زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام جلد 3

مشخصات كتاب

سرشناسه : قرشی، باقرشریف، - 1926

عنوان و نام پديدآور : زندگانی حضرت امام حسین بن علی(علیه السلام) (بررسی و تحلیل)/ مولف باقرشریف قرشی؛ مترجم حسین محفوظی (اهوازی)

مشخصات نشر : قم: بنیاد معارف اسلامی، مرکز نشر، 1380.

مشخصات ظاهری : ج 3

فروست : (بنیاد معارف اسلامی؛ 125، 126، 127)

شابک : 964-6289-78-9(دوره) ؛ 964-6289-78-9(دوره) ؛ 964-6289-78-9(دوره) ؛ 964-6289-78-9(دوره) ؛ 964-6289-81-0(ج.1)

وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی

يادداشت : عنوان اصلی: حیاه الامام الحسین(ع).

یادداشت : کتابنامه

موضوع : حسین بن علی(ع)، امام سوم، 61 - 4ق. -- سرگذشتنامه

شناسه افزوده : محفوظی موسوی، حسین، مترجم

شناسه افزوده : بنیاد معارف اسلامی. مرکز نشر

رده بندی کنگره : BP41/4/ق 37ح 9041 1380

رده بندی دیویی : 297/953

شماره کتابشناسی ملی : م 79-3192

مقدمه مؤلف

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:5

(1) (1) امام حسين عليه السّلام در روز طف «1»، كرامت انسانيّت را ساخت كه هر انسانى بدان مى بالد. همين او را بس كه وى به تنهايى، در تاريخ اين دنيا، در راه آنچه ضميرش از گسترش حق و عدالت ميان مردم مى پذيرد، والاترين فداكاريها را تقديم نمود.

(2) نمونه هاى فداكارى كه امام براى بپا كردن زندگى شرافتمندانه در اسلام، تقديم كرد، حيرت آفرين و شگفتى زا بود؛ زيرا وجدان جهان در برابرش به لرزه درآمد و اثرى عميق از اندوه در درون دلها باقى گذاشت و حتى در دل كم احساس ترين انسانها، مؤثّر واقع شد.

(3) مطلب مهمّى كه مسأله حضرت حسين به آن ممتاز گرديد، پايدارى اعجاب انگيز آن حضرت در برابر حوادث هولناك مى باشد؛ زيرا امام با صبرى بى كران مسلّح بوده و آن گونه كه مورخان مى گويند، محنتهاى كوبنده را كه پى درپى به سوى آن حضرت روى مى آوردند، با رضايت و تسليم در برابر امر

خدا،

______________________________

(1) طفّ: ساحل دريا، يكى از نامهاى كربلاست، به اين اسم ناميده شده چون در ساحل فرات قرار گرفته است. «مجمع البحرين».

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:6

استقبال مى نمود، بدون اينكه هيچ گونه نشانه اى از نشانه هاى ضعف و درماندگى بر او ظاهر شود و هرگاه فاجعه اى صبرشكن بر او وارد مى شد، لبانش به سخن ايمان عميقى كه از برجسته ترين ذاتيات آن حضرت گرديد، باز مى شدند و مى گفت:

«هوّن ما نزل بى انّه بعين اللّه ...؛ بودن در ديد خداوند، آنچه بر من وارد شده است را آسان كرده است».

(1) اين ايمان، همان راز اعجاز و سرّ جاودانگى در كار حسين است كه با نمونه هاى والايش مدرسه اى براى نسلها باقى مى ماند تا راه را براى آنها روشن كند و عطيه اش را فراوان گرداند،، در حالى كه همچنان سخاوتمندانه، سرچشمه هاى خير و اصلاح را جوشان سازد تا آنگاه كه خداوند، زمين و آنچه را كه بر آن است، وارث شود.

(2) روز طف، به حق، صحنه اى از ارزشهاى والايى بود كه با وفادارى و اخلاص و از خودگذشتگى تميّز پيدا كرد. اين روز، اختصاصى به مسلمانان يا گروهى از آنها ندارد بلكه متعلّق به همه ملتهاى جهان و مردم روى زمين است كه با الهام و بينش و آزادگى، آنان را از بند بندگى و بردگى بيرون مى كشد.

(3) رسالت حسين، پيروز شد و همراه با يارانش، در عرف جامعه انسان، به عنوان نخستين پرچمداران حق و عدالت ميان مردم جاى گرفت كه ديگر، چيزى بلندتر و اعجاب انگيزتر از اين پيروزى وجود ندارد.

(2) (4) هنوز روز طف، با سوگها و اندوههايش به پايان نرسيده بود كه مردم، با

زندگانى حضرت امام حسين

عليه السلام ،ج 3،ص:7

اشتياق به سوى آشنا شدن با مسائل اين حادثه، روى آوردند، حادثه اى كه افتخارى را براى اسلام و عزتى را براى مسلمين به ثبت رساند، به طورى كه علما و نويسندگان از گروههاى مختلف، بدان توجه كردند و در رأس آن سرى از حوادث جهانى كه جريان تاريخ را دگرگون ساختند، قرار گرفت.

(1) پيشينيان، به عنوان موضوعى مستقل اهتمام ورزيدند و همه امور و مسائل دقيق آن را به نگارش آوردند و از ميان آنان، مورخ بزرگ اسلامى، «ابو مخنف، سوط بن يحيى بن مخنف ازدى» «1» است كه كتابى به نام «مقتل الحسين» تأليف نمود. طبرى در آنچه از حوادث كربلا ثبت و ضبط نموده، به وى استناد كرده است، هر چند نسخه چاپ شده منسوب به وى با روايات طبرى كه از او نقل نموده، مطابقت نمى كند و گمان غالب آن است كه اين كتاب مربوط به شخص ديگرى است كه درباره مقتل حضرت حسين عليه السّلام تأليف نموده و به وى نسبت داده شده است.

______________________________

(1) «ابو مخنف»، روايت كننده اى آگاه به سيره ها و اخبار است. او، شيعه و از اهل كوفه بود كه فضيلت تدوين بيشتر حوادثى كه در روزگار او جريان داشت، به وى برمى گردد.

خاورشناسان او را مورد ستايش قرار داده اند. «موسين» مى گويد: «اگر ابو مخنف چيزى نمى نوشت، تاريخ، زيان بزرگى مى كرد».

«فلهوزن» مى گويد: «طبرى، قسمتهاى بسيار بزرگى از روايت ابو مخنف راوى محقق را براى ما حفظ كرده به همين خاطر قديمى ترين و بهترين مطلبى را كه يك نويسنده عرب- تا آنجا كه ما مى شناسيم- نوشته، حفظ نموده است».

«پل»، خاورشناس، در دائرة المعارف اسلامى بريتانيا 1/ 399 مى گويد: «ابو مخنف

32 رساله در تاريخ، از حوادث مختلفى كه در قرن اوّل هجرت اتفاق افتاده نوشته است كه طبرى بيشتر آنها را براى ما حفظ نموده است».

شرح حال مفصل ابو مخنف در معجم الادباء 17/ 41، تاج العروس 6/ 105 (ط ق)، فوات الوفيات 3/ 225 رقم 405، النجاشى، ص 320، رقم 875 فهرست طوسى، ص 204، رقم 584 الذريعة 1/ 348، يافت مى شود.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:8

(1) از جمله كسانى كه در مقتل حضرت حسين عليه السّلام تأليف نموده اند، «نصر ابن مزاحم بن سيار تميمى كوفى» است «1» كه اثرى از اين كتاب در كتابخانه هايى كه به آنها مراجعه نموديم، ديده نمى شود. واقدى، محمد بن زكريا و جابر بن يزيد» و ديگران از شخصيتهاى آن روزگاران نيز بيش از شصت تأليف، همگى با عنوان «مقتل الحسين» نوشته اند ولى ما با وجود تتبع و جستجوى فراوان در كتابخانه ها، هيچ يك از آنها را به دست نياورديم و شايد بعضى از آنها در كتابخانه هاى خارجى كه سرشار از كتابهاى خطى عربى است، پيدا شوند.

(3) (2) در اين جلد، بحث ما درباره زندگى امام حسين عليه السّلام به پايان مى رسد، در حالى كه كوششى سخت و دشوار در مراجعه به كتابهاى خطى عربى و فيلمهاى تهيه شده اى كه از خارج آورده شده و در كتابخانه امام امير المؤمنين عليه السّلام و كتابخانه امام حكيم و كتابخانه امام كاشف الغطاء، فراوان يافت مى شوند، تحمل نمودم و خواننده، نام آن كتابها را كه بدانها مراجعه نمودم، در حاشيه كتاب، ملاحظه مى نمايد و با وجود اين جستجوى خسته كننده، مدعى نيستم كه موضوع را به

______________________________

(1) «نصر بن مزاحم» از مورخان پيشين

شيعه است كه از كتابهاى وى «الجمل»، «اخبار المختار الثقفى»، «وقعة صفين»، «النهروان» و غيره مى باشد، بعضى از نويسندگان شرح حال وى، او را متهم كرده اند كه از غلات شيعه بوده و گفته اند: «وى انسانى منحرف و به دور از حق» بوده است، خطيب بغدادى در تاريخ خود 13/ 282- 283 اين مطلب را ذكر كرده، در حالى كه ابن ابى الحديد در مورد او گفته است: «وى انسانى مثبت است كه نقلى صحيح و غير منسوب به ميل شخصى دارد».

شرح حال وى در ميزان الاعتدال 4/ 253 رقم 9046 لسان الميزان 6/ 157، رقم 551، الذريعة 1/ 147، زركلى، الاعلام 8/ 350 و روضات الجنات، وجود دارد.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:9

طور كامل دريافته و يا بر آن احاطه پيدا نموده ام چرا كه- بنابر اعتقاد خود- در مطالعاتم پيرامون امام حسين عليه السّلام به چيزى جز پرتوهايى كم فروغ از شخصيت بزرگش در اثر خود دست نيافتم، شخصيتى كه تاريخ او را در هداياى فكرى و اجتماعى اش به مردم شناسانده است كه شناخت كامل آن شخصيت يا چيزى نزديك به آن، نيازمند مراجعه به كتابهاى خطى عربى موجود در خارج است.

(1) به هر حال، اين كتاب، جز صفحه اى از زندگى امام حسين عليه السّلام و نمونه اى مختصر از زندگى پاك آن حضرت كه هر انسانى بدان افتخار مى كند، چيزى ديگرى نيست.

(2) و پيش از آنكه اين مقدمه را به پايان برسانم، سپاس فراوان خود را نسبت به بزرگ مرد نيكوكار، «حاج رشاد عجينه»، تكرار مى نمايم به جهت احسانى كه در تأليف اين كتاب به اين جانب نموده و انفاقى كه در چاپ آن از

مبرات پدر مرحومشان، «حاج محمد جواد عجينه» داشته است و از خداوند متعال مسئلت دارم كه ثواب جزيل اين عمل را به ايشان عنايت فرمايد و نيز وظيفه من است كه ذكر خيرى داشته باشم از الطافى كه «حضرت حجّة الاسلام، برادر علّامه ام، شيخ هادى قرشى» در مراجعه به بسيارى از منابعى كه به موضوع ارتباط دارد و ملاحظات ارزشمند ايشان در بسيارى از مباحث نسبت به من داشته است.

خداوند خود، پاداش اين كار را بر عهده خواهد داشت كه او توفيق دهنده است.

نجف اشرف 16/ صفر/ 1396 ه. ق باقر شريف قرشى

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:11

(1)

انتخاب هجرت به عراق

اشاره

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:13

(1) امام حسين عليه السّلام هجرت به عراق را انتخاب كرد نه جاى ديگرى از سرزمينهاى جهان اسلام، در حالى كه مى دانست اهل عراق به چه وضعى از يا در هوايى و اضطراب در رفتار، گرفتار شده بودند. شايد انتخاب عراق- نه هر جاى ديگر- از سوى امام، به عوامل زير برگردد:

اوّل: عراق، در آن روزگار، قلب دولت اسلامى و جايگاه ثروت و مردان بود كه در آن، كوفه به عنوان پادگانى براى سپاهيان اسلام تأسيس گرديد و نقش مهمى در حركت فتح اسلامى داشته و در فتح «رامهرمز، شوش، شوشتر و نهاوند» مشاركت نموده كه عمر بن خطاب از آن يارى مى جسته است.

(2) عمر به واليش «سعد بن ابى وقاص» نوشت: «نيروى فراوانى همراه نعمان بن مقرن، به اهواز بفرست». و در اخبار فتوحات اسلامى به اين عبارت، فراوان برخورد مى شود كه «عمر، از اهل كوفه به آنان مدد رساند». عمر آنها را ستايش نموده مى گفت: «خداوند، اهل كوفه

را جزاى خير دهد كه حوزه خود را كفايت مى كنند و به مردم سرزمينهاى ديگر مدد مى رسانند».

(3) مردى از اهل شام در مورد آنها گفته: «شما گنجينه اسلام هستيد، هرگاه اهل بصره از شما يارى بخواهند، به آنان كمك مى كنيد و اگر مردم شام از شما كمك بطلبند، به آنان مدد مى رسانيد «1»».

(4) علاوه بر اينكه عراق، پايگاهى نظامى بود كه از قديم به ميراثش معروف

______________________________

(1) الطبقات الكبرى 6/ 124.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:14

گشته «آنجا قلب زمين و خزانه بزرگ مملكت است به اضافه آن نعمتهاى اختصاصى كه خداوند جليل به اهل كوفه داده است كه عبارتند از: ساخت لباسهاى رنگى و ابريشمى و چيزهاى ديگرى مثل انواع ميوه ها و خرماها» «1».

(1) امويان آن را به عنوان منبع درآمد مهمى براى بيت المال دمشق «2» به كار گرفته بودند كه درآمد مالياتى معاويه از كوفه و نواحى آن به پنجاه ميليون درهم بالغ گرديده بود «3».

و خراج بطائح «4» به پنج ميليون درهم رسيده بود «5».

(2) عراق، قلب تپنده دنياى اسلام بود كه گوى سبقت را در صحنه هاى سياست، اقتصاد و اجتماع از ساير مناطق ربود و همه انقلابيون به سوى آن مى شتافتند «6» تا آن را به عنوان محلى جهت آغاز حركت به سوى اهداف سياسى خود قرار دهند ... و كوفه، تنها شهر در سرزمينهاى اسلامى بود كه ارزش حوادث و اهداف جريانهاى سياسى را درك مى كرد؛ زيرا بينش اجتماعى تا حد زيادى بر آن حاكم شده بود و كوفيان، خواستهاى خود را بر حكامشان تحميل مى كردند و هرگاه خواستهايشان را محقق نمى ساختند، به روى آنان شمشير مى كشيدند و بر عليه

آنان بپا مى خاستند.

(3) به هر حال، امام، هجرت به كوفه را برگزيد، به اعتبار اينكه آن شهر، مركز

______________________________

(1) همدانى، مختصر كتاب البلدان، ص 52.

(2) فتوح البلدان، ص 293.

(3) يعقوبى 2/ 218.

(4) «بطائح» زمين گسترده اى ميان واسط و بصره كه روستاهايى به هم متصل و وسيع بوده است (معجم البلدان 1/ 666).

(5) قدامة بن جعفر، الخراج و صنعة الكتابة، ص 169.

(6) العراق في ظل الحكم الأموى، ص 9.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:15

قدرت در جهان اسلام بود. «عبد المتعال صعيدى» مى گويد: «امام حسين، به خطا نرفت، هنگامى كه تصميم گرفت به عراق هجرت كند؛ زيرا عراق، مركز مناسبى براى برپايى حكومتى شامل بود كه امر مسلمين را دربرگيرد و لذا آن را خود انتخاب نمود تا روزگار بعدا، اين حكومت را براى عراق محقق ساخت و دولت عباسى در آن به وجود آمد كه نزديك به پانصد سال بر مسلمين حكومت راند» «1».

(1) دوّم: كوفه، مهد تشيّع و موطنى از مواطن علويان بود كه در بسيارى از مواقع، اخلاص خود را نسبت به اهل بيت اعلام نمود؛ گروهاى انقلابيون به فرماندهى «مالك اشتر نخعى» يكى از بزرگان شيعه، به سوى مدينه حركت كردند و عثمان را محاصره و بر او يورش بردند و امام را براى خلافت نامزد نمودند كه بذر تشيع در كوفه از زمان خلافت عمر كاشته شد؛ زيرا از واليان كوفه، «عمار بن ياسر و عبد اللّه بن مسعود» بودند كه بزرگواريها و فضايل امام را در محافل كوفه منتشر مى ساختند و آنچه را كه از حضرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در حق او روايت شده بود، براى مردم مى گفتند

تا آنجا كه بر محبّت و دوستى آن حضرت بار آمدند، به طورى كه كوفيان در جنگ جمل و صفين همراه امام شركت نمودند و به حضرتش مى گفتند: «يا أمير المؤمنين! ما را به هر جا كه خواهى ببر كه ما حزب و ياران تو هستيم، با هر كه دشمن تو است، دشمنيم و با هر كس كه به سوى تو بازآيد و از تو اطاعت كند، همراهى مى نماييم» «2».

(2) امام امير المؤمنين عليه السّلام به نيكى آنها را مى ستود، زيرا معتقد بود آنان ياران

______________________________

(1) مجله الغرى، سال نهم، شماره 11- 14، ص 108.

(2) الامامة و السياسة 1/ 125.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:16

و همدستان مخلص وى هستند و به آنان مى فرمود: «اى اهل كوفه! شما برادران، ياران و همدستان من براى حق هستيد و اجابت كنندگان براى جهاد با حلال كنندگان حرام هستيد، به كمك شما آن كس كه روى برتافته را مى زنم و اميد اطاعت كامل روى آورنده را دارم» «1».

و مى فرمود: «كوفه گنجينه ايمان و جمجمه اسلام و شمشير و نيزه خداوند است كه هر جا بخواهد آن را قرار مى دهد» «2».

(1) عراق، در سخت ترين جنگها و شديدترين نبردها به خاطر اهل بيت، شركت كرد و از قاتلان آنان انتقام گرفته به دست انقلابى بزرگ، «مختار ابن ابى عبيده ثقفى»، به خونخواهى آنان برخاست، بنابراين، انتخاب هجرت به كوفه از سوى امام به سبب اين بوده كه اهالى اين شهر به دوستى عميق نسبت به اهل بيت، شناخته شده بودند.

(2) سوّم: كوفه جايگاه اصلى مخالفت با حكومت اموى بود؛ زيرا كوفيان در طول مدت حكومت امويان، دست از معارضه با آنان برنداشته،

آرزومند زوال دولتشان بودند. «فلهوزن» سبب دشمنى كوفيان نسبت به امويان را ناشى از اين مى داند كه خلافت از «كوفه» به «دمشق» منتقل گرديد و اينكه آنان پس از آنكه خود صاحب دولتى بودند، اينك شهرشان تنها ولايتى در دولت جديد گرديده و درآمدشان را از خراج سرزمينى كه خود فتح كرده بودند، از دست دادند و حال بايد به ته مانده اى كه از سفره هاى اربابان اموى بر آنها فرو مى افتاد، قناعت مى كردند و متأسفانه، اين تلخى را تنها پس از گذشت فرصت، احساس نمودند

______________________________

(1) همان، ص 124.

(2) ابن فقيه، مختصر البلدان، ص 163.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:17

بنابراين عجيب نبود اگر مردم كوفه حكومت اهل شام را يوغى سنگين بر گردن خود ببينند و در انتظار فرصت مناسبى باشند كه خود را از آن رها سازند و آن را دور بيندازند.

(1) از عواملى كه خشم كوفيان را بر امويان شدت بخشيد اين بود كه معاويه افراد شناخته شده بى صلاحيتى همچون مغيرة بن شعبه و زياد بن أبيه را بر آنها حاكم ساخت و آن دو جور و ستم را در ميان آنان گسترش دادند و آسايش و آرامش را از آنها گرفتند و در محروميت اقتصادى آنان، كوشيدند و سياست گرسنگى و محروم سازى را در بين آنان به اجرا گذاشتند ... كوفه مركزى براى توطئه بر ضد حكومت اموى گرديد و شكنجه، قتل و ستمى كه از دست واليان كشيدند نيز آنان را از اين كار، بازنداشت.

(2) پس هجرت امام به كوفه و انتخاب آن به عنوان مقرّى براى انقلاب به اعتبار اين بوده است كه آنجا تنها شهر دشمن امويان بود كه هيجان مخالفت

با امويان در آن شهر، پس از مرگ معاويه، به اوج خود رسيده بود.

(3) چهارم: امام حسين عليه السّلام هجرت به عراق را به خاطر دعوتهاى مكرر و اصرار فراوان اكثريت غالب مردم كوفه براى آمدن آن حضرت، حتى در زمان معاويه، انتخاب كرد؛ زيرا نامه هاى آنان پى درپى به حضرتش مى رسيد و او را به حركت به سوى آنان تشويق مى نمود. اگر امام از پاسخ مثبت دادن به آنان خوددارى مى كرد در برابر خدا و مردم مسئول مى بود، خصوصا پس از آنكه سفيرش «مسلم بن عقيل» به وى نامه نوشت و او را از يك دست بودن مردم در بيعت با آن حضرت و انتظار قدوم او باخبر ساخت و وى را به سفر به جانب آنان تشويق نمود و آن حضرت عليه السّلام چاره اى جز اجابت آنان نداشت.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:18

(1) «دكتر محمد حلمى» مى گويد: «حسين، از حجاز به سوى كوفه براى اجابت دعوتهايى كه از مردمش به وى رسيده بود و آمدن وى را به سوى آنان تقاضا مى كرد تا انقلابشان بر ضد خلافت يزيد را رهبرى كند، خارج نشد، مگر پس از آنكه آمادگى كوفيان را براى اقدام به اين قيام با اعزام نماينده اى امتحان كرد تا ميزان اين آمادگى را بشناسد. مسلم بن عقيل بن أبي طالب براى اين مأموريت رفت و در مدت كوتاهى، موفق شد دوازده هزار نفر را در قيامى خروشان براى بيعت با حسين و خلع بيعت يزيد، رهبرى كند. مسلم اين امر را به حسين گزارش نمود و او تصميم گرفت حركت كند تا شخصا آن قيام را رهبرى نمايد و لذا حسين در

قيام خود، دست پاچه و شتابزده نبوده است؛ زيرا نامه ها برايش آمده بود، حضرت خواست از ميزان جدى بودن آنها مطلع شود كه با قيام هزاران نفر در آن مدت كوتاهى كه نماينده اش فعاليت داشته، مطمئن گرديده بود» «1».

(2) پنجم: امام حسين عليه السّلام اگر به منطقه ديگرى غير از كوفه مى رفت، سپاه امويان، حتما در پى او مى رفتند و به ناچار شهيد شده و مورد سرزنش و نكوهش واقع مى گرديد و به او گفته مى شد: چرا به عراق نرفتى، سرزمينى كه ياران و شيعيان تو را دربردارد و مردم آن، هزاران نامه برايت فرستادند و شما را به رفتن نزد آنان تشويق نمودند؟ در آن صورت، آن حضرت چه پاسخى مى داشت اگر به سرزمين ديگرى مى رفت و لشكريان اموى در پى او مى رفتند؟

اينها بعضى از عواملى است كه امام را به انتخاب هجرت به كوفه كشاند تا آنجا را مقرى براى انقلاب خويش قرار دهد.

______________________________

(1) الخلافة و الدولة فى العصر الاموى، ص 115- 116.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:19

(1)

روى گردانى از حجاز

در اينجا يك مطلب باقى مى ماند و آن اين است كه چرا امام در حجاز باقى نماند تا آنجا را جايگاهى براى شروع انقلاب خود قرار دهد؟ شايد علّت رد كردن آن از سوى حضرت، به موارد زير برگردد:

(2) الف- محيط حجاز، با اندك بودن منابع اقتصادى روبه رو بود؛ زيرا معاويه، فقر و بينوايى را در آن گسترش داده بود و طبيعى است كه انقلاب به پشتيبانى مالى زيادى نيازمند بود و با عدم وجود سرمايه در حجاز، امام چگونه مى توانست انقلاب خود را شعله ور سازد؟

(3) ب- عدم وجود بينش سياسى در حجاز؛ زيرا اكثريت

غالب آن از مسائل سياسى دورى گزيده بودند، در حالى كه عراق، مشعل آگاهى سياسى در سرزمينهاى عربى بوده است.

(4) ج- حجاز، براى مركزيت انقلاب، مناسب نبود؛ زيرا پيوسته در معرض حمله نيروهاى اموى قرار داشت، به همين خاطر بود كه يزيد نيروهاى فراوانى را براى جنگ با ابن زبير، به فرماندهى برادرش «عمرو بن زبير»، اعزام نموده بود.

(5) د- حجاز، داراى پادگان نظامى نبود تا امام به آن پناه ببرد تا دفاع و حمايت از او را بر عهده گيرد.

(6) ه- اكثريت غالب مردم حجاز نسبت به اهل بيت عليهم السّلام كينه توز و نسبت به بنى اميه متمايل بودند.

«ابو جعفر اسكافى» مى گويد: «اما اهل مكه، همگى با على دشمنى داشتند و همه قريش با وى مخالف و اكثريت مردم با بنى اميه بودند» «1».

______________________________

(1) شرح نهج البلاغة، 4/ 103.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:20

(1) امام على بن الحسين عليه السّلام مى فرمايد: «در مكه و مدينه بيست نفر هم دوستدار ما نيستند» «1». با وجود شايع بودن دشمنى اهل بيت عليهم السّلام در حجاز، چگونه امام آن را مقرّى براى خود انتخاب كند؟ زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ج 3 20 روى گردانى از حجاز ..... ص : 19

ام، در حالى كه همه حجازيان مى ديدند و مى شنيدند، از آنجا خارج شد ولى آنان براى همراهى با وى نشتافتند و هيچ يك از آنان، جز اهل بيتش، براى يارى و دفاع از آن حضرت، به دنبالش نرفتند.

(2)

روى گردانى از مصر

امام، از مصر، روى گردان شد و با كسى در آنجا مكاتبه ننمود؛ زيرا مردمش، در طول روزگار خلفا و در طول حكومت اموى، به آسايش و آرامش و دورى از

جريانهاى سياسى، علاقه داشتند و هيچ نامه اى از آنان به امام نرسيد كه او را براى رفتن نزد آنها دعوت كنند، پس امام، چگونه به سوى آنان هجرت كند؟ به علاوه در مصر، گرايشى عثمانى وجود داشت و والى آن «عمرو بن عاص» بود كه دشمنى و عداوت نسبت به اهل بيت عليهم السّلام را در آنجا شايع گردانيده دوستى نسبت به بنى اميه را برقرار كرده بود، پس چگونه امكان داشت امام عازم آنجا شود؟

(3)

روى گردانى از يمن

«ابن حنفيه» و ديگران به امام پيشنهاد كردند كه به يمن هجرت كند؛ زيرا در آنجا شيعيانى براى آن حضرت و پدرش بودند، ولى امام، اين نظريه را

______________________________

(1) همان، ص 104.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:21

نپذيرفت. علت روى گردانى حضرت از آن، به نظر ما به موارد زير برمى گردد:

(1) 1- در يمن، پادگان نظامى وجود نداشت كه بتواند هنگام يورش بنى اميه از آن حضرت، حمايت و دفاع كند زيرا يمنيها، داراى سلاح و ساز و برگ نظامى نبودند و قدرتى براى دست زدن به عمليات نظامى نداشتند.

(2) 2- توده هاى مردم در يمن، هنگامى كه سپاهيان معاويه به فرماندهى «بسر ابن ابى ارطاة» ستمگر بر آنها حمله ور شدند، به حمايت از سرزمين خويش نپرداختند تا آنجا كه آن ستمگر، بسيارى از آنان را كشت و زنان را به اسارت گرفت و آنها را در بازارها به فروش رساند و هر كدام كه ساقى درشت تر داشتند به قيمتى بيشتر، فروخته شدند ولى مردم يمن براى دفع از اعراض خود بپا نخاستند بلكه خونها و مالهايى را كه خواسته دشمن اموى بود، تسليمشان كردند، با اين حال، امام چگونه به يمن

هجرت نمايد؟

(3) 3- يمن، دچار فقر و بينوايى شد و زندگى اقتصادى آن فلج گرديده بود و مردم آن قدرتى براى تهيه اموال و سلاح لازم براى انقلاب نبودند و بسيارى از مردم آن در طلب روزى و رفاه به كوفه آمده بودند.

(4) 4- اگر امام به يمن مى رفت، يزيد او را رها نمى كرد و لشكريانش را براى جنگ با وى مى فرستاد و در اين راه خونها ريخته مى شد و امام به ايجاد فتنه و تفرقه متهم مى گشت و بدين ترتيب، عدالت قيام حضرت، بنا به گفته «دكتر احمد محمود صبحى»، از بين مى رفت «1».

از آنچه گفتيم سستى نظريه دكتر «على حسين خربوطلى» آشكار مى شود، وى از امام انتقاد مى كند كه چرا به يمن نرفت و حجاز را ترك كرد، چون در اين

______________________________

(1) نظريه امامت نزد شيعه اثنا عشرى، ص 243.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:22

دو مكان، ياران حقيقى وى و شيعيان مخلص پدرش وجود داشتند، به علاوه، امتياز يمن اين بود كه از مركز خلافت دور، دژهايش محكم، و درّه هايش «1» فراوان بود. اين نظريه هيچ گونه نشانى از تحقيق ندارد؛ زيرا امام يارانى حقيقى در حجاز نداشت و اگر مى داشت هنگامى كه حركت به سوى عراق را اعلان نمود، همراه وى بپامى خاستند و او را طعمه اى تنها در دست فرزند مرجانه، رها نمى كردند. يمن را هم بيان كرديم كه از نظر مسائل استراتژيك، مناسب نبوده است تا امام آن را مقرّى براى انقلابش قرار دهد.

(1)

روى گردانى از ايران

امام، از «ايران» روى گردان شد؛ زيرا هيچ پشتوانه اى در آن نداشت و دعوت به سوى اهل بيت عليهم السّلام هنوز در آن، متبلور نشده بود تنها پس از

گذشت مدتى، مركزى براى دعوت علويان شد، يعنى هنگامى كه مجموعه بزرگى از شيعيان كه زياد، آنان را به ايران تبعيد كرده بود، به اين سرزمين آمدند و به نشر تشيع در آن پرداختند و داعيان بنى عباس، ثمره اى را كه داعيان شيعه در ايران به وجود آورده بود، برداشت كرده ايران را مقرى براى خود قرار دادند و از آنجا بود كه قيام بر ضد بنى اميه آغاز شد و حكومت و سلطنت آنان را برانداخت.

روى گردانى از بصره

(2) امام، از بصره روى گردان شد، زيرا گرايشى عثمانى داشت و بسيارى از

______________________________

(1) تاريخ عراق در سايه حكومت اموى، ص 121. صولى نيز در كتاب خود الدولة الاموية في الشام، ص 53 همين نظر را داشته است.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:23

مردم آن، پيرو زبير و طلحه بودند.

(1) «ابو جعفر اسكافى» مى گويد: «اهل بصره، همگى على را دشمن مى داشتند» «1» و سبب آن، جنگ جمل بود كه سرهاى بسيارى از مردم بصره را درو كرد و دلهايشان را از دشمنى نسبت به امام و فرزندانش، انباشت، البته جمعى از شيعيان در آنجا بودند كه امام وقتى مى خواست به سوى كوفه حركت كند، با آنان مكاتبه نمود.

(2) به هر حال، كوفه مناسب ترين مركز براى اعلام انقلاب بر ضد امويان بود؛ زيرا اين شهر انقلابى، حركت مخالفت با بنى اميه را رهبرى كرده و پس از هلاك شدن معاويه به طور كامل براى دعوت از امام، آماده شده بود، همچنانكه وطن اصلى شيعيان آن حضرت شمرده مى شد؛ دلهاى مردمانش مالامال از محبت و دوستى نسبت به حضرتش بود.

(3) انتخاب هجرت به كوفه و نه جايى غير از آن، از

سوى امام عليه السّلام مبتنى بر مطالعه اى عميق نسبت به واقعيت مناطق اسلامى و احاطه داشتن آن حضرت بر جهت گيريهاى شهروندان آنها، خواه در صحنه هاى سياسى و خواه عقيدتى و ميزان قدرت اقتصادى و نظامى آنان بود؛ زيرا امام از همه آن موارد اطلاع و آگاهى پيدا كرده بود و هيچ سرزمينى را به غير از كوفه نيافته بود كه استراتژى كامل براى حمايت از انقلاب و تضمين پيروزى در آن فراهم باشد و نيروهاى طرفدار آن حضرت و مخالف حكومت اموى را دربرگيرد، بنابراين، حركت به سوى آنجا، ضرورتى بوده كه جايگزينى براى آن وجود نداشته است.

______________________________

(1) شرح نهج البلاغه 4/ 103.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:25

(1)

دلسوزان و منتقدان

اشاره

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:27

(1) هنگامى كه تصميم حضرت حسين عليه السّلام و عزم وى بر ترك حجاز و حركت به سوى كوفه منتشر شد، جمعى از اهل بيت و شيعيانش بر او دل سوختند و عده اى از صاحبان طمعهاى سياسى، رياكارانه همچون «عبد اللّه بن زبير» براى وى اظهار اخلاص نمودند و يا چون «اشدق» از ترس اينكه حكومت اموى سرنگون شود براى خارج شدن وى دلسوزى نمودند. آنها امام را برحذر داشتند و از برگشتن اهل كوفه و خيانت آنان نسبت به وى ترسيدند، آن گونه كه قبلا نسبت به برادرش خيانت ورزيدند و به وى پيشنهاد كردند كه به سوى اين منطقه نرود و به آن نزديك نشود.

(2) همچنين، جمعى از عمّال حكومت و دنباله روان آن، از ترس لطمه خوردن حكومت اموى و فروپاشى آن، از خروج وى انتقاد نمودند. جمعى از مخالفان اهل بيت در بسيارى از زمانها نيز گفتارى همچون

گفته هاى آنان داشته اند كه نظريات هر دو گروه بدين شرح مى باشد.

(3)

دلسوزان

اشاره

«دلسوزان» از شيعيان امام حسين و اهل بيت وى، دلهايشان در اندوه و غم حركت امام از حجاز مى سوخت و با زبان عاطفه سخن مى گفتند و به چيزى مى انديشيدند كه امام در انديشه آن نبود. آنان به وى پيشنهاد ترك مخاصمه با حكومت و بيعت با يزيد مى كردند تا آن حضرت از شر وى

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:28

و تجاوزاتش در امان باشد، ولى آن حضرت مى ديد دين جدش صلّى اللّه عليه و آله بازيچه دست نوه ابو سفيان شده است و بايد براى حفظ كرامت اين دين، بپاخيزد و همه چيز را در راه حمايت از آن، فدا كند و اين همان هدفى بود كه هيچ كس نمى توانست او را از آن بازبدارد ... اينك به سخنان دلسوزان و بازدارندگان گوش فرا دهيم:

(1)

1- مسور بن مخرمه

هنگامى كه «مسور بن مخرمه» «1» از تصميم امام بر ترك حجاز و حركت به سوى عراق آگاه شد، به شدّت پريشان گشت و اين نامه را به آن حضرت نوشت:

«مبادا به نامه هاى اهل عراق و به سخن ابن زبير كه به تو مى گويد: به آنها ملحق شو كه آنان تو را يارى مى دهند. فريفته شوى. مبادا از حرم دور گردى كه آنان- يعنى اهل عراق- اگر به تو نيازى داشته باشند بر اشتران خواهند نشست و به سوى تو خواهند شتافت و در آن صورت با نيرو و ساز و برگ به سوى آنان خارج مى شوى».

هنگامى كه امام، نامه اش را خواند، عواطفش را ستايش نموده به فرستاده اش فرمود: «در اين باره از خداوند طلب خير خواهم كرد» «2».

______________________________

(1) «مسور بن مخرمة بن نوفل قرشى زهرى»، دو سال بعد از

هجرت، به دنيا آمد و از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله روايت كرد و از اهل دين و فضيلت بود، همراه ابن زبير بود و هنگامى كه محاصره مكه پيش آمد، سنگى از سنگهاى منجنيق به وى اصابت كرد و درگذشت، الاصابه 3/ 400.

(2) ابن عساكر، تاريخ 14/ 208- 209.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:29

(1)

2- عبد اللّه بن جعفر

«عبد اللّه بن جعفر» نيز بر عموزاده اش ترسيد، هنگامى كه از تصميم آن حضرت براى حركت به سوى عراق، باخبر شد، امواجى از اندوه، وى را در برگرفت. دو فرزندش، «عون و محمد» را نزد حضرت فرستاد و همراه آنان اين نامه را نوشت:

«اما بعد: من تو را به خدا سوگند مى دهم كه هنگام خواندن اين نامه ام، منصرف شوى، زيرا من بر تو از اين جهت بيمناكم كه در اين راه جان ببازى و اهل بيتت ريشه كن بشوند، اگر تو امروز نابود شوى، نور زمين خاموش مى شود، تو پرچم هدايت شوندگان و امير مؤمنان هستى، پس در حركت شتاب مكن كه من در پى نامه ام مى آيم، و السّلام».

(2) فرزند جعفر، در حالى كه توانش را از دست داده و حيران و سرگشته شده بود، نزد عمرو بن سعيد، حاكم مكه شتافت و از او امان نامه اى براى حضرت حسين گرفت و به سرعت نزد آن حضرت رفت در حالى كه يحيى بن سعيد بن عاص همراه وى بود، او اقامت در مكه و عدم حركت به عراق را بر امام عرضه داشت ولى امام از وى نپذيرفت. وى به التماس از امام پرداخت و به او متوسل شد كه از نيتش منصرف گردد.

امام فرمود: «من، رسول خدا را در خواب

ديدم و مرا دستورى فرمود كه بايد به سوى آن بشتابم ...».

(3) ابن جعفر از او درباره آن خواب پرسيد، ولى امام از بيان آن خوددارى كرد و به او گفت: «با هيچ كس درباره آن سخن نگفته ام و با هيچ كس درباره آن سخن

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:30

نخواهم گفت تا اينكه به لقاى خداى عزيز و جليل برسم» «1».

پسر جعفر، غرق در غم و اندوه محل را ترك گفت در حالى كه يقين كرده بود مصيبت خردكننده نازل خواهد شد. وى دو پسرش را دستور داد تا در خدمت دايى شان حضرت حسين عليه السّلام باقى بمانند.

(1)

3- عبد اللّه بن عباس

«عبد اللّه بن عباس»، غمگين و اندوهناك نزد امام شتافت و به وى گفت:

«مردم بيهوده شايع كرده اند كه تو عازم عراق هستى، آيا چنين تصميمى گرفته اى؟».

«آرى، تصميم گرفته ام در يكى از اين دو روز، به كوفه حركت كنم.

مى خواهم ان شاء اللّه تعالى به عموزاده ام مسلم، ملحق شوم».

(2) ابن عباس، پريشان شد و به امام گفت: «من تو را از آن، به خدا پناه مى دهم، مرا خبر ده، آيا به سوى قومى مى روى كه اميرشان را كشته و منطقه خودشان را در اختيار گرفته اند كه اگر چنين كرده باشند، به سوى آنان حركت كن امّا اگر تو را دعوت كرده اند، در حالى كه اميرشان بر سر آنهاست و بر آنها حاكم و عمالش ماليات شهرهايشان را جمع آورى مى كنند و خراجشان را مى گيرند، اينها تو را به جنگ فرا خوانده اند و من از اينكه تو را فريب دهند، به تو دروغ بگويند، تو را رها كنند و بفروشند و خود از بدترين مردم بر ضدت شوند، بر تو

ايمن نيستم».

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 387، البداية و النهاية 8/ 163 و 167، سير اعلام النبلاء 3/ 297.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:31

(1) اين نكات حساس بر امام پنهان نبوده؛ زيرا آن حضرت از وضعيّت خود كاملا آگاه بود، لذا به ابن عباس فرمود: «من از خداوند طلب خير (استخاره) خواهم كرد و خواهم ديد كه چه مى شود؟» «1».

(2) ابن عباس، پريشان و مضطرب بود و نمى توانست خود را آرام كند، پس بازروى به امام كرد و گفت: «من سعى مى كنم صبر كنم ولى نمى توانم صبر كنم، من براى تو از اين تصميم، نيستى و نابودى را هراس دارم ... مردم عراق، اهل بى وفايى و خيانت هستند، به آنها نزديك مشو، در اين شهر اقامت گزين كه تو سرور اهل حجاز هستى، پس اگر اهل عراق، آن گونه كه ادعا كرده اند، تو را مى خواهند، به آنها بنويس تا والى و دشمنشان را تبعيد كنند و سپس به سوى آنان برو، پس اگر مى خواهى خارج شوى، به سوى يمن حركت كن كه در آن، دژها و دره ها وجود دارد و آن سرزمينى عريض و طويل است و پدرت در آنجا شيعيانى دارد و تو از مردم به دور خواهى بود، آنگاه براى مردم نامه مى نويسى و برايشان ارسال مى كنى، مبلّغينت را منتشر مى سازى و من اميدوارم آنچه را دوست دارى به سلامت به دست آورى ...».

(3) امام، او را از تصميم و عزم جزمش بر مسافرت آگاه كرد. ابن عباس به وى گفت: «اگر قصد رفتن دارى، زنان و كودكانت را همراه نبر كه من مى ترسم كشته شوى، همان گونه كه عثمان كشته شد، در حالى

كه زنان و فرزندانش به او مى نگريستند ... تو با خارج شدنت از حجاز، چشم فرزند زبير را روشن كرده اى، امروز با وجود تو، كسى به وى نگاه نمى كند».

______________________________

(1) وسيلة المآل فى عد مناقب الآل، ص 187 از كتابهاى كپى شده كتابخانه امير المؤمنين عليه السّلام و نيز در الصراط السوى فى مناقب آل النبي، ص 285 از سيد محمود شيخانى قادرى، از كتابهاى كپى شده كتابخانه امام امير المؤمنين عليه السّلام روايت شده است.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:32

(1) آنگاه ابن عباس، اختيار از كف بداد و با حالتى هيجان زده، آن گونه كه مورخان روايت مى كنند، گفت: «به خدايى كه جز او پروردگارى نيست، اگر مى دانستم موى و پيشانى تو را بگيرم تا اينكه مردم بر ما جمع شوند، تو از من اطاعت مى كنى و مى مانى، اين كار را مى كردم».

همه آنچه را ابن عباس گفت، بر امام پنهان نبود و آن حضرت بر هدف خود كه پيروزى اسلام را در برداشت، عازم بود.

(2) ابن عباس، در حالى كه به سختى قدم بر مى داشت و اندوه، قلبش را مى فشرد، به طرف فرزند زبير رفت و به او گفت: «اى فرزند زبير! چشمت روشن شد»، آنگاه اين شعر را خواند:

يا لك من قنبرة بمعمر خلالك الجو فبيضى و اصفرى

و نقرى ما شئت ان تنقرى

«اى چكاوك! اينك تو تنها مانده و اطراف توخالى شده است، پس تخم بگذار و چهچه بزن» «و هر چه مى خواهى نوك بر زمين بزن».

اين حسين است كه دارد به سوى عراق مى رود و تو را با حجاز مى گذارد ... «1».

(3) اگر امام، خواهان ملك و سلطنت بود، نظر ابن عباس را مى پذيرفت، ولى

آن حضرت عليه السّلام خواهان اصلاح و بازگرداندن زندگى اسلامى به واقعيت درخشان آن بود و يقين داشت كه اين كار، جز با فداكارى سرخ، تحقق نمى يابد، اين تنها كارى بود كه هدفش را محقق مى ساخت.

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 4/ 39. انساب الاشراف 3/ 374.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:33

(1)

4- ابو بكر مخزومى

«ابو بكر بن عبد الرحمن مخزومى» «1» به سوى امام شتافت و به آن حضرت گفت: «خويشاوندى مرا به دلسوزى براى تو وامى دارد و نمى دانم كه من در نصيحت چگونه ام؟ پدرت شجاعت تر بود و مردم به او اميدوارتر و از او حرف شنوتر و بر او فراهم تر بودند. او به سوى معاويه حركت كرد در حالى كه مردم جز اهل شام، همراه وى بودند و او از معاويه گرامى تر بود، اما او را واگذاشتند و به طمع دنيا، همراهى او را رها كردند و جرعه هاى خشم به وى چشاندند و با وى مخالفت كردند تا رسيد به آنچه رسيد از كرامت و رضوان خدا ... سپس با برادرت عمل كردند آنچه را عمل كردند و تو همه آن را مشاهده كردى و ديدى.

(2) اينك تو به سوى كسانى كه بر پدر و برادرت تعدّى كردند مى روى تا با آنها به جنگ اهل شام و اهل عراق درآيى، به جنگ كسى مى روى كه از تو آماده تر و قوى تر است و مردم از وى ترسان ترند و به او اميدوارتر، اگر خبر حركت تو به آنها برسد، مردم را با اموال به طمع مى كشانند كه آنان بردگان دنيا هستند، آنگاه آنان كه به تو وعده يارى داده اند، با تو خواهند جنگيد و تو را وامى گذارد كسى كه

تو در نزد وى از آنكه يارى اش مى كند، محبوبتر هستى، پس در دل، خدا را ياد كن ...».

امام از نصيحت و عواطف وى سپاسگزارى كرد و او را آگاه كرد كه بر عزمش مصمّم است».

______________________________

(1) «ابو بكر بن عبد الرحمن بن حارث مخزومى قرشى»، يكى از فقهاى سبعه است كه در خلافت عمر به دنيا آمد و به سبب كثرت نمازش، به او «راهب قريش» مى گفتند. وى نابينا و از بزرگان قريش بود و در سال 95 هجرى درگذشت (تهذيب التهذيب 12/ 30).

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:34

ابو بكر نااميد شد و گفت: «اى ابا عبد اللّه! تو را به خدا مى سپاريم».

(1) آنگاه ابو بكر نزد والى مكه رفت، در حالى كه مى گفت:

كم ترى ناصحا يقول فيعصى و ظنين المغيب يلفى نصيحا «چه بسيار نصيحت كننده را مى بينى كه حرفش را نمى شنوند امّا متهمى كه در پنهان است ناصح مى گردد».

- «چه شده است اى ابو بكر؟!».

وى گفتار خود با حضرت حسين را به اطلاعش رساند، او به وى گفت:

«به خداى كعبه! او را مخلصانه نصيحت كرده اى». «1»

(2)

5- عبد اللّه بن جعده

«عبد اللّه بن جعدة بن هبيره» بر او دل سوخت، پس پسرش «عون» را خدمت آن حضرت فرستاد و نامه اى به وى نوشت و از او تقاضاى بازگشت كرد و ترس خود را از حركت حضرتش به عراق بيان نمود، ولى اين امر، مورد پسند امام قرار نگرفت «2».

(3)

6- جابر بن عبد اللّه

«جابر بن عبد اللّه انصارى» نيز به سوى امام شتافت و از او تقاضا كرد كه خارج نشود، ولى امام نپذيرفت «3».

______________________________

(1) مروج الذهب 3/ 56. طبرى، تاريخ 5/ 382.

(2) انساب الاشراف، 3/ 377.

(3) ذهبى، تاريخ اسلام 5/ 8.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:35

(1)

7- عبد اللّه بن مطيع

امام بر سر راه خود به عراق با «عبد اللّه بن مطيع» روبه رو شد و عبد اللّه، قصد امام را دانست و به او گفت: «اى فرزند رسول اللّه! درباره حرمت اسلام خداوند را به ياد تو مى آورم كه مبادا هتك گردد و موضوع حرمت قريش و عهد عرب تو را به خدا سوگند مى دهم، به خدا! اگر آنچه را كه در دست بنى اميه است طلب كنى، تو را مى كشند و اگر تو را بكشند، بعد از تو از هيچ كسى پروايى نخواهند داشت ... به خدا! اين حرمت اسلام و حرمت قريش ... و حرمت عرب است، پس خداى را! خداى را! اين كار را نكن و به كوفه نرو و خود را در معرض بنى اميه قرار مده» «1».

(2)

8- عمرو بن سعيد

«عمرو بن سعيد اشدق»، نامه اى براى امام فرستاد كه در آن امنيت، و متعرّض هيچ مشكلى براى حضرت نشدن را تعهد نمود، در آن آمده: «من از

______________________________

(1) وسيلة المآل فى عد مناقب الآل، ص 189. و در تاريخ ابن عساكر 14/ 207 آمده است:

«عبد اللّه بن مطيع» به حضرت حسين گفت: «پدر و مادرم فداى تو باد! ما را به وجود خويش بهره مند ساز و به سوى عراق سفر مكن كه به خدا! اگر اين قوم تو را بكشند، ما را بنده و برده خواهند ساخت».

و در عقد الفريد 4/ 376 است كه وى با امام روبه رو شد و به آن حضرت گفت: يا ابا عبد اللّه! خداوند بعد از تو آب گوارايى به ما ندهد، به كجا مى روى؟ حضرت عليه السّلام فرمود:

معاويه مرده و بيش از يك بار شتر، نامه به من

رسيده است.

عبد اللّه گفت: اين كار را مكن كه به خدا! پدرت را محافظت ننمودند با اينكه از تو بهتر بود، پس چگونه تو را حفظ خواهند كرد؟ به خدا! اگر كشته شوى، بعد از تو حرمتى نماند كه حلال شمرده نشود.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:36

خداوند مى خواهم كه به تو صلاح را الهام فرمايد و تو را از آنچه برايت در نظر دارند، آشنا سازد. شنيده ام تو تصميم گرفته اى به سوى عراق بروى. من تو را از فتنه به خدا پناه مى دهم، پس اگر ترسيده باشى، نزد من بيا كه براى تو نزد من امان و صله خواهد بود».

(1) چگونه ممكن بود سرور آزادگان در برابر اشدق، خاضع شود و از او امان بخواهد؟ اشدق، مى خواست امام در قبضه او باشد تا اختيارى از خود نداشته باشد كه اين امر بر امام پنهان نبود و به وى پاسخ داد:

«اگر با نامه ات، قصد صله دادن به من داشته اى، خداوند در دنيا و آخرت، تو را جزاى خير دهد ... و آنكه به سوى خدا دعوت كند و عمل صالح انجام دهد و بگويد كه من از مسلمانانم، فتنه جو نيست، و بهترين امان، امان خداوند است و به خدا ايمان ندارد آنكه در دنيا از او نترسد و ما از خداوند مى خواهيم در دنيا ترسى داشته باشيم كه موجب امان آخرت نزد او باشد» «1».

(2)

9- محمد بن حنفيه

«محمد بن حنفيه» در مدينه بود و هنگامى كه از تصميم برادرش براى حركت به سوى عراق آگاه شد، به طرف مكه حركت كرده «2» و يك شب قبل از حركت امام به سوى عراق، به مكه رسيد و به

محض رسيدن، نزد آن حضرت رفت و به او گفت: «اى برادرم! اهل كوفه، خيانتشان نسبت به پدر و برادرت را دانستى، ترسيده ام كه حال تو همچون حال گذشتگان باشد، پس اگر قصد

______________________________

(1) ابن عساكر، تاريخ 14/ 209- 210.

(2) ذهبى، تاريخ اسلام 5/ 9.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:37

اقامت در حرم را داشته باشى، تو عزيزترين و ايمن ترين فرد در حرم هستى».

امام از عواطف و نصيحت وى تشكر كرد و به او گفت: «ترسيده ام كه يزيد ابن معاويه مرا ترور كند آنگاه كسى باشم كه حرمت اين خانه به وى شكسته شده باشد».

محمد گفت: اگر از اين امر بيمناكى، به سوى يمن يا بعضى از نواحى صحرا برو كه در آنجا بهتر از همه مى توانى از خود دفاع كنى و كسى بر تو چيره نخواهد گشت».

حضرت حسين عليه السّلام فرمود: «در آنچه گفتى، خواهم انديشيد» «1».

(1) هنگام سحر كه فرا رسيد، به وى خبر دادند امام به سوى عراق حركت كرده است. وى در حال وضو گرفتن بود كه به گريه افتاد تا آنجا كه صداى افتادن قطرت اشكش را در طشت، شنيدند «2».

محمد به سوى برادرش شتافت و افسار ناقه اش را گرفت و به آن حضرت گفت: «اى برادرم! مگر مرا وعده ندادى در آنچه از تو درخواست كرده بودم؟».

- «بله، ولى پس از آنكه از تو جدا شدم، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نزد من آمد و به من فرمود: «اى حسين! خارج شو كه خداوند خواسته است تو را كشته ببيند».

(2) محمد پريشان شد و لرزه سر تا پايش را گرفت و اشكهايش بر گونه هايش جارى گشت در حالى

كه مى گفت: «پس، بردن اين زنان و كودكان، چه معنا

______________________________

(1) الدر المسلوك 1/ 109 و نزديك به اين گفتگو ميان امام و برادرش هنگامى كه در مدينه بود، اتفاق افتاد.

(2) انساب الاشراف، 3/ 377. و در «صواعق المحرقة، ص 196 است كه وى گريه كرد تا آنجا كه طشت را از اشكهايش پر ساخت.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:38

دارد، در حالى كه تو با اين وضع خارج مى شوى؟».

امام با عزم و اطمينان به وى پاسخ داد و گفت: «خداوند خواسته است كه آنان را در اسارت ببيند» «1».

(1)

10- جناب ام سلمه

ام المؤمنين «جناب ام سلمه»، هنگامى كه از عزم امام بر حركت به سوى عراق باخبر شد، به شدت پريشان گشت و اين موقعى بود كه آن حضرت در مدينه اقامت داشت و هنوز به سوى مكه نرفته بود، پس نزد حضرتش شتافت و با صدايى پر از حزن و اندوه گفت:

«اى فرزندم! مرا با خارج شدنت به سوى عراق غمگين مساز كه من شنيدم جدت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را مى فرمود: پسرم حسين در سرزمين عراق در زمينى به نام كربلا كشته مى شود و من تربت تو را در شيشه اى دارم كه پيغمبر آن را به من سپرده است».

(2) امام؛ با عزم و اراده اى محكم به وى پاسخ داد و فرمود: «اى مادر! من نيز مى دانم كه به ظلم و تعدى سر بريده شوم و عزيز و جليل خواسته است كه خانواده و اهل بيتم را آواره كودكانم سربريده و اسير شده و در بند ببيند در حالى كه كمك مى طلبند و ياورى نمى يابند ...».

«ام سلمه» سخت ناراحت شده و با صداى

بلند گفت: «شگفتا! پس به كجا مى روى در حالى كه مى دانى كشته مى شوى؟!!».

(3) امام، در حالى كه مرگ را به مسخره گرفته و زندگى را استهزا مى نمود، به

______________________________

(1) الدر المسلوك 1/ 109.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:39

وى پاسخ داد و گفت: «اى مادر! اگر امروز نروم، فردا خواهم رفت و اگر فردا نروم، پس فردا مى روم و از مرگ، چاره اى نيست و من روزى را كه در آن كشته مى شوم و ساعتى را كه در آن به قتل مى رسم و گودالى را كه در آن دفن مى گردم، مى شناسم آن گونه كه تو را مى شناسم و به آن مى نگرم، آن طور كه به تو نگاه مى كنم» «1».

(1)

11- عبد اللّه بن زبير

هنگامى كه امام تصميم گرفت از مكه خارج شود، «عبد اللّه بن زبير» از باب مجامله به ديدار آن حضرت شتافت.

«بلاذرى» گفته است: ابن زبير بدين وسيله مى خواست آن حضرت وى را متهم نكند و از جهت گفتار، معذور باشد «2»، پس نسبت به حضرت اظهار دلسوزى و محبت نمود و گفت: «كجا مى روى؟ به سوى قومى كه پدرت را كشتند و به برادرت ضربه زدند؟».

امام عليه السّلام فرمود: «اگر در فلان جا كشته شوم، براى من دوست داشتنى تر است از اينكه اينجا- يعنى مكه- به سبب من، بى حرمتى ببيند» «3».

(2) امام، بر تصميمش پاى فشرد و منع مانعان و دلسوزى دلسوزان، او را از انديشه اش بازنداشت؛ زيرا وى يقين كرده بود كه ممكن نيست مسأله اسلام پيروز شود و سخن خداوند در زمين بلندى يابد مگر به جان باختن و فداكارى كردن.

______________________________

(1) مقرم، مقتل، ص 136. و «خوارزمى» گفته است: اين گفتگو ميان حضرت حسين عليه السّلام و فرزند عمر

در مكه بود، هنگامى كه از آن حضرت دعوت كرد تا با وى به مدينه برود.

(2) أنساب الأشراف 3/ 375.

(3) ابن عساكر، تاريخ 14/ 203.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:40

(1) «استاد خالد محمد خالد» مى گويد: «مسأله اى كه آن قهرمان، پرچمش را برافراشت، مسأله اى شخصى نبود كه به حق وى در خلافت مربوط شود ... و يا به عداوتى شخصى كه نسبت به يزيد در دل داشت بازگردد، همچنانكه آن قضيه يك فكر بلندپروازانه نبود كه بر صاحبش چيره گردد و او را به اقدامى متهورانه سوق دهد تا احتمال سود و زيان در آن برابر باشد. آن قضيه اى برتر، والاتر و عظيم تر بود، قضيه اسلام و سرنوشت آن و مسلمين و آينده آنان بود.

وقتى مسلمانان همگى در برابر اين باطلى كه بعضى به زبان از آن انتقاد كردند و بقيه در دل آن را ناپسند دانستند، خاموش ماندند، معناى آن اين است كه اسلام، از تربيت مردان، بازمانده بود.

(2) معناى آن اين است كه مسلمانان اهليت انتساب به اين دين عظيم را از دست داده بودند ... و نيز معنايش اين است كه سرنوشت اسلام و مسلمين هر دو وابسته به قدرت تازنده اى شده بود، هر كه غالب مى شد، سوار مى گشت و ديگر براى اسلام و حقيقت، هيچ قدرتى باقى نمانده بود ... مسأله، در انديشه حسين، اين بود و با اين منطق است كه حسين، بر قيام اصرار ورزيد» «1».

(3) دلسوزان، آن حضرت را ترغيب كردند كه به داعيان كوفه پاسخ ندهد و در خانه خويش بنشيند و با يزيد صلح كند، اما سرور آزادگان به چيزى مى انديشيد كه آنان در فكر آن

نبودند. آن حضرت مى ديد كه زندگى اسلامى به شدت به كم خونى مبتلا گرديده و اين كار منجر به هلاكت و نيستى آن شده است و اينكه وى بايد آن را با خون پاكش سيراب سازد تا زندگى فعّال به مسلمين بازگردد و شادابى به سوى آنان با خون وى كه خون جدش حضرت پيغمبر بود، روى آور شود.

______________________________

(1) فرزندان پيامبر در كربلاء، ص 123- 124.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:41

(1)

انتقاد كنندگان

اشاره

گروهى نيز از قيام امام انتقاد كردند و اعلام جهاد از سوى آن حضرت را محكوم نمودند؛ زيرا اين كار، باعث تضعيف حكومت اموى مى شد كه آنان از خيرات و جوايزش بهره مند بودند. بعضى از متأخران نيز گفتارى همچون سخن آنان داشتند، از نويسندگانى كه قلمهايشان با شراره هايى آتشين، از خروج امام بر ضد حكومت يزيد- كه هيچ نشانى شرعى دربرنداشت- به انتقاد پرداختند، نظريات آنها بدين شرح است:

(2)

1- عبد اللّه بن عمر

«عبد اللّه بن عمر» از قيام امام انتقاد نمود و وارد شدن آن حضرت در نبرد سياسى را بر او خرده گرفت و گفت: «حسين با قيام خود بر ما پيروز شد و به جانم سوگند كه وى در پدر و برادرش عبرتى ديد و فتنه و يارى نكردن مردم نسبت به آنان را مشاهده كرد و شايسته نبود تا وقتى كه زنده بود، حركتى كند و بايد در مصلحتى كه مردم ديده اند وارد مى شد كه جماعت بهتر است!» «1».

______________________________

(1) تهذيب الكمال 6/ 416. تاريخ اسلام 5/ 8. ابن عساكر، تاريخ 14/ 208. در تذهيب التهذيب 1/ 155 آمده شعبى گفت: «ابن عمر به مدينه آمده بود كه خبر يافت، حسين به سوى عراق رفته، پس در مسافت حركت دو شب به وى رسيد، او را نهى كرد و گفت: اين دولت آنان است و خداوند پيامبرش را ميان دنيا و آخرت مخير ساخت و وى، آخرت را برگزيد و شما هم پاره تن او هستيد، هيچ يك از شما آن را به دست نمى آورد، او آن را از شما دور نساخت مگر براى چيزى بهتر، پس بازگرد».

امام، خوددارى نمود و آنگاه ابن عمر او را در

آغوش گرفت و گفت: «تو را كه كشته خواهى شد، به خدا مى سپارم».

در الدر المسلوك حر عاملى 1/ 106 آمده است: عبد اللّه بن عمر به حضرت عليه السّلام

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:42

(1)

2- سعيد بن مسيّب

«سعيد بن مسيب» قيام امام را محكوم كرد و گفت: «اگر حسين حركت نمى كرد، براى وى، بهتر بود» «1».

(2)

3- ابو واقد ليثى

«ابو واقد ليثى» از هواداران بنى اميه بود. وى نزد امام آمد و او را به خداوند سوگند داد كه بر ضد يزيد قيام نكند. وى، اين كار را به انگيزه دوستى نسبت به امام انجام نداد بلكه وى بر سلطنت بنى اميه مى ترسيد. امام، توجهى به او نكرد و از او روى گردانيد «2».

(3)

4- ابو سلمه

از كسانى كه خروج امام بر ضد يزيد را محكوم كردند، «ابو سلمة بن عبد الرحمن» است «3» كه گفت: «حسين بايد اهل عراق را مى شناخت و به سوى

______________________________

پيشنهاد كرد كه با اهل ضلالت، صلح كند و او را از كشته شدن و جنگيدن برحذر نمود.

حضرت حسين به وى گفت: «اى عبد الرحمن! ندانسته اى كه از ناچيز بودن در نزد خداوند است كه سر يحيى بن زكريا به ستمگرى از ستمگران بنى اسرائيل اهدا مى شود؟

ندانسته اى كه بنى اسرائيل از طلوع فجر تا طلوع آفتاب، هفتاد پيامبر را كشتند و پس از آن در بازارهايشان، به خريدوفروش نشستند، گويى كه كارى انجام نداده اند؟ خداوند بر آنها شتاب ننمود، بلكه آنها را مهلت داد و پس از آن، آنها را گرفت؛ همچون گرفتن بزرگوارى قدرتمند. اى پدر عبد الرحمن! از خدا پروا كن و يارى مرا از دست مده».

(1) ابن عساكر، تاريخ 14/ 208، ذهبى، تاريخ اسلام 5/ 8.

(2) ابن عساكر، تاريخ 14/ 208 ابن كثير، تاريخ 8/ 162. تاريخ اسلام 5/ 8.

(3) ابو سلمة بن عبد الرحمن بن عوف زهرى مدنى را سعد، در طبقه دوّم از مدنيّين شمرده،

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:43

آنان حركت نمى كرد، ولى ابن زبير او را تشويق كرده است!» «1».

(1)

5- ابو سعيد

«ابو سعيد» قيام امام را محكوم كرد و گفت: «حسين، ما را به قيام فراخواند، من به او گفتم: از خدا پروا كن و در خانه ات آرام گير و عليه رهبرت قيام مكن!» «2».

(2)

6- عمره دختر عبد الرحمن

«عمره دختر عبد الرحمن» «3» به دوستى بنى اميه پايبند بود و بر سلطنت آنان بيم داشت. وى، نامه اى به امام نوشت و قيامش بر ضد يزيد را امرى خطرناك دانست و آن حضرت را به فرمانبردارى و همراهى جماعت، تشويق نمود و از قيام برحذر داشت چرا كه وى به سوى قتلگاهش سوق داده خواهد شد. وى در نامه اش نوشت از عايشه شنيده است كه وى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله روايت مى كرد كه حضرت فرمود: «پسرم حسين كشته خواهد شد».

(3) هنگامى كه امام نامه وى و سخن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در مورد كشته شدنش را خواند، فرمود: «در اين صورت چاره اى جز كشته شدنم نيست» «4».

______________________________

در سال 104 ه فوت كرده، تهذيب التهذيب 12/ 116.

(1) ابن كثير، تاريخ 8/ 162.

(2) ذهبى، تاريخ اسلام 5/ 8.

(3) عمره دختر عبد الرحمن بن سعد انصارى مدنى، در دامن عايشه رشد كرد و از او روايت كرد. وى داناترين مردم به احاديث عايشه بود، در سال 103 ه. درگذشت (تهذيب التهذيب 12/ 438).

(4) ابن عساكر، تاريخ 14/ 209.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:44

(1) اينها بعضى از معاصرين حضرت حسين عليه السّلام بودند كه قيام آن حضرت را محكوم نمودند و به حركت آن حضرت، از زاويه حكم شرعى ننگريستند، بلكه با چشم منفعت مادى به آن نگاه كردند؛ زيرا حكومت اموى، اموال فراوانى را در اختيار آنان قرار

مى داد و آنان از سقوط و نابودى آن حكومت، بيمناك بودند.

(2)

متأخرين

اشاره

گروهى از متأخرين، حركت امام حسين بر ضد يزيد را محكوم كردند و آن را قيام بر اراده امّت دانستند، ذيلا به اين گروه اشاره مى شود:

(3)

1- شيخ محمد خضرى

«شيخ خضرى» شيخ الازهر، در مباحث تاريخى اسلاميش، اهل بيت عليهم السّلام را كه خداوند وى را به مودت و اخلاص نسبت به آنان دستور فرموده است، ناديده گرفته و در مورد حضرت حسين گفته: «حسين، در قيامش اشتباه بزرگى مرتكب شد، اين حركت براى امّت، وبال تفرقه و اختلاف امّت را در پى داشت و پايه الفتش را تا به امروز متزلزل ساخت» «1».

امام كاملا درست عمل كرد و در قيامش به امّت، احسان نمود و وى بر هر مسلمانى برترى دارد؛ زيرا اگر فداكارى او نبود، براى اسلام نه اسمى مى ماند و نه رسمى. آن حضرت عليه السّلام برنامه هاى اموى را كه هدفش محو اسلام و از بين بردن همه ذخايرش بود، از ميان برداشت. حضرت حسين با فداكارى اش، خود را قربانى دين اسلام و كلمه توحيد نمود.

______________________________

(1) تاريخ الامة الاسلامية 1/ 517.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:45

(1)

2- محمد نجار

«محمد نجار» مى گويد: «امّا حقانيّت حسين عليه السّلام در خلافت، مسأله اى است كه دلهاى اكثريت مردم آن را مى پذيرد، ولى اين دلها چه ارزشى دارند، اگر شمشيرها آن را تأييد نكند، با اين وصف قيام لازم نيست؛ زيرا رهبرى پايين تر با وجود فرد برتر، جايز است چرا كه على بن أبي طالب عليه السّلام معتقد به حقانيت خود در خلافت بود، ولى بر كسى قيام نكرد» «1».

(2) نجار، معتقد است كه خلافت يزيد شرعى بوده! و از نوع امامت ضعيف تر مى باشد كه نزد آنها، جايز است ... ولى، امامت ضعيف تر با وجود برتر، با ادله فراوان علمى، بطلانش محرز گشته و متكلمان شيعه، ادله قاطعى بر نادرستى آن اقامه نموده و گفته اند التزام به

آن، قيام بر منطق و شورش بر هدايت اسلام است كه در احكامش، از سنتهاى زندگى و آنچه مصلحت عامه اقتضايش را منطق ندارد؛ زيرا اين امر، نابودى شايستگيها و شورش بر مصلحت امت را دربردارد و قرآن كريم، برابر شمردن اين دو را ناپسند دانسته است آنجا كه خداى تعالى مى فرمايد: هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ «2».

«آيا كسانى كه دانا هستند با آنها كه نادانند، برابرند؟».

(3) و آن گونه كه اصوليون مى گويند، اگر اين قاعده را بپذيريم، بازهم بر خلافت يزيد، منطبق نمى شود، زيرا وى، به اجماع مسلمين، فضلى نداشته، بلكه انسانى مسخ شده بوده كه دست در كار جنايت داشته و در منكرات، غوطه ور گشته بود و قيام بر وى، شرعا واجب بوده است.

______________________________

(1) الدولة الاموية في الشرق، ص 102- 103.

(2) سوره زمر/ 9.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:46

(1)

3- محمد غزالى

«شيخ محمد غزالى» نيز نهضت امام حسين را محكوم كرده و آن را گزافه كارى فاقد حسن سياست مى داند! «1» و بر حسين- بنا به عقيده غزالى- لازم بوده است كه با يزيد بيعت كند و فرمانبردار رهبرى اين بى بندوبار گستاخ گردد كه هيچ گونه شايستگى براى رهبرى امّت نداشته است. و اين چيزى است كه حضرت حسين و ارزشهاى والايش آن را نمى پذيرند؛ زيرا آن حضرت، در درجه نخست، در برابر صيانت اسلام و محافظت از مقدّسات و ارزشهايش، مسئول بوده است.

(2)

4- احمد شبلى

«احمد شبلى» از كسانى است كه ديوانه وار از يزيد دفاع مى كند و از امام، در قيامش بر ضد يزيد، انتقاد مى نمايد و مى گويد: «به سوى حسين مى آييم تا- متأسفانه- اعتراف نماييم كه اقداماتش در بعضى از جنبه هاى اين مسأله، غير قابل قبول بوده است؛ زيرا وى اولا: نصيحت ناصحان و خصوصا ابن عباس را نپذيرفت و مستبد به رأى بود! ثانيا: اخلاق مردم كوفه و آنچه را با پدر و برادر و خودش، انجام داده بودند، فراموش كرد و يا آن را ناديده انگاشت. ثالثا: زنان و كودكانش را با خود مى برد، گويى كه به تفريحى اختصاصى يا ديدار خويشاوندى مى رفته است و در ميان راه، از بى وفايى و خيانت مردم كوفه با خبر مى شود و با اين وجود، به حركت خود به سوى آنان ادامه مى دهد و از نظريه

______________________________

(1) من معالم الحق، ص 131.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:47

خاندان عقيل، پيروى مى كند و گروهى از كودكان و زنان و اندكى از مردان را مى برد تا انتقام مسلم را بگيرد. شما را به خدا ممكن است تصدى يزيد، عملى خطاكارانه باشد ولى آيا

راه مبارزه با خطا و بازگشت به صواب، چنين است؟» «1».

(1) «شبلى» با تعمق و مطالعه به واقعيت زندگى اسلامى در روزگار يزيد، ننگريسته بلكه بنا به تمايلات سنّتى و عاطفى خود به آنها نگاه كرده است، لذا از راه، به در رفته و كج راهه ها را در نوشته اش، مأخذ قرار داده است.

اسلام، در روزگار يزيد، در معرض خطر و نيستى قرار داشت و قيام امام، به خاطر اعاده زندگى به شريانهاى امت اسلامى بود و آن حضرت عليه السّلام اعلام نمود كه خودسرانه و از روى سبك مغزى و تبهكارى حركت نكرده، بلكه قيام كرد تا امر به معروف و نهى از منكر نمايد و نشانه هاى زندگى جاهلى را كه حكومت اموى، آن را مبناى كار خويش قرار داده بود، از ميان بردارد. ما در جلد دوم اين كتاب، علل نهضت امام را به نحوى كه هدف را روشن مى سازد و شبهات را از بين مى برد، بيان كرديم.

در اينجا سخن از انتقاد كنندگان قيام امام بر حكومت يزيد، به پايان مى رسد.

______________________________

(1) التاريخ الاسلامى و الحضارة الاسلامية 2/ 201.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:49

(1)

به سوى عراق

اشاره

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:51

(1) آه از اين دنيا! و دور باد اين زندگى در حالى كه دنيا بر كسى همچون فرزند رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و ريحانه آن حضرت، تنگ مى شود و امواج غمها او را دست به دست مى كنند و نمى داند كه به كجا برود و به كجا روى آورد؛ زيرا خبرهايى دريافت داشته است كه يزيد ستمگر به مأمورانش دستور داده او را ترور كنند هر چند به پرده هاى كعبه آويزان شده باشد.

(2) سبط

پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله يقين پيدا كرده بود كه يزيد او را به حال خود نخواهد گذاشت و حتما خونش را خواهد ريخت و حرمتش را خواهد شكست و اين مطلب را در موارد بسيارى بيان فرموده بود، از آن جمله:

1- «جعفر بن سليمان ضبعى» روايت كرده كه آن حضرت عليه السّلام فرمود: «به خدا مرا رها نخواهند كرد تا اين خون را- در اين حال به قلب شريفش اشاره نمود- از درونم خارج كنند و هرگاه اين كار را بكنند، خداوند كسى را بر آنها مسلط مى كند كه آنان را ذليل سازد تا آنجا كه از كهنه كنيزان هم خوارتر شوند» «1».

2- امام عليه السّلام به برادرش «محمد بن حنفيه» فرمود: «اگر وارد لانه يكى از اين خزندگان شوم، مرا خارج خواهند ساخت تا بكشند» «2».

3- «معاوية بن قره» روايت كرده كه حضرت حسين عليه السّلام فرمود: «به خدا! به من ستم مى كنند آن گونه كه بنى اسرائيل در روز شنبه، ستم كردند» «3».

______________________________

(1) ابن كثير، تاريخ 8/ 169، ابن عساكر، تاريخ 14/ 216.

(2) بحار 44/ 375.

(3) ابن عساكر، تاريخ 14/ 216، ابن كثير، تاريخ 8/ 169.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:52

(1) حيرت، بر امام مستولى شد و امواجى از حزن و اندوه، آن حضرت را فرا گرفت. فضا در برابرش با ابرهاى تيره اى از مشكلات هولناك و حوادث سهمگين پوشيده گرديد؛ زيرا امام، اگر در مكه مى ماند، از ترور، هراسان بود، اگر به سوى عراق مى رفت، از اهل كوفه مطمئن نبود چون آنان به وى بى وفايى و خيانت خواهند كرد و امام، اين مطلب را به كسى كه او را

در راه ديده بود، بيان كرد، «يزيد رشك» در اين باره روايت مى كند كسى كه با حسين برخورد كرده بود، گفت: من چادرهايى را ديدم كه در منطقه اى از صحرا، برپا شده بودند، گفتم: اينها براى كيست؟

گفتند: اينها براى حسين عليه السّلام هستند.

(2) پس به سوى او رفتم و ديدم پيرمردى است كه قرآن مى خواند در حالى كه اشك بر گونه ها و محاسنش سرازير است. به او گفتم: پدر و مادرم فدايت باد! اى فرزند دخت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله! چه چيزى تو را به اين سرزمين و صحرايى كه كسى در آن نيست، آورده است؟ فرمود: اينها نامه هاى اهل كوفه به من است، من آنها را جز قاتلان خويش نمى بينم، وقتى اين كار را كردند ديگر هيچ حرمتى براى خدا باقى نخواهند گذاشت، مگر آنكه آن را مى درند، خداوند هم بر آنان كسى را مسلط مى سازد كه خوارشان نمايد تا جايى كه از كهنه كنيزى هم پست تر گردند «1».

(3) آن حضرت، نسبت به اهل كوفه دلخوش نبود؛ زيرا از حيله و بى وفايى آنان آگاه بود كه آنها دشمنانى بر ضد وى خواهند بود و همدست دشمنانش خواهند شد.

______________________________

(1) ذهبى، تاريخ اسلام 5/ 11، ابن كثير، تاريخ 8/ 169، تذهيب التهذيب 1/ 56، ابن عساكر، تاريخ 14/ 216، الدرّ النظيم، ص 547.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:53

به هر حال، ما به بعضى از حوادثى كه در مكه پيش از سفر آن حضرت بر او گذشت، اشاره اى مى نماييم و انگيزه هاى هجرتش به عراق و ماجراهاى ميان راه را بيان مى كنيم.

(1)

نامه امام به بنى هاشم

هنگامى كه امام بر ترك مكه به سوى عراق تصميم گرفت، اين

نامه را به بنى هاشم نوشت كه در آن، بعد از نام خدا آمده بود: «از حسين بن على به برادرش محمد و هر كه از بنى هاشم نزد وى باشد، اما بعد: هر كس به من بپيوندد، شهيد مى گردد و هر كس به من ملحق نشود، به پيروزى نخواهد رسيد، و السّلام» «1».

(2) امام عليه السّلام خاندان نبوى را مطلع ساخت كه هر كس از آنان به وى ملحق شود، شهادت را به دست مى آورد و هر كس به وى نپيوندد، پيروزى را به دست نخواهد آورد، اما اين كدام فتح است كه امام آن را در نظر داشته است؟

(3) اين همان فتحى است كه هيچ يك از رهبران جهان و قهرمانان تاريخ، بجز آن حضرت، آن را به دست نياورده اند؛ زيرا عقايد وى پيروز گشت و ارزشهاى او به بار نشسته و دنيا با فداكاريش درخشان شد و نام وى سمبل حق و عدالت گرديد و شخصيت عظيمش اينك از آن يك امّت و نه امّتى ديگر و يا طايفه اى و نه طايفه اى ديگر نيست، بلكه از آن همه انسانيّت بى همتا در هر زمان و مكان مى باشد، پس كدام فتحى، از اين عظيم تر و كدام پيروزى از اين پيروزى والاتر است؟

______________________________

(1) كامل الزيارات، ص 157. دلائل الامامة، ص 187- 188، ح 107.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:54

(1)

پيوستن بنى هاشم به امام حسين عليه السّلام

هنگامى كه نامه امام در مدينه به بنى هاشم رسيد، گروهى از آنان براى پيوستن به وى شتافتند تا فتح و شهادت را در خدمت ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به دست آورند، عموزادگان و برادرانش «1» در ميان آنان بودند همچنانكه محمد

بن حنفيه نيز همراه آنان، حركت كرد تا امام را از سفر به عراق بازدارد، ولى امام پيشنهاد وى را نپذيرفت، گفتگوى او را در مباحث پيشين بيان كرديم.

(2)

علل هجرت از مكه

اشاره

اما انگيزه هاى هجرت امام از مكه و خارج شدنش به سوى عراق با اين سرعت، به نظر ما، به اين موارد برمى گردد:

(3)

1- محافظت بر حرم

امام ترسيد بيت اللّه الحرام- كه هر كس بدان وارد شود، ايمن مى گردد- مورد هتك حرمت واقع شود، زيرا بنى اميه، حرمتى براى آن نمى شناختند و يزيد به عمرو بن سعيد اشدق دستور داده بود با امام به جنگ پردازد و اگر از اين كار عاجز است، او را ترور كند و اشدق با سربازان زيادى به مكه وارد شد و هنگامى كه امام، مطلع شد، از آن، خارج گرديد «2» و در بيت الحرام پناه نگرفت تا قداست آن را محافظت نمايد.

آن حضرت عليه السّلام مى فرمايد: «اگر يك وجب خارج از آن (يعنى مكه) كشته

______________________________

(1) ابن عساكر، تاريخ 14/ 211.

(2) مرآة الزمان، ص 67 از كتابهاى كپى شده كتابخانه امام امير المؤمنين عليه السّلام.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:55

شوم، برايم دوست داشتنى تر است».

(1) حضرتش عليه السّلام به فرزند زبير مى گويد: «اگر فلان جا كشته شوم، براى من دوست داشتنى تر از آن است كه حرمت آنجا (يعنى مكه) شكسته شود» «1»، گذشت ايام روشن ساخت كه امويان، اين بيت عظيم را مقدس نمى شمارند؛ زيرا به هنگام جنگ با پسر زبير، با منجنيق آن را سنگباران نمودند و در آن آتش افروختند، همان گونه كه پيش از آن، حرمت مدينه را شكسته بودند ...

امام به شدت پرهيز مى كرد كه مبادا حرمت بيت اللّه شكسته شود، لذا از آنجا سفر كرد تا خونش در آن ريخته نشود.

(2)

2- هراس از ترور

امام از اين مى ترسيد كه مبادا در مكه ترور شود و يا اينكه چون طعمه اى آسان به دست امويان بيفتد؛ زيرا يزيد مأمورانش را براى ترور آن حضرت فرستاده بود.

(3) «عبد اللّه بن عباس» در نامه اش به يزيد مى نويسد: «و هر چه را

فراموش كنم، اين را فراموش نخواهم كرد كه تو حسين بن على را از حرم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به حرم خدا طرد نمودى و سپس افراد خود را براى ترور وى فرستادى و او را از حرم خدا به سوى كوفه روانه نمودى كه ترسان و احتياطكنان از آن خارج شد، در حالى كه او خواه در گذشته و خواه هم اكنون در سرزمين بطحا عزيزترين فردش بود و در ميان اهل حرمين بيش از همه اطاعت مى شد، اگر در آنجا جاى مى گرفت و نبرد در آن را جايز مى شمرد» «2».

______________________________

(1) ابن عساكر تاريخ 14/ 203.

(2) يعقوبى، تاريخ 2/ 249.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:56

(1)

3- نامه مسلم

از ديگر عواملى كه امام را به خروج از مكه فرا خواند، نامه سفيرش «مسلم ابن عقيل» بود كه او را براى سفر به عراق تشويق مى كرد و در آن آمده بود: همه اهل كوفه همراه وى هستند و تعداد بيعت كنندگان با وى بيش از هيجده هزار نفر مى باشد ...

(2) اينها بعضى از عواملى هستند كه امام را به خروج به سوى عراق، واداشتند و از سست ترين اقوال، اين قول است كه حركت امام از مكه، به وجود فرزند زبير در آن مربوط است؛ زيرا پسر زبير، اهميتى نداشت تا امام به خاطر وى از مكه خارج شود، تنها عواملى كه به آنها اشاره نموديم، مطرح بوده اند، چون مكه بعد از آنكه در معرض حمله لشكريان اموى قرار گرفت، به صورتى درآمده بود كه ديگر براى مركزيت حركتهاى سياسى مناسب نبود.

(3)

سخنرانى امام حسين عليه السّلام در مكّه

هنگامى كه امام بر ترك حجاز و حركت به سوى عراق تصميم گرفت، دستور داد مردم را جمع كنند تا سخنرانى تاريخى خود را در ميان آنان ايراد فرمايد. جمع كثيرى از حجاج و مردم مكه، در مسجد الحرام نزد آن حضرت فراهم آمدند و حضرت، در ميان آنان به سخن ايستاد و سخنان خود را چنين آغاز فرمود:

(4) «سپاس خداى را و آنچه را خدا خواهد آن شود و جز به خدا قدرتى نباشد و صلوات خداوند بر پيامبرش، مرگ بر فرزندان آدم رقم زده شده است همچون گردنبند بر گردن دختر جوان. چه مشتاق گذشتگانم هستم همچون اشتياق

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:57

يعقوب به يوسف. و من در انتخاب شهادت، مخير شده ام و گويى مى بينم پاره هاى تنم را گرگان بيابان،

ميان نواميس و كربلا آنها را از هم مى درند و شكمبه هاى خالى و شكمهايى گرسنه را از آنها پر مى كند، از روزى كه قلم زده شده است، گريزى نيست، رضاى خداوند، رضاى ما اهل بيت است كه بر آزمايش صبر مى ورزيم و پاداش صابران را به ما مى دهد. پاره گوشت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از او دور نشود بلكه براى وى در حفيرة القدس فراهم مى آيد كه چشمش به آنها روشن گردد و وعده اش به واسطه آنان وفا شود، هان! هر كس جان خود را به راه ما مى بخشد و خود را براى ديدار خدا مهيا ساخته است، همراه ما حركت كند كه من در بامداد فردا حركت مى كنم، ان شاء اللّه تعالى» «1».

(1) خطابه اى بليغ تر و اعجاب انگيزتر از اين خطابه نمى شناسم كه دعوت به حق و ناچيز شمردن زندگى براى خدا را دربردارد. در اين خطابه، اين نكات آمده است:

(2) 1- آن حضرت، از مرگ خويش خبر مى دهد و مرگ را خوشامد مى گويد و آن را زينتى براى انسان مى شمارد آن گونه كه گردنبند، گردن دختر جوان را زينت مى بخشد و اين تشبيه از دل انگيزترين و زيباترين تشبيهاتى است كه در كلام عرب آمده و طبيعى است، مرگى كه انسان بدان زيور يابد، همانا مرگ در راه خدا و حق است.

(3) 2- آن حضرت، اشتياق فراوان خود را به گذشتگان پاكش نشان مى دهد، آنها كه در راه خدا شهيد گشته بودند و اشتياق وى همچون اشتياق يعقوب به يوسف بود، آن گونه كه خود فرموده است.

______________________________

(1) الحدائق الوردية 1/ 114. مفتاح الافكار، ص 148. كشف الغمة 2/ 29.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:58

(1)

3- حضرت خبر داده است كه خداى تعالى شهادت بزرگوارانه و مرگ شرافتمندانه در راه دفاع از حق و حمايت از اسلام، براى آن حضرت، برگزيده است.

(2) 4- آن حضرت، سرزمين پاكى را كه خون مباركش بر آن ريخته خواهد شد، معرفى فرمود كه آن جايى است ميان نواويس و كربلا و اعضايش در آنجا پاره پاره خواهد شد و نيزه ها بدن شريفش را از هم خواهند دريد.

(3) 5- حضرت، خبر داد كه گرگهاى درنده از وحشيان بنى اميه و پيروانشان، هيچ گاه آرام نخواهند نشست تا اينكه شكمهايشان از گوشت و خون آن حضرت پر شود و اين كنايه اى است از تسلط آنان بر امّت پس از كشتن وى و تلاش پيگير آنان در غارت نمودن ثروتها و اموال امّت.

(4) 6- امام خبر داد كه آنچه از مصيبتها و سختيها بر آن حضرت خواهد گذشت، امرى است كه گريزى از آن نباشد؛ زيرا در مورد وى قلم زده شده و در علم خداوند جارى گشته و به هيچ صورت تبديل يا تغيير آنچه خداوند برايش مقدر فرموده است، ممكن نمى باشد.

(5) 7- امام، اعلام فرمود كه خداوند، رضايتش را به رضايت اهل بيت مقرون نموده و طاعتش را با طاعت آنان همراه ساخته و سزاوار است كه چنين باشد؛ زيرا آنان دعوت كنندگان به سوى دين خدا و راهنمايان بر رضاى او هستند و در راه او متحمل شدايدى گشته اند كه توصيف آنها ممكن نيست.

(6) 8- آن حضرت، يكى از صفات اهل بيت عليهم السّلام را بيان فرمود كه همان صبر و شكيبايى آنان و تسليم در برابر امر خداوند در هر چيزى است كه از محنتها

و مصيبتهاى عظيم بر آنها جارى مى شود و خداى تعالى، ثواب فراوان به آنان مى دهد و پاداش شكيبايان را به آنها مرحمت مى فرمايد.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:59

(1) 9- امام عليه السّلام خبر داد كه واقعيّت درخشان اهل بيت، ادامه ذاتى واقعيّت پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى باشد؛ زيرا آنان گوشت وى و فرعى از او هستند و فرع از اصل خويش متفاوت نمى گردد و چشم پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در حفيرة القدس به عترتش، روشن خواهد گشت، آنها براى اداى رسالتش، شبها را بيدار ماندند و در دفاع از دينش، عظيم ترين جهاد را متحمل شده اند.

(2) 10- آن حضرت، مسلمانان را براى نبرد در كنار وى در صحنه هاى جهاد، دعوت فرمود و اينكه هر كس به همراه او حركت كند، جان خود را بخشيده و خويشتن را براى ديدار خداوند، مهيّا ساخته است.

اين نكات درخشان در سخنرانى آن حضرت، بر اين دلالت دارند كه حضرتش از زندگى نااميد گشته و عازم مرگ شده و بر فداكارى، عزم بسته بود و اگر آن حضرت خواهان سلطنت بود، چنين مطالبى را مطرح نمى فرمود و لازم بود كه به همراهان خود وعده هاى شيرين و اميدهاى پرزرق و برق بدهد.

هيچ يك از مردم مكّه و نه كسى از حجاج، جز عده معدودى از مؤمنين، نداى امام را پاسخ ندادند، اين نشان دهنده اندك بودن بينش دينى و تخدير شدن آن جامعه و انحرافش از حق مى باشد.

(3)

انجام عمره

هنگامى كه امام بر ترك مكه تصميم گرفت، براى «عمره مفرده» احرام بست و طواف خانه خدا و سعى و تقصير نمود و طواف نساء را به جاى آورد

و از عمره خويش محل گشت. شيخ مفيد نوشته است كه امام حسين هنگامى كه قصد حركت به سوى عراق نمود، طواف خانه كعبه و سعى صفا و مروه را به جاى آورد

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:60

و احرام خود را گشود و آن را عمره قرار داد؛ زيرا نمى توانست حج خود را به پايان برساند از ترس اينكه مبادا در مكه دستگير و به نزد يزيد، فرستاده شود «1» اين مطلب خالى از تأمل نيست؛ زيرا كسى كه از حج بازداشته مى شود، بنابر آنچه فقها گفته اند، گشودن احرامش به قربانى كردن است، نه اينكه حج را به عمره بازگرداند كه اين امر، موجب بيرون آمدن از احرام حج نمى شود. آنچه بيان كرديم را دو روايت تأييد مى كند كه آنها را شيخ حرّ عاملى در وسائل الشيعة، كتاب حج، باب «جايز بودن عمره مفرده در ماههاى حج «2» و رفتن به هر جا كه مى خواهد» آورده است. آن دو روايت عبارتند از:

(1) الف «ابراهيم بن عمر يمانى» از امام صادق عليه السّلام روايت كرده كه از آن حضرت، در مورد شخصى كه در ماههاى حج براى عمره خارج شود و سپس به سوى وطنش برگردد سؤال شد، فرمود: اشكالى ندارد، حتى اگر در آن سال به حج برود و حج افراد به جاى بياورد- كه نيازى به قربانى ندارد- همانا حسين بن على عليه السّلام روز ترويه به سوى عراق حركت كرد در حالى كه عمره مفرده به جاى آورده بود.

(2) ب- «معاوية بن عمار» مى گويد: به امام صادق گفتم: فرق عمره تمتع و عمره مفرده در چيست؟ فرمود: عمره تمتع به حج مربوط

و متصل است اما عمره مفرده كه انجام شد، مى توان هر جا رفت، همانا حضرت حسين عليه السّلام در ذيحجه، عمره مفرده به جاى آورد سپس روز ترويه در حالى كه مردم به منى مى رفتند او به عراق رفت، به جاى آوردن عمره مفرده در ذيحجه براى كسى كه

______________________________

(1) شيخ مفيد، الارشاد 2/ 67، و شيخ طبرسى آن را در اعلام الورى، ص 227 ذكر نموده است.

(2) ماههاى: شوال، ذى قعده و ذيحجّه را ماههاى حج گويند (مترجم).

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:61

قصد حج نداشته باشد، اشكالى ندارد «1». اين روايت، بر آنچه بيان كرديم، صراحت دارد «2».

(1)

خروج قبل از حج

مطلب سؤال برانگيز اين است كه امام عليه السّلام مكه را در روز هشتم ذيحجه ترك و آن روزى است كه حجاج براى رفتن به عرفه آماده مى شوند، چرا حضرت، حج خود را تمام نكرد؟ و به نظر ما عوامل چندى وجود دارند كه آن حضرت را براى خروج از مكه با اين سرعت، فراخواندند كه آنها عبارتند از:

(2) 1- حكومت چنان بر او سخت گرفته بود كه آن حضرت مطمئن گرديد باب جنگ با وى را خواهد گشود و يا او را در حال انجام مناسك حج، ترور خواهد كرد و بدين ترتيب حرمت حج را خواهد شكست. و اهداف مقدسش را برباد مى دهد كه از جمله آنها آزاد كردن امّت به طور كامل از ذلت و بردگى بوده است.

(3) 2- اگر حكومت با وى در ايام مناسك حج به جنگ نپردازد، پس از مراسم حج به جنگ مى پرداخت آنگاه وى در مكّه يا در حال جنگ خواهد بود و يا كشته مى شد، در هر دو

حالت، در بيت حرام و ماه حرام، خونريزى پيش مى آمد، آن حضرت براى حفظ مقدسات اسلامى، مكه را ترك فرمود.

______________________________

(1) وسائل الشيعة 10/ 246- 247.

(2) مسائل مربوط به حج و عمره، احكام مفصلى دارد كه بايد به فتاوا و رساله هاى فقهاى عظام مراجعه كرد (مترجم).

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:62

(1) 3- خروج آن حضرت در آن وقت حساس، از مهمترين وسايل تبليغاتى بر ضد حكومت در آن روزگار بود، زيرا حجاج بيت اللّه الحرام، خبر خروج امام در آن وقت از مكّه را در حالى كه بر ضد حكومت اموى، خشمگين بود، به سرزمينهايشان بردند و اينكه آن حضرت، انقلاب بر ضد يزيد را اعلام فرمود و در مكّه، حفاظتى براى بيت حرام باقى نمانده است كه به دست امويان مورد هتك حرمت واقع نشود .. اينها بعضى از عوامل هستند كه امام را به خارج شدن پيش از انجام حج، واداشته بودند.

(2)

همراه با فرزند زبير

وقتى كه «پسر زبير» از حركت امام به سوى عراق آگاه شد، نزد آن حضرت شتافت تا از وى درباره مسأله اى سؤال كند كه هنوز پاسخ آن را نيافته بود، به آن حضرت گفت: اى فرزند رسول خدا! شايد ما بعد از امروز، با يكديگر ديدارى نداشته باشم، پس به من خبر بده كه نوزاد در چه صورتى ارث مى برد و يا ارث مى دهد؟ و جوايز سلطان، آيا حلال است يا خير؟

امام عليه السّلام به وى پاسخ داد: «اما نوزاد، در صورتى كه گريه كنان به دنيا بيايد ... و اما جوايز سلطان، حلال است در صورتى كه اموال را غصب ننموده باشد» «1».

(3) فرزند زبير، سرمايه فقهى نداشت لذا در چنين

امور واضحى از امام استفتا نمود و عجيب آن است كه وى با اين وجود، چگونه مى توانست امامت مسلمين و خلافت آنان را بر عهده بگيرد؟!

______________________________

(1) مرآة الزمان فى تواريخ الاعيان، ص 67 از كتابهاى خطى كتابخانه امير المؤمنين عليه السّلام.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:63

(1)

سفر به سوى عراق

پيش از آنكه امام از مكه حركت كند، به سوى مسجد الحرام رفت و با طواف و نماز، به آن اداى احترام كرد و اين آخرين وداع آن حضرت بود. امام، فريضه نماز ظهر را در مسجد به جاى آورد و سپس مسجد را وداع گفت و خارج شد «1». امام كعبه را وداع گفت، در حالى كه روح آن را در بدن داشت و مشعل آن را با دو دست خويش، حمل مى كرد در حالى كه فرشتگان همراهيش مى كردند و تبريك مى گفتند و بر گردش طواف مى كردند، گويى كه بر او بيمناك بودند زيرا وى باقيمانده ميراث آسمان بر زمين بود «2».

(2) امام، از مكه حركت كرد در حالى كه از نوه ابو سفيان بيمناك بود، همان گونه كه جدّش حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله از ترس مشركان به رهبرى ابو سفيان، از مكه خارج شده بود. همراه امام، هشتاد و دو مرد از اهل بيت و خاصان و غلامانش بودند «3» همچنانكه بانوان از مخدرات رسالت و زنان بزرگوار خاندان نبوّت را همراه خويش برد. امام در حالى خارج شد كه آزادى كامل امّت اسلامى را با خود داشت و مى خواست در سرزمين امّت اسلام، حكومت قرآن و عدالت آسمان را برقرار سازد و مكر تجاوزكاران را از آن دور نمايد.

(3) خروج آن حضرت- بنا

به آنچه مورخان مى گويند- در روز هشتم

______________________________

(1) جواهر المطالب فى مناقب الامام على بن أبي طالب، از كتابهاى كپى شده كتابخانه امام امير المؤمنين عليه السّلام.

(2) عبد اللّه علائلى، امام حسين عليه السّلام، ص 557.

(3) بستانى، دائرة المعارف 7/ 48. وسيلة المآل فى عد مناقب الآل، ص 188. در تاريخ ابن عساكر 14/ 212 آمده است كه: به سوى عراق خارج شد همراه با اهل بيت خود و شصت نفر از پيرمردان اهل كوفه. و در تاريخ اسلام ذهبى ج 5، ص 9 آمده است: از مكه حركت كرد و نوزده نفر از مردان خاندان عبد المطلب و زنان و كودكان، به همراه وى شتافتند.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:64

ذيحجه، سال شصت هجرى بوده است «1»، در حالى كه اندوه بر مردم مكه سايه افكنده بود، كسى نماند كه از خروج وى غمگين نشده باشد «2» ...

كاروان از مكه جدا شد، امام در هيچ منزلى فرود نمى آمد مگر اينكه با اهل بيتش از كشته شدن يحيى بن زكريا سخن مى گفت «3» و بدين ترتيب، كشته شدن خود را آن گونه كه بر حضرت يحيى گذشت، خبر مى داد.

(1)

تعقيب امام حسين عليه السّلام از سوى حكومت

امام، مسافت زيادى از مكّه دور نشده بود كه دسته اى از مأموران به فرماندهى «يحيى بن سعيد» آن حضرت را تعقيب نمودند تا او را از سفر به عراق بازدارند كه ميان آنان برخوردهايى صورت گرفت و مأموران از مقاومت، عاجز ماندند «4». اين اقدام به نظر ما صورى بوده است؛ زيرا امام در روز روشن بدون هيچ گونه مقاومت قابل ذكرى، خارج گرديد ... و هدف از اعزام اين دسته نظامى، دور كردن امام از مكّه و محاصره وى

در صحرا بود تا نابود كردن وى به آسانى صورت گيرد.

(2) اين مطلب را «دكتر عبد المنعم ماجد» مورد تأكيد قرار مى دهد و مى گويد:

______________________________

(1) مقريزى، خطط 2/ 286 بستانى، دائرة المعارف 7/ 48.

(2) صواعق المحرقة، ص 196. الصراط السوى فى مناقب آل النبى، ص 186.

(3) نظم در السمطين، ص 215.

(4) ابن اثير، تاريخ 4/ 39. البداية و النهاية 8/ 166. و در سمط النجوم 3/ 57 و جواهر المطالب فى مناقب الامام على بن أبي طالب، 2/ 264 آمده است: عمرو بن سعيد هنگامى كه از خروج حسين از مكه مطلع شد به مأمورانش گفت: هر شترى را كه ميان آسمان و زمين باشد، سوار شويد و او را تعقيب كنيد و مردم از گفتار وى تعجب كردند. آنها در پى او رفتند ولى به وى نرسيدند.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:65

«براى ما آشكار مى شود كه عامل يزيد در حجاز، براى ممانعت از خارج شدن حسين از مكّه به سوى كوفه، اقدامى جدى به عمل نياورد چون بسيارى از شيعيان آن حضرت در استخدام وى بودند، بلكه شايد وى به اين فكر افتاد كه نابود ساختن حضرت در صحرا به دور از يارانش آسان باشد، به طورى كه بنى هاشم، بعدا يزيد را متهم ساختند به اينكه وى افرادى را نزد حضرت فرستاده بود تا خارج شود» «1».

(1)

تماس دمشق با كوفه

دمشق با كوفه، در تماس دائم بود، همچنانكه از همه تحركات امام اطلاع داشت و از ناكام ماندن توطئه اى كه براى ترور امام در مكه ترتيب داده بودند و اينكه حركت امام عليه السّلام به طرف عراق تا رهبرى انقلاب را كه امورش را به سفير

خود مسلم بن عقيل واگذار كرده بود، شخصا بر عهده گيرد، پريشان گشته بود.

(2) يزيد، چندين نامه به حاكم طاغوتى كوفه ابن زياد نوشت كه براى وى برنامه ريزيهاى هولناكى تعيين مى كرد تا آنها را در پيش گيرد و به وى دستور داد تا در برابر حوادثى كه بر سر راهش پيش مى آيند، احتياط و دورانديشى لازم را داشته باشد كه از ميان آنها اين نامه ها بوده است:

(3) 1- يزيد، اين نامه را پس از اينكه امام از مكه خارج شد به ابن زياد نوشت كه در آن آمده است: «اما بعد، حسين بن على را داشته باش كه از دست نرود تا پيش از آنكه به عراق برسد، به سوى وى بشتاب».

مفاد اين نامه، حكومت كوفه را ملزم مى سازد كه فورا در صحرا به جنگ با

______________________________

(1) تاريخ سياسى دولت عرب 2/ 72- 73.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:66

حضرت حسين عليه السّلام اقدام كند پيش از آنكه به عراق برسد و در اين مورد درنگ روا ندارد.

(1) 2- در نامه آمده است: «اما بعد: به من خبر رسيده كه حسين به سوى كوفه حركت كرده است، روزگار تو از ميان روزگاران و شهر تو از ميان شهرها، به او مبتلا گشته است و تو از ميان عاملان، گرفتار او شده اى و در آن وقت است كه تو يا آزاد مى شوى و يا برده اى مى گردى همچنان كه برده اى آزاد مى گردد» «1».

(2) اين نامه، داراى پيامى از قساوت و شدت است، زيرا در آن، يزيد عامل خود ابن زياد را اخطار مى نمايد كه اگر در مأموريتش تقصير روا دارد از عهده جنگ با حضرت حسين برنيايد، او

را از پيوندش با بنى اميه، جدا سازد و به جدش، «عبيد رومى» بازمى گرداند تا برده اى بشود همچون ديگر بردگان كه فروخته مى شود و آزاد مى گردد ... ابن زياد، به محض رسيدن اين نامه، حكومت نظامى اعلام كرد و همه مرزهاى عراق را بست و ميان واقصه تا شام و بصره را گرفت و نگذاشت كسى به صحراى عراق وارد و يا از آن خارج گردد «2». نيز دسته هايى از سپاه را تشكيل داد كه در سرتاسر عراق حركت كنند و امام حسين عليه السّلام را جستجو نمايند، از ميان آنان دسته اى نظامى بود كه حدود يك هزار سوار به فرماندهى «حر بن يزيد رياحى» را دربرداشت كه امام را به فرود آمدن در كربلا مجبور ساختند و او را از حركت به سوى شهرى ديگر، مانع شدند.

______________________________

(1) ابن عساكر، تاريخ 14/ 214. ذهبى، تاريخ اسلام 5/ 10. طبرانى، معجم الكبير ج 3/ 123. كفاية الطالب ص 432، جواهر المطالب 2/ 271 فى مناقب الامام على بن ابى طالب در متن عربى كتاب آمده: كما يعتق العبد، اما در متن تاريخ ابن عساكر آمده «كما يعتبد العبيد» كه ظاهرا همين صحيح است، بنابراين ترجمه اين چنين مى شود: همانطور كه عبيد به بندگى درآمد (مترجم).

(2) انساب الاشراف 3/ 371.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:67

(1) 3- يزيد، به ابن زياد دستور داد تا به زعما و بزرگان و ديگران، بخششهاى فراوان بدهد تا دوستيشان را به دست آورد، متن نامه اش چنين است: «اما بعد: به اهل كوفه و افراد موافق و مطيع هستند، يكصد بيشتر بخشش پرداخت كن» «1».

ابن زياد اموال زيادى به اعيان و بزرگان

داد و آنان را به جنگ با فرزند رسول خدا كشاند.

(2)

موضعگيرى امويان

اشاره

موضعگيرى امويان در قبال تحرك امام و سفر آن حضرت از حجاز به سوى عراق، مضطرب بوده است؛ زيرا گروهى از آنان عافيت طلب بودند و از عاقبت كارها مى ترسيدند و بيم داشتند كه مبادا ابن زياد به امام آسيبى برساند و اين كار، سبب زوال سلطنتشان گردد و گروهى بر سلطنت اموى بيمناك بودند و از اينكه سلطنتشان از دست برود، حذر مى كردند و معتقد بودند كه بايد با امام به شدت برخورد كنند و با او مقابله نمايند تا حكومت و قدرتشان سالم بماند.

نماينده گروه اول، «وليد بن عتبه» بود و گروه دوّم را «عمرو بن سعيد اشدق» رهبرى مى كرد، هر كدام از آنان نامه اى به ابن زياد نوشتند كه نمايانگر نظريه آنان بوده است:

(3)

1- نامه وليد بن عتبه

اشاره

در ميان بنى اميه كسى همچون «وليد بن عتبه»، از نظر اصالت نظر و عمق انديشه وجود نداشت؛ او هنگام اطلاع يافتن از حركت امام از حجاز و حركت به سوى كوفه، پريشان گشت، زيرا وى از غرور يزيد و ستمگرى ابن زياد آگاه بود،

______________________________

(1) انساب الاشراف 3/ 371.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:68

لذا نامه اى به ابن زياد نوشت و او را از اينكه آسيبى به امام برساند، برحذر داشت؛ چون اين كار زيان بزرگى به بنى اميه مى رساند. متن نامه وى چنين است:

(1) «از وليد بن عتبة بن عبيد اللّه بن زياد، اما بعد: حسين بن على به سوى عراق حركت كرده است، او فرزند فاطمه است و فاطمه دختر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله پس اى ابن زياد! حذر كن از اينكه فرستاده اى به سوى وى بفرستى و ناخواسته از سوى خاص و

عام بر خودت راه (سرزنش) بگشايى، و السّلام ...».

ابن زياد، اعتنايى به وى نكرد، بلكه به گمراهى و ستمش ادامه داد و به اجراى فرمانى كه حكومت دمشق به وى داده بود، پرداخت «1».

(2)

اشتباه ابن كثير

«ابن كثير» اشتباه نموده و ادعا كرده است كه مروان، نامه اى به ابن زياد نوشت و او را به عدم تعرض نسبت به حضرت حسين عليه السّلام، نصيحت كرده از عاقبت امر، برحذرش داشته است و نامه اى كه فرستاده، مشابه نامه پيشين وليد است با قدرى اضافه بر آن كه متن آن چنين است:

«اما بعد: حسين بن على به سوى تو روى آورده و او حسين فرزند فاطمه است و فاطمه دختر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و به خدا! هيچ كس را خداوند سلامت ندهد كه نزد ما از حسين، محبوبتر باشد، مبادا خود را به كارى بكشانى كه نتوان جلويش را گرفت، مردم هم فراموشش نكنند و تا روزگار باقى است، يادش نمايند، و السّلام» «2».

______________________________

(1) الفتوح 5/ 121- 122.

(2) ابن كثير، تاريخ 8/ 165.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:69

(1) به طور قطع، اين نامه از مروان نيست؛ زيرا وى به هيچ خيرى كه به امّت برگردد، نمى انديشيد و در زندگى اش هيچ سودى به مسلمين نرسانده است، به اين امر اضافه مى شود، دشمنى وى نسبت به عترت پاك، خصوصا نسبت به امام حسين عليه السّلام؛ زيرا وى همان كسى بوده است كه به حاكم مدينه پيشنهاد كشتن آن حضرت را داد و هنگامى كه خبر كشته شدن امام به وى رسيد، سرور و شادمانى خود را آشكار كرد، بنابراين، چگونه ممكن است كه به ابن زياد

سفارش كند تا رعايت امام را بكند و از او محافظت نمايد؟

(2)

2- نامه اشدق

«عمرو بن سعيد اشدق»، نامه اى به ابن زياد نوشت كه در آن، وى را دستور مى داد شديدترين اقدامات را بر ضد امام به كار گيرد. در آن نامه آمده است: «اما بعد: حسين به سوى تو حركت كرده است و در چنين حالتى ست كه تو يا آزاد مى گردى و يا اينكه برده اى مى شوى كه چون بردگان با تو رفتار خواهد شد» «1».

(3)

مصادره اموال يزيد

امام، هنوز مسافت زيادى از مكّه نگذشته بود كه در «تنعيم» «2» كاروانى بر

______________________________

(1) ابن عساكر، تاريخ 14/ 212.

(2) «تنعيم» جايى است در مكه، خارج از حرم كه ميان مكه و سرف، به فاصله دو فرسخ از مكه واقع است و گفته اند كه چهار فرسخ فاصله دارد و به اين جهت تنعيم ناميده شده كه در سمت راست آن كوهى به نام نعيم و در سمت چپ آن كوهى ديگر به نام ناعم است (معجم البلدان 2/ 49).

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:70

او گذشت. اين كاروان، حامل جامه هايى سرخ رنگ و لباسهاى فراوانى بود كه والى يمن «بجير بن يسار» آنها را براى يزيد ستمگر فرستاده بود، امام، دستور داد تا آنها را مصادره كنند و به شترداران فرمود، هر كدام از شما دوست داشته باشد كه با ما به عراق برود، كرايه اش را كامل مى دهيم و به خوبى با وى همراهى خواهيم كرد و هر كس بخواهد برگردد، كرايه مقدار راهى را كه پيموده است به وى خواهيم داد. بعضى از آنان پس از دريافت كرايه، از آن حضرت جدا شدند و آنان كه دوست داشتند، همراه آن حضرت رفتند «1».

(1) امام، اين اموال را، از اينكه براى سفره هاى شراب و

كمك به ظلم و بد بدرفتارى با مردم، مصرف شوند نجات داد، پيش از آن نيز امام، همين اقدام را در زمان معاويه انجام داده بود كه مرحوم «آيت اللّه سيد مهدى آل بحر العلوم» به عدم صحت اين خبر، معتقد است؛ زيرا مقام امام بالاتر و بلندتر از آن است كه به چنين كارهايى دست بزند «2»، ولى اعتقاد ما بر آن است كه اين عمل، به طور كلى مانعى ندارد؛ زيرا امام، حكومت موجود زمان معاويه و يزيد را غير شرعى مى دانست و مى ديد كه اموال مسلمين در راه فساد اخلاق و گسترش تبهكارى و بى بندوبارى مصرف مى شود و ضرورى بود كه آنها را نجات دهد تا بر فقرا و نيازمندان مصرف شود، در اين راه چه مانع شرعى يا اجتماعى وجود دارد؟

(2)

همراه با فرزدق

هنگامى كه موكب امام به جايى به نام «صفاح» رسيد «3»، شاعر بزرگ

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 385- 386. البداية و النهاية 8/ 166.

(2) بحر العلوم رجال 4/ 48.

(3) «صفاح» محلى است ميان حنين و انصاب الحرم، سمت چپ كسى كه از مشاش به مكه وارد شود .. فرزدق ديدار خود با امام در آن محل را چنين به نظم آورده:

لقيت الحسين بارض الصفاح عليه اليلامق و الدرق

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:71

«فرزدق همام بن غالب»، با امام روبه رو شد و بر آن حضرت سلام كرده، او را درود گفت و به آن حضرت عرض كرد: پدر و مادرم فداى تو باد اى فرزند رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله چه چيزى تو را از حج شتابزده ساخت؟

- «اگر عجله نمى كردم، گرفتار مى شدم» «1».

آنگاه امام از وى پرسيد: اى

ابا فراس! از كجا مى آيى؟ «2»- از كوفه.

- «خبر مردم را برايم بيان كن».

- به فرد آگاهى دست يافتى. دلهاى مردم با شماست و شمشيرهايشان همراه بنى اميه است و قضا از آسمان نازل مى شود و خداوند هر چه خواهد مى كند ... و پروردگار ما را در هر روز، امرى باشد «3».

(1) امام، سخن فرزدق را درست دانست و به او فرمود: «راست گفتى، امر براى خداوند است چه قبل و چه بعد، خداوند آنچه را خواهد مى كند و پروردگار ما را در هر روز، امرى باشد. اگر قضاى الهى بر آنچه دوست داريم نازل شود، خداوند را بر نعمتهايش سپاس مى گوييم و از او براى اداى شكر، يارى مى جوييم و اگر قضاى الهى ميان خواسته مان فاصله بيندازد، پس كسى كه

______________________________

«با حضرت حسين در صفاح، روبه رو شدم در حالى كه قباها و سپرها بر آن حضرت بود».

اين مطلب در معجم البلدان 3/ 412 آمده است و در تذكرة الحفاظ ذهبى است كه ملاقات امام با فرزدق در «ذات عرق» بوده و در مقتل خوارزمى 1/ 223، ملاقات در «الشقوق» و در اللهوف، ص 134 در «زباله» ذكر شده است و صحيح آن است كه در صفاح بوده كه فرزدق آن را به نظم آورده است.

(1) البداية و النهاية 8/ 167.

(2) «فراس»، به كسر فاء و تخفيف را.

(3) وسيلة المآل، ص 188.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:72

قصدش حق است و كردارش بر اساس تقوا، نبايد تجاوز كند ...» «1».

(1) آنگاه امام اين شعر را سرود:

لئن كانت الدنيا تعد نفيسةفدار ثواب اللّه أعلى و انبل

و ان كانت الابدان للموت انشئت فقتل امرئ بالسيف فى اللّه افضل

و ان

كانت الارزاق شيئا مقدّرافقلة سعى المرء فى الرزق اجمل

و ان كانت الاموال للترك جمعهافما بال متروك به المرء يبخل «2» «اگر دنيا چيزى با ارزش شمرده شود، سراى پاداش خداوند، عاليتر و والاتر است».

«اگر بدنها براى مرگ آفريده شده اند پس كشته شدن انسان با شمشير در راه خدا برتر است».

«اگر روزيها چيزى مقدّر باشند، پس تلاش كمتر انسان براى روزى، زيباتر است».

«اگر داراييها را براى ترك كردن جمع مى كنند، پس چرا انسان به چيزى كه ترك شدنى است، بخل مى ورزد؟».

(2) «فرزدق»، بعضى از مسائل شرعى را از آن حضرت پرسيد و امام به وى پاسخ داد. پس از آن، فرزدق بر امام سلام كرد و از آن حضرت دور شد ...

اين ديدار، تصويرى از سستى و خوارى مردم و انگيزه نداشتن آنان براى يارى حق را به ما نشان مى دهد؛ زيرا فرزدق كه داراى بينشى اجتماعى و فرهنگى بود، با وجود اينكه مى دانست امام كشته خواهد شد، به يارى آن حضرت

______________________________

(1) البداية و النهاية 8/ 166. طبرى، تاريخ 5/ 386. ابن اثير، تاريخ 4/ 40. الصواعق المحرقة، ص 196.

(2) الفتوح لابن الأعثم 5/ 125- 126.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:73

نشتافت و به كاروان آن حضرت نپيوست تا از او دفاع كند، پس اگر حال فرزدق چنين باشد، حال عامه مردم و نادانان آنها چگونه خواهد بود؟

(1) به هر حال، امام حركت خود را با عزم و پايدارى ادامه داد و گفتار فرزدق در مورد سستى مردم نسبت به آن حضرت و همراهيشان با بنى اميه، آن حضرت را از تصميمش بازنداشت، اگر امام، خواستار سلطنت بود، گفتار فرزدق، او را از حركت به سوى

عراق بازمى داشت.

(2)

نامه حضرت حسين عليه السّلام به مردم كوفه

هنگامى كه امام حسين به «حاجر» در منطقه «ذى الرمه»- يكى از منازل حج از راه باديه- رسيد نامه اى به شيعيانش از اهل كوفه نوشت تا آنها را از حركتش به سوى آنان باخبر سازد. در آن نامه، بعد از نام خدا آمده بود:

«از حسين بن على به برادرانش از مؤمنين و مسلمين، سلام بر شما! من به همراه شما خدايى را كه جز او معبودى نيست سپاس مى گويم، اما بعد: نامه مسلم بن عقيل به من رسيد و مرا از حسن نظر و فراهم آمدن اكثريت شما براى نصرت ما و گرفتن حقمان آگاه كرد، پس از خداوند مسئلت مى نماييم كه ما را به نيكوكارى موفق نمايد و به شما به خاطر آن، بزرگترين پاداش را منظور فرمايد.

من روز سه شنبه، هشتم ذيحجه، روز ترويه، از مكه به سوى شما حركت كرده ام، پس هرگاه فرستاده ام بر شما وارد شد، كارتان را پنهان بداريد و كوشش كنيد كه من ان شاء اللّه همين روزها بر شما وارد مى شوم، و السّلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته» «1».

______________________________

(1) البداية و النهاية 8/ 168 و در فتوح 5/ 143- 145 نامه حضرت به صورت ديگرى مفصّل آمده است. انساب الأشراف 3/ 378.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:74

(1) امام، نامه را به قهرمان بى همتا «قيس بن مسهر صيداوى» سپرد، او به سرعت راه را پيمود و بدون توجه به هيچ چيز، حركت كرد تا اينكه به «قادسيه» رسيد به جايى كه گروهى از مأموران در آنجا براى بازرسى دقيق كسى كه به عراق وارد و يا از آن خارج مى گرديد، قرار داده شده بودند، مأموران او

را دستگير نمودند قيس به سرعت نامه را پاره كرد تا مأموران از مفاد آن مطلع نشوند، آنگاه او را تحت الحفظ، همراه با پاره هاى نامه، نزد ابن زياد ستمگر فرستادند.

هنگامى كه نزد وى قرار گرفت، ابن زياد به او گفت:

- تو كيستى؟

- مردى از شيعيان امير المؤمنين، حسين بن على عليه السّلام هستم.

- چرا نامه اى را كه همراه داشتى، پاره نمودى؟

- از ترس اينكه از مفادش مطلع شوى.

- نامه از كيست و براى كيست؟

- از حسين است، براى جمعى از اهل كوفه كه نامهايشان را نمى دانم.

(2)- آن ستمگر به خشم آمد و از حالت عادى خارج شده بر او فرياد كشيد: به خدا! هرگز از نزد من دور نمى شوى مگر اينكه افرادى را كه اين نامه به آنها نوشته شده است به من معرفى كنى و يا اينكه بالاى منبر بروى و حسين و پدر و برادرش را ناسزا گويى تا از دست من نجات يابى و يا اينكه تو را قطعه قطعه خواهم ساخت.

قيس به وى گفت: «اين عده را من نمى شناسم، اما لعن نمودن را انجام مى دهم».

(3) ابن زياد گمان كرد كه وى از نوع فرومايگان اهل كوفه است كه ماديات، آنها را مى فريبد و مرگ، آنان را مى هراساند و نمى دانست كه وى از آزادگان

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:75

بى همتايى است كه تاريخ امتها و ملتها را مى سازند و كلمه حق و عدل در زمين، به آنان بلندى مى يابد ...

(1) ابن مرجانه دستور داد مردم را در مسجد اعظم جمع كنند تا به گمان خويش از لعن كردن اهل بيت به وسيله قيس، نمونه هايى از پيمان شكنى را به آنان نشان دهد تا

آنها را بر آن وادار كند و آن را بخشى از اخلاق و سرشت آنان قرار دهد.

(2) آن قهرمان بزرگ در حالى كه مرگ را استهزا مى نمود و زندگى را به تمسخر گرفته بود، از جاى برخاست تا با امانت و اخلاص، رسالت خداوند را ادا نمايد.

پس بالاى منبر رفت و خداى را سپاس گفت و ستايش نمود و بر پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله درود فرستاد و على و فرزندانش را رحمت فراوان فرستاد «1» و سپس عبيد اللّه و پدرش و ستمكاران بنى اميه همگى را لعنت كرد و صداى كوبنده اش را- كه صداى حق و اسلام بود- بلند كرد و گفت:

«اى مردم! .. حسين بن على، بهترين خلق خدا، فرزند فاطمه، دختر رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله است، من فرستاده وى به سوى شما هستم، من در حاجر از او جدا شدم، پس او را اجابت نماييد ...» «2».

(3) مزدوران ابن زياد، به سوى وى شتافتند و او را از كار قيس، آگاه كردند، وى خشمگين شد و دستور داد تا او را بالاى قصر ببرند و از آنجا، در حالى كه زنده است وى را به پايين بيندازند.

مأموران او را گرفتند و از بالاى كاخ بر زمين افكندند، اعضاى وى از هم دريده شد و استخوانهايش در هم شكسته گرديد و به مرگ قهرمانان، در راه ايمان

______________________________

(1) الفتوح 5/ 146- 147.

(2) ابن اثير، تاريخ 4/ 41.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:76

و عقيده اش، درگذشت.

(1) هنگامى كه خبر كشته شدنش به حضرت حسين رسيد، به شدت غمگين گشت و به گريه افتاد و فرمود: «خداوندا! براى ما و

شيعيانمان نزد خودت، جايگاهى ارزنده قرار ده و ما و آنان را در جايگاه رحمتت و در كنار هم فراهم آور كه تو بر هر چيزى توانا هستى» «1».

(2)

همراه با ابو هره

هنگامى كه امام به «ذات عرق» رسيد، «ابو هره» نزد وى شتافت و به آن حضرت گفت: اى فرزند رسول اللّه! چه چيزى تو را از حرم خدا و حرم جدّت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله خارج ساخت؟

امام متأثّر گشت و به او فرمود: «شگفتا! اى ابو هره! بنى اميّه، اموال مرا بردند، صبر كردم، عرض مرا ناسزا گفتند، صبر كردم، خون مرا خواستند، پس گريختم، به خدا سوگند! اين گروه ستمگر، مرا خواهند كشت و خداوند ذلّتى فراگير بر آنها خواهد پوشانيد و شمشيرى برّنده به جانشان مى اندازد، كسى را بر آنها مسلّط مى كند كه آنها را خوار سازد تا آنجا كه از قوم سبا خوارتر شوند؛ همانها كه زنى از آنها مالكشان گشت و در اموال و خونهايشان حكومت كرد تا اينكه آنها را خوار نمود» «2».

(3) امام، در حالى كه از آن مردمى كه بينشى براى نصرت حق نداشتند، غمگين بود، از محل دور شد، غمگين از مردمى كه آسودگى را پذيرفتند و جهاد در راه خدا را ناپسند دانستند.

______________________________

(1) الفتوح 5/ 147.

(2) الدر المسلوك 1/ 110. الفتوح 5/ 123- 124.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:77

(1)

همراه يكى از شيوخ عرب

هنگامى كه كاروان امام به «بطن العقبه» رسيد، يكى از شيوخ عرب، مقيم در آن محل، نزد آن حضرت شتافت و به او گفت: «تو را به خدا سوگند مى دهم كه بازگردى، تو به سوى نيزه ها و لبه شمشيرها مى روى، اين كسانى كه تو را فراخواندند اگر تو را از جنگ بى نياز مى كردند و كارها را براى تو آماده مى ساختند و تو بر وضعى بدون جنگ وارد مى شدى، آن فكر خوبى بود و

اما بر اين وضعى كه مى بينى، من آن را براى تو مناسب نمى بينم».

امام عليه السّلام فرمود: «آنچه گفتى بر من پنهان نيست ولى من شكيبا و صابر هستم تا اينكه خداوند كارى را كه انجام شدنى است، به انجام رساند» «1».

(2)

پريشانى حضرت زينب عليها السّلام

كاروان امام به حركتش ادامه داد تا اينكه به «خزيميه» رسيد- كه يكى از منازل حج بود- امام يك روز و يك شب در آنجا اقامت نمود تا از خستگى راه و زحمت سفر استراحت كند، در حالى كه خواهرش بانوى بزرگوار بنى هاشم نزد وى شتافت به حالتى كه دامن بر زمين مى كشيد و قلبش از اندوه و غم، پاره پاره مى گشت. وى با صدايى گريه آلود به برادر خود گفت: من هاتفى را شنيدم كه مى گفت:

الا يا عين فاحتفلى بجهدفمن يبكى على الشهداء بعدى

على قوم تسوقهم المنايابمقدار الى انجاز وعدى «اى چشم! كوشا باش، چه كسى بعد از من بر شهدا خواهد گريست».

______________________________

(1) ابن صباغ، الفصول المهمة، ص 189.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:78

«بر گروهى كه اجل، آنها را براى انجام وعده اى مقدّر به پيش مى راند».

سرور آزادگان به وى فرمود: «خواهرم! هر آنچه قضاى الهى باشد، انجام خواهد شد» «1».

آن حضرت از خواهرش مى خواست كه شكيبا باشد و با قدرت اراده و عزم، با سختيها و مصيبتها مقابله نمايد تا بر اداى رسالتش توانا گردد.

(1)

همراه با زهير بن قين

كاروان امام به «زرود» رسيد و مدتى در آنجا اقامت نمود، در حالى كه «زهير بن قين بجلى» كه مشربى عثمانى داشت و در آن سال حج خانه خدا را به جاى آورده بود، نزديك وى فرود آمد. او در راه خود، امام را همراهى مى كرد، ولى دوست نداشت با وى در يك محل فرود آيد؛ زيرا از ديدار با امام بيمناك بود، ولى وى ناگزير شد در نزديكى حضرت، فرود آيد و امام فرستاده اى نزد وى ارسال داشت و او را نزد خود فرا خواند. زهير، همراه

جماعتش مشغول خوردن غذايى بود كه براى آنان تهيه شده بود، در اين حال، آن قاصد، وى را از گفتار حضرت حسين عليه السّلام آگاه كرد. آن گروه، پريشان شدند و غذايى را كه در دست داشتند بر سفره افكندند، گويى كه پرندگان بر سر آنان جاى گرفته بودند.

(2) همسر زهير، اين حالت را مورد انتقاد قرار داد و به او گفت: «سبحان اللّه! آيا فرزند دختر رسول خدا به تو پيغام مى دهد و تو به سويش نمى روى؟ چرا نمى روى تا سخنش را بشنوى!»

______________________________

(1) ابن شهراشوب، مناقب 4/ 95 از كتابهاى كپى شده كتابخانه امام امير المؤمنين عليه السّلام.

الفتوح 5/ 122.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:79

(1) زهير، با اكراه به سوى امام رفت، طولى نكشيد كه به سرعت بازگشت در حالى كه چهره اش مى درخشيد و بسيار شادمان بود. سپس دستور داد تا خيمه و متاعش را در كنار بارگاه حضرت حسين عليه السّلام قرار دهند و به همسرش گفت:

«تو را طلاق گفته ام».

(2) ريحانه رسول خدا، چه رازى را با وى در ميان نهاده بود كه او اينگونه متحول شد؟ آيا به وى وعده مال و منال داد؟ اگر چنين وعده اى به وى داده بود، او همسرش را طلاق نمى گفت و با يارانش وداع آخرين را انجام نمى داد ...

(3) امام او را به شهادت و رستگارى در بهشت وعده فرمود و او را به ياد حديثى انداخت كه روزگارى طولانى بر آن گذشته و وى آن را فراموش كرده بود ... زهير آن داستان را اين گونه براى همراهانش بازگو نمود:

«براى شما حديثى خواهم گفت: ما به «بلنجر» براى جهاد رفتيم، خداوند پيروزى را نصيب ما

كرد و غنايمى به دست آورديم و به آنها شاد گشتيم، سلمان فارسى همراه ما بود، به ما گفت: آيا به آنچه خداوند شما را پيروزى داده و غنايمى كه به دست آورده ايد، خوش حال شده ايد؟ گفتم: آرى. او گفت: هرگاه سرور جوانان آل محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را ديديد از جنگ كردن در كنار وى بيش از غنايمى كه امروز به دست آورديد، شادمان باشيد» «1».

(4) «ابراهيم بن سعيد» كه همراه زهير نزد امام عليه السّلام رفته بود، روايت مى كند كه حضرت به وى فرمود: در كربلا كشته مى شود و سر مباركش را «زجر بن قيس» نزد يزيد خواهد برد به اميد آنكه جايزه اى از او به دست آورد ولى چيزى به وى

______________________________

(1) شيخ مفيد، الارشاد، 2/ 72- 73، ابن اثير، تاريخ 4/ 42. انساب الاشراف 3/ 378- 379. الدر النظيم، 547- 548.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:80

نخواهد داد «1».

زهير را بخت يار بود كه به كاروان عترت پاك پيوست و از قوى ترين مدافعان آن و از درخشان ترين ياران امام شد، جان خود را فداى امام كرد و در راه هدف عادلانه اش شهيد گشت.

(1)

خبر فاجعه آميز شهادت حضرت مسلم

خبر دردناك شهادت مسلم را «عبد اللّه بن سليمان» و «منذر بن مشمعل» كه هر دو اسدى بودند، به امام رساندند «2». آنان- بنا به گفته مورخان- مناسك حج را به جاى آورده بودند و علاقه بسيار شديدى داشتند كه با امام تماس گرفته، از وضعيت آن حضرت آگاه شوند. پس به سرعت راه پيمودند تا اينكه در زرود، به امام ملحق شدند و در حالى كه همراه آن حضرت بودند، ناگهان مردى را ديدند كه

از سمت كوفه مى آمد، ولى هنگامى كه حضرت حسين را ديد، راهش را تغيير داد. امام متوقف شده بود و مى خواست از آن مرد، چيزى بپرسد اما هنگامى كه ديد وى از روبه رو شدن با او خوددارى نمود، به راه خود ادامه داد.

(2) آن دو مرد اسدى، وقتى علاقه امام را به پرسش از آن مرد ديدند، به دنبال وى رفتند و به او رسيدند. بر او سلام كرده، خاندانش را جويا شدند، به آنها خبر داد كه او اسدى است. آن دو نيز نسبت خود را با وى بيان داشتند و اوضاع كوفه را از او جويا شدند. به آنها گفت: وى از آنجا خارج نگرديد مگر اينكه

______________________________

(1) محمد بن جرير طبرى، دلائل الامامة 182، ح 97.

(2) گفته شده مردى كه خبر را به امام رسانيد «ابن يزيد تميمى» است، آن گونه كه در صواعق، ص 196 آمده. و گفته شده وى «بكر بن معتقد» است، به گفته انساب الاشراف 3/ 379.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:81

مسلم بن عقيل و هانى بن عروه كشته شده بودند و آنها را ديد كه از پاهايشان، در بازارها كشيده مى شدند. آنها با وى خداحافظى كرده و به سرعت آمدند و به امام پيوستند و هنگامى كه امام در ثعلبيه، فرود آمد «1»، به آن حضرت گفتند: «خداوند تو را رحمت فرمايد! خبرى داريم اگر بخواهى به طور آشكارا با تو در ميان مى گذاريم و يا اينكه محرمانه به اطلاع مى رسانيم ...».

(1) امام عليه السّلام به ياران خود تأملى فرمود و گفت: «با اينان، رازى وجود ندارد».

- «آيا آن سوار را كه شامگاه ديروز با او روبه رو گشتى،

ديدى؟».

- آرى، مى خواستم از او چيزى بپرسم».

- «به خدا ما خبرش را براى تو گرفتيم و تو را از پرسش وى بى نياز ساختيم، او مردى از خاندان ماست كه صاحب نظر، با صداقت و خردمند است، به ما گفت از كوفه خارج نگرديد، مگر اينكه مسلم و هانى كشته شده بودند و آن دو را ديده است كه از پاهايشان در بازار كشيده مى شدند» «2».

(2) اين خبر، همچون صاعقه، بر علويان فرود آمد و آنان بر از دست رفتن بزرگشان به گريه افتادند، آن محل از صداى گريه و زارى آنان به لرزه افتاد و اشكها چون سيل، روان شدند «3». حيله و خيانت كوفيان، بر امام آشكار گشته آن حضرت يقين پيدا كرده بود كه وى به همراه آن برگزيدگان از اهل بيت و يارانش، همان سرنوشتى را خواهند داشت كه مسلم به آن رسيده بود.

(3) يكى از همراهان امام خطاب به آن حضرت گفت: «تو را به خدا سوگند

______________________________

(1) «ثعلبيه»، از منازل راه مكّه به كوفه است بعد از شقوق و قبل از خزيميه، آنجا دو سوم راه است (معجم البلدان 2/ 78).

(2) الارشاد، ص 74.

(3) الدر المسلوك 1/ 111.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:82

مى دهيم كه از همين جا مراجعت نمايى؛ زيرا در كوفه نه ياورى دارى و نه پيروانى، ما مى ترسيم كه آنان بر ضد تو باشند».

(1) امام به فرزندان عقيل نگاه كرد و به آنان گفت: «نظر شما چيست، مسلم كشته شده است؟».

آن جوانان در حالى كه مرگ را ناچيز شمرده بودند، برخاستند و گفتند: «نه به خدا بازنمى گرديم تا انتقام خود را بگيريم و يا آنچه را مسلم چشيد، ما

نيز بچشيم».

امام گفتارى همچون سخن آنان گفت و فرمود: «زندگى بعد از اينان، خيرى نخواهد داشت» «1».

(2) آنگاه امام عليه السّلام به اين شعر تمثّل جست:

سأمضي و ما بالموت عار على الفتى اذا ما نوى حقا و جاهد مسلما

فان مت لم اندم و ان عشت لم الم كفى بك عارا ان تذل و ترغما «2» «خواهم رفت و از مرگ بر انسان ننگى نباشد اگر نيتش حق باشد و همچون يك مسلمان جهاد كند».

«پس اگر بميرم پشيمان نگردم و اگر زنده بمانم، سرزنش نمى شوم، براى تو اى انسان، ننگ بس است كه خوار و ذليل گردى».

(3) امام با چهره اى برافراشته به پيش رفت، در حالى كه يقين پيدا كرده بود كه به سوى فتحى مى رود كه همانند آن فتحى نباشد. او رفت تا با امانت و اخلاص، رسالت خدا را ادا نمايد، آن گونه كه جدش حضرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پيش از او آن را ادا كرده بود.

______________________________

(1) الارشاد، ص 75.

(2) الدر النظيم، ص 548- 549.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:83

(1)

رسيدن خبر شهادت عبد اللّه

هنگامى كه امام به «زباله» رسيد، خبر دردناك كشته شدن فرستاده اش، «عبد اللّه بن يقطر» را دريافت نمود. آن حضرت، وى را براى ملاقات با مسلم بن عقيل فرستاده بود كه مأموران، او را در قادسيه دستگير نمودند و تحت الحفظ نزد فرزند مرجانه فرستادند، وقتى نزد آن پليد حاضر شد، ابن زياد بر او فرياد كشيد: «بالاى منبر برو و آن دروغگوى فرزند دروغگو را لعنت كن و پايين بيا تا درباره تو تصميم خود را بگيرم ...».

(2) ابن مرجانه گمان كرد كه وى چنان خواهد كرد و نمى دانست كه او از

آزادگان بى نظيرى است كه كلام خدا به وسيله آنان، در زمين سربلند مى گردد.

آن قهرمان عظيم بالاى منبر رفت و صداى كوبنده اش را بلند نمود و گفت:

«اى مردم! من فرستاده حسين فرزند فاطمه به سوى شما هستم تا او را بر ضد فرزند مرجانه ناپاك، ناپاك زاده كه خدايش لعنت كند، يارى كنيد و نصرت دهيد «1». آنگاه وى به لعن و نفرين ابن زياد پرداخت و زشتكاريهاى بنى اميه را بيان كرده مردم را به يارى دادن ريحانه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرا خواند. ابن زياد به شدت خشمگين شد و دستور داد تا او را از بالاى كاخ به پايين بيندازند، همان گونه كه با «قيس بن مسهر صيداوى» عمل شد.

(3) مأموران، او را از بالاى كاخ به پايين انداختند و استخوانهايش شكسته شد، اما هنوز رمقى از زندگى در او باقى بود كه فرومايه پليد، «عبد الملك لخمى» به سويش شتافت و سرش را بريد تا نزد اربابش پسر مرجانه، تقرّب جويد. مردم از اين كار، بر وى خرده گرفتند و او عذر آورد كه مى خواست وى را راحت كند!! (4) هنگامى كه خبر شهادتش به امام عليه السّلام رسيد، اين امر بر او گران آمده از

______________________________

(1) انساب الاشراف، 3/ 379.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:84

زندگى، نوميد گشت و دستور داد تا ياران و كسانى را كه در طلب آسودگى به دنبال وى آمده بودند- نه براى حق- فراهم آورند، آنگاه به آنها فرمود: «اما بعد:

پيروان ما از يارى ما دست كشيده اند، پس هر كس دوست دارد كه برود، مى تواند حركت كند كه از ما بر او عهدى نباشد».

(1) مگسان اجتماع، همان

طمع ورزانى كه به خاطر كسب غنايم به دنبال او آمده بودند، از دور آن حضرت پراكنده شدند و ياران برگزيده اش كه با وى از مكه آمده بودند، همراه وى ماندند «1». اگر حضرت حسين عليه السّلام در انديشه ملك و سلطنت بود، اينگونه به صراحت با كسانى كه به دنبالش آمده بودند، اوضاع خود را در ميان نمى گذاشت؛ زيرا آن حضرت به آنان اطلاع داد كه هر كس به وى ملحق شود، منصب و يا مالى به دست نمى آورد، بلكه به صحنه هاى جهاد قدم مى گذارد و با رسيدن به شهادت، رستگارى را از آن خود مى سازد. اگر آن حضرت، از عاشقان سلطنت بود، در آن ساعات سختى كه به شدت به ياور و دوستى كه از او دفاع كند، نيازمند بود، چنين مطالبى را اظهار نمى فرمود.

(2) امام، ياران و اهل بيتش را بارها نصيحت كرد كه او را رها كنند و اين تنها به خاطر اين بود كه آنان، آگاهانه و با اطلاع كامل از وضعيت خويش، وارد جنگ

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 4/ 42. انساب الاشراف، 3/ 379. وسيلة المآل، ص 189. ابى الفداء، تاريخ 1/ 190 ذهبى، تاريخ اسلام 5/ 11. و در روضة الاعيان فى اخبار مشاهير الزمان، ص 67 آمده است، هنگامى كه امام به مردم اجازه داد تا از اطراف وى متفرق شوند، آنان پراكنده گشتند و جز 42 مرد از اهل بيتش، كسى باقى نماند.

در تاريخ طبرى 5/ 399 آمده است: كسانى كه امام را از مدينه همراهى كرده بودند، هنگامى كه امام كشته شدن عبد اللّه بن يقطر را به آنان خبر داد، از دور او پراكنده شدند كه

به نظر ما اين اشتباهى از طبرى است؛ زيرا امام هنگام آمدنش از مكه، بر مدينه نگذشته بود، مگر اينكه مقصود وى كسانى باشند كه از مدينه به همراه وى تا مكه رفتند و يا در اثناى راه به آن حضرت ملحق شده بودند.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:85

شوند و در عمل نيز بهترين مردان و پايدارترين آنان در راه دفاع از حق از او پيروى كردند، در حالى كه جانهايشان سرشار از ايمان به خدا و اخلاص براى جهاد در راه او بود.

(1)

رؤياى امام حسين عليه السّلام

امام، هنگام ظهر، اندكى به خواب رفت و خوابى ديد كه او را پريشان ساخت، آن حضرت آشفته خاطر از خواب بيدار شد، فرزند نيكوكارش «على اكبر» به سوى او آمد و گفت: چرا شما را آشفته خاطر مى بينم؟

- خوابى ديدم كه مرا پريشان خاطر ساخت.

- خير باشد؟

(2) پدرش، آن خواب هولناك را برايش تعريف كرد و فرمود: «سوارى را ديدم كه در كنارم ايستاده است در حالى كه مى گويد: شما با شتاب مى رويد و مرگ شما را با شتاب به سوى بهشت مى برد، پس دانستم كه اين خبر مرگ ماست كه به ما رسيده است» «1». زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ج 3 85 رؤياى امام حسين عليه السلام ..... ص : 85

فرزند نيكوكار با سرعت گفت: «آيا ما بر حق نيستيم؟».

- «آرى، هستيم، سوگند به آنكه بازگشت بندگان به سوى اوست».

آنگاه افتخار بنى هاشم، شگفت انگيزترين تصويرهاى ايمان و فداكارى در راه خدا را به نسلها ارائه نمود و به پدر گفت: «اى پدر! اعتنايى به مرگ نخواهيم كرد».

(3) حضرت حسين عليه السّلام در وجود فرزندش، بهترين ياور را

براى اداى رسالت بزرگش يافت و لذا او را بر آن گفتار، سپاس گفت و فرمود: «پسرم! خداوند به تو

______________________________

(1) ذهبى، تاريخ اسلام 5/ 13.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:86

بهترين پاداشى را كه به فرزندى به خاطر پدرش مى دهد، عنايت فرمايد ...» «1».

(1)

روبه رو شدن با حرّ

موكب امام به «شراف» رسيد، در آنجا چشمه آبى وجود داشت، امام به جوانانش دستور داد تا آب بگيرند و فراوان هم بگيرند، آنان چنين كردند و سپس قافله به راه افتاد و صحرا را درمى نورديد كه ناگهان يكى از ياران امام تكبير گفت. امام از اين كار در شگفت شد و به او فرمود: «براى چه چيزى تكبير گفتى؟».

- نخلها را ديدم.

مردى از ياران امام كه راه را قبلا رفته و با آن آشنا شده بود، به وى گفت:

«در اينجا نخلى وجود ندارد، آنچه مى بينى نيزه ها و گوشهاى اسبان هستند».

(2) امام قدرى تأمل نمود و فرمود: «من نيز آن را مى بينم» امام دانست آنها پيشقراولان سپاه دشمن هستند كه براى جنگ با وى آمده اند، پس به يارانش فرمود: «آيا پناهگاهى نداريم كه به آن پناه بريم و آن را پشت سر خود قرار دهيم و تنها از يك طرف با دشمن روبه رو گرديم؟» يكى از يارانش كه وضعيّت راه را مى دانست، به آن حضرت گفت: «آرى، اين ذو حسم «2» در كنار تو است، اگر به طرف آن در سمت چپ بروى و زودتر به آن برسى، آن گونه است كه مى خواهى».

(3) كاروان امام به طرف آن حركت كرد، ولى هنوز مقدار زيادى دور نشده بود

______________________________

(1) مقاتل الطالبيين، ص 112. الدر المسلوك، ص 109، الفتوح 5/ 123.

(2) «ذو حسم»: به ضم

حاء و فتح سين، نام كوهى در آن منطقه است.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:87

كه سپاه فراوانى به فرماندهى حرّ بن يزيد رياحى به آنها رسيد، ابن زياد به وى فرمان داده بود تا در صحراى جزيره، حركت كند و امام را جستجو نمايد و او را دستگير كند، تعداد سوارانش، حدود يك هزار سوار بودند. آنها هنگام ظهر در برابر امام ايستادند در حالى كه هوا به شدت گرم بود. امام آنها را ديد كه از شدّت تشنگى در حال تلف شدن هستند، دلش به حال آنان سوخت و از اينكه آنان براى كشتن وى و ريختن خونش آمده بودند، چشم پوشيد و به يارانش دستور داد تا آنها را آب بدهند حتى به اسبانشان نيز آب بدهند. ياران امام به آن لشكر آب دادند و سپس به طرف اسبانشان رفتند و ظرفها و طشتها را پر از آب كردند و هرگاه سه يا چهار يا پنج بار آب مى دادند، اسب را كنار مى زدند و ديگرى را آب مى دادند تا اينكه همه اسبان را آب نوشاندند «1».

(1) امام در سفرش، آمادگى كامل داشت، زيرا تنها ظرفها براى آب دادن به هزار سوار همراه با اسبانشان كفايت مى كرد و اين علاوه بر ساير اثاثيه و متاعهاى ديگر بود.

(2) به هر حال، امام كرامت فرمود و آن سپاه را كه براى جنگ با وى آمده بودند، نجات داد. مورخان مى گويند: «على بن طعان محاربى» در ميان آن لشكر بود كه از كرامت طبع و اخلاق عظيم امام، سخن به ميان آورده مى گويد: من از جمله كسانى بودم كه تشنگى به آنان زيان رسانده بود، حضرت

حسين عليه السّلام به من دستور داد تا راويه حامل آب را بخوابانم ولى من سخن حضرت را نفهميدم؛ زيرا «راويه» در زبان اهل حجاز به معناى «شتر» بود و هنگامى كه دانست من سخن وى را نفهميده ام، به من فرمود: «شتر را بخوابان»، من آن را خواباندم

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 400- 401. مقريزى، خطط 2/ 286.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:88

و وقتى كه خواستم آب بنوشم، آب از مشك جريان يافت، پس به من فرمود، مشك را بگير، من ندانستم كه چه كنم، پس سرور آزادگان، خود برخاست و مشك را گرفت تا من و اسبم هر دو سيراب شديم.

(1) اين طبع بلند و عظمت نفس، آن سپاه را تكان نداد و هيچ كدام از آنان از اين اخلاق والا متأثر نشد، مگر حرّ كه ضمير بيدار و حسّاسش، از اين نيكى و احسان، اثر گرفته به نداى ضميرش از جاى جست و به امام پيوست و در خدمتش شهيد شد.

(2)

سخنرانى امام عليه السّلام

امام، از واحدهاى آن لشكر، استقبال نمود و براى آنان سخنانى شيوا ايراد فرمود و ضمن آن سخنان برايشان توضيح داد كه آن حضرت براى جنگ نيامده، بلكه فرستادگان و نامه هايشان به وى رسيد و او را به آمدن به سوى آنان تشويق نموده و او به آنان پاسخ مثبت داده است. آن حضرت پس از حمد و ستايش خداوند فرمود:

(3) «اى مردم! نزد خداى عزيز و جليل و شما عذر مى گزارم ... كه من به سوى شما نيامدم مگر وقتى كه نامه هايتان به سوى من آمد و فرستادگانتان آنها را برايم آوردند كه به سوى ما بيا، ما را امامى نيست، شايد

خداوند به وسيله تو ما را بر هدايت فراهم آورد. اگر بر آن پايبند هستيد، من اينك نزد شما آمده ام، پس به من عهد و پيمانى بدهيد تا مطمئن گردم و اگر آمدن مرا دوست نداريد، از نزد شما به جايى كه از آنجا آمده ام، برمى گردم» (4) آنان از جواب بازماندند؛ زيرا بسيارى از آنان با آن حضرت براى آمدن به

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:89

سويشان مكاتبه نموده، توسط سفيرش مسلم بن عقيل، با وى بيعت كرده بودند ... وقت نماز فرا رسيد، آن حضرت به مؤذن خود، «حجاج بن مسروق» دستور داد تا براى نماز ظهر، اذان و اقامه بگويد. پس از اينكه وى اين كار را انجام داد، امام به حرّ فرمود: «آيا مى خواهى با يارانت نماز بخوانى؟».

- بله، با شما نماز را به جاى مى آوريم.

آنان به امام اقتدا نموده و نماز ظهر را به جاى آوردند، پس از پايان نماز به چادرهايشان رفتند و وقتى كه هنگام نماز عصر فرا رسيد، حرّ به همراه افرادش آمدند و نماز عصر را به امام اقتدا كردند.

(1)

خطبه امام عليه السّلام

پس از آنكه امام نماز عصر را به پايان رساند، با عزمى محكم در ميان آن لشكر، خطابه اى شايان ايراد فرمود و پس از حمد و ثناى خداوند، گفت:

«اى مردم! شما اگر از خداوند پروا كنيد و حق را براى اهل آن بشناسيد، اين كار، خداوند را بيشتر راضى مى سازد، ما اهل بيت، به سرپرستى اين كار، شايسته تر هستيم از اين كسانى كه مدعى چيزى هستند كه از آن ايشان نيست، آنان كه با ستم و تجاوز در ميان شما حكومت مى كنند. اگر شما ما را نمى پسنديد

و حق مرا نمى دانيد و نظرتان اينك غير از آن چيزى است كه در نامه هايتان براى من آمده، از نزد شما برمى گردم».

(2) امام، با اين خطابه آنان را به طاعت خداوند و پيروى از داعيان حق و ائمه هدايت؛ اهل بيت عليهم السّلام فرا خواند؛ زيرا آنها به اين كار از بنى اميه كه ظلم و ستم را در ميان آنان گسترش داده بودند، شايسته تر بودند. همچنين به آنها عرضه

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:90

داشت كه اگر نظرشان تغيير كرده و بيعت خود را شكسته اند، از نزد آنان برگردد.

حرّ كه چيزى در مورد نامه ها نمى دانست و ظاهرا در آن اوقات از حركتهاى سياسى در كوفه دور بوده، روى به آن حضرت كرد و گفت: «اين نامه هايى كه از آنها سخن مى گوييد، چيستند؟».

(1) امام، «عقبة بن سمعان» را دستور داد تا نامه ها را حاضر كند. وى، دو خورجين پر از نامه بيرون آورد و آنها را روبه روى حر بر زمين ريخت. حر، در شگفت شد و در آنها تأملى كرد و گفت: «ما از جمله اين افراد كه به تو نامه نوشته اند، نيستيم».

(2)

مشاجره ميان حضرت حسين عليه السّلام و حرّ

ميان امام و حرّ، مشاجره سختى روى داد؛ زيرا حرّ به امام گفت: دستور دارم كه هرگاه تو را ببينم از تو جدا نشوم تا اينكه تو را به كوفه، نزد ابن زياد ببرم!! اين كلمات، سخت بر امام گران آمد و در برابر حرّ بپاخاست و بر او بانگ زد: «مرگ، از اين به تو، نزديكتر است».

(3) سرور آزادگان، از بيعت با يزيد امتناع فرمود، پس چطور كه با فرزند مرجانه، آن ناپاك و ناپاك زاده، بيعت كند؟ و چگونه نزد وى

اسير برده شود. در اين صورت، مرگ براى حر، از رسيدن به اين خواسته دون، نزديكتر بود ..

(4) امام حسين عليه السّلام به يارانش دستور داد تا بر مركبهاى خود سوار شوند و چون بر پشت مركبها قرار گرفتند، به آنان فرمان داد به سوى مدينه حركت كنند، ولى حر، مانع آنها شد، امام حسين روى به او كرد و بر او فرياد كشيد:

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:91

«مادرت به عزايت بنشيند! از ما چه مى خواهى؟».

(1) حرّ، سر به زير افكند و به فكر فرورفت و سپس سر برداشت و مؤدبانه خطاب به امام گفت: «به خدا! اگر از عرب، شخصى غير از تو چنين حرفى به من بزند، از ياد كردن مادرش به عزا، خوددارى نمى كردم، هر كه خواهد باشد، ولى به خدا! من راهى براى ياد كردن مادرت ندارم، جز به بهترين صورتى كه بر آن توانا باشم ...».

خشم امام فرو نشست و به او فرمود: «از ما چه مى خواهى؟».

- مى خواهم كه تو را نزد ابن زياد ببرم.

امام بر او فرياد كشيد: «به خدا! به دنبال تو نخواهم آمد».

- در آن صورت به خدا قسم! تو را رها نخواهم كرد.

(2) نزديك بود كه وضعيّت به روشن شدن آتش جنگ بينجامد ولى حرّ، با آرامش به امام گفت: «من براى جنگ با شما دستورى ندارم ولى دستور داده شده ام كه از تو جدا نشوم تا اينكه تو را به كوفه برسانم. پس اگر نمى پذيرى، راهى را در پيش گير كه تو را به كوفه وارد نكند و به مدينه بازنگرداند تا اينكه من به ابن زياد نامه بنويسم و تو نيز به يزيد

يا ابن زياد نامه بنويسى، شايد خداوند وضعى را پيش بياورد كه سلامت و عافيت- به جاى برخورد كردن با شما- روزى من باشد».

(3) آنان بر اين امر، توافق نمودند و امام سمت چپ راه «عذيب و قادسيه» را در پيش گرفت، كاروانش، صحرا را درمى نورديد و حر، به دقت به دنبال او بود و به شدت از وى مراقبت مى كرد «1».

______________________________

(1) ابن اثير، كامل 4/ 46- 48. طبرى، تاريخ 5/ 401- 403.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:92

(1)

گفته اى نادرست

از گفته هاى غير صحيحى كه مدركى براى آنها نيست، مطلبى است كه «بستانى» آن را نقل نموده، متن آن چنين است: «هنگامى كه حسين به كوفه نزديك شد، حر بن يزيد رياحى كه هزار سوار از ياران ابن زياد به همراهش بودند، با وى روبه رو شده به او گفت: عبيد اللّه مرا فرستاده است تا مواظب كارهايت باشم و به من گفته اگر بر او دست يافتى از او جدا مشو يا وى را نزد من بياور، من دوست ندارم خداوند مرا به چيزى از كار تو مبتلا سازد، پس راهى غير از اين راه در پيش گير و به هر جا خواهى برو، من به ابن زياد مى گويم كه راه تو بر خلاف راه من بوده و من در مورد خود و همراهانت تو را به خدا سوگند مى دهم.

(2) حسين عليه السّلام راهى غير از جاده را در پيش گرفت و به همراه يارانش به سوى حجاز بازگشت. آن شب را حركت مى كردند. هنگامى كه صبح فرا رسيد، با حرّ روبه رو شدند، حسين به وى گفت: چه چيزى تو را آورده است؟ گفت: از من

نزد ابن زياد سخن چينى شده است كه من پس از آنكه بر تو دست يافته بودم تو را رها كرده ام، او به من نوشته به تو برسم و از تو جدا نشوم تا اينكه با سپاهيان بيايى ...» «1».

(3) اين سخن از جمله افسانه هاست؛ زيرا ملاقات امام با حر، نزديك كوفه نبوده بلكه ضمن راه در محلى نزديك به «شراف» بود، اضافه بر آن حر، به امام پيشنهاد ننمود كه هر جا مى خواهد برود، بلكه دستورات مؤكدى از ابن زياد به وى صادر شده بود كه امام را دستگير كند و او را چنانكه گفتيم، به كوفه ببرد، اين مطلب مورد اتفاق مورخان و ارباب مقاتل مى باشد.

______________________________

(1) بستانى، دائرة المعارف 7/ 48.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:93

(1)

خطاى ابن عنبه

از خطاهاى فاحش، مطلبى است كه «ابن عنبه نسابه» ذكر نموده مبنى بر اينكه حر، مى خواست امام را مجبور سازد كه به كوفه وارد شود، ولى امام نپذيرفت و راه خود را به طرف شام به سوى يزيد بن معاويه تغيير داد و هنگامى كه به كربلا رسيد، او را از حركت بازداشتند و سى هزار نفر به فرماندهى «عمر بن سعد» به سوى او فرستاده، خواستند او را به كوفه ببرند تا از عبيد اللّه بن زياد اطاعت كند، ولى او خوددارى كرد و رفتن به سوى يزيد را برگزيد، آنان مانع وى شدند و با او به جنگ پرداختند «1».

(2) هيچ يك از مورّخان، اين سخن را نپذيرفته و اتفاق نموده اند كه امام بر تصميم خود مبنى بر عدم بيعت با يزيد باقى ماند و اگر مى خواست با يزيد بيعت كند، باب جنگ با وى را

نمى گشود و در برابرش شمشيرها را نمى كشيد.

(3)

خطبه امام عليه السّلام

هنگامى كه كاروان امام به «بيضه» رسيد، آن حضرت عليه السّلام خطبه اى براى حرّ و همراهانش ايراد كرد و انگيزه هاى خود را در قيام بر ضد يزيد بيان نمود و آن قوم را به يارى خويش فرا خواند و پس از حمد و ستايش خداوند، فرمود:

«اى مردم! رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: هر كس سلطان ستمكارى را ببيند كه حرام خدا را حلال كرده و پيمان خدا را شكسته و مخالف سنت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله گشته و با بندگان خدا به گناه و تعدى عمل نموده ولى به عمل يا به سخن، بر ضد

______________________________

(1) عمدة الطالب، ص 192.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:94

وى اقدامى ننمايد، بر خداوند حق خواهد بود كه او را به جايگاهش وارد نمايد.

(1) همانا اين قوم، طاعت شيطان را گرفته و طاعت خداوند رحمان را ترك نمودند، فساد را آشكار كرده احكام خدا را تعطيل ساختند، دارايى عمومى را به خود اختصاص داده حرام خدا را حلال دانسته و حلال او را حرام كرده اند، من از آنكه (دين خدا را) تغيير داده است شايسته تر هستم. نامه هاى شما به من رسيد و نمايندگان شما با بيعتشان نزدم آمدند مبنى بر اينكه شما مرا تسليم دشمن نمى كنيد و رهايم نمى نماييد، پس اگر بر بيعت خود پايداريد، به نيكى و صلاح خود مى رسيد، من حسين فرزند على و فاطمه دخت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله هستم، جانم با جانهاى شما و خانواده ام با خانواده هاى شماست، من الگوى شما هستم، اما اگر اين كار را نكرديد و پيمان

خود را شكستيد و بيعتم را واگذاشتيد، سوگند به جانم كه اين از شما كار ناآشنايى نيست؛ زيرا شما با پدر و برادرم و عموزاده ام مسلم نيز چنين كرده ايد، پس فريب خورده آن كسى است كه به شما فريفته گردد. شما بهره خود را از دست داده و قسمت خود را تباه كرده ايد، هر كس پيمان شكند، با خود پيمان شكنى كرده است و خداوند ما را از شما بى نياز خواهد كرد و السّلام».

(2) اين سخنرانى درخشان، نكات مهم بسيارى را دربرداشت كه عبارتند از:

اوّل اينكه: آن حضرت به خاطر پاسخ به وظيفه دينى كه بر عهده داشت، اقدام به قيام بر ضد حكومت يزيد نمود؛ زيرا اسلام، سلطان ستمكار را نمى پذيرد و مبارزه با او را ملزم مى سازد و هر كس به جهاد اقدام نكند، در گناه و اقدامات وى به ظلم و ستم شريك خواهد بود.

دوّم اينكه: آن حضرت، امويان را محكوم كرد و سياست آنان را كه بر طاعت شيطان و معصيت خداى رحمان و اظهار فساد و انجام ندادن احكام خدا

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:95

و به خود اختصاص دادن اموال عمومى و حلال دانستن حرام و حرام شمردن حلال، پايدار است، مورد انتقاد شديد قرار داد.

سوم اينكه: آن حضرت از ديگران بر اقدام جهت تغيير اوضاع موجود آن روزگار شايسته تر است كه اعلام خطرى براى اسلام بوده؛ زيرا آن حضرت عليه السّلام نخستين فرد مسئول براى قبول اين امر مهم بوده است.

چهارم اينكه: حضرتش عليه السّلام بر آنها عرضه داشت كه هرگاه زمام امور را به دست گيرد، خود را همراه آنها و خانواده اش را با خانواده هايشان قرار خواهد داد

بدون اينكه امتيازى براى وى در برابر آنها باشد.

پنجم اينكه: اگر آنان بيعت خود را شكستند و پيمانهايى را كه بسته بودند، بر هم زنند، از آنها امرى عجيب نيست؛ زيرا آنان قبلا با پدر، برادر و عموزاده اش نيز، پيمان شكنى نموده اند و بدين ترتيب بهره خود را از دست داده و خود را از سعادت، محروم ساخته اند.

(1) امام با اين خطبه، مسائل را آشكار نمود و روزنه هاى نور را براى آنها گشود و آنان را به اصلاح فراگيرى فراخواند كه در سايه آن آسوده به سر برند.

هنگامى كه حر، خطابه حضرت را شنيد، روى به آن حضرت آورد و گفت: «من تو را در مورد خودت، به ياد خدا مى اندازم؛ زيرا شهادت مى دهم كه اگر به جنگ اقدام كنى، كشته خواهى شد».

(2) امام روى به او نمود و به وى فرمود: «آيا مرا با مرگ مى ترسانى؟ آيا اين براى شما مهم است كه مرا بكشيد؟ نمى دانم چه چيزى به تو بگويم؟ ولى به تو همان را مى گويم كه آن برادر اوسى به عموزاده اش هنگامى كه مى خواست به يارى رسول خدا برود، كه كجا مى روى؛ كشته مى شوى؟ گفت:

سأمضي و ما بالموت عار على الفتى اذا ما نوى خيرا و جاهد مسلما

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:96 و آسى الرجال الصالحين بنفسه و خالف مثبورا و فارق مجرما

فان عشت لم اندم و ان مت لم ألم كفى بك ذلا ان تعيش و ترغما «1» «مى روم و در مرگ بر جوان مرد ننگى نيست اگر نيستش خير بوده همچون مسلمانى، جهاد كرده باشد».

«با جان خود مردان نيكوكار را همراهى كند، با لعنت شدگان مخالفت كرده و از جنايتكاران دور گشته

باشد».

«اگر زنده بمانم پشيمان نمى شوم و اگر بميرم سرزنش نمى گردم، ولى براى تو خوارى همين بس كه زنده بمانى و مجبور باشى».

هنگامى كه حرّ اين سخن را شنيد، از كنار آن حضرت دور شد و دانست كه وى بر مرگ مصمّم و بر فداكارى در راه هدفش براى اصلاح فراگير، عازم است.

(1)

پيوستن گروهى از مردم كوفه به امام عليه السّلام

وقتى كه امام به «عذيب هجانات» رسيد، چهار نفر از مردم كوفه كه براى يارى اش آمده بودند، به آن حضرت پيوستند، آنان سوار بر شترهاى خود؛ يك اسب را كه متعلق به «نافع بن هلال» بود، با خود همراه داشتند، از مردم كوفه، كسى جز آنان، براى استقبال از حضرت حسين عليه السّلام نيامده بود، آنها عبارتند از:

1- نافع به هلال مرادى.

2- عمرو بن خالد صيداوى.

3- سعد، غلام عمرو بن خالد.

4- مجمع بن عبد اللّه عابدى، از مذحج.

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 4/ 49، و طبرى 5/ 403- 404.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:97

(1) حرّ، مى خواست مانع پيوستن آنان به حضرت حسين گردد، ولى امام بر او بانگ زد: «در اين صورت از آنها حمايت خواهم كرد به همان گونه كه از خودم حمايت مى كنم، اينان انصار و ياران من هستند، تو به من قول داده اى كه تا رسيدن نامه ابن زياد، متعرض من نشوى».

(2) حرّ، آنان را رها كرد و آنها به امام پيوستند، آن حضرت ايشان را خوشامد گفت و از آنها در مورد اهل كوفه پرسيد، آنان گفتند: «اما اشراف، رشوه شان عظيم گشته و كيسه هايشان انباشته شده تا دوستيشان به دست آيد و نظرشان حاصل شود. آنها بر تو دشمنى واحد هستند و به تو نامه ننوشته اند مگر براى اينكه تو

را براى خود بازار و محل كسب درآمد قرار دهند ... و اما ديگر مردمان، دلهايشان تو را مى خواهد و شمشيرهايشان، فردا بر ضد تو كشيده خواهد شد» «1».

(3) اين سخن، نكات بسيار مهمى را مشخص مى سازد كه عبارتند از:

1- حكومت، وجدانهاى بزرگان و اشراف اهل كوفه را با پول، خريده و آنان را با جاه و نفوذ، فريفته و آنان يك دست، همفكر و متفق شده بودند تا با امام بجنگند، امويان در اين سياست حيله گرانه، مهارت يافته بودند و بزرگان را با همه وسايل ممكن به طرف خود مى كشيدند، اما مردم عادى را با تازيانه هايى كه بر پشت آنان مى زدند، در آتش ستم خويش شعله ور مى ساختند.

(4) 2- اشراف اهل كوفه، با حضرت حسين عليه السّلام براى آمدن به سوى آنان، مكاتبه كرده بودند نه براى اينكه به عادلانه بودن هدف آن حضرت و بطلان امويان اعتقادى داشتند، بلكه به اين سبب با حضرتش مكاتبه كردند تا براى آنها

______________________________

(1) انساب الاشراف 3/ 381- 382.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:98

بازار و محل كسب درآمدى براى دستيابى به اموال بنى اميه باشد، آنها به امويان اعلام مى نمودند كه اگر اموال فراوانى در اختيار ما قرار ندهيد، از ياران حسين خواهيم شد! نامه هاى آنان به آن حضرت وسيله اى از وسايل كسب درآمد بود.

(1) 3- عامه مردم، دلهايشان با حضرت حسين عليه السّلام بود، اما آنان به دنبال رهبران خود بودند بدون اينكه هيچ گونه اراده و اختيارى براى پيروى از آنچه بدان ايمان داشتند، دارا باشند، آنان سربازان حكومت و وسيله كوبنده آن بودند.

اينها بعضى از نكات مهم سخنان آن گروه بود كه دلالت بر مطالعه دقيق

آنان نسبت به مسائل جامعه شان دارد.

(2)

همراه با طرماح

«طرماح»، در اثناى راه به امام ملحق شد و مدتى همراه آن حضرت بود، امام روى به يارانش كرد و به آنان فرمود: «آيا در ميان شما كسى هست كه به بيراهه آشنا باشد؟».

«طرماح بن عدى طائى» روى به آن حضرت كرد و گفت: «من راه را مى دانم».

- «پيشاپيش ما حركت كن».

(3) طرماح، پيشاپيش كاروان عترت پاك به راه افتاد در حالى كه غمها بر او دست يافته بودند، وى با صدايى اندوهبار در حالى كه شعرى حماسى مى خواند، به حدى «1» پرداخت:

يا ناقتى لا تذعرى من زجرى و امضى بنا قبل طلوع الفجر

______________________________

(1) حدى: سرودى كه شتربانان عرب براى شتران مى خوانند تا تيز روند (مترجم).

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:99 بخير فتيان و خير سفرآل رسول اللّه اهل الفخر

السادة البيض الوجوه الزهرالطاعنين بالرماح السمر

الضاربين بالسيوف البترحتى تحلى بكريم النجر

بما جد الجد رحيب الصدراتى به اللّه لخير امر

عمره اللّه بقاء الدهريا مالك النفع معا و الضر

امدد حسينا سيدى بالنصرعلى الطغاة من بقايا الكفر

على اللعينين سليلى صخريزيد لا زال حليف الخمر

و العود و الصنج معا و الزمرو ابن زياد العهر و ابن العهر «1» «اى ناقه من از نهيب من پريشان مشو و مرا پيش از طلوع فجر، برسان».

«با بهترين جوانان و بهترين مسافران، خاندان رسول خدا، افتخار آفرينان».

«سروران سفيد روى، چهره هاى چون گل كه با نيزه هاى تيره، ضربه مى زنند».

«با شمشيرهاى برّان مى ستيزند تا برسانى آن كس را كه بهترين اصل و نسب را دارد».

«جدّى بزرگوار و سينه اى فراخ دارد كه خداوند او را براى بهترين كار، آورده است».

«خداوند او را براى هميشه روزگار نگهدارد، اى آنكه سود و

زيان، هر دو به دست اوست!».

«سرورم، حسين را پيروزى ده، بر ستمگرانى كه از باقيماندگان كفر هستند».

______________________________

(1) انساب الاشراف 3/ 382- 383. الفتوح 5/ 140- 141.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:100

«بر آن دو ملعونى كه نسل ابو سفيانند، يزيدى كه پيوسته هم پيمان شراب است».

«و عود و چنگ و سازها و ابن زياد، آن ناپاك فرزند ناپاك».

(1) شترها تحت تأثير نغمه هاى اين شعر حزن آلود، بر سرعت حركت خود افزودند، در حالى كه چشمان ياران حضرت حسين عليه السّلام و اهل بيتش، پر از اشك شده بود. آنها دعاى طرماح را براى نصرت و تأييد حضرت حسين، آمين مى گفتند.

(2) «دكتر يوسف خلف» اين رجز را چنين مورد تجزيه و تحليل قرار مى دهد:

«رجز در اينجا- كه شايد نخستين شعر كوفى باشد كه سخن از حسين عليه السّلام در آن آشكار مى گردد- به سادگى بر ابراز عقيده، اعتماد دارد و آن چيزى بيش از صورتى از درود بدويها و خوشامدگويى آنان به ميهمان عزيزى است كه بر آنها وارد شده و آنان براى استقبال از او خارج گشته اند، رجزخوان، ناقه اش را به حركت سريع وامى دارد تا به جايگاه اين ميهمان برسد و مداحى مأنوس نزد باديه نشينان را برايش كاملا ادا گرداند و آن شايستگيها و فضائلى را كه بدوى در مرد مى شناسد، بر او مى پوشاند؛ زيرا وى نزد او اصلى گرانمايه دارد، او با شكوه و آزاده و گشاده سينه است ... كه اين ميهمان، شخصى عادى نيست، بلكه نوه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و برانگيخته عنايت الهى براى آنان است به خاطر كارى كه بهترين كارهاست. آنگاه، اين درودگويى بدوى را با دعايى فطرى

و ساده ولى بيان كننده آنچه در دل براى او دارد، يعنى محبت صادقانه و اخلاص عميق، خاتمه مى دهد. دعا مى كند كه خداوند او را براى هميشه روزگار نگاهدارد» «1».

(3) آنگاه طرماح، به امام گفت: «به خدا! من نگاه كه مى كنم كسى را همراه تو

______________________________

(1) حياة الشعر في الكوفه، ص 373.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:101

نمى بينم، اگر جز اين افرادى كه همراه حر، مراقب تو هستند، كسى ديگر با تو نجنگد، بازهم گرفتارى وجود داشت، پس چگونه باشد در حالى كه من يك روز قبل از خارج شدنم از كوفه، ديدم كه بيرون كوفه پر از مردان است، من درباره آنان پرسيدم، گفته شد براى فرستادن به سوى حسين است، تو را به خدا سوگند مى دهم كه حتى يك وجب به طرف آنها نروى» «1».

(1) ولى امام به كجا برگردد؟ و به كجا برود؟ در حالى كه زمين، همه در قبضه امويان بود، آن حضرت چاره اى نداشت جز اينكه سفرش به عراق را ادامه دهد.

طرماح به آن حضرت پيشنهاد كرد كه همراه وى به كوه بنى طى برود و براى آن حضرت تعهد كرد كه بيست هزار نفر طائى را براى جنگ در خدمت وى آماده نمايد. اما امام به اين وعده كه ضمانت نشده، پاسخ مثبت نداد. طرماح از امام اجازه خواست تا نزد خانواده اش برود و كالاها را برساند و براى يارى آن حضرت بازگردد. امام به وى اجازه داد و او به سوى خانواده اش رفت و چند روزى توقف كرد و سپس به سوى امام بازآمد، ولى هنگامى كه به «عذيب هجانات» رسيد، خبر شهادت امام را دريافت كرد و از اينكه

شهادت همراه ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را از دست داده بود، به گريه مشغول شد «2».

(2)

همراه با عبيد اللّه بن حر

كاروان امام بر كاخ «بنى مقاتل» گذشت «3»، امام در آن محل فرود آمده در

______________________________

(1) انساب الاشراف، 3/ 383.

(2) طبرى، تاريخ 5/ 406- 407.

(3) خوارزمى در مقتلش ج 1، ص 228- 229 گفته است: ملاقات امام با عبيد اللّه بن حربين ثعلبيه وزرود بوده است.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:102

نزديكى آن چادرى برپا شده، روبه رويش نيزه اى را در زمين فرو كرده بودند كه نشانى از دلاورى و شجاعت صاحب آن چادر بود، اسبى نيز در مقابل آن ديده مى شد. امام درباره صاحب آن خيمه پرسيد. به او گفته شد كه وى «عبيد اللّه بن حر» است. حضرت، حجّاج بن مسروق جعفى» را براى ملاقات با وى مأمور ساخت. او نزد وى شتافت و عبيد اللّه بى مقدمه به او گفت: چه خبرى را آورده اى؟

- خداوند كرامتى به تو هديه فرموده است.

- آن چيست؟

(1)- اين حسين بن على عليه السّلام است كه تو را به يارى خود فرا مى خواند، پس اگر در خدمتش بجنگى پاداش مى بينى و اگر بميرى به شهادت رسيده اى.

(2)- من از كوفه خارج نشده ام مگر از ترس اينكه حسين عليه السّلام به آن وارد شده و من در آنجا باشم و او را يارى نكنم، زيرا در آنجا، نه شيعيانى دارد و نه ياورانى كه همه به دنيا روى آورده اند جز آنكه خداوند او را نگهداشته است! (3) حجّاج بازگشت و سخن او را به امام عليه السّلام رساند. امام عليه السّلام بر آن شد كه بر او حجّتى اقامه كند و او

را از وضعى كه داشت، آگاهى دهد، پس همراه با برگزيده اى پاك از اهل بيت و يارانش به سوى او روان شد.

(4) عبيد اللّه، استقبالى شايسته از آن حضرت به عمل آورد و مقدمش را بسيار گرامى داشت، در حالى كه هيبت امام او را در خود فرو برده بود، او بعدها در آن باره چنين سخن به ميان آورد:

«هرگز كسى را زيباتر و چشم گيرتر از حسين نديده بودم و هرگز دلم براى كسى آن گونه كه بر او دل سوزاندم، نشكسته است هنگامى كه او را ديدم راه مى رفت و كودكان در اطرافش بودند، به محاسنش نظر افكندم و آن را همچون

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:103

بال زاغ ديدم، به او گفتم: آيا اين سياهى است و يا خضاب كرده اى؟ فرمود: اى فرزند حرّ! پيرى بر من شتاب كرده است، آن وقت دانستم كه آن خضاب بوده است «1».

(1) امام عليه السّلام مسائل سياسى و اوضاع موجود را با وى مورد بحث قرار داد و سپس او را به نصرتش فراخواند و به او فرمود: «اى فرزند حرّ! مردم شهرتان به من نوشتند كه آنها بر يارى ام فراهم آمده اند و از من خواستند به سويشان بيايم كه آمده ام، اينك نظر آن قوم آن گونه كه ادّعا كرده بودند نيست؛ زيرا آنان به كشتن عموزاده ام مسلم و پيروانش كمك كرده و بر اطاعت از فرزند مرجانه، عبيد اللّه بن زياد اجتماع نموده اند ... اى فرزند حرّ! بدان كه خداوند عزيز و جليل تو را به خاطر گناهانى كه در گذشته مرتكب شده اى كيفر خواهد داد، من تو را به توبه اى فرامى خوانم كه با آن، گناهانت را

شستشو دهى ... تو را به يارى ما اهل بيت فرا مى خوانم» «2».

(2) فرزند حر، بهانه هايى واهى مطرح ساخت و خود را از سعادت، رستگارى و نصرت سبط رسول صلّى اللّه عليه و آله محروم كرد و گفت: «به خدا من مى دانم هر كس تو را همراهى كند در آخرت خوشبخت خواهد شد، ولى من به چه درد شما مى خورم، در حالى كه در كوفه براى تو ياورى نمى بينم، تو را به خدا سوگند مى دهم كه مرا بر اين كار مجبور نسازى؛ زيرا دلم اجازه مردن نمى دهد، امّا اين اسب من «ملحقه» را در اختيارگير «3»، به خدا سوگند در طلب چيزى بر آن سوار نشدم مگر اينكه به آن رسيدم و تاكنون هرگاه بر آن سوار بوده و كسى در طلبم

______________________________

(1) انساب الاشراف 3/ 384. خزانة الادب 2/ 158.

(2) الفتوح 5/ 129- 131.

(3) و در روايتى آمده است «اين اسبم عنان بسته و آماده است».

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:104

بوده، پيوسته سبقت از آن من بوده است» «1».

(1) اسب وى نزد امام چه ارزشى داشت؟ لذا امام به وى پاسخ داد و فرمود: «ما نزد تو براى اسب و شمشيرت نيامده ايم، به طلب يارى تو نزدت آمده ايم، پس اگر بر جان خود در برابر ما بخل مى ورزى، ما را نيازى به چيزى از دارايى تو نيست، من كسى نيستم كه گمراهان را به ياورى گيرم «2» و من تو را نصيحت مى كنم اگر بتوانى كه فرياد ما را نشنوى و حادثه ما را نبينى، اين كار را انجام ده كه به خدا سوگند هر كس فرياد ما را بشنود و به يارى ما

نيايد، خداوند او را در آتش جهنم مى افكند» «3».

(2) فرزند حر سر بزير افكند و با شرمسارى آهسته گفت هرگز چنين نخواهد شد ان شاء اللّه «4» و البته نبايد چنان كسى با آن همه جنايت موفق به يارى امام و شهادت در راه او شود. و بالأخره فرزند حر از اين خسارتى كه در نتيجه ترك يارى فرزند رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله دچارش شده بود به شدت پشيمان شد و شديدا گرفتار ناراحتى وجدان بود و اين ناراحتى را در ضمن اشعارى اظهار داشت كه در فصل بحث از پشيمان شدگان از ترك نصرت امام حسين عليه السّلام خواهد آمد.

(3)

همراه با عمرو بن قيس

امام در «قصر بنى مقاتل» با «عمرو بن قيس مشرفى» روبه رو شد كه يكى از عموزاده گانش همراهش بود. او بر امام سلام كرد و به آن حضرت گفت: يا ابا

______________________________

(1) الأخبار الطوال، ص 251. الدرّ النظيم، ص 549.

(2) الفتوح 5/ 132.

(3) مقرم، مقتل الحسين، ص 189- 190.

(4) ابن اثير، تاريخ 4/ 51.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:105

عبد اللّه! اين را كه مى بينم خضاب است؟

(1) حضرت عليه السّلام فرمود: «خضاب است و موى سپيد براى ما بنى هاشم، سريعتر و عاجلتر باشد».

آنگاه آن حضرت عليه السّلام به آن دو روى كرد و فرمود: «آيا براى يارى من آمده ايد؟».

- «خير، ما بسيار عائله منديم و كالاهايى از مردم در دست ماست و نمى دانيم كه چه مى شود و دوست نداريم امانت را تباه سازيم».

(2) امام آن دو را نصيحت كرد و به آنان فرمود: «برويد كه فرياد ما را نشنويد و سياهى ما را نبينيد؛ زيرا هر كس صداى فرياد ما را بشنود و يا

سياهى ما را ببيند، ولى به ما پاسخ ندهد و به كمك ما نيايد، بر خداوند عزيز و جليل حق است كه او را به صورتش در آتش بيفكند» «1».

(3) امام، از قصر بنى مقاتل حركت كرد و كاروانش صحراهاى سوزان را درمى نورديد و از كنار باتلاقهايش با سختى و مشقت مى گذشت و از بادهاى گرم و كوبنده اش رنج مى برد.

(4)

نامه ابن زياد به حرّ

كاروان امام حركتش را در صحرا ادامه داد، گاه به راست و گاه به سمت چپ، متمايل مى شد در حالى كه سربازان، كاروان را از سمت صحرا دور مى كردند و به طرف كوفه مى بردند و كاروان در برابرشان مقاومت مى كرد «2».

ناگهان سوارى را ديدند كه به سرعت راه مى پيمود و از ميان شنزارها مى گذشت.

______________________________

(1) كشى، رجال، ص 113، شماره 181.

(2) ابن اثير، تاريخ 4/ 51.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:106

آنان اندكى منتظرش ماندند كه متوجه شدند وى فرستاده ابن زياد به سوى حر مى باشد.

(1) آن پليد، بر حرّ سلام كرد ولى بر حضرت حسين عليه السّلام، سلام نكرد، او نامه اى از ابن زياد به حر تحويل داد كه در آن آمده بود: «اما بعد: هر وقت نامه ام به تو رسيد و فرستاده ام بر تو وارد شد، حسين را از جاده دور ساز و او را تنها در بيابان فرود آور، در جايى كه نه پناهى باشد و نه آبى، من به فرستاده ام دستور داده ام كه ملازم تو باشد و از تو جدا نشود تا خبر اجراى دستورم از سوى تو را نزد من بياورد و السّلام» «1».

(2) فرزند مرجانه، در دستورش به حرّ، دستگيرى امام و اعزام وى به صورت تحت الحفظ به كوفه

را لغو نمود، شايد وى از دگرگون شدن حوادث و برگشتن اوضاع بر ضد خود ترسيد، لذا محاصره وى در صحرا را- دور از شهرها- در نظر گرفت تا مردم به يارى اش نشتابند و نابودى وى به آسانى صورت گيرد.

(3) حرّ، نامه را براى امام حسين خواند و امام خواست كه حركتش را به سوى روستايى يا محل داراى آبى ادامه دهد، ولى حرّ مانع آنان شد و گفت: نمى توانم؛ زيرا چشمهاى مراقبى كه از سوى ابن زياد آمده بود، به دنبال حرّ بود و هر حركتى از حر را كه مخالف اوامر ابن زياد مى بود، يادداشت مى كرد ...

(4) زهير بن قين روى به امام كرد و گفت: «اين صحنه كه مى بينيم، بعدش از آن سخت تر است ... اى فرزند رسول خدا جنگ با اينها در اين ساعت، بر ما آسانتر است از جنگ با كسانى كه بعد از آنان به سوى ما مى آيند كه ما را يارى برابرى با آنها نباشد».

(5) حضرت حسين عليه السّلام فرمود: من آغاز كننده جنگ با آنان نخواهم بود.

______________________________

(1) انساب الاشراف 3/ 385 ابن شهراشوب، مناقب 4/ 96.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:107

«زهير» سخنش را ادامه داد و گفت: «ما را به سوى اين روستا حركت ده تا در آنجا فرود آييم؛ زيرا جايى مستحكم است و در كنار فرات قرار دارد، پس اگر مانع ما شوند، با آنان مى جنگيم كه جنگ با آنها براى ما از جنگ با كسانى كه بعد از آنان مى آيند، آسانتر است».

(1) امام از نام آن زمين پرسيد: به او گفتند اينجا «عقر» ناميده مى شود. امام آن را شوم گرفته حركت كرد و

گفت: خداوندا! من از عقر، به تو پناه مى برم» «1».

حر، به امام اصرار كرد كه در آن مكان فرود آيد و از آن نگذرد. امام چاره اى جز فرود آمدن در آن محل نداشت. پس نگاهى به آن افكند و به يارانش روى نمود و گفت: «اسم اين مكان چيست؟».

- «كربلا».

چشمان امام به اشك نشست و چنين گفت: «خداوندا! من از كرب و بلا، به تو پناه مى برم» «2».

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 4/ 52. معجم البلدان 4/ 445.

(2) الفتوح 5/ 149. در تذكرة الخواص، ص 250 آمده است: وقتى به حضرت حسين عليه السّلام گفته شد كه اين زمين كربلاست، مشتى از خاك آن را برداشت و آن را بوييد و گفت: «به خدا! اين همان زمينى است كه جبرئيل به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله خبر داده كه من در آن كشته مى شوم».

در حياة الحيوان دميرى 1/ 87 آمده است: حضرت حسين، درباره نام آن محل پرسيد، به او گفته شد اينجا كربلاست، پس گفت: «داراى اندوه و گرفتارى است، پدرم در حركتش به سوى صفين در حالى كه من همراهش بودم، بر اين محل گذشت و ايستاد و درباره آن پرسيد كه نامش را به وى گفتند، فرمود: در اينجا بارهايشان را مى نهند، در اينجا خونشان ريخته مى شود. از او در آن باره پرسيدند، فرمود: جمعى از آل محمد در اين محل فرود مى آيند. سپس (حضرت حسين) دستور داد تا بارهايشان را در آن محل فرود آورند».

در مختصر صفوة الصفوة، ص 262 نيز به همين صورت آمده است.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:108

(1) آنگاه با ياران خود به گفتگو پرداخت و

در حالى كه از پيش آمدن مصيبتى جانكاه مطمئن شده بود، چنين فرمود: «اينجا محل اندوه و گرفتارى است. اينجا مركبهاى ما بر زمين زانو خواهند زد، اينجا جايگاه فرود آوردن محملها و محل ريخته شدن خونهاى ما مى باشد ...».

(2) خاطرات گذشته براى امام زنده شد، روزى را به ياد آورد كه پدرش امير مؤمنان در سر راهش به صفين، در آن محل توقف كرده فرموده بود: «اينجا جايگاه فرود آوردن محملها و محل ريخته شدن خونهاى آنان است ... از آن حضرت درباره آن پرسيدند، فرمود: جمعى از آل محمد، در اينجا فرود مى آيند ...».

(3) دنيا در چشم امام، ناچيز گشته اميد وى به زندگى قطع شد و يقين دانست كه اعضايش بر خاك اين زمين پاره پاره خواهند شد، ولى شكيبايى پيشه نمود و در برابر قضا و قدر الهى تسليم گشت.

(4) امام، با قوت و عزم همراه ياران و اهل بيتش، به اسكان مخدرات رسالت و بزرگ بانوان وحى پرداخت و براى آنان چادرها را بپاكرد طورى كه چادرهاى اصحاب و چادرهاى اهل بيت از راست و چپ، دور آنها را گرفته بود.

آنگاه جوانان بنى هاشم براى پايين آوردن، بانوان از محملها شتافته، آنان را به خيمه هايشان بردند در حالى كه آن بانوان، دچار رعب و وحشت شده بودند؛ زيرا احساس كردند كه در اين سرزمين چه خطرهاى هولناكى بر آنان خواهد گذشت.

(5)

جايگاه خيمه ها

خيمه هاى اهل بيت عليهم السّلام در سرزمين پاكى كه آثار آن همچنان تا به امروز

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:109

باقى است «1»، قرار داده شد. «سيد هبة الدين شهرستانى» مى گويد: «امام در زمينى دور از آب، اقامت نمود

كه سلسله تپه ها هورهايى دور آن را گرفته اند كه از شمال شرقى آغاز مى شد و به محل باب السدره در شمال متصل بود، همچنين تا محل باب الزينبى در جهت مغرب و سپس تا موضعى در قبله از جهت جنوب ادامه مى يابد كه اين تپه هاى نزديك هم براى بينندگان، نيم دايره اى را تشكيل مى دادند و در اين دايره هلالى بود كه ريحانه رسول صلّى اللّه عليه و آله مورد محاصره واقع شد» «2».

(1) دوست ما «استاد سيد محمد حسن كليددار» اين مطلب را نمى پذيرد كه محل معروف به خيمه گاه حسين، همان محلى است كه امام بارهايش را در آن بر زمين نهاده بود، بلكه خيمه گاه، در جايى دورتر نزديك «بيمارستان حسينى» قرار داشت و در اين مورد به آرايش نظامى مورد عمل آن روزگاران استناد مى ورزد كه جداسازى نيروهاى رزمنده از يكديگر را به مقدار دو ميل، اقتضا مى نمود. اين كار به خاطر احتياجات عمليات جنگى، از قبيل ميدان گرفتن اسبها براى دويدن، و ديگر مسافتهاى لازم بود. به علاوه داشتن چادرها بايد دور از محل پرتاب تير و زوبين كه ميان رزمندگان تبادل آن صورت مى گرفت باشد، وى همچنين به بعضى از شواهد تاريخى كه مؤيد نظريه او مى باشد، استناد جسته است «3».

(2) گمان غالب آن است كه خيمه گاه، در محل فعلى آن و يا قدرى دورتر بوده است؛ زيرا سپاه فراوان اموى كه براى جنگ با امام حركت كرد، در برابرش

______________________________

(1) بغية النبلاء فى تاريخ كربلاء 2/ 6 تأليف: سيد عبد الحسين توليت حرم حسينى، در كتابخانه وكيل مدافع سيد عادل كليددار.

(2) نهضة الحسين، ص 90.

(3) مدينة الحسين 2/ 24.

زندگانى حضرت امام حسين عليه

السلام ،ج 3،ص:110

جز اردوگاه كوچك چيزى وجود نداشته كه امام حسين عليه السّلام از آن به خانواده تعبير نمود و نيروهاى نظامى از نظر تعداد، با هم برابرى نداشتند تا ميان آنها دو ميل يا بيشتر فاصله ايجاد شده باشد.

(1) سپاه اموى، اردوگاه امام را در محاصره داشت تا آنجا كه وقتى ابن سعد، تيرى را پرتاب نمود و شروع جنگ را با آن اعلام كرد و تيراندازان سپاه وى، تيرهاى خود را پرتاب كردند، كسى در اردوگاه امام باقى نماند مگر اينكه تيرى به وى اصابت نمود تا آنجا كه تيرها به بعضى از چادرهاى زنان اصابت نمود كه اگر مسافت طولانى بود، زنان اهل بيت مورد اصابت تيرهاى آنان قرار نمى گرفتند.

(2) آنچه اين مطلب را تأييد مى نمايد، اين است كه امام حسين عليه السّلام هنگامى كه براى لشكر اموى خطابه ايراد نمود، زنان، سخنانش را شنيدند و صداى گريه هايشان بلند گشت كه اگر مسافت طولانى بود، صداى آن حضرت به آنان نمى رسيد و نيز نشانه هاى بسيار ديگرى وجود دارند كه بر بودن خيمه گاه در محل فعلى اش دلالت مى نمايد.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:111

(1)

در كربلا

اشاره

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:113

(1) كاروان عترت پاك، در روز پنجشنبه برابر با دوّم محرم سال 61 هجرى در كربلا اقامت گزيد «1»، در حالى كه وحشت بر اهل بيت، مستولى شده و به نازل شدن مصيبت جانكاه، يقين كرده بودند، امام، سختى كار را دانسته گرفتاريهاى هولناك و حوادث ترسناكى كه در سرزمين كربلا، بر وى خواهد گذشت، در نظرش تجلّى يافت.

(2) مورخان مى گويند: آن حضرت، اهل بيت و يارانش را جمع كرد و نگاهى از روى

مهربانى و عطوفت بر آنان افكند و دانست كه به زودى بدنهايشان پاره پاره خواهد گشت. آنگاه سخت گريست و دست خود را به دعا برداشت و با پروردگارش به راز و نياز پرداخت و از مصيبتهاى عظيم و گرفتاريها كه بر او دست يافته بود، به درگاه خداوند شكايت برد و گفت:

«خداوندا!! ما عترت پيامبرت محمد صلّى اللّه عليه و آله هستيم كه بنى اميه ما را از حرم جدّمان اخراج نموده، طرد كرده پريشان ساخته و بر ما تعدى نمودند. خداوندا! حق ما را براى ما برگير و ما را بر قوم ستمكار پيروز فرما».

(3) سپس روى به آن قهرمانان كرد و فرمود: «مردم، بندگان دنيا هستند و دين، (چون) ته مانده غذايى بر زبانهاى آنان است كه تا وقتى زندگى شان در رفاه بگذرد، آن را نگه مى دارند اما هرگاه به بلا گرفتار آيند، دينداران، اندك

______________________________

(1) انساب الاشراف 3/ 385، هلال محرم در آن سال روز چهارشنبه بوده است، اين مطلب در الافاده فى تاريخ الائمة السادة آمده است.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:114

مى گردند» «1».

(1) چه سخنان درخشانى كه واقعيت مردمان را در تمام مراحل تاريخ بيان مى دارد؛ زيرا آنان در هر زمان و هر مكان بندگان دنيا هستند اما دين، هيچ گونه سايه اى در اعماق وجودشان ندارد و هرگاه طوفانى از بلا بر آنها عارض شود، از دين، بيزار مى شوند و از آن دور مى گردند ...

(2) آرى، دين، در جوهره اش تنها نزد امام حسين و برگزيدگان از اهل بيت و ياران آن حضرت است كه احساساتشان با آن ممزوج شده و عواطفشان با آن، درآميخته است، لذا آنان به سوى صحنه هاى مرگ شتافتند

تا مقام آن را بالا برند و با فداكاريهايشان، درسهايى در وفادارى اعجاب انگيز نسبت به دين، ارائه نمايند.

(3) امام، پس از حمد و ثناى پروردگار، خطاب به يارانش فرمود: «اما بعد:

آنچه را مى بينيد به ما رسيده است، دنيا دگرگون و ناآشنا گشته و معروف آن پشت كرده از آن نمانده است جز ته مانده اى همچون ته مانده ظرف و زندگى پستى همچون غذاى ناخوشايند، آيا نمى بينيد كه به حق عمل نمى شود و از باطل دورى نمى گردد تا انسان مؤمن به ديدار خداوند راغب شود كه من مرگ را جز سعادت و زندگى با ستمكاران را جز پستى نمى بينم» «2».

(4) امام، اين سخنان را درباره آنچه از محنتها و بلاها بر آن حضرت وارد شده

______________________________

(1) ابو هلال حسن بن عبد اللّه عسكرى در كتاب خود «الصناعتين»، سخن امام حسين را به اين صورت ضبط كرده است كه: «مردم، بندگان دنيا هستند و دين، بيهوده بر زبانهاى آنان است، تا وقتى زندگى شان در رفاه بگذرد، آن را نگه مى دارند و هرگاه گرفتار بلا شوند، دينداران اندك مى گردند».

(2) طبرانى، معجم 3/ 122، ترجمة الامام الحسين، ص 214. ابن عساكر، تاريخ 14/ 217- 218. ذهبى، تاريخ اسلام 5/ 112. حلية الاولياء 2/ 39.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:115

بود، بيان كرد و آنان را آگاه فرمود كه هر قدر شرايط، اوضاع و احوال پوشيده از مشكلات و مصيبتها باشد، آن حضرت از تصميم سترگش براى برپا نمودن حق- كه خود بدان اخلاص دارد- بازنمى گردد ...

(1) امام عليه السّلام اين سخنان را خطاب به يارانش ايراد فرمود نه براى اينكه عواطف آنها را برانگيزاند و يا اينكه ياريشان را جلب كند؛ زيرا

آنان چه كارى براى او مى توانستند انجام دهند پس از آنكه نيروهاى فراوانى كه صحرا را پر كرده، آن حضرت را به محاصره خويش درآورده بودند، بلكه اين مطلب را از اين جهت بر زبان آورد تا آنان با وى در مسئوليت اقامه حق كه خود بدان ايمان آورده و آن را به عنوان پايه محكمى براى نهضت جاويدانش برگزيده بود، مشاركت نمايند، در حالى كه آن حضرت، در اين راه، مرگ را آرزوى فروزنده اش در زندگى قرار داده بود، كه هيچ آرزوى ديگرى با آن برابرى نمى كرد.

(2) هنگامى كه آن حضرت، سخنانش را به پايان رساند، همه يارانش بپاخاستند، در حالى كه شگفت انگيزترين نمونه ها را در فداكارى و جانبازى به خاطر عدالت و حقيقت، ارائه مى نمودند ...

(3) نخستين كس از يارانش كه به سخن پرداخت، «زهير بن قين» بود. وى كه يكى از انسانهاى بى همتاى جهان بود، چنين گفت: «اى فرزند رسول خدا سخن تو را شنيديم، اگر دنيا براى ما باقى مى بود و ما در آن جاويدان بوديم، قيام به همراه تو را بر اقامت در آن، ترجيح مى داديم».

(4) اين سخنان، شرافت انسان و حركتش در راه خير را نمايان مى سازد.

سخنان زهير، بالاترين اثر خرسندى را در دل ياران امام داشت و از تصميم آنان بر وفادارى نسبت به امام و جانفشانى در راه وى حكايت مى كرد ...

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:116

(1) آنگاه قهرمان ديگرى از ياران امام، يعنى «برير»- كه جانش را در راه خدا ارزانى داشته بود- بپاخاست و خطاب به امام فرمود: «اى فرزند رسول خدا! خداوند به وسيله تو بر ما منّت نهاده است كه در خدمت

تو نبرد كنيم و در راه تو اعضاى ما قطعه قطعه شوند و آنگاه در روز قيامت، جد تو شفيع ما گردد».

(2) برير، يقين داشت كه ياريش نسبت به امام، تفضّلى از خداوند براى اوست تا به شفاعت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله رستگار شود.

(3) سپس «نافع» كه همان سرنوشت برگزيده شده برادران قهرمانش را تقرير و تثبيت مى كرد، بپاخاست و گفت: «تو مى دانى كه جدّت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نتوانست محبتش را به مردم بنوشاند و آنان نيز به آنچه وى دوست مى داشت مراجعه ننمودند، برخى منافقانى بودند كه به وى وعده يارى مى دادند و در پنهان خيانت داشتند، در برخورد با آن حضرت شيرين تر از عسل بودند و در پشت سر، تلخ تر از حنظل «1» تا اينكه خداوند او را به لقاى خود برد.

(4) پدرت على نيز در وضعيتى مشابه آن بود؛ عدّه اى بر يارى وى فراهم آمدند و همراه وى با ناكثين و قاسطين و مارقين جنگيدند تا اينكه اجل به سويش آمد و به رحمت و رضوان خدا رفت ...

(5) تو نيز امروز در چنان حالتى نزد ما هستى، هر كس پيمان خود را بشكند و بيعت خود را فروگذارد، تنها به خويشتن زيان مى رساند و خداوند هم از او بى نياز است پس مقاوم و تندرست ما را رهبرى فرما، به سوى شرق خواهى يا به طرف غرب به خدا سوگند ما از تقدير الهى به ستوه نمى آييم و نه از ديدار

______________________________

(1) ميوه اى است تلخ.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:117

پروردگارمان بيزاريم و ما اساس اهداف و بصيرتهايمان با آنكه دوست تو باشد، دوست هستيم و با

آنكه دشمن تو گردد، دشمن مى باشيم» «1».

بيشتر ياران امام، سخنانى از اين گونه گفتند و امام آنان را بر اين اخلاق و جانفشانى در راه خداوند، سپاس گفت.

(1)

مردى از بنى اسد در انتظار امام عليه السّلام

بلافاصله بعد از ورود امام به كربلا، مردى از بنى اسد به آن حضرت ملحق شد كه مورخان نامش را ضبط ننموده اند. داستان وى را «عريان بن هيثم» نقل نموده و گفته است: پدرم در نزديكى محلى كه واقعه طف در آن اتفاق افتاد، سكونت داشت، ما هر وقت از آن محل مى گذشتيم، مردى از بنى اسد را مى ديديم كه در آنجا اقامت داشت، پدرم به او گفت: مى بينم هميشه در اين محل هستى.

(2) وى به پدرم گفت: شنيده ام حضرت حسين عليه السّلام در اينجا كشته مى شود، من به اينجا مى آيم، شايد او را ببينم و همراه او كشته شوم.

هنگامى كه حسين كشته شد، پدرم به من گفت: همراه من بيا تا آن اسدى را ببينيم، آيا كشته شده است؟

ما به ميدان نبرد آمديم و در ميان كشتگان به جستجو پرداخته آن اسدى را در ميان آنان ديديم «2».

(3) وى رستكارى شهادت را در خدمت ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به دست آورد

______________________________

(1) مقرم، مقتل، ص 193- 194.

(2) تاريخ ابن عساكر 14/ 216- 217.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:118

و بالاترين درجات را كسب نمود و در اعلى عليين همراه پيامبران، صديقان و شهيدان جاى گرفت و آنان، چه نيكو همراهانى هستند.

(1)

نامه امام عليه السّلام به ابن حنفيه

امام عليه السّلام از كربلا نامه اى به برادرش «محمد بن حنفيه» و ديگر افراد بنى هاشم نوشت و در آن از مرگ خويش سخن گفت و نزديكى اجل محتوم خويش را بيان فرمود كه متن آن نامه چنين است: «اما بعد: گويى دنيا نبوده و آخرت همچنان باقى است، و السّلام» «1».

اين كوتاهترين نامه اى است كه در خصوص چنين محنتهاى

سختى كه شكيبايى را در هم مى كوبد، نوشته شده است.

(2)

همراه با هرثمة بن سلمى

«هرثمة بن سلمى» به اردوگاه ابن زياد پيوست، هنگامى كه به كربلا رسيد، سخنى را به ياد آورد كه چندين سال بر آن گذشته و آن را فراموش كرده بود؛ زيرا وى همراه امير المؤمنين عليه السّلام در يكى از سفرهاى جنگى بود كه آن حضرت بر كربلا گذشت و در كنار درختى فرود آمده در زير سايه اش به نماز ايستاد و پس از پايان يافتن نماز، مشتى از خاك آن زمين را برداشت و آن را بوييد و گفت:

«افسوس بر تو اى خاك! قومى بر روى تو كشته مى شوند و بدون حساب وارد بهشت گردند!».

______________________________

(1) كامل الزيارات، ص 157، باب 23، ح 21.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:119

(1) «هرثمه» به شتاب نزد حضرت حسين عليه السّلام رفت و آنچه را از پدرش شنيده بود براى حضرت بازگفت.

امام عليه السّلام به او فرمود: «تو همراه ما هستى يا بر عليه ما؟».

- «نه همراه تو هستم و نه بر عليه تو، من خانواده اى را پشت سر رها كرده ام».

(2) امام او را نصيحت فرمود و به او دستور داد كه از كربلا دور شود تا شاهد مصيبت اهل بيت نباشد و به او گفت: «از اينجا دور شو كه سوگند به آنكه جان حسين در دست اوست، هر كسى كه امروز نظارگر قتل ما باشد، به جهنم وارد مى شود».

«هرثمه» از كربلا گريخت و خبرهاى مربوط به شهادت امام را شنيد «1»، در حالى كه از شهادت در كنار ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله محروم شده بود.

(3)

پيوستن انس بن حارث به امام عليه السّلام

صحابى جليل القدر «انس بن حارث»، به امام پيوست و آنچه را از رسول خدا صلّى اللّه

عليه و آله شنيده بود، براى امام بازگو نمود كه حضرت فرموده بود: «اين پسرم (حضرت حسين) در زمينى كه كربلا ناميده مى شود، كشته خواهد شد، پس هر كس از شما او را ببيند، يارى كند».

آنگاه انس، ملازم خدمت امام ماند تا اينكه در خدمت آن حضرت، به شهادت رسيد. «2»

______________________________

(1) ابن عساكر، تاريخ 14/ 222- 223. وسيلة المآل فى عد مناقب الآل، ص 179.

(2) ابن عساكر، 14/ 223- 224.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:120

(1)

نامه ابن زياد به حضرت حسين عليه السّلام

هنگامى كه فرزند مرجانه دانست كه حرّ، حضرت حسين عليه السّلام را در كربلا محاصره كرده است، نامه اى براى آن حضرت فرستاد كه نمايانگر ستمگرى و غرور وى بود، متن آن چنين است: «اما بعد: اى حسين! از فرود آمدن تو در كربلا باخبر شدم، امير المؤمنين يزيد به من نوشته است كه بر بستر نرم نخوابم و از شراب سير نشوم تا اينكه تو را به (خداوند) لطيف خبير برسانم و يا اينكه فرمان من و فرمان يزيد را اطاعت كنى! ...».

اى فرزند مرجانه! تو و اربابت يزيد، شايسته آنيد كه از شراب سيراب نشويد و در خود آنيد كه به هر عمل ناشايستى در اسلام، دست يازيد.

(2) هنگامى كه امام، نامه پسر مرجانه را خواند، به نشانه ناچيز و سست شمردن اين انسان مسخ شده، نامه را بر زمين انداخت و فرمود: «رستگار نشدند قومى كه خرسندى مخلوق را با خشم خالق خريدند».

فرستاده ابن زياد از امام، پاسخ نامه را خواست تا آن را به ابن زياد برساند، امام عليه السّلام فرمود: «پاسخى نزد من ندارد؛ زيرا وى به حقيقت شايسته عذاب است».

فرستاده ابن زياد نزد وى

بازگشت و فرزند مرجانه را از سخن امام آگاه كرد. ابن زياد سخت به خشم آمد و براى جنگ آماده شده همه نيروهاى نظامى خود را براى جنگ با ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بسيج كرد.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:121

(1)

لشكركشى كوفيان براى جنگ

اشاره

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:123

(1) هنگامى كه خبر مستولى شدن سپاه ابن زياد بر امام حسين عليه السّلام و محاصره آن حضرت در كربلا منتشر گرديد، ترس و وحشت فراوانى در همه محافل كوفه حكمفرما شد و توده هاى مردم در زير فشار هولناك قدرت شمشيرها و نيزه ها تخدير شدند؛ زيرا ابن زياد، رعب و وحشت را گسترانيده حكومت نظامى را در همه مناطق كوفه اعلام كرد و به مجرد گمان و تهمت، حكم مرگ و اعدام افراد را صادر مى كرد، در نتيجه مردم از خود اختيارى نداشتند.

(2) فرزند مرجانه، وقتى كه بر فرزند فاتح مكه و در هم شكننده بتهاى قريش دست يافته بود، خواسته هاى خود و رؤياهايش را محقق مى ديد، تا با كشتن وى، نزد نوه ابو سفيان- همان رهبر احزاب مخالف اسلام- تقرب جويد و از اين كار، وسيله اى براى استحكام نسبت چسبانده شده خود به بنى اميه را بيابد كه «ابو مريم» ميخانه دار به آن گواهى داده بود «1».

(3) فرزند مرجانه، تمام اوقات خود را صرف آماده سازى براى جنگ و به كارگيرى وسايل مختلف براى چيره شدن بر جريان حوادث نمود، در حالى كه بزرگان و اشرافى كه وجدانهاى خود را به وى فروخته بودند، در اطرافش گرد آمده بودند تا برنامه هاى خطرناكى براى عمليات جنگى فراهم آورند.

______________________________

(1) روزى «معاويه» ... در حضور مردم به «ابو

مريم سلولى» گفت: به چه شهادت مى دهى؟

گفت: شهادت مى دهم كه ابو سفيان نزد من آمد و از من زن بدكاره اى را طلب كرد، به او گفتم: به جز «سميه» كسى نزد من نيست، گفت: او را بياور، اگر چه كثيف و آلوده است، من آن زن را آوردم ...! آنگاه معاويه، زياد را برادر خويش و فرزند پدرش ابو سفيان ناميد.

(النصائح الكافيه لمن يتولى معاويه، ص 81).

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:124

(1)

انتخاب ابن سعد به عنوان فرمانده كل

فرزند مرجانه، «ابن سعد» را براى فرماندهى كل نيروهاى مسلّحش كه به جنگ با ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله اعزام كرده بود، انتخاب نمود كه پيش از بيان علل انتخاب وى، به بعضى از مسائل خاص او، اشاره اى مى نماييم.

(2)

خبر دادن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از فرجام شوم ابن سعد

ابن سعد، بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گذشت، وقتى آن حضرت وى را ديد، از او متنفر گشت و از عاقبت شومش سخن گفته فرمود: «وى همراه كسانى خواهد بود كه دنيا را با زبانهايشان مى خورند آن گونه كه گاو، زمين را با زبانش مى ليسد» «1».

امير المؤمنين عليه السّلام نيز از عاقبت شوم خبر داده بود. راويان مى گويند آن حضرت به وى نگاه كرد و با او سخن گفته خودسرى و ناچيز شمردن حق و جرئت بر ارتكاب باطل را در وى مشاهده فرمود و به او گفت: «واى بر تو اى پسر سعد! چگونه باشى اگر در موقعيتى قرار بگيرى كه ميان بهشت و جهنم مخير باشى و تو جهنم را برگزينى؟» «2».

(3)

نفرت سعد از فرزندش عمر

سعد، هنگامى كه سخن رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را در مورد فرزندش شنيد، وى را سرزنش كرد. راويان مى گويند كه: او به وارثانش وصيت كرد كه چيزى از ميراثهايش به وى ندهند «3».

______________________________

(1) ابن فقيه، مختصر البلدان، ص 271.

(2) اعيان الشيعة 4/ 437.

(3) بلوى، الف باء.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:125

(1)

لعن هارون الرشيد بر عمر سعد

هارون رشيد، عمر بن سعد را لعنت كرد و به الحاد وى و خارج شدنش از دين، حكم كرد و اين جريان در قصه اى جالب بوده، كه اشاره به آن خالى از فايده نخواهد بود و ما آن را براى خوانندگان بيان مى كنيم.

راويان مى گويند: اسحاق بن ابراهيم را دست بسته نزد هارون رشيد آوردند، به اتهام اينكه وى از ملحدان مى باشد.

اسحاق به او گفت: «اى امير مؤمنين! من به خداوند و به همه فرستادگان و پيامبرانش ايمان دارم و اين گناه من نيست، بلكه گناه ديگرى دارم؟».

رشيد، در شگفت شد و به او گفت: آن چيست؟

وفادارى و دوستى نسبت به شما اهل بيت، آيا كسى كه به دوستى شما عقيده دارد و آن را بر خود واجب مى داند، محكوم به الحاد مى شود؟

(2) رشيد لبخندى زد و دستور داد تا پوست مخصوص اعدام و شمشير، از او برداشته شود.

اسحاق به سخن پرداخت و به وى گفت:

اى امير مؤمنين! نظر تو درباره عمر بن سعد، قاتل حسين چيست كه مى گويد:

ان اللّه خالق جنّةو نار و تعذيب و غل يدين «مى گويند: خداوند بهشتى را آفريده است و آتشى و شكنجه اى و دست بند زدنى را».

(3) رشيد، سر به زير افكند و مدتى طولانى به انديشه فرو رفت، سپس گفت:

«خداوند، عمر بن سعد را

لعنت كند كه او را به پروردگار، عقيده اى نبود و به زنده

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:126

شدن پس از مرگ و يا نبوت، اعتقادى نداشت ... اى اسحاق! مى دانى كه اين گفته اش را از كجا گرفته است؟

آرى، اى امير مؤمنين! آن را از شعر يزيد بن معاويه گرفته است ...

(1) يزيد، چه گفته بود؟

وى گفته:

علية هاتى ناولينى و اعلنى حديثك انى لا احب التناجيا

حديث ابن سفيان لما سجا به الى احد حتى اقام البواكيا

فرام به عمرو عليا ففاته و ادركه الشيخ اللعين معاويا

فان مت يا ام الاحيمر فانكحى و لا تأملى بعد الممات تلاقيا

فان الذي حدثت فى يوم بعثنااحاديث زور تترك القلب ساهيا

و لو لا فضول الناس زرت محمدابمشمولة صرف تروى عضاميا

و لا خلف بين الناس ان محمداتبوا قبرا بالمدينة ثاويا

فقد ينبت المرعى على دمن الثرى له غصن من تحته السر باديا

و نفنى و لا تبقى على الارض دمنةو تبقى حزازات النفوس كماهيا «اى عليه جام را به من بده سخنت را آشكار كن، كه من رازگويى را دوست ندارم».

«سخن ابو سفيان را هنگامى كه آن را در احد به كار گرفت تا آنجا كه نوحه سرايى بپاكرد».

«و با آن سخن، «عمرو»، قصد جان على را كرد ولى از دستش رفت، و پير ملعون، معاويه او را گرفت».

«پس اى مادر كوچولوى سرخ رنگ! اگر بميرم، ازدواج كن و در انتظار ديدار پس از مرگ مباش».

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:127

«زيرا آنچه در مورد روز رستاخيزمان به تو گفته شده، سخنانى بيهوده است كه دل را به اشتباه مى اندازد».

«و اگر مردم فضول نمى بودند، محمد را ديدار مى كردم، با شرابى خالص كه استخوانها را سيراب مى سازد».

«ميان مردم اختلافى در اين نيست

كه محمد، قبرى را در مدينه برگزيده است».

«گاه مى شود كه چراگاه بر زمين گنديده مى رويد، در حالى كه براى آن شاخه اى باشد كه رازى از زير آن هويدا باشد».

«ما نابود مى شويم و آثارى بر روى زمين نمى ماند ولى كينه دلها به حال خود باقى مى مانند».

(1) رشيد، اندوهناك شد و گفت: خداوند، يزيد را لعنت كند كه به پروردگار، عقيده اى نداشت و به روز رستاخيز و نبوت نيز معتقد نبود. اى اسحاق! آيا مى دانى كه اين را از چه كسى گرفته است؟

- آرى اى امير مؤمنين! آن را از شعر پدرش معاويه گرفته بود.

(2)- معاويه چه گفته بود؟

گفته بود:

سائلوا الدير من بصرى صبابات فلا تلمنى فلا تغنى الملامات

قم نجل فى الظلماء شمس ضحى نجومها الزهر طاسات و كاسات

لعلنا ان يدع داع الفراق بنانمضى و انفسنا منها راويات

خذ ما تعجل و اترك ما وعدت به فعل اللبيب فللتأخير آفات

قبل ارتجاع الليالى كل عاريةفانما خلع الدنيا استعارات «بپرسيد از دير بصراى ته مانده ها، مرا نكوهش مكن كه نكوهشها سودى

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:128

نمى بخشد».

«برخيز تا در تاريكى، آفتاب درخشانى بپاكنيم، آنجا كه جامها و كاسه هايش ستارگان تابانش باشند».

«شايد ما آنگاه كه فراخوان جدايى ما را فراخواند، برويم در حالى كه جانهايمان از آن سيراب باشند».

«آنچه را كه هست برگيرد و آنچه را وعده داده شده اى، رها كن، اين كار خردمندان است و تأخير را آفتهايى باشد».

«پيش از آنكه شبها هر عاريه اى را بازگردانند؛ زيرا خلعتهاى دنيا، عاريه اى هستند».

رشيد، معاويه را لعنت كرد و آنچه را در مورد يزيد گفته بود، درباره او گفت «1».

(1)

عجلى، ابن سعد را معتبر مى شمارد!

عجلى، عمر بن سعد را معتبر دانسته و گفته است: وى از پدرش احاديثى را روايت مى نمود

و مردم از او روايت كرده اند، او يك تابعى مورد اعتماد بود، وى همان كسى است كه حسين را كشت «2»!! (2) نمى دانيم كه چگونه ابن سعد، مورد اعتماد بوده، در حالى كه ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را كشته و عترت پاك را از بين برده بود با اينكه خداوند مودّتشان را بر همه مسلمين واجب نموده است ...

______________________________

(1) شيخ مفيد، الثاقب فى المناقب، از كتابهاى خطى كتابخانه امام امير المؤمنين عليه السّلام.

(2) تهذيب التهذيب 7/ 451. ميزان الاعتدال 3/ 198.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:129

(1) عجلى از راه حق منحرف بود، در نتيجه عادل دانستن راويان نزد وى، دشمنى آنان نسبت به اهل بيت و كينه توزى به آنان بود، همچنانكه معيار مردود بودن نزدش، وفادارى و دوستى نسبت به ايشان بوده است.

انسانهاى درستكار و آنان كه در دين خود به تقوا عمل مى كنند، هر كس را كه از ابن سعد روايت كند، مورد انتقاد قرار مى دهند، از جمله آنكه: «عيزار بن حريث» از او (يعنى عمر بن سعد) روايت كرد، در همان مجلس، شخصى بر او اعتراض نمود و به وى گفت: آيا از خدا نمى ترسى؟ از عمر بن سعد، روايت مى كنى؟ عيزار گريست و گفت: چنين كارى را تكرار نمى كنم. «1» عجيب است كه ابن حجر، شرح حال ابن سعد را در تهذيب التهذيب، آورده است در حالى كه در اين كتاب، تنها راويانى را نام مى برد كه نزد وى مورد اعتماد مى باشند!!

(2)

خوى و سرشت ابن سعد

اشاره

ابن سعد، در درون خود، هيچ خوى شرافتمندانه اى را به همراه نداشت؛ زيرا در وجدان همچون سنگش، هيچ گونه كورسويى از كرامت، شرف و بلند منشى

ديده نمى شد، بعضى از نشانه هاى ذاتى او بدين شرح مى باشند:

(3)

الف- سرسپردگى به نظام حاكم

سرسپردگى به نظام حاكم، نشانه بارز ذاتيات ابن سعد بود، وى بنا به اتفاق مورخان، در برابر حاكمان، ذوب مى شد و توازن خود را از دست مى داد، به طمع

______________________________

(1) ميزان الاعتدال، ص 198.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:130

اينكه منصب و رياستى به دست آورد.

(1) وى خود را به رنج و سختى افكند تا اعتماد فرزند مرجانه را به دست آورد.

ابن سعد، پس از اينكه حضرت حسين عليه السّلام را به قتل رساند، به فرزند مرجانه گفته بود: به خدا! با تو چنان اخلاصى در مورد حسين روا داشتم كه اگر با پدرم سعد بن ابى وقاص، چنان اخلاصى مى داشتم، حقش را ادا كرده بودم «1».

ابن سعد، شخصيتى مستقل و يا اراده اى كريمانه نداشت، بلكه يكى از دنباله روهاى نظام حاكم بود و با هر وسيله اى كه در اختيار داشت، براى كسب توجه آن، تلاش مى كرد.

(2)

ب- حرص شديد براى دستيابى به حكومت

نشانه ديگرى از سرشتهاى ابن سعد، حرص شديد وى براى رسيدن به قدرت و تلاش در راه كسب پست و مقام بود. مورخان مى گويند: وى پدرش را تشويق مى كرد تا در جريان حكميّت حاضر شود، شايد آن از على و معاويه منصرف شوند و او را به خلافت برگزينند، ولى پدرش از اين كار خوددارى نمود و به آنچه خود داشت، قناعت ورزيد «2». و هنگامى كه ابن زياد او را به حكومت رى منصوب نمود و وى را تهديد كرد كه اگر براى جنگ با حضرت حسين خارج نشود، او را معزول مى نمايد، خانواده اش صداى او را شنيدند كه مى گفت:

ا اترك ملك الرى و الرى بغيتى ام ارجع مأثوما بقتل حسين «آيا ملك رى را ترك كنم در حالى كه

رى، آرزوى من است و يا اينكه از قتل حسين، گناهكار بازگردم؟».

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 467.

(2) البداية و النهاية 7/ 282

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:131

وى معتقد بود كه اگر حكومت رى را به دست آورد، زندگى آسوده و ثروت بزرگى را نصيب خود مى كند و بنابراين، به عظيم ترين جنايت در اسلام، اقدام نمود.

(1)

ج- فرومايگى

فرومايگى، يكى از سرشتهاى ابن سعد بود؛ زيرا همه نشانه هاى شرف و كرامت از جان وى محو گرديده بود؛ چون مسلم بن عقيل، هنگامى كه به اسارت در دست ابن زياد افتاده بود، از او خواست تا وصيتش را به وى بسپارد، ولى او براى تقرّب يافتن به اربابش، فرزند مرجانه از پاسخ مثبت دادن به وى امتناع ورزيد تا اينكه ارباب به او اجازه داد و هنگامى كه مسلم، وصيّت خود را محرمانه به او سپرد، به سرعت روى به ابن زياد كرد و او را از آنچه مسلم وصيّت كرده بود، آگاه نمود كه ابن زياد در اين مورد بر او اعتراض كرد و گفت: «شخص امين به تو خيانت نمى كند، ولى ممكن است كه خيانتكار، امين پنداشته شود».

(2) از فرومايگى او اين بود كه هنگام شهيد شدن حضرت حسين عليه السّلام، به غارت كردن زره آن حضرت شتافت و آن را بر تن كرد كه اگر اندك شرافت و كرامتى مى داشت، به غارت نمودن ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نمى پرداخت؛ زيرا وى با اين كار، راه غارتگرى را براى افراد ستمكار سپاهش باز كرد و آنان به غارت نمودن بانوان بزرگوار حرم نبوت، پرداختند به طورى كه حتى ملحفه و رواندازى را براى آنان

باقى نگذاشتند، مگر اينكه آن را غارت نمودند.

(3)

د- بزدلى و ترسو بودن

ابن سعد، هيچ نشانى از دليرى و شجاعت نداشت، بلكه ترسويى سست

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:132

اراده و ضعيف النفس بود. هنگامى كه مسأله توابين پيش آمد، دچار ترس شديدى شد، ديگر در خانه خود نمى خوابيد، بلكه در كاخ فرماندارى مى خوابيد تا سربازان كاخ او را محافظت نمايند، در حالى كه پريشان بود و شبها را از شدت ترس و اضطراب، بيدار مى ماند و وقتى كه مأموران مختار بر او تاختند، با اضطراب از بستر خود برخاست و به خاطر پريشانى فراوانى كه بر او دست يافته بود، پيش از آنكه جنگ افزار خود را بردارد، بر زمين افتاد و مأموران، او را در بسترش كشتند و بدين وسيله، دعاى حضرت حسين عليه السّلام به اجابت رسيد كه دعا كرده بود خداوند او را در بسترش سر از تن جدا نمايد.

(1) عجيب اين است كه «خير الدين زركلى» او را از فرماندهان دلير دانسته است «1»، اگر وى- همانند گفته زركلى- شجاع مى بود، خانواده خويش را رها نمى كرد و به منظور دور ساختن و رعب و وحشت، به قصر حكومت پناهنده نمى گشت.

(2)

ه- شك در معاد

ابن سعد، به معاد ايمان نداشت و به آن مشكوك بود، آن گونه كه در شعر خود گفته هنگامى كه براى جنگ با حضرت حسين عليه السّلام انتخاب گرديد، در آنجا مى گويد:

يقولون: ان اللّه خالق جنةو نار و تعذيب و غل يدين «مى گويند: خداوند بهشتى را آفريده است و آتشى، شكنجه اى و دست بند زدنى».

بنابراين، وى نه به حساب ايمان داشت و نه به بهشت و جهنم، آن طور كه

______________________________

(1) زركلى، الاعلام 5/ 205.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:133

هارون رشيد گفته بود ...

اينها برخى از

سرشتهاى ابن سعد مى باشد كه نشان مى دهد وى انسانى مسخ شده و فرورفته در جنايت و گناه بوده است.

(1)

انگيزه هاى انتخاب ابن سعد

فرزند مرجانه، به اين سبب او را براى جنگ با امام حسين عليه السّلام برگزيد تا عامّه مردم و جاهلان آنان را بفريبد و آنها را به جنگ ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بفرستد؛ زيرا وى فرزند فاتح عراق و فرزند يكى از شش نفرى بود كه از سوى عمر بن خطاب براى منصب خلافت اسلامى، نامزد شده بودند و اينكه وى از قريش و از كسانى بوده كه با امام، قرابتى داشته و علاوه بر آن، ابن زياد با گرايشهاى فكرى وى آشنا شده و نقاط ضعف او را شناخته و دانسته بود كه جز او، هيچ كس به اين جنايت عظيم، دست نخواهد زد.

(2)

سرگردانى ابن سعد

ابن زياد، فرمان حكومت رى «1» و حدود «دستبى» و «ديلم» «2» را به نام «ابن سعد» نوشته بود.

سپس از او خواست تا به جنگ حضرت حسين عليه السّلام برود، ابن سعد عذر

______________________________

(1) «رى رى شهرى معروف و از شهرهاى بزرگ است با خوبيها و ميوه هاى فراوان كه در ايران واقع است. «اصطخرى» گفته است: پس از بغداد، شهرى آبادتر از آن وجود ندارد.

و اصمعى گفته است: آنجا عروس دنياست و مردم براى تجارت به سوى آن مى روند. اين مطلب در معجم البلدان 3/ 186- 117 آمده است.

(2) الاخبار الطوال، ص 253.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:134

خواست، ولى ابن زياد وى را تهديد نمود كه حكومت رى را از او پس مى گيرد. ابن سعد، يك شب از او مهلت خواست تا در مورد آن بينديشد، او به وى مهلت داد.

(1) ابن سعد، به خانه خود رفت و شب را بيدار ماند و در آن كار مى انديشيد

كه آيا به جنگ با ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله اقدام كند كه در قتل او، عذاب هميشگى و رسوايى جاويدان خواهد يافت و يا اينكه از اين امر عذر بخواهد، در آن صورت، حكومت رى را از دست مى دهد كه براى وى زندگى سرشار از مال و منال فراهم مى آورد؟ خانواده اش صداى او را شنيدند كه مى گفت:

ا اترك ملك الرى و الرى بغيتى ام ارجع مأثوما بقتل حسين «1»

و فى قتله النار التى ليس دونهاحجاب و ملك الرى قرّة عينى «آيا حكومت رى را از دست بدهم در حالى كه رى خواسته من است، يا اينكه با كشتن حسين، گناهكار بازگردم».

«در كشتن او آتشى است كه در برابر آن مانعى نباشد و از آن طرف، حكومت رى، نور چشم من است».

(2)

بازدارندگان ابن سعد

مورخان مى گويند: جمعى از دلسوزان ابن سعد، به سوى وى شتافتند و به او پيشنهاد كردند كه از جنگ، دورى گزيند، از جمله كسانى كه به وى پيشنهاد

______________________________

(1) مرآة الجنان 1/ 132. يافعى مى گويد: اگر گفته بود:

ا اترك ملك الرى بل هو بغيتى و ان عدت مأثوما بقتل حسين «آيا حكومت رى را از دست بدهم بلكه آن خواسته من است هر چند كه با كشتن حسين، گناهكار بازگردم»، اين نحوه سرودن، مقصود را بهتر نمايان مى ساخت.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:135

كرده بودند، خواهرزاده اش، «حمزة بن مغيرة بن شعبه» مى باشد، او به وى گفت: اى دايى! اگر به سوى حسين حركت كنى نزد پروردگارت گناهكار خواهى بود و رحم خود را قطع نموده باشى. به خدا! اگر از دنيا و اموالت خارج شوى براى تو بهتر از اين خواهد بود كه

با خداوند روبه رو شوى در حالى كه خون حسين را بر گردن داشته باشى «1».

(1) عده ديگرى نيز او را نصيحت كرده به وى گفتند: از خدا پروا كن و دست به اين كار نزن «2». وى كوشيد تا از جنگ بركنار بماند ولى طاقت از دست دادن حكومت رى را نداشت؛ زيرا دهنش براى آن، آب افتاده و نفسش در برابر اميالش ناتوان گشته بود، و همين كه صبح فرا رسيد، تصميم به جنگ با فرزند رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله گرفته نزد فرزند مرجانه شتافت تا او را از قبول خود آگاه كند! ابن زياد از اينكه ابن سعد رضايت داده بود، شادمان گشت، زيرا در وجود وى چيزى يافته بود كه اگر مردم او را بر جنگ با فرزند رسول خدا مورد نكوهش قرار مى دادند، ياوه هايش را بالا مى برد و اگر غير از ابن سعد، كسى ديگر پيشنهادش را مى پذيرفت، تا بدين حد، شادمان نمى شد.

(2) ابن سعد، به همراه سپاهش كه بالغ بر چهار هزار نفر بود، حركت كرد، در حالى كه مقصد خود را مى شناخت و مى دانست كه براى جنگ با ذرّيه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله- كه بهترين انسانهاى روى زمين بودند- خارج شده است.

ابن سعد، به كربلا رسيد و به سپاهى كه در آنجا به فرماندهى حر بن يزيد رياحى مستقر شده بود، پيوست.

______________________________

(1) انساب الاشراف 3/ 385- 386.

(2) الفتوح 5/ 152.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:136

(1)

سان و رژه نامى

فرزند مرجانه از همه واحدهاى را كه براى جنگ با حضرت حسين عليه السّلام فرستاده بود، سان ديد تا قدرت آنها و ميزان آمادگى ايشان براى شركت در

نبرد را بررسى كند.

«طرماح» مى گويد: يك روز پيش از خارج شدنم از كوفه، در خارج شهر، جمعى از مردم را ديدم كه چشمانم جمعيتى بيشتر از آن را بر روى زمين نديده بود. در مورد آنان پرسيدم، گفته شد آنان جمع شده اند تا مورد بررسى قرار گيرند و سپس براى جنگ با حسين اعزام شوند «1».

ابن زياد، همه قدرت نظامى اش را به جنگ فرستاده بود؛ زيرا از پيشامدها و دگرگونى اوضاع بيمناك بود.

(2)

سخنان فرزند مرجانه

ابن زياد ستمگر، دستور داد تا مردم در صحن مسجد اعظم فراهم آيند.

آنان نيز از ترس و بيم آن طاغوت، همچون گوسفندان به شتاب آمدند به طورى كه مسجد از آنان پر شده بود. وى ميان آنها به سخن ايستاد و گفت: «اى مردم! شما خاندان ابو سفيان را آزموديد و آنها را آن گونه كه دوست داشتيد، يافتيد. اين امير مؤمنان يزيد است كه شما او را به سيرت نيكو و روش پسنديده شناخته ايد؛ نسبت به رعيت نيكوكار است و پاداش را به حق مى دهد و در روزگار وى، راهها امن گرديده همچنانكه پدرش معاويه در روزگار خود بود، اين پسرش يزيد،

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 406.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:137

بندگان را گرامى مى دارد و آنان را با ثروتها، بى نياز مى سازد و اينك صد در صد به ارزاق شما افزوده و مرا دستور داده است تا آنها را براى شما فراهم كنم و شما را براى جنگ با دشمنش حسين، اعزام نمايم، پس از او بشنويد و او را اطاعت كنيد» «1».

(1) وى با آنان به زبانى سخن گفت كه در برابرش خاضع مى شدند؛ زيرا به آنها وعده ثروت داد و

ايشان را براى ارتكاب زشت ترين جنايت در تاريخ انسانيت، فرستاد.

وى، حصين بن نمير تميمى، حجار بن ابجر و شمر بن ذى الجوشن را دستور داد تا براى جنگ با امام خارج شوند، پس از آنكه فرماندهى يكى از يگانهاى نظامى را به هر كدام از آنان سپرد، آنان به سوى كربلا حركت كردند تا ابن سعد را يارى دهند.

(2)

سمره به جنگ با امام تشويق مى نمود

«سمرة بن جندب» آن صحابى دروغگو، نقش مهمّى را در تشويق مردم به جنگ با فرزند رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ايفا نمود؛ زيرا وى فرمانده پليس عبيد اللّه بن زياد بود و مردم را به جنگ با ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله برمى انگيخت «2».

(3)

شبث بن ربعى خود را به مريضى زد

«شبث بن ربعى منافق» خارج شدن براى جنگ با حضرت حسين عليه السّلام را

______________________________

(1) الفتوح 5/ 157.

(2) شرح نهج البلاغه 4/ 78- 79.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:138

دوست نمى داشت، لذا به طور ساختگى خود را به مريضى زد، ولى اين امر بر ابن زياد پنهان نبود، به وى پيغام داد كه فرستاده ام مرا از تمارض تو باخبر ساخته است، من مى ترسم كه تو از كسانى باشى كه هرگاه با مؤمنان روبه رو شوند، مى گويند ايمان آورديم و وقتى كه با شيطانهاى خود خلوت مى كنند، مى گويند ما همراه شما هستيم و (مسلمانان را) استهزا مى نماييم، پس اگر در طاعت ما باشى به سرعت به سوى ما بشتاب. شبث، شب هنگام نزد وى رفت تا به صورتش- كه اثرى از بيمارى بر آن نبود- ننگرد، وى به درخواست ابن زياد پاسخ مثبت داد كه براى جنگ با حضرت حسين عليه السّلام خارج شود و فرماندهى بعضى از لشكرها را بر عهده گيرد.

(1)

بسيج عمومى

ابن زياد، دستورهاى مؤكدى براى وادار نمودن مردم كوفه به جنگ و مجبور ساختن آنان براى وارد شدن به نبرد با امام، صادر كرد. وى، پيش از آنكه در نخيله اردو بزند، فرمانى را صادر كرد كه در آن آمده بود: «هيچ كس از سرشناسان، بزرگان، بازرگانان و ساكنان باقى نماند مگر اينكه خارج شود و همراه من به اردوگاه بپيوندند، هر كس را پس از امروز، بيابيم كه از اردوگاه ما تخلف نموده باشد، هيچ عهد و حمايتى براى وى نخواهد بود» «1».

(2) وى دستور داد تا اين مطلب ميان مردم پخش شود و به «كثير بن شهاب حارثى»، «محمد بن اشعث»، «قعقاع بن سويد

بن عبد الرحمن منقرى» و «اسماء بن خارجه فزارى»، دستور داد تا در ميان مردم حركت كنند و آنها را به اطاعت

______________________________

(1) انساب الاشراف 3/ 387.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:139

تشويق نمايند و از مخالفت برحذر دارند و آنان را از عاقبت كار بترسانند. آنان نيز در كوفه به حركت پرداختند و آنچه را دستور داده بود، پخش كردند، سپس در نخيله به وى پيوستند مگر «كثير بن شهاب» كه در كوفه باقى ماند تا مردم را از يارى رساندن به امام بازدارد و ترس و وحشت را در ميان كسانى كه به سوى جنگ نرفته بودند، منتشر سازد «1»، مأموران پليس، مردى از طايفه همدان را دستگير نمودند كه براى مطالبه ارث خود به كوفه آمده بود و او را نزد ابن زياد بردند، او دستور قتل وى را صادر نمود كه با مشاهده اين امر، مردم به سوى جنگ شتافتند تا آنجا كه در كوفه فرد بالغى باقى نماند كه به سوى اردوگاه نخيله خارج نشده باشد «2».

(1) اين سياست، خواست ابن زياد را در واداشتن مردم به جنگ با امام حسين عليه السّلام محقق ساخت و اين در حالى بود كه وى بر اوضاع كاملا مسلط بود و براى هيچ كس آزادى و اختيارى را باقى نگذاشته بود.

(2)

نظارت شديد بر كوفه

ابن زياد، نظارت بسيار شديدى بر كوفه اعمال نمود تا مبادا از آنجا كسى براى يارى امام عليه السّلام خارج شود. وى جاسوسان و خبرگزارانى را برگماشت و نوعى حكومت نظامى بسيار شديدى را برقرار كرد و هرگاه كسى متهم به كارى بر ضد سياست دولت مى شد، دستگير مى گرديد و بى درنگ و بى رحمانه

به سوى اعدام يا زندان روانه مى شد.

(3) «عبد اللّه بن يسار» مردم را به يارى امام تشويق مى نمود و از كمك به خاندان اموى بازمى داشت. ابن زياد مطلع شد و دستور داد تا او را دستگير

______________________________

(1- 2) انساب الاشراف 3/ 387.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:140

نمايند. وى خود را مخفى ساخت و مأموران به جستجوى او پرداختند تا اينكه عبيد اللّه بن حر او را دستگير كرد و به سوى سبخه برد و به قتل رساند «1»، او غير از «عبيد اللّه بن حر جعفى» مى باشد.

ابن زياد، در اطراف كوفه، ديدبانها و اسلحه خانه هايى ترتيب داد و «زجر بن قيس- جعفى» را بر نگهبانان گماشت و ميان وى و سپاه ابن سعد، اسبان آماده اى را مهيّا كرد و هر اتفاقى كه پيش مى آمد، در همان وقت به اطلاع وى مى رسيد «2».

(1)

فرار سپاهيان

اكثريت قاطع سپاهيان ابن زياد از يگانهاى نظامى خود گريختند و بسيارى از آنان از جنگ با سبط رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روى گردان شده، پاى به فرار نهادند.

«بلاذرى» مى گويد: فرمانده اى كه با هزار نفر حركت مى كرد، وقتى كه به كربلا مى رسيد، تنها سيصد يا چهارصد نفر و يا كمتر از آن همراه وى بودند، زيرا آنان بخاطر ناخرسندى از آن عمل، پاى به فرار مى گذاشتند «3».

آنان بدون هيچ شكى، يقين داشتند كه اين جنگى گمراهانه است آنها با خدا و رسولش مى جنگند، با كسى نبرد مى كردند كه به مودت و طاعتش مأمور بودند.

(2)

ابن زياد ستمگر در نخيله

به نخيله «4» رفت و در آنجا اردو زد، در حالى كه دسته هاى فراوانى از

______________________________

(1- 2- 3) انساب الاشراف 3/ 387.

(4) «نخيله»: در نزديكى منطقه «ذى الكفل» بود كه امروز به «عباسيات» معروف است، اين

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:141

سپاه، به همراهش بودند. وى «عمرو بن حريث» را در كوفه جانشين خود ساخت. به وى خبر رسيده بود كه مردم، يك يك، يا دو به دو و يا سه نفر با هم از راه فرات به سوى اردوگاه امام مى شتابند. لذا دستور داد تا پل را تحت مراقبت و نگهبانى شديد قرار دهند و ديگر نگذاشت كسى از آنجا عبور كند «1».

(1)

اقدام براى كشتن ابن زياد

قهرمان دلير، «عمار بن ابى سلامه دالابى»، تلاش كرد تا ابن زياد را در نخيله به هلاكت برساند، ولى به سبب محافظت شديد و نگهبانان فراوان، موفق به اين كار نشد و هنگامى كه در اين مهم ناكام ماند، كوشيد تا به حضرت حسين عليه السّلام ملحق شود و سرانجام در خدمت آن حضرت به شهادت رسيد «2».

(2)

تعداد سپاهيان اموى

مورخان در تعداد سپاهيانى كه براى جنگ با امام عليه السّلام خارج شدند اختلاف دارند، در اينجا به بيان بعضى از آنچه ذكر كرده اند، مى پردازيم:

1- هشتاد هزار سوار. «3»

2- پنجاه هزار سوار. «4»

______________________________

مطلب را مقرّم، در مقتل الحسين، ص 199 بيان داشته است.

(1) مرآة الزمان فى تواريخ الاعيان (خطى).

(2) انساب الاشراف 3/ 388.

(3) بغية النبلاء، جزء دوم، به نقل از مقتل ابو مخنف، ص 80.

(4) ابن ضراس، شرح شافيه 1/ 93 از كتابهاى تصويرى بردارى شده كتابخانه امام حكيم.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:142

3- سى و پنج هزار سوار. «1»

4- سى هزار نفر. «2»

5- بيست و دو هزار نفر. «3»

6- بيست هزار نفر. «4»

7- شانزده هزار سوار. «5»

8- دوازده هزار نفر. «6»

9- هشت هزار نفر. «7»

10- شش هزار نفر. «8»

11- چهار هزار نفر. «9»

اينها بعضى از گفته هايى است كه مورخان بيان كرده اند. اقوال ديگرى نيز وجود دارند كه خالى از مبالغه نمى باشند.

(1)

تحقيقى در اين موضوع

در اينجا لازم است براى تحقيق در گفته هاى مختلف پيرامون تعداد سپاهيانى كه به سوى كربلا سرازير شدند و در عمليات جنگى شركت كردند،

______________________________

(1) مناقب، ابن شهرآشوب 4/ 98.

(2) مطالب السئول 2/ 36 (بيست و دو هزار نقل كرده). عمدة الطالب، ص 192.

(3) مرآة الجنان 1/ 132. شذرات الذهب 1/ 67. مطالب السئول، ج 2/ 36.

(4) الصواعق المحرقة، ص 197. ابن صباغ، الفصول المهمة، ص 191. لهوف، 145.

(5- 6) الدر النظيم فى مناقب الائمّة، ص 551.

(7) مرآة الزمان فى تواريخ الاعيان، ص 92.

(8) الصراط السوى فى مناقب آل النبى، ص 87.

(9) البداية و النهاية 8/ 169.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:143

توقفى داشته باشيم تا از ميان آنها آنچه را كه دلايلى بر

آن مساعدت كرده اند، برگزينيم ...

(1) پيش از هر چيز، نگاهى گذرا داشته باشيم بر تعداد سپاهيانى كه در كوفه؛ يعنى بزرگترين پايگاه نظامى در آن وقت، وجود داشتند، تعداد سپاهيان در اواسط قرن اول، چهل هزار نفر بودند كه هر سال، ده هزار نفر از آنان در جنگ شركت مى كردند «1».

اين تعداد، از زمانى كه امام، كوفه را به پايتختى برگزيد، افزايش يافت؛ زيرا مهاجرت به سوى آن فزونى گرفت و همراه آن حضرت هزار نفر براى شركت در جنگ صفين خارج شدند كه هشت هزار نفر از غلامانشان همراه آنان بودند «2».

(2) بعضى از اظهار نظرها نيز وجود دارد كه برخى از شخصيتها بيان كرده اند و دلالت بر اين دارند كه آمار سپاه در آن هنگام، به صد هزار نفر بالغ مى شد، زيرا «سليمان بن صرد خزاعى» در مورد صلح بر امام حسن عليه السّلام اعتراض نمود و به آن حضرت گفت: «شگفتى من از بيعت تو با معاويه پايان نمى يابد در حالى كه يكصد هزار رزمنده از مردم عراق، همراه تو هستند».

(3) در بعضى از نامه هاى مردم كوفه به امام حسين نيز آمده است. «ما صد هزار نفر، همراه تو هستيم». و به نظر من، اين رقم، خالى از مبالغه نيست و تعداد، خيلى از آن كمتر بود ... اما ساكنان كوفه: آمارى از آنان به دست نياورديم، ولى مؤكد آن است كه آنان چندين برابر تعداد افراد سپاه بودند؛ زيرا بسيارى از صاحبان مشاغل، حرفه ها و بازرگانان، جزء سازمان نظامى نبودند ... و پس از

______________________________

(1) صلح الحسن، ص 114.

(2) الامامة و السياسة ج 1/ 93 تعداد صد و نود هزار نفر ذكر

كرده است.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:144

اين بررسى كوتاه، در مورد تعداد سپاهيان و ساكنان كوفه، در برابر آن گفته ها، ميان دو امر متوقف مى شويم:

(1) اوّل: قبول و تصديق نمودن هر چيزى كه در مورد فراوانى سپاه گفته شده است؛ زيرا ابن زياد، در كوفه، بسيج عمومى اعلام كرد و هيچ فرد بالغى باقى نمانده بود مگر اينكه براى جنگ با حضرت حسين عليه السّلام خارج شده بود و هر كس تخلف نموده بود، سرنوشتش اعدام و يا زندان بوده است تا آنجا كه در كوفه، هيچ وسيله اى از وسايل نقليه نمانده بود مگر اينكه آن را براى انتقال دادن مردم به سوى ميدان جنگ به كار گرفته بودند و اگر گفته شود تعداد سپاهيان يكصد هزار نفر و يا بيشتر بوده در اين امر هيچ گونه مبالغه اى وجود ندارد.

(2) دوّم: تشكيك در آن تعداد فراوان است؛ زيرا بيشتر سربازان، جنگ با امام را عظيم دانستند و در صحرا پاى به فرار نهادند، علاوه بر اينكه گروه بزرگى از افراد سپاه در اردوگاه نخيله همراه ابن زياد بودند، بنابراين، سپاهى كه به سوى كربلا براى جنگ با امام سرازير شد به آن تعداد زيادى نبود كه بعضى از مورخان آن را معتقد بوده اند.

گمان غالب اين است كه روايتى از امام صادق عليه السّلام رسيده است كه سى هزار نفر براى جنگ با امام پيش آمدند، نزديكترين گفته به شمار سپاهيان مى باشد؛ زيرا اين شمار و بيش از آن در جنگ با ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شركت نمودند.

(3)

فرماندهان نظامى

مورخان، نامهاى بعضى از فرماندهان لشكر را كه در فاجعه كربلا شركت نمودند براى

ما بيان داشته اند، آنها عبارتند از:

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:145

1- «حر بن يزيد رياحى» كه فرمانده هزار سوار بوده كه حضرت حسين عليه السّلام را در كربلا محاصره نمود.

2- «عمر بن سعد» كه ابن زياد، فرماندهى كل همه نيروهاى مسلحش را بدو سپرد، او فرمانده چهار هزار نفر بود.

3- «شبث بن ربعى» را فرمانده هزار سوار قرار داد. «1»

4- «مضاير بن رهينه مازنى» فرمانده سه هزار نفر. «2»

5- «نصر بن حرشه»، فرمانده دو هزار نفر. «3»

6- «كعب بن طلحه» فرمانده سه هزار نفر. «4»

7- «حجار بن ابجر» فرمانده هزار نفر. «5»

8- «حصين بن نمير» فرمانده چهار هزار نفر. «6»

9- «شمر بن ذى الجوشن» فرمانده چهار هزار نفر. «7»

10- «يزيد بن ركاب» فرمانده دو هزار نفر. «8»

11- «يزيد بن حرث بن رويم» فرمانده هزار نفر. «9»

(1) اينان، بعضى از فرماندهان لشكر هستند كه بيست و پنج هزار «10» رزمنده در

______________________________

(1) انساب الاشراف 3/ 387.

(2- 3) مناقب 4/ 98. زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ج 3 145 فرماندهان نظامى ..... ص : 144

(4) مقرم، مقتل حسين، ص 200.

(5) انساب الاشراف 3/ 387.

(6) انساب الاشراف 3/ 387.

(7) مناقب، ابن شهرآشوب 4/ 98.

(8) مناقب، ابن شهرآشوب 4/ 98.

(9) انساب الاشراف 3/ 387.

(10) با محاسبه افراد ياد شده، رقم 26 هزار صحيح است (مترجم).

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:146

زير پرچمهايشان فراهم آمدند.

«ابن جوزى» مى گويد: عبد اللّه بن زهرة بن سليم ازدى، فرمانده ربع كوفه، قيس بن اشعث، فرمانده ربع ربيعه و كنده، عبد اللّه بن سبره جعفى، فرمانده ربع مذحج و بنى اسد و حر بن يزيد رياحى، فرمانده ربع ربيعه و همدان بودند. «1»

(1)

جنگ افزارها

اشاره

لشكر ابن

زياد، به همه جنگ افزارهاى معمول در آن روزگار، مسلح گرديد به طورى كه آمادگيش براى جنگ با امام، آمادگى هولناكى بود كه مورخان اهميّت آن را براى ما بيان كرده و گفته اند: آهنگران و سازندگان جنگ افزار در كوفه، شب و روز براى تيز كردن تيرها و صيقل دادن شمشيرها، در مدتى بيش از ده روز، مشغول كار بودند ... ابن زياد، نيروى نظامى بسيار مسلحى را براى جنگ با حضرت حسين عليه السّلام فرستاد كه آن نيرو مى توانست سرزمينى از سرزمينها را فتح نمايد.

(2)

1- تيراندازان

«تيراندازان» كسانى بودند كه تيرها و پيكانها را راست مى كردند، آنان نقش عمده اى را در جنگ بر عهده داشتند و نخستين كسانى بودند كه باب جنگ با امام را گشودند و تيرهايشان را به سوى اردوگاه آن حضرت، نشانه گرفتند به طورى كه كسى از همراهان امام باقى نماند مگر اينكه تيرى به وى اصابت نموده بود تا آنجا كه بعضى از زنان نيز مورد اصابت واقع شدند و وحشت زده و پريشان

______________________________

(1) مرآة الزمان: 92.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:147

گشتند. بعضى از فرزندان خاندان نبوت نيز با آن تيرهاى جفاكار، كشته شدند؛ مانند «عبد اللّه بن مسلم» «عبد اللّه بن حسن» و «عبد اللّه (يا على اصغر)» طفل شيرخواره حضرت و ديگران.

(1)

2- پيادگان

آنان دسته هايى از سپاه بودند كه سنگ پرانى مى كردند و سلاح آنان فلاخن بود.

(2)

3- زره پوشانيدگان

آنان كسانى بودند كه بر سربازان، وسايلى را مى پوشاندند كه ايشان را در جنگ محافظت نمايد؛ همچنانكه بر اسبان نيز ابزارهايى مى نهادند كه آنها را از تير و پيكان حفظ نمايد.

(3)

تعداد ياران حضرت حسين عليه السّلام

ياران امام حسين عليه السّلام گروهى اندك بودند كه مورخان در بيان تعداد آنان، با هم اختلاف دارند. بعضى از گفته ها بدين شرح مى باشد:

(4) 1- «مسعودى» معتقد بوده كه آنان پانصد سوار و حدود يكصد نفر پياده بودند، تنها مسعودى اين گفته را دارد و جز او كسى چنين مطلبى را نگفته است. «1»

(5) 2- «عمار دهنى» از امام باقر عليه السّلام روايت كرده كه آنان چهل و پنج سوار

______________________________

(1) مروج الذهب 3/ 61.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:148

و يكصد نفر پياده بودند. «1» (1)

3- «ابن شهرآشوب» ذكر نموده كه آنان هشتاد و دو مرد بوده كه سى و دو نفر آنان سواره بودند. «2»

(2) 4- «سعد بن عبده» گفته است: من به آنان مى نگريستم، آنان نزديك به يكصد مرد بودند كه از نسل على، پنج يا هفت نفر، از بنى هاشم، ده نفر، مردى از كنانه و مرد ديگرى از سليم. «3»

(3) 5- «ابن كثير و فاخورى» نوشته اند كه آنان سى و دو سوار و چهل پياده بودند. «4»

(4) به عقيده ما آنان به همراه فرزندان خاندان نبوت، هشتاد مرد بودند، اين امر بدين گونه تأييد مى شود: تعداد سرهايى كه از تن جدا شده و نزد فرزند مرجانه و يزيد بن معاويه فرستاده شد 79 سر بوده اند، نه بيشتر.

به هر حال، اين قهرمانان با وجود اندك بودنشان، در برابر آن سپاه، قرار گرفتند و سنگين ترين تلفات را بر آن وارد نمودند و

با موضعگيريهاى قهرمانانه خود، شرافت عقيده و والايى ايمان را نمايانگر ساختند.

(5)

فرستاده ابن سعد در برابر امام عليه السّلام

ابن سعد، جنگ با امام را دوست نمى داشت و مى خواست از آن رهايى

______________________________

(1) البداية و النهاية 8/ 197. تهذيب الكمال 6/ 427. الحدائق الوردية 1/ 119. الصراط السوى، ص 86.

(2) مناقب 4/ 98.

(3) تذهيب التهذيب 1/ 156.

(4) البداية و النهاية 8/ 187. فاخورى، تحفة الانام فى مختصر تاريخ الاسلام، ص 77.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:149

يابد لذا «عزرة بن قيس» را فراخواند تا با امام روبه رو شود و علّت آمدن آن حضرت را جويا گردد، ولى عزره از اين كار خوددارى نمود؛ زيرا وى از كسانى بود كه با امام براى آمدن به كوفه مكاتبه كرده بود.

(1) ابن سعد، «كثير بن عبد اللّه شعبى» را براى ديدار با امام مأمور كرد، او شخصى بى باك و گستاخ بود. وى گفت: «من براى او آماده هستم و اگر بخواهى ناگهان بر او يورش برم، اين كار را انجام مى دهم».

ابن سعد به اين كار راضى نشد، بلكه از او خواست تا نزد حضرت برود و از او بپرسد كه چه چيزى او را به اينجا آورده است؟

(2) كثير به سوى امام تاخت و هنگامى كه «ابو ثمامه صائدى» او را ديد، نسبت به وى مشكوك گشت و از او خواست تا شمشير خود را كنار بگذارد و سپس با امام روبه رو شود، ولى او نپذيرفت و اجازه ورود نيافت و خشمگين بازگشت «1» و ابن سعد را از اين امر باخبر ساخت. وى از «قرّة بن قيس حنظلى» خواست كه با امام ديدار كند، او پذيرفت و هنگامى كه پيش آمد، امام به يارانش فرمود:

«آيا او را مى شناسيد؟».

(3) «حبيب بن مظاهر» پاسخ داد: آرى، وى از بنى تميم است، من او را به نيك انديشى مى شناختم و گمان نمى كردم كه در چنين جايگاهى حضور يابد!! قره، به سوى امام پيش آمد و بر آن حضرت سلام كرد و از امام پرسيد چه چيزى او را به آنجا آورده است؟

(4) حضرت فرمود: «من به اينجا وارد نشدم مگر هنگامى كه مردم سرزمينتان برايم نوشتند كه با من بيعت كنند و مرا فرو نگذارند و ياريم نمايند، پس اگر مرا نخواهند، از نزد آنها به آنجا كه بودم مى روم».

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 410.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:150

(1) «حبيب» روى به وى كرد و او را اندرز داد و گفت: «اى قره! من تو را در مورد اهل بيت نيك انديش مى شناختم، چه چيزى تو را دگرگون ساخت؟ پس، نزد ما بمان و اين مرد را يارى كن».

قرّه گفت: حقّ را گفتى ولى من به سوى رفيقم بازمى گردم و جواب پيامش را مى رسانم و در اين مورد مى انديشم.

قرّه، به سوى ابن سعد بازگشت و پاسخ امام را بر او عرضه نمود «1».

ابن سعد، از اين امر شادمان گشت و انديشيد كه رسيدن به يك راه حل مسالمت آميز كه او را از وارد شدن به نبردى كه بر گردنش بند گناه و معصيت مى نهد، رها مى سازد، امرى ممكن است.

(2)

ابن سعد در برابر امام عليه السّلام

ابن سعد، مى خواست از اين امر مطمئن شود، پس از امام خواست تا با وى ديدار نمايد، امام اين مطلب را پذيرا شد و هنگامى كه نزد آن حضرت حاضر شد، از امام پرسيد: چه چيزى تو را آورده است؟

- مردم كوفه.

- مگر نمى دانى

كه آنان با شما چه كرده اند؟

- هر كس با ما- كه در راه خدا قرار داريم- نيرنگ روا دارد، ما براى خدا نيرنگش را خورده ايم.

- اينك گرفتار شده اى، چه مى انديشى؟

- بازمى گردم و در مكه يا مدينه اقامت مى گزينم و يا در بعضى از مرزها

______________________________

(1) انساب الاشراف 3/ 386، الفتوح 5/ 155- 156.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:151

سكونت مى نمايم.

ابن سعد از موضعگيرى امام خوش حال شد و در آن نشانه اى از استقرار صلح و دورى گزيدن از جنگ را ملاحظه نمود. «1»

(1)

نامه ابن سعد به ابن زياد

ابن سعد، فورا نامه اى به اميرش، فرزند مرجانه نوشت كه در آن آمده بود:

«اما بعد: خداوند آتش را خاموش و سخن را يكجا فراهم آورد و امر امت را صلاح بخشيد. اين حسين است كه به من قول داده است به جايى كه از آن آمده بازگردد و يا به سوى نقطه اى از نقاط مرزى برود و فردى از مسلمين باشد كه براى او باشد آنچه براى آنان است و بر او باشد آنچه بر آنان خواهد بود و يا اينكه نزد امير مؤمنان يزيد، برود و دست در دستش گذارد! و نظرش را در آنچه ميانشان باشد خواهد ديد، در اين ايده رضايت تو و صلاح امّت خواهد بود».

(2)

افتراى ابن سعد

بدون شك، ابن سعد در اين نامه بر حضرت امام حسين عليه السّلام افترا نمود؛ زيرا بيشتر مطالب آن، چيزهايى است كه امام عليه السّلام به آنها لب نگشوده بود. «عقبة بن سلمان» كه از مدينه تا مكه و سپس تا عراق همراه امام بود و تا هنگام كشته شدن آن حضرت، ملازم وى مانده بود، از ساختگى بودن آن نامه سخن به ميان آورد و گفت:

«حسين را از مدينه تا مكه و از آنجا تا عراق، همراهى نمودم و تا وقتى كه

______________________________

(1) الصراط السوى فى مناقب آل النبى، ص 87.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:152

كشته شد، از او جدا نشدم و همه سخنش را شنيدم ولى از او نشنيدم آنچه را مردم در مورد آن سخن مى گويند كه دستش را در دست يزيد بگذارد و نه اينكه به مرزى از مرزها برود، نه در مدينه، نه در مكه، نه در عراق و نه

در لشكرش تا هنگامى كه كشته شد، آرى، شنيدم او را كه مى گفت: مرا بگذاريد كه به اين زمين پهناور بروم تا ببينم مردم چه خواهند كرد» «1».

(1) «شيخ محمد خضرى» نيز درستى اين نامه را رد كرده و گفته است: «صحيح نيست كه بر آنها پيشنهاد كرد كه دستش را در دست يزيد بگذارد، بلكه به آنها پيشنهاد نمود كه بگذارند او را تا به جايى كه از آن خارج شده بود، بازگردد» «2».

ابن سعد، اين نامه را ساخت تا از گناه نبرد، رهايى يابد و از كشتن ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در امان باشد و اگر امام، چنين چيزى را مى گفت، سپاه ابن زياد پراكنده مى گشت و همه چيز به پايان مى رسيد .... امام از همان آغاز كار، خاضع شدن در برابر گروه جنايتكاران را نپذيرفت و در برابر طوفانها پايدارى نمود و در همه موضعگيريهاى جاويدانش، بزرگ منشى و عزت نفس و صلابت اراده اش را نمايان ساخت.

(2)

شمر، تلاش در راه صلح را به تباهى مى كشاند

هنگامى كه نامه ابن سعد به فرزند مرجانه رسيد، نظرش را پسنديد و آن را راه حلّى براى مشكل و وسيله اى براى اتحاد كلمه دانست، او را از جنگ، بركنار داشته بود، پس با شگفتى چنين بر زبان آورد: «اين نامه يك اندرزگوى دلسوزى است».

______________________________

(1) مرآة الزمان فى تواريخ الاعيان، ص 20.

(2) تاريخ الامة الاسلامية: 1/ 515.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:153

(1) «شمر بن ذى الجوشن» كه در كنار وى بود به تنگ آمد؛ زيرا آن پليد به پستى نسبتش و كينه بر صاحبان نسبهاى اصيل معروف بود و نسبت به اين سعد به خاطر فرماندهى اش بر سپاه، حسادت مى ورزيد، لذا

براى شعله ور ساختن آتش جنگ، به حركت آمد و به فرزند مرجانه گفت:

«آيا اين را از او مى پذيرى؟ پس از آنكه در سرزمين تو فرود آمده، به خدا! اگر از سرزمين تو دور شود و دستش را در دست تو نگذارد، به قدرت از تو شايسته تر باشد و تو به ضعف و سستى شايسته تر خواهى بود».

(2) اين كلمات، اوضاع را انفجارآميز ساخت و هر آرزويى در مورد صلح و سازش را بر باد داد؛ زيرا ابن زياد به امر مهمى پى برد كه بر او پنهان مانده بود و آن اين كه اگر امام از دست وى رهايى مى يافت و با يزيد بيعت نمى كرد و به منطقه اى از مناطق مى رسيد، وضع روشن مى شد و امّت به حمايت از امام در برابر آن گروه جنايتكار برمى خاست و آنگاه، طاغوت به ضعف و سستى اولى و حضرت حسين عليه السّلام به قدرت و قوت شايسته تر مى بود؛ زيرا وى فرزند رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و ريحانه آن حضرت بود، اين نكات حساس از فرزند مرجانه دور مانده بود، او در سخنان شمر، اخلاص و دلسوزى را ديده بود.

(3) هنگامى كه شمر ديد بر اوضاع مسلّط شده و تلاش ابن سعد را تباه كرده است، براى تضعيف موقعيت وى نزد ابن زياد اقدام كرد تا شايد از اين راه وسيله اى براى دور كردن وى از منصبش بيابد و خود در جاى وى قرار گيرد، پس به وى گفت: «به خدا! به من خبر رسيده است كه حسين و ابن سعد، ميان دو لشكر مى نشينند و بيشتر مدت شب را به گفتگو مى پردازند» «1».

______________________________

(1) البداية و النهاية

8/ 175.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:154

(1) و معناى اين امر آن بود كه شمر براى خود دستگاه اطلاعاتى خاصى بر ضد ابن سعد گماشته بود تا شايد وى در انجام مأموريتش كوتاهى كند و او آن را به نظام حاكم برساند تا ابن سعد را از منصبش عزل كنند و خود فرماندهى سپاه را بر عهده بگيرد.

(2)

ابن زياد راه حلهاى مسالمت آميز را رد مى كند

فرزند مرجانه، همه راه حلهاى مسالمت آميزى را كه ابن سعد نوشته بود، رد كرد و همه روزنه هاى صلح و سازش را مسدود نمود و به وى نوشت: «اما بعد:

من تو را براى حسين نفرستادم تا از او حمايت كنى و نه براى اينكه به وى مهلت دهى و يا وعده سلامت به او بدهى و نه براى اينكه شفيع وى نزد من باشى. ببين اگر حسين و يارانش به فرمان من گردن نهادند، آنان را به سلامت نزد من بفرست و اگر خوددارى نمودند به سوى آنان حركت كن تا اينكه آنان را بكشى و آنان را تكه تكه نمايى كه مستحق آن مى باشند. پس هرگاه حسين را كشتى، اسبان را بر سينه و پشت او حركت ده، هر چند نمى بينم اين عمل پس از مرگ، زيانى برساند، ولى به خاطر سخنى است كه گفته ام: اگر او را كشتم با وى چنين خواهم كرد، پس اگر تو فرمان ما را درباره او اجرا نمودى، تو را پاداش كسى را مى دهيم كه فرمان برده و اطاعت نموده باشد و اگر خوددارى نمودى از كار ما و سپاهيان دور شو و لشكر را به شمر بن ذى الجوشن بسپار كه ما او را به اين كار فرمان داده ايم» «1».

______________________________

(1)

ابن اثير، تاريخ 4/ 55، نزديك به آن در انساب الاشراف 3/ 390- 391 آمده است.

و در تهذيب الكمال 6/ 428 آمده است: ابن زياد به ابن سعد نوشت: «نه، و نه كرامتى او را

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:155

(1) اين نامه بسيار شديد اللحن و بى رحمانه، مفادش چنين بوده است:

1- اختيارات ابن سعد را به عمليات جنگ و كارزار محدود نمود و هيچ گونه اختيارى براى اجراى صلح يا گفتگوى با امام به وى اعطا ننمود.

2- در اين نامه، اشاره شده است كه اگر امام، صلح را بپذيرد بايد تضرع كنان فرمان فرزند مرجانه را گردن نهد تا در مورد وى تصميم بگيرد؛ اگر خواست او را عفو كند و يا به قتل برساند و مى خواست تا امام نزد وى همچون اسير يا گناهكار حضور يابد و از او طلب رحمت كند.

3- اگر امام گردن نهادن به حكم وى را نپذيرد، ابن سعد بايد فورا به كشتن وى اقدام كند و او را تكه تكه نمايد.

4- ابن زياد، عمر را در صورتى كه در اجراى دستور، ترديد كرد، به عزل از منصبش تهديد نمود و در اين صورت بايد همه امور لشكر را به «شمر بن ذى الجوشن» بسپارد تا آنچه را به او فرمان داده شده بود، اجرا نمايد.

(2) مورخان مى گويند: ابن زياد چنين آغاز به گفتن نمود: «اينك كه چنگالهاى ما به او رسيده، اميد به نجات پيدا مى كند، اينك هنگام فرار نيست».

شمر، شادمان و خوش حال به سرعت حركت كرد و پيوسته مركب مى راند تا به ابن سعد برسد، شايد فرزند سعد از فرمان فرزند مرجانه سرباز زند تا خود، فرمانده سپاه گردد.

شمر، به كربلا رسيد در حالى كه ابن سعد در فرات مشغول آب تنى كردن بود، فردى به سويش شتافت و به او گفت: «جويرة بن بدر تميمى را نزد تو فرستاده و او را فرمان داده است كه اگر تو جنگ نكنى، گردنت را بزند».

______________________________

باشد تا اينكه دستش را در دست من بگذارد»، پس حسين گفت: «اين امر، هرگز نخواهد بود».

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:156

(1) ابن سعد به سوى لباسهاى خود رفت و آنها را پوشيد «1» و روى به شمر بن ذى الجوشن كرد و دانست كه اين نيرنگ اوست، پس به او گفت: «واى بر تو! خداوند خانه ات را نزديك نسازد، خداوند آنچه را آورده اى زشت شمارد، من گمان مى كنم كه تو او را نهى نمودى و بر ما تباه ساختى كارى را كه اميدوار بوديم به نيكى انجام شود ... به خدا! حسين، تسليم نمى شود؛ زيرا جان پدرش در كالبد اوست».

(2) شمر به وى پاسخ داد: «به من بگو چه خواهى كرد، آيا فرمان اميرت را اجرا مى كنى؟ در غير اين صورت، سپاه را به من بسپار ...».

ابن سعد، تسليم هوا و طمع كاريهايش شد و پذيرفت كه همچنان فرمانده سپاهى ستمكار باقى بماند، پس به وى گفت: «نه، تو را كرامتى نباشد، من اين امر را بر عهده مى گيرم» «2».

شمر، همچنان مراقب ابن سعد بود تا شايد در انجام فرمانهاى اربابش، فرزند مرجانه، كوتاهى نمايد تا خود فرماندهى سپاه را عهده دار شود. ابن سعد، پاسخ ابن زياد را براى امام فرستاد و آن حضرت عليه السّلام فرمود: «نه، به خدا! دستم را در دست فرزند مرجانه نمى گذارم» «3».

(3)

امام عليه السّلام با ابن سعد

امام، از

ابن سعد خواست تا با آن حضرت ملاقات نمايد، او با بى ميلى

______________________________

(1) ذهبى، تاريخ اسلام 5/ 14.

(2) انساب الاشراف 3/ 391.

(3) الصراط السوى فى مناقب آل النبى، ص 87.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:157

پذيرفت و شب هنگام با حضرت ديدار نموده جلسه اى محرمانه تشكيل داد كه جز حضرت عباس و حضرت على اكبر از جانب حضرت حسين عليه السّلام، كسى ديگر در آن حضور نداشت. همراه ابن سعد نيز حفص و غلام ابن سعد، در جلسه حاضر شدند. امام به وى فرمود: «اى فرزند سعد! آيا با من مى جنگى؟ آيا از خداوند نمى ترسى كه بازگشت تو به سوى اوست، من فرزند كسى هستم كه تو مى شناسى، آيا با من همراه نمى شوى، و اينان را رها نمى سازى كه اين به خداوند تعالى نزديكتر باشد».

(1) ابن سعد، عذرهاى پوچى آورد و گفت: مى ترسم خانه ام ويران شود.

- «من آن را بار مى سازم».

- مى ترسم باغم را از من بگيرند.

- «من بهتر از آن را در حجاز به تو مى دهم».

- من در كوفه، خانواده اى دارم، مى ترسم كه ابن زياد آنان را به قتل برساند.

(2) امام هيچ گونه پاسخ مثبتى از او دريافت نكرد، بلكه از او، اصرار بر ستم و تعدى را ديد، پس او را نفرين كرد و فرمود: «تو را چه باشد، خداوند تو را به زودى در بسترت سر از تن جدا كند و در روز قيامت تو را نبخشد، به خدا! من اميدوارم كه تو از گندم عراق جز اندكى نخورى».

ابن سعد از آنجا دور شد، در حالى كه با تمسخر به امام مى گفت: «جو، برايم كافى باشد» «1».

______________________________

(1) البداية و النهاية 8/ 175.

زندگانى حضرت امام حسين

عليه السلام ،ج 3،ص:158

(1)

امان نامه شمر براى برادران حضرت عباس

پليد پيسى گرفته، «شمر بن ذى الجوشن» گمان كرد كه برادران حضرت حسين عليه السّلام را به دورى گزيدن از يارى برادرشان قانع مى كند، پس از عبيد اللّه بن زياد براى آنان امان نامه اى گرفت و به سرعت پيش آمد تا در برابر آنان ايستاد و فرياد زد: «كجايند فرزندان خواهرمان، عباس و برادرانش؟».

آن جوانمردان همچون شيران به سويش شتافتند و به او گفتند: «چه مى خواهى اى فرزند ذى الجوشن؟!».

- براى شما امان نامه اى دارم.

(2) آنان خشمگينانه بر او فرياد كشيدند و گفتند: «خداوند تو و امان نامه ات را لعنت كند! آيا ما را امان مى دهى در حالى كه فرزند دخت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله امانى ندارد؟!» «1».

آن گناهكار، ناكام بازگشت، در حالى كه گمان كرده بود برادران امام از نوع ياران مسخ شده او هستند و نمى دانست كه آنان از افراد بى همتاى دنيا بودند كه كرامت انسانيت را شكل بخشيدند و براى انسان، افتخار و شكوه آفريدند.

(3)

جلوگيرى از مددرسانى

ابن سعد، حضرت امام حسين عليه السّلام را مورد محاصره قرار داد و از همه طرف او را احاطه نمود تا مبادا از خارج، مددى به وى برسد، او اين كار را چنان شديد انجام داد كه غير ممكن بود كسى به اردوگاه امام ملحق شود يا به آنان يارى برساند.

______________________________

(1) انساب الاشراف 3/ 391.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:159

(1)

اشغال فرات

خطرناكترين كارى كه ابن سعد انجام داد، اشغال نمودن «رود فرات» بود؛ زيرا دستورات مؤكدى از فرزند مرجانه دريافت نمود كه آب را از امام حسين عليه السّلام و اهل بيت و يارانش بازدارد تا قطره اى از آن ننوشند، آن گونه كه درباره عثمان بن عفان عمل شده بود.

(2) وى نيرويى نظامى متشكل از پانصد سوار و به قولى چهار هزار سوار را به فرماندهى «عمرو بن حجاج» فرستاد، آنها همه شريعه ها و نهرهاى منشعب از رود فرات را اشغال كردند و راه رسيدن حضرت حسين عليه السّلام و يارانش به آب را مسدود نمودند، گمان مى كنم اين اقدام سنگدلانه را به خاطر موارد ذيل اتخاذ كردند:

(3) اول: براى اينكه به اردوگاه امام زيان برسانند تا هيچ گونه توانايى يا مقاومتى براى جنگ نداشته باشند و نيروهاى عمر سعد دچار تلفات نشوند.

(4) دوم: بستن راه در برابر هر كسى كه مى كوشيد از راه آب به حضرت حسين عليه السّلام ملحق شود.

(5) سوم: زياده روى در دل خوشى و انتقامجويى از خاندان نبوت در برابر آنچه مسلمين در يوم الدار هنگام محاصره عثمان، نسبت به وى انجام داده و آب را بر او بسته بودند، اما حضرت حسين عليه السّلام به اتفاق مورّخان، هنگام محاصره عثمان، آب را به

او رسانده بود ولى امويان اين نيكوكارى را كه امام نسبت به آنان روا داشته بود، فراموش نمودند.

(6) چهارم: ابن زياد اميدوار بود كه با اين اقدام، امام تسليم شود و دستورهايش را گردن نهد.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:160

اينها بعضى از عواملى بودند كه ابن مرجانه را واداشتند تا دستور دهد فرات اشغال شود و آب، بر حضرت حسين و يارانش ممنوع گردد.

(1) مورخان مى گويند: بستن آب بروى حضرت حسين، سه روز پيش از شهادت آن حضرت، صورت گرفت «1»، از سخت ترين محنتهاى شديدى كه امام از آنها رنج برد، مشاهده كودكان و بانوان رسالت بود كه از درد كشنده تشنگى مى ناليدند؛ كودكان فرياد مى زدند: آب! آب! ...

كودكان، قادر به مقاومت در برابر تشنگى نبودند وقتى به فرات نگاه مى كردند كه سرشار از آب بود و در آن هنگام فريادهايشان بيشتر مى شد. قلب امام به رحمت و دلسوزى نسبت به آن منظره هولناك، به درد مى آمد، لبان كودكان پژمرده شده و بدنهايشان از رمق افتاده و شير زنان شيرده خشك گرديده بود در حالى كه آن ستمگران از آب بهره مند مى شدند.

(2) «انور جندى» مى گويد:

و ذئاب الشرور تنعم بالماءو اهل النبى من غير ماء

يا لظلم الأقدار يظمأ قلب الليث و الليث موثق الاعضاء

و صغار الحسين يبكون فى الصحراءيا رب اين غوث القضاء «گرگان شرور از آب بهره مند بودند در حالى كه خاندان پيامبر بدون آب به سر مى بردند».

«اين چه ستمى است كه سرنوشتها دارند، دل شير تشنگى مى كشد در حالى كه شير، اندامهايى استوار دارد».

«خردسالان حسين در صحرا مى گريستند، اى پروردگار! مددرسانى

______________________________

(1) مرآة الزمان فى تواريخ الاعيان ص 89، و انساب الاشراف 3/ 389.

زندگانى حضرت

امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:161

قضا و قدر كجا باشد».

(1) همه آيينها و مذاهب، منع كردن آب از كودكان و زنان را اجازه نمى دهند، خصوصا شريعت اسلامى كه همه مردم را در آب و چراگاه، شريك قرار داده و آب نوشيدن از نهرهاى تملك گشته را جايز شمرده هر چند كه صاحبان آنها اجازه نداده باشند. و نيز سر بريدن حيوان زبان بسته را اگر تشنه باشد، بسيار مكروه دانسته است، ولى سپاه امويان اعتنايى به اين امر ننمود و هر آنچه شرايع و اديان حرام دانسته اند، مباح شمرد.

(2) آن جفاكاران عمل نيكوكارانه امام را در حق پيشقراولان سپاهشان ناديده گرفتند؛ آن گروهى كه از هزار سوار به فرماندهى حر تشكيل مى شد و براى دستگيرى امام و محاصره وى در صحرا بودند و تشنگى بر آنها دست يافته بود و نزديك به مرگ بودند، آن حضرت مى توانست آنان را با تشنگى نابود كند، ولى مروّت و رحمت آن حضرت نپذيرفت كه با آنان به سنگدلى عمل كند، پس به جوانانش دستور داد كه به همراه وى به آنان آب بدهند، همه آنان را آب داد و حتى دستور داد تا اسبانشان را نيز آب بدهند با وجود آنكه آن حضرت در وسط آن صحراى سوزان، خود به آب احتياج داشت، ولى آن نابكاران، اين مساعدت حضرت را ارج ننهادند و او را از آب، محروم ساختند و تمامى بانوان اهل بيت و نوادگان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را كه همراهش بودند، از آب محروم نمودند.

(3)

سرشتهاى پست

اشاره

آن مسخ شدگان از اينكه بر آب فرات مستولى شده و ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را

از آن منع كرده بودند، افتخار و مباهات مى كردند از آن جمله:

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:162

(1)

1- مهاجر بن اوس

«مهاجر بن اوس تميمى» روى به حضرت نموده با صداى بلند گفت: «اى حسين! آيا آب را نمى بينى كه همچون شكم مارها به نظر مى آيد، به خدا! آن را نخواهى چشيد تا بميرى!».

امام به وى پاسخ داد: «اميدوارم كه خداوند مرا به آن برساند و شما را از آن بازدارد» «1».

(2)

2- عمرو بن حجاج

«عمرو بن حجاج» پيش آمده- او از جمله كسانى بود كه براى حضرت حسين عليه السّلام براى آمدن به كوفه نامه نوشته بود- تا اينكه به اردوگاه حضرت نزديك شد و با صداى بلند گفت: «اى حسين! اين فرات است كه سگها به آن دهن مى زنند و خرها و خوكها از آن مى نوشند، به خدا! جرعه اى از آن نخواهى چشيد تا آب داغ جهنم را بچشى!» «2».

(3)

3- عبد اللّه بن حصين

«عبد اللّه بن حصين ازدى» در حالى كه همچون سگى شتابان به سوى امام مى شتافت، پيش آمد و فرياد كشيد: «اى حسين! آيا به آب نمى نگرى كه همچون جگر آسمان است، به خدا! از آن قطره اى نمى نوشى تا از تشنگى بميرى!».

______________________________

(1) انساب الاشراف 3/ 390.

(2) همان 3/ 390.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:163

امام دو دست خود را به دعا برداشت و گفت: «خداوندا! او را تشنه بميران و هرگز او را مبخشاى» «1».

آن فرومايگان از اينكه بر آب فرات دست يافته بودند، افتخار مى كردند تا نزد اربابشان فرزند مرجانة، تقرّب جويند و او را خرسند سازند و جايزه ها و بخششهايش را به دست آورند.

(1)

اعتراض بر ابن سعد

اشاره

جمعى از ياران امام حسين عليه السّلام و ديگران، بر ابن سعد اعتراض نمودند كه آب را از ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بازداشته بود؛ زيرا اين كار پست ترين شيوه در انتقامجويى بود، در حالى كه كودكان حضرت حسين عليه السّلام در برابر آنان، نزديك به مرگ بودند و اين در زمانى صورت مى گرفت كه هيچ گونه سببى براى اين انتقامجويى وجود نداشته است جز فرومايگى و وحشيگرى كه در جان آن سپاهيان ريشه دوانيده بود. از جمله اعتراض كنندگان بر او عبارت بودند از:

(2)

1- يزيد بن حصين

«يزيد بن حصين» حركت كرد و به ابن سعد گفت: «اين فرات است كه سگها از آن مى نوشند در حالى كه اين حسين فرزند دخت پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله و اهل بيتش تشنه مى باشند و تو ادعا مى كنى كه خداوند و پيامبرش را مى شناسى؟!».

ابن سعد، روى پليدش را به طرف زمين افكند و چيزى نگفت «2».

______________________________

(1) انساب الاشراف 3/ 389. الصراط السوى فى مناقب آل النبى، ص 86.

(2) قرمانى، اخبار الدول، ص 108. وسيلة المآل فى عدّ مناقب الآل، ص 290. مطالب

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:164

(1)

2- برير بن خضير

«برير بن خضير همدانى» به سوى ابن سعد رفت و با صداى بلند گفت:

«اى عمر! آيا خاندان نبوت را رها مى كنى تا از تشنگى بميرند در حالى كه آنان را از فرات مانع شده اى كه از آن بنوشند در اين حال ادعا مى كنى خداوند و پيامبرش را مى شناسى؟».

ابن سعد جواب داد: اى برير! به خدا قسم اين را من مى دانم كه قاتل اين جماعت، جهنّمى خواهد بود لكن نظر تو اين است كه ملك رى را من رها كنم تا ديگرى صاحب شود؟ نفس من هيچ گاه به اين امر رضايت نمى دهد «1».

(2)

3- حرّ

هنگامى كه حرّ به اردوگاه امام پيوست و در حضور آن حضرت توبه كرد، به سوى سپاه ابن سعد حركت نمود و صداى خود را بلند كرد و گفت: «اى مردم كوفه! مادرتان داغتان را ببيند و بر شما بگريد كه او را فراخوانديد و گرفتار ساختيد و از هر سوى در محاصره اش قرار داديد، از اينكه به سوى زمين گسترده خدا برود، تا خود و اهل بيتش در امان باشد، بازداشتيد، او اينك همچون اسير در دست شما درآمده است، نه اختيار سودى را دارد و نه زيانى، او و زنان و كودكان و يارانش را از آب جارى فرات مانع شديد، در حالى كه يهوديان، مسيحيان و زردشتيان از آن مى نوشند و خوكها و سگهاى منطقه در آن شناور مى شوند اما

______________________________

السئول، ص 2/ 36- 37.

(1) الفتوح 5/ 171- 172.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:165

آنان به سبب تشنگى از پاى درآمده اند، پس از محمد چه بدرفتارى با ذريّه اش داشته ايد، خداوند شما را در روز تشنگى، سيراب ننمايد» «1».

اين اعتراض در آنان

اثرى نداشت و آنها بر ستم و عناد خود اصرار ورزيدند و فرزندان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را از آب محروم ساختند تا آنجا كه تشنگى آنان را از پاى درآورد.

(1)

يافتن يك چشمه آب

تشنگى، اهل بيت را آزرد و كودكان و زنان به فرياد آمدند و امام عليه السّلام برخاست و تيشه اى برداشت و در اطراف چادر زنان، زمين را كند كه چشمه آب گوارايى جارى شد و آنان از آن نوشيدند ولى اندكى بيش دوام نياورد و آب آن تمام شد. جاسوسان، اين مطلب را به ابن زياد گزارش دادند و او سخت به خشم آمد و نامه اى براى ابن سعد فرستاد كه در آن آمده بود:

«به من گزارش شده است كه حسين چاههايى را حفر مى كند و آب به دست مى آورد و خود و يارانش مى نوشند، پس بنگر هرگاه نامه ام به تو رسيد، آنان را تا مى توانى از كندن چاهها منع كن و به شدت بر آنها سختگيرى نما ...».

(2) ابن سعد، نظارت شديدى بر حفر چاه اعمال كرد و نيز تعداد بيشترى از نگهبانان و سربازان را در كنار رود فرات قرار داد تا مبادا كسى از آنان به رودخانه برسد و از آن، آب بنوشد «2».

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 4/ 65.

(2) خوارزمى، مقتل 1/ 244. الفتوح 5/ 162. بغية النبلاء.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:166

(1)

جنگ بر سر آب

امام، از اينكه كودكان و اهل بيت خود را مى ديد كه از تشنگى كشنده مى ناليدند، به شدت درد مى كشيد و رنج مى برد پس برادر خود حضرت ابا الفضل عباس را براى به دست آوردن آب مأمور كرد، آن قهرمان عظيم، به همراه سى سوار و بيست پياده به راه افتاد و بيست مشك را با خود برد، همگى به سوى رود فرات تاختند، در حالى كه «نافع بن هلال مرادى» پيشاپيش آنان بود.

(2) «عمرو بن حجاج زبيدى» كه

مسئول نگهبانى از فرات بود، با وى روبه رو شد و به او گفت: براى چه آمده اى؟

- آمده ايم تا از اين آبى كه شما ما را از آن بازداشته ايد، بنوشيم.

- گوارا بنوش.

- آيا بنوشم در حالى كه حسين و يارانش تشنه باشند؟

- راهى براى سيراب كردن اينان وجود ندارد. ما را در اينجا گذاشته اند تا آنان را از آب بازداريم.

(3) ياران امام اعتنايى به وى ننمودند و به سوى فرات پيش رفتند تا مشكهاى خود را پر كنند، ولى عمرو بن حجاج به همراه دسته اى از سربازانش به سوى آنان شتافتند كه حضرت عباس و نافع بن هلال با آنان درگير شدند و ميان آنان زدوخوردى واقع شد، ولى كسى در آن به قتل نرسيد و ياران امام پس از آنكه مشكهايشان را پر كردند، مراجعت نمودند، گفته شده است كه آنان تنها با مقدار اندكى آب، بازگشتند «1»، حضرت عباس تشنگان اهل بيت را سيراب كرد و آنان را از تشنگى رهايى بخشيد، وى از آن روز به سقا [سيراب كننده] معروف شد كه از مشهورترين القاب آن حضرت و محبوبترين آنها نزد ايشان مى باشد.

______________________________

(1) انساب الاشراف 3/ 389.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:167

(1)

حبيب از خاندانش كمك مى جويد

«حبيب بن مظاهر» از ياران نامدار حضرت حسين عليه السّلام و از مخلص ترين و وفادارترين آنان نسبت به آن حضرت بوده است. هنگامى كه تنهايى امام و همدستى نيروهاى جفاكار براى جنگ با آن حضرت را مشاهده كرد، از آن حضرت خواست تا به وى اجازه دهد از خاندانش بنى اسد، كمك بجويد تا به جهاد در خدمت آن حضرت موفّق گردند. وى گفت: «در اينجا گروهى از بنى اسد هستند.

آنان چادرنشينانى مى باشند كه در «نهرين» اقامت مى گزينند و مسافت اندكى ميان ما و آنها وجود دارد، آيا به من اجازه مى دهى كه نزد آنان بروم و ايشان را فراخوانم، شايد خداوند به وسيله آنان نفعى به تو برساند و يا بدى را از تو دور سازد؟».

(2) امام به وى اجازه داد، او به سرعت نزد آنان رفت و هنگامى كه به آنها رسيد، گفت: «من شما را به سوى شرافت آخرت و فضيلتها و ثواب عظيم آن فرا مى خوانم، من شما را براى يارى فرزند دخت رسول خدا، پيامبرتان صلّى اللّه عليه و آله فرا مى خوانم كه اينك مظلوم واقع شده است، مردم كوفه او را فراخواندند تا او را يارى كنند ولى هنگامى كه به سوى آنان آمد، او را رها كردند و به سوى او آمده اند تا او را بكشند».

هفتاد نفر «1» دعوتش را پذيرفتند كه «عبد اللّه بن بشر اسدى» در ميان آنان بود، وى گفت: من نخستين كسى هستم كه اين دعوت را مى پذيرم، سپس به رجزخوانى پرداخت:

قد علم القوم اذا تواكلواو احجم الفرسان او تثاقلوا

______________________________

(1) و در روايتى، نود نفر.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:168 انى شجاع بطل مقاتل كاننى ليث عرين باسل «1» «هرگاه مردم تصميم بگيرند، مى دانند و هرگاه سواران بازمانند و يا كار بر آنان سنگينى كند».

«من شجاعى قهرمان و رزمنده هستم، گويى كه شيرى ژيان در بيشه مى باشم».

(1) آنان براى يارى امام شتافتند ولى در آن مجلس، جاسوسى براى ابن سعد بود كه به سرعت نزد وى شتافته او را از آن كار باخبر ساخت، او گروهى از لشكريانش را به فرماندهى «جبلة بن

عمر» مأمور ساخت و آنان مانع پيوستن آنها به حضرت حسين عليه السّلام شدند و حبيب اندوهگين بازگشت، امام را از ماجرا آگاه ساخت، حضرت گفت: «خداى را سپاس فراوان باد» «2».

امام به همراه يارانش، دست به گريبان سخت ترين تنگنا، بر اثر محاصره تحميل شده بر آنان باقى ماندند و در انتظار حوادث هولناكى كه در صحراى كربلا بر ايشان خواهد گذشت، به سر بردند.

______________________________

(1) جزء دوم بغية النبلاء.

(2) انساب الاشراف 3/ 388.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:169

(1)

همراه با دو اردوگاه

اشاره

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:171

(1) بر صحراى پاك سرزمين كربلا، نيروهاى خيانتكار با سربازان خداوند و هسته هاى توحيد، درگير شدند، با آنان كه خداوند، سينه هايشان را براى ايمان، گشاده ساخت، آنان نبرد كردند، در حالى كه يقين داشتند بر حق بوده اند ... بر عكس دشمنانشان كه گرفتار سرگردانى و پريشانحالى بودند، مى جنگيدند در حالى كه از گمراهى خود و انحرافشان از راه راست باخبر بودند.

ما ناگزيريم توقفى كوتاه داشته باشيم تا درباره هر يك از اين دو اردوگاه، سخنى به ميان آوريم.

(2)

اردوگاه حسينى

اشاره

اردوگاه حسينى، شرافت انسان را نمايانگر مى ساخت و ارزشهاى والا و جهت گيريهاى عظيمى را ارائه مى داد كه هر انسان نيكو گوهرى با آنها بلندى مى يافت و آن را همين بس كه تنها براى اوست كه در تاريخ اين دنيا جاودانگى و بقا را رقم زدند؛ زيرا در ميان خاندان شهيدان جهان، كسى همچون شهداى كربلا در شرافت، مجد و اقدام در يارى حق و جانبازى در راه عدالت نيست. ما در اينجا به بعضى از نشانه هاى اهداف و سرشتهاى ذاتى آن، اشاره اى مى نماييم.

(3)

هدفهاى عظيم

اشاره

هدفهاى عظيمى كه شعار آنها را بپاداشتند و با شجاعت و ايمان به خاطر آنها مبارزه كردند، عبارتند از:

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:172

(1)

1- دفاع از اسلام

ياران امام با اخلاص و ايمان كامل، براى دفاع از اسلام و حفظ اصول آن- كه از سوى حكومت اموى ناديده گرفته شده بود- بپاخاستند و در دفاع خود به بهترين و برجسته ترين صورتى اخلاص ورزيدند كه دلايل آن در همه موضعگيريهاى افتخارآميز آنان فراوان است؛ مثلا حضرت عباس عليه السّلام كه نزديكترين خويشاوند امام بود، در فداكارى خود به انگيزه برادرى و يا ديگر موارد خاص، عمل ننموده بلكه با عقيده اى محكم به حمايت اسلام و حمايت امامى از ائمه مسلمين كه خداوند مودّت و طاعتش را بر همه مردم واجب ساخته است، پرداخته بود. او اين را در ميدان جنگ پس از آنكه آن قوم، دست راستش را قطع كردند، بيان داشت و به صورت رجزخوانى چنين فرمود:

و اللّه ان قطعتم يمينى انى احامى ابدا عن دينى

و عن امام صادق يقينى نجل النبى الطاهر الامين «به خدا! اگر دست راستم را قطع كرده ايد، من همچنان از دينم حمايت مى كنم».

«و از امامى كه به يقين صادق است، فرزند پيامبر پاك امانتدار».

(2) معناى اين رجزخوانى- به وضوح- نشان مى دهد كه آن حضرت در جهاد خود به انگيزه برادرى، اقدام ننموده بلكه انگيزه وى حمايت از دين و دفاع از امامى صادق به طور يقين بوده است. افراد ديگرى غير از حضرت عباس، از ياران امام نيز اين حقيقت را اعلام نمودند.

(3) حضرت ابا عبد اللّه عليه السّلام آنان را با روح و هدايت خود تغذيه نمود و با اخلاق خود پوشش داد

به طورى كه جانهايشان از دنيا دور شد و از ماديت بدن، جدا

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:173

گشت و دلها و عواطفشان از مشغوليتهاى زندگى رهايى يافت ...؛ زيرا كدام معلّم همچون حسين وجود داشته؟ و كدام مدرسه همچون مكتب وى، الهام بخش بوده است؟ و آيا نسلهاى دنيا مى توانند اينگونه ايمانى به خدا و اخلاصى براى حق به وجود آورند؟

(1)

2- حمايت و دفاع از امام حسين عليه السّلام

نشانه ويژه ديگرى در اهداف ياران امام بود و آن حمايت از امام در برابر آن وحشيانى است كه براى كشتن آن حضرت، همدست شده بودند. ياران امام، در وفادارى و اخلاص نسبت به آن حضرت، جان فدا كردند و بدين وسيله برجسته ترين مثالها را در وفادارى ارائه نمودند، مثلا «مسلم بن عوسجه» كه از نامداران ياران امام مى باشد، هنگامى كه به سوى ميدان نبرد رفت و با بدنى كه شمشيرها و نيزه ها آن را دريده بودند، بر زمين افتاد، امام، همراه «حبيب بن مظاهر» به سوى او رفت، در حالى كه آن قهرمان، دردهاى احتضار را تحمل مى كرد، حبيب از او خواست كه در مورد آنچه برايش مهم است، وصيتى به او بنمايد، وى با صدايى آهسته و اندوهناك گفت: «تو را در مورد اين سفارش مى كنم- و به امام اشاره كرد- كه در دفاع از او، جان فدا كنى» «1».

(2) كدام وفادارى همانند اين، مى تواند مايه غرور و افتخار گردد؟ وى به نسلهاى آينده، درسهايى از وفادارى عظيم نسبت به حق داد، زيرا در حالى كه او در واپسين لحظات زندگى بود و خرخره هاى مرگ در سينه اش جاى داشت، به چيزى جز امام نمى انديشيد و از هر چيزى در زندگى روى گردانيده

بود.

(3) اين، قهرمان عظيم، «سويد بن ابى مطاع» است كه از برجسته ترين شهيدان

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 435- 436.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:174

و از صادق ترين آنان در فداكارى است، وقتى مجروح در ميدان نبرد افتاد، دشمنان او را رها كردند و به گمان اينكه وى مرده است، بر او نتاختند، هنگامى كه آنان كشته شدن امام را فرياد كشيدند، نتوانست آرام بگيرد و نجات يابد، پس برخاست و شمشير خود را خواست، ولى ديد آن را غارت نموده اند و به دنبال چيزى مى گشت تا با آن به جهاد برخيزد، دستش به چاقويى برخورد كرد، آن را برداشت و آنها را با آن ضربه ها زد. آنان از او هراسان شدند و گمان كردند كه مردگان باز زنده شده اند تا جهاد را از سر گيرند و هنگامى كه براى آنها معلوم شد كه موضوع چنين نيست، به سويش روى آوردند و او را كشتند. اين وفادارى در مورد ياران امام، به حقيقت تا آخرين رمق از زندگيشان بوده است.

(1) اين وفادارى تنها خاص مردان نبود، بلكه زنانى كه در صحنه نبرد بودند نيز چنين حالتى داشتند، مثلا زنى نزد فرزندش مى شتافت و به او التماس مى كرد تا در خدمت امام شهيد شود، همسران نيز نزد شوهران مى شتافتند تا از امام دفاع كنند، در حالى كه به مصايبشان همچون مرگ فرزند و لباس ماتم پوشيدن، اعتنايى نداشتند.

(2) بسيار شگفت انگيز است كه كودكان خاندان نبوت نيز به خدمت امام مى شتافتند و دست و پاى آن حضرت را مى بوسيدند تا به آنان اجازه شهادت در خدمتش را بدهد، از جمله آنان «عبد اللّه بن حسن» است كه تنها يازده

سال داشت، هنگامى كه دشمنان را ديد براى كشتن عمويش جمع شده اند، نتوانست صبر كند و به شتاب آمد، اما عمه اش زينب پيش آمد تا او را نگهدارد، ولى وى خوددارى نمود و به دويدن پرداخت تا اينكه به عمويش رسيد، در حالى كه «ابجر بن كعب» شمشير خود را بالا برده بود تا بر امام ضربه اى بزند، آن نوجوان بر او فرياد كشيد: «اى پليدزاده! آيا عمويم را ضربه مى زنى؟!».

(3) آن پليد ناپاك به سوى او برگشت و با شمشير ضربه اى بر دست او زد

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:175

و آن را تا پوست قطع كرد و دستش آويزان ماند «1». آن نوجوان خود را در بغل عمويش افكند، حرمله، تيرى جفاكارانه بر او نشانه گرفت و او را در دامن عمويش كشت و وى لذّت مرگ در راه حضرت را چشيد ...

بسيارى ديگر از اين نمونه هاى برجسته كه بر صفحه روزگار نمى گذرد از ياران حضرت حسين و اهل بيتش به ظهور پيوسته است.

(1)

3- رهايى امّت از ستم

از هدفهاى اردوگاه امام حسين عليه السّلام رها ساختن امّت از سركشى امويان و ستمكارى آنان بود؛ زيرا آنها ظلم را گسترش داده و فساد را در سرتاسر جهان اسلام پراكنده ساخته بودند و ياران امام براى سرنگون ساختن آن نظام و بازگرداندن حكومت اسلامى بپاخاسته بودند كه اين مطلب را به صورت موضوعى مستقل، هنگام بحث علل انقلاب امام، بيان داشتيم.

(2)

4- سرشتهايى بى نظير
اشاره

ياران حضرت حسين عليه السّلام از هر سرشت كريمانه اى بهره بردند و به آنها از ديگر مردمان، ممتاز گرديدند كه از ميان آنهاست:

(3)

الف- بزرگ منشى و عزّت نفس

از سرشتهاى ذاتى آن آزادمردان، بزرگ منشى و عزت نفس بود؛ زيرا آنان مرگ را در راه كرامتشان پذيرا شدند. سرور آزادگان حضرت امام حسين عليه السّلام

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 450- 451.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:176

مى فرمايد: «به خدا! مرگ را جز سعادت نمى بينم و زندگى با ستمكاران را جز فريبى نمى شناسم». و فرزند نيكوكارش، حضرت على اكبر در رجزخوانى خود- كه سرود وى در روز عاشورا بود- مى فرمايد:

انا على بن الحسين بن على نحن و رب البيت اولى بالنبى

و اللّه لا يحكم فينا ابن الدعى

«من على بن حسين بن على هستم، به پروردگار كعبه سوگند، ما به پيامبر سزاوارتريم».

«به خدا! اين نابكارزاده بر ما حكومت نخواهد كرد».

امام حسين، پرتوى از روح خود را بر اصحاب و اهل بيتش افكنده بود و آنان با شادمانى، مرگ را براى عزّت، كرامت و بزرگ منشى استقبال نمودند.

(1)

ب- شجاعت و پايدارى

نشانه ديگرى از سرشتهاى اردوگاه امام، شجاعت بود، زيرا آنان از بى نظيرترين قهرمانان جهان بودند، آنان با وجود اندك بودنشان در برابر آن سپاه ستمگر، پايدارى كردند و روحيه آنها را در هم شكستند و سنگين ترين تلفات را بر آنان وارد نمودند.

(2) مورخ انگليسى «پرس سايكس» مى گويد: «امام حسين و گروه كوچك ياران با ايمانش، تصميم بر مبارزه تا مرگ گرفتند و با قهرمانى و شجاعتى جنگيدند كه پس از قرنها تا به امروز، شگفتى و تحسين ما را برمى انگيزد» «1».

امام آنان را با معنويت و روح انقلابى اش پوشانده بود و طبيعى است كه

______________________________

(1) پرس سايكس، تاريخ ايران.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:177

شخصيت رهبر، تأثير مهمى در دميدن روح معنويت در وجود لشكريان دارد؛ زيرا دستگاه رهبرى، رمز تسلّطى است كه

سربازان را براى نبرد پيش مى برد «1» و ياران امام با عزمى استوار، بدون هراس از سختيها و موانع، به سوى لشكر اموى مى تاختند تا آنجا كه زمين بر آن لشكر، تنگ آمد و بيشتر آنان پاى به فرار گذاشتند. (1) يكى از سربازان ابن زياد به شخصى كه به سبب شركت نمودن وى در جنگ با امام از او انتقاد كرده بود، گفته است:

«سنگ را به دندان گرفته كه اگر تو مى ديدى آنچه را ما ديديم، انجام مى دادى آنچه را ما انجام داديم، گروهى بر ما تاختند كه دستهايشان بر شمشيرها بود، همچون شيران درّنده كه سواران را از راست و چپ نابود مى ساختند و خود را بر مرگ مى افكندند و امانى نمى پذيرفتند و به مال، علاقه اى نداشتند و چيزى ميان آنان و مرگ يا به دست آوردن حكومت، جدايى نمى افكند، پس اگر از آنها دست برمى داشتيم، همه افراد اردوگاه را به طور كامل نابود مى ساختند پس چه كار مى توانستيم بكنيم، تو را مادر مباد» «2».

(2) «كعب بن جابر ازدى» از سربازان ابن زياد بود كه بزرگ قاريان كوفه، «برير بن خضير» را كشت و در قتل سيد الشهداء نيز دست داشت. وى قطعه اى سروده و در آن شجاعت ياران امام را مورد تمجيد قرار داده و گفته است:

سلى تخبرى عنى و انت ذميمةغداة حسين و الرماح شوارع

الم آت اقصى ما كرهت و لم يخل على غداة الروع ما انا صانع

معى يزنى لم تخنه كعسوبه و ابيض مخشوب الغرارين قاطع

______________________________

(1) نظامى، علم النفس 1/ 36.

(2) شرح نهج البلاغه 3/ 263.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:178 فجردته من عصبة ليس دينهم بدينى و انى بابن حرب

لقانع

اشد قراعا بالسيوف لدى الوغى الا كل من يحمى الذمار مقارع

و قد صبروا للضرب و الطعن حسراو قد نازلوا لو ان ذلك نافع

فابلغ عبيد اللّه اما لقيته بانى مطيع للخليفة سامع

قتلت بريرا ثم حملت نعمةابا منقذ لما دعا من يماصع «سؤال كن تا در مورد من باخبر شوى، آنگاه كه تو نكوهيده بودى آن روز كه حسين بود و نيزه هاى افراشته».

«مگر من انجام ندادم نهايت چيزى كه تو نمى خواستى و آنچه در روز جنگ انجام دادم به من خلل وارد نكرده است».

«به همراه من نيزه منسوب به ذى يزن بود كه نمى شكست و شمشير برّنده اى كه دو سويش را تيز كرده بودم».

«آن را در برابر گروهى كه دينشان دين من نبود به دست گرفتم كه من معاويه را معتقد هستم».

«با شمشيرها در جنگ حمله مى كردم كه هر كس از واجبات دفاع كند، رزمنده خواهد بود».

«آنان در برابر شمشير و نيزه پايدارى كردند و نبرد نمودند اگر آن كار، سود مى بخشيد».

«پس به عبيد اللّه بگو هرگاه او را ديدى كه من فرمانبر و شنواى خليفه هستم».

«برير را كشتم و سپس بر «ابو منقذ» تاختم آنگاه كه مبارز مى طلبيد».

(1) كعب، شگفتى فراوان خود را از شجاعت ياران امام ابراز مى دارد؛ زيرا نه وى و نه ديگران، همانند آنان را در شجاعت و پايدارى مشاهده ننموده اند، آنها

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:179

كه در برابر ضربه هاى شمشيرها و زخمهاى نيزه ها و روبه رو شدن با مرگ، شكيبا بودند ... و از شجاعت بى نظير آنان، بنا به گفته بعضى از مورخان، اين بود كه هيچ كدام از آنان پاى به فرار ننهادند و هيچ يك از آنان كشته نشد مگر در حال پيشروى نه

در حال عقب نشينى. آنان بالاترين حد ممكن از قهرمانى، شجاعت، پايدارى و راستى نيّت و قدرت تصميم را براى حمايت از امام و دفاع از آن حضرت ارائه نمودند به طورى كه «عمرو بن حجاج زبيدى» از نبرد با آنان نهى كرد و به مردم كوفه گفت:

(1) «آيا مى دانيد با چه كسانى نبرد مى كنيد؟ با سواران اين سرزمين و صاحبان بصيرتها مى جنگيد، با قومى كه جوياى مرگ هستند و هيچ يك از شما به سوى آنان حمله نمى كند مگر اينكه او را- با وجود اندك بودنشان- خواهند كشت» «1».

(2) سخن وى صفاتى را كه در آنها نمايان بود، بيان مى كرد كه از جمله آنهاست اينكه:

- آنان سواران اهل كوفه، بلكه آنان سواران عرب به طور كلى هستند.

- آنان از صاحبان بصيرتهاى زنده و جانهاى بيدار هستند كه با آگاهى به يارى امام شتافتند نه به طمع مال يا جاه.

(3)- آنان جنگى شهادت طلبانه مى كردند كه اميدى به زندگى نداشته، بدين وسيله آنان تواناتر بودند كه دشمنانشان را به فرار وادارند ولى اينها به حيله و خيانت طمع ورزيده بودند.

(4) «عقاد» در شجاعت آنان مى گويد: «همراه حسين گزيده اى از سواران عرب بوده كه همگى در شجاعت و دليرى، و نشانه گيرى تير و برّندگى ضربات

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 432- 435.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:180

شمشير شهره بودند. همراهى حضرت حسين عليه السّلام جز آنچه گفتيم بداهت و تقدير ديگرى- كه متوقف بر شهرت فراوان و توصيف پى درپى نباشند- ندارد، چرا كه همكارى با امام حسين عليه السّلام به تنهايى در آن شرايط نشان از شجاعت در ديدار مرگ دارد «1».

روشن است كه هيچ يك از ياران امام، طمعى

در چيزى از مسائل زودگذر دنيا نداشته و پاداشى جز ثواب خداوند و سراى آخرت نمى جسته است ...

(1)

عناصر تشكيل دهنده سپاه امام عليه السّلام

اشاره

سپاه امام از دو عنصر تشكيل مى يافت كه عبارت بودند از:

(2)

الف- غلامان

«غلامان» رابطه اى محكم با امام حسين عليه السّلام داشته اند به خاطر شيوه عادلانه اى كه حضرت امام امير المؤمنين در مورد آنها عمل كرده بود و اگر شرايط، آماده بود، بسيارى از آنان به امام مى پيوستند، سپاه آن حضرت اين افراد از غلامان را در برمى داشت:

1- سليمان؛ غلام حضرت حسين عليه السّلام.

2- قارب دئلى، غلام حضرت حسين عليه السّلام.

3- حارث بن نبهان؛ غلام حمزة بن عبد المطلب.

4- سحح؛ غلام حضرت حسين عليه السّلام «2».

______________________________

(1) أبو الشهداء، ص 215.

(2) حسان بن بكر حنظلى او را به قتل رساند.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:181

5- عامر بن مسلم؛ غلام سالم.

6- جابر بن حجاج؛ غلام عامر بن نهشل.

7- سعد؛ غلام عمر بن خالد صيداوى.

8- رافع؛ غلام اهل شنوه.

9- شوذب؛ غلام شاكر بن عبد اللّه همدانى شاكرى «1».

10- اسلم تركى؛ غلام حضرت حسين عليه السّلام «2».

11- جون؛ غلام ابو ذر غفارى «3».

12- زاهر؛ غلام عمر بن خزاعى «4».

اينان، غلامانى هستند كه در شرف و اقدامشان براى يارى حق، بر آزادگان، برترى يافتند؛ زيرا به يارى سرور جوانان اهل بهشت، رستگار شدند و نعمت شهادت در خدمت آن حضرت را كسب نمودند.

(1)

ب- عربها

بقيه ياران بزرگوار حضرت حسين عليه السّلام از عربها بودند كه بيشتر آنان از ساكنان كوفه بوده و از بصره، جز تعداد اندكى، كسى همراه آن حضرت به شهادت نرسيد، همچنانكه از حجاز، صحابى بزرگ، «انس بن حارث كاهلى» به آن حضرت ملحق شده بود.

در اينجا سخن ما درباره اردوگاه حضرت حسين عليه السّلام پايان مى يابد.

______________________________

(1) الحدائق الوردية 1/ 121- 122.

(2) اعيان الشيعة 1/ 126.

(3) بحار الانوار 45/ 22.

(4) مناقب، ابن شهرآشوب 4/ 113.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام

،ج 3،ص:182

(1)

اردوگاه اموى

اشاره

اما «اردوگاه اموى» مجموعه اى از خيانتكاران و وجدان فروشانى بود كه هيچ انسان شريفى در ميان آنان وجود نداشت؛ همچنانكه آنان، بدون هيچ شكى، يقين داشتند كه به گمراهى و انحراف از راه راست رفته بودند ... كه بعضى از مشخصات آنان چنين بوده است:

(2)

1- نداشتن اراده

نشانه آشكار در آن سپاه، فقدان اراده و اختيار بود؛ زيرا بيشتر آنان- بنا به گفته مورخان- دلهايشان با امام و شمشيرهايشان بر عليه آن حضرت بود! آنان به جنگ با كسى شتافته بودند كه به حقانيّت وى عقيده داشتند و مى دانستند تنها او بود كه اهداف و خواسته هايشان را محقق مى ساخت و اگر ذرّه اى شعور و احساس مى داشتند، جان و دلشان را فداى او مى نمودند و پس از آنكه با خداوند عهد بسته بودند كه او را يارى و از او حمايت كنند، به وى خيانت نمى نمودند.

(3)

2- اضطراب و سرگردانى

سرگردانى و خود خيانتى، جان بسيارى از افراد اردوگاه اموى را در اختيار گرفته بود؛ زيرا آنان مى دانستند كه بر پرتگاه باطل قرار دارند و حضرت حسين عليه السّلام و يارانش، بر طريق حق هستند. به طورى كه «شبث بن ربعى» كه يكى از بزرگان آن سپاه و از عوامل رهبرى در آن بوده، اين موضوع را بيان نموده

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:183

و گفته است:

«همراه على بن ابى طالب و فرزندش حسن- پس از او- پنج سال با خاندان ابو سفيان جنگيديم، سپس بر فرزندش كه بهترين مردم زمين است، تعدّى نموديم و در كنار خاندان معاويه و فرزند سميه زناكار، با وى جنگيديم، اين گمراهى است و چگونه گمراهى است!! به خدا! خداوند هرگز به مردم اين سرزمين خيرى عطا نخواهد كرد و آنان را به نيكى موفق نخواهد نمود».

(1) اين سخنان، ميزان اضطراب درونى را مشخص مى سازد كه بر شبث بن ربعى دست يافته بود و بدون شك، صدها نفر ديگر همانند او بودند كه در دل، خود را به سبب جنگيدنشان با

ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله سرزنش مى كردند؛ همچنانكه بسيارى از آنان از وارد شدن در عمليات جنگى، خوددارى مى كردند؛ چنانچه «عمرو بن حجاج زبيدى»، اين موضوع را در مورد آنان متوجه شد و خطاب به آنان گفت: «در جنگ با كسى كه از دين خارج شده است، دچار ترديد نشويد!».

(2) از نشانه هاى آن سرگردانى اينكه از هيچ يك از آنان رجزخوانى «1»، نقل نشده است كه هدف خود در آن جنگ را بيان كند و يا مقصود خود در جنگ با امام را تمجيد نمايد؛ زيرا دهانها بسته شده و زبانها لال گرديده بودند، بلكه رجزخوانى از ياران امام حسين عليه السّلام و اهل بيت او بود كه هدفها و اصولى را كه به خاطر آنها شهيد شده بودند، نمايان مى ساخته است ... رجزخوانى، سرود نظامى معمول در آن روزگاران بود كه رزمندگان هنگام جنگ آن را مى خواندند و به

______________________________

(1) «ابن حبيب» مى گويد: عربها رجز را در جنگ، شتررانى، فخرفروشى، و مواردى از اين قبيل مى گفتند، اين مطلب در الاغانى 18/ 164 آمده است.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:184

شجاعتها و قهرمانيهاى خويش، افتخار مى نمودند و دشمنانشان را به كشتن و فرارى ساختن آنان تهديد مى كردند.

(1) رجزخوانى در آن نبردها همچون سلاحى از سلاحهاى نبرد بود كه جنگاوران بر آن اعتماد مى كردند همان گونه كه بر ابزارهاى جنگى چون شمشير، تير و نيزه، اعتماد مى نمودند. در واقعه جمل، ياران عايشه، رجزى را مى خواندند كه نمايانگر شتافتن آنان براى حمايت از مادرشان بود و ياران امام، در رجزشان، دفاعشان از حضرت امام امير المؤمنين عليه السّلام را بيان مى كردند كه بر آنها فريضه اى دينى بود،

همچنين در نبرد صفين.

(2) اما در واقعه كربلا حتى يك بيت شعر، نقل نشده است كه يكى از افراد اردوگاه اموى آن را سروده و يا آن را شاهد و مثال آورده باشد كه اين دليلى است بر شيوع حيرت و ترديد در نفوس آنان؛ زيرا همگى آگاه بودند، آگاهى دور از مغالطه و انكار كه چه گناهى را مرتكب شده و چگونه در باطل فرو رفته و در گمراهى غوطه ور گرديده بودند.

(3)

3- بى بندوبارى

گروه بزرگى از سپاه اموى به فسق و فجور معروف شده بودند؛ زيرا از كسانى بودند كه پيوسته ميگسارى مى نمودند، مورخان مى گويند: كسانى كه سرهاى شهيدان را به دمشق بردند، در طول راه شراب مى نوشيدند. ما در بحثهاى پيشين بعضى از حالتهاى معروف آنان در دروغگويى و بى تقوايى در دين را بيان نموديم.

در اينجا سخن ما در مورد بعضى از صفات آن سپاه، به پايان مى رسد.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:185

(1)

عناصر سپاه

اشاره

سپاه اموى از چندين عنصر تشكيل مى شد كه از جمله آنهاست:

(2)

1- فرصت طلبان

آنان كسانى بودند كه به خاطر طمع و ترس، به نظام، خدمت مى كردند و به دنبال منافعشان بودند، در رفتار و عملكردشان حق را ترجيح نمى دادند و تنها در پى منافع خاص خود تلاش مى نمودند. اين گروه، در اردوگاه ابن زياد فراوان بودند كه پستهاى مهم در سپاه به آنان سپرده شده بود، آنان كسانى همچون ابن سعد، حجار بن ابجر، شبث بن ربعى، شمر بن ذى الجوشن، قيس بن اشعث، يزيد بن حارث و ديگران بودند كه معروف را سه طلاقه كرده و در همه دورانهاى زندگيشان هيچ كار خيرخواهانه از آنان ديده نشده بود، جز آنچه به مردم زيان مى رسانيده است.

(3)

2- مزدوران

گروه بزرگى از افراد سپاه به انگيزه طمعهاى ناچيز و به اميد كسب غنيمتى در جنگ به نبرد با امام شتافته بودند كه پس از كشته شدن امام، با فرومايگى به غارت نمودن و تاراج بردن پرداختند و توشه و متاع امام را مورد دستبرد و غارت قرار دادند و به غارت زر و زيور بانوان و آزاد زنان حريم نبوت پرداخته، چيزى از زر و زيور آنان را باقى نگذاشتند. و نيز به غارت كردن آنچه از لباس و جنگ افزار بر امام و شهدا بود، دست زدند، مورخان مى گويند: آنان همه جامه هاى حضرت حسين عليه السّلام را به تاراج بردند تا آنجا كه آن حضرت را عريان رها كردند كه چيزى

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:186

بر او نمانده بود تا بدن شريفش را بپوشاند، اين مطلب را هنگام سخن از شهادت امام، بيان خواهيم كرد.

(1)

3- مسخ شدگان

از ميان عناصرى كه اردوگاه اموى دربرمى گرفت، مسخ شدگان بودند، و آنان كسانى بودند كه سينه هايشان از كينه و دشمنى نسبت به همه مردم پر شده و مهمترين خواسته هاى نفسانى آنان، خونريزيهاى ستمگرانه و شتافتن به سوى جنايت در پاسخ به نداى جنايت طلبى ريشه گرفته در جانهايشان بوده است.

آن ستمگران از مسخ شدگان، در ارتكاب جنايت، تلاشها كردند و براى كشتن كودكان و پريشان ساختن زنان اهل بيت، با يكديگر به مسابقه مى پرداختند و به آنچه از رسوايى و ننگ دست مى زدند، افتخار مى نمودند كه از جمله آن وحشيان درّنده، خونخوار حقير، «شمر بن ذى الجوشن، حرملة بن كاهل، حكيم بن طفيل طائى، سنان بن انس، عمرو بن حجاج» و امثال آن سگان مطرود آن گونه كه بعضى از مورخان آنها

را نام برده اند، در كربلا از آنان قساوتى مشاهده گرديد كه جانوران وحشى و سگها از آنها دورى مى جويند.

(2)

4- مجبورشدگان

گروه ديگرى از افراد سپاه بودند كه مجبور به جنگ با امام شده و نظام حاكم، آنان را به ورود در اين نبرد، مجبور ساخته بود، در حالى كه عواطف و احساسات آنان همراه امام بود، جز اينكه ترس و سستى نفس، آنان را از يارى كردن آن حضرت بازداشته بود. اينان، در جنگ شركت نكردند بلكه به درگاه

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:187

خداوند دعا مى كردند كه نصرتش را بر فرزند دخت پيامبرش نازل فرمايد كه يكى از آنان بر ايشان انتقاد كرد و به آنها گفت: چرا به جاى دعا كردن به ياريش نمى شتابيد و از او دفاع نمى كنيد؟ «1» بدون شك، آنان گناه عظيمى مرتكب شده و با جنگجويان در جنايتشان شريك بوده اند، زيرا براى رها ساختن امام و حمايت وى در برابر تجاوزكاران، اقدامى ننمودند.

(1)

5- خوارج

از ميان عناصرى كه در جنگ با امام شركت نمودند، «خوارج» هستند، آنان از كينه توزترين مردم بر خاندان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بودند؛ زيرا امام امير المؤمنين عليه السّلام در واقعه نهروان با آنان جنگيده بود و آنان براى انتقامجويى از آن واقعه براى كشتن عترت پاك، به مسابقه پرداختند.

(2) اينها بعضى از عناصرى هستند كه سپاه ابن زياد آنان را دربرمى گرفت. در يكى از زيارتهاى حضرت امام حسين عليه السّلام در وصف آنان چنين آمده است: «و بر او همدست شدند- يعنى بر جنگ با امام- آنان كه دنيا ايشان را فريفته و بهره خود را به خوارترين اندك فروختند و آخرت را با بهاى بسيار ناچيز از دست دادند و در هواى خود به هلاكت افتادند» «2».

در اينجا سخن ما در مورد

«اردوگاه امام و اردوگاه ابن زياد»، پايان مى يابد تا فصلهاى فاجعه جاويد در دنياى غمها را بررسى نماييم.

______________________________

(1) انساب الاشراف، ق 1، ج 1.

(2) مفاتيح الجنان، ص 468 زيارة أربعين.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:189

(1)

فاجعه جاويد

اشاره

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:191

(1) هيچ امّتى از امّتها، مصيبتى دردناكتر و فجيع تر از فاجعه كربلا مشاهده نكرده است؛ زيرا هيچ مصيبتى از مصيبتهاى روزگار و يا فاجعه اى از فجايع دنيا وجود ندارد كه بر سبط پيامبر خدا و ريحانه او نگذشته باشد ... مصيبتهاى آن حضرت، عواطف را اندوهگين و داغدار ساخت و حتى كم احساس ترين مردم و سنگدل ترين آنان را به درد آورد تا آنجا كه حتى «عمر بن سعد»، آن ستمكار فرومايه نيز متأثر شد و از مصيبتهاى هولناك و سنگينى كه بر امام جارى گشت، به گريه آمد. در فاجعه كربلا، حرمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در عترت و ذريّه اش شكسته شد.

امام رضا عليه السّلام مى فرمايد: «روز حسين، چشمهاى ما را مجروح و عزيز ما را خوار ساخت ...».

ما اينك به بيان فصلهاى آن فاجعه جاويدان در دنياى غمها و حوادث دردناك همزمان با آن مى پردازيم.

(2)

پيشروى لشكر

نيروهاى جفاكار با جانهاى شرور و سرشار از كينه ها و دشمنيها نسبت به عترت پاك؛ پايه گذاران حقوق مظلومان و ستمديدگان و آنان كه به خاطر احقاق حق، تلاش نموده بودند، پيشروى خود را آغاز نمودند.

پيشقراولان سپاه ابن سعد در عصر روز پنجشنبه، نهم ماه محرم به سوى امام حركت كردند؛ زيرا دستورات شديدى از ابن زياد به فرماندهى كل رسيده

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:192

بود كه در جنگ، تعجيل نمايد تا مبادا نظر سپاه متبلور شود و در صفوفش، جنددستگى ظاهر گردد.

(1) هنگامى كه آن لشكر به حركت درآمد، حضرت حسين عليه السّلام جلو چادر نشسته و شمشير خود را بر زانو نهاده و اندكى خواب او را گرفته بود

كه خواهرش؛ بزرگ بانوى بنى هاشم، حضرت زينب عليها السّلام صداى مردان و پيشروى آنان به سوى برادرش را شنيد، پريشان و مضطرب، نزد آن حضرت شتافت و او را بيدار نمود.

(2) امام سربلند كرد و خواهرش را ديد، با عزمى ثابت به وى فرمود: «من رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را در خواب ديدم كه فرمود: تو به سوى ما مى آيى ...».

آن بانوى بزرگ، پريشان گشت و نيرويش سست گشت، بر صورت خود زد و با كلماتى اندوهبار گفت: «واى بر من! ...» «1».

(3) حضرت ابو الفضل عباس، روى به برادر خود كرد و گفت: اى برادر! اين قوم به سوى تو آمده اند. حضرت از او خواست تا از موضوع آنها باخبر شود و فرمود: «تو- كه جانم فدايت باد!- سوار شو و با آنان روبه رو شو و به آنها بگو:

شما را چه شده است و چه مى خواهيد؟».

ابو الفضل، به سرعت به سوى آنان شتافت، در حالى كه بيست سوار از يارانش از جمله «زهير بن قين و حبيب بن مظاهر» همراه او بودند، عباس در مورد پيشروى آنان پرسيد، به او گفتند: «دستور امير رسيده كه بر شما گردن نهادن به حكم او را عرضه كنيم و يا اينكه با شما بجنگيم» «2».

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 4/ 56.

(2) انساب الاشراف 3/ 322. طبرى، تاريخ 5/ 416.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:193

(1) حضرت عباس، به سوى برادرش بازگشت تا موضوع را بر آن حضرت، عرضه كند، در اين حال حبيب بن مظاهر به سوى آن قوم رفت و شروع به موعظه كردن آنان نموده آنها را به ياد سراى آخرت انداخت

و گفت: «به خدا! بدترين قومى كه فردا بر خداى عزيز و جليل و بر پيامبرش محمد صلّى اللّه عليه و آله وارد مى شوند، آنها خواهند بود كه ذريّه و اهل بيتش را- آن پارسايان سحرها كه خداى را شب و روز، فراوان ياد مى كنند- و شيعيان باتقواى نيكوكارش را كشته باشند» «1».

«عزرة بن قيس» به وى پاسخ داد و گفت: «اى فرزند مظاهر! خود را پاك قلمداد مى كنى!».

(2) «زهير بن قين» روى به وى كرد و گفت: «اى فرزند قيس! از خدا پروا كن و از كسانى نباش كه به گمراهى كمك مى كنند و جانهاى پاك و طاهر عترت بهترين پيامبران را مى كشند» «2».

عزره به وى گفت: «تو نزد ما عثمانى بودى، تو را چه شده است؟».

(3) زهير گفت: «به خدا! من به حسين نامه ننوشتم و فرستاده اى نزد وى نفرستادم، ولى در راه با وى همراه شدم و هنگامى كه او را ديدم به وسيله وى، رسول خدا را به ياد آوردم و دانستم كه چه بى وفايى مى كنيد و پيمان مى شكنيد، راه شما را به سوى دنيا ديدم و تصميم گرفتم كه او را يارى كنم و جزء همراهانش باشم تا آنچه را كه شما از حق رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله تباه كرده ايد حفظ كنم» «3».

حضرت ابو الفضل، گفتار آن قوم را به برادر خود رسانيد. آن حضرت به وى فرمود: «به سوى آنان بازگرد شايد بتوانى آنان را براى فردا به تأخير اندازى،

______________________________

(1) الفتوح 5/ 177.

(2) همان 5/ 177.

(3) انساب الاشراف 3/ 392.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:194

تا امشب را به درگاه پروردگارمان نماز گزاريم و او را

فراخوانيم و از او مغفرت بجوييم كه او مى داند من نماز و تلاوت كتابش و زياد ذكر كردن و مغفرت طلبيدن را دوست دارم».

(1) حضرت عباس به سوى آنان بازگشت و آنان را از كلام برادر خود باخبر ساخت. ابن سعد، موضوع را با شمر در ميان گذاشت از ترس اينكه مبادا در صورت پذيرش درخواست امام، از او سخن چينى نمايد؛ زيرا وى تنها رقيب او براى فرماندهى سپاه و جاسوسى بر عليه او بود و يا اينكه مى خواست اگر ابن مرجانه در تأخير جنگ، از او گله كرد، شمر نيز در مسئوليت آن، شريك باشد.

به هر حال، شمر در اين باره اظهار نظرى نكرد و موضوع را به ابن سعد موكول نمود.

(2) «عمرو بن حجاج زبيدى» خوددارى آنان از پذيرش درخواست امام را مورد انتقاد قرار داد و گفت: «سبحان اللّه! به خدا قسم!! اگر او از ديلم بود و اين درخواست را از شما مى كرد، شايسته بود كه از او بپذيريد ...» «1».

(3) فرزند حجاج، چيزى بر آن گفته نيفزود و نگفت كه او فرزند رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مى باشد از ترس اينكه مبادا اطلاعات نظامى، سخن وى را به فرزند مرجانه منتقل كنند و او مورد كيفر يا سرزنش و يا محروميت از سوى او واقع شود ...

(4) فرزند اشعث، سخن فرزند حجاج را تأييد نمود و به ابن سعد گفت:

«آنچه درخواست كرده اند را بپذير كه به جانم سوگند! فردا با تو در جنگ خواهند بود».

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 4/ 57. انساب الاشراف 3/ 392.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:195

(1) ابن اشعث به اين جهت اين مطلب را

گفت كه گمان مى كرد، امام در برابر ابن زياد كوتاه مى آيد و لذا تأخير جنگ را راغب شد، ولى هنگامى كه متوجه شد كه امام تصميم بر نبرد دارد، از گفته خود پشيمان گشت و گفت: «به خدا! اگر مى دانستم كه آنان چنين مى كنند، ايشان را تأخير نمى دادم» «1».

پسر اشعث، اخلاق خود و اخلاق كوفيان را مقياسى قرار داد كه مردان را با آن مى سنجيد و گمان كرد كه امام، ذلّت و خوارى را خواهد پذيرفت و از انجام رسالت بزرگ خود، صرف نظر خواهد كرد و نمى دانست كه امام، هستى و جهت گيريهاى خود را از جدّ بزرگوارش دريافت مى نمايد.

(2)

تأخير انداختن جنگ تا بامداد

فرزند سعد، پس از آنكه بيشتر فرماندهان سپاه آن را پذيرفتند به تأخير جنگ رضايت داد، پسر سعد، به يكى از يارانش گفت تا اين مطلب را اعلام نمايد. وى به اردوگاه حضرت حسين عليه السّلام نزديك شد و فرياد كشيد: «اى ياران حسين بن على! ما شما را از امروز به فردا تأخير داديم، پس هرگاه تسليم شديد و حكم امير را گردن نهاديد، شما را به سوى او مى بريم و اگر خوددارى نموديد، با شما به جنگ مى پردازيم» «2».

(3) جنگ تا روز دهم محرم، تأخير انداخته شد و ياران ابن سعد، منتظر فردا ماندند كه آيا امام آنها را در آنچه او را فراخوانده بودند، اجابت مى كند و يا آن را نمى پذيرد.

______________________________

(1) انساب الاشراف 3/ 392.

(2) الفتوح 5/ 179.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:196

(1)

امام به يارانش اجازه رفتن مى دهد

امام، ياران و اهل بيتش را در شب دهم محرم فراهم آورد و از آنها خواست تا در گستره زمين، رها شوند و او را تنها گذارند تا سرنوشت قطعى شده خود را ببيند، آن حضرت مى خواست آنان در كار خويش آگاه و باخبر باشند، پس به آنان فرمود: «خداى را به بهترين ستايش، مى ستايم و او را در خوشى و ناخوشى سپاس مى گويم ... خداوندا! تو را سپاس مى گويم كه ما را با نبوّت كرامت بخشيدى و قرآن را به ما آموختى و در دين، آگاهمان ساختى و براى ما گوشها و ديده ها و قلبها قرار دادى و ما را از مشركان نساختى.

(2) اما بعد: من يارانى باوفاتر و بهتر از يارانم نمى شناسم، پس خداوند همه شما را به جاى من پاداش خير دهد، همانا من گمان مى كنم

كه روز (وعده) ما با اين دشمنان، فردا باشد، من به همه شما اجازه داده ام كه از من رها شويد، مرا بر شما عهد و پيمانى نيست، اين شب، شما را پوشانده است پس آن را به كار گيريد و هر كدام از شما دست مردى از اهل بيت مرا بگيرد- كه خداوند همه شما را پاداش نيك دهد- سپس در مناطق و شهرهايتان متفرق شويد تا اينكه خداوند گشايشى پيش آورد كه اين قوم كسى جز مرا نمى طلبند و اگر مرا به دست آورند، از طلب ديگران، دست مى كشند» «1».

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 4/ 57- 58. ابن جوزى، منتظم 5/ 337- 338 كلام آن حضرت، به صورت ديگرى روايت شده!؛ زيرا در مقتل حسين از عبد اللّه، عوالم 17/ 346- 347 آمده است كه آن حضرت فرمود: «شما از بيعت من رها هستيد، پس به خاندان و دوستان خود بپيونديد. و به اهل بيتش فرمود: شما را اجازه دادم كه از من جدا شويد؛ زيرا شما به سبب چند برابر بودن تعداد و نيروهايشان قدرت برابرى با آنان را نداريد و مقصود آنان كسى جز من نيست، پس مرا با آنان بگذاريد كه خداوند عزيز و جليل مرا كمك مى كند و از حسن نظرش مرا بى نصيب نمى سازد؛ همچنانكه با گذشتگان پاكمان عمل كرده است.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:197

(1) عظمت ايمان در اين سخنان گرانقدر نمايان شده است، جنبه مهمى از طرز تفكر امام را نشان مى دهد كه پيشتاز كرامت انسانى بود؛ زيرا در اين موضعگيرى دقيق، همه انواع كج رويها را رها كرد و ياران و اهل بيتش را در برابر حقيقت امر

قرارداد و نتيجه حتمى آن را كه همان كشته شدن و جانبازى باشد، براى آنان بيان كرد؛ چون چيزى جز آن وجود نداشت ... و علاقه مند شد او را رها كنند و در تاريكى شب از او جدا شوند و تاريكى شب را پوششى براى خود قرار دهند، شايد آنان شرم داشتند كه در روشنايى روز از او دور گردند و يا اينكه از او مى ترسيدند كه آنان را از تعهداتشان در قبال خود حلّيت داد و آنان را آگاه نمود كه خود او شخصا هدف آن درندگان وحشى بود كه اگر او را به دست مى آوردند، حاجتى به طلبيدن غير از او نداشتند.

(2)

پاسخ اهل بيت امام حسين عليه السّلام

هنوز امام سخنانش را پايان نداده بود كه برگزيدگان پاك از اهل بيتش،

______________________________

پس عده اى از افراد اردوگاهش از او جدا شدند اما اهل بيتش به او گفتند: ما از تو جدا نمى شويم، آنچه تو را غمگين سازد، ما را نيز غمگين مى كند و آنچه به تو مى رسد به ما هم مى رسد، ما هرگاه همراه تو باشيم، به خداوند نزديكتر خواهيم بود. حضرت به آنان گفت:

اگر خودتان را براى آنچه من به آن تصميم گرفته ام مهيّا نموده ايد، بدانيد خداوند جايگاههاى بلند را به خاطر تحمل ناگواريها به بندگانش مى بخشد و اگر خداوند مرا همراه آنان كه از خاندانم رفته اند- من آخرين كسى هستم كه از آنها باقى مانده است- به كراماتى مخصوص گردانيده كه همراه آنها تحمل ناخواسته ها آسان مى شود، بخشى از كرامتهاى خداوند براى شما خواهد بود و بدانيد كه دنيا، شيرين و تلخش خواب است و بيدارى در آخرت خواهد بود و رستگار كسى است كه در آنجا رستگار شود

و بدبخت كسى است كه در آنجا بدبخت باشد».

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:198

بپاخاستند و اعلام نمودند كه آنان همان راهى را كه او انتخاب كرده است، بر مى گزينند و در مسيرش، به دنبال او خواهند بود و جز شيوه اش را برنگزينند، آنان همگى با چشمانى اشكبار به سخن آمدند و گفتند: «چرا اين كار را انجام دهيم؟ براى اينكه بعد از تو باقى بمانيم؟ خداوند آن روز را هرگز به ما نشان ندهد».

(1) ابتدا برادرش ابو الفضل عباس اين سخنان را آغاز كرد و جوانمردان پاك از فرزندان خاندان نبوت از او پيروى كردند. امام روى به عموزادگانش، از فرزندان عقيل نمود و به آنان فرمود: «كشته شدن مسلم برايتان كافى است، برويد كه من به شما اجازه داده ام».

(2) جوانان آل عقيل يك زبان فرياد كشيدند: «در آن صورت مردم چه خواهند گفت؟ و ما چه مى گوييم؟ ما بزرگ و سرور و عموزادگانمان- كه بهترين عموزادگان هستند- رها كرديم و همراه آنان نه تيرى پرتاب نموديم و نه با نيزه اى ضربه زديم و نه شمشيرى كشيديم و نمى دانيم كه چه كرده اند؟ نه به خدا چنين نكنيم، بلكه جانهايمان، اموالمان و خانواده هايمان را فداى تو مى كنيم و همراه تو مى جنگيم تا به آنجا برسيم كه تو به آن وارد شوى، خداوند زندگى پس از تو را زشت بدارد» «1».

(3)

پاسخ ياران امام حسين عليه السّلام

اشاره

دلهاى ياران امام، سرشار از ايمان بود؛ زيرا ابا عبد اللّه عليه السّلام آنان را با ارزشهاى والايش گداخته و آنان فضايل و برتريهايش را ديده و شتافتن وى را به

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 419. ابن اثير، تاريخ 4/ 57- 58.

زندگانى حضرت امام حسين عليه

السلام ،ج 3،ص:199

سوى حق، ديده بودند. و اينكه آن حضرت به هيچ روى به دنبال جاه يا ثروت و يا مقام نبود، بلكه هرگونه معامله به حساب امّت و دينش را رد كرده بود، اين مسأله، در اعماق دلهايشان تأثير گذاشته و زندگى را ناچيز شمرده و مرگ را به استهزا گرفته بودند، لذا فداكارى و جانبازى خود را در راه آن حضرت، اعلام نمودند كه سخنان بعضى از آنان چنين بوده است:

(1)

1- مسلم بن عوسجه

«مسلم بن عوسجه» در حالى كه اشكهايش بر صورتش روان بود، پيش آمد و خطاب به امام گفت: «آيا ما تو را رها كنيم، پس به چه چيزى از اداى حقت نزد خداوند عذر خواهى نماييم، به خدا قسم! از تو جدا نمى شوم تا نيزه ام را در سينه هايشان فروبرم و مادام كه شمشيرم در دست من باشد، با آن ضربه مى زنم و اگر سلاحى به همراهم نمى بود، آنان را با سنگ مى زدم تا وقتى كه همراه تو بميرم».

اين سخنان، ايمان عميق او را نشان مى دهد؛ زيرا او معتقد بود كه نسبت به اداى حق ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در برابر خداوند، مسئول است و همه نيروهايش را در راه دفاع از آن حضرت، به كار خواهد برد.

(2)

2- سعيد بن عبد اللّه

«سعيد بن عبد اللّه حنفى» به سخن آمد و وفادارى راستين خود را نسبت به امام اعلام نمود و گفت: «به خدا تو را رها نمى كنيم تا اينكه خداوند بداند كه ما در وجود تو حرمت رسول او را حفظ كرده ايم ... به خدا! اگر مى دانستم كشته شوم

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:200

و زنده گردم و سپس سوزانده گردم و خاكسترم را برباد دهند و اين كار، هفتاد بار در مورد من تكرار شود، از تو جدا نمى شدم تا اينكه در حمايت از تو جان دهم و چگونه اين كار را نكنم در حالى كه يك بار كشته شدن است و آنگاه كرامتى كه هرگز پايانى براى آن نباشد».

(1) در فرهنگ وفادارى، والاتر و صادق تر از اين وفادارى نيست كه او آرزو مى كند هفتاد بار كشته شود تا فداى امام گردد و حرمت

رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را حفظ كند و چگونه مرگ در راه او را خوش نداشته باشد در حالى كه يك بار بيشتر نباشد و سپس كرامتى خواهد بود كه آن را پايانى نيست.

(2)

3- زهير بن قين

«زهير بن قين» در همان خطى حركت كرد كه برادرانش اعلام نموده بودند، وى گفت: «به خدا! دوست داشتم كشته شوم و باز زنده گردم و سپس كشته گردم و هزار بار اين چنين باشم و اينكه خداى عز و جل به وسيله آن كشته شدن را از جان تو و از جان اين جوانان از اهل تو دور كند ...».

اين قهرمانان، به جايگاهى از بلندهمتى رسيدند كه هيچ انسانى بدان جايگاه نرسيد، آنان درسهاى افتخارآميزى در فداكارى در راه حق داده اند.

(3) ديگر ياران امام نيز مرگ در راه آن حضرت و جانبازى در فداكارى به خاطر حضرتش را خوشامد گفتند، امام آنان را جزاى خير گفت «1» و براى همه آنان تأكيد نمود كه به شهادت خواهند رسيد، آنان يك صدا فرياد برآوردند:

«خداى را شكر كه ما را به يارى تو كرامت بخشيد و به كشته شدن همراه تو مشرّف

______________________________

(1) المنتظم 5/ 338. طبرى، تاريخ 5/ 419- 420.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:201

ساخت، آيا خرسند نباشيم از اينكه همراه تو در جايگاهت باشيم اى فرزند رسول خدا؟!» (1) امام آنان را آزمود و آنان را گزيده ترين مردان، در راستى و وفادارى يافت، جانهايشان به نور ايمان درخشيده و از همه مشغوليات زندگى، آزاد گشته و يقين نموده اند كه به سوى فردوس برين مى روند. بنا به گفته مورخان، تشنه شهادت بودند تا به نعمتهاى آخرت رستگار شوند.

(2)

امام عليه السّلام نيرنگ كوفيان را آشكار مى سازد

امام عليه السّلام نيرنگ مردم كوفه را نسبت به آن حضرت در نامه هايى كه براى دعوت از وى براى آمدن به شهرشان به امام نوشته بودند، براى يارانش آشكار ساخت و فرمود: «آنها كه براى من نامه

نوشتند، تنها براى نيرنگ نسبت به من و تقرب يافتن نزد فرزند معاويه بوده است» «1».

نامه هايى كه بيشتر مردم كوفه نوشته بودند، به اشاره يزيد بوده تا امام به سوى آنان بيايد و او را به قتل برسانند و آنان از روى ايمان به عدالت هدف آن حضرت، با وى مكاتبه ننموده بودند.

(3)

همراه با محمد بن بشير

از ميان ياران امام كه به بالاترين درجات ايمان رسيده بودند، «محمد بن بشير حضرمى» بود كه به وى خبر رسيد پسرش در سرزمين رى، اسير

______________________________

(1) انساب الاشراف 3/ 393.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:202

گشته است. وى گفت: دوست ندارم او اسير شود و من بعد از او زنده بمانم. امام از اين سخنش دريافت كه دوست دارد فرزندش را رها نمايد، پس به وى اجازه رفتن داد و فرمود: تو آزاد هستى، پس براى آزاد نمودن پسرت كوشش كن.

(1) آن قهرمان عظيم، تصميم راستين خود را براى ملازمت امام و فداكارى در راه آن حضرت را اعلام نمود و گفت: «درّندگان مرا زنده زنده بخورند، اگر از تو جدا شوم ...» «1».

آيا اين صادقانه ترين تمثال ايمان عميق و فداكارى عظيم در راه امامى نيست كه او را دوست داشتند و نسبت به وى اخلاص يافتند و مرگ را به خاطر وى ناچيز شمردند؟

(2)

گريختن فراس مخزومى

«فراس بن جعده مخزومى «خويشاوندى نزديكى با امام داشت؛ زيرا پدرش جعده، مادرش ام هانى دختر ابو طالب بود و از جمله كسانى بود كه با حضرت حسين عليه السّلام براى قيام بر امويان در روزگار معاويه، مكاتبه نموده و به امام در مكه پيوسته، و در طول اين مدت همراه امام بود تا اينكه به عراق رسيد، ولى هنگامى كه وى سختى وضع و همدستى لشكريان بر جنگ امام را ديد، هراسان شد و از جنگ ترسيد و رعب و هراس بر او مستولى گشت، امام، پريشانيش را دريافت و به وى اجازه رفتن داد و او در تاريكى شب، پاى به فرار نهاد «2»

______________________________

(1) ابن عساكر، تاريخ 14/

182. تهذيب الكمال 6/ 407. ترجمه امام حسين (ع) از طبقات ابن سعد، ص 70.

(2) انساب الاشراف 3/ 388.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:203

و شهادت را به دست نياورد، همچنانكه گروه ديگرى نيز پاى به فرار نهادند «1» و به يارى امام رستگار نشدند.

(1)

امام به اشخاص بدهكار رخصت شهادت نداد

طبرانى روايت نموده كه امام دستور داد تا منادى در ميان يارانش ندا دهد:

«شخصى كه دينى بر عهده اش باشد همراه ما كشته نشود»، پس مردى از يارانش برخاست و به آن حضرت گفت: «دينى بر عهده من است كه همسرم آن را ضامن شده است».

حضرت عليه السّلام فرمود: «ضمانت يك زن چگونه باشد؟» «2».

(2) امام مى خواست شهادت يافتگان همراهش، انسانهايى پرهيزگار باشند كه ذمّه آنان از حقوق و اموال مردم خالى باشد، ولى در اينجا اشكالى وجود دارد؛ زيرا امام ضمانت زن را در مورد دينى كه بر عهده شوهر اوست، نپذيرفته، حال آنكه قواعد فقهى بر صحت ضمان زن، در مورد اموال و غيره و مساواتش با مرد در اين مورد، اتفاق دارند، به نظر ما جمله آخر، از مطالب جعل شده مى باشد؛

______________________________

(1) حضرت سكينه روايت نموده: شنيدم پدرم را به كسانى كه همراهش بودند مى فرمود:

شما همراه من آمديد چون مى دانستيد كه من به سوى كسانى مى آيم كه از دل و زبان با من بيعت كرده اند و اينك مى بينيد كه شيطان بر آنها چيره شده و ياد خدا را فراموش كرده اند و تصميمى جز كشتن من و كشتن كسانى كه همراه من جهاد مى كنند، ندارند و مى ترسم كه اين را ندانيد و يا بدانيد و از شرم من، پراكنده نشويد و مكر و فريب نزد ما اهل بيت، حرام

است، پس هر كس يارى ما را نخواهد، امشب براى او پوششى است، پس برود.

سكينه گفت: آنان، ده نفر و بيست نفر، پراكنده شدند و جز كمتر از هشتاد نفر، كسى همراه آن حضرت باقى نماند. اين مطلب در جلد دوّم بغية النبلاء آمده است.

(2) المعجم الكبير 3/ 132.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:204

زيرا «بلاذرى» اين خبر را ذكر نموده، ولى گفتار آن مرد را نقل ننمود كه بر من دينى است و همسرم آن را ضامن گرديده است.

(1)

امام عليه السّلام از مرگ خود سخن مى گويد

امام به خيمه اش آمد و شروع به وارسى شمشير خود و آماده كردن آن نمود، در حالى كه مى گفت:

يا دهر اف لك من خليل كم لك بالاشراق و الاصيل

من صاحب و طالب قتيل و الدهر لا يقنع بالبديل

و انما الامر الى الجليل و كل حى سالك سبيل «اى روزگار! واى بر تو كه چه دوستى هستى! و در بامداد و شامگاه چه بسيار است براى تو».

«از دوستان و طالبانت كه كشته مى شوند و روزگار، كسى را به عوض نمى پذيرد».

«همانا كار به پروردگار بزرگ وابسته است و هر زنده اى، راهى را در پيش مى گيرد».

(2) امام با اين ابيات، از مرگ شخص شريفش سخن گفته، در حالى كه امام زين العابدين عليه السّلام و حضرت زينب عليها السّلام در خيمه بودند. امام زين العابدين عليه السّلام هنگامى كه سخن پدرش را شنيد، دانست كه چه مى خواهد، پس بغض گلويش را گرفت و خاموش ماند و- بنا به آنچه مى گويد- دانست كه بلا نازل شده است، ولى بانوى بنى هاشم، هنگامى كه اين ابيات را شنيد با پريشانى دانست كه پاره تنش و باقيمانده خاندانش، به سوى مرگ عازم است و

تصميم بر

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:205

شهادت دارد لذا بر خود مسلط شد و در حالى كه جامه اش بر زمين كشيده مى شد و چشمانش از اشك لبريز گشته بود، با كلمات بريده اى كه قطعات قلبش با آنها خارج مى شدند، خطاب به برادرش گفت: «چه داغ و چه اندوهى است! كاش مرگ، زندگيم را مى گرفت، اى حسين جان! اى سرورم! اى باقيمانده اهل بيتم! آيا تسليم شده و از زندگى نااميد شده اى؟ امروز (گويا)، جدم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و مادرم فاطمه زهرا و پدرم على و برادرم حسين عليه السّلام در گذشته، اى باقيمانده گذشتگان و سرپرست بازماندگان» «1».

امام با مهربانى به وى فرمود: «اى خواهرم! شيطان بردباريت را نابود نسازد».

(1) حضرت زينب با چهره اى كه رنگش دگرگون شده و اندوه شديد قلب مهربان رنجكشيده اش را پاره پاره كرده بود، روى به برادر كرد و با درد و رنج به او گفت: «آيا تو خود را به ستم و چيره گى مى گيرى كه آن اندوه مرا طولانى تر و قلبم را داغدارتر مى سازد».

(2) آنگاه كه يقين پيدا كرد كه برادرش كشته مى شود، نتوانست شكيبايى خود را حفظ كند، پس گريبان خود را چاك زد و بر چهره خود كوبيد و بيهوش بر زمين افتاد «2». ديگر زنان نيز در آن گرفتارى سخت، با وى شريك شدند، حضرت ام كلثوم عليها السّلام فرياد كشيد: «اى محمد! اى على! اى مادرم! اى حسينم! بعد از تو ما تباه شده ايم».

(3) آن منظره دردناك بر جان امام اثر كرد و قلب پاكش به اندوه و حسرت

______________________________

(1) مقاتل الطالبيين، ص 111- 112.

(2) انساب الاشراف 3/ 393. المنتظم 5/ 338.

البداية و النهاية 8/ 177. السيدة زينب و اخبار الزينبيات، ص 20- 21.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:206

نشست و روى به آن بانوان، از دختران وحى كرد و آنان را دستور به شكيبايى و تحمل بار اين محنت بزرگ داد و فرمود: «اى خواهرم! اى ام كلثوم! اى فاطمه! اى رباب! بنگريد، هرگاه من كشته شدم، بر من گريبان چاك نزنيد و بر چهره خود چنگ نيندازيد و سخن بيهوده نگوييد» «1».

امام بزرگوار، انواع سخت و جانكاهى از محنتها و مصيبتها را تحمل فرمود كه به مقدار ايمانش به خداوند بود و هنوز از محنتى فارغ نشده بود كه با سيلى از محنتهاى بزرگ روبه رو مى شد كه انسان قادر به تحمل آنها نبود.

(1)

برنامه ريزى نظامى

امام، برترين و دقيق ترين برنامه ريزى نظامى در آن روزگار را طرح ريزى نمود و جبهه خود را به صورت برجسته و شگفت انگيز، منظم ساخت و اردوگاه خود را در محافظت شديدى قرار داد. آن حضرت در تاريكى شب، به همراه «نافع بن هلال» خارج شد و به ناهمواريهاى اطراف نظر انداخت و آنها را به دقت بررسى كرد تا مبادا در هنگام جنگ، كمينگاهى براى دشمنان گردند، آنگاه به يارانش دستور داد تا اين اقدامات را انجام دهند:

(2) اول: چادرها، و از آن جمله خيمه هاى هاشميان و ياران را به يكديگر نزديك سازند، به نظر ما آنها در چندين رديف از هر طرف بودند نه يك رديف تنها و علت اين اقدام اين بود كه راهى براى نفوذ دشمن و گذشتن از ميان آنها وجود نداشته باشد. «2»

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 420. انساب الاشراف 3/ 393.

(2) البداية و النهاية 8/ 177.

زندگانى حضرت

امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:207

(1) دوّم: كندن خندقى در پشت چادرها كه در اطراف خيمه هاى خويشان و خانواده آن حضرت بود و پر كردن آن با هيزم تا هنگام جنگ، آتش زده شود «1»، علت اين دستور به جهات زير بوده است:

الف- براى اينكه خانواده هايشان در هنگام عمليات جنگى از دشمن در امان باشند؛ زيرا دشمن نمى تواند از آتش بگذرد و بر آنها بتازد.

ب- روبه رو شدن با دشمن از يك سمت و متعدد نبودن جبهه هاى جنگى، با توجه به اندك بودن ياران امام، اگر اين چاره جويى نبود، دشمن از چهار طرف آنها را محاصره مى كرد و در مدت اندكى آنان را نابود مى ساخت و جنگ يك روز كامل به طول نمى انجاميد. زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ج 3 207 برنامه ريزى نظامى ..... ص : 206

نها بعضى از نقشه هايى است كه امام آنها را به كار برد كه بر آگاهى كامل آن حضرت به برنامه ريزيهاى نظامى و آشنايى ايشان با مسائل دقيق آنها دلالت دارد.

(2)

شب را به عبادت بيدار ماندن

امام به همراه اهل بيت و يارانش به عبادت روى آوردند و با دل و جانشان متوجه خدا شدند و- بنا به آنچه مورخان مى گويند- ولوله اى همچون ولوله زنبوران داشتند، در حالى كه در ركوع و سجود و قرائت قرآن بودند و هيچ كدام طعم خواب را نچشيدند. آنان به مناجات خدا و تضرع به درگاهش روى آوردند و از او عفو و بخشش مى طلبيدند.

______________________________

(1) وسيلة المآل فى مناقب الآل، ص 190. البداية و النهاية 8/ 187.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:208

(1)

شادمانى ياران امام عليه السّلام

ياران امام از مژده شهادت در خدمت ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شادمان بودند، مورخان در مورد آنان سخنانى را نقل كرده اند كه خردها را به شگفتى مى اندازد؛ مثلا «حبيب بن مظاهر» به سوى يارانش خارج شد در حالى كه مى خنديد و در شادمانى فرو رفته بود. «يزيد بن حصين تميمى» بر او اعتراض كرده مى گويد: «اينك زمان خنديدن نيست؟!».

(2) «حبيب» با ايمانى عميق به وى پاسخ مى دهد: «كدام جايگاه از اين به شادمانى شايسته تر باشد؟! به خدا! طولى نمى كشد كه اين ستمكاران با شمشيرهايشان بر ما خواهند تاخت و آنگاه حور عين را در آغوش مى گيريم» «1».

«برير» نيز با «عبد الرحمن انصارى» به شوخى پرداخت، او از اين كار، در شگفت شد و به وى گفت: «اينك، زمان كار بيهوده نيست!!».

(3) «برير» به وى پاسخ داد: «قوم من مى دانند كه نه در پيرى و نه در جوانى، كار بيهوده را دوست نداشتم، ولى من به آنچه با آن روبه رو مى شويم شادمان هستم، به خدا! ميان ما و حور عين فاصله اى نيست جز اينكه اينان با شمشيرهايشان بر ما بتازند

و دوست دارم كه هم اينك بر ما بتازند» «2».

(4) در خانواده شهداى عالم همانند اين ايمان وجود ندارد كه از آتشفشانهاى عظيم يقين و معرفت و نيت راستين و اخلاصى بزرگ منفجر شده است ... آنان به رستگارى در بهشتهاى جاودانگى همراه با پيامبران و صديقان، شادمان شدند و يقين داشتند كه به آسوده ترين مرگ، خواهند مرد، به بزرگترين مرگ در تاريخ بشريّت در همه نسلها و زمانها.

______________________________

(1) كشى، رجال، ص 79 شماره 133.

(2) طبرى، تاريخ 5/ 423. البداية و النهاية 8/ 178.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:209

(1)

شمر، امام را به تمسخر مى گيرد

امام، نماز مى خواند، در حالى كه پليد ناپاك، شمر بن ذى الجوشن «1» آن حضرت را زير نظر داشت و شنيد كه آن حضرت در نمازش اين كلام خداى تعالى را مى خواند:

«آنان كه كافر شدند، گمان نكنند اينكه به آنان مهلت مى دهيم براى آنان خير است، بلكه براى اين است كه بيشتر گناهكار شوند و عذابى خواركننده براى ايشان خواهد بود و خداوند مؤمنان را به آنچه شما بر آن هستيد نخواهد گذاشت تا اينكه پليد را از پاك، جدا سازد» «2».

شمر، به تمسخر امام پرداخت و با صداى بلند سخن گفت.

(2)

رؤياى امام حسين عليه السّلام

امام حسين عليه السّلام پس از آنكه دردهاى جانكاه، آن حضرت را فرسوده ساخت، اندكى چشم بر هم نهاده به سرعت بيدار شد و روى به ياران و اهل بيتش كرده به آنان فرمود: «آيا مى دانيد كه در خواب خود چه ديده ام؟».

- اى فرزند رسول خدا! چه ديده اى؟

(3)- سگهايى را ديدم كه بر من حمله ور شده اند و مرا پاره پاره مى كنند و در ميان آنها سگى سياه و سفيد است كه بيشتر بر من مى تاخت و گمان مى كنم آنكه به كشتنم مى پردازد، مردى پيسى گرفته از اين قوم باشد ...

______________________________

(1) در البداية و النهاية 8/ 178 آمده است: آنكه امام را زير نظر داشت، ابو حرب سبيعى، عبيد اللّه بن شمير است كه ياوه گويى بيهوده كار بود.

(2) آل عمران آيه 178.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:210

(1) سپس جدّم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را در حالى كه جمعى از يارانش همراه او بودند، ديدم كه به من مى فرمود اى پسرم! تو شهيد آل محمد هستى، اينك اهل آسمانها و اهل عالم برتر،

مژده آمدنت را به يكديگر مى دهند، امشب افطار تو نزد من باشد، بشتاب و تأخير مكن. اين است آنچه ديده ام، فرمان (الهى) در حال آمدن است و رفتن از اين دنيا نزديك شده «1».

اندوهى عميق بر اهل بيت و يارانش سايه افكند، آنان به پيش آمدن مصيبت كوبنده و نزديك شدن سفر از اين دنيا، يقين حاصل نمودند.

(2)

پريشانى بانوان وحى

بانوان خاندان وحى، به شدّت پريشان گشتند، در آن شب جاويدان در دنياى غمها، آرام نگرفتند؛ زيرا امواجى از انديشه ها و افكار بر ذهن آنان عارض گشت و آينده سرشار از فاجعه ها و مصيبتها در برابرشان مجسّم شد كه آيا پس از جدا شدن از حاميانشان- يعنى فرزندان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله- بر سر آنان چه خواهد گذشت، در حالى كه زنها در سرزمين غربت بودند و دشمنان ستمگر، آنان را در محاصره داشتند؟ آنها به گريه و زارى پرداختند و به درگاه خداوند دعا كردند كه آنان را از آن محنت جانكاه برهاند.

(3) اما دشمنان اهل بيت، شب را در شوق ريختن آن خونهاى پاك گذراندند تا نزد فرزند مرجانه تقرب جويند. سواران به فرماندهى «عزرة بن قيس احمسى» «2» گرداگرد اردوگاه حضرت حسين عليه السّلام در حركت بودند تا مبادا حضرت از دستشان برود و يا كسى از مردم به اردوگاهش ملحق شود.

______________________________

(1) الفتوح 5/ 181.

(2) البداية و النهاية 8/ 178.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:211

(1)

امام خود را معطّر ساخت و حنوط گرفت

امام و يارانش براى ديدار خدا، آماده شدند و خود را براى مرگ مهيا ساختند. امام عليه السّلام دستور داد خيمه اى برپا كنند و ظرفى چوبين كه در آن مشك جاى داشت، آوردند و حنوط نيز مهيا كردند، پس آن حضرت وارد آن چادر شد و خود را معطر ساخت و حنوط گرفت. سپس برير پس از او وارد شد و عطر و حنوط گرفت، همه ياران حضرت «1»، چنين كردند تا براى مرگ و شهادت در راه خدا آماده گردند.

(2)

روز عاشورا

در آسمان دنيا هيچ سپيده بامدادى همچون فجر روز دهم محرم با مصيبتها و غمهايش ندميده است و خورشيد، هيچ گاه همچون خورشيد آن روز با اندوه و دردهايش طلوع نكرده است ...؛ زيرا در تاريخ هيچ حادثه اى وجود ندارد كه با فجايع و دردهايش از آن صحنه هاى اندوهبار برتر باشد كه در روز عاشورا «2» بر صحراى كربلا نمايان گشت؛ چون محنتى از محنتهاى دنيا و غصّه اى از غصه هاى روزگار باقى نماند كه بر ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله جارى نگشته باشد.

(3) امام زين العابدين عليه السّلام مى فرمايد: «هيچ روزى بر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله سخت تر

______________________________

(1) انساب الاشراف 30/ 395- 396. البداية و النهاية 8/ 178.

(2) «عاشورا»: نام روز دهم ماه محرم است. گفته شده كه اين نامگذارى قديمى است و علت آن اين بوده كه در آن روز، ده نفر از پيامبران به ده كرامت، گرامى داشته شدند. اين مطلب در ص 22 از كتاب الانوار الحسينية نوشته بلاوى آمده است.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:212

از روز احد نبود كه عموى آن حضرت يعنى حمزة بن

عبد المطلب، شير خدا و پيامبرش، در آن كشته شد و پس از آن روز، واقعه مؤته كه در آن، عموزاده اش جعفر بن ابى طالب كشته شد، سپس فرمود: و روزى نيست چون روز حضرت حسين عليه السّلام كه سى هزار نفر به سوى او شتافتند و ادعا مى كردند از اين امّت هستند و هر كدام از آنان با (ريختن) خون آن حضرت به خداوند تقرب مى جستند در حالى كه وى، آنان را به ياد خدا مى انداخت ولى پند نگرفتند تا اينكه او را به ظلم و ستم و تعدى به قتل رساندند «1»».

(1) امام بزرگوار در سپيده دم روز عاشورا، نماز را آغاز كرد كه بنا به گفته مورخان، خود و يارانش، به علت عدم وجود آب نزد آنان، براى نماز تيمم ساختند و خانواده و يارانش به آن حضرت اقتدا نمودند «2»، پيش از آنكه تعقيب نمازشان را به پايان برسانند، طبلهاى جنگ در اردوگاه ابن زياد، نواخته شد و دسته هاى كاملا مسلحى از سپاه به پيش آمدند در حالى كه فرياد مى زدند: يا جنگ مى كنيم يا به فرمان فرزند مرجانه گردن نهيد.

(2)

دعاى امام عليه السّلام

سرور آزادگان، خارج شد، صحرا را ديد كه از سواران و پيادگان پر شده است و شمشيرها و نيزه هاى خود را كشيده و تشنه ريختن خون وى و نيكان اهل بيت و يارانش هستند تا مزد ناچيزى از فرزند مرجانه به دست آورند.

______________________________

(1) بحار الانوار 22/ 274 ح 21 و ج 44/ 298 ح 4.

(2) اعتماد السلطنة حسن بن على، حجّة السعادة فى حجّة الشهادة (به زبان پارسى) كه امام شيخ محمد حسين آل كاشف الغطاء آن را به عربى ترجمه

نموده و از كتابهاى خطى كتابخانه عمومى است.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:213

حضرت، مصحفى را طلبيد و آن را بر سر خود گذاشت و تضرع كنان روى به خدا كرد و گفت:

(1) «خداوندا! تو مورد اعتماد من در هر اندوه، و اميد من در هر سختى هستى، تو در هر امرى كه بر من نازل شود، مايه اطمينان و قدرت من مى باشى، چه بسيار اندوهى كه قلب در آن سست مى گردد و قدرت در آن اندك مى شود و دوست در آن فرو مى گذارد و دشمن در آن زبان به طعنه مى گشايد، آن را به درگاه تو عرضه نمودم و از آن به پيشگاهت شكايت بردم- به خاطر رغبت من به تو نه به ديگرى- تو آن را گشايش دادى و آن را دور ساختى و كفايت نمودى، تو سرپرست هر نعمت و دارنده هر نيكى و سرانجام هر خواسته اى هستى» «1».

(2) در اين دعا، عمق ايمان حضرت ديده مى شود كه در همه كارهاى مهمش به سوى خدا بازمى گردد و به او اخلاص مى يابد، خداوند سرپرست او و پناهگاهى است كه در هر امر مهمى كه بر او پيش آيد به آن پناه مى برد.

(3)

روشن كردن آتش در خندق

امام در آغاز بامداد، دستور داد تا در خندقى كه برگرد خيمه هاى زنان بود، آتش بيفروزند تا آنان را از حمله اسبان حفظ كند و نيز براى اينكه جبهه هاى جنگ بر آنها متعدد نشوند و تنها در يك سو، منحصر گردند.

______________________________

(1) ابن عساكر، تاريخ 14/ 216. البداية و النهاية 8/ 169- 170. ابن اثير، تاريخ 4/ 60- 61.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:214

(1)

هياهوى مسخ شدگان

اشاره

هنگامى كه آتش در خندق روشن گشت، بعضى از مسخ شدگان اردوگاه ابن سعد، همچون سگان به سوى امام تاختند و صداهاى خود را به هياهوى زشتى بلند كردند كه از آن جمله اند:

(2)

1- شمر بن ذى الجوشن

پليد ناپاك، «شمر بن ذى الجوشن» به سوى اردوگاه امام پيش آمد و با صداى بلند گفت: «اى حسين! به آتش شتاب كردى؟».

امام به وى پاسخ داد: «تو اين را مى گويى اى فرزند چوپان بزها؟ به خدا! تو به سوختن در آن شايسته تر هستى».

«مسلم بن عوسجه» خواست او را با تير بزند، ولى امام او را مانع شد و فرمود: من دوست ندارم آغازگر جنگ با آنان باشم. «1»

(3)

2- محمد بن اشعث

پلشت پليد، «محمد بن اشعث» به سوى امام تاخت در حالى كه فرياد مى كشيد: «اى حسين! تو اينك به جهنم مى روى!!».

امام او را پاسخ داد: «خداوند تو را و پدر و قومت را لعنت كند اى فرزند مرتدّ فاجر دشمن خدا و پيامبر و مسلمين» «2».

______________________________

(1) انساب الاشراف 3/ 396.

(2) مرآة الزمان فى تواريخ الاعيان.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:215

(1)

3- عبد اللّه بن حوزه

«عبد اللّه بن حوزه» فرومايه به سوى اردوگاه امام شتافت و فرياد زد: «اى حسين! تو را مژده آتش باد!!».

امام، سخنش را به وى بازگرداند: «من به سوى پروردگارى مهربان و شفيعى اطاعت شده مى روم». سپس درباره او پرسيد، به آن حضرت گفته شد كه او «ابن حوزه» است. امام، دو دست خود را به دعا برداشت و فرمود: «خداوند او را در حوزه آتش قرار دهد».

(2) ناگهان، اسب وى رم كرد و او را در نهرى افكند كه پايش در ركاب آويزان شد و او بر زمين افتاد، در حالى كه اسب او را مى كشيد و سرش را به سنگها و باقيمانده تنه درختان مى كوبيد تا به هلاكت رسيد «1». و گفته شده كه اسب، او را در آتش برافروخته در خندق افكند و در آن سوخت. هنگامى كه امام سرعت استجابت دعايش را ديد، صداى خود را بلند كرد فرمود: «خداوندا! ما اهل بيت پيامبرت و ذرّيه او هستيم، پس شكسته بدار هر كس را كه به ما ستم نموده و حق ما را غصب كرده است كه تو شنواى نزديك هستى «2»».

(3) (مسروق بن وائل حضرمى) وقتى اين صحنه را ديد، درحالى كه با خودش از كشتن امام و جايزه گرفتن از

فرزند مرجانه مى انديشيد. بر آنچه انديشيده بود، پشيمان گشت و دانست كه اهل بيت را نزد خداوند حرمت و جايگاهى است، پس، ميدان جنگ را رها كرد و از ترس غضب خداوند، پاى به فرار نهاد «3».

(4)

آماده باش كامل در هر دو اردوگاه

هر دو اردوگاه دست به آماده باش كامل زدند. امام، يارانش را كه 82 نفر

______________________________

(1) انساب الاشراف 3/ 399. تذهيب التهذيب 1/ 155.

(2) خوارزمى، مقتل الحسين 1/ 249.

(3) ابن اثير، تاريخ 4/ 66.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:216

سواره و پياده بودند آماده كرد «زهير بن قين» را در سمت راست (ميمنه) و حبيب بن مظاهر را در سمت چپ (ميسره) قرار داد و خود و اهل بيتش، در قلب سپاه جاى گرفتند «1» و پرچم خود را به برادر و ياورش ابا الفضل عباس داد «2».

(1) ابن سعد نيز سپاهش را آماده كرد و عبد اللّه بن زهير ازدى را بر ربع اهل مدينه قرار داد و قيس بن اشعث را بر ربع ربيعه و كنده و عبد الرحمن بن ابى سبره جعفى را فرمانده ربع مذحج و اسد و حر بن يزيد رياحى را بر ربع بنى تميم و همدان گماشت «3» و بر ميمنه سپاه خود، عمرو بن حجاج زبيدى و بر ميسره آن، شمر بن ذى الجوشن را قرار داد و عروة بن قيس احمسى را فرمانده سواران و شبث بن ربعى را فرمانده پيادگان نمود و پرچم را به غلامش «دريد» سپرد «4» و بدين ترتيب هر دو اردوگاه براى جنگ و نبرد، آماده شدند.

(2)

اعتراضات شديد

امام به همراه بزرگان يارانش خواستند بر مردم كوفه، اقامه حجّت كنند تا آنها از وضع خود آگاه باشند و نسبت به گناهى كه مرتكب مى شدند، آشنايى حاصل نمايند، گناهى كه نزديك بود آسمانها از آن شكافته شوند و زمين پاره گردد و كوهها فرو ريزند، آنان بسيار فراخواندند و نصيحتها كردند تا آن مسخ شدگان را

از خطر جنايتى كه آنان را به جهنم مى رساند، رهايى بخشند.

______________________________

(1) مقرم، مقتل الحسين، ص 225.

(2) طبرى، تاريخ 5/ 422.

(3) مرآة الزمان، ص 92.

(4) ابن اثير، تاريخ 4/ 60.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:217

(1)

خطبه امام عليه السّلام

امام مركب خود را خواست و بر آن سوار شده به سوى اردوگاه ابن سعد رفت، با آن هيبتى كه شكوه جدّش، حضرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را تداعى مى كرد. پس در ميان آنان سخنرانى تاريخى خود را ايراد نمود كه از شيواترين و رساترين نمونه هايى بر جاى مانده در ادبيات عرب مى باشد. آن حضرت با صدايى بلند كه بيشتر آنان مى شنيدند، فرياد زد:

(2) «اى مردم! گفتارم را بشنويد و عجله نكنيد تا بر اساس حقى كه بر من داريد شما را موعظه كنم و دليل آمدنم نزدتان را بيان نمايم، كه اگر عذر مرا پذيرفتيد و گفته ام را تصديق نموديد و از خودتان به من انصاف داديد، به آن خوشبخت تر خواهيد شد و شما را بر من راهى نخواهد بود و اگر عذر مرا نپذيرفتيد و به من انصاف نداديد، پس انديشه خود و شركايتان را فراهم آوريد تا كارتان بر شما اندوهى نباشد، سپس در مورد من قضاوت كنيد و مهلتم ندهيد كه سرپرست من خداوندى است كه كتاب را فرو فرستاده و او صالحان را سرپرستى مى كند» «1».

(3) باد، صداى آن حضرت را به بانوان بزرگوار خاندان نبوت و آزادزنان بيت وحى رساند، آنان به گريه افتادند و صدايشان برخاست، آن حضرت، برادرش حضرت عباس و فرزند خود، على را به سوى ايشان فرستاد و به آن دو فرمود:

آنان را ساكت كنيد كه به جانم

گريه آنان فراوان خواهد بود.

(4) هنگامى كه ساكت شدند، امام به خطبه خود ادامه داد، پس خداى را سپاس گفت و ستايش نمود و بر حضرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و بر فرشتگان و پيامبران، درود فرستاد، در آن خطبه فرمود آنچه را كه بيانش به شمار نيايد و پيش از او و يا

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 424.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:218

بعد از او كسى در منطقش رساتر از او شنيده نشده است «1»، پس فرمود:

(1) «اى مردم! خداوند، دنيا را آفريد و آن را سراى فنا و نيستى قرار داد، اهل خود را از حالى به حال ديگر مى برد، پس فريب خورده آن است كه به آن فريفته شود و بدبخت كسى است كه او را مفتون نموده باشد، پس اين دنيا شما را فريب ندهد كه او اميد هر كس را كه به آن اعتماد نمايد قطع مى كند و طمع هر كسى را كه به آن طمع ورزد ناكام مى سازد. من شما را مى بينم بر امرى فراهم آمده ايد كه با آن، خداى را بر خودتان به خشم آورده ايد كه چهره كريمانه اش را از شما برگردانده و انتقامش را بر شما وارد ساخته است، بهترين پروردگار، پروردگار ماست و بدترين بندگان، شما هستيد. شما به طاعت اقرار نموديد و به محمد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ايمان آورديد سپس اين شماييد كه به سوى ذريّه و عترتش حركت نموده خواهان كشتن آنها شده ايد، شيطان بر شما چيره گشته و ياد خداى بزرگ را از شما برده است، پس براى شما و آنچه اراده كرده ايد نابودى باد! ما براى خدا هستيم

و به سوى او بازمى گرديم.

اينان كسانى هستند كه پس از ايمانشان كافر شده اند. دورى از آن ستمكاران باد» «2».

(2) امام، آنان را با اين سخنان كه نمايانگر هدايت پيامبرگونه و محنت انبيا از امتهايشان است، اندرز گفت و ايشان را از فتنه و فريب دنيا برحذر داشت و عواقب زيانبار آن را بيان كرد و آنان را از اقدام به كشتن عترت پيامبرشان برحذر داشت كه با آن كار، از اسلام به كفر خارج مى شدند و مستوجب عذاب جاويدان خدا

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 4/ 61.

(2) بحار الأنوار 45/ 5- 6.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:219

و خشم هميشگى او مى گشتند.

(1) حضرت سپس به سخنانش ادامه داده فرمود: «اى مردم! نسب مرا بگوييد كه من كيستم؟ سپس به خود بازگرديد و خود را سرزنش كنيد و ببينيد آيا كشتن من و شكستن حرمتم براى شما جايز است؟! آيا من فرزند دختر پيامبرتان و فرزند وصى و عموزاده او نيستم و نخستين ايمان آورنده به خدا و تصديق كننده پيامبرش درباره آنچه از خدايش آورده بود؟ آيا حمزه سيد الشهداء عموى پدرم نيست؟ آيا جعفر طيار عموى من نيست؟ آيا گفتار رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در مورد من و برادرم به شما نرسيده است كه: «اين دو، سروران جوانان اهل بهشت هستند»، اگر مرا به آنچه مى گويم تصديق كنيد- كه آن حق است- به خدا! به عمد دروغ نگفتم از آن وقت كه دانستم خداوند اهل آن را دوست نمى دارد و با آن، گويندگانش را زيان مى رساند و اگر مرا تكذيب كنيد، در ميان شما كسانى هستند كه اگر از آنها بپرسيد، شما را آگاه

مى سازند، از جابر بن عبد اللّه انصارى، ابو سعيد خدرى، سهل بن سعد ساعدى، زيد بن ارقم و انس بن مالك بپرسيد، به شما خبر مى دهند كه اين گفتار را از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در مورد من و برادرم شنيده اند. آيا اين مانع شما از ريختن خون من نمى شود؟» (2) من سخنى مهربانتر و شيواتر از اين خطابه نمى شناسم كه هر خطيب با هر مقدار از قدرت بيان، از گفتن چنين كلامى در چنين موضع هولناكى كه شيران در آن لال مى شوند و قهرمانان از سخن بازمى مانند، ناتوان است ... اين سخن شايسته آن بود كه خردهايشان را به خود آورد و انقلابى فكرى و عملى در صفهايشان ايجاد كند زيرا حضرت از آنان خواست تا به خود آيند و به خردهايشان بازگردند- اگر مالك آنها باشند- تا در مورد او خوب بينديشند كه وى نوه پيامبرشان و فرزند وصى او و نزديكترين خويشاوند به آن حضرت بود،

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:220

او سرور جوانان اهل بهشت است و در اين امر، مصونيتى براى وى وجود دارد كه خونش ريخته نشود و حرمتش شكسته نگردد، ولى آن لشكريانى كه اين منطق پرفيض را نمى فهميدند، به جنايت روى آورده، بر دلهايشان ابرى تيره از گمراهى سايه افكند و ياد خدا را از آنان دور گردانيده بود.

(1) پليد ناپاك، «شمر بن ذى الجوشن» كه از غرق شدگان در گناه بود، روى به آن حضرت كرد و گفت: «او خدا را با حرف مى پرستد و نمى داند كه چه مى گويى!».

آن وجدان متحجرى كه باطل بر آن زنگار نشانده بود، سخن امام را نمى فهميد و گفتارش

را درك نمى كرد.

(2) «حبيب بن مظاهر» به پاسخگويى او پرداخت و به او گفت: «به خدا من مى بينم كه تو خداوند را با هفتاد حرف مى پرستى، من گواهى مى دهم كه تو راست مى گويى چون نمى دانى كه امام چه مى گويد؛ زيرا خداوند بر قلب تو مهر زده است».

(3) امام به سخن خود ادامه داد و فرمود: «اگر درباره اين گفتار، شك داشته باشيد، آيا شك مى كنيد كه من فرزند دختر پيامبرتان هستم؟ به خدا! ميان شرق و مغرب، پسر دختر پيامبرى در ميان شما و غير شما وجود ندارد، عجبا، آيا مرا در برابر كشته اى از شما- كه من او را به قتل رسانده باشم- مى جوييد؟ يا در برابر مالى كه آن را نابود كرده باشم؟ يا در مقابل زخمى كه زده باشم؟».

(4) زمين در زير پايشان لرزيد و آنان سرگردان ماندند كه چه پاسخى به وى بدهند؛ زيرا آنان شكى نداشتند كه وى فرزند دختر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و ريحانه اوست و آنها از او طلبى ندارند از خون كسى كه كشته يا مالى كه از آنان نابود كرده باشد.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:221

(1) سپس امام، فرماندهان سپاه را كه با نامه هايشان آن حضرت را به كوفه دعوت نموده بودند صدا زد و فرمود: «اى شبث بن ربعى! اى حجار بن ابجر! اى قيس بن اشعث! اى زيد بن حرث! آيا براى من ننوشتيد كه ميوه ها رسيده و باغها سبز گشته و تو وارد مى شوى بر سپاهى كه براى تو آماده گشته است».

آن ضميرها از خيانت در پيمان و شكستن سوگندها شرم نداشتند، پس همگى به دروغ روى آوردند

و گفتند: «ما چنين نكرده ايم!!».

امام از آن گفته آنان در شگفت شد و به آنان فرمود: «سبحان اللّه! آرى به خدا چنين كرده ايد».

امام از آنان روى برتافت و خطاب به همه واحدهاى سپاه فرمود: «اى مردم! اگر از من خرسند نيستيد، بگذاريد كه از نزد شما به سوى جاى امنى از زمين بروم».

(2) «قيس بن اشعث» كه از شناخته شدگان به حيله و نفاق و از هرگونه شرافت و آزرمى به دور بود- و براى وى كافى است كه از خاندانى بوده كه هرگز فرد شريفى را تحويل نداده است- روى به آن حضرت كرد و گفت: «آيا فرمان عموزادگانت را نمى پذيرى؟ آنان جز آنچه را دوست دارى چيزى به تو ارائه نخواهند داد و از آنان هيچ ناخوشايندى به تو نخواهد رسيد».

(3) امام به وى پاسخ داد: «تو برادر برادرت هستى؟ آيا مى خواهى كه بنى هاشم، بيش از خون مسلم بن عقيل از تو طلب كنند؟ نه به خدا! همچون فردى ذليل با آنها دست نخواهم داد و همچون بردگان، پاى به فرار نخواهم گذاشت. «1»

اى بندگان خدا! من از اينكه سنگسارم كنيد به پروردگار خود و پروردگار شما پناه

______________________________

(1) و در روايتى: «همچون بردگان اعتراف نمى نمايم».

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:222

مى برم، از هر متكبرى كه به روز حساب ايمان ندارد به پروردگارم و پروردگار شما پناهنده مى شوم» «1».

(1) كشورها از بين مى روند و دولتها در پى هم مى آيند ولى اين كلمات به ماندن شايسته و به جاودانگى بايسته تر از هر چيز است، باقى مى ماند؛ زيرا عزت حق و بزرگ منشى آزادگان و شرافت بلندهمتان را نمايانگر ساخته است.

(2) افسوس كه اين سخنان تابناك به

دلهاى آنان راه نيافت؛ زيرا جهل، همه درهاى فهم را در جانهايشان بسته بود: «خداوند بر دلهايشان مهر زده و بر گوشها و ديدگانشان پرده اى باشد، آيا گمان مى كنى كه بيشتر آنان مى شنوند يا مى فهمند؟ آنان همچون چهارپايانند، بلكه از آنها گمراه ترند».

(3) آنان به كلى از دعوت امام روى برتافتند و اهميتى بدان ندادند، راست گفت خداى متعال كه مى فرمايد: «تو مردگان را نمى شنوانى و دعوت را به گوش ناشنوايان نمى توانى برسانى هرگاه پشت كنند و بروند».

(4) سخنان زهير

«زهير بن قين» روى به افراد لشكر نمود و سخنرانى سرشار از پند و اندرز خطاب به آنان ايراد نمود و گفت:

اى مردم كوفه! هشدار باد شما را از عذاب خداوند، بر مسلمان حق است كه برادر مسلمانش را نصيحت كند. ما تا كنون برادرانى بر يك دين بوده ايم تا زمانى كه ميان ما و شما، شمشير نيفتاده باشد و شما شايسته نصيحت از سوى ما هستيد، پس هرگاه شمشير واقع شود، مصونيت قطع مى شود، ما يك امّت

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 421- 424. الدر النظيم، ص 552- 553.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:223

خواهيم بود و شما امتى ديگر. خداوند ما و شما را به ذريّه پيامبرش محمد صلّى اللّه عليه و آله آزموده است تا ببينيد كه ما و شما چه خواهيم كرد، ما شما را به يارى آنان و رها كردن يزيد ستمگر و عبيد اللّه بن زياد فرامى خوانيم كه شما از آن دو، در طول مدت حكومتشان، جز بدى نخواهيد ديد. چشمانتان را كور مى كنند و دستها و پاهايتان را قطع مى نمايند و شما را تكه تكه مى سازند و بر تنه هاى درختان خرما به دار مى كشند

و بزرگان و قاريان شما را همچون حجر بن عدى و يارانش و هانى ابن عروه و امثالش مى كشند».

(1) اين سخنان، سرشارند از رساترين و برجسته ترين دليل؛ زيرا در آن، دعوت به حق با همه ابعاد مفاهيمش و برحذر داشتن از عذاب خدا و خشمش، وجود دارد؛ به آنان مى فهماند هدف او از نصيحت تنها انجام يك واجب دينى است كه به نصيحت مسلمان براى برادر مسلمانش- هنگامى كه او را از حق منحرف ديد- حكم مى نمايد ... و آنها را آگاه نمود پيش از آنكه آتش جنگ روشن شود؛ زيرا برادرى اسلامى آنان را با هم جمع مى كند، پس هرگاه جنگ واقع گردد، رشته هاى آن برادرى بريده مى شود و هر كدام از آن دو امتى مستقل خواهند بود كه روابط دين و اسلام، آنان را با يكديگر فراهم نمى آورد و به آنها اطلاع داد كه خداوند، مسلمانان را با عترت پيامبرش آزموده و مودّتشان را در كتاب عزيزش واجب گردانيده است تا امّت را بنگرد كه در مورد آنان چه مى كند؟

(2) همچنين، آنان را به ظلم و ستم امويان توجه داد و آنچه با نيكان آنان عمل كرده بودند، كسانى همانند «حجر بن عدى»، «ميثم تمار» و ديگر افرادى كه با ستم، مبارزه نمودند و در مقابل استبداد، ايستادند كه حكومت اموى رگبارى از عذاب دردناك بر سر آنان فروريخت، چشمانشان را كور ساخت و دستها

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:224

و پاهايشان را بريد و بر تنه هاى نخل به دار كشيد.

(1) هنوز زهير سخنانش را پايان نداده بود كه گروهى از لشكريان ابن سعد، بى شرمانه، وى را ناسزا گفته، او و امام حسين

را تهديد به قتل نموده گفتند: «ما همچنان هستيم تا دوستت و همراهانش را بكشيم، يا او و يارانش را تسليم عبيد اللّه بن زياد نماييم!!».

(2) زهير با منطق حق به آنان پاسخ داد و گفت: «اى بندگان خدا! فرزندان فاطمه به دوستى و يارى از فرزند سميه شايسته تر هستند، من شما را به خدا پناه مى دهم كه مبادا آنان را بكشيد ... شما اين مرد را با يزيد بگذاريد كه به جانم سوگند! وى طاعت شما را بدون كشتن حسين مى پذيرد».

(3) بسيارى از آنان خاموش ماندند و حيرت و سرگردانى بر آنان دست داد.

هنگامى كه شمر بن ذى الجوشن، اين وضع را ديد، ترسيد كه لشكر به صلاح روى آورد، پس تيرى را به سوى زهير نشانه گرفت، در حالى كه مى گفت:

«ساكت شو، خداوند تو را بكشد، ما را از پرحرفيت خسته كردى».

(4) زهير، او را حقير شمرد و وى را چون پليدترين مخلوق، نگريست، به او گفت: «من خطاب به تو سخن نمى گويم، تو چهارپايى بيش نيستى و به خدا! گمان نمى كنم كه تو دو آيه از كتاب خدا را بدانى، پس مژده باد تو را به رسوايى روز قيامت و عذاب دردناك».

آن فرومايه پليد از سخن زهير به خشم آمد و بر او فرياد كشيد: «تا ساعتى ديگر، خداوند تو و دوستت را مى كشد».

(5) زهير گفت: «آيا مرا به مرگ تهديد مى كنى؟ به خدا! مرگ نزد من از جاويدان بودن با شما محبوبتر است».

آنگاه زهير روى به لشكريان كرد و گفت: «اى بندگان خدا! اين جلف

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:225

جفاكار و امثال وى، شما را از دينتان گمراه نكنند. به

خدا سوگند! شفاعت محمد صلّى اللّه عليه و آله به قومى كه خون ذريّه و اهل بيتش را بريزند و ياران و مدافعان حريمشان را بكشند، نمى رسد».

(1) امام، ملاحظه فرمود كه پندهاى زهير با آن مسخ شدگان، كارگر نيست، لذا به يكى از يارانش فرمود او را از ادامه سخن بازدارد، پس به سوى وى رفت و او را ندا داد: ابا عبد اللّه به تو مى گويد: «بيا كه به جانم سوگند! اگر مؤمن آل فرعون براى قومش پند داد و فراخوانى را ابلاغ نمود، تو نيز اينان را پند داده و ابلاغ كرده اى اگر نصيحت و ابلاغ، سودمند باشد» «1».

(2)

سخنان برير

شيخ جليل، «برير بن خضير» به نصيحت آن سپاه پرداخت و گفت: «اى مردم! خداوند محمد صلّى اللّه عليه و آله را بشارت دهنده و بيم دهنده و فراخوان به سوى خدا و چراغى تابناك فرستاد، اين آب فرات است كه خوكهاى مناطق و سگهاى آنان در آن مى افتند اما ميان آن و فرزند دختر پيامبر خدا فاصله انداخته شده، آيا سزاى محمد صلّى اللّه عليه و آله همين است؟

(3) آنان شرافت و آزرم را رها كردند و به او گفتند: «اى برير! بسيار سخن گفته اى، ديگر چيزى براى ما نگو، به خدا! حسين تشنگى مى كشد، همان گونه كه پيش از او تشنگى كشيدند».

وى، آنان را اندرز داده راهنمايى كرد و گفت: «اى قوم! خانواده محمد صلّى اللّه عليه و آله در كنار شما قرار گرفته اند، اينان ذريّه، عترت، دختران و افراد خانواده او

______________________________

(1) طبرى، تاريخ، ج 5 ص 426- 427.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:226

هستند، پس آنچه را داريد بيان كنيد كه مى خواهيد با

آنان چه كار كنيد؟» (1) به او پاسخ دادند: مى خواهيم امير عبيد اللّه بن زياد را بر آنها مسلّط سازيم تا در مورد آنان تصميم بگيرد. برير، آنان را به ياد پيمانها و نامه هايشان انداخت كه براى امام فرستاده بودند، وى گفت: «آيا از آنان نمى پذيريد به جايى كه از آن آمده اند، برگردند؟ واى بر شما اى مردم كوفه! آيا نامه ها و تعهدات خود را كه به وى داده ايد و خداوند را بر آنها و بر خود گواه گرفته ايد، فراموش نموده ايد؟ آيا شما اهل بيت پيامبرتان را دعوت نموديد و ادعا كرديد كه خودتان را در دفاع از آنان مى كشيد و هنگامى كه به سوى شما آمدند، آنان را به ابن زياد تسليم نموديد و آنان را از آب فرات منع نموديد، چه زشت است آنچه بعد از پيامبرتان با ذرّيه وى عمل كرده ايد، شما را چه باشد، خداوند روز قيامت سيرابتان نكند كه بدترين قوم، شما هستيد».

(2) جمعى از كسانى كه از وجدانهايشان منحرف شده بودند، منكر نامه ها و تعهدات خود براى امام شدند و به وى گفتند: نمى دانيم تو چه مى گويى؟

برير، اصرار آنها بر گناه و اتفاقشان بر انجام منكر را دريافت و گفت:

«سپاس خداى را كه به من بصيرتى بيشتر درباره شما داد، خداوندا! من به تو از كارهاى اين قوم اعلام بيزارى مى كنم. خداوندا! آنان را به جان هم بينداز در حالى كه بر آنها خشمگين باشى».

آنان به وى خنديدند و به سوى او تيراندازى نمودند «1» وى هم از نزد آنان دور شد.

______________________________

(1) بحار الأنوار 45/ 5. الفتوح 5/ 182- 183.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:227

(1)

سخنان امام حسين عليه السّلام

رحمت و مهربانى

امام نسبت به دشمنانش، آن حضرت را بر آن داشت كه بار ديگر، آنان را پند و اندرز دهد تا كسى از آنان ادعا نكند كه در كار خود آگاه نبوده است، پس به سوى آنها رفت در حالى كه كتاب خداوند بزرگ را باز كرده و عمامه جدش رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را بر سر نهاده و جنگ افزار آن حضرت را به خود بسته، در هيبتى بود كه پيشانيها در برابرش خاضع مى شد و چشمها از نگريستن به آن بازمى ماند، پس به آنان فرمود:

(2) «نابود و غم، شما را باد اى جماعت! آيا وقتى كه مشتاقانه ما را فراخوانديد و ما به سرعت شما را اجابت كرديم، شمشيرى را كه در دست داشتيد بر ما افراختيد و آتشى را كه ما براى دشمنان خود و شما روشن نموده بوديم، بر ضد ما و به نفع دشمنانتان شعله ور ساختيد بدون اينكه عدالتى با شما روا داشته باشند، و يا اميدى به آنان داشته باشيد، بر ضد دوستانتان فراهم آمديد، آيا گرفتاريها شما را نباشد در حالى كه هنوز شمشيرى كشيده نشده و خاطرى آزرده نگرديده و انديشه اى به كار نيفتاده است، ولى شما با شتاب سوى آن رفتيد، همچون پرواز ملخان نارس و بر آن فراهم آمديد همچون افتادن پشه هاى كوچك در آتش، آنگاه پيمانها را شكستيد، پس فرومايگى از آن شما باد اى بردگان امّت و جداماندگان از احزاب و دورشدگان از كتاب خدا و سنّتها! واى بر شما! آيا اينان را يارى مى كنيد و از يارى ما دست برمى داريد! بارى، به خدا! اين خيانتى است در ميان شما كه ريشه هايتان

بر آن جاى گرفته و شاخه هايتان بر آن روييده و محكم گشته و شما بدترين ثمره گشته ايد، بيننده را اندوهگين مى سازيد و خوراك هر غاصبى مى شويد.

(3) همانا اين نابكار نابكارزاده، ميان دو چيز را گرفته است، ميان شمشير

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:228

كشيدن و خوار گشتن و هيهات كه ما خوار شويم، خداوند، پيامبرش و مؤمنان، و دامنهاى پاك، مطهّر و همتهاى بلند و جانهاى با شهامت، آن را براى ما نمى پذيرند كه اطاعت فرومايگان را بر شهادتگاه بزرگواران ترجيح دهيم، همانا من با اين خانواده با وجود كمى افراد و فروگذاشتن يارى كنندگان، به نبرد مى پردازم».

(1) سپس ابيات «فروة بن مسيك مرادى» را بر زبان آورد:

فان نهزم فهزامون قدماو ان نهزم فغير مهزمينا

و ما ان طبنا جبن و لكن منايانا و دولة آخرينا

فقل للشامتين بنا افيقواسيلقى الشامتون كما لقينا

اذا ما الموت رفع عن اناس بكلكله اناخ بآخرينا «اگر آنان را فرارى دهيم، پيشتر نيز فرارى داده ايم و اگر شكست بخوريم، شكست خورده نباشيم».

«بر ما ترسى وارد نمى شود ولى اين اجلهاى ما و دولت ديگران باشد».

«به شماتت كنندگان بگو از ما عبرت گيرند كه شماتت كنندگان آنچه را ديديم، خواهند ديد».

«اگر مرگ از مردمى برداشته شود، با تمام قدرت بر ديگران فرود مى آيد».

(2) به خدا! پس از آن نخواهيد ماند مگر آن مقدار كه كسى بر اسب سوار شود كه همچون گشتن آسياب، بر شما بگردد و همچون لرزش محور، شما را خواهد لرزاند، اين مطلبى است كه پدرم از جدّم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به من گفته است: پس فكر خود و فكر شريكانتان را جمع كنيد كه كارتان بر شما اندوهى

نباشد، آنگاه در مورد من حكم كنيد و مهلتم ندهيد. من بر خداوند، پروردگار خود و پروردگار شما توكّل كرده ام، نيست جنبنده اى مگر اينكه او، آن را در اختيار داشته باشد كه

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:229

پروردگار من به راه راست باشد» «1».

(1) آنگاه دو دست خود را به نفرين كردن بر آنان برداشت و گفت: «خداوندا! باران آسمان را از آنها منع كن و بر آنها سالهايى بفرست همچون سالهاى يوسف و غلامى آشنا به كار بر آنان بگمار تا جامى تلخ به آنان بنوشاند؛ زيرا ما را تكذيب نمودند و فروگذاشتند، تو پروردگار ما هستى، بر تو توكّل نمودم بازگشت، به سوى تو باشد» «2».

(2) امام با اين سخنان، همچون آتشفشانى، منفجر شد و از صلابت عزم و قدرت اراده خود، نمونه اى ارائه داد كه همانند آن ديده نشده است. سخنان حضرت، اين نكات را دربرداشت:

(3) اوّل: آن حضرت آنان را به شدت، به خاطر تناقض در رفتارشان نكوهش نمود؛ زيرا آنان براى كمك خواستن و يارى طلبيدن از وى شتافتند تا آنان را از ستم امويان و ظلم آنان برهاند و هنگامى كه آن حضرت براى يارى آنان بپاخاست، بر او دگرگون شدند و شمشيرهايشان را كه لازم بود، بر دشمنانشان كشيده مى شدند، بر او كشيدند، آنان كه در خوار ساختن آنان و اجبارشان بر آنچه نمى خواستند، بسيار كوشيده بودند.

(4) دوم: حضرت، تأسف فراوان خود را از حمايت آنان نسبت به حكومت اموى ابراز داشت؛ حكومتى كه نه عدالتى را در ميان آنان اعمال كرده و نه حقى را گسترش داده بود و نه هيچ اميد و آرزويى در آن حكومت

داشتند.

(5) سوم: صفات موجود در آنان را مورد انتقاد شديد قرار داد كه با داشتن آن

______________________________

(1) خوارزمى، مقتل حسين (ع) 2/ 8. اللهوف، ص 157.

(2) ابن عساكر، تاريخ 14/ 218- 219. خوارزمى، مقتل الحسين (ع) 2/ 8. اللهوف، ص 157.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:230

اوصاف از پست ترين ملتهاى زمين شده بودند؛ زيرا آنان بردگان امّت و منحرفان از احزاب و ناباوران به كتاب خدا و گروه گناهكاران بودند و ديگر سرشتهاى نادرستى كه در آنها بود.

(1) چهار: آن حضرت، عدم پذيرش كامل خود در برابر خواست فرزند مرجانه ستمگر را اعلام كرد كه در برابرش تسليم شود؛ زيرا ذلّت را براى آن حضرت خواسته بود و هيهات كه امام در برابر آن تسليم گردد؛ چون براى نمايان ساختن انسانيّت و ارزشهاى والا آفريده شده بود، پس چگونه در برابر آن نابكار نابكارزاده تسليم گردد؟

(2) پنجم: آن حضرت تصميم خود بر جنگ را اعلام نمود و اينكه به همراه خانواده اش كه نمايانگر قهرمانيها و ثبات عزم و ناچيز شمردن مرگ بودند، وارد ميدان نبرد شود.

(3) ششم: آن حضرت سرنوشت آنان را پس از اينكه او را كشتند، به آنان اطلاع داد كه خداوند بر آنان كسى را مسلّط خواهد ساخت كه جامى تلخ را به آنان بنوشاند و عذاب دردناكى را بر ايشان فرود آورد، مدت كوتاهى نگذشت تا اينكه مختار بر ضد آنها قيام كرد و دلهايشان را پر از ترس و هراس ساخت و به شدت سركوبشان نمود.

اينها بعضى از نكات حسّاسى است كه سخن شريف آن حضرت در برداشت؛ سخنى كه با قدرت بيان و عظمت تصميم ادا شد و سپاه ابن

سعد را به سكوت و سرگشتگى انداخت.

(4)

اجابت حرّ

جان حرّ به سوى نيكى روى آورد و وجدانش پس از شنيدن سخنان امام،

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:231

بيدار شد و در آن لحظات سرنوشت ساز از حياتش، در فكر و انديشه فرو رفت، در حالى كه در درون خود با امواج هولناكى از كشمكش نفسانى دست به گريبان بود، آيا به حضرت حسين عليه السّلام بپيوندد و زندگى و مقامش را قربانى كند، پس از آنكه فرمانده صاحب منزلتى نزد حكومت بوده كه به او اعتماد كرده و او را فرمانده پيشقراولان سپاه خود ساخته بودند؟ و يا اينكه در جنگ با امام باقى بماند كه در آن عذابى هميشگى وجود دارد؟

(1) ولى حرّ، به نداى وجدانش پاسخ داد و بر كشمكش درونيش چيره گشت و تصميم گرفت كه به حضرت حسين عليه السّلام ملحق شود، وى پيش از آنكه به سوى حضرت حركت كند، نزد ابن سعد رفت و به او گفت: «آيا تو با اين مرد به جنگ مى پردازى؟».

(2) ابن سعد، به سرعت و بدون ترديد و براى اينكه در برابر فرماندهان يگانها اخلاص خود را به اربابش، فرزند مرجانه نشان دهد، گفت: «آرى، به خدا! آسانترين آن اين باشد كه سرها در آن فرو افتند و دستها قطع شوند».

حرّ، به وى گفت: «آيا شما به يكى از پيشنهادهايى كه ارائه نمود، رضايتى نداريد؟».

ابن سعد گفت: «اگر امر به دست من بود، عمل مى كردم ولى امير تو آن را نپذيرفته است».

(3) هنگامى كه يقين كرد آن قوم، تصميم به جنگ با امام دارند، در حالى كه صفها را مى شكافت و لرزه بر اندامش افتاده بود،

پيش رفت كه مهاجر بن اوس- يكى از ياران ابن زياد- از اين امر در شگفت شد و با صدايى كه شك و بدگمانى در آن بود، به وى گفت: «به خدا! وضع تو مشكوك است، به خدا در هيچ موضعى چيزى را كه اينك از تو مى بينم مشاهده نكرده ام و اگر به من گفته شود،

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:232

دليرترين مردم كوفه چه كسى است، از تو نمى گذشتم؟».

(1) حرّ، حقيقت حال خود را براى وى آشكار ساخت و او را بر تصميم خود آگاه نمود و گفت: «به خدا من خود را ميان بهشت و آتش، مخيّر مى بينم و چيزى را بر بهشت ترجيح نمى دهم، هر چند كه قطعه قطعه شوم و سوزانده گردم ...».

(2) آنگاه افسار اسب خود را به سوى امام، پيچاند «1»، در حالى كه از شرمسارى و پشيمانى، سر به زير انداخته بود. هنگامى كه به امام نزديك شد، صداى خود را بلند كرد و گفت: «خداوندا به سوى تو بازمى گردم، زيرا دلهاى اولياى تو و فرزند پيامبرت را هراسان ساختم ... يا ابا عبد اللّه! من توبه كرده ام، آيا مرا توبه اى باشد؟» «2».

(3) سپس از اسبش فرود آمد و در حالى كه اشكهايش بر چهره اش مى درخشيد، در برابر امام ايستاد و با امام سخن گفت و اينگونه به آن حضرت متوسل گشت: «اى فرزند رسول خدا! خداوند مرا فداى تو سازد! من آنم كه تو را از بازگشت بازداشتم و تو را به اين مكان آوردم، ولى به خدايى كه جز او پروردگارى نيست، گمان نمى كردم كه اين قوم هرگز آنچه را بر آنها عرضه نموده اى، نپذيرند و هرگز

با تو به چنين وضعى برسند، پس با خود گفتم:

اهميتى نمى دهم كه در بعضى مسائل از اين قوم اطاعت كنم و آنها فكر نمى كنند كه من از فرمان آنان خارج شده باشم، ولى آنان بعضى از پيشنهادهايت را مى پذيرند و به خدا! اگر گمان مى كردم كه آنها را از تو نمى پذيرند، از تو تخلف

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 427. كامل 4/ 64.

(2) صدوق، امالى، ص 223. ابن طاووس، اللهوف، ص 160.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:233

نمى كردم و اينك من از آنچه انجام داده ام توبه كننده نزد تو آمده ام تا با جان خود همراه تو باشم و در خدمت تو بميرم، آيا براى من توبه اى مى بينى؟» امام، به ديدارش شادمان گشت و از او خرسند شد و او را عفو فرمود و به وى گفت: «آرى، خداوند توبه ات را مى پذيرد و تو را مى بخشد» «1».

(1) آنگاه حرّ، خوابى را كه ديده بود براى امام حكايت كرد و گفت: «سرورم! ديشب پدرم را در خواب ديدم كه به من مى گفت: اين روزها چه مى كنى؟ و كجا بودى؟ به او گفتم: در راه، مراقب حسين بودم. به من گفت: واى بر تو! تو را چه باشد با حسين فرزند رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ... من از تو مى خواهم كه به من اجازه جنگ دهى تا نخستين كشته در خدمت تو باشم همان گونه كه نخستين شورش كننده بر تو بودم» «2».

(2)

سخنرانى حرّ براى سپاهيان

حرّ، از امام حسين عليه السّلام اجازه خواست تا اهل كوفه را پند دهد و نصيحت كند، شايد بعضى از آنان از نادرستى خود بازگشته به سوى حق روى آورند. امام به وى اجازه داد و او

به سوى آنان رفت و با صداى بلند گفت:

«اى اهل كوفه! مادرتان به عزايتان بنشيند و گريان گردد، آيا او را دعوت مى كنيد و وقتى به نزد شما آمد از او مى خواهيد كه خود را تسليم كند در حالى كه ادعا نموديد خودتان را در دفاع از او مى كشيد، آنگاه بر او تعدّى نموده ايد تا او را بكشيد، خود را نگهداشته و او را محاصره نموده و از رفتن به سرزمينهاى

______________________________

(1) كامل 4/ 64 الدر النظيم، ص 553- 554.

(2) خوارزمى در مقتل حسين (ع) ج 2/ 10.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:234

گسترده خداوند تا خود و اهل بيتش ايمن گردند بازداشته ايد و اينك همچون اسير گشته كه نه براى خود نفعى را در اختيار دارد و نه از خود زيانى را دور مى سازد، او و همراهانش را از آب جارى فرات منع كرده ايد كه يهودى و مسيحى و زردشتى از آن مى نوشند و خوكهاى مناطق و سگهاى آنان در آن وارد مى شوند در حالى كه وى و خانواده اش را تشنگى از پاى انداخته است، چه بد است آنچه بعد از محمد با ذريّه او عمل كرده ايد، خداوند شما را در روز تشنگى، سيراب نكند اگر از آنچه بر آن هستيد، توبه نكنيد و بازنگرديد».

(1) زمين در زير پاهايشان به لرزه آمد؛ زيرا در آنجا صدها نفر امثال حرّ بودند كه گرفتار امواجى از كشمكش درونى شده و يقين داشتند كه كارشان باطل است، اما به خواست نفسانى خود در دوست داشتن زندگى، پاسخ مثبت دادند. بعضى از آن مسخ شدگان وقاحت به خرج داده به سوى حرّ، تيرهايى پرتاب كردند «1» كه همه حجّت آنان

در ميدان همين بود.

(2)

پيوستن سى سوار به امام عليه السّلام

از لشكر ابن سعد، سى سوار به اردوگاه امام پيوستند و به اهل كوفه گفتند:

فرزند رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله سه پيشنهاد بر شما عرضه مى دارد ولى شما هيچ كدام از آنها را نمى پذيريد آنان، دليرانه همراه امام به نبرد پرداختند تا اينكه در خدمت آن حضرت به شهادت رسيدند «2».

______________________________

(1) كامل 4/ 65.

(2) تذهيب التهذيب 1/ 152.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:235

(1)

جنگ

همه وسايلى كه امام به كار گرفته بود تا صلح را حفظ نمايد و از خونريزى جلوگيرى كند، به شكست انجاميد و ابن سعد نيز از طولانى شدن وقت، مى ترسيد كه مبادا در صفوف سپاهيانش دودستگى به وجود آيد، زيرا پيوستن حرّ همراه سى سوار از لشكرش به امام، او را هراسان ساخته بود، بنابراين، آن ستمگر به نزديكى اردوگاه امام، پيش آمد و تيرى گرفت و آن را به سوى حضرت پرتاب نمود در حالى كه فرياد مى زد: «برايم نزد امير گواهى دهيد كه من نخستين كسى هستم كه به سوى حسين، تيراندازى نمود».

(2) ابن سعد، تيرى را كه با آن جنگ را آغاز نمود، وسيله اى براى تقرّب جستن نزد سرورش، فرزند مرجانه قرار داد و از سپاهيان خواست تا برايش نزد وى گواهى دهند تا به اخلاص و وفاداريش اعتماد كند و شبهه ها را از خود دور نمايد كه وى براى جنگ با حسين، تلاش نمى كند.

(3) تيرها از اردوگاه ابن سعد، پى درپى به سوى ياران حضرت حسين چون باران، روان شدند به طورى كه كسى از آنان نماند كه تيرى به وى اصابت ننموده باشد و بدين گونه حجّت صلح كه امام بر آن حرص داشت، باطل گرديد،

آن حضرت انتظار داشت كه دشمنانش دست به اين تجاوز خيانتكارانه بزنند و هنگامى كه آنان از سوى خود، جنگ را آغاز نمودند، بر آن حضرت واجب شد كه از خود دفاع كند، وجوبى كه شبهه اى در آن نبود، لذا امام روى به يارانش كرد و به آنان اجازه نبرد داد و فرمود: «اى بزرگواران! برخيزيد كه اين تيرها فرستادگان اين قوم به سوى شما هستند».

(4) پيشقراولان حق، از ياران امام به سوى ميدان نبرد، پيش رفتند

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:236

و بدين گونه نبردى هولناك آغاز شد و درگيرى به شدت و سختى ممكن در جنگ، به وقوع پيوست و به طور مسلّم، هيچ نبردى از همه نبردهايى كه بر روى زمين جارى گشت، همانند آن نبرد نبوده است؛ زيرا سى و دو سوار و چهل پياده با دهها هزار نفر روبه رو شدند، آن گروه اندك در برابر آن لشكر فراوانى كه قوى ترين ساز و برگ و سلاح را در اختيار داشت، با شايستگى نبرد كردند و آنچنان دليرى و شجاعتى نشان دادند كه خردها را به شگفتى و عقلها را به سرگردانى دچار مى سازد.

(1) ياران امام، در گرداب آن جنگ با ايمان و اخلاص فرو رفتند؛ زيرا يقين داشتند در راه دينى مشغول نبرد بودند كه به آن اخلاص داشته و زندگيشان را در راه آن بخشيده اند، آنان با جهاد درخشانشان، براى اين امّت، شرافتى را به ثبت رساندند كه هيچ شرفى با آن برابرى نمى كند و به انسانيت برترين عطايى را تقديم كردند كه در طول تاريخ به آن تقديم گشته است.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:237

(1)

شهادت ياران

اشاره

زندگانى حضرت امام

حسين عليه السلام ،ج 3،ص:239

(1) سپاهيان باطل و گمراهى، غرق در سلاح، با صفهايى همچون سيل، به سوى آن برگزيدگان آزاده اى كه زندگيشان را براى خدا بخشيدند و هيچ چيز، آنان را از يارى حق و نابود كردن باطل، مشغول نساخته بود، روان شدند، در حالى كه آن بزرگواران، با صبر و اخلاص در برابر آن وحشيان درّنده، پايدارى نمودند و از كثرت آنان و از جنگ افزارهايى كه در اختيارشان بود، نهراسيدند و آنچنان دليرى و شجاعتى ابراز داشتند كه مايه غرور و افتخار است ...

ما، جريان نبرد و حوادث همراه آن و شهادت يافتن آن نيكان را بيان مى نماييم.

(2)

حمله عمومى

نيروهاى ابن سعد، هجومى عمومى و گسترده را بر ياران امام آغاز نمودند و با آنان در نبردى سهمگين درگير شدند، اين نخستين حمله اى است كه ياران امام در آن شركت نمودند؛ حمله اى گروهى و كوبنده بود كه اردوگاه كوفه با همه واحدهايش در آن شركت داشتند و ياران حضرت حسين عليه السّلام، با عزمى كه از عقيده، نيرو مى گرفت و از نفسى سرشته شده بر اخلاص و فداكارى در دفاع از اسلام و جهاد در راه خدا، حاصل مى گشت، در آن نبرد به جهاد پرداختند و روحيه نظامى آنان به ظهور پيوست، زيرا جمع دشمنان را فرارى

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:240

مى ساختند و لشكرها را مى شكافتند به طورى كه بارها سپاه ابن سعد را با دلهايى قوى تر از سنگ، از هم شكافتند «1»، در اين حمله، نيمى از آنان، به شهادت رسيدند «2».

(1)

تعداد قربانيان از ياران امام عليه السّلام

شمار قربانيان از ياران امام در حمله نخست، بنا به آنچه ابن شهرآشوب بيان داشته عبارتند از: نعيم بن عجلان، عمران بن كعب بن حارث اشجعى، حنظلة بن عمرو شيبانى، قاسط بن زهير، كنانة بن عتيق، عمرو بن مشيعه، ضرغامة بن مالك، عامر بن مسلم، سيف بن مالك نميرى، عبد الرحمن درجى، مجمع عائذى، حباب بن حارث، عمرو جندعى، حلاس بن عمرو راسبى، سوار بن ابى عمير فهمى، عمار بن ابى سلامه دالانى، نعمان بن عمرو راسبى، زاهر بن عمرو؛ غلام فرزند حمق، جبلة بن على، مسعود بن حجاج، عبد اللّه بن عروه غفارى، زهير بن سليم، عبد اللّه و عبيد اللّه دو فرزند زيد بصرى و ده نفر از غلامان حضرت حسين و غلامان حضرت امام على عليه السّلام.

«3»

(2)

جنگ تن به تن ميان دو اردوگاه

پس از حمله نخست، جنگ تن به تن ميان دو اردوگاه آغاز شد؛ زيرا

______________________________

(1) مع الحسين فى نهضته، ص 220.

(2) در بحار الانوار آمده است كه تعداد شهيدشدگان از ياران امام در حمله نخست، پنجاه نفر بوده است.

(3) مناقب، ابن شهراشوب ج 4/ 113.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:241

يسار، غلام زياد و سالم، غلام عبيد اللّه بن زياد، به ميدان آمدند و از ياران امام خواستند تا براى نبرد با آنان خارج شوند، پس «حبيب بن مظاهر» و «برير» به سوى آنان برخاستند، ولى امام به آن دو اجازه نداد. پس از آن، قهرمان دلير، «عبد اللّه بن عمير كلبى» «1» به سوى آنان شتافت، او فردى شجاع و دلير بود. امام حسين عليه السّلام فرمود: «من او را جنگاورى در برابر نام آوران به شمار مى آورم».

(1) هنگامى كه وى در برابر آن دو قرار گرفت، از اصل و نسبش پرسيدند، او خود را به آنان معرفى كرد، اما آنان وى را چيزى نشمردند و به او گفتند: ما تو را نمى شناسيم، زهير، يا حبيب، يا برير به سوى ما خارج شوند. آن قهرمان، به سوى آن دو شتافت و بر يسار فرياد زد: «اى فرزند آن زن زناكار! آيا از نبرد با فردى از مردم بى علاقه هستى، هيچ كس خارج نمى شود مگر اينكه از تو بهتر باشد ...».

(2) گفتار وى چه جالب است: «هيچ كس خارج نمى شود مگر اينكه از تو بهتر باشد»، هر كدام از ياران امام از او و از آن لشكر بهتر بودند، زيرا از روى بصيرت و آگاهى نبرد مى كردند در حالى كه آنان، با يقين داشتن از گمراهى

و انحرافشان از راه راست، مى جنگيدند.

(3) «كلبى» بر «يسار» حمله برد و او را در خون خود غلتان، بر زمين افكند.

آنگاه سالم، بر وى حمله آورد كه كلبى به او توجهى نكرد و بر دست وى ضربه اى زد، انگشتان دست چپش را قطع كرد و سپس با حمله اى ديگر، او را به قتل رساند.

(4) سپاهيان ابن سعد، از اين قهرمان كم نظير، دچار وحشت شدند، در حالى

______________________________

(1) گفته شده «عبد اللّه بن عمير»، در حمله نخست شهيد گرديد.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:242

كه وى مى جنگيد، همسر بزرگوارش، «ام وهب» «1» كه چوب ستون خيمه اى را در دست داشت، به سوى وى شتافت و او را به جنگ تشويق كرد و گفت: «پدر و مادرم فداى تو باد! در دفاع از پاكان ذريّه محمد صلّى اللّه عليه و آله نبرد كن».

(1) ياران حضرت حسين عليه السّلام، در محافظت از امام و حمايت وى، به شدت تلاش مى كردند و در اين امر، فرقى ميان مرد و زن، كوچك و بزرگ نبود.

آنان با احساساتى آتشين براى جنگ، دليرى مى كردند و در دوستى امام و اخلاص نسبت به آن حضرت، شيفته و واله شده بودند.

(2) هنگامى كه كلبى همسرش را ديد كه پشت سر وى مى دويد، به او دستور داد كه به چادرهاى زنان بازگردد ولى او نپذيرفت، امام او را ديد و به سوى وى شتافته فرمود: «خداوند به خانواده شما جزاى خير دهد، بازگرد، خداوند تو را رحمت كند كه بر زنان، جهادى نيست ...».

«ام وهب» به چادر زنان برگشت و كلبى چنين به رجزخوانى پرداخت:

ان تنكرونى فانا ابن الكلب انى امرؤ ذو مرّة و عضب

و لست بالخوار

عند النكب

«اگر مرا منكر شويد، من فرزند كلبى هستم، فردى داراى قدرت در عقل و دين و دارنده منطق و صلابت كه هنگام سختى، سست نخواهم بود».

(3) وى با اين رجزخوانى خود را معرفى كرد كه از بنى كلب، يكى از قبايل قضاعه «2» مى باشد، همچنين دليرى، برترى، شجاعت كم نظير، خردمندى و قدرت بيان خود را نشان داد و اينكه وى هنگام فتنه و آشوب، سست و بى اراده

______________________________

(1) بانو «ام وهب»، دختر عبد اللّه از نمر بن قاسط است كه پس از كشته شدن شوهرش، به شهادت رسيد.

(2) قضاعه: از قبايل يمن است كه به كوفه مهاجرت كرده بودند.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:243

نخواهد بود، بلكه در برابر آن، موضعى از روى دورانديشى و آگاهى خواهد داشت و بدين گونه وى، ابعاد شخصيت كريمانه اش را معيّن ساخت كه در بلنداى آزادگان بوده است.

(1)

حمله اى بى نتيجه

نيروهاى ابن سعد، هجومى همه جانبه بر خيمه گاه ياران امام انجام دادند كه با وجود اندك بودنشان، در برابر آن، به دفاع برخاسته، زانو به زمين زدند و نيزه ها را در مقابل آنان افراشتند به طورى كه اسبان نتوانستند نزديك شوند و به عقب برگشتند، ياران امام به سوى آنان، تير پرتاب كردند و عده اى را به هلاكت رساندند و بعضى ديگر را زخمى ساختند «1». نيروهاى ابن سعد، متحمل تلفات سنگينى شدند و هيچ گونه پيروزى به دست نياوردند.

(2)

مباهله برير با يزيد

«يزيد بن معقل»، هم پيمان بنى عبد القيس، به سوى اردوگاه امام تافت تا اينكه به آن نزديك شد و با صداى بلند «برير بن خضير همدانى» را صدا زد: «اى برير! كار خدا را با خودت چگونه مى بينى؟».

برير، با اطمينان و ايمان كامل به وى پاسخ داد: «به خدا! نسبت به من خير و به تو شرّ رسانده است ...».

آرى، خداوند به برير، خير رسانيده؛ زيرا وى را به حق، هدايت كرده

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 4/ 65، الارشاد، 2/ 101.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:244

و او را از ياران ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله قرار داده، ولى دشمن ستمگر- فرومايه اش را گمراه نمود و او را از قاتلان فرزندان پيامبران ساخته بود.

(1) آن فرومايه، به برير پاسخ داد و گفت: «دروغ گفتى و پيش از امروز، دروغگو نبوده اى و من گواهى مى دهم كه تو از گمراهان مى باشى».

(2) اين نابكار به راستگويى برير پيش از آن روز گواهى داده است؛ يعنى روزى كه حق را در آن يارى داده و در آن روز، به ادعاى وى دروغگو شده است.

برير، او را به مباهله

دعوت نمود و گفت: «آيا حاضر هستى با تو مباهله كنم كه خداوند از ميان ما دروغگو را لعنت كند و باطل گرا را هلاك نمايد؟».

(3) يزيد، پذيرفت و آن دو، در برابر دو اردوگاه به مباهله پرداختند و سپس هر كدام به جنگ ديگرى آمدند و يزيد ضربه اى به برير زد كه در او اثرى نداشت و برير به سوى او برگشت و ضربه سختى بر او وارد كرد كه كلاه خود او را شكافت و تا مغز او اثر كرد، آن پليد ناپاك، در خون خود غلتيد و در حالى كه شمشير در فرق سر او فرورفته بود، بر زمين افتاد و اندكى بعد، به هلاكت رسيد «1».

(4) برير، در حالى كه دلش از استجابت دعايش شادمان بود، بر اردوگاه ابن سعد حمله برد، زمانى كه همه واحدهاى آن سپاه به اين قهرمان كم نظير، چشم دوخته بودند، برير شروع به رجزخوانى كرد:

انا برير و ابى خضيرليس يروع الأسد عند الزأر

يعرف فينا الخير اهل الخيراضربكم و لا ارى من ضر

و ذاك فعل الحر من برير «2» ______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 4/ 66.

(2) الفتوح 5/ 186.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:245

«من برير و پدرم خضير است كه از شيران غرّنده، باكى ندارد».

«اهل خير، نيكى را در ما مى شناسند، شما را ضربه مى زنم و زيانى نمى بينم».

«و آن كار آزادانه از برير باشد».

(1) وى، خود را به اردوگاه ابن سعد معرفى كرد و آنان را از شجاعت بى مانندش، آگاه نمود و از اينكه او چون شير است كه از غريدن نمى هراسد، بلكه بر شجاعتش مى افزايد و اينكه وقتى بر آنها ضربه هاى سخت وارد مى سازد، در اين كار، اشكال

و يا گناهى نمى بيند.

(2)

شهادت برير

برير، همچون قهرمانان شهادت طلب، به نبرد پرداخت، در حالى كه جانش از ايمان، عزم و تصميم بر دفاع از ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله پر گشته بود، وى بر اردوگاه ابن سعد فرياد مى كشيد: «اى قاتلان مؤمنان! به من نزديك شويد، اى قاتلان فرزند دخت پيامبر خداى جهانيان! به من نزديك شويد» «1».

(3) «رضى بن منقذ عبدى پليد»، بر او حمله برد و دست بر گردنش انداخت و ساعتى با وى به نبرد پرداخت، ولى برير بر او دست يافت و بر سينه اش نشست و در حالى كه مشغول هلاك ساختن وى بود، فرومايه پليد، «كعب بن جابر ازدى» از پشت سر بر او حمله آورد؛ زيرا نمى توانست با او روبه رو شود، پس با نيزه به پشت برير ضربه اى زد و زمانى كه وى درد را حسّ كرد، خود را بر عبدى انداخت و بينى او را به دندان گرفت و قسمتى از آن را قطع كرد، اما كعب بر او

______________________________

(1) الفتوح 5/ 187.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:246

تاخت و وى را به شهادت رساند «1» و بدين گونه، زندگى اين مؤمن بلندپايه كه از نيكان كوفه و بزرگ قاريان آن بود، به پايان رسيد، در حالى كه از قاتل وى انتقاد شد و مردم او را حقير شمردند، به طورى كه همسرش از او متنفر گشت و حرف زدن با او را بر خود حرام نموده به او گفت: «تو بر ضد فرزند فاطمه مساعدت نمودى و برير، بزرگ قاريان را كشتى، به خدا! هرگز با تو سخن نخواهم گفت» «2».

(1) عموزاده اش، «عبيد اللّه بن جابر»

بر او خشم گرفت و به وى گفت:

واى بر تو! برير را كشتى، با چه رويى با خدا روبه رو مى شوى. آن پليد نيز به شدت پشيمان گشت و اشعارى را سرود كه در آنها افسوس و اندوه خود را از ارتكاب اين جنايت، بيان داشت كه در بحثهاى پيشين، آنها را ذكر نموديم.

(2)

شهادت عمرو انصارى

«عمرو بن قرظه انصارى» كه يكى از نامداران و آزادگان انصار بود، به ميدان جهاد و شرف شتافت و با دليرى، نبرد فداكارى و ايمان را آغاز نمود و سرهاى نابكاران را درو كرد و مرگ و نيستى را بر دشمنان فرود آورد، در حالى كه رجز مى خواند:

قد علمت كتيبة الانصارانى سأحمى حوزة الذمار

ضرب غلام غير نكس شاردون حسين مهجتى و دار

______________________________

(1) انساب الاشراف 3/ 399.

(2) ابن اثير، تاريخ 4/ 66- 67.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:247

«گروه انصار دانستند كه من حوزه تعهد و شرف را حمايت خواهم كرد».

«با ضربه هاى جوانى كه سر افكنده نيست، در دفاع از حسين، جان و خانه ام را فدا مى كنم».

(1) با اين رجزخوانى، اعلام كرد كه وى از حاميان تعهد و شرف مى باشد.

ياران امام، همگى به اين نشانه، موصوف بودند، زيرا آنان برگزيده مسلمين در حمايت از شرف و محافظت بر عهد و پيمان مى باشند، همچنين به آنان اعلام كرد كه ضربات دردناكى بر آنان وارد خواهد ساخت و با دليرى و شجاعت با آنان به جنگ خواهد پرداخت تا از سرورش حضرت حسين عليه السّلام دفاع كند و با جان و وجودش، فداى او گردد.

(2) وى، با نيّتى صادق و عزمى استوار به جنگ پرداخت تا اينكه به شهادت رسيد و جانش به ملأ

اعلى پيوست. او برادرى از گمراهان همراه ابن سعد داشت كه وقتى برادر خود را كشته ديد، به اردوگاه امام نزديك شد و فرياد كشيد: «اى حسين! اى دروغگو فرزند دروغگو! برادرم را گمراه نمودى تا اينكه او را كشتى».

امام به وى پاسخ داد: «خداوند، برادرت را گمراه نساخت، بلكه او را هدايت نمود و تو را گمراه كرد» «1».

(3) خداوند، عمرو را هدايت كرد و قلبش را به ايمان آباد ساخت، او جهاد كرد تا اينكه در دفاع از مقدس ترين مسأله در اسلام شهيد گشت، اما برادرش، خداوند او را گمراه ساخت و قلبش را منحرف نمود، پس در خطرناكترين جنايتى كه اشقيا مرتكب مى شوند، شركت نمود.

______________________________

(1) انساب الاشراف 3/ 399.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:248

(1)

سپاه اموى، جنگ تن به تن را نپذيرفت

اردوگاه اموى، از جنگ تن به تن به تنگ آمد؛ زيرا ياران امام نمونه هاى شگفت انگيزى از قهرمانيها ارائه دادند و سپاه از تلفات سنگينى كه متحمل شده بود، به فغان آمد، به طورى كه «عمرو بن حجاج زبيدى» از اعضاى برجسته كادر فرماندهى سپاه ابن سعد، متوجه گرديد كه ادامه جنگ تن به تن به نابودى سپاه او خواهد انجاميد و سببش شجاعت ياران امام و قدرت يقين آنان بود و اينكه آنان، مرگ را به چيزى نمى گرفتند، پس بر سپاه خود فرياد كشيد و آنان را از جنگ تن به تن بازداشت و گفت:

(2) «اى احمقان! آيا مى دانيد با چه كسانى در حال جنگ هستيد؟ شما با گزيده سواران اهل اين سرزمين و گروهى استوار و شهادت طلب مى جنگيد، پس هيچ كس از شما به جنگ آنان نمى رود، مگر اينكه او را خواهند كشت. به خدا! اگر

فقط با سنگ، آنها را بزنيد، آنان را مى كشيد» «1».

(3) اين سخنان، انگشت بر نشانه هاى برجسته از صفات ياران امام و جهت گيريهاى آنان گذاشت كه عبارتند از:

الف- آنان سواران اهل آن سرزمين بودند چون قهرمانيهاى كم نظير و قدرت اراده داشتند كه در سپاه ابن سعد، موجود نبود.

ب- آنان اهل بصيرت و آگاهى بودند كه حق را دريافتند و ارزشهاى والايى را فهميدند كه امام آنها را شعار خود قرار داده و به خاطر آنها مبارزه كرده بود، پس آنان از روى آگاهى و دليل روشن نسبت به وضع خود، مى جنگيدند و مانند دشمنانشان نبودند كه در گمراهى، سرگردان شدند و در باطل و ضلالت،

______________________________

(1) انساب الاشراف 3/ 400.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:249

فرو رفتند.

ج- آنها در دفاع از امام شهادت طلب بودند و اميدى به زندگى نداشتند.

همه فضيلتهاى انسانى، از عقل برتر گرفته تا شجاعت والا و شرافت بلند و ايمان عميق، در آنها فراهم بود.

مورخان مى گويند: ابن سعد، نظر ابن حجاج را پذيرفت و به همه نيروهايش دستور داد تا از جنگ تن به تن با ياران امام، خوددارى نمايند «1».

(1)

حمله عمرو بن حجاج

«عمرو بن حجاج»، دست به هجومى گسترده بر ياران امام زد و با آنان به زدوخوردى هولناك پرداخت و جنگى از شديدترين و سخت ترين نوعش درگرفت كه هر دو طرف، تلفات جانى فراوانى را متحمل شدند.

(2)

شهادت مسلم بن عوسجه

يكى از بزرگان ياران امام و فردى كم نظير و درخشان از ياورانش؛ يعنى «مسلم بن عوسجه» در ميدان نبرد، بر زمين افتاد و امام به سوى محل افتادنش حركت كرد، در حالى كه مسلم، با سكرات موت دست به گريبان بود. امام به وى نزديك شد، به او فرمود: «اى مسلم! خداوند تو را رحمت فرمايد، بعضى از آنان درگذشته و بعضى در انتظارند و هيچ تبديلى روا نداشته اند ...».

(3) آنگاه، همرزم و برادرش در جهاد، «حبيب بن مظاهر» به وى نزديك شد

______________________________

(1) أنساب الاشراف 3/ 400.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:250

و به او گفت: «مرگ تو بر من گران آمده است، اى مسلم! تو را مژده بهشت باد!».

مسلم با صدايى آهسته گفت: «خداوند تو را مژده خير دهد».

حبيب روى به او كرده گفت: «اگر علم من به آمدنم در پى تو نبود، دوست مى داشتم كه به آنچه اهتمام مى ورزى مرا وصيّت نمايى».

(1) مسلم به عزيزترين و خالص ترين چيزى كه نزد او بود، او را وصيت نمود و در حالى كه به امام اشاره مى كرد، گفت: «تو را در مورد اين، وصيت مى كنم كه در دفاع از او جان فدا كنى».

(2) اين كلمات، آخرين چيزى بود كه بر زبان آورد «1». به حقيقت اين همان عظمت است با آنچه از معانى بلندى و شرف نزد ياران امام دربردارد؛ زيرا هر يك از آنان نماينده شرافت انسانيّت در همه

زمانها و مكانهايش بودند.

(3) اين، همان وفادارى است كه با ايمان بى حد و مرز به حركت مى آيد، وى در آن لحظه از زندگانيش، نه به خانواده اش مى انديشيد و نه به چيزى از مسائل دنيا بلكه حسين، همه انديشه اش را دربرگرفته؛ زيرا تا آخرين نفس از زندگى اش، در دوستى آن حضرت، اخلاص ورزيده بود.

(4) اردوگاه ابن سعد با كشته شدن اين قهرمان عظيم- يعنى مسلم- نفس راحتى كشيد، آنان به يكديگر مژده مى دادند و با شماتتى آشكار يكديگر را ندا مى كردند: «مسلم كشته شد». ربعي (5) اين امر، بر «شبث بن ربعى» گران آمد؛ زيرا وى مسلم را مى شناخت و فضيلتش را گرامى مى داشت، پس با تأثر، اطرافيانش را اينگونه مخاطب قرار داد: «مادرتان به عزايتان بنشيند! شما خودتان را با دستان خود مى كشيد

______________________________

(1) البداية و النهاية 8/ 182، طبرى، تاريخ 5/ 435- 436.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:251

و خودتان را براى ديگران خوار مى سازيد، آيا از كشته شدن مسلم شادمان مى گرديد؟! سوگند به آنكه براى وى اسلام آوردم، من شاهد اقدامى از وى در ميان مسلمين بودم، او را ديدم در روز فتح آذربايجان كه شش نفر از مشركان را كشت پيش از آنكه اسبان مسلمين بخوابند، آيا كسى چون او كشته مى شود و شما خوش حال مى شويد؟» «1».

(1) آن مسخ شدگان كه اين قهرمان عظيم را كشتند، همانا خود را كشته بودند، زيرا وى در دفاع از منافع و حقوق آنان كه حكومت اموى آنها را ناچيز شمرده بود كشته شده بود.

(2) مورخان مى گويند: مسلم، جمعى از بزرگان اردوگاه اموى را به هلاكت رساند كه از جمله آنان: «ابن عبد اللّه ضبابى» و «عبد الرحمن

بن ابى خشكاره بجلى» بوده اند «2».

(3)

هجوم شمر

پليد ابرص، «شمر بن ذى الجوشن» به همراه گروهى از لشكرش بر ميسره ياران امام كه 32 سوار بودند حمله برد، آنان با سختى و شكيبايى به نبرد پرداختند و سنگين ترين تلفات را بر دشمنانشان وارد ساختند و بر هر سمتى از سواران اهل كوفه كه حمله مى كردند، آنان را پراكنده مى نمودند «3».

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 4/ 67- 68، طبرى، تاريخ 5/ 436.

(2) ابن اثير، تاريخ 4/ 68.

(3) همان 4/ 68.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:252

(1)

شهادت عبد اللّه كلبى

«عبد اللّه بن عمير كلبى» همچون قهرمانان به جهاد پرداخت و با شمشير خود، به راست و چپ حمله مى برد، به گفته مورخان، نوزده سوار و دوازده پياده را به هلاكت رساند «1» در حالى كه زخمهاى فراوانى به وى رسيده بود، «هانى بن ثبيت حضرمى» و «بكير بن حى تميمى» بر او تاختند و او را به شهادت رساندند «2» و بدين گونه زندگى اين قهرمان كه زندگانيش را به خدا بخشيده و در دوستى و اخلاص نسبت به ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فداكارى كرده بود، به پايان رسيد. همسرش بانو «ام وهب»، به جستجوى وى خارج شد و در ميان اجساد كشتگان او را مى جست، هنگامى كه او را يافت، در كنارش نشست در حالى كه شهادتش را با ايمان و اخلاص، تبريك مى گفت، چنين سخن گفت: «بهشت، گوارايت باد! از خداوند كه بهشت را روزى ات ساخت مى خواهم كه مرا همراه تو سازد».

(2) وى همچنان به درگاه خداوند تضرع مى كرد كه او را همراه وى در فردوس برين، محشور فرمايد كه ناگهان پليد ناپاك، «شمر بن ذى الجوشن» كه پليدى اهل زمين

را با خود داشت او را مشاهده كرد و به غلامش رستم، دستور داد تا او را بكشد، آن غلام از پشت سر، ناگهان با كرزى آهنين سر او را خرد كرد و وى در ميدان نبرد، شهيد شد كه مورخان مى گويند: وى نخستين زن از ياران حضرت حسين عليه السّلام است كه كشته شد «3» و معناى آن اين است كه زنان ديگرى از زنان

______________________________

(1) ابن شهرآشوب، مناقب 4/ 101.

(2) ابن اثير، تاريخ 4/ 68.

(3) طبرى، تاريخ 5/ 438.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:253

ياران امام بودند كه در ميدان نبرد، شهيد شدند و بدين وسيله، قوانين جنگى كه در جاهليت و اسلام حاكم بود و كشتن زنان و كودكان را تحريم مى كرد، زير پا نهاده شدند.

(1)

كمك خواستن عروه

«عروة بن قيس» از فرماندهان برجسته در اردوگاه ابن سعد، از جمله كسانى بود كه عمليات جنگى را اداره مى كردند. وى از ديدن شجاعت ياران امام و زيانهاى فراوانى كه بر لشكر وارد كرده بودند، دچار سرگردانى شد و از ابن سعد خواست تا تيراندازان و افراد بيشترى را به كمك او بفرستد.

وى گفت: «نمى بينى كه سواران من امروز از دست اين عده اندك چه مى كشند، براى آنان پيادگان و تيراندازان را بفرست ...».

(2) ابن سعد، از شبث بن ربعى خواست كه به كمك وى بشتابد، اما وى نپذيرفت و گفت: «سبحان اللّه» بزرگ قبيله مضر و همه اهل منطقه را همراه تيراندازان مى فرستى، آيا غير از من كسى را براى اين كار نيافته اى!! شبث بن ربعى، در دل، از شركت در آن نبرد، خرسند نبود و بارها اين مطلب را بيان نموده مى گفت: «خداوند هرگز به

مردم اين سرزمين خير ندهد و آنها را هدايت نكند، نمى بينيد كه ما با بهترين مردم زمين جنگيديم، با او جنگيديم همراه خاندان معاويه و فرزند سميه زناكار، اين گمراهى است و عجب گمراهى است».

(3) هنگامى كه ابن سعد، اين مطلب را از او شنيد، حصين بن نمير را فراخواند و همراه او افراد مسئول تهيه ساز و برگ و پانصد تيرانداز را فرستاده به آنان دستور

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:254

داد تا به سوى ياران امام تيراندازى كنند. آنان نيز تيرهايشان را به سوى آنها نشانه گرفتند و اسبانشان را مورد اصابت قرار داده از حركت انداختند، همه ياران امام، به صورت افراد پياده درآمدند، ولى اين كار جز افزودن به شجاعت آنان در كار زار و ناچيز شمردن مرگ، اثرى نداشت و همچون كوههاى بلند، استوار ماندند و قدمى به عقب نرفتند در حالى كه حر بن يزيد رياحى پياده همراه آنان به نبرد پرداخت و نبرد با شدت هر چه تمامتر ادامه يافت كه مورخان آن را شديدترين نبردى ناميدند كه خداوند آفريده است، اين نبرد تا نيم روز ادامه يافت «1».

(1)

گشودن جبهه اى ديگر

ابن سعد، متوجه شد كه منفرد بودن جبهه در جنگ، زيانهاى سنگينى بر لشكرش وارد مى سازد و مدت جنگ و استمرار آن را موجب مى شود، پس بر آن شد تا جبهه ديگرى را بگشايد كه از بين بردن باقيمانده ياران امام را آسان سازد، پس دستور داد خيمه ها و چادرهاى امام را كه در سمت راست و چپ يارانش بود، از جاى بركنند تا آنان به دفاع از آنها مشغول شوند و جبهه آنان تضعيف گردد.

(2) لشكريان ابن سعد، دست

به حمله زدند و كندن خيمه ها را آغاز نمودند ولى بعضى از ياران امام در كمين آنها بودند و شروع به كشتن آنان و پى زدن اسبانشان كردند در نتيجه اين نقشه با شكست سختى مواجه شد و هيچ گونه موفقيتى به دست نياورد. ابن سعد، بار ديگر دستور داد چادرها را به آتش كشند تا سواران بر آنها حمله برند. ياران امام كوشيدند تا آنان را از اين كار بازدارند

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 4/ 68- 69. طبرى، تاريخ 5/ 436- 438.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:255

ولى امام آنان را از اين امر بازداشت و فرمود: بگذاريد تا آنها را آتش بزنند؛ زيرا اگر آنها را آتش بزنند، نخواهند توانست از روى آنها بگذرند و به سوى شما بيايند. نتيجه همان شد كه آن حضرت فرمود؛ زيرا آتش ميان آنان و ياران امام حايل شد و جبهه جنگ همچنان به صورت يك جبهه باقى ماند «1».

(1)

تلاش شمر براى سوزاندن بانوان وحى

پليد ناپاك «شمر بن ذى الجوشن» بر خيمه امام كه دربرگيرنده بانوان بزرگوار خاندان نبوت و آزادزنان وحى بود، حمله برد و فرياد كشيد: «براى من آتش بياوريد تا آن را بر اهلش به آتش كشم».

اين فرد مسخ شده، در پليدى و فرومايگى پيش رفته بود و مسلّم است كه در ميان جنايتكاران جنگى و منحرفان سرزمينها، كسى همانند اين مجرم در پليدى و فرومايگى سرشت و حقارت طبع، وجود نداشته است.

(2) هراس بر دلهاى دختران رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله چيره شد و لرزه بر اندامهايشان افتاد و با پريشانى از چادرها بيرون آمده صداى گريه آنان بلند شد در حالى كه بچه ها و كودكان پشت سر

آنان گريه و زارى مى كردند، منظره آنان جانها را به آتش اندوه مى سوزاند كه امام حسين عليه السّلام از اين امر متألم شد و بر آن پليد ناپاك فرياد زد: «آيا تو خانه ام را بر خانواده ام به آتش مى كشى؟ خداوند تو را به آتش بسوزاند «2»».

(3) آن پليد از تصميم خود بازنگشت و همچنان به سربازانش دستور مى داد شعله آتشى به او بدهند تا چادرهاى اهل بيت را بسوزاند.

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 4/ 69.

(2) ابن اثير، تاريخ 4/ 69.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:256

(1)

اعتراض حميد بن مسلم

«حميد بن مسلم»، بر شمر اعتراض نمود و پس از مشاهده ترس و هراسى كه بر دختران رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله چيره شده بود، به سوى وى شتافت و به او گفت:

«اين كار به درد تو نمى خورد، آيا مى خواهى دو خصلت را بر خود فراهم آورى، با عذاب خدا، عذاب مى شوى و كودكان و زنان را مى كشى؟ به خدا! در كشتن مردان، رضايت امير تو حاصل است».

شمر بر او فرياد كشيد: «تو كيستى؟».

حميد بن مسلم ترسيد كه اگر خود را معرفى كند، از او نزد ابن زياد سخن چينى نمايد، پس به وى گفت: «به تو خبر نمى دهم كه من كيستم» «1».

آن ستمگر فرومايه همچنان بر ظلم خود اصرار مى ورزيد تا به گناهان خود، جنايات ديگرى را بيفزايد.

(2)

سرزنش شبث بن ربعى

«شبث بن ربعى» به سوى وى شتافته او را سرزنش نمود و نهى كرد، آن مجرم، با ناخوشايندى از او پذيرفت و روى برگرداند تا بازگردد كه زهير بن قين به همراه ده نفر از يارانش بر او حمله برد و او را مجبور به بازگشت نموده با سربازانش درگير شدند و «ابو عزره ضبابى» را كه از خاندان شمر بود، به قتل رساندند. در اين هنگام سپاهيان بر سر ياران امام حمله آوردند، هر كدام از ياران امام كه كشته مى شدند به سبب اندك بودنشان در آنان نمايان مى شد، ولى هرگاه كسى از ياران ابن سعد كشته مى شد، به سبب تعداد زيادشان در آنها نمايان نمى گرديد. «2»

______________________________

(1) البداية و النهاية 8/ 183.

(2) ابن اثير، تاريخ 4/ 69- 70.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:257

(1)

فرا رسيدن وقت ظهر

نيمه آن روز فرا رسيد و هنگام نماز ظهر شد، مؤمن مجاهد، «ابو ثمامه صائدى» ايستاد و به آسمان نگاه كرد، گويى كه منتظر عزيزترين چيز در نزد خود بود كه همان «نماز» باشد، وقتى خورشيد را ديد كه از وسط آسمان گذشته است، روى به امام كرد و گفت: «جانم فداى جان تو باد! مى بينم كه اينان به ما نزديك شده اند. به خدا كشته نمى شوى تا اينكه من در دفاع از تو كشته شوم و دوست دارم كه با پروردگارم ديدار كنم در حالى كه اين نماز را كه وقت آن فرا رسيده است، خوانده باشم ...».

(2) مرگ در چند قدمى وى بود، ولى او نه از ياد پروردگارش غافل بود و نه از اداى فريضه دينيش، همه ياران امام داراى چنين ايمانى به خدا و اينگونه فداكارى در

اداى فرايضش بودند.

(3) امام سر به سوى آسمان برداشت و وقت را دقت فرمود و ديد كه هنگام اداى فريضه فرا رسيده است، پس به ابو ثمامه گفت: «نماز را ياد كردى، خداوند تو را از نمازگزاران يادكننده خداوند قرار دهد، آرى، اين اول وقت آن است ...».

(4) امام از يارانش خواست از لشكريان ابن زياد بخواهند كه از جنگ كردن با آنان دست نگهدارند تا در پيشگاه پروردگارشان به نماز بايستند. آنان از لشكريان اين امر را درخواست كردند كه پليد نابكار، حصين بن نمير گفت: «اين نماز، پذيرفته نمى شود».

(5) «حبيب بن مظاهر» با استهزا به وى گفت: «ادعا كردى كه نماز خاندان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله پذيرفته نمى شود ولى از تو اى الاغ، پذيرفته مى گردد ...».

حصين، بر او حمله برد ولى حبيب به سرعت ضربه اى بر روى اسب او زد و اسب، رم كرده او از آن بر زمين افتاد، يارانش به سويش شتافتند و او را

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:258

نجات دادند «1».

جنگ ادامه يافت و پيش از آنكه امام نمازش را برگزار نمايد، جمعى از ياران حمايت كننده اش به شهادت رسيدند و پس از آن، به شرحى كه خواهيم گفت، فريضه را به جاى آورد.

(1)

شهادت حبيب

«حبيب بن مظاهر» از نامدارترين ياران امام و كوشاترين آنان در دفاع از آن حضرت بود، وى براى امام، بازو و ياور بود، از كسانى است كه خود را تزكيه كرده و با حكمت و راستى، تغذيه نموده بود. او از ياران حضرت امام امير المؤمنين، از شرطة الخميس «2»، فردى داراى بصيرتى نافذ و ايمانى محكم بوده است.

(2) مورخان مى گويند: وى در

روز عاشورا از شادمانترين و پرغبطه ترين ياران امام براى رسيدن به شهادت در پيشگاه ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بود و با اشتياق به شهادت، به نبرد پرداخت در حالى كه اينگونه رجز مى خواند:

انا حبيب و ابى مظهرفارس هيجاء و حرب تسعر

و انتم منا لعمرى اكثرو نحن اوفى منكم و اصبر

و نحن اعلا حجة و اظهرحقا و ابقى منكم و اعذر «3» «من حبيب هستم و پدرم مظاهر است، سوار روز جنگ در ميان شعله هاى نبرد».

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 4/ 70.

(2) امام خوئى، معجم رجال الحديث 4/ 227.

(3) انساب الاشراف 3/ 402.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:259

«به جانم سوگند! شما بيشتريد ولى ما از شما باوفاتر و شكيباتر هستيم».

«حجت ما بالاتر و آشكارتر به حق است و از شما ماندنى تر و پذيرفته تر».

(1) وى، آنان را با شخصيّت ارجمندش و به صفات برجسته اى كه برخوردار بود آشنا نمود، زيرا وى قهرمان نبرد و سوار نامدارى بود كه ترس و هراسى بر دلش راه نيافته بود و اعلام كرد كه با وجود تعداد فراوان سپاه ابن سعد، ياران امام با اندك بودنشان، به وفادارى و شكيبايى و برترى حجت و آشكار بودن حق در ميان آنان، بر آنها برترى داشتند، پس با داشتن اين صفات، ايشان به جاودانگى شايسته تر و به ماندن، بايسته تر بوده اند.

(2) حبيب، نبردى بسيار سخت نمود و با وجود پيرى اش به گفته بعضى مورخان 62 نفر از آنان را كشت. ناپاك پليد، «بديل بن صريم» بر او حمله كرد و با شمشير، ضربه اى بر او زد و فرومايه ديگرى از تميم با نيزه خود بر او كوبيد، او بر زمين

افتاد و تلاش كرد كه جهاد را از پى گيرد ولى حصين بن نمير به سوى او شتافت و با شمشير، ضربه اى بر سر مباركش زد، او بر زمين افتاد و آن تميمى، از اسب فرود آمد و سر از تنش جدا كرد و آن روح پاك، خشنود و خرسند به سوى پروردگارش عروج نمود. كشته شدن حبيب، حضرت حسين عليه السّلام را بسيار اندوهگين ساخت، آن حضرت در كنار آن بدن با عظمت، ايستاد و در حالى كه آه مى كشيد و در غم فرورفته بود، فرمود: «خود و ياران حمايت كننده ام را نزد خداوند منظور مى دارم» «1».

(3)

شهادت حرّ

آنگاه قهرمان بزرگ، «حرّ بن يزيد رياحى» كه به نداى حق پاسخ مثبت داد

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 4/ 70. طبرى، تاريخ 5/ 439- 440.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:260

و آخرت را بر دنيا ترجيح داده بود، به ميدان آمد و با لبى خندان و شادمانى فراوان از نصرت ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به استقبال مرگ رفته، به نبردى سخت و شديد پرداخت، در حالى كه رجز مى خواند:

انى أنا الحرّ و مأوى الضيف أضرب فى اعراضكم بالسيف

عن خير من حلّ بلاد الخيف اضربكم و لا ارى من حيف «1» «من حرّ هستم و پناه دهنده ميهمان كه با شمشير بر شما مى كوبم».

«در دفاع از بهترين كسى كه در سرزمين خيف وارد شد، شما را ضربه مى زنم و افسوس نمى خورم».

(1) با اين رجز، از كرم و سخاوت خود سخن گفت و اينكه خانه اش، پناهگاه ميهمانان و جايگاه قاصدان بوده. و نيز اعلام نمود كه با شمشير خود، در حمايت از امام عظيمى كه بهترين اقامت كننده در سرزمين

خيف است، بر گردن آنان مى زند و در اين كار، نه اشكالى مى بيند و نه از جنگيدن با آنان افسوس مى خورد.

(2) حرّ در حالى كه «زهير بن قين» همراه او بود مى جنگيد و هرگاه يكى از آنان در ميان جمع لشكر درگير مى شد، ديگرى او را رهايى مى داد، ساعتى بر اين حال بودند «2».

(3) اسب حرّ، زخمهايى برداشت ولى وى از آن پياده نشد بلكه همچنان سوار بر آن، با آنان مى جنگيد و قول «عنتره» را مثال مى آورد:

ما زلت ارميهم بثغرة نحره و لبانه حتى تسربل بالدم «همچنان آنان را با زير گلو و سينه اش، مى زدم تا اينكه آغشته به خون گردد».

______________________________

(1) الفتوح 5/ 185.

(2) البداية و النهاية 8/ 183- 184.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:261

(1) ميان حرّ و يزيد بن سفيان، دشمنى ديرينه و ريشه دارى بود كه «حصين بن نمير» آن را در نظر گرفت و به يزيد گفت: اين حرّ است كه كشتن او را آرزو مى كردى. يزيد بر او حمله كرد، حرّ بر او تافت و او را كشت «1». «ايوب بن مشرح» تيرى به سوى اسب حرّ نشانه گرفت و آن را پى كرد و اسب رم كرد ولى حرّ چون شير از آن برجست بدون اينكه زيانى به وى برسد و با شجاعت در حالى كه پياده بود، به جنگ پرداخت تا آنجا كه به گفته مورخان، 42 نفر از آنان را كشت «2» تا اينكه پيادگان با شمشيرها و نيزه هايشان بر او حمله بردند و او را بر زمين غلتان در خون پاك خود افكندند. ياران امام به سويش شتافتند و او را برداشته در برابر چادر امام كه

در مقابلش مى جنگيدند، بر زمين نهادند. امام در كنار او ايستاد و با نگاهى سرشار از نور خدا به چهره مردانه اش مى نگريست.

ياران امام نيز با حالتى از خشوع، ايستادند. امام، پيش رفت و خون از چهره حرّ پاك كرد و با اين كلمات، او را به سوگ نشست:

«تو آزاد هستى همانگونه كه مادرت تو را نامگذارى كرد و تو در دنيا و آخرت آزاد هستى».

(2) همان حر آزاد بود و عقلش بر هواى نفسش غلبه كرده بود و در يارى سرور جوانان اهل بهشت شهادت را بر زندگى در دنيا اختيار كرد و با مرگ كريمانه خود در راه خدا درگذشت و يكى از اصحاب امام با حالتى از خشوع مرثيه زير را خواند:

لنعم الحرّ، حر بنى رياح صبور عند مشتبك الرماح

و نعم الحرّ اذ فادى حسيناو جاد بنفسه عند الصباح «3»

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 434.

(2) المناقب، ابن شهراشوب 4/ 100.

(3) الفتوح 5/ 186.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:262

«بهترين آزاده، حرّنى رياح است كه هنگام به هم پيوستن نيزه ها، شكيبا بود».

«بهترين آزاده، آنگاه بود كه خود را فداى حسين كرد و هنگام بامداد، جان خود را تقديم نمود».

(1)

اداى فريضه نماز

به رغم آنچه امام را رنج مى داد يعنى مصيبتهايى كه كوهها از هراس آنها شكافته مى شوند، ولى انديشه آن حضرت به اداى فريضه نماز- كه از مهمترين عبادات در اسلام است- مشغول بود، از دشمنانش خواست او را مهلت دهند تا براى پروردگارش به نماز ايستد، آنان پذيرفتند و آن حضرت با قلبى متوجه به خدا، به سوى پروردگار خود روى آورد و همراه با ياران باقى مانده اش نماز خوف به جاى آورد «1». نماز آن حضرت

در چنان لحظات ترسناكى، از صادقانه ترين نشانه هاى اخلاص و طاعت خداوند بود.

(2) «سعيد بن عبد اللّه حنفى» در برابر امام حسين ايستاد تا آن حضرت را با جان خويش، از تيرها و نيزه هايى كه از اردوگاه دشمنان به سوى آن حضرت مى آمد، حمايت كند؛ زيرا آنان پيمان خود با حضرت را مبنى بر اينكه جنگ را متوقف سازند تا حضرت فريضه خدا را به جاى آورد، شكسته بودند و فرصت را غنيمت شمردند و تيرهاى خود را به سوى امام و يارانش، پرتاب نمودند.

(3) «سعيد حنفى»- به گفته مورخان- به سوى تيرها مى شتافت و سينه و گردن خود را در برابر آنها مانع قرار مى داد و همچون كوه، استوار ايستاد و تيرهايى كه او را هدف قرار مى داد، وى را از جاى نمى جنباند، هنوز امام نمازش را به پايان

______________________________

(1) خوارزمى، مقتل الحسين عليه السّلام 2/ 17.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:263

نرسانده بود كه سخت مجروح شد و در خون خود غلتان بر زمين افتاد، در حالى كه با صدايى آهسته مى گفت:

«خداوندا آنان را به لعنت عاد و ثمود، لعنت كن و پيامبرت را از سوى ما سلام برسان و به او برسان آنچه را از درد زخمها بر من رسيد كه من با اين كار، پاداش تو و يارى رساندن به ذريّه پيامبرت را خواستم».

(1) آنگاه روى به امام كرد تا ببيند آيا حقش را ادا كرده و به عهد خود با آن حضرت وفا نموده است يا نه؟ وى گفت: «اى فرزند رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله! آيا وفا كرده ام؟».

امام سپاسگزارانه به وى پاسخ داد: آرى، تو در بهشت، روبه روى من

هستى».

(2) هنگامى كه او گفتار امام را شنيد، جانش از رضايت و شادمانى، سيراب گشت آنگاه، جان پاكش به سوى پروردگارش پرواز كرد، در حالى كه بدنش با ضربات تيرها و نيزه ها پاره پاره شده بود؛ زيرا علاوه بر ضربه هاى شمشيرها و نيزه ها، سيزده تير به وى اصابت نموده بود. به حقيقت، اين است وفادارى غير قابل توصيف و بيان.

(3)

شهادت زهير

از ياران امام حسين عليه السّلام- كه ايمان به خدا، جانهايشان را گداخته بود- «زهير بن قين» مى باشد. او براى رفتن به بهشت، شتاب داشت تا با حضرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مصافحه نمايد. وى خوش حال و شادمان از فداكارى در راه امام، به سوى آن حضرت رفت و دست خود را بر شانه حضرت حسين عليه السّلام نهاد، در حالى كه با اين رجز، امام را مخاطب قرار داده بود:

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:264 اقدم هديت هاديا مهديّافاليوم القى جدك النبيّا

و حسنا و المرتضى علياو ذا الجناحين الفتى الكميا

و اسد اللّه الشهيد الحيّا

«بيا كه تو هدايت كننده و هدايت شده هستى، امروز با جد تو پيامبر، ديدار مى كنم».

«و حسن و مرتضى على و جعفر ذو الجناحين جوانمرد دلير را».

«و شير خدا، آن شهيد زنده را» «1».

(1) اين رجزخوانى، ايمان راسخ وى را نشان مى دهد، او با ايمانى كه شكى در آن راه نداشت، يقين داشت كه به ديدار پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و وصى او امير المؤمنين، حضرت حسن، حضرت جعفر و حضرت حمزه، موفق خواهد شد و اين جالب ترين چيزى بود كه به آن مى انديشيد.

(2) امام به وى پاسخ داد: «من نيز در پى تو آنان را ديدار خواهم

كرد» «2».

آن قهرمان، بر اردوگاه ابن زياد حمله برد، در حالى كه رجز مى خواند:

انا زهير و انا ابن القين اذودكم بالسيف عن حسين «من زهير و فرزند قين هستم كه شما را با شمشير از حسين دور مى سازم».

(3) وى، آنان را نسبت به خود، آشنا ساخت و به آنان اعلام كرد كه براى دفاع از سرورش حضرت حسين عليه السّلام با آنها مى جنگد. او به شدت به جنگ پرداخت و بنا به گفته مورخان، 120 نفر را به هلاكت رساند «3» و در نبرد، چنان فعاليتى داشت كه به وصف نمى آيد.

______________________________

(1) مقتل امام حسين، خوارزمى ج 2/ 20.

(2) طبرى، تاريخ 5/ 441.

(3) مقرم، مقتل، ص 247.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:265

«مهاجر بن اوس» و «كثير بن عبد اللّه شعبى» بر او تاختند و او را به شهادت رساندند. حضرت حسين عليه السّلام به محل شهادتش رفت در حالى كه بسيار غمگين و اندوهناك بود، پس نگاه آخرين وداع را بر او افكند و در سوگ وى چنين فرمود: «اى زهير! خداوند تو را دور نسازد و قاتلانت را لعنت كند، لعنت كسانى كه به صورت ميمونها و خوكها مسخ شدند ...» «1».

(1)

شهادت نافع بن هلال

از كسانى كه زندگيشان را براى خدا بخشيدند، «نافع بن هلال جملى» مى باشد. او با ايمان و صداقت، به ميدان شتافت و با تيرهايى مسموم، به جنگ با دشمنان خدا پرداخت. وى نام خود را بر آن تيرها نوشته بود، در حالى كه مى گفت:

ارمى بها معلمة افواقهامسمومة تجرى بها اخفاقها

ليملأن أرضها رشاقهاو النفس لا ينفعها اشفاقها «با آنها تيراندازى مى كنم در حالى كه آنها برترند و مسموم هستند و بالهايشان آنها را مى برند».

«تا

پرتابشان زمين را پر كنند و نفس را حرص ورزى سودى نمى بخشد».

(2) و همچنان آنان را با تيرهايش مى زد تا اينكه تير به آخر رسيد، آنگاه شمشير خود را كشيد و بر آنها حمله برد در حالى كه رجز مى خواند:

انا الغلام التميمى البجلى دينى على دين حسين بن على

ان اقتل اليوم و هذا عملى و ذاك رأيى و ألاقي عملى

______________________________

(1) خوارزمى، مقتل الحسين عليه السّلام 2/ 20.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:266

«من جوان تميمى بجلى هستم كه دينم بر دين حسين بن على مى باشد».

«اگر امروز كشته شوم و عملم اين باشد و آن عقيده ام، با عملم روبه رو خواهم شد».

(1) وى خود را معرفى كرد و عقيده اش را براى آنان بيان نمود كه وى بر دين حضرت حسين عليه السّلام ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله است و در دفاع از عقيده و ايمانش، مى جنگد.

(2) او با عزمى استوار كه تحرك و هيجان را از تنهايى و غربت سرورش حضرت حسين عليه السّلام دريافت مى كرد، به جنگ پرداخت به طورى كه دوازده نفر از آنان را كشت، اين غير از كسانى بودند كه زخمى گشتند «1» آنگاه، دشمنان خدا او را محاصره نمودند و به سوى او تيراندازى كردند و سنگ پرتاب نمودند تا اينكه دو بازويش را شكستند او ديگر نتوانست شمشير خود را به كار گيرد، آنان به سوى او شتافتند و او را به اسارت نزد ابن سعد بردند.

ابن سعد به او گفت: «چه چيزى تو را واداشت كه با خود چنين كنى؟».

وى بسان انسان مؤمن به پروردگار، پاسخ گفت: «پروردگارم مى داند كه چه چيزى را مى خواستم».

(3) يكى از ياران ابن سعد،

روى به وى كرد و در حالى كه خون را بر چهره و محاسنش جارى مى ديد، به وى گفت: نمى بينى چه بر سر تو آمده است؟

وى با استهزا و براى اينكه آنان را به خشم آورد، گفت: «به خدا قسم! از شما دوازده نفر را كشتم اين غير از كسانى است كه زخمى نمودم، من خود را بر كارى كه كرده ام سرزنش نمى كنم و اگر بازويى براى من مى ماند، مرا اسير نمى كرديد».

______________________________

(1) خوارزمى، مقتل 2/ 21.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:267

ابرص پليد، شمر بن ذى الجوشن برخاست و دست به شمشير خود برد و آن را كشيد.

(1) نافع بر او فرياد كشيد: «اى شمر! به خدا! اگر از مسلمانان بودى، بر تو گران مى آمد كه با خونهاى ما به ديدار خدا بروى، ولى خداى را شكر كه مرگ ما را به دست بدان آفريدگانش، قرار داد».

(2) آرى، به خدا اگر نزد شمر، اندكى از دين مى بود، آن جنايات را مرتكب نمى شد؛ زيرا تنها كسى به آنها دست مى زند كه رابطه اى با خدا ندارد.

آن فرومايه به سوى نافع رفت و گردنش را زد «1» و بدين گونه زندگانى اين قهرمان عظيم كه در دينش اخلاص داشت و در دفاع از فرزند رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مخلص و از عظيم ترين مردان اسلام در استوارى در حق و صداقت در دفاع از آن بود، به پايان رسيد.

(3)

عابس و شوذب

هنگامى كه قهرمان الهام يافته، «عابس بن شبيب شاكرى»، تنهايى امام، و فراهم آمدن مردم كوفه براى كشتن آن حضرت را ديد، به سوى يار جهادى اش «شوذب»، غلام شاكر «2» رفت و به او گفت: «اى شوذب!

تصميم دارى چه كار كنى؟».

(4) شوذب برخاست تا آنچه از فداكارى و جانبازى در تصميم خود داشت را بيان كند، پس گفت: «مى جنگم تا كشته شوم».

______________________________

(1) ابن كثير، تاريخ 8/ 184، انساب الاشراف 3/ 404.

(2) در زيارت رجبيه آمده است: «سويد، غلام شاكر». بحار الأنوار 101/ 341.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:268

عابس او را سپاس گفت و او را ستوده گفت: «به پيشگاه ابا عبد اللّه بشتاب تا تو را به حساب آورد، آن گونه كه غير از تو را به حساب آورد؛ زيرا امروز، روزى است كه در آن با هرچه مى توانيم، پاداش را مى طلبيم».

كدام ايمان، همانند اين ايمان است؟ وى با همه تواناييهايش تلاش مى كرد تا چيزى را به دست آورد كه او را نزد خداوند مقرّبتر سازد.

شوذب، پيش رفت و امام را درود گفته بر اردوگاه ابن سعد تاخت و چون قهرمانان جنگيد تا اينكه در خدمت ابو عبد اللّه، به شهادت رسيد «1».

(1)

شهادت عابس شاكرى

«عابس شاكرى»، از خاندانى اصيل در شرافت و بزرگوارى بود، آن خاندان، به شجاعت و اخلاص براى حق، شناخته شده بودند كه حضرت امام على عليه السّلام درباره آنان مى فرمايد: «اگر تعداد آنان به هزار مى رسيد، خداوند به شايستگى پرستيده مى شد».

(2) آنان، «جوانمردان بامداد» لقب داده مى شدند، عابس در طليعه خاندان خود و از نامداران آنان بود، او همان كسى است كه نامه حضرت مسلم را به سوى حضرت حسين عليه السّلام برد كه در آن نامه، از آن حضرت، مى خواست تا به سوى عراق بيايد. وى، از مكه تا كربلا، ملازم حضرت باقى ماند و از برجسته ترين يارانش، در دوستى و اخلاص به آن حضرت بود، پيش

آمد تا از حضرتش اجازه نبرد بگيرد، با امام سخن گفت و دوستى عميقى كه در دل داشت براى حضرت بيان كرد و گفت:

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 443- 444.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:269

«بر روى زمين، هيچ دور و نزديكى نمانده است كه از تو نزد من عزيزتر باشد، اگر مى توانستم كه سختى را از تو دور سازم با چيزى كه بر من از جانم عزيزتر باشد، انجام مى دادم، سلام بر تو! من گواهى مى دهم كه بر راه هدايت تو و هدايت پدرت مى باشم» «1».

(1) سپس، بر اردوگاه ابن سعد هجوم برد و از آنان خواست كه به جنگ وى بيايند، ولى كسى به او پاسخ نداد؛ زيرا همگى ترسيده بودند كه با او روبه رو شوند؛ چون آنان او را از شجاعت ترين مردم مى دانستند، بر يكديگر صدا مى زدند در حالى كه ترس، دلهايشان را پر كرده و هراس، رنگ از چهره هاشان گرفته بود، آنها مى گفتند: «اين، شير شيران است، اين فرزند ابو شبيب است، كسى از شما به سوى او خارج نشود ...».

ابن سعد بر سپاهش فرياد زد: «او را با سنگ بزنيد».

(2) آنان سنگ برداشته و او را از هر سوى با سنگ زدند. هنگامى كه آن قهرمان، ترس آنان و خودداريشان از روبه رو شدن با خود را ديد، زره و كلاه خود خود را انداخت و همچون شير بر آنها تاخته بيش از صد سوار را از روبه روى خود دور مى ساخت، آنان از هر طرف به سويش حمله ور شدند و او را بر زمين افكندند و سر مباركش را از تن جدا نمودند ميان خود به اختلاف پرداختند، هر كدام از آنان مدعى

بود كه او را كشته است تا جايزه را به دست آورد، ولى ابن سعد، نپذيرفت كه يكى از آنان او را كشته باشد، بلكه جماعتى از ايشان، در قتل وى شركت نمودند «2» و اينسان بود كه زندگى اين قهرمان عظيم،

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 444.

(2) طبرى، تاريخ 5/ 444.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:270

پايان يافت. او كه در دفاع از اسلام، تلاشى نيكو داشت و جهادى همچون جهاد پيامبران نمود.

(1)

فرار ضحاك

«ضحاك بن عبد اللّه مشرفى» از ياران امام بود، ولى وقتى كه فراوانى كشتگان از ياران حضرت حسين عليه السّلام را ديد، تصميم به هزيمت و فرار گرفت. نزد حضرت حسين عليه السّلام آمد و به آن حضرت گفت: «من همراه تو گشته بودم تا هرگاه تو جنگجويى داشته باشى، همراه تو كشته شوم، پس مرا اجازه رفتن بده؛ زيرا قادر نيستم از تو يا از خود دفاع كنم!!».

امام به وى اجازه رفتن داد، او پاى به فرار گذاشت. جمعى از ياران ابن سعد، راه او را گرفتند ولى رهايش كردند، او پاى به فرار گذاشت و شهادت در خدمت ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را به دست نياورد!! «1».

(2)

شهادت جون

«جون» از نامداران اسلام است «2». وى غلام ابو ذر غفارى و پيرمردى سالخورده بود كه جانش از تقوا و ايمان، سيراب گشته بود. سياهى رنگ پوست و اصل و نسب نامعروف وى، مانع از اين نشد كه وى جايگاهى بلند نيابد و از بزرگان مسلمين گردد و بزرگداشت و احترامى را به دست آورد كه كسى از قهرمانان تاريخ، بدان نرسيده باشد.

______________________________

(1) انساب الاشراف 3/ 404- 405. طبرى، تاريخ 5/ 444- 445.

(2) گفته شده كه نام او «حوى»، بوده است. طبرى، تاريخ 5/ 420. زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ج 3 271 شهادت جون ..... ص : 270

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:271

(1) مورخان مى گويند: وى التماس كنان نزد امام رفت تا او را اجازه دهد كه در خدمت آن حضرت، شهيد گردد.

امام به وى فرمود: «اى جون! تو در طلب زندگى، همراه ما گشتى، تو از سوى من مجاز هستى».

(2)

جون بر پاهاى امام افتاد و آنها را مى بوسيد، اشكهايش بر گونه ها جارى بود و مى گفت: «من در رفاه، ظرفهاى شما را مى ليسيدم ولى در سختى رهايتان كنم، بوى من ناخوشايند و اصل و نسبم ناچيز و رنگم سياه است، بهشت را بر من ببخش تا بدنم خوش بو گردد و اصل و نسيم شرافت پيدا كند و رنگم سفيد گردد، نه و به خدا سوگند كه شما را ترك نما كنم تا اين خون سياهم با خونهايتان مخلوط شود ...» «1».

(3) اين سخنان درخشان، چه عظمتى را بيان مى كنند؟ و جان او چه شرافتى را دربرداشت؟ ... رنگ سياهش، درخشانتر و زيباتر از رنگهاى آن بردگان است، او آزاده بود با آن بلندى همت و شرافت ذاتى كه دارا بود، بوى وى خوشتر از بوى آنان بود و اصل و نسبش، درخشان، اهل كوفه خود، در اصل و نسبشان بى هويت گشتند؛ زيرا انسانيّت خود را ناآشنا شدند و لكه ننگ و رسوايى براى همه بشريت گشتند.

(4) سخن جون، منطق آزادگان را دربرداشت؛ زيرا از انسانيت به دور است كه در سايه امام، در ايام رفاه، بهره مند باشد، ولى در اين محنت سخت، امام را رها كند؛ زيرا وفادارى، يكى از عناصر برترى هر فردى از ياران امام ابا عبد اللّه بر ديگر شهداى عالم بود.

امام به وى اجازه داد و او با افتخار پاى به ميدان نهاد در حالى كه رجز

______________________________

(1) ابن نما، مثير الاحزان، ص 63.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:272

مى خواند:

كيف ترى الفجار ضرب الاسودبالمشرفى القاطع المهند

بالسيف صلنا عن بنى محمداذب عنهم باللسان و اليد

ارجو بذاك الفوز يوم الموردمن الاله الواحد الموحد

إذ لا

شفيع عنده كأحمد «1»

«فاجران، ضربه هاى سياهان را با شمشير برّنده و اصيل، چگونه مى بينند؟».

«با شمشير از فرزندان محمد صلّى اللّه عليه و آله دفاع كرديم، با زبان و با دست، از آنان دفاع مى كنم».

«بدين وسيله در روز حشر، رستگارى را اميدوار هستم، از پروردگار يكتاى يگانه».

«زيرا نزد وى شفيعى چون احمد نباشد».

(1) با اين رجزخوانى، دليرى و شجاعت خود را بيان كرد و اينكه وى از فرزندان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله حمايت مى كرد و با زبان و دستش، از آنان دفاع مى نمود و در اين امر به رستگارى در آخرت و شفاعت پيامبر بزرگوار صلّى اللّه عليه و آله را اميدوار بود.

(2) جون، همچون قهرمانان نبرد كرد و بنا به گفته مورخان، 25 نفر را به هلاكت رساند تا اينكه دشمنان خدا بر او تاختند و وى را به شهادت رساندند.

امام، به سوى وى شتافت و به بدن آغشته به خونش نظر افكنده برايش دعا كرد و گفت: «خداوندا! چهره اش را سفيد و بويش را معطر گردان و همراه محمد محشورش ساز و او را با آل محمد آشنا ساز».

______________________________

(1) الفتوح 5/ 198.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:273

خداوند، دعاى امام را اجابت فرمود، زيرا هر كس كه بر ميدان نبرد مى گذشت، از او بويى خوشتر از بوى مشك، استشمام مى نمود «1».

(1)

شهادت حنظله شبامى

«حنظله شبامى» از كسانى است كه زندگيشان را با ايمان به خدا، ساخته و پرداخته بودند تا آنجا كه به بالاترين ارزشهاى انسانى راه يافت. وى با اشتياق و رغبت، نزد امام رفت تا جايگاه خود را در كنار ياران شهيد امام به دست آورد.

از آن حضرت اجازه خواست، امام به

وى اجازه داد و او به سوى ميدان رفته شروع به پند دادن آن قوم نمود و آنان را به ياد سراى آخرت انداخته گفت:

(2) «اى قوم! من بر شما مى ترسم از روزى همچون روز احزاب، همانند قوم نوح، عاد، ثمود و كسانى كه بعد از آنان بودند، خداوند، ستمى بر بندگان نمى خواهد. اى قوم! من بر شما بيمناكم از روز فرياد زدنها، روزى كه پشت كرده مى رويد و شما را از خداوند پناه دهنده اى نباشد آن كس را كه خداوند گمراه سازد، وى را هدايت كننده اى نباشد ... اى قوم! حسين را نكشيد كه خداوند شما را به عذاب گرفتار سازد، آن كس كه افترا كند، ناكام گردد».

آن فرومايگان، سخنش را نفهميدند، بلكه به سركشى و گمراهى خود ادامه دادند چرا كه خداوند بر دلها و گوشهايشان مهر زده و آنان بينا نبودند.

(3) امام، گفتارش را سپاس گفت و به او فرمود: «خداوند تو را رحمت كند! آنان مستوجب عذاب گشتند آنگاه كه آنچه را در دعوت آنان به سوى حق بيان داشتى به تو بازگرداندند و به سوى تو برخاستند تا تو و يارانت را نابود سازند،

______________________________

(1) مقرم، مقتل، ص 252.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:274

پس چگونه باشند اينك كه برادران درستكار تو را كشته اند؟».

- «راست گفتى اى فرزند رسول خدا! آيا به سوى آخرت نرويم؟».

امام به وى اجازه داد و با اشتياق به سوى ميدان نبرد رفت تا به شهادت رستگار شود، وى همچون قهرمانان نبرد كرد تا اينكه به شهادت رسيد «1»، در حالى كه به پيمانش با خدا- كه حق را يارى كند و در راه اسلام فداكارى نمايد- وفا

كرده بود.

(1)

شهادت حجاج

از ميان صفحات درخشان فداكارى كه عظمت انسانيّت را دربرداشت، «حجاج بن مسروق جعفى» بود. او به ميدان نبرد شتافت و به شدت به جنگ پرداخت تا آنگاه كه با خونهاى پاكش آغشته شد و خوش حال و شادمان از آنچه در فداكارى و جانبازى در راه امام حسين تقديم كرده بود، به سوى حضرت بازگشت و با اين رجز، امام را مخاطب قرار داد:

اليوم القى جدك النبياثم اباك ذا الندى عليا

ذاك الذي نعرفه وصيا

«امروز جد تو، پيامبر را ملاقات مى كنم و سپس پدرت على صاحب بخشش را آن كه ما او را وصى مى شناسيم».

(2) وى با سربلندى از آنچه در راه ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فداكارى نموده است، بر آن حضرت وارد مى شود.

امام به وى پاسخ داد: «من نيز در پى تو با آنان ملاقات مى كنم».

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 443.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:275

(1) وى به ميدان جنگ بازگشت و با شجاعت و پايدارى به جنگ پرداخت تا اينكه در دفاع از حق به شهادت رسيد «1»، يادش با شكوه و جاودانه باد.

(2)

شهادت عمرو بن جناده

جوان برومند، «عمرو بن جناده انصارى» كه جوان ترين سرباز در اردوگاه حسين عليه السّلام بود، به ميدان آمد. او به عقل و دين، بر كسانى كه در اردوگاه ابن سعد بودند، برترى داشت، مورخان مى گويند: وى يازده سال عمر داشت و پدرش در نبرد شهيد شده بود، هنگامى كه از امام اجازه خواست، حضرت به وى اجازه نداد و فرمود: «اين جوان، پدرش در حمله نخست كشته شده و شايد مادرش رفتن او را خواستار نباشد».

جوان، به امام اصرار كرد و به آن حضرت گفت: «مادرم

مرا چنين دستور داده است».

(3) امام، او را اجازه داد، آن نوجوان با اشتياق به سوى جنگ شتافت، اندكى بيش نپاييد كه به شهادت رسيد و فرومايگان اهل كوفه، سرش را از تن جدا كردند و به سوى خيمه گاه حضرت حسين عليه السّلام، پرتاب نمودند. مادر بزرگوارش به سويش شتافت، آن را گرفت و فراوان بوسه زد، سپس خونش را پاك كرد و آن را به سوى فردى كه در نزديكى وى بود پرتاب كرد و او را بر زمين افكنده به سرعت به خيمه ها بازگشت و چوب چادرى را برداشت و بر دشمنان خدا حمله برد، در حالى كه اين رجز را مى خواند:

انا عجوز فى النساء ضعيفةخاوية بالية نحيفة

______________________________

(1) مقرم، مقتل ص 253- 254.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:276 اضربكم بضربة عنيفةدون بنى فاطمة الشريفة «من پيرزنى در ميان زنان ناتوان هستم، پوسيده، توخالى و نحيف گشته».

«شما را ضربه اى سخت مى زنم، در دفاع از فرزندان حضرت فاطمه بزرگوار».

(1) وى، دو نفر را مورد اصابت قرار داد كه امام به سوى وى شتافت و او را به خيمه ها بازگرداند «1». غريبى امام بر احساسات اين بانوى بزرگوار تأثير گذاشت و جگرگوشه اش را به قربانى وى تقديم كرده خود نيز به ميدان جنگ شتافت تا جانش را فداى حضرتش سازد، اين، به حقيقت، منتهاى ايمان و اخلاص مى باشد.

(2)

شهادت انس كاهلى

«انس بن حارث كاهلى» از صحابه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كه همراه آن حضرت در بدر و حنين شركت نموده و از آن حضرت شنيد كه مى فرمود: «اين پسرم (يعنى حضرت حسين) در سرزمين كربلا كشته مى شود، پس هر كس از شما حاضر باشد،

او را يارى دهد» «2».

(3) وى، ملازم حضرت حسين و همراه او از مكه و پيرمردى سالخورده بود كه از حضرت اجازه خواست تا در خدمتش جهاد كند، حضرت او را اجازه داد. او كمر خود را با عمامه اش بست؛ زيرا قدش خميده گشته بود، همچنانكه ابروهايش را با پيشانى بندى بالا برده بود. وقتى كه حضرت به وى نگاه كرد، به

______________________________

(1) خوارزمى، مقتل 2/ 21- 22.

(2) اسد الغابة 1/ 349. الاصابة 1/ 68. كنز العمال 12/ 126، ح 34314.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:277

گريه افتاد و به او فرمود: خداوند تو را سپاس گويد، اى شيخ! وى با وجود بزرگسالى، همچون قهرمانان جنگيد و روايت شده كه هيجده نفر را به هلاكت رسانده سپس خود، شهيد گشت «1» و روح پاكش همراه با پيامبران، صدّيقان و شهيدان به ملأ اعلى پيوست كه همراهى آنان نيكوست.

(1)

شهادت ابو الشعثاء

«ابو الشعثاء، يزيد بن زياد بن مهاجر كندى» است كه از قهرمانان و سواران عرب و از جمله كسانى بود كه همراه ابن سعد براى جنگ با امام خارج شدند.

هنگامى كه امام، شرايط خود را بر ابن سعد، عرضه داشت و ابن سعد نپذيرفت، به سوى حضرت حسين عليه السّلام روى آورد «2» و لشكريان ابن سعد را با تيرهاى خود مى زد. مورخان مى گويند وى، آنان را با يكصد تير زد كه تنها يكى از آنها به خطا رفت و هر وقت تير مى انداخت، امام به وى مى فرمود: «خداوندا! تيرش را به هدف برسان و بهشت را پاداش وى قرار ده».

(2) وقتى كه تيرهايش تمام شد، شمشير خود را كشيد و بر آنان حمله برد در حالى كه رجز

مى خواند:

انا يزيد و ابى مهاجراشجع من ليث بغيل خادر «3»

يا رب انى للحسين ناصرو لابن سعد رافض و هاجر «من يزيدم و پدرم مهاجر است، شجاع تر از شيرى كه در بيشه آرميده

______________________________

(1) مقرم، مقتل، ص 252- 253.

(2) انساب الاشراف 3/ 405. ابن اثير، تاريخ 4/ 73 و در آن آمده است كه وى نخستين كسى بود كه از ياران امام به شهادت رسيد.

(3) در الفتوح 5/ 199 چنين آمده: «ليث عبوس فى العرين جاذر».

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:278

باشد».

«پروردگارا! من حسين را يارى مى كنم و از ابن سعد دورى گزيده و بيزارم».

وى چون قهرمانان جنگيد تا اينكه به شهادت رسيد «1» و بدين گونه زندگى اش، در دفاع از دين خدا و يارى ريحانه رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله پايان يافت.

(1)

شهادت دو جابرى

از درخشنده ترين ياران امام عليه السّلام دو جابرى بودند كه عبارتند از «سيف بن حارث بن سريع جابرى» و «مالك بن عبد بن سريع جابرى». آنان دو برادر از جهت مادر و دو عموزاده يكديگر بودند كه در پيشگاه ابا عبد اللّه حاضر شدند در حالى كه چشمانشان اشكبار بود، امام به آنان فرمود: «چه چيزى شما را مى گرياند، من اميدوارم كه تا ساعتى ديگر چشمانتان روشن باشد؟».

آن دو، به سرعت گفتند: «خداوند ما را فداى تو سازد! ما براى خود نمى گرييم، بلكه بر تو مى گرييم، مى بينيم كه تو را محاصره نموده اند ولى نمى توانيم به نفع تو كارى انجام دهيم».

(2) دلهاى ياران امام، سرشار از دوستى نمايان، و اخلاص عميق نسبت به آن حضرت بود، آنان تنها به وى مى انديشند و در درد و اندوه براى او مى سوختند.

(3) آن دو جابرى، قهرمانانه

جنگيدند، و در حالى كه شمشيرها و نيزه ها، اندامهايشان را پاره پاره كرده بود، در نزديكى امام به شهادت رسيدند. «2»

______________________________

(1) انساب الاشراف 3/ 405.

(2) طبرى، تاريخ 5/ 442- 443، ابن اثير، تاريخ 3/ 392.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:279

(1)

شهادت دو غفارى

دو برادر، «عبد اللّه» و «عبد الرحمن»، فرزندان عروه غفارى به ميدان جهاد آمدند و با شجاعت بى نظيرى به نبرد پرداختند تا آنجا كه در پيشگاه امام، به شهادت دست يافتند.

(2)

شهادت دو انصارى

وقتى كه امام يارى طلبيد و يار و ياور طلب كرد تا از بانوان خاندان نبوت و آزادزنان سراى وحى حمايت كند، اين امر در دلهاى آن دو انصارى اثر كرد.

آنها عبارت بودند از «سعد بن حارث» و برادرش «ابو الحتوف» كه همراه ابن سعد بودند. آنان با شمشيرهاى خود به سوى اردوگاه ابن سعد، حمله بردند و جنگيدند تا به شهادت رسيدند «1».

(3)

شهادت انيس

«انيس بن معقل اصبحى» در پيشگاه ابا عبد اللّه به ميدان جهاد، پاى نهاد در حالى كه رجز مى خواند:

انا انيس و انا ابن معقل و فى يمينى نصل سيف مصقل

اضرب به فى الحرب حتى ينجلى اعلى به الهامات وسط القسطل

عن الحسين الماجد المفضل ابن رسول اللّه خير مرسل «من انيس فرزند معقل هستم، در دست راست من، شمشيرى پهن و صيقلى جاى دارد».

______________________________

(1) الحدائق الوردية 1/ 122.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:280

«در جنگ، با آن ضربه مى زنم تا آشكار گردد و با آن بر سر رزمندگان ميان گرد و غبار ميدان، مى كوبم».

«در دفاع از حسين با شكوه برتر، فرزند رسول خدا كه بهترين فرستادگان است».

(1) اين رجز، نمايانگر احساسات دينى است كه بر او چيره شده بود؛ زيرا آنان را با خود، آشنا كرد و اعلام نمود كه در دفاع از فرزند رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله، با آنها مى جنگد و در اين راه، هيچ گونه طمعى جز رضاى خداوند ندارد ... اين قهرمان، به سختى نبرد كرد تا اينكه به شهادت رسيد «1».

(2)

شهادت قره غفارى

از ياران امام كه در راه حق شهيد شدند، «قرة بن ابى قره غفارى» بود كه به ميدان رفت در حالى كه رجز مى خواند:

قد علمت حقا بنو غفارو خندف بعد بنى نزار

بأننى الليث لدى الغبارلأضربن معشر الفجار

بكل عضب ذكر بتارضربا و حتفا عن بنى المختار

رهط النبى السادة الأبرار «2»

«به حقيقت بنى غفار دانستند و خندف، پس از بنى نزار».

«كه من شير هستم در غبار ميدان، كه بكوبم گروه فاجران را».

«با هر شمشير اصيل برّنده اى، زدن و دفاعى از خاندان پيامبر برگزيده».

«خاندان پيامبر، آن سروران نيكوكار».

______________________________

(1) الفتوح 5/ 198- 199.

(2) الفتوح 5/ 195.

زندگانى

حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:281

(1) اين رجز، سرشار از زندگى و احساس براى دفاع از خاندان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است كه قهرمانى اش را نشان مى دهد به اينكه بنى غفار، خندف و بنى نزار، همگى بر دليرى و شجاعتش گواهى مى دهند و وى، در دفاع از سروران نيكوكار، فرزندان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله جهاد مى كند ... قهرمان غفارى نبردى شديد داشت تا اينكه بدن شريفش در زير ضربه هاى شمشيرها و نيزه ها، بر زمين افتاد و روح بلندش به ملأ اعلى پيوست.

(2)

شهادت يحيى مازنى

«يحيى بن سليم مازنى» به ميدان جنگ رفت، در حالى كه رجز مى خواند:

لأضربن القوم ضربا فيصلاضربا شديدا فى العداة معجلا

لا عاجزا فيها و لا مولولاو لا اخاف اليوم موتا مقبلا

لكننى كالليث احمى مشبلا

«اين قوم را ضرباتى جداكننده خواهم زد، ضرباتى شديد كه به شتاب بر دشمنان وارد مى شوند».

«نه در آن ناتوان باشم و نه سستى كننده و نه امروز از مرگى در حال آمدن، مى ترسم».

«ولى همچون شير هستم كه از شير بچگانش، حمايت كند».

(3) با اين رجز، شجاعت خود را اعلام نمود كه بر دشمنان خود ضرباتى دردناك فرود خواهد آورد و با شجاعت و پايمردى، با آنان خواهد جنگيد كه نه ناتوان باشد و نه سست و نه از مرگ ترسيده، بلكه چون شير بر آنان حمله خواهد برد تا عترت رسول خدا را حمايت كند. وى همچون لشكرى بر آنان حمله برد

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:282

و با شدت و سختى نبرد كرد تا اينكه در پيشگاه حضرت ابا عبد اللّه عليه السّلام به شهادت رسيد «1».

(1)

امام عليه السّلام و يارانش

امام عليه السّلام به دلهاى يارانش، روح عزم و پايدارى مى دميد و آنان را به شكيبايى در برابر سختيها سفارش مى كرد و مى فرمود:

«اى فرزندان بزرگواران! صبر كنيد كه مرگ چيزى نيست جز پلى كه شما را از سختى و گرفتارى به سوى بهشتهاى وسيع و نعمتهاى هميشگى مى رساند.

كدام يك از شما دوست ندارد كه از زندانى، به كاخى منتقل گردد، پدرم از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مرا حديث گفت كه فرمود: دنيا، زندان مؤمن و بهشت كافر است و مرگ، پل اينان است به سوى بهشتهايشان و پل آنان است به سوى جهنمشان.

نه دروغ گفته ام و نه به من دروغ گفته شده است» «2».

اين سخنان، احساسات آنان را شعله ور ساخت و آنان با شجاعتى مانند طوفان، به سوى گردابهاى مرگ رفتند تا به درجات خود، در فردوس برين برسند.

(2)

شهادت عبد اللّه يزنى

«عبد اللّه يزنى» به ميدان جنگ شتافت و با شجاعتى كم نظير به نبرد پرداخت در حالى كه رجز مى خواند:

______________________________

(1) الفتوح 5/ 194.

(2) عبد اللّه بن نور اللّه، مقتل الحسين عوالم امام حسين 17/ 351.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:283 انا ابن عبد اللّه من آل يزن دينى على دين حسين و حسن

اضربكم ضرب فتى من اليمن ارجو بذاك الفوز عند المؤتمن «من فرزند عبد اللّه از آل يزن هستم، دين من بر دين حسين و حسن است».

«شما را ضربه مى زنم، چون ضربه زدن جوانمردى از يمن كه با آن، رستگارى در نزد پروردگار را مى جويم».

(1) وى، خود و خاندان و سرزمينش را به آنان معرفى كرد و به آنان فهماند كه وى بر دين سرورش حسين است و اينكه خود را در راه او فدا مى سازد. براى اين است كه وى بدين وسيله رستگار شدن نزد خدا را اميدوار مى باشد ... او، همانند برادران شهيدش با دليرى و عزمى استوار جنگيد و پس از آن، به شهادت رسيد «1».

(2)

امام عليه السّلام در كنار شهيدان

امام بزرگوار در كنار ياران شهيد بزرگوارش مى ايستد و با چهره تابناكش آنها را مى نگرد، آنان را آغشته به خون شهادت و معطر به نسيمهاى از لطف خدا مى بيند و با بزرگ شمردن آنان، در سوگشان مى فرمايد:

«كشتگانى همچون كشتگان پيامبران و خاندان پيامبران» «2».

(3)

شهادت سويد

آخرين كسى كه از ياران امام به شهادت رسيد، قهرمان شجاع، «سويد بن

______________________________

(1) الفتوح 5/ 194.

(2) عبد اللّه، مقتل الحسين عوالم 17/ 346.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:284

عمرو بن ابى مطاع خثعمى» بود كه در ميدان نبرد، زخمى بر زمين افتاد، آنان گمان كردند كه وى كشته شده است، لذا بر او هجوم نبردند، او از شدت درد زخمها و رفتن خون از بدن، بيهوش گشته بود، ولى هنگامى كه شنيد آن قوم فرياد مى زدند: «حسين كشته شد»، همچون شير زخمى از جاى جست و بدون اينكه توجهى به درد زخمهايش داشته باشد به دنبال شمشير خود گشت و آن را نيافت، ولى چاقويى پيدا كرد و با آن به سوى آنها حمله برد و آنان را مضروب مى ساخت و آنها، پريشان از نزد وى مى گريختند و گمان كردند كه مردگان از ياران حسين جان گرفته اند تا بار ديگر به جهاد پردازند و هنگامى كه مطمئن شدند كه خطا كرده اند، به سوى وى روى آورده او را به شهادت رساندند، «عروة بن بطان ثعلبى» او را به قتل رساند.

(1) تاريخ انسانى، صادقانه تر و بزرگوارانه تر از اين وفادارى به ياد ندارد كه به حقيقت، اين همان شكوه در اردوگاه حسين است كه آنان تا آخرين رمق از زندگى شان بر وفادارى خود نسبت به امامشان، پايدار ماندند.

(2) اينان، بعضى از ياران امام

هستند كه در نبرد به تلاشى دست زدند كه هر وصف و تعريفى در بيان آن كوتاه مى آيد؛ زيرا جهادى كردند كه تاريخ در همه عمليات جنگى اتفاق افتاده بر روى زمين، نظيرى براى آن نمى شناسد. آنان با وجود كمى تعدادشان و تحمل تشنگى جانكاه با آن لشكر فراوان روبه رو شدند و تلفات سنگينى بر آنان فرود آوردند.

(3) آن گروه از قهرمانان ايمان، با سختيها نبرد كردند و به گرداب هولناك آن كارزار فرو رفتند و همانند يك مرد، مقاومت كردند و حركت ايمان را رهبرى نمودند، عزم هيچ كدام از آنان به سستى نگراييد و نيزه هيچ يك از ايشان نرم نشد، همگى به خون آغشته شدند در حالى كه احساس غبطه و افتخار مى كردند

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:285

و با فداكاريهاى بزرگوارانه، عظمت اسلام را نشان دادند كه آن روح انقلابى را به آنان بخشيده بود، با آن توانستند با صبر و پايدارى، در برابر آن وحشيان درّنده مقاومت كنند كه طمع ورزيها آنان را به ارتكاب فجيع ترين جنايت در تاريخ همه بشريت، سوق داده بود.

(1) جانهاى پاكشان به رفيق اعلى، عروج كرد با زيباترين چهره اى كه ممكن بود در راه خدا جانبازى نمود و شديدترين ايمان به عادلانه بودن راهى كه از والاترين اتفاقات جهان بوده است ... و معطرترين درودى كه به ياد آنان تقديم مى شود، سخنان امام صادق عليه السّلام در حق آنان مى باشد:

«پدر و مادرم به فدايتان باد! شما پاك و پاك است سرزمينى كه در آن به خاك سپرده شديد، به خدا! به رستگارى عظيمى نايل گشته ايد» «1».

______________________________

(1) بحار الأنوار 101/ 201.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:287

(1)

شهادت عترت پاك عليهم السّلام

اشاره

زندگانى

حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:289

(1) پس از آنكه برگزيدگان بزرگوار از ياران امام به شهادت رسيدند، فرزندان خاندان نبوت از جوانان و كودكان، براى جانبازى و فداكارى برخاستند كه با وجود كمى سنّ و سالشان، همچون شيرانى بودند كه از مرگ نمى هراسيدند و سختيها، آنان را بيمناك نمى ساخت. آنان، با اشتياق به ميدانهاى جهاد، شتافتند در حالى كه امام نمى خواست بعضى از آنان به سوى مرگ بروند، ولى ايشان به التماس نزد آن حضرت افتادند و دست و پايش را بوسيدند تا به آنان اجازه دهد كه از او دفاع كنند.

(2) منظره هولناكى كه دلها را مى سوزاند و هر موجود زنده اى را دچار سرگشتگى مى كند اين است كه آن جوانان براى آخرين وداع با يكديگر برآمدند، هر كدام از آنان، برادر و عموزاده خود را بوسه هاى فراوان مى زد در حالى كه غرق در اشكهاى غم و اندوه بر ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بودند؛ زيرا آن حضرت را تنهاى غريب مى ديدند كه لشكر دشمن او را محاصره كرده است و نيز بانوان خاندان وحى و نبوت را مى ديدند كه صداى گريه و زارى آنان بلند شده بود ...، خداوند امام را يارى دهد بر تحمل اين فجايعى كه كمرها را مى شكند و خردها را سرگشته مى سازد و هيچ انسانى آنها را تحمل نمى كند، جز آنكه خداوند قلبش را براى ايمان آزموده باشد ... امّا كسانى كه از فرزندان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به شهادت رسيدند عبارتند از:

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:290

(1)

على اكبر عليه السّلام

مورخان همگى بر آنند كه «على اكبر فرزند حسين عليه السّلام، در خلق و خوى

با جدّش حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله شباهت داشت، همان وصفى كه او را از ساير پيامبران ممتاز ساخته بود. و چه عظيم است اين ثروتى كه فرزند هاشم آن را دارا بود. او همه قدرتهاى انسانى و ارزشهاى والايى را كه بزرگان و مصلحان به آنها برترى مى يافتند، در اختيار داشت.

(2) از نمونه هاى برجسته اخلاق آن حضرت، بزرگ منشى، بلندهمّتى، عزّت نفس، اقدام قوى و پيوسته در صحنه هاى كرامت انسانى بود؛ زيرا مرگ را برتر شمرد و زندگى را در راه كرامت، ناچيز دانست و در برابر فرمان آن نابكار نابكارزاده، خاضع نشد؛ چون ابن سعد، مردى از يارانش را فرستاد و او را ندا داد: «تو با امير مؤمنان يزيد خويشاوند هستى و ما مى خواهيم كه اين خويشاوندى را رعايت كنيم، پس اگر بخواهى، تو را امان مى دهيم!!».

على بن الحسين، او را به استهزا گرفت و بر او فرياد زد: «خويشاوندى رسول خدا شايسته تر است كه رعايت گردد» «1».

(3) وى، از نيكوكارترين فرزندان امام و بيشترين آنان در جانفشانى و مراقبت از آن حضرت بود. او نخستين كسى بود كه با هيجان فراوان، از ميان هاشميان به جنگ رفت در حالى كه سن وى- به گفته مورخان- هيجده سال بود. «2» وقتى امام او را ديد، بسيار به وى نگريست در حالى كه جانش آب مى شد و نزديك به احتضار گرديد؛ زيرا فرزندش را كه همانندى نداشت، مى ديد كه با پاى خود به

______________________________

(1) نسب قريش، ص 57.

(2) الفتوح 5/ 207 گفته شده كه سن وى 23 بود آن گونه كه در عمدة الطالب، ص 192 آمده.

و گفته شده كه عمرش 27 سال بوده

بنابر آنچه مقرم در مقتل الحسين، آورده است، صفحه 255.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:291

سوى مرگ مى رود، پس محاسن شريف خود را به سوى آسمان برداشت و با سوز و درد فرمود:

(1) «خداوندا! بر اين قوم گواه باش كه جوانى به سوى آنان براى نبرد رفته كه در خلقت، اخلاق و گفتار شبيه ترين مردم به پيامبرت محمد صلّى اللّه عليه و آله مى باشد. ما هرگاه به ديدن پيامبرت مشتاق مى شديم به او مى نگريستيم ... خداوندا! بركتهاى زمين را از آنان بازدار و آنان را پراكنده و آشفته ساز و ايشان را گروههايى جدا از هم قرار ده و هرگز واليان را از آنان خشنود مساز كه آنها ما را فراخواندند تا ياريمان كنند سپس بر ما تعدى نمودند و با ما جنگيدند».

(2) در اين سخنان غمبار، ميزان اندوه حضرت بر پسرش را مى توان ديد كه با تمام وجودش او را دوست مى داشت و با سوز دل، از خداوند خواست كه بر آن گروه جنايتكار، عذاب دردناكش را در اين دنيا فرود آورد. قلب امام براى فرزندش، به سوز آمد و بر جنايتكار گناهكار، عمر بن سعد فرياد زد:

«تو را چه شود، خداوند رحم تو را قطع نمايد و در كارهايت تو را بركت ندهد و بر تو كسى را چيره سازد كه تو را در بسترت سر ببرد، آن گونه كه رحم مرا قطع نمودى و خويشاوندى ام نسبت به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را رعايت نكردى».

(3) سپس اين فرموده خداى تعالى را تلاوت كرد كه: «خداوند، آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برگزيد، ذريّه اى كه بعضى

از برخى ديگرند و خداوند شنواى داناست ...» «1».

(4) امام، با اشكهايى اندوهبار و پر از آه، فرزندش را مشايعت نمود، در حالى كه زنان اهل بيت، پشت سر حضرت بودند و صداى گريه و شيون آنان به خاطر شبيه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بلند شده بود كه مى رفت تا شمشيرها و نيزه ها اندامهايش را

______________________________

(1) آل عمران/ 32- 34.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:292

از هم بدرند.

(1) آن جوان، با افتخار به ميدان جنگ رفت در حالى كه هيچ ترس و هراسى در دل نداشت، هيبت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله، شجاعت امير المؤمنين و دليرى حمزه و بزرگ منشى حسين را با خود داشت. آنگاه در ميان نيزه ها و شمشيرهاى دشمنان قرار گرفت در حالى كه با عزّت و تصميم، در حمايت از دين خدا، چنين رجز مى خواند:

انا على بن الحسين بن على نحن و رب البيت اولى بالنبى

تاللّه لا يحكم فينا ابن الدعى «1»

«من على فرزند حسين بن على هستم، سوگند به پروردگار كعبه! ما به پيامبر اولى هستيم».

«به خدا! فرزند آن نابكار بر ما حكومت نخواهد كرد».

(2) آرى، به خدا! تو و پدرت اى افتخار بنى هاشم، به پيامبر اولى و به مقامش شايسته تر هستيد؛ زيرا شما نزديكترين مردم و خويشاوندترين آنان به وى مى باشيد، ولى طمع ورزيهاى سياسى كه بر آن قوم غالب شد، شما را از مقامتان دور ساخت و اين گروه ستمكار را بر شما چيره كرد، آنان اندامهايتان را پاره پاره نمودند و شما را ريشه كن ساختند تا صحنه براى آنان باقى بماند و به ناحق بر مسلمين حكومت و توطئه نمايند.

(3) على بن الحسين عليه السّلام

در رجز خود، عظمت شجاعت و شدّت بزرگ منشى خود را اعلام نمود و اينكه وى مرگ را بر فرمان بردن از آن نابكار نابكارزاده، ترجيح مى دهد ... آنگاه با دشمنان خدا درگير شد، در حالى كه دلهاى آنان را پر از ترس و هراس ساخته، شجاعتى ابراز نموده بود كه وصف از بيان آن باز

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 4/ 74. انساب الاشراف 3/ 361- 362.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:293

مى ماند؛ زيرا آنان را به ياد قهرمانيهاى جدّش حضرت امير المؤمنين عليه السّلام انداخت. بنا به گفته بعضى از مورخان، 120 سوار را به هلاكت رساند و اين غير از كسانى است كه مجروح گشته بودند. پس از آن به سوى پدر بازگشت تا از تشنگى جانكاهش، به آن حضرت شكايت برد و براى آخرين بار با وى وداع نمايد. پدرش به گرمى از او استقبال نمود، على اكبر به آن حضرت گفت:

«پدر! تشنگى مرا كشته و سنگينى آهن مرا رنج داده است، آيا جرعه اى آب مى توان به دست آورد تا با آن بر دشمنان نيرو بگيرم؟».

(1) پدر به سختى درد كشيد و متأثر شد، پس با صدايى آهسته و چشمانى اشكبار به وى فرمود: «فريادرسى نيست، به زودى با جدت ديدار خواهى كرد و تو را با جام خود سيراب خواهد نمود كه هرگز پس از آن تشنه نخواهى شد».

آنگاه زبانش را مكيد تا تشنگى خود را به وى نشان دهد كه از شدت تشنگى آن را همچون لبه سوهان آهن يافت و انگشترى خود را به او داد تا آن را در دهان خود بگذارد. «1»

(2) اين منظره هولناك از فجيع ترين مصيبتهايى بود

كه امام حسين بدان مبتلا گرديد؛ زيرا جگرگوشه خود را در بهار زندگى و عنفوان جوانى مى ديد در حالى كه زخمها، بدن شريفش را دربرگرفته، از شدت تشنگى، نزديك به مرگ بود، اين در حالى بود كه وى نمى توانست با جرعه اى آب، وى را كمك برساند يا تشنگى اش را برطرف سازد.

«حجة الاسلام شيخ عبد الحسين صادق»، در قصيده معروفش مى گويد:

يشكو لخير اب ظماه و ما اشتكى ظما الحشا الا الى الظامى الصدى

كل حشاشته كصالية الغضاو لسانه ظمأ كشقة مبرد

______________________________

(1) خوارزمى، مقتل الحسين عليه السّلام 2/ 30- 31.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:294 فانصاع يؤثره عليه بريقه لو كان ثمّة ريقه لم يجمد «از تشنگى اش نزد بهترين پدر شكايت برد، ولى تشنگى درون را شكايت نكرد مگر نزد آنكه خود سخت تشنه بود».

«همه درونش همچون آتش درخت غضا و زبانش چون تكه سوهان آهنى، تشنه بود».

«پس با نم دهان او را بر خود ترجيح داد اگر باقيمانده نم دهانش خشك نشده بود».

(1) على بن الحسين عليه السّلام، در حالى كه زخمها بدنش را ناتوان ساخته و تشنگى، جگرش را سوزانده بود، بى اعتنا به وضعى كه داشت، به ميدان جنگ بازگشت و فقط به تنهايى پدر و همدستى دشمنان خدا براى كشتن آن حضرت، مى انديشيد. پس چنين رجز خواند:

الحرب قد بانت لها حقائق و ظهرت من بعدها مصادق

و اللّه رب العرش لا نفارق جموعكم او تغمد البوارق «1» «براى جنگ، حقايقى آشكار شده و مصداقهايى پس از آن معلوم گشته است».

«به خدا پروردگار عرش سوگند! از گروههاى فراوانتان دور نخواهيم شد تا اينكه شمشيرها در غلاف شوند».

(2) افتخار بنى هاشم، با اين رجز اعلام كرد كه در اين جنگ،

حقايق آشكار شده و اهداف بزرگش كه اهل بيت در پى آنها بودند، براى همگان معلوم گشته است و آنان همچنان براى تحقق آن هدفها نبرد خواهند كرد تا شمشيرها در غلاف شوند.

______________________________

(1) الفتوح 5/ 209.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:295

(1) على اكبر عليه السّلام با سختى و شدت تمام مى جنگيد تا تعداد كشتگان را به دويست رساند «1»، در حالى كه لشكريان به گفته مورخان از شدت تلفات وارد شده بر آنان، به فغان آمدند كه فرومايه پليد، «مرة بن منقذ عبدى» «2» گفت:

گناهان عرب، بر عهده من باد اگر پدرش را به سوگ وى ننشانم «3» پس، آن پليد به سوى شبيه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله رفت و با نيزه ضربه اى بر پشت او زد و با شمشير ضربه اى ناجوانمردانه بر سر او نواخت كه فرقش شكافت، او خود را به گردن اسب آويخت به گمان اينكه وى را به اردوگاه پدر مى برد تا پدر بازهم بر او نظرى بيفكند، اما اسب او را به اردوگاه دشمنان برد و آنان از هر طرف بر او گرد آمدند و به كشتن او اكتفا ننمودند، بلكه با شمشيرهايشان وى را قطعه قطعه كردند تا از او به خاطر تلفات سنگينى كه بر آنان وارد كرده بود، انتقام گيرند على اكبر، با صداى بلند فرياد زد:

«يا ابا عبد اللّه! از من به تو سلام باد! اين جدم رسول خداست كه مرا با جام خود سيراب نمود كه هرگز پس از آن تشنه نخواهم شد، به تو مى گويد كه جامى براى تو آماده مى باشد».

(2) هوا، اين سخنان را به پدر سوگوار اندوهناكش رساند كه

قلب و درونش را شكافت و در حالى كه سخت در هم كوبيده و شكسته شده بود، به سوى وى شتافت و خود را بر او افكنده گونه خويش را بر گونه اش نهاد در حالى كه او بدنى

______________________________

(1) خوارزمى، مقتل 2/ 31.

(2) «منقذ» پدر مره از فرماندهان سپاه امام در جنگ جمل بود و در آن واقعه شهيد گشت و پسرش مره، پس از او پرچم را برداشت و در جنگ شركت نمود و همراه حضرت على در صفين و نهروان شركت نمود و سپس مرتد گشت و از اسلام منحرف شد و به اردوگاه ابن سعد پيوست و در اين جنگ، زشت ترين جنايتها را مرتكب شد كه از جمله آنها كشتن شبيه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله «على اكبر» است.

(3) مقرم، مقتل حسين، ص 259. مقاتل الطالبيين، ص 115.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:296

بيجان بود و شمشيرها با توحشى سنگدلانه وى را قطعه قطعه كرده بود: امام بر او اشك ريخت و با صدايى آهسته كه قطعات قلبش را با آن خارج مى ساخت، فرمود: «خداوند بكشد قومى را كه تو را كشته اند، فرزندم! آنان چه گستاخند بر خداوند و بر شكستن حرمت پيامبر، پس از تو، دنيا مباد» «1».

(1) جوانان، از عموها و عموزادگانش به سويش شتافته خود را بر او انداخته و بر بدن مجروح و از هم دريده شده اش، بوسه ها زدند و سوگند ياد نمودند كه بر آن راهى كه او رفته است بروند. امام به آنها دستور داد تا او را به خيمه گاه ببرند.

نواده پاك پيامبر صلّى اللّه عليه و آله حضرت زينب عليها السّلام به سوى جنازه برادرزاده اش شتافت

در حالى كه ساعتى پيش او را با آن شكوه چشمگيرش ديده بود. منظره اندوهبارش بر جان امام اثر نهاد و آن حضرت، شروع به تسليت گفتن وى در آن مصيبت دردناك نمود، در حالى كه اين گفته را تكرار مى فرمود: «پس از تو، دنيا مباد».

(2) على بن الحسين عليه السّلام پيشتاز و رهبر هر بلندهمت شرافتمندى بود كه در ايستادگى در برابر خوارى و ستم در دنياى بلندهمتى و شرف، در گذشته باشد.

- بدرود، اى قهرمان اسلام!- بدرود، اى افتخار بنى هاشم!- بدرود، اى فجر همه شبها! ما، به همراه پدرت با سخنان اندوهبارش، تو را با غم و اندوه وداع كرده و مى گوييم: «پس از تو، دنيا مباد».

______________________________

(1) خوارزمى، مقتل الحسين عليه السّلام 2/ 31. اللهوف، 167 ابن اثير، تاريخ 4/ 74. نسب قريش، ص 57.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:297

(1)

شهادت خاندان عقيل

جوانمردان پاك از خاندان عقيل، به سوى جهاد شتافتند، در حالى كه مرگ را ناچيز شمرده بودند. امام عليه السّلام به شجاعت و هيجان آنان در يارى رساندن به حضرتش مى نگريست و مى فرمود: «خداوندا! قاتلان آل عقيل را بكش ... اى خاندان عقيل! صبر كنيد كه وعده شما بهشت است» «1».

(2) حضرت على بن الحسين، زين العابدين عليه السّلام به خاندان عقيل بسيار علاقه داشت و آنان را بر ديگران از خاندان جعفر، مقدّم مى نمود، در اين مورد از آن حضرت پرسيده شد، وى پاسخ داد: «من روزشان را در همراهى با ابا عبد اللّه به ياد مى آورم و بر آنان دل مى سوزانم «2»».

از آنان، نه نفر در نبرد و دفاع از ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شهيد

شدند كه شاعر در مورد آنان مى گويد:

عين جودى بعبرة و عويل و اندبى ان ندبت آل الرسول

سبعة كلهم لصلب على قد اصيبوا و تسعة لعقيل «3» «اى چشم! اشك بريز و شيون كن و سوگوارى نما اگر به سوگ خاندان پيامبر نشستى».

«هفت تن همه از نسل على و نه تن از نسل عقيل شهيد شدند».

آنان با اراده و عزم بزرگشان، بر آن لشكر تاختند و سنگين ترين تلفات را بر آن وارد نمودند كه از ميان آنها هستند:

______________________________

(1) بطل العلقمى 1/ 277.

(2) بحار 46/ 110.

(3) المعارف، ص 204.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:298

(1)

عبد اللّه بن مسلم

جوان بنى هاشم، «عبد اللّه بن مسلم» «1» به ميدان جهاد شتافت و در گردابها و سختيهاى جنگ، به شوق شهادت، فرو رفت در حالى كه با سيماى زيبا و شجاعت خود، ديدگان را مبهوت ساخته بود و چنين رجز مى خواند:

اليوم القى مسلما و هو ابى و فتية ماتوا على دين النبى

ليسوا كقوم عرفوا بالكذب لكن خيار و كرام النسب

من هاشم السادات اهل الحسب «2»

«امروز پدرم مسلم را ديدار مى كنم و جوانمردانى كه بر دين پيامبر درگذشتند».

«نيستند همانند قومى كه به دروغ شناخته شدند، بلكه آنان نيكان و گرامى نسبان هستند».

«از بنى هاشم، سادات اصيل».

(2) وى، خود را معرفى نمود كه فرزند شهيد جاويد، «مسلم بن عقيل» است و اينكه وى در همان روز، با پدرش و با جوانمردان از عموزادگانش كه در راه اسلام شهيد شدند و بر دين پيامبر صلّى اللّه عليه و آله درگذشتند، ديدار خواهد كرد، آنان همچون اهل كوفه نبودند كه به فريب، خيانت و دروغ، شناخته شده اند، بلكه از نسل هاشم سرور عرب مى باشند كه در وجود آنها هر فضيلت

و شرفى در اسلام جمع مى شود.

______________________________

(1) «عبد اللّه بن مسلم»، مادرش، رقيه دختر حضرت امير المؤمنين عليه السّلام است. اين مطلب در نسب قريش، ص 45 آمده است.

(2) الفتوح 5/ 202- 203.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:299

(1) آن جوان، به سختى نبرد كرد و در سه حمله، گروهى را به قتل رساند كه فرومايه گناهكار، «يزيد بن رقاد» «1»، تير جفا را به سويش نشانه گرفت كه آن جوان، دست خود را جلويش قرار داد، ولى آن تير، دستش را به پيشانيش دوخت و او نتوانست تير را از خود دور كند و در حالى كه درد شديد، وى را به سختى رنج مى داد، آن آدمكشان جنايتكار را نفرين كرد و گفت:

«خداوندا! آنان ما را اندك و خوار خواسته اند، پس آنان را بكش آن گونه كه ما را كشتند».

(2) فرومايه ديگرى بر او تاخت و با نيزه، ضربه اى به قلبش زد كه آن جوان در دفاع از مقدس ترين حرمتها در اسلام، به شهادت رسيد. «2»

(3)

جعفر بن عقيل

«جعفر بن عقيل» «3» به ميدانهاى جهاد شتافت و در ميانه ميدان جنگ قرار گرفت در حالى كه رجز مى خواند:

انا الغلام الأبطحى الطالبى من معشر فى هاشم و غالب

و نحن حقا سادة الذوائب هذا حسين سيد الأطائب «4» «من جوانى ابطحى و طالبى هستم از گروه بنى هاشم و بنى غالب».

______________________________

(1) در تاريخ ابن اثير 4/ 74 آمده است: «عمرو بن صبيح صدائى» بود كه به سوى وى تير پرتاب نمود.

(2) مقرّم، مقتل الحسين، ص 362.

(3) «جعفر بن عقيل»، مادرش، ام الثغر دختر عامر عامرى از بنى كلاب مى باشد (مقاتل الطالبيين، ص 97).

(4) الفتوح 5/ 203.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:300

«ما

به حق، سروران قبايل هستيم، اين حسين است سرور پاكان».

وى خود را به آنان معرفى نمود كه از خاندان نبوى است، شريف ترين خاندان عرب و باشكوهترين آنان. و اينكه وى از سرورش حسين دفاع مى كند كه سرور پاكان و افتخار اين دنيا مى باشد.

آن جوان، به سختى نبرد كرد تا اينكه «عروة بن عبد اللّه خثعمى» بر او تير انداخت و وى را به شهادت رساند «1».

(1)

عبد الرحمن بن عقيل

«عبد الرحمن بن عقيل» «2» به ميدان جنگ رفت و به تاخت وتاز پرداخت در حالى كه رجز مى خواند:

ابى عقيل فاعرفوا مكانى من هاشم و هاشم اخوانى

كهول صدق سادة القرآن هذا حسين شامخ البنيان «3» «پدرم عقيل است، پس جايگاهم را بشناسيد از بنى هاشم و آنان برادران من هستند».

«مردان راستگويى كه سروران مبارزه هستند، اين حسين است با جايگاه والايش».

(2) وى، نسب روشن خود را بيان كرد كه او فرزند عقيل، عموزاده پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله است و اينكه وى از سروران بزرگوارى است كه از برجسته ترين

______________________________

(1) مقاتل الطالبيين، ص 97.

(2) «عبد الرحمن بن عقيل»، مادرش، ام ولد بود (مقاتل الطالبيين، ص 96).

(3) الفتوح 5/ 203.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:301

نمونه هاى وفادارى، بزرگوارى و شرافت در زمين هستند؛ همچنانكه امام حسين را به بزرگى ياد كرد كه آن حضرت با ارزشها و اوصاف برترش و به خويشاونديش با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله جايگاهى والا دارد ... وى همچون قهرمانان، نبرد كرد تا اينكه «عثمان بن خالد جهنى» و «بشير بن حوص قايض»، بر او تاختند و او را به شهادت رساندند «1».

(1)

محمد بن عقيل

«محمد بن عقيل»، از فقها بود كه براى دفاع از ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به ميدان آمد و در خدمت آن حضرت، به شهادت رسيد «2».

(2)

عبد اللّه اكبر

«عبد اللّه اكبر» «3» به ميدان آمد و به نبرد پرداخت تا اينكه «عثمان بن خالد بن اسير جهنى» و مردى از طايفه همدان، بر او تاختند و او را به شهادت رساندند «4».

(3)

محمد بن ابى سعيد بن عقيل

«محمد بن ابى سعيد بن عقيل»، متكلّمى حاضر جواب بود كه به ميدان جنگ آمد و در خدمت امام، به شهادت رسيد «5».

______________________________

(1) مقاتل الطالبيين، ص 96.

(2) «محمد بن ابى سعيد الاحول بن عقيل»، مادرش، ام ولد بود (مقاتل الطالبيين، ص 98).

(3) «عبد اللّه اكبر»، مادرش ام ولد بود (مقاتل الطالبيين، ص 97).

(4) مقاتل الطالبيين، ص 97.

(5) مقاتل الطالبيين، ص 98.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:302

(1)

محمد بن مسلم

«محمد بن مسلم» «1» به ميدان جنگ آمد و «ابو مرهم ازدى» و «لقيط بن اياس جهنى»، بر او تاختند و او را شهيد نمودند. «2»

(2)

على بن عقيل

«على بن عقيل» به ميدان نبرد آمد و به سختى جنگيد و در خدمت ابا عبد اللّه عليه السّلام به شهادت رسيد «3».

جوانان آل عقيل، قهرمانى و شجاعت غير قابل توصيفى ارائه نمودند و براى شهادت در خدمت حضرت حسين عليه السّلام، به رقابت پرداختند و جانهاى خود را فداى وى ساختند.

(3)

فرزندان حضرت حسن عليه السّلام

جوانمردان از فرزندان حضرت امام حسن عليه السّلام كه در بهار عمر و شادابى جوانى خود بودند، پيش آمدند و براى رسيدن به شهادت با يكديگر به مسابقه پرداختند تا جانهايشان را فداى عمويشان سازند، آنان عبارتند از:

(4)

عبد اللّه بن حسن

كنيه اش «ابو بكر» و مادرش ام ولد بود كه او را «رمله» مى گفتند. وى به ميدان جنگ شتافت، شمشيرها و نيزه ها بدنش را دريدند و او غلطان در خون

______________________________

(1) مادرش ام ولد بود.

(2) مقاتل الطالبيين، ص 97.

(3) همان، ص 98.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:303

پاكش بر زمين افتاد «1».

(1)

قاسم بن حسن عليه السّلام

«قاسم»، در طليعه فرزندان امام حسن قرار داشت، او بنا به توصيف مورخان، در شكوه و زيباييش، همچون ماه بود و در شادابى و جمال همانند زيبايى گلها كه خداوند در سن و سال نوجوانى، درخشش عقل، هوشمندى و عزّت ايمان به وى نعمت داد و عمويش او را با موهبتهايش تغذيه نمود و پرتوهايى از روحش را بر او افكنده بود تا آنجا كه مثالى براى كمال و قدرت ايمان گرديد.

(2) قاسم، به عمويش توجه داشت و به گرفتارى اش مى انديشيده، دوست داشت كه با خون خود، زيانهاى دشمنان را از آن حضرت دور سازد و مى گفت:

«تا من شمشيرى را در دست دارم، عمويم كشته نمى شود» «2».

(3) هنگامى كه تنهايى عمويش را ديد، دردهاى هولناك، وى را دربرگرفت و براى كسب اجازه نزد حضرت شتافت تا در خدمتش به جهاد پردازد.

(4) امام، در حالى كه چشمانش اشكبار بودند، او را در آغوش گرفت و پس از اصرار وى، او را اجازه داد، آن جوانمرد با قهرمانى شگفت انگيزى، در حالى كه ترس را نمى شناخت و زندگى را به چيزى نمى گرفت، بدون اينكه جنگ افزارى بر تن خود قرار دهد، به راه افتاد و تنها شمشير خود را به همراه داشت.

وى با دشمنان درگير شد، گردنها را مى زد و سرها را درو مى كرد، گويى اجلها به

______________________________

(1) حياة الامام

الحسن عليه السّلام 2/ 470.

(2) عماد الدين اصفهانى، البستان الجامع لجميع تواريخ اهل الزمان، ص 25، از كتابهاى تصويربردارى شده كتابخانه امام حكيم.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:304

فرمان وى بودند كه آنها را بر هر كه مى خواست، مى افكند، ولى در حالى كه به نبرد مشغول بود، بند نعلينش پاره شد و آن زاده نبوت، نپذيرفت كه با يك پاى برهنه به نبرد ادامه دهد، پس ايستاد تا آن را ببندد و اعتنايى به آن وحشيان درّنده نداشت و اهميتى به آنان نمى داد. اين فرصت را فرومايه پليد، «عمرو بن سعد ازدى» غنيمت شمرد و گفت: به خدا! بر او خواهم تاخت.

(1) «حميد بن مسلم» بر او انتقاد كرد و به او گفت: «سبحان اللّه! با اين كار چه قصدى دارى؟ اين قوم كه كسى از آنان را باقى نمى گذارند، تو را كفايت مى كنند».

به او اعتنايى نكرد و بر وى تاخت و با شمشير خود بر سر مباركش ضربه زد. وى، همچون فرو افتادن ستارگان، بر زمين افتاد و با صداى بلند فرياد كشيد:

«عمو جان!».

(2) قلب امام، از درد شكافته شد و به سوى برادرزاده خود شتافته به طرف قاتلش رفت و با شمشير، ضربه اى بر او زد، او با ساعد خود جلو آن را گرفت كه از آرنج قطع شد و بر زمين افتاد. سواران اهل كوفه براى نجات وى شتافتند ولى آن گناهكار در زير سم اسبان به هلاكت رسيد.

(3) امام به سوى برادرزاده خود رفت، او را بوسه مى زد در حالى كه آن جوان، دست و پا مى زد. امام با سوز جان، وى را مخاطب قرار داد و گفت: «دور باد قومى كه

تو را كشتند! آنان كه جدّت در روز قيامت در مورد تو، خصمشان خواهد بود ... به خدا! بر عمويت گران باشد كه او را فراخوانى و تو را اجابت نكند، يا تو را اجابت كند ولى صدا تو را سودى نرساند، به خدا! اين روزى است كه دشمن خونخوارش، فراوان و ياورانش اندك باشند» «1».

______________________________

(1) الارشاد، 2/ 107- 108. البداية و النهاية 8/ 186. الدر النظيم فى مناقب الائمة،

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:305

(1) آنگاه آن جوان را ميان دو دست خود برداشت، در حالى كه وى همچون پرنده سربريده شده، پاهايش را تكان مى داد «1». او را آورد و در كنار فرزندش على اكبر و ديگر شهداى اهل بيت گذاشته، به آن ستارگان درخشان از اهل بيتش، فراوان نگاه كرد و آن آدمكشان جنايتكار از دشمنانش را نفرين كرد آنگاه آن جمع اندك باقيمانده از اهل بيتش را به شكيبايى دعوت نمود و گفت:

«خداوندا! به شمارشان آور و كسى را از آنان رها مساز و هرگز آنان را مبخش. صبر كنيد اى عموزادگانم! صبر كنيد اى اهل بيتم! كه بعد از امروز، هرگز خوارى نخواهيد ديد ...» «2».

خداوند، ياورت باشد اى ابا عبد اللّه! در برابر اين مصيبتها و فجايعى كه كوهها از هراس آنها به لرزه مى آيند و بردبارى هر انسانى را نابود مى سازد.

(2)

حسن فرزند امام حسن عليه السّلام

«حسن» فرزند امام حسن، همچون قهرمانان جنگيد و زخمى بر زمين افتاد، هنگامى كه فرومايگان اهل كوفه براى بريدن سرهاى شهيدان آمدند، در او رمقى يافتند، «اسماء بن خارجه فزارى» كه از داييان وى بود، از او شفاعت كرد و شفاعتش را پذيرفتند، وى او را با

خود به كوفه برد و درمانش نمود تا بهبودى يافت و سپس به مدينه بازگشت «3».

______________________________

ص 556.

(1) البستان الجامع، ص 25.

(2) خوارزمى، مقتل 2/ 28.

(3) حياة الامام الحسن عليه السّلام 2/ 471- 472.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:306

(1)

عبد اللّه بن حسن عليه السّلام

نوجوانى يازده ساله بود كه عمويش را در ميان دشمنان گرفتار ديد و به سوى وى دويد. عمه اش زينب مى خواست او را نگهدارد ولى وى خوددارى كرد و به سوى عمويش دوان دوان رفت. «ابحر بن كعب» با شمشير به سوى حضرت حسين عليه السّلام حمله برد تا ضربه اى بر آن حضرت وارد سازد. آن كودك با صفاى كودكانه اش بر او فرياد كشيد: «اى فرزند زن پليد! آيا عمويم را مى كشى؟!!».

(2) آن پليدزاده به سوى آن كودك شتافت و با شمشير ضربه اى بر او زد كه كودك، دست خود را در برابر آن گرفت، شمشير آن دست را قطع كرد و به حالت آويزان ماند. آن كودك فرياد كشيد و از عمويش يارى جست و گفت: «عمو جان!» و در بغل عمويش افتاد. عمو او را در آغوش كشيد و دلدارى داده، خواستار شكيبايى در آنچه به وى رسيده شد و گفت: «اى برادرزاده ام! بر آنچه به تو رسيده است، شكيبا باش و آن را نزد خدا خير بشمار كه خداوند تو را به پدران درست كارت ملحق مى سازد».

(3) امام، آن آدمكشان جنايتكار را نفرين كرد و گفت: «خداوندا! اگر آنها را براى مدتى مهلت داده باشى، آنان را پراكنده ساز و گروههاى جدا از هم قرارشان ده و هرگز واليان را از آنان خشنود نساز كه آنان ما را فراخواندند تا ياريمان دهند ولى بر ما تعدّى كردند

و با ما جنگيدند» «1».

(4) در حالى كه وى در بغل عمويش بود، ستمكار فرومايه، «حرملة بن

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 450- 451.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:307

كاهل»، جفاكارانه تيرى به سوى وى نشانه گرفت و به شهادتش رساند «1». امام، او را برداشت و در ميان كشتگان از اهل بيت خود قرار داد.

آن مسخ شدگان، از هر سرشت انسانى دور شده، كشتن كودكان بى گناه را كه حتى در عرف جاهلى نيز تحريم شده بود، مباح دانستند.

(1)

فرزندان عبد اللّه بن جعفر

اشاره

فرزندان «عبد اللّه بن جعفر»، براى جهاد در خدمت ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به مسابقه پرداختند، آنان عبارتند از:

(2)

1- عون بن عبد اللّه

مادر عون؛ حضرت زينب دخت حضرت امام أمير المؤمنين است كه به ميدان جهاد شتافت و قهرمانانه به نبرد پرداخت در حالى كه رجز مى خواند:

ان تنكرونى فأنا ابن جعفرشهيد صدق فى الجنان أزهر

يطير فيها بجناح اخضركفى بهذا شرفا من معشر «2» «اگر مرا نمى شناسيد من فرزند جعفرم، آن شهيد راستين كه در بهشتها مى درخشد».

«در آنجا با بالى سبز، پرواز مى كند كه اين افتخار براى يك گروه، كافى است».

______________________________

(1) اللهوف، ص 173.

(2) الفتوح 5/ 204.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:308

وى خود را معرفى كرد كه فرزند جعفر؛ شهيد جاويد در اسلام است همان كه دستهايش در راه دعوت اسلامى قطع گرديد و بر اساس فرموده پيامبر صلّى اللّه عليه و آله خداوند به جاى آنها به وى دو بال عطا فرمود كه با آنها در فردوس برين پرواز كند كه فرزند چنين مرد بزرگى بودن در شرافت و عظمت، كافى است.

(1) او به نبرد خود ادامه داد كه «عبد اللّه بن قطبه طائى» بر او حمله برد و او را به شهادت رساند «1».

«سليمان بن قته» در رثايش گفت:

و اندبى ان بكيت عونا اخاه ليس فيما ينوبهم بخذول

فلعمرى لقد اصبت ذوى القربى فبكى على المصاب الطويل «2» «سوگوارى كن اگر گريه نمودى، برادرش عون را كه در يارى رساندن، كوتاهى نمى نمود».

«سوگند به جانم! تو خويشاوندان پيامبر را نوحه مى سرايى پس بر اين مصيبت طولانى، گريه كن».

(2)

2- محمد بن عبد اللّه

«محمد بن عبد اللّه بن جعفر» كه مادرش «خوصا» از بنى بكر بن وائل بود «3»، به ميدان جنگ آمد، در حالى كه رجز مى خواند:

نشكو الى اللّه من العدوان قتال قوم فى الردى عميان

______________________________

(1) الارشاد، 1/ 107.

(2) مقاتل الطالبيين، ص

95.

(3) همان 95.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:309 قد بدلوا معالم القرآن و محكم التنزيل و التبيان

و اظهروا الكفر مع الطغيان «1»

«نزد خداوند از تجاوز شكايت مى بريم، از جنگ مردمى كه در هلاكت، به كورى دچار هستند».

«نشانه هاى قرآن را تغيير داده اند و آيات محكم تنزيل و تبيان را».

«و كفر و سركشى را آشكار نموده اند».

(1) با اين رجز، از رنج اهل بيت نزد خداوند شكايت برد، از ستم و تعدّى آن گروه ستمكارى كه از حق، كور شدند و در گمراهى، خود را هلاك نمودند و احكام قرآن را تغيير داده، كفر و سركشى آشكار كردند.

(2) آن جوان، به سختى نبرد كرد تا اينكه «عامر بن نهشل تميمى» «2» بر او حمله برده با شمشير، ضربه اى بر او زد و تن آغشته به خون وى بر شنزار داغ كربلا افتاد، اندكى بعد، آخرين نفسهاى خود را كشيد كه «سليمان بن قته» در رثايش گفت:

و سمى النبى غودر فيهم قد علوه بصارم مصقول

فاذا ما بكيت عينى فجودى بدموع تسيل كل مسيل «3» «همنام پيامبر كه در ميان آنان رها شد و با شمشيرى صيقل شده بر او ضربه زده بودند».

«پس اى چشم من! اگر گريستى، بسيار گريه كن با اشكهايى كه چون سيل روان گردند».

______________________________

(1) الفتوح 5/ 204.

(2) الارشاد، 2/ 107.

(3) مقاتل الطالبيين، ص 95- 96.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:310

(1)

3- عبيد اللّه بن جعفر

«عبيد اللّه بن جعفر»، مادرش خوصا؛ دختر حفصه مى باشد كه به جهاد شتافت و به شهادت رسيد «1».

(2)

برادران حضرت حسين عليه السّلام

پس از آنكه برگزيدگان پاك از اهل بيت، به شهادت رسيدند، همراه امام حسين عليه السّلام جز برادران پدرى اش كسى باقى نماند، آنان به جهاد شتافتند و دل به مرگ سپردند تا با جان و وجود خود، فداى ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شوند.

(3)

حضرت عباس عليه السّلام و برادرانش

هنگامى كه قهرمان بنى هاشم و افتخار خاندان عدنان، حضرت عباس فرزند امام امير المؤمنين عليه السّلام فراوانى كشتگان از اهل بيتش را مشاهده كرد، روى به برادران پدرى و مادرى خود نمود و به آنان فرمود: «پيش رويد اى فرزندان مادرم! تا شما را ببينم كه براى خدا و پيامبرش، وفادارى نموده ايد؛ زيرا شما را فرزندى نيست» «2».

اين سخنان، عمق ايمان آن حضرت را نمايان مى سازد؛ زيرا از برادرانش مى خواهد تا قربانهايى در راه خدا باشند و آنان را مشاهده كند كه براى خدا و پيامبرش، وفادارى نموده باشند و در جهاد آنان هيچ امر ديگرى از نسب

______________________________

(1) مقاتل الطالبيين، ص 96.

(2) الارشاد، 2/ 109.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:311

و غيره را مدّ نظر نداشته است ... حضرت ابا الفضل، روى به برادرش عبد اللّه كه از بقيه برادرانش بزرگتر بود، نمود و به او فرمود: «برادرم! پيش برو تا تو را كشته شده ببينم و در نزد خدا به حسابت آورم» «1».

(1)

سخنى بى ارزش

از بى ارزش ترين و ناچيزترين گفته ها مطلبى است كه «ابن اثير» بيان كرده، او گفته: حضرت عباس عليه السّلام به برادرانش فرمود: «پيش رويد تا وارث شما شوم؛ زيرا شما را فرزندى نيست!!» «2». اين مطلب را نوشته اند تا از اهميت آن قهرمان بزرگى كه در فداكارى و جانبازى در راه خدا، در طليعه مردان اسلام بود بكاهند.

(2) آيا ممكن است حضرت عباس عليه السّلام در آن ساعت هولناك كه مرگ در چند قدمى آن حضرت بود، با وجود آن همه محنتهاى دردناكى كه وى را احاطه نموده بودند به مسائل مادى بينديشد، او مى ديد ستارگانى چون برادرزادگان و عموزادگانش بر

زمين افتاده اند، او صداى ناله آزادزنان و بانوان وحى و نبوّت را مى شنيد، صداى كودكان به گوش او مى رسيد كه فرياد العطش! العطش! سرداده بودند، او برادرش را مشاهده مى كرد كه محاصره اش كرده اند و فريادرس مى طلبيد ولى كسى به ياريش نمى آيد، اين مصيبتهايى كه خردها را سرگشته مى سازد، همه احساسات و عواطفش را دربرگرفته بود و به چيزى نمى انديشيد، جز اينكه به شتاب از اين دنيا سفر كند، علاوه بر آن، «ام البنين»، مادر حضرت عباس، در قيد حيات بود و ميراث برادرانش به او مى رسيد زيرا از طبقه نخست (در ارث)

______________________________

(1) مقاتل الطالبيين، ص 86.

(2) ابن اثير، تاريخ 4/ 76.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:312

بود. و شايد آنچه وارد شده، اين باشد كه: «تا انتقام شما را بگيرم» و اين مطلب تحريف گشته باشد.

(1)

شهادت عبد اللّه فرزند امير المؤمنين عليه السّلام

«عبد اللّه بن امير المؤمنين عليه السّلام كه مادرش ام البنين بود، به ميدان جهاد شتافت و با دشمنان به جنگ پرداخت، در حالى كه رجز مى خواند:

شيخى على ذو الفخار الأطول من هاشم الخير الكريم المفضل

هذا حسين بن النبى المرسل عنه نحامى بالحسام المصقل

تفديه نفسى من اخ مبجل يا رب فامنحنى ثواب المنزل «1» «سرورم على است، دارنده افتخار والا، از بنى هاشم صاحب خير ارزنده و بخشنده».

«اين حسين است فرزند نبىّ مرسل كه با شمشير صيقل شده از او حمايت مى كنيم».

«جانم به فدايش باد كه چه برادر بزرگوارى است! اى پروردگارم! ثواب منزلت را به من عطا فرما».

(2) با اين رجز، به پدرش امام امير المؤمنين عليه السّلام، دروازه شهر علم پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و وصىّ آن حضرت، افتخار نمود؛ همچنانكه به برادرش امام حسين، ريحانه رسول خدا

صلّى اللّه عليه و آله افتخار مى كند و اينكه دفاع از وى نه به انگيزه برادرى و خويشاوندى، بلكه بدين وسيله، رضايت خداوند و سراى آخرت را مى طلبد.

(3) آن جوانمرد همچنان با شدت مى جنگيد تا اينكه ستمكار گناهكار، «هانى

______________________________

(1) الفتوح 5/ 205.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:313

بن ثبيت حضرمى» بر او حمله برد و او را به شهادت رساند «1».

(1)

شهادت جعفر

«جعفر بن امير المؤمنين عليه السّلام» كه مادرش «ام البنين» بود و نوزده سال داشت، به ميدان شتافت و قهرمانانه به جنگ پرداخت كه «هانى بن ثبيت» بر او حمله كرد و او را به شهادت رساند «2».

(2)

شهادت عثمان

«عثمان بن امير المؤمنين عليه السّلام» كه مادرش ام البنين بود و 21 سال سن داشت، به ميدان جهاد شتافت، «خولى» او را با تيرى زد كه او را ناتوان ساخت و فردى از «بنى دارم» بر او تاخته، او را به شهادت رساند و سرش را برداشت «3» تا به وسيله آن، نزد سرورش فرزند مرجانه، تقرّب جويد!!

(3)

شهادت حضرت عباس عليه السّلام

در تاريخ انسانيّت، نه قديم و نه جديد آن، رابطه برادرى، صادقانه تر، برجسته تر و وفادارانه تر از برادرى ابا الفضل نسبت به برادرش حضرت امام حسين عليه السّلام وجود ندارد؛ زيرا اين برادرى، همه ارزشهاى انسانى و نمونه هاى

______________________________

(1) الارشاد، 2/ 109. و در الفتوح 5/ 205 آمده است كه قاتل وى، «زحر بن بدر نخعى» بوده است.

(2) مقاتل الطالبيين، ص 88.

(3) همان، ص 89.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:314

بزرگوارانه را دربرگرفته است.

(1) از نشانه هاى برجسته آن برادرى كم نظير، ايثار، مواسات و فداكارى بود؛ زيرا حضرت ابا الفضل نسبت به برادرش ايثار نمود و جانش را فداى وى ساخت و در سخت ترين محنتها و مصيبتها با آن حضرت، مواسات داشت. امام زين العابدين عليه السّلام اين مواسات كم نظير عمويش را مورد بزرگداشت قرار داده، مى فرمايد:

«خداوند عمويم عباس را رحمت فرمايد، وى ايثار و گذشت نمود و خود را فداى برادرش ساخت تا آنجا كه دو دستش قطع شد، خداوند عزيز و جليل دو بال به وى عطا فرمود كه با آنها همراه فرشتگان در بهشت پرواز كند، همان گونه كه براى جعفر بن أبي طالب، قرار داده است ... براى عباس در نزد خداى تعالى منزلتى است كه همه شهيدان در روز قيامت بر آن غبطه مى خورند». «1»

(2)

اين برادرى راستين، احترام و شگفتى را نزد همه مردم موجب شد و در همه نسلهاى و دورانها ضرب المثل گرديد كه نوه آن حضرت، «فضل بن محمد» «2» به آن افتخار كرده مى گويد:

احق الناس ان يبكى عليه فتى ابكى الحسين بكربلا

اخوه و ابن والده على ابو الفضل المضرج بالدماء

و من واساه لا يثنيه شى ءو جادله على عطش بماء «3»

______________________________

(1) بحار 44/ 298، ح 4.

(2) «فضل بن محمد بن فضل بن حسن بن عبيد اللّه بن عباس»، اين مطلب در عيون الاخبار و فنون الآثار، ص 101 آمده است.

(3) مقاتل الطالبيين، ص 89.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:315

«شايسته ترين كس از ميان مردم كه بر او گريه شود، جوانمردى است كه حضرت حسين را در كربلا گرياند».

«برادر او و فرزند پدرش على، ابو الفضل آغشته به خون».

«آنكه با وى وفا كرد و چيزى او را بازنداشت و با وجود تشنگى، آب را براى او منظور نمود».

(1) و «كميت» مى گويد:

و ابو الفضل ان ذكرهم الحلوشفاء النفوس من اسقام

قتل الادعياء اذ قتلوه اكرم الشاربين صوب الغمام «1» «و ابا الفضل كه ياد نيكويشان، درمان درد جانها باشد».

«نابكاران را كشت آنگاه كه او را كشتند، گرامى ترين كسى كه از آب باران نوشيده باشد».

(2) حضرت ابو الفضل عليه السّلام داراى قدرتى سترگ از تقوا و دين بوده، درخشش نور بر چهره گراميش، آشكار بود تا آنجا كه به «قمر بنى هاشم» ملقب شد؛ همچنانكه وى از قهرمانان برجسته در اسلام بود كه هرگاه بر اسب بسيار درشت و بزرگ اندام، سوار مى گشت، دو پاى آن حضرت بر زمين كشيده مى شدند «2».

او، صفات شجاعت و مبارزه را از پدرش به ارث برده

بود.

(3) امام عليه السّلام در روز عاشورا، فرماندهى لشكر خود را به وى سپرد و پرچم خود را به او تحويل داد كه او آن را بلند در اهتزاز درآورد و با شدت و سختى به نبرد پرداخت، هنگامى كه تنهايى برادر و كشته شدن ياران و اهل بيتش را ديد-

______________________________

(1) همان، ص 90.

(2) همان، ص 90.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:316

آنان كه جانهايشان را براى خدا فروختند- نزد حضرت حسين عليه السّلام رفت و از او اجازه خواست تا با سرنوشت درخشانش ديدار نمايد.

(1) امام به وى اجازه نداد و با صدايى آهسته و آرام به وى فرمود: «تو پرچمدار من هستى».

(2) مادام كه حضرت ابو الفضل عليه السّلام زنده بود، امام احساس قدرت و قوّت مى نمود؛ زيرا وى همچون لشكرى در كنارش بود كه او را حمايت مى كرد و از او دفاع مى نمود. حضرت ابا الفضل بر آن حضرت اسرار نمود و گفت: «سينه ام از اين منافقان تنگ گشته است و مى خواهم انتقام خود را از آنان بگيرم».

(3) سينه آن حضرت تنگ شده و از زندگى بيزار گشته بود، آنگاه كه ستارگان درخشانى چون برادران، برادرزادگان و عموزادگانش را سر بريده بر شنهاى كربلا افتاده ديد، به سوز آمد كه به آنان بپيوندد و انتقام آنها را بگيرد.

(4) امام از وى خواست تا براى به دست آوردن آب براى كودكان- كه تشنگى آنان را از پاى انداخته بود- تلاش كند، آن دلير سرافراز به سوى آن مسخ شدگان شتافت و به موعظه آنان پرداخت، آنها را از خشم خداوند و انتقام او برحذر داشت و خطاب به ابن سعد گفت: «اى ابن سعد!

اين حسين است، فرزند دخت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله كه ياران و اهل بيتش را كشته ايد، اين خانواده و فرزندانش تشنه هستند، به آنها آب بدهيد كه تشنگى دلهايشان را سوزانده است و با وجود آن، وى مى گويد: مرا بگذاريد كه به سوى روم يا هند بروم و حجاز و عراق را براى شما بگذارم».

(5) زمين در زير پايشان به لرزه آمد و دوست مى داشتند كه آنان را در خود فرو برد، بعضى از آنان گريستند و سكوتى هراسناك بر ايشان چيره شد. پليد ناپاك، شمر بن ذى الجوشن به وى پاسخ داد و گفت: «اى فرزند ابو تراب! اگر روى

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:317

زمين همه آب مى بود و در اختيار ما قرار داشت، قطره اى از آن را به شما نمى داديم تا اينكه به بيعت يزيد وارد شويد!!».

(1) ابا الفضل به سوى برادرش بازگشت و او را از ستمكارى و سركشى آنان باخبر ساخت. آن بلندهمّت دلير، فرياد كودكان را شنيد كه يارى مى جستند و فرياد مى كشيدند: العطش! العطش! آب! آب! (2) ابا الفضل العباس، آنان را كه ديد- و چه منظره هولناكى را مشاهده كرد!- ديد كه لبهايشان پژمرده گشته و رنگهايشان دگرگون شده از شدت تشنگى به مرگ نزديك بودند، به شدت رنج برد و درد جانكاه به چهره اش راه يافت، آنگاه دليرانه براى يارى رساندن به آنان شتافت و بر اسب خود سوار گشته، مشكى با خود برد و بر فرات حمله آورد، با قدرت شجاعانه اش توانست حلقه محاصره را كه بر آب قرار داده بودند، بشكند، لشكريان از برابرش پاى به فرار گذاشتند؛ زيرا آنان را

به ياد قهرمانيهاى پدرش- فاتح خيبر و درهم كوبنده مشركان- انداخت.

(3) آن حضرت، به آب رسيد، در حالى كه قلب شريفش از تشنگى شكافته شده بود. با دست خود قدرى آب برداشت تا بنوشد ولى تشنگى برادرش و زنان و كودكانى كه همراه وى بودند را به ياد آورد پس آب را از دست خود پرتاب و از اينكه تشنگى جانكاهش را برطرف كند، خوددارى نمود در حالى كه مى گفت:

يا نفس! من بعد الحسين هونى و بعده لا كنت ان تكونى

هذا الحسين وارد المنون و تشربين بارد المعين

تاللّه ما هذا فعال دينى «1»

«اى نفس! پس از حسين، ناچيز باشى و پس از او چيزى نباشى».

______________________________

(1) مقرّم، مقتل حسين، ص 267- 268.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:318

«اين حسين است كه به سوى مرگ مى رود در حالى كه تو آب خنك مى نوشى؟».

«به خدا! اين از كارهاى دين من نيست».

(1) انسانيّت با همه احترام و بزرگداشت، اين روحيه عظيم را كه در دنياى فضيلت و اسلام، به وجود آمده است، گرامى مى دارد، روحيّه اى كه به نسلها برجسته ترين درسهاى كرامت انسانى و ارزشهاى والا را مى دهد.

(2) اين ايثار كه از مرزهاى زمان و مكان فراتر رفته، از برجسته ترين سرشتها در اخلاق ابو الفضل بود؛ زيرا عواطف سرشار از وفادارى و دوستى نسبت به برادرش، به وى امكان نمى داد كه پيش از او، آب بنوشد، پس كدام ايثار از اين ايثار، والاتر و صادقانه تر باشد؟ جان وى با جان برادرش آميخته و روحش با روح وى يكى شده و ديگر ميان آن دو، تعدد وجود، باقى نمانده بود.

(3) افتخار بنى هاشم، سرفرازانه، پس از آنكه مشك را پر از آب نمود

آبى كه نزد وى از زندگى، گرانتر و باارزشتر بود، به سوى خيمه گاه حركت كرد و با دشمنان درگير نبردى هولناك شد؛ زيرا آنان بر او گرد آمده بودند تا وى را از رساندن آب به تشنگان اهل- بيت، بازدارند. آن قهرمان، بسيارى از آنان را به هلاكت رساند و سرها را درو مى كرد و قهرمانان را بر زمين مى افكند، در حالى كه رجز مى خواند:

لا ارهب الموت اذا الموت رقى حتى اوارى فى المصاليت لقى

نفسى لسبط المصطفى الطهر وقاانى انا العباس اغدو بالسقا

و لا اخاف الشر يوم الملتقى «1» ______________________________

(1) ابن شهرآشوب، مناقب 4/ 108.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:319

«از مرگ نمى هراسم هرگاه كه مرگ روى آور شود تا آنگاه كه ميان شمشيرهاى كشيده بر زمين افتم».

«جانم فداى جان سبط مصطفاى پاك باشد، من عباس هستم كه مشك را مى برم».

«و روز نبرد از مرگ هراسى ندارم».

(1) شجاعت كم نظير و قهرمانيهاى عظيمش را براى آنان اعلام نمود كه او از مرگ نمى ترسيد بلكه با لبى خندان در دفاع از حق و دفاع از برادرش، پيشواى عدالت اجتماعى در زمين، به استقبال آن مى رود ... او افتخار مى كرد كه مشك پر از آب را برساند تا تشنگان اهل بيت را سيراب سازد.

(2) سپاهيان باطل، هراسناك و پريشان، پاى به فرار نهادند؛ زيرا حضرت ابو الفضل آنچنان شجاعتى نشان داد كه برتر از توصيف بود، آنان يقين كردند كه از مقاومت در برابر وى ناتوانند، جز اينكه فرومايه ترسو، «زيد بن رقاد جهنى»- كه پشت درخت نخلى در كمين وى بوده با او روبه رو نشد- بر دست راستش ضربه اى زد و آن را از تن جدا نمود ... او

دستى را قطع كرد كه بخشندگى و نيكوكارى بر مردم از آن مى تراويد و از حقوق ستمديدگان و رنج بردگان، دفاع مى نمود.

(3) ابو الفضل عليه السّلام اعتنايى به دست راست خود ننمود و به رجز پرداخت:

و اللّه ان قطعتم يمينى انى احامى ابدا عن دينى

و عن امام صادق اليقين نجل النبى الطاهر الامين «1» «به خدا! اگر دست راستم را قطع نموديد، من همچنان از دينم دفاع مى كنم».

______________________________

(1) المناقب 4/ 108.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:320

«و از امامى راستين در يقين، فرزند پيامبر پاك امين».

(1) با اين رجزخوانى، هدفهاى عظيمى را كه به خاطر آنها نبرد مى كرد، نشان داد؛ زيرا وى در دفاع از دين و در دفاع از امام مسلمين، مبارزه مى نمود.

(2) حضرت عباس، هنوز چندان دور نشده بود كه پليدى از پليدان بشريّت؛ يعنى «حكيم بن طفيل طائى» از پشت درخت نخلى در كمين وى ايستاد و بر دست چپش ضربه اى زد و آن را قطع نمود. بعضى از مقتلها نوشته اند كه آن حضرت، مشك را به دندان گرفت و شروع به تاختن كرد تا آب را به تشنگان اهل بيت برساند در حالى كه آنچه او را رنج مى داد، همچون ريزش خون، درد جراحات و شدت تشنگى، هيچ توجهى نداشت، اين آخرين حدّ وفادارى، رحمت و مهربانى است كه انسانيّت در همه مراحلش، بدان دست يافته بود.

(3) در حالى كه وى مى تاخت، تيرى جفاكارانه به مشك برخورد كرده آب بر زمين ريخت و آن قهرمان دلير، اندوهناك ايستاد؛ زيرا ريخته شدن آب براى او از ضربات شمشيرها و اصابت نيزه ها سخت تر بود. در اين هنگام، پليدى از آن قوم بر او حمله برد و

با گرزى آهنين بر سر مباركش كوبيد كه فرقش را شكافت و بر زمين افتاد در حالى كه آخرين درود و وداعش را تقديم برادرش مى كرد و مى گفت: «از من به تو سلام باد اى ابا عبد اللّه!» «1».

(4) حركت هوا، سخنانش را به برادرش رساند كه قلبش را شكافت و درونش را پاره پاره نمود، حضرت، در حالى كه سخت شكسته و افسرده بود، سوار بر اسب به لشكريان دشمن تاخت و در كنار آن بدن مقدس كه از درد احتضار رنج مى برد، ايستاد و خود را بر او افكنده او را مى بوييد و بر او اشك مى باريد و گوشه هاى قلبش را كه فجايع، آن را شكافته بودند، با كلماتش خارج

______________________________

(1) مقرم، مقتل الحسين، ص 269.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:321

مى ساخت و مى فرمود:

«اينك كمرم شكست و نيرويم اندك شد».

(1) امام به بدن برادرش نگاهى طولانى انداخت و برادر راستين، و وفادارى كه كم نظير، و شجاع بى مانندش را به ياد آورد ... آرزوهايش پراكنده گشته بود، چيزى كه اين فاجعه هولناك را بر او آسان مى كرد اين بود كه وى نيز به شتاب به او خواهد پيوست و جز لحظاتى پس از او باقى نمى ماند، امّا آن لحظات نزد وى همچون سالها بود و دوست مى داشت كه مرگ پيش از آن به سراغ وى آمده بود.

(2) امام، سوگوار و اندوهگين، در حالى كه قوايش درهم كوبيده شده و قادر به برداشتن قدمهايش نبود و آثار شكست و غم بر او آشكار گرديده بود، برخاست و به سوى خيمه گاه رفت، در حالى كه اشكهايش را پاك مى كرد. سكينه به استقبالش آمد و گفت: «عمويم كجاست؟».

(3) حضرت،

غرق در گريه و اندوه او را از شهادتش باخبر ساخت، نوه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله حضرت زينب، هنگامى كه از كشته شدن برادرش باخبر شد، پريشان گشت و اضطراب بر او دست يافت، دستها را بر قلب شكسته خود نهاد و فرياد كشيد: «اى برادرم! اى عباسم! پس از تو ما گم گشته خواهيم بود».

(4) امام با خواهرش در سوگوارى بر برادر نيكوكارش همراه گشت و آن شكيبا، صداى خود را بلند كرد و فرمود: «پس از تو اى ابو الفضل! واى بر گم گشتگى ما» «1».

امام، تنهايى و گم گشتگى را پس از فقدان برادرش احساس كرد، برادرى

______________________________

(1) همان، ص 269- 270.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:322

كه هيچ نوع از انواع نيكى و جانبازى را رها نكرد، مگر اينكه آن را تقديم برادرش نمود.

(1) سلام بر آيين و ياد تو اى ابا الفضل! كه به سوى سرنوشت بزرگ خود رفتى در حالى كه از عظيم ترين شهيدان در درخشندگى و فداكارى بوده اى.

- بدرود، اى قمر بنى هاشم!- بدرود، اى قهرمان كربلا! و سلام بر تو! روزى كه زاده شدى و روزى كه به شهادت رسيدى و روزى كه باز زنده مى شوى.

(2)

محمد اصغر

از برادران پدرى امام حسين عليه السّلام كه به شهادت رسيدند، «محمد اصغر» است. مادر وى ام ولد بود «1». او به شدت نبرد كرد، فردى از تميم بر او حمله كرد و او را به شهادت رساند «2».

(3)

ابو بكر

«ابو بكر» برادر امام از پدر كه مادرش «ليلى بنت مسعود» بود، نامش شناخته نشد «3» خوارزمى مى گويد: نامش «عبد اللّه» بود «4». وى به ميدان جنگ

______________________________

(1) مقاتل الطالبيين، ص 90. و در تاريخ خليفه خياط 1/ 34 آمده است كه مادرش، «لبابه دختر عبيد اللّه بن العباس» بود.

(2) مقاتل طالبيين، ص 91.

(3) همان.

(4) خوارزمى، مقتل الحسين 2/ 28.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:323

رفت و فردى از طايفه همدان او را به شهادت رساند. گفته شده كه قاتل وى مشخص نيست «1». طبرى معتقد است كه كشته شدن وى محل ترديد است.

(1)

عباس اصغر

«عباس اصغر» برادر امام از پدر كه مادرش «لبابه» دختر عبيد اللّه بن عباس بود، در روز عاشورا به شهادت رسيد «2». «قاسم بن اصبغ مجاشعى» مى گويد:

هنگامى كه سرها را به كوفه آوردند، سوارى را ديدم كه در ساق اسبش، سر نوجوانى امرد «3» را آويخته بود كه همچون ماه شب چهارده بود، هرگاه اسب، سر خود را پايين مى آورد، سر آن نوجوان به زمين مى رسيد. من درباره آن سوار پرسيدم، گفتند «حرملة بن كاهل» است، در مورد آن سر، پرسيدم، گفته شد كه سر عباس بن على است «4». و اين خبر وجود عباس اصغر را مؤكد مى سازد؛ زيرا عباس اكبر، در روز شهادت 32 ساله بود، نه نوجوانى امرد.

در اينجا سخن ما در مورد شهداى اهل بيت عليهم السّلام پايان مى يابد كه با قتل آنان، حرمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شكسته شد و لشكر اموى، خويشاونديشان نسبت به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را كه به رعايت و عطوفت، از هر چيزى شايسته تر بود، رعايت نكردند.

______________________________

(1)

مقاتل الطالبيين، ص 91.

(2) تاريخ خليفه خياط 1/ 234.

(3) يعنى نوجوانى كه هنوز صورتش موى در نياورده است.

(4) مرآة الزمان فى تواريخ الزمان، ص 95. الحدائق الورديّة 1/ 127- 128. الصراط السوى فى مناقب آل النبى، ص 92.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:324

[...]

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:325

(1)

شهادت امام بزرگوار عليه السّلام

اشاره

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:326

[...]

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:327

(1) مصيبتها و محنتها يكى پس از ديگرى، پى درپى، بر ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله وارد مى شدند به طورى كه هنوز فاجعه اى كوبنده پايان نيافته كه فجايع هولناكتر و عظيم ترى بر آن حضرت مى رسيد.

(2) اما در آن لحظات هولناك، از محنتهاى سختى رنج مى برد كه هيچ مصلحى، رنجى اين چنين نديده است، از جمله:

اوّل: آن حضرت به بانوان بزرگوار و خانمهاى جليل القدر خاندان رسالت و وحى نگاه مى كرد، در حالى كه آنان در حالتى از پريشانى بودند كه جز خداوند، كسى آن را نمى دانست؛ زيرا در هر لحظه، عزيزى از ستارگان عترت پاك را استقبال مى كردند كه آغشته به خون، آخرين لحظه زندگى را در برابر چشمانشان پشت سر مى نهاد، آنچه بر پريشانى آنان مى افزود، اين بود كه جفاكارانى كه رحمت از دلهايشان زدوده شده بود، آنها را در محاصره خود داشتند و نمى دانستند كه پس از فقدان حاميانشان، چه چيزى بر سرشان خواهد آمد.

امام به ترس و هراسى كه بر آنها چيره شده بود نگاه مى كرد و قلب آن حضرت به اندوه و حسرت مى شكافت، به ايشان دستور مى داد تا صبر و شكيبايى پيشه كنند و آنان را آگاه ساخت كه خداوند آنها را حفظ و از شرّ

دشمنان، نجات خواهد داد.

(3) دوّم: صداى فرياد كودكان از شدت تشنگى مرگبار بلند شده بود، آن حضرت، راهى براى كمك به آنان نمى يافت و قلب بزرگش به دلسوزى و رحمت بر كودكان و خانواده اش مى سوخت، آنها از چيزى رنج مى بردند كه توانايى تحمل آن را نداشتند.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:328

(1) سوّم: تجاوز آن آدمكشان جنايتكار پس از كشتن ياران و اهل بيت، به سوى كشتن كودكان بى گناه، برادرزاده ها و عموزاده ها.

(2) چهارم: رنج بردن آن حضرت از تشنگى دردناك، در مورد شدّت تشنگى آن حضرت، روايت شده كه آسمان را جز چيزى همچون دود، نمى ديد و جگر آن حضرت از شدت عطش، از هم جدا شده بود.

(3) «شيخ شوشترى» مى گويد: «عطش حضرت حسين در چهار عضو، اثر كرده بود؛ زيرا لبها از گرمى تشنگى پژمرده، جگر از نبودن آب، از هم جدا شده بود آن گونه كه خود حضرت از زندگى مأيوس گشت و (آن لشكر هم) دانستند كه پس از آن زنده نخواهد بود، به آنان فرمود: «قطره اى آب به من بنوشانيد كه جگرم از هم گسيخته گرديده است و زبان، از شدت جويدن، مجروح شده- آن گونه كه در حديث آمده- و چشم از تشنگى، تاريك گشته است» «1».

(4) پنجم: از دست دادن عزيزان اهل بيت و يارانش، به خيمه هاى خود نگاه مى كرد و آنها را خالى مى يافت، بر ناله ها و غمهايش مى افزود و با سوزناكترين كلمات بر آنها به سوگ مى ايستاد.

جانها از اين مصيبتها كه بر فرزند رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله گذشت، ذوب مى شوند.

(5) «صفى الدين» مى گويد: «حضرت حسين، محنتها و بلاهايى را تحمل فرمود كه هر مسلمانى آنها را

بشنود، جز اينكه قلبش به درد بسوزد، چاره اى ندارد» «2».

______________________________

(1) خصائص الحسين عليه السّلام، ص 62.

(2) وسيلة المآل فى مناقب الآل.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:329

(1)

يارى طلبيدن امام عليه السّلام

امام گرفتار، نگاهى با درد و حسرت بر اهل بيت و يارانش افكند و آنان را همچون گوسفندان قربانى شده، سربريده بر شنهاى كربلا ديد كه آفتاب داغ، بر آنها مى تابيد و افراد خانواده اش را شنيد كه صدايشان به گريه بلند شده بود، لذا آن حضرت، يارى جستن آغاز كرد و يار و ياور مى طلبيد كه از حريم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله دفاع كند، فرمود:

«آيا مدافعى نيست كه از حريم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله دفاع كند؟ آيا يكتاپرستى نيست كه درباره ما از خدا بترسد؟ آيا فريادرسى نيست كه در فريادرسى به ما، خدا را اميدوار باشد؟» «1».

(2) اين استغاثه، به آن دلهايى كه زنگار باطل بر آنها نشسته و غرق در گناه گشته بودند، راهى نيافت ... وقتى حضرت زين العابدين عليه السّلام، صداى پدر را شنيد، از بستر خود برخاست و از شدت بيمارى، بر عصاى خود تكيه داد، حضرت حسين عليه السّلام، او را مشاهده كرد و بر خواهرش، حضرت ام كلثوم فرياد زد:

«او را نگهدار تا زمين از نسل آل محمد صلّى اللّه عليه و آله خالى نماند». حضرت به سويش شتافت و او را به بسترش بازگرداند. «2»

(3)

شهادت طفل شيرخوار

صبر ابا عبد اللّه عليه السّلام، چگونه صبرى بود؟!! چگونه توانست اين فجايع را تحمل كند ...، صبرى بود كه كاينات در برابر آن عاجز مى مانند و كوهها از هراس

______________________________

(1) ابو الفتح بن صدقه، درر الافكار فى وصف الصفوة الاخيار، ص 38.

(2) مجلسى بحار الأنوار 45/ ص 46.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:330

آن، تكان مى خورند، از فجيع ترين و سخت ترين مصيبتهاى آن حضرت، داغدار شدن به

سبب فرزند شيرخواره اش «عبد اللّه» بود كه در خوش سيمايى همچون ماه تمام بود، آن حضرت او را گرفت و بسيار بوسيد و با او براى آخرين بار وداع كرد، او را در حال اغما يافت، چشمانش به گودى نشسته و لبانش از شدت تشنگى پژمرده گشته بودند. حضرت، او را برداشت و به سوى آن قوم برد تا عواطف آنان را تحريك كند، شايد جرعه اى آب به وى بنوشانند. او را بر آنان عرضه داشت در حالى كه با عباى خود وى را از آفتاب نگه مى داشت. از آنان خواست تا با اندكى آب، به كمك وى بشتابند، ولى دلهاى آن مسخ شدگان به رقّت نيامد و ستمكار فرومايه، «حرملة بن كاهل» تيرى به سوى او نشانه گرفته، با فرومايگى مى خنديد و در برابر همراهان فرومايه اش افتخار مى كرد و مى گفت:

«اين (تير) را بگير و به او آب بنوشان».

(1) آن تير- خدايا!- گردن طفل را شكافت، هنگامى كه گرمى تير را احساس كرد، دستهايش را از قنداقه اش بيرون آورد و چون پرنده اى سر بريده شده، بر سينه پدر، دست و پا زد، آن طفل سر به سوى آسمان بالا برد و بر دست پدر، جان سپرد ... منظره اى بود كه از هراسناكى اش، دلها شكافته و زبانها بند مى آيند ...

امام دو دستش را كه از آن خون پاك، پر بود، بالا برد و آن خون را به سوى آسمان پرتاب كرد- آن گونه كه امام باقر عليه السّلام مى گويد- قطره اى از آن بر زمين نيفتاد، آنگاه با پروردگارش به راز و نياز پرداخت و گفت:

«آنچه بر من وارد مى شود را حضور در ديدگاه الهى آسان مى كند».

(2) خداوندا! اين

كودك نزد تو از بچه ماده شتر (صالح پيامبر) كمتر نباشد، پروردگار من! اگر يارى را از ما نگهداشته باشى پس آن را براى آنچه از آن بهتر است قرار ده و براى ما از ستمكاران انتقام گير و آنچه در گذر دنيا بر ما گذشته،

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:331

ذخيره آخرت ساز. خداوندا! تو بر قومى كه شبيه ترين فرد به پيامبرت محمد صلّى اللّه عليه و آله را كشته اند، شاهد هستى».

(1) آنگاه امام از اسب خود فرود آمد و با غلاف شمشيرش، گودالى براى طفل خود، حفر كرده او را آغشته به خون پاكش به خاك سپرد. و گفته شده كه او را همراه كشتگان از اهل بيتش قرار داد. «1»

اى ابا عبد اللّه! خداوند تو را بر اين فجايعى كه هيچ پيامبرى از پيامبران خدا به آنها گرفتار نشد و بر هيچ مصلحى در زمين، جارى نگشت، يارى دهد.

(2)

پايدارى امام عليه السّلام

امام عليه السّلام در برابر دشمنانش، تنها در ميدان ايستاد در حالى كه آن فجايع هولناك، بر ايمان و يقين آن حضرت افزوده بود، با چهره اى شاداب و مطمئن به جايگاههاى فردوس برين كه به سويش خواهد رفت. زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ج 3 331 پايدارى امام عليه السلام ..... ص : 331

3) امام، با عزمى راسخ ايستاد كه نه شهادت فرزندان و اهل بيت و يارانش، تصميم او را سست كرده بود و نه درد تشنگى ريزش خون او را رنج مى داد، اين از نوع پايدارى پيامبران و اولو العزم است، آنان كه خداوند ايشان را بر ديگر بندگانش برترى داد. فرزندش، حضرت على بن الحسين، زين العابدين عليه السّلام نمونه هاى

شگفت انگيزى از صبر و پايدارى پدرش روايت كرده و فرموده است:

«هر قدر كه وضعيت، سخت تر مى شد، رنگش درخشان تر و اعضايش مطمئن تر مى گشتند تا آنجا كه بعضى از آنان گفتند: بنگريد كه چگونه به مرگ

______________________________

(1) مقرم، مقتل الحسين، ص 273.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:332

اعتنايى ندارد «1»».

(1) «عبد اللّه بن عمار» نيز گفته است: «حسين را ديدم، آنگاه كه بر او جمع شدند، بر كسانى كه در سمت راستش بودند، حمله مى برد تا آنجا كه از او هراسان گشتند «2» به خدا! نديدم انسان عزيز از دست داده اى را كه فرزندان و يارانش كشته شده باشند، از او استوارتر و يا مصمم تر باشد. و به خدا! همانند او را پيش از او و يا بعد از وى نديده ام در حالى كه گفته «ابن خطاب فهرى» را تمثل مى نمود و بر زبان مى آورد:

مهلا بنى عمنا ظلامتناان بنا سورة من القلق

لمثلكم تحمل السيوف و لاتغمز احسابنا من الرفق

انى لأنمى اذا انتميت الى عز عزيز و معشر صدق

بيض سباط كأن اعينهم تكحل يوم الهياج بالعلق «3» «اى عموزادگان! در ستم به ما درنگ كنيد كه ما را موجى از پريشانى باشد».

«براى همچون شماست كه شمشيرها به كار مى آيند و اصل و نسب ما از مدارا، فرومايه نمى گردد».

«من هرگاه از اصل و نسب سخن گويم از عزّتى گرانمايه و گروهى با صداقت سخن مى گويم».

______________________________

(1) شوشترى، خصائص الحسين، ص 40.

(2) ابن كثير، تاريخ 8/ 188.

(3) ريحانة الرسول، ص 64 و در آن آمده است: «عجيب آن است كه هر كس اين ابيات را تمثل نمود، به قتل رسيد، حضرت حسين عليه السّلام در روز عاشورا به آنها تمثل جست و زيد بن

على در روز سبخه و يحيى بن زيد در روز جوزجان و هنگامى كه ابراهيم بن عبد اللّه بن حسن در قيامش بر ضد منصور به آنها تمثل جست، يارانش آن را بدشگون دانستند و چيزى نگذشت كه تيرى جفاكارانه به سوى وى آمد و او را به قتل رساند».

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:333

«سپيد چهرگانى كه چشمانشان در روز نبرد، سرمه خون مى كشند».

(1) آنگاه بر دشمنان خدا حمله برد و با آنان به سخت ترين نبردى پرداخت كه مردم ديده بودند، در حالى كه بر ميمنه سپاه يورش برده و چنين رجز مى خواند:

الموت اولى من ركوب العارو العار اولى من دخول النار «مرگ از دچار ننگ شدن بايسته تر است و ننگ از داخل شدن به آتش شايسته تر باشد».

سپس بر ميسره لشكر حمله برد در حالى كه چنين رجز مى خواند:

انا الحسين بن على آليت ان لا انثنى

احمى عيالات ابى امضى على دين النبى «1» «من حسين بن على هستم كه سوگند خورده ام بازنگردم».

«خانواده پدرم را حمايت مى كنم و بر دين پيامبر حركت نمايم».

(2) آرى، تو حسين هستى كه دنيا را پر از شرافت و مجد نموده اى، تو تنها كسى هستى در اين دنيا كه از تصميم و اراده ات بازنگشتى، نه خوار گشتى و نه سست شدى، بلكه در راه مبارزه پيش رفتى و دژهاى ستمكاران و سركشان را درهم كوبيدى.

(3) تو بر دين جدّت، حضرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله درگذشتى و برانگيزنده و تجديدكننده مى باشى كه اگر تو نمى بودى، شبحى مبهم مى ماند و اثرى بر واقعيّت زندگى نمى داشت.

(4) «ابن حجر» روايت كرده كه امام مى جنگيد و اين ابيات را مى سرود:

انا ابن على الحر من آل

هاشم كفانى بهذا مفخرا حين افخر

______________________________

(1) ابن شهرآشوب، مناقب 4/ 110.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:334 و جدّى رسول اللّه اكرم من مشى و نحن سراج اللّه فى الناس يزهر

و فاطمة امى سلالة احمدو عمى يدعى ذو الجناحين جعفر

و فينا كتاب اللّه انزل صادقاو فينا الهدى و الوحى و الخير يذكر «1» «من فرزند على آزاده از خاندان هاشم هستم كه مرا اين افتخار بس است هرگاه افتخار كنم».

«و جدّ من رسول خداست گرامى ترين كسى كه بر زمين قدم برداشت و ما چراغ خدا هستيم كه در ميان مردم مى درخشد».

«و فاطمه فرزند احمد مادر من است و عموى من جعفر است كه صاحب دو بال ناميده مى شود».

«و كتاب خدا در ميان ما به راستى نازل شد و در مورد ماست كه هدايت و وحى، ياد آورده مى شود».

(1)

موضعگيرى افراد مجبور

بعضى از احمقهايى كه به زور در سپاه ابن سعد حضور يافته بودند، براى نصرت و پيروزى امام بر دشمنانش، دست به دعا برداشتند.

«سعد بن عبيده» مى گويد: «پيران ما از اهل كوفه بر روى تپّه اى ايستاده بودند و گريان مى گفتند: خداوندا! ياريت را بر او (حضرت حسين عليه السّلام) نازل فرما».

سعد بر آنان اعتراض كرد و گفت: «اى دشمنان خدا! چرا براى يارى رساندن به وى پايين نمى آييد «2»».

______________________________

(1) الصواعق المحرقة، ص 197. جوهرة الكلام فى مدح السادة الاعلام، ص 119.

(2) انساب الاشراف 3/ 424.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:335

(1)

هراس ابن سعد

«ابن سعد» از تلفات فراوانى كه بر سپاهش وارد شد، پريشان گشت آن پليد ناپاك، دست به تحريك كينه ها زد و سپاهيان را به جنگ با ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله واداشت و گفت: «اين فرزند على است، اين فرزند قاتل عرب است، از هر سو بر او يورش بريد».

(2) ابن سعد، كينه هاى جاهلى را بر ضد امام، تحريك كرد و آنان را به ياد كشته شدن عربها به دست امير المؤمنين عليه السّلام انداخت كه بايد انتقام خونهايشان را بگيرند، اين منطقى است كه با اسلام ارتباطى ندارد؛ زيرا امام امير المؤمنين عليه السّلام عربها را به قتل نرساند، بلكه آن حضرت، نيروهاى شورشگر عليه اسلام و منحرفان از دين را به هلاكت رساند.

(3) ابن سعد، به تيراندازان گفت كه امام را نشانه گيرند، بنا به گفته مورخان، چهار هزار تير به سوى آن حضرت، نشانه گرفته شده، بدن شريف حضرت، هدفى براى تيرهاى آن ستمكاران گشت «1». آنگاه حضرت، با آنان درگير نبردى هول انگيز شد و آنچنان شجاعتى نمايان

ساخت كه نظير آن در همه دوره هاى تاريخ، مشاهده نشده است.

(4)

دستيابى امام عليه السّلام بر آب

تشنگى، بر امام فشار آورد و تا حدّ زيادى به آن حضرت، زيان وارد ساخت، پس بر فرات حمله برد، در حالى كه بنا به گفته بعضى از مورخان، چهار هزار نفر مأمور محافظت از آن بودند، ولى آنها از برابر امام، پاى به فرار گذاشتند

______________________________

(1) بحار الانوار 45/ 50.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:336

و آن حضرت، بر آب دست يافته، با دست خود قدرى آب برداشت تا تشنگى كشنده خود را برطرف سازد، پليدى از آن قوم بر او فرياد زد: «آيا از آب لذّت مى برى در حالى كه به خانواده تو حمله شده است؟!».

(1) امام بلندهمّت، آب را از دست فرو ريخت و كرامت خانواده اش را بر تشنگى خود ترجيح داده به سرعت به سوى خيمه رفت، ولى آن را سالم ديد و دانست كه آن نيرنگى بيش نبوده است «1».

(2) «ابن حجر» مى گويد: «اگر اين حيله را به كار نمى بردند و او را از آب بازنمى داشتند، بر او قدرت نمى يافتند چرا كه وى آن دلير بزرگى است كه نه از بين مى رود و نه دگرگون مى گردد «2».

(3)

يورش بر خيمه گاه امام حسين عليه السّلام

امام آزادمنش، در ميان اردوگاه دشمنان قرار گرفت و با آنان، به شدت درگير سخت ترين نبرد شد، در حالى كه آنان به خيمه گاه وى حمله برده بودند تا زنان و كودكان را غارت كنند، پس بر آنان فرياد زد:

«اى پيروان خاندان ابو سفيان! اگر شما را دينى نباشد و از آخرت نمى ترسيد، در زندگيتان آزاده باشيد، به اصل و نسبتان برگرديد، اگر عرب هستيد همان گونه كه ادعا مى كنيد ...» «3».

(4) امام، با اين سخنان، آنان را از محدوده اسلامى دور ساخت و به خاندان

______________________________

(1)

ابن شهرآشوب، مناقب 4/ 58.

(2) الصواعق المحرقة، ص 197.

(3) اللهوف، ص 54 ابن اثير، تاريخ 4/ 76. طبرى تاريخ 5/ 450. در الابكار فى وصف الصفوة الاخبار، ص 38.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:337

ابو سفيان، دشمن شماره يك اسلام نسبت داد كه پس از او، فرزندانش، رهبرى نيروهاى ستمگر را رهبرى كردند، فاجعه كربلا هم، چيزى جز ادامه كينه ها و دشمنيهاى آنان نسبت به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله نبوده است ...

(1) امام، آنان را به پيروى از سنّتهاى عربى دعوت كرد كه در روزگار جاهليت برقرار بوده، از تعرض ننمودن به زنان و كودكان و هر نوع اذيت و آزارى. آنگاه، فرومايه پليد، شمر بن ذى الجوشن به سخن آمد و به امام گفت: «چه مى گويى اى فرزند فاطمه؟!».

(2) آن پليد، گمان مى كرد كه امام را با نسبت دادن آن حضرت به مادرش- سيدة النساء- مورد بى حرمتى قرار داده است و نمى دانست كه او را به معدن پاكى و نبوت نسبت داده، حضرت حسين عليه السّلام را افتخار و شكوه همين بس كه سيده زنان جهانيان، مادرش باشد، آن گونه كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرموده است «1».

(3) امام به وى فرمود: «من با شما مى جنگم، زنان را گناهى نيست، پس ستمگرانتان را مادام كه زنده هستم از تعرض به خانواده ام بازداريد».

(4) شمر، اين مطلب را پذيرفت. آنگاه آن جنايتكاران، حضرت را در ميان گرفته آنچنان با شمشيرها بر او ضربه مى زدند و با نيزه ها او را مى كوبيدند كه از زخمهاى آن حضرت، خون جارى شد.

______________________________

(1) حافظ سيوطى، الثغور الباسمة فى مناقب السيدة فاطمه، ص 44، از كتابهاى گراورشده كتابخانه

امام امير المؤمنين عليه السّلام. و در اين كتاب آمده است «عمران بن حصين» روايت نموده پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به عيادت فاطمه كه بيمار بود رفت و به وى فرمود: چطور هستى؟ گفت:

بيمارم و درد مرا مى افزايد، طعامى براى خوردن ندارم. فرمود: دخترم! آيا نمى پسندى كه سرور زنان جهانيان باشى؟ گفت: پس مريم كجا باشد؟ فرمود: وى، سرور زنان جهان خود است و تو سرور زنان جهان خود هستى.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:338

(1)

آخرين خطابه امام حسين عليه السّلام

امام عليه السّلام با آن حالتى كه داشت، سخنانى خطاب به دشمنانش ايراد فرمود و در آن خطابه، آنان را از فريب و فتنه دنيا، برحذر داشت. مورخان مى گويند:

آن حضرت جز زمان كوتاهى پس از آن نماند كه به شهادت رسيد. آن خطابه چنين بوده است:

«اى بندگان خدا! خدا را پروا كنيد و از دنيا برحذر باشيد كه دنيا اگر براى كسى باقى مى ماند و كسى بر آن دوام مى آورد، پيامبران به ماندن شايسته تر و به رضايت، بايسته تر و به قضا، خرسندتر بودند، ولى اينكه خداوند، دنيا را براى آزمودن آفريد و اهل آن را براى فنا خلق كرد، پس جديد، آن، از بين رونده و نعمتهاى آن؛ نابود شونده و شادى آن، تيره و تار گردنده است، منزل به قناعت و سراى به عاريه باشد، پس توشه برگيريد كه بهترين توشه تقوا باشد و از خداوند پروا كنيد شايد رستگار گرديد «1»».

(2)

امام عليه السّلام جامه اى كهنه مى طلبد

امام عليه السّلام از اهل بيت خود خواست جامه اى كهنه براى او بياورند تا كسى به آن رغبت نكند و آن را در زير جامه هايش قرار دهد تا كسى آن را به غارت نبرد، پس پيراهن كوچكى برايش آوردند، ولى آن را نپسنديد و فرمود: «آن جامه كسى است كه به خوارى رسيده باشد». آنگاه جامه اى را گرفت و آن را شكافت و در زير جامه هايش قرار داد ولى هنگامى كه به شهادت رسيد، آن را نيز از او به تاراج بردند «2».

______________________________

(1) زهر الآداب 1/ 162. كفاية الطالب ص 429.

(2) طبرانى المعجم الكبير 3/ 125.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:339

(1)

وداع امام حسين عليه السّلام با خانواده اش

امام عليه السّلام به سوى خانواده اش بازگشت تا آخرين وداع را با آنان داشته باشد، در حالى كه از زخمهايش، خون جريان داشت، به بانوان حريم رسالت و آزادزنان سراى وحى، سفارش نمود كه چادرهاى خود را بپوشند و براى بلا آماده شوند و آنان را به صبر و تسليم در برابر قضاى الهى دستور داد و فرمود:

«براى بلا، آماده باشيد و بدانيد كه خداوند شما را حمايت و محافظت مى كند و از شرّ دشمنان، نجات مى دهد و عاقبت كار شما را به خير مى گرداند، دشمن، شما را به انواع عذابها گرفتار مى سازد و به جاى اين مصيبت، انواع نعمتها و كرامتها را به شما عوض مى دهد، پس شكايت نكنيد و به زبان چيزى مگوييد كه از ارزش شما بكاهد» «1».

(2) دولتها نابود مى شوند و كشورها از بين مى روند و تمدنها نيست مى شوند اما اين ايمان كه آن را مرزى نباشد، به بقا شايسته تر و به جاودانگى از هر موجودى در اين زندگى،

بايسته تر است. كدام جان است كه چنين فجايعى را تحمل كند و با ثبات عزم، خرسندى و تسليم در برابر امر خداوند، از آنها استقبال نمايد؟ او كسى جز حسين عليه السّلام نيست، اميد پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و ريحانه آن حضرت و تصوير كاملى كه نمايانگر حضرتش مى باشد.

(3) جانهاى دختران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آنگاه كه امام را با آن حال ديدند به اندوه گداخته شد، به او آويختند و با دلهايى پريشان گشته با او وداع كردند، چهره هايى از هراس بى رنگ شده. امام كه آنان را ديد لرزه بر اندامشان افتاده، بسيار به درد آمد.

______________________________

(1) مقرّم، مقتل الحسين، ص 276.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:340

(1) «امام كاشف الغطاء» مى گويد: «چه كسى مى تواند حضرت حسين عليه السّلام را براى تو به تصوير كشد، در حالى كه امواج بلا در اطرافش متلاطم گشته و مصيبتها از هر سو بر او سرازير شده، در آن حالت، تصميم گرفته بود كه با خانواده و باقيمانده كودكانش، وداع كند، پس به سراپرده اى كه بر آزاد زنان نبوت و دختران على و زهرا عليها السّلام زده شده بود، نزديك شد، آن بانوان بزرگوار همچون دسته اى از كبكهاى پريشان گشته، خارج شدند و او را كه غرقه در خون خود بود، در ميان گرفتند، آيا مى توانى حال آنان و حال حسين را در آن وضعيت هول انگيز در نظر مجسم نمايى و قلبت نسوزد و عقلت سرگشته نشود و اشكت روان نگردد؟» «1».

(2) محنت امام در وداع با عيال، از سخت ترين و شديدترين محنتها و مصايبى بود كه آن حضرت تحمل نمود؛ زيرا دختران رسول

خدا صلّى اللّه عليه و آله بر صورت خود زدند و صداى گريه و شيون آنان، بلند گشت در حالى كه جدشان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را به گريه و زارى ياد مى كردند، خود را بر امام افكندند تا با وى وداع كنند، اين صحنه هول انگيز در جان امام به حدى اثر گذاشت كه ميزان آن را جز خداوند نمى داند.

(3) پليد ناپاك، «عمر بن سعد» بر نيروهاى مسلّحش فرياد كشيد و آنان را به يورش بر امام تحريك نمود و گفت: «مادام كه به خود و خانواده اش مشغول است، بر او يورش بريد كه به خدا اگر براى شما فراغت يافت، ميمنه شما از ميسره تان، تفاوتى نخواهد داشت».

(4) آن پليدان، بر حضرت، يورش بردند و تيرهاى خود را به سويش پرتاب

______________________________

(1) جنة المأوى، ص 115.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:341

نمودند كه آن تيرها ميان طنابهاى خيمه ها افتاد و بعضى از آنها به چادرهاى برخى از زنان برخورد كرد كه پريشان گشتند و وارد خيمه شدند. آنگاه امام حسين عليه السّلام، همچون شيرى خشمگين به سوى آن مسخ شدگان خارج شد و با شمشير خود به درو كردن آن سرهاى پليد پرداخت، در حالى كه تيرها از راست و چپ بر او پرتاب مى شد و آن حضرت، با سينه و گردن با آنها مواجه مى گشت «1»، از آن ميان، تيرهايى كه به آن حضرت اصابت نمودند و امام را به سختى مجروح ساختند عبارتند از:

(1) 1- تيرى كه به دهان پاك آن حضرت اصابت نمود و خون پاكش جارى گشت، حضرت دستش را در زير آن زخم گرفت و هنگامى كه پر از

خون شد، آن را به سوى آسمان بالا برد و خطاب به خداى تعالى گفت: «خداوندا! اين، در راه تو اندك است» «2».

(2) 2- تيرى كه به پيشانى شريف درخشنده به نور نبوت و امامتش برخورد نمود كه «ابو حتوف جعفى» به سوى وى پرتاب كرده بود، خون مباركش روان گشت، حضرت، دو دست خود را به دعا بر آن آدمكشان جنايتكار برداشت و گفت: «خداوندا! تو مى بينى وضعى را كه من از دست بندگان نافرمانت در آن هستم. خداوندا! آنان را به شمار آور و قدرتمندانه به هلاكت رسان و بر روى زمين كسى از آنها را باقى مگذار و هرگز آنان را مبخشاى».

(3) آنگاه بر آن سپاه فرياد كشيد: «اى مردم بدكردار! بعد از محمد با عترتش چه بد عمل كرديد، شما پس از من كسى را نخواهيد كشت كه كشتن او را مهم

______________________________

(1) مقرم، مقتل الحسين عليه السّلام، ص 277- 278.

(2) الدر النظيم، ص 551.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:342

شماريد بلكه آن كار پس از كشتن من، بر شما آسان مى شود، سوگند به خدا! من اميدوارم كه خداوند مرا به شهادت كرامت فرمايد و سپس براى من از شما انتقام بگيرد، در حالى كه متوجه نباشيد ...» «1».

(1) پاداش پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كه آنان را از زندگى در بينوايى و بدبختى نجات داد، اين بود كه بر فرزندانش تعدّى نمودند و خونشان را ريخته، در مورد آنان مرتكب اعمالى شدند كه پوستها از آن مى لرزند و چهره ها به شرم، نمناك مى شوند ...

خداوند، دعاى امام را اجابت فرمود و براى او از دشمنان جنايتكارش انتقام گرفت؛ زيرا جز اندكى

نماندند تا فتنه ها و طوفانها بر سر آنان فرود آمد و انقلابى عظيم «مختار»، به خونخواهى امام برخاست و به تعقيب و پيگرد آنان پرداخت در حالى كه آنان به بيابانها گريخته بودند و مأموران مختار در پى ايشان مى تاختند تا اينكه بسيارى از آنها را به هلاكت رساند.

(2) «زهرى» مى گويد: «از قاتلان حسين، كسى باقى نماند مگر اينكه به كيفر رسيد، يا به قتل، يا به كور شدن، يا به روسياهى و يا از بين رفتن ملك در مدتى اندك» «2».

(3) 3- از مهمترين چيزهايى كه امام را به شدت مجروح ساخت، آن است كه مورخان مى گويند: امام، پس از اينكه خونريزى، آن حضرت را ناتوان ساخته بود، اندكى ايستاد تا استراحت كند كه پليدى، سنگى به سوى حضرت پرتاب نمود و به پيشانى شريف امام اصابت كرد، خون بر چهره اش جارى شد، امام پيراهن خود را برداشت تا خون را از روى چشمانش پاك كند كه پليد ديگرى

______________________________

(1) مقرم، مقتل الحسين، ص 278.

(2) ابن قتيبه، عيون الاخبار 1/ 300- 301.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:343

تيرى با سه پيكان بر آن حضرت زد و بر قلب مباركش اصابت كرد؛ قلبى كه مهربانى و دلسوزى براى همه مردم را دارا بود، آنگاه حضرت به نزديك شدن اجل حتمى، يقين كرد و به سوى آسمان نظر افكند در حالى كه مى گفت:

بسم اللّه و باللّه و على ملّة رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله ... پروردگارا! تو مى دانى كه آنان فردى را مى كشند كه بر روى زمين فرزند دختر پيامبرى غير از من نباشد».

(1) آنگاه، تير را از پشت خود خارج ساخت و خون همچون

ريزش ناودان سرازير گشت، آن حضرت، دست خود را جلو آن گرفت و هرگاه پر مى شد به سوى آسمان پرتاب مى كرد و مى گفت: «حضور در ديدگاه خداوند، آنچه بر من وارد گشته را آسان مى كند».

امام، از خون خود مقدارى برداشت و چهره و محاسن خود را با آن آغشته ساخت با هيبتى چون هيبت پيامبران، آنگاه چنين فرمود: «اين چنين خواهم بود تا خداوند و جدم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را ملاقات كنم در حالى كه به خون خود آغشته باشم ...» «1».

(2) 4- «حصين بن نمير» تيرى به سوى آن حضرت انداخت كه به دهان مباركش اصابت كرد، خون جارى گشت و آن حضرت، خون را با دست خود مى گرفت و به سوى آسمان پرتاب مى كرد، در حالى كه بر آن جنايتكاران مجرم، چنين نفرين مى كرد: «خداوندا! آنان را به شمار آور و با قدرت، هلاك كن و بر روى زمين، كسى از آنان را باقى مگذار «2»».

تيرها بر آن حضرت، پى درپى مى رسيدند تا آنجا كه بدن شريف

______________________________

(1) خوارزمى، مقتل 2/ 34.

(2) انساب الاشراف 3/ 407.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:344

حضرت، قطعه اى از آنها شد ... در حالى كه ريزش خون و محنت تشنگى او را سخت رنج داده بود، پس بر زمين نشست و از شدت درد، گردنش را حركت مى داد، در اين وضع بود كه پليد ناپاك، «مالك بن نسر»، بر او حمله برد و آن حضرت را دشنام داده با شمشير، ضربه اى بر او زد، كلاه بلندى كه امام بر سر داشت از اين ضربه، پر از خون شد. امام نگاهى به وى انداخت و او را

نفرين كرد و فرمود: «با دست راستت نخورى و نياشامى و خداوند تو را با ستمكاران محشور سازد».

آنگاه آن كلاه بلند را انداخت و با شب كلاه عمامه بست «1». آن ستمگر به سوى كلاه بلند امام رفت و آن را گرفت كه دستهايش فلج شدند «2».

(1)

امام عليه السّلام به همراه ابن رباح

«مسلم بن رباح»، آخرين فرد از ياران امام بود كه همراه حضرت باقى ماند، تيرى به صورت مبارك امام اصابت كرد، آن حضرت بر زمين نشست و آن را كشيد، خون جارى شد، امام ديگر توانى نداشت، پس به ابن رباح فرمود: «دو دست خود را از اين خون، پر كن».

ابن رباح، دستهايش را زير آن زخم گرفت و هنگامى كه پر شدند، امام به وى فرمود: «آن را در دست من بريز».

وى آن را در دست حضرت ريخت و حضرت آن را سوى آسمان بالا برد و خطاب به خداى تعالى گفت: «خداوندا! انتقام خون فرزند دختر پيامبرت را

______________________________

(1) خوارزمى، مقتل 2/ 35.

(2) انساب الاشراف 3/ 408.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:345

مطالبه فرما».

آنگاه آن خون مبارك را به سوى آسمان پرتاب كرد و بنا به گفته ابن رباح، قطره اى از آن بر زمين نيفتاد «1».

(1)

مناجات امام حسين عليه السّلام با خداوند

امام عليه السّلام در آن لحظات پايانى، به سوى خدا روى آورد و با قلبى متوجه به پروردگار، با او به راز و نياز و تضرع در پيشگاه وى پرداخت و از فجايع و مصيبتهايى كه به آن حضرت رسيده بود، به درگاهش شكايت نمود و گفت:

«بر قضاى تو صبر مى كنم كه پروردگارى جز تو نيست، اى فريادرس! مرا پروردگارى جز تو و معبودى به غير از تو نيست، بر حكم تو صبر مى كنم، اى مددرسان كسى كه مددرسانى نداشته باشد! اى پيوسته اى كه او را پايانى نباشد! اى زنده كننده مردگان! اى پايدار بر هر نفسى! ميان من و آنان حكم كن كه تو بهترين حاكمان هستى» «2».

(2) اين ايمانى است كه با همه وجودش آميخته شده

و از مهمترين عناصر وجود او گشته بود ... وى به خدا پيوسته و بر قضاى او صبر نمود، فجايع و مصيبتهايى كه بر وى رسيده و از آن رنج ديده را به خدا واگذار كرده بود. اين ايمان عميق همه آنچه را كه بر وى رسيده، از ياد آن حضرت برده بود.

(3) «دكتر شيخ احمد وائلى»، در قصيده برجسته اش مى گويد:

يا ابا الطف و ازدهى بالضحايامن اديم الطفوف روض خيل

______________________________

(1) ابن عساكر، تاريخ 14/ 223. كفاية الطالب فى مناقب على بن ابى طالب: 431- 432.

(2) مقرم، مقتل ص 283.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:346 نخبة من صحابة و شقيق و رضيع مطوق و شبول

و الشباب الفينان جف ففاضت طلعة حلوة و وجه جميل

و توغلت تستبين الضحاياو زواكى الدماء منها تسيل

و مشت فى شفاهك الغر نجوى نم عنها التحميد و التهليل

لك عتبى يا ربّ ان كان يرضيك فهذا الى رضاك قليل «اى صاحب روز عاشورا، در حالى كه از خاك كربلا سبزه زارى زيبا، شاداب گشته بود».

«گزيده اى از ياران و برادرى و شيرخواره اى گردنبند به گردن و شير بچگانى».

«و جوانان برومندى كه از دست داده بودى با آن چهره هاى زيبا و صورتهاى دلنشين».

«تو پيش رفتى تا قربانيان را ببينى كه خونهاى پاك از آنان روان بود».

«از ميان لبان با شكوهت، نجوايى جريان يافت كه سپاس خداى و تهليل او را مى گفت».

«پروردگارا! تو بايد خشنود گردى، اگر تو را خشنود مى سازد كه اين در برابر رضاى تو، اندك است».

(1)

يورش بر امام حسين عليه السّلام

خداوندا آن گروه جنايتكارى كه پليدترين افراد روى زمين و فرومايگانى ناپاك بودند به سوى آن حضرت، از هر سوى حمله آوردند و با شمشيرها و نيزه ها بر او ضربه ها مى زدند.

«زرعة بن شريك تميمى» بر كف دست چپ

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:347

حضرت، ضربه اى زد و فرومايه ديگرى بر شانه اش ضربه اى وارد كرد، از كينه توزترين دشمنان نسبت به حضرت، «سنان بن انس» بود كه گاهى با شمشير به آن حضرت ضربه اى مى زد و گاهى با نيزه بر او حمله مى برد و به اين كار خود افتخار مى كرد و آنچه را كه با آن حضرت انجام داده بود براى حجاج تعريف مى كرد و افتخاركنان مى گفت: «با نيزه بر او كوبيدم و با شمشير، قطعه قطعه اش كردم!!».

حجاج با وجود سنگدلى اش، به درد آمد و بر او فرياد زد: «ولى شما دو نفر در يك سراى با يكديگر فراهم نخواهيد آمد» «1».

(1) دشمنان خدا از هر طرف، امام را در ميان گرفتند در حالى كه خون پاكش از شمشيرهايشان مى چكيد. بعضى از مورخان گفته اند كه در اسلام، هيچ كس همچون حضرت حسين عليه السّلام، ضربه نخورده بود؛ زيرا يكصد و بيست زخم از ضربه هاى شمشيرها و زخمهاى نيزه ها و اثر تيرها در بدن آن حضرت يافت شد «2».

(2) امام، مدتى بر روى زمين ماند، همگى از هيبتش و از اينكه بر او يورش برند و وى را به قتل برسانند بيم داشتند لذا عقب ماندند. «سيد حيدر» مى گويد:

فما اجلت الحرب عن مثله صريعا يجبّن شجعانها «هيچ جنگى همانند او را نمايان نساخت كه بر زمين افتاده بود، ولى شجاعان از او بيم داشتند».

(3) هيبتش دلها را مى گرفت تا آنجا كه بعضى از دشمنانش گفتند: «زيبايى

______________________________

(1) مجمع الزوائد 9/ 194.

(2) الحدائق الوردية 1/ 123.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:348

چهره و نور صورت با شكوهش ما را از انديشيدن به

قتل وى، مشغول داشت».

هيچ فردى به وى نرسيد مگر اينكه دوست نمى داشت كه خود قاتلش باشد و بازمى گشت «1».

(1)

خارج شدن حضرت زينب عليها السّلام

نوه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله حضرت زينب عليها السّلام از خيمه اش با پريشانحالى خارج شد، در حالى كه برادر و ديگر افراد خانواده اش را سوگوارى مى نمود و با سوز دل مى گفت: «كاش آسمان بر زمين مى افتاد!».

ابن سعد، جلو آمد، حضرت زينب بر او فرياد زد: «اى عمر! آيا راضى شدى كه ابا عبد اللّه كشته شود و تو به او نگاه كنى؟».

آن پليد، از او روى برگرداند، در حالى كه اشكهايش بر ريش شومش جارى بود «2».

(2) آن بزرگ بانو، بيش از اين طاقت نياورد كه برادرش را با آن حالت بنگرد، حالتى كه صبر را مى لرزاند، پس به سوى خيمه اش بازگشت تا زنان و كودكان پريشانحال را آرام سازد.

(3)

فاجعه عظيم

امام عليه السّلام مدتى طولانى از روز را باقى ماند در حالى كه زخمها و سختى خونريزى، آن حضرت را از پاى انداخته بود. آنگاه بر آن جنايتكاران فرياد زد:

______________________________

(1) مقرم، مقتل الحسين، ص 282.

(2) جواهر المطالب 2/ 289.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:349

«آيا براى كشتن من جمع شده ايد؟ به خدا! بعد از من بنده اى از بندگان خدا را نخواهيد كشت، سوگند به خدا! من اميدوارم كه خداوند مرا با خوارى شما كرامت بخشد و سپس از جايى كه متوجه نباشيد براى من از شما انتقام گيرد ...».

(1) شقاوتمند گناهكار، «سنان ابن انس»، شمشير خود را كشيده بود و نمى گذاشت كسى به امام نزديك شود تا مبادا در گرفتن سر آن حضرت، بر او پيش دستى كند و او جايزه را از سرورش فرزند مرجانه، از دست بدهد.

عمر بن سعد ناپاك، روى به شبث بن ربعى كرد و به او گفت: «فرود آى

و سرش را براى من بياور».

شبث، بر او اعتراض كرد و گفت: «من با او بيعت نموده و سپس خيانت نمودم، حال، فرود آيم و سرش را ببرّم، نه به خدا! چنين نخواهم كرد ...».

ابن سعد ناراحت شد و او را تهديد نمود و گفت: «در اين صورت به ابن زياد گزارش مى دهم».

- «به او گزارش بده» «1».

(2) «شمر»، بر ياران فرومايه جنايتكارش فرياد زد: «واى بر شما! در مورد اين مرد، منتظر چه چيزى هستيد؟ او را بكشيد، مادرانتان به عزايتان بنشينند».

(3) «خولى بن يزيد» به سوى حضرت رفت تا او را شهيد كند، ولى سست شد و به لرزه افتاد؛ زيرا هيبت امام، او را گرفته بود، آنگاه سنان بن انس پليد بر او اعتراض كرد و بر او فرياد زد: «خداوند بازويت را بشكند و دستت را از تن جدا كند»، سپس- بنا به آنچه بعضى از مورخان مى گويند «2» ما آنها را بعدا بيان خواهيم

______________________________

(1) الدر النظيم فى مناقب الائمة، ص 551.

(2) خوارزمى، مقتل 2/ 36.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:350

كرد- همچون سگ، به سوى امام حمله برد و سر مباركش را از تن جدا ساخت.

سر مبارك امام عليه السّلام را از تن جدا ساخت در حالى كه لبخندى از خرسندى، اطمينان و پيروزى جاودانى كه به دست آورده بود، بر لب داشت.

(1) امام، جانش را به عنوان بهايى براى قرآن كريم تقديم نمود، قيمتى براى شرافت، عزّت و بزرگ منشى كه انسانيّت به آن، بلندى مى يابد ...؛ قيمتى كه تقديم كرد، گران و عظيم بود؛ زيرا مظلوم، ستمديده و غريب كشته شد، پس از آنكه داغ مصيبت فرزندان و اهل

بيت و يارانش را كشيد و در حالى كه تشنه بود، در برابر ديدگان افراد خانواده اش، سر بريده گشت، پس كدام بها، از اين بهايى كه امام به طور خالص در پيشگاه خداوند به عنوان قربانى تقديم نمود، گرانقدر تر است؟

(2) امام با فداكارى عظيم و جانبازى اش، با خداوند به دادوستد پرداخت و تجارتش، تجارتى سودآور بود كه خداى تعالى فرموده است:

«خداوند، جان و مال اهل ايمان را به بهاى بهشت خريدارى كرده، آنها در راه خدا جهاد مى كنند تا دشمنان دين را به قتل رسانند، يا خود كشته شوند، اين وعده قطعى است بر خداوند و عهدى است كه در سه (دفتر آسمانى) تورات، انجيل و قرآن ياد فرموده و از خدا باوفاتر به عهد كيست؟ اى اهل ايمان! شما به خود در اين معامله بشارت دهيد كه اين معاهده با خدا به حقيقت سعادت و فيروزى بزرگى است» «1».

(3) به تحقيق، امام در دادوستدش، سود برد و افتخارى را به دست آورد كه

______________________________

(1) توبه/ 110: إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَيْهِ حَقًّا فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ وَ الْقُرْآنِ وَ مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بايَعْتُمْ بِهِ وَ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:351

جز او كسى به آن دست نيافته است، زيرا در خانواده شهداى حق، كسى نيست كه به شرافت، مجد و جاودانگى همانند آنچه امام بدان دست يافته است رسيده باشد، اين دنياست كه ياد او را گرامى مى دارد و اين حرم مقدس آن حضرت است كه عزيزترين و مهمترين حرم

بر روى زمين گشته است.

(1) امام بزرگوار، پرچم اسلام را بلند و در اهتزاز برداشت، در حالى كه با خون وى و خون شهيدان اهل بيت و يارانش، آغشته است و در گستره اين جهان هستى، نور افشانى مى كند و افقهاى بزرگوارانه اى براى ملتهاى جهان و امتهاى زمين، براى حريت و كرامتشان مى گشايد.

(2) امام عليه السّلام به شهادت رسيد تا در سرتاسر اين هستى، دولت حق را به پاى دارد و جامعه را از حكومت امويان نجات دهد، آنان كه حقوق انسان را منكر شدند و كشور را به كشتزارى براى خود تبديل كردند تا براى خود هر آنچه را خواهند، برگيرند.

(3)

قاتل جنايتكار

اشاره

مورخان، در مورد مجرم گناهكارى كه بر ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله يورش برد و آن حضرت را به شهادت رساند، اختلاف دارند؛ بعضى از گفته ها بدين شرح مى باشد:

(4)

1- سنان بن انس

بسيارى از مورخان بر آنند كه شقاوتمند جنايتكار، «سنان بن انس» بود كه

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:352

سر امام عليه السّلام را از تن جدا كرد، «1» شاعر درباره او مى گويد:

واى رزية عدلت حسيناغداة تبيره كفا سنان «2» «كدام مصيبت با مصيبت حسين برابر است، آن روز كه دستان سنان او را كشتند».

(1)

2- شمر بن ذى الجوشن

بعضى از منابع گفته اند كه «شمر بن الجوشن» پيسى گرفته، قاتل امام عليه السّلام بوده «3»؛ زيرا اين پليد از كينه توزترين مردم نسبت به امام بود.

«رينهارت دوزى» خاورشناس مى گويد: «شمر، لحظه اى در كشتن نوه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ترديد به خود راه نداد، وقتى كه ديگران از اين جنايت شنيع، خوددارى كرده بودند، هر چند آنان در كفر، همانند وى بوده اند «4»».

(2)

3- عمر بن سعد

مقريزى و ديگران گفته اند: «عمر بن سعد» بود كه امام را كشت، پس از آنكه ديگر آدمكشان جنايتكار از كشتن آن حضرت خوددارى كرده بودند. «5»

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 4/ 78. مقاتل الطالبيين، ص 118. البداية و النهاية 8/ 188. انساب الاشراف 3/ 409. تاريخ القضاعى 330.

(2) الاستيعاب 1/ 395.

(3) خوارزمى مقتل 2/ 36. مقرم، مقتل الحسين، ص 284.

(4) مسلمانان اسپانيا.

(5) مقريزى خطط 2/ 285، دار احياء العلوم.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:353

(1)

4- خولى بن يزيد اصبحى

بعضى از منابع گفته اند: «خولى بن يزيد اصبحى» امام را كشت و سر از تنش جدا كرد «1».

(2)

5- شبل بن يزيد اصبحى

بعضى از مورخان گفته اند: «خولى بن يزيد اصبحى» از اسب خود فرود آمد تا سر امام را جدا سازد، ولى دستهايش به لرزه افتادند، برادرش شبل به سوى او فرود آمد و سر حضرت را جدا كرده آن را به برادرش سپرد «2».

(3)

6- حصين بن نمير

اين را بعضى از مورخان نوشته اند «3».

(4)

7- مردى از مذحج

اين را «ابن حجر» نوشته «4» و تنها وى اين را گفته است.

______________________________

(1) ابن شهرآشوب، مناقب 4/ 111. درر الابكار فى وصف الصفوة الاخيار، ص 38. و در آن آمده است كه «عمر بن سعد» به يارانش گفت: فرود آييد و سرش را جدا كنيد. پس «نصر بن حرشه ضبابى» فرود آمد و با شمشير خود بر گردن حسين مى زد كه ابن سعد، خشمگين شد و به مردى كه در سمت راستش بود، گفت: واى بر تو! به سوى حسين فرود آى و او را راحت كن، پس خولى به سوى او فرود آمد و سر از تنش جدا كرد.

(2) تاريخ الخميس 2/ 298، مؤسسة شعبان.

(3) لم أجده. الافادة فى تاريخ الائمة السادة.

(4) تهذيب التهذيب 2/ 353.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:354

(1)

8- مهاجر بن اوس

«سبط بن جوزى»، اين مطلب را نوشته «1» و جز او كسى آن را نقل ننموده است.

اينها بعضى از اقوال مى باشند. آنچه ما بر آنيم اين است كه «شمر بن ذى الجوشن» از جمله كسانى است كه كشتن امام را بر عهده گرفت و همراه با «سنان» در جدا كردن سر آن حضرت شركت داشته است، آن گونه كه بعضى از مورخان بر آن بوده اند «2».

(2) به هر حال، واى بر آن بدبختى كه به ارتكاب اين جنايت اقدام نمود؛ زيرا زشت ترين كارى است كه مرتكب شده، از روزى كه خداوند اين زمين را آفريد، تا روزى كه آن را وارث مى شود.

(3) از حضرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در مورد عذاب دردناكى كه قاتل حضرت حسين عليه السّلام در سراى آخرت مى بيند، روايت شده كه فرمود: «قاتل حسين در تابوتى از

آتش است كه نيمى از عذاب اهل آتش بر او خواهد بود، در حالى كه دستها و پاهايش با زنجيرهايى از آتش بسته شده و سرنگون است تا در آتش جهنم بيفتد. او را بويى باشد كه اهل آتش از بدبويى آن، نزد پروردگارشان پناه مى جويند و او در آن جاويدان بوده عذاب عظيم را مى چشد، هر قدر پوستهايشان پخته شود، پوستهاى ديگرى به آنها مى دهيم تا عذاب دردناك را بچشند كه ساعتى از آنها تخفيف داده نشود و از آب جوشان جهنم نوشانده مى شوند، واى بر آنان از عذاب خداى عزيز و جليل!» «3».

______________________________

(1) مرآة الزمان فى تواريخ الاعيان.

(2) الافادة فى تاريخ الائمة السادة.

(3) ابن مغازلى، مناقب، 66، ح 95.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:355

(1) با چه رويى به ديدار رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مى رود، در حالى كه آن حضرت را به عزاى ريحانه و سبطش نشانده است. «منصور نمرى» مى گويد:

ويلك يا قاتل الحسين لقدنؤت بحمل ينوء بالحامل

أى حباء حبوت احمد فى حضرته من حرارة الثاكل

بأى وجه تلقى النبى و قددخلت فى قتله مع القاتل «1» «واى بر تو اى قاتل حسين! بارى را بر گردن گرفتى كه بر حامل آن سنگين باشد».

«چه نيكى به پيامبر در قبرش رسانده اى از داغ سوگوارى؟».

«با چه رويى با پيامبر ديدار مى كنى، در حالى كه در كشتن او به همراه قاتل شده اى».

(2)

عمر و سال شهادت امام حسين عليه السّلام

مورخان در مورد عمر امام عليه السّلام به هنگام شهادت اختلاف نموده اند كه بعضى از گفته ها بدين شرح مى باشند:

1- 58 سال، بيشتر مورخان بر اين عقيده اند «2».

2- 56 سال، يعقوبى به آن معتقد است و مى گويد: چون آن حضرت در سال چهارم از

هجرت متولد گرديده است «3».

______________________________

(1) زهر الآداب 3/ 669. الاغانى 12/ 21. الاستيعاب 1/ 395.

(2) الاستيعاب 1/ 397. تهذيب التهذيب 2/ 356. إرشاد المفيد 2/ 133. البداية و النهاية 8/ 198. طبرانى، معجم كبير 3/ 111، ح 2810. مجمع الزوائد: 9/ 197- 198.

(3) يعقوبى، تاريخ 2/ 246.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:356

3- 57 سال «1».

4- 65 سال «2».

(1) امّا سال شهادت آن حضرت، سال 61 هجرى است بنا به آنچه بيشتر مورخان نقل كرده اند «3» كه مصادف است با دهم اكتبر سال 680 ميلادى «4».

و آنچه حجة الاسلام شيخ محمد رضا آل كاشف الغطاء- رحمه اللّه- نقل نموده كه در دهم ژوئيه بوده است «5»، واقعيتى ندارد ...

(2) مورخان مى گويند: ميان وفات حضرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و روزى كه حضرت حسين عليه السّلام، در آن كشته شد، پنجاه سال فاصله بود «6»، مسلمانان، در نظر نگرفتند كه آن حضرت، ريحانه پيامبرشان و سبط وى بوده كه او را در ميان امتش بر جاى گذاشته بود.

(3)

پيدا شدن سرخى در آسمان

زمين به لرزه افتاد و افقهاى هستى، تيره و تار گشت «7» و سرخى هراس

______________________________

(1) الاستيعاب 1/ 397.

(2) مرآة الجنان 1/ 131.

(3) اسد الغابة 2/ 20. الاصابة 1/ 335. الاستيعاب 1/ 393. مجمع الزوائد 9/ 197.

يعقوبى، تاريخ 2/ 245.

(4) تاريخ الدول العربية، ص 144، جدول پيوسته به فجر الاسلام، ص 305، جدول پيوسته به تاريخ الدول ابن العبرى كه با آنچه يعقوبى در تعيين ماه گفته است، توافق دارد.

(5) مجلة العرب سال نخست، شماره 23 و 24.

(6) تاريخ الخميس 2/ 299.

(7) مرآة الجنان 1/ 134. تهذيب التهذيب 2/ 354.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:357

انگيزى در

آسمان گسترش يافت «1»، اين اخطارى از خداوند براى آن آدمكشان جنايتكار بود كه همه حرمتهاى خدا را شكسته بودند. درباره اين افق شعله ور در سرخى و آتش است كه «ابو العلاء معرى» مى گويد:

و على الافق من دماء الشهيدين على و نجله شاهدان

فهما فى اواخر الليل فجران و فى اولياته شفقان

ثبتا فى قميصه ليجي ء الحشرمستعديا الى الرحمن «بر افق از خونهاى دو شهيد، على و فرزندش، دو شاهد وجود دارد».

«زيرا آنان در اواخر شب، دو فجر هستند و در آغازهايش، دو شفق مى باشند».

«در پيراهن او نقش بسته اند تا روز قيامت بيايد و نزد خداى رحمان شكايت برد».

آفتاب نيز در حالى كه رو به غروب مى رفت، ظاهر شد كه با جهان بينوا، در غمها و سوگهايش، مشاركت داشت.

(1)

اسب امام حسين عليه السّلام

اسب حضرت حسين عليه السّلام پيشانيش را به خون امام شهيد آغشته كرد و پريشان به سوى خيمه حضرت دويد تا خانواده اش را از قتل آن حضرت، آگاه كند. هنگامى كه زنان به او نگريستند، از كشته شدن آن حضرت آگاه شدند «2»، در زيارت ناحيه آمده است: «هنگامى كه زنان، اسب را خوار گشته و زين را بر آن سرنگون ديدند، از سراپرده ها با موهاى پريشان و بر صورت خود زنان با

______________________________

(1) مجمع الزوائد 9/ 197. الاتحاف بحب الاشراف، ص 42 شبيه آن آورده است.

(2) تاريخ مظفرى، ص 208.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:358

صورتهاى هويدا، خارج شدند و شيون مى كردند، پس از عزت، ذليل گشته بودند و به سوى قتلگاه حسين شتافتند».

(1) بزرگ بانوى وحى، فرياد كشيد: «وا محمدا! واى پدر جان! واى على جان! واى جعفر! واى حمز! اين حسين است در بيابان، در كربلا

به روى زمين افتاده، كاش آسمان بر زمين فرود مى آمد و كاش كوهها بر دشتها كوبيده مى شدند» «1».

سپاهيان سراسيمه شدند و دوست داشتند كه زمين در زير پايشان فرو رود، اشك آن جفاكاران از شدت مصيبت دختران رسالت، جارى گشت.

(2)

سوزاندن خيمه ها

آن پليدان به سوى خيمه گاه امام رفتند و بدون توجه به اينكه دختران رسالت و بزرگ بانوان وحى در آنها بودند، در حالى كه شعله هايى از آتش با خود داشتند «2»، منادى آنان فرياد مى زد: «خانه هاى ظالمان را به آتش كشيد!».

خداوندا! خانه امام- به ادعاى آنان- خانه ظلم بود و خانه فرزند مرجانه، خانه عدل! در حالى كه وى و پدرش، مردم را غرق در ظلم و ستم كرده بودند.

(3) هنگامى كه آتش در خيمه ها شعله ور شد، دختران رسالت و بزرگ بانوان وحى، از چادرى به چادرى ديگر مى گريختند، در حالى كه آتش به دنبال آنان بود، يتيمان، فريادشان بلند بود و بعضى به دامن عمه شان حضرت زينب آويخته بودند تا آنان را از آتش حمايت كند و ستم جفاكاران را از آنها دور سازد. و بعضى ديگر سر به بيابان نهادند و برخى نيز از آن مسخ شدگانى كه دلهايشان از رحمت و عطوفت تهى گشته بود، پناه مى جستند، آن صحنه چنان بود كه كوهها از آن

______________________________

(1) مقرم، مقتل الحسين، ص 284.

(2) مظفرى، تاريخ، ص 228.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:359

شكافته مى شدند، آن منظره در طول مدت زندگانى حضرت امام زين العابدين عليه السّلام پس از پدرش، از ذهن آن حضرت دور نشد و پيوسته با اندوه و حسرت از آن ياد مى كرد و مى فرمود:

«به خدا! هرگاه به عمّه ها و خواهرانم نگاه مى كنم، بغض

مرا مى گيرد و فرار كردن آنان را در روز عاشورا از چادرى به چادر ديگر و از خيمه اى به خيمه اى ديگر به ياد مى آورم، در حالى كه منادى آن قوم فرياد مى كشيد:

خانه هاى ظالمان را به آتش كشيد».

(1)

غارت نمودن پيكر امام عليه السّلام

سپاه ابن سعد، زشت ترين گناهان و فجيع ترين جنايات را مرتكب شدند، با سنگدلى به سوى جسد امام بزرگ، شتافتند و به غارت كردن جنگ افزار و جامه هاى او پرداختند. شخصى از بنى نهشل، شمشير آن حضرت را برد «1» كه شمشير حضرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به نام «ذو الفقار» بود «2». «قيس بن اشعث» كه از فرماندهان سپاه بود، حوله آن حضرت را كه از خز بود، برد كه بر او خرده گرفتند و «قيس القطيفه» ناميده شد.

(2) «اسحاق بن حويه» نيز پيراهن حضرت را برد، «اخنس بن مرشد»، عمامه او را «3» و «بحير» شلوارهايش را برد و آنها را پوشيد كه زمينگير و فلج

______________________________

(1) انساب الاشراف 3/ 409.

(2) تاريخ سياسى دول عربى 2/ 75. و در حاشيه آن آمده است كه اين شمشير را پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در روز بدر، به غنيمت برد (ابن هذيل، حلية الفرسان و شعار الشجعان، ص 15). و ذو الفقار ناميده شد؛ زيرا به ستون فقرات شبيه بود (كنوز الفاطميين، ص 54)، اين شمشير در اختيار عباسيان قرار گرفت و پس از آن به فاطميان انتقال يافت (المجالس، خطى). انساب الأشراف 3/ 409.

(3) مقرم، مقتل الحسين، ص 284.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:360

گشت «1». چيزى بر بدن امام باقى نگذاشتند، به غير از شلوارى كه امام آن را سوراخ، سوراخ كرده بود تا آن را

بر جسدش باقى گذارند.

آنگاه، پست ترين و كثيف ترين فرد بشر؛ «بجدل» آمد و در پى چيزى گشت كه آن را از روى بدن امام به غنيمت برد، ولى چيزى نيافت. وى، به جستجوى بيشترى پرداخت و انگشترى امام را در حالى كه خون بر آن خشكيده بود، ديد، پس انگشت حضرت را قطع كرد و آن را برداشت «2»، سرانجام آن ستمكاران، بدن امام را عريان در زير آفتاب سوزان رها كردند.

(1)

غارت نمودن آزادزنان نبوّت

فرومايگان اهل كوفه و بردگان فرزند مرجانه، به غارت نمودن آزادزنان نبوت و بزرگ بانوان رسالت، روى آوردند و هر آنچه از زر و زيور بر آنان بود، غارت نمودند. فرومايه اى از فرومايگان با پستى و وحشيگرى به سوى حضرت «ام كلثوم عليها السّلام» رفت و گوشواره اش را از او ربود «3». فرومايه پليدى، سوى حضرت فاطمه دختر امام حسين عليه السّلام شتافت و خلخال او را در حالى كه به شدت مى گريست، از پايش بيرون آورد، دختر حضرت حسين عليه السّلام از او در شگفت شده به وى گفت: «چرا گريه مى كنى؟!».

- «چگونه نگريم در حالى كه دختر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را غارت مى كنم».

هنگامى كه همدردى او را ديد به وى فرمود: «مرا رها كن».

(2) آن فرومايه، پستى خود را نشان داد و گفت: «مى ترسم كسى غير از من

______________________________

(1) مظفرى، تاريخ، ص 208.

(2) ابى فراس، شرح شافيه 2/ 2.

(3) مظفرى، تاريخ ص 208.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:361

آن را بربايد» «1».

آنان به غارت خيمه گاه شتافتند، شمر، بر اثاثيه حضرت حسين عليه السّلام حمله برد تا آنها را غارت كند كه مقدارى طلا يافت و آن را ربود و

مقدارى از آن را به دخترش داد تا آن براى خود زيورى بسازد. هنگامى آن را نزد زرگر برد، او همين كه آن را وارد آتش كرد، دود شد و به هوا رفت. «2»

(1) همچنين، زنى از خاندان بكر بن وائل، غارت، تاراج و پريشان ساختن دختران رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را كه مشاهده كرد، با پريشان حالى به راه افتاد و خاندان خود را براى رها ساختن يادگارهاى نبوت از دست آن جفاكاران، تشويق نموده گفت: «اى خاندان بكر بن وائل! آيا دختران رسول خدا غارت شوند! جز براى خدا حكمى نيست، بايد براى رسول خدا انتقام گرفت.

همسرش به سوى وى شتافت و او را به خيمه خود بازگرداند. «3»

(2) آن سپاه، از هر سرشت انسانى جدا شد و از هر دلسوزى و رحمتى، تهى گشت؛ زيرا افراد آن، دختران رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را با ته چوبهاى نيزه هايشان مى زدند و آنان از ترس، به يكديگر پناه مى بردند، فاطمه دختر امام حسين عليه السّلام، از شدت ضربه ها، بيهوش بر زمين افتاد، هنگامى كه به خود آمد، عمه اش حضرت ام كلثوم را ديد كه در كنار وى مى گريست «4».

فاجعه خاندان رسالت، سنگ را به گريه مى اندازد و عواطف صخره ها را برمى انگيزد.

______________________________

(1) سير اعلام النبلاء 3/ 303.

(2) الصراط السوى فى مناقب آل النبى، ص 90.

(3) اللهوف، ص 180، مقرّم، مقتل، ص 301.

(4) مقرّم، مقتل، ص 300- 301.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:362

(1)

يورش بر امام زين العابدين عليه السّلام

فاجران جفاكار، بر حضرت زين العابدين عليه السّلام كه بيمار بود و بيمارى، وى را ناتوان ساخته و اندوه، قلبش را شكافته بود، حمله ور شدند، پليد پيسى گرفته

شمر بن ذى الجوشن خواست آن حضرت را بكشد، ولى حميد بن مسلم بر او نهيب زد و گفت: «سبحان اللّه! آيا كودكان را مى كشى، او بيمار است» «1».

(2) آن فرومايه، اعتنايى به وى نكرد، ولى عمه اش، حضرت زينب به سوى وى رفت و به او آويخت و گفت: كشته نمى شود، مگر اينكه من نيز پيش از او كشته شوم «2». آنگاه آن فرومايگان، وى را رها نمودند و بدين ترتيب آن حضرت به صورتى شگفت انگيز از دست آنان نجات يافت.

عمر بن سعد، از برابر زنان گذشت، آنان در برابر او فرياد كشيدند و گريستند. آنگاه، آن پليد، لشكريان را از تعرّض به آنان، منع نمود» «3».

(3)

اسبها پيكر امام بزرگوار را پايمال مى كنند

زشتكارى آن جفاكاران، گسترش يافت و براى خداوند حرمتى را ناشكسته و گناهى را انجام نشده، نگذاشتند؛ زيرا ابن سعد بر آن شد تا دستورهاى سرورش، فرزند مرجانه را اجرا نمايد، پس فرياد كشيد: «چه كسى براى حسين

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 454.

(2) قرمانى، تاريخ، ص 108. و در المنتظم ج 5، ص 341 آمده است كه ابن سعد، دستور قتل امام زين العابدين عليه السّلام را داد ولى حضرت زينب خود را بر او افكند و گفت: «كشته نمى شود تا اينكه من كشته شوم»، پس به وى رقّت نمود و از او دست بازداشت.

(3) ابن كثير، تاريخ 8/ 188- 189.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:363

داوطلب مى شود تا اسبان، سينه و پشت او را پايمال كنند؟!! «1»».

(1) «واقدى» گفته است: «شمر، پيش رفت و آن بدن مقدس را با اسب خود لگدمال كرد «2». ده نفر از فرزندان زنان بدكاره، به دنبال او به راه افتادند كه عبارتند

از: اسحاق بن يحيى حضرمى، هانى بن ثبيت حضرمى، ادلم بن ناعم، اسد بن مالك، حكيم بن طفيل طائى، اخنس بن مرشد، عمرو بن صبيح مذحجى، رجاء بن منقذ عبدى، صالح بن وهب يزنى و سالم بن خيثمه جعفى «3»، آنان ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را زير سمهاى اسبان خويش گرفته، چندين بار رفتند و بازآمدند تا اينكه آن بدن با عظمت را به زمين چسباندند «4»، جنايتكار پليد، اسد بن مالك، در برابر ابن سعد، افتخار مى كرد و مى گفت:

نحن رضضنا الصدر بعد الظهربكل يعسوب شديد الأسرة «5» «ما سينه را بعد از پشت، با اسبان قوى هيكل و محكم، خرد نموديم».

(2) اين تكه تكه كردن زشت در برابر ابن سعد و ديگر نيروهاى آن سپاه انجام شد «6»، به نظر من، اين عمل در مورد هيچ يك از اهل بيت امام و يارانش صورت نگرفت. مؤيد آن، اوامرى است كه از سوى ابن زياد براى ابن سعد صادر شد كه شامل تكه تكه كردن جسد امام حسين عليه السّلام مى شد نه ديگران را.

(3) به هر حال، آنان با اين عمل زشت، كينه توزى فراوانشان نسبت به امام

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 454- 455.

(2) انساب الاشراف 3/ 419.

(3) ابن شهرآشوب، مناقب 4/ 111.

(4) ابن كثير، البداية و النهاية 8/ 189.

(5) خوارزمى، مقتل 2/ 39.

(6) تاريخ دول الاسلام 1/ 57 و در آن آمده است: لشكريان، پيكر امام بزرگوار را نزد ابن سعد بردند و آن پليد، دستور داد تا اسبان، سينه امام و پشت او را لگدمال كنند.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:364

و دور بودنشان از همه عواطف انسانى را اعلام نمودند.

آنان بدن امامى را لگدمال

كردند كه در كنار پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تربيت شده و گوشت وى از گوشت على و فاطمه روييده و پيامبر درباره او فرموده بود:

«حسين از من است و من از حسينم، خداوند دوست بدارد هر كس را كه حسين را دوست مى دارد».

آنان، بدنى را لگدمال كردند كه در برابر تجاوزگران و ستمكاران قيام كرد و مى خواست ستم را نابود سازد و عدالت را آن گونه كه خداوند دستور داده است، در زمين آشكار كند.

(1)

حضرت زينب عليها السّلام در برابر پيكر با عظمت امام حسين عليه السّلام

نوه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و دخت امير المؤمنين عليه السّلام حضرت زينب عليها السّلام در كنار جسد برادر بزرگوارش- كه شمشيرها آن را پاره پاره نموده بودند- ايستاد و نگاهى طولانى به آن انداخت، آنگاه، نگاهش را به سوى آسمان بالا برد و با سوز دل، دعا كرد و گفت: «خداوندا! اين قربانى را بپذير» «1».

انسانيّت، در برابر اين ايمان كه راز جاودانگى فداكارى حسين است، سر تعظيم و خضوع فرود مى آورد.

(2) قهرمان كربلا، بار آن محنت سخت را تحمل كرد و جام آن مصيبتها را جرعه جرعه نوشيد و پاداش را نزد خداوند منظور داشت، در حالى كه با خشوع در برابر خداوند درخواست مى كند كه آن قربانى را بپذيرد، كدام شكيبايى مى تواند با اين صبر، همانند باشد؟

______________________________

(1) مقرم، مقتل الحسين، ص 307.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:365

قدرت شخصيّت در نوه پيامبر، متجلى شد و معانى وراثت نبوى در موضعگيريهاى جاويدانش آشكار گرديد كه با آنها هدفهاى امام را محافظت نمود و واقعيت فداكارى اش را آشكار ساخت و راه را براى بيان اسرار شهادتش، روشن نمود.

(1)

سنان، جايزه طلب مى كند

آن جفاكاران، پيرامون قاتل گناهكار، «سنان بن انس» «1» جمع شدند.

و او را به رسيدن به آرزوهايش، نويد داده به وى مى گفتند: «تو حسين، فرزند على و فاطمه را كشته اى ... تو مهمترين فرد عرب را كشته اى، او مى خواست مملكت اينان را براندازد، پس به سوى اميرانت برو و از آنان پاداشت را در خواست كن كه اگر بيت المالشان را به خاطر كشتنش به تو بدهند، كم داده اند!».

طمع ورزى وى جنبيد و پيش آمد تا بر در چادر ابن سعد ايستاد و فرياد زد:

اوقر ركابى فضة

او ذهباانى قتلت السيد المحجبا

قتلت خير الناس أما و أباو خيرهم اذ ينسبون النسبا «ركاب مرا با نقره يا طلا پر كن كه من سرور بزرگ را كشته ام!».

«بهترين مردم از جهت پدر و مادر را كشته ام و بهترين آنان را آنگاه كه نسب را ياد كنند».

(2) هنگامى كه ابن سعد آن را شنيد، بر او نهيب زد و با تازيانه بر وى كوبيده به او گفت: واى بر تو! ديوانه هستى، اگر ابن زياد بشنود كه اين را مى گويى،

______________________________

(1) «سنان بن انس»، جدّ شريك قاضى است كه به نادرستى معروف مى باشد. اين مطلب در الاستيعاب 1/ 393 آمده است.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:366

گردنت را مى زند «1».

(1) آن ستمكار فرومايه، هدفهايش را در اين رجز، مشخص مى كند كه وى در كشتن بهترين مردم از جهت پدر و مادر، تنها در جستجوى طلا و نقره بوده است.

غير از اين رجز، هيچ رجز ديگرى نقل نشده است كه در جريان نبرد و يا پس از آن خوانده شده باشد كه اين رجز، نمايانگر هدفهاى اكثريت غالب افراد آن سپاه كم ارزش است.

(2) «دكتر يوسف خليف»، اين رجز را چنين تحليل مى نمايد: «عاطفه موجود در اين رجز- متأسفانه- عاطفه شادى و غرور است؛ زيرا قاتل، با اين نشانه گران و با اين غرور از انجام آن كار عظيمى كه به خاطر حكومت انجام داده بود به سوى امير مى رود، او احساس مى كرد كمترين چيزى كه ممكن است امير به وى پاداش بدهد، اين است كه ركابش را پر از نقره و طلا سازد و به همين جهت نيز براى كشته اش بهترين چيزى را بيان مى كند كه ممكن است

انسانى براى انسان ديگر در نظر گيرد و همين او را به اين احساس رساند كه جايگاهى نزد امير دارد كه به وى اجازه مى دهد سخنش در مورد جايزه را آمرانه ادا كند كه رد كردن يا عدم قبول را نمى پذيرد او به همين سبب رجزش را با سخن از حادثه اى كه براى امير مهم است، آغاز نمى كند، بلكه از جايزه سخن مى گويد كه براى خود وى مهم مى باشد، گويى از اين مطلب چيزى به غير از آنچه از طلا و نقره دريافت خواهد كرد، براى وى اهميتى ندارد» «2».

______________________________

(1) البداية و النهاية 8/ 189 و در المعجم الكبير طبرانى 3/ 126 آمده است كه انس، اين دو بيت را در برابر ابن زياد سرود، در الاستيعاب 1/ 393 نيز به همين صورت آمده است.

(2) حياة الشعر فى الكوفة، ص 373- 374.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:367

(1)

قبايل، سرها را ميان خود قسمت مى نمايند

قبايل، به جدا كردن سرهاى آن آزادگان كه به خاطر عدالت اجتماعى و براى آزاد ساختن انسان از ظلم و سركشى، به شهادت رسيده بودند، پرداختند.

(2) اسلام، در همه جنگهايش، قطعه قطعه كردن را اعمال ننموده بلكه سپاه اموى اين امر را مباح دانست؛ زيرا معاويه آن را سنّت نهاد و مباح شمرد؛ چون دستور داد تا سر شهيد بزرگ، «عمرو بن حمق خزاعى» را در مناطق بگردانند، فرزند مرجانه نيز به وى اقتدا نمود و سر «مسلم و هانى» را براى يزيد فرستاد و پس از آن به ابن سعد دستور داد تا سرهاى شهداى واقعه كربلا را از تنها جدا كند تا آنها را براى يزيد بفرستد. آن گروه جنايتكار، به تقسيم سرها ميان خود پرداختند

تا آنها را نزد فرزند مرجانه هديه برند. قبايل، سرها را به اين ترتيب، ميان خود قسمت نمودند:

1- «كنده»: سيزده سر را به دست آوردند كه رهبر آنان «قيس بن اشعث» بود.

2- «هوازن»: بيست سر را در اختيار گرفتند كه «شمر بن ذى الجوشن»، رئيس آنان بود.

3- «مذحج»: هفت سر.

4- «بنى قيس»: نه سر.

5- «بنى تميم»: هفده سر.

6- «بنى اسد»: شانزده سر «1».

7- بقيه افراد سپاه، هفت سر «2».

______________________________

(1) انساب الاشراف 3/ 412. المنتظم 5/ 341.

(2) ابن اثير، تاريخ 4/ 91- 92.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:368

پيكر حضرت حسين عليه السّلام و اجساد شهيدش كه سرها را از آنها جدا كرده بودند، بر دشت كربلا باقى ماند و سرها را بالاى نيزه ها قرار دادند تا مشعلى در راه حق و شرافت و ايمان، براى همه ملتهاى زمين باشند.

(1)

مراجعه ابن زياد ستمگر به كوفه

ابن زياد ستمگر، در «نخيله» اردو زده بود و هر لحظه، خبرها را دريافت مى كرد؛ زيرا با ابن سعد، در تماس دائم بود. هنگامى كه مژده قتل حضرت حسين عليه السّلام را دريافت نمود، به سرعت به سوى كوفه حركت كرد تا اوضاع را كاملا تحت تسلّط خود داشته باشد و تدابير لازم را بدين منظور، اتخاذ نمايد.

وى به نگهبان شهر كه تعدادشان ده هزار سوار بود، دستور داد تا از حمل سلاح به وسيله هر كسى، جلوگيرى كنند و منادى وى اين امر را در كوفه ندا داد «1».

همچنين، هيأتهايى به همه مناطق فرستاد تا پيروزى را اعلام كنند و هراس را در ميان مردم بگسترانند «2».

(2)

شب يازدهم

درباره محنتى كه در شب يازدهم محرم بر بانوان نبوّت وارد شد، هرچه خواهى بگو؛ زيرا نمى توانى آن را تصور نمايى و فاجعه آن را كاملا در نظر آورى، هيچ مصيبتى از مصيبتهاى دنيا و يا غصه اى از غصه هاى روزگار باقى نماند كه بر آنان نگذشته باشد، آنجا كه دشمنان جفاكارى كه هيچ گونه شرافت

______________________________

(1) مع الحسين فى نهضته، ص 285.

(2) عبد اللّه، مقتل الحسين.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:369

و يا بلندهمتى در وجودشان نبود، بر آنان مستولى شده و حاميان آنان از خاندان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پاره هاى پاك تنشان در برابر آنان پراكنده بود، بدون اينكه كسى به دفن آنها اقدام كند، خيمه ها سوخته شده و هر آنچه از كالا و اثاثيه در آنها بود، به غارت برده شد و زر و زيورشان، به تاراج گرفته شد.

(1) «دكتر شيخ احمد وائلى» آن منظره اندوهبار را در قصيده برجسته اش توصيف مى نمايد و مى گويد:

و سجى

الليل و الرجال ضحاياو النساء المخدّرات ذهول

و اليتامى تشرد و ضياع و الثكالى مدامع و عويل

و بقايا مخيم من رمادو قيود يئن منها عليل

و زنود قست عليها سياطو جسوم يضرى بها التمثيل «1» «شب فرا رسيد در حالى كه مردان، قربانى شده و زنان بزرگوار، پريشانحال بودند».

«يتيمان، سر به بيابان نهاده و نابود شده و زنان سوگوار، اشك ريزان و شيون كنان بودند».

«و باقيمانده هايى از خاكستر خيمه ها و بندهايى كه آن بيمار از آنها مى ناليد».

«و بازوانى كه تازيانه ها بى رحمانه بر آنها فرود آمده و بدنهايى كه قساوتمندانه تكه تكه شده بودند».

(2) اما نوه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و خواهر حسين عليه السّلام، حضرت زينب عليها السّلام در برابر آن مصيبتهاى هول انگيز، سست نشده و خوار نگرديده، به يافتن كودكانى كه آواره بيابانها شده بودند، پرداخت، افراد خانواده را از آن بيابان وحشت انگيز،

______________________________

(1) مجلة البلاغ، شماره نهم، سال چهارم، ص 13.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:370

جمع آورى مى نمود و آنان را تسليت مى گفت و بر آن مصيبتها، شكيبايى مى داد، آن شب را در نگهبانى از آنان بيدار ماند در حالى كه امواجى از اندوه و سوگ بر او دست يافته بود كه جز خداوند، كسى از ميزان آنها اطلاعى نداشت، اين در حالتى بود كه نماز شبش را ادا نموده ولى ضعف بر او مستولى گشت و آن را نشسته به جاى آورده بود.

(1)

تعداد قربانيان اهل بيت عليهم السّلام

مورخان در شمار قربانيان اهل بيت عليهم السّلام اختلاف دارند، بعضى از گفته ها بدين شرح مى باشد:

(2) 1- «هفده نفر». اين مطلب را امام صادق عليه السّلام در گفتگويى با شخص سالخورده اى، اعلام نمود كه درباره شهادت حضرت حسين عليه السّلام صورت گرفته بود.

حضرت به وى فرمود: «آن خونى است كه خداوند بدان مصيبتهاى فرزندان فاطمه را طلب مى كند، آنها مصيبتى چون مصيبت حسين- كه به همراه هفده نفر از اهل بيتش كشته شد- نخواهند ديد، آنها براى خدا خيرخواهى كردند و در راه او شكيبايى نمودند، خداوند نيكوترين پاداش صابران را به آنان عطا فرمايد» «1».

«محمد بن حنفيه» مى گويد: «همراه وى (يعنى حضرت حسين عليه السّلام) هفده نفر از ذريّه حضرت فاطمه كشته شدند «2»». وى «فاطمه بنت اسد»، مادر حضرت امام امير المؤمنين عليه السّلام مى باشد «3».

(3) 2- «شانزده نفر». «حسن بصرى» مى گويد: «همراه حسين بن على،

______________________________

(1) عبد اللّه بن نور اللّه، عوالم الامام الحسين 17/ 342- 343، مقتل الخوارزمى: 2/ 47.

(2) طبرانى، المعجم الكبير 3/ 127. مقريزى، خطط 2/ 286.

(3) عبد اللّه بن نور اللّه، مقتل الحسين 17/ 342.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:371

شانزده مرد كشته شدند كه بر روى زمين همانندى براى آنان وجود ندارد» «1».

«سراقه بارقى» مى گويد:

عينى ابكى بعبرة و عويل و اندبى ان ندبت آل الرسول

تسعة منهم لصلب على قد ابيدوا و سبعة لعقيل «2» «اى چشم من! با اشك و شيون، گريه كن و سوگوارى نما اگر براى خاندان پيامبر سوگوارى كنى».

«نه نفر از آنان، از نسل على و هفت نفر از نسل عقيل بودند كه نابود شدند».

(1) 3- «پانزده نفر». «مغيرة بن نوفل» در شعر خود- كه در رثاى آنان سروده اين مطلب را اعلام نموده است و در آن مى گويد:

اضحكنى الدهر و ابكانى و الدهر ذو صرف و الوان

يا لهف نفسى و ان النفس لا تنفك من هم و احزان

على اناس قتلوا تسعةبالطف أمسوا رهن اكفان

و ستة ما أن ارى مثلهم بنى عقيل

خير فرسان «3» «روزگار مرا خنداند و به گريه انداخت كه روزگار حالتها و رنگهايى دارد».

«افسوس مرا كه جان را جدايى از غم و اندوه نباشد».

«بر مردمى كه كشته شدند، نه نفر در كربلا كه اينك در كفن هستند».

«و شش نفر كه همانند آنان را نمى بينم، فرزندان عقيل كه بهترين سواران بودند».

______________________________

(1) مرآة الجنان 1/ 133. ذهبى، تاريخ اسلام 5/ 14. ذخائر العقبى، ص 146. تاريخ خليفة بن خياط ص 235. الاستيعاب 1/ 396.

(2) ابن قتيبه، المعارف ص 204.

(3) انساب الاشراف 3/ 421.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:372

(1) 4- نوزده نفر از اهل بيت عليهم السّلام «1».

5- «بيست نفر». هفت نفر از فرزندان حضرت على عليه السّلام، دو نفر از فرزندان حضرت حسن عليه السّلام، دو نفر از فرزندان عبد اللّه بن جعفر، سه نفر از فرزندان حضرت حسين و از فرزندان عقيل، شش نفر به غير از حضرت مسلم «2».

6- بيست و سه نفر از فرزندان حضرت حسين و برادران و اهل بيتش «3».

7- بيست و هفت شهيد از فرزندان فاطمه «4» يعنى فاطمه بنت اسد.

8- هفتاد و هشت نفر، اين مطلب را سيد ابو محمد، حسن حسينى «5»- متخصص علم نسب- بيان كرده كه اشتباه است، شايد مقصود وى كسانى باشد كه همراه حضرت حسين عليه السّلام، شهيد شده اند.

(2) 9- «سى نفر»، اين مطلب را امام صادق عليه السّلام، در گفتگويى با عبد اللّه بن سنان- كه او را به روزه داشتن در روز عاشورا امر نمود و به وى دستور داد تا بعد از نماز عصر، افطار كند- فرمود: «زيرا در آن وقت بود (يعنى هنگام عصر) كه نبرد از خاندان

رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله جدا گشت و زد و خورد پايان يافت در حالى كه سى نفر از آنان همراه دوستانشان بر روى زمين افتاده بودند كه شهادت آنان بر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله گران باشد و اگر در دنيا زنده مى بود، او را به خاطر آنان، تسليت مى گفتند» «6».

______________________________

(1) الصراط السوى فى مناقب آل النبى، ص 87.

(2) مرآة الزمان، ص 59.

(3) الذرية الطاهرة، ص 133- 134.

(4) ابن شهرآشوب، المناقب 4/ 112.

(5) بحر الانساب، جزء دوّم، ص 180.

(6) سفينة البحار 2/ 196، اعيان الشيعة 1/ 586.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:373

(1) 10- «سيزده نفر»، تنها مسعودى «1» اين مطلب را گفته و غير از او كسى آن را ذكر ننموده است.

11- «چهارده نفر»، خوارزمى اين را نوشته است «2».

اينها برخى از گفته هايى است كه ذكر شده اند، زيارت منسوب به ناحيه مقدسه، هفده شهيد را نام برده، شيخ مفيد نيز آن را ذكر نموده است «3»، شايد همين تعداد، به واقع نزديكتر باشد و خداوند داناست.

(2)

زخمى شدگان از ياران امام حسين عليه السّلام

اشاره

بعضى از ياران امام، در ميدان نبرد، زخمى بر زمين افتادند و سپاه ابن سعد آنان را به قتل نرساندند، آنها عبارتند از:

(3)

1- سوار بن حمير جابرى

او از ميدان نبرد به بيرون حمل شد و شش ماه بعد، بر اثر زخمهايش درگذشت «4».

(4)

2- عمرو بن عبد اللّه

او زخمى در ميدان نبرد افتاد و به بيرون حمل شد و يك سال بعد، بر اثر زخمهايش، وفات يافت «5».

______________________________

(1) مروج الذهب: 3/ 62.

(2) خوارزمى، مقتل الحسين 2/ 47.

(3) الارشاد، 2/ 125.

(4) الحدائق الوردية 1/ 122.

(5) الحدائق الوردية 1/ 122.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:374

(1)

3- حسن بن حسن

حسن، فرزند امام حسن عليه السّلام همراه عمويش نبرد كرد تا اينكه زخمى، بر زمين افتاد و هنگامى كه فرومايگان اهل كوفه براى بريدن سرهاى شهدا آمدند، رمقى در او يافتند و «اسماء بن خارجه فزارى» كه از داييهايش بود، آمد و او را شفاعت كرد، از او پذيرفتند و او، وى را به همراه خود به كوفه برد و درمانش كرد تا اينكه بهبودى يافت و سپس به مدينه بازگشت. «1»

(2)

نجات يافتگان از مرگ

اشاره

از ياران امام و اهل بيتش، اين افراد از كشته شدن رهايى يافتند:

(3)

1- عقبة بن سمعان

«عقبة بن سمعان» غلام رباب دختر امرئ القيس، همسر امام حسين عليه السّلام بود كه او را اسير نزد ابن سعد بردند و به او گفت:

- تو كيستى؟

- برده ام.

او را رها كرد و گزندى به وى نرساند «2».

(4)

2- مرقع بن قمامه

«مرقع بن قمامه اسدى» از ياران امام عليه السّلام بود كه اسير گرديد. قبيله وى آمدند و براى او درخواست امان كردند. او را تحت الحفظ نزد فرزند مرجانه بردند و ابن سعد وى را از جريانش باخبر ساخت. ابن زياد او را به منطقه زاره از

______________________________

(1) حياة الامام الحسن 2/ 471.

(2) انساب الاشراف 3/ 410- 411.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:375

سرزمين بحرين تبعيد نمود و در آنجا باقى ماند «1».

(1)

3- مسلم بن رباح

او همراه امام بود و آن حضرت را پرستارى مى كرد. هنگامى كه حضرت، شهيد شد، وى پاى به فرار گذاشت و به سلامت رهايى يافت. وى بعضى از حوادث واقعه كربلا را روايت كرده است «2».

(2)

4- حضرت امام زين العابدين عليه السّلام

آن حضرت بيمار بود، بيمارى، وى را نحيف ساخته بود و به طرز عجيبى از دست آن سركشان، نجات يافت و به اسارت، نزد فرزند مرجانه و سرورش يزيد بن معاويه برده شد.

(3)

5- حسن بن حسن

قبلا بيان كرديم كه وى در ميدان نبرد، زخمى بر زمين افتاد و از زخمهايش بهبودى حاصل نمود.

(4)

6- عمر بن حسن

«عمر بن حسن» از كشته شدن نجات يافت، نمى دانيم كه آيا وى در جنگ شركت نموده يا خردسال بوده است.

______________________________

(1) انساب الأشراف 3/ 411. طبرى، تاريخ 5/ 454.

(2) مقرم، مقتل الحسين، ص 377. مقاتل الطالبيين، ص 119.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:376

(1)

7- قاسم بن عبد اللّه

او فرزند «عبد اللّه بن جعفر» بود.

(2)

8- محمد بن عقيل

(3)

9- زيد بن حسن «1»

اينان كسانى هستند كه از كشته شدن نجات يافتند و از دست آن آدمكشان جنايتكارى كه تشنه ريختن خون اهل بيت بودند، جان به سلامت بردند.

(4)

تلفات لشكر ابن سعد

ميزان تلفات در سپاه ابن سعد، بسيار سنگين بود؛ زيرا ياران امام با وجود اندك بودنشان، همه گردانهاى آن سپاه را نابود ساختند و در مناطق كوفه، سوگ و عزا را گسترانيدند.

يكى از مورخان مى گويد: آنان خانه اى را در كوفه نگذاشتند مگر اينكه در آن شيون برپا بود.

آنچه اين مطلب را تأييد مى كند، اظهاراتى است كه بعضى از فرماندهان لشكرها در مورد وحشت و پريشانى خود از تلفاتى كه متحمل شده بودند، اظهار نمودند كه در بحثهاى گذشته به آنها اشاره نموديم.

(5) اما در تخمين تلفات، بعضى از مقاتل نوشته اند كه تعداد كشتگان از سپاه فرزند مرجانه، هشت هزار و هشتاد نفر بودند. «2»، من گمان مى كنم كه اين رقم، مبالغه آميز باشد و كشتگان از اين تعداد كمتر بودند.

______________________________

(1) مقاتل الطالبيين، ص 119، الوافى بالوفيات: 12/ 428.

(2) عبد اللّه، مقتل الحسين.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:377

(1) «ابن اثير» گفته است كه كشتگان، هشتاد و هشت نفر غير از زخميان بوده اند «1» كه اين قول، دور از واقعيت است و هدف از آن، كم كردن اهميت اردوگاه حضرت حسين عليه السّلام مى باشد؛ زيرا مسلم است كه آنان، سپاه ابن سعد را دچار شكستها ساختند و تلفات سنگينى بر آن وارد نمودند تا آنجا كه لشكريان، از فراوانى كشتگان خود به فغان آمدند و طبيعى است كه اين مسأله با اين شمار اندك، سازگار نمى باشد.

(2)

رؤياى ابن عباس

هنگامى كه امام از حجاز به عراق رفت، ابن عباس پريشان خاطر ماند و با غم و اندوه، دست به گريبان شده از خيانت اهل كوفه بر عموزاده اش بيمناك بود. در روز دهم محرم به خواب رفت و پريشان و مضطرب

از خواب برخاست و فرياد برآورد: «به خدا! حسين كشته شد».

يارانش بر وى اعتراض كرده به او گفتند: «هرگز، اى پسر عباس!!».

(3) وى در حالى كه اشكها بر چهره اش روان بود به آنان پاسخ داد كه من، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را در خواب ديدم كه شيشه اى به همراه داشت و به من فرمود: آيا مى دانى امّتم بعد از من چه كرده اند؟ فرزندم حسين عليه السّلام را كشتند و اين خون او و خون ياران اوست كه آن را نزد خداى عزيز و جليل بالا مى برم.

دوستانش، روز و ساعتى را كه آن خواب در آن انجام شد، ثبت كردند تا اينكه خبر كشته شدن امام در همان زمانى كه آن خواب صورت گرفته بود، به آنان رسيد «2».

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 4/ 80.

(2) ابن عساكر، تاريخ 14/ 237. مرآة الجنان 1/ 134. ذهبى، تاريخ اسلام 5/ 17. تاريخ

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:378

(1)

رؤياى ام سلمه

ام المؤمنين، حضرت ام سلمه، از هنگام خارج شدن امام به سوى عراق، پريشان و مضطرب بود؛ زيرا رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله كشته شدن فرزندش حضرت حسين عليه السّلام را در سرزمين كربلا به وى اطلاع داده و شيشه اى كه در آن تربت آنجا بود، به وى سپرده و فرموده بود: هرگاه آن شيشه پر از خون گرديد، سبط آن حضرت، كشته شده است «1»، او هر روز به آن شيشه نگاه مى كرد و مى گفت:

«روزى كه به صورت خون درآيى، روز بزرگى خواهد بود «2»».

ام سلمه، در روز دهم محرم به خواب رفت و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را در خواب ديد،

در حالى كه سر و صورت آن حضرت خاك آلود بود، پس به آن حضرت عرض كرد: «يا رسول اللّه! تو را چه شده است؟!».

- «كشته شدن حسين را مشاهده نمودم».

(2) ام سلمه، پريشان و مضطرب، برخاست و فرياد مى زد: «حسين كشته شد، خداوند، خانه ها و قبرهايشان را پر از آتش نمايد» «3».

(3) ابن عباس، صداى فريادها را شنيد كه از خانه ام سلمه برخاسته بود، پس به سوى وى شتافت، در حالى كه خانه اش از مردان و زنان پر شده بود، به او گفت: «اى ام المؤمنين! چرا ناله و فرياد سر داده اى؟» به او پاسخى نداد و روى به

______________________________

بغداد 1/ 142. مقريزى، خطط 2/ 285- 286. منتظم، 5/ 346.

(1) طبرانى، المعجم الكبير 3/ 114 و 166. ذهبى، تاريخ اسلام 5/ 17. مظفرى، تاريخ، ص 210. و در آن آمده است كه نخستين شيون كننده بر حضرت حسين در مدينه، «ام سلمه» بوده است.

(2) طبرانى، المعجم الكبير 3/ 114.

(3) ابن عساكر، تاريخ 14/ 238.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:379

زنان هاشمى تبار كرد و به آنان گفت: «اى دختران عبد المطلب! با من به سوگوارى بپردازيد و بر حسين گريه كنيد كه به خدا سوگند! سبط رسول خدا و ريحانه اش حسين، كشته شده است».

(1) به وى گفتند: «اين مطلب را از كجا دانستى؟».

وى در خواب ديدن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را به آنان اطلاع داد «1»، زنان به شيون پرداختند تا آنجا كه مدينه به فغان آمد و روزى پر از سوگوارى همچون آن روز، شنيده نشد «2». زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ج 3 379 رؤياى ام سلمه ..... ص : 378

2) ام

سلمه، از آن روز، مجلس عزادارى براى حضرت حسين برپا نمود و مسلمانان به سوى او مى رفتند و او را در آن مصيبت دردناكش تسليت مى گفتند.

از جمله كسانى كه براى تسليت گفتن نزد وى آمد، «شهر بن حوشب» بود كه وى درباره آنچه از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در فضيلت اهل بيت شنيده بود، با او به گفتگو پرداخته، گفت: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به اطاق خواب ما وارد شد، فاطمه چيزى را براى او آورد و آن را بر زمين نهاد. آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله به وى فرمود: «حسن و حسين و عموزاده ات على را نزد من فراخوان». هنگامى كه آنان نزد آن حضرت جمع شدند، گفت: «خداوندا! اينان افراد خاص من و اهل بيتم مى باشند، پس پليدى را از آنان دور كن و به حقيقت پاك گردان» «3».

(3) آنگاه، ام سلمه، اهل كوفه را لعنت كرد و گفت: «او را كشتند، خداى عزيز و جليل آنان را بكشد، او را فريب دادند و خوار ساختند، خداوند لعنتشان كند «4»».

______________________________

(1) شيخ طوسى، امالى 314 ح 639

(2) يعقوبى، تاريخ 2/ 246.

(3) ابن عساكر، تاريخ 14/ 141.

(4) طبرانى، المعجم الكبير 3/ 114- 115.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:380

وى از شدت اندوه، از هوش مى رفت و تنها مدت اندكى باقى ماند تا اينكه در غم و اندوه بر حضرت حسين عليه السّلام وفات يافت «1».

(1)

حمل سر امام حسين عليه السّلام توسط خولى

ابن سعد، به تكه تكه كردن بدن امام عليه السّلام- كه اسلام آن را تحريم كرده است- توجهى ننمود، پس از آنكه فرزند مرجانه در اين مورد به وى دستور داده بود.

وى، بلافاصله

پس از شهادت امام، اقدام به فرستادن سر آن حضرت، به همراه «خولى بن يزيد اصبحى» و «حميد بن مسلم ازدى» نمود، آن دو، سر مبارك را به عنوان هديه اى نزد فرزند مرجانه بردند، آن گونه كه سر «حضرت يحيى بن زكريا» نزد ستمگرى از ستمگران بنى اسرائيل، برده شده بود.

(2) آن دو، به سرعت راه مى پيمودند و به چيزى توجه نداشتند تا اينكه در بخش پايانى شب، به كوفه رسيدند و در كاخ را بسته يافتند.

خولى، سر امام را برداشت و به سرعت به سوى خانه اش شتافت تا مژده آن را به همسرش بدهد. وى، در خانه را به شدّت كوبيد در حالى كه از شدت خستگى و شادمانى فراوان، به تندى نفس مى كشيد. همسرش؛ «نوار» دختر «مالك حضرمى»- كه علوى مسلك بود- به سويش خارج شد و به سرعت از او پرسيد: «خبر چيست؟!».

- «ثروت روزگار را آورده ام. اين، سر حسين است كه در خانه همراه تو مى باشد!».

(3) آن زن، نتوانست خوددارى كند، پس بر او فرياد كشيد: «واى بر تو! مردم،

______________________________

(1) سير اعلام النبلاء 3/ 283.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:381

نقره و طلا آورده اند و تو سر فرزند دخت رسول خدا را آورده اى! به خدا! هرگز چيزى سر مرا با سر تو فراهم نخواهد آورد «1».

(بدين ترتيب) شوهرش، ناپسندترين مردم نزد وى گشت.

صبح زود، خولى، سر امام را نزد ابن زياد برد، او سرور و شادمانى خود را ابراز كرد؛ زيرا گمان مى كرد كه همه آرزوها و رؤياهايش محقق شده است.

(1)

طاغوت و قاتل امام عليه السّلام

ابن زياد، به مأموران جلّادش كه در نبرد شركت داشتند، روى كرد و گفت:

«كداميك از شما او را كشته ايد؟».

شخصى به سوى

وى برخاست و در حالى كه شادمان بود كه شايد جايزه را از او بگيرد، به او گفت: «من او را كشتم».

- «چه چيزى به تو گفت».

- «هنگامى كه سلاح را گرفتم به او گفتم: تو را مژده آتش باد، گفت: «ان شاء اللّه تعالى مرا مژده رحمتش و شفاعت پيامبرش خواهد بود» «2».

فرزند مرجانه، سر به زير افكند، در حالى كه احساس حقارت، بد عاقبتى و سرنوشتى زشت مى كرد.

______________________________

(1) انساب الاشراف 3/ 411. و در جواهر المطالب 2/ 290 آمده است كه وى به او گفت:

به خدا! هرگز بسترى مرا با تو فراهم نخواهد آورد. و در البداية و النهاية 8/ 190 آمده است: وى از بسترش برخاست و به طشت نگاه كرد و نورى را ديد كه از آن طشت به سوى آسمان مى درخشيد و پرندگان سفيدى را مشاهده كرد كه در اطراف آن پرواز مى نمودند.

(2) تاريخ الخميس 2/ 300.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:382

(1)

انتقام گرفتن ابن زياد از سر امام حسين عليه السّلام

هنگامى كه سر ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در برابر آن نابكار نابكارزاده، گذاشته شد، مدتى را صرف بازى با دندانهاى حضرت نمود و از اين كار لذتى بى مانند مى يافت در حالى كه آثار كينه اى درونى و انتقام جوئى گناه آلودى بر چهره اش نمايان گشته بود، آنگاه با چوب دستى خود شروع به زدن دندانهاى پيشين و لبهاى امام كرد همان لبانى كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آنها را فراوان بوسه مى زد.

(2) «قيم بن محمد» مى گويد: «هرگز صحنه اى فجيع تر از انداختن سر حسين در برابر فرزند مرجانه نديدم كه آن را با چوب دستى خود مى زد «1»».

در مجلس ابن زياد، «زيد بن ارقم» صحابى حاضر

بود، هنگامى كه اين عمل وى را ديد، توانش را از دست داد و بر او فرياد زد: «اين چوب را از اين لبها دور كن، سوگند به آنكه جز او پروردگارت نيست، من لبهاى رسول خدا را بر اين دو لب ديدم كه آنها را بوسه مى زد».

(3) زيد، به گريه افتاد و ابن زياد به مسخره كردن آن صحابى پرداخت و گفت:

«خداوند چشمانت را گريان سازد، اگر پيرمردى خرفت نمى بودى كه عقلت را از دست داده اى، گردنت را مى زدم».

(4) آن صحابى به سخن آمد و گفت: «نمى خواهى حديثى براى تو بگويم كه از اين يك، سخت تر باشد، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را ديدم كه حسن را بر ران راست خود و حسين را بر ران چپ خويش نشانده و دو دست خود را بر سر آن دو گذاشته بود و مى گفت: خدايا! من اين دو را به تو و به مؤمنان درستكار مى سپارم، پس چگونه است امانت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نزد تو اى پسر زياد؟».

(5) زيد، بدون توجه به ستمگرى فرزند مرجانه، خارج شد و در حالى كه

______________________________

(1) شيخ طوسى، امالى 252 ح 449.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:383

مردم كوفه را مخاطب قرار داده بود، گفت: «اى گروه عرب! شما پس از امروز، بردگانى خواهيد بود، فرزند فاطمه را كشته ايد و فرزند مرجانه را به حكومت رسانده ايد، او نيكان شما را مى كشد و بدانتان را به بردگى مى كشاند، پس دور باد آنكه به خوارى و ننگ، خرسند باشد» «1».

(1) وقتى ابن زياد از بازى با سر ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فراغت يافت،

به كاهن كافرى، روى كرد گفت: برخيز و ... خود را بر سر دشمنت بگذار. آن كاهن نيز چنان كرد «2». ابن زياد با اهل بيت، كارى كرد كه هيچ كافرى در روى زمين نكرده است؛ زيرا وى، همه ارزشها و مقدسات را مورد توهين قرار داد و هر آنچه را كه خداوند تحريم كرده است، مباح دانست.

(2)

بازگشت نيروهاى مسلّح

نيروهاى مسلّح، روز يازدهم محرم را در كربلا ماندند و لاشه هاى كشتگان خود را با احترام و تعظيم، به خاك سپردند و براى آنان دريچه اى از چركابه جهنم گشودند كه داغى آن، فزونى مى يابد و آتش آن، خاموش نمى شود و آتش، چهره هايشان را مى سوزاند و در حالى كه آنان در چهره درهم كشيده باشند.

(3) اما بدن امام بزرگوار و بدنهاى پاك اهل بيت و يارانش را عمدا بر دشت كربلا رها كردند تا بادها بر آنها بوزند، نه غسل داده و نه كفن گشته بودند.

(4) ابن سعد، به «حميد بن بكر احمرى» دستور داد تا بانگ حركت به سوى كوفه در ميان لشكريان سر دهد. «3» نيروهاى ابن سعد، بعد از ظهر از كربلا

______________________________

(1) مرآة الزمان فى تواريخ الاعيان، ص 97. الصراط السوى فى مناقب آل النبى، ص 87.

انساب الاشراف 3/ 412- 413، المناقب و المثالب.

(2) مرآة الزمان فى تواريخ الاعيان، ص 97.

(3) انساب الاشراف 3/ 411.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:384

حركت كردند در حالى كه پرچمهاى آنان، سرهاى عترت پاكى بود كه براى احقاق حق و استوار ساختن پايه هاى عدالت، بپاخاسته بودند. آنان زنان و خواهران حضرت حسين عليه السّلام و زنان اصحاب را با خود بردند كه به غير از كودكان، بيست زن بودند.

«1» آنان را بر شترانى بدون پوشش سوار كرده بردند آن گونه كه اسيران ترك و ديلم را مى برند و براى اينكه بيشتر به آنان رنج دهند، بر جنازه هاى كشتگان اهل بيت، عبورشان دادند، در حالى كه اعراب جاهلى از عبور دادن زنان بر كشتگانشان خوددارى مى ورزيدند؛ چرا كه سپاه ابن سعد به هيچ گونه اخلاقى پايبند نبود و هيچ گونه عاطفه انسانى نداشت.

(1) هنگامى كه بانوان نبوّت، به جنازه هاى كشتگان از اهل بيت نظر افكندند، صداى خود را به گريه بلند كردند، حضرت زينب عليها السّلام نوه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با صدايى كه دلها را مى سوزاند، فرياد كشيد: «واى اى محمد! اين حسين است كه در بيابان آغشته به خون افتاده و اندامهايش قطعه قطعه گشته و اين دختران تو در اسارتند و ذرّيه تو كشته شده اند» «2».

آن قوم، بهت زده و خاموش شدند و چشمانشان پر از اشك گشت و دشمن و دوست، گريست «3».

(2)

بى تابى امام زين العابدين عليه السّلام

امام زين العابدين عليه السّلام وقتى جنازه پدر و جنازه هاى اهل بيت و يارانش را در بيابان افتاده ديد كه هيچ كس براى خاكسپارى آنان نمى شتابد، به شدت

______________________________

(1) مقرم، مقتل، ص 305.

(2) مقريزى، خطط 2/ 289 البداية و النهاية. 8/ 193.

(3) جواهر المطالب فى مناقب الامام على بن ابى طالب عليه السّلام، 2/ 291.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:385

بى تاب گشت. عمه اش زينب او را ديد و به تسليت دادن وى پرداخت و گفت:

(1) «چرا تو را مى بينم كه خود را به خطر انداخته اى، اى باقيمانده جد و برادرانم! به خدا! اين عهدى از سوى خداوند براى جدّ و پدر تو مى باشد، خداوند با مردمانى پيمان بسته كه فراعنه اين

سرزمين، آنان را نمى شناسند، در حالى كه آنان نزد اهل آسمانها شناخته شده هستند. آنان اين اندامهاى جدا گشته و بدنهاى آغشته به خون را جمع مى كنند و به خاك مى سپارند، در اين سرزمين طف، پرچمى براى قبر پدرت سيد الشهداء برمى افرازند كه هيچ گاه آثارش كهنه نمى گردد و نشانه هايش با گذشت شبها و روزها، محو نمى شود، پيشوايان كفر و پيروان گمراهى، براى محو و نابودى آن خواهند كوشيد، ولى اثر آن جز بلندى روزافزون، چيزى نخواهد يافت» «1».

(2) نوه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اندوه عميق ناشى از به خاك سپرده نشدن پدر را كه بر امام زين العابدين عليه السّلام دست يافته بود، برطرف ساخت؛ زيرا آنچه را از پدر و برادرش شنيده بود به وى خبر داد كه جمعى از مؤمنان، آن بدنهاى پاك را به خاك خواهند سپرد و براى آنان پرچمى برپا خواهد شد كه هيچ گاه اثرش محو نشود و جاويدان مى ماند تا آن وقت كه خداوند زمين و آنچه را كه بر آن است، وارث شود ... پادشاهان اموى و عباسى براى محو و نابودى آن آثار، كوشيدند و خود را به زحمت انداخته، همه امكانات خويش را به كار گرفتند ولى كامياب نشدند و مرقد امام همچنان سرفراز بر بلنداى روزگار باقى ماند و خاطره اش همچنان گستره زمين را پر از نور و افتخار و شرف ساخت همچون برترين صورتى كه انسانيّت در همه دورانهايش به آن عزّت مى جويد.

______________________________

(1) كامل الزيارات، ص 261، ب 88، ح 1.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:386

(1)

دفن اجساد پاك

پيكر امام بزرگوار و اجساد شهداى عاليمقام از اهل بيت و يارانش، افتاده بر دشت

صحرا در زير آفتاب داغ و در معرض وزش بادها باقى ماند، در حالى كه جمعى از مؤمنانى كه به جنگ با ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آلوده نشده بودند، براى خاكسپارى آنان شتافته بودند. مورخان در مورد روزى كه اجساد، تدفين يافتند، اختلاف دارند، گفته ها در اين مورد چنين مى باشند:

1- روز يازدهم «1».

2- روز دوازدهم «2».

3- روز سيزدهم «3».

(2) اما كسانى كه موفق به تدفين آن اجساد شدند، قومى از «بنى اسد» بودند كه در نزديكى محل نبرد، سكونت داشتند و پس از آنكه سپاهيان ابن سعد، از آن محل دور شدند، به آنجا شتافته بدنهاى پاك را ديدند كه در بيابان افتاده اند، دانستند كه آنها بدنهاى اهل بيت و بدنهاى يارانشان مى باشد، آنان به گريه و زارى پرداختند و زنانشان شيون نمودند و در آرامش شب، آنگاه كه از ترس مراقبان، ايمن گشتند، قبرى براى سيد الشهداء و قبر ديگرى براى بقيه شهدا حفر نمودند و اين كار را در پرتو ماه در حال غروب انجام دادند كه هيچ گاه در همه دورانها و روزگاران، بر صحنه اى آنچنان با عظمت، نتابيده است.

(3) «شيخ مفيد» مى گويد: «وقتى ابن سعد از آنجا دور شد، قومى از بنى اسد

______________________________

(1) مرآة الزمان فى تواريخ الاعيان، ص 97. البداية و النهاية 8/ 189. ابن شهرآشوب، المناقب 4/ 112.

(2) بحار 45/ 107.

(3) مقرم، مقتل الحسين، ص 319.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:387

كه در سرزمين كربلا ساكن بودند، به سوى حضرت حسين عليه السّلام و يارانش خارج شدند و بر آنان نماز گزاردند و حضرت حسين عليه السّلام را در جايى كه اكنون مرقد آن حضرت است،

به خاك سپردند و فرزندش على بن الحسين اصغر را در پايين پاى حضرت، دفن نمودند و اهل بيت و ياران شهيدش- كه در كنار وى به شهادت رسيده بودند- را جمع كردند و همه را در كنار پاهاى حضرت به خاك سپردند. و حضرت عباس عليه السّلام را در محلى كه به شهادت رسيده بود، در كنار راه كربلا، در محلى كه اكنون مرقد آن حضرت مى باشد، دفن نمودند» «1».

(1) بعضى از منابع شيعه، صراحت دارند كه بنى اسد در مورد آن بدنهاى پاك، سرگردان شدند و راهى براى شناختن آنان نيافتند؛ زيرا سرهايشان جدا شده بود در حالى كه در آن وضع بودند، ناگهان امام زين العابدين عليه السّلام در كنار آنان حاضر شد و ايشان را از شهداى اهل بيت و اصحاب شهيد آگاه نموده به حمل جسد پدرش شتافت و او را در آرامگاه واپسينش قرار داد، در حالى كه اشكهاى سوزناكش را بر چهره روان ساخته بود، مى گفت:

«خوشا به حال آن زمينى كه جسد پاكت را در خود جاى داد. دنيا پس از تو تاريك و آخرت به نور تو درخشان است، شب بيدار مى مانيم و اندوهت را پيوسته مى داريم تا اينكه خداوند براى اهل بيتت سراى تو را برگزيند، بر تو از من سلام و رحمت خداوند و بركات او باد اى فرزند رسول خدا».

(2) آنگاه، اين كلمات را بر قبر شريف آن حضرت نگاشت: «اين قبر حسين بن على بن ابى طالب عليه السّلام است كه او را تشنه و غريب، كشتند». در پيش پاى امام، فرزندش على اكبر را به خاك سپرد و بقيه شهداى بزرگوار از

هاشميان و ديگران را در يك قبر به خاك سپرد، آنگاه، امام زين العابدين عليه السّلام به همراه اسديها، به سوى

______________________________

(1) الارشاد، 2/ 114.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:388

نهر علقمى رفتند و قمر بنى هاشم، عباس بن امير المؤمنين عليه السّلام را دفن كردند. امام به سختى گريست و گفت: «اى ماه بنى هاشم! دنيا پس از تو مباد. از من بر تو سلام، اى شهيدى كه خدا را در نظر داشتى و رحمت خدا و بركات او بر تو باد!». «1»

آن قبرهاى پاك، نشانى از كرامت انسانى و علامتى براى هر فداكارى عادلانه گشتند.

(1) «عقاد» مى گويد: «آنها اينك، زيارتگاهى هستند كه مسلمانان موافق و مخالف بر آنها طواف مى كنند و شايسته آن است كه هر انسانى بر آن طواف نمايد؛ زيرا آدرس برپايى است براى مقدس ترين چيزى كه انسان زنده از ميان ديگر زندگان بدان شرافت مى يابد؛ گنبد آسمان هرگز بر مكانى براى شهيدى سايه نيفكنده است كه از آن گنبدهاى توأم با معناى شهادت و خاطره شهيدانى كه دربرگرفته اند، شريف تر باشد» «2».

(2) «يوسف رجيب» مى گويد: «هيچ قبرى از قبور اولياى صالح نيكوكار خداوند نيست جز قبر حضرت حسين عليه السّلام كه آن قبله دنيا و كعبه فرزندان زمين است؛ زيرا خداوند آن را به جهاد با دشمنانش شرافت بخشيده، آنان كه مى خواستند دين پاك را محو كنند و شريعت را بى ارزش نمايند و خلافت را چيزى گذرا بگيرند كه با آن هر حرام شده اى را مباح دانستند و به آنچه خداوند حرام كرده و كتابهايش حرام دانسته اند، لذّت جويند» «3».

(3) آن بقعه مبارك، خلاصه بلندمنشى، شرافت و دين را دربرگرفت و مقدس ترين و

برترين مراكز عبادت در اسلام شد؛ زيرا در هر وقت مسلمانان

______________________________

(1) مقرم، مقتل الحسين، ص 319- 320.

(2) ابو الشهداء.

(3) مجلّه الغرى، سال دوّم، شماره 20، ص 22.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:389

بر آن طواف مى كنند، از آن بركت مى جويند و به خدا تقرّب مى ورزند، همچنانكه محل طوافى شد براى فرشتگان مقرب خداوند؛ چون «فضل بن يسار» از امام صادق روايت كرده كه از آن حضرت درباره برترين قبور شهيدان پرسيده شد و آن حضرت عليه السّلام فرمود: «آيا برترين شهيدان، حسين بن على نيست؟ سوگند به آنكه جانم در دست اوست، پيرامون قبر او، چهل هزار فرشته ژوليده موى و خاك آلود هستند كه تا روز قيامت بر او مى گريند» «1».

(1) امام رضا عليه السّلام مى فرمايد: «در اطراف قبر امام حسين عليه السّلام هفتاد هزار فرشته ژوليده موى و خاك آلود هستند كه تا روز قيامت بر آن حضرت گريه و زارى مى نمايند» «2».

(2) مرقد عظيم آن حضرت، به استجابت دعا در آن، بهره مند گشته است؛ زيرا هر غمگين يا نيازمندى را كه به سوى آن روى آورد، خداوند او را گشايشى از آنچه در آن هست، عنايت مى فرمايد.

(3) «جواهرى» مى گويد:

تعاليت من مفزع للحتوف و بورك قبرك من مفزع

تلوذ الدهور فمن سجدعلى جانبيه و من ركع «3» «تو بلندمرتبه گشته اى كه چه پناهگاهى براى نيازمندان هستى و قبر تو مبارك باد كه چگونه پناهگاهى است».

«روزگاران به آن پناه مى برند در دو سويش به سجود و ركوع مى پردازند».

(4) مورخان مى گويند: امام هادى عليه السّلام بيمار شد و به «ابو هاشم جعفرى»

______________________________

(1) ابن مغازلى، مناقب، ص 397، ح 450.

(2) ذخائر العقبى، ص 151.

(3) جواهرى، ديوان 1/ 194.

زندگانى حضرت امام حسين عليه

السلام ،ج 3،ص:390

دستور داد شخصى را براى وى به حائر حسينى بفرستد تا براى شفاى «او دعا كند، هنگامى كه از آن حضرت عليه السّلام در آن باره پرسيده شد، فرمود: «خداوند دوست دارد كه در اين مكان، خوانده شود». «1»

(1) سرور شهيدان، جايگاه عظيمى را نزد خداى تعالى به دست آورد، همان گونه كه قلوب مسلمين را دربرگرفت و صادقانه ترين محبت آنان را كسب نمود، زيرا آنها از هر مكان دور دستى، به سوى مرقدش بار سفر مى بندند تا حق او را وفا كنند و به فضيلتش، اعتراف نمايند و پاداش عظيم را به دست آورند كه خداوند آن را براى زايرانش منظور فرموده است.

«نيكلسون» مى گويد: «ظرف چند سال پس از شهادت حسين، آرامگاهش، محل حجى شد كه به سويش بار سفر مى بندند» «2».

(2)

فضيلت زيارت امام حسين عليه السّلام

از ائمه اهل بيت عليهم السّلام اخبارى در فضيلت زيارت سيد الشهداء عليه السّلام متواتر گشته و بعضى از فقها به وجوب آن معتقد شده اند. «محمد بن على علوى»، كتابى در دو جزء تأليف نموده و آن را «فضل زيارة الحسين عليه السّلام» ناميده است كه ما به بعضى از آن اخبار، اشاره مى نماييم:

(3) 1- «ابو حمزه ثمالى» مى گويد: از على بن الحسين عليه السّلام در مورد زيارت حضرت حسين عليه السّلام پرسيدم. آن حضرت فرمود: «او را هر روز زيارت كن، پس اگر نتوانستى، در هر جمعه و اگر نتوانستى، در هر ماه كه هر كس او را زيارت

______________________________

(1) كامل الزيارات، ص 273- 274، ب 90، ح 3.

(2) تاريخ الادب العربى.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:391

نكند، حق رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را سبك دانسته است» «1».

(1) 2-

«ابو الجارود» مى گويد: «امام باقر عليه السّلام، به من فرمود: قبر حضرت حسين عليه السّلام در چه فاصله اى از شما قرار دارد؟». به آن حضرت گفتم: براى سواره، يك روز و براى پياده يك شبانه روز.

فرمود: «اگر نسبت به ما آن طور مى بود كه براى شماست، آن را هجرتى براى خود مى گرفتيم» «2».

(2) 3- «محمد بن مسلم» از امام باقر عليه السّلام روايت كرده كه: «شيعيان ما را به زيارت قبر حضرت حسين عليه السّلام دستور دهيد كه رفتن به سوى آن، روزى را مى افزايد و عمر را طولانى مى سازد و ناپسنديها را دور مى سازد. رفتن به سوى آن، بر هر مؤمنى كه براى او به امامت از سوى خداوند اقرار دارد، واجب است» «3».

خبرها در اين مورد فراوانند كه قطعيّت صدور آنها را از ائمه اهل بيت عليهم السّلام مى رساند.

(3)

دعاى امام صادق براى زايران امام حسين عليه السّلام

امام صادق عليه السّلام به اين دعاى شريف در حق زايران قبر جدش حضرت حسين عليه السّلام دعا كرده كه «معاويه بن وهب» آن را روايت نموده، متن آن چنين است:

______________________________

(1) فضل زيارة الحسين عليه السّلام ص 42 و 43.

(2) فضل زيارة الحسين عليه السّلام ص 44.

(3) وسائل الشيعة 10/ 321.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:392

(1) براى وارد شدن بر امام صادق عليه السّلام اجازه خواستم كه به من گفته شد داخل شو، من وارد شدم و آن حضرت را در نمازگاهش يافتم. پس نشستم تا اينكه نمازش را به جاى آورد. من شنيدم كه او با پروردگارش مناجات مى نمود و مى گفت:

(2) «اى آنكه ما را به كرامت مخصوص گردانيده و به وصيّت، ويژگى فرموده اى، به ما وعده شفاعت داده، علم گذشته و آينده را

عنايت كرده اى و دلهايى از مردم را هواخواه ما ساخته اى، مرا و برادرانم را و زايران قبر پدرم حسين عليه السّلام را بيامرز آنان كه اموال خود را خرج مى نمايند و بدنهايشان را براى رسيدن به برّ و نيكى ما و اميد به صله ما- كه نزد توست- و شادمان ساختن پيامبرت صلّى اللّه عليه و آله، و اجابت فرمان ما و ناراحت نمودن دشمنانمان، حركت مى دهند و با اين كار رضاى تو را مى خواهند، پس به جاى ما آنان را خشنودى عنايت فرما و در شب و روز، محافظتشان نما و بر خانواده و فرزندانشان كه آنان را پشت سر رها كرده اند، به نيكى كرامتى برسان و به آنان ببخشاى برترين چيزى را كه در غربت از وطنهايشان از تو آرزو كرده اند و آنچه را كه به آن ما را بر فرزندان و خويشاوندان و نزديكانشان، برترى داده اند.

(3) خداوندا! دشمنان ما به خاطر خارج شدنشان بر آنان خرده گرفتند، ولى اين كار، آنان را از حركت به سوى ما بازنداشت و اين مخالفتى است از آنان با كسانى كه با ما مخالفت كرده اند، پس رحم كن بر آن چهره هايى كه آفتاب آنها را تغيير داده، رحمت فرما آن گونه هايى كه بر قبر ابى عبد اللّه عليه السّلام نهاده شده اند، رحمت نما آن چشمانى را كه اشكهايشان در دل سوختن براى ما جارى شده اند، مهربانى كن بر آن دلهايى كه براى ما پريشانى نموده و سوخته اند و رحمت كن آن فريادى را كه براى ماست.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:393

خداوندا! من آن جانها و آن بدنها را به تو مى سپارم تا آنگاه كه آنان

را در روز تشنگى، كنار حوض برسانى».

(1) آن حضرت، همچنان در حالى كه در سجده بود، خداوند را به اين دعا فرا مى خواند. هنگامى كه فراغت يافت، گفتم: «فداى تو گردم! اگر اين را كه شنيدم براى كسى مى بود كه خداى را نمى شناخت، گمان مى كردم كه آتش، چيزى از او را نچشد، به خدا! آرزو كردم او را زيارت كنم و به حج نرفته باشم».

حضرت عليه السّلام فرمود: «چقدر به آن نزديك هستى، پس چه چيزى تو را از زيارت وى بازمى دارد؟ چرا اين كار را رها مى كنى؟».

- «نمى دانستم كه مطلب تا اين حدّ مهم باشد».

(2) «اى معاويه! آنان كه براى زايرانش در آسمان دعا مى كنند، بيش از كسانى هستند كه در زمين براى آنان دعا مى كنند. اى معاويه! اين كار را رها مكن كه هر كس آن را ترك كند، از حسرت چنان خواهد ديد كه آرزو مى كند قبرش نزد او باشد.

(3) آيا دوست ندارى خداوند تو را از جمله كسانى ببيند كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله، على، فاطمه و ائمه، برايش دعا مى كنند؟ آيا دوست ندارى كه فردا از كسانى باشى كه فرشتگان با آنان مصافحه مى كنند؟ آيا دوست ندارى كه فردا از جمله كسانى باشى كه خارج مى شوند در حالى كه گناهى بر آنان نباشد كه به آن بازخواست شوند؟ آيا دوست ندارى فردا از كسانى باشى كه با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مصافحه مى كنند؟ «1».

در اينجا سخن ما در مورد شهادت امام عظيم، پايان مى يابد تا به استقبال اسيران اهل بيت در كوفه برويم.

______________________________

(1) وسائل الشيعة 10/ 320- 321.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:395

(1)

اسيران اهل بيت عليهم السّلام در كوفه

اشاره

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:397

(1) «كوفه»، با پريشانى و اضطراب فراوان، از اسيران اهل بيت استقبال نمود و خوارى و بيچارگى، بر آن سايه افكند، زيرا دهانها بسته و زبانها لال گشته بود، كسى نمى توانست اندوه شديدى را كه در دل داشت، از بيم حكومت ستمگرى- كه جان و كرامت مردم را ناچيز مى شمرد- بيان نمايد.

(2) بوقهاى لشكريان، به صدا آمده پرچمهايشان به اهتزاز درآمدند، در حالى كه سرهاى عترت پاك را به روى نيزه ها برداشته و اسيران يعنى بانوان نبوت و آزادزنان حريم وحى كه به اسبان بسته شده بودند، به همراه داشتند.

(3) آن منظره هولناك را «مسلم جصاص» «1» توصيف نموده و گفته است: ابن زياد مرا براى تعمير كاخ فرماندارى در كوفه فراخواند، در حالى كه من، درها را گچ كارى مى نمودم، ناگهان فريادهايى از همه كوفه برخاست، من روى به يكى از خدمتكاران كاخ نموده به او گفتم: «چرا كوفه را فريادزنان مى بينم؟».

- اينك سر يكى از خوارج را مى آورند كه بر عليه يزيد قيام كرده است!!- اين خارجى كيست؟

- حسين بن على! (4) مسلم مى گويد: به خدمتكار اجازه دادم تا خارج شود سپس شروع به زدن بر روى صورتم كردم تا آنجا كه ترسيدم دو چشم من از بين بروند، دستهاى گچ آلوده ام را شستم و از قصر خارج شدم تا اينكه به «محله كناس» رسيدم، در

______________________________

(1) جصاص: گچ كار (مترجم).

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:398

حالى كه ايستاده بودم و مردم منتظر رسيدن اسيران و سرها بودند، چهل شتر پيش آمدند كه زنان و اطفال را حمل مى كردند، ناگهان، على بن الحسين عليه السّلام را بر شترى بدون پوشش

ديدم كه از گردنش خون جارى بود و گريه كرده مى گفت:

يا امة السوء لا سقيا لربعكم يا امة لم تراع جدّنا فينا

لو اننا و رسول اللّه يجمعنايوم القيامة ما كنتم تقولونا

تسيرونا على الاقتاب عاريةكأننا لم نشيد فيكم دينا «1» «اى امّت بد! باران بر سر زمينتان نبارد، اى امتى كه جدّمان را در مورد ما مراعات ننموديد!».

«اگر رسول خدا ما را در روز قيامت جمع كند، شما چه خواهيد گفت».

«ما را بر شترانى بى پوشش حركت مى دهيد، گويى كه ما در ميان شما دينى را نياورده ايم».

(1) «جذلم بن بشير» مى گويد: در سال 61 هجرى، هنگام آمدن على بن الحسين عليه السّلام از كربلا به كوفه آمدم در حالى كه زنان همراه او بودند و سربازان، دور آنان را گرفته و مردم براى ديدن آنان خارج شده بودند، آنها بر شترانى بدون پوشش سوار بودند. زنان اهل كوفه به گريه و شيون پرداختند، من على بن الحسين عليه السّلام را ديدم كه بيمارى، او را رنجور كرده، بر گردنش غل و زنجير بود و دستش بر گردنش بسته بود، با صداى ضعيفى مى فرمود: «اينان مى گريند و به خاطر ما نوحه سرايى مى كنند، پس چه كسى ما را كشته است؟ «2»».

(2) يكى از بانوان كوفه، پيش آمد و از اسير پرسيد: شما از كدام اسيران هستيد؟

______________________________

(1) عبد اللّه بن نور اللّه، عوالم 17/ 372- 373.

(2) عبد اللّه بن نور اللّه، عوالم 17/ 371.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:399

- «ما اسيران اهل بيت عليهم السّلام مى باشيم».

(1) هنگامى كه آن زن، اين مطلب را شنيد، فرياد كشيد و زنان نيز همراه وى فرياد كشيدند. فرياد آنان در كوفه پيچيد. يكى از

زنان، هرچه چادر و مقنعه در خانه اش داشت جمع كرد و آنها را به بانوان علوى داد تا خود را با آنها از ديد مردم بپوشانند «1».

بانوى ديگرى غذا و خرما آورد و آن را بر كودكانى كه گرسنگى آنان را آزرده بود، مى انداخت.

حضرت ام كلثوم از پشت كاروان، فرياد كشيد: «صدقه بر ما اهل بيت، حرام است».

هنگامى كه كودكان، گفتار آن بانوى بزرگوار را شنيدند، هر كدام از آنان آنچه را از غذا در دست يا در دهان خود داشت، بر زمين افكند و به همراه خود مى گفت: عمّه ام مى گويد: «صدقه بر ما اهل بيت، حرام است».

(2)

خطبه حضرت زينب عليها السّلام

هنگامى كه حضرت زينب عليها السّلام نوه حضرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و خواهر امام، آن جمعيّت فراوان را ديد كه خيابانها و كوچه هاى كوفه را پر كرده اند، براى روشن كردن وضعيّت و آشكار كردن مصيبت بزرگى كه بر اهل بيت، جارى گشته و افكندن بار مسئوليت اين جنايت زشت، بر كوفيانى كه پيمان را شكسته و تعهد را ناديده گرفته و ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را كشته اند و آنگاه، پس از كشتن آن حضرت به شيون و گريه پرداخته بودند، گويى كه اين گناه عظيم را مرتكب

______________________________

(1) عبد اللّه بن نور اللّه، عوالم 17/ 377 ح 2.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:400

نگشته اند، به سخن پرداخت كه متن خطابه آن حضرت بدين شرح مى باشد:

(1) «سپاس خداى را و صلوات او بر پدرم محمد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و بر خاندان پاك نيكوكار او باد! اما بعد: اى اهل كوفه! اى صاحبان خدعه و نيرنگ! «1» آيا گريه

مى كنيد؟! اشكتان آرام نگيرد «2»، مثل شما مانند آن كسى است كه آنچه را رشته است، پس از محكم شدن، باز از هم جدا مى كند، آيا شما سوگندها و پيمانهايتان را وسيله خيانت و فساد قرار مى دهيد؟ آگاه باشيد، بد چيزى- كه همان خشم خداست- را براى خود پيش فرستاديد و در عذاب، جاودانه ايد.

(2) آيا گريه و زارى مى كنيد؟! آرى به خدا! بسيار بگرييد و اندك بخنديد، همه آن به خاطر اين است كه حرمت فرزند خاتم پيامبران و سرور جوانان اهل بهشت را شكسته ايد، آنكه جايگاه و پناهگاه گرفتارى، مشعل حجت و وسيله استوارى سنّت شما بود، چه زشت است آنچه بر خود بسته ايد و دور و فرومايه باشيد كه تلاشتان ناكام و دستهايتان شكسته و دادوستدتان زيانبار گشته و خشم خدا را براى خود فراهم نموده ايد و ذلّت و بيچارگى بر شما وارد شده است.

(3) واى بر شما اى اهل كوفه! آيا مى دانيد كدام جگر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را بريده و چه خونى را از او ريخته و چه حرمتى را براى او شكسته ايد؟ به حقيقت كار زشتى انجام داده ايد كه نزديك باشد آسمانها از آن شكسته شوند و زمين شكافته و كوهها درهم كوبيده گردند! (4) كار شما به وسعت زمين و آسمان، احمقانه و زشت مى باشد، آيا در

______________________________

(1) در نسخه اى: «پيمان شكنى» آمده است.

(2) در نسخه اى: «اشكتان آرام نگيرد و ناله تان خاموش نشود».

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:401

شگفت شديد كه آسمان، خون باريده است در حالى كه عذاب آخرت رسواكننده تر باشد كه آنان (يعنى عذاب شوندگان در آخرت) يارى نشوند، مهلت دادن خدا، شما را به خفّت بكشاند

زيرا او شتاب و عجله نمى كند و از درگذشتن انتقام نمى هراسد، چرا كه او در كمينگاه است ...» «1».

(1) شيرزن كربلا با منطق صداقت و صداى حقانيت، آنان را كوبيد و بر نفسهاى خبيثشان رهنمون گشت، به اشكهاى دروغينشان فريفته نشد و فريبكارى و دروغشان بر او پنهان نمانده جنايت زشتشان را بر آنان يادآور شد كه زشت ترين جنايتى است كه بر روى زمين اتفاق افتاده است ... آنان را با بدترين صفاتى توصيف كرد كه فرومايه ترين ملتها به آن وصف مى شوند؛ زيرا آنان را به نيرنگ و پيمان شكنى توصيف نمود كه اين دو، سرچشمه انحطاط و شقاوت انسان مى باشند.

(2) حضرت زينب عليها السّلام در مورد گريه آنان، اظهار نظر نمود و گفت: آنان حق دارند بسيار بگريند و كمتر بخندند، به خاطر گناه عظيمى كه مرتكب شده اند؛ زيرا سرور جوانان اهل بهشت و فرزند خاتم نبوّت و نجات بخش و آزاده كننده آنان را كشته و جگر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را بريده و حرمتش را شكسته و خانواده اش را به اسارت برده بودند، پس كدام جنايت، زشت تر و يا فجيع تر از اين جنايت مى باشد؟

(3)

بازتاب خطبه حضرت زينب عليها السّلام

مردم از خطبه فرزند نبوت، مضطرب گشتند و يقين نمودند كه به هلاكت

______________________________

(1) مقرم، مقتل الحسين، ص 310- 312.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:402

رسيدند. «خزيمه اسدى» ميزان تأثير فراوان به وجود آمده از خطبه آن بانوى بزرگوار را توصيف نموده و گفته است: به خدا! هيچ زن پاكدامنى را گوينده تر از او نديده ام، گويى كه از زبان امام امير المؤمنين عليه السّلام سخن مى گفت، مردم پس از خطبه اش، سرگردان، دستها را بر دهانهاى خويش گذاشته بودند،

پيرمردى را ديدم كه به او نزديك شد و مى گريست به طورى كه محاسنش را از اشك خيس كرده بود، مى گفت: پدر و مادرم فداى شما باد! كه سالخوردگانتان بهترين سالخوردگان و جوانانتان بهترين جوانان هستند و نسل شما هرگز بى ارزش و خوار نمى گردد «1»، ولى امام زين العابدين عليه السّلام سخن عمه اش را قطع نمود، فرمود: «اى عمه جان! خاموش شو كه تو بحمد اللّه داناى بدون آموزش و فهميده بدون تفهيم هستى ...» «2».

در اينجا شيرزن كربلا لب از سخن فرو بست و اجتماع را غوطه ور در غم و اندوه، رها كرد.

(1)

سخنان حضرت فاطمه دختر امام حسين عليه السّلام

فاطمه، دختر امام حسين عليه السّلام در حالى كه كودكى بيش نبود، لب به سخن گشود و شيواترين و جالب ترين خطابه را ايراد نمود، مردم از بلاغت و فصاحتش در شگفت شدند. وى دلها را سرگشته ساخت و مردم را سرگردان رها كرد كه اندوه، آنان را به شدت دربرگرفته بود، او گفت:

«سپاس خدا را، به تعداد شنها و سنگريزه ها و به وزن عرش تا زمين، سپاس

______________________________

(1) الدر النظيم، ص 560.

(2) طبرسى، احتجاج 2/ 109- 114.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:403

مى گويم او را و به وى ايمان دارم و بر او توكل مى كنم، گواهى مى دهم كه پروردگارى جز خداوند يكتا نيست كه او را شريكى نباشد و اينكه محمد بنده و فرستاده اوست ... فرزندانش در كنار رود فرات سر بريده شدند اينكه خون و ميراثى به گردنشان بوده باشد.

(1) خداوندا! من به تو پناه مى برم از اينكه بر تو افترا بندم و خلاف آنچه را كه نازل فرموده اى بر تو بگويم از عمل به پيمانها گرفته تا وصيت براى

على بن ابى طالب عليه السّلام، آن كه حقش غصب گرديد و بى گناه آن گونه كه فرزندانش ديروز كشته شدند در خانه اى از خانه هاى خداى تعالى كه در آن گروهى بودند به زبان مسلمان، به قتل رسيد، سرهايشان نابود باد! (2) در حيات و مماتش ستمى را از او دور نكردند تا اينكه خداوند او را با صفاتى ستوده، خويى نيكو، مناقبى مشهور و عقايدى معروف به سوى خود فراخواند كه در راه خداى سبحان از سرزنش سرزنش كنندگان و يا بازداشتن بازدارندگان نمى هراسيد. خداوندا! او را در خردسالى به اسلام هدايت كردى و در بزرگسالى، مناقبش را ستودى و وى پيوسته براى تو و رسولت، دلسوزى مى نمود، در دنيا زاهد بود و بر آن حريص نبود و به آخرت، رغبت داشت و براى تو در راه تو جهاد مى نمود، او را پسنديدى و برگزيدى و به راه راست، هدايت فرمودى.

(3) اما بعد: اى اهل كوفه! اى اهل مكر و نيرنگ و خودبزرگ بينى! ما اهل بيتى هستيم كه خداوند ما را به شما و شما را به ما آزمود، آزمون ما را نيكو قرار داد و علمش را نزد ما و فهمش را براى ما قرار داد كه ما گنجينه علم او و ظرف فهم و حكمت او هستيم و حجت وى در سرزمينش و براى بندگانش. خداوند ما را به كرامتش گرامى فرمود و به پيامبرش محمد صلّى اللّه عليه و آله بر بسيارى از آفريدگانش به

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:404

حقيقت، برترى بخشيد ... شما ما را تكذيب و تكفير نموديد و جنگ با ما و به تاراج بردن اموالمان را حلال دانستيد،

گويى فرزندان ترك يا كابل هستيم، آن گونه كه جدمان را ديروز كشتيد ...، از شمشيرهايتان خون ما اهل بيت مى چكد، به خاطر كينه اى پيشين كه چشمانتان بدان روشن و دلهايتان شاد گرديد (هدفتان) افترا بر خداوند و مكرى است كه انجام داده ايد و حال آنكه خداوند بهترين مكر كنندگان است، پس مبادا از ريختن خون ما و دسترسى به اموالمان شادمان گرديد كه هر مصيبت بزرگ و فاجعه عظيمى كه بر ما وارد شده قبل از آنكه ما آنها را ايجاد كنيم در كتابى ثبت است، اين هم براى خدا آسان است، بر آنچه از دستتان رفته تأسف نخوريد و به آنچه به شما رسانده خوش حال نگرديد كه خداوند هيچ خيال باف فخرفروش را دوست ندارد.

(1) نابودى شما را باد! پس به نفرين و عذاب بنگريد كه گويى بر شما دست داده و از آسمان، بلاهايى پى درپى شده و شما را با عذابى گرفتار مى كند و بعضى از شما را بدى بعضى ديگر را مى چشاند و سپس در عذاب دردناك روز قيامت، جاويد مى مانيد، براى آنكه بر ما ستم رانده ايد كه لعنت خداوند بر ستمكاران باد! (2) واى بر شما! آيا مى دانيد با كدام دست فرمان برديد و كدام نفس به جنگ ما روى آورد و با كدام پاى به سوى ما روان شديد و قصد نبرد با ما را نموديد؟

دلهايتان سخت و جگرهايتان سفت گرديدند و خداوند بر دلهايتان (مهر) كوبيده بر گوش و ديده تان، مهر زده است. شيطان، شما را فريفته و به شما دستور داده و بر ديدگانتان پوششى نهاده است، شما هدايت نمى يابيد.

(3) نابودى شما را باد اى اهل كوفه! كدام ميراث

براى رسول خدا نزد شماست؟ و چه خونهايى براى وى به گردنتان مى باشد به خاطر آنچه با برادرش

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:405

على بن ابى طالب، جدّ من و فرزندان و عترت پاك نيكوكارش انجام داده ايد كه افتخار كننده شما، به آن افتخار مى كند:

قد قتلنا عليكم و بنيه بسيوف هندية و رماح

و سبينا نساءهم سبى ترك و نطحناهم فأى نطاح «علىّ شما و فرزندانش را كشتيم، با شمشيرهايى هندى و با نيزه ها».

«و زنانشان را همچون اسيران ترك، به اسارت برديم و با آنان ستيز كرديم چه ستيزى!».

(1) در دهان تو اى گوينده خاك سنگريزه باد كه به كشتن قومى افتخار كرده اى كه خداوند آنان را پاك و طاهر گردانيده و پليدى را از آنان دور ساخته است، پس خشم خود را فرو بر و بر جاى خود بنشين آن گونه كه پدرت بر جاى خود نشست كه هر كسى را آنچه خود به دست آورده و عمل نموده است باشد.

(2) واى بر شما! فضائلى كه خداوند متعال به ما داده بر ما حسد برديد، اين فضل الهى است كه به هركس بخواهد مى دهد، در حالى كه او صاحب فضل عظيمى است، كسى كه خداوند براى او نور قرار نداده، نورى برايش نيست ...» «1».

(3) زاده نبوت و امامت، در خطابه عظيم خويش از مسائل بسيار مهمى سخن گفته است كه عبارتند از:

1- وى به محنت جدّش امام امير المؤمنين عليه السّلام پيشواى حق و عدالت در زمين، اشاره نمود، محنتها و سختيهايى كه تحمل كرد تا اينكه در خانه اى از

______________________________

(1) ابن طاووس، لهوف 194- 197، ابن نما، مثير الاحزان ص 87. عبد اللّه، مقتل الحسين عوالم 17/

379- 380.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:406

خانه هاى خدا شهيد گشت و حال آنكه جامعه كوفه از او دفاع ننمود و در كنار او نايستاد، بلكه او را تنها رها كردند كه با سختيها مبارزه كند تا اينكه خداوند او را نزد خود فراخواند با مناقب فراوان و صفات ستوده و سرشتى نيكو كه خداوند او را برگزيد و به فضايل و مواهب، مخصوص گردانيد.

(1) 2- همچنين از محنت اهل بيت در آن جامعه سخن گفت، زيرا آنان- سلام اللّه عليهم- به حكم رهبرى معنوى امّت، در مورد حمايت از آنها مسئوليت دارند، ولى امّت، با حق، مخالف گشت و خونهاى آنان را ريخت و حرمتهايشان را شكست و چه بزرگ است مصيبت و آزمون آنان.

(2) 3- وى تجاوز آشكار بر اهل بيت را محكوم نمود و تجاوزگران سنگدل را با زشت ترين صفات، موصوف ساخت و از خداوند خواست كه انتقام و عذاب دردناكش را بر آنان فرود آورد.

(3)

بازتاب خطابه حضرت فاطمه عليها السّلام

اين خطابه، تأثير فراوانى بر دلهاى افراد آن اجتماع گذاشت؛ زيرا دلها از آن پريشان شدند و چشمها اشكبار گشتند و مردم به گريه افتادند و گفتند: «اى دخت پاكان! بس است؛ زيرا دلهايمان را سوزاندى و گردنهايمان را داغ نهادى و درونمان را به آتش نشاندى» «1».

(4) وى، از سخن بازايستاد و آن جمع فراوان را در محنت و شقاوت خويش رها كرد كه آه مى كشيدند و افسوس مى خوردند و بر قسمت ناچيز خود مى ناليدند كه چه گناه عظيمى را مرتكب شده بودند.

______________________________

(1) مقرم، مقتل الحسين، ص 313- 315.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:407

(1)

خطبه حضرت ام كلثوم عليها السّلام

نوه ديگر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله حضرت ام كلثوم؛ به سخن پرداخت و به مردم اشاره كرد تا ساكت شوند، وقتى نفسها آرام شد، شروع به سپاس خداوند و ستايش وى نمود و گفت:

«اى اهل كوفه! دست بازداريد، مردانتان ما را مى كشند و زنانتان بر ما مى گريند، خداوند در روز قيامت ميان ما و شما حاكم خواهد بود.

(2) اى اهل كوفه! بدا به حالتان! شما را چه باشد حسين را رها كرديد و او را كشتيد و اموالش را به تاراج و زنانش را به اسارت برديد و او را دچار محنت نموديد، پس نابودى و فرومايگى شما را باد واى بر شما! آيا مى دانيد چه بلاهايى بر سرتان آمده؟ چه بارى را بر پشت خود نهاده ايد! چه خونهايى را ريخته ايد؟ با چه زنان بزرگوارى برخورد كرده ايد؟ چه كودكانى را تسليم نموده و چه اموالى را غارت كرده ايد؟ بهترين مردان پس از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را به قتل رسانديد، رحمت از دلهايتان جدا شده

است.

همانا حزب خدا، رستگارانند و حزب شيطان، زيانكاران باشند».

اجتماع از خطابه وى پريشان گشت و زنان، موى پراكندنده، بر گونه ها زدند و گريه كنندگانى پيش از آن روز ديده نشدند «1».

(3)

خطبه امام زين العابدين عليه السّلام

امام زين العابدين عليه السّلام به سخن پرداخت و پس از سپاس و ستايش خداوند،

______________________________

(1) ابن طاووس، لهوف، ص 198، سيد مقرم ص 316 و ديگران معتقدند كه حضرت ام كلثوم، همان حضرت زينب عليها السّلام مى باشد.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:408

گفت: «اى مردم! هر كس مرا شناخت كه شناخت و هر كس مرا نشناخته باشد، من على فرزند حسين بن على بن ابى طالب هستم. من فرزند كسى هستم كه حرمتش شكسته، نعمتش تاراج گشته، مالش به غارت رفته و خانواده اش اسير گرديده است.

(1) من فرزند كسى هستم كه بى هيچ خونخواهى و يا ميراثى، در كنار رود فرات سر بريده شد. من فرزند كسى هستم كه شكيبانه به قتل رسيد و مرا بدان افتخار كافى است.

(2) اى مردم! شما را به خدا سوگند مى دهم! آيا مى دانيد شما براى پدرم نامه نوشته، او را فريب داده، با او عهد و پيمان بسته، بيعت نموده و سپس با او نبرد كرده ايد؟ پس نابودى شما را باد! به خاطر آنچه براى خود پيش فرستاده ايد و بدا به حال عقيده تان! با كدام چشم به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مى نگريد؟ آنگاه كه به شما بگويد: عترتم را كشتيد و حرمتم را شكستيد، پس از امّتم نيستيد».

صداها به گريه برخاست، فردى از ميان آنان فرياد كشيد: «هلاك شديد و نمى دانيد!».

امام به خطبه خويش ادامه داد و فرمود: «خداوند رحمت كند كسى را كه نصيحت مرا بپذيرد

و سفارش مرا در مورد خداوند و پيامبر او و اهل بيتش، حفظ كند كه ما را در رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله سرمشقى نيكو باشد».

(3) آنان يك صدا فرياد برآوردند: «اى فرزند رسول خدا! ما شنوندگانى فرمانبردار و عهد تو را نگهدار هستيم و به آن بى اعتنا و از تو روى گردان نيستيم، پس ما را به امر خود فرمان ده، خدا تو را رحمت كند كه ما با هر كس كه با تو بجنگد در جنگ خواهيم بود و با آنكه تو را در صلح باشد در صلح هستيم و از هر كس كه به تو و به ما ستم نموده است، بيزاريم».

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:409

(1) امام، اين وفادارى دروغين را بر آنان بازگردانده فرمود: «هيهات! هيهات! اى پيمان شكنان حيله گر! ميان شما و خواسته هايتان جدايى افكنده شده است.

آيا مى خواهيد به سوى من بياييد آن گونه كه قبلا به سوى پدرم آمديد؟، هرگز، سوگند به خداى شتران دونده كه زخم هنوز بهبودى نيافته است، پدرم و اهل بيتش، ديروز كشته شدند و عزاى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و عزاى پدرم و فرزندان پدرم، فراموش نگشته، به خدا! آن داغ در كام من و تلخيش همچنان در گلويم و غصه اش، در ميان سينه ام مى باشد» «1».

آنگاه امام عليه السّلام از سخن بازايستاد و از آن پيمان شكنان فاجرى كه روى تاريخ را با كارهاى متناقضشان سياه كردند، روى گردانيد، زيرا آنان، امام را كشتند و سپس بر او به گريه كردن، مشغول شدند.

(2)

در مجلس ابن زياد

دختران رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را در حالى كه اسير ذلّت بودند، بر فرزند مرجانه،

آن زاده پليديها و خيانت، در قصر فرماندارى وارد كردند، در حالى كه آن كاخ از سربازان جنايتكار خون آشام پر شده بود كه او را براى پيروزى، شادباش مى گفتند و از قهرمانيهاى ساختگى خود در روز عاشورا برايش سخن مى راندند، او خوش حال و شادمانه، پاهايش را تكان مى داد در حالى كه سر ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در برابرش قرار داشت، آن پليد، آن را بازيچه قرار داده با چوب دستى كوچكش بر آن ضربه مى زد و با شماتت مى گفت: «من هرگز همانند اين چهره را نديده ام!!».

______________________________

(1) ابن نما، مثير الاحزان ص 89، و لهوف، ص 199- 200.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:410

(1) هنوز سخنش را تمام نكرده بود كه «انس بن مالك صحابى» تيرى از منطق خود به سويش انداخت و به او گفت: «وى شبيه پيامبر بود» «1».

آن پليد از سخنش به رنج آمد.

در آن مجلس، شخصى از طايفه «بكر بن وائل» بود كه او را «جابر» مى گفتند. وى از جاى خود برخاست در حالى كه مى گفت: «به خدا! اگر ده نفر از مسلمين پيدا كنم كه بر ضد تو قيام كنند، همراه آنان بر عليه تو قيام مى كردم «2»».

(2)

ابن زياد ستمگر در برابر بزرگ بانوى وحى

هنگامى كه ابن زياد، كينه هايش را از سر امام، سيراب نمود، روى به خانواده حضرت حسين عليه السّلام كرد، زنى را ديد كه در گوشه اى از مجلس كنارى ايستاده و بدترين جامه ها را بر تن دارد، در حالى كه شكوه و جلال، او را دربرگرفته است، تا آنجا كه ابن زياد بر آن شد تا درباره او جويا شود، پس گفت:

«اين كيست كه كنارى رفته و زنانش به همراه او

هستند؟».

(3) وى از او روى گرداند، ابن زياد، سؤالش را دوباره تكرار كرد، اما وى او را ناچيز شمرد و حقير دانست، به او پاسخى نداد. يكى از بانوان، به سخن آمد و گفت: «اين زينب است، دختر فاطمه، دختر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله».

(4) آن پليد فرومايه از حقير شمرده شدن خود به وسيله آن بانوى بزرگوار، رنجيد و با زبانى الكن به اظهار شماتت پرداخت و گفت: خداى را سپاس كه

______________________________

(1) انساب الاشراف 3/ 417.

(2) مرآة الزمان فى تواريخ الاعيان، ص 98.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:411

شما را رسوا كرد و به قتل رسانيد و سخنتان را باطل نمود!!.

(1) نوه رسول صلّى اللّه عليه و آله با شجاعت، آن فرومايه پليد را حقير شمرد، بر او فرياد كشيد: «سپاس خداى را كه به خاطر پيامبرش ما را كرامت بخشيد و از پليدى پاك گردانيد، اين فاسق است كه رسوا مى شود و اين فاجر است كه دروغ مى گويد و او كسى غير از ماست، اى فرزند مرجانه!» «1».

(2) اين گفتار شديد را در حالى بر زبان آورد كه وى و بانوان از آل محمد صلّى اللّه عليه و آله در بند اسارت بودند و نيزه هاى فاتحان، بالاى سر آنان افراشته و شمشير شماتت كنندگان روبه رويشان كشيده شده بود ... وى، آن ستمگر را از تخت حكومتش به گور فرود آورد و خودبزرگ بينى اش را درهم كوبيده، او را در برابر خادمان و پيروانش معرفى نمود كه رسوا شده و شكست خورده، اوست ... فرزند مرجانه در حالى كه با فرومايه ترين و زشت ترين چيزها خود را تشفى مى داد، گفت: «كار خدا را با

برادرت چگونه ديدى؟!».

(3) بانوى بزرگ بنى هاشم با شجاعت و پايدارى و با كلمات ظفر و پيروزى براى خود و خاندان خويش، به وى پاسخ داد و گفت: «جز نيكى نديده ام، اينان قومى هستند كه خداوند، كشته شدن را برايشان مقدّر فرمود و آنان به سوى آرامگاههاى خويش شتافتند، خداوند تو را با آنان روبه رو خواهد ساخت و تو مورد بازخواست و محاكمه واقع خواهى شد، پس در آن روز بنگر كه پيروزى از آن چه كسى است، مادرت به عزايت بنشيند اى فرزند مرجانه!».

(4) آن فرومايه، در برابر آن تحقير دردناك و سخنان كوبنده، نتوانست خوددارى نمايد و به شدت دچار خشم و عصبانيت شده تصميم گرفت او را به

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 457.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:412

كيفر برساند، ولى «عمرو بن حريث» او را نهى كرد و به او گفت: او زن است و به چيزى از گفتارش مؤاخذه نمى شود، پس رو به وى كرد و گفت: «خداوند قلب مرا از طاغوت تو و سركشان اهل بيت شما آرامش بخشيد!».

(1) از اين دلشادى و گستاخى، غم و اندوه بر حضرت زينب چيره شد و در حالى كه قهرمانان برگزيده خاندانش را به ياد مى آورد كه در ميدانهاى نبرد شهيد شده بودند، با اندوه فراوان گفت: «به جانم سوگند! تو بزرگ خاندانم را كشتى و خانواده ام را نابود ساختى، فرزندانم را از بين بردى و ريشه ام را بركندى، پس اگر اين كار تو را آرامش مى بخشد، تو انتقام خود را گرفته اى».

(2) فرزند مرجانه آرام شد و خشمش فرو نشسته، گفت: «اين، زنى مسجّع گو مى باشد، به جانم كه پدرش مسجع گويى شاعر بود!».

حضرت زينب

به وى پاسخ داد: «من از مسجع گويى روى برگردانده ام، زن را به مسجع گويى چه كار؟» «1».

اين زندگى چه دردناك و بى ارزش است كه دختر وحى را نزد فرزند مرجانه، اسير مى سازد و او در تحقير و توهين وى فراوان مى كوشد. اى روزگار! اگر باقيمانده اى از آنچه بزرگواران را مى آزارد، نزد تو باشد، آن را بياور.

(3)

برخورد ستمگر، با زين العابدين عليه السّلام

ابن زياد ستمگر، به ديگر افراد اهل بيت عليهم السّلام نگاهى انداخت و امام زين العابدين عليه السّلام را ديد كه بيمارى، وى را رنجور ساخته بود، پس از او پرسيد: تو كيستى؟

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 457. اللهوف، ص 200- 201.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:413

- «على بن الحسين».

- «مگر خداوند، على بن الحسين را نكشته است؟! (1) امام عليه السّلام با آرامى به وى پاسخ داد:: «مرا برادرى به نام على بود كه او را كشتيد، او در روز قيامت از شما طلبكار خواهد بود» «1».

ابن زياد، با وقاحت و بى شرمى به خشم آمد و بر امام فرياد كشيد: خداوند او را كشت! امام با شجاعت كامل و پايدارى به وى پاسخ داد: «خداوند، جانها را هنگام مرگ مى گيرد، كسى را نباشد كه بى اذن خداى بميرد».

(2) زمين، دور سر ابن زياد چرخيد و سختى گناه او را گرفت، زيرا بر او گران آمده بود كه اين جوان اسير با اين روانى و حجت قوى و شاهد مثال آوردن از قرآن، سخن بگويد. پس، بر او فرياد كشيد: «جرئتى براى پاسخگويى به من دارى! و هنوز براى تو چيزى باقى مانده است كه به من جواب دهى!».

آن پليد ناپاك بر يكى از جلادانش فرياد كشيد: «اين جوان را ببر

و گردن او را بزن».

(3) حضرت زينب عليها السّلام، آشفته خاطر گشت و با شجاعتى كه از قدرت حكومت نمى ترسيد، امام را گرفت و او را در آغوش كشيده به فرزند مرجانه گفت: «اى پسر زياد! آنچه از خونهاى ما ريخته اى تو را بس است، آيا كسى را غير از اين باقى گذاشته اى؟ اگر مى خواهى او را بكشى، مرا همراه وى به قتل برسان».

آن ستمگر سرخورده گشت و با شگفتى گفت: «او را برايش رها كنيد،

______________________________

(1) الحدائق الوردية 1/ 124.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:414

خويشاوندى چه مى كند؟! او دوست داشت همراه وى كشته شود»؟ «1» (1) اگر اين اقدام حضرت زينب عليها السّلام نمى بود، اين باقيمانده از نسل حضرت حسين عليه السّلام كه سرچشمه خير و فضيلت در زمين است، از دست مى رفت.

(2) «جاحظ» روايت كرده است كه فرزند مرجانه در مورد على بن الحسين عليه السّلام به يارانش گفته بود: «بگذاريد او را بكشم كه وى باقيمانده اين نسل است (يعنى نسل حضرت حسين عليه السّلام) تا اين ريشه را بركنم و با او اين بيمارى را بميرانم و اين سرچشمه را به آن قطع كنم» «2».

ولى آنان به وى گفتند تعرّضى به وى ننمايد و معتقد بودند كه بيماريهايى كه وى به آنها گرفتار است، او را از پاى در خواهد آورد، اما خداوند به صورتى شگفت، او را از آنان نجات داد.

(3)

قيام ابن عفيف

توده هاى مردم كوفه، تحت فشار هول انگيز رعب و خشونت، تخدير شدند تا آنجا كه اوضاع عمومى، به كلى دگرگون گشت و ديگر كوفه، همچون گذشته، صحنه جريانات سياسى و مركزى، براى جبهه مخالف نبود؛ زيرا چادر خوارى و ذلت بر

سر كشيد و طاعون ترس، در شريانهايش جارى گشت.

چه كسى مى توانست سخنى بر زبان آورد، در حالى كه فضا آكنده از ترس و وحشت بود، سر پيشواى امّت و رهبر بزرگش، بالاى نيزه ها قرار داشت و بانوان بزرگ رسالت، اسيرانى در آن سرزمين بودند، ديگر كسى را ياراى آن نبود كه

______________________________

(1) ابن الاثير، تاريخ 4/ 82.

(2) جاحظ، رسائل.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:415

حرفى بر زبان آورد؛ زيرا دهانها بسته شده، زبانها لال گشته، زندانها از بزرگان و نام آوران پر گرديده و همگان در برابر حكومت فرزند مرجانه، تسليم شده بودند، وقتى آن ستمگر مغرور، به جامع اعظم آمد، در آنجا كه اجتماعى عمومى برپا شده بود و نيروهاى مسلّح و ديگر افراد ملّت جمع شده بودند، وى بالاى منبر رفت و شادى بزرگ خود را از آن پيروزى دروغين، آشكار كرده گفت- و چه هولناك بود، آنچه گفت-:

(1) «سپاس خداى را كه حق و اهل آن را آشكار ساخت و امير مؤمنان يزيد و حزبش را نصرت بخشيد و دروغگو فرزند دروغگو، حسين بن على و شيعيانش را كشت!!».

(2) اين سخنان را در اجتماعى بر زبان راند كه عدالت على و صداقت او را مى شناخت و سيرت فرزندش امام حسين را مى دانست و آن را به حق و صدق، درخشنده يافته بود. اگر اين را در شام يا در سرزمين ديگرى مى گفت، شايد توجيهى مى داشت، ولى وى اين سخنان را در كوفه كه پايتخت اهل بيت بوده، بر زبان راند، هنوز آن پليد، سخنانش را پايان نداده بود كه قهرمان انقلابى، «عبد اللّه بن عفيف ازدى غامدى» بپاخاست، وى نابينا بود و يكى از

چشمانش را در جنگ جمل و ديگرى را در صفين، همراه امام امير المؤمنين عليه السّلام از دست داده و پيوسته در مسجد به عبادت مشغول بود. او بر ابن زياد فرياد زد:

«اى فرزند مرجانه! دروغگو فرزند دروغگو، تو هستى و پدر تو و آنكه تو را حكومت داده و پدر او، اى فرزند مرجانه! آيا فرزندان پيامبران را مى كشيد و با كلام صدّيقان، سخن مى گوييد؟» «1».

______________________________

(1) انساب الاشراف 3/ 413.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:416

(1) آن ستمگر، از خود بى خود شد؛ زيرا اين كلمات، همچون صاعقه اى بر سر او فرود آمد، پس همچون سگى هار، با صدايى بلند فرياد كشيد: «اين كيست كه سخن مى گويد؟».

(2)- «من هستم كه سخن مى گويم اى دشمن خدا! آيا ذرّيه پاكى را مى كشيد كه خداوند پليدى را از آنان دور ساخته و ادعا مى كنى كه بر دين اسلام هستى؟

كجاست فريادرس؟ كجا هستند فرزندان مهاجرين و انصار تا از سرور ستمگرت انتقام گيرند «1»؟ همان ملعون، فرزند آن لعنت شده بر زبان محمد، شكوه آن ستمگر درهم شكست و غرور شاديهايش بر باد رفت، فريادها برخاست و مردم از هر سوى مسجد پيش آمدند تا آن گوينده را ببينند كه احساسات آنان را بيان كرده بود؛ زيرا اين نخستين اعتراض علنى بر ضد نظام حاكم در مورد كشتن ريحانه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بود.

ابن زياد، در حالى كه به شدت خشمگين بود، با تندى فرياد زد: «او را نزد من بياوريد».

مزدوران، به سوى وى شتافتند تا او را بربايند، ولى «ابن عفيف» به شعار خاندانش فرياد كشيد: «يا مبرور!».

(3) در آن مجلس، هفتصد نفر از افراد قبيله

ازد، حاضر بودند. آنان به سوى وى برخاسته، او را نجات دادند و به منزلش بردند «2» و «عبد الرحمن بن مخنف ازدى»، بر او خرده گرفته گفت: «واى بر غير تو! خود و خاندانت را هلاك كردى!» «3».

______________________________

(1) اللهوف، ص 204. بحار الأنوار 45/ 119.

(2) انساب الاشراف 3/ 413- 414.

(3) رياض الاحزان، ص 57.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:417

(1) ابن زياد، خشمگين و پريشان شد، زيرا عبد اللّه، باب مخالفت را بر او گشود و شكوه حكومتش را درهم كوبيد. آنگاه، خشمگين از منبر پايين آمد و داخل قصر شد و اشراف و سرشناسان براى رفتن نزد وى سبقت گرفتند. وى گفت: «آيا ديديد كه اينان چه كردند؟».

- «آرى».

(2) آنگاه به اهل يمن و آنان كه همراه وى بودند، دستور داد تا ابن عفيف را دستگير كنند. «عمرو بن حجاج» به وى پيشنهاد كرد هر ازدى را كه در مسجد بود، زندانى كنند كه همين كار را كردند، در نتيجه، اهل يمن به شدت با قبيله ازد، درگير شدند و نبرد سختى ميان آنها جارى شد. ابن زياد، به يكى از مأمورانش گفت: برو و ببين ميان آنان چه مى گذرد. وى به سرعت نزد آنان رفت و ديد جنگ ميان آنان برپاست، به او گفتند: «به امير بگو تو ما را به سوى مردم بى اصل و نسب جزيره يا كفشدوزان موصل نفرستاده اى، بلكه ما را نزد ازديان، يعنى شيران بيشه ها فرستاده اى، آنان، تخم مرغى نيستند كه شكسته شوند و يا دانه اسپندى كه بر آن پاى گذاشته گردد ...».

(3) از ميان ازديان، «عبد اللّه بن حوزه والبى و محمد بن حبيب» كشته شدند و

كشتگان از هر دو سوى، فراوان گشتند، ولى يمنيها، بر ازديان، نيرو يافتند و به سوى قلعه اى در پشت خانه ابن عفيف رفته، آن را شكستند و بر او يورش برده وارد خانه اش شدند او تنها مانده بود، دخترش، شمشيرى به وى داد و او (كه نابينا بود) به دفاع از خود پرداخت «1» در حالى كه رجز مى خواند و مى گفت:

انا ابن ذى الفضل العفيف الطاهرعفيف شيخى و ابن أم عامر

______________________________

(1) انساب الاشراف 3/ 414.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:418 كم دارع من جمعكم و حاسرو بطل جندلته مغاور «من فرزند عفيف پاك با فضيلت هستم، عفيف، بزرگ من است و من فرزند ام عامر هستم».

«چقدر افراد زره پوشيده و بدون زره و چقدر از قهرمانان رزم آور را به خاك افكنده ام».

(1) دخترش، با سوز دل او را مخاطب قرار مى داد و مى گفت: «كاش مردى مى بودم و در برابر تو با اين فاجران قاتل عترت پاك، مى جنگيدم».

(2) آنگاه دخترش به راهنمايى وى بر جنگجويان پرداخت و به او مى گفت:

«پدرم! آنان از فلان طرف به سوى تو مى آيند، آنان بر سر او ازدحام كرده و از هر طرف او را در محاصره گرفته، دستگير نمودند و او را نزد ابن زياد بردند در حالى كه وى بر سر راه خود مى گفت:

أقسم لو يفسح لى عن بصرى شق عليكم موردى و مصدرى «1» «سوگند مى خورم كه اگر چشمانم بازشوند، رفت و آمد من بر شما سخت مى شد».

هنگامى كه روبه روى ابن زياد ستمگر قرار گرفت، آن پليد به وى گفت:

«سپاس خداى را كه رسوايت ساخت».

(3) «ابن عفيف» در حالى كه او را به استهزا گرفته و ناچيزش شمرده

بود، به وى پاسخ داد: «به چه چيزى رسوايم ساخت؟».

فرزند مرجانه مى خواست، خونش را حلال شمارد، لذا از او درباره عثمان پرسيد، شايد از او بدگويى كند و او اين كار را وسيله اى براى مباح ساختن

______________________________

(1) اللهوف، ص 205. بحار الأنوار 45/ 120.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:419

خون او بسازد، پس به وى گفت: «درباره عثمان، چه مى گويى؟».

(1) آن قهرمان عظيم، تيرهايى از منطق سرشار رها كرد و به او گفت: «تو را چه به عثمان! بدى كرده و يا نيكى نموده، صلاح داشته و يا تباه بوده باشد، خداى تعالى، ولىّ بندگانش مى باشد كه ميان آنان و عثمان به عدالت و به حق، حكم مى كند، ولى از من درباره پدرت و خودت و يزيد و پدرش سؤال كن».

آن ستمگر ديد كه در برابر قهرمانى سخت اراده قرار دارد، پس به وى گفت: «ديگر چيزى از تو نمى پرسم تا مرگ را با غصه هاى پى درپى بچشى».

(2) «ابن عفيف» در پاسخ وى گفت: «سپاس خداى آفريدگار جهانيان را، من پيش از آنكه مادرت تو را بزايد، از خداوند مى خواستم كه مرا شهادت روزى فرمايد و از خداوند خواستم كه آن را به دست ملعون ترين بندگانش و دشمن ترين آنان نسبت به وى قرار دهد، هنگامى كه چشمانم را از دست دادم، از شهادت نااميد شدم ولى اينك خداى را شكر كه پس از نااميدى، آن را روزى ام ساخت و اجابت دعاى قديم مرا به من اطلاع داد» «1».

(3) آن پليد، به خشم آمد و به جلادانش دستور داد تا گردنش را بزنند و او را در محل «سبخه»، به صليب آويزند، آنان نيز چنان كردند «2».

زندگى اين قهرمان

بزرگ كه حياتش را براى خدا بخشيده بود، بدين گونه پايان يافت. وى، در برابر منكر، مقاومت كرد و با ستم، مبارزه نمود و سخن حق را در تيره ترين و سخت ترين شرايط، بر زبان آورد.

______________________________

(1) لهوف، ص 205- 206. خوارزمى، مقتل 2/ 53- 55.

(2) انساب الاشراف 3/ 414.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:420

(1)

بخشيدن ابن معقل

«ابن معقل» از كسانى بود كه در قيام «ابن عفيف» شركت داشت. او را تحت الحفظ، نزد ابن زياد آوردند، وى او را بخشيد و به او گفت: ما تو را براى عموزاده ات «سفيان بن عوف» واگذاشتيم كه وى از تو بهتر است. «1»

(2)

دستگيرى جندب

ابن زياد ستمگر، دستور دستگيرى «جندب بن عبد اللّه ازدى» را صادر كرد. وى از خاندان «عبد اللّه بن عفيف» و از نيكان شيعه و از ياران امام امير المؤمنين عليه السّلام بود. مأموران، او را تحت الحفظ آوردند و هنگامى كه نزد وى حاضر شد، ابن زياد بر او فرياد كشيد: «آيا تو يار ابو تراب در صفين نبودى؟».

آن قهرمان بزرگ، اعتنايى به وى نكرد و به او گفت: «آرى، من او را دوست دارم و به او افتخار مى كنم و از تو و پدرت متنفر هستم، خصوصا اينك كه سبط رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و ياران و خانواده اش را كشته اى و از خداوند با عزت، قدرتمند و انتقام گيرنده، نترسيدى ...».

(3) ابن مرجانه به خشم آمد و به وى گفت: «تو از آن كور (يعنى ابن عفيف) كم حياتر هستى و من خود را نمى بينم جز اينكه با كشتن تو به خداوند تقرّب جويم».

- «در آن صورت خداوند تو را قربت ندهد».

آن ستمگر، از خاندانش ترسيد و او را رها كرد و گفت: «او پيرمردى است

______________________________

(1) همان.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:421

كه عقلش از بين رفته و خرفت گشته است «1»».

(1)

ابن زياد در برابر قيس

«قيس بن عباد» در مجلس ابن زياد ستمگر حاضر شد و وى در برابر مزدورانش، به او گفت: «درباره من و حسين چه مى گويى؟».

- «مرا معذور بدار ...».

- «بايد بگويى».

- «روز قيامت، پدرش مى آيد و از او شفاعت مى كند و پدرت مى آيد و از تو شفاعت مى كند».

ابن زياد به خشم آمد و بر او فرياد كشيد: «من فريب و پليدى ات را دانسته ام، اگر روزى از من دور شوى، سرت را

در زير زمين مى گذارم» «2».

آنگاه او را تحت نظر قرار داد و به اقامت اجبارى در كوفه مجبور ساخت.

(2)

قطعه قطعه ساختن سر مبارك امام حسين عليه السّلام

آن زاده خيانت و ناكسى، فرزند مرجانه دستور داد تا سر امام عليه السّلام را گرد گرد ببرّند، ولى مردم به اين كار اقدام ننمودند و كسى گستاخى انجام آن را ننمود،

______________________________

(1) مثير الاحزان، ص 94. خوارزمى، مقتل 2/ 55. مقرّم، مقتل، ص 329.

(2) ابن قتيبه، عيون الاخبار 2/ 215. و در وفيات الاعيان 6/ 353 آمده است كه: عبيد اللّه ابن زياد به «حارثة بن بدر عدوانى» گفت: درباره من و حسين در روز قيامت، چه مى گويى؟ گفت: پدر و جدش او را شفاعت مى كنند، تو نيز پدر و جدت برايت شفاعت مى كنند، پس از همينجا بدان كه چه مى خواهى.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:422

جز «طارق بن مالك» «1» كه سر مبارك را گرفت و آن را مثله نمود و بعضى از قسمتها را از آن جدا كرد. «عمرو بن حريث» برخاست و به ابن زياد گفت: «تو به خواسته ات از اين سر، رسيده اى، پس آنچه را از آن جدا ساختى به من ببخش».

- «مى خواهى با آن چه كار كنى؟».

- «آن را به خاك بسپارم».

وى، اجازه اين كار را به او داد و او قطعه هاى سر امام را گرفت و آنها را در پارچه اى پيچيد و در منزل خود كه به خانه «عمرو بن حريث» معروف است، به خاك سپرد «2».

(1)

گرداندن سر مبارك امام حسين عليه السّلام

ابن مرجانه، دستور داد تا سر امام را در همه خيابانها و كوچه هاى كوفه بگردانند «3» در حالى كه منادى فرياد مى كشيد: «دروغگو فرزند دروغگو كشته شد!» «4».

وى، با اين كار مى خواست پيروزى خود را اعلام كند و شيعيان را خوار سازد، ولى به فكرش نرسيد كه با اين كار، زمينه نشر

دعوت امام و اتمام رسالتش را گسترش داده است؛ زيرا سر امام، به مسلمانان الهام مى داد كه سخن حق، چگونه بايد بلندى يابد و رسالت اسلام، چگونه بايد محافظت گردد.

(2) به هر حال، سر ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را در برابر آنان كه مدعى اسلام

______________________________

(1) «طارق بن مالك»: جد ابو على، كاتب عبد اللّه بن خاقان، وزير متوكل بود.

(2) مرآة الزمان فى تواريخ الاعيان، ص 97. مرآة الجنان 1/ 135.

(3) الدر النظيم، ص 561. عبد اللّه، مقتل الحسين. عوالم 17/ 386

(4) التاريخ السياسى للدولة العربية 2/ 76.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:423

بودند، گرداندند ولى آنان براى گرفتن انتقام وى بپا.

(1) «دعبل خزاعى» مى گويد:

رأس ابن بنت محمد و وصيّه يا للرجال على قناة يرفع

و المسلمون بمنظر و بمسمع لاجازع من ذا و لا متخشع «1» «سر فرزند دختر پيامبر و وصيش را اى مردان! بر نيزه اى بالا مى برند».

«در حالى كه مسلمانان مى بينند و مى شنوند، نه كسى از اين عمل به خشم مى آيد و نه دلى شكسته مى گردد».

مسلمانان به صورتى هول انگيز، تحذير شده بودند؛ زيرا سرشتهاى خود را از دست داده، به صورت رشته هايى سست و خالى از شعور و احساس، درآمده بودند.

(2)

زندانى ساختن بانوان وحى

ابن مرجانه ستمگر، دستور داد تا بانوان وحى و بزرگ زنان رسالت، به زندان برده شوند. هنگامى كه آنان را به زندان بردند، خيابانها پر از مردان و زنان بود و آن گونه كه امام زين العابدين عليه السّلام مى فرمايد، زنان بر صورت خويش مى زدند و سخت مى گريستند.

(3) دختران رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به زندان برده شدند و بر آنها بسيار سخت گرفتند.

نوه پيامبر صلّى اللّه عليه و

آله اجازه نداد كه هيچ زن آزادى بر آنها وارد شود و گفت: «جز زنانى كه ام ولد يا كنيز باشند، كسى بر ما وارد نشود؛ زيرا آنان اسير گشته اند، همچنانكه ما اسير شده ايم».

______________________________

(1) دعبل، ديوان، ص 225.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:424

(1) به سوى دختران رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله سنگى پرتاب شد كه نامه اى را به آن بسته بودند، در آن نوشته شده بود قاصدى در مورد شما به سوى يزيد رفته است، پس هرگاه صداى تكبير را شنيديد، يقين كنيد كه هلاك خواهيد شد و اگر صداى تكبير را نشنيديد، اين امانى براى شما خواهد بود. آنان براى رسيدن جواب، وقتى را تعيين كرده بودند. زنان به شدت پريشان و مضطرب شدند. دو روز پيش از رسيدن پيك، سنگ ديگرى بر آنان انداخته شد؛ در آن نامه اى بود كه به ايشان مى گفت: «وصيت كنيد و سفارشهاى خود را بنماييد كه رسيدن پيك، نزديك شده است».

(2) پس از پايان مدت، دستور يزيد به انتقال اسيران به دمشق رسيد. «1» بعضى از منابع بيان مى كنند كه يزيد تصميم داشت تا همه نسل امير المؤمنين عليه السّلام را ريشه كن سازد، ولى وى پس از آن، از اين تصميم خود منصرف شد و آنان را بخشيد «2».

(3)

ربودن حضرت على بن الحسين عليه السّلام

يكى از كوفيان، امام زين العابدين عليه السّلام را ربود و او را در خانه خويش مخفى ساخته، به خدمت و احترام وى مشغول گشت، هر وقت بر آن حضرت وارد مى شد، به شدت مى گريست كه امام نسبت به وى خوش گمان شد، ولى مدت اندكى بيش نگذشت كه منادى ابن زياد، ندا داد كه هر

كس على بن الحسين را بيابد و او را بياورد، سيصد درهم به او داده مى شود، هنگامى كه آن

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 4/ 84.

(2) الوافى 3/ 298.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:425

كوفى اين را شنيد، به سرعت نزد امام رفت و طنابى به گردن آن حضرت افكند و دست و پايش را با طناب بست، او را به آنان تحويل داد و پولها را دريافت نمود «1». اين كار عجيب، تصويرى از ميزان خودفراموشى آن جامعه در راه ماديات و فدا كردن خود در راه به دست آوردن آنها، به هر صورت ممكن به ما مى دهد.

(1)

پشيمانى ابن سعد

پليد ناپاك، عمر بن سعد، به شدت از اقدام به آن جنايت زشت، پشيمان شد؛ زيرا يكى از نزديكانش، هنگام بازگشت وى از كربلا، حال وى را پرسيد و او گفت: «هيچ بشرى به سوى خانواده اش برنگشته است با چيزى بدتر از آنچه من با آن برگشته ام. فاجر ستمكار، ابن زياد را فرمان بردم و خداوند حاكم عادل را معصيت نمودم، خويشاوندى شريف را قطع كردم و كار بزرگى را مرتكب گشته ام «2».

اما، پشيمانى براى وى چه سودى دارد پس از آنكه خون عترت پاك را ريخت و رشته هاى خويشاوندى كسانى را قطع كرد كه خداوند مودت آنان را فرمان داده است.

(2)

ابن زياد، نامه را از ابن سعد طلب كرد

ابن زياد، در معرض موجى گسترده از انتقاد همه محافل روبه رو گرديد

______________________________

(1) مرآة الزمان فى تواريخ الاعيان، ص 98. المنتظم، 5/ 345.

(2) الاخبار الطوال، ص 260. سير اعلام النبلاء 3/ 303. انساب الاشراف 3/ 414- 415.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:426

و بر آن شد تا گناه آن عمل را بر ابن سعد بيفكند تا وى به جاى او، مسئول اين جنايت باشد، پس به دنبال وى فرستاد و به او گفت: نامه را به من بده.

- من براى انجام فرمان تو رفتم و نامه از بين رفت.

- بايد آن را براى من بياورى.

- آن را فرستاده ام تا بر پيرزنان قريش خوانده شود كه از آنها معذرت خواسته گردد، به خدا! در مورد حسين با تو دلسوزانه رفتار كردم كه اگر با پدرم سعد بن ابى وقاص به آن صورت دلسوزى مى كردم، حق او را ادا مى نمودم.

(1) در آن مجلس «عثمان بن زياد» حاضر بود و به برادرش عبيد اللّه گفت:

«راست گفت. به

خدا! دوست داشتم كه مردى از فرزندان زياد نمى بود مگر اينكه در بينى اش حلقه اى تا روز قيامت مى بود، ولى حسين كشته نمى شد».

آن ستمگر خاموش ماند و چيزى در پاسخش نگفت «1».

نامه اى كه ابن سعد، به مدينه فرستاده بود تا به وسيله آن، لعنتهايى را كه بر او فرو مى باريد، مانع شود و گناه را به گردن امير و سرورش ابن مرجانه بيفكند، بدين شرح مى باشد:

(2) از عبيد اللّه بن زياد به عمر بن سعد، امّا بعد: من تو را به سوى حسين نفرستاده ام تا از او دفاع كنى و نه براى اينكه با وى كار را به درازا بكشانى و به او اميد سلامت و ماندن بدهى، يا نزد من از او شفاعت نمايى. بنگر كه اگر حسين و يارانش فرمان مرا پذيرفتند و تسليم شدند، آنان را سالم نزد من بفرست و اگر خوددارى نمودند به سوى آنها پيشروى كن تا اينكه آنان را به قتل برسانى و آنها را تكه تكّه نمايى كه آنان مستحق آن هستند، پس هرگاه حسين را كشتى، اسبان را بر سينه و پشت او حركت ده كه او طغيانگر، سركش و برهم زن و ستمكار است ...

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 467.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:427

اگر تو به فرمان ما عمل كردى، به تو پاداش شنونده مطيع را مى دهيم و اگر خوددارى نمودى، از كار و سپاه ما دورى گزين و شمر بن ذى الجوشن را با سپاه بگذار كه ما او را به امر خويش، فرمان داده ايم» «1».

(1)

محكوم نمودن ابن زياد

اشاره

دور و نزديك، ابن زياد را به خاطر كشتن ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله محكوم نمودند كه

بعضى از آنان عبارتند از:

(2)

1- مرجانه

«مرجانه» از فرزند ستمكار گناهكارش به خاطر ارتكاب اين جنايت زشت، در خشم شد و به او گفت: «اى پليد! فرزند رسول خدا را كشتى، به خدا! هرگز بهشت را نخواهى ديد» «2».

(3)

2- عثمان بن زياد

«عثمان بن زياد»، برادر آن ستمگر، او را محكوم كرد و به او گفت: «به خدا! دوست داشتم كه از فرزندان زياد كسى نبود مگر اينكه تا روز قيامت در بينى او حلقه اى باشد، ولى حسين، كشته نشود «3»».

______________________________

(1) همان، 5/ 415.

(2) مرآة الزمان فى تواريخ الاعيان، ص 98. تذهيب التهذيب 1/ 156. تهذيب التهذيب 2/ 357.

(3) طبرى، تاريخ 5/ 467.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:428

(1)

3- معقل بن يسار

از جمله كسانى كه بر فرزند مرجانه اعتراض كردند، «معقل بن يسار» بود، او به شدت از وى انتقاد نمود و او را محكوم كرد و از وى دورى گزيد.

كشتن امام از حوادث عظيمى بود كه جهان اسلام از هولناكى آن به لرزه افتاد و مسلمانان، اين حادثه را بسيار عظيم دانستند، زيرا حرمت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله- كه از هر چيز ديگرى به رعايت و توجه شايسته تر است- در اين حادثه شكسته شد.

(2)

اعتراض بر ابن سعد

مردم بر ابن سعد، به خاطر اين جنايت زشت وى، اعتراض نموده، او را دشمن داشته، رها كردند، طورى شد كه بر هر گروهى از مردم كه مى گذشت، او را لعنت مى كردند و هرگاه وارد مسجد مى شد، از آن خارج مى گشتند «1».

(3)

ناخشنودى فراگير

كشتن امام عليه السّلام نارضايتى فراگيرى در همه محافل به وجود آورد «حصين ابن عبد الرحمن سلمى» مى گويد: «هنگامى كه خبر كشته شدن حسين عليه السّلام به ما رسيد، سه روز مانديم كه گويى بر چهره هايمان خاكستر ماليده باشند». «2»

«هبيرة بن خزيمه» مى گويد: «كشته شدن حسين را به ربيع بن خثيم خبر دادم، وى دگرگون شد و سخن خداى تعالى را تلاوت كرد: اللَّهُمَّ فاطِرَ السَّماواتِ

______________________________

(1) مرآة الزمان، ص 68.

(2) تهذيب التهذيب 2/ 382.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:429

وَ الْأَرْضِ عالِمَ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ ...؛ خداوندا! تو آفريننده آسمانها و زمين، داننده پنهان و آشكار هستى، ميان بندگانت در آنچه با هم در آن اختلاف داشته اند، حكم مى كنى» «1».

سپس گفت: «جوانمردانى را كشتند كه اگر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آنان را مى ديد، دوستشان مى داشت و با دست خود به آنان غذا داده آنان را بر ران خود مى نشاند» «2».

(1) به «حسن بصرى»، خبر كشته شدن حسين عليه السّلام را دادند، وى به گريه افتاد تا آنجا كه دو طرف او تكان خورد و گفت: «چه ذلّتى باشد براى امتى كه فرزند نابكارش (يعنى فرزند مرجانه) فرزند پيامبرش را كشته است، «3» به خدا جد و پدرش، از فرزند مرجانه، براى وى، انتقام خواهند گرفت».

«عمرو بن بعجه» نيز گفته است: «نخستين ذلّتى كه بر عربها وارد شد، كشتن حسين و

مدعى شدن زياد بود» «4».

مسلمانان به شدت در اندوه و درد كشته شدن ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله رنجيده شدند و به سختى گريستند.

(2) «امام شافعى» به شدت مى گريست و اين ابيات را مى خواند:

تأوب همّى و الفؤاد كئيب و ارق عينى و الرقاد غريب

و مما نفى نومى و شيّب لمتى تصاريف ايام لهن خطوب

تزلزلت الدنيا لآل محمدو كادت لهم صم الجبال تذوب

فمن مبلغ عنى الحسين رسالةو ان كرهتها انفس و قلوب

______________________________

(1) ابن سعد، طبقات 6/ 190.

(2) الصراط السوى فى مناقب آل النبى، ص 94.

(3) تيسر المطالب فى أمالى ابى طالب، ص 89.

(4) مجمع الزوائد 9/ 196. المعجم الكبير 3/ 132.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:430 قتيل بلا جرم كأن قميصه صبيغ بماء الارجوان خضيب

تصلى على المختار من آل هاشم و تنزى بنيه ان ذا لعجيب

لئن كان ذنبى حب آل محمدفذلك ذنب لست منه اتوب

هم شفعائى يوم حشرى و موقفى و حبهم للشافعى ذنوب «1» «اندوه من بازگشته و دل من اندوهگين است، چشمم از خواب مانده و خواب رفتنم عجيب باشد».

«از آنچه خوابم را ربوده و مويم را سفيد ساخته است، حوادث زمانه هستند كه مصيبتهايى دارند».

«دنيا، براى آل محمد به لرزه آمد، نزديك بود كه كوههاى سخت براى آنها، آب شوند».

«آن كيست كه از من پيامى به حسين رساند، هر چند جانها و دلهايى را خوش نيايد».

«آن كشته بى گناهى كه گويى پيراهنش را با آب ارغوان خضاب كرده باشند».

«بر پيامبر برگزيده از خاندان هاشم درود مى فرستى، ولى فرزندانش را دور مى سازى، اين، امرى عجيب است».

«اگر گناه من دوستى آل محمد باشد، اين گناهى است كه از آن توبه نخواهم كرد».

«آنان شفيعان من در روز

حشر و موقفم باشند و دوستى آنان گناه شافعى باشد».

______________________________

(1) الصراط السوى فى مناقب آل النبى، ص 94.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:431

(1) «ابن هباريه شاعر»، بر كربلا گذشت و بر حسين و خانواده اش به گريه پرداخت و اين ابيات را به نظم آورد:

ا حسين و المبعوث جدك بالهدى قسما يكون الحق عنه مسائلى

لو كنت شاهد كربلا لبذلت فى تنفيس كربك جهد بذل الباذل

و سقيت حد السيف من اعدائكم عللا و حد السمهرى الذابل

لكننى اخّرت عنك لشقوتى فبلابلى بين اللوى و بابل

هبنى حرمت النصر من اعدائكم فاقل من حزنى حزن و دمعى سائل «اى حسين! سوگند به جدّ تو كه به هدايت فرستاده شد، خداوند مرا درباره اين سوگند، خواهد پرسيد».

«اگر من شاهد روز كربلا مى بودم، براى كم كردن اندوه تو تلاش بسيارى مى كردم».

«لبه شمشير را از خون دشمنانتان سيراب مى كردم و نيز لبه نيزه ام را».

«ولى به خاطر شقاوتمندى ام از تو، به تأخير افتادم ولى اندوههايم ميان لوى و بابل باشد».

«گيرم كه از نبرد با دشمنانتان محروم شدم، ولى آيا از اندوه من اندوهى كمتر باشد در حالى كه اشكم روان است؟».

(2) مورخان مى گويند. وى در جاى خود به خواب رفت و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را در خواب ديد كه به او فرمود: «خداوند تو را از سوى من، جزاى خير دهد، تو را مژده باد كه خداوند تو را از جمله كسانى كه در خدمت حسين جهاد كرده اند، نوشته است «1»».

______________________________

(1) الصراط السوى فى مناقب آل النبى، ص 94.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:432

(1)

پشيمانى اهل كوفه

اشاره

اهل كوفه، با درد و اندوه فراوان، از گناه عظيمى كه مرتكب شدند، پشيمان گشتند؛ زيرا آنان بودند كه

با فرستادن هيأتها و نامه ها بر امام اصرار ورزيدند كه به سوى آنان بيايد و هنگامى كه به سوى آنان آمد، او را رها كردند و به قتل رساندند.

برخى از كسانى كه اظهار پشيمانى نمودند عبارتند از:

(2)

1- براء بن عازب

«براء بن عازب» از اينكه يارى كردن امام را رها كرد، پشيمان گشت؛ زيرا امام امير المؤمنين عليه السّلام به وى فرموده بود: «آيا حسين كشته مى شود، در حالى كه تو زنده باشى و او را يارى ندهى؟!»!.

- «يا أمير المؤمنين! اين چنين نخواهد بود».

هنگامى كه امام كشته شد، «براء» گفتار امام را به ياد آورد و در حالى كه حسرت مى خورد، مى گفت: «چه حسرت عظيمى است كه همراه او حاضر نشدم و در دفاع از او كشته نگشتم» «1».

(3)

2- مسيّب بن نجبه

«مسيّب بن نجبه» از پرافسوس ترين مردم بر عدم شهادت در خدمت ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بود. و پشيمانى خود را در خطابه اى اعلام داشت كه در ميان گروههاى توّابين ايراد كرد؛ زيرا در آن خطابه گفته بود:

______________________________

(1) شرح نهج البلاغه 10/ 14- 15.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:433

«ما با پاك شمردن خود، فريفته شده بوديم، خداوند ما را در هر موضعى از مواضع فرزند دخت پيامبرش صلّى اللّه عليه و آله دروغگو يافت، او قبلا نامه ها و فرستادگانش را نزد ما فرستاد و نزد ما عذر آورد و يارى ما را در آغاز و در پايان و آشكارا درخواست نمود، ولى ما به جانهايمان نسبت به وى بخيل گشتيم تا اينكه در كنار ما به قتل رسيد، نه با دستهايمان او را يارى داديم و نه با زبانهايمان از او دفاع نموديم و نه با اموالمان او را تقويت كرديم و نه از عشايرمان براى او يارى طلبيديم، پس عذر ما نزد پروردگارمان و هنگام روبه رو شدن با پيامبرمان چيست؟ جز اينكه قاتل او و آنان كه بر ضد او

تحريك نمودند را بكشيد و يا اينكه در اين راه كشته شويد، شايد در آن صورت، پروردگار ما از ما خشنود گردد، من پس از ديدار او از عقوبتش ايمن نخواهم بود «1»».

اين سخنان، ميزان حزن و اندوه قلبى مسيّب بر از دست دادن شرافت جانبازى همراه امام را نشان مى دهد.

(1)

3- سليمان بن صرد

از كسانى كه اندوهى عميق بر يارى نكردن امام داشتند، «سليمان بن صرد» بود. او كه درد، جانش را گرفته بود، در ميان ياران توّابش به سخنرانى پرداخت و در ضمن سخنانش گفت: «ما براى آمدن اهل بيت پيامبرمان محمد صلّى اللّه عليه و آله گردن فراز مى كرديم، به آنان وعده يارى داديم و آنان را به آمدن تشويق كرديم، ولى هنگامى كه آمدند، سست گشتيم و ناتوان شديم و مداهنه نموديم و منتظر مانديم، تا آنجا كه فرزند پيامبر ما و سلاله و عصاره او و بخشى از گوشت و خون او، در

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 4/ 159.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:434

ميان ما كشته شد، آنگاه فريادرس مى طلبيد و انصاف مى جست و نمى يافت، فاسقان او را هدفى براى تيرها و جاى زدنى براى نيزه هاى خود قرار دادند تا اينكه او را كشتند و بر او تاختند و داراييش را به تاراج بردند» «1».

(1)

4- عبيد اللّه بن حرّ

از پشيمان ترين و اندوهناك ترين افسوس خوردگان، «عبيد اللّه بن حر جعفى» است كه امام به سوى او رفت و از او يارى طلبيد، ولى به جانش بخيل شد. او را تكانهاى سخت نكوهش وجدان، به خاطر ترك يارى آن حضرت، فرا گرفت و اندوه و حزن خود را در اين ابيات به نظم آورد:

فيا لك حسرة ما دمت حياتردد بين صدرى و التراقى

غداة يقول لى بالقصر قولاأ تتركنا و تزمع بالفراق

حسين حين يطلب بذل نصرى على اهل العداوة و الشقاق

فلو فلق التهلف قلب حرلهمّ اليوم قلبى بانفلاق

و لو واسيته يوما بنفسى لنلت كرامة يوم التلاق

مع ابن محمد تفديه نفسى فودع ثم اسرع بانطلاق

لقد فاز الاولى نصروا حسيناو خاب الآخرون ذوو النفاق «2» «اى

حسرتى كه تا زنده باشم، ميان سينه و گلويم در آمد و شد خواهد ماند».

«آن روز كه در كاخ، مطلبى را به من گفت: آيا ما را رها مى كنى و قصد جدايى دارى».

______________________________

(1) همان 4/ 160.

(2) خوارزمى، مقتل الحسين 1/ 228.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:435

«حسين از من يارى مى طلبيد، در برابر اهل دشمنى و تفرقه».

«اگر افسوس قلب آزاده اى را مى شكافت، امروز قلب من تصميم بر شكافته شدن مى داشت».

«و اگر روزى با جان خود فداى او مى شدم، كرامت روز ديدار را به دست مى آوردم».

«همراه فرزند محمد- كه جانم فداى او باد- آنگاه وداع كرد و به سرعت حركت نمود».

«آنان كه حسين را يارى كردند، رستگار شدند و ديگران كه اهل نفاق بودند، ناكام گشتند».

(1) فرزند حرّ، در شعر خود، درد عميقى را كه بر جان وى دست يافته بود، به تصوير كشاند؛ زيرا وى تا زنده بود، بر آن شرف شهادت در خدمت فرزند پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله كه از دست داده بود در دل خود افسوسها داشت، اگر او را يارى مى داد، بهشتها را به دست مى آورد.

وى بر ياران حسين، غبطه مى خورد، آنان كه جانهايشان را فداى امام عليه السّلام كردند؛ زيرا ايشان، پاداش فراوان و جايگاه بزرگى در پيشگاه خداوند به دست آوردند.

اينان، بعضى از نادمين بر ترك نصرت امام عليه السّلام و عدم رستگارى به شهادت در خدمت آن حضرت مى باشند كه وقتى فرصتى به دست آوردند، همراه توّابين در كوفه، سر به قيام برداشتند.

(2)

هجرت از كوفه

برخى از نيكان و اهل تقوا، پس از آن كه مردم كوفه به كشتن ريحانه رسول

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:436

خدا صلّى

اللّه عليه و آله اقدام كردند، سكونت در كوفه را نپسنديدند، از ميان آنان «عبد الرحمن قضاعى» بود كه كوفه را رها كرد و در بصره سكونت گزيد و گفت: «در شهرى كه فرزند دخت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در آن كشته شد، ساكن نمى گردم «1»».

كشتار كربلا، موج خروشانى از اضطراب و بى تاب در همه محافل كوفه به وجود آورد و عظمت جنايتى كه انجام شده بود، براى مردمانش معلوم گشت.

در اينجا سخن ما در مورد وارد شدن اسيران اهل بيت به كوفه و حوادث همزمان آن، پايان مى يابد.

______________________________

(1) المعارف، ص 426 (چاپ قديم).

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:437

(1)

اسيران خاندان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در دمشق

اشاره

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:438

[...]

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:439

(1) بانوان وحى و بزرگ زنان خاندان رسالت، در آن روزهاى سياهى كه در كوفه بر آنان گذشت، محنتها و بلاها را تحمل نمودند؛ زيرا تلخى زندانى بودن و شماتت دشمنان و خوارى اسارت را در شهرى كه موطن شيعيان و مركز دعوت آنان بود، چشيدند و در حالتى غم انگيز قرار داشتند كه از سختى آن جانها به سوز مى آمد ...

در اينجا به سير حوادث دردناكى كه هنگام اعزام آنان به دمشق، بر ايشان گذشت، اشاره مى نماييم.

(2)

حركت دادن سرها

فرزند مرجانه دستور داد سرهاى عترت پاك را به دمشق بفرستند تا در آنجا بر اهل شام عرضه شوند آن گونه كه به مردم كوفه نشان داده شدند، تا دلهاى مردم از ترس و هراس از بنى اميه انباشته شود و عبرتى باشند براى هر كسى كه به قيام بر ضد آنان مى انديشيد. سرها، به همراه «زجر بن قيس جعفى، ابو بردة بن عوف ازدى و طارق بن ظبيان ازدى»، حركت داده شدند.

(3)

حركت دادن خانواده نبوى صلّى اللّه عليه و آله

خانواده آل پيامبر صلّى اللّه عليه و آله همراه «محفر بن ثعلبه»، از وابستگان قريش و «شمر ابن ذى الجوشن» حركت داده شدند، در حالى كه آنان را با طنابها بسته و بر كوهان

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:440

شترها سوار كرده بودند، در حالتى كه بدنها از آن مى لرزيد.

«عبد الباسط فاخورى» مى گويد: «سپس عبيد اللّه، سر مبارك و على بن الحسين عليه السّلام و خانواده همراه او را آماده حركت نمود، با حالتى كه از ياد آن، بدنها مى لرزيد و مفاصل انسان، بلكه اعضاى حيوان نيز از آن، به لرزه مى افتند «1».

(1)

بدرقه نمودن اسيران توسط اهل كوفه

مردم كوفه با همه طبقاتشان براى مشايعت كاروان اهل بيت، خارج شدند در حالى كه مى گريستند و نوحه سرايى مى كردند. راههاى كوفه پر از مردمى بود كه تمام شب را مى گريستند، كاروان از كثرت ازدحام، قادر به حركت نبود. امام زين العابدين عليه السّلام از آنان در شگفت شد و فرمود: «اينان ما را كشتند و بر ما مى گريند!!» «2».

زنان طايفه همدان، به گريه و زارى پرداختند و صداى فرياد و شيون آنان بلند شد. «3»

(2) «شمر بن ذى الجوشن» دستور داد تا امام زين العابدين عليه السّلام را با غلى در گردن، به زنجير كشند و اين كار انجام شد «4». پس از آن، اسيران را حركت دادند تا به كاروانى رسيدند كه سرها همراه آن بود. امام زين العابدين عليه السّلام در طول راه با آن جفاكاران كلمه اى سخن نگفت و از آنان چيزى درخواست ننمود «5».

______________________________

(1) تحفة الامام فى مختصر تاريخ الاسلام، ص 77.

(2) مرآة الزمان فى تواريخ الاعيان، ص 99.

(3) الحدائق الوردية 1/ 125.

(4) انساب الاشراف 3/ 416.

(5) الارشاد،

2/ 119. زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ج 3 441 بدرقه نمودن اسيران توسط اهل كوفه ..... ص : 440

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:441

كاروان، همچنان به راه خود ادامه مى داد و به چيزى توجه نمى كرد تا اينكه به نزديك دمشق رسيد، در آنجا نگاه داشته شد تا شهر را با نشانه هاى غرور و شادى، آذين ببندند.

(1)

آذين بندى شام

حكومت دمشق، به ادارات رسمى و غير رسمى و اماكن عمومى و خصوصى، دستور داد تا براى پيروزى اى كه در قتل ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و اسير كردن ذريّه آن حضرت به دست آورده اند، آذين بندى و شادمانى كنند.

(2) يكى از مورخان، آن آذين بندى را چنين توصيف مى نمايد: هنگامى كه آنان (يعنى اسراى اهل بيت) به چهار فرسنگى دمشق رسيدند، مردم شام، در حالى كه سكه و نقل، پخش مى كردند، شادمانه از آنان استقبال كردند تا اينكه آنان را به نزديك دمشق رساندند. آنان را سه روز از وارد شدن نگهداشته، در آن محل محبوس ساختند تا آذين بندى شام، فراهم آيد، آن را با زر، زيور، حرير ديباج، نقره، طلا و انواع جواهر به گونه اى آراستند كه نه پيش از آن كسى همانند آن را ديده بود و نه پس از آن، سپس، مردان، زنان، خرد و كلان، وزرا، امرا، يهوديان، زردشتيان، مسيحيان و ديگر ملل براى تماشا خارج شدند در حالى كه طبلها، دفها، بوقها، كرناها و ديگر وسايل لهو و طرب به همراه داشته، چشمان خود را سرمه زده و دستهايشان را خضاب كرده، گران ترين لباسها را به تن نموده و به بهترين صورت، خود را آراسته بودند كه بينندگان، مراسمى بزرگتر

و جشنى پرازدحامتر از آن نديده تا آنجا كه گويى همه مردم در پهنه دمشق، فراهم آمده

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:442

بودند» «1».

(1) آن اجتماع كه بر دشمنى اهل بيت، پرورش يافته بود، انواع سرور و شادمانى را نسبت به كشتن و اسارت خاندان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله، آشكار نموده بود. سر با عظمت را در ميان هاله اى از تهليل و تكبير به خاطر آن پيروزى كه نوه ابو سفيان به دست آورده بود، آوردند، «خالد بن صفوان يا غفران» هنگام آوردن سر امام، در دمشق بود و اندوه فراوان و گريه خود را آشكار كرد و خود را از مردم پنهان نمود تا مبادا جاسوسان بنى اميّه او را دستگير كنند، در حالى كه مى گفت:

جاءوا برأسك يا بن بنت محمدمترملا بدمائه ترميلا

و كأنما بك يا بن بنت محمدقتلوا جهارا عامدين رسولا

قتلوك عطشانا و لم يترقبوافى قتلك التأويل و التنزيلا

و يكبرون بأن قتلت و انّماقتلوا بك التكبير و التهليلا «2» «سر تو را اى فرزند دختر محمد! آغشته به خون خود آوردند».

«گويى با كشتن تو اى فرزند دخت محمد! آشكارا و عمدا پيامبرى را كشته اند».

«تو را تشنه به قتل رساندند و در كشتن تو، تأويل و تنزيل را رعايت ننمودند».

«از اينكه كشته شده اى، تكبير مى گويند، در حالى كه با كشتن تو، تهليل و تكبير را كشته اند».

(2) «سهل بن سعد» مى گويد: به سوى بيت المقدس خارج شدم تا اينكه به

______________________________

(1) حجة السعادة فى حجة الشهادة.

(2) جواهر المطالب 2/ 305.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:443

مركز شام رسيدم و خود را در شهرى با نهرهاى روان و درختان فراوان كه حجابها و ديباج بر آن

آويخته و مردم، شاد و خوش حال بودند يافتم، زنانى داشتند كه بر دف و طبل مى زدند، پس با خود گفتم: مردم شام، عيدى دارند كه ما آن را نمى شناسيم، گروهى را ديدم كه با يكديگر سخن مى گفتند، به آنان گفتم: «آيا در شام عيدى داريد كه ما آن را نمى شناسيم؟!».

- «اى شيخ! تو را غريب مى بينم».

- «من سهل بن سعد هستم كه رسول خدا را ديده ام».

- «اى سهل! براى تو عجيب نيست كه آسمان، خون نمى بارد و زمين با اهل آن، فرو نمى رود!».

- «جريان چيست؟».

- «اين سر حسين است كه از عراق، هديه آورده شده است!!».

(1)- «عجبا! سر حسين، هديه مى شود و مردم شادى مى كنند؟ از كدام دروازه وارد مى شود؟».

آنان به دروازه ساعات، اشاره نمودند، سهل به آن سوى شتافت، در حالى كه ايستاده بود، پرچمها را ديد كه پى درپى مى آمدند و سوارى را ديد كه در دست او پرچمى بود كه سرنيزه آن را برداشته بودند و بر روى آن سرى بود از شبيه ترين چهره هاى مردم نسبت به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله يعنى سر ريحانه او حسين بود، در پشت آن، اسيرانى بر روى شترانى بدون پوشش قرار داشتند. سهل به سوى يكى از زنان شتافت و از او پرسيد: تو كيستى؟

- من سكينه دختر حسين هستم.

(2)- آيا حاجتى ندارى؟ من سهل، يار جدّت، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله هستم.

- به حامل اين سر بگو كه آن را پيش از ما قرار دهد تا مردم به نگاه كردن به

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:444

آن مشغول شوند و به خانواده رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نگاه نكنند.

سهل به سوى حامل آن سر شتافت و چهارصد درهم به او داد و آن سر را از نزد زنان، دور ساخت «1».

(1)

مرد شامى در برابر امام زين العابدين عليه السّلام

پيرمردى كه تبليغات دروغين او را گمراه ساخته بود، پيش رفت و صفوف مردم را شكافت تا اينكه نزد امام زين العابدين رسيد و با صداى بلند گفت:

«سپاس خداى را كه هلاكتان ساخت و امير را بر شما مسلّط نمود!».

امام به وى نگريست و او را فريب خورده اى يافت كه حق بر او پنهان مانده است، پس به وى فرمود: «اى شيخ! آيا قرآن خوانده اى؟».

- آرى.

(2)- «آيا گفته خداى تعالى را خوانده اى كه مى فرمايد: «بگو از شما مزدى بر اين (كار خود) نمى خواهم، جز مودّت داشتن نسبت به خويشاوندانم». و قول خداى تعالى را: «و به خويشاوندان، حقشان را بده». و قول خداى تعالى را:

«و بدانيد كه هر چه به دست آوريد، يك پنجم آن، براى خداوند است و براى پيامبر و خويشاوندان»؟

شيخ آرام شد و با صدايى آهسته گفت: «آرى، اينها را خوانده ام».

امام به او فرمود: «به خدا! خويشاوندان در اين آيه ها، ما هستيم، اى شيخ! آيا قول خداى تعالى را خوانده اى: «همانا خداوند مى خواهد پليدى را از شما اهل بيت دور سازد و شما را پاك گرداند»؟

- «آرى».

______________________________

(1) عبد اللّه نور اللّه، مقتل الحسين عوالم 17/ 427- 428.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:445

- «ما اهل بيت هستيم كه خداوند ما را به تطهير، مخصوص گردانيده است».

(1) آن پيرمرد به لرزه افتاد و خونش منجمد شده با صدايى لرزان به امام گفت:

«شما را به خدا سوگند! آيا شما همانها هستيد؟».

- «سوگند به حق جدّمان رسول خدا صلّى اللّه عليه و

آله كه ما بدون شك همانها هستيم».

آن پيرمرد، دوست مى داشت كه زمين او را در خود فرو مى برد و آن سخنان سنگدلانه را بر زبان نمى آورد. خود را بر امام افكند و بر دستهايش بوسه ها زد و در حالى كه اشكش بر چهره اش روان بود، گفت: «نزد خداوند از آنكه شما را كشته است برائت مى جويم».

پيرمرد از امام درخواست نمود كه او را ببخشد و از او خشنود گردد «1» در حالى كه اكثريت غالب مردم شام همانند اين پيرمرد بودند كه تبليغات اموى آنان را گمراه ساخته و از شناختن اهل بيت عليهم السّلام بازداشته بود.

(2)

شادمانى يزيد

شاديها و خوش حاليهاى فراوانى بر يزيد دست داد. هنگامى كه خبر كشته شدن امام به وى رسيد، او در باغش، «خضراء» «2» بود و با صداى بسيار بلندى تكبير گفت «3»، هنگامى كه اسيران را آوردند، از بالاى ديدگاهى در جيرون به پايين نگاه مى كرد. وقتى اسيران را ديد و سرها را مشاهده كرد كه بر بالاى نيزه ها قرار داده بودند، بسيار شادمان گشت و گفت:

______________________________

(1) لهوف، ص 211- 213.

(2) البستان الجامع لجميع تواريخ اهل الزمان، ص 36.

(3) خوارزمى، مقتل 2/ 60- 61.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:446 لما بدت تلك الحمول و اشرفت تلك الرءوس على شفا جيرون

نعب الغراب فقلت: قل او لا تقل فلقد قضيت من الرسول ديونى «1» «هنگامى كه آن كاروان آشكار شد و آن سرها بر بلنديهاى جيرون روى آورد».

«كلاغ صدا كرد، پس گفتم: بگويى يا نگويى، من طلبهايم را از پيامبر گرفته ام».

(1) نوه ابو سفيان، كينه هاى خود را سيراب نمود و انتقام خود را از فرزند فاتح مكه و درهم شكننده بتهاى قريش

گرفت، زيرا عترت پاك را كشت و فرزندان آنان را در انتقامجويى و خونخواهى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به اسارت برد.

(2)

سر امام عليه السّلام در برابر يزيد

«محفر بن ثعلبه عائدى» و «شمر بن ذى الجوشن»، سر ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را نزد يزيد بن معاويه فاجر، به هديه بردند، هنگامى كه به دربار اموى رسيدند، محفر صداى خود را بلند كرد تا يزيد بشنود، وى گفت: «سر احمق ترين و فرومايه ترين مردم را آورديم!!».

يزيد بر او اعتراض كرد و به وى پاسخ داد: «آنكه را مادر محفر زاييده، فرومايه تر و احمق تر است، ولى وى قطع كننده اى ستمكار بود» «2».

(3) يزيد، به مردم، بار عام داد تا به آنان نشان دهد كه وى خاندان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را شكست داده است. مردم شام بر در كاخ ازدحام كردند و شادمانى بزرگ خود را

______________________________

(1) مقرم، مقتل الحسين، ص 348.

(2) ابن اثير، تاريخ 4/ 84 و در البداية و النهاية 8/ 194 آمده است كه گويند: محقر است، نه محفر. و در الارشاد، ص 2/ 119 آمده: امام زين العابدين عليه السّلام به وى پاسخ داد.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:447

اظهار داشتند و او را به اين پيروزى دروغين، شادباش مى گفتند «1».

(1) سر ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در برابر زاده خيانت و جنايت، گذاشته شد و با چوب دستى اش بر دهان حضرت مى زد، آنجا كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آن را مى بوسيد، سپس انتقامجويانه و شماتت كننده گفت: «اى حسين! نتيجه ستمكارى ات را ديدى!». «2»

(2) سپس روى به همراهانش كرد و به آنان گفت: «گمان نمى كردم كه ابا عبد

اللّه به اين سن رسيده باشد در حالى كه سر و صورتش از خضاب سياه خارج شده اند» «3». پس از آن، در چهره امام عليه السّلام دقيق شد در حالى كه هيبت آن حضرت، او را گرفته بود، چنين به سخن آمد: «هرگز همانند اين چهره زيبا را نديده بودم «4»».

(3) وى به ضربه زدن بر دهان امام ادامه داد در حالى كه مى گفت: اين در برابر ما همانند گفته حصين بن حمام است:

ابى قومنا ان ينصفونا فانصفت قواضب فى ايماننا تقطر الدما

يفلقن هاما من رجال اعزةعلينا و هم كانوا اعق و اظلما

______________________________

(1) البداية و النهاية 8/ 197.

(2) مناوى، الكواكب الدرية 1/ 146. و در تذهيب التهذيب 1/ 157. از ابن حمزه روايت شده كه گفت: زنى از عاقل ترين و زيباترين مردم را ديدم كه او را «ربا» مى گفتند. وى دايه يزيد بن معاويه و صدساله بود. گفت: شخصى بر يزيد وارد شد و به او گفت: مژده باد تو را كه خداوند تو را بر حسين مسلط نمود، او را كشته اند و سرش را نزد تو آورده و در طشتى گذاشته اند. پس به غلامش دستور داد تا آن را آشكار كند. وقتى آن را ديد، چهره اش سرخ شد. به ربا گفتم: آيا دندانهايش را با چوب دستى ضربه زد؟ گفت: آرى به خدا!

(3) ذهبى، تاريخ اسلام 5/ 19.

(4) تاريخ قضاعى، ص 330.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:448

«قوم ما نخواستند با ما انصاف داشته باشند، پس شمشيرهاى خون چكانى كه در دست ماست، انصاف نمودند».

(1) «سرهاى مردان عزيزى از ما را مى شكافند، آنان بدكامتر و ظالم تر بودند».

هنوز سخنش را به پايان نرسانده بود كه «ابو برزه

اسلمى»، بر او اعتراض كرد و به وى گفت: «آيا با چوب دستى ات بر دهان حسين مى كوبى؟ اين چوب دستى تو بر دهان او جاى گرفته، من پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله را ديده ام كه آن را مى بوسيد، اما تو اى يزيد! روز قيامت مى آيى و ابن زياد شفيع تو باشد ولى اين مى آيد و محمد صلّى اللّه عليه و آله شفيع اوست».

(2) سپس برخاست و خارج شد. «1»، و يحيى بن حكم با حالتى متأثر گفت:

لهام بجنب الطف ادنى قرابةمن ابن زياد العبد ذى الحسب الوغل

امية امسى نسلها عدد الحصى و بنت رسول اللّه ليس لها نسل «2» «آن سرى كه در كربلا بود، نزديكى اش به ابن زياد- آن بنده صاحب نسب زشت- نزديكتر است» «نسل اميه به تعداد سنگريزه ها شده و دختر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را نسلى نمانده است».

(3) آن ستمگر از سخنش رنجيد و با دست خود بر سينه اش زد و به او گفت:

ساكت شو كاش مادرت تو را نزاده بود «3».

هر دارنده وجدان زنده اى، از مصيبتهاى دردناكى كه آن ستمگر بر اهل بيت وارد ساخت، متأثر گرديد.

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 4/ 85.

(2) ذهبى، تاريخ الاسلام 5/ 18. البداية و النهاية 8/ 192. الارشاد، 2/ 119- 120.

(3) طبرانى، المعجم الكبير، 3/ 124. طبرى، تاريخ 5/ 460- 461. البداية و النهاية 8/ 192.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:449

(1)

گذاشتن سر امام عليه السّلام در مسجد دمشق

پس از آنكه آن مجرم، بيهوده كارى اش را با سر سرور جوانان اهل بهشت پايان داد، آن را در مسجد دمشق، در جايى كه سر حضرت يحيى بن زكريا را گذاشته بودند قرار داد «1» كه مدت سه روز آويزان ماند «2».

(2)

سر امام عليه السّلام نزد همسران يزيد

يزيد ستمگر، سر ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را نزد زنان خويش فرستاد تا قدرت و غرور خود را در برابر آنان نشان دهد. «عاتكه» آن را گرفت و معطرش ساخت. يزيد، بر اين كار اعتراض نمود و گفت: اين چيست؟

وى گفت: «سر عمويم را خاك آلود نزد ما فرستادى، من آن را جمع كردم و معطر ساختم» «3».

(3)

اسيران در مجلس يزيد

يزيد ستمگر، از مشاهده اسيران اهل بيت، بسيار شادمان شد و براى اهانت و خوار ساختن هر چه بيشتر آنان، ايشان را بر در مسجد، در جايگاه اسيران متوقف ساخت «4». مأموران وى، دختران رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و ديگر كودكان را با طنابها آن گونه كه گوسفندان بسته مى شوند به هم بستند، طناب در

______________________________

(1) صبح الاعشى 4/ 100.

(2) تذهيب التهذيب 1/ 157.

(3) انساب الاشراف 3/ 416.

(4) الكواكب الدرية 1/ 146.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:450

گردن امام زين العابدين عليه السّلام تا گردن عمّه اش زينب عليها السّلام و ديگر دختران رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بود. بنا به گفته مورخان، هرگاه از راه رفتن بازمى ماندند، آنان را تازيانه ها مى زدند، آنها را با چنين وضعى كه كوهها از وحشت آن شكسته مى گردند، با تكبير و تهليل آوردند و در برابر يزيد، سرپا نگهداشتند.

(1) امام زين العابدين عليه السّلام روى به يزيد كرد و فرمود: «درباره جدّمان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله چه گمانى دارى، اگر ما را با چنين وضعى ببيند؟».

يزيد، متأثر شد، كسى در مجلس او نماند كه به گريه نيفتاده باشد «1»، آن ستمگر از آنچه ديد، متأثر گرديد و گفت: «خداوند پسر مرجانه را زشتى

دهد، اگر ميان شما و ميان او خويشاوندى مى بود، با شما چنين كارى را نمى كرد» «2».

(2) سپس دستور داد، طنابها را از آنان دور كنند و روى به على بن الحسين عليه السّلام كرد و گفت: «هان اى على بن الحسين! پدرت بود كه با من قطع رحم كرد و حقم را ناديده گرفت و در قدرت، با من ستيز كرد، خداوند هم با او آنچه را مى بينى انجام داد».

(3) شير بچه حسين عليه السّلام با آرامش و متانت كامل، سخن خداى تعالى را در پاسخ وى آورد كه:

«هر رنج و مصيبتى كه در زمين (از قحطى و آفت، فقر و ستم) يا از نفس خويش (چون ترس و غم، درد و الم) به شما رسد، همه در كتاب (لوح محفوظ ما) پيش از آنكه در دنيا ايجاد كنيم، ثبت است و خلق آن براى خدا آسان است.

(اين را بدانيد) تا هرگز بر آنچه از دست شما رود دلتنگ نشويد و به آنچه به شما

______________________________

(1) احمد فهمى، امام زين العابدين عليه السّلام، ص 55.

(2) تذكرة الخواص، ص 260- 261. المنتظم، 5/ ص 342.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:451

رسد دلشاد نگرديد كه خدا دوستدار هيچ متكبر خودستايى نيست» «1».

آن ستمگر به خشم آمد و سرمستى شاديهايش بر باد رفت، آنگاه اين آيه را تلاوت كرد: «هر مصيبتى كه به شما رسيد از عملكرد خودتان بوده است» «2».

امام به وى فرمود: «اين در حق كسى است كه ظلم كرده باشد نه در حق كسى كه ستمديده است» «3».

سپس، امام از او روى برگرداند و با او سخن نگفت «4» تا او را حقير شمارد و ناچيز

بداند.

(1)

سخنرانى حضرت زينب عليها السّلام

يزيد ستمكار، شادمانى خود را از نابود شدن عترت پاك، آشكار ساخت؛ زيرا گمان مى كرد مملكت برايش صافى گشته و كارها بر وفق مراد شده است، پس شادمانه پاهايش را تكان مى داد و آرزو مى كرد كه كشتگان خاندانش در روز بدر حاضر مى بودند تا به آنان نشان دهد چگونه به خونخواهى ايشان پرداخته و انتقامشان را از حضرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در ذريّه و عترتش گرفته است، آنگاه ابيات «ابن زبعرى» را نغمه سرايى نمود و در حالى كه سرمست بود، گفت:

______________________________

(1) حديد/ 22- 23: ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ.

(2) شورى/ 30: ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ ....

(3) الفصول المهمّة، ص 195.

(4) الارشاد 2/ 120.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:452 ليت اشياخى ببدر شهدواجزع الخزرج من وقع الأسل

لأهلّوا و استهلوا فرحاثم قالوا يا يزيد لا تشل

قد قتلنا القرم من ساداتهم و عدلناه ببدر فاعتدل

لعبت هاشم بالملك فلاخبر جاء و لا وحى نزل

لست من خندف ان لم أنتقم من بنى احمد ما كان فعل «1» «كاش بزرگانم در روز بدر مى ديدند كه چگونه خزرج از ضربه نيزه ها، بى تاب گشته اند».

«در آن صورت، شاد و مسرور مى شدند و سپس مى گفتند: اى يزيد! دستت فلج و شل مباد».

«ما بزرگ سرورانشان را كشتيم و آن را با بدر برابر ساختيم و برابر شد».

«خاندان هاشم با حكومت بازى كردند؛ زيرا نه خبرى آمده و نه وحيى نازل شده است!».

«من از خندف نيستم اگر

از فرزندان احمد انتقام كارهايش را نگيرم».

(1) هنگامى كه شيرزن كربلا، اين ابيات را شنيد كه نشان دهنده كفر و شادمانى وى از كشتن عترت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به انتقام كشتگان بدر بود، برخاست تا او را نهيب دهد و تكبرش را بكوبد، بدون اينكه اعتنايى به ستمگرى و سركشى او داشته باشد.

(2) وى نه تنها بيم و هراسى به خود راه نداد، بلكه نمونه شجاعت بود و گويى او حاكم و پيروز شده و آن ستمگر، خود شكست خورده و مغلوب گشته بود، آن حضرت گفت:

______________________________

(1) اعلام النساء 2/ 95. البداية و النهاية 8/ 192.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:453

(1) «سپاس خداوند، آفريدگار جهانيان را و صلوات خداوند بر فرستاده اش و همه خاندانش باد! خداوند سبحان راست گفت آنجا كه مى فرمايد: «سپس عاقبت انجام دهندگان بدى اين بود كه آيات خدا را تكذيب نمودند و به آنها استهزا كردند» «1»، اى يزيد! اينكه مناطق زمين و آفاق آسمان را بر ما تنگ گرفته اى و ما همچون اسيران رانده شده گشتيم، آيا گمان كردى كه ما نزد خداوند بى ارزش هستيم و تو را نزد او كرامتى باشد و اين به خاطر اهميت تو نزد اوست كه بينى خود را بالا برده و با گوشه چشمت نگاه كرده و خوش حال و شادمان شده اى كه مى بينى دنيا براى تو چون دام و كارهايت مهيّا گشته و ملك و قدرت ما به دست تو قرار گرفته است؟! درنگ كن، درنگ و جاهلانه سركشى مكن، آيا گفته خداى تعالى را فراموش كرده اى: «آنان كه كافر شده اند، مپندار اينكه به آنان مهلت مى دهيم، به نفع آنهاست، بلكه به

آنان مهلت مى دهيم تا گناهشان افزون شود و عذابى خواركننده براى ايشان خواهد بود» «2».

(2) آيا اين از عدالت است، اى فرزند بردگان آزاد شده! كه تو زنان و كنيزانت را در سراپرده ها مى گذارى و دختران رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را به اسارت مى برى در حالى كه پوشش آنان دور گردانيده شد، و چهره هايشان را آشكار كرده اى؟ دشمنان، آنان را از شهرى به شهرى مى برند و ساكنان در كنار سرچشمه ها و مقيمان در قلعه ها بر آنان چشم مى دوزند و دور و نزديك، بر چهره آنان نظر مى افكنند، نه حمايت كننده اى از حاميانشان همراه آنان است و نه سرپرستى از مردانشان.

______________________________

(1) روم/ 10 ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِينَ أَساؤُا السُّواى أَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ وَ كانُوا بِها يَسْتَهْزِؤُنَ.

(2) آل عمران/ 178: وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّما نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:454

چگونه اميد باشد به كسى كه دهانش، جگرهاى پاكان را جويده و دور انداخته و گوشتش از خون شهيدان روييده و چگونه از كسى كه به ما با كينه و دشمنى و ستم و عداوت مى نگرد، انتظار درنگ در بغض ما اهل بيت برود، آنگاه بدون احساس گناه و بى اعتنا مى گويى: «در آن صورت (اجدادم)، شاد و مسرور مى شدند و سپس مى گفتند: اى يزيد! دستت فلج مباد».

(1) در حالى كه بر دندانهاى ابا عبد اللّه سرور جوانان اهل بهشت خم شده و با چوب دستى خود بر آنها مى كوبى، چگونه اين را نگويى؟ در حالى كه با ريختن خونهاى ذرّيه محمد صلّى اللّه عليه و آله و ستارگان زمين از

خاندان عبد المطلب، آنگاه بزرگانت را ندا مى دهى و ادعا مى كنى كه آنها را فرا مى خوانى، اما تو به زودى به جايى كه وارد شدند، مى رسى، در آن صورت دوست خواهى داشت كه فلج مى بودى و لال مى گشتى و آنچه را گفتى، بر زبان نمى آوردى و آنچه را كردى، انجام نمى دادى.

(2) خداوندا، حق ما را برايمان بگير و از آنكه به ما ستم نمود، انتقام گير و خشمت را بر آنكه خونهاى ما را ريخت و حاميان ما را كشت، فروريز.

(3) به خدا! جز پوست خود را نبريده و جز گوشت خويش را جدا نكرده اى، بر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله وارد خواهى شد با آنچه از ريختن خون ذريّه اش بر خود حمل كرده و از حرمتش در عترت و خويشانش شكسته اى، آنجا كه خداوند آنان را فراهم مى آورد و جمعشان را در كنار هم قرار مى دهد و حقوقشان را مى گيرد: «آنان را كه در راه خدا كشته شده اند، مردگانى به حساب مياور، بلكه آنان زندگانى هستند كه نزد پروردگارشان روزى مى خورند» «1».

______________________________

(1) آل عمران/ 169: وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:455

(1) همين تو را كافى است كه خداوند حاكم، محمد صلّى اللّه عليه و آله دشمن و جبريل پشتيبان (او) باشد. به زودى آن كس كه تو را به اين فكر انداخت و بر گردن مسلمانان مسلط ساخت، خواهد فهميد كه براى ظالمين عوض ناگوارى خواهد بود و (خواهد فهميد) كه كداميك جايگاهش بدتر و سپاهش ضعيف تر است.

(2) اگر چه مشكلات و مصايب، كار را به اينجا كشانده كه

من با تو گفتگو نمايم، ولى (بدان كه) من تو را بسيار كم ارزش و سرزنشت را كارى بزرگ و توبيخت را بسيار مى دانم.

(3) اما (چه كنم كه) چشمها گريانند و سينه ها پرسوز، عجيب است و بسيار عجيب! كه پاكان حزب خدا به دست بردگان آزادشده حزب شيطان كشته شوند كه اين دستها خون ما را مى ريزند و اين دهانها گوشتهايمان را مى جوند، آن بدنهاى پاك را گرگها مى درند و كفتارها بر روى خاك مى كشند، اگر ما را غنيمتى دانسته اى، به زودى ما را طلبكار خواهى يافت آنگاه كه جز آنچه را كه دستانت پيش فرستاده باشند نخواهى ديد كه پروردگار تو بر بندگان، ستمكار نباشد، به سوى خداوند شكايت مى بريم و بر او متكى هستيم.

(4) پس حيله ات را بكارگير و تلاشت را به كار بر و كوشش خويش را انجام ده كه به خدا سوگند! ياد ما را محو نخواهى كرد و وحى ما را نخواهى ميراند و ننگ اين كار هيچ گاه از تو كم نخواهد گشت. آيا انديشه تو جز دورى از خرد و روزگارت جز چند صباحى است؟ جمع تو چيزى جز پراكندگى نيست، آن روز كه منادى ندا دهد: لعنت خداوند بر ستمكاران باد.

(5) سپاس خداى پروردگار جهانيان را كه اوّل ما را به سعادت و مغفرت ختم

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:456

نمود و آخر ما را شهادت و رحمت عنايت كرد، ما از خداوند مى خواهيم كه پاداش آنان را كامل گرداند و بر آنان افزونى مرحمت سازد و ما را جانشينانى نيكو قرار دهد كه رحيم و مهربان است، خداوند ما را بس است او بهترين وكيل مى باشد «1»».

(1) اين

خطابه، برجسته ترين خطابه روايت شده در اسلام است كه از متممهاى نهضت جاويد حسين است؛ زيرا نوه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله جبروت آن ستمگر را با آن، درهم كوبيد و ننگ و شكست را بر او وارد ساخت و به او فهماند كه داعيان حق در برابر پيشواى سركشان و ظالمان، سر خم نخواهند كرد.

(2) «امام كاشف الغطاء رحمه اللّه مى گويد: «آيا قلم موى بزرگترين نقّاش و هنرمندترين هنرمند مى تواند حالت يزيد و خود بزرگ بينى، غرور، شادمانى و سرمستى او را از فراهم شدن كارها و دست يافتن بر ملك و لذت پيروزى و ظفر و كينه جويى و انتقام او را به صورتى بهتر از اين، تصوير و ارائه نقش، مجسّم سازد. و آيا كسى را اين قدرت و امكان وجود دارد كه دشمن خود را با حجت و بيان و توبيخ و سرزنش دور كند و برسد به آنچه آن حضرت- سلام اللّه عليها- با آن كلمات به آن رسيد، در حالى كه وى در آن وضعى بود كه دانسته اى، سپس به اين نيز قناعت نورزيد بلكه خواست براى وى و حاضران نزد او، خوارى باطل و عزت حق و بى اعتنايى و عدم توجه به قدرت، تسلط، هيبت و هراس را نشان دهد، مى خواست او را با حقارت ارزش و فرومايگى مقدار و زشتى كردار و پستى

______________________________

(1) اعلام النساء 2/ 95- 97. بلاغات النساء، ص 21. خوارزمى، مقتل 2/ 64. السيدة زينب و اخبار الزينبيات، ص 86. الحدائق الوردية 1/ 125- 126. اللهوف، ص 217- 218.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:457

فرع و اصلش، آشنا سازد». «1»

(1) «مرحوم فكيكى» مى گويد: «همراه من در

اين خطبه آتشين، تأمّل كن كه چگونه فنون بلاغت و روشهاى فصاحت و شايستگى بيان را با معانى شدت شور و هيجان و قوت احتجاج و حجت معارضه فراهم آورده است؛ زيرا دفاع با صراحت در راه آزادى و حق و عقيده، براى رسيدن به اعماق دلها، از شمشيرها نافذتر و از ضربه نيزه ها بر جان و درون انسانها در ميدانهاى نبرد صحنه هاى مبارزه، تيزتر است. و ايستادن بر نيش افعيها و سوار شدن بر نوك نيزه ها، براى يزيد از شنيدن اين استدلال كوبنده اى كه دخت مجد و شرف، در برابر طاغوتهاى بنى اميه و فراعنه آنان در جايگاههاى عزّت و مجالس دولت هرقلى اشرافى زشتشان فرياد كرد، آسانتر بود.

(2) به علاوه اين خطبه تاريخى كوبنده، از قهرمانيهاى جاويد و جرئت كم نظيرى سخن مى گويد كه آن روان قدرتمند حساس، دربرگيرنده نمونه بلند و والاى اخلاق را شامل بوده است. اين كار ادبى زنده در طول روزگار و در نسلهاى متوالى و در هر يادى از حادثه خونين و دردناك كربلا، در برابر طاغوتيان ستمكار، فريادزنان، باقى خواهد ماند» «2».

(3)

مضامين خطابه حضرت زينب عليها السّلام

اين خطابه عظيم، استمرار انقلاب كربلا بود و به صورت برجسته اى، ارزشهاى والا و هدفهاى بلند آن را نمايان ساخت؛ زيرا شامل اين موارد بود:

______________________________

(1) السياسة الحسينية، ص 30.

(2) مجلة الغرى، سال هفتم، شماره 6.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:458

(1) اوّل: اين خطابه، غرور و ستمگرى آن ستمگر را نشان داد، زيرا وى گمان كرده بود با داشتن نيروهاى نظامى كه صحراها و سرزمينها را پر كرده، به پيروزى رسيده ولى آن پيروزى، موقتى بوده است. او از بى عقلى اش گمان كرد كه پيروزى به دست

آمده، به خاطر كرامتش نزد خداوند و خوارى اهل بيت است، اما نمى داند خداوند به كافران در اين دنيا نعمتهايى را مى دهد تا گناهانشان بيشتر گردد و در آخرت، عذاب دردناكى داشته باشند.

(2) دوّم: اين سخنرانى، يزيد را به خاطر اسير كردن بزرگ بانوان اهل بيت، به شدت محكوم نمود؛ زيرا وى، خويشاوندى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را در مورد آنها مراعات ننمود، در حالى كه آن حضرت در روز فتح مكّه، بر پدران يزيد منّت نهاد و در نتيجه پدر و جدش را آزاد نمود، او، اين نيكوكارى پيامبر را سپاس نگفت و با بدترين صورت، آن را پاداش داد.

(3) سوّم: آنچه را آن ستمگر مرتكب شده بود يعنى ريختن خون عترت پاك، به انگيزه سرشت و خوى موروثى اش بود؛ زيرا جدّه اش «هند» بود كه جگر حضرت حمزه سيد الشهداء را جويد و جد او، «ابو سفيان»، دشمن اول اسلام بود، پدرش معاويه، خون مسلمين را ريخت و همه حرمتهاى خدا را مورد هتاكى قرار داد، بنابراين، ارتكاب جنايات، از جمله سرشتها و خويهاى اوست كه بر آنها سرشته شده بود.

(4) چهارم: حضرت زينب عليها السّلام در مورد آن شعرى كه بدان تمثل جست و حضور پيران امويش را آرزو كرد تا ببينند كه چگونه وى انتقامشان را از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با نابودى فرزندانش گرفته است، بر او اعتراض كرد و يزيد، به آن جايى وارد مى شود كه آنان به آن وارد شدند و جاويد ماندن در آتش جهنم را به دست آوردند.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:459

(1) پنجم: آن طاغوت، با ريختن خون عترت پاك،

جز خون خود را نريخته و جز پوست خود را نبريده بود؛ زيرا آن جانهاى پاك، زنده و جاويدند و كرامت را به دست آورده و به قلّه شرف رسيده اند، اين يزيد است كه رسوايى و زيانكارى را نصيب خود ساخته است.

(2) ششم: آن حضرت، به كسانى كه آن ستمگر را در تسلّط بر گردن مسلمين قدرت داده اند، اشاره كرد كه آنان مسئول جناياتى هستند كه وى مرتكب شده بود، مقصود آن حضرت عليها السّلام معناى دورترى دارد كه هر تأمل كننده در اين مورد، آن را درمى يابد.

(3) هفتم: آن حضرت، بلندى جايگاه خود را نشان داد و با كلام امير و حاكم، با وى سخن گفت، او را ناچيز شمرد و ارزش او را كوچك دانست، بزرگمنشانه از گفتگو با وى، خوددارى نمود و خود را بالاتر از آن يافت كه او را مخاطب قرار دهد و اعتنايى به قدرتش ننمود ... آن بانوى بزرگوار با آن ضعف و دردش كه از مصيبتها به وى رسيده بود، قدرتش از وى بيشتر و شجاعتش از او شديدتر بود.

(4) هشتم: آن حضرت، بيان كرد كه هر چند يزيد بكوشد تا ياد اهل بيت عليهم السّلام را محو كند، به اين كار موفق نمى شود؛ زيرا آنان در دلهاى مسلمانان و احساسات آنان جاى دارند و بر حق هستند و حق، ناگزير، پيروز مى شود، در عمل نيز حضرت حسين عليه السّلام پيروز گشت و فاجعه آن حضرت، به شكوهى مبدل شد كه هيچ انسانى بدان دست نمى يابد. پس كدام پيروزى به ماندن شايسته و به جاودانگى بايسته تر از پيروزيى است كه امام به دست آورد؟.

اين، اندكى از موارد بسيارى

است كه در اين خطابه بيان شد؛ خطابه اى كه نشانى از نشانهاى بلاغت و فصاحت و معجزه اى از معجزات بيان و يكى از ضربه هاى مهلكى است كه بر حكومت بنى اميه وارد شد.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:460

(1)

پاسخ يزيد

خطبه آن بانوى بزرگوار، همچون صاعقه اى بر سر يزيد فرود آمد؛ زيرا غرورش درهم شكست و خود بزرگ بينى اش درهم كوبيده شده، در پاسخ آن سرگردان شد و نتوانست چيزى بگويد جز اينكه قول شاعر را شاهد مثال آورد:

يا صيحة تحمد من صوائح ما أهون النوح على النوائح «1» «اى فريادى كه از فرياد زنان نيكوست! نوحه سرايى بر نوحه سرايان چه آسان است».

(2) هيچ گونه مناسبتى ميان آن خطبه عظيم كه حضرت زينب، واقعيت يزيد را در آن نشان داد و او را از همه ارزشهاى انسانى دور ساخت و ميان آن شعرى كه شاهد مثال آورد، وجود ندارد؛ اعلام كرد فرياد از فريادكشان نيكوست و نوحه سرايى بر نوحه سرايان آسان است، هيچ ارتباط موضوعى ميان اين دو، ديده نمى شود.

(3)

بازتاب خطبه حضرت زينب عليها السّلام

خطبه آن بانوى بزرگوار، موجى خروشان در مجلس يزيد به وجود آورد و در دلهاى حاضران، احساس اندوه، مصيبت و سرخوردگى را گسترش داد؛ زيرا همه شبهات را از آنان دور ساخت و همه اقداماتى را كه معاويه براى برپا نمودن دولت و قدرت خويش انجام داده بود، بر باد داد، يزيد، در پى يافتن بهانه هايى براى توجيه جنايت خويش برآمد و به مردم شام گفت: «آيا مى دانيد فرزند فاطمه از كجا آمد؟ و چه چيزى او را واداشت تا آن كار را انجام دهد و چه چيزى او را در

______________________________

(1) مقرم، مقتل الحسين عليه السّلام، ص 359.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:461

آنچه گرفتار آمد گرفتار ساخت؟».

- «خير».

(1)- «ادعا مى كند كه پدرش از پدرم بهتر و مادرش فاطمه دختر رسول خدا، از مادرم بهتر و او نيز از من بهتر و به اين كار شايسته تر است، اما گفته اش كه

پدر او، از پدرم بهتر است، پدرم، پدرش را نزد خداى عزيز و جليل محاجه نمود و مردم دانستند كه حكم به نفع كداميك از آنها صادر شد.

و اما گفته اش كه مادرش، بهتر از مادرم مى باشد، به جانم سوگند كه فاطمه دختر رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله از مادرم بهتر است.

(2) و اما گفته اش كه جد او از جدّم بهتر است؛ به جانم سوگند كسى نيست كه به خدا و روز آخرت، ايمان داشته باشد و معتقد باشد كه براى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در ميان ما برابر و همتايى باشد، ولى وى (يعنى حسين عليه السّلام) به سبب كم اطلاعى اش به اين كار دست زد و قول خداى تعالى را نخواند كه:

«بگو اى پيغمبر! بار خدايا! اى پادشاه ملك هستى، تو هر كه را خواهى، ملك و سلطنت بخشى و از هر كه خواهى بگيرى و به هر كه خواهى عزّت و اقتدار بخشى و هر كه را خواهى، خوار گردانى» «1».

«خداوند، ملكش را به هر كس كه بخواهد، مى دهد» «2». «3»

(3) آن ستمگر، گمان كرده بود كه منطق فضيلت نزد خداوند، بر اساس دستيابى به قدرت است و از اين راه، برترى خود را بر امام، ادعا مى كرد در حالى

______________________________

(1) آل عمران/ 26: قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ ....

(2) ... وَ اللَّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَنْ يَشاءُ.

(3) طبرى، تاريخ 5/ 463- 464، ابن كثير، البداية و النهاية، ص 195- 196.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:462

كه نمى دانست دستيابى به ملك و قدرت نزد

خداوند ارزشى ندارد؛ زيرا آن را به نيكوكار و بدكار مى بخشد.

(1)

خطبه امام زين العابدين عليه السّلام

مجلس يزيد ستمگر، پر از جمعيّت مردم بود، او به خطيبى گفته بود كه بالاى منبر برود و امويان را تعريف و تمجيد كند و حضرت حسين عليه السّلام را ناسزا بگويد! خطيب، بالاى منبر رفت و در ستايش يزيد، مبالغه نمود و حضرت امير المؤمنين عليه السّلام و فرزندش حضرت حسين عليه السّلام را ناسزا گفت تا بخششها و عطاياى يزيد را به دست آورد.

(2) امام زين العابدين عليه السّلام بپاخاست و بر او فرياد كشيد: «واى بر تو اى گوينده! رضايت مخلوق را با خشم خالق خريده اى، پس جاى خود را در آتش در نظر بگير ...».

آنگاه روى به يزيد كرد و گفت: «آيا به من اجازه مى دهى تا از اين چوبها بالا بروم و سخنانى بر زبان آورم كه در آنها رضاى خدا و براى اين حاضران، اجر و ثوابى داشته باشد؟».

(3) حاضران، مبهوت شدند و از اين جوان بيمار كه بر خطيب و امير، اعتراض كرده و پاسخ داده است، در شگفت شدند. يزيد درخواست او را رد كرد، ولى حاضران بر او اصرار كردند به او اجازه دهد. اين كار، آغازى براى روشن شدن اذهان مردم شام شمرده مى شود.

يزيد به آنان گفت: «اگر بالاى منبر برود، جز با رسوايى من و رسوايى خاندان ابو سفيان، پايين نمى آيد».

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:463

(1) به او گفتند: اين بيمار، ارزش دانسته هايش چه مى تواند باشد. آنان او را نمى شناختند و گمان مى كردند كه وى چيزى نمى داند، ولى آن ستمگر او را كاملا مى شناخت، لذا به آنان گفت: «وى از اهل بيتى

است كه علم به آنان خورانده شده است».

آنان بر او اصرار كردند و وى تسليم گفته هايشان شده، به امام اجازه داد.

(2) امام بالاى منبر رفت و حمد و ستايش خدا را به جاى آورد. مورخان مى گويند: وى خطبه عظيمى ايراد فرمود كه چشمها را با آن گريان ساخت و دلها را پريشان نمود، از جمله آنچه بيان كرد اين بود:

«اى مردم! شش خصلت به ما داده شد و به هفت خصلت برتر گشته ايم:

علم، حلم، بخشندگى، فصاحت، شجاعت و محبت در دل مؤمنان به ما عطا گشته است و برتر شده ايم به اينكه پيامبر برگزيده، محمد صلّى اللّه عليه و آله از ماست و صديق از ماست و طيّار از ماست و از ماست شير خدا و شير پيامبر. و از ماست سرور زنان جهانيان، فاطمه بتول و از ما هستند دو سبط اين امّت و دو سرور جوانان اهل بهشت.

(3) هر كس مرا شناخت، شناخته است و هر كس مرا نشناخته باشد، او را از اصل و نسبم آگاه مى كنم: من فرزند مكّه و منا هستم. من فرزند زمزم و صفا هستم.

من فرزند آن كسى هستم كه زكات را با گوشه هاى ردا حمل مى كرد. من فرزند بهترين كسى هستم كه عبا و ردا بر تن كرد. من فرزند بهترين كسى هستم كه كفش به پا كرد و يا با پاى بى كفش راه رفت. من فرزند بهترين كسى هستم كه طواف نمود و سعى به جاى آورد. من فرزند بهترين كسى هستم كه به حج رفت و لبّيك گفت.

من فرزند كسى هستم كه بر روى براق در هوا برداشته شد. من فرزند كسى هستم كه شب

هنگام از مسجد الحرام به مسجد الاقصى برده شد. پس پاك است آنكه

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:464

او را شب هنگام برد. (1) من فرزند كسى هستم كه جبرئيل او را تا سدرة المنتهى رساند. من فرزند آن كسى هستم كه به فاصله دو كمان يا كمتر نزديك و نزديكتر شد. من فرزند كسى هستم كه فرشتگان آسمان را در نماز، امامت كرد. من فرزند كسى هستم كه خداى بزرگ، به او وحى كرد آنچه را وحى كرد. من فرزند محمد مصطفى هستم. من فرزند علىّ مرتضى هستم. من فرزند آن كسى هستم كه بر بينى خلق كوبيد تا لا اله الا اللّه گفتند. من فرزند آن كسى هستم كه در خدمت پيامبر با دو شمشير جهاد كرد و با دو نيزه ضربه زد، دو هجرت به جاى آورد و دو بيعت را انجام داد، به سوى دو قبله نماز گزارد و در بدر و حنين، نبرد كرد و چشم به هم زدنى به خدا كفر نورزيد. (2) من فرزند نيكوكار مؤمنان، و وارث پيامبران، از بين برنده ملحدان و رهبر مسلمانان و نور مجاهدان و زينت عابدان و تاج گريه كنندگان و شكيباترين شكيبايان و برترين به نماز ايستادگان از خاندان ياسين و فرستاده پروردگار عالميان هستم. من فرزند كسى هستم كه جبرئيل او را تأييد نمود و ميكائيل او را نصرت داد. (3) من فرزند دفاع كننده از حرمت مسلمانان و كشنده ناكثان و قاسطان و مارقان و جهادكننده با دشمنان كينه توز مى باشم، پرافتخارترين كسى كه از ميان همه قريش قدم برداشت و نخستين مؤمنى كه دعوت خدا را اجابت نمود و

قديم ترين پيشتازان و كوبنده تجاوزكاران و نابود كننده مشركان و تيرى از كمان خدا بر منافقان و زبان حكمت عابدان، يارى كننده دين خدا و ولى امر خدا و باغ حكمت خدا و گنجينه علم خدا آن بخشنده سخاوتمند خوش چهره پاك، اهل بطحاى مكه، آن خشنود شده، خشنود گشته، پيشتاز دلير، شكيباى روزه دار، مهذّب شب زنده دار، شجاع پردل، برّنده كمرها و پراكنده ساز احزاب، آنكه از همه قوى دلتر بود و از همه آنان تازنده تر و به زبان، از همه پرجرئت تر و از ميان همه بااراده تر و داراى عزمى قويتر بود، شيرى

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:465

شجاع و بارانى ريزان بود، در جنگها آنان را خرد مى كرد و آنها را همچون ذرّه هاى پراكنده بر باد مى ساخت، شير حجاز و صاحب اعجاز و رهبر عراق، امام به نص و بر حق، اهل مكه و مدينه، اهل بطحا و تهامه، اهل خيف و عقبه، بدرى احدى، در زير درخت (به هنگام بيعت حاضر) مهاجر، در ميان عرب، آقايشان و در جنگها چون شير، وارث دو مشعر و پدر دو سبط، حسن و حسين، آشكار كننده شگفتيها و پراكنده سازنده لشكرها، شهاب ثاقب و نور پيگير، شير پيروز خدا، مطلوب هر جوينده، چيره بر هر غلبه كننده، او همانا جد من، على بن ابى طالب است.

(1) من فرزند فاطمه زهرايم. من فرزند سرور زنانم. من فرزند آن بانوى پاك بتول هستم. من فرزند پاره تن رسول صلّى اللّه عليه و آله هستم. «1» من فرزند آن به خون آغشته ام، من فرزند آن سربريده كربلايم. من فرزند آن كسى هستم كه جن در تاريكى بر او گريست و پرنده در

هوا بر او نوحه سرايى نمود» «2».

(2) وى همچنين من، من مى گفت تا آنجا كه مردم به گريه و زارى پرداختند و يزيد ستمگر، از وقوع فتنه و پيشامدن حوادث ناگوار ترسيد، زيرا خطابه امام، انقلابى فكرى در مجلس آن ستمگر به وجود آورده بود، يزيد به مؤذّن گفت تا با اذان گفتن، سخن امام را قطع كند، پس مؤذن فرياد برآورد:

«اللّه اكبر!».

(3) امام گفت: بزرگى را به بزرگى ياد كردى كه به قياس نيايد و به حواس درك نشود، هيچ چيزى از خداوند بزرگتر نيست. هنگامى كه مؤذّن گفت: «اشهد ان لا اله الا اللّه».

______________________________

(1) خوارزمى، مقتل 2/ 69- 70.

(2) نفس المهموم، ص 261- 262.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:466

حضرت على بن الحسين گفت: موى، پوست، گوشت، خون، مغز و استخوان من، اين را گواهى مى دهد.

وقتى كه مؤذّن گفت: «اشهد ان محمدا رسول اللّه».

(1) حضرت على بن الحسين عليه السّلام روى به يزيد كرد و گفت: «اى يزيد! اين محمد، جدّ من است يا جدّ تو؟ اگر ادعا كنى كه جدّ تو است، دروغ گفته اى و اگر بگويى جدّ من است، پس چرا عترت او را كشته اى؟». «1»

(2) يزيد از سخن، بازماند و از پاسخ دادن ناتوان شد، براى اهل شام، معلوم گرديد كه آنان غرق در جهالت و گمراهى شده بودند و حكومت اموى، براى گمراهى و بدبختى آنان كوشيده است.

(3) امام در خطبه خود، تنها به معرفى خانواده و شخص خود پرداخت و به چيز ديگرى اشاره اى ننمود، اين يكى از برجسته ترين، دقيق ترين و عميق ترين نكته سنجيها بوده؛ زيرا اجتماع شام، چيزى درباره اهل بيت نمى دانست و حكومت، هر چيزى در مورد آنان

را پنهان ساخته و مردم را با وفادارى نسبت به بنى اميّه و كينه توزى نسبت به اهل بيت، تغذيه كرده بود.

(4)

بازتاب خطبه امام سجاد عليه السّلام

خطبه امام عليه السّلام تأثير فراوانى در محافل شام نمود، آنان به يكديگر نگاه مى كردند و محرمانه از ناكامى و زيانكارى خود، سخن مى گفتند تا آنجا كه رابطه آنان با يزيد، دگرگون شد «2» و او را با نگاه تحقير و پستى، مى نگريستند.

______________________________

(1) خوارزمى، مقتل، ص 69- 71.

(2) جوهرة الكلام فى مدح السادة الاعلام، ص 128.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:467

(1)

مرد شامى و فاطمه

يكى از مردم شام به حضرت فاطمه دختر امام امير المؤمنين عليه السّلام «1» يا دختر امام حسين عليه السّلام «2» نگريست و به يزيد گفت: «اين دختر را به من ببخش تا خدمتكار من باشد».

لرزه بر اندام آن دختر افتاد و جامه هاى عمه اش را گرفته، به وى پناهنده گشت.

نوه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بر آن مرد اين چنين بانگ زد: «دروغ گفتى و فرومايه گشتى، اين كار نه براى تو باشد و نه براى اميرت».

(2) يزيد به خشم آمد كه آن بانوى بزرگ به او اهميتى نداده و او را بى ارزش دانسته بود، پس به وى گفت: «دروغ گفتى، اين كار براى من باشد و اگر بخواهم، انجام مى دهم».

حضرت زينب او را نهيب زد و در ستيز با وى گفت: «هرگز به خدا! اين كار براى تو قرار داده نشده است، مگر اينكه از دين ما خارج شوى و دين غير از ما را داشته باشى ...».

(3) آن ستمگر، خشمگين گشت كه آن بانوى بزرگوار در برابر بزرگان اهل شام با وى ستيز نموده، پس بر آن حضرت فرياد كشيد: «آيا با من اينگونه سخن مى گويى، پدر و برادرت از دين خارج شدند».

(4) آن بانوى بزرگوار، بى اعتنا به سلطه و

قدرت يزيد، بر انتقام ستمگرى به سخن آمد و با اطمينان به وى پاسخ داد و گفت: «تو و پدرت، به دين خدا و دين پدر، جدّ و برادرم هدايت يافتيد اگر مسلمان باشى ...».

______________________________

(1) البداية و النهاية 8/ 194 المنتظم 5/ 343.

(2) خوارزمى، مقتل 2/ 62.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:468

(1) حضرت زينب، با اين سخنان، پرده اى را كه يزيد با آن خود را پوشانده بود كه حسين و اهل بيتش را كشته بود به اين بهانه كه آنان خارجى بودند و بر امام زمانشان قيام كرده اند، به كنارى زد، آن پليد، قادر بر جواب نبود و در حالى كه غرق در خشم و كينه بود، گفت: «دروغ گفتى اى دشمن خدا!».

خواهر حسين، جوابى نيافت كه ياوه گوييها يزيد را با آن پايان دهد جز اينكه گفت: «تو امير مسلّطى هستى، به ستم ناسزا مى گويى و با قدرتت ظلم مى كنى».

(2) خشم آن ستمگر فرونشست و سر به زير افكند، آن مرد شامى سخنش را خطاب به يزيد بازگفت و آن خواسته را تكرار كرد، يزيد بر او فرياد كشيد:

«خداوند مرگى كشنده به تو ببخشد» «1».

(3) حضرت زينب، در آن محنتهاى جانفرسا، نيروهاى ذاتى اش را حفظ كرد و با اراده اى استوار و آگاهانه كه از جدش، حضرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به ارث برده بود، با دشمنان اسلام به مقابله ايستاد.

(4) يكى از نويسندگان مى گويد: «حضرت زينب، با وجود ضعف و ناتوانى اش، نخستين پيروزى قاطع را بر ستمگران- كه در تسلط و قدرت خود بودند- محقق ساخت؛ زيرا پى درپى، يزيد را مجبور به سكوت مى كرد، در حالى كه براى همگان، نادانى اش را آشكار

مى ساخت، همچنانكه كم اطلاعى او را در امور دين، بيان نمود؛ زيرا زنان مسلمانان را به هيچ وجه نمى توان اسير به حساب آورد و مانند اسيران جنگى با آنها رفتار كرد.

(5) گمان غالب اين است كه اين سخن، از آن مرد شامى، سر آغاز انتقاد از يزيد و آغازى براى گسترش آگاهى در ميان شاميان بود نشانه اش اين است

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 4/ 86.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:469

كه پاسخ حضرت زينب عليها السّلام به يزيد كافى بود، زيرا اگر خواسته آن مرد شامى را اجابت مى كرد از حيطه اسلام خارج مى گشت، آن مشاجره شديد ميان حضرت و يزيد مى رساند كه هدف آن مرد شامى از خواسته اش، روشن شدن ديد مردم و افتضاح يزيد بود، خصوصا كه اين درخواست، پس از خطبه حضرت زينب عليها السّلام و سخنرانى امام زين العابدين عليه السّلام صورت گرفته كه هر دو خطابه، آگاهى گسترده و موج خروشانى از خشم، در مجلس يزيد به وجود آورده بودند.

(1)

امام سجاد عليه السّلام و منهال

«منهال بن عمر» با امام سجاد عليه السّلام روبه رو شد، از آن حضرت پرسيد: اى فرزند رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله چگونه اى؟!- «ما همچون بنى اسرائيل در آل فرعون گشته ايم كه فرزندانشان را مى كشتند و زنانشان را زنده نگه مى داشتند ... عربها بر غير عرب، افتخار مى كنند كه محمّد صلّى اللّه عليه و آله از آنان است و قريش بر ديگر عربها افتخار مى نمايند كه محمد صلّى اللّه عليه و آله از ايشان مى باشد، اما ما اهل بيت او كشته و آواره گشته ايم، پس انا للّه و انا اليه راجعون» «1».

(2) پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله سرچشمه

اصيل شرافت امّت عرب بود كه به وى افتخار مى نمودند؛ زيرا آن حضرت، براى عربها زندگى را برنامه ريزى نمود كه با آن بر ملّتهاى زمين، سرورى يافتند و براى آنان، دولتى را پايه گذارى كرد كه از عزيزترين و قوى ترين دولتهاى جهان بود، پاداش وى از آنان اين بود كه قريش؛ يعنى آنان كه بر ديگر عربها فخر مى كردند كه محمد از آنان است، به كشتن ذريّه

______________________________

(1) خوارزمى، مقتل الحسين 2/ 72.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:470

و ريشه كن كردن اصل آنان و اسير نمودن زنانشان پرداختند، آيا سزاى شخص رهايى بخش و آزاد كننده آنان، بايد چنين باشد؟

(1)

نوحه سرايى بر حضرت حسين عليه السّلام

دختران رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله از آن ستمگر خواستند تا براى آنان خانه اى در نظر گيرد تا در آن، ماتمى براى سيد الشهداء عليه السّلام برپا نمايند، زيرا اندوه، دلهايشان را شكافته بود و نمى توانستند غم و اندوه عظيم و داغ دلهايشان را از ترس مأموران ستمگر، ابراز نمايند، همانها كه تلاش كرده بودند تا آنان را از گريه كردن و نوحه سرايى بر ابا عبد اللّه عليه السّلام بازدارند؛ زيرا از امام زين العابدين عليه السّلام روايت شده است كه فرمود: «هرگاه چشم كسى از ما اشكبار مى شد، با نيزه بر سر او مى كوبيدند».

(2) يزيد، اين درخواست را پذيرفت و خانه اى را براى آنان خالى كرد، آنگاه، هيچ زن هاشمى يا قريشى باقى نماند مگر اينكه در سوگ حسين عليه السّلام جامه سياه بر تن كرده و دختران رسالت، هفت روز به نوحه سرايى پرداخته و با سوز دل بر سيد الشهداء عليه السّلام سوگوارى كردند «1» و بر ستارگان درخشان خاندان عبد المطلب، نوحه سرودند

كه زمين از داغ اشكهايشان به سوز آمد.

(3)

پاداش دادن به فرزند مرجانه!

يزيد ستمگر، فرزند مرجانه را به خاطر كشتن ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله سپاس گفت و در تقدير و بزرگداشت وى كوشيده او را براى حضور نزد وى در

______________________________

(1) عبد اللّه، مقتل الحسين.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:471

دمشق فراخواند، تا در اين خصوص، او را پاداش دهد.

يزيد نامه اى بدين شرح به وى نوشت:

(1) اما بعد: تو به جايى كه در آن هستى، بالا رفته اى آن گونه كه «اوّل» گفته است:

رفعت فجاوزت السحاب و فوقه فما لك الا مرتقى الشمس مقعد «تو بالا برده شده و از ابر و بالاى آن گذشته اى، تو را جز جاى بالا رفتن آفتاب، جايگاهى نباشد!».

پس هرگاه اين نامه ام را دريافت نمودى، به سوى من بيا تا تو را بر آنچه انجام داده اى، پاداش دهم.

(2) ابن زياد، به همراه اعضاى حكومتش به دمشق مسافرت كرد، هنگامى كه به آنجا رسيد، همه بنى اميه براى استقبال وى خارج شدند، وقتى كه بر يزيد وارد شد، به سوى او برخاسته ابن زياد را در آغوش گرفت و ميان دو چشمانش را بوسيد، وى را بر تخت سلطنتش نشانيد و به خواننده گفت تا با آواز بخواند و ساقى را گفت كه جام بگرداند، سپس گفت:

اسقنى شربة تروى فؤادى ثم صل و اسق مثلها ابن زياد

موضع السرّ و الامانة عندي و على ثغر مغنمى و جهادى «جامى به من بنوشان كه دلم را سيراب كند، سپس پيوسته باش و همانندش را به ابن زياد بنوشان».

«آنكه جايگاه راز و امانت نزد من است و مرزدار غنايم و جهاد من مى باشد».

(3) فرزند مرجانه، يك ماه در دمشق اقامت

نمود و يزيد يك ميليون درهم به وى جايزه داد و همانند آنها را به ابن سعد بخشيد به علاوه خراج عراق را به مدت

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:472

يك سال به ابن زياد داد «1». در دوستى وى كوشيد و او را بر زنان و عيالش وارد ساخت «2».

(1) هنگامى كه برادرش، مسلم بن زياد بر يزيد وارد شد، او را گرامى داشت و به احترام برادرش عبيد اللّه، او را بزرگ شمرد، به وى گفت: «محبت شما بر خاندان ابو سفيان، واجب شده است».

(2) او را يك روز تمام، نديم خود قرار داد و ولايت سرزمين خراسان را به وى واگذار كرد «3». وى از خاندان زياد، به خاطر نابود كردن خاندان پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله سپاسگزارى كرد و گمان داشت كه آنان براى وى قدرت و حكومت را آسان نموده اند و نمى دانست كه آنها مملكتش را ويران كرده و قدرتش را از بين برده و رسوايى و ننگ را براى او جاويد ساخته بودند.

(3)

پشيمان شدن يزيد ستمگر

پس از آنكه مسلمانان، آن ستمگر را به جهت كشتن ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مورد انتقاد شديد قرار دادند، از اين امر پشيمان گشت و تلاش نمود تا گناه آن جنايت را به فرزند مرجانه بچسباند و پيوسته مى گفت: «بر من چه مى بود اگر رنج را تحمل مى كردم و او (حضرت حسين) را همراه خودم در خانه ام قرار مى دادم و در آنچه مى خواست، حاكم مى نمودم، هر چند در اين كار بر من انتقادى مى بود و در قدرتم، سستى پيش مى آمد، به خاطر نگه داشتن حرمت رسول خدا صلّى اللّه عليه

و آله و مراعات حق و قرابت وى. خداوند فرزند مرجانه را لعنت كند؛

______________________________

(1) مرآة الزمان فى تواريخ الاعيان، ص 106.

(2) ينابيع المودة 1/ 149. الصراط السوى فى مناقب آل النبى، ص 85.

(3) الفتوح 5/ 254.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:473

زيرا با كشتن وى، مرا نزد مسلمانان، دشمن ساخت و در دلهاى آنان دشمنى نسبت به مرا كاشت كه نيكوكار و بدكار مرا به خاطر اهميت كشته شدن حسين در ميان مردم، دشمن داشته اند مرا با فرزند مرجانه چه كار؟ خداوند او را لعنت كند و بر او خشم گيرد «1»».

(1) گمان غالب اين است كه وى اين را گفت تا خود را در برابر مسلمين، تبرئه كند، اگر از صميم قلب، پشيمان بود، از او انتقام مى گرفت، او را بر كنار مى كرد، از او سپاسگزارى نمى نمود و عطاى بسيار به وى نمى داد و او را نزديك نمى گردانيد كه اين كار بر خشنودى و عدم پشيمانى وى در آنچه مرتكب شده بود، دلالت دارد.

(2)

منتقدان و معترضان

اشاره

مسلمانان و ديگر افراد، به شدت بر يزيد خشم گرفتند؛ زيرا او ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را كشته بود. گروهى از آزادانديشان بر او انتقاد كردند كه بعضى از آنان عبارتند از:

(3)

1- نماينده پادشاه روم

نماينده پادشاه روم، در مجلس يزيد بود، هنگامى كه سر امام را در برابر او ديد، از اين امر در شگفت شد و به او گفت: اين سر چه كسى است؟

- سر حسين است.

- حسين كيست؟

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 460، 461 و 462، ابن اثير، تاريخ 4/ 87.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:474

- فرزند فاطمه.

- فاطمه كيست؟

- دختر پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله.

- پيامبرتان؟

- آرى.

(1) وى از اين امر پريشان شد و بر او فرياد كشيد: «نابودى براى شما و براى دينتان باد! سوگند به حق مسيح كه شما بر باطل هستيد، نزد ما در يكى از جزيره ها، ديرى است كه در آن سم اسبى وجود دارد كه مسيح بر آن سوار گشته بود، ما در هر سال از مسافت ماهها و سالها به سوى آن مى رويم و نذورات و اموالى را با خود مى بريم و بيش از آنچه شما كعبه خود را عظيم مى شماريد آن را تعظيم مى كنيم، واى بر شما!».

پس، خشمگين از نزد وى برخاست «1»، در حالى كه آن منظره هولناك او را پريشان ساخته بود.

(2)

2- يك روحانى يهودى

يك عالم يهودى در مجلس آن ستمگر نشسته بود، هنگامى كه امام زين العابدين عليه السّلام خطبه شيوايش را ايراد نمود و هيجان بپاكرد و آن اجتماع را بيدار ساخت، آن روحانى يهودى، روى به يزيد كرد و گفت: اين جوان كيست؟

- على بن الحسين است.

- حسين كيست؟

- فرزند على بن ابى طالب است.

______________________________

(1) مرآة الزمان، ص 101. الصراط السوى، ص 89.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:475

- مادر او كيست؟

- دختر محمد است.

(1) سبحان اللّه! اين فرزند دختر پيامبر شماست كه او

را كشته ايد، رفتار شما پس از او با ذريّه اش چه بد است. به خدا! اگر پيامبر ما موسى بن عمران، در ميان ما نوه اى باقى مى گذاشت، گمان داريم كه او را به جاى پروردگارمان مى پرستيديم، ديروز بود كه پيامبرتان از شما جدا گرديد، اما شما به سوى فرزندش شتافتيد و او را كشتيد، بدا برايتان كه چه امّتى هستيد!».

(2) آن ستمگر، خشمگين شد و دستور داد تا بر دهانش ضربه زنند، آن روحانى يهودى برخاست در حالى كه فرياد مى كشيد: «اگر مى خواهيد مرا بكشيد، من در تورات يافته ام كه هر كس ذريه پيامبرى را بكشد، همچنان براى ابد لعنت شده خواهد بود و هرگاه بميرد، خداوند او را به آتش جهنم مى سوزاند «1»».

(3)

3- قيصر، پادشاه روم

فريادهاى اعتراض بر يزيد، پى درپى شد، از جمله انتقاد كنندگان از او «قيصر پادشاه روم» بود كه به وى نوشت: «شما پيامبر و يا فرزند پيامبرى را كشته ايد» «2».

(4)

4- رأس الجالوت

از جمله انتقاد كنندگان از يزيد، «رأس الجالوت» مى باشد كه به محمد بن

______________________________

(1) الحدائق الوردية 1/ 127. الفتوح 5/ 246- 247. الخوارزمى، مقتل 2/ 71.

(2) بيهقى، المحاسن و المساوئ 1/ 63.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:476

عبد الرحمن گفته است: «ميان من و حضرت داود، هفتاد پدر وجود دارد، يهوديان مرا بزرگ مى شمارند و محترم مى دارند، در حالى كه شما فرزند دختر پيامبرتان را كشته ايد «1»».

(1)

5- واثلة بن اسقع

هنگامى كه سر امام را به شام بردند، «واثلة بن اسقع صحابى» در آنجا بود و به شدت خشمگين شد، پس با مردى از اهل شام روبه رو شد و چنين گفت:

«من پيوسته على، حسن، حسين و فاطمه را براى ابد دوست مى دارم، پس از آنكه شنيدم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله درباره آنان گفت آنچه را كه گفت».

- «رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله درباره آنان چه گفت؟».

- «نزد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله رفتم در حالى كه در منزل ام سلمه بود، پس حضرت حسن آمد و او را بر ران راستش نشاند و حضرت حسين آمد و او را بر ران چپش نشاند و او را بوسيد سپس، حضرت فاطمه آمد كه او را روبه روى خود نشاند. پس از آن، على را فراخواند و آمد و بر آنان رواندازى خيبرى گذاشت، گويى كه به آن مى نگرم، سپس گفت: همانا خداوند اراده كرده است كه پليدى را از شما اهل بيت، دور كند و پاك گرداند «2»».

(2)

6- ابن عباس

از سرسخت ترين انتقاد كنندگان از يزيد، «عبد اللّه بن عباس» بود، يزيد به

______________________________

(1) الصراط السوى فى مناقب آل النبى، ص 90. جواهر المطالب فى مناقب الامام على بن ابى طالب، ص 2/ 274.

(2) عبد اللّه بن احمد بن حنبل، فضائل امام امير المؤمنين عليه السّلام ص 2/ 672- 673.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:477

وى نامه اى نوشت و خواستار جلب دوستى وى شد و از او درخواست نمود تا وى را بر ضد ابن زبير، يارى نمايد.

(1) ابن عباس، در پاسخ، اين نامه را به وى نوشت: «اما بعد: نامه تو به

من رسيد، اينكه من بيعت با ابن زبير را ترك كرده ام، به خدا! من از اين كار، نيكى و ستايش تو را اميد نداشته ام، ولى خداوند به آنچه در دل دارم آگاه است. تو ادعا كرده اى كه نيكى مرا فراموش نكرده اى، پس اى انسان! نيكى ات را از من بازدار كه من نيكى ام را از تو بازداشته ام. خواسته اى كه مردم را موافق تو سازم و آنان را نسبت به ابن زبير دشمن كنم و از او بازبدارم، پس نه چنين باشد و نه تو را شادى و كرامتى خواهد بود كه اين چگونه باشد، در حالى كه تو حسين و جوانان عبد المطلب، چراغهاى هدايت و ستارگان مردمان را كشته اى؟ سپاهيان تو آنان را به فرمانت در بيابان رها كردند، در حالى كه به خون آغشته بودند، اموالشان غارت شده و در بيابان رها گشته بودند. تشنه لب به قتل رسيده، نه كفن گشته و نه به خاك سپرده شدند. بادها بر آنان مى وزيد و شنهاى بيابان بر آنان فرو مى ريخت تا اينكه خداوند براى آنان قومى را مهيا كرد كه در خون آنان شركت نداشتند، پس، آنان را كفن كردند و به خاك سپردند، به خاطر من و آنان است اگر عزت يافتى و در آن جايگاهت نشستى «1».

(2) اگر چيزى را فراموش كنم، فراموش نمى كنم اينكه حسين را از حرم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به سوى حرم خدا دور ساختى، سواران را به سوى او فرستادى همچنان بودى تا اينكه او را به عراق فرستادى و او هم ترسان و هراسان خارج شد و سوارانت به سبب دشمنى تو نسبت به خدا

و پيامبرش و اهل بيت او- كه خداوند پليدى را از آنان دور ساخته و آنان را پاك گردانيده- او را فرود آوردند، او از شما

______________________________

(1) و در روايتى آمده است: «و به سبب من و آنان است كه تو عزّت يافته اى».

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:478

خواست كه رهايش كنيد و از شما درخواست بازگشت را نمود، ولى شما كمى ياران او و ريشه كن ساختن اهل بيتش را غنيمت دانستيد، پس بر او همدست شديد، گويى اهل بيت را از ترك و كفر، كشته ايد. نزد من چيزى عجيب تر از اين نيست كه دوستى مرا مى طلبى در حالى كه فرزندان پدرم را كشته اى و از شمشير تو خون من مى چكد، تو يكى از موارد خونخواهى من هستى. پيروزى امروزت بر ما، تو را مغرور نسازد كه روزى هم ما بر تو پيروزى مى يابيم «1».

(1) اين نامه، يزيد را متهم مى كند كه او امام حسين عليه السّلام را به سوى عراق فرستاد تا وى را به قتل برساند و او خارج نشد جز به سبب تعقيب كردن لشكرهاى يزيد در مدينه و مكّه و خارج شدنش به سوى عراق براى پاسخ دادن به درخواست مردم كوفه نبوده، بلكه لشكريان يزيد، وى را بر آن كار ناگزير ساخته بودند.

(2)

7- فرزند زبير

از انتقاد كنندگان بنى اميّه، «عبد اللّه بن زبير» بود كه آنان را به خاطر كشتن امام حسين عليه السّلام مورد انتقاد قرار داد و در مكّه خطبه اى ايراد كرد و گفت: «بدان اهل كوفه حسين را دعوت نمودند تا بر آنان ولايت داشته باشد و امورشان را به راستى آورد و نشانه هاى اسلام را بازگرداند، ولى هنگامى

كه به نزد آنان رفت، بر او شوريدند و او را كشتند و به او گفتند: بايد دست در دست فاجر ملعون، ابن زياد گذارى كه در مورد تو تصميم خود را بگيرد، او مرگى بزرگوارانه را بر زندگى

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 4/ 127- 128، يعقوبى در تاريخش 2/ 248- 250 آن را به صورت ديگرى روايت كرده كه در آن حوادث هولناكى را كه معاويه و يزيد مرتكب شده بودند، بيان نموده است.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:479

پست ترجيح داد. خداوند، حسين را رحمت كند و قاتلش را رسوا نمايد و هر كس را كه بدان كار راضى باشد و به آن فرمان داده، لعنت نمايد» «1».

(1) فرزند زبير، به طور ساختگى بر كشته شدن امام، اظهار اندوه نمود تا خود را به عامّه مسلمين نزديك سازد؛ زيرا وى در دل خويش شادمان بود كه از بزرگترين مخالفانش آسوده شده است و اگر به آنچه گفت، ايمان داشت، قاتلان حسين را پناه نمى داد، زيرا كسانى كه از دست مختار، سلامت يافته بودند همچون «شبث بن ربعى» و ديگران به سوى او رفته و به وى پيوسته بودند، او آنان را خوشامد گفته و آنها را براى جنگ با مختار، اعزام كرد.

(2)

8- ابو برزه

از انتقاد كنندگان بر يزيد، هنگامى كه با چوب دستى اش بر سر امام مى زد، «ابو برزه اسلمى صحابى» بود، كه در مباحث پيش به سخن وى اشاره نموديم.

(3)

9- خاندان اموى

كار بر يزيد مشكل شد و فرياد معترضان بر او متوالى گشت؛ زيرا خاندانش نيز بر او اعتراض كردند كه از جمله آنان است:

(4) الف- يحيى بن حكم: از سخت ترين اعتراض كنندگان بر يزيد، «يحيى بن حكم» بود كه در مجلسش از او انتقاد نمود، يزيد بر سينه او زد و به مأمورانش

______________________________

(1) الصراط السوى فى مناقب آل النبى، ص 94.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:480

گفت تا او را بيرون ببرند. ما متن گفتارش را در مباحث پيشين، بيان كرديم.

(1) ب- عاتكه دختر يزيد: دختر يزيد «عاتكه» هنگامى كه سر امام را نزد خانواده و زنان خود برد بر او اعتراض كرد، عاتكه آن سر را گرفت و معطّر ساخت و گفت: «سر عموى من مى باشد». ما سخنش را در مباحث قبلى، بيان كرديم.

(2) ج- هند: همسر يزيد، «هند» دختر عمرو، بر او اعتراض كرد، زيرا وى پريشانحال به سوى مجلس او شتافت و صدايش را بلند نمود: «سر فرزند دخت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بر در خانه ماست!!».

آن ستمگر به سوى وى شتافت و حجاب بر سرش نهاد و به او گفت: «اى هند! بر او شيون كن كه وى فقيد بنى هاشم است و ابن زياد بر او تعجيل نمود «1»».

(3)

10- معاويه پسر يزيد

«معاويه» بر پدرش يزيد انتقاد كرد و جد خود معاويه را مورد سرزنش قرار داد. وى خلافت را نپذيرفت و نسبت به حكومت كردن، بى توجه شد، در ميان مردم شام سخن گفت و جد و پدر خود را محكوم نموده، اظهار داشت:

(4) «جدّ من معاويه در كار خلافت با كسى درافتاد كه براى نزديكى اش به رسول خدا صلّى

اللّه عليه و آله و اقدامات گذشته و سابقه اش، به اين امر شايسته تر از او بود، وى در ارزش، از مهاجران عظيم تر و نخستين فرد آنان در ايمان بود، عموزاده رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و همسر دخترش كه او را براى وى به همسرى برگزيد و دخترش را براى او به همسرى انتخاب كرد، باقيمانده رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله خاتم پيامبران هستند، پس

______________________________

(1) خوارزمى، مقتل 2/ 74.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:481

جدّ من نسبت به آنان مرتكب شد آنچه را كه مى دانيد و همراه او دست زديد به آنچه از آن بى خبر نبوديد «1» تا اينكه مرگش فرا رسيد و در قبر خود در گرو گناهان خويش، اسير جنايتش گرديد، سپس امر خلافت را به پدرم واگذار كرد كه شايسته آن نبود و بر هواى خود سوار گشت، آرزو او را پشت سر نهاد و مهلتش كوتاه گشت و در قبر خود در گرو گناهان و اسير جنايت خود شد. آنگاه به گريه افتاد و گفت: از بزرگترين امور بر ما اين است كه ما از بد مردنش و زشتى عاقبتش آگاه هستيم؛ زيرا وى عترت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را كشت و حرمتها را مباح ساخت و كعبه را ويران نمود «2»».

(1) و بدين گونه بود كه ملك خاندان ابو سفيان به دست معاويه پسر يزيد ويران گشت استقرار ملك و دوام آن در خاندانش را كه مدّ نظر داشت، بر باد رفت؛ زيرا كشتن حضرت حسين عليه السّلام، هر آنچه را كه معاويه ساخته و يزيد پرداخته بود، در هم كوبيد و مملكت

آن، روى به نيستى نهاد.

(2) مورخان مى گويند: در ميان بنى اميه پس از سخنرانى معاويه كه در آن جد و پدرش را رسوا ساخت، قيامتى بپاشد و به سوى معلم وى «عمر القصوص» رفتند و به او گفتند: تو اين را به وى آموخته و به او تلقين نموده، از خلافت بازداشتى، دوستى على و فرزندانش را برايش زيبا جلوه دادى و او را بر اتهام ستمگرى بر ما واداشته اى و بدعتها را برايش نيكو نمايانده اى تا اينكه اين سخنان را اظهار داشت و گفت آنچه را گفت.

(3) عمر، اين كار را انكار نمود و گفت: به خدا! اين كار را نكرده ام ولى وى بر

______________________________

(1) جواهر المطالب فى مناقب الامام على بن ابى طالب، 2/ 261.

(2) النجوم الزاهرة 1/ 164.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:482

دوستى على آفريده شده و سرشته گشته است. آنان اين مطلب را از او نپذيرفتند و او را گرفتند و زنده به گور ساختند! «1».

(1)

ياوه ها و چرندها

اشاره

بعضى از متعصبان بنى اميه در گذشته و اخيرا، كوشيده اند تا يزيد را منزّه ساخته، او را از كشتن ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله تبرئه كنند و گناه و مسئوليت را بر فرزند مرجانه بيندازند، جهل و تعصب كورى كه آنان را از حق منحرف ساخت و در شرّى عظيم انداخت و آنان را به اين كار واداشت، از جمله آنانند:

(2)

1- ابن تيميه

يزيد، نزد ابن تيميه جايگاهى عظيم يافت؛ زيرا وى از سرسخت ترين مدافعان وى بود و منكر اين گشت كه وى به كشتن حضرت حسين عليه السّلام دستور داده است. او به گرمى از يزيد دفاع نموده و گفته است:

«يزيد، دستور كشتن حسين را صادر نكرد و سر او را در برابر خود ننهاد و با چوب دستى بر دندانهايش نكوبيد، آنكه چنين كارى انجام داد، عبيد اللّه بن زياد بود، همانطور كه اين مسأله در صحيح بخارى ثابت شده است، نه سر او را در دنيا گرداندند و نه كسى از خانواده حسين به اسارت برده شد!!» «2».

(3) اين گفته، موجب تمسخر او مى شود؛ زيرا ضرورياتى را منكر شده است كه هر صاحب هوش و اراده اى، به آنها شك نمى كند؛ چون گفتار مورخان مبنى

______________________________

(1) دميرى، حياة الحيوان 1/ 88- 89.

(2) سؤالى در مورد يزيد بن معاويه، از ابن تيميه، ص 16.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:483

بر اين كه يزيد، اين جنايت را مرتكب شده است، ناديده مى گيرد، كارى كه هر صاحب بينش دينى يا روح اسلامى با آن موافقت نمى نمايد.

ابن تيميه به تعصبى كور معروف است تا جايى كه هر محقق آزاده اى و نويسنده تاريخ و بحثهاى اسلامى، از نظراتش روى

برگردانده است.

(1)

2- غزالى

جاى تأسف است كه «غزالى» شيفته يزيد بود و در اخلاص براى وى و دفاع از او غلوّ نموده و گفته است: «نه كشتن وى صحت دارد- يعنى كشتن حضرت حسين عليه السّلام- و نه او را به آن دستور داد- يعنى يزيد فرمان كشتن او را به ابن مرجانه نداده و به آن راضى نبوده است!!- وقتى اين قضيه نزد او صحت نداشته باشد، گمان قتل نسبت به وى جايز نخواهد بود؛ زيرا بدگمانى نسبت به يك مسلمان، حرام است!! خداى تعالى فرموده: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از بسيارى از گمانها خوددارى نماييد كه بعضى از گمانها گناه مى باشد «1»» «2».

(2) غزالى، گمراهانه سخن رانده؛ زيرا بديهيّات را منكر شده است آن گونه كه همكارش «ابن تيميه» آنها را منكر شده بود، در حالى كه مورخان اجماع دارند بر اينكه يزيد بود كه به ابن مرجانه دستور داد تا حضرت حسين عليه السّلام را بكشد و در اين امر بر او سخت گرفت و او را در اين مورد تهديد كرد كه اگر در جنگ خود با امام، اخلاص نورزد، وى را از خاندان ابو سفيان جدا مى سازد و به جدش عبيد رومى ملحق مى كند، اين مطلب را بدون اينكه نيازى به تكرار باشد، در مباحث قبلى بيان كرديم.

______________________________

(1) حجرات/ 12: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ ....

(2) وفيات الاعيان 3/ 288.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:484

(1)

3- ابن عربى «1»

«ابن عربى» به دشمنى و ناخوشايندى نسبت به اهل بيت عليهم السّلام معروف گشته، اعتقاد داشت كه يزيد، امام زمان خود و خليفه خدا در زمين!! و خروج امام بر

او غير مشروع بود و حضرت حسين عليه السّلام با شريعت جدّش كشته شد!! «2».

(2) مشتى خاك بر او باد و بر هر كسى كه از حق منحرف و از راه گمراه شده باشد، به كدامين منطق، يزيد (آن يار) بوزينه ها و يوزپلنگها، امام مسلمين و خليفه خدا در زمين بوده است؟ آيا به كشتن سرور جوانان اهل بهشت، يا با مباح ساختن مدينه رسول صلّى اللّه عليه و آله و سوزاندن كعبه، امام مسلمين گشته بود، «عمر بن عبد العزيز»، شنيد شخصى يزيد را امير مؤمنين مى نامد، دستور داد او را بيست تازيانه بزنند «3».

(3) دفاع از يزيد و مشروع دانستن حكومت وى و تبرئه اش از گناه در كشتن ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله دفاع از منكر و دفاع از باطل است؛ زيرا يزيد و امثال وى از حكّام اموى و عباسى بودند كه سبب عقب ماندگى مسلمين شدند و فتنه ها و مصيبتها براى آنان به بار آوردند و آنها را به شرّى عظيم گرفتار ساختند.

(4)

4- ابن حجر

«ابن حجر هيثمى» منكر رضايت يزيد يا دستور دادن او به قتل حضرت

______________________________

(1) قاضى ابو بكر بن عربى، متوفاى 543 ه. مدفون در «فاس» مراكش، او غير از ابن عربى عارف مشهور است كه نامش ابى بكر، محمد بن على بن محمد بن احمد بن عبد اللّه طائى حاتمى ملقب به محى الدين بن عربى متوفاى 638 ه مى باشد و در «دمشق» دفن گرديده است (مترجم).

(2) العواصم، ص 214.

(3) شذرات الذهب 1/ 69.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:485

حسين عليه السّلام شد «1» و تعصب كور، او را به اين گفتار ناسازگار يا بديهيات كشاند كه

فرزند مرجانه، تنها ابزارى بوده بدون اينكه انديشه يا اراده اى در كشتن حضرت حسين عليه السّلام داشته باشد و به «مسافر بن شريح لشكرى» گفته است: در جريان كشتن حسين، اين يزيد بود كه به من كشتن وى يا مرگ خودم را عرضه داشت، من كشتن او را برگزيدم. «2» ابن زياد به كشتن حضرت حسين عليه السّلام اقدام نكرد، مگر پس از آنكه يزيد او را به كشتن، تهديد نمود اگر از وى فرمان نمى برد.

(1)

5- انيس زكريا

«انيس زكريا نصولى»، با حرارت از يزيد دفاع نموده و گفته است: «بدون شك، يزيد اصلا به كشتن حسين نينديشيد و آرزو نداشت كه مسأله علوى تا اين حد بزرگ شود و اين نقش هولناك را ايفا نمايد و ابن زياد به كشتن وى اقدام كند!» «3».

(2)

6- دكتر نجار

از جمله كسانى كه يزيد را منزه دانسته اند، «دكتر محمد نجار» است كه مى گويد: «يزيد بن معاويه چيزى از اين گناه- يعنى گناه كشتن حضرت حسين- را متحمل نمى شود؛ زيرا به رغم اينكه تاريخش آغشته به سياهى است، ولى وى- بر حسب ظاهر- از تهمت تشويق به كشتن حسين، مبرّا مى باشد!!» «4».

______________________________

(1) الفتاوى الحديثة، ص 193.

(2) ابن اثير، تاريخ 4/ 140.

(3) الدولة الاموية فى الشام، ص 58.

(4) الدولة الاموية فى الشرق، ص 104.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:486

(1)

7- محمد عزت دروزه

از سرسخت ترين مدافعان يزيد در اين روزگار، «محمد عزت دروزه» مى باشد كه از يزيد، تعريف نموده و او را از اين جنايت، منزّه دانسته است. و نيز ابن زياد و ديگر نيروهاى مسلّحى كه حضرت حسين عليه السّلام را كشته اند را غير مسئول به شمار آورده و حضرت حسين عليه السّلام را سرزنش نموده و گفته است:

«چيزى وجود ندارد كه نسبت دادن كشتن حسين به يزيد را توجيه نمايد؛ زيرا وى نه تنها او را نكشته، بلكه دستور به قتل او نيز نداده است و همه آنچه دستور داده بود اين است كه محاصره شود ولى با او جنگ نكنند، مگر اينكه خود او جنگ كند. (2) همانند اين قول، نسبت به عبيد اللّه بن زياد، صحيح است كه همه آنچه دستور داده بود اين است كه محاصره گردد و با او جنگ نشود، مگر اينكه خود به جنگ بپردازد و آورده شود تا دستش را در دست او بگذارد و يا با يزيد كه صاحب بيعت شرعى بود، بيعت كند، بلكه اين امر را مى توان نسبت به فرماندهان نيروهاى مسلّحى كه ميان آنان و حضرت

حسين و يارانش، نبرد صورت گرفت، صحيح دانست؛ زيرا آنان به آنچه دستور داده شده بودند، متعهد باقى ماندند و نيز آنان به شدت علاقه مند بودند كه خداوند، آنان را از گرفتار شدن به جنگ با وى معاف بدارد نه اينكه او را بكشند. و مى كوشيدند او را قانع سازند تا فرمان ابن زياد را گردن نهد و با يزيد بيعت كند، پس اگر حسين، خوددارى كرد و تسليم نشد تا داخل چيزى بشود كه مسلمين به آن داخل شده بودند و به شدت مقاومت نمود، در اين صورت، مقاومت در برابر وى و جنگ با او از نظر شرعى و سياسى، جايز بود!!» «1».

(3) دروزه، معتقد است كه كشتن ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سرور جوانان اهل

______________________________

(1) تاريخ الجنس العربى 8/ 383.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:487

بهشت از جهت شرعى و سياسى جايز بوده است، نمى توانم باور كنم كه آن آدمكشان جلّاد يعنى قاتلان حضرت حسين عليه السّلام، نسبت به امام، كينه و دشمنى بيشترى از اين شخص داشتند كه باطل بر وجدانش زنگار نهاده و در امواج خروشانى از منكر و گناه، غوطه ور گشته است.

(1)

نظر دكتر طه حسين

«طه حسين» معتقد است كه يزيد مسئول ريختن خون امام بوده و صحيح نيست كه گفته شود گناه اين جنايت بر ابن مرجانه افكنده مى شود، وى گفته است:

(2) «راويان ادعا مى كنند كه يزيد از كشته شدن حسين به اين صورت، تبرئه جسته و بار اين گناه را بر فرزند مرجانه، عبيد اللّه بن زياد افكنده است ولى ما نمى بينيم كه وى، ابن زياد را سرزنش نموده و يا كيفر كرده و يا از

همه يا بخشى از مقام خود معزول كرده باشد، پيش از او نيز معاويه، حجر بن عدى و يارانش را كشت و سپس مسئوليت كشتن آنان را بر زياد افكند و گفت: فرزند سميه مرا واداشت و من واداشته شدم» «1».

(3) ابن زياد كارش را انجام نداد مگر به دستور قاطع يزيد و اگر بدان خشنود نبود، او را بر جنايتش مؤاخذه مى كرد و همراه وى در مجلس شراب خوارى نمى نشست و عطاى فراوان به او نمى داد و اين مسأله بر رضايت وى از كشته شدن حضرت حسين عليه السّلام و پشيمان نشدن او- با وجود تلخى آن كشتار و هولناك بودن آن جنايت- دلالت دارد.

______________________________

(1) الفتنة الكبرى 2/ 265.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:488

(1)

سخن تفتازانى

«تفتازانى» گفته است: «متفق گشته اند بر جايز بودن لعنت نمودن كسى كه حسين را كشته يا به آن دستور داده يا آن را جايز شمرده و به آن راضى بوده باشد ... و حق اين است كه راضى شدن يزيد به كشته شدن حسين و شاد شدن وى به آن و اهانتش نسبت به اهل بيت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مطلبى است كه به تواتر معنوى رسيده، هر چند تفصيل آن از آحاد اخبار باشد و ما در مورد او بلكه در كفر وى درنگ نمى كنيم كه لعنت خداوند بر او و بر ياران و اعوانش باد!» «1».

(2)

نظر يافعى

«علامه يافعى» مى گويد: «حكم كسى كه حسين را كشته يا فرمان به قتل وى داده اين است كه وى كافر است و هر كس آن را حلال شمارد نيز كافر مى باشد» «2».

(3)

نظر احمد بن حنبل

«احمد بن حنبل» به خوددارى از لعنت نمودن يزيد فتوا داده است! «ابو طالب» مى گويد: از احمد در مورد كسى كه يزيد بن معاويه را ناسزا گويد پرسيدم، گفت: در اين موضوع سخن مگوى، پيغمبر گفته است: «لعنت كردن مؤمن، همانند كشتن اوست «3»».

(4) عجيب اين است كه در اين فتوا، مدرك را حديث نبوى قرار داده، در

______________________________

(1) شذرات الذهب 1/ 68.

(2) همان، ص 69.

(3) شمس الدين حنبلى، الآداب الشرعية و المنح المرعية 1/ 206.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:489

حالى كه اين حديث بر يزيد منطبق نمى شود؛ زيرا وى بهره اى از ايمان و اسلام نداشته است پس از آنكه آن جنايات فجيع را مرتكب شد، همچون نابود ساختن عترت پاك و مباح ساختن مدينه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و به آتش كشاندن كعبه مقدس كه هر كدام از اين گناهان بزرگ، او را از حيطه اسلام، خارج مى سازد.

(1) «صالح»، فرزند احمد، بر او اعتراض كرد و به او گفت: عدّه اى ما را به دوست داشتن يزيد نسبت مى دهند؟ به او گفت: آيا كسى كه به خدا ايمان داشته باشد، يزيد را دوست دارد؟

پسرش به وى پاسخ داد: پس چرا او را لعنت نمى كنى؟!- چه وقت ديده اى كه من كسى را لعنت كرده باشم؟

- پدر! چرا لعنت نشود، آن كسى كه خداوند او را در كتابش، لعنت كرده است؟

- خداوند، در كجا يزيد را لعنت كرده است؟

- «اگر حكومت به دستتان

بيفتد، آيا جز اين انتظار مى رود كه به فساد در زمين بپردازيد و قطع رحم نماييد، اينان كسانى هستند كه خداوند لعنتشان كرده است» «1»، آيا فسادى عظيم تر از كشتن [حسين عليه السّلام] وجود دارد؟ ... در اينجا احمد از پاسخ دادن، خوددارى نمود «2».

(2)

سخن معتضد عباسى

«معتضد عباسى» نامه اى را صادر نمود و در آن رسواييهاى بنى اميه را

______________________________

(1) محمد/ 22 و 23: فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحامَكُمْ أُولئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ.

(2) الصراط السوى في مناقب آل النبى، ص 95. الآداب الشرعية 1/ 207.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:490

منتشر ساخت و اهل بيت را گرامى داشت و دستور داد تا آن را در مجامع دولتى، مردمى، اجتماعات عمومى و اعياد، منتشر سازند، درباره يزيد، در آن آمده بود:

(1) «هنگامى كه خلافت به يزيد رسيد، پيگيرانه به خونخواهى مشركان از مسلمين پرداخت و واقعه حره را بر مردم مدينه وارد ساخت، واقعه اى كه همانند آن بر بشريت نگذشته و بر مسلمين نيز زشت تر و فجيع تر از آن وارد نشده است، پس كينه خود را آرام كرد و گمان كرد كه براى پيروانش، از اولياى خدا انتقام گرفته و براى دشمنان خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله خونخواهى نموده است».

(2) وى اضافه مى كند و مى گويد: «مهمترين چيزى كه هتك كرد و عظيم ترين جرمى كه مرتكب شد، ريختن خون حسين بن على عليه السّلام بود، با آگاهى از جايگاهش نزد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و شنيدن اين مطلب كه وى فرموده بود: «حسن و حسين دو ريحانه من از دنيا هستند. حسن و حسين، دو سرور جوانان

اهل بهشت مى باشند» كه بر خدا و پيامبرش گستاخى نموده نسبت به آن دو دشمنى روا داشته و از آن عمل خود، نه از انتقام ترسيد و نه به فكر معصيتى بوده است» «1».

(3) كشتن ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله از عظيم ترين حوادث بزرگى بود كه مسلمانان از آن، آشفته خاطر شدند و با آن، گرفتار آزمونى سخت و مشكل گشتند؛ همچنانكه آن واقعه، از فجيع ترين حوادث جهانى بود؛ زيرا آن سنگدلى كه در برابر عترت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله روا داشته شد، از فجيع ترين حوادثى است كه در تاريخ عالم، صورت گرفته است.

(4) آن جفاكاران مسخ شده از سپاه يزيد، انواع فرومايگى و اقسام پستى را اعمال نمودند و همه ارزشهاى انسانى و عرف حاكم و آن فضيلت و اخلاقى را كه

______________________________

(1) ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغة

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:491

مردم قانونى نموده بودند، ناديده گرفتند، مردان، كودكان و زنان را پس از آنكه آنان را از آب محروم نموده بودند، كشتند و آنگاه آن بدنهاى پاك را تكّه تكّه كرده، آن سرهاى مطهر را بر نيزه ها گذاشتند و يادگارهاى پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله را بر بالاى شتران به اسارت بردند و آنان را در سرزمينها و شهرها گرداندند تا آن ستمگر، ستمش را نسبت به خاندان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و چيره شدنش بر آنان را نشان دهد، همه اين حوادث به دستور و اصرار وى اجرا شد و او درباره آنها مسئول است.

(1) اما ابن زياد، جز ابزار و وسيله اى در دست او، چيزى نبود كه خواسته هايش را اجرا مى كرد چنانچه

اين مطلب را در بحثهاى گذشته بيان كرديم.

(2) منزّه ساختن يزيد و افكندن مسئوليت بر فرزند مرجانه، چيزى نيست جز نمونه اى از نمونه هاى انحراف از حق و پيروزى از عصبيت كورى كه هر صاحب عقل و اراده اى، پذيراى آن نمى شود.

(3) در اينجا سخن ما در مورد ياوه ها و بيهوده هايى كه در خصوص تبرئه كردن يزيد، گفته شده و آنچه از بزرگان درباره مجرم شناختن يزيد و مسئول دانستن وى در ريختن خون امام عليه السّلام نقل شده است، پايان مى يابد.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:492

[...]

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:493

(1)

به سوى مدينه

اشاره

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:494

[...]

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:495

(1) اقامت اهل بيت در دمشق، چندان ادامه نيافت؛ زيرا يزيد از پيش آمدن فتنه و پريشان شدن افكار عمومى و حادث شدن اوضاع ناگوار، ترسيد، چون خطبه حضرت زينب كبرى و امام زين العابدين عليه السّلام انقلابى فكرى در همه محافل به وجود آورد، از آنجا كه آن سخنرانيهاى درخشان، خردها را روشنى بخشيدند و احساسات را برانگيختند و موضوع سخن روز در نشستها و مجالس شدند، همچون گداخته ها بر ضد آن دولت ستمگر مى جوشيد و از انفجار مردمى خبر مى داد كه دولت يزيد را بنياد براندازد چرا كه مردم شام را با فرومايگى يزيد و پليدى سرشت او آشنا كرده بودند و افكار عمومى را بر عليه وى برانگيختند، وى، حتى در مجلس خود، با انتقاد مواجه شد و از نظر اجتماعى، سقوط كرد و جايگاهش در دلها را از دست داد.

(2)

عذرخواهى يزيد ستمگر از امام زين العابدين عليه السّلام

يزيد ستمگر، امام زين العابدين عليه السّلام را فراخواند و از او عذرها خواست و مسئوليت اين جنايت را بر فرزند مرجانه افكند و گفت:

«خداوند، فرزند مرجانه را لعنت كند! به خدا! اگر من همراه او بودم، هر چيزى را از من مى خواست، به او مى دادم و با هر چيزى كه مى توانستم، مرگ را از او دور مى ساختم، اگر چه به قيمت جان بعضى از فرزندانم تمام مى شد، ولى

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:496

خداوند آنچه را ديدى، حكم فرمود. پسرم! هر نيازى دارى برايم بنويس «1»، در ميان قوم تو امورى خواهد بود، پس در هيچ كدام همراه آنان داخل مشو» «2».

امام عليه السّلام از او روى برتافت و

پاسخى به او نداد؛ زيرا واقعيت عذر خواهى اش را دانسته بود كه براى فرار از ننگ و فضيحتش بود.

(1)

عرضه نمودن اموال بر اهل بيت عليهم السّلام

يزيد ستمگر، دستور داد تا سفره هايى از ابريشم در مجلسش بگسترانند و بر آنها اموال فراوانى را فرو ريزند و آنها را به اهل بيت تقديم كرد تا به عنوان ديه اى براى كشتگان آنان و عوضى براى اموال آنان باشد كه در كربلا به تاراج رفته بود، پس گفت: «اين مال را به جاى آنچه بر شما رسيده است، برداريد!».

(2)

پاسخ حضرت ام كلثوم عليها السّلام

خواهر حضرت حسين عليه السّلام حضرت ام كلثوم عليها السّلام به درد آمد و خشمگين شد و بر او فرياد زد: «چه اندك است شرم تو! و چه پررو هستى! برادر و اهل بيت مرا مى كشى و به جاى آنان به من عوض مى دهى» «3».

حضرت سكينه گفت: «به خدا! شخصى را سنگدل تر از يزيد نديده ام، كافر يا مشركى را بدتر از او و يا جفاكارتر از او نيافته ام» «4».

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 4/ 87- 88.

(2) تذهيب التهذيب 1/ 157.

(3) عبد اللّه بن نور اللّه، عوالم امام حسين عليه السّلام 17/ 422- 423.

(4) همان 17/ 396.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:497

يزيد، ناكام ماند؛ زيرا فكر مى كرد ماديات، اهل بيت را مى فريبد و نمى دانست آنان از دست پروردگان الهى هستند كه پليدى را از ايشان دور ساخته، پاكشان گردانيده است.

(1)

درخواست امام زين العابدين عليه السّلام

يزيد ستمگر از امام زين العابدين عليه السّلام خواست تا حاجتش را اظهار نمايد.

آن حضرت عليه السّلام فرمود: «از تو مى خواهم كه چهره پدرم را به من بنمايانى و آنچه را از زنان گرفته اند، به آنان بازگردانى؛ زيرا ميراث پدران و مادران ما در ميان آنهاست و اگر مى خواهى مرا بكشى، پس همراه خانواده ام، كسى را بفرست تا آنان را به مدينه برساند».

(2) گمان غالب اين است كه مقصود امام از ديدن سر پدرش اين بود كه يزيد، آن سر مبارك را به او بدهد تا آن را به خاك سپارد، ولى آن ستمگر، درخواستش را نپذيرفت؛ زيرا دستور داده بود تا آن را در همه نواحى كشور بگردانند تا پريشانى و هراس را ميان مردم منتشر سازد و عبرتى براى هر كسى گردد كه بر ضد

او قيام مى كند. اما درخواست امام كه آنچه را كه از زنان گرفته بودند به آنان بازگردانند، منظور حضرت از اين مطلب، زيورآلات و ديگر اموالى را كه در روز كربلا از آنان به تاراج برده بودند نبود، بلكه حضرت مى خواست ميراثهاى نفيسى را كه از جدشان حضرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به ارث برده بودند، به آنان بازگرداند، همچون عمامه، زره و شمشير آن حضرت و ديگر چيزهايى كه از مال، گران قدرتر بودند.

(3) آن ستمگر، سر به زير انداخت و درباره درخواست امام عليه السّلام به فكر

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:498

فرو رفت، سپس سر خود را بلند كرد و به آن حضرت گفت: «چهره پدرت را نخواهى ديد، ولى آنچه از شما گرفته شده است به شما بازگردانده مى شود و اما زنان را كسى جز تو بازنمى گرداند، من از كشتن تو صرف نظر كرده ام» «1».

(1)

سفر به سوى مدينه

يزيد ستمگر، به «نعمان بن بشير»، دستور داد تا يادگارهاى پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله را سرپرستى كند و تا مدينه، همراه آنان باشد «2». همچنين دستور داد تا آنان را از ترس فتنه و بر هم خوردن اوضاع، شب هنگام از دمشق خارج نمايند «3».

(2)

رسيدن خبر مراجعت اهل بيت عليهم السّلام به مدينه

خبر فاجعه بزرگ، پيش از رسيدن اسيران، به مدينه رسيد، آن خبر را «عبد الملك بن حارث سلمى» به دستور ابن زياد، به مدينه رساند كه به سرعت راه مى پيمود تا بدانجا رسيد، در حالى كه سفر، او را خسته كرده بود، به سوى «اشدق»، حاكم مدينه شتافت. شخصى او را ديد و از پريشانحالى وى هراسان گشت و به سرعت از او پرسيد: خبر چيست؟

- خبر، نزد امير است.

(3) آن شخص، عظمت مطلب را دريافت و گفت: «انا للّه و انا اليه راجعون، به خدا حسين كشته شده، ام سلمه در آن خبرى كه داده، راستگو

______________________________

(1) عبد اللّه، مقتل الحسين. عوالم 17/ 444- 445.

(2) ابن اثير، تاريخ 4/ 87.

(3) جوهرة الكلام فى مدح- السادة الاعلام، ص 128

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:499

بوده است» «1».

فرستاده ابن زياد، خبر كشته شدن حضرت حسين عليه السّلام را به حاكم رساند و وى خوش حال و شادمان گشت و گفت: «مصيبتى در برابر مصيبت عثمان!» «2».

«اشدق»، دستور داد تا آن خبر را ميان مردم منتشر سازند. مردم، پريشان خاطر گشته، در حالى كه گريه آغاز نموده بودند، به سوى مسجد نبوى به راه افتادند تا از جزئيات اين خبر دردناك، آگاه شوند.

(1)

سخنرانى اشدق

«عمرو بن سعيد اشدق ستمگر»، بالاى منبر رفت و در حالى كه از قتل امام عليه السّلام شادمانه پاهايش را تكان مى داد، كينه ها و دشمنيهاى خود را آشكار ساخت و گفت: «اى مردم! اين برخوردى در مقابل يك برخورد و ضربه اى در برابر يك ضربه، چه بسيار خطبه كه در برابر خطبه اى باشد، حِكْمَةٌ بالِغَةٌ فَما تُغْنِ النُّذُرُ «3»، او ما را ناسزا مى گفت و ما

او را مى ستوديم، از ما مى بريد و ما به او مى رسيديم، همچون عادت ما و عادت او، ولى چه كنيم با كسى كه بر ما شمشيرش را مى كشد و كشتن ما را مى خواهد جز اينكه او را از خود دور كنيم!!».

(2) «عبد اللّه بن سائب» سخنش را كه در آن به كشتن ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله اظهار شماتت كرده بود، بر او قطع كرد و به او گفت: «اگر حضرت فاطمه زنده

______________________________

(1) عبد العزيز سيد الاهل، زينب بنت على، ص 152.

(2) عبد اللّه، مقتل الحسين. عوالم 17/ 389. مقرم، مقتل، ص 335.

(3) حكمت بالغه خداست و او اين پس اندوز و بند سودى نخواهد بخشيد (قمر- 5).

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:500

بود و سر حضرت حسين عليه السّلام را مى ديد، بر او مى گريست».

(1) اين اعتراض، آغاز يك انتقاد بود كه حاكم مدينه در حال خطبه خواندن با آن روبه رو شد، اين مسأله او را سخت رنجاند، پس بر او فرياد كشيد: ما به فاطمه از تو شايسته تر هستيم، پدرش عموى ماست، همسرش برادر ما و مادرش دختر ما. اگر فاطمه زنده بود، چشمش مى گريست ولى قاتلش را سرزنش نمى نمود!!» «1».

(2) اشدق، در اين گفتارش از همه مراسم اجتماعى، منحرف شد؛ زيرا ادعا كرد كه اگر فاطمه زنده بود، قاتل پسرش را سرزنش نمى كرد، بلكه نزد او ثابت بود كه آن حضرت، قاتل گناهكار را تبريك مى گفت؛ زيرا آن كار وى، تأييدى براى حكومت اموى و گسترشى براى قدرت آنان بود كه همه جهت گيريهاى جاهليت را دربرداشت.

(3) اگر حضرت فاطمه زنده بود و جگرگوشه اش را بر صحراى كربلا مى ديد كه از

مصيبتها و فجايعى رنج مى برد كه اگر بر هر انسانى جارى مى شد، جانش به سوز مى آمد، روان آن حضرت به افسوس و حسرت مى گداخت؛ زيرا از حضرت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله روايت شده است كه فرمود:

«روز قيامت، دخترم فاطمه محشور مى شود در حالى كه همراه او جامه هايى آغشته به خون دارد و به ستونى از ستونهاى عرش مى آويزد و مى گويد: اى خداوند دادگر! ميان من و ميان قاتل فرزندم حكم كن، پس سوگند به پروردگار بهشت كه خداوند براى دخترم حكم مى كند» «2».

______________________________

(1) مقرم، مقتل، ص 335.

(2) الصراط السوى فى مناقب آل النبى، ص 93.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:501

(1)

داغدار شدن هاشميان

خبر دردناك شهادت حضرت حسين عليه السّلام، همچون صاعقه، بر سر هاشميان فرود آمد؛ زيرا صداى شيون و فرياد از خانه هايشان برخاست و بانوى بزرگوار، زينب دختر عقيل «1»، در حالى كه موى پريشان كرده بود، خارج شد و فرياد مى كشيد: «وا محمدا! و احسينا! اى واى برادرانم! اى واى خويشاوندانم!». «2»

(2) آنگاه، با سوز دل، به سرودن ابياتى پرداخت كه با آنها مسلمانان را مخاطب قرار داده مى گفت:

ما ذا تقولون إن قال النبى لكم ما ذا فعلتم و أنتم آخر الأمم

بعترتى و بانصارى و ذريّتى منهم اسارى و قتلى ضرجوا بدم

ما كان هذا جزائى اذ نصحت لكم أن تخلفونى بسوء فى ذوى رحمى «چه مى گوييد، اگر پيامبر به شما بگويد، چه كرديد، در حالى كه بهترين امّتها هستيد».

«با عترت و با ياران و ذريّه ام كه بعضى از آنان اسير و بعضى كشته و آغشته به خون گشته اند».

«اين سزاى من نبود كه براى شما دلسوزى نمودم و شما اين چنين بعد از من با

خويشاوندانم بدى كرده ايد». زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ج 3 501 داغدار شدن هاشميان ..... ص : 501

3) «ابو الاسود»، در حالى كه غرق در گريه و عزا بود، به وى پاسخ داد كه

______________________________

(1) زينب، دختر عقيل با على بن ركانه از خاندان عبد المطلب، ازدواج كرد و از او پسرى به دنيا آورد و از دختران او، عبده است كه مادر ابى البخترى، قاضى معروف مى باشد. اين مطلب در انساب الاشراف 3/ 420 آمده است.

(2) مرآة الزمان في تواريخ الاعيان.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:502

مى گوييم: «پروردگارا! ما به خود ستم كرده ايم و اگر ما را نبخشى و بر ما رحم نكنى، از زيانكاران خواهيم بود».

(1) آنگاه سخت بى تاب گشت و چنين سرود:

اقول و زادنى حنقا و غيظاازال اللّه ملك بنى زياد

و ابعدهم كما بعدوا و خافواكما بعدت ثمود و قوم عاد

و لا رجعت ركائبهم اليهم اذا وقفت يوم التناد «1».

«مى گويم: در حالى كه كينه و خشمم افزون گشته است، خداوند حكومت بنى زياد را نابود سازد».

«و آنان را دور گرداند كه دور شدند و هراسان گشتند آن گونه كه ثمود و قوم عاد، دور شدند».

«و شترهايشان به سويشان بازنيايند، آنگاه كه در روز فريادرس ايستاده ايد».

گريه و زارى، عموميت يافت و عزادارى و اندوه در همه مناطق مدينه، منتشر گشت و بيش از آن روز، گريه كننده اى ديده نشده بود.

(2)

عزادارى عبد اللّه بن جعفر

«عبد اللّه بن جعفر» ماتمى براى سوگوارى عموزاده اش حسين عليه السّلام بپاكرد، مردم بر او وارد مى شدند و او را در آن مصيبت دردناك، تسليت مى گفتند.

مورخان مى گويند: عبد اللّه، غلامى داشت كه او را «ابو السلاسل» مى گفتند، او به عبد اللّه گفت: «اين است آنچه

از حسين به ما رسيد!!».

______________________________

(1) مجمع الزوائد 9/ 199. طبرانى، المعجم الكبير 3/ 126- 127.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:503

(1) آن نابخرد، فكر مى كرد كه با اين سخن، به عبد اللّه تقرّب مى جويد زيرا اگر حضرت حسين عليه السّلام نمى بود، دو پسر عبد اللّه بن جعفر شهيد نمى شدند.

هنگامى كه فرزند جعفر، سخنش را شنيد، بى اختيار گشت و با نعلين خود بر او زد و گفت:

«اى فرزند كنيز بدبو! اين را در مورد حسين مى گويى؟ به خدا! اگر همراه او بودم، دوست داشتم كه از او جدا نشوم تا اينكه همراه وى كشته گردم، به خدا! آنچه مرا در مورد فرزندانم آرام مى سازد و مصيبت آنان را بر من آسان مى كند، اين است كه آن دو، همراه برادر و عموزاده من، در حالى كه با وى همدردى نموده و در كنارش شكيبا بوده اند، كشته شده اند».

(2) سپس، روى به حاضران در مجلس خود كرد و به آنان گفت: «خداى را سپاس! مصيبت شهادت حسين بر من گران آمد، اگر من جان خود را فدايش نكردم، دو پسرم او را همراهى كرده اند» «1».

(3)

عزادار شدن ابن عباس

«ابن عباس» با درد و محنت فراوان، هنگام شنيدن خبر كشته شدن امام عليه السّلام، عزادار شد. وى در حالى كه در مسجد الحرام بود، شخصى اين خبر را محرمانه به وى رساند و او را از آن حادثه دردآور، آگاه ساخت. وى پريشان خاطر شد و بى اختيار گشت.

(4) «محمد بن عبد اللّه» به وى گفت: «اى ابو عباس! چه اتفاقى افتاده است؟!».

- «مصيبت عظيمى كه آن را نزد خداوند منظور مى داريم».

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 466.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:504

سپس به گريه

افتاد و اندوهگين و غمناك به خانه خود رفت و در منزلش، ماتمى بپاساخت، مردم براى تسليت گفتن به وى در آن مصيبت عظيم به سوى وى آمدند و با او در اندوه و عزا، مشاركت كردند «1».

(1)

مسور و فرزند زبير

هنگامى كه خبر شهادت حضرت حسين عليه السّلام به مكه رسيد، «مسور»، با پسر زبير ملاقات كرد و به او گفت: «خبر كشته شدن حسين بن على كه آن را آرزو مى كردى، رسيده است!».

«فرزند زبير» به حيله گرى پرداخت و گفت: «اى ابو عبد الرحمن! اين را به من مى گويى؟ به خدا! كاش در جما «2» سنگى باقى نمى ماند، به خدا! كه آن را آرزو نكرده ام».

(2) مسور به وى پاسخ داد: «تو به وى پيشنهاد كردى كه به منطقه ديگرى برود».

«آرى، به وى پيشنهاد كردم ولى نمى دانستم كه كشته مى شود، اجلش در دست من نبوده است، من نزد ابن عباس رفتم و او را تسليت گفتم و دانستم كه اين كار از من بر وى گران مى آيد و اگر تسليت گفتنش را رها مى كردم، مى گفت:

آيا همانند من واگذاشته مى شود و در عزاى حسين، تسليت داده نمى گردد، پس چه كنم؟ داييهاى من، دلهايشان بر من ناخشنود شده است و نمى دانم براى چيست؟

(3) مسور او را نصيحت كرد و به او گفت: «چه نيازى دارى كه از گذشته ها ياد

______________________________

(1) ابن عساكر، تاريخ 14/ 238.

(2) «جما»: ارتفاعى است در نزديكى مدينه.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:505

كنى، بگذار كارها جريان يابد و نسبت به داييهايت نيكوكارى پيشه كن كه پدرت، نزد آنان از تو ستوده تر است» «1».

(1)

سر امام حسين عليه السّلام در مدينه

بيشتر مورخان عقيده دارند كه يزيد ستمگر، سر ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را به مدينه فرستاد تا رعب و وحشت را گسترش دهد و هر حركتى بر ضد خود را سركوب نمايد. سر شريف را نزد «عمرو بن سعيد اشدق» بردند، او از اين كار انتقاد كرد و

گفت: «به خدا دوست داشتم كه امير المؤمنين! سر او را نزد ما نمى فرستاد».

(2) در مجلس وى، آن مارمولك مارمولك زاده، يعنى مروان بن حكم، حاضر بود كه بر وى فرياد كشيد: «بدترين مطلب را گفته اى، آن را بياور».

آنگاه، آن، سر شريف را برداشت و با شادمانى تكان خورد و شماتت كنان گفت:

يا حبذا بردك فى اليدين و لونك الاحمر فى الخدين «چه دوست داشتنى است دستهاى سرد تو و رنگ قرمز گونه هايت!!».

(3) آن سر با عظمت را آوردند و در مسجد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله قرار دادند. زنان خاندان ابو طالب شيون كرده به سوى قبر شريف پيامبر شتافتند و گريه و شيون مى نمودند. مروان گفت:

عجت نساء بنى زبيد عجةكعجيج نسوتنا غداة الارنب «زنان اهل بيت گريستند همچون گريه زنان قريش در عزادارى كشتگان روز بدر».

______________________________

(1) ابن عساكر، تاريخ 14/ 239.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:506

(1) مروان، هنگام شنيدن شيون زنان هاشمى، شادمانى خود را آشكار كرد و گفت: «به خدا! گويى كه من به روزهاى عثمان مى نگرم «1»».

آنگاه روى به قبر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نمود و گفت: «اى محمد! يك روز در برابر روز بدر» «2».

كينه توزيهاى اموى آشكار گشت و معلوم گرديد كه آنان به اسلام ايمانى ندارند و جاهليت نخستين خود را نگهداشته و انتقام خود را از حضرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با نابود ساختن عترتش، گرفته اند.

(2)

بازگشت اسيران به كربلا

بعضى از منابع گفته اند كه اسيران اهل بيت، از هيات مأمور محافظت آنان خواستند كه ايشان را به كربلا ببرند تا تجديد عهدى با قبر سيد الشهداء عليه السّلام داشته باشند. درخواست آنان را پذيرفتند و به سوى كربلا تغيير

مسير دادند، هنگامى كه به آنجا رسيدند، بانوان خاندان علوى با شيون و زارى به سوى مرقد ابا عبد اللّه عليه السّلام شتافتند و بر آن تربت پاك، اشك ريختند و سه شبانه روز در آنجا ماندند كه از سخت ترين شبها و دردناكترين آنها بر اهل بيت بود، هيچ گاه گريه و زاريشان آرام نشد تا آنجا كه صداها گرفته و جانها به سوگ سوزانده شدند.

(3) بعضى از منابع، بيان داشته اند كه صحابى بزرگوار، «جابر بن عبد اللّه انصارى» نيز براى تشرف به زيارت قبر ابا عبد اللّه عليه السّلام آمده و با امام زين

______________________________

(1) مرآة الزمان فى تواريخ الاعيان

(2) شرح نهج البلاغة 4/ 72 و از جمله كسانى كه از رسيدن سر به مدينه ياد كرده اند، بلاذرى در انساب الاشراف 3/ 417 و قاضى نعمان مصرى در المثالب و المناقب مى باشند.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:507

العابدين عليه السّلام ديدار نموده بود كه امام، از انواع مصيبتها و دردهايى كه بر آنان گذشته بود، با وى سخن گفت، سپس كربلا را ترك گفته به سوى مدينه حركت كردند «1».

(1)

به طرف مدينه

كاروان اسيران اهل بيت عليهم السّلام به سوى مدينه حركت كرد، به سرعت راه مى پيمود و به چيزى توجه نداشت، در حالى كه غمها و دردها بر آن سايه افكنده بود، چشمان دختران رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله اشكبار بود و در فقدان عزيزان، نوحه مى سرودند و با درد و سوگى هر چه بيشتر، اسارت و ذلّتى كه بر آنان گذشته بود، يادآور مى شدند.

مدينه، قبل از رسيدن اسيران، جامه عزا بر تن داشت؛ زيرا ام المؤمنين، جناب ام سلمه، يك ماه پس از كشته

شدن حضرت حسين عليه السّلام در غم و اندوه آن حضرت، جان سپرد «2». او خود، مردم را از كشته شدن آن حضرت باخبر كرده بود.

(2)

خبر دادن بشير از شهادت امام حسين عليه السّلام

هنگامى كه امام زين العابدين عليه السّلام به نزديكى مدينه رسيد، فرود آمد و خيمه خود را بپانمود نمود، عمّه ها و خواهرانش را پياده كرد و روى به «بشير

______________________________

(1) تيسير المطالب فى امالى ابى طالب، ص 93. الحدائق الوردية 1/ 129. احمد فهمى، امام زين العابدين، ص 59. عبد اللّه، عوالم الحسين 17/ 446. مقرم، مقتل الحسين، ص 361.

(2) مرآة الزمان، ص 103.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:508

جذلم» كرد، به او فرمود: «اى بشير! خداوند پدرت را بيامرزد كه شاعر بود، آيا تو نيز شعر مى سرايى؟».

- «آرى اى فرزند رسول خدا! من شاعر هستم».

- «به مدينه وارد شو و كشته شدن ابا عبد اللّه را خبر بده».

(1) «بشير» به سوى مدينه رفت و هنگامى كه به مسجد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رسيد، صداى گريه آلودش را بلند كرد و گفت:

يا اهل يثرب لا مقام لكم بهاقتل الحسين فادمعى مدرار

الجسم منه بكربلاء مضرج و الرأس منه على القناة يدار «اى مردم مدينه! چه نشسته ايد كه حسين كشته شده و چشمانم بر او مى گريند».

«بدن آغشته به خونش در كربلاست، در حالى كه سر او را بالاى نيزه مى گردانند».

(2) توده هاى مردم به سوى مسجد نبوى شتافتند در حالى كه بعضى نوحه سرايى مى كردند و بعضى شيون كنان بودند و از بشير، خبرهاى بيشترى مى خواستند.

(3) وى، در حالى كه سخت مى گريست، روى به آنان كرد و گفت: «اين على بن الحسين است همراه با عمه ها و خواهرانش كه به سرزمين شما وارد شده اند، من

فرستاده او به سوى شما هستم و محل او را به شما معرفى مى كنم».

(4) مردم سخت گريستند و براى استقبال از خاندان پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله كه به دين و دنياى آنان نيكى نموده است، شتافتند. اندوه گسترده و افسردگى در همه محافل منتشر شد. آن روز- آن گونه كه مورخان گفته اند- همچون روزى بود كه

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:509

رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در آن وفات يافت «1». مردم بر امام زين العابدين عليه السّلام فراهم آمدند و آن حضرت را به مصيبت دردناكش تسليت مى گفتند و در اندوه و سوگ با وى مشاركت مى نمودند.

(1)

سخنرانى امام زين العابدين عليه السّلام

امام تصميم گرفت درباره مصيبتها و گرفتاريهاى عظيمى كه بر آنان گذشته بود و رنجى كه از اسارت توأم با ذلّت و خوارى برده بودند، با مردم سخن بگويد.

آن حضرت، نتوانست ايستاده سخنرانى نمايد؛ زيرا بيماريها بر او دست يافته و دردها او را رنجور ساخته بود. پس براى آن حضرت عليه السّلام صندلى آوردند كه بر آن نشست و چنين فرمود:

(2) «سپاس خداى پروردگار جهانيان را! بخشنده مهربان، صاحب روز رستاخيز، آفريننده همه آفريده ها، آنكه دور است و در آسمانهاى بلند، مرتفع گشت، و نزديك است تا جايى كه رازگويى را شاهد گرديد، او را بر كارهاى بزرگ و فجايع روزگاران و درد آنها و سوز جارى و عظمت مصيبت و مصيبتهاى فجيع، گيرا، سنگين و كوبنده، سپاس مى گوييم.

(3) اى مردم! خداوند ما را به مصيبتهايى بزرگ و صدمات عظيمى در اسلام آزمود، ابا عبد اللّه الحسين عليه السّلام و عترت او كشته شدند و زنان و كودكانش، اسير گشتند و سرش را

در شهرها بالاى نيزه گرداندند، اين مصيبتى است كه همانند آن مصيبتى نباشد.

(4) اى مردم! كدام مرد از شما پس از كشته شدن آن حضرت، شاد مى شود

______________________________

(1) اللهوف، ص 226- 227.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:510

و كدام دل، به خاطر او غمگين نشود و كدام چشم از شما اشكش را نگه مى دارد و ريزش آن را دريغ مى نمايد كه هفت آسمان بزرگ به خاطر كشته شدنش گريه كردند، درياها با امواجشان، آسمانها با اركانشان، زمين با اطرافش، درختان با شاخ هايشان، ماهيها در گردابهاى درياها و فرشتگان مقرب و همه اهل آسمانها گريسته اند.

(1) اى مردم! كدام قلب باشد كه براى كشته شدن وى شكسته نشود و كدام دل، برايش نسوزد و كدام گوش است كه اين صدمه را كه در اسلام واقع شده، بشنود و كر نگردد.

(2) اى مردم! ما اينك آوارگانى طرد شده، و رانده گشته، و دور از شهرها شده ايم، گويى كه فرزندان ترك و كابل هستيم، بدون اينكه گناهى مرتكب شده و يا ناپسندى را انجام داده و يا شكافى در اسلام به وجود آورده باشيم، اين را در پدران پيشين خود نشنيده ايم، اين چيزى جز كارى ساختگى نيست، به خدا! اگر پيامبر آن گونه كه در حق، ما به آنها وصيّت فرمود، جنگ كردن با ما را به آنان دستور مى داد، بر آنچه با ما كردند، چيزى را نمى افزودند، پس انا للّه و انّا اليه راجعون، از مصيبتى كه چه عظيم، فجيع، گيرا، زشت، تلخ و سنگين است، ما مصيبتهايمان و هر چه به ما رسيده را نزد خداوند منظور مى داريم كه وى عزيز و انتقام گيرنده است».

(3) امام، در سخنرانى خود به مصيبتهاى سياهى

كه خاندان نبوت از آنها رنج برد و ظلم هولناكى كه بر آنها جارى شد، سخن گفت ... «صعصعه» به سوى آن حضرت روى آورد و به سبب اينكه بيمار بود، عذرها خواست، امام، عذرش را پذيرفت و بر پدرش رحمت فرستاد. پس از آن، امام به همراه عمّه و خواهرانش به سوى مدينه حركت كرد، در حالى كه جمعيت فراوان مردم دور آن حضرت را

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:511

گرفته و صداى گريه و شيون از آنان بلند شده بود. وقتى كه به مسجد نبوى رسيدند، بزرگ بانوى خاندان ابو طالب، دو سوى در مسجد را گرفت و خطاب به جدش، حضرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گفت: «اى جد من! خبر كشته شدن برادرم حسين را براى تو آورده ام». «1»

(1) دختران رسول خدا، به سوگ نشستند و ماتم عزاى سيد الشهدا را برپا نموده، جامه هاى سياه بر تن كرده، و با اندوه فراوان به سوگوارى پرداختند.

(2)

پاداش دادن به نگاهبانان

بانوان خاندان علوى از رئيس نگهبانان تشكر كردند؛ زيرا از دمشق تا مدينه، آنان را سرپرستى نموده و خدمات ارزشمندى در حق آنان كرده بود كه پاداش دادن به او را لازم مى نمود، فاطمه دختر امام امير المؤمنين عليه السّلام به خواهرش زينب گفت: «اين مرد، در حق ما نيكى كرده است، آيا در نظر دارى كه پاداشى به وى بدهيم؟».

- «به خدا! چيزى همراه ما نيست كه به او ببخشيم، بجز زيورمان».

- «آرى، سخن شما درست است».

آنگاه دو دستبند و دو النگوى خود را آوردند و آنها را براى وى فرستادند و مؤدبانه عذرخواهى نمودند.

(3) آن مرد از اين كرامت فراگير متأثر شد، او

مى دانست آنان در چه حالى از تنگدستى شديد هستند، آنها را به آنان بازگردانيد و با احترام گفت: «اگر آنچه را انجام داده ام، براى دنيا مى بود، اينها مرا راضى مى ساخت ولى به خدا! اين كار را

______________________________

(1) مقرم، مقتل، ص 374- 377.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:512

تنها براى خدا و براى خويشاوندى شما با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله انجام داده ام» «1».

(1)

اندوه امام زين العابدين عليه السّلام

امام زين العابدين عليه السّلام گريستن بر پدر را شب و روز ادامه داد. امام صادق عليه السّلام مى فرمايد: جدّم، على بن الحسين عليه السّلام بيست سال بر پدرش گريست، هيچ غذايى را به وى تقديم نمى كردند، مگر اينكه به گريه مى افتاد «2».

يكى از غلامانش، آن حضرت را بازداشت و گفت: «مى ترسم يكى از هلاك شوندگان گردى!».

(2) امام با مهربانى به وى فرمود: «اى شخص! غم و اندوهم را نزد خداوند شكايت مى كنم، از خداوند چيزى را مى دانم كه شما نمى دانيد، يعقوب، پيامبر بود، خداوند يكى از فرزندانش را از او دور ساخت، وى دوازده فرزند داشت و مى دانست كه او زنده است ولى بر او گريست تا اينكه چشمانش از اندوه، سفيد گشت، من پدر، برادران، عموها و يارانم را در اطراف خود، كشته شده ديدم، پس چگونه اندوهم پايان مى يابد؟ من هرگاه كشته شدن فرزندان حضرت فاطمه را به ياد مى آورم، بغض گلويم را مى فشارد و هر وقت به عمه ها و خواهرانم نگاه مى كنم، فرار كردن آنان را از خيمه اى به خيمه ديگر، به ياد مى آورم» «3».

(3) اندوه امام بيشتر مى شد و دردهايش مضاعف مى گشت، هرگاه به ديار خاندانش مى نگريست و آنها را خالى و وحشت انگيز مى يافت كه كشته شدن صاحبانشان را

يادآور مى شدند؛ زيرا آن ستارگان از آنها دور شدند، آنها كه

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 462- 463. ابن اثير، تاريخ 4/ 88.

(2) احمد فهمى، امام زين العابدين، ص 31.

(3) مقرم، مقتل، ص 376- 377. و قريب به آن در حلية الاولياء 3/ 138 آمده است.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:513

زندگى فكرى و اجتماعى مردم را روشنى مى بخشيدند، شاعر، در مورد آنان مى گويد:

مررت على ابيات آل محمدفلم ار مثلها يوم حلت

فلا يبعد اللّه الديار و اهلهاو ان اصبحت منهم برغم تخلت «بر خانه هاى خاندان محمد گذشتم ولى آنها را همچون گذشته نديدم».

«خداوند صاحبان خانه ها را از آنها دور نسازد، هر چند كه به زور از آنها خالى شده باشند».

(1) و «دعبل خزاعى» مى گويد:

مدارس آيات خلت من تلاوةو منزل وحى مقفر العرصات «مدرسه هاى آيات قرآن از تلاوت خالى شده اند و منزل وحى از ساكنانش خالى گشته است».

(2)

به سوگ نشستن هاشميان

هاشميان، به شدت بر سيد الشهداء عليه السّلام اندوهگين شدند و به غم و سوگ نشسته، سه سال بر آن حضرت نوحه سرايى را ادامه دادند، «مسور بن مخرمه، ابو هريره» و پيران از صحابه رسول خدا، مخفيانه مى آمدند و به نوحه سرايى آنان گوش فرا مى دادند و به سختى مى گريستند. «1»

(3)

اندوه حضرت زينب عليها السّلام

بانوى خاندان ابو طالب، بر انقراض خاندانش گريه و نوحه سرايى را ادامه

______________________________

(1) دعائم الاسلام 1/ 230.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:514

داد «1» و اشكش هيچ گاه نمى خشكيد و از گريستن، آرام نمى شد، هرگاه برادرزاده اش، حضرت زين العابدين عليه السّلام را مى ديد، غم و اندوهش فزونى مى يافت «2» در حالى كه مصيبتها قلبش را شكافته به صورت كالبدى خشك شده بود كه پس از آن فاجعه، جز دو سال زنده نماند تا اينكه روحش به ملأ اعلى پيوست.

(1)

به سوگ نشستن رباب

«رباب»، همسر حضرت حسين عليه السّلام به شدت براى حضرت سوگوار شد و به اندوهى عميق گرفتار گرديد. آنچنان وفادار بود كه همانندش ديده نشده است؛ زيرا اشراف قريش او را خواستگارى نمودند، ولى وى خوددارى نمود و گفت: من بعد از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله پدر شوهرى نمى گزينم، پس از آن حضرت، يك سال باقى ماند، در زير سقفى نرفت تا اينكه به اندوه، درگذشت «3»، (2) مورخان مى گويند: وى مرثيه اندوهبارى در رثاى حضرت سرود و گفت:

ان الذي كان نورا يستضاء به بكربلا قتيل غير مدفون

سبط النبى جزاك اللّه صالحةعنا و حبيت خير الموازين

قد كنت لى جبلا صعبا ألوذ به و كنت تصحبنا بالرحم و الدين

من لليتامى و من للسائلين و من يغنى و يأوي اليه كل مسكين

و اللّه لا ابتغي صهرا بصهركم حتى اغيب بين الرمل و الطين «4»

______________________________

(1) الوافى في المسألة الشرقية 1/ 43.

(2) عبد اللّه، مقتل الحسين عوالم 17/ 424.

(3) ابن اثير، تاريخ 4/ 88. جواهر المطالب 2/ 295

(4) الاغانى 16/ 142.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:515

«آن كس كه نورى روشنى بخش بود، در كربلا كشته شد و به خاك سپرده نگرديد».

«اى سبط

پيامبر! خداوند از ما تو را جزاى نيك دهد و دور گرداند از تو خسران را».

«تو كوه استوارى براى من بودى كه به آن پناه مى بردم، تو با ما به مهربانى و دين دارى رفتار مى كردى».

«چه كسى براى يتيمان و سائلان باشد و چه كسى بى نياز مى كند و پناه مى دهد هر مسكينى را؟».

«به خدا! بعد از او دامادى نمى خواهم تا اينكه ميان شن و گل پنهان گردانيده شوم».

(1) بعضى از مورخان مى گويند: وى، يك سال در كنار قبر شريف حضرت، اقامت نمود و سپس از آنجا دور شد، در حالى كه مى گفت:

الى الحول ثم السلام عليكماو من يبك حولا كاملا فقد اعتذر «تا يك سال و سپس سلام بر شما باد كه هر كس يك سال كامل گريه كند، معذور خواهد بود».

(2) اين قول بعيد است؛ زيرا خانواده حسينى، پس از روز عاشورا همگى از كربلا حركت كردند و بنا به اجماع مورخان، هيچ كس در آنجا باقى نماند.

وفادارى همسران حضرت تا بدانجا بود كه جناب «عاتكه بنت زيد بن عمرو بن نفيل» همسر آن حضرت، بر او نوحه سرايى مى كرد و با سوز دل مى گفت:

و احسينا فلا نسيت حسينااقصدته اسنة الاعداء

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:516 غادروه بكربلا صريعالا سقى الغيث بعده كربلاء «1» «آه اى حسين! حسين را فراموش نكنم، آنكه نيزه هاى دشمنان او را زدند».

«او را در كربلا بر روى زمين رها كردند، پس از او باران بر كربلا نبارد».

(1)

غمهاى ام البنين

«ام البنين» بر فرزندان نيكوكارش، گريه و نوحه سرايى نمود، آنان كه همراه برادرشان حضرت حسين عليه السّلام به شهادت رسيدند؛ زيرا اندوه، قلبش را شكافته بود، وى با سوز دل بر آنان

مى گريست.

(2) بعضى از مورخان مى گويند: وى به سوى بقيع خارج مى شد و با اندوه و درد بر آنان نوحه سرايى مى كرد، مردم در اطراف او جمع مى شدند و مرثيه هاى اندوهبار وى براى فرزندانش را مى شنيدند و مى گريستند. از جمله كسانى كه براى اين منظور مى آمدند، «مروان بن حكم» بود كه با وجود قساوت قلب و شدت دشمنى اش نسبت به اهل بيت عليهم السّلام «2» متأثر مى شد.

(3) «علّامه محقق مرحوم سيد عبد الرزاق مقرم» زنده بودن ام البنين را بعد از فاجعه كربلا رد كرده و نوشته است كه وى پيش از آن، وفات يافته بود «3»، در حالى كه ابو الفرج و ديگر كسانى كه به اين مباحث اهتمام مى ورزيده اند، گفته اند كه وى زنده بوده است.

______________________________

(1) معجم البلدان 4/ 445. الأغانى 18/ 62.

(2) مقاتل الطالبيين، ص 56.

(3) مقرّم، مقتل الحسين ص 336.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:517

(1)

فرجام سر مبارك امام حسين عليه السّلام

اشاره

سالها گذشت و نسلها و مردم، همچنان با اشتياق مى پرسند كه سر حضرت امام حسين در كجا به خاك سپرده شد؟ پس از آنكه بدن پاكش زيارتگاهى در كربلا واقع شد و مردم از موافق و مخالف آن را طواف مى نمايند. گفته هاى مورخان در مورد محلى كه به اين شرافت، دست يافت فراوان است، بعضى از آنها بدين قرار مى باشد:

(2)

1- در كربلا

در نزد شيعه اماميه مشهور آن است كه آن سر با عظمت به كربلا بازگردانده شد و همراه بدن پاك، دفن گرديد. «سيد رضى الدين على بن طاووس» گفته است كه عمل شيعه بر اين منوال است «1». از كسانى كه اين مطلب را به نص گفته است، مجلسى «2» و ابن نماست «3» همچنانكه نزد گروه بزرگى از علماى سنّت نيز مشهور گشته است، از آن جمله اند: شبراوى «4»، ابن جوزى، «5» بيرونى «6»، قزوينى «7» و ديگران، بدون شك، علماى شيعه اماميّه به بحث در اين مورد، پيش از ديگران توجه و اهتمام دارند و آنان به واقعيت امر، آگاهتر و بر آن بيش از هر محقق ديگرى، واقف ترند.

______________________________

(1) اللهوف، ص 225.

(2) بحار 45/ 144. اعلام الورى، ص 250.

(3) مثير الاحزان، ص 107.

(4) الاتحاف بحب الاشراف، ص 70.

(5) تذكرة الخواص، ص 265.

(6) الآثار الباقية (فارسى)، ص 528.

(7) عجائب المخلوقات، ص 120 حاشية حياة الحيوان، ج 1.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:518

(1) اما چگونگى انتقال سرهاى شريف به كربلا و دفن آنها با اجساد پاك، به نظر ما يكى از دو امر، محتمل است:

اول: امام زين العابدين عليه السّلام از يزيد درخواست كرد كه به وى اجازه اين كار را بدهد و او

اين درخواست را پذيرفت، زيرا يزيد از امام تقاضاى رضايت مى نمود بنابراين آن روايت كه: «امام عليه السّلام هنگامى كه از يزيد خواست تا روى پدرش را به وى نشان دهد، درخواستش را نپذيرفت»، رد مى گردد و احتمال دارد كه وى پس از نپذيرفتن درخواست، با آن موافقت كرده باشد.

دوّم: امام زين العابدين عليه السّلام هنگام رسيدن سرها به مدينه، از حاكم آن خواست تا آنها را همراه بدنها به خاك سپارد، وى به اين امر رضايت داد و حضرت آنها را گرفت و به سوى كربلا بازگشت و آنها را همراه بدنهاى پاك، به خاك سپرد.

(2)

2- در بقيع

گروهى از مورخان عقيده دارند كه حاكم مدينه، آن سر شريف را در بقيع در كنار مادر آن حضرت عليه السّلام به خاك سپرد «1».

(3)

3- در نجف

گروهى از اخبار، از امام صادق عليه السّلام روايت شده كه دلالت دارد بر اينكه سر شريف در «غرى» دفن شده كه بعضى از آنها بدين قرار است:

______________________________

(1) شذرات الذهب 1/ 67. مرآة الجنان 1/ 146- 136. البداية و النهاية 8/ 204. وسيلة المآل، ص 194. المنتظم 5/ 344. طبقات 5/ 238.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:519

(1) 1- از «عمرو بن طلحه» روايت شده است: امام صادق عليه السّلام، در حالى كه در حيره بود، به من گفت: آيا آنچه را به تو وعده داده ام نمى خواهى؟ گفتم: آرى- يعنى رفتن به سوى قبر امير المؤمنين عليه السّلام- پس از آن حضرت سوار شد و اسماعيل نيز سوار گشت، من همراه آنان سوار شدم تا اينكه از «ثويه» گذشت و ميان حيره و نجف در كنار آتشدانهاى سفيدى، فرود آمد، اسماعيل نيز فرود آمد و من هم همراه آنان پياده شدم، پس نماز خواند و اسماعيل نيز نماز خواند و من هم نماز خواندم، به اسماعيل فرمود: «برخيز و بر جدت حسين عليه السّلام سلام كن» گفتم:

فدايت شوم! آيا حسين در كربلا نيست؟ فرمود: «آرى، ولى هنگامى كه سر آن حضرت برداشته شد، يكى از غلامان ما آن را دزديد و در كنار امير المؤمنين عليه السّلام به خاك سپرد «1»».

(2) 2- «ابان بن تغلب» روايت كرده: همراه امام صادق عليه السّلام بودم كه از كنار كوفه گذشت و دو ركعت نماز خواند، سپس اندكى جلوتر رفت و دو ركعت

به جاى آورد، پس از اندكى راه پيمود و فرود آمد و دو ركعت نماز گزارد، پس گفت: «اين، جاى قبر امير المؤمنين عليه السّلام است». گفتم: آن دو جايى كه در آنها نماز خواندى، كجا بود؟ فرمود: «جاى سر حضرت حسين و جاى منزل حضرت قائم است» «2».

(3) 3- «على بن اسباط» به سندش، روايت كرده: امام صادق عليه السّلام فرمود:

«هرگاه به غرى بروى، دو قبر را مى بينى، قبرى بزرگ و قبرى كوچك، آن قبر بزرگ، قبر امير المؤمنين عليه السّلام و آن كوچك، سر حضرت حسين عليه السّلام مى باشد» «3».

______________________________

(1) وسائل الشيعة 1/ 310.

(2) فروع كافى 4/ 572.

(3) وسائل الشيعة 10/ 311.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:520

اينها برخى از اخبارى هستند كه دلالت دارند بر اينكه سر شريف، در غرى دفن شده است، ولى عبارت «جاى سر»، دلالت نمى كند كه در آن دفن شده است.

(1)

4- در دمشق

گروه بزرگى از مورخان بر آنند كه سر شريف در دمشق به خاك سپرده شد، ولى در مكانى كه اين شرف را داشته است، اختلاف دارند، بعضى از گفته ها بدين شرح مى باشد:

الف- در ديوار دمشق.

ب- در دار الاماره.

ج- در قبرستان «1».

د- درون دروازه فراديس كه معروف به «مسجد الرأس» مى باشد. «2»

ه- در مسجد دمشق «3».

و- گفته هاى ديگرى نيز وجود دارد.

(2)

5- در ايران

اين مطلب را «احمد عطيه» «4» ذكر نمود، كه گفته اى خلاف قاعده است و كسى از مورخان، آن را ذكر ننموده است.

______________________________

(1) انساب الاشراف 3/ 419.

(2) البداية و النهاية 8/ 204.

(3) ابن حيان احمد تميمى، تاريخ الصحابة، ص 67.

(4) دائرة المعارف الحديثة، ص 152.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:521

(1)

6- در مصر

بعضى از مورخان معتقدند كه قاهره، آن سر شريف را در خود جاى داده است، اما در كيفيت انتقالش به آنجا، دو قول وجود دارد:

1- شعرانى ذكر نموده كه حضرت زينب عليها السّلام آن را به مصر منتقل نموده و در آنجا به خاك سپرد «1» كه اين گفته اى خلاف قاعده است و مورد اعتماد نمى باشد.

2- مقريزى بيان كرده كه در سال 548 هجرى، در روز دهم جمادى الآخره از عسقلان به مصر، انتقال داده شد و سيف المملكه به همراه قاضى مؤتمن بن مسكين، آن را انتقال داده و استقبال عظيمى از آن به عمل آمده بود «2».

(2) اينها بعضى از گفته هايى است كه در مورد به خاكسپارى آن سر عظيم بيان گرديده است. در بيشتر آن اماكن، مزارى برپا شده كه مسلمين به زيارت آن مى روند و مورد عزّت و افتخار هر شهرى است كه اين نسبت را صاحب گشته باشد.

به هر حال، حضرت حسين عليه السّلام در احساسات مردم و دلهاى آنان جاى دارد كه قبر و ياد آن حضرت در اعماق جانهاست؛ زيرا والاترين تصويرى است كه مردم در همه دورانها و زمانها، مقدس شمرده اند.

(3) از «ابو بكر آلوسى» در مورد سر حضرت حسين عليه السّلام پرسيده شد، گفت:

لا تطلبوا راس الحسين بشرق ارض او بغرب

و دعوا الجميع و عرجوانحوى فمشهده بقلبى

«3»

______________________________

(1) طبقات الكبرى 1/ 27.

(2) نور الابصار، ص 271.

(3) البابليات 3/ 128.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:522

«سر حسين را در شرق زمين يا در غرب آن نجوييد».

«همه را رها كنيد و به سوى من آييد كه مرقدش در قلب من است».

(1) و «حاج مهدى فلوجى» گفته است:

لا تطلبوا رأس الحسين فانه لا فى حمى ثاو و لا فى واد

لكنما صفو الولاء يدلكم فى انه المقبور وسط فؤادى «1» «سر حضرت حسين عليه السّلام را نه در جاى حمايت شده و نه در درّه اى مجوييد».

«لكن صفاى دوستى شما را رهنمون مى گردد كه وى در ميان قلبم دفن شده است».

(2) حضرت امام حسين عليه السّلام احساسات مردم را تسخير نمود و در دل آنان جاى گرفت، آنان شيفته دوستى و پاكى او گشته و به مصيبتها و گرفتاريهاى عظيمى كه بر آن حضرت جارى گرديد، داغدار شدند، مصيبت آن حضرت همچنان دلها را مى شكافت و جانها از عظمت آن به غم و اندوه، مى سوزند.

مردم به سوى هر مرقدى كه شرف انتساب مرقد سر امام عليه السّلام، در آن باشد، براى زيارت مى شتابند. مرقد عظيم، در قاهره پر از زائرانى است كه از آن بركت مى جويند و زيارتش را از برترين طاعات و قربتها نزد خداى تعالى مى دانند.

______________________________

(1) شعراء الحلة 5/ 371.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:523

(1)

آثار انقلاب حسينى

اشاره

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:524

[...]

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:525

(1) در تاريخ جهان، انقلابى همچون انقلاب امام حسين عليه السّلام وجود ندارد كه عالم را لرزانده، حق را شكوه بخشيده و براى انسان، افتخار آفريده باشد چرا كه همه فصلهايش نور و همه آفاقش، شرافت و مجد

است. سرشار از درسهايى جاويدان در موضوع عقيده اى كه درمانده نمى شود و ايمانى كه شكست نمى خورد و همت بلندى كه خوار نمى گردد؛ انقلابى كه براى امتهاى جهان و ملتهاى زمين، روزگار جديدى را سرآغاز گشت، روح انقلاب و سركشى در برابر ظلم و ستم و مقاومت در برابر زورگويى و مبارزه با فساد، نشانه آن است.

انقلاب سرور آزادگان، نخستين انقلاب در تاريخ بشرى است به خاطر آنچه در زمينه هاى فكرى، اجتماعى و سياسى محقق ساخته كه از آن جمله است:

(2)

پيروزى جريان اسلامى

امام بزرگوار، با شهادتش، پيروزى عظيمى به دست آورد كه هيچ انقلاب ديگرى بر روى زمين به دست نياورده است؛ زيرا اهداف و اصولى كه به خاطر آنها مبارزه كرد، پيروز گشتند و از مهمترين آنها پيروزى حركت در نبرد آشكارش با نظام اموى است كه سرنوشت اسلام را به بيهودگى گرفته و براى ريشه كن ساختن آن كوشيد تا اثرى از آن بر صحنه زندگى نماند. امام حسين عليه السّلام سرنوشت دين اسلام را بر عهده گرفت و در راه آن شهيد گشت و به اسلام،

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:526

تازگى اش را باز بخشيد و خطرى را كه بر آن چنگ انداخته بود، نابود ساخت.

(1) «ماربين» فيلسوف آلمانى مى گويد: «انسان با وجدان، هرگاه در اوضاع آن روزگار و چگونگى موفقيت بنى اميه در اهدافشان و دستيابى آنان بر همه طبقات مردم و نيز تزلزل مسلمين ... دقت كند، براى او شكى نمى ماند كه حسين عليه السّلام با كشته شدنش، دين جدّش و قوانين اسلام را زنده كرد؛ زيرا اگر آن واقعه پيش نمى آمد و آن احساسات صادقانه در ميان مسلمين پيدا نمى شد ...

و اگر كشته شدن حسين عليه السّلام نبود، قطعا اسلام بر آنچه اينك هست، نمى بود بلكه ممكن بود آثار و قوانينش نابود شود؛ زيرا در آن عصر، اسلام تازه در صحنه گيتى ظهور كرده بود».

(2) همين پيروزى براى حضرت حسين عليه السّلام در شهادتش، كافى است كه اسلام را زنده كرد و با خون خود، فداى آن شد. امام زين العابدين عليه السّلام هنگامى كه طلحة بن عبد اللّه از او پرسيد پيروز كيست؟ به اين نكته اشاره نمود و به او فرمود:

«هرگاه وقت نماز فرا رسد، اذان بگو و اقامه بپادار، پيروز را مى شناسى» «1».

(3) حضرت حسين عليه السّلام خود پيروزمند و غالب بود؛ زيرا به اسلام، زندگى و شادابى اش را بازگرداند، بنابراين، وى مجدّد بود، شايد رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله اين جنبه را در نظر داشت كه فرمود: «حسين از من است و من از حسين هستم».

زيرا اگر فداكارى حضرت حسين عليه السّلام نبود، همه تلاشهاى حضرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و آن خير، بركت و رحمتى كه براى مردم آورده بود، از بين مى رفت؛

______________________________

(1) شيخ طوسى، امالى ص 677، ح 1432.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:527

چون بنى اميه تيشه ويرانى همه اصولى را كه اين دين آورده بود، به دست گرفته و كفر و الحاد را اعلام كرده و در ميان مردم با سياستى حكومت نموده بودند كه اثرى از حكم قرآن در آن، ديده نمى شد.

(1)

شكست امويان

اشاره

از نخستين پيروزيهاى درخشانى كه امام كسب كرد، شكست دادن امويان بود؛ زيرا فداكارى آن حضرت، همه پايه ها و بنيادهايى را كه معاويه براى تحكيم حكومت خاندان ابو سفيان برپا

داشته بود، درهم كوبيد.

(2) يكى از نويسندگان مى گويد: «آنچه معاويه براى پسرش يزيد، طىّ سالها ساخته بود، حسين، در چند روز، ويران ساخت، مردم به خليفه با چشم تحقير و بى توجهى نگريستند و مسلمانان از سياستش و از اينكه اين لكه به دولتشان چسبانده شده بود، متنفر شدند و انتقاد كنندگان، از او با صفات خدعه، نيرنگ، ظلم و ستم، ياد كردند، همه اينها در سايه هدايت و رهبرى حضرت حسين و خوشنامى آن حضرت و اتخاذ سياست حكيمانه در ايستادگى مقابل ستم آنان و برنامه اى استوارى كه براى دور ساختن سركشى و ستم آنان طرح ريزى نمود، دورانديشى و ايثار در اقداماتش صورت گرفت» «1».

امام، با نهضت مباركش، آن سرها را سرنگون كرد چرا كه تكبّر، آنها را پر نموده، غرور، سنگينشان كرد و خودسرى، كورشان گردانيده بود.

(3) «سيد مير على هندى» مى گويد: «كشتار كربلا، جهان اسلام را به شدت تكان داد؛ چيزى كه به فروريختن پايه هاى دولت اموى، كمك كرد» «2».

______________________________

(1) ريحانة الرسول، ص 176.

(2) مختصر تاريخ العرب.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:528

(1) اما نشانه هاى شكست اموى پس از كشته شدن امام عليه السّلام عبارتند از:

الف- جدا شدن آنان از واقعيّت اسلام

كشتار هولناك كربلا، امويان را از محدوده اسلام، خارج ساخت و ثابت نمود كه آنان همچنان بر بت پرستى و جاهليتشان باقى مانده اند؛ زيرا آنچه بر خاندان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله وارد آمد از نابودى فراگير پس از محروم ساختن آنان از آب به وسيله فرماندهى نظامى، گرفته تا تكّه تكّه كردن ريحانه پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله پس از قتل و اسير كردن آزادزنان نبوّت و بانوان وحى كه آنان را از شهرى به

شهرى مى گرداندند در حالتى كه ديدن آن، موى بر بدنها راست مى كرد تا شكست خاندان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را نشان دهند و انتقامجويى خود را از آنان، در برابر افكار عمومى، عيان سازند و شعرى كه يزيد به آن تمثل جست و در آن، نبوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را منكر شد و اينكه وى عترت را به انتقام خون كسانى از امويان كه در واقعه بدر كشته شدند، نابود ساخت، همه اين امور، امويان را از هر سرشت اسلامى، خارج ساخت و خروجشان از دين را مدلّل نمود.

(2)

ب- عموميّت يافتن انتقاد و اعتراض بر آنان

از نشانه هاى شكست شديدى كه امويان بدان دچار شدند، عموميت يافتن انتقاد و اعتراض بر آنان در همه محافل بود؛ زيرا امواج خروشانى از اعتراض بر يزيد- حتى از خانواده و خاندانش- بپاخاست كه از اين امر به شدت پريشان گشت و بر آنچه مرتكب شده بود، پشيمان شد و رابطه ميان وى و ميان فرزند مرجانه- بنا به گفته مورخان- به تيرگى گراييد.

(3)

ج- انتقال خلافت از بنى اميّه

انقلاب امام، حكومت اموى را دچار شكست ساخت و همه نشانه هايش را درهم كوبيد و آن را گرفتار جوّى از انقلابات پى درپى نمود كه

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:529

شيعيان و ديگران، آنها را شعله ور ساخته تا آنجا كه كاخ آن حكومت سياه، با قيام دولت عباسى، فروريخت كه به اين مطلب، خواهيم پرداخت.

(1)

راهنمايى به واقعيّت اهل بيت

انقلاب سرور شهيدان عليه السّلام واقعيت درخشان اهل بيت را مستدل ساخت و براى جهان اسلام، قدرتهاى عظيمى را كه دارا بوده اند از قبيل استوارى بر حق و پايدارى در برابر حوادث و پايه گذارى مسائل سرنوشت ساز امت، آشكار نمود، كارى كه سبب شد تا بيشتر مسلمين، نسبت به آنان دوستى و محبت عظيم و خالص و وفادارانه پيدا نمايند.

فاجعه كربلا آشكار نمود كه اهل بيت، نمونه هاى والاى رهبرى روحانى و عملى اين امت و پيشتازان حق و عدالت در زمين هستند.

(2)

مركزيّت يافتن تشيّع

از نتايج انقلاب حسينى اين است كه «تشيّع» را در محدوده عقيدتى اش، مركزيت بخشيد كه به صورت عقيده اى استوار در جان شيعيان درآمد.

«فيليپ حتى» مى گويد: «شيعه، در روز دهم محرم، متولد شد، از آن روز بود كه امامت در نسل على، قاعده اى از قواعد عقيده شيعه گرديد، همان گونه كه نبوت محمد صلّى اللّه عليه و آله قاعده اى از قواعد اسلام بوده است» «1».

يكى از خاورشناسان مى گويد: «اگر كشته شدن حسين نمى بود، شيعه اى در اسلام وجود نمى داشت» «2».

______________________________

(1) تاريخ عرب 1/ 237.

(2) عمر ابو النصر، حسين بن على، ص 10.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:530

(1) نيز «سترثمان» گفته است: «خون حسين كه با شمشيرهاى نيروهاى دولتى جارى شد، هسته اى شد كه عقيده شيعى را بيش از خون على كه به دست توطئه گر خارجى، ريخته شد، روياند».

(2) «شيخ شوشترى» گفته است: «اگر حضرت حسين، اين مصيبتها را متحمل نمى شد، براى شيعيان، دينى ظاهر نمى گرديد؛ زيرا بنى اميّه هنگامى كه بر كشور مستولى شدند و فساد به بار آوردند و در پنهان نمودن حق، كوشيدند تا آنجا كه امر را بر مردم مشتبه ساختند و سبّ

على را از اجزاى نماز قرار دادند و در اذهان مردم وارد ساختند كه بنى اميّه ائمه اسلام هستند و اين امر، در اذهان مردم، از روزگار كودكيشان ثابت گشت، چون آنان اين مطلب را به معلّمان سپردند تا كودكان را در مكتبها و مدارسشان با آن تغذيه كنند و مردم به حقيقت، معتقد گشتند كه اينها ائمه دين مى باشند و مخالفت با آنان، گمراهى است ... و هنگامى كه حضرت حسين با آن كيفيت به قتل رسيد و خانواده اش اسير گشتند، مردم به خود آمدند كه اگر اينان، رهبران حق بودند، اين كار را نمى كردند. اين عمل آنان با دين، مذهب و عدالت و حتى با ستم ستمكاران نيز مطابقت ندارد» «1».

(3) آن خونهاى پاك، روح وفادارى و اخلاص نسبت به اهل بيت را نزد اكثريت مسلمين، تزكيه نمود و در آن روزگار، بسيارى از كسانى كه موضع بى طرفى در ميان احزاب درگير نبرد براى رسيدن به حكومت، گرفته بودند، در زير لواى آنان درآمدند «2». آنچه از مصيبتهاى هولناك بر ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله جارى شد، عقلها را سرگردان، خردها را آشفته و هر موجود زنده اى را سراسيمه كرده بود.

______________________________

(1) خصائص الحسين، ص 89.

(2) اتجاهات الشعر العربى، ص 30.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:531

(1)

وحدت بخشيدن به صفوف شيعيان

فاجعه كربلا، شيعيان را وحدت بخشيد و روح همكارى را ميان آنان به وجود آورد، پس از آنكه از كمبود هيجان و فداكارى در دفاع از عقيده خود، مبنى بر شرعى بودن حق خلافت خاص اهل بيت، رنج مى بردند، آن احساس، دگرگون شد و قوى ترين نيروى فعّالى گشتند كه براى سرنگونى حكومت امويان شتافتند

و همگى با شعار: «يا لثارت الحسين»، براى خونخواهى حسين، بپاخاستند.

(2) يكى از نويسندگان مى گويد: «اين حادثه زشت و منكر، تا آخرين حدّ، تشيّع را صفا بخشيد و عاملى براى وحدت شيعيان و هيجان آنان براى يارى دادن به مذهبشان گرديد و سببى شد براى قيامهاى خروشانشان تا از قاتلان حسين، انتقام بگيرند» «1».

(3) «بروكلمان» نيز اين مطلب را با اين گفته اش مؤكد مى نمايد: «آن خونهايى كه زمين كربلا را سيراب نمود، روح تشيّع را در دل شيعيان، صفا بخشيد و به آنان اين احساس را داد كه بايد صفوف خود را متحد سازند».

(4) كشتار كربلا، احساسات و غمها را در دل شيعيان، برانگيخت و آنان را به اين باور رساند كه پيش از هر چيز، به ضرورت اتحاد براى گرفتن انتقام شهادت امام بزرگوار بينديشند، كسى كه به خاطر عدالت و بازپس گرفتن حقوق ستمديدگان و رنج كشيدگان، بپاخاسته بود».

______________________________

(1) ادب السياسة فى العصر الاموى، ص 40.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:532

(1)

به وجود آوردن شعور اجتماعى

نهضت امام در ايجاد شعور اجتماعى و آفرينش روح انقلابى در دلها، مؤثر بود، زيرا امّت، به صورتى كامل دگرگون گشت و پس از آنكه در خاموشى به سر مى برد، مسلّح به قدرت ايمان و نيروى عزم و تصميم شد و از همه منفى گراييهايى كه بر آن دست يافته بود، رها شد و به مطالبه حقوق خود و تلاش پيگير براى سرنگونى حكومت اموى پرداخت و سخاوتمندانه به تقديم قربانيانى در قيامهايى پى درپى كه نشانگر خشم خروشان و ناخرسندى كامل آنان نسبت به بنى اميّه بود، پرداخت، ديگر اثرى از ترس و پريشانى در ميان آنان باقى نماند تا آنجا كه مظاهر

غرور اموى را درهم نورديد و جبروت و طغيان امويان را بر انداخت.

(2) انقلاب امام حسين عليه السّلام مفهوم ترس و سرسپردگى را كه بر امّت حاكم شده بود، به اصول انقلاب، مبارزه و آزاديخواهى از بند ذلّت و بردگى مبدل ساخت؛ زيرا امام، نيرويى برانگيزنده به آنان داد و روح انقلابى براى خيزش جهت نبرد با ظلم و ستم را به ايشان بخشيده بود.

(3)

شكوفا نمودن استعدادها

از رهاوردهاى انقلاب حسينى، اين بود كه استعدادها و شايستگيها را شكوفا ساخت و نيروهاى عظيمى از ادبيات برجسته در طليعه ادبيات جهان از نظر لطافت، برجستگى و زيبايى، آشكار شد.

(4) ادبيات انقلاب حسينى، برجسته ترين مواردى را شامل شد كه ادبيات سياسى در اسلام، دربرگرفته است؛ زيرا در آن، معادن سرشارى وجود دارد كه از پرفيض ترين و هنرمندانه ترين سرچشمه هاى فكرى به شمار مى آيند، از

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:533

جمله مشخصات آن، اين است كه:

اول: ارج گذارى به عدالت اجتماعى و ارزشهاى انسانى كه امام بزرگوار به خاطر آنها مبارزه كرده بود.

دوم: محكوم نمودن ظلم و نبرد كردن با طغيان و مبارزه با غرور و خود سرى.

سوم: برانگيختن جامعه به سوى عزّت و بلندهمتى، به پيروى از امام حسين عليه السّلام، سرور بلندهمتى و پيشتاز كرامت انسانى.

چهارم: عرضه نمودن جهت گيريهاى فكرى و عقيدتى امام بزرگوار.

پنجم: تمجيد امام به صورتى كه هيچ يك از شهداى اصلاحات اجتماعى بدان گونه تمجيد نشده بودند؛ زيرا اصول آن حضرت با عواطف شعراى شيعه آميخته گشت و موج حركت انسانى در نهضت جاويدانش را دريافتند و با برجسته ترين صورت كه يك مصلح اجتماعى در روى زمين تقديس مى شود، به تقديس حضرتش پرداختند.

ششم: ابراز فرومايگى امويان و بيان

جنايات آنان در دشمنى با اسلام.

هفتم: شرح مصيبتها و فجايعى كه بر اهل بيت جارى شد.

(1) «سيد محمد سيد گيلانى» مى گويد: «ادبيات شيعه، تصويرى راستين از ستمكارى جارى شده بر علويان ارائه مى دهد». وى مى گويد: «كشتار كربلا كه حسين در آن كشته شد و آنچه پس از آن بر علويان پيش آمد، انگيزه اى نيرومند براى شعرا بود و آنان را به قصايد فراوانى گويا ساخت كه اشكها را روان مى سازند، دلها را مى سوزانند و جگرها را مى شكافند، در اين، عجبى نيست كه آنها بازتاب آن خونهاى بى حساب ريخته شده و آن بدنهاى پاره پاره گشته اى مى باشند كه بر روى زمين رها شدند تا طعمه اى براى پرندگان باشند ...

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:534

(1) اشعار، در رثاى اهل بيت به صورتى هول انگيز، فراوان گشت، همه آنها از اعماق جانها برخاسته و از عمق دلها مايه گرفته است كه براى ادبيات عرب اين جهت ثروتى بى كران گشت» «1».

(2) هشتم: زيبايى برجستگى در ادبيات انقلاب حسينى و گرمى عاطفه.

يكى از نويسندگان مى گويد: «شعرى كه حسين به آن مرثيه گفته شد، گرم و شعله خيز است؛ زيرا از عواطفى نيرومند تعبير مى كند و از جانهايى گداخته و انقلابى سخن مى گويد، آنان خشمگين و عصبانى هستند؛ زيرا بنى اميّه، حقشان را از آنها سلب كرده و جايگاهشان را غصب نموده اند، لذا غضبشان را در شعرى كه بر امويان خشمگين است، صورت بخشيده اند» «2».

(3) شعر حسينى، نمايانگر صداقت در توصيف احساسات آتشين است و صاحبان آن نه خود را به تكلّف انداخته و نه سخن ديگران را به خود نسبت داده اند، بلكه به شدت متأثر و دردآلود مى باشند و امام را صادقانه

توصيف كرده اند.

آن ادبيات زنده از غنى ترين نمونه هاى ادبيات جهانى و از برجسته ترين ارزشهاى فرهنگى در اسلام است.

(4) آنچه اشاره به آن لازم است اينكه ادبيات حسينى، به اينگونه از وضعيت و جايگاه بلند در ادبيات اسلامى نرسيده، مگر پس از گذشت دوره اى طولانى و شايد علت آن به آنچه ابو الفرج ذكر نموده برگردد كه شاعران از ترس بنى اميّه به رثاى حسين، اقدام نمى كردند.

______________________________

(1) اثر تشيّع در ادبيات عرب، ص 23.

(2) ادب السياسة، ص 189.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:535

(1)

منبرهاى وعظ و ارشاد

از برجسته ترين نتايجى كه انقلاب سرور آزادگان به بار آورد، همان منبرهاى حسينى است كه امروز به صورت جايگاهى براى ارشاد امّت و رهنمود دادن به آن از طريق آنچه خطبا در وعظ، ارشاد و شرح فاجعه سيد الشهداء عليه السّلام بيان مى نمايند درآمده اند كه از مهمترين درسها و ارزشمندترين آنها براى فداكارى در راه حق و عدالت است.

(2) «مارتن»، نويسنده آلمانى، اين منبرها را از مهمترين عوامل پيشرفت مسلمين مى داند، اگر آنها را به خوبى تنظيم و از آنها استفاده نمايند.

مصيبت ابا عبد اللّه عليه السّلام جزئى جداناشدنى از رسالت اسلام و نمايانگر تلاش و مبارزه آن، بر ضد سركشان و ايستادن آن در كنار ستمديدگان و رنج بردگان مى باشد.

(3) «جون اشرا» مى گويد: «مصيبت حسين، والاترين معانى شهادت در راه عدالت اجتماعى را دربردارد «1»».

منبرهاى حسينى از مهمترين دستاوردها و از برجسته ترين رهاوردهاى انقلاب سرور شهيدان عليه السّلام مى باشد و سرشتهاى خيرخواهانه را در دلها كاشته و جانها را از عوامل فساد و انحراف دور داشته و آنها را به نحوى شايسته رهنمود داده كه پايدارى و خوشرفتارى از مشخصات آن است؛

همچنانكه مدارس سيّارى براى گسترش ايمان به خدا و انتشار ارزشهاى اسلامى ميان مردم مى باشند.

______________________________

(1) رحلة إلى العراق.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:536

(1)

استمرار انقلاب

اشاره

فاجعه كربلا، موج هول انگيزى از پريشان خاطرى و تأثرات عميق به وجود آورد كه بر جان مسلمين چيره شد و آنان را به كار سياسى و دسته بندى اجتماعى براى سرنگونى حكومت اموى و انتقام گرفتن از آدمكشان جنايتكار، برانگيخت.

زمين، از زمان كشته شدن حسن، در آتش جنگ مى سوخت «1»؛ زيرا ملتهاى اسلامى همچون سركشى توانمند بپاخاستند و خشم خروشانشان را بر ضد حكومت اموى اعلام نموده براى سقوط آن كوشيدند كه بعضى از اين قيامها، عبارتند از:

(2)

1- قيام عبد اللّه بن عفيف

قيام «عبد اللّه بن عفيف» نخستين قيام در كوفه است كه بلافاصله پس از كشته شدن امام، صورت گرفت و قهرمان عظيم، «عبد اللّه بن عفيف ازدى»، به آن پرداخت، او نخستين كسى بود كه جرقه انقلاب را روشن نمود و پيروزى دروغينى را كه فرزند مرجانه به دست آورده بود، به شكست تبديل نمود. در مباحث پيشين درباره جزئيات آن، سخن گفتيم.

(3)

2- قيام مدينه

حقيقت آن است كه قيام مدينه، استمرارى براى انقلاب سرور شهيدان عليه السّلام

______________________________

(1) مقريزى، الذهب المسلوك، ص 27.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:537

بوده؛ زيرا جانها همچون ديگى بر آتش، از خشم و كينه بر عليه يزيد مى جوشيد؛ چرا كه حرمت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را با كشتن عترت آن حضرت و اسير كردن فرزندانش، شكسته بود.

(1) آنگاه كه اسيران اهل بيت عليهم السّلام به مدينه بازگشتند و آنچه از مصيبتهاى عظيم و محنتهاى بزرگ پيش آمده را براى مردم بازگفتند و گرفتارى و اسارتى كه بانوان سراى نبوّت و آزادزنان وحى كشيده بودند، براى آنان توضيح دادند، دلها بر ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله پر از درد و اندوه شد.

خواهر حسين و نوه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله حضرت زينب عليها السّلام براى گرفتن انتقام خون برادر خويش، احساسات را شعله ور مى ساخت.

(2) مردم مدينه بر اين باور شدند كه قيام بر ضد يزيد، واجبى شرعى است، پس رسما، بيعت او را شكستند و قيام بر ضد حكومتش را اعلام نمودند.

يزيد، به «مسرف بن عقبه مرى» جنايتكار دستور داد تا مدينه را اشغال نمايد و لشكر فراوانى را كه بالغ بر دوازده هزار نفر از

مردم شام بود، در اختيار وى قرار داده به او فرمان داد تا مدينه را به مدت سه روز براى سربازانش مباح كند تا هر چه خواهند با مردم آن عمل كنند و آنچه را دوست دارند از اموالشان، به تاراج برند!! (3) مسرف، با سربازانش به سوى مدينه حركت كرد و آن را اشغال نمود و شهر را به مدت سه روز براى سربازانش مباح كرد، آنان دست به قتل و غارت زدند و هر آنچه را خداوند حرام كرده بود، مرتكب شدند. سپس از مردم آن بيعت گرفت كه آنان بردگان يزيد هستند، هر كس خوددارى نمود، گردن او را زدند، در آن واقعه، مصيبتهايى اتفاق افتاد كه جانها را مى سوزاند، مورخان، صورتهاى هول انگيز و اندوهبارى از آنچه بر مردم مدينه گذشت، بيان كرده اند، اين فاجعه همچون فاجعه كربلا بود و ملتهاى اسلامى را به دسته بندى سياسى

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:538

براى اقدام بر ضد حكومت اموى و سرنگون نمودن آن، برانگيخت.

(1)

3- قيام توّابين

اشاره

مردم كوفه از اينكه امام را واگذاشته بودند، به شدت پشيمان شدند و از اينكه آن گناه بزرگ را مرتكب شده بودند، به شدت پشيمان شدند و از اينكه آن گناه بزرگ را مرتكب شده بودند، به سرزنش يكديگر پرداختند و متفق شدند بر اينكه به گناه خود اعتراف نمايند كه آن حضرت را فرو گذاشتند و لازم است با خونخواهى آن حضرت، كفّاره گناهان خود را تقديم كنند. يكى از آنان دخترش را مخاطب قرار داده و گفته است: «دخترم! پدرت، از گناه خود به سوى پروردگارش مى گريزد» «1».

(2) آنان كنفرانسى در منزل «سليمان بن صرد خزاعى» برپا نمودند

كه بزرگ شيعيان و از صحابه رسول خدا و داراى سابقه و پيشينه اى در اسلام بود. آنها ميان خود به گفتگو پرداختند و بر آن شدند كه ننگ و گناه از آنان پاك نمى شود مگر با كشتن كسانى كه حضرت حسين عليه السّلام را كشته بودند.

در آن گردهمايى، چندين خطابه پرهيجان ايراد شد كه براى گرفتن انتقام خون امام عظيم دعوت به همبستگى و وحدت كلمه مى كرد. برپايى اين كنفرانس- بنا به گفته مورخان- در سال 61 هجرى؛ يعنى سال شهادت حضرت حسين عليه السّلام بود «2».

(3)

مصوّبات كنفرانس

كنفرانس به اتفاق آرا، تصميماتى اتخاذ نمود از آن جمله:

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 552.

(2) أنساب الأشراف 6/ 363- 365.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:539

1- انتخاب «سليمان بن صرد»، به عنوان فرمانده كل قيام تا به برنامه ريزى سياسى و نظامى بپردازد.

2- مكاتبه با مناطق شيعه نشين در عراق و خارج آن و اطلاع دادن به آنان در مورد آنچه بر آن متفق شده بودند يعنى گرفتن انتقام خون امام و درخواست از آنان براى ملحق شدن به آنها.

3- تأخير قيام به مدت چهار سال، تا اين چهار سال، دوره آمادگى و مهيّا شدن براى نبرد باشد.

4- نخيله، مركز اصلى باشد و قيام در آنجا اعلام شود.

5- محرمانه نگهداشتن امر قيام.

(1) اعضاى كنفرانس كه به گفته مورخان، يكصد نفر بودند، پراكنده شدند و كار خود را براى جمع آورى كمكها براى خريد اسلحه ادامه داده، مردم را دعوت به همكارى و پيوستن به خود نمودند.

(2)

اعلام قيام

در سال 65 هجرى، توّابين، قيام خروشان خود را بر ضد حكومت اموى اعلام نمودند كه تعداد آنان- بنا به گفته مورخان- چهار هزار نفر بود، رهبر قيام، «سليمان بن صرد»، «حكيم بن منقذ كندى» و «وليد بن عصير كنانى» را به سوى كوفه فرستاد و به آنها دستور داد تا در شهر كوفه حركت كنند و شعار «يا لثارات الحسين!»؛ «به خونخواهى حسين برخيزيد» را ندا دهند.

(3) هنگامى كه آن دو به كوفه رسيدند، آن شعار را سردادند و براى نخستين بار، اين نداى مؤثر، در آسمان كوفه طنين انداز شد و همچون صاعقه اى بر سر

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:540

آدمكشان جنايتكار بود، همچنانكه مرهمى بر دل مؤمنان و مسلمانان بود، عدّه

زيادى از مردم، به نخيله شتافتند كه سليمان بن صرد، خطابه اى مؤثر در ميان آنان ايراد كرد و براى آنان توضيح داد كه وى در پى كسب موقعيت و يا غنيمتى نيست، بلكه رضاى خدا و سراى آخرت را در نظر دارد و اميدوار است كه خداوند، وى و برادرانش را به خاطر گناه عظيمى كه در رها كردن ريحانه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مرتكب شده بودند، مورد آمرزش قرار دهد.

(1)

در كربلا

توّابين، تصميم گرفتند كه براى زيارت قبر سرور شهيدان عليه السّلام به كربلا بروند تا در كنار مرقد آن حضرت، توبه خود را به درگاه خداوند اعلام نمايند.

(2) گروههاى توّابين به سوى كربلا حركت نمودند و هنگامى كه به آنجا رسيدند، يك صدا فرياد «يا حسين!» برآوردند و غرق در گريه و زارى شدند و به درگاه خداوند تضرع نمودند تا توبه آنان را بپذيرد و آنها را بيامرزد. آنان در كنار مرقد امام گفتند: «خداوندا! حسين شهيد فرزند شهيد، هدايت شده فرزند هدايت شده، صديق فرزند صديق را رحمت كن.

(3) خداوندا! ما تو را گواه مى گيريم كه بر دين و بر راه آنان هستيم، دشمن قاتلانش و دوستدار دوستانش مى باشيم.

خداوندا! ما فرزند دختر پيامبرمان را واگذاشتيم، پس گذشته ما را بر ما ببخشاى و توبه ما را بپذير و حسين و يارانش- شهداى صديق- را رحمت كن، ما تو را گواه مى گيريم كه بر دين آنان و بر آنچه به خاطر آن كشته شدند هستيم، اگر

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:541

ما را نبخشى و بر ما رحمت نكنى، از زيانكاران خواهيم بود» «1».

آنگاه بر آن قبر شريف، بيش از «حجر

الاسود»، ازدحام نمودند در حالى كه گريه مى كردند و به سوى خدا تضرع مى نمودند تا گناهانشان را ببخشد و توبه شان را بپذيرد، سپس به سوى «انبار» حركت نمودند.

(1)

در عين الورده

گروههاى توّابين حركت نمودند تا اينكه به «عين الورده» رسيده در آنجا اقامت نمودند. سپاهيان اهل شام به سوى آنان روانه گشتند و با آنها درگير نبردى هولناك شدند، ميان آنان سخت ترين و شديدترين نبردها درگرفت و هر دو سپاه، متحمل تلفات فراوانى شدند، رهبران توّابين، همچون «سليمان بن صرد»، «مسيب بن نجبه»، «عبد اللّه بن سعد» و ديگران به شهادت رسيدند.

هنگامى كه توّابين ديدند كه ياراى روبه رو شدن با مردم شام را ندارند، ميدان نبرد را ترك كرده، در تاريكى شب، به كوفه بازگشتند، سپاهيان اهل شام نيز به دنبال آنان نرفتند و هر يك به سوى شهر خويش بازگشتند و بدين گونه، نبرد توّابين پايان يافت در حالى كه امويان را پريشان ساخته و سنگين ترين تلفات را بر آنان وارد كرده بود.

(2)

4- قيام مختار

اشاره

«مختار»، از مشهورترين شخصيتهاى عربى است كه تاريخ اسلامى آن را

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 589. ابن اثير، تاريخ 4/ 178.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:542

شناخته و نقش مهمّى در حوادث سياسى و اجتماعى آن روزگار، ايفا نمود. و نيز از برجسته ترين سياستمداران در طرح برنامه ها و ارائه شيوه ها و چيرگى بر موقعيتها بوده است. وى شايستگى خود را به عنوان مرد انديشه و عمل، به اثبات رساند.

(1) يكى از نويسندگان درباره او مى گويد: «وى، اطلاعات وسيعى در علم روان شناسى و آگاهى از وسايل تبليغ و اطلاع رسانى داشته و با احساسات مردم همانند خردهاى آنان سخن مى گفت و به وسايل تبليغ معروف همچون خطابه و شعر، اكتفا نمى نموده، بلكه به وسايل ديگرى براى تبليغ دست زده بود، همچون نمايش، تظاهرات و شايعه پراكنى. و نيز آنچه امروزه با آن را كودتاى نظامى

مى ناميم دست زد و كوفه را از فرزند زبير گرفت» «1».

(2) وى، يكى از بزرگان شيعه و شمشيرى از شمشيرهاى خاندان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بود. و به شدت در آتش درد و بى تابى به خاطر عترت پاك، مى سوخت.

كسانى كه شمشيرهاى باطل، آنان را از بين برده بودند. وى براى رسيدن به حكومت تلاش كرد، نه به خاطر اينكه رغبتى بدان داشت، بلكه براى اينكه به خونخواهى اهل بيت بپردازد و از قاتلانشان انتقام بگيرد.

(3) به اين قهرمان عظيم، تهمتهاى ناروايى زده شد، مانند متهم نمودن وى به ادعاى نبوّت و ديگر نسبتهاى باطلى كه از او بعيد بوده و وى از آنها مبرّا بوده است؛ زيرا او به خونخواهى امام بزرگوار برخاست، وجود دولت اموى را لرزانده و شكوه حكومت آن را ساقط گردانيد و ميان عرب و غير عرب، مساوات را اجرا نمود، كسى را بر ديگرى برتر نشمرد و در روزگار

______________________________

(1) المختار، ص 43.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:543

حكومتش، مى خواست كه در پرتو شيوه سياست حضرت امام امير المؤمنين عليه السّلام و پيروى از عملكرد آن حضرت در سياست اقتصادى و اجتماعى، رفتار نمايد.

(1) وى، بسيار باتقوا و در دين، پرهيزگار بود. مورخان مى گويند: او در ايام حكومت كوتاه مدتش، براى سپاس به درگاه خداى تعالى، بسيار روزه دارى مى كرد كه خداوند وى را به گرفتن انتقام عترت پاك و نابودى آدمكشان پليد جنايتكار، موفق فرموده بود.

(2) آنان تهمتهاى بى اساسى به اين قهرمان بزرگ چسباندند تا مقام وى را ناچيز سازند و از اهميتش بكاهند، ما پس از مطالعه كارهاى وى، او را يكى از افراد كم نظير تاريخ و

از نامداران امّت اسلامى يافتيم، با شايستگيهاى فراوانى كه در فضل و تقوا، اصالت انديشه، عمق نظر و حسن تدبير داشت كه كمتر كسى از مردان و بزرگان روزگار چنين اوصافى را دارا بوده اند ...، دوست داشتم كه درباره نشانه هاى شخصيت ارجمندش، بيشتر سخن بگويم و درباره قيام وى و چگونگى دستيابى اش به حكومت، مطالب بيشترى را بيان نمايم ولى اين كار خود مستلزم كتابى خاص مى باشد كه شايد به خواست خدا، موفق به اين كار گردم و پيش از آنكه سخن درباره وى را پايان دهم، به صورتى مختصر به بعضى موارد مربوط به موضوع، اشاره اى مى نمايم:

(3)

پريشان شدن آدمكشان جنايتكار

ترس و وحشت بر جان آدمكشان جنايتكار و قاتلان ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مستولى شد؛ زيرا آنان يقين داشتند كه قيام مختار براى انتقام گرفتن از آنان برپا شده است، لذا بعضى از آنان از ترس وى، سر به بيابان نهاده و ديگر

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:544

خبرى از آنان به دست نيامد. عده اى ديگر نزد عبد الملك گريختند تا آنان را از حمله و خشم مختار حمايت كند كه يكى از آنان خطاب به وى گفته بود:

ادنو لترحمنى و ترتق خلتى و اراك تدفعنى فاين المدفع «1» «به تو نزديك مى شوم تا مرا رحم كنى و گرفتاريم را رفع نمايى، اما مى بينم كه مرا دور مى سازى، پس كجا بايد رفت؟».

(1) «عبد الملك بن حجاج تغلبين» نيز به وى پناهنده شد و به او گفت: «من به سوى تو از عراق گريخته ام».

(2) «عبد الملك بن مروان» بر وى فرياد كشيد: «دروغ گفتى، به سوى ما فرار نكرده اى، ولى تو از خون حسين گريختى

و بر جان خود ترسيدى و به ما پناه آوردى» «2».

(3) همچنانكه بعضى از آنان به سوى فرزند زبير گريخته و به سپاه وى پيوسته و همراه وى جنگيده بودند، نه به عنوان ايمان به مسلك وى بلكه به خاطر ترس از مختار كه او خانه هايشان را ويران ساخت و بر همه اموالشان دست يافت. وى، خانه «محمد بن اشعث» را ويران ساخت و مصالح آن را گرفت و خانه شهيد «حجر بن عدى» را با آن بنا كرد كه زياد بن أبيه، آن را ويران ساخته بود «3».

(4) اما پليد ناپاك، «عمر بن سعد»، در خانه خود پريشان و هراسان، پنهان شد و شخصيتها را براى واسطه شدن نزد مختار براى گرفتن امان نامه و عفو كردن وى، مى فرستاد. مختار او را به شرطى امان داد كه دست به هيچ اقدامى نزند، ولى وى در اين مورد، اقدام به وارونه گويى و توريه نمود به اين معنا كه وارد بيت الخلاء نشود.

______________________________

(1- 2) ابن قتيبه، عيون الاخبار 1/ 179- 180.

(3) ابن اثير، تاريخ 4/ 244.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:545

(1) مختار، دل مجرمان و قاتلان امام را پريشان ساخت، به طورى كه زمين در زير پايشان لرزيد و امواج خروشانى از ترس و وحشت، آنان را در كام خود فرو برد و هيچ يك از آنان زندگى آسوده اى نيافتند؛ زيرا شبح مرگ بر آنان سايه افكنده بود.

(2)

نابودى فراگير

مختار، به اجراى حكم اعدام در مورد هر كسى شتافت كه در كشتن ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مشاركت داشت؛ زيرا مى كوشيد تا از آنان انتقام گيرد و زمين را از آن پليدان، پاك گرداند، به

طورى كه- بنا به گفته طبرى- در يك روز، دويست و هشتاد نفر را كشت و كسى از فرماندهان و رهبران آنان موفق به فرار نشدند.

وى، جنايتكار خبيث، «عبيد اللّه بن زياد»، «عمر بن سعد» و پسرش «حفص» را به قتل رساند و «شمر بن ذى الجوشن» را به هلاكت رساند و لاشه اش را براى سگها افكند. همچنين، «قيس بن اشعث»، «حصين بن نمير»، «شبث بن ربعى» و ديگران را كشت «1».

(3) خداوند، دعاى امام بزرگوار را در مورد آن آدمكشان جنايتكار، اجابت فرمود و آنان را به كشتنى در مقابل كشتن، هلاك كرد، و جام تلخى را به آنان نوشاند و به شديدترين صورت، از آنها انتقام گرفت، راست گفت خداى تعالى آنجا كه مى فرمايد: «هرگاه پروردگارت بخواهد (مردم) سرزمينهاى ستمگر را بگيرد، اينگونه مى گيرد كه گرفتن او دردناك و شديد است» «2».

______________________________

(1) طبرى تاريخ 6/ 51. تاريخ ابن اثير 4/ 244- 245، تاريخ الاخبار الطوال، ص 301- 302.

(2) هود/ 102: وَ كَذلِكَ أَخْذُ رَبِّكَ إِذا أَخَذَ الْقُرى وَ هِيَ ظالِمَةٌ إِنَّ أَخْذَهُ أَلِيمٌ شَدِيدٌ.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:546

(1) «زهرى» مى گويد: از قاتلان حسين عليه السّلام كسى باقى نماند مگر اينكه در دنيا كيفر شد، يا به كشتن، كور شدن، روسياهى و يا زوال ملك در مدتى ناچيز» «1».

عذاب، در دنيا بر آنان محقق گشت و آنان در آتش جهنم جاويدانند كه نه عذاب از آنان تخفيف داده و نه به آنها مهلت داده مى شود.

(2) در اينجا سخن از قيام مختار پايان مى يابد كه برجسته ترين و اصيل ترين قيامها در اسلام مى باشد؛ زيرا هدفش، گرفتن انتقام عترت پاك بود كه بنا به فرموده

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله همتاى قرآن كريم هستند. و نيز هدفش گسترانيدن مساوات و عدالت اجتماعى ميان مردم بود.

درود و رضوان خداوند بر مختار باد، روزى كه به دنيا آمد، روزى كه به شهادت رسيد و روزى كه باز زنده برانگيخته خواهد شد.

(3)

استمرار انقلاب

كشتن مختار به وسيله فرزند زبير، به تضعيف روحيه انقلابى نزد شيعيان نينجاميد؛ زيرا قيامهاى ديگرى وجود داشت كه نوادگان امام حسين عليه السّلام و نوادگان برادرش امام حسن عليه السّلام آنها را رهبرى كردند؛ چون انقلابى عظيم، «زيد بن على» كه براى نبرد با ظلم و ستم بپاخاست و آتش انقلاب را پس از او، فرزندش «يحيى»، شعله ور ساخت، آنان، اصول حضرت حسين عليه السّلام را شعار خود قرار داده و انتقام خون وى را طالب بوده اند.

(4) انقلابها، همچنان ادامه يافت تا اينكه پرچمهاى سياه همراه با طليعه هاى سپاه مسلمين به فرماندهى ابو مسلم خراسانى سرازير گشتند و تاج و تخت اموى را سرنگون ساختند و غرور و جبروتش را در هم كوبيدند.

______________________________

(1) جواهر المطالب 2/ 278.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:547

(1) در اينجا سخن ما به اختصار در مورد رهاوردهاى انقلاب كه در زمينه هاى فكرى و اجتماعى محقق شده اند، پايان مى يابد و بدين گونه صفحات پايانى اين كتاب را نيز به آخر مى بريم. و آنچه را بارها گفته ام، تكرار مى كنم كه اين تلاش با گستردگى و شمول و دربرگيرندگى خود، جز صفحه اى از زندگانى اين امام بزرگ را نمايان نمى سازد كه احساسات مردم و عواطف آنان را تسخير نموده و در دلها و انديشه هايشان جاى گرفته است. من يقين دارم كه آنچه در مورد آن حضرت، تأليف

يافته و آنچه تأليف خواهد يافت، تمامى جنبه هاى شخصيت حضرتش را دربرنمى گيرد و واقعيت زندگى آن حضرت را شامل نمى شود؛ حياتى كه ادامه زندگى جدش، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و ارشادى كه به نفع انسانيّت در نظر داشت، مى باشد.

(2) وفادارى صادقانه اقتضا مى كند كه از دوستى و معرفت انسان نيكوكار بزرگوار، «حاج محمد رشاد عجينه» كه در راه نشر اين كتاب اقدام كرد يادى كنم، او كه در نشر آثار اهل بيت و ابراز فضايلشان كوشش مى كند، با ايمان به اينكه از گران قدرترين خدمتهايى كه به امت تقديم مى شود و از لازم ترين و ماندنى ترين آنان، اين خدمت است. وى براى چاپ آن از ارثى كه پدر مرحومش «حاج محمد جواد عجينه» وصيت كرده بود، مبالغى را منظور نمود كه از خداوند آرزومندم عمل وى بهره قبولى يابد و از سوى خداوند، مغفرت عايدش گردد همچنانكه اين را هم براى خود آرزو دارم و هم براى برادرم «هادى» كه در مراجعه بسيارى از منابع و اشراف بر مباحث اين كتاب تفضّل نمود كه خداوند، وى را از سوى من پاداش دهد؛ بهترين پاداشى كه برادرى به برادرش مى دهد «1».

______________________________

(1) خداوند را شكر مى گذارم كه ترجمه جلد سوم اين مجموعه نيز در مورخه 4/ ماه مبارك/ 1417 ه ق. برابر با 25/ 10/ 1375 ه. ش به پايان آمد و به خامه طبع سپرده شد. الحمد للّه اولا و آخرا و صلى اللّه على سيّدنا محمد و آله الطاهرين.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109