زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام جلد 2

مشخصات كتاب

سرشناسه : قرشی، باقرشریف، - 1926

عنوان و نام پديدآور : زندگانی حضرت امام حسین بن علی(علیه السلام) (بررسی و تحلیل)/ مولف باقرشریف قرشی؛ مترجم حسین محفوظی (اهوازی)

مشخصات نشر : قم: بنیاد معارف اسلامی، مرکز نشر، 1380.

مشخصات ظاهری : ج 3

فروست : (بنیاد معارف اسلامی؛ 125، 126، 127)

شابک : 964-6289-78-9(دوره) ؛ 964-6289-78-9(دوره) ؛ 964-6289-78-9(دوره) ؛ 964-6289-78-9(دوره) ؛ 964-6289-81-0(ج.1)

وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی

يادداشت : عنوان اصلی: حیاه الامام الحسین(ع).

یادداشت : کتابنامه

موضوع : حسین بن علی(ع)، امام سوم، 61 - 4ق. -- سرگذشتنامه

شناسه افزوده : محفوظی موسوی، حسین، مترجم

شناسه افزوده : بنیاد معارف اسلامی. مرکز نشر

رده بندی کنگره : BP41/4/ق 37ح 9041 1380

رده بندی دیویی : 297/953

شماره کتابشناسی ملی : م 79-3192

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ فَرِحِينَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ وَ أَنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِينَ «1» أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ «2».

«البته نپنداريد كه شهيدان راه خدا مرده اند بلكه زنده اند و نزد خداوند، متنعم خواهند بود. آنان به فضل و رحمتى كه از خداوند، نصيبشان گرديده، شادمانند و به آن مؤمنان كه هنوز به آنان نپيوسته اند و بعدا در پى آنان به راه آخرت خواهند شتافت، مژده دهند كه از مردن، هيچ نترسند و از فوت متاع دنيا هيچ غم مخورند. و آنان را بشارت به نعمت و فضل خدا دهند و اينكه خداوند، اجر اهل ايمان را هرگز ضايع نگذارد».

«آن گروهند مخصوص به درود و الطاف الهى و

رحمت خاص خداوند و آنان به حقيقت، هدايت يافتگانند».

______________________________

(1) آل عمران/ 169- 171.

(2) بقره/ 157

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:7

پيشگفتار مترجم

خداى را سپاسگزارم كه توفيق عنايت فرمود ترجمه جلد اوّل و دوّم اين مجموعه به پايان آمد و به زيور طبع آراسته گشت. اميد است خداوند بزرگ، به لطف عنايت و توجهات اهل بيت عصمت و طهارت- عليهم الصلاة و السلام- خصوصا مولايم حضرت ابا عبد اللّه الحسين سيد الشهداء عليه السّلام توفيق دهد جلد سوم و آخرين بخش از اين مجموعه ارزشمند نيز پايان پذيرد.

ضمن التماس دعا از خوانندگان ارجمند، از درگاه خداوند متعال خواهانم كه اين عمل ناچيز را به كرم خود بپذيرد و آن را ذخيره آخرت والدينم قرار دهد. و السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته.

سيد حسين محفوظى رمضان المبارك 1416 ه. ق.

برابر با بهمن ماه 1374 ه. ش.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:9

(1)

مقدمه مؤلف

(1) حوادث هولناكى كه امام حسين عليه السّلام با آنها معاصر بود، در اسلام، تأثير عظيمى در دگرگونى شيوه هاى زندگى فكرى و اجتماعى داشته است. و نيز نقش مهمّ خود را در صحنه زندگى سياسى، در طول تاريخ داشته كه از برجسته ترين نتايج آن حوادث، مبارزه بر سر قدرت، رقابت بر سر حكومت و كشمكش بر سر دستيابى به دستاوردهاى سرزمينها بوده است.

(2) طبيعى بود كه آن كشمكش سياسى، با سخت ترين حالتها و فجيع ترين صورتهايش حادث شود و جدال، با شدّت و سختى هر چه تمامترش، صورت گيرد؛ زيرا چشمان بسيارى از صحابه و تابعين را مشاهده انواع رفاه و زندگى آسوده و بى درد، مسحور نموده، ديدن شكوه قدرتى كه از حكومتهاى ايران و سرزمين روم به دست آورده بودند، آنان را جادو نموده و فتوحاتى كه لشكرهاى اسلامى انجام مى دادند و آنچه خداوند به

دست آنان مى گشود و بردگانى كه از سرزمينهاى فتح شده، تصاحب مى كردند و اموالى كه آنها را در خواب هم نمى ديدند، سراسيمه شان كرده، آنان را به جنگ مرگ و زندگى بر سر قدرت كشيده و از دينشان به در كرده بود.

(3) پيامبر بزرگوار صلّى اللّه عليه و آله از پس پرده غيب، آنچه را كه امّتش از مجد و سيادت بر

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:10

همه ملتهاى زمين، به دست خواهد آورد و سقوط دولتهاى بزرگ در برابر حركت مقدس اسلامى را، در نظر آورد و اين مطلب را به مسلمين اطلاع داد. آنان به عنوان بخشى از عقيده خود، آن را باور داشتند؛ همچنانكه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از عالم غيب آنچه را كه امتش از فتنه و تفرقه، بدان خواهد رسيد، دريافت. و لذا به شدت، احتياط را رعايت فرمود و ذخيره اى براى امتش در نظر گرفت كه هر دردى را درمان مى بخشيد و هر اختلافى را پايان مى داد و آن اين بود كه امامت عترت پاك از اهل بيت خود را به اطلاع امّت رسانيد، آنان كه خداوند، پليدى را از آنها دور ساخت، آنان را پاك گردانيده بود، اين اقدام به انگيزه عاطفه و يا محبت نبود، زيرا جايگاه نبوت، بالاتر از آن است كه در برابر هر عاملى از عوامل محبت و ديگر اعتبارات مادى، تأثير بپذيرد.

(1) سخنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در فضيلت عترت، به حدّ تواتر رسيد و هيچ يك از مسلمين، در مورد آنها شك و ترديدى نداشت، زيرا آن حضرت، اهل بيت را با كتاب خدا مقارن ساخت، آن كه باطل نه

از پيش رو و نه از پشت سر به سوى آن نمى آيد و آنان را كشتيهاى نجات و ايمنى بندگان قرار داد بخصوص كه سرور عترت، حضرت امام امير المؤمنين عليه السّلام- بنا به سخنان مؤكد پيامبر- برادر، نفس آن حضرت، باب مدينه علم و قاضى ترين افراد امّتش مى باشد و على عليه السّلام نسبت به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مانند هارون نسبت به موسى بود و فرمود:

«من كنت مولاه فهذا على مولاه».

«هر كس را كه من مولا بوده ام، اين على مولاى اوست» ...

(2) ولى آن قوم، جمع شدن نبوّت و خلافت در يك خانواده را، دوست نداشتند و نصوص را تأويل نمودند و خلافت را از اهل بيت نبوّت، معدن حكمت و محل فرود وحى، دور ساختند و امّت را از بهره مند شدن از سايه

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:11

حكومت آنان- كه هدفش نشر عدالت آسمان در زمين بود- محروم كردند.

اين جداسازى، سبب گرديد تا مبارزه اى مرگبار بر سر تصاحب مسندهاى حكومت، ميان خاندانهاى مشهور در اسلام پيش آيد و از پس آن، امّت به فجايع و مصيبتهايى دچار شود كه زندگى در آن روزگاران را به جهنّمى غير قابل تحمل، مبدّل سازد و حكومت نطع «1» و شمشير، در ميان مردم برقرار شود.

(2) (1) مبارزه سياسى، با شديدترين حالتهايش در زمان استيلاى امام امير المؤمنين عليه السّلام بر زمام قدرت، پيش آمد؛ زيرا نيروهاى حريص بر دستيابى به حكومت، به جنبش آمده، شورش مسلّحانه به راه انداخته و در پى سرنگون كردن حكومتى برآمدند كه منافع ملتهاى اسلامى را در بر گرفته و حقوق انسان را پايه قرار داده بود و

مى رفت تا اصول حق و عدالت را حاكم سازد و دژهاى ظلم را درهم كوبد و قلعه هاى باطل را ويران نمايد و مشعل كرامت انسانيّت را بر افروزد و همه عوامل عقب ماندگى و فساد را- كه از حكومت قبلى بر جاى مانده بود- از ميان بردارد.

(2) امام، انقلابى ريشه دار و تحوّلى اجتماعى در صحنه هاى سياسى، فكرى و اقتصادى به وجود آورد كه از جمله آنها عدالت در توزيع و الغاى امتيازاتى

______________________________

(1) «نطع»: بساط، فرش، فرش چرمى كه سابقا شخص محكوم به اعدام را روى آن مى نشانيدند و سر وى را مى بريدند. انطاع و نطوع جمع (فرهنگ عميد).

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:12

بوده است كه حكومت عثمان به بنى اميّه و خاندان ابى معيط بخشيده بود. نيز مصادره اموالى كه به ناحق، اختلاس كرده بودند و بركنارى واليان و ديگر كارمندانى كه حكومت را وسيله اى براى دستيابى به ثروت و تسلّط بر مردم به ناحق، قرار داده بودند.

(1) اين دگرگونيهاى اجتماعى كه حكومت امام به وجود آورده بود، به ازدياد بحرانهاى نفسانى در دل قريشيان و ديگر كسانى انجاميد كه از اصلاحات اجتماعى، كينه اى در دل داشتند و مطمئن بودند كه حكومت امام، منافع اقتصادى و غير اقتصادى آنان را نابود خواهد كرد و لذا با همدستى يكديگر براى اعلام مخالفت، بپاخاستند و جاى تأسف است كه بعضى از بزرگان صحابه همچون «طلحه و زبير» نيز در ميان آنان بودند و اينكه عضو برجسته در ميان آنان، جناب عايشه، همسر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله باشد. (2) و قابل توجه است كه مخالفان، هيچ گونه اهداف اجتماعى يا اصلاحى نداشتند، بلكه منيّت و طمع ورزيها- بنا

به اظهاراتشان در بسيارى از مناسبتها- آنان را به اين كار واداشته بود، در طليعه نيروهاى توطئه كننده بر ضد امام، حزب اموى قرار داشت كه همه پشتوانه هاى مالى خود را كه در ايام حكومت عثمان به دست آورده بود، به كار گرفت و آنها را در اختيار مخالفان قرار داد و آنان، همه ادوات جنگى را خريدند و مبالغ هنگفتى از اموال را به مزدوران بخشيدند و آتش جنگى شعله ور گرديد كه مورخان آن را «جنگ جمل» نام نهادند و امام به سرعت به سوى آن شتافته، آتش آن را خاموش گردانيد و نشانه هايش را از بين برد، ولى آن جنگ، سنگين ترين زيانها را بر مسلمين وارد ساخت؛ زيرا باب جنگ را ميان مسلمين گشود و راه را براى معاويه آماده ساخت تا تمرّد خود را در برابر امام، اعلام نمايد و در شديدترين و سخت ترين جنگها با آن حضرت درگير شود.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:13

(1) حوادث هولناك، يكى در پى ديگرى، به وقوع مى پيوست و بعضى از آنها نتيجه آن ديگرى مى بود تا آنجا كه به شهادت امام امير المؤمنين عليه السّلام و عدم اطاعت از فرزندش حسن عليه السّلام و پيروزى نيروهاى كينه توز بر اسلام، منجر شد كه به صورتى موضوعى و با شيوه اى بى طرفانه به تفصيل آنها خواهيم پرداخت.

(3) (2) امويها، با شيوه هاى حيله گرانه و به كارگيرى روشهاى ديپلماسى نيرنگ مآبانه توانستند بر قدرت، مسلّط شوند و در صحنه مملكت اسلامى، دولت اموى ظاهر گردد كه رهبر آن پيشواى امويان، «معاوية بن ابى سفيان» فرمانده نخست همه عمليات جنگى مخالف اسلام بوده كه در زمان درخشش انقلاب معلّم و پيشواى انسانيّت؛

حضرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و اعلام دعوت خلّاقه آن حضرت با هدف پيشرفت بينش اجتماعى و پايه ريزى اجتماعى بر اساس عدالت و مساوات، با وى به ستيز برخاسته بود.

(3) امّت اسلامى، همچون طعمه اى در ميان چنگالهاى امويان گرفتار آمد و در برابر حكومت رعب و وحشتى شديد، تسليم گرديد كه در آن كينه ها و دشمنيها بر ضد ارزشهاى امّت و پايه هاى فكرى و اجتماعى آن، سربلند كرده و براى نابودى آنچه اسلام در زمينه هاى اقتصادى، سياسى و فكرى، محقق ساخته بود، دست به كار گرديده بودند.

(4) سياست اموى، به برنامه ريزى هولناكى دست زد تا اساس وجودى امّت را نابود سازد و ذخيره هاى معنوى و فكرى آن را ريشه كن نمايد كه از فجيع ترين

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:14

و بيرحمانه ترين تصميمات سياسيش، مواردى به اين شرح بوده است:

(1) الف- ناچيز شمردن ارزش اهل بيت كه خود محور بينش اجتماعى در اسلام و عصب حسّاس در كالبد امّت بودند و روح پويايى و پيشرفت را در امّت، مى دميدند. قدرت حاكم، همه دستگاههاى سياسى، اقتصادى و ديگر امكانات خود را براى دور كردن دلهاى مسلمين از اهل بيت و تحميل دشمنى با آنان بر زندگى اسلامى، به كار بردند تا اين دشمنى با اهل بيت را جزئى جداناشدنى از اسلام قرار دهند و در اين راه، دستگاههاى تعليم و تربيت و دستگاههاى وعظ، ارشاد و ديگر وسايل را به كار گرفتند و سبّ عترت بر بالاى منابر را فريضه اى واجب قرار دادند كه عدم انجام آن، موجب مؤاخذه و اعمال شديدترين كيفرها در مورد كسى كه در اين خصوص اهمال مى نمود، مى گرديد! (2) ب- نابود

كردن عناصر روشنفكر در اسلام كه با هدايت و واقعيت آن، تربيت يافته بودند و روان كردن بزرگان اسلام به سوى اعدامگاهها، آن گونه كه در مورد «حجر بن عدى، ميثم تمار، رشيد هجرى، عمر بن حمق خزاعى» و امثال آنان عمل شد، آنها كه داراى قدرت روشنگرى اجتماعى و توانايى نگهدارى امّت از انحراف و حركت در راههاى ناصواب بودند و نظام حاكم در ريختن خون آنان به بهانه اينكه آنها دست از اطاعت برداشته و از جماعت جدا گشته اند، متوسل گرديد، در حالى كه اين امر، به شكلى عارى از حقيقت بوده است و آنان جهت گيرى سياسى را در اصطكاك با دين و در برخورد با منافع امّت يافتند و نظام حاكم را به انتخاب راه راست و عمل به توازن و خوددارى از زيان رساندن به منافع اجتماع، دستور دادند و به خاطر همين امر بود كه خونهاى آنان را مباح دانست.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:15

(1) ج- دگرگون ساختن واقعيت درخشان اسلام و وارونه كردن همه مفاهيم و پايه هاى اساسى آن و آلوده كردن آن به خرافات و اوهام تا نيروهايش فلج گردد و از حركت در مسير زندگى و رها شدن به همراه انسان براى رشد بخشيدن به استعدادها و تواناييهايش عاجز گردد و از عمل در راه پيشرفت وسايل زندگى انسان، بازماند.

(2) حكومت، كميته هاى جعل را تشكيل داد و اموال فراوانى را به آنها اختصاص داد تا احاديثى را از زبان رهايى بخش پيامبر بزرگ صلّى اللّه عليه و آله جعل نمايد و آنها را از موارد قانون گذارى به حساب آورند و از جمله «سنّت» كه خود از منابع

احكام است، قرار دهند.

(3) جاعلان، به دروغپردازى پرداخته، دروغهاى خود را به حضرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نسبت مى دادند كه بسيارى از آنچه جعل نمودند، با منطق عقل، مغاير و با قوانين زندگى، مخالف بود. جاى تأسف است كه آن دروغها در كتابهاى سنّت، مدون گرديد و در كتب اخبار، درج شد تا آنجا كه بعضى از علماى غيرتمند را ناگزير ساخت بعضى از كتابها را تأليف كنند و برخى از آن جعليّات را معرفى نمايند. به نظر من، اين توطئه هولناك از فاجعه آميزترين مصايبى است كه مسلمين به آنها دچار گشتند، زيرا گرفتارى به آن، امرى موقتى و در زمانى خاص نبود، بلكه همچنان در امتداد تاريخ، جريان خود را ادامه داد و آن جعليّات با زندگى افراد فراوانى از مسلمين آميخته گرديد و آنها آن جعليّات را به عنوان جزئى از دين خود همچنان نگاه داشته اند در حالى كه موانع بسيارى قرار داده شد تا مانع پيشرفت استعدادها و رهايى انديشه ها گردد و همچون سنگى در راه پيشرفت و ابتكار- كه اسلام براى فرزندانش مى خواهد- باقى بماند.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:16

(4)

(1) انسان مسلمان، در روزگار معاويه، نمونه هاى شاق و دردناكى از محنتها و گرفتاريها را تجربه نمود؛ زيرا حكومت معاويه در نشر ظلم و جور در همه مناطق، كوشيد و امور مسلمين را به جلّادان و دژخيمانى همچون «زياد بن أبيه، بسر بن ابى ارطات، سمرة بن جندب، مغيرة بن شعبه و امثال اين پليدان بشريّت سپرد و آنان، رگبارى از عذاب دردناك را بر سر مردم ريختند كه انسانيّت در بسيارى از مراحل تاريخ خود، همانندى براى آن

نديده بود.

(2) امام حسين عليه السّلام ستمكاريهاى اجتماعى در روزگار معاويه را مى ديد و مى شنيد و تا حدّ زيادى از آنها متأثر و متألم مى شد؛ زيرا آن حضرت، به حكم رهبرى معنوى اش نسبت به امّت جدش، احساس امّت را داشت و از دردهايش در رنج بود و با آن زندگى مى كرد كه از مهمترين بحثهايى كه آن حضرت متحمل شد، اين بود كه واليان دژخيم و جلّاد معاويه در تعقيب شيعيان اهل بيت بود و در كشتن آنها و سوزاندن خانه ها و مصادره اموالشان از هيچ اقدامى دريغ نمى نمودند و با كوشش تمام، از هر راهى براى ستم كردن به آنان مى كوشيدند (3) كه امام، به نوبه خود آن سياست ظالمانه را محكوم كرد و نامه هاى تند پرخاشگرانه اى را براى طاغوت دمشق فرستاد و در آنها اقدامات ستمگرانه اى را كه عمّال و واليانش براى نابودى دوستان اهل بيت و آشنايان به فضيلت آنان انجام مى دادند محكوم مى كرد در برخى از آن نامه ها حضرت، اين مطلب را نفى فرمود كه معاويه از اين امّت باشد، بلكه وى را عنصرى غريب دانست كه با اين امّت، دشمنى مى ورزد و الحق همينطور هم بوده است، زيرا اقدامات سياسى وى ثابت نمود كه او از سرسخت ترين دشمنان امّت بود و براى آنان نقشه هاى

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:17

شومى را در سر مى پروراند و در تاريكى شب و روشنايى روز، براى آنان، حيله ها مى انديشيد و در خوار ساختن و اجبار آنان به جور و ستم، كوششها مى نمود و از فجيع ترين مصيبتهايى كه معاويه براى امّت به وجود آورد اين بود كه فرزند بى بند و بار و شومش، يزيد همبازى

ميمونها و يوزپلنگها را- آن گونه كه مورخان او را ناميده اند- به عنوان خليفه بر آنان تحميل كرد تا در دين و دنيايشان تباهى روا دارد و بلاها و فجايعى را نصيب آن سازد.

(5) (1) امّت، در روزگار معاويه و فرزند بى بندوبار يزيد، همه عناصر و پايه هاى اساسى خود را از دست داد و ديگر آن بهترين امّت نبود كه براى مردم به وجود آمده باشد- آن گونه كه خداوند خواسته بود-، زيرا معاويه در ميانشان، سخت تباهى آفريد و آنان را به نحوى بار آورده بود كه انديشه اى جز رسيدن به ماديات و فرصت طلبى نداشتند. نيز آنان را به ذلّت و بردگى، عادت داد و هويتشان را از آنها گرفته و آنان را از اخلاق ارزنده شان جدا ساخته بود. (2) اينك امّت، اهميتى به تحقيق اهداف و آمال نمى داد و آنچه را كه زندگى شرافتمندانه را برايش تأمين مى كرد، به چيزى نمى شمرد. به حكومت امويان، تسليم گشته و خوار و ذليل، زير تازيانه هايش به سر مى برد كه خونهايش را بريزد و ثروتهايش را از بين ببرد و در ميان آن، ظلم و فساد را گسترش دهد؛ زيرا به شكلى فاجعه آميز، تخدير گرديد و كالبد بى حركتى گشته بود كه نه بينشى داشت و نه جنبشى، نه براى دفاع از كرامت و عزت خويش بپا مى خاست و نه در صحنه هاى شرف و فداكارى، پاى مى نهاد تا خود را از ظلم و تعدى، محافظت

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:18

نمايد.

(1) امام حسين عليه السّلام سبط پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و اميد درخشان آن حضرت كه همه نيروهايش در وجود او جاى گرفته بود، حالت

مسلمين را مى ديد كه چگونه به خوارى و ذلّت، گرفتار آمده اند و ديگر آن امّت عظيمى نبودند كه رسالت اسلام را پايه نهاد و مشعل هدايت و نور را به همه ملتهاى زمين، ارزانى داشت.

(2) درد جانكاه احساسات و عواطف، امام را در بر گرفته و آن حضرت به تفكرى عميق و طولانى مشغول گشته بود، شبها را در انديشه نجات دين جدّ بزرگوارش، بيدار مى ماند كه چگونه آن را از بازگشت به جاهليّت، حفظ كند.

(3) امام، كنگره هايى را گاه در مكّه و گاه در مدينه منعقد مى ساخت و وضع موجود مسلمين را با صحابه و فرزندان آنان در ميان مى گذاشت و منكرات معاويه و كارهاى زشتش را براى آنان بيان مى كرد و سرانجام به اين نتيجه رسيد كه اين روش، به هيچ روى، نتيجه اى در زمينه هاى اصلاحات اجتماعى به بار نمى آورد و نمى تواند معنويتى را كه امّت از معنويت خود، از دست داده بود، به آن بازگرداند. و ملاحظه فرمود كه ميان دو امرى قرار گرفته است كه امر سوّمى براى آنها متصور نبود و آن دو، عبارت بودند از:

(4) 1- با امويان به مسالمت برخيزد و با يزيد بيعت كند و از آنچه دستگاه حاكم از ظلم و جور مرتكب مى شود، چشم پوشى نمايد و بحرانهاى عقيدتى و اجتماعى را كه امّت، بدانها گرفتار آمده بود، ناديده گيرد كه در آن صورت، به احتمال و نه به طور قطعى، سلامتى و زندگى خود را تضمين نمايد، ولى اين چيزى بود كه خداوند براى آن حضرت، نمى پذيرفت و وجدان زنده سرشار از تقواى خداى اش نيز آن را نمى پسنديد؛ زيرا وى با توجه به جايگاهش نسبت

به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در برابر خداوند، مسئول نگهدارى امّت، و حمايت از اهداف

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:19

و ارزشهاى آن مى باشد و در برابر جدش حضرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نيز در مورد رعايت اصلاحات اجتماعى و صيانت اسلام از تباهى تباهكاران و حيله هاى فاجران، مسئوليت داشت كه آن حضرت- سلام اللّه عليه- اين مسئوليت عظيم و آنچه را كه وظيفه بر عهده اش قرار مى داد، در سخنرانى خود، خطاب به حرّ و يارانش از پليس ابن زياد، اعلام فرمود و گفت:

«اى مردم! رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: هر كس سلطان ستمكارى را ببيند كه حرام خدا را حلال گردانيده و عهد او را شكسته و مخالف سنّت رسول خدا باشد و ميان بندگان خدا به گناه و تعدى عمل كند و با كردار و گفتار، در برابر او نايستد، بر خداوند خواهد بود كه او را به آن جايى كه او وارد مى شود، واردش نمايد ...».

وظيفه شرعى- بنا به آنچه بيان فرمود- بر او واجب مى ساخت كه به مبارزه با ظلم و مخالفت با ستم، برخيزد و بر دست تجاوزكاران و ظالمان، ضربه بزند.

(1) 2- اعلام انقلاب نمايد و خود و اهل بيت و شيعيان خود را قربانى كند، در حالى كه به عدم موفقيّت انقلاب خود، يقين داشته باشد؛ زيرا آن حضرت، اوضاع اجتماع را بررسى كرده و دانسته بود كه دين، حرفى بر زبانهاى مردم است ولى آن حضرت يقين داشت كه فداكاريش براى مسلمين، خير فراگيرى به بار خواهد آورد؛ زيرا اراده آنان آزاد خواهد گشت و به سوى ميدانهاى جهاد،

خواهند شتافت، و پرچمهاى آزادى را برمى افرازند و جبّاران ستمگر بنى اميه را از تختهاى سلطنتشان به سوى گورهايشان خواهند كشيد.

آن حضرت، اين راه درخشان را با همه فجايع و بلاهايش- كه هيچ موجود زنده اى آنها را تحمل نمى كند- برگزيد.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:20

(6)

(1) امام، ابعاد اين فداكارى را به شكلى عميق و فراگير، مورد مطالعه قرار داد و تصميم گرفت با تمام امكانات خود، وارد نبرد شود و برجسته ترين فداكاريها را ارائه دهد تا ضمير انسانى را در امتداد تاريخ، به لرزه در آورد و اصالت و بينش امّت را در امتداد نسلهاى آينده اش، به آن بازگرداند ...

(2) امام، فصلهاى فاجعه، و فصلهاى فداكارى خود را بر پايه هاى محكمى از بينش و ادراك، برنامه ريزى نمود به طورى كه نتايج درخشانى به بار آورد و از جمله آنها پيروزى مسأله اسلام و بازگشت حيات دينى، به شريانهاى امّت و از ميان بردن تخديرى بود كه امويان بر همه اجزاى آن گسترانيده بودند.

(3) امام- سلام اللّه عليه- تصميم خود را اعلام كرد و فصلهاى فاجعه جاويدان خود را در بسيارى از مناسبتها بيان فرمود كه بعضى از آنها عبارتند از:

1- وقتى حضرت در مكّه بود، در سخنرانى خود كه در آن قيام بر ضد بنى اميّه را اعلام نمود، از شهادت خود سخن گفت؛ زيرا در آن سخنرانى آمده بود: «در شهادتى كه به آن خواهم رسيد، مخيّر گشته ام، گويى پاره هاى تنم را مى بينم كه گرگان بيابانها ميان نواويس و كربلا آنها را پاره پاره مى كنند ...».

آيا در اين سخن، دليلى بر عظمت عزم و تصميم بر فداكارى وجود ندارد؟! آيا در آن، خبرى

قطعى در مورد شهادت بزرگوارانه اش و اينكه در كربلا خواهد بود نيست؟ و اين كربلاست كه كالبد پاكش را در بر خواهد گرفت.

همچنانكه قبلا جدّ و پدرش نيز اين مطلب را اعلام فرموده بودند.

(4) 2- امام بزرگوار، از فجايع دردناك و مصيبتهاى فاجعه آميزى كه از قتل، آوارگى و اسيرى بر اهل بيتش خواهد گذشت، سخن گفت و آن، هنگامى بود كه

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:21

«ابن عباس» به آن حضرت پيشنهاد كرد بانوان سراپرده نبوت و دختران حرم وحى را به همراه خود به عراق نبرد و آنان را در مدينه نگاهدارد تا وقتى كه اوضاع به حال عادى برگردد.

امام در پاسخ وى فرمود: «خداوند خواسته است كه آنان را در حال اسارت ببيند».

(1) امام، خانواده خود را به همراه برد در حالى كه مى دانست از اسارت و آوارگى، چه بر سر آنها خواهد آمد؛ زيرا تكميل رسالتش تنها به اين شكل صورت مى گرفت فعاليّت آنان به سلطنت اموى، پايان خواهد داد و زندگى اسلامى را به واقعيّت درخشانش، بازمى گرداند.

(2) 3- امام، در سر راه خود به عراق، از اين سخن مى گفت كه سر مباركش بر سر نيزه ها برداشته مى شود، و در شهرها و مناطق مختلف، گردانده مى گردد و به ستمكارى از ستمكاران بنى اميّه، هديه برده خواهد شد، آن گونه كه در مورد سر برادرش «يحيى بن زكريا» عمل شد، و آن را به ستمكارى از ستمكاران بنى اسرائيل، هديه بردند.

امام، در راه احقاق حق و اعلاى كلمه «اللّه» در زمين، همه سختيها را بر خود هموار ساخت.

(7) (3) امام عليه السّلام، انقلاب عظيم خود را به انجام رساند كه خداوند به وسيله

آن، كتاب را واضح ساخت و آن را عبرتى براى صاحبان خرد قرار داد، انقلابى كه با همه برنامه هايش، جزئى از رسالت اسلام و ادامه درخشانى براى انقلاب پيامبر

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:22

بزرگ و تجسّمى زنده براى اهداف و آمال آن حضرت بود كه اگر آن انقلاب نمى بود، كوششهاى پيامبر بر باد مى رفت و آرزوهايش نابود مى شد و براى اسلام، اثر و نشانى باقى نمى ماند.

(1) امام حسين عليه السّلام پيروز شد و خداوند، فتح روشنى براى آن حضرت مقدّر فرمود؛ زيرا آسمان اسلام به انقلاب جاويدانش درخشان شد و فداكاريش با احساسات مردم و عواطف آنان همراه گشت و با دلهايشان آميخته گرديد و به صورت بزرگترين مدرسه ايمان به خدا در آمد كه روح عقيده و فداكارى را در راه حق و عدالت، مى افشاند و مردم را با ارزشهاى والا و اخلاق بلند، تغذيه مى نمايد و براى جهت دادن آنان به سوى خير و هدايتشان به راه راست، مى كوشد.

(2) مردم با سوز دل، به فاجعه سرور آزادگان، روى آوردند و با دقّت تمام، به فصل فصل آن نگريستند و برجسته ترين درسهاى كرامت و فداكارى را از آن برگرفتند و قهرمانيهاى بى مانند و عزّتى را كه ظلم و ستم بر آن چيره نمى گردد، از آن آموختند.

(3) انسانيّت در برابر آن امام بزرگ كه پرچم حق را در بلنداى زمانه به اهتزاز در آورد، سر تعظيم و تكريم فرود مى آورد چرا كه او از حقوق مظلومان سخن گفت و از منافع ستمديدگان دفاع كرد ...

(4) بشريّت، ياد او را بيش از هر مصلح اجتماعى ديگر، در روى زمين به عظمت ياد مى كند و امام

بزرگ در اين مورد به آنچنان پيروزى عظيمى دست يافته كه هيچ مصلح ديگرى جز او در جهان به چنين پيروزى، دست نيافته است.

(5) از نخستين پيروزيهايى كه امام به دست آورد، در هم كوبيدن كيان اموى بود؛ زيرا انقلاب جاويدانش، بمبهاى ويرانگرى را در كاخهاى امويان قرار داد و راه آنها را مين گذارى نمود و مدت زمانى طولانى نگذشته بود كه آنها منفجر

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:23

شدند و سرهاى امويان را بر زمين افكندند و سرمستى پيروزى آنان را نابود ساخت، كه پس از عزت و اقتدارشان به شكل آثار تاريخى در آمدند، اين كتاب جداگانه به بررسى آثار نورانى انقلاب حسين در زمينه هاى فكرى و اجتماعى به جهان اسلام اشاره مى كند.

(8) (1) تاريخ اسلامى نمى تواند بهره اى از زندگى داشته باشد، اگر غل و زنجير بر او سنگينى نمايد و مورد نقد و بررسى قرار نگيرد، بايد ذرّه بينهاى نقد علمى سالم بر حوادث آن، مسلّط شوند و با دقّت و بى طرفى، مورد بررسى واقع شوند و وضعى همچون تاريخ ديگر امتهاى زنده داشته باشد كه قلمهاى انديشمندان و محققان به حوادث آن با تعمق و تحليلى فراوان مى پردازند؛ زيرا مطالعه تاريخ نزد آنها جايگاهى در صدر مطالعات فرهنگى و علمى دارد.

(2) اگر ما بخواهيم تاريخ اسلامى شكوفا گردد و همپاى نهضت فكرى و پيشرفت علمى در اين روزگاران، حركت كند، بايد به صورتى آگاهانه و با شيوه هايى علمى و به دور از وابستگيهاى مذهبى و يا سنّتى، مورد مطالعه واقع شود و با دقّت به حوادث عظيمى كه مسلمين در زمانهاى نخستينشان بدانها دچار گشته بودند، بنگريم كه اين حوادث، به اعتقاد

ما، سرچشمه فتنه بزرگ هستند و براى مسلمين، مشكلات جاويدانى به بار آورده كه به فتنه ها و مصيبتهايى براى آنان در امتداد تاريخ، منجر شده است.

(3) مطالعه تاريخ اسلامى در آن دوره بخصوص از روزگار، اگر آن حوادث را تجزيه و تحليل ننمايد و انگيزه ها و جريانات آنها را روشن نكند، در آن صورت

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:24

مطالعه اى تقليدى و بى روح خواهد بود و نتيجه اى براى خوانندگان نخواهد داشت.

(1) در جزء نخست اين كتاب، بسيارى از حوادث را بيان كرده و نظامهاى سياسى و اقتصادى كه خلفا برنامه هاى آنها را در عصر نخست، پايه ريزى كرده بودند، اشاره اى داشتيم و با احتياط و بى طرفى، بسيارى از آنها را مورد دقّت قرار داديم، چون اين وضع هر محققى است كه در حدّ توان بخواهد به واقعيّت دست يابد. من عقيده دارم از موجبات آلوده شدن به گناه و تعمد جهل است اگر بكوشيم تا جنبه اى از جنبه هاى سياسى يا اجتماعى آن دوره را پنهان نماييم؛ زيرا پنهان نمودن آن، نوعى از انواع گمراه كردن و دروغ گفتن به خوانندگان مى باشد.

(2) مطالعه تاريخ به صورتى منظم، اين نيست كه آن را تغيير دهند و يا مفاهيم آن را وارونه سازند و يا اينكه از موازين تحقيق علمى بى طرفانه، خارج شوند، بلكه اين امر از واقعيّت ذاتى آن و نيز از نيازهاى زندگى روشنفكرانه عصر ماست.

(3) به هر حال، اين مطالعه، ارتباطى ذاتى و موضوعى با زندگى حضرت امام حسين عليه السّلام دارد؛ زيرا آن حضرت، در دوره پرماجراى آن روزگار مى زيسته و به صورتى عميق و فراگير، به آن حوادث نگريسته و اهداف آنها را دريافته

است كه اين اهداف بدون شك و به صورت فعّال در بسيارى از اتفاقاتى كه مسلمين از آنها هراسان گشته اند، مؤثر بوده اند، از جمله آنها فاجعه كربلا بوده كه يكى از نتايج مستقيم آن تخديرى است كه امّت به سبب حكومت امويها، بدان دچار گشته بود؛ حكومتى كه مى كوشيد تا زندگى فكرى و اجتماعى را فلج سازد و فرصت طلبى را ميان مسلمين رواج دهد.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:25

(1) من اميدوارم كه اين مطالعه، با واقعيّت، همراه و از عواطف سنّتى به دور بوده و در همه آنچه نوشته ام، حق را برترى داده و از اين رهگذر، جز بيان تاريخ اسلامى به صورت واقعيش و بدون جهت گيرى نداشته باشم، و پيش از اينكه اين مقدمه را به پايان آورم، وظيفه خود مى دانم كه با صميميت و قدرشناسى، يادى از «حاج محمد رشاد عجينه» آن مرد نيكوكار بزرگ كنم، كه بر استمرار خدمت در آستان اهل بيت عليهم السّلام و نشر آثارشان تشويق فراوان نموده است، اين از برترين خدماتى است كه به اين امّت تقديم مى شود. جناب ايشان، هزينه نشر اين كتاب را تقبل فرموده و علاقه مند بودند كه از محل خيراتى باشد كه مرحوم پدرشان، «حاج محمد جواد عجينه (متوفى 1391 ه. ق)» به آنها وصيت كرده بود. خداوند ثواب ايشان را فراوان سازد و او را براى هر كوشش ارزنده اى، موفق گرداند.

نجف اشرف باقر شريف قرشى

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:27

(1)

با ناكثين و قاسطين

اشاره

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:29

با ناكثين و قاسطين (1) قبايل قريش، به شدت از حكومت امام، هراسناك گشته و به يقين دانستند كه همه طرحهاى سياسى و

اقتصادى آن حضرت، ارائه ذاتى جهت گيريهاى فكرى و اجتماعى پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله است كه نخوت و غرور آنان را در هم كوبيد و به زندگى اقتصادى مبتنى بر رباخوارى، احتكار و بهره كشى آنان، پايان بخشيد. از جمله اقدامات آن حضرت، بر كنار نمودن واليان عثمان از تمام مراكز دولتى و مصادره همه اموالى بود كه آنان از خزانه مركزى، غارت كرده بودند. آنان، همچنين از اعلام مساوات عادلانه ميان همه ملتهاى اسلامى، مساوات در حقوق و تكاليف و مساوات در هر چيزى، پريشان شده و اين امر، آنها را مضطرب كرده بود؛ زيرا براى خود نسبت به ديگر ملتها برترى قايل بودند و امتيازات خاصى بر ديگر مردمان براى خودشان در نظر داشتند.

(2) قريشيان و ديگر نيروهاى منحرف شده از راه حق، از حكومت امام به خشم آمده و جملگى بر آن شدند كه شورش مسلّحانه را اعلام نمايند و آتش جنگ را در مناطق مختلف، شعله ور سازند تا حكومت آن حضرت را سرنگون سازند، حكومتى كه قدرت را وسيله اى براى اصلاحات اجتماعى و پيشرفت زندگى انسان مى دانست.

(3) نخستين جنگى كه بر ضد امام به راه انداخته شد، «جنگ جمل» بود و در پى بى آن «جنگ صفين و جنگ نهروان» پيش آمد، آن جنگها موانع و سدهايى در برابر حكومت امام قرار داد كه هدفش بالا بردن سطح ارزشهاى انسانى و از بين

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:30

بردن هر نوع عقب ماندگى در كشور بود.

(1) راويان مى گويند پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آن حضرت را از آنچه در روزگار خلافتش از تمرّد بعضى گروهها بر عليه آن حضرت پيش مى آمد،

با خبر ساخته و به آن حضرت فرموده بود كه با آنان بجنگد و آنان را «ناكثين، قاسطين و مارقين» «1» نام نهاده بود. ما ناگزيريم به اختصار، اشاره اى به اين جنگها بنماييم كه زندگى سياسى و فكرى آن دوره را براى ما مجسّم مى سازد، دوره اى كه عواطف بسيارى از افراد، سرشار از جاه طلبى و قدرت پرستى بود. و نيز كينه هاى قبايل قريشى بر ضد امام را براى ما بيان مى كند و مسلّما اين حوادث، به طور مؤثرى در ايجاد فاجعه كربلا نقش داشتند؛ زيرا بلاهاى اجتماعى را منتشر ساخته و نسلى فرصت طلب به وجود آورده بودند كه جز به منافع شخصى خود به چيز ديگرى نمى انديشيد. در اينجا به آن مطالب مى پردازيم.

(2)

ناكثين

اشاره

«ناكثين» كسانى بودند كه بيعت خود را شكستند و پيمان خود را با خداوند در فداكارى و اطاعت از امام، بى ارزش شمردند و در صحنه هاى گمراهى، روان شدند و در گناه، غوطه ور گشتند چنانچه همه فقهاى مسلمين بر گناهكارى آنان اجماع دارند؛ زيرا هيچ بهانه اى براى شورش در برابر حكومت قانونى نداشتند، حكومتى كه به نفع عامه مردم اقدام مى نمود و عمل به حق محض و عدالت خالص در ميان مسلمين و ريشه كن سازى عوامل عقب ماندگى در كشور را

______________________________

(1) حاكم، مستدرك 3/ 139. تاريخ بغداد 8/ 340. اسد الغابة 4/ 33. كنز العمال 13/ 112، ح 36367. مجمع الزوائد 5/ 186.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:31

بر عهده گرفته بود.

سردمداران ناكثين، عبارت بودند از «طلحه، زبير، عايشه دختر أبو بكر، مروان بن حكم» و ديگر امويان، و اشخاص ديگرى كه از عدالت و مساوات امام، به تنگ آمده بودند.

(1)

انگيزه هاى تمرّد

مسلّم است كه ناكثين، هيچ گونه هدف اجتماعى نداشتند بلكه منافع شخصى، آنان را به شكستن بيعت با امام واداشته بود؛ مثلا طلحه و زبير پس از اينكه آن حضرت، خلافت را پذيرفتند، به سوى ايشان شتافته، خواستار شدند كه حكومت بصره و كوفه را به آنان بسپارد! و پس از اينكه در اين امر ناكام ماندند، خشمگين شده به مكّه رهسپار شدند تا در آنجا قيام بر ضد آن حضرت و درهم شكستن وحدت مسلمين را اعلام نمايند. در اين مورد، «زبير» گفتارى دارد كه هدفهاى خود را در آن بيان مى كند، آنجا كه مردى نزد وى و طلحه آمد و به آنها گفت: شما در زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله همراه آن حضرت بوده

و برترى داشته ايد، پس مرا از حركت و نبرد خودتان آگاه كنيد، آيا چيزى هست كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شما را به آن دستور داده باشد؟

طلحه ساكت شد ولى زبير پاسخ داد: «به ما گفته شده كه در اينجا سفيد و زردى وجود دارد (يعنى درهم و دينار) ما آمده ايم تا از آنها چيزى برداريم!! ...» «1».

(2) پس به خاطر دستيابى به منافع مادّى بوده است كه آن دو پيرمرد، تمرّد در

______________________________

(1) انساب الاشراف 3/ 63 (چاپ دار الفكر، سال 1417).

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:32

برابر حكومت امام را اعلام نمودند.

(1) اما «عايشه»، او مى خواست كه خلافت را به خاندان خود بازگرداند و او نخستين كسى بود كه آتش قيام بر ضد عثمان را شعله ور ساخت و احساسات مردم را بر ضد وى بر مى انگيخت مى گفت: «بكشيد نعثل «1» را كه او كافر شده است».

(2) وى كوشيد تا «طلحه» را براى خلافت نامزد نمايد و در هر مناسبتى از او به بزرگى ياد مى كرد، اما سرانجام به احساسات خاص خود كه سرشار از مهر و محبت نسبت به خواهرزاده اش، «عبد اللّه بن زبير» بود، پاسخ مثبت داد و او را براى اقامه نماز، نامزد نمود و او را بر طلحه مقدم داشت.

(3) اما در مورد بنى اميّه، آنها از امام خواسته بودند اموالى را كه در زمان عثمان به دست آورده بودند، به آنها واگذار نمايد، ولى امام نپذيرفت آنچه را كه آنان از مال امّت، اختلاس كرده بودند، به آنها واگذار كند و لذا دشمنى نسبت به آن حضرت را آشكار ساخته و دست به كار ايجاد فتنه و

اختلاف شدند.

(4) به هر حال، ناكثين، هدفى اصلاحى و يا دعوتى به سوى حق نداشتند و انگيزه هاى آنان منيّت، طمع ورزى و كينه توزى نسبت به امام بوده است كه آن حضرت خود، نفس رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و باب مدينه علم ايشان بود.

(5)

معاويه و فريب دادن زبير

«معاويه» از اهداف زبير و طلحه اطمينان حاصل كرد، لذا به نوبه خود به فريب و تحريك آنان پرداخت تا از آنها نردبانى براى رسيدن به اهداف و مقاصد

______________________________

(1) «نعثل»: پيرمرد احمق.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:33

خويش بسازد. بنابراين، نامه اى به «زبير» نوشت كه در آن آمده بود: «به بنده خدا زبير، امير مؤمنان! از معاويه فرزند ابو سفيان. سلام بر تو! اما بعد، همانا من براى تو از اهل شام بيعت گرفتم و آنها پذيرفتند و منظم شدند همچنانكه ابر مرتب مى شود، پس كوفه و بصره را داشته باش تا مبادا فرزند ابو طالب پيش از تو بر آنها دست يابد؛ زيرا پس از اين دو منطقه، چيزى نباشد و من براى طلحه فرزند عبيد اللّه، بعد از تو، بيعت گرفتم، پس خونخواهى عثمان را اعلام كنيد و مردم را به آن فرا خوانيد و بايد كه سعى و كوشش فراوان نماييد.

خداوند شما را پيروز گرداند و هر كس را كه با شما مخالفت كند، واگذارد!! ...».

(1) هنگامى كه اين نامه به «زبير» رسيد، شادمان گشت و به سوى طلحه شتافت و او را با خبر ساخت آنها در صداقت نيّت معاويه و اخلاص وى نسبت به آنها ترديد ننمودند و به اعلام شورش بر ضد امام همّت گماشتند و خونخواهى عثمان را شعار خود قرار دادند. «1»

(2)

كنفرانس مكّه

توطئه گران به سوى مكّه شتافته، آن را لانه اى براى دسيسه هاى خرابكارانه خود با هدف سرنگونى حكومت امام، قرار دادند و در آن شهر مقدّس، بسيارى از فرزندان قبايل قريشى را با خود همداستان ديدند؛ زيرا آنان در اعماق جان خويش نسبت به امام، كينه و

دشمنى داشتند؛ چون امام، در راه اسلام، بسيارى از خويشاوندانشان را به هلاكت رسانده بود.

______________________________

(1) شرح نهج البلاغة 1/ 231.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:34

به هر حال، رهبران فتنه، در مورد شعارى كه بايد انتخاب كنند، شهرى كه بايد مورد هجوم قرار دهند و ديگر امورى كه ضامن موفقيت آنان در شورش مى شد، به رايزنى پرداختند.

(1)

تصميمات كنفرانس

اعضاى كنفرانس، به اتفاق آرا تصميماتى گرفتند كه آنها عبارت بودند از:

(2) 1- اينكه شعار نبرد، خونخواهى عثمان و گرفتن انتقام وى باشد؛ زيرا وى مظلوم كشته شده و انقلابيون، خون او را پس از اينكه توبه كرده بود، به ناحق مباح دانسته بودند.

آنان «پيراهن عثمان» را به عنوان شعار خود قرار دادند تا شعارى براى عصيان و سرمايه دارى قريشى باشد كه در سرزمينهاى مختلف، سر به طغيان برداشته بودند.

(3) 2- افكندن مسئوليت قتل عثمان بر حضرت امام على عليه السّلام؛ زيرا قاتلانش را پناه داده و آنها را قصاص ننموده بود.

(4) 3- حركت به سوى «بصره» و اشغالش، تا آن شهر را به عنوان مركزى اصلى براى شورش قرار دهند؛ زيرا در آن شهر، حزب و يارانى داشتند. آنها از حركت به سوى مدينه خوددارى نمودند؛ زيرا خليفه قانونى در آنجا بود و از نيروهاى نظامى برخوردار بود و آنها ياراى مقابله با آن را نداشتند. همچنين آنها از حركت به سوى شام، خوددارى نمودند از اين جهت كه امويان با آنها موافق نمى شدند تا شام در قبضه آنها باشد و مى ترسيدند كه مبادا دستخوش ناامنى و اشغال شود.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:35

(1)

مجهّز نمودن سپاه با اموال غارت شده

«يعلى بن اميه»، سپاه عايشه را با اموالى تجهيز نموده كه آنها را از بيت المال غارت نموده بود آن هنگام كه در زمان عثمان بر يمن حكومت مى كرد. مورخان مى گويند: وى ششصد رأس شتر و ششصد هزار درهم در اختيار سپاه قرار داد! «1».

«عبد اللّه بن عامر»، والى عثمان بر بصره نيز اموال فراوانى در اختيار سپاه گذاشت كه آن اموال را از بيت المال اختلاس نموده بود

«2» و اعضاى فرماندهى كل در سپاه عايشه از اين اموال حرام، هيچ ابا و امتناعى ننمودند.

(2)

خطابه سياسى عايشه

«عايشه»، در مكّه خطابه اى سياسى ايراد نمود و ضمن آن، مسئوليت ريختن خون عثمان را به گردن فرومايگان اوباش انداخت كه آنان خون حرام را در ماه حرام ريختند؛ زيرا عثمان را پس از آنكه از گناهانش دست برداشته و در توبه خود خالص شده بود، كشتند و در اقدامشان بر ريختن خون وى، حجتى نداشتند «3».

(3) خطابه وى به گفته محققان، مملوّ از مغالطه هاى سياسى بوده؛ زيرا اين فرومايگان و اوباش نبودند كه خون او را ريختند، بلكه كسانى او را كشتند كه پرچم انقلاب بر عليه او را بر افراشتند و در طليعه آنان، بزرگان صحابه مانند:

______________________________

(1- 2) ابن اثير، تاريخ 3/ 207.

(3) متن خطابه وى در تاريخ طبرى 4/ 450 موجود است.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:36

عمار بن ياسر، ابو ذر «1»، عبد اللّه بن مسعود، طلحه و زبير بودند خود عايشه شخصا از سخت ترين انتقاد كنندگان از وى بوده و در مخالفت با او به شدت، عمل كرده و به قتل و كفر وى فتوا داده و گفته بود: «بكشيد نعثل را كه كافر شده است»، پس چه ارتباطى ميان فرومايگان و اوباش و ميان قتل وى بوده است؟

(1) اما توبه عثمان، وى بيش از يك بار از اعمال خود برگشته بود، ولى بنى اميه او را به نقشه هاى سياسى خود مى كشاندند و او به سياست نخستين خود بازمى گشت و از آن دست بر نمى داشت تا وقتى كه به قتل رسيد.

(2) به هر حال، خطابه وى نخستين اقدام در اعلام تمرّد مسلّحانه بر

حكومت امام بود و براى عايشه مناسب تر آن بود كه به جهت جايگاه اجتماعيش، مردم را به وحدت كلمه و متحد كردن مسلمين فرا مى خواند و از حكومت امام كه نمايانگر اهداف پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و خواسته هاى امّت در عزّت و كرامت بود، كاملا پشتيبانى مى نمود.

(3)

عايشه و امّ سلمه

واقعا شگفت آور بود كه عايشه به سوى «ام سلمه» بشتابد و از او بخواهد كه با امام مبارزه نمايد! با وجود اينكه مى دانست ام سلمه تا چه اندازه نسبت به امام، دوستى و احترام قايل بود. و اين امر دلالت دارد بر اينكه عايشه از جهتهاى فكرى هووهايش از همسران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آگاهى نداشته است. هنگامى كه عايشه با ام سلمه ملاقات كرد، با نرمش و ملايمت به وى گفت: «اى دختر ابو اميّه! تو

______________________________

(1) «ابو ذر» در عصر حكومت عثمان به شهادت رسيد و در زمان قتل عثمان زنده نبود، مگر آنكه منظور مؤلّف، ذكر اسامى مخالفين عثمان باشد. (م).

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:37

نخستين مهاجر از همسران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و بزرگترين مادران مؤمنين هستى و پيامبر خدا، از خانه تو براى ما قسمت مى نمود و جبرئيل بيشتر در خانه تو بود ...».

(1) «ام سلمه»، چشم بر او دوخت و با شك و ترديد به وى گفت: «اين حرفها را براى چه مى گويى؟».

عايشه فريبكارانه به وى گفت: «مردم از عثمان خواستند كه توبه كند و هنگامى كه توبه كرد، او را در حالى كه روزه بود، در ماه حرام كشتند و من تصميم گرفته ام كه به سوى بصره خارج شوم در حالى كه زبير و طلحه

همراه من هستند، پس تو نيز با ما خارج شو، شايد خداوند اين امر را به وسيله ما اصلاح نمايد!! ...».

(2) «ام سلمه» وى را پند داد و موضعگيريها و مخالفتش با عثمان را به يادش آورد و او را از تمرّد در برابر ابن عم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بر حذر داشته گفت: «اى دخت أبو بكر! آيا به خونخواهى عثمان برخاسته اى؟!! به خدا سوگند! تو از شديدترين مردم بر ضد وى بودى و جز «نعثل»، او را به نام ديگرى نمى ناميدى، تو را چه به خون عثمان؟ عثمان مردى از بنى عبد مناف است و تو زنى از بنى تيم بن مره، واى بر تو اى عايشه!! آيا بر ضد على؛ عموزاده رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله سر به شورش بر مى دارى در حالى كه مهاجرين و انصار با وى بيعت نموده اند؟! ...».

(3) «ام سلمه» فضايل و مناقب على و قرب منزلتش نسبت به رسول خدا را به عايشه يادآور مى شد در حالى كه «عبد اللّه بن زبير» سخنش را مى شنيد و اين امر، وى را به خشم آورد و ترسيد كه ام سلمه، عايشه را از تصميمش منصرف سازد، پس بر او بانگ زد: «اى دخت ابو اميّه! ما دشمنى تو را نسبت به خاندان زبير دانسته ايم».

(4) «ام سلمه» او را نهيب زد و بر او فرياد كشيد: «به خدا قسم! تو و پدرت او را

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:38

وارد مى سازيد و خارج نمى نماييد!! آيا طمع دارى كه مهاجرين و انصار، پدرت زبير و دوستش طلحه را بپذيرند در حالى كه على بن أبي طالب

زنده باشد و او مولاى هر مؤمن و مؤمنه است».

(1) ابن زبير به وى گفت: «ما هيچ وقت اين را از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نشنيده ايم».

«ام سلمه» گفت: «اگر تو نشنيده باشى، خاله ات عايشه آن را شنيده است، او همينجاست از او بپرس وى شنيده است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى فرمود: على در حيات و مماتم خليفه من بر شماست، هر كس او را نافرمانى كند، مرا نافرمانى كرده است؟ اى عايشه! اين را گواهى مى دهى يا خير؟ ...».

(2) عايشه نتوانست انكار كند، پس گفت، «آرى، به خدا ...».

«ام سلمه» به نصيحت كردن عايشه ادامه داد و گفت: «اى عايشه! در اندرون خويش از خدا پروا كن و بر حذر باش از آنچه رسول خدا تو را از آن بر حذر داشته بود تو همراه سگان «حوأب» مباش، زبير و طلحه تو را نفريبند كه آنها در برابر خداوند، سودى به تو نخواهند رساند ...» «1».

عايشه، نصيحت ام سلمه را نشنيد و به احساسات خود پاسخ مثبت داد و بر مخالفت با امام، اصرار ورزيد! «ام سلمه» جريان حوادثى را كه در مكّه اتفاق افتاد، براى امام نوشت و آن حضرت را از فتنه جويان با خبر ساخت «2».

(3)

حركت به سوى بصره

سپاهيان عايشه به سوى بصره حركت نمودند و كوس جنگ نواخته شد

______________________________

(1) الفتوح 2/ 282- 283 (چاپ دار الندوة الجديدة).

(2) ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه 6/ 217- 218 (چاپ اسماعيليان).

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:39

و شورشيان، نداى جهاد سر دادند و طمع ورزان و كينه توزان بر امام، براى پيوستن به سپاه عايشه شتافتند و آن لشكرها پيش رفتند تا وحدت

كلمه مسلمين را بشكافند و شهرها را در عزادارى، مصيبت و اندوه، غرقه ور سازند.

(1)

عسكر

كاروان عايشه، شتابان در دل صحرا حركت مى كرد. در ميان راه، مردى به نام «العرنى» با شترى كه آن را «عسكر» مى ناميد، با آنها روبه رو شد و يكى از سواران كاروان به سوى وى رفت و به او گفت: اى صاحب شتر! آيا شتر خود را مى فروشى؟

- آرى.

- به چه قيمتى؟

- به هزار درهم.

- واى بر تو! آيا تو ديوانه اى! شترى به هزار درهم فروخته مى شود؟

(2)- آرى، اين شتر من مى باشد. هيچ كس را سوار بر آن، طلب ننمودم مگر اينكه او را دريافتم و هيچ كس مرا سوار بر آن طلب ننمود مگر اينكه از چنگش رها شدم.

- «اگر بدانى كه ما آن را براى چه كسى مى خواهيم، به خوبى آن را به ما مى فروختى».

- «آن را براى چه كسى مى خواهى؟».

- «براى مادرت».

- «من مادرم را نشسته در خانه اش رها كردم در حالى كه قصد بيرون رفتن

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:40

نداشت».

- «من آن را براى ام المؤمنين، عايشه مى خواهم!».

- «آن براى تو است، آن را به رايگان بردار».

- «همراه ما به كاروان بيا تا شتر مادّه اى با ارزش به تو بدهيم و چند درهمى نيز بر آن بيفزاييم».

(1) وى، همراه آنان رفت و آنها آن شتر مادّه را همراه با چهارصد يا ششصد درهم به وى دادند. عسكر، به عايشه تقديم شد و وى بر آن نشست «1». و آن شتر، همچون گوساله بنى اسرائيل گشت؛ زيرا در اطراف آن، دستها بريده شد، جانها بر باد فنا رفت و خونها بر زمين ريخت.

(2)

حوأب

قافله عايشه حركت كرد و بر محلى گذشت كه آن را «حوأب» مى ناميدند.

سگان آن محل پارس كنان به استقبال كاروان

رفتند. عايشه پريشان گشت و روى به «محمد بن طلحه» كرد و گفت: اى محمد! اين چه محلى است؟

- اى ام المؤمنين! اينجا حوأب است.

عايشه با پريشانى بانگ برآورد: من بايد برگردم.

______________________________

(1) «ابن عباس» از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله روايت كرده است كه آن حضرت، روزى به همسرانش- در حالى كه همگى نزد وى بودند- فرمود: كدام يك از شما صاحب آن شتر رهوار است كه سگان «حوأب» بر او پارس مى كنند و در طرف راست و چپ وى عده بسيارى كشته مى شوند كه همگى در آتش باشند و نجات مى يابد پس از آنكه نزديك باشد كه ... شرح نهج البلاغه 9/ 311 (چاپ اسماعيليان). ابن كثير 6/ 212: سيوطى، الخصائص 2/ 232 الاستيعاب 4/ 1885 كه در آن آمده است: «و اين حديث از نشانه هاى پيامبرى آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله است».

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:41

- چرا، اى ام المؤمنين؟! (1)- شنيدم رسول خدا را كه به همسران خود مى فرمود: «گويى يكى از شما را مى بينم كه سگان حوأب بر او پارس مى كنند، اى حميرا «1»! مبادا تو آن باشى».

- راه بيفت، خداوند تو را رحمت كند، از اين گفته بگذر.

اما وى از جاى خود حركت نكرد و غمها و دردها بر او يورش برد و از گمراهى وى در قصد خود اطمينان يافت.

فرماندهان سپاه از توقف عايشه كه او را قبله اى ساخته بودند تا به وسيله آن، ساده لوحان و ابلهان را بفريبند، پريشان گشته و با شگفتى بسيار به سوى وى شتافته، گفتند: «اى مادر!».

(2) اما وى سخنشان را قطع نموده با كلماتى پر از درد

و اندوه گفت: «به خدا قسم! من همانم كه سگان حوأب بر او پارس كنند ... مرا بازگردانيد، مرا بازگردانيد».

(3) خواهرزاده اش عبد اللّه بن زبير، چون گرگ به سويش رفت و عايشه در برابر وى از مقصد خود بازگشت و به احساسات خود پاسخ داد و اگر عبد اللّه نمى بود وى به مكه بازمى گشت، امّا او گواهانى را نزد وى آورد كه وجدانشان را خريده بود و آنان نزد وى گواهى دادند كه آن محل، حوأب نيست!! و اين نخستين شهادت ناحقى بود كه در اسلام ساخته و پرداخته شد «2». وى از انديشه خود منصرف شد و رهبرى لشكريان را براى جنگ با وصىّ رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و باب مدينه علم آن حضرت، بر عهده گرفت.

______________________________

(1) ابن اثير 3/ 210 طبرى، تاريخ 4/ 456- 458. تذكرة الخواص، ص 65- 66.

(2) مروج الذهب 2/ 357. يعقوبى، تاريخ 2/ 157.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:42

(1)

در سرزمين بصره

سپاهيان عايشه بر مردم بصره روى آوردند و دلهايشان را از پريشانى، ترس و اضطراب، پر ساختند، زيرا نيروهاى نظامى در اطراف شهرشان مستقر گشته بودند و مى رفتند كه آن را اشغال نمايند و آنجا را به منطقه اى جنگى و محلّى براى نافرمانى بر ضد خليفه قانونى سازند.

(2) حاكم بصره، «عثمان بن حنيف» كه از افراد صاحب مديريت، تدبير و تعهد در دين بود، دست به كار شد و «ابو الاسود دؤلى» را نزد عايشه فرستاد تا علّت آمدنش به سرزمينشان را جويا شود.

هنگامى كه وى نزد عايشه راه يافت، به او گفت: اى ام المؤمنين! چه چيزى تو را به اينجا آورده است؟

- براى خونخواهى

عثمان آمده ام.

- كسى از قاتلان عثمان در بصره نيست.

- راست مى گويى ولى آنها با على بن أبي طالب در مدينه هستند و من آمده ام تا اهل بصره را به جنگ با وى وادار سازم، آيا ما براى شما از تازيانه عثمان به خشم بياييم ولى با شمشيرهاى شما براى عثمان خشمگين نشويم ...

(3) «ابو الاسود» به وى پاسخ داد و گفت: «تو را به تازيانه و شمشير چه كار؟

تو را پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله بازداشته و به تو فرموده است كه در خانه خود آرام گيرى و كتاب پروردگارت را تلاوت نمايى كه بر زنان، كارزارى نيست، خونخواهى آنان بايسته نباشد و به حقيقت كه على از تو اولى است و به خويشاوندى نزديكتر كه آنها فرزندان عبد مناف مى باشند».

وى گفته او را نپذيرفت و بر انديشه خود پاى فشرد و گفت: «من از اينجا

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:43

نمى روم تا اينكه به آنچه به خاطر آن آمده ام دست يابم، اى ابو الاسود! آيا گمان مى كنى كسى به جنگ با من اقدام نمايد؟!!».

(1) او مى پنداشت كه به خاطر رابطه زناشويى با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از مصونيت برخوردار است و كسى به جنگ با وى بر نمى خيزد ولى نمى دانست كه وى اين حرمت را نابود كرده و اهميتى به آن نداده است. پس ابو الاسود حقيقت را به وى اظهار داشته گفت: «به خدا قسم! آنچنان جنگى با تو خواهد شد كه آسانترين آن، سخت باشد».

(2) آنگاه ابو الاسود روى به زبير كرده او را به ياد دوستى و نزديكى ديرينه اش با امام انداخت و گفت: «اى ابو عبد اللّه!

مردم در مورد تو اين را مى دانند كه روز بيعت با أبو بكر، شمشيرت را برداشته مى گفتى: هيچ كس براى اين امر از فرزند ابو طالب شايسته تر نيست، آن موضعگيرى تو كجا و حالا كجا؟».

زبير، در پاسخ چيزى را كه خود به آن ايمان نداشت بر زبان آورد و گفت:

«به خونخواهى عثمان برخاسته ايم».

- «بعدا تو و صاحبت (طلحه)، دوستيش را بر عهده گرفتيد».

زبير، نرم گشت و نصيحت ابو الاسود را پذيرفت، جز اينكه از او خواست تا با طلحه روبه رو شود و مطلب را بر او عرضه نمايد.

(3) ابو الاسود، به سرعت نزد طلحه رفت و نصيحت خود را بر او عرضه داشت، اما وى نپذيرفت و بر سرپيچى و تعدى، پاى فشرد «1». ابو الاسود از مأموريت خود ناكام بازگشت و ابن حنيف را از موضوع باخبر ساخت و او يارانش را فراهم آورد و در ميان ايشان خطابه ايراد نمود و گفت «اى مردم! شما با

______________________________

(1) شرح نهج البلاغه 6/ 226 (چاپ اسماعيليان).

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:44

خدا بيعت نموديد، دست خدا بالاى دستهاى آنان است و هر كس پيمان شكند، با خود پيمان شكسته است و هر كس پيمان خود با خدا را وفا كند، خداوند پاداش عظيمى به او خواهد داد. (1) به خدا قسم! اگر على مى دانست كه شخصى از او به اين امر شايسته تر است، آن را نمى پذيرفت و اگر مردم با كسى غير از او بيعت مى كردند، او نيز بيعت مى كرد و اطاعت مى نمود و او نيازى به هيچ يك از صحابه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ندارد و هيچ كس از او بى نياز نيست، وى

در نيكيهايشان با آنها مشاركت دارد اما آنان در نيكيهايش با وى مشاركتى ندارند و اين دو مرد، بيعت نموده اند ولى خداوند را در نظر ندارند، بنابراين، شير گرفتن را قبل از شير دادن و شير دادن را پيش از زايمان و زايمان را پيش از باردارى خواسته اند و ثواب خدا را از بندگانش درخواست نموده و ادعا كرده اند كه به اجبار بيعت نموده اند، پس اگر پيش از بيعت مجبور شده و آنها دو نفر از مردم عادى قريش مى بودند، حق دارند كه سخن بگويند ولى دستور ندهند، اما هدايت همان است كه عامه مردم بر آن بوده اند و عامه مردم با على بيعت كرده اند، پس اى مردم! نظر شما چيست؟».

(2) در اين هنگام، فرزانه نامدار، «حكيم بن جبله» به سوى او برخاست و با منطق ايمان و حق، با وى سخن گفت و بر نبرد اصرار ورزيد «1».

(3) سپس ميان دو گروه، مناظراتى صورت گرفت كه به نتيجه مثبتى منتهى نشد. آنگاه طلحه و زبير، سخنرانى كردند و خون عثمان را طلب نمودند، در مقابل، گروهى از اهل بصره كه طلحه آنها را بر كشتن عثمان تحريك مى كرد، سخنش را رد كرده، مسئوليت ريختن خون عثمان را بر گردنش نهادند.

______________________________

(1) الامامة و السياسة 1/ 60- 61.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:45

(1) عايشه نيز خطابه خود را گفت، خطابه اى كه در هر زمانى تكرار مى نمود و آن، تشويق به خونخواهى عثمان بود؛ زيرا وى از گناهانش دست كشيده و توبه خود را اعلام نموده بود.

(2) سخنان عايشه به پايان نرسيده بود كه صداى آن جمع بلند شد: عده اى او را تصديق و گروهى وى

را تكذيب مى نمودند. آنان ميان خود به ناسزاگويى پرداخته با كفش، به جان يكديگر افتادند و دو گروه به نبردى سخت و شديد پرداختند تا اينكه جنگ ميان آنها به توافق بر ترك مخاصمه انجاميد تا وقتى كه امام على از راه برسد. و ميان خود نامه اى را نوشتند كه عثمان بن حنيف، طلحه و زبير آن را امضا نمودند در آن نامه بر ادامه فرماندارى عثمان بن حنيف و واگذارى اسلحه خانه و بيت المال به وى و اينكه به زبير، طلحه، عايشه و كسانى كه به آنها پيوسته بودند، اجازه داده شود كه در هر جايى از بصره كه بخواهند، رحل اقامت بيفكنند توافق حاصل شد.

(3) ابن حنيف، به اقامه نماز با مردم و تقسيم اموال ميان آنان ادامه داد و به گسترش امنيت و بازگرداندن آرامش به منطقه اقدام كرد، اما آن قوم، عهد و پيمان خود را ناديده گرفتند و بر آن شدند تا ابن حنيف را از ميان بردارند.

(4) مورخان مى گويند: حزب عايشه يك شب بسيار تاريك طوفانى را فرصت شمردند و در حالى كه ابن حنيف نماز عشاء را با مردم برگزار مى نمود، بر او تاخته، وى را دستگير نمودند و به سوى بيت المال رفته، چهل نفر از نگهبانان را كشتند و بر بيت المال دست يافتند.

(5) ابن حنيف را به زندان افكندند و پس از اينكه موهاى ريش و سبيل او را

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:46

كندند، او را بسيار شكنجه نمودند «1».

(1) گروهى از اهل بصره به خشم آمدند و از اينكه آن قوم، آتش بس را شكسته و به حاكم آنان تعدّى نموده و

بيت المال را در دست گرفته بودند، دست به اعتراض زدند و براى جنگ خارج شدند اين گروه از ربيعه بودند كه قهرمان بزرگ يعنى «حكيم بن جبله» در رأس آنان بود. او همراه با سيصد نفر از خاندان عبد القيس از شهر خارج گرديد «2» و ياران عايشه نيز بيرون آمدند و او را بر شترى سوار كردند كه آن روز به روز «جمل اصغر» ناميده شد «3».

(2) آن دو گروه با يكديگر در نبردى سخت درگير شدند و ابن جبله تلاشى در خور توجه داشت. مورخان مى گويند: مردى از ياران طلحه، ضربه اى بر او زد و پاى او را قطع نمود. حكيم، بر زمين زانو زد و پاى قطع شده خود را گرفت و با آن بر ضارب خود ضربه اى وارد كرده او را به قتل رساند و همچنان مى جنگيد تا اينكه كشته (و شهيد) شد «4».

آن گروه، بر پيمان شكنى خود با امام، شكستن پيمان آتش بس با ابن حنيف، ريختن خون بى گناهان، غارت بيت المال و شكنجه كردن ابن حنيف، افزودند.

(3) مورّخان مى گويند: آنها تصميم به قتل او گرفتند، اما وى آنان را تهديد كرد كه اگر آزارى به او برسانند، برادرش «سهل بن حنيف» كه از سوى حضرت على، حاكم مدينه بود، خاندانشان را از دم تيغ خواهد گذراند و آنان از اين امر ترسيدند

______________________________

(1) شرح نهج البلاغه 9/ 319- 321 (چاپ اسماعيليان).

(2) همان، ص 321.

(3) زندگانى امام حسن عليه السّلام 1/ 430.

(4) اسد الغابة 2/ 40.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:47

و او را رها كردند، او حركت كرد و در ميانه راه حضرت على به سوى بصره، به آن

حضرت پيوست و هنگامى كه نزد امام وارد شد، شادى كنان به امام گفت: «مرا پيرمرد به بصره فرستادى و اينك نوجوان نزد تو آمده ام».

(1) اين حوادث، دلها را به درد آورد و تفرقه ميان مردم بصره را شدّت بخشيد، زيرا آنان به چند دسته تقسيم شدند: عده اى خود را از محل خارج نموده به امام پيوستند و گروهى به سپاه عايشه ملحق گرديدند و گروه سوم، خود را از فتنه به كنارى كشيدند و از پيوستن به يكى از طرفين، خوددارى نمودند.

(2)

نزاع بر سر پيشنمازى

عجيب نيست اگر طلحه و زبير بر سر امامت نماز با يكديگر به نزاع برخيزند؛ زيرا آنان بيعت خود با امام عليه السّلام را به طمع حكومت و به خاطر منافع مادى، شكستند.

(3) مورخان مى گويند: هر كدام از آنان براى جلو افتادن از ديگرى در امامت نماز، تلاش مى كرد و آن يك او را بازمى داشت تا اينكه وقت نماز گذشت و عايشه ترسيد كه اوضاع به صورت ديگرى در آيد. پس دستور داد روزى محمد پسر طلحه با مردم نماز بخواند و روز ديگر، عبد اللّه بن زبير «1». پس عبد اللّه بن زبير براى اقامه نماز خارج شد، ولى محمد او را كشيد و خود براى امامت جماعت پيش رفت، اما عبد اللّه مانع وى گرديد.

(4) مردم، بهترين راه براى قطع رشته نزاع را در قرعه كشى ديدند و قرعه زدند و محمد بن طلحه در قرعه كشى پيروز شد و پيش رفت و با مردم به نماز ايستاد

______________________________

(1) يعقوبى، تاريخ 2/ 157.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:48

و در نماز خود آيه سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ ... «1» را خواند.

(1) اين صحنه هاى مضحك،

سبب شد تا مردم، آنان را به تمسخر گرفته از آنان انتقاد كردند. در اين مورد، شاعر مى گويد:

تبارى الغلامان اذ صليّاو شحّ على الملك شيخاهما

و مالى و طلحة و ابن الزبيرو هذا بذى الجذع مولاهما

فامهما اليوم غرّتهماو يعلى بن منية و لا هما «2» «آن دو جوان در نماز به مسابقه اقدام كردند و دو پيرمرد آنان، بر سر حكومت نزاع داشتند».

«مرا با طلحه و ابن زبير چه باشد كه اين يك در ذى الجذع سرور آنهاست».

«امروز، مادرشان آنان را فريب داده و يعلى بن منيه، آنان را ولايت بخشيده است».

(2) اين حركت، نشانگر آن است كه آن گروه تا چه حدّ بر سر حكومت و قدرت، خود را فنا مى ساختند در حالى كه هنوز در آغاز راه بودند و اگر موفق مى شدند كه حكومت امام را سرنگون كنند، آن وقت جبهه جنگ را به روى هم مى گشودند تا زمام امور را به دست گيرند.

(3)

فرستادگان امام عليه السّلام به كوفه

امام، فرستادگان خود را به سوى مردم كوفه اعزام نمود و از آنها يارى

______________________________

(1) معارج/ 1.

(2) الاغانى 12/ 337.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:49

خواست و آنان را به يارى فرا خواند تا همراه وى بپا خيزند و شعله آتش فتنه اى را كه پيمان شكنان برافروخته بودند، خاموش نمايند.

(1) فرستادگان امام، به كوفه آمدند و مشاهده كردند كه حاكم آن، «ابو موسى اشعرى»، فتنه جويى مى كند و مردم را از يارى رساندن به امام، بازمى دارد و آنان را به سركشى فرا مى خواند و به زندگى آسوده، تشويق مى كند.

ابو موسى، در اين مورد، هيچ دليلى نداشت جز اينكه كينه و دشمنى خود نسبت به امام را بيان مى كرد و بنا به اجماع مورّخان،

وى تمايلى به سوى عثمان داشت.

(2) فرستادگان امام نزد ابو موسى رفته بر او اعتراض كرده، وى را سرزنش نمودند، ولى او اعتنايى به آنان ننمود. پس آنها نامه اى به امام نوشتند و تمرّد وى و عدم اجابت نداى حق از سوى ابو موسى را براى حضرت، بيان نمودند.

امام، «هاشم مرقال» را- كه يكى از بهترين ياران آن حضرت بود- نزد ابو موسى فرستاد و نامه اى به وى داد كه از ابو موسى مى خواست تا نزد آن حضرت برود.

هنگامى كه هاشم به وى رسيد و نامه امام را به وى داد، ابو موسى اجابت ننمود و همچنان بر لجاجت و عصيان خود، پاى فشرد! (3) هاشم، نامه اى به امام نوشت و آن حضرت را از موضعگيرى ابو موسى و تمرّد وى آگاه ساخت، پس امام، فرزندش حضرت حسن عليه السّلام و عمار ياسر را همراه با فرمانى مبنى بر عزل ابو موسى و تعيين «قرضة بن كعب انصارى» به جاى وى، اعزام فرمود.

(4) هنگامى كه امام حسن عليه السّلام به كوفه رسيد، مردم، دسته دسته برگرد آن حضرت، جمع شده، اطاعت و دوستى خود را اعلام نمودند و آن حضرت، عزل

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:50

حاكم متمرّد و تعيين «قرضه» به جاى وى را به اطلاع آنان رساند، ولى ابو موسى بر ادامه نافرمانى اصرار ورزيد و همچنان اراده مردم را سست مى كرد و آنان را به عدم همكارى دعوت مى كرد و آنها را به نافرمانى فرا مى خواند و خود، به امام حسن عليه السّلام پاسخ منفى داد.

(1) «مالك اشتر»، آن زعيم بزرگ، دريافت كه مشكل جز با اخراج اهانت بار ابو موسى تمام

نمى شود. پس، عده اى از افراد سخت كوش قوم خود را فراهم آورد و همراه با آنان به كاخ فرماندارى يورش برد و مردم به غارت متاع و اموال وى پرداختند و آن فرد ترسو ناگزير شد كه دست از كار خود بردارد و آن شب را در كوفه بگذراند و سپس اقدام به فرار نمايد و به سوى مكّه برود و همراه با گوشه گيران، اقامت نمايد.

(2) امام حسن عليه السّلام مردم را براى خارج شدن جهت يارى رساندن به پدرش فرا خواند و هزاران نفر همراه وى حركت كردند. عده اى سوار بر كشتيها شدند و گروهى ديگر سوار بر چهارپايان، به راه افتادند و از اينكه امام خود را يارى مى كردند، بسيار شادمان بودند.

سپاهيان، به فرماندهى امام حسن عليه السّلام صحرا را درنورديدند تا اينكه به «ذى قار»، محل اقامت امام عليه السّلام رسيدند.

امام عليه السّلام از موفقيّت فرزندش، شادمان گشت و از تلاشها و كوششهايش سپاسگزارى نمود.

(3) سپاهيان كوفه به لشكرى كه همراه امام بود و تعداد افرادش به چهار هزار نفر بالغ مى گرديد، پيوستند كه در ميان آنان، چهارصد نفر از كسانى بودند كه در بيعت رضوان با حضرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شركت داشتند.

امام، فرماندهى ميمنه سپاه خود را به حضرت حسن عليه السّلام سپرد و فرماندهى

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:51

ميسره را به حضرت حسين عليه السّلام واگذار كرد «1» در حالى كه لشكريان آن حضرت بهترين سلاحها را به همراه داشتند. مورخان مى گويند: حضرت حسين عليه السّلام بر اسب جدّش صلّى اللّه عليه و آله كه «مرتجز» نام داشت، سوار شده بود «2».

(1)

رو به رو شدن دو سپاه

نيروهاى امام از «ذى

قار» حركت كردند، در حالى كه به حقانيّت كار خود يقين داشتند و نه ترديدى بر آنها دست مى يافت و نه از اينكه آنان بر مسير هدايت و حق حركت مى كردند، در شك بودند.

آنان به محلى به نام «زاويه» در نزديكى بصره رسيدند و امام در آن محل اقامت نمود و به نماز ايستاد و پس از فراغت از نماز به گريه افتاده اشكهايش بر چهره پاكش جريان يافت و به سوى خدا تضرّع نمود كه خون مسلمين را نگهدارد و او را از مصيبتهاى جنگ، دور سازد و وحدت كلمه مسلمين را در مسير هدايت و حق، فراهم سازد.

(2)

فرستادگان صلح

امام عليه السّلام فرستادگان صلح را براى ملاقات با عايشه اعزام نمود كه عبارت بودند از «زيد بن صوحان و عبيد اللّه بن عباس» و هنگامى كه نزد وى حاضر شدند، به وى يادآورى كردند كه خداوند به وى امر فرموده است در خانه اش

______________________________

(1) شمس الدين ابو البركات، جواهر المطالب در مناقب امام على بن ابى طالب عليه السّلام 2/ 12- 13.

(2) محمد بن زكريا بن دينار، واقعه جمل، ص 35.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:52

قرار گيرد و خون مسلمين را نريزد او را بسيار نصيحت كردند كه اگر نصيحت آنها را مى پذيرفت، خير فراگيرى نصيب مردم مى ساخت و آنان را از بسيارى مشكلات و فتنه ها، رهايى مى بخشيد. اما وى سخنشان را پشت گوش انداخت و به آنها گفت: «من به سخن، پاسخى به فرزند ابو طالب نمى دهم؛ زيرا در حجتها به وى نمى رسم» «1».

(1) امام، در دعوت به صلح و جلوگيرى از خونريزى، كوششهاى بسيارى نمود، ولى بعضى از عناصر، به اين دعوت

اهميتى ندادند و براى افروختن آتش جنگ و برافكندن پايه هاى صلح، به تلاش پرداختند.

(2)

دعوت به قرآن

هنگامى كه همه كوششهاى امام براى جلوگيرى از ريختن خونها، به ناكامى رسيد، امام، يارانش را فرا خواند تا كتاب خداوند بزرگ را بردارند و آن قوم را براى عمل به آنچه در آن است، دعوت كنند و به آنها خبر داد كه هر كس اقدام به اين كار كند، كشته مى شود. هيچ كس پاسخى به آن حضرت نداد، جز جوان شايسته اى از اهل كوفه كه روى به سوى امام كرد و گفت: «اى امير مؤمنان! من از عهده اين كار بر مى آيم».

(3) امام، از وى روى گرداند و همچنان به ياران خود نگاه مى كرد و آنان را براى اين كار مهم دعوت مى كرد، ولى هيچ كس جز آن جوان، پاسخى به آن حضرت نداد. امام مصحف را به وى سپرد و آن جوان، شاداب و سربلند بدون اينكه ترس و وحشتى در دلش باشد، به راه افتاد، در حالى كه كتاب خدا را در

______________________________

(1) الفتوح 2/ 306.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:53

برابر سپاه عايشه بر دست گرفته و آن را در معرض ديد آنان قرار داده بود، صداى خود را به فراخوانى آنان جهت عمل به كتاب خدا بلند كرد، ولى آن قوم كه خودپرستى آنان را به كشتن وى برانگيخته بود، دست راستش را قطع نمودند و او قرآن را به دست چپ خود گرفت و آنها را براى عمل به آن دعوت مى كرد، آنها بر او تاختند و دست چپش را نيز قطع كردند. وى قرآن را با دندانهاى خود گرفت در حالى كه خون فراوانى از

او رفته بود و همچنان آنها را به صلح و جلوگيرى از خونريزى دعوت مى نمود و مى گفت: «خداى را در خونهاى ما و خونهايتان در نظر گيريد».

(1) آنها وى را با نيزه هاى كوچك خود، تيرباران كردند تا اينكه وى با تنى بى جان، به روى زمين افتاد و مادرش گريان به سوى وى شتافت و با جان گداخته اش، او را سوگوارى كرد و گفت:

يا رب ان مسلما اتاهم يتلو كتاب اللّه لا يخشاهم

فخضبوا من دمه لحاهم و امه قائمة تراهم «پروردگارا! مسلم به سوى آنان آمد در حالى كه كتاب خدا را مى خواند و از آنها نمى هراسيد».

«آنان محاسن خود را با خونش خضاب كردند، در حالى كه مادرش ايستاده بود و آنان را مى ديد».

(2) امام، پس از اين اتمام حجت، چاره اى جز جنگ نداشت. پس به يارانش فرمود! «اينك جنگ با آنان حلال گرديده و نبرد براى شما گوارا شده است» «1».

آنگاه امام، «حضين بن منذر» را كه مردى جوان بود، فرا خواند و به او

______________________________

(1) مروج الذهب 2/ 361.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:54

فرمود: «اى حضين! اين پرچم را داشته باش كه به خدا سوگند نه در گذشته و نه در آينده هرگز پرچمى به اهتزاز در نيامده است كه از آن به هدايت نزديكتر باشد، جز پرچمى كه بر سر حضرت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله به اهتزاز در آمده بود».

(1) در اين باره، شاعر مى گويد:

لمن راية سوداء يخفق ظلهااذا قيل قدمها حضين نقدما

يقدمها للموت حتى يزيرهاحياض المنايا يقطر الموت و الدما «1» «آن پرچم سياه رنگى كه هر وقت به حضين گفته مى شد آن را به پيش ببر، آن را پيش مى برد».

«آن را

براى مرگ پيش مى برد تا به حوضهاى مرگ برساند و از آن، مرگ و خون بباراند».

(2)

جنگ عمومى

هنگامى كه امام، از صلح، نااميد شد، سپاه خود را آماده باشى كامل داد.

ياران عايشه نيز چنين كردند، در حالى كه او را بر شترش «عسكر» سوار كرده و او را در هودج زره پوشانيده شده اش وارد نموده بودند.

(3) دو لشكر درگير نبردى سهمگين شدند. بعضى از مورخان مى گويند: امام حسين عليه السّلام فرماندهى يكى از لشكرها را بر عهده گرفت و در ميسره جاى داشت و با شجاعت و پايدارى در نبرد شركت نمود «2» در حالى كه شتر عايشه- بنا به گفته بعضى از كسانى كه در نبرد حاضر بودند- پرچم اهل بصره بود كه به آن پناه

______________________________

(1) انساب الاشراف 2/ 269.

(2) سير اعلام النبلاء 3/ 288.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:55

مى بردند آن گونه كه رزمندگان به پرچمهايشان پناه مى گرفتند.

(1) امام، در حالى كه پرچم را در دست چپ خود گرفته و ذو الفقار را در دست راست برافراخته بود، به آنان حمله ور گشت، شمشيرى كه آن را در دفاع از دين خدا و جنگ با مشركان، در روزگار رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فراوان به كار برده بود.

دو طرف، به شدت درگير جنگى بسيار سخت شدند، ياران عايشه مى خواستند به پيروزى دست يابند و از مادرشان حمايت كنند و ياران على مى خواستند كه امامشان را حمايت كنند و در دفاع از آن حضرت، بميرند.

(2)

كشته شدن زبير

«زبير» قلبى مهربان داشت و به جايگاهش نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بسيار اهميت مى داد ولى قدرت طلبى، او را فريفت و به خارج شدن بر ضد امام واداشت و علاوه بر آن، اين پسرش، عبد اللّه بود كه او را به آن پرتگاه

هلاكت بار افكند و ميان وى و دينش فاصله انداخت.

(3) امام عليه السّلام رقّت طبع زبير را مى شناخت و لذا به سوى ميدان كارزار رفت و با صداى بلند فرياد برآورد: «زبير كجاست؟».

زبير، در حالى كه كاملا مسلّح بود، خارج شد، وقتى امام او را ديد، به سويش شتافت و او را در آغوش گرفت و با سخنى ملايم به وى فرمود: «اى ابو عبد اللّه! چه چيزى تو را به اينجا آورده؟».

- به خونخواهى عثمان آمده ام.

امام نگاهى به وى انداخت و به وى فرمود! «خون عثمان را طلب مى كنى؟!!».

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:56

- آرى.

(1)- «خداوند بكشد قاتلان عثمان را. اى زبير! تو را به خدا سوگند مى دهم، آيا به ياد دارى روزى بر من گذشتى در حالى كه همراه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بودى و آن حضرت بر دست تو تكيه داده بود. پس رسول خدا به من سلام كرد و به روى من خنديد، سپس روى به تو كرد و فرمود: اى زبير! تو با على خواهى جنگيد در حالى كه نسبت به وى ظالم مى باشى ...».

زبير، آن را به ياد آورد در حالى كه درد و حسرت، جانش را مى گداخت و بر آن موضعگيرى خود بسيار پشيمان شده بود. وى روى به امام كرد و در حالى كه گفتار حضرت را تصديق مى نمود، گفت: آرى، به خدا!- «پس چرا با من مى جنگى؟».

- به خدا قسم! آن را فراموش كرده بودم اگر به ياد مى آوردم، به سوى تو خارج نمى شدم و با تو نمى جنگيدم «1».

- «برگرد».

(2)- چگونه برگردم در حالى كه دو طرف با هم درگير شده اند و

به خدا قسم! عارى است كه شسته نشود؟

- «برگرد پيش از آنكه ننگ و آتش را با هم داشته باشى».

وى، افسار اسب خود را تاخت در حالى كه سرگردانى و اضطراب بر وى دست يافته بود و در حال رفتن مى گفت:

اخترت عارا على نار مؤججةما ان يقوم لها خلق من الطين

نادى على بامر لست اجهله عار لعمرك فى الدنيا و فى الدين

______________________________

(1) الامامة و السياسة 1/ 68.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:57 فقلت حسبك من عذل ابا حسن فبعض هذا الذي قد قلت يكفينى «1» «ننگ را بر آتش شعله ورى ترجيح دادم كه آفريده اى از گل، توان تحمل آن را ندارد».

«على، مطلبى را گفت كه من از آن بى اطلاع نيستم، به جان تو! ننگى در دنيا و دين باشد».

«گفتم اى ابو الحسن! بيشتر سرزنش مكن كه مقدارى از آنچه گفتى براى من كافى است».

(1) امام، به سوى يارانش بازگشت آنان به وى گفتند: بدون اسلحه به سوى زبير مى روى، در حالى كه او سر تا پا مسلح است و تو شجاعتش را مى دانى! امام عليه السّلام فرمود: «او قاتل من نيست، بلكه شخصى غير معروف با نسبى كم اهمّيت در جايى غير از ميدان جنگ، نه در نبردگاه مردان، مرا خواهد كشت. واى بر او! او بدبخت ترين انسان است و آرزو خواهد كرد كه اى كاش مادرش او را نمى زاد، همانا او و آن سرخ روى قوم ثمود، در كنار هم خواهند بود ...» «2».

(2) زبير، به نداى امام پاسخ داد و به سوى عايشه رفت و به وى گفت: «اى مادر مؤمنان! من هرگز در جايى نايستادم مگر اينكه جاى پايم را شناخته باشم،

جز اين موضع؟ كه نمى دانم آيا من در آن خوشبخت هستم يا نگونبخت؟».

(3) عايشه، تغيير فكرش را دريافت و اينكه وى قصد دارد از ميدان نبرد خارج شود، پس با استهزا و تمسخر و براى تحريك عواطفش گفت: «اى ابو عبد اللّه! تو از شمشيرهاى خاندان عبد المطلب ترسيده اى؟!!».

______________________________

(1) مروج الذهب 2/ 363.

(2) شرح نهج البلاغه 1/ 234- 235.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:58

(1) اين تمسخر، جانش را گداخت. پس، فرزندش عبد اللّه او را به جبن و ترس، سرزنش نمود و گفت: «تو با بصيرت خارج شدى ولى پرچمهاى فرزند ابو طالب را ديدى و دانستى كه مرگ در زير آنها قرار دارد، پس ترسيدى؟!».

البته وى نه با بصيرت خارج شد و نه از وضع خود آگاهى داشت، بلكه بخاطر قدرت و حكومت، خارج شده بود.

زبير از سخن فرزندش سخت ناراحت شد و به او گفت: واى بر تو! من سوگند خورده ام كه با او نجنگم.

- كفاره سوگندت را با آزاد كردن غلامت سرجس، ادا كن.

(2) پس وى غلام خود را آزاد كرد «1» و در ميدان جنگ به تاخت وتاز پرداخت تا شجاعتش را به فرزندش نشان دهد و براى او آشكار سازد كه وى به خاطر دينش فرار كرده و نه اينكه خوف و ترسى داشته است. پس، از محل دور شد و همچنان مى رفت تا به «وادى السباع» رسيد كه احنف بن قيس و قومش در آنجا اقامت داشتند. «ابن جرموز» به دنبال وى رفت و بر او يورش برده وى را ترور كرد و خبر كشتن وى را نزد امام برد و آن حضرت براى وى بسيار اندوهگين گشت. و

راويان مى گويند: آن حضرت، شمشير زبير را برداشت در حالى كه مى گفت: «شمشيرى است كه بسيار اندوهها را از چهره رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله دور كرده است».

(3) به هر حال، پايان كار زبير، مايه تأسف و اندوه بود؛ زيرا وى در برابر حق، تمرّد كرد و بر ضد وصىّ رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و باب مدينه علم آن حضرت، اعلان جنگ نمود.

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 4/ 509.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:59

(1)

كشته شدن طلحه

«طلحه»، در حالى كه سپاهيان را به جنگ تشويق مى نمود، وارد ميدان نبرد شد. «مروان بن حكم» او را ديد و به خونخواهى عثمان، تيرى به سويش پرتاب كرد و او بر زمين افتاد و در خون خود، غوطه ور گرديد.

مروان، به يكى از فرزندان عثمان مى گفت: من به جاى تو انتقام پدرت را از طلحه گرفتم.

طلحه، به غلامش دستور داد تا او را در جايى پناه دهد و به جايى ببرد كه در آنجا قرار گيرد. وى او را به مشقت فراوان به خانه مخروبه اى از خانه هاى بصره برد كه ساعتى بعد در آنجا هلاك گشت «1».

(2)

عايشه سپاه را فرماندهى مى كند

پس از هلاكت زبير و طلحه، عايشه فرماندهى سپاه را در دست گرفت و افراد «بنو ضبه، ازد و بنو ناجيه» در حمايت از وى خود را به نابودى كشاندند.

مورخان مى گويند: شيفته دوستى او گشتند به طورى كه سرگين شترش را بر مى داشتند و آن را مى بوييدند و مى گفتند: پشكل شتر مادرمان، بويش بوى مشك است!! (3) آنها دور شترش را گرفته بودند و جز حمايت وى، خواهان پيروزى و نصرت ديگرى نبودند. رجز خوان آنها چنين مى گفت:

يا معشر الازد! عليكم امّكم فانّها صلاتكم و صومكم

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 3/ 243- 244.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:60 و الحرمة العظمى التى تعمكم فاحضروها جدكم و عزمكم

لا يغلبن سم العدو سمّكم ان العدوان علاكم زمكم

و خصكم بجوره و عمّكم لا تفضحوا اليوم فداكم قومكم «1» «اى گروه ازديان! مادرتان را نگهداريد كه او نماز و روزه شماست».

«و حرمت عظيمى كه همه شما را در بر مى گيرد، پس كوشش و دورانديشى خود را برايش آماده سازيد».

«مبادا زهر دشمن بر زهر شما غالب

شود، زيرا دشمن اگر بر شما مسلط شود، شما را از بين مى برد».

«و فرد فرد و همه شما را به ستم گرفتار مى سازد، قومتان فدايتان باد، خود را رسوا مسازيد».

(1) عايشه افرادى را كه در سمت راست او بودند و آنها را كه در طرف چپ قرار داشتند و آن عده را كه رو به رويش بودند، تشويق مى كرد و مى گفت:

«آزادگان صبر مى كنند!!».

(2) ياران امام، به ياران عايشه اصرار داشتند كه از او دست بردارند و در اين مورد رجزخوانشان مى گفت:

يا أمّنا اعقّ امّ نعلم و الام تغذو ولدها و ترحم

اما ترين كم شجاع يكلم و تختلى منه يد و معصم «2» «اى مادرمان! عاق ترين مادرى هستى كه ما مى دانيم، زيرا مادر، فرزندانش را غذا مى دهد و به آنها رحم مى كند».

______________________________

(1) شرح نهج البلاغه 1/ 255- 256 (چاپ اسماعيليان).

(2) شرح نهج البلاغه، ابن أبى الحديد 1/ 264.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:61

«نمى بينى چه بسيارند شجاعانى كه زخمى مى شوند و دست و بازويشان را از دست مى دهند؟».

(1) ياران عايشه به آنها پاسخ دادند و گفتند:

نحن بنى ضبة اصحاب الجمل ننازل القرن اذا القرن نزل «1»

و القتل اشهى عندنا من العسل نبغى ابن عفان باطراف الاسل

ردّوا علينا شيخنا ثم بجل

«ما بنى ضبه، اصحاب جمل هستيم كه با قلّه ها مى جنگيم اگر فرود آيند».

«كشته شدن نزد ما از عسل گواراترست و با اطراف نيزه ها از فرزند عفان طرفدارى مى كنيم».

«شيخ ما را و نيز بجل را به ما بازگردانيد».

نبرد، با سختى و شدّت بسيار ادامه يافت و زخميان، بسيار شدند و اجساد كشتگان روى زمين را پر كرده بود.

(2)

پى زدن شتر

امام، به اين نتيجه رسيد ما دام كه شتر موجود باشد، جنگ به پايان

نمى رسد. پس آن حضرت عليه السّلام بر ياران خود بانگ زد كه شتر را پى زنيد؛ زيرا ماندن آن، نابودى عرب را سبب مى شود. حضرت حسن عليه السّلام به سوى آن رفت و دست راستش را قطع كرد و حضرت حسين عليه السّلام به آن حمله ور گشت و دست چپش را قطع نمود «2» و شتر با فريادى گوشخراش كه مانند آن شنيده نشده بود،

______________________________

(1) همان، 1/ 254. اخبار الطوال، ص 150.

(2) محمد بن زكريا، واقعه جمل، ص 44.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:62

به پهلو افتاد و حاميان شتر به سوى صحرا گريختند؛ زيرا بت آنان كه آن همه قربانى برايش تقديم كرده بودند، در هم شكسته شده بود.

(1) امام، دستور داد شتر را بسوزانند و خاكسترش را بر باد دهند تا چيزى از آن باقى نماند كه ساده لوحان و ساده انديشان به سبب آن، دچار فتنه شوند و پس از انجام اين كار، فرمود: «خدايش لعنت كند كه چقدر به گوساله بنى اسرائيل شباهت داشت!».

آنگاه به خاكسترى كه باد، آن را پراكنده مى ساخت، نگاهى افكند و اين قول خداوند متعال را تلاوت فرمود: وَ انْظُرْ إِلى إِلهِكَ الَّذِي ظَلْتَ عَلَيْهِ عاكِفاً لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفاً «1».

« (اى سامرى!) به اين خدايت كه آن را مى پرستيدى نگاه كن. آن را خواهيم سوزاند و خاكسترش را به دريا خواهيم انداخت».

(2) بدين ترتيب، جنگ پايان يافت و پيروزى نصيب امام و يارانش گشت و نيروهاى خيانتكار، دچار رسوايى و زيانكارى شدند.

امام، حضرت حسن، حضرت حسين عليهما السّلام و محمد بن أبو بكر را براى ديدار با عايشه فرستاد «2». آنها به سوى او رفتند و

محمد دستش را به داخل هودج برد. وى از او مضطرب شد و بر او فرياد كشيد: تو كيستى؟

- «ناخوشايندترين خويشانت نزد تو».

- تو فرزند آن زن خثعمى هستى؟

- «آرى، برادر نيكوكارت هستم».

______________________________

(1) طه/ 97.

(2) واقعه جمل، ص 45.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:63

- بسيار عاق.

- «آيا به تو گزندى رسيده است؟».

- يك تير كه به من زيانى نرسانده است.

وى، تير را از او دور كرد و هودج شكسته اش را برداشت و در بخش پايانى شب، او را به خانه «عبد اللّه بن خلف خزاعى»، نزد صفيه دختر حارث برد و چند روزى در آنجا اقامت نمود.

(1)

عفو عمومى

حضرت على عليه السّلام با اهل بصره همانند سيره رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در مورد اهل مكه، عمل كرد- و بنا به گفته يعقوبى «1»- حضرت عليه السّلام فرمود، پس سياه و سرخ ايمن شدند، و به هيچ يك از دشمنانش، آسيبى نرسانده و براى ديدار با مردم، نشست و افراد سالم و زخمى از ميان آنها با وى بيعت نمودند. آنگاه به سوى بيت المال رفت و آنچه را كه در آن يافت، به طور مساوى ميان مردم تقسيم نمود. آن حضرت عليه السّلام سپس به طرف عايشه رهسپار شد و به خانه «عبد اللّه بن خلف خزاعى» كه عايشه در آن اقامت داشت، رفت.

(2) «صفيه دختر حارث» به بدترين صورت از او استقبال نمود و به او گفت:

اى على! اى قاتل عزيزان! خداوند فرزندانت را يتيم كند، آن گونه كه فرزندان عبد اللّه را يتيم كردى.

آنها در جنگ همراه عايشه كشته شده بودند.

امام، پاسخى به وى نداد و رفت تا اينكه بر عايشه

وارد شد و به او دستور

______________________________

(1) يعقوبى، 2/ 159. انساب الاشراف 3/ 64.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:64

داد تا از بصره خارج شود و در خانه اش، آن گونه كه خداوند به وى دستور داده است، آرام گيرد.

(1) هنگام رفتن آن حضرت، صفيه گفتارى را كه در استقبال از آن حضرت بر زبان آورده بود، تكرار كرد، پس آن حضرت به وى فرمود: «اگر من قاتل عزيزان بودم، كسانى را كه در اين خانه وجود دارند، مى كشتم». در آن حال، حضرت به درهاى قفل شده اطاقها اشاره مى كرد كه بسيارى از زخميان و ديگر افراد از اعضاى توطئه در آنجا بودند كه عايشه آنها را پناه داده بود. كسانى كه همراه امام بودند، مى خواستند آنها را مورد تعرض قرار دهند، ولى امام به شدّت مانع آنها شد و بدين گونه دشمنان و مخالفانش را مورد عفو قرار داد.

(2) امام، عايشه را با وضعى مناسب، روانه كرد و جمعى از زنان را در لباس مردان، همراه وى فرستاد تا آن گونه كه خداوند به وى دستور داده بود، در خانه اش آرام گيرد.

عايشه، در حالى از بصره حركت كرد كه خانواده هاى فراوانى را عزادار، اندوهگين و سوگوار بر جاى گذاشته بود.

(3) «عمير بن اهلب ضبى» كه از ياران عايشه بود، مى گويد:

لقد اورثتنا حومة الموت آمنافلم تنصرف الا و نحن رواء

اطعنا بنى تيم لشقوة جدناو ما تيم الا اعبد و اماء «1» «مادرمان، صحيفه مرگ را برايمان به ارث گذاشت و از جاى خود دور نشد مگر در حالى كه ما چون ريسمان شده بوديم».

«از خاندان تيم، به سبب تلاش بدبختانه مان، پيروى كرديم در حالى كه

______________________________

(1) مروج الذهب 2/

370.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:65

خاندان تيم جز غلامان و بردگان نبودند».

(1) ام المؤمنين، فرزندانش را به صحنه مرگ وارد كرد؛ زيرا تعداد قربانيان از مسلمين- بنا به آنچه بعضى از مورخان مى گويند- ده هزار نفر بودند كه نيمى از آنها از ياران وى و نيمى ديگر از ياران امام بودند «1» و امام بيش از هر كسى افسوس مى خورد؛ زيرا مى دانست اين جنگ، چه سختيها و چه مشكلاتى را در پى خود خواهد داشت.

(2)

پس مانده هاى جنگ

جنگ جمل، سنگين ترين خسارتها و عظيم ترين فاجعه ها را در پى داشت كه مسلمين به آنها گرفتار گشتند از جمله آنها اين موارد است:

(3) 1- اين جنگ راه را براى معاويه باز كرد تا با امام به مخالفت برخيزد و به جنگ با آن حضرت اقدام كند؛ زيرا وى شعار اهل جمل را كه خونخواهى عثمان بود، براى خود برگزيد و اگر جنگ جمل نبود، معاويه نمى توانست عصيان و تمرّد در برابر حكومت امام را اعلام نمايد.

(4) 2- جنگ جمل، اختلاف و تفرقه را ميان مسلمين گسترش داد؛ زيرا پيش از آن، روح مودّت و الفت در ميان آنان حاكم بود و پس از آن بود كه دشمنى، ميان خاندان عرب به وجود آمد به طورى كه قبايل ربيعه و يمن كه در بصره بودند، عميق ترين دشمنى و كينه را نسبت به برادرانشان از ربيعه و قبايل يمن در كوفه پيدا نمودند و خون فرزندانشان را از آنها مطالبه مى كردند، حتى اختلاف و تفرقه

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 4/ 539. در انساب الاشراف 3/ 59 تعداد قربانيان، بيست هزار نفر نقل شده است.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:66

ميان افراد يك خانواده

نيز پديده اى نمايان باقى ماند به طورى كه بعضى از فرزندان آن، شيعه على و بعضى ديگر، پيروان عايشه بودند.

(1) مورخان مى گويند: بصره تا سالها بعد، دوستى نسبت به عثمان را حفظ كرد و علت اينكه امام حسين عليه السّلام به سوى بصره حركت نكرد، همين است كه آن منطقه به دوستيش نسبت به عثمان معروف شده بود «1».

(2) 3- اين جنگ، هيبت نظام را از بين برد و افراد را به خروج بر آن جرئت بخشيد؛ زيرا احزاب سودپرستان تشكيل شد؛ آنان كه هدفى جز تسلّط بر دولت و به دست گرفتن خيرات كشور نداشتند تا آنجا كه جنگ بر سر قدرت، از بارزترين مشخصات آن روزگار شد.

(3) 4- جنگ جمل، باب زد و خورد ميان مسلمين را باز كرد و پيش از آن، مسلمين به سختى از ريختن خون يكديگر پرهيز مى نمودند.

(4) 5- اين جنگ، سبب عقب ماندگى و كند كردن حركت اسلام و جلوگيرى از رشد آن گرديد؛ زيرا امام پس از جنگ جمل به مقاومت در برابر تمرّد و عصيانى كه معاويه و ديگر طمع جويان در حكومت آغاز كرده بودند، پرداخت كه به سنگين ترين زيانها بر اسلام منجر گرديد.

(5) «ولز» فيلسوف مى گويد: «اسلام نزديك بود همه جهان را فتح نمايد اگر بر سيرت نخستين خود، حركت را ادامه مى داد و اگر از همان آغاز كار، جنگ داخلى از ميان آن بر نمى خاست؛ زيرا هدف عايشه پيش از هر چيزى اين بود كه على را شكست دهد» «2».

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 244.

(2) شيخ المضيرة، ابو هريرة، ص 173.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:67

(1) 6- اين جنگ، حرمت عترت پاك را مورد تعدّى

قرار داد كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آن را مقارن با كتاب خدا شمرده و آن را كشتى نجات و امنيّت بندگان خدا قرار داده بود و از همان روز بود كه شمشيرها در برابر عترت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كشيده شد و ناكسان، ريختن خون آنان را روا داشتند و فرزندانشان را به اسارت بردند، و بنى اميه در واقعه كربلا، براى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و فرزندانش، حرمتى را رعايت نكردند و همه حرمتها را در برابر آنان، شكستند.

اينها بعضى از پس مانده هاى جنگ جمل بود كه براى مسلمين، در همه دورانهاى تاريخ، سنگين ترين زيانها را به بار آورد.

(2)

قاسطين

اشاره

هنوز امام عليه السّلام از جنگ با ناكثين- آن گونه كه پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله آنها را نامگذارى كرده بود- آسوده نشده بود كه براى جنگ با قاسطين- چنانكه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آنها را ناميده بود- آماده گرديد.

(3) امام، تصميم گرفت از بصره به كوفه برود تا براى جنگ با دشمنى بزرگ يعنى معاوية بن ابى سفيان كه با پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله جنگيده و در اين راه بسيار سخت كوشيده بود، آماده شود و معاويه در مخالفت با اسلام و دشمنى با اهل آن، دست كمى از پدرش نداشت و مسلمانان نخستين، با نگاه شك و ريبت به اسلام آوردن آنان مى نگريستند و او توانسته بود كه با حيله و نيرنگ، قلب خليفه دوّم را تسخير كند و جايگاه مهمى را نزد وى به دست آورد تا آنجا كه او را والى شام قرار داد و در تأييد و تقويتش

بسيار كوشيد. پس از فوت وى، عثمان نيز او را بر سر جاى خود باقى گذاشت و قلمروش را گسترش داد و معاويه در شام باقى ماند و همانند كسى

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:68

عمل مى كرد كه خواهان حكومت و قدرت بود، بنابراين، براى خود، قدرتى تهيه ديد و وجدانها را خريد و اقتصاد منطقه را در خدمت تقويت خويش به كار گرفت.

(1) پس از حوادثى كه عثمان مرتكب شده بود، معاويه دانست كه بدون شك كشته مى شود. عثمان هنگامى كه در محاصره قرار داشت از او يارى خواست ولى وى در يارى رساندن به عثمان، كوتاهى نمود و منتظر ماند تا اينكه كشته شود. او پيراهن و خون او را وسيله اى براى رسيدن به قدرت قرار دهد. جنگ جمل نيز كه شعار خونخواهى عثمان را داشت، معاويه را به اين امر سوق داد و او اين بهانه را بهترين وسيله اى يافت كه حكومت را به دست آورد.

(2) مورخان مى گويند: وى قتل عثمان را بزرگ جلوه داد و آن را مهم اعلام نمود و با بهانه خونخواهى وى، پايه هاى حكومتش را محكم مى كرد.

امام عليه السّلام در دين خود با شديدترين حالت، احتياط مى كرد و لذا نه سازش مى كرد و نه با كسى اظهار دوستى مى نمود، بلكه بر شيوه اى آشكار، حركت مى كرد و لذا از اينكه معاويه را براى يك لحظه حاكم بر شام باقى گذارد، امتناع ورزيد، زيرا باقى گذاردن وى در منصبش، تأييدى براى ظلم و تقويتى براى ستم بود.

(3) به هر حال، امام پس از جنگ جمل، همراه با نيروهاى مسلّحش، از بصره خارج شد و به سوى كوفه رفت تا آن

را پايتخت و مقرّ خويش قرار دهد و به محض ورود به كوفه، به تهيّه امكانات جنگى براى مبارزه با دشمنى سرسخت، پرداخت؛ دشمنى كه از نيروهاى فراوانى برخوردار بود و همه او را دوست داشتند و يارى مى نمودند.

(4) «شنى»، امام را پس از پيروزيش در واقعه جمل، به جنگ با اهل شام

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:69

تحريك و تشويق مى نمود و به آن حضرت گفته بود:

قل لهذا الامام قد خبت الحرب و تمت بذلك النعماء

و فرغنا من حرث من نكث العهد و بالشام حية صمّاء

تنفث السم مال من نهشته فارمها قبل ان تعض شفاء «1» «بگو به اين امام كه جنگ خاموش گشته و نعمت بدان كامل شده است».

«و از جنگ با پيمان شكنان فارغ شده ايم در حالى كه مارى خطرناك در شام وجود دارد».

«زهر مى پاشد و هر كه را بگزد، درمانى ندارد، پس بر آن تير بينداز قبل از اينكه نيش بزند».

(1)

اعزام جرير

پيش از آنكه امام، جنگ بر غول شام را آغاز كند، «جرير بن عبد اللّه بجلى» را نزد وى اعزام داشت تا او را به فرمانبردارى و داخل شدن در آنچه مسلمين از بيعت با آن حضرت داخل شده بودند، فرا خواند و نامه اى نيز براى وى فرستاد «2» كه در آن او را به سوى حق از كوتاهترين راه و با واضح ترين شيوه هاى آن دعوت كرد و فرمود: حكمت، هدايت كننده اى است براى كسى كه خواهان هدايت باشد و خداوند درونش را براى آن آماده ساخته و سرچشمه نور را در قلبش گشوده باشد.

(2) جرير، به معاويه رسيد و نامه امام را به وى داد و او را پند و اندرز بسيار

نمود. معاويه از او مى شنيد و در پاسخش چيزى نمى گفت، بلكه به پشت گوش

______________________________

(1) الاخبار الطوال، ص 117.

(2) الرسالة فى وقعة صفين، ص 27- 30.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:70

اندازى پرداخت و با او به وقت كشى فراوان دست زد؛ زيرا براى خود، گريزگاهى جز مسامحه كارى و موكول كردن امور به آينده نداشت.

(1)

معاويه و عمرو عاص

معاويه دريافت كه نمى تواند بر حوادث چيره شود مگر آنكه عمرو عاص، تيزهوش عرب، به وى بپيوندد و از او براى تدبير حيله ها و طرح نقشه هايى كه به پيروزيش در سياست منجر شود، يارى جويد. پس نامه اى به وى نوشت و از او خواست كه در دمشق حاضر گردد.

(2) «ابن عاص» به گفته مورخان: از عثمان به خاطر عزلش از مصر، ناخشنود بود و مردم را بر ضد وى تحريك مى كرد و آنها را به اقدام بر عليه وى تشويق مى نمود و او از جمله كسانى بود كه براى فتنه و شورش بر ضد عثمان، زمينه سازى كرد و هنگامى كه از وقوع قيام بر ضد او مطمئن گرديد، به سوى زمينى كه در فلسطين داشت، خارج شد و در آنجا اقامت نموده، اخبار قتل عثمان را دنبال مى كرد.

(3) هنگامى كه نامه معاويه به ابن عاص رسيد، در كار خود سرگردان ماند و با دو فرزندش «عبد اللّه و محمد» به مشورت پرداخت.

«عبد اللّه» مرد با صداقت و درستكارى بود و به وى گفت از مردم كناره گيرى نمايد و پاسخى به معاويه ندهد تا اينكه كلمه مسلمين وحدت يابد و به آنچه مسلمين وارد شده اند، داخل شود.

پسرش محمد، به چيزى طمع برد كه جوانان قريش به آن طمع برده بودند از وسعت

مال، پيشرفت و شهرت و لذا به پدرش گفت به معاويه ملحق شود تا از

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:71

دنياى وى سهمى به دست آورد.

(1) عمرو، به پسرش عبد اللّه گفت: تو مرا به چيزى دستور دادى كه در دين من برايم خيرى باشد. و به پسرش محمد گفت: و تو مرا به آنچه خير دنيايم باشد، دستور داده اى، پس آن شب را در اين انديشه بيدار ماند كه آيا به على ملحق شود و فردى همچون ديگر مسلمين گردد كه براى او باشد آنچه براى آنهاست و بر عهده او قرار گيرد آنچه بر عهده آنان قرار مى گيرد بدون اينكه چيزى از دنيايش را به دست آورد، ولى امر آخرتش را تضمين مى كند، يا اينكه همراه معاويه باشد و آنچه را كه از ثروت فراوان دنيا انتظار دارد، به دست آورد، در حالى كه ولايت مصر را فراموش نكرده و پيوسته در دل به ياد آن، آه و ناله داشت و از او در آن شب، شعرى نقل شده است كه از جدال نفسانى وى در آن شب حكايت دارد.

(2) هنوز صبح ندميده بود كه وى دنيا را بر آخرت ترجيح داد و تصميم گرفت به معاويه ملحق شود، پس به سوى دمشق حركت كرد در حالى كه دو پسرش همراه وى بودند و هنگامى كه به آنجا رسيد، در برابر مردم شام، همچون زنان، گريستن آغاز كرد و گفت: «آه بر عثمان! من براى حيا و دين، سوگوارى مى كنم!» «1».

(3) اى ابن عاص! خداوند تو را بكشد، آيا تو بر عثمان مى گريى، در حالى كه تو دلها را بر او پر از

كينه ساختى و دشمنيها بر او افروختى و تو حتى با چوپان كه روبه رو مى شدى و او را بر عليه وى تحريك مى كردى تا اينكه خونش ريخته شد.

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 3/ 274.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:72

خود را براى قدرت به هلاكت انداختن در آن روزگار به حدى رسيده بود كه مردم را از دينشان غافل كرد و در راه آن، هر آنچه را خداوند حرام كرده بود، مرتكب گشتند.

(1) هنگامى كه ابن عاص با معاويه روبه رو شد، سخن خود را در مورد جنگ با امام با وى آغاز نمود. ابن عاص گفت: اما على، به خدا قسم! عرب در هيچ چيز ميان تو و ميان او برابرى نمى كنند و در جنگ، بهره اى دارد كه هيچ يك از قريش آن را ندارد مگر اينكه به او ستم كنى.

معاويه به بيان انگيزه هايش براى جنگ با امام پرداخت و گفت: راست مى گويى ولى ما با او به خاطر آنچه در دست داريم مى جنگيم و خون عثمان را به گردنش مى اندازيم.

(2) ابن عاص، او را به تمسخر گرفت و گفت: واى بر من! تو شايسته ترين كسى هستى كه نبايد از عثمان چيزى بگويد!- واى بر تو! براى چه؟

- امّا تو او را واگذاشتى در حالى كه اهل شام همراه تو بودند تا اينكه از يزيد بن اسد بجلى كمك خواست و او به سويش رفت و امّا من، آشكارا او را رها كردم و به فلسطين گريختم ... «1». زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ج 2 72 معاويه و عمرو عاص ..... ص : 70

3) معاويه دانست كه ابن عاص با او خالص نخواهد بود و حكمت

را در اين ديد كه او را براى خود خالص سازد و پاداشش را از دين بدهد. پس با او به صراحت پرداخت و گفت: اى عمرو! مرا دوست مى دارى؟

- براى چه چيزى؟ براى آخرت كه به خدا قسم! آخرتى به همراه تو

______________________________

(1) يعقوبى، تاريخ 2/ 162.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:73

نيست، يا براى دنيا، به خدا اين نخواهد بود تا اينكه در آن با تو شريك شوم.

- تو شريك من در آن هستى؟

- مصر و نواحى آن را به نام من بنويس.

- هر چه مى خواهى براى تو باشد.

(1) پس ولايت مصر را به نام او نوشت و آن را بهاى پيوستن وى به او قرار داد «1» تا با وصى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مبارزه كند. و بدين ترتيب، دل يكى از زيركان عرب و شيخى از شيوخ قريش را به دست آورد، فردى كه احوال مردم را مطالعه كرده و دانسته بود كه چگونه بر حوادث، چيره گردد.

(2)

بازگرداندن جرير

هنگامى كه كار معاويه سامان گرفت و وضعيت او محكم گشت، «جرير» را بازگرداند و همراه او نامه اى براى امام فرستاد كه در آن مسئوليت ريختن خون عثمان را به گردن آن حضرت انداخت و ايشان را از اتفاق مردم شام بر جنگ با آن حضرت در صورتى كه قاتلان عثمان را تحويل ندهد و امر خلافت را به شورايى ميان مسلمين واگذار نكند، آگاه كرد.

(3) جرير، به سوى كوفه رفت و امام را از امتناع معاويه با خبر ساخت و اهميت موضوع اهل شام را براى امام بازگفت.

امام، تصميم گرفت كه بار ديگر حجت را بر او اقامه نمايد و

لذا سفراى ديگرى را نزد وى فرستاد تا او را به طاعت و وارد شدن به آنچه مسلمين به آن وارد شدند، دعوت نمايند، ولى اين كار نتيجه اى نداشت؛ زيرا معاويه هنگامى

______________________________

(1) عقد الفريد 4/ 345.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:74

كه مطمئن شد قدرت مبارزه و مخالفت با امام را دارا مى باشد، بر گمراهى و عناد خود اصرار ورزيد.

(1)

پيراهن عثمان

معاويه، با مكر و حيله خود، دل ساده لوحان و ساده انديشان از اهل شام را به اندوه و افسوس بر عثمان به آتش كشيد؛ زيرا وى پيراهن خون آلود عثمان را بر منبر به نمايش مى گذاشت و آنها گريه و زارى سر مى دادند. وى، واعظان را به كار گرفت و آنان اين موضوع را بزرگ كرده مردم را به گرفتن انتقام خون وى دعوت مى كردند و هرگاه اندوهشان بر او آرام مى گرفت، ابن عاص با تمسخر و استهزا به او مى گفت: «حرّك لها حوارها تحن؛ براى اين ماده شتر، فرزندش را حركت ده، به آه و ناله مى افتد» «1».

(2) معاويه نيز پيراهن عثمان را براى آنها بيرون مى آورد و آنان بار ديگر اندوهگين مى شدند. آنان قسم خورده بودند كه جز براى احتلام، آب به بدنشان نرسد و سوگند خوردند كه به زنان نزديك نشوند و بر رختخواب نخوابند مگر اينكه قاتلان عثمان را بكشند «2».

(3) دلهاى آنان در آتش اشتياق به جنگ براى گرفتن انتقام وى، مى سوخت.

معاويه، ذهن آنان را به اين فكر انباشته بود كه على مسئول ريختن خون اوست وى قاتلانش را پناه داده است. آنها (به جايى رسيده بودند كه) معاويه را براى جنگ تشويق مى كردند و بيش از او براى جنگ عجله داشتند.

______________________________

(1)

اين مثلى است بدين معنا كه: بعض از غمها را به ياد او بياور تا به هيجان افتد (م).

(2) ابن اثير، تاريخ 3/ 277.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:75

(1)

لشكركشى معاويه به سوى صفّين

معاويه دانست كه چاره اى جز جنگ ندارد؛ زيرا امام در دين خود، نه ظاهرسازى مى كرد و نه دست به سازش مى زد، بنابراين، او را در حكومت بر شام باقى نمى گذاشت و هيچ منصبى از مناصب دولت را به او نمى سپرد، بلكه او را از همه دستگاههاى حكومتى دور مى كرد؛ چون از كج نهاديش در امر دين، با خبر بود.

(2) معاويه، همراه با گروههاى بزرگى از اهل شام حركت كرد و پيشقراولان را پيشاپيش خود فرستاد، در حالى كه ياران خود را در بهترين موضع و نزديكترين محل به شريعه فرات قرار داد و فرات را اشغال نمود و اين امر را نخستين پيروزى خود به شمار آورد؛ زيرا دشمن خود را از آب محروم ساخت. و لشكريانش در آنجا مستقر مانده، دست به تهيه مقدمات زده و نيروهاى خود را براى آمادگى جهت جنگ، منظم مى ساختند.

(3)

حركت امام عليه السّلام براى جنگ

امام براى جنگ آماده شد و خطيبان، در كوفه، به تشويق مردم به جهاد پرداختند و آنها را براى مبارزه با معاويه تحريك مى كردند، پس از آنكه در جنگ جمل آن پيروزى بزرگ را به دست آورده بودند.

امام حسين عليه السّلام در ميان مردم خطابه اى عظيم و انگيزنده ايراد فرمود كه در آن، پس از حمد و ثناى پروردگار، چنين گفت:

«اى مردم كوفه! شما عزيزان ارجمند و نزديكترين ياران هستيد، در خاموش كردن آنچه ميان شما به وجود آمده و آسان كردن آنچه بر شما سخت

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:76

گشته است، بكوشيد، امّا بايد دانست جنگ، شرّى آشكار و طعمى بسيار تلخ دارد، پس هر كس براى آن آماده شود، توشه لازم را براى آن مهيّا نمايد و

از زخمهايش پيش از فرا رسيدن آن، نهراسد، همانا او يار آن خواهد بود و هر كس پيش از فرا رسيدن وقت و مشخص شدن شيوه و تلاشش، به سوى آن بشتابد، پس آن نزديكتر باشد به اينكه سودى به قوم خود نرساند و خود را به هلاكت اندازد. از خداوند مسئلت داريم كه شما را با يارى خود، قدرت بخشد» «1».

(1) اين خطابه، سرشار است از دعوت به شتاب براى جنگ و آمادگى كامل براى آن و دقت در تهيّه تداركات كه اينها از موجبات پيروزى و از وسايل چيره شدن بر دشمنان است و اينكه كوتاهى كردن و بى اعتنايى به آن، موجب هزيمت و شكست مى گردد و اين خطابه بر آگاهى وسيع امام در امور نظامى و مسائل جنگ، دلالت دارد.

(2) پس از سخنرانى سبط پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مردم براى جنگ مهيّا شدند و در تنظيم قواى خود كوشيدند و هنگامى كه زاد و توشه آنان مهيّا شد، امام امير المؤمنين عليه السّلام همراه آنان براى جنگ با فرزند ابو سفيان، حركت كرد و طليعه هاى لشكر خود را پيش فرستاد و به آنها دستور داد كه جنگ با اهل شام را آغاز نكنند تا آن حضرت به آنها برسد.

(3) گردانهاى لشكر عراق همچون سيل به راه افتادند و يقين داشتند كه با نيروهاى عصيانگر بر ضد اسلام و دشمنان اهداف آن، مى جنگند.

در اثناى مسير امام، حوادث بسيارى اتفاق افتاد كه نيازى به اطاله كلام در

______________________________

(1) شرح نهج البلاغه 3/ 186 (چاپ اسماعيليان).

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:77

بيان و شرح آنها در اين مباحث نداريم، بلكه به اختصار، اشاره اى به

آنها مى نماييم.

(1)

به اشغال در آوردن فرات

ياران امام، راهى براى رسيدن به فرات نيافتند كه از سوى نيروهاى بسيارى از سپاه معاويه محاصره نشده باشد و آنان، به شدت از دستيابى ياران امام به آب فرات، ممانعت مى كردند.

هنگامى كه امام، اين وضع را مشاهده فرمود، فرستادگانى نزد معاويه فرستاد كه از او بخواهند تا اجازه دهد به آب دسترسى داشته باشند و از آن بنوشند، ولى مذاكرات آنان با وى به نتيجه اى نرسيد بلكه آنها اصرار وى را بر ممانعت آنان ديدند كه مى خواهد آنها را محروم سازد آن گونه كه عثمان را از آب محروم كردند.

(2) تشنگى به ياران امام آسيب رساند و «اشعث بن قيس» نزد آن حضرت رفت و اجازه خواست كه جنگ را شروع كند و نيروهاى دشمن را مجبور سازد كه دست از فرات بردارند. امام چاره اى جز اين نيافت و به او اجازه داد.

دو طرف، درگير جنگى شديد شدند كه در آن پيروزى، نصيب نيروهاى امام شد و آنها فرات را در اختيار گرفتند و خواستند كه با آنان مقابله به مثل كنند و از آب فرات محرومشان سازند، آن گونه كه لشكريان معاويه با آنان عمل كرده بودند، ولى امام، اجازه اين كار را نداد و با آنها همچون نيكوكارى بزرگوار عمل كرد و اجازه داد كه از آب استفاده نمايند.

(3) فرومايگى و پستى از عناصر امويان و از سرشتهاى ذاتى آنان بود؛ زيرا آنها در صحنه كربلا نيز جنايتى را كه در صفين مرتكب شده بودند، تكرار كردند

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:78

و ميان امام حسين عليه السّلام و آب فاصله انداخته و بانوان حريم وحى و مخدرات رسالت و

كودكان اهل بيت را واگذاشتند تا تشنگى آنان را از پاى در آورد و بى آبى، دلهايشان را بشكافد و آنان به هيچ نداى انسانى پاسخ ندادند و دلهايشان به رقّت نيامد كه با اندكى آب، عطوفتى به آنها نشان دهند.

(1)

فرستادگان صلح

امام به شدت از ريختن خون مسلمين، خوددارى مى كرد و براى ايجاد صلح و آشتى، تلاشها كرد و «عدى بن حاتم، شبث بن ربعى، يزيد بن قيس و زياد بن حفصه را به سوى معاويه فرستاد تا او را به حفظ خون مسلمين دعوت كنند و آخرت را به وى يادآور شوند و او را بر حذر دارند از اينكه به وضعى همچون وضعيت اهل جمل گرفتار شود. ولى فرزند هند، به اين خواسته ها پاسخى نداد و بر گمراهى و تمرّد، اصرار ورزيد و مسئوليّت قتل عثمان بن عفان را بر عهده امام گذاشت؛ زيرا برخوردارى از نيروهاى نظامى و وحدت كلمه آنان و اصرارشان بر خونخواهى عثمان، او را به عصيان واداشته بود.

فرستادگان صلح، در مأموريت خود ناكام بازگشتند و براى آنها مشخص گرديد كه معاويه بر جنگ مصمّم است و علاقه اى به صلح ندارد و امام عليه السّلام را از اين امر آگاه ساختند و آن حضرت، آماده شدن براى جنگ را آغاز كرد و مردم را به نبرد، فرا خواند.

(2)

جنگ

امام، يارانش را با پرچمهايشان، آماده نمود و براى نبرد آماده گشت و به

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:79

يارانش دستور داد كه خود آغازگر جنگ با آنان نباشد، آن گونه كه در جنگ جمل به آنها دستور داده بود و اينكه شخصى را كه به جنگ پشت كرده باشد، نكشند و بر زخمى حمله نكنند و كشتگان را مثله ننمايند و زنان را به هيجان نيندازند و ديگر سفارشهايى كه نمايانگر شرف رهبرى نظامى در اسلام است.

(1) دسته هايى از سپاه امام به سوى دسته هايى از سپاه معاويه خارج مى شدند و دو

طرف، تمام روز و يا قسمتى از آن را به جنگ مى پرداختند و سپس دست از جنگ مى كشيدند بدون اينكه جنگى عمومى ميان آنها اتفاق بيفتد و امام از اين وضع، اميدوار بود كه معاويه به صلح و جلوگيرى از خونريزى، تمايلى پيدا كند.

(2) وضع تا چند روزى از ماه ذيحجه، بدين منوال گذشت تا اينكه ماه محرم فرا رسيد و آن از ماههايى بود كه در جاهليت و اسلام، جنگ در آنها حرام بود. دو طرف، تمام ماه را دست از جنگ كشيدند و براى دو طرف، فرصتى به دست آمد تا در امنيت با هم ملاقات كنند؛ زيرا همديگر را امان داده و ميان آنها هيچ جنگى پيش نيامده بود. سفيران صلح نيز ميان آنها به تلاش پرداختند ولى به نتيجه اى دست نيافتند در حالى كه مجادله ميان دو گروه، سخت بالا گرفته بود و اهل عراق، مردم شام را به وحدت كلمه و جلوگيرى از خونريزى و بيعت با وصى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و داخل شدن در آنچه مسلمين داخل شده بودند، دعوت مى كردند و مردم شام، عراقيها را به خونخواهى عثمان و نپذيرفتن بيعت امام و بازگرداندن امر خلافت به شورايى ميان مسلمين، فرا مى خواندند.

(3) هنگامى كه ماه محرم به پايان رسيد، آنها به جنگ پرداختند ولى جنگى عمومى صورت نگرفت بلكه به صورت زدوخوردهاى پراكنده بود كه يك فوج در برابر يك فوج و يك لشكر در برابر يك لشكر به جنگ مى پرداخت.

هر دو گروه از اين جنگ پراكنده؛ خسته شدند و براى جنگ عمومى عجله

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:80

داشتند، (1) لذا امام به

سپاهيانش آماده باش كامل داد و معاويه نيز چنين كرد و دو سپاه در نبردى سهمگين به هم رسيدند و سخت ترين و شديدترين جنگها به وقوع پيوست و سمت راست سپاه امام از جاى خود عقب رانده شد و امام در حالى كه حسن و حسين همراهش بودند «1» به نبرد پرداختند و اما به سمت چپ سپاه خود يعنى ربيعه، پيوست و ربيعه در برابر امام، شهادت طلبانه به جنگ پرداختند، گويندگانشان مى گفتند: «بعد از امروز، عذرى در نزد عرب نخواهيد داشت، اگر به امام در حالى كه ميان شما قرار دارد، آسيبى برسد».

(2) ربيعه، براى مرگ، پيمان بستند و در جنگ، پايدارى نمودند و سمت راست سپاه امام با تلاش فرمانده اش «مالك اشتر»، به حال خود برگشت و جنگ با سخت ترين حالتهايش ادامه يافت و ناتوانى و علايم شكست در سپاه معاويه آشكار شد و معاويه تصميم به فرار داشت، اما شعر «ابن الاطنابه» را به ياد آورد كه:

ابت لى همتى و ابى بلائى و اقدامى على البطل المشيح

و اعطائى على المكروه مالى و اخذى الحمد بالثمن الربيح

و قولى كلما حشأت و جاشت مكانك تحمدى او تستريحى «همّت، تلاش و اقدامم در برابر قهرمان غيور، براى من نمى پسندند».

«و اينكه اموالم را ناخواسته داده و ستايش را با بهاى پرسود، گرفته باشم».

«و گفتارم هرگاه جانم به هيجان بيايد و بشورد، در جاى خودت ستايش مى شوى يا آرام مى گردى».

(3) اين شعر، او را به صبر و پايدارى بازگرداند، آن گونه كه خود او در روزگار حكومت و قدرتش بازگو مى كرد.

______________________________

(1) انساب الاشراف، 2/ 305 و 3/ 86.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:81

(1)

بازداشتن حسنين عليهما السّلام از جنگ

امام امير المؤمنين عليه السّلام

دو سبط رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را از شركت در عمليات جنگى، بازمى داشت. آن حضرت عليه السّلام فرمود: «اين دو جوان (يعنى حسن و حسين) را به جاى من نگهداريد تا به سبب (كشته شدن) آنها، نسل رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله منقطع نشود» «1».

امام عليه السّلام براى محافظت از دو ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بسيار تلاش مى نمود؛ زيرا آنها وسيله ادامه نسل و بقاى ذريّه آن حضرت بودند.

(2)

شهادت عمار

«عمار بن ياسر» يكى از درخشانترين چهره ها در ميان ياران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و از پرتلاش ترين و شكيباترين آنان در راه اسلام بود كه پس از وفات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از على پيروى كرد و همراه او بود؛ زيرا يقين داشت كه آن حضرت، همراه حق است و حق همراه او، آن گونه كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرموده است.

(3) عمار، در ايام صفين، پيرمردى با بيش از نود سال سن بود، ولى قلب و بصيرت وى از پيرى در امان بود؛ زيرا در آن نبرد، گويى در عنفوان جوانى بود و با پرچم ابن عاص مى جنگيد و به آن اشاره كرد و مى گفت: «به خدا قسم! من سه بار با اين پرچم جنگ كرده ام و اين بهترين آنها نيست». هنگامى كه عقب نشستن يارانش را در ميدان نبرد مشاهده كرد، به آنها گفت: «به خدا قسم! اگر بر ما ضربه

______________________________

(1) نهج البلاغه، ج 11/ 200 (چاپ اسماعيليان).

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:82

زنند تا آنجا كه ما را به نخلهاى هجر برسانند، بازهم بر اين عقيده هستم كه

ما بر حق و آنها بر باطلند».

(1) راويان مى گويند: در يكى از روزهاى صفين، وى صبح زود بر جاى نشست در حالى كه قلبش به ديدار رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و ملاقات پدر و مادرش بسيار مشتاق گشته بود، پس شتابان نزد امام رفت و از او اجازه خواست كه وارد نبرد شود تا شايد شهادت را روزى خود گرداند، ولى امام اجازه اين كار را به وى نداد و او همچنان از امام اجازه مى خواست، امّا امام به اين كار راضى نمى شد و او بر امام اصرار مى نمود تا اينكه به وى اجازه داد و امام به شدت به سبب اندوه و حسرت بر عمار به گريه افتاد.

(2) عمّار، به سوى صحنه هاى نبرد رفت در حالى كه نيروهايش فراوان بود و نشاط خود را بازيافته و از اينكه به سوى شهادت مى رفت، شادمان و خوش حال بود و با صداى بلند مى گفت: «اليوم القى الاحبة، محمّدا و حزبه ...؛ امروز عزيزان را ملاقات مى كنم، محمّد صلّى اللّه عليه و آله و يارانش را ...».

(3) پرچمدار دسته اى كه عمار در آن مى جنگيد، «هاشم بن عتبه مرقال»، يكى از سواران مسلمين، از اخيار آنان، از بهترين دوستان امام و از خالص ترين آنها بود و تنها يك چشم سالم داشت.

(4) عمار، به سوى او رفت و گاهى او را به سختى به سوى نبرد مى راند و به وى مى گفت: پيش برو اى اعور! بار ديگر با نرمى بسيار به او مى گفت: پدر و مادرم فداى تو باد! حمله كن. هاشم مى گفت: خداوند تو را رحمت كند اى ابو اليقظان! تو مردى هستى كه جنگ را

سبك مى شمارى و من، همچون خزيدن پيش مى روم شايد به آنچه مى خواهم برسم، سرانجام، هاشم به تنگ آمد و در حالى كه اين رجز را مى خواند، يورش برد:

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:83 قد اكثروا لومى و ما اقلاانى شريت النفس لن اعتلا

اعور يبغى نفسه محلّالا بد ان يفل او يفلا

قد عالج الحياة حتى ملّااشلهم بذى الكعوب شلا «آنها مرا بسيار سرزنش كردند و كم نگفتند، من جانم را افروخته ام و بازنمى گردم».

«اعورى هستم كه براى خود جايى مى جويد، بايد كه درهم شكنم و يا درهم شكسته شوم».

«با زندگى بسيار تلاشها داشته و خسته شده ام، با نيزه ام آنها را از حركت بازمى دارم».

(1) اين رجز، تصميم او را بر مرگ و خستگيش را از زندگى نشان مى دهد.

آنگاه در ميدان نبرد، به تاخت وتاز پرداخت در حالى كه عمار، در كنارش مى جنگيد و رجز مى خواند:

نحن ضربناكم على تنزيله و اليوم نضربكم على تأويله

ضربا يزيل الهام عن مقيله و يذهل الخليل عن خليله

او يرجع الحق الى سبيله

«ما بر سر تنزيل قرآن با شما جنگيديم و امروز بر سر تأويلش با شما مى جنگيم».

«جنگى كه سر از گردن جدا مى كند و دوست را از دوست بى خبر مى سازد».

«و يا اينكه حق به راهش بازگردد».

(2) عمار، با ايمان و اخلاص، همراه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله با مشركان جنگيد و در دفاع از كلمه توحيد، مبارزه اى بسيار سخت داشت و همراه با برادر رسول

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:84

اللّه صلّى اللّه عليه و آله در دفاع از تأويل قرآن و در دفاع از امام مسلمين، جنگى شديد نمود. پس عمار، چه هديه ها و چه الطافى بر اسلام دارد.

(1) عمار، با نيروهاى خيانت

پيشه، درگير نبردى سخت شد تا اينكه پليدى از ميان پليدان بشريّت به نام «ابو الغاديه» بر او تاخت و با نيزه اش ضربه اى كشنده بر او زد و آن قلعه بلند عقيده و ايمان، در حالى كه بسيار تشنه بود در خون پاكش بر زمين غلتيد، بانويى، ظرفى از شير برايش آورد و هنگامى كه آن را ديد، لبخندى زد و از نزديك شدن اجلش مطمئن گشت و با صدايى آرام و مطمئن گفت: «رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به من فرمود: آخرين نوشيدنى تو از دنيا، كاسه اى شير است و گروه ستمگر تو را مى كشد».

(2) ديرى نپاييد كه آخرين نفس هاى خود را كشيد و با مرگ وى، برجسته ترين صفحه درخشان ايمان و جهاد، در هم پيچيده شد و آن قهرمانى كه زندگى فكر و انديشه را با اخلاص و تلاشش روشن ساخته بود، به سوى حق بالا رفت.

(3) امام امير المؤمنين عليه السّلام هنگامى كه عمار به ميدان جهاد رفت، پيوسته ناآرام بود و مى فرمود: «خبرى از فرزند سميّه برايم بياوريد».

گروهى از سربازان براى جستجوى عمار رفتند و او را كشته و آغشته به خون شهادت يافتند و شتابان نزد امام برگشتند و او را از شهادتش باخبر ساختند.

امام به شدت افسرده شد و نيروهايش در هم فرو ريخت و امواجى از درد شديد بر چهره اش جارى گشت، زيرا يار و برادر را از دست داده بود.

(4) امام، اندوهگين و غمگين، در حالى كه از دو چشم اشك مى ريخت، به سوى شهادتگاه عمار حركت كرد و فرماندهان سپاه نيز كه در غم از دست دادن آن قهرمان بزرگ، سوگوار بودند، همراه آن

حضرت روانه شدند.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:85

(1) هنگامى كه آن حضرت به محل شهادت عمار رسيد، خود را بر او افكند و بر او بوسه ها زد و بسيار گريست و با كلماتى آتشين به سوگ او نشست و فرمود:

«آن كس كه از ميان مسلمين كشته شدن فرزند ياسر را مهم نشمارد و مصيبتى دردناك بر او وارد نشود، او فردى غير رشيد است. خداوند عمار را رحمت كند، روزى كه مسلمان شد. خداوند عمار را رحمت كند، روزى كه كشته شد.

خداوند عمار را رحمت كند، روزى كه زنده برانگيخته مى شود. من عمار را ديدم، در حالى كه از ياران رسول خدا، چهار نفر نام برده نمى شدند مگر اينكه او چهارمين باشد و نه پنج نفر، مگر اينكه او پنجمين باشد و هيچ يك از ياران پيشين رسول خدا شك نداشت كه در بيش از يك موضع، بهشت براى عمار واجب شده است و نه دو نفرى (در اين امر شك داشتند)، پس بهشت بر عمار گوارا باد ...».

امام، سر عمار را برداشت و در دامن خود گذاشت در حالى كه اشكهايش بر گونه هايش مى غلتيد.

(2) امام حسن و ديگران نيز پيش رفتند و با دلهايى داغدار از اندوه، آن شهيد عظيم را سوگوارى نمودند. سپس امام برخاست و عمار را در آرامگاه ابديش به خاك سپرد.

(3) مورخان مى گويند: هنگامى كه خبر كشته شدن عمار منتشر شد، در سپاه معاويه آشوبى بپا گشت؛ زيرا شنيده بودند كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در فضيلت عمار فرموده است: «گروه ستمگر او را مى كشد». و براى آنها آشكار گرديد كه آنها گروه ستمگر هستند كه رسول

خدا صلّى اللّه عليه و آله از آن ياد كرده بود، ولى ابن عاص توانست اختلاف را برطرف سازد. وى به آنها گفت: آن كس كه عمار را خارج ساخت، خود او همان كسى است كه او را كشته است. ساده انديشان اهل شام

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:86

آنچه را ابن عاص گفته بود، پذيرفتند! پس از كشته شدن عمار، جنگ با شديدترين صورت، اوج گرفت، در حالى كه نيروهاى معاويه از هم گسيخته شده و ضعف در سپاه وى آشكار شده بود.

(1)

حيله عمرو عاص

شايد زشت ترين كار مسخره در تاريخ بشر و در همه دورانها، مكر و حيله «ابن عاص» در برداشتن قرآنها بود كه «راو حوست ميلر» آن را از شنيع ترين و بدترين كارهاى مسخره در تاريخ بشرى توصيف كرده است «1». و من بر اين عقيده ام كه اين مكر و حيله، نتيجه تصادف يا امرى ناگهانى نبود؛ زيرا اصول و طرحهاى آن قبلا برنامه ريزى شده بود؛ چون عمرو عاص در تماسى دائم و بسيار محرمانه، با گروهى از فرماندهان سپاه عراق كه در رأس آنان «اشعث بن قيس» بود و اين دو، همان كسانى هستند كه اين توطئه را تهيّه ديده بودند.

(2) «دكتر طه حسين» نيز به اين نظريّه معتقد است و مى گويد: «بعيد نمى دانم اشعث بن قيس كه خود حيله گر و زيرك اهل عراق بود، در تماس با عمرو عاص كه حيله گر و زيرك اهل شام بود، اين دو نفر، موضوع را ميان خود طرح ريزى نموده و توطئه كرده بودند تا مردم با هم به جنگ بپردازند، پس اگر اهل شام پيروز شدند، چه بهتر و اگر از شكست بيمناك شوند و يا

به شكست نزديك گردند، قرآنها برداشته شوند و بدين گونه بود كه ميان ياران على عليه السّلام تفرقه

______________________________

(1) عقيده و شريعت در اسلام، ص 190.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:87

افكندند و آتش اختلاف را ميان آنان شعله ور ساختند» «1».

(1) به هر حال، هنگامى كه شكست اهل شام آشكار گرديد و نيروهايشان به تحليل رفت، معاويه هراسناك نزد عمرو عاص شتافت و از او نظر خواست كه او برداشتن قرآنها را توصيه كرد.

(2) معاويه، فورا دستور داد تا حدود پانصد مصحف بر بالاى نيزه ها برداشته شود و فريادهاى اهل شام با يك عبارت بلند شد: «اين كتاب خدا از فاتحه تا خاتمه آن، ميان ما و شماست، چه كسى مرزهاى شام را بعد از اهل شام حفظ مى كند؟ چه كسى مرزهاى عراق را بعد از اهل عراق نگه مى دارد؟ چه كسى براى جهاد با روم مى رود؟ چه كسى براى تركان خواهد بود؟ و چه كسى با كفّار مقابله خواهد كرد؟».

(3) اين ادّعا، همچون صاعقه اى بر سر سپاه عراق فرود آمد كه كاملا دگرگون شدند و همچون موج، به سوى امام شتافتند فرياد بر آوردند: «معاويه با توبه حق آمده، تو را به سوى كتاب خدا فرا خوانده است، از او بپذير!! ...».

امام، از بطلان حيله سخت متأثر شد و دانست كه آن، نتيجه شكست آنان در عمليات نظامى است و مقصود از آن چيزى جز فريب دادن آنها نبوده و قرآنها را برداشته اند نه بخاطر ايمان به آنها بلكه براى خدعه و نيرنگ و جاى تأسف است كه آنان در لحظات سرنوشت ساز تاريخشان، آينده خود و سرنوشت امّت را در نظر نگرفتند در حالى كه

جز چند لحظه، چيزى به درهم كوبيده شدن دژهاى ظلم و نابودى پايگاههاى ستم، باقى نمانده بود.

(4) چه مصيبت بار و تأسف انگيز است كه آنان بر تمرّد و عناد، اصرار

______________________________

(1) الفتنة الكبرى 2/ 89.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:88

ورزيدند و دوازده هزار نفر از آنان كه صاحبان پيشانيهاى سياه بودند، از ميان آنها خارج شدند. و امام را با نام صريحش مخاطب قرار دادند و گفتند: «يا على! به اين قوم براى كتاب خدا كه به سوى آن دعوت شده اى، پاسخ مثبت بده و الّا تو را مى كشيم! آن گونه كه فرزند عفّان را كشتيم، به خدا اگر آنان را اجابت ننمايى، اين كار را خواهيم كرد!! ...».

(1) امام، با دلسوزى و لطف با آنان سخن گفت تا روح تمرّد را از آنان ريشه كن سازد، ولى سخن امام بى اثر ماند و آنان به گمراهى خود ادامه دادند و بر اجبار امام به متوقف كردن جنگ، اصرار ورزيدند «اشعث بن قيس»، آنها را به آن كار تشويق مى كرد و با صداى بلند، رضايت و پذيرش دعوت اهل شام را فرياد مى كرد.

(2) امام، چاره اى جز اجابت آنان نداشت و لذا دستور داد تا عمليات جنگى متوقف شود، در حالى كه قلب شريفش از درد و اندوه پاره پاره مى گشت؛ زيرا يقين حاصل كرده بود كه باطل بر حق پيروز گشته و همه زحمتهايش و خون لشكريانش بر باد رفته است.

(3) تمرّد كنندگان بر امام، اصرار ورزيدند كه مالك اشتر را از ميدان جنگ فرا خواند، در حالى كه وى به پيروزى نزديك و ميان وى و پيروزى، چيزى جز به مقدار دوشيدن يك ميش، فاصله اى نمانده

بود.

(4) امام، به وى پيغام داد كه نزد او بيايد، ولى او توجهى به اين دستور نكرد و به فرستاده امام گفت: «به سرورم بگو: اين وقتى نيست كه براى تو شايسته باشد مرا از اين موضعى كه دارم دور سازى، من اميدوارم كه خداوند براى من پيروزى را نصيب فرمايد، پس مرا به شتاب نينداز ...».

فرستاده، برگشت و امام را از گفتار آن فرمانده بزرگ باخبر ساخت. فرياد

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:89

آن وحشيان به انتقاد از امام برخاست و گفتند: «به خدا قسم! نمى بينيم جز اينكه تو به او دستور دادى كه جنگ كند ...».

(1) امام در برابر آنها به گرفتارى سختى مبتلا شده بود، پس به آنها فرمود: «آيا ديديد كه من محرمانه با فرستاده ام صحبت كردم؟ مگر نه اين است كه آشكار و در حضور شما در حالى كه مى شنيديد، با او صحبت كردم؟» آنان بر گمراهى خويش اصرار ورزيده گفتند: «به او پيغام ده كه به سوى تو بيايد و الّا به خدا قسم! تو را عزل خواهيم كرد ...».

آنها تصميم به شرّ داشتند و نزديك بود كه به امام آسيبى برسانند و لذا آن حضرت دستور اكيد صادر كرد تا مالك از ميدان جنگ خارج شود.

(2) مالك اجابت نمود و در حالى كه نيروهايش در هم كوبيده شده بود، به سوى امام بازگشت و به يزيد كه فرستاده امام بود، گفت: «آيا براى برداشتن مصحفها بوده كه اين فتنه پيش آمده است؟».

- آرى.

اشتر، حيله ابن عاص را فهميد و گفت: «به خدا قسم! وقتى قرآنها برداشته شدند، گمان كردم كه اختلاف و تفرقه اى پيش خواهند آورد. اين پيشنهاد

فرزند آن زن نادرست است. نمى بينى پيروزى را؟ نمى بينى كه چه وضعى پيدا كرده اند؟ نمى بينى كه خداوند براى ما چه مى كند؟ آيا درست است كه اين را رها كنيم و از آن روى برگردانيم؟!!».

(3) يزيد، از بحرانى بودن اوضاع و خطرهاى هولناكى كه امام را احاطه كرده است، وى را آگاه نمود و گفت: «آيا دوست دارى كه تو در اينجا پيروز شوى، در حالى كه امير المؤمنين در جايى كه هست، گرفتار و به دشمنش تحويل داده شود؟ ...».

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:90

(1) اشتر، گفتار يك مؤمن را بر زبان آورد و گفت: «سبحان اللّه! نه به خدا! اين را دوست ندارم».

- «آخر آنها گفته اند يا دستور بده كه مالك نزد تو بيايد و يا اينكه با شمشيرهايمان تو را مى كشيم! آن گونه كه فرزند عفان را كشتيم! و يا اينكه تو را به دشمنت تحويل مى دهيم!! ...».

اشتر، در حالى كه غم و اندوه بر او چيره شده بود، مراجعت كرد، اينك آرزوهايش بر باد رفته بود.

وى به سوى آنها رفت و آنان را به سختى سرزنش كرده و از آنها مى خواست كه او را بگذارند تا بر دشمنشان بتازد؛ زيرا نصرت و پيروزى او نزديك شده بود.

آن مسخ شدگان به گفتارش توجهى نكردند و بر خوارى و فرومايگى اصرار ورزيدند و به او گفتند: نه، نه.

- «به من اندازه يك تاخت اسب مهلت بدهيد؛ زيرا به پيروزى اميدوار شده ام ...».

- «در آن صورت ما با تو در گناه شريك خواهيم بود ...».

(2) اشتر، به استدلال با آنان پرداخت و عقيده شان را مورد انتقاد قرار داد و گفت: «به من بگوييد- اينك كه

بزرگان كشته شده و فرومايگانتان بر جاى مانده اند- چه وقت بر حق بوديد؟ آيا آن وقت كه اهل شام را مى كشتيد و يا اينك كه از جنگ دست كشيده ايد و بر باطل هستيد و يا اكنون كه از جنگ خوددارى مى كنيد بر حق هستيد؟ پس در اين صورت، كشتگان شما كه منكر برترى آنها نيستيد و از شما بهتر بوده اند، در آتش جهنم هستند».

(3) اين سخنان روشنگر، جايگاهى نزد آنان نيافت و به او گفتند: اى اشتر! ما را

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:91

رها كن، با آنها براى خدا جنگيديم، ما از تو اطاعت نمى كنيم، از ما دور شو.

اشتر، هنگامى كه از درست شدن آنها نااميد شد، به آنها پاسخى شديد داد و آنان را از عواقب وخيم اين فتنه بر حذر داشت و اينكه آنها پس از آن، هرگز عزّتى به خود نخواهند ديد.

به حقيقت كه آنان عزتى نديدند؛ زيرا دولت حق از افق آنان افول كرد و اختيارشان به دست معاويه افتاد و او آنان را به عذاب سخت، گرفتار ساخت.

(1) مالك، از امام درخواست كرد كه با آنها بجنگد ولى آن حضرت نپذيرفت؛ زيرا مخالفان، نمايندگان اكثريت قاطع در سپاه آن حضرت بودند و گشودن باب جنگ، به فاجعه آميزترين نتايج مى رسيد؛ زيرا امّت، طعمه اى آسان در دست امويان قرار مى گرفت.

امام، سر به زير انداخت، در حالى كه امواجى از درد بر او دست يافته بود.

مدتى طولانى به سرانجام تلخى مى انديشيد كه اين نافرمانان براى امّت، پيش آورده بودند.

(2) مورخان مى گويند: آنان سكوت آن حضرت را به عنوان رضايت تلقى نموده، فرياد كشيدند: «على، امير مؤمنين داورى را پذيرفته و به حكم

قرآن راضى شده است!!».

(3) امام، غرق در اندوه بود، زمام كارها از دستش خارج شده و سپاه بر او تمرّد كرده بود و آن حضرت نمى توانست كارى بكند. آن حضرت عليه السّلام از آنچه به وى رسيده بود، اين گونه تعبير مى فرمايد: «ديروز، امير بودم و امروز، مأمور گشته ام و ديروز، نهى مى كردم و امروز، نهى مى شوم ...».

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:92

(1)

حكميّت

گرفتارى و سختى امام با سپاهيان متمردش تا اين حدّ از عصيان و سرپيچى تمام نشد، بلكه مسأله به بالاتر از اين نيز كشيده شد؛ زيرا عصيانگران به رهبرى «اشعث بن قيس» بر انتخاب «ابو موسى اشعرى» كه از سرسخت ترين و كينه توزترين دشمنان امام بود، اصرار ورزيدند و پافشارى آنها براى انتخاب وى به اين جهت بوده كه مى دانستند وى امام را از خلافت، عزل مى كند و ديگرى را برمى گزيند، از كسانى كه خواسته هايشان را تأمين كند. آنها دور امام را گرفته و شعار مى دادند: ما ابو موسى اشعرى را مى خواهيم!! امام، آنها را بازداشت و از انتخاب وى نهى كرده، فرمود: «شما در آغاز كار، از من سرپيچى نموديد، پس الآن مرا نافرمانى نكنيد، من تصميم ندارم كه ابو موسى را مأمور سازم».

(2) آنها بر گمراهى و عناد خود، پاى فشردند و گفتند: ما به غير از او راضى نمى شويم؛ زيرا آنچه وى ما را از آن بر حذر مى داشت، به آن گرفتار شديم.

(3) امام، واقعيت حال ابو موسى و مخالفتش با خود حضرت را برايشان بيان نمود و فرمود: «وى مورد اعتماد من نيست، از من جدا شده و مردم را از من دور كرده و سپس از نزد

من فرار كرد تا اينكه چند ماه بعد او را امان دادم. ابن عباس را مأموريت مى دهيم».

(4) آنان از نامزد نمودن «ابن عباس» خوددارى كردند. امام بار ديگر آنها را به انتخاب «مالك اشتر» راهنمايى كرد، ولى آنان وى را نپذيرفتند و بر انتخاب اشعرى اصرار ورزيدند و امام ديگر چاره اى جز رضايت و پذيرش نداشت.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:93

(1)

سند حكميّت

دو طرف، توافق نمودند كه «ابن عاص» را از سوى اهل شام و «ابو موسى» را از سوى اهل عراق، حكم قرار دهند و صحيفه اى را نوشتند و موارد توافق خود را مبنى بر اينكه آنچه حكمين در مورد آن موافقت كنند، عمل نمايند، در آن صحيفه ثبت نمودند، متن آن، آن گونه كه طبرى روايت كرده چنين است:

(2) «بسم اللّه الرّحمن الرّحيم، اين است آنچه على بن أبي طالب و معاوية بن ابى سفيان آن را پذيرفته اند، على از سوى اهل كوفه و هر كه همراه آنان است و پيروانشان از مؤمنين و مسلمين، تحاكم مى كند و معاويه از سوى اهل شام و هر كه همراه آنان است از مؤمنين و مسلمين تحاكم مى نمايد، همانا ما حكم خداى عز و جل و كتابش را مى پذيريم و جز آن چيزى ميان ما حاكم نباشد و اينكه زنده مى سازيم آنچه را كتاب خداى عز و جل از فاتحه تا خاتمه آن، زنده ساخته و مى ميرانيم آنچه را ميرانده باشد، پس هر آنچه را حكمين، يعنى ابو موسى اشعرى عبد اللّه بن قيس و عمرو بن عاص قرشى، در كتاب خداوند عز و جل بيابند، به آن عمل كنند و آنچه را در كتاب خداى

عز و جل نيابند، از سنّت عدالت آفرينى كه وحدت بخش و بدون تفرقه است استفاده كنند (3) و حكمين از على و معاويه و از دو سپاه، عهدها و پيمانها و از مردم اطمينان گرفتند كه آن دو بر جان و اهل خويش ايمن باشند و امّت ياران آنها باشند بر آنچه در مورد آن تصميم مى گيرند و بر مؤمنين و مسلمين از هر دو گروه، عهد و پيمان خدا باشد كه به آنچه در اين صحيفه است عمل نمايند، رأى آن دو بر مسلمين واجب است. امنيت و استقرار و بر زمين نهادن سلاح هر جا كه حركت كنند بر جانهايشان و خويشاوندان و اموالشان، حاضر و غايب آنها لازم است و بر عبد اللّه بن قيس و عمرو بن عاص است عهد و پيمان خداوند كه ميان اين امّت داورى نمايند

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:94

و آن را در جنگ و تفرقه، بازنگردانند تا اينكه از آنها نافرمانى شود و مهلت اين حكم تا ماه رمضان است و اگر خواستند كه آن را به تأخير اندازند، با توافق آن را به تأخير مى اندازند (1) و اگر يكى از حكمين بميرد، فرمانده پيروان به جاى وى كسى را انتخاب مى كند كه از اهل عدل و دادگرى باشد و محل داورى آنان محل عدالتى ميان اهل كوفه و اهل شام است اگر بپذيرند و دوست بدارند هيچ كس همراه آنها حاضر نشود مگر كسانى كه خودشان بخواهند و حكمين از شهود هر كس را كه بخواهند برمى گزيند و گواهى خود را مطابق آنچه در اين صحيفه است مى نويسند و آنها يار خواهند بود بر ضد

هر كسى كه مفاد اين صحيفه را ترك كند و خواهان بى توجهى و ستم در آن باشد. خداوندا! ما از تو يارى مى جوييم بر كسى كه مضمون اين صحيفه را ترك نمايد» «1».

(2) گروهى از هر دو طرف، آن را امضا نمودند و قابل اجرا گرديد. اين پيمان، آرزوهاى معاويه را برآورده ساخت و او را از خطرهايى كه نزديك بود به حياتش خاتمه دهد و پيروانش را نابود سازد، رهايى بخشيد.

(3) مطلب مهم در سند اين است كه از خونخواهى عثمان، سخنى به ميان نياورده و كم و بيش متعرض آن نشده بود، بلكه متوقف شدن جنگ و گسترش صلح و تندرستى ميان دو گروه را دنبال مى كرد. و من بر اين عقيده هستم كه اين صحيفه نوشته شد، بدون اينكه امام نظرى در آن داشته باشد؛ زيرا آن حضرت، سپاهيان خود را به حال خودشان گذاشته بود كه هر چه مى خواهند بكنند.

(4)

بازگشت امام عليه السّلام به كوفه

امام، صفين را به سوى كوفه ترك گفت. فكر نمى كنم نويسنده اى بتواند

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 53- 54.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:95

محنت و گرفتارى بزرگى را كه بر امام دست يافته بود، مجسّم سازد؛ زيرا آن حضرت با غمهاى گران بازگشت و مى ديد كه باطل معاويه استحكام يافته و وضعيّت او مستقر گشته است و ملاحظه مى فرمود كه سپاهش متمرد گشته است به طورى كه آن را فرا مى خواند ولى اجابت نمى كند؛ زيرا فتنه و آشوب، گردانهايش را از هم گسيخته كرده بود و بنا به آنچه مورخان مى گويند، آنها يكديگر را دشنام مى دادند و با تازيانه به جان هم مى افتادند و بر يكديگر تعدّى مى نمودند خطرناكترين چيزى كه اتفاق

افتاد اين بود كه مسأله خوارج پيش آمد كه از آن سخن خواهيم گفت، آفتى كه از درون، اردوگاه عراقيها را نابود مى كرد و مهمترين خطرى بود كه به سوى آن مى آمد و وحدت سپاه امام را در هم مى شكست و آشوب و هراس را در ميان آن صفوف پراكنده مى ساخت.

(1) امام به كوفه وارد شد و ملاحظه فرمود كه سوگ و اندوه و گريه و زارى مردم در غم كشتگانشان در صفين، همه جاى شهر را فرا گرفته بود؛ زيرا تلفات صفين در مقايسه با كشتگان جمل، چندين برابر بودند.

(2)

همراه با مارقين

راويان مى گويند: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله. اهل نهروان را «مارقين» نام نهاد و به امام امير المؤمنين عليه السّلام دستور داده بود تا با آنها بجنگد، آن گونه كه به وى دستور داده بود كه با ناكثين و قاسطين پس از وى، به نبرد پردازد.

(3) پديده آشكار در طرز تفكر خوارج، انحراف در رفتار و اصرار بر جهل و عناد است؛ زيرا آنها واقعيت امر خود را بر تعصّب و عدم تدبّر و دقّت در حقايق امور، بنا نهاده بودند. شعار آنها كه در راه آن خود را به هلاكت افكندند و قربانيان

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:96

بسيار دادند، «لا حكم الّا للّه» مى باشد، ولى آنها ديرى نپاييدند كه حكومت را براى شمشير قايل شدند و وحشت، هراس و فساد را در زمين پراكندند كه اين مطلب را بيان خواهيم كرد.

(1) به هر حال، هنگامى كه امام از صفين به كوفه آمد، آنها به كوفه وارد نشدند بلكه به منطقه «حروراء» رفتند و بدان منسوب گشتند كه تعداد آنان- آن گونه

كه مورخان مى گويند- دوازده هزار نفر بود و براى جنگ، «شبث بن ربعى» را فرمانده خويش ساختند و براى نماز «عبد اللّه كواء يشكرى» را انتخاب نمودند و امام را از خلافت خلع نموده. امر خلافت را به شورايى از مسلمين سپردند.

(2) امام، از تمرّد آنان بسيار ناراحت شد و «عبد اللّه بن عباس» را براى ديدار با آنان فرستاد و به او دستور داد كه در زمينه خصومت و نزاع با آنها وارد گفتگو نشود تا اينكه آن حضرت نزد وى حاضر گردد. اما ابن عباس ناچار شد كه با آنها به گفتگو بپردازد و در حال گفتگوى با آنان بود كه ناگهان امام بر آنها وارد شد و ابن عباس را از مناظره با آنها بازداشت و خود حضرت، روى به آنها كرد و فرمود: «خداوندا! اين جايگاهى است كه هر كس در آن پيروز شود، روز قيامت به پيروزى شايسته تر باشد و هر كس در آن به ناحق سخن بگويد، در آخرت كور و گمراهتر خواهد بود».

(3) سپس به آنان فرمود: «چه كسى پيشواى شماست؟».

- ابن كواء!- چه چيزى شما را به عصيان بر عليه ما واداشته است؟

- حكميّت شما در روز صفين.

- شما را به خدا سوگند مى دهم! آيا مى دانيد وقتى كه آنها قرآنها را برداشتند و شما گفتيد: آنها را اجابت كنيم به سوى كتاب خدا، به شما گفتم: «من

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:97

اينها را بهتر از شما مى شناسم، اينها اهل دين و يا قرآن نيستند. من با آنها معاشرت كرده و آنها را چه وقتى كه كودك بودند و چه وقتى كه مرد گشتند شناخته ام، آنها بدترين

اطفال و شرورترين مردان هستند، با حق و راستيتان به پيش رويد؛ زيرا اين قوم، اين قرآنها را به مكر، فريب و حيله برداشته اند. اما شما حرفم را به من بازگردانديد و به من گفتيد: از آنها مى پذيريم. و من به شما گفتم: سخنم به شما و نافرمانيتان نسبت به مرا به ياد آوريد و هنگامى كه چيزى جز قرآن را نپذيرفتيد، بر حكمين شرط كردم كه آنچه را قرآن زنده كرده است، زنده نمايند و آنچه را قرآن ميرانده است، بميرانند. پس اگر مطابق حكم قرآن، حكم كردند، ما را نخواهد بود كه با آنچه قرآن حكم مى كند، مخالفت كنيم و اگر خوددارى نمودند، ما از حكمشان بيزار خواهيم بود ...».

(1) اين حجت تابناك، همه اوهام آنها را باطل ساخت؛ زيرا آنها خود درباره حكميّت مسئول بودند و در برابر هر آنچه از فتنه و فساد واقع شده بود نيز مسئوليت داشتند و در آن مورد، امام، هيچ گونه گناهى مرتكب نشده بود.

آنها به حضرت گفتند: آيا اين را از عدالت مى دانى كه مردم را در مورد خونها، حاكم قرار دهند؟

- «ما مردان را حاكم قرار نداده، بلكه قرآن را حاكم قرار داده ايم و اين قرآن نوشته اى ميان دو جلد است كه مردان به آن سخن مى گويند».

- از ما خبر ده كه چرا ميان خود و آنان مهلتى را قرار داده اى؟

- «تا جاهل بداند و عالم نيز تحقيق نمايد و شايد خداوند در اين مدت آتش بس، امر اين امّت را به صلاح آورد».

(2) امام، همه راهها را بر روى آنان بست و در آنها قبول و نزديكى نسبت به سخنان خويش يافت، پس با

گفتارى ملايم خطاب به آن فرمود: «به شهرتان

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:98

وارد شويد، خداوند شما را رحمت فرمايد».

آنها وى را اجابت نموده و همگى همراه وى به كوفه وارد شدند ولى بر انديشه خويش باقى ماندند و آن را ميان ساده انديشان منتشر مى ساختند تا آنجا كه نظر آنان شايع گشت و شوكت آنان نيرو گرفت و شروع به پراكنده ساختن رعب و هراس ميان مردم كردند و مردم را به گمراهى و عزل امام و قرار دادن امر خلافت به عهده شورايى از مسلمين فرا خواندند «1».

(1)

جلسه حكمين

مدتى كه دو طرف براى حكميت تعيين كرده بودند، پايان يافت و معاويه قدرتى را كه در صفين از دست داده بود، باز به دست آورده و وضعيت وى مستحكم گشت و پيامى براى امام فرستاد و خواستار شد كه به حكميت وفا كند و علت شتاب وى اين بود كه مى دانست سپاه امام به چه حالتى از تفرقه و اختلاف دچار شده است. نيز مى دانست كه نتيجه به نفع او خواهد بود؛ زيرا كسى كه براى حكميت انتخاب شده، ابو موسى اشعرى بود كه معاويه از مخالفت وى با امام آگاهى داشت.

(2) امام، ابو موسى اشعرى را براى حكميّت اعزام نمود و چهار صد نفر از يارانش را همراه وى فرستاد و «شريح بن هانى» را فرمانده آنها ساخت و «عبد اللّه بن عباس» را براى نماز خواندن با آنان تعيين فرمود.

(3) دو- حكم- گمراه، به تعبير پيامبر صلّى اللّه عليه و آله «2»، در «دومة الجندل» و يا در «اذرح»

______________________________

(1) حياة الامام الحسن عليه السّلام، 1/ 469- 472.

(2) «سويد بن غفله» روايت كرده: همراه

ابو موسى اشعرى در روزگار خلافت عثمان، كنار

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:99

فراهم آمدند و مورخان مى گويند: ابن عاص تا مدت سه روز با اشعرى مذاكره را آغاز نكرد بلكه جاى خاصى را براى وى مهيّا كرد و غذاها و نوشيدنيهاى گوارا به وى تقديم مى كرد تا آنجا كه او را شكم پيشه و رشوه طلب ساخت و هنگامى كه مطمئن شد وى بازيچه اى در دست او شده است، به گفتن صفتهاى نيكو و لقبهاى ارجمند در مورد او پرداخت تا اينكه هوش و حواسش را مالك گشت آنگاه به او گفت: «اى ابو موسى! تو پير ياران محمد صلّى اللّه عليه و آله و صاحب فضيلت و با سابقه آنها هستى و مى بينى كه اين امّت به چه فتنه كورى افتاده است كه با بودن آن، امّت را بقايى نباشد، آيا ممكن است شخص مبارك اين امّت شوى و خداوند خونهاى آن را به دست تو حفظ كند كه خداوند در مورد يك نفر مى فرمايد:

هر كس آن را زنده كند مانند اين است كه همه مردم را زنده كرده است، پس چگونه است آن كس كه همه اين مردم را زنده نمايد».

(1) اشعرى، چه وقت پير ياران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و دارنده فضيلتها و سابقه ها در اسلام بوده است؟

اشعرى، با اين سخنان شيرين، فريفته گشت و از ابن عاص مى پرسيد:

براى حفظ خونها چه راههايى وجود دارد؟

______________________________

رود فرات بودم. پس وى، خبرى را از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله روايت كرد و گفت: شنيدم آن حضرت را كه مى فرمود: «بنى اسرائيل اختلاف يافتند تا اينكه دو حكم گمراه را

فرستادند كه گمراه شدند و گمراه كردند هر آن كس را كه از آنها پيروى كرد امّت من همچنان خواهند بود تا دو حكم را بفرستند كه گمراه مى شوند و گمراه مى نمايند هر كس را كه از آنها پيروى نمايد».

به او گفتم: اى ابو موسى! حذر كن مبادا يكى از آنها باشى.

گفت: پيراهنش را از تن به در آورد و گفت: به خدا پناه مى برم از آن، همان گونه كه از اين پيراهنم دورى مى جويم. (نهج البلاغه 13/ 315).

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:100

(1) ابن عاص به وى پاسخ داد: تو على بن أبي طالب را خلع مى نمايى و من معاوية بن ابى سفيان را خلع مى كنم. آنگاه امّت، مردى را برمى گزيند كه در چيزى از اين فتنه حضور نداشته و دست خود را در آن فرو نبرده باشد ...

ابو موسى از وى درباره مردى پرسيد كه در اين فتنه فرو نرفته باشد، پس گفت: او چه كسى خواهد بود؟

عمرو عاص تمايلات اشعرى و نظرش سوى «عبد اللّه بن عمر» را دانسته بود، پس گفت: او عبد اللّه بن عمر است.

اشعرى، از اين امر، شادمان گشت و از او براى التزام به گفته اش عهد و پيمان خواست و گفت: من چگونه از اين حرف تو مطمئن باشم؟

(2) ابن عاص گفت: اى ابو موسى! با ياد خدا دلها آرام مى گيرد، از عهد و پيمان، هر چه مى خواهى بگير تا آنجا كه راضى گردى ...

سوگندى باقى نماند كه براى التزام به گفته اش، بر زبان نياورد. اشعرى، به گفتار عمرو عاص، يقين حاصل نمود و رضايت و قبول خود را به وى اعلام نمود و آن دو،

وقت خاصّى را معيّن ساختند تا آنچه را بر آن توافق نموده بودند، به اطلاع عموم برسانند.

آن ساعت هولناكى كه گروههاى عظيم مردم بى صبرانه منتظرش بودند، فرا رسيد، عمرو عاص حيله گر، همراه با همكارش اشعرى به سوى جايگاه خطابه رفتند تا آنچه را توافق نموده بودند به آگاهى مردم برسانند.

(3) عمرو عاص، روى به اشعرى كرد و به او گفت: برخيز اى ابو موسى! براى مردم سخنرانى كن.

ابو موسى اشعرى: تو برخيز و براى آنها سخن بگو.

عمرو عاص به فريب دادن ابو موسى پرداخت و به او گفت: سبحان اللّه آيا

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:101

من بر تو پيشى گيرم! در حالى كه تو پير ياران رسول اللّه هستى، به خدا قسم! هرگز چنين كارى نخواهم كرد ...

(1) اشعرى، از آن همه القاب گرانقدرى كه فرزند آن زن آنچنانى برايش بر زبان آورده بود، دچار عجب و خودپسندى شد و آن كوته فكر فريب خورده، از عمرو عاص خواست كه براى وفا كردن به آنچه توافق كرده بودند، سوگند ياد كند او نيز سوگند ياد كرد كه در مورد آنچه با هم به توافق رسيده بودند، وفادار باشد «1».

(2) اين نيرنگ بر دانشمند امّت، يعنى «عبد اللّه بن عباس» مخفى نماند، پس روى به اشعرى نمود و او را از حيله گرى ابن عاص بر حذر داشت و به او گفت:

«واى بر تو! به خدا گمان مى كنم كه تو را فريب داده باشد. اگر بر چيزى توافق نموده ايد، بگذار تا او پيش از تو از آن امر سخن بگويد و سپس تو بعد از او به سخن بپرداز، زيرا عمرو، مردى حيله گر است، من مطمئن نيستم

از اينكه وى در بين خودتان راضى ات كرده باشد ولى وقتى در ميان مردم برخاستى با تو مخالفت نمايد ...».

(3) آن نابخرد، اعتنايى به ابن عباس ننموده به سوى جايگاه خطابه شتافت و هنگامى كه بر آن جاى گرفت، خداوند را حمد و ثنا گفت و بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله صلوات فرستاد، سپس اظهار داشت: «اى مردم! ما در موضوعمان دقت كرديم و ديديم كه نزديكترين راهى كه امنيّت، صلاح، وحدت و جلوگيرى از ريختن خونها و ايجاد الفت را برايمان مهيا مى سازد اين است كه على و معاويه را خلع نماييم و من على را خلع كردم، همان گونه كه اين عمامه ام را برمى دارم در اين حال دست به

______________________________

(1) العقد الفريد 4/ 347.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:102

سوى عمامه خود برد و آن را برداشت)، ما مردى را خليفه قرار داديم كه شخصا همراه پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله بوده و پدرش نيز همراه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بوده است، بنابراين، سابقه اى درخشان دارد، او عبد اللّه بن عمر است ...» «1».

(1) واى بر زمانه! و مبادا روزگارى كه همانند اين بى همه چيزان كه نادانى بر دلهايشان زنگار نهاده است، در امور مسلمين حكومت كنند.

(2) اشعرى، امام امير المؤمنين، حكيم اين امت و پرچمدار بزرگ عدالت در زمين را عزل مى نمايد، آن كس كه دين را با شايستگيهاى درخشان و مواهبش احاطه نموده بود، اشعرى، رهبرى امّت را در دست عبد اللّه بن عمر مى گذارد كه بنا به تعبير پدرش، طلاق دادن زوجه اش را خوب نمى داند، به درستى يكى از مسائل مسخره آميز روزگار امت كه بر صحنه

زندگى عامه مردم آن روزگار ظاهر شد، روزگارى كه درخششهاى عقل در آن خاموش گشت و انسان به دنبال خواسته ها و تمايلاتش روان گشت، همين است.

(3) به هر حال، آن مكّار حيله گر؛ يعنى عمرو عاص به سوى جايگاه خطابه رفت و خداوند را حمد و ثنا گفت و سپس اظهار داشت: «اى مردم! ابو موسى، عبد اللّه بن قيس، على را خلع نمود و او را از اين امرى كه مورد نظر است، خارج نمود و او نسبت به وى داناتر است، من هم به همراه وى، على را خلع نمودم و معاويه را بر خودم و بر شما برقرار كردم. ابو موسى، در نامه «2» نوشته است كه عثمان مظلوم و شهيد كشته شده و ولىّ او حق دارد در هر جا كه باشد، به خونخواهى وى برخيزد و معاويه شخصا همراه رسول خدا بوده و پدرش نيز

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 70- 71.

(2) اين غير از آن نامه اى است كه در آن متوقف شدن جنگ آمده بود.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:103

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را همراهى كرده بود».

(1) آنگاه! عمرو عاص، زبان به ستايش معاويه گشود و او را به چيزى كه شايسته آن نبود، توصيف كرد، سپس گفت: او بر ما خليفه است و اطاعت و بيعت ما بر خونخواهى عثمان براى اوست ...» «1».

(2) اشعرى، پس از آنكه عمرو عاص به وى خيانت كرد و پيمان با وى را شكست، خشمگين به سوى وى رفت و بر او فرياد كشيد. «تو را چه باشد، خداوند تو را لعنت كند، تو را چيزى نيست جز همانند سگ كه اگر

بر او حمله كنى له له مى زند و اگر او را بگذارى نيز له له مى زند».

(3) ابن عاص او را بازداشت و گفت: «ولى تو مانند الاغى هستى كه بارش كتاب باشد».

هر كدام از آنها در وصف دوستش، راست گفتند؛ زيرا اين داورى، امت را به سوى بسيارى از سختيها و فتنه ها كشاند و مصيبتها و فجايع بسيارى را براى آنان موجب شد.

(4) عراقيها در امتحان غوطه مى خوردند و به ضلالت كارى كه كرده بودند يقين كردند. اشعرى به سوى مكه گريخت و ننگ و رسوايى را براى خود و فرزندانش به همراه برد «2»، زيرا خيانتى آشكار در حق مسلمين مرتكب

______________________________

(1) انساب الاشراف، 3/ 124- 125، الامامة و السياسة: 1/ 118.

(2) مردم، فرزندان ابو موسى را تحقير، مسخره مى كردند؛ مثلا فرزدق، ابو برده فرزند ابو موسى را شنيد كه مى گفت: چگونه مغرور نباشم در حالى كه من فرزند يكى از حكمين هستم.

فرزدق به وى پاسخ داد و گفت: همانا يكى از آن دو، احمق و ديگرى فاسق بود، پس تو فرزند هر كدام كه مى خواهى، باش. (شرح نهج البلاغه 19/ 353.

مردى به يكى از فرزندان ابو موسى نگاه كرد كه در راه رفتن تكبر داشت، به او گفت: راه

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:104

شده بود.

(1) شعراى آن روزگار، كوفيان و اشعرى را بسيار بد گفتند. «ايمن بن خريم اسدى» مى گويد:

لو كان للقوم راى يعصمون به من الضلال رموكم بابن عباس

للّه در أبيه ايما رجل ما مثله لفصال الخطب فى الناس

لكن رموكم بشيخ من ذوى يمن لم يدر ما ضرب اخماس لا سداس

ان يخل عمرو به يقذفه فى لجج يهوى به النجم تيس بين أتياس

ابلغ لديك عليا غير عاتبه قول امرئ

لا يرى بالحق من باس

ما الاشعرى بمأمون ابا حسن فاعلم هديت و ليس العجز كالراس

فاصدم بصاحبك الادنى زعيمهم ان ابن عمك عباس هو الآسى «1» «اگر اين قوم، انديشه اى داشتند كه آنها را از گمراهى رهايى بخشد، ابن عباس را به سوى شما مى فرستادند».

«خداوند پدرش را پاداش دهد، او چه مردى است كه همانند او براى حل مشكلات ميان مردم وجود ندارد».

«ولى آنها پير مردى از اهل يمن را برايتان فرستادند كه ضرب يك پنجم ها در يك ششم ها را نمى داند».

«اگر عمرو او را تنها بيابد، وى را در گردابهايى مى اندازد كه گويا ستاره بزى را در ميان بزها مى اندازد».

«به على بگو بدون اينكه از او گله كرده باشى، گفته شخصى را كه از گفتن

______________________________

رفتنش را نگاه كنيد، گويى كه پدرش، عمرو عاص را فريب داده است!

(1) حياة الامام حسن عليه السّلام 1/ 529.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:105

حق باكى ندارد».

«اى ابو الحسن! اشعرى مورد اعتماد نيست تا بدان درستكار باشى؛ زيرا بن همچون سر نباشد».

«پس با يار نزديكت، رهبرشان را درهم كوب كه فرزند عمويت عباس، دلسوز مى باشد» «1».

(1) معاويه، پيروزى را به دست آورد؛ زيرا مردم شام به سوى او بازگشتند و به عنوان امير المؤمنين به او سلام مى كردند اما امير المؤمنين عليه السّلام در حالى بازگشت كه سپاهيانش غرق در فتنه، تفرقه و اختلاف بودند به طورى كه بعضى از آنها از بعضى ديگر بيزارى مى جستند و اختلاف ميان آنها پراكنده شده بود و فهميدند با دست خود چه جنايتى مرتكب شدند.

(2) امام حسن عليه السّلام خطابه اى مفصل ايراد نمود و آنان را به الفت و دوستى فرا خواند. عبد اللّه بن عباس و عبد

اللّه بن جعفر نيز سخنانى بر زبان راندند و در سخنان خود، حكميت را محكوم كرده، مردم را به اطاعت و ترك اختلاف فرا خواندند «2» كه بعضى از مردم از آنها پذيرفتند و بعضى ديگر بر تمرّد و عصيان خويش، اصرار ورزيدند.

(3) هنگامى كه خبر حكميّت به امام رسيد، بسيار اندوهگين گشت و مردم را جمع كرده براى آنان خطابه اى مؤثر پيرامون دردها و اندوههاى حضرت بر مخالفت فرمانش در توقف جنگ و پذيرش نداى دشمن- كه آن فتح و نصرت به دست آمده شان را نابود ساخت- بيان فرمود، مى فرمايد:

______________________________

(1) حياة الامام الحسن عليه السّلام، 1/ 529.

(2) أنساب الأشراف 3/ 129 و 134.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:106

(1) «خداى را سپاس! هر چند كه روزگار، مصيبتى سنگين و حادثه اى سخت پيش آورده باشد و گواهى مى دهم كه پروردگارى جز خداوند يكتا نيست و اينكه محمد بنده و فرستاده اوست. اما بعد: مخالفت با خيرخواه دلسوز باتجربه، حسرت به بار مى آورد و پشيمانى به دنبال دارد و من در مورد اين دو مرد و اين حكميت، دستورم را به شما دادم و انديشه خالصم را برايتان بيان كردم كه اگر اطاعت مى شد، انديشه اى كارساز بود، ولى شما جز آنچه را مى خواستيد، همه چيز را رد كرديد، من با شما آن گونه بودم كه آن شاعر هوازن گفته است:

امرتهم امرى بمنعرج اللوى فلم يستبينوا الرشد الاضحى الغدى «آنها را به دستور خود فرمان دادم در لحظه هاى حسّاس، ولى آنها مطلب را تا نزديك ظهر روز بعد متوجه نشدند».

(2) همانا آن دو مردى كه شما به عنوان حكمين برگزيديد، حكم قرآن را پشت سر خود رها كرده

و به نظر خودشان رأى دادند، بنابراين، آنچه را قرآن زنده نموده است، ميرانده اند و آنچه را قرآن ميرانده بود، زنده ساخته اند. آنگاه در حكمشان به ما خيانت كردند پس هيچ كدامشان نه هدايت كردند و نه حرف درستى زدند، خدا و رسولش و مؤمنين صالح از كارشان بيزارند، پس آماده جهاد شويد و براى حركت مهيّا گرديد، صبح روز دوشنبه در لشكرگاه درآييد، ان شاء اللّه ...» «1».

(3) نيروهاى مسلّح آن حضرت در موعدى كه برايشان تعيين كرده بود، براى مسافرت آماده شدند و به مردم بصره نامه نوشت و آنها را به يارى خويش فرا خواند كه دسته هايى از سپاه به آن حضرت ملحق شدند.

______________________________

(1) أنساب الأشراف 3/ 140- 141.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:107

(1)

سرپيچى مارقين

امام، به همراه يارانش به مقصد شام، حركت كرد، اما ديرى نپاييد كه خبرهايى از تمرّد و فساد خوارج و بازگشت به نظريه شان به حضرت رسيد.

مورخان مى گويند: گروهى از آنان، از كوفه خارج شدند و همفكرانشان از اهل بصره به آنها پيوستند و همگى به سوى «نهروان» حركت كرده، در آنجا اقامت گزيدند و فساد و تباهى را آغاز نموده، خون مسلمين را مباح دانستند و آنها را كافر شمردند.

(2) مردى صحابى، به نام «عبد اللّه بن خباب ابن ارت» بر آنها گذشت، آنان به سوى او شتافته، نامش را پرسيدند و سپس از او در مورد عقيده اش نسبت به امام امير المؤمنين عليه السّلام جويا شدند. وى، آن حضرت را ستايش نمود و آنها خشمگين شده او را گرفتند و كت بستند و او را به همراه همسرش كه باردار و نزديك به زايمان بود، به زير

درخت نخلى بردند. در آن حال، يك دانه رطب از آن نخل بر زمين افتاد و يكى از آنان آن را برداشت و در دهان خود گذاشت، آنها بر او اعتراض كردند و وى آن را از دهان خود به بيرون انداخت. يكى ديگر از آنان شمشير كشيد و با ضربه آن يك خوك را كه متعلق به اهل ذمّه بود، كشت. بعضى از آنان بر او فرياد كشيدند كه اين كار فساد در زمين است. آن مرد به سوى آن ذمّى رفت و او را راضى گردانيد.

(3) هنگامى كه عبد اللّه احتياط آنان را در اموال ديد، به آنها گفت: «اگر در آنچه مى بينم صادق باشيد، از شما بر من باكى نباشد. به خدا قسم! من در اسلام بدعتى به وجود نياورده، فردى مؤمن هستم و شما به من امان داديد و گفتيد ترسى بر

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:108

تو نباشد».

(1) آنها توجهى به وى نكرده به سويش رفتند و او را به نزد خوكى كه كشته بودند، بردند و او را بر آن خوك گذاشتند و سر بريدند. سپس به سوى همسرش رفتند كه از شدّت ترس به خود مى لرزيد.

وى التماس كنان به آنها گفت: «من يك زن بيش نيستم، آيا از خداوند پروا نداريد؟».

دلهاى زنگارزده آنان، نرم نشد و او را سر بريدند و شكمش را پاره كردند و به سوى سه زن ديگر- كه از جمله شان «ام سنان صيداويه» بود- رفته، و آنها را كشتند «1».

(2) آنها به پراكندن رعب وحشت و گسترش فساد در زمين پرداختند. امام، «حرث بن مره عبدى» را نزد آنان فرستاد تا از آنها درباره

اين تباهى كه به راه انداخته بودند جويا شود و از آنها بخواهد تا قاتلان كسانى را كه خداوند خون به ناحق ريخته آنان را حرام كرده بود، تسليمش نمايند.

هنوز آن فرستاده به آنها نزديك نشده بود كه او را كشتند و به او مهلت ندادند كه پيام خود را بيان نمايد.

(3)

جنگ با مارقين

ياران امام، دوست نداشتند در حالى به سوى شام حركت كنند كه خوارج را پشت سر خود رها كرده در غيابشان اموال و اعراضشان را مباح شمارند، لذا، از امام درخواست نمودند كه آنان را براى نبرد با خوارج ببرد و پس از اينكه

______________________________

(1) انساب الاشراف 3/ 141- 142، طبرى، تاريخ 5/ 81- 82.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:109

از كار آنان فارغ شدند، به جنگ با معاويه بپردازند. امام، اين درخواست آنان را پذيرفت همراهشان حركت كرد تا به «نهروان» رسيد. هنگامى كه در مجاورت خوارج، قرار گرفت به آنها پيغام داد و قاتلان «عبد اللّه بن خباب» و زنان همراه وى را از آنها مطالبه كرد. همچنين، قاتلان فرستاده اش، «حرث بن مره» را از آنها خواست تا از آنان دست بردارد و به جنگ با معاويه برود و آنگاه به مسائل آنان رسيدگى كند.

(1) آنها به حضرت پاسخ دادند: «ميان ما و شما چيزى جز شمشير وجود ندارد مگر اينكه به كفر، اقرار ورزى و همانند ما توبه كنى!!».

امام از آنها سخت متأثر شد و فرمود: آيا بعد از جهادم همراه رسول خدا و بعد از ايمانم، بر خود شهادت به كفر بدهم در اين صورت گمراه بوده اهل هدايت نخواهم بود ...» «1».

(2) امام، گاهى آنها را موعظه مى كرد و

گاهى به آنها پيغام مى داد تا آنجا كه بسيارى از آنان خود را كنار كشيدند و به كوفه بازگشتند، بعضى از آنان به امام پيوستند و گروه سوم براى جنگ جدا شدند كه جز «عبد اللّه بن وهب راسبى»، پيشواى خوارج- كسى كه جاى سجود بر خود داشت- و سه هزار نفر همراه وى، كس ديگرى باقى نماند.

(3) هنگامى كه امام از ارشاد آنان نااميد گشت، سپاه خود را آماده نمود و دستور داد كه با آنها به جنگ اقدام نكنند تا اينكه خود با آنان به جنگ برخيزند.

(4) هنگامى كه خوارج آماده باش امام را ديدند، براى جنگ مهيّا گشتند در حالى كه دلهايشان براى جنگ در آتش شوق مى سوخت آن گونه كه شخص تشنه به آب مشتاق باشد. يكى از آنها فرياد كشيد: «آيا كسى هست كه به سوى

______________________________

(1) انساب الاشراف 3/ 143- 144.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:110

بهشت برود؟»، همگى فرياد بر آوردند «به بهشت بايد رفت»، سپس در حالى كه شعار «لا حكم الا اللّه» مى دادند به حمله اى شديد به سوى سپاه امام دست زدند.

(1) سواران امام در برابرشان به دو دسته تقسيم شدند، گروهى به راست و گروهى به چپ مى رفتند و خوارج، ميان دو گروه دفع مى شدند ساعتى نگذشت كه همگى كشته شده تنها نه نفر از آنها جان به سلامت بردند «1».

(2) هنگامى كه جنگ به پايان رسيد، امام از يارانش خواست كه «ذو الثديه» «2» را در ميان كشتگان پيدا كنند. آنان جستند ولى وى را نيافته، نزد امام برگشتند و به ايشان خبر دادند كه به او دست نيافتند. آن حضرت، بار ديگر به آنان دستور

داد تا جستجو كنند و فرمود: «به خدا قسم! نه دروغ گفته ام و نه به من دروغ گفته شده است، عجبا! او را بجوييد كه در ميان كشتگان است».

(3) آنها به جستجويش پرداختند يكى از ياران حضرت، او را كشته در جوى آبى يافت و به سوى امام دويده، امام را با خبر ساخت، هنگامى كه امام، آن خبر را شنيد، خود و ياران همراه به سجده افتادند سپس امام سر از سجده برداشت در حالى كه مى فرمود: «نه دروغ گفته ام و نه به من دروغ گفته شده است، شما شرورترين فرد را كشتيد ...»

(4) امام، براى يارانش آنچه را از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شنيده بود، بازگو كرد، از جمله فرمود: «قومى شورش خواهند كرد و سخن حق را بر زبان مى آورند در حالى كه از دهنهايشان تجاوز نمى كند، همانند خروج تير از دين خارج مى شوند. در ميان آنان مردى است كه دستى ناقص دارد، در دست او چند تار موى سياه است اگر در ميان آنها باشد، شما بدترين مردم را كشته ايد ...».

______________________________

(1) الملل و النحل 1/ 107.

(2) آنكه گويى پستانى دارد (مترجم).

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:111

(1) آنگاه امام دستور داد جنازه اش را بياورند، جنازه را آوردند و دستش را ملاحظه نمودند و ديدند كه بر شانه او پستانى همچون پستان زن وجود دارد و چند تار موى سياه بر دست اوست كه تا روى دست ديگرش كشيده مى شود كه اگر رها شود به شانه اش بر مى گردد. هنگامى كه امام آن را ديد، براى خدا به سجده افتاد. آنگاه امام كشتگان دو گروه را به خاك سپرد و اسلحه

خوارج و چهار پايان آنها را ميان ياران خود تقسيم نمود و متاعها و بردگان را به صاحبانشان بازگردانيد، آن گونه كه با اصحاب جمل انجام داده بود.

(2) «جنگ نهروان» كه نتيجه واقعه صفين بود، بدين گونه پايان يافت و در پى خود، تأسيس حزب آشوبگر نيرومندى را باقى گذاشت كه در جهان اسلام، ظاهر شد، همان «حزب حروريّه» كه تمرّد در برابر حكومتهاى موجود در سرزمينهاى اسلامى و جنگ با آنها به صورتى آشكار را بر عهده گرفت، امرى كه به ريخته شدن خونها و اشاعه فتنه و اختلاف در بسيارى از آن زمانها انجاميد.

(3) آنچه در نظامهاى دينى خوارج آشكار بود، حكم به تكفير هر مسلمانى است كه به مذهب آنان معتقد نباشد، خون و اموال او را مباح مى دانستند.

و به نظر من، بيشتر جنايات هولناكى كه در نبرد كربلا روى داد، به اين مسخ شدگان بر مى گردد كه همه سرشتهاى انسانى از آنها دور شده بود؛ زيرا بسيارى از افراد آن سپاه (در كربلا) از اخلاق آنان، اثر گرفته و به سوى جرم و جنايت با فجيع ترين صورتها و گونه هايش روى آورده بودند.

(4)

پس مانده هاى جنگ

آن جنگها، عظيم ترين محنتها و شديدترين فجايع را به بار آورد و نه تنها

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:112

امام به آنها گرفتار شد، بلكه جهان اسلام گرفتار بلاى آنها گشت؛ زيرا فتنه ها را براى عالم اسلامى، هميشگى ساخته و بسيارى از بلاها و مصيبتها را به سويش روانه ساخت كه شايد مهمترين آنها عبارت باشند از:

(1)

پيروزى معاويه

براى معاويه فرصتهايى را پيش آورد كه بعد از آن حوادث، پس از آنكه حاكمى بر سرزمين شام بود براى نخستين بار، خود را نامزد خلافت سازد او پيروزى خود بر امام و غلبه بر آن حضرت را چنين اعلام مى كند: «من پس از صفين بدون سپاه و بدون زحمت و ساز و برگ، با على جنگيدم» «1».

(2) اما امام از قدرتهاى سياسى و نظامى بر كنار بود، چرا كه مردم را فرا مى خواند، ولى آنها گوش فرا نمى دادند، سخن مى گفت، اما به سخنانش توجهى نمى نمودند.

آن جنگها خلافت اسلامى را به حكومتى قيصرى كشاند كه در آن هيچ سايه اى از احكام اسلام و منطق قرآن ديده نمى شد؛ زيرا كار حكومت به معاويه منتهى شد كه مال خدا را سرمايه خويش قرار داد و بندگان خدا را به بردگى كشاند و مسلمانان را بر چيزى كه خوش نداشتند، مجبور ساخت.

(3)

از هم پاشيدگى سپاه امام عليه السّلام

همه نيروهاى نظامى در سپاه امام از هم گسيخته شد، تفرقه و اختلاف در

______________________________

(1) انساب الاشراف، 3/ 156.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:113

ميان آنها بويژه بعد از واقعه نهروان، پديدار گشت؛ زيرا روحيه سپاه، درهم شكسته شد.

(1) «بلاذرى» مى گويد: «معاويه، عمارة بن عقبه را به كوفه فرستاد تا برايش از وضعيت سپاه امام، جاسوسى نمايد. وى به معاويه نوشت كه ياران على و زاهدان آنها بر او شوريده اند و او به سوى آنها رفته و آنان را كشته است، بنابراين، سربازان و مردم سرزمينش بر او تباه گشته و ميان آنان دشمنى پديد آمده و به شدّت دچار تفرقه شده اند».

(2) معاويه (در حالى كه مى خنديد)، به «وليد بن عقبه» گفت: آيا راضى هستى كه برادرت،

جاسوسى براى ما باشد، وليد به برادرش عماره گفت:

ان يك ظنى يا بن امى صادقاعمارة لا يطلب بذحل و لا وتر

مقيم و اقبال ابن عفان حوله يمشى بها بين الخورنق و الجسر

و تمشى رخّى البال منتشر القوى كانك لم تشعر بقتل ابن عمرو «1» «اگر گمانم اى فرزند مادرم! درست باشد، عماره به خونخواهى و انتقام، بازخواست نمى شود».

«اقامت دارد در حالى كه خونخواهان فرزند عفان در اطراف او هستند و او ميان خورنق و پل، راه مى رود».

«و تو آسوده خاطر و قدرتمند راه مى روى، گويى كه از كشته شدن فرزند عمرو، اطلاعى ندارى».

(3) سپاه امام، دچار فتنه و اختلاف شد و امام با همه قدرتهاى عظيم خطابى اش، نتوانست آنان را بر سر عقل آورد و عناصر آشوب و سركشى را كه از

______________________________

(1) انساب الاشراف 3/ 157.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:114

جمله سرشتهاى آنها شده بود، از ميان بردارد.

(1) از ميان عواملى كه تمرّد سپاه امام را گسترش بخشيد، اين بود كه معاويه به جمعى از سران برجسته عراق همچون «اشعث بن قيس»، نامه نوشت و به آنها وعده مال و منال داد و به آنها وعده داد كه اگر دست به عمليات خرابكارى در سپاه امام و مردم او بزنند، بخششها و مناصبى را در اختيار آنان مى گذارد آنها نيز وى را اجابت نموده و به نوبه خود به اشاعه اراجيف، گمراه كردن افكار عمومى و پراكندن روح تفرقه و اختلاف در ميان مردم، پرداختند «1» به طورى كه تبليغات آنان، تأثيرى عميق در ميان افراد آن سپاه نمود و آنها از اطاعت امام، سرپيچى نموده، دست به عصيان زدند.

(2) اكثريت مطلق در اردوگاه امام، خواسته هاى

ويژه خود را داشتند كه با منافع دولت و اهداف رهبر آن، منافات داشت، در حالى كه مردم شام بر خلاف آن وضع بودند.

«حجاج بن خزيمه» به معاويه مى گويد: «تو به چيزى قوى مى شوى، غير از آنچه على به آن قوى مى گردد؛ زيرا همراه تو گروهى هستند كه اگر ساكت شوى، چيزى نمى گويند و اگر سخن بگويى، ساكت مى شوند و اگر فرمان دهى، سؤالى نمى كنند، در حالى كه همراه على، كسانى هستند كه اگر سخن بگويد، آنها به حرف مى آيند و اگر ساكت شود، به سؤال مى پردازند «2»».

(3)

تصرّف مصر

محنت و گرفتارى امام در جاى معيّنى تمام نمى شد، بلكه محنتها همچنان

______________________________

(1) همان.

(2) الاخبار الطوال، ص 155.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:115

پى درپى از راه مى رسيدند، آن هم در شديدترين وضعيّت و حالت، آن حضرت، هنوز از نبرد با «مارقين» فراغت نيافته بود كه گرفتار مسائل داخلى كشور گشت؛ زيرا معاويه برخى قسمتها را به تصرف خود در مى آورد و به برخى قسمتها يورش مى برد و رعب و وحشت را در آنها گسترش مى داد؛ چون از نابسامانى و ضعف سپاه امام و گرفتار شدن آن به تفرقه و اختلاف، مطمئن شده بود و لذا تصميم گرفت «مصر» را تصرف كند، مصر، قلب سرزمينهاى عربى بوده است.

معاويه آن را طعمه اى براى وزير و سازنده دولتش يعنى «عمرو عاص» قرار داد تا از منافع و عايدات آن، بهره مند شود.

(1) امام، زعيم بزرگ يعنى «قيس بن سعد انصارى» را به حكومت مصر گمارده بود، وى از درخشنده ترين شخصيتهاى اسلامى در حسن سياست، عمق تفكر و دورانديشى بود و در ايام محنت، با مصريان به سياست عدل و حق رفتار نمود

و آشوبهاى داخلى را فرونشانده، دوستى و الفت را در آن گسترش داده بود. امام، وى را معزول نمود و آن شخص پاك يعنى «محمد بن أبو بكر» را به جاى وى گمارد.

(2) وضعيّت مصر، مضطرب گشت و ادعاى عثمانى در آن سرزمين آشكار شد. امام، محمد را معزول ساخت و «مالك اشتر نخعى» را كه از دلسوزترين مردم نسبت به امام و مخلص ترين آنها نسبت به آن حضرت بود، به جاى وى مأموريت داد. اما هنوز به «قلزم» نرسيده بود كه در گذشت.

(3) مورخان اجماع دارند بر اينكه معاويه، صاحب خراج «قلزم» را فريب داد.

او به مالك، عسل زهرآلود خوراند و او را كشت كه معاويه و يارش عمرو عاص، پس از آن در اين مورد سخن مى راندند و مى گفتند: «خداوند را از عسل، سربازانى باشد».

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:116

(1) معاويه، سپاهى را براى تصرّف مصر، مجهّز ساخت و ابن عاص را بر آن فرماندهى داد. هنگامى كه امام، اين مطلب را دانست، محمد را بر حكومت مصر، باقى گذاشت و به او وعده فرمود كه سپاه و اموال امدادى برايش بفرستد و به دعوت اهل كوفه براى يارى رساندن به برادرانشان در مصر پرداخت، امّا آنان امام را اجابت ننمودند. امام بر آنها اصرار و از آنان يارى طلبيد، ولى تنها سربازان اندكى وى را اجابت نمودند كه گويى به سوى مرگ رانده مى شدند.

(2) امام آنان را به مصر اعزام نمود، اما طولى نكشيد كه به آن حضرت خبر رسيد كه عمرو عاص، مصر را تصرف نموده و عامل آن حضرت بر مصر، يعنى محمد، به قتل رسيده و جنازه اش در

آتش سوزانيده شده است.

امام، سربازانش را بازگرداند و براى اهل كوفه خطابه اى شورانگيز ايراد كرد و از آنها انتقاد نمود و از يارى نكردن و سستى عزيمتشان، با آنها سخن گفت.

به هر حال، تصرف مصر، قدرت معاويه را فزونى بخشيد و او را بر آن داشت تا به اهل عراق، در داخل شهرهايشان يورش برد.

(3)

يورشها

معاويه، به پيروزى خود در تصرف مصر، قانع نگشت، بلكه به گسترش رعب و وحشت در شهرهايى كه در قلمرو امام بود، پرداخت تا مردم آن مناطق متوجه شوند كه قدرت على عليه السّلام از بين رفته و آن حضرت، قادر نيست آنها را حمايت كند و از تعدى بر آنان جلوگيرى نمايد.

معاويه، دست به تشكيل دسته هايى نظامى زد و به آنها مأموريت داد كه در عمق مناطق، پيشروى كنند و فساد و قتل را در آنها بگسترانند. ضمنا وى، جمعى

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:117

از سفاكانى را كه در جرم و جنايت، سابقه اى طولانى داشته و از هر خوى و سرشت انسانى به دور بودند، به فرماندهى آن نيروها گماشت و به هر يك از آنان دستور داد هر كسى را كه از شيعيان امام باشد، به قتل برسانند و به مناطق خاصى با سرعتى فراوان يورش برند كه ما در اينجا به بعضى از اين يورشها اشاره اى مى نماييم.

(1)

يورش بر عراق

معاويه، چهار واحد نظامى براى يورش بردن به اطراف و داخل عراق، تشكيل داد تا دلهاى عراقيها را پر از خوف و هراس سازد تا هرگاه امام آنان را به جهاد دعوت كند، اجابت ننمايند. بعضى از مناطق عراق كه مورد حمله واقع شدند عبارتند از:

(2) 1- عين التمر: معاويه، «نعمان بن بشير انصارى» را با هزار نفر به «عين التمر» فرستاد كه «مالك بن كعب» حاكم آنجا بود. يك واحد هزار نفرى از سپاه، همراه او بودند، ولى وى از حمله اهل شام اطلاعى نداشت و به سربازانش اجازه داد تا نزد خانواده هايشان در كوفه بروند و خود با صد نفر باقى ماند،

هنگامى كه سپاه معاويه به وى حمله ور شد، مقاومتى دليرانه از خود نشان داد و يك گروه كمكى كه بالغ بر پنجاه نفر بودند به يارى وى شتافتند، و هنگامى كه نعمان آنها را ديد، هراسناك گشت و پاى به فرار نهاد؛ زيرا گمان كرده بود كه افراد ديگرى در پى آنها خواهند آمد.

(3) هنگامى كه خبر اين حمله به امام رسيد، در ميان سپاهيانش به خطبه ايستاد و آنان را به كمك عاملش فرا خواند و سپس فرمود:

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:118

«اى اهل كوفه! هرگاه دسته اى به شما روى آورند و يا عده اى از سواران شما به سوى شما بيايند، هر كدام از شما در خانه اش را مى بندد و همچون سوسمار در سوراخ خود جاى مى گيرد و يا چون كفتار به لانه اش پناه مى برد، به خدا قسم! ذليل، آن كسى است كه شما يارى اش كنيد. هر كس به شما راضى شود، با كمانى بدون تير و شكسته، تيراندازى كرده باشد، پس زشتى و ندارى بر شما باد كه شما را ندا كرده و با شما راز گفته ام ولى نه آزادگانى در ديدار بوده ايد و نه برادرانى در كارزار، من از شما به كرانى گرفتار شده ام كه نمى شنوند و به لالانى كه نمى انديشند و كورانى كه نمى بينند» «1».

(1) 2- هيت: معاويه، «سفيان بن عوف» را با شش هزار نفر براى حمله به «هيت»، فرستاد و به او دستور داد كه پس از حمله بر آن، به «انبار و مدائن» برود و مردم آنها را مورد تعرّض قرار دهد. وى با سپاهيانش به «هيت» رفت، ولى كسى را در آنجا نيافت، سپس به سوى

«انبار» حركت كرد و در آنجا پادگانى متعلق به امام يافت كه دويست نفر در آن بودند، با آنها به جنگ پرداخت و «اشرس بن حسان بكرى» را همراه با سى نفر از يارانش به قتل رساند و اموال موجود در (شهر) انبار را غارت نمودند و شادمان از پيروزى و اموال غارت شده، نزد معاويه بازگشتند «2».

(2) خبرهاى انبار به حضرت على رسيد و آن حضرت را به شدّت متأثّر ساخته او را بسيار خشمگين نمود و چون آن حضرت بيمار بود و نمى توانست سخنرانى نمايد، نامه اى را نوشت كه براى مردم خوانده شد، در حالى كه آن حضرت را

______________________________

(1) در تاريخ طبرى ص 133- 134، آمده است: «و نه برادرانى مورد اعتماد».

(2) ابن اثير، تاريخ 3/ 376.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:119

نزديك محل برده بودند تا خواندن آن را بشنود. متن آن نامه بدين شرح است:

(1) «اما بعد: همانا جهاد، درى از درهاى بهشت است و هر كس با بى ميلى آن را ترك كند، جامه خوارى پوشانيده مى شود و گرفتارى او را دربرگيرد و خرد و ناچيز گردد و از مكانت خويش بيفتد و از عدالت و انصاف دور باشد. من شما را شب و روز و آشكار و پنهان، براى جهاد با اين قوم فرا خواندم و به شما دستور دادم تا قبل از اينكه بر سر شما بتازند، خود به سراغ آنها رويد؛ زيرا هيچ قومى در درون خانه هايشان مورد هجوم قرار نگرفتند مگر اينكه خوار شدند. شما كار را به يكديگر حواله داديد و سستى پيشه نموديد. گفتار من بر شما گران آمد و از فرمانم سرپيچى نموده، آن

را به پشت سر خود انداختيد، تا آنجا كه از هر سو، يورشها بر شما صورت گرفت. اين، غامدى است كه سوارانش به انبار وارد شده و ابن حسان بكرى را كشته و اسلحه خانه هايتان را از جاى برداشته و مردان صالحى را از شما كشته است. به من خبر رسيده كه يك مرد از اهل شام به خانه زن مسلمان و يا زن هم پيمان غير مسلمان وارد شده، خلخال، دستبند و گردنبند او را ربوده است. (2) شگفتا كه قلب مى ميرد و اندوه، روى مى آورد و غمها شعله ور مى شوند كه اين قوم در باطلشان مى كوشند و شما از حقتان ناتوان نشسته ايد، پس چه زشت و ناچيز است حالتى كه در آن قرار گرفته و هدفى براى هر تيرانداز شده ايد، به شما شبيخون مى زنند و شما دست به حمله نمى زنيد، خداوند، معصيت مى شود و شما راضى مى گرديد. اگر به شما بگويم كه در گرما بر سر دشمنتان بتازيد، مى گوييد اين داغى تابستان است، چه كسى در آن به جنگ مى رود؟ ما را مهلت ده تا گرما از ما دور شود. و اگر به شما بگويم در دل زمستان به آنها حمله كنيد، مى گوييد: گرما و سرما همه اينها فرار شماست از گرما و سرما؟ در حالى كه شما به خدا سوگند! از شمشير فرارى تر هستيد، اى مردنماها

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:120

! (1) اى آنان كه چون كودكان مى انديشيد و همچون زنان به حجله رفته فكر مى كنيد، اى كاش شما را نمى ديدم و خداوند مرا از ميان شما خارج كرده بود، كه شما سينه ام را از خشم پر كرده و جام تهمتها را

جرعه جرعه به من نوشانديد و با نافرمانى تان انديشه ام را بر من تباه ساختيد تا آنجا كه قريش گفتند: فرزند ابو طالب مردى شجاع است ولى از جنگ اطلاعى ندارد، خداوند پدرشان را بيامرزد آيا كسى از آنها بيش از من در جنگ محكمتر و پايدارتر است، در بيست سالگى به سوى جنگ رفتم «1» و اينك از شصت سالگى گذشتم، اما آنكه اطاعت نشود، رأيى ندارد» «2».

(2) اين سخنان، نشانگر خشم عميق و يأس شديد امام از يارانش مى باشد كه دلهاى آنان مالامال از ترس و ذلّت نسبت به اهل شام بود و خوارى را پذيرا شدند و هراسان در خانه هاى خود نشستند تا آنجا كه كار امام به گرفتارى انجاميد.

(3) 3- واقصه: معاويه، «ضحاك بن قيس فهرى» را به «واقصه» فرستاد تا بر شيعيان امام در آن منطقه، يورش برد و سه هزار نفر در اختيار او گذاشت.

ضحاك، به راه افتاد و اموال مردم را غارت نمود و هر كس را كه گمان مى كرد از امام اطاعت مى كند، به قتل رساند و به حركت خود ادامه داد تا اينكه به «قطقطانه» رسيد، در حالى كه مرگ و وحشت را به همراه داشت، سپس حركت كرد و به «سماوه» منتهى شد و پس از آن به سوى شام بازگشت.

(4) هنگامى كه اين خبرها به امام عليه السّلام رسيد، در ميان لشكر خود به خطابه ايستاد و آنها را به مقابله با اين تجاوز فرا خواند، ولى هيچ كس پاسخى به وى

______________________________

(1) در روايتى «هنوز به بيست سالگى نرسيده بودم».

(2) انساب الاشراف 3/ 201- 202.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:121

نداد. سپس حضرت فرمود: «به

خدا قسم! دوست دارم كه به جاى هر ده نفر از شما، يك نفر از اهل شام را مى داشتم و شما را همچون صرافى نمودن طلا، صرف مى نمودم. دوست دارم كه با بصيرتم، با آنان روبه رو شوم و خداوند مرا از رنج بردن و مدارا كردن با شما آسوده گرداند».

(1) پس از آن، امام، به تنهايى به سوى «غريين» حركت كرد تا با اين تجاوز مقابله نمايد كه «عبد اللّه بن جعفر» با مركبى به وى پيوست و آن حضرت بر آن سوار گشت.

(2) هنگامى كه مردم اين وضع را ديدند، بعضى از آنان به سوى آن حضرت شتافتند. حضرت عليه السّلام «حجر بن عدى» را با چهار هزار نفر به جنگ ضحاك فرستاد كه در طلب وى حركت كرد اما به او نرسيد و مراجعت نمود «1».

يورشهاى معاويه به عراق همچنان پى درپى صورت مى گرفت بدون اينكه با مقاومت قابل توجهى روبه رو شود. معاويه به سبب سستى ياران امام، به فتح و پيروزى، يقين حاصل كرد.

(3)

يورش به حجاز و يمن

معاويه، «بسر بن ابى ارطاة» را با سه هزار نفر براى يورش به «حجاز و يمن» فرستاد. او به طرف يثرب حركت كرد ولى هيچ مقاومتى از سوى مردم آنجا نديد، پس بالاى منبر رفت و با صداى بلند، براى عثمان سوگوارى كرد و رعب و وحشت را در دل مردم افكند.

(4) وى از مردم يثرب براى معاويه بيعت گرفت، سپس به طرف يمن حركت

______________________________

(1) انساب الاشراف 3/ 197- 198.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:122

كرد كه «عبيد اللّه بن عباس» از سوى امام، حاكم آن منطقه بود. عبيد اللّه از برابر وى فرار كرد و به كوفه آمد.

(1)

امام، «عبد اللّه حارثى» را به جاى وى تعيين نمود كه «بسر» او را كشت و پسرش را نيز به قتل رساند و به سوى دو طفل «عبيد اللّه» رفت و آنها را كشت.

هنگامى كه خبر آنها به مادرشان رسيد، از خود بى خود شد و با سوز دل، در رثاى آنها ابيات مشهورى را سرود «1».

حكومت معاويه بر پايه قتل بى گناهان و سر بريدن كودكان و پراكنده ساختن رعب و وحشت در شهرها استوار گرديد.

(2) هنگامى كه اين اخبار دردناك به امام رسيد، نيروهايش سست گرديد و قلبش از درد، شكافته شد و در ميان سپاهش به خطبه ايستاد و گرفتاريها و بلاهايى را كه از دست آنان كشيده بود، بازگو نمود.

(3) «باخبر شدم كه بسر بر يمن دست يافته است. به خدا قسم! من گمان دارم كه اين قوم با همدست بودنشان در باطلشان و تفرقه شما در حقتان و نافرمانى از امامتان در حق و اطاعت آنان از امامشان در باطل و اداى امانت به پيشوايشان و خيانت شما و صلاحشان در سرزمينشان و فساد شما، به دولت خواهند رسيد؛ زيرا اگر من قدحى نزد يكى از شما به امانت گذارم، بيم دارم كه دسته آن را ببرد.

(4) خداوندا! من از آنها بيزار گشته و آنها از من بيزار شده اند، از آنها خسته شده و آنان از من خسته شده اند، پس بهتر از آنان را به من عنايت فرما و بدتر از مرا به ايشان بده. خداوندا! دلهايشان را نابود ساز آن گونه كه نمك در آب حل مى شود.

به خدا قسم! دوست دارم هزار سوار از خاندان فرس بن غنم مى داشتم» «2»:

______________________________

(1) ابن

اثير، تاريخ 3/ 383- 385.

(2) قبيله اى از قبايل عرب كه به شجاعت و اقدام، شهرت دارند.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:123 هنالك لو دعوت اتاك منهم فوارس مثل ارميه الحميم «آنان كه هرگاه آنها را فراخوانى، از ميان آنان سوارانى همچون باران بعد از گرما به سوى تو مى آيند».

(1) سپس از منبر فرود آمد «1» در حالى كه غرق در غم و اندوه و از يارانش نااميد شده بود، آنان كه اينك داراى اعصابى سست و خالى از شعور و احساس شده بودند.

(2) اينها برخى از يورشهاى معاويه بر عراق و خارج از آن، از مناطق اسلامى واقع در قلمرو حكومت امام بود كه هدف از آنها تضعيف و تزلزل ايمان مردم آن مناطق به توانايى امام از حمايتشان در برابر تجاوز و نشان دادن قدرت و توانايى نظامى معاويه و تقويت روحيه سپاهيان و حزب وى بوده كه در آن سرزمينها پراكنده بوده اند.

(3) به هر حال، اين يورشها بخش بزرگى از ناتوانى و تمرّد در سپاه امام را مجسّم ساخت تا آنجا كه معاويه به اين فكر افتاد دست به حمله اى عمومى براى تصرف عراق و نابودى حكومت امام بزند و مسلّم است كه اگر وى دست به چنين كارى مى زد، راه را آسان مى يافت و با هيچ گونه مشكل يا مقاومت قابل توجهى رو به رو نمى شد؛ زيرا آن قوم به آسودگى روى آورده و از جهاد، بيزار گشته بودند.

(4)

هرج و مرج خوارج

محنتهاى جانكاه، يكى بعد از ديگرى بر امام وارد مى شدند؛ زيرا يورشهاى معاويه بر عراق و خارج آن، پى درپى صورت مى گرفت و رعب

______________________________

(1) محمد عبده، شرح نهج البلاغه 1/ 63- 66.

زندگانى حضرت امام حسين

عليه السلام ،ج 2،ص:124

و هراس را در دل شهروندان وارد مى ساخت. امام قادر نبود كه امنيّت را حفظ كند و مردم را از تجاوز، محافظت نمايد؛ چون سپاهيانش دست از اطاعت برداشته و عصيان و تمرّد را اعلام نموده بودند، آن حضرت هيچ گونه نفوذ يا تسلّطى بر آنان نداشته است.

(1) از جمله محنتهاى جانكاهى كه امام بدانها دچار گرديد، «فتنه خوارج» بود؛ زيرا آن حضرت، آنان را در نهروان از پاى در نياورد، بلكه تنها جماعتى از آنان را نابود كرد ولى بيشتر آنها باقى ماندند و همراه آن حضرت، زندگى مى كردند و منتظر فرصت بر عليه وى بوده، دلهاى مردم را از آن حضرت دور مى ساختند؛ چون از ستم وى، خود را در امان مى ديدند و يقين داشتند كه وى به آنها تعدّى نخواهد كرد و آنان را به كيفر نخواهد رساند.

(2) آنان به عدالت وى طمع برده و نرمخويى او آنها را فريفته بود، بنابراين، آشكارا از آن حضرت انتقاد كرده و ايراد مى گرفتند. يكى از آنها خطبه آن حضرت را قطع كرده، قرآن تلاوت مى كرد: لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ «1».

«اگر شرك بورزى، عملت باطل مى شود و از زيانكاران خواهى بود».

امام با آيه ديگر پاسخش داد كه: فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لا يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذِينَ لا يُوقِنُونَ.

«صبر كن، وعده خداوند حق است و آنان كه ايمان ندارند، تو را سبكسر نسازند».

(3) «خريت بن راشد سامى» همراه با سى نفر از يارانش نزد آن حضرت آمد

______________________________

(1) زمر/ 65.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:125

و گفت: اى على! به خدا قسم! از تو اطاعت نمى كنم و پشت سر تو نماز نمى گزارم

و فردا از نزد تو مى روم!! امام نسبت به وى ملاطفت فرمود و با او به استدلال پرداخت و او را به حال خود آزاد گذاشته، به زندان نيفكند، بلكه راه را براى او بازگذاشت و آن مرد به سوى قوم خود (بنى ناجيه) رفت و آنان را از آنچه ميان وى و امام گذشته بود، با خبر ساخت، سپس شبانه به قصد جنگ خارج شد، حوادث فراوانى در شورش خريت و تمرّد او روى داد كه مورخان آنها را به تفصيل آورده اند.

(1) به هر حال، مسئوليت بزرگ، در بسيارى از حوادث هولناكى كه بر جهان اسلام روى داد، بر عهده خوارج قرار مى گيرد؛ زيرا آنان سرنوشت امّت را در حسّاس ترين دوره هاى مهم تاريخى اش به نابودى كشاندند، آنجا كه پيروزى براى امام مسلّم گشت و معاويه با شكست و ناكامى دست به گريبان بود به طورى كه از زندگى او جز اندك زمانى باقى نمانده بود كه فرمانده نيروهاى مسلّح در سپاه امام، مالك اشتر، آن را به دوشيدن يك ميش يا به تاخت يك اسب، تخمين زده بود، اما آنان، آن پيروزى بزرگ را نابود كردند و امام را به قبول حكميّت ناگزير ساختند.

(2)

دعاى امام عليه السّلام بر خويشتن

امام را امواجى هولناك و سهمگين از حوادث و بحرانها در بر گرفت؛ زيرا مشاهده مى فرمود كه باطل معاويه، قوى گشته و وضعيّت وى سرانجام يافته بود و خود را در شهر كوفه در حالى مى ديد كه گرگان عرب- آنها كه عدالتش را نمى پسنديدند و از مساواتش ناخشنود بودند- او را احاطه كرده اند و سخت

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:126

مى كوشند تا مانع محقق شدن آرزوهايش در ريشه كن ساختن

تبعيض، سلطه طلبى و طغيان گردند.

(1) مسأله مهمى كه خواب را از چشمان امام ربود، پراكندگى سپاه وى و از هم گسيختگى همه واحدهاى آن بود آن حضرت در وضعى به دور از همه اختيارات قرار داشت. آن حضرت عليه السّلام سرنوشت دردناكى را ملاحظه مى فرمود كه آنان پس از وى بدان دچار خواهند شد، لذا فرمود:

«همانا شما بعد از من به ذلّتى فراگير و شمشيرى برّنده و تبعيضى كه ستمكاران آن را به عنوان سنّتى در ميان شما اتخاذ خواهند كرد، گرفتار خواهيد شد كه جمع شما را پراكنده مى سازد و چشمهايتان را مى گرياند و فقر را به خانه هايتان وارد مى كند، به زودى آرزو خواهيد كرد كه اى كاش مرا مى ديديد و يارى مى كرديد، خواهيد دانست كه آنچه به شما مى گويم، حق است، خداوند جز آنان را كه ستم رانده و گناه كرده اند، دور نمى سازد ...» «1».

(2) نصيحت و دلسوزى امام در ميان آنان، جايگاهى نيافت، زيرا آنها در گمراهى پيش رفته و جاهليّت سست بنيادشان، به آنان بازگشته بود.

امام از آنها خسته شده، آرزو مى كرد كه از زندگى با آنان دور شود و در خطبه هايش بسيار مى فرمود: «چه وقت شقى ترين امّت فرستاده مى شود؟».

و پيوسته دعا مى كرد و با قلبى خالص به درگاه خدا متوسل مى شد كه او را از آنان راحت سازد.

(3) «بلاذرى» از ابو صالح روايت مى كند كه گفت: على را ديد كه قرآن را به روى سر گرفته بود تا آنجا كه من صداى اوراق آن را شنيدم در حالى كه مى گفت:

______________________________

(1) انساب الاشراف، 3/ 155.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:127

«خداوندا! من از آنان، آنچه را كه در آن است،

درخواست نمودم و آنها آن را از من مانع شدند. خداوندا! من از آنان بيزار شده و آنان از من بيزار گشته اند، آنها را دوست ندارم و آنها مرا دوست ندارند، آنان مرا به چيزى غير از خلق و خويم و اخلاقى كه از من شناخته نشده بود واداشته اند، پس مرا بهتر از آنان عطا كن و به آنها بدتر از مرا نصيب فرما و دلهايشان را همچون آب شدن نمك، نابود ساز ...» «1».

(1) خداوند، دعاى ولىّ بزرگش را اجابت فرمود و اندكى بعد، آن حضرت را به جايگاه قدس، همراه پيامبران و صديقان منتقل فرمود و او را از آن اجتماعى كه حق را دوست نداشت و از عدالت بيزار بود، آسوده گردانيد، در حالى كه پليدان بشريّت را بر آنها مسلّط گردانيد. آنان در ستم و خواريشان مى كوشيدند و بى گناه را به گناه خطاكار مى گرفتند و روى آورنده را به گناه روى برگردانده گرفتار مى ساختند و به گمان و تهمت مى كشتند، آنگاه بود كه آن قوم، بيدار كشتند و به شدت از گناهانى كه نسبت به امام مرتكب شدند و تقصير و كوتاهى خود در نافرمانى و عدم همكارى و يارى با آن حضرت، پشيمان گشتند.

(2) اينها بعضى از پس مانده هاى آن جنگهاست كه امام به سبب آنها به گرفتاريهايى بسيار مشقّت بار و جانكاه دچار شد كه نه تنها آن حضرت بلكه جهان اسلام به طور كامل بدانها گرفتار گشت؛ زيرا مشكلات و مصيبتهاى عظيمى را براى مسلمين به بار آورد و آنها را در شرّى بزرگ، غوطه ور ساخت.

امام حسين عليه السّلام با همه اين حوادث سهمگينى كه بر پدرش جارى گشت، همراه

بود و حقيقت آنها را مى دانست و براى آن حضرت، روشن شده بود كه آن

______________________________

(1) همان 3/ 156.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:128

قوم تا چه اندازه پدرش را دوست نداشتند؛ زيرا در دين خود، اخلاص داشت و مى خواست مردم را با حق محض و عدالت خالص، رهبرى كند تا در همه سرزمينها هيچ انسانى محروم و يا مظلوم باقى نماند.

(1) به هر صورت، اين جنگها به صورتى فعّال در آفرينش فاجعه كربلا مؤثر بودند كه آن فاجعه پيش نيامد، مگر بعد از آنكه اخلاق، در هم شكسته شده، بينش دينى و اجتماعى نابود گشته و فرصت طلبى و از هم پاشيدگى افراد جامعه، گسترش يافته بود؛ زيرا سرمايه دارى قريشى بر امور اجتماعى مسلّط گشت و در همه جا فساد به راه انداخت و دست در كار انهدام همه دژهاى فضيلت و اخلاقى كه اسلام بر پاى داشته، بوده است، از زشت ترين اقداماتش، گسترش دشمنى و كينه نسبت به اهل بيت عليهم السّلام بود آنان كه سرچشمه بينش و ادراك اين امّت بودند تا آنجا كه به صورتى آشكار، بدنهاى آنان را در صحراى كربلا، پاره پاره نمود و آنان را به صورتى هولناك كه در تاريخ انسانيّت نظيرى نداشت، به طور دسته جمعى، از ميان برداشت.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:129

(1)

افول دولت حق

اشاره

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:131

(1) نه در تاريخ مشرق زمين و نه در هر جاى ديگر، حاكمى همچون امام امير المؤمنين عليه السّلام در عدالت و پاكى و ترجيح حق بر هر چيزى، وجود نداشته است؛ زيرا آن حضرت، به اتفاق مورخان، در برابر هيچ ميل عاطفى، خاضع نشد و هيچ

هوا و هوس اطاعت شده اى را فرمان نبرد، بلكه بر طريقى واضح و شيوه اى سليم كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله برگزيده بود، حركت مى كرد و لذا هيچ گاه در دين خود، به حبّ، بغض و تبعيض، عمل نكرد و دلسوزى خالصانه را براى همه مسلمين، مبناى كار خود قرار داد و در ايام حكومتش، مجدّانه كوشيد تا پرچم اسلام را برافرازد و اصول آن را كه رفع تبعيض، ستم و منع بهره كشى و از بين بردن تبعيضات ميان فرزندان اسلام، از جمله آنها بود، محقق سازد.

(2) از مهمترين مسائلى كه به آنها توجه داشت، قرار دادن اموال دولت در محل مخصوصش بود، هيچ چيز از آن اموال را جز در مواردى كه اسلام تعيين كرده است، مصرف نمى نمود و با آنها دادوستد نمى كرد و اگر عواطف و وجدانها را با آنها مى خريد، آن گونه كه معاويه عمل مى كرد، سودپرستان در سپاه آن حضرت، همچون «اشعث بن قيس» و ديگر سران خيانت و مزدورى، بر او اعتراض نمى كردند.

(3) آن حضرت، در اموال دولت، به شدت احتياط و تلاش بسيار مى كرد و فراوان خود را به زحمت مى انداخت تا عدالت اقتصادى را ميان مردم برقرار سازد.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:132

(1) «عبد اللّه بن رزين» مى گويد: «روز عيد قربان بر حضرت على وارد شدم.

آن حضرت، حريره اى «1» نزد ما آورد. به او گفتم: خداوند تو را صلاح بخشد، چرا از اين غازها چيزى براى ما نمى آورى؛ زيرا خداوند خير را فراوان گردانيده است. آن حضرت فرمود: اى فرزند رزين! شنيدم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را كه مى فرمود: براى هيچ خليفه اى، از مال

خدا حلال نمى شود، جز دو ظرف كه يكى را خود و خانواده اش بخورد و ديگرى را تقديم مردم كند» «2».

(2) همه كسانى كه تسليم انگيزه هاى مادّى و شهوانى شده بودند، از سياست آن حضرت، انتقاد كردند و تلاشگرانه براى سرنگونى حكومتش و تشكيل حكومتى كه منافع اقتصادى و سياسى آنان را تضمين كند، كوشيدند.

(3) مسلّم است كه امام مى دانست چگونه اطاعت افراد را به سوى خود جلب كند و چگونه قدرت و نفوذ خود را بر كسانى كه از او انتقاد مى كردند، گسترش دهد، ولى آن كار صورت نمى گرفت مگر به اينكه در دين خود به دورويى پردازد و راه نيرنگ و حيله را در پيش گيرد و مال را به ناحق بدهد و همچون ديگر عاشقان حكومت و قدرت گردد، طبيعى است كه انحراف از حق و دادوستد با منافع امّت، چيزى است كه حضرت على عليه السّلام آن را نمى پذيرفت و ارزشهاى والايش آن را رد مى كرد؛ زيرا نه قدرت، او را مى فريفت و نه جمع شدن مردم برگرد او بر عزّتش مى افزود و نه پراكنده شدن آنان از دور و بر وى- آن گونه كه خود مى فرمود- وحشتش را بيشتر مى نمود.

(4) امام، ايمانى خالص نسبت به دين داشت و ضرورى مى دانست كه ايمان

______________________________

(1) آرد پخته شده با شير يا روغن (معجم آلوسى، باب راى- مترجم).

(2) جواهر المطالب فى مناقب الامام ابى الحسن، 1/ 283 نوشته شمس الدين ابو البركات، از كتابهاى تصويربردارى شده كتابخانه امام امير المؤمنين عليه السّلام.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:133

در دلهاى مردم و تفكر آنان، چيره باشد و نبايد هيچ اثرى براى منافع و اميال وجود داشته باشد.

اين نوع خالص از ايمان، بدون شك تنها براى گروه اندكى از يارانش محقق گرديد، همچون «حجر بن عدى، مالك اشتر، عدى بن حاتم، ميثم تمار» و مانند آنها، كسانى كه از هدايتش مايه گرفته بودند، آنان كه قرآن را خواندند و محكم شمردند و واجب را مورد دقت قرار داده، به جاى آوردند و سنّت را زنده نگهداشته، بدعت را ميراندند، آن گونه كه حضرت خود تعبير فرمودند. اما اكثريت بزرگ از سپاه و ملّت وى، اهداف و آرمانهايش را درك نكردند و ارزشهاى والايش را در سياست درخشانش كه تضمين حقوق مظلومان و ستم كشيدگان را مدّ نظر داشت، نشناختند.

(1) امام، در رفتار سياسى اش به شدت پرهيزكار بود و سياست عموميش را تحت الشعاع ارزشهاى دينى و اخلاقى خود قرار داده بود، لذا حق را با همه جوانب و مفاهيمش گسترانيده بود و براى زورمندان هيچ گونه نفوذى باقى نگذاشت و براى سرمايه دارى قريشى كه عامه مردم را باغى براى قريش مى پنداشت، هيچ قدرتى قرار نداد.

(2) نيروهاى منحرف از راه حق، در برابر امام، سر به شورش برداشته، آتش جنگ را شعله ور ساختند و حركت امام را در اجراى عدالت اجتماعى، متوقف ساختند و در راه آن حضرت، سدها و موانع ايجاد كردند، امام، افسرده و غمگين بر جاى ماند در حالى كه گرگهاى تبعيض و بهره كشى، او را مورد حمله قرار داده، حوادث هولناك پى درپى بر آن حضرت وارد مى شد كه آشوبهاى داخلى مهمترين آنها بود و خوارج آنها را دامن مى زدند؛ يعنى كسانى كه با او زندگى مى كردند و آشكارا با وى دشمنى مى نمودند و فتنه ها و اختلاف را گسترش مى دادند و منتظر

فرصتها براى شورش بر ضد او بودند.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:134

(1)

كنفرانس مكّه

گروهى از «خوارج» به مكّه رفتند و در آنجا كنفرانسى تشكيل داده كشته شدن همفكران نهروانى شان را مورد بررسى قرار دادند و حوادث مهمى را كه جهان اسلام با آنها رو به رو بود و به تفرقه و از هم پاشيدگى آن منجر شده بود، به بحث گذاشته آنها را به زعمشان، به سه نفر نسبت دادند: امام على عليه السّلام، معاويه و عمرو عاص. آنها پس از تبادل نظر، تصميم گرفتند دست به ترور آنان بزنند و براى اجراى اين نقشه، اين افراد، داوطلب گشتند:

1- عبد الرحمن بن ملجم، كشتن امام على عليه السّلام را متعهد شد.

2- حجاج بن عبد اللّه صريمى، متعهد قتل معاويه گرديد.

3- عمرو بن بكر تميمى، كشتن عمرو عاص را بر عهده گرفت.

آنها متفق شدند كه كار ترور را در شب هيجدهم ماه رمضان هنگام خارج شدن اين سه نفر براى نماز صبح انجام دهند. آنان مدت يك ماه در مكّه اقامت گزيدند و در ماه رجب، عمره را به جاى آوردند، سپس هر كدام از آنها براى اجراى آنچه بر عهده گرفته بود، به راه افتادند.

(2)

نظريّه اى كم ارزش

از نظريات پوچى كه در بعضى از كتابها آمده، نظريه «دكتر بديع شريف»، در مورد متهم كردن ايرانيان به قتل حضرت على عليه السّلام مى باشد!! «1» آيا دكتر، از نسب «ابن ملجم» آگاهى دارد كه ايرانى بوده است؟ مگر نه

______________________________

(1) الصراع بين الموالى و العرب.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:135

اين است كه وى از قبيله مراد، يكى از قبايل عرب ساكن در كوفه بوده است؟

«دكتر نورى جعفر» در مورد اين نظريه چنين اظهار نظر كرده است: «چه كسى مى داند؟ شايد دوستى ايرانيان

نسبت به حضرت على عليه السّلام سبب گرديده كه اين نويسندگان با آنها دشمن شوند و بى حساب، تهمتها را متوجه آنها سازند» «1».

(1)

دست داشتن امويان در توطئه

مورخان، اين حادثه مهم را با محافظه كارى بسيار ذكر نموده و ابعاد آن را كاملا آشكار نساخته اند. آنچه ما با ترجيح فراوان به آن معتقد هستيم اين است كه توطئه، تنها كار خوارج نبوده، بلكه حزب اموى در آن نقش عمده اى داشته است، موارد زير، اين موضوع را مؤكّد مى سازد:

(2) 1- «ابو الاسود دؤلى» در قطعه شعرى كه در رثاى امام سروده، گناه قتل حضرت امام على عليه السّلام را بر عهده بنى اميه گذاشته، در آن آمده است:

الا ابلغ معاوية بن حرب فلا قرّت عيون الشامتينا

أ في شهر الصيام فجعتمونابخير الناس طرّا اجمعينا

قتلتم خير من ركب المطاياو رحلها و من ركب السفينا «2» «به معاويه بگو كه چشم شماتت كنندگان روشن مباد».

«آيا ما را در ماه روزه دارى، با كشتن بهترين همه انسانها را سوگوار نموديد».

«شما بهترين كسى را كه بر مركبها سوار شد و بر كشتيها نشست، كشتيد».

______________________________

(1) الصراع بين الموالى و مبادئ الاسلام. در مؤسسه نيست.

(2) ابن اثير، تاريخ. 3/ 395.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:136

معناى اين ابيات، اين است كه معاويه خود، آن كسى است كه مسلمين را با كشتن امام؛ يعنى بهترين انسان، سوگوار نموده و او مسئول ريختن خون آن حضرت بوده است. طبيعى است كه ابو الاسود، اين جنايت را به معاويه نسبت نمى دهد مگر پس از اينكه از موضوع مطمئن شده باشد؛ زيرا وى در آنچه مى گفت، بسيار احتياط را رعايت مى كرد.

(1) 2- «قاضى نعمان مصرى» كه يكى از مورخان قديم است، گفته اى را ذكر

نموده مبنى بر اينكه معاويه خود، ابن ملجم را براى ترور كردن امام فرستاده بود.

وى چنين گفته است: «گفته شده كه معاويه با وى (يعنى ابن ملجم) در اين مورد (يعنى ترور كردن امام) معامله اى انجام داده، پنهانى با وى قرار گذاشته و برايش، پاداشى در اين خصوص قرار داده بود ...» «1»

(2) 3- از جمله مواردى كه شركت حزب اموى در توطئه را مؤكّد مى سازد اين است كه «اشعث بن قيس» ابن ملجم را پشتيبانى نمود و هنگام انجام ترور نيز همراه وى بوده و به وى گفته است: «خود را نجات ده كه صبح، تو را رسوا مى سازد». هنگامى كه «حجر بن عدى» اين را شنيد بر او فرياد زد: «اى اعور! او را كشتى». اشعث از قوى ترين عناصر طرفدار حزب اموى بود، او همان كسى است كه امام را ناگزير به قبول حكميت كرد و امام را زمان اندكى پيش از كشته شدن به قتل تهديد نمود. نيز وى جاسوسى براى معاويه در كوفه بوده است.

توطئه- به گفته راويان- بسيار پنهانى و محرمانه صورت گرفت، پس چه

______________________________

(1) المناقب و المثالب، نوشته قاضى نعمان مصرى از كتابهاى تصويربردارى شده كتابخانه امام حكيم.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:137

چيزى سبب شد كه اشعث متوجه شود و آن را پشتيبانى نمايد، اگر دستى از خارج در كار نبوده است؟

(1) 4- كنفرانس خوارج در ايام موسم حج در مكه برگزار گرديد، مكّه بدون شك، پر از اشخاصى بود كه از اعضاى حزب اموى بودند، آنها كه به مكه منتقل شدند تا دشمنى و مخالفت با حكومت امام را دامن بزنند. گمان غالب اين است كه آنها خوارج

را كه از دشمن ترين مردم نسبت به امام بودند، شناسايى كرده و به پشتيبانى كامل آنان، در خصوص ترور امام اقدام نمودند، آنچه به اين نظريه كمك مى كند، اين است كه خوارج بعد از پايان يافتن موسم حج، تا ماه رجب در مكه اقامت نمودند و پس از انجام عمره، براى اجراى نقشه خود حركت كردند و احتمال دارد كه در طول اين مدت در تماس دائم با حزب اموى و ديگر احزاب مخالف حكومت امام بودند.

(2) 5- آنچه موجب اطمينان مى گردد كه حزب اموى، نقش عمده اى در اين توطئه داشته، اين است كه ابن ملجم، معلّم قرآن بود «1» و روزى خود را از بيت المال مى گرفت و هيچ گونه توانايى مالى نداشته است، پس از كجا اموالى داشت تا شمشيرى را كه حضرت را با آن ترور كرد، به هزار و زهر آن را نيز به هزار خريده باشد؟؟ به اضافه اموالى را كه به عنوان مهريه به قطام داد كه عبارت از سه هزار، يك غلام و يك كنيز بوده، از كجا آورده بود؟

همه اينها موجب اين گمان مى شوند كه وى براى كشتن امام، از امويان كمك مالى دريافت نموده بود.

(3) 6- آنچه مؤكد مى سازد كه ابن ملجم، مزدور حزب اموى بوده اين است

______________________________

(1) لسان الميزان: 3/ 440.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:138

كه وى رابطه محكمى با «عمرو عاص» داشت و از مدتها قبل، همكار وى بوده است؛ زيرا هنگامى كه عمرو عاص مصر را فتح كرد، ابن ملجم همراه وى بود و نزدش جايگاه داشت تا آنجا كه به او دستور داد در نزديكى وى اقامت نمايد «1». گمان بيشتر اين

است كه وى عمرو عاص را از توافق خود با دو همكارش در مورد توطئه ترور وى (يعنى عمرو عاص) و امام و معاويه، با خبر ساخته بود لذا عمرو عاص، براى نماز خارج نشد و ديگرى را به جاى خود فرستاد و نجات يافتن اين بر حسب تصادف نبود، بلكه حاصل توطئه اى بود كه ريشه هاى آن با همراهى عمرو عاص، تنظيم يافته بود.

اينها بعضى از امورى است كه موجب گمان مى گردد كه حزب اموى در طرح توطئه و پشتيبانى از آن، نقش داشته است.

(1)

ترور امام عليه السّلام

ماه رمضان كه قرآن در آن نازل گرديد، بر مسلمين روى آورد و امام، يقين داشت كه در اين ماه عظيم، به جايگاه قدس منتقل مى شود، به همين جهت سعى داشت با نان جو و نمك افطار كند. و بنا به آنچه مورخان مى گويند، بيش از سه لقمه تناول نمى فرمود. آن حضرت، شبهاى اين ماه را به عبادت احيا مى نمود. هنگامى كه شب هيجدهم فرا رسيد، امام فرود آمدن آن مصيبت خردكننده را احساس نمود و افسرده و غمگين به نظر مى رسيد. ستارگان را مى نگريست كه پرتوى لرزان داشتند. گويى شعاعهاى اندوه، خود را به زمين مى فرستادند. آنگاه چنين فرمود: «نه دروغ گفته ام و نه به من دروغ گفته شد، اين

______________________________

(1) همان.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:139

همان شبى است كه وعده داده شده ام».

(1) امام، شب را بيدار ماند در حالى كه خاطرات جهاد و تلاش عظيمش در راه اسلام را به ياد آورده و علاقه و اشتياقش براى ديدار پسر عمويش، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فراوان گشته بود تا سختيهايى را كه از دست امتش كشيده

بود، به نزد آن حضرت، شكايت برد.

(2) امام، با تمام احساس و عواطفش به سوى خدا روى آورد و از او رستگارى و خشنودى طلب كرد. هنوز آن فجرى كه تاريكى اش بر بينوايان و محرومان طولانى گشت، پرتوافكن نشده بود كه امام به راه افتاد و وضوى تازه ساخت و براى خارج شدن از خانه مهيّا گشت، غازهايى روبه روى آن حضرت فرياد كشيدند، گويى با درد آكنده و اندوهگين فرياد مى زدند و از خطرى عظيم كه بر سرزمين عرب و مسلمين روى خواهد آورد، خبر مى دادند.

امام، از پريشانى آنها نزول قضا را دريافت فرمود: «لا حول و لا قوّة إلّا باللّه»، فريادهايى هستند كه نوحه سراييها را به دنبال خواهند داشت «1».

(3) امام، به سوى خانه خدا روان گشت و بنا به عادت خود، مردم را براى پرستش خدا بيدار كرد. سپس به نماز ايستاد در حالى كه در پيشگاه خدا خم شده و ياد خداوند بر لبهايش بود، آن جنايتكار پليد، عبد الرحمن بن ملجم، بر او حمله برد و در حالى كه شعار خوارج را سر مى داد؛ «حكومت براى خداوند است نه براى تو»، فرق امام را با شمشير ضربه زد و پيشانى شريف آن حضرت را كه فراوان در پيشگاه خداوند بر خاك سجده كرده بود، شكافت. آن ضربت خائنانه تا مغز مقدسش پيش رفت، آن مغزى كه جز براى خوشبختى

______________________________

(1) مروج الذهب، ص 413.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:140

مردم و فراهم آوردن آنان برگرد حق، به چيز ديگرى نينديشيده بود.

(1) هنگامى كه امام، ضربه شمشير را حس كرد، لبانش به لبخند گشوده شد و فريادش در اطراف مسجد پيچيد كه: «فزت

و رب الكعبه»؛ «به خداى كعبه رستگار شدم».

(2) اى امير المؤمنين! تو نخستين رستگار و عظيم ترين بهره مند از خشنودى پروردگار بوده اى. تو از زمان نرمى ناخنهايت در نوجوانى، با حق، همراهى كردى و در دينت، دورويى و نفاق نداشتى و رضايت هيچ كس را بر طاعت خداوند ترجيح ندادى، جهاد كردى و مبارزه نموده در راه اوج گرفتن سخن خدا در زمين، با جان و وجودت، خود را فداى رسول خدا كردى و از او حمايت نمودى.

(3) تو رستگار گشتى و اصول عقيده تو پيروز گشت و تو به تنهايى با رسم درخشانى كه بر جاى نهادى، سخن روز همه روزگار، باقى ماندى كه آسمان دنيا را روشنى بخشيد و با جوهر حق و عدل، نسلها را تغذيه نمود.

(4) هنگامى كه خبر كشته شدن امام منتشر گشت، مردم به سوى مسجد شتافتند و آن حضرت را افتاده در محراب يافتند كه ياد خدا را بر زبان مى آورد و خون زيادى از او رفته بود. او را به منزلش منتقل كردند، در حالى كه مردم به سختى مى گريستند و با جانى دردمند، فرياد مى كشيدند:

- امام حق و عدالت كشته شد.

- پدر ناتوانان و غريبان كشته شد.

زنان خانواده آن حضرت، شيون كنان به استقبالش شتافتند، آن حضرت عليه السّلام آنان را به شكيبايى امر فرمود.

امام حسن عليه السّلام غرق در گريه بود، امام روى به وى كرد فرمود: «فرزندم!

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:141

گريه مكن كه تو با زهر كشته مى شوى و برادرت حسين با شمشير به قتل مى رسد».

(1) پيشگويى امام، محقق شد و چند سالى نگذشت كه معاويه، با زهر، حضرت حسن عليه السّلام را

ترور كرد و جگرش را سوزاند و شمشيرها و نيزه ها بدن حضرت حسين عليه السّلام را پاره پاره نمود و اعضايش در صحراى كربلا از هم دريده شدند.

(2) مورخان مى گويند: امام حسين عليه السّلام هنگام ترور شدن پدرش، در كوفه نبود بلكه در اردوگاه نخيله، فرماندهى يكى از واحدهاى سپاهى كه امام آن را براى نبرد با معاويه تهيه ديده بود، بر عهده داشت و امام حسن، قاصدى به نزد وى فرستاد و او را از آنچه بر پدرش جارى گشته، باخبر ساخت. آن حضرت به كوفه مراجعت نمود در حالى كه غرق در غم و اندوه بود و پدر خود را در حال مرگ يافت، پس خود را بر او انداخت و با اشكهايى كه بر صورتش جريان داشت، پدر را غرق بوسه ساخت.

(3) امام بزرگوار، فرزندانش را به اخلاق والا و ارزشهاى انسانى وصيت فرمود و از آنها خواست كه جز قاتلش، كسى را نكشند و كشته شدن آن حضرت را وسيله اى براى فتنه و خونريزى ميان مسلمين، قرار ندهند، آن گونه كه بنى اميه هنگام كشته شدن پيشوايان عثمان، چنين كرده بودند.

(4)

به سوى خلد برين

امام، در حالى كه آيات قرآن كريم را تلاوت مى كرد، با دردهاى احتضار دست به گريبان بود. آخرين چيزى كه بر زبان آورد، گفتار خداى تعالى بود كه:

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:142

لِمِثْلِ هذا فَلْيَعْمَلِ الْعامِلُونَ «اين چنين بايد عمل كنند، عمل كنندگان».

آنگاه روح پاكش، پر كشيد و فرشتگان خداى رحمان آن را در بر گرفتند ...

(1) پايه هاى عدالت در زمين سست گشت و نشانه هاى دين، از ديده ها پنهان شد.

اينك پناه ستم كشيدگان و محرومان، آنكه خود را به رنج

مى افكند تا در سرتاسر اين عالم، دولتى را برپا نمايد كه تبعيض و بهره كشى را ريشه كن سازد و عدالت و حق را ميان مردم حاكم كند، در گذشته بود.

(2) دو سبط رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به تجهيز پدرشان برخاسته، جنازه پاكش را غسل داده، كفن پوشاندند و در ساعتهاى آخر شب، او را به آرامگاه ابدى اش منتقل كردند و در «نجف اشرف» به خاك سپردند.

آنان، عدالت اجتماعى و ارزشهاى انسانى را همراه وى مدفون ساختند.

(3) مورخان مى گويند: هنگامى كه خبر كشته شدن امام به معاويه رسيد، شادمان گشت و روز كشته شدن آن حضرت را در دمشق، روز عيد رسمى اعلام كرد، زيرا آرزوهايش محقق گشته و براى وى اين امكان پيش آمده بود كه حكومت را به عنوان وسيله اى براى كشاندن مسلمين به بردگى و اجبار آنان بر آنچه نمى پسنديدند، قرار دهد.

(4)

آنچه از حكومت امام عليه السّلام بر جاى ماند

حكومت امام، آثار بسيار مهم و عظيمى در جامعه اسلامى بر جاى گذاشت كه شايد مهمترين آنها بدين شرح باشد:

1- حقيقت اسلامى را با همه نيروهايش در جهان سياست و حكومت، آشكار ساخت؛ زيرا امام در حكومت خود، خواهان برطرف كردن تبعيضهاى

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:143

اجتماعى ميان مردم و به وجود آوردن فرصتهاى همتا ميان آنان با اختلاف قوميتها و ديانتهايشان بود و اينكه با همه گروهها با روح مساوات و عدالت ميان آنها رفتار شود، بدون اينكه طايفه اى از امتياز خاصى برخوردار باشد كه اين سياست امام براى آن حضرت در ميان مردم، محبوبيتى عظيم به وجود آورد.

(1) حضرت على عليه السّلام با عدالت و مساوات بر جاى گذارده همچنان در دل توده هاى مردم باقى ماند،

آزادگان، دوستدار او گشتند و به عنوان بزرگترين مصلح اجتماعى در زمين به وى نگريستند و او را بر همه نامداران آن روزگاران مقدم داشتند. «ايمن بن خريم اسدى» خطاب به بنى هاشم و در رأس آنان امام، چنين گفته است:

أ أجعلكم و اقواما سواءو بينكم و بينهم الهواء

و هم أرض لارجلكم و أنتم لرءوسهم و أعينهم سما «1» «آيا شما را با ديگران برابر بدانم در حالى كه ميان شما و آنان، هوا فاصله باشد».

«آنها براى پاهايتان زمين مى باشند و شما براى سرها و چشمهايشان، آسمان هستيد».

(2) 2- اصول و آراى درخشان امام، پيوسته در تعقيب امويان باقى ماند و در درون كاخهايشان نيز به دنبال آنها بود و آنان به اين اصول همچون شبحى ترسناك مى نگريستند كه قدرت آنان را تهديد مى كرد به طورى كه دستور داد امام را بر منبرها ناسزا گويند تا از منزلتش بكاهند و مردم را از ارزشها و اصول آن حضرت، دور سازند.

______________________________

(1) الاغانى 1/ 21. زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ج 2 144 آنچه از حكومت امام عليه السلام بر جاى ماند ..... ص : 142

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:144

(1) 3- حكومت امام كه عدالت بزرگ اجتماعى را شعار خود قرار داده بود، براى فرزندان آن حضرت مشكلات و گرفتاريهاى بسيارى را به دنبال داشت و آنان را به شكنجه و قتل از سوى حكام روزگارشان، مبتلا ساخت كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله اين مورد را پيشگويى فرموده بود؛ زيرا «ابو جعفر اسكافى» روايت كرده است كه حضرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بر فاطمه وارد شد و على را خفته يافت.

حضرت

فاطمه براى بيدار كردن وى رفت. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «او را رها كن كه بعد از من بسيار بيدار خواهد ماند و اهل بيت من به خاطر وى جفاها خواهند ديد».

فاطمه، به گريه افتاد، آن حضرت به وى فرمود: «گريه مكن كه وى همراه من در جايگاه كرامت نزد من خواهد بود» «1».

(2) حكومتهاى اموى و عباسى در ستم به فرزندان امام، بسيار كوشيدند؛ زيرا آنان، حقوق مظلومان و رنج كشيدگان را مورد توجه قرار مى دادند و اصول والايى را كه امام امير المؤمنين عليه السّلام آنها را شعار خود قرار داده بود، شعار خود قرار داده و در راه تحقق آنها در صحنه زندگى، به شدت مبارزه كردند كه از كوشاترين و مبارزترين فرزندان امام در حمايت از اصول پدر، حضرت حسين عليه السّلام بود، به صحنه هاى جهاد، با تصميم بر شهادت و نااميد، از زندگى، روان گشت تا اصول جد و پدرش را حمايت كند و پرچم اسلام را بلند و در اهتزاز نگهدارد و پرچمهاى شرك و الحاد را سرنگون سازد و بندهاى بردگى و ذلّت را از هم بگسلد.

(3) 4- امام در زمان كوتاه حكومتش، بينشى اصيل در مبارزه با ظلم و مخالفت

______________________________

(1) شرح نهج البلاغه 4/ 107.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:145

با ستم به وجود آورد؛ زيرا بزرگان يارانش همچون «حجر بن عدى، عمرو بن حمق خزاعى، عبد اللّه بن عفيف ازدى» و امثال آنان كه در مدرسه فكرى امام پرورش يافته بودند، در برابر حكومت اموى بپاخاستند و آن ستمكاران را با قيامهايى پى درپى- كه غرور و جبروت آنان را در هم شكست- سراسيمه ساختند.

حكومت

امام، به حق، مدرسه مبارزه و انقلاب و مدرسه اى براى ايجاد بينش دينى و ادراك اجتماعى بود.

در اينجا سخن ما درباره آنچه از حكومت امام بر جاى ماند، به پايان مى رسد.

(1)

خلافت حضرت حسن عليه السّلام

اشاره

امام حسن عليه السّلام زمام خلافت اسلامى را بعد از پدر، به دست گرفت، آن حضرت رهبرى حكومت را به شكلى در دست گرفت كه فتنه ها در آن آشوبى بپا كرده و جنگها و حزب گراييها، ارتش آن را از هم گسيخته بود و ديگر هيچ پايگاه مردمى نمانده بود كه حكومت به آن پشت گرم باشد؛ زيرا نگرش عمومى كه ساخته و پرداخته اعيان و اشراف بود، به سوى معاويه گرايش داشت، آنها چه قبل از شهادت امام و چه بعد از آن، در ارتباطى محكم با وى بودند و نقش عمده اى در از هم پاشيدن سپاه امام هنگام دچار شدن لشكر معاويه به شكست و فرار داشتند.

(2) به هر حال، امام حسن عليه السّلام پس از تصدى خلافت، براى جنگ مهيّا شد و دستور داد كه اجتماعى عمومى در مسجد كوفه تشكيل شود كه نيروهاى مسلح

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:146

و ديگران در آن حاضر شدند و امام، خطابه اى عظيم و مؤثر ايراد فرمود كه در آن به تشكّل نيروها و وحدت صفها فرا خواند و از تبليغاتى كه حكومت اموى پراكنده مى نمود، بر حذر داشت و مردم را براى جنگ با معاويه فرا خواند.

(1) هنگامى كه مردم اين را شنيدند، دلهايشان به هراس افتاد و زبانهايشان بند آمد، هيچ يك از آنان پاسخى ندادند بجز قهرمان بزرگ، «عدى بن حاتم» كه برخاست و تأييد كامل خود را نسبت به امام عليه السّلام

اعلام نمود و اهل كوفه را به خاطر موضعگيرى توأم با شكستشان، مورد سرزنش و توبيخ فراوان قرار داد و براى امام و ديگران آشكار شد كه ارتش، خواهان جنگ نيست؛ زيرا دست از طاعت برداشته و به صحنه هاى عصيان و تمرّد، روى آورده بود.

(2) پس از تلاشهاى فراوانى كه بعضى از افراد مخلص نسبت به امام، انجام دادند- به تعبير شيخ مفيد- انواع و گونه هاى متعددى از مردم براى جنگ آماده شدند كه بيشتر آنان از خوارج و شكاكان و طمع ورزان بودند. اين عناصر، ايمانى به مطلب مورد نظر امام نداشتند؛ زيرا خيانت و بى وفايى را طعمه خود ساخته بودند.

(3) راويان مى گويند: امام فرماندهى طليعه لشكرش را به «عبيد اللّه بن عباس» سپرد كه معاويه دو پسرش را كشته بود، تا اين امر باعث اخلاص وى گردد، ولى هنگامى كه با سپاه معاويه روبه رو گشت، معاويه ريسمان مكرش را به سوى وى فرستاد و او را وعده يك ميليون درهم داد كه نصف مبلغ را نقدا بدهد و نصف ديگر را هر وقت به او بپيوندد «1».

(4) دهان عبيد اللّه آب افتاد و به دنياى معاويه پاسخ مثبت داده، از حق،

______________________________

(1) ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه 4/ 27- 29.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:147

منحرف شد و به اردوگاه ظلم و جور، ملحق گرديد، در حالى كه هشت هزار نفر از افراد سپاه، همراه وى بودند «1» بدون اينكه اعتنايى به خيانت و ننگ داشته باشد و يا اينكه به زيانهاى وحشتناكى كه به سپاه عموزاده اش وارد كرده بود، توجهى بنمايد در نتيجه همه واحدها و پايگاهها از هم گسيخته گرديد.

(1) خيانت، تنها

به «عبيد اللّه» تمام نمى شد، بلكه غير از او، فرماندهان بزرگ آن لشكر نيز خيانت كرده، به معاويه پيوستند و امام را در ميان افراد پراكنده آن لشكر درهم شكسته، همراه با آه و درد، باقى گذاشتند.

محنت امام و گرفتارى آن حضرت در ميان لشكرش تنها به خيانت فرماندهان يگانها ختم نمى شد؛ زيرا گرفتارى آن حضرت از اين نيز فراتر رفت و دسته هايى از آن لشكر به كارهاى هراس انگيز بسيار خطرناكى دست زده بودند كه عبارتند از:

(2)

1- تعدى بر امام عليه السّلام

پليد ناپاك، «جراح بن سنان» دست به تعدى بر امام زد و با دشنه، ضربه اى به ران آن حضرت وارد ساخت، امام، مجروح بر زمين افتاد و او را براى درمان بردند «2».

شخص ديگرى نيز هنگام نماز با خنجر، ضربه اى بر آن حضرت زد «3»؛ فردى ديگر، تيرى به سوى آن حضرت پرتاب كرد كه آسيبى به حضرت نرساند.

امام «4» مطمئن شد كه مردم كوفه تصميم دارند كه آن حضرت را بكشند و ترور نمايند.

______________________________

(1) يعقوبى، تاريخ 25/ 214.

(2) الارشاد، ص 2/ 12.

(3) حياة الامام الحسن عليه السّلام 2/ 106.

(4) همان، 2/ 107 و 106.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:148

(1)

2- نسبت دادن كفر به امام حسن عليه السّلام

آن لشكر، در دين و عقيده نيز بيمار گشت به طورى كه نوه پيغمبرشان و ريحانه او را به كفر و خروج از دين متهم كردند؛ چنانچه «جراح بن سنان» در برابر آن حضرت ايستاد و با فرياد گفت: «اى حسن! شرك ورزيدى همان گونه كه پدرت شرك ورزيد! ...» «1».

اين نظر همه خوارج بود كه اكثريت مطلق را در آن سپاه تشكيل مى دادند.

(2)

3- خيانت بزرگ

خيانت بزرگى كه بعضى از سران آن لشكر مرتكب شدند، اين بود كه آنان به معاويه نامه نوشتند و براى وى ضامن شدند كه هر وقت بخواهد و اراده كند، امام را به صورت اسير، تحويل دهند! يا آن حضرت را ترور كنند «2». و اين امر، امام را بسيار نگران كرد كه مبادا اسير گردد و به معاويه تحويل داده شود و معاويه بر او منّت گذارد و اين مسأله به عنوان منّتى براى بنى اميّه نسبت به خاندان نبوى به ثبت رسد، آن گونه كه آن حضرت پس از صلح در اين باره سخن مى گفته است.

(3)

4- غارت كردن وسايل و اثاثيه امام حسن عليه السّلام

فرومايگان اهل كوفه دست به غارت وسايل و لوازم زندگى امام زدند و گليمى را كه بر آن نشسته بود، ربودند همان گونه كه رداى آن حضرت را از او گرفتند «3».

اينها بعضى از حوادث سهمگينى بود كه آن لشكر خيانت پيشه مكّار، بدانها دست يازيده بود.

______________________________

(1) همان 20/ 105.

(2) حياة الامام الحسن عليه السّلام 2/ 204.

(3) يعقوبى، تاريخ، 2/ 214.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:149

(1)

صلح

امام، در برابر اين فتنه هاى سياه، موضعگيرى دورانديشانه همراه با آگاهى اتخاذ كرد كه حكمت، با همه ابعاد و مفاهيمش در آن تجلى يافت؛ زيرا امام دريافت كه در برابر دو كار، قرار دارد:

(2) 1- جنگ با معاويه را آغاز كند در حالى كه مطمئن بود بدون شك غلبه با معاويه خواهد بود، يا اينكه خود و ياران و اهل بيتش كه نماينده ارزشهاى اسلامى بودند، كشته مى شدند و با قربانى شدن آنان، اسلام، رهبران و داعيان خود را از دست مى داد، بدون اينكه حركت اسلامى چيزى را كسب نمايد؛ زيرا معاويه با تواناييهاى ديپلماتيك خود، مسئوليت اين كار را بر عهده امام مى گذاشت و بر فداكاريهاى آن حضرت هزاران پرده مى كشيد. و يا اينكه آن حضرت اسير مى گرديد و معاويه بر او منّت مى گذاشت و اين ننگى بر بنى هاشم و افتخارى براى بنى اميه مى شد.

(3) 2- با معاويه صلح كند و براى اسلام، مردان و داعيانش را حفظ نمايد و با صلح خود، حقيقت معاويه را آشكار سازد و آن پرده ضخيمى را كه معاويه بر حقيقت كار خود كشيده بود، به كنارى زند، امام عليه السّلام اين انتخاب دوم را برگزيد با وجود اينكه خار در

چشم و استخوان در گلو داشت.

(4) مورخان مى گويند: آن حضرت، لشكر خود را جمع كرد و جنگ يا صلح را بر آنها عرضه داشت، صداها از هر جانب برخاست كه: «البقية البقية «1»؛ بر جاى خود مى مانيم».

آنان، خوارى را پذيرفتند و به ذلّت خشنود گشته از راه حق منحرف شدند.

______________________________

(1) حماة الاسلام 1/ 123.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:150

امام مطمئن شده بود كه آنها شعور و احساس را از دست داده بودند و در توان نبود كه آنان را به طاعت وادارد و به جنگ مجبور نمايد، بنابراين، با تلخكامى و ناخشنودى، صلح را پذيرا گشت.

(1) آن صلح، صلحى تلخ و ناگزير بود كه شرع، آن را واجب مى ساخت و عقل آن را لازم مى نمود و شرايط اجتماعى سرشار از مشكلات سياسى، آن را اقتضا مى كرد؛ زيرا اگر جنگ را آغاز مى كرد، لشكر او حتما شكست مى خورد و امّت، به سبب آن، دچار فاجعه اى مى شد كه ابعاد آن را حدّى نمى بود.

كيفيت صلح و شرايط و علل آن و پوچى سخن انتقادكنندگان را به تفصيل در كتابمان، زندگانى امام حسن عليه السّلام بيان كرده ايم.

(2)

موضعگيرى امام حسين عليه السّلام

آنچه مسلّم است اين است كه امام حسين عليه السّلام از نظر فكرى در صلح با برادرش، هم عقيده بود و اين كار با توافق ميان آنان صورت گرفت؛ زيرا اوضاع موجود، ضرورت آن را اقتضا مى كرد و گريزى از آن نبود. البته رواياتى جعلى وجود دارد كه بر خلاف آنچه بيان كرديم، مى باشد. و اينكه امام حسين، از صلح ناخشنود بود و تصميم به مخالفت داشت ولى برادرش او را بر حذر داشت و گفت: تو را در خانه اى مى افكنم

و آن را با گل بر روى تو مى بندم تا صلح انجام گيرد. حضرت حسين عليه السّلام ملاحظه كرد كه شرط وفادارى به برادر اين است كه او را فرمان برد و با او مخالفت نورزد. بنابراين، با وى در آن مورد، موافقت كرد. ما جعلى بودن اين مطلب و عدم صحت آن را به طور كلى، در كتابمان. «زندگانى امام حسن عليه السّلام» مدلّل ساخته ايم.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:151

(1)

عدى بن حاتم و امام حسين عليه السّلام

هنگامى كه صلح، انجام يافت، «عدى بن حاتم» به همراه «عبيدة بن عمر»، نزد امام حسين شتافت و در حالى كه قلبش به آتش مى سوخت، امام را به آغاز جنگ فرا خواند و گفت: «يا ابا عبد اللّه! آيا شما خوارى را با عزّت خريده و اندك را پذيرفته و از فراوان چشم پوشيده ايد. امروز از ما اطاعت كن و همه روزگار را با ما مخالف باش. حسن را با آنچه از اين صلح ديده است واگذار و شيعيان خود از اهل كوفه و ديگران را جمع كن. من و دوستم را عهده دار اين طليعه قرار ده كه فرزند هند به خود نخواهد آمد، مگر اينكه ما با شمشيرهايمان بر سر او زده باشيم».

حضرت حسين عليه السّلام فرمود: «ما پذيرفتيم و پيمان بستيم راهى براى پيمان شكنى مان وجود ندارد» «1».

(2) اگر امام حسين عليه السّلام، راهى براى چيره شدن بر حوادث مى يافت، دست به جنگ مى زد و با معاويه به نبرد مى پرداخت. اما همه راهها به روى او و برادرش بسته شده بود و ملاحظه كردند كه راهى جز صلح، برايشان نمانده است.

(3)

دگرگونى خلافت

خلافت اسلامى، از واقعيت اصيل و مفاهيم سازنده آن به سلطنتى جابرانه تغيير شكل داد كه در آن سايه اى براى عدالت وجود نداشت و شبحى براى حق در آن نبود.

______________________________

(1) الاخبار الطوال، ص 220.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:152

(1) جباران حكومت اموى بر امّت مسلط گشته در خوار كردن آنان و غارت ثروتها و اجبار آنها به بردگى به تلاش پرداختند. يكى از نويسندگان مى گويد: «از بين رفتن خلافتى كه در راه راست بود، و انتقال آن به بنى اميّه، نتايج مهمى

را به بار آورد: خاندان اموى بر خاندان هاشمى پيروز شد معنايش اين است كه اشرافى گرى قريشى و سرمايه داران و صاحبان معاملات بازرگانى، بر صاحبان اصول و ارزشها پيروز شده اند.

(2) پيروزى معاويه، شكست همه تلاشهايى بود كه براى جلوگيرى از طغيان سرمايه دارى قريش، صورت مى گرفت. شكست حلف الفضول، «1» شكست انگيزه هاى مستقيم براى قيام اسلامى و نبرد با بهره كشى و ظلم بود.

اين شكستى بود براى ارزشها و اصول و پيروزى نيرنگ بازى و سياست پشتيبانى شده از سوى سابقه داران و مال اندوزان بود. اين شكست، اثرى دردناك بر اسلام و نسلهاى مسلمين بود».

(3) و نيز «نيكلسون» مى گويد: «مسلمانان، پيروزى بنى اميّه و در راس آنها معاويه را پيروزى اشرافى گرى بت پرستان به شمار آوردند، آنها كه با پيامبر و يارانش دشمنى كردند و با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به نبرد پرداختند تا اينكه پيامبر آنها را از ميان برداشت، آنجا كه مسلمين همراه پيامبر بر جهاد و مقاومت در برابر آنها شكيبايى به خرج دادند تا وقتى كه خداوند، آنان را يارى فرمود و بر روى ويرانه هاى آنها، پايه هاى اسلام را بنا نهادند، آن دين آسانى كه مردم را در خوشى و ناخوشى برابر دانست و سرورى گروهى را كه فقيران را حقير

______________________________

(1) سوگندى است كه «هاشم، زهره و تيماء، نزد عبد اللّه بن جدعان» آمده بر دفع ظلم و ظالم و گرفتن حق از او سوگند خوردند. (مترجم).

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:153

مى شمردند و ناتوانان را به خوارى مى كشيدند و اموال را به غارت مى بردند به پايان برد ...».

(1) به هر صورت، جهان اسلام، پس از صلح، دچار فاجعه اى بزرگ

گرديد و از جهان آسودگى، ايمنى و استقرار، به دنيايى پر از ظلم و جور مبدّل گرديد؛ زيرا امويان پس از اينكه بر اوضاع مسلط گشتند، به سرعت براى استبداد در كارهاى مسلمين و اجبار آنان بر آنچه نمى خواستند، روى آوردند.

(2) كوفيان نيز بيش از ديگران از ستم، رنج بردند؛ زيرا نظام حاكم، آنان را به خاطر ايستادنشان در كنار امام، در ايام صفين، به سختى مورد محاسبه قرار دادند و جلّادانى همچون «مغيرة بن شعبه و زياد بن أبيه» را بر كارهاى آنان گماشتند، آنها رگبارى از عذاب دردناك را بر سر آنان ريختند. آنگاه بود كه كوفيان از بخت بد خود به خاطر گناه عظيمى كه در عدم حمايت از امام امير المؤمنين عليه السّلام و فرزندش حضرت حسن عليه السّلام، مرتكب شده بودند، ناليدند و با هيأتهاى اعزامى و نامه هايشان بر امام حسين اصرار مى ورزيدند تا آنان را از ستم امويها و ظلم آنان برهاند، ولى جاى شگفتى حيرت افزون است كه وقتى امام به آنها پاسخ مثبت داد، شمشيرها را به روى آن حضرت كشيدند و بدن او و فرزندانش را در صحراى كربلا پاره پاره ساختند!! در اينجا سخن ما درباره «افول دولت حق» به پايان مى رسد.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:155

(1)

حكومت معاويه

اشاره

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:157

(1) پس از صلح، مسلمانان، حكومت معاويه را با وحشت، هراس و ترس، استقبال نمودند؛ زيرا واقعيّت امر معاويه را مى شناختند و مسير فكرى و عقيدتى وى را مى دانستند، بنابراين، از وى بر دين، جان و مال خود ترسيدند و آنچه از آن مى ترسيدند، پيش آمد؛ چون هنوز بر همه مناطق

دولت اسلامى مسلّط نشده بود كه ظلم، جور و فساد را در زمين منتشر ساخت.

(2) مورخان مى گويند: وى با مسلمين، سياستى را اعمال كرد كه آنها قبلا با آن، آشنايى نداشتند؛ زيرا سياست وى نشانى از مرگ و نيستى داشت، همچنانكه تيشه ويرانى همه ارزشهاى اخلاقى و انسانى را به همراه داشت در حالى كه در زمان وى، بت پرستى با همه زشتيهايى كه مردم از آنها نفرت داشتند، جان دوباره گرفت.

(3) «سيد مير على هندى»، مى گويد: «با رسيدن معاويه به خلافت در شام، نظام بت پرستى پيشين بازگشت نمود و جايگاه دمكراسى اسلامى را اشغال كرد و بت پرستى با تمام بى بندوباريهاى همراه آن، جانى تازه گرفت، گويى كه از نو، باززاده شده بود، همچنان كه فرومايگى و سقوط اخلاقى در هر مكانى كه فرماندهان سپاهيان اموى از سربازان شام به آنجا راه يافته بودند جايگاهى گسترده پيدا كرد ...» «1».

(4) آنچه مسلّم است اينكه حكومت معاويه با رضايت مردم يا مشاورت با آنها

______________________________

(1) روح الاسلام، ص 296.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:158

پشتيبانى نمى شد، بلكه به زور اسلحه بر مردم تحميل شده بود كه معاويه خود به طور رسمى به اين موضوع اعتراف كرد و در سخنانى كه در برابر جمع كثيرى از مردم بر زبان آورد، گفته بود: «به خدا! من خلافت را از راه محبتى كه به من روا داشته باشيد يا بر حكومتم مسرور باشيد به دست نياوردم بلكه با اين شمشيرم با شما جنگيده ام، اگر ديديد تمامى اجتماعتان را قوام ندادم، پس قسمتى از آن را از من بپذيريد ...».

(1) هنگامى كه پس از صلح، امّت چون طعمه اى در زير نيشهايش قرار

گرفت، در «نخيله» خطابه اى تند ايراد كرد و در آن، جبروت و طغيان خود را نسبت به امّت و بى اعتنايى اش به حقوق مردم را اعلام كرد و ضمن آن گفت:

«به خدا! من با شما نجنگيده ام كه نماز بخوانيد، روزه بگيريد، به حج برويد و يا زكات بدهيد، شما اين كارها را انجام مى دهيد، ولى من با شما جنگيده ام تا بر شما حكومت كنم و خداوند اين را به من داده است در حالى كه شما خواهان آن نبوده ايد» «1».

(2) اين خطابه، جهت گيريهاى شرورانه معاويه را نشان مى دهد؛ زيرا وى به خاطر حكومت و تسلّط بر مردم بود كه خون مسلمانان را ريخت و سوگوارى و غم و اندوه را در خانواده هايشان پراكنده ساخت.

(3) ما ناگزيريم كه برنامه هاى سياسى حكومت معاويه و حوادث عظيم همزمان با آنها را بررسى كنيم؛ زيرا به عقيده ما، اين موارد از برجسته ترين عوامل انقلاب حضرت امام حسين عليه السّلام مى باشد، از آن جهت كه آن حضرت محروميّت و رنجى را كه مسلمانان با آن دست به گريبان بوده و انحراف

______________________________

(1) حياة الامام الحسن عليه السّلام 2/ 262. شرح نهج البلاغة 16/ 46.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:159

و نابسامانى حاصل از نقايص اجتماعى ناشى از حكومت اموى كه بدان گرفتار گشته بودند را، مشاهده كرد لذا آن حضرت- سلام اللّه عليه- پس از هلاك شدن معاويه، به آغاز انقلاب بزرگ خويش دست زد، انقلابى كه به بيدار كردن بينش اجتماعى انجاميد و سرانجام حكومت اموى را ريشه كن ساخت و همه نشانه ها و آثار آن را از ميان برداشت. بعضى از سمت گيريهاى سياست معاويه، بدين شرح بوده است:

(1)

سياست اقتصادى معاويه

معاويه، هيچ گونه سياست

اقتصادى در مسائل مالى، به معناى مصطلح براى اين واژه نداشته است، بلكه اقدامات وى در جمع آورى اموال و هزينه كردن آنها تابع خواسته ها و تمايلات وى بوده به طورى كه ثروتهاى عظيمى را به نيروهاى طرفدار خود مى داد و مخالفان خود را حتى از سهميه عادى خودشان محروم مى ساخت. اموال را تصاحب مى كرد و مالياتها را به ناحق وضع مى نمود.

(2) به طور قطع در حكومت معاويه هيچ نشانى از اقتصاد اسلامى كه مسائل اقتصادى را با برجسته ترين و عميق ترين شيوه ها حل مى كند، وجود نداشت؛ زيرا اقتصاد اسلامى به ازدياد درآمد فردى و مبارزه با بيكارى و نابودى فقر، همت مى گماشت و اموال دولت را در مالكيت مردم به حساب مى آورد كه بايد براى پيشرفت زندگى و ازدياد رفاه ملّت به كار گرفته شود، ولى معاويه فقر و نيازمندى را در ميان اكثريت مطلق افراد جامعه پراكنده ساخت و سرمايه دارى را نزد گروه كوچكى كه بر سرنوشت و امور مردم حاكم بودند، به وجود آورد كه بعضى از مسائل عمده سياست اقتصادى وى عبارتند بودند از:

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:160

(1)

محروميّت اقتصادى

اشاره

معاويه، محروميت اقتصادى را در مناطقى كه جبهه مخالف در آن جاى داشت، منتشر ساخت و در آن مناطق، بينوايى و نيازمندى را گسترش داد تا آن جبهه به هيچ گونه مخالفتى با وى قادر نباشد. بعضى از مناطقى كه معاويه آنها را با رنج و حرمان، مواجه ساخت، بدين قرارند:

(2)

1- يثرب

معاويه، به تضعيف «يثرب» پرداخت و چيزى از اموال را بر اهل مدينه انفاق ننمود؛ زيرا آن منطقه از پايگاههاى مخالفين حكومت وى بود و بسيارى از شخصيتهاى معارض خاندان اموى كه چشم داشتى به حكومت داشتند در آنجا اقامت مى نمودند.

(3) مورخان مى گويند: وى آنان را مجبور ساخت تا املاكشان را بفروشند و او آنها را با بهايى اندك خريدارى كرد. او مأمور اموال خود را به آنجا فرستاد تا منافع آنها را جمع آورى نمايد، امّا آنان وى را مانع شدند و با حاكمشان، «عثمان بن محمد» ملاقات كرده گفتند: همه اين اموال متعلق به ماست. معاويه در منافع آنان با ما به تبعيض عمل كرد، نه درهمى و نه بيش از آن، به ما نداده تا آنجا كه روزگار بر ما سخت گرديد و گرسنگى بر ما دست يافت، آنگاه املاك ما را به يك صدم قيمتشان خريدارى نمود. حاكم مدينه با تندترين و تلخ ترين سخنان به آنان پاسخ داد.

(4) صحابى جليل القدر، «جابر بن عبد اللّه انصارى» به سوى معاويه رفت، اما وى به عنوان تحقير و توهين به او اجازه ورود نداد جابر نزد وى بازگشت. آنگاه معاويه ششصد درهم براى او فرستاد ولى جابر آنها را بازگرداند و به وى نوشت:

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:161 و انى لاختار القنوع على

الغنى اذا اجتمعا و الماء بالبارد المحض

و اقضى على نفسى إذ الامر نابنى و فى الناس من يقضى عليه و لا يقضى

و البس اثواب الحياء و قد ارى مكان الغنى الا أهين له عرضى «من قناعت را به جاى ثروت- هرگاه با هم جمع شوند- بر مى گزينم همانگونه كه آب را در سراى خالص بر مى گزينم».

«هرگاه نيازمند شوم، بر خود حاكم مى شوم در حالى كه ميان مردم كسانى هستند كه بر آنها حكم مى شود و خود حاكم نيستند».

«جامه هاى شرم را مى پوشم در حالى جايگاه ثروت را مى بينم و آبرويم را به خاطر آن، خوار نمى سازم».

(1) و به فرستاده معاويه گفت: «به او بگو: به خدا اى فرزند هند جگرخوار! در نامه عمل خود، هرگز حسنه اى را نخواهى يافت كه من سبب آن باشم».

فقر، در خانه هاى انصار منتشر گشت و بينوايى بر آنها سايه افكند تا آنجا كه كسى نمى توانست شترى را خريدارى كند و براى كارهايش از آن استفاده نمايد. هنگامى كه معاويه به حج رفت و بر مدينه گذر كرد، مردم- از جمله انصار- به استقبال وى رفتند كه بيشتر آنان پياده بودند، به آنها گفت: «چه چيزى مانع شما گرديد كه از من آن گونه كه مردم استقبال مى كنند، استقبال نماييد؟!».

(2) «سعيد بن عباده» به او گفت: «كمى مركبها، تنگدستى، سختى روزگار و برترى دادن تو ديگران را بر ما، مانع ما گرديد».

معاويه با استهزا و تمسخر به وى گفت: «چرا از شترهاى مدينه استفاده نمى كنيد؟» سعيد با منطق جوشانش تيرى به وى زد و گفت: «آنها را در روز بدر سر

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:162

بريديم، آن روز كه (برادرت) حنظلة بن ابى سفيان

را كشتيم!؟» «1».

(1) سياست معاويه اقتضا داشت كه در مدينه، گرسنگى منتشر گردد و مردم آن از صله و بخشش، محروم بمانند. «عبد اللّه بن زبير» در نامه اش به يزيد مى گويد:

«به جانم سوگند از آنچه ما از حقمان در دست تو داريم، جز اندكى به ما نمى دهى و بخش عظيم آن را بازمى دارى ...».

(2) معاويه به حكومت مركزى در يثرب دستور داد قيمت مواد غذايى را بالا ببرند تا گرسنگى در آن همگانى گردد. يزيد در نامه اش به مردم مدينه، به اين مسأله اشاره نمود و آنان را وعده نيكوكارى داده بود اگر در برابر حكومتش سر تسليم فرود آورند. در آن نامه آمده بود: «آنان بر من پيمان دارند كه قيمت گندم را به اندازه قيمت گندم در نزد خودمان قرار دهيم و عطايى كه مى گويند در زمان معاويه از آنها منع گرديده است، از سوى من به طور كامل به آنان داده خواهد شد» «2».

معاويه، حاكمان حجاز را گاه «مروان بن حكم» و گاه «سعيد بن عاص» قرار داد و گاهى اولى را معزول مى ساخت و دومى را حكومت مى داد، آن دو در خوار نمودن و فقير ساختن مردم مدينه، كوشيدند.

(3)

2- عراق

معاويه، كيفرهاى فراوانى را بر «عراق» اعمال نمود، زيرا مركز اصلى مخالفين و تنها منطقه ناخشنود از حكومت وى بود كه حاكم آن، «مغيرة بن شعبه»، بخشش و ارزاق را از اهل كوفه بازمى داشت. حكّام اموى پس از معاويه

______________________________

(1) انساب الاشراف، ج 1، ق 2/ 73.

(2) الامامة و السياسة 1/ 177.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:163

نيز همين روش را در ظلم و ستم به عراق و محروم نمودن مردم آن ادامه

دادند و حتى عادل ترين آنان يعنى «عمر بن عبد العزيز» هم مساوات ميان عراقيها و شاميها در بخشش را رعايت نكرد؛ زيرا ده دينار به عطاى شاميان افزود ولى به عطاى عراقيها چيزى نيفزود «1».

در روزگار حكومت اموى، انواع سختيها بر عراق گذشت تا آنجا كه عراقيها دست به قيامهاى پى درپى بر ضد حكومت آنان زدند.

(1)

3- مصر

«مصر» گرفتار ستم اقتصادى زيادى گرديد؛ زيرا معاويه به عامل خود نوشت: «به هر فرد از قبطيان يك قيراط اضافه كن»، ولى عامل وى بر اين موضوع اعتراض كرد و به او نوشت: «چگونه بر آنها بيفزايم در حالى كه در قراردادشان آمده كه چيزى به آنها افزوده نشود» «2».

سخت گيرى اقتصادى، ديگر سرزمينهاى اسلامى را نيز دربرگرفت تا مردم آنها را از مخالفت با حكومتش مشغول نمايد.

(2)

رفاه در شام

وقتى سرزمينهاى اسلامى دست به گريبان سختى و محروميت بودند، مى بينيم كه «شام» در رفاه كامل به سر مى برد و قيمت مواد غذايى در آن، بسيار پايين بود؛ زيرا نسبت به خاندان اموى، اخلاص داشت و در استحكام حكومتشان تلاش كرد لذا در آنجا رفاه گسترش يافت. آنچه اين قضيه را تأييد

______________________________

(1) العقد الفريد 6/ 220.

(2) زندگانى امام موسى بن جعفر عليه السّلام 1/ 302.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:164

مى كند، نامه يزيد است كه اندكى پيش از اين به آن اشاره اى داشتيم.

(1) مردم شام نيز بر ديگر مردمان ترجيح داده شدند چنانچه «مالك بن هبيره» در گفتگويش با «حصين بن نمير» به آن اشاره مى كند و مى گويد: «بشتاب تا با اين نوجوان بيعت كنيم (يعنى با خالد بن يزيد) كه ما پدرش را به دنيا آورديم و او خواهرزاده ماست، تو جايگاه ما را نزد پدرش مى دانى كه چگونه ما را بر گرده مردم عرب، جاى داده بود» «1».

(2)

معاويه اموال را در راه استحكام حكومتش به كار مى گيرد

معاويه، خزانه مركزى را براى استحكام بخشيدن به حكومت و قدرت خويش به كار گرفت و مال را به عنوان سلاحى براى توانا ساختن خود در رهبرى امّت و رياست دولت، مورد استفاده قرار داد.

«سيد مير على هندى» مى گويد: «ثروتهايى كه معاويه از حكومتش بر شام جمع آورى كرده بود، او و اطرافيانش، آنها را بر سربازان مزدورش مسرفانه مصرف مى نمود، آنان كه وى را در خفه كردن هر زمزمه اى بر ضد حكومتش يارى كرده بودند» «2».

(3) اين سياست، نزد مسلمين چيز تازه اى بود كه هيچ يك از خلفاى پيشين بدان نينديشيده بودند، خلفاى اموى بعد از او نيز بر همين شيوه رفتار كردند و مال را

وسيله اى براى تحكيم قدرت خويش به كار گرفتند.

(4) «دكتر محمد مصطفى» مى گويد: «از عناصر سياست امويان، به كارگيرى

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 535- 536.

(2) روح الاسلام، ص 296.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:165

مال به عنوان سلاحى براى ارعاب و وسيله اى براى تقرّب بود؛ زيرا گروهى از مردم را از آن محروم ساختند ولى آن را چندين برابر بيشتر به گروهى ديگر دادند تا بهايى براى وجدان و تضمينى براى سكوت آنان باشد» «1».

(1) «شكرى فيصل»، مال را يكى از دو عامل اساسى مى داند كه اجتماع اسلامى به صورتى عجيب در برابر آنها خاضع گشت و از جمله عوامل در فتنه هاى سياست و تسلط طبقه حاكم از قريش و نيز يكى از عوامل پيدا شدن اختلاف ميان عرب و غير عرب و حتى ميان خود مردم عرب بوده است «2».

(2)

بخششهاى بسيار چشمگير معاويه به خاندانش

معاويه، اموال بسيار فراوانى را به خاندان خويش بخشيد و ثروتهاى گسترده در اختيار آنان قرار داد «3» تا جايگاه آنان را قدرت بخشد و نفوذشان را در عالم اسلامى، گسترش دهد در حالى كه بينوايى و محروميت را ميان بيشتر گروههاى ملت منتشر كرده بود.

(3)

بخشيدن خراج مصر به عمرو عاص

معاويه، خراج مصر را به «عمرو عاص» بخشيد و آن را مادام العمر، طعمه اى براى وى قرار داد و اين به خاطر همكارى عمرو عاص با وى در مبارزه با امير المؤمنين عليه السّلام پرچمدار حق و عدالت در زمين بود كه تفصيل اين مطلب را در مباحث قبلى بيان كرديم.

______________________________

(1) اتجاهات الشعر العربى، ص 27.

(2) شكرى فيصل، المجتمعات الاسلامية فى القرن الاول، ص 50

(3) الفخرى، ص 104- 105.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:166

(1)

بخشش اموال به موافقان

معاويه، اموال فراوانى را به موافقين خود و مخالفين امام امير المؤمنين عليه السّلام بخشيد و در اين راه، اسراف فراوان كرد. راويان مى گويند؛ «يزيد بن منبّه» از بصره نزد وى رفت و از بدهى خود شكايت كرد، معاويه به خزانه دار بيت المال گفت: سى هزار به او بده و هنگامى كه رفت، گفت: سى هزار ديگر به خاطر روز جمل «1».

معاويه، اين اموال فراوان را به عنوان پاداش در برابر موضعگيرى وى و برادرش كه متمردان در جنگ جمل را با اموالى كه از بيت المال مسلمين غارت كرده بود، كمك مى كرد، به وى داده بود، تاريخ نمونه هاى بسيار از بخششهاى معاويه به نيروهاى مخالف امام و موافق با وى، ذكر كرده است.

(2)

خريد اديان

معاويه، باب جديدى را در سياست اقتصادى گشود و آن خريد اديان و خيانت وجدان بود؛ زيرا هيأتى از اشراف عرب نزد وى رفته بودند و به هر كدام از آنان يكصد هزار داد و به «حنات»، عموى فرزدق، هفتاد هزار، و هنگامى كه حنات اين مطلب را دانست، خشمگين نزد معاويه برگشت و به او گفت: «مرا در ميان بنى تميم رسوا كردى، اصل و نسب من صحيح است، آيا سالخورده نيستم؟

مگر در ميان قوم خودم، مورد اطاعت نمى باشم؟»- تو چنين هستى.

______________________________

(1) العقد الفريد 2/ 68.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:167

- پس چرا مرا كمتر از قومم دادى و به كسانى كه بر ضد تو بودند بيشتر از آنها كه با تو بودند، عطا كرده اى؟

(1) معاويه بدون شرم و حيا گفت: من از آنان دينشان را خريدم و تو را با دينت گذاشتم.

- از من، دينم را بخر.

معاويه دستور

داد تا بقيه جايزه اش را بدهند «1».

اين معامله زيانكارانه اى است كه مسخ وجدانها و تبديل شدن آنها به كالاى مورد معامله را، آشكار مى سازد.

(2)

نقص خزانه مركزى

خزانه مركزى، در نتيجه اسرافكارى در بخشش براى خريد وجدانها واديان، دچار نقص شديد شد و دولت نتوانست حقوق كارمندان را بپردازد.

معاويه ناچار گرديد تا به عمرو عاص نامه اى بنويسد و از او تقاضاى كمك از خراج مصر بكند كه آن را طعمه اى براى وى قرار داده بود. در نامه معاويه آمده بود: «اما بعد: سائلان اهل حجاز و ديدار كنندگان اهل عراق بر من زياد شده اند و من چيزى اضافه بر حقوق سربازان ندارم، پس از خراج امسال مصر به من كمك كن ...».

(3) عمرو عاص، درخواست وى را نپذيرفت و بر او اعتراض كرده، وى را به ياد خدمات خويش انداخت و با اين ابيات، وى را پاسخ گفت:

معاوى ان تدركك نفس شحيحةفما ورثتنى مصر امى و لا ابى

______________________________

(1) حياة الامام الحسن عليه السّلام 2/ 159- 160. الكامل، ابن اثير 3/ 468.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:168 و ما نلتها عفوا و لكن شرطتهاو قد دارت الحرب العوان على قطب

و لو لا دفاعى الاشعرى و صحبه لألفيتها ترغو كراغية السغب «اى معاويه! اگر نفس بخيلى بر تو دست يابد (بايد بدانى) كه من مصر را از پدر و مادرم به ارث نبرده ام».

«من رايگان آن را به دست نياورده بلكه آن را شرط قرار داده بودم و جنگى سخت در گرفته بود».

«اگر دفاع من در برابر اشعرى و همراهانش نبود، آن وقت مى ديدى كه (روزگار) همچون شتر گرسنه بر تو فرياد مى كشد».

هنگامى كه معاويه اين ابيات را خواند، از

او متأثر شد و ديگر در مورد مسائل مصر، چيزى با وى نگفت «1».

(1)

مصادره اموال شهروندان

معاويه، پس از اسراف و تبذيرش، ناگزير شد كه اموال مردم را مصادره نمايد تا ناتوانى مالى خزانه دولت را جبران كند. وى ميراثهاى حنات، عموى فرزدق را مصادره كرد. فرزدق بر اين كار معاويه اعتراض نمود و در سرزنش وى گفت:

ابوك و عمى يا معاوى اورثاتراثا فيختار التراث اقاربه

فما بال ميراث الحنات اخذته و ميراث صخر جامد لك ذائبه

فلو كان هذا الامر فى جاهليةعلمت من المرء القليل حلائبه

و لو كان فى دين سوى ذا شنئتم لنا حقنا او غص بالماء شاربه

______________________________

(1) اخبار الطوال، ص 222.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:169 الست اغر الناس قوما و اسرةو امنعهم جارا اذا ضيم جانبه

و ما ولدت بعد النبى و آله كمثل حصان فى الرجال يقاربه

و بيتى الى جنب الثريا فناؤه و من دونه البدر المضى ء كواكبه

انا ابن الجبال الشم فى عدد الحصى و عرق الثرى عرقى فمن ذا يحاسبه

و كم من اب لى يا معاوى لم يزل أغر يباري الريح ازور جانبه

نمته فروع المالكين و لم يكن ابوك الذي من عبد شمس يقاربه «1» «پدرت و عموى من، اى معاويه! ارث گذاشته وارث را نزديكان مى گزينند».

«پس چرا ارث حنات را گرفته اى، در حالى كه ميراث ابو سفيان را اگر مايع باشد براى تو جامد مى شود».

«اگر اين كار در جاهليت بود، مربوط به كسى مى شد كه وارثان اندكى داشته باشد».

«اگر در دين، چيزى غير از اين باشد، شما حق ما را خورده و يا اينكه آب در گلوى نوشنده اش مانده باشد».

«آيا من عزيزين مردم از نظر قوم و خاندان و نگهدارترين آنان نسبت به همسايه گرفتار، نيستم».

«بعد از پيامبر

و آل او كسى در مردان همانند حصان، زاده نشده است».

«خاندانم در كنار ثريا باشد و ماه و ستارگان درخشانش از آن پست ترند».

«من فرزند كوههاى بلند به تعداد ريگها هستم و ريشه زمين، ريشه من است، پس چه كسى با آن برابرى كند؟».

______________________________

(1) ابن الاثير 3/ 468. ديوان فرزدق، 1/ 502- 503.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:170

«و فراوانند پدران من اى معاويه كه فروزان هستند و باد اطراف جامه هايشان را نگه مى دارد».

«آنكه از نسل مالكان بوده و پدر تو از خاندان عبد شمس نمى تواند به وى نزديك باشد».

(1) معناى ابيات اين است كه اموال به جاى مانده از صخر، جدّ معاويه به وارثان منتقل شده در حالى كه ميراث عموى فرزدق را معاويه مصادره نموده است و اگر اين امر در جاهليت بوده، دست معاويه كوتاهتر از آن بود كه به سويش دراز گردد؛ زيرا فرزدق از خاندانى است كه آن خاندان از عزيزترين خاندانهاى عرب بوده است.

(2)

ماليات نوروز

معاويه، ماليات نوروز را بر مسلمانان بست تا مخارج خود را تأمين كند و براى پرداخت آن، مردم را مورد ظلم و ستم فراوان قرار داد كه بنا گفته مورخان، بالغ بر ده ميليون درهم گرديد «1» اين عوارضى بود كه مسلمانان با آن آشنا نبودند و خلفاى بعد از معاويه نيز آن را سنّتى قرار دادند و براى دريافت آن، مسلمين را مجبور مى ساختند.

(3)

غارتگرى واليان و عمّال

حكومت داشتن در روزگار معاويه منبعى از منابع غارت و دزدى

______________________________

(1) تاريخ تمدن اسلامى 1، جزء 2/ 276.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:171

و مصدرى براى ثروت و مال اندوزى گرديد.

(1) «انس بن ابى اناس» به «حارثه غدانى»- همكار زياد بن أبيه-، هنگامى كه به حكومت «سرّق» يكى از مناطق اهواز منصوب شد، مى گويد:

احار بن بدر قد وليت امارةفكن جرذا فيها تخون و تسرق

و باه تميما بالغنى ان للغنى لسانا به المرء الهيوبة ينطق

و لا تحقرن يا حار شيئا اصبته فحظك من ملك العراقين سرق «1» «اى حارثة بن بدر! به امارتى منصوب شده اى، پس چون موش دشتى در آن باش و خيانت كن و سرقت نما».

«و با تميم مباهات كن در ثروت كه ثروت زبانى است كه شخص با هيبت، با آن سخن مى گويد».

«اى حارثه! چيزى را كه به دست آورده اى ناچيز مشمار كه سهم تو از ملك دو عراق، سرّق باشد».

(2) نيز «عقبة بن هبيره اسدى»، ظلم واليان و برگزيدن اموال توسط آنان را چنين توصيف مى نمايد:

معاوى اننا بشر فاسجح فلسنا بالجبال و لا الحديد

اكلتم ارضنا فجردتموهافهل من قائم او من حصيد

فهبنا امة ذهبت ضياعايزيد اميرها و ابو يزيد

أ نطمع فى الخلافة اذ هلكناو ليس لنا و لا لك من خلود

ذروا

حول الخلافة و استقيمواو تأمير الاراذل و العبيد

______________________________

(1) الشعر و الشعراء، ص 494- 495.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:172 و اعطونا السويه لا تزركم جنود مردفات بالجنود «1» «اى معاويه! ما انسان هستيم، با ما نرمخو باش كه ما كوه و آهن نيستيم».

«زمين ما را خورديد و باير ساختيد آيا درخت يا كشته اى در آن مانده است؟».

«گيرم كه ما امتى هستيم از بين رفته كه يزيد و پدرش بر آن حاكمند».

«آيا به خلافت طمع بريم در حالى كه هلاك شده ايم و نه ما و نه شما جاويد نخواهيم ماند».

«غرور خلافت و حكومت دادن فرومايگان و بردگان را رها كنيد و به راه راست بياييد».

«مساوات را ميان ما اعمال كنيد پيش از آنكه سربازان از پى سربازان به ديدار شما بشتابند».

(1) مسلمانان، انواع سختى و دردناكى از ستم واليان و ظلم خراجگيران را تحمل كردند، زيرا آنها در چپاول و غارت، تجربه اندوخته و چيزى از دارايى را نزد كسى نيافتند مگر اينكه آن را به غارت بردند.

(2)

جمع آورى خراج

جمع آورى خراج، تابع ميل و خواسته خراجگيران بود. عامل «خنا»، در مورد مقدار خراجى كه بر عهده اش بود، از عمرو عاص سؤال كرد، عمرو عاص وى را نهيب زد و به او گفت: «اگر از زمين تا سقف، به من مى دادى، به تو خبر نمى دادم كه چه مقدار بر عهده تو است. شما خزانه داران ما هستيد، هرگاه خرج

______________________________

(1) خزانة الادب 2/ 260.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:173

ما زياد شود، بر شما زيادتر مى كنيم و اگر بر ما سبك شود، بر شما سبك مى گيريم ...» «1».

اين اقدامات ستمكارانه، همه قواعد عدالت و مساوات را كه اسلام آورده

بود، نابود گردانيد.

(1)

برگزيدن طلا و نقره

معاويه، به زياد بن أبيه دستور داد تا طلا و نقره را براى وى جمع آورى نمايد، زياد و عاملانش مردم را به اجبار، مورد مصادره قرار داده هر چه طلا و نقره داشتند مى گرفتند و به دمشق مى فرستادند «2» كه اين امر، زندگى را بر مردم مشكل ساخت و فقر، گلوى آنان را فشرد.

(2)

فلج شدن حركت اقتصادى

حركت اقتصادى، در همه سرزمينها فلج گرديد و كشاورزى و بازرگانى، تضعيف گشت و اقتصاد عمومى، دچار ركودى فراگير شد كه نتيجه تبذير و اسراف معاويه بود به طورى كه «عبد اللّه بن همام سلولى» اين مطلب را اعلام نمود و شعرى را در چند رقعه نوشت و آن را در مسجد افكند كه در آن از ستم هولناك و بيدادگريهاى وحشتناكى كه معاويه و عاملانش بر سر مردم آورده بودند، شكايت مى كرد:

الا ابلغ معاوية بن صخرفقد خرب السواد فلا سوادا

______________________________

(1) تاريخ تمدن اسلامى 2 جزء 4/ 359.

(2) حياة الامام موسى بن جعفر عليه السّلام 1/ 301. التمدن الاسلامى 2/ جزء 4/ 359.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:174 ارى العمال اقساء علينابعاجل نفعهم ظلموا العبادا

فهل لك ان تدارك بالدنياو تدفع عن رعيتك الفسادا

و تعزل تابعا ابدا هواه يخرب من بلادته البلادا

اذا ما قلت اقصر عن هواه تمادا فى ضلالته و زادا «1» «به معاويه فرزند صخر خبر ده كه منطقه سواد، خراب گشته و ديگر سوادى وجود ندارد».

«كارگزارانمان را بر خود سنگدل مى بينم كه به خاطر منافع فعليشان، بندگان خدا را به زير ستم برده اند».

«آيا مى توانى دست به كارى فورى بزنى و از رعيت خود فساد را دور گردانى؟».

«و آنكه پيوسته از هوا و هوسش پيروى مى كند، عزل نمايى، آنكه با

نادانى اش شهرها را خراب مى سازد».

«هرگاه بگويى كه دست از هوا و هوس بردار، در گمراهى اش بيشتر اصرار مى ورزد».

(1) «سلولى» با اين ابيات، اوضاع بد اقتصادى و تسلط حاكمان را بر ظلم رعيت، نشان مى دهد و از حكومت مى خواهد كه آنان را عزل كند و از ستمهايشان دور سازد، زيرا در خرابى مناطق، مكيدن خونها و پيروى از هواى نفس، تلاش كرده و از راه راست گمراه شده اند.

(2)

استدلال معاويه

معاويه، معتقد بود كه اموال امت و خزانه مركزى آن، ملكى براى وى بوده

______________________________

(1) الاسلام و الحضارة العربية 2/ 149- 150.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:175

تا هر گونه بخواهد در آن تصرف نمايد، آنجا كه مى گويد: «زمين براى خداست و من جانشين خدا هستم پس هر چه از مال خدا گرفته شود، مال من است و هر چه را ترك كرده باشم براى من جايز مى باشد!!» «1».

(1) اين منطق، از روح اسلام و جهت گيريهاى آن به دور مى باشد؛ زيرا اسلام، اصول اقتصادى اش را بر اين اساس قرار داده كه مال، مال مردم است و دولت متعهد به پيشرفت و توسعه آن و رئيس دولت يا ديگران حق ندارند اقتصاد امت را بازيچه خود سازند و آن را مطابق خواستها و اميال خود، هزينه كنند؛ زيرا اين كار، به گسترش نياز و انتشار بيكارى مى انجامد و كشور را در معرض بحرانهاى اقتصادى قرار مى دهد ...

(2) اسلام، فقر را فاجعه اى اجتماعى و وبايى فراگير مى شناسد كه بايد با همه راهها و امكانات با آن مبارزه شود و رئيس دولت حقّ ندارد چيزى از مال امت را به خود اختصاص دهد. نظر اسلام اين است، ولى معاويه (به صورتى غير

قابل بحث) اين مطلب را مورد توجه قرار نداد و بنا به اميال و خواسته هايش در اموال مسلمين، تصرف كرد.

اينها برخى از نمونه هاى سياست اقتصادى معاويه مى باشد كه فاقد روح توازن و عامل گسترش بينوايى و محروميت در كشور گرديد.

(3)

سياست تفرقه و تبعيض

معاويه، سياستش را بر تفرقه بين مسلمين و پراكندگى آنان بنا نهاد و روح تفرقه و دشمنى را ميان آنان حاكم ساخت؛ زيرا معتقد بود حكومت استقرار

______________________________

(1) حياة الامام موسى بن جعفر عليه السّلام 1/ 301.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:176

نمى يابد مگر در صورت از بين رفتن وحدت امت و گسترش دشمنى ميان فرزندان آن.

(1) «عقاد» مى گويد «معاويه حيله اى داشت كه آن را تكرار نمود و خوب از عهده آن بر آمد و در آن چيره شد و در برابر دشمنانش در درون دولت، چه مسلمان و چه غير مسلمان به كار گرفت كه پايه و قوام آن حيله، تلاش پيگير بر تفرقه و ايجاد اختلاف ميان دشمنان از طريق القاى شبهه ميان آنان و ايجاد دشمنى ميان آنها بود كه از جمله آنان بعضى از افراد خانواده و خويشاوندان وى بودند ... او نمى توانست ببيند كه دو شخص مهم، با هم توافق دارند، رقابت خصمانه ميان افراد صاحب نام، به وى كمك مى كرد تا بر آنها ضربه وارد نمايد» «1».

معاويه، مسلمين را متفرق ساخت و رشته هاى اخوت اسلامى را كه پيامبر بزرگوار صلّى اللّه عليه و آله، آنها استحكام بخشيده و جامعه اش را بر آنها بنا نهاده بود، از هم گسيخت.

(2)

ستم به افراد غير عرب

معاويه، در ستم كردن به افراد غير عرب و ذليل ساختن آنها بسيار كوشيد تا آنجا كه تصميم داشت به طور كلى آنان را نابود سازد. مورخان مى گويند: وى «اصنف بن قيس» و «سمرة بن جندب» را فرا خواند و به آنها گفت: «مى بينم كه اين سرخان، تعدادشان زياد شده اند و ممكن است كه براى من ايجاد مشكل كنند و پيشى گيرند،

گويى آنان را مى بينم در حالى كه بر عربها و نظام حاكم، دست به

______________________________

(1) معاويه فى الميزان، ص 64.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:177

شورش زده اند، لذا تصميم گرفته ام نيمى از آنها را بكشم و نيمى را نگه دارم تا بازار را به راه اندازند و جاده ها را ترميم كنند».

اصنف و سمره اين اقدام مهم را نپسنديدند و با او به لطف سخن گفتند تا اينكه از تصميم خود برگشت» «1».

(1) معاويه، ستم به بردگان را سنتى قرار داد و حكومتهايى كه بعد از او بر سر كار آمدند، ظلم كردن و محروم ساختن آنها را گسترش دادند على رغم اينكه آنان در مسائل نظامى و ديگر كارهاى حكومتى، شركت داشتند.

شاعر اين افراد غير عرب در شكايت از ستمى كه به آنها روا شده بود، مى گويد:

ابلغ امية عنى ان عرضت لهاو ابن الزبير و ابلغ ذلك العربا

ان الموالى اضحت و هى عاتبةعلى الخليفة تشكوا الجوع و الحربا «به امويها و ابن زبير هرگاه آنها را ديدى، از من برسان و نيز به آن (حاكم) عرب».

«كه افراد غير عرب اينك از گرسنگى و جنگ مى نالند و از خليفه گله مند مى باشند».

(2) يكى از خراسانيان، خطاب به «عمر بن عبد العزيز»، از او مى خواهد كه در ميان آنان به عدالت رفتار كند و مى گويد: «اى امير مؤمنان! هزار نفر از افراد غير عرب بدون بخشش و بدون روزى، به جنگ مى روند و همانند آنان از اهل ذمّه كه مسلمان شده اند و خراج هم مى پردازند» «2». (اين در حالى است كه) «شعبى»،

______________________________

(1) العقد الفريد 3/ 413.

(2) طبرى، تاريخ 6/ 559. الكامل 5/ 51.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:178

قاضى

عمر بن عبد العزيز از مسجد بيزار شده بود آن گونه كه به گفته او، از آشغال خانه اش، بدش مى آمد از اين جهت كه موالى [افراد غير عرب] در آن نماز مى خواندند «1» تا آنجا كه موالى ناگزير شدند مسجد خاص خود را بنا نهند و آن را «مسجد الموالى» ناميدند و نماز را در آن به جاى آوردند «2». (1) «خدابخش»، به اين گمان نزديك مى شود كه علت ناگزير شدن آنان از نماز خواندن در آن مسجد اين است كه تعصب عرب را بر ضد خود ديده بودند و به آنان اجازه نمى دادند با ايشان در يك مسجد به عبادت پردازند «3» در حالى كه موالى در پاسخ به عربها به نرمى عمل مى كردند و آنها را به هدايت دعوت مى نمودند و مى گفتند: «ما اختلاف انسانها و برتريشان نسبت به يكديگر را منكر نيستيم و آقا را با زيردست و شريف را با وضيع برابر نمى دانيم، بلكه مى گوييم برترى انسانها ميان خودشان به پدران يا به اصل و نسبشان نيست، بلكه به اعمال، اخلاق و شرافت خود آنها و بلندى همتشان مى باشد. پس هر كس كه دون همت و ناجوانمرد باشد، شرافت نمى يابد هر چند كه از اصل بنى هاشم باشد، زيرا كريم آن است كه اعمالش او را كرامت بخشيده و شريف، كسى است كه همتش او را شرافت داده باشد» «4».

(2) امويان و همفكران آنان، اين منطق را نمى فهميدند كه از حقيقت اسلام و هدايت آن، گرفته شده است كه اسلام، گسترش مساوات و عدالت ميان همه مردم را بدون فرق گذاشتن ميان قوميتهاى آنان دستور داده است.

(3) به هر حال، اين

سياست تبعيض نژادى به گسترش كينه توزى ميان

______________________________

(1) ابن سعد، طبقات 6/ 251.

(2) طبرى، تاريخ حوادث سال 254.

(3) الحضارة الاسلامية 1/ 43.

(4) العقد الفريد 3/ 410.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:179

مسلمين و تفرقه آنان انجاميد و نيز موالى (مسلمانان غير عرب) را براى هر حركت انقلابى كه بر ضد حكومت اموى آغاز مى شد، آماده نمود به طورى كه سرانجام، آنان همان نيروى فعالى بودند كه حكومت امويان را برانداختند و نشانه ها و آثارشان را از ميان برداشتند.

(1)

تعصّب قبيله اى

به دنبال سياست حزب گرايى و تفرقه اندازى كه امويان در پيش گرفته بودند، آنان تعصّبهاى قبيله اى را زنده ساختند، نمونه هاى هول انگيز و دردناكى از انواع اين مبارزه كه حكومت امويها براى مشغول كردن مردم به اختلافات فرقه اى و دخالت نكردن در مسائل سياسى مى آفريدند، در شعر عربى پديدار گشت تا مردم را از ظلم و ستمى كه معاويه مقرر مى داشت، دور سازند.

(2) مورخان مى گويند: معاويه، اقدام به زنده ساختن كينه هاى قديمى ميان اوس و خزرج نمود و بدين ترتيب مى خواست از اهميت آنها بكاهد و جايگاهشان را در برابر جهان عرب و اسلام، براندازد. نيز براى يمنيها در برابر مصريها تعصب نمود تا آتش فتنه را ميان آنها شعله ور سازد و ميان خود وحدتى نداشته باشند تا به منافع دولتش زيان برسانند.

(3) عمّال معاويه، به روش سياست خرابكارانه وى عمل كردند؛ مثلا زياد بن أبيه قبايل را به جان هم مى انداخت و آتش فتنه را ميان آنان شعله ور مى ساخت تا تحت نفوذ وى قرار گيرند. «ولهاوزن» مى گويد: «زياد مى دانست كه چگونه با انداختن قبايل به جان يكديگر آنها را تحت سيطره خود قرار دهد و آنها را به كار

زندگانى

حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:180

كردن براى خود وادارد و در اين كار موفق هم شد ...» «1».

(1) منابع تاريخى نمونه هاى فراوانى از انواع جنگ آفرينيهاى قبيله اى كه معاويه و عمّالش به راه انداخته بودند، ارائه داده است كه منجر به گسترش كينه توزى ميان مسلمين گرديدند و اسلام، به سبب آنها شديدترين محنتها را متحمل شد و همه فعاليتهاى مثمر ثمر خود را متوقف ساخت و با دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مخالفت گرديد كه مسلمين را به برادرى و عطوفت نسبت به يكديگر فرا خوانده بود.

(2)

سياست ارعاب و سركوب

معاويه، امّت را با سياست ارعاب و سركوب، رهبرى نمود و سرنوشت و كرامت آن را ناچيز شمرده، پس از صلح، اعلام نمود كه تنها به خاطر حكومت بر مسلمين با آنان جنگيده و خونشان را ريخته است و همه شرايطى را كه براى امام حسن عليه السّلام تقبّل كرده است، به زير پاى خود نهاده و به چيزى از آنها وفا نخواهد كرد. وى همچنين از تكبر و جبروت خود اين گونه آشكارا سخن مى گويد كه: «ما، روزگار هستيم كه هر كس را رخصت دهيم، بلند مرتبه مى گردد و هر كس را پست سازيم، به پستى سقوط مى كند ...» «2».

(3) عمّال و واليان وى نيز بر شيوه غدّارانه وى عمل مى كردند. «عتبة بن ابى سفيان» در مصر خطابه اى راند و گفت: «اى دارندگان پست ترين بينيها كه ميان چشمها قرار داده شده اند! من ناخنهايم را براى شما گرفته ام تا بدكارتان نرم

______________________________

(1) الدولة العربية، ص 207.

(2) نهاية الارب 6/ 7.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:181

گردد، و من درست شدنتان را از شما خواسته ام اگر فسادتان بر

شما باقى مانده باشد، پس اگر جز انتقاد از حكومت و بدگويى از گذشتگان، چيز ديگرى را نخواهيد، به خدا قسم! تازيانه ها را بر پشتهاى شما پاره پاره مى سازم، پس اگر دردهايتان را درمان كرد، چه بهتر و در غير اين صورت، شمشير در پى شما خواهد بود كه چه بسيار حكمتهايى كه ما داشتيم و دلهايتان آنها را نفهميد و موعظه هايى كه ما گفتيم و گوشهايتان در برابر آنها بسته شد اگر شما نافرمانى را ادامه دهيد من در كيفر دادن بخيل نيستم ...» «1».

(1) در خطابه ديگرى به مصريان مى گويد: «اى مردم مصر! مبادا دروشده شمشير شويد كه خداوند را ذبيحى است كه عثمان باشد، پس با زنده كردن فتنه و ميراندن سنتها خود را پس از انس با حق، به وحشت باطل نيندازيد، كه به خدا چنان شما را به زير پاى خواهم انداخت كه بعد از آن رمقى برايتان نماند تا آنجا كه آنچه را مى شناسيد، فراموش كنيد» «2».

(2) اين قسمتها از خطابه وى ميزان كينه توزى اش نسبت به امّت و بى اعتنايى اش در برابر همه ارزشها و اهداف آن را نشان مى دهد.

همچنين، از جمله آن واليان كه به حق و عدالت، كافر شده بودند، «خالد قسرى» مى باشد كه در مكه سخنرانى كرد و جامعه را به نابودى و فنا تهديد كرد و گفت: «اى مردم! بر شما باد به طاعت و همراهى جماعت و بر حذر باشيد از شبهه ها، به خدا هر كس را نزد من بياورند كه از رهبرش انتقاد كند او را در حرم، به دار مى آويزم ...» «3».

______________________________

(1) مبرد، تهذيب الكامل 1/ 17.

(2) العقد الفريد 4/ 137.

(3) طبرى، تاريخ

6/ 464.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:182

اين حالت، نزد همه حكّام اموى و عمّال آنها وجود داشته است.

(1) «وليد بن يزيد» مى گويد:

فدع عنك ادكارك آل سعدى فنحن الاكثرون حصى و مالا

و نحن المالكون الناس قسرانسومهم المذلة و النكالا

و نوردهم حياض الخسف ذلاو ما نالوهم الا خبالا «1» «ياد كردن خاندان سعد را فروگذار كه ما از نظر تعداد و ثروت، افزونتريم».

«ماييم كه به زور، مالك مردم هستيم و بر آنها خوارى و عذاب روا مى داريم».

«آنها را با خوارى به پستى سوق مى دهيم و جز بدبختى، چيزى برايشان نداريم».

(2) اين ابيات، نشان مى دهد كه وى تا چه اندازه امت را ناچيز مى شمارد؛ زيرا او به همراه ديگر حاكمان از خاندانش، با زور و اجبار، بر مردم مالك شدند و آنها را به خوارى كشاندند و به ورطه هاى نابودى سوق دادند ...

(3) و نيز از جمله آن پادشاهان «عبد الملك بن مروان» است كه در برابر فرزندان مهاجرين و انصار در يثرب خطابه اى ايراد كرد و گفت: «همانا من كار اين امّت را تنها با شمشير مداوا مى كنم تا اينكه به راه بياييد، شما كارهاى مهاجرين نخستين را حفظ كرديد ولى همانند آنان عمل نمى كنيد، شما ما را به تقواى الهى دستور مى دهيد ولى خودتان را فراموش مى كنيد، به خدا بعد از اين، هر كس مرا به تقواى الهى امر كند، گردنش را مى زنم ...» «2».

______________________________

(1) حياة الامام موسى بن جعفر عليه السّلام 1/ 307. ابن اثير، 5/ 282.

(2) ابن اثير، تاريخ 45/ 391- 392.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:183

(1) اين خطابه، طغيان آن فاجر را نسبت به امّت نشان مى دهد؛ زيرا وى هيچ راه حلّى

براى بحرانهاى امّت نمى يابد جز با خونريزى و گسترش ظلم و ارعاب، اما گسترش عدالت و آسايش و رفاه ميان مردم، چيزى است كه نه به آن مى انديشد و نه در مخيّله وى يا كسى ديگر از حاكمان اموى، راه يافته است.

(2)

حقير شمردن فقرا

حكومت اموى، در همه ادوارش، ستم راندن بر فقرا و حقير شمردن ضعفا را پايه كار خود قرار داده بود. مورخان مى گويند: بنى اميه، به فقرا اجازه نمى دادند كه به ادارات رسمى آنها وارد شوند مگر اينكه بعد از همه مردم باشند.

زياد بن أبيه به دربانش «عجلان» مى گويد: چگونه به مردم بار مى دهى؟

- با توجه به خاندانها و سپس دندانها و پس از آن با توجه به ادب داشتن آنها.

- چه كسانى را در آخر قرار مى دهى؟

- آنها كه خداوند اهميتى برايشان قايل نيست.

- آنها چه كسانى هستند؟

- آنان كه جامه زمستان را در تابستان و جامه تابستان را در زمستان مى پوشند «1».

(3) اين سياست، اصول عدالت و مساوات را- كه اسلام آورده بود- ويران ساخت؛ زيرا اسلام ميان مسلمين تفاوتى قايل نيست و آنها را همچون دندانه هاى شانه برابر مى شمارد.

______________________________

(1) نهاية الارب 6/ 86.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:184

(1)

سياست خدعه و نيرنگ

معاويه، دولت خود را بر اساس فريب و نيرنگ بنا نهاد و در هيچ كدام از اقدامات سياسى اش، سايه اى از واقعيت، موجود نبود؛ زيرا آن وجدان خفته و جامد، واقعيت را درك نمى كرد و حقيقت را نمى فهميد. تاريخ، نمونه هاى فراوانى از نيرنگهايش را ثبت نموده كه بعضى از آنها بدين قرار است:

(2) 1- هنگامى كه معاويه زعيم بزرگ، «مالك اشتر» را مسموم ساخت، روى به مردم شام كرد و گفت: «على، اشتر را به سوى مصر اعزام نموده است، پس از خدا بخواهيد كه شما را از او نگهدارد».

اهل شام در هر نمازى، مالك را نفرين مى نمودند «1» و هنگامى كه خبر درگذشت وى به معاويه رسيد، به مردم شام اطلاع داد كه مرگ

وى نتيجه دعاى آنهاست؛ زيرا آنان حزب خداوند هستند. سپس در گوش عمرو عاص گفت:

«خداوند لشكريانى از عسل دارد» «2».

(3) 2- از نيرنگها و گمراه سازيهاى معاويه اين است كه وقتى امام، «جرير بجلى» را نزد معاويه فرستاد و او را به بيعت خويش فرا خواند، معاويه «شرحبيل كندى» را كه از برجسته ترين شخصيتهاى شام بود، احضار كرد و به جمعى از ياران خود گفت هر كدام جداگانه نزد شرحبيل بيايد و به او تلقين كند كه على عثمان بن عفان را كشت، هنگامى كه «شرحبيل» وارد شد، معاويه آمدن جرير را به وى اطلاع داد و اينكه او را به بيعت امام فرا مى خواند، اما وى بيعت ننموده است تا نظر شرحبيل را جويا شود؛ زيرا امام، عثمان را كشته است.

______________________________

(1) شرح نهج البلاغه 6/ 76.

(2) بحار الأنوار 33/ 591 «با كمى اختلاف».

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:185

(1) شرحبيل از او خواست كه به وى مهلت دهد تا در اين مورد دقت و تأمل كند، هنگامى كه خارج شد، آن گروه، هر كدام جداگانه با وى روبه رو شدند و وى را با خبر ساختند كه امام مسئول ريخته شدن خون عثمان است. شرحبيل در صداقت آنان شكى نكرد و به سوى معاويه شتافت در حالى كه به وى مى گفت:

«اى معاويه! مردم كجا هستند؟ همانا على عثمان را كشته است، به خدا قسم! اگر بيعت كنى، تو را از شام خودمان بيرون مى كنيم و تو را مى كشيم».

معاويه، حيله گرانه به وى گفت: «من با شما مخالفتى نمى كنم، من جز مردى از اهل شام نيستم ...» «1».

با چنين خدعه و نيرنگهايى، پايه هاى قدرت خود را برپا ساخت

و تخت سلطنتش را بر آن بنا نهاد.

(2) 3- از انواع نيرنگهاى وى با مردم شام اين بود كه وقتى وى با «قيس بن سعد» كه از زعماى زمانه اش بود، نامه نگارى كرد و به او وعده حكومت عراقين را داد و حكومت حجاز را به هر كس از افراد خاندانش كه دوست داشته باشد، خواهد سپرد- اگر با وى همراهى نمايد-، قيس با شديدترين كلمات به وى پاسخ منفى داد، ولى معاويه به مردم شام گفت: قيس بيعت كرده است و از آنها خواست تا براى وى دعا كنند و نامه اى را جعل كرد و به آنها گفت قيس آن را فرستاده است، سپس آن را براى مردم شام خواند كه چنين بود:

(3) «اما بعد: همانا قتل عثمان، حادثه عظيمى در اسلام بوده است و من در خود و دينم دقت كردم و ديدم در توان من نيست از قومى پشتيبانى كنم كه امام مسلمان، محترم، نيكوكار و با تقوايشان را كشته باشند، ما از خداوند براى

______________________________

(1) شرح نهج البلاغه 2/ 71- 73.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:186

گناهانمان طلب مغفرت مى كنيم. اينك من با شما از در صلح در آمده ام و دوست دارم با آنان كه امام هادى مظلوم را كشته اند، جنگ نمايم، پس آنچه از اموال و مردان دوست دارى، از من درخواست كن كه به سرعت براى تو بفرستم ...» «1».

با اين شيوه هاى ناپسند، مردم شام را فريب داد و آنان را به جنگ وصى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و دروازه علم آن حضرت فرستاد.

(1) 4- خدعه و نيرنگ از عناصر ذاتى معاويه و از عناصر تشكيل دهنده سياست

وى بود به طورى كه پسرش يزيد، هنگامى كه مردم با او بيعت كردند و او را مدح مى گفتند، دچار شگفتى شد و به پدرش گفت: «اى امير مؤمنان! نمى دانيم كه ما مردم را فريب مى دهيم و يا اينكه آنان ما را فريب مى دهند؟!».

معاويه به وى پاسخ داد: هر كس را خواستى فريب بدهى، خود را فريب خورده او نشان ده تا اينكه به خواسته ات نزد وى دست يابى، آنگاه تو او را فريب داده اى «2».

معاويه، دم خود را به نيرنگ كشيد و اهل مملكتش را با آن تغذيه نموده بود تا آنجا كه نسلى به وجود آمد كه اين پديده از برجسته ترين نشانه هاى آن بوده است.

(2)

گسترش فرصت طلبى

حكومت معاويه، به گسترش فرصت طلبى و سودجويى ميان مردم اقدام نمود به طورى كه آنچه اسلام در برترى دادن حق و فراموش كردن خود، آورده

______________________________

(1) شرح نهج البلاغه 6/ 60- 62.

(2) مبرد، كامل 1/ 305.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:187

بود، نزد بسيارى از مردم جايى نداشت، از جمله نشانه هاى آن بى بندوبارى، مطلبى است كه مورخان روايت كرده اند: «يزيد بن شجره رهاوى»، بر معاويه وارد شد و در حالى كه به سخنان وى گوش مى داد، سنگى گذرا به وى اصابت نمود و او را زخمى ساخت اما وى به طور ساختگى بى اعتنايى به آن را آشكار ساخت تا اينكه معاويه به او گفت: تو را به خدا چه چيزى برايت پيش آمده است؟!!- چه چيزى، يا امير المؤمنين؟!- از صورتت خون جارى شده است.

(1)- سخن امير المؤمنين مرا مشغول ساخت تا آنجا كه فكرم به جايى نرسيد و چيزى را متوجه نشدم تا اينكه امير المؤمنين مرا به خود

آورد.

معاويه در شگفت شد و گفت: «به تو ستم كرده آن كس كه تو را از جمله كسانى كه بخشش آنها يك هزار باشد قرار داده و تو را از رديف فرزندان مهاجرين و بزرگان اهل صفين خارج نموده است».

آنگاه دستور داد تا پانصد هزار درهم به وى بدهند و يك هزار نيز به بخشش وى افزود ... «1».

(2) اين پديده، در همه دورانهاى حكومت اموى حاكم بود به طورى كه مورخان نوشته اند اسماعيل بن يسار، هواخواه زبيريان بود، ولى هنگامى كه آل مروان بر خاندان زبير پيروز شدند، اسماعيل از رأى خود برگشت و مروانى مسلك گرديد.

روزى، براى ديدار وليد رفته بود و او را ساعتى معطل كردند. هنگامى كه

______________________________

(1) التاج فى اخلاق الملوك، ص 111- 112.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:188

به وى اجازه داده شد، گريه كنان داخل گرديد. وليد سبب گريه اش را پرسيد، وى گفت: «تو مرا معطل ساختى در حالى كه مى دانى من و پدرم مروانى مسلك بوده ايم».

(1) وليد، به عذرخواهى از او پرداخت ولى او همچنان مى گريست و وليد او را آرام مى كرد. آنگاه دستور داد كه بخشش نيكويى در اختيار وى قرار دهند.

وقتى خارج شد، شخصى كه او را مى شناخت به دنبالش رفت و از وى در مورد ادعاى هواخواهيش از آل مروان پرسيد كه چه وقت بوده است؟

(2) به او گفت: «همان دشمنى ما نسبت به آل مروان است كه پدرش يسار را در حال مرگ بر آن داشت تا با لعنت كردن مروان بن حكم به خداوند تقرّب جويد و اين همان است كه مادرش را واداشت به جاى تسبيح گفتن براى تقرب به خداوند، آل مروان

را لعنت نمايد ...» «1».

(3) مورخان نمونه هاى فراوانى از اين نيرنگ بازى را نقل كرده اند كه در آن روزگاران، شايع بود و بدون شك از بازمانده هاى سياست اموى است كه نسل خود را بر پا در هوايى و انحراف از حق، پرورش داده بود.

(4)

گستاخى و بى بندوبارى

معاويه، به گستاخى و بى بندوبارى، معروف بود. «ابن ابى الحديد» مى گويد: «معاويه در زمان عثمان، بسيار بى بندوبار و معروف به هر زشتكارى بود. وى در روزگار عمر، اندكى از ترس وى پنهانكارى مى كرد، ولى جامه هاى حرير و ديبا مى پوشيد و در ظرفهاى طلا و نقره مى نوشيد و بر قاطرهايى كه

______________________________

(1) الاغانى 4/ 410.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:189

زينهايى به طلا آراسته داشتند، سوار مى شد، در حالى كه لباسهايى از ابريشم و ديبا بر تن داشت، در آن هنگام جوان بود و غرور جوانى و آثار آن و مستى قدرت و حكومت در سر داشت، كتابهاى سيره درباره او نوشته اند كه وى در زمان عثمان در شام، شراب مى نوشيد ...

(1) همچنين در اينكه وى آواز مى شنيد و از آن طرب مى كرد و براى آن صله مى داد نيز جاى خلاف نيست و پسرش يزيد از او اثر گرفت و پيوسته ميگسارى مى كرد و بسيار بى بندوبار و لجام گسيخته بود كه همه خلفاى اموى از اين شيوه تأثير گرفتند.

(2) جاحظ مى گويد: يزيد، يعنى پسر معاويه، هيچ گاه بدون مستى شام نمى كرد و بدون خمارى به بامداد نمى رسيد، عبد الملك بن مروان هر ماه يك بار مست مى شد و ديگر نمى دانست كه در آسمان است و يا در آب ... وليد بن عبد الملك يك روز در ميان، شراب مى نوشيد و سليمان بن عبد الملك در

هر سه شب، يك شب را به شراب اختصاص مى داد. هشام، هر شب جمعه شراب مى نوشيد و يزيد بن وليد و وليد بن يزيد پيوسته به لهو و لعب و ميگسارى مى پرداختند. اما يزيد بن وليد، تمام وقت او ميان دو حالت مستى و خمارى مى گذشت و هيچ گاه بدون يكى از اين دو حالت يافت نمى شد و مروان بن محمد، هر شب سه شنبه و شب شنبه شراب مى نوشيد» «1».

(3) در سال 119 ه. هشام بن عبد الملك، وليد را امير الحاج كرد. وى سگهايى را درون صندوقهايى برد كه يكى از آن صندوقهاى حامل سگ، بر زمين افتاد ... وى همچنين گنبدى را حمل مى كرد كه به اندازه خانه كعبه درست كرده

______________________________

(1) التاج فى اخلاق الملوك، ص 258- 259.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:190

بود تا آن را بر روى كعبه قرار دهد و نيز همراه خود شراب برده بود. وى مى خواست كه آن گنبد را بالاى كعبه بگذارد و در درون آن بنشيند ولى همراهانش او را ترساندند و گفتند: ما از دست مردم بر تو و بر خودمان ايمن نيستيم، آنگاه وى از اين كار صرف نظر نمود «1».

(1) هنگام خلافت وليد بن يزيد، «على بن عباس» بر او وارد شد در حالى كه «ابن شراعه» را از كوفه آورده بودند، وى بى مقدمه به او گفت: «به خدا! به دنبال تو نفرستاده ام تا از تو درباره كتاب خدا و سنّت رسولش بپرسم ...»

ابن شراعه خنديد و گفت: اگر تو درباره آنها از من مى پرسيدى، مرا الاغ مى يافتى.

- من دنبال تو فرستاده ام تا از تو درباره قهوه (يعنى شراب) بپرسم، براى من از

شراب بگو؟

- امير المؤمنين هر چه مى خواهد بپرسد.

- درباره آب چه مى گويى؟

- از آن چاره نيست و الاغ با من در آن شريك است.

(2) وى همچنين درباره نوشيدنيها از او مى پرسيد تا اينكه به شراب رسيد و به او گفت: درباره شراب چه مى گويى؟

- آخ! آن، دوست جان من است.

- توبه خدا، دوست جان من هستى «2».

وليد، به عامل خود در كوفه پيغام داد و از او خواست بى بندوبار

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 7/ 209- 210.

(2) نهاية الارب 4/ 93. عقد الفريد 4/ 456- 457.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:191

و شاعران بى شرم را براى وى بفرستد تا آنچه را از فسق و بى حيايى مايه لهو وى شود، از آنان بشنود. اين در حالى بود كه همه دستگاههاى حكومتش، از لذّت جويى و شهوترانى وى را مورد تمسخر قرار مى دادند. وى به والى خود در خراسان نامه نوشت و از او خواست تا بربطها و طنبورهايى را برايش بفرستد.

(1) يكى از شاعران معاصرش او را مورد استهزا قرار داده گفته است:

ابشر يا امين اللّه!ابشر بتباشير

بإبل يحمل المال عليها كالأنابير

بغال تحمل الخمرحقائبها طنابير

فهذا لك فى الدنياو فى الجنة تحبير «1» «اى امين خدا! تو را مژده باد! مژده باد و تو را به مژده هايى!».

«شترانى كه بر آنها اموال و مواد غذايى فراوان حمل مى شود».

«قاطرهايى كه بارشان شراب و بارهاى بسته آنها طنبور است».

«اين در دنيا از آن تو است و در بهشت نيز آراستگى باشد».

(2) لذّت جويى و لهو و لعب در جامعه عرب حاكم شد و مردم، تن به فسق و فجور دادند. از ظرايفى كه در اين خصوص نقل مى شود اين است كه پير مردى را نزد هشام بن

عبد الملك آوردند در حالى كه زنانى خواننده، شراب و بربط همراه وى بودند. هشام گفت: طنبور را بر سر او بشكنيد. آن پيرمرد به گريه افتاد، يكى از حاضران به وى گفت: شكيبايى پيشه كن. آن پيرمرد به وى گفت: فكر مى كنى به خاطر ضربه خوردن مى گريم؟ من از اين گريان شدم كه

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 7/ 224- 225.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:192

وى بربط را حقير شمرد و آن را طنبور ناميد «1»! (1) راه و رسم امويان در همه دورانهايشان، ادامه راه و رسم معاويه بود كه لهو و لعب و بى بندوبارى را در همه مناطق گسترده ساخت تا اصالت امّت را نابود سازد و بينش دينى و اجتماعى اش را از ميان بردارد.

(2)

گسترش بى بندوبارى در حرمين

معاويه، در گسترش فحشا و بى بندوبارى در حرمين تعمد داشت تا قداست آنها را نابود سازد و جايگاه اجتماعيشان در دل مسلمين را از بين ببرد.

(3) «علائلى» مى گويد: «امويان بى بندوبارى را در مكه و مدينه تا حد جايز شمردن ارتكاب معاصى، تشويق نمودند؛ زيرا گروهى از شاعران و مخنثان را- كه «عمر بن ابى ربيعه» در ميان آنان بود- به مزدورى گرفتند تا دو پايتخت مكه و مدينه را با چهره اى ناشايست معرفى كنند به طورى كه شايسته رهبرى دينى نباشند».

«اصمعى» گفته است: «وارد مدينه شدم ولى جز مخنثان را نديدم و مردى كه داستان و لطيفه مى گفت» «2».

(4) مجالس ساز و آواز در مدينه فراوان گشت و والى نيز در آنها حاضر مى شد و مشاركت مى نمود، بدين ترتيب، روح اخلاق، در هم شكسته شد و مردم از ارزشهاى والايى كه اسلام آورده بود، روى گردان گشتند.

______________________________

(1) طبرى، تاريخ

7/ 203- 204.

(2) سمو المعنى فى سموّ الذات، ص 30.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:193

(1)

سبك شمردن ارزشهاى دينى

معاويه، همه ارزشهاى دينى را سبك شمرد و به همه احكامى كه اسلام آورده بود، بى اعتنايى كرد، بنابراين، ظرفهاى طلا و نقره را به كار برد و ربا را جايز شمرد و در حال احرام، عطر استعمال نمود و حدود را معطل ساخت «1».

(2) بيشتر احكام اسلامى در اغلب دورانهاى حكومت اموى، ملغا گرديد چنانكه شاعر اسلام «كميت»، در اين باره مى گويد:

و عطلت الاحكام حتى كأنناعلى ملة غير التى نتنحل

أ أهل كتاب نحن فيه و انتم على الحق نقضى بالكتاب و نعدل

كأن كتاب اللّه يعنى بامره و بالنهى فيه الكوذنى المركل

فتلك ملوك السوء قد طال ملكهم فحتام حتام العناء المطوّل

و ما ضرب الامثال فى الجور قبلنالأجور من حكامنا المتمثل «2» «أحكام اجرا نشد تا آنجا كه گويا ما بر ملتى هستيم غير از آنچه به آن عقيده داريم».

«آيا ما و شما داراى كتابى هستيم كه مطابق آن حكم مى كنيم و عدالت را اجرا مى نماييم؟».

«گويى كه اين كودنها هستند كه مطابق كتاب خدا، امر و نهى مى كنند».

«پادشاهان زشت كردار را ببينيد كه چگونه حكومتشان به درازا كشيد و رنج بردن مردم نيز طولانى شد».

«در ستمكارى پيشينيان هيچ نمونه اى بدتر از حكّام ما ديده نمى شود».

(3) معاويه، مقدسات اسلامى را سبك شمرد و آنها را حقير دانست. راويان

______________________________

(1) منابع اين حوادث را در جلد دوّم از كتاب زندگانى امام حسن عليه السّلام بيان نموده ايم.

(2) الهاشميات، ص 111.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:194

مى گويند: وقتى وى به پيروزى دست يافت، به او گفته شد: چرا در مدينه اقامت نمى گزينى كه آن شهر هجرت است و خبر

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در آنجا قرار دارد؟ گفت:

در آن صورت گمراه مى شوم و از رستگاران نخواهم بود «1».

(1) همه بنى اميه در اين مورد از معاويه پيروى كردند؛ مثلا «يحيى بن حكم» به «عبد اللّه بن جعفر» گفته بود: خبيثه (يعنى شهر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله) را چگونه رها كردى؟! فرزند جعفر بر او اعتراض كرد و فرياد كشيد: «رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آن را طيّبه نام نهاد و تو آن را خبيثه مى نامى. شما در دنيا مختلف گشته و در آخرت نيز مختلف خواهيد گشت ...».

يحيى گفت: «به خدا! اگر بميرم و در سرزمين مقدس شام دفن شوم، نزد من از اينكه در مدينه دفن شوم، دوست داشتنى تر است؟».

پسر جعفر به وى گفت: «مجاورت يهود و نصارا را بر مجاورت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و مهاجران، ترجيح داده اى» «2».

(2)

ملحق نمودن نسب زياد

از نمونه هاى سبك شمردن ارزشهاى اسلامى به دست معاويه، ملحق كردن «زياد بن عبيد رومى» به نسب خود، بدون بيّنه شرعى بود كه تنها به گواهى «ابو مريم» شراب فروش، اكتفا كرد چيزى كه نسب شرعى را ثابت نمى كند و با اين عمل، بر خلاف فرموده پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله عمل كرده است كه فرمود: «الولد

______________________________

(1) قاضى نعمان مصرى، المناقب و المثالب، ص 70.

(2) انساب الاشراف، ج 1، ق 1.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:195

للفراش و للعاهر الحجر؛ فرزند به پدر ملحق مى شود و زناكار را سنگسار بايد كرد».

(1) وى اين كار را به خاطر اهداف سياسى و براى محكم كردن حكومت و قدرت خويش انجام داد ... كه از مطالب

جالب روايت شده در اين خصوص اين است كه «نصر بن حجاج» گفتگوى خصمانه اى با «عبد الرحمن بن خالد بن وليد» در حضور معاويه، در مورد عبد اللّه، غلام خالد بن وليد داشت، معاويه به دربان خود دستور داد تا آن دو را تا زمان حضور افراد در مجلسش، دور سازد.

(2) هنگامى كه مجلس، كامل گشت، معاويه دستور داد تا سنگى را نزد وى بياورند و گوشه اى از لباسهايش را به روى آن انداخت، سپس به آن دو، اجازه ورود داد، آنها در حضور وى در مورد عبد اللّه به مرافعه پرداختند پس نصر به عبد الرحمن گفت: «برادر و فرزند پدرم به من وصيت كرده كه وى (يعنى عبد اللّه) از اوست».

عبد الرحمن پاسخ داد: «او غلام من است و فرزند غلام و كنيز پدرم كه بر فراش (بستر) وى به دنيا آمده است».

(3) معاويه، حكم خود را در مسأله بيان كرد و به نگهبان خود گفت: اين سنگ را بردار و به نصر بن حجاج بده زيرا رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرموده است: «فرزند به پدر ملحق مى شود و زناكار را سنگ بايد داد» نصر، روى به وى كرد و گفت: «چرا اين حكم را در مورد زياد اجرا ننمودى؟».

معاويه گفت: «آن حكم معاويه بود و اين حكم رسول خداست» «1».

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 8/ 131. العقد الفريد 6/ 133- 134.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:196

(1)

اعتراض امام حسين عليه السّلام

امام حسين عليه السّلام در مورد ملحق ساختن زياد كه مخالفتى با فرموده رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مى باشد، بر معاويه اعتراض نمود و يادداشتى براى وى فرستاد كه متضمن حوادث عظيمى

بود كه معاويه مرتكب آنها گشته بود. در آن يادداشت، چنين آمده است: «آيا تو ادعا نكرده اى كه زياد فرزند سميه كه بر فراش عبيد ثقيف به دنيا آمده بود، فرزند پدر تو است در حالى كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرموده است: «فرزند به پدر ملحق مى شود و زناكار را سنگ بايد داد»، تو سنت رسول خدا را عمدا ترك كرده و از هواى خود بدون هدايتى از خداوند، پيروى كرده اى؟».

اين عمل معاويه موجى از خشم و ناخوشايندى نزد نيكان و پايبندان به دين، به وجود آورد كه ما شرح اين مطلب را در كتاب خودمان «زندگانى امام حسن عليه السّلام» بيان كرده ايم.

(2)

كينه توزى معاويه نسبت به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله

معاويه، نسبت به پيامبر عليه السّلام كينه توز بود به طورى كه در روزگار خلافتش، چهل جمعه را بدون اينكه بر آن حضرت صلوات بفرستد، به سر آورد، بعضى از يارانش علت را پرسيدند، او گفت: «چيزى مرا از ياد او بازنمى دارد مگر اينكه بعضى از افراد، احساس بزرگى مى كنند!» «1».

(1) وقتى از مؤذن شنيد كه مى گفت: «اشهد ان لا اله الا اللّه و ان محمّدا رسول اللّه»، نتوانست ساكت بماند و گفت: «خداوند پدرشان را داشته باشد اى فرزند

______________________________

(1) النصائح الكافية ص 116.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:197

عبد اللّه! همتى عالى داشتى و براى خودت راضى نشدى مگر اينكه نام تو با نام پروردگار جهانيان همراه باشد!» «1».

از نشانه هاى كينه معاويه نسبت به پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مطلبى است كه «مطرف بن مغيره» روايت كرده و گفته است: همراه پدرم بر معاويه وارد شدم، پدرم نزد معاويه حاضر شده با او سخن مى گفت و

آنگاه نزد من مى آمد، در حالى كه از عقل معاويه ياد مى كرد و از آنچه از او مى ديد، در شگفت مى شد.

شبى، پدرم خشمگين آمد و از خوردن شام خوددارى كرد، ساعتى منتظر بودم، در حالى كه گمان مى كردم اين به خاطر چيزى است كه نزد ما يا در كارمان پيش آمده است، به او گفتم: چرا مى بينم امشب غمگين شده اى؟

- پسرم! از نزد خبيث ترين انسان نزد تو آمده ام.

- آن، چه باشد؟

(2)- با معاويه در خلوت نشستم و به او گفتم: اى امير المؤمنين! تو به خواسته ات رسيده اى پس چرا عدالت را آشكار نمى كنى و خير را نمى گسترانى؛ زيرا تو سالخورده شده اى چرا به برادران بنى هاشمى ات نگاهى نمى كنى و با آنها صله رحم به جاى نمى آورى به خدا آنان، امروز چيزى ندارند كه از آن بترسى ...

(3) معاويه به خشم آمد و گفت: «هيهات! هيهات! آن مرد از بنى تيم به قدرت رسيد و عدالت پيشه كرد و انجام داد آنچه را انجام داد، چيزى نگذشت كه هلاك شد و نامش هلاك گشت جز اينكه گوينده اى بگويد أبو بكر بود. آنگاه آن مرد از بنى عدى حكومت كرد و كوشيد و ده سال تلاش كرد، به خدا چيزى نبود جز اينكه هلاك شد و نامش نابود گشت، جز اينكه گوينده اى بگويد عمر بود. و پس

______________________________

(1) شرح نهج البلاغه 10/ 101.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:198

از آن، برادرمان عثمان به قدرت رسيد، كسى به حكومت رسيده بود كه كسى همانند او در نسب نبود و انجام داد آنچه را انجام داد، به خدا چيزى نبود جز اينكه هلاك شد و نامش از بين رفت در

حالى كه آن مرد از بنى هاشم هر روز پنج بار بر او فرياد مى كشيد: «اشهد انّ محمدا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله» پس بعد از اين چه عملى باقى مى ماند، مادرت نباد، جز دفن شدن و دفن شدن ...» «1»

(1) اين مطلب، تزلزل عقيده دينى معاويه را مى رساند و اينكه آن چيزى نبود جز رداى نازكى كه آنچه را در زير خود داشت نمايان مى كرد همان دوستى جاهليّت و تأثيرپذيرى از آن تا حدى بعيد.

خوى الحادى، نزد بيشتر ملوك اموى وجود داشت. وليد در يكى از خمرياتش در انكار روز رستاخيز و باز زنده شدن مى گويد:

أدر الكأس يمينالا تدرها ليسار

اسق هذا ثم هذاصاحب العود النضار

من كميت عتقوهامنذ دهر فى حرار

ختموها بالاماويةو كافور وقار

فلقد ايقنت انى غير مبعوث لنار

سأروض الناس حتى يركبوا دين الحمار

و ذروا من يطلب الجنة يسعى لتبار «2» «جام را در سمت راست بچرخان و آن را به سمت چپ نچرخان».

«اين را بنوشان و آنگاه آن را كه دارنده عودى از چوب شوره گزاست است».

«با شرابى كه از قديم آن را در سبويى گذاشته اند».

______________________________

(1) شرح نهج البلاغه 5/ 129- 130.

(2) رسالة الغفران، ص 304.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:199

«آن را با عطر اماويه و كافور وقار خوشبو كرده اند».

«كه مطمئن شده ام من براى رفتن به آتش برانگيخته نمى شوم».

«من مردم را پرورش مى دهم تا به دين الاغ درآيند».

«و بگذاريد آنكه بهشت را مى طلبد براى تباهى بكوشد».

(1) بسيارى از واليان بنى اميه، همين تفكر الحادى را داشتند؛ مثلا «حجاج»، خطاب به خداوند، در برابر گروههاى فراوانى از مردم مى گفت: «آيا پيامبر تو برتر است يا خليفه تو». يعنى عبد الملك از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه

و آله برتر است!! «1» وى همچنين بر كسانى كه قبر رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله را زيارت مى كردند، اعتراض مى كرد و مى گفت: «واى بر آنها كه دور چوبها و جسد از بين رفته اى مى گردند، چرا دور كاخ امير المؤمنين عبد الملك طواف نمى كنند؟ مگر نمى دانند كه خليفه هر كسى از پيامبرش بهتر است؟» «2».

بدين گونه است كه دستگاه حكومت اموى در همه دورانهايش، نسبت به رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله بى حرمتى مى كرد و رسالت آن حضرت را مورد هتك حرمت قرار مى داد.

(2)

دگرگون ساختن واقعيتهاى اسلامى

معاويه، به تغيير واقعيت درخشان اسلام كه حركتهاى جهادى و جنبشهاى سرنوشت ساز را براى همه ملتها پايه گذارى كرد، همت گماشت و مسلمين را واداشت كه بر ستم ستمكار و گرفتارى ستمديده، اعتراض نكنند اين شعار صحابى بزرگ، «ابو ذر غفارى» بود، آنكه اسلام را واقعا فهميد و پرچم مبارزه در

______________________________

(1) مقريزى، النزاع و التخاصم، ص 43.

(2) شرح نهج البلاغه 15/ 242.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:200

برابر حكومت اموى را برافراشت و از عثمان و معاويه خواستار شد تا با ستمديدگان و رنج كشيدگان، با انصاف عمل كنند و ثروتهاى امت را بر فقرا و محرومان تقسيم نمايند.

(1) معاويه، مى خواست اين بينش دينى را به خاك سپارد و اين احساس مسئوليت را بميراند لذا به كميته هاى جعل كه آنها را بدعت گذاشته بود، دستور داد تا احاديثى را از زبان آزادكننده بزرگ انسانها، حضرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله جعل كنند كه امت را ملزم مى ساخت در برابر ظلم، خاضع شوند و نسبت به ستم، سر تسليم فرود آورند ظلم و استبدادى كه حكومتشان مرتكب مى شود، بپذيرند، نمونه اى

از اين احاديث عبارتند از:

(2) 1- بخارى به سندش از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله روايت كرده كه آن حضرت به اصحابش فرموده است: «شما بعد از من خواهيد ديد كه چيزهايى را به خود اختصاص مى دهند و امورى را خواهيد ديد كه منكر مى شماريد. گفتند: اى رسول خدا! در اين مورد به ما چه دستور مى دهيد؟ گفت: حقشان را بدهيد و حقتان را از خدا درخواست كنيد ...» «1».

(3) 2- بخارى به سندش از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله روايت كرده كه فرموده است:

«هر كس از امير خود چيزى را ديد كه نمى پسندد، بر آن صبر كند؛ زيرا هر كس از جماعت دور شود و بميرد، به مرگى جاهلى مرده باشد ...» «2».

(4) 3- مسلم به سندش از «سلمة بن يزيد جعفى» روايت كرده كه از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله پرسيد: اى پيامبر خدا! اگر حاكمان بدى بر ما حكومت كنند و حقشان را

______________________________

(1) بخارى، صحيح 9/ 59.

(2) همان 9/ 59.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:201

از ما مطالبه نمايند و حق ما را به ما ندهند، در اين صورت چه مى فرمايى؟

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از او روى برگرداند. پس براى بار دوم و بار سوم از آن حضرت پرسيد و پيامبر از او روى برگرداند تا اينكه اشعث بن قيس او را كشيد، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «حرف بشنويد و اطاعت نماييد؛ زيرا هر چه عمل كنند بر آنها و هر چه عمل كنيد بر شما خواهد بود» «1».

(1) 4- بخارى به سندش از «عرفجه» روايت كرد و گفت: شنيدم

رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را كه مى فرمود: «حوادث ناگوارى خواهد بود، پس هر كس بخواهد جمع امت را به تفرقه بيندازد، او را با شمشير بزنيد هر كه خواهد باشد» «2».

(2) و احاديث جعلى ديگرى كه امت را تخدير نمود و حركت انقلابى اش را فلج ساخت و آن را به زير پرده اى از خوارى، لگدمال استبداد و ستم اموى ساخت كه حضرت امام حسين عليه السّلام نخستين انقلابى در اسلام به اعلام جهاد مقدس برخاست تا امت را از خواب بيدار كند و به اسلام، شادابى و روحيه مبارزه اش را بازگرداند، روحيه اى كه در روزگار حكومت اموى به نابودى كشيده شده بود.

(3)

رفتار معاويه با اهل بيت عليهم السّلام

اشاره

معاويه، همه امكانات خود را براى كم كردن ارزش اهل بيت عليهم السّلام به كار گرفت، آنان كه يادگار رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و رگ حساس اين امّت بودند. وى، خطرناكترين وسيله ها را براى مبارزه با آنان و دور كردنشان از صحنه زندگى

______________________________

(1) همان. صحيح مسلم 3/ 1474- 1475، ح 1846.

(2) همان، 3/ 1479، ح 1852.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:202

اسلامى، به كار برد، از ميان وسايلى كه در اين راه مورد استفاده قرار داد، موارد ذيل است:

(1)

1- مسخّر نمودن واعظان

معاويه، وعّاظ را در همه مناطق، در اختيار گرفت تا دلها را از اهل بيت «1» دور كنند و سخنان گمراه كننده اى را منتشر سازند كه از اهميت آنان بكاهند و حكومت اموى را قدرت بخشند.

(2)

2- به كارگيرى مراكز تعليم

معاويه، مراكز تعليم و مكتبها را براى تغذيه فكرى كودكان و نوجوانان با دشمنى و كينه توزى نسبت به اهل بيت عليهم السّلام و ايجاد نسلى مخالف آنان استخدام نمود «2» كه اين دستگاهها نقش مهمى در پراكندن روح دشمنى نسبت به عترت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در دل نورستگان، ايفا نمودند.

(3)

3- جعل اخبار

معاويه، شبكه اى را مخصوص جعل احاديث برپا نمود كه از خطرناكترين شبكه هاى خرابكارى در اسلام بود و به آنان مأموريت داد تا احاديثى را از زبان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله جعل كنند كه از ارزش اهل بيت عليهم السّلام بكاهند. اعضاى برجسته در اين كميته عبارت بودند از:

1- ابو هريره دوسى.

2- سمرة بن جندب.

3- عمرو بن عاص.

______________________________

(1) زندگانى امام حسن (ع) 2/ 161 چاپ دوّم.

(2) همان.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:203

4- مغيرة بن شعبه.

(1) اين افراد، هزاران حديث را از زبان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله جعل نمودند كه بنا بر طرحهاى سياسى دولت، به چند دسته مختلف تقسيم مى شوند و عبارتند از:

دسته اوّل: جعل اخبار در فضيلت صحابه بود تا آنها را در برابر اهل بيت قرار دهند، امام باقر عليه السّلام بيش از صد حديث از اين دسته را بر شمرد كه از ميان آنهاست:

الف- عمر محدّث (با صيغه مفعول) است؛ يعنى فرشتگان با وى سخن مى گفتند! ب- سكينه [آرامش] بر زبان عمر، سخن مى گويد! ج- فرشته اى، عمر را الهام مى بخشد! د- فرشتگان از عثمان، شرم مى كردند! «1» و اخبار بسيار ديگرى از اين قبيل كه در فضيلت صحابه، جعل گرديده شد.

(2) «ابن عرفه محدّث»، معروف به «نفطويه» مى گويد: «بيشتر احاديث ساختگى در فضايل صحابه، در

روزگار بنى اميه جعل شده است به خاطر تقرّب به آنها از راهى كه گمان مى كردند با آن، بينى بنى هاشم را بر خاك مى مالند ...» «2».

همچنانكه احاديثى در فضيلت صحابه همانند احاديث نبوى در فضيلت عترت پاك، جعل نمودند، مانند جعل حديث: «أبو بكر و عمر دو سرور پيران

______________________________

(1) زندگانى امام حسن عليه السّلام 2/ 162 (چاپ دوّم).

(2) النصائح الكافية، ص 89.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:204

اهل بهشت هستند!!» كه با آن در مقام معارضه با حديث متواتر «حسن و حسين دو سرور جوانان اهل بهشت هستند» بر آمده اند «1».

(1) دسته دوّم: جعل اخبار در نكوهش عترت پاك و كم كردن ارزش آنان است. معاويه، چهار صد هزار (درهم) به سمرة بن جندب داد تا براى اهل شام خطبه اى بخواند و براى آنان روايت كند كه آيه كريمه ذيل درباره على (ع) است: وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يُشْهِدُ اللَّهَ عَلى ما فِي قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصامِ وَ إِذا تَوَلَّى سَعى فِي الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيها وَ يُهْلِكَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ الْفَسادَ «2».

«از مردم كسانى هستند كه گفتارش در مورد زندگى دنيا تو را به شگفتى مى اندازد و خداوند بر آنچه در دل اوست، گواه مى باشد، اگر به حكومت برسد، در زمين كوشش مى كند كه فساد به راه بيندازد و كشته ها و نسلها را از بين مى برد، خدا هم فساد را دوست ندارد».

سمرة بن جندب، اين مطلب را براى آنها روايت كرد و آن پاداش بزرگ را از بيت المال مسلمين دريافت نمود ... «3».

(2) از جمله چيزهايى كه روايت كرده اند اين است كه

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در حق خاندان ابو طالب فرموده است خاندان ابو طالب، اولياى من نيستند، ولىّ من خداوند و مؤمنان صالح مى باشند «4». زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ج 2 204 3 - جعل اخبار ..... ص : 202

3) «اعمش» روايت كرده است كه وقتى ابو هريره، همراه معاويه در سال

______________________________

(1) زندگانى امام حسن عليه السّلام.

(2) بقرة/ 204 و 205.

(3) النصائح الكافيه، ص 64.

(4) ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه 4/ 64 و ج 11/ 42 و ج 12/ 88.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:205

جماعت (سال 41) به عراق آمد، به مسجد كوفه رفت و هنگامى كه ديد عده زياد از مردم به استقبالش آمده اند، بر زمين زانو زد و با دست خود چند بار بر كله طاس خود زد و گفت: «اى اهل عراق! آيا ادعا مى كنيد كه من بر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله دروغ مى گويم «1» و خود را به آتش مى سوزانم؟ در حالى كه من از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شنيدم كه مى گفت: هر پيامبرى را حرمى باشد و حرم من در مدينه ميان «عير» تا «ثور» است، پس هر كس در آن، حادثه اى انجام دهد، لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم بر او خواهد بود به خدا سوگند گواهى مى دهم كه على در آن حادثه اى انجام داد!!».

هنگامى كه اين گفته ابو هريره به معاويه رسيد، به وى جايزه اى داد و او را گرامى داشت و حكومت مدينه را به وى سپرد!! «2» (1) اخبار ساختگى بسيار ديگرى از اين قبيل است كه به عترت پاك، بى حرمتى مى كند؛ عترت پاكى

كه سرچشمه بينش و احساس، در جهان اسلام بوده اند.

(2) دسته سوم: جعل اخبار در فضيلت معاويه براى پاك كردن ننگى كه از مبارزه بر ضد اسلام به وى و پدر و خاندانش رسيده بود و براى پنهان ساختن آنچه در مذمّت وى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله روايت گرديده است. بعضى از اين اخبار ساختگى عبارتند از:

1- پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «معاوية بن ابى سفيان، حليم ترين و بخشنده ترين

______________________________

(1) فقيد اسلام، علّامه شيخ محمود ابو ريه در كتاب خود «ابو هريره»، ص 236 در اين باره اظهار نظر كرده و گفته است: «اين قول بر اين دلالت دارد كه دروغ بستن ابو هريره بر پيامبر، مشهور گشته و همه جا را فرا گرفته بود و مردم در همه جا از آن سخن مى گفتند».

(2) شرح نهج البلاغه 4/ 68.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:206

فرد امّت من است!!» «1».

2- پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «رازدار من، معاوية بن ابى سفيان است!!» «2».

3- رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «خداوندا! او را (يعنى معاويه را) قرآن بياموز و از عذاب نگهدار و به بهشت داخل ساز ...!!» «3».

4- پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «هرگاه معاويه را ديديد كه بر بالاى منبر من خطبه مى خواند «4» او را بپذيريد كه وى امين اين امت است» «5».

و ديگر احاديث ساختگى كه مبارزه فكرى معاويه را بر ضد اسلام مى نماياند و اينكه وى تلاش كرد تا دين را محو كند و از ميان بردارد.

(1)

حديث جعلى از قول امام حسين عليه السّلام

از احاديث ساختگى بر ضد حضرت حسين عليه السّلام اين است كه روايت كرده اند آن حضرت

در روز جمعه به ديدار معاويه رفت در حالى كه معاويه بالاى منبر به خطبه مشغول بود. مردى از آن قوم به وى گفت: به حسين اجازه بده تا بالاى منبر برود. معاويه به آن مرد گفت: واى بر تو! بگذار تا اظهار افتخار كنم، سپس حمد خدا و ثناى او را گفت و روى به حسين كرده پرسيد: اى ابا عبد اللّه! از تو مى پرسم، آيا من فرزند بطحاى مكه نيستم؟

______________________________

(1) تطهير الجنان (چاپ شده در آخر الصواعق المحرقه، ص 12).

(2) تطهير الجنان، ص 13.

(3) البداية و النهاية 8/ 120- 121.

(4) اين حديث براى مقابله با حديث صحيح روايت شده از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله جعل شده است كه فرمود: «هرگاه معاويه را ديديد كه بر منبر من خطبه مى خواند، گردنش را بزنيد»، بحار الأنوار 33/ 196 ح 481.

(5) تاريخ بغداد 1/ 259 و لكن در جلد 2 صفحه 181 آمده: «فاقتلوه».

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:207

- آرى، سوگند به آنكه جدم را مژده دهنده فرستاد!- اى ابا عبد اللّه! از تو مى پرسم آيا من دايى مؤمنين نيستم؟!- آرى، سوگند به آنكه جدّم را به پيامبرى فرستاد!- از تو مى پرسم اى ابا عبد اللّه! آيا من كاتب وحى نيستم؟!- آرى، سوگند به آنكه جدّم را بيم دهنده فرستاد! (1) سپس معاويه از منبر پايين آمد و حسين بالاى منبر رفت و خداوند را ستايش كرد به ستايشهايى كه اولين و آخرين بمانند آن، خداى را نستوده اند، سپس گفت: پدرم از جدم از جبرئيل از خداى تعالى روايت كرد كه زير پايه كرسى عرش، برگ ياس سبز رنگ وجود دارد كه

بر آن نوشته شده است لا اله الّا اللّه محمد رسول اللّه، اى شيعيان آل محمد! هيچ كدامتان روز قيامت نمى آيد مگر اينكه خداوند او را به بهشت وارد مى فرمايد.

(2) معاويه به او گفت: اى ابا عبد اللّه! از تو مى پرسم، شيعيان آل محمد چه كسانى هستند؟ حضرت عليه السّلام گفت: كسانى كه شيخين، ابو بكر و عمر را ناسزا نمى گويند و عثمان را ناسزا نگويند و تو را اى معاويه ناسزا نگويند!! (3) «حافظ ابن عساكر» بر اين حديث، اين گونه اظهار نظر نموده است: «اين حديثى ناشناخته است و سند آن را به حسين متصل نمى بينم» «1».

مسلمانان، با اين احاديث جعلى، دچار گرفتارى سختى شدند، احاديثى كه در كتب سنّت، نگارش يافته و بسيارى از مسلمين گمان كرده اند كه آنها احاديثى واقعى هستند لذا جامه اى از تقدّس بر معاويه پوشاندند و او را به گروه نخستين از صحابه ملحق نمودند، آنها كه در دين خود بسيار پايبندى داشتند، در

______________________________

(1) ابن عساكر، تاريخ 14/ 113- 114.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:208

حالى كه اگر مسلمين، واقعيت اين احاديث را مى دانستند، از آنها بيزارى مى جستند، آن گونه كه «مدائنى» مى گويد «1».

(1) احاديث جعلى به تقديس معاويه و كم كردن ارزش اهل بيت عليهم السّلام تمام نمى شود، بلكه اين احاديث، به امور شريعت پرداخته و به آن مسائلى متناقض و محال چسباندند كه حقيقت اسلام را زشت جلوه گر ساختند و عقايد مسلمين را تباه ساختند.

(2)

دشنام به امام امير المؤمنين عليه السّلام

معاويه، در دشمنى نسبت به حضرت امام امير المؤمنين عليه السّلام پيش رفت و دشنام و لعنت آن حضرت را در مجالس عام و خاص، اعلام نمود و به همه عمّال و

واليانش دستور داد تا ناسزاگويى آن حضرت را در ميان مردم انتشار دهند، دشنام به امام عليه السّلام در همه مناطق جهان اسلام سرايت يافت. معاويه، خود در ميان مردم شام به خطبه پرداخت و به آنها گفت:

«اى مردم! رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به من گفت: بعد از من، تو به خلافت خواهى رسيد، پس سرزمين مقدس (شام) را انتخاب كن كه صالحان در آنجا هستند و من شما را برگزيدم، پس ابو تراب را لعنت كنيد!!» «2».

(3) مردم شام هم به دشنام امام سخن گفتند! نيز معاويه در ميان آن وحشيان به خطبه پرداخت و به آنان گفت: «چه گمانى داريد در مورد مردى- يعنى على- كه با برادرش عقيل نيكى نمى كند. اى مردم شام! ابو لهب نكوهش شده در قرآن،

______________________________

(1) ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغة 11/ 46.

(2) ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغة 4/ 172.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:209

عموى على بن أبي طالب است» «1».

(1) مورخان مى گويند: هرگاه معاويه خطبه مى گفت، خطبه خود را با اين گفته به پايان مى برد: «خداوندا! ابو تراب در دين تو الحاد ورزيد! و از راه تو بازداشته است! پس او را به سختى لعنت كن و به عذابى دردناك، گرفتار ساز ...».

اين كلمات را بر روى منبرها مى گفتند. «2» و هنگامى كه معاويه، «مغيرة بن شعبه» را به امارت كوفه منصوب ساخت، مهمترين چيزى كه به وى سفارش نمود اين بود كه در ناسزا گويى به امام عليه السّلام، رحمت فرستادن بر عثمان، عيبجويى ياران على و دور ساختن آنها كوتاهى ننمايد، مغيرة، هفت سال، والى كوفه بود و در اين

مدت مذمّت على و ناسزاگويى به آن حضرت را رها ننمود «3».

(2) معاويه، با اين كار مى خواست كه دلهاى مردم را از امام عليه السّلام دور سازد و ميان مردم و اصول آن حضرت، فاصله بيندازد؛ اصولى كه حتى در كاخهاى معاويه، وى را تعقيب مى نمود.

(3) «دكتر محمود صبحى» مى گويد: «امام، كالبدى بى جان شده بود كه نه براى قدرت آنان مزاحمتى داشت و نه شخصا آنها را مى ترساند، اين مسأله (ناسزاگويى به امام) چيزى نبود جز اينكه اصول آن حضرت در حكومت و نظرياتش در سياست، پس از مرگ وى نيز- همچون دوران حياتش-، زندگى را بر آنان تيره و تار مى ساخت» «4».

امام، پرچمدار عدالت انسانى و نمونه برجسته اين دين بود.

______________________________

(1) همان: 2/ 172.

(2) النصائح الكافية، ص 87.

(3) طبرى، تاريخ 5/ 253.

(4) نظرية الامام لدى الشيعة الاثنى عشرية، ص 282.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:210

(1) «جاحظ» مى گويد: «هرگاه پيشتازى در اسلام و تقدم در آن، ياد شود، هرگاه از قيام و دفاع از اسلام سخن به ميان آيد، هرگاه از آگاهى در دين چيزى گفته شود و هرگاه زهد در امورى كه مردم بر سر آنها با يكديگر جدال داشته اند، حرفى زده شود، هيچ شخصى بر روى زمين كسى را با همه اين صفات، جز على نمى شناسد» «1».

(2) «حسن بصرى» مى گويد: «به خدا! ديروز، مردى از ميان شما رفت كه تيرى اصابت كننده از تيرهاى خداى عزيز و جليل بود، پس از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كشتيبان اين امت و صاحب شرف و فضيلت آن و خويشاوند نزديك رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بود كه نه از فرمان خدا بيزار

مى گشت و نه مال خدا را به يغما مى برد، تلاشهايش را به قرآن تقديم كرد و قرآن وى را به باغهايى پرثمر و بوستانهايى پربار وارد ساخت، همانا او على بن أبي طالب است» «2».

(3) با لعنتهايى كه معاويه و واليانش بر امام نثار مى كردند، فضيلتهاى آن حضرت را آشكار ساختند؛ زيرا امام به عنوان درخشنده ترين صفحه تاريخ همه انسانيّت براى مردم آشكار شد و براى جامعه مشخص گرديد كه آن حضرت، نخستين منادى حقوق انسان و نخستين پايه گذار عدالت اجتماعى در زمين بود.

سالها و قرنها، سپرى گرديد و نشانه هاى آن دولتهايى كه با امام در ستيز بودند.

- خواه بنى اميّه و خواه بنى عباس-، در هم كوبيده شدند و اثرى از آنها بر جاى نماند. امام عليه السّلام تنها كسى است كه بر بالاى قله مجد و عظمت باقى ماند؛ زيرا وى، نخست پرچمدار انسانيّت و بلندمرتبه ترين پيشواى آن است. حكومت

______________________________

(1) الاسلام و الحضارة العربية 2/ 145.

(2) ابن مغازلى، مناقب، حديث 69.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:211

كوتاه مدت آن حضرت، اينك پرچمى براى حاكمان مشرق زمين گرديده و اسناد رسمى كه از او بر جاى مانده، مشعلى فروزان براى هر حكومت صالحى شده است كه خواهان تحقق يافتن ايده آلهاى سرنوشت ساز ملتها باشد و حكومت معاويه، به صورت نشانه اى از خيانت و مزدورى و نمونه اى از ستمگرى بر ملتها و حقير شمردن آنها در آمده است.

(1)

پنهان ساختن فضايل اهل بيت عليهم السّلام

معاويه، با همه تواناييهايش تلاش كرد تا فضايل اهل بيت عليهم السّلام را پنهان سازد و بزرگواريهاى آنان را از ديد مسلمين دور سازد و از انتشار آنچه از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در فضيلت آنها

وارد شده بود، ممانعت به عمل آورد.

(2) مورخان مى گويند: معاويه، پس از صلح، به حج بيت اللّه الحرام رفت و بر جماعتى گذشت، آنان به احترام وى بپاى خاستند ولى ابن عباس به احترام او از جاى خود برنخاست.

معاويه، روى به وى كرد و گفت: اى فرزند عباس! چه چيزى تو را از برخاستن بازداشت آن گونه كه همراهانت برخاستند؟ آيا به خاطر خشمى است در اثر جنگ صفين بر من دارى؟ اى پسر عباس! عموزاده ام عثمان، مظلوم كشته شد!! (3) ابن عباس با منطقى رسا به وى پاسخ داد و گفت: عمر بن خطاب نيز مظلوم كشته شد و كار را به پسرش سپرد، پسرش اينجاست،- در اين حال به «عبد اللّه بن عمر» اشاره كرد-.

معاويه با منطقى بى مايه به وى پاسخ داد: «عمر را يك مشرك به قتل

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:212

رساند ...».

(1) ابن عباس گفت: عثمان را چه كسى كشت؟

معاويه گفت: مسلمانان او را كشتند.

ابن عباس، زمام استدلال معاويه را در دست گرفته، به وى گفت: «اين مطلب، دليل تو را بيشتر نابود مى سازد، اگر مسلمانان او را كشته و رها كرده باشند، اين جز به حق نبوده است».

معاويه راهى براى پاسخگويى نيافت و به موضوعى پرداخت كه نزد وى از خون عثمان مهمتر بود، پس گفت:

«ما به همه مناطق نوشته ايم و ذكر مناقب على و اهل بيتش را نهى كرده ايم پس زبانت را اى فرزند عباس نگهدار!».

(2) ابن عباس با منطقى سرشار و حجتى بليغ، تيرهايى را به سوى معاويه رها ساخته گفت: آيا ما را از قرائت قرآن نهى مى كنى؟

- نه.

- آيا ما را از تأويل آن نهى مى نمايى؟

-

آرى.

- پس آن را بخوانيم و نپرسيم كه مقصود خداوند از آن چه بوده است؟

- آرى.

- حال كداميك بر ما واجب تر است، خواندن يا عمل كردن به آن؟

- عمل كردن به آن.

- چگونه به آن عمل كنيم بدون اينكه بدانيم مقصود خداوند از آنچه بر ما نازل كرده است، چيست؟

- اين را از كسى بپرس كه آن را به گونه اى تأويل مى كند، غير از آنچه تو

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:213

و اهل بيت تو تأويل مى كنيد.

- همانا قرآن بر اهل بيت من نازل شده است، حال از آل ابى سفيان و آل ابى معيط درباره آن سؤال كنم؟!!- قرآن را بخوانيد و چيزى از آنچه خداوند درباره شما نازل كرده و آنچه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله درباره شما گفته است، روايت ننماييد و غير از آن را روايت كنيد.

(1) ابن عباس، وى را به تمسخر گرفت و قول خداى تعالى را تلاوت كرد:

يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ يَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ «1».

«مى خواهند نور خدا را با دهانهايشان خاموش كنند، خداوند نمى پذيرد جز اينكه نورش را كامل گرداند، هر چند كافران نپسندند».

معاويه بر او فرياد كشيد: «مرا از خودت راحت ساز و زبانت را از من نگهدار، اگر مى خواهى انجام دهى، مخفيانه انجام ده و آشكارا چيزى را به كسى مگوى ...» «2».

(2) اين گفتگو بر عمق وسايلى دلالت دارد كه معاويه آنها را در مبارزه با اهل بيت و پنهان ساختن مناقب آنان به كار گرفته بود.

كينه معاويه نسبت به امام تا بدانجا رسيد كه هنگام پيروزى «عمرو عاص» بر «محمد بن ابى

بكر» در مصر و كشتن وى، بر، نامه ها و يادداشتهاى وى دست يافت از جمله آنها فرمان امام به او، از برجسته ترين اسناد سياسى بوده است كه عمرو عاص آن را براى معاويه فرستاد و هنگامى كه آن را ديد، به اطرافيانش

______________________________

(1) توبه/ 32.

(2) زندگانى امام حسن عليه السّلام 2/ 349- 351، كتاب سليم بن قيس، ص 164- 165.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:214

گفت: ما نمى گوييم كه اين از نامه هاى على بن أبي طالب است ولى مى گوييم اين از نامه هاى أبو بكر مى باشد كه نزد وى بوده است «1».

(1)

پرهيز از ياد كردن امام عليه السّلام

حكومت اموى تا حد زياد در ستيز با امام امير المؤمنين عليه السّلام اسراف نمودند؛ زيرا دستور دادند تا هر نوزادى را كه به نام «على» ناميده شود، به قتل برسانند. اين خبر به گوش «على بن رباح» رسيد، او بيمناك گرديد و گفت: هر كس مرا «على» بنامد، او را حلال نخواهم كرد، زيرا اسم من على (به ضم عين) مى باشد! «2» (2) مورخان مى گويند: علما و محدثان، از ياد كردن امام و نقل روايت از آن حضرت، به خاطر ترس از بنى اميه، پرهيز داشتند و هرگاه مى خواستند مطلبى را از آن حضرت روايت كنند، مى گفتند: «پدر زينب روايت كرد» «3».

معمر از زهرى از عكرمه از ابن عباس روايت كرده: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «خداوند عزيز و جليل، باران آسمان را از بنى اسرائيل بازداشت، به خاطر بدنهادى آنان نسبت به پيامبرانشان و اختلاف آنها در دينشان بود و خداوند اين امت را به قحطسالى مبتلا ساخته و باران آسمان را از آنان بازداشته است به خاطر دشمنى شان با

على بن أبي طالب».

(3) «معمر» گفت: «زهرى در يكى از مرضهايش براى من حديث گفت

______________________________

(1) شرح نهج البلاغه 6/ 72.

(2) تهذيب التهذيب 7/ 319.

(3) شرح نهج البلاغه 11/ 14.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:215

- و نشنيده بودم او را كه قبل يا بعد از آن از عكرمه حديث بگويد- و هنگامى كه از بيمارى اش بهبودى يافت، بر آنچه به من حديث گفته بود، پشيمان گشت و گفت: «اى يمانى! اين حديث را پنهان دار و آن را به نام من بيان مكن؛ زيرا اينها (بنى اميه) هيچ كس را در تعريف از على و ياد كردن او نمى بخشند».

معمر گفت: «پس چرا تو همراه آنان، على را ناسزا گفتى در حالى كه شنيده اى آنچه را شنيده اى؟ ...».

(1) «زهرى» گفت: «بس است ديگر، آنها ما را در كارهاى مهمشان شريك ساختند و ما در هواهايشان از آنها پيروى كرديم ...» «1».

مسلمانان در مودتشان نسبت به امام، به سختى گرفتار شدند و در آن مورد، بسيار پرهيز نمودند.

«شعبى» مى گويد: «از على چه ديده ايم كه اگر او را دوست بداريم، دنياى ما از بين مى رود و اگر او را دشمن بداريم؛ دينمان از بين خواهد رفت».

«شاعر» مى گويد:

حبّ على كله ضرب يرجف من تذكاره القلب «دوستى على همه اش كتك مى باشد كه از ياد آن، قلب به لرزه مى افتد».

اينها بعضى از گرفتاريهاى مسلمين در مودت آنان نسبت به اهل بيت عليهم السّلام است كه بخشى از دينشان مى باشد.

(2)

برخورد با شيعيان

در روزگار معاويه، شيعيان در همه مناطق به طور رسمى مورد ستم واقع

______________________________

(1) ابن مغازلى، مناقب 141- 142، حديث 186.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:216

شدند و با شدت و خشونت فراوان

روبه رو كشتند؛ زيرا معاويه، با قساوت از آنان انتقامى سخت گرفت و مركب حكومتش را بر اجساد قربانيان آنان به پيش راند چنانچه امام باقر عليه السّلام نمونه هاى هولناكى از ستم امويان نسبت به شيعيان اهل بيت عليهم السّلام را بيان كرده، مى فرمايد. «شيعيان ما در هر شهرى كشته مى شدند و دستها و پاهاى آنان تنها به ظن و گمان، بريده مى شد، هر كس به دوستى و پيروى از ما ياد مى شد، به زندان مى افتاد و يا دارائيش غارت مى شد و يا خانه اش ويران مى گشت» «1».

(1) نيز يكى از رجال شيعه درباره محنتها و مصيبت هايى كه شيعيان تحمل مى كردند با محمد بن حنفيه اين گونه سخن گفته است: «در راه دوستى شما همچنان گرفتار سختى بوديم تا آنجا كه به خاطر آن، گردنها زده شد و گواهيها باطل گرديد و ما در شهرها آواره گشتيم و سختى كشيديم تا آنجا كه تصميم گرفتم به سرزمينى دور بروم و خدا را تا روزى كه به ديدارش بشتابم عبادت كنم، ولى اين كار سبب مى شد كه وضعيّت آل محمد صلّى اللّه عليه و آله بر من پنهان مى گشت. نيز تصميم گرفتم كه همراه خوارج قيام كنم نظر آنها و نظر ما، بر ضد حاكمانمان يكسان است، آنها قيام مى كنند و كشته مى شوند» «2».

(2) معاويه، از اقدام به هر جنايتى به خاطر اينكه حكومت و قدرتش را تضمين نمايد، خوددارى نمى كرد، شيعيان، خطرى بر ضد حكومتش بودند لذا وى شديدترين و بى رحمانه ترين شيوه ها را براى از بين بردن آنها به كار گرفت كه از ميان اقدامات بى رحمانه اى كه وى بر ضد آنها به كار گرفت، اين موارد بوده

است:

______________________________

(1) ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه 11/ 43.

(2) ابن سعد، طبقات 5/ 95.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:217

(1)

كشتار دسته جمعى

معاويه، تا حد زيادى در ريختن خون شيعيان، پيش رفت و به فرماندهان جلّاد سپاهش دستور داد تا شيعيان را تعقيب كنند و آنان را در هر جا باشند به قتل برسانند چنانچه بسر بن ارطات پس از جريان حكميت، سى هزار نفر را كشت، اينها غير از كسانى بودند كه با آتش سوزاند «1».

سمرة بن جندب، هشت هزار نفر از مردم بصره را به قتل رساند «2».

زياد بن أبيه، دست به فجيع ترين كشتارها زد و دستها و پاها را بريد و چشمها را ميل كشيده، انواع شكنجه ها را در مورد شيعيان اعمال كرد كه از شدت تلخى و قساوتش، قابل توصيف نيست.

(2)

از بين بردن نيروهاى متفكّر

اشاره

معاويه، به نابودى نيروهاى متفكر و انديشمند شيعه پرداخت و گروهى از آنان را به ميدانهاى اعدام روانه ساخت و سوگ و اندوه را در خانه هايشان حاكم ساخت كه بعضى از آنان عبارتند از:

(3)

1- حجر بن عدى

اشاره

«حجر بن عدى» پرچم مبارزه را برافراشت و در دفاع از حقوق ستمديدگان و مظلومان به نبرد پرداخت و اراده حاكمان اموى را كه مقدرات امّت را بازيچه

______________________________

(1) ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغة: 2/ 10- 17.

(2) طبرى، تاريخ 5/ 237.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:218

خود قرار دادند و آن را به مزرعه اى همگانى براى خود، عمّال و پيروانشان تبديل كرده بودند، درهم شكست ...

حجر، مرگ را ناچيز شمرد و زندگى را به تمسخر گرفت و از شهادت در راه عقيده، لذت برده، يكى از پايه گذاران مذهب اهل بيت عليهم السّلام گرديد.

حجر، به رنجشى بسيار سخت گرفتار شد آنگاه كه مى ديد نظام حاكم، دشنام به امير المؤمنين عليه السّلام را آشكارا اعلام مى كند و مردم را به برائت از آن حضرت، مجبور مى سازد، پس زبان به اعتراض گشود و آشكارا به حاكمان كوفه پاسخ گفت.

(1) زياد بن أبيه، خونش را مباح اعلام نموده، او را دستگير ساخت و همراه با گروهى از برادرانش، به اسارت نزد معاويه فرستاد. آنان را در «مرج عذراء» متوقف ساختند تا اينكه فرمان اعدام آنها از دمشق صادر شد، جلّادان حكم اعدام را در مورد آنان اجرا نمودند و بدنهايشان، آغشته به خون شهادت و كرامت، بر زمين افتاد تا براى مردم، راه زندگى برتر بدون ظلم و طغيان را روشن نمايند.

(2)

يادداشت امام حسين عليه السّلام

حضرت حسين عليه السّلام از دريافت خبر كشته شدن حجر، بسيار پريشان گشت و يادداشت شديد اللحنى براى معاويه فرستاد و در آن، جرايم و بدعتهايش را بر شمرد كه از جمله آنها كشتن حجر و ياران درستكار وى مى باشد. در آن يادداشت آمده بود:

«آيا تو قاتل

حجر، برادر كنده و نمازگزاران پارسايى كه ظلم را

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:219

نمى پسنديدند و بدعتها را گناهى بزرگ مى دانستند و در راه خدا از سرزنش هيچ سرزنش كننده اى نمى هراسيدند، نيستى ... آنها را به ظلم و تعدى كشتى پس از آنكه سوگندهاى سخت و پيمانهاى مؤكد به آنها سپردى كه آنان را به خاطر حادثه اى كه ميان تو و آنان بوده و يا به كينه اى كه در دل نسبت به آنها داشتى، به كيفر نرسانى ...» «1».

(1) اين يادداشت، شامل موارد زير بوده است:

1- اعتراض شديد بر معاويه به خاطر كشتن حجر و يارانش، بدون اينكه جرمى را مرتكب شده و يا در زمين، فسادى ايجاد كرده باشند.

2- آن يادداشت، صفات قهرمانانه آن شهيدان را مورد تمجيد قرار داد كه از جمله آنها اعتراض بر ظلم و مقاومت در برابر ستم و گناه بزرگ شمردن بدعتها و منكراتى كه حكومت معاويه به وجود آورده بود، آنها كه براى برپا نمودن حق و مبارزه با منكر به سوى ميدانهاى جهاد شتافته بودند.

3- آن يادداشت، ثابت نمود كه معاويه به حجر و يارانش طى تعهد خاصى در سندى كه پيش از انعقاد صلح، امضا كرد قول داده بود كه به خاطر هيچ سابقه كينه اى كه ميان وى و آنان بوده، متعرضشان نشود و آسيبى به آنان نرساند، ولى وى آن پيمان را زير پا نهاد و به آن وفا نكرد، همان گونه كه به تعهداتش نسبت به حضرت امام حسن عليه السّلام وفا ننمود بلكه آنها را زير پاى خود گذاشت آن گونه كه خود در خطابه اى كه در نخيله ايراد كرد، اعلام نموده بود.

(2)

قتل حجر، از حوادث عظيم در اسلام بود كه فريادهاى اعتراض بر معاويه، از همه سرزمينهاى اسلامى، متوالى گشت كه ما آنها را به تفصيل در كتابمان «زندگانى امام حسن عليه السّلام» بيان كرده ايم.

______________________________

(1) زندگانى امام حسن عليه السّلام 2/ 372- 373. كشى، رجال 47، حديث 97.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:220

(1)

2- رشيد هجرى

در ايام محنت بزرگى كه شيعيان در روزگار فرزند سميه متحمل شده بودند، «رشيد هجرى» به انواع محنتها و بلاها گرفتار گرديد؛ زيرا زياد، مأمورانش را به سوى وى فرستاد و هنگامى كه او را نزد وى آوردند، بر او فرياد كشيد: «دوست تو (حضرت على) به تو گفت كه ما با تو چه خواهيم كرد؟ ...».

رشيد، با صداقت و ايمان به وى پاسخ داد: «شما دستها و پاهايم را مى بريد و مرا به دار مى آويزيد».

آن پليد به استهزا و مسخره گفت: به خدا! سخنش را دروغ خواهم ساخت، او را رها كنيد.

مزدوران، او را رها كردند، اما آن انسان طاغوتى، پشيمان شد و دستور داد تا او را احضار كنند و بر او فرياد كشيد: چيزى بهتر از آنچه دوست تو گفت، نمى يابيم؛ زيرا تو اگر باقى بمانى، همچنان در مورد ما انديشه هاى بد، خواهى داشت، دستها و پاهايش را قطع كنيد.

جلّادان، فورا دستها و پاهايش را بريدند و او به آنچه از درد متحمل مى شد، بى اعتنا بود.

(2) مورخان مى گويند: وى، زشتكاريهاى بنى اميه را بر زبان مى آورد و مردم را به بيدار كردن روحيه بينش و انقلاب فرا مى خواند؛ امرى كه زياد را به خشم آورد و دستور داد تا زبانش را قطع كنند «1»؛ زبانى كه با آن، حق

و عدل را مطالبه مى نمود و در راه حقوق فقرا و محرومان مبارزه مى كرد.

______________________________

(1) سفينة البحار 1/ 522. شرح نهج البلاغة 2/ 294.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:221

(1)

3- عمرو بن حمق خزاعى

اشاره

از جمله شهيدان راه عقيده، صحابى بزرگوار، «عمرو بن حمق خزاعى» بود، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله براى وى دعا كرد كه «خداوند او را از جوانى اش بهره مند سازد».

خداوند، دعاى پيامبرش را اجابت فرمود؛ زيرا عمرو به هشتاد سالگى رسيد در حالى كه يك موى سفيد در محاسنش ديده نمى شد «1».

عمرو، از شيوه اهل بيت درس گرفت و از علوم آنان بهره ها برد و از بزرگان شيعيان آنان گرديد.

در پى حوادث فتنه بزرگ كه كوفه را در روزگار آن طاغوت، يعنى زياد بن سميه، در بر گرفته بود، عمرو، دريافت كه نظام حاكم او را تحت تعقيب قرار داده است لذا همراه همكارش «رفاعة بن شداد» به موصل گريخت و قبل از اينكه به آنجا برسند، در كوهى پناه گرفتند تا به استراحت بپردازند.

(2) افراد پليس به وحشت افتادند و به دستگيرى عمرو شتافتند ولى رفاعه فرار كرد و آنان موفق به دستگيرى وى نشدند. عمرو را به اسارت نزد «عبد الرحمن ثقفى» حاكم موصل بردند، او گزارش دستگيريش را به معاويه داد، معاويه دستور داد تا با دشنه نه ضربه به او بزنند؛ زيرا وى به «عثمان بن عفّان» ضربه زده بود.

جلّادان، ضربه زدن به او را آغاز كردند و او با همان ضربه نخست درگذشت. آنگاه سر مباركش را از تن جدا كردند و نزد طاغوت دمشق فرستادند، او دستور داد آن را در شام بگردانند.

(3) مورخان مى گويند: اين نخستين سرى بود كه

در اسلام (در مناطق

______________________________

(1) الاصابة 3/ 53.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:222

مختلف) گردانده مى شد. سپس معاويه دستور داد تا آن را نزد همسر عمر و بانو «آمنه بنت شريد» كه در زندان معاويه بود، ببرند او ناگهان ديد سر شوهرش را در دامنش گذاشته اند، پريشان گشت و نزديك بود بميرد. پس از آن او را از زندان نزد معاويه بردند، ميان وى و معاويه گفتگويى به ميان آمد كه دلالت بر فرومايگى معاويه و بى حرمتى اش نسبت به ارزشهاى عرب و اسلام بود يعنى برخورد بزرگوارانه با زن و مؤاخذه نكردن او به گناه شوهرش.

(1)

يادداشت امام حسين عليه السّلام

امام حسين عليه السّلام هنگام شنيدن خبر كشته شدن عمرو، به شدت متأثر گرديد و يادداشتى براى معاويه فرستاد كه در آن، جنايات وى را بر شمرد و ظلم و ستمى كه امّت در روزگار وى متحمل مى شود را متذكر شد. در آن يادداشت، در خصوص عمرو آمده بود:

«آيا تو قاتل عمرو بن حمق، يار رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله آن عبد صالحى كه عبادت او را نحيف ساخته، بدنش رنجور گشته و رنگش زرد شده بود، نيستى، بعد از آنكه به او امان داده و از عهد و پيمانهاى خدا آن قدر به وى گفته بودى كه اگر به پرنده اى مى گفتى، از بالاى كوه به نزد تو فرود مى آمد، سپس او را با گستاخى بر پروردگار و ناچيز شمردن آن پيمان، به قتل رساندى ...» «1».

معاويه، به عهد و پيمانى كه پس از صلح با اين صحابى جليل القدر، بسته بود كه به وى آسيب و گزندى نرساند، بى وفايى كرد.

______________________________

(1) حياة الامام حسن عليه السّلام 2/ 382.

اختيار معرفة الرجال، ص 47، حديث 97.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:223

(1)

4- اوفى بن حصين

«اوفى بن حصين» از نيكان شيعه در كوفه و يكى از نامداران برجسته آنان بود. وى از سرسخت ترين معترضان بر معاويه بود كه زشتكاريها و جنايات او را ميان مردم منتشر مى ساخت، و هنگامى كه فرزند سميّه از او باخبر شد، به مأمورانش دستور داد او را دستگير كنند. همين كه «اوفى» از اين امر مطلع شد، پنهان گرديد، يك روز كه زياد از مردم سان مى ديد، اوفى بر او گذشت، او نسبت به وى مشكوك شد و درباره اش پرسيد. نام او را به وى گفتند، او دستور احضارش را صادر كرد.

وقتى نزدش حاضر شد، درباره سياستش از وى پرسيد، او از آن انتقاد كرد و اعتراض نمود. زياد به قتل وى فرمان داد و جلّادان با شمشيرهايشان بر او ريختند و او را جسدى بى جان بر زمين افكندند. «1»

(2)

5- حضرمى و يارانش

اشاره

«عبد اللّه حضرمى» از دوستان امام امير المؤمنين عليه السّلام و از شيعيان خالص آن حضرت و نيز از افراد دژبان سپاه بود كه امام در روز جمل به وى گفته بود: «اى عبد اللّه! تو را مژده باد كه تو و پدرت از شرطة الخميس (دژبان سپاه) هستى؛ زيرا رسول خدا مرا از نام تو و نام پدرت در شرطة الخميس با خبر ساخته بود» «2».

هنگامى كه امام به شهادت رسيد، حضرمى بر آن حضرت بسيار متأسف

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 3/ 462، طبرى، تاريخ 5/ 235- 236.

(2) اختيار معرفة الرجال 6/ حديث 10. الاختصاص، ص 7. بحار الأنوار 42/ 151، حديث 18.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:224

گرديد و براى خود، صومعه اى ساخت تا در آن به عبادت بپردازد، جمعى از نيكان شيعه نيز به

وى پيوستند.

فرزند سميه دستور داد آنان را نزد وى بياورند، هنگامى كه حاضر شدند، به كشتن آنان فرمان داد و آنان مظلومانه كشته شدند «1».

فاجعه «عبد اللّه» همچون فاجعه «حجر بن عدى» بود؛ زيرا هر دوى آنها مظلومانه و بى گناه كشته شدند جز اينكه دوستى عترت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را داشتند.

(1)

اعتراض امام حسين عليه السّلام

امام حسين به شدت از خبر كشته شدن حضرمى و ياران نيكوكارش، اندوهگين گرديد و با فرستادن يادداشتى، بر معاويه اعتراض نمود. در آن يادداشت آمده بود: «آيا تو قاتل حضرمى نبوده اى كه زياد به تو نوشته بود وى بر دين على عليه السّلام است و تو به وى نوشتى: هر كس را بر دين على باشد، به قتل برسان. و زياد آنها را كشت و به دستور تو آنان را تكّه تكّه نمود. در حالى كه دين على، همان دين عموزاده اش صلّى اللّه عليه و آله مى باشد كه تو را در اين جايگاهى كه در آن هستى نشانده است و اگر او نمى بود، شرافت تو و پدرانت، تحمل سختى دو مسافرت مى بود، سفر زمستان و سفر تابستان» «2».

(2) اين يادداشت به وضوح نشان مى دهد معاويه، به زياد دستور داده بود تا هر كس را كه بر دين على عليه السّلام باشد،- كه همان دين رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مى باشد- به

______________________________

(1) علل الشرائع، ص 212 و 216. بحار الأنوار 44/ 3 و 9.

(2) بحار الأنوار 44/ 213.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:225

قتل برساند و نيز نشان مى دهد كه زياد، آن نيكوكاران را پس از كشتن، قطعه قطعه قطعه نمود، تا انتقام خود از آنان به خاطر دوستيشان نسبت

به عترت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را بگيرد.

(1)

6- جويريه عبدى

از شيعيان نامدار امام، «جويرية بن مسهر عبدى» بود، در جريان گرفتارى بزرگى كه شيعيان در روزگار فرزند سميه بدان دچار گشته بودند، به دنبال وى فرستاد و دستور داد تا دست و پايش را قطع كنند و او را بالاى تنه نخل كوتاهى، به دار آويزند «1».

(2)

7- صيفى بن فسيل

از قهرمانان عقيده اسلامى، «صيفى بن فسيل» است كه برجسته ترين نمونه هاى ايمان را ارائه داد؛ زيرا از وى نزد زياد طاغى، سخن چينى شده بود.

هنگامى كه او را آوردند بر او بانگ زد: اى دشمن خدا! درباره ابو تراب چه مى گويى؟

- من ابو تراب را نمى شناسم «2».

- تو چه خوب او را مى شناسى، آيا على بن أبي طالب را نمى شناسى؟!

______________________________

(1) ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه 2/ 290- 291.

(2) امويان با اين كنيه، امام را به عنوان يك راهزن معرفى مى كردند. اين مطلب در تاريخ سياسى دولت عربى 2/ 75 آمده است و نيز در الاغانى 13/ 168 آمده: زياد شيعيان را تحقير مى نمود و آنان را «ترابيها» مى ناميد (طبرى، تاريخ 5/ 277).

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:226

- آرى، مى شناسم.

- ابو تراب همان است.

- هرگز، وى ابو الحسن و الحسين است.

رئيس پليس ابن زياد بر او اعتراض كرد و گفت: امير به تو مى گويد كه او ابو تراب است و تو مى گويى نه.

(1) آن قهرمان بزرگ بر او فرياد كشيده، او و اميرش را به باد استهزا گرفت و گفت: «اگر امير دروغ بگويد، مى خواهى من نيز دروغ بگويم؟ و بر باطل گواهى دهم آن طور كه او گواهى داده است؟».

خودسرى و غرور طاغوت در هم شكست و زمين بر او تنگ شده، به او گفت: «اين

نيز به گناهت اضافه مى شود».

آنگاه بر مأمورانش فرياد كشيد: چوب را برايم بياوريد، چوب را برايش آوردند. به او گفت: چه مى گويى؟

(2) آن قهرمان، با شجاعت و تصميم و بدون اعتنا به وى گفت: «بهترين گفته اى است كه من در حق بنده اى از بندگان مؤمن خداوند، گفته ام ...»

آن سفاك، به جلادانش گفت، آن قدر او را بزنيد كه شانه اش به زمين برسد.

آنها به سويش شتافتند و با چوبهايشان به سختى وى را مضروب ساختند تا اينكه شانه اش به زمين رسيد، آنگاه به آنها دستور داد تا دست نگهدارند و به او گفت: خوب! درباره على چه مى گويى؟

آن خونخوار فكر كرد كه شكنجه هاى وى او را از عقيده اش دور خواهد ساخت لذا به او گفت: «به خدا! اگر مرا با تيغها و چاقوها شرحه شرحه سازى، چيزى جز آنچه را كه شنيده اى، نخواهم گفت».

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:227

آن سفاك اختيار از كف بداد و بر او فرياد كشيد: بايد او را لعنت كنى و الّا گردنت را مى زنم! ...

«صيفى» بر او فرياد كشيد و گفت: «به خدا سوگند! در اين صورت، قبل از آن، گردنم را مى زنى و اگر جز گردن زدنم را نخواهى، من از خدا راضى هستم ولى تو شقاوتمند خواهى بود ...».

آنگاه دستور داد تا او را به غل و زنجير ببندند و در زندان تاريك افكنند «1» و سپس او را همراه «حجر بن عدى» فرستاد و به همراه وى شهيد گشت «2».

(1)

8- عبد الرحمن عنزى

«عبد الرحمن عنزى» يكى از بهترين شيعيانى بود كه مزدوران زياد، او را دستگير نمودند. او از آنان خواست تا اجازه دهند با معاويه رو به رو

شود شايد او را ببخشد. آنها درخواست وى را پذيرفتند و او را به اسارت، به دمشق فرستادند. هنگامى كه در حضور طاغوت قرار گرفت، معاويه به او گفت: خوب! اى برادر ربيعه! درباره على چه مى گويى؟ ...

«مرا رها كن و از من مپرس كه آن براى تو بهتر است ...».

- به خدا تو را رها نمى كنم ...

(2) آن قهرمان بزرگ، شروع به بيان فضايل امام كرد و از مقام آن حضرت تمجيد نمود و گفت: «گواهى مى دهم كه وى از كسانى بود كه خداى را بسيار ياد مى كنند و به حق دستور مى دهند و اقامه قسط مى نمايند و از گناه مردم

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 266- 267.

(2) حياة الامام الحسن عليه السّلام 2/ 371.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:228

مى گذرند ...».

معاويه به خشم آمد و گريزى به سوى عثمان زد شايد كه وى او را به بدى ياد كند و آنگاه خونش را حلال بداند، پس به او گفت: درباره عثمان چه مى گويى؟

وى نظر خود را در مورد عثمان گفت كه معاويه به خشم آمد و بر او بانگ زد: خودت را كشتى.

- «بلكه تو را كشته ام، آيا از ربيعه كسى موجود نيست».

(1) «عبد الرحمن» گمان كرد كه خاندانش به حمايت و رهايى او خواهند شتافت ولى هيچ يك از آنان به سوى او نيامدند و هنگامى كه معاويه از آنها ايمن گشت، او را نزد زياد طاغى فرستاد و به قتل وى فرمان داد. زياد، نيز او را به «قس الناطف «1»» فرستاد و او را زنده به گور ساخت «2».

(2) اين قهرمان عظيم، پرچم حق را برافراشت و تيشه ويرانى قلعه هاى ظلم و جور

را به دست گرفت و در راه دفاع از مقدس ترين امر اسلامى، به شهادت رسيد.

اينان، برخى شهيدان از ميان نامداران شيعه هستند كه مشعل آزادى را به دست گرفتند و راه را براى انقلابيون ديگرى كه شكوه حكومت اموى را درهم شكستند و براى نابودى اش كوشيدند، روشن نمودند.

(3)

بزرگان شيعه كه رنج و وحشت را تحمل كردند

معاويه، گروه بزرگى از شخصيتهاى برجسته و بزرگان شيعه را دچار رعب

______________________________

(1) «قس الناطف» محلى است در نزديكى كوفه.

(2) طبرى، تاريخ 5/ 276- 277.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:229

و وحشت ساخت كه بعضى از آنان عبارتند از:

1- عبد اللّه بن هاشم مرقال.

2- عدى بن حاتم طائى.

3- صعصعة بن صوحان.

4- عبد اللّه بن خليفه طائى.

معاويه، اين بزرگواران از رجال شيعه را سخت در تنگنا قرار داد و مأموران وى، آنان را به شدّت تحت تعقيب و ارعاب قرار دادند كه شرح گرفتاريهاى طاقت فرساى آنان را در كتابمان «زندگانى امام حسن عليه السّلام»، بيان كرده ايم «1».

(1)

ارعاب زنان

معاويه، تنها به اذيت و آزار مردان شيعه اكتفا ننمود بلكه بانوان را نيز مورد ستم قرار داد و آنها را سخت به وحشت و هراس گرفتار كرده، به عاملان خود نوشت بعضى از آنان را نزد وى بفرستند كه اين بانوان به سوى وى اعزام گرديدند:

1- زرقاء بنت عدى.

2- ام الخير بارقيّه.

3- سوده بنت عماره.

4- ام البراء بنت صفوان.

5- بكاره هلاليه.

______________________________

(1) زندگانى الامام الحسن عليه السّلام 2/ 388- 403.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:230

6- اروى بنت حارث.

7- عكرشه بنت اطرش.

8- دارميه حجونيه.

(1) معاويه، با توهين و تحقير بسيار با آنان رو به رو شد و در برابر آنها غرور، تكبر و قدرت بر انتقام را آشكار كرد بدون اينكه به ضعف و ناتوانى آنان اعتنايى داشته باشد كه شرح آنچه را از تحقير در مجلس وى به آنها رسيده بود، در كتابمان «زندگانى امام حسن عليه السّلام» آورده ايم. «1»

(2)

ويران كردن خانه هاى شيعيان

معاويه، به همه عاملانش دستور داد تا خانه هاى شيعيان را ويران سازند و آنان دست به تخريب خانه ها زدند «2». و شيعيان اهل بيت عليهم السّلام را بدون پناهگاه رها كرد. در حالى كه براى اين اقدامات بى رحمانه هيچ توجيهى جز تلاش براى دور كردن مردم از قدرت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نبوده است.

(3)

محروم كردن شيعيان از بيت المال

از فجايع اندوهبارى كه شيعيان در روزگار معاويه با آنها دست به گريبان بودند اين بود كه معاويه به همه عاملانش طى بخشنامه اى چنين نوشته بود:

«بنگريد هر كس را كه دليلى بر او باشد مبنى بر اينكه وى على و اهل بيتش را دوست مى دارد، نام او را از ديوان محو كنيد و عطا و روزى او را ساقط

______________________________

(1) همان 2/ 404- 423.

(2) شرح نهج البلاغه 11/ 43.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:231

نماييد!» «1».

عمال وى نيز به جستجو در دفاتر خود پرداختند و هر كس را كه دوستدار اهل بيت عليهم السّلام يافتند، نامش را محو نمودند و عطايش را ساقط كردند.

(1)

عدم قبول گواهى شيعيان

معاويه، تلاش كرد تا شيعيان را از نظر اجتماعى ساقط نمايد، لذا به همه عاملانش دستور داد تا در مسائل قضايى و ديگر مسائل، گواهى شيعيان را نپذيرند «2» تا در خوار نمودن و تحقير آنان بيش از پيش، اقدام نموده باشد.

(2)

تبعيد شيعيان به خراسان

«زياد بن أبيه» تصميم گرفت شيعيان را در كوفه تصفيه نمايد و قدرت آنان را در هم شكند، بنابراين، پنجاه هزار نفر از آنان را به خراسان (استان شرقى ايران) تبعيد كرد «3».

زياد با اين عمل، نخستين ميخ را در تابوت حكومت اموى كوبيد؛ زيرا آن گروههاى تبعيد شده به ايران، به گسترش تشيّع در آن سرزمين پرداختند تا آنجا كه آن منطقه، مركزى براى مخالفت با حكومت اموى در آمد كه تحت رهبرى ابو مسلم خراسانى به سرنگونى آن حكومت موفق شدند.

(3) اينها برخى از گرفتاريهاى شيعه در روزگار معاويه مى باشد كه به انواع

______________________________

(1) شرح نهج البلاغه 11/ 45.

(2) زندگانى امام حسن عليه السّلام 2/ 386. شرح نهج البلاغة 11/ 44.

(3) تاريخ الشعوب الاسلامية ص 123.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:232

شكنجه و ارعاب مبتلا بودند. فجايع دردناكى كه بر آنها جارى شد، از مهمترين عوامل در انقلاب حضرت امام حسين عليه السّلام بودند؛ زيرا آن حضرت، پرچم انقلاب را برافراشت تا آنها را از محنت بزرگى كه بدان دچار گشته بودند، رهايى بخشد و امنيت و آرامش را به آنان بازگرداند.

(1)

بيعت يزيد

معاويه، زندگى اش را با بزرگترين گناه در اسلام و زشت ترين جنايت در تاريخ، پايان داد؛ زيرا بدون هيچ واهمه اى فرزند بدنهادش «يزيد» را به عنوان خليفه بر مسلمين تحميل كرد تا دين و دنياى آنان را به تباهى بكشاند و مصيبتها و فجايع جاويدانى را برايشان به ارمغان آورد ...

معاويه به انواع وسايل ددمنشانه دست زد تا سلطنت را در خاندانش موروثى سازد.

«جاحظ» عقيده دارد كه معاويه از پادشاهان ايران و بيزانس تقليد كرد و خلافت را به سلطنتى همچون سلطنت پادشاهان

ساسانى و همانند سزارها تبديل نمود ... ما پيش از آنكه به آن بيعت شوم و حوادث همزمان آن بپردازيم، اشاره اى مختصر به شيوه زندگى يزيد و مشخصات شخصيتى وى- كه كتابهاى تاريخ از روزگار وى تا به امروز، سرشار از مذمت آنهاست- مى نماييم:

(2)

تولد يزيد

يزيد، در سال 25 يا 26 ه. به دنيا آمد «1» و زمين را شعله اى از آتش جهنم

______________________________

(1) قضائى، تاريخ، از كتابهاى تصويرشده كتابخانه عمومى امام حكيم.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:233

و خروش آن در بر گرفت كه دايره اى از زشتى و خشم خداوند، او را احاطه كرده بود، او پليدترين انسانى است كه بر روى زمين يافت شد؛ زيرا براى جنايت و بدرفتارى با مردم آفريده شده بود و همچون نشانى از انحطاط اخلاقى و ظلم اجتماعى و عنوانى ناپسند براى تعدى بر امت و شكست اراده آنان در همه زمانها گرديد.

(1) «شيخ محمد جواد مغنيه» مى گويد: «كلمه يزيد، قبلا نامى براى پسر معاويه بود ولى اينك، اين كلمه نزد شيعه سمبل فساد و استبداد و بى شرمى و بى بند بى بندوبارى، و عنوانى براى كفر و الحاد مى باشد؛ زيرا هر جا شرّ و فساد باشد، نام يزيد نيز در آنجا هست و هر جا كه خير، حق و عدل باشد، نام حسين عليه السّلام در آنجا وجود دارد» «1».

از حضرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله روايت شد، معاويه را ديد كه با عبايى سياه، با تكبر راه مى رود و به دو طرف پاهايش مى نگرد، فرمود: «چه روزى از تو بر سر امتم مى آيد و چه روز بدى براى خاندان من از تو خواهد بود، از توله اى كه از صلب

تو مى آيد، آيات خدا را به تمسخر مى گيرد، و حرام مرا كه خداوند عزيز و جليل حرام كرده بود، حلال مى شمارد» «2».

(2)

پرورش يزيد

يزيد، در باديه اى نزد داييهايش از بنى كلاب،- كه پيش از اسلام، مسيحى بودند-، پرورش يافت. وى همراه با جوانان بى بندوبار، لجام گسيخته

______________________________

(1) الشيعة فى الميزان، ص 455.

(2) قاضى بقال مصرى، المناقب و المثالب، ص 71.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:234

به سر مى برد و تا حد زيادى از رفتار آنان اثر گرفت؛ زيرا وى همراه آنان شراب خوارى مى كرد و به سگبازى مى پرداخت.

(1) «علائلى» مى گويد: «يقين باشد يا شبه به يقين است كه تربيت يزيد، اسلامى خالص نبوده بلكه به عبارت ديگر، مسيحى خالص بوده است؛ زيرا احتمال ندارد تجاوزگرى، بى شرمى و بى اعتنايى وى به اعتقادات مسلمين را بعيد دانست، او براى سنّتها و اعتقادات مسلمين هيچ گونه حسابى در نظر نمى گرفت و براى آن وزنى قايل ننمود، بلكه بعيد آن است كه وى غير از آن بوده باشد» «1».

به نظر ما، پرورش وى، پرورشى جاهلى با معناى دقيق اين كلمه بوده هيچ گونه نشانى از دين،- هر نوع آن كه باشد-، نداشته است؛ زيرا بى شرمى وى در فحشا و اقدام وى به منكر و گناه، موجب اين اعتقاد مى گردد.

(2)

صفات يزيد

اما صفات بدنى: وى چهره اى سخت گندمگون داشت و بر صورتش آثار آبله ديده مى شد «2» همچنانكه بدنى چاق و فربه با موى فراوان داشت «3».

و اما در صفات نفسانى: وى از جدش ابو سفيان و پدرش معاويه، حيله، نفاق، ستم و بى شرمى را به ارث برده بود.

«سيد مير على هندى» مى گويد: «يزيد همچون پدرش سنگدل و غدّار

______________________________

(1) سمو المعنى فى سمو الذات، ص 60.

(2) قضائى تاريخ.

(3) ذهبى، تاريخ اسلام 5/ 271، حوادث سال 70.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:235

بود، ولى مانند وى زيرك نبود، توانايى وى

در پوشاندن اقدامات بى رحمانه اش با پوششى از چرب زبانى ديپلماتيك ملايم، اندك بود. سرشت پليد و اخلاق منحط وى به گونه اى بود كه شفقت و عدالت به آن راه نمى يافت ... وى مى كشت و شكنجه مى نمود به خاطر بهره و لذتى كه از ديدن دردهاى ديگران احساس مى كرد. وى هاله اى از زشت ترين پليديها بود كه همنشينانش از مرد و زن، بهترين گواه بر آن بودند ... آنها فرومايگان جامعه بودند ...» «1».

(1) وى، زشت كردار و بى شرم، و از همه ارزشهاى اسلامى به دور بود، كه برجسته ترين مشخصات ذاتى وى، ميل به خونريزى و بدرفتارى با مردم به شمار مى آمد؛ زيرا در سال نخست حكومت كوتاهش، عترت پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله را نابود ساخت و در سال دوّم، مدينه را به مدت سه روز مباح ساخت و هفتصد نفر از مهاجرين و انصار و ده هزار نفر از عرب و غير عرب و تابعين را به قتل رساند.

(2)

شيفتگى يزيد به شكار

از نشانه هاى بارز يزيد، علاقه شديد وى به شكار بود؛ زيرا وى بيشتر اوقات خود را صرف آن مى كرد.

مورخان مى گويند: «يزيد بن معاويه به شكار علاقه داشت و به آن مشغول بود. وى به سگان شكارى دستبندهايى از طلا و لباسهايى زربافت پوشاند و به هر سگ، برده اى مى بخشيد كه آن را خدمت نمايد ...» «2».

______________________________

(1) روح الاسلام، ص 296.

(2) الفخرى، ص 55.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:236

(1)

عشق وى به ميمونها

يزيد، به اتفاق مورخان، شيفته ميمونها بود. وى ميمونى داشت كه آن را رو به روى خود مى گذاشت و آن را «ابو قيس» مى ناميد! ته مانده جامش را به او مى نوشانيد و مى گفت: اين پيرمردى از بنى اسرائيل است كه گناهى به وى رسيده و مسخ شده است! وى اين ميمون را بر روى ماده خرى وحشى مى نشاند و همراه اسبان به مسابقه اسب دوانى مى فرستاد. يك روز آن ماده خر، ميمون را برداشت و از اسبها جلو افتاد. يزيد از اين حادثه شادمان گشت و گفت:

تمسك أبا قيس بفضل زمامهافليس عليها ان سقطت ضمان

فقد سبقت خيل الجماعة كلهاو خيل امير المؤمنين اتان «اى ابو قيس! افسارش را نگهدار كه اگر بيفتى، ضمانتى بر آن نيست».

«زيرا همه با اسبانشان به مسابقه رفتند و اسبان امير المؤمنين يك ماده خر باشد».

(2) باز، روزى آن را براى مسابقه فرستاد ولى باد آن را بر زمين افكند و مرد.

يزيد از اين حادثه به شدت اندوهگين گشت و دستور داد تا آن را كفن كنند و به خاك سپارند؛ همچنانكه به مردم شام دستور داد تا به خاطر اين مصيبت دردناكش به وى تسليت بگويند و خود او نيز مرثيه اى برايش سرود:

كم

من كرام و قوم ذوو محافظه جاءوا لنا ليعزوا فى أبى قيس

شيخ العشيرة امضاها و اجملهاعلى الرءوس و فى الأعناق و الريس

لا يبعد اللّه قبرا انت ساكنه فيه جمال و فيه لحية التيس «1»

______________________________

(1) جواهر المطالب فى مناقب الامام على بن أبي طالب 25/ 303- 304.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:237

«چه بسيار انسانهاى گرامى و اشخاص عاليقدر، نزد ما آمدند تا به خاطر ابو قيس ما را تسليت گويند!» «او پير خاندان بود، باقدرت ترين و زيباترين، بر سرها و در گردنها و او سالار بود!».

«خداوند دور نسازد قبرى را كه تو در آن جاى دارى، در آن زيبايى است و ريش بز در آن باشد».

(1) علاقه و شيفتگى يزيد به ميمونها ميان مردم شايع گشت تا آنجا كه وى را به آن ملقب كردند. مردى از «تنوخ» در توهين به وى گفت:

يزيد صديق القرد ملّ جوارنافحنّ الى ارض القرود يزيد

فتبا لمن امسى علينا خليفةصحابته الادنون منه قرود «1» «يزيد، دوست ميمون، از همسايگى ما بيزار شد، پس يزيد به سرزمين ميمونها دل بست».

«نابود باد آنكه بر ما خليفه شده، كه نزديكترين يارانش ميمونها هستند».

(2)

شراب خوارى مداوم يزيد

از نشانه هاى آشكار در صفات يزيد، مداومت وى بر شراب خوارى بود كه در اين امر تا حد فراوانى زياده روى مى كرد به طورى كه هيچ گاه ديده نمى شد كه از شدت مستى از حالت عادى خارج نشده باشد. از جمله اشعار او درباره شراب اين است:

اقول لصحب ضمت الكأس شملهم و داعى صبابات الهوى يترنم

______________________________

(1) انساب الاشراف 5/ 300.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:238 خذوا بنصيب من نعيم و لذةفكل و ان طال المدى يتصرم «1» «به يارانى كه جام، جمعشان

را جمع كرده و آوازه خوان در حال نغمه خوانى است، مى گويم» «از نعمتها سهم برداريد و لذت ببريد كه هر چيزى هر چند به طول انجامد، نابودشدنى است».

(1) روزى، پس از شهادت حضرت حسين عليه السّلام به شراب خوارى نشست در حالى كه ابن زياد در سمت راستش بود، پس گفت:

اسقنى شربة تروى مشاشى ثم صل مل فاسق مثلها ابن زياد

صاحب السرّ و الامانة عندي و لتسديد مغنمى و جهادى «2» «جامى به من بنوشان تا درونم را سيراب سازد، آنگاه پيوسته، روى برگردان و مانند آن را به ابن زياد بنوشان».

«رازدار و امانتدار نزد من است، براى اينكه پيروزى و جهادم كامل گردد».

(2) در روزگار يزيد، تحول بزرگى در جامعه اسلامى روى داد؛ زيرا رابطه جامعه با دين، ضعيف گشت و بسيارى از مسلمين در فحشا و بى بندوبارى غوطه ور گشتند كه اين يك دگرگونى اقليمى نبود، بلكه همه سرزمينهاى اسلامى را در بر گرفت و در آن، شهوترانى، لذت جويى و شراب خوارى رايج گشت و مسير حركتهاى فكرى مورد نظر اسلام، نزد مسلمين دگرگون شد.

(3) شاعران آزاده مسلمان، در بيشتر روزگاران خود، يزيد را به خاطر ميگسارى مداومش مورد هجوم قرار دادند. «ابن عراده شاعر»، مى گويد:

______________________________

(1) مظفرى، تاريخ ص 215.

(2) مروج الذهب 3/ 67.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:239 ابنى اميه ان آخر ملككم جسد بحوّارين ثمّ مقيم

طرقت منيته و عند و ساده كوب و زق راعف مرثوم

و مرنة تبكى على نشوانه بالصنج تعقد تارة و تقوم «1» «اى بنى اميه! پايان سلطنت شما جسدى است كه در حوّارين مقيم مانده است».

«مرگش فرا رسيده و در كنار بسترش، جامى است و شرابى كه چون بينى خون آلود تراوش مى كند».

«و زنى آوازه خوان كه

بر مستى او مى گريد و با سنج مى نشيند و گاهى بر مى خيزد».

(1) «انور جندى» درباره او مى گويد:

خلقت نفسه الاثيمة بالمكرو هامت عيناه بالفحشاء

فهو و الكأس فى عناق طويل و هو و العار و الخناء فى خباء «نفس گناهكارش با مكر آفريده شده و چشمانش شيفته فحشا گشته بودند».

«پس او و جام مدتى طولانى هماغوش گشته و او به همراه ننگ و زشتكارى، در يك چادر به سر مى برد».

(2) «بولس سلامه» درباره اش گفته است:

و ترفق بصاحب العرش مشعولا عن اللّه بالقيان الملاح

الف «اللّه اكبر» لا تساوى بين كفى يزيد نهلة راح

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 545.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:240 تتلظى فى الدن بكرا فلم تدنس بلثم و لا بماء قراح «1» «با اين پادشاه مدارا كن كه او به جاى خدا به كنيزان زيباروى، دلباخته است».

«هزار «اللّه اكبر» نزد يزيد با يك جرعه از جام نوشيدن، برابرى نمى كند».

«شراب انگور تازه در خمره مى جوشد در حالى كه نه دستى به آن رسيده و نه آب پاك بر او ريخته شده باشد».

يزيد با شراب، در مسابقه بود و پيوسته ميگسارى مى كرد تا آنجا كه بعضى از منابع، سبب مرگش را چنين نوشته اند كه وى مقدار زيادى شراب نوشيد و دچار انفجارى شد و از آن به هلاكت رسيد «2».

(1)

نديمان يزيد

يزيد، جمعى از فرومايگان و بى بندوبار را برگزيد و شبهاى سرخش را ميان آنها به ميگسارى و رامشگرى مى گذراند، در رأس نديمانش، شاعر مسيحى بى بندوبار يعنى «اخطل»، قرار داشت كه آن دو با هم به ميگسارى مى پرداختند و به آواز گوش فرا مى دادند، هر وقت قصد سفر مى كرد او را به همراه خود مى برد «3». هنگامى كه يزيد به

هلاكت رسيد و امر خلافت به «عبد الملك بن

______________________________

(1) ملحمة الغدير، ص 237.

(2) مظفرى، تاريخ، از كتابهاى تصوير شد كتابخانه امام حكيم، ص 213 و 215 در انساب الاشراف 5/ 300 آمده است: علت مرگ يزيد آن است كه وى ميمونش را بر روى ماده خرى سوار كرد در حالى كه خود او مست بود و در پى بى آن دويد پس چيزى در درونش پاره شد و به هلاكت رسيد.

(3) الاغانى 7/ 170.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:241

مروان» رسيد، او را به خود نزديك ساخت، او بدون اجازه بر وى وارد مى شد در حالى كه قبايى از خز بر تن داشت و زنجيرى طلايى از گردنش آويزان بود و شراب از ريشش مى چكيد «1».

(1)

نصيحت معاويه به يزيد

هنگامى كه بى بندوبارى يزيد و دست زدن وى به انواع منكرات و فساد، شايع شد، معاويه او را فرا خواند و به وى سفارش نمود كه در دستيابى به شهوات، پرده پوشى نمايد تا جايگاه اجتماعى اش ساقط نشود و به وى گفت:

پسرم! تو چقدر بدون افتضاح و رسوايى و شرم نيازهايت را به دست مى آورى كه ارزش و جايگاهت را از بين مى برد، سپس به شعر گفت:

انصب نهارا فى طلاب العلى و اصبر على هجر الحبيب القريب

حتى اذا الليل اتى بالدجاو اكتحلت بالغمض عين الرقيب

فباشر الليل بما تشتهى فانما الليل نهار الأريب

كم فاسق تحسبه ناسكاقد باشر الليل بأمر عجيب «2» «روز را در جستجوى بلندى به زحمت مشغول باش و بر هجران دوست نزديك، شكيبا باش».

«تا اينكه شب تاريكى را فراز آورد و چشم رقيب، سرمه خواب در كشد».

«آنگاه، شب را به آنچه خواهى مشغول باش كه شب، روز چالاكان است».

«چه بسا فاسق ها

كه آنها را زاهد مى پندارى در حالى كه شب را به كارهاى عجيبى مى گذرانند».

______________________________

(1) الاغانى 8/ 288، 290، 299.

(2) البداية و النهاية 8/ 288.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:242

(1)

دفاع «محمد عزت دروزه» از يزيد!

از نويسندگان اموى صفت در اين روزگار، «محمد عزت دروزه» مى باشد كه متأسفانه، در راه دفاع از منكرات امويان، خود را به زحمت افكنده، تا آنچه را از ظلم، ستم و فساد آنها روايت گرديده، توجيه كند. وى از معاويه دفاع كرده و او را از ارتكاب گناهانى كه لكه ننگى بر تاريخ انسانيت بوده اند، پاك دانسته و در اين مورد چنين گفته است: «ما، معاويه، يار رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و كاتب وحيش را؛ آن كسى كه ترس از خدا و تقوا و پرهيزكارى اش روايت شده است، از اينكه راضى شود، فرزندش از اين حدود خارج شود و او را تشويق نمايد مبرّا مى دانيم، بلكه ما اين امر را از يزيد نيز بعيد مى دانيم!!» «1».

(2) اين موجب تمسخر و مايه خنده است؛ زيرا «دروزه»، مسائل آشكارى را نديده مى گيرد كه هيچ انسان صاحب عقل و اختيارى در آنها شك نمى كند، آن گونه كه از قديم گفته اند،

و ليس يصح فى الاذهان شي ءاذا احتاج النهار الى دليل «چيزى در عقل صحيح نخواهد بود هرگاه كه روز، نيازى به دليل داشته باشد».

(3) آنچه از گناهان بزرگ معاويه روايت شده؛ مانند كشتن «حجر بن عدى، رشيد هجرى، عمرو بن حمق خزاعى» و مانند آنان مؤمنين، دشنام به عترت پاك و ستم بر امّت با تحميل يزيد به عنوان خليفه و ديگر جناياتى كه به بعضى از آنها در مباحث قبلى اشاره داشته ايم، مسائلى است كه

بر دگرگون ساختن چهره اسلام و انحراف وى از راه درست، دلالت دارند، ولى «دروزه» و امثال وى، به واقعيت

______________________________

(1) تاريخ الجنس العربى 8/ 288.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:243

امور تنها با عينك سياه مى نگرند، لذا به تقديس امويان پرداختند، آنان كه با اقدامات سياسى و ادارى خود، ثابت نمودند كه دشمنان و مخالفان اسلام بوده اند.

(1)

معاويه بى بند بى بندوبارى يزيد را پذيرفته است

معاويه، پسرش يزيد را بسيار دوست مى داشت لذا فسق و فجور وى را پذيرفت و او را از آن بازنمى داشت.

مورخان مى گويند: به معاويه خبر دادند كه پسرش در حال شراب خوارى است، او به تجسّس وضعش پرداخت، شنيد كه چنين مى سرود:

اقول لصحب ضمت الكأس شملهم و داعي صبابات الهوى يترنم

خذوا بنصيب من نعيم و لذةفكل و إن طال المدى يتصرم

و لا تتركوا يوم السرور الى غدفان غدا يأتي بما ليس يعلم

ألا ان اهنا العيش ما سمحت به صروف الليالي و الحوادث نوم «به يارانى كه جام شراب آنها را فراهم آورده است، در حالى كه صداى ساز و آواز به گوش مى رسد، مى گويم».

«بهره خود را از نعمت و لذت بگيريد كه همه، هر چند زياد بمانند، خواهند رفت».

«و روز شادى را به خاطر فردا از دست ندهيد كه فردا با چيزى كه معلوم نيست، خواهد آمد».

«بهترين زندگى آن است كه گذشت شبها آن را اجازه دهد در حالى كه حوادث در خواب باشند».

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:244

معاويه، به جاى خود بازگشت و خود را به وى نشان نداد و مى گفت: «به خدا! نه پيش او بودم و نه شادى اش را غصه دار كردم «1»».

(1)

كينه يزيد نسبت به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله

جان يزيد از كينه توزى نسبت به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و دشمنى با آن حضرت، مالامال بود؛ زيرا پيامبر در روز بدر، بعضى از افراد خاندانش را كشته بود، هنگامى كه يزيد، عترت پاك را قتل عام كرد، خوش حال و شادمان بر اريكه قدرت نشست و پاى مى جنباند؛ چون انتقام خود را از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گرفته بود، آنگاه آرزو كرد كه اى كاش! بزرگان وى مى بودند و

مى ديدند كه چگونه انتقامشان را گرفته است پس از آن، شعر «ابن الزبعرى» را خواند كه گفته:

ليت اشياخى ببدر شهدواجزع الخزرج من وقع الأسل

لأهلوا و استهلوا فرحاثم قالوا: يا يزيد لا تشل

قد قتلنا القرم من اشياخهم و عدلناه ببدر فاعتدل

لعبت هاشم بالملك فلاخبر جاء و لا وحي نزل

لست من خندف إن لم انتقم من بني احمد ما كان فعل «2» «كاش بزرگانم در بدر مى ديدند كه چگونه خزرج از ضربه هاى نيزه بى تاب گشته اند».

«آنها به شادى و شادمانى مى شكفتند و مى گفتند: يزيد، دستت فلج مباد».

«ما بزرگ بزرگانشان را كشتيم و با بدر برابر كرديم و برابر شد».

______________________________

(1) مظفرى، تاريخ، 215.

(2) البداية و النهاية 8/ 192.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:245

«بنى هاشم در مملكت بازى كردند؛ زيرا نه خبرى آمده و نه وحيى نازل شده است».

«من از خندف نيستم اگر از خاندان احمد، انتقام كارهايش را نگيرم».

(1)

كينه يزيد نسبت به انصار

يزيد، به شدت با «انصار» دشمنى داشت، زيرا آنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را يارى دادند، با قريش جنگيدند، سرهاى بزرگانشان را درو كردند. و بنى اميه را نيز دوست نمى داشتند؛ چون عثمان در كنار آنان كشته شد و از او دفاع نكردند و سپس با على عليه السّلام بيعت نمودند و همراه وى به جنگ معاويه در صفين رفتند و پس از شهادت امام، از مهمترين عناصر مخالف معاويه بودند. يزيد، پيوسته از آنها در خشم بود و از «كعب بن جعيل» خواست تا آنان را بد بگويد، اما وى نپذيرفت و گفت:

«تو مرا پس از ايمان، به شرك فرا مى خوانى. من قومى را كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را يارى كرده اند، بد نمى گويم، ولى

تو را به جوانى از ميان ما كه مسيحى است، راهنمايى مى كنم كه زبانش گويى زبان گاو نرى است؛ يعنى اخطل».

(2) يزيد، «اخطل» را فرا خواند و از او خواست تا انصار را بد بگويد، او پذيرفت و با اين ابيات دشنام گونه، آنان را بد گفت:

لعن الاله من اليهود عصابةما بين صليصل و بين صرار

قوم اذا هدر القصير رأيتهم حمرا عيونهم من المسطار

خلوا المكارم لستم من أهلهاو خذوا مساحيكم بنى النجار

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:246 ان الفوارس يعلمون ظهوركم اولاد كل مقبح اكاز

ذهبت قريش بالمكارم كلهاو اللؤم تحت عمائم الانصار «1» «خداوند گروهى از يهود را ميان صليصل و صرار «2» لعنت كند».

«قومى كه هرگاه سيل خروشان شود، آنها را با چشمانى سرخ شده از شراب مى بينى».

«بزرگواريها را رها كنيد كه شما اهل آن نيستيد و بيلهايتان را بگيريد اى بنى نجار».

«سواران، پدرانتان را مى شناسند اى فرزندان هر پليد شخم زن».

«قريش همه بزرگواريها را برده اند و پستى زير عمامه هاى انصار است».

(1) اخطل، شعر خود را با بدگويى از يهوديان آغاز كرد و آنان را قرين انصار دانست؛ زيرا در يثرب با آنها سكونت دارند و از انصار عيبجويى كرده از آن جهت كه آنان اهل زراعت و كشاورزى هستند و اهل نجد و كرامت نيستند.

و آنان را به ترسو بودن در هنگام جنگ متهم كرد و شرف و مجد را به قريشيان و همه پستى را به زير عمامه انصار نسبت داد!! اين بدگويى تلخ، «نعمان بن بشير» را كه يكى از عمّال امويان بود، بر آشفته ساخت. او، خشمگين نزد معاويه رفت و هنگامى كه به حضور وى رسيد، عمامه اش را از

سر برداشت و گفت: «اى معاويه! آيا فرومايگى مى بينى؟!- نه، بلكه خير و كرامت مى بينم، چه خبر شده؟!- اخطل ادعا كرده كه فرومايگى در زير عمامه هاى ماست!

______________________________

(1) طبقات الشعراء، ص 320، و لكن دو بيت فقط نقل كرده و عقد الفريد 5/ 321.

(2) «صليصل و صرار» از محلها نزديك مدينه مى باشند.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:247

(1) آنگاه نعمان به جلب نظر معاويه پرداخت و گفت:

معاوى الا تعطنا الحق تعترف لحق الازد مسدولا عليها العمائم

أ يشتمنا عبد الاراقم ضلةفما ذا الذي تجدي عليك الاراقم

فما لي ثأر دون قطع لسانه فدونك من ترضيه عنه الدراهم «1» «اى معاويه! اگر حق ما را ندهى، در آن صورت به حق «ازد» كه عمامه ها بر آن قرار داده شده اند، اعتراف كرده باشى».

«آيا غلام اراقم بى سبب ما را دشنام دهد؟ مگر اراقم چه چيزى به تو خواهند رساند؟».

«من انتقامى جز بريدن زبانش نمى خواهم، پس آن را داشته باش كه به جاى آن درهمها موجب خشنودى مى شوند».

معاويه گفت: خواسته ات چيست؟

- زبانش را مى خواهم.

- آن براى تو است.

(2) خبر به «اخطل» رسيد، او به سرعت نزد يزيد رفت و از او پناه جست و به او گفت: اين همان خبرى است كه از آن مى ترسيدم.

يزيد، او را اطمينان داد و نزد پدرش رفته به او خبر داد كه وى را پناه داده است. معاويه به او گفت: با پناه دادن ابو خالد (يعنى يزيد) نمى شود كارى كرد، پس او را بخشيد.

(3) اخطل، به حمايت يزيد از وى افتخار مى كرد و نعمان را شماتت مى نمود و مى گفت:

______________________________

(1) العقد الفريد 5/ 321- 322.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:248 ابا خالد دافعت عنى عظيمةو ادركت لحمى

قبل أن يتبددا

و اطفأت عنى نار نعمان بعد ماأغذ لأمر عاجز و تجردا

و لما رأى النعمان دونى ابن حرةطوى الكشح اذ لم يستطعنى و عردا «1» «اى ابو خالد! امر بزرگى را از من دور ساختى و گوشت مرا قبل از آنكه قطعه قطعه شود، نگاه داشتى».

«و آتش نعمان را بر من خاموش ساختى پس از آنكه تصميم مهم و سختى گرفته بود».

«اما هنگامى كه فرزند آزاد زنى را در كنار من ديد، ناكام و بينوا برگشت؛ چون ديد از عهده ام بر نمى آيد».

(1) اينها بعضى از حالتها و جهت گيريهاى يزيد هستند كه مسخ بودن وى را نشان مى دهد. و اينكه تا چه حد در جرم و جنايت، غوطه ور گشته و از هر خوى و خصلت درستى، به دور بوده است ... از حالتهاى مضحك زمانه و لغزشهاى روزگار است كه اين پليد بى بندوبار، حاكم مسلمين و امام آنها گردد.

(2)

دعوت از مغيره براى بيعت با يزيد

نخستين كسى كه به اين بيعت شوم پرداخت، اعور ثقيف، «مغيرة بن شعبه»، صاحب گناهان و زشتكاريها در اسلام «2» بود، «بركلمن» او را به عنوان فردى فرصت طلب بدون عهد و پيمان «3» ناميد كه يكى از پنج مرد زيرك عرب

______________________________

(1) اخطل، ديوان، ص 89.

(2) آن گونه كه بيهقى روايت مى كند از زشتكاريهاى مغيره آن است كه وى نخستين كسى بود كه در اسلام رشوه داده است. و نيز وى واسطه ملحق ساختن زياد به معاويه بود.

(3) تاريخ الشعوب الاسلامية 1/ 129- 130.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:249

بوده «1» و زندگى اش را با توطئه بر ضد امّت و تلاش براى منافع خاصه اش سپرى كرده بود.

(1) امّا علت دعوتش براى بيعت يزيد، بنا به آنچه مورخان

روايت كرده اند، اين است كه معاويه مى خواست او را از حكومت كوفه بر كنار سازد تا «سعيد بن عاص» «2» را بر آن بگمارد، هنگامى كه از اين امر آگاه شد، به دمشق مسافرت نمود تا استعفاى خود را از منصبش تقديم كند و عزل وى، كسر شأنى برايش نباشد. در اين مورد، بسيار انديشيد و سرانجام به اين نتيجه رسيد كه بهترين وسيله براى باقى ماندن در منصب فعلى اش اين است كه با يزيد ملاقات كند و او را به خلافت، ترغيب نمايد تا نزد پدرش در مورد وى وساطت كند.

آن حيله گر، با يزيد ملاقات كرد و او را به بزرگى ستود و نسبت به وى اظهار دوستى نمود و گفت: «بزرگان محمد صلّى اللّه عليه و آله و نامداران و سالخوردگان قريش رفته و تنها فرزندانشان مانده اند كه تو از برترين، خوش فكرترين و آگاهترين آنان در امر سنت و سياست هستى و نمى دانم چه چيزى امير المؤمنين را بازمى دارد از اينكه اين بيعت را به نام تو منعقد نمايد؟ ...».

(2) اين سخنان بر دل يزيد نشست و او را سپاس گفته محبتهايش را ستود و به او گفت: آيا فكر مى كنى اين كار صورت مى پذيرد؟

- آرى.

يزيد، به سرعت نزد پدرش رفت و او را از سخنان مغيره آگاه كرد. معاويه از اين امر، شادمان گشت و به دنبال وى فرستاد، وقتى حاضر شد، به تشويق

______________________________

(1) طبرى، تاريخ.

(2) الامامة و السياسة 1/ 142.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:250

معاويه پرداخت تا نسبت به گرفتن بيعت براى يزيد اقدام كند. وى گفت: «اى امير المؤمنين! تو خونريزيها و اختلاف پس از عثمان را مشاهده كردى

در حالى كه در وجود يزيد، جانشينى براى تو مهيّا مى باشد، پس براى وى بيعت بگير تا اگر اتفاقى براى تو بيفتد، او پناهگاهى براى مردم و جانشينى براى تو باشد، نه خونى ريخته شود و نه فتنه اى پيش بيايد».

(1) اين سخنان به جايگاه حسّاس در قلب معاويه نشست و او حيله گرانه به مشورت با وى پرداخت و گفت: چه كسى اين كار را برايم انجام مى دهد؟

- من اهل كوفه را بر عهده مى گيرم و زياد، اهل بصره را، بعد از اين دو منطقه، كسى با تو مخالفت نخواهد كرد.

معاويه نظرش را پسنديد و از او تشكر كرده، وى را در منصبش باقى گذاشت و به او دستور داد تا به كوفه برود و اين مهم را محقق سازد.

هنگامى كه مغيره از نزد معاويه، خارج شد، به اطرافيانش گفت: پاى معاويه را در ركابى گذاشتم كه هدف دورى بر امت محمد صلّى اللّه عليه و آله باشد و بر او شكافى گشودم كه بسته نگردد، آنگاه قول شاعر را مثال آورد و گفت:

شاهد النجوى و غالى بى الاعداء و الخصم الغضابا «با اشخاص مانند من نجواها را شاهد باش و به وسيله من دشمنان و مخالفان خشمگين را هدف قرار ده».

(2) مغيره، به خاطر سودجويى اش، بر امت محمد صلّى اللّه عليه و آله شكافى گشود كه جبران نپذيرد و براى آن فجايع و مصيبتها به بار آورد.

مغيره، به سوى كوفه حركت كرد، در حالى كه شرّ و ويرانى براى مردم آن ديار و عموم مسلمين، به همراه داشت. به محض ورود، جلسه اى با عمّال اموى تشكيل داد و موضوع بيعت با يزيد را با آنان در

ميان گذاشت، آنها در آن مورد با

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:251

وى همداستان شدند كه گروهى از آنان را به دمشق فرستاد، دو فرزندش «ابو موسى» را بر آنها گماشت، هنگامى كه نزد معاويه حاضر شدند، او را به انجام بيعت يزيد تشويق كردند، او ايشان را سپاس گفت و به آنها سفارش كرد كه موضوع را محرمانه نگهدارند. آنگاه روى به پسر مغيره كرد و گفت: پدرت از اينها، دينشان را به چه مبلغى خريده است؟

- به سى هزار درهم.

معاويه خنديد و تمسخركنان گفت: دينشان برايشان اهميتى نداشته است.

سپس، سى هزار درهم به آنها بخشيد «1».

كسانى اين بيعت را پذيرفتند و به آن راضى شدند كه وجدانى متزلزل داشتند و آن را در معرض خريدوفروش، قرار مى دادند.

(1)

مبرّا سازى معاويه

اشاره

گروهى از مؤلفان و نويسندگان، از معاويه دفاع كرده! و بيعت گرفتن وى براى يزيد را- كه از فجيع ترين فجايع براى جهان اسلام بود- توجيه نموده اند، بعضى از آنان عبارتند از:

(2)

1- احمد دحلان

يكى از سرسخت ترين مدافعان معاويه، «احمد دحلان»، گفته است:

«هنگامى كه معاويه به قدرت شوكتشان (يعنى امويان) و استحكام عصبيت آنها

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 3/ 503- 504.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:252

نگريست تا آنجا كه اگر خلافت بعد از وى از آنها خارج مى شد، فتنه اى به وجود مى آوردند و تفرقه اى براى امت پيش مى آمد و او وحدت كلمه را با قرار دادن امر خلافت در ميان آنها مى خواست. سپس وى دقت كرد كه چه كسى از آنها قدرتمندتر است و «يزيد» را يافت؛ زيرا وى بزرگسال بود و در حيات پدرش، فرماندهى لشكرها را به عهده داشت و هيبتى در نزد فرماندهان به هم زده و داراى قدرت و نفوذ كلمه بود. اگر امر خلافت را براى كس ديگرى از آنها قرار مى داد، اين، سبب منازعه مى شد، خصوصا وى قدرت و توانايى استيلاى بر اموالى كه در بيت المال بود را، داشت، اگر امر خلافت را به غير از او مى سپرد، تفرقه و اختلاف پيش مى آمد، پس تصميم گرفت كه امر خلافت را به او بسپارد و با اين بينش، سبب الفت و عدم تفرقه گرديد، اين همان سببى است كه وى، يزيد را وليعهد قرار داد و نمى دانست كه خداوند پس از آن، چه چيزى را پيش مى آورد!! ...» «1».

(1) مشتى خاك بر امثال چنين كسانى باد كه عصبيت گناه آلودشان آنان را به پذيرش منكر و توجيه باطل كشانده است. آيا كار خلافت

كه سايه خدا در زمين است، به امويان بر مى گردد كه معاويه خواستها و امثال آنان را در نظر گيرند در حالى كه آنها كسانى هستند كه با پيامبر اسلام مخالفت كردند و با او جنگيدند و هر كس را كه به دين اسلام وارد گرديده بود، شكنجه دادند، پس چگونه امر خلافت در دست آنها خواهد بود، اگر منطق و بينشى دينى وجود مى داشت، آنان در پس قافله مى بودند و براى آنان هيچ حسابى در نظر گرفته نمى شد.

______________________________

(1) تاريخ دول اسلاميه، ص 28.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:253

(1)

2- دكتر عبد المنعم

از توجيه كنندگان معاويه در بيعت گرفتن براى يزيد، «دكتر عبد المنعم ماجد» است كه مى گويد: «به نظر مى رسد كه قصد معاويه از به ارث دادن خلافت به يزيد، از بين بردن اختلاف ميان امّت اسلامى و پيش آمدن فتنه بود، آن گونه كه پس از عثمان پيش آمد. و نيز شايد مى خواست راه حلّى براى مسأله اى بيابد كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آن را بدون حلّ رها كرده بود و آن ايجاد تسلط دائمى براى اسلام است. معاويه چاره اى جز اين كار نداشت، چرا كه بنى اميه به تسليم خلافت به فرد ديگرى رضايت نمى دادند، و بر اين كار خشم مى گرفتند» «1».

(2) اين نظريه، هيچ گونه نشانى از توازن ندارد؛ زيرا معاويه در گرفتن بيعت براى يزيد، نه تنها وحدت كلمه مسلمين را به وجود نياورد بلكه آن را به تفرقه انداخت و شرّ و مصيبت را برايش جاويدان ساخت از آن جهت كه امت، در روزگار يزيد، انواع بلاها و محنتها را تحمل كرد كه از شدت عظمت و تلخى، قابل وصف

نبوده است. به طورى كه نوه ابو سفيان براى نابودى اسلام و زير پا نهادن همه مقدسات و ارزشهاى آن تلاش كرد و عترت پاك را كه بنا به نصوص متواتر نبوى، معادل قرآن بودند، از بين برد و در واقعه حرّه، جناياتى بر سر مردم مدينه آورد كه پيشانى انسانيت در برابر آن عرق مى كند، آيا معاويه با آن عمل، ميان مسلمين وحدت بخشيده و صفهايشان را متحد ساخته است؟! (3) از موجبات تمسخر و استهزا، مطلبى است كه وى بدان معتقد شده و آن اينكه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مسأله خلافت را بدون حل رها كرده بود و معاويه آمد و اين گره را با بيعت گرفتن براى يزيد گشود!!

______________________________

(1) التاريخ السياسى للدولة العربية: 2/ 62.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:254

(1) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله هيچ مطلبى از مطالب امّتش را بدون حل رها ننمود، بلكه راه حلهاى قطعى براى آنها قرار داد، مهمترين چيزى كه به آن عنايت داشت، مسأله خلافت بود و آن را به برترين فرد امّت و باب مدينه علمش، حضرت امام امير المؤمنين عليه السّلام مى سپارد، بزرگان صحابه و همه كسانى كه در روز غدير همراه آن حضرت بودند، با وى بيعت كردند ولى آن قوم، فراهم آمدن نبوت و خلافت را در يك خاندان نپسنديدند لذا خلافت را از اهل بيت پيامبرشان، دور ساختند، اين كار سبب شد كه يزيد و امثال وى از منحرفانى كه با اقداماتشان ثابت نمودند كه ارتباطى به اسلامى و رابطه اى با دين ندارند، ولايت امر مسلمين را به دست گيرند.

(2)

3- حسين محمد يوسف

از كسانى كه به گرمى از

معاويه در وليعهد قرار دادن يزيد، دفاع كرده اند، «حسين محمد يوسف» است. او بى دليل، سخن را در اين مورد به درازا كشانده و در آخر سخنش گفته است: «خلاصه سخن در موضع گيرى معاويه اين است كه وى در نظر خود، مجتهد بود و هنگامى كه امّت را به بيعت با يزيد فرا خواند، نسبت به وى خوش گمان بود؛ زيرا نزد وى هيچ نقصى در او ثابت نشده بود يزيد كسانى را نزد پدرش مى فرستاد كه وضع او را برايش نيكو جلوه دهند، تا آنجا كه معتقد شد به اينكه وى شايسته ترين فرزندان همه صحابه ديگر مى باشد، پس اگر معاويه در انتخابش به صواب بوده، دو پاداش خواهد داشت و اگر خطا كرده باشد، برايش يك پاداش خواهد بود پس از آن كسى حق ندارد كه به مطلب ديگرى در اين خصوص بپردازد؛ زيرا اعمال به نيّتهاست، هر كسى

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:255

آنچه را نيت كرده باشد، خواهد داشت» «1».

(1) واقعا، مايه تأسف است كه اين افراد، معاويه را در ارتكاب اين جنايت بزرگ كه جهان اسلام را غرق در فتنه ها و مصيبتها ساخت، توجيه نمايند ... چه وقت معاويه در تحميل پسرش به عنوان خليفه بر مسلمين، اجتهاد داشته است؟؛ زيرا وى همه پيچ و خمها و راههاى پيچيده را به كار گرفت و مسلمين را ناگزير ساخت و آن بيعت را بر آنان تحميل نمود در زير پوشش ضخيمى از قدرت سلاح ...

معاويه در اين مورد، اجتهاد ننمود، بلكه به اميال سرشار از دلسوزى نسبت به پسرش پاسخ مثبت داده است، بدون اينكه در اين مورد، هيچ مصلحتى را براى امّت

در نظر گرفته باشد.

اينها بعضى از تأييدكنندگان معاويه در گرفتن بيعت براى يزيد بودند كه انگيزه اى ناآشنا در اسلام داشته و از منطق حق، بسيار فاصله گرفته اند.

(2)

سخن حسن بصرى

«حسن بصرى»، بيعت با يزيد را محكوم كرده و آن را از زشتكارى هاى معاويه دانسته و گفته است: «چهار خصلت در معاويه بود كه اگر تنها يكى از آنها در او مى بود، زشتكارى به حساب مى آمد:

الف- تسلط يافتن بر اين امت به وسيله بى خردان تا آنجا كه امر خلافت را بدون مشورت از آنان ربود، در حالى كه بقاياى صحابه و دارندگان فضيلت در ميان آنان بودند.

______________________________

(1) سيد شباب اهل الجنّة الحسن بن على، ص 208.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:256

ب- خليفه قرار دادن پسرش يزيد بعد از خود كه فردى ميخوار باده گسار بود، حرير مى پوشيد و طنبور مى نواخت.

ج- مدعى شدن زياد را در حالى كه رسول صلّى اللّه عليه و آله فرموده است: «فرزند مال شوهر است و براى زناكار سنگ مى باشد».

د- كشتن حجر و يارانش. واى بر او از حجر و يارانش! ...» «1».

(1)

سخن ابن رشد

فيلسوف بزرگ، «ابن رشد»، عقيده دارد كه بيعت گرفتن معاويه براى يزيد، جريان حيات اسلامى را تغيير داد و حكومت صالح در اسلام را ويران ساخت.

وى مى گويد: «اوضاع عرب در روزگار خلفاى راشدين در نهايت درستى بود و گويى كه افلاطون، حكومتش را در «جمهوريت» خود توصيف مى نمايد، حكومت جمهورى صحيحى كه بايد مثالى براى همه حكومتها باشد. ولى معاويه آن بناى عظيم با قدمت را ويران ساخت و به جاى آن، دولت بنى اميّه و قدرت سختگير آن را قرار داد بدين ترتيب راهى براى فتنه ها گشود كه همچنان تا به امروز در سرزمين ما- يعنى اندلس- باقى است» «2».

(2) همه انديشمندان و صاحب نظران امت اسلامى از روزگار معاويه تا به امروز در بيعت گرفتن وى

براى يزيد، بر او خرده گرفته ايراد نموده اند، و آن را تعدى آشكارى بر امت و خارج شدن از خواست آنان دانسته اند.

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 279 و ديگران.

(2) فرج انطون، ابن رشد و فلسفته، ص 60.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:257

(1)

انگيزه هاى معاويه

اما انگيزه هايى كه معاويه براى تحميل فرزند ميگسارش به عنوان خليفه بر مسلمين داشته: مهمترين آنها علاقه شديد به پسرش بوده كه شيفته او بود.

وى اين مطلب را در سخنش با سعيد بن عثمان هنگامى كه از معاويه خواسته بود او را نامزد خلافت سازد و پسرش يزيد را رها كند در ميان گذاشت. معاويه او را به استهزا گرفت و به وى گفت: «به خدا! اگر غوطه «1» براى من پر از مردانى امثال تو شود، يزيد از همه شما براى من دوست داشتنى تر خواهد بود ...» «2».

علاقه به فرزندش وى را كور ساخته و از حق گمراه نموده بود، او گفته است: «اگر علاقه ام به يزيد نبود، خير و صلاحم را مى يافتم ...» «3».

(2) او عقيده داشت خليفه قرار دادن يزيد از بزرگترين گناهانى است كه وى مرتكب شده و در اين مورد به صراحت به پسرش گفته است: «من با چيزى عظيم تر از خليفه قرار دادن تو، با خدا رو به رو نخواهم شد!!» «4».

معاويه، در جنايتش بر امت با تحويل خلافت به پادشاهى ستمگر كه اهميتى به خواست و انتخاب امت نمى دهد، مرتكب گناهى عظيم گشته است.

(3)

ابزار ديپلماتيك در گرفتن بيعت

اشاره

ابزار ديپلماسى را كه معاويه در تحميل فرزند نابكارش بر آنها به كار گرفته بود، عبارتند از:

______________________________

(1) محل بسيار پردرختى است نزديك دمشق (المعجم الوسيط). زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ج 2 257 ابزار ديپلماتيك در گرفتن بيعت ..... ص : 257

(2) البداية و النهاية 8/ 79.

(3) قاضى نعمان مصرى، المناقب و المثالب، ص 68.

(4) تاريخ خلفا، از مؤلفى ناشناخته كه آكادمى علوم اتحاد شورى (سابق) آن را منتشر

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:258

(1)

1- به كارگيرى شعرا

در آن روزگار، شعرا از قوى ترين رسانه هاى گروهى بودند كه معاويه بخششهاى فراوانى به آنان كرد و اموال زيادى به آنها بخشيد كه زبانهاى آنان به مدح و ثناى يزيد گشوده شد و صفات برجسته اى به او دادند و اوصاف زيبايى برايش گفتند كه از جمله آنهاست:

(2)- عجاج: «عجاج»، يزيد را مدح فراوان نمود و ضمن آن گفت:

اذا زلزل الأقوام لم تزلزل عن دين موسى و الرسول المرسل

و كنت سيف اللّه لم يقلل يفرع أحيانا و حينا يختلى «1» «اگر مردمان از جاى بجنبند تو از دين موسى و پيامبر مرسل، متزلزل نمى شوى».

«تو شمشير خدا بودى كه كند نمى شود، گاهى بالاى سرها مى رود و گاه درو مى كند».

معناى اين شعر آن است كه يزيد، دنباله رو موسى پيامبر و حضرت محمد صلّى اللّه عليه و آله مى باشد و او شمشير برّنده خداست كه بر اوليا و دوستان خدا بر افراشته بوده است!! (3)- احوس: «احوس» شاعر، با قصيده اى او را مدح گفت كه در آن آمده است:

ملك تدين له الملوك مبارك كادت لهيبته الجبال تزول

يجبى له بلخ و دجلة كلهاو له الفرات و ما سقى و النيل «پادشاه مباركى كه پادشاهان از او فرمان مى برند

و از شكوه او نزديك باشد

______________________________

(1) شعراء النصرانية بعد الاسلام، ص 234.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:259

كه كوهها نابود شوند».

«ماليات بلخ و دجله تماما بر او مى رسد و فرات و آنچه آبيارى مى كند و نيل، از آن اوست».

آن شكوهى كه سرها در برابرش خاضع مى شود و كوهها در برابرش نابود مى شوند، از دائم الخمر بودن وى و بازى پيوسته اش با بوزينگان و سگان و ارتكاب جرايم و زشتكاريها به وى رسيده بود! (1)- مسكين دارمى: «مسكين دارمى» از شاعران مزدور بود كه معاويه به وى دستور داد تا وى را در حضور كسانى كه از بنى اميه و اشراف اهل شام در مجلسش بودند، او را به گرفتن بيعت براى يزيد تشويق كند. پس مسكين بر معاويه وارد شد و هنگامى كه مجلس وى را پر از مردم ديد، با صداى بلند گفت:

ان ادع مسكينا فانى ابن معشرمن الناس أحمى عنهم و أذود

الا ليت شعرى ما يقول ابن عامرو مروان ام ما ذا يقول سعيد

بنى خلفاء اللّه مهلا فانماينوء بها الرحمن حيث يريد

اذا المنبر الغربى خلاه ربه فان امير المؤمنين يزيد

على الطائر الميمون و الجد ساعدلكل أناس طائر و جدود

فلا زلت اعلى الناس كعباو لم تزل وفود تساميها اليك وفود

و لا زال بيت الملك فوقك عالياتشيد اطناب له و عمود «1» «اگر مرا مسكين بخوانند، من فرزند گروهى از مردم هستم كه از آنها حمايت و دفاع مى كنم».

______________________________

(1) الاغانى 20/ 212- 213.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:260

«كاش مى دانستم كه ابن عامر و مروان چه مى گويند و يا اينكه سعيد چه خواهد گفت».

«اى فرزندان خلفاى خدا! دقت كنيد كه خداوند رحمان هر جا بخواهد، خلافت

را قرار مى دهد».

«اگر منبر غربى را پروردگارش خالى كند، امير المؤمنين يزيد خواهد بود».

«اگر به پرنده مبارك و تلاش مدد دهنده باشد براى هر مردمى پرنده و تلاشهايى وجود دارد».

«پس تو همچنان برتر از همه مردم خواهى بود و هيأتها يكى پس از ديگرى نزد تو خواهند آمد».

«و خيمه پادشاهى بر سر همچون تو بلند باد و تو طنابها و عمودهايش را برمى افرازى».

اينها بعضى از شاعرانى هستند كه «يزيد» را مدح گفته اند و براى وى بزرگواريهايى را جعل نمودند تا زشتكارى و بى بندوبارى اش را كه نزد همگان معلوم بود، بپوشانند.

(1)

2- بخشيدن اموال به بزرگان

معاويه، اموال فراوانى را با دست و دلبازى به بزرگان و اشراف بخشيد تا او را در تحميل فرزند ميگسارش به عنوان خليفه بر مسلمين، تأييد كنند.

مورخان مى گويند: وى به «عبد اللّه بن عمر» يكصد هزار درهم داد و او آنها را از وى پذيرفت «1».

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 3/ 506.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:261

فرزند از سرسخت ترين مدافعان بيعت يزيد بود و بر امام حسين عليه السّلام به خاطر قيام بر عليه يزيد ايراد گرفت كه اين مطلب را با تفصيل بيشترى در مباحث آينده، بيان خواهيم كرد.

(1)

3- مكاتبه با واليان

معاويه، با همه عاملان و واليانش در سرزمينهاى اسلامى در مورد تصميمش به گرفتن بيعت براى يزيد نامه نوشت و آنان را به اجراى دستورهاى ذيل فرمان داد:

1- انتشار خبر آن ميان توده هاى مردم و آگاه كردن آنان به تصميم حكومت دمشق در مورد گرفتن بيعت خلافت براى يزيد.

2- دستور به خطبا و ديگر وسايل تبليغاتى براى ستايش يزيد و ساختن بزرگواريهايى براى وى.

3- فرستادن هيأتهايى از شخصيتهاى اسلامى نزد وى (يعنى معاويه) تا از نظر آنان در مورد بيعت با يزيد مطلع شود «1».

واليان، به اجراى دستور پرداختند و تصميم معاويه در مورد گرفتن بيعت براى يزيد را منتشر ساختند، همچنين به خطبا و ديگران، دستور دادند تا يزيد را ستايش كنند.

(2)

4- هيأتهاى سرزمينهاى اسلامى

حكومتهاى محلّى در سرزمينهاى اسلامى با انديشمندان تماس گرفتند

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 2/ 506- 508.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:262

و تصميم معاويه در مورد سپردن ولايت عهدى خلافت به پسرش يزيد را بر آنان عرضه داشتند و از آنها خواستند كه فورا به دمشق سفر كنند تا نظرياتشان را به اطلاع معاويه برسانند. هيأتها به دمشق سفر نمودند كه در طليعه آنان اين گروهها قرار داشتند:

1- هيأت عراقى، به رهبرى زعيم عراق، «احنف بن قيس».

2- هيأت مدنى، به رهبرى «محمد بن عمرو بن حزم» «1».

هيأتها، براى ابراز نظرياتشان به حاكم شام، وارد دمشق شدند و معاويه به پذيرايى و گراميداشت آنان اقدام نمود.

(1)

5- كنگره هيأتهاى اسلامى

هيأتهاى سرزمينهاى اسلامى، كنگره اى را در دربار اموى در دمشق، منعقد ساختند تا نظريات خود را در مورد بيعت گرفتن براى يزيد ابراز دارند.

معاويه، كنگره را با ستودن اسلام و لزوم اطاعت از واليان امور، افتتاح كرد و سپس به ذكر يزيد و برترى او پرداخت و از آگاهى اش در سياست سخن گفته، آنان را به بيعت با وى فرا خواند.

(2)

تأييدكنندگان بيعت

گروهى از سران حزب اموى به تأييد معاويه شتافتند و او را به تسريع در امر بيعت تشويق نمودند كه آنها عبارت بودند از:

1- ضحاك بن قيس.

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 3/ 507.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:263

2- عبد الرحمن ابن عثمان.

3- ثور بن معن سلمى.

4- عبد اللّه بن عصام.

5- عبد اللّه بن مسعده.

معاويه، قبلا به آنها دستور داده بود تا او را تأييد كنند و به مخالفان وى اعتراض نمايند.

(1)

سخنان احنف بن قيس

زعيم عراق و سرور خاندان تميم، «احنف بن قيس»،- كسى كه «ميسون» مادر يزيد در مورد او مى گويد: «اگر در عراق جز اين نمى بود، برايشان كفايت مى كرد» «1»،- براى سخنرانى برخاست و پيش رفت و خداى را حمد و ثنا گفت، سپس روى به معاويه كرد و گفت: «خداوند، امير المؤمنين را صلاح بخشد، مردم در زمان ناشناخته اى كه گذشت و زمان آشنايى كه مى آيد، به سر مى برند، يزيد فرزند امير المؤمنين بهترين جانشين است و هم تو تلخ و شيرين روزگار را چشيده اى.

(2) پس اى امير المؤمنين! بنگر امر خلافت را بعد از خود به چه كسى مى سپارى؟ سپس با دستور هر كس كه به تو دستور مى دهد، مخالفت كن، آنان كه به تو نظر مى دهند، تو را نفريبند و كسى براى تو تعيين تكليف نكند، تو به جماعت نظر كن از ارائه اطاعت آگاه شو با توجه به اينكه اهل حجاز و اهل عراق به اين امر راضى نيستند، مادام كه حسن زنده باشد، با يزيد بيعت نخواهند كرد ...».

______________________________

(1) التذكرة الحمدونيّة 1/ 373، ذ رقم 954.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:264

(1) سخنان احنف، موجى از خشم و ناخوشايندى را نزد

حزب اموى بر انگيخت، ضحاك بن قيس به اعتراض بر وى پرداخت و اهل عراق را دشنام داد و امام حسن عليه السّلام را ناسزا گفته، از هيأت عراقى خواست تا نسبت به معاويه اخلاص داشته باشند و دعوتش را اجابت كنند.

احنف، اعتنايى به وى ننمود و بار ديگر برخاست و معاويه را پند داد و از او خواست تا به عهدى كه بر خود بسته بود، وفا كند و امر خلافت را بعد از خود به امام حسن بسپارد بنا به قرار داد صلحى كه يكى از مهمترين بندهاى آن ارجاع خلافت بعد از معاويه به امام حسن عليه السّلام بوده است. نيز معاويه را اگر به آن عهد وفا نكند به اعلام جنگ تهديد نمود.

(2)

شكست كنگره

پس از سخنرانى رهبر بزرگ، «احنف بن قيس»، كنگره به شكست فاحشى دچار گرديد و منازعه سختى ميان اعضاى هيأتها و اعضاى حزب اموى در گرفت «يزيد بن مقفع» مخالفان را تهديد به استفاده از قوه قهريه نمود و گفت:

«امير المؤمنين اين است- به معاويه اشاره نمود- پس اگر هلاك شد، اين است- به يزيد اشاره كرد- و هر كس نپذيرد، پس اين است- شمشير را نشان داد».

معاويه گفتارش را پسنديد و به وى گفت: «بنشين كه تو سرور خطبا و گرامى ترين آنان هستى».

(3) «احنف بن قيس» به وى اعتنايى ننمود و به معاويه روى كرد و او را به خوددارى از بيعت يزيد، و كسى را بر حسن و حسين عليه السّلام برترى ندادن، فرا خواند.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:265

معاويه، از او روى برگرداند و بر انديشه خود كه بكلى از اسلام دور بود باقى

ماند.

به هر حال، كنگره به نتيجه اى كه معاويه خواستار آن بود، نرسيد؛ زيرا براى وى مشخص شد كه بعضى از هيأتهاى اسلامى با وى در مورد آن بيعت، موافقت ندارد و به آن راضى نيست.

(1)

سفر معاويه به مدينه

معاويه، تصميم گرفت تا به مدينه كه چشم مسلمين به آن دوخته شده بود و فرزندان صحابه كه نمايندگان جبهه مخالف بيعت بودند، در آن قرار داشتند سفر كند. آنها يزيد را رقيبى براى خود نمى ديدند و گرفتن بيعت براى او را، شورشى بر ضد اراده امّت و انحرافى از شريعت اسلامى مى دانستند كه به يزيد اجازه نمى داد تا امور مسلمين را بر عهده گيرد، زيرا وى به بى بندوبارى و زشت زشت كردارى، شناخته شده بود.

معاويه، به صورت رسمى به مدينه مسافرت كرد و رنجهاى سفر را متحمل شد تا خلافت اسلامى را به پادشاهى ستمگر، تحويل دهد كه سايه اى از حق و عدالت در وجود او ديده نمى شد.

(2)

جلسه اى پشت درهاى بسته

بلافاصله پس از رسيدن معاويه به يثرب، دستور داد تا «عبد اللّه بن عباس، عبد اللّه بن جعفر، عبد اللّه بن زبير و عبد اللّه بن عمر» را احضار نمايند و با آنان جلسه اى محرمانه تشكيل داد كه حضرت حسن و حضرت حسين عليه السّلام در آن

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:266

جلسه حضور نداشتند؛ زيرا وى با حضرت حسن عهد كرده بود كه پس از او، خلافت از آن وى باشد، پس چگونه با وى جلسه اى داشته باشد و چه چيزى به او بگويد؟

معاويه، به دربانش دستور داد هيچ كس را اجازه ورود ندهد تا اينكه سخنش با آنان به پايان رسد.

(1)

سخنان معاويه

معاويه، سخن خود را با حمد و ثناى خداوند آغاز كرد و بر پيامبرش درود فرستاد و سپس گفت: «اما بعد: سنّ من زياد گشته و استخوانم پوسيده و اجلم نزديك گشته و زود است كه فرا خوانده شوم و اجابت نمايم، تصميم گرفته ام كه بعد از خود، يزيد را جانشين خود سازم و شما عبادله «1» قريش، خوبان و فرزندان خوبان آنان هستيد و چيزى مرا مانع نشد كه حسن و حسين را حاضر سازم با وجود حسن ظنّى و محبّتى كه به آن دو دارم، جز اينكه آنان فرزندان پدرشان على هستند! پس به امير المؤمنين پاسخى نيكو دهيد، خداوند شما را رحمت كند ...».

معاويه، با آنها از ارعاب و تهديد استفاده نكرد تا عواطف آنان را جلب نمايد اين مسأله بر آنان پنهان نماند و همه آنان نسبت به وى زبان به اعتراض گشودند.

(2)

سخنان عبد اللّه بن عباس

نخستين كسى كه با وى سخن گفت، «عبد اللّه بن عباس» بود، وى پس از

______________________________

(1) منظور چهار عبد اللّه است كه نامشان ذكر شد.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:267

حمد و ثناى خداوند، اظهار داشت: «اما بعد: همانا تو سخن گفتى و ما گوش فرا داديم و گفتى و ما شنيديم، به درستى كه خداوند- كه ثنايش جليل است و نامهايش مقدّس- محمد صلّى اللّه عليه و آله براى رسالت خود برگزيد و او را براى وحيش انتخاب كرد و بر بندگانش شرف بخشيد. پس، شريف ترين مردم كسى است كه به آن حضرت، تشرّف جويد و شايسته ترين آنان به امر خلافت، مخصوص ترين آنان نسبت به اوست و بر امّت است كه تسليم پيامبرش باشد كه خداوند او را

برايش برگزيده است؛ زيرا خداوند، محمد را به علم خويش، انتخاب نموده و او داناى آگاه است، من براى خودم و براى شما از خداوند مغفرت مى طلبم».

(1) دعوت «ابن عباس» براى بازگرداندن خلافت به اهل بيت عليهم السّلام صريح بوده است، آنان كه نزديكترين مردم به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و خويشاوندترين آنان نسبت به وى بودند، زيرا خلافت ادامه جايگاه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مى باشد و اهل بيت آن حضرت به مقام وى شايسته تر و به جايگاهش اولى بودند.

(2)

سخنان عبد اللّه بن جعفر

«عبد اللّه بن جعفر» به سخن پرداخت و پس از حمد و ثناى خداوند گفت:

«اما بعد: اين خلافت اگر در آن به قرآن عمل شود، خويشاوندان در كتاب خدا نسبت به يكديگر مقدم هستند و اگر در آن به سنّت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله عمل گردد كه آل پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله مورد نظر مى باشند و اگر در آن به روش شيخين، أبو بكر و عمر، عمل شود، پس چه كسى از مردم برتر و كاملتر و به اين امر از آل رسول صلّى اللّه عليه و آله شايسته تر است؟ سوگند به خدا! اگر او را پس از پيامبرشان ولايت مى دادند، امر خلافت را در جايگاهش قرار داده بودند به خاطر حقانيت

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:268

و صداقتش، در آن صورت، خداوند اطاعت مى گرديد و شيطان، مورد نافرمانى واقع مى شد و در ميان امّت، دو شمشير هم با يكديگر اختلاف پيدا نمى كردند.

پس اى معاويه! از خدا پروا كن كه تو شبان شدى و ما رعيت گشته ايم، پس به رعيت خود بنگر؛ زيرا

تو فردا درباره آن مسئول هستى. و اما آنچه در مورد دو عموزاده ام گفتى و اينكه آنها را احضار نكرده اى، به خدا! به حق دست نيافته اى، اين كار جز به وسيله آنها جايز نخواهد بود، تو مى دانى كه آن دو، معدن علم و كرم هستند،- مى خواهى بگويى و يا خوددارى نمايى-، از خداوند براى خودم و براى شما طلب مغفرت مى كنم ...».

(1) اين سخنان، سرشار از دعوت به حق و اخلاص براى امّت بود؛ زيرا اهل بيت عليهم السّلام را براى خلافت و رهبرى امت، نامزد نموده و او را از دور كردن خلافت از آنان، بر حذر داشته است، آن گونه كه خلفاى ديگر عمل كردند و نتيجه آن اين بود كه امّت دچار بحرانها و شكستها گرديد و به شديدترين مشكلات و ناگوارترين حوادث گرفتار شد.

(2)

سخنان عبد اللّه بن زبير

«عبد اللّه بن زبير» به سخن پرداخت و خداى را ستوده، ثنا گفت و اظهار داشت: «اما بعد: اين خلافت مخصوص قريش است كه آن را با بزرگواريهاى درخشان و افعال پسنديده اش به دست مى گيرد همراه با شرافت پدران و كرامت فرزندان من اى معاويه! خدا را پروا كن و از خود انصاف ده كه اين عبد اللّه بن عباس، عموزاده پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله مى باشد و اين عبد اللّه بن جعفر ذو الجناحين، عموزاده رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله است، من عبد اللّه بن زبير عمّه زاده رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله هستم و على، حسن و حسين را بعد از خود گذاشت، تو مى دانى كه آنها كيستند و چيستند؟ پس اى معاويه! از خداوند پروا كن كه تو

ميان ما و ميان خود حاكم

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:269

هستى ...».

فرزند زبير، اين عدّه را براى خلافت نامزد كرد و آنها را براى مخالفت با معاويه و تباه كردن تصميمش، تشويق نمود.

(1)

سخنان عبد اللّه بن عمر

«عبد اللّه بن عمر» به سخن پرداخت و خداى را ستوده، بر پيامبر درود فرستاد و گفت: «اما بعد: اين خلافت، نه هرقلى است، نه قيصرى و نه خسروى، كه فرزندان آن را از پدران به ارث برند و اگر چنان مى بود، من بعد از پدرم به آن اقدام مى كردم به خدا! وى مرا همراه آن شش نفر از اصحاب شورا وارد نكرد، مگر از اين جهت كه خلافت شرط معيّنى نيست بلكه خاص قريش است براى كسى كه اهل آن باشد از كسانى كه مسلمين آنها را براى خود بپسندند از ميان كسانى كه باتقواتر و پسنديده تر باشند، پس اگر تو جوانان را از قريش بخواهى، به جانم سوگند! يزيد از آنهاست و بدان كه او براى تو در نزد خداوند نتيجه اى نخواهد داشت ...».

سخنان عبادله، نظريات فردى آنان را بيان نمى كرد، بلكه به گونه اى صادقانه، نظر اكثريت قاطع مسلمين را بيان مى داشت كه خلافت يزيد را نمى پسنديدند و به آن رضايت نداشتند.

(2)

سخنان معاويه

سخنان آن جمع، بر معاويه سنگين بود، وى هيچ راهى براى به دست آوردن رضايت آنان نيافت، بنابراين، به تعريف و توصيف پسرش پرداخت و گفت: «گفتم و گفتيد و اينك پدران رفته و فرزندان، مانده اند، فرزندم نزد من از

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:270

فرزندانشان دوست داشتنى تر است با وجود آنكه پسرم را اگر با وى سخن بگوييد، او را سخنگو مى يابيد ... اين كار براى خاندان عبد مناف بود؛ زيرا آنان خاندان رسول خدا هستند و هنگامى كه رسول خدا از دنيا رفت، أبو بكر و عمر بر مردم حكومت كردند بدون اينكه معدن ملك و خلافت را داشته باشند

ولى آن دو، به شيوه اى زيبا عمل كردند و سپس ملك، به خاندان عبد مناف برگشت و تا روز قيامت همچنان در ميان آنان خواهد بود. خداوند تو را اى فرزند زبير! و تو را اى فرزند عمر! از آن خارج كرد، اما اين دو عموزاده ام، ان شاء اللّه از نظر دور نخواهند بود ...» «1».

(1) جلسه معاويه با آنها پايان يافت در حالى كه به صورت فاحش در آن ناكام مانده بود!، زيرا براى وى روشن گشت كه آن قوم، مصمم هستند تا بيعت يزيد را نپذيرند ... در پى بى آن، معاويه، مدينه را ترك گفت، مصادرى كه در دست داريم، از ملاقات وى با دو سبط پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله سخنى به ميان نياورده اند به گمان قوى با آنها ديدارى ننموده بود.

(2)

وحشت مسلمين

مسلمين از دريافت خبرهاى مبنى بر تصميم معاويه به تحميل فرزندش به عنوان خليفه بر آنها پريشان گشتند. از ميان مسلمانان، مردم مدينه و كوفه، بيشتر نگران بودند؛ زيرا حقيقت امر يزيد را مى دانستند و جهت گيريهاى وى را در مخالفت با اسلام مى شناختند.

«توماس آرنولد» مى گويد: «تصميم معاويه به تصويب اصل موروثى بودن

______________________________

(1) الامامة و السياسة 1/ 146- 150. جمهرة الخطيب 2/ 236- 249.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:271

خلافت، تحول خطرناكى در زندگى مسلمين بود كه با بيعت و شورا و نظامهاى نخستين در اسلام آشنايى داشتند، آنان هنوز فاصله اى با آن نظامها نداشتند و به همين جهت، آنان و خصوصا در مكّه و مدينه كه به احاديث و سنن نخستين نبوى تمسك داشتند، احساس كردند امويان به جاى اينكه تقوا و ساده زيستى پيامبر را حفظ كنند خلافت

را به حكومتى زمانى و متأثر از مسائل دنيوى با نشانى از عظمت و خودخواهى، مبدل ساختند» «1».

اقدام معاويه بر تحميل پسرش يزيد به عنوان حاكمى بر مسلمين، تحول خطرناكى در زندگى مسلمين بود، آنها با چنين نظام ناخوشايندى كه به زور اسلحه بر آنان تحميل شده بود، آشنايى نداشتند.

(1)

جبهه مخالف

اشاره

آزادگان و مصلحان جهان اسلام، ردّ قاطع خود را در مورد بيعت يزيد اعلام نمودند و او را به عنوان حاكم مسلمانان، نپذيرفتند، در اينجا به بعضى از آنان اشاره مى شود:

(2)

1- حضرت امام حسين عليه السّلام

اشاره

در طليعه مخالفان بيعت يزيد، حضرت امام حسين عليه السّلام بود كه يزيد را حقير مى شمرد و خويهاى نكوهيده اش را نمى پسنديد و او را به صاحب شراب و شكار، توصيف نمود و اينكه او به طاعت شيطان در آمده، طاعت رحمان را ترك نموده، فساد را ظاهر ساخته، حدود را تعطيل نموده، غنايم را

______________________________

(1) توماس، خلافت، ص 10.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:272

به خود اختصاص داده، حرام خدا را حلال و حلال او را حرام گردانيده است «1».

اگر او اين گونه فرومايه باشد، چگونه با وى بيعت كند و او را حاكم بر مسلمين بشناسد؟ هنگامى كه وليد او را به بيعت يزيد، فرا خواند، امام به وى فرمود:

«اى امير! ما اهل بيت نبوت و معدن رسالت و محل رفت و آمد فرشتگان هستيم. خداوند با ما آغاز نمود و به ما پايان مى بخشد، يزيد، مردى فاسق و شراب خوار و كشنده جانهاى محترم و آشكار كننده فسق است، شخصى مانند من با شخصى چون او بيعت نمى كند».

همه افراد خاندان نبوى، به پيروى از رهبر بزرگشان، بيعت يزيد را نپذيرفتند و از امام دور نشدند.

(1)

محروميّت اقتصادى

معاويه، خاندان نبوت را به محروميت اقتصادى گرفتار ساخت تا به خاطر امتناع آنان از بيعت با يزيد، آنها را كيفر نموده باشد.

وى، به مدت يك سال كامل، آنان را از سهم بيت المال محروم ساخت «2»، ولى اين امر، آنان را از تصميمشان در محكوم نمودن بيعت و نپذيرفتن آن، بازنداشت.

(2)

2- عبد الرحمن بن ابى بكر

از جمله كسانى كه با بيعت يزيد مخالفت كردند، «عبد الرحمن بن ابى

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ.

(2) همان، 3/ 511، و الامامة و السياسة 1/ 164.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:273

بكر» است وى او را هرقلى ناميد كه هر وقت هرقلى مى ميرد، هرقل ديگرى به جاى وى مى نشيند «1».

معاويه، يكصد هزار درهم براى وى فرستاد تا وجدانش را خريدارى نمايد، ولى او خوددارى نمود و گفت: «دينم را نمى فروشم» «2».

(1)

3- عبد اللّه بن زبير

«عبد اللّه بن زبير»، بيعت يزيد را نپذيرفت و او را چنين توصيف كرد:

«يزيد فجور، يزيد ميمونها، يزيد سگها، يزيد مستيها و يزيد صحراها» «3» و هنگامى كه حكومت محلى مدينه او را به بيعت مجبور ساخت، از آنجا به مكه گريخت.

(2)

4- منذر بن زبير

«منذر بن زبير» بيعت با يزيد را نپذيرفت و آن را محكوم كرد و در برابر مردم مدينه سخنانى در مورد فجور يزيد ايراد نمود و گفت: «وى، صد هزار به من جايزه داد ولى آنچه در حق من كرده است مرا از اينكه شما را از وضع وى آگاه سازم بازنمى دارد. به خدا! او، شراب مى نوشد، به خدا! او مست مى گردد تا آنجا كه نماز را رها مى كند» «4».

______________________________

(1) الاستيعاب 3/ 825.

(2) الاستيعاب 3/ 825- 826. البداية و النهاية 8/ 89.

(3) انساب الاشراف 4/ 30.

(4) طبرى، تاريخ 5/ 481.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:274

(1)

5- عبد الرحمن بن سعيد

«عبد الرحمن بن سعيد» از بيعت با يزيد خوددارى نمود و در بدى وى گفت:

لست منا و ليس خالك منايا مضيع الصلاة للشهوات «1» «تو از ما نيستى و دايى تو از ما نيست، اى تباه كننده نماز به خاطر شهوتها!».

(2)

6- عابس بن سعيد

«عابس بن سعيد» نيز بيعت يزيد را نپذيرفت، وقتى «عبد اللّه بن عمرو بن عاص» او را به بيعت دعوت نمود. به وى گفت: «من او را بهتر از تو مى شناسم، تو دينت را به دنيايت فروخته اى» «2».

(3)

7- عبد اللّه بن حنظله

«عبد اللّه بن حنظله»، از سرسخت ترين مخالفان يزيد و از قيام كنندگان بر ضد وى در واقعه حرّه بود كه اهل مدينه را مخاطب قرار داد و گفت: «به خدا! ما بر ضد يزيد قيام ننموديم مگر وقتى كه ترسيديم از آسمان بر ما سنگ ببارد، مردى كه با مادران و دختران آميزش مى كند و شراب خوارى مى نمايد و نماز را رها مى كند، به خدا! اگر كسى از مردم همراه من نباشد، به خاطر خدا در برابر وى به

______________________________

(1) الحسن بن على عليه السّلام 2/ 6.

(2) القضاة كندى، ص 310.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:275

سختى مى جنگيدم ...» «1».

وى در آن واقعه رجز مى خواند و مى گفت:

بعدا لمن رام الفساد و طغى و جانب الحق و آيات الهدى

لا يبعد الرحمن الّا من عصى «2»

«دور باد آنكه فساد بجويد و طغيان نمايد و از حق و آيات هدايت دورى گزيند كه خداوند جز نافرمانان را از رحمت خويش دور نمى سازد».

(1)

موضعگيرى خاندان اموى

اشاره

«خاندان اموى» در گرفتن بيعت براى يزيد، بر معاويه اعتراض نمودند ولى اعتراض آنان همراه با انگيزه اى دينى يا اجتماعى نبوده، بلكه به خاطر منافع شخصى خاص آنها بوده است؛ زيرا معاويه خلافت را به پسرش داده و آنها را از آن محروم كرده بود. بعضى از اعتراض كنندگان عبارت بودند از:

(2)

1- سعيد بن عثمان

هنگامى كه معاويه براى يزيد بيعت گرفت، «سعيد بن عثمان» نزد معاويه رفت و با صداى بلند گفت: «چرا پسرت يزيد را وليعهد خود قرار داده اى؟ به خدا! پدرم از پدرش بهتر است و مادرم از مادر او بهتر و من از او بهترم، ما تو را حاكم ساختيم و معزول ننموديم، آنچه را به دست آورده اى به سبب ما به دست آورده اى ...».

______________________________

(1) ابن سعد، طبقات 5/ 66.

(2) طبرى، تاريخ 5/ 490.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:276

معاويه، به حيله گرى پرداخت و به وى گفت: «اينكه گفتى پدرت از پدرش بهتر است، راست گفته اى، به خدا سوگند! عثمان از من بهتر است و اينكه گفتى مادرت بهتر از مادرش مى باشد، براى زن كافى است كه در خانه قومش باشد و شوهرش او را بپسندد و فرزندش نجيب گردد. و اما گفته ات كه تو بهتر از يزيد هستى، به خدا! خوش حال نمى شوم اگر به جاى يزيد به اندازه ظرفيّت غوطه «1» مانند تو طلا داشته باشم. و اينكه گفته اى شما مرا حاكم ساختيد و معزول ننموديد، شما مرا حكومت نداديد، آنكه مرا حكومت داد، كسى است كه از شما بهتر است، عمر بن خطاب و شما مرا باقى گذاشتيد و من براى شما بد حاكمى نبوده ام. به گرفتن انتقام شما برخاستم و قاتلان

پدرتان را كشتم و امر خلافت را در خاندانتان قرار دادم فقيرتان را ثروتمند ساختم و فرومايه تان را بلند مرتبه نمودم ...».

يزيد نيز با وى سخن گفت و او را راضى ساخت و او را والى خراسان قرار داد «2».

(1)

2- مروان بن حكم

«مروان بن حكم» بيعت يزيد و مقدم نمودن وى بر خودش را محكوم كرد؛ زيرا او بزرگسال امويان و پيشواى آنان بود. پس به او گفت: «اى فرزند ابو سفيان! راستى كن و از امير قرار دادن كودكان، آرام گير و بدان كه تو در ميان قومت

______________________________

(1) غوطه (به ضم عين و فتح طا) فرو رفتن در آب، در فارسى، غوته و ناغوش و باغوش هم گفته شده (فرهنگ عميد).

(2) وفيات الاعيان 6/ 348.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:277

همتايانى دارى و آنان براى مخالفت با تو قدرتى دارند».

معاويه به فريبكارى با وى پرداخت و به او گفت: «تو نظير امير المؤمنين بعد از او هستى و در هر سختى بازوى او مى باشى، من تو را بر قومت ولايت داده ام و سهم تو را از خراج فراوان ساخته ام، ما آمدنت را گرامى مى داريم و بخششت را نيكو مى دهيم» «1».

مروان به معاويه گفته است: «كار را هرقلى كرده ايد و براى پسرانتان بيعت مى گيريد» «2».

(1)

3- زياد بن أبيه

«زياد بن أبيه» بيعت معاويه براى پسرش يزيد را به جهت معروف بودن يزيد به بى بندوبارى، بى شرمى و زشتكارى نپسنديد. مورخان مى گويند:

معاويه به وى نامه اى نوشت و او را به گرفتن بيعت براى ولايت عهدى يزيد فرا خواند كه وى از مغيرة بن شعبه شايسته تر نيست.

هنگامى كه نامه اش را خواند، يكى از ياران خود را كه بيش از هر كسى مورد اعتماد وى بود، فرا خواند و به او گفت: مى خواهيم تو را بر چيزى امين قرار دهم كه متون نامه ها را براى آن امين نمى شمارم. نزد معاويه برو و به او بگو: اى امير المؤمنين! نامه تو با فلان مطلب به من رسيد،

پس مردم چه خواهند گفت اگر ما آنان را به بيعت با يزيد فرا خوانيم، در حالى كه وى با سگان و بوزينگان بازى مى كند و جامه هاى رنگارنگ مى پوشد و دائم الخمر است و شبها را با رامشگران

______________________________

(1) الامامة و السياسة 152.

(2) الاسلام و الحضارة العربية 2/ 395.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:278

مى گذراند، در حالى كه در ميان مردم، «حسين بن على، عبد اللّه بن عباس، عبد اللّه بن زبير و عبد اللّه بن عمر» هستند و ليكن او را دستور بده تا يكى دو سال، اخلاق اين افراد را داشته باشد تا شايد ما مطلب را براى مردم ظاهرسازى نماييم.

(1) آن پيك، به سوى معاويه حركت كرد و پيام زياد را به وى رساند. معاويه سخت به خشم آمد و شروع به تهديد وى كرد و گفت: «واى بر فرزند عبيد! به من رسيده است كه خواننده اى براى وى خوانده است كه امير بعد از من، زياد خواهد بود. به خدا! من او را به مادرش سميه و پدرش عبيد بازمى گردانم» «1».

اينان بعضى از انتقاد كنندگان از خاندان اموى و ديگران در مورد اقدام معاويه به تعيين فرزند فرومايه اش يزيد به عنوان خليفه بر مسلمين بودند.

(2)

ايجاد اختلاف ميان امويان

معاويه، سياست تفرقه اندازى ميان امويان را در پيش گرفت تا زمينه براى فرزندش يزيد، مهيّا گردد. وى عاملش بر مدينه، «سعيد بن عاص» را معزول ساخت و مروان بن حكم را به جاى وى گماشت. سپس، مروان را عزل نمود و سعيد را به جاى او تعيين نمود و به وى دستور داد تا خانه مروان را ويران سازد و اموالش را مصادره نمايد، سعيد از انجام

دستور معاويه خوددارى كرد و او، وى را معزول ساخت و مروان را به جاى وى والى قرار داد و به او دستور داد تا اموال سعيد را مصادره كند و خانه اش را ويران سازد! (3) هنگامى كه مروان تصميم گرفت دستور را اجرا كند، سعيد نزد وى رفت

______________________________

(1) يعقوبى، تاريخ 2/ 219- 220.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:279

و او را از نامه معاويه در مورد او، آگاه ساخت و مروان از انجام فرمان معاويه خوددارى كرد، سعيد نامه اى به معاويه نوشت و عمل وى را محكوم كرد كه در آن نامه چنين آمده بود:

«از كار امير المؤمنين در مورد ما- با وجود خويشاوندى مان- تعجب است كه برخى مان بر برخى ديگر دشمنى كند ... بنابراين، امير المؤمنين با اين كارش و صبر نمودن بر آنچه از پليدان دوست نمى دارد و عفو وى و ايجاد دشمنى در ميان ما و ايجاد كينه كه فرزندان آن را به ارث خواهند برد، دست به كار است» «1».

(1) «عمر ابو النصر»، در مورد اين سياست تفرقه افكنانه كه معاويه با خاندانش در پيش گرفته بود، چنين اظهار نظر مى نمايد: «سبب اين سياست، همان علاقه معاويه به ايجاد اختلاف ميان خويشاوندانش بود كه از نفوذ آنان بر يزيد، بعد از خودش، بيم داشت پس بعضى از آنان را به وسيله بعضى ديگر، مورد ضربه قرار مى داد تا پيوسته نيازمند توجه و عنايت وى باقى بمانند» «2».

(2)

متوقف كردن بيعت

معاويه، به طور رسمى، بيعت گرفتن براى يزيد را تا وقت ديگرى، متوقف ساخت تا از بين بردن موانع و سدهايى كه بر سر راه او قرار داشتند، برايش ميسّر گردد.

مورخان مى گويند: او پس

از ملاقات با عبادله قريش در يثرب و آگاه شدن از نظريات آنان كه مخالف نظر وى بودند، همه فعاليتهاى سياسى در آن زمينه را

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 293- 294.

(2) عمر أبو النصر، السياسة عند العرب، ص 98.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:280

متوقف ساخت و انجام اين كار را به وقت ديگرى موكول نمود «1».

(1)

ترور كردن شخصيتهاى اسلامى

اشاره

معاويه، دريافت كه محقق شدن خواسته اش در مورد سپردن خلافت به پسرش، با وجود شخصيتهاى بلند مرتبه اى كه از احترام فراوانى نزد مسلمين برخوردار بودند، هرگز ممكن نخواهد بود و لذا تصميم گرفت آنان را ترور كند تا زمينه برايش مهيّا گردد و در برابرش هيچ مزاحمى باقى نماند، بنابراين، دست به ترور اين افراد زد:

(2)

1- سعد بن ابى وقاص

«سعد» مكانتى بلند نزد بسيارى از مسلمين داشت، زيرا وى يكى از اعضاى شورا و فاتح عراق بود، موقعيتش بر معاويه گران آمد، بنابراين، او را مسموم كرد و وى بر اثر آن در گذشت «2».

(3)

2- عبد الرحمن بن خالد

مردم شام با «عبد الرحمن بن خالد بن وليد» صميمى بودند و او را بسيار دوست مى داشتند. وقتى معاويه با آنان مشورت كرد كه چه كسى را بعد از فوت خود، خليفه قرار دهد، به او گفتند ما به «عبد الرحمن بن خالد» رضايت داريم،

______________________________

(1) الامامة و السياسة 1/ 157- 164.

(2) مقاتل الطالبيين، ص 60 و 80.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:281

اين امر بر معاويه سخت آمد و آن را در دل خود پنهان ساخت.

عبد الرحمن بيمار شد، معاويه به پزشكى يهودى كه نزد وى جايگاهى داشت، دستور داد براى درمان وى بيايد و چيزى كشنده به او بنوشاند، طبيب آمد و آن را به وى نوشانيد و بر اثر آن مرد «1».

(1)

3- عبد الرحمن بن ابى بكر

«عبد الرحمن بن ابى بكر» يكى از مهمترين عناصر مخالف بيعت گرفتن معاويه براى پسرش يزيد بود، در اين مورد بر معاويه اعتراض كرد، معاويه يكصد هزار درهم براى او فرستاد ولى وى آنها را بازگردانيد و گفت: «دينم را به دنيايم نمى فروشم». اما چيزى نگذشت كه وى ناگهان در مكه درگذشت «2» كه منابع، علت مرگش را اين مى دانند كه معاويه زهرى به وى داد و او را كشت.

(2)

4- حضرت امام حسن عليه السّلام

معاويه، دست به جنايت و گناهى عظيم در اسلام زد؛ زيرا دست به ترور سبط پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و ريحانه آن حضرت يعنى امام حسن عليه السّلام زد كه با وى پيمان بسته بود بعد از او، خليفه باشد.

آن طاغوت در راه برپايى دولت اموى كه در فرزندان و اعقابش موروثى باشد، از اين جنايت هيچ ابايى نداشت.

(3) «ميجر اوزبورن» او را به عنوان فريبكار با قلبى خالى از هر نوع شفقت

______________________________

(1) الاستيعاب 2/ 829- 830.

(2) همان 2/ 825- 826.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:282

توصيف كرده؛ زيرا وى از اقدام به هر جنايتى به خاطر تأمين خواسته هايش خوددارى نمى كرد. آدمكشى يكى از وسايل وى براى از بين بردن دشمنانش بود. او توطئه مسموم ساختن نوه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را برنامه ريزى كرد همان گونه كه با همان شيوه از مالك اشتر، فرمانده على، رهايى يافت «1».

(1) آن طاغوت، آدمكشان را مورد بررسى قرار داد تا اقدام به ترور ريحانه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را به يكى از آنان واگذار كند، هيچ كس را مناسب تر از «جعيده» دختر اشعث نيافت كه مرتكب اين جنايت گردد، زيرا وى از

خانواده اى بود كه با مكر، سرشته شده و بر حيله و جنايت، خو گرفته بودند. پس زهر كشنده اى را كه از پادشاه روم به دست آورده بود، براى مروان بن حكم فرستاد و به او دستور داد تا جعيده را با پول و وعده ازدواج با يزيد- اگر مى خواهد- فريب دهد.

(2) مروان، به طور محرمانه با وى به مذاكره پرداخت، او شادمان گشت و زهر را از او گرفت و در حالى كه امام در يك روز بسيار گرم، روزه دار بود، «هنگام افطار»، اين زهر را به آن حضرت داد. هنگامى كه زهر به داخل بدن حضرت وارد شد، روده هايش پاره پاره نمود و حضرت روى به آن زن بدنهاد كرد و به او فرمود:

«مرا كشتى، خداوند تو را بكشد. به خدا بعد از من به هيچ كس دست نخواهى يافت، تو را فريب داد (يعنى معاويه) و تو را به مسخره گرفت، خداوند تو را و او را رسوا سازد».

(3) نوه رسول صلّى اللّه عليه و آله با دردهاى كشنده از شدت زهر دست به گريبان شد در حالى كه چهره اش پژمرده و رنگش زرد شده بود تا اينكه اجل محتوم به سراغ آن

______________________________

(1) روح الاسلام، ص 295.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:283

حضرت آمد. تفصيل وفات آن حضرت و حوادث همزمان آن را در كتابمان «زندگانى امام حسن عليه السّلام» بيان كرده ايم.

(1)

اعلام رسمى بيعت

پس از ترور سبط رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و ريحانه آن حضرت، زمينه براى معاويه مهيّا شد؛ زيرا وى همه كسانى را كه از آنها بيم داشت از ميان برداشته و امور بر وفق مراد او گشته و

صحنه از مخالفانش خالى شده بود.

وى به عاملانش نوشت كه بدون هيچ تأخيرى، براى يزيد بيعت بگيرند و مسلمين را بر قبول آن مجبور سازند.

واليان، به گرفتن بيعت از مردم شتافتند، هر كس تخلف نمود به سختى گرفتار شديدترين كيفرها گرديد.

(2)

همراه مخالفان در مدينه

مدينه از بيعت يزيد، سرباز زد و رهبران آن و در راس آنان حضرت امام حسين عليه السّلام به طور قاطع عدم پذيرش بيعت را اعلام نمودند. مقامات محلّى، وضعيت را به معاويه گزارش دادند، او تصميم گرفت كه به يثرب سفر كند تا شخصا مخالفان را قانع نمايد و اگر خوددارى نمودند، آنان را به انجام بيعت مجبور سازد.

معاويه، در كاروانى رسمى، در حالى كه نيروى بزرگى از سپاهيان دور او را گرفته بودند. به طرف مدينه حركت كرد، هنگام رسيدن به آنجا، اعضاى گروه مخالف از او استقبال نمودند. ولى وى روى خوش به آنان نشان نداد و آنها را

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:284

تهديد نمود.

(1) روز دوّم، معاويه، امام حسين عليه السّلام و عبد اللّه بن عباس را احضار كرد، وقتى حاضر شدند، با تكريم و احترام از آنها استقبال نمود و از حضرت حسين عليه السّلام درباره فرزندان برادرش مى پرسيد و امام به او پاسخ مى داد. سپس، معاويه به سخنرانى پرداخت و از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به عظمت ياد كرد و آن حضرت را ستود و به موضوع بيعت يزيد پرداخت و القاب بزرگ و صفتهاى شايسته براى پسرش بيان كرده، آن دو را به بيعت با وى دعوت نمود.

(2)

سخنان حضرت امام حسين عليه السّلام

آنگاه سرور آزاد مردان، به سخن پرداخت و خداى را حمد و ستايش نمود و سپس فرمود: «امّا بعد: اى معاويه! ستاينده، هر چند كه سخن را در وصف پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به درازا كشاند، نمى تواند جزئى از كل را بيان كند اما اوصاف كوتاهى كه بعد از پيامبر (در مورد يزيد) ذكر كردى

و از توصيف بليغ خوددارى نمودى را فهميدم هيهات! هيهات اى معاويه! صبح بى زبان، تاريكى را رسوا ساخته و خورشيد، انوار چراغها را به شگفتى واداشته است و تو زياد آورده اى تا آنجا كه افراط كردى و به خود اختصاص دادى تا آنجا كه اجحاف نمودى و منع كردى تا آنجا كه بخل ورزيدى و ستم كردى تا از حد گذشتى، تو به دارنده حق از نام حقش سهمى ندادى تا آنجا كه شيطان بهره وافرش و سهم كاملش را دريافت كرد و متوجه شدم آنچه را در مورد تكامل يزيد و از سياستش براى امّت محمد صلّى اللّه عليه و آله، گفتى مى خواهى مردم را در مورد يزيد به اشتباه بيندازى گويى كه پوشيده اى را توصيف مى كنى و يا غايبى را مى ستايى و يا اينكه از چيزى خبر مى دهى كه آن را با علمى خاص به دست آورده اى؟! در حالى كه يزيد خود بر وضعيت فكرى

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:285

خويش دلالت نموده است. پس براى يزيد آنچه خودش گرفته است بگير، همچون انداختن سگها به جان يكديگر هنگام چنگ انداختن و كبوترانى كه با هم به مسابقه افتاده باشند و آوازه خوانان ساز به دست و ديگر انواع لهو و لعب، او را يارى دهنده خواهى يافت.

(1) آنچه برايش در تلاش هستى را فرو بگذار. تو نيازى ندارى كه خدا را با گناه اين امّت- بيشتر از آنچه كه ملاقاتش مى كنى- ديدار نمايى، به خدا سوگند تو پيوسته در عمل به باطل ستم كرده و در ظلم، بيش رفته اى تا آنجا كه مشكها پر نموده اى در حالى كه ميان تو و ميان مرگ،

جز چشم به هم زدنى نباشد و آنگاه عملى نگهداشته شده را در روزى آشكار خواهى ديد كه در آنجا گريزگاهى نباشد.

(2) مى بينم كه تو بعد از اين كار، متعرض ما خواهى شد و ما را از ارث پدرانمان منع مى نمايى كه به خدا سوگند! پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ما را از جهت پدرى ارث رسانده است و تو آن را براى ما آورده اى همان چيزى كه در برابر آن مرد ايستاده به هنگام وفات رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله با او استدلال كرده ايد، و او هم آن را پذيرفت، و ايمانش او را به انصاف كشانيد، آنگاه دليلها آورديد و كارها كرديد و گفتيد: اين طور شد و آن طور مى شود، تا اينكه جريان به تو- اى معاويه- رسيد، از راهى كه هدفش غير تو بود، اى اهل بصيرت عبرت بگيريد.

(3) ياد كردى از فرماندهى آن مرد بر مردم، با فرمان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و امير قرار دادن وى چنين چيزى بوده است آن روز براى عمرو عاص از همراهى با پيامبر و بيعت با او فضيلتى بود به خدا آن روز اعزام انجام نشد تا اينكه آن قوم از فرماندهى اش ناخرسند شدند و مقدم نمودن او را نپسنديدند و كارهايش را بر او باز شمردند كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: اى گروه مهاجرين! بعد از امروز جز من كسى بر

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:286

شما عامل نخواهد بود، پس چگونه آنچه از فعل پيامبر كه منسوخ گشته است را، در مهمترين احكام و در شايسته ترين كارها به اتفاق بر صواب (يعنى

خلافت) دليل مى آورى؟ و چگونه تابعى را صحابى قلمداد كرده اى در حالى كه در اطراف تو كسانى هستند كه به صحابى بودنش ايمانى ندارند و دين و قرابتش را معتبر نمى شمارند، تو از آنها به سوى اسراف كننده اى فريب خورده مى گذرى و مى خواهى شبهه اى را بر مردم بپوشانى كه آنكه مى ماند در دنيايش از آن بهره مند گردد و تو در آخرتت بدبخت شوى كه اين زيانكارى آشكارى است و من براى خود و براى شما از خداوند مغفرت مى طلبم ...».

(1) امام، در سخنانش همه شبهه هاى معاويه را بر ملا ساخت و همه راهها و منافذ را بر او بست و مسئوليت بزرگ آنچه را كه به آن اقدام كرده است- يعنى اجبار مسلمين به بيعت با فرزندش- بر عهده او گذاشت همچنانكه به مسأله خلافت پرداخت و اينكه چگونه آنچه خداوند خواسته بود كه در عترت پاك باشد، دستخوش انحراف گرديد و آن قوم آن را از عترت دور ساختند و از جايگاه اصيلش منحرف نمودند.

(2) معاويه، از سخنان امام دچار حيرت و سرخوردگى شد و همه راهها بر او تنگ گرديد، پس به ابن عباس گفت: «اى ابن عباس! اين چيست؟».

- «به خدا سوگند! اين ذريّه رسول صلّى اللّه عليه و آله و يكى از اهل كسا و از خاندان مطهّر است، پس از آنچه مى خواهى، دورى گزين كه از جهت مردم وسيله اى براى قانع شدن دارى تا اينكه خداوند به امر خود حكم كند و او بهترين حكم كنندگان است ...» «1».

آنگاه سرور آزادگان برخاست و معاويه را خشمگين بر جاى گذاشت در

______________________________

(1) الامامة و السياسة 1/ 160- 161.

زندگانى حضرت امام حسين عليه

السلام ،ج 2،ص:287

حالى كه براى وى معلوم شده بود كه نمى تواند امام حسين را بفريبد و از او بيعت بگيرد.

(1)

اجبار مخالفان

معاويه، مدينه را به سوى مكه ترك كرد در حالى كه در امر مخالفان، بسيار مى انديشيد، پس تصميم گرفت كه تنها بر وسايل خشونت و ارعاب تكيه كند و هنگامى كه به مكه رسيد، امام حسين عليه السّلام، عبد اللّه بن زبير، عبد الرحمن بن ابى بكر و عبد اللّه بن عمر را احضار كرد و بار ديگر بيعت با يزيد را بر آنان عرضه داشت و آنان عدم پذيرش خود را نسبت به آن اعلام نمودند.

(2) وى خشمگين روى به آنان كرد و گفت: «من به شما مى گويم كه هر كس خطا كند، معذور باشد. من در ميان شما به خطبه مى ايستادم و كسى از شما برمى خاست و مرا در حضور مردم، تكذيب مى كرد و من آن را تحمل مى كردم و مى بخشيدم، من تصميم به گفتن مطلبى دارم كه به خدا سوگند! ياد مى كنم كه اگر كسى از شما، كلمه اى به من در جواب رد بگويد، در اين جايگاهى كه هستم، كلمه اى غير از آن به او بازنمى گردد مگر اينكه شمشير پيش از آن به سرش رسيده باشد، پس هيچ كس به من چيزى نگويد مگر اينكه جانش را از دست داده باشد! ...».

(3) آنگاه رئيس محافظانش را احضار كرد و به او گفت: بر سر هر يك از اينان، دو مرد بگمار كه هر كدام شمشيرى به همراه داشته باشند، پس هرگاه يكى از آنها خواست كلمه اى به تصديق يا تكذيب من پاسخ دهد، او را با شمشيرهايشان بزنند، سپس وى خارج شد و

آنان همراه او خارج شدند. او بالاى منبر رفت و خداوند را حمد و ثنا گفت و پس از آن اظهار داشت:

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:288

«اين عده، سروران و اخيار مسلمين هستند كه هيچ امرى بدون آنها صورت نمى گيرد و بدون مشورت آنها كارى نشود. آنها رضايت داده و با يزيد بيعت نموده اند، پس شما نيز با نام خدا بيعت كنيد ...».

مردم با وى بيعت كردند پس از آن، بر مركبهايش سوار شد و از مكه خارج گرديد «1».

معاويه، فكر مى كرد كه امر خلافت براى پسرش محقق شده و سلطنت در خاندانش پايدار گشته است، در حالى كه نمى دانست وى نابودى را به سوى دولت خود كشيده و جامعه را براى انقلاب بر ضد پسرش آماده ساخته است.

(1)

موضعگيرى امام حسين عليه السّلام

موضعگيرى امام حسين عليه السّلام در برابر معاويه، همراه با شدت عمل و قاطعيت بود؛ زيرا آن حضرت، به صورتى آشكار، مسلمين را به مقاومت در برابر معاويه دعوت مى نمود و آنان را از سياستهاى ويرانگر وى كه نشانه هاى نابودى اسلام را به همراه داشت، بر حذر مى نمود.

(2)

هيأتهاى سرزمينهاى اسلامى

هيأتهايى از همه سرزمينهاى اسلامى به سوى حضرت حسين عليه السّلام روانه شدند و نزد آن حضرت زبان به شكايت گشودند و از ظلم و ستمى كه به آنان رسيده بود به آن حضرت پناه مى بردند و از امام مى خواستند كه آنها را از رنج و ستم، نجات بخشد.

______________________________

(1) الكامل 3/ 510- 511.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:289

جاسوسان، در مدينه تجمع مردم و رفت و آمدشان نزد امام حسين عليه السّلام را به مقامات محلى گزارش دادند. در آن هنگام، مروان، والى مدينه بود كه از اين امر تا حد زيادى نگران و هراسان گرديد.

(1)

يادداشت مروان به معاويه

«مروان» يادداشتى براى معاويه فرستاد و ضمن آن، خوف و هراس خود را از تحرّك امام و رفت و آمد مردم نزد آن حضرت، بيان داشت كه متن آن يادداشت چنين است: «اما بعد رفت و آمد مردم نزد حسين عليه السّلام زياد شده است به خدا سوگند! من از جانب او براى شما، روز سختى را مشاهده مى كنم» «1».

(2)

پاسخ معاويه

معاويه، به او دستور داد تا از هر گونه اقدام بر ضد امام خوددارى كند و به وى چنين نوشت: «حسين را رها كن مادام كه تو را رها كرده و دشمنى اش را با تو آشكار ننموده و وضع خود را نمايان نساخته است و در برابر او پنهان و در كمين باش آن گونه كه رطوبت پنهان مى گردد، ان شاء اللّه و السلام ...» «2».

معاويه، از دگرگون شدن اوضاع بيمناك بود، لذا به مروان دستور داد تا هيچ گونه اذيت و آزارى به آن حضرت نرساند.

______________________________

(1) انساب الاشراف، 3/ 367.

(2) همان. الاشراف، 3/ 367.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:290

(1)

نظر مروان در مورد تبعيد امام عليه السّلام

مروان، به معاويه پيشنهاد كرد كه امام را از مدينه دور سازد و او را ناگزير به اقامت اجبارى در شام نمايد تا او را از تماس با مردم عراق بازدارد، ولى معاويه اين پيشنهاد را نپسنديد و به وى پاسخ داد «به خدا! تو خواستى تا از او راحت شوى و مرا به او گرفتار سازى پس اگر بر او شكيبا باشى، بر چيزى شكيبا شده اى كه من از آن ناخشنودم و اگر به او بدى كنى، با وى قطع رحم كرده باشى ...» «1».

(2)

نامه معاويه به امام حسين عليه السّلام

معاويه، از تحرّك امام و رفت و آمد مردم نزد وى پريشان شد و نامه اى به آن حضرت نوشت كه به دو صورت روايت شده است:

1- «بلاذرى» آن را چنين روايت كرده است: «اما بعد: امورى از تو، به من گزارش شده كه اگر حق باشد، گمان نمى كنم از آنها روى گردان باشى، اگر باطل باشد، تو در دورى از آنها از خوشبخت ترين مردم هستى، تو با سرنوشت خودت آغاز مى كنى و با فرمان خدا روبه رو مى گردى، پس مرا به قطع رابطه و بدى كردن با خودت وادار مكن، تو اگر مرا نپسندى من هم تو را نمى پسندم و هرگاه بر عليه من اقدام كنى، بر عليه تو اقدام مى كنم، پس اى حسين! در ايجاد تفرقه ميان مسلمين و بازگرداندنشان به فتنه از خداوند پروا كن ...» «2».

2- «ابن كثير» آن را اين گونه آورده است: «هر كس كه با خدا بيعت كرده و عهد نموده باشد، شايسته است كه وفا كند، به من خبر داده شده گروهى از اهل

______________________________

(1) العقد الفريد 4/ 22.

(2) انساب الاشراف، 3/ 367.

زندگانى حضرت

امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:291

كوفه تو را به ايجاد تفرقه دعوت كرده اند، اهل عراق كسانى هستند كه تو آزموده اى، آنان كار پدر و برادرت را تباه كردند، پس، از خدا پروا كن و عهد را به يادآور كه تو هرگاه بر عليه من اقدام كنى، بر عليه تو اقدام خواهم كرد» «1».

(1) اين نامه، بنا به متن اخير، حاوى موارد زير است:

1- معاويه از امام خواسته است آنچه را براى او ضمن بندهاى صلحنامه شرط نموده كه بر او قيام نكند، اجرا نمايد در حالى كه امام به اين شرط وفا كرده بود، ولى معاويه به هيچ يك از تعهدات خود در شرايط صلح، وفا نكرده بود.

2- معاويه، از هيأتهاى مردم كوفه كه امام را به قيام بر ضد وى فرا مى خواندند، آگاه بود؛ زيرا آنها را اهل تفرقه ناميد و اينكه آنان نسبت به حضرت على عليه السّلام و حضرت حسن عليه السّلام، قبلا بى وفايى نموده بودند.

3- تهديد آشكار امام به اينكه هرگاه با معاويه در افتد، او نيز با وى در خواهد افتاد.

(2)

پاسخ امام

امام، يادداشت مهمى را براى معاويه فرستاد كه پاسخى به نامه وى بود و او را مسئول همه حوادثى دانست كه در مناطق مختلف اتفاق مى افتاد؛ از ريختن خون بى گناهان گرفته تا فقدان امنيت و روبه رو ساختن امّت با بحرانها، كه از برجسته ترين اسناد رسمى است كه جنايات معاويه را بر شمرده. متن نامه چنين است: «اما بعد: نامه تو به من رسيد، در آن نوشته اى از من امورى به تو گزارش شده كه تو از آنها روى گردان هستى و من به غير آنها نزد تو شايسته تر

______________________________

(1) ابن كثير، تاريخ

8/ 162.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:292

هستم و همانا به نيكيها جز خداوند متعال، كس ديگرى هدايت و توفيق نمى دهد.

(1) اما آنچه بيان كردى كه به تو درباره من خبر رسيده است، به درستى كه جز چاپلوسان سخن چين تفرقه افكن ميان جمع، شخصى ديگرى به تو گزارش نداده است و گمراهان دروغ گفته اند. من نه جنگى بر عليه تو خواسته و نه اختلافى بر ضد تو ايجاد كرده ام، من در اين مورد از جهت تو، از خداوند بيمناكم و اينكه تو و يارانت، همان گروه قاسطين، و حزب ستمكار را در آن مورد، معذور بدارم.

(2) آيا تو قاتل «حجر بن عدى» برادر كند، و ياران نمازگزار پارسايش نيستى كه ظلم را نمى پسنديدند و بدعتها را عظيم مى شمردند، امر به معروف و نهى از منكر مى كردند و در راه خدا از سرزنش نكوهشگران نمى ترسيدند، تو آنان را به ظلم و ستم كشتى بعد از آنكه به آنان سوگندهاى سخت و پيمانهاى مؤكّد داده بودى، اين گستاخى در برابر خدا و بى ارزش شمردن فرمان اوست؟

آيا تو قاتل «عمرو بن حمق خزاعى» يا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله آن عبد صالحى كه عبادت او را رنجور كرده و بدنش نحيف و رنگش زرد گشته بود نيستى؟ تو او را كشتى پس از آنكه وى را ايمنى داده و به او امانى داده بودى كه اگر پرندگان بالاى كوهها مى فهميدند، از قله هاى كوهها به زير مى آمدند؟

(3) آيا تو در مورد «زياد بن سميه» كه بر فراش عبيد ثقيف زاده شده بود، مدعى نشدى و ادعا نكردى كه فرزند پدر تو است؟ در حالى كه رسول خدا

صلّى اللّه عليه و آله فرموده است: فرزند، بستر را باشد و زناكار را سنگ؟ تو سنّت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را به عمد ترك نمودى و از هواى خودت پيروى كردى بدون هدايتى از خداوند، آنگاه او را بر اهل اسلام مسلط نمودى كه آنان را بكشد و دست و پاهايشان را قطع

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:293

نمايد و چشمانشان را نابينا سازد و بر تنه هاى نخل به دار آويزد، گويى كه تو از اين امّت نيستى و آنان از تو نيستند.

(1) آيا تو قاتل «حضرمى» نيستى؟ زياد درباره وى به تو نوشت كه او بر دين على عليه السّلام مى باشد و تو به وى نوشتى هر كس را كه بر دين على باشد بكش او آنان را به دستور تو كشت و تكّه تكّه نمود، در حالى كه دين على همان دين پسر عمويش صلّى اللّه عليه و آله مى باشد كه تو را در اين مجلسى كه در آن هستى نشاند و اگر آن نمى بود، شرافت تو و شرافت پدرانت، تحمل سختيهاى در سفر مى بود، سفر زمستان و سفر تابستان.

(2) در سخنانت گفتى: به خودت و به دينت و به امّت محمد صلّى اللّه عليه و آله بنگر و از ايجاد تفرقه در اين امّت افكندنشان در فتنه بپرهيز، در حالى كه من براى اين امت، فتنه اى عظيم تر از ولايت تو بر آنها نمى بينم و براى خودم و دينم و براى امّت محمد صلّى اللّه عليه و آله چيزى را برتر از اين نمى دانم كه با تو آشكارا مقابله كنم، پس اگر آن را انجام دهى قربتى به خدا باشد

و اگر خوددارى نمايى من از خداوند براى دينم، طلب مغفرت مى كنم و از او براى راهنمايى ام در كارها، توفيق مسئلت مى نمايم.

(3) و در ضمن سخنانت گفتى: اگر من با تو معارضه كنم تو نيز با من در خواهى افتاد و اگر بر عليه تو اقدام كنم، بر عليه من اقدام مى كنى، پس هر چه مى توانى بر عليه من اقدام كن كه من اميدوارم مكر تو به من زيان نرساند و به كسى بيش از تو زيان وارد نكند؛ زيرا تو بر جهل خود سوار شده و به پيمان شكنى، حريص گشته اى، به جانم سوگند كه تو به هيچ شرطى وفا ننموده اى و با كشتن اين افرادى كه آنها را پس از صلح و پس از سوگندها، عهدها و ميثاقها كشته اى پيمان خود را شكسته اى، پس آنها را بدون اينكه جنگ كرده و يا كسى را

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:294

كشته باشند، كشتى، تو اين كار را با آنان نكردى مگر از اين جهت كه از فضيلت ما سخن گفته و حق ما را بزرگ شمرده بودند و اين كار را از ترس اين انجام دادى كه اگر آنها را نكشى، پيش از آنكه آنها انجام دهند تو بميرى و يا اينكه پيش از آنكه گرفتار آيند، بميرند.

(1) پس اى معاويه! تو را به قصاص مژده باد و به حساب، يقين داشته باش و بدان كه خداى تعالى را كتابى است كه از هيچ عمل كوچك و بزرگى نمى گذرد مگر آنكه آن را به حساب بياورد و خداوند فراموش نمى كند كه چگونه تو، به گمان، مردم را گرفته و اولياى خدا را به تهمت كشته اى

و آنها را از خانه هايشان به سرزمين غربت، تبعيد كرده اى و مردم را به بيعت با پسر نوجوان شراب خواره سگ بازت گرفته اى، من تو را نمى بينم جز اينكه نسبت به خودت زيانكار گشته و دينت را هلاك نموده و رعيت خود را فريب داده و سخن بى خردان جاهل را شنيده و انسانهاى با ورع و تقوا را پريشان كرده باشى، و السلام» «1».

(2) شايد هيچ سند سياسى مربوط به آن روزگار را نتوانم بشناسم كه بيهوده كارى نظام حاكم را بيان كرده و جناياتى را كه معاويه مرتكب شده و خونهايى را كه ريخته و جانهايى را كه پريشان ساخته بود، بر شمرده باشد مگر اين سند كه فريادى در برابر ظلم و استبداد است، خداوندا! اين سخن تا چه حد لطيف و حسّاس است كه: «گويى تو از اين امت نيستى و آنها از تو نيستند»، اين سخنى مالامال از شعور شرافتمندانه مردمى است «صابى» از قديم گفته بود: «انسان وقتى از يك قوم بى حساب مى آيد، بر آنها قساوت نمى نمايد». اين اتهامى از حسين به

______________________________

(1) الامامة و السياسة 1/ 155- 157. رجال كشى، ص 49، ح 99. الدرجات الرفيعة، ص 334.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:295

معاويه است در ميهن دوستى و قوميتش كه خونهاى ريخته شده فراوان به وسيله او را نشانى بر آن گرفته است» «1».

(1) اين يادداشت، سرشار است از بيان جنايات عظيمى كه معاويه و عمّالش، خصوصا «زياد بن سميّه» مرتكب شده بود، و وحشت و ظلم را ميان مردم منتشر ساخت و بر اساس گمان و تهمت، كشت و هر كس را كه بر دين امام امير المؤمنين بود كه همان

دين پسر عمويش حضرت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله است، اعدام نمود.

طاغوت، خونهاى فراوانى را به ناحق بر زمين ريخت و طبيعى است كه آن كارها را جز به دستور معاويه انجام نداد، زيرا وى دستور انجام اين كارها را به وى داده بود.

(2)

بازتاب نامه امام عليه السّلام

هنگامى كه نامه امام به معاويه رسيد، سخت دلتنگ و پريشان گشت و بنا به عادت خود، حيله گرانه گفت: «ما ابو عبد اللّه را جز شيرى نديده ايم» «2».

(3)

كنگره سياسى عمومى

امام، در مكّه كنگره سياسى عمومى برگزار نمود و جمع كثيرى از شركت كنندگان در مراسم حج، از مهاجرين، انصار، تابعين و ديگران از ساير مسلمين را بدان دعوت نمود، آن حضرت عليه السّلام در ميان آنان به خطابه ايستاد و با بيان شيوايش درباره سختيهايى كه به عترت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و شيعيان آنها رسيده و محنتها

______________________________

(1) الامام الحسين، ص 338.

(2) سير اعلام النبلاء 3/ 294.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:296

و مصيبتهايى كه معاويه بر آنها وارد ساخته و اقدامات شديدى كه در پنهان كردن فضايل آنان به كار برده و مخفى كردن آنچه از پيامبر بزرگ در حق آنان رسيده است، به ايراد سخن پرداخت و از حاضران در آن كنگره خواست تا اين امر را در ميان مردم منتشر سازند. متن سخنان آن حضرت به روايت «سليم بن قيس» چنين است:

(1) يك سال قبل از مرگ معاويه، حضرت حسين بن على عليه السّلام، عبد اللّه بن عباس و عبد اللّه بن جعفر به حج رفتند، و حضرت حسين عليه السّلام، افراد خاندان بنى هاشم و زنان و غلامانشان و كسانى را كه از انصار به حج رفته بودند و حضرت حسين و اهل بيتش، آنها را مى شناختند جمع كرد. سپس آن حضرت فرستادگانى را فرستاد و به آنها گفت: كسى از حاجيان امسال، از ياران رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را كه معروف به درستى و تقوا هستند،

مگذاريد مگر اينكه نزد من جمع كنيد. بيش از هفتصد نفر در زير سايبانى فراهم آمدند كه بيشتر آنان از تابعين و حدود دويست نفر از اصحاب پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بودند. آنگاه آن حضرت در ميان آنان به سخنرانى پرداخت و خداوند را حمد و ثنا گفت و سپس فرمود:

(2) «اما بعد: اين طاغوت (معاويه) با ما و شيعيان ما آنچه را ديديد، دانستيد و مشاهده كرديد، عمل كرده است، من مى خواهم از شما مطلبى بپرسم كه اگر راست گفته باشم، مرا تصديق نماييد و اگر دروغ بگويم، مرا تكذيب كنيد.

سخنم را گوش فرا دهيد و گفته ام را بنويسيد و سپس به شهرها و قبايلتان برگرديد و هر كس از مردم را كه به او اطمينان و بر او اعتماد داشتيد، به آنچه از حق ما مى دانيد، فرا خوانيد؛ زيرا از آن بيم دارم كه اين امر از بين برود و نابود گردد كه خداوند نورش را پايدار مى دارد هر چند كافران نپسندند».

(3) آنگاه آن حضرت، چيزى را كه خداوند در حق آنان در قرآن نازل كرده

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:297

بود، باقى نگذاشت مگر اينكه آن را تلاوت و تفسير نمود و چيزى را از آنچه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در حق پدر و برادر و در حق خود و اهل بيتش فرموده بود، فروگذار ننمود مگر اينكه آن را روايت كرد.

(1) در همه اين مطالب، ياران پيامبر مى گفتند: آرى به خدا سوگند! شنيديم و مشاهده كرديم. و هر يك از تابعين مى گفتند. به خدا سوگند از صحابه راستگو و مورد اطمينان اين را به من گفته

است.

سپس حضرت عليه السّلام فرمود: «شما را به خدا سوگند مى دهم كه با هر كس مورد اعتماد شماست و از دين باورى وى مطمئن هستيد، اين مطالب را در ميان بگذاريد ...» «1».

(2) اين كنگره، نخستين كنگره اسلامى بود كه مسلمين تا آن وقت شناخته بودند، امام در آن كنگره، سياست معاويه را محكوم كرد و مسلمين را به انتشار فضايل اهل بيت عليهم السّلام و منتشر ساختن بزرگواريهاى آنان فرا خواند كه نظام حاكم تلاش داشت آنها را از مسلمين پنهان نمايد.

(3)

نامه جعده به امام عليه السّلام

«جعدة بن هبيرة بن ابى وهب» از مخلص ترين و دوستدارترين مردم نسبت به امام حسين عليه السّلام بود. شيعيان نزد او جمع شدند و از او به اصرار مى خواستند كه به امام نامه بنويسد تا به منطقه آنان بيايد و انقلاب خود را بر ضد حكومت معاويه، اعلام نمايد. جعده، نامه اى به امام نوشت كه متن آن چنين است:

______________________________

(1) سليم بن قيس، ص 168.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:298

(1) «اما بعد: شيعيان شما در منطقه ما، با جانهايشان به سوى تو روى آورده اند و هيچ كس را با تو برابر نمى دارند، آنان نظر برادرت حسن را در مورد جنگ دانسته بودند و تو را به نرمخويى با دوستانت و شدت و صلابت بر دشمنانت، شناخته اند كه در راه خدا سخت اراده مى باشى، پس اگر دوست دارى كه اين امر را طلب كنى، به سوى ما بيا كه ما جانهايمان را براى مرگ در كنار تو، آماده ساخته ايم».

(2)

پاسخ امام عليه السّلام

امام، قصد نداشت بر معاويه خروج نمايد زيرا حضرت از شكست انقلاب و عدم موفقيت آن باخبر بود؛ زيرا معاويه با وسايل ديپلماتيك و نظامى، حتما آن را نابود مى كرد و آن را از حالت اسلامى به صورت جنبشى نامشروع دگرگون مى ساخت و انجام دهندگان آن را متمرد و ياغى بر ضد نظام معرفى مى كرد. امام عليه السّلام بعد از نام خدا و ستايش او، اين گونه به آنها پاسخ داد:

«اما برادرم، اميدوارم كه خداوند او را موفق نموده و تأييد كرده باشد و اما من: امروز چنين تصميمى ندارم، بنابراين شما- كه خداوند رحمتتان فرمايد- آرامش خود را حفظ كنيد و در خانه ها در كمين باشيد و

از ظن و گمان، خود را محافظت نماييد مادام كه معاويه زنده است، پس اگر خداوند برايش حادثه اى پيش بياورد و من زنده باشم، نظرم را براى شما مى نويسم و السلام ...» «1».

(3) امام عليه السّلام شيعيان خود را به صبر و خوددارى از مخالفت دستور داد و اينكه از ترس قدرت معاويه بر آنها، در خانه هاى خود بمانند. كه معاويه، بى گناه را

______________________________

(1) الاخبار الطوال، ص 221- 222. انساب الاشراف، 3/ 366.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:299

به جاى گناهكار و روى آورنده را به جاى پشت كرده، مى گرفت و بر اساس گمان و تهمت مى كشت. گمان غالب اين است كه اين نامه در زمان زياد بوده كه چشمان شيعيان را كور مى ساخت و آنان را بر تنه درختان خرما به دار مى آويخت و به صورتى نابودكننده به از بين بردنشان مى پرداخت.

(1)

نصيحت خدرى به امام عليه السّلام

اخبار مربوط به هيأتهاى اهل كوفه و آمدنشان نزد امام حسين عليه السّلام و كمك خواستن آنان از آن حضرت، جهت رهايى از ظلم و جور معاويه، در محافل اجتماعى، شايع گرديد، هنگامى كه «ابو سعيد خدرى» از اين امر باخبر شد، به سرعت نزد امام شتافت تا آن حضرت را نصيحت كند و بر حذر نمايد، متن سخنان وى چنين بوده است:

«اى ابا عبد اللّه! همانا من نسبت به شما نصيحت كننده و دلسوز هستم. به من خبر رسيده است كه جمعى از شيعيان شما در كوفه با شما مكاتبه نموده و شما را براى خارج شدن به سوى آنها دعوت نموده اند، به سوى آنان خارج مشو؛ زيرا من از پدرتان شنيدم كه مى گفت: به خدا! از آنها بيزار شده و دشمن آنان گشته ام

و آنان از من بيزار گشته و دشمن من شده اند، از آنها هرگز وفادارى نخواهد بود، هر كس آنها را به دست آورد، بهره اى ناكامانه به دست آورده باشد، به خدا! آنان نه پايدارى دارند و نه اراده اى در كارها و نه صبرى در برابر شمشيرها» «1».

(2) بدون شك، ابو سعيد خدرى، از برجسته ترين ياران امير المؤمنين و از

______________________________

(1) البداية و النهاية 8/ 161. ابن عساكر، تاريخ 14/ 205.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:300

همه آنان در اخلاص و دوستى نسبت به اهل بيت، بيشتر بوده است و دلسوزى اش نسبت به امام حسين و ترس وى بر امام از معاويه او را بر آن داشت كه آن حضرت را نصيحت كند تا بر ضد معاويه قيام ننمايد. منابعى كه در دست داريم، پاسخ امام حسين به او را ننوشته اند.

(1)

دستيابى حضرت حسين عليه السّلام بر اموال دولتى

معاويه، بيشتر اموال دولت را در راه تحكيم سلطنت خود مصرف مى نمود همچنانكه اموال فراوانى را به بنى اميه مى بخشيد تا قدرت سياسى و اجتماعى خود را استحكام بخشند، امام حسين عليه السّلام اين سياست را محكوم مى كرد و معتقد بود كه بايد اموال از معاويه رها شوند و در اختيار نيازمندان قرار گيرند.

(2) اموالى از يمن بر مدينه گذشتند كه به طرف خزانه دمشق برده مى شدند، امام بر آن اموال دست يافت و آنها را بر نيازمندان از بنى هاشم و ديگران تقسيم نمود و به معاويه نوشت: «از حسين بن على به معاوية بن ابى سفيان، اما بعد:

كاروانى از يمن بر ما گذشت كه حامل مال، پارچه، عنبر و عطر به سوى تو بود تا آنها را در خزانه هاى دمشق نگهدارى كنى و خاندانت

را با آنها، پس از آن همه مال اندوزى، قدرت بخشى، من به آنها نياز پيدا نمودم و آنها را گرفتم و السلام ...».

(3) معاويه به آن حضرت چنين پاسخ داد: «از بنده خدا معاويه به حسين بن على، اما بعد: نامه تو به من رسيد، در آن نوشته بودى كاروانى از يمن بر تو گذشته است كه حامل مال، پارچه، عنبر و عطر بوده تا من آنها را در خزاين دمشق نگهدارى كنم و خاندانم را بعد از آن همه مال اندوزى، قدرت بخشم، تو

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:301

به آنها نياز پيدا كرد و آنها را گرفته اى در حالى كه حق نداشتى آنها را بگيرى؛ زيرا آنها را به من نسبت داده اى و والى به گرفتن مال شايسته تر است و سپس آن را خود خارج مى نمايد و به خدا اگر آن را مى گذاشتى كه به من برسد، چيزى از سهم تو از آن كم نمى كردم ولى من گمان مى كنم كه تو اى برادرزاده ام! جنبشى در سردارى، دوست دارم كه آن در زمان من باشد تا قدرت تو را به تو بشناسانم و از آن بگذرم، ولى به خدا! مى ترسم به كسى گرفتار شوى كه به اندازه بيدار شدن يك شتر، تو را مهلت ندهد».

(1) و در پايان نامه اين ابيات را نوشت:

يا حسين بن على! ليس ماجئت بالسائغ يوما و العلل

اخذك المال و لم تؤمر به ان هذا من حسين لعجل

قد أجزناها و لم نغضب لهاو احتملنا من حسين ما فعل

يا حسين بن على ذا الامل لك بعدى وثبة لا تحتمل

و بودى اننى شاهدهافاليها منك بالخلق الاجل

اننى ارهب ان تصل بمن عنده قد سبق السيف العذل

«1» «اى حسين بن على! آنچه انجام داده اى هيچ گاه جايز نبوده است».

«اينكه مال را بدون اجازه گرفته اى، اين كار از حسين يك شتاب است».

«ما آن را اجازه داديم و به خاطر آن خشمگين نشديم و كار حسين را تحمل كرديم».

«اى حسين بن على! انتظار آن است كه بعد از من قيامى خواهى داشت كه تحمل نمى شود».

______________________________

(1) شرح نهج البلاغه 18/ 409.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:302

«و دوست دارم كه من شاهد آن باشم كه از تو براى آن در ميان مردم موعدى باشد».

«من بيم دارم كه به وسيله كسى سوزانده شوى كه شمشير برّان قبلا پيش او آماده گشته است».

(1) در اين نامه، تهديدى است براى حضرت از كسى كه جانشين معاويه باشد يعنى فرزندش يزيد كه به مقام حضرت حسين عليه السّلام و منزلتش نزد رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله ايمانى نداشته است.

(2) به هر حال، امام، اين اموال را از معاويه رها ساخت و آنها را بر فقرا تقسيم نمود در حالى كه خود، هيچ صله اى از معاويه را براى خود نگرفت؛ زيرا اموال فراوان و جامه هاى بسيار و لباسهايى فاخر براى آن حضرت فرستاد و حضرت همه آنها را به وى بازگرداند «1». امام موسى بن جعفر عليه السّلام روايت كرده است كه امام حسن و امام حسين عليه السّلام، جوايز معاويه را نمى پذيرفتند «2».

(3)

حديثى مجعول

از اخبار جعلى آن است كه روايت شده امام حسين عليه السّلام همراه برادرش حضرت حسن، بر معاويه وارد شدند، او دستور داد يكصد هزار درهم به آنها بدهند و به آنان گفت: «اين را بگيريد كه من فرزند هند هستم، نه كسى قبل

از من چنين بخشيده است و نه بعد از من كسى خواهد بخشيد! ...»

امام حسين روى به او كرد و فرمود: «به خدا! كسى قبل و بعد از تو به دو

______________________________

(1) على جلال، الحسين 1/ 117.

(2) حياة الامام موسى بن جعفر عليه السّلام 2/ 332.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:303

مردى كه از ما شريف تر باشند، نداده است ...».

(1) جايى براى بحث در عدم صحت اين روايت وجود ندارد؛ زيرا امام عليه السّلام نزد معاويه، به شام نرفته است بلكه امام حسن عليه السّلام نزد او رفته بود نه به خاطر صله و بخشش- آن گونه كه بعضى از مورخان ساده دل نوشته اند.- بلكه هدف از آن سفر، نشان دادن واقعيت اموى و توجه دادن مردم به زشتكاريهاى معاويه بود، مناظرات وى با معاويه و اطرافيانش اين مطلب را اثبات مى نمايد كه جز آن هدف، مقصود ديگرى از آن نداشته است، ما اين موضوع را به صورتى مفصل در كتابمان «زندگانى امام حسن عليه السّلام» بيان كرده ايم.

(2)

حضرت حسين عليه السّلام و بنى اميه

دشمنى ميان حضرت حسين عليه السّلام و بنى اميه، عداوتى ذاتى بود؛ زيرا آن دشمنى ضد با ضد بوده است. «سعيد همدانى» از امام حسين عليه السّلام درباره بنى اميه پرسيد، حضرت عليه السّلام فرمود: «ما و آنان دو دشمنى هستيم كه در خصوص پروردگارشان با هم دشمنى كرده اند ...» «1».

(3) بارى، آن دو، دشمنانى در اهداف و دشمنانى در جهت گيريهايشان بودند؛ زيرا امام حسين عليه السّلام نماينده جوهره ايمان به خدا و سمبل ارزشهاى والايى بود كه انسان به آنها شرف مى يابد، در حالى كه بنى اميه، نشانگر زشتكاريهاى جاهليت بودند كه انسان را به فرومايگى سقوط مى دهد،

امويان، بر حسب خوى شرارت بارشان بر امام حسين عليه السّلام كينه داشتند و در توهين آن حضرت، بسيار مى كوشيدند؛ مثلا منازعه اى ميان حضرت حسين عليه السّلام و «وليد بن عتبة بن

______________________________

(1) ابن بشر دولابى، الكنى و الاسماء 1/ 77.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:304

ابى سفيان» در مورد مالى كه ميان آنها بود، صورت گرفت، وليد بر امام حسين عليه السّلام در حقش، ستم كرد كه امام در برابرش برخاست و گفت:

«به خدا سوگند ياد مى كنم كه يا در حقم انصاف دهى و يا شمشيرم را بر مى دارم و در مسجد رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله مى ايستم و مردم را به حلف الفضول فرا مى خوانم ...».

(1) امام، مى خواست «حلف الفضول» را احيا كند كه هاشميان آن را تأسيس كرده بودند و شعار آن حمايت از مظلومان و گرفتن حق آنان بود كه امويان در جاهليتشان با آن ستيز داشتند؛ زيرا با خويها و طمعكاريهايشان منافات داشت.

(2) «عبد اللّه بن زبير» برخاست و به حضرت حسين عليه السّلام پيوست و به يارى اش شتافت و گفت: «من نيز به خدا سوگند ياد مى كنم كه اگر به آن، دعوت كند، شمشيرم را مى گيرم و همراه او مى ايستم تا اينكه حقش را بگيرد يا همگى بميريم ...».

(3) «مسور بن مخرمة بن نوفل زهرى» نيز اين خبر را شنيد و به حضرت حسين عليه السّلام پيوست و گفتارى همچون كلام آن حضرت گفت. وليد، احساس ضعف و سستى نمود و از ستم خود بازگشت و امام حسين عليه السّلام را در حقش انصاف داد «1».

(4) از نمونه هاى كينه اموى نسبت به حضرت حسين عليه السّلام اين بود

كه آن حضرت در مسجد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نشسته بود و شنيد كه شخصى با همراهانش سخن مى گويد و صداى خود را بلند مى كند تا حضرت حسين عليه السّلام بشنود، او مى گفت:

«ما با آل ابى طالب در نبوت مشاركت نموديم تا اينكه از آن به دست

______________________________

(1) ابن هشام، سيره 1/ 134- 135.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:305

آورديم همانند آنچه را آنان به دست نياوردند، پس به چه چيزى بر ما افتخار مى كنند؟».

(1) وى، اين مطلب را سه بار تكرار كرد، پس حضرت حسين عليه السّلام روى به او كرد و به وى فرمود: «من در گفته اول تو، از روى حلم، از تو صرف نظر كردم و در بار دوّم از روى عفو، ولى در بار سوم، من به تو پاسخ مى دهم كه از پدرم شنيدم مى فرمود: همانا در وحيى كه خداوند آن را بر محمد صلّى اللّه عليه و آله نازل فرمود آمده است: هرگاه قيامت بزرگ برپا شود، خداوند بنى اميه را به صورت ذرّه هايى برمى انگيزد كه مردم آنان را پايمال مى كنند تا اينكه حساب به پايان رسد و آن وقت آنان را براى محاسبه مى آورند و به آتش برده مى شوند» «1».

آن اموى، قدرتى بر جواب نداشت و در حالى كه از خشم به خود مى پيچيد، از محل دور شد.

در اينجا سخن ما در «موضعگيرى امام نسبت به معاويه و بنى اميه» پايان مى يابد و در قسمت بعد، به موضوع مرگ معاويه و حوادث همزمان با آن مى پردازيم.

(2)

مرگ معاويه

معاويه، بيمار شد و وضع بدنى اش سخت گرديد، معالجات پزشكى در او اثرى نداشت؛ زيرا بيماريها بر او حمله ور گشته بودند،

او نزديكى مرگش را احساس كرد، در حالى كه به خاطر آنچه در حق «حجر بن عدى» مرتكب شده بود، در غم و اندوه به سر مى برد و به او همچون شبحى هولناك مى نگريست

______________________________

(1) قاضى نعمان مصرى، المناقب و المثالب، ص 61.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:306

و مى گفت: واى بر من از تو اى حجر! مرا با فرزند عدى روزى طولانى خواهد بود «1».

(1) مردم، درباره بيمارى معاويه سخن گفتند و اظهار داشتند كه اين مرگ باشد. وى به خانواده اش دستور داد تا چشمانش را با «سرمه سياه» سرمه كشند و بر سرش عطر بمالند و او را بنشانند، آنگاه به مردم اجازه داده شد تا بر او وارد شوند و ايستاده به وى سلام كنند و هنگامى كه از نزد وى خارج شدند، به شعر گفت:

و تجلدى للشامتين اريهم انى لريب الدهر لا اتضعضع «با سخت كوشى ام به طعنه زنان نشان مى دهم كه در برابر گرفتاريهاى زمانه، متزلزل نمى شوم».

(2) مردى از علويان او را شنيد و به وى پاسخ داد:

و اذا المنية انشبت اظفارهاالفيت كلّ تميمة لا تنفع «2» «و هرگاه مرگ چنگ در افكند، هر افسونى را بى اثر خواهى يافت».

(3)

وصيتهاى معاويه

هنگامى كه وضعيت بدنى معاويه به وخامت گراييد، وصيت نامه خود را براى يزيد نوشت كه در آن آمده است: «فرزندم! من تو را از شرّ و رفت و آمد، بى نياز ساختم و كارها را برايت مهيّا نمودم، دشمنان را برايت خوار ساختم و گردن عرب را براى تو خاضع كردم، براى تو فراهم نمودم آنچه را كه هيچ كس فراهم

______________________________

(1) الفتنة الكبرى 2/ 245.

(2) دميرى، حياة الحيوان 1/ 89.

زندگانى حضرت امام حسين عليه

السلام ،ج 2،ص:307

ننموده است، (1) پس اهل حجاز را در نظر داشته باش كه آنان اصل تو هستند و هر كس را كه از آنان بر تو وارد شود، گرامى بدار و از احوال كسانى كه حاضر نباشند، جويا شو و اهل عراق را در نظر بگير، پس اگر از تو بخواهند كه هر روز عاملى را معزول سازى، به خواست آنان عمل كن؛ زيرا معزول ساختن يك عامل، آسانتر از اين است كه صد هزار نفر بر تو شمشير كشند.

و اهل شام را در نظر گير و بايد كه آنان اطرافيان و خاصان تو باشند پس اگر چيزى از دشمنى تو را نگران سازد، از آنان كمك بگير و هر وقت بر دشمنت دست يافتى، اهل شام را به سرزمينشان برگردان؛ زيرا اگر در جايى غير از سرزمين خودشان اقامت نمايند، اخلاقشان دگرگون مى شود ...

(2) و من نمى ترسم كسى در اين امر با تو منازعه كند، بجز چهار نفر از قريش، حسين بن على، عبد اللّه بن عمر، عبد اللّه بن زبير و عبد الرحمن بن ابى بكر، اما ابن عمر: او مردى است كه عبادت او را از پاى در آورده است، پس اگر كسى غير از او باقى نماند، با تو بيعت مى كند. (3) و اما حسين بن على:

او مردى سبكبال است و مردم عراق او را رها نمى كنند تا اينكه او را خارج سازند، پس هرگاه قيام كرد و تو بر او دست يافتى، از او گذشت كن كه خويشاوندى نزديكى دارد و حقى عظيم و قرابتى با محمد. (4) و اما فرزند أبو بكر: هرگاه يارانش را ببيند كه كارى را

انجام داده اند، او نيز همانند آن را انجام مى دهد، او را همتى نيست جز در زنان و خوشگذرانى. و اما كسى كه براى تو همچون شير بر جاى مى ماند و با تو همچون روباه حيله مى سازد تا هر وقت فرصتى به دست آورد، برخيزد، او فرزند زبير است، پس هرگاه با تو در آويزد و بر او پيروز شدى، وى را قطعه قطعه كن و تا مى توانى خون قومت را

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:308

نگهدار ...» «1».

(1) گمان غالب اين است كه اين وصيتنامه، از مطالب مجعول است؛ زيرا براى اثبات دورانديشى معاويه ساخته و پرداخته شده و اينكه وى به پسرش وصيت كرده است كه به مسلمين عموما نيكى كند و اينكه وى در مورد كارهاى پسرش مسئوليتى نداشته است ... از دلايلى كه جعلى بودن اين وصيتنامه را مؤكد مى سازد، موارد زير است:

(2) 1- مورخان روايت كرده اند كه معاويه، يزيد را به چيز ديگرى وصيت كرده؛ زيرا به وى گفته است: تو را از مردم مدينه، روز (سختى) خواهد بود، پس اگر آن كار را انجام دهند، «مسلم بن عقبه» را به جانشان بينداز، او مردى است كه ما وفادارى اش را شناخته ايم «2».

و «مسلم بن عقبه» جلّادى آدمكش بود كه رحمت و رأفت را نمى شناخت يزيد با وصيت پدرش، وى را در واقعه حرّه به كار گرفت، او به هر جرم و جنايتى دست يازيد، پس اين وصيت چگونه با آن وصيت قابل جمع است كه معاويه در آن سفارش مى كند كه با مردم حجاز، خوشرفتارى شود؟

(3) 2- وى، يزيد را به رعايت احساسات عراقيان وصيت نموده كه به خواسته آنان پاسخ دهد،

هر چند در هر روز خواستار عزل كسى باشند كه بر آنها حاكم كرده است، اين امر با آنچه مورخان نوشته اند، منافات دارد، يزيد، عبيد اللّه بن زياد را بر عراق، والى قرار داد در حالى كه او از سختگيرى و شدت و نامردى اش آگاه بود، او فرزند همان زياد بود كه عراق را در خون بى گناهان غرقه ساخت،

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 4/ 5- 6.

(2) تاريخ خليفه خياط، ص 238.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:309

پس آيا حاكم قرار دادن وى، نيكوكارى نسبت به عراقيان و خوبى كردن در حق آنهاست؟!! (1) 3- در اين وصيتنامه آمده است كه وى از عبد اللّه بن عمر بر او مى ترسد در حالى كه عبادت، او را از پاى در آورده است، اگر وى چنان وضعى داشت، به طبيعت حال از حكومت و منازعات سياسى، روى گردان بوده، پس از او هراسناك بودن چه معنايى داشته است؟! (2) 4- در اين وصيتنامه آمده است: وى از عبد الرحمن بن ابى بكر بر او مى ترسيد، در حالى كه مورخان مؤكد داشته اند كه وى در زمان حيات معاويه در گذشته بود، پس ترس داشتن از انسان مرده چه معنايى دارد؟! (3) 5- وى او را به مراعات حضرت حسين عليه السّلام سفارش نموده است كه وى خويشاوندى نزديك و حقى عظيم و قرابتى از رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله دارد، از مسلّمات است كه معاويه، خود شخصا هيچ گونه جوانب قرابت رسول اللّه را رعايت ننموده و همه رشته هاى آن را قطع كرده بود؛ زيرا دشنام به آنها را به طور آشكار واجب نمود و به مسئولان تعليم و

تربيت، دستور داد تا كودكان را با دشمنى اهل بيت پرورش دهند و در ارتكاب هر عملى از ارزش اهل بيت مى كاست، خوددارى ننمود (4) چنانچه استاد «عبد الهادى مختار» در مورد اين بخش از وصيتنامه، چنين اظهار نظر نموده است:

«بعضى از منابع مى گويند: معاويه به پسرش يزيد وصيت نموده بود كه حضرت حسين عليه السّلام را مراعات نمايد، اعتقاد ما بر اين است كه اين امر، هيچ نشانه اى از صحت ندارد؛ زيرا معاويه در ترور نمودن حضرت امام حسن عليه السّلام، حتى پس از آنكه با وى بيعت نمود، ترديدى به خود راه نداده بود، پس چگونه ممكن است به پسرش وصيت كند كه هرگاه بر حسين عليه السّلام دست يافت، او را

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:310

مورد عفو قرار دهد؟

(1) معاويه، كسى نبود كه براى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله حرمت يا قرابتى را رعايت كند تا اينكه به پسرش وصيت نمايد آل محمد صلّى اللّه عليه و آله را مراعات نمايد، هرگز و ابدا چنين نبوده است؛ زيرا معاويه در جاهليّت با پيامبر جنگيد تا اينكه در روز فتح مكه، ناخواسته اسلام آورد و پس از آن، با داماد پيامبر و جانشين و عموزاده آن حضرت، يعنى حضرت على جنگ كرد و به زور بر خلافت مسلمين مستولى شد و فرزند دخت پيامبر، حضرت حسن را مسموم ساخت. پس آيا بعد از همه اين موارد، مى توان باور كرد كه معاويه چنين وصيتى كرده باشد؟

(2) ممكن است او را وصيت كرده باشد كه امام را مخفيانه ترور كند و يا او را مسموم سازد و يا اينكه كسى را به

سويش بفرستد كه شبانه او را ضربه اى بزند، شايد اين فرض به صحت نزديكتر باشد تا آن وصيتنامه، ولى مورخان- كه خداوند از آنها بگذرد- خواستند كه پدر را تبرئه كنند و همه تبعات را بر گردن پسر بگذارند در حالى كه آن پدر و پسر، از يك نهال و ميوه يك گناه هستند».

وى اضافه مى نمايد: «اگر اين وصيتنامه ادعا شده، صحت داشته باشد، يزيد پس از مرگ پدرش چنان نمى بود كه هيچ هدفى جز به دست آوردن بيعت حضرت حسين عليه السّلام نداشته باشد چنانچه بر عامل خود در مدينه در مورد لزوم اجبار حسين عليه السّلام به بيعت، آنچنان سختگيرى نمود» «1».

(3)

مرگ معاويه

معاويه، با پريشانى، به سوى مرگ رفت و پيوسته از درد مى ناليد و از

______________________________

(1) مجله الغرى، سال هشتم، شماره هاى 9 و 10.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:311

جناياتى كه در ريختن خون مسلمين و غارت اموالشان مرتكب شده بود، اظهار بى تابى مى نمود.

مرگ معاويه، در دمشق در حالى اتفاق افتاد كه از ديدار پسرش كه خلافت را برايش غصب نمود و او را بر گردن مسلمين تحميل كرد، محروم بود؛ زيرا يزيد- به گفته مورخان- در زمان مرگ پدرش، مشغول شكار و عربده هاى مستانه و آواز خوانندگان بود.

در اينجا سخن ما درباره «حكومت معاويه و حوادث سهمگين همزمان آن» به پايان مى رسد.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:313

(1)

حكومت يزيد

اشاره

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:315

(1) «يزيد»، پس از هلاك شدن پدرش، رهبرى دولت اسلامى را در دست گرفت در حالى كه وى در سن و سال جوانى بود روزگار او را پاك نكرده و تجربه ها، وى را صيقلى نداده بود. بنا به اتفاق مورخان، وى به خوشگذرانى، شكار، شراب، زنان و سگان شكارى علاقه اى وافر داشت و به ارتكاب منكر و فحشا، توجهى فراوان داشت.

(2) وى هنگام هلاكت پدرش، در دمشق نبود، بلكه در «حوارين الثنيه» در سفر شكار بود «1»، «ضحاك بن قيس» نامه اى براى وى فرستاد كه او را در مرگ معاويه تسليت مى داد و به خلافت، تبريك مى گفت و از او مى خواست تا فورا به دمشق بيايد و زمام امور حكومت را به دست گيرد.

(3) هنگامى كه يزيد نامه را خواند فورا همراه با كاروانى از داييانش، به سوى پايتخت حركت كرد. وى موهاى زيادى داشت و در طول راه نيز چهره اى گردآلود

پيدا كرده بود، نه عمامه اى بر سر نهاده و نه شمشيرى بر كمر بسته بود.

(4) مردم، پيش آمدند، بر او سلام كردند و تسليت گفتند در حالى كه از وضعى كه داشت انتقاد مى نمودند و مى گفتند: «اين همان چادرنشينى است كه معاويه، وى را بر امور مردم مسلّط كرده است و خداوند از او درباره اش سؤال خواهد كرد» «2».

______________________________

(1) الفتوح 4/ 265.

(2) ذهبى، تاريخ اسلام 4/ 168 (حديث سال شصت).

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:316

(1) يزيد، به سوى قبر پدر رفت و گريان در كنار آن نشست و چنين سرود:

جاء البريد بقرطاس يخب به فاوجس القلب من قرطاسه فزعا

قلنا لك الويل ما ذا فى كتابكم قال الخليفة أمسى مدنفا وجعا «1» «نامه رسان، نامه اى آورد و دل از نامه اش رميد».

«گفتيم واى بر تو در نامه تان چيست؟ گفت: خليفه به حال احتضار است و درد مى كشد».

سپس در كاروانى رسمى در حالى كه فرومايگان از اهل شام و داييانش و ديگران از بنى اميه دور او را گرفته بودند، به سوى كاخ «قبة الخضراء» به راه افتاد.

(2)

نخستين پيام پادشاهى

يزيد، به سوى جايگاه خطابه رفت تا سياستش را براى مردم اعلام كند و برنامه هاى حكومتش را توضيح دهد.

هنگامى كه در بالاى جايگاه قرار گرفت، به لرزه افتاد و نتوانست سخن بگويد، پس «ضحاك بن قيس» به سوى او برخاست و يزيد بر او فرياد كشيد:

براى چه آمده اى؟

(3) ضحاك به وى گفت: با مردم سخن بگوى و از آنها بيعت بگير، يزيد به وى دستور نشستن داد «2» و خود به سخن پرداخت و گفت: «سپاس خداى را كه هر چه خواست انجام داد و هر كه را خواست بازداشت و هر

كه را خواست، فرود

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 45/ 9.

(2) تاريخ خلفاء، از انتشارات آكادمى علوم اتحاد شوروى (سابق).

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:317

آورد و هر كه را اراده كرد، بالا برد. همانا امير المؤمنين (معاويه) ريسمانى از ريسمانهاى خدا بود كه آن را تا زمانى كه خواست، امتداد داد و سپس هنگامى كه خواست، آن را قطع نمود، او كمتر از پيشينيان بود و بهتر از آنكه بعد از او مى آيد. من او را نزد خدايش تزكيه نمى كنم كه وى به نزد او رفته است، پس اگر او را ببخشايد، به رحمتش خواهد بود و اگر كيفرش دهد، به گناه خود اوست، من بعد از او عهده دار امر خلافت شده ام، پس نه از جهالت معذرت مى جويم و نه در طلب علم هستم، شما بر شيوه خود باشيد، اگر خداوند چيزى را نپسندد، تغييرش مى دهد و اگر چيزى را دوست بدارد آن را روان مى سازد ...» «1».

(1) يزيد، در اين خطابه، اشاره اى به سياست دولتش ننمود و هيچ مطلبى را بيان نكرد كه امّت در زمينه هاى اقتصادى و سياسى اش به آن نيازمند باشد و به طور حتم آن چيزى نبوده است كه وى بدان بينديشد، بلكه وى به خود سرى و جبروت خود و بى حرمتى اش نسبت به امّت اشاره كرد كه نه از ارتكاب جهل از آن عذر مى جويد و نه از دست يازيدن به زشتكاريها، بلكه بر امت است كه بايد ستم و خودسرى اش را گردن نهند و به آن، رضايت داشته باشند.

(2)

سخنرانى يزيد براى اهل شام

يزيد، در ميان اهل شام، خطابه اى ايراد كرد و ضمن آن اعلام نمود كه عزم و تصميم وى بر ورود در

جنگى ويرانگر بر ضد اهل عراق است كه متن آن خطابه چنين بود:

«اى مردم شام! همانا خير پيوسته در ميان شما بود و ميان من و اهل عراق

______________________________

(1) العقد الفريد 4/ 374- 375.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:318

جنگى سخت در خواهد گرفت، من در خواب ديدم كه گويى نهرى از خون تازه ميان من و آنان جريان دارد، من در خواب مى كوشيدم كه از آن نهر بگذرم ولى نتوانستم آن كار را بكنم تا اينكه عبيد اللّه بن زياد نزد من آمد و در برابر من از آن گذشت، در حالى كه من به او نگاه مى كردم».

(1) مردم شام تأييد و پشتيبانى كامل خود را نسبت به او اعلام نمودند و گفتند:

«اى امير مؤمنان! هر جا مى خواهى ما را ببر و با ما بر هر كه دوست دارى وارد شو كه ما در خدمت تو هستيم و مردم عراق، شمشيرهاى ما را در روز صفين مى شناسند».

(2) يزيد، از آنها تشكر كرد و اخلاص و وفادارى آنان نسبت به خودش را مورد ستايش قرار داد «1» در حالى كه در محافل شام، مسلّم شده بود كه يزيد، جنگ بر ضد مردم عراق را به خاطر ناخوشايندى آنان از بيعت با وى و همفكرى شان با امام حسين عليه السّلام، اعلام خواهد كرد.

(3)

همراه با مخالفين در مدينه

يزيد، از اينكه جبهه مخالفى را ببيند كه در برابر قدرتش گردن ننهد و وفادارى به حكومتش را نپذيرد آرام نمى گرفت تصميم گرفته بود كه سرسختانه آن را سركوب نمايد؛ زيرا كارها براى وى آماده و گردنها در برابرش خاضع گشته و همه دستگاههاى دولتى در دست وى قرار گرفته بود، پس چه چيزى

او را مانع مى شد كه دشمنان و مخالفانش را مقهور سازد؟

(4) مهمترين چيزى كه يزيد را از مخالفان نگران مى ساخت، حضرت امام

______________________________

(1) الفتوح 5/ 6.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:319

حسين عليه السّلام بود؛ زيرا آن حضرت، نفوذى گسترده و جايگاهى بلند نزد مسلمين داشت، او نوه صاحب رسالت و سيد جوانان اهل بهشت بوده است اما فرزند زبير، آن اهميت فراوان را نزد يزيد، نداشته بود.

(1)

دستورهاى مؤكد به وليد

يزيد، دستورهاى مؤكدى به عاملش در مدينه، «وليد بن عتبه» داد تا مخالفان را به بيعت مجبور سازد. وى دو نامه براى او فرستاد. نامه اوّل به دو صورت روايت شده است كه عبارتند از:

(2) 1- «خوارزمى» آن را چنين روايت كرده است؛ «اما بعد: معاويه بنده اى از بندگان خدا بود كه او را گرامى داشت و براى خود خالص ساخت و به وى قدرت بخشيد و سپس او را به سوى جاى آسايش، گلزار رحمت خويش فرا خواند! وى به تقدير، زيست و به اجل، مرد، او به من وصيت كرده و مرا به حذر كردن از خاندان ابو تراب سفارش نموده بود به خاطر جرئت آنان در ريختن خونها، تو اى وليد! دانستى كه خداوند تبارك و تعالى انتقام عثمان مظلوم را به وسيله آل ابو سفيان مى گيرد، زيرا آنان ياوران حق و طالبان عدالت هستند، پس هرگاه اين نامه ام به تو برسد، از اهل مدينه بيعت بگير!» «1».

(3) اين نامه شامل مطالب زير بوده است:

الف- دادن خبر مرگ معاويه به وليد.

ب- هراس يزيد از خاندان نبوت، زيرا پدرش به وى وصيت كرده كه از آنها حذر كند و اين امر با آن وصيتنامه ادعا شده

براى معاويه، منافات دارد زيرا

______________________________

(1) خوارزمى، مقتل 1/ 180.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:320

در آن توجه وى به حضرت حسين عليه السّلام و ملزم ساختن پسرش به تكريم و رعايت مقام آن حضرت، آمده بود.

ج- سرعت بخشيدن به گرفتن بيعت از اهل مدينه.

(1) 2- بلاذرى، نامه يزيد را روايت كرده كه متن آن چنين است:

«اما بعد: معاوية بن ابى سفيان بنده اى از بندگان خدا بود كه خداوند او را تكريم نمود و خليفه ساخت و قدرت بخشيد و براى وى امكانات به وجود آورد، پس به تقدير، زيست و به اجل، مرد كه رحمت خدا بر او باد؛ زيرا ستوده زيست و نيكوكار و باتقوا درگذشت، و السلام! ...» «1».

(2) گمان غالب اين است كه اين روايت صحيح باشد؛ زيرا تنها به خبر دادن مرگ معاويه به وليد اكتفا كرده است بدون اينكه به گرفتن بيعت از حضرت حسين عليه السّلام و ديگر مخالفان اشاره اى كرده باشد، اما بنا به روايت اول، صحبت از نامه زير كه يزيد براى وليد فرستاده تا حضرت حسين را به بيعت مجبور كند، بيهوده خواهد بود.

(3) دوّم: نامه كوتاهى است كه به گوش موش كوچك تشبيه شده و به سه صورت روايت گرديده است:

1- «طبرى و بلاذرى» آن را روايت كرده اند، متن آن چنين است؛ «امّا بعد:

حسين و عبد اللّه بن عمر و عبد اللّه بن زبير را به شدت بگير كه هيچ اجازه اى در آن نباشد تا اينكه بيعت كنند، و السلام!» «2».

2- «يعقوبى» آن را چنين روايت نموده است: «هر وقت اين نامه ام به تو

______________________________

(1) انساب الاشراف، 5/ 313.

(2) طبرى، تاريخ 5/ 338 انساب الاشراف، 5/

313.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:321

رسيد، حسين بن على و عبد اللّه بن زبير را حاضر كن و از آنها بيعت بگير، پس اگر خوددارى نمودند، گردنشان را بزن و سرهايشان را نزد من بفرست و از مردم بيعت بگير و هر كس خوددارى كند، حكم را در موردش و حسين بن على و عبد اللّه بن زبير اجرا كن، و السلام» «1».

(1) در روايت دوم، ذكرى از «عبد اللّه بن عمر» نيامده و گمان قوى تر آن است كه نام وى به حسين و فرزند زبير اضافه شده تا او را به جبهه مخالف ملحق سازند و او را از تأييد آشكار بيعت با يزيد، تبرئه كنند. زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ج 2 321 دستورهاى مؤكد به وليد ..... ص : 319

«حافظ ابن عساكر» آن را اين گونه روايت نموده است: «مردم را فراخوان و از آنها بيعت بگير و از بزرگان قريش آغاز كن و نخستين كسى كه از او شروع مى كنى، حسين بن على باشد؛ زيرا امير المؤمنين (معاويه) به من وصيت كرده كه با وى مدارا كنم و نظرش را جلب نمايم» «2».

(2) در اين روايت، ذكرى از فرزند زبير و فرزند عمر نيست، زيرا در نظر يزيد آنان هيچ اهميتى نداشتند جز اينكه ما به مطلب آخر اين نامه شك داريم از اينكه معاويه به يزيد وصيت كرده باشد كه با حسين مدارا كند و نظرش را جلب نمايد؛ زيرا معاويه موضعگيرى سخت همراه با دشمنى و كينه نسبت به همه اهل بيت عليهم السّلام داشته و همه اقدامات بى رحمانه را بر ضدّ آنان به كار برده بود كه

در بحثهاى گذشته به آن اشاره نموديم، گمان غالب اين است كه اين جمله به آن اضافه شده تا معاويه تبرئه شود و مسئوليت وى در مورد جرايمى كه پسرش بر ضد عترت پاك مرتكب شده بود، منتفى گردد.

______________________________

(1) يعقوبى، تاريخ 2/ 241.

(2) ابن عساكر، تاريخ 4/ 170 (حوادث سال 60).

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:322

(1) در اينجا يك مطلب باقى مى ماند و آن اينكه اين نامه را مورخان، به خاطر كوچكى اش همچون گوش موش كوچك توصيف كرده اند شايد سبب ارسال آن با اين اندازه آن باشد كه يزيد، گمان كرده بود وليد آنچه را به وى دستور داده است يعنى كشتن حسين و ابن زبير، اجرا مى كند و طبيعى است كه اين كار، عواقب ناخوشايندى در بر دارد كه از مهمترين آنها ناخشنودى و خشم عمومى ميان مسلمين است كه مى خواست گناه آن را به گردن وليد بيندازد و او دستور قتل آنها را به وى نداده است كه اگر دستور اين كار را به وى داده بود، فرمان خاص مفصلى در اين مورد صادر مى كرده است.

(2) هر دو نامه را «زريق»، غلام معاويه تحويل گرفت و به سرعت حركت كرد و بدون توقف، ادامه راه مى داد تا اينكه به يثرب رسيد «1» و در حالى كه «عبد اللّه بن سعد بن ابى سرح» همراه او بود، نقاب زده به طورى كه فقط چشمهايش ديده مى شوند. در ميان راه، «عبد اللّه بن زبير» با او روبه رو شد و دستش را گرفت و از او درباره معاويه پرسيد، اما او پاسخى نمى داد، پس به او گفت: آيا معاويه مرده است؟ ولى او چيزى در

پاسخش نگفت، وى مرگ معاويه را دانست و به سرعت نزد حضرت حسين عليه السّلام رفت و خبر را به آن حضرت رساند «2»، حضرت حسين به او گفت: «من گمان مى كنم كه معاويه مرده است؛ زيرا ديشب در خواب ديدم كه منبر معاويه واژگون گرديده و خانه اش را در آتش شعله ور ديدم

______________________________

(1) ذهبى، تاريخ اسلام 4/ 170 تاريخ خليفه خياط 1/ 232. و در تاريخ ابن عساكر 14/ 206 آمده است: يزيد، اين نامه را همراه عبد اللّه بن عمر، ابن ادريس عامرى و عامر بن لؤى نوشته است.

(2) شرح نهج البلاغه 20/ 115- 116.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:323

اين را نزد خود به مرگ وى تأويل نمودم» «1».

(1) «زريق «به خانه وليد آمد و به حاجب گفت براى من اجازه بگير، به وى گفت كه وليد به اندرون رفته و راهى به وى نيست. زريق بر او فرياد كشيد كه من فرمانى برايش آورده ام. حاجب وارد شد و وليد را از موضوع باخبر ساخت و او به وى اجازه داد. وليد بر تختى نشسته بود. هنگامى كه نامه يزيد را در مورد مرگ معاويه خواند، به شدّت پريشان شد و برپاى مى خاست و خود را بر بستر خويش مى افكند «2».

(2)

پريشانى وليد

«وليد» از دستورى كه يزيد به وى داده بود مبنى بر اينكه مخالفان را سركوب كند، پريشان گشت؛ زيرا يقين داشت گرفتن بيعت از اين عده، كار آسانى نيست مگر اينكه با آنها به خشونت متوسل شود و يا آن گونه كه يزيد به وى دستور داده بود، گردنشان را بزند. معاويه با همه قدرتهاى سياسى اش نتوانست آنها را براى بيعت با يزيد

مطيع سازد، پس چگونه وليد كارى را انجام مى داد كه معاويه از آن ناتوان مانده بود؟

(3)

مشورت با مروان

وليد، در كار خود سرگردان شد و ديد كه به مشورت با مروان،- بزرگ خاندان اموى-، نيازمند است. او را فرا خواند مروان در حالى كه پيراهنى سفيد

______________________________

(1) الفتوح 5/ 14.

(2) تاريخ خليفه خياط 1/ 232.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:324

و رواندازى گلدار بر تن داشت، حاضر گرديد «1». وليد، مرگ معاويه را به وى خبر داد. مروان، پريشان گشت. سپس، دستور يزيد، در مورد اجبار مخالفان بر بيعت و در صورت خوددارى كردن، گردن زدن آنان را بر او عرضه داشت و از مروان خواست تا از روى دلسوزى به وى اظهار نظر كند و با اخلاص به وى نظر بدهد.

(1)

نظر مروان

«مروان» نظر خود را به وليد اعلام كرد و گفت: هم اكنون دنبالشان بفرست و آنها را به بيعت و داخل شدن در اطاعت از يزيد دعوت كن، پس اگر انجام دادند، از آنها بپذير و اگر خوددارى كردند، آنها را جلو بينداز و گردنشان را بزن پيش از آنكه از مرگ معاويه باخبر شوند؛ زيرا آنها اگر اين خبر را بفهمند، هركدامشان بر خواهند خاست و مخالفت خود را اعلام خواهند كرد و مردم را به اطاعت از خود فرا خواهند خواند، در آن صورت مى ترسم از آنان چيزى به تو برسد كه توانايى آن را نداشته باشى، به جز عبد اللّه بن عمر كه در اين مورد با كسى منازعه نخواهد كرد ... با اينكه مى دانم حسين بن على در بيعت با يزيد، با تو موافقت نخواهد كرد و طاعتى از او براى يزيد ديده نمى شود، به خدا سوگند! اگر من جاى تو بودم، حتى كلمه اى با حسين رد و

بدل نمى كردم تا اينكه گردنش را بزنم، هر چه مى خواهد بشود.

(2) اين مسأله بر وليد كه كاركشته ترين و باخردترين فرد بنى اميه بود، گران آمد و به مروان گفت: «اى كاش! وليد به دنيا نمى آمد و چيزى قابل ذكر نمى بود».

______________________________

(1) ذهبى، تاريخ اسلام 4/ 170 (حوادث سال 60).

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:325

(1) مروان او را مسخره كرد و بر او خرده گرفته، گفت: «از آنچه به تو گفتم بى تاب مشو كه آل ابو تراب از قديم الايام دشمن بودند و همچنان هستند، آنها كسانى هستند كه خليفه عثمان بن عفان را كشتند و سپس به سوى امير المؤمنين (معاويه) رفتند و با او جنگيدند ...».

وليد بر او پرخاش كرد و گفت: «واى بر تو اى مروان از اين سخنانت! در مورد فرزند فاطمه، بهتر از اين سخن بگوى كه وى يادگار نبوّت است» «1».

آنان در مورد فراخوانى آن عده، همرأى شدند تا مطلب را به آنها بگويند و ميزان همفكرى آنان با قدرت حاكمه در اين مورد را بدانند.

(2)

توضيحى در مورد موضعگيرى مروان

مروان، وليد را به سركوب مخالفان تشويق كرد و مخصوصا امام حسين عليه السّلام را مورد تأكيد قرار داد، بر وليد اصرار كرد كه آن حضرت را در صورت خوددارى كردن از بيعت، به قتل برساند. من فكر مى كنم موارد ذيل، وى را به اين كار واداشته باشد:

(3) 1- مروان بر وليد كينه مى ورزيد و ميان آنها دشمنى ريشه دارى بود، او مطمئن بود كه وليد راحت طلب است و آنچه را در مورد امام حسين به وى دستور داده شده اجرا نمى كند، پس از فرصت استفاده كرد و براى انجام اقدامات شديد بر ضد

امام حسين عليه السّلام بر او فشار وارد كرد تا موضعگيرى اش براى طاغوت شام، مشخص شود و نسبت به وى بى اعتماد گردد و او را از حكومت مدينه، بركنار سازد، همين امر نيز محقق شد؛ زيرا يزيد، هنگامى كه از

______________________________

(1) الفتوح 5/ 11- 13.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:326

موضعگيرى وليد نسبت به حضرت حسين عليه السّلام آگاه شد، بر او خشم گرفت و وى را از منصبش دور ساخت.

(1) 2- مروان از معاويه ناخرسند بود چون خلافت را به پسرش سپرد و او را كه شيخ امويان و سالخورده ترين آنان بود، رها كرد، وى مى خواست يزيد را به قتل امام گرفتار سازد تا سلطنتش بدين سبب از بين برود.

(2) 3- مروان از كينه توزان نسبت به حضرت حسين عليه السّلام بود؛ زيرا آن حضرت سبط رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بود كه سرهاى بنى اميه را درو كرد و پدرش، حكم را از مدينه تبعيد نمود و او و نسل وى را لعنت فرمود، كينه مروان نسبت به خاندان نبوى بدان حد رسيده بود كه مانع دفن جنازه حضرت حسن عليه السّلام در كنار جدش رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله گرديد.

(3) مورخان مى گويند: وى ابو هريره را دوست نمى داشت؛ زيرا او آنچه را از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در مورد سبطين و دور ريحانه آن حضرت شنيده بود، روايت مى كرد، به طورى كه مروان، روزى به عيادت ابو هريره رفته، به او گفت:

«من از وقتى كه با هم همراه گشتيم، در مورد هيچ چيزى از تو ناراحت نشدم، بجز در مورد دوستى ات نسبت به حسن و حسين».

(4) «ابو

هريره» به وى پاسخ داد: «گواهى مى دهم كه همراه رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله خارج شديم، آن حضرت شنيد كه حسن و حسين گريه مى كردند، فرمود: دو فرزندم را چه شده است؟ فاطمه گفت: تشنه اند ... اى مروان! چگونه اين دو را دوست نداشته باشم در حالى كه از رسول خدا ديدم آنچه را ديدم» «1».

(5) مروان، وليد را به كشتن حضرت حسين عليه السّلام تحريك كرد تا شايد اجابت

______________________________

(1) ابن عساكر، تاريخ 4/ 208.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:327

كند و او جانش را كه سرشار از كينه و دشمنى نسبت به عترت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بود، سيراب سازد.

(1) 4- مروان، يقينا مى دانست كه عهده دار خلافت خواهد شد، زيرا امام امير المؤمنين، وصى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و باب مدينه علم آن حضرت، به وى خبر داده بود آنگاه كه حسنين بعد از واقعه صفين از وى شفاعت كرده بودند، آن حضرت فرمود: براى او حكومتى است همانند آنكه سگ، بينى خود را بليسد، مروان آن را قبول كرده بود، لذا وى، وليد را به كشتن حضرت حسين عليه السّلام تشويق كرد تا اين كار سببى براى زوال ملك خاندان ابو سفيان و بازگشت خلافت به وى گردد.

(2) اينها برخى از عواملى است كه مروان را واداشت تا به وليد پيشنهاد كند كه امام حسين عليه السّلام را بكشد و در اين مورد، وى نسبت به يزيد اخلاص و وفادارى نداشته است.

(3)

احضار امام حسين عليه السّلام

وليد، هنگام نيمه شب «1» «عبد اللّه بن عمرو بن عثمان» را كه غلامى نوجوان بود، به دنبال حضرت حسين عليه السّلام و فرزند زبير

فرستاد و علت اينكه در آن وقت وى را فرستاد، اين بود كه شايد در آن وقت شب، موافقت حضرت حسين عليه السّلام با بيعت يزيد را و لو مخفيانه، به دست آورد، او مى دانست كه اگر آن حضرت، اين مطلب را از وى مى پذيرفت عهدش را نمى شكست و از قولش، تخلف نمى كرد.

آن جوان رفت تا حسين عليه السّلام و پسر زبير را براى حضور نزد وليد فرا خواند،

______________________________

(1) البداية و النهاية: 8/ 147.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:328

آن دو را در مسجد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله يافت و آنها را براى آن كار دعوت كرد، آن دو، پذيرفتند به وى دستور دادند كه برود.

(1) «فرزند زبير» پريشان شد و به امام گفت: فكر مى كنيد چرا وى در اين ساعت كه معمولا ديدارى ندارد، ما را احضار كرده است؟

- فكر مى كنم طاغوتشان (معاويه) هلاك شده است، او براى گرفتن بيعت به دنبال ما فرستاده است، پيش از آنكه اين خبر در بين مردم منتشر شود.

- من هم چيزى غير از اين گمان نمى كنم، تو مى خواهى چه كار كنى؟

- هم اينك جوانانم را فراهم مى آورم و سپس به سوى او مى روم و آنان را بر در خانه، مى نشانم.

- من بر تو مى ترسم، اگر وارد شوى.

- من تنها در صورتى به نزد وى مى روم كه قدرت امتناع داشته باشم «1».

(2) سرور آزادگان به منزل خود رفت و غسل نمود و نماز خواند و به درگاه خدا دعا كرد «2»، سپس اهل بيتش را فرمان داد تا سلاح بردارند و همراه وى خارج شوند. آنان، به سرعت برگرد آن حضرت فراهم آمدند و آن حضرت

به آنها دستور داد تا بر در خانه بنشينند و به آنها فرمود: «من داخل مى شوم، پس اگر شما را فرا خواندم و يا صداى مرا شنيديد كه بلند گشته است، همگى بر من داخل شويد».

(3) امام، بر وليد وارد شد و مروان را نزد وى ديد كه ميان آنها قطع رابطه وجود داشت، پس امام آن دو را به نزديك شدن و اصلاح و ترك كينه ها امر فرمود

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 4/ 14- 15.

(2) الدر النظيم، ص 171.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:329

روحيه امام عليه السّلام- كه بر آن سرشته شده بود- اصلاح بود، حتى ميان دشمنان و مخالفانش، پس آن حضرت عليه السّلام به آنها فرمود: «با هم وصلت داشتن از قطع رابطه بهتر است و صلح از فساد بهتر، اينك براى شما وقت آن فرا رسيده است كه با هم باشيد، خداوند ميان شما را اصلاح نمايد «1».

(1) آن دو، پاسخى به آن حضرت ندادند و سكوتى سهمگين بر آنها دست يافته بود. آنگاه امام، روى به وليد كرد و به او گفت: «آيا خبرى از معاويه به تو رسيده است؟ زيرا وى بيمار و بيمارى اش طولانى شده بود، اكنون حالش چطور است؟».

وليد با صدايى اندوهناك و پريشان گفت: «خداوند تو را در مرگ معاويه اجر دهد، او براى تو عمويى با صداقت بود و اينك طعم مرگ را چشيده، اين نامه امير المؤمنين يزيد است ...».

(2) حضرت حسين استرجاع كرد و به وى فرمود: «مرا براى چه دعوت كرده اى؟».

- تو را براى بيعت دعوت كرده ام «2».

امام عليه السّلام فرمود: شخصى مانند من، مخفيانه بيعت نمى كند و بيعت مخفيانه از من

پذيرفته نمى شود، پس هرگاه براى مردم خارج شدى و آنان را براى بيعت فرا خواندى، ما را نيز همراه آنان دعوت مى نمايى و كار يكسان خواهد بود».

(3) امام، درخواست كرد كه مسأله تا هنگام صبح تأخير داده شود تا اجتماع عظيمى از مردم تشكيل شود و آن حضرت نظر خود را در محكوم كردن بيعت

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 4/ 15.

(2) الفتوح 5/ 17.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:330

يزيد، اعلام نمايد و همّت مسلمانان را براى انقلاب و سرنگون كردن حكومت يزيد به قيام فرا خواند.

(1) وليد- بنا به گفته مورخان- عافيت طلب بود و فتنه را نمى پسنديد، پس از امام به خاطر گفتارش، تشكر كرد و به آن حضرت اجازه داد كه به خانه اش برگردد.

(2) در اينجا، آن فرومايه پليد، «مروان بن حكم» خشمگين و پركينه بر وليد فرياد زد: «اگر اين ساعت از تو دور شود و با تو بيعت ننمايد، ديگر هيچ گاه اين گونه بر وى قدرت نخواهى يافت تا اينكه ميان شما و ميان وى كشته ها فراوان گردند. او را بازداشت كن كه بيعت كند وگرنه گردنش را بزن».

(3) سرور آزادگان به سوى آن ترسوى پليد، ترسوزاده دون، برخاست و به وى فرمود: «اى فرزند آن زن زاغ چشم! آيا تو مرا مى كشى يا او؟ به خدا! دروغ گفتى و پست همت شده اى» «1».

(4) سپس، روى به وليد كرد و او را از عزم و تصميم خود در نپذيرفتن بيعت يزيد، آگاه كرده گفت: «اى امير! ما، اهل بيت نبوت و معدن رسالت و جايگاه آمد و شد فرشتگان و محل رحمت هستيم. خداوند به خاطر ما (خلقت را) گشود و

به خاطر ما پايان داد، يزيد، مردى فاسق است، شراب خوار و كشنده جانهاى حرام شده و آشكاركننده فسق مى باشد، شخصى مانند من با كسى چون او بيعت نمى كند، ولى ما و شما صبح خواهيم كرد و مى بينيم و مى بينيد كه كداميك از ما به خلافت و بيعت، شايسته تر است» «2».

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 4/ 15.

(2) الفتوح 5/ 18- 19.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:331

(1) اين، نخستين اعلام آن حضرت به طور رسمى، پس از مرگ معاويه، در مورد رد كردن بيعت يزيد بود كه آن را در كاخ فرماندارى و در محل قدرت حاكم بدون اينكه اعتنايى و يا ترس و وحشتى داشته باشد، اظهار فرمود.

(2) اظهار آشكار آن حضرت در مورد رد كردن بيعت يزيد، بيانگر تصميم آن حضرت و آماده ساختن خويشتن براى فداكارى از عظمت مبدأ و شرافت عقيده اش بود؛ زيرا آن حضرت، به حكم مواريث معنوى و به حكم خاندانش كه محل فراهم آمدن همه كمالات انسانى هستند، چگونه با يزيد بيعت مى كرد، كسى كه از عناصر فسق و فجور بود، اگر آن حضرت، وى را به عنوان پيشوايى بر مسلمين مى پذيرفت، حيات اسلامى را به سوى انهدام و نابودى سوق مى داد و عقايد دينى را به گمراهى و جهالتهاى عميقى گرفتار مى كرد.

(3) سخن كوبنده و حقى كه سرور آزادگان اظهار فرمود، مروان را ناخشنود ساخت، لذا با خشونت به وليد روى كرد و او را بر رها كردن حضرت، سرزنش نمود و گفت: «با من مخالفت كردى، به خدا! هرگز چنين فرصتى بر او پيدا نخواهى كرد».

(4) وليد، تحت تأثير منطق امام قرار گرفت و وجدانش بيدار گشت، لذا

به ردّ ياوه گوييهاى مروان پرداخت و گفت: «واى بر تو! تو به من پيشنهادى دادى كه دين و دنيايم را از دست بدهم، به خدا! دوست ندارم همه دنيا را داشته باشم ولى حسين را بكشم، سبحان اللّه! آيا حسين را بكشم به اين دليل كه گفته است: بيعت نمى كنم. به خدا! گمان نمى كنم كسى با خون حسين به ديدار خدا برود مگر اينكه ميزانش سبك باشد و خداوند در روز قيامت به وى نظر نكند و تزكيه اش ننمايد و عذاب دردناكى براى وى خواهد بود».

(5) مروان او را به مسخره گرفت و گفت: «اگر نظر تو اين باشد، به صواب

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:332

دست يافته اى!» «1».

حضرت حسين عليه السّلام تصميم گرفت مدينه را ترك كند و به سوى مكه برود تا به بيت اللّه الحرام پناه جويد و از شرّ امويان و تعدّى آنان در امان باشد.

(1)

امام حسين عليه السّلام و مروان

حضرت حسين عليه السّلام فرداى آن شبى كه عدم پذيرش بيعت با يزيد را اعلام كرده بود، در ميانه راه با مروان بن حكم روبه رو شد، مروان بى مقدمه به آن حضرت گفت: من دلسوز تو هستم، از من اطاعت كن تا رستگار و درست باشى! ...

- «آن چه باشد اى مروان؟!».

- من به تو امر مى كنم با امير المؤمنين يزيد، بيعت كنى كه در دين و دنيا برايت بهتر است! (2) امام به شدّت ناراحت شد و استرجاع نموده، با منطقى رسا به گفتار مروان پاسخ داد و فرمود: «اگر امّت به حاكمى همچون يزيد مبتلا شود اسلام را بايد بدرود گفت، واى بر تو اى مروان! آيا مرا به بيعت با يزيد امر مى كنى

كه مردى فاسق است، تو گفتارى ناصواب بر زبان آورده اى ... من تو را بر گفته ات سرزنش نمى كنم؛ زيرا تو آن ملعونى هستى كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله تو را در حالى كه در صلب پدرت حكم بن ابى العاص بودى، لعنت فرمود».

(3) امام سپس اضافه كرد: «اى دشمن خدا! از من دور شو! كه ما اهل بيت

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 340.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:333

رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله هستيم، حق در ميان ماست و زبانهاى ما به حق سخن مى گويند، من از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: خلافت بر خاندان ابو سفيان و بر اسيران آزاد شده و فرزندان اسيران آزاد شده حرام است.

و فرمود: هرگاه معاويه را بر منبرم ديديد، شكمش را پاره كنيد، به خدا! مردم مدينه او را بر منبر جدّم ديدند و به آنچه دستور داده شده بودند، عمل نكردند ...».

(1) مروان پليد ناپاك به خشم آمد و فرياد كشيد: «به خدا! از من جدا نمى شوى تا اينكه با خوارى با يزيد بيعت كنى؛ زيرا شما خاندان ابو تراب از كينه خاندان ابو سفيان سيراب شده ايد و حق داريد كه آنها را دشمن بداريد و آنها هم حق دارند كه دشمن شما باشد».

(2) امام نيز بر او فرياد كشيد: «اى ناپاك! از من دور شو كه من از اهل بيت پاك هستم، خداوند درباره آنان اين آيه را بر پيامبرش صلّى اللّه عليه و آله نازل فرمود: إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً «1».

او نمى توانست كلام امام را تحمل كند. وى به

آتش درد و اندوه مى سوخت، آنگاه امام به وى فرمود: «اى فرزند زن زاغ چشم! تو را مژده باد به هر چيزى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نمى پسندد، روزى بر پروردگارت وارد مى شوى و جدم از تو درباره حق من و حق يزيد، خواهد پرسيد».

مروان به سرعت، نزد وليد شتافت و او را از سخنان حضرت حسين عليه السّلام آگاه كرد «2».

______________________________

(1) احزاب، 33.

(2) الفتوح 5/ 23- 25.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:334

(1)

تماس گرفتن وليد با دمشق

وليد، يزيد را از اوضاع حاكم بر مدينه آگاه كرد و او را از خوددارى حضرت حسين عليه السّلام از بيعت، باخبر ساخت كه آن حضرت معتقد است طاعتى براى يزيد بر وى نيست. يزيد وقتى اين مطلب را فهميد به شدت خشمگين شد.

(2)

دستورهاى شديد از دمشق

يزيد، دستورهاى شديدى براى گرفتن بيعت مجدّد از اهل مدينه و كشتن حضرت حسين عليه السّلام و فرستادن سر آن حضرت براى او به وليد داد كه متن آن نامه چنين است: «از بنده خدا يزيد، امير المؤمنين به وليد بن عتبه، اما بعد: هرگاه اين نامه من به دست تو رسيد، بار ديگر با تأكيد از مردم مدينه بيعت بگير عبد اللّه بن زبير را رها كن كه وى تا وقتى كه زنده باشد، از دست ما نمى رود، سر حسين بن على عليه السّلام همراه جواب باشد كه اگر چنين كردى، افسار اسبان را براى تو خواهم گذاشت و نزد من جايزه و بهره فراوان و نعمت خواهى داشت، و السلام ...».

(3)

عدم پذيرش وليد

وليد، رسما آنچه را يزيد بر عهده او گذاشته بود، در مورد كشتن حضرت حسين عليه السّلام، رد كرد و گفت: نه به خدا! خداوند مرا قاتل حسين بن على نخواهد ديد ... من فرزند دخت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله را نمى كشم هر چند همه دنيا را به من بدهد «1»».

______________________________

(1) الفتوح 5/ 26.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:335

اين نامه در حالى به دست وى رسيد كه امام از مدينه به سوى مكه خارج شده بود.

(1)

وداع حضرت حسين عليه السّلام با قبر جدّش

امام حسين عليه السّلام در شب دوّم به كنار قبر جدش صلّى اللّه عليه و آله شتافت در حالى كه غمگين و اندوهناك بود تا از ستم ستمكاران نزد آن حضرت شكايت برد.

امام عليه السّلام در برابر قبر شريف ايستاد، دو ركعت نماز خواند، بسيار متأثر و افسرده خاطر بود، آنگاه از محنتها و گرفتاريهايى كه بر آن حضرت وارد شده بود، شكايت كرد و گفت:

«خداوندا! اين قبر پيامبرت محمد است و من فرزند دختر محمد، ماجراهايى برايم پيش آمده كه تو مى دانى. خداوندا! من معروف را دوست مى دارم و از منكر، بيزارم، اى دارنده شكوه و عظمت، به حق اين قبر و هر كسى كه در آن است از تو مى خواهم براى من آنچه را موجب رضايت تو و پيامبرت مى باشد، انتخاب فرمايى».

(2)

امام حسين عليه السّلام جدّش را در خواب مى بيند

حضرت حسين عليه السّلام براى مدتى طولانى به قبر جدش نگاه كرد، در حالى كه اطمينان يافته بود كه ديگر آن را نخواهد ديد، آنگاه به گريه افتاد.

هنوز سپيده صبح ندميده بود كه آن حضرت را خواب فرا گرفت، جدّش حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله را در خواب ديد كه با گروهى از فرشتگان آمده بود. آن حضرت، امام حسين عليه السّلام را در آغوش گرفت و ميان دو چشم وى را بوسيد در

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:336

حالى كه به وى مى فرمود: «اى پسرم! گويى كه تو به زودى در كرب و بلا در ميان جمعى از امتم، كشته شده و سر بريده خواهى شد در حالى كه تشنه خواهى بود و به تو آب نخواهند داد و تشنه كام خواهى بود اما سيراب نخواهى شد، آنها با

اين وجود به شفاعتم در روز قيامت اميد خواهند داشت، براى آنان در نزد خداوند، بهره اى نخواهد بود.

(1) عزيزم! حسين! پدر، مادر و برادرت بر من وارد شده اند آنها مشتاق تو هستند، همانا براى تو در بهشت درجاتى است كه جز با شهادت به آنها دست نخواهى يافت ...».

(2) امام حسين عليه السّلام براى مدتى طولانى به جدش صلّى اللّه عليه و آله نگاه كرد و عطوفت و مهربانى آن حضرت را نسبت به خود، به ياد آورد. آنگاه، اشتياقش فزونى يافت و محنتهاى بزرگى كه از حكومت اموى بر او وارد مى شد، در نظرش مجسم گشت؛ زيرا وى يا بايد با فاجر بنى اميه بيعت كند و يا كشته شود. آنگاه به جدش متوسل شد و با تضرع به او گفت: «اى جد من! نيازى به بازگشت به دنيا ندارم، مرا نزد خود ببر و مرا با خود به منزلت وارد كن».

(3) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله متأثر شد و به وى فرمود: «بايد به دنيا بازگردى تا شهادت روزى ات شود و پاداش بزرگى كه خداوند در آن براى تو قرار داده است، تو و پدر و عمو و عموى پدرت، روز قيامت در يك گروه محشور مى شويد تا وارد بهشت گرديد» «1».

(4) حضرت حسين عليه السّلام پريشان و مضطرب، از خواب برخاست، در حالى كه امواجى از درد و غم بر او دست يافته بود و به يقينى كه كوچكترين شكى در آن

______________________________

(1) الفتوح 5/ 27- 29.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:337

راه نداشت، رسيده بود كه حتما شهادت روزى اش خواهد گشت، پس همه اهل خانه اش را جمع كرد و آن خواب

غم انگيز را برايشان گفت، در آن روز در شرق زمين يا در غرب آن، هيچ كس بيش از اهل بيت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله غمگين و هيچ مرد و زنى بيشتر از آنان گريان نبود «1».

(1)

وداع امام حسين عليه السّلام با قبر مادر و برادرش

حضرت حسين عليه السّلام در تاريكى شب به سوى قبر مادرش، يادگار پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و پاره تن آن حضرت رفت و مدتى در برابر قبر شريفش ايستاد، در حالى كه نگاه هاى آخرين وداع را بر قبر مى افكند و عواطف سرشار و مهربانيهاى فراوانش را به ياد مى آورد، دوست مى داشت كه زمين بازشود تا مادر، وى را همراه خود به زير خاك برد، آنگاه به گريه افتاد و با قبر، وداعى گرم نمود و سپس به طرف قبر برادر پاكش حضرت حسن عليه السّلام رفت و با اشك خود، زمين قبر را سيراب كرد، در همان حال دردها و غمها او را در بر گرفته بودند. پس از آن، غرق در اندوه و غم به خانه خود بازگشت «2».

(2)

هراس بانوان بنى هاشم

هنگامى كه امام تصميم به ترك مدينه و پناه بردن به مكه گرفت، بانوان خاندان عبد المطلب، در حالى كه به شدت محزون و متأثر بودند، جمع شدند؛ زيرا خبرهاى بسيارى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در مورد كشته شدن فرزندش

______________________________

(1) العوالم، 17/ 177- 178.

(2) الفتوح 5/ 29.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:338

حسين عليه السّلام، به آنان رسيده بود.

(1) آنها شروع به نوحه سرايى نمودند و صدايشان به گريه بلند شد. منظره اى هراس انگيز بود، حضرت حسين عليه السّلام با اراده اى محكم، روى به آنان كرد و فرمود: «شما را به خدا! اين كار را كه معصيت خداوند و پيامبر مى باشد، آشكار نكنيد».

(2) دلهايشان به درد آمد و فرياد زدند: «نوحه سرايى و گريه را براى چه كسى مى خواهيم، امروز نزد ما همانند روزى است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و

آله، على، فاطمه و حسن درگذشته بودند ... خداوند ما را فداى تو قرار دهد، اى محبوب نيكان! ...».

(3) يكى از عمه هاى آن حضرت به سوى او آمد در حالى كه چهره اش برافروخته شده بود. با صدايى كه از گريه مرتبا قطع مى شد، گفت: هاتفى را شنيدم كه مى گفت:

و ان قتيل الطف من آل هاشم اذل رقابا من قريش فذلت «آن كشته سرزمين طف، از خاندان هاشم، گردنهايى از قريش را به ذلّت نشاند و آنها خوار شدند».

امام عليه السّلام او را آرام كرد و دستور به شكيبايى داد همان گونه كه ديگر بانوان از خاندان عبد المطلب را چنين امر فرموده بود «1».

(4)

همراه با برادرش فرزند حنفيّه

«محمد بن حنفيه» پريشان نزد حضرت حسين عليه السّلام شتافت در حالى كه به

______________________________

(1) مقرّم، مقتل حضرت حسين عليه السّلام 137- 138. 1

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:339

سختى قدم بر مى داشت و از شدت غم و اندوه، به درستى راه خود را نمى ديد، هنگامى كه در جاى خود قرار گرفت، روى به حضرت حسين عليه السّلام كرد و با كلمات بريده اى همراه با اخلاص و دلسوزى نسبت به آن حضرت، گفت:

(1) «برادرم! جانم فداى تو باد! تو محبوبترين مردم و عزيزترين آنان نزد من هستى، سوگند به خدا! نصيحتى را براى كسى از مردم، بازنمى دارم و كسى از تو به آن شايسته تر نيست، تو همچون جان و روح من هستى، تو بزرگ اهل بيت منى، تو كسى هستى كه بر او اعتماد دارم و طاعتش بر گردن من است؛ زيرا خداوند تبارك و تعالى تو را شرافت بخشيده و از سروران اهل بهشت قرار داده است، من مى خواهم پيشنهادى به تو

بكنم، پس آن را از من بپذير ...».

(2) محمد، با اين سخن دلسوزانه، عواطف سرشار خود را كه پر از دوستى و احترام نسبت به برادرش بود، ابراز داشت. امام به سوى او توجه فرمود و محمد گفت: «به شما پيشنهاد مى كنم كه تا مى توانى از بيعت با يزيد بن معاويه و از سرزمينهاى مختلف، دور شوى و سپس فرستادگان خود را براى مردم بفرستى، پس اگر با تو بيعت كنند، خداوند را بر آن، سپاس گويى و اگر برگرد كسى غير از تو جمع شوند، خداوند نه دين تو را بدان سبب ناقص مى گرداند، نه عقل تو را، نه بزرگوارى و نه فضيلتت را، من بر تو مى ترسم كه به شهرى از اين شهرها وارد شوى و مردم اختلاف پيدا كنند؛ گروهى همراه تو باشند و گروه ديگر بر عليه تو، آنگاه با هم به زد و خورد بپردازند و تو نخستين هدف نيزه ها گردى، در آن صورت، بهترين همه اين امت از حيث خود و پدر و مادر، خونش ضايع ترين و خاندانش، خوارترين مى شوند ...».

امام حسين عليه السّلام به وى فرمود: «به كجا بروم؟» (3) «در مكه اقامت كن كه اگر در آنجا آرامش يافتى، همانجا مى مانى و الّا به

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:340

شنزارها و شكاف كوهها روى كن و از شهرى به شهر ديگر برو تا ببينيم كه سرنوشت مردم به كجا مى انجامد و بدين ترتيب رأى تو درست ترين و كار تو دورانديشانه ترين خواهد بود تا اينكه به پيشواز حوادث بروى و كارها در آغاز بر تو مشكل نگردد كه به آنها پشت كنى» «1».

(1) امام، بى اعتنا به حوادث، به

سخن آمد و او را از عزم و تصميم كاملش بر نپذيرفتن بيعت يزيد، با خبر ساخت و فرمود؛ «برادرم! اگر در دنيا ملجأ و پناهگاهى نباشد، با يزيد بن معاويه، بيعت نمى كنم».

(2) فرزند حنفيه، به گريه افتاد، زيرا از واقع شدن مصيبتى كمرشكن، مطمئن شده بود و آن مصيبتها و محنتها را كه بر برادرش جارى خواهد شد، به ياد آورد.

امام از دلسوزى اش تشكر كرد و به او فرمود: «برادرم! خداوند جزاى خير به تو بدهد؛ زيرا دلسوزى نمودى و به صواب رهنمون گشتى، من قصد دارم كه به سوى مكه خارج شوم، من و برادران و برادرزادگان و شيعيانم، وضعشان وضع من و نظرشان نظر من مى باشد، اما تو، اشكالى ندارد كه در مدينه بمانى و در اينجا مسائل را ناظر باشى و چيزى از مسائل آن را بر من پنهان ننمايى» «2».

(3)

وصيت امام حسين عليه السّلام به فرزند حنفيه

امام، وصيتنامه جاويدان خود را براى برادرش فرزند حنفيه نوشت كه در آن از عوامل انقلاب بزرگش بر ضد حكومت يزيد، سخن گفته است. در اين وصيتنامه بعد از نام خدا آمده است:

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 341- 342.

(2) الفتوح، ص 32.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:341

(1) «اين است آنچه حسين بن على عليه السّلام به برادرش محمد بن حنفيه وصيت نموده است، حسين شهادت مى دهد كه پروردگارى جز خداوند يكتا نيست و شريكى ندارد و محمد بنده و فرستاده اوست كه به حق از جانب او آمده است و بهشت حق است و آتش حق و روز قيامت بدون شك خواهد آمد و خداوند آنان را كه در قبرها هستند بر مى انگيزد. من از روى بيهودگى و خودسرى حركت

نكرده ام و نه براى تباهى و يا ستم، بلكه براى طلب اصلاح در امت جدم صلّى اللّه عليه و آله قيام نموده ام، مى خواهم امر به معروف و نهى از منكر كنم و با روش جد و پدرم على بن ابى طالب رفتار نمايم، هر كس مرا به حق بپذيرد، خداوند به حق سزاوارتر است و هر كس بر من اعتراض كند، صبر مى كنم تا خداوند ميان من اين قوم حكم كند كه او بهترين حاكمان است. اين وصيت من براى تو است اى برادر!، من توفيقى جز به خدا ندارم كه بر او توكل كرده ام و به سوى او بازمى گردم» «1».

(2) به خاطر اين هدفهاى والا بود كه امام، انقلاب جاويدانش را آغاز كرد؛ زيرا آن حضرت بيهوده و خودسرانه خارج نشد و در پى هيچ نفع مادى براى خود و خاندانش نبود، بلكه بر ضد حكومت ظلم و طغيان قيام كرد، مى خواست بناهاى بلند عدالت را در ميان مردم به پاى دارد و چه با شكوه است گفتار آن حضرت كه فرمود:

(3) «پس هر كس مرا به حق بپذيرد، خداوند به حق سزاوارتر است، و هر كس به من اعتراض كند، صبر مى كنم تا اينكه خداوند ميان من و اين قوم حكم كند كه او بهترين حاكمان است».

______________________________

(1) الفتوح: 33- 34 خوارزمى، مقتل 1/ 188- 189.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:342

(1) امام، قيام خود را چنين مشخص فرمود كه براى احقاق حق و نابودى باطل بوده است. آن حضرت به نام حق، امت را فرا خواند كه برگرد او جمع شوند تا حقوق خود را حمايت كنند و كرامت و عزت خود را

كه به دست امويان در هم كوبيده شده بود، محافظت نمايند و اگر امّت به ندايش پاسخ ندهد، حركت انقلابى اش را با صبر و پايدارى در مبارزه با ستمكاران و تجاوزكاران، ادامه دهد تا خداوند ميان وى و آن قوم، حكم نمايد كه او بهترين حاكمان است ... نيز آن حضرت مشخص نمود كه مى خواهد بر شيوه جد و پدرش حركت كند نه بر شيوه هيچ يك از خلفا.

(2) در اين وصيتنامه مواردى است كه در مطالعه علل قيام آن حضرت عليه السّلام به آنها مراجعه مى كنيم.

امام، پس از وصيت به برادرش محمد، براى سفر به مكه آماده گرديد تا با حجاج بيت اللّه الحرام و ديگران، ملاقات كند و اوضاع موجود در كشور و آن بحرانها و خطرهايى كه امّت در روزگار يزيد با آن دست به گريبان است، با آنان در ميان بگذارد.

(3) امام عليه السّلام پيش از آنكه مدينه را به سوى مكّه ترك كند، به مسجد جدّش پيامبر صلّى اللّه عليه و آله وارد شد و در حالى كه غرق در غم و اندوه بود، آخرين نگاه وداع را بر آن افكند، آنگاه به محراب جدش صلّى اللّه عليه و آله و به منبر آن حضرت نگاه كرد و خاطرات آن محبتى برايش زنده شد كه جدش صلّى اللّه عليه و آله در هنگام خردسالى اش به وى ارزانى مى داشت؛ زيرا حسين عليه السّلام در همه دورانهاى زندگى اش، آن محبتى را كه جدش به وى عنايت مى فرمود، فراموش نكرده بود آنگاه كه درباره او مى گفت:

«حسين از من است و من از حسينم، خداوند دوست بدارد هر كس كه

زندگانى حضرت امام حسين عليه

السلام ،ج 2،ص:343

حسين عليه السّلام را دوست دارد، حسين، سبطى از اسباط است ...» «1».

(1) امام، به ياد آورد كه چگونه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ارزشهاى والايى را كه روح مباركش در برداشت، به وى عطا فرمود، ارزشهايى كه با داشتن آنها، خاتم پيامبران و سرور فرستادگان شده بود امام يقين داشت كه آن حضرت تنها از روى عاطفه محض، آن توجه را به وى نداشت، بلكه دقت نظر ديگرى داشت كه همان باقى ماندن بر طريق رسالت و مبانى آن حضرت بود. امام، يقين پيدا كرد كه بايد آن فداكارى عظيم را تقديم كند تا اسلام را از دستبرد تبهكاران مصون بدارد ...

(2) مورخان مى گويند: آن حضرت در ميان اهل بيتش، وارد مسجد شد، در حالى كه در راه رفتن بر دو نفر تكيه داشت و گفتار «يزيد بن مفرغ» را بر زبان مى آورد:

لاذ عرت السوام فى فلق الصبح مغيرا و لا دعيت يزيدا

يوم اعطى من المهانة ضيماو المنايا ترصدنني ان احيدا «2» «نه هنگام سپيده صبح، پرندگان را پريشان سازم آنگاه كه حمله كنم و نه مرا يزيد بخوانند».

«روزى كه به زور خوارى ببينم و اجلها به انتظار من باشند كه از راه به در روم».

(3) «ابو سعيد» مى گويد: هنگامى كه اين دو بيت را شنيدم، با خود گفتم كه آن حضرت به آنها تمثل نجسته مگر براى تصميمى كه گرفته است، پس چيزى

______________________________

(1) ترمذى، سنن: 5/ 658/ ح 3775؛ ابن ماجه، سنن 1/ 51 ح 144؛ العوالم 17/ 33- 34/ باب 1/ ح 1- 4.

(2) ابن اثير، تاريخ 4/ 17.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:344

نگذشت كه به من خبر رسيد آن

حضرت به سوى مكه حركت نموده است «1».

(1) امام، تصميم بر فداكارى گرفته بود تا مسير زندگى را تغيير دهد و سخن خدا و انديشه خير را در زمين بالا برد.

(2) اما يثرب، مهد نبوت، هنگامى كه خبر حركت حضرت حسين عليه السّلام در آن شايع شد، در حزن و اندوه فرو رفت و غم و درد بر مردمش سايه افكن شد؛ زيرا مطمئن شدند كه خسارت سنگينى بر آنها دست خواهد يافت؛ چون پرتوى از نور رسالت كه زندگى آنها را روشنى مى بخشيد، از آن دور مى شد، آن عده از صحابه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كه بر جاى بودند به شدت اندوهگين شدند؛ زيرا در وجود حسين عليه السّلام، ادامه وجود جدش صلّى اللّه عليه و آله را مى ديدند كه آنان را از زندگى و سرگردانى در صحرا، رهايى بخشيده بود.

______________________________

(1) ابن عساكر، تاريخ 14/ 204. طبرى، تاريخ 5/ 342.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:345

(1)

انقلاب حسينى عوامل و برنامه هاى آن

اشاره

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:347

(1) امام حسين عليه السّلام آن طور كه خود فرموده است، انقلاب بزرگش را نه بيهوده و خودسرانه آغاز كرد، نه ظالمانه و نه مفسدانه، بلكه آن حضرت، براى طلب اصلاح در اوضاع كشور حركت كرد تا عدالت اجتماعى را ميان مردم محقق سازد و عوامل سرخوردگى دردناكى را كه مسلمين در سايه حكومت اموى بدان دچار شده و شكست و ننگ بر ايشان به بار آورده بود، از ميان بردارد.

(2) امام، براى اصلاح اوضاع حاكم بر كشور، حركت كرد تا آنچه را امت از تواناييها و سرشتهايش از دست داده بود، به آن برگرداند و زندگى شرافتمندانه را به سوى

شريانهايش بازآورد كه به وسيله آن اراده و آزادى خود را در مسير مبارزه اش براى رهبرى امتهاى جهان در سايه حكومتى متوازن دارا گردد و همه تبعيضهاى اجتماعى در آن نابود شده باشد و زندگى بر اساس دوستى و برادرى مستحكمى برپا شود كه آن حكومت خداوند، آفريننده وجود و بخشنده زندگى است، نه حكومت معاويه كه مركب حكومتش را بر پايه كشتن بينش انسان و فلج كردن حركتهاى فكرى و اجتماعى اش، به پيش مى راند.

(3) امام عليه السّلام انقلاب بزرگش را شروع كرد كه به وسيله آن، كتاب خدا را آشكار ساخت و انقلاب خود را عبرتى براى خردمندان قرار داد، پس راه را روشن و هدف را مشخص فرمود و فكر را روشنى بخشيد و به وسيله آن انقلاب، سدها و مانع هايى را كه حكومت اموى در برابر پيشرفت فراگيرى كه اسلام براى فرزندانش در نظر داشت نهاده بود، از ميان رفت، پس از آن انقلاب، هيچ اثرى از منفى گراييهاى هولناكى كه حكومت اموى در صحنه زندگى اسلامى ايجاد

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:348

كرده بود، باقى نماند؛ زيرا امّت، پس از كشته شدن امام، همچون قهرمانى قدرتمند بپا خاست، زندگى را به چيزى نشمرد و مرگ را به استهزا گرفت و فرزندان خود را به سوى انقلابهاى پى درپى روانه ساخت تا اينكه حكومت اموى را سرنگون ساخت و خودسرى اش را به پايان آورد.

(1) امام، دست به انقلاب نزد مگر پس از آنكه همه وسايل در برابرش نابود شدند و هيچ اميدى براى اصلاح امّت و رهايى آن از حركت در پيچ و خمها باقى نماند و مطمئن شد كه براى اصلاح، راهى جز

فداكارى و مرگ سرخ، وجود ندارد، اين راه به تنهايى مى توانست زندگى را دگرگون سازد و پرچم حق را در زمين به اهتزاز در آورد.

(2) به اعتقاد من، مهمترين چيزى كه خوانندگان بحثهايى از اين قبيل، در جستجوى آنند، آگاهى بر علل انقلاب حسينى و برنامه ريزيهاى آن است كه در ذيل به آن مى پردازيم.

(3)

علل انقلاب

اشاره

شمارى از مسئوليتهاى دينى وظايف اجتماعى و غيره، امام عليه السّلام را در برگرفته و او را به انقلاب، تشويق نموده و به جانبازى و فداكارى واداشته بودند كه بعضى از آنها بدين قرارند.

(4)

1- مسئوليت دينى

اسلام، مسئوليت بزرگى را در مورد آنچه در كشور مسلمين اتفاق مى افتد، حوادث و بحرانهايى كه با دين آنان منافات دارد و با منافعشان سازگار

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:349

نيست، بر عهده هر مسلمان گذاشته است؛ در اسلام زيرا هيچ پذيرفته نيست كه مسلمان، در برابر حوادث تكان دهنده اى كه بر امّت يورش مى آورد و منافع آن را نابود مى سازد، موضعى غير مسئولانه و لا اباليگرانه داشته باشد، در حالى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اين مسئوليت را اعلام كرده و فرموده است: «كلكم راع و كلّكم مسئول عن رعيّته» «هر كدام از شما در مورد اجتماع و مردمش مسئوليت دارد»، پس مسلمان در برابر خداوند مسئول است كه اجتماعش را مورد توجه خود قرار دهد و براى حفظ منافع كشور و دفاع از امتش، بيدار بماند.

(1) در پرتو اين مسئوليت بزرگ است كه امام با ستم امويان مبارزه نمود و با برنامه هاى آنان كه هدفشان به بردگى كشيدن امّت و خوار نمودن آن و به يغما بردن ثروتهايش مى باشد، نبرد كرد، آن حضرت عليه السّلام در مورد آنچه اسلام بر او واجب كرده مبنى بر اين كه با حكومت طاغوتى يزيد جهاد كند، در برابر حرّ و يارانش سخن گفته است. آن حضرت عليه السّلام فرمود:

(2) «اى مردم! رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرموده است: هر كس سلطان ستمگرى را ببينيد كه حرام خدا را حلال

مى شمارد و فرمان خدا را ناديده مى گيرد و با سنّت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مخالفت مى كند و با بندگان خدا به گناه و تعدّى رفتار مى نمايد، ولى به سخن يا به عمل بر او اعتراض نكند، بر خداوند حق است كه او را به جايگاهش وارد سازد».

(3) وظيفه دينى بر امام واجب مى ساخت كه در برابر حكومت اموى قيام كند، حكومتى كه حرامهاى خدا را حلال شمرده و فرمانهايش را ناديده گرفته و با سنّت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مخالفت نموده بود، جمعى از علماى مسلمين به صراحت بيان كرده اند كه وظيفه دينى بر امام واجب مى ساخت كه در صحنه هاى جهاد، در دفاع از اسلام، دست به عمل بزند. كه بعضى از آنان عبارتند از:

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:350

(1) الف- امام محمد عبده: «امام محمد عبده» در بيان حكومت عادل و ظالم در اسلام به قيام امام بر ضد حكومت يزيد اشاره نمود و قيام امام را وظيفه اى شرعى دانست و گفت: «اگر در دنيا حكومتى عادل يافت شود كه شريعت را به پاى دارد و حكومت ستمگر ديگرى كه آن را بر پاى ندارد، بر هر مسلمانى واجب است كه اولى را يارى دهد و دومى را فرو گذارد ... و از اين گونه است قيام امام حسين عليه السّلام سبط پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بر امام جور و ستم كه به زور و منكر امور مسلمين را در دست گرفته بود، يزيد بن معاويه كه خداوند هم او را خوار بدارد و هم حاميانش يعنى «كراميه» و «نواصب» را خوار نمايد» «1».

(2) ب-

محمد عبد الباقى: «استاد محمد عبد الباقى سرور»، درباره مسئوليت دينى و اجتماعى كه بر امام واجب مى ساخت تا در برابر حكومت يزيد به مبارزه برخيزد، گفته است: «اگر حسين عليه السّلام، با يزيد فاسق بى بندوبار بيعت مى نمود كه شراب و زنا را مباح ساخته و كرامت خلافت را به همنشينى با زنان آوازخوان، منحط نموده و جلسات شراب خوارى را در مجلس حكومت برپا نموده و سگان و بوزينگان را خلخالهايى از طلا پوشانده بود در حالى كه صدها هزار مسلمان گرسنه و محروم بر جاى مانده بودند.

(3) اگر حسين عليه السّلام با يزيد بيعت مى كرد كه با اين وضع، خليفه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله باشد، اين، فتوايى از حسين عليه السّلام بر مباح شمردن اين كار براى مسلمين مى بود و سكوت وى نيز نشانه رضايت در اين موارد بود و رضايت به ارتكاب منكرات، اگر چه به سكوت باشد، به حكم شريعت اسلام، گناه و جرم شمرده مى شود ...

حسين با وضعى كه در روزگار يزيد داشت، در شبه جزيره عرب و بلكه در همه

______________________________

(1) تفسير المنار 12/ 183.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:351

سرزمينهاى اسلامى، به خاطر جايگاهش نزد مسلمين و قرابتش از رسول پروردگار جهانيان و به خاطر اينكه پس از مرگ بزرگان مسلمين، عظيم ترين فرد مسلمان آن روزگار از جهت علم، زهد، نسب و موقعيّت بود، لذا وى آن شخصيتى بود كه براى حمايت از ميراث اسلامى، مسئوليت داشت، بنابراين، احساس مسئوليتى نمود كه او را ندا مى داد و از او مى خواست تا منكرات را متوقف سازد، خصوصا اينكه آن كس كه اين منكرات را انجام مى داد و ديگران

را به ارتكاب آنها تشويق مى نمود، همان كسى بود كه در جايگاه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نشسته بود، اين يك.

(1) دوّم اينكه: آن حضرت براى خلافت، بيعتهايى از جزيرة العرب و سى هزار پيام از سى هزار نفر عراقى از ساكنان بصره و كوفه دريافت نمود كه از او مى خواستند براى مشاركت با آنان در جنگ با يزيد بن معاويه حركت كند و با تكرار اين پيامها بر او اصرار ورزيدند تا آنجا كه رئيس آنان، عبد اللّه بن حصين، گفت: اى حسين! در روز قيامت، از تو نزد خداوند متعال، شكايت خواهيم كرد، اين چگونه ممكن است در حالى كه حسين، حميّتى دينى و غيرتى اسلامى داشت و مفاسد را در برابر چشمان خود مى ديد؟! چگونه ممكن است به نداى آنان پاسخ ندهد؟! بنابراين، ندايشان را آن گونه كه شريعت اسلامى دستور مى دهد، پاسخ مثبت داد و به سوى عراق حركت نمود» «1».

(2) اين، نظر به غايت محكم است، زيرا همراه با دلايل شرعى است كه مسئوليت جهاد و قيام بر ضد حكومت طاغوت زمان را بر عهده امام قرار مى دهد.

______________________________

(1) الثائر الاول فى الاسلام، ص 79.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:352

(1) ج- عبد الحفيظ ابو السعود: «استاد عبد الحفيظ ابو السعود» مى گويد: «امام حسين عليه السّلام ملاحظه كرد كه اينك- يعنى پس از هلاكت معاويه- عدم پذيرش خود را نسبت به اين بيعت اعلام كند و براى خود از مسلمين بيعت بگيرد اين كار براى محافظت از اسلام و رفع ظلم و دور كردن آن تبهكار (يزيد) از آن جايگاه با ارزش، كمترين وظيفه به شمار مى آمد» «1».

(2) د-

دكتر احمد محمود صبحى: و از جمله كسانى كه از اين مسئوليت دينى سخن گفته اند، «دكتر احمد محمود صبحى» است. وى مى گويد: «در اقدام حسين عليه السّلام به بيعت با يزيد، انحراف از اصول دين مى بود؛ زيرا سياست دينى مسلمين، وراثت سلطنت به صورت ولايت عهدى را چيزى جز بدعتى هرقلى نمى دانست كه بر اسلام داخل گردانيده شده بود و از آنجا كه انتخاب شخص يزيد، با آن زشتكارى كه از وى شناخته شده و تمايلى كه به لهو و شراب خوارى و همنشينى با بوزينگان داشت، براى اينكه منصب خلافت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را عهده دار شود، بزرگترين گناه سياسى در اسلام بود كه هر كس در آن مشاركت مى داشت و به آن راضى مى بود، متحمل گناه آن مى گشت، چه رسد به اينكه اقدام كننده به اين كار، فرزند دخت رسول اللّه باشد. در اين صورت، قيام حسين عليه السّلام، مسأله اى بود كه به دعوت و عقيده بيش از سياست و جنگ متّصل مى شد» «2».

(3) ه- علائلى: «علائلى» مى گويد: وظيفه اى براى خليفه وجود دارد كه اگر انجام ندهد، بر امّت واجب مى شود او را سرنگون سازند و بر مردم واجب

______________________________

(1) سبط الرسول، ص 133.

(2) نظريه امامت نزد شيعه اثنا عشرى، ص 334.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:353

مى گردد كه بر ضد وى قيام كنند و آن تلاش در عمل به قانونى است كه همه مردم در برابر آن خاضع هستند، در غير اين صورت، هر گونه تظاهرى بر خلاف آن، خودسرى و تبهكارى خواهد بود. نيز بر شخص مجرى قانون، واجب است كه بيش از هر شخص ديگرى به احترام قانون تظاهر نمايد

و مسئوليتش از اين جهت، بزرگتر است، پس هرگاه پادشاه، فاسق شود و فسق خود را آشكار نمايد و خداوند و پيامبرش و مؤمنان را ناديده گيرد، خضوع در برابر وى، چيزى جز خضوع براى فسق فحشا و منكر نخواهد بود و اعتماد بر وى چيزى جز اعتماد بر خودسرى و فسق آشكار نيست. اين همان معناى تحليلى گفتار آن حضرت عليه السّلام است كه فرمود: يزيد مردى فاسق، شراب خوار و آدمكش است كه فسق را آشكارا انجام مى دهد» «1».

(1) اينها برخى از نظرياتى است كه جمعى از علما در مورد الزام شرعى امام به قيام بر ضد يزيد طاغوتى ابراز نموده اند آن حضرت حق نداشته است در برابر ظلم و ستمى كه يزيد مرتكب مى شد، موضعى بى تفاوت اتخاذ نمايد.

(2)

2- مسئوليت اجتماعى

امام عليه السّلام به جهت موقعيّت اجتماعى اش، در برابر امت، به خاطر ظلم و ستمى كه امويان بر آن وارد كرده بودند، مسئوليت داشت، چه كسى از آن حضرت به حمايت امّت و دور كردن تعدى از آن شايسته تر بود، وى سبط رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و ريحانه او بوده و دين، دين جدش و امّت، امّت جدش بوده است، او در درجه نخست، مسئول سرپرستى امت را داشت.

______________________________

(1) امام حسين عليه السّلام، ص 94.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:354

(1) امام حسين عليه السّلام معتقد بود در برابر اين امّت، مسئوليت دارد و انتخاب سكوت و خاموشى و عدم قيام در برابر حكومت اموى آكنده از ستم و گناه، به هيچ روى در تغيير اوضاع اجتماعى تأثيرى نداشته است، لذا آن حضرت عليه السّلام بار اين مسئوليت بزرگ را به دوش

كشيد و رسالت خود را با امانت و اخلاص، ادا كرد و جان خود و اهل بيت و يارانش را فدا نمود تا عدالت اسلام و حكم قرآن را به صحنه زندگى بازگرداند.

(2)

3- اقامه حجّت بر امام حسين عليه السّلام

براى اعلام جهاد و مبارزه با نيروهاى ستم و الحاد، حجّت بر امام اقامه گرديد، زيرا نامه ها و هيأتها از مهمترين پايگاه نظامى در اسلام يعنى كوفه، پى درپى به آن حضرت مى رسيد، نامه هاى مردم آن مسئوليت خدايى را بر عهده آن حضرت مى گذاشتند اگر به درخواستهاى مصرانه آنان جهت رهايى دادنشان از ستمكارى و تعدّى امويان، پاسخ مثبت نمى داد و طبيعى است كه اگر آن حضرت به آنان پاسخ مثبت نمى داد، در برابر خداوند و در برابر امّت در طول تاريخ، مسئول و حجّت بر آن حضرت برقرار مى بود.

(3)

4- حمايت اسلام

از محكمترين عواملى كه فرزند پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به خاطر آنها دست به قيام زد، حمايت اسلام از خطر حكومت اموى بود، آن حكومتى كه مى كوشيد تا اسلام را محكوم كند و ريشه كن سازد و ارزشهايش را به خاك سپارد، زيرا يزيد، در حالى كه بر مسند خلافت اسلامى قرار داشت، كفر و الحاد خود را با اين گفته اش اعلام نمود:

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:355 لعبت هاشم بالملك فلاخبر جاء و لا وحى نزل «بنى هاشم در مملكت بازى نمودند؛ زيرا نه خبرى آمده و نه وحيى نازل شده است».

(1) اين شعر، از عقيده جاهلى كه يزيد به آن پايبند بود، پرده برداشت؛ زيرا يزيد به وحى، كتاب، بهشت و جهنم، اعتقادى نداشت و سبط پيامبر، ملاحظه كرد كه اگر براى حمايت دين، قيام نكند، نوه ابو سفيان بر آن يورش خواهد برد و ديگر تنها نامى از آن خواهد ماند، بنابراين، آن حضرت عليه السّلام انقلاب بزرگش را آغاز كرد كه در آن، خود را قربانى دين خدا ساخت و

خون پاكش كه معطر به عطر رسالت بود، مرهم اين دين گرديد و مسلّم است كه اگر فداكارى آن حضرت نبود، از اسلام نه اسمى مى ماند و نه رسمى، دين، دين جاهليت و دين فحشا و فسق مى شد و همه زحمات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و تلاشهاى آن حضرت براى خير و هدايت مردم، بر باد مى رفت؛ چنانچه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از پس غيب، آينده امّتش را نگريست و با چشم يقين مشاهده كرد كه چگونه امّتش به انحراف از دين دچار مى گردند و چه فتنه ها و مصيبتهايى به دست فرومايگانى از قريش بر آنان وارد مى شود و مشاهده فرمود اين حسين عليه السّلام است كه به حمايت اسلام بر مى خيزد، آنگاه آن سخن جاويدانش را بر زبان آورد كه: «حسين مني و انا من حسين؛ حسين از من است و من از حسينم» و به حق، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از حسين بود؛ زيرا فداكارى وى حمايت از قرآن بود و خون پاكش با گذشت قرون و اعصار، همچنان درخت اسلام را آبيارى خواهد نمود.

(2)

5- نگهدارى اسلام

از درخشنده ترين عللى كه امام حسين عليه السّلام به خاطر آنها قيام كرد،

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:356

پاكسازى خلافت اسلامى از پليديهاى امويان بود كه به ناحق بر آن جسته بودند ...؛ زيرا خلافت در روزگار آنان، آن گونه كه اسلام مى خواست، وسيله اى براى تحقق عدالت اجتماعى ميان مردم و از بين بردن همه عوامل عقب ماندگى و فساد در زمين، نبوده است.

(1) اسلام، مسأله خلافت را به اعتبار اينكه پايه محكمى براى گسترش حق و عدالت ميان مردم است، بسيار مهم

دانسته است، زيرا اگر خلافت صالح باشد، همه امّت به صلاح خواهند بود و اگر از وظايف آن منحرف شود، امّت، دچار نابسامانى شديدى در همه امور فكرى و اجتماعيش مى گردند ... لذا اسلام به صورتى مؤكد به مسأله خلافت اهتمام ورزيده، متصدى آن را ملزم ساخته است كه سرشتهاى نيك و صفات والاى عدالت و امانت و آگاهى از نيازهاى امّت در زمينه هاى اقتصادى، ادارى و سياسى داشته باشد و بر كسى كه فاقد اين صفات باشد، حرام گردانيده است كه خود را نامزد خلافت سازد ... امام عليه السّلام در نخستين نامه هايش به اهل كوفه، از اين صفات سخن گفته است كه بايد در وجود كسى كه خود را نامزد امامت مسلمين و اداره امور آنان مى نمايد، به وفور موجود باشد.

آن حضرت عليه السّلام فرمود: «سوگند به دينم كه امام نيست جز آنكه به كتاب خدا عمل كند و به قسط رفتار نمايد و به حق معتقد باشد و نفس خود را براى خدا نگهدارد» «1».

(2) پس هر كس به اين صفات، آراسته باشد، حق دارد كه خود را براى امامت مسلمين و خلافت آنان، عرضه بدارد و هر كس به آنها متصف نباشد، حقى براى تصدى اين منصب مهم كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در آن قرار داشت، ندارد ...

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 353.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:357

(1) خلافت اسلامى تنها تسلطى زمانى بر امّت نيست، بلكه نيابتى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و ادامه ذاتى حكومت درخشان آن حضرت است. امام حسين عليه السّلام ديد كه منصب جدش به دست شراب خوارى افتاده است كه جز

شهوات و خواسته هايش چيزى را نمى شناسد، بنابراين، آن حضرت عليه السّلام بپا خاست تا وجود تابان و گذشته درخشان را به خلافت اسلامى بازگرداند.

(2)

6- آزادسازى اراده امّت

در روزگار معاويه و يزيد، امّت، اراده و اختيارى از خود نداشت و كالبدى بى جان بود كه نه احساسى داشت و نه اختيارى؛ زيرا قيد و بندهاى گرانى بر آن بسته بودند و روزنه هاى نور و بينش را به رويش مسدود كرده و ميان آن و ميان اراده اش حايل ساخته بودند.

(3) حكومت اموى، به تخدير مسلمين و فلج ساختن انديشه آنان همّت گماشت، مسلمين، دلهايشان همراه امام حسين عليه السّلام بود، اما آنان نمى توانستند از قلبها و ضميرهايشان پيروى كنند، از آن جهت كه حكومت امويان، به زور بر آنها تسلط يافته بودند و چيزى از كارهاى خود را مالك نبودند؛ نه اراده اى برايشان بود و نه اختيارى، نه عزمى و نه تصميمى، همچون مجسمه هايى شده بودند كه در آنها نه احساسى بود و نه حركتى، جامه خوارى بر آنها پوشانيده شده و در زير تازيانه هاى امويان و تجاوز آنان، فرومايه و بى مقدار گشته بودند.

(4) امام، به سوى صحنه هاى جهاد و فداكارى رهسپار گشت تا در مسلمانان، روح عزّت و كرامت بدمد، شهادت آن حضرت، نقطه تحولى در تاريخ مسلمين و حيات آنان بود، آنگاه آنان به يكباره دگرگون گشتند و به سلاح نيروى عزم

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:358

و تصميم، مسلح شدند و از همه منفى بافيهايى كه بر آنها دست يافته بود، رها گشتند و مفاهيم ترس و تسليم كه بر آنان پنجه زده بود، به اصول انقلاب و مبارزه مبدّل شدند، آنان دست در دست، انقلابهاى فراوانى را

بپا كردند كه شعارشان اين بود: «يا لثارات الحسين؛ انتقام حسين را بگيريم» و اين شعار، همان فرياد رعدآسايى بود كه تختهاى سلطنت امويان را در هم كوبيد و قدرتشان را به نابودى كشيد.

(1)

7- آزادسازى اقتصاد امّت

اقتصاد امّت كه شريان زندگى اجتماعى و فردى آن بود، دچار فروپاشيدگى شده بود؛ زيرا امويان به صورتى آشكار، به غارت خزانه مركزى و اختصاص غنايم و ديگر نتايج جنگها و غنيمتها به خويشتن پرداختند و به ثروتى عظيم دست يافتند و اموال فراوانى در خانه هايشان انباشته گرديد كه در مصرف آنها سرگردان شدند، معاويه در برابر مسلمين اعلام نمود كه مال، مال خداست و مال مسلمين نيست و او به آن شايسته تر است. «سعيد بن عاص» مى گويد:

«شهرها و آباديها، باغ قريش است!».

(2) امويان به صرف اموال در راه مقاصد سياسى شان پرداختند كه هيچ ارتباطى به منافع امّت نداشت. موارد برجسته صرف آن اموال، عبارت بودند از:

الف- خريد وجدانها و دينها كه نمونه هاى تأييد كننده آن، در بحث از سياست اقتصادى معاويه، قبلا بيان گرديده است.

ب- صرف اموال براى كميته هاى جعل اخبارى كه وجود امويان را پشتيبانى مى كرد و از ارزش اهل بيت مى كاست كه به صورتى مشروح

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:359

به اين امر اشاره نموديم.

ج- بخششهاى فراوان و عطاياى بسيار به بزرگان و اشراف براى بستن دهانهاى آنان در برابر ظلمى كه حكومت در حق مردم مرتكب مى شد.

د- صرف اموال در راه لهو و لعب و فحشا؛ زيرا خانه هاى آنان از زنان و مردان آوازخوان و وسايل موسيقى و ديگر منكرات پر شده بود.

(1) اينها برخى از مواردى بود كه براى آنها اموال، صرف مى شد در حالى كه

گرسنگى تن امّت را در كام خود فرو مى برد و بينوايى گسترش يافته و شبح فقر در همه سرزمينهاى اسلامى، به چشم مى خورد، به غير از شام كه در رفاه به سر مى برد؛ زيرا قلعه محكمى بود كه ستم و ظلم امويان آنها را حمايت مى كرد.

امام حسين عليه السّلام بپا خاست تا اقتصاد امّت را حمايت كند و توازن زندگى معيشتى را به آنان بازگرداند.

(2) آن حضرت، اموالى از خراج را كه براى معاويه فرستاده مى شد، مصادره نمود و اموال ديگرى را نيز كه در زمان يزيد، از يمن به خزانه دمشق فرستاده مى شد، در اختيار گرفته آنها را ميان فقرا و نيازمندان تقسيم نمود. آن حضرت عليه السّلام بيش از هر چيزى، از اين درد رنج مى برد كه مى ديد، فقر گريبان مردم را گرفته است و چيزى از بيت المال براى سامان دادن به زندگى آنان مصرف نمى شد.

(3)

8- ستمكاريهاى اجتماعى

اشاره

ستمكاريهاى اجتماعى در سرتاسر سرزمينهاى اسلامى گسترش يافته هيچ سرزمينى يافت نمى شد مگر اينكه دستخوش ظلم و ستم امويان شده بود كه

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:360

از نمونه هاى ستم آنان، موارد ذيل است:

(1)

الف- فقدان امنيت:

«امنيت»، در سرتاسر كشور از بين رفته ترس و وحشت، بر همه شهروندان دست يافته بود؛ زيرا حكومت اموى در ستم پيش رفته بى گناه را به جاى گناهكار و روى آورنده را به جرم روى برگرداند.

مى گرفت و از روى گمان و تهمت، كيفر مى داد، بى گناهان را بى حساب به زندانها و گورها روانه مى ساخت، مردم در روزگار زياد، مى گفتند: «سعد را نجات ده كه سعيد هلاك شده است» هيچ كس يافت نمى شد مگر اينكه بر جان و مال خويش، هراسان بود، بنابراين، امام حسين عليه السّلام قيام كرد تا مردم را از اين ستم هولناك، نجات بخشد.

(2)

ب- حقير شمردن امّت:

خط سياسى مورد توجه امويان، اقدام به ذليل ساختن امّت و حقير شمردن آنان بود كه از نشانه هاى آن حقير شمردن، اين بود كه آنان گردن مسلمين را مهر مى زدند آن گونه كه اسبان را داغ مى كردند و اين علامت به بردگى كشاندن آنان بود. همچنين، آنها بر كف دست مسلمين علامتى را نقش مى زدند تا آنها را برده معرفى كنند همان گونه كه با بردگان روم و حبشه عمل مى كردند «1» امام عليه السّلام به ميدانهاى جهاد شتافت تا درهاى عزّت و كرامت را به روى مسلمين بگشايد و آن كابوس تاريكى را كه زندگيشان را به تاريكى محضى كه كورسويى از روشنايى در آن ديده نمى شد، در هم شكند.

(3)

9- ستمهاى هولناك نسبت به شيعيان

امام، از رنجهايى كه شيعيان در زمان معاويه تحمل كردند و محنتها

______________________________

(1) تاريخ تمدّن اسلامى.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:361

و بلاهاى فراوانى كه كشيدند، سخت در رنج بود؛ زيرا معاويه در ظلم، ستم، و شكنجه و كشتار بى رحمانه آنان تلاشها كرد، تا آنجا كه به امام حسين عليه السّلام مى گفت: «اى ابا عبد اللّه! دانستى كه ما شيعيان پدرت را كشتيم و آنان را غسل و كفن داديم و بر آنان نماز گزارديم و به خاكشان سپرديم» «1».

(1) معاويه بسيار كوشيد تا با شيعيان، تصفيه حساب بنمايد، ما به تفصيل از رنجهايى كه در زمان معاويه متحمل شدند، سخن گفتيم كه خلاصه آن بدين شرح است:

الف- اعدام بزرگان آنان، همچون «حجر بن عدى، عمرو بن حمق خزاعى، صيفى بن فسيل» و ديگران.

ب- به دار كشيدن آنان بر روى تنه هاى درختان خرما.

ج- زنده به گور ساختن آنان.

د- ويران ساختن منازل آنها.

ه- نپذيرفتن شهادت آنان.

و-

محروم ساختن آنان از مقررى بيت المال.

ز- ترساندن و به هراس افكندن بانوان آنان.

ح- گسترش جوّ ترور و وحشت در ميان همه طبقاتشان.

(2) و ديگر انواع ستمكارى كه شيعيان با آن دست به گريبان بودند، امام حسين عليه السّلام از آنچه بر سر آنها آمده بود، به شدت نگران گرديد و يادداشت مهم خود را براى معاويه فرستاد و در آن جرايمى را كه معاويه در حق شيعيان مرتكب شده بود، بر شمرد كه ما آن را در مبحث مربوط به

______________________________

(1) يعقوبى، تاريخ 2/ 231.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:362

حكومت معاويه، بيان كرديم.

اقدامات بى رحمانه اى كه حكومت اموى بر ضد شيعيان انجام داده بود، از عوامل انقلاب آن حضرت، براى رهايى آنان از آن وضعيت تلخ و دردناك و حمايت آنها از ظلم و ستم بوده است.

(1)

10- محو كردن نام اهل بيت عليهم السّلام

از برجسته ترين عواملى كه سرور شهيدان عليه السّلام به خاطر آنها قيام كرد، اين بود كه حكومت اموى، كوشيد تا ياد اهل بيت عليهم السّلام را محو كند و فضايل و مناقبشان را از يادها ببرد، معاويه در اين راه، از پليدترين وسايل استفاده نمود، كه عبارت بودند از:

الف- جعل اخبار براى كم كردن ارزش آنان.

ب- به كارگيرى دستگاههاى تعليم و تربيت، براى پرورش كودكان با دشمنى آنان.

ج- كيفر دادن هر كسى كه از فضايل آنان ياد مى كرد به شديدترين مجازاتها.

د- ناسزاگويى به آنان بر منبرها، مناره ها و در خطبه هاى نماز جمعه.

(2) امام حسين عليه السّلام كنگره سياسى بزرگى در مكه مكرمه منعقد ساخت و مسلمين را از اقدامات خطرناكى كه معاويه براى از بين بردن اهل بيت از صحنه اسلام انجام داده بود، آگاه كرد ... آن

حضرت عليه السّلام با بى صبرى در شوق جهاد، مى گداخت و دوست مى داشت اى كاش! مرگش فرا مى رسيد ولى دشنام به پدرش را بر منبرها و گلدسته ها نمى شنيد.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:363

(1)

11- نابود كردن ارزشهاى اسلامى

امويان به نابود كردن ارزشهاى اسلامى همّت گماشتند به نحوى كه ديگر نشانى از آنها در متن زندگى مسلمانان ديده نمى شد، برخى از آنها عبارتند از:

(2) الف- وحدت اسلامى: امويان، تفرقه و اختلاف را ميان مسلمانان گسترش دادند و تعصبهاى قبيله اى را زنده ساختند و بدگويى ميان خاندانها و قبايل عرب را تشويق نمودند تا وحدتى ميان مسلمين پديد نيايد.

يزيد، «اخطل» را تشويق كرد تا انصار را بد بگويد، آنان كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را پناه دادند و در روزهاى غربت و محنت اسلام، از دين وى حمايت كردند.

پديده آشكار در شعر آن روزگار، بدگويى بى شرمانه بود كه شاعران، شايستگيهاى ادبى خود را تنها به بدگويى و هنرنمايى در شيوه هاى نسبت ناروا و ناسزاگويى خاندانهايى كه با قبايلشان رقابت مى كرد، اختصاص دادند، شعر اموى از هر نوع سرشت انسانى يا هدفى اجتماعى، خالى بود و تنها پديده بدگويى را در برداشت و بدين ترتيب با وحدت فراگيرى كه اسلام براى فرزندانش مى خواست، مخالفت گرديد.

(3) ب- مساوات: امويان مساوات عادلانه اى را كه اسلام اعلام فرمود، نابود ساختند؛ زيرا عربها را بر غير عرب مقدم شمردند و جوّ هراسناكى از تشنج و دسته بندى سياسى ميان مسلمين به وجود آوردند كه نتيجه آن، اين بود كه موالى [مسلمانان غير عرب] مجموعه اى از كتابها را در نقص عربها و نكوهش آنان تأليف نمودند همچنانكه عربها نيز كتابهايى در نقص موالى و حقير شمردن

آنان نوشتند كه در رأس كسانى كه اين گونه تشنج را ميان مسلمين به وجود آورد، زياد بن أبيه بود. او نسبت به عربها كينه توز بود و به نويسندگان فرمان داد تا از

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:364

عربها بدگويى كنند.

اين سياست زشت، با روح اسلام مخالفت داشت كه در همه حقوق و تكاليف ميان مسلمين با اختلاف قوميتهايشان، مساوات را برقرار ساخت.

(1) ج- آزادى: در طول مدّت حكومت اموى، هيچ مفهومى از آزادى در صحنه زندگى وجود نداشت، زيرا نظام حاكم، مردم را در مورد هر اقدامى كه با خواستهايش موافقت نداشت، به مجازاتى سخت و شديد مى گرفت تا هيچ كس نتواند حقوق خود را مطالبه نمايد و يا در مورد يكى از منافع مردم سخن بگويد، از آنجا كه حكومت نطع «1» و شمشير، در آن روزگار برقرار بود.

سرور آزادگان، بپا خاست تا انسان مسلمان و ديگر انسانها را از ستم همگانى برهاند و حقوق مردم را كه در روزگار معاويه تضييع شده بود، به آنان بازگرداند.

(2)

12- فروپاشى اجتماع

اجتماع در روزگار امويان منحط شد و فاقد همه ارزشهاى اسلامى گرديد، مهمترين عواملى كه به انحطاط آن انجاميد، عبارتند از:

1- محروم ساختن اجتماع از تربيت معنوى كه هيچ يك از خلفا به جز حضرت امام امير المؤمنين عليه السّلام اهميتى بدان نمى دادند، آن حضرت به اين كار، توجهى خاص داشت ولى حوادث هولناك، وى را از ادامه راهش در اصلاح مردم و بهبودى اخلاقشان بازداشت.

2- تلاش حكومت اموى در فاسد ساختن اجتماع و گمراه نمودنش هر

______________________________

(1) «نطع»، سفره اى چرمى بود كه انسانها را بر روى آن سر مى بريدند (مترجم).

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:365

چيزى

كه از حقيقت اسلام، و هدايت اسلامى دور بود را به خوراك اجتماع دادند اين دو عامل، بنا به اعتقاد ما، از مهمترين عواملى هستند كه به انحطاط آن اجتماع منجر شد ... نشانه هاى آن از هم پاشيدگى و انحطاط عبارت بودند از:

(1) الف- پيمان شكنى: بيشتر فرزندان آن اجتماع، شكستن عهد و پيمان را گناه نمى دانستند؛ زيرا وفا نكردن آن را امرى عادى و معمول ميان مردم مى شمردند كه «كسراى عرب» آنان را بر اين كار تشويق نمود؛ زيرا در سخنرانى اش در «نخيله» اعلام كرده بود به هيچ تعهدى كه براى امام حسن، بر خود لازم كرده، وفا نخواهد كرد و عمدا همه وعده هايى را كه به آن حضرت داده بود، بر هم زد و وفا ننمود ... اين پديده از آشكارترين خصايص كوفيان بود؛ زيرا عظيم ترين عهد و پيمانها را با امام حسين عليه السّلام جهت يارى رساندن به آن حضرت و مبارزه با دشمنش بستند، اما آنچه را با خداوند عهد و پيمان منعقد كرده بودند، شكستند و آن حضرت را يارى ننمودند و به قتل رساندند.

(2) ب- عدم خوددارى از دروغ گويى: از بيماريهايى كه آن اجتماع بدانها دچار شده بود، خوددارى نكردن از دروغگويى است، مخصوصا كوفيان كه بدان گرفتار گشته بودند؛ زيرا آنان هنگامى كه امام حسين عليه السّلام را، محاصره كرده بودند تا آن حضرت را بكشند، حضرت عليه السّلام سؤالى را بر فرماندهان لشكريانى كه با وى براى حركت به سوى آنان مكاتبه كرده بودند، مطرح فرمود و گفت:

«اى شبث بن ربعى! اى حجار بن ابجر! اى قيس بن اشعث! و اى زيد بن حرث! آيا به من

ننوشتيد كه ميوه ها رسيده و باغها سبز و خرم گشته و تو به سوى سربازانى كه براى تو آماده هستند، وارد مى شوى ...».

آن جانهاى پليد از تعمد در دروغگويى شرمى نداشتند و همگى به وى پاسخ دادند: ما چنين نكرده ايم!!

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:366

امام در عجب شد و به آنان فرمود: «سبحان اللّه! آرى به خدا كه شما چنين كرده ايد ...».

در حالى كه آنان با گناهانى كه مرتكب شده بودند، گرفتاريها و مصايب بسيارى را متوجه اجتماع ساختند و پيشوايان ظلم و جور براى ستم به مسلمين و اجبار آنان به آنچه نمى خواستند، همان افراد را سلاح خود قرار دادند.

(1) ج- عرضه كردن وجدانها براى فروش: از فرومايه ترين حالتهايى كه آن اجتماع در انحراف و انحطاط بدانها رسيده بود، عرضه نمودن وجدانها و دينها براى فروشى آشكار به قدرت حاكمه بود، ما اين مورد را به صورت مفصل هنگام بحث از روزگار معاويه بيان كرديم.

(2) د- روى آوردن به خوشگذرانى: اجتماع، حريصانه به لهو و لعب و فحشا روى آورد، امويان به صورت مستقيم، زندگى غير مسئولانه را براى متزلزل نمودن عقيده دينى در نفوس مردم و دور كردن آنها از آنچه اسلام در مورد توازن در رفتار فرد دستور مى دهد، تشويق مى نمودند.

اينها برخى از بيماريهايى است كه اجتماع اسلامى بدانها دچار گرديده بود و به بى بندوبارى و انحطاط ارزشهاى آن منجر شد، امام حسين عليه السّلام براى پايان دادن به انحطاط و انحرافى كه امّت بدان مبتلا شده بودند، دست به قيام زد.

(3)

13- دفاع از حقوق خود

امام حسين عليه السّلام براى دفاع از حقوق خود كه امويان آنها را غارت و غصب نموده بودند، قيام

كرد كه مهمترين آنها به اعتقاد ما عبارتند از:

(4) الف- خلافت: امام حسين عليه السّلام همچون پدرش، ايمان داشت كه عترت

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:367

پاك، به مقام رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله سزاوارتر و به جايگاه وى از ديگران شايسته ترند؛ زيرا آنان اهل بيت نبوت، معدن رسالت و محل آمد و شد ملائكه هستند، خداوند به خاطر آنان، آغاز و به خاطر آنان پايان داد،- بنا به تعبير حضرتش- او با اين عقيده از دوران كودكى رشد يافته بود؛ زيرا در آن دوران بود كه به سوى عمر،- در حالى كه بر منبر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نشسته بود- شتافت و بر او فرياد زد: «از منبر پدرم پايين بيا و به سوى منبر پدرت برو».

(1) تنها امام حسين عليه السّلام چنين احساسى نداشت بلكه اين مسأله نزد ائمه اهل بيت عليهم السّلام همگى وجود داشت، زيرا آنان معتقد بوده اند كه خلافت از حقوق آنان است؛ زيرا آنها نزديكترين مردم به رسول خدا و آگاهترين افراد نسبت اهداف آن حضرت بوده اند ...

مطلب قابل توجه ديگرى نيز وجود دارد و آن اين است كه حضرت حسين عليه السّلام خود، به موجب معاهده صلح مورد اتفاق، خليفه شرعى بوده است؛ زيرا در بندهاى آن معاهده آمده بود معاويه حق ندارد امر خلافت بعد از خود را به كسى واگذار كند و امر خلافت بعد از او براى حضرت حسن خواهد بود كه اگر اتفاقى برايش پيش بيايد، به حضرت حسين عليه السّلام بر مى گردد «1».

بنابراين، بيعت يزيد، شرعى نبوده و امام حسين عليه السّلام بر ضد امامى از ائمّه مسلمين،

آن گونه كه بعضى افراد داراى طرز تفكر اموى معتقد هستند، قيام ننموده است، بلكه آن حضرت عليه السّلام بر ضد ظالمى كه حقش را غصب كرده بود، (2) قيام كرده است.

ب- خمس: «خمس» حق واجب شده اى براى اهل بيت عليهم السّلام است كه

______________________________

(1) حياة الامام الحسن عليه السّلام 2/ 298، الإصابة 1/ 333.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:368

قرآن بر آن تصريح نموده و سنّت در مورد آن متواتر شده است، ولى حكومتهاى قبلى آن را غارت نمودند و چيزى از آن را ادا نكردند تا حركت مقاومت را نزد علويان فلج نمايند، امام حسين عليه السّلام در سخنش با «ابو هره»، كه او را از خروج بر ضد بنى اميه نهى كرده بود، به اين مطلب اشاره نمود و فرمود: «واى بر تو اى ابو هره! بنى اميه مال مرا گرفتند و من صبر كردم».

(1) گمان غالب اين است مالى كه بنى اميه از آن حضرت گرفته بودند، همان «خمس» باشد. «دعبل خزاعى» در قصيده درخشانش كه آن را در خراسان در حضور امام رضا عليه السّلام خوانده، به اين مطلب اشاره نمود و گفته بود:

ارى فيئهم فى غيرهم متقسماو ايديهم من فيئهم صفرات «مى بينم كه حقشان ميان ديگران تقسيم شده و دستشان از حقشان خالى است».

امام رضا عليه السّلام از اين بابت، متأثر شد و دستهاى خود را زير و رو كرد و فرمود: «به خدا كه خالى هستند».

(2) منع علويان از دستيابى به خمس به عنوان يكى از منابع اصلى زندگيشان سبب تأثّر و گرفتارى فراوانى براى آنان گرديد. شايد امام حسين عليه السّلام، با قيام خود، بازگرداندن اين حق سلب

شده به اهل بيت را در نظر داشته است.

(3)

14- امر به معروف

از قوى ترين عواملى كه سرور آزادگان عليه السّلام به خاطر آنها قيام كرد، برپا داشتن «امر به معروف و نهى از منكر» بود كه از پايه هاى اساسى اين دين مى باشد و در درجه اول، امام درباره آن مسئوليت دارد.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:369

(1) امام عليه السّلام در وصيت به برادرش «ابن حنفيه» كه علل قيامش بر ضد يزيد را در آن توضيح داده، اين مطلب را بيان كرده است، آن حضرت عليه السّلام فرمود: «من نه خودسرانه و بيهوده خارج شده ام، نه ستمكار و نه مفسد، بلكه براى طلب اصلاح در امّت جدّم خارج شده ام، مى خواهم امر به معروف و نهى از منكر كنم».

(2) امام عليه السّلام به ميدانهاى جهاد شتافت تا اين بناى بلند را كه زندگى شرافتمندانه در اسلام، بر آن بنا شده است، به پاى دارد؛ بنايى كه پايه هايش در روزگار حكومت اموى ويران گشته بود؛ زيرا در زمان آنان، معروف، منكر شده بود و منكر، معروف و امام در بسيارى از مواضع بر آنان اعتراض نمود كه از جمله آنها سخنرانى درخشان آن حضرت در برابر مهاجرين و انصار بوده است كه بازماندن آنان از نصرت حق و براندازى باطل و ترجيح دادن آسودگى را محكوم كرد كه آن را در بخش نخست اين كتاب، بيان كرده ايم.

(3) از آنچه آن حضرت عليه السّلام در روز عاشورا در برابر ياران و اهل بيتش در اين زمينه فرموده است، اين بود كه: «آيا نمى بينيد به حق عمل نمى شود و از باطل دورى نمى گردد تا مؤمن به لقاى پروردگارش راغب گردد».

آن حضرت، مرگ

را بر زندگى ترجيح داد؛ زيرا حق را ديد كه متلاشى گشته و باطل گسترش يافته بود.

(4)

15- ريشه كن ساختن بدعتها

حكومت اموى به گسترش بدعتها ميان مسلمين، همت گماشت كه هدفى جز نابودى اسلام و شكست آن نداشته است، امام عليه السّلام در نامه اى كه براى اهل بصره فرستاد، به اين موضوع اشاره كرده، فرمود: «سنّت، از بين برده شده

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:370

و بدعت، زنده گشته است» «1».

امام عليه السّلام بپا خاست تا بدعتهاى جاهلى را كه امويون ايجاد كرده بودند، نابود سازد و سنّت جدّش را كه آنان از بين برده بودند، زنده نمايد، بنابراين، نهضت جاويدانش، براى نابودى جاهليت و برافراشتن پرچم اسلام بوده است.

(1)

16- فرمان نبوى

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از پس غيب، آنچه را كه از خطرهاى هولناك به دست امويان به سراغ اسلام خواهد آمد، مشاهده فرمود، تجديد رسالت و جاويدان ساختن اصول آن جز با فداكارى فرزندش امام حسين عليه السّلام به هيچ صورت، ممكن نبوده است؛ زيرا آن حضرت بود كه بايد زره بازدارنده براى نگهدارى اسلام باشد، لذا به وى دستور جانبازى و فداكارى داد چنانچه حضرت حسين عليه السّلام اين مطلب را در پاسخ دلسوزانى كه او را از خروج به سوى عراق بازمى داشتند، بيان فرمود. آن حضرت عليه السّلام به آنان چنين گفت: «رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مرا دستورى داده است و من براى انجام آن مى روم ...».

(2) مورخان مى گويند: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله خبر كشته شدن حضرت حسين عليه السّلام را به مسلمين گفته و آنان را از شهادت آن حضرت و مصيبتهاى عظيمى كه بر وى وارد خواهند شد آگاه ساخت و پيوسته براى آن حضرت، اظهار تألّم مى نمود و قاتلش را لعنت مى كرد.

(3) همچنين

حضرت امام امير المؤمنين عليه السّلام نيز از شهادت آن حضرت و آنچه بر او خواهد گذشت خبر داده بود؛ چنانچه در بخش نخست از اين كتاب، اخبار

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 357.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:371

متواتر در اين مورد را بيان كرديم ....

امام حسين عليه السّلام اطلاع كاملى از آنچه بر او خواهد گذشت داشته است؛ زيرا آن را از جدّ و پدرش شنيده و به شهادت يقين حاصل كرده بود و هيچ اميدى به زندگى نداشته، با عزم و تصميم در امتثال فرمان جدّش در اين مورد، به سوى مرگ رفت.

(1)

17- عزّت و كرامت

از مهمترين عواملى كه سرور آزادگان به خاطر آنها قيام كرد، «عزت و كرامت» بود؛ زيرا امويان مى خواستند وى را مجبور به خوارى و ذلّت كنند و آن حضرت نپذيرفت جز اينكه با عزّت، در زير سايه شمشيرها و نيزه ها زندگى كند، خود آن حضرت در روز عاشورا اين مطلب را چنين بيان فرمود:

«همانا اين بد نسب فرزند بد نسب، دو چيز را معرفى كرده است؛ شمشير كشيدن و يا خوار گشتن، هيهات كه ما خوارى را بپذيريم، خداوند و رسولش و جانهاى بزرگ منش و همتهاى بلند آن را براى ما نمى پذيرند كه اطاعت از فرومايگان را بر شهادت همچون بزرگان، ترجيح دهيم ...».

(2) و باز آن حضرت عليه السّلام فرمود: «مرگ را چيزى جز سعادت نمى بينم و زندگى با ستمكاران را جز فريبى نمى شناسم ...».

آن حضرت، با لبانى پرخنده، در راه بزرگ منشى و عزت خويش، مرگ را در آغوش كشيد و همه چيز را به خاطر آزادى و كرامت خود، قربانى نمود.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:372

(1)

18- حيله و سفاكى امويان

امام حسين عليه السّلام يقين داشت كه امويان، وى را رها نخواهند كرد و از حيله و خيانت نسبت به آن حضرت، دست بر نخواهند داشت، حتى اگر با آنها صلح كند و بيعت نمايد زيرا:

(2) الف- امام، درخشان ترين شخصيت در جهان اسلام بود و مسلمانان در درون خويش، نسبت به وى دوستى و ارادتى خالص داشتند؛ زيرا آن حضرت، نوه پيامبرشان بود و سرور جوانان اهل بهشت و طبيعى بود كه براى امويان، تحمل پذير نبود كه شخصيتى با نفوذى قوى و جايگاهى بلند در همه زمينه ها وجود داشته باشد؛ زيرا اين امر، خطرى بر

قدرت و سلطنتشان به حساب مى آمد.

(3) ب- امويان نسبت به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كينه داشتند؛ زيرا آن حضرت در واقعه بدر، آنان را به كشتن داد و شكست و ننگ را نصيب آنها كرد، يزيد منتظر فرصتى براى گرفتن انتقام از اهل بيت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بود تا انتقام بدر را از آنها بگيرد.

راويان مى گويند كه وى مى گفت:

لست من خندف ان لم انتقم من بنى احمد ما كان فعل «من از خندف نيستم اگر از فرزندان احمد، انتقام كارهايش را نگيرم».

هنگامى كه انتقام خود را گرفت و كينه هايش را با قتل عام آنها فرو نشاند، شروع به زمزمه كرد و مى گفت:

قد قتلنا القرم من ساداتهم و عدلناه ببدر فاعتدل «ما بزرگ بزرگانشان را كشتيم و با بدر، برابر نموديم و برابر شد».

(4) ج- امويان به مكر و پيمان شكنى شناخته شده بودند، زيرا امام حسن عليه السّلام با معاويه مصالحه نمود و خلافت را به وى سپرد، با وجود اين، معاويه به وى

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:373

خيانت كرد و او را مسموم ساخت و به قتل رساند و نيز آنان به مسلم بن عقيل، امان دادند و نسبت به وى خيانت كردند ... در مباحث قبلى، بعضى از شخصيتها را كه معاويه از روى ترس، آنها را ترور نمود، ذكر كرديم.

(1) امام حسين عليه السّلام اعلام كرد كه بنى اميه، او را رها نخواهند كرد. آن حضرت عليه السّلام به برادرش «محمد بن حنفيه» مى گويد: «اگر وارد سوراخ خزنده اى از خزندگان شوم، مرا بيرون مى آورند و مى كشند». نيز حضرتش عليه السّلام به «جعفر بن سليمان ضبعى» فرمود: «به خدا! مرا

رها نخواهند كرد تا اين علقه (يعنى قلب مباركش) را از درونم خارج كنند».

امام عليه السّلام برگزيد كه بر عليه آنان، اعلام جنگ كند و به مرگى شرافتمندانه بميرد كه تخت سلطنت آنها را به لرزه آورد و جبروت و طغيانشان را نابود سازد.

اينها برخى از عواملى است كه سرور آزادگان را واداشت تا بر ضد حكومت يزيد، دست به انقلاب بزند.

(2)

نظريّه اى بى ارزش

گروهى از متعصبان بنى اميه، قيام امام عليه السّلام بر عليه يزيد را قيامى به خاطر سلطنت و دستيابى به ثروتهاى كشور دانسته اند، اين نظريه بر كينه آنان نسبت به امام عليه السّلام دلالت دارد به خاطر پيروزيهاى برجسته اى كه آن حضرت در نهضت مباركش به دست آورد كه هيچ مصلح اجتماعى در روى زمين، چنين پيروزيهايى به دست نياورده است.

(3) شايد بعضى از آنان به خاطر جهلشان نسبت به حقيقت نهضت حسينى و عدم آگاهى از علل آن معذور باشند؛ زيرا امام به يقين مى دانست كه انقلابش در

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:374

صحنه هاى نظامى شكست خواهد خورد؛ زيرا خصمش، از پشتيبانى ارتشى فراوان با قدرت و نيرويى بسيار، برخوردار بود ولى آن حضرت هيچ نيروى نظامى نداشت تا سلطنت را به دست آورد و اگر آن گونه كه مى گويند، هدفش سلطنت بود، هنگام شنيدن خبر كشته شدن سفيرش، «مسلم بن عقيل» و برگشتن كوفه بر ضد وى، به حجاز و يا جاى ديگرى بازمى گشت و از نو براى رسيدن به هدفش شروع به فعاليّت مى كرد تا به مقصدش دست يابد.

(1) امام مى دانست كه اوضاع موجود، همه به نفع بنى اميه بوده و هيچ چيزى از آنها در پشتيبانى وى و يا

به منفعت او نبوده است.

(2) «ابن خلدون» مى گويد: «شكست حسين عليه السّلام، امرى حتمى بود؛ زيرا حسين، قدرتى نداشت كه او را در شكست دادن امويان موفق سازد؛ چون طوايف «مضر» براى قريش تعصب داشتند و تعصب قريش براى خاندان عبد مناف و تعصب خاندان عبد مناف براى بنى اميه بود و قريش اين را براى آنها مى دانستند و ديگر مردمان نيز منكر آن نيستند» «1».

(3) انقلاب امام، به خاطر هدفى بود كه اين ظرفيت و اختيار از دست داده ها نمى توانند آن را بينديشند. زيرا قيام آن حضرت بر ضد حكومت يزيد، به خاطر حمايت از ارزشهاى اسلامى و ارزشهاى والا از دست امويان است كه با تيشه به ريشه آنها حمله برده بودند ...

(4) يكى از نويسندگان معاصر مى گويد: «ما حق داريم بپرسيم كه هدف حسين عليه السّلام چه بوده و آن حضرت براى چه مطلبى فعاليت داشته است؟ اگر هدف آن حضرت، هدفى شخصى براى ساقط كردن يزيد بود تا خود، خلافتى را كه

______________________________

(1) مقدمه، ص 171، قاعده 30.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:375

مورد نظرش بود، در اختيار گيرد، اين اصرار را در حضرتش نمى ديديم كه مى خواست به سوى كوفه برود على رغم اينكه مردم از دور او پراكنده شده و به ابن زياد تسليم گشته و براى روبه رو شدن و از بين بردن وى، با تعداد بسيار، سلاح به دست گرفته بودند. كوتاه نظرترين مردم مى دانست كه سرنوشت آن حضرت از آنچه كارش بدان انجاميد متفاوت نبود، اگر حسين تا اين درجه از كوته نظرى بود، به مكه بازمى گشت تا از نو براى رسيدن به منصب خلافت تلاش كند ... و اگر هدفش

در آغاز كار رسيدن به منصب خلافت بود و هنگامى كه خبر كشته شدن عموزاده اش به وى رسيد، سفر خود را براى گرفتن انتقام از قاتلانش به خاطر اجابت خواسته خانواده و نزديكانش ادامه داد،- آن گونه كه بعضى از محققان ادعا كرده اند-، اگر هدفش اين مى بود، در مى يافت گروهى كه همراه وى براى گرفتن انتقام خارج شده و تعدادشان از نود نفر مرد، زن و كودك تجاوز نمى نموده است، به چيزى از آن هدف نمى رسيدند و همه آنها از بين مى رفتند و خود حضرت نيز، جان خود را به صورت قربانى كم ارزشى در ميدان انتقام گرفتن، فدا مى كردند.

(1) از اين گذشته، وظيفه او براى انتقام گرفتن اين بود كه برگردد تا صفهاى ياران و خويشانش را جمع كند و با شمار عظيمى از افراد خشمگين و انتقامجو پيش آيد.

(2) بنابراين، مسأله، مسأله انتقام جويى و هدف، هدفى شخصى نبوده، بلكه مطلب، مطلب امّت است و ماجرا براى حق بوده و اقدام، اقدامى فداكارانه بود كه مى خواست از خويشتن مثالى براى جانبازى و فداكارى ارائه نمايد، اصرار حسين عليه السّلام براى رفتن به سوى كوفه، پس از آگاه شدن از عقب رفتن مردم آنجا و دست كشيدن آنان از جهاد، تنها براى اين بود كه با شهادت خود، پرچمى

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:376

بر افرازد كه آن اندك مردمانى كه همچنان به ارزشها ايمان داشتند و از ميان رهبران، كسى را مى جستند كه راه تلاش در مبارزه را به آنان نشان دهد ... و نيز براى تحريك وجدان انسانهاى وامانده اى كه بر جاى نشسته و از نگهدارى حقوق و رعايت منافعشان، بازمانده بودند».

(1) اين

سخن، واقعيت درخشانى را كه امام حسين عليه السّلام به خاطر آن مبارزه كرده بود، در بر مى گيرد؛ زيرا آن حضرت، هيچ گونه منفعت شخصى را مد نظر نداشت، بلكه هدفش صلاح امّت و نگهدارى آنان از دست امويان بوده است.

(2)

برنامه ريزى براى انقلاب

اشاره

امام حسين عليه السّلام ابعاد انقلاب را به صورتى عميق و فراگير، مورد مطالعه قرار داد و شيوه هاى آن را با آگاهى و ايمان، برنامه ريزى نمود و تصميم گرفت كه همه توانش را وارد ميدان نبرد كند و همه چيز را در راه رهايى امّت از گرفتارى در سايه حكومت سياهى كه همه خواستهاى امّت را ناديده گرفته بود، فدا كند ...

(3) خاورشناس آلمانى «ماربين» برنامه ريزى امام حسين عليه السّلام براى انقلابش را متوجه گرديده و معتقد شده كه حضرت حسين عليه السّلام از نخستين لحظه، پيروزى را انتظار داشت و پيروزى را در برنامه هاى خود مى دانست؛ زيرا حركت حضرت حسين عليه السّلام در قيام بر ضد يزيد، آن گونه كه مى گويد، تصميم قلب بزرگى بود كه تسليم شدن بر آن گران آمد و پيروزى شتابزده نيز بر او گران بود، بنابراين، با خانواده و خويشان آن قيام را داشت كه با آن قيام پيروزى در آينده و پس از مرگش به دست مى آورد و به وسيله آن، قضيه فروهشته اى را زنده مى ساخت كه بدون آن، اميد زندگى برايش نبود.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:377

(1) سرور شهيدان، يقين داشت كه حقيقت اسلام، ممكن نبود پيروز گردد مگر به عظمت آنچه از فداكاريها تقديم مى كند، بنابراين، با عزم و ايمان تصميم گرفت برجسته ترين فداكاريها را تقديم كند كه برخى از آنها بدين قرار است.

(2)

1- فدا كردن جان خويش

امام عليه السّلام عزم خود را بر گذشتن از جان خويش اعلام نمود و اين مطلب را در مكه آشكار ساخت و به مسلمين خبر داد كه پاره هاى تنش، بين نواويس و كربلا پاره پاره خواهند گشت و در اثناى حركتش

به سوى عراق، از شهيد شدن خويش سخن مى گفت و ميان خود و ميان برادرش، «يحيى بن زكريا» مشابهتى بر قرار مى كرد و اينكه سر مباركش به سوى ستمكارى از ستمكاران بنى اميه برده مى شود، آن گونه كه سر يحيى به سوى ستمكارى از ستمكاران بنى اسرائيل برده شد.

(3) آن حضرت، تصميم بر شهادت گرفت و زندگى را ناچيز شمرد تا پرچم اسلام بر افراشته گردد و كلمه «اللّه» در زمين بلند شود و همچنان بر تصميم سترگش پايدار ماند و هنگامى كه سپاهيان فراوان، وى را محاصره نمودند، دستخوش هراس و وحشت نشد، در حالى كه آن سپاهيان، اهل بيت و يارانش را در كشتارى هولناك نابود مى ساختند كه از شدت آن فاجعه، ضمير انسانى به لرزه در مى آيد، ولى آن حضرت در آن محنت سخت، از پايدارترين مردم و قوى دل ترين آنان بود و شبيه وى در قبل و يا بعد از او ديده نشد، در شدّت اراده و قدرت عزم، تاريخ در همه دورانهايش هيچ فداكاريى كه در زندگى مردم مؤثرتر از فداكارى آن حضرت عليه السّلام باشد، سراغ ندارد كه آن فداكارى همچنان به

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:378

صورت فريادى رعدآسا در برابر ستمكاران و مستبدّان، باقى ماند.

(1)

2- فدا كردن اهل بيتش

سرور شهيدان، به عظيم ترين فداكارى اقدام كرد كه هيچ مصلح اجتماعى در روى زمين به آن اقدام ننموده است و آن اينكه فرزندان، اهل بيت و يارانش را فداى عقيده درونى خود در مورد عموميت بخشيدن به عدالت و گسترش حق و خير ميان مردم، ساخت.

(2) آن حضرت براى اين فداكارى، برنامه ريزى نمود و به آن به عنوان بخشى از رسالت بزرگ خويش،

ايمان داشت. هنگامى كه در مدينه بود، وقتى بانو «ام سلمه» همسر پيامبر به سوى وى شتافت تا او را از خارج شدن بازدارد، اين مطلب را آشكار كرد و وى را از كشته شدن خود و كودكانش باخبر ساخت ... آن حضرت، در حالى كه با اين ايمان مسلّح بود، به صحنه هاى جهاد شتافت و اصحاب برگزيده خود را كه از والاترين كسانى بودند كه انسانيّت آنها را در وفاداريشان به حق شناخته است، مى ديد كه چگونه در خدمتش به سوى مرگ از يكديگر پيشى مى گرفتند و ستارگان اهل بيت و فرزندان خود را مى ديد كه چگونه در بهار عمر و عنفوان جوانى، بدنهايشان را شمشيرها و نيزه ها، از هم مى دريدند و آن حضرت آنان را به پايدارى و صبر و شكيبايى امر مى فرمود و مى گفت: «صبر كنيد اى عموزادگانم! صبر كنيد اى اهل بيتم! شما بعد از امروز، هرگز خوارى نخواهيد ديد» «1».

(3) دنيا از عظمت اين فداكارى كه نمايانگر شرافت عقيده و بلندى هدف

______________________________

(1) بحار الأنوار 45/ 36.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:379

و عظمت اصولى بود كه حضرت به خاطر آنها مبارزه كرد به لرزه در آمد، بدون شك اين حركت، در طول قرون و نسلها همچنان باقى خواهد ماند تا راه را براى مردم روشن سازد و برجسته ترين درسهاى فداكارى در راه حق و وظيفه را به آنها بدهد.

(1)

3- فداكارى امام حسين عليه السّلام با اموال خود

سرور آزادگان، همه ما يملك خود را در راه قرآن و دفاع از دين خدا، فدا كرد؛ زيرا آن وحشيان درنده خوى از سپاه امويان، پس از شهادتش، به خيمه گاهش هجوم بردند و اموال و دارايى اش را غارت نمودند، حتى ملحفه يا

چادرى را براى بانوان خاندان رسالت باقى نگذاشتند و آنها را هم غارت كردند و بدين گونه پستى انسان دور شده از فطرت را كه ضميرى مسخ شده داشته باشد، نمايان ساختند.

(2)

4- با خود بردن بانوان خاندان نبوّت

يكى از درخشان ترين برنامه ريزيهاى امام بزرگ عليه السّلام در انقلاب عظيمش اين بود كه بانوان خاندان نبوت و رسالت را با خود به كربلا برد، در حالى كه مى دانست مصيبتها و گرفتاريهايى بر آنها خواهد گذشت او اين مطلب را هنگامى كه ابن عباس او را از بردنشان به عراق نهى مى كرد، بيان فرمود و به وى گفت:

«قد شاء اللّه أن يراهن سبايا ... «1»؛ خداوند اراده فرموده است كه آنان را اسير ببيند».

______________________________

(1) بحار الأنوار 44/ 364 (با اختلاف).

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:380

(1) آن حضرت، بدين وسيله مى خواست اداى رسالت جاويدانش را در آزاد كردن امّت و رهايى دادنشان از بردگى زيردست امويان، كامل سازد ... آن بانوان بزرگ، نقش درخشانى در كامل كردن نهضت سرور شهيدان عليه السّلام داشتند، مردم را پس از خوابى كه بر آن مستولى شده بود، بيدار كردند و هيبت حكومت اموى را ساقط نمودند، باب قيام بر ضد آن حكومت را گشودند كه اگر آنان نمى بودند هيچ كس نمى توانست كلمه اى در برابر آن طاغوت فاجر بر زبان آورد. هر كس كه در نهضت امام تأمل نموده و ابعاد آن را مطالعه كرده باشد اين مطلب را درك نموده است برخى از علما و نويسندگان به اين مطلب اشاره نموده اند، آنان عبارتند از:

(2) الف- امام كاشف الغطاء: «امام شيخ محمد حسين آل كاشف الغطاء رحمه اللّه» در بسيارى از تأليفات خود تأكيد نموده است كه

هدف از خروج امام به همراه خانواده اش به سوى كربلاء، كامل كردن نهضت و رسيدن به هدف خود در نابود ساختن دولت امويان بوده است و مى گويد: «آيا شك و ريبى دارى در اينكه حسين عليه السّلام اگر خود و فرزندانش كشته مى شدند و آن بانوان آزاده در آن مواضع به مقابله با طاغوت نمى پرداختند، كشته شدن آن حضرت به اجبار، از بين مى رفت و كسى براى انتقام گرفتن خونش بر نمى خاست و خونش به هدر نمى رفت، حسين مى دانست اين كارى است كه چاره اى جز آن نيست، هيچ كس جز آن بانوان بزرگوار، قادر به انجام آن نبود، بر آن حضرت واجب شد كه حتما آنها را با خود ببرد، نه تنها براى مظلوميّت آنان در اسير شدن، بلكه براى منظورى سياسى و فكرى عميق يعنى تكميل هدف و رسيدن به مقصد، كه حكومت يزيد را سرنگون سازد و به نابودى آن بشتابد پيش از آنكه او، اسلام را نابود كند

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:381

و مردم به جاهليت نخستينشان برگردند ...» «1».

(1) ب- احمد فهمى: «استاد سيد احمد فهمى» مى گويد: «حسين عليه السّلام، دريافت كه كشته مى شود؛ زيرا به علم يقين از بدنهادى يزيد، زشتخويى و دغل كارى اش آگاه بود، يزيد پس از كشتن حسين عليه السّلام، دستش دراز مى شد تا پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را در سلاله اش بيازارد با كشتن كودكان بى گناه و شكستن حرمت زنان و برداشتن آنان و باقيمانده كودكان از بيابانى به بيابانى و از شهرى به شهرى كه ديدن آن وضع، غيرت مسلمين را بر مى انگيخت، زيرا چيزى شنيع ترين و زشت تر از انتقام گرفتن از زنان و

كودكان، پس از كشتن جوانان و مردان نيست.

(2) آن حضرت با حركتش به آن وضع، مى خواست از يزيد در خلافتش انتقام بگيرد و در اوج قدرتش او را بكشد و به حقيقت آنچه را آن حضرت انتظار داشت، انجام شد و آنچه را يزيد و دار و دسته اش عمل كرده بودند، اثرى عميق در نفوس مسلمين داشت و آنچه با ذريه نبوت انجام دادند، يعنى شكستن حرمت زنان كه جز به صيانت، پاكى، عزت و بزرگوارى، به چيز ديگرى شناخته نشده بود، خشم مسلمين را برانگيخت، چيزى كه زبان شعرا را به بدگويى و نكوهش گشود و بيشتر مسلمين از خلافت امويان متنفر گشتند و قلوب مؤمنان بر آنان خشمگين گشت، بنابراين، حسين، او را به قتلى شديدتر از قتل خويش، كشت» «2».

(3) ج- احمد محمود صبحى: «دكتر احمد محمود صبحى» مى گويد: «آنگاه، نپذيرفت (يعنى حضرت حسين عليه السّلام) مگر اينكه خانواده اش را با خود ببرد تا

______________________________

(1) امام كاشف الغطاء در اين مورد به تفصيل در كتاب خود، «السياسة الحسينية» سخن گفته است.

(2) ريحانة الرسول، ص 167.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:382

مردم ببينند دشمنانش مرتكب اعمالى مى شوند كه نه دين، آنها را اجازه مى دهد و نه انسانيّت مى پذيرد لذا ماجرايش به همراه خون ريخته شده اش در صحرا، از بين نمى رود كه شديدترين افتراها بر او بسته شود هنگامى كه شاهدى عادل بر هر آنچه ميان وى و دشمنانش گذشته است، نباشد».

(1) «خانم دكتر بنت الشاطى» مى گويد: «زينب، خواهر حسين، لذت پيروزى را بر ابن زياد و بنى اميه تباه كرد و قطره هايى از زهر كشنده در جامهاى پيروزمندان ريخت و همه حوادث سياسى كه بعد

از آن پيش آمد، نظير قيام مختار، قيام فرزند زبير، سقوط دولت اموى و قيام دولت عباسى و پس از آن، ريشه دار شدن مذهب شيعه، همانا زينب باعث و انگيزنده همه آنها بوده است «1».

مى خواهم بگويم كه وضع چگونه مى شد اگر حضرت حسين عليه السّلام و همه كسانى كه از مردان همراه وى بودند، كشته مى شدند، جز اينكه اين حادثه را تاريخ مطابق نظر دشمنانش به ثبت مى رساند و هر اثرى از قضيّه آن حضرت، به همراه خون ريخته شده اش در صحرا، نابود مى گشت ...» «2».

(2) اينها برخى از نظرياتى است كه نظر ما را تأييد مى كند در مورد اينكه مقصود از خروج امام حسين عليه السّلام به همراه خانواده اش، چيزى نبوده است جز اينكه افكار عمومى، روشن گردد و اهداف بلندى كه حضرت به خاطر آنها قيام كرد، توضيح داده شود، از مهمترين آنها، نابودى دولت امويان بود كه خطر مستقيمى براى عقيده اسلامى به شمار مى آمد.

(3) نيز نظريه ديگرى وجود دارد كه «علّامه مرحوم شيخ عبد الواحد مظفر»

______________________________

(1) بطلة كربلاء، ص 176 و 180.

(2) نظريه امامت نزد شيعه اثناعشريه، ص 343.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:383

بيان كرد و آن اين است كه حضرت حسين عليه السّلام، خانواده اش را به همراه برد از ترس اينكه امويان آنان را دستگير نمايند و به زندانهاى خودشان بيندازند، وى گفته است: «اگر حضرت حسين عليه السّلام، زنان را در مدينه باقى مى گذاشت، نظام حاكم آنان را تحت بازداشت قرار مى دادند و بلكه علنا دستگير مى كردند و به زندانهاى تاريك مى افكندند، در آن صورت، حضرت ناگزير يكى از دو امر را انتخاب مى كرد كه هر كدام از آنها

نهضت مقدسش را فلج مى كرد:

(1) يا به دشمنانش تسليم شود و از آنها اطاعت نمايد تا خانواده محترمش را رهايى بخشد در حالى كه اين بر خلاف اصلاحى است كه خواهان او بود و انجام آن را با تحمل همه خطرها بر خود واجب ساخته بود.

(2) و يا اينكه به راه زنده كردن دعوتش، ادامه دهد و مخدرات را كه وحى، پوششى از عظمت و جلال بر آنها افكنده است، رها كند، اين چيزى است كه روح غيرتمند حسين عليه السّلام، آن را تحمل نمى كرد و بنى اميه را هيچ شرم و حيايى مانع نمى شد و كسى از جهان اسلام نمى توانست جلويش را بگيرد.

(3) بنى اميّه، اهميتى نمى دادند كه براى رسيدن به هدف و به دست آوردن مقصدشان، مرتكب زشتكارى شوند، آنان در رسيدن به هدف، سعى داشتند اگر چه به ارتكاب منكرات دينى و عقلى باشد.

آيا نشنيده اى كه امويان، همسر عمرو بن حمق خزاعى، زوجه عبيد اللّه بن حر جعفى و نيز زوجه كميت اسدى را زندانى ساخته بودند؟» «1».

(4) به هر حال، امام با خروج خود به همراه خانواده اش، همه برنامه ريزيهاى سياسى اموى را نابود كرد و همه نشانه هاى ستمى را كه معاويه برپا نموده بود، از

______________________________

(1) توضيح الغامض من اسرار السنن و الفرائض، ص 297- 298.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:384

بين برد؛ زيرا بانوان وحى، نقشى فعّال در ايجاد بينش و آگاهى اجتماعى بر عهده گرفتند و اجتماع را از حقيقت امويان آگاه ساختند و آنان را از ظاهر دينى [كه به خود گرفته بودند] دور ساختند كه اگر آن بانوان نبودند، آثار انقلاب حسين عليه السّلام نابود مى شد و بر

باد مى رفت.

(1) يكى از درخشندترين عوامل استمرار جاودانگى قيام امام حسين عليه السّلام و ادامه عملكرد آن در نشر روح اصلاح اجتماعى در طول تاريخ، همين آوردن يادگارهاى رسالت و بانوان وحى به همراه امام است كه نقشى درخشان در روشن كردن افكار عمومى داشتند. آنان، پرچم ايمان را كه امام برافراشته بود، برداشتند و اصول والاى آن را كه امام به خاطر آنها به شهادت رسيده بود، منتشر ساختند؛ زيرا نوه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و خواهر حسين، حضرت زينب دخت امير مؤمنان عليه السّلام به سوى صحنه هاى جهاد شتافت، در حالى كه دژهاى ستمكاران را در هم مى كوبيد و همه پيروزيهاى آنان را در قتل برادرش، نابود مى ساخت و شكست و ننگ را نصيبشان مى كرد و خانه هايشان را مالامال از فاجعه و اندوه مى نمود.

(2) رهبر كاروان حسينى، بانوى خاندان وحى، حضرت زينب عليها السّلام به ميدان نبرد شتافت و در حالى كه صفهاى سپاه را از بدن برادرش- امام بزرگوار- دور مى ساخت، پيش آمد تا اينكه در كنار نعش برادر ايستاد. نگاه لشكريان به وى دوخته شد، همگى گوش شدند تا بشنوند كه آن حضرت در برابر آن مصيبتهاى هولناك كه پى درپى بر او وارد شده بود، چه مى گويد؟

(3) آن حضرت، با متانت تمام، بدون اينكه مصيبتهايى كه كوهها را تكان مى دهد او را سراسيمه كرده باشد، چشم به آسمان دوخت و با حماسه اى از ايمان و حرارت عقيده گفت: «خداوندا! اين قربانى را از ما بپذير».

با اين گفتار، نخستين جرقه انقلاب بر ضد حكومت اموى، پس از

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:385

برادرش را رها كرد، آن سپاه، دوست داشت

كه به زمين فرو رود؛ زيرا برايش معلوم شد كه چه گناهى را مرتكب شده و چگونه عناصر اسلام و مراكز آگاهى و ايمان را نابود كرده است.

(1) هنگامى كه اسيران اهل بيت عليهم السّلام به كوفه نزديك شدند، گروههاى عظيمى از مردم براى استقبال از اسيران خارج شدند، بانوى خاندان وحى، در ميان آنان، خطابه اى ايراد كرد كه آنان را منفعل و سرگشته ساخت، مردم ناگهان سرگردان شدند و نه چيزى را متوجه مى شدند و نه مى فهميدند كه خانه هايشان به ماتم سراهايى تبديل گشته اند. آنان بر سرنوشت شوم خود مى گريستند و بر گناهى كه مرتكب شده بودند، زارى مى كردند. هنگامى كه حضرت زينب به كاخ فرماندارى رسيد، آن طاغوت با زشت ترين حالتهاى انتقامجويى با وى رو به رو شد و گفت: كار خدا را با برادرت چگونه ديدى؟

(2) بانوى بنى هاشم با شجاعت و پايدارى به او روى كرد و با سخنان نصرت و پيروزى به وى پاسخ داد و فرمود: «جز نيكى نديده ام، اينان قومى بودند كه خداوند، قتل را بر آنان نوشت و آنها به سوى آرامگاههايشان شتافتند، خداوند تو و آنان را با هم جمع خواهد كرد و مورد مخاصمه واقع خواهى شد، آنگاه مى بينى كه پيروزى از آن چه كسى خواهد بود، مادرت به عزايت بنشيند اى فرزند مرجانه!».

اين كلمات، فرزند مرجانه را رسوا كرد و براى او از ضربه هاى شمشير و فرو كردن نيزه ها سخت تر بود.

(3) هنگامى كه به شام رسيد، با آن خطابه برجسته تكان دهنده اش تخت سلطنت اموى را به لرزه افكند و بدين وسيله، به پيروزيى دست يافت كه لشكرها آن را محقق نمى سازند ...

زندگانى حضرت امام حسين

عليه السلام ،ج 2،ص:386

به همراه آوردن خانواده توسط امام حسين عليه السّلام، بر اساسى از آگاهى عميق برپا بود كه به وسيله آن، فتح و نصرت را به دست آورد.

در اينجا سخن از برخى عوامل انقلاب حسينى و برنامه ريزيهاى آن پايان مى يابد.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:387

(1)

در مكّه

اشاره

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:389

(1) پس از آنكه حضرت امام حسين عليه السّلام عدم پذيرش قطعى خود را در مورد بيعت با يزيد اعلام كرد، همراه اهل بيت خود به سوى مكه كه حرم خداوند و حرم پيامبرش مى باشد، حركت كرد و به بيت اللّه الحرام پناه برد، زيرا خداى تعالى، امنيّت و اطمينان را براى بندگانش در آنجا، واجب فرموده است.

امام، به اين شهر امن، روى آورد تا از شرّ امويان و تجاوزات آنان در امان باشد.

(2) مورخان مى گويند: آن حضرت، شب يكشنبه، دو شب به آخر ماه رجب، سال 60 ه «1» خارج شد، در حالى كه پريشانى بر اهل مدينه، دست يافته بود چون مى ديدند خاندان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از آن خارج مى شوند، خروجى بدون بازگشت.

كاروان از مدينه جدا شد، در حالى كه به سرعت راه مى پيمود و امام، كلام خداى تعالى را تلاوت مى كرد: رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ «2»؛ «پروردگارا! مرا از قوم ستمكار، نجات بده».

(3) امام، حركت خود را به حركت حضرت موسى عليه السّلام بر عليه فرعون تشبيه كرد، حركت آن حضرت بر عليه طاغوت زمانه اش، فرعون اين امّت همين گونه

______________________________

(1) مقريزى، خطط 2/ 286 چاپ دار إحياء العلوم- لبنان. ابن جوزى، منتظم: 5/ 324 الافادة من تاريخ الائمة السادة. و در الفتوح 5/ 34 آمده است:

آن حضرت، سه شب از شعبان گذشته، خارج شد.

(2) قصص/ 21.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:390

هم بود تا حق را به پاى دارد و بناهاى بلند عدالت را استوار سازد.

(1) امام، جاده عمومى را كه مردم در آن رفت و آمد مى كردند، انتخاب كرد و از آن دورى نگزيد. بعضى از يارانش به آن حضرت پيشنهاد كردند همان گونه كه «فرزند زبير» عمل كرد، از راه اصلى دور شود تا مبادا از حكومت مدينه كسانى در طلب او باشند و به او برسند ولى امام، با سادگى و اطمينان نفس كامل، پاسخ داد و فرمود: «نه، به خدا! هرگز اين راه را ترك نمى كنم تا اينكه خانه هاى مكّه را ببينم و يا اينكه خداوند آنچه را دوست دارد و مى پسندد، حكم فرمايد».

(2) امام، به هر حكمى كه خداوند حتمى مى ساخت، راضى بود و هيچ گاه ناتوان نشد و حوادث هولناكى كه هيچ انسانى ياراى تحمل آنها را نداشت، عزم وى را سست نكرد، در اثناى حركت، شعر «يزيد بن مفرغ» را تمثل مى فرمود:

لا ذعرت السوام فى خلق الصبح مغيرا و لا دعيت يزيدا

يوم اعطى مخافة الموت ضيماو المنايا ترصدننى ان اصيدا «1» «نه پرندگان را هنگام حمله صبحگاهى پريشان سازم و نه مرا يزيد بخوانند».

«آن روز كه از ترس مرگ خوار شوم در حالى كه اجل مراقب من است تا مبادا دور گردم».

(3) آن حضرت، مطمئن بود مادام كه بر عزم بزرگش، مصمّم بود اجل مراقب اوست كه با عزت و بدون ذلّت و خوارى زندگى كند و در برابر حكومت يزيد، خاضع نباشد ... بعضى از راويان مى گويند آن حضرت در مسيرش، اين ابيات را

بر زبان مى آورد:

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 342.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:391 اذا المرء لم يحم بنيه و عرسه و نسوته كان اللئيم المسببا

و فى دون ما يبغى يزيد بنا غدانخوض حياض الموت شرقا و مغربا

و نضرب كالحريق مقدمااذا ما رآه ضيغم راح هاربا «اگر انسان فرزندان، عروسان و زنانش را حمايت نكند، آن فرومايه ناسزا خورده خواهد بود».

«فردا، پيش از آنكه يزيد به خواسته اش برسد، در شرق و غرب، مرگ را پذيرا خواهيم بود».

«همچون آتش گرفته به پيش خواهيم رفت كه اگر شيرى او را ببيند، از روبه رويش گريزان مى گردد».

(1) اين شعر، تصميم آن حضرت را بر پذيرا شدن مرگ، نشان مى دهد، خواه در مشرق باشد و يا در مغرب، ولى با يزيد، بيعت نخواهد كرد.

(2)

همراه با عبد اللّه بن مطيع

در ميان راه، «عبد اللّه بن مطيع عدوى» به استقبال آن حضرت شتافت و به وى گفت: اى ابا عبد اللّه! خداوند مرا فداى تو سازد، به كجا مى روى؟

- «در اين وقت، من عازم مكه هستم، پس هرگاه به آنجا رسيدم از خداوند براى بعد از آن، طلب خير (استخاره) خواهم كرد».

- اى فرزند دخت رسول اللّه! خداوند در آنچه بر آن تصميم گرفته اى، براى تو خير بخواهد، من پيشنهادى به شما دارم آن را از من بپذير.

- «آن چيست؟».

- هرگاه به مكه رفتى، از اينكه اهل كوفه تو را فريب دهند بپرهيز زيرا

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:392

پدرت در آن كشته شد و برادرت را در آن، ضربه اى زدند كه نزديك بود او را از پاى در آورد، پس ملازم حرم باش كه تو در روزگارت، سرور عرب هستى؛ زيرا به خدا! اگر از بين بروى،

اهل بيت تو نيز با رفتن تو، نابود مى شوند.

امام، از او تشكر كرد و برايش دعاى خير نمود «1».

(1) كاروان امام، حركت كرد و به سرعت راه پيموده، به چيزى توجه نداشت، تا اينكه به مكه رسيد، هنگامى كه امام به كوههاى آن نگاه كرد، كلام خداى تعالى را تلاوت فرمود: وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْيَنَ قالَ عَسى رَبِّي أَنْ يَهْدِيَنِي سَواءَ

______________________________

(1) ابن جوزى، منتظم، جزء پنجم ص 327. الفتوح 5/ 34- 35. و در تاريخ ابن عساكر 14/ 182 آمده است: حضرت حسين عليه السّلام بر «ابن مطيع» گذشت در حالى كه مشغول كندن چاه بود، پس به آن حضرت گفت: به كجا مى روى، پدر و مادرم فداى تو باد! حضرت به او فرمود: «قصد مكه دارم» امام از نامه هاى اهل كوفه به آن حضرت برايش گفت. ابن مطيع گفت: پدر و مادرم فدايت باد! ما راى از وجودت بهره مند ساز و به سوى آنان مرو. حضرت حسين عليه السّلام نپذيرفت.

سپس ابن مطيع به وى گفت: اين چاه راى كنده ام و امروز وقت تمام شدن آن است و در دلو قدرى آب از آن براى ما خارج شده است، خداوند راى براى بركات دادن به ما در اين چاه، دعا كن.

امام عليه السّلام فرمود: قدرى از آب آن راى به من بدهيد. برايش آورد. حضرت از آن آب نوشيد و مضمضه كرد و به چاه برگرداند، پس آب آن گوارا گرديد.

و در «وسيلة المال فى عد مناقب الآل»، ص 185 از صفى الدين، آمده است:

عبد اللّه، با حضرت حسين عليه السّلام روبه رو شد و به او گفت: فدايت شوم! به كجا مى روى؟

حضرت فرمود: اينك

به مكه مى روم و بعد از آن، از خداوند طلب خير (استخاره) مى كنم.

گفت: خداوند براى تو خير بخواهد و ما را فداى تو قرار دهد، ملازم حرم باش كه تو سرور عرب هستى و اهل حجاز، كسى راى با تو برابر نخواهند دانست و مردم از هر سوى به جانب تو خواهند آمد، از حرم دور نشو، عمو و داييم فداى تو باد!

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:393

السَّبِيلِ «1». «2»

«و هنگامى كه به سوى مدين روى آورد، گفت شايد اميد است پروردگارم مرا به راه راست هدايت فرمايد».

هجرت آن حضرت به سوى مكّه، همانند هجرت موسى به مدين بود؛ زيرا هر دوى آنان از فرعون زمانه شان گريختند و براى مقاومت در برابر ظلم و مبارزه با طغيان، مهاجرت كردند.

(1)

امام حسين عليه السّلام در مكّه

امام، در شب جمعه، سه شب از شعبان گذشته به مكه رسيد «3» و در خانه عباس بن عبد المطلب «4»، رحل اقامت افكند، مردم مكّه استقبال شايانى از آن حضرت به عمل آوردند و هر صبح و شب نزد آن حضرت مى رفتند و احكام دين و احاديث پيامبرشان را از او مى پرسيدند.

(2) «ابن كثير» مى گويد: «مردم در مكّه به سوى او مى رفتند، در اطرافش مى نشستند و سخنش را مى شنيدند و از آنچه مى شنيدند، بهره مى بردند و آنچه را از او روايت مى كردند، مى نوشتند» «5».

امام با جاذبه معنوى خود، دلها را به خود جلب مى كرد و قلبها را به سوى

______________________________

(1) الفتوح 5/ 37.

(2) قصص/ 22.

(3) ابن جوزى، منتظم. الافادة فى تاريخ الائمة السادة.

(4) ابن عساكر، تاريخ 14/ 207 و در اخبار الطوال، ص 229 آمده است: آن حضرت در شعب على، فرود آمد.

(5) البداية و

النهاية 8/ 151.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:394

خود مى كشيد، مردم به دور او حلقه زدند تا جانهاى خود را از آب گواراى علومش كه ادامه علوم جدش، پرتو افكنده علم و نور در زمين بود، سيراب كنند.

(1)

توجه حاجيان و زايران عمره به حضرت حسين عليه السّلام

كسانى كه براى حج و عمره از ساير مناطق به بيت اللّه مى آمدند، نزد آن حضرت به رفت و آمد پرداختند «1» و ديگران را به سوى او فرا مى خواندند و برگرد وجودش مى گشتند، اين يكى از او علم و حديث مى خواست و آن ديگرى از او حكمتهاى سودمند و سخنان جامع فرا مى گرفت تا با انوار آنها در تاريكيهاى زندگى هدايت شود «2». امام، ثانيه اى از وقت خود را رها نمى كرد كه بدون نشر بينش و آگاهى اجتماعى بگذرد، آن حضرت، مردم را به بيدارى و بر حذر بودن از سياست اموى فرا مى خواند كه هدفش، به بردگى كشيدن مسلمين و خوار نمودن آنان بوده است.

(2)

اضطراب فرزند زبير

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ج 2 394 اضطراب فرزند زبير ..... ص : 394

فرزند زبير» براى فرار از بيعت با يزيد، در مكّه پناهنده شده بود و رفت و آمد مردم نزد امام حسين عليه السّلام اتفاق آنان در تعظيم و گراميداشت آن حضرت و بى ميلى و دور شدن مردم از وى، بر او گران آمد، زيرا وى داراى صفتى دوست داشتنى و يا سرشتى كريمانه، نبوده است.

«زيد بن على جذعانى» مى گويد: «در او صفتهايى بود كه خلافت با وجود

______________________________

(1) ابن صباغ، الفصول المهمّة، 183، وسيلة المآل فى عد مناقب الآل، 185.

(2) نهضة الحسين عليه السّلام، ص 57.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:395

آنها برايش شايسته نبود؛ زيرا وى مردى بخيل بود و كمتر به پذيرايى از ميهمانان مى پرداخت، بدخو و حسود بود، محمد بن حنفيه را اخراج كرد و عبد اللّه بن عباس را به طائف تبعيد نمود» «1».

(1) از نشانه هاى ذاتى وى، پستى و بخل بود.

شاعر درباره او گفته است:

رايت ابا بكر و ربك غالب على امره يبغى الخلافة بالتمر «2» «سوگند به پروردگارت فرزند زبير را ديدم كه تلاش مى كرد و مى خواست خلافت را با خرما به دست آورد».

(2) مردم در روزگار حكومت كوتاهش از گرسنگى و محروميت رنج بردند و موالى كه در يارى اش فراوان كوشيدند، به انواع سختيها دچار گشتند كه شاعر آنان نوميدى خود در يارى رساندن به وى را چنين بيان مى كند:

ان الموالى امست و هى عاتبةعلى الخليفة تشكو الجوع و السغبا

ما ذا علينا و ما ذا كان يرزؤنااى الملوك على من حولنا غلبا «3» «موالى، از خليفه گله مند شدند و از گرسنگى و بى غذايى شكايت دارند».

«بر ما چه بود و چه چيزى ناراحتمان مى كرد كه كدام پادشاه در اطراف ما بر ديگرى غالب شود».

(3) پسر زبير، براى شكار ساده لوحان و فريب دادن كم خردان، زهد و پارسايى و درويش صفتى را تظاهر مى كرد چنانچه امام امير المؤمنين عليه السّلام او را چنين توصيف مى نمايد: «تله دين را براى شكار دنيا به كار مى گيرد» «4».

مسلّم است كه وى در خروج بر ضد حكومت بنى اميّه، براى خدا عمل

______________________________

(1) فوات الوفيات 2/ 173.

(2) ابن قتيبة، المعارف، ص 225.

(3) مروج الذهب 3/ 75.

(4) شرح نهج البلاغه 7/ 48.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:396

نمى كرد، بلكه خواهان سلطنت و قدرت بود، «عبد اللّه بن عمر» اين مطلب را هنگامى اظهار داشت كه همسرش بر او اصرار مى كرد كه با وى بيعت نمايد و از طاعت و تقواى او برايش ياد مى كرد، پس به وى گفت: «تو آن قاطرهاى معاويه را نديده اى كه با آنها به حج مى رفت و خاكسترى رنگ

بودند؟ ابن زبير، غير از آنها را نمى خواهد» «1».

(1) به هر حال، براى فرزند زبير، چيزى از موضوع حضرت حسين عليه السّلام، سنگين تر نبود، زيرا مى دانست با وجود حضرت حسين عليه السّلام كسى با وى بيعت نمى كند؛ زيرا آن حضرت فرزند رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بود و در روى زمين، كسى با وى همتا و برابر نبوده است، آن گونه كه «ابن كثير» مى گويد «2».

(2) «اوكلى» نيز بر اين امر تأكيد مى نمايد و مى گويد «فرزند زبير كاملا دريافته بود مادام كه حسين عليه السّلام در قيد حيات باشد، همه تلاشهايش بيهوده خواهد بود ولى اگر گزندى به وى برسد، راه خلافت برايش آماده خواهد شد».

پسر زبير، به امام پيشنهاد مى كرد كه به سوى عراق برود تا از او راحت شود. وى به آن حضرت مى گفت: «چه چيزى تو را از شيعيانت و شيعيان پدرت بازمى دارد؟ به خدا! اگر من مانند آنها را داشتم، به هيچ جايى جز به سوى آنها نمى رفتم!» «3».

فرزند زبير، دلسوز امام نبود و در اظهار عقيده براى آن حضرت، اخلاص

______________________________

(1) المختار، ص 95.

(2) البداية و النهاية 8/ 151. و در وسيلة المآل، ص 185 آمده است: وجود حسين، بر پسر زبير سنگين بود؛ زيرا مردم حجاز، مادام كه حسين عليه السّلام در منطقه بود با وى بيعت نمى كردند و با وجود حسين، آنچه را از آنها مى خواست، برايش مهيّا نمى گرديد.

(3) ذهبى، تاريخ اسلام 4/ 170، (اول حوادث سال 60).

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:397

نداشت، تنها مى خواست كه از آن حضرت راحت شود، ولى انگيزه هاى وى بر امام، پوشيده نبود، آن حضرت به يارانش فرمود: «اين يك- در

حالى كه به پسر زبير اشاره مى نمود- چيزى در دنيا نزد وى بهتر از اين نيست كه من از حجاز خارج شوم، او مى داند كه مردم مرا با وى برابر نمى دانند، لذا دوست دارد كه من خارج شوم تا صحنه برايش خالى بماند» «1».

حكومت اموى نيز اهميتى به فرزند زبير نداد و همه تلاشهايش را متوجه امام حسين عليه السّلام كرد.

(1)

نظريه غزالى

«شيخ محمد غزالى» بعيد مى داند كه فرزند زبير براى اينكه از حضرت حسين عليه السّلام راحت شود، به وى پيشنهاد كرده باشد كه به سوى عراق خارج شود.

وى گفته است: «عبد اللّه بن زبير خداترس تر است و در اسلام ريشه دارتر از آن است كه اين فرومايگى را مرتكب گردد!» «2».

(2) اين نظريه، دور از واقعيت است؛ زيرا «فرزند زبير» هيچ پرهيزگارى در دين نداشت؛ زيرا هم او بود كه آتش فتنه را در جنگ جمل روشن ساخت و پدرش را به آن وارد نمود، او بود كه به خاطر رسيدن به قدرت، خود را به هلاكت افكند و همه چيز را در راه آن فدا كرد، او از دشمن ترين مردم نسبت به عترت پاك بود و كسى كه چنين باشد، آيا ممكن است انسانى باتقوا و ريشه دار در اسلام باشد؟!

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 4/ 38. طبرى، تاريخ 5/ 383.

(2) من معالم الحق، ص 139.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:398

(1)

نظريّه اى كم ارزش

از نظريات كم ارزش، نظريه «انيس زكريا» مى باشد كه به تعصب اموى معروف است. او مى گويد: يكى از مهمترين عواملى كه به كشته شدن امام حسين عليه السّلام منجر گرديد، تشويق آن حضرت به وسيله پسر زبير براى خارج شدن به سوى عراق بود كه اثر مهمى بر روحيه وى داشته است «1»! اين گفته؛ از بى مايه ترين نظريه هاست؛ زيرا امام حسين عليه السّلام از گفتار فرزند زبير تأثيرى نگرفت و فريب تشويق وى را نخورد، بلكه عوامل ديگرى وجود داشته كه آن حضرت را به خروج به سوى عراق واداشته اند كه ما آنها را به تفصيل در مباحث قبلى، بيان كرده ايم.

(2)

اضطراب حكومت محلّى

حكومت محلّى در مكه، از آمدن امام به آنجا مضطرب شد و ترسيد كه امام آن را مركزى سياسى براى دعوت خويش و محلّى براى اعلام انقلاب بر ضد حكومت دمشق قرار دهد لذا «عمرو بن سعيد اشدق» حاكم مكّه، پريشان، به نزد امام شتافت و به آن حضرت گفت: چه چيزى تو را (به اينجا) آورده است؟

- به خداوند و به اين خانه پناه آورده ام ... «2».

امام به بيت اللّه الحرام كه هر كس وارد آن شود، ايمن و از هر ظلم و تعدّى در امان خواهد بود، پناه آورده بود.

«اشدق»، اعتنايى به سخن امام نكرد، بلكه نامه اى به يزيد نوشت و او را از

______________________________

(1) الدولة الاموية فى الشام، ص 54.

(2) تذكرة الخواص، ص 237.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:399

آمدن امام به مكه و رفت و آمد مردم نزد وى و ازدحام آنان در مجلس امام و اجماع آنان بر تكريم آن حضرت، آگاه كرد و به وى خبر داد كه اين

مسأله، خطرى براى دولت اموى به وجود مى آورد.

(1)

اضطراب يزيد

يزيد، هنگامى كه خبرهاى امتناع حضرت حسين عليه السّلام از بيعت با وى و مهاجرتش به مكه و اينكه آن را مركزى براى دعوت خود قرار داده، و مردم عراق هيأتها و نامه هايى براى بيعت به آن حضرت فرستاده اند، به وى رسيد، به شدت مضطرب گشته، نامه اى به «عبد اللّه بن عباس» نوشت كه متن آن چنين است:

(2) «اما بعد: عموزاده ات حسين و دشمن خدا، فرزند زبير از بيعتم خوددارى نموده و به مكه پيوسته و در كمين فتنه اند و خود را در معرض هلاكت افكنده اند، اما پسر زبير: وى بر خاك فنا مى افتد و فردا كشته شمشير خواهد بود اما حسين:

مى خواستم در مورد وى به شما اهل بيت، عذر آورده باشم، شنيده ام كه افرادى از شيعيانش از اهل عراق به وى نامه مى نويسند و او با آنها مكاتبه مى نمايد، آنان وى را وعده خلافت مى دهند و او به آنان وعده امارت، شما مى دانيد كه ميان من و شما چه وصلتى وجود دارد و چه حرمتى و چه نتايج خويشاوندى كه حسين آن را قطع نموده ناديده گرفته است، تو رهبر اهل بيت خود و سرور سرزمين خويش هستى، پس با وى ديدار كن و او را از تلاش در فتنه بازگردان، پس اگر از تو بپذيرد و برگردد، نزد من امان و كرامت فراوان خواهد داشت و براى وى جارى مى كنم آنچه را پدرم براى برادرش جارى مى ساخت و اگر بيشتر بخواهد، هر چه را بخواهد براى وى ضمانت كن من تضمين تو را انجام مى دهم و برايش

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:400

به جاى مى آورم

و براى او سوگندهاى محكم و پيمانهاى مؤكّد مى آورم تا خاطرش جمع گردد و در همه كارها بر آن اعتماد داشته باشد. در پاسخ نامه ام و هر حاجتى نزد من دارى، شتاب كن و السلام».

(1) او نامه خود را با اين ابيات پايان داد:

يا أيها الراكب العادى مطيته على غذافرة فى سيرها فحسم

ابلغ قريشا على نأى المزار بهابينى و بين الحسين اللّه و الرحم

و موقف بفناء البيت انشده عهد الاله غدا و ما توفى به الذمم

عنيتم قومكم فخرا بأمكم ام لعمرى حصان عفة كرم

هى التى لا يدانى فضلها احدبنت الرسول و خير الناس قد علموا

انى لا علم او ظنا كعالمه و الظن يصدق احيانا فينتظم

ان سوف يترككم ما تدعون بهاقتلى تهاداكم العقبان و الرخم

يا قومنا لا تشبوا الحرب اذ سكنت و امسكوا بحبال السلم و اعتصموا

قد جرب الحرب من قد كان قبلكم من القرون و قد بادت بها الأمم

فأنصفوا قومكم لا تهلكوا برحافرب ذى برح زلت به القدم «اى سوارى كه مركب خود را به سرعت مى راند و به شتاب مى رود».

«به قريش، با وجود دورى راه ابلاغ كن كه ميان من و حسين، خداوند است و خويشاوندى».

«و ايستادنى در كنار خانه كعبه كه پيمان خدا را از او بخواهم، فردا و آنچه عهدها به آن وفا مى كنند».

«شما قومتان را مهم دانستيد به افتخار مادرتان، مادرى كه به جانم سوگند! قلعه عفت و بزرگى باشد».

«اوست كه هيچ كس در برترى به او نمى رسد، دخت پيامبر و بهترين

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:401

مردم است و همه اين را دانسته اند».

«من مى دانم يا گمان همچون دانستن و گمان، گاهى درست و منظم از آب در مى آيد».

«كه آنچه به آن فرا مى خوانيد، شما را كشتگانى

خواهد ساخت كه عقابها و كركسها به سر آنها مى آيند».

«اى قوم ما! آتش جنگ را كه خاموش شده، روشن نكنيد و ريسمان صلح را چنگ زنيد و داشته باشيد».

«جنگ را كسانى كه پيش از شما بودند، آزمودند و امتها بدان نابود گشته اند».

«پس براى قومتان، انصاف داشته باشيد و آنها را به شر نكشيد كه گاهى پاى انسان شرور، لغزيده است».

(1) اين نامه، بر نادانى يزيد دلالت دارد؛ زيرا گمان كرده است كه امام در قيامش، طالب مال و ثروت است و نمى دانسته امام، با وى به خاطر خدا مبارزه نموده و تنها پاداش اخروى را مدّ نظر داشته است.

(2)

پاسخ ابن عباس

«ابن عباس» به وى پاسخ داد: «اما بعد: نامه تو رسيد و در آن از پيوستن حسين و فرزند زبير به مكه سخن گفته اى اما فرزند زبير: او مردى است از ما بريده و به نظر و هوايش پيوسته و علاوه بر آن در خفا براى ما كينه هايى نهفته در سينه دارد كه چون سنگ آتش زنه، آنها را براى ما نگهداشته است كه خداوند اسيرشان را وانگذارد، پس در مورد او نظر خود را داشته باش ... و اما حسين،

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:402

هنگامى كه وى به مكه وارد شد و حرم جد و منازل پدرانش را ترك كرد، از او درباره اقدامش پرسيدم كه به من خبر داد عمّال تو در مدينه به او بدى كرده و در كلام ناخوشايند نسبت به وى شتاب كرده اند، پس به سوم حرم خداوند به پناه، روى آورده است و در مورد آنچه اشاره نموده اى با او ملاقات خواهم كرد و از نصيحت دريغ نخواهم نمود تا

خداوند با آن، وحدت كلمه را ميسّر سازد و آتش را خاموش كند و فتنه را بخواباند و خونهاى امّت را حفظ كند، (1) پس در پنهان و آشكار، از خداى بترس و هيچ شبى را به صبح نرسان در حالى كه براى مسلمانى قصد ناخوشايندى داشته باشى و يا در كمين ظلم رساندن به وى بنشينى و يا چاهى براى وى بكنى كه بسيارند كسانى كه براى ديگران چاه كندند و خود، در آن افتادند و چه بسيار آرزومندانى كه به آرزويشان نرسيدند، پس بهره خود را از تلاوت قرآن و گسترش سنّت داشته باش و تو را باد به روزه و نماز تا مبادا لهو دنيا و باطلهاى آن تو را از آنها بازدارد كه هر چه تو را از خدا مشغول دارد، زيان مى رساند و نابود مى شود و هر چه از مسائل آخرت، تو را مشغول دارد، سود مى دهد و باقى مى ماند و السلام ...» «1».

(2) اين نامه، موارد ذيل را شامل بوده است:

1- بنى هاشم ارتباطى به فرزند زبير نداشتند و مسئول اقدامات وى نبودند؛ زيرا وى براى آنان دشمنى بود كه منتظر فرصتى بر آنان مى باشد و انديشه هاى ناصواب براى آنان داشت.

2- امام حسين عليه السّلام از مدينه به مكه آمده بود نه براى اينكه فتنه انگيزى نمايد بلكه به خاطر بدرفتارى عمال يزيد نسبت به آن حضرت و به مكه آمده بود تا در آنجا به بيت اللّه الحرام پناهنده شود.

______________________________

(1) تذكرة الخواص، ص 237- 239، ابن عساكر، تاريخ 14/ 207.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:403

(1)

معزول كردن حاكم مدينه

«وليد بن عتبة بن ابى سفيان» پس از عزل مروان، حاكم مدينه بود

وى- بنا به گفته مورخان- شخصى باهوش و زيرك بود، آسودگى را دوست مى داشت و فتنه را نمى پسنديد و هنگامى كه حضرت حسين عليه السّلام از بيعت با يزيد خوددارى كرد، نسبت به آن حضرت اقدامات شديدى به كار نبرد و آن حضرت را بر آنچه دوست نداشت، مجبور نساخت، بلكه زمينه حركت آن حضرت به سوى مكه را بازگذاشت بدون اينكه او را از آن كار بازدارد، در حالى كه مروان به وى اصرار كرده بود كه بر آن حضرت سخت بگيرد ولى وى نپذيرفته بود.

(2) امويان، موضعگيرى همراه با نرمخويى و آسانگيرى وى در برابر حضرت حسين عليه السّلام را به يزيد گزارش دادند و او بر وى خشم گرفت و از منصبش معزول ساخت «1» و آن منصب را به جبّارى از جباران بنى اميّه يعنى «عمرو بن سعيد اشدق» «2» واگذار كرد كه به سنگدلى و سختگيرى معروف بود. وى پس از منصوب شدن به حكومت مدينه، در ماه رمضان به آنجا رفت و نماز عشا را با مردم به جماعت گزارد و هنگام صبح در حالى كه پيراهن قرمز بر تن و عمامه اى سرخ رنگ بر سر داشت، به سوى مردم خارج شد. مردم با نگاه انتقادآميز به وى نگريستند. وى بالاى منبر رفت و گفت:

______________________________

(1) البداية و النهاية 8/ 148.

(2) «اشدق»، اين لقب به خاطر تشادق وى در سخن به او داده شده (يعنى مراعات ديگران را در سخن نمى كرد) گفته شد كه اين لقب را از آن جهت بر وى نهاده اند كه چانه اش كج بوده است، اين مطلب در البيان و التبيين 1/ 315 آمده. و گفته شده

است كه وى به سبب زياده روى در ناسزاگويى به حضرت على، دچار كجى در حلق گشته بود، اين مطلب در معجم الشعراء آمده است، ص 231.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:404

(1) «اى مردم مدينه! شما را چه شده كه با نگاه هايتان به سوى ما تير مى اندازيد، گويى كه ما را با شمشيرهايتان مى زنيد؟ آيا آنچه را انجام داده ايد، فراموش كرده ايد؟ اگر بار اوّل انتقام گرفته مى شد، شما بار دوّم را تكرار نمى كرديد، شما را فريب داده است كه عثمان را كشتيد، او را شكيبا و بردبار و امام يافتيد كه خشم او رفته و ذاتش نابود شده بود، پس خود را داشته باشيد كه امامى بر شما ولايت يافته است كه در آغاز جوانى است با آرزوهاى دور، با تنى محكم و استخوانى قدرت يافته كه نگاهى بر روزگار دارد و همه آن را روبه رو گرديده و او اگر بگزد، خرد مى كند و اگر لگدكوب كند، قطعه قطعه مى سازد، نه از ريگزار مى هراسد و نه چوبى برايش به صدا در مى آيد».

(2) و در سخنان خود اشاره اى به فرزند زبير نمود و گفت: «به خدا بر او مى تازيم و سپس اگر داخل كعبه شود، آن را بر او آتش مى زنيم، بر خلاف ميل هر كس كه ناخرسند باشد ...» «1».

آن طاغوت، بر روى منبر خون دماغ شد، مردى، عمامه اى به سويش افكند و او خونش را با آن پاك كرد. مردى از خثعم گفت: «سوگند به خداى كعبه» خون در عمامه اى بالاى منبر، فتنه اى است كه عمومى گردد و مشهور شود» «2».

(3) از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله روايت شده است كه فرمود: «جبارى

از جباران بنى اميه بر روى منبرم خون دماغ مى شود و خون از بينى اش جارى مى گردد» «3».

«اشدق» تصميم گرفت كه با قدرت و شدت با جبهه مخالف مقابله نمايد، معزول شدن سلفش وليد و سلب اعتماد از وى به سبب آسان گرفتن با حضرت

______________________________

(1) ذهبى، تاريخ اسلام 2/ 268.

(2) سمط النجوم العوالى 3/ 57.

(3) مجمع الزوائد 5/ 240.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:405

حسين عليه السّلام، او را به اين كار واداشته بود. شايد يكى از مهمترين عواملى كه امام حسين عليه السّلام را به ترك حجاز واداشت، حذر كردن از ستمكارى اين طاغوت و ترس از اين امر بود كه مبادا آن حضرت را در حالى كه در حرم امن خداوند است، ترور نمايد.

(1)

حضرت حسين عليه السّلام با ابن عمر و ابن عباس

هنگامى كه حضرت امام حسين عليه السّلام به مكه آمد، «عبد اللّه بن عباس و عبد اللّه بن عمر» در آنجا اقامت داشتند. آنها براى استقبال از آن حضرت و تشرّف به خدمتش شتافتند در حالى كه قصد داشتند از مكه خارج شوند، پس «فرزند عمر» به آن حضرت گفت:

(2) «اى ابا عبد اللّه! خداوند تو را رحمت كند، از خداوند پروا كن كه بازگشت تو به سوى اوست، تو دشمنى افراد اين خاندان (بنى اميّه) را نسبت به خودتان مى دانى، اينك اين مرد،- يزيد بن معاويه-، بر مردم حاكم شده است، من مطمئن نيستم از اينكه مردم به خاطر اين زرد و سفيد به سوى او ميل كنند، و تو را بكشند و عدّه زيادى به سبب تو هلاك شوند؛ زيرا من شنيدم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را كه مى فرمود: حسين كشته مى شود و اگر او

را كشتند و واگذاشتند و يارى نكردند، خداوند آنها را تا روز قيامت خوار خواهد ساخت، من به تو پيشنهاد مى كنم كه وارد صلحى شوى كه مردم در آن داخل شده اند و صبر كن آن گونه كه قبلا با معاويه صبر كردى، شايد خداوند ميان تو و قوم ستمكاران حكم كند ...».

(3) سرور آزادگان به وى فرمود: «من با يزيد بيعت كنم و در صلح وى وارد شوم؟!! در حالى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله درباره وى و پدرش فرموده است آنچه را فرمود».

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:406

(1) «ابن عباس» به سخن آمد و به آن حضرت گفت: «اى ابا عبد اللّه! راست گفتى، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در حياتش فرمود: مرا با يزيد چه باشد، خداوند، يزيد را بركت ندهد، او پسرم و فرزند دخترم، حسين را مى كشد و سوگند به آنكه جانم در دست اوست، فرزندم در ميان قومى كشته نشود و آنها او را حمايت نكنند، مگر اينكه خداوند ميان دلها و زبانهايشان اختلاف خواهد افكند».

(2) ابن عباس و حضرت حسين عليه السّلام، به گريه افتادند، آنگاه آن حضرت، روى به ابن عباس كرد و گفت: «اى ابن عباس! آيا مى دانى من فرزند دخت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله هستم؟».

- «آرى، به خدا سوگند! ... مى دانيم كه در دنيا كسى جز تو فرزند دخت رسول اللّه نيست و اينكه يارى كردن تو بر اين امّت واجب است همچون واجب بودن نماز و زكات كه هيچ يك از آنها بدون ديگرى، پذيرفته نمى شود ...».

(3) حضرت حسين عليه السّلام به وى گفت: «اى ابن عباس! چه مى گويى

در مورد قومى كه فرزند دخت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله را از خانه و محل آرامش و زادگاه و حرم پيامبرش و مجاورت قبر و مسجد و محل هجرتش خارج كردند و او را هراسان و پريشان ساختند كه نه در جايى آرام مى گيرد نه به موطنى پناه مى آورد و از اين كار قصد دارند كه او را بكشند و خونش را بريزند در حالى كه وى نه به خداوند شرك گفته و نه به جاى وى كسى را به يارى گزيده و نه از آنچه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بر آن بوده، دگرگون گشته است ...».

(4) ابن عباس، به تأييد كلامش پرداخت و در حمايت از گفتار آن حضرت، گفت: «در آنها چيزى نمى گويم جز اينكه آنان به خدا و پيامبرش كافر شده اند و به سوى نماز نمى روند جز در حالى كه خسته و بيزار باشند، براى مردم ريا مى كنند و جز اندكى، خداى را ياد نكنند، ميان اين و آن سرگردانند و هر كس را كه خداوند

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:407

گمراه كند، راهى برايش نخواهى يافت، بر امثال اينان است كه عذاب بزرگ فرود مى آيد. اما تو اى فرزند رسول اللّه! تو راس افتخار به رسول اللّه هستى، پس گمان مبر اى فرزند دخت رسول اللّه كه خداوند از آنچه ظالمان انجام مى دهند، غافل است من گواهى مى دهم كه هر كس از مجاورت با تو روى گردان شود و به جنگ با تو و جنگ با پيامبرت طمع ورزد، او را بهره اى نخواهد بود ...».

امام حسين عليه السّلام سخنش را تصديق نمود و فرمود: «آرى،

به خدا سوگند!».

(1) آنگاه ابن عباس آمادگى خود را براى اقدام به يارى آن حضرت بيان كرد و گفت: «اى فرزند رسول خدا! فدايت گردم! گويا تو مرا براى خود مى خواهى و از من مى خواهى كه يارى ات كنم. به خدايى كه جز او پروردگارى نيست، اگر من با اين شمشيرم، در خدمت تو آن قدر بجنگم كه دو دستم از كفهايم جدا شوند، به اندازه يك صدم از حق تو را ادا نكرده باشم هم اينك من در خدمت تو هستم، با فرمانت مرا امر كن».

(2) «ابن عمر» سخن ابن عباس را قطع كرد و روى به حضرت حسين عليه السّلام نمود و گفت: «از تصميمى كه گرفته اى درنگ كن و از همينجا به مدينه بازگرد، در صلح اين قوم وارد شو و از وطنت و حرم جدّت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله دور مشو، براى اين افراد كه بهره اى براى آنان نيست، حجت و راهى بر خود ايجاد نكن، اگر دوست دارى بيعت نكنى، تو رها هستى تا نظر خود را ببينى، زيرا يزيد بن معاويه شايد جز اندكى زنده نماند و خداوند امر او را از تو كفايت كند».

(3) امام بر او ايراد آورد و سخنش را بر او بازگرداند و فرمود: «افسوس از اين سخن براى هميشه! ما دام كه آسمانها و زمين باشند، من از تو اى عبد اللّه! مى پرسم كه آيا من نزد تو بر خطا هستم؟ پس اگر بر خطا باشم مرا بازگردان كه من مى پذيرم و مى شنوم و فرمان مى برم».

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:408

(1) فرزند عمر گفت: «سوگند به خدا! نه، خداوند متعال، فرزند

دخت پيامبر خدا را بر خطا قرار نمى دهد و كسى همچون تو با طهارت و نزديكيش نسبت به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله همانند يزيد بن معاويه نيست، ولى من بيم دارم كه اين چهره زيباى تو را با شمشيرها بزنند و از اين امّت چيزى را ببينى كه دوست ندارى، پس همراه ما به مدينه بازگردد و اگر دوست ندارى بيعت كنى، هرگز بيعت مكن و در خانه ات بنشين».

(2) امام، روى به او كرد و او را از پليدى امويان و نيتهاى بدشان نسبت به آن حضرت، آگاه كرد و گفت: «هيهات اى فرزند عمر! اين قوم مرا رها نخواهند كرد، هر چند مرا داشته باشند و اگر بر من دست نيابند، همچنان تلاش خواهند كرد تا من به اجبار بيعت كنم يا مرا بكشند، آيا نمى دانى اى عبد اللّه! از ناچيزى دنيا نزد خداوند متعال است كه سر يحيى بن زكريا نزد ستمكارى از ستمكاران بنى اسرائيل آورده شد، در حالى كه آن سر با ارائه حجّت به آنان سخن مى گفت؟!! آيا نمى دانى اى ابو عبد الرحمن! بنى اسرائيل ميان طلوع فجر تا طلوع آفتاب، هفتاد پيامبر را مى كشتند و سپس همگى در بازارهاى خود به خريدوفروش مى نشستند گويى كه كارى نكرده اند، خداوند در مورد آنها به شتاب اقدامى نكرد و سپس آنان را گرفت، گرفتن شكوهمندى قدرتمند» «1».

(3) اين گفتگو، تصميم آن حضرت بر انقلاب و عزم او را بر نبرد با يزيد نشان مى دهد؛ زيرا وى، امام را به حال خود نمى گذاشت، پس يا بايد بيعت مى كرد و خود و اسلام را ذليل مى ساخت و حرمتهايش شكسته مى شد يا

با عزّت و كرامت كشته شود، آن حضرت، مرگ را بر نابودى كرامتش و كرامت امّت و مقدسات آنان، ترجيح داد.

______________________________

(1) الفتوح 5/ 38- 43.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:409

(1)

وصيّت امام حسين عليه السّلام به ابن عباس

امام حسين عليه السّلام، روى به ابن عباس كرد و اين وصيت را به وى ابلاغ نمود و فرمود: «تو اى ابن عباس! عموزاده پدرم هستى، از آن وقت كه تو را شناختم همچنان امر به خير كرده اى، تو همراه پدرم بودى و به او پيشنهادهايى كه رستگارى و صواب در آنها بود، مى دادى، پدرم تو را هم صحبت خود مى كرد و از تو نظر مى خواست و با تو مشورت مى نمود، تو هم به صواب، مشورت مى دادى، پس در امان خدا به مدينه برو و چيزى از خبرهايت را از من پنهان مكن مادام كه ببينم اهل آن مرا پاسخ مثبت دهند و يارى ام مى كنند در اين حرم، وطن گرفته و مقيم هستم، پس هرگاه مرا واگذارند، ديگرانى را به جاى آنان بر مى گزينم و به سخنى كه ابراهيم هنگام افكنده شدن در آتش گفت، پناه مى جويم كه: حسبى اللّه و نعم الوكيل؛ خداوند برايم كافى است و او بهترين ياور است، و آتش بر او سرد و سلامت گرديد ...» «1».

(2)

نامه هاى امام حسين عليه السّلام به زعماى بصره

امام، به رؤساى پنج گانه بصره نامه هايى نوشت و آنها را براى يارى كردن به وى و گرفتن حقش، به قيام خواند. آن حضرت، به بزرگان منطقه، نامه نوشت كه از جمله آنها افراد ذيل هستند:

1- مالك بن مسمع بكرى.

2- احنف بن قيس.

______________________________

(1) خوارزمى، مقتل 1/ 193.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:410

3- منذر بن جارود.

4- مسعود بن عمرو.

5- قيس بن ميثم.

6- عمر بن عبيد اللّه بن معمر «1».

(1) «اما بعد: همانا خداوند محمد صلّى اللّه عليه و آله را از ميان خلقش برگزيد و او را به نبوتش كرامت بخشيد و براى رسالتش

انتخاب كرد، سپس او را نزد خود برد، در حالى كه بندگانش را دلسوزانه نصيحت كرد و آنچه را كه بدان فرستاده شده بود، ابلاغ نمود، خانواده ما، اوليا، اوصيا و وارثانش بودند و شايسته ترين مردم به مقامش، اما قوم ما در اين مورد خود را بر ما مقدم شمردند و ما راضى شديم و تفرقه را نپسنديديم و آسايش (مردم) را دوست داشتيم در حالى كه مى دانستيم ما به حقى كه استحقاق ما بود از آنها كه آن را در اختيار گرفتند شايسته تريم، من فرستاده ام را با اين نامه نزد شما فرستاده ام و شما را به كتاب خدا و سنّت پيامبرش فرا مى خوانم، زيرا سنّت از بين رفته و بدعت زنده گردانيده شده است، پس اگر گفتارم را بشنويد، شما را به راه رستگارى هدايت خواهم كرد ...» «2».

(2) اين نامه، خلافت اسلامى را بيان مى كند كه- بنا به فرمايش صريح امام- حق اهل بيت عليهم السّلام است؛ زيرا آنان نزديكترين افراد به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و آگاهترين مردم نسبت به اهداف آن حضرت بوده اند، ولى آن قوم، خلافت را براى خود گرفتند و عترت پاك جز صبر چاره اى نداشتند؛ زيرا فتنه را نمى پسنديدند و حفظ وحدت مسلمين را مى خواستند ...

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ، 4/ 23.

(2) طبرى، تاريخ 5/ 375.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:411

(1) همچنين اين نامه، شامل دعوت به حق با همه ابعاد و مفاهيمش بود، زيرا به زنده كردن كتاب خدا و سنّت پيامبرش دعوت مى كرد كه حكومت اموى به عمد، آنها را از واقعيت زندگى دور كرده بودند ...

(2) برخى از نويسندگان در مورد نامه

حضرت امام حسين عليه السّلام به مردم بصره اظهار نظر كرده و گفته اند:

«نامه حضرت حسين عليه السّلام به مردم بصره به ما نشان مى دهد كه چگونه مسئوليتش را مى شناخت و همراه آن حركت مى كرد؛ زيرا اهل بصره به آن حضرت نامه ننوشته و او را به سوى شهر خود، دعوت نكرده بودند، آن گونه كه اهل كوفه عمل كردند و با اين وجود، آن حضرت، به آنان نامه مى نويسد و آنها را براى رو به رويى حتمى، آماده مى سازد؛ زيرا وقتى كه آن حضرت تصميم گرفت براى دين و امّتش قيام كند، اين تصميم از اعماق روح و ضمير آن حضرت برخاسته بود، نه از حركت مردم كوفه و دعوت آنان از آن حضرت».

(3) به هر حال، امام، نامه هايش را به دست يكى از غلامانش به نام «سليمان» كه كنيه اش «ابو رزين» بود، براى اهل بصره فرستاد، وى به سرعت راه پيمود تا اينكه به بصره رسيد و نامه ها را به صاحبانشان تحويل داد.

(4)

پاسخ احنف بن قيس

«احنف بن قيس»، زعيم عراق، در پاسخ امام، نامه اى فرستاد كه در آن، اين آيه شريفه را نوشت و چيزى بر آن نيفزود: فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لا يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذِينَ لا يُوقِنُونَ «1». «2»

______________________________

(1) روم/ 60.

(2) سير أعلام النبلاء: 3/ 298.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:412

«صبر كن كه وعده خدا حق است و آنان كه ايمان ندارند، تو را از جاى حركت ندهند».

او از امام خواسته بود شكيبايى پيشه كند و آنان كه به خدا ايمان ندارند و ارزشى براى خداوند قايل نيستند، او را از جاى حركت ندهند.

(1)

جنايت منذر بن جارود

«منذر بن جارود عبدى» از فرومايگان و بى مايگان عرب بود؛ زيرا فرستاده امام را دستگير كرد و او را دست بسته نزد ابن زياد- كه دامادش بود- فرستاد، تا بدين وسيله اخلاص و وفادارى خود را ثابت كند. ابن مرجانه نيز در شامگاه شبى كه فردايش به سوى كوفه حركت كرد او را كشت و به دار آويخت «1».

برخى از مورخان براى «منذر» عذر آورده اند كه وى معذور بوده است؛ زيرا مى ترسيد مبادا آن فرستاده از جانب فرزند مرجانه باشد تا او را امتحان كند لذا او را به وى تحويل داد، اين عذرى بى ارزش است؛ زيرا لازم بود ابتدا از وى تحقيق به عمل آورد تا حقيقت كار او، آشكار گردد.

(2)

پاسخ مثبت يزيد بن مسعود

زعيم بزرگ «يزيد بن مسعود نهشلى» نداى حق را پاسخ مثبت داد و با انگيزه ايمان و عقيده به يارى امام برخاست و كنگره اى عمومى منعقد ساخت و قبايل عربى طرفدار خود را به سوى آن فرا خواند، آنها عبارتند از:

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 357- 358.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:413

1- بنى تميم.

2- بنى حنظله.

3- بنى سعد.

(1) هنگامى كه اين قبايل فراهم آمدند، در ميان آنان به سخن ايستاد، ابتدا روى به «بنى تميم» كرد و به آنان گفت: «اى بنى تميم»! جايگاه من در ميان خودتان و اصل و نسبم را نسبت به شما چگونه مى بينيد؟!».

صداى بنى تميم برخاست و وفادارى مطلق و بزرگداشت خود را نسبت به وى اعلام داشتند و يك صدا گفتند: «به، به! توبه خدا! ستون فقرات و رأس افتخارات هستى، در شرافت، مركزيت دارى، بيش از هر كسى به آن مقدم مى باشى ...».

(2) وى از تأييد

آنان شادمان گشت و ادامه داد: «من شما را براى كارى فراهم آورده ام تا با شما مشورت كنم و در مورد آن، از شما يارى بجويم ...».

آنان همگى وفادارى و اطاعت خود را نسبت به وى اظهار نموده، گفتند:

«به خدا مخلصانه به تو خواهيم گفت و در اظهار نظر براى تو خواهيم كوشيد، پس بگو تا بشنويم».

(3) آنگاه، گردنها فراز آمد و نفسها در سينه حبس گرديد تا سخن آن زعيم بزرگ را بشنوند، وى، به سخن آمد و گفت: «معاويه مرده است كه خوار باد! به خدا هلاك شد و نابود گشت، اينك باب ستم و گناه شكسته شده و اركان ظلم به لرزه افتاده، او بيعتى را منعقد ساخت و گمان كرد كه كارى را محكم نموده است، هيهات كه آنچه را خواسته بود، محقق گردد! به خدا! وى كوشيد ولى ناكام ماند و مشورت كرد و بى نتيجه گشت، يزيد شراب خوار و رأس فسق و فجور برخاسته و ادعاى خلافت مسلمين را كرده و بدون رضايت آنان بر آنها حكم رانده با

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:414

كوتاهى اش در حلم و قلّت علم كه از حق به اندازه جاى دو پايش، چيزى نمى داند، به خداوند قسم! سوگندى پذيرفته شده دارم كه جهاد با وى در امر دين، از جهاد با مشركين برتر است.

(1) اين حسين بن على است عليه السّلام، فرزند رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله صاحب شرف اصيل و انديشه راستين كه فضيلتى و صف ناشدنى دارد و علمى پايان نايافتنى و به اين امر، اولى است به خاطر سابقه و سن او و به خاطر قدمت و خويشاونديش، وى

بر خردسالان عطوفت دارد و به بزرگسالان احسان مى نمايد، پس وى را به عنوان رهبر رعيت و امامى راستين كه خداوند حجتش را واجب گردانيده و موعظه اش را رسا ساخته است گرامى بداريم، پس مبادا از نور حق چشم بپوشيد و به راه باطل درآييد، زيرا صخر بن قيس در روز جمل شما را به خوارى كشاند پس با حركتتان به سوى فرزند رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و يارى كردن وى، آن ننگ را بشوييد كه به خدا! هر كس از شما در يارى اش كوتاهى كند، خداوند خوارى را در فرزندان و كمى تعداد را در عشيره اش، نصيب وى خواهد كرد. و من اينك، لباس رزم را به تن كرده و زره آن را پوشيده ام، هر كس كشته نشود، مى ميرد و هر كس بگريزد، از دست نمى رود، پس پاسخى نيكو بدهيد، خداوند شما را رحمت كند».

(2) اين خطابه شايسته، مسائل بسيار مهمى را شامل بود كه عبارتند از:

اوّل: ناچيز شمردن هلاكت معاويه و اينكه با مرگ وى، باب ظلم و جور شكسته شده است.

دوم: انتقاد شديد در گرفتن بيعت معاويه براى يزيد.

سوم: بيان صفات شرورانه موجود در يزيد نظير دائم الخمر بودن و نداشتن حلم و علم و ناآگاهى از حق.

چهارم: دعوت به فراهم آمدن برگرد حضرت امام حسين عليه السّلام به جهت

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:415

برخوردارى آن حضرت از صفات شريفه اى همچون اصالت فكر، فراوانى علم، بزرگى سن، عنايت داشتن به بزرگ و كوچك و ديگر صفات كريمه اى كه آن حضرت را شايسته امامت مسلمين ساخته بود.

پنجم: وى به اطلاع مردم رساند كه براى يارى رساندن به امام و

دفاع از آن حضرت آمادگى كامل دارد.

(1) هنگامى كه آن زعيم بزرگ، خطابه اش را به پايان رساند، بزرگان «بنى حنظله» به سخن آمدند و پشتيبانى كامل خود را نسبت به وى اعلام داشتند و گفتند: «اى ابو خالد! ما تيرهاى كمانت هستيم و سواران عشيره ات، اگر به وسيله ما تير بيندازى، اصابت مى كنى و اگر به وسيله ما به نبرد پردازى، پيروز مى گردى به خدا تو وارد هيچ گردابى نشوى مگر اينكه ما به همراه تو خواهيم بود و با هيچ گرفتارى روبه رو نمى شوى مگر اينكه ما نيز- به خدا قسم!- با آن روبه رو خواهيم شد، با شمشيرهايمان تو را يارى مى كنيم و هرگاه بخواهى، با بدنهايمان از تو محافظت مى نماييم».

(2) اين منطقى افتخارآميز بود كه بر احساسات آنان و ايستادنشان در كنار وى، حكايت داشت. پس از آن، «بنى عامر» برخاستند و از وفادارى عميق خود نسبت به وى سخن راندند و گفتند: «اى ابو خالد! ما فرزندان پدر تو و هم پيمانان تو هستيم، اگر خشمگين شوى، خرسند نخواهيم شد و اگر حركت كنى، بر جاى نخواهيم ماند، اين امر تو است، پس هرگاه خواستى ما را فرا خوان ...».

(3) اما «بنى سعد»، اظهار ترديد و عدم علاقه نسبت به فراخوان وى نمودند و گفتند: «اى ابو خالد! بدترين چيزها نزد ما، مخالفت با تو و خارج شدن از رأى تو است، صخر بن قيس ما را به ترك نبرد در روز جمل دعوت كرد و ما مورد ستايش قرار گرفتيم و عزّت ما در ميان ما باقى ماند، پس ما را مهلت ده تا

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:416

مشورت كنيم و نظرمان

را به تو بگوييم ...».

وى از اين بر برجاى ماندنشان ناراحت شد و از آنان انتقاد كرد و گفت: «اگر اين كار را بكنيد، به خدا! شمشير، هرگز از شما برداشته نخواهد شد و شمشيرتان همچنان در ميان شما به كار گرفته خواهد شد ...».

(1)

پاسخ يزيد بن مسعود به امام عليه السّلام

«يزيد بن مسعود»، نامه اى به امام نوشت كه بر شرافت و كرامت وى دلالت داشت و اينكه دعوت امام را پذيرفته است. متن آن نامه چنين است:

«اما بعد: نامه ات به من رسيد و آنچه مرا به سوى آن فرا خوانده و براى دريافت بهره ام از طاعتت دعوت نموده و رستگارى ام را با سهمى از يارى ات خواسته بودى، معلومم گشت، خداوند هيچ گاه زمين را از كسى كه در آن به خير عمل كند و راهنمايى براى راه رستگارى باشد، خالى نخواهد گذاشت، شما حجّت خداوند بر خلق و امانتش در زمين هستيد، شما شاخه هاى زيتون احمدى هستيد كه او اصل و شما فرع آن مى باشيد. پس حركت كن كه پرنده خوشبختى با تو است، من گردنهاى بنى تميم را براى تو مطيع ساخته و آنها را در طاعت تو شديدتر از شتران تشنه اى كه پس از سه روز چرا در روز چهارم به آب رسيده اند، ساخته ام و گردنهاى بنى سعد را براى تو به اطاعت كشيده و چرك دلهايشان را به آب ابرى بارنده شسته ام، آنگاه كه برق آن جهيد و درخشان شد ...».

اين نامه، با ادبى والا و طبعى كريم و تعظيمى شايسته نسبت به امام سرشار است.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:417

(1) بعضى از مورخان مى گويند: اين نامه در روز دهم ماه محرم پس از آنكه ياران و اهل

بيتش شهيد شده بودند به امام رسيد، و آن حضرت تنهاى بى كس مانده بود و نيروهاى غدّار برگرد او فراهم آمده بودند. هنگامى كه آن حضرت، نامه را خواند، فرمود: «تو را چه باشد، خداوند تو را از ترس ايمن دارد و روز تشنگى بزرگ، تو را سيراب سازد».

هنگامى كه ابن مسعود براى يارى رساندن به امام آماده گشت، خبر كشته شدن آن حضرت به وى رسيد و جانش را در آتش افسوس و حسرت گداخت «1».

(2)

پاسخ مثبت يزيد بصرى

«يزيد بن مسعود بصرى»، نداى حق را پاسخ مثبت داد. وى- بنا به گفته مورخان- به خانه ماريه دختر سعد يا منقذ، رفت و آمد مى كرد چرا كه خانه اش يكى از محلهاى تجمع شيعيان بود، فضايل اهل بيت عليهم السّلام در آنها به اطلاع افراد مى رسيد و بزرگواريهاى آنان منتشر مى گشت و هنگامى كه امام از اهل بصره دعوت فرمود كه او را يارى نمايند، «يزيد بن نبيط» به اين دعوت پاسخ مثبت داد و از ده پسرش، عبد اللّه و عبيد اللّه به او پيوستند، ولى يارانش بر او ترسيدند كه مبادا مأموران پليس ابن زياد او را دريابند، به آنها گفت: هرگاه پاهاى مركبم بر زمين هموار صحرا جاى گيرد، هر كس به دنبالم بيايد بر من آسان باشد «2»، آنگاه بر اسب خود سوار شد و غلامش عامر، سيف بن مالك و ادهم بن اميه همراه وى شدند و در مكه به امام پيوستند و تا عراق در خدمت آن حضرت بودند

______________________________

(1) اللهوف، ص 16- 19.

(2) طبرى، تاريخ 5/ 354.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:418

و در كنار آن حضرت در كربلا شهيد شدند «1».

(1)

مخالفت عراق با امويان

عراقيها به صورت عمومى، حكومت امويان را ناخوش داشتند و تسلط آنان را دوست نداشتند كه علل آن به نظر ما عبارت بودند از:

(2) 1- عراق، در روزگار معاويه با روحيه اى نظامى و با حكومت نظامى اداره مى شد كه پايبند قانون نبود، خصوصا در زمان زياد بن سميه كه بى گناه را به جاى گناهكار و روى آورنده را به جاى روى برگردانده مى گرفت و به گمان و تهمت، مى كشت كه اين وضع، به گسترش ناخشنودى از امويان منجر

شد.

(3) 2- كوفه، در زمان امير المؤمنين عليه السّلام پايتخت دولت اسلامى بود و در زمان معاويه، دمشق، پايتخت و مركز حكومت گشت عراق، منطقه اى همچون ساير مناطق گرديد و خزانه مركزى از آن منتقل شد و كوفيان بر بخت بد خود، پس از انتقال خلافت از آنها، افسوس خوردند و نام امام نزد آنان، نشانى از دولت از دست رفته شان گرديد، آرزوهاى آنها به فرزندان امام بسته شد و به آنها به عنوان قهرمانان استقلال سياسى و آزادى سرزمينشان از تبعيت دمشق، مى نگريستند؛ زيرا اهل عراق، خضوع در برابر اهل شام را نمى پسنديدند همان گونه كه اهل شام نيز خضوع در برابر تسلّط اهل عراق را نمى خواستند، (4) شاعر شام، اين طرز تفكر را چنين بيان مى دارد:

ارى الشام تكره ملك العراق و أهل العراق لهم كارهونا

و قالوا: على امام لنافقلنا: رضينا ابن هند رضينا

______________________________

(1) مقرّم، مقتل، ص 144 به نقل از ذخيرة الدارين، ص 224.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:419

«شام را مى بينم كه حكومت عراق را دوست ندارد و اهل عراق از ما بدشان مى آيد».

«گفتند: على امام ماست و گفتيم ما به فرزند هند راضى شديم، راضى شديم».

(1) شاعر عراق نيز اين طرز فكر حاكم نزد عراقيان را خطاب به اهل شام چنين بيان مى كند:

أتاكم على بأهل العراق و أهل الحجاز فما تصنعونا

فان يكره القوم ملك العراق فقدما رضينا الذي تكرهونا «1» «على، با اهل عراق و اهل حجاز به سوى شما آمده است، پس چه خواهيد كرد».

«اگر قوم شما حكومت عراق را دوست ندارند، ما قبلا به آنچه شما نمى پسنديد، راضى شده ايم».

قيامهاى پى درپى اهل عراق، چيزى جز اظهار ناخشنودى نسبت به اهل شام و رهايى

از حكومت امويان نبوده است.

(2) 3- سياست خطاكارانه اى كه معاويه در برابر زعماى شيعه به كار برد، آنان كه مسائل سرنوشت ساز مردم عراق و همه ملتهاى اسلامى را پيگيرى مى نمودند قتل و شكنجه، احساسات كوفيان را تكان داد و دلهايشان را پر از كينه نسبت به امويان ساخت، همچنانكه ناسزاگويى به حضرت امام على عليه السّلام، بر روى منابر، دشمنى آنان را نسبت به امويان فزونى بخشيد و شعله مخالفت را در جانهايشان برافروخته كرد.

(3) 4- امويان، به اهل كوفه به عنوان جبهه مخالف حكومت آنان

______________________________

(1) الاخبار الطوال، ص 161.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:420

مى نگريستند آنان سرچشمه خطرى بودند كه دولتشان را تهديد مى كرد، بنابراين، با سنگدلى و ارعاب فراوان با آنان روبه رو گشتند، چيزى كه كوفيان را به تلاش پيوسته براى مخالفت با حكومت اموى و براندازى آن واداشت ...

اينها برخى از عواملى هستند كه مخالفت شديد عراق با حكومت اموى و دشمنى نسبت به آن را موجب گشتند.

(1)

اعلام نافرمانى در عراق

پس از هلاكت معاويه، عراقيان به فروپاشى دولت اموى يقين پيدا نمودند و ديدند كه سپردن زمام امور خلافت به يزيد، همان ادامه حكومت اموى است كه در خوار نمودن سركوب آنان تلاش داشته است.

«گولد تسهير» مى گويد: «شيعيان در كوفه متفق شدند كه با يزيد، بستيزند و بر ضد حكومتش قيام كنند و معتقد گشتند كه مبارزه آنان با يزيد، جهادى دينى است «1».

و «كريمر» معتقد است كه اخيار و صالحان شيعه، به يزيد، به عنوان وارث دشمنان اسلام و جانشينان ابو سفيان مى نگريستند «2».

به هر حال، شيعيان كوفه، حكومت يزيد را نپذيرفتند و بر خلع وى و بيعت با امام حسين عليه السّلام

اتفاق نموده، اين اقدامات را انجام دادند:

(2)

كنگره عمومى

شيعيان پس از هلاكت معاويه، كنگره اى عمومى را در منزل بزرگترين

______________________________

(1- 2) عقيده و شريعت در اسلام، ص 69.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:421

رهبرانشان، «سليمان بن صرد خزاعى» برپا نمودند و به ايراد خطابه هاى سياسى كه زشتكاريها و رسواييهاى حكومت اموى را نشان مى داد، پرداختند، همچنانكه امام حسين را بزرگ داشتند و به بيعت با وى فرا خواندند.

(1)

خطابه سليمان

«سليمان» به جايگاه خطابه رفت و نخستين جلسه آنان را با اين خطابه آغاز نمود كه در آن آمده بود: «معاويه هلاك گشت و حسين عليه السّلام مردم را به بيعت خويش گرفته و به سوى مكه خارج شده است، شما شيعيان وى و شيعيان پدرش هستيد، پس اگر مى دانيد كه او را يارى مى دهيد و با دشمنش مى ستيزيد، به او نامه بنويسيد و اگر از سستى و شكست مى ترسيد، اين مرد را فريب ندهيد ...».

صداى آنان از هر سو برخاست كه با هيجانى تمام مى گفتند: «ما خود را در حمايت از او مى كشيم ...».

- «ما با دشمنش مى جنگيم ...» «1».

(2) آنان، علاقه شديد و پشتيبانى كامل خود را از امام ابراز داشتند و تصميماتى به شرح زير گرفتند:

1- كنار گذاشتن بيعت يزيد.

2- اعزام هيأتى نزد امام تا او را براى آمدن به سوى آنان فرا خواند.

3- فرستادن نامه هايى از طبقات مختلف مردم براى امام كه نمايانگر علاقه توده هاى مردم نسبت به حكومت امام باشد.

______________________________

(1) الارشاد، ص 2/ 36.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:422

(1)

هيأت كوفه

كوفه هيأتى به سوى امام فرستاد تا آن حضرت را براى آمدن به سوى آنان دعوت كند از جمله اعضاى هيأت، «عبد اللّه جدلى» «1» بود كه وقتى آن هيأت نزد امام حاضر شدند، اتفاق مردم كوفه را براى يارى كردن آن حضرت و گرفتن حق ايشان به عرض امام رسانيدند و اينكه امامى جز او ندارند و حضرت را به حركت به سوى آنان تشويق نمودند.

(2)

نامه ها

مردم كوفه پس از كنگره خود، نامه هايى به امام نوشتند كه از اخلاص و وفادارى آنان نسبت به آن حضرت حكايت داشت و امام را به حركت به سوى آنها تشويق مى نمود تا رهبرى امّت را عهده دار شود. برخى از اين برنامه ها به اين شرح هستند:

(3) 1- «از سليمان بن صرد، مسيّب بن نجيّه، رفاعة بن شدّاد و حبيب بن مظاهر و شيعيان حضرت و مسلمانان اهل كوفه.

اما بعد: خداى را شكر كه دشمن ستمگر سرسخت تو (معاويه) را درهم شكست كه بر اين امّت دست يافته و زمام آن را ربوده و غنايمش را غصب كرده و بدون رضايتش بر آن مسلط شده بود و پس از آن، نيكان امّت را كشت و بدكاران را باقى گذاشت و مال خدا را در اختيار ستمكاران و ثروتمندانش قرار داد، پس دور باشد همان گونه كه ثمود دور گردانيده شدند ... بر ما امامى نيست

______________________________

(1) مقاتل الطالبيين، ص 99.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:423

بيا تا شايد خداوند ما را به وسيله تو بر حق فراهم آورد. نعمان بن بشير در كاخ فرماندارى جاى دارد و ما نه در روز جمعه نزد او جمع مى شويم و نه در روز

عيد همراه وى بيرون مى رويم، اگر به ما خبر رسد كه تو به سوى ما آمده اى، او را اخراج مى كنيم تا به شام ملحق شود، ان شاء اللّه و السلام عليك و رحمة اللّه و بركاته ...» «1».

(1) اين نامه، در اواخر ماه شعبان نوشته شد و عبد اللّه همدانى و عبد اللّه بن وائل همدانى آن را تحويل گرفتند كه آن دو را دستور دادند تا به سرعت نامه را برسانند و از دشمن برحذر باشند. آن دو به سرعت راه پيمودند و به چيزى توجه نمى كردند تا اينكه ده روز از ماه رمضان گذشته به مكه رسيدند «2» و نامه را به امام تحويل دادند و آن حضرت را از اشتياق مردم به آمدن ايشان آگاه كردند.

اين نامه، زشتكاريهاى حكومت اموى را بيان مى دارد و معاويه را به عنوان ستمگرى سرسخت، معرفى مى نمايد كه زمام امت را به زور و اجبار در اختيار گرفته و بدون رضايت امّت بر آن حكومت كرده و نيكان آن را كشته و اموال امّت را مخصوص ثروتمندان و اشراف قرار داده و بقيه گروههاى ملت را از آن محروم ساخته بود.

(2) همچنين اين نامه به تحريم حاكم كوفه، نعمان بن بشير، از سوى شيعيان اشاره مى نمايد و اينكه اگر به آنها خبر برسد كه آن حضرت، حركت كرده است، آنان به بركنارى وى و ملحق نمودنش به شام اقدام خواهند كرد.

(3) 2- نامه دوّم را جمعى از اهل كوفه فرستادند كه متن آن بدين گونه

______________________________

(1) انساب الاشراف 3/ 369 الامامة و السياسة 2/ 4. طبرى، تاريخ 5/ 352.

(2) الفتوح 5/ 44. مفيد، ارشاد 2/ 37.

زندگانى حضرت امام

حسين عليه السلام ،ج 2،ص:424

بوده است: «به حسين بن على از شيعيانش و از مسلمين، اما بعد: پيش آى و بشتاب كه مردم منتظر تو هستند و نظرى جز تو ندارند «1» پس بشتاب بشتاب و السلام» «2».

(1) اين نامه را «قيس بن مسهر صيداوى» از بنى اسد و عبد الرحمن بن عبد اللّه ارحبى و عمارة بن عبد اللّه سلولى، تحويل گرفتند. و نيز حدود پنجاه نامه ديگر از يك نفر، دو نفر، سه نفر و چهار نفر «3» به همراه خود بردند كه امام را به شتاب در حركت به سوى آنان تشويق مى كردند و خوشامدگويى به آن حضرت و اظهار پشتيبانى كامل از ايشان را بيان مى نمودند.

(2) 3- اين نامه را گروهى از فرصت طلبان فرستادند كه ايمانى به خداوند نداشتند و عبارت بودند از: «شبث بن ربعى يربوعى، محمد بن عمر تميمى، حجار بن ابجر عجلى، يزيد بن حارث شيبانى، عزرة بن قيس احمسى و عمرو بن حجاج زبيدى» كه متن آن چنين بوده است:

«اما بعد: سرزمينها سبز و خرم گشته و ميوه ها رسيده و چاهها پر گشته است، پس پيش به سوى سربازانى كه براى تو مهيّا شده اند و السلام عليك ...» «4».

(3) اين نامه از گسترش اميد و شادابى زندگى و آمادگى نظامى منطقه براى گرفتن حق امام و ستيز با دشمنانش حكايت داشت و كسانى آن را امضا كرده بودند كه فرزند مرجانه، آنها را در طليعه نيروها براى جنگ با امام فرستاد

______________________________

(1) در تاريخ يعقوبى 2/ 241- 242 آمده است كه: «و امامى جز تو ندارند».

(2) الارشاد، ص 2/ 38.

(3) انساب الاشراف 3/ 370.

(4) انساب الاشراف، 3/ 370 مطالب

السئول فى مناقب آل الرسول 2/ 31- 32.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:425

و مسلّم است كه آنان ايمانى به حقانيت آن حضرت نداشتند، بلكه تنها براى معامله با دولت اموى و دريافت مال و منال از آن، به اين كار دست زده بودند، همان گونه كه امام اين مطلب را در برابر يارانش، به صراحت اعلام فرمود.

(1) 4- از ميان آن نامه ها اين نامه است: «ما خود را بر تو نگهداشته ايم و در نماز حاكمان شركت نمى كنيم، پس بر ما وارد شو كه ما صد هزار شمشير به دست هستيم و ستم در ميانمان، گسترش يافته و در بين ما به غير كتاب خدا و سنّت پيامبرش عمل مى شود، اميدواريم كه خداوند ما را به وسيله تو بر حق، فراهم آورد و به دست تو، ظلم را از ما دور سازد كه تو به اين امر از يزيد و پدرش، شايسته تر هستى، او امّت را غصب كرده، شراب نوشيده و با ميمون و طنبور بازى نموده و دين را بازيچه قرار داده است» «1».

(2) 5- توده مردم كوفه نامه زير را نوشتند و امضا نمودند كه متن آن چنين است: «به حسين بن على امير المؤمنين، از شيعيان پدرش عليه السّلام اما بعد:

مردم منتظر تو هستند، نظرى به جز تو ندارند، بشتاب، بشتاب، اى فرزند رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله شايد خداوند ما را به وسيله تو بر حق فراهم آورد و به وسيله تو اسلام و مسلمين را تأييد كند ... سلام فراوان و كامل بر تو و رحمت خدا و بركاتش» «2».

(3) 6- جمعى ديگر، اين نامه مختصر را به

آن حضرت نوشتند: «ما همراه تو هستيم و صد هزار شمشير به دست، همراه ما هستند» «3».

______________________________

(1) تذكرة الخواص، ص 237. سيد محمود قادنى، الصراط السوى من مناقب آل النبى، از كتابهاى كپى شده كتابخانه امام امير المؤمنين و به صورتى خلاصه، مسعودى آن را در مروج الذهب 3/ 54 روايت كرده است.

(2) وسيلة المآل، ص 185. ابن صباغ، الفصول المهمة، ص 184.

(3) انساب الاشراف، ق 1، ج 1.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:426

(1) 7- آخرين نامه اى كه به آن حضرت رسيد، اين نامه بود: «در آمدن شتاب كن، اى فرزند رسول خدا! كه صد هزار شمشير به دست در كوفه، براى تو وجود دارد، پس تأخير مكن» «1».

نامه ها، پى درپى به آن حضرت مى رسيد به طورى كه دو خورجين را از آنها پر كرد. مورخان مى گويند: بيش از دوازده هزار نامه، نزد آن حضرت جمع شد «2»، و صورتى از يكصد و چهل هزار نام بر آن حضرت وارد شد كه از يارى كردن به آن حضرت در صورت رسيدن به كوفه حكايت مى كردند «3»، تنها در يك روز، ششصد نامه، به آن حضرت رسيد «4».

(2) به هر حال، نامه هاى اهل كوفه به امام، فراوان گشت كه بزرگان و قاريان منطقه آنها را امضا كرده بودند و نشانگر عطش آنان براى تشريف فرمايى امام بود تا نجات دهنده اى براى آنان از طاغوتهاى حكومت اموى باشد، ولى با تأسف فراوان، صفحه آن اميد، در هم پيچيده شد و وضع، تغيير كرد و احوال دگرگون گشت، ناگهان كوفه چنان شد كه منتظر حضرت حسين بود تا شمشيرهايش را از خون وى سيراب سازد و تيرهايش را از گوشتش

بخوراند ... مى خواست جسد حسين را در بغل گيرد تا شمشيرهايش آن را قطعه قطعه كنند و نيزه هايش در آن فرو رود و اسبانش با سمهايشان آن را لگدكوب نمايند.

(3) كوفه، منتظر حسين بود تا همچون شيرى بر او بر جهد و چنگالهايش را در

______________________________

(1) بحار الانوار 44/ 337.

(2) اللهوف، ص 15.

(3) الوافى فى المسألة الشرقية 1/ 43.

(4) الدر المسلوك فى احوال الانبياء و الاوصياء 1/ 107، از كتابهاى خطى كتابخانه امام حكيم.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:427

آن بدن پاك، فرو برد.

كوفه، منتظر حسين بود تا خانواده اش را به جاى اينكه مورد حمايت قرار دهد، به اسارت برد و كودكانش را به جاى پناه دادن، آشفته و پريشان حال سازد «1».

سرنوشت چنين بود و امر خدا را بازگشتى نيست كه آن قوم بيعت با امام را شكستند و براى جنگ با آن حضرت، يك صدا شدند.

مورخان مى گويند: امام، پس از دريافت آن نامه ها تصميم گرفت كه به خواست اهل كوفه، پاسخ مثبت دهد و نماينده بزرگوارش، «مسلم بن عقيل» را به سوى آنان اعزام فرمايد.

______________________________

(1) مع الحسين فى نهضته، ص 157.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:429

(1)

اعزام مسلم به عراق

اشاره

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:431

(1) نامه هاى اهل كوفه همچون سيل، پى درپى به امام حسين عليه السّلام مى رسيد كه آن حضرت را بر حركت به سوى آنان تشويق مى كرد تا آنها را از ستم و خشونت امويان نجات دهد. و برخى از آن نامه ها، آن حضرت را در صورت تأخير از اجابت درخواستشان، در برابر خداوند و امّت، مسئول قلمداد مى كرد.

(2) امام، پيش از هر چيز، تصميم گرفت براى ملاقات با آنان، سفيرى را انتخاب نمايد تا

جهت گيريها و صداقت عزمشان را به امام گزارش دهد كه اگر از آنها نيتى صادقانه و تصميمى جزم مشاهده نمود، از آنان بيعت بگيرد آنگاه، امام، به طرف آنان حركت نمايد، بدين منظور امام، فردى مورد اعتماد كه بزرگ اهل بيتش بود و در فضيلت ميان آنان برجستگى داشت، يعنى «مسلم بن عقيل» را كه از نام آوران تاريخ و از ماهرترين زمامداران و شايسته ترين آنان براى روبه رو شدن با شرايط مختلف و پايدارى در برابر حوادث بود، براى سفارت خويش برگزيد و انجام اين مهم را بر او عرضه داشت، مسلم، با رضايت و رغبت، پذيرفت. آنگاه امام، نامه اى به مسلم داد كه به صورتهاى متعددى روايت شده، آنها عبارتند از:

(3) اوّل: «ابو حنيفه دينورى» آن را اين گونه روايت كرده است: «از حسين بن على به هر يك از دوستداران و شيعيانش در كوفه، كه اين نامه به وى برسد، سلام عليكم، اما بعد: نامه هاى شما به من رسيد و آنچه از محبتتان نسبت به آمدن من به سوى شما بيان كرده بوديد، مرا معلوم گشت، من برادر و پسر عمو و فرد مورد اعتماد از خاندانم،- يعنى مسلم بن عقيل- را به سوى شما مى فرستم تا حقيقت

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:432

كارتان را براى من معلوم سازد و اتفاق نظرتان اگر برايش آشكار گشت، براى من بنويسد، پس چنانچه وضعيت شما همان گونه باشد كه نامه هايتان برايم بيان كرده و فرستادگان شما به من گفته اند، در آمدن به سوى شما شتاب خواهم كرد ان شاء اللّه، و السلام ...» «1».

(1) دوم: «صفى الدين» آن را روايت نموده كه بعد از نام خدا،

در آن چنين آمده است: «اما بعد: نامه هاى شما به من رسيد و مضمون آراى شما را متوجه شدم، من، شخص مورد اعتماد و عموزاده ام، مسلم بن عقيل را براى شما فرستاده ام و به زودى در پى او به سوى شما خواهم آمد، ان شاء اللّه ...» «2».

اين روايتى نادر است؛ زيرا در آن به مأموريت مسلم در اعزام وى به سوى آنان، همچون گرفتن بيعت و غيره كه اصل مسأله اعزام مسلم بوده است، اشاره اى نشده است.

(2) سوم: «طبرى» روايت نموده كه بعد از نام خدا آمده است: «از حسين بن على به جمع مؤمنان و مسلمانان، اما بعد: هانى و سعيد «3»، با نامه هاى شما بر من وارد شدند، آن دو آخرين فرستادگان شما بودند كه بر من وارد شده اند، من همه آنچه را بيان داشته ايد و ياد كرده ايد كه گفتار بيشتر شما بوده است دريافته ام، گفتيد ما را امامى نيست، پس بيا تا شايد خداوند ما را به وسيله تو بر هدايت و حق فراهم آورد. من برادر و عموزاده و فرد مورد اعتماد از اهل بيتم را به سوى شما فرستاده و به او فرمان داده ام كه در مورد وضع و كار و نظر شما به من نامه بنويسد، پس اگر نوشت كه نظر بزرگان و اصحاب فضيلت و خرد شما همانند آن است كه

______________________________

(1) الاخبار الطوال، ص 230.

(2) وسيلة المآل، ص 186، از كتابهاى كپى شده كتابخانه امام حكيم.

(3) آن دو، «هانى بن هانى سبيعى و سعيد بن عبد اللّه حنفى» بوده اند.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:433

فرستادگان شما برايم آورده و در نامه هاى شما خوانده ام، ان شاء اللّه به زودى

به سوى شما خواهم آمد، سوگند به دينم كه امام نيست جز آن كه به كتاب عمل كند و قسط را به پاى دارد و به حق پايبند باشد و آنكه نفس خود را بر امر خداوند وابسته نموده باشد و السلام ...» «1».

(1) اين نامه، به نقل طبرى اين امور را در برداشته است:

1- مورد اعتماد معرفى كردن مسلم و دلالت بر جايگاه بلند وى و اينكه مورد اعتماد حضرت حسين عليه السّلام بوده است.

2- مشخص نمودن اختيارات مسلم به مطالعه اوضاع موجود و شناخت جريانهاى سياسى و درجه صداقت آن قوم در ادعايشان، طبيعى است كه معرفت اين امور حسّاس تنها به كسى واگذار مى شود كه اطلاع كافى از امور جامعه و احوال مردم داشته باشد.

3- آن حضرت، آمدن خود را منوط به گزارش مسلم در مورد اتفاق توده هاى مردم و صاحب نظران بر بيعت آن حضرت ساخته بود و به سوى آنان حركت نمى كرد مگر وقتى كه سفيرش، وى را از آن امر، آگاه كرده باشد.

(2) 4- آن حضرت درباره صفاتى كه لازم است امام و رهبر حركت امّت داشته باشد، سخن گفته كه عبارت است از:

الف- عمل به كتاب خدا.

ب- بر پاى داشتن قسط.

ج- پايبندى به حق.

د- وابسته نمودن جان به امر خدا.

اين صفات والا جز در شخصيت بزرگوار آن حضرت كه نشانگر

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 353.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:434

جهت گيريها و صفات حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله بوده است، يافت نمى شد.

(1) مسلم، اين نامه را تحويل گرفت، در حالى كه امام او را به تقواى الهى و پنهان داشتن كار خويش «1» سفارش نموده بود.

مسلم، در شب

نيمه ماه رمضان از مكه خارج شد «2» و بر سر راه خود، سرى به مدينه زد و در مسجد حضرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نماز خواند و ضريح آن حضرت را طواف نمود و با خانواده و يارانش وداع كرد «3»، اين آخرين وداع وى با آنان بود، آنگاه به سوى عراق حركت كرد، در حالى كه «قيس بن مسهر صيداوى، عمارة بن عبد اللّه سلولى و عبد الرحمن بن عبد اللّه ازدى»، همراه وى بودند، از مدينه دو راه بلد از قبيله قيس را استخدام نمود تا راه را به وى بنمايانند «4».

(2) كاروان مسلم به سرعت راه مى پيمود و به چيزى توجه نداشت، در حالى كه آن دو راهنما، پيشاپيش حركت مى كردند و از بيراهه مى رفتند تا مبادا كسى به دنبال آنان باشد. آن دو، راه را گم كردند و نتوانستند جاده را پيدا كنند و از سختى راه خسته شدند و تشنگى بر آنان شدت يافت.

(3) مورخان گفته اند: آنها نشانه هاى راه را به مسلم گفتند، و در همانجا وفات يافتند «5»، مسلم همراه يارانش، حركت كرد تا اينكه به جاده رسيدند و آبى يافتند و در كنار آن اقامت گزيدند تا از سختى و خستگى فراوانى كه بر آنها دست يافته بود، استراحت كنند.

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 4/ 21.

(2) مروج الذهب 3/ 54.

(3) طبرى، تاريخ 5/ 354.

(4) الاخبار الطوال، ص 230 ابن اثير، تاريخ 4/ 21.

(5) الارشاد، ص 2/ 39- 40.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:435

(1)

نامه مسلم به امام عليه السّلام

مورخان مى گويند: مسلم از سفرش هراسان گشت و پس از آنكه آن سختى به وى رسيد و دو راهنمايش در گذشتند، احساس

بدشگونى كرد، پس نامه اى به امام نوشت و از آن حضرت خواست تا وى را از سفارتش بركنار سازد، متن آن نامه چنين است:

«اما بعد: من، به همراه دو راهنما از مدينه حركت كردم، آنها راه را پشت سر خود گذاشتند و راه را گم كردند و تشنگى بر آنها شدت يافت، طولى نكشيد كه درگذشتند، ما آمديم تا اينكه به آب رسيديم و جان به سلامت برديم، آن آب، در محلى است كه المضيق ناميده مى شود و در بطن الخبت واقع است، من از اين سفرم احساس بدشگونى دارم، پس اگر صلاح بدانيد مرا از آن معذور داريد و ديگرى را بفرستيد و السلام ...».

(2)

پاسخ حضرت حسين عليه السّلام

امام حسين عليه السّلام پاسخى به نامه مسلم نوشته از كارش انتقاد كرد و آن را ناشى از ترس دانست، متن آن چنين است:

«اما بعد: بيم من اين است كه انگيزه نوشتن نامه براى من و استعفا دادنت جز ترس نبوده باشد، پس به سوى مأموريتى كه تو را بدان فرستادم برو، و السلام ...» «1».

______________________________

(1) الارشاد 2/ 40، حدائق الوردية 1/ 114.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:436

(1)

توضيحى درباره اين موضوع

گمان غالب اين است كه نامه مسلم و جواب امام، از مطالب جعل شده است و صحتى ندارد؛ زيرا:

(2) 1- بنا به آنچه حموى نوشته، «مضيق الخبت» كه مسلم نامه اش به امام را از آنجا فرستاد، ميان مكه و مدينه واقع است. «1» در حالى كه روايت مى گويد مسلم دو راهنما از مدينه استخدام نمود و به سوى عراق خارج شدند و راه را گم كردند، دو راهنما مردند و طبيعى است كه اين حادثه، ميان مدينه و عراق واقع شد و ميان مكه و مدينه اتفاق نيفتاد.

(3) 2- اگر ميان مدينه و عراق جايى به همين نام باشد و حموى آن را ذكر ننموده است، سفر رفت و برگشت از آنجا تا مكه، زمانى بيش از ده روز نياز دارد، در حالى كه سفر مسلم از مكه به عراق را مورخان تعيين نموده و گفته اند وى روز پانزدهم ماه رمضان از مكه مسافرت نمود و روز پنجم شوال به كوفه وارد شد و مجموع روزهاى سفرش بيست روز بوده است اين كوتاهترين زمانى است كه مسافر از مكه تا كوفه طى مى كند؛ زيرا مسافت ميان آنها بيش از يك هزار و ششصد كيلومتر مى باشد كه

اگر از اين مدت، سفر فرستاده مسلم از آن محل و بازگشت وى به آنجا را كم نماييم، مدت سفر مسلم از مكه به كوفه كمتر از ده روز مى شود كه طى آن مسافت با اين مدت زمانى، معمولا محال بوده است.

(4) 3- امام، در نامه اش مسلم را متهم به ترس نموده، اين مسأله با معتمد خواندن وى كه او را مورد اعتماد و بزرگ اهل بيتش و فرد برتر در فضيلت بر آنها

______________________________

(1) معجم البلدان 2/ 343.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:437

دانسته، منافات دارد زيرا با داشتن چنان صفاتى، چگونه امام او را به ترس متهم مى كند؟! (1) 4- اتهام مسلم به ترس با سيره وى تناقض دارد؛ زيرا اين قهرمان بزرگ، دليرى و شجاعت نادرى نشان داد كه خردها را حيرت زده ساخت؛ زيرا وقتى كه گروههاى مردم كوفه بر عليه وى وارد نبرد شدند، به تنهايى با آنان به مقابله برخاست بدون اينكه كسى به وى كمك كند و يا در كنارش به حمايت از وى برخيزد، او در ميان سپاهيان فراوان، بسيارى را به قتل رساند كه دلهاى آنان را پر از ترس و وحشت نمود و هنگامى كه او را به اسارت نزد ابن زياد بردند، هيچ گونه خوارى و شكست بروز نداد. «بلاذرى» در مورد او مى گويد: وى شجاعترين و دليرترين خاندان عقيل بود «1»، بلكه شجاعترين فرد هاشمى بود كه تاريخ، بعد از ائمه اهل بيت عليهم السّلام به خود شناخته است. اين حديث، از جعليّاتى است كه براى كم ارزش جلوه دادن اين فرمانده عظيم كه از افتخارات امّت عرب و اسلام مى باشد، وضع گرديده است.

(2)

در خانه مختار

«مسلم»،

صحرا را درنورديد و به كوفه رسيد و اقامت در خانه مختار ثقفى «2» را كه يكى از مشهورترين بزرگان شيعه و از شجاعان آنان و از دوستدارترين و دلسوزترين آنان نسبت به امام حسين عليه السّلام بود، اختيار كرد.

______________________________

(1) أنساب الأشراف 2/ 334.

(2) الارشاد، ص 226. ابن اثير، تاريخ 4/ 22 و گفته شده كه مسلم در خانه «مسلم بن عوسجه» و يا در خانه «هانى بن عروه» فرود آمد، اين مطلب در الاصابه 1/ 332 و تهذيب التهذيب 2/ 349، آمده است.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:438

(1) مسلم، در خانه مختار فرود آمد، نه در خانه شخص ديگر از زعماى شيعه، به جهت اعتماد وى به اخلاص مختار نسبت به امام حسين عليه السّلام و فداكارى اش در دوستى آن حضرت بود. البته عامل ديگرى نيز وجود داشت كه اهميت دارد و آن اينكه مختار، همسر «عمره»، دختر نعمان بن بشير حاكم كوفه بود و بدون شك مادام كه در خانه مختار اقامت داشت دست نعمان به سوى مسلم دراز نمى شد اين امر نشان مى دهد كه مسلم به مسائل اجتماعى، آگاهى كامل داشت.

مختار، درهاى خانه اش را به روى مسلم گشود و با احترام و تكريم فراوان با وى روبه رو گشت و شيعيان را براى ديدار با وى دعوت نمود، آنان از هر سمت و سو به جانب او رهسپار گشتند و وفادارى و اطاعت خود را اعلام نمودند.

(2)

شادمانى در كوفه

شاديها، همه محافل شيعيان در كوفه را فرا گرفت، مسلم از آنها استقبال گرم و تأييد فراگيرى را ملاحظه نمود. وى نامه حضرت حسين عليه السّلام را بر آنها مى خواند و آنان گريه مى كردند و

براى آمدن آن حضرت اشتياق فراوان و فداكارى در يارى اش ابراز مى نمودند تا آنان را از جور و ستم امويان نجات دهد و در شهرشان، حكومت امام امير المؤمنين عليه السّلام پايه گذار عدالت بزرگ در زمين را بار ديگر برپا نمايد، مسلم آنان را به تقواى الهى و پنهان داشتن اقدامات خود، سفارش مى نمود تا اينكه امام حسين عليه السّلام نزد آنان بيايد.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:439

(1)

بيعت گرفتن براى امام حسين عليه السّلام

شيعيان به سوى مسلم، سرازير شدند تا با وى براى امام حسين عليه السّلام بيعت نمايند، صيغه بيعت، دعوت به كتاب خدا و سنّت پيامبرش و جهاد با ظالمان و دفاع از مستضعفان و دادن حق محرومان و تقسيم مساوى غنايم ميان مسلمين و بازگرداندن حقوق به اهلشان و يارى اهل بيت و مسالمت با كسى كه با آنها مسالمت نمايد و جنگ با كسى كه با آنان بجنگد، بوده است.

«سيد مقرم»، اين بيعت را با بيعت اوس و خزرج با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تشبيه نموده است «1». «حبيب بن مظاهر اسدى»، از آنان براى امام حسين عليه السّلام بيعت مى گرفته است. «2»

(2)

سخنان عابس شاكرى

مؤمن نامدار، «عابس بن شبيب شاكرى» به سخن پرداخت و وفادارى شخصى خود و آمادگى اش را براى مرگ در راه دعوت به اطلاع مسلم رساند اما وى در مورد هيچ يك از مردم شهرش تعهدى را نمى پذيرد، او گفت:

«اما بعد: من تو را از مردم باخبر نمى سازم و از آنچه در دل دارند، اطلاعى ندارم و تو را به آنان نمى فريبم، به خدا! هرگاه دعوت كنيد شما را اجابت مى كنم و همراه شما با دشمنتان مى جنگم و در دفاع از شما با شمشيرم ضربه خواهم زد تا به ديدار خدا بشتابم و از اين كار جز آنچه را كه در نزد خداوند است، چيز ديگرى نمى خواهم ...»

______________________________

(1) الشهيد مسلم بن عقيل، ص 103.

(2) الحدائق الورديه 1/ 125 از كتابهاى خطى كتابخانه عمومى امام كاشف الغطاء.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:440

(1) «عابس» به پيمان خود با خداوند وفا كرد و به وجدانش خيانت ننمود و جانش را فداى ريحانه رسول

خدا صلّى اللّه عليه و آله كرد و در خدمتش در كربلا به شهادت رسيد ....

(2) «حبيب بن مظاهر» به وى روى آورد و گفت: «خداوند تو را رحمت كند بر آنچه در دل داشتى آن را با كلامى مختصر بيان كردى، سوگند به خدايى كه جز او پروردگارى نيست، من بر آن چيزى هستم كه تو بدان پايبندى».

«سعيد حنفى» نيز به سخن آمد و گفتار دو دوستش را تأييد كرد «1». اين قهرمانان، از برجسته ترين كسانى هستند كه تاريخ آنان را در صداقت و وفادارى شناخته است؛ زيرا آنها جانهايشان را سخاوتمندانه به امام حسين عليه السّلام بخشيدند و در خدمت آن حضرت، در كربلا به شهادت رسيدند.

(3)

تعداد بيعت كنندگان

توده هاى مردم كوفه براى بيعت با حضرت حسين عليه السّلام به دست سفيرش، «مسلم بن عقيل» از يكديگر پيشى مى گرفتند.

مورخان تعداد كسانى كه بيعت كردند، با يكديگر اختلاف دارند، بعضى از گفته هاى آنان بدين شرح است:

1- چهل هزار نفر «2».

2- سى هزار نفر كه حاكم كوفه، «نعمان بن بشير» در ميان آنان

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 1/ 355.

(2) ابى فراس، شرح شافية 1/ 90 از كتابهاى كپى شده كتابخانه امام حكيم ابن نما، مثير الاحزان، ص 26.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:441

بوده است «1» 3- بيست و هشت هزار نفر «2».

4- هيجده هزار نفر، بنا به آنچه در نامه مسلم به حضرت حسين عليه السّلام آمده است كه در آن مى گويد: «از اهل كوفه هيجده هزار نفر با من بيعت نموده اند، پس در آمدن، شتاب كن» «3».

5- دوازده هزار نفر «4».

(1)

نامه مسلم به امام حسين عليه السّلام

مسلم، آنگاه كه آن تعداد فراوان از مردم كوفه با وى بيعت كردند، ايمان و اعتقاد بيشترى نسبت به موفقيت دعوت پيدا نمود، پس نامه اى به امام نوشت و آن حضرت را براى آمدن به سوى آنان تشويق كرد. وى اين نامه را بيست و چند شب پيش از شهادتش نوشت «5» كه متن آن چنين است:

«اما بعد: پيشقراول كاروان به اهل خود، دروغ نمى گويد، از اهل كوفه

______________________________

(1) وجدى، دائرة المعارف 3/ 444. حقائق الاخبار عن دول البحار، روضة الاعيان فى اخبار مشاهير الزمان، ص 67. از محمد بن ابى بكر (متوفى 730 ه) از كتابهاى كپى شده كتابخانه حكيم. مناقب الامام على بن أبي طالب عليه السّلام، ص 13 در آن آمده است: نعمان گفت:

«اى مردم كوفه! فرزند دخت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله

براى شما بهتر است از فرزند دختر بجدل».

(2) ابى الفداء، تاريخ 1/ 189.

(3) طبرى، تاريخ 5/ 375.

(4) مروج الذهب 3/ 54. الصراط السوى فى مناقب آل النبى، ص 86 از كتابهاى كپى شده كتابخانه امام حكيم. تهذيب التهذيب 2/ 349. الاصابة 1/ 333. الحدائق الورديه 1/ 117، سير أعلام النبلاء 3/ 306.

(5) انساب الاشراف، 3/ 378.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:442

هيجده هزار نفر با من بيعت كرده اند «1» هنگامى كه نامه ام به تو رسيد، تعجيل كن كه مردم، همگى همراه تو هستند و نسبت به خاندان معاويه نظر مثبت و علاقه اى ندارند» «2».

(1) مسلم، اين نامه را نوشت؛ زيرا هيچ گونه مقاومتى را در برابر دعوت خويش نديد، بلكه اتفاقى فراگير بر بيعت امام و علاقه اى وافر براى ديدن آن حضرت، مشاهده كرد.

نامه را جمعى از اهل كوفه كه در رأس آنان، قهرمان بزرگ، «عابس شاكرى» بود، دريافت نمودند. اين هيأت به مكه وارد شد و نامه را به امام تحويل داده، به آن حضرت براى رفتن به كوفه اصرار كردند و اتفاق مردم را بر بيعتش و احترام فراوانى را كه مسلم از آنان ديده بود، بازگفتند. در آن هنگام امام براى سفر به كوفه آماده گرديد.

(2)

موضعگيرى نعمان بن بشير

موضعگيرى «نعمان بن بشير» «3» نسبت به انقلاب، همراه با نرمش

______________________________

(1) و در روايت بلاذرى «همه اهل كوفه همراه تو هستند».

(2) طبرى، تاريخ 5/ 375.

(3) «نعمان بن بشير انصارى خزرجى» را معاويه، بعد از «عبد الرحمن بن حكم» به حكومت كوفه منصوب كرد او مشربى عثمانى داشت و آشكارا از دشمنى با على دم مى زد و او را ناسزا مى گفت، در جنگ جمل و صفين با آن حضرت

جنگيد و مخلصانه براى استحكام حكومت معاويه كوشيد، او بود كه برخى از حمله هاى ارعاب آميز و كشتار در برخى از مناطق عراق را رهبرى مى كرد.

محقّقان مى گويند: وى با يزيد مخالف بود و آرزو داشت كه حكومتش از بين برود، به شرطى كه خلافت به خاندان على بازنگردد، از شگفتيهاست كه وقتى يزيد به مردم

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:443

و آسانگيرى بود، حزب اموى وى را به ضعف و يا خود را به ضعف زدن در حفظ منافع دولت و اهميت ندادن به سلامت آن، متهم كردند، او در پاسخشان گفت:

«اينكه در طاعت خداوند، ضعيف باشم، براى من از قوى بودن در حال معصيت خداوند بهتر است، من پوششى را كه خداوند پوشانده است، هتك نخواهم كرد «1»».

(1) اين موضعگيرى نعمان، قدرتى به شيعيان بخشيد و آنان را به اقدام بر ضد حكومت به صورت علنى، تشويق نمود كه شايد اين امر به دو سبب برگردد:

1- مسلم بن عقيل نزد مختار، ميهمان بود و مختار داماد دخترش عمره بود و نعمان، به ملاحظه مختار، متعرض انقلابيون نگرديد.

2- «نعمان» با يزيد مخالف بود و سببش دشمنى يزيد با انصار بود كه «اخطل»، شاعر مسيحى را واداشت تا آنان را بد گويد و نعمان به حمايت از آنان برخاست. در بحثهاى پيشين به اين مطلب اشاره نموده ايم، شايد به اين جهت و جهات ديگرى بوده كه نعمان، هيچ اقدامى بر ضد انقلاب، به عمل نياورده بود.

(2)

سخنرانى نعمان

نعمان، به شيعيان، براى ترتيب و تنظيم انقلاب، قدرتى بخشيد و براى

______________________________

مدينه ستم كرد و شهر را سه روز براى لشكريانش مباح نمود، اين مرد يعنى نعمان، از كرامت وطن و

قومش حمايت نكرد. در اصابه 3/ 559 آمده است: وقتى يزيد هلاك شد، نعمان، مردم را به سوى فرزند زبير و سپس به سوى خود فرا خواند كه مروان با وى جنگيد و او كشته شد (سال 65 ه.). وى شاعرى توانا بود و ديوان شعرى دارد كه اخيرا به چاپ رسيده است.

(1) سير اعلام النبلاء 3/ 306.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:444

آنان فرصتهايى جهت تحكيم پايه هاى آن فراهم آورد كه اين امر سبب ناخشنودى حزب اموى گرديد و بر او اعتراض كردند و او را به ضربه زدن به شيعيان تشويق نمودند.

(1) نعمان بيرون آمد و بر منبر رفت و سياست همراه با ملايمت خود را براى مردم اعلام نمود كه پس از حمد و ستايش خداوند، گفت:

«اما بعد: اى بندگان خدا! از خداوند پروا كنيد و به سوى فتنه و تفرقه نشتابيد كه در آنها مردان هلاك مى شوند و خونها ريخته مى گردند و اموال به غارت مى روند. من با كسى كه با من نجنگد، نمى جنگم و بر ضد كسى كه بر ضد من قيام نكند، اقدامى نمى كنم، شما را نه دشنام مى گويم و نه با شما به بهانه جويى مى پردازم و نه كسى را به تهمت و گمان و يا اتهام، مى گيرم، ولى اگر شما با من به ستيزه جويى برخيزيد و بيعتم را بشكنيد و با پيشوايتان مخالفت نماييد، به خدايى كه جز او پروردگارى نيست، با شمشيرم شما را خواهم زد، مادام كه در دست من باقى بماند هر چند كسى از شما ياورم نباشد و من اميدوارم در ميان شما آن كسانى كه حق را مى شناسند، بيش از كسانى باشند كه

باطل آنان را از پاى در مى آورد» «1».

(2) در اين سخنرانى، هيچ تمايلى به وسايل خشونت و شدت، ديده نمى شود، بلكه در آن، نسبت به فتنه جويى، زينهار داده شده و راحت طلبى، برتر شمرده گشته و اينكه وى متعرض كسى كه متعرض قدرت حاكم نشود، نخواهد شد و مردم را به گمان و تهمت نمى گيرد، آن گونه كه زياد بن أبيه حاكم عراق، عمل مى كرده است. «انيس زكريا» در مورد سخنرانى نعمان اظهار نظر

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 3/ 22.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:445

كرده مى گويد:

(1) «سخنرانيهاى وى- يعنى نعمان- در كوفه، دليل ديگرى است كه او فتنه را بر پاى مى ديد كه لاجرم شعله ور مى گشت. وى برپاكنندگان آن را مورد حمله قرار نمى داد پيش از آنكه آنان وى را مورد تهاجم قرار دهند، بنابراين، براى طرفداران آن، قدرتى مستحكم و دستى فعّال در ترتيب توطئه و تنظيم آن بر پايه هايى مطمئن، به وجود آورد» «1».

(2)

خشم حزب اموى

سياست نعمان، عمال حكومت اموى را به خشم آورد و «عبد اللّه بن مسلم حضرمى»، هم پيمان بنى اميه، نزد وى شتافت و از برنامه اش انتقاد كرد و گفت:

«آنچه تو فكر مى كنى جز براى ستم شايسته نيست، اين چيزى كه تو ميان خود و دشمنت قرار داده اى، نظريه ضعف گرايان است!» «2».

نعمان، از خود دفاع كرد و گفت: به هيچ وسيله اى كه او را از خداوند دور سازد، دست نخواهد زد و هيچ راهى كه وى را از دينش دور كند، در پيش نخواهد گرفت. بدين ترتيب ضعف نعمان و از پا درآمدگيش در برابر انقلاب، براى حزب اموى آشكار گرديد.

(3)

تماس حزب اموى با دمشق

حزب اموى از همراهى افكار عمومى با مسلم و گسترش ابعاد انقلاب،

______________________________

(1) الدولة الاموية فى الشام، ص 41.

(2) ابن اثير، تاريخ 3/ 297.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:446

نگران شد، در حالى كه قدرت محلى از جريان امور، چشم پوشيده بود. آنان، حكومت محلى را به ضعف يا تبانى با انقلابيون متهم كردند و به سرعت با حكومت دمشق تماس گرفتند و خواستار اقدامات فورى شدند، پيش از آنكه دامنه انقلاب گسترش يابد و عراق استقلال خود را به دست آورد و از تبعيت دمشق جدا گردد. از ميان نامه هايى كه به يزيد رسيد، نامه «عبد اللّه حضرمى» بود كه در آن چنين آمده است:

(1) «اما بعد: مسلم بن عقيل به كوفه وارد شده و شيعيان براى حسين بن على با وى بيعت نموده اند، پس اگر كوفه را مى خواهى، مردى قوى به سوى آن بفرست تا فرمان تو را اجرا نمايد و همانند تو با دشمنت رفتار كند كه نعمان بن بشير، مردى ضعيف است

و يا اينكه خود را ضعيف مى نماياند» «1».

اين نامه، به عزل نعمان از منصبش و به كارگيرى شخص ديگرى به جاى وى كه داراى خشونتى بيشتر باشد، فرا مى خواند تا بتواند انقلاب را نابود كند؛ زيرا نعمان براى نابودى آن شايسته نبود. همانند اين نامه را «عمارة بن وليد بن عقبه» و «عمر بن سعد» نيز به يزيد نوشتند.

(2)

اضطراب يزيد

«يزيد»، هنگامى كه نامه هاى عمّالش در كوفه، در مورد بيعت مردم آنجا با حضرت حسين عليه السّلام، پى درپى به وى رسيد، مضطرب گشت و به پريشانى دچار شد، شب را بيدار مى ماند و در اين امر بسيار مى انديشيد؛ زيرا مى دانست كه عراق مركز قدرت در جهان اسلام بود و مردم آن وى را دشمن مى داشتند و بر

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 4/ 22.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:447

پدرش كينه توز بودند چون عراق از ظلم و ستمى كه بر آن روا داشته بودند، جريحه دار بود و دشمنى مردم عراق نسبت به يزيد از دشمنيشان نسبت به پدرش كمتر نبود، همچنانكه وى يقين داشت اكثريت غالب مردم در جهان اسلام، تشنه حكومت امام حسين عليه السّلام بودند؛ زيرا وى نماينده قانونى جد و پدر خويش بود و مردم جايگزينى براى وى نمى پذيرفتند.

(1)

مشورت يزيد با سرجون

پريشانى، يزيد را در بر گرفت، وى، احساس كرد كه خطرى سلطنتش را تهديد مى كند، پس «سرجون رومى» را كه محرم اسرار پدرش و از زيركترين افراد بود، فرا خواند و اين مطلب را با وى در ميان گذاشت و گفت: «نظر تو چيست؛ حسين به سوى كوفه مى رود و مسلم بن عقيل در كوفه براى حسين بيعت مى گيرد، از نعمان، ضعف و سخنان ناروا به من گزارش شده است، به نظر تو چه كسى را بر كوفه حاكم گردانم؟» «1» (2) سرجون، درنگ كرد و پس از مدتى فكر كردن، به وى گفت: فكر مى كنى اگر معاويه زنده مى شد، تو نظرش را مى پذيرفتى؟

يزيد گفت: آرى.

سرجون، فرمان معاويه براى «عبيد اللّه بن زياد» به عنوان حاكم كوفه را بيرون آورد و به او گفت: اين

نظر معاويه است كه مرده و با اين نامه، فرمان داده است «2».

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 356.

(2) ابن اثير، تاريخ 3/ 23.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:448

(1) اما انگيزه هاى «سرجون» در نامزد كردن «ابن زياد» براى حكومت كوفه، از دو امر خالى نيست:

1- وى قساوت ابن زياد و خشونت وى را مى شناخت و مى دانست كه هيچ كس جز او نمى تواند عراق را به زانو در آورد؛ زيرا وى انقلاب را با ارعاب و خشونت، مى توانست نابود سازد.

2- تعصب قومى، او را به اين نامزد كردن واداشته بود؛ زيرا ابن زياد، رومى نسب و سرجون نيز رومى بود.

(2)

حكومت ابن زياد بر كوفه

يزيد، به شدت از ابن زياد ناراضى بود و مى خواست او را از حكومت بصره، معزول سازد «1» زيرا وى در بيعت گرفتن براى او با پدرش، مخالف بود، ولى وى نظر سرجون را پذيرفت؛ زيرا در پذيرش آن حفظ منافع دولتش را مى ديد، بنابراين، فرمان حكومت كوفه و بصره را براى وى صادر كرد و بدين ترتيب سرتاسر عراق تحت امر او قرار گرفت.

يزيد اين نامه را براى عبيد اللّه بن زياد نوشت: «اما بعد: پيروان من از اهل كوفه به من نوشته اند كه فرزند عقيل در كوفه، گروههاى مردم را براى ايجاد شكاف در ميان مسلمين جمع مى كند پس هنگامى كه اين نامه ام را خواندى به سوى كوفه حركت كن و فرزند عقيل را طلب نما همچنانكه مهره را جستجو مى كنى تا اينكه او را به دست آورى و به بند كشى كه يا او را بكشى و يا تبعيد

______________________________

(1) البداية و النهاية 8/ 152.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:449

نمايى، و السلام» «1».

(1) اين

نامه، درجه اضطراب نظام حاكم در دمشق و پريشانى اش از مسلم بن عقيل را نشان مى دهد و بر ابن زياد تأكيد نموده است كه در سفر به كوفه براى دستگيرى وى، شتاب كند. بعضى از منابع مى گويند: يزيد به ابن زياد نوشت:

«اگر دو بال داشته باشى، به سوى كوفه پرواز كن» «2» اين نشانگر هراسى است كه از انقلاب عراق بر يزيد دست يافته بود.

«مسلم بن عمرو باهلى» فرمان حكومت كوفه را همراه آن نامه، براى ابن زياد برد.

(2) مورخان مى گويند باهلى، از جاسوسان بنى اميه در كوفه و از مهمترين عمّال آنان و نيز يكى از فرومايگان عرب بود. او بود كه از دادن جرعه اى آب به مسلم هنگامى كه او را اسير، نزد ابن زياد آورده بودند خوددارى كرد.

(3) ابن زياد، فرمان حكومت كوفه را از باهلى دريافت نمود و بسيار شادمان شد؛ زيرا پس از آنكه وى به عزل از حكومت بصره، تهديد مى شد حكومتش بر همه مناطق عراق تثبيت گشت. و از اينكه دمشق، حكومت مطلق بر عراق را به وى واگذار كرده، نيز از اينكه به وى اجازه داده بودند خشونت، سنگدلى و خونريزى را در مورد هر كسى كه از اطاعت يزيد خوددارى كند و يا در توطئه اى بر ضد وى وارد گردد، به كار گيرد خوش حال شده بود، اين تفويض مطلق در استعمال قساوت با مردم، با خواسته هاى ابن زياد و تمايلات وى توافق داشت، زيرا از عوامل لذت جوييهاى روانى وى جنايت دوستى و بدرفتارى با مردم و عدم ترديد در خونريزى بوده است.

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 357.

(2) سير اعلام النبلاء 3/ 299.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام

،ج 2،ص:450

(1)

سخنرانى ابن زياد در بصره

«ابن زياد» براى ترك بصره و حركت به سوى كوفه، آماده شد و پيش از حركت، مردم را جمع كرد و در ميان آنان سخنرانى شديد اللحنى ايراد نمود كه در آن آمده بود: «امير المؤمنين يزيد، مرا حاكم كوفه كرده و من فردا به سوى آن حركت خواهم كرد به خدا سوگند! من از سختى آرام نمى گيرم و بدى مرا از پاى در نمى آورد، من هر كس را كه دشمنم گردد، سركوب مى كنم و چون زهر براى هر كسى هستم كه با من بجنگد كسى كه به سوى «قارة» تيراندازى كرده با او به انصاف برخورد نموده است «1».

(2) اى مردم بصره! عثمان بن زياد بن ابى سفيان را جانشين خود بر شما قرار دادم، مبادا دست به خلاف و ياوه گويى زنيد؛ به خدايى كه جز او پروردگار نيست، اگر به من در مورد كسى از شما خلافى گزارش شود، او و افراد و دوستانش را خواهم كشت، من نزديكتر را به گناه دورتر مى گيرم تا از من بشنويد، مبادا در ميان شما مخالف و يا معترضى باشد ... من، ابن زياد هستم، به آنكه بر ريگزار قدم نهد، شبيه تر هستم و مشابهت دايى تا عموزاده از من چيزى كم نمى كند» «2».

(3) چه آسان است خونريزى نزد آن بربريان وحشى و واليان بنى اميه! آن

______________________________

(1) ضرب المثلى است در عرب كه مى گويد: «أنصف القارة من راماها» «قارة» طايفه معروفى از عرب بودند، در جنگى كه ميان قريش و «بكر بن عبد مناة بن كنانة» در گرفته بود، طايفه «قارة» كه جمعيتى تيرانداز بودند، قريش را همراهى مى نمودند، وقتى جنگ در گرفت، گروهى شروع

به تيراندازى به سوى اينان نمودند، در اينجا فردى گفت:

«أنصف القارة من راماها». يعنى: كسى كه به سوى «قاره» تيراندازى كرد با آنها منصفانه برخورد نموده است (كتاب الامثال، ص 137- مترجم).

(2) طبرى، تاريخ 5/ 358.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:451

طاغوت، از سرشت شرورانه اش سخن گفته كه در جنايت غوطه ور گشته بود، زيرا وى بى گناه را به جاى گناهكار و روى آورنده را به گناه روى برگردانده مى گرفت و نزديكتر را به گناه دورتر. و از روى گمان و تهمت مى گشت همان گونه كه پدرش زياد، عمل مى كرد چنانچه آدمكشى را در سرتاسر عراق، گسترش داده بود.

(1)

سفر طاغوت به كوفه

پليد فرومايه از بصره به سوى كوفه حركت كرد تا دست به جنايتى بزند كه هيچ شقاوتمندى جز او، آنچنان جنايتى را مرتكب نشده است، در حالى كه پانصد نفر از مردم بصره او را همراهى مى كردند، «عبد اللّه بن حارث بن نوفل و شريك بن أعور حارثى» «1» كه يكى از مخلص ترين ياران امام حسين بود، همراه وى بودند. شريك از اين جهت همراه ابن زياد شد تا مواظب وى باشد و از برنامه هاى وى باخبر شود. اين تعداد را ابن زياد براى اين همراه خود برده بود تا از آنها براى نشر ارعاب و وحشت و ايجاد هراس در ميان مردم و تماس با زعماى كوفه براى منصرف كردن آنان از انقلاب، يارى بگيرد.

(2) به هر حال، ابن زياد راه را به سرعت مى پيمود، بدون اينكه به چيزى توجه كند، سفر را پيوسته ادامه داد تا پيش از رسيدن حضرت حسين عليه السّلام به كوفه وارد شود، در حالى كه همراهانش خسته شدند و ادامه راه،

آنان را فرسوده كرده بود، جمعى از آنان بر زمين افتادند كه عبد اللّه بن حارث از جمله آنان بود، ولى ابن زياد، توجهى به آنها نكرد. هنگامى كه به «قادسيه» رسيد، غلامش «مهران» بر

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 359.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:452

زمين افتاد. ابن زياد به وى گفت: اگر اين وضع را ادامه دهى و منتظر باشى تا به قصر برسيم، صد هزار به تو مى دهم.

(1) «مهران» به وى گفت: نه به خدا! نمى توانم. آنگاه آن ستمگر فرود آمد و جامه هاى يمانى و عمامه اى سياه پوشيد و نقاب بر چهره زد تا هر كس او را ببيند به اشتباه او را حضرت حسين عليه السّلام، تصور كند و به تنهايى حركت كرد و از طرف نجف، وارد كوفه شد «1» در حالى كه قلبش از شدت ترس همچون بال پرنده بود. اگر وى قدرى شجاعت و دليرى داشت، تغيير وضعيت و لباس نمى داد تا مردم را به اشتباه بيندازد كه او حضرت حسين عليه السّلام است ... آن ترسو، براى حمايت خويش به اين وسايل متشبث شد. برخى از منابع مى گويند: وى از سخن گفتن خوددارى نمود تا مبادا مردم او را بشناسند و شمشيرهايشان او را ببرّند.

(2)

در قصر الاماره

آن پليد، به سرعت به سوى «قصر الاماره» «2» شتافت در حالى كه به شدت

______________________________

(1) مقرم، مقتل حسين عليه السّلام، ص 165.

(2) قصر الاماره (كاخ فرماندارى): نخستين ساختمان دولتى در اسلام است كه «سعد بن ابى وقاص» آن را بنا كرده بود و نشانه هايش همانند همه نشانه هاى كوفه، به غير از مسجد جامع، از بين رفته است، اداره كل آثار باستانى در عراق، براى

شناسايى آن تلاش كرد و در مواقع مختلف پايه هاى آن را كشف نمود، نتايج كاوشهايى كه در مورد آن انجام گرفت نشان داد كه آن قصر از يك حصار خارجى تشكيل مى شود و شامل چهار ديوار است، طول آنها تقريبا 170 متر و معدل ارتفاع آنها چهار متر مى باشد، هر ضلع را از بيرون شش برج نيم دايره اى پشتيبانى مى كند، به استثناى ضلع شمالى كه تنها دو برج پشتيبان آن هستند، فاصله ميان هر برج تا برج ديگر 24 متر و 60 سانتيمتر مى باشد ارتفاع اين حصار

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:453

مضطرب بود و از اينكه مردم از آمدن حضرت امام حسين عليه السّلام شادمانى مى كردند و به همديگر مژده مى دادند، به شدّت ناراحت شده بود.

(1) هنگامى كه به در كاخ رسيد، آن را بسته يافت، نعمان بن بشير از بالاى كاخ به پايين نگاه مى كرد زيرا تصور كرده بود كه اين تازه وارد، حضرت حسين عليه السّلام است، به جهت آنكه صداهاى مردم به خوشامد گويى و شعار دادن به زنده باد براى وى بلند شده بود، لذا خطاب به وى گفت: «من امانتم را به تو اى فرزند رسول اللّه! تحويل نمى دهم، من قصد جنگ كردن با تو را هم ندارم! ...».

فرزند مرجانه در سخن نعمان ضعف و واماندگى را احساس كرد لذا با كلماتى خشم آلود بر وى فرياد زد: باز كن كه گشايش گرديده اى و شب طولانى گرديده است».

(2) هنگامى كه او سخن مى گفت، يكى از كسانى كه پشت سر وى بود، او را شناخت و خطاب به مردم فرياد زد: «قسم به خداى كعبه! اين، فرزند مرجانه است». عجيب آنكه، آن

اجتماع، امام حسين عليه السّلام و فرزند مرجانه را تشخيص ندادند با وجود آنكه هر كدام از آنان مدتى در سرزمينشان زندگى كرده

______________________________

با برجهايش به حدود بيست متر مى رسد. كاخ، به صورتى محكم بنا شده و معمارى آن براى اهداف جنگى طراحى گرديده تا از هر حمله خارجى در حمايت مطمئنى باشد.

اين مطلب در كتاب نقشه شهر كوفه، نوشته دكتر كاظم جنابى، ص 135 تا 155 آمده است، اين جانب بارها آن را ديده و بسيارى از آثارش را مطالعه نموده ام. در برخى از درهاى اصلى اش سايبانهايى براى نگهبانان كاخ وجود داشت كه ويران گشته و تنها برخى از آثار آنها باقى مانده است. در يك طرف آن اطاقهايى وجود دارد كه براى زندان ساخته شده و به شكلى عجيب بنا گرديده اند و در يك طرف، آشپزخانه هاى كاخ قرار دارند كه استاد جنابى اشاره اى به آنها ننموده است. ساختمان كاخ. محكم بنا گرديده تا آنجا كه حمله و دستيابى به آن متعذر بود.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:454

بودند، شايد آنچه سبب اشتباه آنان شد اين بود كه ابن زياد، لباسش را تغيير داده و عمامه اى سياه بر سر نهاده بود.

(1) به هر حال، هنگامى كه مردم دانستند وى ابن زياد است، از جاى جستند و بشتاب به خانه هايشان رفتند در حالى كه از ظلم و ستمى كه در روزگار پدرش به آنان رسيده بود، سخن مى گفتند، اينك نيز از عبيد اللّه احساس شرّ كرده بودند ... ابن زياد، در همان شب بر اموال و اسلحه مستولى شد و شب را بيدار ماند در حالى كه عمال حكومت اموى در اطراف وى بودند و با

وى درباره انقلاب سخن مى گفتند و اعضاى برجسته آن را به او معرفى مى كردند و همراه وى به برنامه ريزى براى نابودى انقلاب پرداختند.

(2)

سخنرانى فرزند زياد در كوفه

هنگامى كه سپيده صبح دميد، فرزند مرجانه دستور داد تا مردم را در مسجد جمع كنند، عده زيادى از مردم، در حالى كه ترس و وحشت بر آنها دست يافته بود، در مسجد اعظم فراهم آمدند، پسر زياد، در حالى كه شمشير به كمر بسته و عمامه اى بر سر نهاده بود، خارج شد و بالاى منبر رفت و براى مردم به سخنرانى پرداخت و گفت: «اما بعد: امير المؤمنين- كه خداوند او را صلاح بخشد- مرا به حكومت شهر، منطقه و اموال عموى شما منصوب كرده و به من دستور داده تا داد مظلومتان را بگيرم و به محرومتان عطا كنم، به افراد حرف شنو و مطيعتان، احسان نمايم و بر افراد فتنه جو، سخت بگيرم كه من براى مطيعتان چون پدرى مهربان و دلسوز هستم و شمشير و شلاق من بر كسى خواهد بود كه از امر من سرپيچى نمايد و با فرمان من مخالفت ورزد، پس هر كسى راستى پيشه

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:455

كند و خود به خويشتن خبر دهد و به وعده ها توجه نكند ...» «1».

(1) اين سخنرانى موارد ذيل را شامل بود:

1- اعلام حكومت خود بر كوفه به مردم آن و عزل نعمان بن بشير از آن حكومت.

2- اطلاع دادن به آنها كه حكومت دمشق به وى دستور داده است تا به پيروان حكومت و كسانى كه بر آن سركشى نكنند، احسان نمايد و با قيام كنندگان بر ضد آن با شدت و سنگدلى عمل كند.

فرزند مرجانه در

سخنرانى اش اشاره اى به امام حسين و سفيرش مسلم ننمود، از ترس اينكه مبادا مردم بر او شورش كنند، در حالى كه وى هنوز وضع خود را محكم نكرده است.

(2)

گسترش ارعاب و وحشت

«فرزند زياد» به گسترش ارعاب و انتشار خوف و هراس پرداخت. يكى از مورخان مى گويد: پسر زياد پس از رسيدنش به كوفه، همين كه صبح فرا رسيد، به تاخت وتاز پرداخت و به خودنمايى مشغول شد و گروهى از اهل كوفه را گرفت و فورا به قتل رساند «2» كه اين كار را براى خرد كردن اعصاب و دور كردن مردم از انقلاب، انجام داد.

(3) روز دوّم، دستور داد مردم را در مسجد جمع كنند و با لباسى غير از آنچه قبلا با آن خارج مى شد، به سوى آنان بيرون آمده، در ميان آنها سخنرانى

______________________________

(1) مقاتل الطالبيين، ص 100.

(2) الفصول المهمّه، ص 185. وسيلة المآل، ص 186.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:456

شديدى ايراد كرد وى در آن سخنرانى تهديدها كرد و پس از حمد و ثناى خداوند، گفت: «اما بعد: اين امر به صلاح نيايد مگر با شدت بدون خشونت و ملايمت بدون ضعف و اينكه بى گناه را به گناهكار و حاضر را به غايب و دوست را به دوست بگيرم».

(1) پس، مردى از اهل كوفه كه او را «اسد بن عبد اللّه مرى» مى گفتند، به وى پاسخ داد و گفت: «اى امير! خداوند تبارك و تعالى مى گويد: وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى*؛ هيچ گناهكارى، گناه ديگرى را به دوش نمى كشد، همانا انسان به كوشش وابسته است و شمشير به لبه آن و اسب به بستنش تو بايد بگويى و ما بايد بشنويم، پس بدى را

پيش از نيكى براى ما نياور ...».

او ابن زياد را خاموش ساخت، وى از منبر پايين آمد و وارد قصر شد «1».

(2)

انتقال مسلم به خانه هانى

«مسلم» ناگزير شد كه محل استقرار خود را تغيير دهد و فعاليت سياسى خود را به شدت محرمانه نگه دارد؛ زيرا با ورود آن ستمگر به كوفه، احساس خطر كرده بود، او از پليدى اين ناپاك آگاهى داشت كه وى براى خداوند ارزشى در نظر نمى گيرد و از ارتكاب گناه باكى ندارد.

(3) مسلم، تصميم گرفت خانه مختار را ترك گويد، از اين جهت كه قدرتى بر حمايت وى نداشت و به پايگاه قدرتمندى متكى نبود، بنابراين، به خانه «هانى بن عروه» پناه برد كه او بزرگ منطقه و رهبر قبيله مراد بود و داراى قدرتى بود كه مى توانست انقلاب را حمايت كند و بر حوادث چيره گردد؛ زيرا بنا به گفته

______________________________

(1) الفتوح 5/ 67.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:457

مورخان: هرگاه سوار مى شد، چهار هزار نفر زره بر تن و هشت هزار پياده با وى همراه مى شدند و اگر هم پيمانان آنان از كنده و ديگران، اجابت مى كردند، سى هزار نفر زره بر تن كرده مى شدند «1». نيز وى محبتها و سوابق نيكى با خاندانش داشت كه آنان را داراى دوستى و اخلاص نسبت به او ساخته بود.

(1) مسلم، به منزل اين رهبر بزرگ عرب رفت و وى او را خوشامد گفت و با اقدام تمام او را پذيرا گشت. برخى از منابع «2» گفته اند: پناه دادن وى براى هانى سنگين و مشكل بود كه منزلش را پايگاهى براى انقلاب و مركزى براى گردهماييهاى ضد دولتى قرار دهد؛ زيرا وى به سبب آن، خود

را در معرض انتقام و گرفتارى قرار مى داد، ولى وى با اكراه به مسلم پاسخ مثبت داد و اين به خاطر عمل به رسوم عربى بوده است كه پناه آورده را طرد نمى كردند، هر چند به سبب آن به بزرگترين سختيها و مشكلات گرفتار مى شدند ...

(2) ولى آنچه ما معتقديم اين است كه اين مطلب صحتى ندارد؛ زيرا مسلم اگر از وى عدم رضايت و قبول را احساس مى كرد، به او پناه نمى برد و به شدت از وارد شدن به خانه او پرهيز مى كرد چرا كه مسلم از تربيت دينى، بهره هاى فراوان داشت و داراى همت بلند و عزّت نفس بود كه او را از هر رفتارى كه موجب سختى يا تكلّفى براى مردم مى شد، دور مى ساخت. علاوه بر اين، اگر مسلم پذيرش كامل و ايمان خالص وى نسبت به دعوتش را محرز نمى دانست، در آن مرحله سختى كه برايش پيش آمده بود، به وى پناهنده نمى گرديد.

(3) مسلّما، هانى از روى اكراه و يا شرم به حمايت و مسلم و دفاع از وى، اقدام

______________________________

(1) مروج الذهب 3/ 59.

(2) الاخبار الطوال، ص 233.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:458

ننمود، بلكه با رضايت و ايمان ناشى از دين و عقيده اش، به مسلم پاسخ مثبت داد.

(1) به هر حال، مسلم در خانه هانى مستقر شد و آن را مقرّى براى انقلاب قرار داد، در حالى كه هانى با وى همراهى مى كرد و قبايل را براى بيعت با وى فرا خواند، در منزل وى، هيجده هزار نفر با مسلم بيعت كردند «1»، مسلم، هانى را از مسائل انقلاب آگاه ساخت و رهبران و اعضاى برجسته آن را به وى

معرفى نمود.

(2)

خوددارى مسلم از كشتن فرزند زياد

بيشتر مورخان بر آنند كه «شريك بن اعور»، به بيمارى سختى، در خانه هانى يا در خانه خويش، دچار شد «2»، خبر بيمارى اش به پسر زياد رسيد، پس فرستاده اى نزد وى فرستاد و به او اطلاع داد كه به عيادتش خواهد آمد.

(3) شريك اين فرصت را غنيمت شمرد و به مسلم گفت: «هدف تو و شيعيانت، هلاك شدن اين ستمگر است، خداوند تو را بر او مسلّط كرده، او به عيادتم مى آيد، پس برخيز و وارد پستو شو تا هر وقت وى نزد من آرام گرفت، به سوى او خارج شو و او را به قتل برسان، سپس به سوى قصر فرماندهى برو و در آن جاى گير؛ زيرا كسى از مردم در مورد آن با تو منازعه اى نخواهد كرد و اگر خداوند مرا سلامتى دهد، به بصره مى روم و امور آنجا را به جاى تو بر عهده مى گيرم و مردم آن با تو بيعت خواهند كرد» «3».

______________________________

(1) الاخبار الطوال، ص 233.

(2) البداية و النهاية 8/ 153. مشهور ميان مورخان اين است كه شريك در خانه هانى بود نه در خانه خودش، زيرا وى در بصره اقامت داشت و همراه ابن زياد به كوفه آمد.

(3) الاخبار الطوال، ص 234. مقاتل الطالبيين، ص 101. ابن اثير، تاريخ 4/ 26. بعضى از

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:459

(1) هانى، دوست نداشت كه فرزند زياد در خانه اش كشته شود و اين به جهت پايبندى به عادتهاى عربى بود كه كشتن ميهمان و كسى را كه به سوى آنان آمده باشد، اجازه نمى دهد، «1» پس به وى گفت: «دوست ندارم در خانه ام كشته شود».

شريك به وى گفت:

«چرا، به خدا كشتن وى موجب نزديك شدن به خداوند است».

(2) شريك، اعتنايى به هانى نكرد و روى به مسلم كرد و او را به كشتن فرزند زياد، تشويق كرد و گفت. «در اين امر، كوتاهى مكن». وقتى آنان مشغول گفتگو بودند، ناگهان سرو صدايى را بر در خانه شنيدند؛ زيرا ابن زياد همراه با اطرافيانش آمده بود، مسلم برخاست و به پستو رفت و در آنجا پنهان گرديد، ابن زياد وارد شد و از شريك درباره بيمارى اش پرسيد، شريك به وى پاسخ داد.

(3) هنگامى كه شريك ديد خارج شدن مسلم دير شده است، شروع به خواندن اين شعر نمود:

ما الانتظار بسلمى ان تحيوهاحيّوا سليمى و حيّوا من يحييها

كأس المنية بالتعجيل فاسقوها «2» ______________________________

مورخان بر آنند آنكه مسلم را به كشتن ابن زياد دعوت كرد، خود هانى بن عروه بود، آن گونه كه در الامامة و السياسة 2/ 4 آمده است.

(1) به اين مطلب اشاره مى كند آنچه در مقاتل الطالبيين، ص 101 آمده است كه هانى، كشتن ابن زياد، در خانه اش را قبيح دانست.

(2) مقاتل الطالبيين، ص 101 و در مقتل ابى مخنف، ص 43، آمده است كه وى اين ابيات را خواند: زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ج 2 459 خوددارى مسلم از كشتن فرزند زياد ..... ص : 458

ما تنظرون بسلمى لا تحيوهاحيّوا سليمى و حيّوا من يحيّيها

هل شربة عذبة اسقى على ظمأو لو تلفت و كانت منيتى فيها

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:460

«منتظر چه هستيد تا سلمى را خوشامد گوييد، او را خوشامد گوييد و هر كس را كه به او خوشامد گويد جام مرگ را به سرعت به وى

بنوشاند».

(1) آنگاه صدايش را بلند كرد تا مسلم بشنود و گفت: «خداوند پدرت را پاداش دهد آن را به من بنوشان هر چند كه جان بر سر آن گذارم» «1».

ابن زياد، مقصودش را متوجه نشد و گمان كرد كه هذيان مى گويد، پس به هانى گفت: آيا هذيان مى گويد؟

- آرى، خداوند امير را صلاح بخشد، از صبح تا كنون چنين است «2».

(2) «مهران»، غلام ابن زياد كه فردى باهوش بود، متوجه شد و چشمكى به ابن زياد زد، او به سرعت از جاى خود برخاست. شريك به وى گفت: اى امير! مى خواهم وصيتى به تو بكنم. ابن زياد به وى گفت: من به سوى تو بازمى گردم.

(3) مهران كه سراسيمه شده بود، روى به ابن زياد كرد و به او گفت:

«مى خواست تو را بكشد».

______________________________ و ان تخشيت من سلمى مراقبةفلست تأمن يوما من دواهيها «منتظر چه چيزى هستيد كه سلمى را خوشامد نمى گوييد، او را خوشامد گوييد و هر كس كه او را خوشامد گويد».

«آيا نوشيدن گوارايى نيست كه در تشنگى به من برسد، حتى اگر تلف شوم و مرگم در آن باشد».

«اگر از سلمى زير نظر داشتنش را بيم داشته باشى، تو هيچ گاه از توطئه هايش ايمن نخواهى بود».

و در الفتوح 5/ 72 و الاخبار الطوال، ص 234 آمده است كه وى اين شعر را خواند:

ما تنظرون بسلمى عند فرصتهافقد وفى و دها و استوسق الصرم «در مورد سلمى، هنگام فرصتش منتظر چه هستيد؛ زيرا دوستى اش سست گشته و قطع آن مهيا شده است».

(1) مقاتل الطّالبيين، ص 101.

(2) ابن اثير، تاريخ 26 و مقاتل الطالبيين، ص 102.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:461

(1) ابن زياد، در شگفت

شد و گفت: «چگونه ممكن است، با احترامى كه به وى داشته ام؟!، در خانه هانى، محبتهاى پدرم نسبت به او!».

هنگامى كه آن ستمگر خارج شد، مسلم از اتاقك خارج گشت، شريك، در حالى كه سخت افسوس مى خورد و متأسف بود، به وى گفت: «چه چيزى تو را از كشتن وى بازداشت؟» «1».

(2) مسلم گفت: دو چيز مرا مانع شد كه او را بكشم؛ اول اينكه: هانى كشته شدنش را در خانه خويش نمى پسنديد. و دوّم گفتار رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله كه ايمان ترور را قيد و بند كرده است، مؤمن ترور نمى كند.

شريك به وى گفت: به خدا اگر او را مى كشتى كار تو قوام مى گرفت و قدرتت مستحكم مى شد «2».

(3) شريك، بيش از سه روز بعد از اين حادثه، زنده نماند و در گذشت، ابن زياد بر او نماز خواند و او را در «ثويه» به خاك سپرد، هنگامى كه از نقشه اى كه شريك طرح كرده بود، آگاه شد گفت: به خدا بر جنازه هيچ عراقى نماز نخواهم خواند و اگر قبر زياد در ميان آنها نبود، قبر شريك را نبش مى كردم «3».

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 4/ 26.

(2) الاخبار الطوال، ص 235 و در تاريخ ابن اثير 4/ 27 آمده است: هانى به مسلم گفت: اگر او را مى كشتى، فاسق، فاجر و كافر خيانتكارى را مى كشتى. ابن نما گفته است كه زن هانى، دست به دامن مسلم شد و او را به خدا سوگند داد كه ابن زياد را در خانه اش نكشد و هنگامى كه هانى از اين مطلب باخبر شد، گفت: واى بر او! من و خودش را كشت و آنچه

از آن فرار كرد در آن افتاده است.

(3) طبرى، تاريخ 5/ 363- 364. الاغانى 6/ 59.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:462

(1)

توضيحى درباره مطلب

بسيارى از مردم در مورد موضعگيرى مسلم مى پرسند و او را مورد سرزنش و نكوهش قرار مى دهند و مسئوليت حوادثى را كه پيش آمد، بر عهده او مى گذارند و مى گويند اگر آن ستمگر را مى كشت، مسلمين را از شرّى عظيم رهايى مى داد و مسلمانان ديگر گرفتار آن بحرانهاى دردناك كه آنان را غرق محنت ها و مصيبتها ساخت، نمى شدند ...

(2) اما اين انتقاد بجايى نيست و هيچ گونه نشانى از توازن و تحقيق ندارد؛ زيرا با سيره مسلم و حقيقت شخصيتش مطابقتى ندارد؛ چون وى يكى از رجال بى همتاى اسلام در ورع، تقوا و پرهيزكارى در دين بود، از اين جهت كه در خانه عمويش، امير المؤمنين عليه السّلام پرورش يافته و جهت گيريهاى حضرت را در برگرفته و سيره درخشانش را به عنوان دستور العملى انتخاب كرده بود كه در پرتو آن در زندگى قدم بر دارد و امير المؤمنين عليه السّلام واقعيت زندگى اش را بر حق محضى كه هيچ انحرافى در آن نيست، بنا كرده بود و در رفتارش، پرهيزى عظيم داشت تا مرتكب چيزى نشود كه از هدايت و واقعيت اسلام به دور باشد و هم آن حضرت است كه گفته بود: «انسان زيرك و كاردان، راه حيله را مى داند، ولى در اين ميان تقواى الهى فاصله مى شود».

(3) در پرتو اين سيره است كه فرزند عقيل، زندگى فكرى اش را پايه نهاد اين سيره گويى دستور العمل آشكار در رفتار علويين است، (4) «دكتر محمد طاهر دروش» مى گويد: «هاشميان روشى داشتند كه در آن

مى زيستند و جز آن را نمى شناختند؛ زيرا ايمان، صراحت، عفت، شرافت، فضيلت، بلند نظرى، خويهاى نمونه، شايستگيهاى ادبى، سرشتهاى دينى

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:463

و آداب نبوى، از آثار و نشانه هاى آن مى باشد» «1».

(1) مسلم، اقدم به ترور دشمن مكّارش نكرد؛ زيرا ايمان، ترور را قيد و بند كرده است و مؤمن ترور نمى كند، «هبة الدين» در مورد اين سخن اين چنين اظهار نظر كرده است: «سخنى با هدفى بزرگ و گستره اى عظيم است؛ زيرا آل على، به جهت پايبنديشان به حق و صداقت خيانت و نيرنگ را حتى در وقت ضرورت، نپذيرفتند و پيروزى در آينده دور را با نيروى حق، بر پيروزى شتابنده از راه نيرنگ، ترجيح دادند و اين سرشتى است در آنان كه از گذشتگانشان شناخته شده و در فرزندانشان به ارث مانده است، گويى كه آنان براى برپايى حكومت عدل و فضيلت در دل عرفاى برگزيده، آفريده شده اند و تاريخ، جايگاههاى آنان را در دلها برايشان نگهدارى كرده است» «2».

(2) «شيخ احمد فهمى» نيز مى گويد: «اين است عبيد اللّه بن زياد، همان مرد هوشيار و زيركى كه مسلم فرصت مناسبى در مورد او داشت، در ميان دو دستش بود، به راحتى مى توانست به سرش دسترسى پيدا كند و او را بكشد، اگر اين كار را مى كرد، يزيد را از انسانى ستمگر و فردى آدمكش و نيرويى غير قابل انكار، محروم مى ساخت، ولى مسلم، از هدايت عموزاده اش درس گرفت «3». و اين راه را ترك كرد و خود را نگه داشت از اينكه او را به مكر و نيرنگ، بكشد».

(3) مأموريتى كه به مسلم داده شده بود، گرفتن بيعت از

مردم و آگاه شدن از جريان حوادث بود، چيزى بيشتر از اين بر عهده وى قرار داده نشده بود،

______________________________

(1) خطابه در صدر اسلام 2/ 13.

(2) نهضة الحسين، ص 71- 72.

(3) ريحانة الرسول، ص 178.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:464

اگر آن ستمگر را ترور مى كرد از حدود مسئوليتهاى خويش، خارج مى شد ...

در صورتى كه آن حكومت كه وى به نمايندگى از آن آمده بود، حكومتى دينى بود كه قبل از هر چيز به مبادى دين اهتمام مى ورزيد و به اجراى سنن و احكام آن، متعهد بود چرا كه اقدام به انجام ترور، جايى در اسلام ندارد.

(1) اهل بيت عليهم السّلام به شدت از حركت در كج راهه ها پرهيز داشتند و از كارهاى نادرست بنى اميه كه با قوانين دينى مطابقت نداشت، انتقاد مى كردند، حضرت حسين عليه السّلام، به نهضت بزرگش اقدام ننمود مگر براى اينكه اوضاع موجود زمانه را تصحيح نمايد و طرز عمل اسلامى را به مردم بازگرداند ...، مسلم، اگر دست به اين عمل مى زد كه دين آن را نمى پذيرد؟ به اخيار و پرهيزكاران در دين، چه مى گفت؟

(2) به هر حال، مسلم، به فضايل دين و شرافتش دست يازيد و ابن زياد را به قتل حيله گرانه نكشت، در حالى كه وى در دسترس او بود، از كم ارزش ترين و سست ترين گفته ها اين است كه عدم كشتن ابن زياد، ناشى از ضعف و سستى وى بوده كه اين مطلب را نمى توان مورد توجه قرار داد؛ زيرا وى با موضعگيريهاى قهرمانانه اش در كوفه، هنگامى كه مردم، نسبت به وى خيانت كردند، دست به كارى زد كه تاريخ در همه مراحلش، نظير آن را نديده بود، آنجا كه

وى در برابر آن تعداد فراوان سپاهيان، پايدارى كرد و به تنهايى با آنها رو به رو شد و هيچ نشانه اى از ترس و سستى بر وى آشكار نشد و با عزمى ثابت، به درو كردن سرها و در هم شكستن لشكرها پرداخت تا جايى كه فرياد كوفيان از كثرت كشته ها برخاست، پس چگونه ممكن است قهرمان بنى هاشم و افتخار خاندان عدنان به سستى و ضعف، متهم شود؟

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:465

(1)

برنامه ريزيهاى هولناك

اشاره

برنامه ريزيهاى هولناك ابن زياد ستمگر، به موفقيت وى در صحنه هاى سياسى و غلبه بر حوادث انجاميد و پس از آنكه كوفه در قبضه مسلم بود، ناگهان بكلى دگرگون گشت و بر ضد وى قرار گرفت و آن مكّار پليد، آن را در جنگ با مسلم و نابودى وى، وارد كرد كه برخى از اين برنامه ريزيها عبارت بودند از:

(2)

1- جاسوسى بر ضد مسلم

اشاره

نخستين اقدام فرزند زياد، جاسوسى بر ضد مسلم و شناسايى همه فعاليتهاى سياسى و آگاهى از نقاط قوت و ضعف وى بوده است كه براى انجام اين مهم، غلام خود، «معقل» را كه از پرورش يافتگان وى بود، و در كنارش تربيت شده و با حالتهاى وى آشنا و به اخلاص وى اعتماد داشته، انتخاب كرد، او فردى زيرك و باهوش بود. وى، سه هزار درهم به او داد و به وى گفت تا با شيعيان تماس بگيرد و بگويد كه وى از مردم شام و غلام «كلاع حميرى» است، در آن روزها، حالت عمومى موالى، اخلاص به اهل بيت عليهم السّلام بود، لذا به وى فرمان داد تا خود را به موالى نسبت دهد تا شك و شبهه از او دور گردد و به او گفت هر وقت با شيعيان رو به رو شد، به آنها بگويد او از كسانى است كه خداوند، محبت اهل بيت عليهم السّلام را به وى ارزانى داشته و به وى خبر رسيده است مردى به كوفه آمده كه مردم را به سوى حضرت حسين عليه السّلام، فرا مى خواند، او، مالى دارد كه مى خواهد آن را به وى برساند تا از آن براى جنگ با دشمنش استفاده كند.

(3) «معقل» براى انجام

مأموريتش رفت و وارد مسجد شد و شروع به جستجو و پرسش درباره كسى گرديد كه با مسلم آشنايى داشت. او را به «مسلم بن

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:466

عوسجه» راهنمايى كردند. وى نزد او رفت و با اظهار اخلاص و وفادارى نسبت به عترت پاك گفت: «من نزد تو آمده ام تا اين مال را از من تحويل بگيرى و مرا نزد دوستت راهنمايى كنى تا با وى بيعت كنم، اگر بخواهى مى توانى قبل از ديدار با وى، از من بيعت بگيرى ...».

(1) مسلم گفت: ديدار تو مرا شاد كرد كه به آنچه دوست دارى برسى، خداوند اهل بيت پيامبرش را به وسيله تو يارى فرمايد، من ازينكه مردم مرا شناخته اند، پيش از اين كه اين كار صورت بگيرد، خشنود نيستم آن هم از ترس اين ستمگر و تعديات وى. سپس از وى بيعت گرفت و از او عهد و پيمانهايى مؤكد بر وفادارى و رازدارى گرفت «1»، در روز دوم، او را نزد مسلم برد و با وى بيعت كرد و آن مال را از او گرفت و به «ابو ثمامه صائدى» داد كه براى گرفتن مال تعيين شده بود تا با آن سلاح و مركب تهيّه نمايد.

(2) بنا به گفته مورخان، معقل، در هر روز اولين كسى بود كه نزد مسلم وارد و آخرين كسى بود كه خارج مى گشت و همه اعمال و اقدامات وى را با پرده پوشى بسيار، شب هنگام، به ابن زياد گزارش مى داد «2» تا اينكه بر همه اسرار انقلاب آگاهى يافت.

(3)

با اعضاى انقلاب

اوّل: «معقل» از مردم شام بود كه به دشمنى و خصومت با اهل بيت عليهم السّلام و

وفادارى نسبت به بنى اميه و فداكارى در محبت آنان معروف بودند، پس اعتماد

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 4/ 25- 26.

(2) الاخبار الطوال، ص 236.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:467

به معقل به چه معنا بوده است؟

(1) دوم: هنگامى كه معقل آن مال را به مسلم بن عوسجه مى داد، گريه مى كرد و لازم بود كه اين امر، سبب شك و شبهه شود؛ زيرا گريه كردن يا خود را به گريه زدن وى چه معنايى داشت؟ آيا اين امر موجب شك و ترديد در مورد وضع او نمى شد؟

(2) سوم: هنگامى كه با آنان تماس گرفت، اولين وارد و آخرين خارج شونده گرديد، علّت اين استمرار در آمد و رفت و توقف طولانى در مركز فرماندهى كل، چه بوده؟ آيا اين امر، سبب مشكوك شدن وضع وى نمى گرديد؟

براى آنها، بهتر اين بود كه از او حذر مى كردند، اما آنها فريب ظاهر غير واقعى او را خوردند، بايد گفت كه اين فرد، به حق جاسوس ماهرى بوده و در مأموريتى كه برايش تعيين شده بود، آگاهى داشته است.

به هر حال، فرزند زياد، از كار تجسّس، به اطلاعات بسيار مهمى دست يافت؛ زيرا عناصر فعّال انقلاب و موارد ضعف و ديگر مسائل را متوجه شد كه در چيره شدن بر اوضاع به وى مساعدت كرد

(3)

2- رشوه دادن به زعما و بزرگان

«فرزند زياد»، نبض كوفه را شناخت و دانست كه چگونه مردم آن را در اختيار بگيرد، لذا دست به رشوه دادن به بزرگان و سران زد و سخاوتمندانه به آنها مال داد و دوستيشان را جلب كرد و بر دلهايشان دست يافت تا آنجا كه زبانهايشان به مدح و ثناى وى گشوده گشت و آنان،

بازوى نيرومند وى در پراكنده كردن مردم و متفرق نمودن آنان از اطراف مسلم شدند.

(4) فرزند مرجانه، آنان را با اموالى كه مى بخشيد، به بردگى كشيد و آنان

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:468

نسبت به وى اخلاص يافتند و به او وفادار گشتند و عهد و پيمانهايى را كه به مسلم داده بودند، شكستند؛ چنانچه يكى از مردم كوفه، امام را از اين پديده، هنگام رو به رو شدن با آن حضرت در ميانه راه، آگاه ساخت و گفت: «اما بزرگان مردم، رشوه شان فراوان گشته و زندگانيشان تأمين شده است، دوستيشان به دست آورده مى شود و وفاداريشان به وسيله آن منظور مى گردد، اما ساير مردم، دلهايشان به سوى تو و فردا شمشيرهايشان بر عليه تو خواهد بود» «1».

(1) كوفيان، نامه هايى را كه براى امام فرستادند و بيعتى را كه به وسيله سفيران حضرت، به جاى آورده بودند، بخاطر پولهايى كه نظام حاكم به آنها مى داد، به فراموشى سپردند. يكى از نويسندگان مى گويد: «گروههايى كه انتقاد از بنى اميه، آنان را حركت داده بود و با حضرت حسين مكاتبه نمودند و اخلاص خود را نسبت به آن حضرت مورد تأكيد قرار دادند و عزيزترين اشكهاى خود را در برابر مسلم، سرازير كردند، همين گروههايى بودند كه عبيد اللّه بن زياد، آنان را با درهم و دينار خريد و بعدها مصعب بن زبير آنها را خريدارى نمود و از مختار جدا شده، او را تنها گذاشتند كه كشته شود و سپس خليفه اموى، عبد الملك بن مروان آنها را خريد و آنان از مصعب دور شدند و او را گذاشتند تا سرانجامش به دست عبد الملك بن

مروان، منتهى شود» «2».

(2)

خوددارى از حمله به خانه هانى

ابن زياد ستمگر، دانست كه هانى، عضو برجسته اى در انقلاب است؛ زيرا جاسوس خطرناك، معقل، او را از نقش فعّالى كه هانى در پشتيبانى از انقلاب

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 6/ 233.

(2) مختار ثقفى آيينه عصر اموى، ص 69- 70.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:469

و مساعدت از آن با همه توانش داشت، آگاه كرده و به او گفته بود كه خانه وى مركز عمومى شيعه و مقر اصلى سفير حضرت حسين، مسلم مى باشد ... پس چرا ابن زياد اقدام به حمله و محاصره خانه هانى با لشكريانش نكرد تا بدين وسيله انقلاب را نابود سازد؟

(1) علّت اين كار ضعف نظامى ابن زياد و ناتوانايى وى در گشودن باب جنگ بود؛ زيرا خانه هانى و منازل اطراف آن را چهار هزار جنگجو از كسانى كه با مسلم بيعت كرده بودند، در بر مى گرفت، علاوه بر پيروان هانى و جايگاه مهمش در منطقه، لذا ابن زياد نمى توانست دست به اين كار بزند و از تبعات ناخوشايند آن بيمناك بود.

(2)

فرستادگان خيانت

«فرزند زياد» شبها را بيدار مى ماند و بسيار فكر مى كرد و با اطرافيانش در مورد «هانى» بحث مى كرد، زيرا وى عزيزترين فرد منطقه و قوى ترين شخصيتى بود كه مى توانست از انقلاب حمايت كند و نگذارد مسلم در دست دشمنانش گرفتار آيد، پس اگر هانى نابود شود، انقلاب، ريشه كن مى گردد. اما آنان از دستگيرى وى و محاصره خانه اش خوددارى كرده بودند؛ چون اين كار، ممكن نبود. آنان متفق شدند كه هانى را با فرستادن هيأتى از سوى حكومت، بفريبند و به او پيشنهاد نمايند كه فرزند زياد دوست دارد با وى ديدارى داشته باشد، پس هرگاه هانى در قبضه وى

گرفتار شود، همه چيز تمام شده خواهد بود و تلاش پيروانش مطلب مشكلى نخواهد بود، لذا آنان هيأتى تشكيل دادند كه عبارت بودند از:

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:470

1- حسان بن اسماء بن خارجه؛ پيشواى قبيله فزاره.

2- محمد بن اشعث؛ پيشواى كنده.

3- عمرو بن حجاج.

«حسان بن اسماء» اطلاعى از توطئه بر ضد هانى نداشت، ولى «محمد بن اشعث و عمرو بن حجاج» از آن مطلع بودند، فرزند زياد به آنها دستور داد تا اشتياق و رغبت فراوان وى به ديدار با هانى را به اطلاع وى برسانند و براى قانع كردن وى، بسيار بكوشند.

(1)

بازداشت هانى

هيأت، به سرعت و شب هنگام، به سوى هانى شتافتند و او را نشسته بر در خانه خويش يافتند، بر او سلام كرده به او گفتند: «چه چيزى تو را از ملاقات با امير بازمى دارد كه او از تو ياد كرده است و گفته: اگر مى دانستم او بيمار است به عيادتش مى رفتم».

هانى به آنان گفت: كسالت مانع من شده است.

آنها اين ادعا را رد كردند و به وى گفتند: به وى خبر رسيده است كه تو هر شب بر در خانه ات مى نشينى، او از نيامدن تو نگران شده، امير، دير كردن و بى اعتنايى را، تحمل نمى كند، تو را قسم مى دهيم كه سوار شوى و همراه ما بيايى.

(2) آنها همچنان براى رفتن به ديدن ابن زياد، بر او اصرار مى ورزيدند تا اينكه وى با اكراه پذيرفت و جامه هايش را خواست و آنها را پوشيد و دستور داد قاطرى را برايش آوردند، بر آن سوار شد و همراه آنان رفت.

هنگامى كه به نزديكى كاخ رسيدند، هانى در درون خويش، احساس شرّ

زندگانى حضرت

امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:471

نمود و تصميم گرفت كه بازگردد و به حسان بن اسماء گفت: اى برادرزاده! به خدا من از اين مرد مى ترسم، نظر تو چيست؟ حسان گفت: اى عمو! به خدا من از چيزى بر تو نمى ترسم، تو گناهى مرتكب نشده اى؟

(1) آنها به وى اصرار كردند تا اينكه او را بر فرزند مرجانه وارد كردند، او با خشونت و شدت از او استقبال كرد و گفت: «خائن را دو پايش نزد تو آورده است».

و شريح كه در كنارش بود، به او گفت:

اريد حياته «1» و يريد قتلى عذيرك من خليلك من مراد «من زندگى اش را مى خواهم و او كشتن مرا مى خواهد، عذرپذير تو از دوستان تو، از قبيله مراد است».

هانى، سراسيمه شد و به او گفت: «اى امير! اين چه باشد؟» (2) آن ستمگر با خشونت بر وى فرياد كشيد: «هان اى هانى! اين چه كارهايى است كه در خانه تو بر ضد امير المؤمنين و عامه مسلمين صورت مى گيرد؟ مسلم بن عقيل را آورده و او را به خانه ات داخل نموده اى و براى وى سلاح و افراد را در خانه هاى اطرافت جمع كرده اى، گمان كردى كه اينها بر من پنهان مى ماند؟».

هانى، منكر شد و گفت: «اين كار را نكرده ام و مسلم نزد من نيست».

- «آرى، تو اين كار را كرده اى».

(3) گفتگو و جدال ميان آنها طول كشيد، ابن زياد تصميم گرفت كه نزاع را پايان دهد، پس دستور داد تا معقل كه او را به عنوان جاسوسى بر آنها گمارده

______________________________

(1) «حياءه» نيز روايت شده است به معناى قرار دادن سهمى از بيت المال براى وى.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:472

بود، حاضر

كنند، وقتى نزد وى حاضر شد ابن زياد به هانى گفت: «اين را مى شناسى؟».

«آرى».

(1) هانى، چيزى براى پنهان كردن نداشت، سر به زير افكند، اما طولى نكشيد كه شجاعتش بر وضع وى حاكم شد و همچون شير، برجست و به فرزند مرجانه گفت: «آنچه به تو گزارش شده، درست است من، نيكى تو را در حق خود، ضايع نمى كنم «1» تو و خانواده ات با اموالتان سالم به سوى شام حركت مى كنيد؛ زيرا انسان بر حقى آمده كه حق او و رفيقش (يعنى مسلم و حسين عليه السّلام) بر حق تو برتر و سزاوارتر است ...» «2».

(2) ابن زياد به خشم آمد و بر او بانگ زد: «به خدا! از من دور نمى شوى تا اينكه او را برايم بياورى».

هانى، او را مسخره كرد و بر او اعتراض نموده، همچون مردى شرافتمند به وى گفت: «هرگز ميهمانم را نزد تو نمى آورم» (3) هنگامى كه جدال ميان آنها طولانى شد، «مسلم بن عمر باهلى»- از نوكران حكومت- كه جز او غريبى در مجلس، نبود، برخاست و از ابن زياد درخواست كرد كه تنها با هانى صحبت كند تا او را قانع نمايد. ابن زياد به وى اجازه داد، او برخاست و در جايى با هانى تنها نشست به طورى كه ابن زياد آنها را مى ديد و صدايشان را وقتى كه بلند مى شد، مى شنيد.

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 4/ 27- 29.

(2) مروج الذهب 3/ 57، سمط النجوم الوالى 3/ 61. ذهبى، تاريخ اسلام 4/ 170 و 301 ذهبى سخن وى را به صورتى ديگر روايت كرده كه با روايت مشهور مورخان، متفاوت است.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:473

(1) باهلى،

كوشيد تا هانى را قانع كند، لذا وى را از خشم امير بر حذر داشت و بيان كرد كه حكومت قصد سويى نسبت به مسلم ندارد. وى گفت: «اى هانى! تو را به خدا! خود را به كشتن مده و گرفتارى را بر قوم خود وارد نكن. اين مرد يعنى مسلم- عموزاده اين قوم است، آنها او را نمى كشند و ضررى به او نمى رسانند پس او را به آنها بسپار؛ زيرا در اين كار، ننگ و نقصانى بر تو نيست، چون تو او را به حكومت تحويل مى دهى ...».

(2) اين منطق كم ارزش بر هانى پنهان نبود؛ زيرا مى دانست اگر حكومت بر مسلم، دست يابد او را شديدا مورد آزار قرار مى دهند و او را زنده نخواهند گذاشت، اين امر، ننگ و رسوايى برايش به بار خواهد آورد اگر فرستاده آل محمد را به دست انتقام جوى آنان بسپارد، لذا گفت: «آرى به خدا! در اين امر ننگ بزرگى بر من خواهد بود اگر مسلم در كنار من و ميهمان باشد، او فرستاده فرزند دخت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله است، من زنده باشم و دو دستم سالم و يارانم فراوان باشند، به خدا! اگر تنها مى بودم، هرگز او را تحويل نمى دادم».

(3) اين سخن، منطق آزادگانى را در برداشت كه زندگى خود را براى ارزشهاى والا مى بخشند و در برابر چيزى كه به شرافت آنان خلل وارد كند، سر تسليم فرود نمى آورند.

هنگامى كه باهلى از قانع كردن هانى نااميد شد، به سوى فرزند زياد رفت و به او گفت: «اى امير، او از تحويل مسلم خوددارى مى كند، مگر اينكه كشته شود» «1».

آن ستمگر

بر هانى فرياد كشيد: «او را براى من مى آورى يا گردنت را

______________________________

(1) الفتوح 5/ 83.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:474

مى زنم».

(1) هانى، اعتنايى به وى نكرد و گفت: «در آن صورت برق شمشيرها در اطراف تو فراوان خواهد بود».

ابن زياد، به خشم آمد و رگهاى گردنش باد كرده گفت: «واى بر تو! آيا مرا از برق شمشيرها مى ترسانى».

آنگاه غلام خود «مهران» را صدا زد و گفت: او را بگير. وى، موهاى سر هانى را گرفت، فرزند زياد چوب دستى كوتاهى را برداشت و با آن بر صورتش زد و آن قدر بر او ضربه هاى سخت وارد كرد كه بينيش خرد شد و گوشت گونه ها و پيشانى اش بر محاسنش پراكنده گشت تا اينكه آن چوب دستى شكسته شد و خون بر جامه هاى هانى جارى شد.

(2) هانى به سوى شمشير يكى از افراد پليس دست پيش برد تا آن را بگيرد و از خود دفاع كند، اما وى مانعش گرديد. ابن زياد بر او فرياد كشيد: «اى خارجى! خودت را گرفتار كردى و كشتن تو براى ما حلال گشته است».

پس از آن، ابن زياد دستور داد تا او را در يكى از خانه هاى قصر زندانى كنند «1».

(3) در اين وقت، «حسان بن اسماء بن خارجه» كه از جمله كسانى بود كه به هانى امان داده و او را نزد ابن زياد آورده، از انتقام عشيره وى و حمله آنها ترسيده بود، روى به ابن زياد كرد و در مورد كارى كه با هانى كرده بود، اعتراض نمود و گفت: «اى خيانتكار! او را بفرست، تو به ما دستور دادى تا اين مرد را براى تو بياوريم و

وقتى او را نزد تو آورديم صورتش را خرد كردى و خونش را جارى

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 4/ 28- 29.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:475

ساختى و مى گويى كه او را مى كشى».

(1) ابن زياد از او خشمگين شد و به مأمورانش دستور داد تا او را ادب كنند.

آنها او را با مشت زدند و تكان دادند، سپس رهايش كردند ولى ابن اشعث چاپلوس، سر خود را تكان مى داد براى آنكه آن ستمگر بشنود، گفت: «ما با نظر امير موافقيم خواه براى ما باشد يا بر عليه ما كه امير ادب كننده است» «1».

براى فرزند اشعث مهم نبود كه آن ستمگر در راه تأمين منافع و خواستهايش، دست به چه جنايتى مى زند.

(2)

شورش قبيله مذحج

خبر گرفتارى هانى به خاندانش رسيد، آنان با اكراه همچون حشرات بپاخاستند كه عمرو بن حجاج، آن فرصت طلب ترسو كه نشانى از شرافت و جوانمردى نداشت، آنها را رهبرى مى كرد. وى، در حالى كه قبيله مذحج همراه وى بودند، پيش آمد و صداى خود را بلند كرد كه متصديان امر بشنوند، او گفت:

«من عمرو بن حجاج هستم و اينها سواران مذحج و بزرگان آنها هستند، ما نه از فرمان خارج مى شويم و نه از جماعت دور مى گرديم».

(3) سخن وى سرشار از ذلّت و سرسپردگى و سازش با حكومت بود و هيچ گونه انگيزه اى براى رهايى بخشيدن به هانى در آن وجود نداشت، لذا ابن زياد، توجهى به آن نكرد و به شريح قاضى روى كرد و گفت: نزد رفيقشان برو و به او نگاه كن، سپس به سوى آنها خارج شو و به آنها بگو هانى زنده است.

شريح، خارج شد و نزد هانى رفت. هنگامى

كه هانى او را ديد فرياد كمك

______________________________

(1) همان، ص 29.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:476

خواهى سر داد: «اى مسلمانان! آيا عشيره من هلاك شده است؟! كجايند اهل دين؟ كجايند مردم اين سرزمين؟ آيا مرا از دشمنشان برحذر مى دارند «1»؟».

(1) هانى كه صداها و فريادهاى مردم را شنيده بود به شريح روى كرد «2» و گفت: «اى شريح! من فكر مى كنم كه اين صداى مذحج و پيروان من از مسلمين است، اگر ده نفر بر من وارد شوند، مرا رهايى خواهند داد «3»».

(2) شريح، خارج شد در حالى كه جاسوسى از سوى ابن زياد همراه او بود تا مبادا چيزى بر خلاف ميل حكومت بگويد و كار را بر آنها تباه سازد، پس به مردمى كه بيرون قصر بودند، گفت: «به رفيقتان نگاه كردم، او زنده است و كشته نشده».

(3) عمرو بن حجاج بلافاصله گفت: «اگر كشته نشده است، خداى را شكر!!» «4».

آنگاه آنان، پاى به فرار گذاشتند، گويى كه از زندان آزاد شده باشند، آنها رفتند و ننگ و رسوايى را با خود بردند و در خيانت و ترس، در طول تاريخ، ضرب المثل شدند.

(4) من گمان مى كنم كه فرار «مذحج» با اين سرعت و عدم اطمينان يافتن از سلامت رهبرشان نتيجه توافقى محرمانه ميان رهبران مذحج و ابن زياد براى نابودى هانى بود كه اگر چنان نمى بود، قبيله مذحج هنگام خارج نمودن هانى از

______________________________

(1) و در روايت طبرى ج 5/ 267 آمده: «آيا مرا به دشمنشان وامى گذارند».

(2) «شريح قاضى» به يكى از عشاير كنده نسبت داشت، اين مطلب در كامل مبرد، ص 21 آمده است.

(3) ابن اثير، تاريخ 4/ 30. در تهذيب التهذيب

2/ 351 آمده است: هانى به شريح گفت: اى شريح! از خدا پروا كن، او مرا خواهد كشت.

(4) ابن اثير، تاريخ 4/ 30.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:477

زندان، در روز روشن و اجراى حكم اعدام وى در بازار كفّاشان، برپاى مى خاستند.

(1) به هر حال، مذحج، به خوارى گراييد و ذلّت را پذيرا گشت. شاعرى گمنام كه نام خود را مخفى مى داشت تا گرفتار انتقام امويان و ستم آنان نشود، در رثاى هانى شعر سرود و خاندانش را محكوم كرد و بدين وسيله كوشيد تا روح عصبيت قبيله اى را در نهادشان بر انگيزد تا انتقام كشته خود را بگيرند. او گفت:

فان كنت لا تدرين ما الموت فانظرى الى هانى فى السوق و ابن عقيل

الى بطل قد هشم السيف وجهه و آخر يهوى من طمار قتيل «1»

اصابهما امر الامير فاصبحااحاديث من يسرى بكل سبيل

ترى جسدا قد غيّر الموت لونه و نضح دم قد سال كل مسيل

فتى كان احيى من فتاة حييةو اقطع من ذى شفرتين صقيل

أ يركب اسماء الهماليج آمناو قد طلبته مذحج بذحول

تطوف حواليه «مراد» و كلهم على رقبة من سائل و مسول

فان انتم لم تثأروا باخيكم فكونوا بغايا ارضيت بقليل «2» «اگر نمى دانى كه مرگ چيست، به هانى و فرزند عقيل، در بازار نگاه كن».

______________________________

(1) در مروج الذهب 2/ 60 آمده: اين ابيات از شاعر گمنامى است. در الاغانى 13/ 35 و در جمهرة الانساب، ص 228 آن را از «اخطل» دانسته. در مقاتل الطالبيين، ص 110، آن را از «عبد اللّه بن زبير اسدى» شمرده. و در طبرى 5/ 379- 380 از «فرزدق» و در الاخبار الطوال، ص 242 از «عبد الرحمن بن زبير اسدى» و در لسان العرب

4/ 502 آن را از «سليم بن سلام حنفى» به حساب آورده اند.

(2) «طمار»، نام اتاقى كه بالاى قصر حكومت بنا شده بود مى باشد كه مسلم در بالاى آن كشته شد و جنازه وى را بر زمين انداختند، پس آنچه ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه 5/ 237 نوشته است كه! «طمار»، همان ديوار است، درست نيست.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:478

«به قهرمانى كه شمشير، صورتش را خرد كرده و ديگرى كه كشته، از طمار به پايين مى افتد».

«امر امير به آنها ضربه زده و اينك براى روندگان در هر راهى، داستانهايى شده اند».

«جسدى را مى بينى كه مرگ، رنگ آن را تغيير داده و جريان خونى كه در هر جويبارى جارى است».

«جوانى كه از يك دختر جوان با نشاط، شادابتر و از يك شمشير دولبه صيقلى شده، تيزتر بود».

«آيا اسماء ايمن بر اسبها سوار مى شود، در حالى كه مذحج از او خون مى طلبد».

«افراد قبيله «مراد» از سؤال كننده گرفته تا سؤال شونده، همگى شان در اطرافش برگرد گودالى مى گردند».

«اگر شما انتقام برادرتان را نگيريد، فاحشه هايى باشيد كه با چيز اندكى راضى ديده شده اند».

(1) «دكتر يوسف خليف» در مورد اين ابيات، اظهار نظر كرده مى گويد: «در اينجا آهنگ، تأثرى شديد است و تعبير در آن، قوى و صريح كه صراحت در آن، حتى به جرئت مى رسد و شاعر را بر اين جرئت، دليرى بخشيده است، اينكه وى در مأمنى از ستم امويان بوده؛ زيرا توانسته بود نامش را مخفى نگه دارد تا آنجا كه شخصى مورد اختلاف در نزد برخى از راويان شد و نزد برخى ديگر از آنان كاملا مجهول. او در اين آهنگ، نه از حسين، سخن

مى گويد، نه از سياست، بلكه همه حرص وى اين است كه روح عصبيت را در درون يمنيها برانگيزاند تا انتقام كشته خود را بگيرند، او- به همين خاطر- بدون شك، عمدا از محمد بن اشعث

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:479

يمنى، نامى نبرده است و جز نام اسماء بن خارجه فزارى به عنوان مسئول خون هانى، كس ديگرى را نام نبرده است، با وجود آنكه هر دوى آنها فرستاده ابن زياد نزد وى بودند، ولى شاعر مؤكّدا نام فرزند اشعث را نبرده تا فتنه يا تفرقه اى ميان يمنيان پيش نياورد، چرا كه او به وحدت صفوف آنان براى گرفتن انتقام، بسيار نيازمند بود. شاعر در قصيده اش به تصوير هول انگيزى كه از آن دو كشته ترسيم كرده است، اعتماد ورزيده، آنها كه شمشير، صورت يكيشان را خرد كرده و ديگرى را از بالاى قصر به پايين انداخته اند، آنها كه اينك داستانهايى در هر جا براى مردم گشته اند.

(1) شاعر، در اين تصوير، تأكيد دارد كه براى مردم دو منظره وحشتناك را عرضه نمايد كه در دل آنان احساسات اندوهناك و خشم و انتقام را برانگيزاند:

منظره اين دو جسد كه مرگ، رنگشان را تغيير داده و خونى كه از آنها سرازير است و در هر جويبارى روان، سپس منظره اسماء بن خارجه كه سوار بر مركبش در راههاى كوفه ايمن و آسوده در حركت است و مركبش با غرور در جنبش و مى پرسد اين مرد تا چه وقت در امنيت و خودسرى اش باقى مى ماند در حالى كه قبيله مقتول در اطرافش، از او خونخواهى مى كنند؟ آنگاه چيزى را شديدتر از اين نمى بيند كه كرامت آنان را مورد طعن

قرار دهد لذا به آنان مى گويد: اگر انتقام كشته خود را نگيرد، زنان بدكاره اى باشيد كه شرف خود را با اندك درهمهايى مى فروشند» «1».

(2) چنانچه «فلهوزن» مى نويسد «مذحج»، پيشواى بزرگش را ناديده گرفت و حقش را ادا نكرد و او را اسير در دست فرزند مرجانه رها كرد كه در شكنجه اش

______________________________

(1) حياة الشعر فى الكوفة الى نهاية القرن الثانى للهجرة، ص 463- 464.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:480

مى كوشيد، بدون اينكه ساكتى را حركت دهد در حالى كه اين قبيله، در كوفه سرورى و تسلطى داشت.

به هر حال، بازداشت هانى، اثر بزرگى در انتشار وحشت و هراس در دل كوفيان داشت كه اين امر به پراكنده شدن مردم از اطراف مسلم و ناكامى انقلاب، منجر شد.

(1)

قيام مسلم

هنگامى كه مسلم از آنچه بر هانى گذشت، آگاه شد، به اعلام قيام بر ضد ابن زياد شتافت؛ زيرا مى دانست كه همان سرنوشت هانى، در انتظار اوست، پس به «عبد اللّه بن حازم» دستور داد تا يارانش را كه خانه ها را با آنان پر كرده بود، فرا خواند، چهار هزار نفر «1» يا چهل هزار نفر «2» نزد وى جمع شدند در حالى كه شعار مسلمين در روز بدر را فرياد مى كردند «يا منصور امت» «3»؛ «اى پيروزمند! بميران».

(2) مسلم به تنظيم سپاهش پرداخت و فرماندهيهاى عمومى در سپاه را به كسانى كه وفادارى و اخلاص آنها را نسبت به اهل بيت شناخته بود، سپرد، آنها عبارتند از:

1- «عبد اللّه بن عزيز كندى» را بر ربع كنده قرار داد.

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 4/ 30 ابن شهر آشوب، مناقب 4/ 92.

(2) تهذيب التهذيب 2/ 351 ذهبى، تذهيب التهذيب 1/ 150

ذهبى، از كتابهاى كپى شده كتابخانه امام امير المؤمنين عليه السّلام.

(3) اين شعار، سپاه را بر مرگ در جنگ، براى پيروزى بر دشمن تشويق مى كند و نيز نويدى براى پيروزى نيز در آن وجود دارد.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:481

2- «مسلم بن عوسجه» را فرمانده ربع مذحج ساخت.

3- «ابو ثمامه صائدى» را فرمانده قبايل بنى تميم و همدان قرار داد.

4- «باس بن جعده جدلى» را بر ربع مدينه فرماندهى داد.

(1) آنگاه مسلم با سپاه خويش به سوى قصر فرماندهى حركت كرده آن را محاصره كردند «1» در حالى كه فرزند زياد از قصر خارج شده بود تا پس از بازداشت هانى، براى مردم، سخنرانى كند. وى به مسجد اعظم رفت و بالاى منبر قرار گرفت سپس روى به يارانش كرد و آنها را در سمت راست و چپ وى در حالى كه گرزهايى در دست داشتند و شمشيرهاى خود را براى محافظت از وى كشيده بودند، مشاهده كرد، پريشانى اش آرام گرفت و مردم كوفه را مخاطب قرار داد و گفت:

(2) «اما بعد: اى مردم كوفه! به طاعت خداوند و پيامبرش و به اطاعت از پيشوايانتان چنگ زنيد و اختلاف نكنيد و متفرق نشويد كه هلاك مى گرديد، خوار مى شويد، پشيمانى مى يابيد و مغلوب مى شويد، پس هيچ كس راهى براى كيفر به سوى خود نگشايد كه هر كس را اخطار كند، معذور خواهد بود».

هنوز آن ستمگر سخنش را به پايان نبرده بود كه صداى ضجه و فرياد مردم را كه بلند گشته بود شنيد در مورد آن پرسيد، به وى گفته شد: «حذر كن، حذر كن، اين مسلم بن عقيل است كه با همه كسانى كه با

وى بيعت كرده اند آمده است».

(3) اضطراب، رنگ از چهره اش گرفت و لرزه بر همه اعضايش افتاد. آنگاه، آن بزدل، به سوى كاخ شتافت در حالى كه از شدت ترس، زبان از دهنش بيرون

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 4/ 30.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:482

افتاده بود و له له مى زد. وى داخل قصر شد و درها را بر خود بست «1».

(1) مسجد و بازار از ياران مسلم پر شد و دنيا بر فرزند زياد، تنگ گرديد و به هلاك شدن يقين پيدا كرد؛ زيرا نيرويى براى حمايت از خويش نداشت جز سى نفر از افراد پليس و بيست نفر از سردمداران كه از عمّال وى بودند، «2» در حالى كه بر تعداد سپاهيان مسلم، افزوده مى شد تا آنجا كه به قول برخى از مورخان، به هيجده هزار نفر رسيدند، پرچمها را برافراشته و شمشيرها را بر افراخته بودند و صداهاى آنان به شماتت ابن زياد و دشنام گويى وى بلند بود. بعضى از مورخان نوشته اند: ميان پيروان فرزند زياد و سپاه مسلم زد و خورد شديدى جريان يافت.

(2) پسر زياد، در مورد نزديكترين وسايلى كه او را به رهايى حكومتش از انقلاب توانا مى ساخت، مى انديشيد و به اين نتيجه رسيد كه جز جنگ اعصاب و تبليغات ارعاب انگيز، راه ديگرى ندارد و همين راه را هم در پيش گرفت.

(3)

جنگ اعصاب

آن ستمگر به گروهى از سردمداران كوفه دستور داد كه ترس و وحشت را ميان مردم منتشر سازند كه اين افراد براى انجام اين مهم، دست به كار شدند:

1- كثير بن شهاب حارثى.

2- قعقاع بن شور ذهلى.

3- حجار ابن ابجر.

______________________________

(1) البداية و النهاية 8/ 154. الفتوح 5/ 85- 86.

(2)

ابن اثير، تاريخ 4/ 30.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:483

4- شمر بن ذى الجوشن ضبابى «1».

(1) اين افراد، به سوى صفوف سپاه مسلم روان شدند و دست به اشاعه ترس و انتشار اراجيف در ميان آنان زدند و نسبت به آنها اخلاص و وفادارى اظهار نموده آنان را از سپاهيان اهل شام ترساندند كه از جمله گفته هاى كثير بن شهاب اين بود:

(2) «اى مردم! به خانواده هايتان ملحق شويد و در شرّ عجله نكنيد و خود را در معرض كشته شدن قرار ندهيد؛ زيرا سپاهيان امير المؤمنين- يعنى يزيد- در حال آمدن هستند، او به امير- يعنى ابن زياد- با قيد سوگند به خدا قول داده است كه اگر شما به جنگ با وى ادامه دهيد، از همين امشب، از اينجا دور نشويد، فرزندان شما را از سهم بيت المال محروم مى كند و جنگجويان شما را در صحنه هاى جنگ مردم شام، بدون چشم داشت، متفرق سازد و بى گناه را به گناهكار و حاضر را به گناه غايب بگيرد تا از اهل معصيت كسى در ميان شما نماند، مگر اينكه كيفر عملكرد خود را چشيده باشد» «2».

(3) اين تهديد، همچون صاعقه بر سر مردم كوفه بود، زيرا شامل انواع بى رحمانه اى از ارعاب بود كه عبارتند از:

الف- تهديد آنان به آمدن سپاهيان اهل شام كه به طرف آنها حركت كرده بودند و در صورتى كه اينان به اصرار خود بر نافرمانى و عناد ادامه دهند آن سپاهيان، دست به قتل و شكنجه بسيارى از آنان خواهند زد.

ب- محروم ساختن آنان از بخشش، در حالى كه كوفه منطقه اى نظامى

______________________________

(1) همان، ص 31.

(2) طبرى، تاريخ 5/ 370- 371.

زندگانى حضرت

امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:484

بود و همه درآمدهاى اقتصادى خود را از دولت دريافت مى نمود.

ج- جمع كردن آنان در ميدانهاى جنگ مردم شام و فرستادن آنان به صحنه هاى جنگ.

د- اگر بر تمرد خود اصرار ورزند، ابن زياد حكومت نظامى اعلام مى كند و با سياست پدرش در ميان آنان عمل مى كند كه آن سياست، نشانه هاى مرگ و ويرانى داشت تا اينكه به همه انواع شورش و عصيان پايان دهد.

(1) ديگر عمّال حكومت نيز به انتشار ترس و وحشت و پراكندن هراس دست زدند، از جمله شايعاتى كه ميان مردم پراكنده ساختند، اين بود:

«اى مردم كوفه! از خدا پروا كنيد و براى فتنه شتاب مكنيد و ميان اين امّت تفرقه نيندازيد و اسبان اهل شام را بر خودتان وارد نكنيد كه آنها را چشيده و قدرتشان را آزموده ايد ...».

(2)

وباى ترس و هراس

وباى ترس و هراس، در دل كوفيان سرايت كرد و اعصابشان خرد شد، گويى مرگ بر آنان سايه افكنده بود و به يكديگر مى گفتند: «ما شتاب در فتنه را مى خواهيم چه كنيم كه فردا سپاهيان مردم شام به سوى ما مى آيند، بر ماست كه در خانه هايمان بنشينم و اين قوم را بگذاريم كه خداوند ميان آنان را اصلاح كند» «1».

(3) زنان نيز مى آمدند و به فرزند و برادر و همسر خود در حالى كه چهره شان

______________________________

(1) الفتوح 5/ 87.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:485

از ترس، زرد گشته بود، مى گفتند: «مردم به جاى تو كار را انجام مى دهند» «1».

مردان نيز به سوى فرزند و برادر خود مى آمدند و دلهايشان را از ترس و وحشت مى انباشتند.

ابن زياد تا حد زيادى بر حوادث چيره شده و بر وضعيت تسلّط كامل يافته

بود، در حالى كه كوفيان جامه سركشى بر ضد بنى اميه را از تن در آورده و لباس خوارى و بردگى را پوشيده بودند، سببش ارعاب و سنگدلى حكومت بود، گويا خون در ميان عمامه ها و ريشها، موج مى زند.

(1)

شكست سپاه

سپاه مسلم، دچار شكستى رسواكننده شد كه در همه ادوار تاريخ، نظيرى نداشت؛ زيرا تبليغات گمراه كننده آن را به شكست كشانده بود، بدون اينكه هيچ گونه نيروى نظامى در برابر آن باشد. مورخان مى گويند: مسلم، به هر كوچه اى كه مى رسيد، گروهى از يارانش جدا مى شدند در حالى كه مى گفتند:

«ما را چه به وارد شدن ميان سلاطين!» «2».

(2) زمانى طولانى نگذشته بود كه بيشتر آنان، پاى به فرار گذاشتند و مسلم، با گروهى از آنان، نماز عشا را در جامع اعظم برگزار كرد، آنها در حين نماز فرار مى كردند، هنگامى كه فرزند عقيل نمازش را تمام كرد، همه آنان، از جمله فرماندهان سپاه، فرار كرده بودند و كسى باقى نماند كه راه را به وى نشان دهد، او

______________________________

(1) أبي الفداء، تاريخ 1/ 189- 190، ابن اثير، تاريخ 4/ 31.

(2) الدر المسلوك فى احوال الانبياء و الاوصياء 1/ 108.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:486

حيران ماند و نمى دانست كه از چه راهى به كجا برود «1»، در حالى كه بنا به گفته مورخان، زخمهاى بسيارى نيز برداشته بود «2» و اينك رانده و آواره مانده بود كه نه پناهگاهى براى خود داشت و نه قلبى كه نسبت به وى عنايتى داشته باشد.

(1)

در ميهمانى طوعه

آن فرمانده بزرگ، فرزند هاشم و افتخار خاندان عدنان، در كوچه ها و خيابانهاى كوفه سرگردان ماند و بى هدف و حيرت زده به سوى محله كنده به راه افتاد «3» تا شايد خانه اى بيابد كه بقيه شب را در آن بگذراند، در حالى كه شهر از رهگذران خالى شده و به صورت واحه اى وحشتناك در آمده بود؛ زيرا هر يك از افراد سپاه و يارانش به سوى

خانه هاى خود شتافته و درها را بسته بودند تا مبادا مأموران مخفى و جاسوسان ابن زياد او را بشناسند و بدانند كه همراه مسلم بوده و او را دستگير كنند.

(2) «مسلم»، در ميان امواجى گيج كننده از غمها گرفتار شد و قلبش از شدت درد و اندوه عظيم، نزديك به انفجار بود؛ چون پيمان شكنى و خيانت آن قوم نسبت به وى او را به وحشت انداخته بود و برايش معلوم شد كه در آن شهر، مرد شريفى وجود ندارد تا ميزبانش گردد و از او حمايت كند يا راه را به او بنماياند، زيرا وى به راهها و جاده هاى شهر آگاه نبود.

(3) وى، سرگردان و خسته، راه مى رفت تا اينكه به بانويى رسيد كه او را

______________________________

(1) حريرى، مقامات 1/ 192.

(2) الفتوح 5/ 87.

(3) الاخبار الطوال، ص 239.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:487

«طوعه» مى گفتند، او با انسانيّت و كرامتى كه داشت. بانوى همه مردان و زنان آن شهر بود وى ام ولدى براى اشعث بن قيس بود كه او را آزاد كرده و اسيد حضرمى با وى ازدواج نموده و براى وى، «بلال» را به دنيا آورده بود «1». آن بانو، بر در خانه ايستاده منتظر پسرش بود و چشم به راه وى، آن هم به خاطر حوادث هولناكى كه در شهر جريان داشت.

(1) هنگامى كه مسلم او را ديد، به سوى وى رفت و بر او سلام كرد. وى با اكراه، پاسخ سلامش را داد و به او گفت: چه مى خواهى؟

- به من آب بدهيد.

وى، به داخل خانه رفت و برايش آب آورد. مسلم از آن آب نوشيد و سپس بر زمين نشست. وى، نسبت

به او مشكوك شد و گفت: مگر آب را ننوشيدى؟

- آرى، نوشيدم.

- به سوى خانواده ات برو كه نشستن تو، مشكوك است «2».

(2) مسلم ساكت ماند، او حرف خود را در مورد رفتنش تكرار كرد، او همچنان ساكت بود. بار سوم نيز سخنش را تكرار نمود و او پاسخى به وى نداد.

از او هراسان گشت و بانگ زد: «سبحان اللّه! من به تو اجازه نمى دهم كه بر در خانه ام بنشينى!».

هنگامى كه زن نشستن را بر مسلم حرام كرد، او چاره اى جز رفتن

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 4/ 31. و در الفتوح 5/ 88 آمده است: وى قبلا همسر قيس كندى بود و بعد از او مردى از حضر موت به نام اسد بن بطين با وى ازدواج كرد و از او فرزندى به دنيا آورد كه او را «اسد» مى گفتند.

(2) ذهبى، تذهيب التهذيب 1/ 151.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:488

نداشت، پس با صدايى آهسته و حزن آلود به وى گفت: «در اين شهر خانه و خانواده اى ندارم، آيا نمى خواهى كار ثواب و نيكى انجام دهى؟ تا شايد بعدا تو را پاداش دهم».

(1) آن زن دريافت كه آن مرد غريب و انسانى والامقام است و جايگاهى عظيم دارد كه مى تواند به خاطر احسان و نيكى اش او را پاداش دهد، پس به وى گفت:

«چه كارى؟».

(2) مسلم، در حالى كه اشك به چشمانش راه يافته بود، به وى فرمود: «من، مسلم بن عقيل هستم كه اين قوم به من دروغ گفته و مرا فريب داده اند».

آن زن با تعجب و احترام گفت: «تو مسلم بن عقيل هستى؟!».

«آرى» «1».

(3) آن بانو، با خضوع و احترام به ميهمان بزرگش اجازه داد كه به

خانه اش وارد شود، در حالى كه شرف و عظمتى به دست آورده بود كه به فرزند هاشم و سفير ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله پناه داده، او را به اتاقى در منزلش، غير از اتاقى كه خود در آن اقامت داشت، وارد ساخت و برايش، چراغ و غذا آورد، اما وى از خوردن غذا خوددارى كرد؛ زيرا اندوه، قلب شريفش را سوراخ كرده بود و از مصيبت خردكننده اى كه در پيش داشت، مطمئن شد و حوادث هولناكى كه با آنها روبه رو خواهد شد، در برابرش مجسم گرديده بود، ولى بيش از هر چيز، در مورد نامه اى كه به حضرت حسين براى آمدنش، نوشته بود، فكر مى كرد.

(4) هنوز اندكى نگذشته بود كه بلال، پسر جناب طوعه، وارد شد و مشاهده كرد كه مادرش رفت و آمد زيادى به آن اتاق دارد تا از ميهمانش پذيرايى كند.

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 4/ 31.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:489

(1) اين كار برايش غير عادى بود و از آن دچار شك شد، پس از او پرسيد و وى منكر شد، بر او اصرار كرد، وى پس از گرفتن عهد و پيمان كه مطلب را مخفى نگه دارد، موضوع را به او گفت ... آن پليد، به شدت خوش حال شد و شب را بيدار ماند و با بى صبرى منتظر دميدن سپيده صبح بود تا حكومت را از وجود مسلم، در خانه اش باخبر سازد ... آن ناپاك، بر خلاف اخلاق عربى كه پذيرايى از ميهمان و حمايت از او را واجب مى سازد، عمل كرد، اين رسم حتى در زمان جاهليت نيز حاكم بود ...، ما اين موضوع را

به عنوان مقياسى عمومى و شامل براى انحطاط ارزشهاى اخلاقى و انسانى در آن اجتماع مى گيريم كه به همه عادتها و ارزشهاى عربى، پشت پا زده بود.

(2) به هر حال، مسلم، آن شب را اندوهگين سپرى كرد، در حالى كه غمها بر او دست يافته و اندوه را بالين خود ساخته بود، بنا به آنچه مورخان مى گويند، نيمى از شب را به عبادت خداوند چون نماز و تلاوت قرآن گذراند و در قسمتى از شب اندكى به خواب رفت و عمويش امير المؤمنين عليه السّلام را در خواب ديد كه به وى خبر داد به زودى به او خواهد پيوست، مسلم به نزديك شدن اجل محتومش، يقين پيدا كرد.

(3)

طاغوت از ناكامى انقلاب مطمئن مى شود

هنگامى كه سپاهيان مردم كوفه متوارى گشتند و پاى به فرار گذاشته، ننگ و خيانت را به همراه بردند و «مسجد اعظم» از آنها خالى گشت، طاغوت ترسو از اين كار مطمئن نبود، مبادا مكر و حيله اى در كار باشد. پس، به عمّالش دستور داد كه از فرار سپاه مسلم مطمئن شوند و به آنها فرمان داد تا از بالاى كاخ به داخل

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:490

مسجد نگاه كنند و ببينند آيا كسى از انقلابيون در آن، كمين نكرده است؟ آنها چراغها را آويزان نمودند و دسته هاى نى را آتش زده به طنابها بستند و به پايين آويزان كردند تا به صحن مسجد برسد. اين كار را حتى در سايبانى كه منبر در آن جاى داشت انجام دادند ولى كسى را نيافتند، فرزند زياد را باخبر كردند و او به ناكام ماندن انقلاب و نابودى آن يقين حاصل كرد «1».

(1)

اعلام حالت فوق العاده

طاغوت، صبح زود، حالت فوق العاده را در همه مناطق آن شهر اعلام كرد و به فرمانده كل پليس خود، «حصين بن تميم» دستور داد تا اين اقدامات را عملى سازد:

الف- بازرسى همه خانه ها و منازل كوفه به طور دقيق براى جستجوى مسلم.

ب- محاصره راهها و جاده ها تا حضرت مسلم فرار نكند.

ج- بازداشت گسترده همه طرفداران انقلاب.

پليس اين افراد را دستگير نمود:

1- عبد الاعلى بن يزيد كلبى.

2- عمارة بن صلخب ازدى.

3- عبد اللّه بن نوفل بن حارث.

4- مختار ثقفى.

5- اصبغ بن نباته.

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 372.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:491

6- حارث اعور همدانى «1».

(1)

پرچم امان

طاغوت، به «محمد بن اشعث» دستور داد تا «پرچم امان» را برافرازد و به مردم اعلام كند كه هر كس به اين پرچم ملحق شود، در امان خواهد بود. علل اين كار، شايد بدين شرح باشد:

1- شناسايى عناصر وفادار به مسلم جهت بازداشت آنان.

2- اعلام پيروزى و درهم شكستن انقلاب.

3- فلج كردن حركت مقاومت و نشان دادن تسلّط حكومت بر همه اوضاع در كشور.

پرچم امان برافراشته شد و كوفيانى كه همراه مسلم بودند جهت پيوستن به آن شتافتند تا تهمت را از خود دور كنند و اخلاص خود را به حكومت موجود، اعلام نمايند.

(2)

يك اشتباه

مطلب عجيب، موردى است كه «ابن قتيبه» «2» و «حر عاملى» «3» ذكر كرده اند كه مسلم در خانه مختار بود، سپس براى جنگ با فرزند زياد خارج شد و پس از ناكامى قيامش، به خانه هانى پناه برد، هانى او را پناه داد و به او گفت فرزند زياد

______________________________

(1) انساب الاشراف 5/ 314.

(2) الإمامة و السياسة 2/ 4.

(3) الدر الملوك 1/ 108.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:492

به خانه ام وارد مى شود، پس گردنش را بزن، ولى مسلم خوددارى نمود كه او را بى خبرانه بكشد، پسر زياد، هانى را دستگير كرد و مأموران خود را براى دستگيرى مسلم فرستاد، مسلم با آنها جنگيد تا آنجا كه از مقاومت ناتوان شد و در دست آنان اسير گشت.

(1) ولى، اين مطلبى را كه اين دو نوشته اند، هيچ يك از مورخان ذكر نكرده اند و تفصيل حادثه به همانگونه است كه ذكر نموديم، هر سخنى غير از آن، از سخنان سستى است كه از تحقيق ضعيف، ناشى مى شود.

(2)

سخنرانى فرزند زياد

هنگامى كه آن ستمگر، از شكست قيام مسلم و فروپاشى نيروهاى مسلحش مطمئن شد، دستور داد تا مردم را در مسجد جمع كنند.

گروههاى مردم در حالى كه ترس و هراس بر آنان سايه افكنده بود، به سوى وى آمدند و طاغوت، در حالى كه رعد و برق مى كرد و تهديد و وعيد داشت پيش آمده، و بالاى منبر رفت و گفت:

(3) «اى مردم! مسلم بن عقيل به اين سرزمين آمد و عناد كرد و تفرقه ايجاد نمود، هر كس كه مسلم را در خانه اش بيابيم، خونش مباح خواهد بود ...

و هر كس او را بياورد ديه اش براى او خواهد بود، اى بندگان خدا!

از خدا پروا كنيد و طاعت و بيعت خود را به جاى آوريد و راهى بر خود مگشاييد، هر كس مسلم را براى من بياورد، ده هزار درهم برايش خواهد بود و جايگاه بلندى نزد يزيد بن معاويه دارد و در هر روز، يك خواسته اش، انجام خواهد شد» «1».

______________________________

(1) الفتوح 5/ 90.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:493

(1) اين خطابه، قساوت و شدت را در برداشت و موارد زير را متضمن بود:

الف- حكم به اعدام هر كس كه مسلم را پناه دهد، با هر جايگاه اجتماعى كه آن شخص ممكن است در منطقه داشته باشد.

ب- ديه مسلم براى كسى خواهد بود كه او را بياورد.

ج- حكومت، ده هزار درهم به كسى مى دهد كه بر مسلم دست يابد.

د- هر كس او را بياورد، از مقربان نزد يزيد بن معاويه و مورد اعتماد وى خواهد بود.

ه- حكومت به هر كس كه مسلم را بياورد، پاداشى مى دهد به اين ترتيب كه در هر روز يكى از خواسته هايش برآورده مى گردد.

بيشتر آن فرومايگان، آرزو كردند كه بر مسلم دست يابند تا آن پاداش را از فرزند مرجانه دريافت كنند و نزد يزيد بن معاويه مقرب گردند.

(2)

افشاى محل وجود مسلم

«بلال» فرزند جناب طوعه كه مسلم را پناه داده بود، شبى طولانى را گذراند؛ زيرا با بى صبرى منتظر طلوع صبح بود تا مقامات را از وجود مسلم در خانه اش آگاه سازد. وى آن شب را از شدت شادى و سرور، به خواب نرفت؛ چون به زعم وى، همه آرزوها و رؤياهايش درخشيده بود.

(3) هنگامى كه صبح دميد، با حالتى از اضطراب كه جلب نظر مى كرد، به سوى كاخ شتافت. وى، به سوى «عبد الرحمن

بن محمد بن اشعث» كه از آن خاندان پليدى بود و نشانى از شرافت و جوانمردى نداشت، شتافت و با وى راز گفت و او را از محل وجود مسلم نزد خود آگاه كرد. عبد الرحمن به وى دستور

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:494

داد تا ساكت شود، مبادا كسى بشنود و براى خبر دادن نزد ابن زياد بشتابد و جايزه را دريافت كند. عبد الرحمن، به سرعت نزد پدرش «محمد بن اشعث» شتافت و مطلب را به وى اطلاع داد. فرزند زياد، به اهميت موضوع پى برد و از فرزند اشعث پرسيد: عبد الرحمن چه چيزى به تو گفته است؟

- خداوند، امير را صلاح بخشد، بشارت بزرگ است!- آن چيست؟ مثل تو، مژده خير مى دهد.

(1)- اين پسرم به من خبر داده است كه مسلم بن عقيل در خانه طوعه است.

پسر زياد خوش حال شد و نتوانست شادمانى اش را پنهان كند و لذا فرزند اشعث را به مال و مقام وعده داد و گفت: «برخيز و او را نزد من بياور هر جايزه و مقام بزرگ بخواهى، براى تو خواهد بود».

(2) فرزند مرجانه، توانسته بود بر نواده هاشم دست يابد تا او را قربانى امويّت چسبانده شده به خويش سازد چرا كه او و پدرش همه ارزشهاى انسانى را در راه آن نابود ساخته و هر گناه و فسادى كه خداوند، تحريم فرموده است، مباح دانسته بود.

(3)

يورش بر مسلم

آن ستمگر، «عمرو بن حريث مخزومى» مسئول پليس خود و «محمد بن اشعث» را براى جنگ با مسلم تعيين كرد و سيصد نفر از جنگجويان و سواران كوفه را به آنان ملحق ساخت، آن وحشيان درنده براى جنگ با

آن رهبر بزرگى كه مى خواست آنان را از خوارى و بردگى، رهايى بخشد و از ظلم و ستم، نجات دهد، پيش رفتند.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:495

(1) هنگامى كه مسلم صداى سم اسبان و فرياد مردان را شنيد، دانست كه به سوى او آمده اند، پس به سوى اسب خويش رفت و آن را زين و افسار نموده، زره خويش را بر آن نهاد، شمشير خود را بست و روى به آن بانوى بزرگوار كرد و از ميهمان نوازى اش سپاسگزارى كرد و به او خبر داد كه آنچه به وى رسيده از جانب فرزند ستمكار فرومايه اش مى باشد، آنگاه به وى گفت: «خداوند تو را رحمت كند و از سوى من، جزاى خير دهد ... بدان كه از جانب پسرت، به سوى من آمده اند ...» «1».

(2) سپاهيان بر خانه يورش بردند و او بر آنان تاخت و با شمشير بر آنها ضربه زد، آنها پاى به فرار گذاشتند، سپس باز به سوى او آمدند، وى آنها را از خانه بيرون كرد و در خيابان، در حالى كه شمشير خود را كشيده بود و در دل خود ترس و رعبى نداشت، به سوى آنان رفت و سرهايشان را با شمشير خود درو مى كرد، آنچنان شجاعت و قهرمانى نادرى نشان داد كه تاريخ در همه عمليات جنگى، نظير آن را نديده بود. وى با آنان نبرد مى كرد، در حالى كه اين رجز را بر زبان مى آورد:

هو الموت فاصنع ويك ما انت صانع فأنت بكأس الموت لا شك جارع

فصبرا لامر اللّه جلّ جلاله فحكم قضاء اللّه فى الخلق ذايع «2» «اين مرگ است، واى بر تو! هر چه خواهى كن، كه تو

بدون شك، جام مرگ را سر خواهى كشيد».

«پس در برابر فرمان خداوند جليل شكيبا باش؛ زيرا خواست خدا در ميان

______________________________

(1) الفتوح 5/ 92- 93.

(2) ابن شهراشوب، مناقب 4/ 93.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:496

مردم جارى است».

(1) نوه هاشم، شجاعت و قدرت نبردى را ارائه داد كه خردها را در شگفت و عقلها را خيره ساخت؛ زيرا وى بنا به آنچه بعضى از مورخان گفته اند، 41 نفر را به قتل رساند «1» اين غير از تعداد زخميان است، قدرت كم نظيرش چنان بود كه با دست خود يكى از آنها را مى گرفت و بر بالاى خانه مى انداخت «2»، در تاريخ انسانيت، چنين قهرمانى، وجود ندارد و نه قدرتى اين گونه، اين عجيب نيست؛ زيرا عمويش، على بن أبي طالب است كه شجاعترين، دليرترين و بااراده ترين مردم بود.

(2) بزدلان كوفه، انواع بى رحمانه و غير معمولى جنگ را با وى به كار بردند؛ زيرا بر پشت بام خانه هايشان رفتند و او را با سنگ و گداخته هاى آتشين مى زدند «3»، اگر جنگ در ميدان وسيعى بود، مسلم بر آنها غالب مى گشت ولى نبرد، در كوچه ها و خيابانها بود.

(3)

ناكامى سپاهيان

سپاهيان اهل كوفه ناكام ماندند و از مقاومت در برابر آن قهرمان بزرگ ناتوان شدند؛ زيرا تعداد زيادى از آنها را كشت و زيانهاى سنگينى بر آن وارد ساخت كه جنايتكار بزدل، «محمد اشعث» به سوى اربابش فرزند مرجانه شتافت و از او خواست تا سواران و پيادگان بيشترى را به كمك وى بفرستد؛ چون

______________________________

(1) ابن شهر اشوب، مناقب 4/ 93.

(2) الدر النضيد، ص 164. ترجمه نفس المهموم، ص 52.

(3) بيهقى، المحاسن و المساوى 1/ 60.

زندگانى حضرت امام حسين عليه

السلام ،ج 2،ص:497

از مقاومت در برابر مسلم، ناتوان شده بود.

طاغوت، وى را نكوهش كرد و گفت: «سبحان اللّه! ما تو را براى يك نفر فرستاديم تا او را نزد ما بياورى، او اين چنين بخش عظيمى از يارانت را از بين برده است» «1».

(1) اين سرزنش بر فرزند اشعث، گران آمد لذا به تعريف از فرزند عقيل پرداخت و گفت: «آيا فكر مى كنى كه مرا به سوى بقالى از بقالان كوفه و يا يكى از جرامقه «حيره» فرستاده اى «2». در حالى كه مرا به سوى شيرى ژيان و شمشيرى برّان در دست قهرمانى «3» با نام، از خاندان خير الانام فرستاده اى» «4».

(2) فرزند زياد، نيروهاى بيشترى از سپاهيان را به كمك وى فرستاد. آنگاه آن قهرمان بزرگ به نبرد پرداخت، در حالى كه مى گفت:

اقسمت لا اقتل الا حرّاو ان رأيت الموت شيئا نكرا

أو يخلط البارد سخنا مرارد شعاع الشمس فاستقرا

كل امرئ يوما يلاقى شرااخاف ان اكذب او اغرا «5» «سوگند خورده ام كه جز آزاد، كشته نشوم، هر چند مرگ را چيزى ناخوشايند ببينم».

«و يا اينكه سردى با گرمى تلخى آميخته شود كه پرتو خورشيد را برگرداند و آرام گيرد».

______________________________

(1) الفتوح 5/ 93.

(2) مقرم، مقتل حسين، ص 159.

(3) «جرامقه» قومى غير عرب كه در موصل اقامت گزيدند.

(4) الفتوح 5/ 93- 94.

(5) طبرى، تاريخ 5/ 374.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:498

«هر انسان روزى گرفتار شر خواهد شد، اما من مى ترسم كه تكذيب شوم و يا فريفته گردم».

(1) اى فرزند عقيل! تو سرور آزادگان بودى؛ زيرا پرچم عزّت و كرامت را افراشتى و شعار آزادگى و بزرگمنشى سر دادى و دشمنان تو، حقيرند؛ زيرا آنها بردگانى هستند كه

خوارى و فرومايگى را پذيرفته اند ...

(2) «دكتر يوسف خليف»، اين رجز را چنين تحليل كرده و گفته است: «از جهت روانى، رجز است كه كاملا صادق بوده و امواج نفسانى كه در جان شاعر موج مى زد، به دقت تعبير نموده است، آنگاه كه در تنگناى سختى قرار دارد؛ زيرا وى پيش از هر چيز ديگرى، تصميم گرفته بود كه آزادمنشى خود را حفظ كند حتى اگر اين امر به كشته شدنش بينجامد، او به صراحت و با صداقت اعلام مى كند كه مرگ، چيزى ناخواستنى است و همانند مغالطه كاران ديگر نمى گويد كه مرگ چيزى دلپسند است، بلكه صادقانه، از آنچه در دل دارد، سخن مى گويد كه مرگ چيزى است كه خوش نمى دارد، ولى از آن نمى گريزد ما دام كه تصميم دارد آزادگيش را حفظ كند، سپس مى كوشد تا هيجان خود را آرام سازد و اين موج بلند هولناك را در جان خود، تحت تسلّط خود در آورد، بدون اينكه آن را در جريانهايى از هول و هراس بيندازد، پس با خويشتن سخن مى گويد كه دنيا در حال دگرگونى است و هر كسى ناچار است با آنچه او را خوشايند نيست، روبه رو شود، او اين گفتگوى با خويشتن را به صورتى فنى و دل انگيز ارائه مى كند».

(3) او مى افزايد: «وى زندگى را دوست دارد، ولى بر آزادگى نيز حريص است كه خود را در ترديد قرار داده است؛ زيرا هراس دارد و بلكه مى ترسد كه مبادا دشمنانش به وى دروغ بگويند و يا اينكه او را فريب دهند

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:499

و بكشند، بدون اينكه براى عمل به عهد خويش كارى كرده باشد و در ره

آزادگيش بميرد، يا او را اسير سازند و آزادى خود را كه همانند زندگى آن را دوست مى دارد، از دست بدهد.

(1) مى بينيد كه چگونه موقعيت تنگ و سخت خود را اين گونه به صورتى فنى و دل انگيز، ترسيم مى نمايد كه از جهت بيان حالت نفسانى اش به صورتى صادقانه و بى ريا و بدون تلاش براى گمراه كردن ديگران، بسيار برجسته و دل انگيز است؟ اين همان رازى است كه اين ابيات كم را در جانمان تأثير داده كه ما را به درك آنچه گوينده از آن رنج مى برد، قادر سازد، مبارزه اى هولناك در درون كه جز مبارزه بيرونى اش با دشمنان، چيزى با آن برابرى نمى كند» «1».

(2)

امان دادن اشعث

هنگامى كه «محمد بن اشعث» رجز مسلم را شنيد كه در آن سوگند خورده به مرگى چون مرگ آزادگان بميرد و مبادا فريب بخورد و يا نيرنگ ببيند، به سوى او رفت و گفت: «كسى به تو دروغ نمى گويد و نمى فريبد، اين قوم، عموزادگان تو هستند، نه تو را مى كشند نه به تو زيانى مى رسانند» «2».

(3) مسلم، اعتنايى به وى نكرد و همچنان به شدت و سختى به جنگ خود ادامه داد. آنها از روبه رويش گريختند و بر پشت بامهاى خانه هاى خويش رفتند و به طرف وى سنگ پرانى كردند. مسلم به اين كار آنان، اعتراض كرد و به آنها گفت: «واى بر شما!! چرا مرا با سنگ مى زنيد، آن گونه كه به كفار سنگ مى زنند!

______________________________

(1) حياة الشعر فى الكوفه، ص 371- 372.

(2) ابن اثير، تاريخ 4/ 33.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:500

در حالى كه من از اهل بيت نيكان هستم، واى بر شما! آيا حق رسول خدا صلّى اللّه عليه و

آله و ذريّه اش را مراعات نمى كنيد ...».

(1) آنها از روبه رو شدن با وى ناتوان شدند و از جنگ با وى ترسيدند. فرزند اشعث نيز سخت پريشان حال شده بود، پس بر سپاهيان فرياد كشيد: بگذاريد با وى سخن بگويم. وى به مسلم نزديك شد و خطاب به وى گفت: «اى فرزند عقيل! خود را مكش، تو در امان هستى و خون تو به گردن من است».

(2) مسلم، اعتنايى به وى نكرد؛ زيرا مى دانست كه در تاريخ اشعث و خاندانش، هيچ نمونه از نمونه هاى شرافت، بزرگ منشى و وفادارى، ديده نشده است، لذا به وى گفت: «اى فرزند اشعث! من در حالى كه قدرت بر جنگ دارم، دست تسليم به كسى نمى دهم، به خدا! هرگز چنين نخواهد بود».

(3) مسلم، به سوى فرزند اشعث حمله كرد و آن بزدل، له له كنان، همچون سگان فرار كرد. تشنگى سختى به مسلم دست داد و او را ناتوان ساخته بود، پس شروع به سخن كرد و گفت: «خداوندا! تشنگى بر من سخت گرديده است».

(4) سربازان، در برابر وى زياد گشتند، اما آنها دچار ترس و هراس شده بودند. فرزند اشعث بر آنها فرياد كشيد: «اين همان ننگ و بيچارگى است كه اين گونه در برابر يك نفر، بى تاب گشته ايد، همگى يكباره بر او يورش بريد» «1».

(5) آنها به يكباره بر او يورش بردند و «بكير بن حمران احمرى»، ضربه اى سخت بر لب بالايى او زد كه شمشير تا لب پايين، پيش رفت، اما مسلم ضربه اى بر او زد و وى را بر زمين انداخت.

______________________________

(1) الفتوح 5/ 94- 95.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:501

(1)

اسير ساختن مسلم

پس از اينكه مسلم به سختى

مجروح شد و خونريزى، او را از پاى در آورد، قدرت بدنش در هم شكست و از مقاومت ناتوان شد و در دست آن پليدان به اسارت در آمد. آنها براى دادن اين خبر به فرزند زياد، بر يكديگر پيشى مى گرفتند تا مژده اسارت آن قائد عظيم را كه براى آزاد ساختن آنان از خوارى و بردگى، آمده بود، به وى بدهند. آن طاغوت نيز بسيار شادمان گشت؛ زيرا بر خصمش پيروز شده و نابودى انقلاب، برايش محقق گشته بود ... (2) اما در چگونگى اسارت مسلم، ميان مورخان، اختلاف وجود دارد كه برخى از گفته هاى آنان بدين شرح است:

1- «ابن اعثم كوفى» مى گويد: مسلم براى استراحت از جراحات ايستاد كه فردى از اهل كوفه، از پشت سر، ناجوانمردانه ضربه اى بر او وارد ساخت، و او بر زمين افتاد و به اسارت گرفته شد «1».

2- «شيخ مفيد» مى گويد: هنگامى كه مسلم بر اثر پرتاب سنگ به سختى زخمى شده و از جنگ ناتوان گشت، پشت خود را به كنار خانه اى تكيه داد، فرزند اشعث به وى گفت: تو را امان باشد! (3) مسلم گفت: آيا در امان هستم؟ گفت: آرى. مسلم به كسانى كه همراه فرزند اشعث بودند، گفت: آيا مرا امان باشد؟ گفتند: آرى، بجز عبيد اللّه بن عباس سلمى كه گفت: من در مورد وى نه شتر ماده اى دارم و نه شتر نر و از آنجا دور شد.

مسلم گفت: اگر به من امان نمى داديد، دستم را در دست شما

______________________________

(1) الفتوح 95- 96.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:502

نمى گذاشتم. پس، قاطرى را برايش آوردند، و او را بر آن سوار كردند و در اطرافش

جمع شدند و شمشيرش را از او گرفتند، در اين هنگام، گويى وى نااميد گشت و گفت: «اين نخستين بى وفايى است» «1».

(1) 3- «ابو مخنف» مى گويد: براى او گودالى كندند و روى آن را با خاك پوشاندند، سپس از روبه رويش فرار كردند و او بر آنها يورش برد و آنها باز گريختند تا اينكه به آن گودال رسيد و در آن فرو افتاد. آنان بر او جمع شدند و او را اسير گرفتند «2»، اين قولى است كه جز ابو مخنف، كسى ديگر آن را نياورده است.

(2)

همراه با عبيد اللّه سلمى

در آن ساعت، مسلم به اين فكر نمى كرد كه از دست فرزند مرجانه طاغوت، از قتل و شكنجه بر او چه خواهد گذشت، بلكه در انديشه نامه اى بود كه به امام حسين عليه السّلام نوشته و او را به آمدن به سوى آن شهر، فرا خوانده بود؛ زيرا يقين كرده كه به سرنوشتى همانند آنچه به او رسيد، گرفتار خواهد شد، پس اشك به چشمانش آمد، عبيد اللّه بن عباس سلمى فكر كرد كه وى از آنچه بر سرش آمده و اسير گشته به گريه افتاده است، از او انتقاد كرد و به وى گفت: «هر كسى طالب چيزى باشد كه تو طالب آن هستى، هرگاه به وى برسد آنچه به تو رسيده است، گريه نمى كند ...».

(3) مسلم، وى را از اشتباه به در آورد و در پاسخش فرمود: «به خدا سوگند!

______________________________

(1) الارشاد، 2/ 58- 59. ابن اثير، تاريخ 4/ 33.

(2) ابو مخنف، مقتل ص 54.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:503

من به خاطر خود گريه نكرده و براى خويشتن مرثيه نمى گويم، هر چند كه چشم به هم

زدنى نابودى را براى خودم دوست ندارم، و لكن براى خويشانم مى گريم كه در حال آمدن هستند ... من براى حسين مى گريم ...» «1».

خيابانها و كوچه ها پر از مردمى شده بود كه منتظر بودند پايان كار آن رهبر بزرگ چه خواهد بود و از دست امويان چه خواهد كشيد هيچ يك از آنان، از ترس حكومت جابر، نمى توانست لب به سخنى بگشايد.

(1)

همراه با باهلى

مسلم را اسير آوردند در حالى كه مأموران در اطراف او شمشيرها را بر سرش افراخته بودند. هنگامى كه او را به قصر حكومت رساندند، در آنجا سبويى ديد كه آبى خنك در آن بود، وى كه به سختى از تشنگى رنج مى برد به آنها كه در اطرافش بودند، گفت: «از اين آب به من بدهيد».

فرومايه ناپاك، «مسلم بن عمرو باهلى» روى به وى كرد و گفت: «مى بينى كه چه آب خنكى است؟ به خدا! قطره اى از آن نمى نوشى تا اينكه در آتش جهنم آب جوشان را بچشى».

(2) براى ستم انسان حدى نباشد و وحشيگرى و ستمش را پايانى نيست، براى آن ستمكاران چه زيانى داشت اگر به وى آب مى دادند، در حالى كه او در دست آنها اسير بود و اختيارى از خود نداشت اين حد از عقب ماندگى و سقوط اخلاقى از همه آن فرومايگان دد صفت و قاتلان مصلحين، امرى شناخته شده بود.

______________________________

(1) الارشاد، ص 2/ 59.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:504

(1) مسلم كه مى خواست اين انسان مسخ شده دور از ساده ترين ارزشهاى انسانى را بشناسد، روى به او كرد و گفت: «تو كيستى؟».

وى افتخاركنان به اين كه از عمّال و نوكران حكومت اموى است، گفت:

«من كسى هستم كه حق را

شناخته ولى تو آن را ترك كرده اى، كسى كه به امّت و امام وفادارى كرده ولى تو خيانت نموده اى، كسى كه شنيد و اطاعت كرد ولى تو نافرمان شده اى، من مسلم بن عمرو هستم».

(2) كدام حق را اين باهلى شناخته؟ و كدام وفادارى را اين فرومايه ستمكار، در حق امت عمل كرده است؟ وى كه در باطل، غوطه ور و در گمراهى فرو رفته است، نهايت افتخارش اين است كه به خدمت فرزند مرجانه ادامه مى دهد كه خود صفحه اى از ننگ و رسوايى انسانيت در همه مراحل تاريخ مى باشد.

(3) مسلم با منطق پرفيضش به وى پاسخ داد و گفت: «مادرت عزادار باد! چه ستمگر و تندخو و سنگدل و بى رحم هستى؟!! اى فرزند باهله! تو به آب جوشان و جاودانگى در آتش جهنم، از من شايسته ترى».

(4) عمارة بن عقبه «1» از ستمكارى و سنگدلى باهلى، شرم كرد و آب خنكى طلبيد و آن را در ظرفى ريخت، مسلم آن را گرفت ولى هر چه خواست بنوشد، آن جام پر از خون مى شد، اين كار را سه بار تكرار كرد، پس در حالى كه دلش از تشنگى آب شده بود، گفت: «اگر از روزى مقسوم من بود، آن را مى نوشيدم» «2».

______________________________

(1) در ارشاد، ص 2/ 60 آمده است: «عمرو بن حريث» غلام خود را فرستاد و او كوزه اى آورد كه دستمالى و ظرفى بر روى آن بود، پس در آن جام آب ريخت و به وى گفت: بنوش.

(2) ابن اثير، تاريخ 4/ 34.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:505

خلاصه سرنوشت اين شد كه مسلم از آب محروم بماند و تشنه از دنيا برود، همان گونه كه عموزاده اش،

ريحانه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سيد جوانان اهل بهشت نيز بر اين حال بوده است.

(1)

همراه با فرزند زياد

عظيم ترين مصيبتى كه بر مسلم وارد شد، اين بود كه به اسارت نزد آن ناپاك، فرزند مرجانه برده شود، او دوست داشت به زمين فرو رود ولى در برابر وى نايستد، اما سرنوشت چنين خواست كه بر او وارد شود، وى در حالى كه مأموران در اطرافش بودند، بر او وارد شد ولى آن قهرمان، اعتنايى به فرزند زياد نكرد و توجهى به وى ننمود، پس بر مردم سلام كرد و بر او سلام ننمود. نگهبان كه از فرومايگان كوفه بود، بر او اعتراض كرد و گفت: «چرا بر امير سلام نمى كنى؟» (2) مسلم، او و اميرش را حقير شمرد و بر او بانگ زد: «ساكت باش، تو را مادر مباد! تو را چه به حرف زدن، به خدا! او براى من امير نيست تا بر او سلام كنم».

چگونه فرزند مرجانه بر مسلم، سرور آزادگان و يكى از شهداى راه كرامت و انسانيّت امير باشد؟ وى بر آن مسخ شدگانى كه جز سرسپردگى و ننگ و عار، چيز ديگرى را نمى شناسند، امير است.

(3) آن طاغوت از بى اعتنايى و تحقير مسلم نسبت به وى و جفاكارى اش سخت ناراحت شد و بر او فرياد كشيد: «باكى بر تو نيست، سلام كنى يا سلام نكنى، تو كشته مى شوى».

آن طاغوت جز ريختن خون محترم، چيزى در سر نداشت، فكر مى كرد

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:506

اين مسأله، مسلم را مى ترساند، يا موجب مى شود كه روحيه اش شكسته شود و در برابر وى خاضع گردد، اما قهرمان خاندان عدنان با اعتماد و عزت نفس

تمام گفت: اگر مرا بكشى، بدتر از تو كسى را كه از من بهتر بود، كشته است».

(1) اين سخن كوبنده وى را ضربه زد و تكبرش را در هم شكست، زيرا مسلم او را به جلادان و آدمكشان از قاتلان آزادگان و مصلحان، ملحق ساخت، لذا آن ستمگر بر مسلم فرياد كشيد: «اى فتنه جو! اى بدكار! تو بر امام زمانت شورش كردى و وحدت مسلمين را شكستى و فتنه را شعله ور ساختى ...».

(2) اين كدام امام است كه مسلم بر او خروج كرده و كدام وحدت مسلمين را به تفرقه كشانده و كدام فتنه را شعله ور نموده است؟ وى بر ضد همنشين پلنگان و بوزينگان قيام كرده بود تا امّت را از محنتش در روزگار آن حكومت سياه نجات دهد.

(3) مسلم به وى پاسخ داد و گفت: «به خدا سوگند! معاويه بر اساس اتفاق امّت، خليفه نبوده است، بلكه با حيله بر جانشين پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چيره گشت و خلافت را از وى غصب كرد و فرزندش يزيد نيز چنين است ... اما فتنه را تو و پدرت زياد از خاندان كافران بد نسب، روشن كرده ايد.

(4) من اميدوارم كه خداوند شهادت را به دست بدترين بندگانش روزى فرمايد كه به خدا سوگند! من نه مخالفتى كرده و نه كفرى ورزيده و نه تبديلى نموده ام تنها در طاعت فرمانده مؤمنان حسين بن على هستم، ما به خلافت از معاويه و پسرش و آل زياد، شايسته تر هستيم».

(5) اين كلمات، بر فرزند زياد از مرگ سخت تر بود؛ زيرا واقعيت او را در برابر مأموران و عمّالش روشن ساخت و او را از هر خلق

و خوى انسانى جدا كرد و وى را همچون حقيرترين آفريده روى زمين، نشان داد. آن ناپاك وسيله اى

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:507

نيافت تا بدان پناه برد، جز اينكه از سخنان جعلى دروغين استفاده كند كه كالاى آن ستمگر و كالاى پدرش در گذشته بوده است، لذا وى مسلم را به آنچه از آن برى بوده است، متهم ساخت و گفت: «اى فاسق! آيا در مدينه شراب نمى خوردى؟».

(1) مسلم بر او فرياد زد: «به خدا! به شراب خوارى آن كسى شايسته تر است كه نفس حرام شده را مى كشد، در حالى كه به لهو و لعب مشغول است و گويى كه چيزى را نشنيده است».

(2) آن طاغوت نظر خود را تغيير داد و دانست كه اين دروغها فايده اى برايش ندارد، لذا به مسلم گفت: تو آرزومند چيزى بودى كه خداوند ميان تو و ميان آن حايل شد و آن را براى اهلش قرار داد.

مسلم با استهزا و تمسخر نسبت به گفته اش، پرسيد: اهلش كدامند؟

- يزيد بن معاويه.

- خداى را شكر، خداوند به عنوان حاكم ميان ما و شما كافى است.

- آيا گمان مى كنى كه چيزى از اين حكومت براى تو باشد؟

- نه به خدا! اين گمان نيست، بلكه يقين است.

- خداوند مرا بكشد، اگر تو را نكشم.

(3)- تو هيچ گاه بدى كشتن و زشتى قطعه قطعه كردن و پليدى درون را فرو نمى گذارى، به خدا! اگر ده نفر از آنان كه بر آنها اعتماد دارم، همراه من بودند و مى توانستم آبى بنوشم، مدّتى طولانى مرا در اين قصر مى ديدى، ولى اگر تصميم بر كشتن من دارى، مردى از قريش را برايم حاضر كن تا آنچه را

زندگانى حضرت امام

حسين عليه السلام ،ج 2،ص:508

مى خواهم به او وصيت كنم «1».

آن ستمگر به وى اجازه داد تا وصيت كند.

(1)

وصيّت نامه مسلم

مسلم به مجلس ابن زياد نگاه كرد و «عمر بن سعد» را ديد و خواست كه وصيتش را به او بگويد، پس به وى گفت: «در مجلس، هيچ قريشى جز تو را نمى بينم «2»، من نيز به تو حاجتى دارم كه محرمانه است ...» «3».

(2) فرزند زياد به خشم آمد؛ زيرا مسلم او را از قريش نفى كرد و ملحق كردن وى به بنى اميه را باطل ساخت؛ زيرا وى آن نسب چسبانده شده را باطل نمود كه به گواهى ابو مريم خمّار ثابت شده بود، فرزند زياد نتوانست چيزى بگويد.

(3) فرزند سعد از پذيرفتن درخواست مسلم خوددارى كرد تا اربابش، پسر مرجانه را خشنود سازد و دوستى اش را به دست آورد. فرزند زياد سستى و سرسپردگى اش را متوجه شد و آن را در دل پنهان ساخت و ديد وى شايستگى دارد كه نامزد فرماندهى نيروهاى مسلّح خويش براى اعزام به جنگ با ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله سازد.

(4) فرزند زياد، به عمر بن سعد دستور داد تا نزد مسلم برود كه وصيتش را به وى بگويد: فرزند سعد برخاست و نزد مسلم رفت، مسلم چنين به وى وصيت كرد:

______________________________

(1) الفتوح 5/ 97- 99.

(2) جواهر المطالب فى مناقب الامام على بن أبي طالب، ص 2/ 268.

(3) ابن اثير، تاريخ 4/ 34. الارشاد، 2/ 61.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:509

1- مبلغ هفتصد درهم در كوفه بدهكار است. شمشير و زره او را بفروشد تا به جاى وى دينش را بپردازد «1» كه اين امر بر

شدت احتياط و پرهيزكارى اش در دين دلالت دارد. نيز وصيت كرد آنچه را بعد از اداى دينش باقى مى ماند، به طوعه بدهد.

2- جنازه اش را از فرزند زياد درخواست كند تا آن را به خاك سپارد «2»؛ زيرا از پليدى امويان آگاه بود كه از تكه تكه كردن، خوددارى نمى كنند.

3- به حضرت حسين عليه السّلام، نامه اى در مورد وضعيت وى بنويسد «3»؛ زيرا بسيار نگران اوست؛ چون وى به او براى آمدن به كوفه نامه نوشته بود.

(1) فرزند سعد، له له زنان، به سوى فرزند زياد روى كرد و به او گفت: «اى امير! مى دانى به من چه گفت؟ وى چنين و چنان گفت» «4».

فرزند زياد، بر وى اعتراض كرد كه چرا رازش را فاش ساخته است و گفت:

«امين به تو خيانت نمى كند، ولى ممكن است، خائن را امانتدار قرار دهند، اما مال او براى تو است، هر چه مى خواهى با آن عمل كن و اما حسين، اگر ما را نخواهد، ما او را نمى خواهيم و اگر ما را بخواهد از او دست بر نخواهيم داشت و اما جنازه اش، تو را در آن شفاعت نخواهيم داد» «5».

(2) آن ستمگر، شفاعت فرزند سعد در مورد جنازه مسلم را نپذيرفت؛ زيرا

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 4/ 34 و در طبرى 5/ 376 آمده است: هفتصد درهم بدهكارم. و در الاخبار الطوال، ص 241 است كه هزار درهم بدهكارم.

(2) طبرى، تاريخ 5/ 376.

(3) الارشاد، ص 2/ 61.

(4) طبرى، تاريخ 5/ 377.

(5) و در الارشاد، 2/ 61 آمده است: اما جنازه اش، پس از اينكه او را كشتيم براى ما مهم نيست كه با آن چه كار كنند.

زندگانى حضرت امام حسين عليه

السلام ،ج 2،ص:510

تصميم گرفته بود براى انتقامجويى، آن را تكه تكه كند و از آن وسيله اى براى ارعاب مردم و ترساندن آنها بسازد.

(1)

ستمگر با مسلم

«فرزند مرجانه» بر مسلم بانگ زد و به او گفت: «براى چه چيزى به اين شهر آمدى؟ اوضاعش را پراكنده ساختى و ميان آنها تفرقه انداختى و برخى از آنها را با برخى ديگر به هم انداختى».

(2) افتخار بنى هاشم با اعتماد و عزّت نفس كامل، به سخن آمد و گفت: «من براى آن كارها به اين شهر نيامده ام، شما منكر را آشكار نموديد و معروف را به خاك سپرديد و بدون رضايت مردم بر آنها حكومت كرديد، آنان را بر چيزى كه خداوند شما را به آن فرمان نداده است، مجبور ساختيد و در ميان آنها كارهاى كسرى و قيصر را انجام داديد، ما به سوى آنان آمديم تا امر به معروف كنيم و از منكر بازداريم و آنها را به حكم كتاب و سنّت فرا خوانيم كه ما شايسته اين بوده ايم؛ زيرا از آن وقت كه امير المؤمنين على بن أبي طالب عليه السّلام كشته شد، خلافت از آن ما بوده و خلافت همچنان از آن ما خواهد بود؛ چون ما در مورد آن، مورد ستم واقع شده ايم ... شما نخستين كسانى هستيد كه بر امام هدايت، خروج كرديد و ميان مسلمين تفرقه ايجاد نموده و اين امر را به غصب گرفتيد و با ظلم و تعدى با اهل آن به ستيزه برخاسته ايد ...» «1».

(3) مسلم، اين سخنان را در مورد علل انقلابى كه امام حسين عليه السّلام بر ضد حكومت، اعلام فرمود، بيان كرد، آن ستمگر از سخنان مسلم، به

خود پيچيد

______________________________

(1) الفتوح 5/ 101.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:511

و سرمستى پيروزى اش از هم گسيخت، راهى براى خاموش كردن خشم خود نيافت جز اينكه عترت پاك را ناسزا گويد لذا شروع به دشنام به على، حسن و حسين كرد كه مسلم در برابرش برخاست و به وى فرمود: «تو و پدرت از آنها به دشنام سزاوارتريد، هر چه مى خواهى فرمان ده، ما اهل بيتى هستيم كه بلا بر ما قرار داده شده است» «1».

(1) مسلم، تا آخرين رمق از زندگى خويش، بلند همت باقى ماند و خطرها را با شجاعتى عظيم استقبال نمود و در دفاع و منطقش در برابر فرزند مرجانه نمونه اى از قهرمان هاى كم نظير بود.

(2)

به سوى رفيق اعلى

اينك وقت آن فرا رسيده كه رهبر بزرگ، پس از آنكه رسالت خود را با ايمان و اخلاص ادا كرده بود، از اين زندگى منتقل گردد، در حالى كه شهادت، به دست مسخ شده ناپاك، فرزند مرجانه به او روزى شده بود.

فرزند زياد، «بكير بن حمران» را كه مسلم به وى ضربه زده بود، براى كشتن وى مأمور كرد و به وى گفت: «مسلم را بگير و او را به بالاى كاخ ببر و با دست خود، گردنش را بزن تا بدين وسيله، سينه تو بهتر انتقام گرفته باشد».

(3) مسلم، به فرزند اشعث كه به وى امان داده بود، نگاه كرد و گفت: «اى فرزند اشعث! به خدا! اگر تو مرا امان نمى دادى، تسليم نمى شدم، برخيز و با شمشيرت از من دفاع كن».

______________________________

(1) الفتوح 5/ 102- 103. و در تاريخ ابن اثير 4/ 35 و ارشاد 2/ 63 آمده كه مسلم بعد از اينكه پسر زياد وى

را دشنام گفت، ديگر با وى سخن نگفت.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:512

(1) فرزند اشعث اعتنايى به وى نكرد «1».

مسلم با لبخندى بر لب، از مرگ استقبال نمود. او را به بالاى قصر بردند، در حالى كه خداوند را با طمأنينه و رضايت كامل، تسبيح و استغفار مى نمود و مى گفت: «خداوندا! ميان ما و ميان قومى كه ما را فريب دادند و يارى نكردند، حكم كن» «2».

(2) جلّاد، او را بالاى محلّه كفّاشان برد و گردنش را زد و سر و بدنش را به پايين انداخت. «3»، بدين گونه بود كه زندگى اين قهرمان بزرگى كه سرشت عمويش امير المؤمنين عليه السّلام و آرمانهاى عموزاده اش حضرت حسين عليه السّلام را در برداشت، به پايان رسيد و در راه دفاع از حق و دفاع از حقوق مظلومان و ستمديدگان، شهيد گرديد.

قاتل جنايتكار، پايين آمد و فرزند زياد به استقبالش رفت و به وى گفت:

«وقتى كه او را بالا مى برديد، چه مى گفت؟» (3) «خداوند را تسبيح و استغفار مى نمود. هنگامى كه مى خواستم او را بكشم به او گفتم: خداى را شكر كه به من بر تو قدرت داد تا از تو انتقام بگيرم، پس ضربه اى به او زدم كه كارگر نيفتاد و او به من گفت: آيا در من خراشى مى بينى كه به خاطر آن به جاى خونت، مرا ملامت كنى، اى برده!».

فرزند زياد در شگفت شد و اظهار تعجب نمود و آن را بزرگ شمرده، گفت: «آيا هنگام مرگ نيز افتخارى داشته اى!» «4».

______________________________

(1) تاريخ، طبرى 5/ 378.

(2) الفتوح 5/ 103.

(3) مروج الذهب 3/ 59.

(4) ابن اثير، تاريخ 4/ 35- 36.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام

،ج 2،ص:513

(1) با كشته شدن مسلم، صفحه درخشانى از برجسته ترين صفحات عقيده و جهاد در اسلام، بسته شد، وى در راه عدالت اجتماعى و به خاطر رهايى امّت و آزاد ساختن آنها از ظلم و جور كشته شد، او نخستين شهيد از خاندان نبوت بود كه آشكارا در برابر مسلمين كشته مى شد و آنان به حمايت و دفاع از وى برنخاستند!

(2)

غارت كردن مسلم

زاده خيانت، «محمد بن اشعث» «1» به غارت كردن مسلم دست زد و شمشير و زره او را به غارت برد و اهميتى به ننگ و رسوايى نداد، در حالى كه همه محافل كوفه به انتقاد سختى از او پرداختند؛ چنانچه يكى از شعرا در بدگويى از وى مى گويد:

و تركت ابن عمك ان تقاتل دونه فشلا و لو لا انت كان منيعا

و قتلت وافد آل بيت محمدو سلبت اسيافا له و دروعا «2» «و تو عموزاده ات را رها كردى و با ذلت، در دفاع از او نجنگيدى كه اگر تو نمى بودى در دسترس نبود».

«تو فرستاده اهل بيت محمد را كشتى و شمشيرها و زره ها را غارت

______________________________

(1) «اشعث بن قيس» به علت ژوليده بودن موهايش، «اشعث» ناميده شد، نام اصلى وى «سعد بن كرب» بود چهل شب بعد از شهادت امام امير المؤمنين عليه السّلام، كشته شد و عمرش 63 سال بود. اين مطلب در كتاب تاريخ الصحابة، ص 35 آمده است. اما محمد بن اشعث، مادرش، ام فروه، خواهر أبو بكر از پدرش بوده است. اين مطلب در كتاب الرياض المستطاب، صفحه 8 مى باشد.

(2) مروج الذهب 3/ 59.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:514

نمودى».

برخى از فرومايگان كوفه به غارت كردن ردا و جامه هاى مسلم دست زدند.

(1)

اجراى اعدام در مورد هانى

طاغوت، دستور داد زعيم بزرگ، «هانى بن عروه» اعدام شود و به مسلم ملحق گردد تا در خوار نمودن زعماى كوفه و گسترش رعب و هراس در بين مردم، مبالغه كرده باشد.

(2) «محمد بن اشعث» از ترس خاندان هانى به شفاعت از او برخاست و گفت: «خداوند، امير را صلاح بخشد، تو جايگاهش را در ميان عشيره اش مى دانى «1»، قومش

دانسته اند كه من و اسماء بن خارجه، او را به نزد تو آورده ايم، پس تو را به خدا سوگند مى دهم اى امير! او را به من ببخشى؛ زيرا از دشمنى خاندانش كه بزرگان اهل كوفه بيشترين آنها هستند، مى ترسم ...» «2».

فرزند زياد، اعتنايى به وى نكرد و او را نهيب زد و بر او فرياد كشيد، آن برده نيز ساكت شد.

(3) هانى قهرمان را به بازار، در محلى كه جايگاه فروش گوسفندان بود، بردند تا بيشتر او را خوار كرده باشند، هنگامى كه دانست كشته مى شود، از خاندانش يارى طلبيد و با فرياد صدا زد: «آهاى! اى قبيله مذحج! آيا مذحج امروز نيستند،

______________________________

(1) و در روايتى است: «تو منزلت او در شهرش را مى دانى».

(2) الفتوح 5/ 104.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:515

اى عشيره ام!» «1».

اگر مذحج ته مانده اى از شرافت و اصالت داشت، براى رهايى رهبرش، اقدام مى كرد ولى آنان همچون ديگر قبايل كوفه، معروف را سه طلاقه كرده بودند ...

(1) هانى، كوشيد تا دستش را از دستبند رها سازد تا سلاحى به دست آورد و از خود دفاع كند، وقتى كه او را مشاهده كردند، محكم دستهايش را بستند و به او گفتند: «گردنت را دراز كن».

(2) وى با اراده اى محكم و عقيده اى راسخ پاسخ داد: «نه به خدا! من شما را بر عليه خود يارى نمى دهم»، آنگاه، پليدى از مأموران به نام «رشيد تركى» «2» به سوى وى رفت و با شمشير به وى ضربه زد اما در او كارگر نيفتاد، هانى صداى خود را بلند كرد و گفت: «خداوندا! به سوى رحمت و رضوان تو، خداوندا! اين خون را كفاره گناهانم قرار ده؛

زيرا من از فرزند دخت پيامبرت محمد صلّى اللّه عليه و آله حمايت كردم ...».

(3) آن ستمكار، ضربه اى ديگر بر او زد و او در خون پاك خويش بر زمين غلتيد و اندكى بعد، جان سپرد «3»، عمر وى در روز شهادتش، 99 سال بود «4».

وى، در راه ايمان و عقيده اش به شهادت رسيد و آزادگان و مصلحان از قتل وى اندوهگين گشتند. «ابو اسود دئلى»، وى را چنين رثا گفت:

______________________________

(1) انساب الاشراف، 2/ 340. الفتوح 5/ 105.

(2) «عبد الرحمن بن حصين» به انتقامجويى خون هانى برخاست و رشيد را كشت. خودش در اين باره مى گويد: «من راشد تركى را كشتم و با شمشيرى سفيد بر او تاختم و با اين عمل، پيامبر را خشنود ساختم». اين مطلب در انساب الاشراف 2/ 340 آمده است.

(3) الفتوح 5/ 105.

(4) مرأة الزمان، ص 85.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:516 اقول: و ذاك من جزع و وجدازال اللّه ملك بنى زياد

هم جدعوا الأنوف و كن شمّابقتلهم الكريم اخا مراد «1» «از روى اندوه و افسوس مى گويم: خداوند حكومت خاندان زياد را نابود سازد».

«آنها عزتها را در هم شكستند با كشتن آن بزرگوار از خاندان مراد».

(1) «اخطل بن زياد» نيز در رثايش گفت:

و لم يكن عن يوم ابن عروة غائباكما لم يكن عن ليلة ابن عقيل

اخو الحرب صراها فليس بنا كل جبار و لا وجب الفؤاد ثقيل «نه از روز فرزند عروه غايب بود و نه از شب فرزند عقيل».

«آن جنگ آفرينى كه نه با ستمگران مى ستيزد و نه از بار دلها مى كاهد».

(2)

كشاندن پيكر مسلم و هانى در خيابانها

طاغوت، به غلامان و عمّالش دستور داد تا جنازه هاى «مسلم» و «هانى» را در خيابانها و بازارها

بكشند. آنها پاهايشان را با طناب بستند و آن دو را در راهها كشيدند «2» تا عامه مردم را بترسانند و رعب و وحشت را بگسترانند و عبرتى براى هر كسى باشد كه در سر خود، انديشه قيام بر ضد حكومت اموى را مى پروراند.

هانى، در برابر خاندان و قومش كشيده شد، اگر آنان ذرّه اى از شرف و حميّت داشتند براى رها ساختن جنازه پيشوايشان از دست اراذلى كه در اهانت وى كوشيدند، مى شتافتند.

______________________________

(1) انساب الاشراف، 2/ 341، ديوان بو اسود، ص 102.

(2) انساب الاشراف، 2/ 341. خوارزمى، مقتل 1/ 215.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:517

(1)

به دار آويختن جنازه ها

طاغوت، پس از اينكه به خواست خود در كشيدن جنازه هاى مسلم و هانى رسيد، دستور داد تا آنها را به دار آويزند، آن دو جنازه، وارونه، «1» در مزبله «2» به دار آويخته شدند. و بنا به گفته مورخان، مسلم، نخستين كشته از بنى هاشم بود كه جنازه اش به دار آويخته شد «3».

مسلمانان، به شدت اين حادثه خطير را مهم شمردند، زيرا اين قطعه قطعه كردن وحشيانه، كيفر كسانى است كه با خدا و رسولش مى جنگند و در زمين، فساد به راه مى اندازند، در حالى كه مسلم و هانى از حق طلبان و اصلاح خواهان در زمين بوده اند.

به هر حال، فرزند زياد ستمگر، پس از كشتن مسلم و هانى، عراق بپاخاسته را خاضع ساخت و همه مناطق آن، بدون مقاومت در زير پاى وى جاى گرفت.

(2)

بردن سرها به دمشق

«فرزند مرجانه»، سر مسلم و هانى و عمارة بن صلخب ازدى «4» را نزد اربابش يزيد، به دمشق فرستاد تا جايزه را به دست آورد و اخلاص خاندان سلطنتى را به خود اختصاص دهد. وى همراه سرها، اين نامه را نيز ارسال نمود:

______________________________

(1) ابن شهر اشوب، مناقب 4/ 94.

(2) المناقب و المثالب، ص 172.

(3) مروج الذهب 3/ 60.

(4) انساب الاشراف 2/ 342. زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ج 2 518 بردن سرها به دمشق ..... ص : 517

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:518

(1) «اما بعد: خداى را شكر كه براى امير المؤمنين، حقش را گرفت و دشمنش را از او بازداشت، به امير المؤمنين- كه خدايش گرامى بدارد- خبر مى دهم كه مسلم بن عقيل به خانه هانى بن عروه مرادى، پناه برد و من جاسوسانى بر آنها گماشتم و

افرادى نفوذى ميانشان وارد كردم تا آنها را خارج نمودم، خداوند مرا بر آنها توانايى داد و گردنهايشان را زدم و سرهايشان را همراه «هانى بن ابى حيه و داعى همدانى» و «زبير بن اروح تميمى» كه هر دو از حرف شنوان و مطيعان هستند، براى تو فرستادم. امير المؤمنين هر چه مى خواهد، از آنها بپرسد كه آنان داراى علم و صداقت و فهم و ورع هستند، و السلام» «1».

(2) اين نامه، متضمن عملياتى است كه آن ستمگر براى نابودى قيام انجام داده بود كه مهمترين آنها عبارتند از:

1- كمك گرفتن از خبرچينان و جاسوسان در شناسايى مسائل قيام و آگاه شدن از اسرار آن كه غلامش «معقل»، اين مأموريت را انجام داد.

2- وى كسانى را به صورت نفوذى نزد هانى كه عضو برجسته انقلاب بود، فرستاد تا اينكه وى را در اختيار گرفت و بازداشت نمود و به همين گونه در مورد مسلم، دست به توطئه زد و بزرگان و نام آوران و سرشناسان كوفه را فرستاد كه رعب و وحشت را بگسترانند، اين كار به از هم گسيختگى سپاه مسلم انجاميد.

(3)

پاسخ يزيد

هنگامى كه سرها به دمشق رسيد، يزيد به شدت شاد شد و نامه اى به فرزند مرجانه در پاسخ نامه اش نوشت و از او تشكر كرد، متن آن نامه

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 380.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:519

چنين است:

(1) «اما بعد: تو پيوسته آن گونه كه دوست دارم بوده اى، كارى با تدبير انجام داده همچون دليرى ثابت قدم، دست به كار شده و كفايت داشته و گمانم را به حقيقت رسانده اى و نظرم را در مورد خودت تأييد كرده اى، من دو فرستاده ات را

فرا خواندم و از آنها در مورد كسانى كه گفته اى، پرسيدم و آن دو را در نظر، عقل، فهم، فضل و عقيده شان آن گونه كه گفتى يافتم. من براى هر كدام از آنها ده هزار درهم دستور دادم و آنها را به سوى تو فرستادم پس در مورد آنان سفارش به نيكى كن.

(2) به من خبر رسيده است كه حسين بن على عزم حركت به عراق كرده است، پس كمين گاهها و ديدگاهها قرار داده و مواظبت كن و به گمان، بازداشت كن و همه روزه درباره آنچه از خير يا شر برايت پيش مى آيد، گزارش بده، و السلام» «1».

______________________________

(1) الفتوح 5/ 109. انساب الاشراف، ق 1، ج 1، ولى مورخان اشاره اى نداشته اند كه اين سرهاى گرانقدر، سرانجام به چه وضعى رسيدند، آيا در دمشق به خاك سپرده شده اند يا در جاى ديگر و اين مطلب را مهمل گذاشته اند، جز اينكه در مرآة الزمان، ص 59 در مورد سر هانى آمده است كه: در اين سال (يعنى سال 302 ه) به بغداد خبرى رسيد كه در خراسان، در كاخ، خانه اى طولانى يافت شده كه در آن، هزار سر در برجى قرار دارد و در گوش هر كدام نخى از ابريشم وجود دارد كه در آن رقعه اى است و نام صاحب آن بر رويش نوشته شده و از جمله آنها سر هانى بن عروه، حاتم بن حنه، طلق بن معاذ و ديگران است، تاريخ آنان يعنى تاريخ قرار دادن آنها در آن خانه، سال هفتاد هجرت است.

زركلى در حاشيه اعلامش 9/ 51- 52 به نقل از تاريخ طبرى 11/ 59- 60 از حوادث سال 304 ه. آورده

است: نامه اى از خراسان به بغداد رسيد كه در آن گفته شده در قندهار، در برجهاى باروى آن شهر، برجى متصل به آنها يافت شده كه در آن پنج هزار سر در سبدهايى از علف وجود دارد كه از جمله آنها، 29 سر است كه در گوش هر كدام از آنها، رقعه اى ديده مى شود كه با نخى از ابريشم بسته شده است با نام هر كدام از آنان و سر هانى

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:520

(1) اين نامه، قدردانى فراوان ابن زياد را در بردارد و به او صفت «كاردان بيدار» داده شده كه گمان يزيد را در مورد وى به تحقيق رسانده و وى شايسته انجام كارهاى مهمى از اين قبيل است، يزيد، او را از تصميم امام حسين عليه السّلام براى حركت به سوى عراق آگاه نمود و او را به انجام امور ذيل دستور داده است:

1- قرار دادن پستهاى مراقبت و نگهبانى در همه راهها و جاده ها.

2- دقت در كارها و اينكه دورانديش و بيدار باشد.

3- برخورد با مردم با سياست سختگيرى و ارعاب و وحشت.

4- اينكه در تماس دائم با يزيد باشد و همه مسائل پيش آمده در منطقه را به وى گزارش دهد، فرزند مرجانه همه دستورات را اجرا نمود و اقدامات زير را به عمل آورد:

(2)

اعلام حكومت نظامى

پس از آنكه طاغوت، قيام مسلم را سركوب نمود، با مشتى آهنين، عراق را قبضه كرد و در همه مناطق عراق، حكومت نظامى اعلام نمود، در اجراى برنامه هاى خويش به اعمال قساوت شديد، تكيه كرد و ظلم و ستم غير قابل وصفى را گسترش داد به طورى كه بردن نام وى، موجب

برانگيختن ترس و هراس در دل عراقيان مى شد، آن گونه كه نام پدرش، قبلا چنين بوده است.

حكومت دمشق، اختيارات وسيعى به وى داد و او را مأمور كرده بود تا مردم را به گمان بگيرد و هر كس را كه نسبت به حكومت اموى كينه توز باشد و يا

______________________________

بن عروه را از جمله آنان شمرده و گفته است: آنها با همان وضع خود يافت شده اند جز اينكه پوست آنان خشك شده و موى بر آنها به همان صورت بدون تغيير مانده است.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:521

ارتباطى به هر توطئه اى كه بر ضد آن چيده مى شود، داشته باشد، اعدام نمايد، با اين شيوه هاى هراسناك، مردم را به جنگ با حضرت حسين عليه السّلام سوق داد؛ زيرا هر كس از شركت در جنگ خوددارى يا تخلف مى نمود، محكوم به مرگ مى شد «1».

(1)

اشغال مرزهاى عراق

«فرزند زياد» همه مرزهاى عراق را اشغال نظامى نمود و مردم را از وارد شدن يا بيرون رفتن از عراق بدون اجازه دستور خاص از پليس مرزها ممنوع ساخت. آنها هر وقت كسى را مى گرفتند، از وى تحقيق كامل به عمل مى آوردند و هر وقت او را بى گناه مى دانستند، رهايش مى كردند و الا وى را تحت الحفظ به كوفه مى فرستادند تا حكومت مركزى تحقيق بيشترى از وى به عمل آورد، در اين مورد احتياط شديدى به خرج دادند تا مبادا كسى از شيعيان امام حسين عليه السّلام به عراق وارد يا از آن خارج شود.

(2) مورخان مى گويند: فرزند زياد در همه راهها و پشت بامها، جاسوسانى از نظاميان خويش قرار داد همان گونه كه در صحرا نيز پاسگاها و پادگانهايى قرار داد تا همه

حركات را زير نظر داشته باشد، نيز «حصين بن نمير» رئيس پليس خود را به قادسيه و از آنجا به خفان و سپس به قطقطانيه و كوه لعلع فرستاد و در هر محلى، جمعى از سواران را براى بازرسى واردشدگان و خارج شدگان قرار داد كه اين اقدامات آن محلها را از شركت در هر عمل ضد دولتى محافظت نمود، نيز خطوط ارتباطى ميان كوفه و شام را نگهدارى كرد كه مأموران، مسهر صيداوى

______________________________

(1) الدولة الاموية فى الشام، ص 56.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:522

فرستاده امام حسين عليه السّلام به كوفه را دستگير كردند و او را تحت الحفظ نزد فرزند زياد فرستادند كه داستان وى را در بحثهاى آينده بيان خواهيم كرد.

(1)

دستگيريهاى گسترده

«فرزند زياد» دست به يك حمله جهت بازداشت گسترده شيعيان زد و بنا به گفته مورخان، دوازده هزار نفر از آنها را دستگير نمود «1» كه از ميان بازداشت شدگان، «سليمان بن صرد خزاعى»، «مختار بن يوسف ثقفى» و چهار صد نفر از اعيان و بزرگان بودند «2».

اين اقدامات، موجى از ترس و هراس نه تنها در كوفه، بلكه در همه نواحى عراق به وجود آورد، كوفيان از دخالت در هر مسأله سياسى دورى گزيدند و از آنان هيچ حركت مخالفى ديده نشد، يقين كردند كه آنان قدرتى براى براندازى سلطنت اموى ندارند و در زير فشار شلاقهاى سنگدلانه باقى ماندند.

______________________________

(1) المختار، مرآة العصر الاموى، ص 74- 75.

(2) الدر المسكوك فى احوال الانبياء و الاوصياء 1/ 109.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:523

(1)

ناكامى انقلاب

اشاره

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:525

(1) بسيارى از افراد، درباره عوامل ناكامى مسلم در قيام خود سؤال مى كنند، با وجود اينكه وى از نيروهاى نظامى برخوردار بود، در حالى كه خصم وى، هيچ گونه نيرويى نداشت كه از خود دفاع كند، چه رسد به اينكه قادر باشد وارد عمليات هجومى و جنگى شود، بعضى از آنان، علت آن را در آگاهى اندك مسلم در امور سياسى و ناتوانى وى در تسلط بر كارها مى دانند كه وى راه را براى دشمنش بازگذاشت تا بر او چيره گردد ...، اين نظريه، ظاهرا نظريه اى سطحى است و هيچ گونه نشانى از تحقيق ندارد، بدين جهت كه مبتنى بر مطالعه حوادث به صورت عميق و شامل نيست، از مهمترين آنها به نظر ما مطالعه اجتماع كوفه و ناهمگونيهاى مردم آن در رفتار فردى و اجتماعى مى باشد، نيز برنامه ريزيهاى

سياسى فرزند زياد كه آنها را براى چيره شدن بر اوضاع به كار گرفت، به اضافه اختياراتى كه از سوى امام به مسلم داده شده بود؛ زيرا اطلاع كامل بر اين امور، عوامل ناكامى انقلاب را براى ما مشخص مى سازد كه اين مطالب در پى خواهد آمد.

(2)

اجتماع كوفه

براى ما لازم است كه با تحقيق بيشترى در مورد طبيعت اجتماع كوفه، سخن بگوييم؛ زيرا آن آيينه اى است كه حوادث هولناكى را كه نقش مهمى در تاريخ سياسى اسلام داشته اند، منعكس مى سازد و لازم است عناصر مقيم در

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:526

كوفه و نوع روابط اجتماعى ميان آنها و زندگى اقتصادى حاكم بر آنان را مشخص سازيم تا بحث در اين مسائل، علل ناكامى انقلاب را روشن سازد و حالت بى تفاوتى و انحرافات فكرى مورد ابتلاى آن اجتماع را كه نتيجه آن، ارتكاب نكوهيده ترين جنايت در تاريخ انسانيت يعنى اقدام به قتل ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نيز واضح شود. اينك اين موارد، از نظر خوانندگان مى گذرد.

(1)

پديده هاى اجتماعى

پديده هاى اجتماعى كه اجتماع كوفه در ميان ملتها منحصرا داشته است، عبارت بودند از:

(2)

تناقض در رفتار

پديده عجيب در اجتماع كوفه اين بود كه آن اجتماع با حيات واقعى اش در تناقض بود؛ زيرا چيزى را مى گفت و ضد آن را عمل مى كرد و به چيزى ايمان داشت و خلاف آن را، مرتكب مى شد در حالى كه لازم است، اعمال انسان با معتقداتش تطابق داشته باشد، اين تناقض را «فرزدق» هنگامى كه امام از وى درباره مردم كوفه پرسيد، بيان كرد و به امام گفت: «من دلهاى مردم را همراه تو يافتم در حالى كه شمشيرهايشان بر عليه تو كشيده شده است».

(3) در حالى كه لازم بود شمشيرهاى آنان از آنچه به آن ايمان داشتند، حمايت كند و در راه آنچه بدان معتقد بودند، مبارزه نمايند كه نظير اين پديده، در تاريخ هيچ يك از ملتها ديده نمى شود.

(4) از عجايب اين تناقض اين است كه اجتماع كوفه، به صورت مثبت در

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:527

صحنه هاى سياسى مداخله نمود و در آن جريانات به فعاليّت پرداخت و سقوط دولت اموى را شعار مى داد، افرادش با امام حسين عليه السّلام مكاتبه نمودند تا آنان را از ستم و تعدى امويان رهايى بخشد و هيأتهايى همراه با هزاران نامه به سوى امام فرستادند كه آن حضرت را به آمدن به سوى سرزمينشان فرا خواندند و هنگامى كه حضرت، سفير خود، «مسلم بن عقيل» را به سوى آنان فرستاد، با هيجان فراوان از وى استقبال نمودند و پشتيبانى كامل خود را از وى اعلام نمودند تا آنجا كه وى به امام حسين عليه السّلام در مورد آمدن به سوى آنان مكاتبه

نمود، اما هنگامى كه فرزند مرجانه در ميانشان وارد شد و ترس و هراس را در سرزمينشان گسترده ساخت، از مسلم دست كشيدند و درهاى خانه هايشان را بستند و گفتند: «ما را چه به داخل شدن در ميان سلاطين».

(1) زندگى عمليشان، بازتابى از عقيده اى كه بدان ايمان داشتند، نبود، زيرا به رهبرانشان نويد مى دادند كه در كنارشان بايستند و سپس در لحظه هاى حساس، از آنها دور مى شدند.

(2) از جمله مظاهر اين تناقض اين بود كه آنان پس از اينكه امام حسن عليه السّلام را مجبور ساختند، با معاويه صلح كند و آن حضرت سرزمينشان را ترك كرد، بر آنچه در مورد وى، كوتاهى كرده بودند به گريه و زارى پرداختند و هنگامى كه امام حسين عليه السّلام را كشتند و اسيران اهل بيت عليهم السّلام به شهرشان وارد شدند، فريادشان به گريه و سوگوارى بلند شد كه امام زين العابدين عليه السّلام اين عمل آنها را عجيب دانست و فرمود: «اينها براى ما گريه مى كنند و نوحه سرايى مى نمايند، پس چه كسى ما را كشته است؟!!».

(3) فقدان توازن در زندگى آن اجتماع، براى مردم آنجا بلاها و مصيبتها به بار آورد و آنها را به شرّ عظيمى گرفتار ساخت.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:528

(1)

بى وفايى و پا در هوايى

پديده ديگر در اجتماع كوفه، حيله و خيانت بود كه از ويژگيهاى معروف در مورد آنان گرديد و در اين مورد ضرب المثل گشتند تا آنجا كه گفته شد:

«مكّارتر از كوفيان» «1».

و نيز در بى وفايى ضرب المثل شدند كه: «الكوفى لا يوفى؛ كوفيان، وفا ندارند «2»».

امير المؤمنين عليه السّلام آنان را چنين توصيف نموده است: «شيرانى حيله گر و روبهانى مكّار».

(2) و

در مورد آنان فرموده است: «مردمى هستند كه بدنهايشان جمع شده و افكارشان مختلف گشته است، هر كس آنان را داشته باشد، بهره اى ناچيز به دست آورده و آنچنان شده اند كه اميدى به ياريشان نباشد و گفتارشان تصديق نشود» «3».

(3) جنبه عملى در زندگيشان، تقلب و دودلى و عدم همكارى بود. آنان، «زيد بن على»، آن انقلابى بزرگ را فريب دادند و به وى گفتند؛ صد هزار مرد از اهل كوفه همراه تو هستند. و در كنار تو شمشير خواهند زد «4» و ديوان وى پانزده هزار نفر را ثبت كرده بود كه براى يارى رساندن با وى بيعت كرده بودند «5»، سپس هنگامى كه قيام را اعلام نمود، تعدادشان به دويست و هيجده نفر، تنزل پيدا

______________________________

(1) عبد القاهر بغدادى، الفرق بين الفرق، ص 26.

(2) زكريا قزوينى، آثار البلاد، ص 251.

(3) الامامة و السياسة 1/ 129- 130.

(4) طبرى، تاريخ 6/ 166.

(5) همان، ص 6/ 171.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:529

كرد «1» كه داوود بن على، زيد را نصيحت نمود كه فريب مردم كوفه را نخورد و به وى گفت:

(1) «اى پسر عمو! اين افراد تو را به خودشان مى فريبند، آيا پيش از تو، آنكه از تو بر آنها گرامى تر بود،- جدّ تو على بن أبي طالب- را فريب ندادند تا اينكه كشته شد؟ و پس از او حسن را كه با وى بيعت كردند و سپس بر او برخاستند و ردايش را از گردنش برداشتند و خيمه اش را غارت كردند و او را زخمى نمودند؟ آيا آنها جد تو حسين را خارج ننمودند و براى وى قوى ترين سوگندها را نگفتند و سپس او را

واگذاشتند و تسليم نمودند و به اين هم قناعت نكردند بلكه او را كشتند» «2».

آنها بيعتى را در پى بيعتى ديگر مى شكستند.

(2) «اعشى همدان» كه شاعر قيام محمد بن اشعث بر ضد حجاج بود، اهل كوفه را نفرين مى كند و مى گويد:

ابى اللّه إلا أن يتمم نوره و يطفئ نور الفاسقين فيخمدا

و ينزل ذلا بالعراق و اهله لما نقضوا العهد الوثيق المؤكدا

و ما احدثوا من بدعة و عظيمةمن القول لم تصعد الى اللّه مصعدا

و ما نكثوا من بيعة بعد بيعةذا ضمنوها اليوم خاسوا بها غدا «3» «خداوند جز اتمام نورش را نمى پذيرد و نور فاسقان را خاموش مى گرداند و آن نور خاموش مى شود».

«و بر عراق و مردمش، به خاطر شكستن عهد موثق مؤكد، ذلّت فرود

______________________________

(1- 2) طبرى تاريخ 6/ 167- 168.

(3) طبرى، تاريخ 6/ 376.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:530

آورد».

«و آنچه از بدعت و گفتار ناصواب به وجود آورده اند كه به پيشگاه خداوند، بالا برده نمى شود».

«بيعتى را در پى بيعتى ديگر شكستند كه اگر امروز تعهد كنند، فردا خيانت مى نمايند».

(1) آنان به اين ويژگى نزد همه محققان شناخته شدند كه «فلهوزن» معتقد است آنان متردد و متقلبند و نظم و طاعت را نمى شناسند و اخلاص سياسى و نظامى به طور كلى نزد آنان شناخته شده نبوده است. اين مطلب را «وزترشنين» محقق نيز تأكيد نموده مى گويد: از صفت برجسته بارز آنان، پا در هوايى و تقلّب و سلب اعتماد از خودشان مى باشد «1».

(2) اين پا در هوايى در زندگى آنان، تنها مربوط به عامه آنها نبود، بلكه حتى در ميان متفكران و اديبان آنان نيز شايع بود، زيرا «سراقه»، شاعر معروف در برابر مختار ايستاد و در

واقعه «جبانة السبيع»، در نبرد بر عليه وى شركت كرد، ولى هنگامى كه مختار پيروز شد، سراقه به اسارت ياران وى در آمد و او را به زندان افكندند، سراقه، به عذرخواهى از مختار پرداخت و در مدح وى شعر سرود و اصول قيامش را ياد كرده، در تمجيد وى مبالغه نمود كه از جمله گفته هاى وى در مورد او اين است:

نصرت على عدوك كل يوم بكل كتيبة تنعى حسينا

كنصر محمد فى يوم بدرو يوم الشعب اذ لاقى حنينا

فاسجح اذ ملكت فلو ملكنالجرنا فى الحكومة و اعتدينا

______________________________

(1) السيادة العربية، ص 74.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:531 تقبل توبه منى فانى سأشكر ان جعلت النقد دينا «تو در هر روز بر دشمنت پيروز مى گردى و با هر دسته از سربازانت بر حسين سوگوارى مى كنى».

«همچون پيروزى محمد در روز بدر و روز شكاف كوهها كه با حنين روبه رو شد».

«پس اينك كه غالب شده اى به نيكى عفو كن كه اگر ما غالب مى شديم، در حكومت، ظلم و تعدى مى كرديم».

«توبه را از من بپذير كه من، اگر نقد مرا وام قرار دهى، سپاس خواهم گفت».

(1) هنگامى كه مختار او را بخشيد، از كوفه خارج شد و هنوز اندكى از آن دور نشده بود كه شروع به بدگويى مختار كرد و مردم را بر عليه او تحريك نمود و گفت:

الا ابلغ ابا اسحاق انى رأيت البلق دهما مصمتات

كفرت بوحيكم و جعلت نذراعلى قتالكم حتى الممات

ارى عينى ما لم تبصراه كلانا عالم بالترهات

اذا قالوا: اقول لهم كذبتم و ان خرجوا لبست لهم اداتى «1» «به ابو اسحاق خبر ده كه من اسبان ابلق را به تعداد فراوان و محكم ديدم».

«من به وحى شما كافر

شدم و نذر كردم كه تا بميرم با شما بجنگم».

«من به دو چشمم چيزى را كه نديده اند نشان مى دهم، هر دوى ما ياوه ها را مى شناسيم».

______________________________

(1) انساب الاشراف 6/ 401. الاخبار الطوال، ص 303.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:532

«اگر بگويند به آنها مى گويم دروغ گفته ايد و اگر خارج شوند، ابزار جنگيم را براى آنها مى پوشم».

(1) وى قيام و تمسخرش را بر عليه مختار و يارانش با همان وزنى كه قصيده قبلى اش را سروده بود، فرو مى ريزد و طبيعى است كه اين تناقض در زندگى آنان ناشى از پريشانى روانى و عدم تعادل در رفتار بود.

(2) و از عجايب آن تناقض اين بود كه برخى از آنها در ساده ترين مسائل، پرهيزكارى مى نمودند ولى از دست زدن به عظيم ترين گناهان، خوددارى نمى كردند؛ مثلا مردى از اهل كوفه، نزد «عبد اللّه بن عمر» آمد تا از او درباره خون پشه اى كه بر روى لباس باشد بپرسد كه آيا پاك است يا نجس؟! فرزند عمر به وى گفت: تو اهل كجايى؟

- اهل عراق هستم.

فرزند عمر تعجب كرد و گفت: اين را نگاه كنيد كه از من درباره خون پشه مى پرسد! در حالى كه اينان، فرزند دخت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را كشتند، من از آن حضرت شنيدم كه درباره وى و برادرش مى فرمود «اينها، دو گل من در دنيا هستند» «1».

(3) بعضى از افراد، علّت اين پريشانى را به شرايط سخت سياسى كه بر آنها گذشت، مرتبط مى دانند، زيرا حكومت اموى با آنان به منتها درجه قساوت و شدت، برخورد كرد و بى رحم ترين و خشن ترين واليان را همچون «مطهرة بن شعبه» و «زياد بن سميّه» بر

سر آنان گماشت، كه زندگى سياسى را تنگ و مشكل ساخت، اين تناقض در رفتار، از آن ناشى گرديد.

______________________________

(1) الأدب المفرد، ص 14. حلية الأولياء 5/ 71.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:533

(1)

تمرّد در برابر واليان

نشانه خاصى كه اجتماع كوفه بدان شناخته شد، تمرّد بر واليان و شكايت از دست آنان است كه هيچ والى و حاكمى بر آنها گماشته نمى شد مگر اينكه بر او ايراد گرفته مى شد؛ مثلا «سعد بن ابى وقاص» پايه گذار شهرشان را مورد انتقاد قرار داده گفتند: او نماز را خوب نمى داند «1» عمر او را معزول كرد و به جاى وى، صحابى جليل القدر، «عمار بن ياسر» را منصوب كرد، ديرى نپاييد كه از او نيز نزد عمر شكايت كردند، عمر، او را نيز معزول ساخت و «ابو موسى اشعرى» را به جاى وى تعيين كرد، اما هنوز چند روزى از فرماندارى وى نگذشته بود كه بر او ايراد گرفتند و گفتند: «نيازى به ابو موسى نداريم» «2».

(2) عمر، از دست آنان به تنگ آمد و ناراحتى بر او آشكار شد. پس، مغيره علت ناراحتى اش را پرسيد گفت: «اى امير المؤمنين! اين حال را تنها در موارد مهم داشته اى آيا مشكلى برايت پيش آمده است؟» عمر نزد وى از دردى كه بر او از جهت اهل كوفه وارد شده بود، شكايت كرد و گفت: «چه مشكلى عظيم تر از صد هزار نفرى كه نه از اميرى راضى مى شوند و نه اميرى از آنها راضى مى گردد ...» «3».

(3) عمر درباره آنها اين چنين اظهار داشته است: «از مشكلاتم در مورد اهل كوفه اين است كه اگر شخصى قوى بر آنها بگمارم او را فاجر

معرفى مى كنند

______________________________

(1) فتوح البلدان، ص 277.

(2) طبرى، تاريخ 4/ 165. و در آن آمده است كه او را متهم كردند به اينكه با مواد خوراكى لازم براى آنان، تجارت مى كند.

(3) فتوح البلدان، ص 278.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:534

و اگر ضعيفى براى آنان تعيين كنم، او را حقير مى شمارند ...» «1».

آنان بر تمرّد، خوى گرفته بودند و نمى توانستند آرام و بى حركت باشند.

«ديمومبين» معتقد است كه كوفيان به اين پديده در روزگار فارسيان عادت كرده بودند كه آنان، حاكمانشان را پيوسته تغيير مى دادند «2».

(1) «فلوتن» معتقد است كه اعراب مستقر در كوفه به زندگى صحرايى كه از جمله خصوصياتش دشمنى، كينه، انتقامجويى، تخريب و خونخواهى است، عادت كرده لذا به تمرّد و عدم اطاعت از نظام، خو گرفته بودند «3»».

(2)

فرارى بودن

پديده عجيب ديگرى كه اجتماع كوفه بدان معروف گشت، حالت فرارى بودن و عدم پايدارى در برابر حوادث است؛ زيرا آنان، هرگاه وضع، سخت مى شد، دست به عقب نشينى مى زدند، مثلا با هيجان بر بيعت مسلم و يارى وى اتفاق نمودند، ولى هنگامى كه قيام بر فرزند مرجانه را اعلام كرد، از دورش پراكنده شدند، حتى يك نفر هم با او باقى نماند تا راه را به وى نشان دهد.

(3) همين موضعگيرى را با «زيد بن على» داشتند؛ زيرا او را تنها در حال نبرد با لشكريان اموى رها كردند در حالى كه مى گفت: «آن گونه كه با حسين عمل كردند» «4».

نيز با «عبد اللّه بن معاويه» بيعت كردند و به او گفتند: «مردم را به سوى خود

______________________________

(1) فتوح البلدان، ص 278.

(2) النظم الاسلامية، ص 26.

(3) السيادة العربية، ص 11.

(4) طبرى، تاريخ 7/ 183- 184.

زندگانى حضرت

امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:535

فراخوان زيرا بنى هاشم به امر خلافت از بنى مروان، شايسته ترند»، او را از جايى كه اقامت داشت، خارج نموده، به قصر وارد كردند و با وى بيعت نمودند، اما همين كه براى جنگ با والى امويان، عبد اللّه بن عمر، حركت كرد، پاى به فرار گذاشتند، عبد اللّه بن معاويه نگاه كرد و زمين را از يارانش خالى ديد؛ زيرا فرمانده نيروهايش به وى خيانت كرده بود؛ چون او با والى امويان توافقى داشت، پس پاى به فرار گذاشت و سپاه نيز به همراه وى متوارى گشت «1».

(1) «عيسى بن زيد» درباره آنان مى گويد: «هيچ فرد مورد اعتمادى نمى شناسم كه به بيعتش وفا كند و هنگام روبه رو شدن با دشمن ثابت قدم بماند» «2».

(2)

اخلاق ناپسند

اكثريت غالب مردم كوفه، متصف به اخلاق ناپسند بودند؛ چنانچه «عبد اللّه بن حسن» درباره آنان مى گويد: «آنها به ظاهر فخرفروش و در باطن سست و در پاسخ، تندمزاج و در روبه رو شدن با دشمن بى تاب هستند، زبانهايشان پيشاپيش آنان باشد، ولى دلهايشان آنها را مشايعت نمى كنند».

(3) امام امير المؤمنين عليه السّلام آنان را چنين وصف فرمود: «اگر واگذاشته شويد، مى ترسيد و اگر با شما جنگ شود، سست مى گرديد، اگر مردم بر امامى فراهم آيند، انتقاد و طعنه وارد مى كنيد و اگر به سختى برسيد عقب مى نشينيد» «3».

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 7/ 302- 303.

(2) مقاتل الطالبيّين، ص 353.

(3) طبرى، تاريخ 7/ 169.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:536

(1) مختار نيز آنان را براى «عبد اللّه بن زبير»،- وقتى درباره آنان از او پرسيد-، چنين وصف مى نمايد: در ظاهر دوستان سلطانشان هستند و در پنهانى دشمنان اويند».

«فرزند زبير» بر

اين گفته مختار چنين اضافه نمود و گفت: «اين صفت بردگان بد است كه هرگاه اربابان خود را ببينند آنها را خدمت و اطاعت مى كنند و هرگاه از آنها دور شوند، آنان را ناسزا گويند».

(2) «اعشى همدان» نيز آنان را اين گونه بد گفته است:

وجبنا حشاه ربهم فى قلوبهم فما يقربون الناس الا تهددا

فلا صدق فى قول و لا صبر عندهم و لكن فخرا فيهم و تزيدا «1» «ترسى كه خداوند آن را در دلهايشان افكنده است كه جز به صورت تهديد به مردم نزديك نمى شوند».

«نه صداقتى در گفتارشان باشد و نه صبرى دارند، اما فخرفروشى و زياده طلبى در ميان آنان وجود دارد».

(3) «و ابو السريا» در مورد آنان مى گويد:

و مارست اقطار البلاد فلم اجدلكم شبها فيما وطأت من الارض

خلافا و جهلا و انتشار عزيمةو وهنا و عجزا فى الشدائد و الخفض

لقد سبقت فيكم الى الحشر دعوةفلا عنكم راض و لا فيكم مرضى «2»

سأبعد دارى من قلى عن دياركم فذوقوا اذا وليت عاقبة البغض «3»

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 6/ 376.

(2) اشاره مى كند به نفرين امام شهيد، حضرت حسين عليه السّلام بر مردم كوفه در روز عاشورا كه فرمود: «و هرگز واليان را از شما راضى نسازد».

(3) مقاتل الطالبيين، ص 444.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:537

«مناطق مختلف را زير پا گذاشتم ولى همانند شما را در هيچ جايى نديده ام».

«اختلاف، نادانى، عدم اراده، سستى و ناتوانى در سختى و در آسودگى (حالتهاى شماست)».

«نفرينى كه قبلا بر شما وارد شده و از روز حشر باقيست كه نه كسى از شما راضى خواهد بود و نه كسى از شما راضى مى گردد».

«من خانه ام را به ناخرسندى از سرزمينتان دور مى سازم، پس

اگر از شما دور شدم عاقبت دشمنى را بچشيد».

(1) «دكتر يوسف خليف» اين ابيات را اين گونه تحليل مى نمايد: ابو السرايا در اين ابيات، آن عقيده قديمى در مورد اهل كوفه را تكرار مى كند كه آنان اهل شقاق و نفاق و زشتى اخلاق هستند و آنان را به تفرقه، جهل، نداشتن اراده، ضعف و ناتوانى توصيف مى نمايد و معتقد است اين صفاتى است كه آنان را پيوسته در جنگ و صلح، همراهى مى كند و اينها صفاتى هستند كه نمى گذارند كسى از پيشوايان يا رهبرانشان، از آنها راضى شوند و آنها اين صفات را به صورت منفرد از ديگر انسانهايى كه او آنها را در همه مناطق زمين ديده است، دارند سپس در پايان، دشمنى خود را نسبت به آنها و تصميم بر دور شدن از آنان را اعلام مى كند تا آنان پس از او سرانجام بد و سرنوشت ناپسند را تجربه كنند» «1».

(2) «ابو بكر هذلى» نيز وضع آنان را چنين بيان مى نمايد: «مردم كوفه، قطع رحم و وصل مثانه كرده اند به حسين بن على نوشتند كه ما صد هزار نفر همراه تو

______________________________

(1) حياة الشعر فى الكوفه، ص 445.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:538

هستيم و او را فريفتند تا آنگاه كه آمد بر او شورش كردند. او و اهل بيتش را از كوچك و بزرگ كشتند، سپس به خونخواهى وى برخاستند. آيا كسى چنين چيزى را شنيده است؟» «1».

(1)

حرص و طمع

خوى ديگرى نيز وجود دارد كه در محافل كوفه حاكم بود يعنى خود را به خاطر ماديات و تلاش در راه به دست آوردنش از هر طريقى به هلاكت افكندن است، آنان در راه به

دست آوردن آن، اهميتى به ننگ و رسوايى نمى دادند، اين حالت، نقش مهمى در ناكامى قيام مسلم داشت؛ زيرا فرزند زياد اموال را سخاوتمندانه به بزرگان و اشراف مى بخشيد، آنان به سرعت به سوى وى شتافتند و به مسلم خيانت كردند و پيمانش را شكستند و ابن زياد با پول خود آنان را مالك شد و آنها را براى جنگ با ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرستاد، در حالى كه آنان سوگندهاى مؤكدى براى يارى و حمايت آن حضرت به جاى آورده بودند.

(2)

تحت تأثير تبليغات واقع شدن

پديده ديگر از پديده هاى اجتماع كوفه، سرعت تحت تأثير تبليغات قرار گرفتن بود بدون اينكه در مورد واقعيّت آنها بررسى و تعمّق نمايند، امويان، اين حالت را در روزهاى «مسكن» «2» به كار گرفتند و در ميان لشكر عراق، شايع

______________________________

(1) مختصر البلدان، ص 173.

(2) محلّى است در كوفه (مترجم).

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:539

نمودند كه حضرت حسن عليه السّلام با معاويه صلح كرده است، هنگامى كه سپاهيان، اين مطلب را شنيدند، دست به آشوب زدند و اختلاف يافتند و به سوى وسايل زندگى امام شتافتند و آنها را غارت نمودند؛ بر آن حضرت تعدى نموده با خنجر ضربه اى به ران وى زدند.

(1) هنگامى كه دار و دسته فرزند زياد ميان سپاهيان مسلم شايع كردند كه لشكر اهل شام به سوى آنان حركت كرده است و شما خودتان را در معرض انتقام و عذاب قرار مى دهيد، اين را كه شنيدند، روحيه هايشان در هم شكسته شد و پاى به فرار گذاشتند و فرزند عقيل تنها ماند بدون اينكه كسى همراهش باشد كه راه را به وى نشان دهد.

(2) اينها برخى

از مظاهر زندگى اجتماعى در كوفه بود كه انحطاط آن اجتماع و فروپاشيدگى آن را در برابر حوادث نشان مى دهد؛ زيرا نه اراده محكمى داشتند و نه بينش اجتماعى اصيلى، بدين سبب، براى خود بدبختى به بار آوردند و سرنوشت خود را فنا ساختند و همه حقوق خود را ناديده گرفتند و راه را براى فرزند ستمگر مرجانه، گشودند تا بر سر آنها حكومت كند و رگبارى از عذاب دردناك را بر سر آنان فرو ريزد.

(3)

زندگى اقتصادى

زندگى اقتصادى در كوفه، حالتى نامتوازن داشت، طبقه اشرافى وجود داشت كه غرق در ثروت فراوان بود از آن جهت كه دولت اموى در روزگار عثمان و معاويه بخششها و امتيازات خاصى به افراد آن طبقه واگذار كرد كه به زيان ضعفا و محرومان، صاحب ثروت گرديدند، از آن جمله اند:

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:540

(1) 1- «اشعث بن قيس»: وى، در ايام عثمان، زمينهاى وسيعى را در عراق خريدارى كرد و در طليعه فئودالهاى آن روزگار قرار داشت، او كسى است كه امام را بر پذيرش حكميت مجبور ساخت؛ زيرا حكومت آن حضرت، منافع و امتيازات خاص او را تهديد مى كرد.

(2) 2- «عمرو بن حريث»: او ثروتمندترين فرد كوفه بود «1» و نقش مهمى در نابودى قيام مسلم و فلج كردن حركت آن داشت.

(3) 3- «شبث بن ربعى»: وى از طبقه اشرافى برجسته در كوفه «2» و يكى از كسانى بود كه مردم را از يارى مسلم بازمى داشت همچنانكه وى فرماندهى يكى از سپاهها را در جنگ با حضرت حسين عليه السّلام بر عهده داشت.

(4) اينان، برخى از توانگران آن دوره مى باشند كه قدرتى براى فرزند مرجانه و

بازوى نيرومند وى بودند كه قيام مسلم را برانداخت، زيرا در كوفه صاحب نفوذ گسترده اى بودند و توانستند مخالفت خود را با مختار اعلام كنند با وجود آنكه توده هاى عظيمى از مردم با وى بودند كه موالى و بردگان را شامل مى شد، هم آنان بودند كه حكومت وى را برانداختند.

(5) اما اكثريت غالب در اجتماع كوفه، به دولت ارتباط داشتند و مواد معيشتى خود را از دولت دريافت مى كردند به اين اعتبار كه كوفه، اردوگاه اصلى دولت بود و حكومت مخارج آن را تأمين مى نمود كه بسيارى از اين افراد، از محروميت و بينوايى، رنج مى بردند. «شاعر اسدى» زندگى اقتصادى نامناسب خود را در قصيده اى كه با آن، يكى از بزرگان را مدح مى گفت، بيان مى دارد كه از احسان

______________________________

(1) در طبرى آمده است كه «عمرو بن حريث»، ثروتمندترين اهل كوفه بود.

(2) حياة الشعر فى الكوفة، ص 168.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:541

و كرم وى بهره اى به دست آورد. وى در آن قصيده مى گويد:

يا ابا طلحة الجواد اغثنى بسجال من سيبك المقسوم

احى نفسي- فدتك نفسي- فانى مفلس- قد علمت ذاك- عديم

أو تطوع لنا بسلت دقيق أجره- ان فعلت ذاك- عظيم

قد علمتم- فلا تعامس عنى-ما قضى اللّه فى طعام اليتيم

ليس لي غير جرة و اصيص و كتاب منمنم كالوشوم

و كساء أبيعه برغيف قد رقعنا خروقه بأديم

و اكاف اعارنيه نشيطهو لحاف لكل ضيف كريم «1» «اى ابا طلحه بخشنده، به دادم برس با بهره اى از بخشش قسمت شده ات».

«جانم را زنده كن، جانم فدايت! كه من مفلسى بى چيزم و تو اين را مى دانى».

«و يا اينكه آرد جو در اختيارمان قرار ده كه اجر آن،- اگر انجام دهى،- عظيم است».

«شما مى دانيد كه خداوند در

اطعام به يتيم چه فرموده است، پس از من دريغ مكن».

«من جز كوزه اى و ظرف سفالين و كتاب رنگ ورورفته اى همچون گياهان تازه رسته است، چيز ديگر ندارم».

«و رواندازى كه آن را با يك گرده نان مى فروشم كه پارگى هايش را با چرم، وصله زده ايم».

______________________________

(1) جاحظ، الحيوان 5/ 297.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:542

«و پالان محكمى كه به من عاريه داده اند و آن كافى است براى هر ميهمان گرامى».

(1) مى بينيد كه چگونه، فقر خواركننده، اين شاعر را به اين گونه التماس و اظهار خوارى كشانده است اين همان شكل فقر است كه گلوى او را فشرده كه «شوقى ضيف»، درباره اين ابيات، اين گونه اظهار نظر مى كند: «از اينجاست كه صداى مال، در قصيده اموى بلند شد جوانب بسيارى از آنها را در برگرفت و مطلبى اساسى در زندگى مردم شد، طبيعى است كه در هنر و شعر آنان نيز، اساسى باشد. آيا آن ستونى مهم از ستونهاى زندگى نيست؟ پس چرا ستونى مهم از ستونهاى ساخت هنرى نباشد، زيرا در كف درياى زندگى پنهان است و در قعر شعر؛ زيرا شعر تنها تعبيرى از زندگى مى باشد» «1».

(2) زندگى اقتصادى، تأثيرى عميق و فعال در وجود جامعه دارد و نقشى مهم در جهت گيرى جامعه به سوى خير يا شرّ ايفا مى كند و ثابت شده است كه بسيارى از جرايمى كه برخى از مبتلايان در رفتارشان مرتكب مى شوند، نتيجه فقر و بينوايى يا حرص و آز آنان براى به دست آوردن ماديات مى باشد، بسيارى از سپاهيانى كه براى جنگ با حضرت امام حسين عليه السّلام خارج شدند، هنگامى به اين كار اقدام كردند كه فرزند مرجانه به

آنان وعده داد كه حقوقهايى را كه از دولت دريافت مى كردند، افزايش مى دهد.

(3) به هر حال، بدى اوضاع اقتصادى در كوفه يكى از علل فعال در ناكام ساختن قيام مسلم و دور ساختن توده هاى مردم از او بود، آنگاه كه فرزند زياد، اموال را به بزرگان و سرشناسان و ديگر افراد، به فراوانى بخشيد و آنان به مخالفت

______________________________

(1) لتطور و التجدد فى الشعر الاموى، ص 34.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:543

با مسلم و دور كردن مردم از او پرداختند.

(1)

عناصر جمعيتى

كوفه، شهرى چند مليتى بود كه عناصر مختلفى از جهت زبان در آن مخلوط شدند. از حيث خوى، خلق، آداب و رسوم نيز با هم متفاوت بودند؛ زيرا در آن، عرب، فارس و نبطى در كنار بردگان و ديگران، مى زيستند، يك شهر عربى خالص، همچون مكه و مدينه به شمار نمى آمد، بلكه شهرى بود كه سكنه اش مخلوطى از مردم بودند، آن گونه كه «يعقوبى» مى گويد. اين عناصر، به اين شهر مهاجرت كردند، به اعتبار اينكه مركز اصلى اردوگاه اسلامى بود و سپاهيان اسلام، از آن شهر براى جهاد روانه مى شدند، همچنانكه غنايم بسيارى كه خداوند مجاهدان را وعده فرموده است، در آن روان بودند تا آنجا كه سهم هر سرباز شركت كننده در نبرد، از غنايم مداين، به دوازده هزار «1» رسيد، چيزى كه سبب شد عده اى به طرف آن، به عنوان راهى به سوى ثروت، مهاجرت كنند كه به برخى از اين عناصر اشاره اى مى نماييم.

(2)

عربها

هنگامى كه كوفه به دست فاتح عراق، «سعد بن ابى وقاص» تأسيس شد، نگاه عربها به سوى آن دوخته شد و در مهاجرت به سوى آن به مسابقه پرداختند؛ زيرا در همان آغاز، هفتاد بدرى و سيصد نفر از اصحاب شجره، در آن ساكن

______________________________

(1) ابن سعد، طبقات 6/ 4. مختصر كتاب البلدان، ص 166.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:544

شدند «1»، ابن سعد، در طبقاتش، درباره يكصد و پنجاه صحابى كه در كوفه اقامت نموده اند، شرح حال نوشته است «2». سفاح، درباره آن مى گويد: «و آن- يعنى كوفه- منزل بهترين صحابه و اهل شرف است» «3».

اما قبايل عربى كه در آن سكونت گزيدند، عبارتند از:

(1)

قبايل يمنى

«قبايل يمنى» براى سكونت در كوفه، بر يكديگر پيشى گرفتند، تعداد آنان بنا به گفته مورخان، دوازده هزار بود «4»، و آنها عبارتند از:

1- قضاعه.

2- غسان.

3- بجيله.

4- خثعم.

5- كنده.

6- حضرموت.

7- ازد.

8- مذحج.

9- حمير.

10- همدان.

11- نخع.

______________________________

(1- 2) ابن سعد، طبقات 6.

(3) مختصر كتاب البلدان، ص 73.

(4) معجم قبائل العرب 1/ 15 و غيره. فتوح البلدان، ص 276. معجم البلدان 5/ 492.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:545

(1) اينان، خاندانهايى هستند كه از يمن بوده و در كوفه موطن گزيده و در جانب شرقى مسجد، ساكن شدند. و «فلهوزن»، معتقد است كه قبايل مشهور از يمن، يعنى مذحج، همدان و كنده، بر كوفه تسلط و سرورى داشتند و عبد الملك بن مروان، پس از ورود به كوفه، هنگامى كه قبايل مذحج و همدان نزد وى آمدند، گفته است: «با وجود اينان، براى هيچ كس چيزى نمى بينم».

(2)

قبايل عدنانى

اما «قبايل عدنانى» كه در كوفه ساكن شدند، تعدادشان هشت هزار نفر بود كه از دو خاندان تشكيل مى شدند:

1- تميم.

2- بنى عصر.

(3)

قبايل بنى بكر

تعدادى از خاندانهاى قبايل بنى بكر در كوفه ساكن شدند كه از آن جمله اند:

1- بنى اسد.

2- غطفان.

3- محارب.

4- نمير.

نيز مجموعه ديگرى از قبايل عربى در كوفه سكونت يافتند كه عبارتند از:

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:546

كنانه، جديله، ضبيعه، عبد القيس، تغلب، اياد، طى، ثقيف، عامر و مزينه «1».

(1) «ماسنيون» معتقد است كه در كنار قريشيانى كه در كوفه سكونت يافتند، عناصرى ساكن بودند با بدويت شديد از چادرنشينان و شترداران از بنى دارم تميمى و همسايگان يمنى قديمى آنان از طى و عناصر نيمه كوچنده از ربيعه و اسد، از غرب و شمال غربى و بكر از شرق و جنوب شرقى و نيز عناصر شهرنشين شده از قبايل جنوبى اصيل عربى كه از يمن و حضرموت، نقل مكان كرده بودند كه اينها بر دو قسم اند: عناصر نيمه شهرنشين شده از كنده و بجيله و عناصر كاملا شهرى شده از ساكنان شهرها و روستاهاى يمنى از مذحج، حمير و همدان «2».

(2) عناصر عربى كه از آغاز تأسيس كوفه در آن ساكن شدند، مخلوطى از يمنيها، نزاريها و ديگران بودند ولى تعداد يمنيها بيشتر بود همچنانكه تأثير آن در زندگى اجتماع كوفه شديدتر از ديگران بوده است.

(3)

روحيه قبيله اى

در ميان قبايل جامعه عربى در كوفه، روحيه قبيله اى حاكم بود، هر قبيله در كوى مشخصى ساكن مى شد كه از هم پيمانان آنان، ديگرى با آنها در آن كوى مشاركت نداشت «و ماسنيون» معتقد بود كه قبرستانهاى كوفه يكى از صفات مشخصه وضعيت جغرافيايى آن بود «3» همچنانكه خيابانها و جاده هاى آن نيز به

______________________________

(1) الحياة الاجتماعية و الاقتصادية فى الكوفة، ص 42.

(2) نقشه هاى كوفه، ص 12- 13.

(3) خطط الكوفة، ص

18.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:547

نام قبايلى كه در آنها ساكن بودند، ناميده مى شد «1». شهر، صورتى كامل از زندگى قبيله اى شد تا آنجا كه احساس روحيه قبيله اى و تعصب براى آن، به درجه اى بالا رسيد و قبايل براى كسب پيروزى ميان خود، به رقابت پرداختند، آن گونه كه در واقعه جمل پيش آمد، از اينجا بود كه حالت زندگى جاهلى بر زندگى در كوفه چيره گرديد «2».

(1) «ابن ابى الحديد» در مورد روح قبيله اى حاكم در كوفه اين گونه براى ما سخن مى گويد: «مردم كوفه در اواخر دوران حضرت على، قبيله هايى بودند كه هرگاه شخصى از منازل قبيله اش خارج مى شد و بر منازل قبيله ديگر مى گذشت و نام قبيله خود را فرياد مى كشيد كه: اى نخع! اى كنده! جوانان قبيله اى كه بر آن گذشته بود، بر سر او جمع مى شدند و فرياد مى كردند: اى تميمى! اى ربيعه! و به سوى آن فريادكننده مى رفتند و او را كتك مى زدند، او به سوى قبيله اش مى رفت و آنها را فرا مى خواند، آنان شمشيرها را مى كشيدند و فتنه اى بپا مى شد» «3».

(2) روحيه قبيله اى، عنصر برجسته در زندگى جامعه كوفه بود كه فرزند سميّه اين پديده را براى دستگيرى حجر و خاموش كردن قيام وى به كار گرفت و برخى از خاندانها را به جان برخى ديگر انداخت و به همين گونه نيز فرزندش، اين پديده را به كار برد تا حركت مسلم، هانى و عبد اللّه بن عفيف ازدى را نابود سازد.

(3)

فارسيان

در كنار عنصر عربى كه در كوفه ساكن بود، «عنصر فارسى» نيز وجود

______________________________

(1) خطط الكوفة، ص 18.

(2) تطور و تجديد در شعر اموى، ص 80-

81.

(3) شرح نهج البلاغه 13/ 167- 168.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:548

داشت كه «الحمراء «1»؛ سرخ چهرگان» ناميده مى شدند. آنها از قوى ترين قبايل عربى جويا شدند، به آنها گفته شد كه آنان «تميم» هستند، پس با آنان هم پيمان گشتند «2» كه بزرگترين موج فارسيانى كه پس از تأسيس كوفه، در آن ساكن شدند، مجموعه بزرگى از بقاياى سپاهيان ساسانى بودند كه به سپاه عرب پيوستند و به جنگ در كنار آنها پرداختند و در تاريخ به نام «حمراء ديلم» معروف شدند، تعداد آنان- بنا به گفته مورخان- چهار هزار سرباز بود، فرمانده آنان، شخصى به نام «ديلم» بوده كه همراه وى به فرماندهى رستم، در قادسيه جنگيدند و هنگامى كه فارسيان شكست خوردند و رستم كشته شد، پيمان امانى با سعد بن ابى وقاص بستند و با وى شرط كردند در هر جا كه بخواهند ساكن شوند و با هر كه خواهند، هم پيمان گردند و براى آنها سهمى از بيت المال قرار دهد.

(1) آنان با «زهرة بن حوبه تميمى»، يكى از فرماندهان فتح، هم پيمان شدند سعد، يك ميليون، براى آنان، جيره تعيين كرد، آنان مسلمان شدند و در فتح مدائن شركت داشتند همان گونه كه در فتح «جلولا» نيز مشاركت نمودند، سپس نقل مكان كردند و در كوفه اقامت گزيدند «3».

(2) اين عده از افراد مقيم، مجموعه بزرگى را در جامعه كوفه تشكيل دادند، «فلهوزن» مى گويد آنان بيش از نيمى از ساكنان كوفه بودند و تعدادشان رو به فزونى نهاد تا آنجا كه نسبت عربها در كوفه كمتر شد و در روزگار مأمون، چيرگى يافتند تا آنجا كه در آن دوره،

زبان فارسى در صدر، قرار داشت «4».

______________________________

(1) الاخبار الطوال، ص 288 و 293.

(2) طبرى، تاريخ.

(3) فتوح البلدان، ص 279. خطط الكوفة، ص 11.

(4) فكر العربية، ص 83- 84.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:549

(1) «جاحظ» مى گويد: «زبان فارسى، تأثير بزرگى در زبان كوفه داشته است «1»».

به هر حال، فارسيان، عنصر مهمى را در كوفه تشكيل مى دادند و گروه مهاجر بزرگ مشخصى را در آن به وجود آوردند به طورى كه اهل كوفه مى گفتند:

«از حمراء ديلم آمدم» «2».

«بلاذرى» مى گويد: «زياد، برخى از آنان را به شام و گروهى از آنان را به بصره كوچ داد «3»». اين گروه مهاجران، در بسيارى از فتوحات اسلامى شركت داشتند و موج بلند را در سرنگونى حكومت اموى به وجود آوردند.

(2)

انباط «4»

«انباط» از عناصر ساكن در كوفه بودند كه در زندگى عمومى، تاثيرى عقلى و اجتماعى نمودند. مورخان مى گويند: انباط، عنصر خاصى از افراد بشر نبودند، بلكه آنان از عربها بودند و زبان دارمى را در نوشته هايشان، به كار مى بردند. آنان در مناطق سنگى سرزمين عرب موطن داشتند ولى از آنجا به عراق منتقل شدند و به كار كشاورزى پرداختند و به زبان خودشان؛ يعنى زبان دارمى سخن مى گفتند «5».

______________________________

(1) البيان و التبيين 1/ 26.

(2) اتجاهات الشعر العربى فى القرن الثانى الهجرى، ص 55.

(3) فتوح البلدان، ص 279.

(4) مردمى سامى از شمال شبه جزيره عرب، مردمى با اصل و نسب در هم و قاطى (المعجم الوسيط).

(5) الحضارة الاسلامية؛ ص 97.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:550

آنان، تأثير زيادى در زندگى كوفه داشتند. «ابو عمرو بن علاء» به اهل كوفه مى گويد: «شما پرمدعايى و پررويى انباط را داريد، ما شخصيّت فارسيان

و دورانديشى آنان را داريم» «1».

(1) طبرى روايت مى كند: «مردى از بنى عبس، مردى از اهل نهاوند را كه نامش «دينار» بود، اسير كرد، او با عبسى رفت و آمد داشت و به او هديه هايى مى داد، در روزگار معاويه به كوفه آمد و در ميان مردم ايستاده، به آنان گفت: اى گروه مردم كوفه! شما نخستين كسانى هستيد كه بر ما گذشتيد و بهترين مردم بوديد و با آن وضع، زمان عمر و عثمان را به سر برديد و سپس تغيير كرديد و چهار خصلت در ميان شما سرايت كرد: بخل، حيله، خيانت و فقر كه هيچ كدام در ميان شما نبوده، من با شما همراه شدم و ديدم كه اينها در فرزندانتان وجود دارد، پس دانستم كه از كجا آمده ايد» «2».

(2) «دى بود»، معتقد است كه دگرگونى اجتماعى و تغيير اخلاق در كوفه، در زمان پيشين در روزگار معاوية بن ابى سفيان «3» پيش آمد و طبيعى است كه انباط، بخش مهمّى از اين تغيير را سبب شدند.

(3)

سريانيها

عنصر چهارمى كه در به وجود آمدن كوفه مشاركت داشت، «سريانيها» بودند كه پيش از فتح اسلامى، در عراق منتشر بودند و بسيارى از آنان در اطراف

______________________________

(1) البيان و التبين 2/ 106.

(2) طبرى، تاريخ 4/ 135- 136.

(3) تاريخ فلسفه در اسلام، ص 15- 18.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:551

دجله و برخى از آنها در حيره و كوفه اقامت داشتند كه با مردم كوفه ارتباط يافتند و از عادتها و اخلاق آن، اثر گرفتند؛ زيرا زندگى اجتماعى، آن گونه كه دانشمندان علوم اجتماعى مى گويند، زندگى تأثير و تأثّر است، هر انسانى اثر مى گيرد و بر آنها كه

در اطراف او هستند، تأثير مى گذارد.

(1) اينها برخى از عناصرى هستند كه در ساختار كوفه و بناى جامعه آن شركت داشتند، اين عناصر، عرب خالص نبوده بلكه با يكديگر امتزاج يافته و ميان آنها مناسبات خويشاوندى صورت گرفت و نسل مختلطى از آنان به وجود آمد، ولى اكثريت از آن عربها بود چون اكثريت غالب در منطقه بودند، رسوم دينى و عادتهاى اجتماعى تحت نفوذ عربها در آمد همان گونه كه آخرين حرف در منطقه نيز از آن آنها بود ...

(2)

اديان

اشاره

جامعه كوفى، پيرو دين واحدى نبود، بلكه ديانتهاى متعددى داشته و پيروان هر دين، آزادى انجام مراسم دينى خاص خود را داشته است كه برخى از آنها بدين قرار مى باشد:

(3)

1- اسلام

«اسلام»، دين اكثريت غالب عربهايى بود كه در كوفه ساكن شدند و علت تأسيس شهر نيز اين بوده است كه پادگانى براى سربازان اسلام باشد تا دولت آنها را براى حركتهاى فتح و عمليات جهاد، اعزام دارد، ولى اسلام، به دلهاى بسيارى از آنان نفوذ پيدا ننمود و تنها بر زبانهاى آنها جارى بود به طمع اينكه

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:552

بهره اى از فتحهايى داشته باشند كه خداوند به مجاهدين عنايت كرده بود، دانش جامعه شناسى، تأكيد دارد كه تحول اجتماعى تنها پس از نسلها و نسلها، صورت مى گيرد و جامعه، همچنان بر عادتها و سنتهاى خود كه از پدران كسب نموده، محافظت مى نمايد، مؤيد آن، گرفتار شدن جامعه كوفه به حركات فكرى مخالف اسلام و جنددستگيهاى خطرناك ميان صفوف آن مى باشد كه به برخى از اين جنددستگيها، اشاره اى مى نماييم:

(1) الف- خوارج: اين عقيده را قاريان و صاحبان پيشانيهاى سياه شده، در بر گرفتند، آنگاه كه در صفين، قرآنها را بالا برند، آنان، امام را پس از آنكه معاويه به شكست سختى دچار شده بود بر قبول حكميت مجبور ساختند، امام، با ناخرسندى خواست آنان را پذيرا شد و آنها را از مكر و نيرنگ بر حذر داشت ولى تأثيرى در آنان نداشت و بر عقيده خود اصرار ورزيدند و وقتى كه برايشان معلوم شد كه به گمراهى دست يازيده بودند، به سوى امام آمدند و گفتند: ما كافر شديم و توبه نموديم، تو نيز

توبه خود را آشكار كن و به كفر خويش اعتراف نما، تا همراه تو باشيم! (2) امام عليه السّلام خوددارى نمود، آنان از آن حضرت جدا شدند و براى خود شعار «لا حكم إلّا للّه» را انتخاب كردند، در باطل، غوطه ور شدند و در گمراهى فرو رفتند كه امام با آنان به نبرد پرداخت و بسيارى از آنان را نابود ساخت، ولى باقيمانده آنها همچنان فعالانه به نشر افكار خود ادامه دادند و نقش مهمى را در تباه ساختن سپاه امام حسن عليه السّلام داشتند تا آنجا كه ناچار به صلح با معاويه شد، همچنانكه بيشتر افراد سپاهى كه فرزند زياد براى جنگ با امام حسين فرستاد؛ از خوارج بودند كه نسبت به امام امير المؤمنين عليه السّلام كينه توز بوده، كينه هاى خود را از فرزندان پاكش در فاجعه كربلا ابراز كردند و انتقام گرفتند.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:553

(1) ب- حزب اموى: اين افراد، نماينده بزرگان كوفه و رهبران آن بودند مانند «قيس بن اشعث»، «عمرو بن حجاج زبيدى»، «يزيد بن حرث»، «شبث بن ربعى»، «عمرو بن حريث» و «عمر بن سعد»، اينان به وفادارى نسبت به بنى اميّه پايبند بودند و اعتقاد داشتند كه آنان به خلافت و رهبرى امّت از اهل بيت عليهم السّلام شايسته تر هستند كه اين افراد، نقش مهمى در ناكام ساختن قيام مسلم داشتند و مردم را به جنگ با امام حسين عليه السّلام كشاندند.

(2) ج- شيعيان: آنان به وفادارى نسبت به اهل بيت ايمان داشتند و آن را واجبى دينى مى شمردند، شيعيان كوفه در دوستى و وفادارى نسبت به اهل بيت، اخلاص ورزيدند كه نشانه هاى دوستى آنان عبارت

است از:

(3) 1- خطابه هاى حماسى كه در آنها از اهل بيت تمجيد مى نمودند و فضايل و بزرگواريهاى آنان را بر مى شمردند و نمونه هاى عدالت و حق جويى را كه خود در سايه حكومت حضرت امام امير المؤمنين عليه السّلام شاهد بوده اند، براى مردم بيان مى كردند.

(4) 2- اشكهاى سخاوتمندانه اى كه به هنگام يادآورى دردهاى اهل بيت عليهم السّلام و توهين و شكنجه اى كه در دوران معاويه، تحمل كرده بودند مى ريختند، ولى آنان فداكارى قابل توجهى در راه عقيده خود انجام ندادند، تشيع آنان، عاطفى بود نه عقيدتى. آنان، از مسلم جدا شدند و او را چون طعمه اى در دست فرزند ستمگر مرجانه رها كردند. «بلاذرى» روايت مى كند كه آنان در كربلا، در حالى كه به ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مى نگريستند كه شمشيرها و نيزه ها، جسم شريفش را از هم مى درند، مى گريستند و به درگاه خدا، دعا مى كردند و مى گفتند: «خداوندا! نصرت خود را بر فرزند دخت پيامبرت فرو فرست» كه يكى از آنان روى به آنها كرد و از اين دعا كردن آنان انتقاد كرده به ايشان گفت:

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:554

چرا به جاى اين دعا كردن، به يارى اش نمى شتابيد؟ امام حسين عليه السّلام آنان را از عنوان تشيّع جدا كرد و بر آنها بانگ زد: «اى شيعيان آل ابى سفيان!».

(1) حقيقت اين است كه شيعه به معناى صحيح، در آن روزگار، جز گروه اندكى نبودند كه برخى از آنان به امام حسين عليه السّلام پيوستند و همراه آن حضرت شهيد گشتند، همچنانكه بسيارى از آنان به زندانهاى تاريك افكنده شدند.

به هر حال، مسلمانان كوفه بر يك عقيده نبودند، بلكه جنددستگيهاى

خطرناكى در صفوف آنان وجود داشت.

(2)

2- مسيحيان

از عناصرى كه در كوفه ساكن شدند، «مسيحيان» بودند كه پس از زوال شكوه حيره، از آنجا به سوى كوفه آمده در آنجا ساكن شدند و چندين كليسا براى خود برپا نمودند كه در پشت قبله مسجد اعظم كليسايى داشتند «1» و دو اسقف براى آنان بود كه يكى «نسطورى» و ديگرى «يعقوبى» بود «2»، آنان دو طايفه بودند:

(3) الف- مسيحيان تغلب: اينان هنگام نقشه پردازى كوفه همراه سعد، در آن ساكن شدند، اين طايفه را عزت و شكوهى بود «3»، افراد آن از پرداخت جزيه خوددارى كردند و عمر ناچار شد با آنان همانند مسلمين برخورد نمايد و جزيه آنان را مانند صدقه مسلمين قرار داد «4».

______________________________

(1) فتوح البلدان، ص 284.

(2) خطط الكوفة، ص 35.

(3) طبرى، تاريخ.

(4) همان.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:555

(1) ب- مسيحيان نجران: اينان در خلافت عمر، مقيم كوفه شدند و در ناحيه اى از آن مستقر گشتند كه آن را محله «نجرانيه» مى گفتند «1».

مسيحيان در بسيارى از كارهاى دولت، مشاركتى فعال داشتند به طورى كه «ابو موسى اشعرى»، كاتبى نصرانى داشت «2» و وليد بن عقبه، والى عثمان، مردى مسيحى را براى اداره امور مسجدى در نزديكى كوفه، تعيين نمود «3».

مسيحيان در كوفه، به كارهاى صرّافى اشتغال داشتند و براى اين كار، بازارهايى به وجود آوردند «4».

(2) اين بانكهاى خصوصى، هنگام پيش آمدن قيامى در منطقه، به دولت محلى، وام مى دادند و آن اموال، ميان افراد قيام تقسيم مى شد تا آن قيام سركوب شود كه فرزند زياد نيز اموالى را از آنها قرض گرفت و ميان بزرگان و اشراف كوفه توزيع نمود تا قيام مسلم

را نابود سازند.

به هر حال، جامعه كوفى، امتزاجى از مسلمانان و مسيحيان بود و رابطه ميان آنان، بسيار محكم بوده است.

(3)

3- يهوديان

«يهوديان»، در سال 20 هجرى در كوفه اقامت گزيدند «5» كه بسيارى از

______________________________

(1) حياة الشعر فى الكوفة، ص 144.

(2) عيون الاخبار 1/ 43.

(3) الاغانى 4/ 184.

(4) تاريخ كوفه، ص 148 بازار بانكها و صرافها از مسجد سهيل شروع مى شد تا مسجد اعظم، آن گونه كه برخى از منابع ذكر كرده اند.

(5) يوسف رزق اللّه غنيمه، نزهة المشتاق فى تاريخ يهود العراق، ص 103.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:556

آنان از حجاز آمده بودند، پس از آنكه عمر بن خطاب آنها را از آنجا كوجانيد «1» و براى آنان محله اى در كوفه بود كه به نام آنها شناخته مى شد و براى خود در آن معابدى ساختند. «بنيامين» جهانگرد مى نويسد: «هفت هزار يهودى در كوفه بودند، در آنجا قبرى بود كه يهوديان آن را مقدس مى شمردند و در اطراف آن، كنيسه اى داشتند «2»».

(1) آنان به كارهايى مانند زرگرى و غيره، اشتغال مى ورزيدند كه عربها اشتغال به آنها را نمى پسنديدند ... يهوديان نسبت به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كينه اى بسيار شديد داشتند؛ زيرا بسيارى از آنان را نابود ساخته ننگ و شكست را بر آنها وارد كرده بود، آنان به گفته برخى از محققان- نقش فعّالى را در كشتار كربلا بر عهده گرفتند تا بدين وسيله از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با كشتن فرزندان و ذريّه اش، انتقام گرفته باشند ...

(2) در اينجا سخن از برخى دينهاى حاكم در كوفه كه بسيارى از آنها در حركتهاى جهاد و عمليات جنگى آن روزگار، شركت داشتند، به

پايان مى رسد.

(3)

تنظيم لشكر

كوفه، براى اين بپا گرديد تا اردوگاهى براى سپاهيان اسلامى باشد كه در آن، سپاه بر اساس قبيله اى تنظيم گرديد و بر حسب قبايلشان مرتب شده بودند و در اردوگاههايشان به اعتبار قبايل و خاندانهايى كه به آنها منتسب بودند، تقسيم مى شدند و نحوه ترتيب آنها بدين شرح بوده است:

______________________________

(1) الحياة الاجتماعية و الاقتصادية فى الكوفة، ص 105.

(2) سفرنامه بنيامين، ترجمه عزار حداد، ص 146.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:557

(1)

نظام هفت بخشى

لشكر به هفت بخش تقسيم مى شد كه بر اساس قبيله اى صورت مى گرفت، على رغم آنكه آنان در راه خدا مى جنگيدند ولى روح قبيله اى حاكم بوده و ضعيف نگشته بود كه نظامهاى آن بدين گونه است:

يك هفتم (سبع) اوّل: كنانه و هم پيمانان آنان از حبشيها و ديگران و جديله كه از روزگار سعد، ياران مطيعى براى واليان قريشى بودند و با اخلاص نسبت به عمّال بنى اميّه و واليان آنان، عمل كردند.

يك هفتم دوّم: قضاعه، غسان، بجيله، خثعم، كنده، حضرموت و ازد.

يك هفتم سوّم: مذحج، حمير، همدان و هم پيمانان آنان كه به دشمنى با بنى اميه و پشتيبانى كامل از حضرت على عليه السّلام و فرزندانش شناخته شده بود.

يك هفتم چهارم: تميم و ديگر طوايف رباب و هم پيمانان آنان.

يك هفتم پنجم: اسد، غطفان، محارب، ضبيعه، تغلب و نمر.

يك هفتم ششم: اياد، عك، عبد القيس، اهل هجر و حمراء.

يك هفتم هفتم: طى «1».

(2) اين هفت بخش، شامل دسته هاى قبيله اى از سپاه مى شدند كه اين نظام براى بسيج عمومى جهت جنگهايى كه در آن روزگار صورت گرفت و توزيع غنايم ميان آنها پس از بازگشت از جنگ، به كار گرفته شد، كوفه تا سال 50 هجرى، بر

اين تقسيم باقى ماند، اما زياد بن أبيه، حاكم عراق آن را تغيير و به صورت چهار بخشى قرار داد كه به شرح زير بوده است:

1- اهل مدينه، عمرو بن حريث را بر آنها گماشت.

2- تميم و همدان، خالد بن عرفطه، سركرده آنها بود.

______________________________

(1) حياة الشعر فى الكوفة، ص 29- 30.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:558

3- ربيعه بكر و كنده، قيس بن وليد بن عبد شمس، بر آنها بود.

4- مذحج و اسد «1» كه ابو بردة بن ابو موسى، فرماندهى آنان را داشت.

(1) علت اقدام زياد به اين تغيير اين بود كه كوفه را تماما نظام حكومت خويش سازد؛ چنانچه كسانى را كه براى رياست اين نظامها برگزيد، به وفادارى و اخلاص نسبت به دولت شناخته شده بودند، فرزند زياد از آنان براى سركوبى قيام مسلم، كمك گرفت. همچنانكه برخى از آنان، فرماندهى دسته هايى را كه آن ستمگر براى جنگ با امام حسين عليه السّلام فرستاده بود، بر عهده گرفتند؛ چنانچه «عمرو بن حريث» و «خالد بن عرفطه» از جمله فرماندهان آن سپاه بودند.

رؤساى نظامها را دولت تنها از ميان كسانى انتخاب مى كرد كه داراى جايگاه اجتماعى و معروف به تندى، شجاعت و تجربه در جنگ بودند «2».

رؤساى بخشهاى چهارگانه تابع قدرت حكومت بودند و ارتباط حكومت با مردم نيز از طريق آنان صورت مى گرفت كه نظر به اهميت فراوان آنان در منطقه، امام حسين به آنها نامه نوشت و آنان را به يارى و حمايت خويش فرا خواند «3».

(2)

معرّفان

دولت به «عرفا» اعتماد مى ورزيد «4»، آنها به مسائل قبايل مى پرداختند

______________________________

(1) خطط الكوفه، ص 15- 16.

(2) طبرى، تاريخ 5/ 268.

(3) انساب الاشراف

(4) «عرفا» جمع

است و مفرد آن «عريف» مى باشد و آن شخصى است كه يارانش را مى شناسد. و در حديث است: «برگرديد تا عرفاى شما، مطلب شما را به ما گزارش كنند».

عريف، به امور قبيله و گروهى از مردم كه مسئوليت كارهايشان را دارد، مى پردازد و امير از طريق وى به مسائلشان آگاه مى شود. اين مطلب در تاج العروس 1/ 194 آمده است.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:559

و عطايا را ميان آنان تقسيم مى كردند. و نيز به تنظيم دفاتر عمومى مى پرداختند كه نام مردان، زنان و كودكان در آنها بود. همچنين به ثبت نام نوزادان مى پرداختند تا براى آنان از سوى دولت، مستمرى تعيين شود و مستمرى كسانى كه مى مردند، حذف گردد «1».

(1) همين طور آنان مسئول مسائل امنيت و نظم بودند و در هنگام جنگ مردم را براى نبرد اعزام مى كردند و آنان را به جنگ تشويق مى نمودند و حكومت را از نام كسانى كه از نبرد تخلف مى ورزيدند، آگاه مى كردند «2» و اگر عرفا در وظايفشان تقصير يا اهمال روا مى داشتند، حكومت، آنان را به شديدترين و بى رحمانه ترين كيفرها، مجازات مى كرد «3».

(2) از مهمترين علل تفرقه مردم از مسلم، همين اقدام عرفا به بازداشتن مردم از قيام و گسترش خوف و رعب و اراجيف ميان مردم بود «4» همچنانكه آنان عامل فعالى در كشاندن مردم و اعزام آنان براى جنگ با امام حسين عليه السّلام بودند.

در اينجا سخن از مظاهر زندگى اجتماعى در كوفه به پايان مى رسد كه آگاهى بر آن از ضروريات بحث بود به جهت اثرى كه در ناكامى انقلاب داشته است.

(3)

ابن مرجانه ستمگر

لازم است با فرمانده كودتا، فرزند ستمگر مرجانه، آشنا شويم و

زندگى

______________________________

(1) الحياة الاجتماعية و الاقتصادية فى الكوفة، ص 53.

(2) طبرى، تاريخ 7/ 226.

(3) الاغانى

(4) البداية و النهاية، ص 154- 155.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:560

و صفات و برنامه ريزيهاى هولناك وى را كه به سركوب انقلاب منتهى شد، بشناسيم لذا اين موارد را از نظر خوانندگان مى گذرانيم:

(1)

تولد فرزند مرجانه

آن ستمگر در سال 39 هجرى به دنيا آمد «1» فاجعه ها بيافريد و مصيبتها در زمين به بار آورد، بنابراين، عمر وى در روزى كه ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را به قتل رساند، 21 سال بود، منابعى كه در اختيار داريم، محل تولد وى را مشخص ننموده است.

(2)

پدر و مادر

پدرش، «زياد» فرزند «سميّه» كه از عناصر شرّ و فساد در زمين بود؛ همان كه چشمان مردم را كور كرد و آنان را بر تنه درختان خرما به دار آويخت، از روى گمان و تهمت كشت و بى گناه را به گناه خطاكار گرفت و عراق را غرقه در اندوه، سوگ و مصيبت ساخت.

(3) مادرش، «مرجانه»، زنى مجوسى «2» كه به بدكارى معروف بود و عبيد اللّه تميمى در برابر پسر مرجانه، عبيد اللّه، از او ياد كرد و گفت: عمر بن خطاب مى گفت: خداوندا! من به تو پناه مى برم از زنان زناكار و پسران زنان زناكار، فرزند زياد از اين سخنش ناراحت شد و به وى پاسخ داد. عمر مى گفت: هيچ

______________________________

(1) همان، ص 283.

(2) البداية و النهاية، ص 283.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:561

جنينى در شكم مادرش نه ماه نمى ماند مگر اينكه احمق خارج مى شود «1».

زياد از مرجانه جدا شد و شيرويه با وى ازدواج كرد «2».

(1)

پرورش فرزند مرجانه

آن ستمگر، در خانه جرم، پرورش يافت. وى دوران كودكى اش را در خانه ناپدرى اش «شيرويه» سپرى كرد كه مسلمان نبود و هنگامى كه بزرگتر شد، پدرش زياد او را گرفت و وى را بر خونريزى و ستم به مردم تربيت كرد و با حيله گرى و مكر پرورش نمود به طورى كه همه صفات شرورانه پدرش چون ظلم و لذت جويى از بدى به مردم را به ارث برد و در سنگدلى، دست كمى از پدر نداشت كه خود آن ستمگر در يكى از خطبه هايش گفته بود:

«من فرزند زياد هستم، از ميان كسانى كه بر سنگلاخ قدم گذاشته اند، به او شبيه تر مى باشد و هيچ شباهتى به دايى يا عمو ندارم

«3»».

وى در شدت و پافشارى در باطل و دورى از حق، همانند پدرش بود.

(2)

صفات فرزند مرجانه

از برجسته ترين صفات نفسانى وى، قساوت و لذت جويى از خونريزى بود. وى زنى از خوارج را دستگير كرد، دستها و پاهايش را بريد و دستور داد تا

______________________________

(1) البيان و التبيين 2/ 242.

(2) همان، 1/ 72.

(3) طبرى، تاريخ.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:562

او را در بازار عرضه نمايند. «1»

(1) «حسن بصرى» وى را جوانى بى خرد توصيف مى كند كه خونهاى زيادى را ريخته است «2»، مسلم بن عقيل در مورد وى مى فرمايد: «از روى خشم، دشمنى و سوء ظن، در حالى كه مشغول لهو و لعب است، انسانى را مى كشد كه خداوند كشتن او را تحريم فرموده است، گويى كارى انجام نداده است».

(2) وى، متكبر بود و نصيحت هيچ كس را نمى شنيد؛ مثلا «عائذ بن عمرو صحابى» بر او وارد شد و به وى گفت: «فرزندم! من شنيدم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را كه مى فرمود: بدترين واليان، كسى است كه سنگدل باشد و به مردم ستم كند، پس مبادا از آنها باشى».

اين حرف وى، او را ضربه زد و بر او فرياد كشيد: «بنشين كه تو نخاله ياران رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله هستى».

عائذ بر او اعتراض كرد و گفت: «آيا در آنها نخاله وجود داشت؟ نخاله بعد از آنها و در ميان غير از آنها بوده است» «3».

(3) وى، هنگام حكومت بر بصره به مكر و فريب نسبت به مردم شناخته شد، «معقل بن يسار» او را نصيحت كرد تا آن كار را ترك گويد، به او گفت: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را

شنيدم كه مى فرمود: «هيچ بنده اى نيست كه خداوند او را بر رعيتش بگمارد و بميرد در حالى كه با مردمش به فريب رفتار كرده باشد، مگر اينكه

______________________________

(1) قصص العرب 1/ 212.

(2) سير اعلام النبلاء 3/ 545.

(3) البداية و النهاية 8/ 285.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:563

خداوند او را از بهشت، محروم سازد «1»».

اينها برخى از حالتها و صفتهاى نفسانى وى بود. اما صفت بدنى وى، برخى از آنها بدين قرارند.

(1)

لكنت زبان

آن ستمگر در خانه مادرش مرجانه پرورش يافت كه عرب نبود و لكنت وى را گرفت و زبان عربى را نمى فهميد؛ مثلا به عده اى گفت: «شمشيرهايتان را باز كنيد»، مقصود وى اين بود كه شمشيرهايتان را بكشيد، «يزيد بن مفرغ» در بدگويى از وى به اين مطلب اشاره مى كند و مى گويد:

و يوم فتحت سيفك من بعيداضعت و كل امرك للضياع «روزى كه شمشيرت را از دور باز كردى، تباه ساختى كه همه كارهايت تبهكارى بوده است».

ميان وى و سويد، گفتگويى در گرفت، پس عبيد اللّه به سويد گفت: «بر مقعد زمين بنشين».

سويد او را به مسخره گرفت و گفت: «فكر نمى كردم زمين، مقعدى داشته باشد» «2».

(2) وى، «حاء» را تلفظ نمى كرد، لذا به هانى گفت: «آيا تو امروز هرورى هستى» و مقصود او حرورى [از خوارج] بوده است. او، «عين» را به «همزه» و «قاف» را به «كاف» تبديل مى كرد، روى گفته بود: «من كاتلنا كاتلناه»، مقصود

______________________________

(1) مسلم، صحيح 1/ 125، ح 142.

(2) البيان و التبيين 1/ 73.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:564

وى اين بوده: «من قاتلنا قاتلناه؛ هر كس با ما قتال كند، با وى قتال مى كنيم» «1».

(1)

پرخورى

مورخان مى گويند: وى بسيار پرخور بوده و در هر روز، پنج وعده غذا مى خورد كه آخرين آن يك شقه قاطر بود و پس از اينكه غذا خوردنش تمام مى شد، بزغاله و يا بزى يك ساله در برابرش مى گذاشتند كه به تنهايى آن را مى خورد «2»، همين گونه در مباشرت زنان نيز اسراف مى ورزيد به طورى كه در شب ورودش به كوفه با «ام نافع» دختر «عمارة بن عقبة بن ابى معيط»، همبستر شد «3».

اينها برخى از

صفات جسمانى او بودند.

(2)

حكومت ابن مرجانه بر بصره

معاويه، حكومت بصره را به وى داد و او را بر امور مسلمين ولايت بخشيد در حالى كه وى در عنفوان جوانى و غرور و خودسرى بود. وى بصره را با همان شيوه اى اداره كرد كه پدرش عمل مى نمود؛ زيرا با گمان و تهمت، مى كشت و بى گناه را به گناهكار و روى آورنده را به گناه روى برگردانده مى گرفت، معاويه بر وى اعتماد كرد و از شيوه اش خشنود شد و ولايت كوفه را به نام وى نوشت، اما پيش از آنكه اين فرمان را براى وى بفرستد، هلاك شد.

______________________________

(1) البداية و النهاية 8/ 284.

(2) نهاية الارب 3/ 343.

(3) مرآة الزمان، ص 285.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:565

(1)

كينه هاى يزيد نسبت به فرزند مرجانه

يزيد، به شدت از فرزند مرجانه ناخشنود بود، آن هم براى مسائل چندى كه از مهمترين آنها اين است: پدرش زياد در مورد تعيين يزيد، به پدرش معاويه، به خاطر بى بند بى بندوبارى وى و توجهش به لهو و خوشگذرانى، اعتراض داشت.

يزيد، مى خواست «عبيد اللّه» را از حكومت بصره معزول نمايد و او را از همه امتيازاتش خلع كند، ولى هنگامى كه امام حسين عليه السّلام انقلابش را اعلام كرد و سفيرش مسلم را براى گرفتن بيعت از اهل كوفه فرستاد، «سرجون» به يزيد پيشنهاد كرد كه فرزند زياد را بر حكومت بصره باقى گذارد و كوفه را نيز به وى بسپارد و نابودى انقلاب را از او بخواهد، يزيد اين پيشنهاد وى را پذيرفت كه سرتاسر عراق تحت نفوذ فرزند زياد قرار گرفت، وى، با مشتى آهنين آن را قبضه كرد و ديوانه وار به نابودى انقلاب پرداخت تا بدين وسيله اعتماد يزيد را به دست آورد و اخلاص

خاندان اموى را نسبت به خود جلب نمايد.

(2)

برنامه ريزى براى كودتا

با وجود جوانى فرزند زياد، وى يكى از ماهرترين سياستمداران در كودتاها و چيره شدن بر حوادث بود و توانست با حيله و مكر خويش، بر پادگان كوفه دست يابد و قيام را ريشه كن كند و شعله اش را فرو نشاند كه مهمترين برنامه برنامه ريزيهاى وى در اين مورد عبارت بودند از:

1- جاسوسى بر مسلم و آگاه شدن از همه مسائل انقلاب.

2- انتشار وباى هراس كه جوّى از اضطراب و وحشت به وجود آورد جوّى كه كوفه، نظير آن را نديده بود، مردم به خود مشغول شدند و از مداخله در تمامى مسائل سياسى بازماندند.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:566

3- بذل مال به بزرگان و اشراف، به طورى كه آنان، نزد وى به صورت عمّالى در آمدند كه به هر جا مى خواست، فرمانشان مى داد، آنان عشاير را پراكنده ساختند و سپاه مسلم را شكست دادند.

4- به كار بردن حيله در مورد هانى و دستگيرى وى كه بزرگترين شخصيت منطقه بود و بدين وسيله مهمترين عناصر فعّال انقلاب را از بين برد.

(1) اينها برخى از برنامه هاى هولناكى است كه آن ستمگر به وسيله آنها توانست بر وضعيّت مسلّط شود و انقلاب را نابود سازد و پادگان كوفه را به جنگ ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بكشاند.

(2)

مسلم بن عقيل

اما «مسلم بن عقيل»، از پرچمهاى تقوا در اسلام و در دين خود بسيار محتاط و پرهيزگار بود و در رفتار خود، به هيچ وجه دست به كج روى نمى زد و هيچ وسيله از وسايل مكر و نيرنگ را به كار نمى گرفت هر چند پيروزى سياسى بر آن متوقف باشد. در اين مورد همچون عمويش، امير المؤمنين عليه

السّلام عمل مى كرد، علاوه بر اينكه وى به عنوان والى مطلق به كوفه فرستاده نشده بود تا هر گونه كه بخواهد عمل كند، بلكه مأموريتش محدود بود و آن گرفتن بيعت براى امام و مطلع شدن بر حقيقت اوضاع كوفيان بوده كه اگر آنها را فراهم ببيند، به امام حسين عليه السّلام براى آمدن به سوى آنان، گزارش كند و به چيزى غير از آن، مأمور نبود، كه در مباحث قبلى در اين زمينه به تفصيل، سخن گفته ايم.

در اينجا سخن ما در مورد «ناكام ماندن قيام مسلم» كه سرآغازى بر فاجعه كربلا و شروعى براى دردهاى عميق آن بود، به پايان مى رسد. همچنين در اينجا بخش دوّم كتاب نيز به پايان مى آيد.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:3

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109