همراهى فرزندش شاه شجاع

و تنى چند از بزرگان كشور به آگره حمل كردند. تابوت را موقتا در جايى امانت گذاشتند و بعد از اتمام مقبره فعلى آن را در آرامگاه ابديش دفن كردند.

هزينه ساختمان تاج محل را به اختلاف بين پنج تا سيزده ميليون و هفتصد هزار، يا سى و يك ميليون و هفتصد هزار روپيه نوشته اند. بيست هزار كارگر و استادكار، معمار، سنگ تراش، نقاش، فلزكار و جواهرتراش مدت بيست و دو سال بدون وقفه كار كردند تا ساختمان كنونى تكميل شد. براى اخذ تصميم درباره ى نقشه آرامگاه كه طرح مقدماتى آن را خود شاه جهان تنظيم كرده بود- شورايى از مهندسان عالى مقام ايرانى و هندى تشكيل شد و بالاخره نقشه كاملى كه استاد عيسى شيرازى (از تركان شيراز) رسم كرده بود مورد تصويب قرار گرفت و معمارى مقبره را نيز خود او عهده دار گرديد. به اتفاق نظر معماران و هنرشناسان مقبره ى ممتاز حل- كه بعداً به تاج محل معروف شد- زيباترين و گرانبهاترين مقبره ى روى زمين است.

برگرفته از كتاب :مشاهير زنان ايراني و پارسي گوي

منابع زندگينامه :منبع: تلخيص از مقاله ى «تاج محل» در: دايرةالمعارف تشيع، 18 -16 / 4.

ارجمند، الياس

قرن:15

جنسيت:مرد

مليت:ايران

شهيد الياس ارجمند : فرمانده اطلاعات و عمليات تيپ 44 قمربني هاشم (ع)( سپاه پاسداران انقلاب اسلامي)

دشت «پا گرد»در« لردگان» در سال 1339 شاهد تولد كودكي بود كه بعدها از بزرگترين فرماندهان يكي از تيپهاي عملياتي سپاه شد.

«الياس ارجمند» تا دوره ابتدايي را در زادگاهش حضور داشت و پس از اتمام اين دوره و به دليل نبودن مدرسه راهنمايي و دبيرستان به «اصفهان» رفت تا بتواند ادامه تحصيل دهد. اما دوري از خانواده و مشكلات زيادي كه در«

اصفها»ن به آن برخورد، امكان ادامه تحصيل را از او سلب كرد. او مجبور شد در سن نوجواني وارد بازار كار شود. ابتدا در شركت «هلي كوپتر سازي اصفهان »مشغول كار شد اما با شعله ور شدن خشم مردم از حكومت طاغوت و اوج گرفتن اعتراضات مردمي او هم كارش را رها كرد و عملا وارد مبارزه با رژيم شاه شد.

حضور در راهپيمايي ها، تحصن ها و درگيري با عوامل حكومت فاسد شاه از جمله كارهايي بود كه شهيد ارجمند انجام مي داد كه در اين راه توسط دژخيمان شاه دستگير و زنداني شد.

انقلاب كه پيروز شد مدتي به كارهاي متفرقه پرداخت و در سال 1359 به خدمت سربازي رفت. همين موقع بود كه او وارد جنگ شد.

غيرت و شجاعت الياس ريشه در اجدادش داشت، پدرش لهراسب، پدربزرگش حيدر و جدش اسماعيل، همه از خوشنامان و نام آشنايان دشت فلارد در شهرستان لردگان بودند.مردان مردي كه مانند قله هاي سربه فلك كشيده زاگرس استوار و محكم؛ مانند درختان هميشه سبز سرو پايدار و در مردانگي و شجاعت شهره عام و خاص.

مادرش معصومه خانم از عشاير استان كهكيلويه و بويراحمد، او روزهاي كودكي الياس را به ياد دارد. بازيگوشي هايش را و ... اما يك چيز را بيشترو زلال تر به ياد مي آورد. انگار دوباره همان اتفاق افتاده است. لهراسب از كوه برگشته و مشغول كباب كردن بزكوهي است.

معصومه ، تا هر جا كه بوي اين كباب مي ره، كباب هم بايد بره و الياس كه با چابكي مي جهد جلو و آماده تا كبابها را به خانه همسايه ها ببرد.

در دوران خدمت وظيفه در ارتش كلاس هاي عقيدتي را داير كرد و

نماز جماعت را رونق بخشيد. او سرباز بود ولي سربازان ديگر بيشتر از يك نيروي كادر ازش حرف شنوي داشتند. سربازان ديپلمه را تشويق مي كرد كه به ديگران قرآن خواندن، ياد دهند و حقوق ناچيزي را كه مي گرفت. كتاب و جزوه مي خريد تا سطح معلومات ديگر سربازان را بالاتر ببرد.

مزاحمت هاي ضدانقلاب بر عليه مردم كرد، ارتش را به آن داشت كه وارد عمل شود و شر آنها را از سر مردم ستمديده و مظلوم اين ديار بر دارد. يگاني كه وارد نبرد با ضدانقلاب شده بود، همان يگاني بود كه شهيد ارجمند در آن حضور داشت. در اين ميان اما افرادي هم بودند كه با تاثيرپذيري از وسوسه هاي بني صدر و همفكران او عزم جدي براي دفاع از مردم نداشتند و يا كار شكني مي كردند.

اما ارجمند كسي نبود كه اين چيزها سدي در راه او باشد. جنگ با ضد انقلاب شروع شد و اولين تجربه نبرد الياس در روستاي ني در كردستان رقم خورد. نيروهاي ضدانقلاب در همان ساعت اول درگيري تا رومار شدند و به سوي كوه ها فرار كردند.

ارجمند آخرين سربازي بود كه دست از تعقيب ضدانقلاب برداشت و با اصرار دوستانش از تعقيب دشمن منصرف شد و پيش نيروهاي ديگر برگشت. در راه برگشت بود كه پايش بر اثر اصابت تركش گلوله دشمن مجروح شد. پايش از دو جا شكسته بود و پزشكان پس از معاينه و گچ گرفتن پايش او را دو ماه به مرخصي فرستاند. الياس اما كسي نبود كه طاقت بياورد دو ماه از جبهه دور باشد سه هفته بود كه در خانه بود، اما حوصله اش سر رفت و با بريدن

گچ پايش راهي منطقه شد. اما آنجا نتوانست دوام بياورد و با تشخيص پزشكان دوباره به خانه آمد.

از قله هاي دالانه در كردستان ايران، شهرهاي طويله، بياره، سيدصادق، حلبچه و ... پيدا بودند و به راحتي مي شد اين شهرها را با آتش خمپاره و توپ ويران كرد. اما چون مردم هنوز اين شهرها را ترك نكرده بودند اما خميني اجازه نمي داد گلوله اي به سوي اين شهرها شليك شود. غروب بود كه خودرو چشمك زن پليس در شهر سيدصادق، توجه الياس را جلب كرد. با خودش گفت، هر جا اين خودرو بايستد، بايد همان جا پاسگاه پليس باشد. وقتي خودرو ايستاد او گراي آن نقطه را به فرمانده توپخانه داد تا آنجا را بزنند، اما فرمانده توپخانه مخالفت كرد و گفت: مطمئن نيستم كه آنجا پاسگاه باشد. الياس اما دست بردار نبود با اصرار زياد موفق شد موافقت فرماندهان را جلب كند و براي شناسايي دقيق جبهه دشمن وارد خاك عراق شود. يكروز، دو روز، سه روز از رفتن الياس گذشته بود اما خبري از او نبود و اين براي فرماندهان و به خصوص دوستان الياس خيلي نگران كننده بود.

روز چهارم بود كه چند تعداد از دوستانش متوجه شدند يك نفر از پايين قله به طرف آنها حركت مي كند. با نزديك شدن او آنها آماده شليك شدند. نزديكتر كه شد ايست دادند كه بعد از آن اگر دشمن بود، شليك كنند، اما او گفت، قنبري نزن . منم ارجمند او با تعدادي نقشه و با لباس كردي برگشته بود.

هر چه اصرار كردند كه چند شبانه روز كجا بودي، چطوري به جبهه دشمن نفوذكردي و چطور اين نقشه ها را

بدست آوردي، چيزي نگفت. و اين آغازي بود بر نفوذهاي بي شمار ارجمند به جبهه دشمن و به دست آوردن اطلاعات.

در آغاز تاريكي شب در منطقه ي طلائيه از مناطق كناري هورالعظيم ؛الياس رو به سنگرهاي دشمن به راه افتاد. دعاي همرزمان بدرقه ي راهش بود. هيچ پيدا نبود الياس به طرف چه سرنوشتي گام بر مي دارد. مدعي دروغين نبود. از خطر هم استقبال مي كرد. در تاريكي شب از ديد يارانش پنهان شد.

آن شب سپري شد. روز بعد از آن نيز به پايان آمد و از الياس خبري به دست نيامد. از نيمه هاي شب بعد سنگرهاي كمين خودي به شدت منطقه را زير نظر داشتند و انتظار الياس را مي كشيدند. الياس براي يك شبانه روز جيره ي جنگي برداشته بود و اكنون ديگر آب و غذايي نداشت. پس از سحرگاه بود كه سنگرهاي كمين خودي اشباحي در حال حركت ديدند و آماده ي عكس العمل شدند. دو شبح نزديك و نزديك تر آمدند. دل بچه ها سنگر كمين مي تپيد. علامت مخصوص الياس را مشاهده كردند اما دو نفر بودنشان باور كردني نبود. الياس با يكي از درجه داران عراقي پيش مي آمد و با اشارات دست و سرانجام گفتن كلمه ي رمز وارد سنگرهاي كمين خودي شد و اسير همراه خود را به پشت سنگرهاي كمين انتقال داد. دوستانش منتظر توضيحات الياس بودند اما الياس از گرسنگي و تشنگي و خستگي ناي توضيح دادن نداشت. پس از ساعتي استراحت در جمع دوستانش چنين گفت:

«وقتي از اينجا رفتم از همان سرشب تا صبح راه رفتم. خستگي امانم را برديده بود. مي خواستم برگردم اما نمي شد، چرا كه هنوز كاري از پيش نبرده بودم و در روشنايي نيز ديده مي شدم.

معابر و امكانات دشمن را تا حدي شناسايي كرده بودم اما هنوز يك چيز كم بود و آن اطلاعات دقيق از وضعيت و توان دشمن بود. براي كسب اين اطلاعات لازم بود چند روزي در جبهه ي دشمن بمانم اما فرصت نبود. به علاوه هيچ جاي مخفي شدن در آن منطقه وجود نداشت. يك زمين صاف با خاكريزهاي كوتاه. خلاصه داشتم كم كم به طرف خاكريزهاي خودمان حركت مي كردم. تخته سنگي آن نزديكي بود كه توجهم را جلب كرد. رفتم طرفش كمي استراحت كردم. در همين حين يك ستون از نيروهاي اطلاعات دشمن را ديدم كه به طرف تخته سنگ در حال حركت بودند. ضربان قلبم زياد شد اما ترس نداشتم، چون كه خدا با ما بود. ستون دوازده نفري دشمن به محل اختفاي من رسيد و بدون توقف به سمت خطوط پدافندي ما حركت كرد. تاريكي خوبي حكمفرما شده بود. از فرصت به دست آمده خدا را شكر كردم و از او استمداد طلبيدم. آخرين نفر از ستون عراقي ها كه رد مي شد، پريدم دهانش را گرفتم و كشيدمش پشت سنگ. ستون دور شد و اميدوارتر شدم. با يك ضربه عراقي را بيهوش كردم. حالا بايد تا خط مقدم خودمان او را پيش مي آوردم. با احتياط شروع كردم به حركت. دو سه ساعتي عراقي را بر دوش كشيدم تا اين كه به هوش آمد و خودش شروع به راه رفتن كرد. ديگر نگراني ام تمام شده بود. زيرا به سنگر نيروهاي خودي نزديك شده بود. با علامت مخصوص خودم نيروهاي كمين را خبر كردم و عراقي را به پشت خاكريز انتقال داديم».

سه روز بعد در تاريخ 3/12/62 نبرد خيبر

آغاز شد. الياس در اين نبرد گرداني از نيروهاي تيپ 44 قمربني هاشم (ع)را تا رسيدن به دجله همراهي كرد. دشمن كه حمله در هور را باور نمي كرد و با نيروهاي اندكي از مناطق هورالعظيم دفاع مي كرد به سرعت در هم كوبيده شد. شكست مفتضحانه ي آنها سبب روي آوردن به سلاح شيميايي شد و در نبرد خيبر عراق براي نخستين بار در حد گسترده از سلاح هاي شيميايي استفاده كرد. اما نتوانست جزاير مجنون را پس بگيرد. الياس در اين نبرد پي برد كه آنچه سبب پيروزي است اطلاعات كافي و تصميم گيري بر اساس اطلاعات است. هرگز از تهاجم شيميايي دشمن نهراسيد.

دو هفته پس از عمليات خيبر در حالي كه دفاع از جزاير مجنون تثبيت شده بود، الياس با خوشحالي در جمع همرزمانش غزلي را كه اما خميني براي رزمندگان نبرد خيبر سروده بود، خواند.

آن كه دل بگسلد از هر دو جهان درويش است

آن كه بگذشت زپيدا ونهان درويش است

خرقه و خانقه از مذهب رندان دور است

آن كه دوري كند از اين و از آن درويش است

نيست درويش آن كه دارد كُلَه درويشي

ناديده كلاه و سرجان درويش است

حلقه ي ذكر مياراي كه ذاكر يار است

آن كه ذاكر بشناسد به عيان درويش است

هر كه در جمع كسان دعوي درويشي كرد

به حقيقت نه كه با ورد زبان درويش است

صوفيي كو به هواي دل خود شد درويش

بنده ي همت خويش است چه سان درويش است

در سال 1362 ازدواج مي كند. خانم «طلعت اكبري» از يك خانواده مذهبي و متدين با علم به اينكه تا روزي كه جنگ هست ،ارجمند نيز در جبهه حضور خواهد داشت، قبول مي كند به همسري او

درآيد .ثمره ي اين ازدواج مبارك فرزندي است كه نامش را محمد گذاشتند . شهيد ارجمند با برخورداري از فضايل اخلاقي الگويي از شجاعت، ايثار و پاسداري بود. او كسي بود كه به گفته دوستان و همرزمانش ترس در وجودش راه نداشت و عاشق واقعي اسلام بود. هنوز هم وقتي يادي از شهيد ارجمند مي شود، همرزمان و دوستانش ياد ابر مردي مي افتند كه رفتار و گفتارش درس شجاعت، ايمان و گذشت بود. عشق به شهادت و ديدار خدا مانند مولايش علي(ع) هميشه تكيه كلامش بود.

حوادث جنگ نشان از بروز يك حادثه مهم داشت. جلسات، شناسايي ها و ...قديمي هاي جنگ متوجه بودند كه اتفاق مهمي در حال شكل گيري است. و مردان بزرگي بايد مي بودند تا اين اتفاق مهم و پيروزي درخشان را رقم زنند.

كار واحد اطلاعات و عمليات قبل از شروع هر عملياتي نفوذ به جبهه دشمن و شناسايي است تا با اطلاعاتي كه در اختيار فرماندهان عالي رتبه جنگ قرار مي دهد. امكان طرح ريزي و انجام حمله فراهم شود. الياس ارجمند كه فرمانده اين واحد در تيپ 44قمر بني هاشم(ع) بود، در كار شناسايي عمليات والفجر 8 ، يكي از موفقترين عمليات ايران ، نقش به سزا و انكار ناپذيري داشت. او كه به موفقيت و پيروزي اين عمليات ايمان داشت، قبل از شروع حمله به نيروهاي عمل كننده گفت: مطمئن باشيد اگر زنده بودم مركز فرماندهي دشمن را هنوز تصرف نكرده ائيد، به شما ملحق خواهم شد. وعده من و شما وقت اذان صبح كنار مقر فرماندهي عراق.

و درست هنگام اذان صبح بود كه خودش را به نيروهاي

خط شكن رساند.

بندراستراتژيك فاو سقوط كرده بود. صدام، فرماندهان عراقي و مستشاران اروپايي و غربي حيران از اين عمليات و چگونگي گذر از رودخانه خروشان اروند، دست به انجام ضد حمله هاي كور زدند. و با گلوله باران ميليمتري منطقه تلاش مي كردند، بندر فاو را از چنگ رزمندگان اسلام خارج كنند. در چنين شرايطي شهيد ارجمند سوار بر موتورسيكلت به هدايت و كمك رزمندگان مي شتافت. در حاليكه بر اساس شرح وظايف، كار او شناسايي منطقه بود كه قبلاً انجام داده و از نظر قانوني او الان بايد به استراحت بپردازد. در غروب23 بهمن 1364 ضد حملات دشمن سنگين و طاقت فرساست و شهيد ارجمند براي مقابله با تعداد زيادي از تانكهاي عراقي كه در صدد نفوذ به جبهه خودي هستند با آرپي چي هفت به نبرد با تانكهاي دشمن مي رود و چند دستگاه تانك دشمن را از كار مي اندازد كه در اين حين از ناحيه سر مجروح مي شود و از شدت مجروحيت بر زمين مي افتد.

گروه امدادي با تلاش او را به پشت جبهه مي رسانند اما در اين حال او به آرزوي ديرينه خود مي رسد و شهيد مي شود.

منابع زندگينامه :منبع:"بلو ط هاي دور دست"،نوشته ي ،حسن رضايي خير آبادي،نشر شاهد-1383

ارد اول

قرن:0

جنسيت:مرد

مليت:ايران

اشك 13. پادشاه اشكانى. وى پس از عزل برادرش مهرداد سوم بر تخت نشست (جل. 56 ق.م- ف. 37 ق.م.). او يكى از بزرگترين شاهان اشكانى است. مهمترين واقعه اى كه در زمان وى رخ داد جنگ حران است (53 ق.م.) كه در طى آن سردار نامى ايران «سورنا» سردار رومى «كراسوس» را شكستى سخت داد.

برگرفته از كتاب

:فرهنگ فارسي معين (جلد پنجم)

ارد دوم

قرن:0

جنسيت:مرد

مليت:ايران

اشك 16، پادشاه اشكانى. وى پس از فرهاد پنجم، تاج و تخت اشكانى را به غصب گرفت و چهار سال بيش سلطنت نكرد و در شكارگاه كشته شد.

برگرفته از كتاب :فرهنگ فارسي معين (جلد پنجم)

ارداقي، خسرو

قرن:14

جنسيت:مرد

مليت:ايران

فرزند ميرزا على اكبر ارداقى، در 1296 در تهران ديده به جهان گشود. پس از اتمام تحصيلات متوسطه وارد هنرسراى عالى شد و در رشته برق و ماشين فارغ التحصيل گرديد و در 1318 در وزارت پيشه و هنر استخدام شد. چندى در بانك صنعتى و معدنى ايران و سازمان برنامه اشتغال بكار داشت و سرانجام رياست اداره مهندسى را عهده دار گرديد. در 1342 پس از تأسيس وزارت آبادانى و مسكن مديركل آن وزارتخانه شد. در 1347 به رياست هيئت مديره و مديرعاملى سازمان مسكن انتخاب شد و قريب يك سال در آن سمت بود. بعد مشاور وزارت آبادانى و مسكن گرديد.

مهندس ارداقى در 1350 مديرعامل شركت واحد اتوبوسرانى تهران و حومه شد و چندى در آن سمت باقى ماند تا سرانجام به معاونت فنى و قائم مقامى شهردارى تهران منصوب گرديد و تا 1356 در آن سمت برقرار و باقى بود و سرانجام در 1376 به بيمارى سرطان درگذشت.

برگرفته از كتاب :شرح حال رجال سياسي و نظامي معاصر ايران (جلد اول)

اردبيلي، حسين

قرن:14

جنسيت:مرد

مليت:ايران

سيد حسين اردبيلى در 1297 هجرى قمرى در اردبيل متولد شد. از سن هفت سالگى تحصيلات خود را شروع كرد و تدريجاً در صرف و نحو عربى و فنون بلاغت و منطق و تاريخ اطلاعاتى كسب نمود. سپس علوم رياضى مانند حساب و هندسه و جبر آموخت. در جوانى براى ادامه ى تحصيل به قفقازيه سپس به مشهد عزيمت نمود و مدت شش سال در حوزه ى علميه ى آن شهر به تحصيل فقه و اصول و كلام و فلسفه پرداخت و بعد جزو استادان حوزه ى علميه شد. در نهضت مشروطيت در شهر مشهد فعاليت داشت و روزنامه ى خراسان

را منتشر نمود. در انتخابات دوره ى دوم از مشهد به نمايندگى انتخاب شد و در آن مجلس جزو فرقه ى دموكرات گرديد. در سال 1335 به مديريت روزنامه ى ايران منصوب شد. در سال 1336 ه.ق. در سن 38 سالگى درگذشت. مرحوم اردبيلى خطيب زبردستى بود. ادبيات عربى و فارسى و تركى را خوب مى دانست.

برگرفته از كتاب :شرح حال رجال سياسي و نظامي معاصر ايران (جلد اول)

اردبيلي، علي اكبر

قرن:14

جنسيت:مرد

مليت:ايران

(1346 -1269 ق)، عالم، متكلم و اديب. وى پس از تحصيل مقدمات و سطوح، در سال 1294 ق به عتبات رفت و مدتى نزد ميرزا حبيب اللَّه رشتى، فاضل ايروانى و ديگران شاگردى كرد. سپس به اردبيل بازگشت. در جريان نهضت مشروطيت، وى نخست از طرفداران آن بود، ولى بعدا از در مخالفت درآمد. در 1338 ق كه لشكريان روسيه وارد انزلى شدند، عليه آنان فرمان جهاد داد. آقا ميرزا على اكبر مشرب كلامى داشت، بدان پايه كه تحصيل آن را واجب مى شمرد. وى عالم و كامل و عارف به حكمت و كلام و حديث و فقه و اصول بود. وى در اردبيل وفات يافت. از آثار اوست: «اصول الدين مسلمين»؛ «البعث و النشور»، در اثبات معاد جسمانى؛ «جواب السؤال عن وقعة زيد و زينب»؛ «رسالة فى تقليد الميت»؛ «عمود النور»، در رد شيخيه و بابيه و صوفيه. وى چند كتاب نيز به زبان تركى نوشته كه به طبع رسيده است، از جمله: «اصول الدين عوامى»؛ «رساله ى عوام الناس»، در رد بابيه.

برگرفته از كتاب :اثرآفرينان (جلد اول-ششم)

منابع زندگينامه :تاريخ مشروطه (402 -400 ،197)، الذريعه (129 /3)، زندگينامه ى رجال و مشاهير (132 /1)، طبقت اعلام الشيعه (قرن 1606 -1605 /14)، علماء معاصرين (395 -394)، مؤلفين

كتب چاپى (540 /4)، مكارم الآثار (1933 /6).

اردستاني، حيدرعلي

قرن:10

جنسيت:مرد

مليت:ايران

(س دهم ق)، معمار. وى در طراحى نقوش مساجد و معمارى و آرايش داخلى و خارجى بقاء متبركه دست پرقدرتى داشت. از آثار اين هنرمند، تزيينات و ساختمان زيباى ايوان شرقى مسجد گز در اصفهان است، با رقم: «عمل العبد... الى اللَّه الغنى حيدر على بن ذوالفقار المعمار الاردستانى سنه 952» و همچنين ساختمان و تزيينات مسجد جمعه اردستان كه در گچ برى نفيس داخل ايوان رقم نهاده:

«لافتى الاعلى لا سيف الا ذوالفقار

عمل حيدرعلى معمار اردستانى سنه 946».

برگرفته از كتاب :اثرآفرينان (جلد اول-ششم)

منابع زندگينامه :آثار ملى اصفهان (876 ،834 -833)، احوال و آثار نقاشان (163/1)، گنجينه ى آثار تاريخى اصفهان (219 ،190).

اردشير

قرن:0

جنسيت:مرد

مليت:ايران

اردشير پاپكان (بابكان) پسر پاپك (بابك) موسس سلسله ساسانى (241 -224 م.). وى پس از تسخير فارس و كرمان و جزاير خليج فارس بر اردوان پنجم، آخرين پادشاه اشكانى در دشت هرمزدگان (نزديك شوش) غلبه كرد و اردوان كشته شد (224 م.) دو سال پس از اين تاريخ تيسفون به دست اردشير افتاد. چون ممالك ايران بر اردشير مسلم شد، وى تصميم گرفت كه با روميان بجنگد. او از دجله گذشت و ايالت رومى بين النهرين را تسخير كرد. الكساندر سوروس امپراتور روم به مقابله او شتافت. با اينكه فتح نصيب ايرانيان شد نتايجى كه اردشير مى خواست به دست نياورد، ولى در 327 نصيبين و حران را فتح كرد. سپس متوجه ارمنستان شد و پادشاه آن را با تدبير مخصوصى به قتل رسانيد و آن كشور را جزو ايران كرد. وى سردارى مقتدر و كشورستان و پادشاهى مدبر بود.

اردشير در 226 ميلادى تاجگذارى كرد و عنوان شاهنشاه ايران را اختيار نمود بنا بر روايات موجود اردشير دختر

يا دخترعموى اردوان يا برادرزاده ى فرخان پسر اردوان را به زنى گرفت. آنچه مورخان عرب و ايرانى درباره ى اين زناشويى گفته اند به افسانه شبيه است. هر تسفلد معتقد است كه اين زناشويى در حقيقت روى داده است. زيرا كه اردشير مى خواست به وسيله ى وصلت با خانواده ى اشكانى اساس دولت خود را استوار سازد. ولى اين عقيده نبايستى صحيح باشد زيرا مقصود مورخان ايرانى و عرب از ذكر اين ازدواج اثبات اين نكته است كه چون مادر شاهپور، بنا به افسانه ها، پسر اردشير از خاندانى اشكانى بوده پس حقا شاهپور جانشين اشكانيان بشمار مى رود. در صورتى كه وى پيش از آنكه اردشير به تخت نشيند شاهپور به حد بلوغ رسيده بود، و اين مطلب از يكى از روايات طبرى، مأخوذ از خداينامه، مستفاد مى شود كه گويد: شاهپور در نبرد هرمزدگان شركت جست.

غلبه ى اردشير بر اردوان پنجم عكس العملى را پديد آورد و اتحاديه اى نيرومند براى جبران شكست اشكانى بر ضد او ايجاد شد. سلسله جنبان اين اتحاديه خسرو اول پادشاه اشكانى ازرمنستان بود، كه خود او نيز از خاندان اشكانى به شمار مى رفت. وى گذرگاههاى قفقاز را باز كرد و سكائيان را به يارى خواست. روميان هم پشتيبانى خود را اعلام كردند پادشاه مقتدر كوشان نيز كه اعضاى خانواده ى اردوان به دربار وى پناهنده شده بودند، قواى خود را در اختيار متحدان گذاشتند. ولى از ميان خاندانهاى بزرگ پارت تنها خاندان قارن در اين اقدام بر ضد اردشير شركت كرد و بقيه از پادشاه تازه اطاعت كردند.

بر طبق عقيده ى زاره احتمال مى رود كه اردشير در معبد آناهيتاى پارس تاجگذارى كرده باشد. يعنى همان جايى كه جد او

ساسان موبد بزرگ آن بود. و در همان جا كه چهارصد سال بعد يزدگرد آخرين پادشاه ساسانى تاج بر سر نهاد. اما چون استخر از نظر كوچكى شايستگى اقامت شاهنشاه جديد را نداشت اردشير مانند اشكانيان شهر تيسفون را در كنار دجله پايتخت قرار داد. در سالهاى بعد اردشير پس از محاصره ى شهر استوار الحضر (هاترا) Hatra و عدم موفقيت او در تسخير آن به گشودن ماد و همدان و آذربايجان پرداخت. ظاهرا ارمنستان و گرجستان موقتاً مستقل ماندند. سپس به تسخير سكستان (سيستان) ابرشهر (نيشابور و قسمتى از خراسان) و مرو و خوارزم و بلخ پرداخت. پادشاه كوشان كه دره ى كابل و پنجاب را در دست داشت و پادشاه طوران و مكوران (ناحيه ى فعلى قزدار (قصدار) جنوب كويته و مكران در پاكستان غربى) سفرايى به پيشگاه اردشير فرستادند و او را به شاهنشاهى شناختند. قلمرو حكومت او در آن تاريخ مشتمل بر ايران فعلى و افغانستان و بلوچستان و مرو و خيوه تا به جيحون و مرزهاى غربى به بابل و عراق (فرات) مى رسيد.

اردشير در 228 ميلادى به شهر دورا (شهرى كاروانى در عراق) حمله برد. از سكه ى مسين كه در پنجاب پيدا شده، و يك روى آن صورت آتشكده شبيه به سكه هاى اردشير و طرف ديگر مانند سكه هاى كوشان است، به نظر مى رسد كه اردشير نفوذ خود را تا پنجاب بسط داده است. در سال 228 ميلادى اردشير به فكر گرفتن انتقام اردوان اشكانى از روميان از فرات گذشت. الكساندر سوروس Alexander - Severus قيصر روم سفيرى نزد اردشير فرستاد و در نامه ى خود نوشت كه جنگ با روميان مثل جنگ با مردان

وحشى نيست، و شكست پارتها را در زمان تراژان و سپتم سوور به ياد آورد تا از اين اقدام تنبه حاصل نمايد.

اردشير در پاسخ اين نامه هيأت مخصوصى مركب از چهارصد تن ايرانى كه از جهت قامت و صورت و لباسهاى فاخر و سلاح و يراق و اسب و ساير تجملات ممتاز بودند به سفارت نزد امپراطور فرستاد. سفيران نامبرده پيغام شاهنشاه را گستاخانه بيان داشتند و از امپراطور خواستند كه بايد سوريه و باقى متصرفات روم را در آسيا تخليه كرده به ايرانيان كه ملك موروث ايشان از زمان هخامنشيان است واگذارد.

امپراطور از جسارت ايشان به خشم آمده فرمود كه آنان را مانند اسراى جنگى دربند كردند. امپراطور در 331 ميلادى نيروى عظيمى در انطاكيه ى شام گرد آورد وى سپاه خود را به سه لشكر تقسيم كرد يك قسمت آن را به يارى خسرو پادشاه ارمنستان فرستاد كه به ماد و آذربايجان حمله كنند اردوى دوم به سوى خوزستان حركت كرد. لشگر سوم در تحت سردارى شخص امپراطور مى خواست به قلب ايران حمله برد. اما چون اردشير ديد كه در ميان اين سه لشكر امپراطور ارتباطى موجود نيست، به لشكرى كه به سوى خوزستان مى آمد حمله برد و آن را تار و مار كرد. امپراطور به هراس افتاده فرمان عقب نشينى داد (232 ميلادى). اردشير مى توانست مستقيماً وارد شامات شود ولى قبلا لازم ديد كه كار ارمنستان را يكسره كند. با وجود مقاومت دليرانه خسرو، شاه ارمنستان اردشير موفق شد كه به دست «اناك» نامى از خاندان اشكانى به حيله او را بكشد، و ارمنستان را ضميمه ى ايران سازد.

اردشير چون خود موبدزاده بود حمايت از

دين زردشت را از وظايف اوليه ى خود مى دانست. از اينرو آيين زردشت را در ايران مذهب رسمى كرد و در اين راه بنا به روايات، تنسر نامى را كه موبد موبدان بود و او را «ابرسام» نيز گفته اند يارى مى كرد و سپس به تنسر دستور داد كه اوستاى پراكنده را گردآورى كند. ساختن شهرهاى زيادى را به او نسبت مى دهند كه از جمله ى آنها شهر سلوكيه است، كه اردشير آن را از نو بنا نهاده «وه اردشير» خواند.

«اردشير خوره» و «ريو اردشير» و «رام اردشير» كه هر سه در پارس بودند از بناهاى اوست. ديگر شهر باستانى مسن Mesene «كرخاى ميشان» كه به نام استرآباد اردشير مجدداً آبادى يافت. ديگر شهر وهيشت آباد اردشير است كه در آغاز اسلام به نام بصره آبادى يافت.

اردشير شاهنشاهى باتدبير و دلير و آبادگر بود از كلمات اوست كه گويد:

ملك حاصل نگردد مگر به لشگر و لشگر فراهم نگردد، مگر به زر و زر به دست نيايد مگر به كشاورزى و آبادى و زراعت و آبادانى بدون داد و عدل صورت نبندد.

اردشير اندك زمانى پيش از مرگش شاهپور را جانشين خود ساخت و به دست خود تاج شاهى بر سر او گذاشت.

از اندرزهايى كه فردوسى در شاهنامه به وى نسبت مى دهد اين است!

چون بر دين كند شهريار آفرين

برادر شود پادشاهى و دين

سر تخت شاهان بپيچد سه كار

نخستين ز بيدادگر شهريار

دوم آنكه بى مايه را بركشد

ز مرد هنرمند برتر كشد

سه ديگر كه با گنج خويشى كند

به دينار كوشد كه بيشى كند

كجا گنج دهقان بود گنج اوست

و گر چند بر كوشش و رنج اوست

نگهبان بود شاه گنج ورا

ببار آورد شاه رنج ورا

نگهدار تن باش

و آن خرد

چو خواهى كه روزت ببد نگذرد

برگرفته از كتاب :فرهنگ فارسي معين (جلد پنجم)

اردشير اول يا درازدست

قرن:0

جنسيت:مرد

مليت:ايران

نام و نسب- نام اين پادشاه در فرس باستان ارته خشثره Artaxshathra، در ترجمه ى بابلى كتيبه ها ارته خشت سو Artaxshatsu، به عيلامى ارته خچرچه Artaxacharcha، به مصرى ارته خسش Artaxasash، و در كتاب هرودوت ارتاكسرك سس Artaxerxes، در كتاب كتنزياس ارتكسرك سس Artoxerxes، و در پلوتارك ارتاكسرك سس و ماك روخير Makroxir آمده كه لفظ اخير به معنى درازدست است، در تورات نام اوته خشثتا Artoxshatha، و در آثار الباقيه ى ابوريحان بيرونى اردشير كى اردشير بهمن ارطحشتت اول و اردشير اخشورش الملقب به مقروشير اى طويل اليدين، و در مروج الذهب مسعودى بهمن بن اسفنديار و در شهرستانى بهمن بن دارا، و در ثعالبى (غرر اخبار ملوك الفرس و سيرهم) بهمن بن اسفنديار و در كتاب حمزه ى اصفهانى كى اردشير بن اسفنديار بن گشتاسب و يسمى بهمن ايضا، و در كامل ابن اثير بهمن بن اسفنديار و اردشير بن بهمن، و در مختصرالدول ابن عبرى ارطحتست الطويل اليدين آمده است.

پلوتارك نوشته است كه دست راست او از دست چپ درازتر بوده، نولد كه آلمانى گويد: نخستين كسى كه اين لقب را براى او ذكر كرده است دى نن Dinon بوده، و مورخان ديگر يونان از او نقل كرده اند. دى نن اين لقب را به معنى بسط يد يا اقتدار استعمال كرده است. ولى بعدها يونانيان آن را به معنى تحت اللفظى فهميده اند. استرابن داريوش اول را دراز دست نوشته و گويد كه دستهاى او در هنگام ايستادن به زانويش مى رسيده است.

اين شاه پسر خشايارشا بود و مادرش را يونانيان آمس تريس Ames tris دختر اتانس (هوتانه) از يكى از هفت خانواده ى پارسى

نوشته اند. اردشير چهار برادر داشت: داريوش و ويشتاسب برادران بزرگتر او بودند.

كشته شدن اردوان- پس از كشته شدن خشايارشا، اردوان خواست شاهزاده اى را به تخت بنشاند، كه جوان و بى تجربه باشد از اينرو به همدستى مهرداد خواجه، اردشير را كه بسيار جوان بود به پادشاهى نشاند (464 ق.م). و برادر بزرگش داريوش را متهم به قتل خشايارشا نمود و به دستور شاه جوان او را بكشت و تا هفت ماه اختيارات در حقيقت به دست اردوان بود. چنانكه در بعضى از تواريخ هم اردوان را در شمار پادشاهان هخامنشى شمرده اند. تا اينكه درصدد قتل پادشاه جوان افتاد و در اينكار كامياب نشد و توطئه كشف شد. و بغابوخش (مكابيز) شوهر خواهر شاه، اردشير را از آن خطر آگاه كرد، اردشير دستور داد كه اردوان و مهرداد خواجه را كه قاتل پدر او و در پى قتل او بودند به هلاكت رسانيدند.

طغيان ويشتاسب.

پس از قتل اردوان اردشير به برادر بزرگتر خود ويشتاسب كه در باختر علم طغيان برافراشته بود پرداخت و شخصا با سپاهى به جنگ ويشتاسب رفت. و او را در سال 463 ق.م به كلى مغلوب ساخت اين پيروزى پادشاهى اردشير را بر هر ايرانى مسلم كرد.

اردشير در بابل سياست پدر را تعقيب كرد و زمينهاى آن ايالت را ميان ايرانيان تقسيم نمود. قضات منحصراً پارسى بودند و همه ادارات به دست پارسى ها اداره مى شد. و هيأت مغان در آنجا اهميتى يافتند. سكنه ى محلى در زير بار مالياتها خرد شدند.

برگرفته از كتاب :ايران در عهد باستان

اردشير سوم

قرن:0

جنسيت:مرد

مليت:ايران

(359 يا 338 -358 ق.م)

نام او، اخس بود كه يونانى آن وهوك است، پس از نشستن به تخت

خود را اردشير ناميد. مادر او استاتيرا زن يونانى داريوش بود. اين شاه چون با ارتكاب جناياتى به تخت نشسته بود و مى دانست كه مردم از او متنفرند؛ نخست فوت پدر را مكتوم داشت؛ و چون قدرت را به دست گرفت خويش را شاهنشاه خواند (358 ق.م)

وى مردى ستمگر و بى رحم بود، و همينكه به تخت نشست بيشتر خويشان خود را بكشت، تا كسى از آنان مدعى او نشود، حتى شاهزاده خانمها را نيز به قتل رسانيد. مدت سلطنت كوتاه او صرف فرونشاندن شورشهاى داخلى شد.

كشته شدن اردشير.

ديودورسيسيلى مى گويد: اردشير پس از تسخير مصر به بابل بازگشت، و در عيش و عشرت غوطه ور شد، و زمام تمام كارها را به دست با گواس خواجه سپرد. ظاهراً اردشير پس از چندى به سبب سعايت درباريان خواست اين وزير را تغيير دهد. او هم براى حفظ مقام خود، به شاه زهر خورانيده او را بكشت (338 ق.م) و به قول ديودوراين خواجه طبيبى را آلت اجراى جنايت خود كرده بود.

بعضى مورخان مانند: پريدو Prideau نوشته اند كه خواجه ى مزبور مصرى بود. و شدت عمل اردشير نسبت به هموطنان مصرى او، وى را به انتقام جويى تحريك كرد. الين نوشته كه كينه ى خواجه ى مزبور به قدرى شديد بود. كه پس از قتل اردشير جسد او را ريزريز كرده به سگها خورانيد.

از قراين برمى آيد كه اردشير فرزند زياد داشته كه بيشتر آنها به دست با گواس خواجه از ميان رفتند. اسامى چند تن ديگر كه در تاريخ ذكر شده يكى آرسس (ارشك) است كه پس از اردشير شاه شده، ديگر بيستانس Bistanes است كه بعدها گريخته نزد يكى از اين دختران

پروشات نام داشت و چنانكه آريان گويد زن اسكندر شد.

داورى درباره ى اردشير-

وى اگر شقاوتهايى كه مورخان به او نسبت داده اند. مرتكب نمى شد، شايسته ى آن بود كه شاه بزرگش بخوانند، زيرا او داراى نيروى اراده و لياقت بود، با وجود اين نولد كه گويد: «بعد از داريوش اول از دودمان هخامنشى او يگانه شاهى بود كه از لشكركشيهاى بزرگ خود با بهره مندى بيرون آمد و مرگ او براى ايران ضايعه ى بزرگى بود.

برگرفته از كتاب :ايران در عهد باستان

اردشير سوم ارته خشتر

قرن:1

جنسيت:مرد

مليت:ايران

پس از قباد دوم پسر او اردشير كه كودكى هفت ساله بود، شاه شد و خوانسالار او ماه آذر گشنسب به قيمومت او برگزيده شد، و در واقع مقام نيابت سلطنت يافت.

فرخان شهروراز سردار معروف خسروپرويز كه در زمان قباد دوم از فرمان او سرپيچى كرده كشورهاى مفتوحه ى مصر و شام و قسمتى از آسياى صغير را به روم مسترد نداشته بود، موقع را مناسب دانسته درصدد تصاحب تاج و تخت برآمد. و براى اينكه هراكليوس را با خود يار كرده باشد در شهر هراكليه (هرقليه) در كنار مرمره با او ملاقات كرد، و قراردادى با او بست كه به موجب آن مصر و شام و قسمتى از آسياى سفير را كه هنوز در تصرف داشت به روم مسترد دارد به علاوه مبلغى هم سالانه بپردازد.

هراكليوس به پسر شهروراز كه نيستاس نام داشت لقب پاتريكان داد و دختر او را كه نيكه نام داشت براى پسر خود تئودور به زنى گرفت و دختر نيستاس را كه نوه ى شهروراز باشد به زنى كنستانتين وليعهد خويش درآورد. پس شهروراز سپاه خود را به جانب تيسفون راند. در اين شهر دو

تن از بزرگان يكى نيوخسرو رئيس پاسداران پادشاهى و ديگر نامدار گشنسب سپاهبد نيمروز با او يار شدند. شهروراز به شهر درآمده پادشاه خردسال را كه بيش از يكسال و نيم سلطنت نكرده بود بكشت و خود به شاهى نشست (629 م).

بيست و پنجمين شاهنشاه ساسانى (629 -628 م.) فرزند شيرويه. وى در خردسالى به سلطنت برگزيده شد و به دست شهروراز سردار معروف كشته گرديد.

برگرفته از كتاب :ايران در عهد باستان

اردشير، احمد

قرن:14

جنسيت:مرد

مليت:ايران

از مديران و صاحب منصبان وزارت امور خارجه در 1271 در تهران متولد شد و از مدرسه علوم سياسى ديپلم گرفت و در 1290 به تدريس زبان فرانسه و انگليسى در مدرسه دارالفنون پرداخت. پس از چندى، رئيس مدرسه متوسطه سيروس شد و سرانجام به عنوان مترجم وارد وزارت امور خارجه گرديد و رئيس شعبه دارالترجمه شد. اولين سمت سياسى وى خارج از كشور نايب اولى سفارت ايران در لندن بود و بعد با همان سمت به توكيو انتقال يافت و سرانجام شارژ دافر ايران در ژاپن گرديد. از ديگر مشاغل وى شارژ دافرى ايران در سويس بود و با همان سمت قريب سه سال در سوئد مأموريت يافت. بعد از پايان مأموريت خارج از كشور، به رياست اداره ترجمه منصوب شد و چندى هم رئيس اداره ى گذرنامه و رواديد شد و سرانجام با عنوان وزيرمختارى شارژ دافر افغانستان گرديد.

برگرفته از كتاب :شرح حال رجال سياسي و نظامي معاصر ايران (جلد اول)

اردلان، ابوالحسن

قرن:14

جنسيت:مرد

مليت:ايران

معروف به حاجى فخرالملك، پسر رضاقلى خان والى كردستان و نوه ى دخترى عباس ميرزا نايب السلطنه. در 1243 در تهران متولد شد. تحصيلات ابتدائى و متوسطه را در دارالفنون تهران به پايان برد، وارد دربار ناصرالدين شاه شد و چون با شاهزاده عبدالصمد ميرزا عزالدوله برادر صلبى ناصرالدين شاه از طرف مادر قرابت نزديك داشت، به مصاهرت او درآمد و اين پيوند بيشتر او را مورد توجه قرار داد؛ به طورى كه به او لقب فخرالملكى دادند. در سفر سوم ناصرالدين شاه به اروپا جزء همراهان بود. در 1312 قمرى رئيس فوج عرب و عجم بسطام شد و مدتى حكومت همدان با او بود. بعد

به حكمرانى عراق منصوب گرديد و سرانجام در 1321 قمرى وزير تجارت گرديد. بعد از مشروطيت نيز چندى عهده دار حكومت بود تا اينكه در بهار 1306 به بيمارى كليه و نقرس درگذشت.

فخرالملك در دربار چهار پادشاه مقام ارجمندى داشت و هميشه مورد مشورت بود. تحقيقاً اين خانواده سال ها در كردستان بلامعارض بودند. او در تربيت فرزندان خود سعى وافر به كار برد و همه ى آنها پيشرفت زيادى كردند. فرزندان وى عبارتند از: عزت اللَّه اردلان، امان اللَّه اردلان، ناصرقلى اردلان، عباسقلى اردلان، و عليقلى اردلان. دختر وى نيز با عبداللَّه مستوفى پيوند زناشوئى بست.

برگرفته از كتاب :شرح حال رجال سياسي و نظامي معاصر ايران (جلد اول)

اردلان، امان اللَّه

قرن:14

جنسيت:مرد

مليت:ايران

(وف 1366 ق)، نقاش و نويسنده. ملقب به حاج عزالممالك. از اهالى كرمانشاه بود. او در دوره ى دوم مجلس نماينده و از ياران مدرس بود، در دوره ى سوم مجلس نيز نماينده ى مردم كرمانشاه بود. در جنگ جهانى اول كه آزاديخواهان به قم و كرمانشاه رفتند و دولت ايران آزاد را تشكيل دادند، او وزير ماليه ى كابينه ى آزاد بود. در سال 1301 ش به هنگام رياست وزرايى مشيرالدوله مدير كل وزارت دارايى بود و بعد به پيشكارى ماليه ى فارس منصوب شد. در دوره ى پنجم مجلس به نمايندگى انتخاب شد. او براى اولين بار در كابينه ى سردار سپه به عنوان وزير فوايد عامه و تجارب معرفى شد. پس از شهريور 1320، به سمتهاى مهمى در وزارتخانه هاى مختلف دست يافت. در سال 1337 ش به همراه دكتر اقبال، حزب ملّيون را پى ريزى كرد و پس از آن از سياست كناره گيرى نمود. اردلان نقاشى چيره دست بود و در خارج از ايران فوت كرد. خاطرات وى

پس از مرگش تحت عنوان «اولين قيام مقدس ملى» به چاپ رسيد.[1]

ملقب به حاج عزالممالك فرزند فخرالملك اردلان، در 1260 تولد يافت. تحصيلات معمول زمان و زبان فرانسه را فراگرفت و در تيراندازى و سوارى و ورزش كه از لوازم زندگى خانزادگان بود مهارت يافت. در چند مأموريت پدر كارهاى او را نيابت مى كرد، ولى چون سرى پرشور داشت و جوانى بااحساس بود، در وقايع مشروطيت ايران از خود فعاليت و جنبشى بروز داد. سرانجام به عضويت حزب دموكرات درآمد كه از احزاب تندرو و انقلابى بعد از مشروطه بود.

در انتخابات دوره ى دوم مجلس شوراى ملى كه پس از استبداد صغير و به دست سپهدار تنكابنى و سردار اسعد انجام گرفت، وكيل دزفول شد. دوره ى دوم مجلس دوام زيادى نكرد و بالاخره ناصرالملك نايب السلطنه و صمصام السلطنه رئيس الوزراء در مقابل اتمام حجت دولت روسيه تاب مقاومت نياوردند و مجلس را منحل ساختند.

در دوره ى سوم از كرمانشاه وكيل شد. مجلس سوم نيز با جنگ بين المللى عملاً تعطيل گرديد و عده اى از نمايندگان كه عضو حزب دموكرات بودند، مهاجرت نمودند. ابتدا به كرمانشاه و سپس به استانبول و حلب رفتند. وى نيز در زمره ى مهاجرين بود و در اين راه نقش اساسى داشت.

در كرمانشاه حكومت موقتى به وجود آمد كه رياست آن با رضاقلى نظام السلطنه مافى بود. اديب السلطنه سميعى، سيد حسن مدرس، قاسم صوراسرافيل، محمدعلى نظام السلطنه مافى و امان اللَّه اردلان عضو حكومت بودند و هريك مسئوليت وزارتخانه اى را بر عهده گرفتند. سالار لشكر فرزند فرمانفرما و داماد نظام السلطنه وزارت جنگ و فرماندهى قوا را عهده دار شد.

در 1338 مهاجرين به وطن بازگشتند و اردلان نيز پس از ورود به

ايران، به خدمت وزارت ماليه درآمد و مشاغلى از قبيل رياست ماليه ى كرمان را عهده دار شد. در 1302 كه از طرف دكتر ميليسپو رئيس كل ماليه مأمور بازرسى در گرگان بود، به تهران احضار و در كابينه ى سردار سپه به وزارت فوائد عامه و تجارت منصوب گرديد. مدتى هم معاونت دكتر ميليسپو را عهده دار بود.

در انتخابات دوره ى پنجم بار ديگر نماينده ى مجلس شد. پس از خاتمه ى دوره ى پنجم مجدداً به وزارت ماليه بازگشت و جزء همكاران دكتر ميليسپو گرديد. پس از بركنارى ميليسپو، اردلان نيز از كار معزول شد و مدت ها شغلى نداشت. در 1308 با حمايت تيمورتاش وزير دربار و با مساعدت اديب السلطنه وزير كشور به وزارت داخله مأمور شد و به سمت حاكم استرآباد تعيين گرديد. در 1311 حكمران لرستان و خرم آباد شد و سه سال بعد حاكم بنادر جنوب گرديد و در 1315 به جاى ميرزا ابوالحسن خان پيرنيا (معاضدالسلطنه) استاندار كرمان شد. بالاخره در 1319 به استاندارى آذربايجان شرقى انتخاب شد و به تبريز رفت.

بعد از شهريور 1320 مجدداً در مشاغلى از قبيل رياست اداره كل شهردارى ها و رياست اداره ى خوار و بار و مديركل وزارت دارائى انجام وظيفه مى كرد تا سرانجام به معاونت وزارت دارائى رسيد و سپس رئيس بانك رهنى ايران شد.

در نخست وزيرى دوم سهيلى در 1321 به وزارت بهدارى تعيين شد و تا پايان 1322 در اين سمت باقى بود. در كابينه ى ساعد وزير بازرگانى و پيشه و هنر گرديد. در ترميم كابينه همان سمت را بر عهده داشت. سهام السلطان بيات در كابينه ى خود پست وزارت دارائى را به او سپرد. در كابينه ى حكيمى وزارت دادگسترى با او

بود. در نخست وزيرى سوم حكيم الملك وزارت راه به عهده ى او قرار گرفت. در كابينه ى هژير متصدى وزارت دارائى گرديد و سپس به استاندارى فارس رفت. در ارديبهشت 1329 در كابينه ى منصورالملك وزير كشور شد و در كابينه ى رزم آرا نيز در آذر همان سال وزارت كشور را متصدى گرديد. در انتخابات دوره ى هيجدهم وكيل كردستان شد و در دوره ى نوزدهم نيز همان سمت را داشت. در انتخابات هيئت رئيسه نايب رئيس مجلس شد. يك نوبت هم سناتور و نايب رئيس سنا بود. در 1338 به سفارت كبراى ايران در عراق رفت. روى هم رفته، سه مرتبه وزير بازرگانى و پيشه و هنر، دو بار وزير كشور، دو نوبت وزير دارائى، يك بار وزير راه و دادگسترى و بهدارى، پنج دوره نماينده ى مجلس، دو بار سناتور، سه مرتبه استاندار، يك بار سفير و چندين دفعه حاكم بوده است. در سال 1366 در سن 106 سالگى در تهران درگذشت.

اردلان در طول حيات خود دو بار ازدواج كرد. بار اول دختر حاج مجدالدوله با زوجيت او درآمد. بار دوم با دختر قهرمان ميرزا سالور پيوند زناشوئى بست. مردى متدين، خوش محضر، باسواد، شوخ طبع و شكارچى ماهرى بود. چهار بار هم اميرالحاج شد.

برگرفته از كتاب :اثرآفرينان (جلد اول-ششم)

منابع زندگينامه :[1] زندگينامه ى رجال و مشاهير (136 -135 /1).

اردلان، عباسقلي

قرن:14

جنسيت:مرد

مليت:ايران

فرزند ابوالحسن خان فخرالملك، متولد 1279. بعد از انجام تحصيلات مقدماتى عازم اروپا گرديد و در رشته ى اقتصاد و امور مالى دانشنامه گرفت. پس از بازگشت به ايران داخل وزارت دارائى شد و مراحلى از ترقى را در آن وزارتخانه پيمود. چندى مديركل و زمانى خزانه دار كل و مدتى معاون وزارت دارائى

بود. در دوره ى بيستم از سنندج به وكالت مجلس شوراى ملى رسيد. وى داماد على اكبر داور بود.

برگرفته از كتاب :شرح حال رجال سياسي و نظامي معاصر ايران (جلد اول)

اردلان، عليقلي

قرن:14

جنسيت:مرد

مليت:ايران

در 1280 ش در تهران تولد يافت. پدرش حاج ابوالحسن فخرالملك از خانواده هاى قديمى كردستان و از رجال عصر ناصرى و مظفرى بود. مادرش واليه خانم دختر شاهزاده عبدالصمد ميرزا عزالدوله فرزند محمدشاه قاجار بود. اردلان پس از انجام تحصيلات مقدماتى و متوسطه به آلمان عزيمت كرد و در رشته ى اقتصاد ادامه ى تحصيل داد و درجه ى دكترا گرفت و اتاشه افتخارى سفارت ايران در برلن شد. در 1302 رسماً به استخدام در وزارت امور خارجه درآمد و سمت مترجمى گرفت. در 1308 به وزارت دادگسترى انتقال يافت و با رتبه ى 4 قضائى چندى معاون دادستان تهران و مدتى معاون دادسراى ديوان كيفر كاركنان دولت بود. پس از يك سال مجدداً به وزارت امور خارجه بازگشت و دبير سوم و دبير دوم سفارت ايران در واشنگتن شد و چندى نيز در پاريس دبير دوم، دبير اول و رايزن بود. از ديگر مشاغل او در وزارت خارجه رياست اداره ى سوم سياسى، رايزن سفارت كبراى آنكارا و كاردار موقت است. در 1327 به سمت معاون وزارت امور خارجه تعيين شد و يك سال بعد با مقام سفير كبيرى به رياست هيئت نمايندگى دائمى ايران در سازمان ملل متحد منصوب گرديد. در 1334 ش در كابينه ى حسين علاء به سمت وزارت مشاور، وزير صنايع و معادن تعيين شد و سپس وزير امور خارجه گرديد. در 1336 ش در كابينه ى دكتر منوچهر اقبال همچنان وزير امور خارجه بود. در اوايل 1337

به سمت سفير كبيرى ايران در آمريكا تعيين شد. هنگامى كه اردلان سفير ايران در آمريكا بود شاه يك سفر غير رسمى به آن كشور نمود. در اين مسافرت، شاه از بعضى از تذكرات اردلان ناراضى شد و پس از مراجعت به تهران او را از سفارت معزول و اردشير زاهدى را به جاى او به سفارت ايران در واشنگتن به آمريكا فرستاد. پس از مدتى به سفارت ايران در شوروى و پس از آن به سفارت ايران در آلمان منصوب گرديد. اردلان پس از انجام مأموريت اخير بازنشسته شد. پس از چندى رياست مدرسه عالى ارتباطات كه مؤسس و صاحب آن دكتر مصطفى مصباح زاده صاحب روزنامه ى كيهان بود به او واگذار شد و او دور از مشاغل سياسى به كار فرهنگى پرداخت.

در مهر ماه 1357 كه شعله هاى انقلاب از هر طرف زبانه مى كشيد، از طرف شاه دعوت به همكارى شد و به جاى امير عباس هويدا به سمت وزير دربار تعيين شد. او در اين سمت دست به اصلاحاتى در دربار زد و آئين نامه ى رفتار خاندان سلطنتى را اعلام نمود و آنها از هرگونه اعمال نفوذ، دخالت، معامله و مشاركت در امور مرتبط با دولت، قبول پست در شركت هاى دولتى و بانك ها و بيمه ممنوع و محروم شدند. اردلان در 23 دى ماه 1357 با حفظ سمت به عضويت شوراى سلطنتى منصوب شد و تا سقوط رژيم سلطنتى در آن سمت بود. پس از آن از طرف حكومت جمهورى اسلامى بازداشت شد. پس از آزادى از زندان به آمريكا رفت و در 1364 درگذشت.

برگرفته از كتاب :شرح حال رجال سياسي و نظامي معاصر ايران

(جلد اول)

اردلان، ناصرقلي

قرن:14

جنسيت:مرد

مليت:ايران

فرزند ميرزا ابوالحسن خان فخرالملك كردستانى و از نواده هاى دخترى عبدالصمد ميرزا عزالدوله (سالور) برادر ناصرالدين شاه قاجار است. در 1273 تولد يافت. پس از انجام تحصيلات مقدماتى در تهران به اروپا رفت و در بلژيك تحصيلات خود را ادامه داد. پس از مراجعت از اروپا به خدمات دولتى وارد شد. مدت ها حكومت شهرهاى مختلف با او بود. چندى به حكمرانى آبادان و اصفهان منصوب شد. در انتخابات دوره ى چهاردهم از سنندج به وكالت رسيد. در دوره ى پانزدهم اين سمت را حفظ كرد و در دوره ى شانزدهم نيز وكيل بود. در مجلس برخلاف عده ى زيادى از نمايندگان كه جز منافع خودشان به همه چيز بى اعتنا بودند، برعكس به مسائل مردم توجه داشت و به دولت تذكرات لازم را مى داد. يك بار دولت عبدالحسين هژير را استيضاح كرد. در 1329 كه شاه با ثريا عروسى كرد، بعضى از مأمورين دولت به نام هديه ى عروسى شاه، گوش مردم را بريدند. از جمله هرمز احمدى بختيارى استاندار كرمان ده ميليون تومان به همين نام از مردم گرفته بود. اردلان در مجلس به شدت اعتراض كرد و درخواست كرد پول مردم را پس بدهند و اينگونه مأمورين را از كار بركنار سازند. در اواخر دوره ى شانزدهم نمايندگى مجلس شوراى ملى عضو هيئت خلع يد از شركت سابق نفت شد. در اين كار وطن پرستى خود را به منصه ى ظهور رسانيد. پس از مراجعت از آبادان، بازرسى دولت در بانك ملى كه از اهم مشاغل اقتصادى آن روز بود، مدتى به او واگذار شد. بعد با اختيارات كامل استاندارى آذربايجان را در اوضاع آشفته ى آن روز برعهده گرفت و تا

حد امكان مشكلات را حل و فصل مى كرد. بعد از سقوط كابينه ى دكتر محمد مصدق گرفتار شد و چندى در زندان بسر برد. پس از استخلاص از زندان ديگر كارى به او ارجاع نشد و در 1364 درگذشت.

در جوانى با دخترى از خانواده ى خواجه نورى ازدواج كرد و صاحب دو دختر شد. روى هم رفته مرد جالبى بود. سوادى متوسط داشت و زبان فرانسه را تا حدى مى دانست.

برگرفته از كتاب :شرح حال رجال سياسي و نظامي معاصر ايران (جلد اول)

اردوان اول

قرن:0

جنسيت:مرد

مليت:ايران

سومين پادشاه اشكانى (196 -214 ق.م.) وى فرزند تيرداد اول است و پس از پدر به سلطنت رسيد. ابتدا شهر همدان رافتح كرد ولى سپس از آنيتوكوس سوم شكست خورد و پايتختش به دست سلوكيان افتاد و آنان او را تا گرگان تعقيب كردند.آنيتوكوس كه مى دانست غلبه او موقتى است و در گرگان هم كارى از پيش نبرد، با او معاهده بست و وى را به سلطنت ايران شناخت.

برگرفته از كتاب :فرهنگ فارسي معين (جلد پنجم)

اردوان پنجم

قرن:0

جنسيت:مرد

مليت:ايران

بيست و نهمين و آخرين پادشاه اشكانى (226 -216 م.). وى مدتى با سپاهيان رومى در نزاع بود و چند بار پيروز گرديد، ولى به سبب ضعف دولت اشكانى مغلوب اردشير بابكان شد و سلطنت به سلسله ساسانى انتقال يافت.

برگرفته از كتاب :فرهنگ فارسي معين (جلد پنجم)

اردوان دوم

قرن:0

جنسيت:مرد

مليت:ايران

هشتمين پادشاه اشكانى (124 -127 ق.م.) وى عم فرهاد دوم است و در جنگ با طايفه «يوئه چى» كشته شد. در همان اوان سكاها در قسمتى از ايران كه امروز سيستان ناميده مى شود، اقامت گزيدند و قدرتى به دست آوردند.

برگرفته از كتاب :فرهنگ فارسي معين (جلد پنجم)

اردوان سوم

قرن:0

جنسيت:مرد

مليت:ايران

هيجدهمين پادشاه اشكانى (42 -17 م.). وى پس از (ونن اول) به سلطنت رسيد. در زمان او، تيرداد نامى به تحريك روميان به مخالفت برخاست و حتى وارد تيسفون شد، ولى عاقبت اردوان به دفع او موفق گرديد. همچنين اردوان قصد تسخير ارمنستان- كه فرهاد پنجم به روميان واگذار كرده بود- نمود ولى از اجراى اين امر سخت ممانعت شد. اردوان پس از 30 سال سلطنت درگذشت.

برگرفته از كتاب :فرهنگ فارسي معين (جلد پنجم)

اردوبادي، ابوالقاسم

قرن:13

جنسيت:مرد

مليت:ايران

(1333 -1274 ق)، فقيه، اصولى و متكلم. در تبريز متولد شد. در چهار سالگى همراه پدر به نجف رفت، و در آنجا شروع به تحصيل علم و كمال كرد. وى نزد ملامحمد ايروانى و ملاعلى نهاوندى و شيخ محمد حسين كاظمى درس خواند و از محضر فاضل اردكانى و ميرزاى شيرازى بهره مند شد. او از شيخ محمد طه نجف اجازه روايت و از فاضل شربيانى و شيخ زين العابدين و شيخ لطف اللَّه مازندرانى و ميرزاى شيرازى اجازه ى اجتهاد گرفت. پس از رسيدن به مقامات عاليه به تبريز بازگشت و به تدريس و نشر احكام در آن ديار مشغول شد و از مراجع تقليد آن سامان گشت. مجددا به نجف رفت و در آن شهر زيست و به تدريس مشغول شد. تا اينكه در راه سفر به خراسان در همدان درگذشت. و پس از چند سال جنازه اش به نجف منتقل شد. در «اعيان الشيعه» پنجاه و دو اثر به وى نسبت داده شده است. از آثار وى: « القبسات فى اصول الدين»؛ «مناهج اليقين فى الرد على النصارى»؛ «الشهاب المبين فى اعجاز القرآن»؛ «اصول الدين»؛ «الدّرة البيضاء»؛ «النجم الثاقب فى نفائس المناقب»؛ رساله اى در «احتكار»؛

رساله اى در «اوزان و مقادير».

برگرفته از كتاب :اثرآفرينان (جلد اول-ششم)

منابع زندگينامه :اعيان الشيعه (411 -410 /2)، الذريعه (187 /15 ،93 /8 -182 /2)، ريحانه (205 -204 /1)، الكنى و الالقاب (21 /2)، معجم المؤلفين (116 /8).

اردوبادي، محمدعلي

قرن:14

جنسيت:مرد

مليت:ايران

(1380 -1312 ق)، محدث، اديب و شاعر. در تبريز متولد شد. در حدود 14 سالگى به همراه پدر به نجف رفت و ادبيات را از افاضل آن شهر فراگرفت و پس از آن در حوزه ى درس استدلالى پدر خود حاضر شد. پس از فوت پدر، در حوزه ى درس ميرزا على آقا شيرازى، شريعت اصفهانى، حاج شيخ محمدحسين اصفهانى حاضر شد و بيش از همه از محضر نابغه ى عصر، آقا شيخ جواد بلاغى بهره برد. وى از مشايخ بسيارى كه شمار آنها به بيش از سى تن مى رسد روايت كرده است. اردوبارى به دو زبان فارسى و عربى شعر مى سرود و مضمون بيشتر اشعار عربى وى در منقبت اهل بيت و مقاصد و امور دينى بود. از آثار وى: «الانوار الساطعة» فى نسمية حجةاللَّه القاطعة»؛ «سبك النضار فى شرح حال المختار»؛ «منظومه اى در وقايع روز عاشورا»؛ منظومه اى در استقبال «الفيه ى» ميرزا محمدتقى نير تبريزى.

برگرفته از كتاب :اثرآفرينان (جلد اول-ششم)

منابع زندگينامه :اعيان الشيعه (438 /9)، الذريعه (428 /2)، ريحانه (205 /1)، الكنى و الالقاب (21 -20 /2).

ارسنجاني، حسن

قرن:14

جنسيت:مرد

مليت:ايران

در 1300 تولد يافت. پدرش محمدحسين در كرج كشاورز و خرده مالك بود. تحصيلات خود را در تهران ادامه داد. به دانشكده ى حقوق وارد شد و ليسانس قضائى گرفت. مدتى در بانك كشاورزى اشتغال داشت تا پروانه ى وكالت دادگسترى گرفت. با روزنامه هاى نبرد و مرد امروز همكارى مى كرد و مقالاتى در زمينه هاى مختلف با نام مستعار دكتر داريا مى نوشت. در 1323 امتياز روزنامه ى داريا به نام او صادر شد. وى افكارى تند و انقلابى داشت و در آن تاريخ با روشنفكران و چپ گرايان همفكرى و همگامى مى كرد. روزنامه ى داريا از نخستين روزهاى

انتشار چهره ى خود را نشان داد. مقالات تند و آتشين، انتقادات كوبنده، طرفدارى از طبقات دهقان و كارگر كه توأم با هتاكى بود، تقريباً هدفى بود كه روزنامه دنبال مى كرد.

در 1324 به قوام السلطنه نزديك شد و در تأسيس حزب دموكرات ايران سهمى بسزا داشت. سازمان جوانان آن حزب را رهبرى مى كرد و روزنامه ى دموكرات ايران ارگان رسمى حزب را او انتشار مى داد. همه كاره ى قوام السلطنه شد. اغلب نطق هاى تند و انقلابى قوام به قلم او بود. در سفر و حضر در كنار قوام بود. در انتخابات دوره ى پانزدهم، قوام السلطنه او را از شهر خود يعنى لاهيجان كه املاك وسيعش در آنجا قرار داشت، كانديدا كرد و ارسنجانى از آن شهر به نمايندگى مردم به مجلس رفت. ناصر ذوالفقارى در مجلس با اعتبارنامه اش مخالفت كرد. كار به جنجال كشيد، انتقام از قوام السلطنه را از او كشيدند. با آنكه ملك الشعراى بهار دفاع از اعتبارنامه ى او را به عهده گرفت، نتوانست كارى از پيش ببرد. بهار در آن روز ليدر فراكسيون دموكرات ايران در مجلس بود. وى هنگام دفاع به مجلس هشدار داد اگر اعتبارنامه ى ارسنجانى را رد كنند او هم نظير پيشه ورى خواهد شد و سرانجام گفت ارتجاع بر آزادى چيره شد. اين سخن بر مجلسيان گران آمد و همه ملك را به باد حمله گرفتند. عباس مسعودى در روزنامه ى اطلاعات حملات سختى كرد. سرانجام اعتبارنامه ى حسن ارسنجانى با اختلاف يك رأى رد شد.

او بدون سر و صدا به انتشار روزنامه پرداخت. وى وفادارى خود را به قوام السلطنه برخلاف ديگران از دست نداد. در اوايل 1328 كه صحبت تشكيل مجلس مؤسسان و اصلاح قانون اساسى پيش آمد، قوام السلطنه

در پاريس اعلاميه ى شديداللحنى خطاب به شاه منتشر ساخت و او را از شبيخون زدن به قانون اساسى برحذر داشت. قوام السلطنه اين اعلاميه ى مفصل، مستند و محكم را با كمك ارسنجانى در پاريس تهيه نمود و چون توزيع آن با مشكلاتى مواجه شد، ارسنجانى به تهران آمد و آنرا ضميمه ى روزنامه ى داريا كرد و خود در تهران و شهرستان ها به توزيع آن پرداخت. گرچه حاصل اين اعلاميه سلب لقب جناب اشرف از قوام السلطنه بود، ولى مع الوصف شهامت قوام السلطنه و ارسنجانى در آن روز قابل ستايش است.

در تيرماه 1331 كه قوام السلطنه با اظهار تمايل مجلس هفدهم و فرمان شاه براى بار پنجم به نخست وزيرى رسيد، ارسنجانى معاونت سياسى و رياست تبليغات او را عهده دار شد و اعلاميه ى مشهور قوام السلطنه تحت عنوان «كشتيبان را سياستى دگر آمد» به قلم ارسنجانى بود. ولى حكومت پنج روزه ى قوام حاصلى جز رنج و درد براى خود او و ارسنجانى نداشت و او از انتشار روزنامه هم محروم شد. در 1334 براى گذراندن دوره ى دكترا وارد دانشكده ى حقوق شد و آن دوره را به اتمام رسانيد. در آن ايام شاگردى بود كه استادان از او درس مى گرفتند و در كلام حرمتش را رعايت مى كردند.

در 1340 در كابينه ى دكتر على امينى به وزارت كشاورزى منصوب شد تا قانون اصلاحات ارضى را پياده كند. جز او در آن تاريخ كسى از عهده ى اين كار برنمى آمد. اعلاميه هاى متعدد و مكرر او كه از نثر محكم و انشاء سليس برخوردار بود، به اين كار كمك مى كرد. در آن تاريخ معتقد بود اجراى قانون اصلاحات ارضى قدم اول براى واژگونى سلسله ى پهلوى است؛ البته اين مطلب

را جز با خواص با كسى در ميان نمى نهاد. اساس عقايد او در آن تاريخ بر مبناى سوسياليسم قرار داشت. دو سال در رأس وزارت كشاورزى بود و بعد از على امينى در كابينه ى امير اسداللَّه علم هم وزير بود. پس از آنكه نظام كشاورزى ايران را دگرگون كرد، جاى خود را به سپهبد رياحى داد و به سفارت ايران در رم اعزام گرديد. او كسى نبود كه با شغل بى سر و صداى سفارت سر كند. براى احراز مقام صدارت به تكاپو افتاد و مطبوعات خارج را با خود همراه كرد. با حربه ى انتقاد براى تصاحب كرسى نخست وزيرى به تلاش افتاد، ولى پس از يك سال سفارت از كار معزول و به تهران احضار شد.

ارسنجانى يكى از چهره هاى جالب دوران حكومت مشروطه ايران است. نويسنده اى بود توانا، صحنه ساز، چيره دست، خطيب و سخنورى كم نظير و حقوقدانى مسلط. از روزنامه نگاران آن روز جز محمد مسعود كسى همطراز وى نبود. فى البداهه سخن مى گفت و چيز مى نوشت. مقالات و يادداشت هاى خود را كه مرتجلاً تهيه مى كرد، هيچ وقت مرور نمى نمود و هرگز قلم خوردگى نداشت. در منطق و استدلال كسى حريفش نمى شد. از بكار بردن الفاظ ركيك هنگام محاوره خوددارى نمى كرد. كمتر هنرپيشه اى مى توانست نقش خود را مثل او بازى كند. از چندين وكالت دادگسترى صاحب ثروت شد. وقتى وكلات وراث عباس اسكندرى را تمام كرد، حق الوكاله ى خوبى نصيبش گرديد كه مبناى ثروت او را تشكيل داد. در 1348 به طور ناگهانى در 48 سالگى درگذشت.

علاوه بر مقالاتى كه در روزنامه ى داريا و در ساير جرايد انتشار مى داد، تأليفاتى هم دارد. كتابى در زمينه ى اجراى قانون اصلاحات ارضى نوشت و

خاطراتى از زندگى خويش را نيز انتشار داد. 66 نامه از نامه هاى منتسكيو را ترجمه و با مقدمه ى فاضلانه و سودمندى منتشر ساخت. كتاب حاكميت دولت ها، يادداشت هاى سى تير از آثار ديگر اوست. قبل از آنكه روزنامه ى داريا را منتشر كند، اسم مستعار دكتر داريا را داشت كه در روزنامه هاى نبرد و مرد امروز با اين اسم مقاله مى نوشت.

برگرفته از كتاب :شرح حال رجال سياسي و نظامي معاصر ايران (جلد اول)

ارشاد، جعفر

قرن:14

جنسيت:مرد

مليت:ايران

دكتر جعفر ارشاد در سال 1315 در گرگان بدنيا آمد.ايشان داراي دكتري رشته بيماري شناسي گياهي از دانشگاه فني برلين -آلمان در اواخر سال 1349 است.وي استاد پژوهش پايه 31 موسسه تحقيقات گياه پزشكي كشور بود كه در سال 1386 به درخواست شخصي به افتخار بازنشستگي نائل آمد.گروه : كشاورزيرشته : بيماري شناسي گياهيگرايش : قارچ شناسيوالدين و انساب : پدر جعفر ارشاد حيدر قلي ارشاد و نام مادر محترمشان نرگس تزرئي بود.برادران و خواهران تني و ناتي ايشان به ترتيب زير است: برادران تني : امين و حسين برادران ناتني : زيدالله و محمد رضا خواهران ناتني: جهان سلطان و منصورهخاطرات كودكي : جعفر ارشاد از دوران كودكي خود بجزء بازيها و سرگرميهاي كودكانه چيز زيادي به ياد ندارد. ايشان از خاطرات آن دوران چنين مي گويد: "به ياد دارم در تابستان كه هوا كه گرم بود مادرم بعد از نهار ما (من و برادرم) را وادار به خواب و استراحت مي كرد. ولي جذابيت بازيها مانع از خوابيدن مي شد و بمحض خوابيدن مادر از درب و پنجره به بيرون مي رفتيم ناگفته نماند كه كهگاهي هم قبل از خروج از منزل

گير مي افتاديم." از خاطرات تلخي كه دكتر ارشاد بياد دارد از دست دادن مادر خود در تابستان سال 1328 بود.اوضاع اجتماعي و شرايط زندگي : جعفر ارشاد در خانواده اي از نظر اقتصادي در وضع مطلوب نبود پدرش كشاورزي بود و در باغهاي استيجاري به كار مي پرداخت.تحصيلات رسمي و حرفه اي : جعفر ارشاد دوران ابتدايي را از سال 1323-1329 را در دبستان فردوسي گرگان سپري كرد.مقطع متوسطه را از سال 1329-1335 در دبيرستان ايرانشهر گرگان در رشته طبيعي گذراندند و ديپلم اش را گرفت. ايشان داراي كارشناسي و كارشناسي ارشد از سال 1339-1335 در دانشكده كشاورزي دانشگاه تهران در رشته دفع آفات (گياه پزشكي) است. وي دكتري رشته بيماري شناسي گياهي گرايش قارچ شناسي خود را از سال 1345-1349 از دانشگاه برلين آلمان اخذ كردند.خاطرات و وقايع تحصيل : جعفر ارشاد از دوران تحصيل خود چندين خاطره را به ياد دارد كه به چند مورد از آنها اشاره مي كنيم : يكي از خاطرات دكتر ارشاد اين بود كه وي به همراه يكي از همكسلاسيهايش تصميم به وارد شدن به دانشسراي مقدماتي كردند . با آن كه درس دكتر نسبت به همكسلايش خوب ولي به پيشنهاد وي از مطالعه زيادي جهت امتحان ورودي الزامي نبود غافل از اين كه او خودش سخت به مطالعه پرداخت و در امتحان ورودي قبول شد و دكتر ارشاد از راهيابي به دانشسراي مقدماتي باز ماند. از ديگر خاطرات دكتر ارشاد ،تصميم وي براي ثبت نام در دبيرستان نظامي بود كه با مخالفت پدر و مادر بزرگش مواجه شد و از اين تصميم خود منصرف شد.از ديگر

خاطرات خوب اش قبولي در دانشكده كشاورزي تهران بود .فعاليتهاي ضمن تحصيل : جعفر ارشاد در كنار تحصيل تابستانها در كنار پدر به كشاورزي مي پرداخت و گاهي اوقات به ميوه فروشي روي مي آورد بطوري كه بي كاري براي ايشان مفهومي نداشت. در مقطع دكتري كارمند رسمي موسسه تحقيقات گياهپزشكي كشور بود.استادان و مربيان : دكتر حسن مهدوي اردبيلي ، دكتر منجمي(فيزيك)،دكتر حسن شيباني(باغباني)،مهندس مفيدي (گلكاري)،دكتر بحري (دامپروري) ،مهندس انتظام (زمين شناسي ) دكتر اسماعيل زاهدي (گياه شناسي)،دكتر محمود شجاعي (جانور شناسي) و غيره در مقطع كارشناسي و كارشناسي ارشد و پروفسور ليمبرگ،پروفسور كريسچ ،پروفسور فريدل و غيره از اساتيد در مقطع دكتري جعفر ارشاد مي باشند.هم دوره اي ها و همكاران : مرحوم دكتر قوام الدين شريف ،مرحوم مهندس خليل دهيار ،مهندس ناصر زاليپور ،مهندس بهمن اماني ،مهندس رحماني ،دكتر فيروز ابراهيم نسبت ،مهندس پرويز طاهريان و غيره از همكارن جعفر ارشاد مي باشند.همسر و فرزندان : جعفر ارشاد در سيزدهم آبان با سركار خانم زبيده كلانتري از دواج كردند.ماحصل اين ازدواج سه فرزند به اسامي ملاحت ،مريم و ليلي است كه همگي داراي تحصيلات دانشگاهي و متاهل هستند.وقايع ميانسالي : از تلخ ترين وقايع بوقوع پيوسته براي جعفر ارشاد از دست دادن فرزند اولش (ملاحت) در سال 1382 بود كه تاثير روحي بدي روي خانواده وي به همراه داشت.مشاغل و سمتهاي مورد تصدي : جعفر ارشاد كار خود را به عنوان محقق در موسسه تحقيقات گياهپزشكي كشور وابسته به جهاد كشاورزي از سال 1341 شروع كردو تا زمان بازنشستگي (1386) به اين كار ادامه داد.هنگام بازنشسته گي عضو هيئت علمي با مرتبه

استاد پژوهش پايه 31 بود.در سال 1358 رئيس بخش تحقيقات گياه شناسي در موسسه ذكر شده بودند و تا تاريخ بازنشستگي در اين پست اشتغال داشتند.در سال 1358 همچنين به سرپرستي موسسه تحقيقات گياه پزشكي منصوب گشت و تا سال 1362 اين سمت را هم دارا بود. در سال 1360 همزمان پست معاون تحقيقات در سازمان تحقيقات و آموزش كشاورزي را تا سال 1371 نيز بر عهده داشتند. از ديگر سمت هاي دكتر ارشاد مي توان به چند مورد زير نيز اشاره كرد: - مدير مسئول نشريه بيماريهاي گياهي - سردبير نشريه رستينها - عضو هيئت تحريريه نشر علمي پژوهشي علوم كشاورزي - عضو كميته فيتو فتورا - مربوط به اتحاديه بين المللي انجمن هاي بيماريهاي گياهي در دو دوره 1983-1988 و 1988-1992 - عضو كميته آسيايي در اتحاديه بين المللي قارچ شناسي از سال 1994 تا 2001 - رئيس كنگره بين المللي قارچ شناسي آسيا 2001 فعاليتهاي آموزشي : سوابق تدريس جعفر ارشاد به شرح زير است: - چهارده نيم سال تحصيلي در رشته قارچ شناسي و بيماريهاي گياهي در مقطع كارشناسي در دانشكده علوم دانشگاه شهيد بهشتي بين سالهاي 1356-1362 - دو نيم سال تحصيلي در رشته قارچ شناسي در مقطع دكتري در دانشكده كشاورزي دانشگاه تربيت مدرس در سالهاي 1372 و 1373 - هشت نيم سال در مقطع كارشناسي ارشد و دو نيم سال در مقطع دكتري در رشته قارچ شناسي در واحد علوم و تحقيقات تهران دانشگاه آزاد اسلامي در سال 1375 تا 1380مراكزي كه فرد از بانيان آن به شمار مي آيد : جعفر ارشاد در اعتلاي بخش تحقيقات رتينها

در موسسه تحقيقات گياهپزشكي كشور سهم قابل توجه اي داشته است.وي همچنين عضو موسس و عضو انجمن بيماري شناسي گياهي ايران مي باشد.جوائز و نشانها : - تشويق كتبي از وزير كشاورزي بدليل انجام تحقيقات قارچشناسي و نگارش كتاب "قارچهاي ايران "در سال 1356 - تشويق كتبي از معاون وزير و رئيس سازمان تحقيقات كشاورزي و منابع طبيعي بدليل سعي در پيشبرد اهداف سازمان تحقيقات كشاورزي و منابع طبيعي در سال 1364 - تشويق كتبي از رئيس موسسه تحقيقات آفات و بيماريهاي گياهي به مناسبت ارائه گزارش طرحهاي تحقيقاتي در سال 1356 - لوح تقدير از معاون وزير و رئيس سازمان تحقيقات كشاورزي به مناسبت انتخاب شدن به عنوان محقق نمونه در سال 1374 - لوح تقدير از وزير كشاورزي به عنوان محقق نمونه وزارت كشاورزي در سال 1374 - تقدير كتبي از وزير كشاورزي به مناسبت تاليف كتاب "قارچهاي ايران "در سال 1374 - لوح تقدير از معاون اول رئيس جمهور و رئيس شوراي پژوهشهاي علمي كشور به مناسبت برگزيده شدن يكي از مقالات تحقيقاتي به عنوان مقاله تحقيقاتي نمونه سال 1374 - تقدير كتبي از معاون وزير و رئيس سازمان تحقيقات ،آموزش و ترويج كشاورزي به مناسبت مطلوب بودن نتايج تحقيقات در سال 1378 - لوح تقدير از علوم تحقيقات وفناوري به مناسبت كسب رتبه اول پژوهشكر نمونه سال 1380 وزارت جهاد كشاورزي - تقدير نامه از معاون پژوهش و برنامه ريزي دفتر همكاريهاي فنآوري در نهاد رياست جمهوري به مناسبت انتخاب پژوهشگر نمونه كشور در سال 1380 - لوح تقدير از رئيس جمهور به مناسبت كسب رتبه دوم تحقيقات كاربردي در پانزدهمين

جشنواره بين المللي خوارزمي در سال 1380 - لوح تقدير از COMSTECH در فوريه 2002 - دريافت نشان درجه 3 پژوهش كشور از رياست جمهور در سال 1383 - لوح تقدير از رئيس موسسه تحقيقات آفات و بيماريهاي گياهي به مناسبت تلاش در امر تحقيقات در سال 1383 - لوح تقدير از معاون وزير و رئيس سازمان تحقيقات و آموزش كشاورزي به مناسبت تلاش در امر تحقيقات در سال 1384چگونگي عرضه آثار : - تعدا پايان نامه هاي كارشناسي ارشد راهمنايي شده توسط جعفر ارشاد : 13 پايان نامه - تعدا پايان نامه هاي دكتري راهمنايي شده : 18 پايان نامه - تعداد مقالات چاپ شده و ارائه شده : بيش از 136 مقاله - معرفي و نام گذاري 23 اريه قارچ براي اولين بار در سطح دنيا - معرفي حدود 500 گونه قارچ براي اولين بار در ايران

________________________________________

آثار : قارچهاي ايران ويژگي اثر : تاليف-چاپ دوم

ارشاد، فرهنگ

قرن:14

جنسيت:مرد

مليت:ايران

سال تولد:-، مرتبه علمى: دانشيار، رشته: جامعه شناسى، دانشكده: اقتصاد، دانشگاه: شهيد چمران اهواز

خلاصه شرح حال تخصصى

سوابق تحصيلى:

دكتراى جامعه شناسى از دانشگاه لندن در سال 1357.

مرتبه علمى:

دانشيار دانشكده اقتصاد دانشگاه شهيد چمران اهواز.

زمينه هاى علمى و تحقيقاتى:

انجام 2 طرح تحقيقاتى در زمينه مسائل عشايرى خوزستان، تدريس دروس روش تحقيق در علوم اجتماعى، نظريه هاى جامعه شناسى، جامعه شناسى آموزش و پرورش، جامعه شناسى عشاير ايران.

تأليفات

تعداد تأليفات (نگارش يا ترجمه كتاب) بزبان فارسى: 2

تعداد تأليفات (نگارش يا ترجمه كتاب) بزبان خارجى:-

زمينه علمى تأليفات:

مهاجرت روستائيان به شهرها بخصوص در ايران و كشورهاى موسوم به جهان سوم.

مقالات

تعداد مقالات بزبان فارسى: 6، تعداد مقالات بزبان خارجى: 4

زمينه علمى مقالات:

مهاجرت روستايى به

شهر در ايران و خاورميانه.

برگرفته از كتاب :شرح حال تخصصي استادان و دانشياران كشور (جلد سوم)

ارشاد، مجتبي

قرن:15

جنسيت:مرد

مليت:ايران

مجتبي ارشاد

محل تولد : گرگان

شهرت

تابعيت : ايران

تاريخ تولد : 1344/1/1

زندگينامه علمي

اينجانب مجتبي ارشاد فرزند امين در سال 1344 در گرگان متولد شدم و در سال 1362 تحصيلات حوزوي خود را در مدرسه امام خميني (ره) گرگان شروع نمودم.

تا سال 1370 در گرگان به تحصيل پرداختم. اين دروس تا اواسط رسائل و مكاسب ادامه داشت و همزمان براي امتحان به قم و در امتحانات مركز مديريت شركت مي نمودم. در سال 1368 تمام امتحانات شرح لمعه را به پايان بردم و در مراحل بعدي امتحان مي دادم.

در هنگامي كه در گرگان بودم دروس ادبيات و منطق را مكرراً تدريس مي نمودم و در اداره آن مدرسه همكاري مي كردم. در مهرماه سال 70 به قم منتقل شدم و ادامه رسائل و مكاسب و همچنين شروع كفايه را تا سال 1372 ادامه دادم. در مهر سال 1372 دروس خارج فقه و اصول را نزد مراجع عظام شروع كردم كه عمدتاً از محضر حضرت آيت الله تبريزي، فاضل لنكراني و وحيد خراساني بود و هم اكنون از محضر فقه آيت الله وحيد استفاده مي كنم.

در مهر سال 1372 دروس تخصصي كلام را آغاز نمودم و در خرداد سال 1376 به پايان برده ام كه اكنون با اتمام نوشتن رساله آن در نوبت دفاع از آن هستم.

پس از اتمام دروس تخصصي در موسسه دايرة المعارف فقه اسلامي به مدت چهار سال در بخش موسوعه و بخش فرهنگ فقه همكاري داشتم و همزمان در چند واحد دانشگاه آزاد اسلامي به تدريس

دروس معارف اسلامي و همچنين دروس تخصصي فقهي مشغول مي باشم كه تاكنون ادامه دارد. از ديگر فعاليت فرهنگي اينجانب همكاري با موسسه ميرداماد در شهرستان گرگان بوده كه در قسمت پاسخ به سوالات از سال 1382 آغاز شد و به صورت مكتوب چاپ شده است.

ارشادي، مسعود

قرن:15

جنسيت:مرد

مليت:ايران

شهيد مسعود ارشادي : فرمانده گروهان فياض از گردان الحديد تيپ 21 امام رضا (ع)(سپاه پاسداران انقلاب اسلامي)

دوازدهم ارديبهشت ماه سال 341 در خانواده اي متوسط و مذهبي در شهرستان فريمان پا به عرصه ي وجود گذاشت. پدرش كارمند كارخانه قند فريمان بود. بيش از چهار بهار از عمرش نگذشته بود كه همراه خانواده به شهر مقدس مشهد عزيمت كردند. وي پس از گذراندن دوران ابتدايي، در دبستان استاد شهريار و اتمام تحصيلات راهنمايي در مدرسه پارت سابق، براي ادامه تحصيل به دبيرستان دكتر شريعتي رفت. سومين سال تحصيل او در دبيرستان همزمان بود با اوج گيري نهضت انقلاب اسلامي. در راه اندازي برخي اعتصابات، تظاهرات و پخش اعلاميه در مدرسه نقش مهمي داشت.

از صفات پسنديده مسعود ، روح عبادي او بود، كه باعث مي شد تا با صداقت به راز و نياز شبانه بپردازد. حتي الامكان دوشنبه ها و پنج شنبه ها و گاهي تمام ماه را روزه مي گرفت. همواره با وضو بود و در جلسات قرآن شركت مي كرد. علاقه ي خاصي به امامان معصوم (ع) ( به ويژه امام حسين (ع) ) داشت و روزانه زيارت عاشورا و مناجات هاي صحيفه سجاديه را تلاوت مي كرد.

به مطالعه ي كتب به ويژه

آثار شهيد مطهري، شهيد دستغيب و شهيد بهشتي بسيار علاقه داشت. كتابخانه اي در منزل تشكيل داده بود، كه دوستان و جوانان محل، از كتاب هاي آن استفاده مي كردند، كه جهاد سازندگي پس از مدتي با اطلاع از موضوع، مجموعه اي از كتاب به او هديه كرد، تا كتابخانه اش غني تر شود.

در سال 1359 پس از اخذ ديپلم در رشته ي رياضي _ فيزيك، در بسيج مسجد محل (پنج تن آل عبا(ع)) ثبت نام كرد و به فعاليت در مراكز اسلامي به خصوص «انجمن اسلامي راه شهيد» پرداخت و در آن جا مسئوليت تبليغات و كارهاي فرهنگي شهدا را بر عهده گرفت. از جمله كساني بود كه براي شكستن محاصره سوسنگرد به آن ديار شتافت. چندين بار هم از طريق جهاد سازندگي به صورت افتخاري به كمك كشاورزان روستايي، براي درو گندم رفت.

در پاييز 1360 عضو رسمي سپاه شد و در و احد برنامه ريزي و نظارت مشغول شد. شركت در جلسات سخنراني و تماس با افراد آگاه و مطالعات مداوم در تقويت روحيه اي ايشان تاثير به سزايي داشت. به گونه اي كه باعث شد در مدتي اندك سمت هاي مختلفي به ايشان واگذار شود، از جمله: مسئوليت آماد لشكر 5 نصر در تاريخ 27/10/1361 تا 28/1/1362، مسئول هماهنگي واحدهاي لشكر 5 نصر در تاريخ 16/11/1362، معاونت فرماندهي گردان الحديد در تاريخ 7/7/1363، مديريت داخلي تيپ 21 امام رضا (ع) در تاريخ 24/1/1365 و در نهايت فرماندهي گروهان فياض، از گردان الحديد تيپ 21 امام رضا (ع).

علاوه بر موارد مذكور حضور وي در عمليات هاي مختلف

از جمله: والفجرهاي 1،2، 3،4، رمضان، خيبر و ميمك نيز بسيار چشمگير بود. او ضمن حضور در سنگر جبهه، خود را براي حضور در سنگر علم و دانش نيز آماده مي ساخت و سرانجام در سال 1363 پس از موفقيت در كنكور سراسري در رشته ي مهندسي عمران دانشگاه فردوسي مشهد به تحصيل مشغول شد. تعطيلات تابستان 1364 را در جبهه گذراند و پس از آن به دانشگاه بازگشت. او رفتن به جبهه را وظيفه خود مي دانست و اين مطلب را در يكي از نامه هايش اين گونه بيان مي كند:

« اين احساس وظيفه به دنبال يك اشاره و يك جمله حضرت امام به وجود آمد و آن اين كه ( تا رفع نياز، رفتن به جبهه ها از اهم واجبات است ) اين جمله، تكليف را بر هر مسلماني روشن مي كند كه در آن عمل به وظيفه مطرح است، نه مقام و موقعيت ...

علاوه بر روحيه ي عبادي _ مذهبي، حسن خلق و خوش قلبي از ديگر خصايص بارز آن بزرگوار بود. طوري كه مادرش او را «مونس تنهايي» خود مي خواند.

به خانه كه برمي گشت، همراه با دوستان خود به سركشي از مجروحين و خانواده هاي شهدا مي پرداخت و نامه هاي رزمندگان را به بستگان آن ها مي رساند. در يكي از نامه هاي خود چنين نوشته است: «اگر در سنگر جنوب و غرب نيستيد، مي توانيد به سراغ كساني برويد كه از سنگر با بدني مجروح بازگشته اند و يا حداقل آنان كه اكنون در زاغه هاي جنوب در كلبه هاي خويش نشسته اند

و با عزمي آهنين و با سلاح الله اكبر به جنگ كفر مي روند.

شهيد ارشادي، فردي مومن و معتقد بود و در هر امري و هر مكاني جزو فعال ترين افراد بود و از اين جهت الگويي براي همرزمانش به شمار مي رفت. صبر، استقامت و خويشتن داري او در مقابل مشكلات زبانزد بود. پيوسته خواهرانش را به كسب علم و معرفت تشويق و ترغيب مي كرد و مي گفت: «توجه داشته باش، كه براي مدرك كار نكني يا به مدرك كسي اعتماد نكني. زيرا آن چه عامل سنجش اعمال نزد خداست، تقواست، نه علم بشري بدون معرفت الهي».

همچنين در وصيت نامه اش به آن ها اين گونه توصيه كرده است:

«خواهران عزيزم، زندگي زنان اسلام، حضرت خديجه (س)، حضرت فاطمه (س) و حضرت زينب (س) را سرمشق خود قرار دهيد و به خود بباليد كه در جهان پيرو مكتب اسوه هايي چون فاطمه (س) هستيد. زينب وار رسالت خويش را به پايان برسانيد كه بتوانيد در نزد پروردگار خويش سربلند و سرافراز باشيد.»

علاقه وافر او به تحصيل نيز نتوانست مانع رفتن او به جبهه شود، چرا كه او جبهه را نيز به نوعي دانشگاه مي دانست و عقيده داشت: «حتي اگر جنگ تمام شود كارها تمام نشده است. ما بايد برويم و خرابي ها را آباد كنيم.»

سرانجام نيز بعد از 2 سال دانشگاه را رها كرد و همراه با گروهي ديگر از دانشجويان به سوي جبهه ي شتافت. اين بار كارهاي دفتري جبهه، روح عظيمش را سيراب نمي كرد و بنابه درخواست خودش به يكي از يگان هاي رزمي منتقل و

در حالي كه فرماندهي گروهان شهيد فياض از گردان الحديد تيپ 21 امام رضا (ع) را برعهده داشت، به ستيز با دشمنان حق و حقيقت شتافت و در نيمروز 23/2/1365 در جزيره ي مجنون بر اثر اصابت تركش به چشم ها و قلبش به شهادت رسيد. پيكر پاكش طبق وصيت خودش در گلزار شهداي بهشت رضا (ع) به خاك سپرده شد.

شهيد در يكي از نامه هايش مي گويد:

«اگر نبود خيل جانبازاني كه شب و روز براي شهادت لحظه شماري مي كنند، اگر نبود جسم چاك چاك عزيزان ما از آتش كينه ي دشمن، اگر نبود سرهاي بريده ي جگر گوشه هاي ما از تيغ ستم سياهكاران و بد انديشان، اگر نبود جسم پاك شهيدي، كه گلوله خصم كافر از او كوچك ترين اثري هم به جاي نگذاشته و اگر نبود فرياد رسا و استوار برادران اسير كه در چنگال رژيم بعث عراق، دنيا را از رشادت و پاي مردي خود به تحير وا داشته اند، هرگز قامت جمهوري اسلامي ايران در جهان چنين برافراشته نمي شد و شعله قيام اسلامي در بين ملت هاي محروم چنين فراگير نمي گشت.»

منابع زندگينامه :"فرهنگنامه جاودانه هاي تاريخ(زندگينامه فرماندهان شهيداستان خراسان)"نوشته ي سيد سعيد موسوي,نشر شاهد,تهران-1385

ارشك

قرن:0

جنسيت:مرد

مليت:ايران

(336 -338 ق.م)

نام او را مورخان يونانى آرسس Arses، و پلوتارك او را ارسس Oarses نوشته، واپر Oppere فرانسوى گمان كرده كه نام او به پارسى قديم هوورشه Huvarsha بوده است. وى كوچكترين پسر اردشير بود. اسم مادر او را بعضى اتس سا نوشته اند.

باگوارس خواجه پس از اردشير وى را به تخت نشانيد و برادران او را كشت. تا او فقط

تحت تعليمات و نظر وى باشد. ارشك پس از آنكه مستقر شد، خواست آن خواجه را به كيفر برساند ولى با گواس پيشدستى كرده و وى را در سال سوم سلطنتش به قتل رسانيد (336 ق.م)

برگرفته از كتاب :ايران در عهد باستان

ارفع الدوله، رضا

قرن:14

جنسيت:مرد

مليت:ايران

(1357 -1270 ق)، نويسنده و شاعر، متخلص به دانش. ملقب به ارفع الدوله. در تبريز متولد شد و در همان شهر علوم زمان خود را فراگرفت. تحصيلات خود را در دارالفنون تهران به پايان رساند. سپس به استانبول رفت و در آنجا زبان تركى استانبولى و يونانى و فرانسه را آموخت و در سال 1300 ق به نيابت اول سركنسولى رسيد و سپس به سفارت ايران در روسيه و عثمانى منصوب گرديد. پس از جنگ بين الملل اول به عنوان نماينده ى دولت ايران در ديوان صلح لاهه شركت كرد و بعد از آن بازنشسته شد و مدتى در فرانسه اقامت گزيد. سپس به ايران آمد و وزير عدليه كابينه ى علاء شد و مدتى هم سفير كبير ايران در اروپا بود. در تهران درگذشت. از آثار او: «در حكومت پنج پادشاه»؛ كه خاطرات وى است؛ مثنوى «طول عمر»؛ «آوازه ى بزم صلح لاهه»؛ «منتخبات دانش»؛ «رساله ى رشديه»، در خط فارسى؛ «گوهر خاورى».[1]

معروف به پرنس ارفع الدوله و متخلص به دانش در 1233 در تبريز تولد يافت. پدرش حاج شيخ محسن مهاجر ايروانى بود. وى تحصيلات مقدماتى را اعم از فارسى و عربى در تبريز به اتمام رسانيد و مدتى نيز به تحصيل فقه و اصول مشغول بود. او براى ادامه ى تحصيل به استانبول و سپس قفقازيه رفت و تحصيلات خود را ادامه داد و به چند زبان خارجى

آشنا شد.

پس از بازگشت به ايران به منصب آجودانى وليعهد در تبريز منصوب گرديد و در 1262 عضويت كميسيون تحديد حدود خراسان به وى محول گرديد. پس از اين مأموريت به مقام مستشارى سفارت ايران در روسيه تعيين شد. در سفر سوم ناصرالدين شاه به اروپا در زمره ملتزمين ركاب بود. نشان و حمايل سرتيپى گرفت. در 1269 ناصرالدين شاه با اعطاء لقب معين الوزاره او را ژنرال قنسول تفليس نمود.

در 1274 با دريافت لقب ارفع الدوله به سمت وزير مختار ايران در دربار روسيه تعيين گرديد. در نخستين سال سلطنت مظفرالدين شاه علاوه بر وزيرمختارى در روسيه نمايندگى ايران در دربارهاى سوئد و نروژ به او واگذار شد. منصب اميرتومانى و نشان درجه اول شير و خورشيد گرفت. در 1279 نمايندگى انجمن صلح لاهه به او محول شد و پس از آن با سمت سفيركبير فوق العاده در جشن بيست و پنج سالگى سلطان عثمانى شركت نمود.

در 1280 ميرزا على اصغرخان اتابك براى مسافرت مظفرالدين شاه به اروپا متوسل به ارفع الدوله وزيرمختار ايران در روسيه شد. ارفع الدوله در اين مذاكرات موفقيت حاصل نمود و دولت روسيه حاضر شد مبلغ بيست و دو ميليون و نيم منات طلا با سود 5 درصد براى مدت 75 سال به دولت ايران وام بدهد. بانك استقراضى روس كه وام دهنده به ايران بود گمركات شمال ايران را به وثيقه گرفت.

مظفرالدين شاه كه در اثر فعاليت ارفع الدوله موفق به اخذ وام و مسافرت به اروپا شده بود، به هنگام ورود به خاك روسيه او را مورد توجه و عنايت قرار داد، به او لقب پرنسى و جناب اشرفى داد.

در 1281 ش (1902 م)

ارفع الدوله به سمت سفيركبيرى ايران در عثمانى تعيين شد و به اعطاى رتبه و مقام سردارى و نشان مرصع و حمايل مخصوص با يك حلقه انگشترى الماس برليان ممتاز مفتخر شد و يك سال بعد شاه به او درجه ى اميرنويانى (ارتشبدى) و يك قطعه نشان مرصع به الماس و جواهر ممتاز داد.

مدت مأموريت ارفع الدوله در استانبول تا 1289 ش به طول انجاميد. پس از آن به تهران احضار شد و در 1292 ش در دولت محمدعلى خان علاءالسلطنه به سمت وزير دادگسترى تعيين گرديد و در مراسم تاجگذارى سلطان احمد شاه اين سمت را داشت. بعد مأمور اعلام پادشاهى احمد شاه به دربارهاى اروپائى شده و چندى سفير ايران در جامعه ى ملل بود. القاب ارفع الدوله در طول زندگانى او عبارت بودند از: معين الوزاره، ارفع الدوله، پرنس، جناب اشرف، سرتيپ، اميرتومان، سردار (اميرنويان) و متجاوز از صد قطعه نشان از دولت ايران و دول خارجى داشت. در مأموريت هاى سياسى خود در خارج از كشور ثروت سرشارى به دست آورد. هنگامى كه سفير ايران در استانبول بود در موناكو قصرى بزرگ بنياد نهاد و نام آن را دانشگاه گذاشت و بعد آن را تبديل به موزه نمود.

ارفع الدوله به زبان هاى عربى، تركى، روسى و فرانسه تسلط داشت و شعر فارسى نيكو مى سرود. مجموعه اشعار خود را انتشار داد. كتابى به نام مثنوى صلح منتشر كرد. در اشعار خود «دانش» تخلص مى نمود. او پس از پنجاه سال مأموريت در خارج از ايران بازنشسته شد. در تهران باغى بزرگ و زيبا بنياد نهاد. اين باغ در خيابان شاپور روبروى پارك اتابك بود كه فعلاً در آن استاديوم ورزشى، تالار رودكى و

دبيرستان نوربخش به چشم مى خورد. در سردر اين باغ رباعى زير بر روى كاشى نوشته و نصب شده بود:

ارفع الدوله آن بزرگ نهاد

كرد باغى به ملك رى آباد

يكى از بندگان مخلص او

نام اين باغ ارفعيه نهاد

رضا ارفع در سال هاى آخر عمر كه در تهران مى زيست، خاطرات خود را نوشت. بعدها اين خاطرات توسط وزارت فرهنگ و هنر بنام ايران ديروز (خاطرات پرنس ارفع الدوله) چاپ شد. محتواى كتاب روى هم رفته قابل استفاده و مفيد بود.

احتشام السلطنه در صفحات 406 و 407 كتاب خاطرات خود درباره ى ارفع الدوله چنين نوشته است: «ارفع الدوله با پشت هم اندازى يك كتاب القاب و عناوين و امتيازات خنده آور براى خود دست و پا كرده بود و عادتاً در مكاتبات و مراسلات اكثر آن عناوين را به دنبال نام خويش ذكر مى نمود.

ميرزا رضاخان، دانش، اميرتومان، جنرال آجودان حضور همايون، اميرنويان، پرنس سردار، پرنس صلح، معين الوزاره و ارفع الدوله يك قسمت از آن القاب است كه عنوان وزير مختار يا سفيركبير داراى نشان هاى فلان و فلان با حمايل و مدال بهمان را هم به پيش و پس آن مى افزود. چون اين پرنس طويل العنوان!! تعلق خاطر به ايران و تعصب باطنى نداشت، در پطرزبورغ از روس ها روس تر و در اسلامبول از ترك ها ترك تر بود. به قصد جلب توجه و تملق گوئى در هر مأمورتى كه بود بجاى آنكه سفير و نماينده ى ايران باشد، شجره نامه اى براى اثبات اينكه اجداد و اعقابش از مردم آن مملكت بوده اند تهيه مى كرد و از كارهاى جالبش هم يكى اين بود كه در مجالس ميهمانى و محافل با هر خانمى روبرو مى شد، تصور مى كرد آن خانم عاشق و بيقرار اوست و به زبان بازى

و مداحى مى پرداخت. و از افتضاحات شرم آورى كه از برخورد ارفع الدوله با زنان در مجالس و ميهمانى هاى رسمى نقل مى كنند مى توان يك جلد كتاب مفصل نوشت و همينطور اگر بخواهيم شرح شارلاتانى هاى او را در اين جا بنويسيم خيلى مفصل خواهد شد».

برگرفته از كتاب :اثرآفرينان (جلد اول-ششم)

منابع زندگينامه :[1] دانشمندان آذربايجان (144)، الذريعه (315 /9)، زندگينامه ى رجال و مشاهير (142 -138 / 1)، سخنوران نامى (181 -174 /2)، سخنوران نامى معاصر (1332 -1239 /2)، شرح حال رجال (513 -507 /1)، فرهنگ سخنوران (331)، مؤلفين كتب چاپى (133 -131 /3)، مكارم الآثار (1957 -1956 /6)، مواد التواريخ (751 -749)، يادداشتهاى قزوينى (150 /8)، يادگار (س 3، ش 3 ، ص 34)، يغما (س 5، ش 4، ص 168).

ارفع، ابراهيم

قرن:14

جنسيت:مرد

مليت:ايران

فرزند رضا ارفع معروف به پرنس ارفع الدوله در 1280 در تفليس متولد شد. پس از انجام تحصيلات مقدماتى و فراگيرى زبان فرانسه و روسى براى ادامه تحصيلات به فرانسه اعزام شد و پس از انجام تحصيلات متوسطه وارد دانشكده پياده نظام سن سير شد و دوره ى مزبور را با احراز رتبه ى اولى پايان داد و به درجه ى افسرى رسيد. چندى در يكى از هنگ هاى پياده و ارتش فرانسه استاژ داد و در 1301 ش با درجه ى نايب دومى در ارتش نوين ايران استخدام گرديد. چندى در لشكر كردستان و زمانى در لشكر خراسان فرمانده گروهان و گردان بود و در كليه محاربات آن دو آستان مشاركت جدى و همه جانبه داشت. در سال 1314 با درجه ى سرگردى فرمانده گردان پياده دانشكده افسرى شد. در سال 1317 سرهنگ دوم و در سال 1319 به درجه ى سرهنگى ارتقاء پيدا كرد. در

سال 1320 به رياست ستاد سپاه غرب (لشكرهاى كردستان و كرمانشاه) منصوب گرديد. بعد از شهريور 1320 به كفالت فرماندهى لشكر كرمانشاه منصوب شد و در اعاده امنيت در آن منطقه فعاليت زيادى بروز داد و در اوايل 1321 به فرماندهى لشكر كردستان كه سرلشكر محمود امين فرمانده آن بدست اشرار مقتول گرديده بود، منصوب شد و در مدت كوتاهى به وضع لشكر سرو و صورتى داد و اشرار و راهزنان و ياغيان را تار و مار كرد و امنيت كامل را در آن منطقه برقرار نمود. به پاس خدماتش در لشكر كردستان درجه ى سرتيپى گرفت و به تهران احضار و به فرماندهى لشكر 2 پادگان مركز برگزيده گرديد. در دى ماه 1321 بنا به دعوت دولت انگليس همراه هيئتى از افسران ايرانى و انگليسى براى بازديد از جبهه جنگ آفريقاى شمالى بوسيله ى هواپيما عازم بازديد گرديد. در نزديك خرقان به علت كولاك و نزول برف سنگين، هواپيما اعتدال خود را از دست داد و سرانجام سقوط كرد و كليه سرنشينان هواپيما اعم از ايرانى و انگليسى كشته شدند. افسران ايرانى در اين هواپيما عبارت بودند از سرتيپ ابراهيم ارفع، سرهنگ شرف الدين قهرمانى فرمانده نيروى هوائى ايران، سرهنگ غلامحسين شيبانى و سرگرد ابوالفتح مهاجر. اين افسران در طى تشريفات باشكوهى در بقعه ظهيرالدوله واقع در نيمه راه دربند به خاك سپرده شدند.

سرتيپ ارفع افسرى تحصيلكرده، بسيار جدى، مبتكر و سرسخت بود. به چندين زبان خارجى تسلط داشت و تمام تحصيلات خود را در اروپا به اتمام رسانده بود.

برگرفته از كتاب :شرح حال رجال سياسي و نظامي معاصر ايران (جلد اول)

ارفع، حسن

قرن:14

جنسيت:مرد

مليت:ايران

فرزند ميرزا رضاخان ارفع الدوله ى دانش،

متولد 1273. وى تحصيلات خود را به اقتضاى شغل پدرش كه غالباً مقام سفارت داشت، در استانبول و پاريس انجام داد. از دانشكده ى نظامى سن سير و سمور فرانسه فارغ التحصيل گرديد و دانشگاه جنگ آن كشور را نيز گذرانيد. وارد ارتش ايران شد و با سمت مربى سواره نظام، واحدهاى مختلف ارتش را اداره مى كرد. در 1318 با ارتقاء به درجه ى سرتيپى مدير دروس دانشگاه جنگ شد و مدتى نيز فرمانده لشكر اول و فرمانده آماده گاه تعليماتى ارتش بود. در 1321 به معاونت ستاد ارتش و رياست ركن 2 منصوب گرديد و ضمناً فرماندهى سواره نظام نيز با او بود. در 1323 درجه ى سرلشكرى گرفت و به فرماندارى نظامى راه آهن و راه شوسه برگزيده شد. زمانى نيز وابسته ى نظامى ايران در انگليس بود. در 1323 به رياست ستاد ارتش انتخاب شد و قريب يك سال و چند ماه در اين سمت حساس قرار داشت. در دوران رياست ستاد او، در آذربايجان و فارس وقايعى اتفاق افتاد و همچنين عده اى از افسران لشكر خراسان فرار كردند. او با كمال قدرت به سركوبى ياغيان پرداخت و با دستجات سياسى كه موجبات تشنج و بهم ريختگى را در شهرها فراهم كرده بودند سرسختانه مبارزه نمود.

مبارزات او با حزب توده در كابينه ى صدرالاشراف زبانزد خاص و عام است. به دستور وى كلوپ حزب توده را در خيابان فردوسى بستند، در مقابل اعتراض دكتر فريدون كشاورز يكى از راهبران حزب توده، سربازان به كلوپ ريختند و آنجا را به آتش كشيدند. سرگرد زرين نعل فرمانده سربازان با دسته ى پارابلوم بر سر دكتر فريدون كشاورز كوبيد و او را به شدت مجروح ساخت.

ارفع

چون آذربايجانى بود، براى رفع بحران آذربايجان و نجات آن تلاش ها نمود و پادگان هاى آن منطقه را به پايدارى و استقامت تشويق مى نمود. از افسران مورد اعتماد نيز حزبى تشكيل داه بود، ولى در 1324 كه قوام السلطنه به رياست دولت رسيد، به علل و جهات سياسى و براى حل مشكل آذربايجان، وى را از رياست ستاد معزول نمود و پس از چندى دستور بازداشت او را صادر كرد. پس از ختم غائله ى آذربايجان چون رقيبش رزم آرا به قدرت نشسته بود، او را بازنشسته كرد. پس از قتل رزم آرا چند ماهى در كابينه ى حسين علاء وزارت راه را عهده دار گرديد.

رقابت و مبارزه ى سرلشكر ارفع و سپهبد رزم آرا بعد از 1320 در ارتش ايران زبانزد است. هر دوى آنها كه در زمان رضاشاه محلى از اعراب نداشتند، پس از شهريور 1320 چون امراى قديمى و افسران قزاقخانه ارتش را بازنشسته كردند، موقعيت ممتازى پيدا كردند و از آنجا كه هر دو تحصيلكرده و سالها در اروپا به فن سپاهيگرى واقف شده بودند، مشاغل درجه يك ارتش به آنها تعلق گرفت. ليكن آن دو چشم ديدن هم را نداشتند. هر منصبى كه رزم آرا به دست مى آورد ارفع در تلاش ربودن آن و استقرار خود در آن سمت بود و هر مسندى كه ارفع بر آن جلوس مى كرد، رزم آرا در صدد بود آن را از زير پاى او بيرون بكشد. ارفع كه بعد از رزم آرا به رياست ستاد ارتش منصوب شد، در صدد برآمد براى هميشه رقيب سرسخت خود را از صحنه خارج سازد. سرانجام به اين امر توفيق يافت و رزم آرا امير 43 ساله را بازنشسته و خانه نشين

ساخت. رزم آرا هم كه براى سومين بار در 1325 رئيس ستاد ارتش شد، همان معامله را قدرى تندتر با ارفع كرد.

ارفع پس از 1332 به خدمت دعوت شد و ابتدا سفارت ايران در پاكستان و سپس سمت مهم سفارت كبراى ايران در تركيه بدو محول شد. چهار سال در آن سمت باقى ماند. با غالب رجال و ژنرال هاى ترك دوستى و آشنائى داشت. گذشته از آنكه پدرش ساليان دراز سفيركبير ايران در عثمانى بود، خود نيز مدتى طولانى در مدارس حربيه ى عثمانى آن روز تحصيل كرده بود. ارفع در اين سمت به وضع سفارتخانه سر و صورتى داد و بعضى از اعضاى سفارتخانه را اخراج يا تصفيه كرد. از جمله افرادى كه مشمول تصفيه قرار گرفتند اميرعباس هويدا كاردار و مستشار سفارتخانه بود. ارفع هويدا را احضار كرد و گفت: چون جوان هستى و ممكن است آينده ى تو خراب شود من گزارشى درباره ات رد نخواهم كرد، ولى نمى توانم تو را در سفارتخانه نگه دارم. بهتر است تقاضاى مرخصى كنى، بروى تهران و كارى براى خودت دست و پا كنى. هويدا همين كار را كرد. به تهران آمد و از وزارت خارجه تقاضاى شغل ديگرى كرد. در آن احوال عبداللَّه انتظام به مديريت عاملى نفت منصوب شد و هويدار را با خود به آن شركت برد. هويدا پس از چند روز براى جمع آورى و حمل اثاثيه اش به آنكارا رفت. ارفع با تندى و خشونت به او گفت: باز تو آمدى، اينجا جاى تو نيست؛ هويدا پاسخ داد: براى كسب اجازه و حمل اثاثيه ام آمده ام.

سال ها گذشت. ارفع دوران بازنشستگى را مى گذرانيد كه اميرعباس هويدا مستشار اخراجى سفارت

آنكارا به نخست وزيرى ايران رسيد. ارفع همان روز منتظر انتقام بود وحشت خود را با چند نفر در ميان گذاشت. قضيه كم كم به گوش هويدا رسيد و او از ارفع وقت ملاقات خواست و سرانجام شبى به خانه ى او رفت و از وى دلجوئى نمود. به ارفع گفت من نخست وزيرى را از شما دارم، بنابراين هميشه مديون الطاف شما هستم. ارفع بيشتر متوحش شد و سكوت كرد. هويدا كه به ترس رئيس سابق خود خوب پى برده بود، توضيح داد كه اگر شما آن روز مرا از سفارت آنكارا اخراج نكرده بوديد، امروز نخست وزير ايران نبودم. همان اقدام شما باعث شد كه به شركت نفت بروم و بعد وزير و نخست وزير بشوم.

پس از مدتى وزارت دارائى پيش آگهى بزرگى براى ماليات بر ارث همسر ارفع فرستاد و ارفع نتوانست آن را خنثى كند. حكم قطعى شد و خانه و زندگيش در معرض فروش قرار گرفت. خبر كه به هويدا رسيد، از كيسه ى فتوت دولت تمام بدهى ارفع را پرداخت.

ارفع همه ى تحصيلاتش را در خارج انجام داده بود. به زبانهاى فرانسه، انگليسى، روسى و تركى استانبولى تسلط كامل داشت ولى متأسفانه فارسى بلد نبود. مدت ها در دانشكده ى افسرى و دانشگاه جنگ فنون علمى و نظامى تدريس مى كرد. در 1324 مدت كوتاهى در سياست روز ايران نقش اساسى داشت. خاطرات نظامى و سياسى خود را تحت عنوان پنج پادشاه به زبان انگليسى انتشار داد. چهار ساله كه بود پدرش با تقديم پيشكشى قابل ملاحظه اى از مظفرالدين شاه براى او لقب ارفع السلطان گرفت. وفاتش در 1365 در اروپا اتفاق افتاد.

برگرفته از كتاب :شرح حال رجال سياسي و نظامي

معاصر ايران (جلد اول)

ارفع، حيدرعلي

قرن:14

جنسيت:مرد

مليت:ايران

متولد 1294، فارغ التحصيل دانشكده ى كشاورزى كرج. در جوانى نام خانوادگى اش نورچشم بود و پس از ازدواج با دخترى از خانواده ى ارفع، آن نام را براى خود برگزيد. پس از فراغت از تحصيل، به استخدام وزارت كشاورزى درآمد. مدت ها مديركلى آن وزارتخانه را برعهده داشت و آخرين سمتش در آن وزارتخانه رئيس كل سازمان جنگلبانى بود. در دوره ى بيست و يكم از داراب به مجلس شوراى ملى رفت و در دوره ى بعد از تهران وكيل شد. مدتى ليدر فراكسيون اكثريت در مجلس بود و چندى نيز نايب رئيس مجلس شد. در انتخابات دوره ى ششم سنا كانديداى سناتورى همدان گرديد و به سنا راه يافت. تا 1354 در سنا بود. در دوره ى هفتم نيز كانديد شد، ولى توفيق نيافت. در 1355 درگذشت. وى از دوستان حسنعلى منصور بود. وكالت و نيابت رياست مجلس مديون همان دوستى است.

برگرفته از كتاب :شرح حال رجال سياسي و نظامي معاصر ايران (جلد اول)

ارفعي، محمدرضا

قرن:15

جنسيت:مرد

مليت:ايران

فرمانده طرح و عمليات تيپ18 جواد الائمه(ع)(سپاه پاسداران انقلاب اسلامي)

"محمد رضا ارفعي” در فروردين ماه سال 1342 در “مشهد” متولد شد. مادرش مي گويد: تولد او مقارن با سال روز تولد حضرت رضا (ع) بود. پزشكي كه عمل زايمان را انجام مي داد، نوزاد را با جعبه ي شيريني نزد من آورد و گفت: فرزنت نامش را با خود آورده است او را "محمد رضا" بناميد.

شهيد قبل از دبستان به مكتب رفت و قرآن را فرا گرفت. چهار ساله بود كه خواهرش ازدواج كرد و ساكن تهران شد و محمد رضا هم به همراه خانواده به تهران مهاجرت كرد. از سن شش سالگي در منطقه نازي

آباد تهران به مدرسه رفت.

در سال دوم راهنمايي به دليل اين كه محيط "تهران" برايش خوشايند نبود از والدينش خواست او را به "مشهد" نزد پدر بزرگش بفرستند تا با آنها زندگي كند و تحصيلات خود را در "مشهد" ادامه دهد. او ضمن تحصيل در ايام تعطيل به شيشه بري و مكانيكي نيز مشغول بود. وي پس از اتمام دوره راهنمايي، در دبيرستان حاج تقي آقا بزرگ به تحصيل ادامه داد.

دوران تحصيل اودر دبيرستان همزمان بود با مبارزات مردم ايران بر عليه حكومت ديكتاتوري پهلوي،او كه شاهد فساد ،بي بندو باري وظلم حكومت بود به صف مبارزين پيوست وتا پيروزي انقلاب لحظه اي از پاي ننشست.

با شروع جنگ تحميلي در سال 1359 او به جبهه رفت وتا دوم فروردين 1364كه در بيمارستان امام خميني تبريزوبر اثر جراحت هاي ناشي از مجروحيت به شهادت رسيد، حضوري تاثير گذار در جنگ داشت.

روز 12 فروردين 1364 پس از تشييع، پيكر پاكش در بهشت رضا (ع) در مشهددفن شد.

منابع زندگينامه :"فرهنگ جاودانه هاي تاريخ ،زندگي نامه فرماندهان شهيد خراسان"نوشته ي سيد سعيد موسوي ،نشر شاهد،تهران-1386

ارفعي، يوسف

قرن:14

جنسيت:مرد

مليت:ايران

در 1270 در تبريز متولد شد. بعد از انجام تحصيلات مقدماتى به عثمانى رفت و دانشكده حربيه استانبول را گذرانيد و به درجه ى افسرى نائل آمد و چندى در ارتش عثمانى خدمت كرد. در جنگ بين المللى اول در جنگ هاى داردانل و جبهه ى شرق شركت داشت و به علت ابراز رشادت از دولتين آلمان و عثمانى نشان گرفت.

در 1298 با مساعدت سفيركبير ايران در استانبول از خدمت در قشون عثمانى استعفا داد و به ايران بازگشت و وارد ژاندارمرى شد. در 1300 در

مصادمات گيلان رشادت زيادى از خود بروز داد و درجه ى ياورى گرفت و مأمور لشكر آذربايجان شد و فرماندهى توپخانه ى لشكر را به او سپردند. در 1302 به نايب سرهنگى رسيد و مأمور اروميه شد. غير از فرماندهى پادگان چندى هم حكمران آنجا بود. در 1304 به درجه ى سرهنگى ارتقاء درجه يافت و فرمانده پادگان سلماس شد. در اوايل تيرماه 1305 عده اى از گروهبانان پادگان سلماس به علت نرسيدن حقوق هم قسم مى شوند تا انتقام خود را از فرماندهان خود بگيرند، لذا به اسلحه خانه رفته مسلح مى شوند و عده اى از سربازان را نيز با خود همراه مى كنند و وارد شهر خوى مى شوند. پس از غارت شهر، به منزل سرهنگ ارفعى رفته او را به خارج خانه دعوت مى نمايند. به محض ورود سرهنگ ارفعى، عده اى با سرنيزه و گلوله او را به قتل مى رسانند. در اثر اين واقعه، سرتيپ آيرم از فرماندهى لشكر آذربايجان معزول و سرلشكر اميراحمدى جانشين او مى شود و سرلشكر خزاعى هم از تهران براى رسيدگى به شورش و طغيان پادگان وارد سلماس مى شود و سرانجام پس از رسيدگى و تعيين مسببين غائله، 54 نفر از آنها اعدام مى گردند.

برگرفته از كتاب :شرح حال رجال سياسي و نظامي معاصر ايران (جلد اول)

ارموي، سراج الدين، ابوالثنا محمود

قرن:7

جنسيت:مرد

مليت:ايران

(682 -594 ق)، فقيه، اصولى و متكلم شافعى. اصل وى از اروميه بود. در موصل تحصيل كرد و در دمشق ساكن شد و عهده دار قضا آنجا گرديد. سپس به آسياى صغير رفت و در قونيه مقيم شد و در همان جا درگذشت. معروفترين اثرش كتاب «مطالع الانوار» در منطق و كلام است، شرحهاى متعدد بر آن نوشته شده كه مشهورترين آنها كتاب

«لوامع الاسرار فى شرح مطالع الانوار» قطب الدين رازى است كه به «شرح مطالع» معروف و از كتابهاى رايج تعليمى است. برخى ديگر از آثارش: «بيان الحق»؛ «المناهج»؛ «شرح الوجيز» غزالى، در فروع فقه شافعى؛ «تلخيص اربعين» يا «مختصر الاربعين»، «التحصيل» مختصر «المحصول» فخررازى در اصول فقه؛ «لطائف الحكمة»، در حكمت به زبان فارسى.

برگرفته از كتاب :اثرآفرينان (جلد اول-ششم)

منابع زندگينامه :الاعلام (42 -41 /8)، تاريخ ادبيات در ايران (244 -243 /3)، تاريخ نظم و نثر (151 -150)، روضات الجنات (108 /8)، ريحانه (108 /1)، كشف الظنون (2002 ،1846 ،1715 ،1615 ،1567 ،902 ،848 ،261 ،95 ،92 ،61)، الكنى و الالقاب (22 /2)، معجم المؤلفين (155 /12)، نام آوران فرهنگ (5 -4)، هدية العارفين (406 /2).

ارنواز

قرن:0

جنسيت:زن

مليت:ايران

(په.) خواهر جمشيد، پادشاه پيشدادى (داستان).

برگرفته از كتاب :فرهنگ فارسي معين (جلد پنجم)

ازكيا، مصطفي

قرن:14

جنسيت:مرد

مليت:ايران

سال تولد:-، مرتبه علمى: دانشيار، رشته: جامعه شناسى، دانشكده: علوم اجتماعى، دانشگاه: تهران

برگرفته از كتاب :شرح حال تخصصي استادان و دانشياران كشور (جلد سوم)

ازهاري، غلامرضا

قرن:14

جنسيت:مرد

مليت:ايران

در 1293 در شيراز تولد يافت. پس از انجام تحصيلات ابتدائى چون پدرش بضاعت مالى نداشت وارد دبيرستان نظام شيراز شد و در 1312 ديپلم گرفت و وارد دانشكده ى افسرى شد. دوره ى دو ساله ى دانشكده را پايان داد و در 1314 ستوان دوم و مأمور خدمت در لشكر فارس گرديد و فرماندهى دسته و گروهان را طى كرد. در 1324 درجه ى سرگردى گرفت و در 1327 سرهنگ دوم شد و وارد دانشگاه جنگ شد و دوره ى مزبور را پايان داد و براى طى دوره ى ستاد و فرماندهى به آمريكا اعزام شد و در آنجا نيز با موفقيت دوره ى فرماندهى را طى كرد و به زبان انگليسى تسلط يافت و به ايران بازگشت و در دانشگاه جنگ مدير دروس شد. در اين سمت با مستشاران آمريكائى دانشگاه جنگ نزديكى و رفاقت پيدا كرد و مورد توجه آنها قرار گرفت. چند دوره كوتاه مدت نيز به آمريكا فرستاده شد و تقريباً يكى از افسرانى بود كه آمريكائى ها او را براى آينده ى ارتش ايران ذخيره كرده بودند. در 1336 درجه ى سرتيپى گرفت و فرمانده لشكر كرمان شد. پس از آن به فرماندهى لشكر سبزوار منصوب گرديد و درجه ى سرلشكرى گرفت. آنگاه رئيس و فرمانده سپاه غرب شد و درجه ى سپهبدى به او دادند. چند سالى در غرب فرمانده سپاه بود تا به معاونت ستاد مشترك رسيد و بعد قائم مقام آن سازمان شد ولى در دوران رياست ستاد جم، خود را بازنشسته كرد. در 1350 كه جم

از رياست ستاد مشترك بركنار شد، ازهارى از بازنشستگى خارج و با درجه ى ارتشبدى به رياست ستاد منصوب گرديد و تا نيمه هاى آبان ماه 1357 در آن سمت مستقر بود.

روز چهاردهم آبان ماه 1357 تظاهرات خشم آميز مردم تهران و غالب شهرستان ها به اوج رسيد. در تهران قريب چهارصد شعبه بانك اعم از دولتى و خصوصى و غالب مغازه هاى مشروب فروشى طعمه حريق گرديدند و سرانجام جعفر شريف امامى در مقابل مشكلات عديده و وخامت اوضاع، از نخست وزيرى كناره گيرى كرد و پس از 70 روز صدارت با يك بيلان منفى و وحشتناك، خود را از مهلكه نجات داد.

محمدرضا پهلوى براى جانشينى دولت آشتى ملى، تصميم به تشكيل يك دولت نظامى گرفت و قرعه فال به نام ارتشبد غلامرضا ازهارى كه داراى عالى ترين شغل نظامى بود اصابت كرد. حدود ساعت 10 بعد از ظهر روز 14 آبان، ازهارى به كاخ شاه احضار شد و پس از مذاكرات مختصرى، شاه به وى تكليف نخست وزيرى نمود و او نيز اين مأموريت را پذيرفت. به دنبال انتصاب ازهارى به رياست دولت نظامى، محمدرضا پهلوى در روز 15 آبان در صفحه ى تلويزيون حاضر شد، نطقى استرحام آميز ايراد نمود كه نشانگر كامل ضعف و زبونى او بود. اين نطق اعتراف به گناهان گذشته و خطاهاى بسيار رژيم درگذشته بود. او در نطق خود افزود:

«در فضاى باز سياسى كه از دو سال پيش به تدريج ايجاد مى شد، شما ملت ايران عليه ظلم و فساد بپا خاستيد... انقلاب ملت ايران نمى تواند مورد تأييد من نباشد. متأسفانه در كنار اين انقلاب دسيسه و سوء استفاده ديگران از احساسات و خشم شما آشوب و هرج و مرج

و شورش نيز به بار آورد. موج اعتصاب ها نيز كه بسيارى از آنها برحق بود، اخيراً تغيير جهت و ماهيت يافت تا چرخ هاى اقتصاد مملكت و زندگى روزمره ى مردم فلج شود و حتى جريان نفت كه زندگى مملكت به آن بستگى دارد قطع گردد....

براى جلوگيرى از اضمحلال مملكت و به منظور برقرارى حكومت قانون و ايجاد نظم و آرامش، تمام كوشش خود را در تشكيل يك دولت ائتلافى مبذول داشتم، فقط هنگامى كه معلوم شد امكان انجام اين ائتلاف نيست، بناچار يك دولت موقت را تعيين كرديم. من آگاهم كه به نام جلوگيرى از آشوب و هرج و مرج اين امكان وجود دارد كه اشتباه هاى گذشته و فشار و اختناق تكرار شود. من آگاهم كه ممكن است بعضى احساس كنند كه به نام مصالح و پيشرفت مملكت و با ايجاد فشار اين خطر وجود دارد كه سازش نامقدس فساد مالى و فساد سياسى تكرار شود. اما من به نام پادشاه شما كه سوگند خورده ام تماميت ارضى مملكت، وحدت ملى، مذهب شيعه ى اثنى عشرى را حفظ كنم، بار ديگر در برابر ملت ايران سوگند خود را تكرار مى كنم و متعهد مى شوم كه خطاهاى گذشته و بى قانونى و ظلم و فساد ديگر تكرار نشود بلكه خطاها از هر جهت جبران نيز گردد....

من نيز پيام انقلاب شما ملت ايران را شنيدم. من حافظ سلطنت مشروطه، كه موهبتى است الهى كه از طرف ملت به پادشاه تفويض شده است هستم و آنچه را كه شما براى به دست آوردن آن قربانى داده ايد، تضمين مى كنم....

من در اينجا از آيات عظام و علماى اعلام كه رهبران روحانى و مذهبى جامعه و

پاسداران اسلام بخصوص مذهب شيعه هستند تقاضا دارم تا با راهنمائى هاى خود و دعوت مردم به آرامش و نظم براى حفظ تنها كشور شيعه ى جهان بكوشند....»

نطق و پيام شاه كه از موضع ضعف تهيه شده بود، در حقيقت توبه و استغفار و عذر تقصير تلقى مى شد. اگر نگاهى به متن و جملات آن بيندازيم، ضمن نفى دولت نظامى، قباله ى امضاء شده سقوط رژيم 2500 ساله شاهنشاهى ايران بود. رهبرى كه تا چندى پيش گستاخانه به مخالفين خود پاسخ مى داد و مى گفت مه فشاند نور و سگ عوعو كند. يا ما دكان مفتخورى را بستيم و من از ارتجاع سياه بيش از ارتجاع سرخ متنفرم. يا هركس حزب رستاخيز را نمى خواهد گذرنامه ى خود را بگيرد و از ايران خارج شود؛ ولى در آن روز آنچنان به مردم و ملت التماس و التجاء مى نمود كه هرگز انتظار آن نمى رفت. با اين پيام در حقيقت تكليف دولت نظامى تعيين شد. اولاً همه مى دانستند دولتى است موقتى و از همه بالاتر رئيس دولت شير برفى است و بزودى در فضاى آن روز آب مى شود.

درباره ى تهيه ى اين نطق و ملزم ساختن شاه به قرائت آن در صدا و سيماى ايران اقوال مختلفى وجود دارد. بعضى عقيده دارند كه فكر مربوط به شخص محمدرضا پهلوى بوده است. ولى هم اكنون سندى در مؤسسه ى تاريخ معاصر ايران وجود دارد كه اين نطق به خط رضا قطبى رئيس صدا و سيما در صفحه اى از كاغذ با مارك صدا و سيما نوشته است. ولى آنچه مسلم است اين نطق به خط قطبى است ولى آن جوان چنان اطلاعاتى نداشت كه بتواند چنين نوشته اى را ارائه

دهد. ممكن است متن نطق مربوط به جعفريان معاون سياسى صدا و سيما بوده و قطبى آنرا پاكنويس نموده و در اختيار شاه قرار داده است. در بامداد روز پانزدهم آبان ماه على دشتى و عماد تربتى به دربار احضار مى شوند و شاه نطق را در اختيار آنان قرار مى دهد كه اظهار نظر نمايند. دشتى با تندى مى گويد به هيچ وجه انتشار آن صحيح نيست. شاه مى گويد انتشار اين نطق قطعى است و شما تصحيح ادبى بكنيد و دشتى هم دو سه كلمه اى را تغيير مى دهد.

ازهارى روز 15 آبان ماه كابينه ى نيم بندى با مشاركت نظاميان تشكيل و معرفى نمود و در همان روز كاركنان راديو و تلويزيون در اعتراض به دولت نظامى اعتصاب كردند. با روى كار آمدن دولت نظامى، مطبوعات اعتصاب خود را آغاز كردند و قبل از شروع اعتصاب، مأمورين فرماندارى نظامى دفاتر روزنامه ى كيهان و اطلاعات و آيندگان را به تصرف درآورده و از انتشار آن سه روزنامه جلوگيرى نمودند.

دولت نظامى در همان روز دستور داد به مدت يك هفته تمام مدارس اعم از ابتدائى و متوسطه و دانشگاه ها تعطيل شوند و در همان روز فرماندار نظامى تهران عده اى از بلندپايگان و مقامات عالى رتبه ى دولت كه در بيست سال اخير عهده دار مشاغل مهم و حساس بودند، طبق ماده ى پنج حكومت نظامى بازداشت شدند. بازداشت شدگان عبارت بودند از: ارتشبد نعمت اللَّه نصيرى، دكتر منوچهر آزمون، دكتر عبدالعظيم وليان، دكتر داريوش همايون، سپهبد جعفرقلى صدرى، دكتر غلامرضا نيك پى، دكتر منوچهر تسليمى، رضا صدقيانى، دكتر ايرج وحيدى، جمشيد بزرگمهر، حسن رسولى، و حسين فولادى. سپهبد على محمد خادمى به هنگام بازداشت خودكشى كرد.

روز بعد هم

اميرعباس هويدا نخست وزير پيشين و وزير دربار سابق، طبق ماده ى پنج حكومت نظامى بازداشت شد.

ارتشبد غلامرضا ازهارى روز هفدهم آبان ماه كابينه ى خود را به شرح زير تكميل و معرفى كرد: اميرخسرو افشار قاسملو وزير امور خارجه، ارتشبد عباس قره باغى وزير كشور، ارتشبد رضا عظيمى وزير جنگ، سپهبد دكتر ابوالحسن سعادتمند وزير اطلاعات، سپهبد باقر كاتوزيان وزير كار و امور اجتماعى، دكتر محمدرضا امين وزير صنايع و معادن، مهندس محسن فروغى وزير فرهنگ و هنر، مهندس كريم معتمدى وزير پست و تلگراف و تلفن، دكتر احمد معمارزاده وزير بازرگانى، مهندس اميرپرويز وزير كشاورزى و عمران روستائى، دكتر حسين نجفى وزير دادگسترى، دكتر شمس الدين مفيدى وزير علوم و آموزش عالى، حسنعلى مهران وزير امور اقتصادى و دارائى، دكتر محمدرضا عاملى تهرانى وزير آموزش و پرورش، دكتر مرتضى صالحى وزير مشاور و رئيس سازمان برنامه، احمد ناظمى وزير مشاور در امور پارلمانى، دكتر مصطفى پايدار وزير مشاور در امور اجرائى، دكتر عزت اللَّه همايونفر وزير مشاور، محسن شريعتمدارى وزير مشاور و سرپرست اوقاف، على فرداد معاون نخست وزير.

روز شانزدهم آبان ماه امام خمينى به مناسبت روى كار آمدن دولت نظامى و كشتار 13 آبان دانشگاه، پيامى فرستادند: من از جناياتى كه اخيراً با فرزندان اسلام در دانشگاهها نموده اند در سوگم. من از دانشجويان عزيز كه در راه اسلام و كشور فدائى داده اند و در مقابل شاه با مشتى گره كرده ايستاده و او را محكوم كرده اند تشكر مى كنم. عزيزان من، از اين هياهوى نظامى نهراسيد، كه نمى هراسيد. شما ملت شجاع ثابت كرديد كه اين تانك ها و مسلسل ها و سرنيزه ها زنگ زده است و با اراده ى آهنين ملت نمى تواند مقابله

كند... ملت هوشمند ايران نه از آن چماق و سرنيزه هراس دارد و نه از اين خدعه و نيرنگ و فريب.

در اثر تعيين دولت نظامى، تظاهرات مردم در تهران و شهرستان ها اوج گيرى كرد و بازار تهران و بازارهاى شهرهاى قم، مشهد، شيراز، قزوين، اصفهان و سارى به حال تعطيل درآمدند و به علت نبودن برق و نفت و بنزين، مردم شب و روز در خيابان ها گرد آمده، دست به تظاهرات مى زدند. به دنبال اعتصاب آموزگاران و دبيران، كليه ى شاگردان مدارس تهران نيز به اعتصاب كنندگان پيوستند و شهر تهران و ساير شهرها يك پارچه هيجان گرديد، زد و خورد مسلحانه ى مردم با مأمورين انتظامى آغاز گرديد و در چند شهرستان، مأمورين ساواك و فرماندارى نظامى به دست مردم كشته شدند. دولت نظامى تصور مى كرد كه با بازداشت عده اى از دولتمردان افكار عمومى تسكين خواهد يافت. به عكس رسوائى رژيم را بيشتر كرد و سوژه ى مناسبى براى مطبوعات شد كه درباره ى فساد گذشته بحث و انتقاد نمايند.

تظاهرات مردم ايران از دهم آذرماه 1357 شكل تازه اى يافت. در آن روز به علت غره محرم الحرام جمعه شب دهم آذر تمام مردم تهران و شهرستان ها در پشت بام ها حضور يافته و ساعت 9 بانگ «اللَّه اكبر» و «لا اله الا اللَّه» همه جا بلند شد. اين تظاهرات كه تاكنون در هيچ كشور اسلامى سابقه نداشت، آنچنان در مردم اثر گذاشت كه از فرداى آن روز شتاب انقلاب چندين برابر شد و در همان شب عده اى از مردم تهران كه براى عزادارى در مساجد اجتماع نموده بودند در اثر شنيدن بانگ «اللَّه اكبر» به خيابان ها ريختند و بين نظاميان و مردم درگيرى

شد و در نتيجه عده اى به شهادت رسيدند. امام خمينى به مناسبت محرم و كشتار مردم، پيامى براى ملت ايران فرستادند و متذكر شدند كه ماه محرم ماهى است كه خون بر شمشير پيروز شد.

قسمتى از پيام كوبنده و سرنوشت ساز امام خمينى به اين شرح است:

بار ديگر دست جنايتكار شاه از آستين جنايتكار دولت ياغى نظامى بيرون آمد و ملت ايران را در آستانه ى ماه محرم در مقابل اسلام، حق و عدالت با جنود شيطانى و طاغوت به خون كشيد. بار ديگر سفاكان و خونخواران و دزدان غارتگر و چپاول چيان بى وطن به فرزندان اسلام و قرآن و نوباوگان وطن خواه ملت شريف ايران حمله ى وحشيانه آغاز نموده و نهال هاى ثمربخش انسانيت را با مسلسل و توپ و تانك درو كردند. اخبار طاقت فرساى سراسر ايران عزيز تا اين ساعت كه يك روز از محرم نگذشته است، روح و جان اينجانب را معذب نموده. اخبار اين شب و روز معرف ابعاد جنايت هاى شاه و دولت باغى است و نيز نشان دهنده ى شجاعت و شهامت بى مانند ملت غيور است....

پيام مهم و كوبنده ى امام كه در حقيقت دستورالعمل اقدامات بعدى مردم بود به فوريت در سرتاسر ايران پخش شد و نوارهاى متعدد آن در مساجد و ادارات و مجامع در روز و شب چندين بار به اطلاع مردم رسيد. اين پيام پى آمدهاى مهم و ارزنده اى به وجود آورد و در نتيجه پيكر محتضر رژيم را خاموش ساخت. از روز اول محرم سربازان و درجه داران با توجه به فتواى امام، آماده براى خالى كردن سنگرها شدند و عده ى زيادى از آنها پادگان ها را ترك كردند بطورى كه بعضى از سربازن سلاح

تحويلى را نيز با خود بردند و غالباً در صف مردم قرار گرفتند. با شروع ماه محرم تظاهرات مردم افزون تر شد و همه شب مردم تهران و شهرها بر فراز بام هاى خانه ها به عنوان اعتراض به رژيم، بانگ «اللَّه اكبر» سر مى دادند. ايران واقعاً يكپارچه احساسات بود. تمام مردم در اين اجتماع براى شركت در سقوط شاه اقدام مى نمودند. امام خمينى و جامعه ى روحانيت، تاسوعا و عاشورا را روزهاى راهپيمائى مردم تعيين نمودند. در روز تاسوعا، قريب سه ميليون نفر تهرانى راهپيمائى تاريخى خود را ترتيب دادند و هيچگونه زد و خورد و درگيرى ايجاد نشد. در شهرها نيز به همانگونه راهپيمائى انجام گرفت. راهپيمائى روز عاشورا در تهران با شور و هيجان زيادى انجام گرفت و قريب سه ميليون نفر در اين تظاهرات پرجوش و خروش شركت داشتند. شعارها همه سرنوشت ساز بود و از توفيق انقلابيون خبر مى داد. در آن روز سخن ها گفته شد و نطق ها ايراد گرديد و سرانجام قطعنامه اى در 17 ماده تنظيم و در ميدان آزادى قرائت گرديد. رئوس قطعنامه عبارت بود از: سقوط و برچپده شدن بساط شاه؛ برقرارى حكومت عدل اسلامى؛ استثمار و استعمار بيگانه بايد ريشه كن شود؛ حقوق اجتماعى سياسى كليه افراد جامعه بايد محفوظ گردد؛ آزادى واقعى و حيثيت و شرف و كرامت زنان بايد تأمين شود؛ آزادى كليه زندان سياسى.

پس از قرائت قطعنامه، راهپيمائى با نظم و ترتيب پايان يافت و فرداى آن روز پيام آيت اللَّه خمينى در تشكر و سپاس از مردم شجاع ايران منتشر شد.

روز عاشورا علاوه بر خونريزى و كشت و كشتار در شهرها، در تهران حادثه ى مهم و تكان دهنده اى اتفاق افتاد، آنهم در

كنار خانه ى شاه و در ميان افسران وفادارش. ساعت 1/ 5 بعد از ظهر روز عاشورا، يك افسر با دو درجه دار و چهار سرباز مسلح به ناهارخورى افسران ارشد پادگان لويزان حمله كردند و با رگبار مسلسل، هفتاد و دو نفر از افسران ارشد و درجه داران پادگان لويزان و هوانيروز را كشتند. اعلاميه ى غيررسمى حاكى از اين بود كه در اين حمله 27 افسر و 41 درجه دار و 4 سرباز كشته شده اند. حمله كنندگان بجز يك سروان، بقيه كشته شدند. اين اقدام متهورانه در بين نظاميان اثر زيادى بخشيد و همه از جان خود بيمناك شدند. دولت سعى كرد حقيقت اين خبر در پادگان منتشر نشود ولى در همان دقايق اوليه، خبر به اطلاع همه رسيد و بيش از هركسى شاه در وحشت فرورفت و نسبت به جان خود بيمناك شد. ارتشبد غلامرضا ازهارى رئيس دولت نظامى در نيمه دوم آذر ماه احساس كرد كه به هيچ وجه قادر به مهار كردن تظاهرات نيست و به زودى دولت او سقوط خواهد كرد و جان خود را نيز از دست خواهد داد. مجلسين رستاخيزى ايران هم محلى براى خودنمائى افراد شده بود و عده اى فرصت طلب با ايراد سخنرانى و حمله به مقامات رژيم، زمينه اى براى آينده ى خود به وجود مى آوردند و شاه نيز بى صبرانه انتظار ترك ايران را مى كشيد.

ازهارى در 25 آذر 1357 دچار حمله ى قلبى شد و بسترى گرديد و عملاً كارها متوقف و امور مختل شد. سرانجام براى جانشينى او شاپور بختيار انتخاب گرديد و ازهارى كناره گيرى نمود و عازم آمريكا شد.

برگرفته از كتاب :شرح حال رجال سياسي و نظامي معاصر ايران (جلد اول)

استادسيس

قرن:1

جنسيت:مرد

مليت:ايران

استادسيس

. يكي از مخالفين سلطه عرب در ايران . استادسيس بسال 150 ه' . ق. در خراسان بنام ابومسلم قيام كرد و در مدتي اندك چنانكه طبري و ابن اثير روايت كرده اند، سيصد هزار مرد بدو گرد آمدند. از نسب استادسيس در منابع موجوده چيزي بدست نمي آيد، اما ابن اثير در كامل التواريخ مي نويسد: «گفته اند كه او جد مادري مامون و پدر مراجل مادر مامون است و پسرش غالب خال مامون همان است كه مامون بهمدستي وي فضل بن سهل ذوالرياستين را كشت ». (كامل ج 6 ص 219). مراجل مادر مامون را مورخان از بادغيس دانسته اند كه استاسيس نيز گويا از آنجا برخاسته است . اما در صورتي كه بتصريح ابن اثير ولادت مامون در نيمه ربيع الاول سنه 170 ه' . ق. يعني بيست سال پس از قيام استادسيس اتفاق افتاده مشكل است بتوان به صحت اين خبر اعتماد كرد. شايد اين نسبت را بعدها جعل كرده اند تا نسب مامون را از طرف مادر به بزرگان و روحانيان ايراني بپيوندند. از زندگي او نيزقبل از سال 150 كه آغاز خروج اوست چيزي معلوم نيست فقط از فحواي قول سيوطي در تاريخ الخلفاء (چ مصر ص 174) چنين برمي آيد كه وي در خراسان امارت داشته و ظاهراً از حكم داران و فرمانروايان محتشم و بانفوذ آن سامان بشمار ميرفته است ، حتي وقتي بنا بقول يعقوبي از اينكه مهدي را به وليعهدي خليفه منصور بشناسد سر فروپيچيده است . از اين دو نكته برمي آيد كه قبل از حادثه خروج نيز در ميان مردم خراسان كه روزي

در فرمان بومسلم بوده اند، نفوذ وي بقدري بوده است كه در اندك مدتي ميتوانسته است صدها هزار سپاه را بمخالفت خلفا تجهيز كند. ماجراي جنگهاي او را بيشتر مورخين ، از طبري گرفته اند. وي در طي حوادث سال 150 مينويسد: ديگر از وقايع اين سال خروج استادسيس با مردم هرات و بادغيس و سيستان و شهرهاي ديگر خراسان بود. گويند با وي نزديك سيصد هزار مرد جنگجو بود و چون بر مردم خراسان دست يافتند بسوي مرورود رفتند، اجثم مروروذي با مردم مروروذ بر آنان بيرون آمد و با وي جنگي سخت كردند. اجثم كشته شد و بسياري از مردم مروروذ هلاك شدند و عده اي از سرداران نيز كه معاذبن جبل و جبرئيل بن يحيي و حمادبن عمر و ابوالنجم سيستاني و داودبن كراز از جمله آنان بودند هزيمت شدند. منصور كه بدين هنگام در برذان مقيم بود خازم بن خزيمه را نزد مهدي فرستاد. مهدي وي را به جنگ استادسيس نامزد كرد و سرداراني با وي همراه كرد. گويند معاويةبن عبداللّه وزير مهدي كار خازم را خوارمايه ميگرفت و در آن هنگام كه مهدي به نيشابور بود معاويه بخازم و ديگر سران نامه ها مي فرستاد و امر و نهي ميكرد. خازم از لشكرگاه به نيشابور نزد مهدي رفت و خلوتي خواست تا سخن گويد، ابوعبداللّه نزد مهدي بود، گفت از وي باك نيست ، سخني كه داري بازنماي . خازم خاموش ماند و سخن نگفت . چون ابوعبداللّه برخاست و برفت و خلوت دست داد از كار معاويةبن عبداللّه بدو شكايت برد و اعلام كرد كه وي بحرب استادسيس نخواهد

رفت جز آنگاه كه كار را يكسره به وي واگذارند و در گشودن لواي سردارانش ماذون دارند و آنانرا بشنوائي و فرمانبرداري وي فرمان نويسند. مهدي پذيرفت . خازم به لشكرگاه بازآمد و به راي خود كار كردن گرفت . لواي هركه خواست بگشود و ازآن هركه خواست بربست . از سپاهيان هركه گريخته بود بازآورد و بر ياران خود بيفزود ليكن آنانرا در پشت سپاه جاي داد و بواسطه بيم و وحشتي كه از هزيمت در دلشان راه يافته بود در پيش سپاه ننهاد. پس ساز جنگ كرد و خندقها بكند. هيثم بن شعبةبن ظهير را بر ميمنه و نهاربن حصين سعدي را بر ميسره گماشت و بكاربن مسلم عقيلي را بر مقدمه و ترارخداي را كه از پادشاه زادگان عجمي خراسان بود بر ساقه بداشت . لواي وي با زبرقان و علم با غلامي از آن وي بسام نام بود. پس با آنان خدعه آغاز كرد و از جائي بجائي و از خندقي به خندقي ميرفت ، آنگاه بموضعي رسيد و از آنجا فرودآمد و بر گرد سپاه خود خندقي كند و هرچه وي را دربايست بود با همه ياران خود اندرون خندق برد و خندق را چهار دروازه نهاد و بر هر يك از آنها چهار هزار كس از ياران برگزيده خويش بداشت و بكار را كه صاحب مقدمه بود دو هزار تن افزون داد تا جملگي هجده هزار كس شدند. گروه ديگر كه ياران استادسيس بودند با كلندها وبيلها و زنبه ها پيش آمدند تا خندق را بينبارند و بدان درآيند. پس بدروازه اي كه بكار بر آن گماشته بود روي

آوردند و آنجا چنان در حمله بسختي پاي فشردند كه ياران را ندا داد كه اي فرومايگان ميخواهيد كه اينان از دروازه اي كه بمن سپرده اند بر مسلمانان چيره گردند. اندازه پنجاه كس از پيوندان وي كه آنجا با وي بودند فرودآمدند و از آن دروازه دفاع كردند تا قوم را از آن سوي براندند پس مردي سگزي كه از ياران استادسيس بود و او را حريش مي گفتند و صاحب تدبير آنان بشمارميرفت بسوي دروازه اي كه خازم بر آن بود روي آورد. خازم چون آن بديد كس پيش هيثم بن شعبة كه در ميمنه بودفرستاد و پيام داد كه تو از دروازه خويش بيرون آي و راه ديگري جز آنكه ترا به دروازه بكار رساند در پيش گير اينان سرگرم جنگ و پيشروي هستند چون برآمدي واز ديدگاه آنان دور گشتي آنگاه از پس پشتشان درآي . در آن روزها سپاه وي خود رسيدن ابي عون و عمروبن سلم بن قتيبه را از طخارستان مي بيوسيدند. خازم نزد بكار نيز كس فرستاد كه چون رايات هيثم را بينيد كه از پس پشت شما برآمد بانگ تكبير برآوريد و گوئيد سپاه طخارستان فرارسيده . ياران هيثم چنين كردند و خازم بر حريش سگزي درآمد و شمشير در يكديگر نهادند. در اين هنگام رايت هيثم و يارانش را بديدند در ميان خود بانگ برآوردند كه اينك مردم طخارستان فرازآمدند. چون ياران حريش را تنها بديدند ياران خازم بسختي بر آنها بتاختند مردان هيثم با نيزه و پيكان بديدارشان شتافتند و نهاربن حصين و يارانش از سوي ميسره و بكاربن مسلم با سپاه خود از

جايگاه خويش بر آنان درافتادند و آنان را هزيمت كردند. پس شمشير در آنها نهادند و بسياري ازآنان بر دست مسلمانان كشته شدند. نزديك هفتاد هزار كس از آنها درين معركه تباه شد و چهارده هزار تن اسير گرديد. استادسيس با عده اندكي از ياران به كوهي پناه برد. آنگاه آن چهارده هزار اسير را نزد خازم بردند. بفرمود تا آنان را گردن زدند و از آنجا بر اثر استادسيس برفت تا بدان كوه كه وي بدان پناه گرفته بودبرسيد. آنگاه خازم استادسيس و اصحاب وي را حصار دادتا وقتي كه بحكم ابي فرعون آمدند و جز بدان راضي نشدند. خازم بپذيرفت . چون بر حكم ابي فرعون خرسند گشتند وي بفرمود تا استادسيس را با فرزندانش بند كنند و ديگران را آزاد نمايند. آنان سي هزار تن بودند و خازم اين از حكم ابي فرعون اجرا كرد و هر مردي را از آنان دو جامه درپوشيد و نامه اي بسوي مهدي نوشت كه خدايش نصرت داد و دشمنش را تباه كرد و مهدي نيز اين خبر را به امير مومنان منصور نوشت . اما محمدبن عمر چنين ياد كرده كه بيرون آمدن استادسيس و حريش در سال 150 بود. و استادسيس در سال 151 ه' . ق. بگريخت . (ج تاسع ص 278). همين روايت را كه طبري در باب خدعه و نيرنگ خازم آورده پس از وي كساني مانند ابن اثير (تاريخ الكامل جزء سادس ص 219) و ابن خلدون (كتاب العبر ج 3 ص 198) و سيوطي (تاريخ الخلفاء ص 174) بي كم و كاست نقل كرده اند. با اينهمه فرجام كار

وي درست روشن نيست . از اين عبارت طبري كه ميگويد: «خازم بمهدي نامه نوشت كه خدايش پيروزي داد و دشمنش را هلاك گردانيد»، چنين برمي آيد كه پس از گرفتاري وي را كشته باشند، اما مورخاني كه روايت را از طبري گرفته اند مانند خود او، درباره كشته شدن استادسيس بتصريح چيزي نگفته اند. گويا او را با فرزندان به بغداد فرستادند و در آنجا هلاك كردند. حافظ ابرو در زبدةالتواريخ مينويسد: استادسيس پيش ابي فرعون آمد و ابي فرعون او را مقيد ساخته پيش مهدي فرستاد و آن مردم را بگذاشتند و ابن خازم هر يكي را كه بدان كوه رفته بودند دو جامه بداد و فتحنامه اي پيش مهدي فرستاد و مهدي فتحنامه را با سر استادسيس پيش منصور فرستاد. (زبدة التواريخ نسخه خطي مجلس ). از اين قرار گويا خازم او را نزد مهدي فرستاده و مهدي بكشتن او فرمان داده باشد. روايات و اخبار پراكنده كه در كتابهاي تازي و فارسي ديده شد بر آنچه از طبري و ابن اثير نقل گرديد چيز تازه اي نمي افزايد. گويا تقدير آن است كه اين سيماي باشكوه و پرمهابت در سايه روشن هاي دهليز تاريخ همواره مبهم و اسرارآميز امادرخشان و جالب باقي ماند. در پايان مقال اين نكته مهم را ناچار بايد درافزود كه نهضت استادسيس فقط سياسي نبود، جنبه ديني آن نيز كمتر اهميت نداشت . اينكه نوشته اند دعوي نبوت داشته و يارانش كفر و فسق ظاهر كرده اند تعبيريست از خشم و تعصب مورخان مسلمان از جنبه ديني اين نهضت . بعضي از خاورشناسان خواسته اند اورا يكي

از موعودهائي كه در سنن زرتشتي ظهور آنان راانتظار ميبرند بشمارند در واقع وي در سرزمين سيستان ، سرزميني كه ظهور موعودهاي مزديسنان همه از آنجا خواهد بود، ياران و هواخواهان بسيار داشت و در آنجا نيز مانند همه جا دعوت وي را با شور و شوق پاسخ دادند، همان سالي كه وي در خراسان قيام كرد، در بست نيز ظاهراً بياري وي مردي برخاست نام وي محمدبن شداد و آذرويه المجوسي با گروهي بزرگ بدو پيوستند و چون قوي شد قصد سيستان كرد. (تاريخ سيستان ص 143). بعلاوه وي تقريباً در پايان هزاره اي كه از ظهور پارتها ميگذشت قيام كرده بود، با اينهمه بعيد به نظر مي آيد كه ايرانيان آن زمان با وجود اوصاف و شروطي كه روايات و سنن زرتشتي درباره «موعود» دارند وي را بمثابه موعودي بجاي «هوشيدر» و «هوشيدر ماه » و «سوشيان » تلقي كرده باشند. (استادسيس به قلم عبدالحسين زرين كوب ، مجله پشوتن سال اول شماره 11).

مولف مجمل التواريخ آرد: درين وقت [زمان منصور خليفه ] استادسيس از سجستان خروج كرد، و خراسان بشوريد، و منصور باز مهدي را به خراسان فرستاد و مهدي حميدبن قحطبه را از آن جا بفرستاد تا با استادسيس حربها كرد ... بعد از دو سال حميدبن قحطبه بر استادسيس ظفر يافت . (مجمل التواريخ والقصص ص 332).

منابع زندگينامه :مآخذ: يعقوبي صص 457 - 458، طبري ج 3 ص 354، 358، 773، مقدسي ، در كتاب البدء و التّاريخ جزء ششم ص 76، گرديزي در زين الاخبار (نسخه كمبريج ص 74 الف )، مجمل التواريخ و القصص چ بهار صص 328

- 332، ابن الاثير در كامل التواريخ ج 6، ابن خلدون در كتاب العبر ج 3 ص 198، نهضت هاي ديني ايران در مائه دوم و سوم هجري تاليف صديقي (بفرانسه ) چ پاريس سال 1938 صص 155 - 162.

استخر، محمدحسين

قرن:14

جنسيت:مرد

مليت:ايران

مشروطه خواه، روزنامه نگار، قاضى، نماينده ى مجلس. در 1266 در يكى از دهات آباده متولد شد. پدرش شيخ اسداللَّه واعظ از روحانيون منطقه و منبرى بود. تا شانزده سالگى در زادگاه خود به تحصيل اشتغال داشت. سپس به شيراز رفت و تحصيلات خود را در ادبيات فارسى و ادبيات عرب و معارف اسلامى ادامه داد و صاحب فضل و دانش نسبى گرديد. در مشروطيت فعاليت داشت و وارد حزب دموكرات فارس شد. در اين حزب فعاليتى شايسته از خود بروز داد و مورد توجه آزاديخواهان فارس قرار گرفت. براى استفاده از اطلاعات و معلوماتش به شغل معلمى دعوت شد و به مديريت مدارس جديد ارتقاء يافت. در 1297 امتياز روزنامه ى استخر را گرفت و به انتشار آن در فارس همت گمارد و طرفدارانى پيدا كرد. در 1306 از وزارت معارف به عدليه انتقال پيدا نمود و شغل قضائى به او ارجاع شد. سال ها در سمت بازپرس و دادستان و رئيس دادگاه در شهرهاى مختلف خدمت مى كرد. در سال 1320 از خدمت قضا كناره گيرى كرد و مجدداً به وزارت معارف رفت. به امور مطبوعاتى و علمى پرداخت و نشريه ى استخر را با وضع مناسب ترى انتشار داد. در سياست كلى فارس صاحب نظر گرديد. در دوره ى هيجدهم از شيراز وكيل شد. در دوره ى نوزدهم نيز وكيل بود، ولى به علت كبر سن به ادوار بعدى مجلس راه نيافت. مردى

اديب و دانشمند و در مسائل مختلف صاحب نظر بود. روزنامه اش قريب چهل سال در شيراز انتشار يافت. غالب مردم فارس به نيكى از او ياد مى كنند. در 1348 درگذشت. آثار و تحقيقات تاريخى و ادبى از وى به يادگار مانده است. به زبان و ادبيات عرب تسلط داشت و به آن زبان شعر مى سرود.

(1387 -1306 ق)، نويسنده، دانشمند و روزنامه نگار. در بوانات فارس متولد شد. تحصيلات اوليه را نزد پدر و در زادگاه خود فراگرفت. به شيراز رفت و در آغاز علوم متداول زمان مانند ادبيات عرب و فارسى را آموخت و به آموزگارى پرداخت. با مطالعه و پشتكار بسيار در امور اجتماعى و تاريخ و فلسفه تبحر يافت و در آغاز مشروطيت وارد امور سياسى شد و روزنامه ى سياسى و اجتماعى و ادبى «استخر» را از سال 1336 ش به مدت چهل سال منتشر ساخت و در ضمن آن به كارهاى دولتى نيز مشغول بود. وى در دوره ى هجدهم و نوزدهم از طرف اهالى فارس به نمايندگى مجلس شورا انتخاب شد. آثار وى: ترجمه ى «پيشوايان فكر»، طه حسين؛ «فرهنگ اسلام»؛ «چهل مقاله تاريخ تصوف»؛ ترجمه ى «مظاهر محمدى»، توفيق الحكيم؛ «مهمانيها و پذيرائيهاى شاهانه»؛ ترجمه ى «مجموعه ى يادداشتهاى رضاشاه»، على بصرى؛ «چند صفحه از تاريخ بزرگترين تحولات علمى»؛ «روابط ايران و عرب قبل از اسلام و بعد از اسلام»، ترجمه ى «الصلاة بين العرب و الفرس».[1]

برگرفته از كتاب :اثرآفرينان (جلد اول-ششم)

منابع زندگينامه :[1] تاريخ جرايد (157 -155 / 1)، دانشمندان فارس (261 -257 / 1)، زندگينامه ى رجال و مشاهير (146 -145 / 1)، مؤلفين كتب چاپى (698 -697 / 2).

استكي، مجتبي

قرن:15

جنسيت:مرد

مليت:ايران

شهيد مجتبي استكي : نماينده مردم

شهركرد در مجلس شوراي اسلامي

تاريخ خونبار تشيح همواره خط سرخ شهادت را مسير رهروان حضرت سيد الشهدا عليه السلام و قرب لقاي حق نشان داده است. شهيد «مجتبي استكي» در اول فروردين ماه 1334 در يكي از خانواده هاي مذهبي «شهر كرد »به دنيا آمد.او تحت تربيت پدري مومن و مادري فداكار رشد نمود و با آشنايي كامل به قرآن و احكام اسلامي در آن دوره اي كه توسل به حبل المتين جرم بود، به تحصيل ادامه داد تا در سال 1352 به اخذ ديپلم نايل گرديد .اومدتي بعد در انستيتوي تكنولوژي اهواز فوق ديپلمش را گرفت و در اواخر سال 1355 به خدمت سربازي رفت. در سال 1357 در جريان انقلاب به فرمان امام امت از خدمت نظام وظيفه سر باز زد و به شهركرد آمد و در كنار برادر شهيدش «رحمان استكي»(كه درحادثه هفتم تير دركنار 72تن از شهداي انقلاب اسلامي وهمرا ه شهيد«بهشتي» به شهادت رسيد) به ايجاد جلسات و تشكيلات مذهبي در همگاني با جريان عظيم انقلاب پرداخت . منزلشان مركزي براي تجمع برادران در برنامه ريزي و سرو سامان دادن به تشكل هاي ضد رژيم شاه پرداخت.

با قوام جمهوري اسلامي شبانه روز در خدمت انقلاب قرار گرفت. از اوايل انقلاب در تشكيل كميته انقلاب اسلامي نقشي فعال داشت. پس از مدتي تلاش در اين جهت با اصرار برادران همراهش مسئوليت شهرداري هفشجان را پذيرفت و پس از سرو سامان دادن به كار هاي آن به دادگاه انقلاب شهركردرفت و در تحكيم پايه هاي اين نهاد انقلابي در استان نقش ارزنده اي ايفانمود.

با علاقه و ايمان وافري كه چون برادرش به

آموزش و پرورش داشت؛مدتي را به خدمت درآموزش و پرورش شهرستان فارسان پرداخت. بعد از شهادت برادر ارجمند ش «رحمان» ،در ميعاد گاه عاشقان الله، سر چشمه خونين تهران كه نمايندگي مردم «شهركرد»در مجلس شوراي اسلامي را به عهده داشت؛ از طرف حزب جمهوري اسلامي د«ر شهركرد» كانديد گرديد و با قاطعيت آراي مردم كه در استان بي سابقه بود به نمايندگي مردم شهركرد و حومه در مجلس شوراي اسلامي انتخاب شد .اوسخت مي كوشيد راه برادر شهيد خود را در سنگر مجلس و نمايندگي مردم محروم شهرستان شهركردبه نحواحسن ادامه دهد. برد باري و متانت مجتني هنگام تشيع جنازه برادرش و سخنراني وي در تدفين پيكر پاك برادرش همه رابه اعجاب و شگفتي وا داشت .رفتاروگفتاراو نشاني از شهادت به همراه و استواري چون كوهش را گواهي مي داد. خدمات ارزنده اش در پذيرش مسئوليت هاي مختلف و فعاليت شبانه روزي ،نشان مي داد كه عاشق كار وتلاش در جهت حاكميت خط امام (ره)در نظام جمهوري اسلامي بود . اوبه كار وخدمت گذاري به مردم عشق مي ورزيد وحمايت از خط امام را فريضه واجب مي دانست. در اين رابطه تلاش بسيار موثر او رادر شوراي مر كزي حزب جمهوري اسلامي در شهركرد؛ همچون برادرش كه همواره،راه گشايي بود به خوبي احساس مي شد. او معلمي دلسوز و فداكاربود كه تمام وجودش را وقف خدمت به آموزش و پرورش مي نمود و در راه خدا و براي خدا خالصانه و بي ادعا به كار مي پرداخت .

آراي قاطع مردم منطقه و استقبال پر شور از نامزدي و نمايندگي ايشان دليل روشني بر

علاقه و اعتقاد مردم به اين جوان از خود گذشته و متدين بوده است.آري برادرمان مجتبي استكي هم ،راه برادرش رحمن استكي را پيمود و در كنار يكي از برادران هم خط و همراهش شهيد امامقلي جعفرزاده فرماندار مكتبي و مبارز شهركرد، بدست جنايتكاران منافق وابسته به استكبار جهاني در مشهد مقدس فرياد خرو شنده امامش را لبيك گفت و به شرف شهادت نائل آمد .اين قرباني اسماعيل گونه مانند تمام سربازان امام (ره) بابدن خونين به ديدار حق شتافت.

منابع زندگينامه :پرونده شهيد دربنياد شهيدوامورايثارگران شهركردومصاحبه با خانواده ودوستان شهيد

استوان، هادي

قرن:14

جنسيت:مرد

مليت:ايران

دكتر هادي استوان در سال 1346 در شهرستان كازرون بدنيا آمد. وي داراي مدرك دكتراي رشته حشره شناسي كشاورزي از دانشگاه آزاد اسلامي واحد علوم و تحقيقات تهران (در سال 1376) مي باشد. نامبرده هم اكنون عضو هيئت علمي و استاد دانشگاه آزاد اسلامي واحد علوم و تحقيقات فارس مي باشد.گروه : كشاورزيرشته : حشره شناسيگرايش : كنه شناسي،حشرات آبزي،IPMوالدين و انساب : نام پدر هادي استوان، علي و به حرفه كشاورزي مشغول است و مادر محترمشان بانو سكينه دهقاني نام دارد. ايشان پنج برادر و سه خواهر دارد.خاطرات كودكي : هادي استوان علاقه زيادي به طبيعت و موجودات پيرامون خود داشته و به شگفتيهاي آفرينش و زندگي جانداران و گياهان از همان دوران كودكي علاقه مند بوده است. اين علاقه باعث شد وي به تحصيل در رشته حشره شناسي روي بياورد.اوضاع اجتماعي و شرايط زندگي : به گفته خودشان ، داراي همسري بي نظير و وفادار است و به همراه دو فرزند خويش زندگي بسيار خوب و آرامي دارد.او بيشتر موفقيتش را مديون

حماتيهاي معنوي پدر و مادر خود و حمايتهاي معنوي و فداكاريها و از خودگذشتگيهاي همسر مهربانش در تمام طول زندگي مي داند.دعاهاي خير پدر و مادر هميشه راهگشاي زندگيش بوده است. پدر و مادر مهربان همسرشان همواره در خوشيها و ناخوشيهاي زندگي همراه و همگامش بوده اندتحصيلات رسمي و حرفه اي : تحصيلات رسمي دكتر هادي استوان به قرار زير است: - ديپلم رشته تحصيلي تجربي از دبيرستان بستانپور كازرون در سال 1364 - كارشناسي رشته مهندسي كشاورزي گياه پزشكي از دانشگاه شهيد چمران اهواز در سال 1369 - كارشناسي ارشد رشته حشره شناسي كشاورزي از دانشگاه تربيت مدرس تهران و بورسيه وزارت علوم، تحقيقات و فناوري در سال 1373 و نيز داراي مدرك مدرسي - دكتراي (Ph.D) رشته حشره شناسي كشاورزي از دانشگاه آزاد اسلامي واحد علوم و تحقيقات تهران و بورسيه همان دانشگاه در سال 1376 (و كسب رتبه اول ميان فارغ التحصيلان دكتراي حشره شناسي) خاطرات و وقايع تحصيل : هادي استوان از دوران تحصيل در مقطع كارشناسي كه مصادف با جنگ تحميلي عراق برعليه ايران بودخاطرات زيادي به ياد دارد.وي از آن دوران چنين ياد مي كند:" با تمام وجود مشكلات خاص خودش با توجه به سابقه طولاني دانشكده كشاورزي دانشگاه شهيد چمران و اساتيد بسيار خوب و مجربي كه در اين دانشكده وجود داشت ،باعث گرديد كه از ميان 15 نفر اعلام شده براي ورود به دوره كارشناسي ارشد رشته حشره شناسي دانشگاههاي دولتي از سراسر ايران، نه نفر از جمله اينجانب از اين دانشگاه باشند."فعاليتهاي ضمن تحصيل : هادي استوان در ضمن تحصيل تمامي وقت خود را در آزمايشگاه

و كتابخانه دانشگاه مي گذراند و به تحقيق و تدريس علاقه خاصي داشت.او دوره هاي مختلف آموزشي را در زمينه هاي كامپيوتر ،مقاله نويسي ،مديريت، روانشناسي و غيره را گذرانده است.استادان و مربيان : دكتر محمود شجاعي،دكتر كريم كمالي،مرحوم دكتر مرتضي اسماعيلي،دكتر سياوش تيرگري،دكتر ابراهيم باقري زنوز،دكتر قدير نوري قنبلاني،دكتر عزيز اله عليزاده،دكتر واهه ميناسيان،دكتر ابراهيم سليمانژاديان،دكتر جمشيد حياتي،دكتر قربان نورمحمدي،دكتر محمد سعيد مصدق،دكتر حسين حجت و ساير اساتيد دانشگاههاي تهران،تربيت مدرس ،شهيد چمران اهواز و علوم و تحقيقات تهران از اساتيد هادي استوان بوده اند.هم دوره اي ها و همكاران : همدوره ايها: دكتر يعقوب فتحي پور،دكتر علي درخشان شادمهري،مهندس شهرام مير فخرايي،دكتر مهرداد عباسي،دكتر مهران غزوي،دكتر محمد حاجيان شهري،دكتر عليرضا صبوري،دكتر حسين صائب، مرحوم دكتر سيد مهدي حسيني،دكتر حميد بلقيس زاده، دكتر آويد رضوي نعمت الهي و غيره- همكاران: دكتر محمود شجاعي،دكتر كريم كمالي،دكتر سياوش تيرگري،دكتر قدير نوري قنبلاني،دكتر يعقوب فتحي پور،دكتر سهراب ايماني،دكتر قربان نورمحمدي،دكتر عليرضا صبوري،دكتر علي اصغر طالبي،دكتر سعيد محرمي پور،دكتر حميدرضا زماني زاده،دكتر حميد رضا مژدهي و اكثر اساتيد ديگر دانشگاههاي ايرانهمسر و فرزندان : همسر هادي استوان، سركار خانم شيدا نياكان (متولد 1352) نام دارد. وي داراي دو فرزند دختر بنامهاي شادي استوان (متولد 1371) و هستي استوان (متولد 1380) مي باشد.مشاغل و سمتهاي مورد تصدي : مشاغل و سمتهاي اجرايي و مديريتي هادي استوان به قرار زير است: - عضو هيئت علمي، بخش حشره شناسي، دانشگاه آزاد اسلامي تهران واحد علوم و تحقيقات از سال 1376-1386 - عضو هيئت علمي و استاد حشره شناسي، دانشگاه آزاد اسلامي واحد علوم و تحقيقات فارس از سال 1386 تا كنون -رئيس

پژوهش، دانشگاه آزاد اسلامي تهران، واحد علوم و تحقيقات از سال 1377-1381 - نايب رئيس دانشكده كشاورزي، دانشگاه آزاد اسلامي تهران، واحد علوم و تحقيقات از سال1382-1385 - رئيس بخش گياه پزشكي، دانشگاه آزاد اسلامي تهران، واحد علوم و تحقيقات از سال1380-1385 - رئيس بخش حشره شناسي، دانشگاه آزاد اسلامي تهران، واحد علوم و تحقيقات از سال 1384-1386 - رئيس بخش حشره شناسي دانشگاه آزاد اسلامي مرودشت، واحد علوم و تحقيقات فارس از سال 1386 تا كنون - عضو انجمن حشره شناسان ايران از سال 1368 تا كنون - عضو انجمن محيط زيست ايران از سال 1375 تا كنون - مدير گروه گياه پزشكي - مدير كل امور پژوهشي - معاونت دانشكده كشاورزي و منابع طبيعي - مدير گروه حشره شناسيفعاليتهاي آموزشي : تدريس دروس مختلف در سطوح كارشناسي، كارشناسي ارشد و دكتري كارشناسي: كنه شناسي، مديريت كنترل آفات،حشره شناسي عمومي كارشناسي ارشد: كنه شناسي تكميلي، مرفولوژي حشرات، سيستماتيك حشرات، ناقلين عوامل بيماريزاي گياهي، مديريت كنترل آفات، اكولوژي حشرات، كنترل بيولوژيك آفات دكتري: رفتارشناسي حشرات، حشرات آبزي، رده بندي گروههاي خاص حشرات و ساير بندپايانمراكزي كه فرد از بانيان آن به شمار مي آيد : مراكزي كه دكتر هادي استوان يكي از بانيان آن بوده است به قرار زير مي باشد: - تمامي مجموعه پژوهشي واحد علوم و تحقيقات تهران - دانشكده كشاورزي و منابع طبيعي واحد علوم تحقيقات تهران - گروه گياهپزشكي واحد علوم و تحقيقات تهران - مركز تحقيقات حشره شناسي واحد علوم و تحقيقات فارس- آزمايشگاه و گروه حشره شناسي واحد علوم و تحقيقات فارس - مجله علمي پژوهشي علوم كشاورزي- مجله

گياهپزشكي- انجمن كنه شناسي ايرانساير فعاليتها و برنامه هاي روزمره : دكتر هادي استوان در كنار تدريس و تحقيق، در چند طرح تحقيقاتي به عنوان همكار و يا مجري طرح همكاري مي كندشاگردان : دكتر احمد عطامهر، دكتر هادي كيادليري، دكتر مسيح رزمجو، دكتر رضا وفايي شوشتري، دكتر حميد ساكنين چلاو، دكتر مجيد فلاح زاده، دكتر سيد ابراهيم كمالي كيوي، دكتر مهدي غيبي، دكتر حسن قهاري آهنگري كلايي، دكتر عليرضا جلالي زند، دكتر داوود شيردل تركمبور، دكتر رضا جعفري، دكتر شيلا گلدسته، مهندس شهرام حسامي، مهندس جواد سروش، مهندس نازيلا اسقايي، مهندس رضا دامغاني، مهندس هادي دبيدي، مهندس محمود مهرانيان، مهندس مجيد ميري و غيره از شاگردان و دانش آموختگان دكتر هادي استوان مي باشند.آرا و گرايشهاي خاص : زمينه هاي مطالعاتي و پژوهشي هادي استوان به قرار زير است: حشرات آبزي، كنه شناسي كشاورزي، مبارزه بيولوژيك و كشاورزي پايدارجوائز و نشانها : - هيئت علمي برتر سال 1385، دانشكده كشاورزي و منابع طبيعي واحد علوم و تحقيقات دانشگاه آزاد اسلامي تهران - پژوهشگر برتر سال 1386، واحد علوم و تحقيقات فارس، دانشگاه آزاد اسلامي - رتبه اول مقالات در همايش منطقه اي كاربرد فناوري هاي نوين در كشاورزي - رتبه سوم يازدهمين جشنواره بين المللي خوارزمي (همكار طرح تحقيقاتي كنترل بيولوژيك)چگونگي عرضه آثار : - استاد راهنماي بيش از 34 رساله در مقطع كارشناسي ارشد - استاد راهنماي 9 رساله در مقطع دكتراي تخصصي - استاد مشاور بيش از 50 رساله كارشناسي ارشد و دكترا - 98 مقاله ارائه شده و چاپ شده در كنفرانسهاي علمي و بين المللي داخلي و خارجي (در كشورهاي سوئيس،

چين، مغرب، هلند، مالزي، بلژيك، كانادا، فنلاند و غيره) - 100مقاله كامل چاپ شده در مجلات علمي و پژوهشي داخلي و خارجي (داراي رتبه ISI) همراه با كشف و توصيف گونه هاي جديد كنه ها براي دنيا

آثار : فهرست كنه هاي ايران ويژگي اثر : مولفان: دكتر كريم كمالي، دكتر هادي استوان، مهندس احمد عطا مهر. اين كتاب 192 صفحه به زبان انگليسي در سال 2001 چاپ شده است و داراي خلاصه فارسي مي باشد. در اين كتاب 1040 گونه كه همراه با گونه هاي جديد براي ايران معرفي شده اند و يكي از رفرنسهاي اصلي براي محققان داخلي و خارجي براي اطلاع از فون كنه هاي ايران است.

اسحاق زاده، محمدرضا

قرن:15

جنسيت:مرد

مليت:ايران

شهيد محمدرضا اسحاق زاده : فرمانده گردان حضرت معصومه(س)لشكر17علي ابن ابيطالب(ع)(سپاه پاسداران انقلاب اسلامي)

اول تيرماه سال 1342 ( مصادف با روز عيد سعيد غدير ) در روستاي قلعه ئي از توابع شهرستان تربت حيدريه چشم به جهان گشود.

مادرش مي گويد: «قبل از او پسر ديگري به نام رضا داشتيم كه فوت كرد. نام اين پسر را به نام امام رضا (ع)، محمد رضا گذاشتيم. و در 2 سالگي گوسفندي براي او عقيقه كرديم.»

او در خانه، مايه خير و بركت بود. به مكتب خانه رفت و قرآن را ياد گرفت. بسيار فعال و پر جنب و جوش بود، خستگي را احساس نمي كرد. چون در خانواده اي مذهبي بزرگ شده بود، در خردسالي علاقه خاصي به مسجد داشت. با وجود سن كم، مكبر بود و بعدها موذن شد. تحصيلات ابتدايي را بين

سال هاي 1350 تا 1357 در مدرسه ابتدايي قلعه ئي به پايان رساند.

پدر شهيد مي گويد: «روزي گفت: پدر!، ما يك معلم داريم كه ما را منحرف مي كند. حرف هاي ناشايست مي گويد. گفتم: به معلم هاي ديگر بگو اين معلم را بيرون كنند. بعد با كمك چند تن از دانش آموزان آن معلم را از مدرسه بيرون كردند.»

پس از گذراندن دوره راهنمايي در مدرسه شهيد ناصري، تنها توانست يك سال از دوره متوسطه را در دبيرستان شهيد صابريان به اتمام برساند. قبل از انقلاب رساله امام را براي جوانان و مردم مي خواند. او در اين دوران متصدي و باني كتابخانه ولي عصر( اولين كتابخانه ي روستا ) بود و كتاب هاي نويسندگان را با همكاري آقاي حسيني تهيه مي كرد.

همزمان با اوج گيري مبارزات مردم عليه رژيم منحوس پهلوي، محمدرضا علاوه بر تحصيل، در كنار مردم براي سرنگوني رژيم طاغوت فعاليت مي كرد. او از اولين كساني بود كه در روستاي خود، با صداي (الله اكبر) و دادن شعار اقدام به جمع آوري جوانان و نوجوانان نمود. در راهپيمايي ها با جوانان شركت مي كرد و حتي در كنار جاده به راننده ماشين ها مي گفت، بگوييد: «مرگ بر شاه»

در عبادت، توفيق الهي داشت. دعايش مخلصانه و مناجاتش عاشقانه بود. در مراسم مذهبي حضور مي يافت. اوقات فراغت را با تلاوت قرآن سپري مي كرد و تا حد امكان روزهاي دوشنبه و پنج شنبه روزه مي گرفت.

برادرش مي گويد: «در فصل بهار يك شب براي آبياري زمين رفته بوديم. مدتي مشغول كار بوديم كه متوجه

شديم شهيد در كنار ما نيست. در جستجوي او بوديم، ناگهان ديدم او مشغول نماز شب و راز و نياز است.» او به نماز شب بسيار مقيد بود. هر وقت براي نماز شب بيدار مي شد چراغ را روشن نمي كرد تا بقيه ي خانواده از خواب بيدار نشوند.

پس از پيروزي انقلاب اسلامي در سال 1359، عضو سپاه پاسداران شهرستان قم گرديد. شش ماه در قم، به عنوان بسيجي بود و بعد از آن عضو رسمي سپاه شد.

مدتي بعد با خانم عشرت ايل بيگي ازدواج كرد كه ثمره ي 4 سال زندگي مشترك آن ها تنها يك دختر به نام زينب است، كه در 26 دري ماه سال 1362 متولد شد. شهيد خوشحال بود كه نام دخترش را به نام قهرمان كربلا «زينب» گذاشته است.

همسرش مي گويد: «شرط او براي ازدواج اين بود كه گفت: من پاسدار هستم و ممكن است حتي يك ساعت هم نتوانم نزد شما باشم. و چون من از خانواده مذهبي بودم شرط او را قبول كردم.»

اعتقاد محمد رضا به گونه اي بود كه به همسرش تاكيد مي كرد بدون وضو به فرزندش شير ندهد. همسر ايشان مي گويد: «به مدت يك ساعت نماز شب مي خواند. طوري عمل مي كرد كه كسي متوجه نشود. حتي من از خواب بيدار نشوم. يك شب كه او براي نماز شب بيدار شده بود، صدايي بلند شد كه من با شنيدن صدا از خواب بيدار شدم و به دنبال او دويدم كه او را بيدار كنم. اما او از پشت پرده بيرون آمد و من تعجب كردم. به

من گفت: حالا كه متوجه شدي مي تواني وضو بگيري و نماز شب بخواني. بعد از اين هيچ گاه تو را بيدار نمي كنم، اگر مايل بودي خودت بيدار شو.»

با شروع جنگ تحميلي به جبهه هاي حق عليه باطل رفت. رفتن به جبهه را وظيفه شرعي خود مي دانست، چون دستور امام بود و مي گفت: «ان شاءالله در جنگ پيروز مي شويم.»

او در جبهه عهده دار مسئوليت هاي مختلفي از جمله: فرمانده گروهان، مسئول انتظامات، مسئول پاسگاه و مسئول ستاد مقاومت شهري بود. در لشكر علي ابن ابيطالب (ع) فرمانده گردان حضرت معصومه (س) بود. همچنين عضو اداره اطلاعات بود و فعاليت تبليغاتي نيز مي كرد. وقتي از شهيد سوال مي شد: «چرا جلوي دوربين نمي آيي؟» مي گفت: «اين با اخلاص انسان منافات دارد. من به جبهه مي روم براي رضاي خدا.»

او گرايش خاصي به افكار شهيد مطهري داشت و كتاب هاي آيت الله مكارم و آقاي سبحاني را مطالعه مي كرد.

همسر شهيد از آخرين ديدارش مي گويد: «هر موقع كه او به جبهه مي رفت، دختر كوچكم گريه مي كرد. آخرين مرتبه كه به جبهه رفت و خداحافظي كرد، صورت دخترش را بوسيد. هنوز فرصت بود كمي بنشيند كه دخترم به او گفت: بابا برو. شهيد اشك در چشمانش حلقه زد. به من گفت: اين بچه احساس مسئوليت مي كند و تو ناراحتي. به او گفتم: من ناراحت نيستم، چون تازه آمدي و هيچ وقت در منزل نيستي. كمي حالا بنشين، ان شاءالله جنگ به سلامتي تمام مي شود. وقتي از در خارج شد، مادرم پشت سر

او آب ريخت. با يك حالت خاصي برگشت و نگاه كرد كه من در همان حال به زمين نشستم و گفتم: رضا صوررتت را برگردان گفت: چرا؟ گفتم: ديگر برنمي گردي. گفت: بادمجان بم آفت ندارد.»

محمدرضا اسحاق زاده در تاريخ 3/12/1364 در منطقه ي عملياتي والفجر 8 در بندرفاو عراق درحاليكه فرماندهي گردان حضرت معصومه (س) را به عهده داشت بر اثر اصابت تركش به شهادت رسيد. پيكر مطهر ايشان پس از حمل به زادگاهش، در بهشت شهيد محمدي روستاي قلعه ئي به خاك سپرده شد.

شهيد در وصيت نامه خود به خواهرانش اين چنين مي گويد: «پيرو راه حضرت زينب (س) باشيد. جهاد زن، خوب شوهرداري كردن است. تنها وصيتي كه مي كنم، كتاب هايي كه در باره زندگي فاطمه ي زهرا (س) و زينب كبري (س) نوشته شده است مطالعه كنيد و عمل نماييد.»

به همسر خودش مي گويد: «با تو اي زينب گونه زمان همسرم، نمي دانم چگونه با شما سخن بگويم. اگر بگويم كه همسر باوفايي بودم، كه نمي توانم. چون بعد از هفت روز ازدواج، تو را تنها گذاشتم و رفتم به جبهه. ولي اسلام به ما احتياج داشت و دارد. همسرم! دختر مرا خوب تربيت كنيد و به مسايل اسلامي آشنا سازيد.»

به دخترم بگوييد كه پدرت كجا رفت و براي چه هدفي به شهادت رسيد.»

و در جايي ديگر به مردم مي گويد: «اگر شما امروز به جنگ نرويد و فرار كنيد. هرگز در آخرت در امان نخواهيد بود. مسلم بدانيد كه فرار از جنگ، خشم الهي و سرافكندگي دايمي و ننگ ابدي را در پي

خواهد داشت.»

منابع زندگينامه :"فرهنگنامه جاودانه هاي تاريخ(زندگينامه فرماندهان شهيداستان خراسان)"نوشته ي سيد سعيد موسوي,نشر شاهد,تهران-1385

اسحاقي، محسن

قرن:15

جنسيت:مرد

مليت:ايران

فرمانده يگان آبي خاكي لشگر25 كربلا(سپاه پاسداران انقلاب اسلامي)

"محسن اسحاقي” در سال 1339 در شهرستان “بالا” ديده به جهان گشود .خانوادة “اسحاقي” در شهر “فريدونكنار” زندگي مي كردند .پدر او كشاورز بود و از اين راه امرار معاش مي كرد .مادر محسن خانم عذرا تندرست در كنار خانه داري با خياطي به بهبود وضع معيشتي خانواده كمك مي كرد .

پيش از تولد محسن ،مادرش كه به گفته خود هميشه رو به قبله مي خوابيد شبي در خواب ديد كه خانمي با پوشش سياه و روسري سفيد به همراه آقايي بالاي سر او نشسته اند و او را به جاي آوردن دو ركعت نماز شكر و همچنين خواندن چند سوره از قرآن نظير كوثر ترغيب مي كنند .

محسن ،دوران كودكي را در داخل منزل و در كنار مادر خود سپري كرد .او نسبت به كودكان هم سن و سال خود متواضع تر و آرام تر بود .به تدريج با رسيدن به سنين بالاتر تحصيل در مكتبخانه و نزد ملاّ را تجربه كرد .سپس به دبستان رفت و دوره ابتدايي را با موفقيت به پايان رساند . در اين سنين همبازيها و دوستان خود را ميان افرد بزرگ تر انتخاب مي كرد و كم كم كه بزرگ تر شد با روحانيون، معلمان و اساتيد و بچه هاي درس خون معاشرت داشت .هرگز زير بار حرف زور نمي رفت .دوره راهنمايي را در مدرسه "اسدي"در" فريدونكنار" به پايان رساند و در همين سنين به پدرش در كار

كشاورزي كمك مي كرد .به گفتة مادرش از دوران كودكي هميشه با وضو بود و بر سر زمين زراعت نيز با وضو حاضر مي شد و به كار و تلاش مي پرداخت .

با آغار نهضت اسلامي ايران در سال 1357 در عنفوان جواني به عرصة فعاليت هاي سياسي پا نهاد و با حضور مستمر در جريان انقلاب از جمله حضر در راهپيمايي ها و پخش اعلاميه تحصيل را نيمه تمام رها كرد. پس از پيروزي انقلاب اسلامي در درگيريهايي كه براي سركوبي احزاب سياسي و منافقان و مخالفان صورت مي گرفت شركت فعال داشت.

با آغاز جنگ عراق عليه ايران ،با نخستين پيام امام خميني به فكر رفتن به جبهه افتاد و در 15 مرداد 1359 به مريوان اعزام گرديد.

در همين سال ها همسر مورد علاقه خود را برگزيد و با خانم "اشرف السادات ميردرويش" كه در بسيج مشغول فعاليت بود ،در مراسمي ساده و بي تكلّف در حالي كه شخصاً خطبة عقد را قرائت كرد، پيمان ازدواج بست . در سال 1361 دخترش به دنيا آمد كه نام او را" معظمه" نهادند .اين فرزند به شدت مورد علاقه و محبت پدر بود. اما اين علاقه و محبت مانع از حضور ديگر باره وي در جبهه نشد .در مدت كوتاه از حضور در پشت جبهه در سپاه پاسداران انقلاب اسلامي و از بازاريان و كسبه تجهيزات و وسايل مورد نياز رزمندگان را جمع آوري به جبهه ارسال مي كرد. در سال 1362 فرزند دوم او محمدحسن به دنيا آمد. "محسن" از همان دوران كودكي فرزندان خو را به معاشرت با علما و روحانيون

مذهبي تشويق مي كرد تا ايمان و وارستگي را در فرزندان خود تقويت كند.

بر حفظ حجاب ،متانت و قرائت نماز شب تأكيد بسيار داشت .با وجود حضور مستمر و پيگير در جبهه هاي جنگ تحميلي خطاب به همسر خويش مي گفت : « شما يك زن عادي نيستيد ،و همسر يك پاسدار هستيد و بايد نمونه و اسوه باشيد »

او خطاب به پدران و مادران رزمندگان گفت :

اي پدران و مادران ! افتخار كنيد كه فرزندانتان در صف اسلام در راه خدا مي جنگند .در اين دنيا هرگز نبايد به جاه و مقام اكتفا كرد زيرا اگر مقام و مسئوليتها ماندني بود ،به من و شما نمي رسيد .پس دل به مال دنيا نبنديد كه نابود مي شويد .

"محسن اسحاقي" با تشكيل يگان دريايي لشكر 25 در سال 1363 به عنوان فرماندة يگان آبي _ خاكي برگزيده شد و در آبهاي هور ،اروند و جزيره مجنون رشادتهاي فراواني را از خود نشان داد.

"اسحاقي" با شركت در عمليات گوناگون نظير فتح خرمشهر و كربلاي 4 و5 والفجر 8 (فتح فاو) چندين بار مجروح شد ،در جريان شد ،در جريان عمليات والفجر 8 در سال 1365 از ناحيه گوش ،سينه و كمر در اثر گاز شيميايي و موج انفجار مجروح شد. در 23 دي 1365 نيز تركشي يه صورت وي اصابت كرد. وي پيش از عمليات فاو و پيش از آخرين اعزام به جبهه به خانواده اش گفته بود در خواب ديدم چند روز ديگر مهمان شما هستم و در حالي كه مي خنديد به آنان گفت :« اين چند روز از

من خوب محافظت كنيد .»

در جريان حمله عراق به فاو در سال 1367 كه منجر به از دست رفتن اين شهر شد ،اسحاقي براي آخرين بار به جبهه رفت و فرماندهي يگان دريايي لشكر 25 كربلا را به عهده گرفت ،دو روز از آخرين اعزام نگذشته بود كه خبر مفقود شدن وي به خانواده اش ابلاغ شد .او به همراه يكي از همرزمان خود به نام اباذري در جبهه فاو حضور داشتند كه بانزديك شدن نيروهاي عراقي، اباذري با داشتن جليقه نجات موفق به عبور از اروند شد اما او به اسارت نيروهاي عراقي در آمد .محسن اسحاقي بعد از گذشت پنج روز الي ده روز اسارت دوازده نفر از اسراي ايراني را آماده فرار كرد .آنان شبانه نگهبان عراقي را به قتل رساندند و از بصره به مرز شلمچه رسيدند ،اما در اين مكان بار ديگر به اسارت نيروهاي بعثي در آمدند .نيروهاي عراقي با ضربه تفنگ ،سر ،جمجمه و دندانهاي وي را شكستند و پاي راست او را قطع كردند و پس از شكنجه بسيار در تاريخ 28 فروردين 1367 گلولة خلاص را بر قلب او شليك كردند و او را به شهادت رساندند.

هفت ماه پس از شهادت محسن اسحاقي ،گردان انصار پيكر او را در مرز شلمچه در تاريخ 23 آبان 1367 كشف كرد در شرايطي كه قابل شناسايي نبود .چون جنازه قابل شناسايي نبود مي خواستند آن را جزء شهداي گمنام ثبت كنند كه ناگهان همسر او به خاطر آورد كه شلوار اسحاقي سه دكمه داشت و دكمة وسطي را به هنگام عزيمت او به فاو از پيراهن خود

كنده و به شلوار شوهر دوخته است . به اين ترتيب همين دكمه باعث شناسايي پيكر شهيد محسن اسحاقي گرديد .

پيكر سردار شهيد "محسن اسحاقي" پس از سي و پنج ماه و چهار روز حضور در جبهه در گلزار شهيد بهشتي شهرستان "فريدونكنار" به خاك سپرده شد. از شهيد "اسحاقي "دو فرزند به نام هاي "معظمه" و" محمد حسن" بر جاي مانده است .

منابع زندگينامه :"فرهنگ جاودانه هاي تاريخ ،زندگي نامه فرماندهان شهيد مازندران"نوشته ي يعقوب توكلي ،نشر شاهد،تهران-1386

اسحاقي، محمد

قرن:14

جنسيت:مرد

مليت:ايران

روستاى چهارده لاهيجان در 30 شهريور1341 شاهد ولادت فرزندى كودكى از تبار زهراى اطهر (سلام الله عليها) بود. سيد محمد دوران كودكى را در زادگاهش گذراند و پس از گرفتن ديپلم به تهران رفت و در رشته تاريخ، در دانشگاه شهيد بهشتى، به ادامه تحصيل پرداخت. سيد محمد در روزهاى اوج گيرى انقلاب اسلامى، مردانه به مبارزه عليه رژيم مستبد شاه روى آورد; به همين دليل، يك بار توسط مأموران ساواك دستگير شد و مورد شكنجه و آزار آنان قرار گرفت. اسحاقى بعد از پيروزى انقلاب اسلامى، به عضويت سپاه پاسداران رشت درآمد تا بتواند از دستاوردهاى انقلاب محافظت كند. او مسووليت بسيج سپاه را پذيرفت. چندى بعد، به دفتر سياسى سپاه تهران منتقل و مشغول كار شد.

سيد محمد با آغاز جنگ تحميلى، به جبهه هاى حق عليه باطل شتافت تا با دشمن بعثى بجنگد و خاك. او كه قلم بسيار زيبايى داشت و تا آن موقع هر از گاهى با نام مستعار در روزنامه هاى اطلاعات و كيهان در باب تاريخ و سياست مقالات علمي چاپ مى كرد، با حضور در عمليات هاى كربلاى سه و چهار توانست گزارشى

مفيد و خواندنى در خصوص اين عمليات بنويسد.

سيد محمد اسحاقى، اين روايتگر عرصه هاى جانبازى و ايثارگرى شهدا، سرانجام در عمليات كربلاى پنج در تاريخ 1359/10/29 مزد سال ها رشادت و جانبازى را دريافت كرد و در24 سالگى بر اثر بمباران هوايى در خاك پاك شلمچه به خون خويش غلتيد و مشتاقانه آرزوى مادرش را تحقق بخشيد كه دوست داشت فرزندش در جرگه شاهدان روز محشر باشد.

برگرفته از كتاب :شهيدان

اسد الهي، غلامحسين

قرن:15

جنسيت:مرد

مليت:ايران

شهيد غلامحسين اسداللهي : قائم مقام فرمانده گردان رعدتيپ21امام رضا(ع)(سپاه پاسداران انقلاب اسلامي)

در دوم فروردين سال 1319، در روستاي باغ نو از توابع شهرستان تربت جام به دنيا آمد. در هفت سالگي پدر و در هشت سالگي مادرش را از دست داد. و بعد از چند سال با برادر و خواهرش به مشهد آمد و به كفاشي و كار در قهوه خانه و قنادي پرداخت. دوره ابتدايي را به طور شبانه خواند و علاقه زيادي به درس و قرآن داشت.

او در 18 سالگي براي خدمت سربازي به بيرجند و سپس به زابل اعزام شد.اوقات فراغتش را بيشتر مطالعه مي كرد و در فعاليتهاي اجتماعي نيز شركت داشت.

در سال 1344 و در سن 24 سالگي، ازدواج كرد كه مراسم عقد و ازدواج بسيار ساده برگزار شد.

او سال ها قبل از انقلاب، از طريق روحانيون مبارز با انقلاب آشنا شد و ارتباط تنگاتنگ و نزديكي با روحانيون داشت.

با شروع انقلاب در سال 1356- 1357، به صفوف به هم فشرده مردم پيوست و در راهپيمايي ها و اعتصابات حضور يافت و در زمينه تهيه و تكثير اعلاميه هاي امام خميني نيز فعاليتي گسترده داشت.

او به امام

خميني علاقه داشت و به همه سفارش مي كرد كه ايشان را تنها نگذارند. و هنگامي كه كسي به امام و روحانيت بي احترامي مي كرد بسيار عصباني مي شد و مي گفت: با او رفت و آمد نداشته باشيد.

در مورد انقلاب مي گفت: انشاءالله اگر امام بيايد و انقلاب پيروز شود، ايران گلستان مي شود.

او قبل از انقلاب جوشكار بود ولي بعد از پيروزي انقلاب اين كار را كنار گذاشت و عضو سپاه شد.

او با گروهك هاي ضد انقلاب مخالف بود و با آنان سخت مبارزه مي كرد و به خاطر نابودي و جنگ با آنان، عازم كردستان شد و مدت دو ماه با آنان به نبرد پرداخت.

به خاطر همين مخالفت ها و فعاليت ها بارها مورد تهديد قرار گرفت، ولي از مبارزات و فعاليتهايش دست بر نمي داشت.

همه را به حفظ ارزش ها و آرمان هاي انقلاب و ايستادن در مقابل ضد انقلاب و منافقين سفارش مي كرد.

با شروع جنگ تحميلي پيوسته در جبهه هاي نبرد شركت داشت. هر چهل و پنج روز يا سه ماه به مرخصي مي آمد و هنگامي كه مي خواست به جبهه برگردد به همسرش مي گفت: شما اجازه بدهيد من به جبهه بروم؛ نصف ثواب مال شما باشد. با روحيه بسيار عالي به ميدان نبرد مي رفت.

در سا ل 1359 در منطقه سوسنگرد بر اثر اصابت تركش خمپاره مجروح و دربيمارستاني در اهواز بستري شد. يك بار ديگر هم مجروح شد و در يكي از بيمارستان هاي تهران بستري شد، ولي به خاطر خانواده چيزي نگفت. جبهه رفتن و جنگيدن با دشمن را افتخار

مي دانست.

در عمليات هاي زيادي شركت كرده بود كه از جمله مي توان به عمليات والفجر مقدماتي، والفجر 1، والفجر 3، و عمليات خيبر اشاره كرد.

او به علت داشتن شجاعت و خوشرويي، بسيار مورد توجه فرماندهان رده بالا بود و همين خصوصيات باعت دلگرمي زير دستان او نيز شده بود.

از خصوصيات بارز او شجاعت بود.

در عمليات خيبر و در محور عملياتي جزيره مجنون، او به همراه دو تن از دوستانش پيشروي مي كنند، تا اينكه از آب دجله و فرات مي گذرند و هر چه به اين سه نفر اعلام مي كنند كه عقب نشيني كنيد، مي گويند: اگر عقب نشيني كنيم. تلفات زيادي مي دهيم. و به اين ترتيب به پيشروي ادامه مي دهند، تا اين كه او پس از مقاومت سر سختانه، بر اثر اصابت تركش به سر در 8 اسفند سال 1362 به شهادت رسيد.

پيكر مطهر او در جبهه باقي ماند، اما تمثالي به يادگار از او تشييع و در بهشت رضا (ع) به خاك سپرده شد. از او چهار فرزند به يادگار مانده است.

منابع زندگينامه : "فرهنگ جاودانه هاي تاريخ، زندگي نامه فرماندهان شهيد خراسان" نوشته ي سيد سعيد موسوي، نشر شاهد، تهران - 1386

اسدالله زاده هروي، علي

قرن:15

جنسيت:مرد

مليت:ايران

شهيد علي اسدالله زاده هروي : فرمانده آموزش نظامي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي مشهد

چهاردهم مهرماه سال 1328 در شهرستان مشهد چشم به جهان گشود. در روز جمعه ( كه مصادف با تولد حضرت فاطمه (س) بود ) در بيمارستان امام رضا (ع) متولد شد. نامش را علي گذاشتند.مادرش مي گويد: «من دوست داشتم رسول بگذارم، ولي پرستارها اسم او را

علي گذاشتند.»

كودكي چالاك و پر جنب و جوش بود. هفته اي دوبار در منزلشان دوره قرآن بود. آقاي علم الهدي آيه ها را تفسير مي كرد و او سرپرستي بچه ها را برعهده داشت.

همچنين مي گويد: «يك روز در مغازه عطاري دانه نخودي را برداشت و در دهانش گذاشت. من او را از اين كار منع كردم و گفتم: اين كار درست نيست و دزدي است، چون صاحب مغازه راضي نيست. يك روز به من گفت: در روز عيد غدير بچه ها از مغازه آجيل فروشي جيب هايشان را پر از آجيل كردند و چون مغازه شلوغ بود، صاحب مغازه نديد. به من هم گفتند: بيا تو هم از اين آجيل ها بردار. ولي من نرفتم و گفتم: اين كار دزدي است و صاحب مغازه راضي نيست.»

دوره ابتدايي را در مدرسه حوض امير و دوره متوسطه را در مدرسه حاج آقا تقي بزرگ در رشته طبيعي ادامه داد ولي دپيلمش را نگرفت.

فاطمه اسدالله زاده ( خواهر شهيد) مي گويد: «درسش را بسيار خوب مي خواند. مي گفت: اگر سركلاس به درس گوش ندهيد، مديون معلم و كلاس هستيد.»

اهل ورزش بود. به ورزش باستاني و شنا مي پرداخت. در كارهاي خانه به مادرش كمك مي كرد. همچنين كمك خرج زندگي بود. او با دوستش مغازه اي وقفي اجاره كرده بود و درآمدشان را براي امام حسين (ع) خرج مي كردند. شغلش بافندگي بود.

چون رژيم پهلوي، رژيمي آمريكايي بود، به سربازي نرفت. به افراد زيادي كمك مي كرد. تعدادي از كارگرانش را داماد كرده بود. براي مستضعفان پارچه تهيه مي كرد.

كتاب هاي تفسير امام خميني و آيت الله آشتياني ,آيت الله دستغيب، شهيد مطهري، دكتر شريعتي و كتابهاي ايدئولوژي اسلام را مطالعه مي كردو آن ها را در كارتني در زيرزمين پنهان كرده بود، تا دست سازمان امنيت ( ساواك ) نيفتد.

در زمان انقلاب در خيابان ها شعار مي داد و مدتي در زندان ساواك بود. بر روي ديوارها شعار مي نوشت. اولين شعارنويس بود. بمب دستي درست كرده بود. در جلسات آيت الله خامنه اي و شهيد هاشمي نژاد شركت مي كرد. زماني كه تحت تعقيب بود براي رد گم كني، ريشش را مي تراشيد. به تكثير و پخش اعلاميه مي پرداخت. كاريكاتور شاه درست مي كرد و به شهرستان ها مي فرستاد.

او با شعار نويسي به افشاي چهره ننگين رژيم مي پرداخت. در به راه انداختن تظاهرات عليه رژيم نقش مهمي داشت.

در سال 1353 در 24 سالگي با خانم فاطمه اصغر پور پيمان ازدواج بست. مدت زندگي مشترك آن ها 5 سال بود. ثمره ازدواج آن ها دو پسر است، محمد صادق در 17/12/1355 و ناصر در 4/6/1359 متولد شدند. در زمان شهادت ايشان فرزند بزرگش 4 ساله و فرزند ديگرش 4 ماهه بودند.

زماني كه او به خانه مي آمد در كارهاي خانه، مثل غذا پختن، شستن لباس ها و غيره به همسرش كمك مي كرد.

به پدر و مادرش بسيار احترام مي گذاشت. خيلي مودب بود. پاهايش را جلوي آنها دراز نمي كرد. دو زانو مي نشست. براي ورود به اتاق اجازه مي گرفت.

زماني كه انقلاب پيروز شد، مي گفت: «حالا آزاد نفس مي كشم، انگار گلويم را گرفته

بودند.»

با تشكيل بسيج وارد اين نهاد شد و به آموزش نيروهاي بسيجي مي پرداخت.همچنين با تشكيل كميته انقلاب اسلامي، در اين نهاد به خدمت مشغول شد و با تشكيل سپاه عضو اين نهاد گرديد.

به نماز شب بسيار اهميت مي داد. از افراد دورو و منافق بيزار بود. تا جايي كه مي توانست مشكلات مردم را حل مي كرد. محرم راز همه بود. براي عروس و دامادها جهيزيه تهيه مي كرد.

مي گفت: «پيرو خط امام باشيد. من به نداي هل من ناصر امام خميني ( كه همان نداي امام حسين (ع) است ) لبيك گفتم. امام خميني را دوست داشت. زماني كه امام خميني در تلويزيون صحبت مي كردند. با احترام و دو زانو گوش مي دادند. مي گفت: «هرچه امام بگويد، بايد عمل شود.» او به ديدار امام نيز رفته بود و از ايشان خواسته بود كه برايش دعا كنند تا به شهادت برسد. امام نيز گفته بودند: «خداوند اجر شهادت را به شما بدهد.»

علي اسدالله زاده هروي بسيار ساده زندگي مي كرد و ديگران را هم به ساده زيستن دعوت مي كرد. او مقلد حضرت امام بود.

با شروع جنگ تحميلي به انگيزه ي دفاع از اسلام و انقلاب به نداي امام عزيزش لبيك گفت و به جبهه هاي حق عليه باطل شتافت. در جنگ هاي كردستان، گنبد و طبس حضور داشت.

براي رضاي خدا به جبهه رفت. مي گفت: « من طاقت ندارم كه دشمن در خانه باشد و هركاري خواست انجام دهد. اگر در خاك ما باشد، دين ما را از بين مي برد. همان گونه كه

امام حسين (ع) و امام خميني فرموده اند: اگر دين داريد، سرور خودتان هستيد. مملكت متعلق به شماست وگرنه زندگي بر شما تنگ است.

در جبهه سيم كشي كرده بود و نوار قرآن را به طرف عراقي ها روشن مي كرد. در پشت جبهه نيروها را آموزش مي داد و نيروها را به جبهه مي برد. او سريع اسلحه را باز و بست مي كرد. افسران ارتش مي گفتند: «علي اسدالله زاده حيف است، او را به خط مقدم نفرستيد، بايد نيروها را آموزش و تعليمات جنگي بدهد.»

به حق و حقيقت احترام مي گذاشت. مي گفت: «دين اسلام را نبايد فقط در رفتار و گفتار بدانيم. اسلام ديني روشن است. بايد با تمام وجود لمسش كنيم. بايد به دنبال حق و حقيقت باشيم و به عدالت قضاوت كنيم. بايد حق مظلوم را بگيريم.»

خواهر شهيد به نقل از شهيد باهنر مي گويد: «شب قبل از شهادتش براي يادگاري سر دوستانش را تراشيد و دوستش هم سر او را اصلاح كرد. گفت: اين آخرين ديدار ماست. من در راهي مي روم كه سالم برنمي گردم. او آمادگي كامل براي شهادت داشت.»

فاطمه اصغرپور به نقل از دوستانش مي گويد: « در بلندي هاي الله اكبر، در حال ديده باني بوده است كه از طرف دشمن خمپاره اي مي آيد و به سرش اصابت مي كند و به لقاء الله مي پيوندد. هميشه مي گفت: من لياقت ندارم كه شهيد شوم، دعا كنيد كه به شهادت برسم. در سحرگاه 21/10/1359 در حالي كه 48 ساعت غذا و آب نخورده بود به شهادت رسيد.

همرزمان شهيد

مي گويند: «وقتي او به شهادت رسيد، حالت خنده داشت. فقط اثر يك گلوله روي سرش بود. مغز و جمجمه اش متلاشي شده بود.»

پدر شهيد مي گويد: « او براي اسلام مغزش را داد. چون در مورد اسلام زياد فكر مي كرد.»

در شب وفات حضرت امام رضا (ع) به شهادت رسيد. علي اسدالله زاده هروي در تاريخ 21/10/1359 در ارتفاعات الله اكبر، بر اثر اصابت تركش به درجه رفيع شهادت نايل گرديد.

پيكر مطهر ايشان پس از حمل به زادگاهش، در صحن مطهر امام هشتم (ع) شهرستان مشهد به خاك سپرده شد.

منابع زندگينامه :"فرهنگنامه جاودانه هاي تاريخ(زندگينامه فرماندهان شهيداستان خراسان)"نوشته ي سيد سعيد موسوي,نشر شاهد,تهران-1385

اسدبهادر، اسداللَّه

قرن:14

جنسيت:مرد

مليت:ايران

معروف به يمين خاقان، متولد 1255 در كاشان. پدرش محمدعلى خان كاشى مردى ثروتمند بود. در جوانى به قفقازيه رفت و خانواده ى خود را به همراه برد. اسداللَّه دوره ى ابتدائى و متوسطه را در مدارس تفليس گذرانيد. آنگاه براى ادامه ى تحصيل عازم پطرزبورگ شد و در مدرسه ى اشرافى «كودكاده» علوم نظامى تحصيل نمود و درجه ى علمى گرفت و زبان هاى روسى و فرانسه را به خوبى فراگرفته عازم ايران شد. مدتى در دربار مظفرالدين شاه سمت آجودان حضورى و مترجمى داشت، سپس به استخدام در وزارت امور خارجه درآمد و مأمور روسيه گرديد. قريب ده سال در سمت هاى نايب دوم، نايب اول، مستشار و كاردارى در سفارت ايران در روسيه خدمت كرد. بعد به كاردارى و وزيرمختارى ايران در كشورهاى اسكانديناوى مأموريت يافت. آنگاه وزيرمختار ايران در سوئد و بعد در لهستان گرديد. مدت ها نيز وزيرمختار ايران در پاريس

بود. مأموريت او در سوئد و لهستان چند بار تجديد شد تا سرانجام رئيس تشريفات وزارت خارجه گرديد. در 1317 كه عروسى محمدرضا پهلوى و فوزيه ى مصرى پيش آمد، براى انجام مراسم تشريفات و برگزارى جشن ها و ميهمانى ها براى رياست تشريفات دربار شخصى لازم بود كه بتمام آداب و سنن اروپائى آشنائى كامل داشته باشد، لذا از بين اعضاى وزارت امور خارجه او انتخاب گرديد و او از عهده ى اين كار خوب برآمد، ولى در يك شب نشينى بزرگ در باشگاه افسران كه رضاشاه هم حضور داشت، سردى سوپ موجب تغير و عصبانيت شاه شد. ابتدا اسد بهادر احضار و چند فحش نثار او نمود، ولى پاسخ اسد بهادر شاه را عصبانى تر كرد و او را دنبال نمود تا تأديب نمايد. او به آشپزخانه پناه برد، ولى قبل از آنكه ضربات عصاى شاه بر بدن او وارد شود، نقش زمين گرديد و از هوش رفت. از آنجا او را به بيمارستان انتقال دادند. چند روزى در بيمارستان بود. با شفاعت عده اى به سر كار خود بازگشت. تا 1324 شاغل بود بعد بازنشسته شد و پس از چندى درگذشت.

در جوانى و ميانسالى مرد بسيار ثروتمندى بود. ثروت زيادى را كه از پدرش به ارث برده بود خرج كرد. وقتى در روسيه اقامت داشت مانند شاهزادگان زندگى مى نمود و مخارج تمام دوستان خود و اعضاء سفارت را تأمين مى كرد. در همان جا با يك شاهزاده خانم ازدواج كرد. با تيمورتاش دوستى و محرميت زيادى داشت. در ابتداى سلطنت رضاشاه مرتباً به وزيرمختارى كشورهاى مختلف منصوب مى گرديد كه نتيجه ى توجه تيمورتاش به او بود. برادرى از خود كوچكتر داشت

كه نامش فرخ بود و نام خانوادگى «براغن» را براى خود انتخاب كرد. او هم در وزارت امور خارجه شاغل مقاماتى شد؛ مدتى ژنرال قنسول اسلامبول و كاردار سفارت پاريس و رئيس تشريفات بود.

برگرفته از كتاب :شرح حال رجال سياسي و نظامي معاصر ايران (جلد اول)

اسدي، احمد

قرن:15

جنسيت:مرد

مليت:ايران

شهيد احمد اسدي : فرمانده واحد تخريب ناو تيپ 13امير المومنين(ع) سپاه پاسداران انقلاب اسلامي

روستاي محروم و دور افتاده ي «گنخك »از توابع بخش «كاكي»در شهرستان «دشتي »به واسطه ي وجود و پرورش عالمان و انديشمندان بزرگ و نام آوري كه چون ستاره هاي درخشان بر تارك آسمان علم و ادب استان و حتي كشور مي درخشند ،جايگاهي بس رفيع و پر قدرت منزلت دارد .

در دهم تير ماه سا ل 1334 برابر با بيست و سوم ماه رمضان كه مصادف با شب قدر بود ،،در خانه اي گلي و محقر اما سر شار از صفا و صميميت غلامرضا ،فرزند پسرش متولد گرديد .مادر بزرگ دوست داشت نام او را احمد بگذارند .پدر و مادر هم به واسطه ي عشق و محبتي كه به پيامبر گرامي داشتند ،نام نيكوي احمد را بر وي گزيدند .تا عشق و محبت احمدي در دل او جوانه زند و اخلاق و رفتار محمدي سر لوحه ي زندگي اش باشد .

احمد كودكي را در دامان مادري مومن و با تقوا و پدري با ايمان و با فضيلت ،مردم دار و خوش اخلاق آغاز كرد . از كودكي تمام ناملايمات و فراز و فرود زندگي را با جان و دل چشيد و تحمل كرد . شخصيتش در ميان كوره اي از مشكلات شكل گرفت

و صيقل يافت .احمد در سنين كودكي بسيار كنجكاو بود و هميشه در مورد اهل بيت (ع) ائمه طاهرين (ع) و چكونگي به شهادت رسيدن آنها سوال مي كرد .دوره ي ابتدايي را در زادگاهش با موفقيت سپري كرد.

در سال 1356 همراه خانواده ترك ديار نمود و به شهر برازجان نقل مكان نمود و دوره راهنمايي را در اين شهر آغاز كرد .احمد از استعداد و هوش خوبي بر خوردار بود ،به طوري كه در تمام دوران تحصيل ،شاگردي موفق و بر حسن اخلاق شهره بود .در حين تحصيل هيچ گاه از شركت در مراسم مذهبي غفلت نمي كرد وهمواره در كسب معارف و تقويت بنيه ي معنوي خود ،تلاش وافر داشت . مادر شهيد در اين خصوص مي گويد :«سيزده سالش بود و انقلاب به اوج پيروزي خود مي رسيد .احمد نيز كه سري پر شور داشت ،در كنار دوستان خود وارد فعاليتها و راهپيمايي هاي مردمي شد .وي در پاكسازي و تسخير دژ برازجان با انقلابيون همكاري داشت .وقتي براي بر گرداندن احمد به آنجا رفتم به من گفت :مادر خواهش مي كنم به خانه بر گرد ،من كه از چيزي نمي ترسم ؛بعدا به خانه مي آيم .آن شب حدود ساعت 11 شب به خانه بر گشت اين اولين مشق عاشقي و دلدادگي احمد بود .»

با فرمان تاريخي حضرت امام (ره) بسيج مستضعفين حيات طيبه خود را آغاز كرد و دلدادگان و عاشقان مكتب سرخ حسيني نام پر افتخار خود را در مدرسه عشق جاودانه كردند .احمد نيز در پايگاه مقاومت فتح المبين حضور يافت تا راه و رسم اخلاص و شجاعت

و شهادت را در كنار ساير بچه هاي آسمان بياموزد .طولي نكشيد كه ره صد ساله را يك شبه آموخت و خود به غمزه، مساله آموز هزار مدرسه شد.و اين گونه نقطه ي پر گار عارفان عاشقي شد كه بر بال ملائك سفر عشق را آغاز كردند .

دل بي قرارش ،اولين بار در سال 1361 به تمناي خود رسيد و احمد توانست از طريق بسيج جهت گذراندن آموزش نظامي راهي پادگان آموزشي كازرون شود.

پس از پايان دوره بلافاصله راهي ميدانهاي خون و شرف شد و در عمليات غرور آفرين محرم شركت نمود .دراين عمليات شايستگي ها و لياقت هاي اين سردار رشيد اسلام نمايان شد ،به طوري كه مورد توجه و تحسين همرزمان به ويژه فرماندهان ارشد خود قرار گرفت .شهيد اسدي در سا ل 1362 بنا به عشق و علاقه اي كه به خدمت در نهاد مقدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامي داشت و اين كه مي خواست بهتر و بيشتر در خدمت انقلاب و نظام مقدس جمهوري اسلامي باشد ،به عضويت سپاه در آمد .

مادر شهيد در اين باره مي گويد :«وقتي در سپاه پذيرفته شد ،عده اي از دوستان به وي گفتند :تو كه سنت كم است چطور توانستي قبول شوي ؟احمد به آنها جواب داد :مرا امام زمان قبول كرد .او هيچ وقت حقوقش را به خانه نمي آورد و برايمان نامه مي نوشت و مي گفت :اگر شهيد شدم ناراحت نشويد زيرا دشمن شاد مي شود .هر گاه از جبهه بر مي گشت براي رفتن آرام و قرار نداشت مي خواست مثل پرنده اي سبكبال پرواز كند وپيش هم جنسان

خود كه همه آسماني و خلق و خوي بهشتي داشتند، بر گردد .

آقاي علي اسدي برادر شهيد در اين باره مي گويد :«دقيقا يادم نيست احمد در عمليات والفجر هشت مجروح شده بود و يا در عمليات ديگر ،دوستان وي به منزل ما آمدند و از حال او مي پرسيدند .ما كه از موضوع مجروح شدن احمد بي خبر بوديم ،نمي دانستيم به دوستانش چه بگوييم .فقط مي گفتيم الحمد الله .اين قضيه ذهن ما را مشغول كرده بود كه چه اتفاقي براي او افتاده است .من از طريق دوستانش فهميدم كه احمد زخمي شده است و مدت دو هفته در بيمارستان قم بستري بوده است و حالا هم از ناحيه پا مجروح مي باشد .وقتي از بيمارستان مرخص شد ،چند روز براي استراحت به خانه بر گشت .به مادر موضوع زخمي شدن احمد را گفتم واز او خواستم به حمام برود و به بهانه حوله بردن ،ببيند از چه ناحيه اي زخمي شده است .

وقتي مادر بر گشت حالش منقلب بود .گفت ،از قسمت ران بدجوري تركش خورده است و او داشت زخم پايش را شستشو مي داد .مادرم از او پرسيده بود پايت چه شده ؟و گفته بود :چيزي نيست و مشكلي ندارم .متحير شدم اين ديگر كيست ؟با اين همه تركشي كه خورده و جراحاتي كه در بدن دارد چگونه چيزي نمي گويد .»

شهيد اسدي در دو نوبت در انهدام اسكله ي الاميه شركت داشت .اقدام شهادت طلبانه و شجاعانه ي احمد و همرزمان او ،چون برگ زريني در تاريخ هشت سال دفاع مقدس مي درخشد .

شهيد اسدي در نيمه دوم خرداد

سا ل 1365به فرماندهي واحد تخريب ناو تيپ اميرالمومنين (ع) نيروي دريايي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي منصوب شد.او با تلاش هاي بي وقفه و شبانه روزي خود به همراه عده اي از همرزمانش دراين واحد به انجام امور محوله و ماموريت هاي ويژه ،با درايت و لياقت هاي كم نظيرش مشغول گرديد .و تا زمان عروج عارفانه اش نيز عهده دار اين مسئوليت بود .

شهيد اسدي هر چند معشوق و دلرباي حقيقي خود را در ميدان جنگ و جبهه يافته بود ،ولي به اصرار خانواده و در خواست مادر ،در تاريخ 18 /3/ 1367 سنت حسنه ازدواج را انجام داد .اين وصال بيش از دو هفته بيشتر به درازا نكشيد كه چون «حنظله غسيل الملايكه» ،زندگي اخروي و حيات جاويد را با حوريان و نعمت هاي بهشتي كه خداوند به مومنان و صالحان وعده داده است ادامه داد .

مادر شهيد در اين باره مي گويد :«يكي از دوستان احمد ،خواهرش را به احمد معرفي كرد و او با توجه به ملاك هايي كه براي انتخاب همسر از قبيل ايمان ،حجاب و پاكدامني داشت وي را انتخاب كرد ومراسم ازدواجشان بسيار ساده بود .

آنها بدون هيچ سر و صدايي در منزل خودمان زندگي مشترك خود را آغاز كردند .

مي گفت: همرزمانم تازه شهيد شده اند و دوست ندارم كوچك ترين سر و صدايي بكنيد .تمام اسباب و اثاثيه دنيوي احمد در يك قطعه موكت ،يك پتو ،كمد تخته اي ،يك چمدان معمولي و يك كولر دست دوم خلاصه مي شد و از تجملات خيلي بدش مي آمد .

بعد از ازدواج با ما زندگي مي كرد .زندگي

چند روزه اش با همسر گرامي اش سرشار از عطوفت و مهرباني بود .فوق العاده با او خوب و احترام زيادي براي همسرش قائل بود .

هنوز بيش از يك هفته از عروسي اش نگذشته بود كه تصميم گرفت به جبهه بر گردد .هر كاري كردم و هر چه اصرار كردم ،كه مادر شما كه مرخصي داريد ،و تازه عروس هم در خانه داريد به جبهه نرو !در جواب گفت :مادر آنجا بيشتر به من نياز دارند شما به جاي من هواي عروسم را داشته باشيد تا من بر گردم .»

ويژگي ها و فضايل اخلاقي شهيد :

احمد فردي متقي ،متعهد و در عين حال شجاع و با رشادت بود .با تمام ويژگي ها ،سراسر عشق و شجاعت بود .او به ائمه اطهار (ع) به ويژه حضرت زهرا (س) ارادت ويژه داشت .

همواره به بسيجيان عشق مي ورزيد .و با آنان روابطي عاطفي و محبت آميز بر قرار مي كرد .مديريت مدارا و مهرباني را توامان داشت .دعا و نماز اول وقتش ترك نمي شد .پايبند ولايت فقيه بود وبه حضرت امام خميني با تمام وجود ارادت مي ورزيد .

احمد نسبت به پدر و مادرش ،احترام خاصي قائل بود و با تكريم و ادب با آنها مواجه مي شد .قلبي رئوف و مهربان داشت و حتي از آزار حيوانات هم دلش به درد مي آمد .در شهر كه بود ،هميشه در نماز جمعه شركت مي كرد .متواضع و فرو تن بود .در مراسم عزاداري سالار شهيدان ،عاشقانه شركت مي جست .

نسبت به حفظ بيت المال ،وسواس زيادي به خرج مي داد .نه تنها از مشكلات هر گز

نمي هراسيد ،كه به استقبال كار هاي سخت هم مي رفت .خطر مي كرد و خاطره مي آفريد .

شهيد اسدي در جبهه به قلب ها فرمان مي راند .به نيروهايش بسيار علاقمند بود و نيرو ها نيز با جان و دل او را دوست داشتند و او را اطاعت مي كردند .

صبر و استقامت او عجين ان وجودش ،مايه ي دلگرمي رزمندگان بود .هر جا مشكلي پيش مي آمد ،با توكل و اعتماد به حضرت حق ،كار را به سامان مي رساند .

او در تحقق اراده اش ،در فراز و نشيب جنگ موفق بود و همه دوستان او را در اين خصلت به خوبي قبول داشتند .

منابع زندگينامه :هزارويك دليل سرخ ،نوشته ي اسكندرميگلي،نشر نگين امين-1383

اسدي، حسين

قرن:14

جنسيت:مرد

مليت:ايران

فرزند محمدولى اسدى (مصباح السلطنه)، متولد 1291 در بيرجند. وى تحصلات عالى خود را در علم پزشكى در بلژيك به اتمام رسانيد و پس از مراجعت به ايران در مشهد به مداواى بيماران پرداخت و استاد دانشكده ى پزشكى مشهد شد. در مدت كوتاهى در رشته ى خود شهرت بسزائى در مشهد پيدا كرد و مردم بيمار از اطراف و اكناف خراسان براى مداوا به مطب او مراجعت مى كردند و با حسن خلق، صداقت، بلندنظرى و مناعت طبع او روبرو مى شدند. به هيچ وجه در قيد و بند ماديات نبود. اگر به او حق العلاج نمى پرداختند هرگز مطالبه نمى كرد و در عوض سؤال مى نمود هزينه ى نسخه را داريد يا خير. اگر جواب منفى مى شنيد، مشتى اسكناس در دست بيمار فقير مى گذاشت. پزشكى حاذق بود. در تشخيص و درمان بيمارى معجزه مى كرد. كمتر بيمارى بود كه با نسخه ى اول يا دوم او بهبود نيابد.

خلقياتش موجب شده بود كه مورد توجه و علاقه ى مردم قرار بگيرد و از محبوبيت عمومى برخوردار شود. همين محبوبيت وسوسه اى شد كه سياست را جانشين طبابت كند. كانديداى انتخابات مجلس شوراى ملى گرديد. در دوره ى نوزدهم و بيستم از دره گز وكيل شد. كانديداى انتخابات مجلس شوراى ملى گرديد. در دوره ى نوزدهم و بيستم از دره گز وكيل شد. در ادوار بيست و يكم و بيست و دوم و بيست و سوم از مشهد به مجلس رفت. و به همان حقوق مجلس قانع شد. پزشكى كه درد مردم را مداوا مى كرد، از حيز انتفاع افتاد. تدريجاً دوستان خراسانى به دور او جمع شدند و اوقات به مصرف مواد مخدر گذشت. وى چنان اسير منقل و وافور شد كه حتى نمى توانست براى معالجه ى خودش اقدامى كند. در 63 سالگى بر اثر بيمارى كبد در تهران درگذشت. وى داماد امير معصوم حسام الدوله خزيمه علم بود. پس از مرگش همسرش به جاى او به وكالت مجلس انتخاب شد.

برگرفته از كتاب :شرح حال رجال سياسي و نظامي معاصر ايران (جلد اول)

اسدي، سلمان

قرن:14

جنسيت:مرد

مليت:ايران

فرزند محمدولى اسدى (مصباح السلطنه) نايب التوليه ى آستان قدس رضوى. مصباح السلطنه در تربيت فرزندان خود سعى جميل به كار برد. از اين رو سلمان فرزند ارشد خود را براى ادامه ى تحصيل به اروپا فرستاد. سلمان در دانشگاه كمبريج به تحصيل علوم سياسى و اقتصاد پرداخت و به درجه ى ليسانس نائل آمد. پس از اتمام تحصيلات به تهران بازگشت و در دوره ى هفتم به جاى پدر به نمايندگى انتخاب شد و سه دوره نماينده ى مجلس شوراى ملى بود تا اينكه به مديريت بانك فلاحت كه تازه تشكيل شده بود انتخاب

گرديد و به جاى او برادرش على اكبر اسدى به مجلس رفت.

پس از اعدام پدرش مدتى زندانى شد و سپس در بيرجند در شرايط نامساعدى تحت نظر بود. پس از شهريور 1320 مجدداً مصدر مشاغلى گرديد. ابتدا تدين وزير فرهنگ او را به رياست تبليغات گمارد، بعد در كابينه ى قوام السلطنه به معاونت وزارت خواروبار منصوب شد. دكتر ميليسپو كه به ايران آمد، به معاونت رئيس كل دارائى ايران رسيد. در كابينه ى اول حكيم الملك معاون نخست وزير بود. سپس مديرعامل بانك صنعتى و معدنى ايران و بالاخره وزير كار و تبليغات كابينه ى قوام السلطنه شد.

در انتخابات دوره ى پانزدهم كانديداى نمايندگى مجلس شد و از مشهد انتخاب شد و به مجلس رفت. مدتى هم رئيس شركت معاملات خارجى و رئيس هيئت مديره و مديرعامل بانك رفاه كارگران بود. در بهمن ماه 1324 عضو هيئتى بود كه به همراه قوام السلطنه به مسكو رفت و مذاكرات اقتصادى به عهده ى وى بود. چند ماهى قبل از مرگش به عنوان هيئت پارلمانى به كانادا رفت. در سنا كه عضويت داشت، به سمت عضو هيئت نظارت اندوخته ى اسكناس انتخاب شد. در مسائل سياسى تجربيات و نظريات خاصى داشت، ولى نظرياتش هميشه خيال پردازانه بود. به تمام دوستان خود وعده ى انجام كار مى داد، ولى غالباً از عهده ى اداى وعده برنمى آمد. از اينرو او را دروغگو مى دانستند در حالى كه نيتش خير بود. به محمدعلى فروغى و قوام السلطنه ارادتى خاص داشت. اهل قلم بود و در مطبوعات مقالاتى مى نوشت جزء هيئت نظارت سازمان برنامه نيز بود.

در انتخابات دوره ى چهارم سنا از مشهد سناتور انتخابى شد، ولى قبل از اتمام دوره به مرض سرطان درگذشت و در مشهد مقدس

مدفون شد. به هنگام فوت حدود 65 سال داشت. دو همسر انتخاب نمود، ولى از هيچكدام صاحب فرزند نشد. همسر اولش دختر مرتضى قلى خان نائينى بود كه قبل از پدرش نيابت توليت آستان قدس رضوى را داشت.

چند سال قبل از مرگش در آستانه ى 60 سالگى با دختر جوانى كه پدرش لهستانى و هادويگر نام داشت ازدواج نمود.

اسدى از رجال مطلع و تحصيلكرده و صديق بود. با وجودى كه از پدرش مكنت زيادى باقى مانده بود، مع الوصف هنگام مرگ چيزى نداشت. خط و ربطش خوب و به زبان انگليسى مسلط بود.

برگرفته از كتاب :شرح حال رجال سياسي و نظامي معاصر ايران (جلد اول)

اسدي، علي اصغر

قرن:15

جنسيت:مرد

مليت:ايران

شهيد علي اصغر اسدي : فرمانده گردان سيف الله لشكر5نصر(سپاه پاسداران انقلاب اسلامي)

ششم بهمن ماه سال 1326 در روستاي چشمه خسروبه دنيا آمد.

مادرش مي گويد: « پيش از تولد او نذر كردم كه اگر خدا به من پسري بدهد، اسم او را علي اصغر بگذارم و سالي يك عدد گوسفند به مزار امام زاده سليماني كه در روستاي عصمت آباد ببرم. بعد از تولد، او را عقيقه كرديم.»

كودكي فعال و آرام بود. از همان كودكي اصول و فروع دين و نام دوازده امام را ياد گرفت و آنها را مي گفت.

علي اصغر تا كلاس چهارم ابتدايي در روستاي «چشمه خسرو» تحصيل كرد. و به خاطر ضعف اقتصادي خانواده از ادامه تحصيل محروم شد. در كارهاي خانه و كشاورزي به مادر و پدرش كمك مي كرد.

در اوقات فراغت به مسجد مي رفت. به قرآن و دعا علاقه داشت. مردم را جمع مي كرد و براي آنها قرآن مي

خواند. مي گفت: « هر وقت قرآن مي خوانم روحيه ام عوض مي شود.» خواهرش را از يك حادثه ي خطرناك نجات داد.

در اوقات بيكاري كتاب هاي مذهبي، نوحه خواني، كتاب ذكر مصيبت هاي ائمه اطهار (ع) و كتاب هاي شهيد مطهري را مطالعه مي كرد.

نسبت به مسائل مذهبي و شرعي مقيد بود. به خانواده اش مي گفت: «اگر گوسفندان را به مزارع مردم ببريد و آن ها از علف هاي آن مزارع بخورند، گوشتي كه بر بدن آنها مي رويد، حرام است. يا بايد تاوانش را بدهيد يا رضايت صاحب آن مزارع را حاصل كنيد.»

علي اصغر اسدي در سال 1348 و در 19 سالگي با خانم ثريا چوبدار پيمان ازدواج بست كه مدت زندگي مشترك آنها 12 سال بود.

ثمره اين ازدواج 4 فرزند به نام هاي: اكرم (متولد بيست و چهار آذر ماه سال 1349)، مجيد (سي ام شهريور ماه سال 1353)، هادي (پانزدهم شهريور ماه سال 1356) و فاطمه (پانزدهم آذرماه سال 1358) مي باشد.

علي اصغر هميشه سعي بر اين داشت كه نمازش را در جايي بخواند كه بدنش زمين سخت را احساس كند. در زمان سربازي به انقلاب علاقه مند شد.

در سال 1351 با آيت الله رباني شيرازي در رابطه بود. او با روحانيون عليه شاه فعاليت مي كرد. پيرو خط امام بود و زندگي خود را وقف مبارزه و اعتقاد خود كرده بود.

قبل از انقلاب كتاب ها و اعلاميه هاي امام را توزيع مي كرد. نوارهاي امام را در كوره ها ضبط مي كرد و به روستاهاي دور دست استان خراسان مي برد. يك

بار از قم كه اعلاميه ي امام را مي آورد، ساواك او را دستگير كرد و مجروح شد كه او را به زندان تايباد بردند. در تهران نيز در زندان اوين افتاد.

اعلاميه هاي امام را پخش و در راهپيمايي ها و تظاهرات شركت مي كرد.

در دوران انقلاب در روستا كتابخانه اي داير كرده بود و مردم را به مطالعه كتاب تشويق مي كرد.

بعد از پيروزي انقلاب با تشكيل كميته انقلاب اسلامي، ابتدا عضو كميته و سپس عضو سپاه پاسداران شد.

او از معدود افرادي بود كه كميته انقلاب اسلامي را در نيشابور تشكيل داد و با تاسيس سپاه او از بنيان گذاران سپاه در نيشابور بود.

از افكار بني صدر متنفر بود، چون مي دانست كه بني صدر هدفش ضربه زدن به انقلاب و امام است. در دانشگاه سخنراني و مسائل سياسي را دنبال مي كرد.

بعد از پيروزي انقلاب، يك ماموريت 45 روزه به شهرستان كاخك داشت. چون در آن جا منافقين نفوذ كرده بودند، او به عنوان مسئول گروه توانست با شجاعت شهرستان كاخك را از دست منافقين خارج كند.

در هنگام گرفتاري و مشكلات مي گفت: «صبر كنيد خدا صابرين را دوست دارد، ديگران را نصيحت مي كرد: «قرآن بخوانيد، دعا بخوانيد.»

به مراسم مذهبي علاقه داشت. نيمه شعبان ، كه تولد امام زمان (عج) بود. مولودي مي گرفت و با شيريني از مردم پذيرايي مي كرد او داراي اخلاق اسلامي و رفتاري متين بود. اگر كسي به او توهين مي كرد، با خوشرويي با او

برخورد مي كرد. علاقه ي خاصي به امام زمان (عج) داشت.

به نماز اول وقت اهميت زيادي مي داد. وقتي كه مادرش در ماه مبارك رمضان پيش از افطار نمازش را مي خواند، به او مي گفت: «خداوند به تو خبر دهد كه اول نمازت را مي خواني. هميشه نماز را اول وقت بخوانيد تا به نماز امام زمان (عج) ملحق شود.»

همرزم شهيد ( مجتبي انتظاري ) مي گويد: «هميشه در سلام كردن پيش قدم بود و هيچ كس نمي توانست به او پيش دستي كند. قبل از اذان آماده براي نماز بود.»

نسبت به بيت المال حساس بود. وقتي كه با ماشين سپاه مي آمد با آن وسيله كارهاي شخصي را انجام نمي داد. اگر به مطب دكتر يا جايي ديگر مي خواست برود. لباس سپاهش را از تن بيرون مي كرد و با لباس شخصي مي رفت. مي گفت: «شايد با اين لباس احترامي براي من قايل شوند و حقي از ديگران ضايع شود.»

مطيع اوامر محض امام بود. رهبري را قبول داشت، مي گفت: «بايد آن ها در راس امور باشند.» به ولايت و رهبري عشق مي ورزيد.

با شروع جنگ تحميلي، براي دفاع از اسلام و ناموس و به خاطر فرمان امام به جبهه رفت. رفتن به جبهه را وظيفه شرعي و ديني مي دانست.

او جنگ تحميلي عراق را جنگي نابرابر و ناجوانمردانه از سوي جهان كفر و استكبار جهاني شرق و غرب مي دانست.

بعد از انقلاب مي خواست كه وجود بيگانگان از كشور پاك شود و حكومت اسلامي در كشور استقرار يابد.

مي گفت: «شهدا زحمت هاي

زيادي كشيده اند كه بايد خون هاي آن ها را پايمال نكنيم. نشستن در خانه حرام است، وقتي كه دشمن به خاك ما حمله كرده است.»

معتقد بود: «همه بايد در جنگ شركت كنند. جوانان با جانفشاني خود از ميهن دفاع كنند. نشستن در خانه جايز نيست.»

در اوايل جنگ به منطقه ي كردستان اعزام شد و در مقابل حركت هاي منافقين استقامت كرد. او فرمانده اي بسيار شجاع بود. با نيروها خوشرفتاري مي كرد. بيشتر از همه زخمت مي كشيد و در ماموريت هاي خطرناك پيش قدم بود.

او از سوي سپاه نيشابور محافظ نمايندگان مجلس بود. در پشت جبهه در سازماندهي نيروهاي بسيج فعاليت مي كرد و در سپاه پاسداران انقلاب اسلامي نيز حضور داشت.

مسئوليت هاي شهيد عبارتند از:

1_ از تاريخ 1/7/1358 تا 31/2/1359 مسئول پايگاه بسيج نيشابور

2 _ از تاريخ 1/3/1359 تا 1/4/1360 محافظ نماينده مجلس

3_ از تاريخ 2/4/1360 تا 9/8/1360 محافظ نمايندگان از سوي پايگاه نيشابور

4_ از تاريخ 10/8/1360 تا 1/10/1360 فرماندهي گردان در لشكر 5 نصر.

با نيروهاي تحت امر خود مثل فرزندانش رفتار مي كرد. اگر رزمنده اي مشكل داشت با تمام وجود مشكلش را حل مي كرد و در شادي آن ها شاد و در غم هاي آن ها ناراحت مي شد. همرزم شهيد ( علي اكبر شوشتري ) مي گويد: «در زمان جنگ شبي نگهبان بودم و نخوابيده بودم. حالت خواب آلودگي داشتم. شهيد اسدي نير پاس بخش بود. او به طرف من آمد و گفت: شما خسته ايد، برويد استراحت كنيد. من به جاي شما انجام وظيفه مي كنم.» او يك نظامي متفكر بود. با اندك مهمات بر دشمن پيروز مي شد. با كمترين تلفات، بيشترين تلفات را از نيروهاي بعثي مي گرفت.

اوقبل از شهادتش براي فرزندانش لباس رنگ سورمه اي مي خرد كه در مراسم عزاداري او با لباس مشكي نباشند. و به همسرش گفته بود: «در مراسم عزاداري من شيريني پخش كنيد.»

يك ساعت قبل از اين كه به منطقه ي عملياتي اعزام شود، با خانواده اش تماس گرفت و به آن ها سفارش كرد: «بايد شبانه روز در خدمت انقلاب باشيد. انقلاب حق بيشتري دارد. اطاعت از ولايت فقيه واجب است. كم كاري خيانت به انقلاب است.»

همرزم شهيد ( جانباز حسيني ) مي گويد: «در عمليات «مطلع الفجر» او فرمانده ي گردان بود. در حين عمليات تعدادي از رزمندگان عقب نشيني كردند و حاضر به عمليات نشدند. او آن ها را جمع و براي آن ها سخنراني كرد.»

علي اصغر اسدي در تاريخ 3/9/1360 و در گيلان غرب بر اثر

اصابت تركش به درجه عظماي شهادت رسيد. پيكر مطهر ايشان پس از حمل به زادگاهش در گلزار مشترك روستاي قلعه وچشمه خسرو به خاك سپرده شد.

شهادت او بر روي بسياري از افراد تاثير گذاشت و باعث شد كه افراد زيادي به جبهه ها بروند.

منابع زندگينامه :"فرهنگنامه جاودانه هاي تاريخ(زندگينامه فرماندهان شهيداستان خراسان)"نوشته ي سيد سعيد موسوي,نشر شاهد,تهران-1385

اسدي، علي اكبر

قرن:14

جنسيت:مرد

مليت:ايران

متولد 1283، فرزند محمدولى اسدى معروف به مصباح السلطنه نايب التوليه ى آستان قدس رضوى و داماد محمدعلى فروغى. در تهران و آمريكا تحصيلات خود را ادامه داد و موقعى به ايران وارد شد كه پدرش در اوج قدرت بود و آستان قدس رضوى را اداره مى كرد و با رضاشاه روابط صميمانه اى داشت. مقارن 1314 كه انتخابات دوره ى دهم آغاز شد، على اكبر اسدى به جاى برادرش سلمان كه به مديريت بانك فلاحت منصوب شده بود، از سيستان به وكالت مجلس انتخاب شد. محمدعلى فروغى در آن تاريخ نخست وزير ايران بود. وزارت كشور را محمود جم تصدى مى كرد و محمد ولى اسدى هم مالك الرقاب خراسان بود و هيچ دليلى نداشت كه على اكبر اسدى در سى سالگى به مجلس نرود؛ اما اين اوضاع خوش زياد دوام نياورد. چند ماهى از وكالت او نگذشته بود كه اوضاع به هم ريخت. فروغى از نخست وزيرى معزول و محمدولى خان اسدى بازداشت و محاكمه و اعدام شد، اما موضوع به همين جا خاتمه نيافت. فرزندان اسدى تحت تعقيب قرار گرفتند. از على اكبر اسدى در مجلس سلب مصونيت شد و به اتفاق برادرش سلمان هر دو به قصر قجر انتقال يافتند. اموال و دارائى هايشان را در تهران و بيرجند و مشهد به يغما بردند. چند سالى

على اكبر اسدى در زندان بود تا اينكه او را به بيرجند تبعيد و در شرايط بسيار نامساعدى تحت نظر قرار دادند.

از محسن فروغى شنيدم «در سال 1318 خواهرم براى ديدار همسر خود به بيرجند رفته بود. پس از مراجعت وضع اسفناك شوهر خود را براى پدرم حكايت مى كرد و اظهار مى نمود كه حتى مأمورين نظميه چند تكه لباس و مواد غذائى كه از تهران برده بودم تحويل نگرفتند. اسدى فوق العاده مريض و از او پوست و استخوانى بيش باقى نمانده است. اصرار كردم با هزينه ى شخصى پزشكى براى عيادتش ببرم، قبول نكردند. همانطور كه خواهرم وضع اسفبار شوهر خود را تشريح مى كرد رنگ عموى بزرگوارم (ابوالحسن فروغى) كه در آنجا حضور داشت تغيير كرد. با وجودى كه فوق العاده براى برادر بزرگ خود احترام قائل بود و بدون اجازه ى ايشان عملى انجام نمى داد خطاب به پدر برادر بزرگ خود گفتند شما هم مقصر هستيد، در بوجود آوردن اين وضع سهم بسزائى داشتيد. پدرم با ملاطفت خاص پاسخ دادند حق با شماست، ولى اين مرد ]رضاشاه[ در روزهاى اول چنين نبود. دم از قانون مى زد و هميشه توصيه مى نمود حق افراد را محفوظ بداريد مبادا در حكومت من ظلمى به افراد بشود. حالا معلوم مى شود آن حرف ها براى اغفال من و امثال من بوده است...»

على اكبر اسدى تا شهريور 1320 در نهايت عسرت و سختى در تبعيد به سر برد، تا اينكه محمدعلى فروغى بار سوم به نخست وزيرى رسيد و رضاشاه استعفا داد و از مملكت خارج گرديد. قرار شد براى بازماندگان افرادى كه در دوران رضاشاه به قتل رسيده اند فكرى بشود و در حقيقت جبران مافات به

عمل آيد.

على اكبر اسدى به شغل پدر خويش تمايل داشت و مى خواست با سمت نايب التوليه ى آستان قدس رضوى به مشهد برود. موجبات كار از هر جهت فراهم بود، ليكن منصور استاندارى خراسان را توأم با نيابت توليت قبول كرده بود و براى خود كسر شأن مى دانست كه فقط استاندار باشد. در دفتر محمدعلى فروغى چند جلسه مذاكره به عمل آمد. سرانجام تصميم گرفته شد كه دو سمت را به منصور بدهند و على اكبر اسدى در هر دو سمت معاون باشد. پس از توافق، فرمان صادر شد و منصور به خراسان رفت ولى براى اسدى حكمى صادر نشد. فروغى اهل منازعه و كشمكش نبود و اوضاع روز هم اقتضاى چنين زد و خوردى را نداشت. پس از چند ماه معطلى ابلاغ فرماندارى بيرجند براى على اكبر اسدى صادر شد. چند سالى در شهرهاى خراسان فرماندار بود تا فرماندار مشهد شد. مدتى هم در يزد حكومت داشت، تا اينكه به سازمان برنامه منتقل شد و با شغل بى سر و صدائى ايام را مى گذرانيد. در آخر عمر بيمارى فراموشى و صرع داشت و از خانه خارج نمى شد. در 68 سالگى درگذشت. او دومين فرزند ذكور مصباح ديوان و مردى ساده دل، عصبانى، زودرنج، كينه توز و در عين حال شريف بود. با امير اسداللَّه علم كينه ى ديرينه اى داشت و هيچگاه از انتقاد و خرده گيرى از او خوددارى نمى كرد. در حكومت مصدق حكم فرماندارى كل سيستان و بلوچستان براى او صادر شد، ولى شرايط سنگينى داشت. پنهانى با شاه ملاقات كرد و دستوراتى از او گرفت. وقتى خبر ملاقات به گوش مصدق رسيد او را معزول نمود.

برگرفته از كتاب :شرح حال رجال سياسي

و نظامي معاصر ايران (جلد اول)

اسدي، محمدولي

قرن:14

جنسيت:مرد

مليت:ايران

ملقب به «مصباح ديوان» و «مصباح السلطنه» فرزند ميرزا على اكبر بيرجندى. در 1257 تولد يافت و تحصيلات خود را در حد متعارف انجام داد و وارد دستگاه امير شوكت الملك علم امير قائنات شد. تدريجاً به پيشكارى و اداره ى املاك او منصوب گرديد و در دستگاه او شخص اول بود. صاحب ثروت نسبى شد. امير قائنات در دوره ى چهارم او را به عنوان نماينده ى مجلس از طرف مردم بيرجند به تهران فرستاد. اسدى توانست خيلى زود در تهران شهرتى به هم بزند. با تيمورتاش و داور طرح دوستى ريخت و براى انقراض قاجاريه و سلطنت پهلوى به تلاش افتاد. در دوره ى پنجم و ششم در مجلس وكالت داشت و جزء متوليان بود. بسيارى از امور مملكت در منزل او حل و فصل مى شد. در دوره ى هفتم فرزند ارشدش سلمان اسدى را كه تازه از دانشگاه كمبريج لندن فارغ التحصيل شده بود، به مجلس فرستاد و خود از طرف رضاشاه با كمك تيمورتاش متولى باشى آستان قدس رضوى گرديد. مقام و موقعيت خاصى يافت. خدماتش فوق العاده مورد رضايت بود، به طورى كه در 1313 كه رضاشاه براى جشن هزاره ى فردوسى به مشهد رفت، صحبت از ازدواج دو تن از پسران اسدى با دختران شاه به ميان آمده بود، ولى در آن هنگام محمدعلى فروغى كه رئيس الوزراء بود، دو تن از دختران خود را عروس اسدى كرد. در 1314 كه مسئله ى تغيير كلاه و كشف حجاب پيش آمد، رضاشاه نظر اسدى را خواست. او معتقد بود كه موضوع كشف حجاب و تغيير كلاه فعلاً در مشهد مطرح نشود، زيرا اجراى آن ممكن است خشم مردم

را برانگيزد و حوادث سوئى به بار بياورد. در عوض فتح اللَّه پاكروان استاندار و پاسيار محمد رفيع نوائى رئيس نظميه و سرتيپ ايرج مطبوعى فرمانده لشكر به عكس آن نظر داشتند. در هر حال استاندار اجراى امر را قبول كرد و شهربانى مأمور اجراى آن شد. مردم مشهد در مقابل اين تصميم دولت سر تسليم فرود نياوردند و در مسجد گوهرشاد اجتماع نمودند. شيخ بهلول براى آنان سخن گفت. مردم در مقام مقابله برآمدند. قواى انتظامى مداخله كرد. از لشكر كمك خواستند و فرمانده لشكر يك هنگ پياده را به فرماندهى سرهنگ قادرى مأمور ركوبى مردم نمود. مردم را در مسجد گوهرشاد به گلوله بستند. تعداد تلفات شايد از دو هزار نفر تجاوز كرد و شاهدان عينى حكايت مى كردند كه خون مردم در صحن گوهرشاد به نيم متر رسيده بود. به هر نحوى كه بود مردم را متفرق ساختند و گزارشى به تهران ارسال گرديد و كاسه و كوزه را بر سر اسدى شكستند، چون قبلا اسدى چنين پيش بينى كرده بود، گفتند براى اجراى نظر خود در اين امر مداخله داشته است و ذهن شاه را نسبت به او مشوب نمودند. براى رسيدگى و محاكمه و مجازات اسدى هيئتى از تهران سريعاً به مشهد رفت.

در روز قيام مسجد گوهرشاد اسدى در شهر نبود، براى سركشى به املاك آستانه در خارج از مشهد به سر مى برد. شامگاهان در وكيل آباد از موضوع مستحضر شد و محكم به سر خود كوفت. از سابق اختلافات شديدى بين او و استاندار و فرمانده لشكر وجود داشت. استاندار وجود اسدى را مانع كارهاى خود مى دانست و در هر فرصت منتظر پرونده سازى

بود. بهترين موقعيت پيش آمده بود. اسدى به اين امر وقوف داشت و مى دانست استاندار دامن او را در اين كار آلوده خواهد كرد. پيش بينى او درست بود. از همان شب تحت نظر قرار گرفت تا هيئت اعزامى از تهران به مشهد رسيد. رياست اين هيئت را يكى از جلادان ارتش آن روز به نام سرتيپ عباس البرز به عهده داشت و سرهنگ آقاخان خلعتبرى. بازجوئى توسط همين هيئت انجام گرفت و از او اقاريرى بزور اخذ كردند. دادگاه تشكيل دادند و او را به اتفاق آراء به اعدام محكوم ساختند و مراتب را به تهران گزارش نمودند. هيئت ديگرى به رياست فضل اللَّه زاهدى كه در آن وقت سرتيپ بود، امير تجديد نظر را انجام داد و حكم اعدام را تأييد نمود. فرزندان وى در تهران به كمك محمدعلى فروغى اقداماتى به عمل آوردند ولى فروغى نيز به علت قرابت با اسدى مغضوب و از كار بركنار و خانه نشين شد. مع الوصف تلگرافى به مشهد مخابره شد كه فعلاً از اجراى حكم خوددارى شود. تلگراف را پنهان نمودند، حكم را به اجرا گذاشتند و به تهران گزارش دادند كه تلگراف پس از اجراى حكم به دست ما رسيده است.

يك ساعت قبل از تيرباران شدن در دفتر زندان، در حالى كه فقط كريم زندى پيشكارش حضور داشت، اسدى وصيتنامه اى نوشت كه از نظر خط و انشاء و سياق عبارات قابل تحسين است. سپس مهر خود را شكست و آمادگيش را براى اجراى حكم اعلام نمود. سه سرباز مأمور اجراى حكم شدند و حكم را در خارج شهر به مرحله ى اجرا درآوردند، ولى به سربازان دستور داده بودند

گلوله ها را به قلب او نشانه روى نكنند بلكه به جائى شليك كنند كه زجركش بشود. تمام گلوله ها به ران و پاى او اصابت كرد. اسدى تا مدتى فرياد مى كشيد خلاصم كنيد. از زدن تير خلاص جلوگيرى مى كردند. قريب يك ساعت با وضع ناگوارى جان داد. سرانجام جسدش را در گورستان عمومى به خاك سپردند و هرگونه آثارى از قبر او را از بين بردند. بعد از اعدام اسدى، خانواده اش تحت فشار قرار گرفتند. عده اى را به محبس بردند و عده اى ديگر را تبعيد نمودند و كليه اموالشان را تصاحب كردند و روزگار بسيار سختى براى خانواده ى او پيش آوردند.

بعد از شهريور 1320 فرزندان اسدى موضوع بيگناهى پدر خود را مطرح و دستور رسيدگى مجدد صادر شد. دادگاه غياباً او را از اتهامات منتسبه تبرئه نمود و آن هم وقتى كه فقط از استخوان هاى او چند قطعه بيشتر باقى نمانده بود. بازماندگان جسد اسدى را از گورستان عمومى خارج ساختند و با تشريفات نظامى به مقبره ى اختصاصى آن مرحوم واقع در جوار حضرت ثامن الائمه دفن كردند.

محمدولى اسدى مردى باهوش، زرنگ، باسواد، بردبار، لجوج و خوش خط و ربط بود. در تمام مدت گرفتارى بر اعصاب خويش تسلط داشت. وصيتنامه ى او در حقيقت لايحه ى دفاعيه است. چند لحظه قبل از اعدام آنرا با حوصله تحرير نموده است؛ بدون اينكه دستش لرزشى داشته باشد. قبل از اعدام شهادتين را كاملاً ادا كرده و براى مسببين اين واقعه آرزوى كيفر نموده بود. كسانى كه در واقعه ى قتل اسدى مداخله داشتند به سرنوشت هاى شومى دچار شدند. فتح اللَّه پاكروان استاندار آن روز بعد از 1320 تحت تعقيب قرار گرفت و مدتى

در زندان به سر برد. سرتيپ عباس البرز زندانى و محكوم به حبس ابد گرديد. سرهنگ نوائى رئيس شهربانى مشهد به زندان رفت و سرلشكر مطبوعى نيز بعد از انقلاب اعدام شد.

برگرفته از كتاب :شرح حال رجال سياسي و نظامي معاصر ايران (جلد اول)

اسراري، علي نقي

قرن:14

جنسيت:مرد

مليت:ايران

محقق.

تولد: 1325، تهران.

درگذشت: 26 آبان 1371.

على نقى اسرارى پس از اتمام تحصيلات متوسطه، به منظور ادامه ى تحصيل عازم كشور آمريكا شد و بعد از طى مدارج علمى در سال 1352 موفق به اخذ دكترى در رشته ى تعليم و تربيت گرديد و سپس به ايران بازگشت و با رتبه ى استاديارى در دانشگاه تربيت معلم مشغول به خدمت شد و در سال 1357 به مرتبه دانشيارى ارتقا يافت.

دكتر على نقى اسرارى در سال 1370 مسئوليت معاونت دانشكده ى علوم تربيتى را پذيرفت. از وى دو كتاب به نام هاى مبانى اقتصاد آموزش و پرورش و مبانى برنامه ريزى درسى چاپ شده است. وى همچنين مقاله هايى را براى طبع در مجله هاى علمى داخل كشور به رشته ى تحرير درآورد.

سال تولد:-، مرتبه علمى: دانشيار، رشته: آموزش و پرورش، دانشكده: ادبيات و علوم انسانى، دانشگاه: تربيت معلم تهران

سال تولد: 1325، مرتبه علمى: دانشيار، رشته: آموزش و پرورش، دانشكده: ادبيات و علوم انسانى، دانشگاه: تربيت معلم تهران

زندگينامه

دكتر شادروان على نقى سراسرى در سال 1325 در ميان خانواده مذهبى و اهل علم در شهر تهران ديده به جهان گشود. بعد از اتمام تحصيلات متوسطه، به منظور ادامه ى تحصيل عازم كشور آمريكا شد. پس از گذراندن مدارج علمى در سال 1352 موفق به اخذ مدرك دكترى در رشته تعليم و تربيت گرديد و بلافاصله به ميهن بازگشت و با رتبه استاديارى در دانشگاه تربيت معلم مشغول

به خدمت شد و در سال 1357 به مرتبه دانشيارى ارتقاء يافت.

مرحوم دكتر اسرارى در تمام دوران خدمت خود در دانشگاه، با جديت و تلاش تمام به تدريس و تحقيق پرداخت و شاگردان زيادى را تربيت كرد. در سال 1370 مسئوليت معاونت دانشكده علوم تربيتى را پذيرفت و در اداره امور اجرائى دانشكده نقشى مؤثر ايفا نمود.

ايشان در سال 1354 ازدواج نمود كه حاصل اين ازدواج دو فرزند مى باشد.

از مرحوم دكتر اسرارى دو كتاب بنامهاى «مبانى اقتصاد آموزش و پرورش» و «مبانى برنامه ريزى درسى» انتشار يافته و نيز چندين مقاله در مجلات معتبر علمى داخل كشور به چاپ رسيده است.

دكتر اسرارى در شامگاه 26 آبان ماه 1371 جان به جان آفرين تسليم كرد و روحش به ملكوت اعلى پيوست.

برگرفته از كتاب :گلزار مشاهير

اسعد بختياري، محمدتقي

قرن:14

جنسيت:مرد

مليت:ايران

معروف به امير جنگ، فرزند عليقلى خان سردار اسعد بختيارى و برادر جعفرقلى خان سردار اسعد بختيارى، متولد 1267. دوران كودكى و نوجوانى را بر حسب زمان و تربيت ايل بختيارى به خواندن و نوشتن و سوارى و تيراندازى گذراند و به رياست يكى از قسمتهاى ايل بختيارى منصوب شد. بعد از مشروطيت در معيت پدر خود به تهران آمد و در فتح تهران يكى از جنگ آوران جوان بود. در نبردى كه بين قواى مليون و سالارالدوله مدعى سلطنت ايران رخ داد، امير جنگ و برادر مهترش جعفرقلى خان شركت داشتند و از خود رشادت زيادى نشان دادند كه به شكست سالارالدوله منجر گرديد. پس از مشروطه مدتى نايب الحكومه اصفهان شد و چند سالى نيز مستقلاً حكومت اراك و ولايات ثلاث (ملاير، نهاوند، تويسركان) را تصدى كرد. در دوره ى پنجم مجلس شوراى

ملى از ساوه و زرند وكيل شد. و در دوره هاى ششم و هفتم و هشتم و نهم نيز همچنان نماينده بود. در دوره ى نهم به دنبال دستگيرى برادرش جعفرقلى خان اسعد وزير جنگ، از او سلب مصونيت شد و به زندان افتاد. مدت هشت سال در زندان بسر برد. بعد از شهريور 1320 رهائى يافت و در انتخابات دوره ى چهاردهم مجدداً وكيل و رئيس موقت مجلس شوراى ملى گرديد. او از محترمين ايل بختيارى و در سلامت نفس و خوش فطرتى زبانزد بود.

برگرفته از كتاب :شرح حال رجال سياسي و نظامي معاصر ايران (جلد اول)

اسعد، جعفرقلي

قرن:14

جنسيت:مرد

مليت:ايران

معروف به القاب «سردار بهادر» و «سردار اسعد» فرزند ارشد عليقلى خان سردار اسعد بختيارى در 1259 در چهارمحال بختيارى متولد شد. پس از فراگرفتن تحصيلات ابتدائى و دروس معمول زمان به سوارى و تيراندازى و آئين سپاهيگرى پرداخت و فنون جنگى را به حد كامل آموخت. چندى نيز در اروپا بسر برد و زبان فرانسه را ياد گرفت.

در 1288 چند روز پس از فتح تهران و خلع محمدعلى شاه از سلطنت براى تقويت نيروى مركزى با هزار سوار بختيارى وارد تهران شد و بلافاصله به عضويت دادگاه عالى انقلاب تعيين گرديد. اين دادگاه عده اى از مستبدين و مخالفين مشروطه را محاكمه و محكوم به اعدام نمود. شيخ فضل اللَّه نورى مجتهد بزرگ توسط همين دادگاه محاكمه و اعدام شد.

سردار بهادر چند ماه پس از ورود به تهران مأمور دفع غائله هاى زنجان و آذربايجان شد و در رأس پانصد سوار بختيارى به اتفاق يپرم رئيس نظميه عازم مأموريت جنگى گرديد. اولين برخورد جنگى اين نيرو در زنجان بود. در آنجا ملا قربانعلى

مجتهد متنفذ و مستبد عليه مشروطه خواهان دست به اقدام زده بود و شهر زنجان در تصرف او بود. در يك برخورد شديد ملا قربانعلى شكست خورد و قواى او متوارى شدند. او را توقيف و به تهران اعزام نمودند. سپس عازم آذربايجان شدند. پس از ورود به تبريز مخبرالسلطنه والى و ستارخان از آنان استقبال شكوهمندى نمودند. سردار بهادر در اين مأموريت فتنه هاى اردبيل، سراب، و اهر را پايان داد و با تعدادى اسير و غنائم جنگى بازگشت و مورد استقبال باشكوه مردم واقع شد.

در 1289 پس از تصويب قانون خلع سلاح چون ستارخان و باقرخان از تحويل سلاح هاى مجاهدين آذربايجانى خوددارى نمودند سردار بهادر و يپرم خان رئيس نظميه مأمور خلع سلاح نمودن آنها شدند، در نتيجه بين قواى ستارخان و باقرخان كه در پارك اتابك سكنى داشتند و نيروهاى دولتى كه اغلب آنها سواران بختيارى بودند، جنگ سختى درگرفت و سرانجام مجاهدين آذربايجان با برجاى گذاشتن چندين كشته و مجروح، خلع سلاح شدند. در اين زد و خورد، ستارخان هم از ناحيه ى پا به شدت مجروح شد.

در 1290 محمدعلى ميرزا سلطان مخلوع به اتفاق برادران خود منصور ميرزا شعاع السلطنه و ابوالفتح ميرزا سالارالدوله به قصد تصاحب تاج و تخت وارد ايران شدند و به سرعت نواحى كرمانشاه، كردستان، لرستان، گرگان، مازندران، اراك، و شاهرود به تصرف آنها درآمد و اولين اردوى شاه سابق به فرماندهى ميرزا على خان ارشدالدوله در ورامين تهران آرايش جنگى گرفت. قوائى از تهران به فرماندهى جعفرقلى سردار بهادر و يپرم رئيس نظميه براى مقابله با آنها به استقبال رفتند. در جعفرآباد ورامين دو اردوى جنگى در مقابل يكديگر

قرار گرفته جنگ آغاز شد. در اين نبرد با وجودى كه نيروى شاه مخلوع و ارشدالدوله بر نيروى دولتى فزونى داشت، مع الوصف شكست خوردند و ارشدالدوله دستگير و اعدام شد و قوام دولتى پيروز شدند. سردار بهادر پس از چند مأموريت جنگى ديگر به حكومت عراق منصوب شد و چند سال در آنجا باقى ماند.

در 1296 عليقلى خان سردار اسعد درگذشت و طبق فرمان احمدشاه عنوان و لقب سردار اسعد به سردار بهادر تعلق گرفت و از اين تاريخ عنوان سردار اسعد بختيارى يافت. در همان سال در كابينه ى ميرزا حسن خان مستوفى الممالك وزير پست و تلگراف شد و جمعاً سه ماه وزير بود. در 1299 والى كرمان شد. بعد به استاندارى خراسان رسيد. در 1303 در كابينه ى سوم و چهارم سردار سپه به وزارت پست و تلگراف معرفى گرديد. در كابينه ى مهديقلى هدايت (مخبرالسلطنه) به سمت وزير جنگ تعيين شد. اين كابينه متجاوز از شش سال روى كار بود و در تمام مدت سردار اسعد كه نام خانوادگى «اسعد» را براى خويش انتخاب نموده بود، در رأس وزارت جنگ قرار داشت ولى عملاً كارهاى وزارت جنگ را شخص شاه انجام مى داد.

در فاصله بين سال هاى 1307 -1309 ش كه شورش عشاير فارس آغاز شد و دامنه ى آن به بختيارى كشيده شد، اسعد تلاش فراوان كرد و در اثناى جنگ تامرادى كه قسمت اعظم نيروى نظامى ايران كشته شده بودند، با چهارصد سوار بختيارى به منطقه رفته، اوضاع آنجا را امنيت بخشيد.

جعفرقلى اسعد از دوستان و نزديكان رضاشاه بود. در غالب مسافرت ها او را همراهى مى كرد. در سفر جنگى سردار سپه به خوزستان و در سفر

سردار سپه به آذربايجان و ملاقات با سميتقو همراه شاه بود. در مسافرت شاه به خراسان براى رسيدگى به وضع لشكر شرق و ماجراى قيام لهاك خان در مراوه تپه و مجازات آنها در كنار شاه قرار داشت. غير از همراهى با شاه در مسافرت ها و بازديدها اسعد يكى از نزديكان معدود رضاشاه بود كه هفته اى چند نوبت او را در كاخ ملاقات مى نمود و بعد از تيمورتاش نزديكترين شخص به شاه بود.

در 1312 ش محمدعلى فروغى به نخست وزيرى رسيد. اسعد كماكان عهده دار وزارت جنگ شد و در همان سال طبق معمول سنواتى شاه براى شركت و مشاهده مسابقات اسب دوانى به دشت گرگان عزيمت نمود. در اين مسافرت، اسعد در صف مقدم همراهان شاه قرار داشت. پس از انجام مراسم اسب دوانى و توزيع جوايز توسط اسعد در روز 8 آذر ماه 1312 ش، سرهنگ سهيلى رئيس اطلاعات شهربانى او را بازداشت نمود. بلافاصله به زندان قصر انتقال يافت. همزمان با اين واقعه، تعداد زيادى از رؤساى عشاير تبعيدى در تهران و ديگر افراد صاحب نفوذ در مناطق ايلى جنوب دستگير شدند. گذشته از اكثر خوانين بختيارى، تعدادى از سران ديگر ايلات نيز توقيف و به زندان افتادند. عده اى از خوانين بختيارى كه نماينده ى مجلس بودند پس از سلب مصونيت توقيف شدند. قوام الملك شيرازى نيز بازداشت شد.

جعفرقلى اسعد تا دهم فروردين 1313 ش در نهايت زجر و شكنجه در زندان به سر برد تا اينكه در آن روز از بين رفت. همزمان با مرگ اسعد عده اى از سران عشاير و ايلات بختيارى در جنوب به حكم دادگاه نظامى در زندان قصر به چوبه دار سپرده شدند

و عده زيادى نيز به حبس هاى طويل المدت محكوم شدند كه تنى چند از آنان در زندان درگذشتند. پس از سال 1320 ش و استعفا و رفتن رضاشاه از ايران در مجلس و مطبوعات سر و صداى زيادى بلند شد و وراث مقتولين دوره رضاشاه از جمله سردار اسعد به خونخواهى آنان به عدليه شكايت بردند. ابتدا در ديوان كيفر و سپس در دادگاه جنائى تهران پرونده ى قتل عده اى از جمله جعفرقلى اسعد مطرح گرديد و عمال نظميه به محاكمه كشيده شدند. پزشك احمدى در رابطه با قتل اسعد محكوم به اعدام شد.

جعفرقلى اسعد مردى متهور، جنگجو، بذال، و جاه طلب بود. مخبرالسلطنه هدايت درباره ى قتل سردار اسعد چنين نوشته است: «معروف شد كه اسعد فوت كرده است كار به محاكمه نكشيد گفته شد كه محرمانه اسلحه اى به بختيارى وارد شده بوده است بعدها در ملاقات از شاه شنيدم بلى مى خواهند محمدحسن ميرزا را بياورند...». درباره ى قتل سردار اسعد بختيارى در زندان قصر مطالب گوناگونى نوشته شده است كه چون همگى متكى به حدس و گمان مى باشد، از بحث در آن مى گذريم.

برگرفته از كتاب :شرح حال رجال سياسي و نظامي معاصر ايران (جلد اول)

اسفرايني طوسي، ابوالمظفر شاهفور، طاهر

قرن:5

جنسيت:مرد

مليت:ايران

(وف 471 ق)، فقيه، اصولى، مفسر و متكلم شافعى. از بزرگان عصر خويش بود و در فنون مختلف دست داشت. وى داماد استاد ابومنصور بغدادى بود. او از ابن مَحمِش و اصحاب اصم نقل حديث كرده و زاهر شحّامى از شاگردان او بوده است. در «طبقات الشافعية» و به تبع آن «الاعلام» و «تاريخ نظم و نثر» و همچنين در جلد چهارم «معجم المؤلفين» از وى به عنوان فرزند طاهر ياد شده است.

ابوالمظفر در طوس درگذشت. از آثار وى: «التبصير فى الدين و تمييز الفرقة الناجية عن الفرق الهالكين»؛ «تاج التراجم فى تفسير القرآن للاعاجم»، تفسيرى از قرآن به زبان فارسى؛ «الاوسط» در ملل و نحل؛ كتابى در «اصول».

برگرفته از كتاب :اثرآفرينان (جلد اول-ششم)

منابع زندگينامه :الاعلام (260 /3)، تاريخ نظم و نثر (117)، سير النبلاء (402 -401 /18)، كشف الظنون (1820 ،442 ،340 ،268)، لغت نامه (ذيل/ اسفراينى)، مجمل فصيحى (ذيل/ سال 471)، معجم المؤلفين (38 /5 ،310 /4)، هدية العارفين (430 /1).

اسفرايني، ابواسحاق ابراهيم

قرن:5

جنسيت:مرد

مليت:ايران

(وف 418 ق)، متكلم، اصولى و فقيه شافعى. ملقب به ركن الدين و مشهور به استاد. او در اسفراين نشو و نما يافت و نزد ابوبكر اسماعيلى در خراسان و ابومحمد دعلج اسفراينى سجزى در عراق تحصيل كرد. وى از معاصران صاحب بن عباد، شيخ مفيد و سيد مرتضى بود. اكثر علماى عصر و شيوخ نيشابور كلام و اصول را نزد وى آموختند و جمله ى علماى عراق و خراسان به فضل و علم او اقرار كرده و او را مجتهد و پيرايه ملك خاور خوانده اند. صاحب بن عباد در حقش گويد كه او آتشى است سوزنده. قاضى ابوالطيب طبرى هنگامى كه در اسفراين بود اصول فقه را از وى آموخت. و ابوبكر بيهقى و ابوالقاسم قشيرى از وى حديث روايت كردند. زمانى كه اسفراين در نيشابور اقامت داشت مدرسه ى بنامى براى تدريس او بنا كردند. او در اصول اشعرى بود و با معتزليان از جمله قاضى عبدالجبار معتزلى مناظراتى داشت. به گفته ابوالقاسم قشيرى او كرامات اولياء را منكر بود. وى در روز عاشورا در نيشابور درگذشت و همان طور كه آرزو داشت مردم آن شهر

بر جنازه ى او نماز گزاردند؛ سپس جنازه او را به اسفراين انتقال دادند. از آثار وى: «الجامع»، در «اصول الدين و الرد على الملحدين»؛ «العقيدة»؛ شرح «الفروغ» ابن حداد؛ «معالم الاسلام»؛ «نورالعين فى مشهد الحسين»؛ «ادب الجدل»؛ «تعليقه»، در اصول فقه.

برگرفته از كتاب :اثرآفرينان (جلد اول-ششم)

منابع زندگينامه :الاعلام (59 /1)، تاريخ نيشابور (156)، تعليقات اسرار التوحيد (642 /2)، روضات الجنات (176 -175 /1)، ريحانه (119 -118 /1)، سير النبلاء (356 -353 /17)، كشف الظنون (1725 ،1418 ،1257 ،1157 ،572 ،539 ،45)، الكنى و الالقاب (26 /2)، لغت نامه (ذيل/ ابواسحاق اسفراينى و اسفراينى)، معجم البلدان (211 /1)، معجم المؤلفين (83 /1)، نامه ى دانشوران (234 -232 /2)، الوافى بالوفيات (105 -104 /6)، وفيات الاعيان (28 /1)، هدية الاحباب (98)، هدية العارفين (8 /1).

اسفرايني، خواجه نصيرالدين

قرن:7

جنسيت:مرد

مليت:ايران

خلاصه : ملك الشعرا خواجه نصير الدين اسفرايني معروف به احول ازشاعران و استاد معروف قرن 7ه.ق است وي شاعر دربارهاي مماليك دهلي، آل صاعد دراصفهان و اتابكان سلغري فارسي و مداح خواجه شمس الدين محمدجويني بوده است. و قصيده سرايي مداح و ماهر در وصف طبيعت بوده است.

گروه : علوم انساني

رشته : اديان خارجي

گرايش : شعرسنتي

اوضاع اجتماعي و شرايط زندگي : ملك الشعرا خواجه فريدالدين اسفرايني ازشاعران معروف قرن 7ه.ق است. وي را به سبب اقامت ممتد در اصفهان فريد اصفهاني و به علت زاده شدن دراسفراين، فريد اسفرايني گفته اند.

تحصيلات رسمي و حرفه اي : فريدالدين احول پس از كسب معلومات از خراسان درطب درگاه پادشاهان مداح بيرون رفت.

خاطرات و وقايع تحصيل : فريدالدين احول از خراساني سفري به هندوستان رفت و به خدمت ناصر الدين قباجه از سلاطين غوري مملوك رسيد كه

تاسال624ه.ش درناحيه سند فرمانروايي داشت . وي عين الملك حسين بن ابوبكر انسوي وزيرناصرالدين را در قصيده اي مدح گفت

فعاليتهاي ضمن تحصيل : فريدالدين احول در كنار تحصيل علم به مطالعه دورانهاي شاعران پيش از خود مي پرداخت.

هم دوره اي ها و همكاران : تذكره نويسان فريدالدين احول را از اوان و مصاحبان امامي هروي دانسته اند.

وقايع ميانسالي : فريدالدين احول سالها در اصفهان زيسته و درآنجا به ملازمت آل صاعد (صاعديه) كه رياست حنيفيان اصفهان داشتند درآمد آنان را مدح گفت. بعضي محققان تصور كرده اند كه فريد از خراسان نخست به شيراز نزد اتابكان سلغري پس از چندگاني از آنجا به اصفهان رفت و در خدمت آل صاعد درآمد و تا زمان مرگ در آنجاماند

زمان و علت فوت : به نظر نمي رسد كه فريدالدين احول ديرگاهي پس از سال663ه.ق زيسته باشد.

مشاغل و سمتهاي مورد تصدي : فريدالدين احول از شاعران دربارهاي آل صاعد دراصفهان، اتابكان سلغري فارسي و همچنين ناصر الدين قباجه سلطان ملوك دهلي بوده است.

ساير فعاليتها و برنامه هاي روزمره : فريدالدين احول دركنار شاعري به مطالعه ديوانهاي شاعران بزرگ پيش ازخود و جواب گويي شعر آنان مي پرداخته است.

همفكران فرد : فريدالدين احول از معاصران امامي هروي وسعدي شيرازي بوده است.

آرا و گرايشهاي خاص : فريدالدين احول به شيوه غالب شاعران پايان قرن ششم و هفتم هجري به سردون قصايد مصنوع علاقه خاصي داشت و سخن او جامع جميع شرايطي است كه در نزد شعراي مشابه وي مي بينيم ومخصوصا در وصف طبيعت مهارت خاصي دارد.

چگونگي عرضه آثار : فريدالدين احول قصايد و مدايح خود رابه كساني چون ناصرالدين

قباجه سلطان مملوك خاصي و وزيرش عين الملك حسين بن ابوبكر اشعري، سعد بن ابوبكر بن سعد بن زنگي و جانشينانش تا ابش خاتون و همچنين شمس الدين محمدصاحب ديوان جويني را مدح گفته است .

________________________________________

آثار :

1 ديوان فريد احول(اسفرايني)

ويژگي اثر : ديوان فريد احول موجود و شامل بيش از سه هزار بيت است.

منابع زندگينامه :http://www.iranologyfo.com/

اسفنديار

قرن:0

جنسيت:مرد

مليت:ايران

(است. مقدس آفريده يا آفريده (خرد) پاك؛ په.) جهان پهلوان ايرانى، در روايات ملى پسركى گشتاسپ پادشاه كيانى. وى به دست زردشت رويين تن گرديد و پيروزيها يافت و عاقبت در جنگ با رستم بر اثر تير دو شاخه گزين كه به چشم او اصابت كرد، درگذشت.

(په.) اسفنديار، پسر گشتاسپ پادشاه داستانى ايران باستان. اين نام در فارسى تحريف شده و به صورت اسفنديار درآمده است اسفنديار.

برگرفته از كتاب :فرهنگ فارسي معين (جلد پنجم)

اسفندياري بختياري، خليل

قرن:14

جنسيت:مرد

مليت:ايران

نوه ى اسفنديارخان سردار اسعد ايلخانى بختيارى، متولد 1281 در چهارمحال بختيارى. در جوانى براى تحصيل به اروپا رفت و در آلمان اقامت گزيد. چندى در مدرسه ى هنرهاى زيبا به آموختن موسيقى پرداخت ولى هيچ مدركى به دست نياورد. پس از چندى با همسر آلمانى خود به ايران آمد و در اصفهان به كار فرهنگى پرداخت و در مدارس اصفهان موسيقى تدريس مى كرد. زندگانى او در حد متوسط از املاكى كه پدرش باقى گذارده بود مى گذشت، تا اينكه دخترش به نام ثريا اسفنديارى بختيارى به عقد محمدرضا شاه درآمد. با اين ازدواج، عده ى زيادى از بختيارى ها مصدر مشاغل حساس شدند. بنابراين لازم بود به كسى كه منشأ اين همه نعمت براى بختيارى ها شده است، سهمى داده شود، ولى او حاضر به قبول شغل و مقام در ايران نبود و صرفاً ميل داشت در آلمان سمتى به او واگذار شود. در 1330 يعنى چند ماه بعد از ازدواج شاه با دخترش با سمت وزيرمختار، نماينده ى ايران در شوراى عالى متفقين در آلمان شد. از بودجه ى دولت ايران خانه و ساختمان مجللى خريدارى و در اختيار او گذاشتند. در 1334 سفيركبير ايران در آلمان شد

و پس از جدائى شاه با دخترش همچنان آن سمت را داشت تا اينكه در 1340 از كار بركنار شد. تسلط او به زبان آلمانى فقط به سبب اقامت طولانى او در آلمان و داشتن همسر آلمانى بود، وگرنه فضل و دانش چندانى نداشت. در مقام سفارت هيچ گونه كار مثبتى از او سر نزد. او فقط از امتيازات زندگى اشرافى بهره مى گرفت و روزگار را به عياشى و خوشگذرانى مى گذراند.

برگرفته از كتاب :شرح حال رجال سياسي و نظامي معاصر ايران (جلد اول)

اسفندياري، اكبر

قرن:15

جنسيت:مرد

مليت:ايران

شهيد اكبر اسفندياري : رئيس ستاد پشتيباني و مهندسي جنگ جهاد سازندگي(سابق) مازندران

اومتولد 3/6/1338 در« برگه»محلي دربخش « گهرباران »در استان مازندران است .

دوران دبستان را در مدرسه روستاي «برگه» مي گذراند وبراي تحصيل در دوران راهنمايي به ساري ميرود.

اين دوران را با موفقيت به پايان مي رساند اما مشكلات اقتصادي اجازه ادامه تحصيل به اورا نمي دهد ومجبور مي شود به صورت شبانه در دبيرستان سعدي ساري مشغول تحصيل شود. با توجه به نفرتي كه از نظام شاهنشاهي داشت وبا پيگيري هايي كه انجام مي دهد از خدمت نظام وظيفه معاف مي شود.

وقتي مردم ايران از ظلم وستم حكومت پهلوي به ستوه مي آيند واراده مي كنند آن حاكم نالايق وخائن را از كشور مقدس ايران بيرون كنند؛اكبر جزء پيشتازان اين مبارزه مي شود. تا طلوع خورشيد پيروزي در بهمن 57يك لحظه از مبارزه غافل نمي شود. انقلاب كه پيروز مي شود اوابتدا وارد سپاه شد ومدتي در اين نهاد مشغول دفاع از كشور شد.بعد از آن وارد جهاد سازندگي(سابق) شده ودر راه آباداني ايران تلاشهاي فراواني مي كند.

با آغاز يورش ارتش متجاوز عراق عليه ايران در29 شهريور1359اوتمام تلاش خود را به كار مي گيرد تا در خدمت جبهه ودفاع از ايران بزرگ در آيد . دراول

تلاشهايش براي ورود به جبهه بي ثمر مي ماند واو مجبور مي شود در پشت جبهه به تلاشهايش در راه كمك رساني به خطوط مقدم جبهه ادامه دهد.

سال 1360 ازدواج مي كند تا حضور تمام وقت در مسائل جبهه وجنگ اورا از اين سنت الهي باز ندارد.

سرانجام در سال 1365او موفق مي شود موافقت مسئولين را اخذ ووارد جبهه شود.

ورود او به جبهه همزمان مي شود با عمليات كربلاي 4؛اودر اين عمليات سمت فرمانده پشتيباني ومهندسي جنگ جهاد سازندگي(سابق) استان مازندران را به عهده داشت ودر همين عمليات به سختي از ناحيه سر و پا مجروح شد. و در بيمارستان خرمشهر شهيد به شهادت رسيد. مقبره ي نوراني اين شهيد در گلزار شهداي روستاي «برگه»قرار دارد.

كمتر كسي از بچه هاي شمال توي جبهه بود، كه حاج اكبر را نشناسد .وقتي در جمع بچه ها حاضر مي شد ،نگار به يكبار موجي از سرور و شادي ميان بچه ها پخش مي شد .روحية آزاد و پشتكار فراوان حاجي زبانزد همه بود .شبهاي حمله ،سوز گريه ها و نيايش هااي شبانه اش هنوز در ياد بچه هاي جبهه زنده است .سرداري كه در سال 38 در روستاي برگه ساري به دنيا آمد و سالها بعد كوچه هاي آسمان را زير پا گذاشت ، روزي كه به جبهه آمد فرمانده ستاد پشتيباني جهاد استان مازندران بود اما جهادگري مخلص ديده مي شد ،كه مي رفت با زدن

خاكريز همراه با هموار كردن خاك جبهه به هموار ساختن روح و جان همرزمانش بپردازد .استادي كه در همه حال مي شد از محضرش درس عشق و ايثار آموخت .بچه ها به چهرة نوراني حاج علي اكبر نگاه مي كردند ،حال و هواي اين شبها برايشان آشنا بود. آنانكه با او در پيچ و خم هاي كردستان جنگيده بودند يا در صحراي تركمن حاضر شده بودند و پا به پاي حاجي در آباداني مناطق محروم كوشيده بودند با اين لحظه ها آشنا بودند .لحظات بكري كه سرشار از دعا و گريه بود .باران بي امان گريه بر چهرة حاجي مي نشست .مي گفت :پدرش نامش را علي اكبر گذاشته تا مانند علي اكبر حسين ،قرباني راه عشق باشد و گريه امانش نمي داد .يعني لياقتش را دارم ؟ همه مي دانستند حاجي در عالم رويا مژدة شهادتش را از رسول خدا گرفته است . شب حمله بود .فردا عمليات كربلاي چهار در پيش بود .حال و هواي بچه ها به حال پرندگان عاشقي شبيه بود كه در آرزوي رهايي از زندان لحظه شماري مي كنند .صداي العفو العفو دل تاريك آسمان را مي شكافت .دستي به شانة حاجي خورد .تو كه كارنامة عملت سپيده تو چرا ؟براي غربت ما دعا كن حاجي ،دعا كن دستي ما را از اين مرداب نجات بده .تو كه كوله بارت پر است .

همة بچه ها مي دانستند كه فرمانده شان سرداري بي ادعاست كه تمام روزهاي زندگي اش را وقف هدف والايش كرده .چه شبها و چه روزهايي را كه وقف خدمت

به محرومان كرده بود و چه لحظه هايي را كه براي روشنايي ذهن منحرف انسانهاي گمراه كوشيده بود .حالا اينگونه روبروي خدا نشسته بود و ضجه مي زد .صداي هق هق گريه اش دل سياه شب را مي شكافد .آن روزها صداي شكستة مردي از زمين به گوش فرشته ها مي رسيد و فرشته ها خود را براي استقبال سرداري ديگر آماده مي كردند . ام الرصاص در چهارمين روز از ديماه سال 65 سكوي پرواز مردي شد كه از جنس آسمان بود و به آسمانها پيوست .مردي كه در كربلاي چهار مشامش را با بوي بهشت تطهير كرده بود و در دشت خاك و آتش و خون باليده بود و هوا را از هرم نفسهايش دگرگون كرده بود .او آمده بود تا خاكريز بسازد ،خاكريزهايي براي جدايي ايمكان وكفر ،اما شهادت دستان نوازشگرش را بر سرش كشيد و او را به سبكباري يك پرواز جاودانه ساخت .

منابع زندگينامه :پرونده شهيد دربنياد شهيد وامور ايثارگران ساري ومصاحبه با خانواده ودوستان شهيد

اسفندياري، جعفر

قرن:14

جنسيت:مرد

مليت:ايران

برادر كهتر حاج محتشم السلطنه، فرزند محمد صديق الملك، متولد 1248 در تهران. بعد از انجام تحصيلات و آموختن زبان فرانسه وارد وزارت امور خارجه شد و تدريجاً در آن وزارتخانه ترقى كرد. چندى رئيس اداره ى روس و زمانى رئيس اداره ى دول غير همجوار، رئيس اداره ى عثمانى و رياست اداره كل تذكره و محاسبات بود. سپس كارگزار كل عراق شد. مأموريت وى در عراق مصادف بود با طلوع مشروطيت. از اين رو به مشروطه خواهان پيوست و ايرانيان مقيم عراق را به دور خود گرد

آورد و مركزى براى مشروطه طلبان درست كرد. بعد از استقرار مشروطيت به ايران آمد و با كمك برادرش به معاونت وزارت امور خارجه رسيد. بعد معاون وزير جنگ شد. سپس به معاونت نخست وزيرى منصوب شد. از ديگر مشاغل او حكمرانى تهران و حكومت مازندران بود. در 1297 درگذشت. مرگ وى بدين صورت بود كه هنگام عبور از خيابان مورد حمله ى مرد ديوانه اى قرار گرفت و به ضرب تيشه ى نجارى او از پاى درآمد. جعفر اسفنديارى، يمين الممالك لقب داشت. اعقاب او نام خانوادگى يمين اسفنديارى را براى خود برگزيدند.

برگرفته از كتاب :شرح حال رجال سياسي و نظامي معاصر ايران (جلد اول)

اسفندياري، حسن

قرن:14

جنسيت:مرد

مليت:ايران

(1364 -1283 ق)، نويسنده و شاعر. ملقب به محتشم الساطنه. وى علاوه بر تحصيل در دارالفنون، مقدمات عربى و ادبيات فارسى و دوره اى از فقه و اصول و حديث را نيز در مدارس دينى آموخت. در سال 1302 ق به خدمت وزارت خارجه درآمد. و سمت هاى مختلفى را دارا بود. در سفر سوم مظفرالدين شاه به فرنگ، به عنوان نماينده ى وزارت خارجه در صف همراهان شاه بود. پس از فرمان مشروطيت، از جمله كسانى بود كه مأمور تنظيم نظامنامه ى انتخابات شدند. با قرارداد 1919 م وثوق الدوله مخالفت كرد و به همراه عده اى از مخالفين به كاشان تبعد شد و در كابينه ى نود روزه ى سيد ضياءالدين در بازداشت بود. اما از دوره ى هشتم وارد مجلس شورا شد و تا پايان دوره ى سيزدهم نماينده ى مجلس بود. وى زبانهاى عربى، انگليسى، فرانسوى و تركى را به خوبى مى دانشت و بارها به مقام وزارت رسيد. محتشم السلطنه در تهران درگذشت و در جوار حضرت عبدالعظيم به خاك سپرده شد. از تأليفات

او: «قواعد الاحكام»، ترجمه؛ «اخلاق محتشمى»؛ «علل بدبختيها و علاج آن»[1]

معروف به حاج محتشم السلطنه در 1246 در تهران تولد يافت. پدرش ميرزا محمد خان صديق الملك ساليان طولانى در وزارت امور خارجه سمت معاونت و كفالت آنجا را عهده دار بود. اسفنديارى پس از انجام تحصيلات مقدماتى وارد مدرسه ى دارالفنون شد. چندى تحصيل پزشكى نمود بعد ادبيات و فلسفه خواند و از آنجا فارغ التحصيل گرديد. مدتى نيز نزد اساتيد به تحصيل ادبيات عرب و فارسى و نحو و لغت و حكمت و رياضيات پرداخت.

در 1264 در وزارت امور خارجه استخدام شد و در اداره ى دول غير همجوار و ملل متنوعه مشغول گرديد. يك سال بعد با سمت نايب سفارت به آلمان اعزام شد و مدت پنج سال مأموريت وى طول كشيد. در اين مأموريت زبان آلمانى را به خوبى فراگرفت و وقتى به ايران آمد به رياست اداره كشورهاى غيرهمجوار منصوب گرديد. چندى بعد نايب اول وزارت امور خارجه شد.

در 1273 از طرف ناصرالدين شاه به او لقب جناب و نشان درجه اول شير و خورشيد داده شد و يك سال بعد ملقب به محتشم السلطنه گرديد و به سمت ژنرال قنسول ايران در هندوستان تعيين و عازم بمبئى شد. مأموريت هندوستان سه سال طول كشيد. پس از مراجعت به ايران مديركل وزارت امور خارجه و مترجم مظفرالدين شاه شد و در سفر سوم شاه به اروپا از ملتزمين ركاب بود.

پس از صدور فرمان مشروطيت براى تنظيم نظامنامه انتخابات دعوت شد و در اين راه فعاليت زيادى كرد. ميرزا نصراللَّه خان مشيرالدوله اولين نخست وزير مشروطيت او را به معاونت خويش برگزيد و در حقيقت رابط بين نخست وزير و

مجلس شوراى ملى بود و به همين جهت وزيران كابينه را او به مجلس معرفى كرد. در كابينه ى ميرزا على اصغرخان اتابك اعظم، محتشم السلطنه به كفالت وزارت كشور معرفى شد. در حقيقت سخنگوى دولت در مجلس بود. در اواخر كابينه اتابك براى رفع اختلافات مرزى بين ايران و عثمانى به رياست هيئتى عازم اروميه (رضائيه) شد و پس از چندى محمدعلى شاه حكومت آنجا را نيز به او سپرد. در اين مأموريت مشروطه خواهان با وى سازش نكردند. مدتى نيز او را بازداشت كرده اموالش را به يغما بردند. دول روس و انگليس و عثمانى هر سه از محتشم السلطنه شكايت كردند و خلع او را خواستار شدند و دولت او را احضار نمود.

در 1287 در كابينه ى ميرزا احمد خان مشيرالسلطنه به وزارت دادگسترى تعيين شد و در ترميم كابينه همچنان در دولت باقى ماند. بعد از استبداد صغير در دولت اول مستوفى الممالك ابتدا وزير دادگسترى بود بعد به جاى حسينقلى نواب وزير امور خارجه شد و در دور دوم نخست وزيرى سپهدار تنكابنى كه سه بار ترميم شد، همچنان وزير امور خارجه بود.

در 1291 در دولت صمصام السلطنه بختيارى ابتدا وزير عدليه و بعد وزير كشور شد. در دولت دوم مستوفى الممالك كه دو بار ترميم شد، وزارت دارائى را بر عهده گرفت.

در 1293 به سمت والى آذربايجان و پيشكار محمدحسن ميرزا وليعهد تعيين و رهسپار تبريز شد. آذربايجان تحت اشغال قواى نظامى روسيه بود بعد عثمانى ها وارد آن سرزمين شدند. جنگ بين دو قواى بيگانه در خاك ايران آغاز شد. روس ها تبريز را تخليه كردند و عثمانى ها به علت طرفدارى محتشم السلطنه از روس ها او را تحت فشار قرار

دادند. ناگزير به قفقاز رفت و از راه اروپا به تهران بازگشت.

محتشم السلطنه پس از ورود به تهران در دولت عين الدوله وزير امور خارجه و در دولت بعدى وزير كشور و در كابينه ى علاءالسلطنه وزير ماليه شد.

در سال 1298 ش وقتى وثوق الدوله نخست وزير با دولت انگلستان قراردادى منعقد نمود كه امور مالى و نظامى ايران تحت نظارت دولت انگلستان قرار بگيرد، به محض انتشار قرارداد دسته اى مخالف و عده اى موافق شدند. محتشم السلطنه در زمره مخالفين قرار داد بود و سرانجام به اتفاق مستشارالدوله صادق، ممتازالدوله ممتاز، ممتازالملك مرتضائى و حاج معين التجار بوشهرى به كاشان تبعيد شدند. تا مدتى كه دولت وثوق الدوله در رأس كار بود در كاشان تحت نظر بود. پس از كناره گيرى وثوق الدوله و نخست وزيرى مشيرالدوله، تبعيدشدگان به تهران بازگشتند و مورد استقبال مردم قرار گرفتند.

اسفنديارى در ترميم كابينه ى فتح اللَّه خان سپهدار رشتى به وزارت امور خارجه تعيين شد. مدت وزارت او فقط پنج روز به طول انجاميد. با كودتاى 1299 دولت ساقط شد و تمام رجال ايران از جمله محتشم السلطنه به زندان افتادند. در تمام مدتى كه سيد ضياءالدين در رأس دولت بود، در زندان بسر برد و بعد از رفتن سيد از ايران، آزاد شد.

اسفنديارى در كابينه ى احمد قوام كه بلافاصله بعد از كابينه ى كودتا زمام امور را در دست گرفت، به وزارت امور خارجه تعيين شد. در سال 1301 در دور دوم نخست وزيرى احمد قوام وزير معارف شد. در كابينه ى بعدى كه رياست آن را ميرزا حسن خان مستوفى برعهده داشت، در سمت وزارت معارف باقى ماند.

در 1305 در دفعه ى ششم نخست وزيرى حسن مستوفى به وزارت ماليه تعيين شد ولى پس از

چند ماه در ترميم كابينه جاى خود را به نصرت الدوله فيروز داد و از دولت خارج شد. اسفنديارى در دوره ى سوم مجلس شوراى ملى از تهران به وكالت انتخاب شد و در مجلس جزء فرقه اعتدالى گرديد.

در ادوار هشتم، نهم، دهم، يازدهم، دوازدهم و سيزدهم از تهران به وكالت انتخاب شد و از دوره ى دهم به بعد يعنى چهار دوره رياست مجلس شوراى ملى را بر عهده داشت. حاج محتشم السلطنه اسفنديارى غير از مشاغل مهم سياسى، در مشاغل فرهنگى و اجتماعى و بين المللى نيز همكارى و مباشرت داشت. در 1313 كنگره ى فردوسى كه با شركت مستشرقين و دانشمندان بزرگ عالم در تهران و مشهد تشكيل يافت، او به اتفاق آراء به رياست كنگره تعيين گرديد. در 1314 كه فرهنگستان براى احياء زبان فارسى تشكيل شد، از اعضاء پيوسته فرهنگستان بود. مدتى نيز رياست جمعيت ايرانى جامعه ملل را عهده دار بود. در 1316 در مراسم تاجگذارى ژرژ ششم پادشاه انگلستان شركت كرد و بعد به دعوت آدولف هيتلر به آلمان رفته با وى ملاقات و مذاكره كرد.

در 1318 براى انجام مواصلت دختر ملك فواد پادشاه مصر با محمدرضا پهلوى وليعهد ايران به قاهره رفت. اسفنديارى در دوره ى سيزدهم مجلس كه افتتاح و شروع به كار آن پس از اشغال ايران توسط نيروهاى بيگانه انجام گرفت، با مشكلات بزرگى مواجه بود. او كه سه دوره مجلس بى سر و صدا و آرام ادوار گذشته را پشت سر گذاشته بود، اداره ى چنان مجلس تندرو، كارى بس دشوار بود. اسفنديارى در تصويب پيمان سه جانبه ى ايران و شوروى و انگلستان نقش بزرگى داشت و نمايندگان را به ضرورت تصويب آن معتقد

ساخت. براى نخست وزيرانى چون فروغى و سهيلى وجود چنين شخصى در رأس مجلس مغتنم بود.

در آخرين جلسه ى مجلس سيزدهم از طرف سهيلى رئيس دولت ماده ى واحده اى به مجلس پيشنهاد شد مبنى بر اينكه اسفنديارى ماهانه ده هزار ريال از خزانه ى دولت حقوق دريافت نمايد. وفات او در پنجم اسفندماه 1323 در سن 77 سالگى اتفاق افتاد.

حسن اسفنديارى در عداد دانشمندان كشور ايران بود. در لغت عرب ورزيده و ماهر بود، به علوم اسلامى از قبيل تفسير، فقه، حديث، و نيز به حكمت، رياضى و نجوم آشنائى و در زبان فارسى اطلاعات فراوان داشت. منشى و خوش خط بود.

اسفنديارى فرزندان متعددى داشت. همسر وى يكى از نواده هاى ميرزا آقاخان نورى صدراعظم ناصرالدين شاه بود. فرزندان او همه مدارج علمى و سياسى را طى كردند.

برگرفته از كتاب :اثرآفرينان (جلد اول-ششم)

منابع زندگينامه :[1] زندگينامه ى رجال و مشاهير (171 -161 /1)، سخنوران نامى (420 -415 /2)، شرح حال رجال (322 -321 /1)، مؤلفين كتب چاپى (630 -629 /2)، يادداشتهاى قزوينى (232 /8)، يادگار (س 1، ش 8، ص 80 -72)، يغما (س 5، ش 9، ص 412 -411).

اسفندياري، حسين

قرن:14

جنسيت:مرد

مليت:ايران

معروف به سردار نصرت پسر وكيل الملك دوم (مرتضى قلى اسفنديارى) در 1244 در كرمان تولد يافت. بعد از انجام تحصيلات معمول آن دوره اولين شغلى كه به او ارجاع گرديد، رياست اداره كل پست كرمان بود. بعد به فرماندهى توپخانه كرمان و بلوچستان با لقب عدل السلطنه منصوب مى گردد، بعد از مدتى معاونت حكومت به او واگذار شد تا اينكه با اعطاى لقب سردار نصرت به فرمانروائى كل كرمان و سيستان منصوب مى شود و سال هاى متمادى در كرمان در سمت والى يا

نايب والى همه كاره بود. اسفنديارى در دوره ى پنجم به وكالت مجلس انتخاب شد و يك دوره در مجلس بود. پس از آن به علت ايجاد امنيت و تمركز قدرت در مركز، گاهى در تهران و زمانى در كرمان زندگى مى نمود و از املاك وسيع خويش بهره مى گرفت. وفاتش در 1313 در سن 69 سالگى اتفاق افتاد. فرزندان وى نام خانوادگى مرآت اسفنديارى را براى خويش انتخاب نمودند.

برگرفته از كتاب :شرح حال رجال سياسي و نظامي معاصر ايران (جلد اول)

اسفندياري، حسينعلي

قرن:14

جنسيت:مرد

مليت:ايران

فرزند حسن اسفنديارى (حاج محتشم السلطنه) متولد 1280. تحصيلات عالى خود را در رشته ى پزشكى در پاريس انجام داد و پس از مراجعت به ايران وارد ارتش شد و درجات نظامى را تا سرتيپى طى كرد و به استادى دانشكده ى طب رسيد. چند سال رئيس بهدارى وزارت دارائى بود. مدتى هم در سازمان برنامه عضو هيئت عامل شد و چندين بار نيز مأموريت هاى خارج به او ارجاع شد. سال ها رايزن فرهنگى و سرپرستى محصلين نظامى را در آمريكا عهده دار بود. سه دوره متوالياً به سناتورى انتخاب شد.

در جوانى با دختر ميرپنج تيمورخان ازدواج كرد و باجناق رضاشاه شد. همين قرابت، نزديك به 50 سال او را قرين موفقيت نمود. او ذوق ادبى نيز داشت و رباعيات حكيم عمر خيام را با تصاوير بسيار زيبا و نفيس به چند زبان در آمريكا انتشار داد. وفات او در سال 1363 در تهران اتفاق افتاد و شبى به دست نوكر افغانى خود به قتل رسيد.

برگرفته از كتاب :شرح حال رجال سياسي و نظامي معاصر ايران (جلد اول)

اسفندياري، عباسقلي

قرن:14

جنسيت:مرد

مليت:ايران

فرزند حاج محتشم السلطنه اسفنديارى، متولد 1270. تحصيلات عالى و نظامى را در سن سير فرانسه پايان داد و به درجه ى افسرى نائل آمد. مدتى در ارتش فرانسه مشغول خدمت بود. در جنگ بين الملل اول شركت داشت. دولت فرانسه شخصيت نظامى او را كتباً تأييد و از خدماتش اظهار رضايت نمود. بعد از ورود به ايران و طى كردن درجات نظامى در 1314 درجه ى سرتيپى به او اعطا شد و مشاغل مهمى را در ارتش مانند رياست ركن دوم، سرپرستى نيروى هوائى، رياست دژبان و رياست دبيرستان نظام احراز كرد.

در جوانى با خانم

مريم يكى از دختران عبدالحسين ميرزا فرمانفرما ازدواج كرد، ولى اين ازدواج ديرى نپائيد و به جدائى كشيد. برخى تقصير جدائى را متوجه اسفنديارى دانسته اند. در هر حال روابط نزديك حاج محتشم السلطنه و فرمانفرما عامل عمده ى اين ازدواج بود؛ به طورى كه پس از مرگ فرمانفرما، حاج محتشم السلطنه وصى و سرپرست فرزندان صغير وى بود. خانم مريم پس از مرگ پدرش از همسر خود جدا شده، شوهر ديگرى انتخاب كرد. در سال 1358 در لواسان درگذشت و در تكيه نارون لواسان مدفون است.

برگرفته از كتاب :شرح حال رجال سياسي و نظامي معاصر ايران (جلد اول)

اسفندياري، محمد

قرن:14

جنسيت:مرد

مليت:ايران

فرزند ميرزا مهدى خان نصيرالسلطنه و نوه حاج محتشم السلطنه اسفنديارى در 1292 در تهران متولد شد. پس از انجام تحصيلات ابتدائى و متوسطه رشته ى علوم سياسى دانشكده حقوق را باتمام رسانيد و براى ادامه ى تحصيلات به اروپا عزيمت نمود و از دانشگاه ژنو درجه ى دكترا در علوم اقتصادى و اجتماعى دريافت كرد. پس از مراجعت به ايران، چندى در وزارت دارائى و مدتى در سازمان برنامه اشتغال بكار داشت و در 1328 ش به وزارت امور خارجه منتقل گرديد. نخستين سمت وى در وزارت امور خارجه، منشى وزير امور خارجه بود و بعد وابسته نمايندگى دائمى ايران در سازمان ملل متحد نيويورك گرديد و در همان مأموريت دبير دوم شد. در 1335 مأمور موقت در نخست وزيرى گرديد و به رياست دفتر عبداللَّه انتظام وزير مشاور و قائم مقام نخست وزير انتخاب شد. پس از اتمام اين مأموريت به رياست اداره روابط فرهنگى برگزيده گرديد. مدتى هم مقام مديركلى و عضويت شوراى عالى سياسى را بر عهده داشت و سرانجام به سمت سفيركبيرى

ايران در يوگسلاوى منصوب شد و چندى هم سفيركبير ايران در چين بود.

اسفنديارى در طول خدمات ادارى خود چندى مشاور هيئت نمايندگى ايران در يازدهمين دوره ى اجلاسيه شوراى اقتصادى و اجتماعى ملل متحد در ژنو بود و چندى هم مشاور هيئت نمايندگى ايران در سانفرانسيسكو شد. در شوراى وزيران امور خارجه سنتو نيز سمت مشاورى داشت. در سال 1372 درگذشت.

برگرفته از كتاب :شرح حال رجال سياسي و نظامي معاصر ايران (جلد اول)

اسفندياري، محمدتقي

قرن:14

جنسيت:مرد

مليت:ايران

فرزند محمدقلى خان منتخب الملك در 1253 در تهران تولد يافت. بعد از انجام تحصيلات معمول زمان در 1275 به خدمت در وزارت امور خارجه درآمد، چندى در ادارات مختلف انجام وظيفه كرد تا اينكه به معاونت كارگزارى خراسان منصوب شد. بعد به تهران انتقال يافت و معاونت و كفالت محاكمات وزارت خارجه به او محول شد. چندى نيز رئيس اداره ى حقوقى بود سپس ژنرال قنسول بغداد شد. مدتى هم رئيس اداره ى انگليس بود تا به مديركلى وزارت امور خارجه منصوب گرديد. در اوايل سلطنت رضاشاه به وزارت كشور انتقال يافت و به معاونت آن وزارتخانه منصوب شد و چند سالى در آنجا بود تا در 1311 با سمت سفيركبير به افغانستان رفت و در پايان 1313 به تهران احضار و بازنشسته شد. در ادوار يازدهم و دوازدهم مجلس شوراى ملى با كمك و مساعدت حاج محتشم السلطنه اسفنديارى كه از بنى اعمام او بود، از بابل به وكالت مجلس انتخاب گرديد ولى بعد از شهريور 1320 كه اوضاع تغيير كرد نتوانست كرسى وكالت را حفظ كند تا اينكه در 1328 در تهران درگذشت. ابتدا لقب معتضدالممالك داشت، پس از فوت پدرش لقب منتخب الملك گرفت. روى

هم رفته از ديپلمات هاى ورزيده و مطلع وزارت امور خارجه بود.

برگرفته از كتاب :شرح حال رجال سياسي و نظامي معاصر ايران (جلد اول)

اسفندياري، محمود

قرن:14

جنسيت:مرد

مليت:ايران

ديپلمات، فرزند نصراللَّه اسفنديارى (سردار مخصوص) و نوه حاج محتشم الدوله، متولد 1295. تحصيلات عالى خود را در رشته ى علوم سياسى در دانشگاه ليژ پايان داد، به خدمت وزارت امور خارجه درآمد و تدريجاً مراحل ترقى را پيمود. زمانى رايزن سفارت استكهلم و مدتى در سويس كاردار بود. در تهران نيز مقام رياست كارگزينى و مديركلى و معاونت وزارت خارجه را احراز كرد. چند سفارت را هم متصدى بود؛ از جمله سفارت ايران را در چين. دختر سردار اكرم قره گزلو را به همسرى انتخاب كرد. سردار اكرم داماد وثوق الدوله بود. وى در طول خدمت ادارى از پشتوانه هاى متعدد برخوردار بوده است. در 1365 درگذشت.

برگرفته از كتاب :شرح حال رجال سياسي و نظامي معاصر ايران (جلد اول)

اسفندياري، مصطفي

قرن:15

جنسيت:مرد

مليت:ايران

مصطفي اسفندياري

محل تولد : ساري

شهرت

تابعيت : ايران

تاريخ تولد : 1351/1/1

زندگينامه علمي

استاد گرانقدر آقاي مصطفي اسفندياري مشهور به فقيه در اول فروردين سال 1351هجري شمسي در خانواده اي متدين، كاملا مذهبي و دوستدار اهل بيت عليهم السلام در برگه به دنيا آمد. نامبرده دوران ابتدايي، راهنمايي و دبيرستان را در زادگاه خويش، برگه از توابع شهرستان ساري با موفقيت سپري كرد.

در پي تشويق خانواده، مخصوصا پدرش و علاقه فراوان خويش به فراگيري علوم ديني و براي ادامه تحصيل راهي حوزه علميه مشهد مقدس شد. از نخستين روزهاي ورود به حوزه علميه مشهد با تلاش و كوشش فراوان، در درس بزرگان حوزه علميه حاضر شد. پس از اتمام دوران سطوح عالي و شاگردي اساتيد مبرزي چوت آيت الله مروي و و اعظي در سال 1375 به حلقه درس خارج راه يافت

و از محضر بزرگاني همچون آيت الله علي فلسفي، آيت الله سيدعبدالهادي مرتضوي، آيت الله اشرفي كسب فيض كرد. از دامن ستارگان پر فروغ حوزه علميه مشهد مشغول خوشه چيني گشت و تاكنون در اين زمينه از هيچ كوششي دريغ نكره است.

استاد در كنار تحصيل دروس حوزوي از تحصيلات دانشگاهي غافل نماند و در رشته فلسفه و كلام اسلامي در مقطع كارشناسي ارشد در سال 1380از دانشگاه علوم اسلامي رضوي فارغ التحصيل گرديد و با موفقيت از پايان نامه خويش باعنوان "بررسي مهم ترين اختلاف هاي سني و شيعه در مهدويت" دفاع كرد و هم اكنون در مقطع دكترا در رشته فلسفه و كلام اسلامي در دانشگاه علوم اسلامي رضوي مشغول تحصيل است.

ايشان ضمن تدريس در دانشگاه فردوسي و آزاد اسلامي مشهد به تحقيق و پژوهش مشغول مي باشد كه كتاب "حجت موجه" يكي از آثار گرانبهاي ايشان است.

اسفندياري، ملك منصور

قرن:14

جنسيت:مرد

مليت:ايران

قاضى، نماينده ى مجلس، استاندار، متولد 1301، فرزند محمدجواد محتشم الممالك از ملاكين و متنفذين كرمان. پس از انجام تحصيلات ابتدائى و متوسطه دانشكده ى حقوق تهران را به اتمام رسانيد و براى ادامه ى تحصيل به اروپا رفت و در رشته ى حقوق درجه ى دكترا دريافت نمود. بعد از مراجعت به ايران وارد خدمات قضائى شد. چند سمت قضائى در تهران و كرمان احراز كرد. بعد به عضويت انجمن شهر كرمان درآمد. در انتخابات دوره ى بيست و يكم از كرمان به وكالت مجلس شوراى ملى رسيد. در دوره ى بيست و دوم نيز آن سمت را حفظ كرد. در 1350 به مشاغل اجرائى بازگشت و به استاندارى كرمانشاهان برگزيده شد. دو سالى در آنجا بود. كار عمده اى انجام نداد.

بعد از آنكه سام وزير كشور وقت كه موجبات استاندارى او را فراهم كرده بود بركنار شد، او را هم از استاندارى تغيير دادند. روى هم رفته موجه به نظر مى رسد. كار خلافى از وى مشاهده نشد. در مصرف بودجه نيز امساك داشت. چون سابقه ى قضاوت داشت، سعى مى كرد تا حد امكان كمتر نامه اى را امضاء كند.

برگرفته از كتاب :شرح حال رجال سياسي و نظامي معاصر ايران (جلد اول)

اسفندياري، مهدي

قرن:14

جنسيت:مرد

مليت:ايران

معروف به حاج نصيرالسلطنه، در 1264 در تهران متولد شد. پدرش حاج محتشم السلطنه اسفنديارى و مادرش خانم نصرت مهرالدوله نوه ميرزا آقاخان نورى صدر اعظم بود. پس از انجام تحصيلات مقدماتى و معمول زمان، براى ادامه ى تحصيل عازم روسيه شد و مدرسه ى حقوق و علوم سياسى را طى كرد. در مدت اقامت خود در روسيه، با ميرزا عبدالحسين خان نردينى كه بعدها تيمورتاش لقب گرفت نزديك شد. پس از مراجعت به ايران، در 1283 به استخدام در وزارت امور خارجه درآمد و لدى الورود معاونت اداره ى روس به او واگذار شد و نشان طلاى علمى از درجه ى اول به او دادند و در همان سال مظفرالدين شاه لقب نصيرالسلطنه به او داد. در ابتداى مشروطيت رياست اجراى محاكمات وزارت امور خارجه به او واگذار شد. بعد به رياست دارالترجمه وزارت خارجه منصوب گرديد تا اينكه رياست اداره دول غيرهمجوار را تصدى نمود. شغل اخير تا مدت ها در اختيار خانواده ى اسفنديارى بود و مرتباً پدر، عمو و پسرعموهاى او اين شغل را متصدى مى شدند. آنگاه به مأموريت بلژيك اعزام شد و مقام وزيرمختارى گرفت. چندى هم در ژاپن و تركيه وزيرمختار بود. در انتخابات دوره ى چهارم مجلس شوراى

ملى از طرف مردم بابل وكيل شد ولى وكالت مجلس را مطابق ميل و سليقه ى خود نديد و مجدداً به مشاغل اجرائى رو نمود و سرانجام با كمك تيمورتاش و حمايت نصرت الدوله و پشتيبانى داور والى فارس شد و چند سالى در آنجا بود. در 1308 والى كرمان شد و قريب يك سال در كرمان بود تا به تهران احضار و مأموريت خارج به او داده شد. روى هم رفته مردى جسور، پركار، جدى و زدوبندچى بود. در 1295 كه كميته ى مجازات در تهران تأسيس و به كشتن افراد با گناه و بى گناه پرداخت او به ترتيبى با بعضى از اعضاء كميته نزديك شد و اخبار آنها را به دولت مى داد. در 1312 در سن 48 سالگى در تهران درگذشت و تنها فرزند ذكور او محمد اسفنديارى بود كه طبق سنت خانوادگى داخل وزارت امور خارجه شد و سرانجام به سفارت رسيد.

برگرفته از كتاب :شرح حال رجال سياسي و نظامي معاصر ايران (جلد اول)

اسكافي

قرن:4

جنسيت:مرد

مليت:ايران

(ص. نسب. اسكاف بخش 1) ابوالقاسم على بن محمد، دبير نوح بن نصر و عبدالملك بن نوح بود و در اوايل سلطنت پادشاه اخير (350 -343 ه.ق.) درگذشته است.

برگرفته از كتاب :فرهنگ فارسي معين (جلد پنجم)

اسكافي، ابوجعفر محمد

قرن:3

جنسيت:مرد

مليت:ايران

(وف 240 ق)، متكلم معتزلى، اديب و شاعر. اصلى وى از سمرقند بود. در بغداد متولد شد و در همان شهر نشو و نما يافت. ابتدا پيشه خياطى داشت اما به تحصيل دانش روى آورد و علم كلام را از جعفر بن حرب فراگرفت و از پيشوايان بنام معتزليان بغداد شد. طايفه اسكافيه بدو منسوبند. وى مناظراتى با حسين بن على كرابيسى داشته است. معتصم عباسى او را بر همه مقدم مى داشت. در مآخذ مختلف او را صاحب تصانيف بسيار دانسته اند. از آثارش: كتاب «المقامات فى تفضيل على- عليه السلام»؛ كتاب «فضائل على- عليه السلام»؛ كتاب «ابطال قول من قال بتعذيب الاطفال»؛ كتاب. «البدل»؛ كتاب «الرد على المشبهة»؛ كتاب «اللطيف»؛ كتاب «النقض».

برگرفته از كتاب :اثرآفرينان (جلد اول-ششم)

منابع زندگينامه :الاعلام (92 /7)، تاريخ بغداد (416 /5)، خاندان نوبختى (85 ،81)، ريحانه (122 /1)، الكنى والالقاب (27 /2)، لسان الميزان (227 /6)، لغت نامه (ذيل/ اسكافى)، مروج الذهب ترجمه (512 /2)، معجم المؤلفين (200 /10)، الوافى بالوفيات (337 -336 /3)، هدية الاحباب (98).

اسكندري، اميرنصرت

قرن:14

جنسيت:مرد

مليت:ايران

نماينده ى مجلس، سناتور، از صحنه گردانان سياست، فرزند اسكندرخان فتح السلطان. موقعى كه محمدعلى ميرزا وليعهد و در تبريز اقامت داشت، فتح السلطان كشيكچى باشى او بود. امير نصرت در 1268 تولد يافت و تحصيلات مقدماتى و متعارف را در موطن خود انجام داد. وارد خدمات دولتى شد. در دوره ى ششم قانونگذارى از طرف مردم تبريز به مجلس راه يافت و در دوره هاى نهم و دهم و يازدهم و دوازدهم نيز وكيل تبريز بود. در انتخابات دوره ى چهاردهم كه ايران در اشغال متفقين بود، بار ديگر كانديدا شد و اين بار نيز به مجلس راه يافت و با اعتبارنامه ى سيد

جعفر پيشه ورى وكيل ديگر تبريز مخالفت كرد و سرانجام در اين راه موفق شد. در ادوار شانزدهم و هيجدهم و نوزدهم نيز وكيل شد و مجموعاً يازده دوره وكيل مجلس شوراى ملى و از متوليان و كارگردانان اساسى مجلس به شمار مى رفت. نخست وزيرى بعضى از رجال آذربايجان مانند سهيلى، ساعد و حكيمى نتيجه ى تلاش و پى گيرى او بوده است.

اسكندرى در پايان دوره ى دوازدهم شغل اجرائى گرفت و فرماندار كل اصفهان شد. در وقايع شهريور 1320 در آن شهر بود. در مدت اقامت خود در اصفهان، دست به اصلاحاتى زد. مدتى نيز استاندار آذربايجان شد و در آن سمت نيز منشأ خدماتى گرديد.

يك دوره نيز سناتور آذربايجان بود. او از مالكان درجه ى اول و از رجال ذى نفوذ محسوب مى شد. بعد از شهريور 1320 مورد حمله ى دستجات مختلف قرار گرفت. در 1343 درگذشت. او بانى تشكيل كلوب آذربايجانى ها بود و در اين راه به مجاهدت ميرزا على آقا هيئت و شيخ اسداللَّه ممقانى اقدام نمود. عضويت غالب آذربايجانى ها در كابينه هاى بعد از شهريور 20 با رأى و صلاحديد او انجام مى گرفت.

برگرفته از كتاب :شرح حال رجال سياسي و نظامي معاصر ايران (جلد اول)

اسكندري، سليمان محسن

قرن:14

جنسيت:مرد

مليت:ايران

در تهران متولد شد. پدرش شاهزاده محسن ميرزا كفيل الدوله از مالكين و كارمندان عاليرتبه ى دولت بود. وى پس از انجام تحصيلات مقدماتى و معمول زمان و ياد گرفتن زبان فرانسه در دستگاه دولتى استخدام شد. چندى در اداره ى شهربانى و مدتى در اداره كل گمرك اشتغال به كار داشت. امتياز روزنامه هفتگى حقوق را گرفته، به انتشار آن مبادرت نمود. در دوره ى دوم مجلس پس از فوت برادرش كه نماينده ى مجلس بود، به جاى

او از طرف نمايندگان مجلس به وكالت انتخاب گرديد و جزو حزب دموكرات شد. و پس از چندى از ليدران حزب مزبور در مجلس شد. در 1290 مجلس دوم در اثر اولتيماتوم دولت روسيه تزارى منحل گرديد و به دستور ناصرالملك نايب السلطنه ايران سليمان محسن دستگير و به قم تبعيد شد و چند ماهى در تبعيد به سر برد و آنگاه به تهران آمد و مديركل امور مركزى وزارت كشور گرديد.

سليمان محسن در انتخابات دوره ى سوم مجلس شوراى ملى از اصفهان به نمايندگى انتخاب شد و ليدر حزب دموكرات در مجلس بود و مدتى نيز نايب رئيس مجلس شد. دموكرات ها در مجلس در اقليت قرار داشتند و با غالب دولت ها مخالف بودند. هنگامى كه در اين دوره سلطان عبدالمجيد ميرزا عين الدوله به نخست وزيرى انتخاب شد، سليمان محسن به ليدرى حزب دموكرات، فرمانفرما وزير كشور كابينه را استيضاح كرد و عزل او را از وزارت خواستار شد ولى عين الد