زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام جلد 1

مشخصات كتاب

سرشناسه : قرشی، باقرشریف، - 1926

عنوان و نام پديدآور : زندگانی حضرت امام حسین بن علی(علیه السلام) (بررسی و تحلیل)/ مولف باقرشریف قرشی؛ مترجم حسین محفوظی (اهوازی)

مشخصات نشر : قم: بنیاد معارف اسلامی، مرکز نشر، 1380.

مشخصات ظاهری : ج 3

فروست : (بنیاد معارف اسلامی؛ 125، 126، 127)

شابک : 964-6289-78-9(دوره) ؛ 964-6289-78-9(دوره) ؛ 964-6289-78-9(دوره) ؛ 964-6289-78-9(دوره) ؛ 964-6289-81-0(ج.1)

وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی

يادداشت : عنوان اصلی: حیاه الامام الحسین(ع).

یادداشت : کتابنامه

موضوع : حسین بن علی(ع)، امام سوم، 61 - 4ق. -- سرگذشتنامه

شناسه افزوده : محفوظی موسوی، حسین، مترجم

شناسه افزوده : بنیاد معارف اسلامی. مرکز نشر

رده بندی کنگره : BP41/4/ق 37ح 9041 1380

رده بندی دیویی : 297/953

شماره کتابشناسی ملی : م 79-3192

مقدّمه ناشر

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

سپاس و ستايش بيكران، خداى منّان را كه انبيا و اولياى خاص خويش را برگزيد تا پيشوايان و الگويان جهان بشرى بوده و مردم را به پاكى، صداقت و صفات حسنه سوق داده و سعادت دنيا و آخرت را تأمين و تضمين نمايند. درود بى پايان بر ستوده ترين فرستاده او حضرت محمد صلّى اللّه عليه و آله و اهل بيت گرامى اش باد كه بهترين الگويان بشريت و فروزانترين ستارگان هدايتند. بى شك، پيروى از آنان، تنها راه نجات و رستگارى است چرا كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در سخنى بلند و تاريخى فرمود:

«من در ميان شما دو چيز گرانبها باقى مى گذارم كه اگر به آن دو تمسك جوييد، هرگز گمراه نخواهيد شد؛ قرآن و اهل بيت من».

سيره، رفتار و كردار آن بزرگواران، خطمشى صحيح و مورد رضاى پروردگار است، پس بر همه ما فرض و لازم است تا حدّ امكان از آنان پيروى و اطاعت نماييم؛ زيرا

هر مقدار كه رفتار و كردار ما با رفتار و كردار آنان مطابقت داشته باشد، به همان اندازه به رضوان و رضاى الهى نزديكتر شده ايم.

اما فاصله زمانى عصر ما با دوران زندگى اسوه هاى فضيلت و هاديان طريق شريعت و وجود تواريخ تحريف شده و بى اساس كه عموما توسط نويسندگان وابسته به خلفاى ستمگر و غاصب اموى و عباسى، به سود خلفا و ستمگران و به زيان اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السّلام و به قصد دور كردن مردم از اهل بيت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و نزديك نمودن آنان به فرمانروايان غاصب و ستمگر، به رشته تحرير در آمده، نياز مبرم به تحقيق و كاوشى عميق و فراگير در تاريخ و سيره اسوه هاى بشرى را طلب مى نمود.

در اين ميان، از جمله كسانى كه عمر شريف و گرانقدر خويش را صرف تحقيق و كاوش در زمينه تاريخ اصيل امامان و اهل بيت عصمت و طهارت نموده

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:6

و خداوند بر او منّت نهاده و توفيق اين عمل خداپسندانه را دريافت داشته، «علّامه بزرگوار شيخ باقر شريف قرشى» است كه در حيات پربركت خويش، كتابهاى متعددى در اين زمينه به رشته تحرير درآورده و انصافا خدماتى بسيار ارزنده به اسلام و مسلمين تقديم نموده است.

از جمله تحقيقات ارزشمند وى، كتاب گران سنگ «حياة الامام الحسين عليه السّلام» است كه در سه جلد پيرامون زندگانى پربار سالار شهيدان تاريخ، سبط رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سيد جوانان بهشت، حضرت ابى عبد الله الحسين عليه السّلام بوده، و به زيور طبع آراسته گرديد و يكى از بهترين الگوهاى زندگى

را به شيفتگان حق و حقيقت، ارائه نموده است.

«بنياد معارف اسلامى» كه خود را وقف چنين خدمات عظيم و ارزشمند كرده و مؤسس بزرگوار آن، مرحوم «علّامه جليل القدر سيد عباس مهرى رحمة اللّه عليه» به خاطر همين اهداف بلند يعنى پژوهش و بازنويسى تاريخ اهل بيت عليهم السّلام، اين بنياد را بنيان نهاد، تصميم گرفت، اين كتاب جليل را كه توسط برادر بزرگوار و متعهد، «جناب آقاى سيد حسين محفوظى» ترجمه شده، پس از اصلاحات، استخراج و تكميل برخى از منابع و مآخذ، ويرايش و حروفچينى، چاپ و در اختيار علاقه مندان و شيفتگان معارف اهل بيت عليهم السّلام قرار دهد. اميد آنكه مورد قبول حضرت حق- جلّت عظمته- و رضايت خاطر مولا و سرورمان ابا عبد اللّه الحسين عليه السّلام قرار گرفته و مورد استفاده برادران و خواهران مؤمن و خداجو و پيرو اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السّلام واقع گردد.

در پايان، لازم است از كلّيه عزيزانى كه در تصحيح، تعليق، ويراستارى و تايپ اين اثر ارزشمند، كوشش و تلاش فراوان نموده اند، تقدير و تشكر شود، بويژه از آقايان حجج اسلام:

1- سيد حبيب اللّه موسوى.

2- سيد سجاد حسينى.

3- امر اللّه نصيرى (قزوينى).

و همچنين از آقاى محمد نشأت تبريزى (تايپيست)، تقدير و تشكّر مى شود.

بنياد معارف اسلامى قم

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:7

مقدمه مترجم

كتاب حاضر- كه بخشى از تأليفات ارزشمند جناب آقاى شيخ باقر شريف قرشى، در زمينه بررسى و تحليل زندگانى اهل بيت عصمت و رسالت- عليهم الصلاة و السلام- مى باشد- حاوى مطالبى متنوّع و قابل توجه درباره زندگانى سراسر افتخار و ايثار حضرت ابا عبد اللّه الحسين عليه السّلام است كه با

نگرشى محققانه و عالمانه، به نگارش درآمده است.

در فصلهاى مختلف جلدهاى سه گانه اين كتاب، مؤلف دانشمند آن، انقلاب حسينى و آثار عظيم آن را موشكافانه مورد بررسى و تحليل قرار داده و پرسشهاى فراوانى را در ارتباط با اين بخش مهم تاريخ اسلام، پاسخ داده است.

ضمن دعاى خير براى مؤلّف دانشمند كتاب، آرزومندم كه خداوند متعال، نعمت خدمتگزارى خاندان پاك پيامبر- صلوات اللّه عليهم اجمعين- را بر همه ما مستدام بدارد. در خاتمه، از مؤسّسه بسيار فعّال و محترم بنياد معارف اسلامى قم كه همواره در نشر معارف اسلامى بويژه معارف اهل بيت عليهم السّلام همّت گماشته، بخاطر چاپ و نشر اين اثر گرانقدر، صميمانه تشكر و سپاسگزارى مى نمايم.

سيّد حسين محفوظى موسوى

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:9

(1)

اهدا

:- به تو ... اى آنكه علم و ايمان را در زمين منفجر ساختى.

- به تو ... اى پيشواى نور و آگاهى و اى آزاد كننده انسانيت.

- به تو ... اى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله.

به مقام عظيمت، اين بررسى فروتنانه در مورد زندگى ريحانه و فرزند دوّم تو حضرت امام حسين عليه السّلام را آنكه از كمال نبوت، طعامش دادى و محبّت و اخلاصت را به وى بخشيدى و نشان درخشانت را با اين گفته ات كه: «حسين از من است و من از حسين هستم» به وى دادى و او مجدّد دين و رهايى بخش امّت تو شد و در راه اهداف و مباديت، شهيد گشت، تقديم مى كنم ... كه جز تو كسى به آن شايسته تر نباشد، پس اين سرمايه اندك را بپذير و رضايت و قبول خود را به من مرحمت فرما كه آن

براى من در روزى كه با خدا ملاقات مى كنم، كافى خواهد بود.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:10

وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إِيتاءَ الزَّكاةِ وَ كانُوا لَنا عابِدِينَ «1» إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَيْهِ حَقًّا فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ وَ الْقُرْآنِ وَ مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بايَعْتُمْ بِهِ وَ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ) «2».

«و آنان را پيشوايانى قرار داديم كه به امر ما هدايت كنند و به آنها وحى كرديم انجام نيكيها و برپا داشتن نماز و دادن زكات را و آنان پرستش كنندگان بودند».

«خداوند، جان و مال اهل ايمان را به بهاى بهشت خريدارى كرده، آنان در راه خدا جهاد مى كنند كه دشمنان دين را به قتل رسانند و يا خود كشته شوند، اين وعده قطعى است بر خداوند و عهدى است كه در (سه دفتر آسمانى) تورات، انجيل و قرآن ياد فرموده و از خداوند باوفاتر به عهد كيست؟ اى اهل ايمان! شما به خود در اين معامله بشارت دهيد كه اين معاهده با خدا به حقيقت، سعادت و پيروزى بزرگى است».

______________________________

(1) انبياء/ 73.

(2) توبه/ 111.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:11

(1)

در برابر تو اى سرور آزاد مردان!

روز تو را در «طفوف» به ياد آوردم، آنگاه كه قربانيان را از اهل بيت و يارانت تقديم مى كردى؛ قربانيانى خالص براى خدا، با ايمان به اينكه اسلام در مبارزه بر ضد نيروهاى ستم و الحاد، جز با فداكارى بى نظير، پيروز نمى شود؛ آن فداكارى كه جز تو كسى قادر بر آن نبوده است.

(2)

تو اى فاتح بزرگ! توانستى صفحات وجود را از اراده خويش پر كنى و مشكلات هراسناك روزگارت را با راه حلهايى مطلوب، حل نمايى، اما اين كار، با خون پرفيض تو كه به عطر رسالت و وحى آسمان، معطّر بود، انجام شد. پس، آن فرومايگان از حكّام بنى اميه را نابود ساختى؛ آنها كه اصلاحات اجتماعى را ترور كردند و مردم را به سراب سياسى سوق دادند و اركان امت و سرنوشت آن را به معامله گذاشتند و آن را در گمراهيهاى پست بى پايانى از انحطاط، جهل و عقب ماندگى افكندند تا آنجا كه انديشه درخشانى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شعله اش را فروزان ساخته بود، ناپديد گشت و بت پرستى قريشى، جاى آن را گرفت و در هر مجمع و مجلسى در سرزمين مسلمين، براى آن بتى قرار داده شد تا شعله هاى آتش را براى نابودى هدايت و ايمان و از بين بردن نمونه هاى والا و جدا كردن امت از عناصر خلاقيّت و انديشه هاى اصيل، پراكنده سازد و بدين گونه بود كه درخششهاى فكرى

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:12

و اجتماعى، پنهان شد و مى رفت تا رسالت اسلام با ارزشها، الگوها و پايه هايش، درهم پيچيده شود.

(1) اما فرياد تو- اى فاتح بزرگ!- بر خاست و پژواكش همه انحاى جهان اسلامى را در بر گرفت؛ با ندايى كه فجرى نو و روزى جديد را اعلام مى كرد تا انسان مسلمان، رسالتش را از سر گيرد، تاريخش را آغاز كند، كرامتش را بسازد، رفتارش را نيكو گرداند، غبار خوارى و ننگ بردگى را از خود دور كند و در ميدانهاى آزادگى، رها شود تا در بناى تمدن

مشاركت نمايد و به كاروان تاريخ بپيوندد.

(2) سرور آزاد مردان، با انقلاب بزرگش با طبيعت بشرى كه اسير غرايز و عواطف بود و خود از آنها رها گشته و ديگر هيچ گونه تسلط و قدرتى بر او نداشت، به ستيز برخاست. قواى روحيش با سرشتى شگفت آور به وى امكان داد تا راه جاويدانش را بگشايد و اعجاز را محقق سازد و با ايمانى نامحدود، سخن خدا را بگويد.

(3) آرى، اين ايمان است كه بر همه ابعاد تفكر و اركان ذاتياتش چيره گشته بود و حوادث هولناك آن فجايع را بر او آسان ساخت؛ فجايعى كه دلها را آب مى كند و انديشه را سرگردان و حيرت زده مى سازد ... آنجا كه وى يارانش را ديد كه در برابرش به سوى مرگ مى شتافتند، آنها كه تاريخ، انسانى راستگوتر، اصيل تر و باوفاتر از آنان كه به خود نديده بود ... ستارگان اهل بيت و فرزندانش را مى ديد كه در بهار عمر و عنفوان شباب، طعمه شمشيرها و نيزه ها مى شدند.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:13

(1) حريم خاندان رسالت و مخدّرات نبوت را ديد كه از درد مصيبتها مى ناليدند و از شدت مرگبار تشنگى از او يارى مى جستند و او چاره اى براى رهايى آنان نداشت. آنگاه سبط پيامبر، در برابر اين مصايب- كه هر موجود زنده اى را از خود بى خود مى ساخت- ايستاد و سخن جاويدانش را كه از عمق ايمان و عظمت تصميمش برخاسته بود، بر زبان آورد: «بر من آسان كرد آنچه را كه به من رسيده است، اينكه خداى مى بيند ...».

(2) آرى، مصيبتهاى تو را خداى مى بيند و آنچه را از شدايد آن فجايع، تحمل كردى، در راه

اسلام بوده است.

سرورم! اى پدر آزاد مردان! خداوند در برابر آنچه از انواع محنتها و بلاهاى گوناگون تحمل كردى، انواع كرامتها را به تو بخشيد، در آخرت، فردوس برين را از آن تو ساخت و تو را در جايگاه ارزشمندى از آن قرار داد كه هر چه خواهى، بهره برى و تو را سيّد جوانان اهل بهشت و شفيع مطاع ساخت.

(3) امّا در اين دنياى فانى، ياد تو را پيوسته تازه و جاويدان و دنيا را سر به سر در برابر تو خاضع قرار داد كه تو سخن زمانه اى، هر قدر كه روزها به شبها بپيوندند.

(4) اما دشمنان تو، تار و مار گشته و تاريخ آنها را در ناشناخته جاهايى از ننگ، عار و نفرين مردم، مدفون ساخته است.

تو تنها مانده اى در گستره دنيا و قرين جاودانگى و سرود آزادگان در هر نسل، تو پرچمى افراشته خواهى ماند تا مصلحان در رسيدن به آنچه مردم را سودمند باشد، از تو هدايت گيرند و راه يابند.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:15

(1)

مقدمه مؤلّف

- 1- امام حسين عليه السّلام از برجسته ترين افرادى است كه انسانيّت در همه مراحل تاريخيش آنان را جاويد ساخته و از عظيم ترين كسانى است از بزرگان و مصلحان در صفحات تاريخ كه در بناى انديشه انسانى و ايجاد تمدن اجتماعى و شكل دادن به مسائل سرنوشت ساز براى همه ملتهاى روى زمين، مشاركت داشته اند.

(2) امام، سرور آزادگان، از درخشانترين رهبران مصلحى است كه در صحنه زندگى، اعجاز را محقق ساختند و كاروان انسانيت را به سوى اهداف و آرزوهايشان به حركت درآوردند و آن را براى ايجاد جامعه اى متوازن، پيش راندند؛ جامعه اى كه در

آن فرصتهاى مساوى به وجود مى آيد تا مردم با قوميتها و ديانتهاى گوناگون در آن بهره مند باشند ...

(3) امام، بيش از هر مصلح ديگرى جهاد كرد، بخشيد و فداكارى نمود؛ زيرا وى از ميدانهاى جهاد همراه با جمعى از اهل بيت و يارانش حركت كرد تا خود و آنان را فدا كند كه در جاى جاى مشرق زمين، حكم قرآن و عدالت آسمان را به پاى دارد؛ چرا كه هدفى جز برطرف كردن ظلم و نابودى ستم و از بين بردن استبداد و اقامه حكومتى عادل ندارد؛ حكومتى كه انسان در آن، امنيت، كرامت و رفاه خود را بر حسب آنچه عدالت خداوند در زمين اقتضا دارد، پيدا نمايد ...

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:16

و پس از آن، زندگى امام در همه زمانها و نسلها نشانى از عدل و نمونه اى از همه ارزشهاى انسانى بود.

(1) زندگى بيشتر مصلحانى كه حيات خود را به امتها و ملتهايشان بخشيدند، درخشنده مى ماند و ثمرات و نتايج خود را به مردم نشان مى دهد، اما در دوره اى خاص و محدود از زمان كه پس از مدتى نه چندان طولانى، متلاشى مى گردد، آن گونه كه نور در فضا متلاشى مى شود.

(2) اما زندگى امام حسين عليه السّلام آفاق تاريخ را شكافت در حالى كه نور و هدايت را براى همه مردم با خود داشت، همان گونه كه نشانه هاى مرگ و نابودى را براى تبهكاران و ظالمان از همه نسلها به ارمغان آورد ....

(3) زندگى امام حسين عليه السّلام با جان مردم آميخت و با عواطف و احساساتشان ممزوج گشت؛ زيرا آن، تازه و عطرآگين با عزت و كرامت مى جوشد و جامعه

را به سوى ميدانهاى مبارزه پيش مى برد تا اهدافش را محقق سازد و سرنوشتش را مقرر نمايد.

(4) زندگى آن حضرت، مدرسه بزرگى است كه خير و بخشش به همه مردم بالاتفاق و يا جدا از يكديگر عطا مى كند؛ زيرا به آنان وفادارى و شكيبايى را تغذيه مى نمايد و آنها را به سوى ايمان به خدا پيش مى برد و به طرف مقصدى صالح همراه با كرامت و رفتار نيكو، جهت مى دهد، همان گونه كه براى تهذيب ضماير، ايجاد عواطف و ازدياد آگاهى، مى كوشد. پس او براى ماندن، از هر موجود زنده اى، شايسته تر و به جاودانگى از اين كره اى كه انسان در آن زندگى مى كند، مستحق تر است؛ زيرا وى، قالبى است براى والاترين معانى كرامت انسانى.

(5) زندگانى ريحانه پيامبر و الگوهايش پيوسته زنده و تا ابد جاويدان خواهد

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:17

ماند؛ چون مسائل سرنوشت ساز همه ملتها را مدّ نظر داشت؛ چرا كه امام در انقلاب خود به دنبال هيچ طمع سياسى يا نفع مادى نبود، بلكه هدفش مصلحت اجتماع بود و به همه مردم مى انديشيد تا عدالت سياسى و اجتماعى را براى آنان فراهم سازد. آن حضرت- سلام اللّه عليه- اهداف درخشان خود را با اين گفته خويش اعلام فرمود:

(1) «من خودخواه و سرمست خارج نشده ام و نه ستمكار و مفسد، بلكه خارج شده ام تا در امّت جدّم اصلاح را طلب كنم. مى خواهم امر به معروف و نهى از منكر نمايم ...».

(2) بخاطر اين اصول والاست كه داستان حسين، جاويدان شد و همه زبانهاى عالم را شامل گشت و مردم به ياد آن، برگزارى مراسم را آغاز كردند تا از آن ايمان به خدا را

اقتباس كنند و عبرتها و پندهايى بياموزند كه در همه زمينه هاى زندگيشان، آنان را به كار آيد ... كه آن بدون شك همچنان كاروان انسانيت را همراهى خواهد كرد، در حالى كه شعار عدالت، شعار حق و شعار كرامت را سر مى دهد و راه را روشنى مى بخشد و هدف را در برابر هر مصلحى كه بخاطر مصلحت انسان مى كوشد، مشخص مى كند.

- 2- (3) در تاريخ اسلام، هيچ كس بيش از امام حسين عليه السّلام نبوده است كه به اسلام سود رسانده و لطف و فضل داشته باشد؛ زيرا آن حضرت، نجات دهنده و تجديد كننده اين دين عظيم است كه سياست اموى بر آن يورش برده و آن را مجروح در كنار تقاطع راهها افكنده بود، عوامل از هم پاشيدگى و ويرانى از داخل و خارج

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:18

بدان دست يازيده و هيچ كدام از مفاهيم زنده آن در واقعيت زندگى عمومى مسلمين نمايان نبوده است. قدرتهايش از كار افتاد، نور آن خاموش گشت و سنتش هتك گرديد و از آن جز شبحى بى حركت باقى نماند و همچنان در حال نابودى بود كه سلطه حاكم در جلسات عامه و خاصه اش اعلام كرد: نه دينى، نه اسلامى، نه وحيى و نه كتابى وجود دارد.

(1) «يزيد بن معاويه» مى گويد:

لعبت هاشم بالملك فلاخبر جاء و لا وحى نزل «بنى هاشم در مملكت بازى كردند، نه خبرى آمده و نه وحيى نازل شده است!!».

(2) «وليد بن يزيد» مى گويد:

تلعب بالخلافة هاشمى بلا وحى اتاه و لا كتاب «1» «فردى از بنى هاشم در خلافت بازى كرد بدون اينكه وحيى و يا كتابى به او رسيده باشد».

و اگر ما آنچه

را كه در اين زمينه از آنها رسيده است مورد بررسى قرار دهيم، چيزى جز كفر و الحاد و خروج از دين نخواهيم ديد و كمتر كسى از آنها را خواهيم يافت كه به خدا و روز قيامت ايمان داشته و يا براى اسلام، ارزشى قايل باشد.

(3) بدون شك، هيچ كورسويى از نور اسلام در دلها و مشاعرشان وارد نشده بلكه نفوس آنان همچنان از روح جاهلى و تعصبات آن، پر مانده و هيچ يك از آثار و علايم كفر بعد از اجبارشان به اسلام، در آنان دگرگون نشده بود. آنها نسبت به

______________________________

(1) مروج الذهب 3/ 216.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:19

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كينه و دشمنى داشتند و به همه آنچه آن حضرت از هدايت و رحمت براى مردم آورده بود، كفر مى ورزيدند.

(1) امام، آن سبط پيامبر، يورش جاهلى بر جهان اسلام و آنچه را كه از خطرهاى سهمگين به عقيده اسلامى رسيده و بازگشت ارتجاعى و ارتداد كامل و دور شدن مسلمين از عقيده و دينشان را خبر مى داد، ديده و مشاهده كرده بود كه حكومت اموى در حركت خود، كوشا و در سياستش براى ريشه كن ساختن اين دين و نابودى اركان و پايه هايش، جدى بود، در حالى كه مسلمين به شكل فجيعى بر اثر ترس و وحشتى كه در ميان آنها منتشر گرديده و آنچه را سياست اموى از خيانت و غدر به آنها تزريق كرده بود، سست شده بودند، نه صداى اصلاح طلبى به گوش مى رسيد و نه طلبى براى جنگ نواخته مى شد. نه مانع و نه بازدارنده و نه هشداردهنده اى در برابر نقشه هاى هولناك حكومت

طاغوتى براى دور ساختن مسلمين و اجبار آنان بر آنچه نمى خواستند، وجود داشت.

(2) امام مشاهده كرد كه وى تنها مسئول در برابر خداوند و در برابر نسلهاى امت خواهد بود، اگر نسبت به اين اوضاع ناپسند، موضعى منفى اتخاذ كند و تغيير و تبديلى را روا ندارد و انقلاب سرخش را منفجر نسازد تا بر سر استبداد، طوفانى بپا كند و كاخهاى ظلم و طغيان را ويران سازد و توده ها را به سوى ميدانهاى حق و عدالت رهبرى كند ... امام عليه السّلام اين مطلب را در خطابه درخشانى كه براى حرّ و يارانش از نيروهاى ابن زياد ايراد كرد، اعلام فرمود و گفت:

«اى مردم! رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: هر كس سلطان ستمكارى را ببيند كه حرام خدا را حلال كرده و فرمان خدا را ناديده گرفته و مخالف سنّت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله باشد و در ميان بندگان خدا به گناه و تعدى عمل كند و به فعل و يا قول، بر او اعتراض ننمايد، بر خدا لازم خواهد بود او را به آنجا كه وى داخل مى شود،

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:20

وارد كند. همانا اينها طاعت شيطان را گرفته و از طاعت رحمان دور شده و فساد را آشكار نموده، حدود را معطّل ساخته و اموال عمومى را تنها خود در اختيار گرفته و حرام خدا را حلال كرده و حلال او را حرام كرده اند ...» «1».

(1) اينها عوامل خطرناكى است كه امام را به انقلاب و قيام بر ضد نظام حاكم واداشت؛ نظامى كه هر عمل مخالف كتاب خدا و سنّت پيامبرش را مباح

دانسته بود.

سلطه اموى در ظلم به مردم و تضعيف آنان مى كوشيد و اموال ملّى را باغى از آن خود مى دانست، در سرنوشت و مقدّرات آن تحكّم مى كرد و ثروتها را تصاحب مى نمود و آنها را در آنچه شهوتها را برمى انگيخت و اخلاق را به فساد مى كشيد، مصرف مى كرد و بدان جهت بود كه امام بپا خاست تا امت را نجات دهد و كرامت و اصالتش را به آن بازگرداند.

- 3- (2) مهمترين دوره در تاريخ سياسى اسلام همان دوره اى بود كه امام حسين عليه السّلام در آن مى زيست، دوره اى سرشار از حوادثى هراسناك بود كه جريان زندگى اسلامى به سبب آنها دگرگون گشت و مسلمين در آن به امتحانى سخت دچار شدند و به شدت تضعيف گشتند به نحوى كه فتنه ها و مشكلات پايدارى برايشان آفريد و بلاها و فجايعى بر آنها جارى شد و آنان را در شرّى عظيم افكند.

از فجيع ترين و جاودانه ترين آن حوادث، فاجعه كربلا مهمترين فاجعه در تاريخ انسانى بود كه همچنان در دلهاى مسلمين و عواطف آنان پابرجاست

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 403.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:21

و اندوه و سوگ را در نفوس آنان زنده مى سازد ....

(1) اين حادثه عظيم، نتيجه اتفاق و يا امرى ناگهانى نبوده بلكه نتيجه حتمى آن، حوادث هولناكى بود كه آگاهى اسلامى را خاموش ساخت و احساس مسئوليت را كشت و مسلمين را به صورت اشباحى مبهم و اعصابى سست و تهى از زندگى و احساس، در آورد، روح خوارى و شكست بر آنها چيره شد و اثرى از روح اسلام و هدايت آن در وجودشان باقى نمانده بود، مهمترين دليل بر اين امر

اين است كه فرزند دخت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و ريحانه آن حضرت در روز آشكار، كشته شد و سر او را بالاى نيزه ها در مناطق و شهرها گرداندند در حالى كه خانواده رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله همراه آن، اسير بودند، ستر آنان هتك شد و چهره هايشان آشكار شده بود كه دور و نزديك بر آنها چشم مى دوخت ولى اين امر، حميّت مسلمين را برنينگيخت تا بر حكم يزيد دست به شورش زنند و انتقام فرزند دخت پيامبرشان را بگيرند. و خداوند «دعبل خزاعى» را رحمت كند آنگاه كه مى گويد:

رأس ابن بنت محمد و وصيه يا للرجال على قناة يرفع

و المسلمون بمنظر و بمسمع لا جازع من ذا و لا متخشع «1» «سر فرزند دخت محمد و وصى او، اى مردان! بر نيزه اى بالا برده مى شود».

«در حالى كه مسلمين مى بينند و مى شنوند، نه كسى از اين امر به خشم مى آيد و نه دلى شكسته مى شود».

(2) فاجعه كربلا پيش نيامد مگر بعد از اينكه امت، تخدير شده و رفتارش

______________________________

(1) دعبل بن على خزاعى، ديوان، ص 225.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:22

دگرگون گشته و بسيارى از وباهاى اخلاقى و رفتارى ناشى از عدم تعيين سرنوشتش در حساس ترين دوره هاى حياتى تاريخ خود همچون سقيفه، شورا و صفين، گريبانش را گرفته بود.

(1) به هر حال، حوادث تاريخى كه امام حسين عليه السّلام در جريان آنها بود، بايد با مطالعه اى علمى، عميق و تحليل گرانه و به دور از عواطف و ديگر سنتهاى مذهبى كه پنهان كردن حق را واجب ساخته و در بسيارى از موارد، موجب گمراهى افكار عمومى در جنبه هاى فراوانى از زندگى عقيدتى گرديد،

مورد بررسى واقع شود؛ زيرا تاريخ اسلامى به صورتى موضوعى و جامع، مورد بررسى واقع نشده بلكه بيشتر محققان به صورتى سنّتى به آن پرداخته اند كه اين امر، سودى به جامعه نمى رساند و فايده اى به آن نمى بخشد. و نيز واقعيت آن حوادث را كه براى جامعه مشكلات و بلاهاى زيادى را ايجاد نمود و حركت آن را به سوى پيشرفت، بر حسب آنچه اسلام مى خواهد متوقف ساخت، آشكار نمى نمايد.

(2) چيزى كه شك را در آن مجالى نيست، اين است كه در آن حوادث، پيچ و خمهاى تاريخى مهمى وجود دارد كه بعضى از مورخان عمدا آنها را ناديده گرفته و مكشوف نساخته اند همچنانكه تاريخ با بسيارى از موضوعات كه راويان در جعل آنها تعمد داشته اند، مخلوط گشته است تا بدين ترتيب از سلطه هاى حاكم در آن روزگاران حمايت شود و اين امر بر شخص محقق واجب مى سازد كه در آنها دقّت و تعمّق نمايد تا از هر راهى كه به دست مى آورد، به حقيقت دست يابد.

(3) ما ناگزيريم كه آن حوادث را عرضه بداريم و تجزيه و تحليل كنيم؛ زيرا آنها از وسايل آشكار ساختن زندگانى امام حسين عليه السّلام مى باشند همچنانكه آنها

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:23

در عين حال، وسايل آگاهى يافتن بر زندگى فكرى و اجتماعى آن روزگار هستند و مطالعه مسائل آن از مباحث آشكارى شمرده مى شود كه ابعاد شخصيّت و تحليل آن را طبق مطالعات جديد، روشن مى سازد.

(1) من عقيده دارم كه ما نمى توانيم داستان امام حسين عليه السّلام و آنچه را از حوادث هراس انگيز در آن اتفاق افتاد، به طور كامل و واضح بررسى كنيم بدون اينكه زندگى اجتماعى،

سياسى و اقتصادى در آن عصر را بررسى كرده باشيم؛ زيرا اين كار، تأثير مثبت و مستقيمى در پيش آمدن اين مصيبت داشته است.

(2) تاريخ اسلامى نيازمند آن است كه از تقديس رها شود و همچون ديگر مباحث، مورد نقد، تحليل، شك و رد قرار گيرد آن گونه كه ماده در برابر آزمايشهاى علما تسليم و خاضع مى شود تا اينكه اين تاريخ، استقامت يابد و شكوفا شود و ثمراتى مفيد به بار آورد.

(3) سلطه هاى سياسى در آن روزگاران، مورخان را مجبور ساختند كه تاريخ را تحت تصرف آنها قرار دهند و در آن چيزى ننويسند جز آنچه سلطه سياسى را تأييد كند و بدين گونه بود كه تاريخ پر از موضوعاتى شد كه صاحبان آنها وظيفه داشتند آنها را جعل كنند و جزئى از تاريخ اسلام قرار دهند در حالى كه واقعيت آن را دگرگون ساخته و بسيارى از مباحث آن را از حقيقت، دور ساخته است.

(4) قلمهايى كه نگارش تاريخ اسلامى را در روزگاران نخستينش بر عهده گرفتند، به طور كلى قلمهايى نزيه و پاك نبودند؛ زيرا تعصب مذهبى و يا نزديكى به سلطه حاكم بر آنها سايه افكنده بود، بنابراين، لازم است كه تاريخ در زير ذرّه بين تحقيق و روشنيهاى مطالعه و نقادى، قرار داده شود.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:24

- 4-

(1) گمان نمى كنم براى امت، خدمت يا فايده اى تصور شود كه بيش از نشر فضايل ائمه اهل بيت عليهم السّلام و انتشار سيره و بزرگواريهايشان براى آن سودمند باشد؛ زيرا اين امر براى همه مردم، خير و هدايت به ارمغان مى آورد و در آن دروسى زنده و پندهايى نافذ وجود دارد

كه پايدارى و توازن در رفتار را باعث مى شود و از ارزنده ترين نيروهاى زنده اى است كه مسلمانان دارا مى باشند، سرشار از ارزشهاى گرانمايه و الگوهاى والايى كه خود، راز اصالت اين دين و جاودانگى آن مى باشند.

(2) زندگى امام عليه السّلام از برجسته ترين نمونه ها در ميان ائمه طاهرين است؛ زيرا از مرزهاى زمان و مكان گذشته و والاسرشتى انسان در آن نمايانده شده كه در دل هر انسانى، بالاترين آثار بزرگداشت و تقدير را برمى انگيزد. و به حقيقت كه در سيره و شهادت آن حضرت، اعجاب انگيزترين موضوع در كل تاريخ اسلام مجسّم شده است و مسلمين و ديگر امتها از ارزشهاى انسانى، چيزى همانند آنچه از امام بر زمين كربلا ظاهر شد، نشناخته اند كه از وى، پايمردى و ايمان به خدا و رضا به قضا و تسليم امر او ظاهر شد به گونه اى كه مردم در همه مراحل تاريخشان آن را نديده بودند و اين ايمان نامحدود، همان ويژگى خاصى است كه اهل بيت و يارانش به وسيله آن بر ديگر شهيدان برترى يافتند و آنها در دفاعشان براى خدا اخلاص نمودند و در مبارزه براى حق، اخلاص داشتند و هيچ انگيزه مادى نداشتند؛ مثلا حضرت عباس عليه السّلام كه از نزديكترين مردم به امام حسين و وابسته ترين فرد به آن حضرت بود، در فداكارى بى نظيرش به انگيزه برادرى و خويشاوندى عمل ننمود بلكه به انگيزه ايمان و دفاع از اسلام اقدام كرد و آن حضرت- سلام اللّه عليه- اين مطلب را در شعر حماسى معروفش كه به عنوان

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:25

شعار در آن نبرد هولناك بر زبان مى راند و از او به

يادگار مانده است، اعلام نمود، پس از آنكه آن قوم دست راستش را قطع كردند، گفت:

و اللّه ان قطعتم يمينى انى احامى ابدا عن دينى

و عن امام صادق يقينى نجل النبى الطاهر الامين «به خدا قسم! اگر دست راستم را قطع كرده باشيد، من پيوسته از دينم دفاع خواهم كرد».

«و از امام راستگويى كه به يقين صادق است، فرزند پيامبر پاك امين».

(1) و معناى آن به طور آشكار اين است كه فداكاريش هيچ گونه انگيزه اى از انگيزهاى دوستى يا عاطفه و يا ديگر اعتباراتى كه امر آنها به خاك بر مى گردند، نداشته بلكه بخاطر دفاع از دين خدا و دفاع از امامى از امامان مسلمين بوده كه خداوند طاعت و دوستيش را بر جميع مسلمين واجب گردانيده است.

(2) نمونه هاى بسيارى از اين مناظر شگفت انگيز جاويدان در تاريخ انسانى از امام حسين عليه السّلام و اهل بيت و يارانش ظاهر گرديد كه به حق از ارزشمندترين دروس درباره ايمان، وفادارى و فداكارى در راه خداوند است و هر اقدامى از اقدامات روز طف، حسين و اهل بيت و يارانش را بر همه شهداى حق و عدل در جهان، برترى مى بخشد.

(3) امام حسين عليه السّلام و اهل بيت و يارانش ظاهر گرديد كه به حق از ارزشمندترين دروس درباره ايمان، وفادارى و فداكارى در راه خداوند است و هر اقدامى از اقدامات روز طف، حسين و اهل بيت و يارانش را بر همه شهداى حق و عدل در جهان، برترى مى بخشد.

امام حسين عليه السّلام پرچم اسلام را بلند و برافراشته به اهتزاز درآورد و اراده امّت عربى و اسلامى را آزاد ساخت؛ زيرا پيش از واقعه كربلا، خمود، خاموش، بى حركت

و ناآگاه بود، بندهاى حكومت اموى آن را مقيد ساخته و موانع و سدهايى در راه حرّيت و كرامتش قرار داده بودند و امام با انقلاب خود، آن بندها را در هم شكست و امّت را از همه منفى گراييهايى كه به آنها دچار بود، رهايى بخشيد و مفاهيم ترس و هراس حاكم بر مردم را به مبادى انقلاب و مبارزه دگرگون كرد.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:26

(1) انقلاب امام در ايجاد احساس اجتماعى كوشيد و شخصيت اجتماعى را آفريد؛ زيرا امّت همچون قهرمانى قدرتمند- آن هم پس از تخدير- رها شد و حقوق خود را مطالبه نمود و با جديّت براى ساقط نمودن حكومت اموى كه در خوار ساختن و به بردگى كشيدنش كوشيده بود، اقدام كرد و در انقلابهايى پى درپى، قربانيهاى خود را يكى پس از ديگرى تقديم داشت تا اينكه آن حكومت را برانداخت و آثار غرور، طغيان و جبروتش را در هم كوبيد.

(2) انقلاب ابو الاحرار عليه السّلام از عظيم ترين انقلابهاى آزاديخواهانه در روى زمين بود كه مشعل نور و انديشه را در جهان برداشت و براى اسلام و انسانيت، شرافتى را به ثبت رساند و درسهاى افتخارآفرينى را درباره عقيده اى كه ناتوان نمى گردد و ايمانى كه شكسته نمى شود، تعليم فرمود كه پيوسته سرچشمه اى براى عزّت، افتخار و شرف مسلمين در همه نسلهايشان باقى خواهد ماند.

- 5- (3) خدا مى داند از بهترين آرزوهايم اين بود كه موفق شوم درباره حضرت سيد الشهداء عليه السّلام تحقيق كنم و از مشاركت كنندگان در اين ميدان درخشان باشم و اين فكر در بسيارى از اوقات همراه من بود و برادرم در راه خدا، نيكوكار

بزرگ، «حاج محمد رشاد عجينه- حفظه اللّه-» مرا به اين كار بر مى انگيخت و به اصرار تشويقم مى نمود و از اين كار، تقرّب به خدا را اميدوار بود و من به تاريخ مى گويم كه: اين نيكوكار از نادرترين كسانى است كه من آنها را در تولى و فداكارى در دوستى اهل بيت عليهم السّلام شناخته ام؛ زيرا وى در جستجوى هر خدمتى به آنهاست و خدمات قابل تقديرى در اين زمينه انجام داد كه از جمله آنها اقدام ايشان به انفاق براى كتاب ما «زندگانى امام حسين عليه السّلام» در همه چاپهايش

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:27

مى باشد و اقدام به چاپ كتاب ما «زندگانى امام موسى بن جعفر عليه السّلام» است كه خداوند اجر فراوان به ايشان عنايت كند و به هر اقدام بزرگوارانه اى موفق فرمايد ...

(1) ايشان مايل بودند كه هزينه چاپ اين كتاب از محل خيراتى باشد كه مرحوم پدرشان «حاج محمد جواد عجينه قدّس سرّه» وصيت كرده اند، از خداوند متعال اميدوارم پاداش وى را به خير و احسان بر عهده گيرد و به وى ثواب آن را عنايت كند. و نيز بر من حق است كه با تقدير فراوان ثبت نمايم آنچه را «حضرت حجّة الاسلام مجاهد سيد محمد كلانتر قدّس سرّه» در تشويق من انجام داد تا اين اثر را تأليف كنم، الطاف وى را سپاسگزارم و مخصوصا تشكر دارم از «حضرت حجة الاسلام برادر مكرم شيخ هادى قرشى» به لطفى كه ابراز فرمود در مراجعه بعضى از منابعى كه به اين بحث اختصاص دارد.

(2) در پايان اين مقدمه، با اطمينان و ايمان كامل اعلام مى نمايم كه من عملى را نمى يابم

كه شايسته رضاى خدا و شايان رسيدن به مغفرت و رضوانش باشد جز تعلق به سيد الشهداء عليه السّلام و لذا خود را در كشتى او افكندم كه بسيارى از مقصران را همچون من، گنجايش دارد و من به مژگان ولايش چنگ زده ام كه من به او پناه مى برم و به ريسمان ولايش تمسك مى جويم آن روز كه به ديدار پروردگارم مى روم.

پروردگارا! كوششم را نوميد مكن و اميدم را مبر و آرزويم را ضايع مگردان كه تو ولىّ اين مى باشى و بر آن توانايى.

نجف اشرف 3/ رجب/ 1394 ه. ق.

21/ جولاى/ 1974 م 30/ تير ماه/ 1353 ه. ش

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:29

(1)

نهال رسالت

اشاره

مبارك باد اين نهال كه بر تارك زمان، آگاهى و درخشندگى را ادامه داد در حالى كه براى مردم، زندگى فكرى و اجتماعيشان را روشن مى سازد و آنان را به راه راست، هدايت مى كند.

(2)

مادر

وى آن نهال پاك است از سيده نساء العالمين فاطمه زهرا عليهما السّلام كه خداوند او را به فضل خويش طاهر گردانيد و او را قرار داد تا از ضلالت، هدايت كند و از تفرقه، به جمع بازآورد ... او فاطمه زهراست كه اخگرى از روح پدر و فيضى از نور او دارد و شعاعهايى از هدايتش كه وى محل عنايت و توجه او بود و با هاله اى از بزرگداشت و تقدير در برش گرفت و دوستيش را بر مسلمين فرض كرد تا جزئى از عقيده و دينشان باشد در حالى كه فضيلت و جايگاه عظيمش را در اسلام گسترده ساخت تا الگويى براى زنان امتش باشد.

(3) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ارزشها و سجايايش را در نشستهاى عمومى و خصوصى و بر روى منبرش، مورد تكريم قرار داد تا مسلمين آن را حفظ كنند و در گفته هايى كه راويان اسلام بر آن اجماع دارند، فرمود:

1- «خداوند براى خشم تو خشمگين مى شود و براى رضاى تو خشنود

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:30

مى گردد ...» «1».

2- «همانا فاطمه پاره تن من است، مرا مى آزارد آنچه وى را بيازارد و مرا به زحمت مى اندازد، آنچه وى را به زحمت اندازد ...» «2».

3- «فاطمه، سرور زنان جهانيان است ...» «3».

(1) و ديگر اخبارى از نشانه هاى شخصيت حضرت زهرا عليهما السّلام سخن گفته كه وى سرمشق اسلام و نمونه والا براى زنان اين امت

است كه راه را براى آنها روشن مى سازد، در حسن رفتار و عفت و به دنيا آوردن نسلهايى مهذب ... و چه عظيم است بركت وى و چه پرفايده است براى اسلام و در عظمت شأن وى، اين كافى است كه «دولت عظيم فاطميه» از نام وى ناميده شده و نيز «جامع الأزهر» از نام او مشتق شده است «4» و براى عظمت دولت فاطمى اين بس كه با نام زهرا تبرك شده باشد.

(2) به هر حال، رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله از غيب خبر يافت كه بضعه طاهره اش همان است كه ثمره پاك از ائمه اهل بيت عليهم السّلام جانشينان پيامبر، داعيان حق در زمين، آنان كه سنگينى بار رسالت را تحمل خواهند كرد و در راه اصلاح اجتماعى

______________________________

(1) مستدرك صحيحين 3/ 154. تهذيب التهذيب 12/ 441. كنز العمال 13/ 674 و 12/ 111. اسد الغابة 5/ 522. ميزان الاعتدال 1/ 535. ذخائر العقبى، ص 39.

(2) ترمذى، صحيح 5/ 656. احمد بن حنبل، مسند 4/ 571 و در صحيح ترمذى است كه آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «اما دخترم- يعنى فاطمه- پاره تن من است، مرا مى رنجاند آنچه او را برنجاند و مرا مى آزارد آنچه وى را بيازارد». و در كنز العمال 12/ 111 فرمود: «اما فاطمه، شاخه اى از من مى باشد، مرا شادمان مى كند هر چه وى را شاد سازد و به خشم مى آورد مرا آنچه او را خشمگين نمايد».

(3) اسد الغابة 5/ 522. و در مسند احمد بن حنبل 6/ 112 فرمود: «فاطمه سرور زنان اين امت است يا زنان جهانيان». و در صحيح بخارى در كتاب بدء

الخلق آمده: «آيا راضى نيستى كه سرور زنان اهل بهشت يا زنان عالميان باشى؟».

(4) نساء لهن في التاريخ الاسلامى نصيب، ص 48.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:31

از هر كوشش و سختى رنج خواهند برد، از وى جدا خواهند شد و لذا پيامبر به وى توجهى مبذول داشت و ذرّيه اش را مورد توجه و عنايت قرار داد.

(1)

پدر

وى ثمره على، پيشواى حق و عدالت در زمين، برادر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و دروازه علم آن حضرت است، كسى كه نسبت به وى به منزله هارون از موسى بود و نخستين كسى كه به خدا ايمان آورد و پيامبرش را تصديق كرد. سنگينى بار جهاد مقدس را از نخستين فجر دعوت اسلامى بر دوش گرفت و در مواضع هولناك فرو رفت و با نيروهاى شرك و الحاد، درگير نبردى هراس انگيز و تنگاتنگ شد تا اينكه اين دين، پاى گرفت با ساعدى قوى از جهاد و كوششهايش، خداوند وى را به هر مكرمتى گرامى داشت و به هر فضيلتى مخصوص گردانيد، وى پدر ائمه طاهرين است كه سرچشمه هاى حكمت و نور را در زمين منفجر ساختند.

(2)

نوزاد نخست

درخت نبوت و شجره امامت، ذريّه طاهره اى را چون شاخه هايى از خود جدا كرد كه امتداد رسالت پس از حضرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى باشد. نخستين نوزاد، ابو محمد زكى بود كه جان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از شادى وى لبريز شد، پس توجه به وى را آغاز كرد و او را با نمونه ها و كرامتهاى نفسانيش تغذيه مى كرد، كرامتهايى كه بازتابش سراسر جهان را در بر گرفته است. «1»

______________________________

(1) شرح مفصلى در مورد ولادت امام پاك ابو محمد عليه السّلام در كتاب خودمان زندگانى امام حسن عليه السّلام 1/ 49- 56 بيان نموده ايم.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:32

(1) تنها روزهاى اندكى كه بعضى از مورخان آنها را 52 روز «1» نوشته اند، سپرى شد، سيده زنان، حمل جديدى را داشت كه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و ديگر مسلمانان

با بى صبرى منتظر بودند در حالى كه همه اميدوار و آرزومند بودند كه خداوند آن ستاره را با ستاره اى ديگر همراه سازد تا آسمان امت اسلامى را روشن سازند و امتدادى براى حيات رهايى بخش عظيم باشند.

(2)

رؤياى ام الفضل

سيده ام الفضل دختر حارث «2»، رؤياى عجيبى را ديد كه تعبير آن را متوجه نشد. پس به سوى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شتافت و به آن حضرت گفت: «من خواب آشفته اى ديدم كه قطعه اى از بدن تو افتاد و در دامن من قرار داده شد».

(3) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله هراس وى را برطرف ساخت و او را مژده خير داد و فرمود:

______________________________

(1) ابن قتيبه، المعارف، ص 158.

(2) «ام الفضل»: لبابه كبرى همسر عباس بن عبد المطلب، نخستين بانويى است كه بعد از حضرت خديجه بنت خويلد در مكه مسلمان شد. وى نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله جايگاهى داشت و آن حضرت به ديدنش مى رفت و در خانه اش استراحت قيلوله مى نمود. احاديث فراوانى را از آن حضرت روايت كرده است. وى براى عباس، فضل، عبد اللّه، عبيد اللّه، قثم، عبد الرحمن و ام حبيب را به دنيا آورد.

«عبد اللّه بن يزيد هلالى» درباره او گفته:

ما ولدت نجيبة من فحل بجبل نعلمه أو سهل

كستة من بطن أم الفضل أكرم بها من كهلة و كهل

عم النبي المصطفى ذي الفضل و خاتم الرسل و خير الرسل «هيچ بانويى از هيچ مردى در كوه و يا در دشت كه ما مى شناسيم، به دنيا نياورد».

«همچون شش فرزندى كه از شكم ام فضل بودند، او را گرامى بدار و شويش را».

«كه عموى پيامبر مصطفى دارنده فضل و خاتم پيامبران و بهترين

رسولان بود».

شرح حال وى در هر يك از كتابهاى طبقات كبرى 8/ 278، الاصابة 4/ 464 و الاستيعاب آمده است.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:33

«خير ديده اى! ان شاء اللّه، فاطمه پسرى به دنيا مى آورد و در دامن تو قرار مى گيرد ...».

(1) روزها به سرعت گذشت و فاطمه سرور زنان، حسين را به دنيا آورد و او در دامن ام الفضل بود به همان گونه كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله خبر داده بود «1».

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در انتظار طلوع ستاره مولود جديد باقى ماند كه زندگى پاره تنش به او درخشان شود، او عزيزترين باقيماندگان نزد وى از پسران و دخترانش بود.

(2)

مولود مبارك

سرور زنان عالميان، نوزاد بزرگوارش را به دنيا آورد كه هيچ بانويى از دختران حوّا، نه در عصر نبوت و نه بعد از آن همانند او را نزاييده بود كه بركتى عظيم تر و سودى بيشتر از او براى انسانيت داشته باشد. پس پاكتر، طاهرتر و درخشانتر از او نبوده است.

(3) دنيا به وى درخشان شد و انسانيت در همه نسلهايش به وى خوشبخت گرديد. مسلمين به او مفتخر شدند و ياد اين مناسبت را گرامى داشتند و هر سال به آن مفتخر و سرافراز گشتند.

(4) وزارت اوقاف مصر در مسجد حسينى، به همين مناسبت جشنى رسمى

______________________________

(1) مستدرك صحيحين 3/ 176. و در مسند فردوسى، ام الفضل گفت: «ديدم كه گويى اندامى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در خانه ام بود، پس از آن دلتنگ شدم و نزد آن حضرت رفتم و موضوع را به وى گفتم.

حضرت فرمود: آرى، همان است. پس فاطمه حسين را به دنيا

آورد، پس او را شير دادم تا از شير گرفته شد».

و در تاريخ الخميس 1/ 418 آمده است كه اين خواب پيش از تولد امام حسن عليه السّلام بوده است.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:34

برپا مى كند و اين مناسبت عظيم را گرامى مى دارد همچنانكه در بيشتر مناطق جهان اسلام، مراسمى برپا مى گردد.

(1) در آفاق يثرب، بازتاب اين خبر شادى بخش، پيچيد. امهات مؤمنين و ديگر بانوان از زنان مسلمان به خانه سرور زنان شتافتند و او را بخاطر فرزند جديدش تبريك گفتند و با وى در سرور و شاديهايش مشاركت نمودند.

(2)

اندوه و گريستن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله

هنگامى كه مژده تولد سبط پيامبر اكرم به آن حضرت داده شد، بلافاصله به خانه بضعه اش فاطمه عليها السّلام شتافت، در حالى كه قدمهايش را سنگين برمى داشت و غم و اندوه بر او چيره گشته بود، پس با صدايى گرفته و اندوهناك صدا زد: «اى اسما! پسرم را نزد من بياور».

(3) اسما، وى را به آن حضرت داد. پيامبر او را در آغوش گرفت و بسيار بر او بوسه زد، در حالى كه گريه را سر داده بود. اسما پريشان شد و گفت: «پدر و مادرم فداى تو باد از چه رو مى گريى؟!».

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در حالى كه چشمانش از اشك پر بود، به وى پاسخ داد: «بخاطر اين پسرم مى گريم».

حيرت و سرگردانى بر او دست يافته بود و معناى اين پديده و موضوع آن را درك نمى كرد. پس به سخن آمد و گفت: «او هم اكنون به دنيا آمده است».

(4) پيامبر با صدايى از غم و اندوه، بريده به وى پاسخ داد و فرمود: «گروه جفاكار بعد از من او

را مى كشند، خداوند شفاعتم را از آنان دور سازد ...».

سپس با اندوه برخاست و اسما را محرمانه گفت: «به فاطمه خبر مده چرا

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:35

كه وى تازه فارغ شده است ...» «1».

(1) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله غرق در اندوه و غم، از خانه بيرون رفت؛ زيرا او از غيب خبر يافته بود چه مصيبتها و بلاهايى كه هر موجود زنده اى را سراسيمه مى سازد، بر اين فرزندش خواهد گذشت.

(2)

سال ولادت امام حسين عليه السّلام

سبط پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در سال چهارم هجرى «2»، چشم به دنياى وجود گشود.

و گفته شده كه در سال سوم بوده «3» و راويان در مورد ماه ولادت آن حضرت، اختلاف دارند و اغلب بر آنند كه در ماه شعبان و در روز پنجم از آن مى باشد «4».

و بعضى از آنان روز ولادت را معين نكرده اند بلكه گفته اند چند شبى از شعبان گذشته، به دنيا آمد «5». و بعضى از مورخان اين موضوع را ناديده گرفته و به گفتن

______________________________

(1) مسند امام زيد، ص 468 و در امالى صدوق، ص 199 آمده است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله حسين را بعد از تولدش گرفت و سپس در حالى كه مى گريست، وى را به صفيه دختر عبد المطلب سپرد و گفت:

«خداوند لعنت كند قومى را كه كشنده تو باشند و اين را سه بار فرمود». صفيه گفت: پدر و مادرم فدايت باد! چه كسى او را مى كشد؟ فرمود: «گروه جفاكار از بنى اميه».

(2) ابن عساكر، ترجمة امام الحسين عليه السّلام ص 38. تهذيب الاسماء 1/ 163. مقاتل الطالبيين، ص 84.

مقريزى، خطط 2/ 285. بستانى، دائرة المعارف 7/ 48.

جوهرة الكلام فى مدح السادة الاعلام، ص 116. الافادة فى تاريخ الأئمة السادة از يحيى بن الحسين (متوفى 424 ه) از كتابهاى كپى شده كتابخانه امام حكيم. الذريّة الطاهرة از كتابهاى خطى كتابخانه عمومى حضرت امير المؤمنين عليه السّلام.

مجمع الزوائد 9/ 194. اسد الغابة 2/ 18. الارشاد، ص 198.

(3) اصول كافى 1/ 463. مقريزى، خطط 2/ 285. الاستيعاب (چاپ شده در حاشيه الاصابة) 1/ 392.

(4) طبرانى، المعجم الكبير از مخطوطات كتابخانه حضرت امير المؤمنين عليه السّلام. تحفة الازهار و زلال الانهار از مخطوطات كتابخانه عمومى امام كاشف الغطاء. مقريزى، خطط 2/ 285.

(5) امتاع الاسماع، ص 187. اسد الغابة 2/ 18 الذرية الطاهرة، ص 101.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:36

اينكه در شعبان به دنيا آمده اكتفا نموده اند «1». و بعضى از بزرگان بر اين باورند كه آن حضرت در آخر ربيع الاول ولادت يافته و اين بر خلاف مشهور است پس توجهى به آن نمى شود «2».

(1)

مراسم ميلاد امام حسين عليه السّلام

اشاره

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شخصا بيشتر مراسم شرعى تولد مولود مباركش را به جاى آورد و اين اعمال را انجام داد:

(2)

اوّل: اذان و اقامه

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مولود بزرگوارش را در آغوش گرفت و در گوش راستش اذان گفت و در گوش چپ او اقامه را خواند «3». و در خبر آمده است كه: «اين عمل، نگهدارنده نوزاد از شيطان رجيم است» «4».

(3) نخستين صدايى كه به گوش حسين عليه السّلام رسيد، صداى جدش حضرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بود؛ نخستين كسى است كه به سوى خدا روى آورد و مردم را به طرف او خواند و سرود آن صدا: «اللّه أكبر لا إله إلّا اللّه ...» بود.

______________________________

(1) فتح البارى فى باب مناقب الحسن و الحسين عليه السّلام 7/ 75.

(2) المقنعة، ص 467. التهذيب 6/ 41. الدروس 2/ 8.

(3) كشف الغمة 2/ 3. تحفة الازهار و زلال الانهار.

(4) على عليه السّلام روايت كرده كه پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله فرموده است: «براى هر كس نوزادى به دنيا آيد، در گوش راستش اذان بگويد و در گوش چپش اقامه بخواند؛ زيرا آن برايش عصمتى است از شيطان رجيم».

و مرا در مورد حسن و حسين به اين كار امر فرمود و اينكه با اذان و اقامه، فاتحة الكتاب، آية الكرسى، آخر سوره حشر، سوره اخلاص و معوذتين را بخواند. اين مطلب در دعائم الاسلام 1/ 148 آمده است.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:37

(1) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اين كلمات را كه جوهر ايمان و واقعيت اسلام را در بر دارد، در جان فرزند نوزادش كاشت و او را

به آنها تغذيه نمود و آنها از عناصر و اركان وجوديش گرديد و در همه مراحل زندگيش، شيفته آنها شد، پس به سوى ميدانهاى جهاد شتافت و همه چيز را فدا كرد تا اين كلمات در زمين، بلندى يابد و نيروهاى خير و صلح، حاكم شود و نشانه هاى ارتداد جاهلى- كه براى خاموشى نور خدا كوشا بود- در هم كوبيده و نابود شود.

(2)

دوّم: نامگذارى

اشاره

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله او را «حسين» ناميد همان گونه كه برادرش را «حسن» نام نهاد «1» و مورخان مى گويند كه عرب در جاهليتش اين دو نام را نمى شناختند تا فرزندان خود را به آنها بنامند بلكه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آنان را به وحيى از آسمان به اين نامها نامگذارى فرمود «2».

(3) و اين نام شريف، اسم علمى شد براى آن ذات عظيمى كه آگاهى و ايمان را در زمين منفجر ساخت و ياد آن، همه زبانهاى جهان را در بر گرفت و مردم شيفته آن شدند تا آنجا كه نزد آنان شعار مقدسى براى همه نمونه هاى والا شد و شعارى براى هر فداكارى كه بر اساس حق و عدل باشد.

(4)

اقوالى دور از واقع

بعضى از منابع تاريخ و اخبار، به صورتهايى گوناگون، مطالبى را در مورد

______________________________

(1) الرياض النضرة.

(2) اسد الغابة 2/ 9. و در تاريخ خلفا، ص 188 عمران بن سليمان روايت كرده گفت: حسن و حسين دو نام از نامهاى اهل بهشت مى باشند كه عرب آنها را در جاهليت نشنيده بودند.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:38

نامگذارى حضرت حسين عليه السّلام آورده اند كه خالى از تكلّف و ادّعا نمى باشند و آنها عبارتند از:

(1) 1- آنچه هانى بن هانى از على عليه السّلام روايت كرده كه گفت: هنگامى كه حسن به دنيا آمد، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آمد و فرمود: پسرم را چه نام نهاده ايد؟ گفتم: او را «حرب» ناميده ام. فرمود: بلكه او «حسن» است. و هنگامى كه حسين متولد شد، فرمود: پسرم را چه ناميده ايد؟ گفتم: او را «حرب» ناميده ام. فرمود: بلكه او «حسين» است و هنگامى كه سومى

به دنيا آمد، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمد و فرمود: پسرم را چه ناميده ايد؟ گفتم: «حرب». فرمود: بلكه او «محسن» است «1».

(2) به نظر ما اين روايت صحت ندارد؛ زيرا:

الف- سيرت اهل بيت عليهم السّلام بر التزام دقيق به اسلام و عدم دور شدن از هيچ يك از احكام آن استوار است و اسلام از ناميدن فرزندان به نامهاى جاهلى كه نشانه عقب ماندگى و انحطاط فكرى مى باشد، كراهت دارد. افزون بر اين، اين نام (حرب) اسم علمى است براى جدّ خاندان اموى كه نماينده نيروهاى كينه توز و ستمكار بر ضد اسلام مى باشد، پس امام چگونه فرزندانش را به آن مى ناميده است؟! ب- اعراض پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از نامگذارى سبط اولش به آن نام، موجب مى شد كه امام را از نامگذارى بقيه پسرانش به آن، بازدارد.

ج- «محسن» به اتفاق مورخان در زمان حيات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به دنيا نيامد، بلكه اندكى پس از وفات آن حضرت متولد شد و اين امر مؤكد مى سازد كه

______________________________

(1) نهاية الارب 18/ 213. الاستيعاب 1/ 384. تهذيب التهذيب 2/ 296. احمد بن حنبل، مسند 1/ 158.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:39

روايت مذكور، ادعايى بيش نيست و صحت ندارد.

(1) 2- «احمد بن حنبل» به سندش از امام على عليه السّلام روايت كرده گفت: هنگامى كه حسن برايم متولد شد، وى را به نام عمويم «حمزه» ناميدم و وقتى كه حسين به دنيا آمد، او را به نام برادرم «جعفر» نام گذاشتم. پس رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مرا فرا خواند و فرمود: «خداوند مرا دستور داده تا نام اين دو را تغيير

دهم، پس آن دو را حسن و حسين نامگذارى كن» «1».

اين روايت نيز در ضعف، همچون روايت قبلى است؛ زيرا نامگذارى سبطين به اين دو نام، بر حسب مشهور، اندكى پس از تولدشان صورت گرفت و هيچ كس به آنچه احمد روايت كرده، نظر نداده است.

(2) 3- طبرانى به سندش از امام على عليه السّلام روايت كرده كه فرموده است:

«هنگامى كه حسين به دنيا آمد، وى را به نام برادرم جعفر ناميدم، پس رسول خدا مرا فرا خواند و به من دستور داد تا او را حسين نام گذارم» «2».

اين روايت در ضعف، با دو روايت قبلى همانند است؛ زيرا حضرت امير المؤمنين عليه السّلام در نامگذارى سبط و ريحانه پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله بر آن حضرت پيشى نجست و آن حضرت بود كه- بر حسب آنچه مشهور بر آن است- وى را به اين نام، ناميد و روايات اهل بيت عليهم السّلام بر آن اجماع دارند.

(3)

سوّم: عقيقه

پس از گذشت هفت روز از تولد سبط پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آن حضرت دستور داد تا گوسفندى را برايش عقيقه كنند و گوشتش را براى فقرا تقسيم نمايند. و نيز دستور

______________________________

(1) احمد بن حنبل، مسند 1/ 257.

(2) طبرانى، المعجم الكبير 3/ 10.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:40

داد تا يك ران از آن گوسفند به قابله داده شود «1» و اين امر از جمله مواردى مى باشد كه اسلام در زمينه هاى نيكوكارى و احسان، تشريع نموده است.

(1)

چهارم: تراشيدن موى سر امام حسين عليه السّلام

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله همچنين دستور داد تا موى سر فرزند نوزادش را بتراشند و هموزن آن را به فقرا نقره صدقه دهند «2». وزن آن، يك و نيم درهم شد «3» بر حسب آنچه در حديث آمده است و سر آن حضرت را با عطرى مركب از زعفران و مواد ديگر، بمالند و نهى فرمود از آنچه در جاهليت عمل مى شد كه سر نوزاد را با خون مى ماليدند «4».

(2)

پنجم: ختنه

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به اهل بيت خود فرمود تا نوزادش را در روز هفتم تولدش، ختنه كنند. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ختنه طفل را در اين سن نورس، تشويق نمود؛ زيرا براى آن، پاكتر و طاهرتر است «5».

______________________________

(1) مسند امام زيد، ص 468. تحفة الازهار و زلال الانهار. و در كتاب الذرية الطاهرة، ص 122 از عايشه روايت شده كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله براى حسن و حسين، هر كدام دو گوسفند عقيقه كرد و در روز هفتم، براى آنها عقيقه نمود و فرمود: به نام وى ذبح نماييد و بگوييد: «بسم اللّه اللهم لك و اليك هذه عقيقة فلان» و اين روايت را حاكم در مستدرك 4/ 237 آورده و گفته راوى آن سوار است و او ضعيف مى باشد و مشهور ميان فقها استحباب ذبح يك گوسفند در عقيقه است.

(2) الرياض النضرة. ترمذى، صحيح، نور الابصار، ص 253.

(3) دعائم الاسلام 2/ 187.

(4) بحار 43/ 239.

(5) جواهر الاحكام، 31/ 260. و در آن آمده كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرموده است: «پسرانتان را در روز هفتم پاك گردانيد (ختنه كنيد) كه آن

پاكتر و طاهرتر است و براى سرعت روييدن گوشت، مناسب تر مى باشد و اينكه زمين چهل روز از بول شخص ختنه نشده، نجس مى گردد ...».

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:41

(1)

عنايت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نسبت به امام حسين عليه السلام

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شخصا سرپرستى امام حسين را به عهده گرفت و به وى توجهى فراوان داشت و روحش را با روح خود و عواطفش را با عواطف خويش آميخته ساخت. و بنابر آنچه مورخان مى گويند، انگشت ابهام خود را در دهان وى مى گذاشت و آن حضرت، وى را پس از تولدش گرفت و زبانش را در دهان او گذاشت تا او را از تراوش نبوت، تغذيه دهد، در حالى كه به او مى فرمود:

«هان اى حسين! هان اى حسين! خداوند نپذيرفت جز آنچه را خود خواهد- يعنى امامت را- كه در تو و در فرزندانت باشد ...» «1».

(2) و در اين باره «سيد طباطبائى» مى گويد:

ذادوا عن الماء ظمآنا مراضعه من جده المصطفى الساقى أصابعه

يعطيه ابهامه آنا و آونةلسانه فاستوت منه طبائعه

غرس سقاه رسول اللّه من يده و طاب من بعد طيب الأصل فارعه «او را تشنه از آب بازداشتند، آنكه جدش مصطفى از انگشتانش به او مى نوشانيد».

«گاهى (انگشت) ابهامش را به او مى داد و گاهى زبانش را تا اينكه سرشتهايش از او پاى گرفت».

«نهالى كه پيامبر خدا از دست خود آن را آبيارى كرد و بعد از نيكى اصلش، شاخه ها نيز نيكو گرديد».

(3) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در جان نوزادش، بزرگواريها و مكرمتهايش را فرو ريخت تا مثالى از او و ادامه اى براى زندگيش باشد و در نشر اهداف و حمايت از اصولش نماينده او گردد.

______________________________

(1) المناقب 4/ 50.

زندگانى حضرت امام حسين

عليه السلام ،ج 1،ص:42

(1)

تعويذ «1» پيامبر صلّى اللّه عليه و آله براى حسنين عليهما السّلام

از عنايت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نسبت به سبطينش و از علاقه شديد آن حضرت بر نگهدارى آنها از هر بدى و هر شرّ، اين بود كه بسيار پيش مى آمد كه آنها را تعويذ مى كرد.

(2) «ابن عباس» روايت كرده: «پيامبر صلّى اللّه عليه و آله حسن و حسين را تعويذ مى كرد و مى فرمود: أعوذ بكلمات اللّه التامة من كل شيطان و هامة و من كل عين لامة.

و مى فرمود: ابراهيم اين گونه دو فرزندش اسماعيل و اسحاق را تعويذ مى كرد» «2».

(3) و «عبد الرحمن بن عوف» مى گويد: پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله به من گفت: «اى عبد الرحمن! آيا نمى خواهى تو را تعويذى بياموزم كه ابراهيم دو پسرش اسماعيل و اسحاق را به آنها تعويذ مى نمود و من دو پسرم حسن و حسين را ...

كفى باللّه واعيا لمن دعا و لا مرمى وراء امر اللّه لمن رمى ...» «3».

«خداوند براى كسى كه دعا كند، كافى نگهدارنده اى است و جاى تير انداختنى بعد از امر خدا براى هر كس كه تير بيندازد، وجود ندارد».

(4) اين امر، بر عمق محبت و عطوفتى دلالت دارد كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نسبت به آن دو داشته و اينكه آن حضرت بيم از آن داشت كه چشم حسودان آنها را بزند، پس آن دو را با اين دعا از چشم بد حفظ مى كرد.

______________________________

(1) «تعويذ»: پناه دادن، در پناه آوردن، حفظ كردن كسى. و نيز به معنى دعاهايى كه بر كاغذ مى نويسند و به گردن يا بازو مى بندند براى دفع چشم زخم و رفع بلا و آفت (فرهنگ عميد).

(2) ذخائر العقبى، ص 134.

مشكل الآثار 4/ 72.

(3) ذخائر العقبى، ص 134.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:43

(1)

چهره امام حسين عليه السّلام

در چهره امام حسين عليه السّلام نشانه هاى جدش، پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله آشكار شد؛ زيرا در اوصاف خود همانند آن حضرت بود و در اخلاقى كه پيامبر به آنها بر ديگر پيامبران، امتياز يافت نيز همانند وى گرديد.

«محمد بن ضحاك» او را توصيف نموده گفت: «بدن حسين، شبيه بدن پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله بود» «1».

و گفته شده: «از ناف تا پاهايش، شبيه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بود» «2».

(2) و حضرت امام على عليه السّلام فرمود: «هر كس دوست دارد كه به شبيه ترين مردم به پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله ما بين گردن و دهان آن حضرت بنگرد، به حسن نگاه كند و هر كس دوست دارد كه به شبيه ترين مردم به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله از گردن تا قوزك پا نگاه كند، از نظر خلقت و رنگ، به حسين بن على بنگرد ...» «3».

(3) بر چهره شريف آن حضرت، نشانه هاى امامت آشكار شد و چهره اش از درخشانترين چهره هاى مردم بود و آن گونه بود كه «أبو كبير هذلى» مى گفت:

«و اذا نظرت الى اسرة وجهه برقت كبرق العارض المتهلل» «هرگاه به خطوط چهره اش بنگرى همچون ابر باران زا، برق مى زند».

(4) بعضى از تذكره نويسان، آن حضرت را چنين وصف كرده اند:

______________________________

(1) طبرانى، المعجم الكبير 3/ 123 از كتابهاى كپى شده كتابخانه عمومى حضرت امير المؤمنين عليه السّلام.

(2) المنمق فى اخبار قريش، ص 424. مقريزى، خطط 2/ 285. الافادة من تاريخ الائمة السادة، از كتابهاى كپى شده كتابخانه عمومى امام حكيم.

(3) طبرانى، المعجم الكبير 3/ 98.

زندگانى

حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:44

«سفيد چهره بود و هرگاه در جايى مى نشست كه در آن تاريكى بود، با سفيدى زيبايى و گردنش، آنجا روشن مى گشت» «1».

(1) و ديگرى مى گويد: «جمالى عظيم داشت و نور درخشنده اى در پيشانى و گونه هايش بود كه اطرافش را در شب تاريك، روشن مى ساخت و شبيه ترين مردم به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بود» «2».

(2) و يكى از شهدا، از يارانش در شعر حماسى كه سروده روز طف بود، آن حضرت را وصف كرده گويد:

له طلعة مثل شمس الضحى له غرة مثل بدر منير «طلعتى چون خورشيد هنگام بالا آمدن روز دارد و پيشانى او همچون ماه تابان است».

(3)

هيبت امام حسين عليه السّلام

سيماى انبيا بر آن حضرت بود و در هيبت همچون جدّ خود بود كه پيشانيها در برابرش به تواضع مى افتادند. يكى از جلادان پليس ابن زياد در وصف هيبت عظيمش مى گويد: «نور چهره اش و جمال هيبتش ما را از انديشيدن در مورد كشتن او به خود مشغول ساخت».

(4) روز طف، ضربات شمشيرها و زخمهاى نيزه ها نور چهره اش را پنهان

______________________________

(1) الافادة فى تاريخ الائمة السادة.

(2) على دره حنفى، محاضرات الاوائل و الاواخر، ص 71. و در مصابيح السنة 4/ 187- 188 از انس آمده است كه گفت: «هيچ كس از حسن بن على به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شبيه تر نبود و در مورد حسين گفت:

شبيه ترين آنان به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بود» و در انساب الاشراف 3/ 5 آمده: «حسين، شبيه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بود».

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:45

ننمود و در شكوه و زيبايى منظر، همچون ماه تمام بود و در

اين باره «كعبى» مى گويد:

و مجرح ما غيرت منه القنا حسناو لا اخلقن منه جديدا

قد كان بدرا فاغتدى شمس الضحى مذ ألبسته يد الدماء برودا «و آن مجروحى كه نيزه ها زيباييش را دگرگون نساختند و تازه اى از او را كهنه ننمودند».

«او ماه تمامى بود كه به خورشيدى در بلنداى روز تبديل شد. آنگاه كه دستهاى خون آلود، جامه هايى بر او پوشاند.

و هنگامى كه سر مبارك آن حضرت را نزد ابن زياد بردند، از نور چهره اش در شگفت شد و گفت: «كسى همچون او زيبا نديده ام!».

(1) «انس بن مالك» بر او اعتراض نمود و گفت: «مگر نه اين است كه وى شبيه ترين آنان به رسول خدا بود؟» «1».

و هنگامى كه آن سر شريف را بر يزيد بن معاويه عرضه داشتند، از جمال هيبتش به حيرت افتاد و گفت: «من هرگز صورتى زيباتر از او نديده ام!».

پس يكى از حاضران به وى گفت: «او شبيه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بود» «2».

(2) راويان، اجماع دارند كه وى در اوصاف و نشانه هايش همانند جدش حضرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بود و در شباهت و صفات، با آن حضرت شباهت داشت و هنگامى كه «عبيد اللّه بن حر جعفى» به ديدار حضرتش مشرف شد، جانش از اقدام و اجلال او سرشار شد و اظهار داشت: «من هرگز كسى را نديده ام كه زيباتر

______________________________

(1) بلاذرى، انساب الاشراف، 3/ 5، نسخه خطى در كتابخانه عمومى حضرت امير المؤمنين عليه السّلام.

(2) همان.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:46

و چشم گيرتر از حسين باشد ...».

بر چهره او سيماى پيامبران و هيبت متقيان آشكار شد و لذا چشم بينندگان خود را پر مى كرد و پيشانيها در

برابرش به خضوع و احترام، خم مى شد.

(1)

القاب امام حسين عليه السّلام

القاب آن حضرت و آنچه از صفات بلند در وجودش بود، بر علوّ ذات وى دلالت دارد و آنها عبارتند از:

1- شهيد.

2- طيّب.

3- سيّد شباب اهل الجنّة (سرور جوانان اهل بهشت).

4- سبط «1» به اعتبار فرمايش پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله كه فرمود: «حسين، سبطى از اسباط است» «2».

5- رشيد.

6- وفى (وفادار).

7- مبارك.

8- التابع لمرضاة اللّه (پيرو رضاى خدا) «3».

9- الدليل على ذات اللّه (دليل و راهنما بر ذات حق).

10- مطهر.

______________________________

(1) تحفة الازهار و زلال الانهار.

(2) بستانى، دائرة المعارف 7/ 47.

(3) نور الابصار، ص 253. جوهرة الكلام فى مدح السادة الاعلام، ص 116.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:47

11- برّ (نيكوكار).

12- احد الكاظمين (يكى از فروخورندگان خشم) «1».

(1)

كنيه امام حسين عليه السّلام

كنيه آن حضرت «ابو عبد اللّه» «2» بود و بسيارى از مورخان گفته اند كه وى كنيه اى غير از آن نداشته است «3». و گفته شده: كنيه اش «ابو على» «4» مى باشد و مردم پس از شهادتش او را «ابو الشهداء و ابو الاحرار» كنيه دادند.

(2)

نقش نگين انگشتر امام حسين عليه السّلام

آن حضرت، دو انگشترى داشته؛ يكى از آنها عقيق بوده كه بر آن «ان اللّه بالغ امره» «5» نقش شده بود و ديگرى همان است كه در روز شهادتش، به غارت برده شد و بر آن نوشته شده بود: «لا إله إلّا اللّه عدد لقاء اللّه» و وارد شده است: «هر كس مانند آن، انگشتر خود سازد، براى او مانعى از شيطان خواهد بود» «6».

(3)

استعمال عطر

آن حضرت، به عطر علاقه داشت و در سفر و حضر، مشك از او دور

______________________________

(1) دلائل الامامة، ص 73.

(2) الارشاد، ص 198.

(3) الفصول المهمّة، ص 170. نور الابصار، ص 253.

(4) المناقب 4/ 78. انساب الاشراف، ج 1، ق 1.

(5) در نور الابصار، ص 253 آمده است كه نقش نگين وى «لكل اجل كتاب» بوده است.

(6) دلائل الامامة، ص 73.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:48

نمى شد و در مجلس او، بخور عود وجود داشت «1».

(1)

خانه مسكونى امام حسين عليه السّلام

نخستين خانه اى كه با والدينش در آن ساكن شد، مجاور خانه عايشه بود و درى به مسجد داشت كه به خانه فاطمه شناخته مى شد «2».

______________________________

(1) ريحانة الرسول، ص 38.

(2) وفاء الوفاء.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:49

(1)

ساختارهاى تربيتى امام حسين عليه السّلام

اشاره

در سبط پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و ريحانه اش امام حسين عليه السّلام همه عناصر ناب تربيتى فراهم آمده بود كه جز او كسى آنها را به دست نياورد و او از جوهر و لبّ آنها بهره برد، اين عناصر، آن حضرت را براى رهبرى امت و تحمل رسالت اسلام با همه ابعاد و ساختهايش، آماده نمود و به او نيروهاى نامحدود روحى، از ايمان عميق به خدا و استقامت در شكيبايى بر محنتها و مصيبتها بخشيد كه هيچ موجود زنده اى از نوع بشر بر آنها طاقت تحمل نداشت.

اما قواى تربيتى كه به دست آورد و در ساخت آن حضرت و رساندن عظيم ترين ثروتهاى فكرى و اصلاحى به وى مؤثر بودند، عبارتند از:

(2)

وراثت

«وراثت» به اين تعبير شده كه آن عبارت است از مشابهت فرع با اصل و تنها به مشابهت ظاهر، محدود نمى شود بلكه خواص ذاتى و ساختار طبيعى را نيز شامل مى شود، آن گونه كه علماى وراثت به صراحت بيان كرده و گفته اند: آن امرى آشكار در همه موجودات زنده است؛ زيرا بذر پنبه، پنبه مى دهد و تخم گل، گل را نتيجه مى دهد و ديگر موارد نيز چنين است كه فرع شبيه اصل است و در خواص و دقيق ترين صفاتش با آن برابر مى باشد.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:50

«مندل» مى گويد: «بسيارى از صفات ارثى بدون تجزيه يا دگرگونى، از يكى از دو اصل يا از هر دوى آنها به فرع منتقل مى شود ...».

(1) «هكسلى» اين پديده را با اين گفته خود مؤكّد مى سازد كه: «هيچ اثر يا خاصه اى براى هيچ عضوى نيست مگر اينكه به وراثت و يا محيط بر مى گردد؛

زيرا ساخت وراثتى حدود احتمالى را معين مى كند و محيط، مقرر مى دارد كه اين احتمال محقق خواهد شد. بنابراين، ساخت وراثتى چيزى جز قدرت تعامل با هر محيطى به طريقى خاص نيست ...».

(2) و مقصود اين است كه همه آثار و خواصى كه در دستگاههاى حساس بدن انسان ظاهر مى شود، به عوامل وراثتى و قوانين آنها برمى گردد و محيط وقوع آن مميزات و ظهور آنها را در خارج مقرر مى دارد بنابراين، بنا به تحقيقات تجربى كه متخصصان مباحث وراثت انجام داده اند، محيط، تنها عامل يارى دهنده به وراثت است.

(3) به هر حال، علماى وراثت بدون ترديد بر اين تأكيد دارند كه فرزندان و نوادگان، بيشتر صفات نفسانى و جسمانى پدران و اجداد را به ارث مى برند و اين صفات، بدون اراده و اختيار به آنان منتقل مى شوند. اين مورد به صراحت در نوشته دكتر «آلكسيس كارل» درباره وراثت آمده است، آنجا كه مى گويد:

«زمان ادامه مى يابد، همان گونه كه در فرع تا آن سوى مرزهاى جسمانيش امتداد پيدا مى كند ... و حدود زمانيش از حدود اتّساعى آن دقيق تر و ثابت تر نيست، زيرا آن به گذشته و آينده مربوط است، على رغم اينكه ذات آن به خارج از حال، گسترش نمى يابد ... و فرديت ما آن گونه كه مى دانيم، هنگامى به وجود مى آيد كه اسپرم، وارد اوول مى شود، ولى عناصر ذات پيش از اين لحظه وجود پيدا مى كند و در بافتهاى والدين و اجداد و گذشتگان بسيار دور ما پراكنده مى باشد؛ زيرا ما از مواد سلولى پدران و مادرانمان ساخته شده ايم كه در حالت ارگانيك

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:51

تجزيه ناشده در گذشته توقف مى نمايد ... و

ما قطعات ناچيزى از كالبدهاى فراوان گذشتگانمان را در وجود خود داريم و صفات و كمبودهاى ما چيزى جز ادامه كمبودهاى و صفات آنان نيست ...» «1».

(1) اسلام، پيش از ديگران، اين پديده را كشف كرد و بر تأثير عملى آن در ساخت نفسانى و تربيتى فرد، دلالت كرد و با اصرار فراوان بر اين امر تأكيد نمود كه رابطه زوجيت بر اساس محكمى از آزمايش و بررسى رفتار زوجين و سلامت نفسانى و اخلاقى آنان از عيوب و نواقص، صورت گيرد. و در حديث است كه: «براى نطفه خود انتخاب كنيد كه اصل، وارد شونده و تأثيرگذار است».

(2) قرآن مجيد به آنچه وراثت از دقيق ترين صفات منتقل مى كند، اشاره دارد.

خداى تعالى در داستان پيامبرش حضرت نوح، مى فرمايد: رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرِينَ دَيَّاراً إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبادَكَ وَ لا يَلِدُوا إِلَّا فاجِراً كَفَّاراً «2» و اين آيه به وضوح دلالت دارد بر انتقال كفر و الحاد به وراثت از پدران به فرزندان. و كتب حديث، سرشار است از مجموعه بزرگى از اخبارى كه از ائمه اهل بيت عليهم السّلام رسيده و بر واقعيت وراثت و قوانين آن و اهميت فراوانش در رفتار انسان و ساخت وجودى او دلالت دارد.

(3) در پرتو اين پديده كه در تأثير خود منحرف نمى شود، به طور قطع مى گوييم كه سبط پيامبر صلّى اللّه عليه و آله صفات اخلاقى، نفسانى و ساختهاى روحى خود را از جدش حضرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به ارث برده كه آن حضرت با اين ويژگيها بر ديگر

______________________________

(1) نظام تربيتى در اسلام، ص 61- 62.

(2) نوح/ 26 و 27: «نوح

عرض كرد: پروردگارا! (اينك كه قوم از كفر و عناد دست نمى كشند) تو هم اين كافران را هلاك كن و از آنان ديّارى بر روى زمين باقى مگذار، اگر از آنان هر كه را باقى گذارى، بندگان پاك با ايمانت را گمراه مى كنند و فرزندى هم جز بدكار و كافر از آنان به ظهور نمى رسد».

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:52

پيامبران برترى يافته بود و بسيارى از روايات، ميزان آنچه را كه او و برادرش امام حسن از صفات جسمانى از جدشان حضرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به ارث برده اند، مشخص نموده اند؛ زيرا از حضرت على عليه السّلام روايت شده است كه فرمود:

«هر كس دوست دارد كه به شبيه ترين مردم به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ما بين گردن و موى او بنگرد، به حسن نگاه كند و هر كس دوست دارد كه به شبيه ترين مردم به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ما بين گردن تا قوزك پا نگاه كند، از نظر خلقت و رنگ، به حسين بنگرد» «1».

(1) و در روايتى آمده است كه امام حسين عليه السّلام ما بين ناف تا پايش به پيامبر شباهت داشت «2» و همان گونه كه اين ظاهر را از جد به ارث برده، ويژگيها و ديگر حالات و صفاتش را نيز از آن حضرت به ارث گرفته بود.

(2)

خانواده

«خانواده» «3» يكى از عوامل مهم در ايجاد زمينه اجتماعى شدن و تشكيل شخصيت كودك است و به او عادتهايى را القا مى كند كه در طول زندگى، همراه وى خواهند بود؛ زيرا خانواده، نخستين بذر در ايجاد پيشرفت فردى و رفتار اجتماعى است و

در ايجاد توازن در رفتار فرد از ديگر عوامل تربيتى مؤثرتر مى باشد و كودك، زبان را از آن فرا مى گيرد و ارزشها و سنّتهاى اجتماعى را كسب مى كند.

______________________________

(1) طبرانى، المعجم الكبير 3/ 98 مخطوط به خط علّامه سيد عزيز طباطبائى يزدى.

(2) المنمق فى اخبار قريش، ص 424.

(3) «خانواده» نزد علماى جامعه شناس، آن رابطه اجتماعى است كه از زن و شوهر و فرزندانشان تشكيل مى شود و شامل اجداد و نوادگان مى باشد (ر. ك: علم الاجتماع، ص 92).

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:53

(1) هنگامى كودكان يك خانواده، نشأتى سليم، متوازن و دور از ناهنجارى و انحراف پيدا مى كنند كه در خانه، آرامش، مودت، اطمينان خاطر و دورى از خشونت و ناخشنودى، حاكم باشد و اگر خانواده اين موارد را رعايت ننمايد، كودكانش دچار عقده هاى روانى خطرناكى مى شوند كه براى آنان مشكلات و گرفتاريهاى فراوانى را به بار مى آورند. و از نظر روان شناسى ثابت شده كه خطرناكترين عقده ها كه بيشترين زمينه سازى را براى آشفتگيهاى شخصيتى فراهم مى سازند، همانها هستند كه در مرحله كودكى نخستين، خصوصا از رابطه طفل با والدينش، ايجاد مى شوند «1».

(2) همچنين يكى از مهمترين وظايف خانواده، توجه به تربيت كودكان است؛ زيرا خود مسئول فعاليتهاى اجتماع پذيرى مى باشد كه طفل از خلال آن، آگاهيهاى فرهنگى و اصول آن را به صورتى فرا مى گيرد كه وى را در آينده زندگيش، شايسته مشاركت فعّالانه با ديگر اعضاى اجتماع مى سازد.

(3) از نظر علماى تربيت، مهمترين وظايف خانواده عبارتند از:

الف- آماده كردن كودكان در محيطى شايسته تا نيازهاى بيولوژيك و اجتماعى خود را برآورده سازند.

ب- آماده كردن آنان براى مشاركت در زندگى جامعه و آشنايى با ارزشها و عادتهاى

آن.

ج- فراهم نمودن آرامش، امنيت و حمايت براى آنان.

د- فراهم آوردن وسايلى كه براى آنها امكان ساخت وجوديشان در درون جامعه را مهيّا نمايد «2».

______________________________

(1) بيماريها روانى و عقلى، ص ب.

(2) نظام تربيتى در اسلام، ص 81.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:54

ه- تربيت آنها با تربيتى اخلاقى، وجدانى و دينى «1».

(1) در پرتو اين مباحث تربيتى نوين درباره خانواده و ميزان اهميتش در پرورش كودك و جهت دهى رفتار وى، به طور يقين مى گوييم كه امام حسين در ويژگيها و پايه هاى تربيتش كه آنها را از خانواده دريافت داشته، در خانواده اى رشد كرده كه هر كرامت و فضيلتى در اسلام به آن منتهى مى شود؛ زيرا در زير گنبد آسمان، خانواده اى والاتر و پاكتر از خاندان آل رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله وجود نداشته است ... و امام حسين عليه السّلام در سايه اين خانواده، رشد كرده و از سرشت و اخلاق آن تغذيه نموده است و ما- به اختصار- به بعضى از نقاط درخشان تربيت بى همتايى كه حضرت حسين عليه السّلام در سايه خانواده نبوى، بهره برده بود، اشاره اى مى نماييم.

(2)

تربيت نبوى صلّى اللّه عليه و آله

رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله، به نوبه خود، به تربيت سبط و ريحانه خود اقدام فرمود و فيض كرامتها و فضايلش را به او ارزانى داشت و وى را با ارزشها و اصول خويش پرورش داد تا مثالى از آن حضرت باشد.

(3) راويان مى گويند: آن حضرت، وى را بسيار مورد توجه و عنايت خويش قرار مى داد و در بيشتر اوقات او را به همراه خود داشت و عطر معرفت و پاكى خود را به مشامش مى رساند و كارهاى نيكو و

مكارم اخلاقش را براى وى ترسيم مى كرد. و هنگام صباوت، سوره توحيد را به او آموخت «2».

اتفاق افتاد كه مقدارى خرما به عنوان صدقه نزد پيامبر آوردند و حسين

______________________________

(1) نظام خانواده در اسلام، ص 25.

(2) يعقوبى، تاريخ 2/ 246.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:55

يك دانه از آن خرما را در دهان گذاشت اما پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آن را از دهان وى بيرون آورد و به او گفت: «صدقه براى ما حلال نيست» «1».

(1) در اينجا حضرت، وى را عادت مى دهد كه از سنين خردسالى، مناعت طبع داشته باشد و آنچه را كه برايش حلال نيست، تناول ننمايد و طبيعى است كه دور كردن كودك از خوردن غذاهاى شبهه آميز يا حرام، بر حسب آنچه تحقيقات پزشكى جديد بر آن دلالت دارد، اثر ذاتى خود را در رفتار طفل و رشد قواى ادراكى وى دارد؛ زيرا تناول غذاهاى حرام به وسيله كودك سبب مى شود كه فعاليتهاى رفتارى وى متوقف شود و در دل او سرشتهاى شرورانه همچون سنگدلى، تعدى و حمله تندروانه به ديگران را مى كارد و اسلام با توجهى عميق اين جنبه ها را در نظر داشته و لذا دور كردن كودك از تناول غذاى حرام را لازم دانسته است «2».

(2) و دور نگهداشتن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله سبطش حسين را از خوردن خرماى صدقه- كه براى اهل بيت عليهم السّلام جايز نيست- به كارگيرى اين شيوه تربيتى شايسته مى باشد ... و ما موارد بيشترى از نمونه هاى تربيت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در مورد آن حضرت را ضمن نقل احاديث وارده از پيامبر در مورد وى، بيان خواهيم كرد.

(3)

تربيت امام حسين عليه السّلام به وسيله امام امير المؤمنين عليه السّلام

اما حضرت امام على عليه السّلام خود، مربّى اول است كه اصول تربيت و شيوه هاى رفتار و قواعد آداب را پايه نهاد و فرزندش امام حسين عليه السّلام را با تربيت درخشانش، پرورش داد. او را با حكمت، تغذيه نمود و با عفّت و پاكى، بار آورد

______________________________

(1) امام احمد، مسند 1/ 201.

(2) نظام تربيتى در اسلام، ص 99.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:56

و مكارم اخلاق و آداب را برايش ترسيم كرد و در جان وى، معنويات جوشانش را كاشت و او را متمايل به فضايل قرار داد تا آنجا كه مسيرى سليم به سوى خير و حق پيدا كند.

(1) حضرت، به وى سفارشهايى نمود سرشار از ارزشهاى والا و نمونه هاى انسانى كه از جمله آنها اين وصيّت ارزشمند است كه مالامال از پندها و آداب اجتماعى و هر چيزى است كه مردم در رفتار خود به آن نيازمندند و برجسته ترين موارد از مبانى تربيتى اسلامى مى باشد كه توازن و هنجارى را در رفتار باعث مى شود.

(2) آن حضرت عليه السّلام فرمود: «اى فرزندم! تو را در پنهان و آشكار به تقواى خداى عزّ و جلّ سفارش مى كنم. و توصيه مى نمايم حق را در حال خشنودى «1»، صرفه جويى در ثروت و فقر، عدل با دوست و دشمن، كار در حالت نشاط و بى نشاطى و خشنودى از خداى تعالى در شدت و رفاه، مراعات نمايى.

(3) اى فرزندم! شرّى كه بهشت بعد از آن باشد، شرّ نيست و خيرى كه آتش پس از آن باشد، خير نيست و هر نعمتى كمتر از بهشت، ناچيز و هر بلايى كمتر از آتش جهنم، عافيت است ...

(4) بدان اى پسرم! هر

كس عيب خود را بنگرد، از عيب ديگران بازمى ماند.

و هر كس به قسمتهاى خداوند راضى شود، بر آنچه از دست داده باشد، غمگين نمى شود. و هر كس شمشير ستم بكشد، با آن كشته مى شود. و هر كس چاهى بكند، در آن مى افتد. و هر كس حجاب ديگران هتك نمايد، زشتيهاى خانه اش آشكار مى گردد. و هر كس گناه خود را فراموش كند، گناه ديگران را بزرگ

______________________________

(1) در نسخه اى «خشنودى و خشم» آمده است.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:57

مى شمارد. و هر كس در كارها خود را به زحمت بيهوده افكند، از پاى مى افتد.

(1) و آنكه خود را به دريا زند، غرق مى شود. و آنكه خود رأى باشد، گمراه مى گردد.

و آنكه به عقل خودش بى نيازى جويد، مى لغزد. و هر كس بر مردم تكبر كند، خوارى يابد. و هر كس با آنان بى خردى كند، دشنام مى شنود و آنكه به جاهاى بد وارد شود، متهم مى گردد. و هر كس با فرومايگان همدم شود، حقير مى گردد.

و آنكه با علما همنشينى كند، بزرگى مى يابد. و آنكه مزاح كند، سبك شمرده مى شود و آنكه كناره گيرى نمايد، سلامت مى بيند. و كسى كه شهوات را ترك كند، آزاد مى شود. و آنكه حسد را ترك نمايد، محبت مردم را به دست مى آورد.

(2) اى پسرم! عزّت مؤمن در بى نيازيش از مردم باشد. و قناعت، ثروتى بى پايان است. و هر كس مرگ را بسيار به ياد آورد، به اندك از دنيا راضى مى شود.

و آنكه بداند سخنش از عملش شمرده مى شود، سخنش كم مى شود جز در آنچه برايش سودبخش باشد، شگفتى از كسى باشد كه از عقاب بترسد و به ثواب اميدوار باشد، اما عمل نكند. ذكر، نور

است و غفلت تاريكى و جهالت گمراهى باشد و خوشبخت آن كسى است كه از ديگران پند گيرد، ادب بهترين ميراث و حسن خلق، بهترين همدم است.

(3) اى پسرم! با قطع رحم، بركت و پيشرفتى نباشد و با معصيت كارى بى نيازى نخواهد بود ...

(4) اى پسرم! عافيت، ده جزء است، نه جزء آن در خاموشى است مگر آنكه خدا را ياد كنند و يكى از آنها در ترك همنشينى با بى خردان است. هر كس با معصيت خداى عز و جل در مجالس، خود را زينت دهد، خوارى به ارث مى برد.

و هر كس علم طلب كند، دانا مى شود.

(5) اى پسرم! سرآغاز علم، مدارا كردن و آفت آن پرده درى است. و از

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:58

گنجهاى ايمان، صبر بر مصيبتها باشد. پاكدامنى، زيور فقر و سپاس، زينت ثروت است. هر كس كارى را فراوان انجام دهد، به آن شناخته مى شود و هر كس سخنش زياد گردد، خطايش فراوان مى گردد و هر كس خطايش بسيار شود، حيايش اندك مى گردد و آنكه كم حيا شود، ورعش كم مى شود. و آنكه ورعش اندك گردد، قلبش مى ميرد و هر كس قلبش بميرد، وارد آتش مى شود.

(1) اى پسرم! هيچ گناهكارى را نااميد مكن كه چه بسيار باشد كسى به گناه ادامه دهد اما عاقبت به خير شود. و چه بسيار كسى كه عمل كند، اما در آخر عمر خود، آن را تباه كند و به آتش برود. هر كس دنباله كار را بگيرد، كارها بر او سبك مى شود.

(2) اى پسرم! فراوانى ديدارها، ملالت و بيزارى به بار مى آورد.

(3) اى پسرم! اطمينان قبل از آگاهى، با دورانديشى مخالف است. خود خودپسندى شخص،

دليلى بر ضعف عقل اوست.

(4) اى پسرم! چه بسيار است كه نگاهى، حسرت به بار آورد و چه بسيار است سخنى كه نعمتى را موجب شود. هيچ شرافتى بالاتر از اسلام و هيچ بخششى بالاتر از تقوا و هيچ پناهگاهى، مطمئن تر از ورع و هيچ شفيعى بهتر از توبه نيست. جامه اى زيباتر از عافيت نباشد و هيچ ثروتى بيش از رضايت به قوت، موجب رفع فقر نمى شود. هر كس تنها به قدر نياز در طلب باشد، در رسيدن به آسايش تعجيل كرده و در حفظ خوشنامى كوشيده است. حرص، كليد رنج و مركب مشقت و موجب گرفتار شدن به گناهان است. بدى، فراهم آورنده عيبها و زشتيهاست و براى ادب كردن نفس، همان كافى است كه آنچه را از ديگران نمى پسندى در نظرگيرى، براى برادر تو است همانند آنچه براى تو نسبت به وى وجود دارد. و هر كس بدون دقت در درستى كارها خويشتن را گرفتار سازد، به

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:59

حقيقت كه خود را در معرض مصيبتهاى ناگهانى قرار داده است.

(1) چاره انديشى پيش از دست زدن به هر كارى، تو را از پشيمانى ايمن مى سازد. هر كس كارها و نظرهاى برجسته را بررسى كند، مواضع خطا را مى شناسد، شكيبايى، سپرى در برابر بينوايى است. مخالفت با نفس، كمال آن را باعث مى شود. ساعتها، عمرها را مى كاهد. پروردگار تو از حاكمترين حاكمان براى ستمكاران است و او آگاه به درون درونگرايان مى باشد. (2) بدترين توشه براى روز معاد، تعدى بر بندگان باشد، در هر جرعه اى آب، شكستنى در گلو و در هر خوردنى، گيركردنى در گلو باشد. هيچ نعمتى به دست نمى آيد مگر

با جدا شدن از نعمت ديگرى، چه نزديك است آسايش به خستگى و بينوايى به نعمت و مرگ به زندگى، پس خوشا به حال آنكه علم و عمل و حب و بغض و گرفتن و رها كردن و سخن گفتن و سكوتش را براى خدا خالص گرداند. (3) و آفرين بر عالمى كه آگاه شود و از گناه بپرهيزد و عمل كند و كوشا باشد و از هلاكت و خسران بترسد، پس آماده و مهيا گردد، اگر پرسيده شود، به روشنى پاسخ گويد و اگر رها شود، خاموش ماند. سخن او صواب باشد و سكوت او به سبب ناتوانى از جواب باشد. واى و همه واى بر كسى باشد كه گرفتار حرمان، خوارى و نافرمانى شود و آنچه را براى ديگران نمى پسندد، براى خويشتن نيكو شمارد. هر كس سخنش نرم گردد، محبتش واجب مى شود. (4) هر كس را كه شرم و بخشش نباشد، مرگ براى او از زندگى شايسته تر است. مروت شخص كامل نمى شود تا اينكه براى او مهم نباشد كه كداميك از دو جامه اش را بپوشد و يا كدام يك از دو خوردنيش را بخورد» «1».

______________________________

(1) الاعجاز و الايجاز، ص 33.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:60

اين وصيتنامه، سرشار است از آداب رفتار، تهذيب اخلاق و دعوت به تقواى الهى كه همانا نخستين پايه در نگهداشتن نفس از انحراف و گناهان و قرار دادن آن در مسير صحيحى است كه از هدايت و رستگارى، برخوردار باشد.

(1)

تربيت امام حسين عليه السّلام از سوى حضرت فاطمه عليها السّلام

سرور زنان عليها السّلام به تربيت فرزندش حسين، همت گماشت و او را غرق در محبت و عطوفت خويش ساخت تا بدين وسيله شخصيتى مستقل و ادراكى ذاتى

داشته باشد. همچنين وى را با آداب اسلامى تغذيه نمود و او را به استقامت و راه مستقيم به سوى خير، عادت داد.

(2) «علائلى» مى گويد: «آنچه از مجموع اخبار حسين به ما رسيده اين است كه مادرش، اهتمامى فراوان داشت تا الگوهاى عقيدتى اسلامى را در وجود او مستحكم سازد و انديشه فضيلت با تمام معانى آن و به صحيح ترين صورتى در نفسش گسترش يابد و عجيب نباشد كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نيز در جهت دهى به آن حضرت، در اين دوره اى كه كودك، احساس استقلال مى كند، اشراف داشته است.

(3) حضرت فاطمه عليها السّلام انديشه خير و دوستى مطلق و واجب را در نفس وى كامل گردانيد و در زواياى فكر و ابعاد انديشه هايش، فضيلتهاى عالى را گسترده ساخت؛ زيرا مبانى ادب را در طبيعت فرزندش چنان جهت داد كه مركز دايره آن، خداوند باشد كه خود آن انديشه اى است كه همگان در آن مشترك هستند.

(4) بدين گونه است كه كودك، خود دايره محدود كوتاهى را رسم مى كند آنجا كه اين مبانى ادب را حول محور مادرش بنا مى كند و تنها وى را در نظر مى گيرد و

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:61

از او به هيچ موجودى جز او روى نمى آورد و مادرش براى او دايره اى نامتناهى ترسيم نمود، آنگاه كه انديشه خدايى را نقطه تمركز قرار داد و مبانى آداب و فضايل را حول محور آن قرار داد، پس نفس وى گسترده گشت تا جهان را با عواطف مهذّبش شامل شود و با عاليترين نمونه او را به سوى خير و جمال حركت دهد ...» «1».

(1) امام حسين عليه السّلام در

فضاى آن خانواده عظيم، رشد و نموّ يافت، خانواده اى كه تاريخ انسانيت براى آن همانندى در ايمان و هدايت سراغ نداشت تا آنجا كه آن حضرت در سايه رشدش در ميان آن خانواده از نمونه هاى كم نظير انديشه انسانى و از بارزترين پيشوايان مسلمين گرديد.

(2)

محيط

كارشناسان مباحث تربيتى و روانشناسى همگى بر آنند كه «محيط» يكى از مهمترين عواملى است كه تربيت در شكل بخشيدن به شخصيت كودك و ايجاد غرايز و عادات در كودك بر آنها تكيه دارد و مسئوليت هرگونه انحطاط يا عقب ماندگى در ارزشهاى تربيتى، به آن برمى گردد، همچنانكه ثبات محيط و عدم پريشانى در خانواده، تأثير بسزايى در رفتار به هنجار و بخردانه كودك دارد.

(3) «سازمان يونسكو» وابسته به ملل متحد در زمينه عوامل غير طبيعى مؤثر در روحيه كودك، تحقيق نموده و پس از مطالعات فراوانى كه كارشناسان انجام داده اند، اين گزارش را ارائه نمودند:

«بدون شك، محيط، داراى ثبات روحى و خانواده متشكلى كه اعضاى آن

______________________________

(1) امام حسين عليه السّلام، ص 289.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:62

در فضايى از عطوفت متقابل زندگى مى كنند، نخستين پايه هايى هستند كه شكل گيرى عاطفى كودك بر آنها متكى است و كودك در آينده، روابط اجتماعى خود را به صورت مطلوبى بر اين اساس بنا مى نهد در حالى كه اگر شخصيت كودك با برخورد نامطلوب والدين، دچار لطمه شود، از جامعه پذيرى، ناتوان خواهد بود ...» «1».

(1) ثبات محيط و عدم پريشانى آن، از مهمترين عوامل قوى در پايدارى شخصيّت كودك و شكوفايى زندگى و دور ساختن وى از اضطراب مى باشد و روانشناسان معتقدند كه بى ثباتى محيط و پيچيدگيهاى آن سبب مى شوند كودك حس كند كه

در جهانى متناقض و مملو از نيرنگ، فريب، خيانت و حسد زندگى مى كند و اينكه وى مخلوقى ناتوان است كه قدرت و توانى در برابر اين جهان زورگو را ندارد «2» ...

(2) اسلام، به صورتى مثبت به مسائل محيط، توجه نموده و همه وسايل و نيروهايش را در راه اصلاح آن به كار گرفته و پيش از هر چيز به اين امر نظر داشته است كه ارزشهاى والايى از حق، عدل و مساوات در آن حاكم باشد و عوامل انحطاط و عقب ماندگى از قبيل جور، ستم و فريبكارى در آن نابود شود و محيط، جاى امنى باشد به دور از آشوبها و پريشانيها تا بهترين و سرآمدترين انسانها را به امت تقديم كند، انسانهايى پيشتاز در صحنه هاى نيكوكارى و خير و اصلاح.

(3) محيط اسلامى، بزرگان، نامداران و شخصيتهاى كم نظيرى از مصلحان را

______________________________

(1) اثر خانواده و اجتماع بر نوجوانان زير سيزده سال، سازمان يونسكو، ص 35.

(2) شكل گيرى شخصيت، ص 22.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:63

پرورش داده كه از بهترين افرادى بودند كه انسانيت در همه مراحل تاريخيش به خود ديده است، همچون مولايمان حضرت امام امير المؤمنين عليه السّلام، عمار بن ياسر، ابو ذر و مانند آنها از پايه گذاران عدالت اجتماعى در اسلام.

(1) امام حسين عليه السّلام در فضاى آن محيط روشن اسلامى، نشأت يافت كه نور را پرتوافكن ساخت و تمدن انسان را بپا كرد و ملتهاى جهان را به سوى محقق نمودن مسائل سرنوشت سازشان، رهبرى نمود و نيروهايى را كه براى عقب نگهداشتن و انحطاط انسان مى كوشيدند، نابود ساخت. آن محيط عظيمى كه به سوى سرچشمه هاى عدالت، روى آورد و از آن سيراب

گشت و نسلهاى تشنه را سيراب نمود.

(2) امام حسين عليه السّلام در اوان كودكى مشاهده كرد كه محيط اسلامى چه پيروزيهاى عظيمى را در راه ايجاد دولت اسلام و استحكام بخشيدن به پايه ها، اهداف و نشر اصول آن با هدف گسترش مودت و نيكنامى و امنيت در ميان مردم به دست آورده بود.

(3) اينها بخشى از امكانات تربيتى است كه براى امام حسين عليه السّلام فراهم آمده بود. امكاناتى كه آن حضرت را آمادگى بخشيد تا مثالى والا براى جدّش حضرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در دعوت به سوى حق و صلابت در عدل باشد.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:65

(1)

در سايه قرآن و سنّت

اشاره

اسلام، در كتاب و سنّت، به امام حسين عليه السّلام توجه داشت و عنايت و اهتمامى فراوان نسبت به وى مبذول نمود؛ زيرا آن حضرت، از مراكز عالى رهبرى در اسلام است كه بر اين جهان هستى، نظر مى افكند و بر مظاهر آن مى درخشد و امور انسان را بهبودى مى بخشد و او را به سوى رفتارى نيكو و شيوه اى سليم، پيش مى برد.

(2) اسلام، با تكريم و احترام كامل با امام حسين عليه السّلام رو به رو شد و نيز او را به همراه والدين و برادرش، مورد توجه قرار داد و ياد آنها را بلند آوازه ساخت و به اصرار بر پيروى از رفتار آنان و اقتداى به آنها تأكيد نمود و براى امت، ضمانت نمود كه از راه هدايت، منحرف نشود، هرگاه كه در مجال حكم و تشريع و ديگر زمينه ها بر آنها تقدّم نجويد. در اينجا- به اختصار- به آنچه در كتاب و سنّت، در حق آنان آمده است، اشاره

مى نماييم.

(3)

در سايه قرآن

كتاب عظيم خدا- كه باطل از پيش رو و نه از پشت سر، به سوى آن نمى آيد- فضيلت امام حسين عليه السّلام را در ضمن اهل بيت عليهم السّلام اعلام نموده و آن

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:66

حضرت با وجود كتاب خدا، نيازى به مدح مادحان و وصف واصفان ندارد و اينها بعضى از آياتى هستند كه به فضيلت آنان سخن گفته اند.

(1)

آيه تطهير

اشاره

خداى تعالى فرمود: ... إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً «1».

«همانا خداوند مى خواهد كه پليدى را از شما اى اهل بيت دور سازد و به حقيقت پاك گرداند».

و ما ناگزيريم توقفى كوتاه براى بحث در اين آيه داشته باشيم:

(2)

الف- اهل بيت، چه كسانى هستند؟

مفسران و راويان موثق «2»، اجماع دارند بر اينكه اهل بيت، همان پنج تن اصحاب كسا هستند كه عبارتند از: سرور كائنات، حضرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و برادر آن حضرت كه چون نفس آن حضرت است؛ يعنى امير المؤمنين عليه السّلام و پاره پاك تن

______________________________

(1) احزاب/ 33.

(2) فخر رازى، التفسير الكبير 25/ 209. نيشابورى در تفسير سوره احزاب. مسلم، صحيح 4/ 1883، ما نزل من القرآن فى اهل البيت، ص 71، از مخطوطات تصوير شده در كتابخانه امام حكيم كه از خزانه مستنصريه در سال 666 ه. نقل گرديد، تأليف حسين بن الحكم الحبري. الخصائص الكبرى 2/ 464. الرياض النضره. خصائص نسائى 2/ 152. نسائى، ص 34 و 35 ابن جرير، تفسير 22/ 5.

احمد بن حنبل، مسند 4/ 107. بيهقى، سنن 2/ 149 و 152، نسائى، سنن، 2/ 150. مشكل الآثار 1/ 334 و جلال الدين سيوطى در «الدر المنثور 5/ 199» بيست روايت از طرق مختلف در مورد اختصاص اين آيه به اهل بيت آورده و ابن جرير در تفسير خود، پانزده روايت با اسانيد مختلف در اختصاص آيه به آنان ذكر نموده است.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:67

او همتاى مريم، دختر عمران، سرور زنان، حضرت فاطمه زهرا كه خداوند به رضايش راضى مى شود و به خشمش خشم مى گيرد و دو ريحانه حضرت پيامبر از دنيا،

دو سبط شهيد آن حضرت؛ يعنى حسن و حسين، سروران جوانان اهل بهشت كه هيچ يك از صحابه و ديگران در اين آيه با آنها مشاركت ندارد و بر اين اختصاص، موارد ذيل دلالت مى نمايد:

(1) اولا: ام سلمه گفته است: اين آيه در خانه من نازل شد در حالى كه فاطمه، على، حسن و حسين در خانه بودند، پس رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله با كسائى كه بر آن حضرت بود، آنان را پوشاند و سپس فرمود: «خداوندا! اينها اهل بيت من هستند، پس پليدى را از آنها دور ساز و آنان را به حقيقت پاك گردان». و اين گفته را تكرار مى فرمود و ام سلمه مى شنيد و مى ديد، پس گفت: اى رسول خدا! آيا من همراه شما هستم؟ و كسا را برداشت تا داخل شود. پس پيامبر آن را از دست او كشيد و به وى فرمود: «تو بر خير هستى». و در اين مورد، صحاح، تواتر دارند «1» و اين امر، حسب روايت ام سلمه، به وضوح بر اختصاص آيه تطهير به آنان و امتياز آنها از ميان ديگر افراد به اين كرامت درخشان، دلالت دارد.

(2) ثانيا: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از هر راهى استفاده نمود تا اختصاص اين آيه را به اهل بيت، نشان دهد. «ابن عباس» روايت كرده: «رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را ديدم كه به مدت هفت ماه هر روز بر در خانه على بن ابى طالب هنگام هر نماز مى آمد و مى فرمود: سلام و رحمت خداوند و بركات او بر شما باد اى اهل بيت: إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ

وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً، نماز! خداوند

______________________________

(1) حاكم، مستدرك 2/ 416. اسد الغابة 5/ 521.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:68

شما را رحمت كند، در هر روز، پنج مرتبه» «1».

(1) انس بن مالك روايت كرده است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به مدّت شش ماه هنگام خارج شدن براى نماز صبح، به خانه فاطمه سر مى زد و مى فرمود: نماز! اى اهل بيت!: «همانا خداوند مى خواهد تا پليدى را از شما اهل بيت دور سازد و شما را به حقيقت پاك گرداند» «2».

(2) ابو برزه روايت كرده: «هفت ماه با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نماز خواندم، پس هر وقت از خانه اش خارج مى شد به در خانه فاطمه عليها السّلام مى آمد و مى فرمود: سلام بر شما!:

... إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً «3».

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اختصاص اين آيه به اهل بيتش را مورد تأكيد قرار داد و آن را از ديگران منتفى دانست تا امت را ارشاد نمايد و آنها را به پيروى از آنها و تسليم رهبرى خود به آنها ملزم سازد.

(3) ثالثا: احتجاج عترت پاك به اختصاص آيه به آنها كه امام حسن مجتبى عليه السّلام در يكى از خطبه هاى خود فرمود: «و من از اهل بيتى هستم كه جبرئيل بر ما نازل مى شد و از نزد ما بالا مى رفت و من از اهل بيتى هستم كه خداوند پليدى را از آنان دور ساخته و به حقيقت پاك گردانيده است» «4».

(4) و اخبار از طرق عترت پاك، متواتر گشته و اختصاص آيه به پنج تن اصحاب كسا و عدم شمول آن بر ديگر افراد خانواده

پيامبر را اعلام نموده است.

______________________________

(1) الدر المنثور 5/ 199.

(2) مجمع الزوائد 9/ 169. انساب الاشراف 2/ 104، ذخائر العقبى، ص 24.

(3) ذخائر العقبى، ص 24.

(4) حاكم، مستدرك 3/ 172.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:69

(1)

ب- عدم شمول آيه مودّت بر زنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله

زنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را در اين آيه سهمى نيست؛ زيرا آنان- به گفته علماى اصول- موضوعا و حكما از آن خارج شده اند و به عنوان دليل بر اين امر، موارد ذيل را يادآور مى شويم:

1- «اهل»، در لغت، موضوع است براى خاندان مرد و خويشاوندانش «1» و شامل زوجه نمى شود. اين معنا را زيد بن ارقم مؤكد ساخت آنگاه كه از وى در مورد اهل بيت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پرسيدند كه آيا همسران آن حضرت را شامل مى شود؟

اين موضوع را مردود دانست و گفت: «نه، سوگند به خدا! زيرا زن مدتى را با مرد مى گذراند و سپس او را طلاق مى دهد و به سوى پدر و قومش بازمى گردد ... اهل بيت وى، اصل و خويشاوندان وى هستند كه بعد از او صدقه بر آنان حرام شده است».

2- اگر بپذيريم كه «اهل» شامل زوجه مى شود و بر آن اطلاق مى گردد «2»، ناگزير بايد بنا به اخبار پيشين، آن را مخصّص بدانيم كه بدون شك موجب تخصيص مى شوند؛ زيرا به حد تواتر لفظى و معنوى رسيده اند.

(2)

ج- ادعاهاى عكرمه و مقاتل

گروهى از دست ساختگان بنى اميه و داعيان خوارج كوشيدند تا آيه را از عترت پاك دور سازند و آن را به زنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اختصاص دهند و در اين مورد به سياق آيه تمسك جستند كه از جمله اين افراد، «عكرمه و مقاتل بن سليمان» مى باشند.

______________________________

(1) قاموس محيط 1/ 331. اقرب الموارد.

(2) ابن كثير، تفسير 2/ 302. مسلم، صحيح 4/ 1873.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:70

(1) عكرمه از دشمن ترين مردم نسبت به اصحاب كسا بوده و اين امر را

در بازار فرياد مى زده است «1» و اصرار و عناد وى تا بدانجا رسيد كه مى گفت:

«هر كس بخواهد با او مباهله مى كنم كه (اين آيه) در مورد همسران پيامبر نازل شده است» «2».

(2) طبيعى است كه فرياد زدنش در بازار و پيشنهاد مباهله دادن، دليلى بر كينه شديد وى نسبت به عترت پاك است كه معادل قرآن كريم مى باشند. و در اينجا لازم است به مسائل مربوط به عكرمه و مقاتل بنگريم تا انگيزه آن دو در مورد ادعايشان مشخص گردد.

(3)

عكرمه در ميزان

«عكرمه بربرى، ابو عبد اللّه مدنى» است كه اصل وى از بربر و غلامى براى حصين بن ابى الحر عنبرى بوده، پس او را به ابن عباس بخشيد، هنگامى كه از سوى حضرت امير المؤمنين عليه السّلام حاكم بصره شد و او تا زمان وفات عبد اللّه بن عباس، برده ماند، پس على بن عبد اللّه او را فروخت و سپس بازپس گرفت «3».

وى در عقيده، جرح گرديده و در رفتارش متهم بوده است؛ زيرا شرح حال نويسان در مورد وى مطالب زير را ذكر كرده اند:

(4) 1- وى از خوارج بود «4» و بر در مسجد ايستاد و گفت در آن كسى جز كافران نيست «5»؛ زيرا خوارج معتقد به كفر مسلمين شدند. اما موضعگيرى آنان

______________________________

(1) واحدى، اسباب النزول، ص 240.

(2) الدر المنثور 5/ 198.

(3) تهذيب التهذيب 7/ 263.

(4) ميزان الاعتدال 3/ 95. طبقات القراء 1/ 15. ابن سعد، طبقات 5/ 216.

(5) ميزان الاعتدال 3/ 95.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:71

نسبت به حضرت امير المؤمنين عليه السّلام در نصب و دشمنى، معروف است.

(1) 2- وى به دروغگويى و اهميت ندادن به دروغ، معروف گرديد و

به اين امر اشتهار يافت؛ زيرا از ابن مسيب روايت شده كه به غلام خود، برد گفته است:

«بر من دروغ مگوى آن گونه كه عكرمه بر ابن عباس دروغ گفت» «1». زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ج 1 71 عكرمه در ميزان ..... ص : 70

2) از «عثمان بن مره» روايت شده كه وى به قاسم گفته بود: «عكرمه با ما از ابن عباس چنين حديث گفته است. پس قاسم گفت: اى برادر زاده! عكرمه دروغگو مى باشد و هنگام صبح، حديثى مى گويد و شبانگاه با آن مخالفت مى كند» «2».

و با وجود متهم بودنش به دروغگويى، پس به هيچ يك از روايات وى نمى توان اعتماد كرد، زيرا اقدام به دروغگويى از مهمترين عواملى است كه موجب بى اعتبارى راوى مى شود.

(3) 3- وى فاسق بوده و به غنا گوش فرا مى داد، نرد بازى مى كرد، در نماز سستى مى نمود و سبك مغز بود «3».

(4) 4- مسلمين او را رها كرده و از او دور شدند. وى و كثير عزّه در يك روز درگذشتند، پس مردم به تشييع جنازه كثير رفتند اما بر جنازه وى حاضر نشدند «4».

(5) و با اين ايرادهايى كه بر او گرد آمده اند، چگونه مى توان به روايت وى اعتماد و به آن اطمينان كرد. بخارى به وى اعتماد نموده در حالى كه مسلم از وى

______________________________

(1) ميزان الاعتدال 3/ 96.

(2) معجم الادباء.

(3) تهذيب التهذيب 7/ 263.

(4) همان 7/ 271.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:72

اجتناب كرده است. «1» بخارى گويد: «كسى از اصحاب ما نيست مگر اينكه به عكرمه احتجاج مى كند» «2» و عجيب اين است كه بخارى در رواياتش بر عكرمه و امثال وى از كسانى كه

در دينشان مورد ايراد هستند، اعتماد مى كند ولى از روايات عترت پاك كه معادل قرآن كريم مى باشند، خوددارى مى ورزد!!

(1)

مقاتل بن سليمان

«مقاتل بن سليمان بن بشير ازدى خراسانى»، همانند دوستش عكرمه، در دين خود مورد اتهام بود و مترجمان درباره وى اين موارد را ذكر كرده اند:

1- وى دروغگو بوده است. نسائى گويد: «مقاتل دروغ مى گفت» «3» و «وكيع» نيز چنين گفته: «و اسحاق بن ابراهيم حنظلى گفت: خراسان سه نفر را خارج نموده كه بى نظير هستند- يعنى در بدعت و دروغ- جهم، مقاتل و عمر بن صبح».

(2) و «خارجة بن مصعب» گويد: «جهم و مقاتل نزد ما دو فاسق فاجر بودند» «4». پس با وجود اتهام وى به دروغگويى، اعتماد بر روايتش صحيح نيست و حديث وى از ارزش استدلالى مى افتد.

(3) 2- وى در دين خود متهم بود و اعتقاد به «تشبيه» داشت. ابن حيان گويد:

«مقاتل، علم قرآن را از يهود و نصارا مى گرفت، آنچه را كه با كتابهايشان موافقت مى نمود. و او پروردگار سبحان را به مخلوقين تشبيه مى كرد و در حديث، دروغ مى گفت» «5».

______________________________

(1) ميزان الاعتدال 3/ 93.

(2) تهذيب التهذيب 7/ 271.

(3) ميزان الاعتدال 4/ 173.

(4) تهذيب التهذيب 10/ 281.

(5) همان، ص 284. ميزان الاعتدال 4/ 175.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:73

(1) بعضى از اخيار، خون وى را حلال دانستند.

«خارجه» گويد: «خون يهودى و ذمى را حلال نمى شمارم اما اگر بر مقاتل بن سليمان در جايى قدرت يابم كه كسى ما را نبيند، او را مى كشم «1»».

(2) 3- مقاتل، به نصب و دشمنى نسبت به امير المؤمنين عليه السّلام معروف بوده و پيوسته فضايل امام عليه السّلام را به ديگران نسبت مى داد. از امام

روايت شده است كه فرمود: «سلونى قبل ان تفقدونى؛ از من بپرسيد پيش از آنكه مرا از دست بدهيد»، پس مقاتل خواست كه در اين امر با آن حضرت همانند باشد و مى گفت: «از من بپرسيد راجع به آنچه پايين تر از عرش باشد!». پس مردى به سوى او برخاست و به او گفت: به من خبر ده درباره مورچه كه روده هاى آن در كجا هستند؟ و او قادر به پاسخ نشد «2».

(3) بار ديگر گفت: بپرسيد از من درباره آنچه پايين تر از عرش است! پس مردى برخاست و به او گفت: به من خبر بده چه كسى موى سر آدم را هنگامى كه به حج رفت، تراشيد؟ و او سرگردان شد و قادر به پاسخ نبود «3».

اينها مواردى است كه بر تباهى انديشه هايش دلالت دارد و اينكه هيچ يك از احاديث وى قابل اعتماد نبوده است.

(4)

ضعف استدلال عكرمه و مقاتل

«عكرمه و مقاتل» به سياق آيه استدلال كرده اند كه درباره زنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نازل شده و شامل اهل بيت آن حضرت نيست.

(5) امام «شرف الدين» به صورتى موضوعى به ابطال اين امر اقدام نمود.

______________________________

(1) همان، ص 281.

(2) همان، ص 283.

(3) وفيات الاعيان.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:74

وى قدّس سرّه گفته: در رد آن، ما را چند وجه مى باشد:

(1) اوّل اينكه: اين اجتهادى است در مقابل نصوص صريحه و احاديث متواتر صحيح.

(2) دوّم اينكه: اگر آيه شريفه اختصاص به همسران داشت، آن گونه كه اينها ادعا نموده اند، خطاب در آيه به نحوى مى بود كه براى اناث مناسبت داشت و خداى تعالى مى فرمود: «عنكن و يطهركن»، همان گونه كه در آيات ديگر ديده مى شود و مذكر آوردن ضمير

خطاب در آيه، بدون اينكه در آيات ديگر زنان، چنين باشد، براى ردّ گمراه سازى آنان كفايت مى كند.

(3) سوّم اينكه: در كلام بليغ، استطراد و اعتراض داخل مى شود و آن عبارت از اين است كه جمله اى عارضى ميان سخن متناسق وارد مى گردد همچون قول خداى تعالى است در حكايت گفتار عزيز به همسرش، آنجا كه به وى مى گويد:

... إِنَّهُ مِنْ كَيْدِكُنَّ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هذا وَ اسْتَغْفِرِي لِذَنْبِكِ ... «1» كه جمله: (يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هذا) ميان دو خطاب وى به او، مستطرد است، آن گونه كه مى بينى.

(4) و همانند گفتار بارى تعالى است: ... إِنَّ الْمُلُوكَ إِذا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوها وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً وَ كَذلِكَ يَفْعَلُونَ وَ إِنِّي مُرْسِلَةٌ إِلَيْهِمْ بِهَدِيَّةٍ فَناظِرَةٌ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ «2» كه گفته: (وَ كَذلِكَ يَفْعَلُونَ) جمله اى است عارضى از سوى

______________________________

(1) يوسف/ 28- 29 «چون شوهر ديد كه پيراهن از پشت دريده است، گفت: اين (شكوه و تظاهر به عفت و تهمت بر ديگرى بستن) از مكر شماست كه مكر و حيله شما زنان بسيار بزرگ و حيرت انگيز است. شوهر كه حقيقت را دريافت يوسف را گفت اى پسر! از اين درگذر (يعنى قضيه را از همه پنهان دار) و زن را گفت از گناه خود توبه كن».

(2) نمل/ 34- 35 « (بلقيس) گفت: پادشاهان چون به ديارى حمله آرند، آن كشور را ويران سازند و عزيزترين اشخاص مملكت را ذليل ترين افراد مى گيرند و رسم و سياستشان بر اين كار خواهد بود.

حال من هديه اى بر آنان بفرستم تا ببينم فرستادگانم از جانب سليمان پاسخ چگونه بازآرند».

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:75

خداى تعالى ميان سخن

بلقيس.

(1) و مانند گفتار خداوند با عزت است: فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ «1» كه تقدير آن اين است كه: «أ فلا اقسم بمواقع النّجوم انّه لقرآن عظيم» و آنچه ميان آنهاست، استطراد بر استطراد است و اين امر در كتاب، سنّت، كلام عرب و غير آنها از مبلّغان، فراوان ديده مى شود.

(2) آيه تطهير از اين قبيل است كه به صورت مستطرده (عارضى) در ميان آيات زنان آمده كه به سبب استطراد آن مشخص گرديد كه خطاب خداوند به آنان با آن اوامر، نواهى، نصايح و آداب نبوده است مگر بخاطر عنايتى كه خداى تعالى نسبت به اهل بيت (يعنى آن پنج تن) داشته تا مبادا (هر چند از جهت همسران پيامبر) ملامتى به آنها برسد و يا اينكه (و لو به واسطه) امرى ناخوشايند به آنان نسبت داده شود و يا اينكه منافقان را بر آنها (هر چند به سبب آن همسران) راهى باشد و اگر اين استطراد نمى بود آن نكته با ارزش و گرانمايه حاصل نمى شد كه بلاغت ذكر حكيم به آن عظمت يافت و اعجاز شگفت انگيزش كامل گشت، آن گونه كه پنهان نباشد «2».

(3) نظر «امام شرف الدين»، نظرى محكم و استوار است كه تأويل متأولان را قطع كرد و خيالات معاندان را نابود ساخت و به وسيله آن، حجت را بر مخالفان تمام نمود.

(4)

دلالت آيه تطهير بر عصمت

اين آيه به وضوح، بر عصمت پنج تن اهل بيت عليهم السّلام دلالت دارد؛ زيرا

______________________________

(1) واقعه/ 75- 77 «سوگند به مواقع نزول ستارگان (يا آيات كريمه قرآن) و اين قسم اگر بدانيد بسيار سوگند بزرگى است كه اين قرآن

بسيار كتابى بزرگوار و سودمند و گرامى است».

(2) الكلمة الغراء فى تفضيل الزهراء عليها السّلام، ص 196- 197.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:76

خداوند متعال رجس؛ يعنى گناهان را از آنان دور ساخته و آنان را به حقيقت، پاك گردانيده است و اين همان واقعيت و حقيقت عصمت است.

(1) آيه، براى دلالت بر اين امر، «انّما» را در صدر خود دارد كه از قويترين ادوات حصر مى باشد و دخول «لام» در جمله خبرى به آن افزوده مى شود. و نيز تكرار لفظ «طهارت»، كه همه اينها بر حسب صناعت، بر حصر و اختصاص دلالت مى نمايد و اراده خداوند در اين امر، اراده اى تكوينى است كه تخلف مراد از اراده در آن محال مى گردد: (إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ) «1».

(2) «امام شرف الدين» مى گويد: اين آيه به التزام بر امامت امير المؤمنين عليه السّلام دلالت دارد؛ زيرا آن حضرت، خلافت را براى خويشتن ادعا كرد و حسنين و فاطمه نيز آن را براى وى ادعا نمودند و آنها دروغگو نيستند؛ چون دروغ از رجس است كه خداوند آن را از آنان دور ساخته و آنها را از آن به حقيقت پاك گردانيده است «2».

(3)

آيه مودّت

خداوند، مودت اهل بيت عليهم السّلام را بر مسلمين واجب نموده است. خداى متعال مى فرمايد: قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيها حُسْناً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ «3».

______________________________

(1) يس/ 82: «فرمان نافذ خداوند (در عالم) چون اراده خلقت چيزى را كند به محض اينكه گويد موجود باش بلا فاصله موجود خواهد شد».

(2) الكلمة الغراء فى تفضيل الزهراء عليها السّلام،

ص 201.

(3) شورى/ 23.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:77

«بگو كه بر آن از شما مزدى نمى خواهم جز دوست داشتن خويشانم و هر كس نيكى كند، به او بيشتر پاداش مى دهيم و خداوند بخشنده سپاسگزار است».

(1) جمهور مسلمين بر اين عقيده اند كه مقصود از «قربى»، همانا على، فاطمه و دو فرزندشان حسن و حسين مى باشد و «اقتراف حسنه» عبارت است از كسب ثواب در مودت و محبت آنان بعضى از روايات رسيده در اين مورد، بدين شرح مى باشد:

(2) 1- «ابن عباس» روايت كرده: «هنگامى كه اين آيه نازل شد، گفتند: يا رسول اللّه! نزديكان شما كه مودتشان را بر ما واجب نموده اى چه كسانى هستند؟ آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله فرمود: على، فاطمه و دو پسرشان» «1».

(3) 2- «جابر بن عبد اللّه» روايت كرده: «مردى اعرابى نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمد و گفت: اى محمد! اسلام را بر من عرضه كن. آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله فرمود: شهادت مى دهى كه پروردگارى جز خداى يكتا نيست و شريكى ندارد و اينكه محمد بنده و فرستاده اوست؟

(4) اعرابى گفت: آيا از من پاداشى بر آن مطالبه مى كنى؟

حضرت صلّى اللّه عليه و آله فرمود: نه، جز مودت نسبت به خويشان.

اعرابى: خويشان من يا خويشاوندان تو؟

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله: خويشان من.

اعرابى: بيا تا با تو بيعت كنم بر آنكه تو را دوست ندارد و خويشان تو را

______________________________

(1) مجمع الزوائد 7/ 103. ذخائر العقبى، ص 25. نور الابصار، ص 227. الدر المنثور.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:78

دوست نمى دارد، لعنت خدا باد.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: آمين» «1».

(1) 3-

«ابن عباس» روايت كرده: «هنگامى كه قول خداى تعالى نازل شد:

قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى، عده اى با خود گفتند: او نمى خواهد جز اينكه ما را بعد از خود در مورد خويشاوندانش تشويق نمايد.

پس جبرئيل به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله خبر داد كه آنها آن حضرت را متهم نموده اند، پس اين آيه نازل شد: أَمْ يَقُولُونَ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً «2»، «آيا مى گويند كه بر خدا دروغى بسته است؟»، پس آن قوم گفتند: اى پيامبر خدا! تو راستگو هستى، آنگاه نازل شد: وَ هُوَ الَّذِي يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ ... «3»، «و اوست كه توبه را از بندگانش مى پذيرد» «4».

(2) 4- احتجاج نمودن عترت طاهره به اينكه اين آيه در مورد آنها نازل شده است؛ زيرا سبط نخست پيامبر صلّى اللّه عليه و آله حضرت امام حسن عليه السّلام ضمن خطابه اش فرمود: «و من از اهل بيت هستم كه خداوند مودت آنان را بر هر مسلمانى فرض نموده و فرموده است: بگو كه از شما بر آن مزدى درخواست نمى كنم جز دوستى در مورد خويشاوندانم و هر كس نيكى كند براى او پاداش بيشترى در نظر مى گيريم كه نيكى كردن مودت ما اهل بيت است» «5».

(3) و در مورد اين آيه، سيد الساجدين و العابدين، حضرت امام على بن

______________________________

(1) حلية الاولياء 3/ 201.

(2) شورى/ 24.

(3) شورى/ 25.

(4) الصواعق المحرقة، ص 202.

(5) زندگانى امام حسن عليه السّلام 1/ 68.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:79

الحسين عليه السّلام احتجاج نمود هنگامى كه به اسارت نزد يزيد طاغوت برده شد و بر پلكان دمشق نگاهداشته گرديد، مردى از اهل شام روى به آن

حضرت نمود و به او گفت: «سپاس خداى را كه شما را كشت و ريشه كن ساخت و دو شاخ فتنه را قطع نمود».

(1) امام به او نگاه كرد و او را فريب خورده يافت كه تبليغات گمراه كننده وى را گمراه نموده و از راه راست به در كرده است، پس به او فرمود: «آيا قرآن را خوانده اى؟».

- آرى.

- «آيا آل حم را خوانده اى؟».

- قرآن را خوانده باشم و آل حم را نخوانده ام؟

- «آيا نخوانده اى: لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى؟».

- آن مرد حيران شد و لرزه بر اندامش افتاد و با شتاب گفت: آيا شما آنان هستيد؟

- «آرى» «1».

(2) و حضرت امام امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: در مورد ماست آل حم؛ آيه اى كه مودت ما را نگه نمى دارد مگر هر مؤمنى. سپس: قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى را تلاوت فرمود «2».

(3)

سخن فخر رازى

«فخر رازى» در مورد اين آيه اظهار نظر كرده و با بزرگداشت خاندان

______________________________

(1) طبرى، تفسير 25/ 16.

(2) كنز العمال 1/ 218. الصواعق المحرقة، ص 170.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:80

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گفته اى دارد كه متن آن چنين است: «و اگر اين مطلب (يعنى اختصاص آيه به اهل بيت عليهم السّلام) ثابت شود، واجب مى گردد كه آنها به تعظيم فراوان مخصوص گردند». وى گفته بر اين امر چند وجه دلالت دارد:

(1) اول: قول خداى تعالى است: إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى وجه استدلال به آن مطلبى است كه گذشت و آن چيزى است كه قبلا بيان كرده بود كه آل محمد صلّى اللّه عليه و آله همان كسانى هستند كه امرشان به آن حضرت

برمى گردد. پس آنها كه امرشان به آن حضرت وابسته تر و كاملتر باشد، همانها «آل» خواهند بود و شك نيست كه فاطمه، على، حسن و حسين، رابطه ميان آنها و ميان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله قويترين رابطه ها بوده است و اين امر همچون چيزى است كه به نقل متواتر معلوم مى باشد، پس واجب است كه آنها «آل» باشند.

(2) دوّم: شك نيست كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فاطمه عليها السّلام را دوست مى داشته است. آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «فاطمه، پاره تن من است، هر چه وى را بيازارد مرا مى آزارد». و به نقل متواتر از حضرت محمد صلّى اللّه عليه و آله ثابت شده است كه على، حسن و حسين عليهم السّلام را دوست مى داشته و اگر اين امر ثابت گردد، همانند آن بر همه امت واجب مى شود، به سبب گفته خداى تعالى: (... وَ اتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ) «1»، «از وى پيروى كنيد شايد كه هدايت گرديد».

(3) و بخاطر گفته خداوند متعال: فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ «2»، «پس آنان كه با امر وى مخالفت مى ورزند، بر حذر باشند».

(4) و براى فرموده خداوند است كه: قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي

______________________________

(1) اعراف/ 158.

(2) نور/ 63.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:81

يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ «1»، «بگو اگر خداى را دوست مى داريد، مرا پيروى كنيد، خداوند شما را دوست خواهد داشت».

(1) و براى فرموده خداى سبحان است كه مى فرمايد: لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ ... «2»، «در رسول خدا سرمشق نيكويى براى شما وجود دارد».

(2) سوّم: دعا كردن براى آل، منصب عظيمى است و لذا اين دعا كردن،

خاتمه تشهد در نماز قرار داده شده و آن اين است: «اللهم صل على محمد و آل محمد و ارحم محمدا و آل محمد» كه واجب مى باشد ... «3»

(3) مودت اهل بيت عليهم السّلام از مهمترين واجبات اسلامى و از مقدس ترين فرايض دينى مى باشد. «امام محمد بن ادريس شافعى» مى گويد:

يا اهل بيت رسول اللّه حبكم فرض من اللّه فى القرآن انزله

كفاكم من عظيم القدر انكم من لم يصل عليكم لا صلاة له «4» «اى اهل بيت پيامبر! دوستى شما فريضه اى است از سوى خداوند كه در قرآن نازل كرده است».

«براى شما از جايگاه عظيم همين كافى است كه هر كس بر شما درود نفرستد، نمازى براى او نباشد».

(4) و «ابن العربى» گفته است.

______________________________

(1) آل عمران/ 31.

(2) احزاب/ 21.

(3) رازى، تفسير، در ذيل تفسير آيه مودّت در سوره شورى.

(4) الصواعق المحرقة، ص 148.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:82 رايت ولائى آل طه فريضةعلى رغم اهل البعد يورثنى القربى

فما طلب المبعوث أجرا على الهدى بتبليغه إلّا المودة فى القربى «دوستى خاندان پيامبر را فريضه اى يافتم كه على رغم دورى گزينان، مرا تقرب مى بخشد».

«زيرا پيامبر بر هدايتش اجرى طلب نكرد در تبليغ خود، جز مودت نسبت به خويشاوندانش را».

(1) و «كميت» شاعر اسلام مى گويد:

وجدنا لكم فى آل حم آيةتأولها منّا تقى و معرب «براى شما در آل حم آيه اى يافتيم كه از ميان ما افراد تقيه كننده و صراحت گو، آن را تأويل نموده اند».

(2) در مودت اهل بيت عليهم السّلام اداى مزد رسالت و صله پيامبر اعظم صلّى اللّه عليه و آله و سپاسگزارى از آن حضرت وجود دارد بخاطر مشقت و سختى عظيمى كه در راه رهايى مسلمين از شرك و

آزاد كردن خردهاى آنان از خرافات تحمل كرده است و خداى تعالى حق پيامبر عظيمش بر اين امت را اين قرار داده است كه با عترتش دوستى كنند و مودت و ولايش را در دل بپرورانند.

(3)

آيه مباهله

از جمله آيات آشكار خدا كه فضيلت اهل بيت عليهم السّلام را اعلام نموده، «آيه مباهله» مى باشد. خداى تعالى فرموده است: فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:83

وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبِينَ «1».

(1) مفسّران و راويان حديث، اتفاق دارند بر اينكه اين آيه در حق اهل بيت نازل گرديده «2» و اينكه «ابناءنا» به «حسنين»، «نساءنا» به «فاطمه» و «انفسنا» به «على» اشاره دارد.

(2) اين آيه كريمه در جريان يك واقعه بسيار مهم تاريخى كه ميان نيروهاى اسلام و نيروهاى نماينده نصارا نازل شد. شرح موجز اين حادثه آن است كه هيأتى از مسيحيان نجران نزد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آمدند تا با آن حضرت در مورد اسلام مناظره نمايند. پس از گفتگويى كه ميان آنان و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله صورت گرفت، توافق كردند كه در برابر خداوند دعا كنند تا لعنت و عذابش را بر دروغگويان و منحرفان از حق، قرار دهد و براى اين كار وقت خاصّى را تعيين نمودند.

(3) هيأت مسيحيان با وعده بازگشت براى مباهله، محل را ترك كردند تا امر خدا ظاهر شود و حق آشكار گردد و باطل از بين برود. دلهاى آنان گرفتار امواجى از افكار و انديشه ها گرديد. آنها نمى دانستند كه

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چه كسانى را براى مباهله در برابر آنان حاضر خواهد كرد.

(4) روز موعد فرا رسيد و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بيرون آمد در حالى كه برترين مردم

______________________________

(1) آل عمران/ 60: «پس هر كس با تو در مقام مجادله برآيد درباره عيسى بعد از آنكه به وحى خدا به احوال او آگاهى يافتى بگو بياييد ما و شما با فرزندان و زنان خود با هم به مباهله برخيزيم (يعنى در حق يكديگر نفرين كرده و در دعا و التجا به درگاه خدا اصرار كنيم) تا دروغگو و كافران را به لعن و عذاب خدا گرفتار سازيم».

(2) رازى، تفسير 8/ 85. بيضاوى، تفسير، 2/ 47. تفسير الكشاف 1/ 368. تفسير روح البيان 2/ 44.

تفسير الجلالين 1/ 35. ترمذى، صحيح 5/ 225، بيهقى، سنن 7/ 63. مسلم، صحيح 4/ 1871، كتاب فضائل الصحابة. احمد بن حنبل، مسند 1/ 185. بغوى، مصابيح السنة 4/ 183 سير اعلام النبلاء 3/ 286.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:84

و گرامى ترين آنها نزد خدا را براى مباهله برگزيده بود كه عبارت بودند از دروازه علم و پدر دو سبط آن حضرت؛ يعنى امام امير المؤمنين عليه السّلام و پاره تنش فاطمه زهرا سرور زنان عالميان و حسن و حسين دو سرور جوانان اهل بهشت.

(1) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در حالى پيش آمد كه حسين را در بغل داشت و با دست ديگرش حسن را گرفته بود و پشت سر وى حضرت زهرا با پوششى از نور خدا حركت مى كرد و امام امير المؤمنين عليه السّلام در پى، با شكوهى نمايان قدم بر مى داشت.

(2)

از سوى ديگر، سيد و عاقب همراه فرزندان خود خارج شدند در حالى كه جامه هاى فاخر پوشيده و زيور آلات بر خود داشتند و مسيحيان نجران و سواران بنى الحرث، سوار بر اسبانشان با بهترين وضع و آمادگى، همراه آنان بودند.

(3) جمعيت فراوانى از مردم نيز جمع شدند و گردنها فراز كردند و اين حادثه مهم را نظاره گر گشتند. سكوتى سنگين بر آن محل حكمفرما شد و تنها كلماتى نجوا گونه ميان مردم ردّ و بدل مى شد.

(4) هنگامى كه مسيحيان حالت پيامبر و اهل بيتش را ديدند كه چشمها را خيره مى ساخت و پيشانيها در برابرشان خاضع مى گشت، دلهايشان از مشاهده هيبت پيامبر و شكوه طلعتش، پر از بيم و هراس گرديد.

(5) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با خضوع براى مباهله بر زمين زانو زده بود. سيد و عاقب در حالى كه لرزه بر اندامشان افتاده بود، نزد آن حضرت آمدند و گفتند: «اى ابو القاسم» با چه كسانى به مباهله ما اقدام مى نمايى؟».

(6) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با كلماتى كه عظمت ايمان و خشيت از خدا را نمايان مى ساخت به آنان پاسخ داد و گفت: «با بهترين مردم زمين و گرامى ترين آنان نزد خدا با شما مباهله مى كنم» و به على، فاطمه و حسنين اشاره فرمود.

آن دو با شگفتى پرسيدند: «چرا با اهل كرامت و بزرگى و صاحبان مقام از

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:85

آنان كه به تو ايمان آورده و از تو پيروى كرده اند، به مباهله ما اقدام نمى نمايى؟».

(1) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در پاسخ براى آنها تأكيد نمود كه اهل بيتش برترين خلايق نزد خداوند هستند.

آن حضرت فرمود: «بارى، با اينها كه بهترين اهل زمين و برترين خلايق هستند، با شما مباهله مى كنم».

آنها به وحشت افتادند و دانستند كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بر حق است. پس نزد اسقف كه پيشواى آنان بود برگشتند تا با او در اين باره مشورت كنند. آنان به وى گفتند: «اى ابا حارثه! در اين امر چه نظر دارى؟».

«چهره هايى را مى بينم كه اگر كسى از خداوند به سبب آنها بخواهد تا كوهى را از جاى بردارد، آن را بر مى داشت».

(2) به اين هم اكتفا ننمود بلكه گفته خود را با دليل و سوگند مؤكد ساخت و گفت: «آيا محمد را نمى نگريد كه دستهايش را بلند كرده و منتظر است كه شما دو نفر چه مطلبى را به او مى گوييد، سوگند به مسيح! اگر دهانش به كلمه اى گشوده شود، نه به خانواده بازمى گرديم و نه به مال و منال!».

(3) وى آنها را از مباهله بازمى داشت و در ميان آنها فرياد مى كشيد و مى گفت:

«آيا نمى بينيد آفتاب را كه رنگش دگرگون گشته و افق را كه ابرهاى تيره در آن فراهم نشده و باد را كه سياه و سرخ وزيدن گرفته و اين كوهها را كه دود از آنها به هوا برخاسته است. عذابى بر بالاى سر ما قرار گرفته، بنگريد به پرندگان كه چينه دانهاى خود را خالى مى كنند و درختان را كه برگهاى خود را فرو مى ريزند و اين زمين را كه چگونه در زير پاهايمان به لرزه افتاده است!».

آن چهره هاى عظيم، آنان را پوشانده بود و به عيان ديدند كه چه فضيلت فراوان و چه كرامتى را نزد خداوند دارند.

(4) مسيحيان فورا به

فكر چاره افتادند و با شتاب نزد پيامبر رفتند و گفتند: «اى

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:86

ابو القاسم! از ما بگذر، خداوند از تو بگذرد».

(1) آنها شرايط پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را پذيرا گشتند. پس از آن، پيامبر اعلام فرمود كه اگر آنها به مباهله مى پرداختند، مسيحيان نابود مى گشتند. آن حضرت فرمود:

«سوگند به آنكه جان من در دست اوست! عذاب بر سر اهل نجران قرار گرفت و اگر آنها مباهله مى كردند، به صورت ميمونها و خوكها مسخ مى شدند و درّه اى پر از آتش بر آنها مستولى مى شد و خداوند، نجران و مردمش را نابود مى ساخت حتى پرندگان بر روى درختان را و سالى نمى گذشت مگر اينكه همه مسيحيان از بين مى رفتند ...» «1».

(2) اين حادثه مهم، ميزان اهميت اهل بيت عليهم السّلام را آشكار كرد و اينكه در جامعه اسلامى پر از مجاهدان و مبارزان در راه اسلام در آن دوره، نظيرى نداشتند و اگر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كسانى را مى يافت كه از آنها در ورع و تقوا بهتر بودند، براى مباهله آنان را بر مى گزيد، بلكه اگر كسى در فضيلت با آنان برابر مى بود، از اينكه اهل بيت خود را بر آنان مقدم شمارد، امتناع مى ورزيد به سبب اينكه ترجيح بلا مرجح قبيح است آن گونه كه علماى اصول مى گويند.

(3) همچنين، آن حضرت كسى از خاندان نزديكش را براى مباهله به ميان نياورد؛ نه عمويش عباس بن عبد المطلب و نه كسى از فرزندان بنى هاشم را با دو سبط خويش همراه نساخت. و نيز هيچ يك از همسران خود امهات المؤمنين را دعوت نكرد، در حالى كه آنان

در حجره هاى خود بودند. و نه عمه اش صفيه را تا همراه پاره تنش سرور زنان عالميان باشد و نه بانوى ديگرى از بانوان شرافتمند و مخدرات عمرو العلى و شيبة الحمد و نه كسى از همسران خلفاى سه گانه و ديگر

______________________________

(1) نور الابصار، ص 223.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:87

مهاجرين و انصار، در حالى كه همه خاندانش در معرض ديد و شنيد وى بودند.

پس هدف از اين كار اين بود تا دليلى باشد بر فضيلت اهل بيتش و جايگاه بلندشان نزد خداوند: ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ* «1».

«آن فضل خداوند است كه به هر كس بخواهد مى دهد و خداوند داراى فضل عظيم است».

(1) «امام شرف الدين قدّس سرّه» مى گويد: «و تو مى دانى كه مباهله آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله با آنان و درخواست از آنان تا دعايش را آمين گويند، خود به تنهايى فضل عظيمى است و انتخابشان از سوى آن حضرت براى اين كار مهم و اختصاص دادن آنها به اين مقام بزرگ و برتر دانستن آنان بر ديگر افراد داراى سوابق، فضل بر فضلى است كه هيچ يك پيش از آنان چنين نبوده و بعدا نيز كسى به آنان نخواهد رسيد. و نزول قرآن در امر به مباهله، به آنان خصوصا فضلى سوم است كه فضل مباهله را ظهورى بيشتر مى بخشد و به شرافت اختصاص آنان شرفى مى افزايد و نورى بر نور آن اضافه مى كند» «2».

(2) همچنين آيه به وضوح، بر اين دلالت دارد كه حضرت امام امير المؤمنين، خود، نفس رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله است و رسول خدا برتر از همه خلق

خداوند است و على نيز به مقتضاى مساوات ميان آنها چنين باشد. و فخر رازى اين مطلب را در تفسير كبير خود بيان كرده و گفته است: «در رى، مردى بود كه او را محمود بن حسن حمصى مى گفتند و او معلم اثناعشريه بود و ادعا مى كرد كه على از همه

______________________________

(1) حديد/ 21.

(2) الكلمة الغراء، ص 184.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:88

پيامبران جز محمد صلّى اللّه عليه و آله برتر است (1) و بر اين مطلب استدلال مى نمود به گفته خداوند متعال: وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ؛ زيرا مقصود از وَ أَنْفُسَنا، نفس محمد صلّى اللّه عليه و آله نيست؛ زيرا كسى خود را فرا نمى خواند بلكه مقصود غير از آن است و اجماع نموده اند كه آن ديگرى، «على بن أبي طالب بود»، پس آيه دلالت دارد بر اينكه نفس على همان نفس محمد است و ممكن نيست كه اين نفس خود، عين آن باشد و مقصود اين است كه اين نفس همانند آن نفس است و اين امر، مساوات بيان آنها در همه وجوه را مقتضى مى گردد، ما عمل به اين عموم را در حق نبوت ترك نموديم و در حق فضيلت در برپا داشتن دلايل كه محمد صلّى اللّه عليه و آله پيامبر بود و على چنان نبود و به جهت وجود اجماع بر اينكه محمد صلّى اللّه عليه و آله از على، افضل بوده و ما سواى آن، مورد عمل باقى ماند.

(2) و نيز اجماع دلالت دارد بر اينكه محمد صلّى اللّه عليه و آله از ساير پيامبران عليهم السّلام افضل بوده است، پس لازم مى آيد كه على از ساير پيامبران افضل

باشد ...» «1».

(3)

آيه ابرار

از آيات درخشان خداوند كه فضيلت عترت پاك را ارج نهاده، «آيه ابرار» مى باشد. خداى تعالى فرمود: إِنَّ الْأَبْرارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كانَ مِزاجُها كافُوراً عَيْناً يَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ يُفَجِّرُونَها تَفْجِيراً يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ يَخافُونَ يَوْماً كانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيراً «2».

«و نيكوكاران عالم در بهشت از شرابى نوشند كه طبعش (در لطف، رنگ و بوى) كافور است. از سرچشمه گوارايى آن بندگان خاص خدا مى نوشند

______________________________

(1) رازى، تفسير 8/ 86.

(2) دهر/ 5- 7.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:89

كه به اختيارشان هركجا خواهند جارى مى شود كه آن بندگان نيكو به عهد و نذر خود وفا مى كنند و از مهر خدا در روزى كه شرّ و سختيش همه اهل محشر را فراگيرد، مى ترسند».

(1) عموم مفسران و محدثان روايت كرده اند كه اين آيه، در حق اهل بيت عليهم السّلام نازل شده «1» و سبب آن اين است كه حسن و حسين عليهما السّلام بيمار شدند، پس جدشان حضرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به همراه جمعى از اصحابش به عيادت آنان رفت و از على خواستند كه هرگاه آنها از بيمارى شفا يافتند، براى خدا روزه اى را نذر كنند. پس امير المؤمنين نذر كرد كه سه روز، روزه بگيرد و حضرت صديقه عليها السّلام از وى متابعت نمود و خادمه اش فضه نيز در اين مورد از ايشان متابعت كرد و هنگامى كه حسنين از بيمارى شفا يافتند، همگى روزه گرفتند و در آن هنگام امام، چيزى از طعام نداشت تا آن را براى آنها افطارى قرار دهد، پس آن حضرت عليه السّلام صاع جو را قرض گرفت و حضرت صديقه در روز اوّل، يك

صاع از آن را آرد كرد و نان پخت و هنگامى كه وقت افطار فرا رسيد، ناگهان مسكينى در خانه را زد و از آنان طعامى طلب نمود، آنان همگى قوتشان را به آن مسكين دادند و روزه خود را ادامه دادند و جز آب چيزى را تناول نكردند.

(2) روز دوم، پاره تن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به آماده كردن طعام پرداخت كه مايه اصلى آن نان جو بود و هنگام فرا رسيدن وقت غروب، يتيمى كه گرسنگى وى را رنج داده بود، از آنان كمك خواست و آنها همگى قوت خود را به وى دادند و به غير از آب، چيزى نخوردند.

______________________________

(1) فخر رازى، تفسير 30/ 240. واحدى، اسباب النزول، ص 296. نيشابورى در تفسير سوره هل اتى». روح البيان 10/ 268. الدر المنثور. ينابيع المودة 1/ 279. الرياض النضرة 2/ 180 و 208.

مقريزى، امتاع الاسماع، ص 502.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:90

(1) روز سوم، سرور زنان، باقيمانده طعام را آرد كرد و نان پخت و هنگام افطار، غذا را به آنان تقديم داشت، اما چيزى نگذشت كه اسيرى گرسنه در را زد و آنان دست از طعام كشيدند و آن را به وى بخشيدند.

سبحان اللّه! چه نيكوكارى از اين بالاتر! كدام ايثار از اين عظيم تر، آن ايثارى بود كه قصد قربت خداى كريم در آن وجود داشت.

(2) روز چهارم، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به ديدنشان آمد و آنها را ديد. اما چه وحشتناك بود آنچه را كه مشاهد فرمود. آن حضرت ديد كه بدنهايشان از شدت ضعف به رعشه افتاده و قوايشان از گرسنگى تحليل رفته بود.

پس حالتش دگرگون گشت و فرمود: «خدايا! كمكى فرما، اهل بيت محمد از گرسنگى مى ميرند!».

(3) هنوز سخن پيامبر به پايان نيامده بود كه امين وحى بر آن حضرت فرود آمد و پاداش عظيم اهل بيت و ارزشيابى ايثار جاويدانشان را با خود آورد. آن پاداشى وصف ناپذير بود كه ارزيابى كمّى آن ممكن نبود و آن مغفرت، رحمت و رضوان بى حد از سوى خداوند است كه آنان را بخاطر صبرشان، بهشت و حرير، پاداش داد كه در آن بر اريكه ها تكيه دهند، نه آفتاب و سرما ببينند و درختانى كه بر آنها سايه گسترده و ميوه هايش آويزان شده است، ظرفهايى از نقره و فنجانهايى از بلور در اطرافشان به گردش در مى آيد، بلورهايى از نقره كه آنها را به درستى اندازه داشته اند و در آن جامى به آنان مى نوشانند كه از زنجبيل سرشته شده باشد.

(4) همانا آن عطايى پربخشش و فراوان است كه پروردگارشان در آخرت از نعمتهاى عظيم و كرامات به آنان مرحمت كرده و مزيد مغفرت و رضوانش را به فراوانى به آنها داده است.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:91

(1) در اينجا سخن ما درباره بعضى از آيات كريمه كه در حق اهل بيت عليهم السّلام نازل شده است، به پايان مى رسد و بدون شك حضرت امام حسين عليه السّلام از جمله افراد مورد نظر در آن آيات كريمه فرود آمده از آسمان مى باشد كه مقام عظيم آن حضرت، نزد خداوند را نشان مى دهد.

(2)

در سايه سنّت

اشاره

در سنّت نبوى، تعداد زيادى از احاديث وجود دارد كه پيامبر بزرگ صلّى اللّه عليه و آله آنها را بيان فرموده و جنبه هاى شخصيت حضرت امام حسين عليه السّلام

را نشان داده و ابعاد برترى آن حضرت نسبت به ديگر مسلمين را مشخص نموده است ....

در اين مورد، نصوص فراوانى متواتر شده كه بر چند دسته مى باشند، بعضى از آنها در مورد اهل بيت عليهم السّلام وارد شده كه قطعا شامل امام حسين نيز مى شوند. و بعضى ديگر در مورد آن حضرت و برادرش حضرت حسن عليه السّلام وارد گرديده و دسته سوم، مخصوصا درباره آن حضرت رسيده است بدين ترتيب:

(3)

دسته اوّل

امّا آنچه از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در فضيلت عترت و لزوم مودت آنان رسيده، دسته بزرگى از اخبار را دربرمى گيرد كه بعضى از آنها بدين شرح مى باشد:

(4) 1- «ابو بكر» روايت كرده رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را ديدم كه خيمه اى برافراشته و بر كمانى عربى تكيه زده بود، در حالى كه على، فاطمه، حسن و حسين عليهم السّلام درون خيمه بودند. پس فرمود: «اى گروه مسلمين! من در صلح هستم با كسى كه با اهل خيمه در صلح باشد و در جنگ هستم با آنكه با آنان بجنگد و دوست هستم با آنكه دوستشان بدارد. كسى جز آنكه جدى سعادتمند دارد، آنان را دوست

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:92

نمى دارد و دشمنشان نمى شناسد مگر آنكه جدى با شقاوت و تولدى ناشايسته داشته باشد» «1».

(1) 2- «زيد بن ارقم» روايت كرده كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به على، فاطمه، حسن و حسين عليهم السّلام فرمود: «من در جنگ هستم با آنكه شما با او بجنگيد و صلح هستم با آنكه وى را صلح نموده باشيد» «2».

(2) 3- «احمد بن حنبل» به سندش روايت كرده كه

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دست حسن و حسين را گرفت و فرمود: «هر كس مرا دوست بدارد و اين دو و پدر و مادرشان را، روز قيامت همراه من در يك درجه خواهد بود» «3».

(3) 4- «جابر» روايت كرده كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله روزى در عرفات، در حالى كه على رو به رويش بود، فرمود: «اى على! به من نزديك شو، من و تو از يك درخت آفريده شده ايم، من اصل و تو فرع آن هستى و حسن و حسين، شاخه هايش مى باشند، پس هر كه به شاخه اى از آن آويزان شود، خداوند او را وارد بهشت مى سازد ...» «4».

(4) 5- «ابن عباس» روايت كرده: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «ستارگان براى مردم

______________________________

(1) الرياض النضرة 2/ 154.

(2) ترمذى، صحيح 5/ 699. و ابن ماجه در سنن خود 1/ 52 روايت كرده كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «من در صلحم با آنكه او را صلح كرده باشيد و در جنگم با هر كه با وى بجنگيد». و مانند آن را حاكم در مستدرك خود 3/ 149 روايت كرده. و ابن اثير در اسد الغابة 5/ 523 و احمد آن را در مسندش روايت كرده 2/ 442 به سندش از ابو هريره و نيز خطيب بغدادى در تاريخش 7/ 36.

(3) احمد، مسند 1/ 77. ترمذى، صحيح 5/ 641. و در تهذيب التهذيب 10/ 430 آمده است كه نصر بن على اين حديث را بيان كرد، پس متوكل دستور داد وى را هزار تازيانه بزنند. سپس جعفر بن عبد الواحد درباره وى با او سخن گفت و

به او مى گفت: اين، از اهل سنت است و همچنان با او بود تا وى را رها كرد.

(4) احمد، مسند 1/ 77.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:93

زمين، امانى از غرق نشدن هستند و اهل بيت من براى امتم، امانى از اختلاف مى باشند، پس اگر قبيله اى از عرب با آن مخالفت كند، اختلاف مى يابند و حزب شيطان مى شوند ...» «1».

(1) 6- «زيد بن ارقم» روايت كرده: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «من در ميان شما دو چيز گرانبها را باقى مى گذارم كه اگر به آنها چنگ بزنيد، بعد از من گمراه نمى شويد، يكى از آنها از ديگرى بزرگتر است، كتاب خدا كه ريسمانى است از آسمان بر زمين كشيده شده و عترتم اهل بيتم كه از هم جدا نشوند تا اينكه بر حوض بر من وارد گردند، پس بنگريد كه پس از من چگونه با آنها عمل خواهيد كرد ...» «2».

(2) حديث ثقلين از برجسته ترين احاديث نبوى و از معروفترين و مشهورترين آنها در ميان مسلمين مى باشد و اين حديث، در مواضع فراوانى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تكرار شده است كه به بعضى از آنها اشاره مى نماييم:

(3) الف- پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اين حديث را در حج خود، در روز عرفه اعلام فرمود؛ زيرا جابر بن عبد اللّه انصارى روايت نموده: پيامبر خدا را در حج خود، در روز عرفه ديدم كه بر روى ناقه قصوايش خطبه ايراد مى كرد و شنيدم او را كه مى گفت:

«اى مردم! من در ميان شما چيزى را بر جاى مى گذارم كه اگر به آن عمل كنيد، گمراه نمى شويد: كتاب خدا و عترتم

اهل بيتم ...» «3».

______________________________

(1) حاكم، مستدرك 3/ 149. و در كنز العمال 12/ 102 و الصواعق المحرقة، ص 187 آمده است كه آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «ستارگان، امانى براى اهل زمين هستند و اهل بيت من، امانى براى امتم مى باشند». و مناوى آن را در فيض القدير 6/ 297 و هيثمى در مجمع خود 9/ 174، روايت كرده اند.

(2) ترمذى، صحيح 5/ 663. اسد الغابة 2/ 12.

(3) كنز العمال 1/ 172. ترمذى، صحيح 5/ 662.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:94

(1) ب- آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله آن را در روز غدير بيان كرد؛ زيرا زيد بن ارقم گويد:

رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در جحفه فرود آمد، پس روى به مردم كرد و خداوند را حمد و ثنا گفت، سپس فرمود: «من براى پيامبرى نمى يابم جز نصف عمر پيامبرى كه پيش از او بوده و نزديك است كه فرا خوانده شوم و اجابت نمايم (و از دنيا بروم) پس شما چه مى گوييد؟».

گفتند: نصيحت و دلسوزى نمودى.

(2) حضرت فرمود: «آيا گواهى مى دهيد كه پروردگارى جز خداوند نيست و اينكه محمد بنده و فرستاده اوست و اينكه بهشت و جهنم حق است؟» گفتند: گواهى مى دهيم.

(3) پس پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دست خود را بر سينه خويش نهاد و سپس فرمود: «و من همراه شما گواهى مى دهم». و روى به آنان كرد و فرمود: «آيا مى شنويد؟».

گفتند: آرى.

(4) حضرت فرمود: «من پيش از شما كنار حوض خواهم بود و شما بر من كنار حوض وارد مى شويد و اينكه عرض آن، به فاصله صنعا تا بصرا باشد و در آن، جامهايى

است از نقره به شمار ستارگان، پس بنگريد كه بعد از من با ثقلين چگونه خواهيد بود؟».

شخصى آن حضرت را ندا داد كه يا رسول اللّه! «ثقلين» چه باشند؟

(5) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «كتاب خدا كه يك طرف در دست خداوند عز و جل است و طرف ديگر آن در دست شماست، پس به آن چنگ زنيد و ديگرى عشيره من است «1». و خداوند لطيف خبير به من خبر داده است كه آنها از

______________________________

(1) در كنز العمال 1/ 188 لفظ «عترت من» آمده است.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:95

هم جدا نمى شوند تا اينكه كنار حوض بر من وارد شوند و اين را از پروردگارم براى آنها درخواست كرده ام پس بر آنها تقدّم نجوييد كه هلاك مى شويد و از آنها كوتاهى نكنيد و آنها را نياموزيد كه آنان از شما داناترند».

(1) سپس دست على عليه السّلام را گرفت و فرمود: «هر كس را كه من از خود او أولى بودم، على ولى اوست، خداوندا! دوست بدار هر كس را كه با وى دوستى كند و دشمن بدار هر كس را كه دشمن وى باشد» «1».

(2) ج- پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اين مطلب را در بستر مرگ اعلام فرمود، آنگاه كه آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله روى به يارانش كرد و به آنان فرمود: «اى مردم! نزديك است كه به صورتى سريع درگذرم و مرا ببرند و من اين گفته را قبلا به شما گفتم كه عذر نهاده باشم جز اينكه من در ميان شما كتاب پروردگارم عز و جل را بر جاى مى گذارم و عترتم اهل بيتم،

سپس دست على را گرفت و آن را بالا برد و گفت: اين على همراه قرآن است و قرآن همراه على، از هم جدا نمى شوند تا اينكه در كنار حوض بر من وارد شوند و از آنها خواهم پرسيد كه در مورد آنان پس از من چه بوده است ...» «2».

(3) حديث ثقلين موثق ترين و صحيح ترين احاديث نبوى مى باشد و مناوى از سمهودى روايت كرده كه گفته است: «و بر در [حجره] بيش از بيست صحابى بودند» «3». و همگى اين حديث را روايت كرده اند.

(4) و ابن حجر گفته است: «اين حديث از طرق فراوان، بيش از بيست صحابى روايت شده است» «4».

______________________________

(1) هيثمى، مجمع 9/ 163.

(2) الصواعق، ص 126.

(3) فيض القدير 3/ 15.

(4) الصواعق، ص 228.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:96

(1) اين حديث، دلالت صريح و واضحى بر حصر امامت در اهل بيت عليهم السّلام و بر عصمت آنان از گناهان و هوسها دارد؛ زيرا پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آنها را قرين كتاب خداوند بزرگ قرار داده كه باطل از پيش رو و از پشت سر به سوى آن نمى آيد و طبيعى است كه هر گونه انحراف آنان از دين، جدايى از كتاب عزيز شمرده مى شود، در حالى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به عدم جدايى آنان تصريح فرموده تا اينكه كنار حوض بر آن حضرت وارد شوند، پس دلالت آن عصمت، امرى آشكار است كه پنهانى در آن نباشد. و نيز پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در اين حديث بر امتش تأكيد دارد كه بر آنان تقدم نجويند و رهبرى خود را به آنها بسپارند تا در

اين زندگى هلاك نشوند.

(2) بحث درباره نتايج اين حديث شريف، تأليف كتاب خاصى را طلب مى كند كه البته جمعى از علما به صورتى موضوعى و شامل، به بررسى آن پرداخته اند «1».

(3) 7- «ابو سعيد خدرى» روايت كرده شنيدم پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى فرمود: «همانا مثل اهل بيت من مانند مثل كشتى نوح است كه هر كس بر آن سوار شود، نجات مى يابد و هر كس از آن بازماند، غرق مى شود و اينكه مثل اهل بيت در ميان شما همچون باب حطه در بنى اسرائيل است كه هر كس داخل آن شود، بخشوده مى گردد» «2».

(4) در اين حديث، دعوتى سازنده و الزام آور در مورد تمسك به عترت

______________________________

(1) در اين مورد، مراجعه شود به المراجعات، ص 71- 78. الاصول العامة للفقه المقارن، ص 164- 187.

(2) مجمع الزوائد 9/ 168 و حاكم آن را در مستدرك خود نقل كرده 2/ 43، از حنش از ابو ذر. خطيب بغدادى در تاريخش 2/ 19 به سندش از انس بن مالك روايت كرده. ابو نعيم در الحلية 4/ 306 به سندش از سعيد بن جبير از ابن عباس روايت نموده. المتقى در كنز العمال به سندش از ابن زبير و ابن عباس روايت كرده. المحب الطبرى آن را در ذخائر العقبى، ص 20 به سندش از على روايت نموده.

طبرانى در دو كتاب الاصغر و الاوسط خود از ابو سعيد خدرى روايت كرده است.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:97

طاهره وجود دارد كه آن ضمانتى براى نجات امت و سلامتش مى باشد همان گونه كه دور شدن از عترت، گمراهى و هلاكت را سبب مى شود. «امام شرف الدين» در بيان اين

حديث مى گويد:

(1) و تو مى دانى كه مقصود از تشبيه آنان عليهم السّلام به كشتى نوح اين است كه هر كس در دين خود به آنها پناه برد و فروع و اصول آن را از ائمه آنان دريافت كند، از عذاب جهنم نجات مى يابد. و هر كس از آنان تخلف جويد، همچون كسى خواهد بود كه در روز طوفان به كوهى پناه برد تا وى را از امر خدا پناه دهد، اما آن شخص در آب غرق شد و اين يك در جهنم سوزان- و العياذ باللّه- غرق مى گردد. و وجه تشبيه آنان به باب حطه آن است كه خداى تعالى آن در را مظهرى از مظاهر تواضع در برابر جلال فرمانبردارى از حكم خود قرار داد و بدين گونه وسيله اى براى مغفرت مى شد».

(2) اين وجه شبه را «ابن حجر» نيز مورد توجه قرار داده و پس از اينكه اين احاديث و ديگر موارد همانند آنها را نقل، كرده، گفته است:

«وجه تشبيه آنان به كشتى اين است كه هر كس آنها را دوست بدارد و بزرگ شمارد، به عنوان سپاس نعمت شرف آنان و عمل به هدايت علمايشان، از ظلمت مخالفات ايمن گردد و هر كس از اين امر تخلف ورزد، در درياى كفر نعمتها غرق مى شود و در بيابانهاى طغيان هلاكت مى يابد ... تا اينكه گفت: و باب حطه- يعنى وجه تشبيه آنها به باب حطه- اين است كه خداوند وارد شدن به آن در، كه دروازه اريحا يا بيت المقدس است، همراه با تواضع و استغفار را وسيله اى براى مغفرت قرار داد و براى اين امت، مودت اهل بيت را سببى قرار

زندگانى حضرت امام

حسين عليه السلام ،ج 1،ص:98

داده است ...» «1».

(1) متكلمان شيعه براى حصر امامت در اهل بيت عليهم السّلام به اين حديث استناد جسته اند؛ زيرا پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آنها را چون كشتى نوح قرار داد به عنوان ممتاز نمودن آنان از غير آنها، پس رجوع به آنان سببى براى نجات و تخلف از آنان وسيله گمراهى و نابودى است.

(2) 8- رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرموده است: «معرفت آل محمد برائت از آتش است و دوستى آل محمد وسيله گذر از صراط و ولايت آل محمد، امان از عذاب مى باشد» «2».

(3) 9- پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «هر كس بر دوستى آل محمد بميرد، شهيد مرده است. همانا هر كس بر دوستى آل محمد بميرد، آمرزيده شده مى ميرد.

هر كس بر دوستى آل محمد بميرد، توبه كننده مى ميرد. همانا هر كس بر دوستى آل محمد بميرد، مؤمن و با ايمان كامل مى ميرد. همانا هر كس بر دوستى آل محمد بميرد، ملك الموت او را مژده بهشت مى دهد و پس از او منكر و نكير نيز او را مژده دهند. همانا هر كس بر محبت آل محمد بميرد، به بهشت زفاف داده مى شود همان گونه كه عروس را به خانه شوهرش زفاف دهند. همانا هر كس بر دوستى آل محمد بميرد، در قبر او دو در به سوى بهشت گشوده مى شود. همانا هر كس بر دوستى آل محمد بميرد، قبرش زيارتگاه فرشتگان رحمت مى شود.

همانا هر كس بر دوستى آل محمد بميرد، بر سنّت و جماعت مرده است. همانا هر كس بر دشمنى آل محمد بميرد، روز قيامت مى آيد در حالى كه ميان دو

______________________________

(1)

المراجعات، ص 77.

(2) همان، ص 82.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:99

چشمانش نوشته شده: نااميد از رحمت خدا ...» «1».

(1) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دعوت به موالات عترتش فرمود و اينكه از اعماق جانهايمان، صادقانه ترين نمونه هاى دوستى و ولا را داشته باشيم و اينكه اين امر تا آخرين لحظه زندگيمان استمرار داشته باشد.

(2) 10- پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «اهل بيتم را در ميان خود در جايگاه سر نسبت به بدن و جايگاه چشمان از سر قرار دهيد و سر، بدون دو چشم، راه را نمى يابد» «2».

(3) 11- پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «در روز قيامت، شخص قدم از قدم بر نمى دارد تا اينكه از او درباره چهار چيز پرسيده شود: عمرش را در چه راهى فنا كرده، بدنش را در چه كارى نابود ساخته، مالش را از كجا به دست آورده و در چه راهى خرج نموده و درباره محبت ما اهل بيت» «3».

(4) 12- پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «هر كس شاد شود كه به زندگى من زيست كند و به مرگ من بميرد و در بهشت جاويدانى كه پروردگارم آن را غرس نموده است، اقامت گزيند، بعد از من با على موالات نمايد و با دوست او دوستى كند و بعد از من به اهل بيت من پناه برد كه آنان عترت من هستند، از طينت من آفريده شده اند و فهم و علم من به آنان روزى داده شده است، پس واى بر آن افراد از امت من كه فضل آنان را تكذيب كنند و با آنها صله مرا قطع نمايند، خداوند شفاعتم را

نصيبشان نگرداند» «4».

(5) 13- على عليه السّلام فرمود: «رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مرا خبر داد كه نخستين كسانى كه

______________________________

(1) المراجعات، ص 83 به نقل از ثعلبى در تفسير آيه مودت در تفسير كبيرش.

(2) المراجعات، ص 81 به نقل از الشرف المؤبد، ص 58.

(3) المراجعات، ص 82 به نقل از سيوطى در احياء الميت و نبهانى در اربعينش.

(4) كنز العمال ج 12/ 102.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:100

وارد بهشت مى شوند: من، فاطمه، حسن و حسين هستند، گفتم يا رسول اللّه! پس محبان ما، فرمود: آنان پشت سر شما هستند» «1».

(1) 14- «ابو سعيد خدرى» روايت كرده كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بر حضرت فاطمه عليها السّلام وارد شد و فرمود: «من و تو و اين كه خوابيده است (يعنى على) و آن دو (يعنى حسن و حسين) روز قيامت در يك مكان خواهيم بود «2»».

(2) اينها بعضى از احاديثى است كه از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در فضل عترتش رسيده است و هر كس در آنها تأمل نمايد به مقصود مورد نظر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله منتهى مى شود كه همانا قرار دادن رهبرى اسلامى در دست ائمه اهل بيت عليهم السّلام مى باشد، آنان كه طاعت خدا را بر هر چيزى ترجيح داده اند تا امت در مسير خود از راه هدايت و صلاح، دور نشوند و در رفتار خود از آنچه خداوند فرمان داده است، منحرف نگردند تا در ميان آنان عدالت و حق گسترش يابد و راه قدرتهاى ستمگر بسته شود تا بر منبرهاى حكومت و خلافت اسلامى نجهند.

(3)

دسته دوّم

اشاره

مصادر سيره نبوى و احاديث، سرشار است

از اخبار فراوانى كه از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در حق سبطين عليهما السّلام و درجه اهميت و مقام ارجمندشان نزد آن حضرت رسيده كه به بعضى از آنها اشاره مى نماييم:

(4) 1- «ابو ايوب» روايت كرده: «بر پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله وارد شدم در حالى كه حسن و حسين عليهما السّلام نزد آن حضرت (و يا در حجره اش) مشغول بازى بودند.

پس گفتم: يا رسول اللّه! آيا آنها را دوست مى دارى؟ فرمود: چگونه آنها را

______________________________

(1) حاكم، مستدرك 3/ 151.

(2) همان 3/ 137.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:101

دوست نداشته باشم در حالى كه آنها دو گل من از دنيا هستند كه آنها را مى بويم» «1».

(1) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در مواضع عديده اى لقب ريحانتين (دو گل) به آنها داده كه به بعضى از آنها اشاره مى نماييم:

(2) الف- «سعيد بن راشد» روايت كرده: حسن و حسين عليهما السّلام به سوى پيغمبر خدا صلّى اللّه عليه و آله مى شتافتند. پس پيامبر يكى از آنها را برداشت و زير بغل گرفت. سپس ديگرى آمد و آن حضرت او را زير بغل ديگر خود گرفت و فرمود: «اينها دو گل من از دنيا هستند، هر كس مرا دوست بدارد، آنها را دوست داشته باشد «2»».

(3) ب- «سعد بن مالك» گويد: بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله وارد شدم در حالى كه حسن و حسين بر پشت آن حضرت بازى مى كردند، پس گفتم: يا رسول اللّه! آيا آنها را دوست مى دارى؟ فرمود: «چرا آنها را دوست نداشته باشم در حالى كه آنها دو گل من از دنيا هستند «3»؟».

(4) ج- «انس بن مالك»

روايت كرده: داخل شدم (يا شايد داخل شدم) بر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در حالى كه حسن و حسين بر شكم آن حضرت مى غلتيدند و مى فرمود: «اينان دو گل من از اين امت هستند «4»».

(5) د- «ابو بكره» روايت كرده: حسن و حسين عليهما السّلام بر پشت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مى ايستادند در حالى كه آن حضرت در نماز بود، پس ايشان آنها را با دست خود

______________________________

(1) مجمع الزوائد 9/ 181. و ذهبى آن را در سير اعلام النبلاء 3/ 282 با اندكى تغيير روايت كرده.

مختصر صفة الصفوة، ص 62. ابن عساكر، ترجمة امام الحسين من تاريخ دمشق، ص 61.

(2) ذخائر العقبى، ص 124.

(3) كنز العمال 13/ 671.

(4) نسائى، خصائص، ص 125. و در مسند امام زيد، ص 469 آمده: «فرزند، گل است و دو گل من حسن و حسين هستند».

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:102

نگه مى داشت تا كمر خود را راست كند و آنها بر روى زمين قرار گيرند و هنگامى كه از نماز فارغ شد، آنها را در دامن خود نشاند و سپس فرمود: «اين دو فرزند من، دو گل من از دنيا هستند» «1».

(1) ه- «جابر» روايت كرده است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به على بن أبي طالب عليه السّلام فرمود: «سلام بر تو اى پدر دو گل من! تو را به نيكى سفارش مى كنم در مورد دو گل من از دنيا كه به زودى دو ركن تو فرو مى ريزند و خداوند جانشين من بر تو باشد. پس هنگامى كه حضرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در گذشت، على عليه

السّلام گفت: اين يكى از دو ركنى است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود و وقتى كه حضرت فاطمه عليها السّلام از دنيا رفت، حضرت على گفت: اين ركن دوّم است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرموده بود» «2».

(2) و- «بخارى» به سندش از «ابى نعيم» روايت كرده: «من شاهدى براى ابن عمر بودم كه مردى از او درباره خون پشه سؤال كرد، پس گفت: تو كيستى؟

گفت: از اهل عراق هستم. گفت: اين را بنگريد كه درباره خون پشه از من مى پرسد، در حالى كه فرزند پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را كشته اند و من شنيدم پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را كه مى فرمود: آنها دو گل من از دنيا هستند «3»».

(3) 2- «انس بن مالك» روايت كرده: از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله پرسيده شد كدام يك از اهل بيت نزد تو محبوبترند؟ آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «حسن و حسين». و آن حضرت به فاطمه مى گفت: «دو پسرم را صدا كن. پس آنها را مى بوييد و به خود مى فشرد «4»».

______________________________

(1) كنز العمال 13/ 667.

(2) حلية الاولياء 3/ 201.

(3) بخارى، صحيح، 8/ 8 و 5/ 33. فضائل الخمسة من الصحاح الستة 3/ 183.

(4) ترمذى، صحيح 5/ 657. فيض القدير 1/ 148.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:103

(1) 3- «ابن عباس» روايت كرده: در حالى كه ما يك روز همراه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بوديم، فاطمه عليها السّلام گريان آمد. پس پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله به او فرمود: پدرت فدايت باد! چه چيزى تو را گريانده است؟ گفت: حسن

و حسين خارج شده اند و نمى دانم كه شب را در كجا به صبح رسانده اند. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به او فرمود: گريه نكن كه آفريدگار آنان از من و تو به آنها مهربانتر است، سپس دو دستش را بلند كرد و گفت: «خداوندا! آنها را محافظت فرما و به سلامت بدار».

(2) پس جبرئيل فرود آمد و گفت: اى محمد! غمگين مباش كه آن دو در محله بنى النجار خفته اند و خداوند فرشته اى را مأمور آنان كرده كه آنها را محافظت نمايد. پيامبر برخاست و در حالى كه اصحابش به همراه وى بودند، به سوى آن محل رفتند و حسن و حسين عليهما السّلام را ديدند كه دست در آغوش يكديگر به خواب رفته اند و آن فرشته مأمور آنها يكى از دو بال خود را در زير آنها قرار داده و بال ديگر را در بالاى آنها سايبان ساخته بود. پيامبر خم شد و آنها را مى بوسيد تا اينكه از خواب بيدار شدند. سپس حسن را بر دوش راست و حسين را بر دوش چپ خود گذاشت. پس ابو بكر با او رو به رو شد و گفت: يا رسول اللّه! يكى از دو كودك را به من بده تا او را به جاى تو بردارم. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «بهترين مركب، مركب آنان است و آنها بهترين سواران هستند و پدرشان از آنها بهتر است». تا اينكه به مسجد رسيد. پس رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بپا خاست در حالى كه آن دو بر دوش وى بودند. سپس فرمود: «اى گروه مسلمين! مى خواهيد شما را به بهترين مردم

از نظر جد و جده راهنمايى كنم؟».

گفتند: آرى، يا رسول اللّه! (3) آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «حسن و حسين هستند كه جدشان رسول خدا خاتم فرستادگان است و جده آنان، خديجه بنت خويلد سرور زنان اهل بهشت مى باشد».

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:104

(1) سپس آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «مى خواهيد شما را به بهترين مردم از جهت عمو و عمه راهنمايى كنم؟».

گفتند: آرى، اى پيامبر خدا! فرمود: «حسن و حسين، عمويشان جعفر بن أبي طالب و عمه آنها ام هانى دختر ابو طالب مى باشد».

(2) سپس فرمود: «مى خواهيد بهترين مردم از نظر دايى و خاله را به شما معرفى كنم؟».

گفتند: آرى، اى رسول خدا! آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «حسن و حسين، دائيشان قاسم فرزند رسول خدا و خاله آنان، زينب دختر رسول خدا مى باشد».

(3) پس از آن، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «خداوندا! تو مى دانى كه حسن و حسين و عمويشان در بهشت هستند و عمه آنها در بهشت مى باشد و هر كس آنها را دوست بدارد، در بهشت است و هر كس آنان را دشمن بدارد، در جهنم مى باشد «1»».

اين حديث شريف، آشكارا ميزان دوستى آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله را نسبت به دو سبط خود نشان مى دهد و اينكه آن دو، محبوبترين اهل بيت وى نزد او هستند، همچنانكه آن دو برترين مردم از نظر نسب و حسب مى باشند و هر كس آنها را دوست بدارد همراه آنان در جايگاه بزرگى در فردوس برين جاى مى گيرد.

(4) 4- «عمر» روايت كرده: حسن و حسين عليهما السّلام را بر شانه هاى

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ديدم، پس گفتم: اسب در زير شما مى باشد. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

«و بهترين سواران آنها هستند» «2».

______________________________

(1) ذخائر العقبى، ص 130.

(2) مجمع الزوائد 9/ 182. كنز العمال 13/ 658.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:105

(1) و به همين مضمون، جابر روايت كرده: بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله وارد شدم در حالى كه حسن و حسين بر پشت او بودند و آن حضرت مى فرمود: «بهترين شتر، شتر شماست و بهترين دو لنگه بار، شما هستيد «1»».

«سيد حميرى» اين مطلب را با اين گفته خود به نظم آورده است:

اتى حسنا و الحسين الرسول و قد برزا ضحوة يلعبان

فضمها و تفداهماو كانا لديه بذاك المكان

و مرا و تحتها عاتقاه فنعم المطية و الراكبان «پيامبر، حسن و حسين را ديد كه يك روز بازى مى كردند».

«پس آنها را در آغوش گرفت و گفت فدايتان شوم!».

«و آنها بر دوش او سوار شدند و گذشتند كه بهترين مركوب بود و آنان بهترين سواران بودند».

(2) 5- «ابو سعيد خدرى» روايت كرده: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «حسن و حسين دو سرور جوانان اهل بهشت هستند ... «2»».

______________________________

(1) كنز العمال 13/ 663. مجمع الزوائد 9/ 182.

(2) ترمذى، صحيح 5/ 656. مختصر صفة الصفوة، ص 62. احمد بن حنبل، مسند 3/ 62. حلية الاولياء 5/ 71. تاريخ بغداد 9/ 231 و حاكم آن را در مستدرك 3/ 168 به سندش از ابن عمر روايت كرده كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «حسن و حسين دو سرور جوانان اهل بهشت هستند و پدرشان از آنان بهتر است». و با اين نص در

مسند امام زيد وارد شده است. و در الاصابة 1/ 266 جهم روايت كرده:

شنيدم رسول خدا را كه مى فرمود: «حسن و حسين دو سرور جوانان اهل بهشت مى باشند».

و در كنز العمال 6/ 221 آمده: «حسن و حسين دو سرور جوانان اهل بهشت هستند، هر كس آن دو را دوست بدارد، مرا دوست داشته و هر كه آن دو را دشمن بدارد مرا دشمن داشته است».

و در جامع الكبير سيوطى از ابن عساكر به سندش از حذيفه آمده است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «فرشته اى به سوى من آمد، پس به من سلام كرد، از آسمان فرود آمده بود و پيش از آن فرود نيامده بود و مرا مژده داد كه حسن و حسين دو سرور جوانان اهل بهشت هستند و اينكه فاطمه سرور زنان اهل بهشت مى باشد ...».

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:106

(1) 6- «سلمان فارسى» روايت كرده: شنيدم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را كه مى فرمود:

«حسن و حسين دو پسرم هستند، هر كس آنها را دوست بدارد، مرا دوست داشته است و هر كس مرا دوست بدارد، خداوند او را دوست مى دارد و هر كس را خداوند دوست بدارد، او را به بهشت وارد مى سازد و هر كه آنان را دشمن بدارد، مرا دشمن داشته و هر كس مرا دشمن بدارد، خداوند او را دشمن مى داند و هر كه را خداوند دشمن بدارد، او را به جهنم وارد مى سازد ... «1»».

(2) 7- پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در حال خطبه بود كه حسن و حسين آمدند در حالى كه دو پيراهن قرمز رنگ پوشيده بودند و

راه مى رفتند و پايشان به زمين برخورد مى كرد، پس پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از منبر پايين آمد و آنها را برداشت و نزد خود گذاشت و فرمود: «راست گفت خداوند، آنجا كه مى فرمايد: همانا اموال و فرزندانتان فتنه هستند، به اين دو كودك نگاه كردم كه راه مى رفتند و پايشان به زمين برخورد مى كرد، پس صبر نكردم تا اينكه سخنم را قطع نمودم و آنها را برداشتم ... «2»».

______________________________

(1) حاكم، مستدرك 3/ 166. و با اندكى تغيير، هيثمى آن را در مجمعش آورده 9/ 111. و نيز متقى آن را در كنز العمال 12/ 120 روايت كرده و در سنن ابن ماجه 1/ 51 از ابو هريره، گفت: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «هر كس حسن و حسين را دوست بدارد، مرا دوست داشته و هر كه با آنان دشمن باشد، مرا دشمن داشته است».

و در تهذيب التهذيب در شرح حال نصر بن على ازدى، على بن صواف از عبد اللّه بن احمد روايت كرده كه نصر حديث گفته است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله دست حسن و حسين را گرفت و گفت:

«هر كس مرا دوست بدارد و اينها و پدرشان را دوست بدارد، همراه من در روز قيامت در درجه ام خواهد بود».

هنگامى كه متوكل آن را شنيد، دستور داد او را هزار تازيانه بزنند. پس جعفر بن عبد الواحد با وى درباره اش سخن گفت و به او مى گفت: اين، از اهل سنّت است و همچنان با وى بود تا او را رها كرد.

(2) ترمذى، صحيح 5/ 658. نسائى، صحيح 3/ 108. حاكم، مستدرك 1/ 287. ابى

داوود، صحيح 1/ 290. احمد بن حنبل، مسند 5/ 354. بيهقى، سنن 3/ 218. اسد الغابة 2/ 12. كنز العمال 12/ 114، نسائى، سنن 3/ 108 و در الصواعق المحرقة، ص 191.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:107

(1) 8- «يعلى بن مره» روايت كرده: حسن و حسين در حالى كه براى رسيدن به رسول خدا با يكديگر مسابقه مى دادند، پيش آمدند. آن حضرت آنها را در آغوش گرفت و فرمود: «همانا فرزند مايه بخل و جبن است ... «1»».

(2) 9- پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «حسن و حسين دو سبط «2» از اسباط هستند» «3».

(3) 10- «انس» روايت كرده كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «محبوبترين اهل بيت نزد من حسن و حسين هستند ... «4»».

(4) 11- «انس» روايت كرده: از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پرسيدند كداميك از اهل بيت شما نزد تو محبوب تر هستند؟ فرمود: «حسن و حسين». و آن حضرت به فاطمه مى فرمود: «دو پسرم را براى من فرا خوان، پس آنان را مى بوييد و در آغوش مى گرفت ...» «5».

(5) 12- پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «حسن و حسين دو امام هستند، چه قيام كنند و چه بنشينند ...» «6».

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله جامه امامت را بر دو ريحانه خويش پوشاند و آن را از ذاتيات آنان قرار داد؛ خواه قيام به امر كنند و امور خلافت را بر عهده گيرند و خواه چنين نباشد.

______________________________

(1) حاكم، مستدرك 3/ 168. احمد بن حنبل، مسند 4/ 172. و معناى حديث اين است كه فرزند، پدرش را به بخل و جبن وامى دارد.

(2) «سبطان» تثنيه سبط است

و در لسان العرب 9/ 181 آمده است كه «سبط» امتى از امم است در خير.

(3) كنز العمال 12/ 119. الصواعق المحرقة، ص 192. الادب المفرد. و در صبح الاعشى 1/ 430 آمده است كه حسن و حسين عليهما السّلام نخستين كسانى هستند كه در اسلام، «سبطين» ناميده شدند.

(4) ترمذى، صحيح، كنز العمال 12/ 116.

(5) ابن الديبع، تيسير الوصول 3/ 320.

(6) بحار الانوار 10/ 78. و در نزهة المجالس 2/ 476 آمده است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به حسن و حسين فرمود: «شما دو امام هستيد و شفاعت براى مادر شماست» و اين حديث در صفحه 129 در الاتحاف بحب الاشراف آمده است.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:108

(1)

دوستى عميق

راويان، نشانه هاى فراوانى بر درجه علاقه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و شدت دوستى آن حضرت نسبت به دو سبط خويش بيان كرده اند كه اينك به بعضى از آنها اشاره مى نماييم:

(2) 1- هرگاه حسن و حسين از آن حضرت دور مى شدند، به شدت نسبت به آنان مشتاق مى شد و دستور مى داد تا آنها را نزد وى بياورند، پس آنان را مى گرفت و مى بوييد و به سينه خويش مى فشرد.

(3) 2- «عبد اللّه بن جعفر» گويد: «رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله هرگاه از سفرى بازمى گشت، با من يا با حسن يا حسين ديدار مى كرد «1»».

(4) 3- دوستى آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله نسبت به دو سبط خويش تا بدانجا رسيد كه بيعت آنان را با خود ضمن سه كودك خردسالى كه از اهل بيت با وى بيعت كردند، پذيرا گشت كه آنها همراه عموزاده شان عبد اللّه بن جعفر بودند

و جز آنها هرگز با كودكى خردسال بيعت ننمود «2».

(5) 4- آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله آن دو را بر مركب خويش سوار مى كرد، پس يكى از آنها را جلو خويش و ديگرى را پشت سر خود قرار مى داد ... «3».

(6) 5- عطوفت آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله و محبتش نسبت به دو سبط خود تا بدانجا بود كه آن حضرت، نماز عشا را مى خواند، پس هرگاه سجده مى كرد، بر پشت او سوار مى شدند، وقتى كه سر بر مى داشت، آنان را به آرامى مى گرفت و بر زمين

______________________________

(1) دارمى، سنن 2/ 285.

(2) العقد الفريد 2/ 243.

(3) مسلم، صحيح 4/ 1883.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:109

مى گذاشت و هر وقت دوباره به سجده مى رفت، آنان باز بر پشت او مى رفتند تا اينكه نمازش را تمام مى كرد و آنها را بر رانهاى خويش مى نشاند ... «1»

(1) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عنايت و محبت خود را به دو سبط خويش ارزانى مى داشت تا مسلمانان، درجه اهميت آنها را نزد آن حضرت ببينند و نسبت به آنان مودت خود را ابراز كنند و رهبرى روحى و رمانى خود را به عهده آن دو گذارند تا امت را به سوى درجات زندگى شرافتمندانه اى كه انسان همه خواسته هايش را در آن مى يابد، پيش برند.

(2)

دسته سوّم

اخبارى كه از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در فضيلت ريحانه اش حضرت امام حسين عليه السّلام رسيده و نشانه هاى شخصيت وى را مشخص مى كند، متواتر شده اند كه بخش بزرگى از اهتمام پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به آن حضرت را در بر دارد. بعضى از آن اخبار بدين شرح مى باشد:

(3)

1- «جابر بن عبد اللّه» روايت كرده: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «هر كس بخواهد به سرور جوانان اهل بهشت بنگرد، پس به حسين بن على نگاه كند ...» «2».

(4) 2- «ابو هريره» روايت كرده: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را ديدم كه حسين بن على را برداشته بود و مى فرمود: «خداوندا! من او را دوست دارم، پس او را دوست

______________________________

(1) احمد، مسند.

(2) ابن عساكر، ترجمة امام الحسين، ص 83. از كتابهاى خطى كتابخانه حضرت امير المؤمنين عليه السّلام.

و سير اعلام النبلاء 3/ 282.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:110

بدار» «1».

(1) 3- «يعلى بن مره» روايت كرده: همراه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به سوى يك ميهمانى مى رفتيم كه ما را به آن دعوت كرده بودند، ناگاه حسين را ديديم كه در كوچه اى بازى مى كرد، پس پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پيش رفت و دستهايش را گشود، آن طفل، اين طرف و آن طرف فرار مى كرد و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با او مى خنديد تا اينكه او را گرفت و يك دست خود را زير چانه اش قرار داد و دست ديگرش را روى سر او گذاشت «2» پس او را بوسيد و گفت: «حسين از من است و من از حسين هستم، خداوند دوست بدارد هر كس را كه حسين را دوست بدارد، حسين سبطى از اسباط است ...» «3».

(2) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با اين حديث شريف، ميزان ارتباط عميق ميان خود و ميان فرزندش را مدلل ساخت و گمان قويتر آنكه آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله با گفته خود «حسين

از من است»، رابطه نسبى ميان خود و او را در نظر نداشته بلكه امر ديگرى را كه دقيق تر و عميق تر مى باشد، مورد نظر آن حضرت بوده است؛ زيرا وى در برگيرنده روح، هدايت و جهت گيريهاى عظيم آن حضرت بود. او اصلاح انسان و بالا بردن وى و پيشرفت عوامل زندگى او بر اساس ايمان به خداوند را مد نظر داشت كه همه مفاهيم خير و صلح در زمين را در بر دارد.

(3) همچنين آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله با گفته خويش «و من از حسين هستم» اين

______________________________

(1) حاكم، مستدرك 3/ 177. و در نور الابصار، ص 254 لفظ حديث چنين است: «خداوندا! من او را دوست دارم و دوست دارم هر كس را كه او را دوست داشته باشد».

(2) و در روايتى «پس يك دست خود را زير كمر او قرار داد و دست ديگر را زير چانه اش گذاشت و دهن بر دهانش نهاد در حالى كه مى فرمود: حسين از من است ...».

(3) ابن ماجه، سنن 1/ 51. احمد بن حنبل، مسند 4/ 172 اسد الغابة 2/ 19. تهذيب الكمال، 6/ 401.

تيسير الوصول 3/ 320 حاكم، مستدرك 3/ 177. انساب الاشراف، ج 3/ 142.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:111

مطلب را در نظر داشت كه آنچه را سبط عظيم در جانبازى و فداكارى در راه دين مى بخشد و آنچه از فعاليتهاى بزرگ در راه تجديد رسالت اسلام و زنده نگهداشتن آن در طول نسلهاى آينده، به سبب جانبازيهاى خود موجب مى شود، به سبب آن، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به حق از امام حسين مى باشد، زيرا وى تجديد كننده دين او

و نجات دهنده آن از شرّ آن گروه حاكم بود كه براى محو اسلام از روى نقشه اين جهان كوشيد تا مفاهيم جاهليت و خرافاتش را بر صحنه زندگى بازگرداند، در حالى كه امام با نهضتش، رؤياهاى امويان را درهم ريخت و شادابى و زندگى را به اسلام بازگرداند و پرچم آن را بلند و در اهتزاز براى همه نسلها بر افراشت.

(1) همچنين پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بر عظمت نوه خويش دلالت نمود كه لفظ «سبط» بر او نهاد و مقصود آن حضرت اين بود كه وى امتى است از امتها، قائم به ذات خويش و مستقل در نفس خود، پس او امتى از امتها در خير امت و امتى از شرف در ميان همه نسلها و براى تمام روزگاران بود.

(2) 5- صحابى عظيم، «سلمان فارسى» روايت كرده: بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله وارد شدم و ديدم كه حسين بن على بر ران آن حضرت است و در حالى كه بر دهانش بوسه مى زد، مى فرمود: «تو سرورى فرزند سرور، تو امامى فرزند امام و برادر امام و پدر امامان و تو حجت خدا و فرزند حجت او و پدر حجتهاى نهگانه از نسل خود هستى كه نهمين آنها قائم آنهاست» «1».

(3) 6- پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «اين (يعنى حسين) امام، فرزند امام، برادر

______________________________

(1) المراجعات، ص 287.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:112

امام است، پدر نه امام ...» «1».

(1) 7- «ابو العباس» روايت كرده: نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بودم در حالى كه فرزندش ابراهيم بر ران چپش بود و حسين بن على بر ران راستش و

پيامبر گاهى اين و گاه آن ديگر را مى بوسيد كه ناگهان جبرئيل با پيامى از پروردگار جهانيان فرود آمد و هنگامى كه از نزد آن حضرت رفت، فرمود: جبرئيل از پروردگارم نزد من آمد و به من گفت: «اى محمد! پروردگارت به تو سلام مى رساند و به تو مى فرمايد:

هر دو را براى تو نمى گذارم، پس يكى از آنها را فداى ديگرى كن».

(2) پس پيامبر به «ابراهيم» نگاه كرد و گريست، آنگاه گفت: اگر ابراهيم بميرد، غير از من كسى بر او غمگين نمى شود در حالى كه مادر حسين، فاطمه و پدرش على، ابن عم من كه گوشت و خون من است و هرگاه بميرد، دخترم سوگوار مى شود و عموزاده ام به سوگ مى نشيند و من بر او غمناك مى شوم و من سوگ خود را بر سوگ آن دو ترجيح مى دهم، اى جبرئيل! ابراهيم گرفته شود، ابراهيم را فداى حسين كردم. پس سه روز بعد، ابراهيم در گذشت و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله هرگاه حسين را مى ديد كه به سويش مى آيد، او را مى بوسيد و بر سينه اش مى فشرد و بر لبانش بوسه مى زد و مى فرمود: «فداى كسى شوم كه پسرم ابراهيم را فدايش ساختم» «2».

(3) 8- «ابن عباس» روايت كرده: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله حسين را بر دوش خود سوار كرده بود، پس مردى به وى گفت: اى پسر! بر بهترين مركب سوار گشته اى.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به وى پاسخ داد: «و او بهترين سوار است ...» «3».

______________________________

(1) منهاج السنة 4/ 210.

(2) تاريخ بغداد 2/ 204.

(3) التاج الجامع للاصول 3/ 218. كنز العمال 13/ 650. بداية النهاية 8/ 36.

زندگانى حضرت امام

حسين عليه السلام ،ج 1،ص:113

(1) 9- «يزيد بن ابن زياد» روايت كرده: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از خانه عايشه خارج شد و بر خانه فاطمه گذشت و شنيد كه حسين گريه مى كند. پس آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله از اين امر ناراحت شد و به فاطمه فرمود: «آيا نمى دانى كه گريه اش مرا مى آزارد ...» «1».

(2) 10- «عبد اللّه بن شداد» از پدرش روايت كرده: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله سجده اى طولانى نمود تا آنجا كه گمان كرديم اتفاقى افتاده و يا اينكه وحى بر او نازل شده است، پس، از آن حضرت در مورد آن پرسيديم، فرمود: «هيچ كدام از اينها نبود، بلكه پسرم مرا مركب خود قرار داد و دوست نداشتم كه او را به عجله اندازم تا به خواسته خود برسد ...» «2».

(3) اينها بعضى از اخبارى است كه از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در مورد ريحانه اش رسيده كه نشانهاى افتخار و شرافتى هستند كه به وى بخشيده و اعلامى از آن حضرت بوده است به اينكه سايه و حقيقتش در اين طفل نمايانده خواهد شد و او تصويرى بى همتا براى انسانيت والا و اسرار عظيم آن حضرت خواهد بود.

(4)

خبر دادن پيامبر در مورد شهادت امام حسين عليه السّلام

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ياران خود را از كشته شدن ريحانه و سبط خويش با خبر ساخت و اين امر را ميان مسلمين انتشار داد به طورى كه اين موضوع نزد آنها از امور حتمى گرديد و در مورد آن هيچ گونه شكى نداشتند.

______________________________

(1) مجمع الزوائد 9/ 201. سير اعلام النبلاء 3/ 284 طبرانى، المعجم الكبير 3/ 124. ذخائر العقبى، ص 143.

(2) تهذيب التهذيب 2/ 346.

تيسير الوصول الى جامع الأصول 3/ 321. نسائى، سنن 2/ 229.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:114

«ابن عباس» مى گفت: «ما شكى نداشتيم و اهل بيت فراوان بودند كه حسين بن على در طف كشته مى شود» «1».

(1) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در چند موضع بخاطر سختيها و فجايعى كه دلها را آب مى كند و بر ريحانه اش خواهد گذشت، به سختى و با سوز دل گريست. در اينجا مرورى بر آن اخبار مى كنيم:

(2) 1- «ام فضل دختر حارث» روايت كرده: حسين در بغل من بود كه بر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله وارد شدم در حالى كه حسين را با خود داشتم. پس او را در دامن رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله گذاشتم، سپس متوجه شدم كه چشمان پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله از اشك لبريز شده اند. به آن حضرت گفتم: اى پيامبر خدا! پدر و مادرم فداى تو باد! تو را چه مى شود؟

(3) حضرت فرمود: «جبرئيل نزد من آمد و مرا خبر داد كه امتم اين پسرم را خواهند كشت».

ام فضل پريشان گشت و گفت: اين كشته مى شود؟ و به حسين اشاره نمود.

(4) حضرت فرمود: آرى. و جبرئيل تربتى سرخ رنگ از تربتش را براى من آورد «2».

ام فضل به گريه پرداخت و غم و اندوهى فراوان بر او دست يافت.

______________________________

(1) حاكم، مستدرك 3/ 179.

(2) حاكم، مستدرك 3/ 176. و در روايت ابن عساكر 13/ 62 از ام فضل است كه گفت: روزى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بر من وارد شد در حالى كه حسين نزد من بود. پس او را گرفت و مدتى وى را

بازى داد، سپس چشمانش اشكبار شدند، به او گفتم: چه چيزى تو را مى گرياند؟ فرمود: «اين جبرئيل است كه مرا خبر مى دهد امتم اين پسرم را مى كشند».

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:115

(1) 2- «جناب ام سلمه» روايت كرده: شبى رسول خدا به بستر رفت تا بخوابد، پس پريشان برخاست. باز به خواب رفت و پريشان بيدار شد، كمتر از آنچه بار اوّل از او ديده بودم، پس از آن خوابيد و بيدار شد، در حالى كه خاك سرخ رنگى در دست او بود و آن حضرت آن را مى بوسيد، به ايشان گفتم: اى رسول خدا! اين خاك چيست؟

حضرت فرمود: «جبرئيل مرا خبر كرد كه اين (يعنى حسين) در سرزمين عراق كشته مى شود. پس به جبرئيل گفتم: خاك زمينى را كه در آن كشته مى شود به من نشان ده و اين تربت اوست «1»».

(2) 3- «ام سلمه» روايت كرده: روزى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در خانه ام نشسته بود، پس فرمود: «كسى بر من وارد نشود». من منتظر ماندم، پس حسين داخل شد و من صداى گريه پيامبر را شنيدم و ديدم كه حسين در بغل (يا در كنار وى) نشسته بود و آن حضرت دست بر او مى كشيد و مى گريست. به او گفتم: به خدا من متوجه نشدم تا اينكه وارد شد.

حضرت به من فرمود: «جبرئيل همراه ما در خانه بود و گفت: آيا او را دوست دارى؟ گفتم: آرى. گفت امت تو او را در سرزمينى كه به آن «كربلا» گفته مى شود، خواهند كشت. پس جبرئيل مقدارى از خاك آن را گرفت و به پيامبر نشان داد «2»».

(3) 4- عايشه روايت كرده:

حسين بن على بر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله وارد شد در حالى كه به آن حضرت وحى مى شد، پس به روى پيامبر جست در حالتى كه

______________________________

(1) حاكم، مستدرك 4/ 398 كنز العمال 12/ 126. سير اعلام النبلاء 3/ 289. ذخائر العقبى، ص 148.

(2) كنز العمال 12/ 126. طبرانى، المعجم الكبير 3/ 116.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:116

پيامبر به طرف زمين خم شده بود. جبرئيل گفت: اى محمد! آيا او را دوست دارى؟ فرمود: «چرا پسرم را دوست نداشته باشم؟» گفت: امت تو او را پس از تو خواهند كشت. پس جبرئيل دست خود را دراز كرد و خاك سفيد رنگى را براى آن حضرت آورد و گفت: در اين سرزمين است كه اين پسر تو كشته مى شود و نام آن «طف» است. هنگامى كه جبرئيل نزد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله رفت، در حالى كه آن خاك در دست آن حضرت بود و مى گريست، فرمود: «اى عايشه! جبرئيل به من خبر داد كه پسرم حسين در سرزمين طف كشته مى شود و اينكه امت من پس از من دچار فتنه خواهند شد».

(1) سپس به سوى اصحاب خود خارج شد كه على، ابو بكر، عمر، حذيفه، عمار و ابو ذر در ميان آنان بودند، در حالى كه مى گريست. آنان به سوى آن حضرت شتافتند و گفتند: «يا رسول اللّه! چه چيزى تو را مى گرياند؟» حضرت فرمود: «جبرئيل به من خبر داد كه پسرم حسين پس از من در سرزمين طف كشته مى شود و اين خاك را براى من آورد و به من خبر داد كه قبر وى در آن خواهد بود»

«1».

(2) 5- «زينب دختر جحش» همسر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله روايت كرده: پيامبر نزد من خوابيده بود، در حالى كه حسين در خانه، چهار دست و پا مى رفت. پس، از او غفلت كردم تا اينكه نزد پيامبر رسيد و بر شكم آن حضرت بالا رفت. سپس پيامبر به نماز برخاست و او را بغل كرد و هرگاه به ركوع و سجود مى رفت، وى را بر زمين مى گذاشت و چون برمى خاست او را بر مى داشت. هنگامى كه نشست به دعا مشغول شد و دستان خود را بلند كرد و گفت ... پس وقتى كه نماز را به پايان

______________________________

(1) مجمع الزوائد 9/ 187. و در تهذيب الكمال، 6/ 409، آمده است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله خاكى كه جبرئيل آن را آورده بود، گرفت و شروع به بوييدن آن كرد و مى گفت «واى بر كرب و بلا!».

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:117

رساند به آن حضرت گفتم: «يا رسول اللّه! امروز ديدم چيزى را انجام دادى كه قبلا نديده ام انجام داده باشى؟».

(1) حضرت فرمود: «جبرئيل نزد من آمد و به من خبر داد كه پسرم كشته مى شود».

گفتم: «پس در اين صورت به من نشان بده و او خاكى سرخ رنگ برايم آورد» «1».

(2) 6- «ابن عباس» روايت كرده: حسين در آغوش پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بود، پس جبرئيل گفت: آيا او را دوست دارى؟ فرمود: «چگونه او را دوست نداشته باشم در حالى كه وى ميوه دل من است؟». گفت: امت تو او را خواهند كشت، آيا مى خواهى موضع قبر او را به تو نشان دهم؟ پس مشتى گرفت و

ناگهان خاك سرخ رنگى بود «2».

(3) 7- «ابو امامه» روايت كرده: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به همسرانش فرمود: اين كودك را نگريانيد (يعنى حسين را) گفت: و آن روز، روز ام سلمه بود، پس جبرئيل فرود آمد و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به درون خانه رفت و به ام سلمه فرمود:

«نگذار كسى بر من وارد شود». پس حسين آمد و هنگامى كه ديد پيامبر در خانه است، خواست كه داخل شود ولى ام سلمه او را به آغوش گرفت و او را لالايى مى داد و آرام مى كرد. هنگامى كه گريه اش شديد شد، وى را رها كرد، پس داخل شد تا اينكه در آغوش پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نشست. جبرئيل به پيامبر گفت: امت تو اين پسر تو را خواهند كشت.

(4) حضرت فرمود: «او را مى كشند در حالى كه به من ايمان داشته باشند؟!!».

______________________________

(1) مجمع الزوائد 9/ 189.

(2) همان، ص 191.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:118

جبرئيل گفت: آرى، او را مى كشند. و جبرئيل خاكى را گرفت و به آن حضرت گفت در فلان مكان كشته مى شود. پس رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله خارج شد در حالى كه حسين را به آغوش گرفته، اندوهگين و افسرده بود. ام سلمه گمان كرد كه آن حضرت از وارد شدن كودك بر او غمگين شده است، پس گفت: اى پيامبر خدا! فداى تو گردم! فرمودى اين كودك را نگريانيد و به من دستور دادى كه نگذارم كسى بر تو وارد شود و او آمد و من او را رها كردم. پيامبر پاسخى به وى نداد و به سوى اصحابش

خارج شد در حالى كه غرق در اندوه و غم بود، پس به آنان فرمود: «امت من اين را مى كشند (و به حسين اشاره فرمود)».

ابو بكر و عمر روى به آن حضرت كردند و گفتند: اى پيامبر خدا! آيا در حالى كه مسلمان باشند؟!! فرمود: «آرى و اين تربت اوست ... «1»».

(1) 8- «انس بن حارث» از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله روايت كرد كه فرمود: «اين پسرم (و به حسين اشاره نمود) در سرزمينى كه به آن كربلا گفته مى شود، كشته مى گردد، پس هر كس آن (حادثه) را شاهد باشد، او را يارى نمايد».

هنگامى كه حضرت حسين به سوى كربلا خارج شد، انس همراه آن حضرت رفت و در خدمت ايشان شهيد گشت «2».

(2) 9- «ام سلمه» روايت كرده: حسن و حسين در حضور پيامبر در خانه ام بازى مى كردند، پس جبرئيل فرود آمد و گفت اى محمد! امت تو اين پسرت را پس از تو خواهند كشت (و به حسين اشاره نمود).

رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله گريست و او را به سينه خود فشرد در حالى كه تربتى

______________________________

(1) مجمع الزوائد 9/ 189.

(2) ابن الوردى، تاريخ 1/ 233.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:119

در دست او بود، پس آن را مى بوييد و مى گفت: «واى بر كرب و بلا!» و آن را به ام سلمه داد و به وى فرمود: «هرگاه اين خاك به صورت خون درآمد، بدان كه پسرم كشته شده است».

«ام سلمه» آن را در شيشه اى گذاشت و هر روز آن را وارسى مى كرد و مى گفت: «آن روز كه به صورت خون در مى آيى، روزى عظيم خواهد بود ...» «1».

(1) 10-

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در خواب ديد كه سگى سياه و سفيد، خونش را مى ليسد، آن را تعبير فرمود كه مردى فرزندش حسين را مى كشد، پس شمر بن ذى الجوشن ابرص بود كه امام حسين را كشت «2».

(2) 11- «ام سلمه» روايت كرده رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «حسين بن على در پايان شصت (سال) از هجرتم كشته مى شود» «3».

(3) 12- «معاذ بن جبل» روايت كرده رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بر ما خارج شد و فرمود:

«من محمد هستم كه آغازها و پايانهاى سخن به من داده شده است، پس مرا اطاعت كنيد مادام كه در ميان شما هستم و هرگاه از دنيا برده شوم، بر شما باد به كتاب خداى عز و جل كه حلال آن را حلال بداريد و حرامش را حرام بشماريد، مرگ به سوى شما آمده ... فتنه ها همچون پاره هاى شب تاريك به طرف شما آمده هر چه فرستادگانى بروند، فرستادگانى مى آيند، نبوت تناسخ يافته و به صورت پادشاهى درآمده، خداوند رحمت كند هر كس را كه آن را به حقّش بگيرد و آن گونه كه وارد آن شده باشد از آن خارج شود. اى معاذ! نگهدار

______________________________

(1) طبرانى، المعجم الكبير (در شرح حال امام حسين) 3/ 114.

(2) تاريخ الخميس 2/ 299.

(3) طبرانى، المعجم الكبير 3/ 110.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:120

و بشمار».

(1) معاذ گفت: تا پنج شمردم (يعنى از خلفا) پس پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «يزيد، خداوند يزيد را بركت ندهد ...».

سپس چشمان آن حضرت اشكبار گرديد. پس حضرت فرمود: «از قتل حسن به من خبر داده شد و تربتش

را براى من آوردند و از قاتلش باخبر گشتم.

در ميان قومى كشته نشود و آنان از او دفاع ننمايند مگر اينكه خداوند ميان سينه ها و قلبهايشان جدايى بيفكند و بدانشان را بر آنان مسلط مى گرداند و آنها را پراكنده سازد ...».

(2) سپس آن حضرت فرمود: «آه! بر فرزندان آل محمد از خليفه اى كه او را بگمارند، نازپرورده اى كه جانشين مرا مى كشد و جانشين جانشين را. اى معاذ! نگهدار».

پس وقتى كه به ده رسيدم، يعنى ده نفر از كسانى كه حكومت را پس از او عهده دار مى شوند، فرمود: «وليد «1»، نام فرعون ويرانگر شرايع اسلام است كه فردى از افراد خانواده اش، به خون او دست مى يازد و خداوند شمشيرش را بر مى كشد كه غلاف نگردد و مردم با هم مختلف شوند و چنين گردند»، پس انگشتان خود را به هم پيچيد.

(3) سپس فرمود: «پس از سال يكصد و بيست، مرگى سريع و قتلى فراگير

______________________________

(1) «وليد بن يزيد بن عبد الملك بن مروان»، پادشاه فاسق كه همه حرمتهاى خدا را هتك نمود و به حج رفت تا بر بام كعبه شراب بنوشد و او بر اين امت از فرعون بر امتش شديدتر بود، آن گونه كه در حديث است. همو بود كه مصحف را با تير زد و مسلمانان به سبب اظهار الحاد و بدعتها و آشكار كردن فسق، بر او خشم گرفتند و بر ضد وى شوريدند و او را به قتل رساندند. اين مطلب در تاريخ خلفاء، ص 250- 252 آمده است.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:121

خواهد بود كه هلاكشان در آن باشد و مردى از فرزندان عباس بر آنها حاكم خواهد شد «1»».

(1)

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از پشت سراپرده غيب، آنچه را كه از فجايع و فتنه ها پس از او بر امّتش خواهد گذشت، به سبب آنچه ميان آنان از جنگ قدرت هولناك پيش مى آيد تا آنجا كه امر مسلمين به فراعنه شرّ و جباران كفر از بنى اميه مى رسد و آنان به قتل مسلمين مى پردازند و آنان را خوار مى سازند، آن گونه كه خبر داد از آنچه بر سبطش خواهد گذشت از قتل و آزار از سوى يزيد بن معاويه. و آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله زوال حكومت اموى و انتقال آن به بنى عباس را خبر داد و آنچه امت در آن دوره هاى سخت از قتل و ظلم و ستم خواهند كشيد و همه آن امور بر صحنه زندگى، محقق گشت آن گونه كه صادق امين فرموده بود.

(2) 13- «ابن عباس» روايت كرده: هنگامى كه دو سال از تولد حضرت حسين گذشت، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به سفرى رفت. پس وقتى كه در ميانه راه بود، ايستاد و استرجاع نمود و چشمانش به اشك نشست. پس در مورد آن پرسيده شد.

فرمود: «اين جبرئيل است كه مرا از سرزمينى در كنار فرات خبر مى دهد كه به آن كربلا گفته مى شود، فرزندم حسين بن فاطمه در آنجا كشته مى شود».

جمعى از صحابه به آن حضرت روى كرده گفتند: «يا رسول اللّه! چه كسى او را خواهد كشت؟

(3) آن حضرت با كلماتى بريده و اندوهبار به آنان پاسخ داد: «مردى كه او را يزيد نامند. خداوند به وى بركت ندهد و گويى كه به قتلگاه و آرامگاهش مى نگرم در حالى كه سر او را

به هديه مى برند. به خدا هر كس به سر فرزندم حسين بنگرد

______________________________

(1) طبرانى، المعجم الكبير 3/ 129. (در شرح حال حضرت امام حسين) مجمع الزوائد 9/ 190.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:122

و شاد گردد، خداوند ميان قلب و زبانش جدايى مى افكند».

(1) وقتى كه پيامبر از سفر بازگشت، اندوهگين بود، پس به منبر رفت و مسلمين را اندرز گفت، در حالى كه دو نوه و دو گل خود را همراه داشت و سر به سوى آسمان برداشت و گفت: «خداوندا! من محمد بنده و پيامبر تو هستم و اين دو بهترين عترت و نيكوترين ذريّه و ريشه من و كسانى هستند كه در امتم باقى مى گذارم .. خداوندا! جبرئيل مرا خبر داده كه اين فرزندم (و اشاره به حسين نمود) كشته مى شود و فروگذاشته مى گردد، خداوندا! او را در قتلش بركت فرما و وى را از سروران شهدا قرار ده كه تو بر هر چيزى توانا هستى. خداوندا! آنكه او را بكشد و فرو گذارد، بركت عطا مفرما ...».

(2) صحن مسجد يكپارچه فريادى خروشان از گريه و زارى شد. پس پيامبر به آنها فرمود: «آيا گريه مى كنيد و او را يارى نمى دهيد؟ خداوندا! تو ولىّ و ياور او باش!!».

(3) ابن عباس گويد: پيامبر همچنان رنگ برگشته و با چهره اى افروخته باقى ماند، پس بار ديگر به منبر رفت و براى مردم خطبه شيواى مختصرى ايراد فرمود، در حالى كه اشك از چشمانش سرازير بود، سپس فرمود: «اى مردم! من در ميان شما دو چيز گرانبها بر جاى گذاشته ام، كتاب خدا، عترت، اصل، ريشه، نهاد و ثمره ام را كه از يكديگر جدا نمى شوند تا اينكه كنار

حوض بر من وارد شوند.

(4) همانا من در مورد آنها از شما درخواست نمى كنم جز آنچه را كه پروردگارم مرا به آن فرمان داده است، مودت نسبت به خويشاوندانم؛ پس بنگريد كه فردا كنار حوض در حالى با من روبه رو نشويد كه عترتم را به خشم آورده باشيد.

همانا روز قيامت سه پرچم از اين امت بر من وارد خواهند شد؛ پرچمى سياه و تاريك كه فرشتگان از آن در هراس مى شوند، در برابر من مى ايستند و از

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:123

آنها مى پرسم كه كيستيد؟ آنها مرا از ياد مى برند و مى گويند: ما اهل توحيد از عرب هستيم. پس مى گويم: من احمد پيامبر عرب و عجم هستم. آنها مى گويند:

ما از امّت تو هستيم اى احمد! به آنها مى گويم پس از من با اهل و عترتم و با كتاب پروردگارم چگونه رفتار نموديد؟ آنان مى گويند: كتاب را ضايع و پاره پاره نموديم و اما عترت تو را بر آن بوديم تا آنها را از روى زمين برداريم. پس، از آنان روى خود را مى گردانم و آنان تشنه كام و رو سياه بر مى گردند.

(1) سپس پرچم ديگرى بر من وارد مى شود كه از پرچم نخست سياهتر باشد.

به آنها مى گويم شما كيستيد؟ آنها مانند گروه قبلى مى گويند: ما از اهل توحيد هستيم، ما امت تو هستيم. به آنان مى گويم پس از من با ثقلين اصغر و اكبر، با كتاب خدا و با عترتم چگونه رفتار نموديد؟ مى گويند: با ثقل اكبر، مخالفت نموديم و ثقل اصغر را فرو گذاشتيم و آنان را در همه حال تار و مار نموديم. به آنها مى گويم از نزد من دور شويد. آنان تشنه كام

و رو سياه مى روند.

(2) سپس پرچم ديگرى بر من وارد مى شود كه نور افشانى مى نمايد. به آنان مى گويم! شما كيستيد؟ مى گويند: ما كلمه توحيد هستيم. ما امت محمّديم و ما باقيماندگان اهل حق مى باشيم كه كتاب پروردگارمان را برگرفتيم و حلال آن را حلال و حرامش را حرام دانستيم و ذريّه پيامبرمان محمد صلّى اللّه عليه و آله را دوست داشتيم و آنها را يارى نموديم به آنچه خودمان را يارى كرديم، همراه آنان جنگيديم و با مخالفانشان نبرد كرديم. پس من به آنها مى گويم: مژده باد شما را كه من پيامبرتان محمد هستم! شما در سراى دنيا آن گونه بوديد كه خود توصيف نموديد. سپس به آنان از حوض خود مى نوشانم و آنها سيراب مى روند. همانا جبرئيل مرا باخبر ساخته كه امتم فرزندم حسين را در سرزمين كرب و بلا مى كشند كه لعنت خدا بر كشنده و فروگذارنده او تا پايان روزگار باد ...».

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:124

سپس حضرت از منبر فرود آمد و كسى از مهاجرين و انصار باقى نماند مگر اينكه به يقين دانست كه حسين كشته مى شود «1».

(1) اينها بعضى از خبرهايى است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در مورد كشته شدن سبط و ريحانه اش بيان فرمود و از آنها شدت حزن و اندوه آن حضرت بر او را مى توان دريافت.

مسلمانان از اين اخبار به كشته شدن امام يقين كرده و در آن هيچ گونه شكى نداشته اند، همچنانكه حضرت حسين عليه السّلام نيز به آنها ايمان داشت و اين مطلب را در مواضع بسيارى- كه ضمن اين كتاب به آنها خواهيم پرداخت- بيان فرمود.

(2)

گرامى داشتن امام حسين عليه السّلام توسط صحابه

صحابه، امام حسين عليه السّلام

را بسيار گرامى داشتند و با تكريم و تعظيم فراوان با وى رو به رو شدند و او را در جايگاه جد بزرگوارش صلّى اللّه عليه و آله قرار دادند؛ زيرا در او آنچه را از علم و تقوا و پارسايى در دين انتظار داشتند، يافتند.

(3) مورخان مى گويند: آن حضرت بر آنان عطوفت داشت و به ناتوانان آنها رسيدگى مى كرد و در سختى و گرفتارى با آنها مشاركت داشت. از بدكارانشان مى گذشت و به همه مسائلشان مى پرداخت، همان گونه كه جد اعظمش صلّى اللّه عليه و آله با آنها عمل مى كرد.

(4) بزرگان و نامداران صحابه در خدمت به آن حضرت و برادر پاكش حضرت ابا محمد الحسن عليه السّلام بر يكديگر پيشى مى جستند و معتقد بودند هر خدمتى كه به

______________________________

(1) الفتوح 4/ 216- 219.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:125

آنها بشود، شرافت و عظمتى براى انجام دهنده آن است؛ مثلا عبد اللّه بن عباس، دانشمند امّت، با وجود جلالت قدر و جايگاه عظيمى كه نزد مسلمين داشت، هرگاه حضرت حسن و حسين مى خواستند سوار شوند، جهت گرفتن ركاب براى آنان مى شتافت و جامه ها را براى آنان مرتب مى نمود و به اين كار افتخار مى كرد به طورى كه مدرك بن زياد يا ابن عماره او را به سبب اين كار سرزنش نمود ولى ابن عباس او را نهيب زد و به او گفت: «اى نادان! آيا مى دانى اينها چه كسانى هستند؟ اينان دو پسر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله هستند. آيا از نعمتهاى خدا بر من نيست اينكه من براى آنها ركاب را نگاه دارم و جامه ها را براى آنان مرتب نمايم؟» «1».

(1) تعظيم و

تكريم آنان از سوى مسلمين تا بدانجا بود كه آن دو، هنگامى كه پياده براى زيارت خانه خدا مى رفتند، بر هر كاروانى كه مى گذشتند، افراد آن، به احترام آنان پياده مى شدند تا آنجا كه راه رفتن بر بسيارى از حاجيان سخت آمد، پس با يكى از بزرگان صحابه سخن گفتند و از او خواستار شدند تا بر آن بزرگواران، سوار شدن و يا دور شدن از راه (عمومى) را عرضه نمايد. او نيز اين امر را بر آنان عرضه داشت. آنها به وى فرمودند: ما نه سوار مى شويم و نه از جاده جدا مى گرديم، پس جاده ديگرى را در پيش گرفتند.

(2) آنان هرگاه خانه كعبه را طواف مى كردند، نزديك بود كه مردم آنان را به سبب كثرت سلام كردن بر آنان و تبرك جستن به آنها، از بين ببرند. «2»

(3) از نمونه هاى اين بزرگداشت اينكه امام حسين عليه السّلام در مسجد جدش بر جماعتى گذشت كه عبد اللّه پسر عمرو عاص در ميان آنان بود، پس بر آنان سلام

______________________________

(1) ابن عساكر، ترجمة امام الحسين، ص 210. ابن شهر آشوب، مناقب 3/ 400.

(2) البداية و النهاية 8/ 37.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:126

كرد و آنها سلامش را پاسخ دادند و عبد اللّه با صدايى بلند و با توجه به آن حضرت جواب سلام را داد و روى به آن جمع نمود و گفت: «مى خواهيد محبوبترين اهل زمين نزد اهل آسمان را به شما معرفى كنم؟».

گفتند: «آرى».

(1) گفت: «همين كسى است كه در حال رفتن است و به حضرت حسين اشاره كرد، وى از شبهاى صفين تا كنون يك كلمه با من سخن نگفته است و

اگر از من راضى شود براى من از اينكه شتران سرخ مو داشته باشم، محبوبتر است ...».

(2) ابو سعيد خدرى روى بدو كرد و گفت: آيا از او عذر خواهى نمى كنى؟

وى او را اجابت نمود و آنها به سوى خانه امام شتافتند و از امام اجازه ورود خواستند. امام به آنان اجازه داد و هنگامى كه در مجلس قرار گرفتند، امام روى به عبد اللّه كرد و به او گفت: «آيا دانستى كه من محبوبترين اهل زمين نزد اهل آسمان هستم؟».

عبد اللّه به سرعت پاسخ داد: آرى، سوگند به پروردگار كعبه ....

(3) حضرت فرمود: «چه چيزى تو را بر آن داشت تا روز صفين با من و پدرم بجنگى، سوگند به خدا! پدرم از من بهتر بود؟!».

عبد اللّه، عذرهايش را بيان كرد و گفت: «آرى، ولى عمرو (يعنى پدرش)، از من نزد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شكايت كرد و به آن حضرت گفت: عبد اللّه شب را به نماز مى ايستد و روز را روزه مى دارد، پس رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «نماز بخوان و بخواب و روزه گير و افطار كن و از عمرو اطاعت نما»، پس وقتى كه روز صفين فرا رسيد، مرا سوگند داد و من خارج شدم ولى به خدا نه شمشيرى را افراشتم و نه نيزه اى را به كار گرفتم و نه تيرى انداختم و همچنان از امام خواهش مى كرد تا

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:127

اينكه امام از او راضى گشت «1».

(1) البته عذر وى در اطاعت از پدرش براى جنگ با حضرت امام امير المؤمنين عليه السّلام صورتى شرعى نداشته است؛ زيرا اطاعت

از والدين- بنابر آنچه در قرآن آمده است- در معصيت خدا مشروعيتى ندارد.

(2) به هر حال، حضرت امام حسين عليه السّلام مورد عنايت و تجليل مسلمين بوده است. مورخان مى گويند: آن حضرت در تشييع جنازه اى حاضر شد، پس ابو هريره به سرعت رفت تا با جامه هاى خويش گرد و خاك را از پاى آن حضرت بزدايد «2» و مقداد بن اسود، يار رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و يكى از پيشتازان نخستين در اسلام، وصيت نمود كه پس از وفاتش، از تركه اش 36 هزار به حضرت حسين پرداخت شود «3».

(3) صحابه دانستند كه امام حسين عليه السّلام بقية اللّه در زمين، مثال والاى جدش بوده است و لذا نسبت به وى دوستى و احترام فراوان قايل شدند و براى تشرف به خدمت و زيارتش، بر يكديگر پيشى مى جستند.

______________________________

(1) اسد الغابة 3/ 234- 235. كنز العمال 11/ 343. مجمع الزوائد 9/ 186.

(2) سير اعلام النبلاء 3/ 287. و در كفاية الطالب، ص 425 از ابى مهرام آمده است كه گفت: در تشييع جنازه زنى بوديم و ابو هريره همراه ما بود. پس جنازه مردى را آوردند و او آن را ميان جنازه آن زن گذاشت و بر آنها نماز خواند. هنگامى كه بازگشتيم حضرت حسين خسته شد و در راه نشست. پس ابو هريره با گوشه لباسش خاك را از پاهاى آن حضرت پاك مى كرد. حضرت حسين به او فرمود:

«آيا چنين مى كنى؟». ابو هريره گفت: مرا بگذار كه به خدا اگر مردم آنچه را من از تو مى دانستم، آنها نيز مى دانستند، تو را بر گردنهاى خود برمى داشتند.

(3) سير اعلام النبلاء 1/ 389.

زندگانى حضرت امام

حسين عليه السلام ،ج 1،ص:129

(1)

نمونه هايى از فضايل امام حسين عليه السّلام

اشاره

در شخصيّت سرور آزادگان، همه ارزشهاى انسانى و فضايل والا، تجسم يافته و عناصر نبوت و امامت در وجود آن حضرت به هم آميخته و او به حكم فضيلت و تهذيبش، نمونه اى كم نظير از نمونه هاى برجسته تكامل انسانى و مثالى نمايان از مثالهاى رسالت اسلامى بوده و به حق، وى طرح جاويدان اسلام با همه نيروها و اصولش به حساب مى آمده است.

(2) به حقيقت هر صفتى از صفات پدر شهيدان و هر سرشتى از سرشتهاى كريمانه اش، وى را به مقامى بسيار بالاتر از همه بزرگان جهان ارتقا مى دهد و بدون مبالغه، ما را بر آن مى دارد كه بگوييم او نسخه اى بى همتا در كل تاريخ بشريت على الاطلاق جز جد و پدرش بوده است. ما، به اختصار، به بعضى از ويژگيها و ذاتياتش اشاره مى نماييم:

(3)

امامت امام حسين عليه السّلام

امام حسين، يكى از ستارگان درخشان از ائمه اهل بيت عليهم السّلام است كه صفات انسانيت در آنها تكامل جسته و به قله كمال مطلق، راه يافته و مشعل اين دين را به پاى داشته و شعار حق و عدالت در زمين را ندا داده و مسائل

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:130

سرنوشت ساز را در اسلام بنياد نهاده و در راه آن، از همه انواع فجايع و محنتها رنج برده و از جباران روزگاران خويش، هر شدت و سختى را تحمل كرده اند؛ آن ستمگرانى كه مال خدا را ثروت خويش به حساب آورده و بندگان خدا را بندگان خود شمرده بودند.

(1) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در حالى كه به وى وحى مى شد، از خلال روزگاران، پياپى به ائمه طاهرين از اهل بيت خويش نظر كرد و آنان را

به نام و صفاتشان شناخت و با نصوص عام و خاص، مدلل ساخت كه آنان جانشينان و اوصياى اويند و آنها كشتيهاى نجات و ايمنى بندگان هستند و ايشان را قرين كتاب عظيم خدا قرار داد كه باطل از پيش رو و از پشت سر به سوى آن نمى آيد. در بحثهاى گذشته به بسيارى از اين نصوص اشاره نموديم و در اينجا نيازى به ذكر آنها نيست.

همچنانكه در مورد امامت و ضرورت آن به صورتى موضوعى و شامل، اشاره كرديم و واجبات امام و صفات او را در كتاب «زندگانى امام حسن عليه السّلام» بيان نموديم و در اينجا حاجتى به بازآوردن آن بحث نيست.

(2)

نشانه هاى شخصيّت امام حسين عليه السّلام

اشاره

نشانه هاى بى مانندى كه شخصيت سرور آزادگان به آنها متّصف بود و از عناصر و مسائل بنيادين وجود آن حضرت به حساب مى آيند، عبارتند از:

(3)

1- قدرت اراده

از ويژگيهاى ذاتى پدر شهيدان عليه السّلام قدرت اراده و صلابت عزم و تصميم بود كه اين حالت ارزنده را از جدش حضرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به ارث برد، پيامبرى كه جريان تاريخ را تغيير داد و مفاهيم زندگى را دگرگون ساخت و به تنهايى در برابر

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:131

نيروهاى عظيمى كه براى منع ايشان از گفتن سخن خدا بپا خاسته بودند، ايستاد و به آنها اعتنايى ننمود و به عمويش ابو طالب، مؤمن قريش، فرمود:

«به خدا اگر خورشيد را در دست راست و ماه را در دست چپ من بگذارند كه از اين امر، دورى گزينم، آن را رها نخواهم كرد تا اينكه بميرم و يا اينكه خداوند آن را پيروز گرداند ...».

(1) با اين اراده نيرومند، با نيروهاى شرك، رو به رو شد و توانست بر جريان حوادث، چيره گردد. و همچنين سبط عظيم آن حضرت در برابر حكومت اموى، ايستاد و بدون ترديد، عدم پذيرش خود را در برابر بيعت يزيد اعلام فرمود و با وجود ياران اندك، به سوى ميدانهاى جهاد روان شد تا كلمه حق را رفعت بخشد و سخن باطل را نابود گرداند، در حالى كه دولت اموى، سپاهيان فراوان خود را بر ضد وى بسيج كرده بود، اما آن حضرت، اعتنايى به آنها نكرد و عزم و تصميم خود را با سخن جاويدانش اعلام كرد آنجا كه فرمود: زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ج 1 131 1 -

قدرت اراده ..... ص : 130

مرگ را جز سعادت و زندگى با ستمكاران را جز فريبى نمى بينم ...».

(2) و همراه با خانواده ارجمندش از اهل بيت و يارانش به سوى ميدان شرف و بزرگوارى حركت كرد تا پرچم اسلام را برافرازد و براى امت اسلامى، عظيم ترين پيروزيها و فتحها را محقق سازد تا اينكه به شهادت رسيد، سلام خداوند بر او باد كه او قويترين مردم از نظر اراده و پيشتازترين آنان از نظر عزيمت و تصميم بود و اعتنايى به تحمل فجايعى كه عقول و خردها را ناتوان مى ساخت، نداشت.

(3)

2- خوددارى از قبول ستم

صفت بارز در ميان خصلتهاى امام حسين عليه السّلام «خوددارى از پذيرش ظلم

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:132

بود» تا آنجا كه به «ابىّ الضيم» يعنى خوددار از ستم ملقب شد. اين لقب، شايعترين و رايجترين القاب آن حضرت در ميان مردم است؛ زيرا آن حضرت مثال والاى اين پديده بود. و هم او بود كه شعار كرامت انسانى را به پاداشت و راه شرافت و عزت را ترسيم نمود، پس نه سر فرود آورد و نه در برابر ميمونهاى بنى اميه خضوع كرد و مرگ در زير سايه نيزه ها را ترجيح داد.

(1) «عبد العزيز بن نباتة السعدى» مى گويد:

و الحسين الذي رأى الموت في العز حياة و العيش فى الذل قتلا «و حسين كه مرگ در عزت را زندگى يافت و زنده ماندن در خوارى را كشته شدن دانست» (2) و مورخ شهير، «يعقوبى»، آن حضرت را «شديد العزّه» توصيف كرده «1».

(3) «ابن ابى الحديد» مى گويد: «سرور غيرتمندان و ظلم ستيزان كه حميّت و مرگ در سايه شمشيرها به جاى قبول پستى را به مردم

آموخت، ابا عبد اللّه حسين بن على بن ابى طالب عليه السّلام بود كه امان براى خود و يارانش بر او عرضه شد، اما وى خوارى را بزرگ منشانه نپذيرفت و از اينكه مبادا ابن زياد با وجود نكشتن، وى را به نوعى اهانت بخشد، مرگ را بر آن برتر شمرد و من از نقيب، ابو زيد يحيى بن زيد علوى شنيدم كه مى گفت: گويى ابيات ابو تمام درباره محمد بن حميد طائى، تنها در مورد حسين گفته شده است:

و قد كان فوت الموت سهلا فرده اليه الحفاظ المرّ و الخلق الوعر

و نفس تعاف الضيم حتى كانّه هو الكفر يوم الروع او دونه الكفر

فاثبت فى مستنقع الموت رجله و قال لها من تحت اخمصك الحشر

______________________________

(1) يعقوبى، تاريخ 2/ 247.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:133 تردّى ثياب الموت حمرا فما أتى لها الليل الا و هي من سندس خضر «1» «از دست دادن مرگ آسان بود، اما دفاع وفادارانه و خوى مردانه وى را به سوى آن بازگرداند».

«و نفسى كه ستم را نمى پذيرد، گويى در روز نبرد، آن همانند كفر و يا بالاتر از آن باشد».

«پس پاى خود را در باتلاق مرگ، محكم كرد و به آن گفت: قيامت روز حشر در زير تو است».

«جامه هاى سرخ مرگ را به تن كرد و شب فرا نرسيد مگر آنكه آنها سندس سبز شده بودند «2»».

(1) سرور آزادگان، مناعت نفس را در ظلم ستيزى و در فداكارى به مردم آموخت. «مصعب بن زبير» مى گويد: «مرگ شرافتمندانه را بر زندگى رذيلانه ترجيح داد «3»» سپس اين بيت را بر زبان آورد:

و إن الألى بالطف من آل هاشم تآسوا فسنوا للكرام التآسيا «آنان كه در طف

از خاندان هاشم بودند، همديگر را مواسات نمودند و بزرگان را مواسات آموختند».

(2) سخنان آن حضرت در روز طف از برجسته ترين آثار بر جاى مانده در كلام عرب است آنجا كه عزت، مناعت و بزرگمنشى به تصوير كشيده مى شود.

مى فرمايد: «همانا اين فرومايه فرزند فرومايه مرا ميان دو كار قرار داده است؛ يا شمشير بكشم و يا خوارى را بپذيرم و هيهات كه ما خوارى را پذيرا گرديم؛ زيرا

______________________________

(1) ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغة 1/ 302.

(2) اشاره به «سندس خضر» مى باشد كه از جامه هاى بهشتيان است (م).

(3) طبرى، تاريخ 6/ 273.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:134

خداوند و پيامبرش و مؤمنان آن را براى ما نمى پذيرند و دامنهاى پاك و طاهر و همتهاى غيرتمند و جانهاى ستم ستيز روا نمى دارند كه ما اطاعت از فرومايگان را بر قتلگاه شرافتمندان ترجيح دهيم ...».

(1) و در روز «طف» همچون كوهى استوار، بدون اعتنا به آن درندگان از سپاهيان ارتداد اموى، ثابت قدم ايستاد و به آنان و همه نسلها، درسهايى از كرامت، عزت نفس و شرافت ستم ستيزى آموخت و فرمود:

«به خدا قسم! دست خوارى به شما نمى دهم و همچون بردگان نمى گريزم، من به پروردگارم و پروردگارتان پناه مى برم كه شما مرا سنگسار كنيد ...».

(2) اين سخنان درخشان، نشان داد امام بزرگوار تا چه حد از كرامتى بى كران برخوردار بود كه برجسته ترين نمونه هاى قهرمانى جاويدان در همه روزگاران مى باشد كه تاريخ اسلام در خود ضبط نموده است.

(3) شاعران اهل بيت عليهم السّلام براى تصوير اين پديده ارجمند، با يكديگر به مسابقه پرداختند و آنچه در اين زمينه سروده اند، از ارزشمندترين مواردى است كه منابع ادبيات عرب، تدوين نموده اند،

«سيد حيدر جلى» در بسيارى از سروده هاى جاويدانى كه در رثاى جدش حضرت حسين به نظم آورده، آن را به تصوير كشيده است:

طمعت ان تسومه القوم ضميماو ابى اللّه و الحسام الصنيع

كيف يلوى على الدنية جيدالسوى اللّه ما لواه الخضوع

و لديه جأش أرد من الدرع لضمأى القنا و هن شروع

و به يرجع الحفاظ لصدرضاقت الارض و هى فيه يضيع

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:135 فابى ان يعيش الّا عزيزااو تجلى الكفاح و هو صريع «1» «آن قوم طمع كردند كه ستم را به او بقبولانند، اما خداوند و شمشير بران نپذيرفتند».

«چگونه پستى را گردنى پذيرا گردد كه جز براى خدا خم نشده باشد؟».

«او را قلبى بود محكمتر از زره در برابر نيزه هاى تشنه كام برافراشته شده».

«و وفادارى و تصميم او به سينه اى بر مى گشت كه زمين تنگ مى گردد اما در بيان آن گم مى شود».

«پس زندگى را نپذيرفت مگر اينكه عزيز باشد و يا اينكه هنگامى از نبرد دست بكشد كه بر زمين غلتيده باشد».

(1) مناعت نفس و بزرگ منشى، اين گونه برجسته به تصوير كشيده نشده است؛ زيرا «سيد حيدر»، به تصميم دولت اموى در اجبار حضرت امام حسين عليه السّلام به خوارى و ذلّت و خاضع ساختن وى در برابر ظلم و استبدادشان اشاره مى كند، در حالى كه خداوند آن را نمى پذيرد و آن روح عظيمى كه عزّت نبوت را به ارث برده، از قبول ستم، سربازمى زند؛ زيرا آن حضرت عليه السّلام هيچ گاه در برابر كسى جز خداوند، سر خم نكرده است، پس چگونه در برابر فرومايگان بنى اميه سر خم كند و چگونه قدرت آنان او را از اراده آهنين بازمى دارند كه از

زره در برابر نيزه هاى تشنه، بازدارنده تر مى باشد و چه نيكو گفته است:

و به يرجع الحفاظ لصدرضاقت الأرض و هى فيه تضيع (2) و آيا چيزى رساتر و دقيق تر از اين گفتار در وصف ستم ستيزى امام حسين و عزّت او مى تواند باشد كه همه قدرتهاى مقاومت و وفادارى را به سينه امام عليه السّلام

______________________________

(1) سيد حيدر، ديوان، ص 87.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:136

بر مى گرداند كه جهان براى در برگرفتن صلابت عزم و تصميم آن حضرت تنگ شد، اما با همه وسعتش در اين سينه، گم مى شود.

(1) و الحق، وى در وصف مناعت طبع امام، اوج گرفته است كه زيبايى الفاظ نيز به اين امر افزوده مى گردد، چه در اين شعر، كلمه اى غريب و يا حرفى وجود ندارد كه براى گوش، نامأنوس باشد.

(2) اينك به اين ابيات از سروده عظيم ديگرى از وى بنگريد كه در آنها بزرگمنشى حضرت حسين را توصيف مى كند و مى گويد:

لقد مات لكن ميتة هاشميةلهم عرفت تحت القنا المتقصّد

كريم ابى شمّ الدنية انفه فاشممه شوك الوشيج المسدّد

و قال: قضى يا نفس وقفة واردحياض الرّدى لا وقفة المتردّد

راى انّ ظهر الذل اخشن مركبامن الموت حيث الموت منه بمرصد

فآثر أن يسعى على جمرة الوغى برجل و لا يعطى المقادة عن يد «1» «او مرد، اما مرگى هاشمى داشت كه در زير نيزه ها براى آنان شناخته شده است».

«بزرگوارى كه بينى او نپذيرفت كه پستى را ببويد، پس بوى نيزه هاى هدف گيرى شده را به آن رساند».

«و گفت: اى جان من! بايست، ايستادن كسى كه بر حوضهاى مرگ وارد مى شود نه ايستادن كسى كه مردّد باشد».

«وى پشت مركب خوارى را ناهموارتر از مرگ ملاحظه كرد، آنجا كه مرگ

در انتظار او بود».

______________________________

(1) همان، ص 71.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:137

«پس ترجيح داد تا پاى بر آتش كارزار نهد، ولى دست خوارى به كسى ندهد».

(1) من شايد نتوانم شعرى دقيق تر و يا شيرين تر از اين شعر بيابم كه با صادقانه ترين تمثيل، مناعت طبع امام بزرگوار و عزّت نفس او را مى نماياند كه مرگ در زير سايه نيزه ها را بر زندگى مرفه همراه با خوارى و سرافكندگى ترجيح داد و بدين گونه به شيوه شهيدان خاندانش عمل كرد كه در ميدانهاى مبارزه بر يكديگر پيشى گرفتند و با اشتياق به سوى ميدانهاى جانبازى و فداكارى روان گشتند تا از كرامت و عزّت بهره مند شوند.

(2) «سيد حيدر» همچنان ستم ستيزى امام شهيد را به تصوير مى كشد و آن حضرت را چنين توصيف مى كند كه از بوييدن پستى و ستم، خوددارى نمود، اما به عمد، نيزه ها و شمشيرها را بوييد؛ زيرا در آنها طعم مناعت، شرافت و مجد وجود داشت .. و با وصفى اين چنين برجسته و نمايان، سيد حيدر در مجسم ساختن مناعت طبع امام پيش مى رود؛ مناعتى كه مشاعر و عواطف وى را در اختيار گرفته، آن گونه بر عواطف ديگران نيز چيره گشته و قطعا وى در اين مورد تكلفى به خود راه نداده و امرى غير واقعى را بيان ننموده است، بلكه واقعيت را با توصيفى راستين و بدون تكلف بازگفته است.

(3) «سيد حيدر» در قصيده اعجاب انگيز ديگرى ستم ستيزى و بلنداى همت امام را توصيف مى كند كه شايد از زيباترين سروده هايى باشد كه در رثاى امام عليه السّلام گفته شده است، آنجا كه مى گويد:

و سامته يركب احدى اثنتين و قد مدت الحرب اسنانها

فاما

يرى مذعنا او تموت نفس ابى العزّ اذعانها

فقال لها: اعتصمى بالإباءفنفس الابى و ما زانها

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:138 اذا لم تجد غير لبس الهوان فبالموت تنزع جثمانها

رأى القتل صبرا شعار الكرام و فخرا يزين لها شأنها

فشمّر للحرب في معرك به عرك الموت فرسانها «1» «او را بر آن داشتند كه يكى از دو حالت را بپذيرد، در حالى كه جنگ دندانهايش را به هم مى فشرد».

«كه يا مطيع گردد و يا بميرد آن نفسى كه عزّت، مطيع بودنش را نمى پذيرد».

«پس آن را گفت: مناعت را داشته باش كه نفس انسان بلند همت و آنچه آن را زينت مى دهد».

«اگر چيزى غير از پوشيدن جامه خوارى نيابد، با مرگ از جامه تن رها مى شود».

«كشته شدن صبورانه را شعار بزرگان يافت و افتخارى كه آنان را زينت مى بخشد».

«پس براى جنگ، آستينها را بالا زد، در نبردى كه در آن مرگ، با سواران دست و پنجه نرم مى كرد».

(1) مرثيه هاى «سيد حيدر» براى امام، به حق طغرايى درخشنده در ميراث امت عربى به حساب مى آيد؛ زيرا انديشه خود را در آن به خوبى به كار گرفته و اجزاى آنها را به دقت مرتب نموده بود كه با اين درجه از برجستگى، پديدار گشت. وى، بنا به گفته معاصرانش، در هر سال قصيده اى خاص براى امام عليه السّلام مى سرود و در طول يك سال، به اصلاح آن مى پرداخت و به دقت كلمه آن را

______________________________

(1) سيد حيدر، ديوان.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:139

مورد بررسى قرار مى داد كه اين گونه در منتهاى شيوايى و ابداع، ظاهر شده است.

(1)

3- شجاعت

مردم در همه مراحل تاريخى، شخصى شجاع تر، پايدارتر و دليرتر از حضرت امام حسين عليه

السّلام مشاهده ننموده اند؛ زيرا آن حضرت، در روز طف، چنان موضعى داشت كه خردها را به تحيّر واداشت و عقول را سرگشته ساخت و نسلها با اعجاب و بزرگداشت، از شجاعت و صلابت عزم او ياد كردند و مردم، شجاعتش را بر شجاعت پدرش كه ورد همه زبانهاى دنياست، مقدم دانستند.

(2) دشمنان بزدلش از قدرت عزم و اراده اش مبهوت شدند؛ زيرا امام در برابر همه ضربات هراس انگيزى كه پى درپى بر او وارد مى شد، از پاى در نيامد و هر چه گرفتاريها و محنتها بيشتر مى شد، وى اقدامى بيشتر و چهره اى گشاده تر مى يافت و آنگاه كه همه ياران و اهل بيت خود را از دست داده بود، تمام سپاه كه به گفته راويان، سى هزار رزمنده را شامل مى شد، به سوى وى هجوم آورد و آن حضرت به تنهايى در حالى كه ترس و هراس بر دلهايشان مستولى شده بود، بر آنها حمله كرد و آنها- به تعبير راويان- همچون بزهايى كه گرگ بر آنها تاخته باشد، از برابرش به هر سوى مى گريختند و او همچنان چون كوه ثابت ماند و از هر طرف ضربه ها را دريافت مى نمود و در حالى كه هيچ سستى بر او دست نيافته بود، با شجاعت تمام، مرگ را به چيزى نمى گرفت. (3) «سيد حيدر» مى گويد:

فتلقى الجموع فردا و لكن كلّ عضو فى الروع منه جموع

رمحه من بنانه و كأن من عزمه حد سيفه مطبوع

زوج السيف بالنفوس و لكن مهرها الموت و الخضاب النجيع

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:140

«يك تنه با آن جماعتها رو به رو شد، ولى هر عضوى از او همچون جماعتهايى، هراس انگيز بود».

«نيزه او سر انگشتش بود و گويى

كه شمشيرش را از عزم او ساخته بودند».

«شمشير را با جانها تزويج كرد كه مهريه آنها مرگ و خضابشان گرد و خاك ميدان بود».

(1) و در قصيده تحسين برانگيز ديگرى چنين مى گويد:

ركين و للارض تحت الكماةرجيف يزلزل ثهلانها

أقر على الارض من ظهرهااذا ململ الرعب اقرانها

تزيد الطلاقة فى وجهه اذا غير الخوف الوانها «محكم و استوار بود، در حالى كه زمين در زير پاى اسبان، لرزشى داشت كه اركانش را مى لرزاند».

«بر روى زمين پايدار بود آنگاه كه ترس، شجاعان را به ستوه آورده بود».

«چهره اش گشاده تر مى شد آنگاه كه ترس، رنگها را دگرگون مى ساخت».

و هنگامى كه آن ستم ناپذير، زخمى بر روى زمين افتاد در حالى كه خونريزى او را ناتوان ساخته بود، همه سپاهيان از ترس و هيبت وى، از اينكه بر او آخرين ضربه را وارد كنند، بازماندند. (2) «سيد حيدر» مى گويد:

عفيرا متى عاينته الكماةيختطف الرعب الوانها

فما اجلت الحرب عن مثله صريعا يجبّن شجعانها «بر خاك افتاده اى كه هرگاه سواران بر او نظرى مى افكندند، از ترس، رنگ از چهره ها مى باختند».

«جنگ، كسى همانند او را معرفى نكرده است كه بر خاك افتاده باشد اما شجاعان را مى ترساند».

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:141

(1) اهل بيت و يارانش نيز از اين روح عظيم، همت گرفته بودند و لذا با شوق و اخلاص به سوى مرگ شتافتند و هيچ ترس و رعبى بر دلهايشان راه نيافت، آنجا كه دشمن آنها به شجاعت و پايداريشان گواهى داد؛ زيرا به شخصى كه در روز طف همراه عمر بن سعد بود، گفته شد واى بر تو! آيا ذريّه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را كشتيد؟ و او پاسخ داد:

«سنگ بر دهان تو

باد! اگر تو آنچه را ما شاهد بوديم مشاهده مى كردى، آنچه را انجام داديم، انجام مى دادى. گروهى بر ما يورش آوردند كه شمشيرهايشان را به دست گرفته و همچون شيران درّنده، سواران را از چپ و راست مى كشتند و جانهاى خود را به كام مرگ مى افكندند، نه امان مى پذيرفتند و نه به ثروت رغبتى داشتند و چيزى ميان آنها و رسيدن به حوض مرگ و استيلاى بر ملك، حايل نمى شد و اگر اندكى از آنها دست بر مى داشتيم، جان همه افراد لشكر را مى گرفتند، در آن صورت ما چه مى توانستيم بكنيم، تو را مادر مباد ... «1»».

(2) يكى از شعرا اين شجاعت كم نظير را چنين وصف كرده است:

فلو وقفت صم الجبال مكانهم لمادت على سهل و دكت على وعر

فمن قائم يستعرض النبل وجهه و من مقدم يرمى الاسنة بالصدر «اگر كوههاى استوار به جاى آنان مى بود، به روى دشتها مى افتادند و درهم كوبيده مى شدند».

«آنها يا ايستاده با چهره ها تيرها را مى پذيرفتند و يا حمله كنان با سينه ها بر نيزه ها مى تاختند».

______________________________

(1) ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه 3/ 263.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:142

(1) و «سيد حيدر» چه عالى سروده است:

دكّوا رباها ثم قالوا لهاو قد جثوا نحن مكان الربا «تپه هايش را درهم كوبيدند و سپس به آنها در حالى كه زانو زده بودند، گفتند: اينك ما به جاى تپه ها هستيم».

(2) پدر شهيدان، با شجاعت كم نظيرش، طبيعت بشرى را به مبارزه طلبيد، پس مرگ را به مسخره گرفت و زندگى را استهزا كرد آنجا كه خطاب به يارانش- هنگامى كه تيرهاى دشمنان بر آنها باريدن گرفت- فرمود:

«برخيزيد، خداوند شما را رحمت كند، به سوى مرگى كه

چاره اى از آن نيست، اين تيرها، فرستادگان اين قوم به طرف شما هستند ...».

آن حضرت، يارانش را به سوى مرگ فراخواند، گويى كه آنان را بر سر سفره غذايى لذيذ فرا مى خواند و حقا كه نزد وى گوارا بود؛ زيرا آن حضرت با باطل مى جنگيد و برهان پروردگارش- كه همان مبدأ وى بود- برايش ترسيم مى گشت «1».

(3)

4- صراحت

از صفات پدر شهيدان، «صراحت در گفتار و كردار بود» كه در همه دوران زندگيش، كج روى نكرد و دست به خدعه و نيرنگ نزد و هيچ راه غير مستقيمى را نپيمود، بلكه راه واضح را در پيش گرفت كه با ضمير زنده اش همنوا بود و از گذرگاههاى پرپيچ وخمى كه دين و اخلاق، آنها را نمى پذيرد، دورى گزيد كه از نمونه هاى آن رفتار درخشنده اين است كه وليد، حاكم مدينه در تاريكى شب او را فرا خواند و وى را از مرگ معاويه با خبر ساخت و از او خواست كه با يزيد

______________________________

(1) عبد اللّه علائلى، الامام الحسين، ص 101.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:143

بيعت كند و بيعت در تاريكى شب را از او كافى مى دانست. (1) اما امام عليه السّلام از اين كار، خوددارى نمود و واقعيت را به صراحت براى وى بيان كرد و فرمود:

«اى امير! ما اهل بيت نبوت و معدن رسالت هستيم. خداوند به ما آغاز نمود و به ما ختم خواهد فرمود، يزيد، فاسقى فاجر است كه شراب مى نوشد و نفسى را كه خداوند حرام فرموده، مى كشد، فسق و فجور را آشكارا انجام مى دهد و كسى چون من با يزيد بيعت نمى كند ...».

اين كلمات، درجه صراحت و بلندهمتى و قدرت مقابله در راه

حق، نزد آن حضرت را بيان مى نمايد.

(2) و از انواع آن صراحتى كه عادت آن حضرت بوده و از ذاتيات ايشان شده بود، اين است كه هنگام خارج شدن به سوى عراق، خبر دردناك كشته شدن سفيرش يعنى «مسلم بن عقيل» و فروگذاشتن وى از سوى اهل كوفه به او رسيد، پس به كسانى كه بخاطر منفعت و نه براى حق، آن حضرت را دنبال كرده بودند، فرمود: «پيروان ما، ما را فروگذاشته اند، پس هر كس از شما انصراف را دوست داشته باشد، منصرف شود، هيچ تعهدى بر گردن وى نخواهد بود ...».

صاحبان طمعها از او جدا شدند و افراد برگزيده از اهل بيتش همراه وى ماندند «1».

(3) در آن ساعتهاى سخت كه امام نيازمند ياوران بود، از فريب و نيرنگ خوددارى كرد؛ زيرا معتقد بود آن حالتى نيست كه نفوس عظيم معتقد به پروردگار و مؤمن به عادلانه بودن امر خويش، به آن متصف باشد.

(4) و از نمونه هاى آن صراحت اينكه اهل بيت و يارانش را در شب دهم محرم

______________________________

(1) انساب الاشراف، 3/ 169.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:144

جمع كرد و آنان را با خبر ساخت كه فردا كشته خواهد شد و همه كسانى كه همراه وى باشند، به قتل خواهند رسيد. امام اين موضوع را با صراحت براى آنها بيان فرمود تا در كار خويش بصيرت و آگاهى داشته باشند و به آنان دستور داد تا در تاريكى آن شب، پراكنده گردند. اما آن خانواده عظيم، جدا شدن از او را نپذيرفتند و بر شهادت در حضور وى اصرار ورزيدند.

(1) دولتها تشكيل مى شوند و حكومتها نابود مى گردند و اين اخلاق والا هستند

كه از هر موجود زنده اى به ماندن شايسته و به جاودانگى بايسته اند؛ زيرا ارزشهاى بلندى را نمايانگر هستند كه انسان را بدون آنها كرامتى نخواهد بود.

(2)

5- صلابت در حق

«صلابت در حق» يكى از مبانى زندگى پدر شهيدان و از برجسته ترين ذاتيات آن حضرت است؛ زيرا آن حضرت، براى اقامه حق و در هم كوبيدن دژهاى باطل و نابود ساختن مراكز ظلم، راه خود را با سختى هراس انگيزى باز كرد.

(3) امام عليه السّلام حق را با تمام گستردگى و مفاهيم آن، در نظر داشت و به سوى ميدانهاى مبارزه روان شد تا حق را در سرزمينهاى ميهن اسلامى برپا سازد و امت را از جريانات شديدى كه در جوّ خويش، پايگاههايى براى باطل و مراكزى براى ستم و آشيانه هايى براى طغيان آفريده بود، رها سازد، جرياناتى كه امت را در ناآگاهيهاى عميقى در زندگى خويش به دست و پا زدن افكنده بود.

(4) امام عليه السّلام امت را ديد كه غرق اباطيل و گمراهيها شده و ديگر هيچ يك از مفاهيم حق در زندگيش نمايان نبوده است، پس به سوى ميدانهاى جانبازى و فداكارى شتافت تا پرچم حق را برافرازد، اين هدف درخشان را امام عليه السّلام در

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:145

سخنانى كه براى اصحابش ايراد كرد، بيان فرمود و گفت:

«آيا نمى بينيد كه به حق عمل نمى شود و از باطل دورى نمى گردد، تا مؤمن به لقاى خدا علاقه مند گردد ...».

(1) حق، يكى از عناصر بارز در شخصيّت پدر شهيدان بود و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اين پديده ارزشمند را در وجود آن حضرت يافت و بنا به آنچه مورخان مى گويند، پيوسته دهان مباركش را مى بوسيد، همان

دهانى كه سخن خدا را گفت و چشمه هاى عدل و حق را در زمين جارى ساخت.

(2)

6- شكيبايى

از صفات بى نظيرى كه سيد الشهدا در آنها همتايى نداشته، «صبر بر نوايب دنيا و محنتهاى روزگار بوده است». آن حضرت، تلخى صبر را از اوان كودكى چشيده بود، آنگاه كه در سوگ جدّ و مادر خويش نشست و حوادث هولناكى را شاهد بود كه بر پدرش جارى شد و محنتها و مصيبتهايى را كه آن حضرت تحمل كرد، مشاهده نمود و در روزگار برادرش نيز تلخى صبر را تجربه كرد، در حالى كه مى ديد چگونه سپاهيانش او را فروگذاشته و به وى خيانت كرده بودند تا اينكه معاويه آن حضرت را با زهر، ترور نمود و چگونه مى خواست جنازه پاكش را در جوار جدش به خاك سپارد، اما بنى اميه مانع او شدند و اين از سخت ترين محنتها بر آن حضرت بود.

(3) و از بزرگترين مصيبتهايى كه آن حضرت در برابر آن صبر كرد، اين بود كه مى ديد اصول اسلامى زير پا گذاشته مى شود و از زبان جدش احاديثى ناروا جعل مى شد كه شريعت خدا را تغيير و تبديل مى نمود. از امور مهمى كه از آنها رنج مى برد اينكه مى شنيد پدرش را ناسزا مى گفتند و بر روى منبرها از ايشان به بدى

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:146

ياد مى كردند و چگونه يزيد طاغوت، دست در كار نابودى شيعيان و دوستداران آنان بود، ايشان در برابر همه اين سختيها و مصيبتها شكيبا بودند.

(1) در روز دهم محرم، محنتهاى مشقت بارى پى درپى بر آن حضرت وارد مى شد كه صبر در برابر آنها به لرزه مى افتاد به طورى كه هنوز محنتى

تمام نشده مجموعه اى از محنتها و دردها بر او يورش مى بردند، او ستارگان درخشان از فرزندان و اهل بيتش را مى ديد كه چگونه شمشيرها و نيزه ها بدنهايشان را از هم مى دريدند و ايشان با آرامش و پايدارى، خطاب به آنان مى فرمودند:

«اى اهل بيت من! صبر كنيد، اى عموزادگانم! شكيبا باشيد كه بعد از امروز، هيچ خوارى و سختى نخواهيد ديد».

(2) آن حضرت، خواهرش، بانوى بنى هاشم را مى ديد كه شدت فاجعه، وى را سراسيمه كرده و اندوه، قلبش را شكافته بود. به سوى او مى شتابد و به وى دستور مى دهد كه شكيبايى پيشه كند و به آنچه خداوند قسمت نموده است، خرسند باشد.

(3) و از جمله آن فجايع هولناك كه امام بر آنها صبر كرد، اين بود كه كودكان و خانواده خود را مى ديد كه از شدت تشنگى مرگ آفرين، فرياد مى كشيدند و از عطش جانكاه به وى پناه مى بردند و او آنان را به صبر و پايدارى دستور مى داد و از عاقبت درخشانى كه پس از آن محنت سخت، سرانجام بدان دست خواهند يافت، آگاهشان مى كرد.

(4) وى در برابر دشمنانى كه امواج جمعيتشان زمين را پر كرده بود، شكيبا بود، در حالى كه به تنهايى از هر طرف ضربه ها را تحمل مى كرد و جگرش از تشنگى پاره پاره شده بود، اما وى اعتنايى به همه آن اوضاع نمى نمود.

(5) صبر و شكيبايى آن حضرت و موضع محكمش در روز طف، از نادرترين

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:147

نمونه هايى بود كه انسانيت مى شناخت. «اربلى» مى گويد: «به شجاعت حسين مثل زده مى شود و صبر او در جنگ، پيشينيان و پسينيان را ناتوان ساخته است «1»».

(1) هر يك

از مصيبتهاى آن حضرت، براى از پاى درآوردن قواى هر انسان و وادار كردن وى به ناتوانى نفسانى، كافى بود، هر چند كه آن انسان صبر و پايدارى و قوت نفس را دارا بوده باشد، ولى آن حضرت عليه السّلام در راه هدف شرافتمندانه اى كه روح وى را به اوج خوددارى از بى تابى يا زانو زدن در برابر سختيها رسانده بود، به آنچه گرفتارى داشت، اهميتى نمى داد.

(2) مورخان مى گويند: آن حضرت تنها اين صفت را داشت كه حوادث هر چه باشد، عزم او را سست نمى ساخت. آن حضرت روزى يكى از فرزندان خود را از دست داده بود، اما اثرى از اندوه بر او مشاهده نمى شد. در اين مورد از او پرسيده شد و او پاسخ داد: «ما اهل بيتى هستيم كه از خداوند درخواست مى كنيم و به ما مى بخشد، پس اگر آنچه را نمى پسنديم بخواهد، در آنچه دوست مى داريم، ما به آن راضى مى شويم» «2».

آن حضرت، به قضاى خدا راضى شد و به فرمانش تسليم گشت و جوهر اسلام و منتهاى ايمان همين است.

(3)

7- حلم

«حلم» يكى از والاترين صفات پدر شهيدان عليه السّلام و از برجسته ترين ويژگيهاى حضرتش بود. و بنا به اجماع راويان، با هيچ بدكارى، به بدى مقابله نمى نمود و با هيچ گناهكارى برخوردى همانند او نداشت، بلكه با احسان

______________________________

(1) كشف الغمة 2/ 20.

(2) الاصابة 2/ 222.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:148

و نيكوكارى با آنان رفتار مى كرد و در اين زمينه همچون جدش حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله عمل مى نمود كه با اخلاق و فضايلش، همه مردم را در بر گرفت. آن حضرت به اين صفت شناخته شد و

شهرتش گسترده گشت به طورى كه بعضى از غلامانش اين حالت را مورد استفاده قرار مى دادند و عمدا نسبت به آن حضرت، بدى مى كردند تا در مقابل، صله و احسانى دريافت نمايد.

(1) مورخان مى گويند: بعضى از غلامان آن حضرت، مرتكب جرمى شد كه مستوجب تأديب بود و آن حضرت عليه السّلام دستور داد تا او را ادب كنند، اما آن غلام با فرياد گفت: «سرورم! خداوند تعالى مى فرمايد: الْكاظِمِينَ الْغَيْظَ؛ «آنها كه خشم خود را فرو خورند».

امام به لبخندى پرفيض با او روبه رو شد و به او فرمود: «او را رها كنيد كه من خشم خود را فرو خوردم ...».

(2) آن غلام فورا گفت: وَ الْعافِينَ عَنِ النَّاسِ؛ «و آنها كه از مردم در مى گذرند».

حضرت فرمود: «از او درگذشتم ...».

(3) آنگاه آن غلام خواستار احسان بيشترى شد و گفت: وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ؛ «و خداوند نيكوكاران را دوست مى دارد».

حضرت فرمود: «تو در راه خدا آزاد هستى ...».

سپس آن حضرت دستور داد جايزه اى ارزنده به او بدهند تا او را از نياز و درخواست از مردم بى نياز سازد «1».

اين اخلاق عظيم، يكى از اصول زندگى آن حضرت بود كه در طول حيات از او جدا نشد.

______________________________

(1) الحسين عليه السّلام 1/ 137.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:149

(1)

8- تواضع

امام حسين عليه السّلام بر تواضع و دورى گزيدن از منيّت و تكبر، سرشته شده و اين صفت را از جدش حضرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به ارث برده بود كه اصول فضايل و معالى اخلاق را در زمين برپا داشت. راويان، نمونه هاى بسيارى از اخلاق والا و تواضع آن حضرت، نقل نموده اند كه به بعضى از

آنها اشاره مى نماييم:

(2) 1- روزى آن حضرت بر افراد بينوايى گذشت كه در «صفه» مشغول غذا خوردن بودند و آنها وى را به غذا خوردن دعوت نمودند.

آن حضرت از مركب خود به زير آمد و با آنان غذا خورد، سپس به آنان فرمود: «شما را اجابت كردم، پس مرا اجابت كنيد».

آنها سخنش را پذيرفتند و همراه وى به منزلش شتافتند.

آن حضرت عليه السّلام به همسرش «رباب» فرمود: «آنچه را پس انداز مى كردى خارج كن». وى آنچه را از پول نقد دارا بود، خارج نمود و حضرت آن مبالغ را به آنان تحويل داد «1».

(3) 2- آن حضرت، بر فقيرانى گذشت كه خرده نانى از اموال صدقه را مى خوردند. پس بر آنها سلام كرد و آنها وى را به طعام خويش فرا خواندند. آن حضرت همراه آنان نشست و فرمود: «اگر صدقه نمى بود، همراه آنان مى خوردم». پس آنان را به منزل خويش دعوت كرد و به آنها طعام داد و جامه ها بخشيد و دستور داد تا پولى به آنها بدهند «2».

(4) امام عليه السّلام در اين حالت به جدّش حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله اقتدا نمود و به راه آن

______________________________

(1) ابن عساكر، ترجمة امام الحسين، ص 218.

(2) اعيان الشيعة 1/ 580.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:150

حضرت عمل كرد؛ زيرا بنا به گفته مورخان، آن حضرت با فقرا نشست و برخاست مى نمود و آنان را از نيكى و احسان خويش بهره ها مى رساند تا فقير را فقرش نيازارد و توانگر از ثروت خويش ناسپاس نشود.

(1) 3- ميان حضرت حسين و برادرش محمد بن حنفيه سخنى تند رد و بدل شد. پس محمد به منزل خود رفت

و نامه اى به آن حضرت نوشت كه در آن آمده بود: «اما بعد: تو را شرافتى است كه من به آن نمى رسم و فضيلتى كه به آن دست نمى يابم. پدر ما على است كه در مورد آن نه تو را افضل مى دانم و نه تو مرا.

و مادرم زنى است از بنى حنيفه در حالى كه مادر تو فاطمه دختر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مى باشد. و اگر زمين پر از زنانى همچون مادرم باشند، با مادر تو برابرى نمى كنند، پس هرگاه اين نامه ام را خواندى، ردا و نعلين خود بپوش و به سوى من بيا و مرا خشنود ساز و مبادا كه من پيش از تو به فضيلتى دست يابم كه تو از من به آن شايسته تر هستى ...».

هنگامى كه حضرت حسين عليه السّلام نامه برادرش را خواند، به سوى وى شتافت و او را خشنود ساخت «1» و اين از اخلاق بلند و ذات والايش بوده است.

(2)

9- رأفت و عطوفت

از صفات پدر شهيدان اين بوده است كه نسبت به مردم، بسيار عطوفت داشته و دست خود را براى كمك به هر نيازمندى پيش مى برده و به هر صاحب حاجتى كمك مى رسانيده و هر كس را كه به وى پناه مى برده، پناه مى داده است.

(3) «مروان» پس از شكست واقعه جمل به آن حضرت و برادرش پناه برد، در حالى كه وى از سخت ترين دشمنان بود و از آنان خواست كه نزد پدرشان از وى

______________________________

(1) نهاية الارب 3/ 260. الف باء 1/ 467.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:151

شفاعت كنند و آن دو نزد پدر شتافتند و درباره وى با آن حضرت سخن گفتند و اظهار

داشتند: «اى امير المؤمنين! وى با شما بيعت مى كند».

(1) آن حضرت عليه السّلام فرمود: «آيا قبل از كشته شدن عثمان با من بيعت نكرده بود؟ من نيازى به بيعتش ندارم كه آن دستى يهودى است. اگر با دستش با من بيعت كند، با سبابه اش خيانت خواهد كرد، همانا وى امارتى خواهد داشت همچون ليسيدن سگ بينيش را و او پدر چهار قوچ است و امّت از فرزندانش روز سرخى را خواهند ديد».

(2) آنها همچنان از پدر خواهش مى كردند تا اينكه او را مورد عفو قرار داد، امّا آن فرومايه، اين نيكى را ناديده گرفت و با هر آنچه از وسايل شرّ و بدى در اختيار داشت در مقابل سبطين ايستاد؛ زيرا او بود كه مانع شد از اينكه جنازه امام حسن در جوار جدش به خاك سپرده شود. و او بود كه به وليد گفت اگر امام حسين از بيعت يزيد خوددارى كند، او را به قتل رساند. و نيز از كشته شدن امام حسين عليه السّلام اظهار سرور و شادمانى كرد و مروان را اين بس باشد كه او از درختى است كه جز پليد ناپاك و جز آنچه را كه به مردم زيان مى رساند، به بار نمى آورد.

(3) از نمونه هاى جاويدان ديگر از عطوفت امام و رأفتش نسبت به مردم اين است كه هنگام روبه رو شدن با حرّ و سپاهيانش كه بالغ بر يك هزار سوار بود و براى نبرد و جنگ با وى فرستاده شده بودند و امام آنها را ديد كه از شدت تشنگى نزديك است كه هلاك شوند، مردانگى و علوّ ذات آن حضرت اجازه نداد كه به نجات آنان اقدام

نكند و دستور داد تا غلامان و اهل بيتش عليهم السّلام همه آن قوم و نيز اسبانشان را آب دهند كه در ميان آنها «على بن طعان محاربى» بود. او از شدت عطش نمى دانست چگونه آب بنوشد و امام عليه السّلام شخصا به وى آب نوشاند و اين اقدام از برجسته ترين نمونه هايى است كه در فرهنگ انسانيت، در شرافت و بزرگوارى به ثبت رسيده است.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:152

(1)

10- بخشش و سخاوتمندى

از مزاياى پدر شهيدان عليه السّلام بخشش و سخاوتمندى بود؛ زيرا آن حضرت پناهگاه فقرا و محرومان و ملجأ هر كسى بود كه دست روزگار بر او ستم كرده باشد و آن حضرت، قلب روى آورندگان به سويش را با بخششها و عطاياى خود، شاد مى كرد.

(2) «كمال الدين بن طلحه» مى گويد: «شهرت يافته بود كه آن حضرت، ميهمان را گرامى مى دارد، به جوينده مى بخشد، صله رحم مى كند، به سائل كمك مى رساند، برهنه را مى پوشاند، گرسنه را سير مى نمايد، به بدهكار مى بخشد، ناتوان را حمايت مى كند، بر يتيم، دل مى سوزاند، نيازمند را بى نياز مى سازد و كم بوده است كه مالى به او برسد مگر اينكه آن را تقسيم كند و اين خوى سخاوتمندان و سرشت كريمان و نشان بخشندگان و صفت كسانى است كه مكارم اخلاق را دارا باشند؛ زيرا كارهاى درخشانش گواه كرم اوست و گوياى اينكه صفات نيكو را داراست ...» «1».

(3) مورخان مى گويند: آن حضرت در تاريكى شب، انبانى پر از طعام به همراه مبالغى از مال، به دوش مى كشيد و به خانه هاى بيوه زنان، يتيمان و مسكينان مى برد تا آنجا كه اين كار اثرى بر پشت آن حضرت نهاد «2».

(4) متاعهاى فراوانى نزد

آن حضرت مى آوردند و آن حضرت از جاى بر نمى خاست تا اينكه به همه خويشان و اطرافيانش ببخشد. معاويه، اين مطلب را در مورد آن حضرت دانست و هدايا و ارمغانهايى برايش فرستاد و براى

______________________________

(1) مطالب السئول، ص 28.

(2) ريحانة الرسول، ص 71.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:153

شخصيتهاى ديگر يثرب نيز همانند آنها را ارسال نمود و با همنشينان خود درباره اينكه هر كدام از آن اشخاص با آن هدايا چه مى كند، سخن مى گفت و درباره حضرت حسين، اظهار داشت:

(1) «اما حسين، از يتيمان كسانى شروع مى كند كه همراه پدرش در صفين كشته شده اند، پس اگر چيزى باقى بماند با آن شترى را سر مى برد و با آن شير (به مردم) مى نوشاند ...».

وى، ناظرى را فرستاد تا ببيند كه آن قوم چه خواهند كرد و گزارش او به همان گونه بود كه معاويه اظهار مى داشت، پس معاويه گفت: «من فرزند هند هستم، من قريش را بهتر از قريش مى شناسم «1»».

(2) به هر حال، مورخان نمونه هاى فراوانى از بخشش امام و سخاوتمندى آن حضرت نقل كرده اند كه به بعضى از آنها اشاره اى مى نماييم:

(3) 1- با اسامة بن زيد: «اسامة بن زيد» بيمار شد، همان بيمارى كه در آن درگذشت، پس امام به عيادت وى رفت و هنگامى كه در جاى خود قرار گرفت، اسامه گفت: آه چه غمگينم!- «غم چه چيزى را دارى؟».

- بدهكاريم كه شصت هزار است.

- «آن به عهده من است».

- مى ترسم پيش از آنكه پرداخت شود، بميرم.

- «قبل از اينكه من آن را به جاى تو پرداخت كنم، نخواهى مرد».

______________________________

(1) عيون الاخبار 3/ 47.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:154

پس امام عليه

السّلام به اداى دين وى، پيش از فوتش شتافت «1» در حالى كه از اسامه چشم پوشى كرده بود؛ زيرا وى از كسانى بود كه از بيعت با پدرش خوددارى نمودند، ولى امام با وى معامله به مثل ننمود، بلكه نسبت به وى نيكى روا داشت.

(1) 2- با يكى از كنيزانش: «انس» روايت كرده: نزد حسين بودم كه كنيزى بر او وارد شد در حالى كه بسته ريحانى در دست داشت و آن را به حضرت تقديم كرد.

حضرت به وى فرمود: «تو در راه خداى تعالى آزاد هستى».

انس، دچار شگفتى شد و گفت: كنيزى بسته ريحانى براى تو مى آورد و تو او را آزاد مى كنى؟!! حضرت فرمود: خداوند ما را اين گونه مؤدب كرده، خداى تعالى فرموده است: «و هرگاه درودى به شما فرستاده شود، به بهتر از آن پاسخ دهيد يا اينكه آن را بازگوييد. و بهتر از آن، آزاديش بوده است» «2».

و با اين سخاوتمندى و اخلاق والا، دلهاى مسلمين را به دست آورد و آنان شيفته دوستى و ولايش گشتند.

(2) 3- با يك وامدار: امام حسين عليه السّلام در مسجد جدش رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در روزگار پس از وفات برادرش حضرت حسن عليه السّلام نشسته بود. عبد اللّه بن زبير و نيز عتبة بن ابى سفيان، هر كدام در گوشه اى از مسجد نشسته بودند. مردى اعرابى سوار بر شترى آمد، آن را بست و وارد مسجد شد و بالاى سر عتبة بن ابى سفيان ايستاد و بر او سلام كرد. وى سلامش را پاسخ داد، آنگاه اعرابى گفت:

______________________________

(1) اعيان الشيعة 1/ 579.

(2) ابن صباغ، الفصول المهمة، ص 177.

زندگانى حضرت

امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:155

«من عموزاده ام را كشته ام و از من ديه خواسته اند، آيا چيزى به من مى دهى؟».

عتبه، سر خود را به طرف وى بالا برد و به غلام خود گفت: صد درهم به وى بده.

اعرابى به او گفت: من چيزى جز ديه كامل نمى خواهم.

(1) عتبه، اعتنايى به وى نكرد و اعرابى نااميد از پيش وى دور شد و با ابن زبير روبه رو گشت و داستان خود را بر او عرضه داشت و او دويست درهم برايش دستور داد، اما اعرابى آنها را به وى بازگردانيد و به سوى حضرت حسين عليه السّلام رفت و نياز خود را به آن حضرت عرض كرد.

حضرت دستور داد تا ده هزار درهم به وى بدهند و به او فرمود: «اينها براى اين است كه قرضهايت را بدهى». و دستور داد تا ده هزار درهم ديگر به او بدهند و فرمود: «اينها براى اين است كه به وضع خود سر و سامان دهى و احوال خود را نيكو گردانى و از آنها بر خانواده ات انفاق نمايى».

(2) اعرابى به شدت شادمان گشت و لب به سخن گشود و گفت:

طربت و ما هاج لى معبق و لا لى مقام و لا معشق

و لكن طربت لآل الرسول فلذّ لى الشعر و المنطق

هم الأكرمون الانجبون نجوم السماء بهم تشرق

سبقت الانام الى المكرمات و انت الجواد فلا تلحق

ابوك الذي ساد بالمكرمات فقصر عن سبقه السبق

به فتح اللّه باب الرشادو باب الفساد بكم مغلق «1» «طرب يافتم در حالى كه بوى خوشى به مشامش نرسيده و نه اينكه داراى

______________________________

(1) بحرانى، عقد اللئال فى مناقب الآل.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:156

مقامى و يا دچار عشقى شده باشم».

«اما براى آل

پيامبر آمدم و شعر و گفتار برايم زيبا گشت».

«آنان كريمان و نجيبانند كه ستارگان آسمان به آنها مى درخشند».

«تو از همه مردم به سوى بزرگواريها پيش افتاده و تو بخشنده اى هستى كه هيچ كس به تو نمى رسد».

«پدر تو با بزرگواريها سرورى يافت و پيشتازان از رسيدن به وى بازماندند».

«به وسيله او خداوند در هدايت را گشود و در تباهى به وسيله شما بسته شده است».

(1) 4- با يك اعرابى: مردى اعرابى به سوى آن حضرت آمد و بر او سلام كرد و از او حاجت خود را خواست و گفت: از جدت شنيدم كه مى فرمود: «هرگاه حاجتى خواستيد، آن را از چهار تن بخواهيد: يا عربى شريف، يا سرورى بخشنده، يا حامل قرآن و يا دارنده چهره اى خوش منظر. امّا عرب، به جدّت شرافت يافت و اما كرم، راه و رسم شماست و اما قرآن در خانه هايتان نازل شد و اما چهره نيكو، من رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را شنيدم كه مى فرمود: هرگاه خواستيد به من نگاه كنيد، پس به حسن و حسين بنگريد».

(2) حضرت حسين عليه السّلام به وى گفت: «حاجت تو چيست؟».

اعرابى آن را بر روى زمين نوشت. حضرت حسين عليه السّلام به او فرمود: «از پدرم حضرت على شنيدم كه مى فرمود: نيكى به قدر معرفت باشد، پس من سه مسأله از تو مى پرسم، اگر يكى از آنها را جواب دادى، يك سوم آنچه نزد من است، براى تو خواهد بود و اگر دو سؤال را پاسخ گفتى، دو سوم آنچه نزد من است از آن تو باشد و اگر هر سه را پاسخ دادى، همه آنچه پيش من است براى

زندگانى

حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:157

تو خواهد بود، در حالى كه هميانى از عراق به من رسيده است».

اعرابى گفت: بپرس و لا حول و لا قوة الا باللّه.

(1) امام حسين عليه السّلام: «برترين اعمال كدام است؟».

- ايمان به خدا.

- «نجات بنده از هلاكت در چيست؟».

- اعتماد به خدا.

- «چه چيزى انسان را زيور مى دهد؟».

- علم همراه با حلم.

- «اگر آن را نداشته باشد؟».

- مال همراه با كرم.

- «اگر آن را نداشته باشد؟».

- فقر همراه با صبر.

- «اگر آن را نداشته باشد؟».

- صاعقه اى كه از آسمان فرود آيد و او را بسوزاند.

امام خنديد و آن هميان را به سوى وى انداخت «1».

(2) 5- با يك سائل: سائلى به سوى آن حضرت آمد و در خانه را زد و چنين سرود و گفت:

لم يخب اليوم من رجاك و من حرّك من خلف بابك الحلقة

انت ذو الجود انت معدنه ابوك قد كان قاتل الفسقة «هر كس امروز به تو اميد بست، نااميد نگشت و هر كس حلقه بر

______________________________

(1) فضائل الخمسة من الصحاح الستّة 3/ 332.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:158

در خانه ات بنوازد».

«تو سخاوت دارى و معدن آن تو باشى، پدر تو قاتل فاسقان بود».

(1) امام، به نماز ايستاده بود، پس نمازش را سبك نمود و به سوى آن اعرابى خارج شد و آثار فقر را بر او مشاهده كرد. بازگشت و قنبر را صدا زد. هنگامى كه قنبر نزد آن حضرت آمد، به او فرمود: «چه مقدار از نفقه ما باقيمانده است؟».

گفت: دويست درهم كه به من دستور داده اى تا آنها را بر اهل بيت تو تقسيم كنم.

فرمود: «آنها را بياور؛ زيرا كسى آمده است كه از آنان مستحق تر

است».

(2) پس آنها را گرفت و به آن اعرابى داد و از او پوزش طلبيد و اين ابيات را سرود:

خذها فانى اليك معتذرو اعلم بانى عليك ذو شفقة

لو كان فى سيرنا عصا تمد اذن كانت سمانا عليك مندفقه

لكن ريب المنون ذو نكدو الكف منا قليلة النفقة «اينها را بگير و من از تو عذر خواهى مى كنم و بدان كه من نسبت به تو دلسوز هستم».

«اگر امكان بيشترى داشتم، آسمان ما بر تو فراوان مى باريد».

«ولى گرفتارى زمانه سخت است و دست ما نفقه اى اندك دارد».

(3) پس اعرابى آنها را گرفت و در حالى كه شاكر بود و دعاى خير براى حضرت مى كرد، شروع كرد به مدح و ستايش از آن حضرت و چنين گفت:

مطهرون نقيات جيوبهم تجرى الصلاة عليهم أينما ذكروا

و أنتم الأعلون عندكم علم الكتاب و ما جاءت به السور

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:159 من لم يكن علويا حين تنسبه فما له فى جميع الناس مفتخر «1» «پاكند و داراى اصالت، هرگاه ياد شوند، بر آنان درود فرستاده مى شود».

«شما هستيد، شما هستيد بلندپايگان، شماييد عالم به قرآن و معانى سوره ها».

«هر كس به هنگام بررسى نسب، علوى نباشد، در ميان مردم از افتخارى برخوردار نيست».

(1) اينها بعضى نمونه ها از كرامت و سخاوتمندى آن حضرت است كه بيانگر عطوفت و دلسوزى وى نسبت به فقرا مى باشد و او چيزى جز رضاى خدا و پاداش آخرت را نمى جست.

در اينجا سخن ما در مورد بعضى از حالات و صفات آن حضرت به پايان مى رسد كه به آنها قلّه كمال مطلق را درنورديد و در دلهاى مسلمين جاى گرفت و آنان شيفته محبت و دوستيش گشتند.

(2)

عبادت و تقواى امام حسين عليه السّلام

اشاره

امام حسين عليه السّلام با

عواطف و احساساتش به سوى خدا روى آورد و همه اركان وجودش با دوستى خدا و ترس از او آميخته گشت. مورخان مى گويند: آن حضرت هر آنچه را كه به خدا نزديكش مى ساخت، عمل كرد، پس او بسيار نماز مى خواند و روزه مى داشت و به حج مى رفت و صدقه مى داد و اعمال خير به جاى مى آورد «2»، در اينجا به مواردى كه درباره عبادت و توجه آن حضرت به سوى

______________________________

(1) اعيان الشيعة 1/ 579.

(2) تهذيب الاسماء 1/ 163.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:160

خدا، روايت شده اشاره اى مى نماييم:

(1)

الف- خوف امام حسين عليه السّلام از خداوند

امام عليه السّلام در طليعه عارفان خدا بود، از او بسيار مى ترسيد و از اينكه با خدا مخالفت كند، شديدا حذر داشت تا آنجا كه بعضى از يارانش به آن حضرت گفت: ترس تو از پروردگارت چقدر عظيم است؟

آن حضرت عليه السّلام فرمود: «در روز قيامت كسى ايمن نخواهد بود جز آنكه در دنيا از خدا ترسيده باشد ... «1»».

و اين سيره متقيان بود كه راه را روشنى بخشيدند و آفاق معرفت را گشودند و بر آفريننده جهان و بخشنده حيات، رهنمون گشتند.

(2)

ب- كثرت نماز و روزه امام حسين عليه السّلام

آن حضرت عليه السّلام بيشتر اوقات، به نماز و روزه اشتغال داشت «2» و در هر شب و روز، هزار ركعت نماز مى خواند آن گونه كه فرزندش زين العابدين بيان كرده است «3». و در ماه رمضان قرآن كريم را ختم مى نمود. «4»

ابن زبير درباره عبادت امام سخن گفته و اظهار داشته: «به خدا او را كشتند، او كه در شبها بسيار به نماز مى ايستاد و روزها بسيار به روزه دارى مى پرداخت» «5».

______________________________

(1) اعيان الشيعة 4/ 104. ريحانة الرسول، ص 58.

(2) تهذيب الاسماء 1/ 163. مقريزى، خطط 2/ 285.

(3) يعقوبى، تاريخ 2/ 219. ابن الوردى، تاريخ 1/ 233.

(4) سير اعلام النبلاء 3/ 291.

(5) طبرى، تاريخ 6/ 273.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:161

(1)

ج- حج امام حسين عليه السّلام

امام عليه السّلام بسيار به حج مى رفت. آن حضرت 25 بار پياده به حج رفت «1» در حالى كه مركبهايش همراه او برده مى شدند «2». ايشان ركن اسود را به دست مى گرفتند و با خدا به راز و نياز پرداخته و چنين مى فرمودند: «پروردگارا! به من نعمت دادى و مرا سپاسگزار نيافتى و مرا آزمودى و مرا شكيبا نديدى، پس نه تو نعمتت را به ترك شكر، سلب نمودى و نه به ترك صبر، سختى را ادامه دادى.

پروردگارا! از كريم جز كرم نخواهد بود ...» «3».

(2) آن حضرت عليه السّلام براى عمره بيت اللّه خارج شد و در راه بيمار گشت. اين خبر به پدرش امير المؤمنين عليه السّلام رسيد كه در يثرب بود. پس به دنبال او رفت و در «السقيا» به وى رسيد در حالى كه بيمار بود، پس به او فرمود: «پسرم! از چه چيزى رنج مى برى؟».

«سرم، درد مى كند».

امير المؤمنين

شترى خواست و آن را سر بريد و موى سرش را تراشيد و او را به مدينه بازگرداند. هنگامى كه بيماريش بهبودى يافت، به سوى مكه بازگشت و عمره را به جاى آورد «4».

اينها بعضى از مواردى است كه درباره طاعت و عبادت آن حضرت روايت كرده اند.

______________________________

(1) ابن عساكر، ترجمة امام الحسين عليه السّلام، ص 215. سير اعلام النبلاء 3/ 287. مجمع الزوائد 9/ 201.

تهذيب الاسماء 1/ 163. ابن مغازلى، مناقب، حديث شماره 64. مختصر صفوة الصفوة 1/ 763، طبرانى، تاريخ 3/ 123.

(2) صفوة الصفوة 1/ 763. شعرانى، طبقات 1/ 26. ابن عساكر، ترجمة امام الحسين، ص 217.

(3) الكواكب الدرية 1/ 58.

(4) دعائم الاسلام 1/ 344.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:162

(1)

د- صدقات امام حسين عليه السّلام

امام عليه السّلام بسيار نيكى مى كرد و صدقه فراوان مى داد. آن حضرت، زمين و اشيائى را به ارث برد. پس قبل از اينكه در اختيار بگيرد، آنها را صدقه داد «1». وى در تاريكى شب، طعام را به مسكينان مدينه مى رساند «2» و جز پاداش از خدا و تقرب به او چيزى را در نظر نداشت و پيش از اين، به نمونه هايى فراوان از نيكى و احسان آن حضرت، اشاره داشتيم.

(2)

موهبتهاى علمى امام حسين عليه السّلام

هيچ كس در فضل و علم به پاى حضرت امام حسين عليه السّلام نرسيد؛ زيرا آن حضرت با ملكات و مواهب علميش، از ديگران برتر بود؛ چون در سنين خردسالى از سرچشمه علوم جدّش نوشيد كه آن علوم، آفاق جهان هستى را روشنى بخشيد، همچنين در حضور پدرش حضرت امير المؤمنين، باب مدينه علم پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و اعلم امت و داناترين آنان به امور دين، شاگردى نمود و در حديث آمده است: «علم به حسن و حسين نوشانيده شد» «3».

(3) و دانشمند امت، عبد اللّه بن عباس گويد: «حسين از خاندان نبوت است و آنان وارثان علم هستند» «4».

يكى از نويسندگان شرح حال آن حضرت، گفته است: «حسين برترين اهل زمانه در علم و معرفت به كتاب و سنّت بود» «5».

و ما در اينجا به اختصار به بعضى از امور علمى آن حضرت اشاره

______________________________

(1) دعائم الاسلام 2/ 339.

(2) تذكرة الخواص، ص 264.

(3) ابن اثير، النهاية (مادّه غرّ) 3/ 357.

(4) الثائر الاول فى الاسلام، ص 10.

(5) الكواكب الدرية 1/ 58.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:163

مى نماييم.

(1)

رجوع به امام حسين عليه السّلام در فتوا

امام حسين عليه السّلام از مراجع فتوا در جهان اسلام بود و بزرگان صحابه در مسائل دين به آن حضرت رجوع مى كردند، از جمله كسانى كه از آن حضرت استفتا نمودند، عبد اللّه بن زبير بود كه از ايشان استفتا نمود و گفت: «يا ابا عبد اللّه! چه مى گويى در مورد رهايى اسير، به عهده چه كسى است؟».

امام عليه السّلام به وى پاسخ داد: «بر عهده كسانى است كه به آنها كمك كرده و يا در كنار آنان جنگيده باشد ...».

بار دوّم از او پرسيد: «يا

ابا عبد اللّه! چه وقت بخشيدن به كودك واجب مى شود؟».

حضرت عليه السّلام به وى پاسخ داد: «هر وقت (پس از تولد) گريه كرد، بخشيدن و روزى دادن به وى واجب مى شود».

بار سوّم از آن حضرت در مورد ايستاده نوشيدن پرسيد و امام دستور داد تا ماده شترى از آن او را بياورند و بدوشند، پس آن حضرت، ايستاده از آن نوشيد و به وى داد «1».

(2) «ابن القيم جوزى» گفته است: «ديگر باقيماندگان از صحابه از اهل فتوا عبارت بودند از ابو الدرداء، ابو عبيده جراح، حسن و حسين «2»».

مسلمين در مسائل حلال و حرام به آن حضرت مراجعه مى كردند و احكام اسلام و آداب شريعت را از او مى گرفتند، همچنانكه به پدرش مراجعه

______________________________

(1) الاستيعاب 1/ 398.

(2) الاعلام 1/ 12.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:164

مى نمودند.

(1)

مجلس امام حسين عليه السّلام

مجلس آن حضرت، مجلس علم و وقار بود و به اهل علم از صحابه زينت مى يافت، آنچه را از ادب و حكمت به آنها مى آموخت، فرا مى گرفتند و آنچه را از احاديث جدش صلّى اللّه عليه و آله از او روايت مى كردند، مى نوشتند.

(2) مورخان مى گويند: مردم نزد وى جمع مى شدند و گرد او چنان فراهم مى آمدند كه گويى پرندگان بر سر آنها قرار داشت و از آن حضرت علم گسترده و حديث راستين را مى شنيدند «1».

(3) مجلس آن حضرت، در مسجد جدش رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بود و حلقه اى خاص خود داشت. مردى از قريش از معاويه پرسيد حسين را كجا مى يابد؟ به او گفت: «هرگاه وارد مسجد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شدى و جمعى را ديدى كه گويى پرندگان بر سر آنها

نشسته است، آنجا حلقه (درس) ابى عبد اللّه است «2»».

(4) «علايلى» مى گويد: «... مجلس وى جايگاه فرود دلها و محل رفت و آمد فرشتگان بود و آنكه در خدمتش مى نشست احساس مى كرد كه در حضور انسانى از نوع دنيايى و از ساخت دنيا ننشسته است كه با ترس از مقام، شكوه و عظمتش وسايل آن امتداد مى يابد، بلكه در حضورى مالامال از آرامش كه گويى فرشتگان در آن، در حال رفت و آمد هستند نشسته است ... «3»».

(5) شخصيت امام و بلندى جايگاه روحانيش، دلهاى مسلمين و مشاعر آنان را

______________________________

(1) الحقائق فى الجوامع و الفوارق، ص 105.

(2) ابن عساكر، ترجمة امام الحسين، ص 212.

(3) اشعة من حياة الحسين، ص 93.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:165

جذب نمود و آنان به سوى مجلس آن حضرت مى شتافتند و به احاديثش گوش فرا مى دادند در حالى كه نهايت اقدام و خضوع را ادا مى كردند.

(1)

راويان از امام حسين عليه السّلام

امام عليه السّلام از بزرگان نهضت فكرى و علمى در روزگار خويش بود و در نشر علوم اسلامى و گسترش معارف و آداب، در بين مردم مشاركتى مثبت داشت به طورى كه گروه بزرگى از صحابه و فرزندانشان از سرچشمه علوم آن حضرت نوشيدند و آنها عبارتند از: فرزندشان امام زين العابدين و دخترانشان فاطمه «1»، سكينه و نوه آن حضرت، امام ابو جعفر باقر عليه السّلام، شعبى، عكرمه، كرز تميمى، سنان بن ابى سنان دؤلى، عبد اللّه بن عمر، ابن عثمان، فرزدق «2»، برادرزاده اش زيد بن الحسن «3»، طلحه عقيلى، عبيد بن حنين «4»، ابو هريره، عبيد اللّه بن ابى يزيد، مطلب بن عبيد اللّه بن حنطب، ابو حازم اشجعى، شعيب بن خالد،

يوسف صباغ، ابو هشام «5» و ديگران. و احمد بن محمد بن سعيد همدانى در نامهاى كسانى كه از حسن و حسين روايت كرده اند كتابى نوشت «6».

(2) امام، مسجد پيامبر را به عنوان مدرسه اى براى خود انتخاب كرد و در آنجا سخنان خود را در علم فقه، تفسير، روايت حديث، قواعد اخلاق و آداب رفتار بيان مى كرد و مسلمين از هر سويى به جانب آن حضرت روى مى آوردند تا از

______________________________

(1) الجرح و التعديل، بخش دوم از مجلد اوّل، ص 55.

(2) تهذيب التهذيب 2/ 345.

(3) ابن عساكر، ترجمة امام الحسين، ص 7.

(4) سير اعلام النبلاء 3/ 280.

(5) ابن عساكر، ترجمة امام الحسين، ص 8.

(6) النجاشى، ص 94.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:166

فيض علومش كه از علوم پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و معارف آن حضرت، مدد مى گرفت، بهره ها گيرند.

(1)

روايات امام حسين عليه السّلام از جدّش

امام حسين عليه السّلام مجموعه بزرگى از احاديث را از جدش حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله روايت كرد. «زهرى» در كتاب «المغازى» گفته است بخارى احاديث بسيارى از حسين روايت كرده است از آن جمله باب تشويق پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بر اداى نماز شب. و نيز «ترمذى» در كتاب «الشمائل النبوية» احاديث فراوانى از آن حضرت روايت كرده كه سفيان بن وكيع آنها را از وى نقل نموده است «1».

و ما در اينجا بعضى از روايات آن حضرت از جدش را نقل مى كنيم:

(2) 1- آن حضرت عليه السّلام گفت: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «از خوبى اسلام يك شخص، كم سخن گفتن او در چيزى است كه به وى مربوط نباشد» «2».

(3) 2- حضرت فرمود: رسول خدا

صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «از خوبى اسلام شخص اين است كه ترك كند آنچه را كه به وى مربوط نباشد» «3».

(4) 3- آن حضرت عليه السّلام گفت: شنيدم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را كه مى فرمود: «هيچ مرد و زن مسلمانى نيست كه به مصيبتى گرفتار شود (و يا اينكه فرمود مصيبتى بر او وارد گردد)، هر چند مربوط به گذشته باشد و براى آن استرجاع نمايد، مگر اينكه خداوند ثواب جديدى براى آن به وى بدهد و ثوابى را به او عطا كند كه روز

______________________________

(1) الثائر الاول فى الاسلام، ص 10.

(2- 3) احمد بن حنبل، مسند 1/ 201.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:167

گرفتار شدن به آن مصيبت، وى را وعده داده است» «1».

(1) 4- حضرت فرمود: شنيدم پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را كه مى فرمود: «خداوند كارهاى برجسته را دوست دارد و كارهاى پست را نمى پسندد» «2».

(2) 5- حضرت فرمود: شنيدم پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى فرمود: «هر كس خدا را اطاعت كند، او را بلند مرتبه مى گرداند و هر كس خدا را معصيت كند، او را پست مى نمايد و هر كه نيتش را براى خدا خالص سازد، او را زينت مى بخشد و هر كه به آنچه نزد خداوند است، اعتماد كند، او را بى نياز مى سازد و هر كس خود را بر خداوند عزيز كند، وى را ذليل مى گرداند» «3».

(3) 6- حضرت فرمود: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله هنگام طلب باران مى فرمود:

«خداوندا! بارانى به ما عنايت كن گسترده و مطلوب، عمومى و سودمند بدون ضرر كه آن را به شهرها و روستاهايمان عموميت دهى و

روزى ما را به آن بيفزايى و سپاس ما را بيشتر نمايى. خداوندا! آن را روزى ايمان و بخشش ايمان قرار ده كه عطاى تو ممنوع نخواهد بود. خداوندا! آرامش آن را بر ما در سرزمين ما فرود آور و به وسيله آن، زينت و چراگاه ما را برويان» «4».

(4) 7- حضرت فرمود: پدرم مرا از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله حديث كرد كه آن حضرت فرمود: «آن كس كه فريب خورد، ستوده و پاداش گرفته نخواهد بود» «5».

(5) 8- آن حضرت از پدرش روايت كرده: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «سر عقل، بعد از ايمان به خداى عز و جل، دوستى كردن نسبت به مردم است» «6».

______________________________

(1) ابن عساكر، ترجمة امام الحسين، ص 8. اسد الغابة 2/ 19. الاصابة 1/ 332.

(2- 3) يعقوبى، تاريخ 2/ 219.

(4) عيون الاخبار 2/ 303.

(5) ابن عساكر، ترجمة امام الحسين، ص 9.

(6) الخصال، ص 15.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:168

(1) 9- از پدرش روايت كرده رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «دو پاى يك بنده در روز قيامت از جاى نمى جنبد مگر اينكه در مورد چهار چيز از او پرسيده شود:

در مورد عمرش كه به چه چيزى آن را فنا ساخته، جوانيش را در چه چيزى از بين برده، مالش را از كجا به دست آورده و در چه راهى صرف نموده و در مورد محبت ما اهل بيت» «1».

(2)

مسند امام حسين عليه السّلام

اين «مسند» را ابو بشير محمد بن احمد دولابى (متوفى 320 ه.) تأليف كرد و آن را ضمن كتاب خود «الذرية الطاهرة» «2» درج نمود كه بعضى از موارد آن بدين شرح

مى باشد:

(3) 1- على بن الحسين از پدرش روايت كرده كه پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله فرموده است: «از خوبى اسلام يك شخص اين است كه ترك كند آنچه را كه به وى ربطى ندارد ..».

(4) 2- امام حسين عليه السّلام مى فرمايد: در دسته شمشير رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله صفحه اى را بسته يافتم كه عبارت بود از: «معذّب ترين شخص نزد خداوند، كسى است كه غير قاتل خود را بكشد و غير ضاربش را مضروب سازد و هر كس نعمت سرورانش را ناديده انگارد، از آنچه خداوند عزّ و جلّ نازل گرديده، دور گردانيده شود».

(5) 3- حضرت حسين عليه السّلام روايت كرده رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «بخيل،

______________________________

(1) همان، ص 253.

(2) از نسخه هاى خطى كتابخانه احمديه در جامع الزيتونة در تونس كه نسخه تصويرشده اى از آن در كتابخانه حضرت امير المؤمنين يافت مى شود كه آن را علّامه سيد عزيز طباطبائى يزدى استنساخ نموده است.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:169

كسى است كه من نزد وى ياد شوم و بر من صلوات نفرستد».

(1) 4- حضرت حسين از پدرش از جدش صلّى اللّه عليه و آله روايت كرده: «بعد از من سه فرقه خواهند بود: مرجئه، حروريه و قدريه، پس اگر بيمار شوند به عيادتشان نرويد و اگر بميرند در تشييع آنان شركت نكنيد و اگر دعوت كنند، اجابتشان ننماييد».

(2) 5- آن حضرت عليه السّلام از جدش صلّى اللّه عليه و آله روايت كرده كه فرمود: «هيچ بنده اى مرد يا زن نيست كه در آنچه در راه رضاى خدا مى بخشد بخل ورزد مگر اينكه چند برابر آن را در راه ناخشنودى

خدا بدهد. و هيچ بنده اى نيست كه كمك به برادر مسلمانش را فروگذارد و در حاجتش نكوشد، خواه آن حاجت روا گردد و يا انجام نشود مگر اينكه به يارى كسى گرفتار شود كه به سبب وى دچار گناه گردد و بخاطر او پاداش نبيند. و هيچ بنده اى نيست كه حج را ترك كند در حالى كه توانايى آن را داشته باشد، بخاطر حاجتى از حوايج دنيا مگر اينكه كسانى را كه (در حج) موى خود را تراشيده اند، ببيند پيش از آنكه آن حاجت برآورده شده باشد».

(3) 6- «يحيى بن سعيد» روايت كرده: نزد على بن الحسين بودم كه عده اى از اهل كوفه به خدمت آن حضرت رسيدند، پس على بن الحسين فرمود: «اى مردم عراق! ما را به دوستى اسلام، دوست بداريد كه من شنيدم پدرم را كه مى گفت:

رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: اى مردم! مرا از حقم بالاتر مبريد كه خداى عز و جل پيش از آنكه مرا به پيامبرى برگزيند، مرا به بندگى برگزيده است».

(4) 7- فاطمه دختر حضرت حسين از پدرش و عبد اللّه بن عباس روايت كرده كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مى فرمود: «به جذاميان پيوسته نگاه نكنيد و هر كس از شما با آنان سخن بگويد، ميان وى و آنان به اندازه يك نيزه باشد ...»

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:170

(1) 8- فاطمه دختر حسين عليه السّلام از پدرش روايت كرده رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

«همانا خداوند اخلاقى عالى و برجسته را دوست دارد و اخلاق پست را دوست ندارد».

(2) 9- فاطمه دختر حضرت حسين عليه السّلام از پدرش

روايت كرده كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «نگاه كردن به جذاميان را ادامه ندهيد».

(3) 10- فاطمه دختر حضرت حسين عليه السّلام از پدرش روايت كرده: سر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در دامن حضرت على بود در حالى كه به پيامبر وحى مى شد، پس هنگامى كه از او وحى جدا شد، فرمود: «اى على! آيا نماز عصر را خوانده اى؟

گفت: نه. گفت: خداوندا! تو مى دانى كه او در كار تو و كار پيامبرت بوده، پس خورشيد را به وى بازگردان. پس خداوند آن را به وى بازگرداند و او نماز خواند و خورشيد غروب كرد».

(4) 11- فاطمه از پدرش روايت كرده كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «سائل را حقّى باشد، اگر چه سوار بر اسب بيايد».

(5) 12- فاطمه دختر حسين عليه السّلام از پدرش روايت كرده رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «هر كس به مصيبتى گرفتار شود و آن را به ياد آورد هر چند كه زمان آن گذشته باشد، پس براى آن استرجاعى تازه كند، خداوند براى وى تازه مى گرداند ثوابى را كه به وى هنگام رسيدن آن مصيبت وعده داده است ...».

(6) 13- فاطمه دختر حسين عليه السّلام از پدرش روايت كرده است كه گفت: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «هنگامى كه خداوند ميثاق بندگان را گرفت، در حجر، گذاشته شد، پس از جمله وفادارى به بيعت است دست رساندن به حجر».

(7) 14- عبد اللّه بن سليمان بن نافع غلام بنى هاشم از حضرت حسين بن على روايت كرده است كه گفت: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله

فرمود: «اى بنى هاشم! سخن نيكو

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:171

بگوييد و اطعام كنيد».

(1) 15- ابو سعيد ميثمى روايت كرده شنيدم حسين بن على را كه مى گفت:

رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «هر كس جامه شهرت بر تن كند، خداوند جامه اى از آتش بر تن او بپوشاند».

اينها بعضى قسمتها از مسند امام حسين عليه السّلام است كه از آداب رفتار و تهذيب اخلاق سرشار مى باشد و مردم از آنها بى نياز نمى باشند «1».

(2)

روايات امام حسين عليه السّلام از مادرش حضرت فاطمه عليها السّلام

آن حضرت عليه السّلام از مادرش، سرور زنان عالميان حضرت فاطمه زهرا عليها السّلام اين احاديث را روايت كرده است:

(3) 1- محمد بن على بن الحسين روايت كرده: همراه جدّم حسين بن على پياده به سوى زمين آن حضرت خارج شدم. پس در ميان راه نعمان بن بشير را سوار بر قاطرى ديدم. وى پياده شد و به حضرت حسين گفت: سوار شو يا ابا عبد اللّه! آن حضرت نپذيرفت و او همچنان وى را سوگند مى داد تا اينكه آن حضرت فرمود: همانا تو مرا به چيزى كه دوست ندارم مكلف ساختى ولى من براى تو حديثى را مى گويم كه مادرم فاطمه براى من گفته است، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «شخص به صدر مركب و فراش خود و نماز در منزلش شايسته تر است، مگر اينكه امام جمعى از مردم باشد. پس تو بر صدر مركبت سوار شو. پس، آرام به راه افتاد. نعمان گفت: راست گفت حضرت فاطمه ...» «2».

______________________________

(1) الذرية الطاهرة، ص 128- 132.

(2) همان، ص 137- 138.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:172

(1) 2- فاطمه دختر حضرت حسين از پدرش از حضرت فاطمه دختر

رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله روايت كرده رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله گفت: «جز خود را نكوهش نكند، آن كس كه شب را به صبح رساند در حالى كه در دستش چربى گوشت باشد ...» «1».

(2)

روايات امام حسين عليه السّلام از پدرش على عليه السّلام

امام حسين از پدرش امام امير المؤمنين عليه السّلام موارد فراوانى را روايت كرده است، خواه آنچه متعلق به سيره نبوى باشد يا آنچه را كه به احكام شرعى ارتباط دارد، از آن جمله:

(3) 1- آن حضرت عليه السّلام از پدرش عليه السّلام روايت كرده كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله سريه اى را فرستاد و آنان مردى از بنى سليم به نام «اصيد بن سلمه» را اسير كردند. هنگامى كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله او را ديد، دلش به حال وى سوخت و اسلام را بر او عرضه داشت و مسلمان شد. پس اين مطلب به پدرش رسيد كه مردى سالخورده بود و او نامه اى به وى نوشت كه اين ابيات در آن بود:

من راكب نحو المدينة سالماحتى يبلغ ما اقول الا صيدا

ان البنين شرارهم امثالهم من عق والده و برّ الا بعدا

أ تركت دين ابيك و الشم العلى اودوا و تابعت الغداة محمّدا «كيست آنكه سوار شود و به سلامت به مدينه برسد تا آنچه را مى گويم به اصيد برساند».

«كه بدترين فرزندان آن كسانى هستند كه عاق پدر شوند و با بيگانگان نيكى نمايند».

______________________________

(1) الذرية الطاهرة، ص 138. مسند الفردوس، ج 41.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:173

«آيا دنيا پدرت و آنان را كه در گذشته اند، ترك نموده و امروز از محمد پيروى كرده اى؟».

(1) «اصيد» نامه پدرش را بر حضرت پيامبر

صلّى اللّه عليه و آله عرضه نمود و از آن حضرت اجازه خواست تا به وى پاسخ دهد. پيامبر به او اجازه داد و او در جواب پدرش نوشت:

ان الذي سمك السماء بقدرةحتى علا فى ملكه فتوحدا

بعث الذي لا مثله فيما مضى يدعو لرحمته النبى محمدا

فدعا العباد لدينه فتتابعواطوعا و كرها مقبلين على الهدى

و تخوفوا النار التى من اجلهاكان الشقي الخاسر المتلددا

و اعلم بانك ميت و محاسب فالى من هذى الضلالة و الردى «آن كه آسمان را به قدرت آفريد و از ملك خود بلندى يافت و يگانه گشت».

«آن كس را فرستاد كه در گذشته چون او نبوده تا مردم را به رحمتش فرا خواند و او محمد پيامبر است».

«پس بندگان را به دين خود فرا خواند و آنان خواسته و ناخواسته پى درپى به سوى هدايت، روى آوردند».

«و از آتشى ترسيدند كه شقى زيانكار گمراه براى آن بوده است».

«و بدان كه خواهى مرد و به حساب تو رسيدگى خواهد شد، پس اين گمراهى و هلاكت براى چيست؟».

(2) هنگامى كه «سلمه» نامه پسرش را خواند به سوى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمد و اسلام آورد «1».

______________________________

(1) اسد الغابة 1/ 100.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:174

(1) 2- آن حضرت فرمود: از پدرم درباره سيره رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در ميان همنشينانش پرسيدم و آن حضرت فرمود: «رسول خدا پيوسته خوش رو بود و اخلاقى سهل داشت. نرمخو بود نه تندخو و نه سنگدل و نه پرخشم يا فحاش و يا عيب جو و ترش رو. از آنچه دوست نمى داشت، تغافل مى نمود، هيچ كس از او نوميد نمى گشت و كسى از او بى نصيب نمى شد. (2) سه

چيز را از خود دور كرده بود: جدال نمودن و چيزى را بزرگ دانستن و آنچه را كه به وى ربطى نداشت. و سه چيز را در مورد مردم از خود دور ساخته بود: كسى را مذمت نمى كرد و از كسى عيب نمى جست و به دنبال زشتيهاى مردم نبود. در چيزى سخن نمى گفت مگر در آنچه به ثواب آن اميد بود و هرگاه سخن مى گفت، همنشينانش سر به زير مى افكندند گويى كه پرندگان بر سر آنان بود و وقتى كه خاموش مى شد، آنان سخن مى گفتند. (3) نزد وى سخن را به جدل نمى گفتند و هر كس نزد وى سخن مى گفت، به وى گوش فرا مى دادند تا اينكه سخنش تمام شود، آنگاه سخن اولشان را مى گفتند. از آنچه مى خنديدند، مى خنديد و از آنچه تعجب مى كردند، تعجب مى كرد (4) و براى شخص غريب، صبر مى كرد با وجود درشتى در گفتار و در خواسته اش تا آنجا كه يارانش آنان را نزد وى فرا مى خواندند و مى فرمود: اگر صاحب حاجتى را يافتيد كه آن را درخواست كند، او را نزد من بياوريد و ستايش را از هيچ كس نمى پذيرفت مگر از كسى كه در برابر كارى پاداش دهد. سخن كسى را قطع نمى كرد مگر اينكه آن شخص از حق دورى گزيند كه در اين صورت سخنش را با نهى كردن يا برخاستن، قطع مى نمود ...» «1».

______________________________

(1) الحسين عليه السّلام 1/ 86.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:175

(1) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با اين اخلاق والا ممتاز گشت و دلهاى مسلمين را به هم پيوند داد و مشاعر و عواطف آنان را وحدت بخشيد و آنها را در

زمانهاى نخستينشان سروران امتها و راهنمايان به سوى رضاى خدا و طاعت وى ساخت.

(2) 3- آن حضرت عليه السّلام از پدرش روايت كرده رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «هر كس در دفاع از مال خود كشته شود، شهيد مى باشد «1»».

(3) 4- آن حضرت عليه السّلام از پدرش روايت كرده رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «در شگفتم از كسى كه از ترس بيمارى از غذا پرهيز مى كند، چگونه از ترس آتش، از گناهان دورى نمى كند» «2».

(4) 5- آن حضرت عليه السّلام گفت: شنيدم پدرم را كه مى فرمود: «ايمان، معرفتى در دل و اقرارى بر زبان و عمل به اركان است ...» «3».

(5) 6- آن حضرت عليه السّلام از پدرش روايت كرد كه گفت: «امر به معروف و نهى از منكر كنيد و يا اينكه خداوند اشرارتان را بر شما مسلط مى سازد، سپس نيكانتان دعا خواهند كرد اما مستجاب نخواهد شد ...» «4».

(6) 7- از پدرش روايت كرده كه گفت: «خداوند تبارك و تعالى چهار چيز را در چهار چيز پنهان كرد: رضاى خود را در طاعتش قرار داده، پس چيزى از طاعت خداى را كوچك مشمار كه شايد رضايش را موافق باشد و تو ندانى.

و ناخشنوديش را در معصيت پنهان نمود، پس چيزى از معصيت پروردگار را كوچك مدان كه شايد با خشم وى موافق باشد، در حالى كه تو نمى دانى.

______________________________

(1) احمد بن حنبل، مسند.

(2) بهاء الدين عاملى، اربعين، ص 111.

(3) الحسين عليه السّلام 1/ 140.

(4) مسند امام زيد، ص 374.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:176

و اجابتش را در دعوتش مخفى ساخت، پس چيزى از دعا را كوچك مدان

كه شايد با اجابت او قرين شود و تو ندانى و ولى خود را در ميان بندگانش مخفى نمود، پس بنده اى از بندگان خداى را حقير مشمار كه شايد او ولىّ خدا باشد و تو ندانى «1»».

(1) 8- آن حضرت عليه السّلام از پدرش روايت نموده كه فرمود: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «بهترين خانه هاى انصار، بنى النجار هستند و سپس بنى عبد الاشهل و بعد بنى الحرث و پس از آن بنى ساعده و در همه خانه هاى انصار، خير باشد ...» «2».

(2) 9- آن حضرت عليه السّلام از پدرش روايت كرده كه گفت: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «بهترين دعا، استغفار است و بهترين عبادت گفتن لا اله الا اللّه مى باشد ...» «3».

در اينجا سخن ما در مورد بعضى از روايات آن حضرت از جد و پدرش پايان مى يابد.

(3)

از ميراث شگفت انگيز امام حسين عليه السّلام

اشاره

براى امام حسين عليه السّلام ميراث شگفت انگيزى است. در بخشى از آن، مجموعه اى از مباحث فلسفى و مسائل كلامى مى باشد كه داراى پيچيدگى و ابهام است، پس حضرت، نظر اسلام را در آنها بيان و شرح كرده همچنانكه بسيارى از كلمات امام حسين عليه السّلام برخوردار از اصول اخلاقى، قواعد آداب

______________________________

(1) الخصال، ص 209.

(2) مسند الفردوس از كتابهاى تصويرشده كتابخانه امام حكيم از تأليفات شهردار بن شيرويه شافعى (متوفى 558 ه.).

(3) مسند الفردوس 2/ 179.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:177

و اساس اصلاحات اجتماعى و فردى مى باشد. و ما ذيلا به برخى از آنها كه ظفر يافتيم، نقل مى نماييم.

(1)

قدر

از مهمترين و عميق ترين مسائل كلامى، «مسأله قدر» مى باشد كه از فجر تاريخ اسلامى در مورد آن سخن به ميان آمده و ائمه اهل بيت عليهم السّلام به بيان آن پرداخته و شبهات را برطرف ساخته اند. حسن بن حسن بصرى در مورد آن از حضرت حسين سؤال كرد و آن حضرت عليه السّلام با نامه پاسخ وى را داده كه متن آن بدين شرح است:

«آنچه را در مورد قدر براى تو شرح داده ام، پيروى كن، از آنچه به ما اهل بيت افاضه شده كه هر كس به خير و شرّ قدر، ايمان نياورد، كافر گشته (2) و هر كس گناهان را بر خداوند عز و جل حمل كند، افتراى عظيمى بر خداوند بسته است و به درستى كه خداوند به اكراه اطاعت نمى شود و به غلبه، معصيت نمى گردد و بندگان در هلاكت رها نمى شوند، ولى او مالك است به آنچه آنها را تمليك نموده و قادر است بر آنچه آنان را به آن توانا ساخته، (3)

پس اگر به طاعت اقدام كنند، خداوند تأخير كننده اى براى آن به وجود نمى آورد و اگر به معصيتى روى آورند و بخواهد كه بر آنان منت نهد و ميان آنها و آنچه قصد كرده اند، حايل شود، انجام مى دهد كه او آنان را به زور به آن وادار نكرده و به اجبار مكلفشان نساخته، بلكه با تمكين آنان بعد از اعلام و اخطار به آنها و احتجاج بر آنان، مقيدشان كرده و توانايشان ساخته و براى آنان راهى به سوى گرفتن آنچه دعوتشان نموده و يا ترك آنچه از آن بازداشته است، گشوده. آنان را توانا ساخته تا آنچه را دستورشان داده است عمل كنند كه آن را انجام نداده و ترك آنچه از آن بازداشته و آنها آن را

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:178

ترك ننموده باشند. و سپاس خداى را كه بندگان خود را توانا ساخت براى آنچه آنها را به آن دستور داده كه به آن نيرو به دست آورند و آنچه آنان را از آن نهى فرموده و عذر را ستايشى مقبول قرار داد براى كسى كه براى او راهى را قرار نداده باشد و من بر اين عقيده هستم و آن را معتقدم و يارانم نيز بر اين باورند و حمد، او را باشد ...» «1».

(1) و اين كلام شريف به مباحث كلامى مهمى اشاره دارد كه پرداختن به آنها مستلزم اطاله كلام و خارج شدن از موضوع مى باشد.

(2)

صمد

گروهى به آن حضرت نامه نوشته و درباره معناى «صمد» در قول خداى تعالى: اللَّهُ الصَّمَدُ پرسيدند و آن حضرت عليه السّلام براى آنان بعد از بسمله نوشت:

«اما بعد: در قرآن فرو

نرويد و در آن مجادله ننماييد و بدون علم درباره آن سخن نگوييد كه از جدم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: هر كس بدون علم در مورد قرآن سخن بگويد، جايگاه خود را در آتش در نظر گيرد و خداوند سبحان، صمد را تفسير نمود و فرمود: اللّه أحد، اللّه الصمد، سپس آن را تفسير كرد و فرمود: لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفوا أحد، لم يلد، چيزى غليظ از او خارج نشده همچون فرزند و ديگر چيزهاى غليظى كه از مخلوقين خارج مى شود و نه چيزى لطيف همچون نفس و از او آرا و افكار و حالتهاى مختلف همچون خواب آلودگى و خواب و چيزى به ياد آوردن، اندوه، سوگ، شادى، خنده، گريه، بيم، اميد، ميل، ناپسندى، گرسنگى و سيرى، منشعب نمى شود،

______________________________

(1) فقه الرضا، ص 408. بحار الانوار 5/ 123.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:179

بلندتر از آن است كه چيزى از او خارج شود و چيزى از او متولد شود، غليظ يا لطيف.

(1) لم يولد: از او چيزى متولد نشده و از او چيزى خارج نگشته است آن گونه كه اشياى غليظ از عناصرشان خارج مى شوند جنبنده از جنبنده، نبات از زمين، آب از سرچشمه ها، ميوه ها از درختان و نه همچون خارج شدن اشياى لطيف از مراكزشان همچون بينايى از چشم، شنوايى از گوش، بويايى از بينى، چشايى از دهان، سخن از زبان، شناخت و تميز از دل و همچون آتش از سنگ، نه، بلكه او خداى صمد است كه نه چيزى است و نه در چيزى و نه بر چيزى، آفريننده اشيا و

خالق آنهاست و ايجاد كننده اشيا با قدرت خود، آنچه آفريده به خواست وى براى فنا متلاشى مى شود و آنچه آفريده با علمش براى ساختن باقى مى ماند و آن است خداوند بى نيازى كه نزاده و نه زاييده شده، داناى پنهان و آشكار، بزرگ متعال كه او را همتايى نيست ...» «1».

(2)

توحيد

امام حسين عليه السّلام در بسيارى از سخنانش به «توحيد خدا» اشاره نموده و حقيقت و جوهر آن را بيان كرده و شبهات ملحدين و اوهام آنان را افشا نموده است كه در ذيل به بعضى از روايات رسيده از آن حضرت مى پردازيم:

(3) 1- آن حضرت عليه السّلام فرموده است: «اى مردم! از اين مارقين حذر كنيد، آنان كه خداوند را به خودشان تشبيه مى كنند و همچون گفتار كافران از اهل كتاب مى گويند در حالى كه او خدايى است كه چيزى همانند او نيست و او شنواى بيناست كه ديدگان، او را درنمى يابند و او ديده ها را در مى يابد و او لطيف

______________________________

(1) معادن الحكمة فى مكاتيب الائمة 2/ 48- 49.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:180

آگاه است، يكتايى و قدرت را خاص خود ساخته و خواست، اراده، قدرت و علم را به آنچه هست، پيش برده، (1) نه معارضى در چيزى از امر خود دارد و نه همتايى با او برابرى مى كند و نه مخالفى كه با او بستيزد و نه همنامى كه شبيه او باشد و نه همانندى كه انبازش گردد. نه كارها بر او احاطه مى كنند و نه حالتها بر او جارى مى گردند و نه حوادث بر او واقع مى شوند و نه توصيف كنندگان قادرند كه حقيقت عظمتش را بيان كنند و

نه مقدار جبروتش بر دلها خطور مى كند، زيرا او را در اشيا چيزى برابر نيست و نه علما با خردهايشان ادراكش مى كنند و نه اهل تفكر با تفكرشان، مگر با تحقيق و اعتقاد به غيب كه او به چيزى از صفات مخلوقين وصف نمى شود و او يكتاى بى نياز است. آنچه در اوهام تصور شود، خلاف آن است. (2) پروردگار نيست آنكه در تحت هدفى مطرح شود و معبود نيست آنكه در هوا يا در غير هوا يافت شود، او در اشيا موجود است نه وجودى كه ممنوعيتى در آن بر او باشد و از اشيا دور است نه آن دورى كه از آنها غايب باشد. توانا نيست آنكه به ضد او مقارن و يا به همانندى برابرش گردد. قديمى بودنش در قياس به روزگار نيست و حضورش ناحيه اى را در بر نمى گيرد. از خردها به آن گونه پوشيده است كه از ديده ها و پوشيده بودنش از آنكه در آسمان است به همان گونه باشد كه از اهل زمين، قرب وى كرامت بخشيدن اوست و دوريش اين است كه كسى را بى ارزش سازد، (3) نه در مورد او «در» جايى دارد و نه «هرگاه» زمانش را مشخص مى كند و نه «اگر» درباره اش اثر مى گذارد، بالا بودن وى بدون بالا رفتن و آمدنش بدون نقل مكان كردن است.

مفقود را موجود مى سازد و موجود را مفقود مى نمايد و براى غير از او در يك زمان اين دو صفت فراهم نمى آيند. ايمان به موجود بودنش، از او به فكر مى رسد و وجود ايمان، وجود وصف نيست. صفتها به او وصف مى شوند نه

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:181

اينكه او

به آنها توصيف شود و معارف به او شناخته مى گردند نه اينكه وى به آنها شناخته شود و آن است خداوند كه همنامى ندارد، منزّه است و چيزى همانندش نيست و او شنواى بيناست ...» «1».

(1) امام عليه السّلام زينهار داده است كه آفريدگار بزرگ به بندگانش يا به ديگر موجوداتى كه نيستى در پى آنهاست و نابودى به دنبالشان مى باشد، تشبيه گردد.

به انسان هر چه از نيروها برسد، از نظر كميت و كيفيت محدود خواهند بود و محال است كه به درك حقيقت آفريدگار عظيم برسد كه اين جانها و اين كهكشانها را آفريده كه تصور آنها خردها را سرگشته مى سازد و آن نظامهاى دقيق و گيج كننده اى كه بر آنها استوار گشته ... انسان از شناخت خود ناتوان مانده كه اين دستگاههاى عميق همچون دستگاه بينايى، شنوايى و احساس و غيره را در بردارد، پس چگونه مى تواند به ادراك خالقش راه يابد؟! (2) و به هر حال، اين لوح دل انگيز، بسيارى از مسائل توحيد را واضح ساخت و بر چگونگى آن دلالت نمود و آن يكى از گرانبهاترين مواردى مى باشد كه در اين زمينه از ائمه اهل بيت عليهم السّلام رسيده است.

(3) 2- مورخان مى گويند دانشمند امّت، «عبد اللّه بن عباس» در مسجد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله براى مردم سخن مى گفت، پس نافع ازرق به سوى او برخاست و به او گفت: مردم را در مورد مورچه و شپش فتوا مى دهى، پروردگارت را كه مى پرستى براى من توصيف كن.

(4) ابن عباس در بزرگداشت گفتارش، سر به زير افكند. امام حسين عليه السّلام در آنجا نشسته بود، پس او را صدا زد

و گفت: اى فرزند ازرق! به سوى من بيا.

______________________________

(1) تحف العقول، ص 244.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:182

او گفت: با شما نيستم.

(1) ابن عباس برخاست و به او گفت: «او از خاندان نبوت است و آنها وارثان علم هستند ...».

پس به سوى حضرت حسين رفت و آن حضرت عليه السّلام به او فرمود: «اى نافع! هر كس دين خود را بر قياس نهد، پيوسته روزگار را با پيچيدگى و ابهام به سر خواهد برد، دست به دريوزگى و او از راه و روش و همراه با كژى و گمراه از مسير و گوينده سخن نازيبا خواهد بود. پروردگارم را براى تو وصف مى كنم به آنچه خود را به آن توصيف نمود و او را معرفى مى كنم به آنچه خود را به آن معرفى كرد، با حواس ادراك نمى شود و با مردم قياس نمى گردد، نزديك است ولى چسبيده نيست، دور است ولى كمبودى ندارد، يكتا شمرده مى شود ولى تجزيه نمى گردد، به نشانه ها شناخته مى شود و به علامتها توصيف مى گردد، پروردگارى جز او نيست، بزرگ و بلند مرتبه است ...» «1».

(2) ازرق، متحير گشت و قادر به جواب نبود؛ زيرا حيرت بر او دست يافته و امام هر روزنه اى را بر او بسته بود. همه حاضران كه سخن امام را شنيدند، در شگفت گشتند و سخن ابن عباس را تكرار مى نمودند كه حسين از خاندان نبوت است و آنان وارثان علم مى باشند.

(3)

امر به معروف

امام عليه السّلام اين سخن درخشان را خطاب به انصار و مهاجرين ايراد فرمود و از تسامح آنان در امر به معروف و نهى از منكر كه جامعه اسلامى بر آنها بنا

______________________________

(1) الكواكب الدرية

1/ 58. ابن عساكر، ترجمة امام الحسين، ص 225. ابن العديم، بغية الطالب، ص 144.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:183

شده است، بر آنان خرده گرفت، همچنانكه بى عدالتيهاى اجتماعى را كه امت دچار آنها شده بود، مورد توجه قرار داد كه از كوتاهى در انجام اين وظيفه خطير ناشى شده بود. متن آن گفتار چنين است:

«اى مردم! عبرت گيريد به آنچه خداوند پند داده است اوليايش را از ستايش بد احبار، آنجا كه مى فرمايد: «چرا روحانيان و احبار آنها را از گفتار گناه بازنمى دارند» «1».

و فرمود: «لعنت شدند آنها كه از بنى اسرائيل كافر كشتند- تا آنجا كه فرمود- چه زشت است آنچه انجام مى دادند» «2».

(1) و اينكه خداوند بر آنها خرده گرفته است؛ زيرا از ستمكارانى كه در ميانشان بوده اند، منكر و فساد را مى ديدند ولى آنها را از آن نهى نمى كردند به طمع آنچه از آنان به دست مى آوردند و به ترس از آنچه بيمناك بودند و خداوند مى فرمايد: «از مردم نهراسيد و از من بترسيد» «3».

(2) و فرمود: «مردان و زنان با ايمان بعضى اولياى بعضى ديگرند كه امر به معروف و نهى از منكر مى كنند» «4» كه خداوند از امر به معروف و نهى از منكر به عنوان واجبى از سوى خود آغاز نمود؛ زيرا علم دارد به اينكه اگر انجام شوند و به پاى داشته گردند، همه فرايض از آسان و مشكل برپا مى كردند؛ چون امر به معروف و نهى از منكر، دعوتى به سوى اسلام است همراه با رد مظالم و مخالفت با ظالم و تقسيم درآمد و غنايم و اخذ صدقات از مواضعشان و هزينه كردن آنها در

______________________________

(1)

مائده/ 63.

(2) مائده/ 78.

(3) مائده/ 44.

(4) توبه/ 71.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:184

محل استحقاقشان ... (1) و از اين گذشته شما اى گروه! گروهى هستيد مشهور به علم و ياد شده به خير و معروف به نصيحت و براى خدا، در دل مردم با هيبت هستيد كه شريف شما را هيبت مى دارد و ضعيف شما را گرامى مى شمارد و به شما ايثار مى كند آن كه شما را بر وى فضلى نباشد و احسانى به او ننموده باشيد. در كارها هرگاه بر طالبان آنها سخت شود، شفاعت مى كنيد و در راه، با هيبت ملوك و كرامت بزرگان حركت مى كنيد، آيا همه اينها را فقط به اين جهت به دست نياورده ايد كه از شما انتظار قيام به حق اللّه مى رود هر چند كه شما از بيشتر حقش كوتاهى مى كنيد؛ زيرا حق ائمه را ناچيز شمرده و حق ضعفا را از بين برده ايد و اما حق خودتان را به زعمتان مطالبه نموده ايد، پس نه مالى را بذل كرده و نه جان خود را بخاطر آفريدگارش به خطر انداخته و نه خاندانى را براى خدا دشمن شده ايد.

(2) شما از خداوند بهشتش و مجاورت پيامبرانش و ايمنى از عذابش را آرزو مى كنيد، من بر شما بيم دارم اى آرزو كنندگان از خدا كه بلايى از بلاهايش بر شما وارد شود؛ زيرا از كرامت خداوند به منزلتى دست يافته ايد كه به آن برتر شده ايد در حالى كه شما گرامى نمى داريد كسى را كه به خدا شناخته شده است و شما به سبب خدا در ميان بندگانش گرامى داشته مى شويد و شما مى بينيد كه پيمانهاى خدا شكسته مى شود ولى بپا نمى خيزيد

اما براى بعضى از تعهدات پدرانتان برمى خيزيد، در حالى كه عهد رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله حقير شمرده شده و نابينايان و دلالان در شهرها به حال خود رها شده اند و به آنها ترحمى نمى كنيد، نه خود در جايگاه خويش عمل مى نماييد و نه به آنكه در اين زمينه عمل مى كند يارى مى رسانيد و با مداهنه و سازشكارى نزد ستمگران ايمن مى شويد. همه اينها از مواردى است كه خداوند شما را به آن دستور داده است از نهى و تناهى و شما از

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:185

آن غافليد در حالى كه شما بيشتر از همه مردم گرفتار مصيبت شده ايد به سبب آنچه از جايگاه علما از دست داده ايد اگر در اين راه مى كوشيديد؛ (1) زيرا جريان كارها و احكام به دست خداشناسان و امناى وى بر حلال و حرامش مى باشد، پس شما آن منزلت را از دست داده ايد و آن از دست شما به در نرفته است مگر با پراكندگى شما از حق و اختلاف شما در سنّت بعد از بيّنه آشكار و اگر بر رنج، صبر مى كرديد و سختى را در راه خدا تحمل مى كرديد، كارهاى خدا بر شما وارد و از نزد شما صادر مى شد و به شما ارجاع مى گرديد، ولى شما ستمگران را در جايگاه خود تمكين نموديد و امور خدا را به دستشان سپرديد كه به شبهات عمل كنند و در شهوات سير نمايند.

(2) فرار شما از مرگ و اهميت دادنتان به زندگى كه از شما جدا مى شود، آنها را بر شما مسلط گردانيد، پس ناتوانان را به دست آنان سپرديد و آنان، يا مظلومى به بردگى

كشيده شده اند و يا مستضعفى در زندگى، شكست خورده، در مملكت با عقايد خود جولان دارند و رسوايى را با هواهاى خويش در مى يابند و از اشرار، پيروى مى كنند و بر خداى جبار، گستاخى مى ورزند.

(3) در هر شهرى از آنان، خطيبى بر منبر خويش سخن مى راند كه زمين براى آنها خالى مانده و دستشان در آن بازگشته و مردم، بردگان آنان گشته اند، دست هيچ لمس كننده اى را بر نمى گردانند چرا كه يا جبارى ستمگرند و يا قدرتمندى سختگير بر ضعيفان، اطاعت شده اى كه خداى آورنده و بازگيرنده را نمى شناسد، پس شگفتا! و چرا در شگفت نباشم در حالى كه زمين پر است از فريبكارانى ستمكار و صدقه دهندگانى ظالم و حاكمى بر مؤمنين كه به آنان رحم نمى كند و خدا حاكم است در آنچه ميان ما محل منازعه است كه با حكم خود در آنچه

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:186

ميان ما مشاجره افتاده است، قضاوت مى كند ...» «1».

(1) اين مدرك سياسى، سرشار است از عواملى كه به انحطاط اخلاق و شيوع منكرات در شهرها كه ناشى از عدم اقدام مهاجرين و انصار در عمل به مسئوليتها و واجبات دينى و اجتماعى آنهاست؛ زيرا جايگاهى برجسته در جهان اسلام داشتند؛ آنان ياران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و حافظان اسلام بودند و مى توانستند سخن حق را بگويند و با باطل در ستيز باشند، ولى آنان از اداى واجبات خوددارى كردند، امرى كه سبب شد تا گروه طاغوتى حاكم از بنى اميه بر گردن مسلمين مسلط شدند و بندگان خدا را به بردگى كشيدند و مال خدا را به يغما بردند.

(2)

انواع جهاد

از حضرت امام ابا عبد اللّه

عليه السّلام درباره جهاد پرسيده شد كه آيا آن سنّت است يا فريضه؟ و آن حضرت عليه السّلام پاسخ داد:

«جهاد بر چهار وجه است: دو جهاد واجبند و يك جهاد سنت است كه جز همراه واجب انجام نمى شود و يك جهاد سنّت مى باشد. اما يكى از دو جهاد واجب، جهاد شخص با نفس خود است در معصيت خداوند كه از عظيم ترين جهادهاست. و جهاد با كسانى كه وابسته به شما هستند از كافران، فرض است.

و اما جهادى كه سنّت است و جز همراه واجب برپا نمى گردد، جهاد با دشمن است كه بر همه امت واجب مى باشد و اگر جهاد را ترك كنند، عذاب به سراغشان مى آيد و اين از عذاب است و آن بر امام به تنهايى سنّت است كه همراه امّت به سوى دشمن برود و با آن جهاد كند. و اما جهادى كه سنّت است، هر سنتى

______________________________

(1) تحف العقول، ص 237- 239.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:187

كه شخص به پاى دارد و در اقامه آن در رسيدن به آن و زنده نگاهداشتن آن تلاش كند، عمل و سعى در آن از برترين اعمال مى باشد؛ زيرا احياى سنّت است و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرموده است: هر كس سنت نيكويى را بنا نهد، اجر آن را خواهد داشت و اجر هر كس كه به آن عمل كند تا روز قيامت بدون اينكه از اجر آنان چيزى كاسته شود ...» «1».

(1)

تشريع روزه

از امام حسين عليه السّلام درباره حكمت تشريع روزه براى بندگان پرسيده شد و آن حضرت عليه السّلام فرمود: «تا توانگر اثر گرسنگى را بيابد و به بخشش بر مساكين

روى آورد» «2».

(2)

انواع عبادت

امام عليه السّلام درباره انواع عبادت سخن به ميان آورد و فرمود: «گروهى خداوند را از روى طمع پرستيدند كه آن پرستش تاجران است. و گروهى خداوند را از روى ترس عبادت كردند كه آن پرستش بردگان باشد. و گروهى خداوند را سپاسگزارانه عبادت نمودند كه آن عبادت آزادگان است و برترين عبادت مى باشد» «3».

(3) آن حضرت عليه السّلام درباره كسى كه خداوند را به شايستگى عبادت

______________________________

(1) تحف العقول، ص 243.

(2) ابن عساكر، تاريخ 13/ 56.

(3) بحار الانوار 78/ 116. تحف العقول، ص 246.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:188

كرده است، سخن راند و فرمود: «هر كس خداوند را به آنچه شايسته اوست، عبادت كند، خداوند بالاتر از آرزوها و كفايتش به او مى بخشد» «1».

(1)

مودّت اهل بيت عليهم السّلام

امام حسين بر مودت اهل بيت عليهم السّلام تشويق فرمود. ابو سعيد مى گويد:

شنيدم حضرت حسين را كه مى فرمود: «هر كس ما را دوست بدارد، خداوند به سبب دوستى ما به وى سود مى رساند، هر چند كه اسيرى در ديلم باشد و دوستى ما گناهان را مى ريزد آن گونه كه باد برگها را ...» «2».

(2) و فرمود: «مودت ما اهل بيت را داشته باشيد كه هر كس با خدا ديدار كند در حالى كه ما را دوست داشته باشد، در شفاعت ما وارد مى شود».

(3) «بشير بن غالب» روايت كرده كه امام حسين عليه السّلام فرمود: «هر كس ما را براى خدا دوست بدارد، ما و او بر پيامبرمان صلّى اللّه عليه و آله وارد مى شويم به اين صورت- و دو انگشت خود را كنار هم قرار داد- و هر كس ما را براى دنيا دوست بدارد، دنيا نيكوكار و بدكار را

در خود جاى مى دهد «3»».

(4) امام عليه السّلام درباره فوايدى كه روى آورنده به سوى آنها به دست مى آورد سخن راند و فرمود: «هر كس به سوى ما بيايد، يكى از چهار خصلت را از دست نمى دهد: آيتى محكم، مطلبى عادلانه، برادرى سودبخش و همنشينى با علما ...» «4».

______________________________

(1) عسكرى، تفسير، ص 327.

(2) ابن مغازلى، مناقب، ص 400، حديث 454. شماره حديث 388، از كتابهاى خطى كتابخانه امير المؤمنين عليه السّلام.

(3) ابن عساكر، ترجمة امام الحسين، ص 227.

(4) كشف الغمة، 2/ 32.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:189

(1)

مكارم اخلاق

امام عليه السّلام مكارم اخلاق و محاسن صفات را براى اهل بيت و يارانش ترسيم فرمود و آنان را دستور داد تا به آنها زيور يابند تا سرمشقى براى ديگران شوند.

بعضى از آنها بدين شرح هستند:

(2) 1- حضرت فرمود: «حلم، زينت است، وفادارى، مروّت، صله، نعمت و زياده طلبى، بى شرمى، شتاب، كم خردى، ناتوانى است، غلوّ كردن، به ورطه افتادن و همنشينى با فرومايگان شرّ است و مجالست فاسقان شك آفرين مى باشد ...» «1». زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ج 1 189 مكارم اخلاق ..... ص : 189

3) 2- حضرت فرمود: «راستگويى، عزّت است، دروغگويى، ناتوانى، راز، امانت است، همسايگى، خويشاوندى، يارى، صدقه است و كار، تجربه، اخلاق نيكو، عبادت، خاموشى، زينت، بخل، فقر، سخاوتمندى، ثروت و نرمخويى، خرد است ...» «2».

(4) 3- حضرت فرمود: «اى مردم! هر كس بخشش كند، سرورى مى يابد و هر كس بخل ورزد، فرومايه گردد و بخشنده ترين مردم كسى است كه ببخشد به آنكه از او انتظارى نداشته باشد ...» «3».

(5) 4- حضرت فرمود: «هر كس بخشش كند، سرورى مى يابد، هر كه بخل ورزد،

فرومايه گردد، هر كس در رساندن خير به برادرش تعجيل كند، فردا كه بر او وارد مى شود، آن را مى يابد ...» «4».

______________________________

(1) نور الابصار، ص 277.

(2) يعقوبى، تاريخ 1/ 219.

(3) نهاية الارب 3/ 205.

(4) همان. 3/ 205.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:190

(1) 5- حضرت فرمود: «بدانيد كه نيازهاى مردم نزد شما از نعمتهاى خداوند عز و جل بر شماست پس از نعمتها بيزار نشويد كه به بلاها تبديل مى گردد ...» «1».

(2) 6- امام عليه السّلام مردى را ديد كه به طعامى دعوت شد و از اجابت خوددارى نمود، پس به او فرمود: «برخيز كه در دعوت، معذرتى نباشد و اگر روزه دار نباشى، بخور و اگر روزه دار باشى، تبريك گو ...» «2».

(3) 7- حضرت فرمود: «نيازمند، روى خودش را از درخواست تو گرامى نداشت، پس تو روى خودت را از رد كردن وى گرامى بدار ...» «3».

(4) 8- آن حضرت عليه السّلام پيوسته اين ابيات را بر زبان مى راند كه به حسن خلق و عدم سخت كوشى در طلب دنيا دعوت مى كنند و بعضى از راويان ادعا مى كنند كه ابيات ذيل از سروده هاى آن حضرت است:

لئن كانت الافعال يوما لأهلهاكمالا فحسن الخلق ابهى و اكمل

و ان كانت الارزاق رزقا مقدّرافقلة جهد المرء فى الكسب اجمل

و ان كانت الدنيا تعدّ نفيسةفدار ثواب اللّه اعلى و انبل

و ان كانت الابدان للموت انشأت فقتل امرئ بالسيف فى اللّه افضل

و ان كانت الاموال للترك جمعهافما بال متروك به المرء يبخل «4» «اگر كارها روزى براى صاحبانشان كمال به حساب آيد، در آن صورت، حسن خلق بالاتر و كاملتر است».

«و اگر روزيها مقدر باشند، پس تلاش كمتر شخص در راه به دست آوردن،

______________________________

(1)

شعرانى، طبقات 1/ 26. مختصر صفوة الصفوة، ص 62.

(2) دعائم الاسلام 2/ 107.

(3) نور الابصار، ص 277. كشف الغمة 2/ 29.

(4) مختصر صفوة الصفوة، ص 62. الانوار البهية، ص 46.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:191

زيباتر است».

«و اگر دنيا چيزى با ارزش شمرده شود، جهان ثواب پروردگار، بالاتر و برجسته تر است».

«و اگر بدنها براى مرگ آفريده شده باشند، پس كشته شدن انسان با شمشير در راه خدا برتر است».

«و اگر اموال براى گذاشتن و رفتن فراهم مى آيند، پس چرا انسان به چيزى كه فرو مى گذارد، بخل مى ورزد؟».

اين ابيات، علاقه امام به شهادت در راه خدا را مى رساند همان گونه كه از طبيعت كرم و سخاوتمندى آن حضرت، حكايت دارد.

(1) 9- حضرت فرمود: «چيزى را كه توانايى ندارى، بر عهده مگير و در پى چيزى مباش كه به دست نمى آورى و چيزى را كه قادر نيستى، وعده مده و جز به مقدارى كه سود مى جويى، انفاق مكن و از پاداش طلب مكن مگر به مقدارى كه انجام داده باشى و شاد مباش جز به آنچه از طاعت خداوند به دست آورده اى و دريافت مكن جز آنچه خود را شايسته آن مى بينى ...» «1».

(2) 10- آن حضرت به ابن عباس فرمود: «به آنچه مربوط به تو نيست، سخن مگوى كه من از گناه بر تو مى ترسم و در آنچه مربوط به تو نيست سخن مگو تا اينكه جايى براى سخن بيابى، چه بسيار سخن گويانى كه به حق سخن گفتند و مورد انتقاد قرار گرفتند و نه با اشخاصى بردبار و نه با بى خردان جدال مكن كه بردبار، تو را منقلب مى سازد و بى خرد، تو را به رنج

مى افكند و درباره برادر مؤمنت هرگاه از نزد تو برود، مگوى جز آنچه دوست دارى كه درباره تو بگويد

______________________________

(1) اسرار الحكماء، ص 90 از ياقوت مستعصمى.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:192

هرگاه از نزد وى بروى و عمل كن عمل شخصى كه مى داند در برابر گناهان، مجازات مى شود و در برابر نيكى، پاداش مى بيند ...» «1».

اين كلمات طلايى، بعضى از مطالبى است كه از آن حضرت در مكارم اخلاق و محاسن صفات روايت شده است كه انسان به وسيله آنها روش سليم و رفتار نيكو و سلامت دنيا و آخرت را به دست مى آورد.

(1)

تشريع اذان

بعضى از معاصران امام ادعا كردند عبد اللّه بن زيد، اذان را تشريع نمود بخاطر خوابى كه ديده بود و آن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گفت و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله او را به آن امر كرد. امام عليه السّلام اين موضوع را رد كرد و فرمود: «بر پيامبرتان وحى نازل مى شود و شما ادعا مى كنيد كه اذان را از عبد اللّه بن زيد گرفت، در حالى كه اذان، چهره دينتان مى باشد ...» «2».

(2)

برادران

حضرت فرمود: «برادران چهارند: برادرى براى تو است و براى خودش و برادرى براى تو و برادرى بر عليه تو و برادرى كه نه براى تو است و نه براى خويش ...».

و امام، اين مطلب را با اين گفته اش توضيح داد: «برادرى كه براى تو و براى خودش مى باشد، برادرى است كه با برادرى خود، بقاى برادرى را جويا

______________________________

(1) بحار، 78/ 127.

(2) دعائم الاسلام 1/ 143.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:193

باشد و با برادرى خويش، مرگ برادرى را نخواهد پس اين براى تو و براى خود او خواهد بود؛ زيرا اگر برادرى صورت پذيرد، زندگى هر دوى آنها نيكو گردد و اگر برادرى به حال تناقض داخل شود، هر دو باطل مى شوند. (1) و برادرى كه براى تو است برادرى است كه خود را از حال طمع به حال رغبت خارج نموده، پس اگر به برادرى علاقه مند باشد در دنيا طمع نمى كند و او به طور كامل براى تو مهيّا مى باشد. و برادرى كه بر عليه تو است؛ برادرى است كه در مورد تو منتظر فرصتها باشد و رازها را از تو پنهان مى دارد

و ميان مردم بر تو دروغ مى گويد و با نگاه حسودان به چهره ات مى نگرد كه لعنت خداى يكتا بر او باد! و برادرى كه نه براى تو است و نه براى خودش، آن كسى است كه خداوند او را پر از حماقت ساخته و از رحمتش دور ساخته، پس او را مى بينى كه خود را بر تو برتر مى داند و نيستى آنچه را در نزد تو مى بيند، خواستار مى شود ...» «1».

(2)

علم و تجربه ها

حضرت فرمود: «مطالعه علم، بارور شدن معرفت است و فراوانى تجربه ها زيادتى در عقل مى باشد و شرف، تقوا و قناعت، آسايش بدنهاست و هر كه تو را دوست بدارد، بازت مى دارد و هر كه دشمنت بدارد، فريبت مى دهد ...» «2».

(3)

حقيقت صدقه

مردى از بنى اميه اموال فراوانى را صدقه داد در حالى كه آن اموال از حلال نبود، بلكه از مال حرام بود، پس امام عليه السّلام فرمود: «مثل او مانند كسى است كه از

______________________________

(1) بحار 78/ 119.

(2) همان 78/ 128.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:194

حاجيان سرقت نمايد و آنچه را دزديده است به صدقه بدهد. همانا صدقه، صدقه كسى است كه در به دست آوردن آن پيشانيش عرق كرده و گرد و غبار بر چهره اش نشسته باشد» «1».

(1)

وعظ و ارشاد

حضرت امام حسين عليه السّلام به موعظه كردن مردم و راهنمايى آنان اهميت مى داد همان گونه كه قبل از او، پدرش براى اين امر اهميت قايل بود و هر دوى آنان تقويت نيروهاى خير در نفوس و جهت دادن مردم به سوى حق و خير و دور كردن آنان از خصلتهاى شرّ از قبيل تعدى، غرور، خودسرى و غيره را در نظر داشتند كه در اينجا به بعضى از موارد روايت شده از آن حضرت، اشاره مى شود:

(2) 1- حضرت فرمود: «شما را به تقواى الهى سفارش مى كنم و از روزهاى خدا بر حذر مى دارم و پرچمهايش را براى شما بر مى افرازم كه گويى آن امر مخوف با ورود ترسناكش و رسيدن ناخواسته اش و طعم ناگوارش ناپديد گشته و جانهايتان را در خود فرو برده و ميان عمل و شما حايل شده است، پس با تندرستى بدنها و مدت عمرها بشتابيد كه گويى شما سر بر آورده هاى پيشامدهايش هستيد كه شما را از روى زمين به درون آن و از بالاى آن به زير و از انس آن به وحشتش و از آسايش و روشنى به تاريكيش و

از فراخى آن به تنگيش منتقل مى سازد آنجا كه نه خويشاوندى ديدار مى گردد و نه بيمارى عيادت مى شود و نه فريادرسى، پاسخ مى شنود. خداوند، ما و شما را بر سختيهاى هولناك آن روز، يارى دهد و ما و شما را از كيفر آن برهاند و براى ما و شما ثواب فراوانش را نصيب گرداند.

______________________________

(1) دعائم الاسلام 1/ 249.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:195

(1) اى بندگان خدا! پس اگر آن نزديكترين هدف و فاصله سفر شما باشد، براى هر عمل كننده كافى مى بود كه غمهايش را بر آن قرار دهد و او را از دنيايش بازدارد و زحمتش را براى رها شدن از آن فراوان سازد، پس چگونه است در حالى كه وى پس از آن در گرو اعمال خويش است و براى حساب آن نگهداشته مى شود، نه همكارى دارد كه او را از آن نگهدارد و نه پشتيبانى كه آن را از او دور سازد و در آن روز «كسى را ايمانش سود نبخشد اگر قبلا ايمان نياورده و يا با ايمان خود، خيرى حاصل نكرده باشد، بگو منتظر باشيد كه ما منتظريم» «1».

(2) شما را به تقواى خدا سفارش مى كنم، خداوند براى كسى كه تقواى او را داشته باشد، ضمانت نموده وى را از آنچه نمى پسندد، به آنچه مى پسندد، محول سازد و از جايى كه انتظار نداشته، روزى مى دهد، پس بپرهيز كسى باشى كه بر بندگان از گناهانشان بترسد ولى از كيفر گناه خويش بيمناك نباشد، خداوند تبارك و تعالى در مورد بهشتش فريب داده نمى شود و آنچه نزد اوست جز به طاعتش به دست نمى آيد، ان شاء اللّه» «2».

و اين سخن، سرشار است

از آنچه مردم را به خدا نزديك گرداند و آنچه آنان را از نافرمانيهايش دور مى سازد و آنها را از عوامل و خصلتهاى شرّ، بازمى دارد.

(3) 2- مردى به او نامه نوشت و از آن حضرت خواست تا او را با دو حرف، پند دهد و يا سخن را مختصر سازد. پس آن حضرت عليه السّلام به او نوشت: «هر كس كارى را با معصيت خداى تعالى طلب كند، آنچه را مى خواهد سريعتر از بين

______________________________

(1) انعام/ 158.

(2) الانوار البهية، ص 45. بحار 78/ 120.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:196

مى برد و براى آمدن آنچه بيم دارد، زودتر باشد ...» «1».

(1) 3- حضرت فرمود: «اى بندگان خدا! تقواى خدا را داشته باشيد و از دنيا حذر كنيد كه دنيا اگر براى كسى مى ماند و يا كسى بر آن ماندگار مى شد، پيامبران به ماندن شايسته تر و به رضا اولى و به قضا راضى تر مى بودند جز اينكه خداوند دنيا را براى آزمودن و اهل آن را براى فنا شدن آفريده، پس جديد آن از بين رونده و نعمت آن نابود شونده و شادى آن، تيره شونده است و منزل قناعت و خانه عاريه باشد، پس توشه برگيريد كه بهترين توشه تقوا مى باشد ...» «2».

(2) 4- مردى به آن حضرت نامه نوشت و درباره خير دنيا و آخرت از او پرسيد، پس آن حضرت عليه السّلام به وى پاسخ داد: «اما بعد: هر كس رضاى خدا را با خشم مردم بجويد، خداوند او را از امور مردم كفايت كند و هر كس رضايت مردم را با خشم خدا بجويد، خداوند او را به مردم وامى گذارد، و السلام» «3».

(3) 5- حضرت

فرمود: «هر آنچه آفتاب بر آن بتابد در مشارق زمين و مغارب آن، دريا و خشكى، دشت و كوه، آن نزد وليى از اولياى خدا و اهل معرفت به حق خدا، همچون اثر سايه باشد ...» «4».

و در پى بى آن فرمود: «كجاست آن آزاده اى كه اين زن پرگو (يعنى دنيا) را براى اهل آن رها كند. براى جانهاى شما بهايى جز بهشت نباشد، پس آنها را به غير آن مفروشيد؛ زيرا هر كس از خدا به دنيا راضى شود، به چيزى بى ارزش خرسند شده است ...».

______________________________

(1) اصول كافى 2/ 373.

(2) ابن عساكر، ترجمة امام الحسين، ص 316.

(3) صدوق، مجالس، ص 268. بحار 78/ 126.

(4) بحار 78/ 306.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:197

(1) 6- مردى به آن حضرت گفت: اى فرزند رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله چگونه صبح كردى؟ آن حضرت عليه السّلام فرمود: «صبح كردم در حالى كه پروردگارى بالاى (سر) خود دارم و آتش را پيش رو دارم و مرگ، مرا مى طلبد و حساب، مرا در بر گرفته و من در گرو عمل خود هستم. آنچه را دوست دارم، نمى يابم و آنچه را نمى پسندم، از خود دور نمى سازم و كارها در دست كسى غير از من است كه اگر بخواهد مرا عذاب مى كند و اگر بخواهد از من مى گذرد، پس كدام فقير از من فقيرتر است؟» «1».

(2) 7- حضرت فرمود: «اى فرزند آدم! بينديش و بگو: پادشاهان دنيا و صاحبان آن كجايند، آنها كه خراب آن را آباد كردند و نهرهايش را كندند و درختانش را كاشتند و شهرهايش را بنا نهادند. از آن در حالى كه نمى خواستند، جدا شدند قومى

ديگر وارث آن گشتند و ما به زودى به آنان خواهيم پيوست.

(3) اى فرزند آدم! مرگت و خوابيدن در قبرت را در پيشگاه خدا به يادآور كه اعضاى تو بر تو گواهى دهند روزى كه قدمها در آن از جاى مى لغزند و دلها به حنجره ها رسند و چهره هايى سفيد مى شوند و رازها آشكار مى گردند و ميزان دادگرى نهاده شود.

(4) اى فرزند آدم! مرگ پدران و فرزندانت را به يادآور، چگونه بودند و در كجا جاى گرفتند و گويى كه تو به زودى در جاى آنها قرار مى گيرى و عبرتى براى پندآموزان مى شوى ... آنگاه اين ابيات را سرود:

اين الملوك التى عن حفظها غفلت حتى سقاها بكأس الموت ساقيها

تلك المدائن فى الآفاق خاليةعادت خرابا و ذاق الموت بانيها

______________________________

(1) همان.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:198 اموالنا لذوى الوراث نجمعهاو دورنا لخراب الدهر نبنيها «1» «كجايند پادشاهانى كه از حفظ خود غافل شدند تا اينكه ساقى مرگ، جام آن را به آنان نوشاند».

«آن شهرها در سرزمينها خالى هستند كه باز خراب گشته و سازندگان آنها مرگ را چشيده اند».

«اموال خود را براى وارثان جمع مى كنيم و خانه هايمان را براى خرابى روزگار مى سازيم».

اينها بعضى از مواعظى است كه از آن حضرت روايت شده و هدف آنها اصلاح نفوس و تهذيب آنها و دور ساختنشان از خصلتهاى هوا و شرّ مى باشد.

(1)

خطبه هاى امام حسين عليه السّلام

امام عليه السّلام مجموعه بزرگى از خطبه هاى برجسته داشته كه صلابت حق و قدرت اراده و عظمت تصميم بر جهاد در راه خدا در آنها نمايان گشته است.

(2) امام آنها را در زمانى ايراد فرمود كه آسمان از ابرهاى مشكلات سياسى، تيره و تار بود. امام در اين خطبه ها

سياست حكومت اموى را محكوم كرد و مسلمين را براى قيام بر ضد آن فرا خواند. و ما بعضى از آنها را در جاهاى مخصوصشان بيان خواهيم كرد و در اينجا يكى از آن خطبه ها را ذكر مى كنيم:

آن حضرت عليه السّلام از منبر بالا رفت و خدا را ستايش نمود و ثنا گفت و پس از آن بر حضرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله درود فرستاد. پس شنيد مردى را كه مى گفت: اين كيست كه خطبه مى خواند؟ امام عليه السّلام به وى پاسخ داد:

______________________________

(1) ديلمى، ارشاد، ص 30.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:199

(1) «ما حزب پيروز خدا و عترت نزديك رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و اهل بيت پاك او و يكى از ثقلين هستيم كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ما را دوّم بعد از كتاب خداى تبارك و تعالى قرار داد كه تفصيل هر چيزى در آن است و باطل از پيش رو و پشت سر به سوى آن نمى آيد و در تفسير آن به ما اعتماد مى شود و تأويل آن ما را كند نمى سازد بلكه حقايقش را پيروى مى كنيم. پس، ما را اطاعت كنيد كه اطاعت ما واجب شده؛ زيرا به اطاعت خدا و پيامبرش قرين گشته است. خداى عز و جل فرمود: اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيامبر و اولى الامر خودتان را پس اگر در چيزى نزاع كرديد، آن را به خدا و رسول بازگردانيد».

(2) و فرمود: «و اگر آن را به پيامبر و اولى الامر بازمى گرداندند، آنان كه آن را در مى يافتند از ميان آنان، آن را متوجه مى شدند و اگر

فضل خدا و رحمتش بر شما نمى بود، جز اندكى، شيطان را پيروى مى كرديد». و من شما را بر حذر مى سازم كه به فرياد شيطان گوش دهيد؛ چون آن دشمن آشكار شماست، آنگاه همچون يارانش مى شويد كه به آنها گفت: «امروز كسى از مردم شما را شكست نمى دهد و من پناه دهنده شما هستم. پس آن وقت كه دو گروه روبه روى هم گشتند، پاى به فرار گذاشت و گفت: من از شما بيزارم» آنگاه از شمشيرها ضربه ها و از نيزه ها زدنها و از گرزها نابوديها و از تيرها هدفها خواهيد يافت و سپس از كسى ايمانش پذيرفته نمى شود هرگاه قبلا ايمان نياورده و با ايمان خود نيكى انجام نداده باشد ...» «1».

(3) اين خطاب، مالامال از دعوت به تمسك به عترت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و لزوم اطاعت و پيروى از آنان است و مردم را از تبليغات گمراه كننده اى كه دستگاههاى

______________________________

(1) بحار 43/ 359 و ج 44/ 205.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:200

تبليغاتى اموى پراكنده مى ساخت، بر حذر نمود؛ زيرا مردم را به دور شدن از اهل بيت عليهم السّلام- كه سرچشمه آگاهى و نور در زمين بودند- فرا مى خواندند.

(1)

دعاهاى امام حسين عليه السّلام

اشاره

دعاهاى رسيده از حضرت حسين عليه السّلام سرشارند از درسهاى تربيتى با هدف برپايى بناى بلند عقيده و ايمان به خدا و تقويت خوف و خشيت از خداوند در اعماق جان مردم تا آنان را از تعدى بازدارد و از ظلم و ستم مانع شود و اهل بيت عليهم السّلام به اين جنبه اهميتى فراوان مى دادند ... و از هيچ يك از پيشوايان و نيكان مسلمين دعاهايى همانند آنچه از آنان رسيده

است، روايت نشده و اين دعاها از برجسته ترين ميراثهاى فكرى و ادبى در اسلام به شمار مى روند؛ زيرا شامل اصول اخلاق، قواعد رفتار و آداب مى شوند و نيز فلسفه توحيد و نشانه هاى سياست عادلانه و ديگر امور را در بر مى گيرند و ما به بعضى از ادعيه آن حضرت عليه السّلام اشاره اى مى نماييم:

(2)

1- دعاى امام حسين عليه السّلام در دفع دشمنان

امام عليه السّلام اين دعا را مى خواند و در آن، از شرّ دشمنانش به خدا پناه مى برد.

آن دعا چنين است: «پروردگارا! اى توان من در هنگام سختى! و اى فريادرس من هنگام گرفتارى! مرا با چشم خودت كه به خواب نمى رود، حفظ فرما و مرا در پناه خودت كه دستى به آن نمى رسد، نگاه دار و مرا با تواناييت بر من رحم كن كه هلاك نمى شوم در حالى كه اميد من تويى. خداوندا! تو بزرگتر، والاتر و تواناتر از آنچه بيم دارم و حذر مى كنم، هستى. خداوندا! به (قدرت) تو گلوگاه دشمن را

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:201

دور مى سازم و از شرّش پناه مى گيرم كه تو بر هر چيزى توانايى ...».

امام صادق عليه السّلام به اين دعا، نيايش كرد هنگامى كه منصور ستمگر، دستور داد تا آن حضرت را تحت الحفظ حاضر كنند تا وى را مورد ستم قرار دهد و خداوند او را از شرّش رها ساخت و گشايش مرحمت فرمود و در مورد علت آن از او پرسيده شد، فرمود به دعاى جدش حسين عليه السّلام، نيايش كرده است.

(1)

2- دعاى امام حسين عليه السّلام در طلب باران

امام حسين عليه السّلام وقتى كه براى استسقا خارج مى شد، به اين دعا نيايش مى كرد: «خداوندا! ما را بارانى مرحمت فرما گسترده و نيكو، عام و سودمند و بدون زيان كه اهل شهرها و بيابانهاى ما را به آن مرحمت فرمايى و در روزى و سپاس ما به وسيله آن بيفزايى. خداوندا! آن را روزى ايمان و عطاى ايمان قرار ده كه بخشش تو بازداشته نيست. خداوندا! آرامش آن را در سرزمين ما بر ما فرود آور و به وسيله آن زيتون و

چراگاه آن را برويان ...» «1».

(2)

3- دعاى امام حسين عليه السّلام در روز عرفه

دعاى امام حسين عليه السّلام در روز عرفه، از ارزشمندترين ادعيه ائمه اهل بيت عليهم السّلام و شاملترين آنها به الطاف خداوند و نعمتهايش بر بندگان مى باشد. اين دعاى شريف را بشر و بشير اسدى روايت كرده و گفته اند: همراه حضرت

______________________________

(1) عيون الاخبار، ج 2/ 303.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:202

حسين عليه السّلام شامگاه عرفه بوديم. پس آن حضرت عليه السّلام از چادر خود با تذلّل و خشوع خارج شد و آرام، آرام راه مى رفت تا اينكه همراه با جمعى از اهل بيت، فرزندان و غلامانش در سمت چپ كوه، رو به سوى خانه خدا ايستاد، سپس دو دست خود را تا مقابل صورتش بالا برد همچون غذا خواستن مسكين و فرمود:

«سپاس خداى را كه قضاى او را دفع كننده اى نيست و عطايش را مانعى نباشد و مانند ساختش، سازنده اى وجود ندارد، اوست بخشنده گسترنده كه انواع آفريده ها را آفريد و با حكمت خويش، ساخته ها را نيكو ساخت و هيچ پديده اى بر او پنهان نيست و هيچ امانتى نزد وى از بين نرود. اوست توشه دهنده هر قانع و رحم كننده هر ناتوان، فرودآورنده منافع و كتاب جامع، با نور درخشان. اوست شنونده خواسته ها و دور كننده گرفتاريها و بلند گرداننده درجات و كوبنده ستمگران، پس پروردگارى جز او نيست و نه چيزى برابر او و چيزى همانندش نباشد و اوست شنواى بينا، لطيف آگاه و او بر هر چيزى تواناست.

(1) خداوندا! من به سوى تو مشتاقم و به پروردگارى تو گواهى مى دهم و اعتراف مى كنم كه تو پروردگار من هستى و بازگشت من به سوى تو است.

تو با نعمتهايت بر من آغاز كردى پيش از آنكه چيزى گفته باشم و مرا از خاك آفريدى و سپس مرا در صلبها جاى دادى، ايمن از سختيهاى زمانه و دگرگونى روزگار و سالها. همچنين از صلبى به رحمى نقل مكان مى نمودم همراه با گذشت روزگاران گذشته و قرون سپرى شده، مرا به رأفتت و لطفت و احسانت در زمان حكومت پيشوايان كفر، خارج نساختى، آنها كه عهد تو را شكستند و پيامبرانت را تكذيب كردند، بلكه به لطف و محبتت نسبت به من، مرا خارج ساختى به سوى آنچه پيش از من از هدايت بوده است، آنچه مرا آسان به سوى آن آوردى و مرا در آن پروراندى و پيش از آن، با نيكى احسانت و نعمتهاى فراوانت بر من رأفت

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:203

نموده بودى كه آفرينش مرا ابداع فرمودى از آبى كه جريان مى يابد و مرا در تاريكيهاى سه گانه ميان گوشت، خون و پوست جاى دادى، مرا بر خلقتم گواه نساختى «1» و از امرم چيزى را به من محوّل نساختى.

(1) پروردگارا! نعمتى را جدا از ديگر نعمتها براى من قرار ندادى و انواع معيشتها و اقسام روزيها با منّت عظيم بزرگت بر من، روزيم دادى و به احسان پيشين خود به من تا آنگاه كه همه نعمتهايت را بر من تمام كردى و همه بلاها را از من دور ساختى، جهل و گستاخيم بر تو مانعت نگشت كه مرا رهنمون سازى به سوى آنچه مرا به تو نزديك كند و مرا به آنچه به تو نزديكم سازد، موفق ساختى، پس هرگاه تو را فراخواندم، مرا پاسخ گفتى و هرگاه

فرمان تو را بردم، سپاسم گفتى و اگر تو را سپاس گفتم، مرا افزون دادى «2».

(2) همه آن براى اين است كه نعمت و احسانت را نسبت به من كامل گردانى، پس منزّه هستى، منزّهى، اى آغازگر بازآفرين! اى ستوده با شكوه! نامهايت پاك و نشانه هايت عظيم است، پس كدام نعمتهايت را به شمار آورم، پس از آن، مرا كامل و درست به سوى دنيا خارج ساختى براى آنچه از هدايت پيش از من بوده و مرا كودكى خردسال در گهواره حفظ كردى و از غذا، شيرى گوارا به من روزى دادى و دلهاى مادران گيرنده در بغل را بر من مهربان ساختى و مادران مهربان را سرپرست من قرار دادى و مرا از پيشامدهاى جنّيان نگهداشتى و از زيادى و كمى، سلامت بخشيدى، پس بلند مرتبه اى اى رحيم! اى رحمان! تا اينكه سخن گفتن آغاز نمودم و نعمتهاى فراوان را بر من كامل گردانيدى و مرا پرورشى افزون در هر

______________________________

(1) يا به خلقتم مرا رسوا نساختى (خ ل).

(2) آن حضرت عليه السّلام به فرموده خداى تعالى در سوره ابراهيم آيه هفتم اشاره مى نمايد كه مى فرمايد:

لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ، «اگر سپاس گوييد، شما را افزون مى بخشم».

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:204

سال دادى تا اينكه فطرتم كامل گشت و نيروى خلقتم معتدل شد، (1) حجت خود را بر من واجب ساختى به اينكه معرفتت را به من الهام نمودى و با شگفتيهاى حكمتت مرا هراسان كردى و مرا نسبت به آنچه در آسمان و زمينت از بدايع آفريده هايت آفريده اى، بيدار و براى سپاسگزارى و ياد كردن تو، هشيار نمودى و طاعت و عبادت را بر من

واجب ساختى و آنچه را فرستادگانت آورده اند، به من تفهيم كردى و قبول مايه خرسنديت را برايم آسان نمودى و در همه آن با يارى و لطفت بر من منّت نهادى.

(2) نيز اينكه مرا از بهترين خاك آفريدى، اى پروردگارم! پس كدام نعمتهايت به شمار و به ياد آورم و يا اينكه كدام بخششهايت را به سپاس ايستم كه آنها اى پروردگارم! بيش از آنند كه شمارندگان، بشمارند و يا حافظان به علم آنها دست يابند.

(3) نيز آنچه اى پروردگارم! از زيان و سختى از من دور ساختى و كنار زدى، بيشتر است از آنچه براى من از عافيت و خوشى آشكار شده است. و من اى پروردگارم! به حقيقت ايمان و تصميم ثابت و توحيد خالص صريح خود و درون ضمير پنهانم و رابطه هاى مجارى نور ديدگانم و خطوط پيشانيم و گذرگاههاى نفسم و قطعات نرم پاره هاى بينيم و پيچ و خمهاى گوشم و آنچه لبانم در بر گيرد و بر آن جمع شود و حركات الفاظ زبانم و محل اتّصال آرواره و دهانم و جاى رويش دندانهايم و گواراهاى خوردنى و نوشيدنيم و محل ارتباط سر و قرارگاه گردنم و آنچه قفسه سينه ام در بر مى گيرد و نگهدارندگان بزرگ رگ قلبم و رگ بزرگ حجاب دلم و پاره هاى اطراف جگرم و آنچه اطراف دنده هايم در بر دارد و مفاصل استخوانهايم و گيرايى عوامل و اطراف انگشتان، گوشت، خون، موى، پوست، عصب، نى گونه ها، استخوانها، مغز، رگها و همه جوارحم و هر آنچه در

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:205

ايام شيرخوارگيم بر آن بافته شده و آنچه زمين از من برداشته و خواب و بيدارى

و آرامشم و حركات ركوع و سجودم، گواهى مى دهم كه اگر در طول روزگاران و قرون بكوشم و تلاش نمايم، اگر تمام آن روزگاران را زنده بمانم كه سپاس يكى از آن نعمتها را ادا كنم، قادر بر آن نخواهم بود مگر به منّت تو كه خود بر من واجب مى سازد تا براى تو سپاسى تازه و جاويد گويم و ستايشى جديد و عظيم كنم.

(1) بارى و اگر من و شمارندگان از بندگانت حريص باشيم كه ميزان نعمتهاى پيشين و پسين تو را بشماريم، آنها را به شمار نمى آوريم و نه ميزان آن را مشخص مى سازيم، هيهات! آن چگونه باشد در حالى كه تو در كتاب گويا و خبر راستين خود فرموده اى: و اگر نعمت خداى را بشماريد، آن را نخواهيد (و نمى توانيد) شمرد «1».

(2) خداوندا! كتاب تو و خبرهايت راست گفتند. و پيامبران و فرستادگانت آنچه را به سوى آنان از وحى تو فرود آمده و آنچه براى آنان و به وسيله آنها از دين خود، تشريع نموده اى، ابلاغ نمودند، جز اينكه من اى پروردگارا! با جهد و جدم و به اندازه طاعت و قدرتم گواهى مى دهم و با ايمان و يقين مى گويم:

سپاس خداوند را كه فرزندى اختيار نكرده تا موروث باشد و شريكى در ملك خود ندارد تا مخالف وى در آنچه آفريده است، باشد و نه سرپرستى از خوارى، تا در آنچه ساخته است، عطايى به وى بخشد، پس پاك است پاك: اگر در آنها خدايانى جز اللّه مى بودند، تباه مى گشتند و از هم گسيخته مى شدند، پاك است خداوند يكتاى يگانه بى نياز كه نه زاده و نه زاييده شده و نه كسى

همتاى اوست.

______________________________

(1) ابراهيم/ 34.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:206

(1) سپاس خداى را سپاسى كه با سپاس فرشتگان مقرّب و پيامبران مرسلش برابر باشد و صلوات و سلام خداوند بر برگزيدگانش، محمد؛ خاتم پيامبران و خاندان پاك طاهر خالصش باد!».

(2) سپس حضرت حسين عليه السّلام شروع كرد به درخواست از خداوند، در حالى كه اشكهايش بر چهره مباركش جارى بود و مى گفت:

«خداوندا! بگذار آن گونه از تو بترسم كه گويى تو را مى بينم و مرا با تقواى خودت خوشبخت ساز و با معصيت خود، بدبخت مكن و مرا در قضاى خودت بهترين را عنايت كن. خداوندا! بى نيازيم را در نفسم، يقين را در قلبم، اخلاص را در عملم، نور را در ديدگانم، بصيرت را در دينم قرار ده و مرا از جوارحم بهره مند ساز و گوش و ديده ام را وارثان از من ساز و مرا بر آنكه به من ستم نموده، يارى فرما و انتقام و خواسته هايم در مورد او را برايم آشكار ساز و چشم مرا بدان روشن نما.

(3) خداوندا! اندوهم را برطرف كن، زشتيم را بپوشان، گناهم را ببخشاى، شيطانم را طرد كن، گرو گذاريم را بگشاى و براى من اى پروردگارم! درجه بلند را در آخرت و دنيا قرار ده.

(4) خداوندا! سپاس تو راست آن گونه كه مرا آفريدى و مرا شنواى بينا قرار دادى و سپاس تو راست آن گونه كه مرا آفريدى و مرا موجودى سالم و درست ساختى به رحمت خود نسبت به من، در حالى كه از آفريدنم بى نياز بوده اى.

(5) خداوندا! به آنچه مرا آفريدى و سرشتم را نيكو بنيان نهادى. پروردگارا! به آنچه مرا به وجود آوردى

و صورتم را زيبا ساختى. پروردگارا! به آنچه به من نيكى كردى و در جانم عافيت بخشيدى. پروردگارا! به آنچه مرا نگهداشتى و توفيق دادى. پروردگارا! به آنچه به من نعمت دادى و هدايت فرمودى.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:207

پروردگارا! به آنچه به من عنايت داشتى و از هر چيزى عطا كردى. پروردگارا! به آنچه مرا غذا دادى و نوشانيدى. پروردگارا! به آنچه به من بى نيازى و ثروت دادى. پروردگارا! به آنچه مرا يارى كردى و عزّت دادى. پروردگارا! به آنچه مرا از پوشش با صفايت پوشانيدى و از نيكيهاى كفايت كننده ات بر من آسان گرفتى، بر محمد و آل محمد درود فرست و مرا بر گرفتاريهاى روزگاران يارى ده و از آنچه ظالمان در زمين انجام مى دهند كفايت فرما.

(1) خداوندا! از آنچه مى ترسم، نگهدار و از آنچه بيم دارم، حفظ فرما و در نفس و دينم محافظت فرما و در مسافرت، نگهدارم باش و در ميان اهل و مالم، عوض بخش و در آنچه روزيم داده اى، بركتم ده و در نفس خودم، خوار ساز و در چشم مردم، بزرگ گردان و از شرّ جن و انس، سلامت عنايت كن و مرا به گناهانم رسوا مساز و به اندرون ناآشكارم، رسوايى نده و مرا در عملم، ميازماى و نعمتهايت را از من مگير و مرا به غير از خودت وامگذار.

(2) پروردگارا! مرا به چه كسى واگذار مى كنى؟ به خويشاوندى كه از من ببرّد يا به غريبه اى كه چهره اش را به رويم عبوس گرداند يا به آنها كه مرا به استضعاف مى كشند، در حالى كه تو پروردگار و مالك امور من هستى، نزد تو شكايت مى برم

غريبيم را و دورى خانه و خواريم را نزد آنكه وى را متصدى كارهايم ساختى.

(3) پروردگارا! پس خشمت را بر من روا مساز كه اگر تو بر من خشم نگيرى، به كسى جز تو اهميت نخواهم داد. خداوندا! بى نياز هستى، جز اينكه عافيت بخشى تو براى من، گسترده تر باشد، پس پروردگارا! تو را به نور چهره ات كه زمين و آسمانها بدان درخشان گشتند و تاريكيها را به آن زدودى و امر اولين و آخرين را به آن نيكو گردانيدى، مرا بر خشم خودت نميران و ناخشنوديت را بر

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:208

من فرود مياور، خشنودى از آن تو است تا آنجا كه پيش از آن خشنود گردى، (1) جز تو پروردگارى نيست اى آفريدگار شهر حرام و مشعر حرام و بيت عتيقى كه بركت بر آن جاى دادى و آن را جاى امنى براى مردم قرار دادى! اى آنكه با حلمش گناهان عظيم را بخشيده و به فضلش نعمتها را فراوان و كامل ساخته! اى آنكه به كرمش عطاياى فراوان داده! اى ساز و برگ من هنگام سختى! اى همراه من هنگام تنهايى! اى فرياد رسم وقت گرفتارى! اى ولىّ من هنگام نعمت! اى پروردگارا! و اى پروردگار پدرانم: ابراهيم، اسماعيل، اسحاق و يعقوب! و اى پروردگار جبرئيل، ميكائيل و اسرافيل! و اى پروردگار محمد خاتم پيامبران و خاندان برگزيده اش! اى فرودآورنده تورات، انجيل، زبور و فرقان! اى فرودآورنده كهيعص، طه، يس و قرآن حكيم! (2) تو پناهگاه من هستى هرگاه كه انديشه ها با وسعتشان مرا ناتوان سازند و زمين با گشادگيش بر من تنگ شود و اگر رحمت تو نمى بود، از هلاك شدگان مى بودم

و تو بخشنده خطايم هستى. و اگر پوشش تو نمى بود، از رسواشدگان مى بودم و تو مرا به يارى بر دشمنانم تأييد نمودى كه اگر ياريت بر من نمى بود، از شكست خوردگان مى بودم. اى آنكه خود را مخصوص نموده است به بلندى و برترى كه دوستانش به عزتش، عزيز مى گردند! اى آنكه پادشاهان در برابر او يوغ خوارى بر گردن نهاده اند و آنها از قدرتهايش بيمناكند، چشمهاى خيانتكار را مى شناسد و از راز دلها و پنهانى حوادث آينده زمانها و روزگاران با خبر است! اى آنكه هيچ كس جز او نمى داند كه وى چگونه است! اى آنكه جز وى نمى داند كه وى چيست! اى آنكه جز او كسى او را نمى داند «1»! اى آنكه زمين را بر آب نهاد و هوا را با آسمان بست! اى

______________________________

(1) اى آنكه جز او آنچه را وى مى داند، نمى داند (خ ل).

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:209

آنكه گرامى ترين نامها از آن اوست! اى دارنده نيكى كه هيچ گاه قطع نشود! (1) اى آورنده كاروان براى يوسف در آن سرزمين دور افتاده! و اى بيرون آورنده او از چاه! و اى آنكه او را پس از بردگى، پادشاه ساختى! اى آنكه او را به سوى يعقوب بازگرداندى پس از آنكه چشمانش از اندوه، نابينا گشته و او غمگين بود! اى برطرف كننده زيان و گرفتارى از ايّوب! و اى بازدارنده دو دست ابراهيم از ذبح فرزندش پس از آنكه سالخورده گشته و عمرش فنا گرديده بود! اى آنكه دعاى زكريا را اجابت نمود و يحيى را به او بخشيد و وى را يگانه و تنها رها نكرد! (2) اى آنكه يونس را از شكم

ماهى به در آورد! اى آنكه دريا را براى بنى اسرائيل شكافت و آنها را نجات داد و فرعون و سپاهيانش را از جمله غرق شدگان قرار داد! اى آنكه بادها را پيشاپيش رحمتش، مژده دهنده فرستاد! اى آنكه بر معصيت كنندگان از خلقش، شتاب نمى كند! اى آنكه جادوگران را پس از مدتها بى اعتقادى، رهايى بخشيد در حالى كه از نعمتش مى خوردند و جز او را مى پرستيدند و او را به خشم آورده و غير از او را مى پرستيده اند! اى اللّه! اى اللّه! اى آغازگر! اى آفريننده بى انباز! اى هميشه بى پايان! (3) اى زنده آنگاه كه زنده اى نبوده! اى زنده كننده مردگان! اى آنكه بر هر كسى به آنچه انجام داده پايدار است! اى آنكه سپاس من نسبت به وى اندك شد ولى مرا محروم نساخت و گناه من بزرگ شد امّا مرا رسوا ننمود و مرا بر نافرمانيها يافت اما مرا رسوا نساخت! اى آنكه مرا در خردسالى حفظ كرد! اى آنكه مرا در بزرگسالى روزى داد! اى آنكه نيكيهايش نسبت به من به شمار نمى آيد و نعمتهايش پاداش داده نمى شود! اى آنكه به احسان با من روبه رو شده و من به بدى و نافرمانى با وى روبه رو گشته ام! اى آنكه مرا به ايمان هدايت كرد پيش از آنكه سپاس امتنان را بشناسم! اى آنكه در بيمارى، او را فرا خواندم، مرا شفا بخشيد، در برهنگى مرا پوشانيد، در

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:210

گرسنگى، مرا سير نمود، (1) در تشنگى، مرا سيراب ساخت، در خوارى، عزّتم بخشيد، در نادانى، آگاهيم داد، در تنهايى، فراوانيم داد، در دورى، مرا بازگردانيد، در كم نوايى، ثروتم عطا

كرد، از او يارى خواستم پس مرا يارى داد و در ثروت او را فرا خواندم پس ثروتم را از من دور نساخت و از همه آنها دست بازداشتم پس او به نعمتم آغاز نمود، پس حمد و سپاس تو را باشد اى آنكه خطايم را بخشيدى و اندوهم را برطرف كردى، دعايم را اجابت نمودى، عورتم را پوشاندى، گناهانم را عفو فرمودى، مرا به خواسته ام رساندى و بر دشمنم يارى كردى، (2) اگر بشمارم نعمتها، منّتها و بخششهاى نيكويش را، آنها را به شماره نمى آورم! اى مولاى من! تو منّت نهادى، تو نعمت بخشيدى، تو نيكى كردى، تو بخشش نمودى، تو برترى دادى، تو كمال عنايت فرمودى، تو روزى دادى، تو توفيق مرحمت داشتى، تو بخشيدى، تو بى نياز ساختى، تو به قدر كافيت مرحمت كردى، تو پناه دادى، تو كفايت نمودى، تو رهنمون گشتى، تو عصمت عطا كردى، تو پوشاندى، تو مغفرت نمودى، تو از لغزش، چشم پوشيدى، تو توانگرى بخشيدى، تو عزّت دادى، تو يارى بخشيدى. تو پشتيبان شدى، تو تأييد نمودى، تو نصرت بخشيدى، تو شفا دادى، تو عافيت عنايت داشتى، تو كرامت فرمودى، تو را بركت و بلندى باد، ستايش پيوسته تو را باشد و پيوسته سپاس تو را باد! (3) آنگاه، من اى پروردگارم! به گناهانم اعتراف دارم پس آنها را بر من ببخشاى، من بدى كرده ام، من خطا نموده ام، من قصد كرده ام، من نادانى داشته ام، من غفلت نموده ام، من سهو كرده ام، من اعتماد كرده ام، من تعهّد نموده ام، من وعده داده ام، من خلف وعده داشته ام، من پيمان شكنى كرده ام، من اقرار كرده ام، من به نعمتهايت بر خود و نزد خود اعتراف

كرده ام، من به گناه اقرار كرده و آن را بيان داشته ام، پس آن را بر من ببخشاى، اى آنكه گناهان

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:211

بندگانش به وى زيانى نمى رساند و او از طاعت آنان بى نياز است. موفق كسى باشد كه به كمك و رحمتش عمل صالح انجام دهد. (1) اى پروردگار! و اى سرورم! ستايش تو را باشد، اى پروردگارم! مرا فرمان دادى و تو را نافرمانى كردم و مرا نهى كردى و من نهى تو را توجه ننمودم، پس چنان شدم كه نه برائتى دارم كه عذر خواهم و نه قدرتى دارم كه يارى جويم، پس به چه چيزى با تو روبه رو شوم «1».

اى مولاى من! آيا به گوشم يا به ديده ام يا به زبانم و يا به پايم؟ آيا همه آنها نعمتهاى تو نزد من نيستند كه من با همه آنها تو را معصيت كرده ام؟ اى مولاى من! تو را بر من حجت و راه باشد، اى آنكه مرا از پدران و مادران پوشاندى تا مرا سخن درشت نگويند و از خاندان و برادران تا بر من طعنه نزنند و از پادشاهان تا مرا مجازات ننمايند! و اگر آنان اى مولاى من! بر آنچه درباره ام مى دانى، مطلع مى شدند، مرا مهلت نمى دادند و مرا دور مى ساختند و از من مى بريدند (2) و اينك اين من هستم اى پروردگارم در پيشگاه تو اى سرورم! خاضع، ذليل، اندك و ناچيزم، نه بى گناهم كه عذر خواهى كنم و نه قدرتمندم كه يارى جويم و نه حجتى دارم كه به آن تمسك نمايم و نه مى گويم كه مرتكب نشده و بدى نكرده ام. و اى مولاى من! اگر

انكار كنم، سودى برايم نخواهد داشت آن هم چگونه باشد در حالى كه همه جوارحم در آنچه عمل كرده ام بر من گواه باشند و به يقين و بدون شك مى دانم كه تو درباره امور عظيم از من خواهى پرسيد كه تو آن داور دادگرى هستى كه ستم نمى كنى و عدل تو مرا نابود مى سازد و فرار من از همه دادگرى تو است، پس اى پروردگارم! اگر عذابم دهى به سبب گناهانم خواهد بود بعد از حجتت بر من و اگر بر من ببخشى، به حلم، جود و كرمت

______________________________

(1) از تو پوزش طلبم (خ ل).

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:212

خواهد بود، (1) خدايى جز تو نيست، تو پاك هستى و همانا كه من از مغفرت جويانم، خدايى جز تو نيست، پاك هستى كه من از يكتاپرستانم، خدايى جز تو نيست، پاك هستى كه من از بيمناكانم، خدايى جز تو نيست، پاك هستى كه من از پريشانانم، خدايى جز تو نيست، پاك هستى كه من از اميدوارانم، خدايى جز تو نيست، پاك هستى كه من از مشتاقانم، خدايى جز تو نيست، پاك هستى كه من از لا اله الا الله گويانم، خدايى جز تو نيست، پاك هستى كه من از درخواست كنندگانم، خدايى جز تو نيست، پاك هستى كه من از سبحان اللّه گويان هستم، خدايى جز تو نيست، پاك هستى كه من از تكبيرگويانم، خدايى جز تو نيست، پاك هستى، پروردگار من و پدران پيشين من هستى.

(2) خداوندا! اين ستايش من بر تو است كه تو را به عظمت و اخلاص يكتاپرستانه ياد مى كنم و به نعمتهاى تو اقرار دارم و آنها را باز مى شمارم هر چند معترف

هستم كه آنها را به سبب فراوانيشان و كمال و تمام و پى درپى بودن و گذشته به فعلى متصل بودنشان به شماره نمى آورم، پيوسته به آنها بر من عنايت داشتى آنگاه كه مرا آفريدى و به وجود آوردى از آغاز عمرم از بى نياز ساختن بعد از فقر و دور ساختن زيان و مهيّا كردن وسايل آسانى و دور كردن سختى و گشايش گرفتارى و سلامت تن و سالم بودن در دين و اگر همه جهانيان از پيشينيان و پسينيان مرا به ذكر نعمتهايت يارى مى دادند، توانا نمى شدم و آنها نيز توانا نمى گرديدند. پاك هستى و بلند مرتبه اى، پروردگار كريم عظيم رحيم، نعمتهايت به شمار نمى آيند و به ستايش تو دسترسى نباشد و نعمتهاى تو پاداش داده نمى شود، بر محمد و آل محمد درود فرست و نعمتهايت را بر ما تمام گردان و ما را به طاعتت خوشبخت ساز، پاك هستى تو، خدايى جز تو نيست.

(3) خداوندا! تو دعاى ناچاران را مى پذيرى، بدى را دور مى سازى، گرفتار را

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:213

فريادرس هستى، بيمار را شفا مى بخشى، فقير را بى نياز مى كنى، شكسته را جبران مى كنى، به كوچك، رحم مى نمايى، به بزرگ، كمك مى دهى، بدون تو، هيچ پشتيبانى نباشد و نه توانايى برتر از تو است و تو بلند مرتبه بزرگوار هستى، اى رها بخش اسير دربند! اى روزى دهنده طفل خردسال! اى پناه بيمناك پناه جوى! اى آنكه او را شريك و وزيرى نيست! بر محمد و آل محمد درود فرست و در اين شبانگاه به من لطف كن آنچه را عطا كرده و به يكى از بندگانت بخشيده اى و از هر نعمتى كه

عطا مى كنى، نعمتهايى كه بازمى دهى، گرفتاريهايى كه دور مى سازى، گرفتاريهايى كه برطرف مى كنى، دعايى كه اجابت مى نمايى، كار نيكى كه مى پذيرى و گناهى كه مى پوشانى كه تو دارنده لطف هستى و به آنچه خواهى، آگاه و بر هر چيزى، توانايى.

(1) خداوندا! تو نزديكترين كسى هستى كه فرا خوانده شود، سريعترين كسى كه اجابت نمايد، گرامى ترين كسى كه عفو كند، گسترده ترين كسى كه بخشش دهد و شنواترين كسى كه از او درخواست گردد، اى رحمان دنيا و آخرت! و اى رحيم آنها! همچون تو كسى نيست كه از او درخواست شود و كسى جز تو مورد اميد نباشد، از تو درخواست نمودم و تو مرا اجابت كردى و از تو طلب كردم و به من عطا نمودى و به سوى تو رغبت نمودم، پس مرا رحمت كردى و بر تو اعتماد كردم، پس مرا نجات دادى و به سوى تو پناه آوردم، پس مرا كفايت داشتى.

(2) خداوندا! بر محمد و آل محمد درود فرست آن گونه كه محمد شايسته آن باشد اى عظيم! بر او و خاندان برگزيده پاك طاهرش، همگى درود بفرست و ما را با عفوت نسبت به ما بپوشان كه صداها با زبانهاى گوناگون به سوى تو فرياد گشته است، پس خداوندا! براى ما در اين شامگاه سهمى قرار ده از هر چيزى كه ميان بندگانت تقسيم مى كنى، از هر نورى كه به آن هدايت مى دهى از هر رحمتى

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:214

كه گسترده مى سازى، هر بركتى كه فرود مى آورى، هر عافيتى كه بر بندگان ارزانى مى دارى و هر رزقى كه مى گسترانى اى بخشنده ترين بخشندگان! (1) خداوندا! ما را در اين

وقت، رستگار، كامياب، طاعت نموده و غنيمت گرفته، پذيرا باش و ما را از نوميدان قرار مده و از رحمت خود، بى نصيب نساز و از آنچه از فضل تو اميدواريم، محروم مفرما. ما را از رحمتت محروم و از فضيلت آنچه از عطاى تو اميد داريم، نااميد مفرما. ما را ناكام بازمگردان و نه طرد شده از درگاهت، اى بخشنده ترين بخشندگان! و اى كريمترين كريمان! با يقين به سوى تو روى آورديم و به سوى بيت حرامت، قصد كرده و متوجه شده ايم، پس ما را بر مناسكمان يارى ده و حج ما را برايمان كامل كن و از ما بگذر و به ما عافيت عنايت فرما كه دستهايمان را به سوى تو دراز كرديم و آنها به خوارى اعتراف، مشخص شده اند (2) خداوندا! در اين شامگاه آنچه را از تو خواسته ايم به ما مرحمت كن و از آنچه كفايتش را از تو خواسته ايم، كفايت ده كه جز تو كفايت كننده اى نداريم و جز تو ما را پروردگارى نيست. حكم تو در ما نافذ است و علم تو ما را در برگرفته، قضاى تو در ميان ما دادگرانه است. براى ما خير را قضا فرما و مرا از اهل خير قرار ده.

(3) خداوندا! به لطف خود پاداش عظيم را براى ما واجب ساز و ذخيره ارزشمند و آسانى هميشگى را نصيب ما كن و گناهان ما را همگى ببخشاى و ما را همراه هلاك شوندگان نابود مفرما و رأفت و رحمتت را از ما دور مساز، اى مهربانترين مهربانان! (4) خداوندا! در اين وقت، ما را از جمله كسانى قرار ده كه از تو درخواست نموده و

به آنها عطا كرده اى و تو را سپاس گفته و افزون داده اى و به سوى تو توبه

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:215

كرده و پذيرفته اى و از همه گناهان به سوى تو بيزار گشته و آنها را بخشيده اى، اى دارنده شكوه و كرامت! (1) خداوندا! و ما را پاك گردان «1» و پشتيبان ما باش «2» و تضرّع ما را بپذير اى بهترين كسى كه از او درخواست مى شود! و اى مهربانترين كسى كه از او مهربانى خواسته شود! اى آنكه به هم آمدن چشمها و يا نگرش ديده ها و يا آنچه در دلها جاى گرفته بر او پنهان نمى ماند و نه آنچه در قلبها مخفى نموده باشند كه علم تو و گستره حلمت، همه را به شمار آورده، تو پاك و بسيار بلند مرتبه اى از آنچه ستمگاران مى گويند. آسمانهاى هفتگانه و زمينها و هر كه در آنهاست تو را تسبيح مى گويد و نيست چيزى مگر اينكه تو را به پاكى مى ستايد، ستايش، عظمت و بلندى جايگاه از آن تو است اى دارنده جلال و كرامت، فضيلت و بخشش و نعمتهاى عظيم. و تو بخشنده كريمى، تو رءوف و مهربان هستى.

(2) خداوندا! از رزق حلالت بر من بگستران و مرا در بدن و در دينم عافيت عنايت فرما و هراس مرا ايمنى بخش و گردنم را از آتش برهان.

(3) خداوندا! بر من مكر مفرما و مرا به تدريج مگير و مرا به خدعه دچار نساز و شرّ بدان از جنّ و انس را از من دور فرما (سپس حضرت چشم بر آسمان دوخت و با صداى بلند گفت:) اى شنواترين شنوايان! اى بيناترين بينايان! و

اى سريعترين شمارندگان! و اى مهربانترين مهربانان! بر محمد و آل محمد؛ سروران با يمن و بركت، درود فرست.

(4) خداوندا! و آن حاجتم را از تو درخواست مى كنم كه اگر آن را به من بخشى، مرا زيان نمى رساند آنچه از من بازداشته اى و اگر از من بازدارى، برايم

______________________________

(1) و ما را توفيق ده (خ ل).

(2) و ما را عصمت ده (خ ل).

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:216

سودمند نباشد آنچه را به من داده باشى. از تو درخواست مى كنم رهايى گردنم را از آتش، جز تو پروردگارى نيست، تنهايى بدون شريك، ملك از آن تو است و ستايش تو را باشد و تو بر هر چيزى توانايى اى پروردگارم! اى پروردگارم!».

(1) اين دعا، تأثير عظيمى بر جان همراهان امام داشت. آنها با دلها و عواطفشان به سوى او توجه كرده و به دعايش گوش فرا داده و صداى گريه آنها بلند گشته و از دعا براى خود بازمانده بودند، در مكانى كه دعا در آن اجابت مى گردد.

راويان مى گويند: امام تا غروب آفتاب به دعاى خود ادامه داد و سپس به سوى «مزدلفه» حركت كرد و مردم نيز به همراه ايشان حركت كردند «1».

(2)

مجموعه اى از كلمات امام حسين عليه السّلام

خداوند، زمامهاى حكمت و فصل خطاب را به امام حسين بخشيد كه همچون سيلابهايى از موعظه، آداب و امثال، بر زبان آن حضرت جارى و روان بود، بعضى از كلمات قصار آن حضرت در پى مى آيد:

(3) 1- آن حضرت عليه السّلام فرموده است: «عاقل با كسى سخن نمى گويد بيم دارد او را تكذيب كند و از كسى كه مى ترسد به او ندهد، چيزى را كه در خواست نمى كند و به كسى اميد

نمى بندد كه اميد به او مورد اعتماد نباشد ...» «2».

(4) 2- آن حضرت عليه السّلام به فرزندش على بن الحسين فرمود: «اى فرزند! بر

______________________________

(1) مجلسى، زاد المعاد 248- 268. كفعمى 339- 350، بلد الامين. بلاغت امام حسين. ابن طاووس، اقبال كه زيادتى بر اين دعا دارد.

(2) ريحانة الرسول، ص 55.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:217

حذر باش از ستم كردن به كسى كه جز خداى عز و جل، ياورى در برابر تو نداشته باشد ...» «1».

(1) 3- حضرت فرمود: «خداوند توانايى كسى را نمى گيرد مگر اينكه طاعتش را از او بردارد و قدرت كسى را نمى گيرد مگر اينكه تكليف را از او بردارد ...» «2».

(2) 4- حضرت فرمود: «بر حذر باش از چيزى كه از آن عذرخواهى كنى؛ زيرا مؤمن نه بدى مى كند و نه عذر خواهى مى نمايد و منافق، هر روز بدى مى كند و عذر خواهى مى نمايد ...» «3».

(3) 5- حضرت فرمود: «از آنچه تو را به شك مى اندازد، به سوى آنچه تو را به شك نمى اندازد بگذر؛ زيرا دروغگويى، شك انداز و راستگويى، اطمينان بخش است ...» «4».

(4) 6- حضرت فرمود: «خداوندا! مرا به احسان استدراج مكن و با گرفتارى، تأديب منما ...» «5».

(5) 7- حضرت فرمود: «پنج چيز است كه در هر كسى نباشد، چيز قابل استفاده فراوانى در او نباشد: عقل، دين، ادب، حيا و حسن خلق ...» «6».

(6) 8- حضرت فرمود: «بخيل كسى است كه در سلام كردن، بخل ورزد ...» «7».

(7) 9- حضرت فرمود: «هر كس در معصيت خداوند در كارى تلاش كند،

______________________________

(1- 2) تحف العقول، ص 46.

(3) تحف العقول، 46.

(4) انساب الاشراف، ج 3/ 143.

(5) كشف الغمّة 2/ 31.

(6- 7)

ريحانة الرسول، ص 55.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:218

براى آنچه اميد داشته باشد، از بين رفتنى تر و براى آنچه بيم دارد، سريعتر باشد ...» «1».

(1) 10- حضرت فرمود: «از نشانه هاى علامتهاى قبول، نشستن نزد اهل خرد است و از نشانه هاى عوامل جهل، جدال با غير اهل كفر و از دلايل عالم، انتقاد وى از سخن خويش و علم او به حقايق فنون بينش است ...» «2».

(2) 11- حضرت فرمود: «مؤمن، خداوند را پناه خويش قرار مى دهد و گفتار او را آيينه خود مى سازد، پس گاهى به صفت مؤمنان مى نگرد و گاه وصف متجبران را مورد توجه قرار مى دهد، بنابراين، وى از او در لطايف و از نفس خويش، در تعارف و از هوش خود، در يقين و از پاكى خويش، در تمكين باشد ...» «3».

(3) 12- حضرت فرمود: «هرگاه شنيدى كه شخصى متعرض نواميس مردم مى شود، پس تلاش كن كه تو را نشناسد ...» «4».

(4) 13- آن حضرت عليه السّلام به مردى كه ديگرى را نزد وى غيبت كرده بود، فرمود: «اى شخص! از غيبت، خوددارى كن كه آن خوراك سگهاى جهنّم است ...» «5».

(5) 14- مردى در حضور آن حضرت، سخن راند و گفت: كار نيك اگر براى غير اهل آن انجام شود، از بين مى رود. آن حضرت عليه السّلام فرمود: «چنين نيست،

______________________________

(1) تحف العقول، ص 246- 248.

(2) همان.

(3) تحف العقول، 246- 248.

(4) ريحانة الرسول، ص 55.

(5) بحار، 78/ 117. تحف العقول. ص 245.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:219

ولى كار نيك مانند رگبار باران است كه به نيكوكار و بدكار، مى رسد ...» «1».

(1) 15- مردى از آن حضرت درباره تفسير قول خداى تعالى

پرسيد كه مى فرمايد: وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ «2»، «و اما به نعمت پروردگارت، سخن گوى»، فرمود: «او را امر كرد تا سخن بگويد از آنچه خداوند در دينش به وى نعمت داده است» «3».

(2) 16- حضرت فرمود: «مرگ با عزّت، از زندگى در ذلّت بهتر است» «4».

(3) 17- حضرت فرمود: «گريه در ترس از خدا، نجات از آتش است» «5».

(4) 18- حضرت فرمود: «هر كس از انديشه بازماند و حيله ها بر او دشوار شود، مدارا كليد وى باشد» «6».

(5) 19- حضرت فرمود: «هر كس عطاى تو را بپذيرد، تو را بر كرم يارى نموده باشد» «7».

(6) 20- حضرت فرمود: «در روز قيامت، منادى ندا مى دهد: اى مردم! هر كس مزدى بر خدا داشته باشد، برخيزد، پس جز نيكوكاران كسى بر نمى خيزد ..» «8».

(7) 21- حضرت فرمود: «از اعمال اين امّت چيزى نيست مگر اينكه هر

______________________________

(1) تحف العقول، ص 245.

(2) ضحى/ 11.

(3) تحف العقول، ص 246.

(4) بحار 44/ 192.

(5) نزهة الناظر فى تنبيه الخاطر، جامع الاخبار، ص 97، مستدرك الوسائل 11/ 245.

(6) ابن عساكر، تاريخ 4/ 323. اعلام الدين، ص 298، بحار الانوار 78/ 128.

(7) بحار 78/ 127.

(8) بحار 93/ 347.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:220

بامداد بر خداى عزّ و جل عرضه مى گردد» «1».

در اينجا سخن درباره بعضى كلمات برجسته حكمت آميز، مواعظ و آداب روايت شده از آن حضرت، به پايان مى رسد كه به جهت اختصار و خوددارى از اطاله سخن، مضامين آنها را مورد تجزيه و تحليل قرار نداديم.

(1)

در ميان سروده ها

منابع تاريخ و ادبيات عرب، به بعضى از سروده هاى امام حسين عليه السّلام در شعر، اشاره دارند و آنچه آن حضرت در بعضى از

مناسبات به عنوان شاهد مثال بر زبان آورده است، هر چند به نظر ما بعضى از آنها خالى از جعل نيست. برخى از اين موارد، بدين شرح است:

(2) 1- مردى اعرابى به مسجد پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله وارد شد، پس در كنار حضرت حسن بن على عليه السّلام ايستاد در حالى كه جمعى از مردم دور آن حضرت حلقه زده بودند. پس درباره او پرسيد. به او گفته شد كه وى «حسن بن على» است. گفت:

مقصود من هم او مى باشد كه آنان سخن مى گويند و در سخن خويش فصاحت دارند و من از صحراها، دشتها، درّه ها و كوهها گذشتم و آمدم تا با وى سخن بگويم و از او درباره سخنان مشكل در زبان عربى بپرسم. يكى از همنشينان امام به وى گفت: اگر براى اين كار آمده اى، پس از آن جوان شروع كن و به حضرت حسين اشاره نمود.

وى به سوى آن حضرت رفت و ايستاد و بر او سلام كرد. امام عليه السّلام سلامش را پاسخ داد و به او فرمود: حاجت تو چيست؟

گفت: من از هرقل، جعلل، اينم و همهم به سوى تو آمده ام.

______________________________

(1) بحار 93/ 347.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:221

(1) امام حسين عليه السّلام تبسم نمود و به او فرمود: اى اعرابى! كلامى را بر زبان آوردى كه جز عالمان آن را در نيابند.

اعرابى به او گفت: از اين بيشتر نيز مى گويم، آيا تو به قدر سخنم مرا پاسخ مى گويى؟

حضرت حسين عليه السّلام به او فرمود: هر چه مى خواهى بگو، من تو را پاسخگو هستم.

گفت: من بدوى هستم و بيشتر گفته هايم شعر است كه ديوان عرب

باشد.

حضرت فرمود: هر چه مى خواهى بگو، من تو را پاسخ مى گويم.

(2) آن اعرابى به سرودن شعر آغاز نمود و گفت:

هفا قلبى الى اللهوو قد ودع شرخيه

و قد كان انيقاعصر تجرارى ذيليه

عيالات و لذات فيا سفيا لعصريه

فلما عمم الشيب من الرأس نطاقيه

و أمسى قد عنانى منه تجديد خضابيه

تسليت عن اللهوو ألقيت قناعيه

و فى الدهر أعاجيب لمن يلبس حاليه

فلو يعمل ذو رأى أصيل فيه رأييه

لالفى عبرة منه له فى كر عصريه «دل من به سوى لهو مى شتابد در حالى كه دوران جوانى را وداع گفته است».

«در حالى كه در روزگار جوانيش، بسيار شاداب بوده است».

«عيالها بود و لذتها كه چه روزگارى بود».

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:222

«و هنگامى كه پيرى، اطراف سرم را سفيد كرد».

«و مرا ناگزير ساخت تا خضاب به كار برم».

«از لهو بازماندم و آن را به حال خودش گذاشتم».

«در زمانه شگفتيهايى است براى كسى كه دو حالتش را تجربه كند!».

«و اگر انسان خردمند اصيلى، انديشه اش را در مورد آن به كار گيرد».

«از آن عبرتى مى يابد كه در دوران زندگى به كارش مى آيد».

(1) امام حسين عليه السّلام بالبداهه به وى چنين پاسخ داد:

فما رسم شجانى قدمحت آيات رسميه

سفور درجت ذيلين فى بوغاء قاعيه

هتوف حرجف تترى على تلبيد ثوبيه

و ولاج من المزن دنا نوء سماكيه

اتى مثغنجر الورق بجود من خلاليه

و قد احمد برقاه فلا ذم لبرقيه

و قد جلل رعداه فلا ذم لرعديه

ثجيج الرعد ثجاج اذا أرخى نطاقيه

فاضحى دارسا قفرالبينونة أهليه «هيچ نشانه اى كه آثارش نابود شده باشد، مرا اندوهگين نسازد».

«آنچه همچون گرد و خاكى كه همراه باد به هر طرف پراكنده شده باشد».

«بادهايى كه زوزه كشد و هواى سردى كه جامه ها را بر هم انباشته مى كند».

«و ابرى كه در آسمان پيش مى آيد و نزديك مى شود».

«ابرى تيره كه پيش

مى آيد و از ميان آن بخشش نثار مى شود».

«ابرى كه برقى ستوده دارد و هيچ نكوهشى بر برق آن نباشد».

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:223

«صداى رعدش مى غرّد و هيچ نكوهشى بر رعد آن نيست».

«باران آن رعد، سيل آساست هرگاه فرو بارد».

«پس از آن از بين مى رود و آثارى از آن براى صاحبانش نمى ماند».

(1) وقتى كه آن اعرابى اين سخن را شنيد، متحير ماند و گفت: من تا به امروز از اين جوان، خوش سخن تر، قوى زبانتر و شيواتر در بيان، نديده ام.

امام حسن عليه السّلام به او فرمود: اى اعرابى!

غلام كرم الرحمن بالتطهير جديه

كساه القمر القمقام من نور سنائيه

و قد أرصنت من شعري و قومت عروضيه

«جوانى كه خداوند با تطهير، دو جدّش را گرامى داشته».

«و ماه درخشان از نور تابانش بر او جامه پوشانيده است».

«و من شعرم را محكم نموده و عروض آن را استوار ساخته ام».

(2) هنگامى كه اعرابى سخن امام حسن عليه السّلام را شنيد، با فرياد گفت: خداوند شما را بركت دهد! مردان همچون شما را قدر نشناسند. خداوند شما را جزاى خير دهد! و سپس از آنجا رفت «1».

(3) اين اقدام، نشانگر ميزان بهره مندى امام عليه السّلام از قدرت شاعرى و توانايى آن حضرت در ارتجال و ابداع است، جز اينكه بعضى از فصول اين قصه (به نظر ما) خالى از جعل نيست و آن آمدن يك اعرابى از سرزمينى دور كه سختيهاى سفر و زحمت آن را متحمل شده باشد براى اينكه امام را بيازمايد و تواناييهاى ادبى آن حضرت را بشناسد.

______________________________

(1) مطالب السئول فى مناقب آل الرسول، ص 28- 29.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:224

(1) 2- اين ابيات حكيمانه به آن حضرت نسبت داده شده

است:

اذا ما عضك الدهرفلا تجنح الى الخلق

و لا تسأل سوى اللّه تعالى قاسم الرزق

فلو عشت و طوفت من الغرب الى الشرق

لما صادفت من يقدر أن يسعد أو يشقى «1» «هرگاه روزگار تو را نيش زند، به سوى مردم روى نياور».

«و جز از خداى تعالى كه تقسيم كننده روزى است، چيزى طلب مكن».

«كه اگر زنده بمانى و از غرب تا شرق را بگردى».

«كسى را نمى يابى كه بتواند سعادتمند سازد و يا بدبخت نمايد».

اين شعر، بر قناعت، بزرگمنشى و عدم خضوع در برابر ديگران تشويق مى نمايد و انسان را وامى دارد كه از كسى چيزى درخواست نكند، جز پروردگارش كه جريان امور به دست اوست.

(2) 3- آن حضرت عليه السّلام فرمود:

اغن عن المخلوق بالخالق تغن عن الكاذب و الصادق

و استرزق الرحمن من فضله فليس غير اللّه من رازق

من ظن أن الناس يغنونه فليس بالرحمن بالواثق

أو ظن أن المال من كسبه زلت به النعلان من حالق «2».

«به آفريدگار از آفريده، بى نياز شو كه از دروغگو و راستگو بى نياز مى شوى».

«و از خداوند رحمان به فضلش روزى طلب كن كه جز خداوند كسى روزى دهنده نباشد».

______________________________

(1) كشف الغمة 2/ 34- 35. الفصول المهمّة، ص 180.

(2) ابن عساكر، ترجمة امام الحسين، ص 231.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:225

«هر كس گمان كند كه مردم بى نيازش مى سازند، او به خداوند اعتمادى ندارد».

«يا اينكه گمان كند كه مال از كسب اوست، از بلندى پايش فرو مى لغزد».

در اين ابيات، دعوتى است به سوى پناه بردن به خداوند كه آفريدگار جهان و بخشنده زندگى مى باشد و بى نيازى خواستن از غير خداوند؛ زيرا هر كس به غير او پناه برد، تلاشش ناكام مى شود و از درستى، دور مى گردد.

(1) 4- امام حسين عليه

السّلام به زيارت قبور شهدا در بقيع رفت و چنين فرمود:

ناديت سكان القبور فاسكتوافأجابني عن صمتهم ترب الحشا

قالت: أ تدري ما صنعت بساكنى مزقت لحمهم و خرقت الكسا

و حشوت أعينهم ترابا بعد ماكانت تأذى باليسير من القذى

أما العظام فاننى مزقتهاحتى تباينت المفاصل و الشوى

قطعت ذا من ذا و من هذا كذافتركتها مما يطول بها البلى «1» «ساكنان قبرها را صدا زدم و آنها خاموش ماندند. پس خاك گور در برابر سكوتشان مرا پاسخ داد».

«گفت: آيا مى دانى كه با ساكنانم چه كرده ام؟ گوشت آنها را سوراخ كرده و پوششها را دريده ام».

«و چشمانشان را از خاك پر كردم، بعد از آنكه آنها از اندكى خاشاك، ناراحت مى شدند».

«اما استخوانها را من سوراخ نمودم تا اينكه مفصلها و بندها از هم جدا گشتند».

______________________________

(1) البداية و النهاية 8/ 208. ترجمة امام الحسين، ص 233.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:226

«اين را از آن و آن را نيز از هم جدا كردم و آنها را به حال خود گذاشتم تا مدتها پوسيده بمانند».

(1) اين ابيات، سرشار است از دعوت به عبرت گرفتن و پند آموختن از سرنوشت انسان و اينكه او وقتى در دل خاك قرار داده شود، به زودى متلاشى مى گردد و زيباييش از بين مى رود و پس از اندك مدتى، به صورت مقدارى خاك ناچيز در مى آيد.

(2) 5- «اعشى» اين ابيات را به امام حسين عليه السّلام نسبت داده است:

كلّما زيد صاحب المال مالازيد فى همّه و فى الاشتغال

قد عرفناك يا منغصة العيش و يا دار كل فان و بال

ليس يصفو لزاهد طلب الزهداذا كان مثقلا بالعيال «1» «هر قدر كه ثروتمند بر ثروتش افزوده شود، به اندوه و گرفتاريش افزوده

مى گردد».

«تو را اى تيره كننده زندگى! و اى جايگاه هر نابود شونده و از بين رونده! شناخته ايم».

«براى هيچ زاهدى طلب زهد ميسّر نمى شود هرگاه بار خانواده اش سنگين باشد».

(3) در اين ابيات، امام درباره پديده خاصى از پديده هاى زندگى سخن گفته كه عبارت است از اينكه انسان هر قدر زمينه ماديش گسترده تر شود، دردها و غمهايش فراوانتر مى گردد و تلاش و زحمتش در راه جريان بخشيدن امور ثروتها و زياد كردن منافع آنها، بيشتر مى شود.

______________________________

(1) ابن عساكر، ترجمة امام الحسين، ص 232.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:227

همچنين امام در مورد كسى سخن گفته است كه در زندگى به زهد علاقه دارد؛ زيرا وى راهى به سوى آن نمى يابد مادام كه بار خانواده بر او سنگينى كند؛ چون مشغول شدن وى به آن، او را از زهد نسبت به دنيا بازمى دارد.

(1) 6- «اربلى» روايت كرده كه امام، اين ابيات را در نكوهش ستم سروده است:

ذهب الذين أحبهم و بقيت فيمن لا أحبه

فى من أراه يسبني ظهر المغيب و لا أسبه

يبغى فسادى ما استطاع و أمره مما أرّبه

حنقا يدب لى الضراء و ذاك مما لا أدبه

و يرى ذباب الشر من حولى يطن و لا يذبه

و اذا خبا وغر الصدرر فلا يزال به يشبه

أ فلا يعيج بعقله أ فلا يثوب إليه لبّه

افلا يرى من فعله ما قد يسور اليه غبه

حسبى بربى كافياما أختشى و البغى حسبه

و لقل من يبغى عليه فما كفاه اللّه ربّه «1» «آنانى را كه دوست دارم، رفتند و در ميان كسانى كه دوست نمى دارم، مانده ام».

«نزد كسى كه مى بينم پشت سرم مرا ناسزا مى گويد در حالى كه من او را ناسزا نمى گويم».

«هر چه مى تواند در تباهيم مى كوشد در حالى كه من

براى بهتر شدنش

______________________________

(1) كشف الغمة 2/ 34. ريحانة الرسول، ص 48.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:228

مى كوشم».

«بد كينه، در پى زيان رساندن به من است و آن چيزى است كه من در پى بى آن نيستم».

«او مگسهاى شرّ را در اطرافم مى بيند كه صدا مى كنند، آنها را دور نمى سازد».

«هرگاه كينه دلها آرام شود، وى همچنان دست به كار آتش افروزى آن است».

«آيا از عقل خود سود نمى برد و آيا از خردش يارى نمى جويد؟».

«آيا نمى بيند كه از كارهايش چگونه بدى به او بازمى گردد؟».

«پروردگارم در برابر آنچه از آن بيمناكم براى من كافى باشد و ستم براى او بس است».

«و كم است آنكه به او ستم شود و خداوند پروردگارش به داد او نرسد».

(1) امام عليه السّلام در اين ابيات، درباره يكى از سرشتهاى شرورانه انسان سخن گفته كه عبارت از «ستم» مى باشد كه هر كس به آن آلوده شود، پيوسته اقدام به ناسزاگويى برادر خود و تعدى بر وى و تباه ساختن كار وى مى كند و اينكه هرگاه كينه دلها آرام گيرد، مى كوشد آنها را بر افروزاند تا به ستم و تعدى خود برسد.

امام عليه السّلام چنين كسى را پند مى دهد كه اگر به عقل خود مراجعه كند و در وضع خود بينديشد، در مى يابد كه ستم نمودن وى نسبت به برادرش، به خود او بازمى گردد و زيانها و گناهانش به او مى رسد و طبيعى است كه اگر انديشه در آن را ادامه دهد، بنا به آنچه علماى اخلاق بدان نظر داده اند. اين صفت بد را از نفس خود ريشه كن مى سازد.

(2) 7- «ابو الفرج اصفهانى» ادعا كرده است كه امام حسين عليه السّلام اين دو بيت

را

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:229

در مورد دخترش «سكينه» و مادر او «رباب» گفته است:

لعمرك اننى لاحب داراتكون بها سكينة و الرباب

احبهما و أبذل جل مالى و ليس لعاتب عندي عتاب «1» «به جان تو سوگند كه من خانه اى را دوست دارم كه سكينه و رباب در آن باشد».

«آنها را دوست دارم و بيشتر ثروتم را مى بخشم و هيچ سرزنش كننده اى نزد من سرزنشى ندارد».

و غير از او [يعنى ابو الفرج] اين بيت را افزوده است:

فلست لهم و ان غابوا مضيعاحياتى او يغيبنى التراب «2» «پس من آنان را هر چند غايب شوند، از بين نمى برم چه زنده باشم و چه در زير خاك پنهان شوم».

(1) اين ابيات، به نظر ما از جمله اشعار جعل شده مى باشند؛ زيرا امام حسين عليه السّلام بزرگوارتر و والاتر از آن است كه دوستيش نسبت به همسر و دخترش را ميان مردم منتشر سازد كه اين از اخلاق او نيست و نه او را شايسته مى باشد. اين مطلب، بدون شك، از جمله افترائاتى است كه عمدا جعل شده است تا از ارزش اهل بيت عليهم السّلام بكاهد.

(2) 8- و از آنچه آن حضرت سروده است اين ابيات مى باشد:

و اللّه يعلم ان مابيدى يزيد لغيره

و بانه لم يكتسبه بخيره و بميره

______________________________

(1) الاغانى 16/ 139.

(2) ذكرى الحسين عليه السّلام 1/ 139. البداية و النهاية 8/ 209.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:230 لو انصف النفس الخئون لقصرت من سيره

و لكان ذلك منه ادنى شرّه من خيره «1» «و خدا مى داند آنچه در دست يزيد است از آن ديگران مى باشد».

«و اينكه وى آن را با خير و ثروت خود به دست

نياورده است».

«اگر با نفس خيانتكار، انصاف مى ورزيد، از اين روش، كوتاه مى آمد».

«و آن شرّش از خيرش به وى نزديكتر مى بود».

(1) در اينجا سخن از بعضى الگوها و سرشتهاى امام حسين عليه السّلام به پايان مى رسد كه آن حضرت نمونه اى بى مانند از نمونه هاى نادر عقل انسانى و مثالى برجسته از مثالهاى رسالت اسلامى با همه ارزشها و پايه هاى اساسى آن بوده است.

______________________________

(1) ريحانة الرسول، ص 49.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:231

(1)

فاجعه بزرگ اسلام

اشاره

امام حسين عليه السّلام در اوان كودكى و دوران خردسالى، در كنف جدّش پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله زندگى كرد. آن حضرت، باران عطوفتش را بر او فرود مى آورد و او را با مهربانى سرشارش به فيض مى رساند و در قرار دادن وى در جهت صحيح و استوار ساختن او مى كوشيد تا اينكه ادراكات وى گسترش يافت و سرشتهايش رشد كرد، در حالى كه او همچنان در اوان خردسالى بود.

(2) اين دوره كوتاهى كه همراه جدّش زندگى كرد، از مهمترين و برجسته ترين دورانها در همه تاريخ اسلامى بود؛ زيرا پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در اين دوره اركان دولتش را محكم ساخت و آن را بر اساس علم و ايمان بنا كرد و سپاهيان شرك را هزيمت داد و پايه هاى الحاد را در هم كوبيد و اسلام با ساعدى قوى و بازويى نيرومند، بر پاى خود ايستاد و پيروزيهاى درخشان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و يارانش، پى درپى صورت گرفت و مردم دسته دسته به دين خدا وارد شدند و حكم اسلامى در بيشتر مناطق جزيرة العرب امتداد يافت.

(3) در گرماگرم اين پيروزيهاى درخشان، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله

احساس كرد كه زندگيش پايان يافته و روزهاى حياتش به سر آمده است؛ زيرا آن حضرت آنچه را بر عهده داشت، ادا نمود و دين عظيمش را برپا نمود كه اقداماتش را در هدايت انسان

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:232

و تنظيم رفتارش انجام مى دهد، بنابراين، ناگزير بايد از اين زندگى رخت بر بست ... و ما درباره بخشهاى اين فاجعه بزرگى كه مسلمين بدان دچار گشتند، سخن خواهيم گفت و به حوادث خطرناكى كه با آن همزمان گشتند، نظرى خواهيم افكند؛ زيرا آن حوادث، ارتباطى موضوعى با آنچه مورد بحث ماست دارند و بسيارى از علل را مشخص مى سازند و به رنجهايى كه امام حسين عليه السّلام همراه اهل بيت تحمل كرده و مصيبتها و گرفتاريهايى كه بر ايشان اتفاق افتاد، مربوط مى شوند.

(1)

نشانه هاى رحلت

مقدمات وفات و جدا شدن از زندگى براى رهبر، نجات دهنده و معلّم؛ يعنى حضرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آشكار شد؛ زيرا اخطارهايى پى درپى وجود داشت كه بر آن امر دلالت مى كرد و آنها بدين شرح مى باشند:

(2) 1- قرآن، دو بار بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نازل شد و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بدين وسيله احساس كرد كه اجل حتمى فرا رسيده است «1» و لذا آن حضرت، سخن گفتن در مورد مرگ خود را آغاز نمود و دور شدن خويش از اين زندگى را ميان مسلمين منتشر كرد و به پاره تن خود سرور زنان عالميان حضرت فاطمه عليها السّلام فرمود: «جبرئيل، سالى يك بار قرآن را بر من عرضه مى نمود و امسال دو بار آن را بر من عرضه داشت و من آن

را جز نزديك شدن اجل خود نمى دانم ...» «2».

______________________________

(1) الخصائص الكبرى 2/ 368.

(2) ابن كثير، تاريخ 5/ 223.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:233

(1) 2- اينكه وحى بر آن حضرت با اين آيه نازل شد: إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ عِنْدَ رَبِّكُمْ تَخْتَصِمُونَ «1».

«تو خواهى مرد و آنان خواهند مرد، آنگاه روز قيامت در پيشگاه پروردگارتان به خصومت خواهيد پرداخت».

اين آيه، اخطارى براى آن حضرت در مورد وداع با زندگى بود كه افكار درونيش را برانگيخت و مسلمين شنيدند كه آن حضرت مى فرمود: «كاش! مى دانستم كه آن چه وقت اتفاق مى افتد؟».

و سوره «نصر» بر او نازل شد و آن حضرت ميان تكبير و قرائت، سكوت مى كرد و مى فرمود: «سبحان اللّه و بحمده. استغفر اللّه و أتوب اليه».

مسلمين، مضطرب و پريشان گشته به سوى او رفتند و در مورد اين حالت، هراسناك از آن حضرت پرسيدند كه وى صلّى اللّه عليه و آله به آنان پاسخ داد: «از مرگم به من خبرى رسيده است ...» «2».

مسلمانان پريشان گشتند و در امواجى پرهراس از دل شوره ها و افكار، فرو رفتند، زيرا اين امر همچون صاعقه بر سر آنها افتاده بود و نمى دانستند كه اگر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از اين دنيا برود، بر سر آنان چه پيش خواهد آمد.

(2)

حجّة الوداع

هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از نزديك شدن اجل محتومش آگاه شد، تصميم گرفت به زيارت بيت اللّه الحرام برود تا با عموم مسلمين ديدار كند و در آنجا

______________________________

(1) زمر/ 30- 31.

(2) ابن شهر آشوب، مناقب 1/ 234.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:234

كنگره اى عمومى برپا سازد و خطوط مطمئن

براى نجات امتش را مشخص سازد تا آنان را از كج روى و انحراف، بازدارد.

(1) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در سال دهم هجرت به آخرين حج خود رفت كه به «حجّة الوداع» معروف است و در آن حج، ميان زايران بيت اللّه الحرام منتشر ساخت كه ديدار وى با آنها در آن سال، آخرين ملاقات با آنان خواهد بود و فرمود:

«نمى دانم، شايد بعد از امسال ديگر هرگز شما را در اين موضع ديدار ننمايم ...».

(2) آن حضرت در ميان گروههاى فراوان مردم حركت مى كرد و آنها را با آنچه رستگارى و سعادتشان را تضمين مى نمود، آشنا مى كرد و مى فرمود: «اى مردم! من دو چيز گرانقدر را در ميان شما باقى مى گذارم، كتاب خدا و عترتم اهل بيتم ...» «1».

(3) نخستين تكيه گاه براى سلامت امّت و حفظ آن در برابر هرگونه انحراف عقيدتى، همانا تمسك جستن به كتاب خدا و تمسك جستن به عترت پاك است كه اين دو، اساس سعادت و رستگارى امّت در دنيا و آخرت هستند.

(4) هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مراسم حج را به پايان رساند، در كنار چاه زمزم ايستاد و به «ربيعة بن اميّة بن خلف» كه نوجوانى بود، دستور داد تا زير سينه مركبش بايستد، پس فرمود: اى ربيعه! بگو: «اى مردم! پيامبر خدا به شما مى گويد: شايد مرا بر حالتى همانند اين حالت و حالت خودتان نبينيد، آيا مى دانيد اين كدام شهر است؟ و آيا مى دانيد اين كدام ماه است؟ و آيا مى دانيد اين كدام روز است؟».

(5) مردم گفتند: آرى، اين شهر حرام، ماه حرام و روز حرام است. پس از آنكه

______________________________

(1) ترمذى، صحيح

5/ 662.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:235

مردم به اين موارد اقرار نمودند، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «خداوند، خونها و اموالتان را بر شما حرام كرده است همچون حرمت اين شهرتان، حرمت اين ماهتان و حرمت اين روزتان، آيا ابلاغ نمودم؟» گفتند: آرى.

(1) حضرت فرمود: «خداوندا! گواه باش و از خدا بترسيد، اموال مردم را بى ارزش نسازيد و در زمين تباهكارى ننماييد، پس هر كس امانتى نزد او باشد آن را ادا نمايد».

سپس آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «مردم در اسلام برابرند و هم پيمانه از آدم و حوّا هستند، هيچ برترى براى عرب بر عجم و براى عجم بر عرب نيست مگر به تقواى خدا، آيا ابلاغ نمودم؟».

گفتند: آرى.

(2) حضرت فرمود: «خداوندا! گواه باش». سپس فرمود: «اصل و نسبهايتان را براى من نياوريد، بلكه اعمالتان را بياوريد تا بگويم براى مردم چنين است و براى شما چنين، آيا ابلاغ نمودم؟».

گفتند: آرى.

(3) حضرت فرمود: «خداوندا! گواه باش»، سپس فرمود: «هر خونى كه در جاهليّت بود، آن را به زير پاى خود قرار دادم و اولين خونى كه به زير پا مى گذارم خون آدم بن ربيعة بن حارث بن عبد المطلب «1» است، آيا ابلاغ نمودم؟».

گفتند: آرى.

(4) حضرت فرمود: «خداوندا! گواه باش. و هر رباخوارى كه در جاهليّت بود

______________________________

(1) «آدم بن ربيعه در قبيله هذيل» به دنبال دايه اى بود كه بنى سعد بن بكر او را كشتند.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:236

آن را به زير پاى خود مى گذارم و نخستين ربا كه به زير پا مى گذارم، رباى عباس بن عبد المطلب است، آيا ابلاغ نمودم؟».

گفتند: آرى.

(1) حضرت فرمود: «خداوندا!

گواه باش. اى مردم! همانا تغيير دادن ماههاى حرام، زيادتى در كفر است كه به آن گمراه مى شوند آنان كه كافر شده اند؛ يك سال آن را حلال و يك سال آن را حرام مى دانند تا با آن برابرى كنند تعداد ماههايى كه خداوند حرام گردانيده است».

(2) سپس فرمود: «شما را در مورد زنان به نيكى سفارش مى كنم، آنها نزد شما ناتوانند و براى خود، چيزى را مالك نيستند، بلكه آنها را به امانت خدا گرفته ايد و به كتاب خدا فرجهايشان را حلال دانستيد و شما را بر آنها حقى است و آنان بر شما حق پوشاك و روزيشان را به نيكى دارند و شما را بر آنهاست كه پاى كسى را بر فراشتان راه ندهند و جز با اطلاع و اجازه شما به كسى در خانه هايتان اجازه ندهند، پس اگر چيزى از اين را انجام دادند، از آنها در بسترها كناره گيرى كنيد و آنها را بزنيد زدنى كه شديد نباشد، آيا ابلاغ نمودم؟».

گفتند: آرى.

(3) حضرت فرمود: «خداوندا! گواه باش». سپس فرمود: «شما را به نيكى سفارش مى كنم در مورد كسانى كه برده شما هستند، آنها را غذا دهيد از آنچه مى خوريد و بپوشانيد از آنچه مى پوشيد و اگر گناهى مرتكب شدند، با مجازات بدكارانتان برابر بدانيد، آيا ابلاغ نمودم؟».

گفتند: آرى.

(4) حضرت فرمود: «خداوندا! گواه باش». سپس فرمود: «مسلمان، برادر مسلمان است، او را فريب نمى دهد، نسبت به او خيانت نمى كند، او را غيبت

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:237

نمى نمايد، خونش و نه چيزى از مالش را حلال نمى شمارد مگر به رضايت وى، آيا ابلاغ نمودم؟».

گفتند: آرى.

(1) حضرت فرمود: «خداوندا! گواه باش».

پيامبر صلّى اللّه عليه و

آله همچنان به سخنرانى خود ادامه داد كه سرشار بود از آنچه رسالت اسلامى در برداشت از موارد درخشانى در عالم تشريع.

سپس سخنانش را چنين پايان داد: «پس از من به كفر بازنگرديد كه گمراه و بعضى از شما مالك الرقاب بعضى ديگر باشيد. من در ميان شما بر جاى مى گذارم چيزى را كه اگر به آن تمسك جوييد هرگز گمراه نشويد: كتاب خدا و عترتم اهل بيتم. آيا ابلاغ نمودم؟».

گفتند: آرى.

(2) حضرت فرمود: «خداوندا! گواه باش». سپس روى به آنان كرد و از آنها خواست تا به آنچه اعلام نمود و ميان آنها منتشر ساخت، متعهد و ملتزم باشند و فرمود: «همانا شما مسئول هستيد پس حاضر از شما به غايب اطلاع دهد» «1».

و بدين گونه خطابه مهمّ آن حضرت به پايان رسيد كه حاوى مطالب مورد نياز امّت در زمينه هاى اجتماعى و سياسى بود. و نيز براى آنان رهبرانى از اهل بيت خود معين فرمود كه به اصلاح عام و رسيدن به اهداف امّت در زمينه هاى اقتصادى و اجتماعى، اهتمام مى ورزند.

(3)

كنگره غدير خم

هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله حج خود را به پايان رساند، به سوى يثرب حركت

______________________________

(1) يعقوبى، تاريخ 2/ 90- 92.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:238

كرد، وقتى كه كاروانش به «غدير خم» رسيد، امين وحى بر او فرود آمد و پيام بسيار مهمى از آسمان به او ابلاغ كرد پيامى كه آن حضرت را ناگزير مى ساخت در آن محل فرود آيد تا اين مأموريت مهم را كه همانا منصوب نمودن حضرت امام امير المؤمنين عليه السّلام به عنوان خليفه و مرجع امّت بعد از او بود، انجام دهد.

(1) دستور

آسمان در آن مورد، داراى لحنى شديد بود كه سرعت در اقدام و انتشار آن در ميان مسلمين را در برداشت، وحى، با اين آيه بر آن حضرت نازل شد:

يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ «1».

«اى پيامبر! آنچه از سوى پروردگارت بر تو نازل شده، ابلاغ كن و اگر اين كار را انجام ندهى، رسالتش را ابلاغ ننموده اى و خداوند تو را از مردم (نادان و مغرض) نگه مى دارد».

(2) به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اخطار شد كه اگر دستور آسمان را اجرا ننمايد، زحماتش از بين مى روند و تلاشهايش نابود مى شوند و آنچه را در راه دين، تحمل كرده بر باد مى رود.

(3) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با عزمى ثابت و اراده اى محكم به اجراى خواست خداوند پرداخت، پس سختى راه را ناديده گرفت و در آن گرماى طاقت فرساى تابستان، در آن محل فرود آمد و دستور داد تا كاروانها همانند او عمل كنند. هوا به شدت گرم بود به طورى كه هر شخص، گوشه ردايش را در زير پاهايش مى گذاشت تا

______________________________

(1) مائده/ 67. واحدى در اسباب النزول و رازى در تفسير خود و ديگران، نزول اين آيه در روز غدير را به صراحت بيان كرده اند.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:239

خود را به وسيله آن از گرما حفظ كند.

(1) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور داد مردم جمع شوند و با آنها نماز خواند و پس از آنكه نماز به پايان رسيد، فرمان داد تا با كجاوه هاى شتران، منبرى براى آن حضرت برقرار نمايند. آنان

چنين كردند و پيامبر بالاى آن منبر رفت و تعداد حاضران- بنا به گفته مورخان، يكصد هزار يا بيشتر بودند- آنها با دلهايشان به سوى پيامبر متوجه شدند تا خطابه اش را بشنوند.

(2) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از سختيها و رنجهايى كه در راه هدايت و نجات دادن آنها از زندگى جاهلى به سوى زندگى شرافتمندانه اى كه اسلام آورده، تحمل كرده بود، سخن راند و برخى از احكام دينى را بيان كرد و آنان را به مراعات آنها در زندگيشان ملزم ساخت.

سپس به آنها فرمود: «بنگريد كه پس از من چگونه با ثقلين رفتار خواهيد كرد؟».

شخصى از ميان مردم فرياد زد: اى رسول خدا! ثقلين چيستند؟

(3) حضرت فرمود: «ثقل بزرگتر، كتاب خداست كه يك طرف آن در دست خداى عز و جل و طرف ديگرش در دست شماست، پس به آن چنگ زنيد و گمراه نشويد. و ثقل كوچكتر، عترت من هستند. لطيف خبير به من اطلاع داده است كه آنها از هم جدا نمى شوند تا اينكه كنار حوض بر من وارد شوند و من اين را براى آن دو از پروردگارم خواسته ام، پس بر آنها پيشى نگيريد كه هلاك مى شويد و نسبت به آنها كوتاهى مكنيد كه هلاك مى گرديد ...»

(4) سپس دست وصى و دروازه شهر علمش، امام امير المؤمنين عليه السّلام را گرفت تا ولايتش را بر همه مردم واجب گرداند. تا آنجا كه سفيدى زير بغلهايشان پيدا شد و مردم به آن دو نگاه مى كردند، پس آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله صداى خود را بلند كرد

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:240

و فرمود: «اى مردم! چه كسى به مؤمنين

از خودشان اولى است؟».

همگى به او پاسخ دادند: خداوند و پيامبر داناترند.

(1) پس حضرت صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «خداوند مولاى من است و من مولاى مؤمنان هستم و من به آنها از خودشان اولى مى باشم، پس هر كس را من مولا بودم، على مولاى اوست»، اين مطلب را سه يا چهار بار فرمود.

(2) سپس فرمود: «خداوندا! دوستى كن با هر كه او را دوستى نمايد و دشمنى كن با هر كه دشمنش گردد و دوست بدار هر كه او را دوست بدارد و دشمن بدار هر كه او را دشمن باشد و يارى كن هر كه او را نصرت دهد و واگذار هر كس را كه او را واگذارد و حق را همراه او بگردان هر جا كه بگردد، بايد كه حاضر به غايب اطلاع دهد ...».

(3) خطابه ارزشمند آن حضرت كه در آن پيام خدا را رسانده بود، در اينجا به پايان رسيد. وى امير مؤمنان عليه السّلام را به عنوان خليفه منصوب كرد و او را پرچمى براى امّت قرار داد و منصب امامت را به او سپرد و مسلمانان شتافتند و با امام به خلافت بيعت كردند و او را به امارت بر مسلمين تبريك گفتند و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به امهات مؤمنين (همسران پيامبر) دستور داد تا به سوى آن حضرت بروند و او را شادباش گويند و آنان چنين كردند «1».

(4) عمر بن خطاب پيش آمد و به امام تبريك گفت و با وى مصافحه نمود و به او گفت: «بر تو گوارا باد اى فرزند ابو طالب! تو در بامداد و شامگاه مولاى من

و مولاى هر مؤمن و مؤمنه هستى» «2».

______________________________

(1) الغدير 1/ 214- 223، 225، 228، 276، 378.

(2) احمد، مسند 1/ 281.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:241

(1) «حسان بن ثابت» بپا خاست و از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اجازه خواست تا سروده خود را بخواند. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به وى اجازه داد و او گفت:

يناديهم يوم الغدير نبيهم بخم و اسمع بالرسول مناديا

فقال فمن مولاكم و نبيّكم؟فقالوا: و لم يبدوا هناك التعاميا

الهك مولانا و أنت نبيّناو لم تلق منا فى الولاية عاصيا

فقال له: قم يا على فاننى رضيتك من بعدى اماما و هاديا

فمن كنت مولاه فهذا وليه فكونوا له اتباع صدق مواليا

هناك دعا اللهم وال وليه و كن للذى عادى عليا معاديا «1» «روز غدير، پيامبرشان آنان را در خم ندا داد كه پيامبر را هنگام ندا بايد شنونده بود».

«پس گفت چه كسى مولا و پيامبر شماست؟ گفتند در حالى كه آگاه بودند».

«پروردگارت مولاى ماست و تو پيامبر ما هستى و در ولايت، كسى از ما نافرمان تو نباشد».

«پس به او گفت: اى على! برخيز كه من تو را پس از خود امام و راهنما پذيرفته ام».

«پس هر كس من مولايش بودم اين ولى اوست پس براى او پيروان راستينى باشيد».

«آنگاه دعا كرد، خداوندا! دوستش را دوست بدار و با هر كس كه دشمن على باشد، دشمن باش».

______________________________

(1) الغدير 2/ 34.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:242

(1) در آن روز جاويد، در تاريخ اسلام، اين آيه كريمه نازل شد: الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً ... «1».

«امروز، دينتان را براى شما كامل كردم و نعمت را بر شما تمام

نمودم و اسلام را به عنوان دين، براى شما پذيرفتم».

(2) با ولايت امير مؤمنان، دين كامل شد و نعمت خداوند بر مسلمين با بلندى جايگاه احكام دينيشان و بلندى مقام رهبريشان تمام گشت كه آرزوهايشان را در رسيدن به زندگى شرافتمندانه محقق مى سازد. و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بدين ترتيب، آخرين قدم را در صيانت امّتش از فتنه ها و انحراف برداشت؛ زيرا امر امّت را آن گونه كه ادعا مى كنند، به هرج و مرج رها نكرد بلكه براى آن رهبر و راهنمايى تعيين فرمود كه امور اجتماعى و سياسى امّت را مورد توجه قرار مى داد.

(3) اين بيعت بزرگى كه پيامبر عظيم الشأن صلّى اللّه عليه و آله براى باب مدينه علمش يعنى حضرت امام امير المؤمنين عليه السّلام منعقد فرمود، از محكمترين دلايل بر اختصاص خلافت و امامت به آن حضرت است. امام حسين عليه السّلام در كنگره اى كه در مكه براى مخالفت با حكومت معاويه و محكوم كردن سياستش برپا نمود، به اين امر احتجاج كرد و فرمود: «اما بعد: اين طاغوت (يعنى معاويه) با ما و شيعيان ما انجام داد آنچه را دانستيد، ديديد، مشاهده كرديد و به اطلاع شما رسيد و من مى خواهم درباره يك مطلب از شما سؤال كنم، پس اگر راست گفته باشم، مرا تصديق كنيد و اگر دروغ بگويم، مرا تكذيب نماييد، سخن مرا بشنويد و گفته ام را بنويسيد، سپس به شهرهاى خودتان و به قبايلتان و به هر كه از مردم مورد اعتماد شماست

______________________________

(1) مائده/ 3. نزول اين آيه در روز غدير را خطيب بغدادى در تاريخش 8/ 290 و سيوطى در الدر المنثور 3/ 117

و ديگران بيان داشته اند.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:243

و به او اطمينان داريد، مراجعه كنيد و او را به آنچه از حق ما مى دانيد فراخوانيد؛ زيرا ما از آن بيم داريم كه اين حق، مندرس شود، از بين برود و مغلوب گردد، در حالى كه خداوند، نورش را تمام مى گرداند هر چند كه كافران نپسندند».

(1) آنگاه آن حضرت، چيزى از آنچه خداوند در قرآن در مورد آنها نازل فرموده است باقى نگذاشت مگر اينكه آن را تلاوت كرد و تفسير نمود و نه چيزى از آنچه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله درباره پدر و مادرش و خود او و اهل بيتش فرموده بود، مگر اينكه آن را روايت كرد و در همه آنها، حاضران مى گفتند: آرى، خداوندا! به درستى كه شنيديم و گواه بوديم و تابعين مى گفتند: آرى، خداوندا! مرا حديث كرد كسى كه او را تصديق مى كنم و به او ايمان دارم از صحابه.

(2) آن حضرت عليه السّلام در معرض استدلالش فرمود! «شما را به خدا سوگند! آيا مى دانيد كه رسول خدا او را (يعنى حضرت على را) در روز غدير خم منصوب نمود و به ولايت وى ندا داد و فرمود: بايد كه حاضر به غايب اطلاع دهد؟».

گفتند: «آرى، خداوندا! ...» «1».

بيعت با امام در روز عيد غدير، جزئى از رسالت اسلام و ركنى از اركان دين مى باشد كه هدف آن نگهداشتن امّت در برابر امواج عقيدتى و حفظ آن از انحراف بوده است.

(3)

بيمارى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله

هنگامى كه پيامبر به سوى يثرب بازگشت، وضع تندرستيش روز به روز رو به وخامت مى نهاد، زيرا بيمارى بر او عارض شد و به تب شديدى

دچار

______________________________

(1) الغدير 1/ 198- 199.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:244

گرديد و گويى كه از آن تب، شعله هايى در بدن آن حضرت بود. حوله اى بر آن حضرت بود كه هرگاه همسران يا عيادت كنندگان دست خود را بر آن مى نهادند، گرمى آن را احساس مى نمودند «1». در كنار آن حضرت، ظرفى پر از آب سرد گذاشته بودند كه پيامبر دست خود را در آن ظرف مى گذاشت و بر صورت مباركش مى كشيد. آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله مى فرمود: «همچنان احساس مى كنم درد غذايى را كه در خيبر خوردم همين است. و يا اينكه من قطع شدن بزرگ رگم را از آن سم مى يابم».

(1) مسلمين در حالى كه اندوه و سرگشتگى بر آنها غالب شده بود، به عيادتش شتافتند و حجره آن حضرت از جمع آنان پرازدحام گشت. حضرت از نزديك شدن زمان رحلتش با آنها سخن گفت و آنان را به آنچه سعادت و رستگارى آنها را ضمانت مى كرد، وصيت فرمود و گفت: «اى مردم! نزديك است كه به سرعت درگذرم و برده شوم و من قبلا به شما گفته ام تا عذرى بر شما داشته باشم جز اينكه من در ميان شما كتاب خداى عز و جل و عترتم اهل بيتم را باقى مى گذارم».

سپس دست وصى و خليفه بعد از او؛ يعنى امام امير المؤمنين عليه السّلام را گرفت و به آنان فرمود: «اين على، همراه قرآن است و قرآن همراه على كه از هم جدا نمى شوند تا اينكه كنار حوض بر من وارد شوند» «2».

(2) آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله بدين وسيله، مهمترين مسائل سرنوشت ساز را براى امتش مقرر فرمود و

براى آن، رهبر عظيمى را تعيين فرمود كه به وسيله او به همه اهداف و آرزوهايش دست يابد.

______________________________

(1) البداية و النهاية 5/ 226.

(2) الصواعق المحرقة 123- 124.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:245

(1)

استغفار پيامبر صلّى اللّه عليه و آله براى اهل بقيع

هنگامى كه بيمارى بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دست يافت، از مفارقت اين زندگى مطمئن شد و علاقه مند گرديد كه براى وداع با مقابر مسلمين برود و براى آنها طلب مغفرت نمايد، پس در تاريكى شب، «ابو مويهبه» را احضار كرد و هنگامى كه نزد آن حضرت حاضر شد، به او دستور داد تا همراه وى به بقيع برود و به او فرمود: «دستور داده شدم تا براى اهل بقيع استغفار كنم و لذا تو را خواستم تا همراه من بيايى».

(2) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به راه افتاد تا اينكه به بقيع غرقد رسيد، پس بر اموات سلام كرد و به آنان فرمود: «سلام بر شما اى اهل قبور! گوارايتان باد آنچه در آن قرار گرفته ايد از آنچه مردم در آن واقع شده اند، فتنه ها همچون پاره هاى شب تاريك آمده اند كه آخر آنها به دنبال اولشان مى باشد و آخرى از اوّلى بدتر است ...».

(3) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از ما وراى غيب دريافت كه امتش به چه حالتى از دگرگونى و عقبگرد دچار مى شود و به چگونه انحرافى در دين و عقيده گرفتار مى شود و با چه امواج هراسناكى از فتنه ها و گمراهى مواجه خواهد شد كه او را به نادانيهاى عميقى در اين زندگى سوق مى دهد.

(4) آنگاه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به «ابو مويهبه» روى كرد و به او فرمود: «اى ابو مويهبه! كليدهاى

خزانه هاى دنيا و جاويد ماندن در آنها و سپس بهشت به من داده شده است و ميان آنها و ميان ديدار پروردگارم و بهشت، مخيّر گشتم».

«ابو مويهبه» در شگفت شد و گفت: پدر و مادرم فداى تو باد! كليدهاى خزانه هاى دنيا و جاويدانى در آن و سپس بهشت را بردار.

حضرت صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «نه، به خدا! ديدار پروردگارم و بهشت را انتخاب

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:246

نموده ام».

(1) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله براى اهل بقيع، استغفار نمود و سپس به خانه خود مراجعت نمود «1». پس عايشه به استقبالش آمد در حالى كه از سردرد مى ناليد و مى گفت:

آه! سرم.

پيامبر فرمود: «بلكه من به خدا اى عايشه! مى گويم: آه! سرم، چه زيانى به تو مى رسد كه پيش از من بميرى و من به تجهيز تو بپردازم و تو را كفن كنم و بر تو نماز بخوانم و به خاكت سپارم».

(2) عايشه از اين سخن برآشفت و گفت: «به خدا گويى تو را مى بينم اگر چنين كنى به خانه ام برمى گردى يا با يكى از همسرانت همبستر مى شوى».

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تبسم فرمود «2» و با همسران خود ديدار نمود در حالى كه خود را نيازمند پرستارى مى ديد، پس از همسرانش اجازه خواست تا در خانه عايشه پرستارى شود. آنها به وى اجازه دادند و آن حضرت در حالى كه سر خود را بسته و به على بن أبي طالب و عمويش عباس تكيه داده و از شدت بيمارى قادر نبود به روى پاهاى خود بايستد، خارج شد و به خانه عايشه وارد گرديد.

(3)

سريه اسامه

جريانات حزبى براى پيامبر صلّى اللّه عليه

و آله روشن گرديد و مطمئن شد كه آنها با نقشه هاى خود در تلاشند تا خلافت را از اهل بيت عليهم السّلام دور سازند و دريافت كه

______________________________

(1) البداية و النهاية 5/ 224. ابن هشام، سيره 4/ 642. طبرى، تاريخ، ص 188. و منابع شيعه ذكر كرده اند كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله هنگامى كه بيمارى را احساس نمود، دست على را گرفت و مردم به دنبالش رفتند پس به سوى بقيع رفت و براى اهل آن، استغفار نمود.

(2) البداية و النهاية 5/ 224- 225.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:247

بهترين وسيله براى حفظ موقعيت اين است كه همه اصحاب خود را براى نبرد با روميان بفرستد تا پايتختش از آنها خالى شود و امر خلافت، به سهولت و آسودگى براى ولىّ عهدش حضرت امير المؤمنين عليه السّلام صورت گيرد. پس به بزرگان مهاجرين و انصار در اين مورد دستور داد كه بنا به گفته مورخان، ابو بكر و عمر، ابو عبيده جراح و بشير بن سعد «1» از جمله آنان بودند و «اسامة بن زيد» را كه جوانى كم سن و سال بود، بر آنها فرماندهى داد و اين اعزام در سال يازدهم هجرت، چهار شب از صفر مانده بود.

(1) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به اسامه فرمود: «به سوى محل كشته شدن پدرت حركت كن و اسبان را بر آن سرزمين بران كه من تو را بر اين سپاه فرمانده ساخته ام، پس هنگام صبح بر اهل أبنى «2» بتاز و بر آنها خشم بگير و به سرعت حركت كن تا پيش از خبرها برسى، پس اگر خداوند تو را بر آنها پيروزى

داد، ماندن در ميان آنها را اندك ساز و همراه خود، راهنمايانى بردار و جاسوسان پيشقراولان را پيش از خود بفرست ...».

(2) روز بيست و نهم صفر، سپاه خود را ديد كه دچار تمرّد گشته است؛ زيرا بزرگان صحابه به يگانهاى نظاميشان نپيوسته بودند. پس وى از اين امر ناراحت شد و با وجود بيمارى شديدى كه داشت، خارج شد و آنان را به حركت تشويق نمود و شخصا پرچمى را براى اسامه بست و به او فرمود: «با نام خدا و در راه خدا نبرد كن و با آنها كه به خدا كافر شده اند، كارزار نما ...».

______________________________

(1) كنز العمال ج 10/ 570. ابن سعد، طبقات 4/ 66. تاريخ الخميس 2/ 154.

(2) «أبنى» به ضم همزه و سكون باء سپس نون مفتوح كه بعد از آن الف مقصوره باشد، منطقه اى است در بلقا از سرزمين سوريه ميان عسقلان و رمله در نزديكى موته واقع است كه زيد بن حارثه و جعفر بن أبي طالب در آنجا به شهادت رسيدند.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:248

(1) اسامه، با پرچم بسته شده اش خارج شد و آن را به بريده داد و در «الجرف» اردو زد.

گروهى از صحابه از پيوستن به سپاه، تعلل ورزيدند و طعنه زدن و ناچيز شمردن فرمانده كل سپاه را آشكار نمودند.

(2) عمر مى گويد: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در گذشت و تو بر من فرمانده هستى؟!! سخنان وى به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رسيد در حالى كه تب وى سخت شده و سردرد شديد او را بسيار آزرده بود، پس آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله خشمگين شد و

در حالى كه سر خود را بسته بود و حوله اى بر او انداخته بودند و غم و اندوه، او را ناراحت كرده بود، خارج شد و بالاى منبر رفت و خشم خود را از عدم اجراى دستورهايش آشكار ساخت و فرمود: «اى مردم! اين چه سخنى است كه از بعضى از شما در مورد فرماندهى دادن من به اسامه، به من رسيده؟ شما قبلا بر فرماندهى دادن من به پدرش ايراد داشتيد در حالى كه به خدا سوگند! او شايسته فرماندهى بود و فرزندش بعد از او نيز شايسته آن است ...».

(3) سپس از منبر پايين آمد و به خانه خود داخل شد «1» و به سفارش كردن اصحابش در مورد پيوستن به سپاه اسامه مشغول شد و به آنان مى فرمود: «سپاه اسامه را مجهّز سازيد».

- «سپاه اسامه را راه بيندازيد».

- «خداوند لعنت كند هر كس را كه از سپاه اسامه تخلّف نمايد».

(4) ولى متأسفانه اين دستورهاى شديد، حميّت آنها را نجنبانيد و اين اهتمام بالغ از سوى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عزم آنان را به حركت نياورد، بلكه آنان از پيوستن به

______________________________

(1) حلبى، سيره 3/ 227.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:249

سپاه، خوددارى نمودند و براى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عذرها آوردند در حالى كه آن حضرت هيچ عذرى از آنان را نپذيرفت و فقط خشم و عدم رضايت خود را آشكار كرد و ما اين حادثه دردناك را در جزء اول از كتاب «زندگانى امام حسن بن على عليه السّلام» مورد تجزيه و تحليل قرار داديم و مقاصد آن عده را بيان كرديم.

(1)

پيامبر از خود قصاص مى دهد

بيمارى پيامبر صلّى اللّه عليه و

آله شدت گرفت و آن حضرت به سختى رنج مى كشيد، پس «فضل بن عباس» را فرا خواند و به او فرمود: «اى فضل! دست مرا بگير».

فضل، دست او را گرفت تا اينكه او را بر منبر نشاند. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به فضل دستور داد تا مردم را براى نماز جماعت فرا خواند. فضل، اين مطلب را ندا داد و مردم جمع شدند. (2) سپس آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «اى مردم! رفتن من از ميان شما نزديك شده و ديگر مرا در اين جايگاه در ميان خود نخواهيد ديد و مى ديدم كه غير از اين چيزى به جاى من براى شما نباشد، پس اگر كسى باشد كه بر پشت وى ضربه اى زده باشم، اين پشت من است، بيايد و تلافى كند و از هر كس مالى برده باشم، اين مال من است، بيايد و از آن بردارد و هر كس را كه به ناموس وى ناسزايى گفته باشم، اين عرض من است، تلافى كند و كسى نگويد مى ترسم رسول خدا از من كينه به دل گيرد كه كينه به دل گرفتن شأن من نيست و نه از اخلاق من باشد و محبوبترين شما نزد من كسى است كه اگر حقى بر من دارد آن را بگيرد و يا اينكه مرا حلال كند تا خداى عزّ و جل را ملاقات كنم در حالى كه ستمى بر كسى نزد من نباشد ...».

(3) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با اين امر، پايه هاى عدل و نشانه هاى حق را چنان پى ريزى

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:250

نمود كه هيچ مصلحى در جهان بدين

گونه پى ريزى ننموده است، زيرا از خود قصاص داده تا از اين دنيا طورى خارج شود كه هيچ كس حق يا مال يا كيفرى بر او نداشته باشد.

(1) پس مردى روى به آن حضرت نمود و گفت: اى رسول خدا! من سه درهم نزد تو دارم.

آن حضرت فرمود: «با اينكه من گوينده اى را تكذيب نمى نمايم و سوگندى از او نمى خواهم، ولى به چه علت براى تو نزد من مالى بوده است؟».

آن مرد گفت: آيا به ياد نمى آورى كه سائلى بر تو گذشت و مرا دستور دادى تا سه درهم به وى بدهم و من سه درهم به او دادم؟

(2) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به فضل دستور داد تا آنها را به وى بدهد و پس از آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله سخن خود را ادامه داد و فرمود! «اى مردم! هر كس چيزى از اموال پنهان شده نزدش باشد، آن را بازگرداند».

(3) پس مردى به سوى آن حضرت برخاست و گفت: اى پيامبر! سه درهم نزد من وجود دارد كه آنها را در راه خدا نزد خود پنهان نموده ام.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «چرا آنها را پنهان نمودى؟».

گفت: به آنها احتياج داشتم.

(4) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فضل را دستور داد تا آنها را از او بگيرد و او آنها را از وى گرفت و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله سخن خود را ادامه داد و فرمود: «اى مردم! هر كس در خود چيزى را احساس مى نمايد، برخيزد تا او را نزد خداوند دعا كنم».

(5) مردى برخاست و به آن حضرت گفت: اى رسول خدا! من منافق

هستم و دروغگو و من شوم پندارم. عمر او را پرخاش نمود و گفت: واى بر تو اى مرد! خداوند بر تو پوشانده است، چرا تو خود را نمى پوشانى؟

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:251

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بر او فرياد زد: «اى فرزند خطاب! خاموش باش كه رسوايى دنيا از رسوايى آخرت آسانتر است». پس براى آن مرد دعا كرد و فرمود:

«خداوندا! راستگويى و ايمان را روزيش فرما و شوم پندارى را از او دور كن» «1».

(1) مردى كه او را «سوادة بن قيس» مى ناميدند، از انتهاى مجلس به سوى آن حضرت روى كرد و گفت: اى رسول خدا! شما با تازيانه بر شكم من ضربه زديد و من مى خواهم از شما قصاص كنم! پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور داد «بلال» تازيانه را حاضر كند تا سواده از وى قصاص كند.

(2) بلال، در حالى كه به حيرت افتاده بود، روان شد و در كوچه هاى يثرب به راه افتاد و با فرياد مى گفت: «اى مردم! در دنيا از خود قصاص دهيد كه اين رسول خداست كه از خود قصاص مى دهد».

بلال، به خانه پيامبر رفت و تازيانه را گرفت و آن را نزد پيامبر آورد. آن حضرت دستور داد آن را به سواده بدهد تا از او قصاص نمايد.

(3) سواده، تازيانه را گرفت و به سوى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آمد در حالى كه مسلمانان با دلهاى خويش به اين حادثه هولناك توجه نموده بودند؛ زيرا پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از بيمارى سخت در رنج بود و درد بر او عارض شده و در همان حال از

خود قصاص مى داد. سواده در كنار رسول خدا ايستاد و به آن حضرت گفت:

اى رسول خدا! شكم خود را براى من آشكار ساز.

(4) رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شكم خود را آشكار ساخت، پس سواده با صدايى آهسته و با لحنى اندوهگين به آن حضرت گفت: اى پيامبر خدا! آيا به من اجازه مى دهى

______________________________

(1) البداية و النهاية 5/ 231.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:252

تا دهان خود را بر شكمت قرار دهم؟

رسول خدا به وى اجازه داد و او دهانش را بر شكم پيامبر خدا گذاشت و از آن بوسه ها گرفت و در حالى كه اشكهايش بر گونه هايش مى غلطيد گفت: به موضع قصاص از رسول اللّه پناه مى برم از آتش در روز آتش.

(1) پيامبر خدا به او فرمود: «اى سواده! آيا عفو مى كنى يا قصاص مى نمايى؟».

سواده گفت: اى رسول خدا! البته كه من عفو مى كنم.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دو دست خود را به دعا برداشت و گفت: «خداوندا! سواده را عفو كن آن گونه كه وى پيامبرت را عفو كرد» «1».

(2) مسلمانان سرگشته شدند و در امواجى از انديشه و فكر فرو رفتند و يقين كردند كه قضا از آسمان نازل خواهد شد؛ زيرا روزگار پيامبرشان به پايان آمده و جز لحظاتى كه نزد آنان از زندگى عزيزتر بود، چيزى باقى نمانده است.

(3)

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اموال خود را صدقه داد

پيش از بيمارى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله هفت و يا شش دينار نزد آن حضرت بود و حضرتش صلّى اللّه عليه و آله از آن بيم داشت كه از دنيا برود و آنها نزد وى باشند، پس به خانواده خود دستور داد تا آنها را صدقه دهند،

ولى مشغول شدن آنها به پرستارى از آن حضرت، سبب شد تا اين موضوع را فراموش كنند و آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله به آنها مى انديشيد، پس در اين باره از خانواده اش پرسيد و به او پاسخ دادند كه آن پول همچنان نزد آنان باقى مانده است. پس، از آنان خواست تا آن پول را بياورند

______________________________

(1) بحار الانوار ج 22/ 508- 509.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:253

و هنگامى كه آن را آوردند، دينارها را در كف دست خود قرار داد و فرمود: «محمد چه گمانى در مورد پروردگارش دارد اگر به لقاى او برود و اينها نزد وى باشند؟».

(1) سپس آن دينارها را صدقه و از حطام دنيا چيزى نزد وى باقى نماند «1»، در حالى كه آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله در حيات خود از لذتهاى اين زندگى بر خود سخت مى گرفت و بنا به گفته راويان، از دنيا رفت در حالى كه از نان جو سير نگشت «2».

و هنگامى كه از دنيا رفت، زره او نزد مردى يهودى به سى صاع جو در گرو بود «3». و بالش آن حضرت از چرم بود كه آن را از ليف پر كرده بودند «4» و او بر حصير مى نشست تا آنجا كه بر بدن آن حضرت اثر كرد، پس اصحاب به او گفتند: اى رسول خدا! اگر اجازه دهى براى تو فرشى را تهيّه كنيم.

(2) آن حضرت به آنها فرمود: «مرا به دنيا چه كار، من در دنيا نيستم جز همچون سوارى كه در سايه درختى نشسته و سپس از آنجا رفته و آن را رها كرده باشد» «5».

(3) روزى

فاطمه قطعه نانى را نزد آن حضرت آورد، پس پيامبر به او فرمود:

«اى فاطمه! اين قطعه نان چيست؟» گفت: قرص نانى است كه دلم نياسود تا اينكه آن را براى تو آوردم.

حضرت فرمود صلّى اللّه عليه و آله: «همانا اين نخستين طعامى است كه بعد از سه روز به شكم پدرت وارد مى شود «6»».

______________________________

(1) احمد، مسند 6/ 104.

(2) بخارى 7/ 97، صحيح، كتاب اطعمه.

(3) احمد، مسند 4/ 105.

(4) مسلم، صحيح 3/ 1650، كتاب لباس و زينت.

(5) ترمذى 4/ 588، صحيح 6/ 60.

(6) ابن سعد، طبقات 1/ 400،.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:254

(1) آن حضرت، گاه، شبهاى پى درپى گرسنه مى ماند و خانواده اش شام نداشتند «1». و عايشه در زهد آن حضرت روايت كرده: پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله روزه ماند و سپس گرسنگى را ادامه داد و روزه ماند و باز ادامه داد و روزه دار ماند، پس فرمود: «دنيا براى محمد و آل محمد شايسته نباشد. اى عايشه! خداوند از پيامبران اولو العزم جز به صبر بر ناخوشايندها و صبر از خوشايندها راضى نگرديد و از من راضى نگرديد مگر اينكه مرا تكليف فرمود به آنچه آنان را بدان مكلّف ساخت».

پس فرمود: «فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ».

«پس صبر كن آن گونه كه پيامبران اولو العزم صبر كردند» و من به خدا صبر مى كنم آن گونه كه صبر كردند، مى كوشم و نيرويى جز به خداوند نيست «2».

پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله همچنان در اين حالت، زاهد به دنيا و بى توجه به هر آنچه از متاعها و نعمتها در آن است، باقى ماند تا وقتى كه خداوند آن حضرت را برگرفت

و اختيار كرد. زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ج 1 254 پيامبر صلى الله عليه و آله اموال خود را صدقه داد ..... ص : 252

2)

مصيبت روز پنجشنبه

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از تحركات سياسى كه بعضى از بزرگان صحابه انجام داده بودند، دريافت كه آنان براى اهل بيتش بلاها در نظر دارند و منتظر فرصتى در مورد آنها هستند و اينكه همگى بر آنند كه خلافت را از آنها دور سازند. پس آن

______________________________

(1) ترمذى، صحيح 4/ 580.

(2) سيوطى در الدر المنثور 7/ 454 آن را در تفسير قول خداى تعالى: «فاصبر كما صبر اولو العزم» آورده است.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:255

حضرت صلّى اللّه عليه و آله بر آن شد تا امتش را از انحراف نگهدارد و از فتنه ها حمايت كند و لذا فرمود: «براى من (استخوان) شانه و دواتى بياوريد تا براى شما نامه اى بنويسم كه پس از آن هرگز گمراه نشويد» «1».

(1) آيا براى مسلمين نعمتى از اين عظيم تر باشد؟ اين ضمانتى است از سرور فرستادگان، آنكه از روى هوا سخن نمى گويد، تا امتش در مسير خود گمراه نشود و حق را همراهى كند و راه راست را دريابد.

(2) اين، حفاظتى براى توازن امّت و پايدارى آن بود و ضمانتى براى آسايش و امنيتش و توسعه اى براى زندگيش.

(3) اين تعهدى از سرور كاينات بود تا امّت، دچار سرخوردگى يا بحران در صحنه هاى سياسى و اقتصادى خود نگردد.

(4) به حقيقت، اين يكى از گرانبهاترين و نادرترين فرصتها در تاريخ اين امّت بود، ولى آن قوم آن را مورد استفاده قرار ندادند؛ زيرا قصد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را دانستند

كه آن حضرت به نص، باب مدينه علم و پدر سبطينش را تعيين خواهد فرمود و بدين گونه طمعها و منافعشان از بين خواهد رفت، پس يكى از آنها به آن حضرت پاسخ داد: كتاب خدا براى ما كافى است ...

(5) و اگر اين گوينده احتمال مى داد كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به حمايت مرزها يا محافظت بر امور دينى سفارش مى كرد، با اين گستاخى بر او پاسخ نمى گفت ولى وى مقصود حضرت را در نص بر خلافت امير المؤمنين دريافت.

(6) اختلاف ميان قوم بالا گرفت، جمعى كوشيدند تا دستور پيامبر را اجرا كنند و جمعى ديگر بر مخالفت با آن اصرار ورزيدند تا مبادا منافعشان از دست برود.

______________________________

(1) اين روايت را طبرانى در اوسط و نيز 6/ 11 بخارى و مسلم 3/ 1259 و ديگران، نقل كرده اند.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:256

زنان از پشت پرده به سخن آمدند و اين موضعگيرى گستاخانه آنها را در برابر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مورد اعتراض قرار دادند در حالى كه آن حضرت در ساعتهاى آخر زندگانيش بود، پس گفتند: «آيا آنچه را رسول خدا مى گويد، نمى شنويد؟!!».

(1) پس عمر برخاست و از ترس اينكه مطلب از دستشان به در رود، بر زنان فرياد كشيد و به آنها گفت: «شما آن رفيقه هاى يوسف هستيد، هرگاه بيمار شود چشمانتان را مى فشريد و هر وقت سلامت يابد، بر گردنش سوار مى شويد ...».

پيامبر چشم بر او دوخت و بر وى فرياد كشيد: «آنها را بگذاريد كه آنان بهتر از شما هستند ...».

(2) آنگاه مبارزه اى هولناك ميان قوم آغاز شد و مى رفت تا گروهى كه مى خواستند دستور رسول

صلّى اللّه عليه و آله را اجرا كنند، به پيروزى دست يابند، سپس يكى از آنها به سخن آمد و تيرى به سوى مقصود مورد نظر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رها نمود و آنچه را مى خواست تباه كرد و گفت: «پيامبر هذيان مى گويد ...!! «1»».

(3) طمعكاريهاى سياسيشان مقام پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را از ياد آنان برد كه خداوند آن حضرت را تزكيه نموده و از هذيان و ديگر مواردى كه موجب نقص مردم مى شود، معصوم داشته است.

(4) آيا آنان كلام خدا را كه در شب و روز بر آنها تلاوت مى شد، نشنيده بودند كه تكامل پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و توازن شخصيت آن حضرت را اعلام مى دارد تا آنجا كه خداى تعالى فرمود: ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ وَ ما غَوى وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلَّا

______________________________

(1) همه مورخان در اسلام، اين حادثه دردناك راى ذكر نموده اند و بخارى آن راى چندين بار در صحيح خود در 4/ 68 و 69 و 6/ 8 ذكر نموده اما وى نام گوينده راى كتمان نموده. همچنين در پايان غريب الحديث آن راى آورده و در شرح نهج البلاغه، 2/ 296 و تذكرة الخواص ص 62 به نقل از سرّ العالمين نام گوينده راى به وضوح آورده است.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:257

وَحْيٌ يُوحى عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوى «1».

«اين يار شما گمراه نگشته و فريفته نشده و از روى هوا سخن نمى گويد بلكه آن وحيى است مى رسد كه دارنده قدرتهاى عظيم به وى آموخته است».

و خداى تعالى فرمود: إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ ذِي قُوَّةٍ عِنْدَ ذِي الْعَرْشِ مَكِينٍ مُطاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ

وَ ما صاحِبُكُمْ بِمَجْنُونٍ «2».

«همانا گفتار پيامبرى بزرگوار امّت كه نزد صاحب عرش، قدرت و جايگاهى دارد، اطاعت مى شود و سپس امين است و اين دوست شما ديوانه نيست».

(1) آن قوم، آيات كتاب خدا در مورد پيامبرشان را فهميدند و هيچ شكى در عصمت و تكامل شخصيت آن حضرت نداشتند، ولى طمعكاريهاى سياسى، آنان را به سوى اين موضعگيرى سوق داد كه در دل هر مسلمان، اثرى نامطلوب مى گذارد. و ابن عباس هرگاه اين حادثه هولناك را ياد مى كرد، مى گريست تا آنجا كه اشكهايش بر گونه هايش همچون دانه هاى مرواريد مى ريخت و در حالى كه آهها مى كشيد، مى گفت: «روز پنجشنبه و چه روز پنجشنبه اى؟! رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله گفت: (استخوان) شانه و دواتى براى من بياوريد تا براى شما نامه اى بنويسم كه بعد از آن هرگز گمراه نشويد، اما گفتند: رسول خدا هذيان مى گويد ..!!» «3».

(2) حقا اين مصيبت بزرگ اسلام است كه ميان مسلمانان و ميان سعادت و پيشرفت آنان در صحنه هاى حق و عدالت، جدايى افكنده شد.

______________________________

(1) نجم/ 2- 5.

(2) تكوير/ 19- 22.

(3) احمد، مسند 1/ 355 و غيره.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:258

(1)

اندوه عظيم حضرت زهرا عليها السّلام

اندوهى عظيم بر قلب پاره تن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و ريحانه اش نشست و درد، او را رنجاند و غم بر او دست يافت، آنگاه كه دانست پدرش اين زندگى را بدرود خواهد گفت. وى به سوى آن حضرت آمد در حالى كه قدمهايش را با سراسيمگى برمى داشت، گويى كه از درد احتضار رنج مى برد. در كنار پدر نشست و چشم بر چهره اش دوخت و او را شنيد كه مى فرمود: «چه غمگينم!».

(2) دل پاك

زهرا پر از درد، اندوه و حسرت گشت و فورا به آن حضرت گفت:

«پدر! براى اندوه تو من نيز چه غمگينم».

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله هنگامى كه دختر محبوبش را ديد كه گويى تصوير كالبدى بى جان است، دل بر او سوزاند و براى دلداريش گفت: «از اين پس، اندوهى بر پدرت نخواهد بود» «1».

(3) اين كلمات، اثرى سخت تر از يك صاعقه بر قلب او داشت؛ زيرا دانست كه پدرش او را وداع خواهد گفت. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ديد كه زهرا هراسان و سرگردان است و اندوه، رنگ از چهره اش گرفته و او در دست امواجى هولناك از درد گرفتار آمده، پس خواست تا وى را تسليت دهد، به او فرمود تا به آن حضرت نزديك شود و گفتارى را پنهان به وى فرمود كه چشمانش را پر از اشك ساخت، آنگاه رازى را با وى در ميان نهاد كه تبسمى را به نويد و شادمانى بر لبانش نشاند. عايشه از اين امر تعجب كرد و گفت: «من همانند امروز شادمانى اى نزديك به اندوه نديده ام».

(4) عايشه در مورد رازى كه پيامبر به حضرت زهرا گفته بود، از وى پرسيد اما

______________________________

(1) همان.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:259

حضرت زهرا، روى از او برگرداند و از آگاه كردن وى خوددارى نمود. هنگامى كه روزها گذشت، آن حضرت عليها السّلام در مورد آن راز سخن گفت و فرمود پيامبر به من خبر داد كه: «جبرئيل هر سال، قرآن را يك بار بر من مى خواند و امسال وى آن را دو بار بر من آورد و من اين را نمى بينم جز اينكه اجل من فرا رسيده

است ...».

(1) و اين سبب اندوه و گريه وى بود و اما علت شادمانى و انبساط خاطرش اين بود كه پيامبر به وى خبر داده بود كه: «تو نخستين فرد از اهل بيت من هستى كه به من مى پيوندى و من براى تو بهترين در گذشته باشم ... آيا نمى پسندى كه سرور زنان اين امّت باشى ...» «1».

(2) علّت خاموش شدن شعله اندوهش اين بود كه به او خبر داد وى نخستين فرد از اهل بيتش خواهد بود كه به وى مى پيوندند. سپس، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از بار مصيبت وى كاست و به او فرمود: «اى دخترم! گريه مكن و هرگاه درگذشتم بگو انّا للّه و انّا اليه راجعون كه در اين گفتار عوضى در برابر هر ميّت باشد».

آن حضرت، با صدايى اندوهگين و حسرت بار به پدر گفت: «و حتى از تو اى رسول خدا؟».

پيامبر فرمود: «آرى و از من نيز» «2».

(3) آنگاه درد بر پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله شدت گرفت و زهرا گريستن آغاز كرد و به پدر مى گفت: به خدا تو همان گونه اى كه گفته اند:

و ابيض يستسقى الغمام بوجهه ثمال اليتامى عصمة للارامل «آن سفيد روى كه با چهره اش از ابر، باران طلبيده مى شود؛ آن سرپرست يتيمان و پناهگاه بيوه زنان».

______________________________

(1) حياة الامام الحسن عليه السّلام 1/ 134.

(2) انساب الاشراف 1/ 552.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:260

(1) رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بيدار شد و به او فرمود: «اين گفته عموى تو ابو طالب است». آنگاه آن حضرت اين گفتار خداى تعالى را تلاوت فرمود: وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ

أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ «1» «2».

«و محمد صلّى اللّه عليه و آله جز پيامبرى نيست كه پيش از او رسولان بوده اند، پس اگر بميرد و يا كشته شود، به گذشته خود بازمى گرديد؟ و هر كس به گذشته اش بازگردد چيزى به خداوند زيان نمى رساند و خداوند سپاسگزاران را پاداش خواهد داد».

(2) «انس بن مالك» روايت كرده: فاطمه كه حسن و حسين با او بودند، نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله هنگام بيمارى وفاتش آمد و خود را بر او انداخت و سينه بر سينه اش نهاد و سخت مى گريست. پيامبر وى را از اين كار نهى فرمود و او به خانه اش برگشت در حالى كه اشك بر چشمان پيامبر نشسته بود و مى فرمود: «خداوندا! اهل بيتم را نگهدار و من آنها را نزد هر مؤمنى به امانت مى گذارم ...».

و اين كلمات را سه بار تكرار كرد در حالى كه سخت اندوهناك بود به سبب آنچه مى دانست چه محنتها و مصيبتهايى بر آنها خواهد گذشت.

(3)

ميراث پيامبر صلّى اللّه عليه و آله براى دو سبطش

هنگامى كه سرور زنان دانست كه ديدار پدرش با پروردگار نزديك گشته، به خانه خود شتافت و دو فرزند خود حسن و حسين را با خود آورد و در

______________________________

(1) انساب الاشراف، ج 1، ق 1، ص 552- 553.

(2) آل عمران/ 144.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:261

حالى كه اشك مى ريخت از آن حضرت درخواست نمود تا از مكارم خود- كه جهان را سراسر معطر نموده بود- چيزى به ارث، نصيبشان، فرمايد، پس گفت:

«پدر جان! اينها دو فرزند تو هستند، پس چيزى از خود به آنها

ميراث عنايت فرما ...».

(1) پيامبر، بعضى از ويژگيها و ذاتيات خود را كه به آنها بر ديگر پيامبران ممتاز شده بود، به آن دو عنايت فرمود و گفت: «براى حسن، هيبت و سيادت من باشد و براى حسين، جرئت و بخشش من خواهد بود» «1».

(2) حسنين از نزد جدشان برخاستند در حالى كه از آن حضرت، هيبت، سيادت، جرئت و بخشندگى را به ارث برده بودند و آيا از آنچه اين زمين در بر مى گيرد، چيزى گرانبهاتر و گران مايه تر از اين ميراث وجود دارد كه ارتباطى به جهان ماده و امور آن ندارد، بلكه كمالات نبوت و ويژگيهاى آن را در بر مى گيرد.

(3)

سفارش پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در مورد سبطين

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله امام على را در مورد نگهدارى از سبطين، سفارش فرمود و اين

______________________________

(1) ابن شهر آشوب، مناقب 3/ 396. و در نظم درر السمطين، ص 212 آمده است كه حضرت فاطمه عليها السّلام گفت «اى رسول خدا! به دو فرزندم حسن و حسين، چيزى بخشش فرما، پس فرمود:

«به حسن، هيبت و حلم و به حسين، گذشت و رحمت را عطا مى نمايم».

و در روايتى ديگر: «اين بزرگ را هيبت و حلم مى بخشم و اين كوچك را محبت و رضا مى دهم».

و در ربيع الابرار، ص 315 آمده فاطمه دو فرزندش را نزد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آورد و گفت: يا رسول اللّه! به آنها بخششى فرما، فرمود: «پدرت فداى تو باد! پدر تو مالى ندارد كه به آنها ببخشد سپس حسن را گرفت و او را بوسيد و بر ران راست خود نشاند و فرمود: «اين پسرم، عطيه اش خلق و هيبت من است و حسين را

گرفت و بوسيد و بر ران چپ خود نهاد و فرمود: عطيه او شجاعت و بخشندگى من است».

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:262

امر، سه روز پيش از وفات آن حضرت بود، آنجا كه به وى فرمود: «اى پدر دو ريحانه من! تو را از دنيا در مورد دو ريحانه ام سفارش مى كنم كه به زودى دو ركن تو فرو مى ريزد و خداوند خليفه من بر تو باشد ...».

(1) هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در گذشت، على عليه السّلام گفت: «اين يكى از دو ركنى است كه رسول خدا به من فرمود».

هنگامى كه حضرت فاطمه درگذشت، على عليه السّلام گفت: «اين ركن دوم است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به من فرمود» «1».

(2)

سوز و گداز پيامبر صلّى اللّه عليه و آله براى حسين عليه السّلام

زمانى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از سختى درد و شدت احتضار رنج مى برد، حضرت حسين عليه السّلام به سوى جدش شتافت و هنگامى كه پيامبر او را ديد، بر سينه اش فشرد و دردهاى بيمارى را فراموش كرد و فرمود: «مرا با يزيد چه باشد، خداوند او را بركت ندهد، خداوندا! يزيد را ...».

(3) سپس براى مدتى طولانى بيهوش شد و وقتى كه به هوش آمد، حسين را فراوان مى بوسيد و در حالى كه اشك از چشمانش سرازير بود، مى فرمود: «مرا با قاتل تو جايى در برابر خداى عز و جل باشد» «2».

فاجعه حسين عليه السّلام در برابر جدش رسول خدا در ساعات آخر زندگيش، مجسم گرديد و بر دردها و غمهايش افزود.

______________________________

(1) صدوق، امالى، ص 119.

(2) شيخ عباس قمى، نفس المهموم، ص 29- 30 به نقل از ابن نما حلى، مثير الاحزان، ص 22.

زندگانى

حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:263

(1)

به سوى بهشت برين

براى آن روح عظيمى كه خداوند در گذشته و آينده روزگار، همانندش را نيافريده است، آن لحظه اى فرا رسيد كه از اين زندگى جدا شود تا در جوار خدا و لطف او از نعمتها بهره مند گردد و ملك الموت آمد و اجازه ورود بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله خواست و حضرت زهرا به وى خبر داد كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به خويشتن مشغول است و او رفت و اندكى بعد آمد و اجازه خواست. پس، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله از اغماى خود، به خود آمد و به دخترش فرمود: «آيا او را مى شناسى؟».

حضرت فاطمه گفت: «خير يا رسول اللّه!».

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «او همان است كه قبرها را آباد مى سازد و خانه ها را خراب مى كند و جماعتها را از هم جدا مى نمايد».

(2) دل زهرا عليها السّلام فرو ريخت و سرگشته گشت و مصيبت، زبانش را بند آورد، آنگاه گفت: «واى بر من از درگذشت خاتم پيامبران! چه مصيبتى است وفات بهترين اتقيا و جدا شدن سيد اصفيا، افسوس بر انقطاع وحى از آسمان، من امروز از كلام تو محروم گشتم ...».

دل پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شكست و بر پاره تن خويش مهربانى نمود و فرمود: «گريه مكن كه تو نخستين فرد، از اهل بيتم هستى كه به من ملحق مى شوى» «1».

(3) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اجازه ورود به ملك الموت داد و هنگامى كه نزد آن حضرت حاضر شد، به او گفت: «يا رسول اللّه! خداوند مرا نزد تو فرستاد و مرا فرمان داد

تا از تو اطاعت كنم در هر چيزى مرا به آن دستور دهى، اگر مرا بفرمايى كه جانت را بگيرم، آن را مى گيرم و اگر مرا دستور دهى كه آن را رها كنم، رها

______________________________

(1) درة الناصحين، ص 66.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:264

مى نمايم ...»

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در شگفت شد و به او فرمود: «اى ملك الموت! آيا اين را انجام مى دهى؟».

ملك الموت گفت: «به آن دستور داده شده ام كه در هر چيزى مرا فرمان دهى، از تو اطاعت كنم».

پس جبرئيل بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرود آمد و به آن حضرت گفت: «اى احمد! خداوند مشتاق تو شده است» «1».

(1) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله جوار پروردگارش را انتخاب كرد و به ملك الموت اجازه داد تا روح عظيمش را قبض نمايد و هنگامى كه اهل بيت عليهم السّلام دانستند كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در اين لحظات از آنها جدا مى شود، براى وداع وى شتافتند و سبطين آمدند و خود را بر آن حضرت افكندند در حالى كه اشك مى ريختند و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آنها را فراوان مى بوسيد، پس امير المؤمنين عليه السّلام خواست آنها را از پيامبر دور سازد، اما پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مانع شد و به او فرمود: «آنها را بگذار تا از من بهره گيرند و من از آنها بهره مند شوم كه پس از من اثرى به آنها خواهد رسيد ...».

(2) سپس روى به عيادت كنندگان خود كرد و به آنها فرمود: «در ميان شما كتاب خدا و عترتم اهل بيتم را بر جاى گذاشتم، پس

از بين برنده كتاب خدا همانند از بين برنده سنّت من است و نابود كننده سنتم همچون نابود كننده عترتم مى باشد كه آنها از هم جدا نمى شوند تا اينكه كنار حوض بر من وارد گردند ...» «2».

(3) و به وصى و باب مدينه علمش، امام امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: «سرم را در

______________________________

(1) ابن سعد، طبقات 2/ 259، طبرانى، المعجم الكبير 3/ 139- 140.

(2) خوارزمى، مقتل الحسين 1/ 114.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:265

دامنت بگذار كه امر خدا آمده است، پس هرگاه جان از تنم خارج شد، آن را دريافت كن و بر چهره خويش بمال، آنگاه مرا رو به قبله قرار ده و به امر من پرداز و نخستين كس از مردم باش كه بر من نماز گزارى و از من جدا مشو تا اينكه مرا به خاك سپارى و از خداى عز و جل استعانت بجوى».

(1) امير مؤمنان عليه السّلام سر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را گرفت و آن را در دامن خويش گذاشت و دست خود را به زير چانه آن حضرت قرار داد و ملك الموت، قبض روح پاكش را آغاز نمود و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از دردهاى مرگ و سختى فزع، رنج مى برد تا اينكه جان پاكش پرواز كرد و امام آن را بر چهره خويش كشيد «1».

(2) زمين، لرزيد و نور عدل و حق، خاموش شد و رفت آنكه زندگيش براى همه مردم نور و رحمت بود و انسانيت به مصيبتى عظيم تر از اين فاجعه گرفتار نيامد؛ زيرا پيشوا، رهايى بخش و معلم، درگذشته و آن نورى كه راه را براى انسان روشن كرده

و او را به راه راست هدايت نموده، خاموش گشته بود.

مسلمانان در اندوه و سوگ فرو رفتند و از خود بى خود شدند و پريشانى، بى تابى و اضطراب آنان بالا گرفته بود.

(3) زنان مسلمان به سوى خانه پيامبر شتافتند آنجا كه همسران پيامبر چادر از سر نهاده و بر سينه هاى خود مى زدند و زنان انصار كه غم و اندوه، جانشان را مى سوزاند، بر چهره خود مى زدند تا آنجا كه از شدّت فرياد و فغان، حنجره هايشان زخم گشته بود «2».

______________________________

(1) المناقب 237. و اخبار فراوان آمده است مبنى بر اينكه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در گذشت در حالى كه سر آن حضرت در دامن على بود عليه السّلام ر. ك: كنز العمال 4/ 55. ابن سعد، طبقات 2/ 262- 263، و غيره.

(2) انساب الاشراف، ق 1/ ج 1/ 574.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:266

(1) از ميان اهل بيت آن حضرت، پاره تن پاكش، حضرت فاطمه زهرا عليها السّلام بيش از هر كسى درد مى كشيد و از همه اندوهگين تر بود و با شدت و سختى فراوان مى گريست و مى گفت: «آه پدر جان! آه اى رسول خدا! اى پيامبر رحمت! اينك ديگر وحى نمى آيد و آن جبرئيل از ما قطع مى شود. خداوندا! جانم را به جان او ملحق ساز و مرا شفاعت كن تا به چهره اش بنگرم و در روز قيامت مرا از اجر و شفاعتش، محروم مفرما» «1».

(2) وى در اطراف آن جنازه پاك، حركت مى كرد و مى گفت: «آه پدر جان! سوگش را به جبرئيل خواهم گفت ... آه پدر جان! بهشت فردوس جايگاه اوست ... آه پدر جان! پروردگارى را كه او را

فراخواند، اجابت گفت ...» «2».

(3) مسلمانان، هراسان آمدند در حالى كه اندوهگين و نوحه گويان بودند و زمين در زير پايشان مى لرزيد و چنان سراسيمه گشته بودند كه حتى از خود بى خبر شده و حيرت و سرگردانى بر آنان دست يافته بود.

(4)

تجهيز جنازه پاك پيامبر صلّى اللّه عليه و آله

حضرت امير المؤمنين عليه السّلام به تجهيز پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پرداخت و هيچ كس در اين امر با وى مشاركت نداشت. پس به غسل دادن آن حضرت پرداخت در حالى كه مى گفت: «پدر و مادرم فداى تو باد! با مرگ تو قطع شد آنچه با مرگ غير از تو از نبوت، خبرها و اخبار آسمان، قطع نمى شد، تو مخصوص گشتى تا آنجا كه

______________________________

(1) تاريخ الخميس 2/ 173.

(2) سير اعلام النبلاء 2/ 120 ابن ماجه، سنن 1/ 522، و در آن آمده است كه «حماد بن زيد» گفت ثابت، روايت كننده حديث را ديدم كه وقتى اين حديث را مى گفت، مى گريست به طورى كه دنده هايش تكان مى خورد.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:267

تسليت دهنده اى در برابر ديگران گشتى و عموميت دادى تا اينكه مردم نزد تو يكسان شدند و اگر تو امر به صبر نمى كردى و از جزع، نهى نمى فرمودى، اشك چشمها را بر تو به آخر مى رسانديم، اما درد، ماندگار و اندوه، هم پيمان ما خواهد ماند ...» «1».

(1) عباس عموى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و اسامه از پشت پرده به آن حضرت آب مى دادند «2» و بوى خوش از بدن رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله پخش مى شد و امام مى گفت:

«پدر و مادرم فداى تو باد يا رسول اللّه! زنده و مرده تو خوشبو است» «3». و آبى

كه آن حضرت به آن غسل داده شد، از چاهى بود كه آن را «غرس» مى ناميدند و آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله از آب آن مى نوشيد «4». پس از پايان يافتن غسل، آن حضرت را كفن نمود و او را بر تخت نهاد.

(2)

خواندن نماز بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله

نخستين كسى كه بر آن تن پاك، نماز گزارد، خداى تعالى از بالاى عرش بود، پس از آن، جبرئيل و بعد، ميكائيل و سپس، دسته دسته فرشتگان بودند «5».

______________________________

(1) محمد عبده، شرح نهج البلاغه 2/ 255.

(2) وفاء الوفاء 1/ 319. البداية و النهاية 5/ 263. و در كنز العمال 7/ 250 آمده است كه على، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را غسل داد و فضل بن عباس و اسامه آب را به او مى دادند. و در البداية و النهاية 5/ 260 آمده است كه: اوس بن خولى انصارى كه از بدريون بود، ندا داد كه اى على! تو را به خدا سوگند مى دهيم و به بهره ما از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله پس على به او گفت: داخل شو و او داخل شد و هنگام غسل دادن رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله حاضر بود، اما در چيزى از غسل دادن آن حضرت، مشاركت نداشت.

(3) ابن سعد، طبقات، بخش دوّم، ص 281.

(4) البداية و النهاية 5/ 261.

(5) حلية الاولياء 4/ 78.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:268

(1) و بعد، حضرت امام امير المؤمنين عليه السّلام بر آن حضرت نماز گزارد. آنگاه مسلمين براى نماز بر جنازه پيامبرشان آمدند. امام امير المؤمنين عليه السّلام به آنها فرمود: «از ميان شما كسى به عنوان امام بر

او نماز نخواند كه او زنده و مرده، امام شماست».

(2) پس از آن، مسلمين دسته دسته بر او وارد مى شدند و صف اندر صف بدون امام بر آن حضرت نماز مى گزاردند در حالى كه امير المؤمنين در كنار جنازه ايستاده بود و مى گفت: «سلام بر تو اى پيامبر و رحمت خدا و بركات او! خداوندا! ما گواهى مى دهيم كه وى آنچه را بر او نازل شد، ابلاغ نمود و براى امتش خير خواهى و دلسوزى نمود و در راه خدا جهاد كرد تا اينكه خداوند دينش را عزّت بخشيد و كلمه اش را تمام گردانيد. خداوندا! ما را از كسانى قرار ده كه پيروى مى كنند آنچه را كه بر او نازل گرديده و بعد از او ما را ثابت گردان و ما را با او همراه ساز» و مردم آمين مى گفتند «1».

(3) مردم از برابر آن جنازه پاك، مى گذشتند در حالى كه شكسته بال و چشم فروهشته بودند و اندوه، دلهايشان را شكافته بود؛ زيرا مرده بود كسى كه آنان را به هدايت و حق فراخواند و براى آنها دولتى تأسيس كرده بود كه دعوت به انصاف مظلوم و حق ستانى از هر تجاوزگر گناهكار فرا مى خواند، آنكه نور هدايت را روشن ساخت و زندگى فكرى را در همه نقاط زمين، روشنى بخشيد.

(4)

خاكسپارى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله

پس از آنكه مسلمانان نماز بر آن جنازه عظيم را به پايان رسانده و با ايشان

______________________________

(1) كنز العمال 7/ 254.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:269

براى آخرين بار وداع كردند، حضرت امام امير المؤمنين عليه السّلام در تاريكى شب به خاكسپارى آن بدن مقدس در آرامگاه اخيرش پرداخت و در كنار قبر ايستاد و

در حالى كه خاك آن را با اشك ديده سيراب مى نمود، با صدايى آهسته و غم آلود گفت: «شكيبايى جز درباره تو زيباست و جزع جز براى تو، زشت است.

مصيبت تو عظيم است و پيش از تو و بعد از تو بزرگ باشد ...» «1».

(1) پرچمهاى عدالت درهم پيچيده شده و اركان حق به لرزه درآمد و آن لطف الهى از ميان برداشته شد كه جريان حيات را به واقعيتى درخشان تبديل كرده بود و ناله هاى ستمديدگان و شكنجه شدگان در آن متلاشى گرديد كه ديگر نيازى به فقر و حرمان نباشد و انسان همه خواسته هايش را از نيكنامى و امنيّت و استقرار در آن بيابد.

(2)

پريشانى عترت پاك عليهم السّلام

عترت پاك از درگذشت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به سخت ترين و دردناكترين صورت، پريشان خاطر شدند و از اين بيم داشتند مردم عرب كه از اسلام، خونخواهى داشتند، بر آنها يورش برند؛ زيرا خصلت انتقامجويى نزد عرب و غير عرب، ريشه دار و ذاتى مى باشد و دلهاى آنان از حقد و دشمنى نسبت به خانواده پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پر بود و منتظر فرصت و چشم به راه حوادث بودند تا از آنان انتقام گيرند و آنها معتقد بودند كه «على» همان كسى است كه خون آنها را ريخته و سر از تن فرزندانشان جدا كرده بود و آنها در انديشه انتقام گرفتن از او و ديگر افراد خانواده اش بودند.

______________________________

(1) محمد عبده، شرح نهج البلاغه 3/ 224.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:270

(1) خانواده پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در شب وفات آن حضرت، چشمى بى خواب داشتند و دردها و پريشان خاطريها آنان را در بر گرفته

بود.

(2) امام صادق عليه السّلام ميزان پريشانى و تأثر آنان را چنين بيان فرموده: «هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله وفات يافت، اهل بيتش شب را در حالى به صبح رساندند كه گويى نه آسمانى بر آنها قرار داشت و نه زمينى در زير پاى آنان بود، زيرا آنها هدف انتقامجويى نزديكان و دورتران بودند ...» «1».

(3) امام حسين عليه السّلام در سن و سال خردسالى از اين محنت بزرگ، رنج برد و ابعاد آن را دريافت و اينكه چه مصيبتهايى را در بر داشت كه خانواده اش از آنها رنج مى برد. و نيز آن حضرت با فوت جدّش، آن عطوفتى را از دست داده بود كه آن حضرت، فراوان در حق وى به كار مى برد. همچنين اندوه و سوگ عظيمى كه با مرگ پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله بر پدر و مادرش وارد شده بود، او را به سختى مى آزرد و اندوهى جانكاه بر قلبش وارد ساخت و احساسات و عواطفش را در بر گرفت.

(4) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به سوى بهشت موعودش رفت در حالى كه عمر امام حسين عليه السّلام بنا به گفته مورخان، شش سال و هفت ماه بوده است «2» و در آن مرحله، همه مظاهر شخصيتى وى تكامل يافته و حقيقت حوادث را شناخته بود و اينكه آن قوم چه برنامه هاى هولناكى براى دور ساختن خلافت از اهل بيت عليهم السّلام ترتيب داده بودند آنجا كه جنازه پيامبرشان را بى اعتنا رها كرده به اختلاف بر سر حكومت و جنگ بر سر قدرت پرداختند. آن حوادث، طبيعت حال جامعه و ديگر مشخصات و جهت گيريهاى آن

را به وى شناساند تا آنجا كه آن

______________________________

(1) بحار الانوار، 59/ 194 باب وفات پيامبر.

(2) منهاج السنّة، 5/ 45 و در آن آمده است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله درگذشت در حالى كه حسين، هفت سال تمام نداشت.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:271

حضرت صلّى اللّه عليه و آله نظر خود را درباره آن چنين بيان فرمود: «مردم، بردگان دنيا هستند و دين، ته مانده غذايى بر زبانهاى آنهاست، آن را تا آنجا نگاه مى دارند كه معيشتهاى آنان حاصل شده باشد، پس هرگاه در فشار گرفتارى قرار گيرند، دينداران كم مى شوند».

(1) و اين پديده ذاتى در همه مواضع جامعه حاكم است و در همه ادوار تاريخى، دگرگون نمى شود.

(2) وفات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با حوادث هولناك بسيار خطرناكى همراه بود كه از مهمترين و دردناكترين آنها دور ساختن عترت پاك از امور سياسى در كشور و قرار دادن آنان در انزوايى از واقعيت حيات اجتماعى بود در زمانى كه امّت به هيچ روى بى نياز از ثروتهاى فكرى و علمى عترت نبود چرا كه آنها را از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله گرفته بودند.

(3) همچنين تكانهاى سختى كه امّت دچار آنها گرديد، نتيجه حتمى جداسازى خلافت از اهل بيت بود؛ زيرا طمعكاريهاى سياسى به صورتى آشكار، نزد بسيارى از صحابه منتشر گرديد، چيزى كه به تشكيل احزاب سودجو انجاميد و در برنامه ريزيهاى سياسى خود، هدفى جز رسيدن به قدرت و بهره مند شدن از خيرات سرزمينها نداشتند.

(4) به هر حال، رحلت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از دردناكترين فجايع اجتماعى بود كه بر مسلمين وارد شد و قرآن كريم به اهميت

خطر آن اشاره نموده آنجا كه فرموده است: «و محمد صلّى اللّه عليه و آله نيست جز رسولى كه پيش از او رسولان بودند، پس آيا اگر بميرد و يا كشته شود، به گذشته هايتان برمى گرديد؟ و هر كس به

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:272

گذشته اش برگردد، چيزى به خداوند زيان نمى رساند» «1».

(1) و اين برگشت خطرناك كه خداوند از آن ياد كرده، در صحنه زندگى عامه واقع شد كه دردناكترين نمونه هاى آن، نابودى عترت پاك در صحراى كربلا و برداشتن سرهاى فرزندان پيامبر بر روى نيزه ها و به اسارت بردن بانوان بزرگوار رسالت و گرداندن آنها در مناطق و سرزمينها بود.

______________________________

(1) آل عمران/ 144.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:273

(1)

حكومت شيخين (ابو بكر و عمر)

اشاره

امر محققى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نسبت به آن اهتمامى بالغ داشت، استقرار وضع مسلمين و تعيين سرنوشت آنان و ادامه زندگيشان در مسير پيشرفت در زمينه هاى اجتماعى و سياسى بود كه براى امّت، راهى را بر اساس روشى تجربى ترسيم فرمود كه به هيچ روى تحت تأثير عوامل عاطفى يا تأثيرگذاريهاى خارجى قرار نمى گرفت و امام امير المؤمنين عليه السّلام را براى رهبرى روحى و زمانى امّت، تعيين فرمود و آن به سبب شايستگيهايى بى مانند بود كه به اجماع مسلمين در شخصى غير از او فراهم نيامده است و شايد مهمترين آنها به شرح زير مى باشد:

(2) 1- احاطه آن حضرت بر امر قضاوت كه بالاترين مرجع جهان اسلام در اين بخش بوده و گفتار عمر در مورد آن حضرت مشهور است كه: «لو لا على لهلك عمر؛ اگر على نمى بود، عمر هلاك مى شد». و هيچ يك از صحابه در اين موهبت، با

وى همتايى نداشتند و همگى متفق شدند بر اينكه وى بعد از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله عالمترين و آگاهترين مردم به امور دين و شئون شريعت است و اينكه آن حضرت در امور سياسى و ادارى، آگاهترين آنان بوده و فرمان آن حضرت به «مالك اشتر» از محكمترين ادلّه در اين مورد است؛ زيرا اين فرمان، مواردى را در بر دارد كه هيچ قانون سياسى در اسلام و غير آن در بر نگرفته است به اين جهت كه وظايف حكومت در برابر شهروندان و مسئوليتش در فراهم آوردن عدالت

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:274

سياسى و اجتماعى براى آنان را مورد توجه قرار داده. و نيز اختيارات حكام و مسئوليتهاى آنان را مشخص ساخته و شرايطى را كه يك كارمند دستگاه حكومت بايد داشته باشد از شايستگى و آگاهى كامل به مسائل شغلى كه به وى واگذار مى گردد و لزوم آراستگى وى به اخلاق، ايمان و تعهد دينى را مشخصا بيان نموده است و ديگر موارد درخشانى كه اين فرمان در بر دارد و امّت به عنوان دولت يا ملت نمى تواند از آنها بى نياز باشد.

(1) بسيارى از نامه هاى آن حضرت به ولات و كارگزارانش نيز سرشار از نقطه نظرهاى سياسى است و دلالت بر اين دارد كه آن حضرت برجسته ترين سياستمدار در اسلام و غير آن مى باشد همان گونه كه حضرتش آگاهترين فرد از مسلمين در اين امور بوده.

(2) در ساير علوم همچون علم كلام، فلسفه، علم حساب و غيره نيز داناترين آنان بود و ابواب فراوانى از علوم را گشوده كه بيش از سى علم مى باشد بنا به آنچه نويسندگان شرح

حال آن حضرت، نوشته اند و با وجود اين ثروتهاى علمى فراوان كه از آنها بهره مند بوده، چگونه حضرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ايشان را براى منصب خلافت- كه محور گردش سيادت و امنيت امّت مى باشد- انتخاب و يا نامزد ننموده است؟

(3) تواناييهاى علمى عظيمى كه امام دارا بوده به حكم منطق اسلامى كه مصلحت عامه را بر هر چيزى ترجيح مى دهد، مقتضى اين است كه آن حضرت براى رهبرى عامه نامزد گردد و نه شخصى غير از او كه خداى تعالى مى فرمايد:

هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ «1».

______________________________

(1) زمر/ 9.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:275

«آيا آنها كه مى دانند با آنها كه نمى دانند، برابر مى شوند؟».

(1) و هيچ چيز بيش از اين مايه تمسخر نيست كه تقديم مفضول بر فاضل جايز شمرده شود، اين منطق، موجب غبن در علم و بى توجهى به فضيلت و عقب ماندگى امّت و انحطاط ارزشها و نمونه هاى برجسته آن مى شود.

(2) 2- حضرت امام امير المؤمنين عليه السّلام از شجاعترين مردم و دليرترين آنان بود و شجاعت نادر آن حضرت، همه زبانهاى روى زمين را در بر گرفته است و هم آن حضرت بود كه مى فرمايد: «اگر تمام عرب در نبرد با من متحد گردند، از آنها روى بر نخواهم تافت».

(3) و اين دين با شمشير آن حضرت برپا گشت و با جهاد و تلاشهايش بنا گرديد. او صاحب مواضع مشهور در روز بدر، حنين و احزاب است كه سرهاى مشركين را درو كرد و بنيادشان را برانداخت و بسيارى از آنان را كشت و هيچ شكافى در اسلام گشوده نگشت مگر اينكه آن حضرت براى خاموش كردن آن

پيش مى رفت و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله او را به عنوان فرمانده در همه مواضع و همه صحنه ها مقدم مى داشت و فرماندهى كل سپاههايش را به او واگذار فرمود و در هيچ جنگى وارد نشد مگر اينكه خداوند به دست او پيروزى را نصيب كرده باشد و او بود كه يهوديان را مقهور نمود و دژهاى خيبر را گشود و شوكت آنان را در هم شكست و آتش آنان را خاموش گردانيد.

(4) و «شجاعت» يكى از عناصر اساسى است كه رهبرى عامه بر آن متوقف است؛ زيرا اگر امّت، گرفتار بحرانها و شكستها شود و رهبر آن اراده اى ناتوان و عنصرى سست و دلى جبان داشته باشد، آن امّت حتما دچار فاجعه ها و بلاها مى گردد و ضربه ها و شكستها بر آن متوالى مى شود.

(5) با فراهم آمدن اين صفت در بالاترين معانى آن در حضرت امام

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:276

امير المؤمنين عليه السّلام چگونه ممكن است پيامبر صلّى اللّه عليه و آله وى را براى خلافت اسلامى نامزد نكند؟ زيرا وى به حكم شجاعت بى مانندش كه همه صفات فاضله و كمالات كريمه آن را همراهى مى نمودند، براى رهبر امّت و اداره امور آن، متعيّن بود، حتى اگر نصّى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در مورد آن حضرت نبوده باشد.

(1) 3- مهمترين صفتى كه بايد در شخص عهده دار رهبرى امّت فراهم آيد، نكران ذات است و ايثار مصلحت امّت بر هر چيز ديگر و عدم اختصاص غنايم و ديگر اموال مسلمين به خويشتن. اين امر از بارزترين مواردى است كه امام در ايام حكومتش بدان شهرت يافت و مسلمين و

ديگر مردم هيچ حاكمى را نمى شناسند كه مانند حضرت امير المؤمنين عليه السّلام همه منافع خاصه خود را ناديده گرفته باشد و چيزى از اموال دولت را براى خود يا براى اهل بيتش مصرف نموده باشد و در مورد آنها به سختى خود را به رنج انداخته و كوشش نموده باشد كه ميان مسلمين به روشى اقدام كند كه پايه آن، حق محض و عدل خالص باشد و اين موضوع را هنگام بحث درباره حكومت آن حضرت، با تفصيل بيشترى بيان خواهيم كرد.

(2) 4- «عدالت» از بارزترين صفات مشخص در شخصيّت امام است؛ زيرا نفس شريف آن حضرت از تقواى الهى و اجتناب از معاصى پروردگار لبريز گشته بود و هيچ چيزى را بر طاعت خداوند ترجيح نمى داد و به شدت از آنچه مخالف دين بود و شريعت خدا آن را نمى پذيرفت، پرهيز مى نمود. و هم آن حضرت است كه مى فرمايد: «به خدا اگر اقاليم هفتگانه با آنچه در زير افلاك آنهاست به من داده شود كه خداى را نافرمانى كنم به اينكه يك دانه جو را به دست آورم و آن را از دهان ملخى خارج سازم، اين كار را انجام نمى دادم».

و از نشانه هاى عدالت نادره آن حضرت است كه از موافقت با

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:277

«عبد الرحمن بن عوف» خوددارى نمود كه بر او اصرار كرد تا خلافت را به وى واگذار كند به شرطى كه به شيوه شيخين متعهد شود و آن حضرت جز اين را نپذيرفت كه بر وفق رأى و اجتهاد خاص خويش عمل كند و اگر حضرتش از طالبان دنيا و عاشقان قدرت بود، به وى پاسخ

مثبت مى داد و پس از آن مطابق آنچه مناسب مى ديد عمل مى كرد ولى آن حضرت چيزى را كه به آن معتقد نبود، متعهد نمى گشت و هيچ راهى را كه در آن كجى يا انحراف از الگوها و هدايت اسلام باشد، در پيش نمى گرفت.

(1) «عدالت» با گسترده ترين مفاهيمش در شخصيت امام عليه السّلام فراهم آمده بود و آن از عناصر اصلى است كه لازم است هر زمامدارى كه عهده دار امور مسلمين گردد، به آن زيور يابد.

(2) اينها بعضى از ويژگيهاى امام عليه السّلام مى باشد، پس چگونه ممكن است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله او را نامزد ننمايد و براى منصب خلافت انتخاب نكند؟!! و اگر ما به اصل وراثت متعهد شويم كه مهاجرين آن را در برابر انصار حجت قرار دادند، امام از ديگران به مقام پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شايسته تر بود؛ زيرا وى ابن عم پيامبر و داماد و پدر دو سبطش بوده است.

(3) «سيديو» مى گويد: «اگر به اصل وراثت كه از آغاز به نفع على بوده، معترف مى شدند، اين اصل مى توانست منازعات نكبت بارى كه اسلام را غرق در خون نمود، متوقف سازد. همسر فاطمه در شخص خود، حق وراثت را به عنوان وارث شرعى پيامبر دارا بود همان گونه كه حق انتخاب شدن را نيز در اختيار داشت» «1».

______________________________

(1) روح الاسلام، ص 292.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:278

(1) نگرش دقيقى كه از عوامل عاطفه و تقليد متأثر نشود، حكم مى كند پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كسى را كه در امور خلافت جانشين وى باشد، تعيين نموده و بر امام امير المؤمنين به نصّ، تصريح فرموده است نه بخاطر

قاعده وراثت و ديگر اعتبارات عاطفى، بلكه بخاطر فراهم بودن صفات رهبرى در شخصيت وى ...

و از ضعيف ترين اقوال و دورترين آنها از منطق دليل است، اينكه گفته شود پيامبر صلّى اللّه عليه و آله امر خلافت را مهمل گذاشت و چيزى در مورد آن نفرمود! بلكه امر آن را به مسلمين واگذاشت و براى آنان آزادى انتخاب هر كس را كه مى خواستند، قرار داد؛ زيرا اين امر- بنا به آنچه علماى شيعه مى گويند- نابود ساختن بناى اجتماعى است كه اسلام بر پاى داشته و افكندن امّت در فتنه ها و بحرانهاست و در عمل نيز اين امر در صحنه حيات اسلامى محقق گشت آنگاه كه امّت، به الغاى نصوص وارده از پيامبر در مورد امام عليه السّلام پرداخت؛ زيرا امّت به تكانهايى سخت دچار شد و طوفانى از فتنه ها و هواها بر آن وزيدن گرفت، چون طمعكاريهاى سياسى نزد بسيارى از رهبران مسلمين استحكام يافت و در راه حكومت و قدرت، خود را هلاك كردند و گروههاى بزرگى از مردم را به جنگهايى نابودكننده كشاندند تا هدفها و مطامع خود را محقق سازند تا آنجا كه از دست دادن فرزندان و سوگ و اندوه در همه انحاى جهان اسلام منتشر شد.

(2) «استاد محمد سيد گيلانى» مى گويد: «آن قوم در مورد خلافت، چنان درگير شدند كه همانند آن را در ميان امتهاى ديگر كمتر مى بينيم و در راه آن مرتكب اعمالى شدند كه امروزه ما از آن دورى مى گزينيم و نتيجه اين شد كه جانها از بين رفت، شهرها نابود شد، روستاها ويران گشت، خانه ها به آتش كشيده شد، زنان، بيوه، كودكان، يتيم گشتند و خلق

كثيرى از مسلمين به هلاكت

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:279

رسيدند ...» «1».

(1) طبيعى است آن ويرانى كه بر مسلمين وارد شد، نتيجه اى حتمى براى انحراف خلافت از مجراى اصيلى بود كه خداوند براى آن خواسته بود آن را در عترت پاك قرار دهد كه خود همتاى قرآن كريم بوده است.

به هر حال، من مى كوشم كه با تلاشى هر چه تمامتر در اين مباحث به سوى حق، حركت كنم و حوادثى را كه همزمان با بيعت شيخين بود، به تصوير بكشانم و آنها را با دقت و جداى از هر چيز ديگر، بنمايانم و در اين زمينه همچون جوينده اى باشم كه از هر راه ممكن براى رسيدن به واقعيت، تلاش مى نمايد.

(2)

كنگره سقيفه

هيچ حادثه اى را براى امّت، خطرناكتر از «كنگره سقيفه» نديده ام كه انصار آن را براى دستيابى به حكومت و استبداد در امر دولت، تشكيل دادند؛ زيرا آن، سنگ اساسى براى وخامت اوضاع امّت و دچار شدن آن به فجايع و بلاها بود و در اين كنگره بود كه طمعكاريها گسترش يافت و هواها در آن حاكم گشت.

«بولس سلامه» مى گويد:

و توالت تحت السقيفة احداث اثارت كوامنا و ميولا

نزعات تفرقت كغصونا لعوسج الغض شائكا مدخولا «در زير سقف سقيفه حوادثى در پى هم آمد كه كينه هاى خفته و اميال را بر انگيخت».

______________________________

(1) اثر تشيّع در ادبيات عرب، ص 15.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:280

«عصبيتهايى كه پراكنده شد همچون شاخه هاى درخت خارى كه پرتيغ و درهم پيچيده باشد».

(1) اين كنگره سياسى، زنجيره اى دراز از حوادث سهمگين را به دنبال داشت كه بنا به گفته محققان، فاجعه كربلا، يكى از آنها بود.

«امام كاشف الغطاء رحمه اللّه» مى گويد:

تاللّه

ما كربلا لو لا «سقيفتهم»و مثل ذا الفرع ذاك الاصل ينتجه «به خدا قسم اگر «سقيفه شما» نمى بود، كربلا به وجود نمى آمد و همانند اين فرع از آن اصل، حاصل مى گردد».

و ما ناگزير، بايد توقفى كوتاه براى بحث درباره اين كنگره مهم داشته باشيم و اينكه چگونه بود كه ابو بكر پيروز شد؟

(2)

انگيزه هاى كنگره سقيفه

انگيزه هايى كه سبب شد تا انصار با آن سرعت زياد و بدون تأمل در تأخير موضوع تا بعد از دفن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در آرامگاه ابديش، به تشكيل كنگره خود اقدام نمودند، عبارتند از:

(3) 1- آنان تحرك سياسى از سوى مهاجرينى كه جبهه قريشى مخالف امام را تشكيل مى دادند، مشاهده نمودند؛ زيرا آنان به اتفاق به دور ساختن خلافت از حضرت على عليه السّلام مصمم شدند و از آنها نشانه هاى تمرّد، به وضوح آشكار شد از اين جهت كه از پيوستن به سپاه اسامه خوددارى نمودند و مانع شدند پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مطلبى را بنويسد كه آن را ضامن سعادت و اصالت امّت قرار دهد.

و گمان غالب اين است كه انصار از كينه و دشمنى مهاجرين نسبت به امام، مدت زيادى پيش از وفات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آگاه شده بودند و مى دانستند كه آنان

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:281

در برابر حكم آن حضرت، مطيع نخواهند بود و به تسلط وى، رضايت نخواهند داد؛ زيرا وى افراد آنان را كشته و سرهاى بزرگانشان را درو كرده بود.

(1) «عثمان بن عفان» به امام مى گويد: «چه كنم اگر قريش شما را دوست نداشته باشند در حالى كه شما در روز بدر، هفتاد مرد از آنها

را كشته بوديد كه چهره هايشان چون گوشواره هاى طلا بودند، بينى هايشان پيش از لبهايشان بر خاك ماليده مى شد» «1».

(2) عثمان، ميزان رنج و اندوه قريش را بر كسانى كه از آنها در واقعه بدر كشته شده بودند، بيان مى كند، از مردانى كه چهره هايشان به سبب شادابى و زيباييشان شبيه گوشواره هاى طلا بودند كه بينى هايشان به خوارى پيش از لبهايشان بر زمين افتاد و بدون شك آنها معتقد بودند كه امام عليه السّلام همان كسى است كه مردانشان را كشت و آنها خواهان انتقام خونهايى بودند كه آن حضرت ريخته بود.

(3) «كنانى» در تشويق قريش به انتقام گرفتن از امام و خونخواهى از وى مى گويد:

فى كل مجمع غاية اخزاكم جذع ابر على المذاكى القرح

للّه دركم أ لمّا تذكرواقد يذكر الحر الكريم و يستحى

هذا ابن فاطمة الذي افناكم ذبحا بقتلة بعضه لم يذبح

اين الكهول و اين كل دعامةفى المعضلات و اين زمن الابطح «2»

______________________________

(1) شرح نهج البلاغه 9/ 22- 23.

(2) شرح نهج البلاغة.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:282

چشمها را مجروح نمود».

«خداوند شما را باد آيا به ياد نمى آوريد در حالى كه آزاده بزرگوار به ياد مى آورد و شرم مى كند».

«اين فرزند فاطمه «1» است كه شما را سر بريد و نابود ساخت و در برابر بعضى سر بريدنهايش سر او بريده نشده است».

«كجايند آن بزرگان و آن نامدارانى كه در سختيها بودند و زينت سرزمين مكه كجا شد؟».

(1) «ابن طاووس» از پدرش روايت كرده: به على بن الحسين عليه السّلام گفتم: چرا قريش، على را دوست نمى دارد؟

آن حضرت عليه السّلام پاسخ داد: «زيرا وى اوّلشان را به آتش فرستاد و آخرشان را به ننگ دچار ساخت ...» «2».

(2) به

هر حال، انصار دانستند كه مهاجرين از قريش، توطئه هايى را مى چيدند و براى امام، نقشه هاى شومى در سر مى پروراندند و آنان به حكومتش راضى نخواهند شد و اين امر را در روز «غدير خم» اعلام نمودند؛ زيرا گفتند:

«محمّد گمان كرده كه اين امر براى عموزاده اش انجام شده است و هيهات كه انجام شود!» و انصار، يقين كردند كه اگر مهاجرين زمام حكومت را به دست گيرند، آنان به سبب دوستيشان نسبت به امام، دچار شدّت و سختى خواهند شد و لذا آنان به انعقاد كنگره و اقدام به نامزدى فردى از ميان خود براى خلافت، پرداختند.

______________________________

(1) مقصود «فاطمه بنت اسد»، مادر امام امير المؤمنين عليه السّلام است.

(2) ابن الاعرابى، معجم، 3/ 504.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:283

(1) 2- از آنچه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله خبر داده بود، براى انصار مشخص گشت كه اهل بيت، خلافت را به دست نمى آورند و آنان پس از آن حضرت، مستضعف خواهند بود. شيخ اماميه، «شيخ مفيد» روايت كرده هنگام بيمارى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عمويش عباس، فرزند وى فضل، على بن أبي طالب و افراد خاص خانواده اش نزد آن حضرت باقى مى ماندند. پس عباس به آن حضرت گفت: اگر اين امر پس از تو در ميان ما مستقر خواهد گشت، ما را بشارت ده و اگر مى دانى كه ما در مورد آن مغلوب مى شويم، در مورد ما سفارش كن.

آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «شما بعد از من مستضعف خواهيد بود» «1» و پيش از آن نيز پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اين امر را ميان مسلمين منتشر ساخته بود، بنابراين،

انصار در مورد خود احتياط نمودند و به تشكيل آن كنگره خويش اقدام كردند تا بر حكومت دست يابند و مهاجران قريش پيش از آنها به آن نرسند.

(2) 3- انصار، ستون فقرات نيروهاى مسلّح اسلامى بودند و ضربات خرد كننده اى بر قريشيان وارد ساخته و بزرگان آنان را هلاك كرده و در راه اسلام، غم و سوگ را در خانه هاى آنان پراكنده نموده بودند و مى دانستند اگر آن امر براى قريشيان پاى گيرد، در سركوبى و خوارى آنان خواهند كوشيد تا از آنها انتقام بگيرند.

(3) اين مطلب را «حباب بن منذر» در گفتار خويش چنين بيان كرده: «ولى ما مى ترسيم كه پس از شما كسانى عهده دار خلافت شوند كه ما فرزندان، پدران و برادرانشان را كشته ايم». و اين پيش بينى به حقيقت پيوست؛ زيرا هنوز مدت زمان كوتاه حكومت خلفا به پايان نرسيده بود كه قدرت به امويها رسيد و آنها در خوار ساختن انصار و مقهور نمودن آنان و اشاعه فقر و نياز در ميان آنها كوشيدند

______________________________

(1) ارشاد، ص 99.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:284

و معاويه در انتقام گرفتن از آنان، فراوان كوشيد و هنگامى كه پس از او يزيد به قدرت دست يافت، در ضربه زدن به آنها كوشيد و مال، خون و نواميس آنان را براى سپاهيان خويش در جريان «واقعه حرّه» مباح ساخت، واقعه اى كه تاريخ براى آن نظيرى در شقاوت و قساوت نديده بود.

اينها بعضى از عواملى هستند كه سبب شدند تا انصار، كنگره خويش را منعقد سازند و سعى داشتند آن را مخفيانه و محرمانه نگهدارند.

(1)

سخنرانى سياسى سعد

هنگامى كه اوس و خزرج در سقيفه بنى ساعده فراهم آمدند، «سعد بن

عباده» رهبر خزرج به افتتاح كنگره پرداخت و چون بيمار بود، نمى توانست با صداى بلند سخن بگويد، او مى گفت و يكى از خويشاوندانش گفتار او را به ديگران مى رساند. سخنرانى وى بدين شرح بود:

(2) «اى گروه انصار! شما سابقه اى در دين و فضيلتى در اسلام داريد كه هيچ كس از عرب آن را ندارد؛ زيرا محمد صلّى اللّه عليه و آله بيش از ده سال در ميان قوم خود ماند و آنان را به پرستش خداى رحمان و ترك پرستش بتها فرا مى خواند ولى جز عده كمى نمى توانستند از او حمايت كنند و يا اينكه دين او را عزّت بخشند و سختى را دور نمايند، كسى به وى ايمان نياورد تا اينكه خداوند فضيلت را براى شما اراده فرمود و كرامت را به سوى شما سوق داد و شما را به نعمت خويش مخصوص گردانيد و ايمان به او و به پيامبرش و دفاع از وى و يارانش و عزت بخشيدن به وى و دينش و جهاد با دشمنانش را به شما روزى عنايت كرد و شما سخت ترين مردم بر عليه دشمنانش بوديد تا اينكه مردم عرب، خواسته يا ناخواسته در برابر امر

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:285

خدا تسليم شدند و دورترين آنان با خوارى، اطاعت را گردن نهادند، پس عرب با شمشيرهايتان به رسول خدا ايمان آوردند و خداوند آن حضرت را در حالى كه از شما راضى و چشمش به شما روشن بود، از ميان برداشت، پس اين امر (خلافت) را به تنهايى خود از ميان مردم بر عهده گيريد كه از ميان ديگران، آن متعلق به شماست ...» «1».

(1) سخنرانى وى

متضمن نكات ذيل بود:

1- گرامى داشت مبارزه انصار و شجاعت بى مانند آنان در راه اسلام و عزّت بخشيدن به آن و سركوب نيروى دشمنان آن تا آنجا كه پايه هايش مستحكم و بازوانش قدرتمند گشت و آنان در راه نشر و شكوفايى آن، سهم وافر داشتند؛ زيرا آنان همانها بودند كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را در روزگار محنت و غربتش حمايت نمودند، بنابراين، آنان به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اولى و از ديگران به منصبش شايسته تر هستند، چون «من كان عليه الغرم فهو اولى بالغنم؛ هر كس كه هزينه و زحمت بر عهده اش باشد، به غنيمت، شايسته تر است».

(2) 2- محكوم كردن خاندانهاى قريشى كه به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ايمان نياوردند و با رسالتش ستيز كرده با وى جنگيدند تا آنجا كه به مهاجرت به يثرب مجبور گشت و اينكه آنها كه از آنان به وى ايمان آوردند، قادر به حمايت وى و دفاع از آن حضرت نبودند، بنابراين، حقى در حكومت و سهمى در اداره امور دولت اسلامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله برپا داشته بود، نداشتند؛ حكومتى كه جز به وسيله بازوان انصار و جهاد آنان، پايدار نگشته بود.

______________________________

(1) الكامل 2/ 328. طبرى 3/ 218.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:286

(1)

انتقاد وارد بر سعد

از انتقادات وارد بر سعد اين است كه وى عترت پاك را كه هموزن قرآن كريم است، مورد فراموشى قرار داد و به سرور آن عترت، حضرت امام امير المؤمنين عليه السّلام اشاره اى ننمود، آنكه باب مدينه علم پيامبر و نسبت به آن حضرت به منزله هارون از موسى بود و سعد، نسبت به

آن حضرت، تجاهل نمود و براى خود و قوم خويش دعوت كرد و نخستين تيرى كه به سوى اهل بيت عليهم السّلام نشانه گرفته شد از آن روز بود كه انصار و مهاجرين بر چشم پوشى از كرامت عترت پيامبرشان تعمّد ورزيدند تا به تختهاى حكومت برسند و از مواهب دولت و مناصب آن، بهره مند شوند.

(2) به هر حال، سعد تا حد زيادى در تجاهل حق امام عليه السّلام به خطا رفت و ما هيچ توجيهى براى اين كار وى نمى بينيم و او با اين عمل خود، امّت را به فتنه ها و مصيبتهاى عظيمى مبتلا ساخت و به شرّى بزرگ گرفتار نمود؛ زيرا خلافت از آنچه خداوند و رسولش براى آن خواسته و در عترت پاك قرار داده بودند، منحرف گشت، در حالى كه عترت، حريص ترين افراد بر اين بودند كه اسلام را حرف به حرف عمل كنند و امور و احكامش را به اجرا درآورند.

(3) سعد، به سزاى عمل خويش رسيد و همين كه حكومت براى «ابو بكر» مستقر گشت، به تعقيب وى پرداخت و او ناچار شد تا از يثرب به سرزمين شام هجرت كند و «خالد بن وليد» به همراه يكى از دوستانش به دنبال وى رفته، در تاريكى شب، براى وى در كمين نشستند و او را ضربه زدند و در چاه افكندند و گفتند جنها او را كشته اند و از زبان آنها شعرى سرودند كه در آن به قتل او افتخار مى كردند:

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:287 نحن قتلنا سيد الخزرج سعد بن عباده و رميناه بسهمين فلم نخطئ فؤاده «ما سرور خزرج، سعد بن عباده را كشتيم و او را با

دو تير زديم و قلب وى را به خوبى نشانه گرفتيم».

(1) و عجيب آنكه سياست حكومت در آن دوره ها جن را به خدمت گرفته، آن را از وسايل كار خويش ساختند! و عده اى از كم خردان و ساده لوحان، اين مطلب را بدون دقت و توجه به اهداف سياسى، باور نمودند.

(2)

ناتوانى انصار

«انصار» اراده اى محكم و عزمى ثابت نداشتند و از امور سياسى بى اطلاع بودند و با وجود عده زيادشان، دچار ناتوانى، ضعف و سستى شدند. و بنا به گفته مورخان، پس از سخنرانى سعد، ميان خود به جرّ و بحث پرداخته گفتند: اگر مهاجرين از قريش نپذيرفتند و گفتند ما مهاجران و ياران نخستين و عشيره و اولياى او هستيم پس چرا شما بعد از او در اين امر به منازعه پرداخته ايد؟

گروهى از آنان گفتند: در آن صورت مى گوييم: از ما اميرى باشد و از شما اميرى و كمتر از اين را هرگز نمى پذيريم.

(3) هنگامى كه «سعد» اين روحيه هزيمت جوى را ملاحظه كرد كه در دلهاى قومش جريان يافته، برخاست و گفت: «اين آغاز ضعف است» «1».

آرى، اول و آخر ضعف بود؛ زيرا ضعف روحيه و پراكندگى صفوف و ناپختگى آنان را در صحنه هاى سياسى، آشكار ساخت؛ چون آنان كنگره خود را تشكيل داده و آن را بسيار مخفى نگهداشته بودند تا از حوادث، پيشى

______________________________

(1) ابن اثير، كامل 2/ 328، و طبرى 3/ 218.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:288

گيرند قبل از آنكه مهاجرين از قريش بدانند، به حكومت دست يابند، ولى آنان در اين مبارزه بى حاصل در زير سرپوش ماندند تا اينكه فرصت را از دست دادند؛ چون مهاجران، بى خبر بر آنها وارد شده، اختلاف

و تفرقه را در ميان آنان پراكنده ساختند تا آنجا كه بر اوضاع مسلط شده و زمام امور را به دست گرفتند.

(1)

كينه ها و دشمنيها

امر ديگرى كه سبب شكست انصار گرديد، شيوع كينه و دشمنى در ميان آنان بود. در ميان اوس و خزرج از زمانهاى دور، قيامها و كينه ها بود كه به ريخته شدن خونها، تشديد اختلاف و دشمنى در ميان آنها منجر گشته بود. و بنا به گفته مورخان، آخرين روزهاى جنگ ميان آنان، روز «بغاث»، شش سال پيش از هجرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به يثرب بود. هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به آنجا روى نهاد، بسيار كوشيد تا ميان آنان محبت و دوستى برقرار سازد و كينه ها و دشمنيها را از ميان بردارد، ولى آثار آنها همچنان در دلهاى آنان بر جاى مانده بود و هرگاه عوامل چشم و همچشمى پيش مى آمد- به گفته مورخان- بسيار اتفاق مى افتاد كه آن كينه ها آشكار مى گشت، اين كينه ها در روز سقيفه به صورتى آشكار ظاهر شد آنجا كه «خضير بن اسيد» رهبر اوس بر سعد كينه گرفت آنگاه كه قوم وى او را براى منصب خلافت نامزد نمودند. او به قوم خود گفت: «اگر خلافت را براى يك بار به سعد بسپاريد، پيوسته به سبب آن، آنان را فضيلتى خواهد بود و هرگز براى شما سهمى در آن قرار نخواهند داد، پس برخيزيد و با ابو بكر بيعت كنيد ...» «1».

(2) اين امر، ميزان كينه پنهان مانده در دلهاى اوس نسبت به خزرج را نشان

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 2/ 331.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:289

مى دهد كه اگر سعد يك بار

به حكومت برسد به سبب آن خزرج بر اوس برترى خواهند يافت و اين چيزى است كه بر رهبر اوس گران مى آمد و براى همين بود كه فورا همراه قوم خود با ابو بكر بيعت نمود و اگر اين نمى بود، امر (خلافت) براى وى پايدار نمى گشت.

(1) علاوه بر آن، بعضى از اوسيان بر سعد كينه به دل داشتند و اين منصب را براى وى بزرگ مى دانستند؛ زيرا بشير بن سعد خزرجى يكى از مهمترى رقباى وى بود و همراه خزرجيان شد و با ابو بكر بيعت نمود و كار سعد را تباه ساخت.

به هر حال، اين اختلاف و كينه توزى سبب شد كه امر (خلافت) از دست انصار خارج شود و مهاجرين بر آن دست يابند.

(2)

حسابگرى عمر

«عمر»، كار خطير بسيار مهمى انجام داد تا اوضاع را در اختيار بگيرد و از هر عملى كه به انتخاب جانشينى براى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بينجامد، جلوگيرى نمايد؛ زيرا همكارش ابو بكر، هنگام وفات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در مدينه نبود بلكه در «سنح» اقامت داشت «1»، پس كسى را به دنبال وى فرستاد تا او را بياورد، ولى ترسيد كه پيش از آمدن وى، شخص ديگرى به صحنه وارد شود، بنابراين، با حالتى ترسناك به راه افتاد و در حالى كه خيابانها و كوچه هاى مدينه را درمى نورديد و در كنار هر جمعى از مردم مى ايستاد و شمشير خود را كه در دست داشت تكان مى داد و با صداى بلند مى گفت:

______________________________

(1) «سنح»، محلى است كه يك ميل با مدينه فاصله دارد و گفته شده كه يكى از بلنديهاى آن است به فاصله چهار ميل.

زندگانى حضرت

امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:290

(1) «عده اى از منافقين ادعا كرده اند كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مرده است در حالى كه به خدا سوگند وى نمرده است، ولى به سوى خدايش رفته، آن گونه كه موسى بن عمران رفته بود ... به خدا! رسول خدا بازمى گردد و دست و پاى كسانى را كه در مرگ او ياوه گويى كرده اند، قطع خواهد كرد».

و بر هر كسى كه مى گفت رسول خدا مرده است، مى گذشت، با شمشير خود ضربه مى زد و او را تهديدها مى نمود «1».

(2) مردم ترسيدند و دچار توهم و شك شده، گرفتار امواجى هولناك از سرگردانى شدند و نمى دانستند كه آيا ادعاهاى عمر در مورد زنده بودن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را باور كنند كه از بهترين آرزوهاى آنان و از زيباترين رؤياهايشان بود و يا اينكه آنچه را از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مشاهده كرده بودند باور نمايند كه او را بى حركت در ميان خانواده اش بر بستر، آرميده ديده بودند؟!! (3) عمر، همچنان رعد و برق داشت تا آنجا كه گوشه لبهايش كف بر آورده بود و افرادى را كه در مورد مرگ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ياوه سرايى كنند، به كشتن و قطع دستها و پاها تهديد مى كرد، ولى مدتى نگذشت كه يار و همراهش ابو بكر از «سنح» آمد و همراه وى به خانه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رفت و ابو بكر جامه از صورت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله برداشت تا از مرگ وى مطمئن شود و پس از اينكه از وفات وى مطمئن شد، به سوى مردم خارج شد و ادعاهاى

عمر را نادرست خواند. و به گروههاى سرگردانى كه فاجعه درگذشت نجات دهنده عظيمشان آنها را از سخن بازداشته بود، روى كرد و گفت:

(4) «هر كس محمد را مى پرستيد، محمد مرده است و هر كس خدا را

______________________________

(1) ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه 1/ 178.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:291

مى پرستيد، خداى زنده است و نمى ميرد. و قول خداى تعالى را تلاوت كرد كه مى فرمايد: وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ «1».

«و محمد جز پيامبرى نيست كه پيش از وى رسولان بوده اند، آيا اگر بميرد و يا كشته شود، شما به گذشته خود بازمى گرديد؟ و هر كس به گذشته اش بازگردد، هيچ زيانى به خداوند نمى رساند و خداوند به سپاسگزاران پاداش خواهد داد».

(1) عمر، درنگ نكرد و اعتراف و تصديق نمود و چنين گفت: به خدا جز اين نيست كه وقتى خبر درگذشت رسول خدا را شنيدم، پايم شكسته شد و بر زمين افتادم و پاهايم قدرت حركتم را نداشتند» «2».

(2)

چند نكته مهم

اگر با دقت و تأمّل به اين اقدام شگفت انگيزى كه از شيخين صادر شد توجه كنيم، چندين نكته مهم را در آن مى بينيم كه شايسته توجه و بررسى هستند و آنها عبارتند از:

(3) 1- عمر، به شكلى قاطع و با اصرار تمام، مرگ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را منكر شد و ادعا نمود كه آن حضرت به سوى پروردگارش رفته است همان گونه كه موسى بن عمران رفت و اينكه ناگزير به زمين بازمى گردد و ياوه سرايان در مورد مرگش

را مجازات مى كند و بدون شك، اين عمل ناشى از ايمان وى به زنده بودن

______________________________

(1) آل عمران/ 144.

(2) كامل 2/ 324.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:292

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نبوده، بلكه ناشى از فرصت طلبى و در مسير رسيدن به هدفهاى سياسى بر حسب نقشه هايى بود كه نامداران حزب وى همچون ابو بكر و ابو عبيده آنها را برنامه ريزى كرده بودند. و از دلايل اين امر موارد زير است:

(1) الف- عمر، شخصا از كسانى بوده كه مرگ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را انتظار مى كشيد و به اسامه مى گفت: «رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مى ميرد و تو بر من امير باشى؟»، اين در حالى بود كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله زنده بود و وى از مرگ پيامبر مطمئن شد هنگامى كه آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله از مرگ خويش با مسلمين سخن گفت و نشانه هاى نزديك شدن مرگش را- بنا به آنچه در مباحث پيشين گذشت- براى آنان بيان فرمود.

(2) ب- اينكه وى هنگام بيمارى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در برابر آن حضرت ايستاد و مانع شد آن حضرت چيزى را بنگارد كه امتش را از فتنه ها و گمراهى بازدارد و به آن حضرت گفت: «كتاب خداى براى ما كافى است» و طبيعى است كه وى اين حرف را موقعى بيان كرد كه از مرگ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مطمئن شده بود.

(3) ج- كتاب عظيم خدا اعلام نموده است كه هر انسانى ناگزير بايد جام مرگ را سر كشد. خداى تعالى فرموده: كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ ثُمَّ إِلَيْنا تُرْجَعُونَ «1».

«هر

كسى مرگ را مى چشد و آنگاه به سوى ما بازمى گرديد».

و خداى تعالى در خصوص پيامبرش فرموده است: إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ «2».

«همانا تو مى ميرى و آنان هم مى ميرند».

______________________________

(1) عنكبوت/ 57.

(2) زمر/ 30.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:293

و خداى تعالى فرمود: «و محمد نيست جز پيامبرى كه پيش از وى پيامبران بوده اند، پس اگر بميرد و يا كشته شود به گذشته خود بازمى گرديد ...» «1».

اين آيه ها در روز روشن و در تاريكى شب تلاوت مى شوند، پس آيا عمر از آنها بى خبر بوده در حالى كه وى كتاب خدا را مى شنيد و هر بامداد و هر شامگاه با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله روبه رو مى شد؟

(1) د- آرام شدن عمر و فرونشستن خيزش خروشانش هنگام آمدن يارش ابو بكر و تصديق بدون جرّ و بحث وى نسبت به گفتار ابو بكر هنگامى كه درگذشت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را اعلام كرد، همه بدون شك، اقتضا دارد كه وى تنها براى رسيدن به مقاصد و اهدافش دست به آن كار زده بود.

(2) 2- اعلام عمر مبنى بر اينكه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به زمين بازخواهد گشت و دست و پاى كسانى را كه در مورد مرگش ياوه سرايى كرده اند، قطع خواهد كرد، خالى از ضعف نبوده؛ زيرا بريدن دست و پا و حكم اعدام، تنها در مورد كسانى است كه از دين خدا خارج شوند و يا مفسد فى الارض باشند و گفتن اينكه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در گذشته است، قطعا از مواردى نيست كه آن مجازات را مستوجب باشد.

(3) 3- ابو بكر در سخنرانى خود كه وفات

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را در آن اعلام كرد، گفت: «هر كس محمد را مى پرستيد، همانا محمد مرده است و هر كس خدا را مى پرستيد، همانا خداوند زنده است و نمى ميرد» و آنچه مسلّم است، نقل نشده كه شخصى از مسلمين رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را مى پرستيده و يا اينكه او را به جاى خداوند به عنوان پروردگار انتخاب كرده باشد، بلكه همه مسلمين اجماع دارند

______________________________

(1) آل عمران/ 144.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:294

كه آن حضرت، بنده خدا و فرستاده اوست كه خداوند وى را براى وحى خويش انتخاب نموده و براى رسالتش برگزيده است.

(1)

غافلگير نمودن انصار

هنگامى كه انصار در سقيفه خويش در كار چاره جويى و رايزنى در امور خلافت و بيعت بودند، «عويم بن ساعده اوسى و معن بن عدى» هم پيمان انصار كه از ياران ابو بكر و از اعضاى حزب وى در زمان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بودند، بدون اطلاع، از كنگره آنان خارج شدند در حالى كه دلهايشان از كينه و دشمنى نسبت به سعد پر بود. آنها شتابان روانه شدند و ابو بكر و عمر را از آن باخبر ساختند. آنها به شدت نگران گشتند و همراه با ابو عبيدة بن جراح «1» و سالم غلام ابو حذيفه به سرعت حركت كردند و جمعى ديگر از مهاجرين به دنبال آنها رفته، انصار را در محل تجمع خود، گير آوردند.

(2) انصار، سراسيمه و آشفته گشتند و رنگ از چهره سعد رفت و از اين ترسيد كه امر (خلافت) از دست آنها خارج شود؛ زيرا از ناتوانى انصار و پراكندگى نيروها و شكنندگى وحدتشان

آگاه بود، چون وى كنگره آنان را از ترس مهاجرين، مخفى و پنهان نگهداشته بود كه با ورود غير منتظره آنان، همه نقشه هايش بر باد رفته و همه كوششهايش در گرفتن بيعت براى خود، با شكست مواجه شد.

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 3/ 62.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:295

(1)

سخنرانى ابو بكر

پس از اينكه مهاجرين به كنگره انصار وارد شدند، عمر خواست تا سخن آغاز نمايد، ولى ابو بكر مانع او شد؛ زيرا از تندى او با خبر بود و اين امر در چنين وضعيت تيره، انباشته از دشمنيها و كينه ها به نتيجه نمى رسيد و بايد با شيوه هايى سياسى كاركشتگى و سخنان نرم براى كسب موقعيت استفاده شود، پس ابو بكر لب به سخن گشود و آن قوم را مخاطب قرار داد و با لبخندهايى سرشار از ملاطفت و خوش رويى گفت:

(2) «ما مهاجرين نخستين مردم مسلمان هستيم و از نظر اصل و نسب، گرامى ترين آنها، از نظر خانه ها در حد وسط مى باشيم و از نظر چهره ها زيباترين آنانيم و به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله از همه آنان نزديكتريم و شما برادران ما در اسلام و شركاى ما در دين مى باشيد، نصرت داديد و مواسات نموديد، خداوند شما را پاداش نيك دهد، پس ما اميران هستيم و شما وزيران مى باشيد. مردم عرب جز اين شاخه از قريش را پيرو نخواهند شد پس بر برادران مهاجرتان بخاطر آنچه خداوند آنان را به آن بر شما برترى داده است، بد دل نشويد و من يكى از اين دو مرد (يعنى عمر بن خطاب و ابو عبيدة بن جراح) را براى شما پسنديده ام ...» «1».

(3)

بررسى و تحليل

لازم است توقفى كوتاه براى دقت در اين سخنرانى داشته باشيم:

1- ابو بكر، هيچ اهميتى به وفات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نداده است و اين بزرگترين

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 3/ 62.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:296

مصيبتى است كه مسلمين بدان دچار شده و فجيع ترين فاجعه اى كه دلها از پريشانى آن

صدمه ديده است. و براى وى بهتر اين بود كه آنها را در وفات نجات دهنده آنان تسليت گويد و احسان وى را يادآور شود و نيكوكارى او را در دين و دنيايشان به خاطر آورد و آنان را براى شركت در تشييع جنازه مطهّر آن حضرت، دعوت كند تا او را در آرامگاه ابديش به خاك سپارند و پس از آن به انعقاد كنگره عمومى كه همه طبقات مردم مسلمان را در بر مى گرفت، دعوت نمايد تا به اراده خويش آزادانه هر كه را بخواهند به عنوان خليفه براى خود برگزينند آن هم به فرض اينكه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كسى را به عنوان جانشين پس از خود تعيين نكرده باشد.

(1) 2- منطق اين سخنرانى، قدرت طلبى و منصب جويى است و به هيچ چيزى به غير از آن اهميتى نمى دهد و به انصار پيشنهاد مى دهد كه به نفع برادران مهاجرشان از خلافت دست بردارند و در امور مملكت با آنها رقابت ننمايند و آنها را نويد داده كه در برابر آنان، وزرايشان باشند، اما پس از اينكه امر (خلافت) براى وى مستقر گشت، در حق آنان اجحاف نمود و هيچ منصبى از امور دولت خود را به آنان نسپرد و آنها را از همه پستهاى حكومتى بر كنار ساخت.

(2) 3- اين سخنرانى يكباره حق عترت پاك را ناديده گرفت كه آن معادل قرآن است و يا همچون كشتى نوح، هر كس بر آن سوار شود، نجات مى يابد و هر كس از آن بازماند، غرق مى شود و فرو مى افتد، بنا به آنچه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرموده است.

(3) براى وى شايسته تر

آن بود كه قدرى درنگ كند تا تجهيز پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پايان يابد و نظر اهل بيت آن حضرت پرسيده شود تا خلافت، صورتى شرعى پيدا كند و از آن به عنوان يك لغزش ياد نشود آن گونه كه عمر آن را توصيف نمود و گفت:

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:297

«همانا بيعت ابو بكر لغزشى بود كه خداوند مسلمين را از شرّ آن بازداشت».

(1) «امام شرف الدين» مى گويد: «اگر فرض شود نصّى در مورد خلافت در خصوص شخصى از خاندان محمد صلّى اللّه عليه و آله وجود نداشته باشد و فرض شود آنان از نظر اصل و نسب يا اخلاق و جهاد و يا علم و عمل و يا ايمان و اخلاص برجسته نيستند و در هر فضيلتى پيشتاز نبوده بلكه همچون ديگر صحابه بوده اند، آيا مانعى شرعى يا عقلى و يا عرفى وجود داشته كه انجام بيعت به بعد از فراغت آنان از تجهيز رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله موكول شود و يا اينكه حفظ امنيت تا هنگام استقرار امر خلافت به يك فرماندهى نظامى موقت سپرده شود؟ آيا اين تعداد از درنگ و تأمّل در مورد آن داغديدگان، مناسب تر نبوده است؟ در حالى كه آنان امانت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و بازمانده آن حضرت نزد آنها بوده اند و خداى تعالى فرموده است:

لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ «1».

«به حقيقت پيامبرى از خودتان براى شما آمده است كه آنچه شما را به زحمت اندازد بر او گران باشد، بر شما دلسوز است و نسبت به مؤمنين، رءوف و

مهربان مى باشد.

(2) آيا از حق اين پيامبر كه رنج امّت بر او گران است و بر سعادت آن، حريص و نسبت به آن، رأفت و رحمت دارد، نيست كه عترت وى رنجانيده نشود و اينگونه كه غافلگير شد، غافلگير نشود، در حالى كه زخم آن هنوز بهبودى نيافته و پيامبر به خاك سپرده نشده بود؟ ...» «2».

______________________________

(1) توبه/ 128.

(2) النص و الاجتهاد، ص 79- 80.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:298

(1) 4- منطقى كه ابو بكر در مورد حقانيت مهاجرين از قريش در خلافت به آن استناد جست، اين بود كه آنها از نظر خويشاوندى به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نزديكتر و از ديگران به وى خويشاوندتر بودند و اين معيار در كاملترين وجه و تمامترين جنبه هايش در اهل بيت صلّى اللّه عليه و آله فراهم مى باشد؛ زيرا آنان از همه مردم به آن حضرت، نزديكتر و خويشاوندتر بودند و چه گويا و شايسته است فرموده حضرت امام امير المؤمنين عليه السّلام كه فرمود: «احتجوا بالشجرة و اضاعوا الثمرة».

«آنها درخت را حجت قرار دادند و ثمره را ضايع نمودند».

(2) و آن حضرت عليه السّلام ابو بكر را با اين گفته خود مورد خطاب قرار داد و فرمود:

فان كنت بالقربى حججت خصيمهم فغيرك اولى بالنبى و اقرب

و ان كنت بالشورى ملكت امورهم فكيف بها و المشيرون غيّب «اگر تو خويشاوندى را در برابر معارضان حجت قرار داده اى، غير از تو، به پيامبر شايسته تر و نزديكتر باشد».

«و اگر با شورا بر امور آنان مسلط شدى، اين چگونه باشد در حالى كه افراد مورد مشورت، غايب بوده اند؟».

(3) و «كميت» مى گويد:

بحقكم أمست قريش تقودناو بالفذ منها و الرديفين

نركب

و قالوا ورثناها أبانا و امناو ما ورثتهم ذاك أم و لا أب

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:299 يرون لهم فضلا على الناس واجباسفاها و حق الهاشميين اوجب «1» «با حق شماست كه قريش رهبر ما شدند و با هر كلمه اى از آنان دو پشته سوار مى شويم».

«و گفتند ما آن را به پدر و مادرمان ارث داده ايم در حالى كه نه مادر و نه پدر آن را از آنها ارث نبرده اند».

«براى خود بر مردم حقى را بى خردانه واجب مى بينند در حالى كه حق هاشميان، واجب تر است».

(1) امام عليه السّلام در حديثى، از شدت نزديكى خود نسبت به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و بعضى از موهبتهايش سخن گفته و فرموده است: «به خدا قسم من برادر (يعنى برادر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله)، ولى، عموزاده و وارث علم او هستم، پس چه كسى از من نسبت به او شايسته تر باشد؟ ...».

آن قوم، در پى طمعها و هواهاى خود رفتند و براى رسيدن به قدرت و دستيابى به امتيازات آن، يكديگر را هلاك نمودند و از آنچه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آنها را بدان ملزم ساخت از تمسك به عترتش و عدم تقدم بر آنها و وجوب مراعات آن در هر چيزى، روى گردانيدند.

(2)

بيعت با ابو بكر

ابو بكر، در سخنرانى گذشته اش موفق شد و به وسيله آن، وضعيت موجود را در اختيار گرفت؛ زيرا در آن سخنرانى، انصار را ستود و جهاد

______________________________

(1) الهاشميات، ص 31- 33.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:300

و كوشش هايشان در راه اسلام را بزرگ شمرد و بدين وسيله آتش قيام را در دل آنان فرونشاند همچنانكه آنان را

به حكومت اميدوار ساخت و آنها را وزير قرار داد و آنچه را در دل آنها از استبداد مهاجرين در امر خلافت و كسب قدرت فردى بود، از بين برد و به آنان فهماند كه وى از اين جهت مهاجرين را بر آنان مقدم داشت كه مردم عرب غير از آنان را پيروى نمى كنند و مانند اين بود كه اين مسأله بزرگ اسلامى تنها از مسائل مردم عرب مى باشد و بقيه مسلمين، حقى در آن ندارند!! (1) و اين نكته برجسته اى است كه ابو بكر به آن توجه نمود و آن اينكه وى خود را در اين امر حاكم قرار داد و خود را از همه طمعهاى سياسى بر كنار نشان داد و بدين وسيله بر نفوس انصار مسلط شد و دلها و عواطفشان را به دست آورد ...

سپس عمر به سخن آمد و گفتار دوستش را تأييد نمود و گفت: «هيهات كه دو نفر در يك موضع فراهم آيند. به خدا قسم مردم عرب راضى نخواهند شد كه شما را امارت دهند در حالى كه پيامبرشان از غير شما باشد، ولى مردم عرب امتناع نخواهند كرد كه امر خود را به كسانى بسپارند كه نبوت در آنها بود و ولى امرشان نيز از آنها باشد و ما در اين مورد بر هر كسى كه خوددارى كند، حجتى آشكار و قدرتى بارز داريم، چه كسى با ما در سلطه محمد و امارت وى با ما به نزاع بر مى خيزد؟ در حالى كه ما اولياى او و عشيره وى هستيم مگر كسى كه باطل را بخواهد يا به گناه دست يازد و خود را به هلاكت

افكند! ...».

(2) در اين سخن، چيز جديدى نيست جز تأكيدى بر آنچه ابو بكر گفته بود در اينكه مهاجرين در خلافت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شايسته ترند و آنان اولياى و عشيره وى هستند.

(3) «استاد محمد گيلانى» مى گويد: «وى به خويشاوندى مهاجرين نسبت به

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:301

پيامبر با آنان محاجّه نمود و با وجود اين واجب، عدالت اقتضا مى كرد كه خلافت براى على بن أبي طالب باشد مادام كه خويشاوندى به عنوان مدركى براى به دست گرفتن ميراث پيامبر به كار گرفته شده بود؛ زيرا عباس، نزديكترين مردم به پيامبر و مستحق ترين مردم در خلافت بود، ولى وى اين حق خود را به على واگذاشت و از اينجا بود كه در اين منصب، حق تنها براى على بود» «1».

(1) «حباب» به سخن آمد و به عمر پاسخ داد و گفت: «اى گروه انصار! اختيار خود را به دست گيريد و به گفتار اين شخص و يارانش گوش ندهيد تا سهم شما را از اين امر نابود كنند، پس اگر آنان خواسته شما را نپذيرفتند، آنان را از اين سرزمين بيرون برانيد و در اين امور بر آنها مسلط شويد كه سوگند به خدا! شما به اين امر از آنها شايسته تريد؛ زيرا با شمشيرهاى شما بود كه مردم به اين دين وارد شدند از آنها كه ايمان آوردند و قبلا عقيده اى نداشتند، من پناهگاه شايسته و انديشمند تواناى آنم، من شير بچه اى در كنام شيرم، به خدا اگر بخواهيد آن را همچون گذشته، تنه اى بدون برگ خواهم ساخت، به خدا قسم هر كس بر آنچه مى گويم پاسخى مخالف دهد، بينيش را با

شمشير درهم مى كوبم ...».

(2) اين سخن، سرشار از خشونت، تهديد، دعوت به جنگ و تبعيد مهاجرين از يثرب است، همچنانكه به خودستايى و افتخار به شجاعت خود، توجه داشت.

عمر او را پاسخ گفت و بر وى فرياد كشيد: «در آن صورت خداوند تو را مى كشد».

حباب به وى گفت: «بلكه تو را مى كشد».

______________________________

(1) اثر تشيّع در ادبيات عرب، ص 5.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:302

(1) ابو بكر از دگرگون شدن اوضاع ترسيد، پس روى به انصار كرد و دو دوست خود «عمر و ابو عبيده» را براى خلافت نامزد كرد، ولى عمر به سوى وى شتافت و با چرب زبانى به وى گفت: «آيا اين شدنى است در حالى كه تو زنده باشى؟ هيچ كس تو را از جايگاهى كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله تو را در آن قرار داده است، عقب نمى برد».

(2) بعضى از محققين مى گويند: نمى دانيم كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله چه وقت او را مقام داده و يا در مورد وى اشاره اى نموده باشد، بلكه وى همراه بقيه برادران مهاجرش به عنوان سرباز در سپاه اسامه بوده است و اگر پيامبر وى را براى منصب خلافت نامزد كرده و او را علم و مرجعى براى امّت قرار داده بود، وى را همراه خود در يثرب باقى مى گذاشت و او را به سوى ميدانهاى جهاد گسيل نمى داشت، آن هم در زمانى كه آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله در ساعتهاى پايانى زندگانى خود بود.

(3) به هر حال، اعضاى حزب وى از ترس اينكه مبادا حوادث، دگرگون شوند با سرعتى برق آسا به بيعت با وى پرداختند. پس عمر،

بشير، اسيد بن حضير، عويم بن ساعده، معن بن عدى، ابو عبيدة بن جراح، سالم غلام ابو حذيفه و خالد بن وليد با وى بيعت نمودند و اين عدّه براى واداشتن مردم و اجبار آنان به بيعت با او سخت كوشيدند و عمر بن خطاب از همه آنان در اين راه كوشاتر بود و با هيجان زدگى، دست به كار شد و با آب و تاب، به شدت فعال بود و مردم را براى بيعت، به پيش مى راند در حالى كه چوب دستيش نقش فعّالى در صحنه داشت. او شنيد كه انصار مى گفتند: «سعد را كشتيد».

(4) عمر به شدت و با خشونت گفت: «او را بكشيد، خداى او را بكشد كه او

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:303

فتنه انگيز است» «1».

(1) نزديك بود سعد را بكشند در حالى كه وى بسترى و دردآلود بود. او را به منزلش بردند در حالى كه دست تهى بود و آرزوهايش بر باد رفته و رؤياهايش نابود گشته بود.

(2) هنگامى كه بيعت ابو بكر انجام شد، افراد حزب وى، او را به سوى مسجد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بردند همچنانكه عروسان را به زفاف مى برند «2» در حالى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله همچنان در بستر مرگ آرميده و هنوز در خاك نيارميده بود تا از چشم آنان پنهان شود و حضرت امام امير المؤمنين عليه السّلام به تجهيز آن حضرت پرداخته بود.

(3) هنگامى كه حضرت امير عليه السّلام از بيعت ابو بكر آگاه شد، اين قول شاعر را بر زبان آورد:

و اصبح اقوام يقولون ما اشتهواو يطغون لما غال زيدا غوائل «3» «اقوامى به گفتن آنچه

دوست مى داشتند مشغول شده و سر به طغيان برداشتند آنگاه كه زيد را حوادثى سهمگين دربرگرفته بود».

(4) بيعت با ابو بكر با اين سرعت برق آسا انجام شد و در اين بيعت، عترت پاك ناديده گرفته شد و توجهى به آن صورت نگرفت و از آن روز با همه انواع مصيبتها و نكبتها رو به رو گرديد و فاجعه كربلا و ديگر فجايعى كه بر اهل بيت عليهم السّلام وارد شد، چيزى جز شاخه هايى جدا شده از روز سقيفه نبود بر حسب آنچه محققان بر آن تأكيد نموده اند.

______________________________

(1) العقد الفريد 5/ 12.

(2) ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغة 2/ 8.

(3) همان، ص 8.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:304

(1)

شادى قريشيان

هنگامى كه حكومت به ابو بكر رسيد، قريش شادمان گشته اين امر را براى خود يك پيروزى به حساب آوردند؛ زيرا آمال و رؤياهاى آنان محقق گشته بود.

«ابو عبره قرشى» شادى قريش را با اين گفته خود، چنين بيان مى كند:

شكرا لمن هو بالثناء حقيق ذهب اللجاج و بويع الصديق

من بعد ما زلّت بسعد نعله و رجا رجاء دونه العيوق

ان الخلافة فى قريش ما لكم فيها و رب محمد معروق «1» «سپاس آن را كه شايسته ستايش است، لجاجت رفت و با صدّيق، بيعت شد!».

«پس از آنكه پاى سعد لغزيد و اميدى داشت كه ستاره عيوق از آن پايين تر است!».

«خلافت در قريش است، شما را در آن، سوگند به خداى محمد! سهمى نيست».

در اين شعر، از انصار بدگويى شده و از محروم شدن آنان از خلافت، بسيار اظهار شادمانى گشته است ...

(2) و از جمله كسانى كه از بيعت ابو بكر اظهار شادمانى نموده اند، «عمرو عاص» بوده كه در آن وقت

در مدينه حضور نداشت و در سفر بود، هنگامى كه از سفر بازگشت و شنيد كه با ابو بكر بيعت شده است، گفت:

قل لأوس اذا جئتهاو قل اذا ما جئت للخزرج

______________________________

(1) ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغة 2/ 8. الموفقيات، ص 579- 580.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:305 تمنيتم الملك فى يثرب فانزلت القدر لم تنضج «1» «به اوس بگوييد هرگاه به نزد آنها رفتى و به خزرج بگو هر وقت بر آنها وارد شدى».

«در يثرب آرزوى حكومت كرديد ولى ديگ پيش از پخته شدن، پايين آورده شد».

(1) سرور و شادى، همه قبايل قريش را در برگرفت و آنان در حمايت از حكومت ابو بكر، موضع گرفتند و هنگامى كه خبر رحلت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به مكه رسيد، خواستند اعلام ارتداد نموده از اسلام خارج شوند، ولى هنگامى كه از خلافت ابو بكر آگاه شدند، اطاعت نموده و خرسندى و شادمانى خود را ابراز نمودند.

(2)

موضعگيرى ابو سفيان

«ابو سفيان» به مخالفت با حكومت ابو بكر برخاست و به سوى حضرت امير المؤمنين عليه السّلام رفت و آن حضرت را به نبرد با ابو بكر تشويق نمود و به او وعده يارى داد و گفت: «من گرد و خاكى را مى بينم كه چيزى جز خون آن را فرو نمى نشاند، اى خاندان عبد مناف! ابو بكر را چه به كارهايتان؟ كجايند آن دو مستضعف؟ كجايند آن دو ذليل؟ على و عباس را مى گويم! چرا اين امر در كمترين خاندان قريش باشد؟

(3) سپس به حضرت على عليه السّلام گفت: دست خود را باز كن تا با تو بيعت كنم كه سوگند به خداوند! اگر بخواهى، زمين

را بر عليه وى پر از سواره و پياده مى سازم.

______________________________

(1) همان.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:306

آنگاه شعر متلمس را خواند:

و لن يقيم على خسف يراد به الا الاذلان عير الحى و الوتد

هذا على الخسف مربوط برمته و ذا يشج فلا يبكى له احد «هيچ كس بر آنچه از نابودى برايش خواسته شده است پايدار نمى ماند جز آن دو ذليل كه الاغ محله و ميخ باشند».

«اين يك با تمام وجود در زمين فرو مى رود و آن يك زخمى مى شود و كسى بر او نمى گريد».

(1) ابو سفيان، عامل قبيله اى را براى ايجاد شورش و آشوب بر ضد حكومت ابو بكر به كار گرفت، ولى امام انگيزه هايش را مى دانست و خصلتهايش را مى شناخت، پس به وى پاسخ مثبت نداد بلكه به وى پاسخ رد داد و با گفتارى خشن به وى فرمود:

«به خدا تو با اين سخن، جز فتنه چيزى را نخواسته اى و تو، به خدا سوگند! مدتها براى اسلام شرّ مى خواسته اى و ما به نصيحت تو نيازى نداريم ...» «1».

(2) ابو سفيان، همچنان به فتنه جويى خود ادامه داد و امام را براى اعلام قيام بر ضد ابو بكر، فرا مى خواند و چنين مى سرود:

بنى هاشم لا تطمعوا الناس فيكم و لا سيما تيم بن مرة او عدى

فما الامر الّا فيكم و اليكم و ليس لها الا ابو حسن على

ابا حسن فاشدد بها كف حازم فإنك بالامر الذي يرتجى على «2»

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 2/ 326.

(2) ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه 2/ 7.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:307

«اى بنى هاشم! مردم را در خود طمع ندهيد، خصوصا خاندان تيم بن مره يا خاندان عدى را».

«امر (خلافت) جز در ميان شما

و براى شما نيست و براى آن، كسى جز ابو الحسن على، شايسته نيست».

«اى ابو الحسن! براى آن همّت گمار كه تو براى كارى كه مورد انتظار است بلند مرتبه هستى».

(1) آنچه مسلم است، اين است كه مخالفت ابو سفيان از روى ايمان وى به حق امام عليه السّلام نبوده بلكه امرى ظاهرى بوده كه توطئه بر ضد اسلام و ستم بر آن را مدّ نظر داشته است و امام از او روى برگرداند و به عواطف دروغينش اهميتى نداد؛ زيرا رابطه ابو بكر با ابو سفيان بسيار محكم بوده و بخارى روايت كرده است كه ابو سفيان بر جمعى از مسلمين گذشت كه ابو بكر، سلمان، صهيب و بلال از جمله آنان بودند. بعضى از آنان گفتند: «آيا شمشيرهاى خدا از گردن (اين) دشمن خدا، بهره خود را نگرفته اند؟».

(2) ابو بكر، آنان را با سخنانى درشت منع نمود و به آنها گفت: «آيا اين را به شيخ قريش و سرور آنها مى گوييد؟!».

و شتابان به سوى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رفت و آن حضرت را از گفتار آن قوم باخبر ساخت، پس پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به وى پاسخ داد و فرمود: «اى ابو بكر! شايد آنان را خشمگين ساخته باشى؟ اگر آنها را خشمگين نموده باشى، خداوند را خشمگين كرده اى» «1».

(3) اين مطلب، ارتباط محكم ميان آن دو را نشان مى دهد، در حالى كه ابو بكر

______________________________

(1) بخارى، صحيح 2/ 362 مسلم، صحيح 4/ 1947. احمد، مسند 5/ 64.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:308

در زمان خلافتش در دلجويى از ابو سفيان، و جلب دوستيش كوشش نمود و او را حكمران

منطقه فاصل ميان آخرين حد حجاز و نجران نمود «1» همچنانكه پسرش يزيد را به عنوان حاكم شام تعيين نمود و از همان روز، ستاره امويان بالا گرفت و آنان قدرت يافتند.

(1)

شكست انصار

ستاره انصار، رو به افول نهاد و آرزوهايشان برباد رفت و ذلّت و خوارى بر آنها دست يافت. «حسان بن ثابت» نوميدى آنها را با اين گفته خويش بيان كرده است:

نصرنا و آوينا النبى و لم نخف صروف الليالى و البلاء على و جل

بذلنا لهم انصاف مال اكفناكقسمة ايسار الجزور من الفضل

فكان جزاء الفضل منا عليهم جهالتهم حمقا و ما ذاك بالعدل «2» «پيامبر را يارى و پناه داديم و از حوادث سهمگين و بلاها نترسيدم».

«براى آنها نيمى از اموال خود را بخشيديم آن گونه كه گوشت اضافه مانده شتر را مى بخشند».

«پس پاداش نيكى ما بر آنها اين بود كه به نادانى، ما را ناديده گرفتند و اين عادلانه نبوده است».

(2) انصار، در بيشتر روزگار خلفا، با خوارى فراوان روبه رو شدند و براى آنان خطاى بزرگشان در كوتاهى در مورد حق امير المؤمنين عليه السّلام مشخص گرديد و اينكه آنان خود را در گمراهيهاى هولناكى از اين زندگى افكنده بودند.

______________________________

(1) ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغة 6/ 10- 11.

(2) همان 2/ 10.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:309

(1)

موضع اهل بيت عليهم السّلام

مورخان اتفاق دارند كه موضعگيرى اهل بيت عليهم السّلام در برابر خلافت ابو بكر همراه با ناخشنودى بوده است؛ زيرا آنان هيچ شكى نداشتند كه آنها به امر خلافت از ديگران شايسته تر و اولى هستند، چون آنان نزديكترين و خويشاوندترين مردم نسبت به پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله بودند، علاوه بر اينكه شايستگيهايى بى نظير و قدرت تحمل مسئوليت و رهبرى امّت به فراوانى در وجود آنان بوده است، ولى آن قوم به آنها توجهى نكردند و عمدا جايگاه آنها نسبت به رسول خدا صلّى اللّه عليه و

آله را ناديده گرفتند و با خشونت زياد با آنان روبه رو شدند، امرى كه موجب گرديد تا امّت، دچار تفرقه شود و در همه مراحل تاريخ، گرفتار مصيبتها و بلاها گردد.

(2)

خوددارى امام عليه السّلام از بيعت

امام امير مؤمنان عليه السّلام با بيعت ابو بكر به شدت مخالفت نمود و آن را تجاوزى آشكار بر ضد خود دانست؛ زيرا آن حضرت مى دانست كه جايگاهش در امر خلافت همچون جايگاه قطب محور آسياب است؛ آن جايگاه بلندى كه سيل از آن سرازير گردد و پرندگان به بلنداى آن نرسند، آن گونه كه خود تعبير فرموده اند.

(3) آن حضرت، گمان نمى كرد كه آن قوم، اين امر را دچار تشويش سازند و از اهل بيت پيامبرشان دور نمايند و آنجا كه عمويش عباس به سوى آن حضرت شتافت و گفت: «اى برادر زاده! دستت را پيش بياور با تو بيعت كنم تا مردم

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:310

بگويند: عموى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله با عموزاده رسول خدا بيعت نمود، در آن صورت حتى دو نفر هم در مورد تو اختلاف نخواهند كرد».

امام عليه السّلام به وى فرمود: «و چه كسى غير از ما اين امر را طلب مى كند؟» «1».

(1) «دكتر طه حسين» در اين مورد چنين اظهار نظر كرده، مى گويد: «عباس به بررسى اين امر پرداخت و برادرزاده اش را براى وراثت قدرت، شايسته تر از خويش يافت، زيرا وى تربيت شده پيامبر و داراى سابقه در اسلام و صاحب امتيازات برجسته در همه حوادث بود و چون پيامبر، وى را برادر خويش مى خواند تا اينكه ام ايمن روزى به شوخى به وى گفت: او را برادر خود مى خوانى و دخترت را به

ازدواج وى در مى آورى؟! و از اين جهت كه پيامبر به وى فرمود: «تو نسبت به من در منزلت هارون نسبت به موسى هستى جز اينكه پس از من پيامبرى نخواهد بود».

و روزى به مسلمين فرمود: «هر كه من مولاى اويم، على مولاى اوست».

بدين جهت بود كه عباس بعد از وفات پيامبر، به سوى برادرزاده خويش آمد و به او گفت: «دست خود را بگشاى تا با تو بيعت كنم» «2».

(2) امام عليه السّلام خشمگينانه از بيعت با ابو بكر خوددارى ورزيد و تأسف و اندوه خود را از نابود شدن حقش و از استبداد آن قوم در امر خلافت، اعلام فرمود و اينكه آنان به وى اعتنايى ننمودند. در نهج البلاغه، از كلام شيواى آن حضرت، اشاراتى گويا وجود دارد كه اين مطلب را مورد توجه قرار داده است.

______________________________

(1) الامامة و السياسة 1/ 12.

(2) على و فرزندانش، ص 19.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:311

(1)

اجبار نمودن على عليه السّلام براى بيعت

نظر قوم بر اين قرار گرفت كه امام عليه السّلام را به بيعت با ابو بكر مجبور و وادار سازند! پس گروهى از مأموران را فرستادند و خانه آن حضرت را محاصره نموده و او را از آن با بى احترامى خارج ساختند و نزد ابو بكر بردند. آن قوم به شدّت بر او فرياد كشيدند: «با ابو بكر بيعت كن!».

(2) امام با منطق سرشارش در حالى كه از جبروت و قدرت آنان بيمناك نبود، به آنان پاسخ داد: «من به اين امر از شما شايسته تر هستم. با شما بيعت نمى كنم در حالى كه شما به بيعت با من سزاوارتر هستيد. اين امر را از انصار گرفتيد و براى آنان

نزديكى به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را حجت قرار داديد و اينك آن را از ما اهل بيت، غاصبانه مى گيريد!! مگر شما در برابر انصار مدّعى نشديد كه از آنها نسبت به اين امر اولى هستيد، زيرا محمد صلّى اللّه عليه و آله از شما بوده است و آنان رهبرى را به شما دادند و فرماندهى را به شما سپردند؟ و من شما را حجتى مى آورم به همان گونه كه شما براى انصار حجت آورديد. ما به رسول خدا زنده و مرده، اولى هستيم، پس به ما انصاف دهيد اگر ايمان داشته باشيد و در غير اين صورت، ستم را پيشه كنيد در حالى كه خود مى دانيد ...».

(3) امام عليه السّلام با اين القاى حجت برجسته، مسائل را روشن ساخت و بر اينكه آن حضرت به امر خلافت شايسته تر و اولى از آنان مى باشد، دليل آورد؛ زيرا وى به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نزديكتر و مقربتر از ديگران است و نزديكى به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله همان چيزى است كه آن قوم براى غلبه بر انصار به آن دست يازيدند در حالى كه اين امر در امام بيش از ديگران فراهم بوده است از اين جهت كه وى عموزاده پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و داماد آن حضرت مى باشد.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:312

(1) فرزند خطاب، پس از اينكه حجتى براى پاسخ به امام در اختيار نداشت، از جاى خود برخاست و راه خشونت در پيش گرفت و گفت: «تو رها نمى شوى تا اينكه بيعت نمايى!».

(2) امام، پاسخى محكم به وى داد و فرمود: «شيرى را بدوش

كه بهره اى از آن، تو را باشد و امروز، وضع او را محكم ساز كه فردا آن را به تو بازگرداند».

امام، راز هيجان و انگيزه فرزند خطاب را آشكار ساخت، زيرا وى اين موضعگيرى سخت در برابر امام را اتخاذ نكرد مگر براى اينكه خلافت و امور مملكت بعد از ابو بكر به وى برسد. آنگاه امام، خروشيد و چنين غرّيد: «به خدا قسم اى عمر! گفته تو را نمى پذيرم و با وى بيعت نمى كنم».

(3) ابو بكر، ترسيد كه اوضاع دگرگون شود و از خشم امام بيمناك گشت، پس روى به آن حضرت كرد و با گفتارى نرم، وى را مخاطب قرار داد و گفت: «اگر بيعت نكنى، تو را مجبور نمى سازم».

(4) «ابو عبيده» نيز روى به آن حضرت كرد و كوشيد تا شعله انقلابش را خاموش كند و دوستيش را جلب نمايد، پس گفت: «اى عموزاده! تو جوان هستى و اينان پيران قوم تو هستند. تو تجربه و آشنايى آنان به امور را دارا نيستى و من نمى بينم ابو بكر را مگر اينكه بر اين امر از تو قوى تر باشد و بيش از تو قدرت تحمل و انجام آن را داشته باشد. پس اين امر را به ابو بكر بسپار؛ زيرا اگر تو زنده بمانى و زندگيت ادامه يابد، براى اين امر، شايسته و برازنده باشى به جهت فضل، دين، علم، فهم، سابقه، نسب و داماديت ...».

(5) اين خدعه و نيرنگ، دردها و ناخشنوديها را در دل امام برانگيخت و روى به مهاجرين كرد و آنان را به ياد فداكاريها و فضايل اهل بيت عليهم السّلام انداخت و فرمود: «خداى را! خداى را! اى

گروه مهاجرين! ... قدرت محمد در ميان

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:313

عرب را از خانه و كاشانه اش به سوى خانه ها و كاشانه هايتان بيرون نبريد و اهل بيتش را از جايگاه و حقشان در ميان مردم، دور نسازيد ... به خدا سوگند! اى گروه مهاجرين! ما شايسته ترين مردم هستيم؛ زيرا ما اهل بيت هستيم و به اين امر از شما شايسته تريم. آيا قارى كتاب خدا و فقيه در دين خدا، عالم به سنتهاى رسول خدا، بر عهده گيرنده امور مردم، دور كننده بدى از آنها، قسمت كننده ميان آنها به تساوى، در ميان ما نبوده است؟ به خدا در ميان ما بوده، پس از هوا پيروى نكنيد كه از راه خدا گمراه مى شويد و از حق، هر چه بيشتر دور مى گرديد ...» «1».

(1) اگر آنها به نداى امام پاسخ مثبت مى دادند كه ضامن حتمى صلاح امّت و نگهدارنده آن از لغزش و انحراف در زمينه هاى عقيدتى و ديگر زمينه ها بود، امّت را از عواقب شوم بسيارى، بركنار مى ساختند، ولى هيهات كه انسان از گذشته هاى دور در پى شهوتها و طمعكاريهايش روان گشت و همه چيز را در راه آن، قربانى ساخت.

به هر حال، آن قوم، منطق امام را نشنيدند و آن را ناديده گرفتند و منافع خاص خود را بر هر چيزى مقدم داشتند.

(2)

اقدامات سهمگين

سياست ابو بكر بر اين قرار گرفت كه اقدامات سهمگينى را بر ضد امام عليه السّلام به كار گيرد و از همه وسايلى كه موجب تضعيف جبهه آن حضرت و غلبه بر او را سبب مى شد، استفاده كند؛ زيرا آن حضرت، سمبل مخالفت با حكومت وى بود و اكثريت قاطع انصار به

سوى آن حضرت متمايل بودند و دوست داشتند كه وى،

______________________________

(1) الامامة و السياسة 1/ 18- 19.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:314

زمام حكومت را به دست گيرد. در اينجا به بعضى از وسايلى كه حكومت ابو بكر به كار گرفت، اشاره مى شود:

(1)

محاصره اقتصادى

اشاره

«محاصره اقتصادى» يكى از مطمئن ترين، دقيق ترين و موفق ترين راهها براى خنثى نمودن حركت مخالف و نابود كردن آن است؛ زيرا مال و ثروت در همه دوره هاى تاريخى، وسيله فعّالى بوده كه جبهه مخالف براى واژگونى نظام حاكم بر آن، تكيه نموده است و دولتها در همه نقاط جهان، اين راه را در پيش مى گيرند و اموال دشمنان خود را مصادره مى نمايند و يا اينكه آنها را از تصرف در اموالشان ممنوع مى سازند تا مبادا آن داراييها را براى براندازى حكومت، به كار گيرند.

(2) ابو بكر، در اين امر، كوشش نمود و محاصره اقتصادى را در مورد امام، اعمال كرد تا قدرت قيام در برابر او را نداشته باشد. وى، اين اقدامات را به عمل آورد:

(3)

الف- ساقط نمودن خمس

«خمس»، حق واجبى براى خاندان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مى باشد كه نصّ قرآن كريم بر آن آمده و خداى متعال فرموده است: وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَ ما أَنْزَلْنا عَلى عَبْدِنا يَوْمَ الْفُرْقانِ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ «1».

______________________________

(1) انفال/ 41.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:315

«... و بدانيد كه هر چه را به غنيمت گيرند، خمس آن براى خداست و براى پيامبر و خويشان و يتيمان و مسكينان و ابن السبيل، اگر به خدا ايمان آورده باشيد و به آنچه بر بنده خود نازل نموديم، روز فرقان، روزى كه دو گروه در برابر هم مصاف نمايند و خداوند بر هر چيزى تواناست».

(1) مسلمين، اجماع دارند كه پيامبر صلّى اللّه عليه و

آله سهمى از خمس را به خود اختصاص مى داد و سهم ديگرى از آن را به خويشان خود مخصوص مى ساخت و اين سيره آن حضرت بود تا هنگامى كه خداوند آن حضرت را به رفيق اعلى اختيار فرمود.

و هنگامى كه ابو بكر به قدرت رسيد، سهم پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سهم خويشاوندانش را ساقط نمود و بنى هاشم را از آن بازداشت و آنها را همانند ديگران قرار داد «1».

بضعه رسول و گل آن حضرت، يعنى حضرت فاطمه زهرا عليها السّلام به وى پيغام داد تا آنچه را از خمس خيبر باقى مانده است به وى بپردازد، ولى وى از اينكه چيزى به آن حضرت بپردازد، خوددارى نمود «2» و شبح فقر را بر خاندان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله سايه افكن ساخت و مهمترين منابع اقتصادى را كه خداوند براى آنان فرض نموده بود، از آنها بازداشت.

(2)

ب- استيلا بر تركه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله

ابو بكر، تمام ما ترك پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را كه مى توانست وسيله امرار معاش باشد، در اختيار گرفت و چيزى از آن را باقى نگذاشت بلكه همه آن را به بيت المال ملحق نمود و بدين ترتيب، هر روزنه اى از منابع معيشتى را بر عترت پاك پيامبر بست و محاصره اى اقتصادى بر اهل بيت برقرار ساخت تا از انجام هر حركتى بر ضد وى، ناتوان بمانند.

______________________________

(1) الكشاف، در تفسير آيه خمس.

(2) بخارى، صحيح 5/ 177. مسلم، صحيح 3/ 1380.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:316

(1)

حجت و برهان ابو بكر

دليل ابو بكر در مصادره تركه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و محروم ساختن ورثه آن حضرت از آن، مطلبى بوده است كه وى از پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله روايت مى نمود كه آن حضرت فرموده است: «چيزى به ارث نمى گذاريم و ما ترك ما صدقه است!» «1». و به استناد اين حديث بود كه ابو بكر، سرور زنان حضرت فاطمه عليها السّلام را از ارث پدريش محروم نمود. بر اين حديث به سستى و ضعف، ايراد وارد است؛ زيرا:

(2) 1- اگر حديث صحيح و معتبرى مى بود، سرور زنان حضرت فاطمه عليها السّلام آن را مى شناخت و به ميدان مخاصمه و محاجه با وى وارد نمى شد؛ زيرا چگونه ممكن است آن حضرت كه سلاله نبوت بود، چيزى را مطالبه كند كه حق مشروع وى نباشد؟

(3) 2- چگونه ممكن است پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پاره تن خود را از امرى بازدارد كه به تكليف شرعيش بازمى گردد؟ زيرا اين امر، امّت را در معرض هلاكت قرار مى دهد و آن را به صحنه خصومتها مى كشاند.

(4)

3- غير ممكن است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اين حديث را از امام على عليه السّلام پنهان سازد، در حالى كه امام، نگهدارنده راز، باب مدينه علم، باب دار حكمت و قاضى ترين فرد است و پدر دو سبط آن حضرت بوده است و قطعا اگر اين حديث، بهره اى از صحت داشت، امام آن را مى دانست و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آن را از وى پنهان نمى ساخت.

(5) 4- اگر اين حديث، صحيح مى بود، بنى هاشم كه رازداران و خاندان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بودند، آن را مى دانستند پس به چه جهتى پيامبر اين حديث را به آنان

______________________________

(1) بلاغات النساء، ص 19. اعلام النساء 4/ 116. ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغة 6/ 46.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:317

ابلاغ نفرموده بود.

(1) 5- اگر اين حديث به هر مقدارى صحت مى داشت، بر امّهات مؤمنين پنهان نمى ماند در حالى كه آنها به «عثمان بن عفان» پيغام داده بودند تا ارثشان از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را براى آنان درخواست كند ...

اينها ايراداتى است كه در برابر اين حديث قرار دارند و آن را از نظر ضعف، در پايين ترين جايگاه قرار داده اند.

(2)

گفتگوى حضرت زهرا عليها السّلام با ابو بكر

دنيا بر پاره تن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تنگ شد و از اقدامات سهمگينى كه ابو بكر بر ضد وى به كار گرفته بود، به شدّت ناتوان گرديد. راويان مى گويند آن حضرت، به خشم آمد و مقنعه بر سر كرد و چادر به خود پيچيد و همراه با جمعى از زنان خويشاوند و اطرافيان خويش در حالى كه پاى بر جامه هاى بلند خود مى نهاد و

در راه رفتن همچون پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله گام برمى داشت، پيش آمد تا اينكه بر ابو بكر وارد شد در حالى كه عدّه زيادى از مهاجرين، انصار و ديگران نزد او بودند.

پرده اى در برابرش كشيده شد و آن حضرت آهى كشيد كه آن قوم از آن ناله، سخت گريستند و مجلس، متلاطم گشت. به آنان مهلت داد تا گريه هايشان آرام گيرد و آشوب اشكشان به پايان آيد. آنگاه سخن خويش را با حمد و ستايش پروردگار آغاز نمود و همچون سيل روان، خطابه خود را ادامه داد آن گونه كه كسى شيواتر و رساتر از سخن وى نشنيده بود.

(3) حضرت زهرا عليها السّلام در سخنرانى بى نظيرش درباره معارف و فلسفه اسلام سخن گفت و به بيان علل احكام و حكمت تشريعات اسلامى پرداخت و اوضاع

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:318

امتها را پيش از طلوع و درخشش نور اسلام، مورد شرح قرار داد كه در چه وضعى از ستيز با يكديگر، انحطاط، سستى خردها و فرومايگى انديشه ها بودند، خصوصا در جزيرة العرب دچار ذلّت و خوارى بودند و بر لبه گودالى از آتش قرار داشتند كه هر نوشنده اى آن را مزه مى كرد و هر طمعكارى بدان چشم داشت، هر شتابنده اى از آن بهره مى گرفت و در زير پاى هر رونده اى لگدمال مى شد و در زندگى اقتصاديش تا بدان حد از انحطاط رسيد كه اكثريت غالب، پوست جانور و مردار مى خورد و گنداب مى نوشيد و با اين حالت دردناك، در بندهاى فقر همچنان به خود مى پيچيد تا اينكه خداوند آنان را به وسيله پيامبر و رسولش صلّى اللّه عليه و آله نجات بخشيد و

آنها را به سوى واحدهاى تمدن، پيش راند و ايشان را سروران امتها و ملتها قرار داد و چه عظيم است فضل آن حضرت بر عرب و بر همه مردم ...

(1) سرور زنان عليها السّلام به فضيلت عموزاده اش حضرت امام امير المؤمنين عليه السّلام و جهاد درخشانش در يارى اسلام و دفاع از كيان آن اشاره فرمود در زمانى كه مهاجرين از قريش در رفاه زندگى، مطمئن و در امان بودند و هيچ نقشى در يارى رساندن به دعوت اسلامى نداشتند بلكه به تعبير آن حضرت، هنگام مصاف، پاى به فرار مى نهادند و از نبرد مى گريختند. و نيز در مورد اهل بيت، منتظر فرصتى بودند و پيش آمدن حوادث براى آنها را توقع داشتند.

(2) آن حضرت عليها السّلام در خطابه اش تأسف فراوان خود را از دگرگونى و انحراف مسلمين و پاسخگويى به انگيزه هاى هوا و غرور، اظهار داشت و پيشگويى نمود كه آنان با چه حوادث سهمگين و فجايع دردناكى روبه رو خواهند شد، در نتيجه خطاها و انحراف آنان در برابر آنچه خداوند برايشان خواسته بود كه به عترت، تمسك جويند. و پس از آنكه اين مطالب درخشان را بيان فرمود، به محروم شدن

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:319

خويش از ارث پدرش رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله اشاره نمود و فرمود: «و شما اينك ادعا مى كنيد كه مرا از پدرم ارثى نباشد، آيا حكم جاهليت را مى خواهيد، در حالى كه چه حكمى از حكم خدا بهتر است براى قومى كه يقين مى ورزند».

(1) آيا شما نمى دانيد ...- آرى براى شما چون آفتاب روشن است- كه من دختر او هستم، واى بر شما اى

مسلمانان! آيا در ارث پدرم مغلوب واقع شوم؟

اى فرزند ابى قحافه! آيا اين در كتاب خداست كه تو از پدرت ارث مى برى و من از پدرم ارث نبرم؟ به راستى كه امرى شگفت آورده ايد، آيا عمدا كتاب خدا را ترك نموده و آن را پشت سر خود رها كرده ايد آنجا كه مى فرمايد: «و سليمان وارث داوود شد»؟

(2) و آنجا كه داستان يحيى بن زكريا را بيان مى كند و مى گويد: «پروردگارا! از نزد خود به من فرزندى عنايت كن كه وارث من شود و از خاندان يعقوب ارث برد و او را اى پروردگارم! مورد رضايت خويش قرار ده».

و فرموده است: «و خويشاوندان در كتاب خدا به يكديگر اولى هستند».

و فرمود: «خداوند در مورد فرزندانتان شما را سفارش مى كند كه براى پسر مانند سهم دو دختر باشد».

و فرمود: «اگر كسى مالى را باقى گذارد، وصيت كند براى والدين و خويشان به نيكى كه اين حقى است بر اهل تقوا».

(3) و ادّعا كرديد كه نه بهره اى و نه ارثى از پدرم براى من باشد و نه خويشاوندى ميان ما! آيا خداوند شما را به آيه اى مخصوص گردانيد و پدرم را از آن خارج ساخت؟

يا اينكه مى گوييد: اهل دو ملّت (و مذهب) هستند كه از يكديگر ارث نمى برند؟ مگر من و پدرم اهل يك ملّت نيستيم؟ يا اينكه شما به خصوص

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:320

و عموم قرآن از پدرم و عموزاده ام داناتر هستيد؟

(1) سپس ابو بكر را مخاطب قرار داد و به وى فرمود: «آن را افسار شده و آماده، تحويل بگيريد تا روز حشر با تو روبه رو شود كه بهترين داور، خداوند باشد و ضامن،

محمد است و جاى وعده، قيامت مى باشد و در آن هنگام، تباهكاران زيان مى بينند و شما را سودى نخواهد بود پشيمان شويد: «و هر خبرى، جاى قرارى دارد و خواهيد دانست چه كسى را عذابى خواهد رسيد كه او را رسوا سازد و عذابى پايدار بر او دست يابد».

(2) آنگاه روى به گروه مسلمين نمود تا همتهاى آنان را به يارى طلبد و عزيمتهايشان را بيدار سازد تا حق او را طلب كنند و انتقامش را بگيرند، پس فرمود: «اى گروه جوانمردان! و اى بازوان امّت! و اى نگهدارندگان اسلام! اين چه بى تفاوتى است كه در حق من روا مى داريد؟ و اين چه خواب غفلتى است كه در برابر مظلوميّت من بدان دچار شده ايد؟ مگر پدرم رسول خدا نمى فرمود:

«شخص در رفتار با فرزندانش، محترم مى شود»، چه زود است كه چنين برگشته ايد و چه شتابان اين چنين روى گردانيده ايد در حالى كه شما بر آنچه در تلاش آن هستم، نيرويى داريد و بر آنچه مى خواهم و در پى آنم، قدرتى در اختيار شماست.

(3) آيا مى گوييد: محمد در گذشته؟ و اين فاجعه اى عظيم است كه اندوهش گسترده شده و شكافش بزرگ گشته و آنچه را او رشته بود، پنبه شده و زمين بخاطر رحلتش، تاريك گرديده و خورشيد و ماه دچار كسوف شده و ستارگان بخاطر اين مصيبت، پراكنده گشته اند و آرزوها بر باد رفته و كوهها زير و زبر شده اند، حرمتها تباه گشته و حريمها با رحلتش، شكسته شده اند كه به خدا سوگند آن بلايى عظيم و مصيبتى بزرگ است كه مانند آن، مصيبتى نباشد و فاجعه اى پيش

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:321

نيايد كه كتاب

خداوند- جلّ شانه- آن را در بامداد و شامگاه به فرياد و فغان و به تلاوت و بيان، به گوش شما رسانده و پيش از او بر پيامبران و فرستادگان خداوند، گذشته و اين حكمى قطعى و قضائى حتمى است كه: «محمد جز پيامبرى نيست كه پيش از او رسولانى بوده اند پس اگر بميرد و يا كشته شود به گذشته خويش بازمى گرديد و هر كس به گذشته خويش بازگردد، زيانى به خدا نمى رساند و خداوند سپاسگزاران را پاداش خواهد داد».

(1) آنگاه به تشويق انصار پرداخت و آنان را به ياد جهاد درخشان و تلاش روشنگرشان در يارى رساندن به اسلام و حمايت از اهداف و اصول آن انداخت و از آنان خواست تا بپا خيزند و در برابر نظام حاكم بشورند، پس فرمود: «آه اى فرزندان بزرگان! آيا ميراث پدرم را به ناحق از من بستانند و شما مى بينيد و مى شنويد و در جلسات و مجالس خود مى نشينيد در حالى كه دعوت، شما را در بر مى گيرد و اطلاع از موضوع، شاملتان مى شود و شما عده اى زياد و با ساز و برگى فراوان و وسايل و قدرت داريد و سلاح و ابزار كارزار در اختيارتان مى باشد، فراخوانده مى شويد اما پاسخى نمى دهيد؟ فرياد را مى شنويد اما به كمك برنمى خيزيد در حالى كه شما به كارزار، موصوف و به خير و صلاح، معروف شده ايد.

(2) شما آن گروه برگزيده و ويژگان خاص ما اهل بيت هستيد، با عربها نبرد كرده و سختى و رنج را تحمل كرده ايد. با امتها كارزار نموديد و با ظلمتها به ستيز برخاستيد و ما پيوسته به شما امر مى كرديم و شما فرمان مى برديد

تا اينكه كار اسلام بالا گرفت و روزگار، به مراد گشت و فرياد شرك، خاموش و غرّش تباهى، آرام شد و شعله هاى كفر، فرو نشست و دعوت باطل از بين رفت و نظام دين محكم شد، پس اينك بعد از آن اظهار، سكوت اختيار كرده و بعد از آن

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:322

آشكارى، پنهان شده و در پى بى آن اقدام، پاى پس نهاده و بعد از ايمان، شرك ورزيده ايد؟ بدا به حال قومى كه: سوگندهاى خود را شكستند و به اخراج پيامبر همت كردند و آنان، خود ستيز با شما را آغاز نمودند. آيا از آنان بيمناك هستيد؟ در حالى كه خداوند شايسته است كه از او بيمناك گرديد اگر ايمان آورده باشيد.

(1) و هنگامى كه سستى انصار و فروپاشى آنان و عدم پاسخگويى آنها به نداى حق را مشاهده فرمود، شديدترين سرزنشها و سخت ترين گله ها و گلايه ها را متوجه آنان ساخت و فرمود: «همانا من گفتم آنچه را گفتم در حالى كه آگاهم كه چه خوارى بر شما دست يافته و چه بى وفايى بر دلهايتان چيره گشته است، اما اين جوشش نفس، خروش سينه، غرّش خشم و اتمام حجت بود، پس آن را داشته باشيد، با پشتى فكار و پاى پوشى تباه و ننگى پايدار با نشانى از خشم خدا و عارى ابدى و پيوسته به آتش فروزان خداوند كه بر درونها دست مى يابد و بر آنان گمارده شده است، آنچه را انجام مى دهيد، خداوند مى بيند: و آنان كه ستم كرده اند، خواهند دانست به چه وضعى گرفتار خواهند گشت.

(2) و من دختر آن كسى هستم كه شما را از عذابى سخت بيم داد:

پس عمل كنيد كه ما عمل كنندگانيم و منتظر باشيد كه ما نيز در انتظار هستيم «1».

(3) دلها به طپش افتاد و ديده ها درهم شد و جانها به تنگ آمد و مى رفت تا هواهاى رفته بازگردد و حق به جايگاه و معدنش بازآيد، ولى ابو بكر با زبان بازى معروف خود و با قدرت ديپلماسيش توانست بر اوضاع مسلّط شود و حكومتش را از انقلاب نگهدارد؛ زيرا وى با احترام و تكريم در برابر پاره تن

______________________________

(1) اعلام النساء 4/ 116- 119. بلاغات النساء، ص 12- 19.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:323

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اظهار نمود كه وى نسبت به آن حضرت، بيش از دخترش عايشه اخلاص دارد و در اعماق وجودش براى وى احترام و تقدير قايل است. و نيز اندوه عميق خود را بخاطر وفات پدرش رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آشكار نمود و اينكه وى دوست مى داشت كه پيش از فوت پيامبر بميرد و به آن حضرت گفت كه وى اين اقدامات شديد در برابر او را به نظر خاص خود انجام نداده و به خواست خود بر مسند حكومت تكيه نزده بلكه اين رأى مسلمين و اجماع آنها بوده است!!! و بدين گونه بود كه دلها را پس از آنكه از وى رميده بودند، به سوى خود بازگرداند و آتش انقلاب را خاموش نمود و همه نشانه هايش را نابود ساخت.

(1)

دلايل حضرت زهرا عليها السّلام

دلايل حضرت زهرا عليها السّلام در مورد ميراث پدرش، بسيار محكم بود؛ زيرا استدلال آن حضرت به آيات محكمات، قابل رد و انكار نبوده است. آن حضرت، اولا: در مورد اينكه پيامبران، مورث بوده اند و اين امر، پدرش

را نيز شامل مى باشد، به دو آيه داوود و زكريا استناد جست كه اين دو آيه در مورد ارث دادن آنان، صريح مى باشند.

(2) ثانيا: ايشان به عموم آيات مربوط به ارث و عموم آيه وصيّت استناد نمودند كه بايد به عمومات آنها عمل كرد كه طبعا اين امر شامل پدرش نيز مى باشد و خروج وى از آنها فقط از باب تخصيص بلا مخصّص است. سپس براى آنان بيان كرد كه آنچه موجب تخصيص و خروج از اين عمومات مى گردد، فقط در موردى است كه وارث و مورث در دين مختلف باشند و به آنان فرمود:

«آيا اينكه مرا از ارث پدرم محروم نموده ايد بدين جهت است كه من و او اهل دو

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:324

دين هستيم كه از هم ارث نمى برند؟ مگر من و او اهل يك دين نيستيم؟».

آن حضرت، با اين منطق، به بالاترين مرحله رسيد و برجسته ترين دلايل را در دفاع از حق خود ارائه فرمود.

(1)

مصادره فدك

در اينجا مطلب بسيار مهم ديگرى در زمينه اقتصادى باقى ماند و آن درآمدهاى «فدك» مى باشد كه همه نيازهاى عترت پاك را از نظر مخارج اقتصادى، برآورده مى ساخت و وسايل زندگى آسوده را براى آنان فراهم مى نمود، ولى اين نيز مصادره گرديد و درآمد آن به بيت المال افزوده گشت تا مبادا على عليه السّلام در مخالفت با نظام برپا شده، قدرتى پيدا نمايد.

(2) در اين بخش، مباحث بسيار مهمى وجود دارند كه در تحقيق آنها وقت فراوان صرف نموديم، اما آنها حذف شده اند و ما از اشاره به آنها خوددارى نموديم؛ زيرا خدا مى داند ما هيچ گونه علاقه اى به پرداختن به اين بحثهاى دردناك نداريم

جز اينكه مطالعه زندگى حضرت امام حسين عليه السّلام به صورتى منهجى، سالم و شامل، متوقف بر مطالعه اين حوادث است كه نقش مهم خود را در صحنه سياست اسلامى ادا نموده اند؛ زيرا همه آنها در يك فصل به هم پيوسته جريان داشتند و محنتها و مصيبتهاى فراوانى را به دنبال آوردند. زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ج 1 324 مصادره فدك ..... ص : 324

3)

مصيبتهاى حضرت زهرا عليها السّلام

امواجى دردناك از غم و اندوه بر پاره تن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و يادگار آن حضرت گذشت و اندوه بر دل دردمند رنج كشيده اش مستولى شد و ابرهاى تيره اى از

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:325

افسوس و درد از فقدان پدر كه نزد وى از زندگى عزيزتر بود، بر او سايه افكند.

(1) آن حضرت، تربت پاك پدر را زيارت مى كرد و برگرد آن مى گشت در حالى كه سراسيمه و رنجور شده بود. خود را بر آن مى افكند و مشتى خاك از آن تربت طاهر بر مى گرفت و آن را بر ديدگان و بر چهره خود مى فشرد و بسيار مى بوييد و مى بوسيد و در خود، احساس آرامش مى كرد، آنگاه با سوز و گداز بسيار، مى گريست و با صدايى اندوهبار مى سرود:

ما ذا على من شمّ تربة احمدان لا يشمّ مدى الزمان غواليا

صبّت علىّ مصائب لو انّهاصبّت على الأيّام صرن لياليا

قل للمغيّب تحت اطباق الثرى ان كنت تسمع صرختى و ندائيا

قد كنت ذات حمى بظلّ محمّدلا اختشى ضيما و كان جماليا

فاليوم اخضع للذليل و اتّقى ضيمى و ادفع ظالمى بردائيا

فاذا بكت قمريّة فى ليلهاشجنا على غصن بكيت صباحيا

فلأجعلنّ الحزن بعدك مؤنسى و لأجعلن الدمع فيك وشاحيا «1» «بر آنكه تربت احمد را

ببويد، باكى نيست كه در همه روزگار، عطرها را نبويد».

«بر من مصيبتهايى وارد گشته كه اگر بر روزها فرود مى آمدند، به شبها تبديل مى شدند».

«به آنكه در زير خاك پنهان شده بگو اگر فرياد و صداى مرا مى شنوى».

«من در سايه محمد، پناهى داشتم كه از سختى، بيمى به خود راه نمى دادم و او زيور من بود».

______________________________

(1) ابن شهر آشوب، مناقب 1/ 242.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:326

«و امروز در برابر ذليلان، ستم مى كشم و از رنج خود نمى توانم سخن بگويم و با جامه هايم ستمگرم را دور مى سازم».

«پس هرگاه كبوتر قمرى، شب هنگام به اندوه بر شاخه اى بگريد، من به هنگام صبح مى گريم».

«پس از تو، اندوه را مؤنس خود قرار مى دهم و از فراق تو اشك را شمايل خود مى سازم».

(1) اين ابيات، به روشن ترين و صادقانه ترين تصوير، دردها و اندوههاى زهرا عليها السّلام را نمايان مى سازد؛ زيرا نمايانگر غمهاى جانكاه آن حضرت در فراق پدرش مى باشد، پدرى كه او را به اخلاص دوست مى داشت و پدر نيز مخلصانه وى را دوست مى داشت و اگر دردهاى جانكاهش بر روزها فرو ريخته مى شد، زيور از خود، دور مى نمودند ...

(2) اين ابيات اندوهگين، همچنين درجه و جايگاهش را در روزگار پدرش مشخص مى سازند كه آن حضرت از عزيزترين و بلندمرتبه ترين زنان مسلمين بود. اما پس از آنكه پدرش را از دست داد، آن قوم، جايگاهش را ناديده گرفتند و بر بى توجهى به منزلتش، همدست شدند تا آنجا كه آن حضرت در برابر ذليلان، ستم كشيد و در اظهار مظلوميت خويش با جامه هايش از خود دفاع مى كرد؛ زيرا كسى نبود تا از او حمايت كند و براى آن حضرت، مدافعى

مطمئن وجود نداشت.

(3) آن حضرت، به گريه و اندوه، پناه برد تا آنجا كه از بكّايين خمس (گريندگان پنج گانه) «1» به شمار آمد كه اندوه و رنج را در اين زندگى به نمايش

______________________________

(1) «بكاءون خمس» عبارتند از: آدم، يعقوب، يوسف، على بن الحسين و فاطمه عليهم السّلام، اين مطلب در بحار آمده است: 12/ 264. 12/ 311. 82/ 86.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:327

گذاشتند. درد و اندوه آن حضرت، در فقدان پدر، چنان بود كه وقتى «انس بن مالك» اجازه گرفت تا در مصيبت عظيمش او را تسليت دهد و او از كسانى بود كه در خاكسپارى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شركت داشت، آن حضرت به وى فرمود: «انس بن مالك هستى؟» گفت: آرى اى دختر پيامبر خدا! پس آن حضرت در حالى كه با سوز دل سخن مى گفت، به وى فرمود:

«چگونه دلتان آمد كه بر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله خاك بريزيد؟» «1».

(1) انس، سخن خود را ناتمام گذاشت و سراسيمه در حالى كه اشك مى ريخت و در عالمى از درد و رنجها غرق گشته بود، خارج شد.

پاره تن رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بر ابن عمش حضرت امير المؤمنين عليه السّلام اصرار ورزيد تا پيراهنى را كه پدرش رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله را در آن غسل داده بود، به وى نشان دهد.

(2) آن حضرت، پيراهن را نزد وى آورد. آن را مشتاقانه گرفت و فراوان بوسيد و بوييد؛ زيرا عطر پدرش را كه از وى دور شده و در آرامگاه ابديش آرميده بود، در آن مى يافت. پيراهن را بر دو چشم خويش

نهاد و دل پاكش، از درد غم و اندوه، پاره پاره مى گشت و همچنان بود تا از هوش برفت ...

(3) يادگار پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در روشنايى روز و تاريكى شب، مى گريست و شبح پدرش در هر زمانى از زندگى كوتاهش به همراه وى بود تا آنجا كه بنا به گفته مورخان، گريه هايش بر آن قوم گران آمد و از او به نزد حضرت امام امير المؤمنين عليه السّلام شكايت بردند و از او خواستند تا حضرت زهرا براى

______________________________

(1) ابن ماجه، سنن، 1/ 522، عسقلانى، المواهب اللدنيّة 4/ 563.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:328

گريه هايش وقت خاصى را قرار دهد؛ زيرا آنها آرام و قرار ندارند.

(1) امير مؤمنان عليه السّلام با آن حضرت سخن گفت و وى، او را اجابت نمود و هنگام روز به خارج مدينه مى رفت و دو فرزندش حسن و حسين عليهما السّلام را با خود مى برد و زير درختى از درختان مى نشست و در سايه آن، بر پدر خويش در طول روز مى گريست و هرگاه غروب آفتاب نزديك مى شد، حسنين به همراه پدرشان در پيشاپيش وى حركت مى كردند و او به خانه خود بازمى گشت آنجا كه اندوه و رنج سايه افكنده بود. آن قوم، به سوى آن درخت شتافتند و آن را قطع كردند و آن حضرت در گرماى آفتاب مى نشست و بر پدر مى گريست تا اينكه امير المؤمنين عليه السّلام براى آن خانه اى ساخت و آن را «بيت الاحزان» ناميد تا نشانى از رنج آن حضرت در طول زمان باقى بماند. به حضرت قائم آل محمد صلّى اللّه عليه و آله منسوب است كه در مورد آن فرمود:

ام

ترانى اتخذت لا و علاهابعد بيت الاحزان بيت سرور «آيا مرا مى بينى، نه، سوگند به عظمتش كه بعد از بيت الاحزان، خانه شادى گزيده باشم؟» (2) محبوب دل رسول خدا، روز را در آن خانه اندوهناك به سر مى برد و با پدر، راز و نياز مى گفت و با تلخى و رنج بسيار بر او مى گريست و چون شب فرا مى رسيد، على عليه السّلام مى رفت و او را همراه با دو فرزندش حسن و حسين به خانه بازمى گرداند.

(3) اندوه جانكاه بر پاره تن پيامبر و گل او اثر كرد تا آنجا كه بيماريها وى را رنجور ساختند و وى را بسترى كردند. آن حضرت، ديگر نمى توانست از جاى برخيزد و بر پاى خود بايستد پس جمعى از بانوان از زنان مسلمين به عيادتش رفتند و به آن حضرت گفتند: اى دخت پيامبر خدا! امروز از بيمارى خود چگونه هستى؟

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:329

(1) آن حضرت، نگاهى به آنان افكند و با صدايى آهسته و اندوهگين به آنها فرمود: «از دنياى شما بيزار و از فراق شما شادم، با اندوهى از شما به ديدار خدا و رسولش مى روم كه نه حقى براى من حفظ و نه اقدامى براى من مراعات گشت، نه وصيت، پذيرفته آمد و نه حرمتى در نظر گرفته شد ... «1»».

(2) سكوتى سهمگين بر آن زنان چيره گشت و اندوهى سخت بر چهره هايشان نشست و چشمهايشان به اشك غرقه گرديد و با قدمهايى سنگين به سوى خانه هايشان رفتند و سخنان زهراى پيامبر را به شوهرانشان گفتند كه اثر آن كلمات از ضربه هاى شمشير سخت تر بود؛ زيرا آنان مقدار تقصير خود را در

برابر يادگار پيامبرشان دانستند.

(3) بعضى از همسران پيامبر به عيادتش رفتند و به او گفتند: اى دختر رسول خدا! ... براى ما در غسل خود بهره اى قرار ده آن حضرت، خواسته آنان را نپذيرفت و فرمود: «آيا مى خواهيد در مورد من همانند آنچه درباره مادرم گفتيد، بگوييد؟ من حاجتى به حضور شما ندارم».

(4)

به سوى بهشت برين

بيماريها بر يادگار پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پياپى گشت و اندوه، تن نحيف رنج كشيده اش را ناتوان ساخت تا آنجا كه تواناييش را از دست داد و ديگر نمى توانست از بستر خود برخيزد و همچون گلهاى تشنه به پژمردگى مى گراييد؛ زيرا مرگ، شتابان به سوى او مى آمد در حالى كه وى در عنفوان جوانى بود،

______________________________

(1) يعقوبى، تاريخ 2/ 95.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:330

هنگام ديدار نزديك ميان وى و پدرش فرا مى رسيد، پدرى كه از او دور شده و همراه وى، عواطف سرشارش نيز دور گشته بود.

(1) زمانى كه طلايع رحلتش از اين زندگى برايش آشكار گشت، عموزاده اش امام امير المؤمنين عليه السّلام را خواست و وصيت خود را به آن حضرت گفت كه ضمن آن آمده بود: بدن مقدسش را در تاريكى شب به خاك سپارد و اينكه هيچ يك از آنان كه بر وى ستم كرده بودند در تشييع او شركت نكنند؛ زيرا آنها دشمنان وى و دشمنان پدرش بودند، آن گونه كه آن حضرت تعبير فرمود. و نيز به آن حضرت گفت كه بعد از وى با خواهرزاده اش «امامه» ازدواج كند؛ زيرا وى به سرپرستى حسن و حسين كه نزد وى از زندگى، عزيزترند، خواهد پرداخت و از آن حضرت خواست تا جاى قبرش را پنهان كند

تا نشانى غير قابل تأويل از خشم آن حضرت، در طول روزگاران براى نسلهاى آينده باقى بماند.

امام انجام همه خواسته هايش را ضامن گرديد و غرق در اندوه و غمها از نزد آن حضرت دور شد.

(2) پاره تن رسول صلّى اللّه عليه و آله به «اسماء بنت عميس» راز گفت و به وى فرمود: «من آنچه را براى زنان پس از مرگشان انجام مى دهند، نمى پسندم؛ زيرا رسم اين بود كه جامه اى بر روى زن مى انداختند و وضع او را براى هر كه مى ديد، مشخص مى ساخت و حضرت، اين امر را دوست نمى داشت و مى خواست براى وى تابوتى ساخته شود كه بدن وى در آن نمايان نباشد، پس اسما براى وى تختى ساخت كه هر كس در آن باشد، پوشيده مى گردد، وى آن را هنگام اقامت در حبشه، مشاهده كرده بود.

(3) هنگامى كه آن حضرت به آن نگاه كرد، از آن شاد شد و تبسمى فرمود و اين

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:331

نخستين لبخندى بود كه از آن حضرت پس از رحلت پدرش مشاهده مى شد «1».

در آخرين روز از زندگى آن حضرت، اندكى بهبودى در او مشاهده مى شد و آن حضرت، شادى و سرور خود را آشكار مى كرد؛ زيرا دانسته بود كه در آن روز به پدرش ملحق مى شود. پس، دو فرزندش را شستشو داد و براى آنها غذايى تهيه كرد كه براى آن روزشان كافى بود و به آنها گفت تا براى زيارت قبر جدشان خارج شوند، در حالى كه آخرين نگاه را بر آنها مى انداخت و قلبش از درد و وجد، در رنج بود.

(1) حسنين، خارج شدند و در دل، احساسى مبهم داشتند. آنان

نشانه هاى هولناكى را دريافتند كه آنها را غرق در غم و اندوه ساخت. پاره تن پيامبر روى به سلمى بنت عميس [اسماء بنت عميس] كه پرستارى و خدمتش را بر عهده داشت، كرد و به او گفت: «اى مادر!».

او گفت: بله، اى محبوب پيامبر خدا! فاطمه فرمود: «جهت غسل، آبى برايم آماده ساز».

او برخاست و براى وى آب آورد و آن حضرت، غسل نمود و باز به وى فرمود: «جامه هاى جديدم را برايم بياور».

جامه هايش را به وى داد و آن حضرت بار ديگر به او گفت: «بستر مرا در وسط منزل قرار ده».

(2) سلمى [اسما] سخت مضطرب شد و لرزه بر اندامش افتاد؛ زيرا دانست كه مرگ يادگار پيامبر فرا رسيده است.

سلمى [اسما] آنچه را از وى خواسته بود، برايش فراهم ساخت پس؛ آن

______________________________

(1) حاكم، مستدرك 3/ 162.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:332

حضرت در بستر خود آرميد و روى به قبله نهاد با صدايى آرام به سلمى گفت:

«اى مادر! من اينك در خواهم گذشت. من خود طهارت يافته ام پس كسى جامه از من برنگيرد».

(1) آنگاه به تلاوت آيات خداوند حكيم پرداخت تا اينكه جان به جان آفرين تسليم كرد و آن روح عظيم به سوى پروردگارش عروج كرد تا با پدر خويش ديدار كند، پدرى كه پس از او زندگى را دوست نمى داشت.

آن روح، به بهشت و رضوان خداوند شتافت، روحى كه در زير آسمان اين دنيا در هيچ يك از دورانهاى زندگى همانند او كسى در قداست، فضيلت، شرف و عظمت يافت نشده است و با وفات وى، آخرين كسى كه از نسل رسول خدا در جهان هستى بود، از زندگى رخت بر بست.

(2)

حسنين به خانه بازگشتند ولى مادر خود را نيافتند. آنان به سوى سلمى شتافتند و از وى درباره مادرشان پرسيدند و او غرق در گريه و زارى بود، ناگهان به آنها گفت: «اى سروران من! مادرتان درگذشته است، پدرتان را با خبر سازيد».

(3) اين خبر، همچون صاعقه اى براى آن دو بود. آنان به سرعت به سوى بدن پاك او شتافتند و حسن خود را بر او افكند در حالى كه مى گفت: «اى مادرم! با من سخن بگو پيش از آن كه جانم از بدن خارج شود».

و حسين خويشتن را بر او انداخت و در حالى كه گريان بود مى گفت: «اى مادرم! من فرزند تو حسين هستم، با من سخن بگو پيش از آنكه قلبم شكافته شود».

(4) اسما بر آنان بوسه مى زد و آنان را تسليت مى گفت و از آنها مى خواست كه فورا به سوى پدرشان بروند و او را با خبر سازند.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:333

آن دو به سوى مسجد جدشان رسول اللّه روان شدند و هنگامى كه به مسجد نزديك شدند صداى گريه خود را بلند كردند.

(1) مسلمين به استقبالشان آمدند و گمان كردند كه آن دو جدشان را به ياد آورده اند، پس به آنها گفتند: «اى فرزندان رسول خدا! چه چيزى شما را مى گرياند؟ شايد به جايگاه جدتان نظر كرده و به اشتياق وى گريسته ايد؟».

آنها پاسخ دادند: «مگر نه اين است كه مادرمان فاطمه درگذشته است؟».

(2) امام امير المؤمنين عليه السّلام مضطرب گشت و اين خبر دردناك، وجودش را لرزاند و فرمود: «اى دخت محمد! به چه كسى دلدارى جويم؟ من به وجود تو تسلّى مى يافتم و اينك بعد از تو،

به چه كسى تسليت جويم؟».

آنگاه به سرعت، در حالى كه اشك مى ريخت به سوى خانه شتافت و هنگامى كه نگاهى بر بدن پاك دخت محبوب رسول خدا افكند، چنين سرود:

لكل اجتماع من خليلين فرقةو كلّ الذي دون الفراق قليل

و ان افتقادى فاطما بعد احمددليل على ان لا يدوم خليل «براى جمع شدن هر دو دوستى، جدا شدنى باشد و هر آنچه كمتر از جدائى باشد، اندك است».

«و اينكه من فاطمه را بعد از پيامبر از دست داده ام، دليلى است بر اينكه هيچ دوستى، پايدار نمى ماند».

(3) مردم از هر سوى به طرف خانه امام شتافتند در حالى كه بر يادگار پيامبر اشك مى ريختند؛ زيرا با مرگ آن حضرت، آخرين صفحه از صفحه هاى نبوت درهم پيچيده شده بود. آنان با درگذشت حضرت زهرا، عطوفت و مهربانى پيامبر نسبت به خودشان را به ياد آوردند. يثرب از فرياد و ناله به لرزه افتاده بود.

(4) امام به سلمان فارسى فرمود تا به اطلاع مردم برساند كه خاكسپارى پاره

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:334

تن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله امشب به تأخير افتاده است. مردم پراكنده شدند.

(1) عايشه پيش آمد تا به خانه امام وارد شود و آخرين نگاه را بر بدن پاره تن پيامبر بيندازد، اما اسما او را بازداشت و به وى گفت: «به من گفته است كه هيچ كس بر او وارد نشود ...» «1».

(2) هنگامى كه پاسى از شب گذشت، امام برخاست و آن بدن طاهر را غسل داد، اسما و حسنين همراه وى بودند در حالى كه دلهايشان به سوز اندوه گداخته بود و پس از آنكه آن حضرت را در كفن قرار

داد، فرزندان خردسالش را كه هنوز از محبت مادر سيراب نگشته بودند، فرا خواند تا آخرين نگاه را بر او افكنند آنگاه كه زمين از شدت فرياد و ناله هايشان مى لرزيد ...

(3) پس از پايان وداع، امام، كفن را گره زد و هنگامى كه آخرين بخش شب فرا رسيد، برخاست و بر آن حضرت نماز گزارد و سپس به افراد بنى هاشم و ياران خالص خود فرمود تا آن بدن مقدس را به آرامگاه ابديش حمل كنند و هيچ كس را بجز آن عده برگزيده از ياران و اهل بيتش را با خبر نساخت. آنگاه آن حضرت را در قبر نهاد و بر او خاك ريخت و در كنار قبر ايستاد در حالى كه زمين را با اشك چشمانش سيراب مى ساخت و اين كلمات را كه بيانگر غم و اندوه آن حضرت بر اين سوگ لخراش بود، بر زبان آورد:

(4) «سلام بر تو اى رسول خدا! از سوى من و از سوى دخترت كه به جوار تو آمده و آنكه با شتاب، به تو پيوسته ... اى رسول خدا! شكيبايى من در برابر فقدان دخت برگزيده ات اندك شده و پايداريم ناچيز گشته است جز اينكه من به فراق عظيم و مصيبت سنگينت جاى تسلّى دارم؛ زيرا به دست خود تو را در قبر نهادم

______________________________

(1) ابن شهر آشوب، مناقب 3/ 365.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:335

و جان تو ميان سينه و گردنم، به ملكوت پيوست. انا للّه و انّا اليه راجعون، يادگار بازگرفته و گروى بازپس داده شده است، اما اندوه من جاويدان و شبهاى من به دور از خواب باشد تا اينكه خداوند براى من

سرايى را كه تو در آن اقامت دارى، برگزيند. دختر تو از همدستى امّت در ستم به وى، باخبرت خواهد ساخت پس، از او بسيار پرس و حال را از او جويا شو ... و اين در حالى است كه هنوز مدتى نگذشته و ياد تو از بين نرفته است و سلام بر هر دوى شما سلام وداع گوينده اى كه جفاكننده و بيزار شونده نيست، پس اگر دور شوم نه از روى ملامت باشد و اگر اقامت نمايم نه از روى سوء ظن است به آنچه خداوند شكيبايان را وعده فرموده ...» «1».

(1) اين سخنان، سرشارند از دردى جانكاه و اندوهى عميق كه آن حضرت در آنها به پيامبر شكايت برده است از آنچه بر دخت گرانقدرش از مصيبتها و دردها وارد شد و از آن حضرت مى خواهد تا از او بسيار جويا شود تا وى را از ظلم و ستمى كه بر او در آن مدت كوتاهى كه زنده بوده است، روا داشتند، با خبر سازد.

(2) همچنين آن حضرت- سلام اللّه عليه- اندوه جانفرسايش را از فقدان پاره تن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اعلام فرمود؛ زيرا در اندوهى دائم بود كه آتش درد آن، خاموش نمى گشت تا اينكه به جوار خدا ملحق شود.

(3) امام، از كنار قبر صديقه دور شد، اما نه از روى بى ميلى و يا كراهت، بلكه بخاطر پاسخ مثبت دادن به تعاليم اسلامى است كه شكيبايى را فرمان مى دهد.

______________________________

(1) محمد عبده، شرح نهج البلاغه 2/ 182.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:336

(1) امام، اندوه و غمگين به خانه خويش بازگشت در حالى كه كودكان خود را مى ديد كه به

سختى بر مادرشان زار زار مى گريستند و اين امر، غمهايش را تازه مى كرد. آن حضرت عليه السّلام ترجيح داد كه از مردم، دورى گزيند و در هيچ امرى از امور آنان شركت ننمايد؛ زيرا از آن قوم روى برگردانده و آنان نيز از وى روى برتافته بودند و در هيچ كارى از كارهايشان او را شركت نمى دادند مگر موقعى كه دچار مشكلى مى شدند و از حل آن بازمى ماندند، ناچار به سوى آن حضرت مى شتافتند تا از سرچشمه دانشش، جرعه اى برگيرند.

(2) طبيعى است كه براى كودك، چيزى غم افزاتر و هيچ امرى سخت تر از فقدان مادر مهربانش نيست چرا كه با از دست دادن وى، همه آروزهاى زندگيش را از دست رفته مى بيند.

(3) امام حسين عليه السّلام در اوان خردسالى، شاهد مصيبتهاى عظيمى بود كه بر مادرش وارد گرديد و اين دردها آثارى عميق و دردناك بر جان وى نهاد. اين حوادث، براى وى روشن ساخت كه مردم چه خواسته ها و مقاصدى دارند و اينكه آنها به سوى حق نمى شتابند بلكه در پى مطامع و شهوات خويش هستند.

(4)

واليان و حاكمان ابو بكر

دستگاه ادارى در زمان ابو بكر، تحت نفوذ خواستهاى عمر بن خطاب بود؛ زيرا وى برنامه ريز سياست دولت و تعيين كننده برنامه هاى داخلى و خارجى آن بود و ابو بكر به وى اعتماد نمود و همه مهام حكومت را به او سپرده بود به طورى كه هيچ تصميمى نمى گرفت و هيچ اقدامى نمى نمود مگر با نظر و مشورت عمر و نيز هيچ حاكمى را بدون اطلاع وى منصوب نمى كرد.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:337

(1) تعيين حاكمان براى مناطق و سرزمينهاى اسلامى يا سپردن هر منصب حسّاس نظامى به

هر كسى، تنها پس از اطمينان به وى و احراز اخلاص او نسبت به نظام حاكم و برنامه هاى سياسيش صورت مى گرفت و هر كس كمترين نظر مخالف خواسته هاى دولت داشت، براى هيچ كارى از كارها نامزد نمى گرديد.

(2) مورخان مى گويند: ابو بكر، «خالد بن سعيد بن عاص» را از فرماندهى سپاهى كه براى فتح شام فرستاده بود، معزول ساخت و هيچ موجبى براى عزل وى وجود نداشت جز اينكه عمر او را از تمايلش نسبت به على آگاه ساخت و مواضع وى را در روز سقيفه كه مخالف ابو بكر بود، برايش بيان كرد «1».

(3) ابو بكر، هيچ سمت يا منصبى را براى كسى از هاشميان در نظر نگرفت و عمر در گفتگويش با ابن عباس از علت اين محروميت، پرده برداشت از اينكه او مى ترسيد اگر بميرد و كسى از هاشميان بر سرزمينى از سرزمينهاى اسلامى حاكم باشد، در امر خلافت، وضعى نامطلوب پيش آيد «2».

همچنين انصار را از مقامات دولتى محروم ساخت و آن به سبب تمايلات شديد آنان نسبت به على عليه السّلام بوده است. (4) اما عمّال و حاكمان وى غالبا از خاندان اموى بودند و آنها عبارتند از:

1- ابو سفيان: او را به حكومت منطقه اى گماشت كه در آخرين حد از حجاز و آخرين بخش از نجران بود «3».

2- يزيد بن ابى سفيان: او را به عنوان حاكم شام تعيين نمود «4» مورخان

______________________________

(1) شرح نهج البلاغه 2/ 58- 59.

(2) مروج الذهب (چاپ شده در حاشيه ابن اثير) 5/ 135.

(3) بلاذرى، فتوح البلدان، ص 103.

(4) ابن اثير، تاريخ 2/ 403.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:338

گفته اند: او را تا خارج مدينه بدرقه

كرد.

3- عتاب بن اسيد: ابو بكر او را به عنوان حاكم مكه تعيين نمود «1».

4- عثمان بن ابى العاص: او را حاكم طائف قرار داد «2» و از آن روز، ستاره امويان بالا گرفت و وجود خود را- كه در سايه اسلام از دست داده بودند- بازيافتند.

(1) ناظران، از سياست ابو بكر در محروم ساختن بنى هاشم از تصدى پستهاى دولتى و سپردن آنها به عناصر اموى كه با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مخالفت و در همه مواضع با آن حضرت مبارزه كرده بودند، اظهار شگفتى نمودند.

(2) «علائلى» مى گويد: «خاندان تيم با پيروزى ابو بكر، پيروز نگشتند بلكه تنها امويان پيروز شدند و دولت را با شيوه خود شكل دادند و در سياست خود، تبعيض روا داشتند در حالى كه آنها- همان گونه كه مقريزى در رساله خويش النزاع و التخاصم سخن گفته است- از حكومت دور بودند» «3».

(3) شايستگيهاى ديپلماتيك و احاطه به امور اداره و حكومت و آشنايى به مسائل دين، نزد بسيارى از مهاجرين و انصار از ياران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فراوان موجود بود و مناسب تر اين بود كه آنان در مناصب دولتى تعيين مى گرديدند و خاندان اموى از حكومت دور نگهداشته مى شدند تا جامعه اسلامى از حيله ها و شرهاى آنان در امان بماند.

______________________________

(1) الاصابة 2/ 444.

(2) ابن اثير، تاريخ 2/ 421.

(3) الامام الحسين، ص 191.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:339

(1)

سياستهاى مالى ابو بكر

پيش از آنكه به سياست مالى ابو بكر بپردازيم، دوست داريم به سياست مالى برنامه ريزى شده در اسلام اشاره اى داشته باشيم كه هدف از آن، از بين بردن فقر و مبارزه با محروميّت و ايجاد

پيشرفت اقتصادى مى باشد به نحوى كه فرصتهاى همسان براى همه شهروندان به وجود آيد به طورى كه هيچ سايه اى از بينوايى و نياز، باقى نماند و همگان در محيطى سرشار از آسايش و رفاه، زندگى نمايند.

(2) مهمترين چيزى كه اسلام بدان اهتمام مى ورزيد، ملزم ساختن حاكمان به احتياط در اموال دولت بود و به هيچ روى براى آنان جايز نبود كه براى خود چيزى از آن اموال را برگزينند. و نيز آنان اجازه نداشتند چيزى از اموال را براى استحكام بخشيدن به حكومت و قدرت خويش، مصرف نمايند.

(3) نشانه عمومى اين سياست، مساوات در بخشش به مسلمين بود و رئيس دولت، حق نداشت قومى را بر ديگران ممتاز سازد چرا كه اين امر، تفاوت طبقاتى را به وجود مى آورد و بحرانهاى حادّى را در اقتصاد عمومى مى آفريد و اجتماع را در معرض بسيارى از مصيبتها و گرفتاريها قرار مى داد.

(4) مورخان مى گويند: ابو بكر در بخشش ميان مسلمين، مساوات را معمول داشت و از سنّت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در اين زمينه منحرف نگشت، امّا بعضى از موارد ذكر شده با اين امر، منافات دارد، زيرا وى آنچه را از اموال صدقه در اختيار داشت براى كسب عواطف ابو سفيان كه با پول، خريدوفروش مى شدند، به وى بخشيد «1». و نيز بخشى از اموال را ميان مهاجران و انصار تقسيم كرد و بخشى از

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 3/ 318.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:340

اموال را به وسيله زيد بن ثابت براى زنى از بنى عدى فرستاد و آن زن از آن امر در شگفت شد و گفت: اين چيست؟

گفتند: قسمتى است كه ابو بكر

براى زنان تقسيم نموده است.

او گفت: آيا براى دين به من رشوه مى دهيد؟ به خدا قسم! چيزى از آن را نمى پذيرم و آن مال را به وى بازگرداند «1».

اينها بعضى از ايراداتى است كه برخى منتقدان سياستهاى مالى ابو بكر ذكر نموده اند.

(1)

سپردن خلافت به عمر

حكومت ابو بكر چندان طول نكشيد و پس از گذشت بيش از دو سال بر حكومتش، بيماريها بر وى عارض گرديد و تصميم گرفت امور خلافت را به همكار خود، «عمر بن خطاب» بسپارد، ولى در اين امر، با مخالفت بسيارى از صحابه روبه رو شد، از جمله طلحه به سوى او روى آورد و گفت: «به پروردگارت چه چيزى خواهى گفت، در حالى كه تندخوى سنگدلى را بر ما حاكم بسازى كه جانها از او متنفر و دلها از وى بيزار است؟» «2».

(2) ابو بكر ساكت شد و طلحه به اعتراض خود ادامه داد و گفت: «اى خليفه رسول اللّه! ما تندخويى او را در زمان حيات تو تحمل نمى كرديم و تو مانعش مى شدى، پس حال ما با وى چگونه است در حالى كه تو مرده باشى و او خليفه باشد ...» «3».

______________________________

(1) شرح نهج البلاغه 2/ 53.

(2) شرح نهج البلاغه 1/ 164.

(3) شرح نهج البلاغه 6/ 343 (چاپ دار احياء الكتب العربيه).

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:341

(1) بسيارى از مهاجرين و انصار به سوى ابو بكر شتافتند و مخالفت خود را با خلافت عمر، اعلام نموده گفتند: «مى بينيم عمر را بر ما خليفه قرار داده اى در حالى كه تو او را شناخته و زشتيهايش را در ميان ما دانسته اى، آن هم در زمانى كه تو در ميان ما بوده اى، پس چگونه

است اگر از ميان ما بروى؟ تو به لقاى خداوند عز و جل مى روى و از تو خواهد پرسيد، تو چه خواهى گفت؟».

ابو بكر به آنان پاسخ داد: «اگر خداوند از من بپرسد، خواهم گفت بر آنها خليفه قرار داده ام آن را كه به نظر من بهترينشان بوده است ...» «1».

(2) بنا به گفته محققان، براى ابو بكر صحيح تر اين بود كه به احساسات اكثريت قاطع مسلمين توجه مى كرد و تنها پس از كسب رضايت و وحدت كلمه آنان و يا پس از مشورت با صاحبان حلّ و عقد و در عمل به قاعده شورا، نسبت به تعيين كسى به عنوان خليفه، اقدام مى نمود، ولى وى به احساسات شخصى خود كه سرشار از دوستى نسبت به عمر بود، عنايت داشت و براى آگاه شدن از نظر مسلمين از «معقيب دوسى» پرسيد: «مردم در مورد تعيين عمر به عنوان خليفه چه مى گويند؟» او گفت: «عده اى مخالف و عده اى موافق هستند».

ابو بكر گفت: «مخالفان بيشترند يا موافقان؟».

وى گفت: «البته كه مخالفان بيشتر هستند» «2».

(3) و با وجود اطلاع وى از اينكه اكثريت مردم در اين امر بر او اعتراض داشتند، چگونه است كه او را بر آنان تحميل نمود و به آنها آزادى انتخاب شخصى براى رياست حكومت را واگذار ننمود؟

______________________________

(1) الامامة و السياسة 1/ 25. طبرى 3/ 433.

(2) الآداب الشرعية و المنح المرعية 1/ 42.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:342

(1) به هر حال، هنگام بيمارى ابو بكر، عمر همراه او بود و هيچ گاه از او دور نمى شد تا مبادا كسى بر او تأثير بگذارد.

وى گفتار و نظر ابو بكر را در انتخاب خود تقويت مى نمود

و مى گفت:

«اى مردم! بشنويد و گفته خليفه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را اطاعت نماييد» «1».

(2) ابو بكر از «عثمان بن عفان» خواست تا فرمانش را در مورد عمر براى مردم بنويسد. عثمان، آنچه را وى املا نمود، نوشت كه متن آن بدين شرح بود:

«اين است آنچه ابو بكر بن ابى قحافه وصيت نمود كه آخرين وصيت وى در دنيا هنگام ترك آن و نخستين وصيت او در آخرت هنگام ورود به آن بوده است.

همانا من، عمر بن خطاب را به عنوان خليفه بر شما قرار دادم، پس اگر او را عادل ببينيد، اين گمان من به او و اميد من به وى مى باشد و اگر دگرگون سازد و تغيير دهد، پس من خير را خواسته و از غيب آگاه نبوده ام: وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ «2»؛ «و آنان كه ستم كنند خواهند دانست كه به چه سرنوشتى خواهند رسيد ...» «3».

(3) ابو بكر، نامه را امضا كرد و آن را به عمر سپرد. عمر آن را گرفت و شتابان به مسجد شتافت تا آن را براى مردم بخواند. مردى كه از حالت وى در شگفت شده بود، به وى گفت: «اى ابا حفص! چه چيزى در اين نامه وجود دارد؟».

(4) عمر از مضمون آن اظهار بى اطلاعى نمود ولى تأكيد كرد كه خود وى به مفاد آن ملتزم است و گفت: «نمى دانم، ولى من نخستين كسى هستم كه شنيد و اطاعت كرد ...».

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 3/ 429.

(2) شعرا/ 227.

(3) الامامة و السياسة 1/ 24. ابن سعد، طبقات 3/ 429. طبرى، تاريخ 3/ 429.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:343

(1) آن مرد

نگاهى به وى انداخت و در حالى كه از واقعيت امر آگاه شده بود، گفت: «ولى به خدا قسم من مى دانم كه چه مطلبى در آن وجود دارد، تو در سال اوّل او را امير ساختى و او امسال تو را امارت مى دهد» «1».

عمر به مسجد شتافت و فرمان را براى مردم خواند و بدين گونه امر خلافت، به آسانى و بدون معارضى، براى وى مسلّم گشت جز اينكه اين وضع، اندوهى عميق بر دل حضرت امام امير المؤمنين عليه السّلام نشاند و آن حضرت عليه السّلام سالها بعد، رنجهاى خود را در خطبه شقشقيه خويش چنين بيان فرمود:

«پس صبر كردم در حالى كه خارى در چشم و استخوانى در گلو داشتم و مى ديدم كه ميراث من غارت مى شد تا اينكه آن اولى پى كار خود رفت و امر (خلافت) بعد از خود را به فلان كس (يعنى عمر)، سپرد. (و آنگاه قول اعشى را شاهد مثال آورد و فرمود:)

شتان ما يومى على كورهاو يوم حيان اخى جابر «برابر نيستند آن روز كه من سوار بر شتر، راههاى سخت را طى مى كنم و آن روزى كه در كنار حيان برادر جابر (آسوده) به سر مى برم».

و شگفتا! در حالى كه خود در هنگام حيات، خود را از آن معاف مى طلبد، پس از مرگ خود، آن را به عهده ديگرى قرار مى دهد و چه محكم اين دو دو پستانش را با هم گرفته اند ...» «2».

(2) اين كلمات، ميزان غمها و دردهاى آن حضرت را در مورد از بين رفتن حقش نشان مى دهد كه آنها غارت نموده و آن را گاهى در طايفه «تيم بن مرّه» و زمانى

در طايفه «عدى» قرار داده و جهاد درخشان آن حضرت را در راه نصرت

______________________________

(1) الامامة و السياسة 1/ 25.

(2) نهج البلاغه 1/ 26- 27.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:344

اسلام و نيز جايگاه نزديك او را نسبت به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به فراموشى سپرده بودند.

(1) بارى، بيماريهاى ابو بكر شدت يافت و او را به پايان محتوم زندگيش سوق داد، سرانجامى كه هر انسان به آن مى رسد. وى پشيمانى و رنج خود را از آنچه در برابر دخت محبوب پيامبر خدا و پاره تن آن حضرت، روا داشته بود، بر زبان آورد و گفت: «دوست داشتم كه خانه فاطمه را نمى گشودم هر چند آن را براى جنگ بسته بودند».

(2) وى همچنين دوست مى داشت كه در مورد ميراث عمه و دختر برادر، از پيامبر خدا سؤال كرده باشد.

حال وى وخيم شد و دخترش عايشه بر او وارد گرديد و چون او را در جريان سكرات موت مشاهده كرد، گفته شاعر را بر زبان آورد و گفت:

لعمرك ما يغنى الثراء عن الفتى اذا حشرجت يوما و ضاق بها الصدر «به جان تو سوگند كه ثروت، فايده اى براى شخص ندارد آن روز كه سكرات موت بيايد و سينه بدانها تنگ شود».

ابو بكر خشمگين شد و به او گفت، بگو: وَ جاءَتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذلِكَ ما كُنْتَ مِنْهُ تَحِيدُ «1».

«و سكرات موت، به حق، فرا رسيد. اين همان است كه از آن گريزان بودى «2»».

(3) طولى نكشيد كه اجل محتوم وى فرا رسيد و دوستش عمر به انجام امور جنازه اش پرداخت و او را غسل داد و بر او نماز گزارد و در خانه پيامبر

صلّى اللّه عليه و آله به خاك

______________________________

(1) ق/ 19.

(2) ابن اثير، تاريخ 2/ 422.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:345

سپرد و گور وى را به تربت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چسباند.

(1) منتقدان شيعه مى گويند: اگر اين خانه از تركه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله باشد؛ زيرا هيچ روايتى از آن حضرت در مورد بخشيدن آن به عايشه وارد نشده است، بايد به قواعد مربوط به ارث برگردد آن گونه كه عترت پاك در مورد تركه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نظر داده اند، بنابراين، دفن وى در آن خانه، جايز نبود مگر پس از كسب اجازه از عترت پيامبر و اجازه دادن عايشه موضوعيت ندارد؛ چون وى تنها از ساختمان ارث مى برد نه از زمين بر حسب آنچه فقها در ميراث زوجه بيان كرده اند و چنانچه خانه پيامبر مشمول برنامه ملّى شدن بوده، بر حسب آنچه ابو بكر از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله روايت كرده كه پيامبران چيزى از متاعهاى دنيا به ارث نمى گذارند بلكه كتاب و حكمت را به ارث مى دهند و آنچه را بر جاى مى گذارند، صدقه اى براى عموم مسلمين است، در اين صورت، راضى ساختن عموم مسلمين براى دفن وى در آن خانه لازم بوده كه اين امر مؤكدا صورت نگرفته است.

(2) به هر حال، خلافت كوتاه مدت ابو بكر، سپرى شد كه در آن حوادثى سهمگين وجود داشت و از مهمترين آنها به گفته محققان، برخورد با عترت پاك همچون افرادى عادى بود، آنان را از قالب تقديس و تعظيم كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بر آنها نهاده بود، دور گردانيده شدند و ستم

و سختى فراوانى بر آنان روا داشته شد در حالى كه آنها خود را به مقام پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از ديگران شايسته تر و به جايگاهش اولى مى دانستند و منازعه ابو بكر با آنها به گسترش اختلاف و پراكندگى فتنه و تفرقه ميان مسلمين انجاميد و سبب گرديد كه حكومتهاى بعدى كه در پى حكومت خلفا ظاهر شدند، به ستم آنان پرداختند و نسبت به آنها بى رحمى و سنگدلى نمودند و شايد سخت ترين فاجعه اى كه تحمل نمودند، «فاجعه كربلا» بود كه در آن براى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله هيچ حقى در مورد عترت و فرزندانش مراعات نگرديد.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:346

(1)

حكومت عمر

ابو بكر، خلافت بعد از خود را براى عمر آماده نمود و او آن را به سهولت و آسانى بدون اينكه با هيچ زحمت و مشكلى روبه رو گردد، عهده دار شد و با مشتى آهنين حكومت را قبضه نمود و كشور را با خشونت و سختگيرى شديد اداره نمود تا آنجا كه اكابر صحابه از ديدار با وى بيمناك شدند؛ زيرا چوب دستيش- آن گونه كه مى گويند- از شمشير حجّاج، ترسناكتر بود به طورى كه ابن عباس با وجود جايگاه بلند و روابط محكمى كه با وى داشت، نتوانست نظر خود را در مورد جايز بودن متعه تا قبل از وفات عمر، چيزى بيان كند و تا آنجا كه حتى خانواده و فرزندانش از وى مى ترسيدند و هيچ يك از آنان نتوانست اراده اش را بر او تحميل كند. در اينجا به اختصار به بعضى از شيوه هاى سياسى عمر اشاره مى كنيم:

(2)

سياستهاى مالى عمر

منابع تاريخ اسلامى متفقند كه عمر در سياستش از شيوه ابو بكر عدول نمود و در بخشش ميان مسلمين، مساوات را رعايت نكرد، بلكه بعضى از آنان را بر بعضى ديگر ترجيح داد و در زمان خلافت ابو بكر نيز به وى پيشنهاد كرده بود كه از سياستش عدول نمايد، ولى او نپذيرفت و گفت: «خداوند كسى را بر ديگرى برترى نداده ولى فرموده است: صدقات براى فقرا و مساكين است و قومى را بر قوم ديگر مخصوص ندانسته است «1»».

______________________________

(1) شرح نهج البلاغه 8/ 111.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:347

(1) هنگامى كه خلافت به وى سپرده شد، خود، آنچه را به ابو بكر پيشنهاد كرده بود، مورد عمل قرار داد و گفت: «ابو بكر در اين

امر، نظرى داشت و من در آن نظر ديگرى دارم و آن كس را كه با پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله جنگيد با آن كه در كنار او جنگيد، همسان قرار نمى دهم».

(2) براى مهاجرين و انصار كه در بدر حضور داشتند، پنج هزار، پنج هزار مقرر داشت و براى كسانى كه مسلمان شدنشان همانند اهل بدر بوده ولى در بدر حضور نداشته اند، چهار هزار چهار هزار مقرر نمود و براى همسران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دوازده هزار قرار داد بجز صفيه و جويريه كه براى آنها شش هزار مقرر كرد و آن دو نپذيرفتند. و براى عباس عموى پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله دوازده هزار تعيين نمود و براى اسامة بن زيد، چهار هزار و براى پسرش عبد اللّه، سه هزار در نظر گرفت كه وى در اين مورد عدم رضايت خود را اعلام كرد و گفت: «اى پدر! چرا براى وى يك هزار بيش از من تعيين نمودى؟ براى پدرش فضيلتى نبوده كه پدرم آن را فاقد بوده و براى او چيزى نبوده كه براى من وجود نداشته است ...».

(3) عمر به وى گفت: «پدر اسامه نزد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله از پدر تو محبوبتر بود و اسامه نزد رسول خدا محبوبتر از تو بوده است ... «1»».

(4) عمر، عرب را بر عجم و ارباب را بر غلام ترجيح داد «2» و اين سياست به ايجاد نظام طبقاتى ميان مسلمين منجر شد و سبب گرديد كه مردم بر حسب قبايل و اصل و نسبشان، صنف بندى شوند و در نتيجه، نسب شناسان براى تدوين

______________________________

(1) الخراج، ص 148-

149.

(2) شرح نهج البلاغه 8/ 111.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:348

انساب و صنف بندى قبايل بر حسب اصل و نسب، فعال گشتند «1» كه اين امر باعث كينه توزى موالى بر ضد عربها و دشمنى نسبت به آنها و جستجوى زشتكاريهاى آنان شد و ادعاهاى ملّى گرايى و قوم پرستى پديدار گشت در حالى كه اسلام اين پديده را نابود كرد و رابطه دين را از رابطه نسب قوى تر دانسته و حاكمان را به مساوات و عدالت ميان مردم با وجود اختلاف آنان در ملّيتها و ديانتها ملزم ساخته است تا شكافى در صفوف جامعه به وجود نيايد.

(1)

انتقاد كنندگان

اين سياست، موجى از خشم و انتقاد نزد بسيارى از محققان را پديد آورد كه بعضى از آنان عبارتند از:

(2) 1- دكتر عبد اللّه سلام: «دكتر عبد اللّه سلام» مى گويد: «نمى دانم كه عمر چگونه اين اقدام را در پيش گرفت و چرا آن را انتخاب كرد؟ زيرا آن، اختلافى اجتماعى و اقتصادى را موجب شد. اقدامى است كه رقابت و فخرفروشى را ميان مسلمين به وجود آورد» «2».

(3) 2. دكتر محمد مصطفى: از جمله كسانى كه اين سياست را انتقاد نمودند، «دكتر محمد مصطفى هداره» مى باشد كه مى گويد: «تعيين عطايا به اين صورت، تأثير خطرناكى در زندگى اقتصادى گروه مسلمين گذاشت، زيرا اندك اندك طبقه اشرافى ها را به وجود آورد كه روزيش فراوان به آن مى رسيد بدون اينكه در برابر اموالى كه دريافت مى داشت، دست به عملى زده باشد از

______________________________

(1) العصبية القبلية، ص 190.

(2) الغلو و التفرق الغالية فى الحضارة الاسلامية، ص 251.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:349

اين جهت كه تعيين عطايا بر دو جنبه تكيه داشت: قرابت به

رسول خدا و سابقه در اسلام و براى اين قرابت و آن سابقه، درجات و درجاتى بود و بدين ترتيب، عمر عطايا را در برابر آنچه دولت به صورت كار و جهاد دريافت مى نمود، معيّن نكرده بود» «1».

(1) 3- علايلى: «شيخ علايلى» موضوع را با اين گفته خود مورد انتقاد قرار داده: «اين تنظيم مالى، تفاوت بزرگى را به وجود آورد و اجتماع عربى را بر پايه طبقاتى قرار داد، پس از آنكه مردم در نظر قانون (شريعت) برابر بودند و او اريستوكراسى و ملت و عامه را به وجود آورد» «2».

(2) اينان برخى از انتقاد كنندگان آن سياست مالى بودند كه عمر در پيش گرفته بود، آن سياست بنا به مقررات اقتصاد اسلامى، هيچ نشانى از توازن اقتصادى در بر نداشته و سرمايه دارى را در نزد گروهى از صحابه ايجاد نمود كه ثروت فراوانى نزد آنان انباشته شد و موجب دگرگونى در زندگى اسلامى و تسلط سرمايه داران بر سياست دولت و به كارگيرى دستگاههاى آن به نفع خودشان گرديد و آنان نقش مخالفت در برابر هر جنبش اصلاحى يا سياسى عادلانه در كشور شدند و آن گروه در مخالفت با حكومت حضرت على عليه السّلام به شدت عمل نموده، همه توان خود را از عوامل اقتصادى و غيره وارد عمل كردند تا حكومت آن حضرت را ساقط نمايند؛ زيرا سياست عادلانه اش مانع مى گرديد كه آنان امتيازات و منابع ثروت اندوزى خود را كه به ناحق تصاحب نموده بودند، مورد بهره بردارى قرار دهند».

______________________________

(1) اتجاهات الشعر العربى، ص 108.

(2) امام حسين، ص 232.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:350

(1)

دلايل عمر

عمر، در مورد لغو مساوات از سوى خود

و ايجاد اين نظام طبقاتى در اسلام، عذرتراشى نمود كه بعضى از صحابه به اعتبار سابقه آنان در اسلام و شركت در عمليات جنگى و جنبشهاى جهادى، بر بعضى ديگر برترى داشتند.

و اين عذرتراشى- به نظر مى رسد كه- موضوعيتى ندارد؛ زيرا پيامبر صلّى اللّه عليه و آله هيچ چيزى از اموال دولت را به طور استثنايى براى كسى از صحابه، از آنان كه پيشتاز در اسلام بودند و بسيارى از محنتها و رنجها را تحمل نمودند، در نظر نگرفت، كسانى همچون عمار بن ياسر، بلال حبشى و ابو ذر و نيز هيچ چيزى را جداگانه براى عموزاده اش حضرت على در نظر نگرفت كه قهرمان اسلام و مدافع آن در همه مواضع و اوقات بوده است، بلكه آن حضرت، اجر مجاهدان و ثواب آنان را نزد خداوند در جهان آخرت، قرار داد كه خداوند پاداش و ثواب آنان را در اين خصوص بر عهده مى گيرد.

(2) سياست مالى در پيش گرفته شده توسط پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مقرر مى داشت كه عطايا به همگان برسد و ميان آنان برابرى رعايت گردد تا اجتماع، به هم پيوسته و متحد بماند و همه انواع نظام طبقاتى و كينه توزيها نابود گردد.

(3)

پشيمانى عمر

هنگامى كه عمر، گسترش بسيار چشمگير ثروت را نزد بعضى از صحابه مشاهده كرد، به شدت پشيمان و دلتنگ شد و مى گفت: «اگر از كار خود در آغاز بودم آنچه را به پايان رساندم، مازاد اموال توانگران را از آنان مى گرفتم و به فقرا بازمى گرداندم».

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:351

(1) اين اقدامى كه وى در نظر داشت، به نظر مى رسد خالى از تأمّل نباشد؛ زيرا مازاد اموال

اغنيا، اگر به سبب بخششهايى بوده كه فراوان به آنها مى داده، بدون شك، از اموال دولت بوده و ضرورت داشت كه به ملى كردن آنها حكم مى نمود تا توازن اقتصادى به وجود آيد و اگر از اموال تجارت بوده- كه گمان نمى كنم چنين باشد- گرفتن ماليات از آنها لازم بوده بدون اينكه آرزوى مصادره آنها را بنمايد.

(2) به هر حال، اموالى كه از فى ء و از دريافت جزيه و خراج فراهم مى آيد، ملكى براى مسلمين است و جايز نبود كه گروهى از مردم را بر گروه ديگرى برترى دهد و بايد به طور مساوى ميان همگان توزيع مى گرديد آن گونه كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عمل مى فرمود.

(3)

سياستهاى داخلى عمر

عمر، كوشيد تا تسلط خود را با زور و خشونت برقرار سازد و به همين جهت، دور و نزديك از او ترسيدند و شدّت ترسشان تا بدانجا رسيد كه زنى نزد او آمد تا درباره مطلبى چيزى از او بپرسد، آن زن، باردار بود و از شدت ترس از وى، دچار سقط جنين شد «1».

(4) عمر، بسيار سختگير و خشن بود، خصوصا با هر كسى كه براى خود اهميتى قايل بود. راويان مى گويند: روزى عمر، مالى را ميان مسلمين تقسيم مى كرد و مردم بر او فراهم آمده بودند، پس سعد بن ابى وقاص آمد كه سابقه وى در فتوحات فارس معروف است. سعد، با فشار بر جمعيت، توانست خود را به

______________________________

(1) شرح نهج البلاغه 1/ 74.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:352

عمر برساند. هنگامى عمر او را ديد كه چگونه خود را پيش آورده است، با چوب دستى بر او حمله كرد و گفت: «تو از

قدرت خدا در زمين نترسيدى، مى خواستم به تو نشان دهم كه قدرت خدا از تو نمى ترسد». و داستان وى با «جبله» نشانگر ميزان خشونت و سختگيرى او بود.

(1) جبله، مسلمان شده و همراهانش نيز مسلمان شده بودند و مسلمين از اين امر، شاد گشتند. جبله در موسم حج حاضر شد و هنگامى كه برگرد خانه كعبه طواف مى نمود، مردى از فزاره پاى بر ازار وى نهاد و آن را باز كرد. جبله از اين امر خشمگين شد و به سوى آن مرد فزارى رفت و او را سيلى زد.

(2) اين خبر به گوش عمر رسيد و آن فزارى را احضار كرد و به جبله دستور داد تا اجازه دهد كه آن مرد از او قصاص بگيرد و يا اينكه وى را راضى نمايد و در اين زمينه بر او بسيار سخت گرفت. جبله، مرتد شد و از دين اسلام خارج گرديد و به سوى «هرقل» فرار كرد و هرقل او را خوشامد گفت و به وى بخششها روا داشت، ولى جبله بر آنچه از شرف اسلام از دست داده بود، به سختى مى گريست و حزن و اندوه خود را با اين گفتار خويش بيان مى داشت:

تنصرت الاشراف من اجل لطمةو ما كان فيها لو صبرت لها ضرر

تكنفنى منها لجاج و نخوةو بعت لها العين الصحيحة بالعور

فيا ليت امى لم تلدنى و ليتنى رجعت الى القول الذي قال لى عمر

و يا ليتنى ارعى المخاض بقفرةو كنت اسيرا في ربيعة او مضر «بزرگان بخاطر يك سيلى، مسيحى گشتند كه اگر بر آن صبر مى كردم، زيانى در آن نبود» «لجاجت و غرورى از آن بر من مستولى شد و بخاطر

آن، چشم سالم را، به چشمى نابينا فروختم»

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:353

«اى كاش! مادرم مرا نمى زاييد و كاش بر مى گشتم به قولى كه عمر به من گفته بود».

«و اى كاش! در بيابان دورى، چوپان مى بودم و اسيرى نزد قبيله ربيعه يا مضر مى شدم».

عمر مى خواست او را با حلقه اى از مس كه در بينى شتر گريزان مى نهادند، كشان كشان بياورد تا او را ذليل سازد.

(1) «ابن ابى الحديد» از سختگيرى عمر با خانواده اش براى ما روايت كرده، مى گويد: «هرگاه وى بر كسى از آنها خشم مى گرفت، خشمش فرو نمى نشست تا اينكه دست خود را به سختى به دندان مى گرفت و آن را خونين مى ساخت» «1».

(2) عثمان نيز هنگامى كه مسلمين از او انتقاد كردند و با او به مخالفت برخاستند، به سختگيرى عمر اشاره كرد و آنان را به ياد تندخويى و سنگدليش انداخت تا شايد آنان از وى دست بردارند، او گفت: «ابن خطاب شما را به زير پاى خود انداخت و با دست خود بر شما ضربه زد و با زبانش سركوبتان نمود و شما از او ترسيديد و به او راضى شديد ...» «2».

(3) امام امير المؤمنين عليه السّلام چند سال بعد، سياست عمر و گرفتارى مردم در زمان او را بيان كرده، فرمود: «پس وى (يعنى ابو بكر هنگام سپردن خلافت به عمر) آن را در وضعيتى خشن قرار داد كه سخن در آن تند بود و لمس كردن آن زبر و لغزش در آن فراوان و عذر خواهى بسيار گشت و صاحب آن وضع، همچون سوار بر مركبى چموش بود كه اگر افسارش را مى كشيد، آن را دهن مى شكافت

______________________________

(1) شرح

نهج البلاغه 6/ 342.

(2) حياة الامام الحسن بن على عليه السّلام 1/ 197.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:354

و اگر رهايش مى كرد، او را به سختى مى انداخت و سوگند به خدا! مردم گرفتار اشتباه، سختى، دورويى و اعتراض گشتند ...» «1».

(1) اين سياست، با سيرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سياست آن حضرت، منافات داشت؛ زيرا آن حضرت ميان مردم به رفق و مدارا رفتار نمود و با آن به رأفت و رحمت برخورد كرد و براى آنان همچون پدرى مهربان بود و با همه نشانه هاى ترس كه از بعضى مردم در برابر آن حضرت ظاهر مى شد، مخالفت مى كرد به طورى كه مردى نزد آن حضرت آمد در حالى كه از ايشان ترسيده بود.

حضرت صلّى اللّه عليه و آله بر او اعتراض كرد و به وى فرمود: «همانا من فرزند زنى از قريش هستم كه گوشت خشك كرده را مى خورد».

(2) رفتار آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله با يارانش همچون رفتار دوست با دوست و برادر با برادرش بود بدون اينكه آنها را متوجه سازد كه خود مزيّتى يا تفوقى بر آنها دارد و خداى تعالى اخلاق عاليه آن حضرت را با اين گفتار ستود: إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ «2»؛ «به راستى كه تو اخلاقى عظيم دارى».

(3)

در حصار قرار دادن صحابه

مورخان مى گويند: عمر صحابه رسول خدا را در محاصره قرار داد و به آنها اجازه خارج شدن از مدينه را نمى داد و آنان جز با اجازه مخصوصى از وى، مدينه را ترك نمى كردند. اين اقدام عمر با مقررات اسلامى مخالف بود؛ زيرا در اسلام، آزاديهاى عام به همه مردم داده شده است. مردم در اسلام،

آزادى فكر و بيان و آزادى عقيده و آزادى كار دارند كه اسلام اينها را از حقوق ذاتى انسان

______________________________

(1) شرح نهج البلاغه 1/ 162.

(2) قلم/ 4.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:355

قرار داده و دولت را به حمايت، رعايت و فراهم كردن آنها ملزم نموده است و قدرت حاكم، حق ندارد كه موضعى مخالف يا منافى آنها داشته باشد، به شرطى كه انسان اين آزاديها را در راه زيان رساندن به ديگران يا ايجاد فساد در ارض، به كار نگيرد.

(1)

دفاع طه حسين

«دكتر طه حسين» از اقدام عمر در قرار دادن صحابه در حصار، دفاع كرده مى گويد: «ولى وى بر آنها از فتنه ترسيد و از فتنه آنها بيم داشت، پس آنان را در مدينه نگهداشت كه جز با اجازه وى از آن خارج نشوند و آنان را از رفتن به سرزمينهاى فتح نشده مانع گشت كه جز با امر وى به آنجا نروند و ترسيد كه مردم به آنها فريفته شوند و ترسيد كه فريفته شدن مردم به آنها، آنان را مغرور سازد و از عواقب اين فريفته شدنها بر دولت نگران بود!! ...» «1»

(2) اين توجيه، هيچ گونه نشانى از تعمق و تحقيق ندارد؛ زيرا صحابه اى كه قصد سفر از مدينه به سرزمينهاى فتح شده را داشتند، اگر از اخيار و دينداران بودند، به طور مؤكد سرچشمه هدايت و خير براى ملتهاى علاقه مند به اسلام مى شدند از اين جهت كه آنان، بدون شك، احكام دين و آداب اسلام را در ميان آن ملتها منتشر مى كردند و براى آگاه نمودن آنها مى كوشيدند. و اگر از كسانى بودند كه دنيا آنان را فريفته و مظاهر فتوحات اسلامى، آنها

را فريب داده باشد، وى حق داشت كه مانع از سفر آنان به طور رسمى شود و نه شرعى. آن هم بخاطر حفظ منافع دولت و نگهداشتن مردم كه فريفته آنها نشوند، ولى در اين مورد،

______________________________

(1) الفتنة الكبرى/ 1/ 17.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:356

روايتى وجود ندارد كه وى عده اى را منع كرده و گروهى را مانع نشده باشد، بلكه همگى آنان را از سفر منع كرد و طبيعى بود كه اين امر بر بسيارى از ياران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گران آمد و ميان آنها و آزاديهايشان جدايى انداخته شد.

(1)

واليان و حاكمان از سوى عمر

عمر، به شيوه ابو بكر در جهت دور نگهداشتن خاندان هاشمى از دستگاه حكومتى، عمل كرد و هيچ سهمى را براى آنان در نظر نگرفت بلكه به كسانى كه ابو بكر آنها را حاكم ساخته بود، فرمان حكومت داد و آنان را در پستهايشان باقى گذاشت. و عجيب آنكه وى هيچ يك از افراد سرشناس صحابه همچون طلحه و زبير را فرمان حكومت نداد و به او گفته شد: تو يزيد بن ابى سفيان، سعيد بن عاص، فلان و فلان را از افراد مؤلّفة قلوبهم از طلقا و فرزندان طلقا حكومت دادى ولى على، عباس، زبير و طلحه را ناديده گرفتى؟!! وى گفت: «اما على كه از اين چيزها بالاتر است و اما اين چند نفر از قريش، من مى ترسم كه در شهرها منتشر شوند و در آنها فساد را فراوان سازند!».

(2) «ابن ابى الحديد»، در مورد اين گفته عمر، چنين اظهار نظر كرده و گفته است: «كسى كه از امير قرار دادن آنها مى ترسد تا مبادا در حكومت طمع كنند و

هر كدام، آن را براى خويشتن بخواهد، چگونه نمى ترسد كه آنها را شش نفر همتراز در شورا و نامزد براى خلافت قرار داد! و آيا چيزى نزديكتر از اين امر به فساد وجود دارد؟ ...» «1».

______________________________

(1) شرح نهج البلاغه 9/ 29- 30.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:357

(1)

نظارت بر واليان

عمر، به شدت بر واليان و حاكمانش نظارت داشت و هيچ كسى را به عنوان عامل تعيين نمى كرد مگر اينكه اموالش را شمارش مى نمود و هر وقت او را عزل مى كرد، بازهم چنين مى كرد و اگر تفاوتى مى ديد، آن را تقسيم مى كرد و نيمى را براى وى مى گذاشت و نصف ديگر را به بيت المال مى سپرد «1».

(2) وى «ابو هريره دوسى» را به عنوان حاكم «بحرين» تعيين نمود و به او خبر دادند كه ابو هريره اموال مسلمين را تصرف نموده است. پس، او را احضار نمود و هنگامى كه نزد وى حاضر شد بر او پرخاش نمود و گفت: «مى دانى كه من تو را حاكم بحرين قرار دادم در حالى كه تو بدون نعلين بودى و اينك شنيده ام كه تو اسبانى را به هزار و ششصد دينار فروخته اى ...».

ابو هريره، عذر خواهى كرد و گفت: «اسبانى داشتيم كه زاد و ولد نمودند و بخششهايى كه پى درپى شدند».

(3) عمر، توجهى به اين حرف وى ننموده بلكه بر او پرخاش نمود و فرياد كشيد: «روزى و مخارجت را برايت معين نمودم و اين اضافه اى است كه بايد آن را تحويل دهى».

ابو هريره امتناع نمود و به او گفت: «اين حق تو نيست».

عمر گفت: «بلى، به خدا سوگند و پشت تو را به درد مى آورم».

(4) عمر خشمگين شد و

به سوى وى برخاست و با چوب دستيش وى را مضروب ساخت تا اينكه خونين شد. ابو هريره چاره اى جز حاضر كردن اموالى كه به ناحق غارت كرده بود، نداشت. پس به وى گفت: «آنها را بياورم و نزد خدا محسوب دارم».

______________________________

(1) الفتنة الكبرى 1/ 20.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:358

(1) عمر با همان منطق ضعيفش به وى پاسخ داد و گفت: «اين در صورتى است كه آنها را از راه حلال به دست آورده و با ميل خود تقديم نموده باشى. آيا آنها را از دورترين مناطق بحرين آورده اى؟ مردم براى تو مى آوردند نه براى خدا و نه براى مسلمين، اميمه «1» تو را تنها براى چراندن خران آورده بود» «2».

سپس همه اموالش را با وى نصف كرد. (2) وى از ميان عاملانش اموال اين افراد را با آنها نصف كرد:

1- سمرة بن جندب.

2- عاصم بن قيس.

3- مجاشع بن مسعود.

4- جزء بن معاويه.

5- حجاج بن عتيك.

6- بشير بن محتفز.

7- ابو مريم بن محرش.

8- نافع بن حرث.

اينها بعضى از عاملان و واليان وى بودند كه اموالشان را با آنها نصف كرد.

(3) و مورخان مى گويند: علت اقدام وى به اين عمل، «يزيد بن قيس» بود كه او را به اين كار تشويق نموده و با اين ابيات وى را به آن فراخوانده بود:

ابلغ امير المؤمنين رسالةفانت امين اللّه فى النهى و الأمر

______________________________

(1) «اميمه»، مادر ابو هريره بود.

(2) ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه 3/ 163.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:359 و أنت امين اللّه فينا و من يكن امينا لربّ العرش يسلم له صدرى

فلا تدعن اهل الرساتيق و القرى يسيغون مال اللّه فى الأدم و الوفر

فارسل

الى الحجاج فاعرف حسابه و ارسل الى جزء و ارسل الى بشر

(1) و لا تنسين النافعين كليهماو ابن غلاب من سراة بنى نصر

و ما عاصم منها بصفر عيابه و ذاك الذي فى السوق مولى بنى بدر

و أرسل الى النعمان و اعرف حسابه و صهر بنى غزوان انى لذو خبر

و شبلا فسله المال و ابن محرش فقد كان فى اهل الرساتيق ذا ذكر

فقاسمهم اهلى فداؤك انهم سيرضون ان قاسمتهم منك بالشطر

و لا تدعونى للشهادة انى اغيب و لكنى ارى عجب الدهر

نئوب اذا آبوا و نغزوا اذا غزوافانى لهم وفر و لسنا اولى وفر

اذا التاجر الدارى جاء بفارةمن المسك راحت فى مفارقهم تجرى

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:360

«پيامى به امير المؤمنين برسان كه تو امين خدا در امر و نهى هستى».

«و تو امين خدا در ميان ما هستى و كسى كه امين پروردگار عرش باشد، دلم تسليم او مى شود».

«اهل روستاها و شهرها را مگذار كه مال خود را در راه رفاه و ثروت، جايز شمارند».

«پس بفرست به سوى حجاج و به حسابش رسيدگى كن و بفرست به سوى جزء و به سوى بشر».

(2) «و دو نافع را فراموش مكن، هر دويشان را و ابن غلاب از سران بنى نصر را».

«و عاصم از ميان آنها دست خالى نيست و آن يك كه در بازار است، غلام بنى بدر».

«و بفرست به سوى نعمان و حسابش را بدان و داماد بنى غزوان كه من آگاه هستم».

«و از شبل در مورد مال جويا شو و ابن محرش كه در ميان روستائيان صاحب نام بوده است».

(2) «مالشان را قسمت كن، خاندانم فدايت باد كه اگر با آنها قسمت كنى، به نصف راضى مى شوند».

«و مرا براى گواهى

دادن دعوت مكن كه من غايب مى شوم ولى شگفتيهاى روزگار را مى بينم».

«بازمى گرديم اگر بيايند و به جنگ مى رويم اگر بروند، پس چگونه براى آنها فراوانى باشد ولى ما داراى وفور نعمت نيستيم؟».

«اگر بازرگانى يك موش مشك بياورد، آن موش در ميان فرق سرهايشان خواهد دويد».

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:361

به دنبال آن، عمر بپا خاست و با عاملانش نعل بالنعل، مناصفه نمود «1».

(1) و معناى اين شعر اين است كه اين حاكمان، جرم دزدى را مرتكب شده و در بيت المال مسلمين خيانت نموده اند ولى حكم به نصف كردن اموالشان با سنت، هماهنگى ندارد بلكه وظيفه حكم مى كند كه آنها به دستگاه قضايى سپرده شوند كه اگر خيانتشان ثابت شود، چاره اى جز اقامه حدّ بر آنها و مصادره اموالى كه اختلاس نموده اند، نخواهند بود و مناصفه با آنان وجهى ندارد.

همچنين عزل آنان از سمتها و سلب اعتماد از آنان واجب مى شود.

(2) به هر حال، با وجود سختگيرى عمر و نظارتش بر واليان، شكايتهاى مستمرى از آنان مى رسيد و بعضى افراد شكايتهايى از واليان نزد وى مى فرستادند و خصوصا از آنها كه مسئول خراج بودند و شكايت خود را با دو بيت از شعر برايش فرستادند كه عبارتند از:

نئوب اذا آبوا و نغزوا اذا غزوافانى لهم و فر و لسنا اولى وفر

اذا التاجر الدارى جاء بفارةمن المسك راحت فى مفارقهم تجرى «2» «مى رويم هرگاه بروند و مى جنگيم هرگاه بجنگند، پس چگونه است كه آنان را فراوانى باشد و ما را فراوانى نباشد؟».

«اگر بازرگان، موشى از مشك بياورد، آن موش در ميان فرق موهايشان خواهد دويد».

______________________________

(1) الغدير 6/ 275- 276.

(2) فتوح البلدان، ص 377.

زندگانى حضرت امام

حسين عليه السلام ،ج 1،ص:362

(1) وى ثروتى تازه و رفاهى فراوان را بر آنها مشاهده كرد كه نزد ديگران از عامه مردم ديده نمى شد و طبيعى بود كه اين امر، ناشى از اختلاس اموال بود كه در آن روزگار، حساب و رسيدگى دقيقى در مورد آنها اعمال نمى شد.

(2) در اينجا مطلبى سؤال برانگيز باقى مى ماند و آن اينكه عمر شدت و سختگيرى را با واليان و عاملانش به كار گرفت بجز معاوية بن ابى سفيان كه وى، گراميش مى داشت و هيچ گونه حسابرسى و تحقيقى در مورد او به كار نمى برد، خبرهاى پى درپى از اينكه معاويه نسبت به بيت المال خيانت روا داشته و در اسراف و ولخرجى، زياده روى نموده است، به او مى رسيد، ولى عمر به جاى معاويه عذرخواهى مى كرده و از او تعريف مى نموده و مى گفته است: «از كسرى و قيصر و هوش آنها سخن مى گوييد در حالى كه معاويه نزد شماست» «1».

(3) و خداى را شكر كه در اسلام، كسرى و قيصرى وجود ندارد، در حديث است كه: «كسرى هلاك شد و بعد از او كسرايى نخواهد بود و قيصر هلاك مى شود و قيصرى بعد از او نباشد و سوگند به آنكه جانم در دست اوست، خزانه هاى آنها را در راه خدا انفاق خواهيد كرد».

(4) عمر در دفاع از معاويه، مبالغه مى نمود! و راويان مى گويند: جمعى از صحابه به او گفتند كه معاويه با سيره مخالفت نموده است؛ زيرا وى حرير و ديبا مى پوشد و ظرفهاى طلا و نقره به كار مى برد و در رفتار خلاف شرع خود، هيچ امتناعى ندارد. عمر بر آنها اعتراض كرد و آنان را سرزنش نمود و گفت: «بگذاريد

ما را از نكوهش جوانى از قريش، آنكه در خشم مى خندد و از خشنودى، آنچه را دارد، به دست نمى آيد و از بالاى سرش چيزى گرفته نمى شود مگر از زير

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 55/ 330.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:363

پاهايش باشد ... «1»».

(1) مورخان مى گويند كه وى براى بالا بردن مقام و دفاع از وى، از اين هم تماما دورتر رفت و روح بلند پروازى در او دميد و اعضاى شورا را كه خود براى تعيين خليفه بعد از خود برگزيده بود، به وجود معاويه تهديد نمود و به آنها گفت: «شما اگر بر هم حسد بورزيد و به هم پشت كنيد و با هم دشمنى نماييد، معاوية بن ابى سفيان در اين امر بر شما غلبه خواهد كرد ... «2»».

و هنگامى كه معاويه از كيفر، ايمنى يافت و دانست كه خليفه از او حمايت مى كند، در شام اقدام به كارهايى نمود كه طالبان پادشاهى و قدرت انجام مى دهند.

(2)

گوشه گيرى امام عليه السّلام

مورخان اختلافى ندارند كه امام عليه السّلام بخاطر از بين رفتن حق و غصب ميراثش عميقا محزون و به شدت اندوهگين گشت؛ زيرا آن قوم براى ناديده گرفتن مقامش كوشيدند و با وى همانند فردى عادى و بدون توجه به مواهب، مواضع و جايگاهش نسبت به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله برخورد نمودند و آن حضرت در انزواى از آنان بود و در هيچ امرى از امور حكومت و قدرت با آنان مشاركت نداشته و آنان نيز وى را شركت نمى داده اند، از آنها روى گرداند و آنان نيز از او روى گرداندند تا آنجا كه گونه خويش را بر خاك چسباند، آن گونه كه مورخان

گفته اند: محمد بن سليمان در پاسخهايش به جعفر بن مكى درباره آنچه ميان على و عثمان

______________________________

(1) استيعاب (چاپ شده در حاشيه الاصابة) 3/ 1418.

(2) شرح نهج البلاغه (چاپ اول) 1/ 187.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:364

گذشت، مى گويد:

«على را آن دوتاى اوّل (يعنى شيخين) از محلش دور ساختند و او را ساقط نمودند و حرمتش را ميان مردم شكستند، پس چيزى فراموش شده گشت» «1».

امام عليه السّلام در سخنى با عبد اللّه بن عمر، همه گرفتاريهايى را كه به وى رسيده بود، به پدرش نسبت داد و از جمله تقدم جستن عثمان بر او را «2».

(1) به هر حال، امام عليه السّلام در روزگار از مردم كناره گرفت همان گونه كه در زمان ابو بكر نيز از آنها دورى جسته بود. امام خانه نشين و با غمها دمساز و با ستارگان، همراز گشت، سر بر بالين غم مى نهاد و با اندوه، به سر مى برد و جام غصه ها را سر مى كشيد و خشم خود را فرو مى نشاند، با كسى تماسى نمى گرفت جز با ياران خالصش، آنان كه واقعيت و جايگاهش را شناخته بودند، همچون عمّار بن ياسر، ابو ذر و مقداد و در اين حال به جمع آورى قرآن و نگارش و دقت در آياتش، همّت گماشته بود.

(2) مورخان اتّفاق دارند كه عمر در مسائل مهمى كه از او پرسيده مى شد، به آن حضرت رجوع مى كرد و امام پاسخ را از وى دريغ نمى داشت تا احكام خدا را بيان كند كه انتشار آنها در ميان مردم بر علما واجب است ... و عمر از فضيلت امام سخن مى راند و مى گفت: «لو لا على لهلك عمر؛ اگر على نمى بود،

عمر هلاك مى شد».

(3) و محقق آن است كه عمر در بيشتر مسائل فقهى كه از وى سؤال مى شد، راهى به پاسخ آنها نمى يافت و به سوى امام عليه السّلام و ساير صحابه مى شتافت و اين

______________________________

(1) شرح نهج البلاغه 9/ 28 (چاپ دار احياء الكتب العربية).

(2) همان، ص 54.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:365

سخن وى شهرت يافته است كه: «همه مردم از عمر آگاهترند حتى زنان».

و گفته است: «همه مردم از عمر آگاهترند حتى مخدّرات در خانه ها».

و محقق امينى، اين امر را به نحوى كه افزونى بر آن نباشد، مدلّل ساخته است «1».

(1)

عمر و حضرت حسين عليه السّلام

امام حسين عليه السّلام در دل، اندوهى فراوان و غمى جانكاه داشت از آن كه جايگاه پدرش را غصب نموده بود و اين امر، عنصرى از عناصر ناخرسندى و دل آزردگى براى آن حضرت به وجود آورد و با آگاهى تمام، احساس تلخكامى مى نمود در حالى كه در سن و سال آغازين خود بود.

(2) مورخان مى گويند: روزى عمر بالاى منبر به خطبه مشغول بود كه ناگهان حسين را ديد كه به سوى او از منبر بالا مى رفت و فرياد بر مى آورد: «پايين بيا، از منبر پدرم پايين بيا و به سوى منبر پدرت برو».

عمر مبهوت شد و حيرت بر او مستولى گشت و گفته اش را تصديق كرد و گفت: «راست گفتى، پدرم منبرى نداشته است».

پس او را گرفت و در كنار خويش نشاند و شروع كرد به تحقيق درباره اينكه چه كسى اين مطلب را به او دستور داده و به او گفت: «چه كسى تو را ياد داده است؟».

امام فرمود: «به خدا قسم! هيچ كس به من ياد نداده است» «2».

______________________________

(1)

الغدير 6/ 83- 333.

(2) الاصابة 1/ 333.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:366

(1) احساسى پر از رنج از هوشى سرشار و ادراكى گسترده سر بر آورده بود. آن حضرت به منبر جدش نگريست، منبرى كه سرچشمه نور و آگاهى بود و ديد كه شايسته نيست پس از آن حضرت، كسى جز پدرش، پرچمدار علم و حكمت در زمين، از آن منبر بالا رود.

(2) مورخان مى گويند: عمر به حضرت امام حسين عليه السّلام بسيار توجه داشت و از او خواسته بود كه هرگاه مطلبى براى او پيش آيد به نزد وى برود. روزى به سوى وى رفت و او را در جلسه اى محرمانه با معاويه يافت و پسرش عبد اللّه را ديد و از وى اجازه خواست، ولى به او اجازه اى داده نشد، پس همراه وى بازگشت. روز بعد، عمر آن حضرت را ديد و به او گفت: «اى حسين! چه چيزى مانع شد كه نزد من نيايى».

امام فرمود: «من آمدم در حالى كه تو با معاويه به جلسه محرمانه نشسته بودى، پس همراه ابن عمر بازگشتم».

عمر گفت: «تو از ابن عمر شايسته تر بودى؛ زيرا آنچه را بر سر ما مى بينى، خداوند و پس از او شما بر سر ما قرار داده ايد «1»».

(3) سياست وى اقتضا داشت كه با حسن و حسين عليهما السّلام دو سبط پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با تكريم فراوان برخورد نمايد، پس براى آنها سهمى از غنايم مسلمين قرار داد.

روزى جامه هايى از بافت رنگ آميزى شده يمن به وى رسيد و آنها را تقسيم كرد و آن دو را فراموش نمود. پس به عامل خود در يمن نوشت كه دو جامه برايش

بفرستد و او برايش فرستاد و آنها را بر آن دو پوشانيد.

عمر، عطاى آنها را مانند پدرشان قرار داده و آنها را به قسمت اهل بدر كه

______________________________

(1) همان. ابن عساكر، ترجمة امام الحسين، ص 200- 201.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:367

پنج هزار بود، ملحق كرده بود. «1»

(1) از امام حسين عليه السّلام مطلبى در خصوص روزگار عمر به ما نرسيده است جز آنچه بيان نموديم و علت آن به گوشه گيرى حضرت امام امير المؤمنين و فرزندانش از دستگاه حكومتى بر مى گردد كه كناره گيرى از آن قوم و عدم شركت در هيچ امرى از امور آنان را ترجيح داده بودند؛ زيرا دلهايشان مالامال از حزن و اندوهى عميق بود و امام حزن و اندوه خود را در بسيارى از مواضع اعلام كرده بود.

(2) مورخان مى گويند: براى عمر مشكلى پيش آمد كه در رهايى از آن سرگردان ماند. آن را بر يارانش عرضه داشت و به آنها گفت: در اين امر، چه مى گوييد؟

گفتند: تو مرجع و جايگاه رفع مشكلات هستى.

اين امر او را خشنود نساخت و گفته خداى تعالى را تلاوت كرد كه مى فرمايد: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ قُولُوا قَوْلًا سَدِيداً «2».

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از خدا بترسيد و گفته اى شايسته بگوييد».

(3) سپس به آنها گفت: «به خدا سوگند من و شما مى دانيم كه مرجع آن و آگاه در مورد آن كجاست».

گفتند: گويى كه فرزند ابو طالب را در نظر دارى.

عمر گفت: «من جز او به كجا روم و آيا آزاده زنى چون او را آورده است؟».

گفتند: اى امير المؤمنين! چرا او را فرا نمى خوانى؟

عمر گفت: آنجا كه بزرگ منشى از بنى

هاشم و برترى از علم

______________________________

(1) ابن عساكر، ترجمة امام الحسين، ص 202- 203.

(2) احزاب/ 70.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:368

و خويشاوندى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله است، به سوى او مى روند نه اينكه او بيايد، برخيزيد تا نزد او برويم.

(1) آنان همگى به سوى آن حضرت شتافتند و او را در زمين ديوار كشيده شده اى متعلق به وى يافتند كه شلوارى بر تن داشت و بر بيل خود تكيه داده بود و آيه: أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدىً «1».

«آيا انسان گمان مى كند كه بيهوده رها مى شود». تا آخر سوره را مى خواند و قطرات اشكش بر گونه هايش مى غلطيد. آن قوم همگى به گريه افتادند. پس خاموش شدند و عمر درباره مشكلى كه برايش پيش آمده بود از آن حضرت سؤال كرد و حضرت به وى پاسخ داد.

(2) پس عمر به او گفت: به خدا قسم! حق، تو را خواست ولى قوم تو نخواستند.

حضرت فرمود: اى ابو حفص! از اينجا و آنجا چيزى نگو، آنگاه قول خداى تعالى را تلاوت كرد كه مى فرمايد: إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ كانَ مِيقاتاً «2».

«روز جدايى وعده گاه باشد».

عمر، متحير ماند و مبهوت شد و دست خود را بر دست ديگر نهاد و از آنجا خارج شد در حالى كه گويى به خاكستر مى نگريست. «3»

(3)

حضرت حسين عليه السّلام و خاندان عمر

بعضى از مورخان مى گويند: رابطه بين امام حسين و خاندان عمر غير

______________________________

(1) قيامت/ 36.

(2) نبأ/ 17.

(3) شرح نهج البلاغه 12/ 79- 80.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:369

دوستانه بوده و سبب آن به اين بر مى گشت كه «عاصم بن عمر» شراب خورد و حضرت حسين در اين مورد بر عليه او در مجلس قضاوت

در روزگار عثمان، شهادت داد و حد بر او جارى شد و اين امر، دشمنى متقابل ميان دو خاندان را باعث گرديد «1».

(1)

كشته شدن عمر

سخن در مورد خلافت عمر را به درازا نمى كشيم و سيرت وى را به طور گسترده بازنمى گوييم و سخنى از آنچه از وى بر جاى مانده است نمى گوييم خصوصا از فتواهايى كه از وى صادر شده و بعضى از آنها اجتهاد در برابر نص بوده است، همچون تحريم متعه و غير آن، از همه آنها به چيزى اشاره نمى نماييم؛ زيرا در چنين مباحثى بنا را بر ايجاز نهاده ايم و اينكه به بعضى از حوادث گذشته اشاره اى نموديم، بدين سبب بوده كه اين حوادث، تصويرى از زندگى اجتماعى و فكرى است كه امام حسين عليه السّلام در آن روزگار در آن به سر برده و نيز بر زندگى آن حضرت پرتوافكنى مى نمايد.

(2) به هر صورت، آنچه براى ما مهم است اينكه به كشته شدن عمر و حوادث مهم همزمان آن اشاره اى داشته باشيم؛ زيرا بعضى از راويان، كشته شدن وى را نتيجه توطئه اى مى دانند كه امويان براى رها شدن از حكومتش ترتيب داده بودند تا خود بر مسلمين مسلط شوند «2».

______________________________

(1) المنمق فى اخبار قريش، ص 397.

(2) از طرفداران اين نظريه، استاد علائلى مى باشد كه در كتاب سمو المعنى فى سمو الذات، ص 34 (چاپ دوّم) به آن اشاره نموده است.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:370

(1) و اين مطلب را چنين مؤكد ساختند كه ابو لؤلؤ، قاتل وى، غلام مغيرة بن شعبه بوده و رابطه مغيره با امويان بسيار محكم بوده است و من فكر مى كنم كه اين نظريه هيچ نشانى از

تحقيق در بر ندارد؛ زيرا رابطه عمر با امويان، طبيعى و محكم بوده و ميان آنان هيچ گونه رقابت و ناخوشايندى روى نداده و عمر نسبت به آنان تمايل فراوان داشته و بزرگان آنها را به عنوان حاكمان سرزمينها و اقاليم اسلامى تعيين نموده بود، همچون يزيد بن ابى سفيان، سعيد بن ابى العاص و معاويه و اموال هيچ يك از آنان را بالمناصفه نگرفت آنگونه كه اموال ديگر عمّال خود را با آنان نصف كرد، بلكه حتى به مسائل زنان آنان نيز توجه داشت به طورى كه به هند دختر عتبه، مادر معاويه، از بيت المال، چهار هزار تحويل داد تا با آنها تجارت كند «1».

(2) بنابراين، عمر، هيچ عملى انجام نداده بود كه با منافع و اطماع آنان منافات داشته باشد، پس چگونه ممكن است كه آنها توطئه اى براى ترور وى ترتيب داده باشند؟

(3) به هر حال، آنچه مسلّم است اينكه ابو لؤلؤ خود اقدام به اين عمل نمود و نه با انگيزه اى اموى و علل اين امر، به اعتقاد ما اين است كه وى جوانى بوده كه براى ملت و ميهنش در سوز و گداز بود؛ زيرا سرزمين خود را مى ديد كه چگونه گشوده شد و عظمت قومش بر باد رفت و عزتشان درهم پيچيده شد و عمر را مى ديد كه چگونه در تحقير فارسيان و ناچيز شمردن آنها مبالغه مى كرد به طورى كه آرزوى مى نمود كه ميان وى و فارسيان، كوهى آهنين باشد. و بر آنها ممنوع كرده بود كه وارد مدينه شوند مگر آنها كه به سن بلوغ نرسيده باشند «2» و فتواى

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 3/ 62.

(2) شرح نهج البلاغه 12/

185.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:371

خود را صادر كرده بود در مورد اينكه آنها ارث نبرند مگر آن كه در سرزمين عرب به دنيا آمده باشند! «1» (1) و نيز از آنها با نام «العلوج» «2» ياد مى كرد. و نيز خود او نزد عمر رفته و از سختى و بد روزگارى خويش كه از خراج سنگين مغيره به وى رسيده بود، شكايت كرد و عمر او را پرخاش نمود و به او گفته بود: «خراج تو بخاطر حرفه هايى كه مى دانى زياد نيست ...».

(2) و اين امور، در دل وى نسبت به عمر كينه و دشمنى به وجود آورد و براى وى تصميم ناخوشايندى گرفته بود. و نيز عمر بر او گذشته و به مسخره او را گفته بود: «شنيدم كه گفته اى: اگر بخواهم مى توانم آسيابى بسازم كه با باد كار كند».

اين طعنه زدن او را رنجاند و فورا پاسخ داد: «براى تو آسيابى خواهم ساخت كه مردم از آن سخن بگويند ...»

(3) و در روز دوّم به كشتن عمر اقدام كرد «3» و سه ضربه به وى زد كه يكى از آنها در زير ناف بوده كه پوست زيرين بدن را شكافت و همان ضربه كار او را ساخت، سپس به سوى اهل مسجد رفت و هر كس را كه به طرفش مى آمد، ضربه مى زد تا آنجا كه غير از عمر، يازده نفر را مجروح ساخت، سپس دست به خودكشى زد «4».

عمر را به خانه اش بردند در حالى كه از زخمهايش خون جارى بود. وى به اطرافيانش گفت: چه كسى به من ضربه زد؟

______________________________

(1) الموطأ 2/ 520.

(2) خران، گورخران تنومند، كافران گردن كلفت غير

عرب (ترجمه المنجد، نوشته: محمد بندرريگى. م).

(3) مروج الذهب 2/ 320.

(4) شرح نهج البلاغه 12/ 185.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:372

گفتند: غلام مغيره.

گفت: مگر به شما نگفتم كسى از اين علوج را نزد ما نياورد ولى شما مرا مغلوب ساختيد «1».

(1) خانواده اش پزشكى را براى وى حاضر نمودند، پس به وى گفت: كدام نوشيدنى نزد تو دوست داشتنى تر است؟

گفت: نبيذ «2».

پس به وى «نبيذ» خوراندند ولى از بعضى زخمهايش خارج شد. مردم گفتند: چرك آلوده به خون است. سپس به وى شير نوشاندند و از بعضى زخمهايش خارج شد، پس پزشك از او نااميد شد و به او گفت: «گمان نمى كنم كه تا عصر بمانى» «3». و هنگامى كه به نزديك شدن اجل خود مطمئن گشت به پسرش عبد اللّه سپرد كه: ببين چقدر بدهى دارم. آن را شمردند و معلوم شد كه 86 هزار مى باشد. پس گفت: «اگر مال خاندان عمر كافى باشد، آن را از اموالشان ادا كن وگرنه از خاندان عدى بن كعب بخواه و اگر اموال آنها كفايت نكرد، از قريش طلب كن و به غير از آنها مراجعه ننما «4»».

(2) اگر در اين وصيّت دقت كنيم، در آن امورى را مى بينيم كه پرسشهايى را موجب مى شوند:

1- اين اموال فراوانى كه آنها را از بيت المال وام گرفته بود، تنها در امور مخصوص به خود آنها را مصرف نموده و اگر آنها را در امور مسلمين به مصرف رسانده بود، به هيچ روى موجبى براى پس گرفتن آنها از خاندان خطاب نبوده

______________________________

(1) شرح نهج البلاغه 12/ 187.

(2) «نبيذ»: شراب، مشروب الكلى (ترجمه المنجد نوشته محمد بندرريگى. م).

(3) الامامة و السياسة 1/

26. الاستيعاب 3/ 1153- 1154 (چاپ شده در حاشيه الاصابة).

(4) شرح نهج البلاغة 12/ 188.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:373

و اين، بدون شك با آنچه راويان از سيرت او روايت كرده اند، هماهنگى ندارد از اينكه گفته اند وى در اموال دولت بسيار سختگير و دقيق بوده و چيزى از آنها را در امور مخصوص به خود، مصرف نمى كرده است.

(1) 2- اينكه وى به پسرش «عبد اللّه» وصيت كرد كه آن بدهيها را از خانواده خود ادا كند و اگر اموالشان كفاف نكرد از خاندانش بخواهد كه آنها را ادا كنند و اين نشان دهنده آن است كه آن اموال را به آنان بخشيده بود وگرنه چه توجيهى براى دريافت آنها از آنان بوده؛ زيرا وى تسلطى بر مال غير نداشته هر چند خويشاوند وى بوده باشند. و نظر ما اين است كه اين اموال را به آنها بخشيده بود و اين امر با آنچه از وى نقل شده است كه وى با خانواده خود سختگير بوده است تا آنجا كه به عسر و سختى گرفتارشان مى كرد، منافات دارد و اينكه وى با آنان به انواع شدتها و سختيها رفتار مى كرده و آنها را با ديگر مسلمين در بخشش برابر دانسته بود.

(2) 3- وصيت وى به پسرش «عبد اللّه» كه مخصوصا از قريش بخواهد تا بدهيهايش را بپردازند، اگر اموال خاندانش براى اداى آنها كافى نباشد، نشان دهنده ميزان رابطه عميق و ارتباط محكم وى به آنهاست و او به گفته مورخان:

تنها نماينده گروههاى قريشى بوده و در اقدامات خود، خواسته ها و تمايلات آنان را جلوه گر مى ساخته است.

اينها بعضى از ملاحظاتى است كه نسبت به اين

وصيتنامه وجود دارد.

مورخان بيان نكرده اند كه عبد اللّه نسبت به اداى بدهيهاى پدرش در برابر بيت المال اقدام نموده باشد و اين مطلب را ناديده گرفته و به آن اشاره اى ننموده اند.

(3) به هر جهت، هنگامى كه عبد اللّه مطمئن شد كه پدرش خواهد مرد، از او خواست تا كسى را براى مركز خلافت تعيين كند و امور امّت را مهمل نگذارد

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:374

و به او گفت: «اى پدر! كسى را بر امّت محمد صلّى اللّه عليه و آله خليفه قرار ده؛ زيرا اگر چوپان شترها يا گوسفندانت بيايد و شترها و يا گوسفندانش را بدون چوپان رها كند، به او مى گويى امانتت را رها ساخته اى، پس چگونه باشد امّت محمد صلّى اللّه عليه و آله؟ بنابراين كسى را بر آنها خليفه قرار ده».

(1) وى نگاهى از روى شك و ترديد به او كرد و به وى پاسخ داد: «اگر كسى را بر آنها خليفه قرار دهم، ابو بكر چنين كرده و اگر آنها را رها كنم، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آنان را رها نموده بود!! «1»».

(2) سخن «عبد اللّه» سرشار از آگاهى و منطق بود؛ زيرا از حكمت نيست كه رئيس امور، رعيت را مهمل گذارد بدون اينكه براى آن بعد از خود رهبرى را تعيين كند كه به امور سياسى و اجتماعى آن توجه نمايد و اگر اين امر مهم را مهمل گذارد، رعيّت را در معرض بحرانها قرار داده و شرّ عظيمى متوجه آن خواهد شد و عمر ادعا كرده است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله توجهى به رهبرى روحانى و زمانى پس

از خود نداشته و كسى را به عنوان جانشين خود تعيين نفرموده است و شايد «درد» بر او غالب گشته و او را از خود بى خود ساخته و فراموش كرده بود كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در روز «غدير خم» حضرت امام امير المؤمنين عليه السّلام را به عنوان جانشين بعد از خود تعيين نمود و مسلمين را ملزم به بيعت با آن حضرت ساخت و خود عمر شخصا از جمله كسانى بود كه با او بيعت نمود و به آن حضرت گفت:

«خوشا به حال تو اى على! اينك مولاى من و مولاى هر مؤمن و مؤمنه اى گشته اى».

(3) به هر روى، زخمهاى عمر او را رنجاندند و درد شديد، وى را به شدّت آزرد به طورى كه سخت بى تاب گشته بود و مى گفت: «اگر آنچه در زمين دارم

______________________________

(1) مروج الذهب 2/ 321.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:375

طلا بود آن را براى رهايى از عذاب خدا تاوان مى دادم پيش از آنكه آن را ببينم «1»».

(1) و به پسرش «عبد اللّه» گفت: گونه ام را بر زمين بگذار، ولى وى توجهى به او نكرد و گمان كرد كه عقلش مختل شده است، پس بار ديگر به وى دستور داد و او پاسخى نگفت و در بار سوم بر او فرياد كشيد: «گونه ام را بر زمين بگذار، تو را مادر نباشد».

«عبد اللّه» پيش رفت و گونه پدرش را بر زمين نهاد و او سخت به گريه افتاد و با كلماتى از هم گسيخته مى گفت: «واى بر عمر! واى بر عمر! اگر خداوند او را نبخشد «2»».

(2) عمر از پسرش خواست از عايشه اجازه بگيرد تا او

را كنار پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله و ابو بكر به خاك بسپارد و عايشه به وى اجازه داد «3». شيعه در اين مورد نيز همانند مورد دفن ابو بكر اظهار نظر نموده و گفته اند: آنچه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بعد از خود بر جاى نهاد، اگر بنا به روايت ابو بكر، به خانواده اش به ارث نرسد و متعلق به ولى امر بعد از او باشد، اجازه دادن عايشه موضوعيتى ندارد و اگر به ورثه آن حضرت به ارث برسد، آن گونه كه اهل بيت به آن معتقدند، در اين صورت هيچ سهمى در آن براى عايشه نخواهد بود؛ زيرا بنابر آنچه فقهاى مسلمين مقرر نموده اند، زوجه از زمين ارث نمى برد و در اين حالت لازم بوده كه از ورثه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اجازه گرفته مى شد كه اين امر محقق نگرديد.

______________________________

(1) شرح نهج البلاغه 12/ 192.

(2) همان، ص 193.

(3) همان، ص 190.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:376

(1)

شورا

ما، در برابر فاجعه اى سهمگين و وحشتناك قرار داريم كه مسلمين در آن امتحان مشكلى داشتند و براى آنان فتنه ها و مشكلاتى را براى هميشه بر جاى گذاشت و مصيبتها و گرفتاريهاى عظيمى را نصيبشان ساخت و آنان را در شرّى عظيم وارد ساخت و آن همان داستان شورا مى باشد كه توطئه اى آشكار در كنار گذاشتن حضرت امام امير المؤمنين عليه السّلام از صحنه حكومت و سپردن كار خلافت به بنى اميه بوده تا عواطف قريشى آنان را كه سرشار از كينه و دشمنى نسبت به امام بود، ارضا نمايد.

(2) و خداوند مى داند كه ما در اين مباحث، منظورى جز

مطالعه حوادثى كه امام حسين عليه السّلام در آن به سر برده بود، نداريم، حوادثى كه به عقيده ما مصدر فتنه بزرگى بوده كه به كشتار فجيع كربلا و ديگر حوادثى انجاميد كه شيوه زندگى كريمانه در اسلام را دگرگون ساخت.

(3) به هر حال، هنگامى كه عمر از زندگى نوميد شد و اجل محتوم خود را نزديك ديد، به انديشه و تأمّل در مورد كسى كه زمام امور بعد از وى را در دست مى گرفت پرداخت و سران حزب خود را كه همراه وى در زمينه سازى براى ابو بكر شركت داشتند، به ياد آورد و ديد كه اجل، آنان را از ميان برداشته بود و در اينجا آه و ناله سرداد و بر آنها افسوس خورد و گفت: «اگر ابو عبيده زنده بود او را خليفه قرار مى دادم؛ زيرا وى امين اين امّت بود و اگر سالم غلام ابو حذيفه زنده بود، وى را خليفه تعيين مى نمودم كه وى خداى تعالى را بسيار دوست مى داشت ...».

(4) چرا عمر به اشخاص زنده اى كه در بناى اسلام مشاركت داشتند، اشاره اى ننمود؟ همچون سرور عترت پاك حضرت امام امير المؤمنين عليه السّلام و برگزيده پاك

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:377

از صحابه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله همانند عمار بن ياسر، ابو ذر و ديگران از انصار تا آنان را براى اين منصب مهم نامزد نمايد! (1) وى به جستجو در ميان ليست مردگان پرداخت و آرزو كرد كه اى كاش! ابو عبيده و سالم زنده مى بودند تا رياست دولت را به آنان بسپارد، با وجود اينكه آن دو هيچ سابقه اى در جهاد و خدمت در راه

اسلام نداشته اند ...

آن قوم از او خواستند تا بعد از خود كسى را تعيين كند تا امور مسلمين را بر عهده گيرد، اما وى خوددارى نمود و گفت: «دوست ندارم كه زنده و مرده آن را بر گردن گيرم!».

(2) اما طولى نكشيد كه وى تصميم خود را شكست و اعضاى ششگانه شورا را برگزيد و امر امّت را به آنها سپرد و نظر آنان را بر همه مسلمين تحميل كرد و بدين گونه امر خلافت را زنده و مرده، بر گردن گرفت.

(3) «ابن ابى الحديد» مى گويد: «چه چيزى در قبول مسئوليت بيش از اين تواند بود و چه فرقى است ميان اينكه مسئوليت آن را اين گونه بر گردن گيرد كه شخصى را عينا تعيين كند و يا اينكه آنچه را انجام داد، به انجام رساند از منحصر ساختن و ترتيب قايل شدن ... «1»».

(4)

عمر در كنار اعضاى شورا

عمر، اعضاى شورايى را كه خود انتخاب نموده و پاك دانسته و ادعا نموده بود كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در مورد آنها فرموده است: آنها اهل بهشت هستند، فرا خواند «2» جز اينكه هنگام فراهم آمدن آنان، شديدترين و سخت ترين انتقادات را متوجه

______________________________

(1) شرح نهج البلاغه 12/ 260.

(2) ابن اثير، الكامل 3/ 66.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:378

آنان ساخت و بر هر كدام از آنان ايرادى آشكار وارد ساخت و به صفتهاى نامطلوبى متهمشان ساخت كه موجب وارد شدن اشكال در نامزدى آنان براى منصب پيشوايى و خلافت بود. مورخان سخن وى را به صورتهاى گوناگون روايت كرده اند كه بعضى از آنها بدين گونه است:

(1) 1- هنگامى كه به آنان نگاه كرد، گفت: هر كدام از

شما به سوى من آمده ايد در حالى كه عفريت خود را به جنبش آورده و مى خواهد كه خليفه شود ... اما تو اى طلحه! آيا تو نگفته اى كه «اگر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله وفات يابد بعد از او با همسرانش ازدواج مى كنم؟ كه خداوند محمد را به دختران عموهايمان شايسته تر از ما قرار نداده است و خداوند در مورد تو نازل فرمود: ... وَ ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ وَ لا أَنْ تَنْكِحُوا أَزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَداً «1».

«شما را هرگز نباشد كه پيامبر را بيازاريد و يا اينكه پس از او با همسرانش ازدواج نماييد».

(2) و اما تو اى زبير! به خدا قسم كه دل تو هيچ روز و شبى نرم نگرديد و تو همچنان سختگير تندخويى بوده اى.

و اما تو اى عثمان! به خدا كه پاره سرگينى از تو بهتر باشد.

و اما تو اى عبد الرحمن! تو مردى ناتوان هستى كه همه قومت را دوست دارى.

و اما تو اى سعد! تو صاحب عصبيت و فتنه انگيزى هستى.

(3) و اما تو اى على! به خدا قسم اگر ايمان تو با ايمان مردم زمين وزن گردد، از آنها برتر مى شود.

______________________________

(1) احزاب/ 53.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:379

على برخاست و از آنجا رفت، پس عمر روى به حاضران در مجلس خود كرد و گفت: «من جايگاه مردى را مى شناسم كه اگر امور خود را به او بسپاريد شما را به راه روشن مى آورد ...».

گفتند: او كيست؟

گفت: همين است كه از پيش شما مى رود.

گفتند: چه چيزى تو را از اين كار بازمى دارد؟

گفت: راهى به اين كار نيست «1».

(1) وى به هر كدام از آنان ايرادى

وارد ساخت، جز امام امير المؤمنين عليه السّلام كه او را بزرگ شمرد و به شايستگيها و صلاحيت وى براى خلافت اعتراف كرد و اينكه اگر وى امور مسلمين را بر عهده مى گرفت، آنان را به راه روشن و شيوه آشكار مى آورد ولى او راهى به سوى اين كار نمى يابد.

(2) 2- مورخان مى گويند: هنگامى كه با اعضاى شورا روبه رو شد، به او گفتند: اى امير مؤمنان! درباره ما چيزى بگو تا به رأى تو استدلال نماييم و از آن پيروى كنيم، پس گفت: به خدا اى سعد! از اينكه تو را خليفة قرار دهم، چيزى مانع من نمى شود جز سختگيرى و سنگدليت با اينكه تو مرد جنگ هستى.

و چيزى مرا مانع نمى شود از تو اى عبد الرحمن! جز اينكه تو فرعون اين امّت هستى.

و چيزى مرا مانع نمى شود از تو اى زبير! جز اينكه تو مؤمن در وقت رضايت و كافر در هنگام خشم هستى.

(3) و از طلحه چيزى مرا مانع نمى شود، جز نخوت و تكبرش و اگر خلافت را

______________________________

(1) شرح نهج البلاغه 12/ 159.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:380

عهده دار شود، انگشتر مهر خود را در انگشت زنش مى گذارد.

و چيزى مرا مانع نمى شود از تو اى عثمان! جز تعصب تو و دوستيت نسبت به قوم و خاندانت.

و چيزى مرا مانع نمى شود از تو اى على! جز حرص تو بر آن و به حقيقت كه تو از قوم شايسته تر هستى كه اگر آن را بر عهده گيرى به حق آشكار و راه راست عمل مى كنى «1».

(1) وى اعضاى شورا را به صفتهاى ناپسندى موصوف ساخت، عبد الرحمن بن عوف را به فرعون اين امّت موصوف

نمود و حقيقتا شگفت آور است كه اندكى بعد، امر انتخاب را بدو سپرد و قول او را منطق قاطع و حرف آخر قرار داد.

(2) همچنين وى امام را به حرص بر خلافت متهم نمود، جز اينكه سيره درخشان امام، عكس اين مطلب را گواهى مى دهد؛ زيرا آن حضرت عليه السّلام نه از عشاق قدرت و نه از طالبان حكومت بود و اينكه وى با خلفا به نزاع پرداخته و بر آنان اقامه حجت نمود كه از آنها به امر خلافت شايسته تر است، نه براى اين بوده كه از حكومت، وسيله اى براى بهره بردارى از خيرات سرزمينها بسازد آن گونه كه بعضى از آنان چنين كرده بودند و نه بخاطر اينكه از تمايلات نفسانى كه جوينده قدرت و خود نابودكننده در راه آن هستند، بهره جويى كند، تا نفوذ و برترى خود را بر مردم گسترش دهند.

(3) امام على عليه السّلام به هيچ روى چنين اهداف كم ارزشى را جويا نبوده است بلكه حكومت را براى نشر عدالت و برپا داشتن حق و اجراى شريعت

______________________________

(1) الامامة و السياسة 1/ 28- 29.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:381

خدا در واقعيت زندگى مى خواسته و بخاطر اين اهداف پرارج بوده كه آن حضرت عليه السّلام بر خلافت حريص بوده و اين مطلب را با اين گفته خود بيان كرده است: «خداوندا! تو مى دانى كه آنچه از ما بوده رقابتى بر سر قدرت نبوده و نه درخواست چيزى از ته مانده مال و منال، بلكه براى اين بوده كه نشانه هاى دينت را بازداريم و حدود فروگذاشته شده ات به پاى داشته شود و بندگان مظلومت ايمنى يابند».

(1) آن حضرت عليه السّلام در سخنى با

ابن عباس در ذى قار از ميزان بى اعتناييش به قدرت و ناچيز دانستن حكومت، سخن گفته است، آنجا كه آن حضرت عليه السّلام نعلين خود را با دست خويش وصله مى زد، پس روى به ابن عباس كرد و فرمود:

«اى ابن عباس! اين نعلين چه قيمتى دارد؟».

(2) ابن عباس گفت: اى امير المؤمنين! قيمتى ندارد.

حضرت فرمود: «آن از اين خلافت شما بهتر است، مگر اينكه حقى را به پاى دارم و باطلى را دور سازم».

(3) آن حضرت براى اين بر خلافت حريص بود، تا ارزشهاى والا را به پاى دارد و عدالت اجتماعى و گسترش آگاهى اجتماعى و رونق بخشيدن به زندگى عمومى را باعث شود.

(4) 3- در روايت سوم آمده است كه عمر، اعضاى شورا را فرا خواند و هنگامى كه نزد وى حاضر شدند به آنها گفت: «آيا همه شما به خلافت بعد از من طمع كرده ايد؟» آنان از سخن، بازماندند. و او بار ديگر سخنش را تكرار كرد، پس زبير روى بدو كرده به وى پاسخ داد: و چه چيزى ما را از آن دور مى سازد؟ تو آن را بر عهده گرفتى و به آن عمل كردى و ما در قريش از تو كمتر نيستيم و نه در سابقه

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:382

و نه در قرابت».

او نتوانست به وى پاسخى بدهد و به آنها گفت: آيا شما را از خودتان باخبر سازم؟

گفتند: بگو كه اگر ما از تو بخواهيم ما را رها كنى، تو رهايمان نخواهى كرد! (1) وى خواسته ها و تمايلاتشان را براى آنان بازگو مى كرد و آنها را از نفسياتشان باخبر مى ساخت، پس روى به «زبير» كرد و به

او گفت: اما تو اى زبير! تو زود رنج ناپايدار هستى، وقت رضايت، مؤمن و هنگام خشم، كافرى، روزى انسان و روزى شيطان هستى و اگر خلافت به تو برسد، روز خود را در بطحا (مكه) بر سر يك مد جو! به دعوا مى گذرانى، پس اگر حكومت به تو برسد، نمى دانم چه كسى براى مردم باشد آن روز كه شيطان مى شوى و چه كسى باشد آن روز كه خشمگين مى گردى و خداوند امر اين امّت را براى تو فراهم نخواهد كرد، در حالى كه تو همراه چنين صفتى باشى.

(2) زبير، بنابراين تحليل نفسانى از شخصيتش، گرفتار بيماريهاى خطرناكى بوده كه عبارتند از:

1- زودرنجى و دلتنگى.

2- ناپايدارى در رفتار.

3- خشم فراوانى كه شعور و توازنش را از وى مى گرفته.

4- حرص و بخل كه اين دو وى را بر آن مى دارند كه با مردم بر سر يك مد از جو، به زد و خورد بپردازد.

(3) اين خويها از صفات ناشايسته هستند و هر كس بدانها متصف باشد، صلاحيت عهده دار شدن هيچ منصب حساسى در دستگاه دولتى ندارد چه رسد به اينكه خليفه و پيشواى مسلمين گردد.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:383

(1) سپس روى به «طلحه» كرد و به وى گفت: بگويم يا ساكت شوم؟

طلحه بر او پرخاش كرد و به او گفت. تو چيزى از خير نمى گويى.

عمر گفت: همانا من تو را مى شناسم، از روزى كه انگشت تو در روز احد مضروب گشت، خشمگين بوده اى از آنچه به تو رسيده بود و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله خشمگين بر تو از دنيا رفت بخاطر سخنى كه روز نازل شدن آيه حجاب بر زبان راندى.

(2) اگر

رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بر طلحه خشمگين بوده، پس چگونه است كه عمر او را نامزد خلافت و پيشوايى مسلمين مى كند؟ اين امر خلاف آن چيزى است كه وى گفته بود: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله وفات يافت در حالى كه از اعضاى شورا راضى بوده است.

(3) «جاحظ» بر اين مطلب اظهار نظر كرده و گفته است: «اگر كسى به عمر مى گفت: تو گفتى كه پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله درگذشت در حالى كه از اين شش نفر راضى بوده پس چگونه اينك به طلحه مى گويى كه آن حضرت عليه السّلام خشمگين بر تو، درگذشت بخاطر سخنى كه گفته بودى، در آن صورت مثل اين مى بود كه وى را با تير زده باشى، ولى چه كسى جرأت داشت كه كمتر از اين را به عمر بگويد، چه رسد به اين؟».

(4) پس به «سعد بن ابى وقاص» روى كرد و گفت: «همانا تو صاحب گلّه اسبان هستى، از اين اسبان كه با آنها مى جنگى و تو صاحب شكار، تير و كمان هستى و (قبيله) زهره كجا و خلافت و كارهاى مردم كجا!!».

(5) سعد، مردى نظامى بود كه جز عمليات جنگى چيزى نمى دانست و در امور ادارى و اجتماعى امّت، اطلاعى نداشت، پس چگونه وى را براى خلافت نامزد مى كند؟ همچنين وى صلاحيت قبيله سعد را براى تصدى امور حكومت،

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:384

مورد انتقاد قرار داده بود.

(1) آنگاه روى به «عبد الرحمن بن عوف» كرد و به او گفت: «اما تو اى عبد الرحمن! اگر نصف ايمان مسلمين را با ايمان تو بسنجند، ايمان تو بر آنها

برترى مى يابد، اما براى اين امر شايسته نيست كسى كه ضعفى چون ضعف تو را داشته باشد و زهره كجا و اين امر كجا!!».

(2) و عبد الرحمن- بنا به نظر عمر- مرد ايمان و تقوا بود و نمى دانيم كه ايمان وى كجا بود هنگامى كه از انتخاب سرور عترت پاك، امام امير المؤمنين عليه السّلام خوددارى نمود و امور مسلمين را به دست امويان سپرد و آنان مال خدا را به يغما بردند و بندگان خدا را به بردگى كشاندند. و نيز وى شخصيتى قوى و عزمى ثابت و اراده اى محكم، بنا به اعتراف عمر، نداشته است، پس چگونه وى را نامزد خلافت مى سازد؟!! چگونه قول او را منطق قاطع در تعيين فرد مورد نظرش براى امور امّت، قرار مى دهد؟!! (3) سپس روى به امام «امير المؤمنين عليه السّلام» نمود و به آن حضرت گفت:

«خداى را (كه حاكم) تو باشى، اگر شوخ طبعى در تو نبود! به خدا قسم! اگر تو بر آنها حكومت كنى، آنان را به حق آشكار و راه روشن مى برى».

(4) چه وقت امام را شوخ طبعى بوده در حالى كه آن حضرت در زندگى، جز جديت و دورانديشى در قول و عمل نداشته است. وانگهى، آن كس كه به اين خوى موصوف باشد، چگونه مى تواند مسلمين را به حق واضح و راه روشن برد، آن گونه كه عمر مى گويد: اين سياست با شوخ طبعى ناشى از ضعف و سستى شخصيت، سازگار نيست.

(5) عمر، تأكيد مى كند كه اگر امام، امور مسلمين را بر عهده گيرد، ميان آنان

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:385

به حق رفتار مى كند و آنها را به راه راست

مى برد، پس چرا او را از اعضاى شورا قرار مى دهد و مشخصا او را تعيين نمى نمايد؟ و آيا اين توجه و عنايت به حال امّت است كه اين فرصت را از آن بگيرد و امور آن را به دست كسى نسپارد تا با سيره اى كه پايه آن بر عدل خالص و حق محض است، آن را اداره نمايد؟! (1) پس روى به «عثمان» بزرگ خاندان اموى؛ خاندانى كه با اسلام مبارزه كرده بود، كرد و به او گفت: «هان! (حكومت) به سوى تو مى آيد!! گويى تو را مى بينم كه قريش اين امر را بخاطر دوستيش نسبت به تو، به عهده ات گذاشته و تو بنى اميه و بنى ابى معيط را بر گردن مردم سوار كرده و آنان را در دادن بخششها برترى داده باشى، پس گروهى از گرگان عرب به سوى تو روان مى شوند و تو را بر بسترت سر مى برند. به خدا قسم! اگر چنان كنند تو چنين مى كنى و اگر چنين كردى آنان نيز چنان خواهند كرد، سپس دست بر پيشانى برد و گفت: پس اگر چنين پيش آمد، گفته ام را به يادآور ... «1»».

(2) اگر اندكى در گفتار وى به عثمان تأمل كنيم كه مى گويد: «گويى تو را مى بينم كه قريش اين امر را بخاطر دوستيش نسبت به تو بر عهده ات گذاشته است»، مى بينيم كه وى خلافت را بر عهده عثمان گذاشته است؛ زيرا نظام شورايى كه وى آن را قرار داده بود، حتما به پيروزى وى در رسيدن به قدرت منجر مى شد؛ چون او را يكى از اعضاى شورا قرار داده و بيشتر آنان كسانى بودند كه رابطه محكم با خاندان

عثمان داشتند و آنان از انتخاب وى خوددارى نمى نمودند و ديگرى را بر او مقدم نمى داشتند و در حقيقت اين خود اوست كه وى را به خلافت رسانده و امور مسلمين را بدو سپرده بود. و نيز با اطلاع از

______________________________

(1) ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه 1/ 185- 186 (چاپ اوّل).

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:386

حالتهاى نفسانى و آگاهى از دوستى شديد او نسبت به خاندانش، چگونه او را براى خلافت نامزد كرده بود در حالى كه وى شخصا خطر بنى اميه بر اسلام را مى دانسته و اين امر را در سخنش با مغيره بن شعبه اعلام نموده آنگاه كه به وى گفته بود: «اى مغيره! آيا با چشم نابينايت چيزى را ديده اى؟».

گفت: خير.

(1) عمر گفت: «به خدا قسم! بنى اميه چشم اسلام را كور خواهند ساخت همان گونه كه اين چشم تو كور گشته و سپس هر دو چشمش را كور خواهند كرد كه نداند به كجا مى رود و از كجا مى آيد «1»».

پس براى وى در آستانه مرگ لازم بوده كه امّت را از خطر امويان دور سازد و براى آنان هيچ سهمى در حكومت قرار ندهد.

اينها بعضى از رواياتى است كه در مورد سخنان وى با اعضاى شورا نقل گرديده است.

(2)

نظام شورا

شايد نتوانم نظامى بى پايه تر از نظام شورايى كه عمر قرار داده بود، بشناسم كه در آن هيچ گونه توازن و يا اصالتى وجود نداشته و از حقيقت شورايى كه بايد نماينده رأى امّت باشد و بخشهاى مختلف ملت را در انتخاب، شركت دهد، به دور بوده است، زيرا وى در اين شورا، رأى را به جماعتى سپرد كه تنها نماينده آراى خود

بودند.

عمر، كسانى را كه نامزد كرده بود فراخواند و به آنان گفت: «همراه خودتان

______________________________

(1) شرح نهج البلاغه 12/ 82.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:387

از پير مردان انصار كسانى را حاضر كنيد، ولى چيزى از امر شما به دست آنها نخواهد بود و همراه خودتان حسن بن على و عبد اللّه بن عباس را حاضر كنيد كه آن دو قرابتى دارند و براى شما در حضورشان بركت را اميد دارم و براى آنها چيزى از امرتان نخواهد بود» «1».

(1) عمر، انصار را دور كرده و براى آنان هيچ سهمى در انتخاب و اختيار قرار نداده، بلكه تنها براى آنان نظارت را در نظر گرفت كه به معناى محروم كردن و كم ارزش شمردن آنها بود، زيرا امر، امر اعضاى شورا بود و ديگران هيچ كاره بودند ... و نيز ما نمى دانيم كه چه بركتى براى اعضاى شورا با حضور امام حسن عليه السّلام و عبد اللّه بن عباس حاصل مى شد، در حالى كه چيزى از امر شورا در اختيار آنان نبوده است؟

(2) آنگاه روى به «ابو طلحه انصارى» كرد و به وى فرمانى داد كه امر شورا بدان محكم شود، به او گفت: «اى ابو طلحه! خداوند اسلام را به شما عزت داد، پس پنجاه نفر از انصار انتخاب كن و اين عده را به انجام اين امر و شتاب در آن ملزم ساز ..».

(3) سپس روى به «مقداد بن اسود» كرد و فرمانى مشابه به وى داد و به او گفت:

«اگر پنج نفر متفق شوند و يك نفر از آنها خوددارى نمايد، گردن او را بزنيد و اگر چهار نفر متفق شوند و دو

نفر مخالفت ورزند، گردنشان را بزنيد و اگر سه نفر از آنها در مورد شخصى متفق شوند و سه نفر ديگر، فردى را قبول كنند، شما با كسانى باشيد كه عبد الرحمن بن عوف در ميان آنان باشد و بقيه را بكشيد اگر از آنچه مردم بر آن فراهم آمده اند، روى گردان باشند ...».

______________________________

(1) الامامة و السياسة 1/ 28.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:388

(1)

اخطار به صحابه

عمر، به صحابه اخطار داد و آنان را به معاويه و عمرو بن عاص تهديد نمود، هرگاه در عقيده متفق نشوند و در مورد حكومت و قدرت به نزاع برخيزند، پس به آنها گفت: «اى ياران محمد! با يكديگر همدل شويد كه اگر چنين نكنيد، عمرو بن عاص و معاوية بن ابى سفيان در امر خلافت بر شما چيره خواهند شد ...».

(2) شيخ اماميه، شيخ مفيد بر اين گفته چنين اظهار نظر كرده است: «عمر با اين گفته، مى خواست معاويه و عمرو بن عاص را به طلب خلافت تشويق كند و طمع آنها را در آن برانگيزاند، زيرا معاويه عامل و امير وى در شام و عمرو بن عاص، عامل و امير او در مصر بودند و او ترسيد كه اگر عثمان ضعيف شود، امر خلافت به على بر گردد، پس اين سخن را بر زبان راند تا مردم آن را به آن دو كه در مصر و شام بودند، برسانند و آنها در صورتى كه امر خلافت به على برسد، بر آن دو سرزمين، مستولى شوند ...».

(3)

موضعگيرى امام عليه السّلام

امام امير المؤمنين عليه السّلام به رنج آمد و بسيار اندوهگين گشت و دانست كه شورا توطئه و حيله اى بيش نيست كه براى دور كردن امر خلافت از وى طرح طرح ريزى شده است. آن حضرت با عمويش عباس روبه رو شد و بى مقدمه به وى فرمود: «اى عمو! امر خلافت از ما دور شده است».

او گفت: «چه كسى تو را با خبر ساخته است؟».

حضرت فرمود: «وى مرا با عثمان مقارن ساخته و گفته است كه با اكثريت

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:389

باشيد و سپس گفت: با عبد

الرحمن باشيد، سعد هم با عموزاده اش عبد الرحمن مخالفت نمى كند و عبد الرحمن داماد عثمان است كه با هم مختلف نمى شوند.

پس، يا عبد الرحمن آن را به عثمان مى سپارد و يا عثمان به عبد الرحمن ... «1»».

(1) فراست امام، صادق گشت، زيرا عبد الرحمن بنا به مصلحت خويش و به اميد اينكه خلافت بعدا به وى بازگردد، امر خلافت را به عثمان سپرد. زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ج 1 389 موضعگيرى امام عليه السلام ..... ص : 388

را با شيوه منحطش، توطئه اى آشكار و بى پرده بود كه بر ضد جانشين رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و باب مدينه علم آن حضرت، طرّاحى گرديد.

(2) امام كاشف الغطاء رحمه اللّه مى گويد: «شورا با جوهر و حقيقت آن، توطئه اى واقعى و شورايى صورى بود كه مهارتى برجسته براى تحميل عثمان به عنوان خليفه بر مسلمين و به رغم آنان بود كه با تدبيرى جالب توجه براى اسلام و مسلمين مصيبت بدون بازگشتى به بار آورد ...».

(3) اين توطئه، قلب امام عليه السّلام را سوزاند و كينه هاى قريشى، غمهايش را بر انگيخت تا آنجا كه سالهاى بعد در مورد آن سخن گفت و فرمود: «آنگاه كه وى (يعنى عمر) درگذشت، آن را به عهده جمعى قرار داد كه ادعا كرد من يكى از آنها هستم، پس خداوند داد مرا از شورا بگيرد، چه وقت درباره من مشكلى در برابر نخستين آنها بود كه اينك با چنين نمونه هايى، همرديف قرار داده شوم ...».

(4) آرى به خدا اى امير المؤمنين! چه كسى شك داشته است كه تو برترين مسلمين و عظيم ترين آنان در جهاد و پيشتازترين آنها در

اسلام هستى، اما آه بر زمانه! و بدا به حال روزگار كه تو را با چنين كسانى مقارن ساخته است، كسانى كه امّت را از عدالت و مواهبت، محروم نمودند.

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 4/ 229- 230.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:390

(1)

پذيرش امام عليه السّلام

در اينجا موردى براى سؤال باقى مى ماند و آن اينكه چرا امام پذيرفت تا يكى از اعضاى شورا باشد آن هم با وجود تفاوتهاى آشكارى كه ميان آن حضرت و ميان آنها بوده است؟

خود آن حضرت به اين پرسش، پاسخ داده كه وى مى خواسته تناقض گويى عمر را آشكار سازد، زيرا عمر بارها گفته بود كه نبوت و خلافت در يك خاندان جمع نمى شوند پس در اين صورت چرا وى را يكى از اعضاى شورا كه نامزد خلافت بودند، قرار داده است؟!!

(2)

مصيبتهاى شورا

محققان پيشين و متأخر بر انتقاد از شورا و ساختگى بودن نظام آن متفقند و پيامدهاى ناگوار آن بر مسلمين به صورت فتنه ها و اختلافات و ايجاد گرفتاريها و مشكلات براى آنان را بر شمرده اند كه اين موارد را در كتاب خودمان، «حياة الامام الحسن عليه السّلام» بيان كرده ايم ولى ضرورت بحث اشاره به آنها را لازم مى سازد كه آنها عبارتند از:

(3) اولا: اين نظام از واقعيت شورا دور بوده و فاقد همه عناصرى مى باشد كه شورا بدانها ممتاز مى گردد، زيرا بايد اين موارد در آن فراهم باشند:

الف- اينكه امّت با همه بخشهايش در انتخاب، شركت جويند.

ب- اينكه حكومت به طور مستقيم يا غير مستقيم در امور انتخاب مداخله نكند.

ج- اينكه آزاديهاى عمومى براى همه انتخاب كنندگان فراهم باشد.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:391

(1) اما شوراى عمرى فاقد همه اين عناصر بود و هيچ كدام از آنها در آن شورا وجود نداشته اند، زيرا امّت را از شركت در انتخاب مانع گرديد و هيچ گونه آزادى انتخاب كسى كه او را براى حكومت مى خواهد، به آن داده نشد، بلكه امر آن به شش نفر سپرده

شد و رأى آنان را برابر با آراى بقيه ملتهاى اسلامى قرار داد و اين نوعى از انواع تزكيه است كه بعضى حكومتهاى بى توجه به اراده ملتهاى خود، آن را تحميل مى كنند. و نيز او به پليس دستور داد تا در موضوع، دخالت نمايد و به آنها گفت: هر كس از اعضاى شورا كه با انتخاب بقيه اعضا موافقت نكند، به قتل برسانند.

(2) همچنين به آنها دستور داده بود تا مدت انتخاب را در سه روز محدود كنند و وقت را بر انتخاب كنندگان تنگ گرفت تا مبادا ديگر گروههاى مردم در اين امر دخالت كنند و هدف وى از بين برود.

(3) ثانيا: اين شورا عناصر مخالف امام و كينه توز نسبت به آن حضرت را شامل مى شد، زيرا در ميان آن، طلحه تميمى بود كه از خاندان ابو بكر بود و با امام در امر خلافت رقابت داشته و آن حضرت را از آن دور نموده بود. و در ميان شورا، عبد الرحمن بن عوف بود كه داماد عثمان و از كينه توزترين مهاجرين نسبت به امام بود و آن گونه كه مورخان مى گويند، وى از جمله كسانى بود كه ابو بكر براى مجبور ساختن امام به بيعت، از آنها كمك گرفته بود. شورا، سعد بن ابى وقاص را نيز شامل مى شد كه جانش مالامال از حقد و دشمنى نسبت به امام بود و اين بخاطر دائيان اموى او بود، زيرا مادرش حمنه دختر سفيان بن اميه بود و امام، بزرگان و قهرمانان آنان را در راه دعوت اسلامى به هلاكت رسانده بود و هنگامى كه مسلمين با امام بيعت نمودند، سعد از بيعت كردن خوددارى نموده

بود و از اعضاى شورا، عثمان بن عفان، بزرگ خاندان اموى بود كه عمر، بنا به

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:392

گفته مورخان، اين عناصر مخالف امام و كينه توزان نسبت به آن حضرت را انتخاب كرده بود تا امر خلافت به حضرتش نرسد.

(1) امام عليه السّلام درباره عوامل مؤثر در ميدان انتخاب، سخن گفته و فرموده است:

«اما من هنگامى كه بال گشودند، بال گشودم و هرگاه پرواز كردند، من نيز به پرواز آمدم، پس مردى از آنان به كينه خويش گوش فرا داد و ديگر به دامادش روى آورد همراه با مسائلى ديگر!».

به هر حال، اين شورا- بنا به گفته محققان- هدفى جز دور نگهداشتن امام از حكومت و سپردن خلافت به امويان نداشته است.

(2) «علائلى» مى گويد: «تعيين نامزدى در ميان شش نفر، راه را براى امويان هموار كرد تا از موقعيت بهره گيرند و كاخ عظمت خويش را بر دوش مسلمين بپا سازند».

(3) «سيد مير على هندى» نيز به اين نتيجه رسيده و گفته است: «حرص عمر بر مصلحت مسلمين، وى را به انتخاب اين شش نفر از بهترين مردم مدينه واداشت بدون اينكه سياست سلفش را دنبال كند و امويان در مدينه حزبى قوى داشتند و از همين جا بود كه انتخاب وى، راه را براى توطئه هاى امويان و دسيسه هاى آنان آماده ساخت، آنها كه با اسلام دشمنى كردند و سپس وارد آن شدند تا وسيله اى براى تأمين مطامع و بناى كاخ عظمت خويش بر دوش مسلمين داشته باشند «1»».

(4) ثالثا: عمر در اين شورا عمدا انصار را دور ساخت و براى آنان هيچ سهمى را در نظر نگرفت در حالى كه آنان

پيامبر را پناه داده و اسلام را در روزگار

______________________________

(1) الامام الحسين عليه السّلام 1/ 267.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:393

محنت و غربتش يارى داده بودند و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در مورد آنان سفارش به خير كرده بود.

(1) همچنين، وى در شورا سهمى براى عمار، ابو ذر و امثال آنان از بزرگان اسلام، در نظر نگرفته بود و گمان غالب اين است كه آنها را بخاطر تمايل و دوستيشان نسبت به امام عليه السّلام دور كرده بود، زيرا آنها كسى جز او را انتخاب نمى كردند و به كسى جز او رضايت نمى دادند و به همين جهت آنان را دور ساخت و اعضاى شورا را تنها از دشمنان امام انتخاب نمود.

(2) رابعا: از عجايب مربوط به اين شورا اين است كه عمر در حق اعضاى آن گواهى داد كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از دنيا رفت، در حالى كه از آنها راضى بوده يا اينكه براى آنها به بهشت، شهادت داده است، در حالى كه وى به افراد پليس دستور داده بود كه اگر آنها در انتخاب فردى از ميان خود تأخير نمودند، گردن آنها را بزند، بنا به آنچه بيان نموديم و انتقاد كنندگان اين شورا مى گويند كه تأخير در انتخاب، خارج شدن از دين و يا ترك كردن اسلام نبوده كه خون آنان را مباح سازد!! و اين حكم با مقررات اسلامى در مورد حرمت خون انسانها و لزوم خويشتن دارى در مورد آن، جز در مواضع مخصوصى كه فقها بيان كرده اند، منافات دارد و اين امر از جمله آن موارد نبوده است.

(3) در اينجا چيز ديگرى باقى مانده كه

غرابت آن از آن تناقض كمتر نيست و آن اينكه عمر، شورا را منحصر در شش نفر نمود به اين دليل كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در حالى كه از آنان راضى بود، درگذشت! ولى اين حجت، به عنوان دليل براى تعيين شايسته نيست، زيرا پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله درگذشت در حالى كه از بسيارى از صحابه خويش راضى بود و مقدم داشتن اين شش نفر بر آنان از باب ترجيح بلا مرجّح است كه بنا به گفته علماى اصول، امرى قبيح دانسته شده است.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:394

(1) خامسا: از انتقادات وارد بر اين شورا اين است كه عمر، گروه دربرگيرنده عبد الرحمن بن عوف را ترجيح داد و بر گروه شامل امام امير المؤمنين عليه السّلام مقدم دانسته بود كه اين جانبدارى آشكارى از نيروهاى قريشى كينه توز و ستمكار نسبت به امام مى باشد. و نيز ما هيچ گونه شايستگى خاصّى را سراغ نداريم كه ابن عوف بدان ممتاز گردد و صلاحيت اين جايگاه و اين تكريم را دارا شود. آيا او و برادرانش از مهاجرين همچون طلحه و زبير و ديگران نبوده اند كه اموال مسلمين و منابع مالى آنان را به خود اختصاص دادند تا آنجا كه ثروت بى كران غير قابل شمارشى را صاحب گشتند كه در نحوه هزينه كردن و مصرف نمودن آن متحير ماندند؟ و بنا به گفته مورخان، ابن عوف آن قدر از طلا بر جاى نهاد كه بخاطر فراوانيش، آن را با تيشه ها مى شكستند! آيا چنين كسى بر امام عليه السّلام برترى داده مى شود؟!! در حالى كه آن حضرت، صاحب مواهب و

كمالات بوده و در علم و تقوا و دين مدارى همانندى نداشته است و خداى تعالى در كتاب خود مى فرمايد: ... هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ «1».

«آيا آنان كه مى دانند با آنان كه نمى دانند، برابر هستند؟».

(2) سادسا: اين شورا باعث رقابت و همچشمى ميان اعضاى آن گرديد به طورى كه هر كدام از آنان خود را رقيب و همتاى ديگرى مى ديد و قبل از آن چنين نبوده اند به طورى كه سعد فرمان پذير عبد الرحمن و عبد الرحمن تابع عثمان و از ياران مخلص و ياوران وى بوده و پس از شورا، ميان آنان شكاف عجيبى پيدا شد تا آنجا كه عبد الرحمن بر ضد عثمان تحريك مى كرد و از على دعوت مى نمود كه هر كدام شمشير خود را بردارند تا با عثمان بجنگند و به خويشاوندان خود

______________________________

(1) زمر/ 91.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:395

وصيت كرد كه پس از مرگش، عثمان بر او نماز نخواند ... (1) و نيز زبير، پيرو امام بوده و در روز سقيفه در كنار آن حضرت ايستاد و در راه وى انواع مشقتها و سختيها را تحمل كرد و در روزگار عمر گفته بود: «به خدا قسم! اگر عمر بميرد، با على بيعت مى كنم»، ولى شورا، روح خود بزرگ بينى را در او دميد و خود را همتاى امام تصور كرد و از آن حضرت جدا شد و در روز جمل بر عليه آن حضرت دست به كار گرديد و بدين گونه بود كه شورا روح خصومت و دشمنى را ميان اعضايش باعث شد، (2) زيرا هر كدام خود را شايسته امر خلافت مى ديد و خويشتن را

از ديگرى شايسته تر مى دانست و اين خصومت و نزاعى كه ميان آنها پيش آمد به وحدت كلمه مسلمين آسيب رساند و جمع آنها را متفرق ساخت و اين مطلب را معاوية بن ابى سفيان در سخنش با ابى الحصين كه زياد وى را براى ديدار با معاويه فرستاده بود، بيان كرد آنجا كه معاويه به وى گفت: به من خبر رسيده است كه تو داراى هوش و خرد هستى، پس درباره چيزى كه از تو مى پرسم به من پاسخ ده.

- هر چه به نظر تو مى رسد، از من سؤال كن.

(3)- به من خبر ده كه چه چيزى جمع مسلمين و اجتماع آنان را پراكنده ساخت و ميان آنها اختلاف را به وجود آورد؟

- كشتن مردم عثمان را.

- كارى نكرده اى.

- حركت على به سوى تو و جنگيدن وى با تو.

- كارى نكرده اى.

- حركت طلحه، زبير و عايشه و جنگ على عليه السّلام با آنان.

- كارى نكرده اى.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:396

- من چيزى غير از اين ندارم.

(1) «من به تو خبر مى دهم كه هيچ چيزى جمع مسلمين را پراكنده و افكارشان را متفرق نساخت، جز شورايى كه عمر آن را از شش نفر تشكيل داد، زيرا خداوند، محمّد را با هدايت و دين حق فرستاد تا او را بر همه دين، توانايى دهد هر چند مشركان نپسندند. پس به آنچه خداوند به وى دستور داده بود عمل كرد، سپس خداوند او را به سوى خود برد و ابو بكر را براى نماز پيش فرستاد و او را براى امر دنيايشان پذيرفتند آنجا كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله وى را براى امر دينشان

پذيرفته بود، پس به سنّت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله عمل كرد و بر سيره وى حركت نمود تا اينكه خداوند او را برداشت و عمر را به جاى خويش قرار داد و او همانند سيره وى عمل كرد و سپس آن را شورايى ميان شش نفر قرار داد كه هيچ كس از آنها نبود مگر اينكه آن را براى خود مى خواست و براى قومش انتظارش را داشت و نفسش بدان مايل بود و اگر عمر مانند ابو بكر كسى را تعيين مى كرد، در آن مورد خلافى نمى بود «1»».

(2) از مظاهر نخستين اين شورا، اشاعه طمعكاريها و تمايلات سياسى به صورتى آشكار نزد بعضى از اعضاى آن بود و آنها به ايجاد حزبها و فرقه گراييها در جامعه اسلامى پرداختند تا به مسند حكومت برسند و اين امر، عواقب وخيمى را به وجود آورد كه مسلمين به شدت گرفتار آنها شدند.

(3) اينها بعضى از آفات شورا بود كه مسلمين فجايع و مصيبتهاى فراوانى را از آن تحمّل نمودند، زيرا راه را در برابر طلقا و فرزندانشان مهيّا ساخت تا به قدرت برسند و زمام حكومت را به دست گيرند و برنامه اى را بريزند كه مسلمين با آن

______________________________

(1) العقد الفريد 5/ 33- 34.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:397

آشنايى نداشتند كه از شاخص ترين اين برنامه بهره برى انحصارى از منابع در آمد عمومى و غارت ثروتها و خيرات امّت و كوشش براى ستمكارى بر نيكان و ظلم و شقاوت نسبت به عترت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بود.

(1)

نحوه انتخاب

هنگامى كه عمر به سوى پروردگارش رفت و در آرامگاه ابديش دفن شد، افراد پليس، اعضاى

شورا را در بر گرفتند و آنان را به تشكيل جلسه و انتخاب حاكمى براى مسلمين از بين خودشان، واداشتند تا وصيت عمر را اجرا نموده باشند.

(2) آنها در بيت المال و به گفته اى، در منزل مسرور بن مخرمه، تشكيل جلسه دادند و امام حسن عليه السّلام و عبد اللّه بن عباس بر انتخاب، نظارت داشتند. مغيرة بن شعبه و عمرو بن عاص به سوى آستانه در شتافتند ولى سعد بر آنها نهيب زد و به آنان گفت: «مى خواهيد بگوييد كه ما حاضر شديم و در ميان اهل شورا بوديم؟» «1».

(3) اين مطلب، درجه رقابت و كينه توزى ميان آن قوم را مشخص مى سازد، زيرا سعد، حيفش آمد كه مغيره و پسر عاص حاضر شوند تا مبادا به مردم بگويند: ما در ميان اهل شورا بوديم.

اعضا، با يكديگر در مورد اينكه چه كسى به امر خلافت اولى و شايسته تر است، به سخن پرداختند و خشم و جدل بالا گرفت.

امام امير المؤمنين عليه السّلام روى به آنان كرد و آنان را از پيش آمدن فتنه ها

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 3/ 68.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:398

و تباهى، بر حذر داشت هرگاه به عواطف خود پاسخ دهند و مصلحت امّت را مقدم نشمارند، پس فرمود: «هيچ كس پيش از من كسى را به دعوت براى حق و صله رحم و بذل كرم نشناخته است، پس سخنم را گوش فرا دهيد و گفتارم را دقت كنيد تا مبادا اين امر را پس از امروز چنان ببينيد كه شمشيرها در آن كشيده شود و پيمانها در آن شكسته گردد تا آنجا كه بعضى از شما پيشوايان اهل گمراهى و پيروان

اهل جهالت گرديد ...» «1».

(1) اگر آنها سخنش را مى شنيدند و به گفتارش توجه مى كردند، امّت را از امواج بنيان برانداز حفظ مى كردند و خير فراگير را نصيبش مى ساختند ولى آنها به دنبال شهوت ملك و قدرت پرستى روان شدند و پيشگويى امام، محقق گرديد به طورى كه جز اندكى وقت نگذشته بود كه شمشيرها كشيده شد و جنگها پراكنده گرديد و فتنه ها و هوسها حاكم شد و بعضى از آنان پيشوايانى براى اهل گمراهى و پيروان اهل جهالت گشتند.

(2) بحث و جدل ميان آن عده درگرفت و به نتيجه مطلوبى نرسيدند و جلسه بدون دستيابى به هدف، پايان يافت در حالى كه گروههاى مردم با بى صبرى منتظر نتيجه قطعى بودند. جلسه بار ديگر تشكيل شد ولى باز هم به شكست منجر گرديد، پس ابو طلحه انصارى روى به آنها نمود و با تهديد و وعد وعيد به آنها گفت: «نه، قسم به آنكه جان عمر در دست اوست! بيش از سه روزى كه برايتان تعيين شده است، مهلت بيشترى به شما نمى دهم ...»

(3) روز سوم كه آخرين مهلت آنان بود فرا رسيد و جلسه تشكيل شد و به يكباره انگيزه هاى قبيله اى دور از مصلحت امّت، پديدار گشت، زيرا طلحه حق

______________________________

(1) محمد عبده، شرح نهج البلاغه 25/ 31.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:399

خود را به عثمان بخشيد و اين كار را بخاطر تمايلات سرشار از دشمنى نسبت به امام انجام داد، چون آن حضرت با عموزاده طلحه يعنى ابو بكر در امر خلافت به رقابت برخاسته بود. زبير نيز پيش آمد و حق خود را به امام بخشيد؛ زيرا خويشاوندى نزديكى با آن حضرت داشت.

سعد هم برخاست و حق خود را به عموزاده اش عبد الرحمن بن عوف داد تا جانب او را بگيرد و موقعيتش را تقويت نمايد.

(1) رأى عبد الرحمن، حرف آخر بود و وى در وضعى محكم قرار داشت، زيرا عمر نسبت به وى اطمينان نموده و امر شورا را به وى مربوط ساخته بود، ولى وى داراى شخصيتى ضعيف و اراده اى ناچيز بوده و قدرت تحمل مسئوليت حكومت را نداشته، پس تصميم گرفت كه غير از خودش را براى خلافت نامزد نمايد. وى تمايلى به عثمان داشت، زيرا عبد الرحمن داماد او بود. ضمنا مشورتى با عموم قريشيان در اين مورد داشته كه وى را از على منع نموده و به انتخاب عثمان تشويق كرده بودند از اين جهت كه وى طمعكاريها و تمايلات آنان را محقق مى نموده است.

(2) سرانجام، آن لحظه هراسناكى كه جريان تاريخ را دگرگون ساخت، فرا رسيد و عبد الرحمن بن عوف به خواهرزاده اش گفت: برو و على و عثمان را دعوت كن.

او گفت: از كداميك شروع كنم؟

(3) عبد الرحمن گفت: هر كدام را كه خواسته باشى.

«مسور» به راه افتاد و آن دو را فرا خواند و مهاجرين و انصار در مسجد فراهم آمدند، پس عبد الرحمن پيش آمد و امر خلافت را بر آنان عرضه داشت

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:400

و گفت: «اى مردم! مردم جمع شده اند تا مردم مناطق مختلف به محلهاى خودشان برگردند، پس نظرتان را به من بگوييد».

(1) در اين هنگام، آن پاك، فرزند پاك، «عمار بن ياسر» پيش آمد و به او پيشنهادى داد كه سلامت امّت را متضمن بود و آن را از تفرقه و

اختلاف، مصون مى داشت، او گفت: «اگر مى خواهى كه مسلمانان با هم مختلف نشوند، با على بيعت كن».

(2) «مقداد» نيز پيش آمد و گفتار عمار را تأييد نمود و گفت: «عمار راست گفت. اگر با على بيعت كنى، مى پذيريم و اطاعت مى كنيم».

(3) در اين وقت بود كه نيروهاى ستمگر كينه توز نسبت به اسلام به حركت آمده، گفتار عمار و مقداد را مورد انتقاد قرار داده و نامزدى عثمان، بزرگ امويان را خواستار شدند، در حالى كه عبد اللّه بن ابى سرح خطاب به ابن عوف فرياد كشيد و گفت: «اگر مى خواهى كه قريش مختلف نشوند، با عثمان بيعت كن».

عبد اللّه بن ابى ربيعه نيز به سخن آمد و گفتار همكارش را تصديق نمود و گفت: «اگر با عثمان بيعت كنى، ما مى پذيريم و فرمان مى بريم».

(4) صحابى عظيم «عمار بن ياسر» به ابن ابى سرح پاسخ داد و گفت: «چه وقت تو خيرخواه مسلمين بوده اى؟».

«عمار» راست مى گفت، زيرا ابن سرح هيچ گاه خير خواه مسلمين و خواهان عظمت اسلام نبود و او يكى از دشمن ترين مردم نسبت به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بود و آن حضرت پس از فتح مكه دستور داده بود تا او را بكشند هر چند كه خود را به پوششهاى كعبه آويزان نموده باشد «1»، و اگر منطق و حسابى در بين

______________________________

(1) الاستيعاب 3/ 918.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:401

بود، اين ناپاك و امثال او از دخالت در امور مسلمين دور نگهداشته مى شد، زيرا بنى اميه و ديگر قبايل قريش بايد در انتهاى قافله مى بودند و به آنها اهميتى نمى دادند، زيرا آنها با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مبارزه

كرده و قبايل را بر ضد او برانگيخته بودند و تنها پس از ترس از لبه شمشيرها به اسلام وارد شدند، پس چگونه به آنها اجازه داده شد تا نظر خود را تحميل كنند و امر مسلمين به آنها برگردد؟

(1) بحث و جدال ميان هاشميان و امويان بالا گرفت و عمار بن ياسر پيش آمد تا به نفع مسلمين دعوت كند و بگويد: «اى مردم! خداوند ما را با پيامبرش كرامت بخشيد و با دينش عزيز گردانيد بس تا كى بايد اين امر را از اهل بيت پيامبرتان دور نگهداريد؟!!».

(2) منطق عمار، سرشار از روح اسلام و هدايت آن بود، زيرا خداوند، قريش و ديگر عربها را به دين خود عزت بخشيد و با پيامبرش سعادتمند ساخت و آن حضرت، عزت عربها و شرافت آنان مى باشد و بر آنها واجب بوده است تا با نيكى و احسان با وى مقابله كنند و اين امر (خلافت) را از اهل وى خارج نسازد كه آنان نگهداران علم و خزانه داران وحى آن حضرت بوده اند و دور از عدالت است كه در سركوب و خوار ساختن آنان بكوشند.

پس، مردى از بنى مخزوم سخن عمار را قطع كرد و به او گفت: «اى پسر سميّه! تو به كار تعيين امير براى قريش چه ارتباطى دارى؟» (3) هيچ كورسويى از نور اسلام و هدايت آن به قلب اين مخزومى نتابيده بود كه اين گونه عمار را مورد بى احترامى قرار داده و او را به مادرش منسوب كرد، آن بانويى كه اسلام به وى افتخار مى كند و به مبارزه درخشان و فداكاريهاى بى نظيرش مى نازد، زيرا وى و شوهرش ياسر و فرزند

برومندشان در پيشاپيش نيروهاى خيّر بنيانگذار اسلام بوده و در راه آن، انواع محنتها و گرفتاريها را متحمل

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:402

شده بودند.

(1) امر خلافت، متعلق به همه مسلمين است كه فرزند سميه و ديگران، از بينوايانى كه خداوند آنان را با دين خود عزت بخشيده بود، در آن شركت مى جويند و طاغوتهاى قريش، هيچ حقى براى دخالت در امور مسلمين ندارند، البته اگر منطق و حسابى وجود داشت.

(2) بگو بگو و جدال ميان نيروهاى اسلامى و قريشيان بالا گرفت و سعد ترسيد كه امر از دست آنها برود، پس روى به عموزاده اش عبد الرحمن كرد و به او گفت: «اى عبد الرحمن! قبل از اينكه مردم دچار فتنه شوند، كارت را تمام كن».

عبد الرحمن روى به امام كرد و گفت: آيا با من بيعت مى كنى بر طبق كتاب خدا و سنت پيامبرش و شيوه عمل ابو بكر و عمر؟

امام، نگاهى به وى انداخت و منظورش را متوجه شد و با منطق اسلام و شيوه آزادگان به وى پاسخ داد: «بلكه مطابق كتاب خدا و سنت پيامبرش و اجتهاد خودم ...».

(3) منبع قانون گذارى در اسلام، همانا كتاب خدا و سنت پيامبرش مى باشد و در پرتو آنها مشكلات مردم، حل و فصل مى شود و نظام دولت به حركت مى آيد و كارهاى ابو بكر و عمر از منابع قانون گذارى اسلامى نيستند، زيرا آن دو در نظامهاى سياسى با يكديگر به شدت اختلاف داشتند و ابو بكر در سياست مالى، شيوه اى داشت كه از سياست عمر به مساوات نزديكتر بود، وى مساوات در بخشش را ملغا نمود و نظام طبقاتى را به وجود آورد و بعضى

از مسلمين را بر بعضى ديگر مقدم نمود و حرمت دو متعه را، يعنى متعه حج و متعه ازدواج را پايه گذارى نمود، در حالى كه اين دو متعه در روزگار رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و ابو بكر، مشروع بوده اند. و نيز نظريات خاص خود را در بسيارى از زمينه هاى تشريعى

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:403

داشت. پس فرزند ابو طالب اين پروش يافته وحى و اين قهرمان عدالت اجتماعى در اسلام، طبق كداميك از آن دو شيوه عمل كند؟

(1) «ابن عوف» به طور حتم و بدون شك مى دانست كه امام، زمام حكومت را طبق شريعت خداوند در زمين بر عهده مى گرفت و مسلمين را با سياستى كه پايه آن بر عدل خالص و حق محض بود، اداره مى كرد و به خاندانهاى قريشى هيچ وجه امتيازى نمى داد و آنان را با ديگران در همه حقوق و تكاليف، برابر قرار مى داد، منافع اين طبقه كه بر ضد اسلام، جنايتها كرده و براى مسلمين عظيم ترين بدبختيها و مصيبتها را به بار آورده بود، از ميان مى رفت.

(2) اگر امام با شرايط ابن عوف موافقت مى كرد، ديگر برايش ممكن نبود كه هيچ شيوه اى از شيوه هاى سياست خود را كه هدفى جز گسترش عدالت در زمين نداشت، اجرا نمايد و به طور قطع حتى اگر امام به صورت ظاهرى به اين شرايط ملتزم مى شد، قريش وى را از انجام مقاصدش بازمى داشت و براى وى هيچ راهى جهت تحقق عدالت اجتماعى باقى نمى گذاشت و در آن صورت قيام آنان بر عليه وى مشروع مى نمود؛ زيرا وى به تعهدات خود عمل نكرده بود.

(3) به هر حال، هنگامى كه عبد الرحمن از

تغيير جهت امام نااميد شد، روى به عثمان كرد و شرط خود را با وى در ميان گذاشت و وى به سرعت پاسخ مثبت داد و آمادگى كامل خود را براى انجام شرايط او اعلام كرد و من فكر مى كنم كه ميان آنها توافقى پنهانى بود كه كاملا مخفى نگهداشته بودند و به هر صورت وى، امام را انتخاب نمى كرد حتى اگر شرايطش را مى پذيرفت بلكه از وى درخواست بيعت كرد تا بدين ترتيب پوششى براى برنامه هايش داشته باشد و لذا اين مانور سياسى را اجرا كرد.

(4) بعضى از مورخان غربى عقيده دارند كه عبد الرحمن، شيوه نيرنگ

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:404

و فرصت طلبى را به كار گرفت و نگذاشت كه انتخاب به صورتى آزاد انجام شود.

(1) مورخان مى گويند كه عبد الرحمن به سرعت به سوى عثمان شتافته، دست در دست وى نهاد و به او گفت: «خداوندا! من آنچه را از آن بر گردن داشتم، به گردن عثمان قرار دادم ...».

اين اقدام، همچون صاعقه اى بر سر نيروهاى مثبت افتاد كه مى كوشيدند تا حكم خدا ميان مسلمين حاكم شود.

(2) امام به ابن عوف روى نمود و به او فرمود: «به خدا قسم! اين كار را انجام ندادى مگر به آنچه از وى اميد داشتى همان را كه دوست شما دو نفر، از دوستش اميد داشت. خداوند ميان شما عطر منشم را بكوبد ...» «1».

(3) امام، علت انتخاب كردن عبد الرحمن، عثمان را روشن ساخت كه براى مصلحت امّت نبوده بلكه نتيجه طمعكاريها و تمايلات سياسى بوده، زيرا ابن عوف اميدوار بود كه بعد از عثمان به خلافت برسد، امام روى به قريشيان نمود

و به آنها فرمود: «اين نخستين روزى نيست كه شما بر عليه ما پشتيبان هم مى شويد، صبرى نيكو خواهم داشت و از خداوند بر آنچه مى گوييد، يارى مى جويم».

(4) منطق امام براى ابن عوف گزنده بود و لذا وى به تهديد پرداخت و گفت:

«اى على! راهى به سوى خودت باز مگذار».

______________________________

(1) «منشم»، (به كسر شين) نام زنى عطرفروش در مكه بود و قبيله خزاعه و جرهم هرگاه مى خواستند بجنگند، از عطر وى به خودشان مى زدند و هرگاه چنين مى كردند، كشتگان آنها بسيار مى شدند.

و گفته مى شد «شومتر از عطر منشم». اين مطلب در صحاح جوهرى 5/ 2041 آمده است. و خداوند دعاى امام را اجابت فرمود و ميان عثمان و عبد الرحمن شديدترين دشمنى و خصومت پيش آمد به طورى كه ابن عوف وصيت نمود كه بعد از مرگش، عثمان بر او نماز نخواند.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:405

امام مظلوم ستم كشيده، از محل اجتماع خارج شد در حالى كه مى فرمود:

«اين نيز به سرانجام خود، خواهد رسيد».

فرزند برومند اسلام، عمار بن ياسر، پيش آمد و خطاب به ابن عوف گفت: «اى عبد الرحمن! به خدا قسم! تو او را واگذاشتى، در حالى كه وى از كسانى است كه به حق حكم مى كنند و عدالت را به آن اجرا مى نمايند».

(1) مقداد از جمله كسانى بود كه جانش از غم و اندوه به درد آمد و گفت:

«به خدا قسم! هرگز نديدم همانند آنچه بر اهل اين بيت پس از پيامبرشان رسيده است، شگفتا از قريش! آنها مردى را واگذاشتند كه نمى گويم و نمى شناسم كسى را كه از او به عدالت قاضى تر، داناتر و باتقواتر باشد، اگر يارانى داشته

باشد».

عبد الرحمن سخنش را قطع كرد و او را از فتنه برحذر داشت و گفت: «اى مقداد! از خدا بترس كه من از فتنه بر تو مى ترسم».

(2) بدين ترتيب، فاجعه شورا كه براى مسلمين فتنه ها را جاويدان ساخت و آنان را در شرى عظيم افكند، به پايان رسيد. شورايى كه در تأسيس و اجراى آن به اين شكل، هيچ حقى براى خاندان پيامبر رعايت نگرديد بلكه آن قوم عمدا و به صورتى آشكار براى كم كردن ارزش آنان كوشيدند و با آنها برخوردى عادى آميخته با كينه و دشمنى داشتند و بدين گونه بود كه سفارشهاى پيامبر در حق آنان از بين رفت و به آنچه در موردشان فرموده بود، توجهى نشد از اينكه عترت معادل كتاب عظيم خداوند يا همانند كشتى نوح مى باشد كه هر كه بر آن سوار شود، نجات مى يابد و هر كه از آن بازماند، غرق مى شود و فرو مى افتد.

(3) امام حسين عليه السّلام در آغاز عمر، فصلهاى اين شورا و آنچه در پى بى آن از گسترش طمعكاريهاى سياسى و جنگ وحشتناك بر سر قدرت بود را مشاهده

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:406

نمود، امرى كه به تشكيل احزاب و مسلح شدن به قدرت براى رسيدن به حكومت و سوء استفاده از خيرات آن انجاميد. شاعر مى گويد:

انى ارى فتنة هاجت مراجلها و الملك بعد ابى ليلى لمن غلبا «من فتنه اى را مى بينم كه برپا گشته و حكومت بعد از ابو ليلى براى كسى است كه پيروز شود».

رسيدن به حكومت آرزوى مطلوب و رؤياى خاطر همه گروهها گرديد.

(1) «الجهشيارى» مى گويد: «هنگامى كه يزيد بن عبد الملك مرد و امر حكومت به هشام

رسيد، خبر هنگامى به وى رسيد كه او همراه عده اى در يكى از روستاهاى متعلق به خودش بود، پس سجده كرد و دوستان همراهش نيز به سجده افتادند، بجز سعيد كه به سجده نيفتاد. هشام از اين كار بر او اعتراض نمود و به وى گفت: چرا سجده نكردى؟

او گفت: براى چه سجده كنم؟ براى اينكه همراه ما بودى و بعد به آسمان پرواز كردى؟

(2) هشام گفت: ما تو را همراه خودمان به پرواز برده ايم.

او گفت: اينك سجده كردن گوارا باشد و همراه آنان سجده كرد «1».

اين مورد و موارد همانندش كه مورّخان در خصوص جنگ قدرت در آن اجتماع نوشته اند، نه به خاطر اين بوده است تا وسيله اى براى اصلاحات اجتماعى و پيشرفت زندگى امّت بر حسب خواسته اسلام بوده باشد، بلكه براى رسيدن به خواسته و تسلط بر مردم صورت مى گرفته است.

______________________________

(1) الوزراء و الكتاب، ص 43.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:407

(1) بارى، آن حوادث دردناك، ميان آن قوم و دينشان فاصله ايجاد نمود و در ستم نسبت به عترت پاك و پى درپى شدن مصيبتهاى دردناك بر آنها مؤثر افتاد كه از جمله آنها فاجعه كربلا مى باشد كه در جهان غمها جاويدان مانده است.

در اينجا سخن ما در مورد حكومت شيخين به پايان مى رسد.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:409

(1)

حكومت عثمان

اشاره

مسلمين، با اضطراب، نگرانى و پريشانى بسيار به استقبال خلافت عثمان رفتند و نيروهاى خيّر، آشفته شده و بر دين خود ترسيدند و پيروزى امويان در حكومت را پيروزى نيروهاى مخالف اسلام دانستند.

«دوزى» عقيده دارد كه پيروزى امويان، پيروزى گروهى بود كه دشمنى با اسلام را در دل خود پنهان مى داشتند «1».

(2)

آنچه مسلمين از آن نگران بودند و از آن بيم داشتند، محقق گرديد، زيرا پس از اندك زمانى، حكومت عثمان كوشيد تا قريشيان را ثروتمند سازد و با سران و بزرگان، سازش نمايد و به آنها امتيازات ويژه بدهد و آنان را بر منابع درآمد مسلمين و خراج آنان مسلّط سازد و اقتصاد دولت را بازيچه قرار دهد و پستهاى عالى را به بنى اميه و خاندان ابى معيط و ديگران بدهد، از آنها كه ارزشى براى خداوند قايل نيستند تا آنجا كه آشوب، حاكم شد و فتنه ها در همه سرزمينها گسترش يافت.

(3) بارى، هنگامى كه ابن عوف، عثمان را به عنوان خليفه بر مسلمين تحميل نمود، بنى اميه و ديگر قبايل قريشى دور او را گرفتند و طرفدارى كامل خود را از

______________________________

(1) اتجاهات الشعر العربى، ص 26.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:410

حكومت وى اعلام نمودند و به نفع وى شعار دادند و او را با شعار و فرياد، به مسجد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آوردند تا سياست دولت خود و موضعگيرى آن را در مورد مسائل داخلى و خارجى اعلام نمايد. وى از منبر بالا رفت و در جايى كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مى نشست، قرار گرفت، جايى كه ابو بكر و عمر در آن نمى نشستند بلكه ابو بكر يك پله پايين تر مى نشست و عمر هم پله اى پايين تر از وى. مردم در اين مورد سخن گفتند و بعضى از آنان گفت: «امروز شرّ متولد شده است» «1».

(1) مردم با دلها و حواسشان سراپا گوش بودند تا سخنرانى سياسى عثمان را بشنوند، ولى وى هنگامى كه آن جمع

انبوه را مشاهده كرد، مضطرب گشت و نمى دانست چه بگويد و به خود فشار آورد تا اين كلمات آشفته را بر زبان آورد كه هيچ گونه روشنگرى در خصوص سياست وى نداشته اند، پس گفت: «اما بعد، همانا نخستين مركب دشوار است و ما سخنران نبوده ايم و خداوند خواهد دانست و شخصى كه ميان وى و آدم تنها يك پدر مرده باشد، به درستى كه پند داده شده است ... «2»».

(2) سپس با دلى مضطرب و چهره اى زرد رنگ از منبر پايين آمد. مردم به يكديگر نگاه مى كردند و استهزا و مسخره مى نمودند ... و ما لازم است كه نشانه هاى شخصيت او را بررسى نماييم و بر جهت گيريهاى سياسيش وقوف يابيم. و نيز لازم است كه به حوادث همزمان با حكومت وى كه تأثيرى مستقيم بر بسيارى از فتنه ها و مصيبتهايى كه جهان اسلام بدانها دچار گشت، نظرى بيفكنيم

______________________________

(1) ابن كثير، 7/ 148. يعقوبى، تاريخ 2/ 140.

(2) الموفقيات، ص 202.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:411

و ما چاره اى جز پرداختن بدان مطلب نداريم، زيرا اين حوادث بر زندگى حضرت امام حسين عليه السّلام پرتوافكنى مى كند و بسيارى از جوانب فاجعه كربلا براى ما روشن مى گردد كه خود نتيجه حتمى آن حوادثى بود كه نقش مهم خودشان را در تغيير جايگاههاى عقيده اسلامى ايفا نموده اند.

(1)

نشانه هاى شخصيت عثمان

نشانه هاى روشنگر ابعاد شخصيت عثمان كه ذاتيات وى را مشخص مى سازند، مهمترينشان عبارتند از:

(2) 1- وى اراده ضعيف و عزمى سست داشت و هيچ گونه شخصيت قوى و پايدار نداشته كه به وسيله آن بتواند نظريات و اراده خود را حاكم سازد. و نيز هيچ قدرتى براى روبه رو شدن با حوادث و چيره شدن

بر آنها دارا نبوده است به نحوى كه امويان زمام امور وى را در اختيار گرفتند و بر همه مقدرات حكومتش مستولى گشتند و او قادر نبود كه موضعى مثبت و قدرتمندى بر ضد اميال و هوسهاى آنان بگيرد. و بنابه گفته بعضى از مورخان، وى نسبت به آنان همچون مرده اى در دست مرده شوى بوده و مدير امور دولتش، مروان بن حكم بود كه هر چه مى خواست مى بخشيد و هر چه را نمى خواست مانع مى شد و بر حسب تمايلاتش در مقدرات امّت تصرف مى كرد بدون اينكه توجهى به احكام اسلام داشته باشد و عثمان هيچ نظر و اختيارى در همه حوادثى كه با حكومت مواجه مى گشتند، نداشته، زيرا به مروان اعتماد نمود و همه امور دولت را به وى سپرده بود.

(3) «ابن ابى الحديد» به نقل از بعضى مشايخ خود مى گويد: «در حقيقت

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:412

و واقع امر، اين مروان است كه خليفه بود و عثمان تنها نام خلافت را داشته است».

(1) قدرت اراده، تأثيرى كامل در ساخت شخصيت و پايدارى آن دارد و به شخص، قدرتى ذاتى مى بخشد كه بتواند در برابر امواج و طوفانهايى كه در اين زندگى به سويش مى آيند، بايستد و محال است كه شخصى بتواند هيچ هدفى را براى امت و وطنش محقق سازد، بدون اينكه اين صفت در او موجود باشد و اسلام بكلى ممنوع ساخته است كه شخصى با اراده ضعيف، رهبرى امت را عهده دار شود و چنين كسى را از تصدى حكومت بازداشته است، زيرا كشور را در معرض گرفتاريها و مصيبتها قرار مى دهد و صاحبان قدرت را به تمرّد و خروج از فرمان،

تشويق مى كند و امت دچار بحرانها و خطرها مى گردد.

(2) بعضى از مورخان، عثمان را به رأفت، رقّت، نرمخويى و آسان گيرى موصوف نموده اند ولى همه اين حالتها با خاندان و خويشاوندانش بوده و در برابر جبهه مخالف حكومتش، بسيار سنگدل بوده و در فشار آوردن و ستم به آنها فراوان مى كوشيده، با سختگيرى و شدت زياد با آنان مقابله مى كرده است، مثلا «ابو ذر» را از مدينه به «ربذه» تبعيد كرد و او را مجبور به اقامت در محلى نمود كه همه وسايل زندگى در آن نابود شده بود تا آنجا كه آواره و غريب از دنيا رفت.

(3) و نيز صحابى عظيم «عمار بن ياسر» را سخت مورد آزار قرار داد و دستور داد تا مورد ضرب واقع شود تا آنجا كه به فتق مبتلا گرديد و افراد پليس، او را بيهوش در راه افكندند و همچنين به پليس خود، دستور داد تا قارى بزرگ قرآن، «عبد اللّه بن مسعود» را كتك بزنند و آنان با تازيانه هاى خود بدنش را سخت آزردند و پس از اينكه بعضى از استخوانهايش را شكستند، وى را بيرون انداختند و او را از سهم خودش از بيت المال محروم ساخت و بدين گونه با نام آوران جبهه

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:413

مخالف، بسيار قساوت به خرج مى داده است.

آرى، وى با خويشاوندانش از بنى اميه و خاندان ابى معيط، رأفت و رقّت فراوان داشت و خيرات مناطق مختلف را به آنها بخشيد و آنان را بر گردن مردم سوار كرد و همه پستهاى مهم دولت را به آنها واگذار نمود.

(1) 2- نشانه دوّم در حالتهاى عثمان اين است كه وى بسيار

قبيله اى بود و جانش از تمايلات فراوان نسبت به قبيله اش مالامال بوده تا آنجا كه آرزو مى كرد كليدهاى فردوس را در اختيار مى داشت تا آنها را به بنى اميه ببخشد. وى آنها را در گرفتن درآمدهاى عمومى، مقدم مى داشت و ثروت عظيم را در اختيار آنان گذاشت و ميليونها از اموال دولت را به آنها بخشيد و آنان را حاكمان بر سرزمينها و مناطق اسلامى قرار داد و خبرهاى بسيار و پى درپى به وى مى رسيد از اينكه آنان از حق دور شده و نسبت به مردم ستم كرده و در زمين، اشاعه فساد نموده اند، اما وى اعتنايى نمى كرد و هيچ گونه تحقيقى در اين موارد ننمود و شكايتهاى تقديم شده بر عليه آنها را رد مى كرد كه ما اين مطلب را با تفصيل بيشترى مورد بحث قرار خواهيم داد.

(2) 3- نشانه سوم از حالتهاى عثمان اين است كه وى به ناز و نعمت و زندگى پرزرق وبرق، تمايل داشت و توجهى به سادگى در زندگى و زهد به دنيا نداشت، آن گونه كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بود. پس زندگى پرزرق وبرق همراه با ناز و نعمت براى خود فراهم ساخت و كاخها بنا كرد و براى خود آنچه را مى خواست از بيت المال تصرف كرد و ثروتى گسترده براى خويش فراهم نمود، بدون اينكه بر خودش هيچ سختگيرى داشته باشد كه امام امير المؤمنين عليه السّلام وى را با اين فرموده خويش توصيف فرموده است: «همچون شترى پرخور و شكم برآمده، همّى جز جمع آورى و خوردن بيت المال نداشت». و اين يكى از موجبات

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:414

اعتراض بر او بود كه

ما در بحث از سياست ماليش، اين مورد را با تفصيل بيشترى بيان خواهيم كرد.

اينها بعضى از حالتهاى عثمان بود كه سبب گرديد تا وى در ميدان سياست، دچار شكست و عدم موفقيت گردد و انتقادات و اعتراضات بر او را گسترش دهد.

(1)

نظامهاى ادارى عثمان

نظامهاى ادارى حاكم در روزگار عثمان، به ثروتمند ساختن قريش و سازش با بزرگان داعيان و آسان گيرى و نرمش با صاحبان نفوذ و قدرت و چشم پوشى از تخلفات قانونى آنان، توجه داشت، مثلا عبيد اللّه بن عمر مرتكب جنايت قتل عمدى گرديد و به ناحق، «هرمزان، جفينه و دختر ابو لؤلؤ» را كشت ولى عثمان پرونده تحقيق در اين مورد را بست و فرمانى خاص درباره او صادر كرد تا خاندان عمر را خشنود سازد كه اين اقدام با اعتراض زياد مواجه شد و امام امير المؤمنين عليه السّلام براى اعتراض نزد وى رفت و از او خواست تا ابن عمر را مورد مجازات قرار دهد و مقداد نيز خواستار چنين امرى شد ولى عثمان توجهى به اين امر ننمود. «زياد بن لبيد» هرگاه با عبيد اللّه روبه رو مى شد، به وى مى گفت:

الا يا عبيد اللّه مالك مهرب و لا ملجأ من ابن اروى و لا خفر

أصبت دما و اللّه في غير حله حراما و قتل الهرمزان له خطر

على غير شي ء غير ان قال قائل أ تتهمون الهرمزان على عمر

فقال سفيه: و الحوادث جمّةنعم اتهمه قد اشار و قد امر

و كان سلاح العبد فى جوف بيته يقلبه و الأمر بالأمر يعتبر

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:415

«اى عبيد اللّه! براى تو گريزگاهى نيست و پناهگاهى از عثمان و يا نگاهبانى ندارى».

«به خدا قسم! تو به ناحق

خونى را به حرام ريخته اى و قتل هرمزان امرى مهم است».

«بى سبب او را كشتى تنها به گفته گوينده اى، آيا هرمزان را به قتل عمر متهم مى كنيد؟».

«پس بى خردى، در ميان حوادث فراوان، گفت: آرى او را متهم مى كنم كه دستور داد و فرمان صادر كرد».

«در حالى كه سلاح آن بنده درون خانه اش بود كه آن را اين روى و آن رو مى كرد و هر كارى به چيزى شناخته شود».

(1) عبيد اللّه نزد عثمان شكايت برد پس او، زياد را احضار كرد و وى را از آن كار منع نمود اما وى خوددارى نكرد و از عثمان انتقاد كرد و گفت:

ابا عمرو عبيد اللّه رهن فلا تشكيك بقتل الهرمزان

فإنك ان غفرت الجرم عنه و اسباب الخطا فرسا رهان

لتعفو اذ عفوت بغير حق مالك بالذى تخلى يدان «اى ابا عمرو! عبيد اللّه بدون شك، متهم به قتل هرمزان است».

«پس اگر تو جرم او را ببخشى، در حالى كه عوامل خطا، دو اسب شرطبندى هستند».

«در آن صورت به ناحق بخشيده باشى و در آن هيچ حقى نخواهى داشت».

عثمان از زياد به خشم آمد و او را نهى كرد و به مجازات تهديد نمود و او نيز دست كشيد «1».

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 4/ 239- 240.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:416

(1) پس عبيد اللّه را از مدينه به كوفه فرستاد و در آنجا زمينى به وى بخشيد و آن محل به نام وى منسوب گرديد و گفته شد: «كوفية ابن عمر» كه اين اقدام، انتقاد اخيار و دينداران را بر عثمان برانگيخت، زيرا آنها ملاحظه كردند كه خليفه، بدون دليلى شرعى حدود خدا را براى ارضاى تمايلات خاندان خطاب و كسب دوستى آنان

ناديده گرفته بود.

(2) به هر حال، نظامهاى ادارى حاكم در ايام عثمان تابع اراده و خواسته هاى امويان بود و مطابق كتاب و سنّت پيش نمى رفت، زيرا امويان بيهوده در مقدرات امت، دخالتهاى فراوان مى نمودند و ستم را در مناطق مختلف، گسترش مى دادند، به طورى كه «كرد على» معتقد است اشتباهات ادارى عثمان، از مهمترين عوامل قتل وى بوده است «1».

(3)

واليان و حاكمان عثمان

اشاره

عثمان، سعى كرد تا خاندان و خويشاوندان خود را بر امت تحميل نمايد و لذا آنان را به عنوان واليان و حاكمان سرزمينهاى اسلامى قرار داد.

«مقريزى» مى گويد: «عثمان، بنى اميه را محورهاى خلافت خود قرار داد» «2».

در ميان آنان، قدرت مديريت و شايستگى قبول مسئوليت حكومت، وجود نداشت و براى همين بود كه سرزمينها را در معرض گرفتاريها قرار دادند و فساد و ظلم را در آنها گسترش دادند.

______________________________

(1) الادارة الاسلامية، ص 57.

(2) النزاع و التخاصم، ص 18.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:417

(1) مورخان مى گويند: وى عاملان خود را براى بهره بردن از بيت المال تشويق نمود و مثلا ابو موسى به يكى از كارگزاران خود اجازه داد تا در مواد غذايى اهل عراق دست به تجارت بزند «1».

(2) «سيد مير على» عقيده دارد كه مسلمانان از استبداد حكام و غارت اموال، لطمات فراوانى را متحمل شدند «2».

در اينجا به بعضى از عاملان وى اشاره اى مى نماييم:

(3)

1- سعيد بن عاص

عثمان، حكومت كوفه را به سعيد بن عاص سپرد و امور اين منطقه عظيم را پس از عزل «وليد بن عقبه» به سبب ارتكاب جرم شراب خوارى، به او واگذار كرد.

كوفيان، حاكم جديد خود را با ناخرسندى و عدم رضايت استقبال كردند، زيرا وى جوانى نازپرورده و گستاخ بود كه از ارتكاب منكر نمى هراسيد.

(4) مورخان مى گويند: وى يك بار در ماه رمضان گفت چه كسى از شما هلال را ديده است؟ پس صحابى بزرگوار، هاشم بن عتبه مرقال برخاست و گفت: «من آن را ديده ام». ولى وى اعتنايى به او ننمود و سخت ترين و شديدترين كلام را متوجه وى ساخته گفت: «آيا با اين يك چشم كورت آن را

ديده اى؟!».

هاشم، آزرده خاطر گشت و به وى اعتراض نمود و گفت: «مرا بخاطر اين يك چشم نابينايم سرزنش مى كنى در حالى كه آن در راه خدا از بين رفته است»،

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 4/ 262.

(2) مختصر تاريخ العرب، ص 43.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:418

زيرا چشم وى در روز يرموك از بين رفته بود.

(1) هاشم، صبح روز بعد، افطار نمود، زيرا پيغمبر خدا صلّى اللّه عليه و آله فرموده است: «با ديدن آن (هلال) روزه بگيريد و با ديدنش افطار نماييد» و مردم هم با توجه به افطار هاشم، افطار نمودند و خبر به سعيد رسيد و او هاشم را احضار نمود و به سختى مضروب ساخت و خانه اش را به آتش كشيد كه اين امر موجب ناراحتى مردم گرديد و بر او اعتراض نمودند، زيرا وى به ناحق به يكى از پرچمداران جهاد در اسلام، تعدّى نموده بود «1».

(2) سعيد، در بالاترين حد از ستمكارى و غرور بود، زيرا از وى نقل شده كه گفته بود: «اين منطقه (يعنى منطقه كوفه) باغى براى قريش است» و اين گفته موجى از خشم و ناخرسندى را موجب شد و پيشواى آزادگان يعنى مالك اشتر به وى پاسخ داد و گفت: «آيا جايگاه نيزه هايمان و آنچه را خداوند به ما روزى فرموده است، باغى براى خود و براى قومت قرار مى دهى؟ به خدا قسم! اگر كسى آن را آرزو نمايد، چنان كوبيده مى شود كه خوار و ذليل گردد».

(3) حكومت منحرف كه به زور شمشير بر امت تحميل شده بود، خيرات جامعه را اين گونه، باغى براى قريش قرار مى دهد كه با اسلام مبارزه كرده و در برابر

آن جنگيده بود.

(4) قاريان و فقهاى منطقه با رهبر خود، مالك همصدا شده، او را تأييد نموده، از غرور و ستمكارى حاكم، انتقاد نمودند. رئيس پليس سعيد به خشم آمد و به شدّت بر آنها پرخاش نمود. آنها به سوى وى شتافته و او را سخت كتك زدند به طورى كه بيهوش گرديد. سپس از مجلس وى برخاسته زبان به انتقاد او گشودند

______________________________

(1) حياة الامام الحسن عليه السّلام 1/ 263.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:419

و بديها و زشتكاريهاى عثمان را بر زبان آوردند و بديهاى قريش و جنايات بنى اميه را براى مردم بيان كردند.

(1) سعيد، فورا نامه اى به عثمان نوشت و درباره آنها وى را باخبر ساخت.

عثمان در پاسخ به وى نوشت تا آنان را به شام تبعيد كند و در همان وقت نيز نامه اى به معاويه نوشت و به او دستور داد تا آنان را تأديب نمايد.

(2) اين آزادگان، مرتكب گناه يا فسادى نشده و به جنايتى دست نزده بودند كه مستحق مجازات و تبعيد باشند، آنها تنها از اميرشان انتقاد كرده بودند، زيرا به ناحق سخن گفته و از راه راست منحرف شده بود، در حالى كه اسلام، آزادى كامل در مورد انتقاد از حاكمان و مسئولان داده است هرگاه در رفتار خود منحرف باشند و بر مردم ستم نمايند و اين آزادى را حقى براى هر شهروند قرار داده و دولت را ملزم به رعايت و در نظر گرفتن آن براى مردم نموده است.

(3) بارى، نظام حاكم با شدت و سركوب، آنان را از وطنشان اخراج نمود و به شام گسيل داشت و معاويه آنها را تحويل گرفت و دستور

داد تا آنان را در كليسايى جاى دهند و براى آنها مقرّرى تعيين نمود و با آنها شروع به مناظره كرده، آنان را موعظه مى نمود و آنان را به مسالمت با نظام حاكم و پذيرش سياست آن تشويق مى كرد، اما آنان سخنانش را نپذيرفتند و در مورد سخنان سعيد بر او اعتراض نمودند، از اينكه گفته بود آن منطقه، باغى براى قريش است و به وى اعلام نمودند كه هيچ امتيازى براى قبايل قريشى وجود ندارد كه بتوانند خيرات سرزمينها را به خود اختصاص دهند.

(4) هنگامى كه معاويه از آنان نااميد شد، به عثمان نوشت تا از نگهداشتن آنان در شام، وى را معاف دارد تا مبادا مردم آنجا را بر وى تباه سازند.

(5) عثمان، وى را معاف نمود و به او دستور داد تا آنها را به كوفه بازگرداند

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:420

وقتى كه آنان به كوفه بازگشتند، زبان به انتقاد و بيان بديهاى امويان و زشتكاريهاى آنان گشودند.

(1) سعيد، بار ديگر وضعيت آنان را به عثمان گزارش داد و او دستور داد تا آنها را از وطنشان به حمص و جزيره تبعيد نمايد. پس آنها را از وطنشان به حمص فرستاد و حاكم آن، عبد الرحمن بن خالد، با سخت ترين و شديدترين گفتار با آنها روبه رو شد و آنان را به سختى مورد شكنجه قرار داد و در اذيت و آزار آنان بسيار كوشيد. و بنابر آنچه راويان مى گويند: هرگاه سوار مى شد، دستور مى داد تا آنها در اطراف مركبش حركت كنند تا در خوار و حقير شمردن آنها مبالغه نمايد.

(2) هنگامى كه آنان آن سنگدلى را مشاهده كردند، نسبت به نظام

حاكم، اظهار اطاعت و فرمانبرى نمودند و او در مورد آنان به عثمان نوشت و عثمان اجابت نموده، وى را دستور داد تا آنها را به كوفه بازگرداند.

(3) هنگامى كه آنان از حمص خارج شدند، راه خود را به سوى مدينه تغيير دادند تا با عثمان رو به رو شوند و پس از رسيدن به آنجا با وى ديدار نمودند و آنچه را از شكنجه و ستمكارى ديده بودند، به اطلاع وى رساندند، اما طولى نكشيد كه ناگهان سعيد را در آنجا ديدند كه براى كارى رسمى نزد عثمان رفته بود و در آنجا آن گروه را مشاهده كرد كه از وى شكايت مى كردند و خواستار عزل او بودند، ولى عثمان از آنان روى گردانيد و درخواستشان را اجابت ننمود و آنها را دستور داد تا از اوامر حاكمشان اطاعت كنند و نيز به سعيد دستور داد تا برگردد و كار خود را از سر گيرد.

(4) آن گروه پيش از سعيد، به سوى موطن خود حركت نموده، قبل از او به آنجا رسيدند و آنجا را تصرف كرده سوگند ياد نمودند مادام كه شمشيرهايشان را

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:421

داشته باشند، اجازه ندهند كه سعيد به آنجا وارد شود. سپس همراه گروهى از مسلمين به فرماندهى «مالك اشتر» خارج شدند تا اينكه به «الجرعه» رسيدند و در آن محل، مستقر گشتند تا مانع ورود سعيد به كوفه شوند.

(1) وقتى كه سعيد به آنجا رسيد، به سوى او شتافتند و به شدّت با وى گفتگو نمودند و ورود به شهرشان را بر او تحريم كردند. وى به سوى عثمان فرار كرد و از آنها شكايت

نمود. عثمان چاره اى جز عزل وى نيافت، پس او را معزول نمود و با ناخرسندى، شخص ديگرى را به جاى وى منصوب ساخت «1».

(2) به هر حال، عثمان، معترضان بر سعيد بن عاص را مورد اذيت و آزار قرار داد، در حالى كه آنان قاريان و فقهاى سرزمين خود بودند، آنها را بخاطر جوان گستاخ بى بندوبارى، از اوطانشان تبعيد نمود از اين جهت كه وى از خويشان او بوده است و اين امر، يكى از علل اعتراض بر عثمان نه تنها در كوفه بلكه در همه سرزمينهاى اسلامى كه حكومت خويشاوندانش به آنجا رسيده بود، گرديد.

(3)

2- عبد اللّه بن عامر

«عبد اللّه بن عامر بن كريز» پسر دايى عثمان بود، حكومت بصره را پس از عزل ابو موسى اشعرى، به وى سپرد و سن وى 24 و يا 25 سال بود «2» كه حكومت آن منطقه مهم را بر عهده وى نهاد، در حالى كه شايسته تر آن بود كه براى آن منطقه يكى از ثقات و اخيار صحابه را برگزيند تا مردم از هدايت، صلاح

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 4/ 332. ابى الفداء، تاريخ 1/ 168. الانساب 5/ 49- 43.

(2) الاستيعاب (چاپ شده در حاشيه الاصابة) 3/ 932- 933.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:422

و تقوايش بهره گيرند و خير و رشاد را از او استفاده كنند، ولى وى به اين امر توجهى ننمود و عبد اللّه را به آنجا فرستاد تنها به اين دليل كه وى پسر داييش بوده است. و بنا به گفته راويان، وى در آنجا به زندگى پرتجمل و اسرافكارى روى آورد و آن گونه كه اشعرى از او ياد مى كند «1»، شخصى بى بندوبار و ولخرج بود.

او نخستين كسى بود كه در بصره جامه اى از خز پوشيد. وى جبه اى تيره رنگ به تن كرد و مردم گفتند: امير، پوست خرس به تن كرده است. وى جامه اش را عوض كرد و جبه اى سرخ رنگ پوشيد «2».

(1) عامر بن عبد اللّه تميمى، بر سياست و اعمال وى اعتراض كرد و نيز از رفتار و سيرت عثمان انتقاد نمود. و طبرى روايت نموده كه عده اى از مسلمين فراهم آمدند و در مورد اعمال عثمان به گفتگو نشستند و بنابراين گذاشتند كه شخصى را نزد وى بفرستند تا با او سخن بگويد و وى را از كارهايش باخبر سازند. آنان عامر بن عبد اللّه را براى ديدار با وى بر گزيدند و هنگامى كه با او رو به رو شد، به وى گفت:

(2) «جمعى از مسلمين فراهم آمدند و كارهاى تو را بررسى نمودند و ديدند كه تو مرتكب امور عظيمى گشته اى، پس از خداى عز و جل پروا كن و به سوى او بازگرد و از آن كارها دورى گزين ...».

(3) عثمان او را حقير شمرد و از وى روى گردانيد و به اطرافيانش گفت: «به اين شخص بنگريد، مردم ادعا مى كنند كه وى قارى است در حالى كه وى مى آيد و از مسائل پيش پا افتاده با من سخن مى گويد. به خدا قسم او نمى داند خداوند كجاست».

______________________________

(1) الكامل 3/ 99- 100.

(2) الاستيعاب 2/ 933. اسد الغابة 3/ 192.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:423

(1) آن مسائل پيش پا افتاده كدامند كه وى در مورد آنها با او سخن گفته بود.

وى جز در مورد تقواى الهى و عدالت در بين مردم و برتر شمردن

منافع مسلمين و پيروى از سيرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله سخنى نگفته بود، ولى اين امر بر عثمان گران آمد و نصيحت وى را از مسائل پيش پا افتاده دانست.

عامر با استهزا روى به او كرد و گفت: آيا من نمى دانم كه خداوند در كجاست؟

عثمان گفت: آرى.

عامر گفت: من مى دانم كه خداوند در كمين است.

(2) عثمان، خشمگين شد و مشاوران و عاملان خود را احضار نمود و اعتراض مخالفان را بر آنها عرضه داشت و سخن عامر را به اطلاعشان رسانيد و از آنان در اين مورد اظهار نظر خواست، پس دايى زاده اش، عبد اللّه بن عامر به او پيشنهاد نمود و گفت: اى امير المؤمنين! نظر من اين است كه آنان را به جهاد دستور دهى تا آنها را مشغول كرده باشى و آنان را با جنگها گرفتار كن تا براى تو خوار شوند و هر كدام تنها به فكر خود باشند و آنچه در آن گرفتارند از زخمهاى مركبش و شپشهاى پوستينش ...».

(3) ديگران نظر ديگرى دادند اما عثمان نظر عبد اللّه را پذيرفت كه بايد با مخالفان به سختى و شدت، مقابله شود و عاملان خود را بازگرداند و آنها را دستور داد تا بر مخالفان سخت گيرى نمايند. و نيز آنها را دستور داد تا مردم را به لشكركشيها گرفتار سازند و تصميم گرفت كه از بخشش به آنان مانع شود تا فقر و بينوايى در ميان آنان شايع شود و ناچار به اطاعت وى گردند «1».

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 4/ 333- 334. ابن خلدون، تاريخ 4/ 1036.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:424

(1) هنگامى كه عبد اللّه بن عامر به بصره

بازگشت، تصميم گرفت تا از عامر بن عبد اللّه انتقام بگيرد، پس به ايادى خود دستور داد تا در حق وى شهادتى باطل دهند و بر او بهتان و افترا بندند به اين مضمون كه وى در امورى كه خداوند حلال دانسته، با مسلمين مخالفت مى كند و اينكه وى گوشت نمى خورد و به ازدواج عقيده ندارد و در نماز جمعه حاضر نمى شود «1» و گواهى آنها را در اين مورد به نگارش آورد و آن را به سوى عثمان فرستاد و او دستور داد تا وى را به شام تبعيد كنند و او را بر پالانى سوار كنند تا سفر وى همراه با مشقت باشد.

(2) هنگامى كه با شام رسيد، معاويه او را در «الخضراء» جاى داد و كنيزى را نزد وى فرستاد تا جاسوسى بر او باشد و اخبار و مسائلش را گزارش دهد.

آن كنيز، وى را زير نظر گرفت و ديد كه وى هنگام شب به عبادت بر مى خيزد و از هنگام سحر خارج مى شود و بعد از تاريكى هوا بازمى گردد و از طعام معاويه چيزى نمى خورد و تنها تكه هاى نان را در آب مى گذاشت و آنها را تناول مى كرد تا مبادا چيزى از حرام وارد شكمش گردد. آن كنيز، وضعيت او را به معاويه خبر داد و او نامه اى در مورد وى به عثمان نوشت و عثمان به او دستور داد تا او را صله اى بدهد «2».

(3) مسلمانان بر عثمان ايراد گرفتند و آنچه را در حق اين مرد صالح كه به تقواى الهى و عدالت در ميان مردم امر كرده بود، مورد انتقاد قرار دادند.

عبد اللّه بن عامر همچنان حاكم بصره

باقى ماند و با شيوه اى كه براى مسلمين ناآشنا بود، رفتار مى نمود و از هيچ گناه، ظلم و تجاوز، خوددارى

______________________________

(1) الفتنة الكبرى 1/ 116.

(2) الاصابة 3/ 85.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:425

نمى كرد و هنگامى كه عثمان كشته شد، موجودى بيت المال را غارت نمود و به سوى مكه حركت كرده به طلحه، زبير و عايشه ملحق شد و به آنان پيوست و به آنها كمك مالى كرد تا براى مبارزه با امام امير المؤمنين عليه السّلام قدرت پيدا كنند. و هم او بود كه به آنها پيشنهاد داد كه به سوى بصره حركت كنند و از رفتن به شام منصرف گردند «1».

(1)

3- وليد بن عقبه

عثمان، حكومت كوفه را پس از عزل «سعد بن ابى وقاص زهرى»، به وليد بن عقبه داد. و مورخان اتفاق دارند بر اينكه وى از فاسقان بنى اميه و از فاسدترين و منحرفترين آنها از اسلام بوده و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله خبر داده بود كه وى از اهل جهنم است «2». و پدرش عقبه از سخت ترين دشمنان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بود كه محتويات شكمبه ها را مى آورد و بر در خانه آن حضرت مى گذاشت «3». (2) و هم او بود كه آب دهن بر چهره پيامبر صلّى اللّه عليه و آله افكنده بود و آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله وى را تهديد كرده بود كه هرگاه او را خارج از كوههاى مكه بيابد، دستور مى دهد كه گردنش را بزنند و هنگامى كه واقعه بدر اتفاق افتاد، وى از خارج شدن خوددارى نمود ولى دوستانش بر او اصرار ورزيدند كه همراه آنان خارج شود! و

او آنان را از گفتار پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به وى باخبر ساخت كه آنها او را تشويق كرده، فريب دادند و به او گفتند، تو شتر سرخ مويى دارى كه هيچ كس به آن نمى رسد، پس اگر مسأله فرار

______________________________

(1) اسد الغابة 3/ 192.

(2) مروج الذهب 2/ 334.

(3) ابن سعد، طبقات 1/ 201.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:426

پيش آيد، بر آن سوار مى شوى و به پرواز درمى آيى. (1) پس حرف آنها را شنيد و براى جنگ با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله حركت كرد و هنگامى كه خداوند مشركان را هزيمت داد، شترش، او را به زمين شنزارى برد كه مسلمين وى را به اسارت گرفتند و حضرت دستور داد تا على گردنش را بزند و آن حضرت به سوى وى برخاست و او را به هلاكت رساند «1». و لذا جان وليد از كينه نسبت به پيامبر مالامال بود، زيرا آن حضرت پدرش را كشته بود و او همراه آن عده از كفار قريش مسلمان شد آنگاه كه از لبه شمشيرى ترسيد كه جان پدرش را گرفته بود.

(2) قرآن كريم به «وليد» لقب «فاسق» داده و مورخان و مفسران مى گويند كه دو آيه در مورد فسق وى نازل گرديده:

(3) اوّل: قول خداى تعالى است كه مى فرمايد: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلى ما فَعَلْتُمْ نادِمِينَ «2».

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اگر فاسقى خبرى براى شما آورد، تحقيق كنيد تا مبادا ندانسته قومى را زيان رسانيد و آنگاه بر آنچه انجام داده ايد، پشيمان گرديد».

و سبب نزول اين آيه اين بود كه پيامبر

صلّى اللّه عليه و آله او را نزد بنى المصطلق فرستاد تا زكات را دريافت كند و او نزد آن حضرت بازگشت و خبر داد كه آنها زكات را به وى نداده اند و آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله به سوى آنان حركت كرد و دروغگويى وليد برايش آشكار گشت و اين آيه نازل شد تا فسق او را اعلام نمايد.

(4) دوّم: قول خداوند متعال است كه مى فرمايد: أَ فَمَنْ كانَ مُؤْمِناً كَمَنْ كانَ

______________________________

(1) الغدير 8/ 273.

(2) حجرات/ 6. ابن عبد البر در الاستيعاب 4/ 1553 مى گويد: ميان عالمان تأويل قرآن، تا آنجا كه مى دانم، اختلافى نيست كه اين آيه در مورد وليد نازل شده است.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:427

فاسِقاً «1».

«آيا آن كس كه مؤمن است همانند كسى است كه فاسق باشد؟».

(1) و سبب نزول آن اين بود كه مشاجره اى ميان وليد و ميان امام امير المؤمنين عليه السّلام پيش آمد و وليد به آن حضرت گفت: ساكت باش كه تو كودك هستى و من پير مرد هستم! به خدا قسم من زبانى گسترده تر از تو و نيزه اى تيزتر از تو و درونى شجاع تر از تو و افرادى بيش از تو در طايفه خود دارم!!! (2) حضرت على عليه السّلام به وى فرمود: «خاموش باش كه تو فاسق هستى»، پس خداوند اين آيه را در حق آن دو نازل فرمود و «حسان بن ثابت» شرح اين حادثه را چنين به نظم آورده:

انزل اللّه و الكتاب العزيزفى على و فى الوليد قرآنا

فتبوأ الوليد من ذاك فسقاو على مبوأ ايمانا

ليس من كان مؤمنا عرف اللّه كمن كان فاسقا خوّانا

فعلىّ يلقى لدى اللّه عزاو وليد يلقى

هناك هوانا

سوف يجزى الوليد خزيا و ناراو على لا شك يجزى جنانا «2» «خداوند و قرآن عزيز، مقايسه اى در مورد على و وليد نازل نموده اند».

«پس وليد به فسق مشخص گرديد و جايگاه على، ايمان بود».

«آن كس كه مؤمن و خداشناس باشد همانند آن كس كه فاسق خيانتكار است، نخواهد بود».

«پس على نزد خداوند عزت مى يابد و وليد در آنجا خوارى خواهد يافت».

______________________________

(1) سجده/ 18.

(2) تذكرة الخواص، ص 202.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:428

«وليد به رسوايى و جهنم خواهد رسيد و پاداش على بدون شك بهشت خواهد بود».

(1) هنگامى كه عثمان ولايت كوفه را به او سپرد، آشكارا شراب مى خورد، روزى وى در حال مستى به كاخ خود وارد شد و ابياتى را بر زبان آورد كه شرّ به بار آورد:

و لست بعيدا عن مدام و قينةو لا بصفا صلد عن الخير معزل

و لكن اروى من الخمر هامتى و امشى الملا بالساحب المتسلسل «1» «و من از شراب و رامشگر به دور نيستم و نه در جايى خشك و به دور از نيكى».

«ولى كله ام را از شراب سيراب مى كنم و در ميان مردم با مى خوشگوار به راه مى افتم».

(2) راويان مى گويند: وى به آواز رامشگران گوش فرا مى داد و شب را همراه نديمان و خوانندگان خود از شام تا بامداد به مستى مى گذرانيد و ترجيح مى داد كه شب را با يكى از دوستانش كه شخصى مسيحى از اهل تغلب به نام «ابو زبيد طائى» بود، بيدار بماند و او را در خانه اى بر در مسجد جاى داده بود و سپس آن را به وى بخشيد و طائى از منزلش خارج مى شد و از ميان مسجد مى گذشت

تا براى بزم شبانه به نزد وليد برود و در آنجا ميگسارى نمايد و سپس در حال مستى از ميان مسجد بازگردد «2».

(3) مورخان مى گويند كه وليد، شراب نوشيد و در حال مستى، نماز صبح را

______________________________

(1) مروج الذهب 2/ 335.

(2) الاغانى 5/ 135. مروج الذهب 1/ 323. العقد الفريد 6/ 348.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:429

براى مردم چهار ركعت به جماعت خواند و در ركوع و سجودش مى گفت:

بنوش و مرا بنوشان، سپس در محراب استفراغ كرد و سلام نماز را داد و به نمازگزاران پشت سر خود گفت: مى خواهيد بيشتر برايتان نماز بخوانم؟! (1) «ابن مسعود» به وى گفت: خداوند خير تو را زياد نگرداند و نه خير آن كه تو را برايمان فرستاده است. آنگاه لنگه كفش خود را برداشت و به صورت وى زد و مردم او را با قلوه سنگها زدند و او به كاخ داخل شد در حالى كه مردم او را با سنگ مى زدند و او مست و لا يعقل بود «1». و درباره فضيحتها و رسواييش، «حطيئه جرول بن اوس عبسى» مى گويد:

شهد الحطيئة يوم يلقى ربّه انّ الوليد احق بالغدر

نادى و قد تمت صلاتهم أ أزيدكم؟ ثملا و لا يدرى

ليزيدهم خيرا و لو قبلوامنه لزادهم على عشر

فأبوا ابا وهب و لو فعلوالقرنت بين الشفع و الوتر

حبسوا عنانك اذ جريت و لو خلوا عنانك لم تزل تجرى «2» (1) «حطيئه، روزى كه به ديدار خدايش مى رود، گواهى خواهد داد كه وليد به غدر و خيانت شايسته تر است».

«در حالى كه نمازشان تمام شده بود، فرياد كشيد: آيا بيشتر بخوانم؟ و او مست و لا يعقل بود».

«تا به آنها خير بيفزايد و اگر از

او مى پذيرفتند، از ده بيشتر برايشان مى خواند».

______________________________

(1) سيره حلبيه 2/ 314. الاغانى 5/ 125. الاستيعاب 4/ 1553.

(2) الاغانى 5/ 125.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:430

«اى ابو وهب! آنها نپذيرفتند و اگر مى پذيرفتند، شفع و وتر را با هم مى آوردى».

«افسار تو را هنگام حركت گرفتند و اگر افسارت را نمى گرفتند همچنان در حركت مى بودى «1»».

(1) «حطيئه» بازهم در مورد او مى گويد:

تكلم فى الصلاة و زاد فيهاعلانية و جاهر بالنفاق

و مج الخمر عن سنن المصلى و نادى و الجميع الى افتراق

أ أزيدكم على أن تحمدونى فما لكم و مالى من خلاق «2» «آشكارا در نماز حرف زد و چيزى بر آن افزود».

«و شراب را از دهن خود، به دور از راه و رسم نمازگزار، بيرون ريخت و در حالى كه همگان در حال پراكنده شدن بودند، فرياد كشيد» «آيا براى شما بيشتر بخوانم تا مرا بستاييد كه من و شما بهره اى نداريم».

(2) جمعى از اخيار و نيكوكاران كوفه به مدينه شتافتند و از وليد نزد عثمان شكايت بردند، در حالى كه انگشتر وى را در حال مستى از دستش گرفته بودند، به همراه داشتند.

هنگامى كه با عثمان ديدار نمودند و به آنچه ديده بودند شهادت دادند از اينكه وليد شراب خورده، بر آنها نهيب زد و به آنان گفت: از كجا مى دانيد كه وى شراب خورده است؟! گفتند: همان شرابى كه ما در جاهليت مى خورديم.

______________________________

(1) همان.

(2) همان.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:431

(1) و براى تأييد شهادتشان، انگشتر او را كه در حال مستى از او گرفته بودند، به عثمان دادند.

عثمان خشمگين شد و برخاست و با دست خود سينه هايشان را عقب زد و با بدترين و سخت ترين

سخنان با آنها روبه رو گرديد.

(2) آنان سرگشته و رنجيده از پيش وى خارج شدند و نزد حضرت امير المؤمنين عليه السّلام روان گشتند و آن حضرت را از آنچه به آنها رسيده بود، باخبر ساختند. امام به سوى عثمان رفت و به او فرمود: «شاهدان را راندى و حدود را معطل گرداندى؟».

عثمان آرام گرفت و از عواقب كارها ترسيد و روى به امام كرد و با صدايى آهسته گفت: نظر شما چيست؟

(3) حضرت فرمود: «نظر من اين است كه دوستت را احضار نمايى، پس اگر آنها روبه رو بر او گواهى دادند و وى دليلى اقامه نكند، حد را بر او جارى سازى ...».

(4) عثمان چاره اى جز قبول سخن امام نداشت، پس نامه اى به وليد نوشت و او را احضار كرد. هنگامى كه نامه عثمان به وليد رسيد، به سوى مدينه حركت كرد وقتى نزد عثمان حاضر شد، وى گواهان را احضار كرد و آنها بر او گواهى دادند و او هيچ دليلى اقامه نكرد و بدين ترتيب مستحق حد شد، اما از ترس عثمان، هيچ كس براى حد بر او، از جاى برنخاست، پس امام امير المؤمنين عليه السّلام برخاست و به وى نزديك شد. وليد امام را دشنام داد و گفت: اى صاحب كاستى و ظلم! (5) عقيل به سوى او برخاست و دشنامش را پاسخ داد. وليد سعى كرد از نزد امام بگريزد ولى امام او را كشيد و بر زمين افكند و با شلاق به وى ضربه زد.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:432

عثمان به خشم آمد و بر امام فرياد كشيد: حق ندارى با وى چنين كنى!! (1) امام با منطق

شرع به وى پاسخ داد و فرمود: «بلى و از اين هم بدتر اگر فاسق باشد و مانع شود كه حق خدا از او گرفته شود «1»».

اين حادثه بر اين دلالت دارد كه عثمان تا چه حد نسبت به حدود خدا سستى مى كرد و اهميتى به اقامه آنها نمى داد.

(2) «استاد علائلى» در مورد اين واقعه چنين اظهار نظر مى نمايد: «اين داستان چيز جديدى غير از بخشش كه به محل عاطفه بر مى گردد، در برابر ما قرار مى دهد و آن تصويرى از چشم پوشى نظام در مورد قانون و چشم پوشى در مورد يك واقعه دينى است به طورى كه بر خليفه واجب بود نخستين كسى باشد كه بخاطر آن به خشم آيد و در غير اين صورت، جايگاهش مورد تهديد واقع مى شود و براى مردم، زمينه بگومگو و ايرادگيرى باز مى كند، خصوصا حكومتش در پى حكومت عمر آمده بود كه آن حكومت به سختگيرى در مورد حدود دينى معروف شده بود و حتى اگر مربوط به نزديكترين خويشان باشد.

(3) بنابراين، چنين مبالغه اى در چشم پوشى و عفو و گذشت، نه تنها به جايگاه عاطفه، بلكه به حزبگرايى برمى گردد تا يكجا به يارى هم بيايند ...» «2».

(4) به هر حال، وليد اثرى ناخوشايند در كوفه باقى گذاشت، زيرا از بى بندوباريهايش تأثير پذيرفت و شيوه وى نقطه تحولى در اين شهر بود كه جمعى از صحابه و تابعين در آن بودند و شهر را به صورت شهر بى بندوباران و عياشان درآورد، چون وليد مردم را به سوى عيش و نوش و لهو و لعب سوق داد و در

______________________________

(1) مروج الذهب 335/ 336.

(2) امام حسين عليه السّلام، ص 33.

زندگانى حضرت امام

حسين عليه السلام ،ج 1،ص:433

كوفه محلهايى براى آواز و مطربى بازشد و عياشان در آن شهر فراوان گشتند كه از آوازه خوانان آن، عبد اللّه بن هلال بود، وى به يار ابليس معروف شد «1». و حنين خيرى، شاعر نصرانى «2».

(1)

4- عبد اللّه بن سعد

عثمان، برادر رضاعى خود، «عبد اللّه بن سعد بن ابى سرح» را والى مصر قرار داد و درآمد و خراج آن ديار را در اختيار وى قرار داد «3». وى از خطرناكترين مشركان و دشمن ترين آنان نسبت به پيامبر عليه السّلام بود و از هر كسى بيشتر آن حضرت را مسخره مى نمود و به استهزا خطاب به پيامبر عليه السّلام مى گفت: «من هر جا بخواهم او را مى برم» و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله او را مهدور الدم ساخته بود، اگر چه آويزان به پرده هاى كعبه يافت شود.

(2) وى پس از فتح مكه فرار كرد و به عثمان پناه جست و عثمان او را پنهان داد و پس از اينكه اهل مكه آرامش يافتند، وى را نزد پيامبر آورد. آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله مدتى طولانى ساكت ماند و سپس به وى امان داد و او را بخشيد.

هنگامى كه عثمان از آنجا دور شد، پيامبر روى به يارانش كرد و به آنها فرمود: «خاموش نماندم مگر براى اينكه كسى از شما برخيزد و گردنش را بزند».

(3) مردى از انصار به آن حضرت گفت: يا رسول اللّه! چرا به من اشاره اى ننمودى؟ فرمود: «براى پيغمبر شايسته نيست كه چشمى خيانتكار داشته

______________________________

(1) الاغانى 2/ 351.

(2) الاغانى 2/ 341.

(3) الولاة و القضاة، ص 11.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:434

باشد» «1».

(1) هنگامى كه عبد اللّه بر

مصر حكومت يافت، با مصريان سياست خشونت و ستم در پيش گرفت و تكاليفى بيش از طاقتشان بر آنها تحميل كرد و راه تكبر و خود بزرگ بينى را شيوه خود ساخت. آنان از او دلتنگ شدند و افراد خيّرشان به سوى عثمان شتافته از وى شكايت بردند.

(2) عثمان، نامه اى به وى نوشت و از سيرت و سياستش در آن منطقه انتقاد كرد، ولى ابن ابى سرح توجهى به اين گوشزد عثمان ننمود و بر ستم و تعديش نسبت به مردم اصرار ورزيد و آن كس را كه از وى نزد عثمان شكايت برده بود، به قتل رساند. اين امر سبب شد تا اعتراض و خشم بر او بالا گيرد و هيأتى بزرگ از مصريان تشكيل شد كه تعداد اعضاى آن به گفته راويان هفتصد نفر بود.

(3) آنان به سوى عثمان شتافتند و در مسجد، فرود آمدند و از اعمال ابن ابى سرح نزد صحابه شكايت كردند. پس طلحه نزد عثمان رفت و به درشتى با وى سخن گفت و عايشه به وى پيام داد و از او خواست تا با آن گروه به انصاف رفتار كند. امام امير المؤمنين عليه السّلام نيز به او فرمود: «اين گروه از تو يك شخص را به جاى يك شخص مى خواهند كه در مورد او به خونخواهى سخن گفته اند، پس او را عزل كن و ميان آنان قضاوت كن كه اگر حقى بر او واجب شود، داد آنان را از وى بستانى ...».

عثمان، با ناخشنودى پذيرفت و به آنها گفت: «شخصى را انتخاب كنيد كه من او را بر شما بگمارم».

(4) مردم «محمد بن ابو بكر» را به

وى پيشنهاد دادند و او فرمان ولايت مصر را

______________________________

(1) قرطبى، تفسير 7/ 40. ابى داوود، سنن 4/ 128.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:435

به نام او نوشت و به همراه وى جمعى از مهاجرين و انصار را روانه كرد تا ميان آنان و ابن ابى سرح، قضاوت كنند «1».

(1) آنها از مدينه حركت كردند ولى هنگامى كه به محلّى معروف به «حمس» رسيدند، مشاهده كردند كه مسافرى از سوى مدينه مى آيد و وقتى كه او را با دقّت نگريستند دريافتند كه وى «ورش»، غلام عثمان است. پس او را مورد تفحص و تفتيش قرار دادند و ديدند نامه اى از عثمان براى ابن ابى سرح دارد كه به وى دستور مى داد تا آن جمع را سركوب نمايد و نامه را به دقت مورد تأمل قرار دادند و متوجه شدند كه به خط «مروان» است، پس به مدينه بازگشتند، در حالى كه تصميم گرفته بودند عثمان را عزل كنند و يا اينكه وى را به قتل برسانند.

(2)

5- معاوية بن ابى سفيان

عثمان، «معاويه» را به عنوان والى شام تعيين ننمود بلكه عمر او را تعيين كرده بود و عثمان او را در منصبش باقى گذاشت ولى نفوذ و قدرت وى را گسترش داد. و به قول «طه حسين» راه رسيدن وى به خلافت را آماده نمود: «شكى وجود ندارد اين عثمان بود كه راه را براى معاويه آماده نمود تا روزى خلافت را به خاندان ابو سفيان انتقال دهد و آن را در خاندان بنى اميه تثبيت نمايد، زيرا اين عثمان بود كه قلمرو معاويه را گسترش داد و فلسطين و حمص را به آن افزود و منطقه وسيعى را در

شام برايش به وجود آورد و فرماندهى سپاههاى چهارگانه را بدو سپرد و ارتش وى قوى ترين ارتش مسلمين گشت. و نيز همانند عمر، در طول مدت بر خلافتش، ولايت وى را ادامه داد و دستش را در امور شام

______________________________

(1) انساب الاشراف 5/ 26.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:436

بيش از زمان عمر باز بازگذاشت و هنگامى كه فتنه پيش آمد، معاويه دريافت كه وى از هر حاكم ديگرى بيشتر بر سر قدرت بوده و از آنها از نظر قدرت نظامى و تسلط بر مردم، قوى تر بوده است» «1».

(1) بنابراين، عثمان، خود، بر قدرت معاويه افزود و قلمروش را گسترش داد و نفوذش را بيشتر كرد تا آنجا كه وى نيرومندترين و پرنفوذترين حاكمان گرديد و سرزمين وى از مهمترين، محكمترين، آرامترين و مستقرترين سرزمينهاى اسلامى شد.

(2) اينها بعضى از واليان عثمان هستند كه همگى از بنى اميه و خاندان ابى معيط بودند و تنها بخاطر تبعيض و رعايت حال آنان و تقويت نفوذ امويان و مسلّط نمودن آنان بر مقدرات مسلمين، آنها را فرمان حكومت داده بود كه «سيد مير على هندى» در مورد واليان عثمان چنين اظهار نظر نموده است: «اينها مردان برتر خليفه بودند كه همچون عقابهاى گرسنه بر ولايات چنگ انداخته بودند و آنها را طعمه خويش مى ساختند و با شيوه هاى ستمكارى بيرحمانه، براى خود ثروتها مى اندوختند» «2».

(3)

سياستهاى مالى عثمان

سياست مالى عثمان، ادامه سياست عمر بود «3» و خود شيوه خاصى بجز آنچه عمر پايه گذارى كرده بود، نداشت كه همان ايجاد نظام طبقاتى و مقدم داشتن بعضى افراد بر بعضى ديگر در بخششها بوده است. و اين سياست از آنچه

______________________________

(1) الفتنة الكبرى 1/

120.

(2) روح الاسلام، ص 90.

(3) تاريخ عراق در زير سلطه امويان، ص 22.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:437

اسلام در لزوم مساوات و انفاق در موارد عمومى و بهبود بخشيدن به حيات اقتصادى و مبارزه با فقر و اقدام به تأمين نيازهاى افراد ناتوان و نيازمند، مقرر داشته است، منحرف شده بود، زيرا اولياى امور حق ندارند هيچ چيزى از ثروت عمومى را به خودشان اختصاص دهند و يا اينكه آن را براى تقويت حكومت و قدرت خويش مصرف نمايند و اسلام در اين زمينه به شدّت، دقت و سختگيرى نموده است. پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله مى فرمايد: «كسانى كه به ناحق در مال خدا تصرف مى كنند، در روز قيامت، آتش براى آنان خواهد بود» «1».

(1) و امام امير المؤمنين عليه السّلام پيشتاز حق و عدالت در زمين، به «قثم بن عباس» عامل آن حضرت در مكه نامه اى نوشته است كه سياست مالى اسلام را روشن مى سازد و آن نامه چنين است: «به آنچه از مال خدا نزد تو فراهم آمده است بنگر و آن را به كسانى كه در برابر تو هستند از عائله مندان و گرسنگان مصرف كن و محلهاى نياز و كمبودها را با آن سامان بخش و هر چه از آن اضافه باقى بماند، به نزد ما بفرست تا ميان كسانى كه در برابر ما هستند، تقسيم نماييم» «2».

(2) شيوه اسلام در خصوص اموال دولت چنين بوده است كه اولياى امور را ملزم مى سازد كه آنها را در محلهاى فقر و ميان نيازمندان مصرف نمايند تا مبادا در سرزمينها بينوا يا محرومى باقى بماند، ولى عثمان اهميتى به اين امر

نداد، بلكه اموال عمومى را ميان اشراف، بزرگان و بنى اميه و خاندان ابى معيط تقسيم نمود به طورى كه اموال فراوانى نزد آنها انباشته شد كه در مصرف آنها سرگردان ماندند ...

______________________________

(1) بخارى، صحيح 4/ 104.

(2) محمد عبده، شرح نهج البلاغه 2/ 128.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:438

(1) آرى، اموال بسيار فراوانى كه به خزانه مركزى سرازير مى شد، به امويان بخشيده مى گرديد و ادعا مى كردند كه آن ملك آنهاست نه مال دولت و آن اموال، ملك بنى اميه است، زيرا آنان همه امتيازات را به خود بخشيده بودند. صورتى از اموالى كه عثمان به آنان و ديگران بخشيده بود، بدين شرح بيان مى گردد.

(2)

بخششهاى عثمان به امويان

عثمان، اموالى را به بنى اميه اختصاص داد و بخششهاى عظيمى به آنها ارزانى داشت كه آنها عبارتند از:

(3) 1- حارث بن حكم: عثمان، به داماد خود از عايشه، بخششهايى بدين شرح داده بود:

الف- سيصد هزار درهم «1»! ب- شترهاى زكات را كه به مدينه رسيده بود، به وى بخشيد! ج- بازارى در مدينه را به او بخشيد كه به «نهروز» معروف است و پيامبر آن را به همه مسلمين صدقه داده بود «2».

(4) 2- ابو سفيان: عثمان دويست هزار از بيت المال را به «ابو سفيان»، سركرده منافقين بخشيد «3».

(5) 3- سعيد بن عاص: عثمان صد هزار درهم به «سعيد بن عاص» بخشيد «4».

(6) 4- عبد اللّه بن خالد: «عبد اللّه بن خالد بن اسيد» با دختر عثمان ازدواج كرد

______________________________

(1) انساب الاشراف 5/ 52.

(2) همان، 5/ 28.

(3) شرح نهج البلاغه 1/ 67.

(4) انساب الاشراف 5/ 28.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:439

و عثمان دستور داد تا ششصد هزار درهم

به او بدهند! و به عبد اللّه بن عامر والى او در بصره نوشت كه آن مبلغ را از بيت المال به وى بدهد «1».

(1) 5- وليد بن عقبه: «وليد بن عقبه» برادر عثمان از مادرش بود كه اموال فراوانى را از عبد اللّه بن مسعود، از بيت المال قرض گرفت و عبد اللّه آنها را از وى مطالبه كرد ولى وى از پرداخت آنها خوددارى نمود و نامه اى به عثمان نوشت و از عبد اللّه شكايت كرد. عثمان نامه اى به عبد اللّه نوشت كه در آن چنين آمده بود: «همانا تو خزانه دار ما هستى پس به وليد چيزى در مورد آنچه گرفته است، اظهار مكن».

(2) «ابن مسعود» خشمگين گشت و كليدها را انداخت و گفت: «گمان مى كردم كه خزانه دار مسلمين هستم، پس اگر خزانه دار شما باشم، نيازى به آن ندارم».

و پس از اينكه از مقام خود استعفا نمود، در كوفه اقامت گزيد «2».

بنابراين، بيت المال در عرف سياست عثمانى، ملك امويها بود و نه متعلق به مسلمين و قضاوت در اين مورد را به خوانندگان وامى گذاريم.

(3) 6- حكم بن ابى العاص: اين پليد خبيث، از بدترين دشمنان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بود كه آن حضرت، وى را به طائف تبعيد كرد و فرمود: «در يكجا با من سكونت ننمايد». و در طول مدت خلافت شيخين، وى و فرزندانش همچنان در تبعيد بودند و هنگامى حكومت به عثمان رسيد، از سوى او عفوى براى وى صادر شد و او به سوى مدينه آمد در حالى كه يك بز را با خود آورده بود و لباسهايى مندرس بر تن داشت، پس وقتى كه

بر عثمان وارد شد، جبه اى از خز

______________________________

(1) يعقوبى، تاريخ 2/ 145.

(2) الانساب 5/ 31.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:440

و پوستينى فاخر به وى بخشيد «1». و از اموال نيز يكصد هزار به وى داد «2» و او را مسئول جمع آورى زكات قبيله قضاعه قرار داد كه بالغ بر سيصد هزار شد و آنها را به وى بخشيد! «3» بخششهاى عثمان به «حكم» سبب گرديد كه همه گروههاى اسلامى او را مورد انتقاد و اعتراض قرار دهند.

(1) 7- مروان بن حكم: «مروان بن حكم» وزير و مشاور خاص عثمان بود و همه امور مهم دولت در دست وى قرار داشت و ثروتى عظيم در اختيار او قرار داد و اموالى به شرح زير به وى بخشيد:

(2) الف- يك پنجم غنايم آفريقا را به او بخشيد كه بالغ بر پانصد هزار دينار گرديد، در اين مورد از وى خرده گرفتند و «عبد الرحمن بن حنبل شاعر انقلابى» او را مورد هجو قرار داده و چنين گفته است:

سأحلف باللّه جهد اليمين ما ترك اللّه أمرا سدى

و لكن خلقت لنا فتنةلكى نبتلى لك او تبتلى

فان الأمينين قد بينامنار الطريق عليه الهدى

فما اخذا درهما غيلةو ما جعلا درهما فى الهوى

دعوت اللعين فأدنيته خلافا لسنة من قد مضى

و اعطيت مروان خمس العباد ظلما لهم و حميت الحمى «4» «به خداوند حتما سوگند مى خورم كه مرا بيهوده رها نكرده است».

______________________________

(1) يعقوبى، تاريخ 2/ 141.

(2) المعارف، ص 194.

(3) الانساب 5/ 28.

(4) ابى الفداء، تاريخ 1/ 169.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:441

«ولى تو فتنه اى براى ما آفريدى تا به تو آزموده شويم و يا اينكه تو آزموده گردى».

«زيرا دو امين راه روشن را

براى هدايت بيان كرده اند».

«آنها درهمى را مخفيانه نگرفتند و درهمى را به هوا و هوس قرار ندادند».

«تو آن ملعون را فرا خواندى و نزديك ساختى بر خلاف سنت آنان كه بودند».

«و خمس بندگان خدا را به مروان دادى تا به آنان ستم كنى و خويشان خود را حمايت نمايى».

(1) ب- يك هزار و پنجاه اوقيه [واحد وزن به اندازه هفت مثقال] به او بخشيد كه معلوم نيست از طلا بوده است يا از نقره و اين امورى بود كه موجب انتقاد و اعتراض گسترده از او شد «1».

(2) ج- يكصد هزار از بيت المال به وى داد كه «زيد بن ارقم» خزانه دار بيت المال آمد و كليدها را در برابر عثمان گذاشت و به گريه افتاد. پس عثمان بر او نهيب زد و به او گفت: از اين مى گريى كه من به خويشاوندم صله رحم نموده ام؟! او گفت: «اما از اين مى گريم كه گمان دارم تو اين مال را به جاى آنچه در راه خدا در زمان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله انفاق كرده اى، گرفته اى. اگر به مروان صد درهم مى دادى، بازهم زياد بود».

عثمان بر او فرياد زد: كليدها را بينداز اى پسر ارقم! ما كسى غير از تو خواهيم يافت «2».

(3) د- فدك را به وى بخشيد «3».

______________________________

(1) حلبى، سيره 2/ 78 (دار احياء التراث العربى).

(2) ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه 1/ 67.

(3) ابى الفداء، تاريخ 1/ 168. المعارف، ص 195.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:442

(1) ه- خمس مصر را به نام وى نوشت «1».

اينها بعضى از بخششهاى وى به امويان است كه مسلمين، سخت از وى انتقاد كردند و

اخيار و آزادگان بر او خشم گرفتند، زيرا اين خاندان با خداوند و پيامبرش دشمنى نموده و با اسلام جنگيده بودند و از حق و عدل به دور است كه اموال مسلمين و منافع آنان را در انحصار خود بگيرند، در زمانى كه نيازمندى همه مناطق، گسترش يافته بود.

(2)

بخششهاى عثمان به بزرگان

عثمان، به بزرگان و اعيان، آنها كه از قدرتشان مى هراسيد، بخششهايى نمود كه از جمله بخششهاى وى به شخصيتها موارد ذيل است:

(3) 1- طلحه: وى دويست هزار دينار به طلحه بخشيد، «2» در حالى كه پنجاه هزار از وى طلبكار بود. پس طلحه به وى گفت: طلبت را دريافت كن. اما وى آن را به او بخشيد و گفت: اى ابو محمد! آن براى تو است بخاطر جوانمرديت «3»! (4) 2- زبير: او ششصد هزار به زبير بخشيد، كه موقع دريافت آنها متحير ماند و در مورد بهترين كالاها سؤال مى كرد تا آنچه را به دست آورده در آن راه به كار گيرد. به او گفتند تا خانه هايى در مناطق و شهرها بسازد «4»، پس وى يازده خانه در مدينه، دو خانه در بصره، يك خانه در كوفه و يك خانه در مصر بنا نمود «5»!

______________________________

(1) ابن سعد، طبقات 3/ 64.

(2) انساب الأشراف 6/ 108 (ط 1417 دار الفكر).

(3) طبرى، تاريخ 4/ 405.

(4) ابن سعد، طبقات.

(5) بخارى، صحيح 4/ 106.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:443

(1) 3- زيد بن ثابت: وى اموال فراوانى به «زيد بن ثابت» بخشيد به طورى كه ثروت وى چنان گسترده شد كه وقتى درگذشت، از طلا و نقره آن قدر از وى برجاى ماند كه با تيشه ها آن را مى شكستند! و

اين علاوه بر اموال و زمينهايى بود كه از وى بر جاى ماند و ارزش آنها به صد هزار مى رسيد «1».

(2) اموال ديگرى نيز به طرفداران حكومتش بخشيد همچون «حسان بن ثابت» و ديگران كه مورخان به تفصيل آنها را بيان كرده اند و اين اموال، ما را به ياد ميليونرهاى زمان معاصر مى اندازد.

ثروت فراوان نزد بعضى از صحابه چنان گسترش يافت كه بعضى از آنان ترسيدند كه خداوند ثوابشان را در آخرت كمتر نمايد. «خباب بن ارت» مى گويد: «من همراه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بودم و دينار و درهمى نداشتم و اينك در گوشه اى از خانه ام در صندوق خود، چهل هزار وافى «2» دارم و از اين بيمناكم كه خداوند نيكيهاى ما را در زندگيمان در دنيا برايمان زودتر فرستاده است «3»».

و «فان فلوتن» عقيده دارد كه اين سياست اقتصادى، به گسترش زندگى رفاه طلبى و فساد منجر گرديد «4».

(3)

تيول بخشى اراضى

عثمان، در كوفه زمينهايى را به افرادى بخشيد با اينكه مى دانست آن زمينها ملك مسلمين است، زيرا مفتوح العنوه بودند [يعنى با نيروى نظامى به

______________________________

(1) مروج الذهب 2/ 333.

(2) هر «وافى» يك درهم و چهار دانق است (القاموس، مادّه دوق).

(3) ابن سعد، طبقات 3/ 166.

(4) السيادة العربية، ص 22.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:444

دست آمده بودند]، آنها را چه در داخل كوفه و چه در خارج آن، به تيول اشخاص سپرد. آن زمينها كه در داخل كوفه قرار داشتند براى ساختن خانه ها و منازل، اختصاص يافت و «مساكن الوجوه» ناميده شد. وى به جمعى از صحابه زمينهايى بخشيد كه آنان عبارتند از:

(1) «طلحه» كه به «دار الطلحيين» معروف شد و در محله

الكناسه قرار داشت.

به عبيد اللّه بن عمر زمين بخشيد و «كويفة ابن عمر» نام گرفت. و به اسامة بن زيد و سعد و برادرزاده اش هاشم بن عتبه، ابو موسى اشعرى، حذيفه عبسى، عبد اللّه بن مسعود، سلمان باهلى، مسيّب فزارى، عمرو بن حريث مخزومى، جبير بن مطعم ثقفى، عتبة بن عمر خزرجى، ابو جبير انصارى، عدى بن حاتم طائى، جرير بجلى، اشعث كندى، وليد بن عتبه، عمار بن عتبه، فرات بن حيان عجلى، جابر ابن عبد اللّه انصارى و ام هانى دختر ابو طالب.

(2) همچنين زمينهاى وسيعى كه درآمد سرشار داشت به عده اى بخشيد كه عبارتند از:

1- طلحة بن عبد اللّه كه «نشاستج» را به وى بخشيد.

2- عدى بن حاتم را «الردحاء» عطا كرد.

3- به وائل بن حجر حضرمى «رضيعه زا در» را بخشيد.

4- به خباب بن ارت «صعبنا» را داد.

5- به خالد بن عرفطه، زمين در «حمام اعين» عطا كرد.

6- اشعث كندى كه «ظيزنابار» را به وى بخشيد.

7- جرير بن عبد اللّه بجلى را قطعه زمينى در ساحل فرات داد، «الجرفين».

8- به عبد اللّه بن مسعود، قطعه زمينى در النهرين داد.

9- به عبد اللّه بن مالك زهرى، قريه «هرمز» را عطا كرد.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:445

10- عمار بن ياسر را «اسبينا» بخشيد.

11- به زبير بن عوام، زمينى عطا كرد.

12- به اسامة بن زيد قطعه زمينى بخشيد كه بعدا آن را فروخت «1».

(1) اينها بعضى از زمينهايى هستند كه عثمان آنها را به تيول بخشيد در حالى كه جمعى از طبقه اشرافها به خريد زمين حاصلخيز عراق روى آورده بودند و طلحه، مروان بن حكم، اشعث بن قيس «2» و افرادى از قبايل

عراق، زمينهايى را خريدند تا آنجا كه فئوداليسم، گسترش يافت و مالكيتهاى وسيع و فئودالهاى بزرگ به وجود آمدند و غلامان، بردگان و آزادگان به كشت زمينها پرداختند و انباشتگى ثروت و فراوانى وابستگان نزد گروه خاصى از مردم پديدار گشت كه «سينون و فلهوزن» عقيده دارند كه بخشيدن اين اراضى زراعتى، پيش از روزگار عثمان پديد آمده بود.

به هر حال، اين فئوداليسم بزرگ، نظام طبقاتى را به وجود آورد و كشمكش ميان فرزندان امت را باعث گرديد.

(2)

به خود اختصاص دادن اموال

عثمان، بيوت اموال را فرسوده ساخت و آنچه را مى خواست از آنها براى خود و خانواده اش برگزيد. مورخان مى گويند: در بيوت اموال، جواهرات گرانبهايى وجود داشت كه ارزش آنها قابل تخمين نبود و او آنها را گرفته زيور

______________________________

(1) الحياة الاجتماعية و الاقتصادية فى الكوفة، ص 145- 146 به نقل از: فتوح البلدان، ص 272.

(2) خطط الكوفة، ص 21. الحضارة الاسلامية 1/ 123.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:446

دختران و زنان خود ساخت «1». خود او نيز در ولخرجى و اسراف تا به آنجا پيش رفت كه مسلمين، نظير آن را نديده بودند، زيرا وى در مدينه خانه اى با آجر و آهك بنا كرد و درهاى آن را از چوب ساج و عرعر قرار داد، اموال، باغها و چشمه هايى را در مدينه به خود اختصاص داد «2».

(1) وى دندانهايش را طلاكارى و جامه پادشاهان بر تن مى كرد و مبالغ فراوانى از بيت المال را صرف تعمير كشتزارها و خانه هاى خود ساخت «3». و هنگامى كه كشته شد، سى ميليون درهم و يكصد و پنجاه هزار دينار، نزد خزانه دارش يافت شد و هزار شتر و نيز درآمدهايى در براديس،

خيبر و وادى القرى كه قيمت آنها دويست هزار دينار بود از وى باقى ماند «4».

سياستهاى مالى كه عثمان در پيش گرفت، نظام طبقاتى را به وجود آورد و زيانهاى فراوانى به مسلمين وارد ساخت.

(2) «محمد كرد على» مى گويد: «اين سياست مالى، دو طبقه از مردم را به وجود آورد، اوّل: طبقه اى كه ثروتى فراوان داشتند و كارى جز لهو و لعب نداشتند و ديگرى، طبقه زحمتكشان كه زمين را مى كاشتند و در صنعت، كار مى كردند و در راه آن اربابان، رنج مى كشيدند تا ته مانده سفره هاى آنان را به دست آورند كه فقدان توازن در زندگى اقتصادى و از بين رفتن استقرار در زندگى سياسى و اجتماعى را به طور يكسان در پى داشت و دولت اموى در روزهاى حكومتش بر اين سياست، عمل كرد و ثروت را در خدمت جريانات سياسى به كار گرفت

______________________________

(1) الانساب 5/ 36.

(2) مروج الذهب 2/ 332.

(3) حلبى، سيره 2/ 78 (دار احياء التراث العربى).

(4) ابن سعد، طبقات 3/ 76- 77.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:447

و آن را به عنوان اسلحه اى بر ضد دشمنان و رفاه مباحى براى يارانشان قرار دادند» «1».

(1) با اين شرح مختصر، سخن ما در مورد سياستهاى مالى عثمان كه از دستور اسلام مبنى بر دقت و سختگيرى در اموال دولت و وجوب انفاق آنها براى مبارزه با فقر و بهبودى زندگى اقتصادى در همه مناطق، منحرف گشته بود، به پايان مى آيد.

(2)

جبهه مخالف

مسلمين، سخت بر عثمان اعتراض نمودند و نيكان و صالحان آنان در مخالفت با وى به شدت اقدام نموده، از اينكه وى بنى اميه و خاندان ابى معيط را برترى داده و بر

گرده مسلمانان تحميل كرده و خيرات مناطق مختلف و مقامات دولتى را در اختيار آنان قرار داده بود و با وجود استمرار آنان در ظلم و ستم، هيچ اقدامى در برابر آنها به عمل نمى آورد، انتقاد مى نمودند، اما وى با دشنام و توهين، مخالفان را پاسخ مى داد.

(3) جبهه مخالف در دو جهت راست و چپ، مختلف بودند، زيرا طلحه و زبير و كسانى كه به آنها وابسته بودند، هدفشان از مخالفت با وى، تقاضاى اصلاحات اجتماعى نبود، هر چند براى فريب ظاهربينان و ساده انديشان، به اين امر تظاهر مى كردند، بلكه هدف آنان، رسيدن به مسند قدرت و دستيابى به نفوذ و در اختيار گرفتن منابع درآمد مناطق مختلف بود.

(4) اما گروه ديگر از مخالفان، بزرگان اسلام و حاميان دين را در بر مى گرفت،

______________________________

(1) الادارة الاسلامية، ص 82.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:448

همچون عمار بن ياسر، ابو ذر، عبد اللّه بن مسعود و نظاير آنان از كسانى كه به پيمان خويش با خداوند وفادار مانده و در راه دين، آزمايش خوبى داده بودند.

آنان دريافتند كه حكومت عثمان، سنّت را ميرانده و بدعت را زنده ساخته. آنها ديدند كه راستگو، تكذيب مى شود و به ناحق، برترى اعمال مى گردد، آن گونه كه خود مى گفتند و از عثمان خواستند كه روش خود را تغيير دهد و از هدايت پيروى نمايد و ميان مسلمين به حق رفتار كند، ولى وى اعتنايى به آنان نكرد و اگر به خواسته هاى آنها توجه مى نمود و اندرزشان را مى پذيرفت، بسيارى از فتنه ها و سختيها را از امت دور مى ساخت.

(1)

سركوبى مخالفان

اشاره

عثمان، مخالفان و منتقدان سياستش را به شدت سركوب نمود و جام خشمش را

بر آنها ريخت و تا حد بعيدى در ستم و آزار به آنان كوشيد كه در اينجا به بعضى از آنان اشاره مى شود:

(2)

1- عمار بن ياسر

جايگاه «عمار» در اسلام معلوم است، زيرا وى يار حضرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و خليل او بود. وى در راه اسلام، سخت ترين و دردناكترين گرفتاريها را تحمّل كرد، قريش، او را به همراه پدر و مادرش به شدت شكنجه نموده، والدينش در راه دين، شهيد شدند و قرآن كريم، فضيلت وى را ارج نهاده و اين آيه كريمه در حق وى نازل شد: أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّيْلِ ساجِداً وَ قائِماً يَحْذَرُ الْآخِرَةَ «1».

______________________________

(1) زمر/ 9. قرطبى در تفسيرش 1/ 239 و ابن سعد در طبقاتش 3/ 250 به نزول اين آيه در باره عمار، اشاره نموده اند.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:449

«يا آن كه در هنگام شب به سجود و قيام مى پردازد و از آخرت بيمناك است».

و خداى تعالى درباره او فرموده است: أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ «1».

«يا آنكه مرده بود و ما او را زنده ساختيم و براى وى نورى قرار داديم كه با آن در ميان مردم راه برود».

(1) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در مورد عمار، بسيار اهتمام مى ورزيد و او مورد عنايت و تكريم آن حضرت بود. آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله شخصى را شنيد كه از عمار بدگويى مى كرد، پس به شدت متأثر شد و فرمود: «آنها را با عمار چه باشد. وى آنان را به سوى بهشت فرا مى خواند و آنها وى را به سوى آتش دعوت مى كنند. همانا

عمار، پوستى ميان چشم و بينى من است و هرگاه كسى به چنان درجه اى برسد، از او خوددارى كنيد» «2».

(2) هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به خلد برين رخت بربست، عمار از برجسته ترين ياران حضرت امام امير المؤمنين عليه السّلام بود كه مخصوص وى گشت و ملازم آن حضرت شد و از جمله كسانى بود كه از بيعت با ابو بكر عقب ماند، زيرا هيچ كس را جز امام امير المؤمنين عليه السّلام به جايگاه پيامبر، شايسته تر نمى ديد.

(3) پس از آنكه عمر، عثمان را به عنوان خليفه بر مسلمين تحميل نمود، عمار از سخت ترين منتقدان وى بود و علت انتقاد او از عثمان عبارت بود از:

1- هنگامى كه عثمان، سبد مخصوصى را در بيت المال كه حاوى

______________________________

(1) انعام/ 122. سيوطى در تفسيرش 3/ 352 و ابن كثير در تفسيرش 2/ 178 به نزول آن در حق عمار، اشاره نموده اند.

(2) ابن هشام، سيره 2/ 114.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:450

جواهرات ارزشمندى بود و قابل ارزشيابى به قيمتى نبود، به خود اختصاص داد، امام امير المؤمنين عليه السّلام بر وى اعتراض كرد و عمار آن حضرت را تأييد نمود. پس عثمان به وى گفت: اى پسر متكا! «1» آيا بر من گستاخى مى كنى؟ آنگاه به مأمورانش دستور داد كه او را دستگير كنند. آنها وى را دستگير نموده به خانه عثمان بردند و به شدت كتك زدند تا آنجا كه بيهوش گشت و او را به خانه امّ المؤمنين امّ سلمه بردند و از شدت ضرب، به هوش نيامد تا اينكه زمان ظهر و عصر وى از دستش رفتند. هنگامى كه به هوش

آمد، برخاست، وضو گرفت و نماز عشا را خواند و گفت: «خداى را شكر، اين نخستين روزى نيست كه ما بخاطر خدا، در آن آزرده شده باشيم».

(1) عايشه نيز خشمگين شد و موهايى از موى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و جامه اى از جامه هاى آن حضرت و نعلينى از نعلينهاى حضرتش را بيرون آورد و گفت: «چه زود است كه سنّت پيامبرتان را ترك نموده ايد در حالى كه موى، جامه و نعلين وى هنوز از بين نرفته اند». عثمان چنان خشمگين شد كه نمى دانست چه بگويد و چگونه از خطايش عذر خواهى كند «2».

(2) 2- بزرگان صحابه، يادداشتى براى عثمان نوشتند كه كارها و مخالفتهايش نسبت به سنت را به وى گوشزد كردند و از او خواستند كه از اعمال خود دست بردارد. عمار آن ياد داشت را گرفت و به نزد عثمان برد. وى قسمتى از آن را خواند و سپس روى به عمار نمود و به او گفت: آيا تو از ميان آنها به سوى من مى آيى؟

______________________________

(1) «متكا» زن شكم گنده اى را گويند كه نتواند بول خود را نگهدارد.

(2) الانساب 5/ 48- 49.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:451

عمار گفت: من دلسوزترين آنان براى تو هستم.

عثمان گفت: دروغ گفتى اى فرزند سميه! عمار گفت: به خدا قسم! من فرزند سميه و فرزند ياسر هستم.

عثمان دستور داد تا مزدورانش دستها و پاهاى عمار را كشيدند و عثمان با پاهاى خود بر دستگاه تناسليش لگد زد و او را دچار فتق ساخت و او ضعيف بود و بيهوش گشت «1».

(1) 3- هنگامى كه عثمان، صحابى بزرگوار ابو ذر، يار پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و

آله را مورد سركوب قرار داد و به ربذه تبعيد نمود و در آنجا در غربت از دنيا رفت، وقتى كه خبر درگذشت وى به مدينه رسيد، مسلمين براى او غمگين شدند و عثمان با استهزا گفت: خداوند رحمتش كند.

عمار به اين كار وى اعتراض نمود و گفت: «از همه جانهايمان، خداوند رحمتش كند».

عثمان برآشفت و با زشت ترين و سخت ترين سخن با عمار، رو به رو شد و گفت: «يا عاض أير أبيه، أ تراني ندمت على تسييره؟ «2»».

و اين سخن براى اشخاص عادى شايسته نيست چه رسد به عثمان كه ادعا مى كنند فرشتگان از او خجالت مى كشند! (2) عثمان، به غلامانش دستور داد تا عمار را دور سازند و او را مورد آزار قرار دهند. و نيز دستور داد تا وى را به ربذه تبعيد كنند و هنگامى كه براى خارج شدن آماده شد، بنى مخزوم نزد امام امير المؤمنين عليه السّلام آمدند و از

______________________________

(1) الانساب 5/ 49. العقد الفريد 6/ 57 و 4/ 307 (دار الكتاب العربى- بيروت 1403).

(2) اى آنكه ... پدرش را گاز گرفته است، فكر مى كنى كه من از تبعيد وى پشيمان گشته ام؟!

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:452

آن حضرت خواستند تا درباره وى با عثمان سخن بگويد. آن حضرت به سوى وى رفت و به او فرمود: «از خداوند پروا كن، زيرا تو مرد صالحى از مسلمين را تبعيد كردى و در تبعيد تو از بين رفت و اينك مى خواهى همانند او را تبعيد نمايى».

عثمان برخاست و بر امام فرياد كشيد: تو به تبعيد از او شايسته تر هستى! حضرت فرمود: «اگر مى خواهى چنين كن».

مهاجرين جمع شدند و از او

گله كرده وى را سرزنش نمودند و او سخن آنان را پذيرفت و عمار را بخشيد «1».

(1) عثمان، جايگاه عمار نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سابقه وى در اسلام را رعايت نكرد و بر وى تعدى نمود و در آزار و سركوب وى بسيار كوشيد، زيرا او را به عدالت دستور داده و به سوى حق فرا خوانده بود.

(2)

2- ابو ذر

اشاره

«ابو ذر» يار رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و خليل آن حضرت بود. وى پيشتازترين فرد از اصحاب آن حضرت بود كه در اسلام سابق بودند. زاهدترين مردم در دنيا و كم توجه ترين آنها به منافع آن بود. پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله او را امين مى دانست در موقعى كه هيچ يك از يارانش را امين نمى شمرد «2» و به او راز مى گفت وقتى كه به هيچ كس راز نمى گفت و او يكى از سه نفرى بود كه خداوند آنها را دوست مى داشت و به پيامبرش دستور داده بود تا آنها را دوست بدارد و از جمله سه نفرى

______________________________

(1) الانساب 5/ 54- 55. يعقوبى، تاريخ 2/ 173.

(2) كنز العمال 13/ 311 ح 36886. مجمع الزوائد 9/ 330.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:453

شد «1» كه بهشت مشتاق آنان بود «2».

(1) هنگامى كه در ايام عثمان، فتنه ها ظاهر شد و بنى اميه، منافع دولت و خيرات سرزمينها را به خود اختصاص دادند، ابو ذر، موضع يك مسلمان مؤمن به دين را اتخاذ نمود و از سياست عثمان انتقاد مى كرد و او را فرا مى خواند تا براى بحران و از هم پاشيدگى اجتماع، حدّى قايل شود. عثمان او را نهى نمود ولى وى

بازنايستاد و همچنان به انتقاد خود ادامه داد. و در برابر كسانى كه عثمان، ثروت فراوان به آنان داده بود، مى ايستاد و گفتار خداى تعالى را تلاوت مى كرد كه فرموده است: وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا يُنْفِقُونَها فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ.

«آنان كه طلا و نقره مى اندوزند و آنها را در راه خدا انفاق نمى كنند، آنان را به عذابى دردناك مژده بده».

(2) اين گفتار، مروان حكم را به خشم آورد، زيرا اموال فراوانى كه عثمان به وى بخشيده بود، نزد او انباشته شده بود. وى از ابو ذر به تنگ آمد و از وى نزد عثمان شكايت برد. عثمان ابو ذر را پيام داد و او را از آن كار منع نمود، اما ابو ذر نپذيرفت و گفت: «آيا عثمان مرا از تلاوت كتاب خدا نهى مى كند؟ ... به خدا اگر خداوند را با خشم عثمان، راضى نمايم براى من دوست داشتنى تر و بهتر است از اينكه خداى را با رضايت عثمان به خشم آورم ...».

(3) عثمان برآشفت و از ابو ذر به تنگ آمد، اما خشم خود را نگهداشت و به دنبال وسيله اى بود تا دشمنش را نابود سازد.

______________________________

(1) سه نفرى كه بهشت مشتاق آنان بود: حضرت امام على عليه السّلام، ابو ذر و عمّار بودند.

(2) مجمع الزوائد 9/ 330.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:454

(1)

زندانى كردن ابو ذر در شام

آن صحابى بزرگوار، اعتراض بر عثمان را ادامه داد و از اين كار، رضاى خدا را در نظر داشت و جهان آخرت را مى طلبيد، نه از مرگ مى هراسيد و نه زندگى، او را مى فريفت، در حالى كه عثمان از او كينه به دل گرفته بود

و او را به شام تبعيد كرد.

(2) مورخان مى گويند: عثمان از حاضران در مجلس خود پرسيد و به آنان گفت: «آيا براى شخص جايز است كه از مال [بيت المال] بر دارد و هرگاه امكان پيدا كند، قضا نمايد؟».

(3) «كعب الاحبار» كه از افراد ويژه عثمان بود، به سخن آمد و فتوا به جواز اين كار داد.

اين امر بر ابو ذر گران آمد كه كعب با سرشتى يهودى كه اسلام آوردنش مورد شك بود، در امور دين دخالت كند، پس بر او بانگ زد: «اى فرزند دو يهودى! آيا تو دين ما را به ما ياد مى دهى؟».

عثمان به خشم آمد و به يارى كعب برخاست و بر ابو ذر بانگ زد: چقدر آزار تو فراوان كشته و اذيت تو به يارانم بسيار شده است؟ به سوى مكتبت در شام برو.

(4) پس دستور داد تا او را به شام تبعيد كنند و هنگامى كه به آنجا رسيد و منكرات و بدعتهاى معاويه را ديد، مشاهده كرد كه وى دست خود را در مصرف بيت المال- كه از زحمت مردم جمع شده بود- آزاد گذاشته، به انتقاد از وى پرداخت و زشتكاريهاى عثمان را ميان مسلمين فاش مى نمود. بر معاويه نيز اعتراض كرد هنگامى كه معاويه گفت: «مال، مال خداست» و به او گفت:

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:455

«مال، مال مسلمين است». و نيز در ساختن كاخ «الخضراء» بر او اعتراض نمود و به او گفت: «اى معاويه! اگر اين خانه از مال خدا باشد، خيانت و اگر از مال تو باشد، اسراف است ...».

(1) وى، مسلمين را به بيدارى و بر حذر بودن از سياست

اموى دعوت مى كرد و به مردم شام مى گفت: «به خدا قسم كارهايى انجام شده است كه من آنها را نمى شناسم. به خدا قسم آنها نه در كتاب خدا هستند و نه در سنّت پيامبرش.

به خدا قسم من حقّى را مى بينم كه خاموش و باطلى كه زنده گردانيده مى شود و راستگويى كه تكذيب و برترى كه بدون تقوا اعمال مى گردد و درستكارى كه ديگران بر او ترجيح داده مى شوند «1»».

(2) مردم، سخن وى را باور داشتند و گفتارش را تصديق مى نمودند. وى همچنان به روشنگرى اجتماعى ادامه مى داد و به احقاق محرومان فرا مى خواند و فقرا را تشويق مى كرد تا حقوقشان را از گروه حاكم بگيرند.

(3) معاويه طاغوت، هراسناك شد تا مبادا آتش انقلاب بر ضد وى شعله ور شود، پس مردم را از نشست و برخاست با وى منع كرد و خطاب به وى گفت:

«اى دشمن خدا! مردم را بر عليه ما مى شورانى و انجام مى دهى آنچه را انجام مى دهى!! اگر من بدون اجازه امير المؤمنين (يعنى عثمان) يكى از ياران محمد را مى كشتم، تو را كشته بودم!».

(4) آن قهرمان عظيم، بى اعتنا به قدرتش، به وى پاسخ داد و گفت: «من دشمن خدا نيستم و نه دشمن رسولش، بلكه تو و پدرت دشمنان خدا و رسولش هستيد.

به ظاهر اسلام آورديد و در باطن كافريد ...».

______________________________

(1) الانساب 5/ 52- 53.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:456

(1) ابو ذر، به فعاليتهاى اجتماعيش ادامه مى داد و دعوت به بيدارى اجتماع را دنبال مى كرد و مردم را به انقلاب، تشويق مى نمود. پس معاويه به خشم آمد و به عثمان نامه نوشت و او را از خطر ابو ذر آگاه نمود

و درخواست كرد تا او را از نزد وى منتقل نمايد. عثمان به وى نوشت كه او را بر سخت ترين و چموش ترين مركب حركت ده تا زجر و سختى ببيند.

(2) معاويه، وى را به همراه مزدورانى فرستاد كه نه جايگاهش را مى شناختند و نه مقامش را محترم مى شمردند و به وى اجازه نمى دادند كه اندكى از سختى، بياسايد و همچنان او را مى بردند تا آنجا كه پوست رانهايش كنده شد و نزديك بود كه بميرد.

(3) هنگامى كه به مدينه رسيد، فرتوت و ناتوان بر عثمان وارد شد. اما عثمان جفاكارانه با وى رو به رو گرديد و گفت: اين تو هستى كه چنين و چنان كردى؟! ابو ذر گفت: «من تو را نصيحت كردم اما تو مرا فريبكار دانستى و دوست تو را (يعنى معاويه) را نصيحت كردم و او نيز مرا فريبكار دانست».

عثمان بر او فرياد كشيد: دروغ گفتى، اما تو فتنه را مى جويى و آن را دوست دارى و تو شام را بر ما خراب كردى.

ابو ذر او را مورد نصيحت قرار داد و گفت: «از روش دو دوستت (يعنى ابو بكر و عمر) پيروى كن، در آن صورت كسى حرفى با تو نخواهد داشت». زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ج 1 456 زندانى كردن ابو ذر در شام ..... ص : 454

4) عثمان برخاست و بر او بانگ زد: اى بى مادر! تو را به آن چه كار! ابو ذر گفت: «به خدا قسم! من عذرى ندارم جز امر به معروف و نهى از منكر».

عثمان بر او فرياد كشيد و به آنان كه در مجلس او بودند، گفت: درباره اين پير دروغگوى به

من پيشنهاد دهيد كه او را كتك بزنم، به زندان بيندازم و يا اينكه

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:457

او را بكشم، زيرا جمع مسلمين را پراكنده ساخته و يا اينكه او را از سرزمين اسلام تبعيد كنم.

(1) امام امير المؤمنين عليه السّلام به خشم آمد و از عثمان انتقاد كرد و به او فرمود: «اى عثمان! شنيدم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را كه مى فرمود: در زير آسمان و بر روى زمين، راستگوتر از ابو ذر نبوده است».

ابو ذر، اعتنايى به عثمان نكرد و همچنان به دعوت خويش ادامه داد و اعتراض خود را دنبال مى كرد و به او مى گفت: «كودكان را به فرماندهى مى گمارى و از خويشانت حمايت مى كنى و فرزندان طلقا را نزديك مى گردانى؟» (2) وى همچنان آنچه را از رسول خدا در نكوهش امويان و درجه خطرشان بر اسلام، شنيده بود، براى مسلمين بيان مى كرد و مى گفت: «رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: هرگاه بنى اميه به سى مرد برسند، سرزمينهاى خدا را تيول خود مى سازند و بندگان خدا را به بردگى مى كشند و دين خدا را تباه مى سازند «1»».

عثمان، دستور داد تا كسى با ابو ذر نشست و برخاست ننمايد و رفت و آمد و سخن گفتن با وى را تحريم نمود، زيرا وى امر به معروف و نهى از منكر مى نمود و با او در سياست منكرش، همراهى نمى كرد.

(3)

زندانى ساختن ابو ذر در ربذه

«ابو ذر» به جهاد خويش و اعتراض بر سياست اموى ادامه داد و ستم امويان و آزار آنان نسبت به وى، عزمش را تضعيف نمى كرد.

عثمان كه از وى به ستوه آمده بود، تصميم گرفت او را

از سرزمينهاى

______________________________

(1) حياة الامام الحسن عليه السّلام 1/ 280- 282.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:458

اسلامى تبعيد كند و در محلى غير مسكون زندانى سازد. پس مأموران را به دنبال وى فرستاد و هنگامى كه ابو ذر حاضر شد، فورا خطاب به عثمان گفت: «واى بر تو اى عثمان! آيا رسول خدا را نديده اى؟ آيا ابو بكر و عمر را نديده اى؟ آيا شيوه آنان چنين بوده كه تو همچون جباران بر من ستم مى كنى ...».

(1) عثمان، سخن او را قطع كرد و بر او فرياد كشيد: از نزد ما از شهرهايمان خارج شو.

- «آيا تو مرا از حرم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بيرون مى كنى؟».

- آرى، در حالى كه بينى تو ماليده شده باشد.

- «به سوى مكه خارج شوم؟».

- نه.

- «به سوى بصره؟».

- نه.

- «به كوفه؟».

- نه.

- «به كجا خارج شوم؟».

- به ربذه، تا در آنجا بميرى! (2) پس به مروان دستور داد تا فورا او را به سوى ربذه بيرون برد و دستور داد تا او را با اهانت و خوارى خارج نمايد و بر مسلمين ممنوع كرد كه او را مشايعت و بدرقه نمايند ولى اهل حقيقت نپذيرفتند مگر اينكه با عثمان مخالفت كنند و فرمانش را زير پا نهند و لذا حضرت امير المؤمنين، حسنين، عقيل و عبد اللّه بن جعفر عليهم السّلام براى توديع وى شتافتند.

(3) مروان به سوى امام حسن عليه السّلام رفت و با شدت به وى گفت: هان اى

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:459

حسن! مگر نمى دانى كه عثمان، سخن گفتن با اين مرد را نهى كرده است؟ پس اگر نمى دانستى حالا بدان ....

امام امير المؤمنين

عليه السّلام به سوى مروان برخاست و بر دو گوش مركبش زد و بر او فرياد كشيد: «دور شو، خداوند تو را به سوى آتش دور كند».

مروان به سوى عثمان گريخت و او را از اينكه فرمانش اطاعت نشده و به وى تعدى گشته بود، با خبر ساخت.

(1)

سخنان حضرت امام امير المؤمنين عليه السّلام

امام امير المؤمنين عليه السّلام در كنار ابو ذر ايستاد و در حالى كه چشمانش پر از اشك بود، او را وداع كرد و اين كلمات را كه بيانگر شخصيت وى بودند، خطاب به وى بر زبان آورد:

(2) «اى ابو ذر! تو بخاطر خدا خشمگين گشتى، پس به كسى اميدوار باش كه برايش خشمگين شدى. اينها از تو بر دنيايشان ترسيدند و تو از آنها بر دينت ترسيدى. پس در دستشان رها ساز آنچه را كه از تو بر آن ترسيدند و با آنچه از آنها بر آن ترسيدى، بگريز كه آنها چه نيازمندند به آنچه از آنان بازداشتى و تو چه بى نيازى از آنچه تو را از آن بازداشتند و فردا خواهى دانست كه چه كسى برنده است و بر چه كسى بيشتر حسد خواهند برد؟ كه اگر آسمانها و زمين بر بنده اى بسته باشند و او پرهيزگار باشد، خداوند از آنها براى وى راه خروجى خواهد ساخت، جز حق، تو را مأنوس نسازد و جز باطل تو را به وحشت نيندازد، زيرا اگر دنياى آنها را مى پذيرفتى، تو را دوست مى داشتند و اگر چيزى از آن را با دندان خود مى بريدى، تو را ايمن مى ساختند ...».

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:460

(1) اين سخنان، انقلاب ابو ذر را روشن مى سازد كه براى حق و بخاطر

اصول بلند پايه اى بوده است كه اسلام آنها را آورده بود و آن قوم از وى بر دنيايشان ترسيدند و بخاطر اينكه آنان ثروتهاى امت را غارت نموده و با اقتصاد و سرنوشت آن بازى كرده بودند، از وى ترسيدند و امام اين روح پاك را در ابو ذر گرامى داشت و از او خواست تا با دين خود بگريزد تا از شرارتها و گناهان آن قوم در امان باشد؛ زيرا وى در آخرتش برنده و در روز ديدار خدا، خوشبخت خواهد بود و آنان زيانكارانى خواهند بود كه آتش، چهره هايشان را خواهد سوزاند و در آن جاويدان خواهند ماند.

(2)

سخنان امام حسن عليه السّلام

امام حسن عليه السّلام به سوى عمويش ابو ذر شتافت و با او مصافحه نمود و به گرمى وى را بدرود گفت و اين كلمات گرم را خطاب به او بر زبان آورد كه از درد و اندوه عظيم آن حضرت، حكايت مى كرد:

«عمو جان! اگر نبود كه براى وداع كننده شايسته است كه خاموش باشد و مشايعت كننده مراجعت كند، سخن كوتاه مى شد هر چند كه افسوس طولانى شود. و اين قوم، آنچه را مى بينى براى تو پيش آورده اند، پس دنيا را از خود فروگذار با يادآورى فارغ شدن از آن و سخت شدن شدتش را فراموش كن به اميد آنچه پس از آن خواهد بود و شكيبا باش تا اينكه به ديدار پيامبرت بروى در حالى كه از تو خشنود باشد».

(3)

سخنان امام حسين عليه السّلام

امام حسين به سوى ابو ذر رفت در حالى كه اندوه بر او تأثير عظيمى نهاده

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:461

بود، پس اين سخنان درخشان را خطاب به وى بر زبان راند:

(1) «عمو جان! خداوند تبارك و تعالى قادر است آنچه را مى بينى دگرگون سازد كه خداوند در هر روز، مشيّتى دارد. و اين قوم، دنيايشان را از تو بازداشتند و تو دينت را از آنها بازداشتى و تو چه بى نياز هستى از آنچه تو را مانع شدند و آنان چه نيازمندند به آنچه از آنها مانع گشتى، پس از خداوند، شكيبايى طلب كن و از ناشكيبى و آزمندى به خداوند پناه بر كه صبر از دين و كرم باشد و آزمندى، رزقى را پيش نيارد و ناشكيبى، اجلى را به تأخير نيندازد ...».

(2) چه كلمات برجسته اى هستند اين سخنان كه پرده از دشمنى

امويان نسبت به ابو ذر برمى دارند، زيرا آنان از وى بر دنيايشان ترسيدند و آنها از وى بر مقامهايشان بيمناك شدند و آن حضرت عليه السّلام وى را به صبر دستور داد و از ناشكيبى نهى فرمود كه اجلى را به تأخير نمى اندازد و امام با اين اخلاق عظيم در روز طف آراسته بود كه نه در برابر امويان خاضع شد و نه از برخورد با فاجعه هاى عظيم و مصيبتهاى بزرگ، ناشكيبا گشت.

(3)

سخنان عمار بن ياسر

«عمار بن ياسر» با چشمانى پر از اشك پيش آمد و با دوست و يار خود، ابو ذر وداع كرد و گفت: «خداوند آن كس را كه تو را به وحشت انداخته است، مأنوس نسازد و آنكه تو را هراسان ساخت، ايمن نفرمايد. به خدا قسم! اگر دنيايشان را مى خواستى، تو را امان مى دادند و اگر به اعمالشان راضى مى شدى، تو را دوست مى داشتند و چيزى مانع نشد مردم را كه سخن تو را بر زبان آورند جز اينكه به دنيا راضى شدند و از مرگ، هراسيدند و به قدرت جماعتشان مايل شدند

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:462

كه ملك از آن كسى است كه غالب شود، پس دينشان را به آنها بخشيدند و آن قوم دنيايشان را به آنها دادند، بنابراين، دنيا و آخرت را زيانكار گشتند و اين همان زيانكارى آشكار است ...».

(1) ابو ذر، به تلخى گريست و نگاه آخرين وداع را بر اهل بيت افكند، آنان كه برايشان اخلاص ورزيد و آنها نيز براى وى اخلاص داشتند، آنگاه با كلماتى كه سوز دلش در آنها هويدا بود چنين سخن گفت:

(2) «خداوند شما را اى اهل بيت رحمت! رحمت

نمايد كه هرگاه شما را ببينم، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را به ياد مى آورم. من در مدينه جز شما كس و كارى ندارم، من در حجاز بر عثمان سنگينى نمودم آن گونه كه در شام بر معاويه سنگينى كردم، او نمى خواست كه همسايه برادرش و دايى زاده اش در مصرين «1» شوم و مردم را بر عليه آنها بگردانم پس مرا به سرزمينى تبعيد كرد كه در آن براى يار و ياورى جز خداوند نيست و به خدا قسم! من جز خداوند ياورى نمى خواهم و با خداوند از هيچ وحشتى نمى هراسم ...».

(3) آنگاه، مركب ابو ذر به راه افتاد و به سوى ربذه حركت كرد تا از حرم خدا و حرم رسولش تبعيد شود در حالى كه قلبش از غم و اندوه فراق اهل بيت عليه السّلام پر بود، آنان كه يادگار رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در ميان امتش بودند.

(4) ابو ذر، به ربذه رفت تا در آنجا از گرسنگى بميرد، در حالى كه طلاى زمين در دست عثمان بود و آن را به بنى اميه و خاندان ابى معيط مى بخشيد ولى آن را بر ابو ذر تحريم كرد، او كه در هدايت و رفتار، شبيه حضرت عيسى مسيح فرزند مريم بود.

______________________________

(1) «مصرين» بصره و مصر را گويند.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:463

(1) هنگامى كه امير المؤمنين عليه السّلام از توديع ابو ذر بازگشت، گروهى از مردم به استقبال وى شتافتند و او را از خشم عثمان و ناراحتيش از آن حضرت باخبر ساختند، زيرا آن حضرت با اوامرش مخالفت كرده بود، چون عثمان، سخن گفتن و توديع با ابو

ذر را تحريم كرده بود.

حضرتش در پاسخ آنان فرمود: «خشم اسب بر افسار باشد» «1».

(2) عثمان به سوى امام رفت و بر او فرياد زد: چرا فرستاده ام را بازگرداندى؟

- «اما مروان، او به سوى من آمد تا مرا بازگرداند و من او را از بازگرداندن من بازگرداندم ولى امر تو را من بازنگرداندم ...».

- مگر نشنيده اى كه من مردم را از بدرقه كردن ابو ذر بازداشتم؟

- «آيا هر چيزى كه ما را به آن دستور دهى و طاعت خدا و حق در خلاف آن باشد، بايد از امر تو در آن پيروى كنيم؟».

- به مروان تاوان بده.

- «براى چه چيزى به او تاوان بدهم؟».

- ميان دو گوش مركبش را زده اى.

(3)- «مركب من آنجاست، اگر بخواهد آن را بزند آن گونه كه مركبش را مى زند، مى تواند چنين كند و اما من، به خدا قسم اگر مرا دشنام دهد، تو را به مانند آن دشنام خواهم داد، نه در آن دروغى مى گويم و جز حق چيزى نگويم».

عثمان: چرا تو را دشنام نگويد اگر او را دشنام داده باشى، به خدا قسم! تو نزد من از او برتر نيستى!!

______________________________

(1) مثلى است و براى كسى زده مى شود كه خشمى مى گيرد و از آن سودى عايدش نمى گردد.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:464

(1) امام از عثمان رنجيد كه اين گونه خاندانش را ديوانه وار دوست مى داشت و ميان وى كه نسبت به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به منزله هارون از موسى بود و ميان مروان حكم آن وزغ فرزند وزغ كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله وى را هنوز در صلب پدرش بود، لعنت كرده، برابر مى كند.

(2) امام

عليه السّلام برخاست و به عثمان گفت: «آيا اين گفته را به من مى گويى؟ و مرا با مروان برابر مى شمارى؟! من، به خدا قسم! از تو برترم و پدرم از پدر تو برتر و مادرم از مادر تو برتر است و اين تيرهاى من است كه آنها را كشيده ام ...».

عثمان، خاموش شد و نتوانست پاسخى بدهد و امام اندوهگين و دردمند با غمها و دردهايش، از آن محل دور شد.

(3)

3- عبد اللّه بن مسعود

عثمان، «عبد اللّه بن مسعود»، صحابى بزرگ را به شدت سركوب نمود و در آزار و ستم نسبت به وى بسيار كوشيد و علت آن همان بود كه در بحث از امارت وليد بن عقبه در كوفه به آن اشاره نموديم، زيرا عبد اللّه، هنگامى كه وليد از بيت المال قرض گرفت و آن را ادا نكرد، بر او اعتراض نمود و وليد اين موضوع را براى عثمان گزارش نمود و عثمان در اين مورد از عبد اللّه بن مسعود انتقاد كرد و وى از منصب خود استعفا نمود و به سوى مدينه حركت كرد و هنگامى كه به آنجا رسيد، عثمان بالاى منبر مشغول خطبه بود، وقتى او را ديد، خطاب به مسلمين گفت: «جانوركى زشت بر شما وارد شده كه بر غذاى هر كسى راه رود، دچار قى و اسهال مى گردد»! (4) ابن مسعود به وى پاسخ داد و گفت: «من آن نيستم، ولى من يار رسول

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:465

خدا صلّى اللّه عليه و آله در روز بدر و روز بيعت رضوان هستم».

(1) سخن عثمان، موجى از خشم و ناخرسندى در ميان مردم به وجود آورد و عايشه خشم خود

را اظهار نمود و گفت: اى عثمان! آيا اين را به يار رسول اللّه مى گويى؟! (2) عثمان به مأمورانش دستور داد تا آن صحابى عظيم را از مسجد خارج كنند و آنها وى را با بى حرمتى از مسجد خارج نمودند و ابو عبد اللّه بن زمعه يا يحموم، غلام عثمان به سوى او برخاست و او را بلند كرد به طورى كه پاهاى ابن مسعود در كنار گردنش حركت مى كردند، پس او را بر زمين زد و يكى از دنده هايش شكسته شد.

(3) امام امير المؤمنين عليه السّلام برخاست و خطاب به عثمان فرمود: «اى عثمان! آيا اين كار را با يار رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بخاطر گفتار وليد بن عقبه انجام مى دهى؟!».

عثمان گفت: «من با گفته وليد اين كار را نكردم، ولى زيد بن صلت كندى را به كوفه فرستادم و ابن مسعود به وى گفته: خون عثمان حلال است ...».

امام به وى پاسخ داد: «زبيد را كه مورد اعتماد نيست، در نظر گرفتى ...» «1».

امام، ابن مسعود را به خانه اش برد و از او مواظبت مى نمود تا اينكه از بيماريش بهبودى يافت و عثمان با وى قطع رابطه نمود و او را رها كرد و دستور داد تا در مدينه اقامت اجبارى داشته باشد و سهميه اش از بيت المال را نيز قطع نمود.

(4) ابن مسعود، بيمار شد و اين همان بيمارى بود كه بر اثر آن درگذشت، پس عثمان به عيادتش رفت و به او گفت: از چه چيزى شكايت دارى؟

______________________________

(1) الانساب 5/ 36.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:466

- از گناهانم.

- چه دوست دارى؟

- رحمت پروردگارم را.

- آيا طبيبى برايت

بياورم؟

- طبيب مرا بيمار ساخته است.

- مى خواهى سهميه ات را برايت بياورند؟

- آن وقت كه نيازمند آن بودم، مرا از آن محروم ساختى، اينك كه از آن بى نياز هستم، آن را به من مى دهى؟

- براى فرزندانت باشد.

- روزى آنها با خداوند است.

- اى ابو عبد الرحمن! براى من استغفار كن.

- از خداوند مى خواهم كه حق مرا از تو بگيرد «1».

(1) عثمان نزد وى بيرون رفت در حالى كه رضايت ابن مسعود را به دست نياورده بود. هنگامى كه حال وى سنگين شد، وصيت نمود كه عثمان بر او نماز نخواند و دوستش، عمار بن ياسر بر او نماز گزارد، وقتى كه از دنيا رفت، برگزيدگان صحابه به تجهيز و دفن او برخاستند و عثمان را باخبر نساختند و هنگامى كه عثمان مطلع شد، خشمگين گشت و گفت: شما بر من پيشى گرفتيد.

(2) عمار به وى پاسخ داد: «وصيت كرده بود كه تو بر وى نماز نخوانى ...».

______________________________

(1) حياة الامام الحسن عليه السّلام 1/ 275- 276.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:467

«ابن زبير» گفت:

لاعرفنك بعد الموت تندبنى و فى حياتى ما زودتنى زادى «1» «پس از مرگ، مى بينم كه بر من نوحه سرايى مى كنى در حالى كه هنگام زنده بودنم، غذايم را به من ندادى».

(1) در اينجا سخن در مورد جبهه مخالف به جهت اينكه عثمان اموال دولت را به خود اختصاص داد و آنها را زمانى كه گرسنگى و محروميت همه مناطق را در بر گرفته بود، به خاندان و خويشانش مى بخشيد، بر وى اعتراض نمودند، به پايان مى بريم.

مخالفان با وى معارضه نموده و در مخالفت با وى به شدت عمل كردند، زيرا وى سنّت خداى را تغيير

داد و بنى اميه و خاندان ابى معيط را بر گردن مسلمين تحميل نمود و پستهاى مهم دولت را به آنها اختصاص داد و همه خيرات سرزمينها را به آنان بخشيد.

(2)

انقلاب

«انقلاب» تا حد زيادى نتيجه پختگى اجتماعى بود و حالتى اصلاح طلبانه داشت، آن گونه كه «علايلى» مى گويد «2»، زيرا نارضايتى گسترده و خشم، عموميت يافته بود و جلسات و انجمنها درباره ستمهاى عثمان و استبداد وى در امور مسلمين و سركوبى نيكان سخن مى گفتند. صاحبان حل و عقد، فراهم آمدند و به همه شهرها نامه هايى نوشتند و از آنها كمك خواستند و درخواست

______________________________

(1) ابن كثير، تاريخ 7/ 163.

(2) الامام الحسين عليه السّلام.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:468

نمودند تا سپاهيانى را بفرستند كه نظام حاكم را واژگون نمايند، متن نامه آنها به مردم مصر چنين است:

(1) «از مهاجرين نخستين و باقيمانده شورا، به كسانى كه از صحابه و تابعين در مصر هستند، اما بعد: به سوى ما بياييد و خلافت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را دريابيد پيش از آنكه از دست صاحبانش به غارت برده شود، زيرا كتاب خدا دگرگون شده و سنّت پيامبرش تغيير يافته و احكام دو خليفه، تبديل گرديده است. پس ما به خدا سوگند مى دهيم هر كس را كه نامه ما را بخواند، از باقيماندگان اصحاب رسول اللّه و آنان كه به نيكى از آنها پيروى نمودند، به سوى ما بيايد و حق را براى ما بگيرند و به ما بدهند، پس به سوى ما بياييد اگر به خداوند و روز واپسين ايمان داريد تا حق را به شيوه روشنى كه با پيامبر خويش بر آن

بدرود گفتيد و خلفا را بر آن مفارقت نموديد، به پاى داريد كه حق ما را از ما گرفته اند و بر منافع ما مستولى شده اند و ميان ما و امرمان جدايى افكنده اند كه خلافت پس از پيامبرمان، خلافت نبوت و رحمت بود و امروز ملكى است به دندان گاز گرفته شده كه هر كس بر چيزى غالب شود، آن را مى خورد «1»».

(2) اين پيام، حوادث خطرناكى كه حكومت عثمان مرتكب شده بوده را بيان مى كند و آنها عبارتند از:

1- تبديل كتاب خدا و الغاى احكام و دورى از اصولش.

2- تغيير سنّت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و بى توجهى به مقررات اقتصادى و اجتماعى آن.

3- دگرگونى احكام دو خليفه.

______________________________

(1) الامامة و السياسة 1/ 37- 38.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:469

4- به خود اختصاص دادن قدرت حاكم منافع دولت را و انفاق آنها براى اميال و منافع خاصه خودشان.

5- انحراف خلافت اسلامى از مفاهيم خيرخواهانه آن به حكومتى خشن كه توجهى به اهداف امت نداشته است.

نيكان و مصلحان مناطق مختلف بر آن شدند كه هيأتهايى را به مدينه بفرستند تا از اوضاع خليفه و حالتهاى وى مطلع شوند.

(1)

پيام ديگرى به مرزداران

جبهه مخالف، پيام ديگرى براى كسانى از صحابه فرستادند كه در مرزها مستقر بودند و از آنها خواستند تا براى سرنگونى نظام حاكم به مدينه بيايند، نصّ آن پيام چنين است:

«همانا شما براى جهاد در راه خداوند عز و جل خارج شده و طالب دين محمد صلّى اللّه عليه و آله هستيد در حالى كه دين محمد را خليفه تان تباه كرده است، پس آن را به پاى داريد ...» «1».

اين پيام، دلها را به آتش كشيد و

جانها را از خشم و غضب بر عثمان به جوش و خروش آورد.

(2)

هيأتهاى مناطق مختلف

اشاره

مردم سرزمينهاى اسلامى به نداى صحابه پاسخ مثبت دادند و هيأتهاى

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 4/ 367، كامل 3/ 168.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:470

خود را براى بررسى اوضاع و آگاه شدن بر حوادث، به مدينه فرستادند. اين هيأتها عبارت بودند از:

(1)

الف- هيأت مصرى

مصر، هيأتى را كه تعداد اعضاى آن چهار صد نفر و به قولى بيشتر بوده اند، به رهبرى «محمد بن ابو بكر و عبد الرحمن بن عديس بلوى» فرستادند.

(2)

ب- هيأت كوفى

كوفه، هيأت خود را به رهبرى «مالك اشتر، زيد بن صوحان عبدى، زياد بن نضر حارثى و عبد اللّه اصم عامرى» فرستاد كه همگى تحت رياست «عمرو بن اهتم» بودند.

(3)

ج- هيأت بصرى

بصره، يكصد نفر را به رهبرى «حكيم بن جبله» فرستاد و سپس پنجاه نفر ديگر را اعزام نمود كه ذريح بن عباد عبدى، بشر بن شريح قيسى، ابن المحرش» و افراد ديگرى از بزرگان و اعيان در ميان آنها بودند.

صحابه، از هيأتها استقبال نموده با احترام و بزرگداشت با آنها روبه رو شدند و كارهاى عثمان را براى آنان شرح داده آنها را تشويق مى نمودند تا او را خلع نموده مجازات كنند.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:471

(1)

ياد داشت مصريان به عثمان

هيأت مصرى تصميم گرفت كه ياد داشتى به عثمان بدهند و از او بخواهند كه توبه نمايد و در سياست و رفتار خود به راه راست برود. متن آن ياد داشت چنين بود:

«اما بعد: بدان كه خداوند چيزى را در قومى دگرگون نمى سازد مگر اينكه آنچه را در خود دارند، دگرگون نمايند. پس، خداى را، خداى را و باز خداى را، خداى را كه تو به راه دنيا هستى، پس آخرت را همراه آن به پاى دار و سهم خود را از آخرت فراموش مكن كه دنيا براى تو روا نباشد و بدان كه ما براى خدا هستيم و براى خدا خشم مى گيريم و در راه خدا خشنود مى شويم و ما شمشيرهايمان را از دوشهايمان بر نمى داريم تا اينكه توبه اى آشكار از تو به ما برسد و يا گمراهى تو براى همه روشن شود. و اين سخن ما براى تو مسأله ما با تو است و عذر ما با تو را خداوند دارد و السلام ...» «1».

(2) عثمان، مضطرب گشت و نامه را به دقت خواند در حالى كه انقلابيون وى را در ميان گرفته بودند، پس مغيره

به سوى وى شتافت و از او اجازه خواست تا با آنها سخن بگويد و او، وى را اجازه داد، اما هنگامى كه به آنها نزديك شد، بر او فرياد زدند: «اى اعور! برگرد».

و باز بر او بانگ زدند: «اى فاجر! برگرد».

بار سوم بر او فرياد كشيدند: «اى فاسق! برگرد».

(3) مغيره، ناكام و خوار شده، در حالى كه در سفارت خويش شكست خورده بود، مراجعت نمود و عثمان، عمرو بن عاص را فراخواند و از او خواست تا با آن

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 4/ 369. الانساب 5/ 64- 65.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:472

قوم، سخن بگويد. او نيز به نزد آنها رفت و بر آنها سلام كرد، اما آنان سلام وى را پاسخ ندادند، زيرا از فسق و فجور وى آگاه بودند، آنها به وى گفتند: «اى دشمن خدا! برگرد».

«اى فرزند زن آنچنانى! برگرد كه تو نزد ما نه امين هستى و نه در امان خواهى بود».

وى ناكام از مأموريت خود بازگشت در حالى كه آنها سخن وى را نشنيده و با توهين و استحقار با وى رو به رو شده بودند.

(1)

عثمان از امام كمك مى طلبد

عثمان، دانست كه جز امام امير المؤمنين عليه السّلام پناهى ندارد، پس از وى پناه جست و از آن حضرت خواست تا آن قوم را به كتاب خدا و سنّت پيامبرش فرا خواند، امام، پس از اينكه از وى تعهدها گرفت كه به عهد خود وفا كند، اين درخواست او را پذيرفت و به سوى انقلابيون رفت، در حالى كه تضمينى براى همه درخواستهايشان با خود داشت. آنها هنگامى كه وى را ديدند، گفتند:

«برگرد».

امام: «كتاب خدا، به شما داده مى شود و از هر

چه موجب خشمتان شده است، از شما گله، پذيرفته مى گردد».

گفتند: «آيا شما اين را ضمانت مى كنيد؟».

امام: «آرى».

گفتند: «پذيرفتيم».

(2) آنگاه بزرگان و اشراف آنان همراه امام آمدند و بر عثمان وارد شدند و از

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:473

اينكه در امور مسلمين كوتاهى نموده بود، از او گله نموده سرزنشش كردند و از او خواستند كه سياست و رفتار خود را تغيير دهد و ميان مسلمين به حق رفتار كند.

وى پذيرفت و آنها از او خواستند تا در اين مورد نامه اى برايشان بنويسد و او قبول كرد و اين نامه را براى آنان نوشت:

(1) «اين نامه اى است بنده خدا، عثمان، امير مؤمنان، براى كسانى كه از مؤمنين و مسلمين بر او اعتراض كرده اند كه براى شماست اينكه طبق كتاب خدا و سنّت پيامبرش در ميان شما عمل كنم، به محروم، داده شود و آنكه هراسان باشد، ايمن گردد و تبعيدى، بازآورده شود و در فرستادن لشكرها مردم را به زحمت نيندازد و سهم مردم را از درآمدها فراهم كند و على بن أبي طالب براى مؤمنين و مسلمين ضامن باشد و انجام اين تعهد بر عهده عثمان است».

(2) بر اين نوشته، زبير بن عوام، طلحة بن عبيد اللّه، سعد بن مالك بن ابى وقاص، عبد اللّه بن عمر، زيد بن ثابت، سهل بن حنيف، ابو ايوب و خالد بن زيد، گواهى دادند و آن را در ذى قعده سال 35 هجرى نوشت.

(3) آن گروه، نامه را گرفتند و به سوى افراد خويش رفتند و امام امير المؤمنين عليه السّلام از عثمان خواست تا به سوى مردم خارج شود و انجام درخواستهايشان را براى آنان اعلام نمايد

و او نيز چنين كرد و با آنان عهد و ميثاق خدا بست كه ميان آنها طبق كتاب خدا و سنّت پيامبرش رفتار نمايد و سهم آنان از درآمدهاى عمومى را فراهم سازد و آن را به كسى از خويشانش اختصاص ندهد.

مصريان نيز عازم سرزمين خود شدند.

(4)

پيمان شكنى عثمان

عثمان، پيمانى را كه تعهد كرده بود، نقض نمود و به تعهدات خود براى

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:474

مسلمين وفا نكرد. مورخان مى گويند كه سبب در اين مورد، مروان بوده كه مشاورت و وزارت وى را داشت و بر او وارد شد و او را بر آنچه انجام داده بود، سرزنشها نمود و به وى گفته بود:

(1) «سخن بگو و به مردم اعلام كن كه مردم مصر بازگشته اند و آنچه در مورد پيشوايشان به آنها رسيده بيهوده بوده است، زيرا سخن تو در شهرهاى مختلف منتشر مى شود، پيش از آنكه مردم از سرزمينهايشان به سوى تو سرازير شوند و كسانى نزد تو بيايند كه نتوانى آنان را دور سازى ...».

(2) عثمان، از پذيرفتن نظر وى خوددارى نمود، زيرا او از عثمان مى خواست تا با خودش به تناقض برخيزد و غير از حق، چيزى بگويد. اما مروان همچنان با او سخن مى گفت و وى را از عاقبت آنچه انجام داده بود، بر حذر مى داشت و از سرانجام كارها مى ترساند و عثمان نيز نه اراده محكمى داشت و نه عزمى ثابت، بلكه وى بازيچه اى در دست مروان بود، پس نظر او را پذيرفت و بالاى منبر رفت و خطاب به مردم گفت:

(3) «اما بعد: به اين عده از مردم، مطلبى در مورد پيشوايشان رسيده بود و هنگامى كه مطمئن

شدند كه آنچه به آنها رسيده بود، بيهوده است، به شهرهاى خود بازگشتند ...».

(4) مسلمين به انتقاد از او برخاستند و عمرو بن عاص بر او فرياد كشيد: «اى عثمان از خدا بترس كه تو به كارهاى خطرناك و كشنده اى دست زده اى و ما نيز همراه تو به آنها دچار شده ايم، پس به سوى خدا توبه كن، ما هم به همراه تو توبه مى كنيم».

(5) عثمان بر او بانگ زد: اى فرزند زن آنچنانى! آيا تو اينجا هستى؟ به خدا قسم از وقتى كه تو را از كارت كنار گذاشته ام، جبّه ات شپش زده است!

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:475

فريادهاى اعتراض از هر سوى آن جلسه برخاست كه يك صدا مى گفتند:

«اى عثمان از خدا بترس! اى عثمان از خدا بترس!».

(1) اعصاب عثمان فرو ريخت و قدرتش از هم پاشيد و در پاسخ، سرگردان و چاره اى نداشت جز اينكه بار ديگر از آنچه انجام داده بود، اظهار توبه كند و در حالى كه خسته و كوفته بود، از منبر پايين آمد و به سوى خانه خويش رفت «1».

(2)

عثمان از معاويه كمك مى طلبد

هنگامى كه براى انقلابيون معلوم گرديد كه وى از سياست خود دست بر نمى دارد و بدون هيچ تغيير و تبديلى به روش خود ادامه مى دهد، او را محاصره كرده از او خواستند كه از مقام خود استعفا دهد، ولى او نپذيرفت و تصميم گرفت از معاويه كمك بگيرد و او براى وى نيروى نظامى بفرستد تا او را از انقلابيون حفظ كنند. پس اين نامه را به وى نوشت: «اما بعد: مردم مدينه كافر شده و دست از اطاعت بر داشته و بيعت را شكسته اند بنابراين، رزمندگانى از اهل

شام به هر وسيله براى من بفرست ...» «2».

(3) نامه را «مسور بن مخرمه» نزد معاويه برد و هنگامى كه معاويه نامه را خواند، مسور به وى گفت: اى معاويه! عثمان كشته مى شود، پس در آنچه به تو نوشته است دقت كن ...».

(4) معاويه واقعيت امر و آنچه را در دل خود داشت، به صراحت با وى در ميان گذاشت و گفت: اى مسور! من آشكارا مى گويم كه عثمان در آغاز، آنچه را

______________________________

(1) طبرى، 4/ 356 و 360. الانساب 5/ 74.

(2) ابن اثير، كامل 3/ 170. يعقوبى، تاريخ 2/ 152.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:476

خداوند و رسولش، دوست مى داشتند و مى پسنديدند عمل مى كرد ولى بعدا دگرگون گشت و خداوند نيز وضع او را دگرگون ساخت. حال آيا براى من ممكن است چيزى را كه خداوند عزّ و جل تغيير داده است، برگردانم؟ «1» (1) معاويه، به درخواست وى پاسخ مثبتى نداد و بنا به آنچه مورخان مى گويند: منتظر كشته شدن وى بود تا از خون او، وسيله اى براى دستيابى به حكومت و قدرت بسازد آنجا كه الطاف و مساعدتهاى او را در حق خود و خاندانش ناديده گرفت.

(2) «دكتر محمد طاهر دروش» مى گويد: «اگر در قتل عثمان، گناهى باشد، اين گناه بر معاويه است و خون وى بر گردن او و مسئوليتش در آن مورد قابل دفاع نيست، زيرا وى سزاوارترين مردم به عثمان و مهمترين دولتمردان حكومت وى بود كه او را براى مشاوره در آن امر فراخواند در حالى كه وى باهوشترين هوشمندان بود، اما نه با رأى خود به ياريش برخاست و نه با سربازانش از او دفاع كرد و همچون

ديگران، منتظر ماند زندگى عثمان كه طولانى شده بود، به سرآيد و گذاشت تا گذشت ايّام، سرنوشت او را رقم بزنند و پايان كارش را معلوم نمايند پس اگر براى كسى جايز باشد كه گمانى به على يا طلحه و زبير و ديگران در تقصير نسبت به عثمان ببرد، معاويه خود مقصر خواهد بود و اگر روا باشد در آنچه پيش آمد، كسى غير از عثمان ملامت شود، اين معاويه است كه بايد ملامت گردد ..».

(3) به هر حال، وقتى كه معاويه پاسخ دادن به عثمان را به درازا كشاند، وى نامه اى به «يزيد بن كرز» والى اهل شام نوشت و آنها را به رفتن به سوى وى تشويق نمود تا او را از انقلابيون برهانند و هنگامى كه نامه اش به آنها رسيد، براى

______________________________

(1) الفتوح 2/ 218.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:477

پاسخ دادن به درخواستش به فرماندهى «يزيد قسرى» شتافتند اما معاويه به او دستور داد تا در «ذى خشب» اقامت نمايند و از آنجا نگذرند. او نيز سپاه را در آن قسمت متوقف ساخت تا اينكه عثمان به قتل رسيد.

(1) عثمان، نامه هاى ديگرى به مردم شهرها و به كسانى كه براى موسم حج به مكه آمده بودند، نوشت و از آنها خواست تا به ياريش بشتابند اما آنان فراخوانيش را نپذيرفتند، زيرا از اعمالى كه عثمان مرتكب شده بود، با خبر بودند.

(2)

محاصره عثمان

انقلابيون، عثمان را محاصره كردند در حالى كه هيأت مصرى پس از كشف توطئه خطرناكى كه بر ضد آنها ترتيب يافته بود، نزد آنان بازگشته بود. آنان عثمان را محاصره كرده و براى سقوط وى شعار مى دادند و از او مى خواستند

كه از مقام خود استعفا دهد در حالى كه مروان بن حكم، آتش انقلاب را در دلهايشان شعله ور ساخته بود، زيرا از بالاى خانه خطاب به آنان گفته بود: «چه مى خواهيد؟ گويى براى غارت كردن آمده باشيد، اين چهره ها دگرگون شود، مى خواهيد ملك ما را از دستمان خارج كنيد، از نزد ما خارج شويد ...».

صبر انقلابيون به سر آمده و بر كشتن وى مصمّم شده و بر آن بودند كه بدنش را قطعه قطعه كنند و او را نابود سازند.

(3) سخنان مروان به اطلاع امام امير المؤمنين عليه السّلام رسيد و به سرعت نزد عثمان رفت و به او فرمود: «از مروان راضى نشدى و از تو راضى نگشت مگر با منحرف كردن تو از دين و از عقلت، همچون شتر كاروان كه هركجا كشيده شود

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:478

مى رود، به خدا قسم! مروان نه در دينش و نه در جانش، صاحب نظر نيست، سوگند به خدا! تو را مى برد و برنمى گرداند و من بعد از اين براى گله كردن از تو نخواهم آمد، تو شرف خود را از بين بردى و خود را گرفتار ساختى».

(1) امام او را گذاشت و از نزد وى رفت. پس «نائله» همسر عثمان، به امويان گفت: «به خدا قسم! شما او را مى كشيد و كودكانش را يتيم مى سازيد».

پس روى به عثمان نمود و او را نصيحت كرد كه از مروان روى گرداند و از او اطاعت نكند. وى به عثمان گفت: تو اگر از مروان اطاعت كنى، تو را مى كشد».

(2) انقلابيون او را احاطه نموده، آب و غذا را از او مانع شدند و وى را محاصره نمودند، در

حالى كه وى بر سياستش اصرار مى ورزيد و از آن دست بر نمى داشت. دلها از كينه و دشمنى با وى لبريز گشته بود، آنجا كه وى بخاطر اطاعت از مروان و تن دادن به خواستهاى بنى اميه، در حق خويش مرتكب جنايت شده بود.

(3)

يوم الدار «1»

آتش انقلاب، زبانه كشيد و شعله هايش فروزان گشت، زيرا انقلابيون، خانه عثمان را محاصره نموده و مروان به سوى آنان خارج شده بود كه «عروة بن شييم ليثى» به سوى وى شتافت و با شمشير بر پشت او زد و او به روى خود بر زمين افتاد و «عبيد بن رفاعه زرقى» به سوى او رفت و مى خواست با چاقويى سر از تنش جدا سازد، اما «فاطمه ثقفيه» كه مادر رضاعى او بود، وى را سرزنش

______________________________

(1) يعنى «روز خانه»، اصطلاحى است در تاريخ براى روزى كه به خانه عثمان حمله ور شدند. (م)

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:479

كرد و گفت: «اگر كشتن او را مى خواهى، وى را كشته اى پس گوشتش را مى خواهى چه كنى كه او را سر مى برى؟» و او از وى خجالت كشيد و او را رها كرد و مردم به سوى عثمان پيش رفتند و بر بام خانه راه يافتند و كسى نزد او نبود، زيرا دلها از او رميده و جانها از وى متنفر شده بودند. او را با سنگ زدند و فرياد كشيدند: «ما تو را با سنگ نمى زنيم، خداوند تو را مى زند».

عثمان به آنان پاسخ داد: اگر خداوند مرا مى زد، از من به خطا نمى رفت.

(1) بعضى از امويان نزد او جمع شده، از وى دفاع مى كردند و جنگ سختى ميان آنان و انقلابيون روى داد،

در حالى كه «خالد بن عقبة بن ابى معيط» از صحنه نبرد گريخته بود. «عبد الرحمن بن سيحان» درباره او مى گويد:

يلوموننى فى الدار ان غبت عنهم و قد فر عنهم خالد و هو دارع «مرا در مورد يوم الدار ملامت مى كنند كه همراهشان نبوده ام، در حالى كه خالد زره بر تن داشت از نزد آنها گريخته بود».

از ياران عثمان، «زياد بن نعيم فهرى، مغيرة بن اخنس، نيار بن عبد اللّه اسلمى» و ديگران كشته شده بودند.

(2)

حمله به عثمان

پس از اينكه بنى اميه و خاندان ابى معيط از نزد عثمان فرار كردند، انقلابيون او را محاصره كرده و جمعى از مسلمين بر او يورش بردند كه در پيشاپيش آنان، «محمد بن ابو بكر» بود. او با دست خود، ريش او را گرفت و به او گفت: «اى نعثل! خداوند تو را رسوا ساخت».

- من نعثل نيستم، بلكه بنده خدا و امير مؤمنان هستم!- «معاويه و فلان و فلان، چه سودى به تو رساندند؟».

- اى برادرزاده ام! ريش مرا رها كن، زيرا پدرت آنچه را گرفته اى به دست

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:480

نمى گرفت.

- «آنچه براى تو دارم از گرفتن ريش تو سخت تر است».

(1) پس پيشانى او را با سرنيزه اى كه در دست داشت، زخمى ساخت و كنانة بن بشر، سر نيزه هايى را كه در دست داشت بالا برد و در بيخ گوش عثمان فرو كرد به طورى كه در حلق وى داخل شد و آنگاه او را با شمشير زد و عمرو بن حمق خزاعى به سوى او برخاست و بر سينه اش نشست در حالى كه هنوز رمقى در او بود، پس وى را نه بار ضربه زد و

عمير بن ضابئ دو دنده از دنده هايش را شكست و كوشيدند تا سر از تنش جدا كنند كه دو همسرش، «نائله و دختر شبيبة بن ربيعه» خود را بر او انداختند پس ابن عديس دستور داد او را براى آنها رها كنند «1».

(2) عثمان را تنى بى جان افتاده بر زمين رها كردند و انقلابيون اجازه دفن او را نمى دادند و «صفدى» گفته است: آنها وى را سه روز بر مزبله اى انداختند «2» تا وى را تحقير و توهين بيشترى كرده باشند. پس بعضى از خاصان وى با امام امير المؤمنين عليه السّلام سخن گفتند تا در مورد دفن وى نزد انقلابيون وساطت كنند.

امام با آنان سخن گفت و آنان اجازه دفن عثمان را دادند «3».

(3) «جولد تسهير» درباره تدفين وى چنين مى گويد: «جنازه او را بدون غسل، بر (لنگه) درى گذاشتند به طورى كه سر او به شدت كوبيده مى شد و حاملان آن به سرعت قدم برمى داشتند و در تاريكى شب او را شتابان مى بردند در حالى كه

______________________________

(1) العذير 9/ 206.

(2) تمام المتون، ص 79.

(3) حياة الامام الحسن عليه السّلام 1/ 303.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:481

سنگها بر او پرتاب مى شد و نفرينها به دنبالش بود و او را در حش كوكب «1» به خاك سپردند و انصار اجازه نداند كه عثمان در مقابر مسلمين دفن شود «2». اما دو غلام او كه همراهش كشته شدند، آنها را كشيدند و بر تپه ها انداختند و سگان آنها را خوردند «3».

(1) بارى، انقلاب بر ضد عثمان، انقلابى اجتماعى بود كه دست كمى از برجسته ترين انقلابات اصلاحگرانه- كه تاريخ آنها را شناخت نداشته و هدف آن پايان دادن

به تسلط حاكمان و منع آنان از استبداد در امور مردم و بازگرداندن زندگى اسلامى به مسير طبيعى آن بود.

(2)

پس مانده هاى حكومت عثمان

حكومت عثمان، بسيارى از پيامدهاى زشت را به دنبال داشت كه مسلمين به شدت گرفتار آنها شدند، زيرا آتش فتنه ها را در سرتاسر مناطق، شعله ور ساخت و براى مسلمانان، سختيها و مصيبتهايى را موجب شد كه ما به اختصار، از حوادث بزرگى كه در نتيجه حكومت وى بر جهان اسلام عارض شد، سخن مى گوييم و آنها عبارتند از:

(3) 1- حكومت عثمان، بى توجهى به قانون و راكد نمودن قوه قضائيه را به عمد موجب شد، زيرا افراد خاندان اموى در بسيارى از تصرفات و اعمالشان مقررات قانونى را ناديده گرفتند و موضع عثمان در برابر آنها به صورت بى

______________________________

(1) «حش كوكب»، نام باغى براى يهوديان بود كه مردگان خود را در آن به خاك مى سپردند.

(2) العقيدة و الشريعة فى الاسلام، ص 45.

(3) حلبى، سيره.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:482

تفاوتى و مسامحه گرى جلوه گر مى شد و هيچ گونه اقدام قاطعى بر عليه آنها اتخاذ نمى كرد، بلكه كارهاى آنان را تأييد و خطاهايشان را تأويل مى نمود كه مادر مباحث قبلى به اين امر اشاره نموديم و نتيجه مستقيم آن گسترش هرج و مرج در رفتار و فساد اخلاق و نافرمانى در برابر قانون بود.

(1) 2- حكومت عثمان، تصدى حكومت را به عنوان وسيله اى از وسايل اصلاح اجتماعى به كار نگرفت، بلكه آن را وسيله اى براى ثروت اندوزى و بهره كشى و تسلط بر ملتها قرار داد كه اين امر سبب شد تا بسيارى از گروهها به حكومت به عنوان غنيمت و وسيله اى براى بهره بردن از نعمتها و خيرات دنيا

بنگرند و اين موضوع موجب شد تا گروهها و افرادى به سوى رسيدن به حكومت و قدرت، خود را به هلاكت اندازند، مثلا طلحه، زبير، معاويه، عمرو عاص و ديگران هيچ هدف انسانى يا اجتماعى در تمردشان بر ضد حكومت امام امير المؤمنين عليه السّلام نداشتند، بلكه آنان در طلب حكومت و خلافت، سر از پا نمى شناختند و سرپيچى آنان تضعيف روحيه دين طلبى و تزلزل ايمان در دلها و گسترش احزاب نفع پرستانه را به دنبال داشت كه ميان جامعه اسلامى و حكومت قرآن، جدايى افكند.

(2) 3- حكومت عثمان، طبقه اى اشرافى به وجود آورد كه رفاه طلبى و خود بزرگ بينى را گسترش داد و در راه لذت جويى و شهوت طلبى، سر از پا نمى شناخت و از ميان آنها، خاندانهاى قريشى بودند كه غرق در اموال شدند و در مصرف آنها سرگردان ماندند در زمانى كه طبقات مختلف اجتماعى از تنگدستى و حرمان، رنج مى بردند و اين امر به قيام مصلح بزرگ، ابو ذر، يار رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله بر ضد سرمايه دارى قريش منجر شد كه به طور غير مشروع ثروت اندوزى كرده بودند و او ملّى كردن آن را درخواست مى نمود تا به خزانه مركزى بازگردد و در راه

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:483

توسعه زندگى اقتصادى و بالا بردن درآمد فردى و از بين بردن فقر و نيازمندى همه بخشهاى اجتماع، مطابق آنچه اسلام مى خواهد، انفاق شود.

(1) 4- حكومت عثمان، عصبيتهاى قبيله اى را كه اسلام با آنها مبارزه كرده بود، زنده ساخت، زيرا عثمان براى تقويت خاندان خود و گسترش نفوذ و حمايت از آن در مقابل قانون كوشيد و

همه وسايل قدرت را به آن بخشيد به طورى كه خاندانهاى عربى به شكل گيرى گروهى روى آوردند و تعصبهاى جاهلى در فخرفروشى به عظمت پدران و افتخار به اصل و نسبها و ديگر مسائل، عموميت يافت كه در مباحث اين كتاب به آن خواهيم پرداخت.

(2) 5- سودجويان، براى رسيدن به حكومت و تكيه بر قدرت شمشير، روى آوردند بدون اينكه توجهى به اراده امت در بين باشد.

«ژوليوس فلهوزن» مى گويد: «و از آن هنگام است كه شمشير، حرف آخر را در امر رياست حكومتهاى تئوكراسى دارا شد و باب فتنه گشوده گشت و پس از آن هيچ گاه كاملا بسته نگرديد و در آن وقت، حفظ وحدت در وجود شخص امامى در رأس گروه، مگر غالبا در ظاهر و به زور و اجبار، ممكن نبود و حقيقت اين است كه جماعت از هم پاره گشت و به صورت گروهها و احزابى در آمد كه هر كدام مى كوشيد تا قدرت سياسى خود را تحميل نمايد و براى تأييد امام خود بر عليه امامى كه فعلا حاكم بود، به شمشير دست يازد ... «1»».

(3) طمع ورزيهاى سياسى، منتشر گشت و سودجويان براى رسيدن به مسند قدرت، خود را به آب و آتش مى زدند و اين امر به گسترش فتنه و هرج و مرج در همه مناطق منجر شد.

______________________________

(1) تاريخ الدولة العربية، ص 50- 51.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:484

(1) 6- كوس و كرناى خونخواهى عثمان و به كارگيرى آن به عنوان شعارى براى فتنه، خونريزى و تمرد در برابر قانون، نه تنها از سوى امويان بلكه از سوى همه گروههايى كه به حكومت طمع مى ورزيدند، همچون طلحه، زبير، عايشه و

ديگران از كسانى كه به طور مؤثر در قيام بر ضد عثمان مشاركت داشتند و در راه اين طمع ورزيهاى كم ارزش، جويهايى از خونهاى پاك روان ساختند و از دست دادن عزيزان و سوگوارى در جاى جاى ميهن اسلامى گسترده شد.

(2) اينها بعضى از پيامدهاى حكومت عثمان است كه بدون شك، تأثيرى عميق در دگرگونى حوادث داشت و جامعه را به سوى طمع ورزيهاى سياسى و گسترش فرصت طلبى و قدرت جويى به شكلى فاجعه آميز، سوق داد كه به مبارزه اى شديد بر سر قدرت انجاميد و حكومت دينى را به سلطنتى، تغيير داد و اعتنايى به امور اسلام و اجراى اهداف آن نداشت. و نيز ميان مسلمين و اهل بيت عليهم السّلام جدايى افكند، آنها كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بر امامت آنان به نص تأكيد نمود و امت را به پيروى از آنان سفارش فرمود كه آن قدسيت اهل بيت، به شكلى آشكار درهم كوبيده شد و قدرتهاى حاكمى كه پس از حكومت خلفا پديد آمدند، در پاره پاره كردن بدنها و سركوبى آنان پرداختند و در مورد آنها خويشاوندى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را كه بيش از هر چيزى شايسته رعايت است، مورد توجه قرار ندادند.

(3) در اينجا يك مطلب باقى مانده و آن اين است كه امام حسين عليه السّلام در روزگار عثمان در عنفوان جوانى بود و مورخان مى گويند كه آن حضرت به سپاه اسلامى كه براى فتح طبرستان در سال 30 هجرى به فرماندهى «سعيد بن عاص» مى رفت، پيوست و آن سپاه به خوبى عمل كرد و خداوند فتح و ظفر نصيبش

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:485

ساخت

و پيروزمند مراجعت نمود «1»، ولى اشاره ديگرى در مورد امام حسين عليه السّلام در آن دوره به نظر ما نرسيده و شايد سبب اين باشد كه خاندان نبوى از جبهه مخالف حكومت عثمان بود و نقش مؤثرى در انتقاد از سياست وى ايفا كرد و عثمان جام غضبش را بر ياران امام امير المؤمنين عليه السّلام همچون ابو ذر، عمار و ابن مسعود، فرو ريخت و در ستم و آزار آنان كوشيد و امام حسين عليه السّلام آن حوادث هولناك را مى ديد و دردهايى بر دردهاى او افزود و حقيقت اجتماع و جهت گيريهايش را به وى شناساند.

(1) بعضى از مورخان ادعا كرده اند كه امام حسن و امام حسين عليهما السّلام از عثمان دفاع كردند هنگامى كه انقلابيون او را در محاصره گرفته بودند. و ما به صورتى موضوعى، عدم صحت اين امر را در كتابمان «حياة الامام الحسن عليه السّلام» مدلل ساختيم. و در اينجا سخن از حكومت عثمان پايان مى يابد.

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 4/ 269. العبر 2/ 135، ولى صاحب فتوحات اسلامى، پيوستن امام حسين عليه السّلام به آن سپاه را ذكر ننموده است.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:487

(1)

روزگار حضرت امام امير المؤمنين عليه السّلام

اشاره

انقلاب بر عليه عثمان، پيروزى عظيمى را براى مسلمين محقق ساخت، زيرا بهره كشى و بازى با مقدرات امت را پايان داد و فريبكارى و ظلم اجتماعى را نابود كرد و تخت حكومت طاغوت را درهم كوبيد و براى امت، مهمترين چيزى را كه از جهت تحقق عدالت، رفاه و امنيت، انتظار داشت، به بار آورد.

(2) آن انقلاب، مسائل سرنوشت ساز امت را در نظر داشت كه مهمترين آنها نامزد كردن حضرت امام امير المؤمنين عليه

السّلام براى منصب حكومت بود. و مورخان مى گويند كه انقلابيون و ديگر نيروهاى مسلّح، پيرامون امام جمع شدند و براى زنده ماندنش شعار مى دادند و فرياد مى كشيدند: «لا امام لنا غيرك، جز تو، ما را امامى نيست».

(3) طبقات مختلف مردم، دريافتند اين امام است كه آرزوها و اهداف آنان را محقق مى سازد و كرامتشان را به آنها بازمى گرداند و در سايه حكومت آن حضرت از آزادى، مساوات و عدالت برخوردار خواهند بود و لذا بر انتخاب آن حضرت و سپردن امور خلافت به دست ايشان، اصرار ورزيدند.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:488

(1)

دلتنگى و سكوت امام عليه السّلام

امام، با دلتنگى و سكوت و عدم رضايت به خلافت، با انقلابيون رو به رو شد، زيرا از حوادث سهمگينى كه در صورت پذيرش خلافت آنان، با آنها رو به رو مى شد، آگاه بود، از آن جهت كه احزاب سودپرست كه حكومت عثمان آفريده بود، خيانت را طعمه خود ساخته و طمع ورزيها و منافع شخصى را جامه خود ساخته بودند و آنها در برابر آن حضرت، خواهند ايستاد و در مبارزه با وى و ممانعت از انجام برنامه هاى سياسيش در جهت تحقق عدالت و پايان دادن به ستم، خواهند كوشيد.

امام، با صداى رسا به جمعيت انبوه مردم كه در اطراف آن حضرت جمع شده بودند، مخالفت كاملش را با خلافت آنان اعلام كرد و فرمود:

«من نيازى به مطلب شما ندارم، هر كس را برگزينيد به آن راضى مى شوم ...».

(2) امام، نيازى به خلافتشان نداشت، زيرا آن حضرت در انديشه به دست آوردن چيزى خاص براى خود و يا خاندان خويش نبود، بلكه به نتيجه رسيدن اهداف امت و بازگرداندن حيات اسلامى به

مسير طبيعى آن را مدّ نظر داشت.

انبوه جمعيّت مردم بر انتخاب آن حضرت اصرار ورزيده گفتند: «ما جز تو كسى را بر نمى گزينيم ...».

(3) امام، اعتنايى به آنان نكرد و بر امتناع و عدم پذيرش اصرار ورزيد ولى انقلابيون كسى را شايسته اداره امور امت به غير از امام كه همه صفات رهبرى در او جمع بود، نيافتند. او كه در راه حق، صلابت داشت و قدرت تحمل مسئوليت را دارا بود، بنابراين، بر انديشه خود در نامزدى آن حضرت براى خلافت، پاى فشردند.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:489

(1)

كنگره نيروهاى مسلّح

نيروهاى مسلح پس از آنكه امام از پذيرش درخواست آنان امتناع ورزيد، كنگره خاصى برپا نموده، به بررسى حوادث خطيرى كه در صورت باقى ماندن امت بدون امام، در برابر آن خواهد بود، پرداختند و مقرر نمودند كه اهل مدينه را حاضر كنند و آنها اگر امامى را براى مسلمين انتخاب نكنند با قدرت اسلحه تهديد كنند، هنگامى كه حاضر شدند به آنان گفتند:

«شما اهل شورا هستيد و شما امامت را منعقد مى سازيد و حكم شما بر امت رواست پس، مردى را در نظر بگيريد كه او را منصوب سازيد و ما پيرو شما هستيم و ما امروز را به شما مهلت مى دهيم كه به خدا سوگند اگر اين كار را انجام ندهيد، على، طلحه و زبير را خواهيم كشت كه بسيارى از مردم قربانى اين امر خواهند بود ... «1».

(2) مدنيها پريشان گشته و هراس بر آنان چيره گشت و سخت سرگردان ماندند، پس به سوى امام شتافتند در حالى كه فرياد مى زدند: «بيعت! بيعت! ...

آيا نمى بينى كه بر سر اسلام چه آمده و

از دست فرزندان روستاها چه بلايى بر ما آمده است؟» امام با اصرار بر عدم پذيرش به آنها فرمود: «مرا بگذاريد و غير از مرا بجوييد ...».

(3) و آنان را از حوادث سهمگينى كه در صورت قبول خلافت با آنها مواجه خواهد شد، با خبر ساخت و فرمود: «اى مردم! ما در برابر امرى هستيم كه آن را چند وجه باشد و آن را حالتهايى است كه نه دلها بر آن پايدار بماند و نه خردها بر

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 3/ 192.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:490

آن ايستادگى خواهند داشت ... «1».

(1) ولى آن جمعيت فراوان توجهى به گفتار آن حضرت ننموده و گرداگرد او فراهم گشتند و فرياد زدند: «امير المؤمنين! امير المؤمنين!» «2».

اصرار مردم بر آن حضرت و فشار آوردن آنان بر او بيشتر شد و او به صراحت، واقعيت امر را براى آنان بيان كرد تا كاملا آگاه باشند، پس فرمود: «اگر من از شما بپذيرم، شما را با آنچه مى دانم پيش خواهم برد و اگر مرا رها كنيد، من همچون فردى از شما هستم. همانا من شنواترين و فرمانبرترين شما خواهم بود براى هر كسى كه او را بر خودتان بگماريد ...».

(2) حضرت، براى آنها بيان كرد كه اگر رهبرى آنها را عهده دار شود، در ميان آنان به حق و عدالت رفتار خواهد كرد و با هيچ انسانى بخاطر دوستى يا سازش، رفتار خاصى نخواهد داشت و از آنها خواست تا شخصى ديگر را بجويند ولى آنان بر او اصرار ورزيده فرياد كشيدند: «ما از تو دور نمى شويم تا اينكه با تو بيعت نماييم ...».

(3) مردم بر او ازدحام نموده

از هر طرف بر او فراهم آمدند و از او مى خواستند خلافتشان را بپذيرد و آن حضرت اصرار و ازدحام آنان را چنين توصيف مى نمايد: «ديدم كه مردم همچون يال كفتار «3» از هر سوى بر من فراهم آمدند تا آنجا كه حسنين به زير پاها رفتند و دو سوى من زخمى شد و آنان همچون گله گوسفندان در اطراف من جمع شدند».

______________________________

(1) محمد عبده، شرح نهج البلاغه 1/ 181.

(2) انساب الاشراف 5/ 7.

(3) «يال كفتار»، موى فراوانى است كه بر گردن كفتار مى رويد كه براى كثرت ازدحام به آن، مثل زده مى شود.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:491

(1)

پذيرش امام عليه السّلام

امام، چاره اى از قبول خلافت نداشت از خوف اينكه مبادا پليدى از بنى اميه به سوى آن بجهد و لذا خود درباره آن چنين مى فرمود: «به خدا قسم! به سوى آن [يعنى خلافت] اقدام ننمودم مگر از ترس اينكه بزى از بنى اميه بر امت بجهد و كتاب خداى عز و جل را بازيچه قرار دهد ...» «1».

ضرورت و ترس بر اسلام، آن حضرت را به قبول خلافت فراخواند، خلافتى كه جز اقامه حق و نابودى باطل، هدفى در آن نداشته است، زيرا فرزند ابو طالب، آن پرچمدار عدالت در اسلام، از عاشقان حكومت و قدرت نبود و نه از كسانى كه حكومت را براى بهره بردن از خيرات آن مى خواستند، او فرزند وحى بود كه در همه مراحل زندگيش، زهد خود را نسبت به دنيا و دوريش از همه خواسته هاى دنيا را به اثبات رسانده بود.

(2)

بيعت

مردم در مسجد بزرگ، جمع شدند و با بى صبرى منتظر بودند كه شايد امام خواسته آنان را بپذيرد.

امام، در حالى كه باقيمانده پاك از صحابه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در اطرافش بودند، پيش آمد و با موجى از شعارهاى موافق، رو به رو شد كه علاقه شديدشان را به قبول رهبرى مسلمين از سوى آن حضرت نشان مى داد. امام بالاى منبر رفت و خطاب به آن جمع عظيم چنين فرمود:

______________________________

(1) انساب الاشراف، ج 1، ق 1، 157.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:492

(1) «اى مردم! اين امر شما، هيچ كس را حقى در آن نيست مگر آنكه شما او را امارت داده باشيد و ما ديروز در حالى از هم جدا شديم كه من خواهان امرتان

نبودم ولى شما نپذيرفتيد جز اينكه من بر شما (حاكم) باشم، ولى من حق ندارم بر خلاف شما درهمى را بگيرم پس اگر بخواهيد من براى شما مسئوليت مى پذيرم وگرنه، من كسى را مؤاخذه نمى كنم».

(2) امام، سياست مالى روشن خود را مشخص ساخت، زيرا وى در اموال دولت به شدّت احتياط مى كرد و هيچ چيزى از آنها را به خود اختصاص نمى داد و درهمى را براى منافع و امور خاصه خود مصرف نمى نمود. و آن حضرت به كسانى اشاره مى كرد كه در اموال خزانه مركزى، غوطه ور شدند، در زمان حكومت ساقط شده كه اموال را غارت نمودند و آنها را به ناحق تصاحب كردند و اينكه اگر بنا باشد آن حضرت زمام امور مسلمين را در دست بگيرد، آن گروه، از آن اموال، محروم خواهند شد و با آنها همچون ديگر افراد ملت برخورد مى شود و اموال، آن گونه كه خدا مى خواهد به امت بازمى گردد نه براى حكّام.

(3) شعارها از اطراف مسجد بلند شد كه اصرار كامل خود را بر انتخاب آن حضرت اعلام مى داشتند و يك صدا مى گفتند: «ما همان گونه هستيم كه ديروز از تو جدا شديم ...».

آنگاه جمعيت، چون موجى خروشان براى بيعت به پيش آمدند و طلحه با دست چلاقش- كه به سرعت عهد خدا را شكست- پيش آمد و بيعت كرد و امام را در دل احساسى نامطمئن پيش آمد و فرمود: «زود باشد كه پيمان شكنى نمايد «1»».

(4) مردم، همچنان با امام بيعت مى كردند و آنها در حقيقت با خدا و پيامبرش

______________________________

(1) حياة الامام الحسن عليه السّلام 1/ 376 (چاپ سوم).

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:493

بيعت مى كردند، نيروهاى مسلّح

از مصريان و عراقيها نيز با آن حضرت بيعت كردند و عربهاى مناطق، اصحاب بدر، مهاجران و انصار عموما با حضرت بيعت كردند و هيچ يك از خلفا چنين بيعتى شامل و گسترده نداشته اند و شاديها و شادمانيها عموم مسلمين را در بر گرفت چنانچه امام، درجه شادمانى و سرور مردم را از بيعت با حضرتش چنين توصيف مى فرمايد:

(1) «شادمانى مردم از بيعتشان تا بدان پايه بود كه خردسالان به آن شاد گشتند و بزرگسالان به سوى آن شتافتند و بيماران براى رسيدن به آن، خود را به زحمت انداختند و زنان براى آن، پاى از خانه بيرون نهادند».

مسلمين، به اين بيعت شاد گشتند، زيرا اهدافشان را محقق مى ساخت و آنچه را از عزت و كرامت در نظر داشتند، برايشان فراهم مى ساخت. بيعت آن حضرت در روز شنبه يازده شب از ذيحجه (سال 35 ه) مانده، صورت گرفت «1».

(2) بزرگان صحابه در برابر گروههاى عظيم امت، حضور يافتند و تأييد شامل و پشتيبانى كامل خود را از حكومت امام اعلام داشتند كه اين مطلب را به صورتى مفصل در كتابمان «حياة الامام الحسن عليه السّلام» بيان كرده و نيز در آن كتاب، شرحى از ورود هيأتهايى كه براى مشاركت در شادمانى مسلمين از بيشتر مناطق اسلامى آمده و پشتيبانى خود را از بيعت با امام اعلام نموده بودند، بيان داشته ايم.

(3)

پاكسازى دستگاه حكومت

نخستين اقدام امام بلا فاصله پس از تصدى منصب رياست دولت، معزول ساختن واليان عثمان بود كه دستگاه حكومتى را براى منافع ويژه خود به كار

______________________________

(1) انساب الاشراف 5/ 22.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:494

گرفته و از اختلاس بيوت مال، ثروتى فراوان اندوخته بودند.

(1) آن حضرت، معاوية بن ابى سفيان را معزول نمود. مورخان مى گويند: جمعى از مخلصان به آن حضرت پيشنهاد كردند كه تا استقرار اوضاع سياسى، وى را در منصبش باقى گذارد و سپس معزول نمايد، ولى امام خوددارى كرد و اعلام نمود كه اين امر، سازشكارى در دين است و آن چيزى بود كه وجدان زنده آن حضرت، نمى پذيرفت راهى را بر گزيند كه او را از حق دور سازد و اگر او را يك ساعت باقى مى گذاشت، به معناى تزكيه او و اقرار به عدالت و صلاحيتش براى حكومت مى بود.

امام در ايام حكومتش، دقت، مواظبت و احتياط شديدى به كار مى برد و بنابراين از همه انواع سياست مبتنى بر حيله و نيرنگ، دورى جست.

(2)

ملّى كردن اموال اختلاس شده

پرچمدار عدالت اسلامى، به اقامه حكم خدا در سرتاسر دولت اسلامى و بر افراشتن پرچم حق پرداخت و دستور قاطع خود را مبنى بر ملّى كردن اموال اختلاس شده كه حكومت ساقط شده آنها را غارت كرده بود، صادر فرمود و مقامات اجرايى، اموالى را كه عثمان به خويشاوندان خود بخشيده و آنها را كه خود در اختيار گرفته بود، به دست گرفتند و اموال حتى شمشير و زره وى نيز مصادره گرديد و امام آنها را به بيت المال افزود و بدين گونه به بازى حكّام و مسئولان، در سر نوشت امت پايان داد.

(3) بنى اميه به شدت پريشان گشتند و به انتقاد از امام پرداختند. «وليد بن عتبه» در سرزنش و انتقاد از بنى هاشم مى گويد:

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:495 بنى هاشم ردوا سلاح ابن اختكم و لا تنهبوه لا تحل مناهبه

بنى هاشم كيف الهوادة بينناو عند

على درعه و نجائبه

بنى هاشم كيف التودد منكم و بزّ ابن اروى فيكم و خرائبه

بنى هاشم الا تردوا فانناسواء علينا قاتلاه و سالبه

بنى هاشم انا و ما كان منكم كصدع الصفا لا يشعب الصدع شاعبه

قتلتم اخى كيما تكونوا مكانه كما غدرت يوما بكسرى مرازبه «اى بنى هاشم! سلاح خواهرزاده تان را برگردانيد و آن را غارت نكنيد كه غارتش روا نباشد».

«اى بنى هاشم! چگونه ميان ما آرامش برقرار شود در حالى كه جامه ها و اسبهايش نزد على هستند؟».

«اى بنى هاشم! چگونه با شما دوستى كنيم در حالى كه جامه ها و جنگ افزارهاى فرزند اروى (عثمان) نزد شما هستند؟».

«اى بنى هاشم! اگر بر نگردانيد، در آن صورت قاتلان و غارت كننده اش نزد ما يكسان خواهند بود».

«اى بنى هاشم! ما در برابر آنچه انجام داديد همچون شكاف سنگ هستيم كه شكاف، شكافنده اش را در نمى يابد».

«برادرم را كشتيد تا به جايش نشينيد، آن گونه كه مرزبانان كسرى، روزى به وى خيانت كردند».

(1) اين ابيات، كينه و دشمنى را كه جان امويان از آن پر بود، نشان مى دهد، زيرا آنها معتقد بودند كه امام، خود جنبش قيامى كه حكومت عثمان را سرنگون كرد، به وجود آورده بود و آنها از هاشميان مى خواستند كه شمشير عثمان، زره و ديگر داراييهايش را كه حكومت امام مصادره نموده بود، بازگردانند و اين شعر

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:496

مشهور گشت و در انجمنها خوانده مى شد و مردم آن را حفظ كردند كه «عبد اللّه ابى سفيان بن حارث» آن را با ابياتى پاسخ گفت كه از جمله آنهاست:

فلا تسألونا سيفكم ان سيفكم اضيع و القاه لدى الروع صاحبه

و شبهته كسرى و قد كان مثله شبيها بكسرى هديه و ضرائبه «1»

«شمشيرتان را از ما نخواهيد كه شمشيرتان نابود شد و صاحب آن در هنگام ترس، آن را افكنده بود».

«او را به كسرى تشبيه كردى و او واقعا شبيه كسرى بود، هم راه و روشش و هم مالياتش».

(1) اين شاعر، شخصيت عثمان را مورد انتقاد قرار داده و او را به سستى متهم كرد چرا كه هنگام ترس در وقت حمله انقلابيون، از خود دفاع نكرد و هيچ نقشى در حمايت و دفاع از خود نداشته، بلكه خود را تسليم شمشيرهاى انقلابيون نمود تا اينكه بدنش را پاره پاره كردند.

(2)

وحشت قريشيان

قبايل قريش به وحشت افتاده و مضطرب گشتند، زيرا مطمئن شدند كه امام، اموالى را كه عثمان به ناحق بر آنها بخشيده بود، مصادره خواهد نمود و «عمرو بن عاص» نامه اى به معاويه نوشت كه در آن آمده بود: «هر چه مى خواهى انجام ده آنگاه كه فرزند ابو طالب، تو را از هر مالى كه در اختيار دارى، پوست خواهد كند آن طور كه از عصا پوستش كنده مى شود ... «2»».

______________________________

(1) حياة الامام الحسن عليه السّلام 1/ 385 (چاپ دوّم).

(2) الغدير 8/ 288.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:497

(1) قريش، بر ثروت هاى خويش خوف كرد و بر نفوذ و جايگاه خويش مى ترسيد، زيرا امام را مى شناخت و برنامه هاى او را كه هدفش اقامه حق و عدل و از بين بردن امتيازات غير مشروع بود، مى دانست و اينكه با آنها همچون ديگر افراد ملت رفتار خواهد نمود و لذا كينه هاى شديد خود را بر ضد حكومت آن حضرت آشكار كرد. و ابن ابى الحديد، درجه پريشانى و اضطراب آنان را چنين توصيف كرده است:

(2) «گويى همان حالتش

را داشت اگر روز وفات ابن عمش، خلافت به او مى رسيد كه آنچه را جانها داشتند، اظهار نمودند و آنچه را در دلها داشتند، آشكار كردند، حتى هم پيمانان قريش، نوجوانان و جوانان، آنها كه كارهاى او را نديده و برخوردهايش با گذشتگان و پدرانشان را مشاهد نكرده بودند، كارى كردند كه اگر گذشتگانشان زنده مى بودند، از انجام آن كوتاه مى آمدند ...» «1».

(3) حسد، دلهاى قريشيان را مى خورد و كينه ها، وجدانهايشان را مى شكافت و آنها به اعلام عصيان و سركشى بر ضد حكومت امام شتافتند و مادر مباحث آينده به اين امر خواهيم پرداخت.

(4)

اندوههاى امام عليه السّلام

امام، از دست خاندانهاى قرشى، سختيها كشيد و انواع محنتها و گرفتاريها را در همه مراحل زندگيش از آنها متحمّل شد. آن حضرت عليه السّلام مى فرمايد: «قريش در خردسالى، مرا ترساند و در بزرگسالى، با من دشمنى كرد تا اينكه خداوند پيامبرش را فرا خواند و آن وقت، آن مصيبت عظيم پيش آمد

______________________________

(1) شرح نهج البلاغه.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:498

و خداوند بر آنچه مى گوييد، يارى دهنده است «1»».

(1) امام عليه السّلام در نامه خود به برادرش عقيل از اجماع آنان بر جنگ با آن حضرت سخن گفته است، آن گونه كه بر جنگ با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله اجماع كرده بودند. آن حضرت مى فرمايد: «بگذار قريش در گمراهى و تباهى به سر برند و در سرگردانى بمانند، زيرا آنها پيش از من به جنگ با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله اجماع نمودند، قريش را به جاى من پاداش دهندگان، پاداش دهند كه آنان مرا قطع رحم نمودند و قدرت برادرم را به ناحق از من گرفتند

... «2»».

(2) امام، اعتنايى به آنان ننمود و به پى ريزى پايه هاى سياست عادلانه خود پرداخت تا براى امت، اميدهايش را در عدالت اجتماعى محقق سازد. آن حضرت، تصميم گرفت تا با آنان مقابله به مثل نمايد و اگر آنان نافرمانى كنند و دست به ستمكارى زنند، ضربات مهلكى بر آنها وارد سازد. آن حضرت عليه السّلام مى فرمايد: «مرا با قريش چه باشد، آنان را در حالى كه كافر بودند، كشتم و آنان را اگر به باطل گرويده باشند خواهم كشت، به خدا قسم! باطل را خواهم شكافت تا حق از پهلويش آشكار شود، پس به قريش بگو تا فريادهايش را سر دهد «3»».

(3) قريش، براى خاموش كردن نور خدا و نابود كردن اصول اسلامى، كوشيد و با تمام نيروهايشان به جنگ با امام و سرنگونى حكومتش تلاش كردند همان گونه كه پيش از آن براى جنگ با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و نابودى رسالت اسلام، كوشيده بودند.

______________________________

(1) شرح نهج البلاغه 4/ 108.

(2) شرح نهج البلاغه 16/ 148.

(3) حياة الامام الحسن عليه السّلام 1/ 382.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:499

(1)

سياست امام عليه السّلام

اشاره

هيچ حاكم سياسى و يا مصلح اجتماعى را نمى شناسم كه عدالت را با همه ابعاد و مفاهيمش، اساس كار خود قرار داده باشد، آن گونه كه امام امير المؤمنين عليه السّلام عمل كرده بود، زيرا آن حضرت، بناى حكومت خود را بر حق خالص و عدالت محض قرار داد و منافع مظلومان و ستمديدگان را به اختلاف مليتها و ديانتهايشان مورد عنايت قرار داد و خويشتن را در راه گسترش انواع عدالتها و مساواتها به رنج و زحمت افكند، زيرا آن حضرت

بر هر امرى در بخشهاى مختلف حكومتش، نظارت داشت و همه امور مردم را زير نظر داشت و درباره بينوايان و ناتوانان در همه مناطق دولت گسترده اش بسيار مى انديشيد و بر آن بود تا در سختى زندگى و ناملايمات پوشاك با آنان مشاركت داشته باشد و لذا با روزه روز، شب را نيز به صبح مى رساند تا شايد در حجاز يا يمامه كسى باشد كه چيزى براى خوردن و اميدى براى سير شدن نداشته باشد و براى همين بود كه بر خود سخت گرفت و همه متاعهاى زندگى را بر خود حرام كرد و خويشتن را با سختى و محروميت، آشنا ساخت و انديشه تابناك و ضمير زنده اش را براى خوشبختى مردم و گسترش آسايش و رفاه، به كار گرفت ... كه اشاره اى موجز به سياست آن حضرت، در پى مى آيد.

(2)

سياستهاى مالى امام على عليه السّلام

سياست مالى كه امام عليه السّلام در پيش گرفت، ادامه سياست پيامبر بزرگ صلّى اللّه عليه و آله بود كه به بهبودى زندگى اقتصادى و پيشرفت زندگى عامه مردم در همه مناطق كشور اهميت مى داد تا جايى كه فقير، بينوا يا نيازمندى باقى نماند و اين كار با

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:500

تقسيم عادلانه ثروتهاى امت ميان همه طبقات مردم صورت مى گرفت كه نمودهاى آن سياست خلّاق اقتصادى عبارتند از:

(1) 1- مساوات در تقسيم و بخشش كه هيچ كس را برترى يا امتيازى نباشد بلكه همگى در وضعى برابر باشند كه هيچ برترى بر مهاجران بر انصار و نه براى خاندان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و همسرانش بر ديگران نباشد و نه براى عرب بر غير عرب و امام اين مورد

را به اجماع مورخان، به صورتى دقيق و فراگير، انجام داد و در بخشش ميان مسلمين، مساوات را برقرار كرد و هيچ قومى را بر ديگران برترى نداد. به طورى كه بانويى قريشى از حجاز وارد شد و تقاضاى افزايش سهميه خود را نمود و قبل از اينكه به آن حضرت برسد، پير زنى ايرانى را ديد كه در كوفه اقامت داشت و از او در مورد سهميه اش پرسيد و دريافت كه با سهميه خود او برابر است، پس او را گرفت و نزد آن حضرت برد و فرياد كشيد: آيا اين عادلانه است كه ميان من و اين كنيز فارسى برابرى نمايى؟! (2) امام، نگاهى بر او افكند و سپس مشتى خاك برداشت و به آن نگاه مى كرد و در دست خويش زير و رو مى كرد در حالى كه مى گفت: «هيچ قسمتى از اين خاك، از قسمت ديگرش برتر نبوده است». سپس سخن خداى تعالى را تلاوت فرمود: إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ.

«ما شما را از مرد و زنى آفريديم و شما را ملتها و قبايلى قرار داديم تا بدانيد كه گرامى ترين شما نزد خداوند، باتقواترين شماست».

(3) اين عدالت در توزيع، خشم سرمايه داران از قريش و ديگران را برانگيخت و آنان خشمشان را بر امام اعلام نمودند و جمعى از يارانش به سوى آن حضرت شتافتند و از آن حضرت خواستند تا از سياستش عدول كند، اما آن

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:501

حضرت به آنان پاسخ داد:

«آيا از من مى خواهيد كه پيروزى را از ستم بر زير دستانم بجويم، به

خدا قسم! مادام كه شب زنده داران به يكديگر قصه شب گويند و ستارگان در آسمان بدرخشند، چنين نكنم، اگر مال از آن من بود، ميان آنان به مساوات عمل مى كردم، پس چگونه باشد در حالى كه اين مال، از آن خداست! همانا بخشيدن مال به ناحق، تبذير و اسراف است كه صاحبش را در دنيا بلند مرتبه مى سازد و در آخرت فرو مى اندازد و نزد مردم، گراميش مى سازد و نزد خداوند، خوارش مى گرداند ... «1»».

(1) هدف امام، در سياست ماليش، ايجاد جامعه اى بود كه سرمايه دارى در آن طغيان نكند و بحرانهاى اقتصادى در آن پيش نيايد و جامعه با هيچ محروميت يا سختى در امرار و معاش، مواجه نشود.

اين سياست درخشان، ريشه گرفته از حقيقت و هدايت اسلام، به گردآورى نيروهاى ستمكار بر ضد اسلام انجاميد تا به گسترش هرج و مرج و اضطراب در شهرها بكوشند و از اين طريق، سعى كنند تا حكومت امام را سرنگون نمايند ...

(2) «مدائنى» معتقد است كه از مهمترين علل سستى عربها در همراهى با امام، اين بود كه آن حضرت از اصل مساوات پيروى مى كرد و در سهميه هاى بخشش، هيچ شريفى را بر وضيع و هيچ عربى را بر غير عرب برترى نمى داد. «2»

بينى آن طاغوتها از سياست امام ورم كرده بود، سياستى كه موانع را درهم

______________________________

(1) محمد عبده، شرح نهج البلاغه 4/ 76.

(2) ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه 1/ 180.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:502

شكسته و نظام طبقاتى را ملغا ساخته و ميان همه فرزندان اسلام نه تنها در بخشش بلكه در همه حقوق و واجبات، برابرى كرده بود.

(1) 2- انفاق براى پيشرفت زندگى اقتصادى

و ايجاد پروژه هاى كشاورزى و اقدام به ازدياد محصول كشاورزى كه ستون فقرات اقتصاد عمومى در آن روزگار بوده و امام، در فرمانش به مالك اشتر، بر رعايت اصلاح زمين قبل از گرفتن خراج از آن تأكيد مى فرمايد، آنجا كه آن حضرت عليه السّلام مى فرمايد:

«و نظر تو در آباد كردن زمين بيش از نظر تو در گرفتن خراج از آن باشد، زيرا آن بدون آبادانى به دست نمى آيد و هر كس خراج را بدون آباد كردن بخواهد، سرزمينها را خراب و بندگان را هلاك مى سازد و كار او جز مدتى اندك پايدار نماند ...» «1».

(2) مهمترين چيزى كه امام در سياست اقتصاديش بدان توجه داشت، بالا بردن درآمد فردى و نشر رفاه و آسايش به صورتى شامل در همه مناطق جهان اسلام بود و نامه هاى آن حضرت به واليانش توجه به اين قسمت را نمايان مى سازد، زيرا آن حضرت لزوم انفاق در راه گسترش اقتصاد عمومى را به آنان تأكيد مى فرمود تا هيچ گونه شبحى از فقر و محروميت در كشور باقى نماند.

(3) 3- به خود اختصاص ندادن هيچ چيزى از اموال دولت، زيرا امام در اين مورد، به شدت، دقت و احتياط مى نمود و منابع اسلامى، نمونه هاى فراوانى از احتياط شديد آن حضرت را ثبت نموده اند از جمله آنكه برادرش «عقيل» بر او وارد شد و در خواست نمود كه مالى به او ببخشد و زندگيش را سرو سامان دهد.

(4) امام به وى فرمود: «آنچه در بيت المال است، متعلق به مسلمين مى باشد

______________________________

(1) محمد عبده، شرح نهج البلاغه 3/ 96.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:503

و هيچ كس حق ندارد چيزى كم يا زياد از

آن بردارد و اگر چيزى به او ببخشد، اختلاس كرده است»، ولى عقيل اين مطلب را نفهميد و بر آن حضرت الحاح كرد و در مطالبه از آن حضرت بسيار كوشيد، پس امام عليه السّلام پاره آهنى را داغ كرد و آن را به وى نزديك ساخت به طورى كه نزديك بود از گرمى آن بسوزد و فريادى كشيد و وقتى به خود آمد، تصميم گرفت كه به معاويه ملحق شود تا از بخششها و هبه هاى وى- كه از اموال مسلمين اختلاس كرده بود- بهره مند شود.

(1) مورخان، اجماع دارند كه امام، خويشتن را به رنج و زحمت فراوان انداخت و نه خود و نه اهل بيتش بهره اى از خيرات دولت نبردند و هيچ چيزى از آن را به خود اختصاص نداد تا آنجا كه طمع ورزان از او رميدند و يكديگر را به دور شدن از امام تشويق كردند.

(2) «خالد بن معمر اوسى» به «علباء بن هيثم» كه از ياران على بود، مى گويد:

«اى علباء! خدا را در مورد خاندانت تقوا كن و به خود و خويشاوندانت نگاه كن.

تو به چه چيزى اميدوار هستى نزد مردى كه از او خواستى تا چند درهم ناچيز به سهميه حسن و حسين بيفزايد تا قدرى از سختى زندگيشان بكاهند، ولى او امتناع ورزيد و خشمگين شد و انجام نداد ...» «1».

(3) انسانيت، به هر تجربه اى رسيده باشد و به هر پيشرفتى از نظامهاى اقتصاديش دست يافته باشد، به هيچ روى نمى تواند همانند اين نظام اقتصادى كه امام در پيش گرفته بود، پديد آورد، زيرا به حقيقت زندگى مرتبط بود و از سنتهاى آن جدا نمى شد و بيش از هر چيز

به عدالت در توزيع و گسترش رفاه براى همگان و نابودى نياز و محروميت، نظر داشت.

______________________________

(1) ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه 10/ 250.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:504

(1) بارى، سياست اقتصادى خلّاقى كه امام پايه ريزى كرد، بر نيروهاى منحرف از اسلام گران آمد و آنان از امام و اهل بيتش دور شدند و به اردوگاه اموى پيوستند كه بهره كشى و چپاول و غارت فوت ملت و بازيچه قرار دادن اقتصاد كشور را براى آنان تضمين مى نمود ... اين است كه فرماندهان سپاهى كه به جنگ با ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شتافتند از ميان ثروتمندان بزرگ همچون «عمرو بن حريث، شبث بن ربعى، حجار بن ابجر» و ديگران بودند كه حكومت اموى، ثروتى فراوان در اختيار آنان قرار داده بود و آنها به جنگ با امام شتافتند تا منافع شخصى خود را حفظ كنند و ثروتهاى خود را كه به گونه اى نامشروع به وجود آمده بود، نگاه دارند، زيرا دانسته بودند كه امام حسين عليه السّلام هرگاه بر امور مسلط شود، از روش و سياست پدرش دور نخواهد شد و آنان بخششها و هبه هايى را كه حكومت اموى به آنها ارزانى مى داشت، از دست مى دادند و ما به تفصيل در مباحث آينده به اين مطلب خواهيم پرداخت.

در اينجا سخن از «سياست مالى» آن حضرت به پايان مى رسد.

(2)

سياست داخلى امام على عليه السّلام

اشاره

امام عليه السّلام بسيار كوشيد تا عدالت اجتماعى و عدالت سياسى را ميان مردم برقرار سازد و آنان را به راه راست و واضح، بدون پيچيدگى و ابهام قرار دهد و در ميان آنها با سياست رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله

كه به اجراى عدالت و گسترش حق، ميان دور و نزديك در نظر داشت عمل كند به طورى كه ناله مظلوم و يا محرومى شنيده نشود و سايه اى براى نياز و بينوايى، باقى نماند به همان گونه كه خداوند در زمين مى خواهد.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:505

(1) امام عليه السّلام براى از ميان بردن عوامل عقب ماندگى و انحطاط و تحقق زندگى شرافتمندانه كه انسان همه خواستهاى زندگيش از رفاه، امنيت، آسايش و استقرار در آن مى يابد، توجه داشت كه در اينجا به بعضى از مظاهر آن اشاره مى نماييم.

(2)

مساوات

«مساوات» ميان مردم از عناصر ذاتى سياست امام عليه السّلام بود و آن را در همه دوره هاى حكومتش به كار برد و شعار آن را رفعت داد تا آنجا كه به پرچمدار عدالت و مساوات در زمين، معروف شد و مظاهر آن عبارتند از:

1- مساوات در حقوق و تكاليف.

2- مساوات در سهميه هاى بيت المال.

3- مساوات در برابر قانون.

(3) امام، عاملان و واليان خود را ملزم به اجراى مساوات ميان مردم به اختلاف مليتها و ديانتهايشان نمود. آن حضرت عليه السّلام در يكى از نامه هايش به عاملانش مى فرمايد: «با مردم، فروتن باش و با آنها گشاده رويى كن و با آنان به نرمى عمل كن و در نگاه، نظر، اشاره، سلام و درود، ميان آنها به مساوات رفتار كن تا بزرگان به انحراف تو طمع نكنند و ناتوانان از عدالت تو نااميد نگردند ... «1»».

(4) در هيچ دين يا مذهب اجتماعى، همانند اين مساوات درخشان، مقرر نشده كه كرامت و عزت انسان را مى جويد و ميان شعور و عواطف، الفت به وجود آورده و مردم را در صحنه

محبت و برادرى، فراهم مى آورد.

______________________________

(1) محمد عبده، شرح نهج البلاغه 3/ 76.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:506

(1)

آزادى
اشاره

«آزادى» نزد امام، از حقوق ذاتى هر انسانى است كه بايد براى همگان فراهم گردد، به شرطى كه در تعدى و زيان رساندن به مردم، به كار برده نشود و مهمترين موارد آن عبارتند از:

(2)

آزادى سياسى
اشاره

مقصود ما از آن اين است كه به مردم، آزادى كامل داده شود تا هر گرايش سياسى را بدون اينكه نظام حاكم، نظرى مخالف بر آنها تحميل كند، داشته باشند و امام، اين آزادى را با گسترده ترين مفاهيم آن به مردم ارزانى داشت و آن را از دشمنان و مخالفانش نيز دريغ نداشت، آنها كه از بيعت با وى خوددارى كرده بودند، همچون «سعد بن ابى وقاص، عبد اللّه بن عمر، حسان بن ثابت، كعب بن مالك، مسلمة بن مخلد، ابو سعيد خدرى» و مانند آنها از ياوران حكومت پيشين كه عثمان بخششها و عطاياى فراوانى به آنها مى داد و امام آنان را مجبور نساخت و هيچ گونه اقدام قاطعى بر عليه آنان در پيش نگرفت به آن گونه كه ابو بكر بر ضد آن حضرت هنگام خوددارى از بيعت با وى، در پيش گرفته بود.

(3) امام، معتقد بود كه مردم، آزادند و دولت بايد آزاديشان را براى آنها فراهم كند، مادام كه به امنيّت زيان نرسانند و تمرّد و قيام بر ضد حكومت موجود را اعلام نكرده باشند.

(4) آن حضرت، به خوارج، آزادى بخشيد و آنان را از سهميه شان از بيت المال محروم نساخت با وجود اينكه مى دانست آنها قوى ترين حزب مخالف حكومت را تشكيل مى دادند ولى هنگامى كه در زمين تباهى به وجود آوردند

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:507

و وحشت و هراس در دل مردم افكندند، براى حفظ نظم

عمومى و محافظت سلامت شهروندان، به جنگ با آنان شتافت. از اين سياست، موارد زير متفرع مى شوند:

(1)

1- آزادى بيان

از نشانه هاى آزادى گسترده اى كه امام به مردم بخشيد، «آزادى بيان» بود، اگر چه مخالف منافع دولت باشد مگر اينكه فسادى در پى داشته باشد كه مستحق مجازات خواهد بود. مورخان روايت كرده اند كه «ابو خليفه طائى» هنگامى كه از نهروان برگشت، با جمعى از برادرانش روبه رو شد. «ابو العيزار طائى» در ميان آنان بود و او از خوارج بوده، پس به «عدى بن حاتم» گفت: اى ابو طريف! آيا غنيمت برده و سالم هستى يا ظالم و گناهكار؟

عدى بن حاتم: بلكه غنيمت برده و سلامت هستم.

ابو خليفه طائى: اين قضاوت بر عهده تو است.

(2) «اسود بن زيد و اسود بن قيس»، از او هراسناك شده، او را دستگير كرده و تحت الحفظ نزد امام آوردند و سخن شرورانه مبنى بر تمرّد او را به عرض حضرت رساندند، پس آن حضرت عليه السّلام به آنها فرمود: چه كنم؟

- او را بكش.

- «آيا كسى را بكشم كه بر عليه من قيام نكرده است؟».

- او را زندانى كنيد.

- «جرمى مرتكب نشده، رهايش كنيد».

چنين آزادى در هيچ يك از مذاهب اجتماعى به شهروندان داده نشده است.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:508

بنابراين، امام، مردم را بخاطر آنچه مى گفتند، مورد بازخواست قرار نمى داد بلكه آنان را به حال خودشان با آزادى بيان و انديشه رها كرد و نظارتى بر آنها قرار نداد تا ميان آنان و آزاديهايشان جدايى بيندازد.

(1)

2- آزادى انتقاد

از مظاهر آزادى سياسى كه امام به مردم داد، آزادى انتقاد از حكومت بود و اينكه انتقاد كنندگان مورد تعدى و آزار قرار نمى گرفتند.

مورخان مى گويند: آن حضرت در نماز، مشغول قرائت بود و جمعى از اصحابش پشت سر او بودند،

پس يكى از آنها در مخالفت با قرائت آن حضرت چنين خواند: «ان الحكم إلّا للّه يقضى الحق و هو خير الفاصلين».

«همانا حكم از آن خداوند است كه به حق قضاوت مى كند و او بهترين جدا كنندگان است».

امام، خلاف آن را به وى پاسخ داد: فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لا يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذِينَ لا يُوقِنُونَ «1».

«پس شكيبا باش كه وعده خداوند حق است و افراد ناباور تو را سبكسر نسازند» «2».

(2) و نسبت به وى، هيچ اقدامى به عمل نياورد بلكه او را مورد عفو قرار داد و او را رها ساخت، زيرا آن حضرت براى مردم، آزادى گسترده اى را عقيده داشت و چيزى بر كسى تحميل نكرد و هيچ كس را مجبور به اطاعت نكرد

______________________________

(1) روم/ 60.

(2) شرح نهج البلاغه 3/ 73.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:509

و مردم را بر آنچه دوست نداشتند، مجبور نساخت.

اينها بعضى از نشانه هاى آزادى است كه امام در روزگار حكومتش به مردم اعطا كرد و عدالت اجتماعى و سياسى را ميان مردم محقق ساخت.

(1)

عدالت فراگير

«عدالت فراگير»، شعارى بود كه امام به صورتى گسترده، ندا داد و آن را به عنوان پايه اى در همه دوره هاى حكومت خويش قرار داد، زيرا آن حضرت براى اقامه عدل و بالا بردن جايگاه درخشش آن، كوششهاى فراوان نمود و به گفته مورخان، وى نخستين حاكمى در اسلام بود كه خانه اى براى داد خواهى بنا كرد كه ستمديدگان و افرادى كه مورد تعدى قرار گرفته بودند، نامه هايى قرار مى دادند و در آنها شرح تعدى يا ستمى را كه بر آنها روا داشته بودند، مى نوشتند و خود شخصا به آنها رسيدگى مى كرد و حق آنها

را مى گرفت و ستم يا تعدى را از آنها دور مى ساخت «1».

(2) امام، توجه خاصى به گسترش عدالت و انتشار آن ميان مردم داشت و به اجماع مورخان، همه دستگاههاى حكومت خود را براى نابودى ستم و ريشه كن كردن و محو آثار آن، به كار گرفته بود. آن حضرت عليه السّلام فرموده است: «ذليل، نزد من عزيز است تا اينكه حق او را بگيرم و قوى، نزد من ضعيف است تا حق را از او بستانم».

آن حضرت، يكى از واليان خود را معزول ساخت، هنگامى كه سوده بنت عماره به حضرتش خبر داده بود كه وى در حكم خود ستم كرده است، امام به

______________________________

(1) صبح الاعشى.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:510

گريه افتاد و با دل سوختگى مى گفت: «خداوندا! تو بر من و بر آنها شاهد هستى كه من آنان را به ظلم هيچ يك از بندگانت فرمان نداده ام و نه به ترك حقّت ...».

سپس فورا او را معزول ساخت. «1» و مورخان نمونه هاى فراوانى از انواع عدالت آن حضرت ميان مردم نقل كرده اند كه همانند آنها در همه ادوار تاريخى مشاهده نشده است.

(1)

وحدت امّت

امام، رنج فراوان و سختى بسيار تحمل كرد تا صفهاى امت را وحدت بخشد و كلمه الفت و محبت را ميان فرزندان امت گسترش دهد و الفت اسلامى را از نعمتهاى بزرگ خداوند بر اين امت دانسته و فرموده است: «خداوند سبحان بر گروهى از اين امت منّت نهاد به آنچه ميان آنان از ريسمان اين الفت قرار داده كه در سايه آن رفت و آمد مى كنند و به كنار آن پناه مى جويند، اين نعمتى است كه هيچ يك از آفريدگان، قيمتى براى آن

نمى شناسد، زيرا آن از هر ارزشى برتر و از هر اهميّتى والاتر است» «2».

(2) امام، با هر كسى كه دعوت به تفرقه و اختلاف مى نمود، مبارزه كرد و بنا به تعبير وى، دستور داد تا شمشير در برابر صورتش كشيده شود.

همچنين، حضرتش با عصبيّت كه از عوامل تفرقه و دشمنى ميان مردم بود، مقاومت به خرج مى داد ولى براى مكارم اخلاق، دعوت به تعصب مى كرد آنجا كه آن حضرت عليه السّلام مى فرمايد: «پس اگر چاره اى جز تعصب نيست، تعصب شما

______________________________

(1) العقد الفريد 1/ 211.

(2) محمد عبده، شرح نهج البلاغه 2/ 154.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:511

براى صفتهاى نيكو و كارهاى شايسته و امور پسنديده باشد كه شايستگان و نخبگان از خاندانهاى عرب و بزرگان قبايل با اخلاق شايسته و بردباريهاى عظيم و مقامات مهم و آثار ستوده، به آنها برترى يافتند. پس تعصب بورزيد براى صفتهاى نيك از قبيل محافظت از همسايگان، وفا به وعده ها، اطاعت در نيكوكارى، مخالفت با تكبر، مراعات فضيلتها، جلوگيرى از ستم، بزرگ شمردن قتل، انصاف با مردم، فرو خوردن خشم و دورى از فساد در زمين» «1».

(1) امام، به وحدت امّت، اهميت مى داد و همه عواملى را كه به پيوستگى و اجتماع كلمه آن مى انجاميد، مورد عنايت و توجه قرار مى داد و در همه ادوار زندگيش بر اين وحدت، محافظت مى كرد، زيرا حق خود را رها كرد و بخاطر حفظ امت از تفرقه و اختلاف، با خلفا به مسالمت پرداخت.

(2)

تربيت و تعليم

از هيچ يك از خلفا روايت نشده كه مانند امام امير المؤمنين عليه السّلام به امور «تربيتى» و مسائل «تعليم» اهميت داده باشند، بلكه آنان به امور نظامى و عمليات

جنگى و گسترش قلمرو دولت اسلامى و بسط نفوذ خويش در عالم، اهميت مى دادند در حالى كه زمينه هاى تربيت دينى، بسيار ضعيف بودند و همين امر به انتشار پريشانى دينى و كم آگاهى اسلامى منجر شد كه از نتايج آن، ظهور جنبشهاى الحادى و مبادى ويرانگر در عصر اموى و عباسى بود. و نيز از نتايج آن، گسترش بى حجابى و بى حيايى در بسيارى از مناطق گرديد. و خانه هاى خلفا و وزرا، خود مراكز لهو، فحشا و بى بندوبارى بود.

______________________________

(1) شرح نهج البلاغه 2/ 150.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:512

(1) امام امير المؤمنين عليه السّلام براى اين موضوع، اهميت زيادى قايل شد و مسجد كوفه را به عنوان مركزى آموزشى قرار داد كه سخنرانيهاى دينى و توجيهى خود را در آن محل ايراد مى فرمود و بيشتر اوقات خود را صرف دعوت به سوى خداوند و بيان فلسفه توحيد و گسترش آداب و اخلاق اسلامى مى نمود و هدفش اين بود كه آگاهى دين را عموميت بخشد و نسلى به وجود آورد كه ايمانى عقيدتى به خدا داشته باشد و نه ايمانى تقليدى. و خطبه هاى آن حضرت، اعماق جانها را به ترس و خشيت از خداوند، تكان مى داد كه در مكتب آن حضرت، جمعى از مسلمين خيّر و صالح، تربيت شدند، همچون حجر بن عدى، ميثم تمار، كميل بن زياد و ديگرانى از مردان تقوا و صلاح در اسلام.

(2) وصيتهاى آن حضرت به دو فرزندش حسن و حسين عليه السّلام و ديگر تعاليم وى از مهمترين اصول تربيتى در اسلام هستند كه پايه هاى تربيت را مشخص نمودند و شيوه هاى آن را بر اساسى تجربى قرار دادند كه از

ارزشمندترين ثروتهاى مسلمين در اين زمينه مى باشند.

(3) اما در زمينه تعليم، امام عليه السّلام خود، معلم و برانگيزنده روح علمى بود و هم او بود كه درهاى علوم را در اسلام گشود و همچون علم فلسفه، كلام، تفسير، فقه، نحو و ديگر علومى كه افزون بر سى علم مى باشند و شكوفايى حركت علمى در عصرهاى طلايى اسلام، بنا به عقيده محققان، به آن حضرت بر مى گردد.

(4) امام، بلندپايه ترين مؤسس علوم و معارف در دنياى اسلام بود و همه كوششهاى خود را براى اشاعه علم و نشر آداب و فرهنگ ميان مسلمين به كار برده و پيوسته در ميان يارانش، اين گفته خود را تكرار مى فرموده است كه: «از من بپرسيد، پيش از آنكه مرا از دست بدهيد، از من درباره راههاى آسمان بپرسيد كه

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:513

من به آنها از راههاى زمين داناتر هستم».

(1) و بسيار مايه افسوس و اندوه است به حقيقت كه آنها از وجود اين ابر مرد عظيم، بهره نجستند و از حقيقت فضا و كهكشانهاى شناور در آن و ديگر اسرار طبيعت، چيزى نپرسيدند كه آن حضرت معارف آنها را از پيامبر اكرم دريافت كرده بود. آنها چيزى در اين مورد از وى نپرسيدند، بلكه به استهزا پرداخته و يكى از آنها مسخره كنان پرسيد، چند تار موى در سر من موجود است؟

امام، در ميان آن محيط جاهل، غريب زيست، محيطى كه چيزى از اهداف و ارزشهاى آن حضرت را نمى دانست و حقيقت ارزش وى را درنمى يافت و عظمت ذاتى و مواهب حضرتش را تشخيص نمى داد.

به هر حال، امام حكومتش را بر پايه توسعه بخشيدن به زندگى فكرى

و علمى و انتشار آگاهيها و آداب در ميان همه طبقات قرار داده بود.

(2)

واليان و عاملان امام على عليه السّلام

امام، در انتخاب واليان و عاملان، به شدت احتياط مى نمود و كسى را بر منطقه اى از مناطق اسلامى نمى گماشت و وظيفه اى به عهده او نمى گذاشت مگر پس از اينكه از ديانت، شايستگى و كفايتش در مديريت، مطمئن شود و هيچ كس را بخاطر دوستى و برتر شمردن به حكومت منصوب نمى كرد، بلكه اخيار و صالحان مسلمين را به كار گرفت همانند «مالك اشتر، محمد بن ابى بكر، سهل بن حنيف، حبر الامه عبد اللّه بن عباس» و نظاير آنان از كسانى كه آگاهى كامل در امور حكومت و مديريت داشتند و نامه هاى مهمى به آنان داد كه در آنها به امور حكومت و سياست دولت پرداخته و اختيارات و مسئوليتهاى آنان را

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:514

تعيين نموده اند و از برجسته ترين اين مدارك سياسى، فرمان آن حضرت به مالك اشتر است كه شامل مقررات مهمى براى اصلاح زندگى سياسى، اقتصادى و نظامى مى باشد و آن پيشرفته ترين سند سياسى است كه هدفش پيشرفت جامعه و تأمين منافع آن است و اگر خارج شدن از موضوع پيش نمى آمد، بندهاى آن را مورد تجزيه و تحليل قرار مى داديم.

(1)

نظارت بر واليان

امام، به اجماع مورخان، امور واليان و عاملان خود را مورد رسيدگى قرار مى داد و افرادى را به طور محرمانه براى بررسى كارهايشان مى فرستاد و هرگاه از آنان خيانتى مشاهده مى كرد و يا تقصيرى در اداى وظيفه ملاحظه مى فرمود، او را معزول مى ساخت و سخت ترين كيفرها را در حق وى اعمال مى نمود.

(2) به آن حضرت خبر رسيد كه «ابن هرمه» «در بازار اهواز خيانتى مرتكب شده است، پس به عامل خود نوشت: «هر وقت نامه ام را خواندى، ابن هرمه

را از تصدى امر بازار بر كنار كن و او را براى بازخواست مردم نگهدار و او را توقيف كن و در مورد وى ندا كن و به مأمورانت نامه اى بنويس كه آنها را از نظر من در مورد وى آگاه كنى و مبادا در حق وى غفلت و يا كوتاهى نمايى كه نزد خداوند، هلاك مى شوى و تو را به بدترين صورت معزول مى كنم كه تو را از آن برحذر مى دارم، پس هر وقت روز جمعه فرا برسد، او را از زندان خارج كن و 35 ضربه شلاق بر او بزن و در بازار بگردان و هر كس بر او شاهدى بياورد، با گواهش، سوگند ده و از محل درآمد شغلش بدهى را بپرداز و دستور ده تا او را با خوارى، خفّت و بى

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:515

حرمتى، به زندان برگردانند» «1».

(1) اين شدت عدالت است كه خيانت را از بين مى برد، رشوه را نابود مى سازد و مجالى براى دزدى از مردم باقى نمى گذارد ... و امام، همه كارهاى واليانش را زير نظر داشت و به او خبر رسيد كه عاملش در بصره به ميهمانى جمعى از اهل بصره دعوت شده، امام، نامه اى به وى نوشت و او را بدان جهت سرزنش كرد.

در نامه آن حضرت آمده:

(2) «اما بعد، اى پسر حنيف! به من خبر رسيده است كه مردى از جوانان اهل بصره، تو را به ميهمانى فراخوانده و تو به سوى آن شتافته اى، از انواع غذاها بهترين را برايت مى آوردند و ظرفهاى بزرگ به سوى تو كشيده مى شدند و من گمان نمى كردم كه تو دعوت به ميهمانى كسانى را بپذيرى

كه بينوايان از ياد برده و ثروتمندان را دعوت نموده باشند، پس بنگر به آنچه از اين خوردنى به دندان مى گيرى و هر چه را بر تو مشتبه بود، از دهان بينداز و آنچه را به پاكيش اطمينان دارى، تناول كن» «2».

(3) انسانيّت هر تجربه اى داشته و به هر درجه از پيشرفت و ابداع در نظامهاى حكومت و مديريت رسيده باشد، نمى تواند همانند اين نظام را بيافريند كه كارمند خود را به بلندهمتى فرا مى خواند و از او مى خواهد كه هر دعوتى را نپذيرد تا مبادا حقى را ترك كند و به داعيه هاى خيانت و غرور، پاسخ مساعد دهد.

______________________________

(1) بحار 16/ 26.

(2) محمد عبده، شرح نهج البلاغه 3/ 70.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:516

(1)

دور كردن فرصت طلبان

امام، هيچ يك از فرصت طلبان را كه اخلاصى براى حق نداشتند و تنها در پى طمع ورزيها و منافع خود بودند و منافع عامه مردم را نمى شناختند، به خود نزديك نساخت، زيرا آنان ياران قدرت حاكم در باطل بودند نه در عدالت.

و جامعه كوفه گروه بزرگى از آنان را در ميان خود داشت، همچون «اشعث بن قيس، عمرو بن حريث، شبث بن ربعى» و امثال آنان كه منافعشان در روزگار امام، ضربه خورده بود و آنان با حكومت دمشق، تماس گرفته، نقش عمّال آن را به عهده گرفته، دست به كار ايجاد توطئه ها شدند تا سپاه و ملت امام را به تباهى كشند. و هدفشان سرنگونى حكومت آن حضرت بود.

(2) به گفته مورخان، آنها همان فرماندهان لشكرى شدند كه فجيع ترين جنايت تاريخ را كه قتل سيد الشهداء مى باشد، مرتكب گرديدند، زيرا مطمئن بودند كه اگر زمام امور به دست آن حضرت

بيفتد، منافع آنان را از بين مى برد، زيرا سياست وى ادامه سياست پدرش خواهد بود، سياستى كه در آن جايى براى خيانتكاران و مجرمان وجود ندارد.

(3)

دور كردن طمع ورزان

امام، حكومت را وسيله اى براى اصلاحات اجتماعى مى دانست كه تنها به كسانى بايد داده شود كه در دين خود، دقيق و متعهد باشند و در برابر خواستها و هواهاى خود، خاضع نگردند و بايد قدرت حكومت را در راه محقق شدن منافع مردم به كار گرفته شود و جايز نيست بخاطر دوستى و تبعيض به هر كسى واگذار شود. آن حضرت در نامه خود به قاضيش، «رفاعة بن شداد» مى نويسد:

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:517

«اى رفاعه! بدان كه اين امارت، امانت است و هر كس آن را خيانت قرار دهد، تا روز قيامت لعنت خداوند بر او خواهد بود و هر كس خائنى را عامل قرار دهد، در دنيا و آخرت، حضرت محمد صلّى اللّه عليه و آله از او بيزار خواهد بود» «1».

(1) امام عليه السّلام هرگاه تمايل يا هوا و هوسى در امارت از كسى متوجه مى شد، او را براى آن نامزد نمى كرد، زيرا او حكومت را به عنوان وسيله اى براى فراهم نمودن مقاصد طمع ورزيهاى خود قرار مى داد. هنگامى كه طلحه و زبير، علاقه شديد خود را به والى شدن ابراز نمودند، از پذيرش خواسته آنان خوددارى نمود «و عبد اللّه بن عباس» را فرا خواند و به او گفت: آيا گفته آن دو نفر يعنى طلحه و زبير را شنيده اى؟

گفت: آرى، مى بينم كه آنها والى شدن را دوست دارند بنابراين بصره را به زبير و كوفه را به طلحه واگذار كن! (2) امام، نظر وى

را مورد انتقاد قرار داد و به او فرمود: «واى بر تو! در عراقين (يعنى بصره و كوفه)، مردان و اموالى وجود دارند و هرگاه اين دو نفر بر گردن مردم مسلط شوند، نادانان را به طمع، منحرف و ناتوانان را به گرفتارى مبتلا مى سازند و قدرتمندان را با قدرت دادنشان، به زير سلطه خود مى برند و اگر من يكى از آن دو را بخاطر زيان يا سودش، عامل قرار دهم، معاويه را عامل شام مى ساختم و اگر حرص آنان بر ولايت براى من آشكار نمى شد، در مورد آنان نظرى داشتم ...» «2».

(3) بخاطر اين موارد حساس بود كه حضرت از گماردن آن دو، بر عراقين

______________________________

(1) نهج السعادة در مستدرك نهج البلاغه 5/ 33.

(2) الامامة و السياسة 1/ 51.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:518

خوددارى نمود ... زيرا به عقيده امام جايز نيست كه امارت و ديگر مناصب دولتى جز به انسانهاى پاك كه براى منافع امت مى كوشند و حكومت را وسيله و نردبانى براى دستيابى به ثروت و ديگر منافع شخصى قرار نمى دهند، سپرده شود.

(1)

صراحت و صداقت

مطلب بارز در سياست امام امير المؤمنين عليه السّلام التزام به صراحت و صداقت در همه امور سياسيش مى باشد. و آن حضرت، به هيچ صورت، خدعه و نيرنگ به كار نمى بردند، بلكه راه واضح بدون پيچ و خم را برگزيدند و به شيوه عموزاده اش، حضرت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله حركت كردند و جهت و هدايت آن حضرت را برگزيده، بر طريقه وى رفتند و با همه قدمهايش، همگامى نمود و اگر آن حضرت، آن اعراف سياسى را در پيش مى گرفت كه وسايل غدر و نفاق را

در راه رسيدن به حكومت اجازه مى دهد، خلافت به عثمان نمى رسيد، زيرا عبد الرحمن بن عوف بر او اصرار ورزيد كه با وى بيعت كند به شرط اينكه بر سيره شيخين عمل نمايد و آن حضرت از پذيرش آن خوددارى نمود و با صراحت به وى فرمود: امت را در پرتو كتاب خدا كه خود، در برگيرنده آن بود و در پرتو سنّت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله اداره خواهد كرد و هيچ منبع ديگرى را در زمينه تشريع و سياست اسلامى، مورد عمل قرار نخواهد داد، آن حضرت عليه السّلام مى فرمايد: «اگر مكر و خدعه در آتش نمى بود، مكّارترين مردم بودم».

(2) وجدان بيدار سرشار از تقوا و طاعت خداوندى نمى پذيرد كه خدعه و يا نيرنگ به كار برد تا به حكومتى برسد كه از زاهدترين مردم نسبت به آن

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:519

بوده است. آن حضرت از دردهاى جانكاهى كه از دست دشمنان به وى مى رسيد، ناله ها داشت و مى فرمود: «واى كه آنان با من به نيرنگ عمل مى كنند! و مى دانند كه من از نيرنگ آنان آگاهم و از آنها به انواع نيرنگها آشناتر ولى مى دانم كه نيرنگ و خدعه در آتش است، پس بر مكر آنان صبر مى كنم و همانند آنچه آنان مرتكب شده اند، مرتكب نمى شوم ...» «1».

(1) آن حضرت از كسى كه درباره او گفته بود به امور سياسى آگاه نيست و معاويه نسبت به آنها از او آگاهتر است، انتقاد كرده مى فرمايد: «به خدا قسم! معاويه از من باهوشتر نيست ولى او غدر مى كند و دست به فجور مى زند و اگر ناپسندى غدر نمى بود، من از باهوشترين

مردم بودم «2»».

(2) آن حضرت عليه السّلام از عوامل ناشايستى كه بعضى از مردم به آنها اعتماد مى ورزند تا به هدفشان برسند، سخن گفته است، عواملى چون غدر و همانند آن از مكر و نفاق و از كسانى كه اين امور را جايز مى دانند و آنها را خوش روشى مى نامند، انتقاد كرده مى فرمايد: «آن كس كه مى داند بازگشت چگونه است، غدر نمى ورزد ولى ما در روزگارى قرار گرفته ايم كه بيشتر اهل آن غدر را فرزانگى مى دانند و نادانان اين روزگار آنها را به خوش روشى مى شناسند، آنها را چه باشد، خداوند آنان را بكشد! انسان آگاه، نوع حيله را گاه مى بيند و در برابر آن مانعى از امر و نهى خداوند را مشاهده مى كند، پس آن را آگاهانه رها مى كند پس از اينكه بر انجام آن توانا بوده است، ولى آنكه احتياطى در دين ندارد، آن فرصت را غنيمت مى شمارد ..».

______________________________

(1) جامع السعادات 1/ 239.

(2) شرح نهج البلاغه 2/ 180.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:520

(1) امام، سياست خود را بر اين اخلاق بنا كرد، سياستى كه در دنياى اسلام درخشيد و سبب جاودانگى آن حضرت و افتخار انسانيت به حضرتش در همه نسلها و زمانها گرديد.

(2) در اينجا سخن ما در مورد نمونه هاى عالى در سياست امام به پايان مى رسد، سياستى كه بدون شك، اهداف اصيلى را در نظر داشت كه اسلام آنها را شعار خود قرار داده بود، ولى آن نسل، آنها را نمى شناخت، زيرا به تبعيض و بهره كشى عادت كرده بود و لذا آن سياست، توفيقى به دست نياورده بود.

(3)

همراه با امام حسين عليه السّلام

عواطف امام امير المؤمنين عليه السّلام با عواطف فرزندش حسين آميخته گرديد

و جانش با جان او همنوا گشته بود تا جايى كه تصويرى بى مانند از آن حضرت گشت كه واقعيت و هدايت او را حكايت مى كرد.

(4) امام، همه ذاتيات خود را بر جان فرزندش حسين نثار كرد و محبت و اخلاصش را بدو بخشيد و او را با برجسته ترين حكمتها و آداب، آراسته ساخت و محبت عظيم وى نسبت به او تا بدانجا بود كه به وى اجازه نمى داد در عمليات جنگى در جريان جنگ صفين وارد شود، همچنانكه به برادرش حسن نيز اجازه اين كار را نمى داد تا مبادا نسل رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله قطع شود.

(5) ارزشهاى والاى امام و ديگر جهت گيريهاى فكريش در جان حسين، نقش بسته و آن حضرت همچون پدرش در مبارزه با ظلم و باطل و مبارزه با جور و ستم بود و در راه حق و عدالت و پايه قرار دادن آن در همه مسائل اصلاح و نيكى، از خودگذشتگى نشان مى داد.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:521

(1) آن حضرت، در شجاعت، پايدارى، عزّت نفس، بزرگ منشى و بلندهمتى همچون پدرش بود و دشمنانش در روز طف به اين امر اعتراف كردند، زيرا وقتى آنها به وى پيشنهاد كردند كه تسليم فرزند مرجانه شود و در برابر اراده وى خاضع گردد، يكى از آنان گفت: وى پيشنهاد شما را نمى پذيرد، زيرا جان پدرش در وجودش جاى دارد.

آرى، جان پدرش، قهرمان اين امت و پرچمدار بلند مرتبه آن به سوى عزت و كرامت با همه نشانه ها و عوامل وجوديش، در جان امام حسين جاى گرفته بود تا آنجا كه گويى، تعدّدى در وجود ميان پدر و فرزندش، وجود

نداشت و آنها با هم از درخشنده ترين كسانى بودند كه انسانيت در همه نسلها به آنان افتخار مى ورزد.

(2)

خبر دادن امام على عليه السّلام در مورد كشته شدن حضرت حسين عليه السّلام

امام، كشته شدن فرزندش حسين را به مردم گفته بود، همچنانكه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نيز اين مطلب را به مردم فرموده بود. امام در بسيارى از مناسبتها اين مطلب را بيان فرمود كه بعضى از آنها عبارتند از:

1- «عبد اللّه بن يحيى» «1» از پدرش روايت كرده كه همراه على به صفين سفر كرد و او متصدى وسايل تطهير آن حضرت بود. هنگامى كه به كنار نينوا رسيدند، امام متأثر گشت و صداى خود را بلند كرد و فرمود: «صبر كن اى ابا عبد اللّه! صبر كن اى ابا عبد اللّه! در شط فرات!!» يحيى پريشان گشت و گفت: «اين ابا عبد اللّه كيست؟».

______________________________

(1) و در طبرانى «عبد اللّه بن نجى»، روايت شده است.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:522

(1) امام با دلى اندوهگين و دردمند به وى پاسخ داد و فرمود: «بر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله وارد شدم و ديدم كه چشمان آن حضرت اشكبار بود. گفتم اى پيامبر خدا! آيا كسى شما را به خشم آورده است؟ چرا چشمانتان اشكبارند؟ فرمود:

جبرئيل از نزد من برخاست و به من گفت: حسين در شط فرات كشته مى شود.

و گفت: آيا مى خواهى از تربتش به مشام تو برسانم؟ گفتم: آرى. پس، مشتى برداشت و به من داد. من نتوانستم چشم خود را نگهدارم و اشكبار گشت» «1».

(2) 2- «هرثمة بن سليم» روايت كرده: همراه على بن أبي طالب در جنگ صفين بوديم. هنگامى كه به كربلا رسيديم، با ما نماز خواند و

پس از سلام نماز، قدرى از تربت آنجا برداشت و بوييد و سپس فرمود: «هان اى تربت! قومى از تو به حشر مى روند و بدون حساب به بهشت وارد مى شوند».

(3) هرثمه، سراسيمه گشت و سخن امام همچنان در خاطرش بود ولى آن را نمى پذيرفت. پس هنگامى كه نزد همسرش «جرداء بنت سمير» كه شيعه على بود، بازگشت، آنچه را از امام شنيده بود با وى در ميان گذاشت، همسرش به وى گفت: «اى مرد! ما را به تو چه باشد؛ زيرا امير المؤمنين عليه السّلام چيزى جز حق نمى گويد».

(4) روزها گذشت و آن زمان فرا رسيد كه ابن زياد، لشكريانش را براى جنگ با ريحانه رسول خدا فرستاد و هرثمه در ميان آنان بود و هنگامى كه به كربلا رسيد و حسين و يارانش را ديد، سخن امام امير المؤمنين عليه السّلام را به ياد آورد و از جنگ متنفر شد و به سوى امام حسين عليه السّلام رفت و آن حضرت را به آنچه از پدرش شنيده

______________________________

(1) ابن عساكر، ترجمة الإمام الحسين عليه السّلام، ص 236. طبرانى در المعجم الكبير اين مطلب را در شرح حال امام حسين عليه السّلام روايت كرده است.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:523

بود، آگاه كرد.

امام به وى فرمود: «آيا تو با ما هستى يا بر عليه ما؟» او گفت: نه همراه تو هستم و نه بر عليه تو، از اهل و فرزندانم جدا شده و از ابن زياد بر آنها مى ترسم.

امام وى را نصيحت كرد و فرمود: «از اينجا دور شو تا كشته شدن ما را نبينى، زيرا سوگند به آنكه جان محمد در دست اوست! هر كس

كشته شدن ما را ببيند و به كمك ما نشتابد، خداوند او را به آتش وارد مى كند ...».

«هرثمه» از كربلا دور شد و كشته شدن امام حسين را مشاهده ننمود «1»! (1) 3- «ابو جحفه» روايت كرده عروه بارقى نزد سعيد بن وهب آمد و در حالى كه من مى شنيدم از او پرسيد: سخنى از على بن أبي طالب عليه السّلام به من گفته اى، گفت: آرى. مخنف بن سليم مرا نزد على فرستاد و من به سوى او در كربلا رفتم، پس او را ديدم كه با دست خود اشاره مى كرد و مى گفت: «همينجاست، همينجا».

مردى به سوى آن حضرت شتافت و گفت: آن چه باشد، اى امير المؤمنين؟! آن حضرت عليه السّلام فرمود: «خانواده اى از خاندان محمد، در اينجا فرود مى آيند، پس واى بر آنها از شما! و واى بر شما از آنها!». زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ج 1 523 خبر دادن امام على عليه السلام در مورد كشته شدن حضرت حسين عليه السلام ..... ص : 521

مرد، معناى سخن حضرت را نفهميد، پس گفت: «يا امير المؤمنين! معناى اين سخن چيست؟!!».

امام عليه السّلام فرمود: «واى بر آنها از شما كه آنها را مى كشيد! و واى بر شما از آنها

______________________________

(1) وقعه صفين، ص 140- 141. شرح نهج البلاغه 3/ 170.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:524

كه خداوند بخاطر كشتن آنان، شما را به آتش مى برد «1»».

(1) 4- «حسن بن كثير» از پدرش روايت كرده است كه على عليه السّلام به كربلا آمد و در آنجا ايستاد، پس به آن حضرت گفته شد: يا امير المؤمنين! اين كربلاست.

امام، در حالى كه درد، جانش را مى آزرد،

پاسخ داد: «اندوه و گرفتارى دارد». سپس با دست خود به جايى اشاره كرد و فرمود: «همينجاست جايى كه رحل اقامت مى افكنند و فرود مى آيند». و با دست خود به جاى ديگرى اشاره كرد و فرمود: «اينجاست كه خونهايشان ريخته مى شود» «2».

(2) 5- «ابو هريمه» روايت كرده: همراه على عليه السّلام در نهر كربلا بودم، پس بر درختى گذشت كه پشكل آهوان در زير آن بود و آن حضرت مشتى از خاك برداشت و آن را بوييد و سپس فرمود: «از اين محل، هفتاد هزار، به محشر مى روند و بدون حساب به بهشت وارد مى شوند «3»».

(3) 6- «ابو خيره» روايت كرده: همراه على بودم تا وقتى كه به كوفه رسيد.

پس بالاى منبر رفت و خداوند را حمد و ثنا گفت، سپس فرمود: «چگونه باشيد اگر ذريّه پيامبرتان در كنارتان فرود آيند؟».

گفتند: در آن صورت خداى را در مورد آنان به خوبى رعايت خواهيم كرد.

امام به آنان پاسخ داد: «سوگند به آن كه جان من در دست اوست! آنان در كنار شما فرود مى آيند و شما به سوى آنان خارج مى شويد و آنها را به قتل مى رسانيد».

______________________________

(1) واقعه صفين، ص 141.

(2) همان. شرح نهج البلاغه 3/ 171.

(3) مجمع الزوائد 3/ 117/ ح 2825.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:525

سپس اضافه فرمود:

هم اوردوه بالغرور و غردوااجيبوا دعاه لا نجاة و لا عذرا «1» «آنان او را فريفته وارد ساختند و فرياد زدند كه خواسته اش را اجابت كنيد تا نجات و عذرى نباشد».

(1) 7- «طبرانى» به سند خود از حضرت على روايت كرده: «حسين كشته خواهد شد و من تربتى را مى شناسم كه در آن، در بين النهرين،

كشته مى شود «2»».

(2) 8- «ثابت» از «سويد بن غفله» روايت كرده كه حضرت على عليه السّلام روزى خطبه ايراد مى فرمود، پس مردى از پاى منبرش برخاست و گفت: يا امير المؤمنين! من بر وادى القرى گذشتم و خالد بن عرفطه را ديدم كه مرده بود، پس برايش استغفار نمود.

آن حضرت عليه السّلام فرمود: «به خدا قسم! نمرده است و نمى ميرد تا اينكه لشكر ضلالتى را فرماندهى كند كه پرچمدارش حبيب بن حمار باشد».

در آن هنگام، مردى به سوى آن حضرت برخاست و با فرياد گفت: «يا امير المؤمنين! من حبيب بن حمار هستم كه شيعه و دوستدار تو مى باشم».

(3) امام فرمود: «تو حبيب بن حمار هستى؟».

گفت: آرى.

امام، گفته خود را تكرار كرد كه: «تو حبيب هستى؟» و او مى گفت: آرى.

پس از آن، امام عليه السّلام فرمود: «آرى به خدا قسم! تو پرچم را برمى دارى، آن را

______________________________

(1) مجمع الزوائد 9/ 191. طبرانى، المعجم الكبير 3/ 117/ ح 2823.

(2) همان. طبريى، المعجم الكبير 3/ 117/ ح 2824.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:526

برمى دارى و از اين در، وارد مى شوى» و به «باب الفيل» در مسجد كوفه اشاره نمود.

ثابت گفت: به خدا قسم! نمردم تا اينكه ابن زياد را ديدم كه عمر بن سعد را به جنگ حسين بن على فرستاد و خالد بن عرفطه را در مقدمه سپاه وى قرار داد و حبيب بن حمار، پرچمدارى وى بود و با آن از باب الفيل وارد شد «1».

(1) 9- امام امير المؤمنين عليه السّلام خطبه اى ايراد فرمود و ضمن آن فرمود: «از من بپرسيد، پيش از آنكه مرا از دست بدهيد، سوگند به خدا! از من درباره گروهى

كه صد نفر را گمراه مى سازد يا صد نفر را هدايت مى كند، نمى پرسيد مگر اينكه شما را از فريادكننده و حركت دهنده آن باخبر مى سازم و اگر بخواهم هر يك از شما را از خرج و دخلش و همه امورش آگاه مى كردم».

(2) در اين هنگام، «تميم بن سامه تميمى» آن پليد ناپاك، روى به آن حضرت كرد و با تمسخر و استهزا گفت: چند تار موى بر سر من جاى دارد؟ ...

امام نگاهى بر او افكند و به وى فرمود: «به خدا قسم! من آن را مى دانم، اما دليل آن كجاست اگر تو را از آن باخبر سازم. و من تو را از برخاستن و گفته ات با خبر ساخته ام و به من گفته شده است كه بر هر مويى از موهاى سر تو فرشته اى است كه تو را لعنت مى كند و شيطانى است كه تو را بر مى انگيزد و نشانه آن اين است كه در خانه تو فرومايه، كسى است كه فرزند رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را مى كشد و بر كشتن وى تشويق مى كند ...».

(3) «ابن ابى الحديد» مى گويد: «مطلب به همان صورتى بود كه آن حضرت عليه السّلام بدان خبر داده بود، زيرا فرزندش حصين (با صاد مهمله) در آن

______________________________

(1) شرح النهج البلاغه 2/ 286.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:527

وقت كودك خردسال شيرخواره اى بود و پس از آن، زنده ماند و رئيس پليس عبيد اللّه بن زياد شد و عبيد اللّه او را نزد ابن سعد فرستاد تا او را به جنگ با حضرت حسين، دستور دهد و او را تهديد نمود كه مبادا اين كار را به تأخير بيندازد.

پس آن حضرت عليه السّلام در بامداد همان روزى به شهادت رسيد كه حصين نامه را در شب آن آورده بود» «1».

(1) 10- آن حضرت عليه السّلام به «براء بن عازب» فرمود: «اى براء! آيا حسين كشته مى شود، در حالى كه تو زنده باشى و او را يارى ندهى؟!».

براء گفت: اى امير المؤمنين! چنين نخواهد بود.

هنگامى كه حضرت حسين كشته شد، براء پشيمان گشت و سخن امام امير المؤمنين عليه السّلام را به ياد آورد و مى گفت: چه حسرت بزرگى است كه در كنارش نبودم تا پيش از او كشته شوم «2».

(2) 11- امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: «گويى قصرها را مى بينم كه در اطراف قبر حسين عليه السّلام برپا گشته اند و گويى بازارها را مى بينم كه در اطراف قبرش به وجود آمده اند و روزها و شبها نمى گذرند مگر آنكه از مناطق به سوى آن روان مى گردند و آن پس از انقراض بنى مروان باشد» «3».

و آنچه امام امير المؤمنين عليه السّلام خبر داده بود، محقق گشت چرا كه آن حضرت، باب مدينه علم پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و عهده دار اسرار و حكمت آن حضرت بود و هنوز حكومت اموى منقرض نشده بود كه مرقد ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آشكار گشت و حرم بزرگتر خدا گرديد كه دلهاى مسلمين به سوى آن مى شتابد

______________________________

(1) شرح نهج البلاغه 10/ 14.

(2) همان، ص 15.

(3) مسند امام زيد، ص 47.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:528

و ميليونها مسلمان، آرزوى زيارتش را دارند و از دورترين مناطق به سوى آن مى شتابند و خوشبخت خوشبخت، آن كسى است كه تبرك به زيارت و بوسه زدن

بر آستان مرقدش، نصيبش گردد.

(1) مرقد عظيم آن حضرت، نزد مسلمين و غير مسلمين، رمز كرامت انسانيت و مشعل فروزان هر فدا كارى است كه بر پايه حق و عدالت صورت پذيرد و نشانى بى همتا براى مقدس ترين چيزى است كه اين موجود زنده در ميان ساير زندگان در همه اعصار و قرون، به آن شرافت مى يابد.

(2) در اينجا سخن درباره نخستين جلد اين كتاب پايان مى يابد و ما در جلد دوم، به استقبال امام حسين عليه السّلام مى رويم تا حوادث هولناكى را كه خلافت اسلامى در روزگار حضرت امام على عليه السّلام با آنها روبه رو شد، مورد بررسى قرار دهيم، حوادثى كه مسلمين در برابر آنها به امتحانى مشكل، آزموده شدند.

حوادثى كه به اهمال در يارى آن حضرت انجاميد و امام حسن را ناگزير ساخت تا از خلافت كناره گيرى كند و گروه ناپاكان اموى بر گردن مسلمين مسلط گردند و آنان را به خوارى كشند و به آنچه خواهان نبودند، مجبور ساختند و ارزشهاى والايى را كه دين آورده است تا آنها را در سرتاسر زمين حاكم سازد، نابود گردانند.

پايان جلد اوّل

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:5

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109