دانشنامه شعر عاشورایی: انقلاب حسینی در شعر شاعران عرب و عجم جلد 1

مشخصات كتاب

سرشناسه : محمدزاده، مرضیه ، گردآورنده

عنوان و نام پديدآور : دانشنامه شعر عاشورایی: انقلاب حسینی در شعر شاعران عرب و عجم/ مرضیه محمدزاده

مشخصات نشر : تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، سازمان چاپ و انتشارات، 1383.

مشخصات ظاهری : ج 2

شابک : 964-422-623-2(دوره) ؛ 964-422-621-6(ج. 1) ؛ 964-422-622-4(ج. )2

وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی

يادداشت : فهرستنویسی براساس جلد دوم

یادداشت : کتابنامه

عنوان دیگر : انقلاب حسینی در شعر شاعران عرب و عجم

موضوع : حسین بن علی (ع)، امام سوم 61 - 4ق. -- شعر

موضوع : واقعه کربلا، 61ق. -- شعر

موضوع : شعر مذهبی عربی -- مجموعه ها

موضوع : شعر مذهبی -- مجموعه ها

موضوع : شعر عربی -- مجموعه ها

موضوع : شعر فارسی -- مجموعه ها

موضوع : شاعران عرب -- سرگذشتنامه

موضوع : شاعران ایرانی -- سرگذشتنامه

شناسه افزوده : وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی. سازمان چاپ و انتشارات

رده بندی کنگره : PIR4072/ح 5م 3

رده بندی دیویی : 1فا8/008351

شماره کتابشناسی ملی : م 82-20324

پيشگفتار [: استاد بهاء الدين خرمشاهى]

امام حسين در قرآن كريم

1) در آية الكرسى (بقره، 255): در ترجمه ى فارسى تفسير طبرى آمده است: «روزى امير المومنين على بن ابى طالب، رضى اللّه عنه، به نزديك پيغامبر آمد، پيغمبر، صلوات اللّه عليه، او را گفت كه يا على من سيّد [همه] عربم، و مكّه سيّد همه شهرهاست، و كوه سينا سيّد همه كوههاست. و جبرئيل سيّد همه فرشتگان است، و فرزندان تو الحسن و الحسين سيد همه ى جوانان بهشت اند و قرآن سيّد همه ى كتاب هاست و سورة البقرة سيّد قرآن است و اندر سوره ى البقره يك آيت هست و آن آيت پنجاه كلمه است،: و زير هر كلمتى پنجاه بركت است، و آن را آية الكرسى خوانند».

2) در آيه مباهله (آل عمران، 61): مفسران اهل سنت

(ميبدى، زمخشرى، فخر رازى، قرطبى، بيضاوى و ديگران) هم تصريح دارند كه مراد حضرت رسول (ص) از «أَبْناءَنا» (پسران ما) حسن و حسين عليهما السلام، و مراد از «نِساءَنا» (زنان ما) فاطمه زهرا عليها السلام و مراد از «أَنْفُسَنا» (خويشان نزديك خود) حضرت على بوده است. يعنى چهار تنى كه همراه با خود حضرت (ص) پنج تن آل عبا يا اهل كسا را تشكيل مى دهند.

جز اين آيه كه علو شأن ايشان را نشان مى دهد، به تصريح زمخشرى و فخر رازى آيه تطهير (احزاب 33) نيز به دنبال آن در گرامى داشت و پاك شمارى آنان نازل شده است. نصاراى نجران (كه مخاطب مباهله، يعنى زارى دو طرف و همراهانشان به درگاه خداوند و درخواست حمايت خداوند و نزول نعمت او براى طرف بر حق، و نزول عقاب و عذاب او براى طرف غير بر حق) چون صدق و اخلاص دليرانه ى پيامبر (ص) و همراهانشان را مشاهده كردند، هراسان و از عقوبت الهى بيمناك شدند و تن به مباهله ندادند و با پيامبر (ص) صلح كردند و درخواست كردند كه بر دين خود باقى بمانند و جزيه بپردازند و حضرت رسول (ص) پذيرفتند.

3) در آيه تطهير (احزاب، 33): مفسران شيعه يك كلام، آيه را در حق پنج تن مى دانند، پس بهتر است اقوال مفسران اهل سنت را نقل مى كنيم. طبرى نويسد: «مراد خداوند، عزّ و جل، خاندان محمد (ص) است. و از رسول اللّه (ص) روايت شده است كه فرمود اين آيه درباره پنج تن نازل شده است [درباره من و] على و حسن و حسين و فاطمه» (مختصر من تفسير الامام الطبرى، ج 2/ ص 110- 111،

ذيل آيه).

زمخشرى آيه را درباره زنان پيامبر (ص) مى داند.

اما فخر رازى مى نويسد: «مراد از عنكم» اين است كه زنان و مردان اهل بيت او را دربر مى گيرد. و اقوال درباره اهل بيت مختلف است، و درست تر اين است كه گفته شود درباره ى اولاد و ازواج اوست و حسن و حسين و على [عليهم السلام] هم از آنان هستند. زيرا او [حضرت على (ع)] به سبب معاشرتش با بيت نبى عليه السلام و ملازمت (ص) از اهل بيت او بود.

قرطبى مى نويسد:" ... و اهل علم اختلاف دارند كه مراد از اهل بيت كيست؟ عطا و عكرمه و ابن عباس گويند: آنان فقط زوجات رسول اللّه (ص) اند و هيچ مردى داخل در آن نيست ..." و گروهى از جمله كلبى گفته اند آنها على و فاطمه و حسن و حسين هستند. در اين زمينه احاديثى از پيامبر عليه السلام منقول است و به قول خداوند كه مى فرمايد: لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ استناد كرده اند كه اگر مراد از اهل بيت، زنان پيامبر (ص) بود، مى فرمود عنكن و يطهركن، مگر اينكه محتمل است كه ناظر به لفظ اهل باشد ... و آنچه از آيه برمى آيد اين است كه فراگير همه اهل بيت اعم از همسران پيامبر (ص) و

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:16

غير آنان است. و براى آن فرموده است و يُطَهِّرَكُمْ كه رسول اللّه (ص) و على و حسن و حسين جزو آنان بوده اند. و چون مذكّر و مونّث در عبارتى جمع شوند، غلبه را بر مذكر مى دهند؛ و آيه اقتضاى آن دارد كه زوجات از اهل بيت هستند. زيرا آيه در حق آنان است

و خطابش با آنان است. و سياق كلام هم بر آن دلالت دارد. و خداوند داناتر است.

اما امّ سلمه [يكى از همسران ارجمند پيامبر (ص)] گفته است اين آيه در خانه ى من نازل شد، آنگاه رسول اللّه (ص) على و فاطمه و حسن و حسين را فراخواند و ايشان با او زير كساء خيبرى جمع شدند، و فرمود اينان اهل بيت من هستند و اين آيه را خواند و فرمود: اللّهمّ اذهب عنهم الرّجس و طهّرهم تطهيرا و امّ سلمه پرسيد يا رسول اللّه آيا من هم جزو آنانم؟ حضرت (ص) فرمود: شما هم جاى خود داريد و مقام شما هم خوب است.

اين حديث را ترمذى و ديگران نقل كرده اند و حديث غريبى است ...» (تفسير قرطبى).

4) در تفسير آيه: «قُلِ اللَّهُمَّ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ عالِمَ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ أَنْتَ تَحْكُمُ بَيْنَ عِبادِكَ فِي ما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ» (بگو بار خدايا، اى پديدآورنده آسمانها و زمين، اى داناى پنهان و پيدا، تو در ميان بندگانت در آنچه اختلاف داشته اند، داورى مى كنى) (زمر، 46).

ابو الفتوح رازى (قرن ششم هجرى) صاحب كهن ترين تفسير فارسى شيعى و على الاطلاق صاحب يكى از مهم ترين (حداكثر 5- 6 تفسير از) تفاسير قرآن كريم درباره اين آيه مى نويسد: «منذر الثورى گفت به نزديك ربيع خثيم حاضر بودم.

مردى درآمد (به درون آمد) از آنان كه به قتل حسين بن على عليه السلام حاضر بودند. ربيع [كه به گفته ى زمخشرى مردى بسيار كم سخن بود، طاقت خاموشى نياورد و سكوتش را شكست و] گفت شماييد كه سرهاى نبيرگان رسول بر فتراكها آورده ايد. به خداى كه گزيدگانى را كشته ايد كه اگر [- هرگاه] رسول

خداى ايشان را ديدى بر كنار خود بنشاندى و بوسه بر دهن ايشان دادى. آنگه اين آيت بخواند.»

5) در شأن نزول و در تفسير آيه مودت قربى: «ذلِكَ الَّذِي يُبَشِّرُ اللَّهُ عِبادَهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ، قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيها حُسْناً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ». (اين بهشت همان است كه خداوند به بندگانش كه ايمان آورده اند و كارهاى شايسته كرده اند، مژده داده است؛ بگو براى آن كار [رسالت] از شما مزدى نمى طلبم، مگر دوستدارى در حق نزديكانم [اهل بيتم]؛ و هركس كار نيكى كند، در آن برايش جزاى نيك بيفزايم؛ چراكه خداوند آمرزگار قدردان است) (شورى؛ 23).

غالب مفسّران اهل سنّت هم برآنند كه مراد از «قربى» اقارب رسول اللّه (ص) يعنى اهل بيت، عليهم السلام، است.

زمخشرى مى گويد: «... و روايت كرده اند كه چون اين آيه نازل شد، گفتند يا رسول اللّه قرابت تو كيانند كه بر ما مودت آنان واجب شده است؟ فرمود: «على و فاطمه و پسران آن ها» و مويّد آن روايتى است از على، رضى اللّه عنه، كه فرمود: به نزد رسول اللّه (ص) از رشكى كه بعضى از مردم به من مى برند شكايت كردم. فرمود آيا خشنود نيستى كه چهارمين چهار تن باشى؟ اولين كسى كه وارد بهشت شود منم و تويى و حسن و حسين و همسران ما از دست راست و دست چپ، و ذرّيه ى ما پشت سر همسرانمان هستند ...»

6) در تأويل آيه «وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ» (صافات، 107): معناى اين آيه ى قرآن چنين است:

(و به جاى او قربانى بزرگى را فديه پذيرفتيم). بسيارى از مفسران

فريقين ذبح عظيم را به معناى قوچ يا چيزى نظير او ياد كرده اند. اما بعضى از مفسران شيعه از جمله ملا محسن فيض كاشانى در «تفسير صافى»، سيد هاشم بحرانى در تفسير «برهان»،

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:17

حويزى در «نور الثقلين» و علامه مجلسى در «بحار الانوار» (ج 12، ص 124- 125)، طبق حديثى كه در «عيون اخبار الرضا» از امام رضا (ع) روايت شده است، نقل كرده اند كه در اينجا مراد از ذبح عظيم حضرت امام حسين (ع) است كه از ذريه ى ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام است، و او قربانى عظيمى بود كه جانشين و فديه پذير ذبح اسماعيل (كه در آخرين لحظات به امر و وحى الهى انجام نگرفت) قرار گرفت.

[براى تفصيل در اين باره نگاه كنيد به مقاله ى «ذبح عظيم» نوشته راقم اين سطور در كتاب «قرآن پژوهى» يا در «دايرة المعارف تشيع»].

7) در تفسير و تأويل «لؤلؤ و مرجان» آيات 19 تا 22 «سوره الرحمن» چنين است:

مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيانِ. بَيْنَهُما بَرْزَخٌ لا يَبْغِيانِ. فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ»، (دو دريا را كه به هم مى رسند درآميخت. در ميان آنها برزخى كه به همديگر تجاوز نكنند. پس كدامين نعمت هاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ از آن دو درّ و مرجان بيرون مى آيد).

مفسران براى دو بحر معناهاى مادى و معنوى متعددى ياد كرده اند. اما طبرسى در «مجمع البيان» و ميبدى (اهل سنت با گرايش عرفانى و شيعى) و شيخ ابو الفتوح رازى در تفسيرهايشان مى نويسند كه از سلمان فارسى و سعيد بن جبير و سفيان ثورى نقل شده است كه مراد از بحرين حضرت على و فاطمه عليهما السلام، و مراد از

برزخ حضرت رسول (ص) و مراد از لؤلؤ و مرجان حسن و حسين عليهم السلام هستند.

8) در شأن نزول آيه ابرار و ايفاء به نذر و اطعام طعام: آيات 5 تا 8 سوره ى انسان (دهر) از اين قرار است: إِنَّ الْأَبْرارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كانَ مِزاجُها كافُوراً ...

(بى گمان نيكان از جامى كه آميزه ى آن كافور است، مى نوشند. چشمه اى كه بندگان [درستكار] خداوند از آن مى آشامند، هرگونه بخواهند روانش مى كنند. آنان به نذر خود وفا مى كنند و از روزى كه شرّش دامنگستر است، بيم دارند. و خوراك را با وجود دوست داشتنش به بينوا و يتيم و اسير اطعام مى كنند)

اين آيات به تصريح مفسران شيعه و اهل سنت درباره ى حضرت على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام، و فضّه خادمه ى آنان نازل شده است. علاوه بر مفسران شيعه (از قدما: قمى، طوسى، طبرسى، ابو الفتوح) مفسران اهل سنت هم (از قدما: ميبدى، زمخشرى و فخر رازى) به آن اشاره كرده اند. از آن ميان قول زمخشرى (سنّى معتزلى قرن ششم هجرى) را نقل مى كنيم: «از ابن عبّاس، رضى اللّه عنه نقل شده است كه حسن و حسين بيمار شده بودند. رسول اللّه همراه با تنى چند، از آنان عيادت كردند و [خطاب به على] گفتند اى ابو الحسن خوب است براى تندرستى فرزندانت نذر كنى. على و فاطمه و فضّه خادمه آنان نذر كردند كه اگر آن دو شفا يابند، سه روز روزه بگيرند. آن دو شفا يافتند و [آن خانواده] چيزى نداشتند. على از شمعون يهودى خيبرى سه صاع جو قرض كرد. فاطمه يك صاع را آسياب كرد و به تعدادشان پنج قرص نان

پخت. نانها را در ميان گذاشتند كه افطار كنند. سائلى برآمد و گفت اى اهل بيت محمد سلام بر شما، مسكينى از مساكين مسلمان هستم، به من خوراكى دهيد كه خداوند به شما از مائده هاى بهشتى دهد. او را بر خود مقدم داشتند و نانها را به او بخشيدند. و فقط با آب روزه هاى خود را گشودند، و فرداى آن روز نيز با همان وضع روزه گرفتند. چون شب شد و غذا به ميان آوردند، يتيمى بر در آمد، آن غذا را هم به او بخشيدند؛ و در روز سوم [كه به همان ترتيب روزه داشتند] اسيرى پيدا شد، و همان معامله را تكرار كردند. و چون صبح شد على، رضى اللّه عنه، دست حسن و حسين را گرفت و به نزد پيامبر (ص) رفتند. چون ايشان همراه آنان به

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:18

منزلشان رفت و فاطمه را ديد كه در محراب عبادت است و شكمش به پشتش چسبيده است و چشمهايش گود رفته است. از ديدن او اندوهگين شد. آن گاه جبرئيل نازل شد و گفت خداوند تو را به چنين اهلى بيتى تهنيت مى گويد و اين سوره را قرائت كرد. (كشّاف)

تكمله

1) از حضرت زينب عليها السلام، استشهاد به آيه اى مناسب از آيات قرآن كريم، پس از واقعه كربلا كه سرهاى شهيدان و خود بازماندگان را اسيرانه، به نزد يزيد برده اند. نقل شده است، كه اين آيه ى قرآنى است: وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّما نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ (و كافران هرگز مپندارند كه چون مهلتشان مى دهيم به سود آنان است، تنها [از آن

روى] به آنان مهلت [و ميدان] مى دهيم كه تا سرانجام بر گناهان خويش بيفزايند، و عذاب خفّت بارى در كمين دارند). (آل عمران، 178)

2) آخرين عبارت از آخرين آيه سوره شعرا چنين است: ... وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ و كسانى كه ستم كرده اند [در بعضى از تفاسير شيعه در اينجا افزوده اند، «در حق آل محمد»] زود بدانند كه به چه بازگشتگاهى و سرنوشت و سرانجامى راه خواهند برد. بسيارى از خطبا و شيفتگان حضرت سيّد الشّهدا (ع) غالبا اين عبارت قرآنى را در حق ظلمه و قتله حضرت (ع) بر منابر يا در مجالس مى خوانند.

3) و اين آخرى قرآنى نيست (از حافظ است كه حافظ قرآن است، در غزل معروف

زان يار دلنوازم شكريست با شكايت،

دو بيت هست كه يكى از خطباى صاحبدل نكته دان در مجلس سوگوارى سيد الشهدا، (معروف به روضه) آن را به صوت حزين دلنشين در اشاره به حضرت (ع) خوانده كه از آن پس اين تمثّل و استشهاد شهرت و شيوع يافته است:

رندان تشنه لب را آبى نمى دهد كس گويى ولى شناسان رفتند از اين ولايت و در اشاره به شهادت مظلومانه ى سيّد الشّهداء بيت بعدى را مى افزايد:

در زلف چون كمندش اى دل مپيچ كانجاسرها بريده بينى بى جرم و بى جنايت و پيداست كه چه شور و شيونى از مجلسيان بلند شده است

* حال چند كلمه اى هم درباره ى اين كتاب عظيم الشان كه به كوشش عاشقانه و حق طلبانه ى محقق عالى مقام سركار خانم مرضيه محمدزاده پس از تلاشى شبانه روزى و پنج ساله با مراجعه به بيش از چهارصد منبع و مرجع مهم و معتبر فارسى و عربى و شيعى و سنى كه در طول بيش

از 14 قرن در بيان عظمت مقام و علوّ شأن حضرت حسين بن على (ع) مرثيه يا صورتى توأمان از مدح و منقبت و مرثيه سروده اند، گرد آورده اند. تفصيل اين كوشش عظيم بى سابقه و توضيح سبك و ساختار كتاب را در مقدمه، خودشان آورده اند.

اجر چنين تلاش و خدمت عظيم و خالصانه اى با خداوند است و يك كرشمه [نگاه معنوى مرحمت از حضرت حق و امام حسين (ع)] تلافى صد جفا كند

اين بنده خود از 18- 19 سالگى مدايح و مراثى در حق ائمه اطهار عليهم السلام سروده ام، و تركيب بندى كه از اين جانب در اين مجموعه آمده در همان سالها سروده شده، و نخست بار پس از 25- 26 سال فاصله از سرودن آن در كيهان فرهنگى دوره اول به طبع رسيده است. شعرهاى ديگر هم هست كه اگر نسخه اى از آنها پيدا كنم تقديم حضورتان مى كنم. از جمله

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:19

قصيده اى به مطلع:

جهان قيام كند بهر احترام حسين خود احترام پديد آيد از قيام حسين كه به ياد دارم در اين مطلع نظر به گفته ى معروف گاندى رهبر استقلال هند داشته ام كه گفته است: «من با دست خالى نبرد خود و ملتم را با قوى ترين نظام استعمارگر جهان آغاز كردم. عدّه و عدّه كافى نداشتم. جز يك سرمشق والا و آن نيز راه و روش و رفتار امام حسين مسلمانان بود.»

آرى ديگر حماسه آفرينان، و ملتها از اسطوره تاريخ مى سازند، و ما مسلمانان كه افتخارمان به سيرت رسان و راه وروش مولا حسين بن على (ع) است، مى بينيم كه حضرت (ع) از تاريخ، اسطوره ساخته است. يعنى از تاريخ به فراتاريخ راه برده و نشان داده است

كه آرمان حقيقت و حقيقت آرمانى، و لو در اين راه

سرها بريده بينى بى جرم و بى جنايت،

در نهايت پيروز مى شود.

ران ملخى نزد سليمان حسين (ع)بانوى تلاشگر محمدزاده

چون بنده ى حق است بود آزاده

كرده است شرفنامه ى اسلام، نوين از كام صدف، چه گوهرى افتاده

«دانشنامه» ز «شعر عاشورايى» ست صد شكر از اين مائده ى آماده

بر همسر او عنايت ايزد، ياركو همسر خويش نيك يارى داده الّلهمّ تقبّل منهما انّك انت السّميع العليم بهاء الدين خرّمشاهى تهران، رمضان 1424 ق/ آبان ماه 1382 ش

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:21

مقدمه نويسنده

هر فكر و فرهنگى كه به زبان شعر در نيايد، در طول زمان ماندگار نخواهد بود. شعر از قديمى ترين آفريده هاى روح بشرى است كه نه تنها براى بيان صرف بلكه براى القاى احساس و درك و تلقى به كار مى رود. و چنين بود كه انسان شعر گفت تا احساس و فكر و انديشه خويش را منتقل سازد.

در آثار منظوم شعرا به اشعارى برمى خوريم كه برپايه ى سازندگى مكتبى انسان و نشر معارف بشرى پرداخته شده است و در اين راه از قرآن و حديث الهام گرفته، در علوم عقلى و فلسفى بحث نموده و پا در فنون و علوم بشرى گذاشته اند. از سخنان پندزا و سودمند كه نشان دهنده ى روح انسان كامل است دريغ ننموده و شعرشان شامل مزاياى ادبى هم بوده است. چنين ادبياتى از ديدگاه دانشمندان و صاحبان حكمت است كه بشريت بدان احساس احتياج مى نمايد.

شعر شعرا، فضايل اخلاقى و امور معنوى را با روح شنونده درآميخته و با يك جذبه ى عميق، رهرو حق را به چشمه زلال حقيقت پيوند مى دهد. فضاى ديد انسانها را وسيع تر و فرياد دل نشين خود را به

دل هر انسانى مى رساند و چه بسا اين آوازها كه از دل شاعران برمى خيزد، در دل شب، نواى دلنشين كاروانيان مى شود و اين نوا و آواز است كه در دل رهروان، شور زندگى مى افكند و نويد صبحى دل افروز را به بشر مى دهد.

در مجلس امرا و بزرگان، سرايندگان شعر هنرنمايى دارند. در سنين كودكى شعر مبدء تلقين اوصاف پسنديده و خصلت هاى نيكو است و شور ايمان را در رگ وپى جوانان جاى مى دهد و همراه با رشد جسمى، روح طفل را به آسمانهاى پاك اوج مى دهد و افق هاى ديگرى به رويش مى گشايد او را با پاكان آشنا مى سازد و دلش را به خاندان پيامبر كه بهترين پاكانند ربط مى دهد، و اين شعر است كه اين همه هنر دارد و چه شورى در دل و خروشى در سر مى افكند.

مى بينيم كه چگونه در مقابل قصيده ى ميميه ى فرزدق دل مى بازيم و با هاشميات كميت انس مى گيريم و قصيده ى عينيه ى سيد حميرى شور و احساسى حماسى در دل و جانمان مى افكند. قصيده ى تائيه ى دعبل خزاعى را مى خوانيم و بر جنايات و ستم هايى كه بر خاندان رسول (ص) رفته، اشك مى ريزيم و با قصيده ى ميميه ى امير ابو فراس دگرگون شده و با شاعر دل سوخته همراه گشته و هم آواز مى شويم.

در خلال اين كتاب با آه سوخته و رنج هاى فراوانى كه اين شاعران حق جو كشيده اند، آشنا مى شويم. با شاعران قرن اول هجرى كه چگونه مديحه و مرثيه را سر دادند و چون شمشير برّانى از پيشوايان دين حمايت كردند و شعرشان چون تير خطرناكى بود بر قلب دشمن. و در هر مرزوبوم جز اعلام دوستى خاندان محمد (ص) كارى نداشتند. پيشوايان دين هم به نحو

احسن اين شاعران را مى نواختند كه از كار و ديگر امور مستغنى شده و به اين امر مهم كه توجه دادن انسانها به خويشتن انسانى خود است، اشتغال ورزند.

پيشوايان حق در تشويق اين شاعران چنين مى فرمايند:

«بوّاك اللّه بيت قلته بيتا فى الجنّة» «1» هركس يك بيت شعر درباره ى ما بگويد خداوند در بهشت خانه اى برايش مى سازد و بدين سان مردم را در حفظ و يادگرفتن اين اشعار تحريض مى كردند چنان كه امام صادق (ع) مى فرمايد:

______________________________

(1)- امالى شيخ طوسى؛ ص 46.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:22

«ما قال فينا قائل بيت شعر حتّى يؤيّد بروح القدس» «1» درباره ى ما كسى شعرى نگويد مگر اينكه از جانب روح القدس تأئيد گردد

آنچه امامان معصوم ما در تشويق شعرا فرموده اند رفتارى است كه از جدّ بزرگوارشان آموخته اند. زيرا رسول اكرم (ص) فوق العاده شاعران را در مدح پاكان و ذمّ مخالفين تشويق مى فرمود و به آنان كه رسالت شعر را مراعات مى نمودند، ارج مى نهاد.

هنگامى كه «عمرو بن سالم» بر پيامبر (ص) وارد شد و شعر خود را خواند حضرت فرمود: «حقا كه ما را يارى نمودى، خدا يارت باشد» «2»

هم چنين سرور و شادى رسول اللّه (ص) را مى بينيم زمانى كه كعب بن زهير لاميه ى خود را براى حضرت خواند و پيامبر (ص) بردى را به او صله داد كه بعدها معاويه به بيست هزار درهم از او خريد و پيوسته خلفا آن را در روزهاى عيد مى پوشيدند «3».

نيز پيامبر اكرم (ص) «حسان بن ثابت» را كه در روز «غدير خم» جريان غدير را به صورت نظم سرود، اين چنين دعا فرمود:

دعا فرمود: «خداوندا حسان را تا موقعى كه از ما دفاع مى كند، تأئيد

فرما» «4».

پيامبر اكرم (ص) به شعرا مى فرمود: «وقتى كه به وسيله ى شعر با مخالفين به مخالفت برمى خيزيد مانند مجاهدانى هستيد كه تيرها را به سمت دشمن پرتاب مى كنيد» «5»

ايشان پيوسته شعرا را برمى انگيخت تا با تيرهايى از شعر به پيكار با مخالفين برخيزند و با حماسه هاى شجاعت انگيز، ضديت و جبهه بندى كفار را درهم كوبند. وى مى فرمود: «به آن كه جان محمد در قبضه ى قدرت اوست قسم ياد مى كنم كه اين عمل شما چنان است كه با تيرهاى آتشين قلب دشمن را مى شكافيد و آنها را نابود مى سازد» «6».

پيامبر اين چنين روح نيرومند دينى را در بين مسلمين دميده و حميّتشان را در مقابل حميّت جاهليت تقويت مى نمود.

زيرا شعر است كه آنها را به هيجان و نشاط مى آورد و آنها را در راه نشر معارف و دعوت به حق تحريك مى كرد و به دفاع از حريم اسلام وا مى داشت. رسول اللّه (ص) به شاعران مى فرمود: «مشركين و آنانى را كه از طريق حق دور هستند، هجو كنيد. زيرا در اين هنگام روح القدس همراه شماست» «7».

بايد توجه داشت در عصر پيامبر (ص)، هجو، بيان مظاهر فساد و تباهى دشمنان بود و هجويات به واقعيات شخصيّت خانوادگى و رفتارى فرد تأكيد داشت و پيامبر از آميختن هجو به ياوه و هزل جلوگيرى مى نمود. رسول اللّه (ص) سروده ها را سمت و جهت مى بخشيد و شخصا به اصلاح تفكر شاعر مى پرداخت. وى از شعرا مى خواست كه گفتار مخالفين و حسب و نسب و تاريخ نشو و نماى آنها را از افراد مطلع ياد گرفته و با ذكر نقاط ضعف، به مقابله برخيزند.

آنچه قابل تأمل است اين كه در تمام سرايا و غزوات حضور شعر و

شاعر را به خوبى مى بينيم، آن چنان كه گويى بخشى از ضروريات نبرد شعر و سروده است. علامه امينى مى نويسد: «به ميمنت قرآن و حديث، عده اى از ياران پيامبر (ص) كه به شعر

______________________________

(1)- رجال كشى؛ ص 254.

(2)- الغدير؛ ج 2، ص 5.

(3)- الاصابه؛ ج 5، ص 296.

(4)- مستدرك الحاكم؛ ج 3، ص 477.

(5)- مسند احمد؛ ج 3، ص 456.

(6)- همان؛ ص 460.

(7)- همانجا.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:23

عنايتى داشتند، از هر سو گرد پيامبر (ص) جمع مى شدند و در اوقات مختلفه، از سفر و حضر در حضور حضرت به سرودن و خواندن اشعار، همت مى گماشتند. آنان پيوسته در پيرامون حضرت بودند و حتى در سفرها از او جدا نمى شدند. چابك سواران جنگى بودند كه با شمشير برّان شعر و تير دلدوز نظم، دشمنان اسلام را رسوا كرده و در ميدان نبرد، مردانه از حريم اسلام دفاع مى نمودند و با زبان در راه خدا جهاد مى نمودند.» «1»

اين روح اسلامى كه از شعر متعهد اينان مى تراويد دل و جان افراد جامعه را تسخير مى كرد، در انديشه ها راه مى يافت و آنها را مى ساخت و با افكار درمى آميخت.

قرآن كريم يكى از سوره هاى خود را «شعرا» ناميده است كه از جهت تعداد آيات بعد از بقره طولانى ترين سوره است. نام سوره از چند آيه ى آخر سوره گرفته شده است «2» در اين سوره درباره شعراى بى هدف سخن مى گويد.

اين سوره شاعران را به دو گروه تقسيم نموده و به بافت فكرى و عقيدتى آنان اشاره دارد. گروه اول شاعران قبل از «إِلَّا» هستند: كه قريحه ى ظريف و لطيف آسمانى و هنر زيبايى ملكوتى خود را سقوط داده اند و گروه دوم بعد از «إِلَّا» هستند:

شعراى با ايمان و با همت كه به دفاع از معاريف الهيه و شئونات انسانى مى پردازند و با اشعار روح پرور خود، جانها را صفا مى بخشند و پرده هاى تزوير را فرو مى اندازند و ماهيت افراد خبيث و نالايق را به نمايش مى گذارند.

گويند وقتى اين آيات نازل شد عده اى از شعرا نزد رسول خدا آمدند و عرض كردند خداوند ما را نكوهش فرموده است؟

پيامبر (ص) قسمت دوم آيه را تلاوت نمود و فرمود: «شما مصداق آن هستيد و در حقيقت با شمشير زبان در جهاد مى باشد». «3»

شيخ صدوق در كتاب عقايدش از امام جعفر صادق (ع) روايتى را نقل مى كند كه مراد از آيه، نكوهش كسانى است كه به دروغ داستان سرايى مى كنند.

على بن ابراهيم نيز در كتاب تفسير خود ذيل آيه نقل مى كند كه امام جعفر صادق (ع) فرمود: «آياتى كه مذمت شعرا در آن شده مشمول كسانى است كه دين خدا را تغيير داده و با اوامر الهى مخالفت مى ورزند و موجب نشر عقايد فاسد در بين مردم شده و آنان را به پيروى راه هاى باطل وامى دارند.» «4»

اسلام علاوه بر اينكه شاعران به حق را نكوهش ننموده، آنها را مورد تمجيد و تعريف نيز قرار داده است. روايت معروفى از رسول اللّه (ص) است كه فرمود: «انّ من الشّعر لحكمة و انّ من البيان لسحرا» «5» بعضى اشعار حكمت است و پاره اى از سخنان بسان سحر تأثيرگذار است.

اين دعوت روحى و يارى دين كه به وسيله ى شعر انجام مى گرفت و از تأئيد قرآن و حديث هم برخوردار بود در زمان ائمه طاهرين نيز چون زمان رسول اللّه (ص) برقرار بود و مردم از شعر شعراى اهل بيت

قلوبشان مسخّر مى شد و حقايق مكتب و

______________________________

(1)- الغدير؛ ج 2، ص 16.

(2)- وَ الشُّعَراءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ. أَ لَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِي كُلِّ وادٍ يَهِيمُونَ. وَ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ ما لا يَفْعَلُونَ. إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ ذَكَرُوا اللَّهَ كَثِيراً وَ انْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ. سوره شعراء، آيات 224- 227.

و شاعران را مردم جاهل گمراه پيروى كنند. آيا ننگرى كه آنها خود به هر وادى جبرت سرگشته اند. و آنها بسيار سخنان مى گويند كه يكى را عمل نمى كنند. مگر آن شاعران كه اهل ايمان و نيكوكار بوده و ياد خدا بسيار كردند و براى انتقام از هجو و ستمى كه در حق آنها شده يارى خواستند و آنان كه ظلم و ستم كردند به زودى خواهند دانست كه به چه كيفر و دوزخى بازگشت ميكنند.

(3)- مسند احمد؛ ج 3، ص 456.

(4)- الغدير، ج 2، ص 9.

(5)- همان؛ ج 1، ص 269. سنن دارمى؛ ج 2، ص 296. تاريخ بغداد؛ ج 3، ص 98. تاريخ دمشق؛ ج 1 ص 348. الاصابه؛ ج 1 ص 453. تهذيب التهذيب؛ ج 9، ص 453.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:24

ولايت با جانشان آميخته مى گشت. در عصر ائمه (ع) جداى از بهره گيرى آن در صحنه هاى نبرد، براى نشان دادن مظلوميت خاندان پيامبر (ص) و حقانيت علوى و ترسيم بيدادها و ناروايى ها، هميشه و در همه جا به ميدان مى آمد و چون سلاح برنده عمل مى كرد.

غديريه ها، قصايد شكوهمند، مراثى و حتى هجويه هايى كه دشمن سوز و ستم كوب است، نقش مهمى در تبيين فرهنگ شيعه و معرفى چهره هايى دارد كه با رنگها و نيرنگها از صحنه دور نگه

داشته شده اند.

پيوسته شعرا از نقاط دور با قصايد مذهبى و چكامه هاى دينى خود به خدمت ائمه (ع) مشرف مى شدند و مورد تفقد و اكرام ايشان واقع مى گشتند. ائمه به احترام مقدم شعرا، محفل ها تشكيل و دوستان خود را بدان دعوت ميكردند و با دادن صله و جايزه هاى گرانبها، شعرا را مورد نوازش و مرحمت قرار مى دادند و نكاتى را كه موجب خلل و نقص شعر آنان بود، گوشزد مى نمودند. چنين است كه در دوره ى ائمه طاهرين (ع) تطوراتى در شعر و ادب پيدا شد و به كمال گرائيد و در اجتماع آن روز از بيشتر علوم و فنون اجتماعى پيشى گرفت. اهميت شعر به جايى رسيد كه برپا نمودن مجلس شعر و صرف وقت نمودن به خاطر آن در مكتب اهل بيت جزو طاعات شمرده مى شد و گاهى بعضى از اشعار نغز در شريف ترين اوقات خوانده مى شد و بر بزرگترين اعمال عبادى تقدّم داده مى شد. چنانكه اين حقيقت را به وضوح از گفتار و رفتار امام صادق (ع) نسبت به هاشميات كميت درمى يابيم.

كميّت در ايام تشريق در منى بر آن حضرت وارد شده و اجازه خواست تا براى حضرت از اشعار خود بخواند. حضرت فرمود:

اين ايام بسيار شريف و با ارزش است. كميت عرض كرد: اين اشعار درباره شما اهل بيت سروده شده است. امام (ع) ياران و همراهانش را جمع كرد و به كميت فرمود: شعرت را بخوان. كميت قصيده لاميه از قصايد هاشمياتش را خواند. پس از اتمام شعر حضرت درباره اش دعا فرمود و به او صله داد «1».

نظر به فوايد اجتماعى و دينى كه بر اشعار بار بود، پيشوايان دين هيچگونه نظرى

به شخصيت شاعر نداشتند و نسبت به ساير شوؤن و اعمالش خرده نمى گرفتند. هرچند شاعرى بدمنش بود و از رفتارش ناراضى بودند. همين كه اشعارى مى سرود كه در راه هدايت و ترويج دين و بيان حقايق مفيد بود از اعمال بدشان چشم پوشى كرده و به شاعر به ديده ى استرحام مى نگريستند و برايش طلب آمرزش نموده و حتى سخنان اميدواركننده يى در مورد آنان مى فرمودند.

چون مجلس آرايى و مديحه سرايى بر دشمنان اهل بيت گران مى آمد بدين جهت مديحه سرايان ائمه هدى از كيد و دسيسه هاى دشمنان هميشه در هراس بودند و گاهى هم به مقتضاى موقعيت خود براى حفظ جانشان از خانه و زندگى آواره مى شدند و در گوشه اى با رنج و مشقت به سر مى بردند و اگر بعضى از آنها دستگير مى شدند مشمول هر نوع آزار و اذيتى قرار مى گرفتند: به زندان مى رفتند، كتك مى خوردند، تبعيد مى شدند، زبانشان بريده مى شد و در آخر امر هم شربت شهادت مى نوشيدند. امامان معصوم (ع) نيز خود شعر مى سرودند. سروده هاى امير المؤمنين على (ع)، سروده هاى حسين بن على (ع) در كربلا، سروده هاى امام سجّاد (ع) در رثاى پدر بزرگوارش و سروده هاى ديگر ائمه (ع) ترجمان توجه ى آنان به شعر و تأثير عميق آن است.

واقعه ى وااسفاى عاشورا در كارزار كربلا، حماسه اى است هميشه جاويد در آئين آزادگى و ايستادگى حضرت حسين بن على (ع) اين اسوه ى آزادگان جهان در برابر ستم پيشگان.

______________________________

(1)- الغدير؛ ج 2، ص 20.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:25

حسين (ع) آموخت كه آدمى به هنگام آزمايش مى تواند از تمام تعلقات مادى و معنوى درگذرد و از هرچه كه رنگ تعلق دارد آزاد شود. جز يك چيز و آن هم شرف و

انسانيت انسان است كه به عنوان امانتى الهى و براى عبرت آيندگان بايد كه تا رستاخيز پايدار ماند. مگر نه اين است كه يزيديان يا آل ابو سفيان و آل مروان يا فرزندان عباس و زبير نيز همه رفتند اما آنچه باقى ماند و نه تنها شيعيان اين امام بلكه همه آزادگان به عنوان اسوه ى آزادگى خاطره اش را ارج مى نهند همان پيام عاشوراست كه از امام به يادگار مانده است: شهادت با افتخار نه زندگى ننگ بار. و اين پيامى براى بشريّت در فراخناى جهان و درازاى زمان است.

حسين (ع) با قيام خود به تمام اهدافى كه در نظر داشت رسيد. او موفق شد تغييرى در طرز تفكر مردم به وجود آورد تا براى هميشه خط تمايزى بين معيارهاى اسلامى و ويژگيهاى خصوصى حكمرانان قايل شوند.

درسى كه انقلاب حسين (ع) به امت اسلامى داد وجوب قيام در برابر هر باطل و يارى كردن هر حقى تا بناى با عظمت دين بر سر پا بماند و تعاليم آن همه گير گردد و اخلاق آن انتشار يابد.

او شكست ظاهرى را پذيرفت تا آرمانش زنده شود. انسانيت به انسانها بازگردانده شود. در وجدان جامعه بشرى انقلاب ايجاد شود، خونها را به حركت و جوشش درآورد، حميت و غيرتها را تحريك كند، عشق و ايده آل به مردم بدهد و در كالبد مرده جامعه انقلاب ايجاد شود.

حسين (ع) قيام نمود براى حفظ حريم حق از تجاوز باطل و دفاع از حقوقى كه ضايع شده و اعاده سنت نبوى و سيره علوى كه به فراموشى گراييده بود، در روزگار سخت رواج بدعت ها و قلب ماهيت ها و پس از آن استمرار اين انحراف ها بود.

حسين (ع) آگاهانه

با همه ى مقدمات و با دقت و استدلال با يك عزيمت و حركت و هجرت پر شكوه و دقيق و تنظيم شده و منزل به منزل به روشن كردن راه و تفسير كردن سر منزل و سرنوشتى كه به سويش حركت مى كرد، اقدام نمود و تاريخ نشان داد كه درست عمل كرد.

هيچ فخرى در تاريخ بشريت مانند افتخار حسين بن على (ع) نيست. او شهيد شد اما كلام او رسالتى بزرگ گرديد، سرش بريده شد ولى براى هميشه رمز شهادت ماند. خونش به زمين ريخت ولى در عصر خويش و همه ى عصرها فريادى شد كه در گوش مؤمنان و مبارزان فرياد برمى دارد: كه چشمان خود را باز كنيد و به اشرارى كه شما را محاصره كرده اند بنگريد و عوامل ضعف و ترديد و پستى را از درون خويش ريشه كن سازيد.

عاشورا مائده ى بزرگ روح انسان است در تداوم اعصار و هديه ى اسلام است به بشريت و تاريخ. حسين (ع) نشان داد كه ظلم و بيداد و ستمگرى و بناى ستم هرچه ظاهرا عظيم و استوار باشد در برابر حق و حقيقت چون پر كاهى بر باد خواهد رفت.

عاشورا زلال ترين و شورانگيزترين حماسه ى تاريخ اسلام، الهام بخش هميشه ى رهروان آزادى و وارستگى است. نهضت كربلا تنها جانمايه سروده هاى آتشين، طوفان برانگيز، ظلمت ستيز و بيدادشكن نيست، بلكه در قلمرو عرفان و سلوك و ارائه ى سرمشق در عشق و پاكباختگى نسبت به معشوق، همواره الهام بخش سروده هاى عميق عارفانه بوده است.

امام حسين خود بارها چه در گفتگوها و چه در حديث نفس و ... به شعر توسل و تمثل مى جويد:

و ان يكن الابدان للموت انشأت فقتل امرى ء بالسّيف فى اللّه افضل

«1» اگر پيكرها و انسانها، براى مرگ آفريده شده اند، پس كشته شدن در راه خدا به وسيله ى شمشير ترجيح دارد.

______________________________

(1)- فرهنگ جامع سخنان امام حسين (ع)؛ ص 560.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:26

امام در سير واقعه كربلا، بخصوص در شب و روز عاشورا و نيز در سخنانى كه در مقابل سپاه دشمن و هم چنين در جمع اصحاب خود بيان مى دارد به مفهوم بى اعتبارى و پستى دنيا بارها در قالب اشعارى اشاره مى فرمايند:

يا دهر افّ لك من خليل كم لك بالاشراق و الاصيل

من صاحب او طالب قتيل و الدّهر لا يقنع بالبديل

و انّما الامر الى الجليل و كلّ حىّ سالك السّبيل «1» آه از دوستى تو اى روزگار! چه بسا ياران و جويندگانى را كه در بامداد و شامگاهت كشته نهادى.

آرى روزگار به جاى آنان، ديگرى را نپذيرد. راستى كه پايان كار، به دست خداى شكوهمند است و هر زنده اى بايد اين راه را طى كند.

در روز عاشورا ياران امام (ع)، فرصت آفريدن حماسه هاى عظيم و جاودانه را يافتند و در حالى كه شجاعانه به قلب سپاه دشمن حمله مى كردند طرح رجزهاى آنان نيز مرور فرهنگنامه كربلاست. اين رجزها آيينه ى آيين نبرد در آن زمان و فراتر از آن ترجمان انگيزه، تفكر، عشق، امام شناسى و عرفان صحابه ى مخلص ابا عبد اللّه است.

رجزهاى خاندان بنى هاشم نيز از زيباترين و ژرف ترين رجزهاى كربلاست. آنان نبرد را آزمون گاه مردان و معيار شناسايى جوهره ى انسان ها معرفى كرده اند. آنان كه در لحظه هاى هول و خطر و در هنگامه ى دفاع از مرز حقيقت، تزلزل و سستى نمى شناسند و ميدان را به دست بهانه ها و توجيهات نفسانى نمى سپارند، انسانهايى والا و بزرگ منش و متعالى اند. در رجز آنان طرح نكات

درس آموز، حكمت ها و پيام هاى عميق و مؤثر، بارزتر و محسوس تر است.

بيش از همه شخص امام حسين (ع) و پس از او ابو الفضل العباس (ع) و سپس على اكبر (ع) در رجزهاى خويش به وعظ، حكمت، اصول و بنيادهاى اعتقادى و ارزش هاى الهى پرداخته اند.

در عصر عاشورا پس از شهادت امام (ع) كه آخرين تكيه گاه مقاومت و پايدارى شكسته شد، زنى بزرگ در هيئت اسيران و در سيرت رسولان، بنيادهاى تزوير و نيرنگ و ستم را فرو ريخت و به دنبال او اهل بيت پيامبر ذهن هاى بسته و دلهاى قفل زده را با خواندن خطبه و سرودن اشعارى گشودند، تبليغات را شكستند و جوّ مسموم و فضاى دروغ آلود را با روشنگرى به شورش و هيجان و خيزش كشاندند.

شيعه در تاريخى مشحون از جنايت، تبعيد و شكنجه كوشيد آرمان عاشورا و فرهنگ كربلا را پاس بدارد و به انتشار انديشه هاى ستيزنده با ظلم بپردازد و با همه ى تنگناها و رنجها و محروميت ها در آوارگى و غربت و تبعيد، بذر خيزش و حركت در جامعه بيفشاند، يكى از جلوه هاى شكوهمند پايدارى در تاريخ اسلام و به ويژه تشيع، بيان ارزش ها، عظمت ها و ابعاد شخصيّت امامان و در مفهومى دقيق تر و وسيع تر معصومين (ع) و اهل بيت پيامبر (ص) در قالب سروده هايى نغز است. اين نوع پايدارى و اين سروده هاى حماسه گون، تنها تصويرى از مظلوميت، حقانيت و عظمت خاندان پيامبر (ص) به دست نمى داد، بلكه چهره ى سياه و تباه دشمنان و بيدادى را كه بر مرزداران بزرگ آيين پيامبر (ص) مى رفت را نيز آشكار مى ساخت. شايد اولين و شاخص ترين نمونه اين سرودن، پس از سروده هاى كربلا و سروده هاى قافله ى اسيران كربلا در

كوفه و شام، قصيده مشهور فرزدق شاعر باشد.

فقهاى امت اسلامى و زعماى مذهب نيز از سيره ى ائمه معصومين (ع) پيروى كرده و در راه خدمت به دين و حمايت از

______________________________

(1)- وقعة الطف؛ ص 200. مقاتل الطالبيين؛ ص 113.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:27

حريم و ناموس مذهب و حفظ و حراست مآثر اهل بيت (ع) به پا خاستند تا در مجتمع خود نام امامان را رواج دهند. نسبت به شعراى اهل بيت توجه مى نمودند و با دادن جايزه موجبات تشويقشان را فراهم مى كردند و چنان كه به تأليف كتب فقهى و معارف اسلامى اهميت مى دادند به تدوين كتب شعرى و تشريح فنون ادبى مى پرداختند، تا اصول شعر و ادب تقويت شده، جاويد بماند. مرحوم «كلينى» كه بيست سال از عمر خود را در راه تأليف كتاب كافى صرف نمود كتابى مشتمل بر اشعارى در وصف اهل بيت (ع) دارد. «عياشى» عالم بزرگ شيعه كتابى به نام «معاريض الشعراء» دارد. مرحوم «صدوق» آن جان باخته ى احياى فقه و حديث، كتاب شعرى دارد. مرحوم «جلودى» شخصيت بارز شيعه در بصره، كتابى دارد كه اشعار امام على بن ابى طالب (ع) را جمع آورى نموده است. استاد طايفه شيعه در الجزيره «ابو الحسن شمشاطى» مؤلف كتاب «مختصر فقه اهل بيت» كتابى گرانبها در فنون شعر دارد. مرحوم «مفيد» معلم امت اسلام، كتابى در مسائل مربوط به شعر و شاعرى دارد.

مرحوم «سيّد مرتضى» علم الهدى داراى ديوان مفصّل شعرى است و به علاوه در فنون شعر تأليفات نفيسى دارد. مرحوم «سيّد رضى» نيز داراى ديوان مفصّل شعر مى باشد. تفسير تبيان شيخ الطائفه «طوسى» حاكى از اين است كه وى يكى از بزرگترين شعردانان و

شعرشناسان قرن پنجم است. هم چنين فقهاء و علماى ديگر شيعه نيز مشوّق اين راه بوده اند و علماى بزرگ پيوسته در اعياد مذهبى و هم چنين در روزهاى وفات امامان (ع) با مدح و مرثيه سرايى، مكتب اهل بيت (ع) را احياء مى نمودند و دلهاى شنوندگان را از مهر و محبت به اين خاندان لبريز و پيوند معنوى مردم را با ايشان محكم مى ساختند. شعرا نيز در مجالس، مورد احترام و تكريم بودند.

اين روش پسنديده در بعضى از اعصار بيشتر از عصر ديگر رونق مى يافت و در مردم نشاط و احساسات بيشترى حس مى شد. دوران بحر العلوم و كاشف الغطاء و آية اللّه شيرازى از دوره هاى رواج شعر در مكتب اهل بيت (ع) مى باشد.

با گسترش اسلام در ديگر كشورها به ويژه ايران، فرهنگ ارزشمند قرآنى سريعا تأثير خود را گذاشته و شاعران و سخنوران تشنه ى عرفان، گويى گمشده ى خود را يافته و در بحر بيكران اين فرهنگ به غوص و سياحت پرداختند و از اين رهگذر افرادى همچون فردوسى، عطار، مولوى، خواجوى كرمانى، صائب تبريزى و ... با جوش و خروش ديگر به ميدان آمدند. شاعران متأثر از فرهنگ غنى اسلام نه تنها خود در مسير صحيح قلم و بيان قرار گرفتند، بلكه كوشيدند تا در اشعار خود آيات ربّانى و احاديث نبوى را به مردم معرفى كنند و در تعالى و تكامل افراد جامعه وظيفه ى الهى خود را به انجام رسانند.

در ادبيات فارسى از قرن چهارم، سروده هايى كه دفاع از خاندان پيامبر و ستايش فضايل و مكرمت هاى ائمه و به ويژه سروده هاى عاشورايى را دربر داشته باشد، ديده مى شود. در اشعار كسايى مروزى رنجها و دردهاى خاندان پيامبر (ص)،

خوشگذرانى خلفاى عباسى، دشمنى و عداوت مخالفان كاملا مشهود است و به زبان ديگر تصويرى از اوضاع سياسى، اجتماعى و فرهنگى قرن چهارم هجرى در ايران را در آينه ى شعر او مى توان ديد.

يكى ديگر از شاخص ترين و برجسته ترين شاعران كه از اهل بيت (ع) دفاع كرده، شاعر قرن پنجم هجرى ناصر خسرو قباديانى است كه در سروده هايش دفاع از اهل بيت با تكيه بر آيات قرآن و روايات پيامبر كه در شأن على (ع) و اهل بيت او آمده، فراوان مى باشد.

رواج شيعه به خصوص در دوران صفويه باعث رويكرد شاعران به توصيف ائمه (ع)، بيان مصايب كربلا و شرح مظلوميت اهل بيت (ع) گرديد. در اين دوره شاعرانى پيدا شدند كه مراثى و مناقب حضرت سيد الشهداء (ع) را در قالب تركيب بند به بهترين وجه سرودند و از آن پس تاكنون اين چشمه ى جوشان، هم چنان در جوشش و خروش است و طبع هاى لطيف و دقيق

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:28

شاعران، عاشورا اين واقعه پايان ناپذير و مكرر را، با مضامينى تازه مى سرايند و ترجمان غم دل را، زبان شعر مى دانند.

بعدها در دوره ى قاجار و بخصوص عصر مشروطه گونه هاى ديگر از سروده ها در ستايش و منقبت اهل بيت (ع) شكل گرفت كه با انقلاب اسلامى ايران به اوج شكوفايى خود رسيد.

دوره ى معاصر، دوره ى كمال جريانهاى ادبى پيشين است. در اين دوره زبان شعر بارورتر و شفاف تر و فضاى شعر با مسايل اجتماعى همراه تر و پيوسته تر است.

مؤلف كتاب از پنج سال پيش كارى تحقيقى و پژوهشى را در مورد زندگانى حضرت امام حسين (ع) در دو بخش متمايز شروع نمود:

بخش اول بررسى زندگانى آن امام بزرگوار از بدو

تولد تا پس از شهادت با رويكردى تحقيقى و تحليلى به وقايع هفتاد سال اول هجرت و بررسى زمينه ها، علل و انگيزه ها، فلسفه و محتواى فكرى قيام عاشورا بود و سعى گرديده بود با تكيه بر منابع كهن و اصيل و دست اول اسلامى اين حركت هميشه جاويد را عارى از پيرايه ها و بدعت ها و خرافاتى كه بر پيكره ى آن در طول تاريخ تنيده شده بود در معرض فكر و قضاوت انديشمندان و دسترس عموم مردم قرار دهد كه بحمد اللّه و المنّه حاصل اين تلاش در قالب كتابى به نام «حسين بن على (ع)، امام ارزشها» در ابتداى سال جارى به زيور طبع آراسته و عرضه گرديد. و كتاب حاضر به عنوان بخش دوم اين تحقيق و پژوهش كه اينك با نام «دانشنامه شعر عاشورايى» تقديم مى گردد. و به نحوى در بردارنده ى ادبيات شيعه و عقايد و احساسات و جهت گيرى شاعران عرب و پارسى گوى، در طول تاريخ به ويژه بر محور حادثه ى جانسوز كربلا مى باشد، و سعى شده است از ارزشمندترين آثار عاشورايى اين شعرا نمونه هايى آورده شود، تا بر مبانى مذهبى و حق جويى شيعه استدلال نمائيم كه چگونه شاعران انديشمند از جان مايه مى گيرند تا خصلت هاى نيكوى آل محمد (ص) را نمودار سازند و اين كار سترگ، هنر شعر و شاعرى است كه حقيقت را با جلوه ى خاصى نشان مى دهد و در ديدگاه نسلهاى آينده كه تشنه ى حق جويى اند، قرار مى دهد.

شاعران با خلق آثار ماندگار پيرامون حادثه و پيام آن، جلوه هاى متجلى در كربلا را جاودانه ساختند. شاعران عاشورايى، احساس خويش را نسبت به آن حماسه در قالب شعر، بيان مى نمايند و از اين راه،

بخشى از ادبيات غنى شيعه در زمانهاى مختلف شكل گرفته است. در زبان عربى، از همان آغاز، پس از حادثه ى كربلا، آن واقعه ى عظيم به شعر راه يافت و بازماندگان شهدا از اهل بيت (ع) به سرودن مرثيه پرداختند. سپس شاعران ديگر در سالها و قرون متمادى، همواره در ترسيم نهضت كربلا و بيان مصائب اهل بيت (ع) از سلاح شعر مدد گرفتند و در اين راه هر شاعرى به فراخور زمان از سبك ها و روشهاى گوناگون بهره برده است. برخى در قالب سوزناك ترين مرثيه ها، عواطف را برانگيختند و به جنبه هاى عاطفى و روحى بيشتر تكيه كردند و برخى روش مقتل و واقعه نگارى و ثبت قضايا را براى شرح ماجرا در پيش گرفتند. بر همين اساس نبايد انتظار داشت كه شعر همه شاعران از لحاظ عمق و تأثير يكسان باشد و يا توانايى و قدرت آنها را در خلق آثار منظوم به يكسان ارزيابى نمود. همان گونه كه قبلا شرح داديم روش ائمه در ارج نهادن به شعر شاعران توجه به شعر آنان بدون دخالت دادن شخصيت، رفتار و جهت گيرى سياسى، اجتماعى و حتى مذهبى شاعران بوده است كه ما نيز همين روش را مبناى كار قرار داديم و اگر از شاعر دلسوخته اى كه در رثاى سالار شهيدان (ع) سروده اى دارد، نامى برده نشده يا شعرى آورده نشده است به خاطر عدم دسترسى به تذكره يا نمونه هاى شعر عاشورايى آنان بوده است.

كتاب حاضر در قطع رحلى و در دو جلد تقديم علاقه مندان و دانش پژوهان مى گردد:

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:29

جلد اول دربرگيرنده زندگى شاعران عرب و نمونه هايى از بهترين اشعار و مراثى آنان و جلد

دوم به همين شكل در مورد شاعران پارسى گوى است.

فصل بندى جلد اول كتاب بر اساس ادوار تاريخى ظهور شاعر صورت پذيرفته است به طورى كه شاعران عرب به پنج دوره ى متمايز تقسيم شده اند و در آغاز هر دوره مختصات و مشخصات مرثيه در آن دوره و تغييرات مرثيه سرايى نسبت به دوره ى ما قبل تشريح گرديده است.

جلد دوم كتاب كه شامل شاعران غير عرب (اعم از ايرانى و ساير ملل) مى باشد در سه فصل شاعران متقدم، متأخر و معاصر به تفكيك زمانى مشخص شده اند. شاعران متقدم و متأخر بر اساس سال وفات و معاصرين بر مبناى سال ولادت طبقه بندى گرديده اند.

از شاعران معاصر آنان كه در قيد حيات نبودند و يا به علت اشتهار، زندگى نامه و نمونه هاى اشعار آنان در دسترس بود با تحقيق اسنادى و رجوع به كتابخانه ها، اطلاعات مورد نياز جمع آورى و اشعار آنان از بين كتب آنها يا مجموعه هاى گردآورى شده گزينش گرديد. ساير شاعران معاصر- كه بيش از نيمى از شاعران معاصر گردآورى شده اند- با مراجعه و ارتباط مستقيم با آنان، زندگى نامه و اشعارشان اخذ گرديد.

در پايان به مصداق من لم يشكر المخلوق لم يشكر الخالق لازم مى دانم:

- از استاد ارجمند و قرآن پژوه معاصر جناب آقاى بهاء الدين خرمشاهى كه در شرايطى دشوار و مجالى تنگ با سعه ى صدر خواسته ى نويسنده را اجابت فرمودند و مقدمه اى قرآنى بر اين كتاب نوشتند، سپاس و امتنان خود را ابراز نمايم.

- از برادر گرامى جناب آقاى فكرى معاون محترم فرهنگى و آموزش آن سازمان كه ما را مرهون مساعى جميله خويش ساختند و ساير دست اندركاران امور چاپ آن سازمان تشكر و قدرنمايى نمايم.

- از همسر فرزانه ام كه در

تمام مراحل كار، يار و مددكارم بودند تشكر مى نمايم.

- از سركار خانم الهه هاديان كه در ترجمه بعضى اشعار شاعران عرب مرا يارى دادند تشكر مى نمايم.

- همچنين از فرزندان عزيزم كه در استفاده از منابع و نوشتن اشعار گزينه شده و تقابل نسخه هاى حروفچينى شده، مدد كارم بودند، تشكر مى نمايم.

آرزومندم كه همگى مورد عنايت و مرحمت سالار شهيدان (ع) واقع گردند.

مرضيه محمد زاده آبان ماه 1382 هجرى شمسى رمضان المبارك 1424 هجرى قمرى

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:31

مدخلى بر مرثيه سرايى

اهميت شعر و جايگاه آن در ادب از ديرباز مورد توجه ى ناقدان شعر و ادب بوده است. در گذشته، اين فن به دلايل بسيار، از جمله: ماندگارى در حافظه و دلپذيرى آن به دليل داشتن طنين آهنگين بر بسيارى از فنون ديگر عرب سرورى داشته است.

از دهها سال پيش از ظهور اسلام، شعر عربى در سرزمين هاى عرب نشين، يكى از مؤثرترين وسيله ها براى جلب عاطفه و يا تحريك دشمنى بوده است چه بسيار قصيده ها و يا قطعه ها كه سروده شده و سرودن و بر زبان افتادن آن، شخصى يا مردمى را در ذهن همگان بزرگ كرده و يا از قدر آنان كاسته است.

تاثير شعر در عاطفه و روحيه ى مردم آن منطقه بيش از نقاط ديگر است و به همين دليل در دوران جاهليت و صدر اسلام قبيله ها در جلب شاعران مديحه سرا بر يكديگر پيشى مى گرفتند. «1»

با تأسيس حكومت اسلام در مدينه، قسمتى از شعر در خدمت دين به كار گرفته شد، و در نبردهاى بزرگ بدر، احد، احزاب و ديگر درگيرى ها شاعران دو طرف متخاصم مى كوشيدند در سروده ها، پيروزى هاى خود را بزرگ جلوه دهند و يا زيانى را

كه ديده اند اندك به شمار آورند. در اردوى پيامبر (ص) شاعرانى مى زيستند كه همگام با رزمندگان بر مخالفان حمله مى بردند و رسول خدا (ص) به آنان مى فرمود: «شعر شما همچون تير بر دشمنان كارگر است». «2»

در نبرد جمل هنگامى كه صف علوى و عثمانى مشخص شد و از نو، عرب روى درروى هم ايستاد، شاعران دو صف به سنت ديرين به مفاخره، برخاستند و اين روش در سراسر جنگ هاى زمان امام على (ع) ادامه داشت.

جاحظ به نقل از «عبد الصمد بن الفضل الرقّاشى» ماندگارى شعر خوب را به مراتب بيش از نثر خوب مى شمارد و معتقد است از نثر بيش از يك دهم باقى نمانده. و از شعر بيش از يك دهم از بين نرفته؛ در حالى كه نثر خوب عرب بيش از شعر او بوده است «3»

شايد از همين روست كه ائمه ى اطهار (ع) براى انتشار مكتب اهل بيت (ع) ترغيب به سرودن شعر و تشويق شاعران خصوصا در مرثيه سرايى بر امام حسين (ع) نموده اند. و از صدر اسلام تاكنون، با تمسك به سنت رسول اللّه، (ص) از شعر، به عنوان سلاحى كارآمد در تهاجم و دفاع استفاده گرديده است. «4»

دوره ى بيست ساله ى حكومت معاويه و فشار سختى كه در اين دوره بر شيعيان وارد شد، مجالى نداد تا شاعران علوى انديشه هاى خود را در قالب كلمات موزون بريزند. اما فاجعه ى محرم سال 61 هجرى و استخفافى كه خاندان ابو سفيان و به دنبال آن آل مروان به دين و خاندان پيامبر نمودند موجب شد كه پس از مرگ يزيد، زبان مديحه سرايان آل رسول، (ص) گشوده شود.

از دوره ى حكومت مروانيان اين نمونه از شعرها بر زبانها افتاد.

«5»

شايد به جرات بتوان ادعا كرد در كمتر حادثه اى، شاعران بسان اين حادثه، به ميدان آمده و با سوزوگداز درونى و حماسه و

______________________________

(1)- زندگانى فاطمه «س» ص 188.

(2)- مسند احمد، به نقل از معجم الفهرس ذيل كلمه ى شعر.

(3)- البيان و التبيين، ج 1، ص 287

(4)- قال رسول اللّه: ما يمنع القوم الذين نصروا رسول اللّه باسيافهم أن ينصروه بألسنتهم؟ فقال حسان: أنا لها. و أخذ بطرف لسانه. اسد الغابه؛ ج 2، ص 5.

(5)- زندگانى فاطمه زهرا (س)؛ ص 188 و 189.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:32

خروش بيرونى از واقعه سخن گفته باشند!

چهارده قرن از وقوع حادثه ى كربلا مى گذرد و به شهادت تاريخ در سوگ هيچ انسانى از آدم تا خاتم، آن قدر مرثيه كه در سوگ ابا عبد اللّه سروده شده است، پديد نيامده و شعر سروده نشده است و گذشت زمان و مرور دهور آن را هر سال از سال پيش زنده تر و شكوهمندتر ساخته است.

شعر حسينى به خاطر وجود روح حماسى موجب خشم ظالمين شد و باعث شد به صورت رمزى براى پيكار و حتى حق طلبى مبدل شود. شعر حسينى سينه به سينه جزئيات حادثه ى كربلا را نقل كرد تا موجب جاودانگى آن شود و به دليل ورود به مجالس و منابر، پايگاه مردمى مناسبى كسب نمود و حتى به خاطر علقه هاى قلبى و فكرى مردم به سرعت در حافظه ى آنان جاى گرفت و گاهى به صورت ضرب المثل هم درآمد «1».

شعر حسينى يكى از عاطفى ترين، تأثيرگذارترين و صادق ترين اشعار در ادب عرب محسوب مى گردد. شدت فاجعه ى عاشورا، فشار و بى عدالتى حاكمان، سوز و شور دينى، بى نظيرى حماسه ى حسين و ترغيب ائمه اهل بيت ع از

عوامل موثر در نشأت و شكوفايى اين ادب به شمار مى آيد.

در مقابل ترغيب و تشويق ائمه، تحذير و تهديد حاكمان خصوصا در عصر بنى اميه و بنى عباس شدت مى يابد. ليكن از اوج گيرى اين ادب نمى كاهد، بلكه بر شور آن مى افزايد.

مهم ترين عوامل و انگيزه هايى را كه باعث شد شاعران در مدح امام حسين (ع) و كربلاى او شعر بسرايند عبارتند از:

ثواب و وصول به اجر اخروى،

تعلّقات اعتقادى و وابستگى مذهبى،

شيفتگى به اين حماسه بزرگ،

حبّ اهل بيت،

حبّ اهل بيت،

و بالاخره عمق فاجعه و شدت تراژدى عاشورا،

شدت فاجعه ى كربلا، اشك و احساس شاعر را بى اختيار به جوشش واداشت و در شعر و ادب سرازير نمود. از اينروست كه «رثا» «2» يكى از برجسته ترين اغراض شعر حسينى در همه ى دوره ها به شمار آمده است.

از ديگر سو، ضربه ى بيدارگرى كه حسين (ع) بر غيرت خفته ى دينى نواخت، شور و سوز احياى سنت پيامبر (ص) و عطش حاكميت صالحان را در جامعه زنده كرد و در قالب اشعار حماسى «3» به دامان ادب ريخت.

______________________________

(1)- از شاعر معاصر «محسن ابو الحب»: ان كان دين محمد لا يستقم الا بقتلى فيا سيوف خذينى» ادب الطف. ج. 1، ص 131

(2)- مرثيه در لغت گريستن بر مرده و ذكر محامد وى و نوحه سرايى و تأسف از درگذشت او را مى گويند و مرثيه، ساختن شعرى در رثاى كسى است كه جهان را بدرود گفته و به ديار باقى شتافته است.

در اصطلاح ادب، رثا يا مرثيه بر اشعارى اطلاق مى شود كه در ماتم گذشتگان و تعزيت ياران و بازماندگان و اظهار تأسف بر مرگ پادشاهان و بزرگان و ذكر مصائب ائمه ى اطهار (ع) مخصوصا سيد الشهداء

(ع) و ديگر شهداى كربلا و ذكر مناقب و مكارم و تجليل از مقام و منزلت شخص متوفى و بزرگ نشان دادن واقعه و تعظيم مصيبت و دعوت ماتم زدگان به صبر و سكون و معانى ديگرى از اين قبيل سروده شده است.

آنگونه مراثى كه در رثاى عزيزان سروده شده است از آنجا كه از دلى سوخته و جانى اندوهگين برخاسته بازگوكننده احساسات و عواطف درونى و واقعى شاعر است و در شمار زيباترين اشعار قرار دارد.

(3)- حماسه در لغت به معناى دلاورى و شجاعت است. حماسه يكى از انواع ادبى و در اصطلاح شعرى است داستانى از تاريخ تخيّلى يك ملت با زمينه ى قهرمانى، قومى و ملى كه با قهرمانى ها و اعمال و حوادث خارق العاده درمى آميزد. ويژگى اصلى حماسه تخيّلى بودن و شكل داستانى آن است. وجود انسان هاى آرمانى و برتر كه از نظر نيروى جسمانى و معنوى برگزيده و ممتاز هستند. از ديگر ويژگى هاى حماسه به شمار مى آيد. در اين نوع شعر، شاعر هيچ گاه عواطف شخصى

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:33

قيام امام حسين (ع) به سمبلى براى مبارزه و سازش ناپذيرى تبديل گرديد. با اين انگيزه جامعه هرگاه در فشار و بى عدالتى حاكمان نفس مى بريد، ياد حسين (ع) و نهضت او را روزنى براى نجات و تحريك مردم به مبارزه مى يافت، شعر مقاومت از اين دريچه به جهان ادب پا نهاد.

فضايل اهل بيت، از نسب گرفته تا كرامتها، اخلاق، علم و حكمت، انگيزه ى مهمى در اين راستا محسوب مى شود. بدين گونه شاعر علاقه و حبّ خويش را در جلوه گاههاى مدح و غزل به بازار شعر آورد.

شاعران شيعى براى تحريك احساس مردم از بازگو كردن ستم هايى

كه بر حسين شهيد رفت، دريغ نكردند. نمونه شعرهايى كه در ستايش و يا سوگ و دلاورى او سروده شده فراوان است.

شعر، رساترين زبان در بيان فاجعه و كارسازترين وسيله در تبليغ واقعه به شمار مى رود، شعر تمام عيار به جز لطافت خيال، استوارى انديشه را نيز با خود دارد. لذا از طرفى، جذب قلوب مى شود و از طرف ديگر جلب عقول مى كند و بدين سان ايمان مى آفريند و سپس عمل.

در نگاهى به تاريخ، اولين مرثيه ساز و مرثيه خوان سيد شهيدان را مادر بزرگوارش فاطمه «س» مى يابيم و سپس داغداران ديگر از اولاد معصوم آن حضرت، بشارت دهندگان، تشويق كنندگان و صله پردازان مرثيه گويان را «1». تاريخ نام نخستين كسانى را كه درباره ى فاجعه ى عاشورا بعد از اهل بيت (ع) مرثيه سروده اند را ثبت كرده است. «خوارزمى» اولين شعر حسينى را به «عقبة بن عمرو السّهمى» كه از شاعران سده ى اول هجرى است، نسبت مى دهد «2» محسن امين نيز اشعار او را اولين اشعار مى داند «3» آنگاه كه او در اواخر قرن اول هجرى به زيارت قبر حضرت مى رود، و با ابياتى مرثيه سرايى مى كند. «4» هم او در جاى ديگر از «سليمان بن قته» (م 126 ه. ق) به عنوان اولين شاعر حسينى نام مى برد «5» سليمان نيز در عبور از كنار مزار شهيدان كربلا اولين مرثيه ى خويش را مى سرايد «6». مشابه اين اشعار را به «ابو الرميح الخزاعى» (م. 100 ه. ق) نسبت داده اند او به نزد فاطمه دختر امام حسين (ع) رفته و اشعارى مى سرايد «7»

نكته قابل تأمل فاصله زمانى برخى از اين اشعار نسبت به واقعه ى كربلاست كه موجب ترديد در سبقت آنها بر ساير سروده ها در

اين زمينه مى گردد.

در حالى كه برخى نقل ها اولين مراثى را به اهل بيت نسبت مى دهد. چنانكه در «تذكرة الخواص» آمده هنگامى كه در شام سر امام حسين (ع) را نزد اهل بيت آوردند، رباب بنت امرؤ القيس همسر امام حسين (ع) آن را بوسيد و به دامان گرفت و اشعارى را سرود. «8»

______________________________

خود را در اصل داستان وارد نمى كند و آن را به پيروى از اميال خويش تغيير نمى دهد در حماسه رويدادهاى غير طبيعى و خلاف عادت فراوان ديده مى شود و همين رويدادهاست كه مى تواند آرمان ها و آرزوهاى بزرگ ملتى را در زمينه هاى مذهبى، اخلاقى و نظام اجتماعى نشان مى دهد و عقايد كلى آن ملت را درباره ى مسائل اصلى انسانى مانند آفرينش، زندگى مرگ و جز آن بيان كند.

(1)- ر. ك به بحار الانوار، ج 44، ص 278- 296.

(2)- مقتل الحسين ج 2، ص 152.

(3)- اعيان الشيعه؛ ج 8، ص 146 و 147.

(4)- ادب الطف؛ ج 1، ص 52.

(5)- اعيان الشيعه، ج 7، ص 308.

(6)- ادب الطف؛ ج 1، ص 54.

(7)- همان؛ ص 59.

(8)- تذكرة الخواص؛ ص 147. ادب الطف؛ ج 1، ص 61.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:34

و هم چنين اشعار معروفى كه به ام لقمان بنت عقيل بن ابى طالب نسبت داده شده است، با حادثه كربلا پيوند نزديك و تنگاتنگ دارد «1».

طبرى و ابن اثير هر دو معتقدند كه بنت عقيل اين اشعار را هنگام رسيدن خبر شهادت حسين (ع) به مدينه سروده و به همراه جمعى از زنان مى خوانده اند.

چنانكه نمى توان منكر پيشگامى افرادى چون عبيد اللّه بن حرّ جعفى (م 68 ه. ق) و ابو الاسود الدوئلى (م 69 ه. ق) كه وفات

آنها در سال هاى پس از حادثه ى كربلا واقع شده است، گرديد.

شاعران در قرون اوليه ى پس از عاشورا با بيان مصائب حسين (ع) و حمايت از قيام حضرت در شعر و ادب دلاورانه وارد عرصه شدند كه اين امر از شجاعت و بى باكى آنان حكايت مى كند.

قدرت هاى حاكم چه در عصر اموى و چه عباسى و پس از آن به خطر اين گونه اشعار واقف بودند، زيرا مشروعيت حاكمان سلطه طلب زير سوال مى رفت، آنان شاعر را مورد تهديد و آزار قرار مى دادند و از همين روست كه مرثيه هاى حسينى در خفا و منزل به منزل راه رشد و انتشار خود را مى يابد.

كميت، سيد اسماعيل حميرى، دعبل خزاعى، منصور نمرى، عبدى كوفى و دهها تن شاعر ديگر كوشيدند تا اين مشعل را فروزانتر كنند و مظلوميت آل على و ستم آل ابو سفيان را هرچه بيشتر نشان دهند و با اين كه سرودن چنان اشعارى در آن روزگار بيم جان در پى داشت نه اميد نان، شاعران شيعى براى رضاى خدا از مرگ نهراسيدند.

كميت نزديك بود جان خود را بر سر قصايد هاشمياتش بگذارد منصور نمرى اشعارش خشم هارون را برانگيخت و دستور قتل او را صادر كرد.

دعبل بن على خزاعى، شاعر آستان امام على بن موسى الرضا (ع) كه هرگز كسى را بدين خلوص در اشعار خويش ياد نكرده است، مراثى بسيار در مصيبت حضرت حسين (ع) انشاد كرده است.

مقابله و فشار حكومت ها، نه تنها از رشد و انتشار شعر حسينى نكاست كه بر حرارت و سوز آن افزود و به گونه اى كه شعراى شيعى با از جان گذشتگى و اخلاص به اين فن روآوردند.

موضع گيرى حكومت ها در برابر اين رثاى خالص

و بى ريا، موجب منفوريت آنان نزد مردم گرديد و مردم آنها را در ظلمى كه بر حسين (ع) رفت، با يزيديان شريك دانستند. «2»

در مقابل منع و تهديد حاكمان، نقش ائمه ى اهل بيت (ع) در شكوفايى ادب حسينى قابل توجه است. تشويق هاى امامان معصوم در اين زمينه، رنگ دينى و خلوص آن را دو چندان نمود.

امامان ما هركدام گروهى شاعر زبده داشتند و به اهميت و تاثير نفوذ شعر توجه مى كرده و توجه مى داده اند، چنانكه نوشته اند امام جعفر صادق (ع) به شيعه دستور داد شعر شاعر شيعى، سفيان عبدى را به كودكان و نوجوانان بياموزند تا از سال هاى كودكى و آغاز سن، شور دينى و حماسه ى اعتقادى در وجود آنان زنده شود.

در زندگى ائمه عليهم السلام برپا نمودن مجلس شعر، سرودن اشعارى در فضايل و مظلوميت اهل بيت (ع) آن چنان تشويق شد كه شاعران، بزرگ ترين صله ها را دريافت مى كردند و شعر آنان بر بزرگترين اعمال عبادى مقدم داشته مى شد.

______________________________

(1)- تاريخ طبرى؛ ج 6، ص 221. كامل ابن اثير؛ ج 4، ص 39. ادب الطف؛ ج 1، ص 67.

(2)- واقعه كربلاء فى الوجدان الشعبى؛ ص 148.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:35

شاعران پاسدار حريم ولايت براى دفاع از مقدسات اسلامى به ميدان كشانده شدند، در اشعار سيد حميرى، معاصر امام باقر و امام صادق (ع)، كميت اسدى، و دعبل خزاعى كه مراثى خود را بر امامان باقر و رضا (ع) خواندند، منصور نمرى، ديك الجن حمصى، افوه حمانى علوى كه همه از دردمندان كوى امامت اند، نمونه هايى مستدل از اين دست دفاعيات را مى توان جست. تعداد اشعار مراثى كه در عين حال بيان مناقب و فضايل اهل بيت

و لعن و نفرين ستمگران دژخيم است به حدّى زياد مى باشد كه برشمردن آنها غير ممكن است.

شايد بهترين نمونه از اين گونه اشعار نغز و دردمندانه سروده هاى دو شاعر متعهد امامى ابن الرومى و امير ابو فراس حمدانى است كه در آن به ذكر مخازى عباسيان مى پردازد.

آنچه دعبل در اشعارش از خاندان پيامبر در عصر بنى عباس توصيف مى كند، فضايى لبريز از قتل و كشتار، اسارت، آتش زدن و غارت كردن است، كارى كه تنها با كفار و مشركان انجام مى گرفت.

ابو فراس نيز شرايط سخت زندگى اهل بيت (ع) و غارت اموال آنها را از فساد بنى عباس، خوش گذرانى، عياشى، ستمگرى و نيز بى ريشه بودن خاندان آنها بيان مى كند و با تحقير و رسوا ساختن حكومت عباسى، حقانيت و مظلوميت خاندان پيامبر را نشان مى دهد.

عالمان بزرگ شيعى مانند شيخ مفيد، سيد مرتضى، سيد رضى و ... نيز درباره ى شعر و اشعار عاشورايى كتابها نوشته و كارها كرده اند. سيد رضى دوازده قصيده در مرثيه ى حضرت سيد الشهدا دارد، بقيه ى عالمان نيز اين چنين قصايدى سروده اند.

مناقب ابن شهرآشوب سراسر آكنده از اشعار عاشورايى است

شيخ كاظم ازرى بغدادى شاعر فاضل و مجاهد شجاع كه فرياد حماسه هاى تشيع و عقايد حق را در درون حساس ترين مراكز و محافل بغداد سر ميداده است و به همين سبب عالم بزرگوار سيد بحر العلوم كه اعمال و اقوال او در نزد علماى ما به نوعى ويژه حاكى از رضاى معصوم است، اين شاعر را بر عالمان جليل مقدم مى دارد. شيخ عباس قمى مى نويسد: سيد بحر العلوم، او را بر عالمان جليل، به هنگامى كه بر او وارد مى شد مقدم مى داشت و ازرى را

به همان چشم مى نگريست كه امام صادق (ع) هشام بن حكم را مى نگريست. چون ازرى با مخالفان به خوبى مناظره مى كرد و شعر او در مرتبه ى بلندى جاى داشت ... «1»

ائمه ى طاهرين و عالمان راستين دين، شاعر را به عنوان شاعر متعهد مى پذيرفتند نه به عنوان ديگر و واقعيت روح شاعرانه را در اخلاق او هضم مى كرده اند. زيرا اهميت مرامى و تاثير موضعى شاعران، در نشر مكتب و نفوذ دادن آن و هم كوبيدن جباران و رسوا ساختن ستمگران و بيدادگستران، چنان ارزش داشته است كه بدينگونه با آنان رفتار مى شده است.

رفتار سراسر مهر و محبت امام سجاد (ع) نسبت به فرزدق گواه اين مطلب است، نبايد فراموش كرد كه همه ى اين ستايش ها گواه تشيع است بلكه در ميان بسيارى از بزرگان و علماى اهل سنت اين ستايش ها به چشم مى خورد و مسلمانان حقيقت جو و متعهد را تحت تأثير قرار داده همچنان كه در طى قرون، انديشمندان آزاده ى ديگر اديان را نيز به اين جرگه فرا خوانده است.

محمد بن ادريس شافعى از ستايشگران خاندان پيامبر (ص) است كه با پذيرش تمام اتهام ها به وصف و مدح اين خاندان مى پردازد.

در ميان مرثيه سرايان امام حسين (ع)، عالم، اديب، طبيب، حاكم، فقيه، مورخ و ديگران با مذاهب گوناگون اعم از شيعه،

______________________________

(1)- فوائد الرضويه؛ ج 1، ص 365.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:36

حنفى، حنبلى، شافعى، زيدى، و ... و هم چنين از خاندان هاى مختلف: خانواده ى علم، خانواده ى حكومت، خانواده ى حجاج، سندى بن شاهك و ... ديده مى شود. و اين همه، قطره اى از درياست. كسانى كه كلامى منظوم از آن ها در كتابى باقى مانده است در مصيبت قتيل العبرة «1» با جوهر اشك

گرم بر صفحه ى صورت نگاشتند.

______________________________

(1)- «أنا قتيل العبرة»، كامل الزيارات، باب ان الحسين (ع) قتيل العبرة.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:37

مرثيه سرايان اهل بيت (ع)

اشاره

نخستين مرثيه سرايان، اهل بيت عليهم السّلام بوده اند. گفته اند فاطمه (س) روزى در كنار گاهواره ى فرزند خود شروع به نوحه خوانى نمود:

كربلا يا كربلا يا كربلاكربلا لازلت كربا و بلاء «1» اى كربلا، به خاطر پيش آمدهايى كه در تو براى آل مصطفى (ص) رخ داد، هميشه محنت و بلا هستى.

و شعر عاشورايى از كنار گاهواره ى حماسه آفرين عاشورا آغاز شد و با خون دل داغديدگان اين ماتم، تداوم يافت. خون دلى كه با اشك چشم آميخت و در حالى كه بغض ساليان و قرنها، راه صدا را بر گلو بسته و جوهر را در قلم خشكانيده، از سينه اى به سينه ى ديگر منتقل مى شد.

على (ع) نيز در زمانى كه براى جنگ صفين از كوفه خارج شد به كربلا رسيد. در آنجا نماز خواند و بعد قطعه اى از خاك آن زمين را بوييد و سپس فرمود: «خوشا بر تو اى خاك پاك، گروهى از تو به محشر برآيند كه بى حسابرسى به بهشت درآيند.» «2»

اشعارى نيز منسوب به اوست كه در مقام اندرز به امام حسين (ع) فاجعه ى كربلا را پيشگويى كرده است:

-*-

1- كأنّى بنفسى و أعقابهاو بالكربلاء و محرابها

2- فتخضب منّا اللّحى بالدّماءخضاب العروس بأثوابها

3- أراها و لم يك رأى العيان و أوتيت مفتاح ابوابها

4- مصائب تأباك من أن تردّفأعدد لها قبل منتابها

5- سقى اللّه قائمنا صاحب القيامة و النّاس فى دابها 1- گويى كه خود و پى آيندگان من اينك در كربلا و آوردگاه آنيم.

2- و ريشهامان به رنگ جامه هاى عروسان به خون رنگين است.

3- مى بينمش، نه به ديدن چشم، كه كليد درهاى

آن را به من داده اند.

4- رنجهايى كه بازپس نتوانى شان زد. پس، زان پيش كه آيند برايشان آماده باش.

5- آفرين خدا بر، قائم مان، صاحب آن قيامت، آن گاه كه مردم در رنجهاى خويشند.

6- هو المدرك الثّار لى يا حسين بل لك فاصبر لاتعابها

7- لكلّ دم ألف ألف و مايقصّر فى قتل احزابها

8- هنا لك لا ينفع الظّالمين قول بعذر و إعتابها

9- حسين فلا تضجرن للفراق فدنياك أضحت لتخرابها «3» 6- اوست كه كين مرا اى حسين، و نيز كين تو را خواهد ستاند. پس بر دردهاى خويش شكيبا باش.

______________________________

(1)- سيرتنا و سنّتنا؛ ص 34.

(2)- پيكار صفين؛ ص 195.

(3)- ديوان امام على (ع)؛ ص 58- 61.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:38

7- هر خونى را هزار هزار خون است كه او در كشتن ناسازان آن رستاخيز كوتاهى نكند.

8- آنك، ستمگران را پوزش خواستن و به راه آمدن هيچ سود نبخشد.

9- اى حسين، از جدايى تنگ دل مباش كه گيتى براى ويران شدن پديد شده است.

*** در روز عاشورا، هنگام وداع سالار شهيدان، ابياتى از آن بزرگوار نقل شده است كه خطاب به دخترش حضرت سكينه (س) است.

اين ابيات از جانسوزترين مراثى به شمار مى آيد:

1- لا تحرقى قلبى بدمعك حسرتاما دام منّى الرّوح فى جسمانى

2- فاذا قتلت فأنت اولى بالبكاء يا خيرة النّسوان

3- سيطول بعدى يا سكينة فاعلمى منك البكاء اذا الحمام دهان «1» 1- تا جان در بدن دارم دلم را از اشك حسرت خويش مسوزان!

2- اى بهترين زنان، هنگامى كه من كشته گردم، تو براى گريستن بر من سزاوارترين هستى.

3- به زودى بر مصيبت مرگ من گريه هاى طولانى در پيش دارى.

______________________________

(1)- معالى السبطين؛ ج 2، ص 14.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:39

امام سجّاد (ع)

ابو محمّد

على بن حسين (ع) امام چهارم از ائمه اثنى عشر است مادرش شهربانو نام دارد. او در ماه شعبان سال 36 هجرى در مدينه ى منوّره متولّد شد.

امام در واقعه ى كربلا حدود 25 سال سن داشته و فرزند گراميش امام محمد باقر (ع) نيز در حدود پنج سال داشته است. در كربلا آن حضرت بشدّت بيمار و بسترى بوده است و به همين جهت از قتل او چشم پوشيده اند. او بعد از واقعه ى طف به همراه اهل بيت (ع) به اسارت به كوفه و شام رفت و در هر دو مجلس عبيد اللّه بن زياد و يزيد بن معاويه، كه بيم قتل از يكسو و سر بريده ى پدرش و اسارت اهل بيتش از دگر سو نفس را در سينه حبس مى كرد، او بود كه خطبه هاى مشهور و كوبنده اى را ايراد و از شرف خود و خانواده دفاع و دشمنان را رسوا نمود، و زمينه ى انقلابهاى بعدى شيعيان را فراهم ساخت. يزيد شكست خورد و مجبور شد اهل بيت (ع) را به مدينه بازگرداند تا شايد اندوهناك ترين تراژدى تاريخ اسلام پايان بگيرد. با ورود امام و اهل بيت (ع) به مدينه و سخنان امام سجاد (ع) مدينه يكپارچه شيون و ماتم شد. مدينه به حركت درآمد و دوره اى نو براى ظهور و بروز نهضت تشيّع به وجود آمد و شيعه از موضع صرفا انفعالى خارج شد و روحى جديد به حيات سياسى اجتماعى اين مذهب دميده شد.

پس از عاشورا جريانى از تشيّع كه خود را وارث رهبرى الهى پيامبر (ص) مى دانست شيوه ى مبارزه ى منفى را در پيش گرفت. امام سجاد (ع) بر همان سياست و استراتژى تدافعى طراحى

شده توسط عمويش امام حسن مجتبى (ع) پاى فشرد و از هرگونه درگيرى در سياست تا آن جاكه مى توانست، اجتناب كرد. او سياست دفاعى را در پيش گرفت و مبارزه را بيشتر در قالبى فرهنگى و عقيدتى پيش برد و به لحاظ سياسى سعى در فرو ريختن پايه هاى مشروعيت اقتدار امويان داشت بى آنكه مستقيما با دشمن درگير شود. امام سجاد (ع) و خاندانش در زمانى كه ارتش شام به فرماندهى مسلم بن عقبه در روز چهارشنبه 27 ذى الحجّه سال 63 هجرى در نبرد «حرّه واقم» مدنى ها را شكست داد و شهر را مورد تاخت و تاز و چپاول قرار دادند از تعرّض مصون ماندند. امام سجاد (ع) در كشمكش و درگيرى امويان و عبد اللّه بن زبير هم بى تفاوت ماند. موضع بى طرفى غير شفاف امام (ع) در مورد مختار نيز ادامه همان سياست بود.

امام سجاد (ع) 34 سال پس از شهادت پدر زيست. دوره اى كه به حدّ كافى طولانى بود تا خود را در آن به عنوان امين ميراث پدر تثبيت كند و نقش و مهر شخصيت خود را بر پيروان و يارانش بگذارد. در پيش گرفتن مبارزه ى منفى به امام (ع) فرصت بيشترى براى طرّاحى مبانى نظرى مذهب و دفاع از اصول اعتقادى و كلامى خود داد و اتخاذ همين استراتژى بود كه تحولات سياسى شيعه ى اماميه را با تحولات فكرى و عقيدتى آن هماهنگ كرد.

شاهد مراتب فضل و فصاحت آن حضرت «صحيفه سجاديه» و «رسالة الحقوق» است. صحيفه مجموعه ى دعاها و مناجات آن حضرت است كه آن را «انجيل آل محمد» گفته اند و مشتمل بر 61 دعا مى باشد و داراى مضامين و نكات عالى

است. دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ج 1 39 امام سجاد(ع) ..... ص : 39

رسالة الحقوق» نيز رساله ايست در قواعد و اخلاقيات و مشتمل بر 50 حق، كه رعايت آن ها لازم است.

شهادت امام (ع) در ماه محرم سال 94 يا 95 هجرى در مدينه اتفاق افتاد. «1»

***______________________________

(1)- ارشاد؛ زندگانى امام سجاد (ع). حسين بن على (ع) امام ارزشها؛ ص 577 و 578.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:40

از امام سجاد (ع) در مرثيه پدر بزرگوارش اشعارى نقل شده است:

1- يا امة السوء لاسقيا لربعكم يا امّة لم تراع جدّنا فينا

2- لو أننا و رسول اللّه يجمعنايوم القيامة ما كنتم تقولونا

3- تسيرونا على الاقتاب عاريةكأننا لم نشيّد فيكم دينا «1» 1- اى امت بد! خداوند سرزمين شما را سيراب نكند. اى امتى كه حرمت پيامبر را در بين ما رعايت نكرديد.

2- اگر پيامبر در روز قيامت همه ى ما را جمع بكند شما چه جوابى خواهيد داشت؟

3- ما را بر پشت شتران بى يال روانه كرديد، گويا كه ما هيچ دينى در بين شما به وجود نياورديم؟

*** هم چنين امام (ع) بعد از شهادت پدر بزرگوارش خطاب به مردم كوفه فرمود:

1- فلاغر و من قتل الحسين فشيخه أبوه على كان خيرا و أكرما

2- فلا تفرحوا يا أهل كوفان بالّذي أصاب حسينا كان ذلك أعظما

3- قتيل بشطّ النّهر روحى فداؤه جزاء الّذى أرداه نار جهنّما «2» 1- در كشتن حسين (ع) جاى شگفتى نيست. زيرا پدر بزرگوارش را كه از او برتر بود نيز شهيد كردند.

2- اى مردم كوفه، بر حادثه اى كه بر حسين (ع) گذشت، كه كشته شدن و مصيبت حسين براى ما امرى بزرگ بود.

3- جانم فداى شهيدى كه در ساحل رود به خاك افتاد

و پاداش قاتل او دوزخ است.

*** آن گاه امام سجاد (ع) فرمود: واى بر تو اى يزيد! اگر مى دانستى كه چه كرده اى و درباره ى پدر و خاندان و برادر و عموهاى من چه جنايت هايى را مرتكب شده اى؟ اگر مى دانستى به كوهستانها مى گريختى و بر خاك و خاكستر مى نشستى و به مصيبت و ماتم فرا مى خواندى. آيا بايد سر حسين (ع) پسر على (ع) و فاطمه (س) كه امانت رسول خدا (ص) بود، در جلو دروازه شهر شما نصب شود؟

اى يزيد! روز قيامت وقتى مردم به پا مى خيزند، تو را به خوارى و پشيمانى بشارت مى دهم.

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 1، ص 254.

(2)- همانجا.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:41

مظلوميت شهيدان خاندان نور در بيان زنان بنى هاشم، نقش و جلوه اى ديگر مى يافت. گريه هاى سوزاننده ى آن مخدّرات، نقاب تقدّس منافقانه را از چهره ى كريه دشمنان آل اللّه مى دريد و حقّانيت مكتب اهل بيت (ع) و بطلان مكتب اهل نفاق را گواهى مى داد.

حضرت زينب (س)

زينب (س) دختر گرامى امام على (ع) و حضرت فاطمه (س) است. اشتهار فضايل آن بانوى گرامى و آثار مرويه از او در كتب تاريخ، ما را از بسط سخن در ترجمه احوالش بى نياز مى كند. دوست و دشمن در اعتراف به جلالت قدر و عظمت رتبت و فصاحت بيان و كمال خرد و علوّ منزلت وى هم سخن هستند. آن بزرگوار در پنجم جمادى الاولى سال پنجم هجرت در مدينه ى منوّره متولّد شد و در خانواده ى عصمت و طهارت رشد كرد. با پسر عمّش عبد اللّه بن جعفر طيّار ازدواج كرد و پنج فرزند به نامهاى على و عون و محمّد و عباس و ام كلثوم ثمره ى اين ازدواج

بود كه محمّد و عون در كربلا به شهادت رسيدند.

زينب (س) در واقعه ى كربلا به همراه برادرش امام حسين (ع) حضور داشت و پس از عاشورا از كربلا تا شام و از آنجا تا مدينه در كنار امام سجاد (ع) حفاظت و پرستارى اهل بيت سيّد الشّهداء را بر عهده داشت و مى توان گفت كه هيچ زنى در دنيا به اندازه ى او رنج نديد و مصيبت نكشيد. او با سخنان و خطبه هاى خود در كوفه و شام براى هميشه عاشورا را زنده نگه داشت.

خطبه هاى او مورد تمجيد و تحسين كسانى است كه در حقايق بيان و دقايق كلام و خطابت، صاحب معرفت و نظرند.

پس از عاشورا كار زينب ابلاغ پيام خون شهيدان بود، يعنى درخشش عاشورا در ميان مردم و زنده نگاهداشتن خاطره و راه شهيدان. زينب از طرف امام سجاد (ع) نيابت خاصّه داشت. احكام اسلامى را براى مردم بيان مى كرد و خانه ى او همواره محل مراجعه مردم بود. با سخنان زينب نهضت بيدارى در مدينه آغاز شد. نهضتى كه پشتوانه و ريشه اش خون پاك و درخشان حسين (ع) و ياران او بود و پاسدارنده و تبيين كننده اش امام سجاد (ع) و زينب (س) و خانواده پيامبر (ص) بودند. زينب (س) صريحا مردم را به قيام عليه يزيد فرامى خواند و مى فرمود: حكومت يزيد بايد تاوان عاشورا را بپردازد. حضرت زينب (س) بعد از رنجها و مصايب بسيار در غروب روز پانزدهم ماه رجب سال 62 هجرى از دنيا رحلت فرمود. «1»

*** بانوى عقيله و عالمه ى بنى هاشم در عصر عاشورا با نگاه به ميدان جنگ و اجساد شهيدان فرمود:

«يا محمّداه صلّى عليك مليك السّماء هذا

حسين بالعراء مرمّل بالدّماء مقطّع الاعضاء. يا محمّداه و بناتك السّبايا و ذرّيّتك مقتلة تسفى عليها الصّبا»

اى محمد (ص)! فرشتگان آسمان بر تو درود فرستند. اين حسين (ع) است كه در هامون فتاده است. در خون غلتيده است و پيكر او پاره پاره است. اى محمد (ص)! دختران تو اسير شده اند. فرزندانت كشته شده اند و باد صبا بر آنان مى وزد. «2»

زينب (س) آنگاه با پيكر پاره پاره حسينش چنين به ندبه پرداخت:

1- على الطف السّلام و ساكنيه و روح اللّه فى تلك القباب

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 1، ص 236- 253 با تلخيص.

(2)- نهاية الارب؛ ج 7، ص 200.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:42 2- نفوس قدست فى الارض قدساو قد خلقت من النطف العذاب

3- مضاجع فتية عبدوا فنامواهجودا فى الفدافد و الروابى

4- علتهم فى مضاجعهم كعاب باردان منعمة رطاب

5- و صيّرت القبور لهم قصورامناخا ذات أفنية رحاب «1» 1- درود بر ساكنان طف و بر روح خدا كه در آن آرامگاهها آسوده اند.

2- آرامگاه جوانمردان شب زنده دارى كه در دامن اين دشت و تپّه ها خدا را عبادت كردند.

3- آرامگاه جوانانى كه امر خداوند را اطاعت و در راه خدا به شهادت رسيدند و در غارها و تپه هاى بيابان آرميدند.

4- اگرچه آنها در آرامگاهها آرميدند ولى عزّت و شرف را به ارمغان آوردند و اگرچه لباس هاى آنان به خون آغشته است،

5- اما اين آرامگاهها براى آنان كاخهاى وسيع و جاويدان شده است.

رباب (س)

رباب دختر امرئ القيس بن عدى بن اوس، عالمه و شاعره از ارباب فصاحت و بلاغت است. پدرش از نصاراى عرب شام بود كه در زمان عمر بن الخطّاب اسلام آورد. رباب با حضرت امام حسين (ع) ازدواج كرد

و سكينه و عبد اللّه (على اصغر) از او متولّد گشتند. ابا عبد اللّه نسبت به همسر و دخترش علاقه زيادى داشت. هنگامى كه حضرت امام حسين (ع) با اهل و عيال خود از مدينه راهى مكّه و سپس كوفه شد، رباب همراه دو فرزند خود از ملتزمين ركاب امام (ع) بودند و در روز عاشورا شاهد همه ى مصائب و سختى ها و دشوارى ها بود. پس از واقعه ى جانگداز طف او همراه ساير خاندان عصمت و طهارت (ع) اسير گشت و با قافله اسيران كربلا راهى كوفه و سپس شام شد. رباب نيز در نهايت فصاحت براى مردم كوفه شقاوتهاى سپاه كوفه را در كربلا بيان و بازگو فرمود و مردم را از ظلم حكومت جبّار أموى آگاه كرد. رباب (س) با ساير خاندان آل رسول (ص) به مدينه بازگشت و در حياط خانه، بدون سايبان و سقف مجالس عزا و نوحه سرايى برپا كرد. «2»

رباب سرنوشت شگفتى داشت. او كه ديده بود چگونه در آفتاب تند و سوزان كربلا، حسين (ع) را تنها شهيد كردند و سپاه عمر بن سعد با نيزه و شمشير بر پيكر پاك او ضربه زدند و اسبها بر پيكر امام (ع) تاختند. او كه با ديدگان اشكبار خود از كنار اجساد شهدا گذشته بود از عمرش آنچه باقى بود را به ماتم و اشك گذراند و هرگز زير سقفى ننشست. «3»

او آنقدر گريست كه ديگر چشمانش يارى نكرد و به گونه اى كه اشك در ديدگانش نماند «4». وى به سال 62 هجرى يكسال بعد از واقعه عاشورا از دنيا رحلت فرمود. «5»

-*-

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 1، ص 236.

(2)- اعلام النساء؛ ج 1، ص

428. اعيان الشيعه؛ ج 9، ص 449. ادب الطف؛ ج 1، ص 61- 63.

(3)- الكامل؛ ج 4، ص 488. ادب الطف؛ ج 1، ص 62 و 63.

(4)- مقتل الحسين؛ المقرم؛ ص 376.

(5)- ادب الطف؛ ج 1، ص 61.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:43

از رباب در رثاى شهيد كربلا مرثيه اى باقى مانده است:

1- إنّ الّذى كان نورا يستضاء به فى كربلاء قتيل غير مدفون

2- سبط النّبىّ جزاك اللّه صالحةعنّا و جنّبت خسران الموازين

3- قد كنت لى جبلا صلدا ألوذ به و كنت تصحبنا بالرّحم و الدّين

4- من لليتامى و من للسائلين و من يغنى و يأوى اليه كلّ مسكين

5- و اللّه لا أبتغي صهرا بصهركم حتّى أغيّب بين الرّمل و الطّين «1» 1- آن كسى كه خود نور بود و از او روشنايى مى گرفتند، در كربلا شهيد شده است و پيكرش بر خاك مانده است.

2- پسر پيامبر! خداوند از سوى ما، تو را پاداش نيكو دهد، و از خسران موازين در قيامت به دور دارد.

3- تو به مثابه كوهى بودى كه با مهر و ديانت با ما رفتار مى نمودى!

4- پس از تو، چه كسى يار يتيمان باشد و فقيران؟ چه كسى درماندگان را در پناه گيرد؟

5- پس از تو همواره تنها خواهم ماند، تا آنكه در ميان خاك و گل قرار گيرم.

*** رباب (س) در مجلس يزيد، سر امام حسين (ع) را برداشت، بوسيد و در دامان گرفت و خواند:

1- وا حسينا فلا نسيت حسيناأقصدته أسنّة الأعداء

2- غادروه بكربلاء صريعالا سقى اللّه جانبى كربلاء «2» 1- وا حسين، هيچ وقت حسين (ع) را از ياد نمى برم، كه دشمنان قصد او كردند.

2- پيكر او را در كربلا بر خاك انداختند، هيچگاه سرزمين كربلا باران نبيند!

سكينه (س)

سكينه دختر حسين بن على (ع)، مادرش رباب بنت امرئ القيس مى باشد. وى در دامان طهارت رشد يافت و از پدرش تعاليم عاليه و آداب و احكام الهيّه آموخته است. به همراه پدرش و ديگر اعضاى خاندان رسول اللّه (ص) راهى كربلا شد و در تمام مصائب و رنجها شريك بود. پس از عاشورا دوران اسارت را در كنار برادر بزرگوار خود امام سجاد (ع) تحمّل نمود و سپس همراه خاندان عصمت و طهارت به مدينه بازگشت.

سكينه (س) به سبب اصل و نسب عاليش و هم چنين شرافت و منزلت والايش صحرايى از عزّت بود. او سرآمد زنان زمان خويش و در اخلاق، جليل القدرترين و نيكوترينشان بود. او بانويى فصيح و بليغ و از بهترين شعرا به شمار مى آمد. بزرگان شعراء و ادباى قريش به نزد او مى آمدند و با او به مباحثه مى پرداختند. حضرت درباره ى اشعار آنها قضاوت مى كرد. اين بانوى عفيف و شجاع در ربيع الاول سال 117 هجرى در زمان خلافت خالد بن عبد الملك رحلت فرمود و در مدينه به خاك سپرده شد. «3»

***______________________________

(1)- همانجا. الاغانى؛ ج 16، ص 149 و 150.

(2)- ادب الطف؛ ج 1، ص 61. تذكرة الخواص؛ ص 260. نفس المهموم؛ ص 527.

(3)- اعلام النساء؛ ج 2، ص 202. الاغانى؛ ج 16، ص 89. تراجم سيدات بيت النبوة؛ ص 956. شذرات الذهب؛ ج 1، ص 154. نور الابصار؛ ص 157. اعيان الشيعه؛ ج 3، ص 492.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:44 1- لا تعذليه فهم قاطع طرقه فعينه بدموع ذرّف غدقه

2- إنّ الحسين غداة الطف يرشقه ريب المنون فما أن يخطى ء الحدقه

3- بكفّ شر عباد اللّه كلهم نسل البغايا و جيش

المرّق الفسقه

4- يا أمة السوء هاتوا ما احتجاجكم غدا و جلّكم بالسيف قد صفقه

5- الويل حل بكم إلا بمن لحقه صيرتموه لارماح العدى درقه

6- يا عين فاحتفلى طول الحياة دمالا تبك ولدا و لا أهلا و لا رفقه

7- لكن على ابن رسول اللّه فانسكبي قيحا و دمعا و فى أثريهما العلقه «1» 1- كسى را سرزنش مكن كه راهش را گم كرده است زيرا از چشمانش اشك فراوان مى بارد.

2- در روز طف تيرى به سوى امام حسين (ع) رها شد كه خطا نمى كند و از حدقه ى چشم امام (سجاد) دور نمى شود.

3- اين كار به دست كسانى انجام شد كه بدترين مردم و حرامزاده و خارج از دين و فاسق بودند.

4- اى بدترين امت، دليلهايتان را در رستاخيز بياوريد. شما برهانى نداريد زيرا همه ى شما او را با شمشيرتان زديد.

5- مصيبت و ناگوارى بر شما باد! مگر بر كسانى كه شما را همراهى نكردند و او را سپرى براى سرنيزه هاى دشمنان قرار داديد.

6- اى چشم، تمام دوران خود را خون گريه كن. اما اين گريستن براى فقدان فرزند و خانواده و دوستان نباشد.

7- اين گريستن براى فرزند رسول خدا باشد اشكى همراه با غصّه و خون در رثاى آنها بريزيد.

ام البنين

فاطمه بنت خزام بن خالد بن ربيعة بن عامر بن كلاب، همسر حضرت على (ع). پدرش ابو المجل حزام بن خالد، از قبيله ى بنى كلاب و مادرش ليلى يا ثمامه دختر سهيل بن عامر بن مالك بود. وى زنى با شرافت، فاضله، عالمه و عابده بود.

آورده اند كه پس از وفات فاطمه (س)، امام على (ع) با برادرش عقيل كه در نسب شناسى عرب شهره بود، درباره ى انتخاب همسرى كه اصيل باشد

و فرزندانى دلير و جنگاور بياورد مشورت كرد و عقيل، فاطمه را پيشنهاد كرد كه از خانواده اى ريشه دار و دلاور بود «2» و على (ع) با وى ازدواج كرد. نتيجه ى اين ازدواج چهار پسر بود به نامهاى عبّاس، عبد اللّه، جعفر و عثمان. اين چهار تن به شجاعت و دليرى مشهور بودند و از اين رو فاطمه را ام البنين (مادر پسران) ناميدند. خود او در يكى از اشعارش به اين نكته اشاره دارد. اين چهار تن در كربلا در كنار برادر و پيشواى خود امام حسين (ع) به شهادت رسيدند. «3»

ام البنين در واقعه ى كربلا حضور نداشت، اما هنگامى كه كاروان اسراى كربلا وارد مدينه مى شد، كسى خواست خبر شهادت فرزندانش را به او بدهد. او گفت: از حسين (ع) برايم بگوييد. چون شنيد كه چهار فرزندش همراه امام (ع) كشته شده اند، گفت: اى كاش فرزندانم و تمامى آنچه در زمين است فداى حسين مى شد و او زنده مى ماند. اين سخن او را دليل

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 1، ص 158.

(2)- عمدة الطالب؛ ص 356 و 357.

(3)- مقاتل الطالبيين؛ ص 82- 84.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:45

اخلاص كامل او به اهل بيت و امام حسين (ع) دانسته اند. «1»

آورده اند كه زينب (س) پس از ورود به مدينه به ديدار او رفت و شهادت فرزندان او را به وى تعزيت گفت و اين از منزلت بلند وى حكايت دارد.

از آن پس ام البنين هر روز با نوه اش عبيد اللّه (فرزند عباس (ع)) به گورستان بقيع مى رفت و در آنجا اشعارى كه خود سروده بود، مى خواند و دردمندانه مى ناليد و مى گريست. مردمان بر او گرد مى آمدند و با او در

گريستن همنوا مى شدند. حتّى گفته اند:

مروان بن حكم نيز مى آمد و در آنجا مى گريست.

او را اديب و شاعرى فصيح و اهل فضل و دانش دانسته اند. سال وفات او دانسته نيست چنانكه از تاريخ تولد او نيز اطلاعى نداريم.

-*-

1- لا تدعوّنى و يك أم البنين تذكّرينى بليوث العرين

2- كانت بنون لى أدعى بهم و اليوم اصبحت و لا من بنين

3- أربعة مثل نسور الربى قد و اصلوا الموت بقطع الوتين «2»

4- يا من رأى العبّاس كرّعلى جماهير النقد

5- و وراه من أبناء حيدركلّ ليث ذى لبد 1- ديگر مرا به كنيه ى ام البنين (مادر پسران) مگوئيد كه مرا به روزگار ديگر پسرى نيست.

2- روزى فرزندانى داشتم كه مرا به نام آنان مى خواندند ولى امروز ديگر پسرى ندارم.

3- چهار فرزند چون شاهبازهاى شكارى داشتم كه مرگ آنان فرا رسيد و رگهاى گردنشان را بريدند.

4- چه كسى عباس را ديد كه به گروه پست حمله مى كرد.

5- در آن هنگام كه فرزندان حيدر در كارزار چون شيران در پشت سر وى بودند.

6- أنبئت أنّ ابنى أصيب برأسه مقطوع يد

7- ويلي على شبلي أمال برأسه ضرب العمد

8- لو كان سيفك في يديك لما دنا منه أحد

9- تنازع الخرصان اشلإهم فكلّهم أمسى صريعا طعين

10- يا ليت شعرى أكما أخبروابأنّ عباسا قطيع الوتين «3» 6- شنيدم در هنگامى كه دستش قطع شده بود، فرقش مورد اصابت قرار گرفته است.

7- واى بر من، آيا بر فرق شير شجاع من عمود فرود آمد و سر او را كج كرد؟

8- (پسرم) اگر شمشير در دستت بود، احدى جرأت نداشت به تو نزديك شود.

9- آرى همگان از طعن نيزه مجروح و بر زمين افتادند.

______________________________

(1)- محمّد و امّ على؛ ص 496 و 497.

(2)- ادب

الطف؛ ج 1، ص 71.

(3)- همانجا.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:46

10- اى كاش مى دانستم كه چگونه فرزندم عبّاس رگ گردنش قطع شد و به شهادت رسيد؟!

ام لقمان

نامش زينب و كنيه اش ام لقمان است. وى دختر عقيل بن ابى طالب (ع) است. ام لقمان از زنان سخنور و اديبه و شجاع بود كه علوم اسلامى و معارف الهى را نزد بزرگان خاندان خود فراگرفت.

هنگامى كه «بشير بن جذلم» خبر شهادت خونين كفنان كربلا را به مردم مدينه داد، زنان بنى هاشم از خانه هاى خود بيرون آمدند و شيون سردادند. ام لقمان نيز چنين به نوحه سرايى پرداخت:

-*-

1- ماذا تقولون اذ قال النّبىّ لكم ماذا فعلتم و أنتم آخر الامم

2- بعترتى و بأهلى بعد مفتقدي منهم أسارى و منهم ضرّجوا بدم

3- ما كان هذا جزائى اذ نصحت لكم أن تخلفونى بسوء في ذوي رحمى «1» 1- چه خواهيد گفت، اگر پيامبر (ص) به شما بگويد: شما كه آخرين امت بوديد،

2- با خانواده و فرزندان من، پس از من چگونه رفتار كرديد؟ عده اى از آنان در خون خود آغشته شدند و عده اى به اسارت رفتند.

3- سزاى نصايحى كه به شما كردم چنين نبود كه با وابستگان من چنين ظالمانه رفتار كرديد.

*** اشعارى نيز به يكى از دختران حضرت على (ع) نسبت داده شده كه بر دروازه ى شهر كوفه خطاب به كوفيان فرمود:

1- قتلتم أخى ظلما فويل لامكم ستجزون نارا حرّها يتوقد

2- سفكتم دماء حرّم اللّه سفكهاو حرمها القرآن ثمّ محمّد «2» 1- واى بر مادران شما، كه برادرم را به ستم شهيد كرديد. به زودى آتشى برافروخته پاداشتان خواهد بود.

2- خون هايى را ريختيد كه خدا و قرآن و سپس محمد (ص)، ريختن آنها را

حرام كرده بودند.

______________________________

(1)- مروج الذهب؛ ج 2، ص 75. الكامل؛ ج 4، ص 39. ادب الطف؛ ج 1، ص 67.

(2)- همان؛ ص 78.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:47

فصل اول مرثيه سرايان دوره اول (قرن اول تا پايان قرن سوم هجرى)

اشاره

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:49

دوره اول:

قرن اول تا پايان قرن سوم هجرى

[عمده ترين موضوعات مطرح در شعر اين دوره چنين است:]

رثا و نوحه سرايى:

واژه هاى اشعار در اين قرون، گريه و ناله بر اندوه بزرگ و فاجعه ى جانگداز كربلاست. قرب زمانى حادثه، آن را محسوس و دردناك نموده است. شاعران بى باك و عاشق اين دوران به وضوح و صادقانه از ضمير دردمند خويش پرده برمى دارند.

ورود به عصر عباسى باوجود اشعار انتقامجويى از قاتلان حسين (ع) و به كيفر رسيدن بنى اميه، از غم حادثه نمى كاهد. در ثلث اخير اين دوران رثاى «دعبل بن على الخزاعى» سرآمد ديگر مراثى است. محورهاى زير مشخصه هاى اصلى شعر اين دوران مى باشد:

ندامت و پشيمانى:

در اوايل اين دوره يعنى قرن اول هجرى شعراى نادم و توّاب اشعار جانسوزى را در افسوس و پشيمانى خويش به جاى نهاده اند. آنان كه در مسير كربلا، حسين (ع) را تنها گذاردند و يا در زندان ابن زياد اسير بودند و به گونه اى از يارى حسين (ع) محروم شدند، با آه و افسوس از اين امر ياد كرده و گاه تا پايان زندگى با اين اندوه و حسرت، گذران عمر نموده اند. افرادى چون عبيد اللّه بن حرّ جعفى كه امام، خود براى دعوت به خيمه اش رفت ولى او با بهانه هاى گوناگون از همراهى با حضرت سرباز زد و امام (ع) به او نصيحت فرمودند كه به دوردستها رود تا صداى استغاثه ى امام را در روز عاشورا نشنود وگرنه با ذلّت در جهنم فرو مى افتد. «1» هنوز چندى از واقعه ى عاشورا نگذشته است كه ندامت، وجود او را در خويش مى گدازد و در شعر او سوزش اين افسوس را مى توان يافت.

اين ندامت در اشعار توّابين به اوج مى رسد تا آنجاكه به دعوت براى اقدامى چاره ساز و جبران كننده منتهى مى گردد.

هجو بنى اميه و دعوت به خونخواهى حسين (ع):

باوجودى كه با اشعار حسينى حتى در قالب رثا از سوى بنى اميه به شدت برخورد مى شود، شاعران اين عصر به انتقام خون حسين (ع) مى سرايند. براى شاعران سده ى نخست كه از تابعين يا فرزندان آنها هستند، خاندان پليد بنى اميّه و دشمنى هاى آنها در برابر پيامبر (ص) و در جنگها، زنده و محسوس است. اين سبك با پايان گرفتن عصر اموى خاتمه نمى يابد، بلكه همچنان و با تعدّى در عصر عباسى دنبال مى شود. همان شدّتى كه منصور نمرى را به خروش مى آورد و موجب تعقيب او

از جانب حكومت مى شود. او در ادامه، حكومت عباسيان را استمرار حاكميّت بنى اميّه مى شمارد و انتقام از اينها را انتقام از آنها مى داند، چراكه موضع گيرى هر دو حكومت در برابر خاندان پيامبر (ص) يكسان است.

اما از اواخر قرن دوم، شاعرانى به ظهور مى رسند كه به دليل تعلّق و وابستگى به خلافت عباسى، تلاش مى كنند احساسات پاك مردم و عشق آنان به حسين (ع) را به نفع عباسيان هدايت نمايند. افرادى چون «ابن المعتز» (م 296 ه. ق.) از اميران خاندان عباسى و قاسم بن يوسف كه خاندانش در خدمت دربار عباسى هستند از اين جمله اند.

______________________________

(1)- تاريخ طبرى؛ ج 7، ص 306. الكامل؛ ج 3، ص 282.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:50

بى شك يكى از اهداف بنى عباس در انتشار چنين القاآتى، كاستن از شور و حرارتى بود كه در حركت هاى علويان تجلّى مى يافت. تا بدين وسيله لبه ى تيز اين انقلاب انتقامجويانه كه خلافت عباسى را هدف گرفته بود، به سوى امويان منحرف نمايند و بنى عباس را وارثان و خونخواهان حسين (ع) معرفى كنند. «1»

______________________________

(1)- اعيان الشيعه؛ ج 8، ص 50.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:51

[شعراى اين دوره]

يحيى بن حكم

يحيى بن حكم برادر مروان بن حكم است كه در زمان عبد الملك بن مروان والى مدينه بود.

-*- يحيى در مجلس يزيد نارضايتى خود را از حادثه ى عاشورا با خواندن اين ابيات اعلام كرده است:

1- لهام بجنب الطف أدنى قرابةمن ابن زياد العبد ذى الحسب الوغل

2- سمية أمسى نسلها عدد الحصى و بنت رسول اللّه ليست بذى نسل «1» 1- خويشاوندى آنكه در طف شيهد شد، نزيك تر است از ابن زياد كه خود برده است و نسب معروفى ندارد.

2- نسل سميّه

به تعداد ريگ بيابان زياد شده است، درحالى كه براى دختر رسول اللّه (ص) فرزندانى نمانده است.

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 1، ص 147.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:52

بشير بن جذلم

وى از ياران امام سجاد (ع) بود كه در سفر اهل بيت امام حسين (ع) از شام به مدينه همراه آنان بود. وى در دمشق محافظ و مأمور رسيدگى به اهل بيت (ع) بود. هنگام ورود به مدينه به دستور امام سجاد (ع) مأمور شد زودتر به مدينه برود و خبر ورود كاروان اهل بيت را به اطلاع مردم برساند. او كه همچون پدرش طبع شعر داشت در مسجد النّبى خبر شهادت امام (ع) و بازگشت قافله ى حسينى را به اطلاع مردم رساند.

نام او را بشر و نام پدرش را حذلم هم گفته اند. امام سجاد (ع) براى او و پدرش طلب مغفرت فرمود. بشير در شام محافظ و مأمور رسيدگى به امور اهل بيت بود.

-*-

1- يا اهل يثرب لا مقام لكم بهاقتل الحسين فادمعى مدرار

2- الجسم منه بكربلاء مضرّج و الرأس منه على القناة يدار

3- يا أهل يثرب شيخكم و إمامكم ما منكم أحد عليه يغار «1» 1- اى اهل مدينه! ديگر در مدينه جاى ماندن نيست، حسين (ع) كشته شد و اشك من به شدّت فرو مى ريزد.

2- بدن او در كربلا به خاك و خون آغشته شد و سرش بر نيزه ها به گردش درآمد.

3- اى اهل مدينه! امام حسين (ع) شيخ و امام شماست. آيا كسى از شما براى او غيرت نمى ورزد؟

*** بشير گويد مردم جمع شدند و من گفتم: امام سجاد (ع) با عمه ها و خواهران در نزديكى شهر فرود آمده اند. زن و مرد، گريان و شيون كنان بيرون

دويدند. در همان وقت كنيزكى را ديدم كه اين ابيات سوزناك را مى خواند:

1- نعى سيّدي ناع نعاه فأوجعاو أمرضني ناع نعاه فأفجعا

2- فعيّنّي جودا بالدّموع و اسكباوجودا بدمع بعدد معكما معا

3- على من دهى عرش الجليل فزعزعافأصبح هذا المجد و الدين أجدعا

4- على ابن نبىّ اللّه و ابن وصيّه و ان كان عنّا شاحط الدّار اشسعا 1- خبردهنده اى، خبر مرگ مولاى مرا داد و دلم را به درد آورد. با آن خبر مرا بيمار ساخت و اندوهگين كرد.

2- پس اى چشمها فراوان اشك بريزيد، باز هم اشك بريزيد و با هم اشك بريزيد.

3- بر آن كسى كه مصيبت او، عرش خداى بزرگ را به لرزه درآورد. پس اين مجد و بزرگى و دين، ناقص و خوار گشتند.

4- بر پسر دختر پيغمبر و جانشين او گريه كن! اگرچه منزل و سراى او از ما سخت دور است.

______________________________

(1)- همان؛ ص 64.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:53

عبيد اللّه بن حرّ جعفى

عبيد اللّه بن حرّ بن مجمع بن خزيم جعفى از اشراف كوفه و مردى شجاع و از بزرگان قوم خود بود. وى از اصحاب عثمان بن عفان است. پس از قتل عثمان به معاويه پيوست و در جنگ صفين با او بود. پس از شهادت على (ع) به كوفه رفت و در فاجعه ى كربلا حاضر نشد.

در منزل «بنى مقاتل» با كاروان امام حسين (ع) مواجه شد و امام (ع) از او تقاضاى يارى كرد. اما او نپذيرفت و گفت: من از كوفه گريخته ام كه مجبور نشوم از طرف عبيد اللّه با تو بجنگم و به تو نيز نمى پيوندم كه پايان كار را مى دانم. امام فرمود: «اينك كه به يارى ما اقدام نمى كنى، از

خدا بترس و با ما كارزار مكن و از اينجا برو. سوگند به خدا هركس نداى ما را بشنود و ما را يارى نكند، هلاك مى شود. «1»»

مورّخان نوشته اند: عبيد اللّه پس از حادثه ى عاشورا، پيوسته دريغ مى خورد كه چرا چنان توفيق بزرگى را از دست داد و شعرهايى در اين باره به او نسبت داده اند. در اشعار او سوزش اين افسوس را مى توان يافت. گويند اين اشعار به گوش عبيد اللّه بن زياد رسيد و او را خواند ولى عبيد اللّه بن حرّ اجابت نكرد و بر اسب خويش نشست و از كوفه خارج شد و در محلّى كنار فرات اقامت گزيد. چون مصعب بن زبير خروج كرد بدو پيوست و در جنگ با مختار ثقفى او را يارى كرد. مصعب از او ترسيد و او را حبس كرد. پس از مدتى با وساطت عده اى آزاد شد و جنگجويانى را فراهم كرد و «تكريت» را گرفت و به كوفه حمله كرد ولى عده اى از سپاهيانش متفرق شدند و او از بيم اسيرى به سال 68 هجرى خود را به فرات انداخت و غرق شد. «2»

-*-

1- فيا لك حسرة نادمت حياتردّد بين حلقى و التراقى

2- حسين حين يطلب بذل نصرى على أهل الضلالة و النفاق

3- و لو أنى او اسيه بنفسى لنلت كرامة يوم التلاق

4- مع ابن المصطفى نفسى فداه تولى ثم ودّع بانطلاق

5- فقد فاز الاولى نصروا حسيناو خاب الآخرون الى النفاق «3» 1- تا زنده ام، حسرت و نامرادى بر من باد، حسرتى كه فضاى سينه ام را پر كرده است.

2- وقتى كه حسين (ع) از من در برابر دشمنان و نامردمان يارى خواست.

(در آن روز امام از او خواست

بازگشتى به خود داشته باشد تا تمام گناهان و نارواييهاى جانش از بين برود و محو شود)

3- اگر من جانم را فدايش مى كردم، در روز بازپسين پيروزمند و كامروا بودم.

4- روزى كه با پسر پيامبر وداع كردم، واى بر آن روز!

5- آنان كه حسين را يارى كردند، نيك بخت بودند و آنان كه از او روى گرداندند و رهايش كردند، چند چهره و منافق بودند.

***______________________________

(1)- الفتوح؛ ص 879.

(2)- الاعلام زركلى؛ ص 615.

(3)- مقتل ابى مخنف؛ ص 72- 74. ادب الطف؛ ج 1، ص 96 و 97.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:54 1- يقول أمير غادر «1» و ابن غادرألا كنت قاتلت الحسين بن فاطمه؟!

2- و نفسى على خذلانه و اعتزاله و بيعة هذا النّاكث العهد لائمه

3- فيا ندمى أن لا أكون نصرته ألا كلّ نفس لا تسدّد نادمه

4- و إنّى لانّى لم أكن من حماته لذو حسرة ما إن تفارق لازمه «2» 1- اميرى خائن و پسر فردى خائن! آيا تو پسر فاطمه را كشتى؟

2- در حالى كه نفس من بر عهد و پيمان و بيعت با اين آدم پست و فرومايه در خوارى و ذلت است.

3 و 4- و من پشيمانم كه ابن زياد را يارى كردم و حسين (ع) را يارى ننمودم. اى كاش عبيد اللّه بن زياد را حمايت نكرده بودم زيرا بدين وسيله در پشيمانى و حسرت ابدى باقى مانده ام.

______________________________

(1)- غادر: خائن، پيمان شكن.

(2)- ادب الطف؛ ج 1، ص 98.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:55

مصعب بن زبير

مصعب بن زبير بن عوّام بن خويلد برادر عبد اللّه بن زبير است.

پس از مرگ يزيد بن معاويه در ربيع الاول سال 64 هجرى، مردم حجاز و عراق و فارس و خراسان يعنى تمام ممالك مسلمان

آن روز به استثناى مصر و شام خلافت عبد اللّه ابن زبير را پذيرفتند.

مصعب از طرف برادرش امارت كوفه يافت و با مختار بن ابى عبيده ثقفى جنگيد و او را كشت و سرش را به مكّه نزد برادرش فرستاد.

پس از آن عبد الملك بن مروان سپاهى به سوى عراق سوق داد و با مصعب جنگيد و در اين نبرد مصعب در جمادى الاولى سال 72 هجرى به دست حجّاج بن يوسف ثقفى كشته شد و پس از آن حجاج مكّه را هم تصرف كرد. «1»

-*-

و إن الاولى بالطفّ من آل هاشم تآسوا فسنوا للكرام التآسيا «2» آن پيشگامان بنى هاشم در كربلا پايدارى كردند و براى همه آزادگان سنّت پايدارى را سرمشق نهادند.

______________________________

(1)- لغت نامه دهخدا. ادب الطف؛ ج 1، ص 142.

(2)- همان؛ ص 141.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:56

عقبة بن عمرو السّهمى

عقبة از طايفه ى بنى سهم بن عوف بن غالب بود. گفته اند او نخستين كسى است كه در رثاى حسين بن على (ع) شعر سروده و اين قطعه از لطيف ترين و سليس ترين شعرهايى است كه در مراثى امام حسين (ع) انشاد شده است.

-*- او در اواخر قرن اول هجرى به كربلا رفت و نزديك قبر امام (ع) ايستاد و خواند:

1- مررت على قبر الحسين بكربلاءففاض عليه من دموعى غزيرها

2- و ما زلت أبكيه و أرثى لشجوه و يسعد عينى دمعها و زفيرها

3- و بكّيت من بعد الحسين عصائباأطافت به من جانبيه قبورها

4- اذا العين قرّت فى الحياة و أنتم تخافون فى الدّنيا فأظلم نورها

5- سلام على أهل القبور بكربلاو قلّ لها منّى سلام يزورها

6- سلام بآصال العشى و بالضحى تؤديه نكباء الرياح و مورها

7- و لا برح الوفّاد زوار قبره يفوح

عليهم مسكها و عبيرها «1» 1- در كربلا بر قبر حسين (ع) گذشتم و اشك فراوانى از ديدگانم بر تربت مزارش فرو ريخت.

2- بى درنگ لب به رثاى او گشودم و بر غمش گريستم، اشك هاى من و آههاى من، چشمانم را در اين سوگوارى يار بودند.

3- بر حسين گريستم و پس از حسين بر قومى گريستم كه قبر او را با قبور خود احاطه كرده بودند.

4- اگر ديدگان ما بخواهند روشن و خشنود باشند و شما در اين دنيا دلتنگ و هراسان باشيد آن ديدگان كور باد.

5- بر خفتگان خاك كربلا سلام باد و افسوس دارم كه بر مزار ايشان كمتر سلام مى گويم.

6- در ظلمت شب ها و روشنى روزها بر آن قبرها سلام باد، سلامى كه همراه باد صبا با غبارها بر آن قبرها مى نشيند.

7- آنجاكه رايحه ى مشك و عنبر بر شامه ى زايرانش هميشه مى وزد (همواره از مشك و عنبر اين قبور سرشار باد)

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 1، ص 52.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:57

عبد اللّه بن زبير اسدى

عبد اللّه بن زبير بن اشيم اسدى از خاندان بنى اسد بود كه در كوفه به دنيا آمد. «1» وى شاعرى شيعى بود. مرزبانى در «معجم الشعراء» و شيخ سماوى در «ابصار العين» و ابو الفرج اصفهانى در «الاغانى» اشعارى از او ذكر كرده اند.

از اشعار به دست آمده مى توان پاره اى رويدادهاى زمان او و هم چنين شخصيت فردى، اجتماعى، سياسى و ادبى وى را روشن ساخت. اشعار او در سه موضوع مدح، رثا و هجو خلاصه مى شود.

عبد اللّه مرثيه اى در مورد مسلم بن عقيل و هانى بن عروه سروده كه طبرى و ابن طاووس آن را نقل كرده اند. «2»

عبد اللّه به سال

75 ه. ق. در سفر به رى كه به دستور حجّاج بن يوسف ثقفى انجام شد، درگذشت. «3»

-*-

1- اذا كنت لا تدرين ما الموت فانظرى إلى هانى بالسوق و ابن عقيل

2- إلى بطل قد هشّم السيف وجهه و آخر يهوى من طمار قتيل

3- أصابها أمر الامير فأصبحاأحاديث من يسرى بكل سبيل

4- ترى جسدا قد غير الموت لونه و نضح دم قد سال كلّ مسيل

5- أيركب اسماء الهماليج آمناو قد طلبته مذحج بذحول

6- تطيف حواليه مراد و كلهم على رقبة من سائل و مسول

7- فان انتم لم تثأروا بأخيكم فكونوا بغايا أرضيت بقليل «4» 1- اگر نمى دانى مرگ چيست! به جسد هانى و مسلم بن عقيل در ميان بازار كوفه بنگر!

2- بدان پهلوانى بنگر كه شمشير چهره ى او را خرد كرده است. (هانى) و به دلاورى ديگر كه جنازه اش آغشته به خون از بالاى قصر فرو افتاده است. (مسلم)

3- دستور حاكم (ابن زياد) آن دو را به اين سرنوشت دچار ساخت كه سرگذشتشان ورد زبان مردم در هر كوى و برزن شده و به صحراها و بيابانها به ارمغان مى برند (آنان افسانه ى رهگذران شده اند).

4- پيكر بى سرى را خواهى ديد كه مرگ رنگش را دگرگون ساخته است و خونهايى نيز كه چون سيل روان گشته است.

5- آيا اسماء پسر خارجه (كه با چند تن ديگر هانى را به دربار ابن زياد بردند) آسوده و آزاد سوار بر اسبها شود با اينكه

______________________________

(1)- الاغانى؛ ج 14، ص 236.

(2)- تاريخ طبرى؛ ج 2، ص 266.

(3)- تاريخ مدينة دمشق؛ (تراجم حرف عين)؛ ص 512.

(4)- ادب الطف؛ ج 1، ص 143.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:58

قبيله ى مذحج خون هانى را از او خواهانند؟

6- و قبيله ى مراد (كه

با هانى از يك تيره بودند) به دور اسماء گردش كنند و مراقب و چشم به راه اويند و از يكديگر پرسش كنند و در جستجوى وى باشند.

7- اگر شما (اى قبيله مذحج و مراد) انتقام خون برادرتان را نگيريد راستى زنان زناكارى هستيد كه به اندكى از مال راضى شده ايد؟!

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:59

فضل بن عبّاس بن ربيعه

فضل بن عبّاس بن ربيعة بن حارث بن عبد المطلب در اشعارى به هجو بنى اميه مى پردازد:

1- كلّما أحدثوا بأرض نقيقاضمّنونا السّجون أو سيّرونا

2- قتلونا بغير ذنب اليهم قاتل اللّه أمّة قتلونا

3- قتلوا بالطّفوف يوم حسين من بنى هاشم و ردّوا حسينا

4- اين عمرو و اين بشر و قتلى معهم فى العراء ما يدفنونا

5- ارجعوا هانيا و ردوا اليناكلّ من قد قتلتم أجمعينا

6- ان تردّوهم الينا و لسنامنكم غير ذلكم قابلينا «1» 1- هر زمانى كه اتفاقى در زمين افتاد ما را زندانى يا تبعيد كردند و بدون هيچ گناهى كشتند.

2- خداوند امتى كه ما را كشت، بكشد!

3- در زمين طف حسين (ع) را كه از اولاد هاشم بود كشتند.

4- عمرو و بشر كجا هستند و كسانى كه با آنها كشته شدند كجايند؟

5- هانى را به سوى ما برگردانيد و همه ى كسانى را كه كشتيد!

6- حتّى اگر اينان را برگردانيد باز ما با شما نيستيم و با شما هم خوانى نداريم!

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 1، ص 154.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:60

ابو الرُّميح خزاعى

عمير بن مالك بن حنظل بن عبد شمس خزاعى، از تابعين است. پدرش مالك بن حنظل از صحابه بوده است. وى اشعار فراوانى در رثاء امام حسين (ع) سروده است. ابو الرميح به سال 100 ه. ق. وفات يافت. او بيشتر تلاش ادبى خود را در مسير احياى نام و ياد شهيدان دشت خون رنگ طف به كار برد.

-*- اگرچه آن همه اشعار او، در صرصر هجوم مخالفان به دست فراموشى سپرده شدند، اما تاريخ به ياد دارد كه روزى او، نزد فاطمه (س) دختر امام حسين (ع) رفت و مرثيه اى چنين سرود:

1- أجالت على عيني سحائب عبرةفلم تصح

بعد الدّمع حتى ارمعلّت

2- تبكّى على آل النبى محمّدو ما اكثرت فى الدمع لابل اقلّت

3- و إن قتيل الطّف من آل هاشم أذل رقابا من قريش فذلّت «1» 1- ابرهاى گريه و دلتنگى چشمم را پوشانده و چشمم بعد از اين هميشه گريان است و پياپى اشك مى ريزد.

2- مى گريم بر خاندان پيامبر (ص) و بسيار مى گريم. كسانى كه با شمشيرها كشته شدند.

3- كشته كربلا كه از نسل هاشم است. گردن قريش را شكسته و آنها را ذليل كرد.

فاطمه (س) گفت: ابا الرميح! اينگونه مى گويى؟! گفت: پس چه بگويم؟

فاطمه فرمود: بگو «اذلّ رقاب المسلمين فذلّت». و ابو الرميح گفت: پس از اين فقط به همين صورت خواهم گفت.

يعنى شهادت اين فرزند بزرگ از آل هاشم در سرزمين طف، گردن هاى مسلمانان را خم و آنان را ذليل كرد.

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 1، ص 59.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:61

ابو الاسود الدؤلى

ظالم بن عمرو، از بزرگان فقها و محدثان تابعين و از اصحاب حضرت على (ع) بود. وى از طايفه ى «دئل» بود، كه در نسبت به آن «دؤلى» گويند.

ابو الاسود در قبول ولايت على (ع) و در محبّت به آن حضرت و فرزندان او پابرجا بود. وى در جنگهاى جمل و صفين و نهروان در ركاب حضرت على (ع) شركت كرده است و در سال چهلم هجرت از سوى آن حضرت والى بصره بود و چون خبر شهادت حضرت على (ع) به بصره رسيد، بالاى منبر رفت و خطبه اى سوزناك ايراد كرد.

ابو الاسود بعد از شهادت على (ع) نيز در بصره مى زيست و زياد بن عبيد و پسرش عبيد اللّه بن زياد واليان بصره بر او سخت مى گرفتند. گويند در ايام

پيرى به فارس سفر كرده است.

ابو الاسود واضع علم نحو بوده است و خود او گفته است: «من حدود آن را از على بن ابيطالب (ع) فرا گرفتم.» وى پس از شهادت حضرت على (ع) بر آن شد كه نوشته هاى خود را منتشر كند و كيفيت وضع «اعراب و اعجام» را به مردمان ياد دهد. پس از او نصر بن عاصم بصرى كارش را ادامه داد.

ابو الاسود به سال 69 ه. ق. در سن 85 سالگى در شهر بصره به علت بيمارى طاعون درگذشته است. او در شهادت امام حسين (ع) مرثيه اى سرود و خواهان تقاص از قاتلان وى شد. «1»

-*-

1- أقول و ذاك من جزع و وجدأزال اللّه ملك بنى زياد

2- و أبعدهم بما غدروا و خانواكما بعدت ثمود و قوم عاد

3- و لا رجعت ركائبهم اليهم الى يوم القيامة و التناد «2» 1- من در همه حال با هيجان و بى تابى مى گويم: خدا ملك فرزندان زياد را نابود كناد.

2- آنان مكر و حيله كردند. خدا آنان را همانند قوم ثمود و عاد براند.

3- و تا روز قيامت و ندا در دادن، مقام و منصب به آنها برنگردد.

______________________________

(1)- الاغانى؛ ج 12، ص 215. طبقات ابن سعد؛ ج 7، ص 1- 70 با تلخيص. روضات الجنات؛ ج 4، ص 162- 186. ادب الطف؛ ج 1، ص 102.

(2)- ادب الطف؛ ج 1، ص 102.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:62

فضل بن عبّاس بن عتبه

فضل بن عباس بن عتبة بن ابى لهب بن عبد المطلب، از نواده هاى ابو لهب كه سوره ى «تبّت» در ذمّ او نازل شده. مادرش آمنه دختر عباس بن عبد المطلب است.

فضل از شعراى بنى هاشم است كه در

زمان خلافت وليد بن عبد الملك به سال 90 هجرى وفات يافته است.

-*-

1- بكيت لفقد الاكرمين تتابعوالوصل المنايا دارعون و حسّر

2- من الأكرمين البيض من آل هاشم لهم سلف من واضح المجد يذكر

3- فللّه محيانا و كان مماتناو للّه قتلانا تدان و تنشر

4- لكل دم مولى، و مولى دمائنابمرتقب يعلو عليكم و يظهر

5- فسوف يرى أعداؤنا حين تلتقى لأى الفريقين النبىّ المطهر

6- مصابيح امثال الأهلة إذ هم لدى الحرب أو دفع الكريهة أبصر «1» 1- من بر انسانهاى بسيار با كرامتى مى گريم كه آمال و آرزوهاى بالاى خود را دنبال كردند.

2- كسانى كه بهترين بنى هاشم بودند و مجد و بزرگوارى اجداد آنان روشن و واضح است.

3- زندگى و مرگ ما براى اوست و كشته شدن و شهادت در راه خدا ادامه دارد.

4- هر خونى صاحبى دارد و صاحب خون ما خداوند عالى مقام است.

5- دشمنان ما در روز قيامت خواهند ديد كه رسول خدا (ص) متعلّق به كدام گروه است؟!

6- كسانى كه چراغ راه و باعث هدايت هستند يا آنان كه انسانها را به گمراهى مى كشاندند؟!

______________________________

(1)- همان؛ ص 126.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:63

عوف ازدى

عوف بن عبد اللّه بن احمر ازدى يكى از توّابين است كه پس از شهادت حسين بن على (ع) ندامت در اشعارش به اوج مى رسد تا آنجاكه به دعوت براى اقدامى چاره ساز و جبران كننده منتهى مى گردد و به همراه سليمان بن صرد خزاعى دست به قيام مى زند و در اين راه به شهادت مى رسد.

-*-

1- صحوت و قد صحّ الصبا و العوادياو قلت لاصحابى أجيبوا المناديا

2- و قولوا له إذ قام يدعوا الى الهدى و قبل الدّعا: لبّيك لبّيك داعيا

3- ألا وانع خير النّاس جدّا و والداحسينا لأهل

الدّين: ان كنت داعيا

4- فياليتنى إذ ذاك كنت شهدته فضاربت عنه الشّانئين الأ عاديا

5- و دافعت عنه ما استطعت مجاهداو أعملت سيفى فيهم و سنانيا «1» 1- من بيدار شدم در حالى كه اعمال نيكم صحيح شد و به يارانم گفتم كه دعوت منادى را اجابت كنيد.

2- و به او هنگامى كه بلند شد و آنها را به هدايت دعوت مى كرد؛ گفتند: اى دعوت كننده! لبيك!

3- به نداى كسى لبيك گوئيد كه شما را به سوى حسين مى خواند كه پدر و جدّش براى اهل دين بهترين مردم بودند.

4- اى كاش كه من هنگامى كه او را درك كرده بودم، با او عليه دشمنان كينه توزش نبرد مى كردم.

5- و تا جايى كه مى توانستم مجاهده مى كردم و از او دفاع مى كردم و شمشيرم را در راه او به كار مى انداختم.

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 1، ص 130.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:64

سليمان بن قتّه

ابو ايوب، سليمان بن حبيب محاربى عدوى تيمى قرشى، برده اى از تيم بن مرّة بود. مادرش قتّه نام داشت و سليمان به نام مادرش شهرت يافته است. سليمان از شاعران پرهيزكار شيعه در قرن اول هجرى است و همه ى اشعار او به بنى هاشم اختصاص دارد.

سليمان مدت چهل سال در دمشق منصب قضاوت داشته است و به سال 126 ه. ق. در دمشق درگذشته است. «1»

سليمان از دوستداران امام حسن (ع) بوده است و ابياتى در مرثيه ى امام حسن (ع) سروده است كه نشان دهنده ى نزديكى او به امام بوده است:

«خداوند سخن كسى را كه خبر مرگ حسن را آورد، تكذيب فرمايد. هرچند با هيچ بهايى نمى توان آن را تكذيب كرد. تو دوست يگانه و ويژه ام بودى و هر قبيله از خويشتن

مايه ى آرامشى دارند. در اين ديار مى گردم و تو را نمى بينم و حال آنكه كسانى در اين ديار هستند كه همسايگى آنان مايه ى غبن و زيان است. به جاى تو آنان نصيب من شده اند، اى كاش فاصله ى ميان من و ايشان تا كناره ى خليج عدن بود.» «2»

-*- سليمان بعد از حادثه ى عاشورا به كربلا رفت و مرثيه اى را در برابر كشتگان كربلا سرود:

1- مررت على أبيات آل محمدفلم أرها أمثالها يوم حلّت

2- ألم تر أن الشمس أضحت مريضةلقتل حسين و البلاد اقشعرت

3- و كانوا رجاء ثم أضحوا رزيةلقد عظمت تلك الرزايا و جلت

4- و تسألنا قيس فنعطى فقيرهاو تقتلنا قيس إذا النعل زلت

5- و عند غنى قطرة من دمائناسنطلبها يوما بها حيث حلت

6- فلا يبعد اللّه الديار و اهلهاو إن أصبحت منهم برغم تخلت

7- و إن قتيل الطف من آل هاشم أذلّ رقاب المسلمين فذلّت «3» 1- به خانه هاى آل محمد (ص) گذر كردم و خانه و كاشانه اى را همانند آنها نديدم كه روزى داراى اهل و ساكن بودند و امروز خالى و وحشتزا هستند.

2- آيا نمى بينى كه خورشيد به خاطر قتل امام حسين (ع) بيمار است و تمام دنيا به شهادت او مى لرزد؟

3- آنها مايه ى اميد مردم بودند سپس مايه ى مصيبت و اندوه گشتند. به راستى كه اين مصيبت بس بزرگ و سنگين بود.

4- شگفت است كه مستمندان قبيله ى قيس از ما درخواست مى كنند و ما بدانها عطا مى كنيم و آنها در وقت برگشت روزگار ما را مى كشند.

______________________________

(1)- تهذيب التهذيب؛ ج 4، ص 160. اعيان الشيعه؛ ج 7، ص 308. ادب الطف؛ ج 1، ص 55.

(2)- شرح ابن ابى الحديد؛ ج 7، ص 46.

(3)- ادب الطف؛

ج 1، ص 54.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:65

5- و در نزد قبيله ى «غنى» قطره اى از خون ما هست كه روزى خونخواهى آن را خواهيم كرد. «1»

6- خداوند آن خانه ها و اهلش را از رحمت خويش دور نگرداند، اگرچه اكنون بر خلاف ميل من آن خانه ها خالى و بى ساكن گشته است.

7- شهادت اين فرزند بزرگ از آل هاشم در سرزمين طف، گردن هاى مسلمانان را خم و آنان را ذليل كرد. (مسلمانان را سرافكنده ساخت و باعث شد آنان به خوارى افتند.)

*** سليمان بن قته اشعارى در قتل عون بن عبد اللّه بن جعفر پسر حضرت زينب (س) نيز سروده است:

1- و اندبى ان بكيت عونا أخاهم ليس فيما ينوبهم بخذول

2- فلعمرى لقد اصيب ذو و القربى فبكّى على المصاب الجليل «2» 1- اى ديده گريه كن بر عون، برادر آنان (فرزندان ابى طالب) كه در آنچه بدانها رسيد دست از ياريشان نكشيد.

2- به جانم سوگند تو به مصيبت شهادت ذوى القرباى پيامبر (ص) مبتلا شدى. پس بر اين مصيبت طولانى هرچه مى توانى گريه كن. «3»

______________________________

(1)- اشاره به كشتن ابو بكر بن حسن (ع) توسط عبد اللّه غنوى است.

(2)- همان؛ ص 55 و 56.

(3)- مقاتل الطالبيين؛ ص 18.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:66

سفيان بن مصعب عبدى كوفى

ابو محمّد سفيان بن مصعب از اصحاب گرانقدر امام جعفر صادق (ع) و از شعراى متعهّد شيعى بوده است. وى به سال 104 ه. ق. متولد شد.

او با شعر خود به اهل بيت تقرّب جسته و با صدق نيت و خلوصّ ارادت از مقبولين درگاه آنان گرديده است. شعر او متضمّن بسيارى از مناقب مشهور امير مؤمنان على (ع) و ستايش فراوانى از آن

جناب و خاندان پاك اوست. شيوه كارش اين بود كه از امام صادق (ع) حديثى را در مناقب عترت طاهره فرامى گرفت و آن را به نظم درمى آورد و بر امام (ع) عرضه مى كرد.

مرحوم علامه امينى، سفيان بن مصعب را از شعراى غدير شمرده و قسمتى از ابيات بلند او را در اين باره و ساير فضايل على (ع) و خاندان پيامبر (ص) نقل كرده است و نيز راجع به صحّت مذهب و حسن عقيده ى او استدلال و تأكيد نموده است. «1»

شيخ كشّى روايت كرده كه امام صادق (ع) به سفيان بن مصعب فرمودند: «شعرى بسراى كه زنان به خواندنش نوحه گرى كنند.»

همچنين از سماعه روايت آورده كه امام (ع) فرمودند: «اى شيعيان! شعر عبدى را به فرزندان خود بياموزيد كه او بر دين خدا است» «2». مرحوم كلينى نيز به سند خود روايت كرده كه هنگامى كه عبدى در خانه امام صادق (ع) اشعار خود را در مرثيه ى سيّد الشّهداء مى خواند، آن چنان شيونى برپا شد كه مردم بر درب خانه ى امام جمع شدند و امام (ع) به خاطر جلوگيرى از هجوم مأموران عباسى فرمودند: «كودكى از ما بيهوش شده بود و زنان بدان خاطر شيون كردند.» «3»

عبدى كوفى به سال 178 هجرى در كوفه از دنيا رفت. «4»

-*-

1- لقد هدّ ركنى رزء آل محمّدو تلك الرزايا و الخطوب عظام

2- و ابكت جفونى بالفرات مصارع لآل النّبى المصطفى و عظام

3- عظام باكناف الفرات زكيّةبهنّ علينا حرمة و ذمام

4- فكم حرّة مسبية و يتيمةو كم من كريم قد علاه حسام

5- لآل رسول اللّه صلّت عليهم ملائكة بيض الوجوه كرام 1- مصيبت خاندان پيامبر وجودم را به لرزه درآورد، و اين مصيبت ها بسيار

بزرگ و عظيم است.

2- چشم هاى من در كنار فرات براى جسم هاى به خون غلتيده گريان شد. براى خاندان بزرگ پيامبر برگزيده.

3- بزرگانى كه بسيار پاك و منزه هستند، در كنار فرات (كشته شدند). كه اين بزرگان نزد ما داراى حرمت و كرامت هستند.

4- چه زنان پاك و آزاده اى و چه يتيمانى كه آواره شدند و چه بزرگوارانى كه بر آنها شمشير فرود آمد.

5- بر خاندان رسول اللّه (ص) فرشتگانى درود فرستادند. فرشتگانى كه خوش سيما و بزرگوارند.

______________________________

(1)- الغدير؛ ج 2، ص 294.

(2)- اختيار معرفة الرجال؛ ج 2، ص 704.

(3)- روضه كافى؛ حديث 263.

(4)- ادب الطف؛ ج 1، ص 170 و 171. الغدير؛ ج 2، ص 294- 297.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:67 6- افاطم اشجاني بذوك ذو و العلى فشبت و إنى صادق لغلام

7- و أضحيت لا ألتذّ طيب معيشتي كأنّ علىّ الطيبات حرام

8- و لا البارد العذب الفرات اسيغه و لا ظلّ يهنيني الغداة طعام

9- يقولون لى صبرا جميلا و سلوةو ما لي الى الصبر الجميل مرام

10- فكيف اصطبارى بعد آل محمّدو في القلب منى لوعة و ضرام «1» 6- اى فاطمه (س)! فرزندان بزرگوار تو مرا متألّم كردند، و آن تألّم در وجود من شعله ور گشت و من فرد صادقى هستم.

7- و روزگار خود را طورى سپرى مى كنم، كه زندگى براى من لذّتى نداشته باشد، كه گويا چيزهاى گوارا و لذيذ بر من حرام است.

8- و آب شيرين و گوارا مرا سيراب نمى كند و هيچ سايه و غذايى براى من گوارا نيست.

9- به من مى گويند كه صبر جميل و آسايش پيشه كن در حالى كه هيچ راهى براى رسيدن به صبر جميل وجود ندارد.

10- چگونه صبر پيشه كنم

بعد از اين همه مصيبت كه بر آل محمد (ص) وارد شد، در حالى كه در دل من درد و رنج مى باشد.

***

1- و زوج بضعته الزّهراء يكنفهادون الورى و أبو أبنائها النجب

2- من كل مجتهد في اللّه معتضدباللّه معتقد للّه محتسب

3- هادين للرشد إن ليل الضلال دجاكانوا لطارقهم أهدى من الشهب

4- لقّبت بالرفض لما أن منحتهم ودّي و أحسن ما أدعى به لقبي

5- صلاة ذى العرش تترى كل آونةعلى ابن فاطمة الكشّاف للكرب

6- و أبنيه من هالك بالسمّ محترم و من معفّر خدّ فى الثرى ترب 1- على (ع)! تو همسر پاره ى تن پيامبر و تنها نگهبان زهرا (س) و پدر فرزندان نجيب اويى!

2- فرزندانى كه در راه خدا پر جد و جهدند و از او يارى مى جويند و به وى معتقدند و براى او كار مى كنند.

3- و چنان راهنمايانى هستند كه اگر شب تاريك گمراهى، سايه بر سرها گسترد شبروان را بهتر از هر كوكب و شهابى، رهبرى مى كنند.

4- از آن روز كه مهر خود را به پاى آنان ريختم، مرا رافضى خواندند و اين لقب بهترين نام من است.

5- در راه خداى ذو العرش، پيوسته و هميشه بر روان فرزندان غمگسار فاطمه باد!

6- آن دو فرزند كه يكى به سم كشنده مسموم شد و ديگرى با گونه ى خاك آلود، در خاك آرميد.

7- و العابد الزاهد السجّاد يتبعه و باقر العلم داني غاية الطلب

8- و جعفر و ابنه موسي و يتبعه البرّ الرضا و الجواد العابد الدئب

9- و العسكريين و المهدى قائمهم ذو الأمر لابس أثواب الهدى القشب

10- من يملأ الأرض عدلا بعد ما ملئت جورا و يقمع أهل الزيغ و الشغب

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 1، ص 169.

دانشنامه ى شعر

عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:68 11- يا صاحب الكوثر الرقراق زاخرةذود النواصب عن سلساله الخصب

12- حتى لقد و سمت كلما جباههم خواطرى بمضاء الشعر و الخطب «1» 7- و پس از وى، عابد زاهد، امام سجاد (ع) است و آنگاه باقر العلمى كه به غايت طلب نزديك است.

8- و جعفر صادق (ع) و فرزندش موسى (ع) و پس از آن امام نيكوكارى چون حضرت رضا (ع) و امام جواد (ع)، عابد و كوشا.

9- و امام عسكرى و مهدى كه قائم آنان و صاحب امرى است كه تشريف نظيف و سپيد هدايت بر تن دارد.

10- و زمين را پس از آنكه از ستم پر شده باشد از عدل و داد پر مى كند و گمراهان و بدكاران را برمى اندازد.

12 و 11- اى على! من در راه عشق تو، گروهى از دشمنان بى باكت را با بيرون ريختن انديشه و گفتار تدريجى خويش، كوبيدم تا انديشه هاى من با شمشير برّان شعر و سخن، داغ ننگ بر جبين آنها زد.

***

1- آل النّبيّ محمّدأهل الفضايل و المناقب

2- ألمرشدون من العمى و المنقذون من اللوازب

3- ألصّادقون النّاطقون السّابقون إلى الرغائب

4- فولاهم فرض من الرّحمن في القرآن واجب

5- و هم الصراط فمستقيم فوقه ناج و ناكب «2» 1- دودمان محمّد نبى (ص)، اهل فضيلت و منقبت هستند.

2- اينان روشنى بخش كوردلان و دستگير درماندگانند.

3- آنان راستگويان پيشگام در كارهاى پسنديده مى باشند.

4- و ولاى آنان از جانب خداى رحمان، در قرآن فرض و واجب گرديده است.

5- ايشان صراط مستقيمند كه گروهى از مردم در اين راه رستگار و عده اى از راه آنان منحرف مى شوند.

***

1- يا سادتى يا بنى علىّ يا آل طه و آل صاد

2- من ذا يوازيكم و أنتم خلايف اللّه

فى البلاد

3- انتم نجوم الهدى اللواتى يهدى بها اللّه كلّ هاد

4- لو لا هداكم إذا ضللناو التبس الغىّ بالرّشاد

5- لا زلت فى حبّكم اوالى عمرى و فى بغضكم اعادى

6- و ما تزوّدت غير حبّي إيّاكم و هو خير زاد «3» 1- اى سروران من و اى فرزندان على! اى آل طه و اى خاندان رسول خدا (ص)!

2- كيست كه با شما برابرى كند؟ چه شما بندگان خدا در روى زمين هستيد.

______________________________

(1)- همان؛ ص 178 و 179.

(2)- الغدير؛ ج 2، ص 305.

(3)- همان؛ ص 317.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:69

3- شماييد آن ستارگان هدايتى كه خداوند رهسپاران اين راه را به شما رهبرى مى كند.

4- اگر رهبرى شما نبود، ما به ضلالت مى افتاديم و گمراهى با هدايت مشتبه مى شد.

5- توشه اى جز مهر شما ندارم و آن بهترين زاد و ذخيره و پشتوانه ى من در پهنه ى حشر است.

6- دوستى شما و بيزارى از بدگويانتان، اعتقاد من است.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:70

فرزدق

اشاره

ابو فراس همام ابن غالب مشهور به «فرزدق» شاعر بزرگ عرب است. مادر او ليلى بنت حابس و پدرش داراى مناقب مشهور و اوصاف پسنديده است.

وى از شاعران بصره و مدّاح خلفاى بنى اميه است و در زبان عربى اثر عظيمى داشته است به طورى كه گفته اند اگر شعر فرزدق نمى بود ثلث زبان عرب از ميان مى رفت و نيز اگر شعرش وجود نداشت نصف اخبار مردم نابود مى گشت. وى را به زهير بن ابى سلمى تشبيه مى كنند كه هر دو از شاعران طراز اولند. زهير در جاهليت و فرزدق در دوره ى اسلام.

فرزدق را با جرير و اخطل حوادثى است و هجو فرزدق در شأن آن دو مشهورتر از آن است

كه به ذكر درآيد. او در ميان قومش شريف و گرامى بود و خاطرش را عزيز مى داشتند و هر كه به قبر پدرش پناه مى برد، را حمايت مى كرد. جد و پدرش نيز از بخشندگان و شريفان عرب و از نيكان اشراف بودند. در شرح نهج البلاغه آمده است كه فرزدق عادت داشت پيوسته در حال نشسته مقابل خلفا و امرا شعر بخواند تا اينكه سليمان بن عبد الملك اراده نمود كه وى ايستاده به شعر خواندن بپردازد، ولى گروهى از بنى تميم بشوريدند و سليمان اجازه داد كه فرزدق نشسته شعر بخواند.

كنيه ى فرزدق در جوانى «ابى مكيّه» بود و مكيّه نام دختر وى مى باشد. ولى به جهت درشتى چهره و ترش روئيش به فرزدق ملقب شد.

فرزدق در منزلگاه «تنعيم» ملاقاتى با امام حسين (ع) كه به سمت كوفه حركت كرده بود، داشت و امام (ع) در مورد اوضاع كوفه از او سوالاتى نمود، فرزدق به امام (ع) پيشنهاد كرد كه به سمت كوفه حركت نكند.

وفات او به سال 110 ه. ق. در بصره اتفاق افتاد، در حالى كه سنش نزديك به صد سال بود. «1»

-*-

قصيده فرزدق در مدح امام سجاد (ع):

1- هذا الّذى يعرف البطحاء و طأته و البيت يعرفه و الحلّ و الحرم

2- هذا ابن خير عباد اللّه كلّهم هذا التّقىّ النّقىّ الطاهر العلم

3- هذا علىّ رسول اللّه والده امست بنور هداه تهتدى الظلم

4- اذا رأته قريش قال قائلهم إلى مكارم هذا ينتهى الكرم

5- ينمى إلى ذروة العزالتى قصرت عن نيلها عرب الاسلام و العجم 1- اين كسى است كه بطحاء جاى پايش را مى شناسد و حرم و بيرون حرم بدو آشناست.

2- اين پسر بهترين بندگان خداست. اين پرهيزگار، گزيده، پاك و نشانه و راهنماست.

3-

اين على است كه پدرش رسول اللّه مى باشد و با نور هدايتش تاريكى و ظلمت هدايت مى شود.

4- چون قريش او را بيند، گويد: جوانمردى تا درگاه او راه پويد.

5- وى عزّت را در حدّ بالاى خويش رشد داده و عرب و عجم را به وسيله ى اسلام برترى بخشيده است.

______________________________

(1)- الاعلام زركلى؛ ج 3، ص 1127 و 1128.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:71 6- يكاد يمسكه عرفان راحته ركن الحطيم اذا ما جاء يستلم

7- اىّ القبايل ليست فى رقابهم لاوّليّة هذا اوله النعم

8- يغضى حياء و يغضى من مهابته فلا يكلّم الّا حين يبتسم

9- فى كفّه خيزران ريحه عبق من كفّ اروع فى عرنينه شمم

10- ينشق نور الهدى من نور طلعته كالشّمس ينجاب عن اشراقها الظّلم 6- چون براى سودن ركن حطيم (حجر الاسود) آيد با شناسايى كه بدو دارد خواهد كه دست او را وانگذارد و حجر الاسود مايل به لمس دستان اوست.

7- كدام قبيله اى است كه طوق نعمت او يا پدران او در گردنش نيست؟!

8- ديده ها از هيبت او فرو خوابد و او ديده از شرم فرو خفته دارد، با او سخن نگويند، مگر گاهى كه لبخند به لب آرد.

9- در دستش عصايى از خيزرانست كه بوى خوش آن دمانست. بيننده را به شگفت آرد، از زيبايى و تناسبى كه در چهره دارد.

10- پرده ى ظلمت، از نور جبين او مى درد، چنانكه درخشيدن خورشيد تاريكى ها را مى برد.

11- مشتقّه من رسول اللّه نبعته طابت عناصره و الخيم و الشّيم

12- من جدّه دان فضل الأنبياء له و فضل امّته دانت له الامم

13- هذا ابن فاطمة إن كنت جاهله بجدّه أنبياء اللّه قد ختموا

14- اللّه شرّفه قدرا و اعظمه جرى بذاك له فى لوحه القلم

15- كلتا يديه غياث

عمّ نفعهمايستوكفان و لا يعروهما العدم 11- نهال او رسته از بوستان نبوّت است، پاك نژاد است و پاكيزه خوى و سيرت است.

12- كسى كه پيامبران فضيلت جدّ او را گردن نهادند، و امت او از ديگر امّتان پيش افتادند.

13- اگر او را نمى شناسى! او فرزند فاطمه است كه جدّ او بر صحيفه ى پيامبران مهر قبول است.

14- از دير زمان خدا او را شريف و بزرگ آفريده و قلم در لوح، اين شرف و بزرگى را نگاشته است.

15- دو دست او باران ريزانست كه به سود همگانست از آن بخشش خواهند و بخششش بى پايانست.

16- سهل الخليفة لا تخشى بوادره يزينه اثنان حسن الخلق و الشّيم

17- الليث أهون منه حين تغضبه و الموت ايسر منه حين يهتضم

18- حمّال انقال اقوام اذا فدحواحلوا الشّمايل تحلو عنده نعم

19- لا يخلف الوعد ميمون نقيته رحب الفناء اريب حين يعترم

20- ما قال لا قطّ الّا فى تشهّده لو لا التّشهّد كانت لاؤه نعم 16- نرم خويى است كه كسى از او نترسيده، دو چيز زينت اوست خلق نيكو و خوى پسنديده.

17- هنگامى كه او خشمگين شود شير در مقابلش خوار و سرشكسته است و مرگ در هنگام خشم او آسانتر است.

18- مردم مصيبت ديده را يار و غمخوار است نيكو سرشتى كه آرى گفتن نزد او شيرين ترين گفتار است.

19- به جهت مباركى و پاكى هرگز خلف وعده نمى كند و فنا و نيستى را وسعت مى بخشد زمانيكه سخت ميشود.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:72

20- لفظ «لا» بر زبان نيارد مگر هنگام تشهّد. اگر براى تشهّد نبود «لا» ى او «نعم» بود.

21- عمّ البرّية بالاحسان و انقشعت عنها الغمامة و الاملاق و العدم

22- من معشر حبّهم دين و بغضهم كفر و قربهم منجا و

معتصم

23- ان عدّ اهل التّقى كانوا أئمّتهم او قيل من خير خلق اللّه قيل هم

24- لا يستطيع جواد بعد غايتهم و لا يدانيهم قوم و ان كرموا

25- هم الغيوث اذا ما ازمة ازمت و الاسد اسد الثّرى و الناس محتدم 21- آفريدگان را مشمول عنايت فرمود تا تيرگى فقر و نادارى را از آنان زدود.

22- از خاندانى است كه دوستى آنان دين و دشمنى ايشان گمراهى است، نزديكى بدانها پناهگاه از افتادن در تباهى است.

23- اگر پرهيزگاران به شمار آرند آنان برايشان مهترانند، اگر بگويند بهترين خلق خدا چه كسانى هستند؟ گويند آنانند.

24- هيچ بخشنده اى برابرى با آنان نتواند، و هيچ كس را ميّسر نشود كه خود را در بزرگى به آنان رساند.

25- در خشكسالى باران ريزاننده اند و در ميدان كارزار شيران درنده.

26- لا يقبض العسر بسطامن اكفهم سيّان ذالك ان اتروا و ان عدموا

27- مقدّم بعد ذكر اللّه ذكرهم فى كلّ بدو و مختوم به الكلم

28- يابى لهم ان يحل الذّم ساحتهم خيم كريم و ايد بالنّدى هضم

29- يستدفع السوء و البلوى بحبّهم و يستقيم به الاحسان و النّعم

30- فليس قولك من هذا بضائره العرب تعرف من انكرت و العجم

31- من يعرف اللّه يعرف اوّليّة ذافالدّين من بيت هذا ناله الامم «1» 26- در تنگدستى با فراخ دستى مى بخشند، براى آنان يكسان است كه بى نياز باشند يا مستمند.

27- در آغاز و پايان هر سخنى كه در دهانست، پس از نام خدا نام اين خاندانست.

28- ذم و نكوهش به ساحت آنان هرگز راهى ندارد آنان بزرگوارانى هستند كه همواره دستان بخشنده اى دارند.

29- دوستى آنان بازدارنده ى شر و نقمت است و موجب زيادت احسان و نعمت است.

30- اين كه گويى اين كيست؟ بدو زيانى نمى رساند، آن را

كه تو نشناخته گرفتى عرب و عجم مى شناسند.

31- كسى كه خدا را مى شناسد پدران او را مى شناسد كه دين مردمان از اين خاندان برقرار است.

*** اشعار فرزدق را جامى در «سلسلة الذهب» به فارسى برگردانيده و اين ترجمه از شاهكارهاى ادبيّات تازى و فارسى است:

پور عبد الملك به نام هشام در حرم بود با اهالى شام

مى زد اندر طواف كعبه قدم ليكن از ازدحام اهل حرم

استلام حجر ندادش دست بهر نظاره گوشه اى بنشست

ناگهان نخبه ى نبى و ولى زين عباد بن حسين على

______________________________

(1)- مجالس المؤمنين؛ ج 2، ص 494.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:73 در كساء بها و حله ى نوربر حريم حرم فكند عبور

هر طرف مى گذشت بهر طواف در صف خلق مى فتاد شكاف

زد قدم بهر استلام حجرگشت خالى ز خلق راه گذر

شاميى كرد از هشام سؤال كيست اين با چنين جلال و جمال

از جهالت در آن تعلّل كردوز شناسائيش تجاهل كرد

گفت نشناسمش ندانم كيست مدنى يا يمانى يا مكّيست

بو فراس آن سخنور نادربود در جمع شاميان حاضر

گفت من مى شناسمش نيكوزو چه پرسى بسوى من كن رو

آن كس است اين كه مكّه و بطحازمزم و بو قبيس و خيف و منا

حرم و حلّ و بيت و ركن و حطيم ناودان و مقام ابراهيم

مروه، سعى و صفا، حجر، عرفات طيّبه و كوفه، كربلا و فرات

هريك آمد به قدر او عارف بر علوّ مقام او واقف

قرّة العين سيّد الشّهداست زهره شاخ دوحه زهراست

ميوه باغ احمد مختارلاله راغ حيدر كرّار

چون كند جاى در ميان قريش رود از فخر بر زبان قريش

كه بدين سرور ستوده شيم بنهايت رسيده فضل و كرم

ذروه ى عزّتست منزل اوحامل دولت است محمل او

از چنين عزّ و دولت ظاهرهم عرب، هم عجم برو قاصر

جدّ او را به مسند تمكين خاتم انبياست

نقش نگين

لايح از روى او فروغ هدى فايح از خوى او شميم وفا

طاعتش آفتاب روزافروزروشنائى فزاى ظلمت سوز

جدّ او مصدر هدايت حق از چنان مصدرى شده مشتق

ز حيا نايدش پسنديده كه گشايد به روى كس ديده

خلق از او نيز ديده خوابانندكز مهابت نگاه نتوانند

نيست بى سبقت تبسّم اوخلق را طاعت تكلّم او

در عرب، در عجم بود مشهوركو مدانش مغفلى مغرور

همه عالم گرفت پرتو خورگر ضرير نديد از آن چه ضرر

شد بلند آفتاب بر افلاك بوم از آن گر نيافت بهره چه باك

بر نكو سيرتان و بدكاران دست او را بر موهبت باران

فيض آن ابر بر همه عالم گر بريزد نمى نگردد كم

هست از آن معشر بلند آئين كه گذشتند از اوج عليّين

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:74 حبّ ايشان دليل صدق و وفاق بغض ايشان نشان كفر و نفاق

قربشان پايه ى علوّ و جلال بعدشان مايه ى عتوّ و ضلال

گر شمارند اهل تقوى راطالبان رضاى مولا را

اندر آن قوم مقتدا باشندو اندر آن خيل پيشوا باشند

گر بپرسد ز آسمان بالفرض سائلى من خيار اهل الارض

بر زبان كواكب و انجم هيچ لفظى نيايد الاهم

هم غيوث الندى اذا و هبواهم ليوث الثرى اذ انهبوا

ذكرشان سابق است در افواه بر همه خلق بعد ذكر اللّه

سر هر نامه را رواج فزاى نام ايشان است بعد نام خداى

ختم هر نظم و نثر را الحق باشد از يمن نامشان رونق

چون هشام آن قصيده ى غرّاكه فرزدق همى نمود انشا

كرد از آغاز تا به آخر گوش خونش اندر رگ از غضب زد جوش

بر فرزدق گرفت حالى دق همچو بر مرغ خوشنوا عقعق

ساخت در چشم خوارش حبس بنمود بهر آن كارش

اگرش چشم راست بين بودى راست كردار و راست دين بودى

دست بيداد و ظلم نگشادى جاى آن حبس خلعتش دادى

قصّه ى مدح بو فراس رشيدچون بدان شاه حق شناس

رسيد

از درم بهر آن نكو گفتاركرد حالى روان ده و دو هزار

بو فراس آن درم نكرد قبول گفت مقصود من خدا و رسول

بود از آن مدح نى نوال و عطازانكه عمر شريف را ز خطا

قلته خالصا لوجه اللّه لا لان استفيض ما اعطاه

قال زين العباد و العبادما نوديه عوض لا يرداد

زانكه ما اهل بيت احسانيم هرچه داديم باز نستانيم

ابر جوديم بر نشيب و فرازقطره از ما به ما نگردد باز

آفتابيم بر سپهر علانفتد عكس ما دگر سوى ما

چون فرزدق به آن وفا و كرم گشت بينا قبول كرد درم

از براى خدا بود و رسول هرچه آمد ازو، چه رد، چه قبول

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:75

كميت بن زيد اسدى

اشاره

ابو المستهل كميت فرزند زيد بن خنيس بن مخالد از نزاريان مى باشد وى از قبيله ى بنى اسد از اعراب شمالى است. كميت در سال 60 هجرى در دوران بنى اميه در كوفه متولّد شد و زندگى خود را زمانى آغاز كرد كه يزيد بن معاويه به جنايتى عظيم در تاريخ انسانيت دست زده بود.

كميت از همان كودكى شعر مى گفت و در مسجد كوفه به تعليم اطفال مشغول بود. خود در درس ابو حنيفه شركت مى كرد و از همان جا با جدل و قياس و استنباط نيز آشنا شد. وى بسيار زيرك و خوش زبان بود. اغلب مورخين وى را از بزرگترين شعراى كوفه و پيشتازان آن عصر مى شمرند. كميت از برجسته ترين شاعران شيعى معتقد بود كه زمينه ساز تحوّل شعر شد و از شعر در ترويج عقايد و افكار شيعى استفاده مى كرد. نسبت به اخبار و انساب عرب نيز اطلاع كامل داشت و شاعرى لغت شناس بود.

عصر كميت كه عصر حاكميت امويان است چنين اقتضا مى كرد كه

چهره هاى سياسى و مخالف دولت اموى به تقيّه رو مى آوردند و كميت در چنين روزگار سختى زبان به ستايش بنى هاشم گشود و با آنكه بيم جان مى رفت به خاطر رضاى حق، قصيده ها و قطعه هاى غرّا در مدح اهل بيت سروده است. هرچند هاشميان كوشش كردند چيزى به عنوان صله بدو دهند اما وى نپذيرفت.

در تاريخ ادبيات عرب به كمتر شاعرى مى توان برخورد كرد كه از استحكام عقيده و ايمانى چون كميت برخوردار باشند.

سراسر زندگى او، تبلور عشق وافر به فضيلت و عدالت است. معاصر بودن او با امام سجاد و امام باقر و امام صادق عليهم السّلام و ارتباط پيوسته ى او با آنان و طرح سوالات عقيدتى و دينى عمق اعتقاد و توجه او را مى رساند. وى در مكتب آل على (ع) تعليم يافته است و مردى مبارز، معتقد و انسان دوست بار آمده است.

كميت اهل بيت را وارستگان توانمندى مى داند كه هاله اى از قداست و پاكى بر آنها سايه افكنده و آنها تجسم و عينيت اسلام راستين هستند. سروده هاى بسيار او در باب اهل بيت (ع) از عشق وافر و صدق عاطفه ى او حكايت دارد. در اشعار او اگرچه گاهى تعصّباتى نسبت به قبيله و افتخار به نياكان ديده مى شود، ليكن روح حاكم بر انديشه و رفتار او، تشيّع است.

سروده هاى خالصانه او در وصف بنى هاشم به او عظمت خاصى بخشيده است. البته بايد توجه داشت كه كميت از سويى هنر شعر جاهلى را دارا بود و از سوى ديگر تحوّلات اخلاقى و فكرى اسلام را در خود جاى داد و شعرش از جهت قالب و ساخت ظاهرى شبيه شاعران بدوى و از جهت

محتوى و مضمون، آميخته به سياست و جدل و احتجاج بود و او نخستين كسى است كه استدلال و احتجاج در شعر را به شيعه آموخته است.

شيخ مفيد مى نويسد: «كميت معنى گفتار امير مؤمنان را كه در كلام منثور حضرتش در حجت آورى بر معاويه است را به رشته ى نظم كشيد.» «1»

در مورد تعداد اشعار كميت، گفته اند كه وى به هنگام مرگ 5289 بيت سروده كه آنچه امروز در دست داريم بيش از يك پنجم اشعار او نيست. چيزى بيش از هاشميات كه در مجموعه اى به نام «قصايد هاشميات» جمع آورى گرديده است و بقيه ى آنها به صورت پراكنده در كتابهاى «الاغانى»، «جمهرة الانساب العرب»، «خزانة الادب» آورده شده است.

______________________________

(1)- الفصول؛ ص 85.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:76

«هاشميات» بهترين سروده هاى كميت مى باشد و بسيار قوى و مستحكم و مستدل است. اشعار هاشميات شامل مدح، هجو، سياست، ديانت، دفاع از حق و حقيقت است و هم شامل رثاى اهل بيت مى باشد. سلسله ى قصيده هاى هاشميات داراى 578 بيت است و از معروفترين اشعار اوست.

از مطالعه هاشميات چنين برمى آيد كه علاقمندى او به اهل بيت نه از آن جهت است كه آنان خاندان رسول اللّه (ص) هستند، بلكه به جهت لياقت و ارزشها و عظمت هاى وجودى است كه آنان دارا مى باشند. اين مطلب در مورد هجوهاى او نيز صادق است كه بنى اميه به علت خيانت و عدول از سيره ى رسول خدا و عدالت اجتماعى شايسته ى هجو هستند.

كميت تمام دوران عمر خويش بعد از سرودن هاشميات را در بيم و ترس گذراند و پنهانى در گوشه هاى گمنامى به سر برد تا با شعر خود حجّت را به پا داشت و راه

را نشان داد و حق را آشكار ساخت.

بسيارى از شعرا، هاشميات را تخميس كرده اند كه شيخ ملّا عباس زيورى بغدادى و علامه شيخ محمّد سماوى و سيد محمّد صادق صدر الدّين كاظمى از آن جمله اند. استاد محمد محمود رافعى مصرى هاشميات را شرح كرده و بسيار نيكو از عهده برآمده است. «1»

هاشميات سخنى برگزيده و از بلندترين و استوارترين شعر و از بهترين و تازه ترين طرز گفتار است. كميت اين اشعار را براى امام محمّد باقر (ع) خواند و امام فرمود: «خداوندا بر كميت رحمت آور و او را بيامرز» «2» هم چنين امام فرمود: «تا از ما خاندان پيامبر دفاع مى كنى، همواره به روح القدس مؤيد باشى.»

در جاى ديگر امام در حقّ او چنين دعا فرمود: «خداوندا! در روزگارى كه مردم درباره ى خاندان پيامبرت خوددارى داشتند به راستى كميت از خودگذشتگى نشان داد و حقى را كه ديگران پنهان مى كردند، او آشكار نمود. پس وى را به نيكبختى زنده بدار و به شهادت بميران. مزد دنيايى اش را به وى بنما و بهترين پاداش را در آخرت براى وى ذخيره فرما! كه ما از عهده ى پاداش او برنمى آئيم". كميت گفت: من بركت دعاى امام را پيوسته احساس مى كردم. كميت قصيده ى لاميه ى هاشميات را براى امام جعفر صادق (ع) در منى خواند و امام جعفر صادق (ع) نيز او را چنين دعا فرمود: بار الها! گناهان گذشته و آينده و پنهان و آشكار كميت را بيامرز و آنقدر به وى عطا كن تا راضى شود." «3» ابا ابراهيم سعد اسدى شبى رسول خدا (ص) را در خواب ديد كه فرمود: سلام مرا به كميت برسان و به

وى خبر ده كه خدايش آمرزيده است.»

هشام بن عبد الملك خليفه اموى به خالد بن عبد اللّه نوشت كه دست و پاى كميت را ببر و گردنش را بزن و خانه اش را ويران كن. خالد، كميت را دستگير كرده و به زندان افكند، اما كميت از زندان با مساعدت همسرش كه لباس خود را به او داده بود فرار كرد ولى بالاخره در سال 126 هجرى توسط امويان با شمشيرى كه بر شكمش زدند به شهادت رسيد. «4»

-*-

______________________________

(1)- الغدير؛ ج 2، ص 186.

(2)- الاغانى؛ ج 15، ص 123.

(3)- همانجا.

(4)- الغدير؛ ج 2، ص 195- 212. ادب الطف؛ ج 1، ص 183- 191 با تلخيص.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:77

اشعار هاشميات «1»:
اشاره

1- نفى عن عينك الأرق الهجوعاو همّ يمتري منها الدموعا

2- دخيل في الفؤاد يهيج سقماو حزنا كان من جذل منوعا

3- و توكاف الدموع على اكتئاب أحلّ الدهر موجعه الضلوعا

4- ترقوق أسحما دررا و سكبايشبّه سحّها غربا هموعا

5- لفقدان الخضارم من قريش و خير الشافعين معا شفيعا 1- شب زنده دارى، خواب را از ديده ات برد و غمى اشك آور كه دردانگيز و آن چنان ماتم زاست، كه شادى را از ياد مى برد، بر دل نشست.

2- ريزش اشكها بر اندوهى است كه از درد روزگار بر دل نشسته است.

3- باران اشكى، از ديده روان و ريزان است كه در ريزش به دلوى پر آب مى ماند.

4 و 5- (اين اندوه و اشك) براى از دست دادن بزرگان قريش و بهترين پايمردان (خاندان رسول اكرم (ص)) است كه همگان در پيشگاه خداى رحمان شفاعتگرند.

6- لدى الرّحمن يصدع بالمثانى و كان له أبو حسن قريعا

7- حطوطا فى مسرّته و مولى إلى مرضاة خالقه سريعا

8- و أصفاه النبيّ على اختياربما

أعيى الرّفوض له المذيعا

9- و يوم الدّوح دوح غدير خمّ أبان له الولاية لو اطيعا

10- و لكنّ الرجال تبايعوهافلم أرمثلها خطرا مبيعا 6- پيامبرى كه آشكارا «مثانى «2»» خوان است و ابو الحسن على (ع) برگزيده ى اوست.

7- على: مولائى كه از شادى گريزان و به خشنودى خالق خويش شتابان است.

8- و پيامبر چنان او را برگزيد كه كسانى را كه از ذكر اين گزينش گريزان بودند، به زانو درآورد.

9- و در روز «دوح «3»» غدير خم، ولايت وى را آشكار فرمود. كه اى كاش اطاعت مى شد.

10- ليكن آن كسان پيمان ولايت را شكستند و من پيمانى به اين خطيرى نديدم.

11- فلم أبلغ بها لعنا و لكن أساء بذاك أوّلهم صنيعا

12- فصار بذاك أقربهم لعدل إلى جور و أحفظهم مضيعا

13- أضاعوا أمر قائدهم فضلّواو أقومهم لدى الحدثان ريعا

14- تناسوا حقّه و بغوا عليه بلاترة و كان لهم قريعا

15- فقل لبنى اميّة حيث حلّواو إن خفت المهنّد و القطيعا

______________________________

(1)- هاشميات: سخن برگزيده و از بلندترين و استوارترين شعر و از بهترين و تازه ترين طرز گفتار است كه كميت در آن هرچه بهتر كار كرده و بسيار خوب از عهده بر آمده است. ابيات از قصايد درخشان كميت (هاشميات) است كه شماره ى آن چنانكه صاحب كتاب" حدايق الورديه" تصريح كرده است به 578 بيت مى رسد ليكن دست نشرى كه بايد امين بر ودايع علم باشد ويران گرى كرده است و ابيات بسيارى از آن را حذف نموده است.

(2)- مثانى: سوره ى حمد.

(3)- روزى كه پيامبر اكرم (ص) براى تبليغ ولايت در سرزمينى كه درختان كهن و انبوه داشت، فرود آمد.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:78

11- من به آنها لعنت نمى فرستم ولى اولى بدكارى كرد.

12- و

با اين كار دومى نيز كه از ديگران به عدل و داد نزديكتر و پاسدارتر مى نمود، ستمگر و تبهكار شد.

13- اينها، فرمان پيشواى خويش و مردى را كه در حوادث روزگار از همه استوارتر بود، ضايع گذاشتند و به گمراهى فتادند.

14- حقّش را از ياد بردند و به وى با آنكه بر همه ى آنها سرور بود، بى آنكه اندك گناهى كرده باشد، ستم كردند.

15- و به بنى اميه در هرجا فرود آيند هرچند از شمشير و تازيانه آنها بترسى، بگو:

16-: ألا أفّ لدهر كنت فيه هدانا طائعا لكم مطيعا

17- و يلعن فذّ أمّته جهاراإذا ساس البريّة و الخليعا

18- بمرضىّ السياسة هاشمىّ يكون حيا لامّته ربيعا

19- و ليثا فى المشاهد غير نكس لتقويم البريّة مستطيعا

20- يقيم امورها و يذبّ عنهاو يترك جدبها أبدا مريعا «1» 16- هان! بيزارم از روزگارى كه در آن بيمناك و به فرمانبرى و فرمانبردارى از شما ناچارم.

17- و بى پرده نخستين مردتان (معاويه) و خليع (وليد بن عبد الملك) را لعنت كناد.

18- اينها به جاى سياستمدار دلخواه هاشمى نسبى، بر مردم حكومت كردند كه او براى امت وجودى با بركت و بهارى شكوفا بود.

19- در نبردگاهها، شيرى شكست ناپذير و در به راه راست آوردن مردم، پرتوان بود.

20- امور امت به پا مى داشت و از آنان دفاع مى فرمود و خشكساليها را براى هميشه به فراوانى نعمت مى سپرد.

*** كميت قلب سرگردان خويش را به اهل بيت سپرده است و از مصيبت كربلا چنين مى گويد:

ذهب الّذين يعاش فى اكنافهم لم يبق الّا شامت او حاسد

و بقى على ظهر البسيطة واحدفهو المراد و أنت ذاك الواحد «2» كسانى كه پناه مردم بودند، رفتند. و جز شماتت گران و حاسدان كس نمانده است.

و بر گستره ى

زمين يكى باقى ماند كه مقصود و آرزوى من است و آن يكى تو هستى.

***

فقل لبنى أمية حيث كانواو إن خفت المهنّد و القطيعا

أجاع اللّه من أشبعتموه و أشبع من بجوركم أجيعا «3» به بنى اميه در هرجاكه هستند، حتى اگر مى ترسى كه بر تو شمشير بكشند يا تو را از خود برانند.

بگو: الهى كسى كه شما او را سير كرديد، هميشه گرسنه بماند، و آنكه از ستم شما گرسنه مانده، سير شود.

***______________________________

(1)- الغدير؛ ج 2، ص 180 و 181.

(2)- ادب الطف؛ ج 1، ص 184. اين ابيات را خطاب به امام محمد باقر (ع) سروده است.

(3)- همان؛ ص 189.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:79 1- و من أكبر الأحداث كانت مصيبةعلينا قتيل الأدعياء المللحبّ

2- قتيل يحنب الطف من آل هاشم فيالك لحما ليس عنه مذبب

3- و منعفر الخدين من آل هاشم ألا حبّذا ذاك الجبين المترّب «1» 1- و از بزرگترين حوادث مصيبتى بود كه وارد شد و آن پاره پاره شدن بدن شهدا به دست دشمنان بود.

2- از بنى هاشم شهيدى در كربلا كشته شد كه مدافع و حمايتگرى نداشت.

3- گونه هاى او به خاك غلتيده شد و به دست دشمن از پاى درآمد در حالى كه پيشانى او نيز خاك آلود بود. (رمزى از بريده شدن سر امام حسين (ع) از قفا)

چند بيت از قصيده لاميه هاشميات:

1- فلم أر موتورين أهل بصيرةو حقّ لهم أيد صحاح و أرجل

2- يصيب به الرّامون عن قوس غيرهم فيا آخرا أسدى له الغىّ أول

3- كأنّ حسينا و البهاليل حوله لأسيافهم ما يختلى المتقبّل

4- و غاب نبي اللّه عنهم و فقده على الناس رزء ما هنالك مجلل

5- فلم أر مخذولا أجلّ مصيبةو أوجب منه نصرة حين يخذل «2»

6- فياربّ هل الّا بك

النصر يبتغى و يا ربّ هل الّا عليك المعوّل «3» 1- هان آيا هيچ كوردلى، نگران انديشه ى خويش هست؟ و هيچ روى از حق تافته اى پس از تبهكارى به سوى حق باز مى گردد.

2- تيراندازان، با كمان ديگرى (يزيد) به سوى او (امام حسين (ع)) تير مى اندازند. واى بر آن آخرى كه زمينه تبهكارى را اولى براى او فراهم آورد.

3- براى شمشيرهاى دشمن «حسين» و شيفتگان كوى او، به سبزه هاى درو شده ى دروگر مى ماندند.

4- پيغمبر از ميان آنان رفت و فقدان او، مصيبت دردناك و بزرگى براى مردم بود.

5- و من تنها مانده اى را كه سزاوارتر از او (حسين) به يارى در هنگام تنهايى باشد، نمى شناسم.

6- پروردگارا! آيا از جز تو مى توان يارى خواست؟ و تكيه گاهى غير از تو مى توان داشت؟

بخشى ديگر از هاشميات كه كميت براى فرزدق خواند و فرزدق از او خواست تا اشعارش را منتشر كند و گفت: «به خدا قسم كه تو از همه ى گذشتگان و بازماندگان شاعرترى.»

قصيده ى بائيه هاشميات:

1- طربت و ماشوقا إلى البيض أطرب و لا لعبا منّي و ذو الشيب يلعب؟!

2- و لم يلهنى دار و لا رسم منزل و لم يتطرّ بنى بنان مخضّب

______________________________

(1)- همان؛ ص 181.

(2)- همان؛ ص 181 و 182.

(3)- الغدير؛ ج 2، ص 195.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:80 3- و لا السّانحات البارحات عشيّةأمرّ سليم القرن أم مرّ أغضب

4- و لكن إلى أهل الفضايل و التّقى و خير بنى حوّاء و الخير يطلب

5- إلى النّفر البيض الّذين بحبّهم إلى اللّه فيما نابني أتقرّب 1- شادمانم اما اين شادى از شوق سپيد تنان نيست. به بازى نيز شائق نيستم. مگر پيرمرد سپيد مو هم به بازى مى نشيند؟

2- سرا و رسم

خانه اى مرا سرگرم نكرده، و انگشتان رنگ از حنا گرفته اى به شاديم ننشانده است. (شوق من به جهت خانه و نشانه ى منزل دلدار و سرانگشتان رنگين او نيست.)

3- اين شوق از پرندگان فرخنده و شومى كه صبح و شام به فرخندگى يا شومى بر من گذشته اند، نيز نيست.

4- وليكن من به صاحبان فضيلت و پارسايى و به بهترين مردم شائقم و خير خواستنى و همواره مطلوب است.

5- سپيد بختانى كه در هر خيرى كه به من رسد، به مهر آنان به خداوند تقرّب مى جويم. (من متوجه ى افراد تابناكم، افرادى كه علاقه به ايشان رستگارى است.)

6- بنى هاشم رهط النّبيّ فإنّني بهم و لهم أرضي مرارا و أغضب

7- خفضت لهم منّى جناحي مودّةإلى كنف عطفاه أهل و مرحب

8- و كنت لهم من هؤلاء و هؤلاءمحبّا على أنّي اذمّ و اغضب

9- و أرمي و أرمي بالعداوة أهلهاو إنّى لأوذى فيهم و اؤنّب

10- فإن هي لم تصلح لحيّ سواهم فإنّ ذوي القربى أحقّ و أوجب 6- اينان بنى هاشم و خاندان پيامبرند كه خشنودى و خشم من به آنان و براى آنان است.

7- در برابر ايشان فروتنم و از سر مهر پر و بال خود را به جانبى فرود آورده ام كه هر دو سوى آن شايستگى و مهربانى است كه اهلا و سهلاگو بود.

8- من دوستدار آنانم. هرچند مورد خشم و سرزنش اين و آن باشم.

9- دشمنان به من مى تازند و من نيز به آنان و اين منم كه در اين ميان به آزار و سرزنش گرفتارم.

10- اگر صلاحيّت خلافت را ديگرى جز آنان نداشتند. هر آينه خويشاوندان پيامبر (ص) به خلافت شايسته تر و بايسته تر بودند.

11- يقولون: لم يورث و

لو لا تراثه لقد شركت فيها بكيل و أرحب

12- و قالوا ترابيّ هواه و دينه بذلك ادعى فيهم و القب

13- الم ترني من حبّ آل محمّد (ص)اروح و أغدو خائفا اترقّب «1» 11- مى گويند پيغمبر ارث نگذاشت، اگر ارثى در كار نبود كه بايد قبيله هاى بكيل و ارحب و ... نيز در خلافت شريك باشند.

12- گويند او در عشق و انديشه اش علوى است و مرا به همين نام مى خوانند و مى نامند.

13- آيا نمى بينى كه به جهت دوستى خاندان پيامبر صبح و شام را به ترس مى گذرانم و هميشه مراقب احوال خويشم.

***______________________________

(1)- الغدير؛ ج 2، ص 184 و 185 و 191. ادب الطف؛ ج 1، ص 185 و 186.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:81 14- فمالى الا آل احمد شيعه و مالى الا مذهب الحق مذهب

15- باى كتاب ام بايه سنه ترى حبهم عارا على و تحسب

16- وجدنا لكم فى آل حم آيه تاولها منا تقى و معرب

17- على ان جرم ام بايه سيرت اعنف فى تفريطهم و اكذب

18- فطائفه قد اكفرتنى بحبهم و طائفه قالت مسيئى و مذهب 14- شيعه اى جز آل احمد و مذهبى جز مذهب شيعه سراغ ندارم.

15- بديهى است در هيچ كتاب و در هيچ آيه اى محبّت آنان مايه ننگ نبود.

16- با آنكه برخلاف انتظار مخالفان آيه درباره اهل بيت ديده ايم كه پارسايان از ما آن را درباره ى خاندان پيامبر تاويل كرده اند.

17- اينك به چه گناهى مرا زبون مى سازيد كه چرا از آن ستايش كرده ام و چرا مرا بدين سبب تكذيب مى نماييد.

18- مگر نمى بينى كه صبح و شام از دشمنان اهل بيت خائفم چنانچه عده اى مرا بر اثر محبت آنان تكفير مى نمايند و گروهى مرا بدكار و تبهكار مى دانند.

چند بيت از قصيده ميميه هاشميات:

1- من لقلب متيم مستهام غير ما صبوة و لا أحلام

2- و قتيل بالطف غودر منه بين غوغاء أمة و طغام

3- فبهم صرت للبعيد ابن عمّ و اتّهمت القريب اىّ اتّهام

4- مبديا صفحنى على الموقوف المعلم باللّه قوتى و اعتصام «1» 1- دل سرگشته و حيرت زده را چيزى جز عشق و آرزو نيست.

2- كشته ى نينوا كه گرفتار پيمان شكنى و خيانت مردم فرومايه و پست نهاد شد؛ و وقتى كه مى خواست با مردم صحبت كند، آن عهدشكنان فريبكار، با هياهو مانع شنيدن صحبت هاى ايشان شدند.

3- به دوستى آنان (خاندان پيامبر (ص)) با بيگانگان، خويشاوند و پسر عم شدم و از نزديكانى كه هرچه بيشتر آنها را متهم مى دانستم دورى گزيدم.

4- به جايگاه شناخته شده اى روى آورده ام كه توان و تمسّكم به خداوند است.

***

5- على أمير المؤمنين و حقّه من اللّه مفروض على كلّ مسلم

6- و انّ رسول اللّه أوصى بحقّه و أشركه فى كلّ حقّ مقسّم

7- و زوّجه صدّيقة لم يكن لهامعادلة غير البتولة مريم

8- و ردّم أبواب الذين بنى لهم بيوتا سوى أبوابه لم يردّم

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 1، ص 190 و 191.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:82 9- و أوجب يوما بالغدير ولايةعلى كلّ برّ من فصيح و أعجم «1» 5- على سرور مؤمنان است و حقّ وى از جانب خدا بر هر مسلمانى واجب است.

6- به راستى كه رسول خدا در حقّ وى سفارش فرمود و او را در هر حقّى كه قسمت مى شد، شريك كرد.

7- و صديقه را كه همانندى جز مريم بتول نداشت به ازدواج او درآورد.

8- و همه ى درها را به مسجد بست الّا در خانه ى او را كه به مسجد گشوده مى شد.

9- و در روز غدير، ولايت

او را بر هر نيكوكارى از عرب و غيرعرب واجب فرمود.

***

أضحكنى الدّهر و أبكانى و الدّهر ذو صرف و ألوان

لتسعة بالطفّ قد غودرواصاروا جميعا رهن أكفان روزگار مرا به خنده انداخت و گرياند كه روزگار اين دگرگونيها و گونه گونيها دارد.

گريه ام براى آن نه نفرى است كه در نينوا گرفتار آمدند. و همگان گروگان كفن ها شدند.

***

و ستّة لا يتجارى بهم بنو عقيل خير فرسان

ثمّ علىّ الخير مولاهم ذكرهم ميّح أخرانى و ياد شش تن فرزندان عقيل كه بهترين سواركار بودند و دشمن، آنها را پناه نداد و نيز ذكر على آن نيكمردى كه سرور آنها بود، اندوه مرا برمى انگيزد.

***

متى يقوم الحقّ فيكم متى يقوم مهدييكم الثانى؟؟!! كى حق در ميان شما به پا مى خيزد؟ و مهدى شما كى قيام مى كند؟

______________________________

(1)- الغدير؛ ج 2، ص 195.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:83

جعفر بن عفّان طائى

ابو عبد اللّه جعفر بن عفّان طائى، از راويان و شاعران شيعه كوفه كه معاصر با امام جعفر صادق (ع) بود.

وى در مرثيه ى حسين (ع) اشعارى سروده و روزى آن را در حضور امام جعفر صادق (ع) خواند. امام (ع) سخت گريست و فرمود: «اى جعفر به خدا سوگند فرشتگان مقرّب خداوند در اينجا حضور يافتند تا سروده ات را بشنوند و با ما بگريند. خداوند تعالى در اين ساعت بهشت را بر تو واجب ساخت و تو را آمرزيد.»

جعفر با سيّد حميرى هم عصر بوده و با او محاوراتى داشته است. وى به سال 150 ه. ق. وفات يافت. «1»

-*-

1- ليبك على الإسلام من كان باكيافقد ضيعت أحكامه و استحلّت

2- غداة حسين للدماح دريئةو قد نهلت منه السيوف و علّت

3- و غذدر في الصحراء لحما مبدداعليه عناف الطير بانت و

ظلت

4- فما نصرته امة السّوء إذ دعالقد طاشت الإحلام منها و ظلت

5- ألا بل محوا أنوارهم بأكفهم فلا سلمت تلك الاكف و شلت «2»

6- و ناداهم جهدا بحقّ محمّدفإن ابنه من نفسه حيث حلت

7- فما حفظوا قرب الرّسول و لا رعواو زلت بهم أقدامهم و استزلت

8- أذاقته حرّ القتل امة جدّه هفت نعلها في كربلاء و زلت

9- كما فجعت بنت الرّسول بنسلهاو كانوا كماة الحرب حين استقلت 1- بگذار هر گريه كننده اى بر اسلام بگريد. زيرا احكام و قوانين آن تباه شده و آن را مباح شمرده اند.

2- بامداد كه شد حسين (ع) بر خاك افتاده بود درحالى كه آماج و نشانه تير واقع شده بود و شمشيرها از او سير شده بودند (بدنش به وسيله شمشيرها پاره پاره شده بود)

3- جسمش پراكنده و پريشان در صحرا رها شد و تنها پرندگان آسمان بر آن سايه مى افكندند.

4- امت بد هنگامى كه او را دعوت كردند، يارى اش نكردند و روياى همراهى مردم كوفه به هدف نرسيد.

5- با دست هاى خود به خاموش كردن نور آنها پرداختند. اميدوارم آن دستها سالم نماند و فلج شود.

6- او آنها را با تمام تلاش به حق محمد (ص) فرامى خواند و اين كه پسر اوست و از نفس او مى باشد.

7- اما آنان نزديكى او به پيامبر را لحاظ نكردند و در مقابل او قدم هايش لغزيد (با او جنگيدند) 8- امت جدّش او را كشتند و سپس لغزيدند و دچار آشفتگى و ضعف روحى شدند.

9- همچنان كه دختر رسول خدا را دچار فاجعه كردند و هنگامى كه تنها شد عليه نسل او آهنگ جنگ نمودند.

______________________________

(1)- اعيان الشيعه؛ ج 4، ص 128. ادب الطف؛ ج 1، ص 193.

(2)- ادب الطف؛ ج 1، ص 192.

دانشنامه ى شعر

عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:84

سيّد اسماعيل حميرى

ابو هاشم (ابو عامر) اسماعيل بن محمّد بن يزيد بن ربيعه ى حميرى معروف به سيّد در سال 105 هجرى در عمّان متولد شد. پدران وى يمنى بودند كه در شام سكونت داشتند و «سيد» جزو نام او بوده و هاشمى نبوده است. وى مشهورترين شاعر شيعه و مدافع مذهب و زبان گوياى اين طايفه بود. طبعش به قدرى روان و شعرش به حدى فراوان بود كه تاكنون كسى موفق به تدوين ديوان جامع و ضبط همه ى اشعار او نشده است. تنها 2300 قصيده از هاشميات او را جمع آورده اند. جدّش يزيد بن زياد معروف به «ابن مفرّغ» (م 69 ه.) نيز شاعرى بزرگ بود. او از جوانى به تشيّع گرائيد بر خلاف والدينش كه از خوارج و اباضى مذهب بودند و امام على (ع) را سبّ مى كردند او طبع خدادادى اش را در سرودن مدايح اهل بيت به كار انداخت.

والدينش قصد كشتنش را داشتند كه او به عقبة بن سلم بن مهنّا امير شيعى بصره پناه برد و تا مرگ پدر در خانه ى او به سر برد. در زمان سقوط دولت اموى، مذهب تشيع در بصره و اهواز رونق پيدا كرد و حاكم بصره نيز شيعيان را حمايت مى كرد. سيد اسماعيل ابتدا كيسانى «1» بود او روزگار سه امام (امام باقر (ع)، امام صادق (ع) و امام موسى كاظم (ع) و ده خليفه (هشام بن عبد الملك، وليد بن يزيد، يزيد بن وليد، ابراهيم بن وليد و مروان حمار از امويان، سفّاح، منصور دوانقى، مهدى، هادى و هارون الرّشيد از عباسيان) را درك كرد. وقتى سفّاح به خلافت رسيد او رسما به

دربار عباسيان پيوست و شاعر مدّاح آن خاندان گرديد. (132 ق)

ظاهرا بعد از عيادتى كه امام صادق (ع) در كوفه از او نمود و بعضى صفات ملكوتى آن حضرت بر وى تجلّى نمود از مذهب كيسانى دست برداشت و به مذهب جعفرى گرائيد و از آن پس تا پايان عمر مؤمن و مدافع آن مذهب باقى ماند. مقامش در تشيّع به جايى رسيد كه امام صادق (ع) اشعارش را مى شنيد و سه بار بر او رحمت مى فرستاد و او را «سيّد الشعراء» خواند.

او از قرآن و حديث و فقه و تاريخ اسلام و سيره رسول اللّه و على (ع) و ساير ائمه اطهار (ع) به خوبى مطّلع بود و تقريبا همه ى احاديثى را كه در مناقب على (ع) و نكوهش مخالفان او وارد شده را در اشعار خود گنجانده است. در شعر دلائل خلافت و ولايت على (ع) و اثبات عقايد شيعه و ابطال اقاويل مخالفان و مثالب غاصبان حقوق اهل بيت را با زبانى تند و گزنده آميخته و با تولّى و تبرّى صريح بيان كرده است. 23 غديريه دارد كه علامه امينى اشعارى از آنها را در الغدير آورده است و هاشميات سيّد و مراثى او براى شهيدان طف پيوسته منبع الهام شاعران شيعى بوده است.

ديوان اشعارش به صورت جامع به چاپ نرسيده است. اگرچه نسخه ى خطى آن در يكى از كتابخانه هاى يمن و نسخه ى ديگرى در «مكتبة طاهريه» دمشق محفوظ است.

وفات او به سال 179 هجرى در بغداد در محله ى «رميله» در حالى كه 74 سال سن داشت اتفاق افتاد و به امر هارون الرّشيد از جنازه ى او تجليل و تشييع به عمل آمد.

اكنون قبرش در محله ى شيعه نشين كرخ بغداد در جنيته (باغچه) جنب قطيع الربيع واقع است. «2»

***______________________________

(1)- كيسانى: بعد از شهادت امام حسين (ع) محمّد بن حنيفه پسر امام على (ع) را امام مى دانند.

(2)- الذريعه؛ ج 1، ص 268. روضات الجنات؛ ص 29. الفصول المختاره؛ ص 93. الغدير؛ ج 2، ص 213- 231 و 248. لسان الميزان؛ ج 1، ص 436.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:85 1- إلى أهل بيت ما لمن كان مؤمنامن الناس عنهم فى الولاية مذهب

2- و كم من شقيق لامنى فى هواهم و عاذلة هبّت بليل تؤنّب

3- فقلت: دعينى لن احبّر مدحةلغيرهم ما حجّ للّه أركب

4- أتنهيننى عن حبّ آل محمد؟!و حبّهم ممّا به أتقرّب

5- و حبّهم مثل الصّلاة و إنّه على الناس من بعد الصّلاة لأوجب «1» 1- به خاندانى دل بسته ام كه مؤمنين از مردم را در ولايت از آنان گريز نيست.

2- بسا برادرى كه مرا در عشق اين خاندان، ملامت كرده است و مادر نكوهش گرم، نيز هر شب به سرزنشم مى نشيند.

3- گفتم: مرا رها كنيد تا آنگاه كه حاجيان راهى خانه ى خدايند، سخن را به ستايش ديگرى جز اين خاندان نمى آرايم.

4- مرا از مهر خاندان محمد (ص) باز مى داريد؟ حال آنكه محبّت آنان وسيله ى تقرّب من است.

5- دوستى آنها چون نماز است و به راستى كه اين دوستى پس از نماز، از همه چيز واجب تر است.

***

1- أمرر على جدث الحسين و قل لأعظمه الزكيّه

2- يا أعظما لازلت من و طفاء «2» ساكبة رويه

3- ما لذّ عيش بعدرضّك «3» بالجياد الاعوجيه «4»

4- قبر تضمن طيّباآباؤه خير البريه

5- آباؤه أهل الرياسة و الخلافة و الوصيه 1- بر قبر ابا عبد اللّه الحسين (ع) بگذر و به

استخوانهاى پاك او بگو:

2- اى استخوانهايى كه هنوز تروتازه و شاداب هستيد، پيوسته باران رحمت بر شما روان و ريزان باد!

3- بعد از اينكه اسبهاى اصيل، شما (استخوانها) را از هم پاشيدند و له كردند، ديگر زندگى لذّتى ندارد.

4- قبرى كه بدن طيّب و پاكى را دربر دارد كه پدران او نيز بسيار نيكوكار بودند.

5- اجداد او همگى صاحب رياست و خلافت و وصايت بودند.

6- و الخير و الشيم المهذبةالمطيّبة الرضيه

7- فإذا مررت بقبره فأطل به وقف المطيّه

8- وابك المطهر للمطهّرو المطهرة الزكيّه

9- كبكاء معولة غدت يوما بواحدها المنيه

10- و العن صدى عمر بن سعدو الملمّع بالنقيه

11- شمر بن جوشن الذى طاحت به نفس شقيه 6- نيكوكار مهذب و پاكيزه و مورد رضايت بودند.

______________________________

(1)- الغدير؛ ج 2، ص 233.

(2)- طفاء: ابر پيوسته ريزان.

(3)- رضك: كوبيده و خرد شدن.

(4)- جياد الاعوجيه: نوعى از اسبان كه در پاى آنها كجى و انحراف وجود دارد.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:86

7- هنگامى كه به قبر حسين (ع) بگذرى مانند شتر زانو بزن و درنگ كن. (مركب خود را براى مدّتى نگه دار!) دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ج 1 86 سيد اسماعيل حميرى ..... ص : 84

و گريه كن بر اين پاك نهادى كه فرزند پاك مرد و پاك زنى پيراسته است. (به خاطر پدر و مادر مقدس و مطهر او نيز اشك بريز)

9- آن چنان گريه كن كه زنى بر مرگ يكتا فرزندش شيون مى كند.

10 و 11- سپس به عمر بن سعد و شمر بن ذى الجوشن آن دو شقى لعنت بفرست.

12- جعلوا ابن بنت نبيهم غرضا كما ترمى الدريّه

13- لم يدعهم لقتاله إلا الجعالة و العطيّه

14- لما دعوه لكى تحكم فيه أولاد البغيه

15- أولاد أخبث من

مشى مرحا و أخبثهم سجيه «1» 12- پسر دختر پيامبرشان را كشتند به گونه اى كه گويا تيرى به سوى هدف پرتاب كنند. (او را هدف تير قرار دادند).

13- و هيچ چيزى جز رشوه آنها را به كشتن او دعوت نكرد.

14- آنان اين كار را انجام دادند و او را شهيد كردند براى اينكه اولاد ستم و بغى حكومت كنند.

15- اولاد خبيث ترين و پست ترين افرادى كه ممكن است وجود داشته باشد.

***

إنى لأكره أن أطيل بمجلس لا ذكر فيه لآل بيت محمد

لا ذكر فيه لأحمد و وصيه و بنيه ذلك مجلس قصف ردى

إن الذى ينساهم فى مجلس حتى يفارقه لغير مسدد «2» سيد حميرى هنگامى كه در شهر بصره در مجلس نشسته بود و سخن از زراعت و نخلستان و ... به ميان مى آمد، با غضب بلند مى شد و مجلس را ترك مى كرد. وقتى علت را از او مى پرسيدند مى گفت: دوست ندارم در مجلسى كه در آن ذكر اهل بيت نباشد بنشينم.

*** در مدح اهل بيت رسول اللّه (ص) قصيده اى سروده كه «اربلى» در «كشف الغمه» مى گويد: «اين سروده از آيين راست و درست او ما را آگاه مى كند.»:

1- على آل الرّسول و أقربيه سلام كلّما سجع الحمام

2- أليسوا في السمآءهم نجوم؟و هم أعلام عزّ لا يرام

3- فيا من قد تحيّر في ضلال أمير المؤمنين هو الإمام

4- رسول اللّه يوم (غدير خمّ)أناف به و قد حضر الأنام

5- و ثانى أمره الحسن المرجّى له بيت المشاعر و المقام 1- تا كبوتران آواز مى خوانند، بر پيامبر (ص) و دودمان او درود باد!

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 1، ص 198.

(2)- همان؛ ص 200.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:87

2- آيا آنان ستارگان آسمان و اعلام جاويدان عزّت نيستند؟

3- اى سرگشته

در گمراهى! امير المؤمنين على (ع) امام است.

4- پيامبر خدا (ص) در روز غدير خم و در حضور خلق، امامتش را اعلام فرمود.

5- و دومين پيشواى امر ولايت حسن (ع)، آن مايه ى اميدى است كه خانه ى خدا و مشاعر و مقام از آن اوست.

6- و ثالثه الحسين فليس يخفى سنا بدر إذا أختلط الظلام

7- و رابعهم علىّ ذو المساعى به للدين و الدنيا قوام

8- و خامسهم محمّد ارتضاه له في المأثرات إذن مقام

9- و جعفر سادس النجباء بدرببهجته زها البدر التمام

10- و موسى سابع و له مقام تقاصر عن أدانيه الكرام 6- و سومين پيشوا، حسين است كه هرچند تاريكى ها بهم آميزند، نور ماه وجودش پنهان نمى ماند.

7- و امام چهارم على است. آن پيشواى راه حق و كوشايى كه قوام دين و دنيا به اوست.

8- و امام پنجم امام محمد باقر (ع) است. آنكه خدا از او خشنود و در كارهاى نيك صاحب مقام است.

9- و جعفر (ع) ششمين امام اين خاندان نجيب است و چون ماه كاملى است كه درخشش تمامى آسمان به نور اوست.

10- و موسى (ع) امام هفتم است و او را مقامى است كه بزرگواران روزگار را توانايى نزديك شدن به آن نيست.

11- علىّ ثامن و القبر منه بأرض الطوس إن قحطوا رهام

12- و تاسعهم طريد بني البغايامحمّد الزكيّ له حسام

13- و عاشرهم عليّ و هو حصن يحنّ لفقده البلد الحرام

14- و حادى العشر مصباح المعالى منير الضوء ألحسن الهمام

15- و ثانى العشر حان له القيام محمّد الزكيّ به اعتصام

16- أولئك في الجنان بهم مساغي و جيرتي الخوامس و السّلام «1» 11- على (ع) هشتمين امامى است كه قبر او در سرزمين طوس خواهد بود.

12- محمد زكى (ع) آن مرد

صاحب شمشير، اما مطرود ستم زادگان، امام نهم است.

13- على (ع) آن دژ محكمى كه بلد حرام (مكه) از فقدانش مى نالد، امام دهم است.

14- و حسن (ع) امام همام يازدهم، وجودى نوربخش و چراغ راه قله هاى اوج كمال است.

15- محمد (عج) زكى، آن صاحب زمان، قائم و پناهگاه خلق، دوازدهمين پيشواست.

16- اينان مايه ى آسايش من در بهشتند و من در زير سايه ى پنج تنم، «و السّلام».

***

و إذا الزّجال توسّلوا بوسيله فوسيلتي حبّي لآل محمّد «2» در آن زمان كه مردمان هريك به وسيله اى متوسل مى شوند، من به محبّت آل محمّد (ص) توسّل مى جويم.

***______________________________

(1)- الغدير؛ ج 2، ص 252.

(2)- ادب الطف؛ ج 1، ص 200.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:88

اشعار زير منسوب به سيد حميرى است كه قاضى نور اللّه شوشترى در كتاب خود آورده است:

پيش آور آن مى طرب انگيز جانفزابرهم شكن مرا و رنج و زهد زاويه

نوشين مئى كه تشنگى من برد مدام از شيعيان به خون يزيد معويه

ساير شود ز فعل وى اجرام ثابته زنده شود به بوى وى اجسام باليه «1»

______________________________

(1)- مجالس المؤمنين؛ ج 2، ص 505.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:89

منصور نمرى

منصور بن سلمة بن زبرقان از طايفه ى نمر بن قاسط نزارى بود. كنيه ى او ابو الفضل الشاعر الجرزى البغدادى بود. وى از خواصّ بارگاه هارون الرّشيد بوده ولى در باطن به اهل بيت (ع) عشق مى ورزيد. او از ديگر شاعران عزادار حسين (ع) در اين عصر است، و باوجود قرابت با هارون الرّشيد شيفته ى اهل بيت پيامبر (ص) است.

در كتاب «نسمة السحر بذكر من تشيع و شعر» از گروهى از علماى زيديه نقل شده است: او شيعه بوده است و در مدح هارون الرّشيد از باب

توريه به على (ع) نظر داشته و اشاره به حديث مشهور «أما ترضى تكون منّى بمنزلة هارون من موسى «1»» كرده است.

او در مدح خلافت و خلفاء نيز تقيّه مى كرده است و تلويحا به خلفاى بر حقّ الهى و اهل بيت نظر داشته است. وقتى شعر معروف او در رثاى حسين (ع) به گوش هارون رسيد «2» دستور به قطع زبان و قتل او را به يكى از كارگزارانش به نام «ابو عصمة» داد. هنگامى كه ابو عصمة به دروازه ى شهر «رقه» رسيد مشاهده كرد كه منصور نمرى از دنيا رفته و جنازه ى او به سمت گورستان حركت داده مى شود.

منصور نمرى حكومت عبّاسيان را استمرار حاكميت بنى اميه مى شمارد و انتقام از اينها را انتقام از آنها مى داند چراكه موضعگيرى هر دو حكومت در برابر خاندان پيامبر (ص) يكسان است.

منصور نمرى به سال 190 ه. ق. درگذشت. «3»

-*-

1- و قد شرقت رماح بنى زيادبريّ من دماء بني الرسول

2- برئنا يا رسول اللّه ممن أصابك بالأذاة و بالذحول

3- ألا يا ليتني وصلت يمينى هناك بقائم السيف الصقيل

4- فجدت على السيوف بحرّ وجهى و لم أخذل بنيك مع الخذول «4» 1- نيزه هاى بنى زياد آنقدر از خون فرزندان رسول خدا (ص) نوشيدند كه گلوى آنها گرفت.

2- اى رسول خدا، من از تمام كسانى كه تو را آزردند و به كين و دشمنى تو برخاستند، بيزارم و از آنان تبرّى مى جويم.

3- اى كاش من در آنجا بودم و (در يارى تو) شمشير برّان به دست مى گرفتم.

4- و با چهره اى گشاده خود را سپر شمشيرها قرار مى دادم و هرگز مانند ديگر مردم نمى شدم و نمى گذاشتم كه فرزندان تو را خوار كنند.

***

1- متّى يشفيك دمعك

من همول و يبرد ما بقلبك من غليل؟!

2- ألا يا ربّ ذى حزن تعايابصبر فاستراح الى العويل

______________________________

(1)- صحيح مسلم؛ ج 7، ص 120. الصواعق المحرقه؛ ص 121. تسمه السحر بذكر من تشيع و شعر؛ ج 3، ص 231.

(2)- شعر معروف او با مطلع

" شاء من النّاس راتع هامل يعّللون النفوس بالباطل" ادب الطف؛ ج 1، ص 208.

(3)- همان؛ ص 212.

(4)- همان؛ ص 210 و 211.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:90 3- قتيل ما قتيل بنى زيادألا بأبى و أمّى من قتيل «1» 1- گريه ى تو بر غم و رنج كربلا شفاگر توست و قلب رنجيده ات را تسكين مى دهد.

2- پروردگارا! كسى كه حزن دارد به وسيله ى شيون و گريه بر امام حسين (ع) صبر پيشه مى كند.

3- هيچ كشته اى به پاى كشتگان كربلا نمى رسد، پدر و مادرم فداى شهيدان كربلا باد!

***

1- شاء من الناس راتع هامل يعللون النفوس بالباطل

2- تقتل ذريّة النبى و يرجون جنان الخلود للقاتل

3- ويلك يا قاتل الحسين لقدبؤت بحمل ينوء بالحامل

4- أىّ حباء حبوت أحمد فى حفرته من حرارة الثاكل

5- بأىّ وجه تلقى النبى و قددخلت فى قتله مع الداخل 1- در ميان اين مردم كسانى بودند كه نفوس مردم را به باطل دعوت مى كردند.

2- اينان ذرّيه ى پيامبر (ص) را كشتند به اميد اينكه به بهشت جاويدان برسند!

3- واى بر تو اى قاتل حسين! چه گناه عظيمى را حمل كردى؟!

4- اين چه نيكى به رسول اللّه (ص) در قبرش بود كه او را به عزا نشاندى؟!

5- تو چگونه در روز قيامت مى توانى با رسول اللّه روبرو شوى در حالى كه اين چنين او را به شهادت رساندى؟

6- هلّم فاطلب غدا شفاعته أو لافرد حوضه مع الناهل

7- نفسي فداء الحسين حين

غداالى المنايا غدوّ لا قافل

8- أعاذلي إنني أحبّ بني أحمد فالترب فى فم العاذل

9- قد دنت ما دينكم عليه فمارجعت من دينكم إلى طائل

10- جفوتم عترة النبي و ما الجافي لآل النبي كالواصل «2» 6- تو كارى كردى كه در روز قيامت به جاى طلب شفاعت از او، تشنه بر حوض كوثر وارد مى شوى؟

7- جانم فداى حسينى باد كه بامدادان به سوى اهدافش حركت كرد.

8- مرا سرزنش كنيد من فرزندان رسول خدا را دوست دارم و خاك در دهان هر سرزنش كننده اى!

9- من از دينى كه شما مى گوييد به سوى دين حقيقى فرزندان رسول خدا (ص) برمى گردم.

10- زيرا كه شما به عترت پيامبر (ص) جفا كرديد و اين جفا كردنها ادامه دارد همانطور كه بنى اميه جفا كردند شما نيز جفاكاريد. (خطاب به بنى عبّاس)

______________________________

(1)- همان؛ ص 209.

(2)- همان؛ ص 208.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:91

امام شافعى

محمّد بن ادريس بن عباس شافعى قرشى، به سال 150 ه. ق. در غزّه يا عسقلان و يا يمن متولد شده و در مكّه و مدينه زندگى كرده و درس خوانده است.

او يكى از ائمه مذاهب اربعه ى فقه اهل سنت است كه فقه او از ديگر مذاهب اهل سنت به فقه اماميه نزديك تر است و حبّ او به اهل بيت رسالت از آنها آشكارتر است.

وجه تسميه ى او به شافعى آن است كه وى از فرزندزادگان شافع، نتيجه ى هاشم (جدّ پيامبر اكرم) بوده است. شافعى به تصريح خود در ناحيه ى غزه و در همان روزى كه امام ابو حنيفه از دنيا رفت متولد شد. بعدها اهل سنّت چون ياقوت حموى چنين تعبير كرده اند كه چون امامى از دست رفت، به جاى او امامى

ديگر از مادر زاده شد. «1» در شعر خاقانى شروانى نيز چنين انعكاسى يافته است:

«اول شب، حنيفه درگذشت شافعى، آخر شب، از مادر بزاد» شافعى در كودكى پدر خود را از دست داد. مادرش كه از قبيله ى ازد بود او را در مكّه براى خواندن قرآن و آموختن خط به مكتب سپرد. شافعى پس از فراغ از مكتب، براى فراگيرى شعر و لغت نزد قبيله ى هذيل رفت و چون به مكه باز آمد، از سفيان بن عينيه و مسلم بن خالد زنجى، حديث و فقه آموخت و سپس براى بهره گيرى از مالك بن انس به مدينه رفت پس از آن به يمن رفت و در آنجا با علويان مأنوس شد و علويان در آن زمان بر ضد عباسيان به فعاليت سياسى و تبليغ دينى مشغول بودند.

همين امر باعث شد كه او نيز با گروهى از طرفداران آل على (ع) از سوى والى يمن دستگير شده و به بغداد اعزام شود. هارون الرّشيد او را به پايمردى محمّد بن حسن شيبانى شاگرد ابو حنيفه، عفو كرد و بدين گونه شافعى از طريق او با مذهب ابو حنيفه آشنايى يافت و فقه را از او به روش عراقيان بياموخت و بدين ترتيب هر دو مذهب فقهى، اهل حديث (مالك بن انس) و اهل رأى (ابو حنيفه) در او جمع شد. پس از آن در سالهاى 188 و 195 هجرى مسافرتهايى به مصر داشت و در آن جا از محضر سيّده نفيسه (م 208 ه.) از بانوان دانشمند سلاله ى اهل بيت بهره هاى شايان برد و به احتمال قوى تحت تأثير علمى و قداست همين بانو كه نفوذ فوق العاده اى در مصر داشت، در

مكتب فقهى پيشين خود كه جمع بين اهل حديث و اهل رأى بود، تصرّفاتى كرد و قواعدى به وجود آورد و در نهايت به تأسيس مذهب تازه اى در فقه اهل سنّت به نام مذهب شافعى منجر شد كه كثيرى از اهل سنّت مخصوصا در نواحى غربى ايران از مذهب او تبعيت مى كنند.

البته ربط شافعى و حبّ او به اهل بيت فقط از رهگذر اخذ حديث از سيّده نفيسه نبود بلكه از كودكى وى به جهت تعلّقات هاشمى و مخصوصا از اوان جوانى كه مدّتى در يمن به نفع علويان فعاليّت سياسى كرده بود، سابقه داشت. احساسات متشيعانه ى شافعى در يمن و ارادت وى به اهل بيت رسالت، در ديوان اشعار او نمايان است.

او ارادت خاص به خاندان رسالت داشت. شيخ عطار مى نويسد: «يك روز شافعى در بين درس، دوبار برخاست و نشست.

گفتند اين چه حالت است؟ گفت: علوى زاده اى بر در بازى مى كند. هربار كه او در برابر من مى آيد، حرمت او را است كه برخيزم كه روا نبود فرزند رسول فراز آيد و برنخيزم. «2»»

______________________________

(1)- معجم الادبا؛ ج 6، ص 367.

(2)- تذكرة الاوليا؛ ص 139.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:92

و يا زمانى كه هارون الرّشيد او را احضار كرد تا فتواى او را در باب طلاق زبيده بشنود، شافعى گفت: حاجت تراست به من؟ يا من را به تو؟ هارون گفت: مرا به تو. شافعى گفت: پس از تخت فرود آى! «1»

شافعى تأليفات بسيار دارد از جمله «كتاب الامم» در فقه در هفت مجلد، «المسند» در حديث، «احكام القرآن السنن»، «الرسالة» در اصول فقه، «اختلاف الحديث»، «فضايل قريش»، «القاضى»، «المواريث» و «ديوان اشعار».

شافعى در روز جمعه و

در ماه رجب سال 204 هجرى در فسطاط مصر درگذشت. «2»

-*- او اشعار بسيارى در مدح اهل بيت (ع) و حضرت سيّد الشّهداء دارد كه بسيار مشهور است. ابياتى از ديوان او را انتخاب كرده و مى آوريم:

1- يا آل بيت رسول اللّه حبّكموافرض من اللّه فى القرآن انزله «3»

2- يكفيكم من عظيم الذكر انكموامن لم يصلّ عليكم لا صلاة له «4» 1- اى خاندان پيامبر! محبت شما دستورى است كه از طرف خداوند در قرآن نازل شده است.

2- شما را همين افتخار كفايت مى كند كه اگر كسى در نماز بر شما درود نفرستد، نمازش درست نيست.

*** حبّ شافعى نسبت به اهل بيت در همان دوره ى حيات خود او به حدى بوده است كه جمعى او را «رافضى» (شيعى) گمان كرده اند و او خود در مقام دفاع از موضع خويش گفته است:

1- يا راكبا قف بالمحصّب من منى و اهتف بساكن خيفها و الناهض

2- سحرا اذا فاض الحجيج إلى منى فيضا كملتطم الفرات الفائض

3- إن كان رفضا حبّ آل محمدفليشهد الثقلان انى رافضى «5» 1 و 2- اى آن كه بر سنگلاخ هاى منى روان شده اى! بامدادان آن گاه كه حاجيان مانند امواج خروشان درياى متلاطم فرات روان شدند، بر كسانى كه در خيف و ناهض نشسته اند، بانگ بزن و بگوى:

3- اگر دوستى خاندان محمد نشانه ى «رفض» (برگشتن از دين) است، پس بايد جن و انس گواهى دهند به اين كه من رافضى ام!

***

1- اذا فى مجلس ذكروا علياو سبطيه و فاطمة الزكيه

2- و قال تجاوزوا يا قوم عنه فهذا من حديث الرافضيه

3- برأت الى المهمين من اناس يرون الرفض حبّ الفاطميه

______________________________

(1)- همان؛ ص 135.

(2)- ادب الطف؛ ج 1، ص 215. معجم الادبا؛ ج 6،

ص 367 به بعد.

(3)- اشاره به آيه 23 سوره شورى: «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى». بگو: من از شما اجر رسالت جز اين نخواهم كه مودّت و محبّت مرا در حق خويشاوندانم منظور داريد.

(4)- ادب الطف؛ ج 1، ص 217. ديوان شافعى؛ ص 111.

(5)- ديوان شافعى؛ ص 85. ادب الطف؛ ج 1، ص 218.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:93 4- على آل الرسول صلاة ربى و لعنته لتلك الجاهليه «1» 1- هرگاه در مجلسى از على و دو فرزندش و فاطمه زهرا ياد كنم.

2- مى گويند كه: اى مردم! از اين فرد دورى كنيد، چون اين سخن ها، از اقوال رافضيان است.

3- من از دست مردمى كه محبّت فاطمه و فرزندان او را رفض مى نامند، به خداوند بزرگ پناه مى برم.

4- صلوات خداوند بر خاندان رسول خدا (ص) باد و لعنت او بر جاهلان به آن خاندان باد.

***

1- تزلزلت الدنيا لآل محمدو كادت لهم صمّ الجبال تذوب

2- و غارت نجوم و اقشعرّت كواكب و هتّك أستار و شقّ جيوب

3- يصلّى على المبعوث من آل هاشم و يغزى بنوه إنّ ذا لعجيب

4- لئن كان ذنبى حبّ آل محمدفذلك ذنب لست عنه أتوب «2» 1- دنيا بر آل محمد (ص) متزلزل شد، تا حدّى كه نزديك بود كوههاى خارا آب گردد.

2- ستارگان فرو مردند و كواكب بر خود لرزيدند و حجابها كنار رفته و گريبانها چاك شد.

3- بر پيامبر خدا درود مى فرستند و فرزندان او را غارت مى كنند. اين خيلى شگفت است.

4- اگر گناه من دوستى آل محمد (ص) است، گناهى است كه هرگز از آن توبه نخواهم كرد.

***______________________________

(1)- ديوان شافعى؛ ص 138. ادب الطف؛ ج 1، ص 219.

(2)-

همان؛ ص 214.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:94

فضل بن الحسن بن عبيد اللّه بن العبّاس (ع)

ابو الفضل العبّاس (ع) داراى دو فرزند به نامهاى عبيد اللّه و فضل بود. عبيد اللّه عالمى بزرگوار بود و نسل ابو الفضل از اوست.

عبيد اللّه داراى دو پسر به نامهاى عبد اللّه و حسن بود و نسل عبيد اللّه از پسرش حسن مى باشد. فرزندان حسن همگى داراى فضل و علم و ادب بودند. در ميان آنان فضل، زبانى فصيح داشت و بسيار شجاع بود «1».

-*- او در رثاى جدّ بزرگوارش ابو الفضل عبّاس (ع) چنين مرثيه خواند:

1- أحقّ الناس أن يبكى عليه فتى أبكى الحسين بكربلاء

2- اخوه و ابن والده علي أبو الفضل المضرّج بالدماء

3- و من واساه لا يثنيه شي ءفجادله على عطش بماء «2» 1- شايسته ترين فردى كه در عزاى او بايد گريست جوانمردى است كه حسين (ع) را در كربلا گرياند.

2- او برادرش و فرزند پدرش على (ع) يعنى ابو الفضل است كه در كربلا به خون آغشته گشت.

3- ابا الفضلى كه برادر را بر خود مقدم داشت، و با اينكه خود تشنه بود در راه او از آب گذشت.

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 1، ص 226.

(2)- همان؛ ص 223.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:95

ديك الجنّ

ابو محمّد عبد السّلام بن رغيان بن عبد السّلام بن حبيب كلبى، شاعر شيعى كه به سال 161 ه. ق. در «سلميّه «1»» به دنيا آمد. در وجه تسميه ى او به ديك الجن (خروس جن يا اجنّه) اختلاف نظر است. برخى مثل ثعالبى گفته اند: «شايد بدان جهت بوده كه لفظ «ديك الجن» را در شعر خويش آورده و از آن پس بدان نام او را خوانده اند. «2»» مصحّحين ديوان او گفته اند: «از آنجا كه او با قصيده اى خروس عمير بن جعفر

را كه به مناسبت مهمانى ذبح شده بود، رثا گفت از آن پس بدان نام مشهور شد. «3»»

زركلى رنگ سبز چشمان او را دليل خواندن او به اين نام مى داند «4». بهرحال ديك الجن در شاعرى قريحه اى سرشار داشت، به حدّى كه ابو تمّام طائى تحت تأثير او بود، و به گفته ى ابن رشيق: «در مسايل شعرى از ديك الجن شاعر شام در امثال سود بسيارى برده و از او پيروى كرده است و حتى بعضى مضامين را از او گرفته است «5».»

ديك الجن به خاندان پيامبر (ص) عشق مى ورزيد و قصايد بسيارى در مدح و رثاى آنان سرود. بيشتر مورّخان او را داراى گرايشات شعوبيگرى دانسته اند. برخى از قصايد او در مدح و يا رثاى اهل بيت پيامبر (ع) بسيار مشهور است. او در رثاى امام حسين (ع) چندين قصيده دارد.

سرانجام او در سن 74 يا 75 سالگى در سال 235 يا 236 هجرى در شهر «حمص» از دنيا رفت. «6»

-*-

1- يا عين لا للغضا و لا الكتب بكا الرّزايا سوى بكا الطّرب

2- جودي و جدي بملأ جفنك ثمّ احتفلى بالدّموع و انسكبى

3- يا عين في كربلا مقابر قدتركن قلبي مقابر الكرب

4- مقابر تحتها منابر من علم و حلم و منظر عجب

5- من البهاليل آل فاطمةاهل المعالي السادة النجب

6- كم شرقت منهم السيوف و كم روّيت الارض من دم سرب

7- نفسى فداء لكم و من لكم نفسي و امي و اسرتي و ابى «7» 1- 4- اى چشم با توجه به علم و حلمى كه در كربلا مدفون شده است، طورى گريه كن كه بتوانى حقّ آن را ادا كنى و تا مى توانى اشكها را جارى كن! زيرا در

كربلا قبرهايى است كه به ياد آن قبور، قبرهايى از درد و محنت در قلب من حفر مى شود.

5- از ريسمان الهى (خاندان فاطمه (س)) انسانهاى بسيار با كرامت و بزرگوارى آمدند،

______________________________

(1)- نزديك شهر حماة.

(2)- ثمار القلوب فى المضاف و المنسوب؛ ص 69.

(3)- مقدمه ى ديوان ديك الجن.

(4)- الاعلام زركلى؛ ج 4، ص 5.

(5)- العمدة الطالب؛ ج 2، ص 119.

(6)- اعيان الشيعه؛ ج 8، ص 12.

(7)- ادب الطف؛ ج 1، ص 284.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:96

6- كه با شمشيرهاى خود روشنگر راه انسانيت شده اند و خون آنان در زمين جوشش ايجاد كرد.

7- جان من و مادر و خانواده و پدرم فداى شما و تمامى كسانى كه در راه شما هستند، باد.

***

1- اين الحسين و قتلى من بني حسن و جعفر و عقيل غالهم عمر

2- قتلى يحنّ اليها البيت و الحجرشوقا و تبكيهم الآيات و السور

3- مات الحسين بأيد في مغائظهاطول عليه و في إشفاقها قصر

4- لما رأوا طرقات الصبر معرضةالى لقاء و لقيا رحمة صبروا 1- كجاست حسين (ع)؟ و فرزندان امام حسن (ع) و فرزندان جعفر (ع) و عقيل (ع) كجايند كه به دست عمر بن سعد به شهادت رسيدند؟

2- كسانى كه هر بيت و خانه اى بر آنها محزون است و آيات و سور الهى بر آنان مى گريند.

3- حسين (ع) به دست كسانى كشته شد كه خونخوارترين افراد بودند و دستشان به خون آغشته بود.

4- ياران امام حسين (ع) زمانى كه درهاى رحمت الهى را باز ديدند در كشته شدن صبر پيشه كردند.

5- قالوا لانفسهم يا حبذا نهل محمد و علي بعده صدر

6- ردوا هنيئا مرئيا آل فاطمةحوض الردى فارتضوا بالقتل و اصطبروا

7- الحوض حوضكم و الجد جدكم و عند ربكم

في خلقه غير

8- ابكيكم يا بني التقوى و أعولكم و اشرب الصبر و هو الصاب و الصبر «1» 5 و 6- با خود گفتند: مرحبا بر محمّد و على و فاطمه و خاندان آنان باد! و چون به شهادت حسين (ع) صبر پيشه كردند بر حوض شادمان وارد شدند.

7- اين حوض كوثر، حوض شما و اين جد، جدّ بزرگوار شماست و نزد پروردگارتان هيچ آفريده اى به پاى شما نمى رسد.

8- اى خاندان تقوا! من بر شما مى گريم و جام صبر را در مصيبت شما مى نوشم!

______________________________

(1)- همان؛ ص 283.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:97

خالد بن معدان طائى

از فضلاى تابعين اهل صلاح و درستكارى و در پيروى از امير المؤمنين على (ع) اهتمام داشته است. هنگامى كه «خرّيت بن راشد ناجى «1»» همراه قوم خود بنى ناجيه شورش كرد، امير المؤمنين على (ع) ابتدا زياد بن حفصه را به سركوبى آنها فرستادند و سپس معقل بن قيس را به اين كار مأموريت دادند. امام آن گاه به ابن عبّاس «2» چنين نوشتند: «امّا بعد؛ پس مردى كه با صلابت و دلاورى و معروف به شايستگى باشد، به فرماندهى دو هزار تن از اهل بصره بفرست تا به معقل بن قيس پيوندد و چون از بصره خارج شود امير و فرمانده ى ياران خود باشد تا به معقل برسد، وقتى به معقل رسيد او فرمانده ى هر دو گروه خواهد بود بايد كه از او بپذيرد و فرمانبردارى كند و مخالفتش ننمايند ...» ابن عبّاس براى اين مأموريت خالد بن معدان را برگزيد، و خالد طبق دستور عمل كرد.

خالد بن معدان از بعضى صحابه همچون ابن عبّاس و زاذان و معاذ بن جبل روايت كرده است

«3».

-*- گفته اند كه خالد هنگام ورود اسيران اهل بيت (ع) و سرهاى مطهّر شهيدان به شام اين ابيات را در رثاى شهدا سروده است:

جاؤوا برأسك يابن بنت محمّدمترّ ملا بدمائه ترميلا

و كأنّما بك يابن بنت محمّدقتلوا جهارا عامدين رسولا

قتلوك عطشانا و لما يرقبوافى قتلك التنزيل و التأويلا

و يكبّرون بأن قتلت و انّماقتلوا بك التكبير و التهليلا «4» اى پسر دختر پيامبر (ص) سرت را غرق در خون آوردند. گويى با كشتن تو، آنان آشكارا پيامبرت را كشته اند.

تو را تشنه كشتند و در قتل تو پروايى از قرآن و از تنزيل و تأويل نداشتند.

آنان كه تو را كشته اند، براى كشتنت تكبير مى گويند، حقيقت اين است كه با قتل تو تكبير- اللّه اكبر- و تهليل- لا اله الّا اللّه- را كشته اند.

______________________________

(1)- از خوارج بود.

(2)- عبد اللّه بن عباس، پسر عموى حضرت على (ع) در آن زمان ولايت بصره داشت.

(3)- ادب الطف؛ ج 1، ص 289.

(4)- همان؛ ص 288.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:98

دِعبل خُزاعى

اشاره

زندگى پرفرازونشيب دعبل در دوران خلافت ننگين و ظالمانه ى نه تن از خلفاى جورپيشه عبّاسى (منصور، مهدى، هادى، هارون، امين، مأمون، معتصم، واثق و متوكّل) سپرى شد.

در اين دوره نزديك به يك قرن، چهار امام از ائمه معصوم شيعه (امام صادق، امام كاظم، امام رضا و امام جواد (ع)) پس از آزار و شكنجه و تبعيد و حبس هاى طولانى به شهادت رسيدند.

هم چنين در اين برهه از تاريخ اسلام، خلفاى ستمگر عباسى علاوه بر شهادت امامان معصوم (ع) به قصد محو آثار اسلام و مكتب تشيّع دست به هر جنايتى زدند و قيام هاى شيعى را در برابر خلافت ضدّ دينى خود سركوب كردند و سران آنان

را از بين بردند.

اختلاف و نزاع بين امرا و فرزندان خلفا بر سر قدرت از ديگر مسائل دوره زندگى دعبل بود مانند درگيرى و جنگ محمّد امين و عبد اللّه مأمون بر سر تصاحب خلافت غاصبانه پدرشان هارون الرّشيد.

قيامهاى غير شيعى چون قيام بابك خرّمدين در آذربايجان، افشين در نيشابور و مازيار در طبرستان در مبارزه با قدرت حاكم و ستم گستر بنى عبّاس از ديگر قضاياى سياسى و اجتماعى اين دوره ى عباسى بود.

شاعر ظلم ستيز شيعه دعبل خزاعى در چنين دوره ى پر از كشمكش هاى سياسى و اجتماعى پا به عرصه گيتى نهاد و بزرگ شد و در ميدان عقيده و ادب و ايمان و شعر به دفاع از حق برخاست و با سلاح شعر به نبرد با كج انديشان، فرومايگان و خليفه هاى غاصب كمر همّت بست و آنان را رسوا ساخت و در حمايت از آل على، مردانه پنجاه سال چوبه ى دار را به شوق شهادت بر دوش كشيد و تا پاى جان در صراط مستقيم ايستادگى كرد.

دعبل با هجو خلفاى غاصب عباسى، نه تنها يك حركت انقلابى و حماسى در تاريخ تشيّع ايجاد كرد بلكه با مدح خاندان پيامبر (ص) و على (ع) و با هجو و نكوهش دشمنان آنان به تحوّلى مثبت در عرصه ى شعر دست زد و در دوره ى افول ارزش هاى انسانى، خلاف جريان مبتذل زمانه ى خود حركت كرد و به پاسدارى از قلمرو نورانى انديشه و انسانيّت و هنر و تعهّد و توحيد و خدامحورى قيام كرد.

دعبل به عنوان شاعر متعهّد اهل بيت با ائمه اطهار زمانش به عنوان رهبران الهى و حقيقى امت ارتباط داشت و از سخن و رفتار و موضع گيرى هاى

سياسى و اجتماعى آنان الهام مى گرفت. اشعار و احوال او اين مطلب را تاييد مى كند.

دعبل نه تنها شاعر اهل بيت بلكه راوى حديث آنان بوده و از گروه شاعران محدّث به شمار مى آيد. «1»

حب و بغض شاعر به شعر او غنا مى بخشد و تأثير و ارزش مضاعف به آن مى دهد و از نظر عاطفى به كمال نزديكتر مى كند.

حب و بغض، قهر و عشق و خشم از ويژگى هاى برجسته شعر شاعران متعهّد و ملتزم است و دعبل سمبل شاعران متعهّد شيعه است كه اين حقيقت در شعرش تجلّى درخشانى دارد. شعر و زندگى او نمونه بارز تولّى و تبرّى است و او والاترين نمونه ى شاعر شيعى است. او در ميان شاعران عرب به «تشيّع و هجو خلفا» «2» مشهور شده است.

مقام علمى شاعر: بى شك دعبل را فقط يك شاعر بزرگ و صاحب سبك نمى توان دانست بلكه علاوه بر نبوغ شعرى در علم

______________________________

(1)- اصول كافى؛ ج 1، ص 494.

(2)- الاغانى؛ ج 2، ص 146.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:99

كلام، حديث، قرآن، تاريخ و لغت شناسى يكى از عالمان سترگ و دانشور شيعه بود. علّامه حلّى مى گويد: «دعبل در بين عالمان و انديشه وران شيعه به كمال ايمان و علوّ منزلت و عظمت شأن معروف شده است. «1»» و آية اللّه سيد حسن صدر مى نويسد:

«دعبل مردى متكلّم، شاعر، اديب، خردمند، عالم به تاريخ عرب و طبقات شاعران عرب بود. «2»»

هم چنين دعبل يكى از شاعران بزرگ سياسى تاريخ ادبيّات است وى با مطرح كردن حكومت به حق و الهى حضرت على (ع) و فرزندانش در اشعار خود خلافت ننگين بنى اميه و بنى عباس را مورد سوال قرار مى داد و نفى

مى كرد و به هجو و استهزاى خلفاى غاصب مى پرداخت. سياست او از عقيده و ايمان و اخلاص و تعهّد دينى و روحيه ى شيعى او ناشى مى شود و شعر او آينه ى زمان است و روح حاكم بر زمان در اشعارش نمايان شده است. علاوه بر آن رفتار اعتراض آميز و تحقيركننده ى او با خلفا و ارباب زر و زور و تزوير نشان دهنده ى شجاعت و جرأت و صراحت اوست. او انسانى جسور و بى باك بود و پيوسته در خطّ مبارزه با خلفاى جائر عباسى و مزدوران آنان بود.

محمّد جواد مغنيه مى نويسد: «در دفاع از حق و كوبيدن باطل، شجاع ترين شاعرى كه تاريخ به ياد دارد، دعبل خزاعى است». «3»

شجاعت و شهامت او همواره در پاسدارى از حريم حق و دفع باطل، جلوه مى كند.

دعبل از شاعران اصيل عرب است و شعر او در اصالت و صلابت و فخامت و استحكام به كمال رسيده و جزو اشعارى است كه بر اثبات قواعد زبان و ادبيّات عرب مثل لغت، صرف و نحو، فصاحت و بلاغت و صنايع بديعى و شعرى به آن استشهاد مى شود و مورد استفاده قرار مى گيرد. محتواى شعرش ترجمان افكار، عقايد و آرمان هاى اصيل و مكتبى تشيّع است و سبك ادبى و لفظى شعرش تحت تأثير اشعار متقدّمان به ويژه شاعران بزرگ دوره جاهليّت است. يكى از اوزان شعر عرب بحر طويل است كه بسيارى از شاهكارهاى شعر عرب از قديم در اين وزن سروده شده است و دعبل خزاعى قصيده مشهور «مدارس آيات» را در همين وزن سروده است.

دعبل بن على بن رزين خزاعى از قبيله مشهور «خزاعه» بود اين قبيله شاخه اى از قبيله بزرگ و معروف «ازد»

بود كه در سرزمين يمن زندگى مى كرد. پدرش على از تبار پاك «بديل بن حدقاء» صحابى بزرگوار پيامبر و بزرگ قبيله ى خزاعه در صدر اسلام بود. بديل قبل از فتح مكّه اسلام آورد و خاندانش از بيوتات قديم شيعه و شاعر و راوى حديث بودند. جدّ اعلاى او عبد اللّه بن بديل سفير پيغمبر از شيعيان مخلص على (ع) بود كه از قهرمانان بزرگ حماسه ساز جنگ صفين بود و با سه برادر ديگرش عبد الرّحمن و محمّد و عثمان در اين جنگ به شهادت رسيدند.

دعبل در سال 148 هجرى (سال شهادت امام جعفر صادق (ع)) در خانواده اى مشهور به علم و فضل و ايمان و شعر و ادب و دوستدار اهل بيت متولّد شد. پدرش على بن رزين و عمويش عبد اللّه و پسر عمويش ابو شيص از شاعران روزگار بودند. دعبل در چنين خاندانى كه دوستى آل على و شعر و ادب از امتيازات آنان بود، رشد و نمو كرد. دوران كودكى و جوانى را در كوفه گذراند و نبوغ شاعرانه اش در آن ديار شكوفا شد «4». در آن زمان كوفه يكى از مراكز مهمّ علمى، ادبى و دينى در دنياى اسلام بود بنابراين فضاى محيط و اجتماعى كه دعبل در آن تعليم و تربيت يافت آكنده از ذوق و شعر و ادب و رقابت هاى شاعرانه بود.

______________________________

(1)- خلاصه الاقوال فى معرفة الرجال؛ ص 70.

(2)- تأسيس الشيعه لعلوم الاسلام؛ ص 93.

(3)- الشيعه و الحاكمون؛ ص 176.

(4)- الغدير؛ ج 2، ص 365.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:100

استاد دعبل «مسلم بن الوليد» ملقب به صريع الغوانى (م 208 ه) بود و فنون و صنايع ادبى و شعرى

را به او آموخت. دعبل قبل از سال 175 هجرى به بغداد آمد و در ركاب هارون الرّشيد بود و تا سال 193 هجرى در بغداد زندگى كرد. با مرگ هارون الرّشيد و اختلاف دو برادر بر سر تصاحب قدرت، دعبل بغداد را ترك كرد و در حالى كه در زمينه هاى شعر و ادب و علم و انديشه و اوضاع سياسى و اجتماعى روزگار، گوهر تجربه اندوخته و به آگاهى هاى سرشارى دست يافته بود و پس از سير درونى و روحانى و رسيدن به قلمرو روشنى بخش شعور و شناخت و بيدارى، پاى در ركاب سفر نهاد و ابتدا آهنگ خانه خدا كرد و سپس در حساس ترين دوران تاريخى تشيّع به دفاع از ولايت على (ع) و آل او پرداخت و با شهامت و شجاعت همه ى خلفاى ظلم پيشه ى عباسى را هجو كرد و به نشر انديشه ها و آرمان هاى مكتب تشيّع همت گماشت. پس از اينكه حضرت امام رضا (ع) به امر مأمون از مدينه به خراسان آمد و ولايت عهدى مأمون را پذيرفت، دعبل به همراهى ابراهيم بن عبّاس صولى (م 243 ه.) شاعر معروف شيعى عازم زيارت آن حضرت گرديد. هر دو شاعر در مرو نزد او بار يافتند و قصيده ى «تائيه»، مشهورترين و بلندترين شعرش را كه در مدينه سروده بود و سوز درونى شاعر در تك تك ابيات اين قصيده غرّا و جاودانه شعله مى كشيد را انشاء نمود. دعبل با اين قصيده به جاودانگى و آوازه ى عالمگير دست يافت. اين قصيده كه حماسه ى تاريخ بنى هاشم و منقبت نامه ى آل على (ع) است بسيار مورد توجّه قرار گرفت و امام را گريان ساخت. امام (ع) ده

هزار درهم از سكه هايى كه به نام خود او ضرب شده بود و جبّه اى از جامه هاى شخصى خود را بدو بخشيد. همه محدّثان و مورّخان و تذكره نويسان از اين قصيده ستايش كرده و تمام يا قسمتى از آن را نقل نموده اند.

اين قصيده هم از نظر بافت كلامى و صنايع لفظى و معنوى و ادبى، در نهايت زيبايى و قوّت است و هم از نظر محتواى غنى و انديشورانه و عالمانه ى آن، و اگر از دعبل جز اين قصيده به دست ما نمى رسيد براى اثبات نبوغ شعرى و قدرت ادبى و وسعت انديشه و استوارى اعتقاد و پاكى ايمان شاعر كافى بود. وزن عروضى قصيده «بحر طويل» است و شاعر از مطلع تا مقطع آن را در كمال ظرافت و استادى با صنايع لفظى و معنوى بديعى و ادبى آراسته است و تعداد ابيات آن را بعضى محقّقان تا 123 بيت نوشته اند.

از نظر محتوا نيز قصيده در خور تفكّر و تأمّل است و در مدح و منقبت و ثناگسترى اهل بيت عصمت و طهارت سروده شده و به ذكر مصايب آنان پرداخته است و اين چكامه بلند از مدايح درخشان اهل بيت و از شاهكارهاى شعر عرب به شمار مى رود.

در اين قصيده هنر و حماسه و عشق و ايمان و اخلاص و انديشه و تعهّد و عاطفه موج مى زند.

پس از آن دعبل به قم رفت و در قم خبر شهادت امام رضا را شنيد و قصيده سوزناك و بلند «رائيه» را در مرثيه و مدح امام رضا و هجو و مذمّت بنى عبّاس به ويژه هارون الرّشيد سرود و پس از آن به بغداد رفت. دعبل به

دمشق و مصر و مغرب و رى و خراسان سفر كرد و امراى آن بلاد را مدح گفت. در خراسان عبد اللّه بن طاهر شصت هزار درهم به او صله داد. اهالى قم نيز سالى پنج هزار درهم براى او صله مى فرستادند. شاعران زنده او را ستوده اند. طبعش ظريف و زودرنج بود و زبانى گزنده داشت به كمتر چيزى از اشخاص حتى ممدوحين و خلفا مى رنجيد و ايشان را هجو مى گفت. چندى در «اسوان» مصر به حكومت رسيد ولى چون امير مصر را هجو گفت معزول گرديد. بيش از نود و هفت سال عمر كرد و تعصّبى شديد به طرفدارى از اهل بيت (ع) داشت. در بغداد مالق بن طوق تغلبى را هجو كرد و او در صدد قتل او برآمد ناچار به بصره گريخت در آنجا «پيرانه سر» او را شكنجه ها كرد ناچار به اهواز رفت. مالق، تروريستى را ده هزار درهم داد و مأمور قتل دعبل كرد. هنگامى كه وى در يكى از آبادى هاى شوش به نام طيّبه بود آن مرد بعد از نماز عشاء فرصتى يافته و با نوك عصاى دشنه مانند زهرآگين خود زخمى به

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:101

پشت پاى دعبل زد كه او را مسموم نمود و روز ديگر بر اثر جراحت درگذشت. جنازه اش را به شوش منتقل و آنجا دفن نمودند.

تاريخ شهادت او در سال 246 ه. ق. مى باشد. «1» دعبل سه فرزند داشت عبد اللّه، على و حسين. على و حسين ذوق شعرى را از پدر به ارث برده بودند و هر دو شاعر بودند. حسين ديوان شعرى هم داشته و برخى از اشعارش در كتب تواريخ و

تذكره ها آمده است. «2»

آثار دعبل:

1- ديوان اشعار: اگرچه قسمت اعظم اشعار شاعر بزرگ و انقلابى شيعه از بين رفته است اما اديب معروف «ابو بكر محمّد بن يحيى صولى» (م 335 ه. ق.) قسمتى از آنها را گردآورى و در سيصد صفحه نوشته است «3» كه مشتمل بر 1176 بيت مى باشد.

2- طبقات الشعراء: كه آن را در زمينه ى اخبار و احوال و اشعار شاعران عرب تأليف كرد. اگرچه امروز از سرنوشت اين كتاب اطّلاعى نداريم ولى بسيارى از شعرا و ادبا و لغت شناسان و نويسندگان پس از دعبل در كتابها و تأليفات خويش از اين كتاب بهره مند شده و مطالبى را از آن نقل كرده اند.

3- الواحدة فى مناقب العرب و مثاليها «4»: (در آداب و رسوم اعراب)، از اين كتاب هم فقط نامى در تاريخ مانده است.

تأليف اين دو كتاب و احتمالا آثار علمى ديگر نشان مى دهد دعبل علاوه بر سرودن شعر در تأليف هم دستى داشته و از گروه شاعران عالم و عالمان شاعر و نويسنده بوده و اگر جنبه ى نقل حديث از امامان معصوم (ع) و نقل حديث توسط ديگر محدّثان را بر شعر و تأليفاتش بيفزاييم او را شاعرى فرزانه و انديشه وند و صاحب نظر جامع خواهيم شناخت. «5»

-*- دعبل سه بيت شعر سرود و به نزديكانش گفت بعد از مرگ بر روى سنگ مزارم آن را بنويسيد كه چنين است:

1- اعدّ للّه يوم يلقاه دعبل ان لا اله الّا هو

2- يقولها مخلصا عساه بهايرحمه في القيامة اللّه

3- اللّه مولاه و النّبىّ و من بعدهما فالوصىّ مولااه «6» 1- دعبل توشه ى اقرار به يگانگى خداوند را براى رستخيز خويش آماده كرده است.

2- وى خالصانه شهادت

به وحدت حق مى دهد و اميدوارست كه خداوند در روز رستاخيز بر او رحمت آورد.

3- مولاى دعبل، خدا و رسول اويند و مولاى او جانشين به حقّ پيامبر يعنى على است.

قصيده مدارس آيات:

1- تجاوبن بالأرنان و الزّفرات نوائح عجم اللّفظ و النّطقات

______________________________

(1)- تاريخ بغداد؛ ج 8، ص 385.

(2)- الفهرست، ابن نديم، ص 229.

(3)- همانجا.

(4)- ديوان دعبل؛ ص 31.

(5)- دعبل خزاعى؛ با تلخيص. دايرة المعارف تشيع.

(6)- ديوان دعبل؛ ص 306.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:102 2- يخبّرن بالانفاس عن سرّ أنفس أسارى هوى ماض و آخرآت

3- فأسعدن أو أسعفن حتّى تقوّضت صفوف الدجى بالفجر منهزمات

4- على العرصات الخاليات من المهى سلام شج صبّ على العرصات

5- فعهدي بها خضر المعاهد مألفامن العطرات البيض و الخضرات 1- نوحه گران گنگ و گويا با ناله ها و آههاى سوزان خود به گفتگو پرداختند.

2- و با نفس هاى خود از راز درون دلباختگان روزگاران پرده برگرفتند.

3- و به يارى و ياورى هم شتافتند تا صفوف ظلمت شب، به سپيده دم درهم شكست.

4- درود دلباخته ى دردمند بر آن عرصه ها و سرزمين هايى باد كه از سيه چشمان تهى ماند.

5- به ياد دارم كه آن سرزمين ها، سبز و خرّم و الفت گاه سمنبران خوشبوى و شرم آگين بود.

6- ليالى يعدين الوصال على القلى و يعدي تدانينا على الغربات

7- و إذ هنّ يلحظن العيون سوافراو يسترن بالأيدي على الوجنات

8- و إذ كلّ يوم لي بلحظيّ نشوةيبيت لها قلبي على نشوات

9- فكم حسرات هاجها بمحسّروقوفى يوم الجمع من عرفات 6- شب هايى به خاطر مى آرم كه وصال را بر كينه و حراق چيره مى ساخت و نزديكى ها بر دورى ها فائق مى آمد.

7- ماهرويان پرده از رخسار برگرفته، به ما ديده مى دوختند و گونه ها را با دست مى پوشاندند.

8- روزهاى

من به سرمستى ديدارشان و شب هايم به خوشدلى از يادشان مى گذشت.

9- وقوف من به روز عرفه در «محسّر عرفات» «1» چه حسرتها برانگيخت.

10- ألم تر للأيّام ماجرّ جورهاعلى النّاس من نقض و طول شتات

11- و من دول المستهزئين (و من غدا)بهم طالبا للنّور في الظّلمات

12- فكيف و من أنّى يطالب زلفةإلى اللّه بعد الصّوم و الصّلوات

13- سوى حبّ أبناء النّبىّ و رهطه و بغض بني الزّرقاء و العبلات

14- و هند و ما أدّت سميّة و ابنهااولوا الكفر في الاسلام و الفجرات

15- هم نقضوا عهد الكتاب و فرضه و محكمه بالزّور و الشّبهات 10 و 11- زمانه را بنگر كه با پيمان شكنى و تفرقه اندازى هاى بسيارش با حكومت هاى مسخره و كسانى كه به دنبال آنها، جوياى روشنى از دل تاريكى ها بودند، چه جنايت ها به مردم كرد.

12- پس از روزه و نماز، چگونه و از كجا مى توان خواستار قرب خدا شد.

13 و 14- جز از راه مهرورزى به فرزندان و دودمان پيغمبر و كينه توزى به تبار «مروان» و «بنى اميه» و «هند» و سميه و فرزندش «زياد» كه همه اينها كافران و تبهكاران عالم اسلامند.

15- پيمان و فرمان قرآن و آيات محكم آن را به دروغ و شبهه انگيزى گسستند.

______________________________

(1)- محسّر: حدّ بين «منى» و «عرفات» است. و اما معناى لغوى آن حسرت برانگيز مى باشد و انسان پس از كسب معرفت در عرفات، در حسرت رسيدن به آرزوى خويش در منى است.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:103 16- و لم تك إلّا محنة كشفتهم بدعوى ضلال من هن و هنات

17- تراث بلا قربى و ملك بلا هدى و حكم بلا شورى بغير هدات

18- رزايا أرتنا خضرة الافق حمرةو ردّت أجاجا طعم كلّ فرات

19- و ما

سهلّت تلك المذاهب فيهم على النّاس إلّا بيعة الفلتات «1»

20- و لو قلّدوا الموصى اليه امورهالزمّت بمأمون على العثرات 16- و اين آزمايشى بود كه پرده از چهره ى آنان و دعويهاى ضلال و زشت و ناپسندشان برگرفت.

17- ميراثى بى قرابت! و ملكى بدون هدايت! و حكومتى بى مشورت! و بدون وجود رهبر!

18- اينها دردهايى است كه مزرع سبز فلك را در چشم ما خونين مى نمايد و طعم آب شيرين به كام تلخ مى شود.

19- آنچه اين روش ها را در ميان مردم آسان نمود، بيعت ناگهانى و شتاب زده اى با ابو بكر و گفتار آشكار «سقفّيان» در ادعاى بى پرده و ضلال آميز ميراث خوارى بود.

20- اگر زمام امور را به على، وصىّ پيغمبر مى سپردند، كارها به بركت وجودش كه مأمون از لغزش بود، نظام مى گرفت.

21- أخى خاتم الرّسل المصّفى من القذى و مفترس الأبطال في الغمرات

22- فإن جحدوا كان «الغدير» شهيده و بدر و أحد شامخ الهضبات

23- و آى من القرآن تتلى بفضله و إيثاره بالقوت فى اللّزبات

24- و غرّ خلال أدركته بسبقهامناقب كانت فيه مؤتنفات

25- مناقب لم تدرك بكيد و لم تنل بشى ء سوى حدّ القنا الذّربات 21- وى برادر پيغمبر پاك نهاد و مرد ميدان كارزار بود، و در جنگهاى سخت و بى امان از هم درنده ى قهرمانان و جنگاوران است.

22 و 23- آنان كه منكر گواه راستين على هستند، «غدير» و «بدر» و كوههاى بلند و به هم پيوسته ى «احد» و آيات خواندنى قرآن در فضلش، و خوراك بخشى هايش به گاه سختى، آياتى كه در فضيلت ها و ايثارگرى هاى او نازل شده است.

آنگاه كه هنگام سختى و گرسنگى طعام خويش را بخشيد، و صفات تابناك و منقبتهايى است كه وى دارا بود و در آنها بر ديگران پيشى داشت،

همه گواه حقانيت اوست.

24- فضيلت هاى درخشان و زيبايى ها همه نيكان را پشت سر نهادند تا به او رسيدند. فضيلت هايى كه چون خويشتن را در او يافتند. به عطرافشانى پرداختند و بر خويش باليدند. به عبارت ديگر على (ع) به آن فضايل ارزش مى بخشد، نه آنكه فضيلت ها به على (ع) اعتبار و ارزش بخشند.

25- فضايلى كه با مكر و حيله نمى توان به آنها دست يافت مگر با شمشيرهاى تيز و برّان.

26- نجىّ لجبريل الامين و أنتم عكوف على العزّى معا و منات

27- بكيت لرسم الدّار من عرفات و أذريت دمع العين بالعبرات

28- وفك عرى صبري و هاجت صبابتي رسوم ديار قد عفت و عرات

______________________________

(1)- فلته: به معناى «فجأة» است و آن امرى است كه ناگهان و بى تأمل انجام پذيرد. و مقصود از آن در بيت، بيعت با ابو بكر است.

در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد (ج 1 ص 123) به نقل از عمر بن خطاب آمده است كه: «كانت بيعة ابى بكر فلته وقى اللّه (المسلمين) شرّها، فمن عاد الى مثلها فاقتلوه». بيعت با ابو بكر امرى شتاب زده و بى تدبّر بود. خداوند مسلمانان را از شرّ آن حفظ كناد. پس هر آن كس كه مانند اين كار را به جا آورد، او را بكشيد.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:104 29- مدارس آيات خلت من تلاوةو منزل وحى مقفر العرصات

30- لآل رسول اللّه بالخيف من منى و بالبيت و التّعريف و الجمرات 26- جبرئيل با پيامبر راستگو نجوا مى كرد، در حالى كه شما در درگاه بتان «عزا» و «مناة» سجده مى كرديد.

27- آثار خانه هاى ويران دلبرانم را در عرفات به ياد آوردم و مويه كنان از ديدگانم چون سيلاب، اشك ريختم.

28- نشان اين خانه هاى

ويران رشته ى صبرم را گسيخت و چون بر آثار خانه هاى متروك و ويران حبيبانم گذر كردم، شعله هاى سوزان يادشان مرا سخت در ميان گرفت.

29 و 30- خانه هاى اهل بيت، مدارس آيات الهى (مدارس آيات «1») و منزلگاه وحى، در «خيف «2»» و مسجد الحرام و عرفات و جمرات «3»، از تلاوت آيات خالى و خاموش مانده است، و محل نزول وحى، خرابه اى موحش و متروك است.

31- ديار لعبد اللّه بالخيف من منى و للسّيد الدّاعي الى الصّلوات

32- ديار علىّ و الحسين و جعفرو حمزة و السّجاد ذى الثّفنات

33- ديار لعبد اللّه و الفضل صنوه نجىّ رسول اللّه فى الخلوات

34- و سبطى رسول اللّه و ابنى وصيّه و وارث علم اللّه و الحسنات

35- منازل وحى اللّه ينزل بينهاعلى أحمد المذكور في السّورات 31- اين ويرانه هاى خاموش و متروك، خانه ى عبد اللّه، پدر رسول اللّه (ص) در خيف است و خانه ى پيامبر، آن سرور مردمان، كه مردم را به نماز فرامى خواند.

32- خانه هاى على (ع) و حسين (ع) و جعفر صادق (ع) و حمزه و امام سجاد (ع) ذى ثفنات «4»، است.

33- اين خانه هاى ويران خانه ى عبد اللّه بن عباس و برادرش فضل است و فضل كه در خلوتها محرم راز رسول خدا بود.

34- خانه ى حسن و حسين (ع) دو فرزندزاده ى پيامبر (ص)، آن دو فرزند وصىّ پيامبر، «على» (ع) كه وارث علم خداوندى و صاحب همه ى خوبى ها و زيبايى ها بود.

35- اين خانه هاى ويران و متروك، جايگاه نزول وحى الهى است، آنجاكه بر احمد (ص) موعود در كتب آسمانى باران وحى مى باريد.

36- منازل قوم يهتدى بهداهم فتؤمن منهم زلّة العثرات

37- منازل كانت للصّلاة و للتّقى و للصّوم و التّطهير و الحسنات

38- منازل لاتيم

يحلّ بربعهاو لا ابن صهاك هاتك الحرمات

39- ديار عفاها جور كلّ منابذو لم تعف للايّام و السّنوات

40- فيا وارثي علم النّبيّ و آله عليكم سلام دائم النفحات 36- اينها آثار خانه هاى متروك كسانى است كه مردم با نور هدايتشان راه مى يافتند و لغزش و كژى از آنان دور بود.

______________________________

(1)- قصيده ى تائيه به خاطر اين بيت به قصيده «مدارس آيات» شهرت يافته است، و همگان با اين بيت از آن ياد مى كنند. برخى نيز آن را مطلع قصيده دانسته اند مانند ياقوت حموى كه در «معجم الأدباء» با اين بيت قصيده را آغاز كرده است.

(2)- نام محلى در سرزمين منى، كه مسجد خيف نيز در آنجا قرار دارد.

(3)- جمرات: مقصود از جمرات محل رمى جمرات در منى.

(4)- ذو الثفنات: لقب امام سجاد (ع)، و معناى آن پينه دار است. از آنجاكه مواضع سجود آن حضرت از فرط سجده همواره پينه دار بود، او را «ذو الثفنات» مى خوانند. آن حضرت نزد خواص و عام به دو لقب «سجاد» و «ذو الثفنات» مشهور بود.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:105

37- خانه هايى كه محل نماز و روزه بود و جايگاه تقوا و پاكى و خوبى ها و نيكويى ها و زيبايى ها بود.

38- خانه هايى كه تيم «ابو بكر» را سزاوار نيست در اطراف آن گام نهند و نه ابن صهاك «عمر بن خطاب» كه هتاك حرمت هاست.

39- خانه هايى كه ستم ستمگران گردن كش، ويرانشان كرده است، نه گذر روزها و سالها.

40- خانه هايى كه مهبط جبريل امين بود، آن پيام آور وحى الهى كه از جانب خدا، با سلام و بركت ها بر پيامبر نازل مى شد. خانه هايى كه هر صبح و شام به پيروان آن، وحى الهى بر پيغمبر نازل مى شد.

41- لقد

آمنت نفسي بكم في حياتهاو انّي لارجو الأمن بعد ممات

42- قفا نسأل الدّار الّتى خفّ أهلهامتى عهدها بالصّوم و الصّلوات

43- و أين الاولى شطّت بهم غربة النّوى أفانين فى الآفاق (الاقطار) مفترقات

44- هم أهل ميراث النّبيّ اذا اعتزّواو هم خير سادات و خير حمات

45- أذا لم نناج اللّه في صلواتناباسمائهم لم يقبل الصّلوات 41- همانا من به شما در زندگى ام ايمان آوردم و اميد من آن است كه پس از مرگ قرين و هم خانه ى امنيت و آسايش باشم.

42- دمى درنگ كن اى همراه! تا از اين خانه هاى خاموش و متروك كه اهل آنها پراكنده و اندك گشته اند، بپرسيم: از عهد شما با نماز و روزه چه سالهاى دور و درازى گذشته است.

43- بپرسيم: كجايند كسانى كه دست بيدادگر غربت آنان را پراكنده ساخته است؟ كجايند شاخه هاى درخت نبوت كه دست هاى جفاكار، آنها را شكسته و هريك را به سويى افكنده است!

44- آنان كه در غربت پراكنده اند، وارثان پيامبرند، هرگاه نسبت خويش را بيان كنند و بهترين سروران مردمند و والاترين پاسداران و حاميان حقيقتند.

45- اگر در نمازهاى خود، خداوند را به نام آنان نخوانيم، نمازهايمان در درگاه خداوند پذيرفته نخواهد بود.

46- مطاعيم فى الاعسار فى كلّ مشهدلقد شرّفوا بالفضل و البركات

47- و ما النّاس إلا غاصب و مكذّب و مضطغن ذو إحنة و ترات

48- اذا ذكروا قتلى ببدر و خيبرو يوم حنين أسبلوا العبرات

49- فكيف يحبّون النّبيّ و رهطه و هم تركوا أحشاءهم و غرات

50- لقد لا ينوه في المقال و أضمرواقلوبا على الاحقاد منطويات 46- سختى مردانى كه هنگام قحطى و گرسنگى، آنگاه كه آسمان و زمين بر مردمان بخل مى ورزد، هركجا حاضر شوند گرسنه يى باقى نمى ماند. به

راستى كه آنان به فضل و بركات الهى شرف يافته اند.

47- و دشمنان اهل بيت، مردمان غاصب و منكر حق و حاسدان و كينه توزند كه خونخواه پدران كافر و مشرك خود هستند. «1»

______________________________

(1)- يعنى دشمنان اهل بيت فرزندان همان كفار و مشركانند كه در جنگ هاى صدر اسلام به شمشير على و حمزه و ديگر بنى هاشم كشته شده بودند و فرزندان كفر پيشه ى آنان امروز، انتقام خون آنها را از فرزندان پاك على (ع) مى گيرند.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:106

48- آنان كه چون كشتگان خود را در «بدر» و «خيبر» و «حنين» ياد آورند، اشك از ديدگان برافشانند.

49- اينان چگونه مى توانند دوستدار پيامبر و خاندان او باشند، در حالى كه پيامبر و اهل بيتش در دل آنان آتشى سوزان افكندند!

50- آنان در سخن، نرم گفتار و متملّقند، ولى دل هايى پر از كينه و بغض دارند.

51- فان لم تكن إلا بقربى محمّدفهاشم أولى من هن و هنات

52- سقى اللّه قبرا بالمدينة غيثه فقد حلّ فيه الأمن بالبركات

53- نبىّ الهدى صلّى عليه مليكه و بلّغ عنّا روحه التّحفات

54- و صلّى عليه اللّه ما ذرّ شارق و لاحت نجوم اللّيل مبتدرات «1» 51- اگر استحقاق مقام خلافت جز به دليل خويشاوندى و قرابت محمّد (ص) ثابت نمى شد، پس بنى هاشم در خويشى و نسبت با پيامبر، از ديگران پيش تر و به خلافت شايسته ترند.

52- باران رحمت حق بر قبر شريفى (قبر رسول اللّه (ص)) كه در مدينه است ببارد، حريم امنى كه سرچشمه ى زلال بركات الهى است.

53- آن جا مرقد پيامبر هدايت است كه خداوند بر او درود فرستاده است. سلام و درود پاك ما نيز بر روح قدسى آن پيامبر رحمت باد!

54- تا خورشيد درخشان است،

تا ستارگان شبانگاهى در آسمان مى تابند، درود خداوند بر او باد.

*** آنگاه در مرثيه ى خود از يك يك شهداى اهل بيت با ذكر مدفن آنها ياد مى كند و فاطمه (س) را به ندبه و زارى بر آنان دعوت مى كند:

55- أفاطم! لو خلت الحسين مجّدلاو قد مات عطشانا بشطّ فرات

56- إذا للطمت الخدّ فاطم عنده و أجريت دمع العين في الوجنات

57- أفاطم! قومي يا ابنة الخير و اندبى نجوم سماوات بارض فلات

58- قبور بكوفان و اخرى بطيبةو اخرى بفخّ نالها صلوات

59- و اخرى بأرض الجوز جان محلّهاو قبر ببا خمرى لدى الغربات

60- و قبر ببغداد لنفس زكيّةتضمّنها الرّحمن فى الغرفات «2» 55 و 56- اى فاطمه! اگر گمان مى كردى كه روزى حسين تو، در كنار شطّ جارى فرات، لب تشنه، جان خواهد داد، بى دريغ بر چهره مى كوفتى و سيل اشك از ديده جارى مى كردى!

57- اى فاطمه! اى گرامى دخت پيامبر نيكى! برخيز و مويه كن! مويه كن بر اختران سوخته ى آسمان نبوّت و امامت كه به صحرا افتاده اند. «چندان به خاك تيره فرو ريختند سرد، كه گفتى ديگر زمين هميشه شبى بى ستاره ماند. «3»»

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 1، ص 295- 297.

(2)- همان؛ ص 297.

(3)- باران ناشناخته ام/ چون اختران سوخته/ چندان به خاك تيره فرو ريختند ..." الف بامداد".

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:107

58- برخيز و مويه كن بر گورهاى غريبى كه در «كوفه «1»» و «مدينه «2»» و «فخ «3»» است. درود و سلام من بر آنها باد!

59- و مويه كن بر گورى ديگر كه در سرزمين «جوزجان «4»» است و گورى در «باخمرى «5»» زير سپيدارهاى بلند، غريب و تنها افتاده است.

60- مويه كن بر مزار غريب

آن پاك نهاد (امام موسى كاظم (ع)) در بغداد، كه خداوند در غرفه هاى بهشتش جاى داده است. «6»

چون دعبل به اين قسمت از قصيده ى سراسر درد و اندوه خود در ذكر مصيبت و مظلوميت و غربت آل محمّد (ص) رسيد امام رضا (ع) به او فرمود:

آيا مى خواهى در اين جا دو بيت به قصيده ى تو بيفزايم تا شعر تو در بيان مصائب و غربت و پراكندگى ما اهل بيت كامل گردد؟

دعبل جواب داد: «آرى اى فرزند رسول خدا (ص).»

امام رضا (ع) اين دو بيت را در همان وزن و قافيه ى قصيده سرود:

و قبر بطوس يا لها من مصيبةالّحت على الاحشاء بالزّفرات

الى الحشر حتّى يبعث اللّه قائمايفرّج عنّا الغمّ و الكربات «7» مويه كن بر قبر غريبى كه در طوس است! واى از اين مصيبت كه تا صبح حشر، دلها را در آتش اندوه مى گدازد، تا آن كه خداوند، قائم (عج) را برانگيزد و او بار سنگين دردها را از دوش ما بردارد، و رنج هاى بيكران ما را شفا بخشد.

دعبل پرسيد: فدايت شوم اى فرزند رسول خدا! اين قبرى كه در طوس است، از آن كيست؟

امام فرمود: «قبر من است!»

آنگاه دعبل قصيده ى خود را ادامه داد:

61- عليّ بن موسى أرشد اللّه أمره و صلّى عليه أفضل الصّلوات

62- فأمّا الممضّات التي لست بالغامبالغها منّي بكنه صفات

63- قبور بجنب النّهر من أرض كربلامعرّسهم فيها بشطّ فرات

64- توفّوا عطاشى بالفرات، فليتني توفّيت فيهم قبل حين وفات

______________________________

(1)- كوفان، نجف و اطراف آن را مى گويند. قبور كوفه، اشاره به قبر امير مؤمنان على (ع)، مسلم بن عقيل و شهداى كربلا و زيد بن على بن حسين (ع) است.

(2)- اشاره به قبور چهار امام معصوم

در بقيع: امام حسن مجتبى، امام سجاد، امام باقر و امام صادق (ع) است.

(3)- سرزمينى در نزديكى مكّه. اشاره به شهداى فخ در سال 169 ه. ق. از جمله رهبر شهدا حسين بن على بن حسن از نواده هاى امام حسن مجتبى (ع) و جمعى از ياران او كه در زمان هادى عباسى، قيام كردند و بجز دو تن از بنى هاشم (ادريس بن عبد اللّه، يحيى بن عبد اللّه) همگى به شهادت رسيدند.

(4)- جوزجان: ناحيه ى وسيعى از بلخ، در كشور افغانستان بين مرغاب و آمودريا كه آن زمان از خراسان بزرگ محسوب مى شد. قبور جوزجان، اشاره به قبر" يحيى بن زيد بن على بن الحسين (ع)" و ياران اوست. يحيى بن زيد شهيد، پس از شهادت پدرش، به جوزجان رفت." نصر بن سيّار" به فرمان وليد بن عبد الملك پليد ده هزار سپاه به جنگ او فرستاد و يحيى لشكر را شكست داد. سپس گروهى بر وى خروج كردند و او را با يارانش به شهادت رساندند.

(5)- باخمرى: مكانى بين كوفه و واسط محل شهادت" ابراهيم بن عبد اللّه بن الحسن" نواده ى امام حسن (ع) در شانزده فرسنگى كوفه. او در زمان منصور دوانيقى، خليفه ى عباسى در بصره قيام كرد و به سوى كوفه آمد. در باخمرى با سپاه منصور به فرماندهى عيسى بن موسى مقابله كرد و به شهادت رسيد. قبر او و بسيارى از يارانش در باخمرى قرار دارد.

(6)- مرقد مطهّر امام كاظم (ع) و امام جواد (ع) در يك محل (كاظمين بغداد) قرار دارد، ولى در زمان امام رضا (ع) و دعبل- زمان سرايش اين قصيده- تنها قبر پاك و به غربت

نشسته ى امام ابو الحسن موسى كاظم (ع) در آنجا بود و دعبل در اين بيت بدان اشاره كرده است.

(7)- همان؛ ص 297.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:108 65- الى اللّه اشكو لوعة عند ذكرهم سقتني بكأس الثّكل و الفظعات 61- على بن موسى الرضا (ع) امام راستين ما است. خداوند امور او را اصلاح و آسان گرداند و بهترين درودها را بر او بفرستد.

62- فغان و فرياد! مويه كن بر دردهاى سهمگين و ويرانگرى كه هرگز نمى توانم شدّت آن را بيان كنم.

63- اندوه! اندوه! مويه كن بر گورهايى كه در كنار نهرى در صحراى كربلا است. اين قبور كسانى است كه روزى در كنار فرات فرود آمدند تا غبار و خستگى سفر را از تن خود بزدايند و شادمان در حجله ى شهادت خفتند.

64- آنان در كنار فرات لب تشنه جان باختند. اى كاش من نيز در ميان ايشان جان مى سپردم.

65- آنگاه كه ياد آنان به من روى آورد، از آتش سوزان اندوه كه لحظه لحظه بيشتر در جان من شعله ور مى شود، به خداوند شكوه مى برم. اندوهى كه تلختر و زهرآگين تر از جام مصيبتى است كه مادر، در عزاى فرزند خويش مى نوشد.

66- أخاف بأن أزدازهم فتشوقنى مصارعهم بلجزع فالنّخلات

67- تقسّمهم (تغشّاهم) ريب المنون فما ترى لهم عقوة مغشيّة الحجرات

68- خلا انّ منهم بالمدينة عصبةمدينين انضاء من اللزبات

69- قليلة زّوار سوى أن زوّرامن الضّبع و العقبان و الرّخمات 66- از زيارت قتلگاه آنان در وادى و نخلستان مى هراسم. مى ترسم از شوق ديدار آنان جان ببازم.

67- دردا كه روزگار ستمگر و دغلباز چنان بر آنان شبيخون زد كه ديگر خانه هاى ايشان را نمى بينى. مگر متروك و خاموش و خالى از تردّد!

68- دريغ و

درد! هريك در غربتى افتاده اند و حوادث روزگار اينها را پراكنده كرد مگر مزار برخى از آنان كه در مدينه اند و آنان نيز در طول روزگار همواره در كمند تنگ بلا گرفتار و از آفت زمانه، زارونزار بوده اند.

69- زايرى به زيارت آنان نمى شتابد، و زيارت كنندگانى جز كفتاران و عقابان و كركس هاى بى شمار ندارند.

70- لهم كلّ يوم تربة بمضاجع نوت فى نواحى الارض مفترقات

71- و قد كان منهم فى الحجاز و أرضهامغاوير نحّارون في الازمات

72- تنكّب لأواء السّنين جوارهم و لا تصطليهم جمرة الجمرات

73- حمى لم تزره المدنبات و أوجه تضى ء لدى الاستار في الظّلمات

74- اذا وردوا خيلا بسمر من القنامساعير حرب اقحموا الغمرات

75- و ان فخروا يوما اتوا بمحمّدو جبريل و الفرقان ذي السّورات 70- آرى دودمان رسول (ص) را هر روز آرامگاهها و گورهاى جدا از هم و پراكنده است.

71- پاره اى از گورهاى آنان در حجاز است كه اهل آن گورها در بين مردم در جنگهاى سهمگين و سخت، دلاورانى برگزيده از ميان اشراف بودند كه سختى هاى زمانه راهى به ساحتشان نداشت آنان در قحطى و گرسنگى اطعام كنندگان و سخاوتمندانى بودند كه بسيار قربانى مى كردند.

72- روزگار ناهنجار قحطى و گرسنگى چون اسبى چموش از كنار ايشان مى تازد و دور مى شود و از دست زمانه ى آتش افروز، اخگرى در دامان ايشان نمى گيرد.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:109

73- آنان پناهگاهها و حريم مقدسى هستند كه از چيزهاى پست دورند و هرگز روسپيدان در آن گام ننهاده اند و چهره هايى هستند كه در تاريكى ها پرتوافشانى مى كنند.

74- اگر با شمشير وارد صحنه ى جنگ شدند خود را به خطر مى اندازند و آتش جنگ را شعله ور مى كنند و سپاه متراكم دشمن را چون خوشه هاى

فشرده ى گندم، دانه دانه مى كنند و چنان غبارى برانگيزند كه روز روشن، شام سياه گردد.

75- اين بزرگ زادگان اگر روزى بخواهند به مفاخره برخيزند، به نام نامى محمّد (ص) و جبرييل و قرآن كه داراى سوره هاى زيادى است افتخار مى كنند.

76- و عدوّا عليّا ذا المناقب و العلى و فاطمة الزّهراء خير بنات

77- و حمزة و العباس ذا الهدى و التّقى و جعفرا الطّيّار فى الحجبات

78- ولائك لا منتوج (ملتوج) هندو حزبهاسميّة من نوكى و من قذرات

79- ستسأل فعل عنهم و فعيلهاو بيعتهم من أفجر الفجرات

80- هم منعوا الآباء عن أخذ حقّهم و هم تركوا الابناء رهن شتات 76- 77- و به على (ع) والامقام و فاطمه (س) بهترين دختران عالم و حمزه و عبّاس صاحب هدايت و تقوا و جعفر طيّار افتخار مى كنند و خود را به آنان نسبت مى دهند.

78- اينان چون پس فتادگان هند و سميه- كه احمقان و پليدان و روسپى زادگانند،- نيستند.

79- به زودى «تيم «1»» و «عدى «2»» درباره ى آن بيعت زشت و ناميمونشان مورد موأخذه قرار خواهند گرفت.

80- آنان پدران (ائمه (ع)) را از حقوق مسلّم خويش بازداشتند و فرزندانشان را آواره و سرگردان ساختند.

81- و هم عدلوها عن وصىّ محمّدفبيعتهم جاءت على الغدرات

82- وليّهم صفو النّبىّ محمّدابو الحسن الفرّاج للغمرات

83- ملامك في آل النّبىّ فإنّهم أحبّاى ماداموا و اهل ثقات

84- تخيّرتهم رشدا لنفسي أنّهم على كلّ حال خيرة الخيرات

85- نبذت اليهم بالمودّة صادقاو سلّمت نفسي طائعا لولات 81- و هم آنان بودند كه زمام امور خلافت را از كف هدايتگر على (ع)- وصىّ محمّد (ص)- گرفتند و با تكيه بر خدعه و نيرنگ، از مردم بيعت گرفتند، و آن را استوار كردند.

82- مولاى آنان برادر و همتاى محمّد

(ص) است. امام ابو الحسن على (ع) كه مايه ى شادمانى و رهايى از غم ها و دشوارى ها و كژى ها است.

83- هرچه مى خواهى مرا در محبّت خاندان پيامبر، ملامت كن! كه آن كريمان، براى هميشه عزيز منند و اعتماد من به آنها است.

84- آنان را براى هدايت خويش برگزيده ام، چراكه در هر حال بهترين برگزيدگانند.

85- در راه عشق و محبت آنان از همه چيز و همه كس گسستم و از روى صدق و راستى به ايشان پيوستم و خويشتن را

______________________________

(1)- منظور از" تيم" ابو بكر است كه از قبيله ى تيم بود.

(2)- منظور از" عدى" عمر بن خطّاب است كه از قبيله عدى بود.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:110

تسليم امر آن سرورانم كردم.

86- فيا ربّ زدني فى هواى بصيرةو ازد حبّهم يا ربّ فى حسنات

87- سأبكيهم ما حجّ للّه راكب و ما فاح قمرىّ على الشّجرات

88- و انّى لمولاهم و قال عدوّهم و انّي لمحزون بطول حيات

89- بنفسي أنتم من كهول و فتيةلفكّ عناة او لحمل ديات

90- و للخيل لمّا قيّد الموت خطوهافأطلقتم منهنّ بالذّربات 86- خداوندا! معرفت و بينش مرا در عشق آل محمّد (ص) بيشتر كن و محبّت ايشان را توشه ى راه آخرت و بهترين حسنات من قرار بده و بر آن بيفزاى.

87- بر آنان خواهم گريست تا سواره اى به حج خداى مى رود، خواهم گريست بر آنان تا قمرى بر درختان نوحه مى كند.

88- باور كنيد من رهرو و دلداده ى آنانم و با دشمنان آنان دشمنم و كينه توز و بدگوى و گريزان از دشمنان آنانم، و در غم آنان براى هميشه محزون و اندوهگينم، و تا زندگى با من است من هميشه غمگينم.

89- جانم فداى پير و جوانتان باد كه شما

آزادكنندگان بندگان و دهندگان ديه ى آنهائيد.

90- جانم پيشمرگ سوارانى باد كه وحشت مرگ پاى رفتن آنان را بسته است و شما با شمشيرهاى خود بندهاى ترس و هراس را از پاى آنان مى گشاييد.

91- احبّ قصىّ الرّحم من أجل حبّكم و أهجر فيكم أسرتى و بنات

92- و اكتم حبّبكم مخافة كاشح عنيد لأهل الحقّ غير موات

93- فيا عين بكّيهم و جودي بعبرةفقد آن للتّسكاب و الهملات

94- لقد خفت فى الدّنيا و ايّام سعيهاو إنّي لأرجو الأمن بعد وفات 91- ناآشنايان و دورترين خويشانم را اگر از عاشقان و دلدادگان شما (آل محمّد (ص))- باشند، دوست مى دارم و خاندان و دخترانم را، اگر گوهر محبّت و ولايت شما را در گنجينه ى دل نداشته باشند، از خويش مى رانم!

92- عشق بزرگ شما را در سينه پنهان مى كنم، از ترس دشمنان كه دشمنى خود را با شما در سينه پنهان مى كنند. آنان كه با اهل حق و پيروان شما دشمنند، نه دوست.

93- اى چشم اشكبار! در غم آن عزيزان گريه كن و بى دريغ و سخاوتمندانه اشك بيفشان! اكنون هنگام آن است كه بر اين غم هاى جانكاه اشك ببارى و سيلاب روان كنى.

94- پيوسته در طول زندگى از دشمنان آل محمّد (ص) بيمناك بوده ام و ترس ملازم و همراه من بوده است. و اينك كه سختى هاى زمانه سراسر زندگيم را احاطه كرده است اميد آن دارم كه پس از مرگ، در سايه ى شفاعت ايشان، از خوف قيامت ايمن باشم. «1»

95- ألم تر أنّى مذ ثلاثين حجّةأروح و أغدو دائم الحسرات

96- أرى فيأهم في غيرهم متقسّماو أيديهم من فيئهم صفرات

97- فكيف أداوي من جوى لي و الجوى اميّة أهل الفسق و اللّعنات

______________________________

(1)- چون دعبل اين

بيت را خواند، امام رضا (ع) فرمود: «خدا تو را از ترس بزرگ (ترس روز قيامت) ايمن گرداند.» عيون اخبار الرضا؛ ج 2، ص 267.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:111 98- و آل زياد فى القصور مصونةو آل رسول اللّه في الفلوات

99- سأبكيهم ما ذرّ فى الارض شارق و نادى منادى الخير بالصّلوات

100- و ما طلعت شمس و حان غروبهاو باللّيل أبكيهم و بالغدوات 95- آيا نمى بينى كه سى سال است روز و شب من، با اندوه و حسرت مى گذرد؟!

96- حق ايشان (آل محمّد (ص)) را در دست هاى خيانتكار ديگران مى بينم كه به غارت مى رود و در ميان بيگانگان غاصب تقسيم مى شود، در حالى كه دست اين مظلومان از حقّ خويش تهى و خالى مانده است! «1»

97- چگونه درمان شود درد سوزانى كه در من افتاده است؟ و حال آنكه آن درد، بنى اميّه است. آنان كه اهل كفر و لعنت اند.

98- دختران زياد در كاخها آسوده و محفوظند، و آل رسول (ص) اسير بيابانها گرديده اند، و در صحارى غريب و سرگردانند.

99- من هرگاه كه ستاره اى در آسمان مى درخشد و مؤذن نداى نماز را سرمى دهد، بر آنها مى گريم.

100- و تا زمانى كه خورشيد طلوع و غروب دارد من شبانه روز در مصيبت آنان مى گريم.

101- ديار رسول اللّه اصبحن بلقعاو آل زياد تسكن الحجرات

102- و آل رسول اللّه تدمى نحورهم و آل زياد آمنوا السّربات

103- و آل رسول اللّه تسبى حريمهم و آل زياد ربّة الحجلات

104- اذا وتروا مدّوا الى اهل واتريهم اكفّا عن الاوتار منقبضات

105- فلو لا الّذى ارجوه في اليوم أو غدتقطّع نفسي إثرهم حسرات 101- خانه هاى خاندان رسول ويران اللّه (ص) ويران و بى نشان گشته و منازل تبار زياد آباد و پر

از هاى وهوى و پر رونق است.

102- سرهاى خاندان پيامبر بريده و خونين است و گلّه ى آل زياد آسوده مى چرد.

103- حرمت حريم رسول اللّه (ص) دريده شده و اهل حرم رسول خدا (ص) اسيرانند و آل زياد حجله هاى شادمانى مى آرايند.

104- فغان و درد، آنگاه كه خون بنى هاشم به ناحق ريخته شود، دستهاى خود را به سوى قاتلان دراز مى كنند، در حالى كه دستانشان از انتقامجويى و خون خواهى بسته است «2»

105- اگر اميدوار و آرزومند آن كسى نبودم كه امروز و فردا خواهد آمد، قلبم از اين همه اندوه و درد، پاره پاره مى شد.

106- خروج إمام لا محالة خارج يقوم على اسم اللّه و البركات

107- يميّز فينا كلّ حقّ و باطل و يجزي على النّعماء و النّقمات

108- فيا نفس طيبي ثمّ يا نفس أبشري فغير بعيد كلّ ما هو آت

109- و لا تجزعي من مدّة الجور إنّني أرى قوّتي قد آذنت بثبات

______________________________

(1)- چون دعبل به اين بيت رسيد. امام (ع) گريست فرمود: «صدقت يا خزاعى» راست گفتى اى خزاعى.

(2)- دراين لحظه امام (ع) دستهايش را برگرداند و فرمود:" آرى! به راستى كه دستان ما بسته است!" همانجا.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:112 110- فإن قرّب الرحمن من تلك مدّتي و أخّر من عمري و وقت وفات

111- شفيت و لم أترك لنفسي غصةو روّيت منهم منصلي و قنات 106- بى ترديد آن امام ظهور خواهد كرد. او به نام خداوند و با بركات بى كران الهى قيام خواهد كرد.

107- آن امام، حق و باطل و راستى و ناراستى را در ميان ما آشكار خواهد كرد و نيكان را پاداش خواهد داد و بدكاران را به كيفر خواهد رساند.

108- اى نفس! شاد و خرّم باش و

اى جان من بر تو بشارت باد كه آنچه آمدنى است، چندان دور نيست.

109- اى جان دردمند من از درازى دولت ظلم و ستم، شيون و زارى مكن، كه من به عيان مى بينم توانم رو به كاستى نهاده و ويرانى ام را اعلام مى كند (و چه زود باشد كه از رنج ديرپاى آسوده گردى).

110 و 111- و اى كاش خداوند روزگار مرا به آن دولت نزديك و عمرم را دراز كند، و مرگم را پس افكند، آنگاه، شمشير و نيزه ام را از خون آنان سيراب مى ساختم و تمامى اندوه گران اين عمر پرغصه را از خويش مى زدودم.

112- فإنّي من الرّحمن أرجو بحبّهم حياة لدى الفردوس غير ثبات

113- عسى اللّه ان يرتاح للخلق انّه إلى كلّ قوم دائم اللّحظات

114- فان قلت عرفا أنكروه بمنكرو غطّوا على التّحقيق بالشّبهات

115- تقاصر نفسي دائما عن جدالهم كفاني ما ألقى من العبرات 112- همانا من به عشق و محبت ايشان از خداوند رحمان اميد زندگانى جاودانه در بهشت برين دارم.

113- باشد كه خداوند خلقش را از بلاها نجات دهد، زيرا كه او در تمامى لحظات بر اعمال مردمان حاضر و ناظر است.

114- هرگاه سخنى نيك گفتم، بدخواهان با حرف هاى ناروا به انكارم برخاستند و حقيقت را با سخنان گزاف و شبهه انگيز پوشاندند.

115- پس من دست جان را از جدال با دشمن كوتاه مى كنم (جانم از گفت وگو و جدال پيوسته و بيهوده با آنان به تنگ آمده است.) و از آنها دورى مى كنم. چه اشك ريزانم مرا بس است.

116- احاول نقل الشّمس عن مستقرّهاو إسماع أحجار من الصّلدات

117- فمن عارف لم ينتفع و معاندتميل به الاهواء للشّهوات

118- فحسبى منهم أن أبوء بغصّةتردّد في صدري و في لهوات

119-

كأنّك بالأضلاع قد ضاق ذرعهالما حمّلت من شدّة الزّفرات «1» 116- راستى كه هدايت اين دشمنان به كندن آفتاب از جا و به تفهيم سخن به سنگ سخت مى ماند.

117- برخى از اينان حق را مى شناسند و از آن سود نمى برند و برخى ديگر هوسباز و شبهه انگيزند.

118- ديگر بس است مرا كه هر آينه از جدال با آنان اندوهناك و پر غصّه با بغضى گلوگير و دردى لبريز بازگشتم.

119- چنان اندوه سينه ام را مى فشارد كه گويى استخوان ها از هجوم سخت دردها مى شكند.

***

120- أتسكب دمع العين بالعبرات و بتّ تقاسى شدة الزفرات

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 1، ص 298- 300.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:113 121- و تبكى لآثار لآل محمّد؟!فقد ضاق منك الصدر بالحسرات

122- ألا فابكهم حقا و بلّ عليهم عيونا لريب الدّهر منسكبات

123- و لا تنس فى يوم الطفوف مصابهم و داهية من أعظم النكبات

124- سقى اللّه أجداثا على أرض كربلامرابيع أمطار من المزنات

125- و صلّى على روح الحسين حبيبه قتيلا لدي النهرين بالفلوات 120- آيا از ديده اشك مى ريزى؟ و از سوز دل رنج مى برى؟

121- و بر آثار دودمان محمّد (ص) مى گريى و سينه ات از حسرت به تنگ آمده است؟

122- هان! به حق برايشان بگرى و از گردش روزگار باران اشك از ديدگان ببار!

123- و مصيبت شان را به روز عاشورا و آن پيش آمد سختى كه از بزرگترين دشوارى هاى زمان بود از ياد مبر!

124- 125- خداوند به باران بهارى پيكرهاى افتاده در دشت كربلا را سيراب كناد و بر روان پاك حبيب خود حسين (ع) درود پياپى فرستد. كشته اى كه در كنار دو نهر در بيابان كربلا افتاد.

126- قتيلا بلا جرم فجعنا بفقده فريدا ينادى: أين أين حمات؟!

127- أنا الظامى ء العطشان

فى أرض غربةقتيلا و مظلوما بغير تراب

128- و قد رفعوا رأس الحسين على القناو ساقوا نساء ولها خفرات

129- فقل لابن سعد: عذب اللّه روحه ستلقى عذاب النّار باللعنات

130- سأقنت طول الدهر ماهبت الصباو أقنت بالآصال و الغدوات

131- على معشر ضلّوا جميعا و ضيّعوامقال رسول اللّه بالشّبهات «1» 126- كشته ى بى گناهى كه فقدانش ما را به درد آورد و تنها مانده اى كه فرياد مى كرد: ياوران من كجا رفتند؟

127- من تشنه ى عطش زده اى در سرزمين غربتم و كشته ى ستم رسيده اى بى گناهم.

128- سرش را بر فراز نى زدند و خاندان پريشان و آشفته اش را به اسارت كشيدند.

129- به پسر سعد كه خدا روانش را به درد آورد، بگو: به زودى عذاب دوزخ را به لعن و نفرين درخواهى يافت.

130- به روزگار دراز تا آنگاه كه باد صبا وزد، بر گروهى كه همگى به گمراهى فتادند.

131- و گفتار پيغمبر خدا را به شبهه انگيزى تباه كردند، در بامداد و شام بر آنان نفرين باد.

*** چون دعبل قصيده ى تائيه اش را به پايان رساند. امام رضا (ع) سه بار فرمود: آفرين!

ابو الفرج اصفهانى گويد: «اين قصيده از بهترين نوع شعر و شكوهمندترين نمونه ى مدايحى است كه درباره ى خاندان پيامبر (ص) سروده شده است. «2»»

ياقوت حموى هم مى نويسد: «چكامه تائيه اى كه دعبل درباره ى دودمان پيامبر سرود و براى على بن موسى الرضا (ع) خواند از بهترين نوع شعر و بلندترين نمونه ى مدايح است. «3»»

______________________________

(1)- همان؛ ص 306.

(2)- الاغانى؛ ج 18، ص 29.

(3)- معجم الادبا؛ ج 4، ص 196.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:114

دعبل در هنگام شهادت امام رضا (ع) در قم بود و در عزادارى مردم مسلمان قم و دوستداران آل محمّد (ص) در سوگ امام

رضا (ع) شركت كرد و در اين ايام قصيده ى سوزناك و بلند «رائيه» را در مرثيه و مدح امام رضا (ع) و هجو و مذمّت بنى عباس به ويژه هارون الرّشيد سرود:

قصيده رائيه:

1- تأسّفت جارتي لمّا رأت زوري و عدّت الحلم ذنبا غير مغتفر

2- ترجو الصّبا بعد ما شابت ذوائبهاو قد جرت طلقا فى حلبة الكبر

3- أجارتى! إنّ شيب الرأس نفّلي ذكر المعاد و ارضاني عن القدر

4- لو كنت اركن للدّنيا و زينتهاإذن بكيت على الماضين من نفري

5- أحنى الزّمان على أهلي فصدّعهم تصدّع القعب لاقى صدمة الحجر 1- دلبرم! چون كناره گيرى ام را از زنان ديد، نگران شد و شكيبايى مرا گناهى نابخشودنى شمرد.

2- وى با گيسوان سپيدش و با آنكه به گروه پيران پيوسته است، آرزوهاى جوانى دارد.

3- دلبرا موى سپيد ياد معاد را در من بيدار و مرا به سرنوشتم خرسند مى كند، و از ياد عشوه گران مهوش باز مى دارد.

4- اگر بر دنيا و زيبايى هاى آن دل بسته بودم، جاى آن داشت كه بر رفتگان خويش، زار بگريم.

5- در پى مكر زمانه و خيانت روزگار جمعشان فرو پاشيد، چنان كه گفتى كوه بر آنان فرو ريخت و هركس هراسان به سويى گريخت.

6- بعض أقام و بعض قد أصاربه داعى المنيّة و الباقي على الأثر

7- أمّا المقيم فأخشى أن يفارقنى و لست أوبة من ولىّ بمنتظر

8- أصبحت أخبر عن أهلي و عن ولدي كحالم قصّ رؤيا بعد مدّكر

9- لو لا تشاغل نفسي بالأولى سلفوامن أهل بيت رسول اللّه لم أقر

10- و في مواليك للمحزون مشغلةمن أن تبيت لمفقود على أثر 6- برخى از ايشان مانده اند و برخى ديگر از پى بانگ رعب انگيز منادى مرگ رفته اند و گروهى نيز از پى ايشان روان

اند.

7- آنان كه مانده اند، بيم آن دارم كه از من جدا شوند. و آنان كه رفته اند، در انتظار بازگشتشان نيستم.

8- آن گاه كه خواهم از خاندان و فرزندانم خبر دهم، به خواب زده اى مى مانم كه پس از بيدارى، رؤياى خويش باز گويد.

9- اگر دلم به ياد رفتگان اهل بيت پيامبر خدا (ص) خوش نبود، به راستى كه غم هاى بى كران قرار از كفم مى ربود.

10- اى غمزده! جاى آن كه شب را در اندوه چيزهاى از دست رفته، به سحر آورى، دل به ياد مهربان حبيبانت بسپار كه دل محزون را نيكوتر از اين دل مشغولى نيست.

11- كم من ذراع لهم بالطّفّ بائنةو عارض من صعيد التّرب منعفر

12- أنسى الحسين و مسراهم لمقتله و هم يقولون: هذا سيّد البشر!

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:115 13- يا أمّة السّوء ما جازيت أحمد عن حسن البلاء على التنزيل و السّور

14- خلفتموه على الأبناء حين مضى خلافة الدئب فى أبقار ذى بقر

15- و ليس حىّ من الأحياء تعلمه من ذي يمان و من بكر و من مضر 11- به ياد آور، چه دست هاى كريمى كه در كربلا از بدن جدا گشت و فرو افتاد و چه مبارك چهره ها كه بر خاك تيره فرو خفت.

12- آيا حسين (ع) را از ياد ببرم و حال آن كه چون شبانگاهان آن بدمردمان- پنهان از چشم ها- بر قتلگاه او گذشتند، گفتند: به راستى كه او سرور آدميان است.

13- اى بدمردمان! آيا اين است پاداش رنجهاى بى شمار محمد (ص) كه در رساندن قرآن و آيات رحمت آن به شما، تحمّل كرد؟!

14- اى بد مردمان! چون پيامبر (ص) چشم از جهان فروبست، شما بر فرزندان او خلافت كرديد، همچون گرگ گرسنه اى كه بر گله اى شبانى

كند!

15- احدى را از قبايل عرب، از ذى يمان و بكر و مضر نمى شناسم. مگر اينكه در خون اهل بيت پيامبر شريكند.

16- ألا و هم شركاء في دمائهم كما تشارك أيسار على جزر

17- قتلا و أسرا و تحريقا و منهبة:فعل الغزاة بأرض الرّوم و الخزر

18- أرى امّية معذورين إن قتلواو لا أرى لبني العبّاس من عذر

19- أبناء حرب و مروان و اسرتهم بنو معيط ولاة الحقد و الوغر

20- قوم قتلتم على الإسلام أوّلهم حتّى إذا استمكنوا جازوا على الكفر 16- مگر اينكه همانگونه كه در تقسيم نذرهاى زمان جاهلى شركت مى كردند، در ريختن خون شهداى نينوا هم شركت داشته اند. چنان قماربازانى كه در لاشه ى شتر با هم شريكند.

17- آنان در كشتن و اسيرى بردن و آتش افروزى و ويرانگرى در حقّ خاندان پيامبر آن كردند كه جنگاوران اسلام در سرزمين «روم» و «خزر» با كافران كنند.

18- براى بنى اميه در كشتن فرزندان پيامبر بهانه و دستاويزى مى بينم، ولى براى بنى عبّاس عذرى نمى يابم. «1»

19- خاندان اميه و فرزندان حرب و مروان و معيط همه كينه توز و ستمگرند!

20- آنان قومى هستند كه نخستين فردشان در دشمنى با اسلام كشته شد و چون چيره شدند كافرانه به انتقام جويى و خونخواهى برخاستند.

21- أربع بطوس على قبر الزّكىّ بهاإن كنت تربع من دين على وطر

22- قبران فى طوس: خير الخلق كلّهم و قبر شرّهم هذا من العبر

23- ما ينفع الرّجس من قرب الزّكىّ و ماعلى الزكىّ بقرب الرّجس من ضرر

24- هيهات، كلّ امرى ء رهن بما كسبت له يداه فخذ ما شئت أو فذر «2»

______________________________

(1)- زيرا بنى اميه مردمانى كينه توز و دشمن اسلام بودند و ريشه در جاهليت و كفر و شرك داشتند. اما بنى

عباس خويشاوند پيامبر (ص) و نياكانشان مسلمان بودند.

(2)- ديوان دعبل؛ ص 195- 198.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:116

21- اى دل غمگين! اگر از اندوه دين، خلوتى مى جويى تا از درد خويش بكاهى، به قبر آن پاك نهاد در طوس هميشه بهار روى آور.

22- در طوس دو قبر است: يكى از آن برترين مردم و ديگرى متعلّق به بدترين ايشان، و اين خود مايه ى عبرت است!

23- نه آن پليد را از قرب اين پاك سود مى رسد و نه اين وجود پاك را از هم جوارى آن ناپاك، زيانى.

24- دريغا! كه هركس در گرو عمل خويش است كه دستهايش براى او فراهم آورده اند. پس تو هريك از نيك و بد را خواهى برگزين، يا واگذار.

قصيده دائيه:

1- ان كنت محزونا فمالك ترقد؟!هلّا بكيت لمن بكاه محمّد؟!

2- هلا بكيت على الحسين و أهله؟!إنّ البكاء لمثلهم قد يحمد

3- لتضغضغ الإسلام يوم مصابه فالجود يبكى فقده و السودد

4- فلقد بكته فى السّماء ملائك زهر كرام راكعون و سجّد

5- أنسيت إذ صارت إليه كتائب فيها إبن سعد و الطغاة الجحّد؟!

6- فسقوه من جرع الحتوف بمشهدكثر العداة به و قلّ المسعد

7- لم يحفظوا حقّ النبىّ محمّدإذ جرّعوه حرارة ما تبرد 1- تو كه غمگينى چرا مى خوابى؟ و بر كسى كه محمد (ص) بر او گريست، نمى گريى؟

2- چرا بر حسين و خاندانش اشك نمى ريزى مگر نمى دانى كه گريه بر مثل آنها ستوده است؟

3- اسلام به روز شهادت او به خوارى افتاد و بخشش و سرورى از فقدانش گريست.

4- فرشتگان روشن بين و بزرگوارى كه در آسمان خدا را راكع و ساجدند نيز بر حسين گريستند.

5 و 6- آيا فراموش كردى زمانى را كه افواج سپاه دشمن كه عمر سعد و

ديگر سركردگان كافرپيشه در ميانشان بودند چگونه بر حسين تاختند؟ و در نبردگاهى كه دشمنان وى بسيار و دوستانش اندك بودند، جام مرگ را بكامش ريختند.

7- و حقّ پيغمبر را با چشاندن سوز عطشى فرو ناشدنى به آنها، نگه نداشتند.

8- قتلوا الحسين فأثكلوه بسبطه فالثكل من بعد الحسين مبرّد

9- كيف القرار؟! و فى السّبايا زينب تدعو بفرط حرارة: يا أحمد

10- هذا حسين بالسيوف مبضّع متلطخ بدمائه مستشهد

11- عار بلا ثوب صريع فى الثرى بين الحوافر و السنابك يقصد

12- و الطيّبون بنوك قتلى حوله فوق التراب ذبائح لا تلحد

13- يا جدّ قد منعوا الفرات و قتّلواعطشا فليس لهم هنالك مورد

14- يا جدّ من ثكلى و طول مصيبتى و لما أعافيه أقوم و أقعد «1» 8- حسين را كشتند و پيغمبر را به سوگ سبطش نشاندند راستى كه پس از ماتم وى ديگر ماتمها آسان نمود.

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 1، ص 306 و 307.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:117

9- چگونه مى توان آرام گرفت حال آنكه زينب در زمره اسيران بود و از سوز عطش فرياد مى زد و مى گفت: اى جد بزرگوار اى احمد.

10- اين حسين تو است كه به شمشير دشمن كشته و پاره پاره شده و به خون آغشته گرديده است.

11- عريان و برهنه و بر خاك افتاده و پامال سم ستوران و اسبان تاخته است.

12- اجساد پاك و بى گور و كفن فرزندان كشته ات در پيرامون او به خاك افتاده.

13- اى نياى بزرگ و بزرگوار: اينها را از آب فرات منع كردند و به تشنگى و بى آبى كشتند.

14- اى جدّ والامقام! از ماتم و بسيارى مصيبت و آنچه بر من مى رود، مى افتم و مى خيزم.

*** دعبل در قصيده ى دائيه خود به مدح على (ع)

مى پردازد:

14- نطق القرآن بفضل آل محمّدو ولاية لعليّه لم تجحد

15- بولاية المختار من خير الّذى بعد النبىّ الصادق المتودّد

16- إذ جاءه المسكين حال صلاته فامتدّ طوعا بالذراع و باليد

17- فتناول المسكين منه خاتماهبة الكريم الأجودين الأجود

18- فاختصّه الرّحمان فى تنزيله من حاز مثل فخاره فليعدد

19- إنّ الإله وليّكم و رسوله و المؤمنين فمن يشأ فليجحد

20- يكن الإله خصيمه فيها غداو اللّه بمخلف فى الموعد «1» 14 و 15- قرآن به برترى خاندان پيامبر و ولايت غير قابل انكار على (ع) ناطق است به ولايت پس از پيامبر (ص) آن برگزيده نيك مرد و راستگوى دوستدار ناطق است.

16- آنگاه كه وى نماز مى گزارد و نيازمندى دست تمنّا دراز كرد.

17- و او با بخششى بزرگوارانه كه از اين بخشنده ى پسر بخشنده سزاوار بود، خاتمش را به مستمند داد.

18- و خداى مهربان وى را در قرآن خود چنين ويژگى بخشيد: (و هركس را چنين افتخارى است، گو بيارد)

19- به راستى كه ولى و سرپرست شما، خدا و پيغمبرش و مؤمنانى هستند كه نماز مى گزارند و در حال ركوع زكوة مى پردازند.

20- و هركه خواهد انكار اين فضيلت كند، در فرداى قيامت خداوند خصمش خواهد بود و خدا در وعده هايش خلاف نخواهد كرد.

قصيده اى در رثاء حسين شهيد:

1- جاؤا من الشام المشومة أهلهاللشوم يقدم جندهم ابليس

2- لعنوا و قد لعنوا بقتل إمامهم تركوه و هو مبضع مخموس

3- و سبوا فوا حزنى بنات محمّدعبرى حواسر ما لهنّ لبوس

______________________________

(1)- همان؛ ص 305 و 306.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:118 4- تبّا لكم يا ويلكم أرضيتم بالنّار؟ ذلّ هنالك المحبوس

5- بعتم بدنيا غيركم جهلا بكم عزّ الحياة و انّه لنفيس 1- از شامى كه مردم آن شوم و تيره روز بودند و از نگون بختى سپاهشان

را ابليس فرماندهى مى كرد.

2- آمدند اى لعنت بر آنها باد و چنين مردمى كه امام خود را مى كشند و پيكر پاره پاره اش را بر خاك رها مى كنند ملعون خواهند بود.

3- اى واى من كه دختران گريان پيغمبر را عريان و سربرهنه اسير كردند.

4- مرگ و ننگ بر شما! آيا به دوزخ آن تنگناى زشت و پست خرسند آمديد؟

5- به نادانى عزّت زندگى نفيس خود را به دنياى ديگران فروختيد؟

6- أخزى بها من بيعة أمويّةلعنت و حظّ البايعين خسيس

7- بؤسا لمن بايعتم و كأننى بإمامكم وسط الجحيم حبيس

8- يا آل أحمد ما لقيتم بعده؟!من عصبة هم فى القياس مجوس

9- كم عبرة فاضت لكم و تقطّعت يوم الطفوف على الحسين نفوس

10- صبرا موالينا فسوف نديلكم يوما على آل اللعين عبوس

11- ما زلت متّبعا لكم و لأمركم و عليه نفسى ما حييت أسوس «1» 6- و بيعت ننگين اموى دنياى شما را خوار كرد. وه! كه بهره بيعت كنندگان چه ناچيز و پست بود.

7- مرگ و ننگ بر كسى كه با او بيعت كرديد. گويى رهبرتان را سرنگون در دوزخ مى بينم.

8- اى خاندان محمّد (ص) پس از پيغمبر از اين مردم چون گبر، چه ها كه ديديد؟

9- چه اشكها كه به پايتان ريخته شد! و چه جانها كه به روز واقعه ى كربلا براى حسين از تن گسست؟

10- شكيبا باشيد اى سروران ما، كه روزگار سخت آن دودمان ملعون نيز فراخواهد رسيد!

11- من هميشه پيرو شما هستم و جان خويشتن را تا زنده ام به اطاعت شما وامى دارم.

قصيده اى ديگر در رثاى حسين (ع):

1- رأس ابن بنت محمّد و وصيّه يا للرجال على قناة يرفع

2- و المسلمون بمنظر و بمسمع لا جازع من ذا و لا متخشع

3- أيقظت اجفانا و كنت لها كرى و أنمت

عينا لم تكن بك تهجع

4- كحلت بمنظرك العيون عمايةو أصمّ نعيك كلّ اذن تسمع

5- ما روضة إلا تمنّت أنّهالك مضجع و لخطّ قبرك موضع «2» 1- واى اى مردان! سر پسر دختر پيغمبر و جانشين او على (ع) بر نيزه بلند است.

2- و با آنكه مسلمين مى بينند و مى شنوند، اما كسى ناله اى نمى كند و حسرت نمى خورد.

______________________________

(1)- همان؛ ص 307.

(2)- همان؛ ص 305. ديوان دعبل خزاعى؛ ص 107.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:119

3- از ديدن مصيبت تو، چشم ها بينايى شان از دست رفت و عزاى تو گوشها را ناشنوا كرد.

4- با نگاهت ديدگان نابينا را فروغ بينايى بخشيدى و خبر رخداد تو هر گوش شنوايى را كر كرد.

5- هيچ باغ و بستانى نيست، مگر اينكه آرزو دارد خاك او، آرامگاه تو باشد.

***

1- منازل بين أكناف الغرىّ إلى وادى المياه إلى الطوىّ

2- لقد شغل الدموع عن الغوانى مصاب الاكرمين بنى علىّ

3- أتى أسفى على هفوات دهرى تضامل فيه أولاد الزكىّ

4- ألم تقف البكاء على حسين؟!و ذكرك مصرع الحبر التقىّ

5- ألم يحزنك أنّ بنى زيادأصابوا بالترات بنى النبىّ؟!

6- و إنّ بنى الحصان يمرّ فيهم علانية سيوف بنى البغىّ «1» 1 و 2- اشكهايى كه از مصيباتى كه بر فرزندان بزرگوار على در منازل پيرامون نجف و كنار فرات يعنى سرزمين كربلا رفته است، ريخته مى شود، انسان را از نغمه و نشاط باز مى دارد.

3- افسوس من بر زلّت هاى زمانه اى است كه فرزند پاك پيغمبر را خوار مى دارد.

4- آيا بر حسين و به ياد كشتن اين داناى پرهيزكار اشك پياپى نمى ريزى؟

5- آيا از اينكه پدران زياد، فرزندان پيغمبر را به خاك نشاندند

6- چنين ناپاك زادگانى آشكارا بر آن پاك زادگان شمشير كشيدند، اندوهگين نيستى؟

______________________________

(1)- الغدير؛ ج 2،

ص 384.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:120

فضل بن محمّد

فضل بن محمّد بن فضل بن حسن بن عبيد اللّه بن عبّاس بن على بن ابى طالب (ع) از احفاد ابو الفضل عباس (ع) مى باشد. او در عصر متوكّل خليفه ى عبّاسى مى زيست. وى شاعر و خطيب بود. فضل به سال 247 ه. ق. درگذشت. «1»

-*- فضل در رثاى جدّش ابو الفضل (ع) چنين سروده است:

1- انى لأذكر للعبّاس موقفه بكربلاء وهام القوم تختطف

2- يحمى الحسين و يسقيه على ظمأو لا يولّى و لا يثنى و لا يقف

3- و لا أرى مشهدا يوما كمشهده مع الحسين عليه الفضل و الشرف

4- أكرم به مشهدا بانت فضيلته و ما أضاع له افعاله خلف «2» 1- من براى ابو الفضل عبّاس (ع) در كربلا جايگاهى را مى شناسم كه هيچكس به آن مقام نمى رسد.

2- او حسين (ع) را حمايت كرد، سقاى او، تحت ولايت او، ستايش كننده ى او بود و هرگز از پا نايستاد.

3- محل شهادتى را چون مكان او نمى بينم كه مانند حسين (ع) از چنان فضل و شرافتى برخوردار باشد.

4- اين مشهد را گرامى بدار! زيرا تو خلف او هستى.

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 1، ص 235.

(2)- همانجا.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:121

على بن محمّد بسّامى

ابو الحسن على بن محمّد بن نصر بن منصور بن بسّام «1» عبرتابى «2»، شاعر و نويسنده ى بغدادى، كه در زمان مقتدر عباسى مى زيست.

او مدتى رياست ديوان بريد را در جند قنّسرين و عواصم شام عهده دار بود. وى مردى خوش قريحه بود و شعرش روان و استادانه است. شهرت ابن بسام به هجويه هايى است كه درباره ى بزرگان و رؤساى حكومت مى سرود و در آنها معايب آنان را آشكار مى ساخت. «3» صاحبان قدرت از زبان تند وى بيمناك بودند و همين امر

سبب مى شد كه به جاى صله به وى باج بدهند تا از گزند زبان او در امان بمانند. «4»

مضامين اشعار او به غير از هجو، بيشتر پند و اندرزهاى حكيمانه و بسيار زيباست. «5» وى كرنش كردن در برابر قدرتمندان را همانند سجده كردن در برابر بوزينگانى مى داند كه دنيا در دست آنهاست. و نيز بهره ى كرنش كننده را چيزى جز خوارى نمى داند. «6» سروده هاى وى حتّى در زهرآگين ترين آنها از عفّت و پاكى شگفت انگيزى برخوردار است بدين جهت ابن بسّام در ميان اين گونه شاعران پديده اى استثنايى است.

برخى او را شيعه دانسته اند و مرزبانى گفته است كه وى قصيده هايى در رثاى اهل بيت (ع) سروده كه مذهب او را آشكار مى سازد. «7»

ابن خلكان به قطعه اى كه به گفته ى وى، ابن بسّام هنگامى كه متوكّل قبر حسين بن على (ع) را ويران ساخت، سروده است، اشاره مى كند. متوكل به سال 226 هجرى قبر امام حسين (ع) را منهدم ساخته و به شخم كردن و آب بستن به آن فرمان داد و مردم را از زيارت مرقد آن حضرت ممنوع ساخت.

آثار: به ابن بسام 5 اثر نسبت داده اند كه هيچ كدام از آنها در دست نيست: كتاب اخبار عمر بن ابى ربيعه، كتاب المعاقرين يا كتاب الزّنجبّين، ديوان الرسائل، مناقضات الشعراء، اخبار الاحوص «8» و مجموع اشعار او كه به حدود 180 بيت مى رسد.

ابن بسّام در ماه صفر سال 302 ه. ق. در گذشت. «9»

-*-

1- تاللّه إن كانت أمية قد أتت قتل ابن بنت نبيها مظلوما

2- فلقد اتاه بنو أبيه بمثله هذا لعمرك قبره مهدوما

______________________________

(1)- بسام: نام نياى بزرگ اوست. الكامل؛ ج 1، ص 150.

(2)- عبرتا: نام روستايى در عراق است.

(3)- مروج

الذهب؛ ج 4، ص 206.

(4)- معجم الادبا؛ ج 14، ص 144.

(5)- همان؛ ص 150.

(6)- مروج الذهب؛ ج 4، ص 210.

(7)- تاريخ مرزبانى؛ ص 154.

(8)- فهرست ابن نديم؛ ص 214.

(9)- ادب الطف؛ ج 1، ص 327.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:122 3- أسفوا على أن لا يكونوا شايعوافى قتله فتتبعوه رميما «1» 1- به خدا سوگند اگر بنى اميه، پسر دختر پيامبرشان را مظلومانه شهيد كردند.

2- بستگان او (بنى عباس) هم همان كار را كردند (قبر آن حضرت را خراب كردند.)

3- آنها از اينكه در كشتن وى با بنى اميّه همكارى نكردند، افسوس مى خوردند و به جستجوى بقاياى جسد او پرداخته اند.

______________________________

(1)- همانجا.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:123

على بن الحسن

على بن الحسن بن على بن عمر الأشرف از احفاد امام سجاد (ع) است.

*** على بن الحسن در رثاى شهداى طف چنين سروده است:

1- إن الكرام بنى النّبى محمّدخير البرية رائح أو غاد

2- قوم هدى اللّه العباد بجدهم و المؤثرون الضيف بالأزواد

3- كانوا إذا نهل القنا بأكفهم سكبوا السيوف أعالى الأغماد

4- و لهم بجنب الطف أكرم موقف صبروا على الريب الفظيع العادى «1» 1- فرزندان رسول خدا (ص) بهترين و با كرامت ترين مردم هستند.

2- اينان بندگان خدا را با سعى فراوان خود هدايت مى كردند و بسيار مهمان نواز بودند.

3- زمانى كه تشنگى آنها را بى تاب كرده بود امّا شمشيرهايشان هم چنان برافراشته بود (تشنگى باعث نشد كه خاندان رسول اكرم (ص) دست از جنگ بردارند).

4- در طف به خاطر صبرشان از جايگاه بسيار با كرامتى برخوردار بودند.

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 1، ص 337.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:124

افوَه حِمّانى «1»

ابو الحسين على بن محمّد بن جعفر از سادات حسينى، از نسل زيد شهيد و متوفّى به سال 301 ه. ق است. وى از مردم حمان كوفه و از قبيله بنى تميم و معروف به «افوه حمّانى» است. كه به جهت بزرگى دهان و بيرون زدن دندانهايش به «افوه» شهرت داشت. يكى از بزرگان خطبا و شعراى نوآور بنى هاشم است كه نام او و شعر او معروف خاص و عام گشته و همه او را به حسن سبك و حسن تلفيق مى شناسند. گذشته از اينها علم فراوان، عظمت خانواده، بزرگوارى و شخصيت بارز و نسب علوى پربركت او باعث شد كه به بلندترين قلّه ى عظمت برسد. وى مفتى، فقيه، خطيب، شاعر، مدرس و سخنگوى بنى هاشم بود، مقام او در شاعرى بين

بنى هاشم مانند عبد اللّه بن المعز در ميان بنى عباس بود. ديوان بزرگ داشت و قصائد حماسى در مناقب اهل بيت (ع) مى سرود كه منتخبى از آنها در الغدير مسطور است.

از حمّانى فرزندان با شخصيت و دودمانى از علما، پيشوايان و شخصيت هاى بزرگ كه برخى در طليعه شعرا و ادبا و خطبا قرار گرفته اند به جا مانده است. خاندان مشهور قزوينى كه بنيادهاى اصيل و عميقى در علم و فضل و ادب داشته و در شهرهاى مختلف عراق مى زيند از فرزندان حمانى مى باشند.

-*- وى اشعارى در مورد حسنين عليهما السّلام سروده است كه نمونه اى از آن را مى آوريم:

أنتما سيّدا شباب الجنان يوم الفوزين و الروعتين

يا عديل القرآن من بين ذا الخلق و يا واحدا من الثقلين

انتما و القرآن فى الارض مذأزل مثل السّماء و الفرقدين

فهما من خلافة اللّه فى الأرض بحقّ مقام مستخلفين

قاله الصادق الحديث و لن يفترقا دون حوضه واردين «2» شما دو آقاى جوانان بهشتيد، روزى كه دو پيروزى و دو ترس در پيش است.

اى همپايه ى قرآن در ميان خلق و اى آنكه يكى از دو وزنه ى گرانبهاييد.

مثل شما و قرآن از روز نخست مثل آسمان و دو ستاره فرقدان است.

پس آن دو (كتاب و عترت) به جاى مستخلف خود در روى زمين به حق خلافت الهى دارند.

و اين بيان راست گفتار است كه تا نزد حوض كوثر كه بر او وارد شوند هيچگاه از هم جدا نشوند.

______________________________

(1)- حمّان: نام يكى از محلات كوفه است و نام قبيله اى از تميم كه فرزندان حمّان بن عبد العزيز بن كعب بن سعد بن زيد مناة بن تميم اند.

(2)- الغدير؛ ج 3، ص 65. در اين اشعار به حديثى

از رسول اللّه (ص) اشاره شده كه فرمود: «انّى تارك فيكم الثّقلين كتاب اللّه و عترتى و انّهما لن يفترقا حتّى يردا على الحوض» من در ميان شما دو چيز گرانقدر به جاى مى گذارم كتاب خدا و اهل بيتم، همانا اين دو هيچگاه از يكديگر جدا نخواهند شد تا در حوض كوثر به من باز گردند.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:125

فصل دوم مرثيه سرايان دوره دوم (قرن چهارم تا پايان قرن ششم هجرى)

اشاره

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:127

دوره دوم:

قرن چهارم تا پايان قرن ششم هجرى اين قرن به عصر شكوفايى شعر و ادب شهرت دارد و تعدادى از بهترين شاعران حسينى را در خود پرورانده است. چهره هايى مانند صنوبرى، كشاجم، ابو فراس، شريف رضى، شريف مرتضى، مهيار ديلمى و ....

عمده ترين موضوعات مطرح در شعر اين دوره چنين است:

رثا و نوحه سرايى:

هم چنان در صدر موضوعات و فنون شعر حسينى است و قصيده ى شريف رضى با طنين غم انگيز و تعبيرات دردآلودش در صدر مرثيه هاى اين دوران است. «1»

مرتبط ساختن حادثه ى عاشورا با حوادث پس از وفات پيامبر (ص) در اين دوران، تشكيل دولت هاى شيعى يا متمايل به تشيّع موجب پديد آمدن آزادى نسبى در برخى سرزمين هاى عربى مى گردد. اين امر زمينه ى طرح بسيارى از مسايلى كه جو حاكمه مانع طرحشان بود، را فراهم مى كند. به طور خاص، شاعرانى كه در سايه ى چنين حكومت هايى مى زيستند، در ريشه يابى حادثه به حق غصب شده ى اهل بيت پس از وفات پيامبر (ص) اشاره مى كنند. آنان به احتجاج حقّانيّت اهل بيت در مسأله ى خلافت مى پردازند و ظلمى كه بر آنان در طول تاريخ رفته است را متذكّر مى شوند براى مثال ملك صالح «طلائع بن رزيك» عامل اين مصيبت بزرگ را، عصيان امت از فرمان پيامبر (ص) و فروش دين به دنيا پس از وفات آن حضرت مى داند. او آنچه را در كربلا واقع شد زير سقف سقيفه و برآمده از دل آن مى شمارد. «2» دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ج 1 127 مشاركت بنى عباس در جرائم بنى اميه: ..... ص : 127

مشاركت بنى عباس در جرائم بنى اميه:

تلاش شاعران عباسى براى تبرئه ى بنى عبّاس و اظهار همدردى در قتل حسين (ع) به ثمر نرسيد و با مقابله دوستداران اهل بيت روبرو شد. در اين دوره نيز، شاعرانى مانند «منصور بن بسّام البغدادى» بنى عبّاس را در گناه بنى اميّه شريك مى داند و معتقد است كه اگرچه بنى عبّاس در واقعه ى كربلا حضور نداشتند اكنون براى جبران گذشته به خراب كردن قبر حسين (ع) «3» مى پردازند.

تحول در كيفيت خونخواهى شهداى كربلا:

تغيير شكل مساله ى خونخواهى حسين (ع) نسبت به دوره ى گذشته كه عمده ى حملات متوجّه ى بنى اميه بود و اشاراتى گذرا به حكومت عبّاسى داشت:

الف) بخشى از سروده هاى اين دوران نوك تيز حمله را متوجه بنى عباس مى كند و شاعر، مصداق واقعى دشمنان حسين (ع) را در زمان حال جستجو مى نمايد و جرايم بنى عباس را كمتر از بنى اميه نمى بيند.

______________________________

(1)- الديوان الشريف الرضى؛ ج 1، ص 44.

(2)- الديوان ابن رزيك؛ ص 93.

(3)- به نقل از: واقعه كربلا، فى الوجدان الشعبى؛ ص 166.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:128

ب) گروهى ديگر، انتقام را به ظهور مهدى (عج) موكول مى كنند و اين امر را تنها در حيطه ى قدرت بى انتهاى او مى شمارد و از خونخواهان حسين (ع) انتظار ظهور را طلب مى كند. اين امر در قرون اوليه بنا نهاده شد و پس از آن نيز شاعران جسته و گريخته از ظهور مهدى (عج) خبر داده، اميد را در دل مظلومان و خوف را در وجود حاكمان ظالم پراكنده اند. چنانچه دعبل خزاعى در «تائيه» معروف خويش بذر اين اميد را كاشته بود. در قرون بعدى نيز شاعران، انتقام حقيقى را در ظهور موعود، لحظه شمارى مى كنند.

ج) گروه سوم، عظمت جنايت را به گونه اى مى بينند

كه در دنيا قابل قصاص و انتقام نمى باشد، لذا جزاى قيامت و انتقام الهى را جايگزين مبارزه و خونخواهى دنيوى مى كنند. «1»

______________________________

(1)- همان؛ ص 174 و 175.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:129

[شعراى اين دوره]

صنوبرى

اشاره

ابو القاسم، ابو بكر، احمد بن محمّد بن الحسن بن مرّار الجوزى الرقىّ «1» الضبىّ «2» الحلبى انطاكى مشهور به صنوبرى شاعر شيعى قرن چهارم هجرى است كه شعرش لطافت و رقّت شاعرى را با قوّت طبع شاعرانه با هم جمع كرده و از نظر متانت و حسن اسلوب، بهره كافى به دست آورده و شعرش در اعلى درجه خوبى است. «3»

مضامين اشعارش وصف باغها و گلها و مدايح اهل بيت (ع) است.

صنوبرى در حلب و دمشق سكونت داشته و در وصف شهر حلب نيز قصيده اى با 104 بيت دارد كه «بستانى» اين قصيده را بهترين توصيف از شهر حلب مى داند. «4»

سبب شهرتش به صنوبر را گفته اند كه او صاحب يكى از بيت الحكمةهاى مأمون بود و روزى مقابل مأمون مناظره اى در گرفت و طرز سخن گفتن و قاطعيت لحنش را مأمون پسنديد و گفت: «تو صنوبرى شكلى» مقصود هشيارى و قاطعيت و تند مزاجى او بود. «5»

در مورد تشيّع او اشعار نغزش گواهى است؛ و ابن شهر آشوب او را از مديحه سرايان اهل بيت (ع) شمرده است. وى نسبت به «كشاجم» دوستى شديدى داشت.

صنوبرى در سال 334 ه ق وفات يافت. «6»

-*-

1- ما فى المنازل حاجة تقضيهاإلّا السّلام و أدمع نذريها

2- و تفجّع للعين فيها حيث لاعيش اوازيه بعيشي فيها

3- أبكي المنازل و هي لو تدري الذي بحث البكاء لكنت أستبكيها

4- باللّه يا دمع السحائب سقّهاو لئن بخلت فأدمعي تسقيها

5- يا مغريا نفسي

بوصف غريرةأغريت عاصية على مغريها 1- دراين جايگاهها كارى ندارم مگر اينكه سلامى بگويم و اشكى فرو ريزم.

2- و اندوهى گران، در جايى كه هيچ نوع زندگى را، با زندگى در اين منازل، برابر نمى دانم.

3- بر اين جايگاهها مى گريم، در حالى كه خود اين جاها هم علت گريه ام را نمى دانند، اگر درك مى كردند، آنها را هم به گريه مى انداختم.

4- به خدا سوگند اى سرشك ابرها! بر اين منازل فرو باريد و اگر بخل ورزيد، سرشك من آنها را آبيارى كند.

5- اى كسى كه مرا به خود باختگى به اين منازل مى فريبى، تو كسى را فريفته اى كه بر فريبنده خود عصيانگر است.

______________________________

(1)- رقه: شهر معروف كنار شطّ فرات كه هارون الرّشيد آن را ساخت.

(2)- ضبى: وابسته به ضبة كه پدر قبيله معنى مى دهد.

(3)- شذرات الذهب؛ ج 2، ص 325.

(4)- دايرة المعارف بستانى؛ ج 7، ص 138. ادب الطف؛ ج 2، ص 23.

(5)- الغدير؛ ج 3، ص 370.

(6)- ادب الطف؛ ج 2، ص 23.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:130 6- لا خير في وصف النّساء فأعفني عمّا تكلّفنيه من وصفيها

7- يا ربّ قافية حلى إمضاؤهالم يحل ممضاها إلى ممضيها

8- لا تطمعنّ النّفس فى إعطائهاشيئا فتطلب فوق ما تعطيها

9- حبّ النّبىّ محمّد و وصيّه مع حبّ فاطمة و حبّ بنيها

10- أهل الكساء الخمسة الغرر الّتي يبني العلا بعلاهم بانيها 6- در توصيف زنان، چيزى وجود ندارد، مرا از تكلف اوصاف آنان، معاف دار!

7- چه بسيار قافيه اى كه گذراندنش زيبا است، ولى اجراى آن براى گذراننده نازيبا است.

8- نبايد در دادن چيزى به نفس، آن را به طمع انداخته، سپس بالاتر از آنچه او را داده اى از او طلب كن!

9 و 10- مهر پيامبر، محمّد

(ص) و وصى اش همراه با مهر فاطمه و مهر دو فرزندش، خمسه ى طيّبه اهل كساء مهر كسانى است كه سازنده بزرگى، بر عظمت آنان، بزرگى خود را مى سازد.

11- كم نعمة أوليت يا مولاهم في حبّهم فالحمد للموليها

12- إنّ السّفاه بشغل مدحى عنهم فيحقّ لي أن لا أكون سفيها

13- هم صفوة الكرم الذي أصفاهم ودّي و أصفيت الذي يصفها

14- أرجو شفاعتهم فتلك شفاعةيلتذّ برد رجائها راجيها

15- صلّوا على بنت النّبىّ محمّدبعد الصّلاة على النّبىّ أبيها 11- اى دوستدار آنان، چه بسيار نعمت هايى كه در محبّت آنان به تو ارزانى داشته شد، سپاس صاحب اختيار نعمت است.

12- اين سفيهانند كه به جاى مدّاحى هاى من، نسبت به آنان، به كار ديگر مى پردازند پس شايسته من است كه سفيه نباشم.

13- اينان برگزيده شخصيت اند، كه مهر خاص من منحصرا براى آنها باشد و براى هركس است كه آنان را خالصانه دوست دارد.

14- من اميدوار شفاعت آنانم و هركس به شفاعتشان اميدوار باشد، لذت گوارايى، درك مى كند.

15- پس از صلوات بر پيامبر (ص) بر دخترش فاطمه (س) صلوات بفرستيد.

16- و ابكوا دماء لو تشاهد سفكهافي كربلاء لماونت تبكيها

17- تلك الدّماء لو أنّها تفدى إذاكانت دماء العالمين تقيها

18- لو أنّ منها قطرة توقى إذاكنّا بنا و بغيرنا نفديها

19- إنّ الّذين بغوا إراقتها بغوامشؤمة العقبى على باغيها

20- قتل ابن من أوصى إليه خير من أوصى الوصايا قطّ أو يوصيها 16- و بر خون هايى گريه كنيد كه اگر ريختن آن را ديده بوديد، هرگز از گريه باز نمى ايستاديد.

17- اينها خون هايى بود كه اگر مى شد از ريختن آنها جلوگيرى كرد، شايسته بود كه خون همه ى جهانيان را فداى آنها كنند. (خونهايى كه اگر حفظ مى شد، خون همه ى جهانيان محفوظ

مى ماند.)

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:131

18- اگر مى شد براى هر قطره اى از آن فديه داد، ما و ديگران فداى آن مى شديم.

19- كسانى كه ستمگرانه آن خونها را ريختند به ننگى بدفرجام، بر خود ستم كردند.

20- كشته شد فرزند كسى كه بهترين وصيت كنندگان از گذشته و آينده، او را وصى خود قرار داد.

21- رفع النّبىّ يمينه بيمينه ليرى ارتفاع يمينه رائيها

22- فى موضع أضحى عليه منبّهافيه و فيه يبدئ التنبيها

23- آخاه فى «خمّ» و نوّه باسمه لم يأل فى خير به تنويها

24- هو قال: أفضلكم علىّ إنّه أمضى قضيّته التى يمضيها

25- هو لي كهارون لموسى حبّذاتشبيه هارون به تشبيها «1» 21- پيامبر دست او را به دستش گرفته برداشت تا بيننده بلندى دست او را ببيند.

22- در جايى كه نيمروز فرا رسيده بود درباره او كه خود آغاز هر توجه و هشيارى است، مردم را متوجه ساخت.

23- در محل خم (غدير) او را برادر خود قرار داد و تصريح به نامش كرد و هيچ خيرى را از او روى نگردانيد.

24- او گفت: برترين شما على است، همانا او كار خود را كه بايد بكند، كرد.

25- او نسبت به من مانند هارون نسبت به موسى است، چه خوب تشبيهى است، تشبيه به هارون!

مرثيه امير المؤمنين و فرزند شهيدش:

1- نعم الشهيدان ربّ العرش يشهدلى و الخلق انّهما نعم الشهيدان

2- من ذا يعزّى النبىّ المصطفى بهمامن ذا يعزّيه من قاص و من دان؟

3- من ذا لفاطمة اللهفاء ينبئهاعن بعلها و ابنها إنباء لهفان؟

4- من قابض النفس فى المحراب منتصباو قابض النفس فى الهيجاء عطشان؟

5- نجمان فى الأرض بل بدران قد أفلانعم و شمسان إمّا قلت شمسان

6- سيفان يغمد سيف الحرب إن برزاو فى يمينيهما للحرب سيفان «2» 1- چه خوب

دو شهيدى هستند. پروردگار عرش و خلق ما سوى، گواه من بر خوبى آن دو شهيدند.

2- كيست پيامبر مصطفى را در مورد آنها تسليت گويد، كيست از دور و نزديك مايه ى تسلّى خاطرش گردد.

3- كيست فاطمه مصيبت ديده را از شوهر و فرزندش خبر دهد و مصيبت هاى آن دو را برايش برخواند.

4- آيا دانستند كه چه كس را در محراب عبادت كشتند و چه كس را در ميدان نبرد لب تشنه شهيد كردند؟

5- دو ستاره در زمين بلكه دو ماه، بلى دو خورشيد، اگر بگويم دو خورشيد غروب كردند.

6- دو بزرگوارى كه اگر براى جنگ، با شمشير غلاف شده ظاهر شوند، خود نيز دو شمشيراند.

***______________________________

(1)- اين قصيده 42 بيت دارد كه در اينجا 25 بيت آن را مى آوريم. دنباله ى ابيات در مورد امير المؤمنين على (ع) است. الغدير؛ ج 3، ص 367 و 368.

(2)- همان؛ ص 371.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:132

مرثيه ابا عبد اللّه الحسين (ع):

1- ذكر يوم الحسين بالطفّ أودى بصماخى فلم يدع لى صماخا

2- متبعات نساؤه النوح نوحارافعات إثر الصراخ صراخا

3- منعوه ماء الفرات و ظلّوايتعاطونه زلالا نقاخا

4- بأبى عترة النبىّ و أمّى سدّ عنهم معاند أصماخا

5- خير ذا الخلق صبية و شباباو كهولا و خيرهم أشياخا 1- ياد روز حسين (ع) در كربلا گوشم را برده و پرده ى صماخى برايم باقى نگذاشت.

2- زنان حرم پيوسته صداى گريه و سوگشان شنيده مى شود، و پى درپى صداى شيون از آنها بلند است.

3- او را از آب فرات بازداشتند و خود آن آب زلال و خنك را دست به دست به هم تعارف كردند.

4- پدر و مادرم فداى عترت پيامبر باد، و گوش معاندشان كر باد.

5- كسانى كه كودكان، جوانان، سالمندان و پيرانشان، بهترين خلق خدايند.

6- أخذوا

صدر مفخر العزّ مذكانوا و خلّوا للعالمين المخاخا

7- ألنقيّون حيث كانوا جيوباحيث لا تأمن الجيوب اتّساخا

8- يألفون الطوى إذا ألف النّاس اشتواء من فيئهم و اطّباخا

9- خلقوا أسخياء لا متساخين و ليس السخىّ من يتساخى

10- أهل فضل تناسخوا الفضل شيئاو شبابا أكرم بذاك انتساخا 6 و 7- در نهان خود صدر جايگاه افتخار عزت را گرفتند و براى مردم ديگر جهان، مانند مغز و لب اند. در وضعى كه از پاكدلى ديگران تأمينى نيست اينان همه پاك دلانند.

8- اينان در همان وقتى كه مردم از سهم آنان به غذاهاى بريان و پخته عادت كرده اند، به گرسنگى خو گرفته اند.

9- اينان با سخاوت آفريده شده اند، نه متظاهر به سخاوت. و هيچ گاه سخاوتمند، مانند متظاهر به سخاوت نيست.

10- اينان اهل فضيلت اند و فضيلت در پير و جوانشان درجه اى است كه اسم فضيلت را به خود نسخ كرده اند.

11- بهواهم يزهو و يشمخ من قدكان فى النّاس زاهيا شمّاخا

12- يابن بنت النبىّ أكرم به ابناو بأسناخ جدّه أسناخا

13- و ابن من وازر النبىّ و والاه و صافاه فى «الغدير» و واخى

14- و ابن من كان للكريهة ركّابا و فى وجه هولها رسّاخا

15- للطلى تحت قسطل الحرب ضرّابا و للهام فى الوغى شدّاخا

16- ذو الدّماء التي يطيل موالييه اختضابا بطيبها و التطاخا

17- ما عليكم أناخ كلكله الدهر و لكن على الأنام أناخا «1» 11- هركس در جامعه بدرخشد و بزرگى يابد به عشق آنان مى درخشد و به بزرگى آنان به مقام بلند نائل گردد.

12- اى فرزند دخت پيامبر! چه فرزند با كفايتى از پيغمبر هستى، و چه سنخيت كاملى با نياى خود دارى!

______________________________

(1)- همان؛ ص 368 و 369.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:133

13- فرزند

كسى كه در سختيهاى نبرد، كرّار و در مقابله با خطرات پابرجا بود.

14- او سخت در هنگامه نبرد ركاب مى كشيد. و حملاتش در جنگ خردكننده بود.

15- او را خونهايى است كه دوستدارانش به عطر آن ها، بسيار خود را رنگ آميزى كنند و بيالايند.

16 و 17- سنگينى بار مصيبت را روزگار بر شما وارد نساخت بل بر مردم (كه از نعمت فيض شما محروم شدند) وارد ساخت.

در رثاى حسين شهيد (ع):

1- يا خير من لبس النبوّة من جميع الأنبياء

2- وجدى على سبطيك وجد ليس يؤذن بانقضاء

3- هذا قتيل الأشقياء و ذا قتيل الأدعياء

4- يوم الحسين هرقت دمع الأرض بل دمع السماء

5- يوم الحسين تركت باب العزّ مهجور الفناء 1- اى آنكه در ميان همه ى پيامبران، بهتر از همه خلعت نبوّت به قامت كرده اى!

2- اندوه و گداز من بر دو سبط تو، اندوه و گدازى پايان ناپذير است.

3- اين يكى كشته ى دست اشقياء، و آن ديگر كشته ى زنازادگان است.

4- روز حسين، سرشك مردم زمين، بل اهل آسمان فرو باريد.

5- روز حسين درهاى عزّت را به روى ما بربست.

6- يا كربلاء خلقت من كرب علىّ و من بلاء

7- كم فيك من وجه تشرّب ماؤه ماء البهاء

8- نفسي فداء المصطلى نارالوغى أىّ اصطلاء

9- حيث الأسنّة في الجواشن كالكواكب في السماء

10- فاختار درع الصبر حيث الصبر من لبس السناء 6- اى كربلا، تو از اندوه و بلا براى من سرشته شده اى!

7- چه بسيار چهره هاى تو را كه آبش را آبرو، برچيده است.

8- جانم قربان آتش افروز جنگ، چه آتش افروز مقدسى.

9- آنجاكه نيزه ها در زره ها همچون اختران در آسمان فرو رفته.

10- او، زره صبر را كه لباس بزرگى است، برگزيد.

11- و أبى إباء الاسد إنّ الاسد صادقة الإباء

12- و قضى

كريما إذ قضى ظمآن فى نفر ظماء

13- منعوه طعم الماء لاوجدوا لماء طعم ماء

14- من ذا لمعفور الجواد ممال أعواد الخباء؟

15- من للطريح الشلو عريانا مخلّى بالعراء؟

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:134 16- من للمحنّط بالتراب و للمغسّل بالدماء؟

17- من لابن فاطمة المغيّب عن عيون الأولياء؟ «1» 11- و مناعت نفس شيران را، كه شيران را مناعتى صادق است، بكار برد.

12- و با گروهى تشنه لب با جوانمردى و لب تشنه زندگى را وداع كرد.

13- او را كه از چشيدن آب، منع كردند اميد است مزه آب را نچشند.

14- كيست لب تشنه، افتاده در خاك را با خيمه هاى سرنگون شده اش، يارى كند.

15- كيست كه افتاده عريان و بى كس را در بيابان بردارد.

16- كيست آن را كه حنوطش از خاك و غسلش از خونست، يارى كند.

17- كيست به يارى فرزند فاطمه كه از ديد دوستدارانش پنهان مانده، يارى دهد.

______________________________

(1)- همان؛ ص 371 و 372.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:135

ابو القاسم زاهى

اشاره

على بن اسحاق بن خلف قطّان بغدادى مكنّى به ابو القاسم شاعر مشهور بغداد است. او در بيستم ماه صفر سال 318 ه. ق.

متولد شد و در محله ى كرخ در قطعه زمين ربيع «1» سكونت داشت و به «زاهى» شهرت يافته بود.

بنا به گفته ياقوت حموى از «زاه» نيشابور است. وى قصيده هاى نيكو و نمكين مى سرود. و تشبيه و ديگر صنايع شعرى را نيكو مى دانست. وى شاعر فوق العاده اى بود كه اشعارش در چهار بخش مى باشد و بيشتر اشعارش درباره ى اهل بيت پيامبر (ص) بود و به مذهب آنان متديّن و با مهرشان پاداش رسالت را مى پرداخت.

زاهى روز چهارشنبه 20 جمادى الاولى سال 352 هجرى وفات يافت و در مقابر قريش

دفن شد. «2»

-*-

مدح اهل بيت (ع):

1- يا لائمى فى الولا هل أنت تعتبربمن يوالى رسول اللّه أو يذر؟

2- قوم لو أنّ البحار تنزف بالأقلام مشقا و أقلام الدّنا شجر

3- و الإنس و الجنّ كتّاب لفضلهم و الصحف ما احتوت الآصال و البكر

4- لم يكتبوا العشر بل لم يعد جهدهم فى ذلك الفضل إلّا و هو محتقر

5- أهل الفخار و أقطاب المدار و من أضحت لامرهم الأيّام تأتمر

6- هم آل أحمد و الصيد الجحاجحة الزهر الغطارفة العلويّة الغرر 1- اى ملامت گر من، در ولاى اهل بيت آيا با دوستى پيامبر موافقى يا مخالف؟

2- قومى كه هرگاه با قلم ها براى نوشتن از درياها استفاده كنند و درختهاى دنيا قلم گردد.

3- و انس و جن نويسنده فضائلشان باشد و ظرفيت صبح و شام صفحه كاغذ باشد.

4- به اندازه يك دهم فضائلشان را نمى گنجد، بل جهد و كوششان در برابر فضل آنها، ناچيز است.

5- افتخارآفرينان و مركز و مدار جهان كه روزگار به امرشان مى گردد.

6- دودمان احمد، بزرگ سادات درخشان، جوانان علوى سپيده چهره.

7- و البيض من هاشم و الاكرمون اولواالفضل الجليل و من سادت بهم مضر

8- فافطن بعقلك هل في القدر غيرهم؟قوم يكاد إليهم يرجع القدر

9- اعطوا الصفانهلا اعطوا النبوّة من قبل المزاج فلم يلحق بهم كدر

10- و توّجوا شرفا ما مثله شرف و قلّدوا خطرا ما مثله خطر

11- حسبى بهم حججا للّه واضحةيجرى الصّلاة عليهم أينما ذكروا

12- هم دوحة المجد و الأوراق شيعتهم و المصطفى الأصل و الذريّة الثمر «3»

______________________________

(1)- نسبت به ربيع بن يونس پرده دار مولاى منصور و پدر وزير «فضل بن ربيع» است.

(2)- تاريخ بغداد؛ ج 11، ص 350. دائرة المعارف بستانى؛ ج 9، ص 161. اعلام زركلى؛ ج 2، ص 695.

مجالس المؤمنين؛ ص 495.

(3)- الغدير؛ ج 3، ص 395 و 396.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:136

7- سپيدان بنى هاشم و جوانمردان با فضيلت، بزرگانى كه دودمان" نضر" به بزرگى آنان نازند.

8- با عقلت بينديش، آيا كسى ديگر به قدر آنان رسد، قومى كه تقدير الهى را به كف گرفته اند.

9- به اينان، قبل از خلقتشان صفا عطا شد و نبوّت چون آب صافى بى كدر داده شده است.

10- و آنان را تاج شرافتى بى مانند و بزرگوارى و شخصيت بى رقيبى عطا گرديده است.

11- مرا اين گونه حجّت هاى واضح الهى بسنده است، اينان كه هرگاه ياد شوند درود بر آنها فرستيد.

12- اينان درخت عظمت اند و شيعيانشان برگهاى آن. ريشه ى اين درخت مصطفى (ص) و ذريه ى او ميوه ى آنند.

***

13- يا آل أحمد ماذا كان جرمكم؟فكلّ أرواحكم بالسيف تنتزع

14- تلفى جموعكم شتىّ مفرّقةبين العباد و شمل الناس مجمتع

15- و تستباحون أقمارا منكّسةتهوى و أرؤسها بالسّمر تقترع

16- ألستم خير من قام الرّشاد بكم و قوّضت سنن التضليل و البدع؟!

17- و وحّد الصمد الأعلى بهديكم إذ كنتم علما للرّشد يتّبع؟ 13- اى دودمان احمد، گناه شما چه بوده است كه بايد ارواح شما با شمشير از بدنتان جدا شود.

14- اجتماع شما را با سنگ تفرقه ميان مردم به جدايى انداخته اند، در حالى كه اجتماع مردم بهم پيوسته باشند.

15- ماههاى چهره ى شما از بدنهايتان به زير افتاده و سرها بر سر شاخسار نيزه ها قرار گرفته است.

16- آيا شما بهترين رهبر هدايت نبوديد؟ آيا شما روش گمراهى و بدعت را نشكستيد؟

17- آيا خداى يگانه، بى نياز و برتر، به راهنمايى شما كه پرچم دار و مقتداى هدايتيد به يگانگى پرستيده شد؟

18- ما للحوادث لا تجرى بظالمكم؟ما للمصائب عنكم ليس ترتدع

19- منكم طريد

و مقتول على ظمأو منكم دنف بالسمر منصرع

20- و هارب فى أقاصى الغرب مغترب و دارع بدم اللبّات مندرع

21- و من محرّق جسم لا يزار له قبر و لا مشهد يأتيه مرتدع

22- و إن نسيت فلا أنسى الحسين و قدمالت إليه جنود الشرك تقترع

23- فجسمه لحوامى الخيل مطرّدو رأسه لسنان السّمر مرتفع «1» 18- پس چرا حوادث بر دشمنان ستمگر شما، نمى گذرد و چرا مصيبت ها از شما دست برنمى دارد؟

19- بعضى از شما روى خاك افتاده و با لب تشنه كشته شده ايد و پاره اى سر بريده اش فراز نيزه است.

20- برخى در بلاد غربت، دورترين نقطه مغرب گريخته و با خون هاى لاله گون، بر خود زره بسته است.

21- كسانى از شما را سوزانده و خاكسترش بر باد رفته كه قبرى و آرامگاهى براى توبه كنندگان مشهدش به جاى نگذاشته اند.

22- اگر همه را فراموش كنم، چگونه حسين را كه سپاه شرك با كوبيدن شمشير و نيزه بر او تاختند، توانم فراموش كرد.

23- پيكرش براى تاختن اسبان سياه، روى خاك افتاده و سرش برفراز نيزه ها جاى گرفته است.

***______________________________

(1)- همان؛ ص 396.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:137 24- بنو المصطفى تفنون بالسيف عنوةو يسلمنى طيف الهجوع فأهجع؟

25- ظلمتم و ذبّحتم و قسّم فيئكم و جار عليكم من لكم كان يخضع

26- فما بقعة فى الأرض شرقا و مغرباو إلّا لكم فيه قتيل و مصرع «1» 24- اى فرزندان مصطفى! با شمشير بر شما حمله كنند و من به خواب آرام رفته، شب استراحت كنم؟

25- شما را ستم كنند، بكشند و اموالتان تقسيم گردد و در برابر اين همه جور و جفا چه كس بر شما خضوع كند و حق شما را ادا نمايد؟

26- هيچ سرزمينى در

شرق و غرب نباشد مگر اين كه كشته اى از شما يا به خاك افتاده اى در آن باشد.

مرثيه ى حسين شهيد (ع):

1- اعاتب عينى إذا أقصرت و أفنى دموعى إذا ماجرت

2- لذكراكم يا بنى المصطفى دموعى على الخطّ قد سطّرت

3- لكم و عليكم جفت غمضهاجفونى عن النوم و استشعرت

4- امثّل أجسادكم بالعراق و فيها الأسنّة قد كسّرت

5- أمثّلكم فى عراص الطفوف بدورا تكسّف إذ أقمرت 1- هرگاه از گريه چشمانم كوتاهى كند، توبيخش كنم و چون سرشكم جارى شود تا پايان بگريم.

2- به ياد شما اى فرزندان مصطفى سرشكم به چهره رقم كشيده است.

3- براى شما و بر شما پلكهايم از بهم آمدن سر باززده نخوابيد و هشيار مانده است.

4- من براى پيكرهاى شما كه در عراق نيزه ها بر آنها كارگر شده، خوردش كرده، تشبيهى ندارم.

5- و شما را در عرصه ى كربلا، به ماههاى درخشنده اى كه كسوف كند مانند كرده ام؟

6- غدت أرض يثرب من جمعكم كخطّ الصحيفة إذ أقفرت

7- و أضحى بكم كربلا مغرباكزهر النجوم إذا غوّرت

8- كأنّي بزينب حول الحسين و منها الذوائب قد نشّرت

9- تمرّغ فى نحره وجههاو تبدي من الوجد ما أضمرت

10- و فاطمة عقلها طايرإذ السوط في جنبها أبصرت 6- ديگر سرزمين مدينه از جمع شما خالى شد مانند لوحه اى است كه خطوطش را بزدائيد.

7- و زمين كربلا با شما عملى كرد، مانند درخشنده ستارگانى كه فرو ريزد.

8- گويا زينب را مى بينم گرد حسين با گيسوانى پريشان است.

9- صورت به رگهاى بريده گردنش فرو برده و آه و ناله از دل دردمندش بيرون مى دهد.

10- و مى بينم فاطمه را حيران است وقتى تازيانه به پهلوى زينبش مى خورد.

______________________________

(1)- همان؛ ص 397.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:138 11- و للسبط فوق الثرى جثّةبفيض دم النحر قد

عقّرت

12- و أرؤسهم فوق سمر القناكمثل الغصون إذا أثمرت

13- و رأس الحسين أمام الرّفاق كغرّة صبح إذا أسفرت «1» 11- و سبط پيامبر را كه پيكرش روى خاكها مانند قربانى سربريده فتاده است.

12- و سرهاى بريده آنان برفراز نيزه ها همان شاخسارهاى ميوه دار است.

13- و سر حسين در پيشاپيش ساير سرها مانند سپيدى صبح مى درخشد.

***

14- ابكي يا عين ابكى آل رسول اللّه حتّى تخدّ منك الخدود

15- و تقلّب يا قلب فى ضرم الحزن فما فى الشجا لهم تفنيد

16- فهم النخل باسقات كما قال سوام لهنّ طلع نضيد

17- و هم في الكتاب زيتونة النورو فيها لكلّ نار وقود

18- و بأسمائهم إذا ذكر اللّه بأسمائه اقتران أكيد 14- اى ديده ها سرشك فرو باريد، سرشك فرو باريد بر آل پيامبر خدا تا گونه ها از آن ها اثر پذيرد.

15- و اى دلها در آتش اندوه زير و بالا شويد كه اندوه آنان را پايانى نيست.

16- از آن جا به نخل هاى بلند خوش تركيب كه شكوفه هايش بهم بسته، تعبير شده است. «2»

17- از آنان در كتاب الهى به زيتون نور و براى روشنى فروغ هدايت به كانون نورانى، تعبير شده است.

18- اسامى آنان چون ياد خدا شود به اسامى خدا به شدت مقرون گردد.

19- غادرتهم حوادث الدّهر صرعى كلّ شهم بالنفس منه يجود

20- لست أنسى الحسين في كربلاءو هو ظام بين الأعادى وحيد

21- ساجد يلثم الثرا و عليه قضب الهند ركّع و سجود

22- يطلب الماء و الفرات قريب و يرى الماء و هو عنه بعيد

23- يا بنى الغدر من قتلتم؟ لعمرى قد قتلتم من قام فيه الوجود «3» 19- حوادث روزگار هريك از آن بزرگواران را به خاك انداخته و به فزع افتاده اند.

20- من حسين را در كربلا فراموش نمى كنم در حالى كه

بين دشمنان تشنه و تنها است.

21- و در حال سجود صورت بر خاك نهاده و به ركوع و سجود پردازد و شمشير آبدار بر او كشيده اند.

22- با نزديكى آب فرات، آب مى جويد و آن را مى بيند، ولى از آب دور است.

23- اى ستمگران مى دانيد چه كسى را كشتيد؟ به جانم سوگند كسى را كشته ايد كه هستى در وجودش خلاصه شده است.

***______________________________

(1)- همانجا. ادب الطف؛ ج 2، ص 51.

(2)- اشاره به آيه 10 سوره ق «وَ النَّخْلَ باسِقاتٍ لَها طَلْعٌ نَضِيدٌ» و نيز نخل هاى بلند خرما كه ميوه ى آن منظّم روى هم چيده شده است برانگيختيم.

(3)- الغدير؛ ج 3، ص 397 و 398. ادب الطف؛ ج 2، ص 52.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:139

مدح اهل بيت (ع):

1- قوم سماؤهم السيوف و أرضهم أعداؤهم و دم النّحور بحورها

2- يستمطرون من العجاج سحائباصوب الحتوف على الزحوف مطيرها

3- و حنادس الفتن التى إن أظلمت فشموسها آرائهم و بدورها

4- ملكوا الجنان بفضلهم فرياضهاطرّا لهم و خيامها و قصورها

5- و إذا الذّنوب تضاعفت فبحبّهم يعطى الأمان أخا الذنوب غفورها

6- تلك النجوم الزّهر فى أبراجهاو من السنين بهم تتمّ شهورها «1» 1- من از قومى سخن مى گويم كه آسمانشان شمشير و زمينشان دشمنان و خون گلوهاى دشمنان درياهاى آنانست.

2- از گرد و غبار نبرد به عنوان ابر، باران مى طلبند. باران مرگ بر گروه دشمنانشان.

3- و چون تاريكى هاى فتنه، تيرگى فزايد، خورشيد و ماه آن را آراء و افكارشان تشكيل دهد.

4- به فضل اينان مى توان بهشت را خريد و باغهاى آن همه و خيام و قصورشان از آن آنها است.

5- وقتى گناهان متراكم شد به مهر آنان گنهكار مى تواند غفران يابد.

6- اينان اختران رخشان در برج هاى فلك و سال،

به تعداد آنان ماههايش تكميل مى شود.

______________________________

(1)- الغدير؛ ج 3، ص 398.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:140

ابو فراس حمدانى

اشاره

ابو فراس حارث بن ابى العلاء سعيد بن حمدان بن حمدون بن تغلبى، سردار شجاع و شاعر فصيح و توانا كه در سال 320 هجرى در عراق به دنيا آمد. پدرش در جنگ با برادرزاده اش ناصر الدوله براى تصرّف موصل به دست او اسير و مقتول شد.

مادرش، ابو فراس را كه طفلى سه ساله بود نزد پسر عمش سيف الدوله به حلب برد و تحت سرپرستى او بزرگ شد. ابو فراس در شانزده سالگى در جنگ با قبايل نزارى در ديار مضر و بادية الشام پيروزى هاى چشم گيرى حاصل نمود و در جنگ با روميان سردار سپاه حلب بود. در سال 348 هجرى به دست روميان اسير شد كه با تهورى فوق العاده نجات پيدا كرد اما در سال 351 هجرى دوباره توسط روميان اسير شد و مدت 4 سال در اسارت به سر برد و بعد از آزادى به امارت حمص منصوب شد.

بعد از مرگ سيف الدوله ميان پسرش ابو المعالى و ابو فراس اختلاف افتاد و جنگى درگرفت كه در آن جنگ ابو فراس مجروح و اسير گشت و فرمانده ى سپاه حلب «غرقويه» در روز دوم جمادى الاولى سال 357 هجرى او را به قتل رساند.

ابو فراس مردى دلير، بخشنده و جوانمرد بود و مى كوشيد خود را با اسطوره هاى شعر عربى و صفاتى كه براى خود در اشعارش مى شمرد، منطبق كند و در بزم و رزم و شمشير و قلم سرمشق ديگران باشد. او مقام شامخى در شاعرى پيدا كرد تا جايى كه «متنبّى» او را بر خود مقدم مى شمرد.

او مضامين

رزمى و عشقى را چنان با مناعت و استوارى بيان كرده كه كمتر شاعرى به او رسيده است. شعر او غالبا در شرح مفاخر آل حمدان و مدح سيف الدوله و شرح دلاورى ها و استقامت و پايمردى خود در جنگها و در برابر مشكلات زندگى است.

در يك قصيده «رائيه» 225 بيتى تاريخ خاندان خود را خلاصه كرده است.

علاوه بر خصال شخصى و مقام ادبى، وى شيعى پاك اعتقاد و شاعر آل محمّد (ص) بود و با صراحت و شجاعت فضائل امير المؤمنين على (ع) و مناقب ائمه معصومين (ع) را شرح داده و مطاعن و مثالب بنى عباس و ساير دشمنان ايشان را بر شمرده است.

قصيده «شافيه» 85 بيتى او اشاره به حقّ غصب شده ى امام موسى كاظم (ع) و امام رضا (ع) و خراب كردن قبر امام حسين (ع) توسط متوكل دارد و از قصائد جاويدانى است كه كليه ى مآخذ، آن را نقل كرده و يا به آن اشاره نموده اند. قصيده ى شافيه به خاطر لطف سخندانى، صفاى فصاحت، حسن انسجام، نيروى استدلال، بلندى معنى و روانى الفاظ بهم پيوسته است. غير از قصيده شافيه، قصيده «هائيه اى» است كه اهل بيت را در آن مدح كرده است.

ديوان ابو فراس را بعد از مرگش دوست و استاد او «ابن خالويه نجوى» (م 370 ه) و شاعر معاصرش «البيغاء» (م 398 هجرى) جمع آورى كرده اند كه فقط مجموعه ى ابن خالويه در دست است و چندبار چاپ شده است. بهترين چاپ آن در سال 1944 در سه جلد در بيروت زير نظر «سامى دهان» انجام گرفت و حواشى مفيدى بر آن افزوده شده است. «1»

-*-

______________________________

(1)- الغدير؛ ج 3، ص 402-

408. وفيات الاعيان؛ ج 1، ص 127. شذرات الذهب فى اخبار من ذهب؛ ج 3، ص 24. الاعلام؛ ج 2، ص 156. روضات الجنات؛ ص 205 و 206. مجالس المؤمنين؛ ص 411.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:141

قصيده ى شافيه:

1- ألحقّ مهتضم و الدّين مخترم و فى ء آل رسول اللّه مقتسم

2- و الناس عندك لاناس فيحفظهم سوم الرّعاة و لا شاء و لا نعم

3- إنّي أبيت قليل النّوم أرّقنى قلب تصارع فيه الهمّ و الهمم

4- و عزمة لا ينام الليل صاحبهاإلّا على ظفر في طيّه كرم

5- يصان مهرى لأمر لا أبوح به و الدرع و الرمح و الصمصامة الحذم 1- حقيقت از دست رفته، رشته ى دين گسسته، و اموال خالص آل پيامبر، در دست دشمنان قسمت شده است.

2- اين مردم كه مى نگرى نه مردمى هستند كه تحت فرمان رهبران خود باشند و نه گوسفندان و چهارپايانيد.

3- من حتّى خواب كم را بر خود حرام كرده ام، دلى كه با اندوه و همّت عالى در ستيز است، مرا بيدار نگهداشته.

4- مرا عزمى است كه نمى گذارد بخوابم، جز اينكه با جوانمردى بر آن پيروز گردم.

5- اسب من، زره ى من، نيزه ى من و شمشير من بايد براى امرى كه اظهار نمى كنم محفوظ ماند.

6- و كلّ مائرة الضبعين مسرحهارمث الجزيرة و الخذراف و العنم

7- و فتية قلبهم قلب إذا ركبواو ليس رأيهم رأيا إذا عزموا

8- يا للرّجال أما للّه منتصرمن الطغاة؟ أما للّه منتقم؟

9- بنو علىّ رعايا في ديارهم و الأمر تملكه النسوان و الخدم

10- محلّئون فأصفى شربهم و شل عند الورود و أوفى ودّهم لمم 6- و هر دو بازوان ستبر من كه به راه «رمث الجزيره»، «خذراف»، و «عنم» بكار گرفته مى شود.

7- و جوانانى كه چون

سوار شوند دلى استوار داشته و رأى آنها هنگام تصميم چون ديگران نباشد.

8- كجايند مردان! آيا براى خدا از چنگ تجاوزكاران، ياورى نيست، و براى خدا انتقام گيرنده اى، نه؟

9- در حالى كه آل على در خانه خود تحت فشارند، كار سياست به دست زنان و خدمتگزاران افتاده است.

10- آنان را كه از آب بازگرفته اند صافى ترين آب مشروبشان، وقت تشنگى ته مانده ى آب ها و گرمترين محبّتشان از ديگران لحظه اى بيش نيست.

11- فالأرض إلّا على ملّاكهاسعةو المال إلّا على أربابه ديم

12- فما السعيد بها إلّا الذى ظلمواو ما الشقىّ بها إلّا الذى ظلموا

13- للمتّقين من الدنيا عواقبهاو إن تعجّل منها الظّالم الأثم

14- أتفخرون عليهم لا أبا لكم حتّى كأنّ رسول اللّه جدّكم؟!

15- و لا توازن فيما بينكم شرف و لا تساوت لكم فى موطن قدم 11- بدين ترتيب زمين جز به روى صاحبان اصلى اش براى همه گسترده، و اموال جز بر اربابانش، بر ديگران فراخ و آزاد است.

12- و خوشبختى در اين ديار از آن ستمگران و بدبختى در آن، از آن ستمديدگان است.

13- پرهيزكاران را در اين دنيا عاقبت نيك است، هرچند ستمگر گنهكار، در آن شتاب كند.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:142

14- اى بى پدرها، اى بنى عباس آيا بر بنى هاشم افتخار مى كنيد تا جائى كه گويا پيامبر خدا، نياى شما است؟

15- و حال آنكه هيچ گونه موازنه اى در شرف بين شما و آل على نيست و در هيچ اقدامى شما با آنها برابرى نداريد.

16- و لا لكم مثلهم فى المجد متصل و لا لجدّكم معشار جدّهم

17- و لا لعرقكم من عرقهم شبه و لا نثيلتكم من أمّهم أمم

18- قام النّبىّ بها «يوم الغدير» لهم و اللّه يشهدو الأملاك و الأمم

19- حتّى إذا أصبحت فى غير

صاحبهاباتت تنازعها الذّؤبان و الرّخم

20- و صيّروا أمرهم شورى كأنّهم لا يعرفون ولاة الحقّ أيّهم 16- نه براى شما مانند آنها، بزرگوارى ريشه دارى است و نه يك دهم مقام جدّ آنها را جدّ شما دارد.

17- و هيچ گونه شباهتى بين اصالت خانوادگى شما و آنها نيست و «نثيله» شما (مادر عباس بن عبد المطلب) به مادر آنها شباهتى ندارد.

18- روز غدير پيامبر براى آنها برخاست، و بر اين امر خدا و فرشتگان و همه ملّت ها گواهند.

19- تا وقتى كه از مجراى خود جدا گرديد، و حق به صاحبان اصلى اش واگذار نشد، ميان گرگان و لاشخورها نزاع در گرفت.

20- و كارشان را به شورى ارجاع كردند گويا واليان حق را نمى دانستند كه چه كسانند؟

21- تاللّه ما جهل الأقوام موضعهالكنّهم ستروا وجه الّذى علموا

22- ثم ادّعاها بنو العباس ملكهم و لا لهم قدم فيها و لا قدم

23- لا يذكرون إذا ما معشر ذكرواو لا يحكّم فى أمر لهم حكم

24- و لا رآهم أبو بكر و صاحبه أهلا لما طلبوا منها و ما زعموا

25- فهل هم مدّعوها غير واجبة؟أم هل أئمّتهم فى أخذها ظلموا؟ 21- سوگند به خدا جايگاه آن را به خوبى مى شناسند، ولى چهره ى حقيقت مسلّم را پوشانيده اند.

22- آنگاه بنى عبّاس ادعاى تملّك آن را كردند با اينكه نه اقدامى كرده بودند و نه سابقه اى داشتند.

23- اگر گروهى در اين امر ياد مى شدند، بنى عبّاس از آنها نبودند و در هيچ امر نظر آنان مفيد نمى شد.

24- ابو بكر و رفيقش هم صلاحيت آنان را در امرى كه تقاضا مى كردند، تصويب نكردند.

25- بنابراين آيا آنان امر خلافت را به ناحق ادعا مى كنند يا پيشوايانشان در تصاحب آن ستمگرند.

26- أمّا علىّ فأدنى

من قرابتكم عند الولاية إن لم تكفر النّعم

27- أينكر الحبر عبد اللّه نعمته؟أبوكم أم عبيد اللّه أم قثم؟!

28- بئس الجزاء جزيتم فى بنى حسن أباهم العلم الهادى و أمّهم

29- لا بيعة ردّعتكم عن دمائهم و لا يمين و لا قربى و لا ذمم

30- هلّا صفحتم عن الأسرى بلا سبب للصّافحين ببدر عن أسيركم؟! 26- اما على از شما قرابتش نزديكتر است، و در امر ولايت اگر كفران نعمت ننمائيد او سزاوارتر است.

27- آيا (دانشمند) امت، عبد اللّه بن عباس، پدر شما، منكر نعمت اوست يا (برادرانش) عبيد اللّه و قثم منكر آنند؟!

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:143

28- شما بد پاداشى به بنى حسن از نعمت پدرشان، بزرگوار رهنماى بشريت، و مادرشان داديد.

29- نه بيعتى شما را از ريختن خون آنها بازداشت، نه سوگندى، نه قرابتى و نه عهد و پيمانى.

30- چرا شما بى دليل از اسيرانى كه خود، در واقعه بدر از اسيران شما گذشت كرده بودند، صرفنظر نكرديد.

31- هلّا كففتم عن الديباج سوطكم و عن بنات رسول اللّه شتمكم؟

32- ما نزّهت لرسول اللّه مهجته عن السياط فهلّا نزّه الحرم؟

33- ما نال منهم بنو حرب و إن عظمت تلك الجرائر إلّا دون نيلكم

34- كم غدرة لكم فى الدين واضحةو كم دم لرسول اللّه عندكم

35- أنتم شيعة فيما ترون و فى أظفاركم من بنيه الطاهرين دم 31- چرا از «ديباج» (محمد بن عبد اللّه عثمانى برادر مادرى بنى حسن از فاطمه بنت الحسين كه منصور 250 ضربه تازيانه اش زد) تازيانه خود را بازنگرفتيد و چرا به دختران پيامبر خدا (آنجاكه منصور به محمد ديباج گفت يابن اللخناء و محمد او را گفت به كدام يك از مادرانم مرا تعبير كردى آيا به فاطمه بنت الحسين، يا

به فاطمه بنت رسول اللّه، يا به رقيه؟) دشنام خود را جلوگيرى نكرديد.

32- چرا احترام خون پيامبر خدا مانع اين تازيانه ها نشد، و چرا احترام حرم، شما را از آنها بازنداشت.

33- بنى اميه با همه ى ظلمهاى زيادشان كمتر از شما متعرض آنها شدند.

34- شما چه جفاهاى روشنى از نظر دين بر آنان وارد ساختيد و چه بسيار خونهاى پيامبر خدا را كه ريختيد.

35- شما خود را پيروان او مى دانيد و خون فرزندان طاهرينش را، در چنگال داريد!

36- هيهات لا قرّبت قربى و لا رحم يوما إذا أقصت الأخلاق و الشيم

37- كانت موّدة سلمان له رحماو لم يكن بين نوح و ابنه رحم

38- يا جاهدا فى مساويهم يكتّمهاغدر الرشيد بيحيى كيف ينكتم؟

39- ليس الرشيد كموسى في القياس و لامأمونكم كالرضا لو أنصف الحكم

40- ذاق الزبيري غبّ الحنث و انكشفت عن ابن فاطمة الأقوال و التّهم 36- چه پندار دورى است روزى كه اخلاق و خلق فاطمه پايان پذيرد. نه قرابت و نه رحم تأثير نخواهد كرد.

37- دوستى سلمان (ايرانى)، او را قريب مى سازد (السلمان منّا اهل البيت) و قرابت نوح با فرزندش را دشمنى از ميان بر مى دارد.

38- اى كسى كه در كتمان زشتى هاى بنى عباس مى كوشى، آيا بى وفائى رشيد نسبت به يحيى (يحيى بن عبد اللّه بن حسن كه در بلاد ديلم به سال 176 ه. خروج كرده بود و رشيد او را امان داده، سپس دستگير كرد و به زندان فرستاد تا در زندان از دنيا رفت) قابل كتمان است؟.

39- در مقايسه اين دو عنصر، رشيد كجا، و موسى بن جعفر كجا، و مأمون شما كجا، و رضا كجا، اگر به انصاف داورى گردد.

40- زبيرى (عبد اللّه

بن مصعب بن زبير) مزه ى خلاف قسم عمل كردن را، چشيد (با يحيى بن عبد اللّه ابن حسن مباهله كرد و چون از نزد او به خانه آمد فرياد كرد دلم، دلم تا از درد شكم مرد) و سخنان و تهمت ها از پسر فاطمه برداشته شد.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:144 41- باؤا بقتل الرّضا من بعد بيعته و أبصروا بعض يوم رشدهم و عموا

42- يا عصبة شقيت من بعد ما سعدت و معشرا هلكوا من بعد ما سلموا

43- لبئسما لقيت منهم و إن بليت بجانب الطفّ تلك الأعظم الرّمم

44- لا عن أبى مسلم فى نصحه صفحواو لا الهبيرىّ نجّا الحلف و القسم

45- و لا الأمان لأهل الموصل اعتمدوافيه الوفاء و لا عن غيّهم حلموا 41- بعد از بيعت با رضا، به كشتنش آلوده شدند و هنوز نيم روزى راه نيافته، آنگاه نابينا شدند.

42- اى گروهى كه پس از سعادت بشقاوت افتاديد و اى گروهى كه پس از سلامت، هلاكت يافتيد.

43- همانا بدرفتارى از شما نسبت به استخوان هاى خاك شده و كهنه ى سرزمين كربلا سرزد. (اشاره به رفتارى كه متوكّل با قبر امام شهيد مرتكب شد)

44- نه از ابو مسلم (خراسانى) باوجود خيرخواهى اش نسبت به آنان گذشت كردند (و منصور او را كشت) و نه هبيرى (يزيد بن عمر بن هبيره يكى از حكّام بنى اميه كه با بنى عباس جنگيد، سفّاح او را امان داد و با او عهد و پيمان بستند چون نزد منصور آمد جفاكارانه بر او تاختند و به سال 132 هجرى او را كشتند) را سوگند و پيمان از دست آنان نجات داد.

45- و نه امان اهل موصل را در وفاى به آن اعتمادى شد و

نه از گمراهى خود حلم و متانت نشان دادند (آورده اند كه سفّاح برادر خود يحيى بن محمد بن على را به موصل مأمور ساخت، اهل موصل به مخالفت برخاستند، وى آنان را امان داد و فرياد زد: هركس وارد مسجد شد در امان است و مردانى را بر در مسجد گمارد تا همه مردم را كشتند و قتل فجيعى روى داد.

مى گويند يازده هزار كس از آنها كه مهر امان داشتند و بسيارى از آنان كه نداشتند كشته شدند، زنان و كودكان بيگناه را تا سه روز فرمان كشتن داد و اين وقايع در سال 132 هجرى اتفاق افتاد).

46- أبلغ لديك بنى العبّاس مالكةلا يدّعوا ملكها ملّاكها العجم

47- أىّ المفاخر أمست فى منازلكم و غيركم آمر فيها و محتكم؟

48- أنّى يزيدكم فى مفخر علم؟و فى الخلاف عليكم يخفق العلم

49- يا باعة الخمر كفّوا عن مفاخركم لمعشر بيعهم يوم الهياج دم

50- خلّوا الفخار لعلّامين إن سئلوايوم السؤال و عمّالين إن عملوا 46- به بنى عباس برسانيد، ادّعاى ملك و قدرت نكنيد در حقيقت در حالى كه شما مالكيد، مالك قومى از غير عرب اند.

47- چه بسيار افتخاراتى كه در منازل شما صورت مى گيرد، و ديگران آمر و حاكم آنند.

48- كجا در افتخارات، علمى براى شما افراشته شود و حال آنكه علم ها بر مخالف شما در اهتزاز است.

49- اى مشروب فروشان افتخاراتتان را بس كنيد، در مقابل گروهى كه روز نبرد خون مى فروشند.

50- افتخارات را براى دانايان هنگام پرسش از آنها، و عمل كنندگان، هنگام كار، بگذاريد.

51- لا يغضبون لغير اللّه إن غضبواو لا يضيعون حكم اللّه إن حكموا

52- تنشى التلاوة فى أبياتهم سحراو فى بيوتكم الأوتار و النغم

53- منكم عليّة أم منهم؟ و

كان لكم شيخ المغنّين إبراهيم أم لهم؟

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:145 54- إذا تلوا سورة غنّى إمامكم قف بالطلول التى لم يعفها القدم

55- ما فى بيوتهم للخمر معتصرو لا بيوتكم للسّوء معتصم 51- آنان كه براى غير از خدا هنگام خشم، خشم خود را جلو گيرند و حكم خدا را هنگام داورى تباه نسازند.

52- وقت سحر در خانه هاشان، به تلاوت قرآن پردازند و شما تار و موسيقى در خانه هاتان نوازيد.

53- آيا «عليّه» (دخت مهدى پسر منصور، عود مى نواخت و برادرش ابراهيم مى خواند و مى نواخت) از شما يا از آنها است؟ بزرگ خوانندگان ابراهيم از شما يا از آنها است؟!

54- وقتى آنها سوره اى از قرآن خوانند. امام شما (ابراهيم) تغنى كند. شما بايد در برابر ويرانه هاى آنها كه گذشت زمان در آنها مؤثّر واقع نشده، بايستيد.

55- در خانه هاشان از فشردن شراب خبرى نيست و در خانه هاتان از زشتى پناهى نه.

56- و لا تبيت لهم خنثى تنادمهم و لا يرى لهم قرد و لا حشم

57- ألركن و البيت و الأستار منزلهم و زمزم و الصّفى و الحجر و الحرم

58- و ليس من قسم فى الذّكر نعرفه إلّا و هم غير شكّ ذلك القسم «1» 56- براى همصحبتى آن ها، از خنثى (عبادة المخنث نديم متوكّل) براى منادمت، و بوزينه و احشام خبرى نيست.

57- منزل آنها را بيت اللّه و ركن و أستار آن، و زمزم و صفا، و حجر و حرم مكّه، تشكيل مى دهد.

58- هيچ گونه سوگندى در قرآن كه ما شناسيم نيست مگر كه آنان بى ترديد مقصود از آن قسم اند.

قصيده هائيه:

1- يوم بسفح الدار لا أنساه أرعى له دهرى الذى أولاه

2- يوم عمرت العمر فيه بفتيةمن نورهم أخذ الزمان بهاه

3- فكأنّ أوجههم ضياء

نهاره و كأنّ أوجههم نجوم دجاه

4- و مهفهف كالغصن حسن قوامه و الظبى منه إذا رنا عيناه

5- نازعته كأسا كأنّ ضياءهالمّا تبدّت في الظلام ضياه 1- من خاطره ى روزى كه در پهنه ى خانه جذبه اى داشتم را در همه عمرم از ياد نمى برم.

2- روزگارى بود كه دوران عمرم را با جوانانى مى گذراندم كه زمانه جلوه ى خود را از فروغ آنان مى گرفت.

3- گويا چهره هاشان پرتو روز را تشكيل مى داد و گويا چهره هاشان ستاره ى تاريكيهاى شب بود.

4- باريك اندام و خوش تركيبى كه در حسن استوارى چون شاخ درخت، و چشمانش در نظرافكنى چون آهو.

5- با او ساغرى را تعارف مى كرديم كه در تاريكى ها، چون چراغ، از صفا مى درخشيد.

6- في ليلة حسنت لنا بوصاله فكأنّما من حسنها إيّاه

7- و كأنّما فيها الثريّا إذ بدت كفّ يشير إلى الذى يهواه

______________________________

(1)- الغدير؛ ج 3، ص 399- 402. ادب الطف؛ ج 2، ص 64- 66.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:146 8- و البدر منتصف الضياء كأنّه متبسّم بالكفّ يسترقاه

9- ظبى لو أنّ الدرّ مرّ بخدّه من دون لحظة ناظر أدماه

10- إن لم أكن أهواه أو أهوى الرّدى فى العالمين لكلّ ما يهواه 6- در شبى كه از وصالش زيبائى گرفته بود گويا شب در زيبائى، چهره اى محبوب داشت.

7- و گويا در آن شب ستاره ى ثريّا چون كف دستى است كه محبوب را نشان مى دهد.

8- و يا با چهره ى نيمه روشنش، تبسّم كنان او را با دست به بالا فرامى خواند.

9- آهو چهره يى كه اگر مرواريدى بر گونه اش بگذرد با نگاهى از گوشه ى چشم، به خون مى افتد.

10- اگر من عشق او را نداشته باشم، يا نخواهم كه همه ى دوستدارانش از جهانيان هلاك شوند.

11- فحرمت قرب الوصل منه مثل ماحرم الحسين الماء و هو

يراه

12- إذ قال: اسقونى. فعوّض بالقنامن شرب عذب الماء ما أرواه

13- فاجتزّ رأسا طالما من حجره أدنته كفّا جدّه و يداه

14- يوم بعين اللّه كان و إنّمايملي لظلم الظالمين اللّه

15- و كذاك لو أردى عداة نبيّه ذو العرش ما عرف النبىّ عداه 11- پس از قرب وصال او چنان محروم مى مانم. كه حسين (ع) از آب، با اينكه آن را مى ديد محروم ماند.

12- هنگامى كه گفت آبم دهيد و به جاى نوش آب گوارا، او را از دم نيزه و شمشير، سيرابش كردند.

13- و سر او را، با اينكه از ديرباز، دست هاى پيامبر آن را به دامنش نزديك كرده بود، بريدند.

14- روزى كه او در حمايت خدا بود، و خدا ستمگران را براى ستمگرى مهلت مى دهد.

15- و نيز اگر خداى جهان دشمنان پيامبرش را هلاك مى كرد، دشمنى با پيغمبر شناخته نمى شد.

16- يوم عليه تغيّرت شمس الضحى و بكت دما ممّا رأته سماه

17- لا عذر فيه لمهجة لم تنفطرأو ذى بكاء لم تفض عيناه

18- تبّا لقوم تابعوا أهوائهم فيما يسوئهم غدا عقباه

19- أتراهم لم يسمعوا ما خصّه منه النبىّ من المقال أباه؟!

20- إذ قال يوم «غدير خمّ» معلنا: من كنت مولاه فذا مولاه 16- روزى كه خورشيد درخشان براى حسين دگرگون شد و از آنچه ديده بود آسمانش خون گريست.

17- براى قلبى كه از جاى كنده نشود، و براى گريه كننده اى كه سرشكش نبارد، عذرى نمانده است.

18- مرده باد قومى كه از هواى نفس خود، پيروى كرده، كارى كردند كه عواقب سوءش فردا گريبانگيرشان شود.

19- آيا پندارى گفتار پيامبر را درباره ى خصوصيّات پدر او، نشنيده بودند؟!

20- هنگامى كه روز غدير خم علنا گفت: «من كنت مولاه فهذا مولاه» اين مولاى كسى است كه من مولاى اويم.

21-

هذا وصيّته إليه فافهموايا من يقول بأنّ ما أوصاه

22- أقروا من القرآن ما فى فضله و تأمّلوه و أفهموا فحواه

23- لو لم تنزّل فيه إلّا هل أتى من دون كلّ منزّل لكفاه

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:147 24- من كان أوّل من حوى القرآن من لفظ النبىّ و نطقه و تلاه؟!

25- من كان صاحب فتح خيبر؟ من رمى بالكفّ منه بابه و دحاه؟! 21- اين است وصيّت پيامبر در امر خلافت او، اى كسى كه گوئى پيامبر وصيّت نكرده است.

22- قرآن را كه در فضيلت او نازل شده بخوانيد و در آن تأمّل كرده، مضمون آن را بفهميد.

23- اگر درباره ى او جز سوره «هل اتى» هيچ آيه ى ديگرى نازل نشده بود، او را كفايت مى كرد.

24- چه كسى براى اولين بار قرآن را از بيان پيامبر، و لفظ او دريافت داشته و آنرا تلاوت كرده است؟

25- چه كسى صاحب فتح خيبر بود. و در خيبر را با دست خود پرتاب كرده و دور انداخته است؟!

26- من عاضد المختار من دون الورى؟من آزر المختار من آخاه؟!

27- من بات فوق فراشه متنكّرالمّا أطلّ فراشه أعداه؟

28- من ذا أراد إلهنا بمقاله: ألصّادقون القانتون سواه؟!

29- من خصّه جبريل من ربّ العلى بتحيّة من ربّه و حباه؟!

30- أظننتم أن تقتلوا أولاده و يظلّكم يوم المعاد لواه؟! 26- چه كسى در ميان همه ى مردم پيامبر مختار را همكارى كرد و به كمك برخاست و چه كسى با او برادر شد؟

27- چه كسى به طور ناشناس در بسترش شب را گذرانيد، وقتى دشمنان بر بسترش سر برآورده بودند.

28- مقصود خداى، از گفتار: «الصّادقون القانتون»، چه كسى جز اوست؟

29- چه كسى را جبرئيل از طرف خداوند بزرگ، به تحيّت و درود

گرامى داشت.

30- آيا گمان كرديد فرزندانش را بكشيد، در روز قيامت در زير پرچم او باشيد؟!

31- أو تشربوا من حوضه بيمينه كأسا و قد شرب الحسين دماه؟!

32- طوبى لمن ألقاه يوم اوامه فاستلّ يوم حياته و سقاه

33- قد قال قبلى فى قريض قائل: ويل لمن شفعائه خصماه

34- أنسيتم يوم الكساء و إنّه ممّن حواه مع النبىّ كساه؟!

35- يا ربّ إنّى مهتد بهداهم لا أهتدى يوم الهدى بسواه 31- يا از دست او از حوض كوثر آب بنوشيد و حال آنكه حسين را به خونش آب داديد؟!

32- خوشا به حال كسى كه روز تشنگى اش، او را ملاقات كند و در زندگى كارى كرده باشد كه سيرابش نمايد.

33- پيش از من در شعر گوينده اى گفته بود: واى به كسى كه شفيعانش فرداى محشر دشمنانش باشند.

34- آيا روز واقعه ى كساء را فراموش كرديد و ندانستيد او يكى از اصحاب كساء است؟

35- بار پروردگارا من به هدايت آنان، راه يافته ام و روز هدايت به راه ديگران نروم.

36- أهوى الذى يهوى النبىّ و آله أبدا و أشنأ كلّ من يشناه

37- و أقول قولا يستدلّ بأنّه مستبصر من قاله و رواه

38- شعرا يودّ السامعون لو أنّه لا ينقضى طول الزّمان هداه

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:148 39- يغرى الرّواة إذا روته بحفظه و يروق حسن رويّه معناه «1» 36- من هميشه دوستدار كسى هستم كه پيامبر و آلش او را دوستدارند و هركه را آنان بد شمرند، بد مى دانم.

37- و سخنى گويم كه نشان بصيرت كسى است كه آن را بايد بگويد يا روايت كند.

38- سخن من، شعرى است كه شنوندگان در طول روزگار، پيوسته از آن هدايت يابند.

39- اين سخن، راويان را به حفظش ترغيب كند، و حسن روايتش،

معنى آن را جالب جلوه دهد.

______________________________

(1)- قصيده هائيه در مدح اهل بيت پيامبر (ع) است. ادب الطف؛ ج 2، ص 61 و 62. الغدير؛ ج 3، ص 403- 405.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:149

ابو الفتح كشاجم «1»

اشاره

ابو الفتح محمود بن محمّد بن حسين بن سندى بن شاهك رملى «2» متوفى به سال 306 ه. ق. شاعر، نويسنده، متكلّم و منجّم، محقّق و از طبيبان ماهر و زبردست بود.

جدّش سندى بن شاهك دشمن خاندان طهارت بود و فشار و سختگيرى اش نسبت به امام موسى بن جعفر (ع) در زندان هارون الرّشيد بر كسى پوشيده نيست ولى او آشكارا به حمايت از اهل بيت برخاسته است و اشعار بسيارى در مدح و رثاى على (ع) و اولادش دارد. «3»

ابو بكر، محمّد بن عبد اللّه حمدونى ديوان شعرش را مرتّب كرد و اضافاتى را كه از پسر كشاجم (ابى الفرج) به دست آورده بود، بدان ملحق نمود.

كشاجم در سرودن اشعار چون معلّم اخلاق است و اشعارش نمونه هاى اخلاق نيك، طبع بلند، وقار و صميميت آشكار دارد و نشان دهنده اين است كه براى ترويج مبادى انسانيّت و تحكيم مبانى فضيلت و تقوى به پا خاسته است. او اخلاقى نرم و لطيف داشت و هيچگاه گرد شرارت و بد ذاتى و زخم زبان نگشت و به هجو و بدگويى كسى نپرداخت.

كشاجم از شهر خود رمله به قصد سياحت حركت كرد و به مصر و شام و عراق سفر كرد و در ضمن سياحتها با شاهان و وزراء و امراء نشست داشت و از جوائز آنان بهره مند مى شد و از عطايشان براى ادامه سفر استقبال مى كرد. هم چنين با رجال علم و ادب و حديث نيز

رفت وآمد داشت و بين او و دانشمندان بزم هاى ادبى و مجالس مناظره تشكيل شده و همين امر باعث شد تا با علوم مختلفه آشنا و ماهر گردد. و در نويسندگى و خطابه از رجال علم و ادب معرفى شود. «4»

دوره شاعر دوره اى است كه آراء و مذاهب و دسته بندى هاى دينى پديد آمد و در اين عصر كمتر كسى است كه براى خودش مسلك خاصى اختيار نكرده باشد. كشاجم يك شيعه امامى است كه در تشيّع و موالات اهل بيت صادقانه قدم برداشته و فداكارى نمود. و عقيده اش در خلال اشعارش كاملا آشكار است. او به تشيع خود افتخار مى كرد و با براهينى استوار مردم را به مذهب شيعه فرامى خواند و از حقوق اهل بيت جانبدارى مى نمود، و در سوگ و ماتمشان ناله و زارى مى كرد، و دشمنانشان را نكوهش و از آنان بيزارى مى جست.

تأليفات كشاجم عبارتند از: «ادب النديم» «5»، كتاب «رسائل» (نامه ها)، «ديوان شعر»، «خصائص طرف» (چشم)، «الصبيح» (زيبا)، «بيرزه در علم شكار».

از كشاجم دو فرزند به نامهاى ابو الفرج و ابو نصر احمد به جا ماند كه ابو نصر احمد هم شاعرى اديب بود و كشاجم در اشعار خود به مدح فرزندش ابو نصر احمد پرداخته است. «6»

-*-

______________________________

(1)- به اين علت خود را" كشاجم" ناميد كه هريك از حروف پنجگانه آن اشاره به يكى از فنونى داشت كه در آن مهارت و تسلّط داشت: ك: كاتب، ش: شاعر، الف:

ادب و انشاء و سرود، ج: جدل يا جود، م: متكلّم و منطقى و منجّم. هنگامى كه در علم طب هم مهارت كامل يافت حرف ط را به آن افزود" طكشاجم" لكن بدان شهرت نيافت.

(2)- رملى: منسوب

به رمله از آبادى هاى فلسطين.

(3)- شذرات الذهب؛ ج 3، ص 37.

(4)- مروج الذهب؛ ج 2، ص 523.

(5)- نام اين كتاب در فهرست ابن نديم ياد شده است.

(6)- الغدير؛ ج 4، ص 5- 23 با تلخيص.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:150

مرثيه ى آل رسول (ص):

1- بكاء و قلّ غناء البكاءعلى رزء ذريّة الأنبياء

2- لئن ذلّ فيه عزيز الدّموع لقد عزّ فيه ذليل العزاء

3- أعاذلتي إنّ برد التّقى كسانيه حبيّ لأهل الكساء

4- سفينة نوح فمن يعتلق بحبّهم يعتلق بالنجاء

5- لعمرى لقد ضلّ رأى الهوى بأفئدة من هواها هوائى 1- مى گريم ولى گريه بر خاندان انبياء چه دردى دوا خواهد كرد؟

2- اگر در اين ماتم اشك هاى نازنين و عزيزم به خاك مى ريزد، در عوض صبر و شكيبائيم سر به آسمان مى سايد.

3- اى دوست نكوهش مكن! اين جامه ى تقوى كه به تن دارم، از بركت همان محبّتى است كه به خاندان نبوّت دارم.

4- همانها كه چون كشتى نوح، هركس به دوستى و ولايتشان چنگ زند اهل نجات است.

5- به جان خودم سوگند كه هوى و هوس به گمراهى كشيد دلهايى را كه از محبّت آنان خالى است.

6- و أوصى النبىّ و لكن غدت وصاياه منبذة بالعراء

7- و من قبلها أمر الميّتون بردّ الامور إلى الأوصياء

8- و لم ينشر القوم غلّ الصدور حتّى طواه الرّدى فى رداء

9- و لو سلّموا لإمام الهدى لقوبل معوجّهم باستواء

10- هلال إلى الرشد عالى الضياو سيف على الكفر ماضى المضاء 6- پيامبر خدا سفارشى فرمود كه امروز سفارش او را به بيابان افكنده اند.

7- اين رسم تازه نيست، پيش از آن هم ديگران كه دار فانى را وداع مى گفته اند، تمشيت كارهاى خود را به وصىّ خود محوّل كرده اند.

8- قريش كينه هاى دل را آشكار نكردند مگر بعد

از آنكه با خوارى و پستى آن كينه ها را در جامه پنهان كردند.

9- اگر در برابر پيشواى حق تسليم مى شدند، افكار كج آنان به راستى مى گرائيد.

10- ماه نوى كه با پرتو كامل به سوى صلاح رهبرى مى كند و شمشيرى كه به سهولت فرق كفر را مى شكافد.

11- و بحر تدفّق بالمعجزات كما يتدفّق ينبوع ماء

12- علوم سماويّة لا تنال و من ذاينال نجوم السماء؟

13- لعمري الاولى جحدوا حقّه و ما كان أولاهم بالولاء

14- و كم موقف كان شخص الحمام من الخوف فيه قليل الخفاء

15- جلاه فإن أنكروا فضله فقد عرفت ذاك شمس الضحاء 11- درياى دانشى كه موج معجزاتش به آسمان سر مى كشد، چنانكه آب از چشمه فوران كند.

12- آن همه دانش آسمانى كه در دسترس ديگران نيست، آخر چه كسى به اختران آسمان دسترسى دارد.

13- به جان خودم سوگند كه پيشينيان حق او را انكار كردند و چقدر شايسته بود كه متابعت و پيروى مى كردند.

14- در معركه ى نبرد بسيار اتّفاق افتاد كه مرگ بر سر همگان سايه گستر بود.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:151

15- و او با شجاعت و دلاورى غمها را به سرور مبدّل ساخت، پس اگر فضل او را انكار كنند خورشيد آسمان گواه و معترف است.

16- أراها العجاج قبيل الصّباح و ردّت عليه بعيد المساء

17- و إن وتر القوم فى بدرهم لقد نقض القوم فى كربلاء

18- مطايا الخطايا خذى فى الظلام فماهمّ ابليس غير الحداء

19- لقد هتكت حرم المصطفى و حلّ بهنّ عظيم البلاء

20- و ساقوا رجالهم كالعبيدو حادوا نساءهم كالإماء 16- او بود كه در نبرد" ذات السلاسل" قبل از طلوع فجر، غبار ميدان را به چهره خورشيد كشيد و همو بود كه خورشيد هنگام عصر براى او بازگشت.

17- اگر او در

جنگ بدر، قريش را داغدار ساخت، به خدا سوگند كه آنان در كربلا، داغ دل را گرفتند.

18- اى مركب خطا، در تاريكى شب بتاز كه شيطان ترانه سرايى آغاز كرد.

19- به خدا سوگند كه حرمت مصطفى هتك شده و بالاترين مصيبت ها به آنان وارد آمد.

20- مردانشان را چون بردگان راندند و زنانشان را چون كنيزان به بند كشيدند.

21- فلو كان جدّهم شاهداليتبع أظعانهم بالبكاء

22- حقود تضرّم بدريّةوداء الحقود عزيز الدواء

23- تراه مع الموت تحت اللواء و اللّه و النصر فوق اللواء

24- غداة خميس إمام الهدى و قد غاث فيهم هزبر اللقاء

25- و كم أنفس فى سعير هوت و هام مطيّرة فى الهواء 21- كاش جدّشان حاضر و ناظر بود تا به دنبال كاروان غم، ناله و زارى سر مى داد.

22- كينه هاى بدر بود كه شعله ور گشته بود، البته كينه ى دل، درد بى درمانى است.

23- او با داس مرگ، زير پرچم قرار گرفته بود و خدا و نصرت برفراز پرچم.

24- در ميان لشكر، رهبر هدايت بود، در حالى كه چون شير جولان مى كرد.

25- و چه بسيار جانها كه به آتش دوزخ شتافت و سرها كه بر هوا پران شد.

26- بضرب كما انقدّ جيب القميص و طعن كما انحلّ عقد السقاء

27- و خيرة ربّى من الخيرتين و صفوة ربّى من الأصفياء

28- طهرتم فكنتم مديح المديح و كان سواكم هجاء الهجاء

29- قضيت بحبّكم ما علىّ إذا ما دعيت لفصل القضاء

30- و أيقنت أنّ ذنوبى به تساقط عنّى سقوط الهباء

31- فصلّى عليكم آله الورى صلاة توازى نجوم السماء «1» 26- با ضرب دستش، گويا گريبان است كه پاره مى شود و با طعن نيزه گويا مشكى است كه سوراخ ميگردد.

______________________________

(1)- الغدير؛ ج 4، ص 15- 17. ادب الطف؛ ج 2، ص 42

و 43.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:152

27- برگزيده خداست از ميان برگزيدگان و نخبه ى الهى است از ميان نخبگان.

28- جانم فدايتان باد! پاك شويد و خود مايه ستايش و ثنائيد و ديگران مايه نكوهش و هجا.

29- روزى كه براى محاكمه به درگاه حق بخوانندم، خواهم گفت: آنچه بر عهده داشتم با بركت دوستى شما ادا كرده ام.

30- من يقين دارم كه گناهان من با دوستى و محبّت شما مانند برگ درختان ريخته خواهد شد.

31- خداى عالميان بر شما درود فرستد، درودى كه با ستارگان هم طراز آيد.

مدح آل رسول (ص):

1- آل النبىّ فضلتم فضل النجوم الزاهره

2- و بهرتم أعدائكم بالمأثرات السائره

3- و لكم مع الشّرف البلاغة و الحلوم الوافره

4- و إذا تفوخر بالعلامنكم علاكم فاخره

5- هذا و كم أطفأتم عن أحمد من نائره

6- بالسّمر تخضب بالنجيع و بالسيوف البائره

7- تشفى بها أكبادكم من كلّ نفس كافره

8- و رفضتم الدنيا لذافزتم بحظّ الآخره «1» 1- اى خاندان رسول! مقام شما چون اختران درخشان بلند است.

2- شما با افتخارات عالمگير بر دشمنان خود فائق آمده ايد.

3- براى شما علاوه بر شرف خاندان، بلاغت زبان و عقل و دانش بى كران است.

4- اگر در مجد و بزرگوارى پاى مفاخرات به ميان آيد، بالاترين درجه ى بزرگوارى از آن شماست.

5- اينها به جاى خود، شما با فداكارى و شهامت چه آتش ها كه از جان احمد (ص) خاموش نكرده ايد.

6- با نيزه هاى باريك كه با خون رنگين شده و با شمشيرهاى برّان.

7- شفا مى بخشيد جگرهاى سوزان خود را از دست هر شخص كافر.

8- شما از لذّات دنيا چشم پوشيديد و به همين خاطر به نعيم آخرت فائز شديد.

در دوستى و ولاء على (ع):

1- حبّ الوصىّ مبرّة وصله و طهارة بالأصل مكتفله

2- و النّاس عالمهم يدين به حبّا و يجهل حقّه الجهله

3- و يرى التشيّع فى سراتهم و النّصب فى الأرذال و السفله

______________________________

(1)- الغدير؛ ج 4، ص 17.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:153 4- حبّ علىّ علوّ همّه لأنّه سيّد الأئمّه

5- ميّز محبّيه هل تراهم إلا ذوي ثروة و نعمه؟!

6- بين رئيس إلى أديب قد أكمل الطرف و استتمّه

7- و طيّب الأصل ليس فيه عند امتحان الاصول تهمه

8- فهم إذا خلصوا ضياءو النصب الظالمون ظلمه «1» 1- دوستى وصىّ پيامبر، خود نيكى و صله است و از طهارت جان خبر مى دهد.

2- اما مردم، دانشمندانشان به دوستى او متديّن اند و

جهّال حق او را نمى شناسند.

3- هميشه تشيّع در نجبا و بزرگان مشهود بوده و دشمنى اهل بيت در مردم پست.

4- دوستى على با همّت عالى توأم است، چه او خود سرور پيشوايان است.

5- دوستان او را بررسى كن! ببين جز اين است كه همگان صاحب دولت و نعمت اند.

6- آن يك رييس و آن ديگر اديب كه بهره به كمال و نصيبى وافر برده است.

7- و نيز پاك نژاد كه موقع آزمايش و تفحّص، كمترين تهمتى در نژادش نيست.

8- درست كه به آنان وارسى، آنان پرتو رخشان اند و دشمنان سيه كارشان سياهى و ظلمت.

در رثاى اهل بيت پيامبر (ص):

1- أجل هو الرزء فادحه باكره فاجع و رائحه

2- لاربع دار عفا و لا طلل أوحش لّما نأت ملاقحه

3- فجائع لودرى الجنين بهالعاد مبيضّة مسالحه

4- يا بؤس دهر على آل رسول اللّه تجتاحهم جوائحه

5- إذا تفكّرت في مصابهم أثقب زند الهموم قادحه 1- آرى مصيبت سنگين همين است: صبح آن دردناك است و عصر آن هم.

2- هيچ خانه خراب و ديوار شكسته اى غمناكتر از آن نيست كه مردان خود را هم از دست بدهد.

3- مصيبتهاى ناگوار كه اگر طفل در شكم مادر از آن باخبر شود، مو بر اندامش راست خواهد شد.

4- واى بر روزگار، كه خاندان رسول را با داس مرگ درو كرد.

5- اگر در مصيبت آنان بينديشى، شرار غم و اندوه به جانت خواهد افتاد.

6- بعضهم قرّبت مصارعه و بعضهم بوعدت مطارحه

7- أظلم فى كربلاء يومهم ثمّ تجلّى و هم ذبائحه

8- لا يبرح الغيث كلّ شارقةتهمى غواديه أو روائحه

9- على ثرى حلّة غريب رسول اللّه مجروحة جوارحه

10- ذلّ حماه و قلّ ناصره و نال أقصى مناه كاشحه

______________________________

(1)- همانجا.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:154

6- برخى در همين ديار

به خون غلطيدند و جمعى دورتر به خاك افتادند.

7- در كربلا روزگار بر آنان سياه شد و چون سياهى و ظلمت فرو نشست، قربانيان معركه همانها بودند.

8- هر روز، باران رحمت، چون سيل، ريزان باد چه صبحگاهان و چه عصرگاه.

9- بر مزارى كه غريب خاندان رسول در آن آرميده و اعضايش چاك چاك است.

10- حاميانش خوار ماندند و ياورانش كم شمار و دشمن كينه توزش به منتهاى آرزو رسيد.

11- و سيق نسوانه طلاح أحسن أن تهادى بهم طلائحه

12- و هنّ يمنعن بالوعيد من النوح و الملأ الأ على نوائحه

13- عادى الأسى جدّه و والده حين استغاثتهما صوائحه

14- لو لم يرد ذو الجلال حربهم به لضاقت بهم فسائحه

15- و هو الذى اجتاح حين ما عقرت ناقته إذ دعاه صالحه 11- پردگيانش را در پس محمل چنان دواندند كه حتى شتران خسته و وامانده شدند.

12- با تهديد آنانرا از نوحه و زارى بر قربانيان خود منع مى كردند، ولى فرشتگان عالم بالا نوحه گر بودند.

13- مصيبت بر جدّش و پدرش تازه شد، موقعى كه با فرياد و صيحه استغاثه مى كردند.

14- اگر خدا نمى خواست كه آنان قربانى و شهيد شوند، عرصه را بر دشمنانشان تنگ مى ساخت.

15- او همان خدائى است كه قوم ثمود را ريشه كن ساخت، هنگامى كه ناقه او را پى كردند و صالح بدو شكايت برد.

16- يا شيع الغىّ و الضّلال و من كلّهم جمّة فضائحه

17- غششتم اللّه فى أذيّة من إليكم أدّيت نصائحه

18- عفرتم بالثرى جبين فتى جبريل قبل النبىّ ماسحه

19- سيّان عند الإله كلكم خاذله منكم و ذابحه

20- على الذى فاتهم بحقّهم لعن يغاديه أو يراوحه 16- اى گروه سرگشته و گمراه كه در رسوايى غوطه وريد.

17- به خداى خود خيانت كرديد كه رسول ناصح او را آزار كرديد.

18-

چهره ى كسى را به خاك كشيديد كه قبل از پيامبر، جبريل بر آن بوسه نهاد.

19- در مسئوليت به پيشگاه عدالت حق، همه تان يكسانيد: آن كس كه او را خوار گذاشته و يارى نكرد، يا كسى كه به دست خود، او را قربان كرد.

20- بر آن كسى كه حقّ آنان را پايمال نمود، لعنت خدا باد در صبحگاه و شبانگاه.

21- جهلتم فيهم الذى عرفه البيت و ما قابلت أباطحه

22- إن تصمتوا عن دعائهم فلكم يوم وغى لا يجاب صائحه

23- فى حيث كبش الرّدي يناطح من أبصر كبش الورى يناطحه

24- و في غد يعرف المخالف من خاسر دين منكم و رابحه

25- و بين أيديكم حريق لظى يلفح تلك الوجوه لافحه

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:155

21- حق او را نشناختيد با اينكه كعبه و ريگزار مكّه حق او را مى شناسند.

22- اگر در نداى غربت و استغاثه ى آنان، گوشها را به كرى زديد، به كيفر اين عمل، روزى گرفتار شويد كه هيچ كس به فرياد شما نخواهد رسيد.

23- اينك قوچ وحشى هركه را ببيند، نامردانه به خون كشد، فرداست كه جهان پهلوانش به خاك و خون خواهد كشيد.

24- فرداى قيامت، مخالفين خواهند دانست چه كسى در دين خود زيان برده و چه كس سود.

25- روزى كه پيش رويتان شعله هاى آتش به آسمان سركشد، و زبانه ى آن چهره ها را بسوزاند.

26- إن عبتموهم بجهلكم سفهاما ضرّ بدر السّماء نائحه

27- أو تكتموا الحق فالقرآن مشكله بفضلهم ناطق و واضحه

28- ما أشرق المجد من قبورهم إلّا و سكّانها مصابحه

29- قوم ابى حدّ سيف والدهم للدين أو يستقيم جامحه

30- و هو الذى استأنس الزّمان به و الدين مذعورة مسارحه 26- اگر در اثر سفاهت و نادانى بر آنان خرده بگيريد، ماه تابان را از بانگ سگ چه باك است.

27-

اگر حقّ آنان را كتمان كنيد، محكمات و متشابهات قرآن يكسر به فضل و بزرگوارى آنان گواهى مى دهد.

28- اين مجد و عظمت كه در مزار آنان سر به فلك مى سايد، از مشعل وجود آنان پرتو گرفته است.

29- خاندانى كه شمشير پدرشان به خاطر دين در نيام قرار نگرفت، جز اينكه هواپرستان را به جاى خود نشاند.

30- اوست كه چرخ سركش زمانه به دست او رام شد، بعد از آنكه كشتزار دين باير و ويران بود.

31- حاربه القوم و هو ناصره قدما و غشّوه و هو ناصحه

32- و كم كسى منهم السيوف دمايوم جلاد يطيح طائحه

33- ما صفح القوم عندما قدروالمّا جنت فيهم صفائحه

34- بل منحوه العناد و اجتهدواأن يمنعوه و اللّه مانحه

35- كانوا خفافا إلى أذيّته و هو ثقيل الوقار راجحه «1» 31- قريش با او به جنگ برخاستند، در حاليكه او ياورشان بود؛ بدو خيانت كردند با اينكه خيرخواهشان بود.

32- روز نبرد كه دست و سرها پرّان مى شد، شمشيرهاى زيادى را به خونشان رنگين كرد.

33- هنگامى كه آنان به قدرت رسيدند، از هيچ جنايتى فروگذار نكردند و همه به خاطر اين بود كه شمشير آبدارش، دمار از روزگارشان برآورده بود.

34- بلكه جز عناد و كينه با او روا نداشتند، كوشيدند كه او را از رسيدن به قدرت مانع گردند، و خداوند ياور او بود.

35- چابك و بى درنگ به آزار او برخاستند در حالى كه او از وقار و ثبات چون كوه پابرجا بود.

***

1- زعموا أنّ من أحبّ عليّاظلّ للفقر لابسا جلبابا

2- كذبوا من أحبّه من فقيريتحلّى من الغنى أثوابا

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 2، ص 40 و 41.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:156 3- حرّفوا منطق الوصىّ بمعنى خالفوا

إذ تأوّلوه الصّوابا

4- إنّما قال: ارفضوا عنكم الدنيا إذا كنتم لنا أحبابا «1» 1- تصوّر كرده اند هركه على را دوست بدارد، بايد جامه فقر درپوشد.

2- دروغ بسته اند، هر فقيرى كه او را دوست بدارد، جامه هاى عزّت و دولت خواهد پوشيد.

3- منطق وصىّ پيامبر را تحريف كردند و اين خود جنايت ديگرى بود كه سخن ناحق را صواب شمردند.

4- سخن آن سرور اين بود: اگر دوست ما هستيد، از دنياى پست چشم بپوشيد و دوستى دنيا را از دل دور كنيد.

______________________________

(1)- الغدير؛ ج 4، ص 19.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:157

ابن هانى اندلسى

ابو القاسم يا ابو الحسن، محمّد بن هانى بن محمّد بن سعدون اندلسى از اعقاب مهلب بن ابى صفره «1»، شاعر بزرگ شيعى مغرب است. پدرش اهل يكى از دهات مهديه در تونس و مردى شاعر و اهل علم بود. او به اندلس منتقل شد. ابن هانى در شهر قرطبه يا اشبيليه به سال 320 يا 326 هجرى متولد شد و كودكى و سنين تحصيل را در قرطبه گذراند. آنگاه به اشبيليه رفت و نزد حاكم آن شهر تقرب و محبوبيت بسيار يافت. اما به علت سخنان بى پروايش مردم او را ملحد خواندند و حاكم دوستانه او را بيرون كرد.

ابن هانى آنگاه به الجزاير و مصر سفر كرد و به درخواست المعز لدين اللّه خليفه فاطمى به دربار او راه يافت و همراه او به سال 361 هجرى كه بناى شهر قاهره پايان يافت، به آن شهر رفت. آنگاه از خليفه اجازه خواست كه به اشبيليه رود و زن و فرزندان خود را به قاهره بياورد، كه مورد موافقت قرار گرفت. ليكن در راه بازگشت

از اشبيليه در شهر «برقه» به علت نامعلومى در 24 رجب سال 362 هجرى در سن 36 سالگى به قتل رسيد.

بعضى فقهاى اسلام ابن هانى را به سبب اشعار غلوآميزى كه در مدح المعز لدين اللّه سروده بود تكفير كردند. اما او با قصايد مدحى خود سرمشق مناقب سرايان شيعى عرب و عجم شد. او با شعر خود در مصر و شمال و مغرب آفريقا شهرتى به دست آورد كه هيچ شاعر ديگر بدو نرسيد. او در اشعار خود يك شيعى اسماعيلى متعصّب است. روانى و بلاغت و نظم منطقى و فلسفى او، شعرش را خيلى زود در جهان اسلام منتشر كرد و در محافل مذهبى اسماعيليّه براى تبرّك خوانده مى شد.

ديوان ابن هانى به ترتيب حروف تهجّى مرتّب شده و نخستين بار در «بولاق» به سال 1274 ه. ق. و بعد در بيروت به سال 1326 ه. ق. انتشار يافته است. اين ديوان داراى 246 صفحه و شامل قصايد مدح المعز لدين اللّه و جمعى ديگر از رجال و يك قصيده ى هجايى و دو مرثيه است. «2»

او در ملامت و هجو بنى اميه و اعمال قبيحشان، كسانى كه حق فرزندان پيامبر (ص) را از آغاز غصب نمودند، سزاوارتر به ملامت مى بيند، آنانى كه افراد غير لايق را مقدّم داشتند و در خلافت امرى را محكم كردند كه بعد از آن به عنوان لغزش از آن ياد نمودند.

-*- او پس از نوحه سرايى بر حسين (ع) به قاتلان و مسببان اصلى اين فاجعه هجوم مى برد.

1- و أولى بلوم من أميّة كلّهاو إن جلّ امر عن ملام و لوّم

2- أناس هم الدّاء الدّفين الّذى سرى الى رمم بالطّف منكم و اعظم

3- هم

قدحوا تلك الزّناد الّتى روت و لو لم تشبّ النّار لم تتضرّم

4- و هم رشحوا تيما لأرث نبيّهم و ما كان تيمىّ اليه بمنتمى

5- على أىّ حكم اللّه إذ يأفكونه أحلّ لهم تقديم غير المقدّم؟!

______________________________

(1)- مهلب: (م 83 ه) فاتح خراسان و هند بود.

(2)- وفيات الاعيان؛ ج 2، ص 4. معجم الادبا؛ ج 7، ص 126. دائرة المعارف الاسلاميه؛ ج 1، ص 405.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:158 6- و فى اىّ دين الوحى و المصطفى له سقوا آله ممزوج صاب بعلقم؟!

7- و لكنّ أمرا كان أبرم بينهم و إن قال قوم فلّته غير مبرم «1» 1 و 2- بيشترين و بزرگترين ملامت ها كه بر بنى اميه و اعمال قبيحشان مى شود به كسانى برمى گردد كه در آغاز حقّ فرزندان پيامبر را غصب نمودند. بنى اميه حقوق كسانى را غصب كردند كه ستاره هاى پنهانى بود كه به سوى دشت نينوا حركت مى كردند.

3- آنها چوبهاى زيرينى را افروختند كه اگر آنها را نيفروخته بودند آتش بعدى شعله ور نمى گشت.

4- كسى را جانشين پيامبر خدا (ص) كردند و او را مقدّم داشتند كه از قبيله ى «تيم» بود و لياقت اين كار را نداشت.

5- آنان براساس چه حكمى از خدا چنين كارى را انجام دادند و كسى را مقدّم نمودند كه حقش مقدم شدن نبود.

6- اين در كجاى دين وحى و مصطفى جا داشت كه با افكندن شكاف بين آنان و علقمه، آنان را اين گونه سيراب كنند؟! (آنان تشنه به شهادت رسيدند).

7- آنان در خلافت امرى را محكم كردند كه بعد از آن به عنوان لغزش از آن ياد نمودند.

***

1- بأسياف ذاك البغى اول سلهاأصيب على لا بسيف ابن ملجم

2- و بالحقد حقد الجاهليه

انه الى الآن لم يظعن و لم يتصرم

3- و بالثار فى بدر أريقت دماؤكم و قيد اليكم كل أجرد صلدم

4- اذا ما بناء شاده اللّه وحده تهدمت الدنيا و لم يتهدم

5- بكم عزّ ما بين البقيع و يثرب و نسّك ما بين الحطيم و زمزم

6- فلا برحت تترى عليكم من الورى صلاة مصّل أو سلام مسلّم

7- و اقسم انى فيك وحدى لشيعةو كنت ابرّ القائلين بمقسم «2» 1- على (ع) اولين بار به وسيله ى ستمكارانى كشته شد كه در سقيفه بر او ضربه زدند نه با شمشير ابن ملجم مرادى.

2- اين كينه و حقد جاهليتى بود كه تا هم اكنون هم ادامه دارد.

3- و به خونخواهى كشتگان بدر خون فرزندان على (ع) را ريختند و دخترانش را به اسارت درآوردند.

4- در مصيبت شما مى بايست دنيا زيرورو شود امّا خداوند چنين نخواست.

5- به خاطر وجود شما بقيع و يثرب (مدينه) عزّت داده شد و حطيم و زمزم مورد ستايش واقع شد.

6- و به خاطر وجود شماست كه نماز نمازگزار و سلام سلام دهنده بالا مى رود.

7- و من سوگند ياد مى كنم كه شيعه ى شما هستم و به نام مقدّس شما سوگند مى خورم.

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 2، ص 76.

(2)- همان؛ ص 76 و 77.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:159

ناشى صغير

اشاره

ابو الحسن على بن عبد اللّه بن وصيف، ناشى صغير «1» بغدادى به سال 271 ه. ق. متولّد شد. وى در دوره ى خلفاى عباسى (مقتدر، قاهر، راضى) مى زيسته است و يكى از صاحب نظران علم كلام و فقه و حديث و علم و ادب بوده است. هم چنين از شعراى نامدارى است كه بى پروا از خاندان رسول اللّه (ص) دفاع مى كرد و به شاعر اهل بيت موصوف و معروف گرديد

و مورد قبول و تقدير اهل بيت بوده است. به نقل از مؤلف معجم الادباء: «مردى كه خود را سفير فاطمه (س) مى دانست گردآلود و عصازنان آمد و گفت: «احمد مزوّق» نوحه خوان را به من نشان دهيد. سپس به احمد گفت: من فاطمه (س) را در خواب ديدم كه فرمود: «به بغداد برو و به احمد بگو كه شعر ناشى را بخوان و بر فرزندم نوحه سرايى كن.» ناشى در آن مجلس حضور داشت بعد از اين سخنان تا ظهر همراه احمد و ديگران با قصيده ى «بنى احمد قلبى ...» به نوحه سرايى پرداختند. «2»»

ناشى از اكابر و نوابغ و متكلّمين شيعه و مشاهير شعراى طراز اول قرن چهارم هجرى است و شيخ مفيد و ابو بكر خوارزمى و متنبّى و ابن فارس لغوى از شاگردان او بوده و از او روايت كرده اند.

علامه سماوى اشعار ناشى را در مدح و ثناى خاندان نبوّت يك جا گرد آورده كه از 300 بيت متجاوز است.

ناشى علاوه بر تصانيف بسيارى كه بدو منسوبست كتابى در امامت و كتابى نيز در علم كلام دارد.

وفات ناشى در پنجم ماه صفر سال 365 هجرى در بغداد واقع شد. او را در مقابر قريش دفن كردند. «3» اما به سال 443 هجرى قبرش را شكافتند و استخوانهايش را آتش زدند. «4»

-*-

1- بنى أحمد قلبى لكم يتقطّع بمثل مصابى فيكم ليس يسمع

2- فما بقعة فى الأرض شرقا و مغرباو ليس لكم فيها قتيل و مصرع

3- ظلمتم و قتّلتم و قسّم فيئكم و ضاقت بكم أرض فلم يحم موضع

4- جسوم على البوغاء ترمى و أرؤس على أرؤس اللدن الذوابل ترفع

5- توارون لم تأو فراشا جنوبكم و يسلمنى طيب الهجوع فأهجع

6- عجب

لكم تفنون قتلا بسيفكم و يسطو عليكم من لكم كان يخضع

7- كأنّ رسول اللّه أوصى بقتلكم و أجسامكم فى كلّ أرض توزّع «5» 1- اى زادگان احمد مختار! جگرم در ماتم شما از هم گسيخت، كس نشنيد آنچه در اين ماتم بر دل من رسيد.

2- هيچ بقعه و ديارى در شرق و غرب عالم نيست جز اينكه در آنجا شهيد و مقتولى به خاك كرده ايد.

3- ستم كردند، شما را از دم تيغ گذراندند، حقوق شما را صاحب شده بين خود قسمت كردند، تا آنجاكه جهان بر شما

______________________________

(1)- ناشى صغير: نوپرداز كوچك.

(2)- معجم الادباء؛ ج 13، ص 293.

(3)- مجالس المؤمنين؛ ص 230. تنقيح المقال؛ ج 2، ص 212. ادب الطف؛ ج 2، ص 105 و 106.

(4)- معالم العلماء؛ ص 136.

(5)- الغدير؛ ج 4، ص 31. ادب الطف؛ ج 2، ص 102.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:160

تنگ شد و در هيچ جا امان نيافتيد.

4- چه تن ها كه بر روى خاك افكندند و سرها كه بر نيزه ها بالا رفت.

5- متوارى گشته ايد، دمى پهلويتان بر بستر قرار نمى گيرد ولى خواب ناز مرا مى ربايد و آرام به خواب مى روم.

6- شگفت اينجاست كه شما با شمشير خودتان فنا مى شويد و آن كسى بر شما چيره شد كه ديروز خاضع و فروتن بود.

7- گويا رسول خدا سفارش كرده كه شما را از دم تيغ بگذرانند كه اجساد شما را اين چنين در بلاد پراكنده مى سازند.

قسمتى از قصيده بائيه در ثناى اهل بيت (ع):

1- أناس علوا أعلا المعالى من العلافليس لهم فى الفاضلين ضريب

2- إذا انتسبوا جازوا التناهى لمجدهم فما لهم فى العالمين نسيب

3- هم البحر أضحى درّه و عبابه فليس له من منتفيه رسوب

4- تسيربه فلك النجاة و ماؤهالشرّابه عذب المذاق شروب

5- هو البحر يغنى من

غدا فى جواره و ساحله سهل المجال رحيب

6- هم سبب بين العباد و ربّهم محبّهم فى الحشر ليس يخيب

7- حووا علم ما قد كان أو هو كائن و كلّ رشاد يحتويه طلوب

8- و قد حفظوا كلّ العلوم بأسرهاو كلّ بديع يحتويه غيوب

9- هم حسنات العالمين بفضلهم و هم للأعادى فى المعاد ذنوب «1» 1- مردمى كه بالاترين مقام را حائز شدند و در ميان صاحبان فضل همتايى براى آنان نيست.

2- اگر نسب خود را ياد كنند، از مجد و عظمت سر به آسمان مى سايند و در صاحبان نسب كسى بدان پايه نيست.

3- آنان درياى كرم اند كه درّ و گوهر به امواج خود به ساحل افكند و دريغ ندارد.

4- كشتى هاى نجات بر آن روان است و آبش براى تشنگان سرد و گواراست.

5- دريايى كه همسايه را بى نياز كند و ساحلش تفرج گاه وسيع باشد.

6- آنان دست آويز بين بندگان و پروردگارشان باشند، دوستدارشان به روز رستاخيز زيانكار نيست.

7- دانش گذشته و آينده را در آستين دارند و هم آنچه هركس بخواهد.

8- دانشها را يكسره بى سپر كرده اند و هرچه تحفه و يا در پرده باشد.

9- آنهايند كه فضل و عظمتشان چشم و چراغ جهانيانند و براى دشمنان به روز رستاخيز مايه ى عذاب هستند.

مدح اهل بيت:

1- يا آل ياسين من يحبّكم بغير شكّ لنفسه نصحا

2- أنتم رشاد من الضّلال كماكلّ فساد بحبّكم صلحا

3- و كلّ مستحسن لغيركم إن قيس يوما بفضكم قبحا

______________________________

(1)- الغدير؛ ج 4، ص 31 و 32.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:161 4- ما محيت آية النهار لناو آية الليل ذو الجلال محا

5- و كيف تمحى أنوار رشدكم و أنتم فى دجى الظلام ضحى

6- أبوكم أحمد و صاحبه الممنوح من علم ربّه منحا

7- ذاك علىّ الذى

تفرّده فى يوم «خمّ» بفضله اتّضحا

8- إذ قال بين الورى و قام به معتضدا فى القيام مكتشحا

9-: من كنت مولاه فالوصىّ له مولى بوحى من الإله وحا

10- فبخبخوا ثمّ بايعوه و من يبايع اللّه مخلصا ربحا «1» 1- اى آل ياسين، هركه شما را دوست بدارد، به يقين خيرخواه خويش است.

2- با رهبرى شما از حيرت و ضلالت رستيم، همان سان كه با محبّت شما هرگونه تباهى به صلاح انجاميد.

3- زيبايى ديگران، اگر با فضل شما مقياس شود، نازيبا جلوه خواهد كرد.

4- پرتو روز به خاطر ما تاريك نشد ولى پرتو شب را خداى ذو الجلال تاريك نمود.

5- پرتو رشد و هدايت شما چگونه تاريك شود، با آنكه در تاريكى شب، خورشيد نيمروزيد.

6- پدر شما احمد است و وزيرش كه از علم الهى عطا يافته است.

7- او على است كه صاحب افتخار غدير خم است و بدين وسيله برترى او آشكار است.

8- آنگاه كه رسول خدا در ميان مردم به پا خاست در حالى كه بازوى على را بلند كرده بود چنين گفت:

9- هر آنكه من سرپرست اويم، اين وصى من سرپرست او خواهد بود، اين را خداى من وصى كرده است.

10- همه «به به» گفتند و سپس دست بيعت دراز كردند، هركه صادقانه با خدا معامله كند سود خواهد برد.

***

1- بآل محمد عرف الصواب و فى أبياتهم نزل الكتاب

2- هم الكلمات للأسماء لاحت لآدم حين عزّ له المتاب

3- و هم حجج الآله على البرايابهم و بحكمهم لا يستراب

4- بقيّة ذي العلى و فروع أصل لحسن بيانهم وضح الخطاب

5- و أنوار يرى فى كل عصرلارشاد الورى منهم شهاب

6- ذرارى أحمد و بنو علىّ خليفته فهم لبّ لباب

7- تناهوا فى نهاية كل مجدفطهّر خلقهم و زكوا و طابوا

8- إذا

ما أعوز الطلاب علم و لم يوجد فعندهم يصاب

9- محبتهم صراط مستقيم و لكن فى مسالكها عقاب

10- و لا سيما أبو حسن على له فى الحرب مرتبة تهاب

11- كأن سنان ذابله ضميرفليس لها سوى نعم جواب

12- و صارمه كبيعته بخمّ معاقدها من القوم الرقاب

______________________________

(1)- همان؛ ص 24.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:162 13- هم النبا العظيم و فلك نوح و باب اللّه و انقطع الخطاب «1» 1- با آل محمد، راه حق شناخته آمد و در خانه ى آنان، قرآن فرود شد.

2- همانهايند «كلمات» و «اسماء» «2» كه پرتوشان بر آدم دميد و بدين ميمنت توبه او پذيرفته شد.

3- آنان حجت خدايند بر همگان، نه به خودشان و نه فرمانشان كس شك نخواهد برد.

4- بازمانده حقيقت عليا و شاخه هاى درخت توحيداند، با بيان شيرين آنان خطاب الهى واضح گشت.

5- اخترانى كه در هر عصر و دوره اى آماده ارشاد همگان اند، پس آنها مشعل هدايت اند.

6- ذرّيه ى احمد (ص) و فرزندان على (ع) خليفه رسول خدا، پس آنها حقيقت محض و لب لباب اند.

7- در هر رشته از عظمت و سيادت به نهايت رسيده اند، پس جانشان پاك و طاهر گشت.

8- اگر دانش پژوهان از دسترسى به حقيقت بازمانند، بايد نزد آنها شتابند.

9- دوستى آنها همان صراط مستقيم است كه به حق منتهى مى شود ولى اين راه بدون مشقت طى شدنى نيست.

10- خصوصا ابو الحسن على كه در روز نبرد جايگاهى دارد كه همگان خائف اند.

11- گويا نوك نيزه اش خاطره است كه يكسر به دلها فرو مى رود.

12- و شمشير برّانش مانند بيعتى كه در غدير خم گرفت، بر گردن همگان نشست.

13- آرى آنهايند «خبر بزرگ «3»» و همانهايند كشتى نوح و هم شاهراه حقيقت چون وحى منقطع

گشت.

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 2، ص 111.

(2)- اشاره به آيه 37 سوره بقره: «فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ» پس آدم از خداى خود كلماتى آموخت كه موجب پذيرفتن توبه ى او گرديد. و آيه 31 سوره بقره «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها» و خداوند همه ى اسماء را به آدم ياد داد.

(3)- اشاره به آيه 1 و 2 سوره نباء: «عَمَّ يَتَساءَلُونَ عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ» مردم از چه خبر مهمّى پرسش مى كنند. از خبر بزرگ قيامت.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:163

سعيد بن هاشم خالدى

ابو عثمان سعيد بن هاشم بن وعلة، بصرى عبدى (ابو عثمان خالدى اصغر) از اهالى خالديّه، قريه اى از قراى موصل بوده و نسبش به قبيله ى عبد القيس مى رسد.

سعيد شاعرى شيعى بود كه اشعارى در رثاى اهل بيت (ع) سروده است.

وى به سال 371 ه. ق. وفات يافته است. «1»

-*-

1- و حمائم نبهننى و الليل داجى المشرقين

2- شبهتهن و قد بكين و ما ذرفن دموع عين

3- بنساء آل محمّدلمّا بكين على الحسين «2» 1- در شبى كه سراسر تاريكى بود، صداى كبوترها مرا بيدار كرد.

2- آنها بدون اشك گريه مى كردند و من آنها را تشبيه كردم،

3- به زنان اهل بيت در آن هنگام كه بر حسين (ع) مى گريستند.

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 2، ص 121.

(2)- همان؛ ص 120.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:164

جوهرى

اشاره

ابو الحسن على بن احمد جرجانى معروف به «جوهرى» از شاعران مشهور شيعه و مناقب گو و مرثيه سراى اهل بيت (ع) است. وى وزنه اى در فضل و ادب و استوانه اى در لغت عرب و نقّادى سخن ساز بود.

او از عنفوان جوانى به شاعرى پرداخت و طبع ذوق و ترسّل او مورد توجّه صاحب بن عبّاد قرار گرفت تا جايى كه وى را نديم خاصّ خود و از سلك شاعران دربارش قرار داد و او را فرستاده ى ويژه خود ساخت. از نامه اى كه در تعريف او به وسيله ى صاحب بن عبّاد براى ابو العباس ضبّى نوشته شده، برمى آيد كه وى شاعرى استاد بوده است. اگرچه ديوان اشعارش در دست نيست و فقط منتخبى از قصايد عربى او در منقبت امير المؤمنين على (ع) و مرثيه ابا عبد اللّه الحسين (ع) موجود مى باشد. دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ج 1 164 جوهرى .....

ص : 164

در سال 377 هجرى بعد از دو مأموريت كه از سوى صاحب به نيشابور- نزد ناصر الدّوله ابراهيم- و اصفهان نزد ابو العبّاس ضبّى رفت به گرگان بازگشت و در آن شهر زندگى را بدرود گفت.

مرگ او پيش از مرگ صاحب بن عبّاد به سال 380 ه. ق. اتفاق افتاد. «1»

-*-

مدح اهل بيت (ع):

1- وجدي بكوفان ما وجدى بكوفان تهمى عليه ضلوعي قبل أجفاني

2- أرض إذا نفخت ريح العراق بهاأتت بشاشتها أقصى خراسان

3- و من قتيل بأعلى كربلاء على جهد الصّدى فتراه غير صديان

4- و ذى صفائح يستسقى البقيع به رىّ الجوانح من روح و رضوان

5- هذا قسيم رسول اللّه من ادم قدّا معا مثل ما قدّ الشراكان 1- من شيداى كوفه ام. آنهم چه شيدائى؟ پيش از آنكه سرشك رخسارم سيلاب كشد، خون از جگرم روان است.

2- تربتى كه چون نسيمش وزان گردد، عطر جان فزايش از سرحد خراسان بگذرد.

3- شهيدى كه در كربلا با لب تشنه جان داد و از رحمت خدا سيراب بود.

4- آنجا كه گورى چند و مزارى كوچك به چشم مى خورد، ولى به آن عظمت و آبرو كه گورستان بقيع را سيراب سازد و خود از عبير خلد و رضوان الهى آكنده است.

5- آن يك با رسول خدا از يك پوست برآمده چونان دو ميوه از يك شاخ.

6- و ذاك سبطا رسول اللّه جدّهماوجه الهدى و هما فى الوجه عينان

7- وا خجلتا من أبيهم يوم يشهدهم مضرّجين نشاوى من دم قان

8- يقول: يا أمّة حفّ الضلال بهاو استبدلت للعمى كفرا بايمان

9- ما ذا جنيت عليكم إذ أتيتكم بخير ما جاء من آى و فرقان؟!

10- ألم أجركم و أنتم فى ضلالتكم على شفا حفرة من حرّ نيران؟!

______________________________

(1)-

يتيمة الدهر؛ ج 4، ص 26. مناقب آل ابى طالب (ع)؛ ج 1، ص 532. الغدير؛ ج 4، ص 82 و 83.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:165

6- و اين دو سبط رسول اند كه جدّشان چهره هدايت بود و اين دو، نور چشمش.

7- وه! چه شرمسارى از روى پدرشان كه به روز رستاخيز، غرق خونشان بيند.

8- گويد: اى امتى كه به ضلالت و گمراهى اندر شديد و با كوردلى، كفر از ايمان باز نشناختيد.

9- چه جنايتى مرتكب شده بودم؟ جز اين بود كه بهترين دستاويز هدايت را كه قرآن و فرقان است، به شما هديه كردم؟

10- آيا از آتش سوزان، كه بر لب پرتگاه آن بوديد، شما را نجات نبخشيدم.

11- ألم أؤلّف قلوبا منكم فرقامثارة بين أحقاد و أضغان؟!

12- أما تركت كتاب اللّه بينكم و آية العزّ فى جمع و قرآن؟!

13- ألم أكن فيكم غوثا لمضطهد؟!ألم أكن فيكم ماء لظمان؟!

14- قتلتموا ولدى صبرا على ظمأهذا و ترجون عند الحوض إحساني

15- سبيتم ثكلتكم امّهاتكم بنى البتول و هم لحمى و جثماني 11- و دلهاى شما را كه پر از كينه و دشمنى هاى ديرينه بود، به هم مهربان نساختم؟

12- و كتاب خدا را در ميانتان به ميراث ننهادم و آيات تابناكش را فراهم نياوردم كه در ميان جمع تلاوت شود؟

13- آيا پناه دردمندانتان نبودم و آب گواراى تشنه كامان؟

14- پسرم را با لب تشنه بلا دفاع كشتيد، با اين همه بر لب آب كوثر چشم اميد به من داريد؟

15- مادرتان بعزا نشيند، دختران زهراى بتول را اسير كرديد با آنكه پاره ى تنم بودند.

16- مزّقتم و نكثتم عهد والدهم و قد قطعتم بذاك النكث أقرانى

17- يا رب خذ لى منهم إذ هم ظلمواكرام

رهطى و راموا هدم بنيانى

18- ماذا تجيبون و الزّهراء خصمكم و الحاكم اللّه للمظلوم و الجانى؟!

19- أهل الكساء صلاة اللّه ما نزلت عليكم الدهر من مثنى و وحدان

20- أنتم نجوم بنى حوّاء ما طلعت شمس النهار و ما لاح السّماكان 16- عهد و پيمان پدرشان على را درهم شكستيد، با اين پيمان شكنى رشته ى مرا قطع كرديد.

17- بار خدايا، تو خود انتقام مرا باز ستان كه خاندان گراميم را به روز سياه نشانده، مى خواستند بنياد مرا بر باد دهند.

18- موقعى كه زهرا به محاكمه برخيزد و داور ميان ستمكشان و ستمگران خدا باشد، چه پاسخى توانيد داد؟

19- اى «اهل كساء» درود و رحمت خدا بر شما نازل باد تا روزگار باقى است.

20- شما ستارگان نسل آدم و حوائيد، تا خورشيد تابناك مى درخشد و دو اختر «سماك» نور مى پاشد.

21- مازلت منكم على شوق يهيّجنى و الدّهر يأمرنى فيه ينهاني

22- حتّى أتيتك و التوحيد راحلتى و العدل زادي و تقوى اللّه امكاني

23- هذى حقايق لفظ كلّما برقت ردّت بلألئها أبصار عميان

24- هى الحلى لبنى طه و عترتهم هى الرّدى لبنى حرب و مروان

25- هى الجواهر جاء (الجوهرىّ) بهامحبّة لكم من أرض جرجان «1»

______________________________

(1)- الغدير؛ ج 4، ص 84 و 85. ادب الطف؛ ج 2، ص 130 و 131.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:166

21- پيوسته دل در آرزوى شما مى طپد و روزگارم به اين عشق و شيفتگى فرمان مى دهد و منع مى كند.

22- اينك با سر آمدم، مركب توحيد را زين بستم و از عدل الهى توشه ساخته از تقوا و پرهيزگارى مدد جستم.

23- اينها همه حقائق است كه در پرده الفاظ نهفته شده و چون بدرخشد، با لمعانش چشم كوردلان را شفا بخشد.

24- اينها زيور آل

طه است و زيب خاندانش، و همين هاست كه براى فرزندان ابو سفيان و مروان، پستى و ننگ به بار آورد.

25- آرى اين همه جواهر بود كه «جوهرى» به پاس محبّت، از سرزمين جرجان به ارمغان آورد.

در رثاى حسين شهيد (ع):

1- يا أهل عاشور يا لهفى على الدّين خذوا حدادكم يا آل ياسين

2- أليوم شقّق جيب الدّين و انتهبت بنات أحمد نهب الرّوم و الصين

3- أليوم قام بأعلى الطفّ نادبهم يقول: من ليتيم أو لمسكين؟!

4- أليوم خضّب جيب المصطفى بدم أمسى عبير نحور الحور و العين

5- أليوم خرّ نجوم الفخر من مضرعلى مناخر تذليل و توهين 1- اى ماتم زدگان عاشورا! اين آه و ناله اى كه سركرده ام، در ماتم دين است. اى «آل ياسين» جامه ماتم به بر كنيد.

2- در اين روز، گريبان دين چاك شد، چون دختران احمد را بسان كفّار روم و چين به اسيرى بردند.

3- امروز، نوحه سراى اين خاندان بر فراز تپّه هاى كربلا، با صداى بلند مى گفت: چه كسى است كه از پدر كشته ى بى نوا تفقّد كند؟

4- امروز جگر مصطفى به خون نشست، خونى كه اينك بر سينه حوريان چون مشك دلاويز است.

5- امروز ستاره افتخار «مضر» از پا درافتاده، خوار و ذليل گشت.

6- أليوم أطفئ نور اللّه متّقداو جرّرت لهم التقوى على الطين

7- أليوم هتّك أسباب الهدى مزقاو برقعت غرّة الإسلام بالهون

8- أليوم زعزع قدس من جوانبه و طاح بالخيل ساحات الميادين

9- أليوم نال بنو حرب طوايلهاممّا صلوه ببدر ثمّ صفّين

10- أليوم جدّل سبط المصطفى شرقامن نفسه بنجيع غير مسنون 6- امروز مشعل فروزان الهى خاموش شد، و كشتى تقوى به گل نشست.

7- امروز رشته هدايت از هم گسيخت، و گرد خوارى بر سيماى اسلام پاشيد.

8- امروز بارگاه قدس الهى فرو ريخت

و عرصه آن پامال ستوران گشت.

9- امروز فرزندان ابو سفيان آرزوى خود را دريافتند، از آتشى كه در «بدر» و «صفين» افروختند.

10- امروز سبط مصطفى را خون دل در گلو گرفت و از پاى درآمد.

11- زادوا عليه بحبس الماء غلّته تبّا لرأى فريق منه مغبون

12- نالوا أزمّة دنياهم ببغيهم فليتهم سمحوا منها بماعون

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:167 13- حتّى يصيح بقنّسرين راهبها: يا فرقة الغىّ يا حزب الشياطين

14- أتهزؤن برأس بات منتصباعلى القناة بدين اللّه يوصينى؟!

15- آمنت و يحكم باللّه مهتدياو بالنبىّ و حبّ المرتضى دينى 11- آب را به رويش بستند و به آتش درونش دامن زدند، نگون باد پرچم اين خسارت زدگان.

12- با زور و ستم زمام قدرت را به چنگ گرفتند، كاش از شربت آبى دريغ نمى كردند.

13- تا آنجا رسوائى و ننگ به بار آوردند كه راهب «قنسرين» «1» گفت: «اى گمراهان و اى ياوران شيطان!

14- آيا به سر اين شهيد كه بر نيزه استوار كرده ايد، سخريه و توهين روا مى داريد، با اينكه همين سر مرا به دين خدا سفارش مى كند.

15- واى بر شما، من به خداوند و رسول او ايمان آورده راه هدايت گرفتم، دوستى مرتضى آيين من است.»

16- فجدّلوه صريعا فوق جبهته و قسّموه بأطراف السكاكين

17- و أوقروا صهوات الخيل من إحن على اساراهم فعل الفراعين

18- مصعّدين على أقتاب أرحلهم محمولة بين مضروب و مطعون

19- أطفال فاطمة الزهراء قد فطموامن الثدىّ بأنياب الثعابين

20- يا أمّة ولى الشيطان رايتهاو مكّن الغىّ منها كلّ تمكين 16- او را نگون به خاك افكندند و با شمشير و كارد پاره پاره نمودند.

17- چه كينه ها كه بر گرده ى اسبها بار كردند و فرعون منش، به جان اسيران تاختند.

18- با غل و

زنجير بر جهاز شترانشان بستند و با كعب نيزه بدنشان را خستند.

19- شيرخوار فاطمه را از شير باز گرفتند، و در عوض پستان، نيش مار به دهان نهادند.

20- اى گروهى كه شيطان پرچمدار شماست و گمراهى در دل شما جاگرفته.

21- ما المرتضى و بنوه من معاويةو لا الفواطم من هند و ميسون

22- آل الرسول عباديد السيوف فمن هام على وجهه خوفا و مسجون

23- يا عين لا تدّعى شيئا لغاديةتهمى و لا تدّعى دمعا لمحزون

24- قومى على جدث بالطفّ فانتقضى بكلّ لؤلؤ دمع فيك مكنون

25- يا آل أحمد إنّ «الجوهرىّ» لكم سيف يقطّع عنكم كلّ موصون «2» 21- مرتضى و فرزندانش را چه نسبت با معاويه و فاطمه را چه نسبت با هند جگرخوار و يا ميسون مادر يزيد؟

22- خاندان رسول از دم شمشير پراكنده شدند: برخى سر خود گرفته به صحرا گريختند و جمعى در زندانها جاى كرده اند.

23- اى ديده! به انتظار منشين كه با ابر صبحگاهان ببارى و يا با غمديده ى دگرى دمساز گردى.

24- بپاخيز بر تربت كربلا و چون مرواريد غلطان سرشك بيفشان. چندان كه در قوّه دارى.

25- اى خاندان احمد زبان «جوهرى» شمشير است كه عار و عيب را از ساحت شما مى زدايد.

______________________________

(1)- شهرى در نزديكى حلب به فاصله يك منزل.

(2)- الغدير؛ ج 4، ص 85 و 86.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:168

صاحب بن عبّاد

اشاره

ابو القاسم، اسماعيل بن ابى الحسن عبّاد بن العبّاس بن عبّاد بن احمد بن ادريس طالقانى ملقّب به «صاحب» و «كافى الكفاة» كه در 16 ذى القعده سال 326 هجرى در طالقان متولد شد. ابن خلكان گويد: «او نخستين كس از وزراء است كه لقب صاحب گرفت بدان سبب كه مصاحب ابو

الفضل بن العميد بود و چون به وزارت رسيد اين لقب بر او بماند و «كافى الكفاة» را فخر الدوله ديلمى به او به سبب لياقتى كه در كتابت داشت، داد.»

پدران وى نيز از كتّاب و ادباء عصر خود بوده اند. «1»

صاحب، حديث را از مشايخ اصفهان و بغداد و رى فراگرفت و به ديگران ياد داد و همواره تحريض مى كرد كه حديث بياموزيد و بنويسيد. صاحب از سال 347 تا 366 هجرى در اصفهان كاتب مؤيد الدّوله بود و تا 373 هجرى در گرگان وزارت وى را داشت و از آن سال تا 385 وزارت فخر الدّوله به عهده او محوّل گشت و از خلفاى بنى عباس با الراضى باللّه، المتقى باللّه، المستكفى باللّه، الميطع للّه، الطالع للّه و القادر باللّه معاصر بوده است و از آل بويه با سه برادر عماد الدّوله، ركن الدّوله و معزّ الدّوله و نيز با عزّ الدّوله، عضد الدّوله، مؤيّد الدّوله و فخر الدّوله هم عصر بوده است. هم چنين پيشرفتهاى سبكتكين و استيلاى پسر او محمود بر خراسان در پايان عمر صاحب بود.

صاحب در اصفهان بساط ادب بگسترد. خود در زمينه هاى مختلف صاحب فضل و كمال بود. در جنبه علم و هنر، سخندانى و ادب، سياست و تدبير، عظمت روح و نجابت اصيل و فضل سرشار و شرف خالص بود. البته شهرتى كه در تمام شئون اجتماعى كسب نمود خود گواه عظمت و شخصيّت اوست.

در اينكه صاحب از طبقه ممتاز و از بزرگان مذهب است هيچيك از دانشوران شيعه ترديد نكرده اند. شعر فراوانى كه در سوگ يا ثناى اهل بيت سروده و نثر اديبانه اش كه آثار دوستى و انقطاع

و تفضيل اهل بيت از آن آشكار است، گواه اين مطلب است. ابن طاووس، مجلسى، ابن شهرآشوب، شيخ حرّ عاملى، شيخ صدوق و شيخ مفيد و ديگران او را شيعه اثنى عشرى مى دانند.

از صاحب لطائف و بذله ها به جاى مانده است كه بر قريحه ى روشن و حضور ذهن و سرعت انتقال او دلالت مى كند.

صاحب، تأليفات فراوانى در علم و ادب دارد كه از آثار جاويدان است. علّامه امينى در جلد چهارم الغدير فهرست تأليفات او را آورده است.

كتابها از نظر علمى بسيار متنوّع هستند و نشان دهنده اين است كه آنها را يكى از رجال برجسته ى تاريخ و نوابغ دهر نوشته است. او در هيچ فنّى از فنون علمى كوتاه نيامده و به همين دليل او هم فيلسوف است هم متكلّم، هم فقيه و محدّث و هم مورّخ و لغوى، هم نحوى و اديب و هم نويسنده و شاعر. وى صاحب كتابخانه ى پر ارج و گرانبهايى بود كه گويند چهارصد شتر آن را حمل مى كرد. بيشتر كتب او در حمله ى سلطان محمود غزنوى به رى سوزانده شد.

صاحب نسبت به عربيّت تعصّب شديد داشت و مى كوشيد شعر خود را به سبك شامى نزديك كند چه اين سبك به سبب قرب جوار با شبه جزيره عربستان، استحكام خود را حفظ كرده بود، در صورتى كه سبك عراقى در نتيجه ى مجاورت با ايران، لطف و رقّت و طراوت و زيبايى مخصوصى داشت. در نثر بيشتر از نظم به صناعت لفظى مقيّد بود. هرچند كه نظم او نيز خالى از

______________________________

(1)- معجم الادباء؛ ج 2، ص 274.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:169

صناعت نيست. هم چنين قصيده اى در هفتاد بيت خالى از حروف الف

بدو منسوب است كه در ستايش اهل بيت (ع) سروده است. صاحب در شب جمعه 24 ماه صفر به سال 385 هجرى در رى بيمار شد و به آن بيمارى درگذشت. تشييع جنازه ى با شكوهى از او به عمل آمد و او را به اصفهان برده و در قبّه اى به نام «دريه» دفن شد.

مشهورترين و قديمى ترين كتابى كه به تحليل و ترجمه صاحب پرداخته «يتيمة الدهر» از «ثعالبى» مى باشد. وى مى نويسد:

«عبارتى ندارم كه با آن بتوان مكانت وى را در علم و ادب، و جلالت او را در جود و كرم، و محاسن بسيار و مفاخر گوناگون وى را بيان كند. تنها مى گويم او صدر مشرق و تاريخ مجد و چشمه ى عدل و احسان است. «1»» ابن خلكان گويد: «نادره ى دهر و اعجوبه ى زمان در فضايل و محاسن و كرم بود.» ابن شهرآشوب در «معالم العلماء» در ضمن شعراى اهل بيت گويد: «اسماعيل عبّاد متكلّم، شاعر و نحوى است.» سيّد رضى وى را در حيات او مدح و پس از مرگ رثا گفت. هم چنين ثعالبى گويد: «هيچ دربارى چون دربار صاحب مورد توجه ى شعرا نبوده است.»

دوران صاحب، پر بركت ترين دورانى است كه به اهل علم و ادب گذشت. گاه با مقرّب ساختن اهل فضل و گاه با تشويق و ترغيب آنان به نشر آثار گرانبهاى خود، تا آنجاكه بازار علم و دانش رونق گرفت. «2»

-*-

قصيده اى در اعتقادش به شيعه اثنى عشرى:

1- يا زائرا قد قصد المشاهداو قطع الجبال و الفدافدا

2- فأبلغ النبىّ من سلامى ما لا يبيد مدّة الأيّام

3- حتى إذا عدت لأرض الكوفه ألبلدة الطاهرة المعروفه

4- و صرت فى الغرىّ في خير وطن سلّم على خير الورى أبي الحسن

5- ثمّه سر نحو

بقيع الغرفدمسلّما على أبى محمّد 1- اى زائرى كه مشاهد مشرّفه را عازم گشتى و كوه و صحرا را درنورديدى.

2- درود مرا بر رسول خدا نثار كن، درودى كه با گذشت روزگاران كهنه نگردد.

3- و چون به كوفه بازگشتى، همان تربت پاك معروف،

4- در بهترين جايگاه" نجف" به مهتر عالميان ابو الحسن درود فرست.

5- و مجدّدا بازگرد به مدينه و در بقيع، بر امام مجتبى سلام گوى.

6- و عد إلى الطفّ بكربلاءأهد سلامي أحسن الإهداء

7- لخير من قد ضمّه الصعيدذاك الحسين السيّد الشهيد

8- و اجنب إلى الصحراء بالبقيع فثمّ أرض الشرف الرّفيع

9- هناك زين العابدين الأزهرو باقر العلم و ثمّ جعفر

10- أبلغهم عنّى السّلام راهناقد ملأ البلاد و المواطنا

______________________________

(1)- يتيمة الدهر؛ ج 3، ص 169.

(2)- همان؛ ص 169- 267 با تلخيص. شذرات الذهب؛ ج 3، ص 113.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:170

6- و در كربلا، صحراى طف عنان بازگير و سلام مرا با بهترين تحيّات هديه كن!

7- به خدمت آن خفته در خاك، حسين كه سالار شهيدان است.

8- و باز در پهنه ى بقيع پهلو گير كه تربتى شريف و والاست.

9- در آنجا زين العابدين چراغ تابان و باقر شكافنده علم و جعفر صادق به خاك اندراند.

10- سلام مرا به آنان برسان، سلامى پيوسته كه طنين آن دشت و دمن را پر سازد.

11- و أجنب إلى بغداد بعد العيسامسلّما على الزكىّ موسى

12- و اعجل إلى طوس على أهدى سكن مبلّغا تحيّتى أبا الحسن

13- وعد لبغداد بطير أسعدسلّم على كنز التّقى محمّد

14- و أرض سامراء أرض العسكرسلّم على علىّ ن المطهّر

15- و الحسن الرضىّ في أحواله من منبع العلوم فى أقواله

16- فإنّهم دون الأنام مفزعى و من إليهم كلّ يوم مرجعى

«1» 11- و بعد در بغداد پهلو گير و بر پاكيزه نهاد: موسى، سلام مرا نثار كن!

12- و با عجله به طوس رو ولى آرام دل، و سلام و تحيّت مرا به ابى الحسن تقديم كن.

13- سپس بر بال هماى نشين و به بغداد باز شو! و درود مرا بر معدن تقوى محمّد نثار كن.

14- و بعد در سامرا سرزمين عسكر، بر على هادى سلام گوى كه از شك و ريب پاك است و هم بر حسن فرزندش كه رفتارش،

15- پسنديده و گفتارش از معدن علم الهى سرچشمه گرفته.

16- اينان اند، نه ساير مردان، كه پناه من اند و هر روز به جان و دل رو به سوى آنان دارم.

***

1- حبّ علىّ بن أبى طالب هو الذى يهدى إلى الجنّة

2- إن كان تفضيلى له بدعةفلعنة اللّه على السنّة «2» 1- دوستى على بن ابى طالب است كه راهبر همگان به سوى بهشت است.

2- اگر ترجيح او بر صحابه بدعت به شمار آيد پس لعنت خداوند بر سنّت باد!

مدح على (ع):

1- لم يعلموا أنّ الوصىّ هو الذى سبق للجميع بسنّة و كتاب

2- لم يعلموا أنّ الوصىّ هو الذى لم يرض بالاصنام و الانصاب

3- لم يعلموا أنّ الوصىّ هو الذى آتى الزكاة و كان فى المحراب

4- لم يعلموا أنّ الوصىّ هو الذى حكم الغدير له على الأصحاب

______________________________

(1)- الغدير؛ ج 4، ص 67 و 68.

(2)- همان؛ ص 55.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:171 5- أيشك فى لعنى أمية إنهانفرت على الاصرار و الاضباب

6- و سبوا بنات محمد فكأنهم طلبوا دخول الفتح و الأحزاب «1» 1- آيا آنان ندانستند كه وصى كسى است كه در سنّت و كتاب بر همه پيشى گرفته است؟

2- آيا آنان ندانستند كه

وصى كسى است كه از بت ها و انصاب بيزار بوده است؟

3- آيا آنان ندانستند كه وصى كسى است كه در محراب، زكات پرداخت؟

4- آيا آنان ندانستند كه وصى كسى است كه در غدير، فرمان سرورى او بر همگان مسلم شد؟

5- آيا در لعن كردن من بر بنى اميّه جاى شك است؟ هم آنان بودند كه بر پاكان و آزادگان ستم كردند.

6- آنان دختران محمّد (ص) را اسير كردند، گويى در پى انتقام فتح مكّه و جنگ احزاب بودند.

مدح اهل بيت (ع):

1- بلغت نفسى مناهابالموالى آل طه

2- برسول اللّه من حاز المعالى و حواها

3- و ببنت المصطفى من أشبهت فضلا أباها

4- ع من كمولاى علىّ و الوغى تحمى لظاها؟

5- حجّة اللّه على الخلق شقى من قد قلاها

6- و بحبّى الحسن البالغ فى العليا مداها 1- به وسيله ى سرورانم «آل طه» جانم به آرزو رسيد.

2- هر آنكه به درجات بالا پاى نهاده به بركت رسول خدا بوده است.

3- و بركت فاطمه دخترش كه در فضيلت و شرف مانند پدرش مصطفى است.

4- موقعى كه آتش جنگ شعله مى زد، چه كسى چون على به ميدان مى تاخت.

5- او بر خلق جهان حجّت خداست. هركه او را دشمن گيرد شقى و بدبخت خواهد بود.

6- من با دوستى حسن به آزروهايم رسيدم كه والاترين مقام را حائز گشته.

7- و الحسين المرتضى يوم المساعى إذ حواها

8- ليس فيهم غير نجم قد تعالى و تناهى

9- عترة أصبحت الدّنيا جميعا فى حماها

10- ما تحدّت عصب البغى بأنواع عماها

11- أردت الأكبر بالسمّ و ما كان كفاها

12- و انبرت تبغي حسيناو عرته و عراها 7- و با دوستى حسين آن پسنديده اى كه در ميدان مكارم همه ى افتخارات را صاحب گشته.

8- در اين خاندان هرچه بنگرى، جز ستاره ى رخشان

به چشم نمى خورد كه بالا رفته و بر طاق فلك نشسته است.

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 2، ص 138 و 139.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:172

9- خاندانى ويژه كه جهانى در حمايت آنان قرار گرفته است.

10- گروه متجاوز، با ارتكاب آن همه عناد و لجاجت، چه افتخارى مى جست؟

11- سبط اكبر را با زهر به خاك كردند و اين بس نبود؟

12- با تعرّض در جستجوى حسين برآمده با او به پيكار برآمدند و او هم پيكار كرد.

13- منعته شربة و الطّيرقد أروت صداها

14- فأفاتت نفسه يا ليت روحى قد فداها

15- بنته تدعو أباهااخته تبكى أخاها

16- لو رأى أحمد ماكان دهاه و دهاها

17- لشكا الحال إلى اللّه و قد كان شكاها «1» 13- او را از نوشيدن شربتى آب مانع شدند، با آنكه پرندگان سيراب بودند.

14- او جان خود را بر سر اين پيكار گذاشت، كاش جان من فداى او گشته بود.

15- دخترش فرياد مى زد: اى پدر! و خواهرش در سوگ برادر مى ناليد.

16- اگر احمد مختار مى ديد، به روزگار او و خاندانش چه رسيد؟

17- شكايت به سوى خدا مى برد و البته شكايت برده است.

رثاى حسين شهيد (ع):

1- يا بأبى السيّد الحسين و قدجاهد في الدين يوم بلواه

2- يا بأبي أهله و قد قتلوامن حوله و العيون ترعاه

3- يا قبّح اللّه امّة خذلت سيدها لا تريد مرضاه

4- يا لعن اللّه جيفة نجسايقرع من بغضه ثناياه «2» 1- پدرم فداى حسين سرور آزادگان باد كه روز عاشورا، در راه اعلاء دين جهاد كرد.

2- پدرم فداى خاندانش كه در اطراف او به خون غلطيدند و چشم از او برنداشتند.

3- خدا رسوا كند امّتى را كه سرور خود را تنها گذاشتند و در رضايت خاطرش نكوشيدند.

4- و

نفرين خدا بر آن گنديده مردار نجس باد كه از كين، چوب بر دندان او كوبيد!

***

1- تفرّعت الأنوار للأرض منهمافللّه أنوار بدت تتجدّد

2- هم الحجج الغرّ التى قد توضّحت و هم سرج اللّه التى ليس تخمد

3- او اليكم يا آل بيت محمدفكلّكم للعلم و الدين فرقد «3» 1- در سايه ى حسن و حسين بود كه مجد و بزرگوارى، رواق عظمت بركشيد. اگر آن دو نبودند مجد و بزرگوارى در كجا

______________________________

(1)- الغدير؛ ج 4، ص 57 و 58.

(2)- همان؛ ص 59.

(3)- همان؛ ص 60.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:173

مشهود مى گشت؟

2- آنان حجّت هاى تابناك خدايند كه روشن گشته اند و مشعل هاى افروخته كه خاموشى ندارند.

3- اى خاندان مجد، من پيوسته دوستدار شما خواهم بود، اين شمائيد كه براى علم و آئين ستاره ى رخشانيد.

***

1- أجروا دماء أخى النبىّ محمّدفلتجر غزر دموعنا و لتهمل

2- و لتصدر اللّعنات غير مزالةلعداه من ماض و من مستقبل

3- و تجرّدوا لبنيه ثمّ بناته بعظايم فاسمع حديث المقتل

4- منعوا الحسين الماء و هو مجاهدفي كربلاء فنح كنوح المعول

5- منعوه أعذب منهل و كذا غدايردون فى النيران أو خم منهل

6- أ يجزّ رأس إبن النبي و في الورى حىّ أمام ركابه لم يقتل؟ 1- فرزندان على، برادر مصطفى را به خون كشيدند و شايسته است كه بر اين سوگ اشكهاى ما بريزد و سيلاب كشد.

2- و لعنت و نفرين، پيوسته نثار دشمنانش گردد، چه آنها كه درگذشته اند و چه آنها كه از دنبال آيند.

3- ابتدا بر سر پسرانش ريختند، سپس بر سر دخترانش و مصيبتى عظيم به بار آوردند اينك سخنى از شهادت او بشنو!

4- حسين (ع) را در كربلا، از نوشيدن آب مانع شدند، بى پروا، فرياد نوحه و زارى

بركش!

5- آب گواراى فرات را بر او بستند، ازاين رو به رستاخيز، ناگوارترين آب دوزخ را به حلقومشان خواهند بست.

6- رواست كه سر پسر پيامبر را جدا كنند، و در جهان اسلام كسى زنده باشد و در ركابش شهيد نشود؟

7- و بنو السفاح تحكّموا في أهل حىّ على الفلاح بفرصة و تعجّل

8- نكت الدعي بن الدعىّ ضواحكاهى للنبىّ الخير خير مقبّل

9- تمضى بنو هند سيوف الهندفى أوداج أولاد النبىّ و تعتلى

10- ناحت ملائكة السّماء لقتلهم و بكوا فقد اسقوا كؤوس الذبّل

11- فأرى البكاء على الزمان محلّلاو الضحك بعد الطفّ غير محلّل

12- كم قلت للأحزان: دومى هكذاو تنزّلى فى القلب لا تترحّلى «1» 7- زنازادگان درباره ى آن ها كه شعارشان «حىّ على الفلاح» بود، هرچه خواستند كردند و فرصت از كف ننهادند.

8- زنازاده ى پسر زنازاده با چوب خيزران لب و دندان كسى را به بازى گرفت كه بهترين بوسه گاه بهترين پيامبران بود.

9- پسران هند جگرخوار، با شمشيرهاى هندى خود، رگ هاى گردن پسران پيامبر را مى برند و سرفرازى مى كنند.

10- فرشتگان به خاطر شهادتش زارى كرده گريستند، آرى آنان را از ناوك تير و نيزه، شربت شهادت دادند.

11- من گريه و زارى را اگرچه پيوسته و دوام داشته باشد روا مى دانم و بعد از مصيبت طف (كربلا)، خنده را بر احدى روا نخواهم شمرد.

12- چقدر اين سخن را بر زبان راندم و گفتم: اى اندوه! پر دوام باش و اى غم در قلب من خانه گير و كوچ مكن.

______________________________

(1)- همانجا.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:174

محمّد بن هاشم خالدى

ابو بكر محمّد بن هاشم بن وعلة، خالدى كبير، از اهالى خالديه، بود. وى برادر سعيد بن هاشم خالدى است. محمّد بن هاشم داراى ديوان اشعارى است.

او شيعه بود و در مدح و رثاى اهل بيت اشعارى سروده است.

وى به سال 386 در شهر حلب درگذشت. «1»

-*-

1- أظلم في كربلاء يومهم ثم تجلى و هم ذبائحه

2- عفرتم بالثرى جبين فتى جبريل بعد الرسول ماسحه «2» 1- در روز قتل آنان كربلا خيلى تاريك شد. (در هنگام جنگ گرد و غبار زيادى برخاسته و هوا را تيره كرده بود) و هنگامى روشن شد كه سر همه ى آنان از بدن جدا شده بود.

2- (اى مردم)، پيشانى جوانى را به خاك كشيديد كه بعد از رسول خدا (ص)، جبرئيل به آن دست مى كشيد.

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 2، ص 153.

(2)- همان؛ ص 152.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:175

ابو محمّد عونى

اشاره

ابو محمّد، طلحة بن عبيد اللّه بن ابى عون غسّانى «1»، معروف به عونى مصرى، از شعراى والامقام قرن چهارم هجرى است.

تاريخ حيات و قصايد و قطعات شعرش گواه تشيّع و خودباختگى وى در محبّت و ولاى اهل بيت (ع) است. اشعار بسيار زياد و موزونى دارد به طورى كه كاروانيان، شعر عونى را به شهرها و آباديها ارمغان مى بردند و مدّاحان اشعار او را در مجالس دينى و بازارها با صداى بلند انشا مى كردند.

تشيّع عونى از ديرباز در زمان زندگى و بعد از مرگ او مشهور و معروف است. حتى موقعى كه در بغداد به سال 443 هجرى ميان شيعيان و اهل سنّت فتنه بالا گرفت و كار به خونريزى كشيد، از جمله فجايعى كه صورت گرفت اين بود كه گور جمعى از شيعيان بزرگ را شكافته و به آتش كشيدند از آن جمله قبر «عونى» بود.

عونى شاعر و در فنون ادبى شعر و پرداختن به شيوه هاى متنوّع چيره دست بود.

عونى در پيراستن مضامين شعرى، قدرت و تسلّط كافى داشته تا آنجاكه شعراى معاصر و غير معاصر ذوق لطيف او را ستوده و از ابتكارات ادبى او بهره ور گشته اند.

اشعار و قصايدش كه در حدود 350 بيت مى باشد در «مناقب» ابن شهر آشوب، «روضة الواعظين» فتال نيشابورى و «صراط المستقيم» بياضى موجود است.

علامه سماوى اشعار او را در ديوانى ثبت كرده است. قصيده معروفش «مذهبه» نام دارد. كه در ستايش على بن ابى طالب (ع) مى باشد.

عونى در سال 350 هجرى در مصر درگذشت. «2»

-*-

مدح اهل بيت پيامبر (ص):

1- يا آل أحمد لو لاكم لما طلعت شمس و لا ضحكت أرض من العشب

2- يا آل أحمد لا زال الفؤاد بكم صبا بوادره تبكى من الندب

3- يا آل احمد أنتم خير من وخدت به المطايا فأنتم منتهى الإرب

4- أبوكم خير من يدعى لحادثةفيستجيب بكشف الخطب و الكرب

5- عدل القران وصىّ المصطفى و أبوالسبطين أكرم به من والد و أب

6- بعل المطهّرة الزّهراء ذو الحسب الطّهر الذى ضمّه شفعا إلى النسب «3» 1- اى خاندان احمد، اگر بركت وجود شما نبود، نه خورشيدى مى دميد و نه مرغزار چمن خندان مى گشت.

2- خاندان احمد! اين قلب زارم در ماتم شما گريان و خون چكان است.

3- خاندان احمد! شمائيد بهترين فرزندان آدم و شمائيد آخرين اميد.

4- پدرتان على بهترين فريادرسى بود كه براى گرفتارى ها و غم ها او را اجابت كنند.

______________________________

(1)- نام آبى است در يمن و قبايل به آن منسوبند.

(2)- ادب الطف؛ ج 2، ص 49 و 50.

(3)- الغدير؛ ج 4، ص 127.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:176

5- همتاى قرآن، وصىّ مصطفى، پدر سبطين، حسن و حسين، به به به آن پدر.

6- شوهر زهراى پاك، پاك گوهر با حسب كه رسولش

جفت خاندان خود ساخت.

در رثاى حسين شهيد:

1- يا قمرا غاب حين لاحاأورثنى فقدك المناحا

2- يا نوب الدّهر لم يدع لى صرفك من حادث صلاحا

3- أبعد يوم الحسين و يحيى أستعذب اللّهو و المزاحا؟!

4- كربت كى تهتدى البرايابه و تلقى به النجاحا

5- فالدين قد لفّ بردتيه و الشّرك ألقى لهاجناحا 1- اى ماه تابان كه دير نپاييدى، در ماتم تو است كه نوحه سرا گشته ام.

2- اى چرخ غدّار، گردش ناموزونت حوادث نامطلوب به بار آورد.

3- بعد از عاشوراى حسين واى بر من، شوخى و طرب گواراست؟

4- اى ماه تابان! راه كربلا گرفتى تا به امت رسم زندگى آموزى و هم راه رستگارى و صلاح.

5- ازاين رو، دين خدا حلّه شاهوار به تن كرد و شرك بال و پر فرو هشت.

6- فصار ذاك الصّباح ليلاو صار ذاك الدّجى صباحا

7- فجاء إذ كاتبوه يسعي لكى يريها الهدى الصراحا

8- حتّى إذا جاءهم تنحّوالا بل نحوا قتله اجتياحا

9- و أنبتوا البيد بالعوالى و القضب و استعجلوا الكفاحا

10- فدافعت عنه أولياه و عانقوا البيض و الرّماحا 6- ازاين رو، صبح شرك تاريكى گرفت و شام دين روشنائى يافت.

7- نامه نگاشتند و به كربلايش خواندند، شتابان آمد تا حقيقت خالص مشهود گردد.

8- و چون به وعده گاه رسيد، ازو كناره گرفتند، بلكه به سويش تاختند.

9- دشت صاف را از نيزه و شمشير چون جنگلى انبوه آراسته و در كشتنش شتاب كردند.

10- دوستانش به دفاع برخاستند و با شمشير و نيزه هم آغوش گشتند.

11- سبعون فى مثلهم الوفافأثخنوا بينهم جراحا

12- ثمّ قضوا جملة فلاقواهناك سهم القضا المتّاحا

13- فشدّ فيهم أبو علىّ و صافحت نفسه الصفاحا

14- يا غيرة اللّه لا تغيثى منهم صياحا و لا ضباحا

15- ثمّ انثنى ظامئا وحيداكما غدا فيهم و راحا 11- هفتاد تن در ميان

هفتاد هزار لشكر، مجروح و غرقه خون بر زمين افتادند.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:177

12- جملگى شربت شهادت نوشيدند، جامى كه از پيش مهيّا بود.

13- حسين برايشان بتاخت و شمشيرهاى پهن به سويش شتافت.

14- اى خشم خداى! مباد كه به ناله و فريادشان رحم آورى.

15- بالاخره تنها و تشنه از ميان دشمن برگشت، و همچنان كه تشنه و تنها رفته بود.

16- و لم يزل يرتقى إلى أن دعاه داعى اللقا فصاحا

17- دونكم مهجتى فأنّى دعيت أن أرتقى الضراحا

18- فكلكلوا فوقه فهذايقطع رأسا و ذا جناحا

19- يا بأبى أنفسا ظماءماتت و لم تشرب المباحا

20- يا بأبي أوجها صباحاباكرها حتفها صباحا 16- پيوسته، مرغ جانش به سوى جانان پر مى كشيد، تا پيك حق در رسيد، گفت:

17- بيائيد. بيائيد! اين جرعه خون دلم را بريزيد كه مرا سوى عالم بالا خواندند.

18- هجوم بردند بر سرش: آن يك سرش بريد و آن ديگر بازويش.

19- پدرم قربان آن تشنه كامان كه خشكيده لب سوى جنان پر كشيدند.

20- پدرم فداى آن چهره هاى تابناك كه سپيده دم سر در قدم جانان نهادند.

21- يا بأبى أجسما تعرّت ثمّ اكتست بالدماء وشاحا

22- يا سادتى يا بنى علىّ بكى الهدى فقدكم و تاحا

23- أو حشتم الحجر و المساعى آنستم القفر و البطاحا

24- أو حشتم الذّكر و المثانى و السّور الطوال الفصاحا

25- لا سامح اللّه من قلاكم و زاد أشياعكم سماحا «1» 21- پدرم فداى آن تن هاى عريان كه از خون، جامه گلگون ساختند.

22- اى سروران من! اى زادگان على! دين خدا در ماتم شما شيون و زارى آغاز كرد.

23- كعبه و حجر و هم صفا و مروه از وحشت فقدان شما به خود لرزان و ريگزار دشتها با در آغوش گرفتن پيكر شريفتان روح افزاست.

24-

با فقدان شما اركان دين ويران گشت، قرآن و مثانى با سوره هاى فرقانى.

25- خداى بر آنها رحمت نياورد كه شما را دشمن گرفتند و بر آنان كه پيرو شمايند رحمت فراوان باد.

مدح اهل بيت (ع):

1- ألست ترى جبريل و هو مقرّب له فى العلى من راحة القصد موقف؟!

2- يقول لهم أهل العبا: أنا منكم؟!فمن مثل اهل البيت إن كنت تنصف؟!

3- نعم آل طاها خير من وطئ الحصى و أكرم أبصار على الأرض تطرف

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 2، ص 47 و 48. الغدير؛ ج 4، ص 137 و 138.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:178 4- هم الكلمات الطيّبات التى بهايتاب على الخاطى فيحبا و يزلف

5- هم البركات النازلات على الورى تعمّ جميع المؤمنين و تكنف 1- نبينى جبرئيل كه در آسمانهاى افراشته مقرب است و كارگزار اراده الهى است،

2- به خاندان رسول گويد: «من از شمايم»! چه كسى هم شأن آنهاست اگر صاحب انصافى؟!

3- آرى! آل طه از هركه پاى بر توده ى خاك نهاد، شريف تر و از هركه چشم به دنيا گشود كريمتر است.

4- كلمات تابناكى كه بر ساقه ى عرش مى درخشند و به بركت آنان گناهان آدم بخشيده شود با كرامت و مرحمت.

5- بركات و عناياتى كه بر سر همگان فرو ريخت و مؤمنين را دربر گرفت.

6- هم الباقيات الصالحات بذكرهالذاكرها خير الثواب المضعّف

7- هم الصّلوات الزاكيات عليهم يدلّ المنادى بالصّلاة و يعكف

8- هم الحرم المأمون آمن أهله و أعداؤه من حوله تتخطّف

9- هم الوجه وجه اللّه و الجنب جنبه و هم فلك نوح خاب عنه المخلّف

10- هم الباب باب اللّه و الحبل حبله و عروته الوثقى توارى و تكنف

11- و أسمائه الحسنى التى من دعا بهااجيب فما للناس عنها تحرّف «1» 6- ياد آنان، خود عمل

صالحى است كه براى ابد پابرجاست و بالاترين پاداش بر آن مهيّا.

7- آنان خود صلوات زاكيّات و درود تابناك اند كه در تشهّد نماز بر آن صلا دهند.

8- و حرم امن الهى كه دوستانشان ايمن و دشمنان از عذاب الهى بى امان.

9- هركه خواهد ديده به ديدار حق باز كند، بديشان نگرد و هركه خواهد در كنار حق آرام گيرد، كنار آنان جويد و همانها كشتى نوح اند كه هركه از آن كنار ماند هلاك ابد يابد.

10- هركه خواهد خانه ى حق پويد، در خانه ى آنان كوبد، و هركه خواهد به ريسمان حق آويزد و سوى شفا خيزد به دامان آنان چنگ يازد، اينان دستاويز محكم الهى اند كه دست همگان گيرند.

11- و هم نامهاى نيكوى حق اند كه هركه خدا را با نام ايشان خواند به مراد رسد، كس را از ايشان گريزى نيست.

مرثيه ى سيّد الشهدا (ع):

1- ألا سيّد يبكى بشجوى فإنّنى لمستعذب ماء البكاء و مستجلى

2- احب ابن بنت المصطفى و أزوره زيارة مهجور يحنّ إلى الوصل

3- و ما قدمى فى سعيه نحو قبره بأفضل منه رتبة مركب العقل «2» 1- همدمى نيست كه با من هم ناله شود؟ چه گوارا و شيرين است اشكى كه به دامن دارم.

2- دخترزاده ى مصطفى را دوستدارم و مشتاقانه و بى تاب به زيارت او روانم.

3- گام هاى من كه به سوى مرقدش در تب وتاب است، امتيازى كمتر از سر من ندارد كه جايگاه عقل است.

______________________________

(1)- همان؛ ص 139.

(2)- همان؛ ص 130.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:179

ابن حمّاد

اشاره

ابو الحسن على بن حمّاد بن عبيد اللّه بن حمّاد عبدى «1» بصرى. فقيه، محدّث و شاعر امامى قرن چهارم هجرى است.

از تاريخ ولادت و وفات او اطلّاع دقيقى در دست نيست اما على بن محمّد صوفى متولّد 387 ه ق گفته است: «ابو على بن دانيال قصيده اى براى من نقل كرده كه ابن حمّاد براى او انشاد كرده بود.» يعنى در اوايل قرن چهارم هجرى و معاصر با شيخ صدوق.

از ابن حمّاد اشعار بسيارى در كتابهاى شيعه نقل شده است كه همگى در مدح و رثاى معصومين (ع) و ذكر مناقب و احوال ايشان است. اشعار وى نشان از وسعت دانش او در اخبار اهل بيت دارد و از خيال پردازى هاى شاعرانه تهى است و همه با براهينى مبتنى بر قرآن و حديث، براى دفاع از مذهب اماميه سروده شده است.

از مقايسه اشعار ابن حمّاد دو سبك متفاوت شعرى را تشخيص مى دهيم:

دسته اول بيشتر در مناقب و موضوع امامت على (ع) و اهل بيت و همه مستند به روايات است.

دسته دوم بيشتر در

رثاى امام شهيد حسين بن على (ع) و خاندان و اصحاب اوست و لاجرم عاطفه و احساس بر آنها غلبه دارد.

از مشايخ اجازه ى او عبد العزيز بن يحيى بن احمد بن عيسى جلودى از محدّثان بزرگ اماميّه و شاگرد برجسته وى حسين بن عبيد اللّه غضائرى است و همين دلالت بر وثاقت وى نيز دارد.

على بن حمّاد در اواخر قرن چهارم هجرى وفات يافت. «2»

-*-

مرثيه ى سيد الشهداء (ع):

1- أمثّل مولاى الحسين و صحبه كأنجم ليل بينها البدر أو أسنا

2- فلمّا رأته اخته و بناته و شمر عليه بالمهنّد قد أحنى

3- تعلّقن بالشمر اللّعين و قلن: دع حسينا فلا تقتله يا شمر و اذبحنا

4- فحزّ وريديه و ركّب رأسه على الرّمح مثل الشمس فارقت الدجنا

5- فنادت بطول الويل زينب اخته و قد صبغت من تحره الجيب و الرّدنا 1- رواست كه سرورم حسين با ياران كه چون اختران رخشان همراه بدر تابان بودند، لگدكوب سمّ ستوران شوند؟

2- خواهرش زينب همراه دخترانش كه شمر را با شمشير آخته بر سر حسين ديدند.

3- به دامنش آويختند كه دست از حسين بدار! و ما را قربانى او ساز.

4- رگهاى گردنش بريد و سرش بر نى كرد، چون خورشيد كه از ابر كناره گيرد.

5- فرياد خواهرش زينب، بلند شد واى بر من! و دست و گريبان از خون او رنگين كرد.

______________________________

(1)- عبدى يعنى منسوب به عبد القيس.

(2)- دايرة المعارف بزرگ اسلامى.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:180 6-: ألا يا رسول اللّه يا جدّنا اقتضت أميّة منّا بعدك الحقد و الضغنا

7- سبينا كما تسبى الإماء بذلّةو طيف بنا عرض البلاد و شتّتنا

8- ستفنى حياتى بالبكاء عليهم و حزنى لهم باق مدى الدّهر لا يفنى

9- ألا لعن اللّه الّذى سنّ ظلمهم و

أخزى الّذى أملا له و به استّنا

10- سأمدحكم يا آل أحمد جاهداو أمنح من عاداكم السبّ و اللعنا «1» 6- هلا! اى رسول خدا! يا جدّاه! اينك بنى اميه كين خود را از ما بازجست.

7- اسير گشتم چونان كه بردگان به خوارى اسير گردند، گرد جهانمان گردانده در بدر كردند.

8- زندگى من با گريه و سوز بر آنان به سر آيد، ناله ى اندوهم بر روزگار باقى است.

9- هلا! لعنت خدا بر آنان كه ستمكارى بر اهل بيت را بنيان نهادند و آنها كه بدين راه رفتند.

10- اى خاندان احمد! همواره مدح و ثنايتان گويم و بر دشمنانتان جز ناسزا و نفرين نثار نسازم.

مدح اهل بيت (ع):

1- عليكم سلام اللّه يا آل أحمدمتى سجعت قمريّة و علت غصنا

2- مودّتكم أجر النبىّ محمّدعلينا فآمنّا بذاك و صدّقنا

3- و عهدكم المأخوذ فى الذّر لم نقل: لآخذه كلّا و لا كيف أو أنّا

4- قبلنا و أوفينا به ثمّ خانكم أناس و ما خنّا و حالوا و ما حلنا

5- طهرتم فطهّرنا بفاضل طهركم و طبتم فمن آثار طيبكم طبنا 1- درود خدا بر شما باد اى خاندان احمد! مادام كه قمرى بر شاخساران بر شده نغمه سرايد.

2- مهرتان اجر رسالت است. ما ايمان آورديم و تصديق كرديم.

3- در عالم كه پيمان ولايتت گرفتند، نگفتيم: نه! چرا؟ از كجا؟

4- پذيرفتيم و راه وفا گرفتيم، جمعى خيانت كردند و ما نكرديم. بازگشتند و ما بازنگشتيم.

5- پاكيد، از شما رسم پاكى آموختيم، خجسته ايد، ازاين رو خجسته گشتيم.

6- فما شئتم شئنا و مهما كرهتمواكرهنا، و ما قلتم رضينا و صدّقنا

7- فنحن مواليكم تحنّ قلوبناإليكم إذا إلف إلى إلفه حنّا

8- نزوركم سعيا و قلّ لحقّكم لو أنّا على أحداقنا لكم زرنا

9- و لو بضّعت

أجسادنا فى هواكم إذن لم نحل عنه بحال و لا زلنا

10- و آبائنا منهم و رثنا ولاءكم و نحن إذا متنا نورّثه الأبنا 6- آنچه خواسته ى شما بود، همان خواستيم، آنچه مكروهتان بود پيرامونش نگشتيم، هرچه فرموديد، پسند كرده پذيرفتيم.

7- بندگان آزاد شمائيم، دلهاى ما سوى شما پر مى كشد، آرى دوست به دوست مشتاق است.

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 2، ص 169. الغدير؛ ج 4، ص 157.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:181

8- از دل و جان سوى مزارتان روانيم و اگر با سر و چشم به زيارت آئيم، حق شما را ادا نكرده ايم.

9- اگر در راه شما پاره پاره شويم، دل از مهر شما باز نگيريم.

10- ما اين مهر كيش از پدران آموختيم و چون بميريم، فرزندان به ميراث برند.

11- و أنتم لنا نعم التجارة لم نكن لنحذر خسرانا بها لا و لا غبنا

12- و مالى لا اثنى عليكم و ربّكم عليكم بحسن الذكر فى كتبه أثنى

13- و إنّ أباكم يقسم الخلق فى غدفيسكن ذا نارا و يسكن ذا عدنا

14- و أنتم لنا غوث و أمن و رحمةفما منكم بدّ و لا عنكم مغنى

15- و نعلم أن لو لم ندن بولائكم لما قبلت أعمالنا أبدا منّا 11- مهر شما بهترين تجارت فردا است كه نه مغبون شويم و نه از زيان ترسيم.

12- از چه ثناخوانتان نباشيم، با آنكه خدايتان در كتب آسمانى به نيكى ثناخوان است.

13- پدر شماست كه فرداى رستاخيز جهانيان را دو بخش كند: بخشى در نار و بخشى در بهشت عدن.

14- پناهگاه ماييد و مايه ى امن و رحمت، از شما گزيرى نيست و نه از شما بى نيازى توان جست.

15- دانسته ايم كه اگر دل به مهر شما نبنديم، طاعت ما

قبول درگاه حق نخواهد بود.

16- و أنّ إليكم فى المعاد إيابناإذا نحن من أجداثنا سرّعا قمنا

17- و أنّ عليكم بعد ذاك حسابناإذا ما وفدنا يوم ذاك و حوسبنا

18- و أنّ موازين الخلايق حبّكم فأسعدهم من كان أثقلهم وزنا

19- و موردنا يوم القيامة حوضكم فيظما الذى يقصى و يروى الذى يدنى

20- و أمر صراط اللّه ثمّ إليكم فطوبا لنا إذ نحن عن أمركم جزنا 16- به رستاخيز، سوى شما بازگرديم، هنگامى كه با شتاب سر از گور برداريم.

17- بازپرسى و حساب خلايق با شماست كه گروه گروه به پاى ميزان درآئيم.

18- مهر شما مقياس طاعت است، سعيد هر آنكه وزنه اش سنگين تر است.

19- روزى كه بر حوض كوثر درآئيم، تشنه ماند آنكه عليّش براند و سيراب آنكه به خود بخواند.

20- راهدارى بهشت با شماست، خوشا بر ما كه با فرمانتان از صراط بگذريم.

21- و ما ذنبنا عند النّواصب ويلهم سوى أنّنا قوم بما دنتم دنّا

22- فإن كان هذا ذنبنا فتيقّنوابأنّا عليه لا انثينا و لا نثنى

23- و لمّا رفضنا رافضيكم و رهطهم رفضنا و عودينا و بالرّفض نبّزنا

24- و إنا اعتقدنا العدل فى اللّه مذهباو اللّه نزّهنا و إيّاه وحّدنا «1» 21- واى بر ناصبيان! مگر چه گناهى مرتكب شده ايم جز اينكه به آئين شما گرويديم.

22- اگر گناه ما همين است به يقين نه بازگرديم و نه مردود شويم.

23- از شما بريدند و خاندان شما را ترك كردند، ما هم از آنان بريديم ازاين رو تهمت رفض بر ما نهادند.

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 2، ص 170 و 171. الغدير؛ ج 4، ص 158 و 159.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:182

24- ماييم كه در ذات حق جز عدل و دادگسترى اعتقاد نكرديم، خدا را تنزيه كرده يكتا شناختيم.

رثاى حسين بن على (ع):

1- للّه ما صنعت فينا يد البين كم من حشا أقرحت منّا و من عين؟!

2- مالى و للبين؟! لا أهلّا بطلعته كم فرّق البين قدما بين الفين؟!

3- كانا كغصنين فى أصل غذاؤهماماء النعيم و فى التشبيه شكلين

4- كأنّ روحيهما من حسن الفهماروح و قد قسّمت ما بين جسمين

5- لا عذل بينهما فى حفظ عهدهماو لا يزيلهما لوم الغذولين 1- خدا را، جدائى به روزگار ما چه آورد، كه دلها داغديده و ديده ها اشكبار آمد؟!

2- مرا با جدائى چه كار؟ طلعتش ناخجسته باد! چگونه بين دوستان تفرقه انداخت؟!

3- بسان دو شاخه تر از يك ريشه آب مى خورند: شاداب و خرّم، با شمايل يكسان.

4- در اثر مهر و الفت گويا يك روح در دو پيكر باشند.

5- در حفظ عهد آن دو نكوهش هيچ نكوهشگرى نمى تواند رابطه ى ميان آن دو را از بين ببرد.

6- لا يطمع الدهر فى تغيير ودّهماو لا يميلان من عهد إلى مين

7- حتّى إذا أبصرت عين النوى بهماخلّين فى العيش من همّ خليّين

8- رماهما حسدا منه بداهيةفأصبحا بعد جمع الشمل ضدّين

9- فى الشّرق هذا و ذا فى الغرب منتئيامشرّدين على بعد شجيّين

10- و الدهر أحسد شى ء للقريبين يرمى و صالهما بالبعد و البين 6- روزگار نتوانست با همه مكر و فسونش، تخم اختلاف در ميان پاشد و نه آن دو عهد مودّت زير پا گذاشتند.

7- آخر، چشم «سفر» به آن دو يار جانى افتاد كه بى دغدغه و آرام به زندگى خود ادامه دهند.

8- تير بلايى در كمان نهاد و مصيبتى به بار آورد، بعد از سالها مهر و الفت آن دو را از هم جدا كرد.

9- يكى در شرق و ديگرى در غرب، پراكنده و زار، رانده

و اندوهبار.

10- آرى روزگار، نسبت به دوستان يكدل حسودتر است كه روز وصل را به شب فراق تبديل كند.

11- لا تأمن الدّهر إنّ الدهر ذو غيرو ذو لسانين فى الدّنيا و وجهين

12- أخنى على عترة الهادى فشتّتهم فماترى جامعا منهم بشخصين

13- كأنّما الدّهر آلا أن يبدّدهم كعاتب ذى عناد أو كذى دين

14- بعض بطيبة مدفون و بعضهم بكربلاء و بعض بالغريّين

15- و أرض طوس و سامرّا و قد ضمنت بغداد بدرين حلّا وسط قبرين 11- به روزگار دل مبند كه رنگ ووارنگ و با دو چهره و دو زبان است.

12- جفا كرد بر خاندان محمد كه به هر ديارشان پراكنده ساخت: دو تن در يكجا نباشند.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:183

13- گويا سوگند ياد كرده كه آنان را تارومار سازد، مانند كينه ورى سرسخت يا دشمنى خونخواه.

14- گروهى در مدينه مدفون گشته اند و جمعى به كربلاء و برخى در نجف.

15- و هم خاك طوس، و سامرا كه چون بغداد، دو بدر تابان آن را در ميان گرفته.

16- يا سادتى ألمن أبكى أسى؟! و لمن أبكى بجفنين من عينى قريحين؟!

17- أبكى على الحسن المسموم مضطلما؟!أم الحسين لقىّ بين الخميسين؟!

18- أبكى عليه خضيب الشيب من دمه معفّر الخدّ محزوز الوريدين

19- و زينب فى بنات الطّهر لاطمةو الدمع فى خدّها قد خدّ خدّين

20- تدعوه: يا واحدا قد كنت آمله حتّى استبدّت به دونى يد البين 16- سروران من! بر كدامتان افسوس خورم و بر كدامتان با چشم خون چكان گريه كنم؟!

17- بر حسن مسموم مويه كنم كه مظلوم ماند؟ يا بر حسين كه پيكر عريانش ميان دو لشكر به خاك افتاد.

18- مى گريم بر آن كه محاسنش با خون خضاب گرفت، صورتش را بر خاك نهاده رگهاى گردنش بريدند.

19- و

زينب كه در ميان دختران حسين لطمه بر صورت مى نواخت و اشك بر دو گونه اش شيار انداخته بود.

20- فرياد مى زد: اى يگانه اميد زينب! كه دست جدائى از كفم ربود.

21- لا عشت بعدك ما إن عشت لا نعمت روحي و لا طعمت طعم الكراعينى

22- انظر إلىّ أخي قبل الفراق لقدأذكا فراقك فى قلبى حريقين

23- انظر إلى فاطم الصغرا أخي ترهالليتم و السبى قد خصّت بذلّين

24- إذا دنت منك ظلّ الرّجس يضربهافتلتقى الضرب منها بالذّراعين

25- و تستغيث و تدعو: عمّتا تلفت روحي لرزئين في قلبي عظيمين 21- بعد از تو روزگارم مباد، و اگر زنده مانم روى خوش نبينم و نه خواب به چشمانم راه يابد.

22- برادر جان! قبل از جدائى سوى من بنگر، به خدا سوگند كه فراقت دل مرا به آتش كشيد.

23- بنگر به اين دخترت فاطمه كه با ذلّت يتيمى و اسيرى روبروست.

24- هرگاه به پيكر پر خونت نزديك شود، آن پليد شوم با تازيانه اش بزند و او بازو سپر سازد.

25- پناه آورده و فرياد زند:" عمه جان! جانم به خاطر اين دو مصيبت تباه شد.

26- ضرب على الجسد البالى و فى كبدى للثكل ضرب فما أقوى لضربين

27- انظر عليّا أسيرا لا نصير له قد قيّدوه على رغم بقيدين

28- و ارحمتا يا أخى من بعد فقدك بل و ارحمتا للأسيرين اليتيمين

29- و السبط فى غمرات الموت مشتغل ببسط كفّين أو تقبيض رجلين

30- لا يستطيع جوابا للنّداء سوى يومى بلحظين من تكسير جفنين 26- ضرب تازيانه بر پيكر ناتوان و رنجورم، و داغ پدر كه بر دل نشسته گرانبارتر و جانكاه تر."

27- به يگانه بازمانده ات على بنگر كه بى ياور است و با دو زنجيرش به غل بسته اند.

28- كيست كه بعد از تو

به ما رحم كند، كيست به اين دو اسير يتيم شفقت آرد.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:184

29- و حسين سبط، در گرداب مرگ: گاهى دو دست به جلو افراشته و گاه به دو زانو مى نشيند.

30- توان پاسخ ندارد، جز اينكه با چشم حسرت بار بدانها مى نگرد.

31- لا زلت أبكى دما ينهلّ منسجماللسيّدين القتيلين الشهيدين

32- ألسيّدين الشريفين اللذان هماخير الورى من أب مجد و جدّين

33- ألضارعين إلى اللّه المنيبين ألمسرعين إلى الحقّ الشفيعين

34- ألعالمين بذى العرش الحكيمين ألعادلين ألحليمين الرّشيدين

35- ألصابرين على البلوى الشكورين ألمعرضين عن الدنيا المنيبين 31- همواره چون ابر بهاران براى آن دو سرور شهيد بگريم.

32- آن دو سرور شريف از حيث پدر و جد، بهترين جهانيانند.

33- نياز بران به درگاه حق، پيشگامان به سوى خدا، دو شفيع روز جزا؛

34- عارف بمقام خالق، حكيم در ميان خلق. دادگستر و فرزانه؛

35- شكيبا در نقمت، شاكر در نعمت، پشت كرده به دنيا، روآورده به خدا؛

36- ألشاهدين على الخلق الإمامين ألصادقين عن اللّه الوفيّين

37- ألعابدين التقيّين الزكيّين ألمؤمنين الشجاعين الجريّين

38- ألحجّتين على الخلق الأميرين ألطيّبين الطهورين الزكيّين

39- نورين كانا قديما فى الظّلال كماقال النبىّ لعرش اللّه قرطين

40- تفّاحتى أحمد الهادى و قد جعلالفاطم و علىّ الطّهر نسلين 36- گواه بر خلق، پيشواى بر حق، راستگو از جانب خدا، وه چه باوفا؛

37- پارسا، پرهيزگار و پاك، با ايمان، شجاع و بى باك؛

38- حجّت بر خلق، فرمانرواى پاك سيرت، پاك نهاد بادرايت؛

39- دو پرتو فروزان در عالم اشباح (ذر) و چونان كه رسول (ص) فرمود: دو گوشواره عرش؛

40- دو سيب خوشبو بر دست احمد، و دو نسل گهربار براى على و فاطمه؛

41- صلّى الإله على روحيهما و سقاقبريهما أبدا نوء السماكين

42- ما لابن حمّاد العبدى من عمل إلّا تمسّكه بالميم

و العين

43- فالميم غاية آمالى محمّدهاو العين أعنى عليّا قرّة العين

44- صلّى الإله عليهم كلما طلعت شمس و ما غربت عند العشائين «1» 41- درود خدا بر روح پاكشان، و سيراب باد تربتشان در پائيز و بهار.

42- ابن حماد را عملى شايسته ى درگاه نباشد، جز اينكه به دامن «ميم و عين» چنگ زده باشد.

43- «ميم» يعنى منتهاى آرزويم محمّد. «عين» يعنى على كه نور چشم است.

44- درود خدا بر ايشان باد، مادام كه خورشيد بدمد و سپس راه غروب گيرد.

***______________________________

(1)- الغدير؛ ج 4، ص 162- 164. ادب الطف؛ ج 2، ص 161- 163.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:185

قصيده ديگرى نيز در سوگ سيد الشهداء (ع) دارد و از حديث غدير هم ياد مى كند:

1- حىّ قبرا بكربلا مستنيراضمّ كنز التّقى و علما خطيرا

2- و أقم مأتم الشهيد و أذرف منك دمعا في الوجنتين غزيرا

3- و التثم تربة الحسين بشجوو أطل بعد لثمك التعفيرا

4- ثمّ قل: يا ضريح مولاى سقّيت من الغيث هاميا جمهريرا

5- ته على ساير القبور فقد أصبحت بالتّيه و الفخار جديرا 1- سلام بر آن بارگاهى كه در كربلا مى درخشد، و گنج پارسايى و جهان دانش در خود نهفته دارد.

2- محفل ماتم بپا كن و سيلاب اشك فرو ريز!

3- تربت پاكش با سوز دل ببوس و گونه ها بر خاك درش نه.

4- بگو! اى آرامگاه قدس كه پيكر سرورم در بر تو است، سيراب باشى سيراب.

5- بناز بر تربت دگران كه سزاوار هرگونه افتخار و نازى.

6- فيك ريحانة النبىّ و من حلّ من المصطفى محلّا أثيرا

7- فيك يا قبر كلّ حلم و علم و حقيق بأن تكون فخورا

8- فيك من هدّقتله عمد الدين و قد كان بالهدى معمورا

9- فيك من

كان جبرئيل يناغيه و ميكال بالحباء صغيرا

10- فيك من لاذ فطرس فترقّى بجناحى رضى و كان حسيرا 6- گل بوستان پيامبر در تو آرام گرفته: آن كه در قلب و ديده مصطفى جاى داشت.

7- كوه وقار و درياى دانش در تو جا ساخته، آرى سرفرازى و باليدن سزاوار توست.

8- پيكرى در تو نهان است كه با فروافتادنش اركان دين فرو ريخت، با آنكه استوار بود.

9- آن كه جبرئيلش با سرود شادى گهواره جنبان بود، و ميكال با تحفه و ارمغان به درگاه.

10- آن كه فطرس ملك به آستان همايون پناه جست و به آسمان نيلگون پر كشيد.

11- يوم سارت إليه جيش ابن هندلذحول أمست تحلّ الصدورا

12- آه وا حسرتي له و هو بالسيف نحير أفديت ذاك النّحيرا

13- آه إذ ظلّ طرفه يرمق الفسطاطخوفا على النساء غيورا

14- آه إذ أقبل الجواد على النسوان ينعاه بالصهيل عفيرا

15- فتبادرن بالعويل و هتكن الأقراط بارزات الشعورا 11- آن روز كه سپاه «پسر هند» به سويش شتافت تا كينه دل باز جويد.

12- آه، خداوندا! با شمشير گلويش شكافتند، جانم فدايش باد.

13- با اندوهى جانكاه به خيمه ى زنان چشم دوخته از غيرت دل خون مى خورد.

14- آن هنگام كه سمندش با زين باژگون و غرقه در خون شيهه كشان جانب خيمه ها گرفت.

15- پردگيان مو پريشان و مويه كنان فرياد نوحه و زارى سر كردند.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:186 16- و تبادرن مسرعات من الخدرو من قبل مسبلات الستورا

17- و لطمن الخدود من ألم الثكل و غادرن بالنّياح الخدورا

18- و بدا صوتهنّ بين عداهنّ و عفن الحجاب و التخفيرا

19- بارزات الوجوه من بعد ما غودرن صون الوجوه و التخفيرا

20- ثمّ لمّا رأين رأس حسين فوق رمح حكى الهلال المنيرا 16- از خيمه بيرون شتافتند، با آنكه

جامه تقوى و پارسائى به تن داشتند.

17- از سوز دل سيلى به صورت نواختند، و با ناله و شيون برون تاختند.

18- آوايشان به ماتم و زارى در ميان دشمنان بلند بود، چون ديوانگان.

19- چادر از سر فرو گذارده بيگانه و خويش از هم باز نشناسند.

20- و چون سر انور حسين را بر بالاى نى ديدند، چون بدر تابان.

21- صحن بالذل أيّها الناس لم نسبى و لم نأت فى الأنام نكيرا؟!

22- ما لنا لا نرى لآل رسول اللّه فيكم يا هؤلاء نصيرا؟!

23- فعلى ظالميهم سخط اللّه و لعن يبقى و يفنى الدهورا

24- قل لمن لام فى و دادى بنى أحمد: لا زلت فى لظى مدحورا

25- أعلى حبّ معشر أنت قد كنت عذولا و لا تكون عذيرا 21- فرياد بى كسى برآوردند: اى قوم از چه رو اسير باشيم؟ با آنكه جرمى نياورديم.

22- از چيست كه در ميان شما يك تن خاندان رسول را يار و ياور نيست؟!

23- بر اين سيه كاران خشم و نفرين خدا نثار باد، و لعنتى پيوسته و همواره در همه روزگار.

24- به آنكه بر دوستى آل احمدم ملامت كند، برگو: پيوسته در آتش حسرت سرنگون باش.

25- در عوض تشويق و معذرت، زبان به ملامت گشوده اى آن هم در محبّت اين خاندان.

26- و أبوهم أقامه اللّه فى «خمّ»إماما و هاديا و أميرا

27- حين قد بايعوه أمرا عن اللّه فسائل دوحاته و الغديرا

28- و أبوهم أفضى النبىّ إليه علم ما كان اوّلا و أخيرا

29- و أبوهم علا على العرش لمّاقد رقى كاهل النبىّ ظهيرا

30- و أماط الأصنام كلّا عن الكعبةلمّا هوى بها تكسيرا 26- كه خداى كيهان، على پدرشان را به روز «خم» بر جهانيان پيشوا و رهبر ساخت.

27- روزى كه دست بيعت سپردند همگانى،

گوئى نه؟ از غدير خم پرس و جهاز شتران.

28- آنكه رسول خدا دانش اولين و آخرين را ويژه او ساخت.

29- همان كه بر دوش پيامبر گام نهاد، بهتر گويم: بر عرش خدا پا نهاد.

30- و خانه ى كعبه را از لوث بتها پاك كرد: يك يك از بالا به زير افكند.

31- قال: لو شئت ألمس النجم بالكف إذن كنت عند ذاك قديرا

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:187 32- و أبوهم قد ردّ للشمس بيضاو هى كادت لوقتها أن تغورا

33- و قضى فرضه أداء و عادت لغروب و كوّرت تكويرا

34- و أبوهم يروى على الحوض من والاهم و يردّ عنه الكفورا

35- و أبوهم يقاسم النار و الجنّةفي الحشر عادلا لن يجورا 31- مى گفت: «اگر خواستمى، دست بر اختران آسمان سودمى، وه چه با اقتدار بودم آن دم.»

32- همان كه خورشيد مغرب براى او بازگشت، سفيد و رخشان.

33- چون نماز پسين به وقت بگذاشت، روان شد به سوى مغرب شتابان.

34- همان كه ساقى كوثر باشد، نوشاند دوست را و محروم سازد دشمنان.

35- فرماندار «حشر» كه دوزخيان را در دوزخ و بهشتيان را در بهشت جاودان جاى دهد.

36- و أبوهم برا الإله له شبهالأملاكه سميعا بصيرا

37- فإذا اشتاقت الملائك زارته فناهيك زايرا و مزورا

38- و أبوهم أحيا لميت بصرصربعد ما كان فى الثرى مقبورا

39- و أبوهم قال النبىّ له قولابليغا مكرّرا تكريرا

40-: أنت خدنى و صاحبى و وزيرى بعد موتى أكرم بذاك وزيرا 36- خداى را فرشته اى است مقرب به صورت على بر فراز كيهان.

37- فرشتگان كه شوق لقايش دارند به زيارت شتابند، به به از زائر و ميزبان.

38- همان كه در «صرصر «1»» مرده اى را زنده ساخت، از گورش برآمد لبيك زنان.

39- آن على كه پيامبر خدا،

مكرر در مكررش فرمود: با بانگ بلند:

40- «توئى رفيق من! دمساز من! وزير و خليفه ى من، وه چه وزيرى خردمند!

41- أنت منى كمثل هرون من موسى و لم أبتغى سواه ظهيرا

42- و أبوهم أودى بعمرو بن ودّحين لا قاه في العجاج أسيرا

43- و أبوهم لباب خيبر أضحى قالعا ليس عاجزا بل جسورا

44- حامل الراية التى ردّها بالأمس من لم يزل جبانا فرورا

45- خصّه ذو العلا بفاطمة عرساثمّ أعطاه شبّرا و شبيرا 41- تويى جايگزين من همچو هارون جايگزين موسى. ازاين رو پشتيبان ديگر نخواهم.»

42- همان كه در پهنه ى ميدان «عمرو بن عبدود» را بر خاك هلاك افكند.

43- و در خيبر با دليرى و جسارت از جاى بركند.

44- فاتحانه پرچم را بر دوش كشيد كه روز قبل به دست مردى زبون و ترسو نگون گشت.

45- آن كه به فرمان حق جفت فاطمه شد و ديدگانش با ميلاد شبّر و شبير روشن گشت.

46- و هم باب ذى الجلال على آدم فارتدّ ذنبه مغفورا

______________________________

(1)- صرصر: نزديك تيسفون.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:188 47- و بهم قامت السّماء و لولاهم لكادت بأهلها أن تمورا

48- و بهم باهل النبىّ فقل لى ألهم في الورى عرفت نظيرا؟!

49- فيهم أنزل المهيمن قرآناعظيما و ذاك جمّا خطيرا

50- فى الطواسين و الحواميم و الرّحمن آيا ما كان فى الذّكر زورا 46- با شرافت اين خاندان توبه ى آدم به درگاه حق پذيرا شد و گناه او بخشوده آمد.

47- به يمن وجودشان آسمان برجا ماند وگرنه با ساكنانش فرومى ريخت.

48- به همراه همين خاندان رسول حق به «مباهله» برخاست. در جهانيان شرافتى بدين پايه سترگ توان يافت؟

49- در شأن اين خاندان آياتى از جانب مقتدر مهيمن نازل گشت كه بس فراوان و شايگان است.

50- در

سوره هاى طس، حم و سوره ى رحمن و آيات دگر كه دروغ و افترا نيست.

51- و خلقناه نطفة نبتليه فجعلناه سامعا و بصيرا

52- لبيان إذا تأملّه العارف يبدى له المقام الكبيرا

53- ثمّ تفسير هل أتى فيه يا صاح قل له إن كنت تفهم التفسيرا

54- إنّ الأبرار يشربون بكأس كان عندى مزاجها كافورا

55- فلهم أنشأ المهيمن عينافجّروها لديهم تفجيرا 51- در اين آيه كه گويد: به صورت نطفه اش بيافريديم تا بيازمائيم ازاين رو شنوا و بيناست.

52- لطيفه اى است كه اگر شناساى حق تأمل كند، مقام ارجمندش دريابد.

53- اى دوست من! اگر از سوره ى «هل اتى» و تفسير آن باخبرى گوش فرا ده كه گويد:

54- «نيكوكاران از جام شرابى سيراب شوند كه چاشنى آن كافور است.»

55- ويژه ى آنان، قادر مهيمن چشمه اى برآورد كه به هنگام نوش، در جوش و خروش است.

56- و هداهم و قال: يوفون بالنّذرفمن مثلهم يوفى النذورا؟!

57- و يخافون بعد ذلك يوماشرّه كان فى الورى مستطيرا

58- فوقاهم آلههم ذلك اليوم و يلقون نضرة و سرورا

59- و جزاهم بأنّهم صبروا فى السرّو الجهر جنّة و حريرا

60- فاتّكوا من على الأرائك لايلقون فيها شمسا و لا زمهريرا 56- به نذرشان وفا كردند و خدايشان ستايش كرد، با آن شرائط كيست كه به نذر خود بپايد.

57- آرى، آنان از حساب و بازجويى رستاخيز بيمناكند، روزى كه شرار شكنجه و عذابش در هوا پران است.

58- خدايشان از آسيب آن روز در پناه گرفت كه جز خرّمى و نشاط نبينند.

59- به پاس صبر و شكيبايى در شدائد، بوستان بهشت و جامه هاى حرير پاداش گرفتند.

60- تكيه زنند بر تخت هاى زرّين در سايه انبوه درختان، نه خورشيدى پيدا و نه سوز سردى.

61- و أوان و قد أطيفت عليهم سلسبيل مقدّر

تقديرا

62- و بأكواب فضّة و قواريرقدّروها عليهم تقديرا

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:189 63- و بكأس قد مازجت زنجبيلالذّة الشاربين تشفي الصدورا

64- و إذا ما رأيت ثمّ نعيمادائما عندهم و ملكا كبيرا

65- و عليهم فيها ثياب من السندس خضر فى الحشر تلمع نورا 61- جام هاى شراب گوارا به چرخ افتد، شرابى كه از چشمه ى قدرت پر شود.

62- در پياله ى نقره و ميناى بلور، وه چه زيبا و خوش تراش.

63- جامى ديگر از سلسبيل با عطر زنجبيل، كه كام را شيرين و معطّر سازد و دل را شفا بخشد.

64- در عرصه ى بهشت به هر سو بنگرى، نعمتى پايدار بينى با سلطنتى برقرار.

65- جامه ها از تافته ى سبز كه پرتو آن دلرباست.

66- و يحلّون بالأساور فيهاو سقاهم ربّى شرابا طهورا

67- يا بنى أحمد عليكم عمادى و اتّكالي إذا أردت النشورا

68- و بكم يسعد الموالي و يشقى من يعاديكم و يصلى سعيرا

69- أنتم لى غدا و للشيعة الأبرارذخر أكرم به مذخورا

70- فاستمعها كالدرّ ليس ترى فيهاملاهى كلّا و لا تعييرا

71- صاغ أبياتها علىّ بن حمّادفزانت و حبّرت تحبيرا «1» 66- حلقه هاى نقره ى خام، زيور دست و گردن، از همه والاتر، شراب ناب كه خمار از سرها بزدايد.

67- اى زادگان احمد! به رستاخيز، پشت و پناه من شمائيد.

68- به خاطر شما و به فرمان شماست كه دوستان سعادت يابند و دشمنان شما در آتش سوزان جاى كنند.

69- دوستى شما ذخيره ى فرداى ماست وه چه ذخيره ى با بركت و گرامى.

70- به اين قصيده چون درّ و گوهر گوش سپار كه همه جد است نه شوخى، شايسته سپاس نه سرزنش.

71- ابيات آن پرداخته ى فكر و نتيجه ى احساس على بن حمّاد است كه چنين با زيب

و زيور است.

رثاى حسين شهيد:

1- هنّ بالعيد إن أردت سوائى أىّ عيد لمستباح العزاء؟

2- إنّ فى مأتمى عن العيد شغلافاله عنىّ و خلنّى بشجائى

3- فإذا عيّد الورى بسروركان عيدى بزفرة و بكاء

4- و إذا جدّدوا ثيابهم جدّدت ثوبى من لوعتى و ضنائى

5- و إذا أدمنوا الشراب فشربى من دموع ممزوجة بدماء 1- براى تهنيت عيد سراغ ديگران گير! آن كه پرچم عزا افراشته عيدش كدام است؟

2- در اين سوگ و ماتم از هرچه عيد است، بيگانه ام، مرا با سوز دلم واگذار و بگذر.

3- همگان سال نو را با شادى و سرور استقبال كنند، عيد من با فرياد زارى شروع شود.

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 2، ص 163- 166. الغدير؛ ج 4، ص 164- 168.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:190

4- و چون جامه نو در پوشند، من جامه ى اندوه و مصيبت به تن بيارايم.

5- دگران شراب ناب نوشند، شراب من سرشكى باشد كه همراه خون از ديده روان است.

6- و إذا استشعروا الفناء فنوحى و عويلى على الحسين غنائى

7- و قليل لومتّ همّا و وجدالمصاب الغريب فى كربلاء

8- أيهمنى بعيده من مواليه أبادتهم يد الأعداء؟!

9- آه يا كربلاء كم فيك من كرب لنفس شجيّة و بلاء؟!

10- أ ألذّ الحياة بعد قتيل الطفّ ظلما؟! إذن لقلّ حيائى 6- و چون از وجد و سرور، شادى آغاز كنند، من با شيون و زارى بر حسين! ترانه غم ساز كنم.

7- اگر بار غمى كه از مصيبت او بر دل نشسته، تاروپود وجودم را بر باد دهد، كم است.

8- آيا سزاوار تهنيت و مباركباد است، آنكه سرورانش به دست دشمن نابود و كشته شدند؟

9- آه، اى كربلاء! چه غبار غمى كه در تو، بر دلهاى داغدار نشست؟

10- بعد از كشته ى

كربلا كه به جور و سيه كارى شهيد شد، باز هم از زندگى برخوردار باشم؟ چه بى حيايى؟

11- كيف ألتذّ شوب ماء و قد جرّع كاس لرّدى بكرب الظماء؟!

12- كيف لا أسلب العزاء اذامثّلته عاريا سليب الرّداء؟!

13- كيف لا تسكب الدموع عيونى بعد تضريج شيبه بالدّماء؟!

14- تطأ الخيل جسمه في ثرى الطف و جسمى يلتذّ لين الوطاء؟!

15- بأبي زينب و قد سبيت بالذلّ من خدرها كسبي الإماء 11- چگونه شربت آبم گوارا شود، با آنكه حسين، با تشنگى جام بلا را سركشيد؟

12- چگونه صبر و قرار گيرم كه پيكر شريفش عريان و بى ردا در برابر چشم باشد؟

13- چگونه سرشكم چون سيل روان نباشد، كه محاسنش از خون خضاب گرفت؟

14- پيكر او در بيابان «طف» پامال سمّ ستوران گشت، و پيكر من بر بستر نرم آرميده؟

15- پدرم فداى زينب باد كه چون كنيزانش، از پرده ى عزّت به در آورده به اسيرى بردند.

16- فإذا عاينته ملقى على الترب معرّى مجدّلا بالعراء

17- أقبلت نحوه فيسمعها الشّمرفتدعو فى خيفة و خفاء

18-: أيّها الشّمر خلّنى أتزوّدنظرة منه فهى أقصى منائى

19- أفما للرّسول حقّ فلم تنظرنى جاهرا بسوء المراء؟!

20- ثم تدعوا الحسين: لم يا شقيقى و ابن أمّى خلّفتنى بشقائى؟ 16- و چون بر شهدا گذر كرد و پيكر برادر را عريان و پرخون بر خاك ديد،

17- شتابان به سويش دويد. شمر با دشنام و ستيزش برشمرد، و او آرام و لرزان گفت:

18- اى شمر! بگذار تا توشه اى از ديدار برادرم برگيرم. اين آخرين آرزوى يك اسير است.

19- آيا جدّمان رسول خدا را پاس نمى داريد كه اينگونه بى آزرم، به ستيز من برخاسته اى؟

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:191

20- و بعد رو ببرادر گفت: اى برادر عزيزم! از چه

مرا در گرداب بلا يكّه و تنها رها كردى؟

21- يا أخى يومك العظيم برى عظمى و أضنى جسمى و أوهى قوائى

22- يا أخى كنت أرتجيك لموتى و حياتى فخاب منّى رجائى

23- يا أخى لو فدى من الموت شخص كنت أفديك بى و قلّ فدائى

24- يا أخى لا حبيب بعدك بل لاعشت إلّا بمقلة عمياء

25- آه واحسرتى لفاطمة الصغرى و قد أبرزت بذلّ السباء 21- در اين غم جانكاه استخوانم آب شد، پيكرم رنجور و توانم سستى گرفت.

22- اى برادر! اميدم بود كه در مرگ و زندگى غمگسار من باشى، اميدم نااميد گشت.

23- اگر مى پذيرفتند، جان خود را فداى تو مى ساختم، گرچه ناقابل است.

24- اى برادر! بعد از تو به كسى دل نبندم، كور شوم، كه ديگر روى جهانيان نبينم.

25- آه! چه حسرت بار، اين فاطمه دخترك تو است كه جامه ى اسيرى به تن دارد.

26- كفها فوق رأسها من جوى الثكل و كفّ اخرى على الأحشاء

27- فإذا أبصرت أباها صريعافاحصا باليدين فى الرّمضاء

28- لم تطق نهضة إليه من الضعف فنادته فى خفىّ النداء

29-: يا أبي من ترى ليتمى و ضعفي أو تراه لمحنتى و ابتلائي؟!

30- فإذا لم تجد جوابا لها إلّابكسر الجفون و الأيماء 26- از سوز ماتم دستى بر سر و دستى دگر بر دل گرفته مى نالد.

27- مى نگرد كه پدر تا جدارش در خون طپيده، ريگهاى تفتيده كربلا را در مشت مى فشارد.

28- از شدّت ضعف، توان در پاى نمانده كه سوى پدر خيزد، ناچار با ناله ى دردناك مى گويد:

29- پدر جان! روز يتيمى و ناتوانى به چه كسى پناه برم؟ درد اندوه و محنت مرا كه دوا خواهد كرد؟

30- و چون ديد كه لبهاى پدر بى حركت و تنها چشم اندوهبارش به حسرت نگران است.

31- أقبلت

نحو عمّيتها و قالت: ما أرى والدي من الأحياء

32- فإذا كان لم جفانى و ما كان له قطّ عادة بالجفاء

33- يا بنى أحمد السّلام عليكم ما أنارت كواكب الجوزاء

34- أنتم صفوة الإله من الخلق و من بعد خاتم الأنبياء

35- و نجوم الهدى بنوركم تهدى البرايا فى حندس الظلماء 31- جانب عمه دويده گفت: عمه جان، خاك غم بر سرم باد كه يتيم شدم.

33- اى خاندان احمد! درود خدا بر شما باد، تا روزگار باقى است و اختران جوزا پرتوافشان.

34- شما از ميان خلق، برگزيده ى خداييد، چنانكه جدّتان خاتم پيامبران.

35- شما اختران هدايتيد، با پرتو شماست كه خلق جهان از حيرت و گمراهى برهند.

36- أنا مولاكم ابن حمّاد أعددتكم فى غد ليوم جزائى

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:192 37- و رجائي أن لا أخيب لديكم و اعتقادي بكم بلوغ الرجاء «1» 36- من «ابن حمّادم» خودباخته ى آن خاندان كه مهر شما ذخيره ى فرداى من است.

37- اميدم اينكه سرافكنده نمانم، و به آرزوهاى خود كامياب باشم.

*** ابن حمّاد، انتقام حقيقى را در ظهور موعود، لحظه شمارى مى كند:

1- فيا غائبا فى حظيرة القدس حاضراو يا ناظرا من حيث ندرى و لا ندري

2- متّى ينجز الوعد الّذى قد وعدته و تأتى به الاوقات من زاهر العصر

3- حقيق على الرّحمان إنجاز وعده و تبليغه حتّى نرى راية النّصر

4- لعلّ ابن حماد يجرّد سيفه و تقتصّ من اعداء سادته الغرّ

5- فإن قصّرت كفّى بيومى فانّنى سأقتلهم باللّعن فى محكم الشّعر «2» 1- اى غائبى كه در اطراف قدس حاضرى و اى كسى كه از جايى كه ما نمى دانيم نظاره گر هستى.

2- كى وعده اى را كه داده اى محقّق خواهد شد و با حضور تو زمان شكوفا مى شود.

3- خداوند رحمان حقيقتا وعده اش را محقّق خواهد

كرد و محقّق كردن وعده اش به اين گونه خواهد بود.

4- كى شمشير پيروزى تو را خواهيم ديد و ابن حمّاد شمشير خود را در كنار آن حضرت به انتقام خواهد كشيد.

5- و اكنون كه دستش كوتاه است با لعن بنى اميّه در اشعارش، آنان را به قتل مى رساند.

______________________________

(1)- الغدير؛ ج 4، ص 168 و 169.

(2)- واقعة كربلاء فى الوجدان الشعبى؛ ص 177.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:193

ابو نصر بن نبّاته

ابو نصر عبد العزيز بن عمر بن محمّد، مشهور به ابن نبّاته، به سال 405 ه. ق. در بغداد درگذشته است. او بيشتر عمر خود را در شهرهاى مختلف گذرانده و به مدح اميران و وزيران پرداخته است.

مدحى در مورد امام حسين (ع) سروده است. «1»

-*-

و الحسين الّذى رأى الموت فى العزّحياة و العيش فى الذّل قتلا «2» حسين كسى است كه مرگ باعزت را زندگى و زندگى با ذلت را مرگ مى شمرد.

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 2، ص 233.

(2)- همانجا. اين بيت مضمون سخن سالار شهيدان است كه فرمود: «إنّى لا ارى الموت الّا السّعادة و الحياة مع الظالمين الّا برما».

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:194

سيّد رضى

اشاره

ذو الحسبين، ابو الحسن، محمّد بن ابى احمد الحسين موسوى، معروف به سيّد رضى و شريف رضى، از افتخارات خاندان عترت و پيشوايى در علم حديث و ادب و چهره ى درخشانى از چهره هاى آئين و مذهب، به سال 359 هجرى در بغداد متولّد شد. روزگار سيّد مقارن با دوره ى سوم خلافت عباسيان (334- 447 هجرى) و فرمانروايى آل بويه در عراق مى باشد. اين دوره را از لحاظ فرهنگى عصر زرّين مى نامند و از جهت تاريخ ادبيّات، عصر شاعران سه گانه: متنبّى، سيّد رضى و ابو العلاء معرّى نام دارد. در اين دوره آل بويه با داشتن پيوند با نژاد ايرانى و مذهب شيعه چنان فرهنگ پيشرفته و جهانى در حوزه حكومت خود گسترش دادند كه در تاريخ اسلام سابقه نداشت.

از نظر تاريخى در اين دوره خلافت مقامى تشريفاتى بود و خليفه، پيشواى مسلمانان وظيفه اش مشروعيت بخشيدن به حكومت امرا بود و امرا بودند كه خلفا را به اراده ى خود عزل

و نصب مى كردند. «1»

پدر سيّد رضى به نام ابو احمد حسين ملقب به طاهر اوحد ذى المناقب، نقابت طالبيان بغداد و سرپرستى همه ى آنها و متصدّى دادگاه مظالم و اميرى حج را به عهده داشت. «2» با تسلّط عضد الدّوله بر بغداد به خاطر بيم از قدرت و نفوذ او، وى را به همراه بزرگان شيعه به زندان انداخت. ليكن بعد از پايان حكومت عضد الدّوله از زندان آزاد شد ولى به جهت پيرى و خستگى ناشى از زندان، همه ى مناصب خود را به تدريج از سال 376 تا 381 قمرى به پسرش سيّد رضى منتقل كرد و خود در سال 400 هجرى درگذشت.

سيّد سى و سه قصيده در مدح پدرش گفته كه تاريخ گويايى از آن روزگار است. مادرش فاطمه دختر حسين بن ابى محمّد الحسين الاطروش از نوادگان امام على بن ابى طالب (ع) و از بزرگان زيديه ى طبرستان مى باشد كه زنى دانشمند و با فضيلت و تقوا و دوستدار علم و مورد احترام دانشمندان و فقيهان بوده است و شيخ مفيد كتابى به نام او تحت عنوان «احكام النساء» تاليف كرده است. وى به سال 385 هجرى وفات يافت.

سيد رضى پسرى به نام ابو احمد عنان معروف به شريف مرتضاى ثانى داشت كه اديبى دانشمند و شاعر و از بزرگان علم و فضيلت و كمال و به لقب جدّش «طاهر ذى المناقب» ملقّب بود و پس از نيا و پدر و عمو، نقابت طالبيان در بغداد را بر عهده داشت. ابو احمد يك فرزند داشت كه در زمان خودش از دنيا رفت و با درگذشت او خاندان شريف رضى به پايان رسيد.

نبوغ

ذاتى سيّد رضى و بهره مندى از خانواده اى فرهيخته و محيط و شرايط فرهنگى بسيار پيشرفته قرن چهارم و پنجم بغداد زمينه فرهنگى مناسبى براى سيد فراهم ساخت و هيچ دانشى نبود كه او فرانگرفته باشد، فقه را نزد متكلّم بزرگ شيخ مفيد، علم حديث را نزد فقيه ثقه تلعكبرى و محدّث بزرگ ابو محمّد ديباجى، فقه حنفى را نزد ابو عبد اللّه جرجانى، مختصر الطحاوى در فقه را نزد ابو بكر محمّد بن موسى الخوارزمى، نحو را نزد قاضى سيراقى و ابو الفتح عثمان بن جنّى نحوى، كلام و اصول فقه را نزد ابو الحسن قاضى عبد الجبّار معتزلى، فنون بلاغت و ادبيّات را نزد ابن نبّاته سخنور بزرگ شيعه، و قرآن و حديث را نزد ابو حفص عمر بن ابراهيم الكنانى آموخت. سيّد رضى كه در همه ى رشته هاى دانش روزگار خود به استادى دست يافته بود به منظور پرداخت زكات علم خود مدرسه اى در نزديكى خانه ى خود در كوى كرخ بغداد تأسيس كرده و آن را

______________________________

(1)- دايرة المعارف فارسى؛ ج 2، ذيل عباسيان.

(2)- يتيمة الدهر؛ ج 3، ص 155.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:195

«دار العلم» ناميد كه افزون بر تالارهاى تدريس و سخنرانى و جلسات بحث و پژوهش و گفتگوى علمى، غرفه هايى براى زيست دانشجويان و كتابخانه ى بزرگى داشت كه با ارزش ترين مراجع و منابع عربى را دارا بود و سرپرستى هر سه بخش را سيّد خود بر عهده داشت. از اين مدرسه دانشمندان بسيارى فارغ التحصيل شدند.

سيّد رضى نه تنها در شعر استادى بى مانند كه در نويسندگى و نثر و علوم بلاغت نيز يكّه تاز ميدان ادبيات عرب به شمار مى رود. آثار او گواهى راستين

بر اين مدّعاست: «تلخيص البيان فى مجازات القران» در اين كتاب مجازها و استعاره هاى موجود در قرآن به شيوه اى بديع و استادانه بررسى شده است. «مجازات الآثار النبويه» 361 حديث از احاديث رسول اكرم (ص) كه داراى معانى مجازى يا استعاره اى و يا ديگر نكته ى بلاغى است در اين كتاب گردآورى شده است. «نهج البلاغه» مهمترين تأليف سيّد رضى است كه مجموعه ى گزيده اى از خطبه ها، كلام ها، نامه ها، وصيّت نامه ها، بخشنامه ها، يك پيمان نامه، چند دعا و كلمات قصار و حكمت آميز امير مؤمنان على (ع) است و اين كار سترگ را در 13 رجب سال 400 به پايان رساند. «حقايق التأويل فى متشابه التنزيل» كتاب تفسيرى از سيّد رضى است كه متأسفانه فقط جلد پنجم آن در تفسير آيات متشابه و سوره آل عمران تا آيه 48 سوره نساء به دست ما رسيده است. «خصائص امير المؤمنين على بن ابى طالب (ع)»، ديوان شعر كه به ترتيب الفبايى تنظيم شده و مشتمل بر 16300 بيت در انواع شعر است و آثار بى شمار ديگر.

در هنر شاعرى او از همه قريشيان شاعرتر است «1» وى تعبيرات مجازى را بدون تكلّف در قالب مناسب مى ريزد و ميان شاعران عصر خود به عفّت كلام ممتاز است. در اشعارش چنان روحيه ى بزرگوارانه ى عربى و احساس به عزّت و سرورى مشاهده مى شود كه از اصلاب خاندان علوى به او رسيده است. سبك شعرش آميزه اى از بدويت و حضارت با نرمى و آراستگى شعر حضرى درهم آميخته است و از الفاظ و قافيه هايش موسيقى سحرانگيزى اوج مى گيرد. سيّد در سرودن انواع شعر استاد است و ديوان او مشهورترين انواع شعر را در خود جاى داده

است. سيّد هنر شعر را فضيلت و افتخار نمى دانست، بلكه آن را وسيله اى براى پيشبرد مقاصد خود مى شناخت. در چكامه ها و قصائدش، خود را با احساس ترين شعراى جهان مى شناساند.

بيشتر نقّادان ادب، او را سرآمد شاعران قريش مى شناسند.

سيّد 108 قصيده ى مدحيه در مدح پدرش، برادرش، خليفه ى عباسى، مقامات و دوستان دارد كه در همه ى اشعار احساس بزرگوارى خود را نگاه مى دارد. «2» مرثيه كه از امتيازات سيّد است و وى تحوّلى عميق در آن ايجاد كرد. وى الفاظى فصيح و معانى اى عميق و اطّلاعات تاريخى بسيار و نكات بى شمار به كار مى برد. 84 قصيده رثائيه در رثاى امام حسين (ع) و شهيدان كربلا، پدر و مادر و ديگر خويشان و دوستان دارد. آنچه در مورد امام (ع) و شهيدان كربلا سروده سرشار از اندوه و احترام و بزرگداشت و شكايت از ظالمان و بدگويى نسبت به بنى اميّه و يارانشان است. فخريات يكى ديگر از امتيازات سيّد رضى است. به خود، پدران و نياكان خود باليدن و احساس برترى بر ديگران در همه اشعارش به چشم مى خورد.

حجازيات يا وصف كه حدود چهل قصيده است كه احساسات و رازهاى درون را به شكل غزل و انواع وصف به زبان مى آورد.

اين احساسات عاشقانه شاعر به بركت راه حج و مراسم حج شكفته شده است. قصائد رسائلى كه ميان او و دوستانش مبادله مى شود. اشعار حكمى كه در اشعارش حكمت مى آموزد و عبرت از تاريخ و حوادث را نشان مى دهد. استقلال شخصيت سيّد رضى در نقد و نوآوريها به دليل اينكه در دوران شكوفايى فرهنگ اسلامى و عصر زرّين دانش و پژوهش مى زيست خود يكى از

______________________________

(1)- همانجا.

(2)- مناهل الادب

العربى؛ ج 1، ص 8.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:196

پايه گذاران فرهنگ انسانى اسلامى است و در اين دوران به بركت فرمانروايى فرهنگ تشيّع با دو ويژگى آزادانديشى و خردگرايى، در همه ى رشته هاى دانش پيشرفت چشمگيرى يافت. در چنين محيطى نقد علمى و سازنده، افق روشن و باز انديشه، و استقلال شخصيّت علمى و نوآورى ها به پيشرفت دانش و جهانى كردن آن يارى مى رساند و سيّد رضى با داشتن همه امتيازات ياد شده و با ذوقى سرشار و استعدادى جوشان به نقد آثار دانشمندان ديگر مى پردازد و زمينه را براى رقابت سازنده ى دانشمندان در همه ى رشته هاى علوم فراهم مى كند و خود نيز در نقدهايش تنها به حقايق علمى توجه دارد.

نمونه هاى فراوانى از نقدهاى علمى و عالمانه او در «المجازات النبوّيه»، «تلخيص البيان» و «حقايق التاويل» مشاهده مى شود.

باورها و دانش هاى ژرف او نه تنها از خلال آثارش مشاهده مى شود بلكه ديوان اشعار او نيز سرشار از اطّلاعات بسيار ادبى و علمى و نشان دهنده ى حوادث و رخدادهاى تاريخى و مسائل سياسى و اجتماعى و مذهبى است. يكى از ويژگيهاى او پيوند زدن ميان شعر و سياست است و واقعيّت هاى خشك سياسى را در قالب اشعار احساسى و درونى ريخته و واقعيت ها را با روح و با عاطفه گردانده و احساسها و عاطفه هاى درونى را واقعى كرده و با مسائل اجتماعى هماهنگ ساخته است.

سيّد رضى شعله اى تابان و آتشى عليه ستمگران و تجاوزكاران بود، آتشى كه هرگز خاموش نشد و تا دم مرگ مى افروخت و مى سوخت او فرياد مى زد: «ميراث محمّد را برگردانيد. چوگان خلافت و برد پيامبر از آن شما نيست، آيا در ميان شما تبار كسى به

فاطمه (س) مى رسد، يا جدّى مانند محمّد (ص) دارد. «1»» سيّد چون ياورى در روزگار نديد و آرمانهايش تحقّق نيافت كه بر عليه ستمگران برخيزد و بر بيدادخواهان بشورد در اوج جوانى از اندوه ذوب شد و در بامداد يكشنبه 6 محرم سال 406 هجرى در خانه اش در بغداد زندگى پرماجرا و پويا و پربركت را بدرود گفت. برادر بزرگش سيّد مرتضى اين مصيبت باورنكردنى و غير منتظره را تاب نياورد و به حرم جدّش امام موسى كاظم پناه برد. او را پس از غسل و كفن در منزلش در محله «كرخ» دفن كردند و به قولى پس از خراب شدن خانه اش سيّد مرتضى او را به كاظمين برده و در جوار امام موسى كاظم (ع) دفن كرده و به قول ديگرى او را به كربلا برده و در كنار قبر پدرش دفن كردند. در مرگ او مرثيه هاى بسيار گفته اند كه از همه آنها بهتر، مرثيه ى برادرش سيّد مرتضى و شاگردش مهيار ديلمى شاعر شيعى است. «2»

-*-

ابياتى از قصيده سيّد مرتضى در سوگ برادرش سيّد رضى:

1- يا للرجال لفجعة جذمت يدى و وددت لو ذهبت علىّ برأسي

2- ما زلت أحذر وقعها حتّى أتت فحسوتها فى بعض ما أنا حاسي

3- و مطلتها زمنا فلمّا صمّمت لم يجدني مطلي و طول مكاسي

4- لا تنكروا من فيض دمعى عبرةفالدمع غير مساعد و مواسى

5- للّه عمرك من قصير طاهرو لربّ عمر طال بالأدناس «3» 1- اى ياران! داد از اين فاجعه ى ناگوار كه بازوى مرا شكست، كاش جان مرا هم مى گرفت.

2- پيوسته بيمناك و برحذر بودم، تااينكه در رسيد و شرنگ مصيبت در كام من ريخت.

______________________________

(1)- الديوان الشريف الرضى؛ ج 1، ص 407.

(2)- دايرة المعارف تشيع.

(3)- الغدير؛ ج 4، ص

211.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:197

3- چندى التماس كردم و مهلت خواستم، آخر هجوم آورد و به حال زارم ننگريست.

4- مگوييد از چه سيلاب اشكش روان نيست؟ اشك را هم چون بخت نامساعد سربارى نيست.

5- خدا را بر اين عمر كوتاه و تابناك! و چه عمرها كه دراز بود و ناپاك.

در سوگ سيّد الشّهداء (ع):

1- كربلا لا زلت كربا و بلاما لقي عندك آل المصطفى

2- كم على تربك لما صرّعوامن دم سال و من دمع جرى

3- كم حصان «1» الذيل يروى دمعهاخدها عند قتيل بالظلما

4- تمسح الترب على أعجالهاعن طلا نحر «2» زميل بالدما

5- و ضيوف لفلاة قفرةنزلوا فيها على غير قرى «3» 1- اى كربلا به خاطر پيش آمدهايى كه در تو براى آل مصطفى (ع) رخ داد، هميشه با رنج و بلا همراه هستى.

2- چه بسيار كسانى كه بر خاك تو افتادند و چه خونها و اشكها كه بر خاك تو جارى شد.

3- چه بسيار زنهاى نقابدارى كه اشك هايشان چهره هايشان را شستشو مى داد در هنگامى كه كشتگان تشنه لب را مى ديدند.

4- خاكهايى را كه بر اين گردن هاى بريده آغشته به خون بود، آن بدنها را پوشانده بود.

5- و مهمان هايى كه بر بيابانى خشك و بى آب و علف وارد شده بودند و هيچ پذيرايى براى آنها آماده نبود.

6- لم يذوقوا الماء حتى اجتمعوابحدى السيف «4» على ورد الردى «5»

7- تكسف الشمس شموسا منهم لا تدانيها ضياء و علا

8- و تنوش الوحش من أجسادهم أرجل السبق و أيمان الندى

9- و وجوه كالمصابيح فمن قمر غاب و من نجم هوى

10- غيرتهن الليالى و غداجائر الحكم عليهن البلا 6- آب را نچشيدند تا زمانى كه همگى جمع شده بودند و همه با آواز شمشير بر آبشخور مرگ وارد شدند

(آب نچشيده از دم شمشير رانده شدند.)

7- خورشيد در مقابل آنان كسوف مى شد و خورشيدهايى را پوشاند كه هرگز از جهت نور و بلندى مرتبت به آنان نمى رسيد.

9 و 8- كفتارها و حيوانات مرده خوار از جسد اينان تناول مى كردند. (نشان دهنده ى اين است كه اين بدنها در بيابان مانده بوده است.) وحوش از اجساد آنانى تناول مى كند كه پايشان پاى سبقت و جنگاورى و دستانشان دست عطا و

______________________________

(1)- حصان: كسى كه محصون است. حصان الذيل: زنهاى نقابدار.

(2)- طلا نحر: گردن هاى بريده.

(3)- قرى: تجهيزاتى كه ميزبان براى مهمان فراهم مى كند.

(4)- حدى السيف: آوازى كه شتران را جمع مى كند.

(5)- ورد الردى: هلاكت.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:198

سخاوت بوده است و صورتهايى كه مانند چراغ فروزان است پس ماه درخشان پنهان شده بود و ستارگان افول كرده بودند.

10- روزگار (شب و روز) را تغيير دادند و فردا حكم بلا و ستم بر آنها جارى مى شود.

11- يا رسول اللّه لو عاينتهم و هم ما بين قتل و سبا

12- من رميض يمنع الظلّ و من عاطش يسقى أنابيب القنا

13- و مسوق عاثر يسعى به خلف محمول على غير وطا

14- متعب يشكو أذى السير على نقب المنسم مهزول المطا

15- لرأت عيناك منهم منظراللحشا شجوا «1» و للعين قذى 11- اى رسول خدا! اگر آنها را در هنگامى كه به قتل و اسارت گرفتار شدند مى ديدى؟ دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ج 1 198 در سوگ سيد الشهداء(ع): ..... ص : 197

- كسانى كه در برابر حرارت آفتاب سايه و سرپناهى نداشتند و تشنگى آنها را نيزه ها سيراب مى كرد.

13- و اسرايى را كه دنبال جنازه ها رانده مى شدند (اسرايى كه به دنبال سرهاى حمل شده و در يك زمين ناهموار و خشن حركت

مى كردند.)

14- اسرايى خسته و كوفته كه از سختى راه و سفر شكايت كرده، در حالى كه بر شترانى خسته و با پاهاى لرزان و پشت مجروح حركت مى كردند.

15- (اى رسول خدا!) منظره اى را مى ديدى كه با ديدن آن حزنى سنگين تو را فرامى گرفت و چشمانت به درد مى آمد.

16- ليس هذا لرسول اللّه ياامّة الطغيان و الغى جزى

17- غارس لم يأل فى الغرس لهم فأذاقوا اهله مرّ الجنا

18- جزروا جزر «2» الاضاحى نسله ثم ساقوا أهله سوق الأما

19- معجلات لا يوارين ضحى سنن الأوجه أو بيض الطلا

20- هاتفات برسول اللّه فى بهر السير و عثرات الخطا 16- اى امت سركش و طغيانگر! پاداش رسول خدا (ص) اين نبود.

17- آن كسى كه درخت اسلام را براى شما كاشت و كوتاهى در پرورش درخت نكرد ولى به خاندان او ثمرى تلخ را از اين درخت چشاندند.

18- خاندان او را به قتل رساندند و سر بريدند مانند سر بريدن قربانيها (نسل او را قصابى كردند) و سپس خاندانش را مانند كنيزان حركت دادند.

19- آنان را به سرعت حركت دادند در حالى كه در اين شدت آفتاب و گرما صورت و گردن هاى سفيدشان را نپوشانده بودند.

20- در حالى كه فرياد مى زدند و رسول خدا را مى خواندند در شدت خستگى و پاهاى آنان در حال لغزيدن و لرزيدن در حال حركت بود.

21- يوم لا كسر حجاب مانع بذلة العين و لا ظلّ خبا

______________________________

(1)- شجواء: استخوانى كه در گلو گير مى كند.

(2)- جزر: قتلگاه.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:199 22- أدرك الكفر بهم ثاراته و أديل الغي منهم فاشتفى

23- يا قتيلا قوّض الدهر به عمد الدين و أعلام الهدى

24- قتلوه بعد علم منهم أنه خامس أصحاب العبا

25- و اصريعا عالج الموت بلاشدّ لحيين و لا

مدّ ردى 21- روزى كه نه دريده شدن حجاب مانعى بود از نگاههاى مردم به آنها و نه بودن سايه ى چادرها براى اينكه از نگاهها محفوظ بمانند.

22- كفر به خونخواهى خود با كشتن آنان رسيد و آنان را در ضلالت و گمراهى كمك كرد و شفا و تسكين يافتند.

23- اى كشته اى كه روزگار با رفتن تو ستونهاى دين و پرچم هاى هدايت را نابود و منهدم كرد.

24- او را كشتند بعد از اينكه دانستند او پنجمين فرد از اصحاب كساء است.

25- و آن به خاك غلتيده اى كه شهيد شد بدون اينكه كفنى به او بپوشاندند.

26- غسّلوه بدم الطعن و ماكفنّوه غير بوغاء الثرى

27- مرهقا يدعو و لا غوث له بأب بر و جدّ مصطفى

28- و بأم رفع اللّه لهاعلما ما بين نسوان الورى

29- أىّ جدّ و أب يدعوهماجدّ يا جدّ أغثنى يا أبا

30- يا رسول اللّه يا فاطمةيا امير المؤمنين المرتضى 26- او را با خون شمشيرها و نيزه ها غسل دادند و با خاك نرمى كه روى او را پوشانده بود كفن كردند.

27- محاصره شده اى كه مى خواند، فرياد مى زد ولى كسى به فريادش نمى رسيد، نه پدر بزرگوارش و نه جدّ برگزيده اش.

28- و نه چنان مادرى كه خداوند او را بين زنان تمام عالم علم و نشانه اى قرار داد و او را بالا برد، و «خير نساء» معرّفى شد.

29- چه جدّ و چه پدرى كه او آنها را مى خواند كه اى جدّ من به فرياد من برس و اى پدر من!

30- يا رسول اللّه! يا فاطمة! يا امير المؤمنين المرتضى!

31- كيف لم يستعجل اللّه لهم بانقلاب الأرض أو رجم السما

32- لو بسبطى قيصر أو هرقل فعلوا فعل يزيد ما عدا

33- كم رقاب لبنى

فاطمةعرقت بينهم عرق «1» المدى

34- حملوا رأسا يصلّون على جده الأكرم طوعا و إبا

35- يتهادى بينهم لم ينقضواعمم الهام و لا حلوا الحبا 31- چگونه خداوند صبر به خرج داد و براى كار گروه كافر عجله نكرد به اينكه زمين را زيرورو كند و يا از آسمان بر آنان سنگ ببارد.

32- اگر فرزند قيصر يا هرقل بود آيا يزيد اين كار را انجام مى داد؟!

33- چه بسيار گردن هاى فرزندان فاطمه كه قطعه قطعه شد و مانند شمشير كه تيز است، صيقل داده شدند. (گوشت ها را

______________________________

(1)- عرق: از استخوان، گوشت را كاملا جدا كنند. قطعه قطعه.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:200

از استخوان جدا كردند و شمشير آنان را قطعه قطعه كرد به گونه اى كه گمان مى كردى آنان درختى هستند كه در زمين خشن روئيده اند.)

34- سر او را كسانى حمل كردند كه به رسم جدّ بزرگوارش از روى ميل شديد نماز مى خواندند.

36- ميت تبكى له فاطمةو أبوها و على ذو العلا

37- لو رسول اللّه يحيى بعده قعد اليوم عليه للعزى

38- معشر فيهم رسول اللّه و الكاشف الكرب اذا الكرب عرى

39- صهره الباذل عنه نفسه و حسام اللّه فى يوم الوغى

40- أولّ الناس الى الداعى الذى لم يقدّم غيره لما دعا 36- كشته اى كه بر او، فاطمه و پدرش و على صاحب فضيلت، گريه مى كنند.

37- اگر امروز رسول خدا دوباره زنده شود، براى او (حسين (ع)) عزادارى برپا مى كند.

38- مكانى كه در آن رسول خدا و ملائكه همه گريه سر مى دهند.

40- اولين كسى كه به او ظلم شد على بود.

41- ثم سبطاه الشهيدان فذابحسى السم و هذا بالضبا

42- و على و ابنه الباقر و الصادق القول و موسى و الرضا

43- و على و ابوه و ابنه و الذي ينتظر القوم

غدا

44- يا جبال الأرض عزا و علاو بدور الأرض نورا و سنا

45- جعل الرزه الذى نالكم بيننا الوجد طويلا و البكا

46- لا أرى حزنكم ينسى و لارزؤكم يسلى و ان طال المدى «1» 41- سپس دو فرزند شهيدش كه يكى به سم و ديگرى با شمشير به شهادت رسيدند.

42- و على بن الحسين (زين العابدين) و پسرش امام محمّد باقر (ع) و سپس امام جعفر صادق و امام موسى كاظم و امام رضا (ع).

43- و امام على نقى و پدرش امام محمد تقى و پسرش امام حسن عسكرى (ع) و كسى كه آيندگان منتظر ظهور او هستند.

44- اى كوههاى بلندمرتبه كه داراى عظمت و بلندى هستيد و اى ماه هاى زمين از نظر نور و روشنايى.

45- خداوند كسانى را براى عزادارى بر شما و گريه هاى طولانى بر شما قرار داد.

46- هرگز حزن شما فراموش نمى شود و مصيبت شما تسكين پيدا نمى كند اگرچه سالها طول بكشد.

مرثيه ى سيّد الشّهداء:

1- هذى المنازل بالغميم فنادهاو اسكب سخىّ العين بعد جمادها

2- إن كان دين للمعالم فاقضه أو مهجة عند الطلول ففادها

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 2، ص 206- 208.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:201 3- ياهل تبلّ من الغليل إليهم اشرافة للركب فوق نجادها؟!

4- نوى ء كمنعطف الحنية دونه سحم الخدود لهنّ إرث رمادها

5- و مناط أطناب و مقعد فتيةتخبو زناد الحىّ غير زنادها 1- اين سرزمين «غميم» است: صلا در ده! و سيلاب اشك از ديده روان ساز!

2- گر اين حصار بلند را وامى بر دوش است بپرداز و اگر خون دلى در اين خاكدان اسير است، فدا بخش و رها ساز.

3- يا برشو برفراز جهاز شتران و با نظاره ى اين ويرانه، آبى بر آتش درون بيفشان.

4-

خندقى به پيرامون همچون قوس كمان، نزديكتر گودالى سياه پر از خاكستر ميراث مطبخيان.

5- اينك طناب بند خيمه ها و در كنارش منزلگاه جوانمردان، آتش دگران رو به خاموشى است، جز آتش اينان.

6- و مجرّ ارسان الجياد لغلمةسجفوا البيوت بشقرها و ورداها

7- و لقد حبست على الديار عصابةمضمومة الايدى إلى أكبادها

8- حسرى تجاوب بالبكاء عيونهاو تعطّ بالزفرات فى ابرادها

9- وقفوا بها حتّى كأنّ مطيّهم كانت قوائمهنّ من أوتادها

10- ثمّ انثنت و الدمع ماء مزادهاو لواعج الأشجان من أزوادها 6- و اين مهاربند، ويژه آن جوانان كه با سمند زرد و سرخ خيمه ى خود آذين بندند، و ديگران با حلّه ى آويزان.

7- بخدا سوگند! با كاروانى بر گرد اين ديار از حركت باز ماندم كه دستها بر جگر نهادند.

8- با حسرت و زارى سيلاب اشك بر رخسار روان كرده از سوز دل جامه بر تن دريدند.

9- چندان در اين ماتم سرا ماندند كه گويا پاى شتران و استران ميخكوب زمين كردند.

10- سپس راه برگرفتند، آبشخور آنان، سيلاب ديدگان، توشه ى راهشان غم و اندوهان.

11- من كلّ مشتمل حمايل رنّةقطر المدامع من حلىّ نجادها

12- حيتّك بل حيّت طلوعك ديمةيشفى سقيم الربع نفث عهادها

13- و غدت عليك من الخمايل يمنةتستام نافقة على روّادها

14- هل تطلبون من النواظر بعدكم شيئا سوى عبراتها و سهادها؟!

15- لم يبق ذخر للمدامع عنكم كلّا و لا عين جرى لرقادها 11- هريك جامه ى عزا حمايل ساخته، دانه هاى اشك چون مرواريد بر حلّه ها رخشان.

12- به تهنيت قدومت، بارانى فرو ريزد كه توده ى خاك را جان بخشد، نرم و هموار.

13- و چون به دشت و هامون بنگرى، مرغزارى در نظر آيد چون حلّه يمن شاهوار.

14- از اين ديدگان كه اينك به زيارت آمده اند،

به جز بى خوابى و غمگسارى چه مى جوئيد؟

15- ديگر اشكى بر اين ديده ها نماند، نه بخدا، خواب هم بدان راه نبرد.

16- شغل الدموع عن الديار بكأونالبكاء فاطمة على أولادها

17- لم يخلفوها فى الشهيد و قد رأى دفع الفرات يزاد عن أورادها

18- أترى درت انّ الحسين طريدةلقنا بنى الطرداء عند ولادها؟!

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:202 19- كانت مآتم بالعراق تعدّهاأموّية بالشام من أعيادها

20- ما راقبت غضب النبىّ و قد غدازرع النبىّ مظنّة لحصادها 16- سرشك ريختن بر يار و ديارم نيست. و بر حال زار فاطمه گريانم كه در سوگ فرزندانش اشكبار است.

17- آيا به هنگام ولادتش دانست كه زنازادگان سر حسين را بر سر نى خواهند كرد؟!

18- گوئيا فاطمه (س) دانسته است كه حسينش به خاك افكنده و به خون كشيده ى نيزه ى كسانى است كه پيامبر اكرم (ص) آن كسان را به هنگام ولادت فاطمه (س) از خود رانده بود. «1»

19- آن روز كه عراقيان به سوگ و ماتم نشينند، بنى اميّه در شام با جشن و سرور عيد شمارند.

20- بنى اميّه كه نونهالان پيغمبر (ص) را درو مى كردند و از پاى مى افكندند، از خشم پيامبر (ص) پروا نكردند.

21- باعت بصائر دينها بضلالهاو شرت معاطب غيّها برشادها

22- جعلت رسول اللّه من خصمائهافلبئس ما ذخرت ليوم معادها

23- نسل النبىّ على صعاب مطيّهاو دم النبىّ على رؤوس صعادها

24- وا لهفتاه لعصبة علوّيةتبعت امّية بعد عزّ قيادها

25- جعلت عران الذلّ فى آنافهاو علاط وسم الضيم فى أجيادها 21- بينش و هدايت را در برابر سرگشتگى و ضلالت فروختند، رشد و صلاح را وانهاده، نكبت و جهالت خريدند.

22- رسول خدا را خصم خود ساختند و چه بد ذخيره براى

روز جزا مهيّا كردند.

23- خاندان پيامبر بر پشت شتران بدخو و سركش سوار، و خون پيامبر بر ناوك نيزه هاى امويان بود.

24- دردا و اندوهها، كه خاندان على (ع) پس از فرّ و شكوه و فرماندهى بر بنى اميّه، فرمانبر آن ناكسان شدند.

25- مهار ذلّت و خوارى در بينى كشيدند و ريسمان اسارت بر گردن نهادند.

26- زعمت بأنّ الدين سوّغ قتلهاأوليس هذا الدين عن أجدادها؟!

27- طلبت تراث الجاهليّة عندهاو شفت قديم الغلّ من أحقادها

28- و استأثرت بالأمر عن غيّابهاو قضت بما شاءت على شهّادها

29- أللّه سابقكم إلى أرواحهاو كسبتم الآثام فى أجسادها

30- إن قوّضت تلك القباب فإنّماخرّت عماد الدين قبل عمادها 26- گفتند: هلاك آل على دين كردگار است! مگر نه اين دين از جدّشان به يادگار است؟

27- بنى اميّه خونهاى دوران جاهليّت را از آل على (ع) بازخواست و سينه هاى پركينه را از آتش التهاب، شفا بخشيدند.

28- حقوق غائبين را ويژه ى خود ساختند و به دلخواه خود بر حاضرين ستم راندند.

29- خدا، ارواحشان را از معركه نبرد به عالم بالا بركشيد، و شما با تاختن بر اجسادشان فجيع ترين جنايات را مرتكب گشتيد.

30- آن خيمه هاى علوى سرنگون شد، امّا ستون دين خدا پيش از آنكه ستون خيمه ها بيفتد فروريخت.

______________________________

(1)- اشاره به حكم بن ابى العاص پير كفّار بنى اميّه و پدر مروان بن حكم ملعون كه به اتّفاق امّت طردشده ى رسول اللّه (ص) بود.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:203 31- إنّ الخلافة أصبحت مزويّةعن شعبها ببياضها و سوادها

32- طمست منابرها علوج امّيةتنزو ذئابهم على أعوادها

33- هي صفوة اللّه التي أوحى لهاو قضى أوامره إلى أمجادها

34- أخذت بأطراف الفخار فعاذرأن يصبح الثقلان من حسّادها

35- ألزهد و الأحلام

فى فتّاكهاو الفتك لو لا اللّه في زهّادها 31- اينك خلافت اسلامى از مسير خود منحرف است، ديگر به رشد و صلاح امّت اميد نتوان برد. (خلافت راستين پيامبر كنار زده شد و هرچه از سياهى و سپيدى آن بر جاى مانده بود بر باد رفت.)

32- بى دينان گردن كلفت اموى، منبر و جايگاه خلافت را بردند و ياد آن را از خاطره ها محو كردند و گرگان درنده ى آنان بر آن منبرها برجستند.

33- خلافت، ويژه برگزيدگان خداست كه به آنان الهام بخشيد و كفيل دين و آئين ساخت.

34- به تمام افتخارات چنگ يازيده و ويژه ى خود ساختند، ملامتى نيست كه جن و انس به حسادت برخاستند.

35- پارسائى و بردبارى، منش گستاخان خونريز، خونريزى و جلادت- اگر از خدايشان بيم نبود- روش زاهدان گوشه گير.

36- عصب يقمّط بالنجاد وليدهاو مهود صبيتها ظهور جيادها

37- تروي مناقب فضلها أعداؤهاأبدا و تسنده إلى أضدادها

38- يا غيرة اللّه اغضبي لنبيّه و تزحزحى بالبيض عن أغمادها

39- من عصبة ضاعت دماء محمّدو بنيه بين يزيدها و زيادها

40- صفدات مال اللّه مل ء أكفّهاو أكفّ آل اللّه فى أصفادها 36- خاندانى كه نوزادان خود را با يراق جنگ در «قماط» پيچند و به جاى گهواره در صدر زين جاى دهند.

37- حديث آزادگى و كمالاتشان بر زبان دشمنان، كه همواره از رقيبان روايت كنند.

38- اى خشم خداى! بپاخيز و به خاطر پيامبرش بر دشمنان بتاز، و شمشير تيز از نيام بركش «1»!

39- بتاز بر آن گروهى كه خون محمّد و خاندانش را به خاطر يزيد و زياد تباه كرده و بر زمين ريختند.

40- حقوق الهى را چنگ چنگ به يغما برند و دست خاندان الهى را در غل و زنجير

كشند.

41- ضربوا بسيف محمّد أبناءه ضرب الغرائب عدن بعد ذيادها

42- قد قلت للركب الطلاح كأنّهم ربد النسور على ذرى أطوادها

43- يحدو بعوج كالحنى أطاعه معتاصها فطغى على منقادها

44- حتّى تخيّل من هباب رقابهاأعناقها فى السير من أعدادها

45- قف بى و لو لوث الأزار فإنّماهى مهجة علق الجوى بفؤادها 41- با شمشير محمّد، در پى آل و تبار او تاخته به هرسو راندند، چونان كه شتران غريبه را از سر آبگاه برانند.

42- گفتم كاروان خسته و رنجور را كه چون عقاب هاى خاكسترى بر قلّه ى كوهساران روان است.

______________________________

(1)- خطاب به حضرت صاحب الامر (عج).

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:204

43- ساربان در پى شترانى مى دود كه از لاغرى چون كمان اند، سركش آنها از بيم تازيانه مطيع گشته و او بر كفل دامها مى نوازد.

44- چنان تند و سريع در اهتزازند كه پندارى گردن شتران، پيشاپيش، جدا از تنشان دوان است.

45- گفتم: بايست! گرچه دامنم پرغبار است، دلى در سينه دارم كه از فراق ياران در تب وتاب است.

46- بالطفّ حيث غدا مراق دمائهاو مناخ اينقها ليوم جلادها

47- ألفقر من أرواقها و الطير من طرّاقها و الوحش من عوّادها

48- تجري لها حبب الدموع و إنّماحبّ القلوب يكنّ من أمدادها

49- يا يوم عاشوراء كم لك لوعةتترقّص الأحشاء من ايقادها

50- ما عدت إلّا عاد قلبى غلّةحرّى و لو بالغت في إبرادها 46- در اين صحراى «طف» كه قربانگاه شهيدان و نبردگاه دليران بود.

47- اينك رواقش خشك و سوزان، پناهنده اش مرغان آسمان، زائرش وحش بيابان است.

48- دانه هاى اشكى بر اين زمين ريزان است كه سوز و گداز عشقش مددكار است.

49- اى عاشوراى حسين! شعله هاى جانسوزت تاروپود مرا بسوخت.

50- هرساله به سوز درونم دامن زنى، هرچند به خاموشى آن بكوشم.

51-

مثل السليم مضيضة آناؤه خزر العيون نعوده بعدادها

52- يا جدّ لازالت كتائب حسرةتغشى الضمير بكرّها و طرادها

53- أبدا عليك و أدمع مسفوحةإن لم يراوحها البكاء يغادها

54- هذا الثناء و ما بلغت و إنّماهى حلبة خلعوا عذار جوادها

55- أ أقول: جادكم الربيع؟ و أنتم فى كلّ منزلة ربيع بلادها 51- چون مارگزيده روزگارم تلخ و دردبار و چشمم در تب و تاب است.

52- اى جدّ والاتبار! سپاه غم و حسرت، همواره بر دلم مى تازد: حمله مى كند و مى ستيزد.

53- سيلاب اشكم ريزان است، اگر شبانگاهم دريغ كند، صبحگاهان روان است.

54- اين بود ثنا و ستايشم و رسا نيست، بلى هركسى به ميدان تازد، مهار سمند را از كف بگذارد.

55- آيا بگويم: «تربتت سيراب باد»؟ كه شما خود باران رحمتيد و ابر بهاران.

56- أم استزيد لكم علّا بمدائحى؟!أين الجبال من الربى و وهادها؟!

57- كيف الثناء على النجوم إذا سمت فوق العيون إلى مدى أبعادها؟!

58- أغنى طلوع الشمس عن أوصافهابجلالها و ضيائها و بعادها «1» 56- با مدح و ثنايم، ارج و منزلت شما را بيفزايم؟! شما بر قلّه ى كوهساران و من در تپّه و هامون!

57- با چه زبان به ستايش اختران خيزم كه بر طاق آسمان همطراز كهكشان باشند؟

58- خورشيد كه با روشنى و جلال مى دمد، از ستايش ما بى نياز است.

***______________________________

(1)- اين قصيده را شريف رضى به سال 391 و در روز عاشورا سروده است. ادب الطف؛ ج 2، ص 209- 211. الغدير؛ ج 4، ص 215- 217.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:205

قصيده:

1- صاحت بذودى بغداد فآنسنى تقلّبى فى ظهور الخيل و العير

2- و كلّما هجهجت بى عن منازلهاعارضتها بجنان غير مذعور

3- أطغى على قاطنيها غير مكترث و أفعل الفعل فيها غير

مأمور

4- خطب يهدّ دنى بالبعد عن وطنى و ما خلقت لغير السرج و الكور

5- إنّى و إن سامنى ما لا اقاومه فقد نجوت و قدحى غير مقمور 1- بغداد، فريادم بركشيد كه برون شو! و من بر پشت سمند و تكاور، با خاطرى آرام.

2- هرچند از اين سو به آن سويم كشاند، با شهامت و جلادت بيشتر در برابر خود يافت.

3- بى واهمه بر شهر بغداد بتازم و بى محابا آنچه خواهم كنم.

4- فتنه برخاست و آواره ى ديارم كرد، مرا آفريدند كه بر صدر زين جاى گيرم يا جهاز شتران، نه بر بالش نرم در كنار زنان.

5- هرچند از مقابله و دفاع ناتوان ماندم، بدون باخت، از معركه جان به در بردم.

6- عجلان ألبس وجهى كلّ داجيةو البرّ عريان من ظبى و يعفور

7- و ربّ قايلة و الهمّ يتحفنى بناظر من نطاف الدمع ممطور

8-: خفّض عليك فللأحزان آونةو ما المقيم على حزن بمعذور

9- فقلت: هيهات فات السمع لائمه لا يفهم الحزن إلّا يوم عاشور

10- يوم حدى الظعن فيه بابن فاطمةسنان مطّرد الكعبين مطرور 6- با شتاب، در سياهى شب روى نهان كردم، آنگاه كه بيابان از دد و دام عريان گشت.

7- و سوز دل، اشك بر رخسارم مى باريد. گوينده اى گفت:

8- آرام گير و درد را بر خود هموار كن! زيرا براى اندوه و غم وقت بسيار است.

9- گفتم: هيهات! پندت به موقع نيست، غم و اندوه جز در روز عاشورا به دلم راه نمى يابد.

10- روزى كه در آن پسر فاطمه، با ناوك تيرى دو پهلو و تيز آواى رحيل بركشيد،

11- و خرّ للموت لا كفّ تقلّبه إلّا بوطى ء من الجرد المحاضير

12- ظمأن سلّى نجيع الطعن غلّته عن بارد من عباب الماء مقرور

13- كأنّ بيض المواضى و هى

تنهبه نار تحكّم فى جسم من النور

14- للّه ملقى على الرّمضاء عضّ به فم الرّدى بين إقدام و تشمير

15- تحنو عليه الرّبى ظلّا و تستره عن النواظر أذيال الأعاصير 11- و به خاك درغلطيد، بى پرستار و غمخوار، پرستارش سمّ ستوران، غمخوارش تيغ ساربان.

12- با لب تشنه، نيزه ى جان ستان در دلش جا گرفت، سوز تشنگى و آرزوى آب گوارا از خاطرش برد.

13- گويا شمشيرهاى تيز و برّان كه در پيكرش جا مى گرفت، آتشى بود كه بر خرمنى از نور درمى گرفت.

14- خدا را. بر ريگزار تفتيده ى كربلا، پيكرى نگون است كه از نيش هيولاى مرگ پاره پاره و غرق خون است.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:206

15- تپّه ها با سايه ى خود بر پيكر چاك چاكش رحمت آرد و گردباد، جسم عريانش را با دامن محبّت مستور دارد.

16- تهابه الوحش أن تدنو لمصرعه و قد أقام ثلاثا غير مقبور

17- و مورد غمرات الضرب غرّته جرّت إليه المنايا بالمصادير

18- و مستطيل على الازمان يقدرهاجنى الزمان عليها بالمقادير

19- أغرى به ابن زياد لؤم عنصره و سعيه ليزيد غير مشكور

20- وودّ أن يتلافى ما جنت يده و كان ذلك كسرا غير مجبور 16- وحش بيابان حرمت قربانگاهش شناخت، با آنكه سه روز بر خاك افتاده بود، گامى پيش نگذاشت.

17- بسا درياى آرام، كه گرداب اجل در پيش دارد و امواج مرگبارش به دنبال است.

18- بسا قهرمانى كه بر روزگار مى باليد و چرخ زمانه به كام مرگش درافكند.

19- زاده ى زياد را ناپاكى حسب بر حسين بياشفت، تلاش او در استحكام قدرت يزيد سپاسى برنينگيخت.

20- خواست جنايت ننگين خود را جبران كند، ولى شكست، قابل ترميم نبود.

21- تسبى بنات رسول اللّه بينهم و الدين غضّ المبادى غير مستور

22- إن يظفر الموت منّا بابن منجبةفطالما

عاد ريّان الأظافير

23- يلقى القنابجبين شان صفحته وقع القنابين تضميخ و تعفير

24- من بعد ما ردّ أطراف الرّماح به قلب فسيح و رأى غير محصور

25- و النقع يسحب من أذياله و له على الغزالة جيب غير مزرور 21- دختران رسول را به اسارت بردند، با آنكه نهال دين سرسبز و خرّم بود.

22- اگر غول مرگ نجيب زاده اى از خاندان ما در ربود، اين هيولا، چنگ و دندانش هماره به خون رنگين است.

23- اينك با صفحه ى جبين، نيزه دشمن را به جان مى خرد، كه از خاك و خون خضاب بسته.

24- بعد از آنكه، با قلبى آرام و انديشه ى استوار، ناوك سنان را از جبين خود برمى تافت.

25- غبار ميدان، دامن كشان مى گذرد، گريبان در ماتم خورشيد چاك زده.

26- فى فيلق شرق بالبيض تحسبه برقا تدلّى على الآكام و القور

27- بنى أمّية ما الأسياف نائمةعن شاهر فى أقاصى الأرض موتور

28- و البارقات تلوّى فى مغامدهاو السابقات تمطّى فى المضامير

29- إنّى لأرقب يوما لاخفاء له عريان يقلق منه كلّ مغرور

30- و للصّوارم ما شاءت مضاربهامن الرّقاب شراب غير منزور 26- بر گروهى كه شمشيرشان در گلو شكسته، گويا برقى بود كه برفراز تپّه ها درخشيد.

27- اى پسران اميّه! تيغ دلاورانى كه عزيزانشان در اقصى نقاط زمين به خون طپيدند، به خواب نخواهد رفت.

28- شمشير در نيام به خود مى پيچد، سمند تيزگام در ميدان تمرين بى قرار است.

29- و من به انتظار روزى نشسته ام كه بى پروا درآيد و لرزه بر اندام اين فريب خوردگان افكند.

30- تيغها، هرچند بخواهد بر گردن دشمنان فرود آيد و شراب خون بياشامد.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:207 31- أ كلّ يوم لآل المصطفى قمريهوى بوقع العوالى و المباتير؟!

32- و كلّ يوم لهم بيضاء صافيةيشوبها الدهر

من رنق و تكدير

33- مغوار قوم يروع الموت من يده أمسى و أصبح نهيا للمغاوير

34- و أبيض الوجه مشهور تغطرفه مضى بيوم من الأيّام مشهور

35- مالى تعجّبت من همّى و نقرته و الحزن جرح بقلبى غير مسبور 31- رواست كه هر روز از خاندان مصطفى، با ضرب تيغ و سنان، قمرى بر زمين افتد؟

32- و هر روز چشمه ى زلال آنان با حوادث روزگار، تيره و تار گردد؟

33- جنگجوى قوم كه ديو مرگ از چنگالش مى گريخت، اينك در پنجه ى غارتگران اسير است.

34- سپيدچهره اى كه با كبر و ناز مى گذشت، در روز عاشورا ديده از جهان بربست.

35- شما را چه مى شود كه از چهره ى غمين و ديدگان فرورفته ام درشگفتى؟ جراحت قلبم عميق گشته و التيام نمى گيرد.

36- بأىّ طرف أرى العلياء إن نضبت عينى؟ و لجلجت عنها بالمعاذير

37- ألقى الزمان بكلم غير مندمل عمر الزمان و قلب غير مسرور

38- يا جدّ لا زال لى همّ يحرّضنى على الدموع و وجد غير مقهور

39- و الدمع يخفره عين مؤرّقةخفر الحنيّة عن نزع و توتير

40- إنّ السلوّ لمحظور على كبدى و ما السلوّ على قلب بمحظور «1» 36- با كدام چشم سوى معالى و ارجمندى بنگرم كه ديدگانم خشك شده، چاره پذير نباشد.

37- با روزگار، با زخمى جانكاه روبرو شوم، تا عمر باقى است، و هم قلبى كه خرّم و شادان نيست.

38- يا جدّاه! غم جانكاه و سوز درونم در اختيار نباشد. خواهم آبى از ديدگان بر آتش دل بيفشانم.

39- ديده ى بى خوابم خيانت كرده از ريزش اشك دريغ دارد، همچون كمان سخت كه از اطاعت كماندار سرپيچد.

40- تسلّاى خاطر بر دل من حرام است، با آن كه بر هيچ دلى حرام نباشد.

قصيده:

1- راحل أنت و الليالى تزول مضرّ بك البقاء

الطويل

2- لا شجاع يبقى فيعتنق البيض و لا آمل و لا مأمول

3- غاية الناس فى الزّمان فناءو كذا غاية الغصون الذبول

4- إنما المرء للمنيّة مخبوء و للطعن تستجمّ الخيول

5- من مقيل بين الضلوع إلى طول عناء و فى التراب مقيل 1- از اين سرا كوچ خواهى كرد، روزگار هم نخواهد ماند. دير زيستن درد بى درمانى است.

______________________________

(1)- اين قصيده را شريف رضى در عاشوراى سال 377 هجرى در سوگ جدش حسين (ع) سروده است. ادب الطف؛ ج 2، ص 212- 213. الغدير؛ ج 4، ص 217- 219.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:208

2- نه دلاورى به جا ماند كه با شمشير هم آغوش گردد، نه آرزوئى و نه آرزومندى.

3- پايان زندگى- در اين جهان- نابودى است، بوستان سبز و خرّم روزى افسرده و هدف تير و نيزه خواهد بود.

4- آدميزاده طعمه مرگ است، اسب تازى هم كه پرورش جنگى يابد، عاقبت هدف تير و نيزه خواهد بود.

5- زندگى در شكم مادر، با خواب نوشين شروع شود، بعد از آن درد و رنجى است طولانى تا كه در خاك تيره به خواب ابد آرام گيرد.

6- فهو كالغيم ألفّته جنوب يوم دجن و مزّقته قبول

7- عادة للزّمان في كلّ يوم يتناى ء خل و تبكى طلول

8- فاللّيالى عون عليك مع البين كما ساعد الذوابل طول

9- ربما وافق الفتي من زمان فرح غيره به متبول

10- هى دنيا إن واصلت ذا جفت هذا ملالا كأنّها عطبول 6- زندگى چون ابر است كه باد جنوبش، در روزى آكنده از مه، گرد آورد، و باد صبايش پراكنده سازد.

7- شيوه ى روزگار است: دوستان راه سفر گيرند و بازماندگان بر آنها بگريند.

8- گذشت روزان و شبان، فراق و جدائى را تسريع كند،

چونانكه گياه، هرچند بيشتر قد برافرازد، طراوت خود را از دست بدهد.

9- بسا جوانمردى كه از روزگار خود خرّم و شادان است، و دگرى در تب وتاب.

10- دنياست، اگر با آن سر وصل دارد، با اين تخم جفا كارد، چون زيبارويان بى وفا.

11- كلّ باك يبكى عليه و إن طال بقاء و الثاكل المثكول

12- و الأمانىّ حسرة و عناءللذى ظنّ إنّها تعليل

13- ما يبالى الحمام أين ترقّى بعدما غالت إبن فاطم غول

14- أىّ يوم أدمى المدامع فيه حادث رائع و خطب جليل

15- يوم عاشور الذى لا أعان الصحب فيه و لا أجار القبيل 11- كسى كه بر فراق عزيزش عزادار و گريان است، فرداست كه بر او بگريند و به عزايش نشينند.

12- آرزوها مايه ى حسرت و رنج است، نه دلگرمى و اميد.

13- غول مرگ را چه باك است كه كدامين عزيز را درربايد، بعد از آن كه پسر فاطمه را درربود.

14- كدامين روز، به خاطر حادثه ى هولناك و فاجعه ى دردناك، ديده ها اشكبار است؟

15- روز عاشوراى حسين، كه نه دوست وفا كرد، نه ميزبان پناه داد.

16- يا إبن بنت الرّسول ضيّعت العهد رجال و المحافظون قليل

17- ما أطاعوا النبىّ فيك و قد مالت أرواحهم إليك الذحول

18- و أحالوا على المقادير في حربك لو أنّ عذرهم مقبول حربك

19- و إستقالوا من بعد ماأجلبوا فيها أ ألآن أيها المستقيل السيف

20- إنّ أمرا قنّعت من دونه السيف لمن حازه لمرعى و بيل

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:209

16- اى پسر فاطمه! عهد كردند و عهد خود شكستند، وفاداران چه اندك اند.

17- سفارش رسول را در حق تو زير پا نهادند و به خونخواهى جاهليت برخاستند.

18- به رويت شمشير كشيدند و مقدّرات الهى را بهانه كردند، عذرى بدتر از گناه.

19-

عذر خواستند و پشيمان گشتند، بعد از آنكه سپاه خود را بسيج كردند اين نه هنگام معذرت و پشيمانى است؟

20- كارى كه جز با ضرب شمشير سرانجام نگيرد، فرجامش تلخكامى و نابودى است.

21- يا حساما فلّت مضاربه الهام و قد فلّه الحسام الصقيل الهام

22- يا جوادا أدمى الجواد من الطعن و ولىّ و نحره مبلول الطععن

23- حجلّ الخيل من دماء الأعادى يوم يبدو طعن و تخفى حجول

24- يوم طاحت أيدى السوابق في النقع و فاض الونى و غاض الصهيل

25- أترانى أعير وجهى صوناو على وجهه تجول الخيول؟! 21- اى شمشير بران كه سرها شكستى و عاقبت با تيغ كين سرت را شكستند.

22- اى جوانمردى كه با سمند تيزگام به درياى خون تاختى، بازگشتى و گلويت گلگون است.

23- ساق ستوران از خون رنگ شقايق گرفت؛ روزى كه طعن نيزه آشكار است و سپيدى ساقها در خون پنهان.

24- روزى كه سمند تيز تك در لاى و لجن گرفتار ماند. ضعف و سستى بالا گرفت و شيهه ستوران به پستى گراييد.

25- پندارى صورت خود را نهان سازم، با آنكه با خيل ستور، بر سر و صورت او تاختند؟

26- أترانى ألذّ ماء و لمّايرو من مهجة الأمام الغليل؟!

27- فبّلته الرّماح و انتضلت فيه المنايا و عانقته النّصول

28- و السّبايا على النجائب تستاق و قد نالت الجيوب الذيول

29- من قلوب يدمى بها ناظر الوجدو من أدمع مرآها الهمول

30- قد سلبن القناع عن كلّ وجه فيه للصون من قناع بديل 26- پندارى شربت آب گوارا باشدم و هنوز سينه دشمن از خون او سيراب نگشته؟

27- نيزه ها سينه اش را بوسه زدند، تيرها از شوق رخش به پرواز آمدند، ناوك سنانها در آغوشش نشستند.

28- اسيرانش بر شتران سوار گشته، گريبانها

تا به دامن چاك زده اند.

29- به خاطر آن دلها كه ديده عشق بديدارشان خونچكان و به خاطر آن اشكها كه بر رخسارشان روان است.

30- نقاب از چهره ى چون آفتابشان كشيدند، تابش آفتاب هم خود نقاب است.

31- و تنقّبن بالأنامل و الدمع على كلّ ذى نقاب دليل الدمع

32- و تشاكين و الشكاة بكاءو تنادين و النداء عويل

33- لا يغبّ الحادى العنيف و لايفترّ عن رنّة العديل العديل

34- يا غريب الديار صبرى غريب و قتيل الأعداء نومى قتيل

35- بى نزاع يطغى اليك و شوق و غرام و زفرة و عويل 31- با سرانگشت چهره ى ماهشان را پنهان نمودند، اشك رخسار هم چون حجاب است.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:210

32- شكوه بردند، اما با گريه و زارى، فرياد زدند، ولى با نوحه و شيون.

33- ساربان بدخيم كنارى نگيرد. و ناله يتيمان آرام نپذيرد.

34- اى آواره شهر و ديار! صبر و قرارم نماند. اى كشته دشمنان! خواب بر من حرام است.

35- دل بى قرارم به سويت پر مى كشد، با عشق و شعف، با ناله و شور.

36- ليت أنّي ضجيع قبرك أوأن ثراه بمدمعى مطلول

37- لا أغبّ الطفوف فى كلّ يوم من طراق الأنواء غيث هطول

38- مطر ناعم و ريح شمال و نسيم غضّ و ظلّ ظليل

39- يا بنى أحمد الى و كم سنانى غائب عن طعانه ممطول؟!

40- و جيادى مربوطة و المطاياو مقامى يروع عنه الدخيل؟! 36- كاش در كنارت به خاك مى رفتم، يا تربتت را در چشم مى انباشتم.

37- همواره مزارت به موسم باران سيراب باد.

38- بارانى نرم و هموار، همراه بادى لطيف و نسيمى خنك و سايه ى دايم!

39- اى زادگان احمد! تا چند امروز و فردا كنم و سنان نيزه ام از طعن و ضرب محروم.

40-

خيل تيزگامم در زير زين، اشتران باد پيمايم در كمين، تازه وارد از آمادگيم در انديشه و بيم!

41- كم إلى كم تعلو الطغاةّ! و كم يحكم فى كلّ فاضل مفضول؟!

42- قد أذاع الغليل قلبي و لكن غير بدع أن استطبّ العليل

43- ليت أنّى أبقى فأمترق النّاس و فى الكفّ صارم مسلول

44- و أجرّ القنا لثارات يوم الطفّ يستلحق الرّعيل الرّعيل

45- صبغ القلب حبّكم صبغة الشيب و شيبى لو لا الرّدى لا يحول 41- تا چند؟ باز هم تا چند، سركشان و جانيان گردن افرازند؟ و تا چند فرومايگان دون، بر والاگهران ارجمند فرمانروا باشند؟

42- آتش درون تاروپود قلبم را بسوخت، عجبى نيست كه دل سوخته در پى درمان برآيد.

43- كاش زنده مانم و روزى با دوستان برجهم، در كفم شمشيرى برنده و آخته.

44- به خونخواهى قربانيان به طف، پيكرشان را با نوك سنان بر خاك كشم. گروه گروه به هم پيونديم.

45- تاروپود قلبم با مهرش زيور بسته چونان موى سپيد و سپيدى مو، جز با مرگ درمان نيابد.

46- أنا مولاكم و إن كنت منكم والدى «حيدر» و أمي «البتول»

47- و إذا الناس أدركوا غاية الفخرشأآهم من قال جدّى الرّسول

48- يفرح الناس بى لأنّى فضل و الأنام الذى أراه فضول

49- فهم بين منشد ما اقفّيه سرورا و سامع ما أقول

50- ليت شعرى من لائمى فى مقال ترتضيه خواطر و عقول 46- من رعيتى سر به فرمانم، گرچه از خاندان شمايم. پدرم حيدر است و مادرم زهراى بتول.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:211

47- هرگاه ديگران با مجد و جمال به ميدان مفاخرت آيند، گوى سبقت آنراست كه گويد: جدّم رسول!

48- همگان از ديدارم خرّم و شادند. چون به فضل و برتريم شناسند. دگران را هركه بينم زائد و

فضول!

49- جمعى با شور و نوا چكامه دلربايم را در بزم ادب بخوانند. برخى دگر به خطابه و سخن پردازيم گوش سپارند.

50- كاش مى دانستم نكوهش گرم كيست؟ يا آنكه انديشمندان حق شناس بر سخنم خرده نگيرند.

51- أترك الشي عاذري فيه كل الناس من أجل أن لحانى عذول

52- هو سؤلى إن أسعد اللّه جدىّ و معالى الأمور للذمر سول «1» 51- با هدف و خواسته ام وداع گويم كه گمنامى بملامتم برخاست؟ با آنكه جهانيان معذورم شناسند؟

52- آرى آرزويم همين است. اگر خداوند هم با بخت فيروز قرين سعادت سازد پايگاه برتر، آرزوى خردمندان هوشيار است.

______________________________

(1)- اين قصيده را به سال 387 در سوگ سيد الشهداء سروده است. ادب الطف؛ ج 2، ص 214 و 215. الغدير؛ ج 4، ص 219- 221.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:212

سيّد مرتضى

اشاره

سيّد مرتضى، ابو القاسم على بن حسين از احفاد حضرت امام موسى كاظم (ع)، فقيه، متكلّم و اديب نامدار اماميه در سده هاى چهارم و پنجم هجرى و صاحب آثار ماندگارى در تاريخ و فرهنگ اماميه و مشهور به «شريف مرتضى»، «علم الهدى» و «ذو المجدين» كه در رجب سال 355 هجرى در خانواده اى اهل فضل و كمال و درگير در مسائل سياسى آن روزگار متولد شد.

پدرش ابو احمد موسوى نقيب طالبيان بغداد و مادرش فاطمه دختر حسن بن احمد كه نسبش به علويان طبرستان و در نهايت به امام سجاد (ع) مى رسد و برادر سيد رضى مى باشد. بدين ترتيب سيد مرتضى در خانواده اى رشد و نضج يافت كه به كمال شهره بودند.

سيّد مرتضى تعليمات ابتدايى را در منزل گذراند و بعد به آموختن ساير علوم پرداخت. ادبيّات را نزد ابن نبّاته، فقه و كلام را

نزد فقيه و متكلّم نامدار اماميه شيخ مفيد، اخبار و ادبيّات را نزد محمّد بن عمران معروف به مرزبانى، علم نحو را نزد ابو على فارسى نحوى و علوم ديگر را نزد اساتيد ديگرى آموخت و جديّت او در كار تعليم موجب شد كه در جوانى به عنوان يك مرجع فقهى و كلامى مورد توجه عموم اماميه قرار بگيرد و مجلس درس و بحث او كه در دار العلم او برگزار مى شد، پايگاه و محور انديشمندان زمانه و مركز بحث هاى ادبى و فقهى و كلامى بوده است چنانكه ابو العلاء معرّى هنگام اقامت در بغداد در اين جلسات شركت مى كرد، و ميان او و سيد مرتضى بحث هاى جالبى واقع شده است. سيد مرتضى افزون بر فعاليت هاى علمى و فرهنگى اش در عرصه ى فعاليت هاى سياسى و اجتماعى نيز كه از زمان حيات پدرش آغاز شده بود نيز بسيار فعال و پركار بود.

چنانكه در سن 25 سالگى به نيابت پدر به سمت «نقيب طالبيان» بغداد منصوب شد و رسيدگى به امور و شكايات آنها و سرپرستى حجّاج را بر عهده گرفت و از طرف بهاء الدوله ديلمى لقب «ذو المجدين» يافت. پس از خلافت قائم بامر اللّه به سال 422 هجرى موقعيت سيد مرتضى به لحاظ اجتماعى و سياسى بيش از پيش مستحكم شد تا جايى كه خانه ى او پناهگاه امراء و پادشاهان آل بويه گشت. نكته ديگر در زندگى سيد مرتضى وضع مالى بسيار خوب او مى باشد به طورى كه كمتر شخصيت مذهبى علمى هم عصر او چنين تمكن مالى اى داشته است. سيد در ناحيه كرخ دارالعلمى داشته و به شاگردان اين مؤسسه يارى هاى بسيار مالى و كمك شهريه پرداخت مى نمود.

سيد

مرتضى شاگردان نامدارى تربيت كرد كه هريك از مفاخر تاريخ اسلام و فرهنگ شيعه هستند و مهمترين آنها شيخ الطائفه طوسى كه پس از سيد مرتضى پيشواى اماميه بود.- سلّار ديلمى، قاضى عبد العزيز بن برّاح طرابلسى.

سيد مرتضى در حوزه هاى متعدّد علوم و فنون عقلى و نقلى آثار متعددى نگاشته است. آثار او به دو دسته كلى تقسيم مى شود: آثار فرهنگى و آثار ادبى. شمارى از مهمترين آثارش چنين هستند:

«الانتصار» كتابى در زمينه ى فقه تطبيقى. «الناصريات» مشتمل بر 207 مسئله در مسائل فقهى و اعتقادى. «الشافى فى الامامة» كتابى در ردّ كتاب المغنى قاضى عبد الجبّار به ويژه بحث امامت. «انقاذ البشر من الجبر و القدر» درباره ى مسأله ى قضا و قدر. «المحكم و المتشابه»، «تنزيه الانبياء» در دفاع از پيامبران و كوشش براى اثبات عصمت آنان. «اصول الاعتقاديه» درباره ى صفات خدا و مسائل اعتقادى و كتب بسيار ديگر. همچنين ديوان او كه مجموعه اشعار و قصايدش مى باشد و بيش از 000، 20 بيت مى باشد. «شرح قصيده سيّد حميرى». «الشهاب فى الشيب و الشباب» كه اشعارى است درباره ى پيرى و جوانى. سيد مرتضى پس از عمرى پربار از كارهاى بزرگ و تلاشهاى پيوسته علمى و اجتماعى، در 25 ربيع الاول سال 436 هجرى

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:213

درگذشت. پيكر مطهرش با حضور انبوهى از شاگردان و امّت اماميه تشييع شد. ابتدا در بغداد دفن شد، ولى بعد از مدتى جسدش را به كربلا منتقل كردند.

سيد مرتضى فرزندى به نام ابو محمد داشته كه در سال 443 هجرى درگذشته است و از طريق او نسل سيد مرتضى ادامه يافت تا آن كه به نسب شناس نامدار ابو القاسم نسّابه رسيد

و پس از درگذشت او نسل سيد مرتضى منقطع شد.

-*- سيّد مرتضى در مورد اهل بيت پيامبر (ص) قصيده هاى بسيارى گفته كه چند قصيده كه در مورد سيّد الشّهدا (ع) است را مى آوريم:

در سوگ سيّد الشّهداء (ع):

1- أما ترى الرّبع الذى أقفراعراه من ريب البلى ماعرا؟!

2- لو لم أكن صبا لسكّانه لم يجر من دمعى له ماجرى

3- رأيته بعد تمام له مقلّبا أبطنه أظهرا

4- كأنّنى شكا و علما به أقرأ من أطلاله أسطرا

5- وقفت فيه اينقا ضمّراشذّب من أو صالهنّ السرى 1- نبينى صحنه مرغزار دستخوش فنا گشته و چسان خشك و بى گياه است؟

2- اگر شيفته ى اهل اين ديار نبودم، چنين اشكم به دامن نمى ريخت.

3- معمور و آبادش ديدم، اينك سامانش زيروزبر بينم.

4- بر ديوار شكسته و طاق فروريخته اش اسرار گذشته را مى خوانم.

5- ناقه هاى لاغر ميان را بر عرصه ى آن متوقف ساختم، رنج شبروى از اندام آنها برتافتم.

6- لى باناسى شغل عن هوى و معشرى أبكى لهم معشرا

7- أجل بأرض الطفّ عينيك مابين اناس سربلوا العثيرا

8- حكّم فيهم بغي أعدائهم عليهم الذؤبان و الأنسرا

9- تخال من لئلاء أنوارهم ليل الفيافى بهم مقمرا

10- صرعى و لكن بعد أن صرّعواو قطّروا كلّ فتى قطّرا 6- من از عشق و شيدائى دل بپرداختم، اينك از سرنوشت خاندان و خويشانم نالان و گريانم.

7- به سرزمين «طف» لختى فرو بنگر كه چه راد مردانى از خاك و خون جامه بر تن دارند؟

8- دست ستم، گروهى گرگ صفت خونخوار بر سر آنان گسيل داشت.

9- اينك از درخشش اجسادشان شب تار بيابان روشن و تابان است.

10- به خاك درغلتيدند، اما پس از آنكه دليران و يلان را از زين به خاك هلاك كشيدند.

11- لم يرتضوا درعا و لم يلبسوابالطعن إلّا العلق الأحمرا

12-

من كلّ طيّان الحشى ضامريركب فى يوم الوغا ضمّرا

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:214 13- قل لبنى حرب- و كم قولةسطّرها فى القوم من سطّرا-

14-: تهتم عن الحق كأنّ الذى أنذركم فى اللّه ما أنذرا

15- كأنّه لم يقركم ضلّلاعن الهدى القصد بأمّ القرى 11- خفتان «1» آهنين لايق خود نشناختند، ازآن رو خفتان گلگون بر تن آراستند.

12- اندرون از طعام تهى، لاغر ميان بر گرده ى سمند عربى تازان.

13- زادگان «حرب» را بگو: و سخن هاى گفتنى بس فراوان است.

14- «از راه حق ياوه گشتيد، گويا رسول خداى بر شما مبعوث نگشت.

15- و شما را بر خوان رهبرى و هدايت خود فرانخواند.

16- و لا تدرّعتم بأثوابه من بعد أن أصبحتم حسّرا

17- و لا فريتم ادما إمرةو لم تكونوا قطّ ممّن فرى

18- و قلتم عنصرنا واحدهيهات لا قربى و لا عنصرا

19- ما قدّم الأصل امرءا فى الورى أخّره فى الفرع ما أخّرا

20- طرحتم الأمر الذى يجتنى و بعتم الشى ة الذي يشترى 16- و شما از دين و آئين نصيبى نبرديد، همانسان از حق و حقيقت عارى و عريان مانديد.

17- و نه جبّه خلافت او بر تن آراستيد، و اهل دروغ و فريب بوده ايد».

18- گفتيد: اصل و ريشه ى ما با رسول يكى است، هيهات، شما را نه قرابتى است و نه اصل و تبار.

19- آنكه را آلودگى و لئامت عقب راند، اصل و تبار به پيش نراند.

20- ميوه اين شاخسار نچيده بر زمين ريختيد، آنچه را همگان خريداراند، شما رايگان بفروختيد.

21- و غرّكم بالجهل إمهالكم و إنّما اغترّ الذى غرّرا

22- حلّاتم بالطفّ قوما عن الماء فحلّئتم به الكوثرا

23- فإن لقوا ثمّ بكم منكرافسوف تلقون بهم منكرا

24- فى ساعة يحكم فى أمرهاجدّهم العدل كما أمّرا

25-

و كيف بعتم دينكم بالّذى استنزره الحازم و استحقرا؟! 21- مهلت چند روزه شما را بفريفت، آرى فريبكاران به جهالت مفتون دنيا شوند.

22- در بيابان «طف» شهيدان را از شربت آبى محروم كرديد، ازاين رو آب كوثر بر شما حرام گشت.

23- اگر آنان از دست شما جام شهادت نوشيدند، به فرداى قيامت از دستشان جام شرنگ نوشيد.

24- آن روز كه جدّشان سالار و فرمانروا باشد، چونان كه به دنيا سرور مؤمنان بود.

25- فروختيد دين خود را با دنياى دون، دنيائى بدين حد پست و زبون.

26- لو لا الذى قدّر من أمركم وجدتم شأنكم أحقرا

27- كانت من الدهر بكم عثرةلابدّ للسابق أن يعترا

______________________________

(1)- خفتان: نوعى جامه زرهى كه هنگام جنگ مى پوشند.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:215 28- لا تفخروا قطّ بشى ء فماتركتم فينا لكم مفخرا

29- و نلتموها بيعة فلتةحتى ترى العين الذى قدّرا

30- كأنّنى بالخيل مثل الدّباهبّت له نكاؤه صرصرا 26- اگر نه فرمان مقدّر حق بود، لياقت و كاردانيتان بدين حد نبود.

27- فتنه روزگارتان به سر درآورد، هركه تند تازد، روزى به سر درآيد.

28- شما را چه ياراى افتخار، كه از خود نام نيكى به جا ننهاديد.

29- با دوز و كلك به مسند خلافت برشديد «1»، باشد كه به چشم، فرمان مقدّر حق را ببينيد.

30- گويا اين خيل ستور است كه چون سيل ملخ روان است و از صولت آن باد صرصر وزان.

31- و فوقها كلّ شديد القوى تخاله من حنق قسورا

32- لا يمطر السمر غداة الوغاإلّا برشّ الدم إن أمطرا

33- فيرجع الحقّ إلى أهله و يقبل الأمر الذى أدبرا

34- يا حجج اللّه على خلقه و من بهم أبصر من أبصرا

35- أنتم على اللّه نزول و إن خال اناس انّكم فى

الثرى 31- برفراز زين يلان زورمند، كه از كينه چون شير ژيان پرخروشند.

32- از نوك سنان جز خون بر دشت و هامون نبارند.

33- تا زمام حق به دست اهلش سپرده آيد، و آب رفته باز به جوى بازگردد.

34- اى نشانه هاى حقيقت كه بر خلق خدا حجّتيد، و هم مشعل هدايت و بصيرت.

35- زنده و جاويد بر عرش خدا مهمانيد، جمعى پندارند كه شما در خاك نهانيد.

36- قد جعل اللّه إليكم- كماعلمتم- المبعث و المحشرا

37- فإن يكن ذنب فقولوا لمن شفّعكم فى العفو أن يغفرا

38-: إذا تولّيتكم صادقافليس منّي منكر منكرا

39- نصرتكم قولا على أنّنى لآمل بالسيف أن أنصرا

40- و بين أضلاعى سرّ لكم حوشى أن يبدوا او أن يظهرا 36- خداوند، سالارى حشر و نشر به شما وانهاد، و شما بهتر دانيد.

37- گيرم گناهى در نامه عمل بينيد، درخواست مغفرت نمائيد كه شفاعت شما پذيرا است.

38- چون صادقانه در راه ولايتان گام زده باشم، با كردار ناپسند، مورد مرحمت باشم.

39- با زبان به يارى شما برخاستم، آرزومندم كه روزى با شمشير در ركابتان بتازم.

40- سرّى در سويداى دل نهان ساخته ام، از فاش كردن آن هراس و حاشا دارم.

41- أنظر وقتا قيل لي: بح به و حقّ للموعود أن ينظرا

42- و قد تصبّرت و لكنّني قد ضقت أن اكظم أو أصبرا

______________________________

(1)- اشاره است به اعتراف عمر كه گفت: بيعت ابو بكر فلته اى بود كه خدا شر آنرا مصون داشت.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:216 43- و أىّ قلب حملت حزنكم جوانح عنه و ما فطّرا؟!

44- لا عاش من بعدكم عائش فينا و لا عمّر من عمّرا

45- و لا استقرّت قدم بعدكم قرارها مبدى و لا محضرا 41- به اميد آن روز كه به

من بگويند: «پرده از راز نهان بردار، آرى حقيقت در پس پرده نماند».

42- سالها خون دل خوردم، صبر و تحمل پيشه كردم، ديگر آرام و توانم نماند.

43- آرى كدام دل با غم و اندوه شما در سينه طپيد، كه به آخر تاروپودش در هم نپاشيد؟!

44- بعد از شما لذّت زندگى حرام باد، و كسى را عمر دراز مباد.

45- گام هيچكس برقرار زمين آرام نگيرد، چه در حضر باشد و يا راه باديه گيرد.

46- و لا سقى اللّه لنا ظامئامن بعد أن جنّبتم الأبحرا

47- و لا علت رجل- و قد زحزحت أرجلكم عن متنه- منبرا «1» 46- تشنه كامى از آب گوارا سيراب مباد، از آن پس كه ميان شما و آب فرات حائل افتاد.

47- و نه ديگران برفراز منبر جاى گيرند، با آنكه گام شما را از فراز آن بريدند.

قصيده:

1- يا دار دار الصوّم القوّم كيف خلا أفقك من أنجم؟!

2- عهدى بها يرتع سكّانهافى ظلّ عيش بينها أنعم

3- لم يصبحوا فيها و لم يغبقواإلّا بكأسي خمرة الأنعم

4- بكّيتها من أدمع لو أبت بكّيتها واقعة من دم

5- و عجت فيها رائيا أهلهاسواهم الأوصال و الملطم 1- اى خانه ى پارسايان، اى ديار شب زنده داران و روزه داران! از چه آسمانت بى ستاره گشت؟

2- نه ديرى است كه ساكنان اين سامان در سايه ى عيش و نشاط، خرّم و شادان بودند.

3- به هنگام چاشت و شام از شراب بهشتى سرخوش و شيرين كامند.

4- سيلاب اشك از رخسار ببارم، وگرنه جوى خون از ديده روان سازم.

5- اينك نگرانم ساكنان اين ديار پوستشان بر استخوان خشكيده.

6- نحلن حتّى حالهنّ السّرى بعض بقايا شطن مبرم

7- لم يدع الآساد هاماتهاإلّا سقيطات على المنسم

8- يا صاحبى يوم أزال الجوى لحمى بخدّىّ

عن الأعظم

9- «داويت» ما أنت به عالم و دائى المعضل لم تعلم

10- و لست فيما أنا صبّ به من قرن السّالي بالمعزم؟

______________________________

(1)- اين قصيده را سيد مرتضى به سال 427 ه ق. سروده است كه در جلد چهارم ديوانش ثبت شده است. ادب الطف؛ ج 2، ص 275- 277. الغدير؛ ج 4، ص 280- 282.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:217

6- چنان زارونزار كه پندارى اعضائى چون ريسمان پوسيده بهم آويخته.

7- ددان و جانوران گوشت و استخوانشان بردند، جمجمه ها را در راه وانهادند.

8- اى يار جانى. آنروز كه از سوز فراقم گوشتى بر استخوان نماند.

9- حال زارم ديدى و دانستى به روى نياوردى اما به درد بى درمانم راه نبردى.

10- از سوز درونم بى خبرى، عاشق شيدا كجا؟ بى خبران وادى عشق كجا؟

11- وجدى بغير الظّن سيّارةمن مخرم ناء إلى مخرم

12- و لا بلفّاء هضيم الحشاو لا بذات الجيد و المعصم

13- فاسمع زفيرى عند ذكر الألى بالطفّ بين الذّئب و القشعم

14- طرحى فإمّا مقعص بالقناأو سائل النّفس على مخذم

15- نثرا كدر بدد مهمل لغفلة السّلك فلم ينظم 11- سوز و گدازم بر آن هودج زرّين نيست كه منزل به منزل روان است.

12- و نه به آن فربه لاغر ميان با ساق سيمين، گردن بلورين، ساعد مرمرين.

13- ناله ى جانگدازم به ياد عزيزانى است كه در بيابان «طف» در پنجه كركسان و ددان.

14- به خاك درغلتيدند، با سينه درهم كوفته از سنان، سر جدا در خاك و خون تپان.

15- اعضاى پيكرشان به اطراف هامون پراكنده، گويا عقد ثريّا است كه درهم گسيخته.

16- كأنّما الغبراء مرميّةمن قبل الخضراء بالأنجم

17- دعوا فجاؤا كرما منهم كم غرّ قوما قسم المقسم

18- حتّى رأوها أخريات الدّجى طوالعا من رهج أقتم

19- كأنّهم

بالصّمّ مطرورةلمنجد الأرض على متهم

20- و فوقها كلّ مغيظ الحشامكتحل الطّرف بلون الدّم 16- و يا صفحه ى زمين از سوى گنبد خضرا با اختران تابان تيرباران گشته.

17- از كرم دعوت كوفيان پذيرفتند، چه سوگندها خوردند كه وفا نكردند.

18- آنگاه كه طليعه كاروان، پايان شب در ميان گرد و غبار افق طالع گشت.

19- گويا سواران بر پشت زين با نيزه ى آهنين ميخكوبند، چونان پرچمى كه بر قلّه ى كوهساران برفرازند.

20- با دلى آكنده از كين، چشمانى سرخ از خون خشمگين.

21- كأنّه من حنق أجدل أرشده الحرص إلى مطعم

22- فاستقبلوا الطّعن إلى فتيةخوّاض بحر الحذر المفعم

23- من كلّ نهّاض بثقل الأذى موكّل الكاهل بالمعظم

24- ماض لما أمّ فلو جاد في الهيجاء بالحوباء لم يندم

25- و كالف بالحرب لو أنّه أطعم يوم السّلم لم يطعم 21- گويا باز شكارى است، صيد خود را در كمين.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:218

22- كوفيان با طعن سنان به استقبال جوانمردانى شتافتند، كه يك تنه بر درياى لشكر مى تاختند.

23- از جراحت تير و شمشير پروا نكنند، شانه از زير بار نتابند.

24- اراده اش خلل نپذيرد، در پهنه ى پيكار، از طعن و ضرب آرام نگيرد.

25- چنان تشنه ى نبرد است كه روز صلح و آشتى كامش شيرين نگردد.

26- مثلّم السيف و من دونه عرض صحيح الحدّ لم يثلم

27- فلم يزالوا يكرعون الظبابين تراقى الفارس المعلم

28- فمثخن يحمل شهّاقةتحكى لراء فغرة الأعلم

29- كأنّما الورس بها سائل أو أنبتت من قضب العندم

30- و مستزلّ بالقنا عن قراعبل الشوى أو عن مطا أدهم 26- دم شمشيرش از ضرب پيكار شكسته، شمشير ديگران سالم و بى خلل.

27- هماره تيغ تيز را در شانه ى يلان فرو بردند و از خونشان آب دادند.

28- آن يك بر خاك فتاده،

خون از چاك سرش در فوران است.

29- گويا، سرخ توت، بر سرش افتاده يا برگ ارغوان بر تنش روئيده.

30- آن دگر با طعن سنان از پشت زين نگون گشته، سمند ابلقش بى صاحب مانده.

31- لو لم يكيدوهم بها كيدةلانقلبوا بالخزي و المرغم

32- فاقتضبت بالبيض أرواحهم فى ظلّ ذاك العارض الأسحم

33- مصيبة سيقت إلى أحمدو رهطه فى الملأ الأعظم

34- رزء و لا كالرّزء من قبله و مؤلم ناهيك من مؤلم

35- و رمية أصمت و لكنّهامصمية من ساعد أجذم 31- اگر كوفيان راه مكر و دغل نمى پيمودند، ننگ عار و فرار بر جان خود مى خريدند.

32- بآخر، غبار كين بر آسمان بر شد، روان آن پاك مردان به جانان پيوست.

33- مصيبتى فرود آمد، احمد و خاندانش در ملا أعلى به ماتم نشست.

34- غمى كه از آن جانكاه تر نباشد، دردى كه مغز جان را بسوزاند.

35- تيرى كه خطا نكرد، دست تيراندازش شكسته باد.

36- قل لبنى حرب و من جمّعوامن جائر عن رشده أوعم

37- و كلّ عان فى إسار الهوى يحسب يقظان من النوّم

38-: لا تحسبوها حلوة إنّهاأمرّ فى الحلق من العلقم

39- صرّعهم أنّهم أقدمواكم فدي المحجم بالمقدم

40- هل فيكم إلّا أخو سوءةمجرّح الجلد من اللوّم 36- زادگان «حرب» را برگو، و آن كوران و گمرهان كه بر گرد خود جمع كردند.

37- آنها كه خودخواهى و خودكامى بر سرشان لجام افكند، به خواب خرگوشى فرو رفتند:

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:219

38- مپنداريد كه از جام پيروزى كامروا گشتيد، فرجام كار، تلخ تر از «صبر» است.

39- اينان به استقبال مرگ شتافتند، پيشتازان هميشه جان بكف باشند.

40- در ميان شما جز مردم بدكار نبينم، مردمى سراپا ننگ و عار.

41- إن خاف فقرا لم يجد بالندى أو هاب و

شك الموت لم يقدم

42- يا آل ياسين و من حبّهم منهج ذاك السنن الأقوم

43- مهابط الأملاك أبياتهم و مستقر المنزل المحكم

44- فأنتم حجّة ربّ الورى على فصيح النطق أو أعجم

45- و أين؟ إلّا فيكم قربةإلى الإله الخالق المنعم 41- آنها كه از خوف فقر، دست عطا نگشايند، از صولت مرگ پيش نتازند.

42- اى آل ياسين. ولايتان رهبر آئين استوار است.

43- فرشتگان در خانه ى شما فرود آيند، آيات قرآن در دل و جانتان نزول گيرد.

44- خداى گيتى را حجّت و برهانيد، از عرب تا عجم، سپيد و سياه.

45- جز با مهر و ولايتان، كجا قرب و منزلتى به سوى پروردگار جهان حاصل آيد؟

46- و اللّه لا أخليت من ذكركم نظمي و نثري و مرامى فمى

47- كلّا و لا أغببت أعداءكم من كلمى طورا و من أسهمى

48- و لا رئى يوم مصاب لكم منكشفا فى مشهد مبسمى

49- فإن أغب عن نصركم برهةبمرهفات لم أغب بالفم

50- صلّى عليكم ربّكم وارتوت قبوركم من مسبل مثجم 46- به خدا سوگند نظم و نثرم از ياد شما خالى نماند، و نه دل يا زبانم.

47- هرگز. و نه دشمنانتان از زخم زبانم در امان مانند، و يا از تير جان ستانم.

48- و نه در روز ماتمتان، لب به خنده و شادى برگشايم.

49- اگر به روزگار پيشين نبودم كه با تيغ تيز نصرت و يارى كنم، اينك با زبان به مقابله برخيزم.

50- درود خداوند نثارتان باد، مزارتان از ژاله بهارى سيراب كناد.

51- مقعقع تخجل أصواته أصوات ليث الغابة المرزم

52- و كيف أستسقى لكم رحمةو أنتم الرّحمة للمجرم؟ «1» 51- ابرى پر باران، با رعدى خروشان، كه زهره ى شير ژيان برشكافد.

52- خدا را. چگونه بر شما رحمت آرم، كه شما خود رحمت همگانيد.

قصيده:

1- أ أسقى نمير الماء ثمّ يلذّ لي و دوركم آل الرّسول خلاء؟

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 2، ص 269- 271. الغدير؛ ج 4، ص 288- 290. اين قصيده در جزء پنجم ديوانش ثبت است.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:220 2- و أنتم كما شاء الشتات و لستم كما شئتم فى عيشة و أشاء

3- تذادون عن ماء الفرات و كارع به إبل للغادرين و شاء

4- تنشرّ منكم في القواء معاشركأنّهم للمبصرين ملاء

5- ألا إن يوم الطفّ أدمى محاجراو أدوى قلوبا ما لهنّ دواء 1- چسان از شهد زلال كامياب گردم، بااينكه سراپرده ى رسول خالى و ويران است.

2- روزگار از جدائى و آوارگى شما كامياب شد و شما از عيش و زندگى كامياب نگشتيد.

3- از آب فرات شما را راندند، با آنكه گاو و گوسفند بر كنار آن سيراب است.

5- به روز عاشورا چشمها خون گريست، دردى بر دلها نشست كه دوا نپذيرد.

6- و إنّ مصيبات الزّمان كثيرةو ربّ مصاب ليس فيه عزاء

7- أرى طخية فينا فأين صباحهاوداء على داء فأين شفاء؟!

8- و بين تراقينا قلوب صديئةيراد لها لو أعطيته جلاء

9- فيا لائما فى دمعتى أو «مفنّدا»على لوعتي و اللوم منه عناء؟

10- فما لك منّى اليوم إلّا «تلهّف»و ما لك إلا زفرة و بكاء 6- مصيبت در دنيا فراوان است اما اين مصيبت فراموشى نگيرد.

7- سياهى و تاريكى فضا را گرفت، صبح روشن كو؟ درد بالاى درد فزود، شفا كو؟

8- دلهاى بريان در سينه مى طپد، گويا عزم پرواز دارد.

9- اى كه زبان ملامت باز كرده اى و بر اشك سوزانم نكوهش آورى.

10- از من پاسخى نيابى، جز حسرت و آه، ناله هاى جانكاه.

11- و هل لى سلوان و آل محمّدشريدهم ما

حان منه ثواء؟!

12- تصدّ عن الروحات أيدى مطيّهم و يزوى عطاء دونهم و حباء

13- كأنهم نسل لغير محمّدو من شعبه أو حزبه بعداء

14- فيا أنجما يهدى الى اللّه نورهاو إن حال عنها بالغبي غباء

15- فإن يك قوم وصلة لجهنّم فأنتم الى خلد الجنان رشاء 11- چسان داغ دل را فراموش كنم با آنكه خاندان محمّد آواره گشت و بى پناه ماند.

12- مركوبشان از رفتار ماند، حقوق آنان پايمال شد.

13- گويا نژاد از رسول خدا ندارند، از خاندان او بيگانه اند.

14- اى ستارگان رخشان كه پرتو انوارتان آسمانها را درنورديده، امّا اين مردم، جاهل و احمق از روشنايى و نور شما بى خبر و غافلند.

15- اگر جمعى رهبر دوزخ اند، شما خود رهبران بهشت عدن باشيد.

16- دعوا قلبى المحزون فيكم يهيجه صباح على أخراكم و مساء

17- فليس دموعى من جفونى و إنّماتقاطرن من قلبى فهنّ دماء

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:221 18- إذا لم تكونوا فالحياة منّيةو لا خير فيها و البقاء فناء

19- و إمّا شقيتم فى الزّمان فإنّمانعيمى اذا لم تلبسوه شقاء

20- لحا اللّه قوما لم يجازوا جميلكم لأنّكم أحسنتم و أساؤا 16- بگذاريد كه اين قلب فگارم بر خروشد، بام و شام بر شما ناله زند.

17- اين سيلاب اشك نيست كه از ديدگانم روان است، خونابه دل از رخسارم چكان است.

18- بى وجود شما، زندگى برايم مرگ است، خيرى در عيش و بقا نيست.

19- اگر شهد زندگى در كام شما شرنگ بود، عيش و نعمت در كام من جز تلخى نفزود.

20- خدا آن قوم را تباه كند كه حرمت شما را پاس نداشتند، نيكى را با بدى مكافات كردند.

21- و لا انتاشهم عند المكاره منهض و لا مسّهم يوم البلاء جزاء

22- سقى اللّه

أجداثا طوين عليكم و لا زال منهلّا بهنّ رواء

23- يسير إليهنّ الغمام و خلفه زماجر من قعقاعه و حداء

24- كأنّ بواديه العشار ترّوحت لهنّ حنين دائم و رغاء

25- و من كان يسقى فى الجنان كرامةفلامسّه من (ذي) السحائب ماء «1» 21- به هنگام سختى و افتادگى، دستگيرى نيابند، روز پاداش بهره مند نگردند.

22- مزارتان از باران رحمت سيراب، و همواره سرسبز و خرم باد.

23- ابر بهارى سوى بارگاهتان پويد، رعد و برقى باران زا در پى آن خيزد.

24- گويا شتران آبستن بار خود فرو نهاده اند كه فرياد و غوغا بر هواست.

قصيده:

1- لك الليل بعد الذاهبين طويلاو وفد هموم لم يردن رحيلا

2- و دمع إذا حبّسته عن سبيله يعود هتونا في الجفون هطولا

3- فياليت أسراب الدموع التى جرت أسون كليما أو شفين غليلا

4- أخال صحيحا كلّ يوم و ليلةو يأبى الجوى إلّا أكون عليلا

5- كأنّى و ما أحببت أهوى ممنّعاو أرجو ضنينا بالوصال بخيلا 1- كاروان رفت، اين تو و اين شبهاى دراز با رنجى كه فرو نخواهد كشيد.

2- با قطرات اشكى كه اگر در ديده حبس كنى، چون سيل از گوشه ى چشم روان گردد.

3- كاش اين سيلاب اشكى كه بر رخسار مى دود، جراحت دل را مداوا مى كرد و يا آتش آن را فرومى نشاند.

4- هر بام و شام كه آيد، گويم: اينك از رنج درون رستم، اما سوز دل نگذارد كه راه سلامت گيرم.

5- دستم به دامن معشوق نمى رسد، آرزوى وصل دارم، اما چه بخيل و پرجفاست.

6- فقل للذي يبكي نؤيا و دمنةو يندب رسما بالعراء محيلا

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 2، ص 256 و 257. الغدير؛ ج 4، ص 292 و 293. اين قصيده در جلد اول ديوانش ثبت است.

دانشنامه ى شعر

عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:222 7- عدانى دم لي طلّ بالطّفّ إن أرى شجيّا أبكّى أربعا و طلولا

8- مصاب أذا قابلت بالصبر غربه وجدت كثيرى فى العزاء قليلا

9- ورزء حملت الثّقل منه كأنّنى مدى الدهر لم أحمل سواه ثقيلا

10- وجدتم عداة الدين بعد محمّدإلى كلمه فى الأقربين سبيلا 6- با رقيب برگو كه بر كاشانه ى معشوق مى گريد و مى نالد.

7- من از ناله و زارى بر اين لانه و كاشانه معذورم، زيرا كه خون عزيزانم در كربلا پامال ستم گشت.

8- داغى بر اين دل نشست كه هرچند در برابر آن صبر و تحمّل ورزم، قرار و آرام نيابم.

9- بار گران اين مصيبت پشتم شكست، تاكنون بارى چنين گران بر دوش نكشيده ام.

10- و شما اى دشمنان حقيقت، بعد از رسول حق فرصتى يافتيد و كين خود را از خاندان او بازگرفتيد.

11- و أيّكم ما عزّ فينا بدينه؟و قد عاش دهرا قبل ذاك ذليلا

12- فقل لبني حرب و آل أميّةإذا كنت ترضى ان تكون قؤولا

13-: سللتم على آل النّبىّ سيوفه ملئن ثلوما في الطلى و فلولا

14- و لم تغدروا إلا بمن كان جدّه إليكم لتحظوا بالنّجاة رسولا

15- نساء رسول اللّه عقر دياركم يرجّعن منكم لوعة و عويلا 11- مگر نه اين بود كه در سايه ى آئين محمد به دولت رسيديد؟ پيش از آن خوار و ذليل بوديد.

12- خاندان اميه، فرزندان حرب را برگو، اگر توانى زبان از كام بركشى:

13- با شمشير محمّد چندان بر سر خاندانش نواختيد، تا دست و شمشير كندى گرفت.

14- با كسى راه مكر و فسون گرفتيد كه جدّش رهبر نجات بخش شما بود.

15- پردگيان رسول در ميان كوچه و بازارتان گرفتار ماندند، و جز شيون و افغان پناهى نداشتند.

16- لهنّ ببوغاء الطفوف

أعزّةسقوا الموت صرفا صببة و كهولا

17- كأنّهم نوّار روض هوت به رياح جنوبا تارة و قبولا

18- و أنجم ليل ماعلون طوالعالأعيننا حتّى هبطن أفولا

19- فأى بدور ما محين ما بكاسف؟!و أى غصون مالقين ذبولا؟!

20- أمن بعد أن اعطيتموه عهودكم خفافا الى تلك العهود عجولا

21- رجعتم عن القصد المبين تناكصاو حلتم عن الحقّ المنير حؤولا 16- طوفان كربلا فرو نشست، جام مرگ نصيب عزيزان اين خاندان بود.

17- چونان گلستان ارم كه طوفان بلا از چپ و راست بر آن بتازد، و گلهاى آنرا پرپر كند.

18- و يا چون اختران تابان كه طلوع نكرده راه افول گيرند.

19- چه بدرهاى تابان كه تاريك نشد؟ و چه سروهاى آزاده كه فرو نيفتاد؟

20 و 21- از آن پس كه با شتاب عهد و پيمان خود استوار كرديد، آن را به پشت برانداختيد و از راه حق كناره گرفتيد.

22- و قعقعتم أبوابه تختلونه و من لم يرد ختلا أصاب ختولا

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:223 23- فما زلتم حتّى أجاب نداءكم و أىّ كريم لا يحيب سؤولا؟!

24- فلمّا دنا ألفاكم فى كتائب تطاولن أقطار السباسب طولا

25- متى تك منها حجزة أو كحجزةسمعت رغاء «مضعفا» و صهيلا

26- فلم ير إلّا ناكثا أو منكّباو إلا قطوعا للذمام حلولا 22- راهها را به رويش بستيد و تنهايش گذاشتيد، امّا هركس كه خيانت كند و فريب دهد خود نيز خيانت مى بيند.

23- همواره از او خواستيد تا به سويتان بيايد تا اينكه او به خاطر كرامتش دعوت شما را پذيرفت زيرا چه كريمى است كه درخواست كننده را بى پاسخ بگذارد.

24- چندان نامه نوشتيد و آنقدر در نامه هايتان درخواست كرديد تا پاسخ شنيديد، و چندان اصرار كرديد تا دعوت شما را پذيرفت.

25-

و چون راهى بلاد شما گشت با انبوه دشمن به قتال او برخاستيد.

26- برخى پيمان شكستيد، جمعى از يارى او دريغ كرديد، هيچيك پاس حرمت او روا نداشتيد.

27- و إلّا قعودا عن لمام بنصره و إلّا جبوها بالرّدى و خذولا

28- و ضغن شفاف هبّ بعد رقاده و أفئدة ملأى يفضن ذحولا

29- و بيضا رقيقات الشفار صقيلةو سمرا طويلات المتون عسولا

30- و لا انتم أفرجتم عن طريقه إليكم و لا لمّا أراد قفولا

31- عزيز على الثاوى بطيبة أعظم نبذن على أرض الطفوف شكولا 27- در اثر اين عمل شما دلهاى پاكى كه در خواب بودند، يكباره بيدار شدند و به خونخواهى برخاستند.

28 و 29- كينه هاى ديرين به جوش آمد، دلهاى پر خروش در تلاطم انتقام افتاد و تيغهاى آبدار از نيام برآمد، با نيزه هاى تابدار.

30- شما، نه دشمن را از سر راهش به دور كرديد، و نه براى ورود، منزل و مأوائى مهيا نموديد.

31- بر خفته ى مدينه سخت ناگوار است كه پاره هاى تنش در صحراى كربلا به خاك و خون درغلتيدند.

32- يذادون عن ماء الفرات و قد سقواالشّهادة من ماء الفرات بديلا

33- رموا بالرّدى من حيث لا يحذرونه و غرّوا و كم غرّ الغفول غفولا

34- أيا يوم عاشوراء كم من فجيعةعلى الغرّ آل اللّه كنت نزولا!

35- دخلت على أبياتهم بمصابهم ألا بئسما ذاك الدخول دخولا

36- نزعت شهيد اللّه منّا و إنّمانزعت يمينا أو قطعت قليلا 32- از آب فراتشان راندند و از شربت شهادت سيرابشان كردند.

33- از آنجا كه در گمان نبود، جام بلا بر سرشان ريخت، دوستان فريبكار و غدّار.

34- اى روز عاشور. چه فاجعه ها كه بر «آل اللّه» فرود نياوردى.

35- جام مرگ به دست گرفتى و در خانه و كاشانه

آل عبا مهمان گشتى، اى ناخجسته مهمان.

36- سرور شهيدان را از ميان ما بردى، دستها بريدى، سرها از تن جدا كردى.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:224 37- قتيلا وجدنا بعده دين احمدفقيدا و عزّ المسلمين قتيلا

38- فلا تبخسوا بالجور من كان ربّه برجع الذى نازعتموه كفيلا

39- أحبّكم آل النبىّ و لا أرى و إن عذلونى عن هواى عديلا

40- و قلت لمن يلحى على شغفى بكم و كم غير ذى نصح يكون عذولا

41-: رويدكم لا تنحلونى ضلالكم فلن ترحلوا منّى الغداة ذلولا

42- عليكم سلام اللّه عيشا و ميتةو سفرا تطيعون النّوى و حلولا «1» 37- شهيدى كه با فروافتادن قامتش دين احمد فروافتاد، عزّت مسلمين پامال شد.

38- نسبت به كسانى كه پروردگارشان كفيلشان است، ظلم و ستم روا نداريد و با آنها زدوخورد نكنيد.

39- اى خاندان رسول. شما را دوستارم، ملامت مردم را به چيزى نخرم.

40- به آنها كه در مهر شما سركوفت زنند، و چه بسيار نكوهشگران كه خيرخواه نباشند،

41- گفتم: «آرام گيريد، و از سرگشتگى خود مرا معاف داريد، اين دل من رام شدنى نيست».

42- درود خدا بر شما خاندان باد. در مرگ و زندگى در حضر و سفر.

قصيده:

1- قف بالديار المقفرات لعبت بها أيدى الشتات

2- فإذا سألت فليس تسأل غير صم صامتات

3- و اسأل عن القتلى الألى طرحوا على شطّ الفرات

4- و تيقّنوا أن الحياة مع المذلّة كالممات

5- و منيتى فى نصرهم أشهى إلىّ من الحياة «2» 1- در سرزمينى كه بازيچه ى دست پراكندگى قرار گرفته و ويران شده بايست.

2- اگر بخواهى درباره ى آن ويرانى سوال كنى، بايد از اشياء كر و لال بپرسى. (همه چيز از دست رفته است.)

3- از كشتگانى كه در كنار فرات بر روى زمين افتاده اند بپرس!

4- آنها

يقين دارند كه زندگى با خوارى چون مرگ است.

5- اگر در يارى آنها بميرم، برايم از زندگى لذّتبخش تر است.

قصيده:

1- إن يوم الطف يوم كان للدّين عصيبا

2- لم يدع فى القلب منى للمسّرات نصيبا

3- إنه يوم نحيب فالتزم فيه النّحيبا «3»

______________________________

(1)- قصيده در روز عاشورا سال 413 هجرى سروده شده است و در جزء سوم ديوانش ثبت است. ادب الطف؛ ج 2، ص 263- 265. الغدير؛ ج 4، ص 294- 296.

(2)- ادب الطف؛ ج 2، ص 257- 259.

(3)- همان؛ ص 260- 261.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:225

1- روز عاشورا براى دين روزى سخت بود.

2- جاى هيچ شادى در قلب من نگذاشت.

3- اين روز، روز غم و گريه است. پس در اين روز هميشه گريان باش.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:226

ابو محمّد صورى

اشاره

عبد المحسن بن محمّد بن احمد بن غالب بن غلبون صورى از شعراى قرن چهارم و اوايل قرن پنجم است. اشعارش در عين سلامت و روانى، پرمعنى است. وى در غزل سرايى لطيف و در بحث و جدل استوار است. ديوانش در حدود 5000 بيت است كه روحيه ى مذهبى او را نشان مى دهد.

ابن شهر آشوب او را در سلك شعرايى نام مى برد كه بى پروا به ستايش اهل بيت برخاسته اند و ثعالبى در كتاب خود 225 بيت از اشعار او را ثبت كرده است. «1»

ابو محمد صورى در نهم شوال سال 419 ه ق در سن هشتاد سالگى درگذشت. «2»

-*-

مدح اهل بيت:

1- عيون منعن الرقاد العيوناجعلن لكلّ فؤاد فنونا

2- فكنّ المنى لجميع الورى و كنّ لمن رامهنّ المنونا

3- و قلب تقلّبه الحادثات على ما تشاء شمالا يمينا

4- يصون هواه عن العالمين و مدمعه يستذلّ المصونا

5- فمالى و كتمان داء الهوى؟!و قد كان ما خفته أن يكونا 1- چشمانى آشوبگر كه خواب از چشمها ربودند و هر دلى را مفتون خود ساختند.

2- آرزوى جهانيان بودند، آفت جان همگان.

3- دلى دارم كه حوادث روزگارش برآشفت، از چپ و راست به خاك و خونش كشيد.

4- شور درون را از همگان پنهان كردم و اشك رخسارم آتش دل را برملا ساخت.

5- ديگر از چه درد عشق را كتمان كنم «كوس رسوايى من بر سر هر بام زدند».

6- و كان ابتداء الهوى بى مجونا فلمّا تمكّن أمسى جنونا

7- و كنت أظنّ الهوى هيّنافلاقيت منه عذابا مهينا

8- فلو كنت شاهد يوم الوداع رأيت جفونا تناجى جفونا

9- فهل ترك البين من أرتجيه من الأوّلين و الآخرينا؟!

10- سوى حبّ آل نبىّ الهدى فحبّهم أهل الآملينا 6- ابتدا عشق را بازيچه پنداشتم اينك

كارم به جنون كشيده است.

7- هواى دل را سرسرى گرفتم، اينك رنج هجرانم از پاى درآورده است.

8- كاش روز وداع، شاهد حال زارم بودى كه ديدگان من و او به راز و نياز اندر بودند.

______________________________

(1)- يتيمة الدهر؛ ج 1، ص 257.

(2)- الغدير؛ ج 4، ص 225 و 226.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:227

9- ديو مرگ بر كسى ابقا نكرد كه دل در مهر او بندم.

10- جز آل پيامبر كه مهرشان آرزوى آرزومندان است.

11- هم عدّتى لوفاتى هم نجاتى هم الفوز للفائزينا

12- هم مورد الحوض للواردين و هم عروة اللّه للواثقينا

13- هم عون من طلب الصالحات فكن بمحبّتهم مستعينا

14- هم حجّة اللّه فى أرضه و إن جحد الحجّة الجاحدونا

15- هم الناطقون هم الصّادقون و أنتم بتكذيبهم كاذبونا

16- هم الوارثون علوم النبىّ فما بالكم لهم وارثونا؟! «1»

17- لحا اللّه قوما رأوا رشدكم هبينا فضلّوا ضلالا مبينا «2» 11- آل پيامبر، ذخيره ى فرداى من اند، و هم وسيله ى نجات و رستگارى رستگاران.

12- ساقى كوثرند و دستاويز محكم براى اميدواران.

13- نيكوكاران امت را يار و مددكارند، از همت ايشان يارى طلب.

14- حجّت خدا در زمين، گرچه منكران سر بتابند.

15- سخنوران و راستگويانند و شما با تكذيبشان راه عناد پيموديد.

16- وارث دانشهاى رسول اند، از چه آنان را ترك گفتيد؟!

17- اى آل پيامبر! مطرود باد قومى كه پرچم هدايت را به دست شما ديدند و باز هم جانب گمراهى سپردند.

مرثيه ى اهل بيت (ع):

1- و رزايا المصطفى فى أهله فاتحات للرّزايا و ختم

2- يا بنى الزّهراء ماذا إكتست فيكم الأيّام من عتب و ذم؟!

3- يا طوافا طاف طوفان به و حطيما بقنا الخطّ حطم

4- أىّ عهد يرتجى الحفظ له بعد عهد اللّه فيكم و الذمم؟!

5- لا تسلّيت و أنوار لكم غشيتها من بنى حرب ظلم 1- اما

مصيبت آل پيامبر بالاترين مصيبت هاست.

2- اى زادگان زهرا، اين داغ ننگ و نكوهش از چهره ى روزگار زدوده نخواهد شد.

3- اى «طواف كننده» كه دچار طوفان بلا شدى! اى حطيمى كه پى سپر نيزه ها گشتى.

4- بعد از آنكه پيمان الهى را زير پا نهند، به كدامين پيمان پاى بندند؟

5- كجا اين دل آرام و قرار گيرد، با آنكه سياهكارى بنى اميه پرتو انوارتان را در حجاب كرد.

______________________________

(1)- همان؛ ص 222 و 223.

(2)- همانجا.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:228 6- ركبوا بحر ضلال سلموافيه و الإسلام فيهم ما سلم

7- ثمّ صارت سنّة جاريةكلّ من أمكنه الظلم ظلم

8- و عجيب إنّ حقّا بكم قام فى الناس و فيكم لم يقم

9- و الولا فهو لمن كان على قول عبد المحسن الصورى قسم

10- و أبيكم و الذى وصىّ به لأبيكم جدّكم فى يوم خم

11- لقد احتجّ على امّته بالذى نالكم باقى الامم «1» 6- به درياى ضلالت و سرگشتگى غوطه ور گشتند و به جان رستند، ولى اسلام از دست آنان نرست.

7- از آن پس سياهكارى رواج داشت و هركس هرچه توانست كرد.

8- شگفتا! حقّى كه با شمشير شما رونق گرفت، درباره ى شما اجرا نگشت.

9- تنها مهر و دوستى شما در ميان دوستان پابرجاست.

10- سوگند به جان على و سوگند به آن عهدى كه جدّتان در «غدير خم» گرفت.

11- ساير امت ها كه به فرمانروايى شما گردن نهادند، حجّت رسول را بر قوم او تمام كردند.

***

1- و أراها لا تستقيم لذى الزهدإذ المال مال بالاعناق

2- فلهذا أبناء أحمد أبناء علىّ طرايد الآفاق

3- فقراء الحجاز بعد الغنى الأكبرأسرى الشام قتلى العراق

4- جانبتهم جوانب الارض حتّى خلت أنّ السماء ذات انطباق

5- إن اقصّر يا آل أحمد أو أغرق كان التقصير كالإغراق

1- نپندارم كه اين روزگار فريبكار، روزى با خاندان زهد كنار آيد، چون مال و منال دنيا، گردنگير مردمان است.

2- از اين است كه فرزندان احمد (ص) و على (ع)، آواره ى هر شهر و ديارند.

3- در حجاز با آن دولت و مكنت فقير و درمانده، در شام، اسير دست بسته و در عراق، به خاك و خون غلطانند.

4- زمين پهناور از پناه دادن آنها دريغ دارد، گويا درهاى آسمان هم باز نگردد.

5- اى زادگان احمد، اگر در ستايشتان سخن كوتاه كنم و يا سرحدّ امكان در ثناگسترى مبالغه ورزم، هر دو يكسان است.

6- لست فى وصفكم بهذا و هذالا حقا غير أن تروا إلحاقى

7- إنّ أهل السماء فيكم و أهل الأرض ما دامتا لأهل افتراق

8- عرفت فضلكم ملائكة اللّه فدانت و قومكم فى شقاق

9- يستحقّون حقّكم زعموا ذلك- سحقا- لهم من استحقاق

10- و أرى بعضهم يبايع بعضابانتظام من ظلمكم و اتّساق 6- هيچگاه به مقام عظمت شما دست نيابم جز اينكه لطف شما دستگير من باشد.

7- فرشتگان ملأ اعلى، با ساكنان زمين با هم به مقابله برخاسته اند.

______________________________

(1)- همان؛ ص 224 و 225.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:229

8- آنان فضل و كمال شما را مى ستايند و اينان بر ستيز و عناد خود مى فزايند.

9- حقّ شما را بردند و پندارند- خاك بر دهانشان- كه سزاوار آنند.

10- دست به دست پيمان خلافت بستند تا هماره بر ظلم و ستم بپايند.

11- و استثاروا السيوف فيكم فقمنانستثير الأقلام فى الأرواق

12- أىّ عين؟ لو لا القيامة و المرجوّ فيها من قدرة الخلّاق

13- فكأنّى بهم يودّون لو أنّ الخوالى من الليالى البواقى

14- ليتوبوا إذا يذادون عن أكرم حوض عليه أكرم ساق

15- و إذا

ما التقوا تقاسمت النارعليّا بالعدل يوم التّلاق

16- قيل: هذا بما كفرتم فذوقواما كسبتم يا بؤس ذاك المذاق «1» 11- آنان شمشير كين به روى شما از نيام بركشيدند و ما بر حمايت، نوك قلم را بر صفحه ى اوراق روان كرديم.

12 و 13- گويا مى نگرم به روز رستاخيز كه آرزو كرده گويند: كاش در دنيا بودند.

14- كه راه تو به پيش گيرند، آنگاه كه ساقى كوثرشان از كنار حوض براند.

15- همانا كه بنگرند على سالار محشر است و دشمنان را به دوزخ مى سپارد.

16- اين است سزاى كفران و ناسپاسى، بچشيد عذابى كه با دست خود افروختيد.

______________________________

(1)- همان؛ ص 227 و 228.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:230

مهيار ديلمى

اشاره

ابو الحسن مهيار بن مرزويه ديلمى بغدادى، نخست بر كيش زرتشتى بود اما به سال 394 ه. ق. به دست سيد رضى مسلمان شد و در مكتب او به آموزش شعر و ادب پرداخت چنانكه در آن شهره ى آفاق گشت.

وى يكى از شاعران پرآوازه ى قرن پنجم به شمار مى رود. او به نسبت كسروى خويش فخر مى كند. همانگونه كه به دين و عقيده اى كه برگزيده مباهات مى نمايد و مى گويد: مجد و حسب را از بهترين پدران دارم و دين و آئين را از سرور مسلمانان، پس فخر و مباهات را از همه جانب گرد آوردم. سيادت عجم را با آئين عرب با هم دارم.

مهيار بر ادبيات درخشان عرب منّتى دارد كه همواره او را با سپاس فراوان ياد مى كنند و آوازه اى بلند دارد.

ديوانش چهار جلد دارد كه فنون مختلفه شعر و ادب و شاخه هاى بارور آن را دربر گرفته است. سروده هايش در زمينه مذهب يكسره احتجاج و برهان است و در اشعارش

جز حجّت كوبنده، ستايش صادقانه و سوگ دردناك نخواهيم يافت.

مهيار در شب يكشنبه پنجم جمادى الآخر سال 428 هجرى درگذشت. «1»

-*-

و كيف ضاقت على الاهلين تربته و للاجانب من جنبيه مضطجع خاندانش از آرميدن در كنار تربت او محروم. بيگانگان در كنار مرقدش مدفون.

رثاى حسين (ع):

1- مشين لنا بين ميل وهيف فقل فى قناة و قل فى نزيف

2- على كل غصن ثمار الشباب من مجتنيه دوانى القطوف

3- و من عجب الحسن أنّ الثقيل منه يدلّ بحمل الخفيف

4- خليلىّ ما خبر ما تبصران بين خلاخيلها و الشّنوف

5- سلانى به فالجمال اسمه و معناه مفسدة للعفيف 1- خرامان و سرخوش گذشتند، چون پرچم در اهتزاز، مست و خراب.

2- ميوه جوانى بر سر هر شاخى در انتظار چيدن.

3- راستى عالم پريچهران هم عالمى است، آن كه زيباتر است بر ديگران ناز و ادا مى فروشد.

4- دوستان! دانيد كه داستان خلخال و گوشواره چه بود؟

5- از من پرسيدند! نام آن جمال و زيبايى ست و معنايش تباهى و فساد براى پارسايى است.

6- أمن «عربيّة» تحت الظلام تولّج ذاك الخيال المطيف؟!

7- سرى عينها أو شبيها فكاد يفضح نومى بين الضيوف

______________________________

(1)- الاعلام زركلى؛ ج 3، ص 1079. تاريخ بغداد؛ ج 3، ص 276. شذرات الذهب؛ ج 3، ص 247. الغدير؛ ج 4، ص 238 و 239. ادب الطف؛ ج 2، ص 236 و 237.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:231 8- نعم و دعا ذكر عهد الصّباسيلقاه قلبى بعهد ضعيف

9- «بآل علىّ» صروف الزمان بسطن لسانى لذمّ الصروف

10- مصابى على بعد دارى بهم مصاب الأليف بفقد الأليف 6- در اين تاريكى شب، اين روياى خيال پرور آن ماه پيكر عدنانى است؟

7- دانش جلوه گر است يا شبح او، نزديك بود كه در جمع

دوستان رسوا شوم.

8- آرى خود او بود، پيمان عشق را خاطرنشان كرد، اگر بر سر پيمان روم با دلى ناگوار است.

9- اين گردش ناگوار زمانه بر آل على (ع) بود كه زبان مرا به هجو زمانه باز كرد.

10- با آنكه از ديارم بدوراند، اما از درد فراق آن كشم كه دوست همنشين در فراق همنشين.

11- و ليس صديقى غير الحزين ليوم «الحسين» و غير الأسوف

12- هو الغصن كان كمينا «1» فهبّ لدى «كربلاء» بريح عصوف

13- قتيل به ثار غلّ النفوس كما نغر «2» الجرح حكّ القروف «3»

14- بكلّ يد أمس قد بايعته و ساقت له اليوم أيدى الحتوف

15- نسوا جدّه عند عهد قريب و تالده مع حقّ طريف 11- اينك همدم من، تنها عزاداران و غمگساران حسين اند.

12- كينه ى ديرين در كمين بود، به روز عاشورا در كربلا طوفانى سهمگين به پا كرد. (شاخه هاى شكسته در تندباد كربلا كه كينه ى دشمنان چنين سرنوشتى را برايشان رقم زد.)

13- و شهيدى به جاى نهاد كه كينه ى انسانها را برآشفت، چونان كه جراحت را با سرانگشت به خون بيالايند.

14- با آن دستى كه ديروز بيعت سپردند، امروز هيولاى مرگ را به سويش راندند.

15- بدين زودى جدّش را از ياد بردند، حقوق ديرين و نوين يكسره از خاطر ستردند.

16- فطاروا له حاملين النّفاق بأجنحة غشّها فى الحفيف

17- يغزّ علىّ ارتقاء المنون إلى جبل منك عال منيف

18- و وجهك ذاك الاغرّ التريب يشهّر و هو على الشمس موفى

19- على ألعن أمره قد سعى بذاك الذميل و ذاك الوجيف

20- و ويل امّ مأمورهم لو أطاع لقد باع جنّته بالطفيف 16- بار نفاق در دل، به سويش پرواز گرفتند، مكر و فسون در زير بال نهفتند.

17- چه ناگوار است بر من كه غول مرگ بر سينه ى وقارت

بر شد.

18- و سر انورت كه خاك آلوده بر سر نى كردند، با آنكه خورشيدش به زير پى بود.

19- مطرودتر، فرمانروايشان كه پويا شد، دوان و خيزان.

20- واى بر فرمانبرانشان كه بهشت عدن را به بهاى اندك فروختند.

______________________________

(1)- كمين: پنهان شدن.

(2)- نغر: به جوشش آوردن.

(3)- قروف: پوست روى جراحت.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:232 21- و أنت- و إن دافعوك- الإمام و كان أبوك برغم الأنوف

22- لمن آية الباب يوم اليهود؟!و من صاحب الجنّ يوم الخسيف؟!

23- و من جمع الدين فى يوم «بدر»«و أحد» بتفريق تلك الصفوف

24- و هدّم فى اللّه أصنامهم بمرأى عيون عليها عكوف؟!

25- أغير أبيك إمام الهدى؟!ضياء الندىّ هزبر العزيف 21- و تو اى سرور من- گرچه از مقامت محروم كردند- پيشوايى، همچون پدر ارجمندت به رغم ابله بودن كافران.

22- به روز خيبر معجز قلعه و در، بر دست كه جارى شد؟ و بر سر چاه شر جنّيان كه برتافت؟

23- به روز بدر و احد صفوف دشمن كه پراكند؟ صفوف آشفته دين را كه مجتمع آورد.

24- بتهايشان را به رضاى حق، كه درهم كوبيد؟ با آنكه بت پرستان حاضر و ناظر بودند.

25- جز پدرت بود؟! پيشواى هدايت و چراغ امت. شير بيشه ى شجاعت.

26- تفلّل سيف به ضرّجوك لسوّد خزيا وجوه السّيوف

27- أمرّ بفىّ عليك الزلال و آلم جلدى وقع الشّفوف

28- أ تحمل فقدك ذاك العظيم جوارح جسمى هذا الضفيف؟

29- و لهفى عليك مقال الخبير: أنّك تبرد حرّ الهيف

30- أنشرك ما حمل الزائرون أم المسك خالط ترب الطفوف؟ 26- كند باد شمشيرى كه پيكرت در خون كشيد و روى هرچه شمشير است سياه كرد.

27- آب گوارا در كامم شرنگ شد، جامه حريرم سوهان تن گشت. دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده

ج 1 232 رثاى حسين(ع): ..... ص : 230

- اين تن ناتوانم كى تواند، اين بار مصيبت توان فرسا را بر دوش كشد.

29- حسرت و افسوسم بر تو است و اين نيز سخن آگاهان است كه: روز قيامت آتش حسرت با اشاره تو سرد و سلامت خواهد شد.

30- سرور من، اين بوى دلاويزى تو است كه زايران با خود آوردند، يا مشك ختن كه با تربت بياميخت.

31- كأن ضريحك زهر الربيع هبّت عليه نسيم الخريف

32- أحبّكم ما سعى طائف و حنّت مطوّقة فى الهتوف

33- و إن كنت من «فارس» فالشريف معتلق ودّه بالشريف

34- ركبت- على من يعاديكم و يفسد تفضيلكم بالوقوف-

35- سوابق من مدحكم لم أهب صعوبة ريّضها و القطوف

36- تقطّر غيرى أصلابهاو تزلق أكفالها بالرّديف «1» 31- گويا عرصه مزارت گلزار بهارى است كه سوز پاييزى بر آن وزيد.

32- من به شما مهر ورزم مادام كه طواف كنندگان كعبه به سعى پردازند و يا قمرى بر شاخسار بنالد.

33- گرچه نژادم پارسى است، اما مرد شريف و آزاد، تعلّق خاطرش وقف آزادگان شريف است.

______________________________

(1)- الديوان المهيار؛ ج 2، ص 262 و 263. ادب الطف؛ ج 2، ص 234 و 235. الغدير؛ ج 4، ص 245- 247. اين قصيده را به سال 392 هجرى سروده است.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:233

34- بر سمند تيزگام ادب برشدم و بر دشمنان بدخواهتان تاختم.

35 و 36- سمندى تيز رفتار از قصائد آبدار كه از طغيان و سركشى آن هراسى در دل نداشتم. با آنكه سواران دگر از سركشى و طغيان تكاور واژگون گشتند، و رديف آنان نيز به خاك درغلتيد.

رثاى اهل بيت (ع):

1- يا نديمىّ كنتما فافترقنافاسلوانى؛ لكلّ شى ء زوال

2- لى فى الشيب صارف و من الحزن على

«آل أحمد» إشغال

3- معشر الرّشد و الهدى حكم البغى عليهم- سفاهة- و الضّلال

4- و دعاة اللّه استجابت رجال لهم ثمّ بدّلوا فاستحالوا

5- حملوها يوم «السّقيفة» أوزارا تخفّ الجبال و هى ثقال 1- اى حريفان. روزگارى همدم و همنوا بوديم. اينك جدا گشتيم، تسلّايم دهيد. آرى هر پديده اى رو به زوال است.

2- ديگرم سپيدى مو را، عشرت بسته، داغ خاندان احمد بر دل زارم نشسته.

3- مصلحان و رهبران، امّا دست ستم با سفاهت و نادانى بر آنان تاخت.

4- داعيان حق، جمعى به ندايشان لبيك گفتند، اما بازگشتند و نعل وارونه زدند.

5- به روز سقيفه، بار خيانت بر دوش كشيدند، بارى كه عظمت كوهها در برابر آن ناچيز است.

6- ثمّ جاءوا من بعدها يستقيلون و هيهات عثرة لا تقال

7- يا لها سوءة إذا أحمد قام غدا بينهم فقال و قالوا!

8- ربع همّى عليهم طلل باق و تبلى الهموم و الأطلال

9- يا لقوم إذ يقتلون «عليّا»و هو للمحل فيهم قتّال

10- و يسرّون بغضه و هو لا تقبل إلّا بجبّه الأعمال 6- روز دگر باز آمدند كه بار از دوش بنهند، اما خطا قابل جبران نبود.

7- بدا بر حالشان، روزى كه احمد در ميانشان بپا خيزد و بپرسد و پاسخ گويند!

8- اندوه و غم در دل زارم آشيان گرفته برقرار و پايدار است با آنكه در زمانه غمى پايدار نماند.

9- خدا را از اين قوم كه على را نابود كردند با آنكه نابودكننده ى بدبختى ها همو بود.

10- كينه ى او را در دل نهفتند با آنكه پذيرش اعمال، جز با مهر او نخواهد بود.

11- و تحال الأخبار و اللّه يدرى كيف كانت يوم «الغدير» الحال

12- و لسبطين تابعيه فمسموم عليه ثرى «البقيع» يهال

13-

درسوا قبره ليخفى عن الزوّار هيهات! كيف يخفى الهلال؟!

14- و شهيد «بالطفّ» أبكى السّماوات و كادت له تزول الجبال

15- يا غليلى له و قد حرّم الماءعليه و هو الشّراب الحلال 11- اخبار دست به دست از زبان پيشينيان رسد، و خدا داند كه روز «غدير» چسان بود.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:234

12- اما دخترزادگان رسول: حسن با جگر مسموم، در خاك بقيع خفت.

13- مزارش با خاك برابر شد تا از نظر مشتاقان مستور ماند، نه به خدا پنهان نخواهد ماند.

14- حسين در سرزمين «طف» به خاك و خون درغلتيد، آسمانها بر او خون گريست. كوهساران از بار اندوه درون در حال انفجار ماند.

15- واى از اين آتش دل كه از شربت آبى محروم شد، شربت آب كه به هر شرعى حلال است.

16- قطعت وصلة «النبىّ» بأن تقطع من آل بيته الأوصال

17- لم تنجّ الكهول سنّ و لا الشّبان زهد و لا نجا الأطفال

18- لهف نفسى يا «آل طه» عليكم لهفة كسبها جوّى و خبال

19- و قليل لكم ضلوعى تهتزّ مع الوجد أو دموعى تذال

20- كان هذا كذا و ودّى لكم حسب و مالى فى الدّين بعد اتّصال 16- خواستند رحم رسول را قطع كنند، پيكر خاندانش به هرجا دريافتند، بند از بند جدا كردند.

17- به فرتوتى كهنسالان ننگريستند، بر جوان عابد و زاهد ترحّم نياوردند، حتى كودكان از دم شمشير نرستند.

18- واى از اين حسرت جانكاه- اى خاندان طه، اين حسرت و غم، تاروپود مرا به آتش كشيد.

19- لكن چه بى ارزش است در راه شما، اين اشكى كه از سوزش دل بر رخسار مى دود.

20- مرام و مسلكم اين بود، شرافت خود را در دوستى شما جستجو كردم،

با آنكه هنوز با دين شما پيوند نداشتم.

21- و طروسى سود فكيف بى الآن و منكم بياضها و الصّقال

22- حبّكم كان فكّ أسرى من الشّرك و فى منكبى له أغلال

23- كم تزمّلت بالمذلّة حتى قمت فى ثوب عزّكم أختال

24- بركات لكم محت من فؤادى ما أهلّ الضّلال عمّ و خال

25- و لقد كنت عالما أنّ إقبالى بمدحى عليكم إقبال «1» 21- نامه ام سياه بود. اينك از بركات شما سفيد و صيقل يافته شده است.

22- دوستى شما مرا از بند شرك رهانيد و زنجير ضلالت از گردنم واگسست.

23- سالها جامه ى ذلّت به تن داشتم، اينك در جامه هاى عزت شما خرامانم.

24- رهبرى شما زنگار كفر و ضلالت از قلبم زدود، و هم آنچه سالها از وسوسه خويشان بر دل نشسته بود.

25- سوگند به خدا، از آن روز كه باثنا و ستايشتان زبان گشادم، بخت و اقبال، بر من آغوش گشود.

رثاء و ماتم اهل بيت (ع):

1- و بحىّ آل محمّد إطراؤه مدحا و ميّتهم رضاه مراثيا

2- هذا لهم و القوم لا قومى هم جنسا و عقر ديارهم لا داريا

3- إلّا المحبّة فالكريم بطبعه يجد الكرام الأبعدين أدانيا

______________________________

(1)- الغدير؛ ج 4، ص 235 و 236. ادب الطف؛ ج 2، ص 239 و 240.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:235 4- يا طالبيّين اشتفى من دائه المجد الذى عدم الدواء الشافيا

5- بالضاربين قبابهم عرض الفلاعقل الركائب ذاهبا أو جائيا 1- ثنا و ستايش، ويژه بازماندگان اين خاندان، سوگ و ماتم سرايى مخصوص شهيدان آنان.

2- اين است آنچه من نثار قوم آنان سازم، با آنكه نه از يك نژاديم و نه هم وطن.

3- البته انگيزه ى محبت است، مرد كريم با فطرت خود، جانب كريمان گيرد، گرچه خويش و نزديك نباشند.

4- اى خاندان

ابو طالب! مدّعيان مجد و عظمت، سينه هاى خود را شفا بخشيدند.

5- با خون كسانى كه قبّه هاى مفاخرشان به هر مرزوبومى افراشته بود تا پناهگاه كاروانها باشد.

6- شرعوا المحجّة للرشاد و أرخصواما كان من ثمن البصائر غالبا

7- و أما و سيّدهم علىّ قولةتشجى العدوّ و تبهج المتواليا

8- لقد ابتنى شرفا لهم لورامه«زحل» بياع كان عنه عاليا

9- و أفادهم رقّ الإنام بوقفةفى الرّوع بات بها عليهم و اليا

10- ما استدرك الانكار منهم ساخطإلّا و كان بها هنالك راضيا

11- أضحوا أصادقه فلمّا سادهم حسدوا فأمسوا نادمين أعاديا «1» 6- آنها كه راه صلح و صفا را هموار كردند، دانش و بينش را به رايگان در اختيار مردم نهادند.

7- به آقا و سرورشان على سوگند، اين سخن، دوست را دلشاد كند، دشمن را محزون و غمناك.

8- بنيان شرافتى را برايشان سازمان داد كه از دسترس «زحل» برتر مى نمود.

9- با ثبات و پايمردى در مهالك كه امير و سالارشان بود، يوغ اطاعت بر گردن همگان نهاد.

10- حتى حسد پيشه گان ناراضى راه انكار نجستند، بلكه همگان راضى و خرسند بودند. (بيعت همگانى با امام على (ع))

11- يكسره دست دوستى و محبت دراز كردند و چون سالار و امير مؤمنان شد، حسد بردند و به دشمنى برخاستند.

***

1- و لم أك أحمد أفعاله فلى اسوة ببنى «أحمد»

2- بخير الورى و بنى خيرهم إذا ولد الخير لم يولد

3- و أكرم حىّ على الأرض قام و ميت توسّد فى ملحد

4- و بيت تقاصر عنه البيوت و طال عليّا على الفرقد

5- تحوم الملائك من حوله و يصبح للوحى دار الندى 1- هيچگاه نتوانستم گردش روزگار را بستايم، امّا مى توانم با تأسى به فرزندان احمد مختار، تسلّى خاطر جويم.

2- بهترين جهانيان، فرزندان بهترينشان جز

اينان فرزند نيك پا به جهان نگذارد.

3- گرامى ترين زندگان كه بر بساط زمين قدم نهند و گرامى ترين مردگان كه در دل خاك نهان گردند.

4- خاندانى برفراز خاندانها تا آنجا كه برفراز «فرقدان» برشده اند.

______________________________

(1)- الغدير؛ ج 4، ص 236 و 237.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:236

5- فرشتگان در گردشان به طواف اندر، وحى و الهام بر قلوبشان مستتر.

6- ألاسل «قريشا» و لم منهم من استوجب اللوم أو فنّد

7- و قل: مالكم بعد طول الضّلال لم تشكروا نعمة المرشد؟!

8- أتاكم على فترة فاستقام بكم جائرين عن المقصد

9- و ولىّ حميدا إلى ربّه و من سنّ ما سنّه يحمد

10- و قد جعل الأمر من بعده«لحيدر» بالخبر المسند 6- از قريش واپرس. آنها كه سزاوار عقاب اند به نكوهش در سپار و آنها كه خطاكارند خاطرنشان ساز.

7- بگو: از چه سپاس رهبر خود نگذاشتيد؟! آن كه شما را از پس عمرى ضلالت و سرگشتگى نجات بخشيد.

8- به دوران فترت انبيا گسيل آمد و شما را به راه راست رهبرى فرمود.

9- آزاد و وارسته به سوى جنان پركشيد. هر آن كه بر سنّت او رود مورد سپاس است.

10- و امر خلافت را به حيدر وانهاد، آن چنان كه خبر معتبر حاكى است.

11- و سمّاه مولى بإقرار من لو اتّبع الحقّ لم يجحد

12- فملتم بها- حسد الفضل- عنه و من يك خير الورى يحسد

13- و قلتم: بذاك قضى الإجتماع ألا إنّما الحقّ للمفرد

14- يعزّ على «هاشم» و «النّبى»تلاعب «تيم» بها أو «عدى»

15- و إرث علىّ لأولاده إذا آية الإرث لم تفسد 11- بر همگانش سرور و مولى ساخت، آنها كه شيفته حق اند معترف اند.

12- و شما حاسدان فضيلت، زمام خلافت از چنگ او بربوديد. هر آنكه صاحب فضل باشد بر او رشك برند.

13- گفتيد:

«اجتماع امت رهبر ما بود»! امّا بدانيد يكّه تاز امّت، ويژه خلافت بود.

14- چه ناگوار است بر دودمان هاشم و هم بر رسول كردگار كه خلافت بازيچه «تيم» و «عدى» باشد.

15- بعد از على، حق خلافت مخصوص فرزندان اوست، اگر آيه ميراث زير پا نماند.

16- فمن قاعد منهم خائف و من ثائر قام لم يسعد

17- تسلّط بغيا أكفّ النّفاق منهم على سيّد سيّد

18- و ما صرفوا عن مقام الصّلاةو لاعنّفوا فى بنى المسجد

19- أبوهم و امّهم من علمت فأنقص مفاخرهم أو زد

20- أرى الدين من بعد يوم «الحسين»عليلا له الموت بالمرصد 16- آن يك خائف و نااميد از پا نشست و آن دگر كه بپا خاست و ياور نيافت.

17- دست نفاق از آستين ظلم و ستم برآمد، سرورى از پس سرورى به خاك هلاك افكند.

18- در صفوف اجتماع برايشان تاختند و چون در محراب عبادت گوشه ى انزوا گرفتند، پى كار خود رفتند.

19- پدر اين خاندان على (ع) و مادرشان فاطمه (س) معروف همگان اند، از مفاخر ايشان دم زن يا دم فروبند.

20- از پس روز حسين، آئين حق به بستر بيمارى خفت، مرگ هم در كمين است.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:237 21- و ما الشّرك للّه من قبله إذا أنت قست بمستبعد

22- و ما آل «حرب» جنوا إنّماأعادوا الضّلال على من بدى

23- سيعلم من «فاطم» خصمه بأىّ نكال غدا يرتدى

24- و من ساء «أحمد» يا سبطه فباء بقتلك ماذا يدى؟!

25- فداؤك نفسى و من لى بذاك لو انّ مولىّ بعبد فدى 21- اگر راه و روش مردم را قياس گيرى، دوره جاهليت به خاطر آيد.

22- خاندان پسر اميّه جنايت تازه مرتكب نشدند، آئين جاهليت را به قدرت پيشين اعاده كردند.

23-

آنكه را فاطمه، خصم خونخواه باشد، روز قيامت خواهد ديد كه با چه عقوبتى دست به گريبان باشد.

24- اى سبط پيامبر! هر آنكه دست به خون تو آلود، بروز قيامت چه غرامتى خواهد پرداخت؟!

25- جانم فدايت باد، و كيست كه آنرا به فدا گيرد. كاش برده را جان فداى سرورش بپذيرند.

26- وليت دمى ما سقى الأرض منك يقوت الرّدى و أكون الرّدى

27- و ليت سبقت فكنت الشهيدأمامك يا صاحب المشهد

28- عسى الدهر يشفى غدا من عداك قلب مغيظ بهم مكمد

29- عسى سطوة الحق تعلو المحال عسى يغلب النقص بالسؤدد

30- و قد فعل اللّه لكنّنى أرى كبدى بعد لم تبرد 26- كاش هيولاى مرگ از خون من سيراب مى شد، و خون تو بر زمين نمى ريخت.

27- اى خفته ى كربلا! كاش مى بودم و در برابرت به خاك و خون مى طپيدم.

28- شود كه روزگار اين دل پر درد را از دست دشمنانت شفا بخشد.

29- شود كه شوكت حق بر باطل چيره شود، شود سفله مغلوب آزاده شود.

30- اين آرزوها همه با دست خدائى برآورده شود، اما هنوز جگر من تفتيده و داغدار است. (گرچه عباسيان حكومت بنى اميّه را نابود كردند ولى كافى نيست و جگر من بعد از آن هم خنك نشد و آرام نگرفت و من در انتظار لحظه اى هستم كه داغ دلم با دعوت قائم (عج) آرام گيرد.)

31- بسمعى لقائكم دعوةيلبّى لها كلّ مستنجد

32- أنا العبد و آلاكم عقده إذا القول بالقلب لم يعقد

33- و فيكم و دادى و دينى معاو إن كان فى «فارس» مولدى

34- خصمت ضلالى بكم فاهتديت و لولاكم لم أكن أهتدى

35- و جرّدتمونى و قد كنت فى يد الشرك كالصّارم المغمد 31- شنيدم كه قائم شما را نداى

عدالتى است كه هر صاحب شهامتى به پاسخ لبيك گويد.

32- من برده شمايم و با تاروپود قلبم به شما پيوند خورده ام. آنگاه كه اعتراف دگران قلبى نباشد.

33- دين و دوستيم در وجود شما خلاصه گشته، با آنكه زادگاهم ايران است.

34- از بركت شما بر حيرت و ضلالت پيروز گشتم، اگر نبوديد، به صراط حق راه نمى بردم.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:238

35- تا در دست شرك بودم، چون شمشيرى در نيام بودم. به دست شما از نيام برآمده افراشته ماندم.

36- و لا زال شعرى من نائح ينقّل فيكم إلى منشد

37- و ما فاتنى نصركم باللسان إذا فاتنى نصركم باليد «1» 36- هماره قصائد من دست به دست مى چرخد: از زبان اين نوحه سرا به سينه آن ماتم زده ى غم فزا.

37- اگر زمان نيافتم كه با دست به يارى شما خيزم. اينك با زبان شعر به پا خاسته ام.

در رثاء على (ع) و فرزند شهيدش (ع):

1- يزوّر عن حسناء زورة خائف تعرّض طيف آخر الليل طائف

2- فأشبهها لم تغد مسكا لناشق كما عوّدت و لا رحيقا لراشف

3- قصيّة دار قرّب النوم شخصهاو مانعة أهدى سلام مساعف

4- ألين و تغرى بالإباء كأنّماتبرّ بهجرانى أليّة حالف

5- و «بالغور» للناسين عهدى منزل حنانيك من شات لديه و صائف 1- نيم شبان به نيابت «حسناء» شبحى ترسان و لرزان به زيارت آمد.

2- گويا او بود، جز اينكه عطر دلاويزش به مشام نرسيد و شرابى از لب و دندانش نصيب نگشت.

3- كاشانه اش دور، خوشبختم كه رويا راه را نزديك كرد، از ديدارش محروم، ولى درود، نثار او است.

4- با نرمى نياز برم، امتناع كند، گويا سوگندى ياد كرده كه رعايت آن را فرض داند.

5- در دامن خلوت، منزلگاه آن بيوفايان فراموشكار است، كه مرغ روحم به تابستان و زمستان بدان

سوى شتابان و مشتاق است.

6- اغالط فيه سائلا لا جهالةفأسأل عنه و هو بادى المعارف

7- و يعذلنى فى الدار صحبى كأنّنى على عرصات الحبّ أوّل واقف

8- خليلىّ إن حالت- و لم أرض- بينناطوال الفيافى أو عراض التنائف

9- فلازرّ ذاك السّجف إلّا لكاشف و لا تمّ ذاك البدر إلّا لكاسف

10- فإن خفتما شوقى فقد تأمنانه بخاتلة بين القنا و المخاوف 6- خواهم راز عشق را پنهان كنم. ازاين رو نام و نشانش پرسم با آنكه دانم، از حالش جويا شوم با آنكه مشهود همگان است.

7- دوستانم به نصيحت راه ملامت گيرند، پندارند اولين روز است كه در وادى عشق پا گذاردم.

8- نگارا! اگر ميان من و تو- و خدا نكند- صدها تپّه و صحرا حايل شود.

9- يقين بدان: اين پرده آويخته نشد جز اينكه روزى كنار رود و اين ماه چهارده، كمال نگرفت جز اينكه روزى تاريك شود.

______________________________

(1)- الغدير؛ ج 4، ص 241 و 242. ادب الطف؛ ج 2، ص 248 و 249.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:239

10- اگر از اشتياق من مى هراسيد كه با شتاب اين پرده را به يكسو نهم، ايمن باشيد كه از بى پروايى شراب كمك نگيرم

11- بصفراء لو حلّت قديما لشارب لضنّت فما حلّت فتاة لقاطف

12- يطوف بها من «آل كسرى» مقرطق يحدّث عنها من ملوك الطوائف

13- سقى الحسن حمراء السلافة خدّه فأنبع نبتا أخضرا فى السوائف

14- و أحلف أنّى شعشعت لى بكفّه سلوت سوى همّ لقلبى محالف

15- عصيت على الأيّام أن ينتزعنه بنهى عذول أو خداع ملاطف 11- انگورى كه اگر شراب كهنه اش حلال باشد بخل ورزند و تازه آن را براى چيدن روا نشمارند.

12- ساغر آن در كف لباده پوشى از خاندان كسرى است كه حديث شراب را از شاهان

قبائل روايت كند.

13- سرخى شراب ناب، گونه چون گلشن را از طراوت سيراب كرد، سبزه ى غدّارش بركنار دميد.

14- سوگند كه اگر با كف زرّينش شراب مرا ممزوج كند، غم دل فرو نهم، جز آن غمى كه بر دلم پيمان وفا بسته.

15- به روزگار اين مهلت نگذاشتم كه موهبت اين غم از دل بربايد، چه با پند ناصحان و يا فريب دوست مهربان.

16- جوىّ كلّما استخفى ليخمدهاجه سنا بارق من أرض «كوفان» خاطف

17- يذكّرنى مثوى «علىّ» كأنّنى سمعت بذاك الرزء صيحة هاتف

18- ركبت القوافى ردف شوقى مطيّةتخبّ بجارى دمعى المترادف

19- إلى غاية من مدحه إن بلغتهاهزأت بأذيال الرّياح العواصف

20- و ما أنا من تلك المفازة مدرك بنفسى و لو عرّضتها للمتالف 16- آتشى شعله ور كه هرچند دم فروكشد، برقى خيره كننده از سرزمين كوفان بر جهد و بازش مشتعل سازد.

17- برقى خاطف كه تربت على را به خاطر آورد، گويا سروش مصيبتش را به گوش مى شنوم.

18- مشتاقانه بر مركب قافيه برشدم و با اشك ريزان، هروله كنان رهسپار گشتم.

19- به سوى ثنا و ستايش كه اگر احساسم رسا باشد، طوفانهاى سهمگين را بازيچه شمارم.

20- در اين وادى بى كران با نيروى جان راه به جايى نبرم، گرچه خود را به آب و آتش زنم.

21- ولكن تؤدّى الشهد إصبع ذائق و تعلق ريح المسك راحة دائف

22- بنفسى من كانت مع اللّه نفسه إذا قلّ يوم الحقّ من لم يجازف

23- إذا ما عزوا دينا فآخر عابدو إن قسموا دينا فأوّل عائف

24- كفى «يوم بدر» شاهدا و «هوازن»لمستأخرين عنهما و مزاحف

25- و «خيبر» ذات الباب و هى ثقيلة المرام على أيدى الخطوب الخفائف 21- ولى اينم كافى است كه شهد انگبينى با سرانگشتى ممتاز باشد و شميم

عنبر جامه ى عنبرى بپالايد.

22- جانم فداى آن سرور كه بنده ى راه حق بود، روزگارى كه ديگران مدّعيان ناحق بودند.

23- اگر مدارج دين را وارسند، به نهايت عابد. اگر دنيا را بخش كنند، اولين زاهد.

24- روز بدر و هوازن، حجّتى است رسا، بر آنها كه راه فرار گرفتند و رهسپار شدند.

25- و قلعه خيبر با آن در سنگين كه بر دست ناتوان چه سهمگين بود.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:240 26- «أبا حسن» إن أنكروا الحق (واضحا)على أنّه و اللّه إنكار عارف

27- فإلّا سعى للبين أخمص بازل و إلّا سمت للنعل إصبع خاصف

28- و إلّا كما كنت ابن عمّ و والياو صهرا و صنوا كان من لا يقارف

29- أخصّك بالتفضيل إلّا لعلمه بعجزهم عن بعض تلك المواقف

30- نوى الغدر أقوام فخانوك بعده و ما آنف فى الغدر إلّا كسالف 26- يا ابا الحسن! اگر حقّ ترا به جهالت منكر آمدند و به خدا سوگند كه دانسته انكار نمودند.

27- باوجوداين. اگر يكّه تاز ميدان شهامت نبودى و با تشريف «خاصف النعل» همتا و هم سنگ رسول نمى شدى.

28- اگر پسر عم كارگزار، داماد و هم ريشه رسول نبودى- با آنكه بودى- دگران با تو برابر و هم سنگ نبودند.

29- مى دانست كه ديگران از بر شدن به اين مدارج ناتوان اند، ازاين رو به ويژه نام تو را به فضيلت ياد فرمود.

30- جمعى نيرنگ زدند و بعد از رسول راه خيانت گرفتند، اين يك در نيرنگ و دغل همتاى ديگرى بود.

31- و هبهم سفاها صحّحوا فيك قوله فهل دفعوا ما عنده فى المصاحف

32- سلام على الإسلام بعدك إنّهم يسومونه بالجور خطّة خاسف

33- وجدّدها «بالطفّ» بابنك عصبةأباحوا لذاك القرف حكّة قارف

34- يعزّ على «محمّد» بابن بنته صبيب دم من بين جنبيك و اكف

35-

أجازوك حقّا فى الخلافة غادرواجوامع منه فى رقاب الخلائف 31- گيرم كه با سفاهت سخن رسول را برتابيدند، آيات قرآن را چگونه برمى تابند؟

32- بعد از تو فاتحه اسلام را خواندند: دين را با خوارى و خفت زير پا نهادند.

33- اين سفاهت و خيانت در بيابان «طف»، بر سر فرزندان حسين تجديد شد: روا شمردند كه زخم كهنه را با سرانگشت خونبار سازند.

34- ناگوار است بر رسول خدا كه از سينه ى دخترزاده اش خون چون ناودان روان است.

35- ميراث خلافت را از چنگ تو ربودند، و خلافت خود را چونان غل جامعه بر گردن آيندگان بستند.

36- أيا عاطشا فى مصرع لو شهدته سقيتك فيه من دموعى الذوارف

37- سقى غلّتى بحر بقبرك إنّنى على غير إلمام به غير آسف

38- و أهدى إليه الزائرون تحيّتى لأشرف إن عينى له لم تشارف

39- و عادوا فذرّوا بين جنبىّ تربةشفائى ممّا استحقبوا فى المخاوف

40- اسرّ لمن والاك حبّ موافق و ابدى لمن عاداك سبّ مخالف 36- اى تشنه ى در خون طپيده كه اگر در ركابش بودم، با سيلاب اشك خود سيرابش مى ساختم.

37- از درياى رحمتى كه به كويت اندر است، موجى برآمد و از عطشم وارهانيد، با آنكه در كنار تربتت حاضر نبودم.

38- زايران مرقد پاكش درود مرا به نيابت نثار كردند تا تشريف جويم اگرچه ديدگانم از اين شرافت محروم ماند.

39- بازگشتند و غبارى از تربتش بر سينه ام فشاندند، شفاى من در همان بود كه آنان ذخيره ى روز درماندگى سازند.

40- مهر دوستانت به دل نهفتم، مهرى موافق. شتم دشمنانت بر زبان دارم، دشمنى آشكار.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:241 41- دعىّ سعى سعى الاسود و قدمشى سواه إليها أمس مشى الخوالف

42- و أغرى بك الحسّاد أنّك

لم تكن على صنم فيما رووه بعاكف

43- و كنت حصان الجيب من يد غامركذاك حصان العرض من فم قاذف

44- و ما نسب ما بين جنبىّ تالدبغالب ودّ بين جنبىّ طارف

45- و كم حاسد لى ودّ لو لم يعش و لم انابله فى تأبينكم و اسايف 42- ازاين رو حاسدانت به كين برخاستند كه همگان دانند مانند آنان براى بت سجده نبردى.

43- دست آلودگان به دامن طهارتت نرسيد، دهان بدگويان، حسبت را نيالود.

44- اين افتخارى كهن كه از خون تبارم در رگ و پى دارم، افزون نشمارم از مهرى كه تازه به دل مى پرورانم.

45- بسا حاسدان كه آرزو دارند كاش در زمره ى خفتگان بودند و من در برابر آنان با زبانى چون تير و شمشير به دفاع و حمايت برنمى خاستم.

46- تصرّفت فى مدحيكم فتركته بعضّ علىّ الكفّ عضّ الصوارف

47- هواكم هو الدنيا و أعلم أنّه يبيّض يوم الحشر سود الصحائف «1» 46- در ثنا و ستايشتان داد سخن دادم و اين دشمن بدخواه تو است كه از خشم دست به دندان مى گزد.

47- عشق شما با تمام دنيا برابر است، و دانم روز حشر، سيه نامه اعمالم را سپيد خواهد كرد.

مدح اهل بيت (ع):

1- سلا من سلا: من بنا الستبدلا؟!و كيف محا الآخر الأوّلا؟!

2- و أىّ هوى حادث العهد أمس أنساه ذاك الهوى المحولا؟!

3- و اين المواثيق و العاذلات يضيق عليهن أن تعذلا؟!

4- أكانت أضاليل وعد الزمان أم حلم الليل ثم النجلى؟!

5- و ممّا جرى الدمع فيه سؤال من تاه بالحسن أن يسألا 1 و 2- آنكه از ما دل بريد. ندانم چه كسى را برگزيد؟ چگونه مهر نوين عشق ديرين را از ياد برد.

3- آن پيمانهاى مؤكد كجا شد؟ و آن عشق آتشين كه ملامت ناصحان

را به چيزى نشمرد؟

4- آرزوهاى خام بود كه با گذشت ايّام از سر بنهاد؟ يا روياى شبانه كه با سپيده ى صبح از ميان برخاست؟

5- اشك هاى جارى نه از سوز دل بود؟ خدا را، پاسخ دهيد عاشق سرگردان را.

6- اقول «برامة»: يا صاحبى معاجا- و إن فعلا-: أجملا

7- قفا لعليل فإن الوقوف و إن هو لم يشفه علّلا

8- بغربى «وجرة» ينشدنه و إن زادنا صلة- منزلا

9- و حسناء لو أنصفت حسنهالكان من القبح أن تبخلا

10- رأت هجرها مرخصا من دمى على النأى علقا قديما غلا

______________________________

(1)- اين قصيده را به سال 392 هجرى سروده است. ادب الطف؛ ص 243- 245. الغدير؛ ص 242- 245.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:242

6- بر سر آن آبگاه گفتم: قدرى بپائيد و اگر مهلتى مى دادند چه منتى بر من مى نهادند.

7- به بالين اين بيمارتان بيائيد، اگر مايه ى شفا نباشد، بارى وسيله دلدارى است.

8- در كنار «وجره» از كاشانه او سراغ گرفتم، گرچه بر گمراهى ما افزود.

9- آن پريوش كه اگر خورشيد رخش به راه انصاف مى رفت از تابش خود بخل نمى ورزيد.

10- بسا سخن چينى كه نبض او را شناخته و من پيشدستى كنم تا سعايت او برتابم.

11- و ربّت واش بها منبض أسابقه الردّ أن ينبلا

12- رأى ودّها طللا ممحلافلفّق ما شاء أن يمحلا

13- و ألسنة كأعالى الرماح رددت و قد شرعت ذبلا

14- و يأبى «لحسناء» إن أقبلت تعرّضها قمرا مقبلا

15- سقى اللّه «ليلاتنا بالغوير» فيما أعلّ و ما أنهلا 11 و 12- با اين تصور كه مهر دلداده ام چون عرصه ى ريگزار است، رطب و يا بسى بهم بافته تا ريشه ى عشق و شوريدگى را بسوزاند.

13- و بسا زبانهاى چون نى فراز و چونان سنان تيز و دراز كه

از خود برتافتم.

14- اگر آن پريوش رخ بتابد، چه نيازش كه ماه تابان برآيد.

15- خدا شبهاى «غدير» را سيراب كناد، از باران صبحگاهى و ژاله ى شامگاهى.

16- حيا كلما أسبلت مقلة- حنينا له- عبرة أسبلا

17- و خصّ و إن لم تعد ليلةخلت فالكرى بعدها ماحلا

18- و فى الطيف فيها بميعاده و كان تعوّد أن يمطلا

19- فما كان أقصر ليلى به و ما كان لو لم يزر أطولا

20- مساحب قصرّ عنّى المشيب ما كان منها الصّباذيّلا 16- بارانى كه چون از چشم مشتاقى قطره ى اشكى روان بيند، به همدردى برخروشد و سيلاب كشد.

17- به ويژه آن شب وصل، گرچه ديگر بازنگشت، از آن پس خواب به چشم راه نكرد.

18- اما در رويا، هنوز بر سر پيمان است، اگرچه پيمان شكنى راه و رسم ديرين است.

19- خدا را چه شب كوتاهى. اگر وصل دلدار نبود، چون شب يلدا بود.

20- آن دامن كبريا كه در شور و شيدايى بر زمينى مى كشيدم، اينك به پيرى كوتاه گشته.

21- ستصرفنى نزوات الهموم بالأرب الجدّ أن أهزلا

22- و تنحت من طرفى زفرةمباردها تأكل المنصلا

23- و أغرى بتأمين آل النبىّ إن نسّب الشعر أو غزّلا

24- بنفسى نجومهم المخمدات و يأبى الهدى غير أن تشعلا

25- و أجسام نور لهم فى الصعيدتملؤه فيضيى الملا 21- به زودى هم و غم بر دل برجهد و از شوق و سرخوشى بازم دارد.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:243

22- از آه سوزانم سوهانى بسازد كه شمشير جانكاه را بسايد.

23- اينك به ثناى آل پيامبر حريصم، قصيده اى بسرايم، غزلى بيارايم.

24- جانم فداى آن اختران خاموش، لكن چراغ هدايت خاموشى نگيرد.

25- پيكر انورشان در بيابان، فضاى جهان را پرتوافكن است.

26- ببطن الثرى حمل مالم تطق على ظهرها الأرض أن

تحملا

27- تقيض فكانت ندى أبحراو تهوى فكانت علّا أجبلا

28- سل المتحدى بهم فى الفخار أين سمت شرفات العلا؟!

29- بمن باهل اللّه أعداءه فكان الرسول بهم أبهلا؟!

30- و هذا الكتاب و إعجازه على من؟ و فى بيت من نزّلا؟! 26- توده ى غبرا از حمل اين بار سنگين درماند، ازاين رو شمع وجودشان را در دل نهفت.

27- فيض بخشى كردند: ابر و دريا آفريدند، فروافتادند، قلّه هاى عظمت را بنياد نهادند.

28- از رقيب كه به مفاخرت خيزد، واپرس كه پايه هاى عظمت و مجدشان تا به كجا پر شده است.

29- قرآن، كدام خاندان را با مباهله شرافت داد، كه رسول خدا به آبروى آنان به دعا برخاست؟!

30- معجز قرآن بر كه نازل گشت؟ و در كدام خاندان؟!

31- و «بدر» و «بدر» به الدّين تمّ من كان فيه جميل البلا؟!

32- و من نام قوم سواه و قام؟و من كان أفقه أو أعدلا؟!

33- بمن فصل الحكم يوم «الحنين»فطبق فى ذلك المفصلا؟!

34- مساع أطيل بتفصيلهاكفى معجزا ذكرها مجملا

35- يمينا لقد سلّط الملحدون على الحق أو كاد أن يبطلا 31- در روز بدر، بدرى كه پرچم دين را برافراشت، چه كسى يكّه تاز ميدان بود؟!

32- كه بيدار ماند و ديگران به خواب غنودند؟ داناتر كه بود؟ دادگسترترين آنان كدام؟!

34- مساعى جميله فراوان است، تفصيل آن سخن را به درازا كشد، اجمال آن در مقام سند كافى است.

35- سوگند به حق كه ملحدان و كجروان بر آئين حق چيره شدند، بلكه آن را تباه كردند.

36- فلو لا ضمان لنا فى الطهورقضى جدل القول أن نخجلا

37- أ أللّه يا قوم يقضى «النبىّ»مطاعا فيعصى و ما غسّلا؟!

38- و يوصى فنخرص دعوى عليه فى تركه دينه مهملا؟!

39- و يجتمعون على زعمهم و ينبيك «سعد» بما

أشكلا

40- فيعقب اجماعهم أن يبيت مفضولهم يقدم الأفضلا 36- آرى پيروزى حق ضمانت الهى است وگرنه در جدل شرمسار و سرافكنده بوديم.

37- خدا را، اى قوم، رواست كه رسول مطاع فرمان دهد، هنوزش غسل نداده نافرمانى كنند؟!

38- جانشين خود را معرفى كرد و ما به ياوه پنداشتيم آئين خود را مهمل وانهاد.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:244

39- پندارند كه اجماع و اتفاق دارند، از سعد بن عباد خبر واپرس.

40- آن هم اجماعى كه بى فضل را بر صاحب فضل مقدم شناخت.

41- و أن ينزع الأمر من أهله لأنّ «عليّا» له اهّلا

42- و ساروا يحطّون فى آله بظلمهم كلكلا كلكلا

43- تدّب عقارب من كيدهم فتفنيهم أوّلا أوّلا

44- أضاليل ساقت مصاب الحسين و ما قبل ذاك و ماقدتلا

45- «اميّة» لابسة عارهاو إن خفى الثأر أو حصّلا 41- و حق را از صاحب حق بازگرفت، آرى على صاحب حق بود.

42- منزل به منزل راه سپردند، از بغى و ستم، خاندان على را بى سپر سينه ى اشتران ساختند.

43- و از كيد و كين، چونان عقرب جراره، چه نيش ها كه بر جانشان نزدند.

44- مايه ى ضلال و حيرت بدان پايه كه عزاى حسين را به پا كرد و مصيبت هاى پيشين و پسين.

45- خاندان اميّه، جامه ى اين عار و ننگ بر تن آراست. گرچه خون شهيدان يكسره پامال نگشت.

46- فيوم «السقيفة» يابن النبىّ طرّق يومك فى «كربلا»

47- و غصب أبيك على حقّه و أمّك حسّن أن تقتلا

48- أيا راكبا ظهر مجدولةتخال إذا انبسطت أجدلا

49- شأت أربع الريح فى أربع إذا ما انتشرن طوين الفلا

50- إذا وكلت طرفها بالسماء خيل بادراكها وكّلا 46- اى زاده ى مصطفى، اين خود روز سقيفه بود كه راه كربلا را هموار كرد.

47- حقّ على و فاطمه زير پا

ماند، ازاين رو كشتنت روا شمردند.

48- اى تك سوارى كه بر خنگ باد پيما روانى، و چونان شاهين در پرواز.

49- خنگى كه در چهار جهت از طوفان سبق برد، گاهى كه در كوه و دره وزان گردد.

50- و چون طرف چشم به آسمان دوزد، پندارند كه خواهد به سما بر شود.

51- فعزّت غزالتها غرّةوطالت غزال الفلا أيطلا

52- كطيّك فى منتهى واحد- لتدرك يثرب- أو مرقلا

53- فصل ناجيا و علىّ الأمان لمن كان فى حاجة موصلا

54- تحمّل رسالة صبّ حملت فناد بها «أحمد» المرسلا

55- و حىّ و قل: يا نبىّ الهدى تأشّب نهجك و استوغلا 51- سپيدى كاكلش بر قرص خورشيد طعنه زند، اندامش غزال رعنا را به چيزى نخرد.

52- گمانم كه با اين سير و شتاب به سوى مدينه روان باشى.

53- به سلامت، و هركه در نياز من بكوشد به سلامت باد.

54- پيام اين دلسوخته را همراه بر و به پيشگاه احمد مرسل آواز بركش.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:245

55- پس از ثنا و سپاس برگو: اى رهبر هدايت! راه و رسمت دگرگون گشت.

56- قضيت فأرمضنا ما قضيت و شرعك قدتمّ و استكملا

57- فرام ابن عمّك فيما سننت أن يتقبّل أو يمثلا

58- فخانك فيه من الغادرين من غيّر الحقّ أو بدّلا

59- إلى أن تحلّت بها «تيمها»و أضحت «بنو هاشم» عطّلا

60- و لمّا سرى أمر «تيم» أطال بيت عدىّ لها الأحبلا 56- به جوار حق راه يافتى و ما در آتش فراق مانديم، اما شرع و آئينت تمام بود.

57- پسر عمّت بر آن شد كه به آئين و سنت قيام ورزد.

58- نيرنگبازان، آنها كه حق را واژگون كردند، راه خيانت و دغل پيش گرفتند.

59- سرانجام «تيم» آنان زيور خلافت بر تن آراست.

بنى هاشم عاطل و باطل ماندند.

60- نوبت «تيم» كه به پايان آمد، خاندان «عدى» طنابها را كشيدند.

61- و مدّت اميّة أعناقهاو قدهوّن الخطب و الستسهلا

62- فنال «ابن عفّان» ما لم يكن يظنّ و ما نال بل نوّلا

63- فقرّ و أنعم عيش يكون من قبله خشنا قلقلا

64- و قلّبها «أردشيريّة»فحرّق فيها بما أشعلا

65- و ساروا فساقوه أو أوردوه حياض الردّى منهلا منهلا 61- خاندان اميّه هم گردن طمع فراز كردند، ديگر جاده ها هموار بود.

62- از ميانه پسر عفان بر سرير خلافت برشد كه گمان نمى رفت، بلكه او را بر سرير نشاندند.

63- ديدگان اميه روشن گشت و عيش همگان به كام. پيش از آن سخت و ناگوار.

64- كار شورى و اجماع، در آخر به آئين زردشت پيوست، آن دو آتش زدند اين يك پاك بسوخت.

65- روان گشتند و قدم به قدم تا گودال هلاكش سوق دادند، بهتر بگويم، كشاندند.

66- و لمّا امتطاها «علىّ» اخوك ردّ إلى الحقّ فاستثقلا

67- و جاؤا يسومونه القاتلين و هم قد ولوا ذلك المقتلا

68- و كانت هناة و أنت الخصيم غدا و المعاجل من امهلا

69- لكم «آل ياسين» مدحى صفاو ودّى حلا و فؤادى خلا

70- و عندى لأعدائكم نافذات قولى (ما) صاحب المقولا 66- و چون برادرت على زمام خلافت كشيد تا به سوى حق بازگرداند، ازاين رو دشوار و سنگين بود.

67- آمدند كه با خوارى به قاتلانش سپارند، با آنكه خود معركه آراى قتال بود.

68- ناگفتنى بسيار است. دادخواه آنان به روز قيامت تويى، واى بر آنان كه مهلت يابند.

69- اى خاندان مصطفى، اينك ثنايم چون آب زلال، مهرم شيرين و خوشگوار، قلبم خالى از مهر اغيار است.

70- سخنان گزنده ام براى دشمنان آماده، مادام كه زبان در كام بچرخد.

دانشنامه ى شعر

عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:246 71- إذا ضاق بالسير ذرع الرفيق ملأت بهنّ فروج الملا

72- فواقر من كلّ سهم تكون له كلّ جارحة مقتلا

73- و هلّا و نهج طريق النجاةبكم لاح لى بعدما أشكلا؟!

74- ركبت لكم لقمى فاستننت و كنت أخابطه مجهلا

75- و فكّ من الشّرك أسرى و كان غلّا على منكبى مقفلا 71- اگر با گام هموار به مقصود نرسم. بشتابم و دامن صحرا پر كنم.

72- از تير جان شكاف كه بر هرجا نشيند، هلاك سازد.

73- چرا چنين نباشم، با آنكه راه نجات بخش دينم به راهنمايى شما مكشوف افتاد.

74- با درستى به راه راست قدم نهادم. پيش از آن، سر خود گرفته بيراهه مى شتافتم.

75- زنجير شرك را پاره كردم. با آنكه در گردنم قفل بود.

76- اواليكم ما جرت مزنةو ما اصطخب الرعد أو جلجلا

77- و أبرأ ممّن يعاديكم فإنّ البرائة أصل الولا

78- و مولاكم لا يخاف العقاب فكونوا له فى غد موئلا «1» 76- سروران من، مادام كه ابرى خيزد و رعدى برانگيزد، دوستدار شمايم.

77- و از دشمنان شما بيزارى جويم. بيزارى شرط مهر كيشى است.

78- وابسته ى مهر شما از كيفر هراس نكند. در روز فردا، بايدش كه پناه باشيد.

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ص 240- 243. الغدير؛ ص 247- 251.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:247

ابو العلاء معرّى

احمد بن عبد اللّه بن سليمان تنوخى، شاعر و انديشمند برجسته ى نابيناى عرب. در «معرة النعمان»، شهر كوچكى ميان حلب و حماة در 27 ربيع الاول سال 363 ه ق متولد شد. نياكان وى همه از شخصيت هاى برجسته و سرشناس به شمار مى رفتند و اكثر آنان اهل حديث و ادب و نيز قاضيان معرة النعمان بوده اند. پدرش اديب، لغوى و شاعر بوده است.

ابو العلا در 4 سالگى

دچار آبله شد و در اثر آن بينايى خود را از دست داد و چهره اش نيز آبله گون شد. «1»

ابو العلا قرآن را به چندين روايت نزد چند تن از شيوخ فراگرفت. لغت و نحو و حديث و ادب را هم آموخت، سپس در نوجوانى به حلب رفت و در آنجا نزد محمّد بن عبد اللّه بن سعد نحوى راوى اشعار متنبّى آموزش ديد و همين برخورد انگيزه اى شد كه بعدها از ستايشگران متنبّى و شارح اشعار وى شود.

ابو العلا در سال 398 هجرى راهى بغداد شد و به فراگيرى بيشتر دانش هاى ادبى و به ويژه دستيابى به كتابخانه ى بزرگ آنجا پرداخت و ملاقاتى با شريف رضى و شريف مرتضى داشت كه هر دو دانش و تيزهوشى او را ستوده اند. در سال 400 هجرى به معرة النعمان بازگشت و تا پايان عمر خانه نشين شد. وى خود را گروگان دو زندان- زندان نابينايى و زندان خانه نشينى و گوشه گيرى- ناميده است. «2»

ابو العلا از معدود شاعرانى است كه در مدح و ستايش صاحبان مال و جاه شعر سروده است، وى در مقدمه ديوانش «سقط الزند» صريحا اين مطلب را بيان مى كند كه هرگز در طلب پاداش، مدح كسى را نگفته است.

ابو العلا عمر خود را در دوران پرآشوبى گذراند. وى از كنج عزلت خود، با ديده ى دل به همه ى رويدادهاى جهان پيرامون خود به ويژه به آنچه در زادگاهش و اطراف آن مى گذشت، مى نگريست. دوران عمر وى سرشار از درگيريها و كشاكشهاست، درگيرى هاى خلفاى عباسى با ايرانيان و تركان، درگيريهاى فرمانروايان محلّى و قبايل عرب بدوى، كشاكش و رقابت عباسيان با خلفاى فاطمى مصر و نفوذ قرمطيان و فاطميان در

دمشق و حلب و سرانجام مهاجمات امپراطورى بيزانس و نفوذ آن در آن نواحى. اين رويدادهاى تاريخى همواره با تاريخ حلب و معرة النعمان درآميخته بوده است و برخى از آنها در اشعار ابو العلا معرّى منعكس شده اند.

آثار: ابو العلا آثار بسيارى دارد كه در موضوعات گوناگون نقد، ادب و لغت گرد آمده، عموما همراه با التزام صنايع ادبى، مراعات ترتيب الفبايى و نوعى تقيد در نگارش است. در بسيارى از كتب وى به شيوه اى غريب و از زبان پديده ها و موجودات مختلف چون سور قرآن، ملائك و گاه حيوانات مختلف به نقد و بررسى مسائل گوناگون پرداخته است. برخى از آثار وى در پى جنگ هاى صليبى و سقوط معرة النعمان از ميان رفته است و برخى از آنها كه امروز به دست ما رسيده است عبارتند از:

«الاوزان و القوافى شعر المتنبى»، «البشرى بالجهاد»، «حديث الاسلام»، «رسالة الغفران». اين اثر يكى از پرآوازه ترين آثار اوست كه در پاسخ به رساله ى ابن قارح، ضمن يك سفر خيالى در جهان آخرت به نقد و بررسى اشعار شعراى دورانهاى مختلف مى پردازد. «الزجرالنابح»، «سقط الزند»، كه عموما اشعار دوران جوانى او را دربر دارد. «شرح ديوان ابن ابى حصينة»، «ضوء السقط»، «عبث الوايد»، «الفصول و الغايات»، «لزوم ما لا يلزم»، يا لزومات كه ديوان اشعار اوست و در ابيات خود را ملزم به رعايت

______________________________

(1)- الانصاف، ص 512 و 514. معجم الادبا؛ ج 3، ص 145. تاريخ بغداد؛ ج 4، ص 241.

(2)- معجم الادبا؛ ج 3، ص 145.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:248

حروف قافيه نموده است، «ملقى السبيل» كه مجموعه اى از كلمات قصار و حكمت گونه در نظم و نثر است.

«منار القائف» و ... هم چنين رسائل فراوانى در موضوعات مختلف از او به چاپ رسيده كه «رسالة الغفران» مهم ترين اثر اوست.

ابو العلا در آثار خود دو خصلت علمى و ادبى را درهم مى آميزد كه خواننده از آنها هم بهره ى علمى مى گيرد و هم لذّت ادبى مى برد. بارزترين ويژگى وى كه زاييده ى حافظه ى بى مانند او بوده، گنجينه ى واژه هاى اوست چنانكه خطيب تبريزى مى گويد:! من واژه اى نمى شناسم كه عرب بر زبان رانده و معرى آن را ندانسته باشد. «1»

ابو العلا در 86 سالگى، پس از سه روز بيمارى كه در اثر آن نيروى فكرى خود را از دست داده بود و در املإ به پيرامونيانش دچار خلط و اشتباه مى شد در 13 ربيع الاول سال 499 ه. ق. درگذشت. قبر وى هم چنان در «معرة النعمان» برجاى مانده است. «2»

-*-

1- و على الدّهر من دماء الشّهيدين علىّ و نجله شاهدان

2- فهما فى أواخر اللّيل فجران و فى أوّلياته شفقان

3- ثبتا فى قميصه ليجى ء الحشر مستعديا الى الرّحمن «3» 1- بر چهره ى روزگار، از خون دو شهيد، على و فرزندش، دو شاهد نقش بسته است.

2- آن دو شاهد، در پايان سياهى شب، سرخى فجر است و در آغاز آن، شفق خونرنگ.

3- اين سرخى بر پيراهن او نقش شده است. تا روز قيامت، بر خداى رحمان دادخواهى كند.

*** ابو العلا در دو بيت زير قتل حسين (ع) و به خلافت رسيدن يزيد را از زشت كارى روزگار و مردم مى داند.

1- أرى الأيام تفعل كل نكرفما أنا فى العجائب مستزيد

2- أ ليس قريشكم قتلت حسيناو كان على خلافتكم يزيد «4» 1- مى بينم كه روزگار هر كار ناپسندى را انجام مى دهد و براى

به شگفت آوردن من به بيش از اين احتياجى نيست.

2- مگر نه اين است كه قريش شما، حسين (ع) را شهيد كردند و يزيد را بر مسند خلافت نشاندند.

***

1- أدنياى اذهبى و سواى إمّى فقد ألممت ليتك لم تلمّى

2- و كان الدهر ظرفا لا لحمدتؤهله العقول و لا لذم

3- و أحسب سانح الأزميم نادى ببين الحىّ فى صحراء ذمّ

4- اذا بكر جنى فتوّق عمرافإن كليهما لأب و أمّ

5- و خف حيوان هذى الأرض و احذرمجى ء النطح من روق و جمّ

______________________________

(1)- الانصاف؛ ص 569.

(2)- تاريخ بغداد؛ ج 4، ص 241.

(3)- ادب الطف؛ ج 2، ص 298.

(4)- همان؛ ص 299.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:249

1- اى روزگار غدار، راه خود گير و در كمين دگران باش، مصيبتى به بار آوردى و كاش نياوردى.

2- زمانه را نه آن منزلت است كه فرزانگان بستايش برخيزند و يا زبان به ملامت گشايند.

3- چنين پندارم كه شب ديجور به صحراى هلاك بانگ جدايى و فراق بركشيد.

4- اگر بكر جنايتى آرد، عمرو هم از پا ننشيند، آخر نه هر دو از يك پدر و مادر زاده اند.

5- در پهنه گيتى از هر جاندارى برحذر باش، كه شاخدار و بى شاخش حمله خواهد كرد.

6- و فى كل الطباع طباع نكزو ليس جميعهنّ ذوات سمّ

7- و ما ذنب الضراغم حين صيغت و صيّر قوتها مما تدّمى

8- فقد جبلت على فرس و ضرس كما جبل الوفود على التنمى

9- ضياء لم يبن لعيون كمه و قول ضاع فى آذان صمّ

10- لعمرك ما أسرّ بيوم فطرو لا أضحى و لا بغدير خم

11- و كم أبدى تشيّعه غوىّ لأجل تنسّب ببلاد قمّ «1» 6- هر موجودى بالطبع مى گزد، منتها همگان را نيش زهرآگين نباشد.

7- شير و

پلنگ را چه گناه است، اگر شكار خود را به خاك و خون مى كشد؟

8- به خوى درندگى پا به جهان نهاد، چونان كه شنهاى رونده در بيابان روانند.

9- پرتوى هست اما چشم نابينا احساس نكند و سخن حق كه در گوش كران جا نكند.

10- به جانت سوگند كه نه در عيد فطر شادمانم و نه در روز قربان و نه در عيد غدير.

11- فراوان بينم سرگشته اى راه تشيع پويد، ازاين رو كه بلاد قم منزل و مأواى اوست.

______________________________

(1)- لزوم ما لا يلزم؛ ج 2، ص 318. ادب الطف؛ ج 2، ص 300.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:250

زيد بن سهل موصلى نحوى

زيد بن سهل موصلى معروف به «مرزكّه» شاعر و اديب قرن پنجم هجرى است.

ياقوت حموى او را از شعراى اهل بيت مى داند. وى به سال 450 (ه. ق.) درگذشت. «1»

-*-

1- فلو لا بكاء المزن حزنا لفقده لما جاءنا بعد الحسين غمام

2- و لو لم يشق الليل جلبابه اسى لما انجاب من بعد الحسين ظلام «2» 1- اگر گريه ى ابرها براى شهادت حسين (ع) نبود، بعد از او ابرى در آسمان پيدا نمى شد. (ابرها براى آن پيدا شده اند كه بر او بگريند.)

2- اگر شب در مصيبت حسين (ع) از ناراحتى جامه بر تن نمى دريد، هيچ گاه شب پايان نمى يافت و صبحى نمى دميد.

***______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 2، ص 316.

(2)- همان؛ ص 315.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:251

امير عبد اللّه خَفاجى

ابو محمّد، عبد اللّه بن محمّد بن سنان خفاجى حلبى معروف به «ابن سنان» از اديبان بزرگ شيعه بود.

وى به سال 466 ه. ق. در اعزاز «1» درگذشته است. جنازه ى او را به حلب برده و در آنجا دفن كردند. «2»

***

1- يا امّة كفرت و فى أفواههاالقرآن فيه ضلالها و رشادها

2- أعلى المنابر تعلنون بسبّه و بسيفه نصبت لكم أعوادها

3- تلك الخلائق بينكم بدريةقتل الحسين و ما خبت أحقادها «3» 1- اى امتى كه از قرآن و هدايت و ضلالت آن سخن مى گفتيد و ليكن سرانجام كافر شديد.

2- آيا بر منبرها آشكارا دشنام به كسى مى دهيد كه چوبهاى منبرها با شمشير او براى شما ساخته و نصب شده است؟

3- اين اخلاق و خصلت هاى ناپسند در شما از آثار جنگ بدر است، با آن كه حسين (ع) را كشتند، آتش كينه شان هنوز خاموش نگرديده است.

______________________________

(1)- اعزاز: از نواحى حلب است.

(2)- ادب الطف؛ ج 2، ص 323.

(3)-

همان؛ ص 322.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:252

المؤيد فى الدّين

هبة اللّه موسى بن داود شيرازى، المؤيد فى الدّين، داعى الدعاة، دانشمندى يگانه و شخصيتى ممتاز و برجسته، نام آورى از رجال علم و ادب و نابغه اى در علوم عربيّت است. اگرچه در سرزمين فارس ديده به جهان گشوده و در همان سامان باليد، لكن بهره ى وافرى از لغت عرب برده و در شعر و شاعرى دستى توانا يافته است.

از ابتداى جوانى، مبلّغ مرام و مسلك فاطميان بوده و در راه تبليغ، گامهاى وسيعى برداشته و در راه عقيده اش شدائد و سختى فراوان ديده اما همواره رنج و بلا را به جان مى خريد و در تبليغ مرام و مسلك خود هرگونه مصيبتى را ناچيز مى شمرد.

وى به سال 390 ه. ق. در شيراز متولد شد. و همانجا نشو و نما يافت و در سال 429 هجرى راهى اهواز گشته و پس از آن به حلّه و مصر سفر كرد و تا پايان عمر كه به سال 470 هجرى بود در آنجا زيست.

شاعر بزرگوار چند اثر علمى از خود به جاى نهاده كه گواه قدرت او در بحث و مناظره، وفور اطلاعات او در مسائل و احكام و عمق دانش و بينش او در معرفت نكته ها و اسرار كتاب و سنت است. تأليفات او عبارتند از: «مجالس المؤيديه»، «ديوان المؤيد»، «سيرة المؤيد»، «شرح المعاد» و ...

شرح حال شاعر به قلم خود در كتابى به نام سيره بين سالهاى 429- 450 نوشته شده كه در مصر به چاپ رسيده است. «1»

***

1- نكسوا ويلهم ببابل جهراجمل ذا وراءها تفصيل

2- أهل بيت عليهم نزل الذّكرو فيه التّحريم و التّحليل

3- هم أمان من العمى و

صراطمستقيم لنا و ظلّ ظليل «2» 1- واى بر آنها، كه در نينوا، اساس دين را واژگون نمودند، اين مجملى گواه بر حديث مفصّل است.

2- اينان خاندانى هستند كه قرآن بر آنان با احكام حلال و حرام، نازل شد.

3- آنان درمان كورى و جهالت هستند و در راه راست، سايه ى گسترده اى بر سر همگانند.

______________________________

(1)- الغدير؛ ج 4، ص 308 و 309.

(2)- همان؛ ص 305.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:253

ابن جبر المصرى

اشاره

از شعراى ديار مصر است كه در عهد خليفه ى فاطمى مستنصر باللّه مى زيسته و در سال 420 ه. ق. متولد و به سال 487 هجرى درگذشته است.

سيّد امين وى را شاعر آل محمّد (ص) مى داند و مى نويسد: «قصيده اش در مدح اهل بيت گواه شيعه بودن اوست». «1» اين قصيده شامل 102 بيت مى باشد كه اكثر ابياتش در مدح امام على (ع) است و از زيباترين قصايد مى باشد.

مدح اهل بيت (ع):

1- يا دار غادرني جديد بلاك رثّ الجديد فهل رثيت لذاك؟!

2- أم أنت عمّا أشتكيه من الهوى عجماء مذ عجم اليلى مغناك؟!

3- ضفناك نستقري الرسوم فلم نجدإلّا تباريح الهموم قراك

4- و رسيس شوق تمتري زفراته عبراتنا حتّى تبّل ثراك

5- ما بال ربعك لا يبلّ؟ كأنّمايشكو الذي أنا من نحولي شاك 1- اى كلبه ى غم، چندان به پايت درنگ كردم كه مصيبت هاى فوت را كهنه كردم، آيا به ماتم نشستم؟

2- از آن روز كه سروسامانت بهم ريخت، ديگر به شكوه ى اين عاشق بى دل، دل نسپردى.

3- ميهمانت شدم، از در و ديوار تمنّاى مراد كردم، اما جز غم و اندوه بر سر خوانت نديدم.

4- دل مشتاقم چنان در سوز و گداز است كه آه جانگدازم سيل اشك بر چهره روان سازد و سامانت را به گل نشاند.

5- چيست كه بوم وبرت جانب خرّمى نگيرد؟ گويا بسان من از نزارى خود نالان است.

6- طلّت طلولك دمع عيني مثلماسفكت دمي يوم الرّحيل دماك

7- و أرى قتيلك لا يديه قاتل و فتور ألحاظ الظباء ظباك

8- هيّجت لى إذ عجت ساكن لوعةبالساكنيك تشبّها ذاكراك

9- لمّا وقنت مسلّما و كأنّماريّا الأحبّة سقت من ريّاك

10- و كفت عليك سماء عيني صيّبااو كفّ صوب المزن عنك كفاك 6- بروبام درهم ريخته ات سيلاب

اشكم فنا كرد. چونان كه روز وداع بنان گلعذارت خون مرا مباح كردند.

7- كشته ى راهت را خون بها نجويند، مژگان پريوشانت خنجر آبدار است.

8- آن دم كه به خاك درت پا نهادم، خاطرات وصلم زنده شد، سوز اشتياقم شعله ور گشت.

9- به پا ايستادم و سلام دادم، گويا كه نگاه جان پرور دوست از نگاه تو آبيارى شده است.

10- از آسمان ديدگانم سيلاب حسرت روان است، ديگرت با ابر بهاران چه كار است؟

11- سقيا لعهدي و الهوى مقضيّةأو طاره قبل احتكام نواك

______________________________

(1)- اعيان الشيعه؛ ج 5، ص 262.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:254 12- و العيش غضّ و الشباب مطيّةللّهو غير بطيئة الإدراك

13- أيّام لا واش يطاع و لا هوى يعصى فنقصى من عنك اذزرناك

14- و شفيعنا شرخ الشبيبة كلّمارمنا القصاص من اقتناص مهاك

15- و لئن أصارتك الخطوب إلى بلى و لحاك ريب صروفها فمحاك 11- خوشا دوران وصل كه كامم روا بود و هجران نامراد.

12- زندگى شاداب و خرّم، توسن مراد در بساط عيش و كامرانى تازان، كسى به گردش نرسيد.

13- دهان سخن چين بسته، سلطان عشق فرمانروا، كام دل به هنگام زيارت روا بود.

14- و چون از زيبارخان وحشى جوياى وصال مى گشتيم، شور جوانى شفيع درگاهشان بود.

15- اگر حوادث روزگار تو را به نابودى كشاند، گردش زمانه به نيابت از تو آن را درهم مى كوبد.

16- فلطالما قضّيت فيك مآربي و أبحت ريعان الشّباب حماك

17- ما بين حور كالنجوم تزيّنت منها القلائد للبدور حواكى

18- هيف الحصور من القصور بدت لنامنها الأهلّة لامن الأفلاك

19- يجمعن من مرح الشبيبة خفّة المعتزّلين و عفّة النّساك

20- و يصدن صادية القلوب بأعين نجل كصيد الطير بالأشراك 16- به خدا كه روزگارى دراز با عيش و عشرت سركردم، مرغزار باصفايت

را به زير پا سپردم.

17- در ميان حوريان سيم تن كه بسان اختران گردن بند زرّين بر سينه افشانده.

18- لاغراندام، چون هلال تابان از كاخها سر برآورده.

19- شور و شيدايى عشاق را با عفّت پارسايان به هم آميخته.

20- دلهاى شيدازده را با ديدگان شهلا صيد كرده چونان كه صيّاد، مرغ را با دام.

21- من كلّ مخطفة الحشا تحكي الرشاجيدا و غصن البان لين حراك

22- هيفاء ناطقة النطاق تشكّيامن ظلم صامتة البرين ضناك

23- و كأنّما من ثغرها من نحرهادرّ تباكره بعود أراك

24- عذب الرّضاب كأنّ حشولثاتهامسكا يعلّ به ذرى المسواك

25- تلك التي ملكت على بدلّهاقلبى فكانت أعنف الملاك 21- باريك ميان، گردن بلورين، با اندامى نرم و كشيده، چون شاخ ارغوان.

22- كمربند زرّين، مزيّن به ياقوت و نگين، شكوه آرد از ستم خلخال سيمين بر ساق و ساعد مرمرين.

23- دندان چون درّ غلطان، مسواكى از چوب اراك بر كنار دهان.

24- لعابش چون آب حيات آويزان، مشك و عبير از كناره ى دندان با مسواك ريزان.

25- همان پريچهرى كه با كرشمه و ناز دل از كفم ربود، اما مهرى نيفزود.

26- إنّ الصّبى يا نفس عزّ طلابه و نهتك عنه و اعظات نهاك

27- و الشيب ضيف لا محالة مؤذن برداك فاتّبعي سبيل هداك

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:255 28- و تزوّدي من حبّ آل محمّدزادا متى أخلصته نجّاك

29- فلنعم زاد للمعاد و عدّةللحشران علقت يداك بذاك

30- و إلى الوصيّ مهمّ أمرك فوّضي تصلي بذاك الى قصيّ مناك 26- اى جان عزيز، ديگرت شور و شيدايى خريدارى ندارد، عقل و خرد ناصح مشفقى است.

27- پيرى بر آستانه ى در پيك مرگ است، از راه هدايت پيروى كن!

28- از مهر آل رسول توشه برگير، اخلاص در دوستى

مايه ى نجات است.

29- بهترين توشه ى معادت همين بس، هم ذخيره ى آخرت، گرت حاصل آيد.

30- سامان كارت به وصى گذار تا بر كرسى آرزوها برآئى.

31- و به ادرئي في نحر كلّ ملمّةو إليه فيها فاجعلى شكواك

32- و بحبّة فتمسّكي أن تسلكى بالزيغ عنه مسالك الهلّاك

33- لا تجهلي و هواه دأبك فاجعلى أبدا و هجر عداه هجر قلاك

34- فسواء انحرف امرؤ عن حبّةأوبات منطويا على الإشراك

35- و خذي البرائة من لظى ببراءمن شانئيه و امحضيه هواك 31- با ياد او به استقبال حوادث بشتاب، شكوه ى روزگار خدمت او بر.

32- به دستاويز مهرش چنگ برزن تا از گمرهى و سرگشتگى بر كنار مانى.

33- راه جهالت مپوى، هواى او از سر منه، با دشمنانش ره آشتى مجوى.

34- آنكه از راه مهرش به در شد، با مشرك كافر برابر شد.

35- دوزخ سوزان شعله ور است «تولّى و تبرّى» برات آزادى است.

36- و تجنّبي إن شئت أن لا تعطبي رأي ابن سلمى فيه و ابن صهاك

37- و اذا تشابهت الامور فعوّلى في كشف مشكلها على مولاك

38- خير الرجال و خير بعل نساءهاو الأصل الفرع التقّي الزاكى

39- و تعوّذي بالزّهر من أولاده من شرّ كلّ مضلّل أفّاك

40- لا تعدلي عنهم و لا تستبدلى بهم فتحظي بالخسار هناك 36- برحذر باش كه بر خاك هلاك نيفتى، چون زاده ى «سلمى و صهاك» با سالار مؤمنان درافتى.

37- چون حق و باطل مشتبه ماند، بر حلّال مشكلات على اعتماد كن.

38- والاترين مردان جفت والاترين زنان، اصل و فرعى پاك، طيّب و طاهر.

39- به دامن نسل پاكش پناه گير و از شرّ دروغ بافان گمراه، در امان باش.

40- از در اين خاندان سوى ديگر مپوى، و ديگران را انباز و همتا مگير، خسارت دنيا و

دين همين است.

41- فهم مصابيح الدّجى لذوي الحجى و العروة الوثقى لذي استمساك

42- و هم الأدلّة كالأهلّة نورهايجلو عمى المتحيّر الشكّاك

43- و هم الصّراط المستقيم فأرغمي بهواهم أنف الذي يلحاك

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:256 44- و هم الأئمّة لا إمام سواهم فدعي لتيم و غيرها دعواك

45- يا امّة ضلّت سبيل رشادهاإنّ الذي استر شدته أغواك 41- چراغ هاى تاريكى، هركه خواهد راه يابد، دستاويزى محكم، هركه خواهد چنگ يازد.

42- رهبرانند و چون هلال تابان راه گم گشتان را نشان دهند.

43- راه راست و درست، با مهر و ولايشان بينى دشمن به خاك بمال.

44- پيشوايان كه پيشوايى جز آنان نيست، بگذار «تيم» و «عدى» هرچه خواهند، بگويند.

45- اى امت سرگشته ى گمراه، مرشد خامت به راه ضلالت كشيد.

46- لئن ائتمنت على البريّة خائناللنفس ضيّعها غداة رعاك

47- أعطاك إذ وطّاك عشوة رأيه خدعا بحبل غرورها دلّاك

48- فتبعته و سخيف دينك بعته مغترّة بالنزر من دنياك

49- لقد اشتريت به الضّلالة بالهدى لمّا دعاك بمكره فدهاك

50- و أطعتة و عصيت قول محمّدفيما بأمر وصيّه وصّاك 46- خائنى كه امين مردم شناختى، حقّ امانت ضايع و مهمل گذاشت.

47 و 48- از آن دم كه زين بر پشت نهاد، به راه كجت برد و با لگام و نيرنگ و فريب مهارت كرد.

49- دنبالش گرفتى، دين پوشاليت را فروختى، درهمى ناچيز از دنياى دون برگرفتى.

50- فرمانش بردى، پس فرمان محمّد پشت سر نهادى و سفارش او را درباره ى وصى از خاطر بردى.

51- خلّفت و استخلفت من لم يرضه للدين تابعة هوى هوّاك

52- خلت اجتهادك للصّواب مؤدّياهيهات ما أدّاك بل ارداك

53- لقد إجتريت على اجتراح عظيمةجعلت جهنّم في غد مثواك

54- و لقد شققت عصا النّبيّ محمّدو عققت من بعد النّبيّ أباك

55-

و غدرت بالعهد المؤكّد عقده يوم «الغدير» له فما عذراك 51- آن را كه رسول حق، صالح نشناخت، به رهبرى برگزيدى و دنبال هواى نفست را گرفتى.

52- پنداشتى انتخاب تو را به راه صواب كشاند، اما به خاكت نشاند.

53- جرمى عظيم مرتكب گشتى، دوزخ سوزان را جايگاه خود ساختى.

54- فرمان رسول را شكستى و بعد از رحلتش، پدر روحانيت را از خود راندى.

55- به روز غدير كه پيمان استوار كرد، راه خيانت گرفتى، ندانم در پاسخ چه دارى؟

56- فلتعلمنّ و قد رجعت به على الأعقاب ناكصة له على عقباك

57- أعن الوصي عدلت عادلة به من لا يساوي منه شسع شراك؟!

58- و لتسألنّ عن الولاء لحيدرو هو النعيم شقاك عنه ثناك

59- قست المحيط بكلّ علم مشكل و عر مسالكه على السلّاك

60- بالمعتريه- كما حكي شيطانه و كفاه عنه بنفسه من حاكى

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:257

56- پشت به حق دادى، با شتاب به سوى باطل تاختى، به زودى سزاى خود را مى بينى.

57- خدا را؛ از وصّى رسول رخ برتافتى، كسى را همتاى او گرفتى كه با كفش او هم برابر نبود.

58- به خدا سوگند، مهر حيدر همان نعيم است كه به روز جزا باز پرسند، اما شقاوت شما را از در اين خاندان راند.

59- آن را كه در همه ى علوم بينا و در همه ى معضلات حلّال مشكلات بود.

60- با كسى مقياس گرفتى كه به اعتراف او شيطان بر سر دوشش سوار بود.

61- و الضارب الهامات في يوم الوغى ضربا يقدّ به إلى الأوراك

62- إذ صاح جبريل به متعجّبامن بأسه و حسامه البتّاك

63- «لا سيف الّا ذو الفقار و لا فتّى الّا علىّ» فاتك الفتّاك

64- بالهارب الفرّار من أقرانه و الحرب يذكيها قنا و

مذاكى

65- و القاطع الليل البهيم تهجّدابفؤاد ذي روع و طرف باكى 61- آن را كه روز نبرد، تيغ بر فرق هركس نهاد، تا كمر دريده شد.

62- جبريل از صولت و سطوتش با شگفت فرياد برمى كشيد.

63- تيغى چون ذو الفقار نباشد و جوانمردى چون على، دلير دليران.

64- او را با ترسوى بزدلى مقياس گرفتى، همان كه در غوغاى جنگ همواره عار فرار را به جان مى خريد.

65- آن را كه در دل شبها به تهجّد برمى خاست و با قلبى لرزان و چشمى گريان نماز و نياز به پاى مى برد.

66- بالتارك الصّلوات كفرانا بهالو لا الرياء لطال ما راباك

67- أبعد بهذا من قياس فاسدلم تأت فيه امّة مأتاك

68- أو ما شهدت له مواقف أذهبت عنك اعتراك الشك حين عراك؟!

69- من معجزات لا يقوم بمثلهاالّا نبيّ أو وصيّ زاكى

70- كالشمس إذ ردّت عليه ببابل لقضاء فرض فائت الّا دراك 66- او را با كسى همتا گرفتى كه در خلوت نماز فريضه را ترك مى گفت و چه بسيارش آزمودند.

67- اف باد بر اين قياس فاسد، كه هيچ ملتى چنين بيمايه رسوايى به بار نياورد.

68- آيا موقعيت و مقامش نشناختى تا زنگار شك و ريبت از دل بشويد؟

69- آن معجزاتى كه جز بر دست پيامبران و اوصياء پاكشان جارى نگردد.

70- و خورشيد در سرزمين بابل بازگشت تا نماز عصرش به موقع ادا باشد؟

71- و الريح إذ مرّت فقال لها: احملى طوعا ولي اللّه فوق قواك

72- فجرت رجاء بالبساط مطيعةامر الإله حثيثة الايشاك

73- حتّى إذا وافى الرقيم بصحبه ليزيل عنه مرية الشكّاك

74- قال: السّلام عليكم فتبادروابالردّ بعد الصّمت و الإمساك

75- عن غيره فبدت ضغاين صدر ذي حنق لستر نفاقة هتّاك 71- بادى برخاست، فرمودش، بشتاب و كارگزار حق

را بر يال خود سوار كن.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:258

72- باد، هموار و نرم، بساط خيبرى بر دوش گرفت، سريع و شتابان فرمان حق را مطيع شد.

73- على با همرهان، كنار كهف رقيم پا بر زمين نهاد، تا شك و ريب از دلها بزدايد.

74- فرمود: درود بر شما باد. اصحاب كهف، بلا درنگ پاسخ بازگفتند، با آنكه از پاسخ ديگران خموشى گرفتند.

75- از اينجا بود كه كينه ها در سينه ها شعله ور شد، از نفاق باطن پرده بركشيدند.

76- و الميت حين دعا به من صرصرفأجابه و أبيت حين دعاك

77- لا تدّعي ما ليس فيك فتندمى عند امتحان الصّدق من دعواك

78- و الخفّ و الثعبان فيه آيةفتيقّظى ياويك من عمياك

79- و السّطل و المنديل حين أتى به جبريل حسبك خدمة الإملاك

80- و دفاع أعظم ما عراك بسيفه في يوم كلّ كريهة و عراك 76- باد صرصر كه روح و روان نداشت، فرمانش به جان خريد، و تو امت ناپاك راه عصيان سپردى.

77- دعوى ايمان مكن كه گاه امتحان از دعوى خود پشيمان گردى.

78- داستان مور و مار، خود، آيت حقى است، واى بر تو از خواب خرگوشى بيدار شو.

79- سطل و منديل كه جبريل امين براى وضو آورد. به به از اين خدمتكار والامقام.

80- در معركه ى هيجا با شمشيرش به دفاع برخاست، غبار غم از چهره ها بشست.

81- و مقامه- ثبت الجنان- بخيبرو الخوف إذ ولّيت حشوحشاك

82- و الباب حين دحى به عن حصنهم سبعين باعا في فضا دكداك

83- و الطائر المشوي نصّ ظاهرلو لا جحودك ما رأت عيناك

84- و الصخرة الصمّا و قد شفّ الظمامنها النفوس دحى بها فسقاك

85- و الماء حين طغى الفرات فأقبلواما بين باكية إليه و باكى 81- از

پايدارى و استقامتش در خيبر ياد كن، آن روز كه از هراس راه فرار گرفتى.

82- آن روز كه دراز قلعه ى خيبر بركند، هفتاد گز به دور افكند.

83- «مرغ بريان» شاهد صدقى است، اگر حقايق مشهود را منكر نباشى.

84- در راه صفين صخره ى كوه پيكر، يك تنه از خاك بركند و چشمه ى آب گوارايت نوشاند.

85- نهر فرات سر به طغيان بركشيد، زن و مرد، گريان و نالان به خدمت دويدند.

86- قالوا: أغثنا يابن عمّ محمّدفالماء يؤذننا بوشك هلاك

87- فأتى الفرات فقال: يا أرض ابلعى طوعا بأمر اللّه طاغي ماك

88- فأغاضه حتّى بدت حصباؤه من فوق راسخة من الأسماك

89- ثمّ استعادوه فعاد بأمره يجري على قدر، ففيم مراك؟!

90- مولاك راضية و غضبى فاعلمي سيّان سخطك عنده و رضاك 86- كاى پسر عمّ رسول، خلق را درياب كه بر آستانه ى هلاكت اندريم.

87- نزديك فرات شد و فرمود: «آب سركش را به كام دركش و فرمان خدا را مطيع شو»!

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:259

88- نهر فرات، آب خود در كام كشيد، ريگها نمايان شد، ماهيان روى هم انباشته ماندند.

89- دوباره اش فرمان داد تا به حالت عادى بازگشت. ترديدت در كجاست؟

90- سرور و سالارتر اوست. چه خشنود باشى و يا خشمناك، رضا و خشم تو در برش يكسان است.

91- اى تيم تيّمك الهوى فأطعته و عن البصيرة يا عدي عداك

92- و منعت إرث المصطفى و تراثه و وليته طلما، فمن ولّاك؟!

93- و بسطت أيدي عبد شمس فاغتدت باظلم جارية على مغناك

94- لا تحسبيك برئية ممّا جرى و اللّه ما قتل الحسين سواك

95- يا آل أحمد كم يكابد فيكم كبدي خطوبا للقلوب نواكى 91- اى «تيم» هواى نفست خوش آمد، طاعتش بردى. اى «عدى» از راه حق به در رفتى.

92- ارث

مصطفى را منكر شدى. با سيه كارى بر مسندش جا كردى، برگو فرمان خلافتت كه نوشت؟

93- زادگان «عبد شمس» را بر كرسى امارت نشاندى. آنان در سيه كارى راه و رسمت پيش گرفتند.

94- مپندار كه از جرم و جنايتشان برى باشى. به حق سوگند حسين را تو كشتى.

95- اى خاندان احمد، تا چند جگر داغدارم در ماتم جانگدازتان در تب وتاب است.

96- كبدي بكم مقروحة و مدامعى مسفوحة وجودى فؤادي ذاكى

97- و اذا ذكرت مصابكم قال الأسى لجفونى: اجتنبي لذيذ كراك

98- و ابكي قتيلا بالطفوف لأجله بكت السّماء دما فحقّ بكاك

99- إن تبكهم في اليوم تلقاهم غداعيني بوجه مسفر ضحّاك

100- يا ربّ فاجعل حبّهم لي جنّةمن موبقات الظلم و الإشراك

101- و اجبر بها الجبري ربّ و برّه من ظالم لدمائهم سفّاك

102- و بهم- إذا أعداء آل محمّدغلقت رهونهم- فجد بفكاك «1» 96- قلبم خون چكان. سيلاب اشكم ريزان. آتش دل در اشتعال است.

97- هرگاه از ماتم شما ياد كنم، حسرت و اندوه بر ديده ام فرياد كشد: ديگرت خواب نوشين حرام است.

98- بر كشته ى كربلا سيلاب ماتم روان كن كه آسمان هم بر او خون گريست.

99- اگر امروز در سوگ آنان اشك ماتم بريزى، فرداى قيامت با چهره ى خرّم به پا خيزى.

100- اى خداى من، اين مهرى كه به دل دارم، سپر بلايم ساز تا از سيه كارى و شرك در امان باشم.

101- شكست «جبرى» را ترميم كن. از هر سيه كارى كه خون آنان ريخت، برى گردان.

102- از بركاتشان ز آتش نيرانم نجات بخش. آن روز كه دشمنان در غل و زنجير باشند.

______________________________

(1)- الغدير؛ ج 4، ص 317- 313. ادب الطف؛ ج 2، ص 332- 328.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:260

يحيى حصكفى

ابو الفضل يا ابو الوفاء

معين الدّين يحيى بن سلامة بن حسين بن محمّد خطيب حصكفى، شاعر و كاتبى عربى زبان بود كه در قرن پنجم و ششم هجرى مى زيست. حدود سال 460 ه. ق. در قصبه ى «طنزه» از توابع ديار بكر «1» متولد شد و در «حصن كيفا» «2» پرورش يافت و به همين جهت او را حصكفى ناميدند. وى براى تحصيل علم به بغداد رفت. علوم ادبى را نزد خطيب ابو زكريّا تبريزى و فقه شافعى را در محضر علماى آن مذهب فراگرفت و شاعر و اديبى نامور و فقيهى مجتهد كرديد. سپس به موطن خود بازگشت و خطيب و مفتى شهر ميافارقين شد و تا پايان عمر در اين شغل بود.

حصكفى را اگرچه از علماى شافعى به شمار آورده اند، «3» ولى به تصريح سمعانى در «انساب» و ابن اثير در «الكامل» و ياقوت در «ارشاد الاريب» و ابن خلكان در «وفيات الاعيان» تمايل شديد به مذهب تشيّع داشته است. «4» از دلايل اين عقيدت قصيده ايست در حدود صد بيت كه در مناقب اهل بيت (ع) سروده است. او عمرى دراز يافت و به سال 553 هجرى در ميافارقين درگذشت.

حصكفى شاعرى بزرگ و نوآور، خطيبى توانا و نويسنده اى مشهور بود. ديوان شعر و ديوان رسائل او باقى است. منتخبات اشعار او را، تذكره نويسان نقل كرده اند.

***

1- و مصرع الطّفّ فلا أذكره ففي الحشامنه لهيب يقد

2- يري الفرات ابن الرّسول ظاميايلقى الرّدى و ابن الدّعى يرد

3- حسبك يا هذا و حسب من بغى عليهم يوم المعاد الصّمد «5» 1- مكان طف را ديگر ياد نمى كنم، مكانى كه از آن آتش روشن مى شود.

2 و 3- فرات پسر رسول خدا را تشنه مى بيند.

براى ظالمان و ستمكاران و تمامى ستمكاران انتقام روز جزا كافيست.

______________________________

(1)- كردستان تركيه

(2)- بين جزيره ى ابن عمر و شهر ميافارقين در شمال عراق.

(3)- طبقات الشافعه الكبرى؛ ج 4، ص 322.

(4)- اعيان الشيعه؛ ج 1، ص 296.

(5)- ادب الطف؛ ج 3، ص 59.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:261

حسن بن على زبير

اشاره

ابو محمّد، حسن بن على بن ابراهيم بن زبير ملقب به قاضى مهذّب، از ندماى «صالح بن رزيك» وزير مصر بود. او و برادرش رشيد هر دو شاعر بودند.

ابو محمّد در ربيع الاخر سال 561 (ه. ق.) در مصر درگذشت. «1»

رثاى حسين «ع»:

1- و هجرت قوما ما استجاز سواهم قدما قرى الضيفان بالذيفان

2- إلا الأولى نزل الحسين بدارهم و اختار أرضهم على البلدان

3- و سقوه إذ منعوا الشريعة بعدمارفضوا الشريعة ماء كان يمان

4- حتى لقد ورد الحمام على الظماأكرم به من وارد ظمآن

5- تاللّه ما نقضوا هناك بقتله الايمان بل نقضوا عرى الإيمان 1- از گروهى دور شدم كه براى غذاى مهمانان، سمّ مهلك تهيه كردند و قبل از آنان كسى اين چنين نكرده بود.

2- مگر كسانى كه حسين (ع) به منزل آنان فرود آمد و از بين تمام سرزمين ها، سرزمين آنها را اختيار كرد.

3- آنها بعد از رها كردن دين و جلوگيرى از رسيدن به آب، از آب شمشيرها سيرابش كردند.

4- تا اينكه او تشنه كام به طرف مرگ رفت. چه بزرگوار است كسى كه تشنه لب به سوى شهادت مى رود.

5- به خدا سوگند كه با كشتن حسين (ع) نه تنها ايمان خود بلكه اساس ايمان را درهم شكستند.

6- نزلوا على حكم السيوف و قد أبوفي اللّه حكم بني أبي سفيان

7- و تخيروا عز الممات و فارقوافيه حياة مذلة و هوان

8- و أنيخ فى تلك القفار حمامهم فأتيح لحم الليث للسرحان

9- عجبا لهم نقلوا رؤسهم و قدنقلوا فضائلهم عن القرآن

10- فالمشركون أخف جرما منهم و أشف يوم الحشر في الميزان «2» 6- (حسين (ع) و يارانش) در راه خدا به فرمان شمشير گردن نهادند و زير بار فرزندان ابو سفيان نرفتند.

7- آنان مرگ باعزّت و

افتخار را برگزيدند و از زندگى توأم با ذلّت و خوارى دست كشيدند.

8- مرگ آنان در اين بيابان منزل كرده بود، به همين جهت خوردن گوشت شيران براى گرگها آسان شده بود.

9- چه شگفت است كه سر آنها را (بالاى نيزه) جابه جا مى كنند، در همان حال از فضايل آنان كه در قرآن آمده حرف مى زنند.

10- بنابراين در ميزان روز قيامت گناه مشركان از آنها سبكتر است.

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 3، ص 77.

(2)- همان؛ ج 3، ص 72 و 73.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:262

ابن العودى

اشاره

ربيب، ابو المعالى، سالم بن على بن سلمان بن على معروف به «ابن عودى» و متخلّص به «عودى» تعلبى، نيلى «1» كه به سال 478 ه. ق. در ناحيه ى رود فرات به دنيا آمد. وى از شعراى قرن پنجم و ششم هجرى مى باشد و از سرايندگانى است كه سروده هايش مشهور و معروف است.

در روزگار او عماد الدّين اصفهانى نويسنده ى مشهور، شرح حال شعراى معاصر خود را جمع آورى مى كرد، در مورد اين العودى مى گويد: «جوانى است كه هوش و ذكاوتش بسان شعله ى آتش و سروده هايش چون شراب ناب است.» «2»

وى به سال 558 ه. ق. درگذشت. ابن عودى در ثنا و ستايش اهل بيت (ع) و شهادت حسين بن على (ع) اشعارى سروده كه قسمتى از قصيده هاى او را مى آوريم:

***

1- متى يشتفي من لاعج القلب مغرم و قد لجّ في الهجران من ليس يرحم؟!

2- إذا همّ أن يسلو أبي عن سلوّه فؤاد بنيران الأسى يتضرّم

3- و يثنيه عن سلوانه لفضيلةعهود التّصابي و الهوى المتقدّم

4- رمته بلحظ لا يكاد سليمه من الخبل و الوجد المبرّح يسلم

5- إذا ما تلظّت في الحشا منه لوعةطفتها دموع من أماقيه تسجم 1-

عاشق شيدا، كى از سوز درون آرام گيرد، با آنكه دلدارش لجوج و نامهربان است.

2- اگر خواهد با فراموشى خاطر، آبى بر دل بريان پا شد، سوز درون سر به طغيان بركشد، شعله ها برانگيزد.

3- دانى كه مانع دلدارى خاطر چيست؟ شور جوانى، پيمان عشق و شيدايى.

4- از چشم جادويش تيرى به سويم افكند كه اگر از جنون عشق و شيدايى بركنار بودم، مجنون و شيدا مى شدم.

5- آن گاه كه شور عشق و مستى خرمن هستى را به آتش كشد، سيلاب اشك فرو ريزد و شعله ى دل را خاموش سازد.

6- مقيم على اسر الهوي و فؤاده تغور به أيدي الهموم وقتهم

7- يجنّ الهوى عن عاذليه تحلّدافيبدي جواه ما يجنّ و يكتم

8- يعلّل نفسا بالأماني سقيمةو حسبك من داء يصحّ و يسقم

16- بكيت على ما فات منّي ندامةكأنّي خنس في البكا أو متمّم

17- و أصفيت مدحي للنبي و صنوه و للنّفر البيض الذين هم هم

18- هم التين و الزيتون ال محمّدهم شجر الطوبى لمن يتفهّم

19- هم جنّة المأوى هم الحوض في غدهم اللوح و السقف الرّفيع المعظم

______________________________

(1)- نيلى منسوب به نيل فرات.

(2)- الغدير؛ ج 4، ص 379.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:263 20- هم آل عمران هم الحجّ و النساهم سبأ و الذاريات و مريم 6- پيكرش به زندان عشق اسير و دربند است. دلش با غمى جانكاه در پى جانان به فلات و هامون دوان است.

7- اشك رخسار بپالايد تا درد اشتياق از ناصحان مكتوم دارد، اما شعله هاى دل زبانه كشد، رازش برملا سازد.

8- ديرى است كه جان دردمندش را به آرزوها سرگرم سازد، اما دردى از اين بالاتر كه گاه به شود و گاه سر به طغيان

بردارد.

16- بر گذشته هاى خود ندامت گرفته و گريستم، چونان كه مادرى بر عزيز خود گريد.

17- ثنا و ستايشم را ويژه ى رسول و همتايش نمودم و آن اختران تابان كه جز آنان درخشش و تابش ندارند.

18- تين و زيتون، خاندان محمّد است و هم درخت طوبى.

19- بهشت عدن هم آنهايند و هم كوثر، لوح و قلم، سقف مرفوع معظّم.

20- آنهايند آل عمران، سوره ى حج و نساء، سوره ى سبا و ذاريات و هم مريم.

21- هم آل ياسين و طاها و هل أتي هم النحل و الإنفال إن كنت تعلم

22- هم الآية الكبري هم الركن و الصّفاهم الحجّ و البيت العتيق المكرّم

23- هم في غد سفن النّجاة لمن وعى هم العروة الوثقى التي ليس تفصم

24- هم الجنب جنب اللّه في البيت و الورى هم العين عين اللّه في الناس تعلم

25- هم الآل فينا و المعالي هم العلى ينمّم في منهاجهم حيث يمّموا 21- و نيز آل طه و يس- سوره ى هل اتى، نحل و انفال، اگر توانى فهم كرد.

22- و هم آيت كبرى، حقيقت ركن و صفا، حجّ خانه ى خدا.

23- به رستاخيز، كشتى نجات اند و هم دستاويز استوار كه نگسلد.

24- نزد اللّه اند در ميان خلق، عين اللّه اند در ميان مردم.

25- آل اللّه اند با ارج و ارجمند، بر بلنديها كه بر منهاج و شريعتشان روانيم.

26- هم الغاية القصوي هم منتهى العلى سل النصّ في القرآن ينبئك عنهم

27- هم في غد للقادمين سقاتهم إذا وردوا و الحوض بالماء مفعم

28- فلولاهم لم يخلق اللّه خلقه و لا هبطا للنسل حوا و آدم

29- هم باهلوا نجران من داخل العبافعاد المناوي فيهم و هو مفحم

30- و أقبل جبريل يقول مفاخرالميكال: من مثلي و قد صرت منهم؟! 26- آخرين هدف، بالاترين مقام،

از قرآن بپرس تا خبرت گويد.

27- به رستاخيز، اگر بر حوض كوثر راه يابى، از زلال آب حيات سيراب گردى.

28- اگر شمع وجودشان نبودى، خداى بزرگ نه آسمان و زمين آفريدى و نه حوّا و آدم راه زمين گرفتى.

29- در زير سايه بان عبا، به مباهله نشستند، دشمن از هراس عذاب لب از سخن بربست.

30- جبرئيل كه زير عبا جاى گرفت، بر ميكائيل مباهات و افتخار گرفت.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:264 31- فمن مثلهم في العالمين و قد غدالهم سيّد الإملاك جبريل يخدم؟!

32- و من ذا يساويهم بفضل و نعمةمن الناس و القرآن يؤخذ عنهم؟!

33- أبوهم أمير المؤمنين و جدّهم أبو القاسم الهادي النبي المكرّم

34- هم شرعوا الدين الحنيفيّ و التقى و قاموا بحكم اللّه من حيث يحكم

35- و خالهم إبراهيم و الامّ فاطم و عمّهم الطيّار في الخلد ينعم 31- در پهنه ى گيتى كدامين كس همپايه ى او تواند بود كه سرور ملائك جبرئيل امين خادم او بود.

32- كيست كه در فضل و رهبرى همتاى آنان باشد، با آنكه معلّم قرآن اند.

33- پدرشان، امير مؤمنان، و جدّشان پيامبر اكرم ابو القاسم هدايت گر مكرّم هادى مصطفى.

34- دين حنيف اسلام را همراه تقوى پايه گذار بودند و به دستور خدا قيام كردند.

35- ابراهيم فرزند رسول،، دايى آنان و فاطمه دختر محمد (ص) مادرشان، جعفر طيّار كه در خلد بهشت برين به پرواز درآيد، عمويشان.

36- إلى اللّه أبرا من رجال تتابعواعلى قتلهم يا للورى كيف أقدموا؟!

37- حموهم لذيذ الماء و الورد مفعم و أسقوهم كأس الرّدى و هو علقم

38- و عاثوا بآل المصطفى بعد موته بماقتل الكرّار بالأمس منهم

39- و ثاروا عليه ثورة جاهليّةعلى أنّه ما كان في القوم مسلم

40- و ألقوهم في الغاضريّات صرّعاكأونّهم

قفّ على الأرض جثّم 36- به سوى خدا گريزانم از اين قوم كه بر هلاك و دمار آنان متفق گشتند. واى از اين مصيبت! چگونه همدست شدند؟!

37- از آب زلال دريغ كردند، شطّ فرات مالامال بود. جام مرگشان نوشاندند، زهر و شرنگ بود.

38- از خاندان مصطفى (ص) قصاص كردند، خونى كه على در بدر و احد ريخت.

39- به رسم جاهليت شوريدند، گويا مسلمان نبودند.

40- كشتند و روى هم انباشتند، گويا هيزم بيابان طف بودند.

41- تحاما هم وحش الفلا و تنوشهم بأرياشها طير الفلا و هي حوّم

42- بأسيافهم أردوهم ولدينهم اريق بأطراف القنا منهم الدّم

43- و ما قدمت يوم الطفوف اميّةعلى السبط الّا بالذين تقدّموا

44- و أنّى لهم أن يبرأوا من دمائهم و قد أسرجوها للخصام و ألجموا

45- و قد علموا أنّ الولاء لحيدرو لكنّه ما زال يؤذى و يظلم 41- وحش بيابان حلقه ى ماتم زد، پرندگان برفرازشان سايبان برافراشتند.

42- عجبا با شمشير اسلام به خاك هلاكشان نشاندند، به خاطر ديانت در خون كشيدند.

43- خاندان اميّه در كربلا قدم پيش ننهاد، مگر با يارى پيشينيان كه راه را هموار كردند.

44- كجا توانند خون حسين را از دامن خود بشويند، نه اين است كه خيل بنى اميه را با دست خود زين و لجام بستند؟

45- دانستند كه حقّ ولايت با حيدر است، منتهى مظلوم و ستمكش بود.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:265 46- تعدّوا عليه و استبدّوا بظلمه و اخّرو و هو السيّد المتقدّم

47- و قد زعموها فلتة كان بدؤهاو قال: اقتلوا من كان في ذاك يخصم

48- و أفضوا إلى الشورى بها بين ستّةو كان ابن عوف منهم المتوسّم

49- و ما قصدوا إلّا ليقتل بينهم على و كان اللّه للطّهر يعصم

50- و

إلّا فليث لا يقاس بأضبع و أين من الشمس المنيرة أنجم؟! 46- ستم كردند، حق او را بردند، عقب راندند با آنكه پيشوا و سرور بود.

47- اعتراف كرد كه اين بيعت «فلته» و تصادف بود، لذا گفت: هركه آنرا تجديد كند بايد كشت.

48- بدين جهت كار به شورى افكند، ميان شش نفر كه صاحب اختيارش ابن عوف بود.

49- هدف اين شورى، توطئه ى قتل على بود، تنها خدايش نگاهبان بود.

50- وگرنه شير بيشه ى شجاعت كجا و كفتارهاى ترسو. خورشيد رخشان كجا و اختران كم سو.

51- فوا عجبا من أين كانوا نظائرا؟!و هل غيره طبّ من الغيّ فيهم؟!

52- و لكن امور قدّرت لضلالهم و للّه صنع في الارادة محكم

53- عصوا ربّهم فيه ضلالا فأهلكواكما هلكت من قبل عاد و جرهم

54- فما عذرهم للمصطفى في معادهم اذا قال: لم خنتم عليّا جرتم؟!

55- و ما عذرهم إن قال: ما ذا صنعتم بصنوي من بعدى؟! و ما ذا فعلتم؟! 51- شگفتا با كدامين سابقه و ارج همتاى او شدند. جز او كسى لايق خلافت بود؟

52- منتها مقدّرات بر وفق مرادشان جارى گشت. اراده ى خدا در آزمايش استوار و متين است.

53- با سرگشتگى و ضلالت خداى را نافرمان شدند و چونان «عاد» و «جرهم» به هلاكت رسيدند.

54- عذرشان به پيشگاه مصطفى چه باشد كه به رستاخيز گويد: «از چه با على خيانت كرديد»؟

55- و يا پرسد: «از پس من با همتاى من چه كرديد؟» پاسخ معذرت چه داريد؟

56- عهدت إليكم بالقبول لأمره فلم حلتم عن عهده و غدرتم؟!

57- نبذتم كتاب اللّه خلف ظهوركم و خالفتموه بئس ما قد صنعتم

58- و خلّفت فيكم عترتي لهداكم فكم قمتم في ظلّهم و قعدتم

59- قلبتم لهم ظهر المجنّ و جرتم عليهم و إحساني إليكم كفرتم

60-

و ما زلتم بالقتل تطغون فيهم إلى أن بلغتم فيهم ما أردتم

61- كأنّهم كانوا من الرّوم فالتقت سراياكم صلبانهم و ظفرتم

62- و لكن أخذتم من بني بثاركم فحسبكم خزيا على ما اجترأتم «1» 56- نه اين بود كه از شما تعهّد گرفتم؟ از چه به عهد و پيمانش خيانت كرديد؟

57- فرمان خدا را پشت سر نهاديد، از فرمانش سر به در برديد، چه بد كرديد.

58- خاندان خود را به رهبرى شما انتخاب كردم. در سايه ى آنان راه هدايت مى يافتيد؟

______________________________

(1)- الغدير؛ ج 4، ص 372- 374. ادب الطف؛ ج 3، ص 126- 128.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:266

59- نعل وارونه زديد و به آنان ستم رانديد، نعمت مرا كفران نموديد.

60- با سركشى و طغيان هماره تيغ كين برافراشتيد، تا به مراد دل رسيديد.

61- گويا بيگانگان روم اند كه سپاهتان صليب را درهم شكند، و پيروز گردد.

62- به خونخواهى پدرانتان، فرزندان مرا كشتيد، داغ ننگ و عار بر پيشانى خود نهاديد.

*** دنباله ى قصيده در مدح على بن ابيطالب (ع) مى باشد كه از ذكر آن خوددارى مى كنيم.

قصيده:

1- بفنا الغريّ و في عراص العلقم تمحا الذنوب عن المسى ء المجرم

2- قبران قبر للوصي و آخرفيه الحسين فعج عليه و سلّم

3- هذا قتيل بالطفوف على ظماو أبوه في كوفان ضرّج بالدم

4- و إذا دعا داعي الحجيج بمكّةفإليهما قصد التقي المسلم

5- فإقصد هما و قل: السّلام عليكماو على الائمّة و النبيّ الأكرم 1- در بارگاه «غرى» و ناحيه ى «علقمى» گناه تبهكاران و بزهكاران پاك شود.

2- آنجا مزار وصى است و اينجا تربت حسين، لختى درنگ كن و سلام برگو!

3- حسين در كنار فرات با لب تشنه شهيد شد، پدرش در كوفه محاسن با خون خضاب كرد.

4- قافله

سالار حج كه صلاى سفر زند، پرهيزكار مسلمان جانب اين دو مزار پويد.

5- آهنگ مزارشان كن و درود و صلوات خود بر آنان و ساير پيشوايان تقديم كن.

6- أنتم بنو طاها و قاف و الضّحى و بنو تبارك و الكتاب المحكم

7- و بنو الأباطح و المسلخ و الصّفاو الركن و البيت العتيق و زمزم

8- بكم النجاة من الجحيم و أنتم خير البريّة من سلالة آدم

9- أنتم مصابيح الدّجى لمن اهتدى و العروة الوثقى التي لم تفصم

10- و إليكم قصد الوليّ و أنتم أنصاره في كلّ خطب مولم 6- زادگاه رسول مختار، يادگار سوره ى طه و قاف و هم سوره ى ضحى و تبارك، آيات محكم قرآن.

7- يادگار اباطح «1»، ميقات مسلخ «2»، صفا و مروه، كعبه و اركان، زمزم گوارا.

8- از آتش دوزخ با مهر شما نجات يافتيم، زيرا شما بهترين فرزندان آدميد.

9- چراغ تاريكى ها، هركه خواهد راه يابد، دستاويز استوار و متينى كه نگسلد.

10- مهر كيش شما آهنگ خدمت كرد، بدين اميد كه در سختى ها يار او باشيد.

11- و بكم يفوز غدا إذا ما أضرمت في الحشر للعاصين نار جهنّم

12- من مثلكم في العالمين و عندكم علم الكتاب و علم ما لم يعلم؟!

______________________________

(1)- اباطح: بطح؛ هامون. زمين هموار.

(2)- مسلخ: قربانگاه

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:267 13- جبريل خادمكم و خادم جدّكم و لغيركم في ما مضى لم يخدم

14- أبني رسول اللّه: انّ أباكم من دوحة فيها النبوّة ينتمي

15- آخاه من دون البريّة «أحمد»و اختصّه بالأمر لو لم يظلم «1» 11- به فرداى رستاخيز كه شعله هاى دوزخ سوى عاصيان سركشد، در پناه شما رستگار گردد.

12- در گيتى كدامين كس همپايه ى شما باشد كه دانش قرآن و علم كافى داريد.

13- روح القدس در خدمت

شما و جدّ شما بود، اين شرافت مخصوص و ويژه ى شما بود.

14- اى زادگاه احمد مختار، پدرتان على هم از خاندان نبوّت بود.

15- رسول حق از ميان همگانش به برادرى برگزيد، منشور خلافت بدو سپرد، اما مظلوم و محروم ماند.

______________________________

(1)- الغدير؛ ج 4، ص 378. دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ج 1 268 قاضى جليس ..... ص : 268

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:268

قاضى جليس

اشاره

عبد العزيز بن حسين بن حباب اغلبى سعدى تميمى صقلى مكنّى به «ابو المعالى» و معروف به «قاضى جليس»، وى از پيشتازان شعراى مصر كه به سال 490 ه. ق. تولد يافت وى در نظم و نثر و ترسل يگانه ى عصر خود بود. در دوران فائز خليفه ى فاطمى از دبيران و در سلك نديمان ملك صالح طلايع بن رزيك گرديد و از آن جهت كه همواره با خلفا و وزراى فاطميان و ملك صالح وزير با كفايت آنان مجالست داشت به جليس شهرت يافت.

او از سرايندگانى است كه در مهر و ولاى «عترت طه» قدمى راسخ داشته، چنانكه اشعار و سروده هايش حاكى از آن است.

فقيه معاصرش «عمارة يمنى» با قصيده اى كه به سال 551 هجرى سروده زبان به ثنا و ستايش او گشوده است. «1»

قاضى جليس به سال 561 هجرى در حالى كه هفتاد سال از عمرش مى گذشت، در مصر زندگى را بدرود گفت. «2»

***

1- أيا امّة لم ترع للدّين حرمةو لم تبق في قوس الصّلالة منزعا

2- بأي كتاب ام بأيّه حجّةنقضتم به ما سنّه اللّه اجمعا؟!

3- غصبتم وليّ الحق مهجة نفسه و كان لكم غصب الامامة مقنعا

4- و ألجمتم آل النبيّ سيوفكم تفرّي من السّادات سوفا و اذرعا

5- و حلّلتم في كربلاء دماءهم فأضحت بها

هيم الأسنّة شرّعا

6- و حرّمتم ماء الفرات عليهم فأصبح محظورا لديهم ممنّعا «3» 1- هلا. اى امت گمراه كه حرمت دين بشكستيد و سرگشتگى و ضلالت را از حد به در برديد.

2- با كدامين حجّت و برهان، فرمان حق را زير پا نهاديد؟!

3- حقّ ويژه ى على را غضب كرديد، امامت و خلافت راه شما را هموار كرد.

4- تيغ كين در خاندان رسول نهاديد، سر و دست آنان از تن جدا كرديد.

5- در كربلا خونشان حلال شمرديد، ناوك سنان از خونشان سيراب نموديد.

6- آب فرات بر آنان حرام شد، تشنه كامان را دادرسى باقى نماند.

رثاى سيد الشهداء (ع):

1- ان خانها الدمع الغزيرفمن الدّماء لها نصير

2- دعها تسحّ و لا تشحّ فرزؤها رزء كبير

3- ما غصب فاطمة تراث«محمد» خطب يسير

4- كلّا و لا ظلم الوصىّ وحقّه الحقّ الشهير

______________________________

(1)- نكت عصريه؛ ص 158.

(2)- الغدير؛ ج 4، ص 387.

(3)- ادب الطف؛ ج 3، ص 134.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:269 5- نطق النّبىّ بفضله و هوالمبشّر و النذير 1- اگر سيلاب اشكم فرو نشيند، از خون دل مدد گيرم.

2- بگذار فرو ريزد و آرام نگيرد، كه مصيبت بس عظيم است.

3- ميراث محمد از دخترش دريغ كردند. نه كارى سهل پيشه كردند.

4- ابدا. و نه ظلمى كه بر على رفت: حق مشهورش بتاراج بردند.

5- رسول حق به فضل و مقامش زبان برگشود: اوست كه بشير و نذير است.

6- جحدوه عقد ولايةقد غرّ جاحده الغرور

7- غدروا به حسدا له و بنضّة شهد «الغدير»

8- حظروا عليه ما حباه بفخرة و هم حضور

9- يا أمّة رعت السّهاو إمامها القمر المنير

10- إن ضلّ بالعجل اليهودفقد أضلكم البعير 6- پيمان ولايتش منكر شدند، ابليسشان بفريفت.

7- رشك بردند و راه دغل گرفتند، نص

«غدير» را به بازى گرفتند.

8- جامه ى خلافت را كه به اندامش فراز كرد، از او دريغ نمودند.

9- در آسمان جوياى اختر سها گشتيد، ماه تابان را نديده گرفتيد.

10- قوم يهود، دنبال گوساله اى گرفتند، شما از پى اشترى (جمل) روان گشتيد.

11- لهفى لقتلى الطفّ اذخذل المصاحب و العشير

12- و افاهم في كربلايوم عبوس قمطرير

13- دلفت لهم عصب الضّلال كأنّما دعي النفير

14- عجبا لهم لم يلقهم من دونهم قدر مبير

15- أيما رفوق الأرض فيض دم الحسين و لا تمور؟!

16- أترى الجبال درت ولم تقذفهم منها صخور؟!

17- أم كيف اذ منعوه وردالماء لم تغر البحور؟!

18- حرم الزّلال عليه لمّاحلّلت لهم الخمور «1» 11- آوخ بر كشتگان كربلا كه خويش و بيگانه از يارى دريغ كردند.

12- در نينوا چهر گشود كه چون روز قيامت سياه و دژم بود.

13- جوخه هاى ضلالت بهم پيوستند، گويا نفخه ى صور بردميدند.

14- شگفتا، دست تقدير هم بر سر اين كافران نكوبيد.

15- آيا خون حسين بر روى زمين موج زند و آسمان درهم نلرزد؟!

16- پندارى كوهها به ماتم ننشست كه سنگى بر سر آنان نباريد؟!

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 3، ص 135. الغدير؛ ج 3، ص 385 و 386.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:270

17- چه شد كه از آب فراتش منع كردند، درياها بر نخروشيد؟!

18- آب زلال بر حسين حرام آمد، ازآن رو كه شرب خمر بر دشمنانش حلال بود.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:271

طلائع بن رزيك

اشاره

ابو الغارات، ملك صالح نصير الدين، طلائع بن رزيك، ابن صالح ارمنى «1» به سال 495 (ه. ق) در آذربايجان متولد شد. اصل او از شيعيان عراق است. وى فقيهى ممتاز و اديبى نكته بين و قافيه پرداز و وزيرى دادگستر بود.

ملك صالح وزير الفائز باللّه خليفه فاطمى

بود كه دولت فاطميان از حسن تدبيرش در سياست رعيت و انتشار امنيت و دوام صلح و صفا به استحكام و قدرت رسيد و خود در شمار ملوك بود كه به لقب «ملك صالح» نامور شد.

وى در همه ى فضايل و آداب دينى و دنيوى شايسته بود و خودباختگى در ولاى ائمه اطهار (ع) و نشر آثارشان و دفاع از حريمشان را با دست و زبان و نظم و نثر انجام مى داد. اشعار شيوا و رسايى دارد كه گواه فضل بى كران و اعتقاد او به مذهب شيعه مى باشد. «2»

ابن خلكان گويد: «وى در ايام خلافت الفائز باللّه متصدى وزارت شد و مستقلا عهده دار امور سياست و تدبير كار دولت شد و مردى صاحب فضل و دوستدار اهل فضل بود هم چنين دستى بخشنده داشت و خوش برخورد و نيكو نيز بود.» «3»

تأليفى به نام «الاعتماد در ردّ بر اهل عناد» دارد كه متضمن امامت على (ع) است. ديوانش دو جلد مى باشد كه در فنون مختلفه شعر مهارت خود را نمايان نموده است. 1400 بيت از اشعارش در مدح و ثناى اهل بيت (ع) است كه علامه سيد احمد عطّار كليه ى اشعار او را در كتاب «رائق» ثبت گرديده است. «4»

روز دوشنبه نوزدهم ماه مبارك رمضان سال 566 ه ق در دهليز كاخش بى خبر مورد هجوم قرار گرفت و كشته شد، و در كاخ وزارتخانه ى قاهره، به خاك سپرده شد. بعدها پسرش ملك عادل كه بنا به وصيت پدر جانشين او شده بود، در نهم صفر سال 557 هجرى تابوت پدر را از قاهره به مزار تازه بنيانى كه در «قرافه» ى مصر براى او تأسيس شده بود منتقل

كرد. «5»

***

1- يا امّة سلكت ضلالا بيّناحتى استوى اقرارها و جحودها

2- قلتم: ألا إنّ المعاصي لم تكن ألّا بتقدير الإله وجودها

3- لو صحّ ذا كان الإله بزعمكم منع الشريعة أن تقام حدودها

4- حاشا و كلّا أن يكون إلهناينهى عن الفحشاء ثمّ يريدها «6» 1- اى امتى كه آشكارا به راه ضلالت رفتى، اعتراف و انكارت يكسان بود.

2- گفتيد: معاصى جز به تقدير خداى جهان چهره نگشود.

3- اگر چنين باشد، خداى شما خود مانع اجراى فرمان خواهد بود.

4- حاشا و كلّا كه پروردگار ما از كبيره و فحشا نهى كند و هم خواهان آن باشد.

***______________________________

(1)- ارمنى: منسوب به ارمنيه، نام فلات وسيعى است.

(2)- الكامل؛ ج 11، ص 103.

(3)- وفيات الاعيان؛ ج 1، ص 259.

(4)- الغدير؛ ج 4، ص 344- 346.

(5)- خطط مقريزى، ج 4، ص 317.

(6)- الغدير؛ ج 4، ص 348. ادب الطف؛ ج 3، ص 100.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:272 1- اذ ضيع القوم الشريعةفيه لحفظهم الشريعه

2- منعت لذيذ الماء منه كتائب منهم منيعه

3- غدرت هناك و ما وفت مضر العراق و لا ربيعه

4- لما دعته أجابهاو دعا فما كانت سميعه

5- شاع النفاق بكربلافيهم و قالوا: نحن شيعه 1- آن قوم در روز عاشورا براى حفظ شريعه (فرات)، شريعت را تباه كردند.

2- گروهى از لشكريان آن قوم، از رسيدن آب گوارا به او جلوگيرى كردند.

3- قبائل مضر و ربيعه در عراق به او خيانت كرده، و به عهدشان وفا نكردند.

4- چون او را فراخواندند، دعوتشان را پذيرفت. ليكن هنگامى كه او آنان را فراخواند پاسخش ندادند.

5- آنها مى گويند كه ما شيعه هستيم ولى نفاق و دورويى در ميانشان گسترش يافته است.

6- يا فعلة جاؤا بهافي الغدر فاضحة شنيعه

7-

عصت النّبي و اصبحت لسواه سامعة مطيعة

8- باعت هناك الدّين بالدّنيا و خسران كبيعة

9- ما كان فيما قد مضي اسلامها إلّا خديعة

10- تحت السّقيفة أضمرت ما بالطّفوف غدت مذيعة «1» 6- آنها به زشت ترين و رسواترين نوع خيانت دست يازيدند.

7 و 8- پيامبر را نافرمانى كردند و سخن او را گوش ندادند و دين را به دنيا فروختند و خسران دنيا را خريدند.

9 و 10- و با گذشت زمان اسلام را در جهت خدعه و نيرنگ خود به كار بردند و آنچه در كربلا واقع شد زير سقف سقيفه و برآمده از دل آن بود.

***

1- يا بقعة (بالطف) حشوترابها دنيا و دين

2- أضحت كأصداف يصادف ضمنها الدّر الثمين «2» 1- اى آرامگاهى كه در سرزمين طف هستى، خاك تو دنيا و دين را در آغوش خود دارد.

2- در اين بقعه صدف هايى وجود دارند كه درون آنها پر از مرواريد گرانبها است.

رثاى اهل بيت (ع):

1- يا عروة الدّين المتين و بحر علم العارفينا

2- يا قبلة للاولياءو كعبة للطايفينا

3- من أهل بيت لم يزالوافي البريّة محسنينا

______________________________

(1)- الديوان طلائع بن رزيك؛ ص 93. ادب الطف؛ ص 95 و 96.

(2)- همان، ص 118.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:273 4- ألتائبين العابدين الصائمين القائمينا

5- ألعالمين الحافظين الرّاكعين السّاجدينا

6- يا من إذا نام الورى باتوا قياما ساهرينا 1- اى دستاويز دين و آئين، درياى علم و معرفت.

2- قبله ى دوستان خدا، كعبه ى زائرين حرم.

3- سرور آن خاندان كه هماره راه نيكى سپارند.

4- تائبان به حق، پرستندگان حقيقت، روزه داران، نمازگزاران.

5- دانشمندان، خويشتن داران، ركوع و سجده كنندگان.

6- اى كه ديگران در خواب ناز باشند و تو با خدا در راز و نياز.

*

7- قوم علومهم عن جدّهم أخذت عن جبرئيل و جبريل عن اللّه

8- هم السفينة ما

كنا لنطمع أن ننجو من الهول يوم الحشر لو لا هى

9- ألخاشعون اذا جنّ الظلام فماتغشاهم سنة تنفي بأنباه

10- و لابدت ليلة الّا و قابلهامن التّجد منهم كل أوّاه

11- و ليس يشغلهم عن ذكر ربّهم تغريد شاد و لا ساق و لا طاهي

12- سحايب لم تزل بالعلم هاميةأجلّ من سحب تهمى بأمواه 7- خاندانى كه علم و معرفت از جدّشان به ارث برند. جدّشان از جبريل امين، و جبريل از خداى عالميان.

8- كشتى نجات هم آنان باشند و جز با اين كشتى نجات از هول و عذاب قيامت نجاتى نيست.

9 و 10- تاريكى شب كه درآيد، با خشوع تمام به عبادت برخيزند و خواب ناز را بر ديده ى آنان راهى نيست.

11- ياد خدا از خاطر نبرند، با نغمه ى بلبلان و قمريان سرگرم نباشند.

12- ابر رحمت الهى كه دانش و معرفت بوزد، مافوق ابر بهاران كه آب فرات انگيزد.

*

13- إنّ النبيّ محمّدا و وصيّه و ابنيه و ابنته البتول الطاهره

14- أهل العباء فإننّى بولائهم أرجو السلامة و النجا في الآخرة

15- و أرى محبّة من يقول بفضلهم سببا يجير من السبيل الحايره

16- ارجو بذاك رضا المهيمن وحده يوم الوقوف على ظهور الساحره 13- پيامبر خدا محمد (ص) و جانشينش با دو فرزند و هم پاك دختر بتولش.

14- همان اهل «عباء» كه به آبروى ولايشان اميدوارم از غم هاى آخرت نجات يابم.

15- و حتى مهر دوستانشان نيز مايه ى بركنارى از انحراف و جهالت است.

16- بدين وسيله رضامندى ذات احديت را آرزومندم، باشد كه در صحراى محشر دستگيرم باشد.

*

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:274 17- بحبّ علىّ ارتقي منكب العلى و أسحب ذيلي فوق هام السحائب

18- إمامي الذي لمّا تلفّظت باسمه غلبت به من كان بالكثر غالبى

19- ائمّة حقّ

لو يسرّون في الدّجى بلا قمر لاستصحبوا بالمناسب

20- بهم تبلغ الآمال من كلّ آمل بهم تقبل التوبات من كلّ تائب «1» 17- با مهر على (ع) بر دوش اختران برشدم، و دامن بر سر ابر و كوهساران مى كشم.

18- پيشواى من على (ع) است كه با نامش بر دشمن بدخواه پيروز و غالب شدم.

19- پيشوايان برحق كه اگر در تاريكى شب گام زنند، خورشيد رخسارشان چراغ راه باشد.

20- آرزوى آرزومندان به يمن وجودشان رواست، توبه ى نادمان به درگاه حق مقبول و پذيرا.

*** ملك صالح در يكى از قصائد خود، سروده ى مشهور دعبل خزاعى را به استقبال رفته كه مى گويد

مدارس آيات خلت من تلاوةو منزل وحى مقفر العرصات قصيده ملك صالح چنين شروع مى شود:

1- ألايم دع لومي على صبواتي فما فات يمحوه الذي هو آت

2- و ما جزعي من سيّئات تقدّمت ذهابا اذا اتبعتها حسنات

3- ألا اننّي أقلعت عن كلّ شبهةو جانبت غرقى أبحر الشبهات

4- شغلت عن الدنيا بحبّي معشرابهم يصفح الرّحمن عن هفواتى «2» 1- اى نكوهشگر! زبان در كام گير كه من پند نگيرم. نه اين است كه توبه ى پيرى گناه جوانى بزدايد؟

2- برگذشته ى نارواى خود بى تابى نكنم، زير كه آينده اى تابناك و حسن دارم.

3- باوجوداين، از شبهات گريختم، از فرورفتن درياى مهالك پرهيز گرفتم.

4- از دنيا رو برتافتم و دل به مهر كسانى سپردم كه به آبروى آنان خداى رحمن از گناهان من درگذرد.

______________________________

(1)- الغدير؛ ج 4، ص 364 و 365.

(2)- همان؛ ج 4، ص 367. ادب الطف؛ ج 3، ص 115.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:275

ابن مكّى نيلى

اشاره

سعيد بن احمد بن مكّى نيلى، مؤدب، از ادباى مشهور شيعه در اواسط قرن ششم هجرى است. وى در بغداد مى زيست،

از فدائيان عترت طه بود كه در راه عقيده و مذهب و ستايش اهل بيت فراوان شعر سرود، بدان حد كه او را به غلو و افراط نسبت دادند.

ابن شهر آشوب در «معالم العلماء» او را در شمار پرهيزكاران از سرايندگان نام برده است.

ياقوت حموى مى نويسد: او شيعه مذهب، نحوى دانشورى بود كه با لغت و ادب آشنا و در شيعه گرى راه افراط و مبالغه مى پيمود و شعر نيكويى دارد. بيشتر اشعارش در ثنا و ستايش اهل بيت سروده شده و در غزل سرايى لطيف است. «1»

او در حدود 100 سال عمر كرد و به سال 565 ه. ق. درگذشت. «2»

***

1- أبكى عليه و لو أن البكاء على سوي بني احمد مختار ما خلقا

2- تاللّه كم قصموا ضهرا لحيدرةو كم بروا للرسول المصطفى عنقا

3- و اللّه ما قابلوا بالطف يومهم إلا بما يوم بدر فيهم سبقا «3» 1- براى او (امام حسين «ع») مى گريم. زير گريه فقط براى فرزندان پيامبر «ص» آفريده شده است.

2- سوگند به خدا كه چه بسيار پشت حيدر را شكستند و چه بسيار سر رسول مصطفى (ص) را از بدن جدا كردند.

3- سوگند به خدا كه جنگ روز طف فقط به خاطر انتقام روز بدر بود.

مدح رسول اللّه و اهل بيت او:

1- و «محمّد» يوم القيامة شافع للمؤمنين و كلّ عبد مقنت

2- و علىّ و الحسنان إبناء فاطم لمؤمنين الفائزين الشيعة

3- و على زين العابدين و باقر العلم التقّى و جعفر هو منيتي

4- و الكاظم الميمون موسى و الرّضاعلم الهدي عند النوائب عدّتى

5- و محمد الهادى الى سبل الهدى و علىّ المهدي جعلت ذخيرتى

6- و العسكرييّن اللذين بحبّهم أرجو اذا أبصرت وجه الحجّة «4» 1- رسول خدا در روز حشر، شفيع مؤمنان و بندگان

رام و مطيع باشد.

2- على با دو فرزندش (زادگان فاطمه)، شيعيان را به رستگارى رسانند.

3- و زين العابدين على، باقر علم پيامبر، محمد و ازآن پس زاده اش جعفر، رهبر آمال اند.

______________________________

(1)- معجم الادبا؛ ج 4، ص 230.

(2)- الغدير؛ ج 4، ص 392 و 393. لسان الميزان؛ ج 3 ص 23. مجالس المؤمنين؛ ص 496.

(3)- ادب الطف؛ ج 3، ص 169.

(4)- ادب الطف؛ ج 3، ص 172 و 173. الغدير؛ ج 4، ص 395.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:276

4- كاظم فرخنده مآل، موسى، زاده اش رضا، پرچم هدايت و تقوى و در مشكلات پناه من اند.

5- زاده ى رضا، محمد، هادى سبل، از آن پس على برگزيده ى امم، ذخيره ى فرداى من اند.

6- دو پيشواى عسكر، حسن و زاده اش مهدى كه اميدوارم به يمن وجودشان به حقيقت راه يابم.

مدح على بن ابيطالب (ع):

1- فان يكن آدم من قبل الوري بني و في جنّة عدن داره

2- فان مولاي عليا ذا العلى من قبله ساطعة أنواره

3- تاب على آدام من ذنوبه بخمسة و هو بهم أجاره

4- و ان يكن نوح بين سفينةتنجيه من سيل طمى تيّاره

5- فان مولاي عليا ذالعلى سفينة ينجو بها أنصاره

6- و ان يكن ذو النون ناجى حوته في اليمّ لما كظّه حصاره 1- اگر آدم بو البشر، پيش از عالميان پيامبر شد و در بهشت برين مأوا گرفت.

2- سرور و سالارم على صاحب معالى، از آن پيشتر پرتو انوارش بالا گرفت.

3- خداى جهان به حرمت پنج تن از خطاى آدم درگذشت، و آدم پناه و حرمت يافت.

4- اگر نوح سرخيل رسولان، كشتى نجات آراست تا از سيل طوفان در امان مانند.

5- سرور و سالارم على صاحب معالى، خود كشتى نجات است، يارانش بدو پناه و آرام گيرند.

6- اگر يونس

در شكم ماهى از دريا نجات يافت.

7- ففي جلنرى للأنام عبرةيعرفها من دلّه اختياره

8- ردّت له الشمس بأرض بابل و اليل قد تجللت أستاره

9- و ان يكن موسى رعى مجتهداعشرا الى أن شفّه انتظاره

10- و سار بعد ضرّه بأهله حتى علت بالواديين ناره

11- فان مولاي عليا ذا العلى زوجّه و اختار من يختاره

12- و ان يكن عيسى له فضيلةتدهش من أدهشه انبهاره

13- من حملته أمّه ما سجدت للّات بل شغلها استغفاره 7- داستان جلنرى از امام مبين عبرتى است كه رهبر دوستان است.

8- در سرزمين بابل، خورشيد به خاطر او بازگشت، ازآن پس كه شب پرده ى تاريكى برآويخت.

9- و اگر موسى عمران، ده سال شبانى كرد، با انتظارى مشقت بار.

10- تا دخت شعيب را تزويج كرد و در وادى طور آتش خضرا ديد.

11- سرور و سالارم على صاحب معالى، به امر خدا با دختر محمد جفت شد.

12- و اگر عيسى را فضل و مقامى است كه به امر خدا، مادرش حمل گرفت.

13- على در شكم مادر به تسبيح و استغفار پرداخت و مادر خود را از سجده ى لات و عزى بازداشت.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:277

صَرَّدُر

ابو منصور على بن حسن بن الفضل معروف به «صردر» به سال 565 (ه. ق) در راه خراسان وفات يافت. وى از شعراى قرن ششم هجرى است.

او داراى ديوان شعرى است كه در دار الكتب المصريه در قاهره به سال 1253 هجرى به چاپ رسيد. «1»

***

1- و اسمعهم مواعظه فقالواسمعنا يا حسين و قد عصينا

2- فالفوا قوله حقا و صدقاو ألفى قولهم كذبا و مينا

3- و تسبى المحصنات الى يزيدكأن له على المختار دينا «2» 1- (امام حسين (ع) پندهايش را به گوش آنان رسانيد

ولى آنان گفتند كه سخنانت را شنيديم اما عصيان مى كنيم.

2- آنها فهميدند كه سخنان او حق و درست است و او هم مى دانست كه حرف آنان كذب و نادرست است.

3- زنان اهل بيت (ع) را اسير كرده به سوى يزيد بردند، گويى پيامبر (ص) به يزيد بدهى و دينى دارد

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 3، ص 177.

(2)- همان، ص 176.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:278

خطيب خوارزمى

اشاره

موفق بن احمد بن ابى سعيد اسحاق بن مؤيد مكّى خوارزمى ملقب به «اخطب خوارزم» و «خطيب خوارزمى»، وى به سال 484 (ه. ق.) در خوارزم متولد شد. او از مردم خوارزم بود و مدتى نيز شغل خطيبى داشته است.

وى فقيهى دانشور، حافظى مشهور، صاحب حديثى با اشعار فراوان، خطيبى پرآوازه و آگاه از سيره و تاريخ بود.

صفدى گويد: «خوارزمى خطبه ها انشاء كرد و شعرها گفت» ولى از خطبه ها و كلمات و اشعار او چيزى جز آنكه در كتاب مناقب و مقتل يافت نشود چيزى به دست نيامده است.

خوارزمى در علم فقه و حديث و تاريخ و ادب و ساير علوم متفرقه دستى به كمال داشته و از طرف ديگر شهرت او در دوران زندگى و نامه نگارى و ارتباط با اساتيد علم و حديث در اكناف جهان ايجاب مى كند و مى رساند كه خوارزمى تأليفات فراوانى به رشته ى تحرير درآورده باشد منتهى آنچه شهرت يافته و به دست ما رسيده هفت اثر است:

«مناقب امام ابو حنيفه» در دو جلد، «كتاب قضاياى امير المؤمنين»، «ردّ الشمس لامير المؤمنين»، «الاربعين فى مناقب النّبى و وصيّه امير المؤمنين (ع)»، «ديوان شعر»، «فضايل امير المؤمنين معروف به مناقب» كه اين كتاب از زمان مؤلف تاكنون مورد

استفاده بوده است، «مقتل الحسين سيد الشهداء»، در دو جلد.

وى يك سال قبل از قتل خليفه عباسى و استيلاى مغول بر بغداد به سال 658 هجرى وفات يافت. «1»

رثاى امير المؤمنين على (ع) و فرزندانش:

1- ألا هل من فتى كأبي تراب امام طاهر فوق التراب؟!

2- إذا ما مقلتى رمدت فكحلى تراب مسّ نعل أبي تراب

3- محمّد النبيّ كمصر علم أمير المؤمنين له كباب

4- هو البكّاء في المحراب لكن هو الضحاك في يوم الحراب

5- و عن حمراء بيت المال أمسي و عن صفرائه صفر الوطاب 1- جوانمردى چون بو تراب كجاست؟ پيشواى پاك گوهر در پهنه ى گيتى!

2- اگر ديدگانم دردمند گردد، از غبار نعلش توتيا سازم.

3- محمد (ص) رسول گرامى شهر علم است. امير مؤمنان باب علم باشد.

4- او در محراب عبادت گريان، و در صحنه پيكار خندان!

5- از زر و زيور چشم پوشيد، و درهم و دينار نيندوخت.

6- شياطين الوغى دحروا دحورابه إذ سلّ سيفا كالشهاب

7- علىّ بالهداية قد تحلّى و لمّا يدّرع برد الشباب

8- على كاسر الأصنام لمّاعلا كتف النبيّ بلا احتجاب

______________________________

(1)- الغدير؛ ج 4، ص 398- 407 با تلخيص. ادب الطف؛ ج 3، ص 187 و 188.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:279 9- علىّ في النساء له وصىّ أمين لم يمانع بالحجاب

10- علىّ قاتل عمرو بن ودّبضرب عامر البلد الخراب 6- در پهنه رزمگاه سپاه شيطان را تارومار كرد، چون صاعقه از شمشيرش آتش برانگيخت.

7- على (ع) است كه با زيور هدايت آذين گرفت، از آن پيش كه جامه ى جوانى درپوشيد.

8- على (ع) است كه بتهاى قريش بشكست، آنگاه كه بر شانه رسول (ص) برآمد.

9- على (ع) است كه با نص وصايت، زنان پيامبر را كفيل آمد، امينى كه حجابش مانع نباشد.

10- على (ع) است

كه عمر بن عبدود را با ضرب شمشير فروانداخت، ضربتى كه اسلام را آباد كرد.

11- حديث براءة و غدير خمّ و راية خيبر فصل الخطاب

12- هما مثلا كهارون و موسى بتمثيل النبيّ بلا ارتياب

13- بنى في المسجد المخصوص باباله إذ سدّ أبواب الصّحاب

14- كأنّ الناس كلّهم قشورو مولانا على كاللباب

15- ولايته بلاريب كطوق على رغم المعاطس في الرّقاب 11- داستان «برائت» و «غدير خم» و «پرچم روز خيبر» نزاع را فيصله بخشيد.

12- محمد (ص) و على (ع) چون هارون و موسى (ع) باشند. اين تمثيل از پيامبر بزرگوار است.

13- در مسجد خود، درهاى خانه هاى ديگران را مسدود كرد، و درب خانه ى على باز ماند.

14- مردمان يكسره گرفتارند، و سرورمان على مفر مى باشد.

15- ولايتش بى شك مانند قلاده بر گردن مؤمنين افتاد، و بينى دشمنان بر خاك ماليده شد.

16- إذا عمر تخبّط في جواب و نبّهه علىّ بالصّواب

17- يقول بعدله: لو لا على هلكت هلكت في ذاك الجواب

18- ففاطمة و مولانا علىّ و نجلاه سروري في الكتاب

19- و من يك دأبه تشييد بيت فها أنا مدح أهل البيت دابى

20- و ان يك حبّهم هيهات عابافها أنا مذ عقلت قرين عاب 16- هرگاه عمر در پاسخ مسائل به خطا مى رفت، على راه صوابش نشان مى داد.

17- و عمر از راه انصاف گفت: اگر على (ع) نمى بود پاسخ خطايم مرا به هلاكت و تباهى مى راند.

18- ازاين رو فاطمه (س) و سرورمان على (ع)، با دو فرزندش مايه ى خشنودى و مسرّت خاطرند.

19- هركه خواهد خاندانى را ستايش نمايد، من ثنا خوان اهل بيت (ع) رسول هستم.

20- اگر مهر آنان مايه ى ننگ و عار باشد- و هيهات كه چنين باشد- من از روزى كه فرزانه گشتم، قرين اين ننگ و

عارم.

21- لقد قتلوا عليا مذ تجلّى لاهل الحقّ فحلا في الضراب

22- و قد قتلوا الرّضا الحسن المرجّى جواد العرب بالسمّ المذاب

23- و قد منعوا الحسين الماء ظلماو جدّل بالطعان بالضّراب

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:280 24- و لو لا زينب قتلوا عليّاصغيرا قتل بقّ أو ذباب

25- و قد صلبوا إمام الحقّ زيدافياللّه من ظلم عجاب

26- بنات محمّد في الشمس عطشى و آل يزيد في ظلّ القباب

27- لآل يزيد من ادم خيام و أصحاب الكساء بلا ثياب «1» 21- على را كه پرتو حق و رهبر حق جويان بود، كشتند. آنكه يكتا مرد ميدان بود.

22- زاده اش حسن مجتبى (ع)، جوانمرد عرب را كشتند، با سمّ مذاب كارش ساختند.

23- حسين را از آب فرات محروم كردند، با طعن نيزه و شمشير به خاك و خون كشيدند.

24- اگر سخن زينب (س) نبود علىّ سجاد (ع) را هم مى كشتند.

25- پيشواى عدالت زيد بن على (ع) را بر دار كشيدند، خدا را از اين ستم ناهنجار.

26- دختران محمد در تابش خورشيد و تشنه لب، خاندان يزيد در سايه قصر و خرگاه!

27- خاندان يزيد خيمه چرمين به پا كردند، اصحاب كساء جامه بر تن نداشتند.

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 3، ص 185 و 186. الغدير؛ ج 4، ص 397 و 398.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:281

فقيه عمّاره يمنى

اشاره

ابو محمّد، عمارة بن ابى الحسن على بن زيدان بن احمد حكمى يمنى مكنّى به ابو محمّد و ملقب به نجم الدّين از فقهاى شيعه اماميه و مدرّسين و مؤلفين آنان و از شهيدان راه تشيّع است. وى عالم به فرائض و مورّخ و شاعر يمنى در قرن ششم بود.

اصل وى از شهر «سرطان» در وادى «وساع» يمن است و در

سال 515 ه ق در تهامه متولد شد و به سال 531 هجرى به زبيد سفر كرد و نزد دانشمندان آنجا به تلمّذ پرداخت. سپس به تجارت اشتغال ورزيد و به عدن مسافرت كرد و از آنجا به مكه و سپس به مصر رفت و پس از چندى به زبيد بازگشت.

در سال 550 هجرى «قاسم بن هشام» امير مكه وى را به رسالت نزد طلائع بن رزيك وزير خليفه فاطمى فرستاد. عماره در مصر مورد احترام و اكرام فاطميان قرار گرفت و از اينرو وى آنها را مدح بسيار كرده است. «1»

عماره با شهامتى كامل از حريم مقدسات انسانى دفاع كرد. او پس از انقراض دولت فاطميان در مصر نيز در جانبدارى از دوستان فاطمى خود به دليل قصيده اى كه در رثاى فاطميان سرود به دست صلاح الدين ايوبى در 26 شعبان سال 596 اعدام شد. «2»

گفته اند با هفت تن از بزرگان مصر توطئه اى به مخالفت با صلاح الدّين ترتيب داده بود. «3» تأليفات گرانمايه و آثار علمى و ادبى او عبارتند از: «النكت العصريه فى اخبار الديار المصريه» كه به نظر مى آيد همان «اخبار الوزراء المصريين» باشد. «4» «اخبار اليمن» يا تاريخ يمن. كتابى در فرائض مواريث. ديوان شعر- قصيده اى به نام «شكاية المنظلم و نكاية المتألم» (شكواى دادخواه و انتقام يك دردمند از ستمگر بدخواه) اين قصيده را براى صلاح الدّين فرستاد، و «المفيد فى اخبار زبيد.»

اشعارش در عين روانى متين و محكم، پر ارج و با رونق است و از همه مهمتر مهر ولاى پيوسته اى كه به عترت وحى و خاندان طه و اعتقاد به امامت و پيشوايى آنان داشت. علمش كامل

و فضل او با ادبى والا و شعرش دلربا و شيوا بود. «5»

عماره در مرثيه خويش حرمان خود را از يارى حسين با شمشير، به مشايعت زبان و گفتار جبران مى كند. «6»

قصيده: «7»

1- ولاءك مفروض على كلّ مسلم و حبّك مفروط و أفضل مغنم

2- إذا المرء لم يكرم بحبّك نفسه غدا و هو عند اللّه غير مكرّم

3- ورثت الهدى عن نصّ عيسى بن حيدرو فاطمة لا نصّ عيسى بن مريم

4- و قال: أطيعوا لإبن عمّي فإنّه أمينى على سرّ الآله المكتّم

______________________________

(1)- النكت العصريه فى اخبار الديار المصريه.

(2)- الغدير؛ ج 4، ص 409.

(3)- لغت نامه دهخدا به نقل از الاعلام زركلى.

(4)- الاعلام زركلى.

(5)- الغدير؛ ج 4، ص 409.

(6)- ادب الطف؛ ج 3، ص 189.

(7)- قصيده خطاب به الفائز بن ظافر خليفه ى فاطمى است.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:282 5- كذلك وصّى المصطفى و ابن عمّه إلى منجد يوم «الغدير» و متهم

6- على مستوى فيه قديم و حادث و إن كان فضل السبق للمتقدّم

7- ملكت قلوب المسلمين ببيعةأمدّت بعقد من ولائك مبرم «1» 1- ولايت تو بر مسلمانان فرض و واجب است، و مهرت ذخيره ى آخرت و غنيمت دنيا است.

2- اگر آدمى با مهرت جان خود صفا نبخشد، نزد خداى گيتى پاك و مصفّا نباشد.

3- رهبرى با نص عيسى فرزند حيدر و فاطمه يافتى، نه گفتار عيسى فرزند مريم.

4- گفت: طاعت پسر عم به گردن گيريد كه امين من است و امين خدا در اسرار مكتوم.

5- چونان وصايت مصطفى به پسر عمش كه در روز غدير با مردم حجاز و تهامه در ميان هشت.

6- تاريخ تكرار مى شود، كهنه و تازه يكسان است و فضيلت ويژه سابقان است.

7- با پيمان و بيعت دلهاى

مسلمانان را در اختيار گرفتى، ولايت مفروض.

*** بعد از كشته شدن ملك صالح شعرا در سوگ او مرثيه خواندند و به رثاى اهل بيت پرداختند. عماره يمنى نيز در رثاى اهل بيت و رثاى وزير ملك صالح چنين سروده است: «2»

1- يا صاحبى و في مجانبة الهوى رأي الرّشاد فما الذي تريان؟!

2- بي ما يذود عن التسبّب أوله و يزيل أيسره جنون جنانى

3- قبضت على كفّ الصّبابة سلوةتنهى النّهى عن طاعة العصيان

4- امسي و قلبي بين صبر خاذل و تجلّد قاص و همّ دان

5- قد سهّلت حزن الكلام لنادب آل الرّسول نواعب الأحزان

6- فابذل مشايعة اللسان و نصره إن فات نصر مهنّد و سنان 1- اى دوستان! صلاح من در پرهيز از عشق و نواست تا شما چه گوئيد؟

2- اينك دردى به دل دارم كه جاى عشق و شوريدگى نماند، خمار شيدايى از سر بپراند.

3- فراموشى چنان دست شيدايى از سرم كوتاه نمود كه ديگر نغمه ى نافرمانى ساز نكنم.

4- تاريكى شب كه سايه گستر شود، شكيبايى از دل برود، انتقام اميدى خام است، اما غم و اندوه همدم.

5- ميدان سخن سخت و ناهموار باشد، اما نوحه سراى خاندان احمد راهى بس هموار در پيش دارد.

6- اينك كه شمشير تيز و سنان خونريز را نوبت جولان نيست، زبان خامه را به نصرت و يارى آزاد كن.

7- و اجعل حديث بني الوصي و ظلمهم تشبيب شكوى الدّهر و الخذلان

8- غصبت أميّة ارث آل محمّدسفها و شنّت غارة الشنآن

9- و غدت تخالف في الخلافة أهلهاو تقابل البرهان بالبهتان

10- لم تقتنع أحلامها بركوبهاظهر النّفاق و غارب العدوان

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 3، ص 194 و 195. الغدير؛ ج 4، ص 408.

(2)- الغدير؛ ج 4، ص 356.

دانشنامه ى شعر

عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:283 11- و قعودهم في رتبة نبويّةلم يبنها لهم أبو سفيان

12- حتّى أضافوا بعد ذلك أنّهم أخذوا بثار الكفر في الإيمان 7- حديث از خاندان على گوى و ستمى كه بر آنان رفت. ترانه و غزل را شيوه ى دگر بياراى.

8- خاندان اميّه ميراث رسول را بربود، بر خاندان محمّد غارت آورد.

9- با صاحبان مسند خلافت راه خلاف گرفتند، در قبال برهان بهتان زدند.

10- قانع نشدند كه خيل نفاق بتازند، دست ستم از آستين كين برآرند.

11- در جايگاه پيغمبر (ص) نشستند، در حاليكه اين مرتبت از پدرشان ابو سفيان به آنها نرسيده بود.

12- تا اينكه بعد از آن، خون بهاى كفر را از ايمان گرفتند.

13- فأتى زياد في القبيح زيادةتركت يزيد يزيد في النقصان

14- حرب بنو حرب أقاموا سوقهاو تشبّهت بهم بنو مروان

15- لهفى على النفر الذين أكفنّهم غيث الورى و معونة اللهفان

16- أشلاؤهم مزق بكلّ ثنيّةو جسومهم صرعى بكلّ مكان

17- مالت عليهم بالتمالى أمّةباعت جزيل الربح بالخسران

18- دفعوا عن الحقّ الذى شهدت لهم بالنصّ فيه شواهد القرآن 13- زيادشان گستاخى از حد به دربرد، يزيدشان را به هلاك و دمار سپرد.

14- آسياى خونى كه خاندان حرب به گردش درآورد، زادگان مروان آسيابان شدند.

15- دريغ و افسوس بر اين آزادگان كه باران رحمت الهى و يار ستمديدگان بودند.

16- پيكر مباركشان بر سر تپّه ها چاك چاك، در بيابانها عريان بر خاك.

17- امّت سرگشته عليه آنان دست بهم دادند، بهشت برين فروختند، دوزخ و نفرين به جان خريدند.

18- حقّ خلافت كه با نصوص قرآنى و تأييد رسالت پناهى ويژه ى آنان بود، ضايع گشت.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:284

قطب الدّين راوندى

قطب الدّين، ابو الحسن سعد بن هبة اللّه بن حسين بن عيسى

راوندى يكى از پيشوايان علماى شيعه، و از اساتيد بى نظير فقه و حديث و از نوابغ علم و ادب است.

تأليفات ارزنده اش عبارتند از: «سلوة الحزين»، «المغنى فى شرح النهاية» در ده جلد، «منهاج البراعة فى شرح نهج البلاغه»، «رسالة فى الناسخ و المنسوخ فى القرآن»، «جنّا الجنّتين فى ذكر ولد العسكريين»، «شرح الذريعة للشريف المرتضى» در 3 جلد، «الخرائح و الجرائح»، «الايات المشكلة» و همچنين رساله اى در اثبات اينكه طريقه ى كلام در معرفت احكام دينى طريقه ى مطمئن و خالى از شبهه نيست، نوشت و در آن نود و پنج مورد از موارد اختلاف بين شيخ مفيد و سيّد مرتضى دو پيشواى نامى شيعه را يادآور شد.

قطب الدّين در روز چهارشنبه دهم شوال سال 573 ه ق وفات يافت. قبرش هم اكنون در صحن جديد حضرت معصومه (س) در قم قرار دارد. «1»

***

1- بنو الزّهراء آباء اليتامى إذا ما خوطبوا قالوا: سلاما

2- هم حجج الآله على البرايافمن ناواهم يلق الأثاما

3- فكان نهارهم أبدا صياماوليلهم كما تدري قياما

4- ألم يجعل رسول اللّه يوم الغدير عليّا الأعلى اماما؟

5- ألم يك حيدر قرما هماما؟ألم يك حيدر خيرا مقاما؟ «2» 1- فرزندان زهرا، پدران يتيمانند كه هرگاه مخاطب (جاهلان) قرار گيرند مى گويند: درود بر شما.

2- آنان دليلهاى خدا بر مردمند، هركس بدى آنان را بخواهد، گناهكار است.

3- آنان روزها را روزه دار و شبها را شب زنده دارند.

4- آيا رسول خدا «روز غدير» على بزرگوار را امام قرار نداد؟

5- آيا نبود حيدر (على) مرد شجاع با عظمت و آيا نبود حيدر داراى بهترين مقام و منزلت؟.

***

1- لآل المصطفى شرف محيطتضايق عن مراميه البسيط

2- إذا كثر البلايا في البرايافكلّ منهم جاش ربيط

3- إذا ما قام قائمهم

بوعظفإنّ كلامه درّ لقيط

4- أو امتلات بعد لهم ديارتقاعس دونه الدّهر القسوط

5- هم العلماء إن جهل البراياهم الموفون ان خان الخليط

______________________________

(1)- الغدير ج 5، ص 380. ادب الطف؛ ج 3، ص 204.

(2)- الغدير؛ ج 5، ص 379. ادب الطف؛ ج 3، ص 205 و 206.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:285

1- براى خاندان پيامبر اكرم (ص) شرافت عظيمى است كه زمين براى فضائلشان كوچك است.

2- هنگامى كه همه جا را بلا گرفت، هركدام آنان زره (پناهگاه) محكمى هستند.

3- هنگامى كه قائمشان در مقام موعظه ايستاد كلامش چون درّ گرانبها است.

4- و يا زمانى كه دنيا با عدلشان پر شد، روزگار جبّار در برابرشان تسليم خواهد شد.

5- آنان دانايانند اگرچه مردم جاهلند، آنان وفاكنندگانند اگرچه (حتى) دوستان خيانت كنند.

6- بنو أعمامهم جاروا عليهم و مال الدهر إذ مال الغبيط

7- لهم في كلّ يوم مستجدّلدى أعدائهم دمّ عبيط

8- تناسوا ما مضى بغدير خمّ فأدركهم لشقوتهم هبوط

9- ألا لعنت أميّة قد أضاعوا(الحسين) كأنّه فرخ سميط

10- على آل الرّسول صلاة ربّي طوال الدّهر ما طلع الشميط «1» 6- پسر عموهايشان بر آنان ستم كردند، روزگار از آنها اعراض كرد هنگامى كه رياست از آنها گرفته شد.

7- براى آنان در هر روز، پيش دشمنانشان قربانى تازه اى بود.

8- فراموش كردند آنچه كه در غدير خم گذشته بود. در نتيجه، به خاطر شقاوتشان مقام آنان (از نظر ظاهرى) را پايين آوردند.

9- لعنت خدا بر بنى اميه كه خون حسين (ع) را ريختند، گويا كه او جوجه كم ارزشى بود!!

10- بر دودمان پيامبر همه روزه درود خدا باد تا زمانى كه صبح مى دمد و خورشيد طلوع مى كند.

______________________________

(1)- الغدير؛ ج 5، ص 379. ادب الطف؛ ج 3، ص 203.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:286

ابن الصيّفى

شهاب الدّين ابو الفوارس سعد بن محمّد تميمى، فقيهى عالم و شاعرى اديب بود. گفته اند كه او داناترين فرد نسبت به اشعار و اختلاف لغات عرب بوده است. او در ماه شعبان سال 574 (ه. ق) در بغداد وفات يافت و در مقابر قريش دفن شد. «1»

ابن صيفى اشعارى در رثاى حسين بن على (ع) سروده است.

ابن خلكان در مورد اين اشعار گفته است: «شيخ نصر اللّه مجلى كه از ثقات اهل سنت است گفت: على بن ابى طالب (ع) را در خواب ديدم و گفتم: اى امير مؤمنان وقتى شما مكّه را فتح كرديد، گفتيد، هركس وارد خانه ى ابو سفيان شود، در امان است. اما آل ابو سفيان در كربلا آن گونه جبران كردند و در كربلا و عاشورا بر حسين چه گذشت؟

على (ع) فرمود: آيا اشعار ابن الصيّفى را نشنيده اى؟ گفتم: نه اى امير مؤمنان. سپس آن حضرت فرمود: پس بشنو (و اشعار را خواند). چون صبح از خواب برخاستم به نزد ابن الصيّفى رفتم و خواب خود را گفتم. او فريادى زد و سخت گريست و مدهوش شد و با صداى بلند گريه سر داد و گفت كه اين شعر را همان شب سروده است.» «2»

***

1- ملكنا فكان العفو منا سجيّةبيوم به بطحاء مكة تفتح

2- و حلّلتم قتل الأسارى و طالمافككنا أسيرا منكم كاد يذبح

3- فحسبكم هذا التفاوت بيننافكلّ إناء بالذي فيه ينضح «3» 1- هنگامى كه ملك به دست ما افتاد، روش ما عفو و بخشايش بود و چون شما به قدرت رسيديد، خون ما را چون سيل جارى كرديد.

2- و كشتن اسيران را حلال شمرديد، در حاليكه ما اسيران شما را مى بخشيديم

و آنها را آزاد مى كرديم.

3- همين قدر تفاوت ميان ما و شما بس. آرى هرچه در ظرف باشد هما به بيرون مى تراود.

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 3، ص 209.

(2)- وفيات الاعيان؛ ج 2، ص 364 و 365.

(3)- ادب الطف؛ ج 3، ص 208.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:287

ابن تعاويذى

ابو الفتح، محمّد فرزند عبيد اللّه بن عبد اللّه بغدادى معروف به «ابن تعاويذى» و «سبط ابن تعاويذى» شاعر و نويسنده ى شيعى مذهب بغداد و مشهورترين شخصيّت در نظم و نثر زمان خود بود.

ابن تعاويذى در واقع نياى مادريش ابو محمّد مبارك بن مبارك بود كه در كرخ بغداد زاده شد و به پارسايى معروف بود و چون شاعر در دامان اين نيا پرورش يافت به همو منسوب گرديد. «1» ابو الفتح در 10 رجب سال 519 ه ق در كرخ بغداد متولد شد.

پدرش كه نوشتكين نام داشت از «مماليك» ترك نژاد و مولاى يكى از مشهورترين خاندان هاى عراق به نام «بنى مظفر» بود.

امّا شاعر بعدها كه شهرتى فراهم آورد نام تركى نوشتكين را به عبيد اللّه تغيير داد. «2»

وى كاتب ديوان اقطاع در بغداد شد و در زمان خود، شاعر معروف عراق بود. و زمانى كه عماد الدّين كاتب در عراق بود مدتى با او همنشينى داشته است و ميانشان دوستى و هم عقيدتى برقرار بود اين پيوند حتى پس از آنكه عماد الدّين به شام رفت هم چنان استوار ماند.

نويسندگان شيعه به حق او را پيرو آيين تشيّع پنداشته اند. «3» شعرى كه براى مختار علوى فرستاد و نيز قصيده ى بسيار مفصلى (74 بيت) كه در رثاى امام حسين (ع) سرود، و ترديدى در اين امر باقى نمى گذارد، و حتى در

اواخر عمر زمانى كه چشمان خود را از دست داده بود و بر بدبختى خويش مى گريست نيز امامان شيعه را از خاطر نمى برد و ستمى كه روزگار بر ايشان رواداشته است برمى شمرد.

ابن تعاويذى پيش از آنكه بينايى خود را از دست دهد به جمع آورى اشعار خويش همّت گماشت، و آنچه را كه پس از نابينايى سرود، به نام «زيادات» بر آن ها افزود. «4» وى ديوان خود را به نحوى خاص تنظيم كرده است. از اين قرار كه آن را، پس از مقدمه اى زيبا در چهار بخش نهاده:

1- مدح خلفاى عباسى 2- مدح بزرگان 3- مدح خاندان بنى مظفر 4- رثا، غزل، هجو و معانى متفرقه ى ديگر. «5»

كتاب ديگرى به نام «الحجبة و الحجّاب» دارد كه ياقوت حموى از آن نامبرده است. «6»

شعر او سخت مورد تمجيد معاصران و نويسندگان سده هاى بعد است و ابن خلكان در ستايش او گويد: «من معتقدم كه از 200 سال پيش تاكنون كسى چون او نيامده است. «7» بخش اعظم آثار ابن تعاويذى را قصايد مدح تشكيل مى دهد و بقيه به مضامين گوناگون از رثا، غزل، هجو، عتاب و نيز ذكر نابينايى و پيرى و گله از ستم روزگار اختصاص دارد.

ابن تعاويذى با شاعران هم طراز خويش چون ابله بغدادى و ابن معلم رقابت و مهاجاة داشت. اين سه بى گمان نمايندگان واقعى شعر عراقى در سده هاى ششم هجرى به شمار مى آيند. قصايدشان اساسا به سبك و قالب كهن است و مقطعات آنها به

______________________________

(1)- تاريخ ابن خلكان؛ ج 4، ص 466. الوافى؛ ج 4، ص 11.

(2)- تاريخ ابن خلكان ص 466.

(3)- الغدير؛ ج 5، ص 386. تأسيس الشيعه؛ ص 221.

(4)- معجم الادبا؛ ج

18، ص 249.

(5)- نك: نسخه ى سپهسالار، ص 546- 547.

(6)- معجم الادبا؛ ج 18، ص 249.

(7)- تاريخ ابن خلكان؛ ج 4، ص 466.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:288

سبك شعراى قرن سوم هجرى است. اما اين شاعران گاهى از اين اسلوبها كناره مى گيرند و معانى تازه اى را كه با زمان متناسب تر است جايگزين آنها مى سازند به همين دلايل است كه عبد السودانى آنان را «محافظه كاران نوآور» خوانده است. «1»

وى در شوّال سال 584 ه ق درگذشت و او را در گورستان باب ابرز بغداد به خاك سپردند.

*** در قرن ششم در مضامين قصايد و مدح شاعران عصر دو عامل عمده به گونه اى چشمگير جلوه گر است. نخست آنكه در آن روزگار، صلاح الدّين ايوبى بر مسيحيان صليبى چيره گرديده و آوازه ى پيروزى هاى او در سراسر جهان اسلام طنين افكنده بود، به همين جهت، بيشتر شاعران مسلمان كه از پيروزى اسلام بر آيين نصرانى شادمان بودند و در صلاح الدّين به چشم قهرمان مى نگريستند، وى را مدح گفته اند. «2» ابن تعاويذى نيز چندين قصيده به خدمت صلاح الدّين فرستاد. عامل دوم آن است كه در زمان مستضى ء (566- 575 ق) به درخواست صلاح الدّين در مصر نيز خطبه به نام خليفه ى بغداد خوانده شد. اين امر و نيز قدرت نسبى مجددّى كه دستگاه خلافت به دست آورده بود، شاعران را به سرودن قصايدى در تكريم و تعظيم خلفا و دستگاه خلافت برمى انگيخت و نوعى احساس غرور ميهنى و سربلندى از اينكه سرانجام بغداد مركز قدرت گرديد در لابه لاى اشعار پديدار است. «3»

***

1- و لو أكرمت دمعك يا شؤؤني بكيت على الامام الفاطمىّ

2- على المقتول ظمآنا فجودى على الظمآن بالدمع الرويّ

3- على نجم

الهدي السناري و بحز العلوم و ذروة الشرف العليّ

4- على الحامي بأطراف العوالى حمي الاسلام و البطل الكميّ

5- على أندي الانام يدا و وجهاو أرجحهم وقارا في النديّ 1- اى احوال من! قدر اشكت را بدان زيراكه من براى امام فاطمى حسين بن على (ع) مى گريم.

2- بر كشته ى تشنه اى مى گريم كه با خون خود سيراب شد. (او تشنه به شهادت رسيد.)

3- بر ستاره ى هدايت و درياى علم و مظهر شرافت و بلندمرتبه گى،

4 و 5- بر حمايت كننده ى اسلام و مظهر فداكارى و شجاعت و سخاوت، مى گريم.

6- و خير العالمين أبا و اماو أطهرهم ثري عرق زكىّ

7- لئن دفعوه ظلما عن حقوق الخلافة بالوشيج السمهرى

8- فما دفعوه عن حسب كريم و لا ذادوه عن خلق رضيّ

9- لقد فصموا عري الاسلام عوداو بدا في الحسين و في على

10- و يوم الطف قام ليوم بدربأخذ الثار من آل النبى 6- بر كسى كه پدر و مادرش بهترين جهانيان و پاكترين انسانها بودند.

______________________________

(1)- الشعر العراقى فى قرن السادس الهجرى؛ ص 59 و 63.

(2)- همان؛ ص 90 و 91.

(3)- همان، ص 92 و 93.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:289

7 و 8- اگر او را ظالمانه از حقّ خلافت محروم كردند، امّا نتوانستند او را از كرامت و بزرگوارى و خلق عظميش دور سازند.

9- اسلامى كه در دو دوره ى حيات خود آغاز خلافت على (ع) و امامت امام حسين (ع) جز اسمى از او باقى نمانده بود توسط اين دو بزرگوار زنده شد.

10- آنان به خونخواهى روز بدر، در طف از خاندان پيامبر اكرم (ص) انتقام گرفتند.

11- رموه عن قلوب قاسيات بأطراف الاسنة و القسمىّ

12- و أسري مقدما عمر بن سعداليه بكل شيطان غويّ

13- فأنحوا

بالصوارم مشرعات علي البرّ التقي ابن التقيّ

14- فها عطف البغاة على الفتاه الحصان و لا على الطفل الصبيّ

15- و لا بذلوا لخائفة أماناو لا سمحوا لظمآن بريّ 11- با قساوت قلب به سوى خاندان رسول اكرم (ص) تير انداختند.

12- و عمر بن سعد كه گمراهترين شياطين بود، خاندان امام حسين (ع) را به اسارت گرفت.

13- آنان شمشيرهاى خود را بر پاكترين و پرهيزكارترين افراد و پسر پرهيزكارترين وارد آوردند.

14- اين ستمكاران حتى بر نوجوان و كودك شيرخوار نيز رحم نكردند.

15- و حتى به كسانى كه ترسيده بودند، امان ندادند و به تشنگان اجازه ى نوشيدن آب را ندادند.

16- و لا سفروا لثاما عن حياءو لا كرم و لا أنف حميّ

17- فيا عصب الضلالة كيف جرتم عنادا عن صراطكم السويّ

18- و كيف عدلتم مولود حجر النبوة بالغوي ابن الغويّ

19- فالقيتم- و عهدكم قريب-وراء ظهوركم عهد النبيّ

20- و أبديتم حقودكم و عدتم الي الدين القديم الجاهليّ 16- آنها ذرّه اى حيا و كرامت و جوانمردى نداشتند.

17- اى گروه گمراهان! چگونه عناد ورزيديد كه شما را از راه راست منحرف كرد؟

18- و چگونه مولود خانه ى پيامبر (ص) را به مهلكه انداختيد؟ در حالى كه هنوز از زمان رسول خدا (ص) چيزى نگذشته بود.

19- در حالى كه هنوز از زمان رسول خدا (ص) چيزى نگذشته بود.

20- شما كينه هاى جاهلى خود را آشكار كرديد و نسبت به دين خدا دشمنى ورزيديد.

21- صليتم حربه بغيا فانتم لنار اللّه أولي بالصليّ

22- و حرمتم عليه الماء لؤماو إقبالا على الخلق الدنيّ

23- و في صفين عاندتم أباه و أعرضتم عن الحق الجليّ

24- و خادعتم إمامكم خداعاأتيتم فيه بالأمر الفريّ

25- إماما كان ينصف فى القضاياو يأخذ للضعيف من القويّ

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:290

21-

و ستمكارانه آتش جنگى را برافروختيد كه به سبب آن در آتش انتقام خدا گرفتار شديد.

22- با دنائت آب را بر او حرام كرديد و بدين گونه جزء افراد پست قرار گرفتيد.

23- در روز «صفين» نيز نسبت به پدرش دشمنى نموديد و از حقّى كه آشكار بود روى برگردانيديد.

24- و نسبت به امامتان خدعه و نيرنگ ورزيديد و به موجب آن به ورطه ى دروغ و فريب افتاديد.

25- امامى كه در قضاوتهاى خود بسيار منصف بود و حقّ ضعيف را از قوى مى گرفت.

26- فجوزيتم لبغضكم علياعذاب الخلد في الدرك القصيّ

27- سأهدي للائمة من سلامي و غرّ مدئحي أزكي هديّ

28- فذخري للمعاد ولاء قوم بهم عرف السعيد من الشقيّ «1» 26- پس شما به سبب بغض خود نسبت به على (ع) مستوجب عذاب جاودانه هستيد.

27- من سلام و مدايح خود را به امامانى اهدا مى كنم كه بهترين راه هدايت هستند.

28- براى روز قيامت، ولايت آنان ذخيره ى من است زيرا به وسيله ى اين ولايت سعيد از شقى شناخته مى شود.

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 3، ص 222- 225.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:291

ابن معلم واسطى

ابو الغنائم نجم الدّين محمّد بن على بن فارس جابانى هرثى واسطى، معروف به «ابن معلّم» شاعر مشهور اواخر عصر عباسى در قرن ششم كه نماينده ى واقعى شعر عراقى در آن زمان به شمار مى آيد، وى در 4 رجب سال 501 ه. ق در روستاى هرث «1» به دنيا آمد. اصل او از «جابان» «2» است وى در «هرث» پرورش يافت و همانجا نيز درگذشت. از كيفيت تحصيلات و استادان او چيزى دانسته نيست. اما از روابط ادبى وى با اديبان، دانشمندان و بزرگان آن روزگار گزارش هايى موجود است. «3»

برخى از منابع

متأخر به دو رويداد در زندگى وى اشاره كرده اند: يكى اسارت او در راه موصل و ديگرى زندانى شدنش در حلّه و بغداد. «4»

ابن معلّم از اوان جوانى به سرودن شعر پرداخت. مدايح او بخش بزرگى از اشعارش را تشكيل مى دهد. مشهورترين مديحه ى وى قصيده اى است در مدح امير فخر الدّين هند بن ابى الفياض زهيرى از اميران المقتضى خليفه ى عباسى.

بخش ديگرى از اشعار او در وصف عشق عرفانى است و مطلع برخى قصايد حماسى و غزليات او نيز شامل انديشه ها و مفاهيم صوفيانه است. همين امر باعث شده كه صوفيان به خصوص پيروان سهروردى اشعار او را حفظ نموده و در مجالس سماع خود بخوانند. شعر ابن معلم كه در اندوهبارى، نوحه را مى ماند، شعرى است مطبوع و لطيف با الفاظى ساده، شيوا، روان، پرمغز و استوار. «5»

ابن معلم هرگز از قالب هاى كهن عرب دست برنداشت، اما گاه گاه كوشيد مضامين آنها را با الفاظى كه در عصر او ظهور مى يافت، عرضه كند. سپس پايه ى اشعار را بر عشقى نيم جسمانى- نيم روحانى بنا نهاد كه به هر حال بسيار دلنشين و تازه مى نمود.

تنها اثرى كه از او برجاى مانده، ديوان اوست. ديوان او از آغاز تا مدتى مورد توجه همگان بوده است. «6»

ابن معلم به سال 592 ه. ق در روستاى هرث درگذشت. «7»

-*-

1- أما أمير المؤمنين فذكره في محكم التنزيل ذكر أرفع

2- من قال فيه محمد أقضاكم بعدى و أعلمكم على الإروع

3- حفظوا عهود الغدر فيما بينهم و عهود أحمد يوم خم ضيّعوا

4- قتلوا بعرصة كربلا أولادةو لهم بغفران المهيمن مطمع

5- منعوا ورود الماء آل محمدو غدت ذئاب البر منه تكرع

______________________________

(1)- هرث: روستايى در نزديكى

جابان.

(2)- جابان: از روستاهاى واسط كه چون بيشتر املاك بدو تعلّق داشت، به او نسبت «جابانى» داده اند.

(3)- ر. ك به وفيات الاعيان؛ ج 5، ص 6. الوافى بالوفيات؛ ج 4، ص 166.

(4)- تاريخ الادب العربى؛ ج 3، ص 406 و 407.

(5)- وفيات الاعيان؛ ج 5، ص 5 و 6.

(6)- همان؛ ص 9.

(7)- ادب الطف؛ ج 3، ص 241.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:292 6- آل الضلال بنو أمية شرّع فيه و سبط الطهر أحمد يمنع

7- لهفي له و الخيل تعلو صدره و الراس منه على الاسنة يرفع «1» 1- نام امير المؤمنين در قرآن نامى رفيع است.

2- كسى كه محمد (ص) درباره ى او گفته است: بهترين قاضى و داناترين عالم و پرهيزگارترين فرد پس از من، اوست.

3- آنها پيمان هاى مكر را در ميان خود حفظ كردند، و عهدهاى روز غدير خم را با پيامبر (ص) تباه كردند.

4- در عرصه ى كربلا، اولاد او را كشتند در حالى كه از خدا آمرزش مى طلبيدند.

5- فرزندان محمّد (ص) را از دستيابى به آب بازداشتند و در همان حال گرگ هاى بيابان از آن آب سيراب مى شدند.

6- گروه گمراه بنى اميه آب مى نوشيدند و نواده ى پاك احمد (ص) از آن آب ممنوع بودند.

7- دلم بر او مى سوزد كه اسبها بر سينه ى او تاختند و سرش بر نيزه بلند شد.

______________________________

(1)- همان، ص 239 و 240.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:293

احمد بن عيسى هاشمى

احمد بن عيسى هاشمى پدر خليفه الواثق باللّه و معروف به «ابن الغريق» شاعرى فاضل بوده است. و به سال 593 ه. ق وفات يافته است. «1»

***

1- لم أكتحل في صباح يوم أريق فيه دم الحسين

2- إلا لحزنى و ذاك أنى سودّت حتى بياض عيني «2» 1- در

صبح روزى كه خون امام حسين (ع) ريخته شد، سرمه نمى كشم.

2- مگر براى ابراز غصه و اندوه، زيرا مى خواهم به وسيله ى سرمه سفيدى چشم خود را سياه پوش كنم.

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 3، ص 246.

(2)- همانجا.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:294

صفوان بن ادريس مرسى

ابو البحر صفوان بن ادريس تجيبى مرسى، از شعراى شيعه ى اندلس بوده است او به سال 561 ه. ق متولد شد و قصايد بسيار زيبايى در رثاى حسين بن على (ع) سروده است. وى به سال 598 هجرى درگذشت. «1»

***

1- سلام كأزهار الربى يتنسم على منزل منه الهدى يتعلّم

2- على مصرع للفاطميين غيّبت لأوجههم فيه بدور و أنجم

3- على مشهد لو كنت حاضر أهله لعاينت أعضاء النبي تقسّم

4- مصارع ضجت يثرب لمصابهاو ناح عليهن الحطيم و زمزم

5- و مكة و الاستار و الركن و الصفاو موقف جمع و المقام المعظّم «2» 1- سلامى چون شميم گلهاى پاك بيابانها، بر سرزمينى كه هدايت از آنجا آموخته مى شود.

2- بر قتلگاه فاطمى ها كه از (شرم) نور سيمايشان، ماه و ستارگان نهفته گرديد.

3- بر شهادتگاهى كه اگر آنجا بودى مى ديدى كه اعضاى بدن پيامبر (ص) را در آنجا پاره پاره مى كنند.

4- رزمگاهى كه يثرب بر آن فرياد زد و حطيم و زمزم بر آن نوحه سرايى كرده و گريستند.

5- و مكّه و پرده ها و ركن و صفا و موقف و مقام باعظمت، بر آن اشك ريختند.

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 3، ص 251.

(2)- همان، ص 12.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:295

فصل سوم مرثيه سرايان دوره سوم (قرن هفتم تا پايان قرن نهم هجرى)

اشاره

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:297

دوره سوم:

قرن هفتم تا پايان قرن نهم هجرى افول حرارت حماسه و شور قيام در شعر حسينى- كه از قرن گذشته آغاز شده بود- در اين قرون به وضوح خود را عيان مى سازد.

انحطاط ادب و جمود آن نيز- كه در ادب اين دوره فراگير است- در شعر حسينى هم تأثير گذارده است. الفاظ كم بار و خالى از محتوا، معانى سطحى و تكرارى و تغيير جهت اغراض شعرى از هدف

اصلى خويش، موجب فقدان جاذبه و تأثيرگذارى اين آثار گرديده است.

به جاى هجو و تهاجم، لعن و نفرين در اين اشعار را مى توان يافت و مدح خالصانه و از سر عشق جاى خود را به مداحى به اميد ثواب سپرد. شاعر با دعوت به صبر در عزاى حسين رثاى خود را با چشمداشت اجر به حسين (ع) تقديم مى كند.

عمده ترين موضوعات مطرح در شعر اين دوره عبارتند از:

رثا و نوحه سرايى:

شاعرانى چون ابو الحسن خليعى از اشك و درد درون در مصيبت حسين (ع) مى گويند «1» و ابن العرندس نيز از عمق فاجعه مى گويد! فاجعه اى كه آسمان را به گريه واداشته و زمين را گلگون نموده است. «2»

تحوّل در هجو بنى اميّه و بنى عبّاس:

مدح و رثاى امام حسين (ع) و بيان واقعه كربلا تداعى گر اعمال وحشيانه خصم در اين درگيرى و مبارزه است و شاعر نمى تواند از كنار مسبب يا مسببان حادثه بى تفاوت و چشم بسته عبور كند. به دنبال تغييراتى كه در دوره ى پيشين در چگونگى انتقام از قاتلان حسين (ع) به وجود آمد، در اين عصر شاهد تحول آرام و سير آهسته هجو به سوى لعن و عقوبت خواهى اخروى براى عاملان حادثه هستيم. فاصله اين قرون با عصر بنى اميه و بنى عباس كه وجودشان انگيزه هاى مهمى براى خونخواهى و مبارزه طلبى بود از عوامل اين تغيير مشى به حساب مى آيند. علاء الدين شفهينى، دوام خوارى و بقاء در آتش جهنم را براى بنى اميه مى طلبد «3» و ابن عرندس اشك و نفرين خويش را به پاى حسين (ع) و بر سر بنى اميه فرو مى ريزد. «4»

عموميت شعر حسينى:

در اين دوران مرزبندى تشيع و تسنّن، آداب و سنت ها و تقيّدات هر مذهب به شكل كامل تبيين گرديده است، ليكن همدردى در مصيبت حسين (ع) و حبّ اهل بيت اختصاص به شيعيان ندارد و شاعران سنّى نيز به اين ميدان رومى كنند. با

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 4، ص 212.

(2)- اعيان الشيعه؛ ج 7، ص 375.

(3)- ادب الطف؛ ج 4، ص 145.

(4)- اعيان الشيعه؛ ج 7، ص 375.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:298

وصف اينكه، كسانى چون على بن مقّرب شدت اندوه در مصيبت حسين (ع) را علامت تشيع مى داند. «1» شاعرانى مانند ابن سناء الملك در اين اندوه شيعه و سنّى را شريك مى دانند. «2» ابن ابى الحديد معتزلى نيز آن چنان بر عاشوراييان مى گريد كه گويا همه اعضاى او بر اين

مصيبت اشك مى ريزد.

اميد ثواب در مرثيه سرايى:

اين انگيزه در عصرهاى گذشته نيز وجود داشت، اگرچه به دليل قوت ساير انگيزه ها در مرتبه ى ضعيف ترى قرار داشت و در اشعار به صراحت مطرح نمى گرديد. در اين دوره اين عامل قوت مى گيرد به گونه اى كه گاه شاعر مرثيه ى خويش را شفيعى براى روز جزاء و عاملى براى بخشش گناهان مى شمارد. لذا با ذكر نام خويش در قصيده آن را براى عرضه در روز محشر نشانه گذارى مى كند.

مغامس بن داغر پس از رثاى حسين (ع) از خوف گناهان خويش به دامان اهل بيت (ع) پناه مى آورد. «3»

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 4، ص 31.

(2)- همان، ص 17.

(3)- امام حسين در شعر معاصر عربى.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:299

[شعراى اين دوره]

ابن سناء الملك

قاضى سعيد هبة اللّه بن جعفر بن معتمد سناء الملك محمّد السعدى معروف به «ابن سناء الملك» به سال 550 ه. ق متولد شده و در ماه رمضان سال 608 ه. ق درگذشت، و در قاهره به خاك سپرده شد. وى از شعراى شيعى قرن هفتم هجرى است. «1»

آثار او عبارتند از: «روح الحيوان»، «فصوص الفصول»، «ديوان رسائل» و «ديوان شعر».

***

1- و نظمتها في يوم عاشوراء من همّي و حزني

2- يوم يناسب غبن من قتلوه ظلما مثل غبني

3- يوم يساء به و فيه كل شيعيّ و سنّي «2» من در روز عاشورا همه ى حزن و اندوهم را به نظم كشيدم. روزى كه شايسته است در اندوه آن شيعه و سنى شريك باشند.

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 4، ص 18.

(2)- همان؛ ص 17.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:300

ابو الحسن المنصور باللّه

المنصور باللّه عبد اللّه بن حمزة بن سليمان متولد به سال 561 ه. ق و از سادات علوى و يكى از امامان زيديه در كشور يمن كه شرافت خانوادگى را با بزرگى ذاتى جمع كرده بود و داراى دانش فراوان و فضايل فوق العاده بود. او شمشير و قلم، علم و عمل، ادب و فرهنگ را يك جا جمع كرده تا جايى كه يكى از امامان زيديه در يمن شد و در نگارش و شعر يكى از شاعرترين پيشوايان زيديه بود شد.

ابتداى دعوتش در ماه ذيقعده سال 593 هجرى بود و در ربيع الاول سال 594 مردم با او بيعت كردند و او مبلغانش را به سوى خوارزمشاه (م 622 هجرى) فرستاد و سلطان آنها را با گرمى پذيرفت و مدتى در يمن به او منصب زعامت داد تا آنكه در سال

614 هجرى فوت كرد.

تأليفات بسيارى در فقه و اصول دارد. ديوان شعرى نيز دارد. «1» از آن جمله مى توان «صفوة الاختيار فى اصول الفقه»، «الشافى فى اصول الدين»، «كتاب الفتاوى»، «العقيدة النبويه فى الاصول الدينيه»، «حديقة الحكم النبويه» و «الاختيارات المنصوريه فى المسائل الفقهيه» را نام برد.

***

1- بني عمنّا! إنّ يوم «الغدير»يشهد للفارس المعلم

2- أبونا علىّ وصيّ الرّسول و من خصّه باللوا الأعظم

3- لكم حرمة بانتساب أليه و ها نحن من لحمه و الدّم

4- لإن كان يجمعنا هاشم فأين السّنام من المنسم

5- و ان كنتم كنجوم السّماءفنحن الإهلّة للأنجم 1- پسر عموهاى ما! روز غدير براى انسان دانا گواه خوبى است.

2- پدر ما على، وصى رسول خداست، او كسى است كه پيامبر اكرم او را به «پرچم بزرگ» اختصاص داده است.

3- احترام شما از راه انتساب با اوست، ولى ما از گوشت و خون اوئيم.

4- اگرچه همه ى ما از هاشميم، اما كوهان شتر كجا و كف پايش كجا؟

5- اگر شما همانند ستارگان آسمانيد ما ماه ستاره گانيم.

6- و نحن بنو بنته دونكم و نحن بنو عمّة المسلم

7- حماه أبونا أبو طالب و أسلم و النّاس لم تسلم

8- و قد كان يكتم إيمانه فأمّا الولاء فلا يكتم

9- و أيّ الفضايل ام نحوهاببذل النّوال و ضرب الكمي؟

10- قفونا محمّد في فعله و أنتم قفوتم أبا مجرم 6 و 7- ما فرزندان دختر و پسر عم با ايمانش هستيم نه شما، پدر ما ابو طالب از او (رسول خدا) حمايت كرد و اسلام

______________________________

(1)- الغدير؛ ج 5، ص 397 و 398.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:301

آورد. در حاليكه همه ى مردم نسبت به او كافر بودند.

8- گرچه ايمانش را از او پنهان مى كرد اما هيچ گاه علاقمنديش را نسبت

به او پنهان نمى كرد.

9 و 10- چه فضائلى را ما با بذل و بخشش دارا نيستيم؟ ما دنباله رو محمد و پيرو افعال او هستيم، ولى شما پيرو ابو مسلم خراسانى هستيد.

11- هدى لكم الملك هدي العروس فكافيتموه بسفك الدّم

12- ورثنا الكتاب و أحكامه على مفصح النّاس و الأعجم

13- فإن تفزعوا نحو أوتاركم فزعنا إلى آية المحكم

14- أشرب الخمور و فعل الفجورمن شيم النفر الأكرم؟

15- قتلتم هداة الورى الطاهرين كفعل يزيد الشقّي العمي

16- فخرتم بملك لكم زايل يقصّر عن ملكنا الأدوم

17- و لا بدّ للملك من رجعةإلى مسلك المنهج الأقوم

18- إلى النفر الشمّ أهل الكساو من طلب الحقّ لم يظلم «1» 11- او مملكت را همانند عروس تحويل شما داد، ولى شما پاداشى كه به او داديد اين بود كه خونش را ريختيد.

12- ما در ميان همه مردم به طور آشكار، وارث قرآن و احكام آن هستيم.

13- اگر شما به سوى تارها پناه مى بريد، ما به سوى آيه ى محكم قرآن پناه مى بريم.

14- آيا شرب خمر و كار زشت، شايسته انسان هاى با فضيلت است.

15- شما همانند يزيد بدبخت و كوردل، فرزندان پاك رسول خدا را كشتيد.

16- و به سلطنت بى دوامتان كه هيچ گاه به سلطنت پايدار ما نمى رسد، افتخار نموديد.

17 و 18- ولى بالاخره، حق به حقدار خواهد رسيد و سلطنت و دولت ما تشكيل خواهد شد و كسى كه حق را بخواهد ستم نكرده است.

قصيده فوق را ابو الحسن منصور در جمادى الاول سال 602 هجرى به نظم درآورده و آن را در جواب قصيده «ميميه» «ابن معتز» معارضه كرد، كه ابن معتز گويد: «2»

بني عمّنا! ارجعوا ودّناو سيروا على السنن الأقوم

لنا مفخر و لكم مفخرو من يؤثر الحقّ لم يندم

فأنتم بنو بنته دونناو

نحن بنو عمّه المسلم پسر عموهاى ما برگرديد و ما را دوست بداريد و بر روش هاى استوار رفتار كنيد. براى ما و شما افتخاراتى است و هر كس از حق پيروى كند پشيمان نمى شود، درست است كه شما فرزندان دخترش هستيد نه ما، اما ما همه پسران عموى مسلمانش هستيم.

قصيده 55 بيتى نيز در مورد اهل بيت پيامبر دارد كه چند بيت آن را مى آوريم: «3»

______________________________

(1)- الغدير؛ ج 5، ص 396 و 397. ادب الطف؛ ج 4، ص 26 و 27.

(2)- الغدير؛ ج 5، ص 397. ادب الطف؛ ج 4، ص 27.

(3)- همانجا.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:302 1- هم قتلوا أبا حسن عليّاو غالوا سبطه حسنا بسمّ

2- و هم خصروا الفرات على حسين و ما صابوه من نصل و سهم 1- آنان ابو الحسن على را كشتند و فرزند برومندش حسن را با سم شهيد كردند.

2- آب فرات را به روى حسين و يارانش بستند و باران تير و نيزه بر پيكر شريفش باريدند.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:303

على بن مقرب

على بن مقرب احسائى به سال 572 ه ق متولد شد وى از شعرايى است كه قصايد بى شمارى در مدح اهل بيت عليهم السلام و بخصوص امام حسين (ع) سروده است.

على بن مقرب عالم، شاعر، اديب و فاضل جليل القدرى است. ديوان شعرى از او به جا مانده است.

او در محرم سال 629 هجرى درگذشت. «1»

***

1- يا واقفا بدمنة و مربع إبك على آل النبي أودع

2- يكفيك ما عانيت من مصابهم من أن تبكّي طللا بلعلع

3- تحبّهم قلت و تبكي غيرهم إنك فيما قلته لمدّع

4- أما علمت أن إفراط الأسي عليهم علامة التّشيع «2» 1- مانند باران بهارى بر آل پيامبر

(ص) گريه كن!

2- براى تو عنايتى كه بر مصيبت آنان دارى كفايت مى كند كه اين چنين اشك مى ريزى.

3- تو با گريستن بر آل رسول (ص) و به اين وسيله محبّتت را نسبت به آنها نشان مى دهى.

4- زيرا كه شدّت اندوه در مصيبت حسين (ع) علامت تشيّع است.

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 4، ص 36.

(2)- همان؛ ص 31.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:304

عبد الرّحمن كتّانى

بدر الدّين عبد الرّحمن بن ابى القاسم بن غنائم كتانى عسقلانى، به سال 583 ه. ق متولد شد، و به سال 635 هجرى در گذشته است. «1»

*** عبد الرحمن اين شعر را در روز عاشورايى سرود كه در فصل تابستان واقع شده و باران زيادى باريده بود. «2»

1- مطرت بعاشورا و تلك فضيلةظهرت فما للناصبي المعتدي

2- و اللّه ما جاد الغمام و انّمابكت السماء لرزء آل محمّد 1- اين فضيلتى بود كه در عاشورا باران فراوانى باريد، ولى ناصبى تجاوزگر فضيلتى ندارد.

2- سوگند به خدا كه ابرها قصد بخشش نداشتند بلكه اين آسمان بود كه بر مصيبت آل محمد (ص) گريست.

______________________________

(1)- همان، ص 44.

(2)- همانجا.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:305

كمال الدّين شافعى

اشاره

ابو سالم كمال الدّين محمّد بن طلحه بن محمّد بن حسن قرشى عدوى نصيبينى شافعى، مفتى رجال كه يكى از بزرگان و رؤساى دانشمندان است. امام در فقه شافعى بوده و در حديث و اصول و مسائل خلافية و ادبيات و نگارش مهارت داشته و در قضاوت و خطابه بر همه مقدم بوده و در زهد و پارسايى شهرت داشته است. وى به سال 582 ه ق متولد شد و در رجب سال 652 درگذشت.

او در نيشابور و حلب و دمشق استماع حديث كرده و به سال 648 در زمان پادشاهى الناصر (م 655 ه) عهده دار منصب وزارت در دمشق شد.

كمال الدّين در ابتداى كارش قضاوت نصيبين كرد و سپس حلب را عهده دار گرديد. آنگاه خطيب دمشق شد و بعد از آن پارسايى پيشه كرد و به مكّه رفت و بعد از مراجعت، كمى در دمشق ماند آنگاه به حلب رفت و در 17 رجب

سال 652 هجرى در آنجا وفات يافت.

تأليفات او عبارتند از:

«مطالب السؤول فى مناقب آل رسول» كه بارها چاپ شده است. «كتاب دائرة الحروف»، «مفتاح الفلاح فى اعتقاد اهل الصلاح» و «الدر المنظم فى اسم اللّه الاعظم». «1»

اشعارى در مدح اهل بيت پيامبر (ص) سروده و در كتاب «مطالب السؤول» موجود است.

*** همچنين در مورد قاتلان ابا عبد اللّه نيز اشعارى سروده است كه در زير مى آوريم: «2»

1- ألا أيّها العادون إنّ أمامكم مقام سؤال و الرّسول سؤول

2- و موقف حكم و الخصوم محمّدو فاطمة الزّهراء و هي ثكول

3- و إنّ عليّا في الخصام مؤيّدله الحقّ فيما يدّعي و يقول

4- فماذا تردّون الجواب عليهم؟و ليس الى ترك الجواب سبيل

5- و قد سؤتموهم في بنيهم بقتلهم و وزر الذي أحدثتموه ثقيل

6- و لا يرتجى في ذلك اليوم شافع سوى خصمكم و الشرح فيه يطول 1- اى دشمنان خدا پيشاپيش شما موقفى است كه رسول خدا در آنجا از شما پرسش و بازخواست خواهد كرد.

2- در آنجا رسول خدا و فاطمه زهرا كه عزادار است به دشمنى و دادخواهى برمى خيزند.

3- و على نيز دادخواهى آنها را تأييد مى كند كه قطعا گفته ى او مورد تأييد است.

4- و شما اى دشمنان خدا در آن روز چه جوابى به آنها خواهيد داد؟ در صورتى كه در آن روز راهى براى ترك جواب نخواهد بود!

______________________________

(1)- الغدير؛ ج 5، ص 413- 415. ادب الطف؛ ج 4؛ ص 51- 52.

(2)- الغدير؛ ص 417. ادب الطف، ص 50.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:306

5- و شما با كشتن فرزندانشان كار بدى كرديد و بار سنگينى متحمّل شديد.

6- و اميد شفاعتى در آن روز جزا از ناحيه ى دشمنان نخواهد بود و

شرح اين ماجرا مفصل است.

7- و من كان في الحشر الرسول خصيمه فإنّ له نار الجحيم مقيل

8- و كان عليكم واجبا في اعتمادكم رعايتهم أن تحسنوا و تنيلوا

9- فإنّهم آل النبىّ و أهله و نهج هداهم بالنجاة كفيل

10- مناقبهم بين الورى مستنيرةلها غرر مجلوّة و حجول

11- مناقب جلّت أن تحاط بحصرهافمنها فروع قد زكت و اصول

12- مناقب من خلق النّبيّ و خلقه ظهرن فما يغتالهنّ افول 7- و بسيار روشن است كه كسى كه در روز حشر رسول خدا (ص) دشمنش باشد جايگاهش در آتش خواهد بود.

8- در صورتى كه بر شما واجب بود رعايت آنها را بكنيد و نسبت به آنها مهربان باشيد تا مورد شفاعت آنان قرار گيريد.

9- زيرا آنان آل پيامبر و اهل بيت اويند و تنها پيروى از طريقه ى آنان مايه ى نجات است.

10- مناقبشان در ميان مردم مشهور و داراى ارزش چشمگير است.

11- مناقب آنان چنان زياد است كه از شمارش بيرون است. البته برخى از آنها فرع و برخى ديگر اصلند.

12- آنان مظهر مناقب خلقى و خلقى رسول خدايند كه هيچگاه براى آنها افولى نخواهد بود.

مدح اهل بيت پيامبر: «1»

1- يا ربّ بالخمسة أهل العباذوي الهدى و العمل الصّالح

2- و من هم سفن نجاة و من و اليهم ذو متجر رابح

3- و من لهم مقعد صدق اذاقام الورى في الموقف الفاضح

4- لا تخزني و اغفر ذنوبي عسى أسلم من حرّ لظى اللّافح

5- فإنّني أرجو بحبيّ لهم تجاوزا عن ذنبي الفادح

6- فهم لمن والاهم جنّةتنجيه من طائرة البارح

7- و قد توسّلت بهم راجيانجح سؤال المذنب الطالح

8- لعلّه يحظى بتوفيقه فيهتدي بالمنهج الواضح 1- خدايا به حق پنج تن آل عبا كه صاحبان هدايت و عمل شايسته اند.

2- آنان كه سفينه ى نجاتند و افراد تاجرپيشه سودخواه به

سوى آنها مى شتابند و دوستشان دارند.

3- آنان كه در روز قيامت آنگه كه مردم در موقف فضاحت بار توقف دارند، داراى مقام ارجمندند.

4- خوارم مفرما و گناهم را بيامرز تا شايد از آتش سوزان جهنم در امان بمانم.

5- زيرا با علاقه ى شديدى كه به آنها دارم، اميدوارم خداوند از سر تقصيراتم درگذرد.

______________________________

(1)- الغدير؛ ص 417. ادب الطف؛ ص 54.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:307

6- آنان براى كسى كه دوستشان داشته باشد سپرى هستند كه او را از حوادث سهمگين نجاتش مى دهند.

7- و من به آنان متوسلم به اين اميد كه درخواست گناهكار بدبخت به هدف اجابت رسد.

8- و رستگارى نصيبم شود و از اين رهگذر راه راست را يافته مقامى شايسته يابم.

***

1- رويدك إن أحببت نيل المطالب؟فلا تعد ترتيل آي المناقب

2- مناقب آل المصطفى المهتدى بهم الى نعم التقوى و رغبى الرّغائب

3- ناقب آل المصطفى قدوة الورى بهم يبتغي مطلوبه كلّ طالب

4- مناقب تجلى سافرات وجوههاو يجلو سناها مدلهمّ الغياهب

5- عليك بها سرّا و جهرا فانهايحلّك عند اللّه أعلى المراتب

6- و خذ عند ما يتلو لسانك آيهابدعوة قلب حاضر غير غائب

7- لمن قام في تأليفها و اعتنى به ليقضي من مفروضها كلّ واجب

8- عسى دعوة يزكو بها حسناته فيحظى من الحسنى بأسنى المواهب

9- فمن سأل اللّه الكريم أجابه و جاوره الاقبال من كلّ جانب «1» 1- اگر مى خواهى حقايق را درك كنى كمى مهلت بده و از خواندن آيات مربوط به مناقب تجاوز مكن.

2- مناقب آل مصطفى كه به وسيله آنها به نعمت تقوى و نيكى ها راه مى يابيم.

3- مناقب خاندان پيامبر كه پيشواى مردمند و هر طالبى به وسيله ى آنها گمشده اش را مى يابد.

4- مناقبى كه حقايق را آشكار مى كند و پرده هاى سياه را دور مى افكند.

5- بر

تو باد توجه به آنها در پنهان و آشكار كه اين عمل تو را پيش خدا بلندمرتبه خواهد كرد.

6- و هنگامى كه زبانت به آيات مناقب اهل بيت مترنّم است آنها را از روى خلوص و حضور قلب بخوان.

7- و هرگاه كسى درباره ى آن با دقت كتابى بنويسد قطعا بزرگترين واجبش را ادا نموده است.

8- و چه بسا ممكن است كسى آن را بخواند، حسناتش زياد شود و از بالاترين مواهب بهره مند گردد.

9- و هركس دراين باره از خدا درخواست توفيق كند قطعا دعايش مستجاب و اقبال از هرسو به او روى خواهد آورد.

***

1- هم العروة الوثقى لمعتصم بهامناقبهم جاءت بوحي و إنزال

2- مناقب في الشورى و سورة هل أتى و في سورة الأحزاب يعرفها التالى

3- و هم أهل بيت المصطفى فودادهم على النّاس مفروض بحكم و إسجال

4- فضايلهم تعلو طريقة متنهارواة علوا فيها بشدّ و ترحال «2» 1- كسانى كه به آنان چنگ زنند آنان برايشان عروة الوثقى و ريسمان محكم خواهند بود. زيراكه مناقبشان از راه وحى و قرآن ثابت شده است.

______________________________

(1)- الغدير؛ ص 415 و 416. ادب الطف؛ ص 53.

(2)- الغدير؛ ص 416.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:308

2- و قرآن خوان مناقب آنان را در سوره «شورى» و «هل اتى» و «احزاب» مى يابد.

3- آنان اهل بيت مصطفى هستند كه دوستى آنان به طور قطع بر مردم فرض است.

4- فضايل آنان از لحاظ واقعيت از هر روايتى كه راويان از روى جهد و كوشش به دست آورده اند برترى دارد.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:309

ابن ابى الحديد معتزلى

اشاره

عزّ الدّين ابو حامد عبد الحميد بن هبة اللّه بن محمّد بن محمّد بن حسين بن ابى الحديد مداينى، دانشمند، شاعر، اديب، فقيه شافعى و اصولى

معتزلى در اول ذيحجه ى سال 586 ه. ق. در مداين متولد شد و در همان شهر پرورش يافت. پدرش قاضى مداين بود. وى علم كلام و اصول آموخت و در جوانى به بغداد رفت و در محضر علما و بزرگان مشهور بغداد كه بيشتر آنها شافعى مذهب بودند، به قرائت كتب و اندوختن دانش پرداخت و در محافل علمى و ادبى شركت جست و به قول صاحب نسمة السحر، معتزلى جاحظى شد. «1»

ابن ابى الحديد به مناسبت نزديكى عقيدتى با ابن علقمى (م 656 ق) وزير اديب و دانشمند مستعصم آخرين خليفه عباسى در شمار كاتبان ديوان دار الخلافه درآمد. «2» ازاين رو ابن ابى الحديد قصايد السبع و شرح نهج البلاغه را به نام او نوشت.

در نخستين يورش هاى مغول به بغداد (642 ق) كه سپاه بغداد پيروز شد، ابن ابى الحديد اين پيروزى را نتيجه ى تدبير ابن علقمى دانست و قصيده اى در تهنيت و ستايش وى سرود. وى ابتدا كتابت دار التشريفات را برعهده داشت و بعد كتابت خزانه و سپس كاتب ديوان گرديد و سرانجام ناظر كتابخانه هاى بغداد شد. «3»

ابن ابى الحديد در شعر طبعى رسا داشت و در انواع مضامين شعر مى گفت ولى مناجات و اشعار عرفانى او مشهورتر است.

اطلاعات او درباره ى تاريخ صدر اسلام نيز گسترده بود. وى در اصول معتزلى و در فروع شافعى بود و گفته شده است كه مشربى ميان تسنن و تشيع برگزيده بود. در مباحث عقيدتى خود در شرح نهج البلاغه به موافقت با جاحظ تصريح دارد، به همين لحاظ او را معتزلى جاحظ شمرده اند. بررسى شرح النهج البلاغه ى او نشان مى دهد كه وى معتزلى معتدلى است.

او در آغاز كتابش اتفاق همه شيوخ معتزلى خود را بر صحت شرعى بيعت با ابو بكر نقل مى كند و تصريح مى نمايد كه از رسول خدا (ص) امتى بر آن وارد نشده بلكه فقط انتخاب مردم موجب صحت آن است. «4» اما او على (ع) را افضل از خلفاى سه گانه مى داند و تصريح مى كند كه آن حضرت هم در كثرت ثواب و هم در فضايل و خصايل حميده از ديگران افضل است. «5»

آثار: تأليفات او را تا 15 اثر برشمرده اند كه مشهورترين آنها عبارتند از:

1- شرح نهج البلاغه: اين اثر را در 20 جزء به نام ابن علقمى وزير تأليف كرد، و عمده ى شهرت و معروفيت او به سبب تأليف اين كتاب است كه حاوى مجموعه ى عظيمى از ادب و تاريخ و كلام و فرهنگ اسلامى است. وى اين شرح حال را در اول رجب 644 ق آغاز كرد و در آخر صفر سال 649 ق به پايان رسانيد. كه تدوين كتاب 4 سال و 8 ماه طول كشيد كه برابر با مدت خلافت حضرت على (ع) است.

2- الفلك الدائر على المثل السائر: كه از آثار مهم در بلاغت و از كتب معتبر در نقد است.

3- السّبع العلويات: هفت قصيده ى غرّا كه موضوع قصايدش مدح پيامبر (ص)، على (ع)، فتح خيبر، فتح مكّه و شهادت امام حسين (ع) است.

______________________________

(1)- نسمة السحر؛ ص 15.

(2)- البداية و النهاية؛ ج 13، ص 199.

(3)- تلخيص مجمع الآداب؛ ج 4، ص 190.

(4)- شرح نهج البلاغه؛ ج 1، ص 7.

(5)- همان، ص 9.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:310

4- نظم كتاب الفصيح ثعلب در لغت كه اصل آن از ثعلب كوفى نحوى است

و آثار ديگر.

ابن ابى الحديد در حمله ى هلاكو به بغداد در سال 655 هجرى محكوم به قتل شد و به شفاعت ابن علقمى و وساطت خواجه نصير الدين طوسى از مرگ نجات يافت. «1» ولى روزگارش نپاييد و اندكى بعد در همان سال در بغداد درگذشت.

***______________________________

(1)- تجارب السلف؛ ص 359.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:311

قصيده علويه:
اشاره

1- قد قلت للبرق الّذى شقّ الدّجى فكأنّ زنجيّا هناك يجدّع

2- يا برق إن جئت الغرىّ فقل له:اتراك تعلم من بارضك مودع

3- فيك ابن عمران الكليم و بعده عيسى يقفّيه و احمد يتبع

4- بل فيك جبريل و ميكال و اسرافيل و الملأ المقدّس اجمع

5- بل فيك نور اللّه جلّ جلاله لذوى البصائر يستشفّ و يلمع 1- به آذرخشى كه، شب هنگام، در درون تاريكى ها درخشيد- چونان كه زنگيى را بينى بريده باشند و خون بر چهره اش دويده باشد- گفتم:

2- اى آذرخش! اگر به سرزمين غرى (نجف) رسيدى بگوى: اى زمين نجف! آيا مى دانى كه كسى در دل تو به خاك سپرده شده است؟

3- در دل تو موساى كليم جاى گرفته است و عيساى مسيح و احمد مرسل.

4- در دل تو جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل جاى گرفته اند، بلكه همه عالم ملكوت.

5- در اينجا نور خداى- عزّ و جلّ- جاى گرفته است، آن نور كه مردمان بينا دل فروغ و درخشش آن را توانند ديد.

6- فيك الإمام المرتضى فيك الوصىّ المجتبى فيك البطين الانزع

7- الظّارب الهام المقنّع فى الوغى بالخوف للبهم الكماة يقنّع

8- و المترع الحوض المدعدع حيث لاواد يفيض و لا قليب يترع

9- و مبدّد الابطال حيث تألّبواو مفرّق الاحزاب حيث تجمّعوا

10- و الحبر يصدع بالمواعظ خاشعاحتّى تكاد لها القلوب تصدّع 6- اى زمين نجف!

امام برگزيده (مرتضى) و وصى منتخب در دل تو جاى دارد، همان عالم سرشار از علم و موحّد برى از شائبه ى شرك.

7- آن كس كه در پهنه هاى كارزاران، غرقه در سلاح، بر تارك دلاوران تيغ مى آخت و آن شجاعان دلير را در پوششى از هراس و بيم غرق مى ساخت.

8- آن كس كه (براى سپاه اسلام) آن حوض را پر از آب كرد (صخره از روى چشمه اى جوشان برگرفت)، جايى كه نه رودى مى گذشت و نه چاهى آب داشت.

9- آن كس كه پراكننده ى پهلوانان بود، هرجاكه (در برابر اسلام) گرد مى گشتند؛ و برهم زننده ى گروه ها و «احزاب» مشركان بود، هرجا و هرگونه كه فراهم مى آمدند.

10- آن عالم بزرگ دين كه، با خشوع در برابر خداوند، مردم را با سخنان راستين موعظه مى كرد، آنسان كه دلها از جاى كنده مى شد.

11- زهد المسيح و فتكة الدّهر الّذى اودى بها كسرى و فوّز تبّع

12- هذا ضمير العالم الموجود عن عدم و سرّ وجوده المستودع

13- هذى الامانة لا يقوم بحملهاخلفاء هابطة و اطلس ارفع

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:312 14- تأبى الجبال الشّمّ عن تقليدهاو تضجّ تيهاء و تشفق برقع

15- هذا هو النّور الّذى عذباته كانت بجبهة آدم تتطلّع 11- زهد عيساى مسيح و بيباكى روزگار (اين دو صفت ضد) هر دو در او جمع بود، آن بيباكى و ناگاهگيرى كه انوشيروان را به دست فنا سپرد، و تبع را.

12- اين مرد- كه در خاك نجف خفته است- وجدان جهان هستى است و سرّ نهايى وجود عالم است. دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ج 1 312 قصيده علويه: ..... ص : 311

- اين، همان «امانت» است كه صخره هاى عظيم فرودين (كوه ها) و آسمان بلند برين، قبول آن نتوانستند كرد.

14- اين، آن

«امانت» است كه كوههاى سربرافراشته از پذيرفتن آن تن زدند، و هامونها در برابر عظمت آن فرياد كردند، و آسمانها هراسيدند.

15- اين، همان نور خدايى است كه اشعه ى آن در پيشانى آدم صفى مى درخشيد.

16- و شهاب موسى حيث اظلم ليله رفعت له لألآؤه تتشعشع

17- يا من له ردّت ذكاء و لم يفزبنظيرها من قبل الّا يوشع

18- يا هازم الاحزاب لا يثنيه عن خوض الحمام مدجّج و مدرّع

19- يا قالع الباب الّذى عن هزّهاعجزت اكفّ اربعون و اربع

20- لو لا حدوثك قلت: انّك جاعل الارواح فى الاشباح و المستنزغ 16- اين، همان آتش موسى است كه در شب هنگامى تاريك تاريك بدرخشيد و راه را براى موسى روشن ساخت.

17- اى كسى كه خورشيد براى تو (پس از عصر) به پهنه آسمان بازگشت!- معجزه اى كه در ميان امتهاى پيشين تنها «يوشع بن نون» بدان مرگ گشته بود.

18- اى درهم شكننده احزاب و انبوهان جنگاوران، كه در معركه كارزار خويشتن در گرداب مرگ مى افكندى و به دلاوران غرقه در سلاح پشت نمى كردى.

19- اى كننده در خيبر، آن در كه چهل مرد از تكان دادن آن نيز ناتوان بودند.

20- اگر مخلوق نبودى، مى گفتم: تويى بخشنده روح و گيرنده جان.

21- لو لا مماتك قلت: انّك باسط الارزاق تقدر فى العطاء و توسع

22- ما العالم العلوىّ الّا تربةفيها لجثّتك الشّريفة مضجع

23- ما الدّهر الّا عبدك القنّ الّذى بنفوذ امرك فى البريّة مولع

24- انا فى مديحك الكن لا اهتدى و انا الخطيب الهبرزىّ المصقع

25- ا اقول فيك: سميدع، كلّا و لاحاشا لمثلك: ان يقال: سميدع 21- اگر نمرده بودى، مى گفتم: تويى روزى دهنده مردمان و تعيين كننده سرنوشت همگان.

22- عالم اعلاى ملكوت، همان تربت پاكى است كه بدن گرامى تو در

آن جاى گرفته است.

23- روزگار همان بنده زرخريد تو است كه (به فرمان خدا) مى كوشد تا امر تو را در ميان مخلوق جارى سازد.

24- زبان من از ذكر ثناها و ستايشهاى تو الكن است، با اينكه من همان سخنور سخن پرداز زبردستم.

25- آيا در مدح تو بگويم: تو «سرورى»، نه، نه، كلمه «سرور»، كوچكتر از آن است كه براى تو مدح باشد!

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:313 26- بل انت فى يوم القيامه حاكم فى العالمين و شافع و مشفّع

27- و اللّه لو لا حيدر ما كانت الدّنيا و لا جمع البريّة مجمع

28- من اجله خلق الزّمان و ضوّئت شهب كنسن و جنّ ليل ادرع

29- علم الغيوب اليه غير مدافع و الصّبح ابيض مسفر لا يدفع

30- و اليه فى يوم المعاد حسابناو هو الملاذ لنا غدا و المفزع 26- تويى حاكم روز قيامت، در ميان خلق اولين و آخرين، تويى شفيع پذيرفته شفاعت.

27- به خدا سوگند، اگر «حيدر» نبود، نه دنيا و نه خلق دنيا هيچيك نبودند.

28- زمان، براى او آفريده شد، ستارگان شبرو براى او روشن گشتند و شب و سپيده براى او پديد آمدند.

29- او عالم به غيب است، بى هيچ انكارى، چنانكه صبح روشن را نتوان انكار كرد.

30- در روز رستاخيز حساب ما با اوست، او در فرداى قيامت پناه و پناهگاه همگان است.

31- يا من له فى ارض قلبى منزل نعم المراد الرّحب و المستربع

32- اهواك حتّى فى حشاشة مهجتى نار تشبّ على هواك و تلذع

33- و تكاد نفسى ان تذوب صبابةخلقا و طبعا لا كمن يتطبّع

34- و رأيت دين الاعتزال و انّنى اهوى لاجلك كلّ من يتشيّع

35- و لقد علمت بانّه لابدّ من مهديّكم و ليومه اتوقّع 31- اى

كسى كه بر سرزمين قلب من حكومت مى كنى! اين عرصه براى تاخت وتاز عشق تو عرصه اى فراخ و درخور است.

32- من عاشق توام، عاشقى كه آتش سركش عشق در جانش شعله مى كشد و سر تا پايش را مى سوزاند.

33- الآن و يكدم است كه جان من در اين عشق و آرزومندى ذوب گردد، عشقى برخاسته از نهاد جان، نه خون عشق آن كسان كه خويشتن به عاشقى مى زنند.

34- من سنى ام و معتزلى، اما به خاطر عشق تو، به همه شيعيان تو نيز عشق مى ورزم.

35- من مى دانم كه ناگزير فرزند تو «مهدى» ظهور خواهد كرد، من همواره در آرزوى رسيدن آن روزم.

36- يحميه من جند الآله كتائب كاليمّ اقبل زاخرا يتدفّع

37- فيها لآل ابى الحديد صوارم مشهورة و رماح خطّ شرّع

38- و رجال موت مقدمون كانّهم اسد العرين الرّبد لا تتكعكع 36- آن روز كه مهدى درآيد، سپاه خدا- دسته دسته- به يارى او شتابند، و او و سپاهش چونان درياى خروشان دمان به سوى جامعه بشرى سرازير شوند.

37- اميدوارم، در آن روز، از خاندان ابى الحديد نيز در ميان لشكر مهدى، شمشيرزنان و نيزه گزارانى چند به هم رسند:

38- مردانى با مرگ پيمان بسته و پيشگامانى دست از جان شسته و شيرانى چونان شيران بيشه ترس ناشناخته.

ابن ابى الحديد در ضمن قصائد العلويات خود درباره ى حضرت سيد الشهداء (ع) مى گويد: «1»

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 4، ص 55.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:314 1- و لقد بكيت لقتل آل محمّد (ع)بالطّفّ حتّى كلّ عضو مدمع

2- و حريم آل محمد بين العدى نهب تقاسمه اللئام الوضّع

3- تلك الظعائن كالإماء متى تسق يعنف بهنّ و بالسياط تقنّع

4- فمصفّد في قيده لا يفتدي و كريمة تسبي و قرط ينزع

5- تاللّه

لا انسي الحسين (ع) و شلوه تحت السّنابك بالعراء موزّع

6- متلفعا حمر الثياب و في غدبالخضر من فردوسه يتلفّع

7- و الشمس ناشرة ذوائب ثاكل و الدهر مشقوق الرداء مقنّع

8- لهفى على تلك الدماء تراق فى أيدي طغاة أمية و تضيّع 1- من براى كشته شدن فرزندان پيامبر در صحنه ى خونين عاشورا نيز اشكها ريخته ام، آن سان كه گويى هر عضو از اعضاى من، چشمى شده است اشك فشان.

2- و حريم آل محمد (ص) بين دشمنان مانند غنيمتى بود كه آن مردمان پست بين خود تقسيم مى كردند.

3- و زنان آل اللّه را مانند كنيزان مورد آزار قرار مى دادند و با تازيانه آن چنان به آنان مى زدند كه بدنشان مانند روپوش سياه شده بود.

4- اسراى خاندان پيامبر (ص) دربند بودند و مورد سبّ و دشنام قرار مى گرفتند و گوشواره ها از گوش كودكشان كشيده مى شد.

5- به خدا قسم نمى توانم حسين (ع) را فراموش كنم و پيكر پاره پاره ى او را زير سم اسبان در دامن بيابان از ياد ببرم.

6- در آن روز لباس خونين دربرداشت و فرداى آن جامه ى سبز بهشتى او را پوشانده بود.

7 و 8- خورشيد گيسوان خود را بر اين مصيبت پريشان ساخته و روزگار بر اين اندوه و مصيبت ردا بر خود انداخته و خود را پوشانده است. غم و اندوه من بر آن خونهايى باد كه به دست ستمكاران اميّه ريخته شد.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:315

قصيده اول:

1- هلّا صبرت على المصاب بهم و على المصيبة يحمد الصّبر

2- و جعلت رزءك في الحسين ففي رزء ابن فاطمة لك الأجر

3- مكروا به أهل النقاق و هل لمنافق يستبعد المكر؟

4- بصحايف كوجوههم وردت سودا و فحو كلامهم هجر

5- حتّى أناخ بعقر ساحتهم ثقة تأكّد منهم الغدر 1- چرا

بر آنچه بايشان رسيده صبر نكردى كه صبر كردن بر مصيبت پسنديده است.

2- و چرا مصيبتت را بر حسين عليه السّلام قرار ندادى كه در مصيبت پسر فاطمه براى تو اجر و ثواب باشد.

3- اهل نفاق (مردم كوفه) حيله كردند و آيا حيله كردن براى منافق بعيد است.

4- به نامه هايى كه مانند رخسارشان سياه بود و مضمون كلامشان مهاجرت آن حضرت بود،

5- تا آن كه آن حضرت در زمين آنان از روى اعتماد و اطمينان فرود آمد پس حيله و نقشه آنان محقق شد.

6- و تسارعوا لقتاله زمراما لا يحيط بعدّه حصر

______________________________

(1)- الغدير؛ ج 6، ص 367- 401. ادب الطف؛ ج 4، ص 151- 196.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:324 7- طافوا بأروع في عرينته يحمى النزيل و يأمن الثغر

8- جيش لهام يوم معركةو ليوم سلم واحد وتر

9- فكأنّهم سرب قد اجتمعت إلفا فبدّد شملها صقر

10- أو حاذر ذو لبدة و جمت لهجومه في مرتع عفر 6- و گروهى براى كشتن او كه عدد آنان بى حساب و بى شمار بود شتاب كردند.

7- دور كسى كه زيبايى و شجاعت او شگفت انگيز بود گرديدند همو كه از ميهمان، حمايت و مرز و حدود را ايمن مى كرد.

8- براى روز كارزار لشكر بزرگى بودند و براى روز صلح و سلامتى تك و تنها.

9- و مثل اينكه اينها گروهى بودند كه از روى دوستى و انس اجتماع كرده بودند و اجتماع آنها را لاش خورى پراكنده كرده بود.

10- يا مثل آنكه قهرمان دلير و شير ژيانى بود كه از حمله او در ميدان پهلوانان و خوك صفتان ناتوان شدند.

11- يا قلبه و عداه من فرق فرق و ملؤ قلوبهم ذعر

12- أمن الصّلاب الصّلب أم زبرطبعت و صبّ خلالها

قطر؟

13- و كأنّه فوق الجواد و في متن الحسام دماؤهم هدر

14- أسد على فلك و في يده المرّيخ قاني اللون محمرّ

15- حتّى اذا قرب المدى و به طاف العدى و تقاصر العمر 11- اى قلبى كه دشمنان او به هراس و ترس افتاده و دلهايشان لبريز از وحشت شده بود.

12- آيا از سخت ترين و محكمترين چيزهايى يا از پاره قطعه آهنى سرشته شده اى كه در لابلاى آن قيراندود شده است.

13- و مثل آنكه بالاى اسب و در متن شمشير خونشان هدر شده است.

14- شيرى بود كه بر فلكى سوار و در دستش ستاره مريخ نيزه سرخ رنگى بود.

15- تا آن كه اجل به او نزديك شده و دشمنان دور او را گرفته و عمر كوتاهى كرد.

16- أردوه منعفرا تمجّ دمامنه الظبى و الذبّل السمر

17- تطأ الخيول إهابه و على الخدّ التريب لوطيها أثر

18- ظام يبلّ اوام غلّته ريّا يفيض نجيعه النحر

19- تأباه إجلالا فتزجرهافئة يقود عصاتها شمر

20- فتجول في صدر أحاط على علم النبوّة ذلك الصّدر 16- او را به رو به زمين افكندند در حالى كه خون از دهان او بيرون مى ريخت.

17- اسبها سينه و پشت او را پامال كردند و بر گونه خاك آلود او نشانه لگدمالى آنان بود.

18- تشنه كامى كه خونى كه از گلويش جارى بود شدت تشنگى او را تر مى كرد.

19- از تكريم و بزرگداشت او امتناع مى كردند و گروهى كه فرمانده ى آنها شمر بود او را زجر مى دادند.

20- پس شمر بر سينه اى نشست كه آن سينه بر علم پيامبر احاطه و اطلاع داشت.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:325 21- بأبي القتيل و من بمصرعه ضعف الهدى و تضاعف الكفر

22- بأبي الذي أكفانه نسجت من عثير و حنوطه عفر

23- و مغسّلا بدم الوريد

فلاماء اعدّ له و لا سدر

24- بدر هوى من سعده فبكالخمود نور ضياءه البدر

25- هوت النسور عليه عاكفةو بكاه عند طلوعه النسر 21- پدرم فداى اين كشته و كسى كه با كشته شدنش هدايت ضعيف و كفر قوى شد.

22- پدرم فداى آن كه كفنش بافته ى گردوغبار و حنوطش خاك كربلا بود.

23- پدرم قربان آن كه به خون دلش غسل داده شد كه نه آبى او را بود و نه سدرى.

24- ماهى كه از بخت و اقبالش سقوط كرد و پس ماه آسمان بر غروب نور جمالش گريست.

25- لاشخورها بر او يك مرتبه حمله كردند و ستاره نسر در آسمان موقع طلوعش گريه كرد.

26- سلبت يد الطلقاء مغفره فبكي لسلب المغفر العفر

27- و بكت ملائكة السّماء له حزنا و وجه الأرض مغبرّ

28- و الدّهر مشقوق الرّداء و لاعجب يشقّ رداءه الدّهر

29- و الشّمس ناشرة ذوائبهاو عليه لا يستقبح النشر

30- برزت له فى زى ثاكلةأثيابها دموّية حمر 26- دست آزادشدگان كلاه خود و عمامه او را غارت كرد. پس زمين براى غارت رفتن عمامه او گريست.

27- و فرشتگان آسمان از اندوه و حزن بر او گريستند و نيز زمين بر او گريه كرد.

28- و عباى روزگار شكافته شد و شگفتى ندارد كه دنياپرستان عباى او را دريدند.

29- و خورشيد سربرهنه و موپريشان شد و بر او پريشان كردن موى قباحتى ندارد.

30- براى او در هيئت و زىّ مادر داغديده بيرون آمد كه لباسهايش از خون سرخ بود.

31- و بكت عليه المعصرات دمافأديم خدّ الأرض محمرّ

32- لا عذر عندي للسّماء و قدبخلت و ليس لباخل عذر

33- تبكي دما لمّا قضى عطشالم لا بكى حبّا له القطر

34- و كريمة المقتول يوجد من دمه على أثوابها أثر

35-

بأبي كريمات «الحسين» و مامن دونهنّ لناظر ستر 31- و بر او معاصرين او خون گريستند پس گونه و روى زمين قرمز گرديد.

32- در نزد من عذرى بر آسمان كه از باريدن امساك كرد نيست و براى بخيل عذرى نيست.

33- خون مى گريد وقتى كه تشنه لب از دنيا رفت پس براى چه از روى محبت بر او اشك نبارد.

34- و دختر بزرگوار حسين (ع) بر لباسهايش نشانه خون او ديده مى شد.

35- پدرم به فداى دختران حسين (ع) كه براى آنها حجاب و پوشينه اى از بينندگان نبود.

36- لا ظلّ سجف يكتنفن به عن كلّ أفّاك و لا خدر

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:326 37- ما بين حاسرة و ناشرة برزت يوارى شعرها العشر

38- يندبن أكرم سيّد ظفرت لأقلّ أعبده به ظفر

39- و يقلن جهرا للجواد و قدأمّ الخيام: عقرت يا مهر

40- ما بال سرجك يا جواد من الندب الجواد أخي العلا صفر؟ 36- نه سايه پرده اى بود كه با آن خود را از نظر هر گنهكار بى شرمى حفظ كنند و نه خيمه و سراپرده اى برايشان گذارده بودند.

37- آنان در حينى سربرهنه و پريشان موى ظاهر شدند كه مويشان يكدهم آنها را مى پوشاند.

38- آنان بر بهترين آقايى كه كمترين و پست ترين غلامان بر او غالب شده بود ناله مى كردند.

39- و به صداى بلند به اسبى كه قصد خيمه ها را نموده بود مى گفتند اى اسب، مجروح و بى صاحب شده اى.

40- اى اسب براى چه زين تو از برادر بزرگوار من خالى است.

41- آها لها نار تأججّ فى صدري فلا يطفى لها حرّ

42- أ يموت ظمآنا «حسين» و في كلتا يديه من الندى بحر؟

43- و بنوه في ضيق القيود و من ثقل الحديد عليهم وقر

44- حملوا

على الأقتاب عاريةشعثا و ليس لكسرهم جبر

45- تسري بهم خوض الركاب و للطلقاء في أعقابها زجر 41- افسوس بر آن بى بى كه در سينه ى من آتشى افروخته كه حرارت آن خاموش نمى شود.

42- آيا حسن تشنه بميرد و حال آنكه در هر دو دستش دريايى از آبست.

43- و فرزندان او در تنگناى زنجيرها بسر برند و از سنگينى آهن برايشان فرورفتگى باشد.

44- بر شتران برهنه و بى جهاز غبارآلود سوار شدند و براى شكست آنان جبرانى نبود.

45- سواران پست و فرومايه آنان را شبانه مى بردند و براى آزادشدگان در پى آنان شكنجه و آزار بود.

46- لا راحم لهم يرقّ و لافيما أصابهم له نكر

47- و يزيد في أعلا القصور له تشدو القيان و تسكب الخمر

48- و يقول جهلا و القضيب به تدمي شفاة (حسين) و الثغر

49-: يا ليت أشياخي الاولي شهدوالسراة هاشم فيهم بدر

50- شهدوا الحسين و شطر اسرته أسرى و منهم هالك شطر 46- نه دلسوزى براى ايشان بودكه به آنها رقّت كند و نه در آنچه به ايشان مى رسانيدند انكار و قباحتى داشتند.

47- و يزيد در بالاترين كاخها نشسته و رقاصان براى او آوازه خوانى كرده و شراب مى ريختند.

48- در حالى كه از چوب خيزران او لب و دندان حسين عليه السلام خونين شده بود از روى نادانى مى گفت:

49- «اى كاش پدران پيشين من كه در بدر كشته شدند حاضر بودند و مى ديدند بزرگان بنى هاشم را كه اسير شدند و در ميانشان ماه است.

50- مى ديدند حسين و بخشى از خاندان او را كه اسير شده و قسمتى از ايشان هم شهيد شده اند.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:327 51- اذ لا ستهلّوا فيهم فرحاكأبي غداة غزاهم بسر

52- و يقول وزرا إذ

بطشت بهم لا خفّ عنه ذلك الوزر

53- زعموا بأن سنعود ثانيةو أبيك لا بعث و لا نشر

54- يابن الهداة الأكرمين و من شرف الفخار بهم و لا فخر

55- قسما بمثواك الشريف و ماضمت منى و الركن و الحجر 51- در اين وقت خوشحالى مى كردند مثل پدرم (معاويه) كه بسر (بن ارطاه) با ايشان جنگيد.

52- و بگويد جنايت و گناه است كه هجوم و حمله كردى به ايشان هر آينه اين گناه از او سهل و سبك است.

53- پندارند به اينكه دو مرتبه خواهيم برگشت و قسم مى خورم به جان پدرت كه نه قيامتى است و نه برگشتن و زنده شدنى».

54- اى فرزند رهنمايان بزرگوار و كسى كه بزرگان به ايشان شرافت يافته و حال آنكه شرفى نداشتند.

55- سوگند به خوابگاه و مكان با شرف و قسم بر زمينى كه منى و ركن و حجر (الاسود) و يا حجر اسماعيل را دربر گرفته است.

56- فهم سواء في الجلالة إذبهم التمام يحلّ و القصر

57- تعنو له الألباب تلبيةو يطوف ظاهر حجره الحجر

58- ما طائر فقد الفراخ فلايؤويه بعد فراخه و كر

59- بأشدّ من حزني عليك و لاالخنساء جدّد حزنها صخر

60- و لقد وددت بأن أراك و قدقلّ النصير وفاتك النصر 56- پس آنها در جلالت يكسانند زيرا به سبب ايشان همه مردم محل شده و يا تقصير مى كنند.

57- قصد مى كند او را خردمندان در حال لبيك گفتن و طواف مى كند اطراف حجره او را حجر (اسماعيل) و يا حجر (الاسود).

58- پرنده اى نيست كه جوجه خود را گم كرده باشد و پس از جوجه اش در آشيانه اى منزل نكند.

59- حزن من بر تو زيادتر از حزن خنساء (خواهر) صخر (بن عمرو بن

شديد) است بر برادرش كه مادرش كه همواره بر او نوحه كرده و مى گريست.

60- و هر آينه من دوست داشتم كه تو را ديدار كنم در حالى كه ياورت كم و يارانت شهيد شده اند.

61- حتّى أكون لك الفداء كماكرما فداك بنفسه الحرّ

62- و لئن تفاوت بيننا زمن عن نصركم و تقادم العصر؟

63- فلأبكينّك ما حييت أسى حتّى يواري أعظمي القبر

64- و لأمحنّك كلّ نادبةيعنو لنظم قريضها الشعر

65- أبكار فكري في محاسنهانظم و فيض مدامعي نثر

66- و مصاب يومك يابن فاطمةميعادنا و سلونّا الحشر 61- تا آنكه من قربان تو باشم چنانچه از روى بزرگوارى حرّ بن يزيد رياحى جان خود را فداى تو كرد.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:328

62- و هر آينه اگر ميان ما و يارى تو زمان، تفاوت و جدايى انداخت و زمان شما پيش افتاد.

63- پس مادامى كه زنده باشم بر تو از حسرت و اندوه گريه مى كنم تا آنكه قبر استخوان مرا بپوشاند.

64- و البته عطا مى كنم هر نوحه سراينده اى كه قصد كند بر تو شعر گويد و نوحه گرى نمايد.

65- انديشه هاى بكر من در محاسن و زيبايى آن ترتيب ولى ريزش اشكهاى من پراكنده است.

66- و روز مصيبت تو اى فرزند فاطمه (ع) روز ميعاد ما و تسليت ما در روز حشر خواهد بود.

قصيده دوم:

1- و لو لا مصاب السبط بالطفّ ما بدابليل عذاري السبط و خط قتيرها

2- رمته بحرب آل حرب و أقبلت إليه نفورا في عداد نفورها

3- تقود إليه القود في كلّ جحفل إلى غارة معتدّة من مغيرها

4- و ما عدلت في الحكم بل عدلت به وقايع صفّين وليل هريرها

5- و عاضدها في غيّها شرّ امّةعلى الكفر لم تسعد برأي مشيرها 1- و اگر نبود مصيبت سبط

(نوه پيامبر) در كربلا چهره من چنين آشفته و دگرگون نشده بود.

2- او را بچنگ بنى اميه افكندند و به سوى او گروهى زياد آمدند.

3- به سوى او فرماندهانى را در لشكر بزرگى فرستادند براى غارت كردنيكه آماده شده بود از غارتگاه آن.

4- و عدالت در حكم و داورى نكردند بلكه برگردانيدند به آن حضرت وقايع صفين و حادثه ليلة الهرير را.

5- و كمك كرد او را در گمراهى بدترين امت بر كفر و سعيد نشد براى راهنماى آن.

6- خلاف سطور في طروس تطلّعت طلايع غدر في خلال سطورها

7- فحين أتاها واثق القلب أصحبت نواظرها مزورّة غبّ زورها

8- فما أوسعت في الدين خرقا و لا سعت إلى جورها إلّا لترك أجورها

9- بنفسي إذا وافي عصاة عصابةغرار الضبا مشحودة من غرورها

10- قؤولا لأنصار لديه و اسرةلذي العرش سرّ مودع في صدورها 6- خلاف سطرها و خطهائيكه در ورقهائى ظاهر شد كه پيش آهنگ خدعه و نيرنگ بود در لابلاى خطوط آن.

7- پس وقتى كه آن نامه ها آمد به اطمينان دل، صبح كرد در حالى كه نويسندگان آن قلابى و ساختگى بودند.

8- پس توسعه اى در دين نداد از نادانى و سعى و كوشش نكرد براى ظلم آن مگر براى ترك پاداش آن.

9- جانم فداى او وقتى كه برخورد كرد با گنهكاران گروهى كه لبه شمشيرشان از فريب و نيرنگ تيز شده بود.

10- براى ياران و خاندانى كه نزد او بودند سخنرانى نمود. آنانى كه از طرف صاحب عرش رازى در سينه هايشان سپرده شده بود.

11-: أعيذكم أن تطعموا الموت فاذهبوابمغفرة مرضيّة من غفورها

12- فاجمل في ردّ الندا كلّ ذي ندى ينافس عن نفس بما في ضميرها

13-: أعن فرق نبغي الفراق و تصطلي وحيدا بلا عون شرار شرورها؟

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:329 14- و ما العذر في اليوم العصيب لعصبةو قد خفرت يوما ذمام خفيرها؟

15- و هل سكنت روح إلى روح جنّةو قد خالفت في الدين أمر أميرها؟ 11- پناه مى دهم شما را به خدا كه مرگ را بچشيد برويد به آمرزش پسنديده از آمرزنده آن.

12- پس اظهار كرد در پاسخ دادن هر صاحب صدائى كه رقابت مى كرد از نفسى به آنچه در ضمير و باطن آن بود.

13- آيا از گروهيكه طلب جدائى كرده و خود را به تنهايى گرم مى كند بدون كمك بدترين شرور آن.

14- و عذرى در روز بسيار گرم براى گروهى كه روزى پاسدار آن پيمان شكنى بودند، نيست.

15- و آيا روحى در راحتى بهشت ساكن مى شود در حالى كه فرمان امير دين را مخالفت كرده است.

16- أبى اللّه إلا أن تراق دماؤناو نصبح نهبا في أكفّ نسورها

17- و ثابوا إلى كسب الثواب كأنّهم اسود الشّرى في كرّها و زئيرها

18- تهشّ إلى الأقدام علما بأنّهاتحلّ محلّ القدس عند مصيرها

19- قضت فقضت من جنّة الخلد سؤلهاو سادت على أحبارها بحبورها

20- و هان عليها الصّعب حين تأمّلت إلى قاصرات الطرف بين قصورها 16- خدا نخواسته مگر ريخته شدن خونهاى ما و ما صبح مى كنيم در حالى كه غارت شده در دست لاشخورانيم.

17- و پريدند از جا براى تحصيل ثواب و پاداش كه گويا ايشان شيران شرزه اند در حمله و فريادشان.

18- شتاب و عجله كردند و مى دانستند كه پايان كارشان بهشت برين است.

19- شهيد شدند و به بهشت جاودان و آرزويشان رسيدند و بر بزرگان به سبب سرورشان و مولايشان، آقا شدند.

20- و آسان شد بر آنها دشوارى وقتيكه نظر كردند (در شب عاشوراء) به حوريه ها

در ميان قصورشان.

21- و ما أنس لا أنسي (الحسين) مجاهدابنفس خلت من خلّها و عشيرها

22- يصول إذا زرق النصول تأوّهت لنزع قنّي أعجمت من صريرها

23- ترى الخيل في أقدامها منه ما ترى محاذرة إن أمّها من هصورها

24- فتصرف عن بأس مخافة بأسه كما جفلت كدر القطامن صقورها

25- يفلّق هاماة الكماة حسامه له بدلا من جفنها و جفيرها 21- و فراموش نمى كنيم (حسين) عليه السّلام را در حالى كه جهاد مى كرد و يارانش شهيد شده بودند.

22- هرگاه تيرها بر او اصابت مى كرد آه مى كشيد براى سرنيزه اى كه مى خواست از بدنش بيرون كشد.

23- مى بينى اسبها را در پيش روى آنها از او آنچه ديدى براى احتياط اگر قصد كند شكست او را.

24- پس برمى گشتند از جنگ از ترس هيبت او چنانچه دست مرغ قطا از بازان شكارى مى گريزند.

25- شمشير او سران بسيارى از شجاعان را مى شكافد كه بدل از شرف بودند.

26- فلا فرقة إلا و أوسع سيفه بها فرقا أو فرقة من نفورها

27- اجدك هل سمر العواصل تجتنبى لكم علا مستعذبا من مريرها؟

28- أم استنكرت انس الحياة نفاسةنفوسكم فاستبدلت انس حورها؟

29- بنفسي مجروح الجوارح آيسامن النصر خلوا ظهره من ظهيرها

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:330 30- بنفسي محزوز الوريد معفّراعلى ظمأ من فوق حرّ صخورها 26- پس گروهى نبود مگر آنكه شمشير او مى بريد فرق آنرا يا آنكه آنرا پراكنده و متفرق مى كرد.

27- معاشرت زندگى با شما را به معاشرت با حوران بهشت تبديل كرد.

28 و 29- جانم به فداى مجروح اعضايى كه نااميد از يارى بود و پشتش از پشتيبان و ياران خالى بود.

30- جانم قربان رگ بريده اى كه در حالت تشنگى از بالاى سنگ هاى داغ بر روى خاك افتاده بود.

31- يتوق

إلى ماء الفرات و دونه حدود شفار أحدقت بشفيرها

32- قضى ظاميا و الماء يلمع طامياو غودر على قيعانها و وعورها

33- هلال دجا أمسى بحدّ غروبهاغروبا على قيعانها و وعورها

34- فيالك مقتولا علت بهجة العلى به ظلمة من بعد ضوء سفورها

35- و قارن قرن الشمس كسف و لم تعدنظارتها حزنا لفقد نظيرها 31- آرزوى آب فرات مى كرد و در جلويش لبه هاى تيز شمشير يا سرنيزه ها بود كه دور چشم او را گرفته بود.

32- تشنه لب جان داد و آب در برابرش موج مى زد و خشمگين نزديكى بركه ى آب كشته شد.

33- ماهى كه روز را به غروب كردنش تاريك كرد غروبى كه بلنديها و پستيهاى زمين را تاريك كرد.

34- پس اى واى بر تو كشته اى كه تاريكى به سبب قتل او بر شكوه روشنى غالب شد.

35- و نزديك شد كه خورشيد منكسف و گرفته شود و ممكن نشد ديدن آن از غم و اندوه براى فقدان نظير آن.

36- و أعلنت الأملاك نوحا و أعولت له الجنّ في غيطانها و حقيرها

37- و كادت تمور الارض من فرط حسرةعلى السبط لو لا رحمة من مميرها

38- و مرّت عليهم زعزع لتذيقهم مرير عذاب مهلك بمريرها

39- أسفت و قد آبوا نجيّا و لم ترح لهم دابر مقطوعة بدبورها

40- و أعجبت إذ شالت كريم كريمهالتكبيرها في قتلها لكبيرها 36- و فرشتگان نوحه سر كردند و جنيّان در گودالها و ويرانه هايشان بر او ناله و زارى كردند.

37- و نزديك شد زمين از زيادى اندوه نوسان پيدا كند بر سبط اكبر اگر رحمتى از نگه دارنده ى آن نبود.

38- و گذشت برايشان باد تندى كه ايشان را تلخى عذاب هلاك كننده اى به وزيدن آن بچشاند.

39- افسوس خوردم كه دوستى خالص را از آب

منع كردند و نوزيد بر ايشان بادى كه ريشه ى آنها را به وزيدنش قطع كند.

40- و عجيب تر اينكه وقتى صداى آقاى آن براى تكبير گفتن بلند شد، آنان در قتل او براى بزرگى آن برخاستند.

41- فيالك عينا لا تجفّ دموعهاو نارا يذيب القلب حرّ زفيرها

42- على مثل هذا الرزؤ يستحسن البكاو تقلع منّا أنفس عن سرورها

43- أ يقتل خير الخلق امّا و والداو أكرم خلق اللّه و ابن نذيرها؟

44- و يمنع من ماء الفرات و تغتدي وحوش الفلا ريّانة من نميرها؟

45- اجلّ (حسينا) أن يمثّل شخصه بمثلة قتل كان غير جديرها

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:331

41- پس اى كاش براى تو چشمى بود كه اشكش نمى خشكيد و آتشى بود كه سوزش شعله ى آن دل را آب مى كرد.

42- بر مثل اين مصيبت گريه نيكوست و از ما سرور و خوشى جانهاى ما را مى كند.

43- آيا بهترين انسانها از جهت مادر و پدر و شريف ترين خلق خدا و فرزند پيامبر كشته مى شود؟

44- و منع مى شود از آب فرات و حال آنكه از آن استفاده مى كنند وحشيان صحرا و از آب فراوان آن سيراب مى شوند؟

45- بزرگ مى دارم (حسين را) كه شخص او مثله شود (قطعه قطعه شود) به طورى كه شايسته و سزاوار آن نبود.

46- يدير على رأس السنان برأسه سنان ألا شلّت يمين مديرها

47- و يؤتى بزين العابدين مكبّلاأسيرا ألا روحي الفدا لأسيرها

48- يقاد ذليلا في القيود ممثّلالأكفر خلق اللّه و ابن كفورها

49- و يمسي يزيد رافلا في حريره و يمسي حسين عاريا في حرورها

50- و دار بني صخر بن حرب أنيسةبنشد أغانيها و سكب خمورها 46- سر مباركش را بر سر نيزه ها سنان (بن انس) مى گردانيد آيا دست گرداننده ى آن بريده نباشد؟!

47-

و زين العابدين را در حالى كه اسير و بسته به زنجير بود آوردند. بدان كه جانم فداى آن اسير باد.

48- او را در حال ذلّت كه بسته به زنجير بود در برابر ناسپاس ترين خلق خدا و پسر كافرترين آنان مى كشيدند.

49- و يزيد شام مى كرد در حالى كه در لباسهاى حريرش مى خراميد و حسين شام مى كرد در حالى كه برهنه در روى زمين داغ افتاده بود.

50- و خانه اولاد صخر بن حرب مأنوس و آباد بود به سرايندگى رقاصه ها و شرابخواران

51- تظلّ على صوت البغايا بغاتهابها زمر تلهو بلحن زمورها

52- و دار علىّ و البتول و أحمدو شبّرها مولى الورى و شبيرها

53- معالمها تبكي على علمائهاو زائرها يبكي لفقد مزروها

54- منازل وحي أقفرت فصدورهابوحشتها تبكي لفقد صدورها

55- تظلّ صياما أهلها ففطورهاالتلاوة و التسبيح فضل سحورها 51- همواره بر صداى تبه كاران زنان بى عفتى كه به خوانندگى و نوازندگى سرگرم بودند.

52- و خانه ى على و زهرا و پيامبر و شبّر (حضرت حسن) و شبير (حضرت حسين) مولاى جهانيان.

53- و خانه ها و دورنماها بر علماء و صاحبانش گريه مى كرد و زائر آن براى نبود صاحب آن مى گريست.

54- منازل وحى از بزرگان آن خالى شده بود و براى نبود بزرگان آن، با وحشت گريه مى كرد.

55- همواره اهل آن منازل روزه داشتند و افطارشان تلاوت قرآن و سحورشان تسبيح و ذكر خدا بود.

56- إذا جنّ ليل زان فيه صلاتهم صلات فلا يحصى عداد يسيرها

57- و طول على طول الصلاة و من غدامقيما على تقصيره في قصيرها

58- قفا نسأل الدار التي درس البلى معالمها من بعد درس زبورها

59- متى أفلت عنها شموس نهارهاو أظلم ظلما افقها من بدورها؟

60- بدور بأرض الطف طاف بها الردى فأهبطها من جوّها في

قبورها

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:332

56- وقتى تاريكى شب فرا مى رسيد نمازشان آنرا زينت مى داد نمازى كه عدد كمش به شمارش نمى آيد.

57 و 58- بايست تا درباره ى خانه اى سئوال كنيم كه اركان و نشانه هاى آنرا بليّات بعد از درس گفتن زبور آن ويران كرده است.

59- چه وقت خورشيد در آن روز غروب كرد و افق آنرا تاريك كرد تاريك شدنى از ماههاى تمام آن.

60- ماههائى در زمين كربلا بود كه مرگ دور آنها گرديده و آنها را از روى زمين به قبرهايشان فرود آورد.

61- كواسر عقبان عليها تعاقبت بغاث بغات إذ نأت عن و كورها

62- قضت عطشا و الماء فلم تجدلها منهلا إلا دماء نحورها

63- عراة عراها وحشة فأذاقهاو قد رميت بالهجر حرّ هجيرها

64- ينوح عليها الوحش من طول وحشةو تندبها الاصداء عند بكورها

65- سيسأل تيم عنهم و عدّيهاأوائلها ما أكّدت لأخيرها 61- لاشخورهاى بزرگ شكننده اى كه دنبال مى كردند پرنده هايى را كه كند در پرواز بوده و از آشيانه هايشان دور مانده بودند.

62- تشنه از دنيا رفت و آب موج مى زد پس راهى به آن پيدا نكرد مگر خون گلويشان.

63- برهنگانى كه وحشت آنها را برهنه كرده و روى زمين داغ انداخته، پس با ايشان شدت گرما را چشانيد.

64- حيوانات وحشى بر آنها از طول وحشت نوحه مى كرد. و جغد در اول روز، بر آنها ناله مى كرد.

65- بزودى از (تيم) و (عدى) پرسيده مى شود از بزرگان آنان چون ابو بكر و عمر آنچه را كه تأكيد براى پسينشان نمودند.

66- و يسأل عن ظلم الوصىّ و آله مشير غواة القوم من مستشيرها

67- و ماجرّ يوم الطفّ جور اميّةعلى السبط إلا جرأة ابن أجيرها

68- تقمّصها ظلما فأعقب ظلمه تعقّب ظلم في قلوب حميرها

69-

فيا يوم عاشوراء حسبك إنّك المشوم و إن طال المدى من دهورها

70- لأنت و إن عظّمت أعظم فجعةو أشهر عندي بدعة من شهورها 66- و سئوال مى شود از ظلمى كه به وصى و آل پيامبر نمودند، راهنماى گمراهان قوم از راه جويان آن.

67- و در روز عاشورا ستم بنى اميه را بر نوه رسول اللّه (ص) جارى نساخت مگر جرئت فرزند مزدور آن (يزيد بن معاويه).

68- لباس خلافت را از روى ستم دربر كرد پس از پى آمد ظلم او كه دنبال كرد ظلمى در دلهاى خرصفتان.

69- پس از اين اى روز عاشورا تو را كه روز نامباركى هستى بس است هرچند كه مدتى از روزگار آن، گذشته است.

70- هر آينه تو و اگرچه بزرگترين مصيبت را مرتكب شدى ولى پيش من مشهورترين ماهى از ماه ها، از جهت بدعت هستى.

71- فما محن الدنيا و إن جلّ خطبهاتشاكل من بلواك عشر عشيرها

72- بنى الوحى هل من بعد خبرة ذى العلى بمدحكم من مدحة لخبيرها

73- كفى ما أتى في هل أتي من مديحكم و أعرافها للعارفين و طورها

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:333 74- إذا رمت أن أجلو جمال جميلكم و هل حصر ينهى صفات حصورها 71- پس مصائب دنيا هرچند كه بزرگ باشد بده يك از مصائب تو شباهت ندارد.

72- بنا گذارد وحى از بعد خبر دادن خدا به مدح شما مدح و تعريفى را براى آگاه آن.

73- آنچه در سوره هل اتى از توصيف شما آمده و نيز در سوره ى اعراف و طور براى عارفين آن كافيست.

74- در اين موقع خواستم كه نشان بدهم جمال قشنگ و زيباى شما را و آيا محصور مى تواند صفات بى شمار آن را، به پايان

رساند.

قصيده سوم:

1- و عليك خزى يا اميّة دائمايبقى كما في النّار دام بقاك

2- هلّا صفحت عن الحسين و رهطه صفح الوصىّ أبيه عن آباك؟

3- و عففت يوم الطفّ عفّة جدّه المبعوث يوم الفتح عن طلقاك؟

4- أفهل يد سلبت إماءك مثل ماسلبت كريمات الحسين يداك؟

5- أم هل برزن بفتح مكّ حسراكنسائه يوم الطفوف نساك؟ 1- بر تو عار باد اى اميه و اين عار هميشگى باد چنانچه هميشه در دوزخ خواهى بود.

2- آيا بهتر اين نبود كه از حسين و خويشانش درگذرى همين طور كه وصّى پيامبر، پدرش از پدران شما درگذشت.

3- در روز طف دست به خونشان نمى آلوديد چنانچه جدّش چنين در روز فتح مكّه با اجداد آزادشده گان تو كرد.

4- آيا دستى كه از كنيزان شما غنيمت گرفت مانند دست شما است كه حرمسرايان با كرامت حسين عليه السلام را به غنيمت برد.

5- آيا كنيزان شما در فتح مكّه بدون معجر شدند مانند زنان آن حضرت در روز طفوف (كربلا).

6- يا امّة باءت بقتل هداتهاأفمن إلى قتل الهداة هداك؟

7- أم أىّ شيطان رماك بغيّه؟حتّى عراك و حلّ عقد عراك

8- بئس الجزاء لأحمد في آله و بنيه يوم الطفّ كان جزاك

9- فلئن سررت بخدعة أسررت في قتل الحسين فقد دهاك دهاك

10- ما كان في سلب ابن فاطم ملكه ما عنه يوما لو كفاك كفاك 6- اى امّتى كه بقتل هدايت كننده گانش بازگشت، آيا كسى شما را به كشتن آنان راهنمايى كرد.

7- يا كدام شيطان شما را به پرتگاه بدكارى فرستاد تا اينكه گمراه شديد و ريسمان عقل شما را از هم گسيخت.

8- بد جزايى به احمد (پيامبر گرامى) داديد درباره خاندانش در روز طف.

9- اگر خشنود شدى به خدعه اى كه پنهان كرده در

كشتن حسين هر آينه گيجى تو را فراگرفته است.

10- در غنيمت گرفتن تو ملك و زعامت فرزند فاطمه، تو را كفايت نمى كند اگر روزى كفايت كننده بود.

11- لهفي على الجسد المغادر بالعراشلوا تقلّبه حدود ظباك

12- لهفي على الخدّ التريب تخدّه سفها بأطراف القنا سفهاك

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:334 13- لهفي لآلك يا رسول اللّه فى أيدي الطغاة نوائحا و بواكي

14- ما بين نادبة و بين مروعةفي أسر كلّ معاند أفّاك

15- تاللّه لا أنساك زينب و العداقسرا تجاذب عنك فضل رداك 11- درد و آه بر جسمى كه در صحرا افكنده شده و تيزى شمشيرهاى شما آن را اين رو و آن رو مى كند.

12- دردا بر آن گونه هاى خون آلودى كه سفه هاى شما آن را پاره مى كنند.

13- دردا بر آل تو اى پيامبر خدا كه در دست طاغيان گرفتار و گريه و زارى مى كنند.

14- بعضى ندبه مى كنند و بعضى بيمناك و در اسارت هر معاند گنهكارى به سر مى برند.

15- به خدا سوگند اى زينب تو را فراموش نمى كنم در حالتى كه دشمنان گوشه ى دامنت را به طرف خود مى كشند.

16- لم أنس لا و اللّه وجهك إذ هوت بالرّدن ساترة له يمناك

17- حتّى إذا همّوا بسلبك صحت باسم أبيك و استصرخت ثمّ أخاك

18- لهفي لندبك باسم ندبك و هومجروح الجوارح باسياق يراك

19- تستصرخيه خيه أسى و عزّ عليه أن تستصرخيه و لا يجيب نداك

20- و اللّه لو أنّ النّبىّ و صنوه يوما بعرصة كربلا شهداك 16- فراموش نمى كنم به خدا سوگند صورتت را كه دستت با آستين آن را پوشاند.

17- دردا براى زارى كردن تو به جهت برادرت در حالتى كه اعضايش مجروح و در حال جان كندن تو را مى ديد.

18- او را مى خواندى از درد

و بيچارگى و چقدر بر وى سخت مى گذشت كه نمى توانست تو را پاسخ گويد.

19- به خدا سوگند اگر پيامبر اكرم و پدرت در عرصه ى كربلا روزى تو را مى ديدند،

20- تو را هتك نمى توانستند بكنند و ريسمانهاى خيمه ى تو را نمى توانستند پاره كنند.

21- لم يمس منهكا حماك و لم تمطيوما اميّة عنك سجف خباك

22- يا عين إن سفحت دموعك فليكن أسفا على السّبط الرّسول بكاك

23- و ابكي القتيل المستضام و من بكت لمصابه الأملاك في الأفلاك

24- أقسمت يا نفس الحسين أليّةبجميل حسن بلاك عند بلاك

25- لو أنّ جدّك في الطفوف مشاهدو على التراب تربية خدّاك 21- اى ديده اگر اشك مى ريزى گريه ات براى سبط پيامبر باشد.

22- از براى كشته شده اى كه ظلم بدو شده گريه كن! آنكه براى او ملائكها در افلاك گريستند.

23- سوگند ياد كردى اى نفس حسين كه در هنگام امتحان بلا را با صبر تحمل كنى.

24- اگر جدّت در طفوف مى ديد كه بر خاكها گونه هايت خاك آلود بود،

25- اختيار نمى كرد كه بر زمين هموار راه روى و سمّ ستوران تو را پايمال كنند.

26- ما كان يؤثر أن يرى حرّ الصفايوما وطاك و لا الخيول تطاك

27- أو أنّ والدك الوصىّ بكربلايوما على تلك الرّمول يراك

28- لفداك مجتهدا و ودّ بأنّه بالنّفس من ضيق الشّراك شراك

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:335 29- عالوك لمّا أن علوت فآه من خطب نراه على علاك علاك

30- قد كنت شمسا يستضاء بنورهايعلو على هام السّماك سماك 26- يا اگر پدرت وصّى پيامبر تو را روزى در كربلا روى رمل ها مى ديد.

27- خود را فداى تو مى نمود و آرزو داشت كه از تنگ ناى دام آزادت كند.

28- تو را چون ديدند از همه برترى آزردند، آه از

جنايتى كه بر تو روا داشتند.

29- تو آفتابى بودى كه به نورت روشنايى طلبيده مى شد و تو بر افلاك برترى.

30- تو پناه گاه بودى كه به تو پناه مى برد هر بيمناكى و تو درياى گوارائى بودى كه پيش از درخواست، سيراب مى كردى.

31- و حمىّ يلوذبه المخوف و منهلاعذبا يصوب نداك قبل نداك

32- ما ضرّ جسمك حرّ جندلها و قدأضحى سحيق المسك ترب ثراك

33- فلئن حرمت من الفرات و وورده فمن الرّحيق العذب رىّ صداك

34- و لئن حرمت نعيمها الفاني؟ فمن دار البقاء تضاعفت نعماك

35- و لئن بكتك الطاهرات لوحشةفالحور تبسّم فرحة بلقاك 31- به جسم گرمى خاك آسيبى نمى رساند چون خاك قبرت از مشك مى باشد.

32- اگر از فرات و آشاميدن آب آن محروم شدى از رحيق گوارا تشنگى تو مرتفع مى شود.

33- اگر از نعيم فانى دنيا محروم شدى نعمتهاى دار بقا براى تو چند برابر شد.

34- اگر زنان پاك سيرت (آل رسول) از وحشت براى تو گريستند حور العين براى لقاى تو خندان شدند.

35- ميانه ى روز گلگون لباس نشدى مگر اينكه شبانگاه سبز پيراهن بودى.

36- ما بتّ في حمر الملابس غدوةإلّا انثنت خضرا قبيل مساك

37- إنّي ليقلقني التلهّف و الأسى إذ لم أكن بالطفّ من شهداك

38- لأقيك من حرّ السيوف بمهجتي و أكون إذ عزّ الفداء فداك

39- و لئن تطاول بعد حينك بينناحين لم أك مسعدا سعداك؟

40- و بمقول ذرب اللسان أشدّ من جند مجنّدة على أعداك 36- مرا رنج مى دهد آرزوى اينكه نتوانستم در طف از جمله شهداى راه تو باشم.

37- تا اينكه تيزى دو شمشير را عوض تو به جان قبول كنم و فداى تو شوم در هنگامى كه يارانت كم بودند.

38- اگر پس از درگذشت تو فاصله بين ما بسيار

شده و سعادت نداشتم كه تو را كمك و يارى كنم،

39- براى تو گريه مى كنم آنچه بتوانم با اندوهى كه يادآور باشد عجائبى كه به سر تو آمد.

40- با زبان گويا كه سخت تر از هر لشكر باشد بر دشمنانت فضائلت را بيان مى كنم.

41- و لقد علمت حقيقة و توكلاأنّي سأسعد في غد بولاك

42- و ولاء جدّك و البتول و حيدرو التسعة النجباء من أبناك

43- قوم عليهم في المعاد توكّلى و بهم من الأسر الوثيق فكاكي

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:336 44- فليهن عبدكم «عليّا» فوزه بجنان خلد في جنان علاك

45- صلّى عليك اللّه ما أملاكه طافت مقدّسه بقدس حماك 41- من محققا مى دانم كه در آخرت با قبول ولايت تو سعيد خواهم بود.

42- و همچنين ولايت جدت و مادرت بتول و پدرت حيدر و نه نجيب از فرزندانت.

43- گروهى كه در معاد توكّل من بر آنهاست و از اسارت شديد آزاد مى شوم.

44- خوش باشد بنده ى شما به اين فوزى كه نصيبش شده و در بهشت برين در سايه ى شما باشد.

45- خدا بر تو درود فرستاد تا هنگامى كه ملائكه ى قدس در اطراف قرارگاه شما طواف مى كنند.

قصيده چهارم:

1- يا ليت في الأحيا شخصك حاضرو حسين مطروح بعرصة كربلا

2- عريان يكسوه الصّعيد ملابساأفديه مسلوب اللباس مسربلا

3- متوسّدا حرّ الصخور معفّرابدمائه ترب الجين مرمّلا

4- ظمآن مجروح الجوارح لم يجدممّا سوى دمه المبدّد منهلا

5- و لصدره تطأ الخيول و طالمابسريره جبريل كان موكّلا 1- اى كاش در ميان زنده ها شما حاضر بودى و مى ديدى كه حسين تو در زمين كربلا افتاده است.

2- برهنه اى كه خاك كربلا او را به جاى لباس مى پوشاند. جانم قربان او كه لباس او را به غارت برده

بودند.

3- روى سنگهاى داغ افتاده در حالى كه آغشته به خون و پيشانيش به خاك و شن آلوده بود.

4- تشنه اى كه اعضايش مجروح بود و غير از خون بدنش آبى براى او نبود.

5- و اسبها روى سينه اش را پامال كردند در حالى كه مدتها جبرئيل موكل تخت و گهواره او بود.

6- عقرت أما علمت لأىّ معظّم و طأت و صدر غادرته مفصّلا؟

7- و لثغره يعلو القضيب و طالماشرفا له كان النّبىّ مقبّلا

8- و بنوه في أسر الطغاة صوارخ و لهاء معولة تجاوب معولا

9- و نساؤه من حوله يندبنه بأبي النساء النادبات الثكّلا

10- يندبن أكرم سيّد من سادةهجر و القصور و آنسوا وحش الفلا 6- كشته شد آيا ندانستى براى چه گناهى پامال كردند سينه اى را كه براى علم قصد او را مى كردند.

7- و به دندان او چوب خيزران مى زد در حالى كه چه اندازه پيامبر به خاطر شرافتش آن را مى بوسيد.

8- و فرزندان او در زنجير اسارت طاغيان ناله كنان بودند و با شلاق آنان را پاسخ مى دادند.

9- و زنان او در اطرافش گريه مى كردند پدرم فداى زنان داغديده ناله كن باد.

10- ناله مى كردند بهترين سيّد و آقا را از ساداتى كه مهاجرت كردند از منازلشان و با وحشيان صحرا مأنوس شدند.

11- بأبي بدورا في المدينة طلّعاأمست بأرض الغاضريّة أفّلا

12- آساد حرب لا يمسّ عفاتهاضرّ الطوى و نزيلها لن يخذلا

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:337 13- من تلق منهم تلق غيثا مسبلاكرما و إن قابلت ليثا مشبلا

14- نزحت بهم عن عقرهم أيدي العدابأبي الفريق الظاعن المترحّلا

15- ساروا حثيثا و المنايا حولهم تسري فلن يجدون عنها معزلا 11- پدرم قربان ماه هائى باد كه در مدينه طلوع كردند و در زمين غاضّريه غروب نمودند.

12- شيران جنگى

كه پاكدامنى آنها را شدت گرسنگى لمس نكرد و كسى كه به آنها وارد شود هرگز درمانده نگردد.

13- كسى كه به ايشان برخورد كند به باران تندى از جهت بزرگوارى و بخشندگى برخورد كرده اگرچه برابر شود با شير بچه اى.

14- دستهاى دشمنان ايشان را از منازلشان راند. پدرم قربان گروهى كه از منازلشان دربه در و آواره شدند.

15- به اصرار و اجبار سير كردند در حالى كه مرگ اطرافشان حركت مى كرد و چاره اى از آن نمى ديدند.

16- ضاقت بهم أوطانهم فتبيّنواشاطي الفرات عن المواطن موئلا

17- ظفرت بهم أيدي البغاة فلم أخل و أبيك تقتنص البغاث الأجدلا

18- منعوهم ماء الفرات و دونه بسيوفهم دمهم يراق محلّلا

19- هجرت روسهم الجسوم فواصلت زرق الاسنّة و الوشيج الذبّلا

20- يبكي أسيرهم لفقد قتيلهم أسفا و كلّ في الحقيقة مبتلى 16- وطنشان برايشان تنگ شد پس كنار فرات را از ميان اماكن جايگاه خود ساختند.

17- دست طاغوتيان برايشان پيروز شد و خيال نكنم و تو هم قبول ندارى كه گنجشك دريايى باز را شكار كند.

18- از ايشان آب فراتى را كه در نزديك او بود با شمشيرهايشان منع كردند و خونشان حلال گونه ريخته مى شد.

19- سرهايشان از بدنهايشان جدا شد، آنگاه بر نوك نيزه ها نصب و پژمرده شدند.

20- گريه مى كرد اسيرشان براى غصه ى فقدان كشته هايشان و در حقيقت هريك گرفتار بودند.

21- هذا يميل على اليمين معفّرابدم الوريد وذا يساق مغلّلا

22- و من العجائب أن تقاد اسودهاأسرا و تفترس الكلاب الأشبلا

23- لهفى لزين العابدين يقاد في ثقل الحديد مقيّدا و مكبّلا

24- متقلقلا في قيده متثقّلامتوجّعا لمصابه متوجّلا

25- أفدي الأسير و ليت خدّي موطناكانت له بين المحامل محملا 21- اين يكى بر طرف راست آغشته به خون رگهايش افتاده و آن ديگرى را بسته

به زنجير مى برند.

22- و از عجايب است كه شيران را به اسارت بسته و سگ بچه، شيران را پاره پاره مى كرد.

23- قلبم مى سوزد براى زين العابدين كه در زير سنگينى غل و جامعه دست و پا بسته بود.

24- در زير زنجير گران بى تاب بود و براى مصيبتهايش ناراحت و بيمناك بود.

25- جانم فداى اسيرى باد و اى كاش صورت و گونه ام براى او در ميدان محمل ها محملى بود.

26- أقسمت بالرّحمن حلفة صادق لو لا الفراعنة الطواغيث الاولى

27- ما بات قلب محمّد في سطه قلقا و لا قلب الوصىّ مقلقلا

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:338 28- خانوا مواثيق النبي و أجّجوانيران حرب حرّ هالن يصطلى

29- يا صاحب الأعراف يعرض كلّ مخلوق عليه محققا أو مبطللا

30- يا صاحب الحوض المباح لحزبه حلّ و يمنعه العصاة الضّلا

31- يا خير من لبّى و طاف و من سعي و دعا و صلّى راكعا و تنفّلا 26- سوگند مى خورم به خداى بخشنده قسم راستى كه اگر فرعونها و طاغوت هاى اول نبودند.

27- قلب محمّد درباره نوه اش مضطرب و پريشان نمى شد و قلب على هم از مصيبت فرزندش به درد نمى آمد.

28- خيانت كردند پيمانهايى را كه با پيامبر بستند و آتشى جنگى افروختند كه هرگز شعله ى آن خاموش نشود.

29- اى صاحب اعراف اى كسى كه بر او هر مخلوقى خواه حق باشد خواه باطل عرضه مى شود.

30- اى صاحب حوض كوثرى كه براى حزبش مباح و حلال است و از آن گناهكاران گمراه را منع مى كند.

31- اى بهترين كسى كه لبيك گفت و طواف كرد و سعى نمود و دعا كرد و نماز خواند و در حال ركوع صدقه داد.

قصيده پنجم:

1- حتّى قضي و هو مظلوم و قد ظلم الحسين من بعده

و الظلم متّصل

2- من بعد ما وعدوه النصر و اختلفت إليه بالكتب تسعى منهم الرّسل

3- فليته كفّ كفّا عن رعايتهم يوما و لا قرّبته منهم الإبل

4- قوم بهم نافق سوق النفاق و من طباعهم يستمد الغدر و الدّخل

5- تاللّه ما وصلوا يوما قرابتةلكن إليه بما قد ساؤه وصلوا 1- تا آنكه حسن (ع) از دنيا رفت و او مظلوم بود و بعد از او به حسين ظلم كردند و ستم كردند و ستم متصل بود.

2- از بعد از آنكه او را وعده ى يارى دادند و نامه ها به سوى او نوشته و قاصدها رفت وآمد مى كردند.

3- پس اى كاش نگه مى داشت دست خود را روزى از رعايت ايشان و شترى از ايشان نزديك او نمى شد.

4- مردمى كه بازار نفاق به ايشان گرم و پرخريدار بود و از سرشتشان تقلّب و فريب دريافت مى شد.

5- قسم به خدا كه يك روز قرابت و خويشاوندى او را صله نكرد ولى به كسانى كه بدى به آنها كردند، صله نمودند.

6- و حرّموا دونه ماء الفرات و للكلاب من سعة في وردها علل

7- و بيّتوه و قد ضاق الفسيح به منهم على موعد من دونه العطل

8- حتّى إذا الحرب فيهم من غد كشفت عن ساقها و ذكّى من و قدها شعل

9- تبادرت فتية من دونه غررشمّ العرانين ما مالوا و لا نكلوا

10- كأنّما يجتنى حلوا لأنفسهم دون المنون من العسّالة العسل 6- و آب فرات را بر او حرام كردند و براى سگها راه هاى وسيعى براى ورود به فرات بود.

7- و او را نگه داشتند در حالى كه زمين بر او تنگ شده بود و از ايشان بر وعده اى كه از پيش داده بودند.

8- تا وقتى كه جنگ در ميان ايشان

از بامداد از پاى آن پرده برداشت و از روشن كردن آن شعله هايى افروخت.

9- جوانان روشن ضميرى از پيش روى او كه بزرگ منش بودند، پيشى گرفتند نه ميل به دنيا كردند و نه عهدشكنى

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:339

نمودند.

10- مثل آنكه حلوائى براى خودشان از قبل از مرگ از كندوهاى عسل جمع كردند.

11- تسربلوا في متون السابقات دلاص السابغات و للخطيّة اعتقلوا

12- و طلّقوا دونه الدنيا الدنيّة وارتاحوا الى جنة الفروس و ارتحلوا

13- تراءت الحور في اعلا الجنان لهم كشفا فهان عليهم فيه ما بذلوا

14- سالت على البيض منهم أنفس طهرت نفيسة فعلوا قدرا بما فعلوا

15- إن يقتلوا طالما في كلّ معركةقد قاتلوا و لكم من مارق قتلوا؟ 11- در متن مسابقات لباس كامل را پوشيدند و از گناه خود را نگهداشتند.

12- و در مقابل او دنياى پست را طلاق گفتند و به سوى بهشت فردوس رفتند و از اين جهان كوچ كردند.

13- حور العين را در بالاى بهشتهايى كه براى آنان نمايان شد، ديدند پس جان دادن بر ايشان آسان شد.

14- بر روى زمين خونهاى پاك و گرانقدر ايشان جارى شد پس از جهت مقام والا شدند به آنچه كردند.

15- اگر كشته شدند چه اندازه كه در هر معركه اى كه جنگ كردند و براى شماست كه چه اندازه از دين برگشتگان را كه كشتند.

16- لهفي لسبط رسول اللّه منفردابين الطغاة و قد ضاقت به السبل

17- يلقى العداة بقلب لا يخامره رهب و لا راعه جبن و لا فشل

18- كأنّه كلّما مرّ الجواد به سيل تمكّن في أمواجه جبل

19- ألقى الحسام عليهم راكعا فهوت بالترب ساجدة من وقعه القلل

20- قدّت نعالته هاماتهم فبهاأخذى الجواد فأمسى و هو منتعل 16- افسوس بر

سبط پيامبر خدا در حالى كه تنها در ميان سركشان مانده و راه ها بر او بسته شده بود.

17- دشمنان را به قلبى كه شكى در آن نبود و ترس و بيمى براى او نبود، مى انداخت.

18- مثل آنكه هروقت با اسبش حمله مى كرد سيلى است كه در پيش امواجش كوهى استوار است.

19- شمشير را برايشان در حال ركوع انداخت پس بر خاك به حالت سجده از بالاى بلنديها فرود آمد.

20- لبه هاى شمشير او سرهاى ايشان را بريد پس هنگامى كه درست وارد شدند همگى كشته شده بودند.

21- و قد رواه حميد نجل مسلم ذوالقول الصدوق و صدق القول ممتثل

22- إذ قال: لم أرمكثوارا عشيرته صرعى فمنعفر منهم و منجدل

23- أردوه كالطود عن ظهر الجواد حميد الذكر ما راعه ذلّ و لا فشل

24- لهفي و قد راح ينعاه الجواد إلى خبائه و به من أسهم قزل

25- لهفى لزينب تسعى نحوه و لهاقلب تزايد فيه الوجد و الوجل 21- و به تحقيق كه روايت كرده آنرا حميد بن مسلم كه صاحب سخن راست و به راستگويى مثل زده مى شد.

22- وقتى كه گفت: من نديدم كسى را كه بسيارى از خاندانش كشته و به خاك افتاده و برخى از ايشان آغشته به خون باشد.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:340

23- تا آنجا كه گويد: او را مانند كوهى از پشت اسب ستوده نام به زمين افكندند كه نه خوارى او را رسيد و نه سستى.

24- افسوس من بر او كه اسبش خبر مرگ او را براى خيمه ها برد در حالى كه به او از تيرها لنگى شديدى بود.

25- افسوس و اندوه من بر زينب كه به سوى او مى دويد و براى او دلى آكنده از شوق

و اضطراب داشت.

26- فمذ رأته سليبا للشمال على معنى شمائله من نسجها سمل

27- هوت مقبّلة منه المحاسن و الحسين عنها بكرب الموت مشتغل

28- تدافع الشّمر عنه باليمين و بالشمال تستر وجها شأنه الخجل

29- تقول: يا شمر لا تعجل عليه ففي قتل ابن فاطمة لا يحمد العجل

30- أليس ذا ابن علىّ و البتول و من بجدّه ختمت في الامّة الرسل؟ 26- پس وقتى كه او را ديد كه بدنش عريان بر روى خاك افتاده و از وزش باد شمال بر او لباسى از خاك است.

27- بر او افتاد كه محاسنش را ببوسد در حالى كه حسين از او به مصيبت مرگ مشغول بود.

28- با دست راستش شمشير را از حسين دور مى كرد و با دست چپش صورت غفيف خود را مستور مى كرد.

29- مى گفت: اى شمر عجله و شتاب بر او نكن كه در كشتن پسر فاطمه عجله پسنديده و ستوده نيست.

30- آيا نيست اين پسر على و بتول و كسى كه پيامبرى در امت به جدّ او پايان يافت.

31- هذا الإمام الذي يمنى إلى شرف ذريّة لا يداني مجدها زحل

32- إيّاك من زلّة تصلى بها أبدانار الجحيم و قدير دي الفتى الزلزل

33- أبي الشقي لها إلّا الخلاف و هل يجدى عتاب لأهل الكفران عذلوا؟

34- و مرّ يحتزّ رأسا طالما لرسول اللّه مرتشفا في ثغرة قبل

35- حتّى إذا عانيت منه الكريم على لدن يميل به طورا و يعتدل 31- اين است امام چنان كه منتهى به شرافت ذريّه مى شود كه ستاره زحل نزديك به بزرگوارى آن نمى شود.

32- حذر كن از لغزشى كه تو را براى هميشه به آتش دوزخ مى اندازد و جدّا لغزشها جوان را ساقط و پست مى كند.

33- شمر بدبخت بر آن خوددارى نكرد بلكه مخالفت نمود

و آيا شايسته است نكوهش اهل كفر اگر سرزنش شوند.

34- و رفت كه سرى را كه مدّتها پيامبر خدا لبانش را مكيده بود و به دندانهايش بوسه مى داد، جدا سازد.

35- تا آنكه او را خواهرش از نزديكى مشاهده كرد كه گاهى مى افتد و گاهى برمى خيزد.

36- ألقت لفرط الأسي منها البنان على قلب تقلّب فيه الحزن و الثكل

37- تقول: يا واحدا كنّا نؤمّله دهرا فخاب رجانا فيه و الأمل

38- و يا هلالا علا في سعده شرفاو غاب في الترب عنّا و هو مكتمل

39- أخي لقد كنت شمسا يستضاء بهافحلّ في وجهها من دوننا الطفل

40- و اركن مجد تداعى من قواعده و المجد منهدم البنيان منتقل 36- از زيادى غصّه و اندوه از آن حادثه دست را بر قلبى كه از غم و داغ مضطرب و پريشان بود، گذاشت.

37- مى گفت: اى يگانه اى كه ما عمرى به تو اميد داشتيم، پس اميد و آرزوى ما در آن ناكام شد.

38- و اى ماهى كه در بخت و اقبالش از شرافت بالا رفت و پنهان شد از مادر خاك و حال آنكه او كامل بود.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:341

39- برادرم تو خورشيدى بودى كه به او روشن مى شدند پس پيش رويش كودكى از پيش ما رها شد.

40- تو پايه شرف بودى كه از اساس آن بزرگى نمايان بود و اكنون استوانه ى بزرگى ويران و منتقل شده است.

41- و طرف سبق يفوت الطرف سرعته مذأ درك المجد أمسى و هو معتقل

42- ما خلت من قبل ما أمسيت مرتهنابين اللئام و سدّت دونك السبل

43- أن يوغل البوم في البازىّ ان ظفرت ظفرا و لا أسدا يغتاله حمل

44- كلّا و لا خلت بحرا مات من ظمأو منه

رىّ إلى العافين متّصل

45- فليت عينك بعد الحجب تنظرناأسرى تجاذبنا الأشرار و السفل 41- و تو كريم الطرفين (پدر و مادر) بودى در پيشى گرفتن كه اسب با سرعتش بآن نمى رسيد از اوّلى كه ادراك بزرگى كرد در گذشته و او نگهدار شرف بود.

42- خيال نكرده بودم از پيش كه در ميان مردم پست گرفتار و راه ها از جلويت بسته باشد.

43- اينكه شتاب كند جغد در شاهين اگر پيروز شود پيروز شدنى و نه شيرى را كه بزغاله او را غافل گير كند.

44- نه چنين فكرى نمى كردم و خيال نمى كردم دريائى از تشنگى بميرد و حال آنكه از آن آبيارى به تندرستان اتصّال داشت.

45- پس ايكاش چشم تو بعد از محجوب شدن ما را اسير مى ديد كه اشرار و فرومايگان ما را مى كشند.

46- يسيّرونا على الأقتاب عاريةو زاجر العيس لا رفق و لا مهل

47- فليت لم تركوفانا و لا وخدت بنا إلى ابن زياد الأينق الذلل

48- أ يقتل السّبط ظمآنا و من دمه تروى الصّوارم و الخطيّة الذبل

49- و يسكن الترب لا غسل و لا كفن لكن له من نجيع النحر مغتسل

50- و تستباح بأرض الطفّ نسوته و دون نسوة حرب تضرب الكلل 46- ما را بر شتران بى جهاز سير مى دادند و راننده ى شتران نه مدارا مى كرد و نه مهلت مى داد. 47- پس اى كاش كوفه را نديده بودى و ما را نمى ديدى كه با سرعت به سوى ابن زياد لئيم با خوارى مى برند.

48- آيا سبط پيامبر تشنه لب كشته شود و از خون او شمشيرها و گل هاى پژمرده زمين سيراب شوند.

49- و روى خاك منزل نمود بدون غسل و كفن ولى براى او از خون گلو غسل بود.

50- و به

زمين كربلا زنان او اسير شدند و در جلوى زنان بنى اميّه پرده ها آويخته بودند.

51- باللّه اقسم و الهادي البشير و بيت اللّه طاف به حاف و منتعل

52- لو لا الأولى نقضوا عهد الوصّيّ و ماجاءت به قدما في ظلمها الاول

53- لم يغل قوما على أبناء حيدرةمن الموارد ما تروى به الغلل

54- يا صاح طف بي إذا جئت الطفوف على تلك المعالم و الآثار يا رجل

55- و ابك البدور التي في الترب آفلةبعد الكمال تغشّى نورها الظلل 51- به خدا و به پيامبر هادى و بشير و خانه ى خدا كه پابرهنه و با نعلين طواف مى كنند، من قسم مى خورم.

52- اگر اوّلى ها پيمان وصى را نشكسته بودند و از قديم اوّلى ستم نكرده بود،

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:342

53- قومى فرزندان على (ع) را شديدا از آبشخوارهائى كه تشنگان به آن سيراب مى شوند، منع نمى كردند.

54- اى رفيق من! هرگاه به كربلا آمدى بر اين قبرها و نشانه ها مرا طواف بده!

55- اى مرد! گريه كن بر اين ماه هايى كه در خاك غروب كرده بعد از كمالش كه نورشان تاريكى ها را فراگرفت.

56- وابك الشفاة التي لم تر و من عطش لكن عليهنّ من سيل الدما بلل

57- يا آل أحمد يا سفن النجاة و من عليهم بعد ربّ العرش أتّكل

58- و حقّكم ما بدا شهر المحرّم لى إلّا ولي ناظر بالسهد مكتحل

59- و لا استهلّ بنا إلا استهلّ من الأجفان لي مدمع في الخدّ منهمل

60- حزنا لكم و مواساة و ليس لمملوك بدمع على ملّاكه بخل 56- و گريه كن بر لبهايى كه از تشنگى تر نشدند ولى بر آنها از جريان خون ترى و رطوبت بود.

57- اى آل احمد اى كشتى هاى نجات و كسانى كه

بعد از پروردگار عرش بر ايشان اعتماد دارم.

58- و حق شماست كه ماه محرم بر من طلوع نكند مگر آنكه مرا چشمانى باشد كه به بى خوابى سرمه شود.

59- و طلوع نكند به ما مگر آنكه از مژگانم اشك در گونه ام شروع و چون باران تند جارى باشد.

60- براى اندوه و مواسات با شما و براى مملوك و غلام بخلى در ريختن اشك بر مالكينش نباشد.

61- فإن يكن فاتكم نصري فلي مدح بمجدكم أبدا ما عشت تتّصل

62- فدونكم من (علىّ) عبدكم فريدة طاب منها المدح و الغزل

63- رقّت فراقت معانيها الحسان فلايماثل الطول منها السبعة الطول

64- أعددتها جنّة من حرّ نار لظّى أرجو بها جنّة أنهارها عسل

65- صلّى الآله عليكم ما شدت طرباورق على ورق و الليل منسدل 61- و اگر يارى من از شما فوت شد پس مدح و ثناى من به بزرگى شما همواره مادامى كه زنده باشم متصل است.

62- و پيشكش شما از من بنده و غلام شما اين قصيدى ممتازى كه مدح و غزل دلپذير است.

63- رقيق و روانست و معنايى نيكو و روان دارد كه شبيه به هفت قصيده ى طولانى نيست.

64- من آنرا مهيا كردم براى اينكه سپرى باشد از سوزش آتش برافروخته و به آن بهشتى را كه جوى هايش عسل است، اميدوارم.

65- درود خدا بر شما باد مادامى كه بلبلى بر گلى از خوشى نغمه سرايى كند و شب بر جهان پرده ى تاريكى افكند.

قصيده ششم:

1- و تعلق آمالى غرورا بقربكم كما غرّ يوما بالطفوف قتيل

2- قتيل بكت حزنا عليه سمائهاو صبّ لها دمع عليه همول

3- و زلزلت الارض البسيط لفقده و ريع له حزن بها و سهول

4- أ أنسى حسينا للسهام رميّةو خيل العدى بغيا عليه تجول؟

5- أ

أنساه إذ ضاقت به الأرض مذهبا؟يشير إلى أنصاره و يقول

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:343

1- و آرزوهاى من به قرب شما موجب روسپيدى و سربلندى مى شود چنانچه روزى در كربلا كشته اى (حسين (ع)) موجب سربلندى و روسفيدى شد.

2- كشته اى كه آسمان از غصه بر او گريه كرد و بر آن اشك فراوانى ريخت.

3- و زمين پهناور بر فقدان او لرزيد و براى امام به زمين اندوه و حزنى ظاهر شد و نيز زمين هاى نرم بر او گريستند.

4- آيا فراموش كنم حسين را كه هدف تيرها قرار گرفته بود و اسبهاى دشمنان ظالمانه بر او جولان مى كردند.

5- آيا از ياد ببرم او را وقتى كه زمين به او از رفتن تنگ شده بود و اشاره به يارانش كرده و مى فرمود:

6-: اعيذكم باللّه أن تردوا الرّدى و يطمع في نفس العزيز ذليل

7- ألا فاذهبوا فالليل قدمدّ سجفةو قد وضحت للسالكين سبيل

8- فثاب إليه قائلا كلّ أقيل نمته إلى أزكى الفروع اصول

9- يقولون و السّمر اللدان شوارع للبيض من وقع الصّفاح صليل

10-: أنسلم مولانا وحيدا إلى العدى و تسلم فتيان لنا و كهول؟ 6- به خدا پناه مى برم از اينكه در جان عزيز شما ذلّت و خوارى وارد شود.

7- بدانيد كه شب تاريكيش را كشيده، پس برويد! و هم اكنون راه براى روندگان باز و گشاده است.

8- پس به سوى او برجست در حالى كه گوينده هر سخن بود كه آيا فروع، پاكترين اصول و خاندان را واگذارد؟!

9- مى گفتند و شمشيرها در اين وقت كشيده و براى شمشير خوردن به يكديگر چكاچك صدا بلند بود.

10- آيا ما آقاى خود را تنها به دشمن تسليم كنيم و جوانان و پيران ما به سلامت باشند.

11-

و نعدل خوف الموت عن منهج الهدى و أين عن العدل الكريم عدول؟

12- نودّ بأن نبلى و ننشر للبلى مرارا و لسنا عن علاك نحول

13- و ثاروا لأخذ الثار قدما كأنّهم اسود لها بين العرين شبول

14- له من عليّ في الخطوب شجاعةو من أحمد عند الخطابة قيل

15- إذا شمخت في ذروة المجد هاشم فعمّاه منها جعفر و عقيل 11- و ما از ترس مرگ از راه هدايت منحرف شويم و از عدل خداى كريم كجا عدول كنيم؟

12- دوست داريم به اينكه ما كشته شويم و باز براى كشته شدن مكّرر زنده شويم و بميريم و ما از تو برنمى گرديم.

13- و قيام كردند براى خونخواهى از قديم كه گويا ايشان شيرانى هستند در منازلشان كه بچه هايشان همراه آنهاست. تا آنجا كه گويد: ...

14- براى او از على (ع) در جنگها شجاعت و دليرى و از احمد (پيامبر خدا) در موقع خطابه سخنوريست.

15- هرگاه هاشمى از پلّه ى شرافت بالا رود پس عموهاى او جعفر و عقيل خواهد بود.

16- كفاه علوّا في البرية أنّه لأحمد و الطّهر البتول سليل

17- فما كلّ جدّ في الرّجال محمّدو لا كلّ امّ في النساء بتول

18- حسين أخو المجد المنيف و من له فخار إذا عذّ الفخار أثيل

19- أري الموت عذبا في لهاك و صابه لغيرك مكروه المذاق وبيل

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:344 20- فما مرّ ذو باس إلى مرّ باسه على مهل إلا و أنت عجول 16- براى او كافيست از جهت بلندى نسب در ميان خلق خدا كه او براى احمد و بتول پاك است.

17- پس هيچ جدّى در ميان مردان چون محمّد نيست و هيچ مادرى در ميان زنها همچون فاطمه نمى شود.

18- حسين برادر بزرگى و

وقار و كسى كه براى او افتخار است هرگاه بزرگى و افتخار شمرده شود، ريشه دار و استوار است.

19- مرگ را مى بينم كه در ذائقه ى تو گوارا و براى غير تو ناگوار و ناسازگار و وخيم است.

20- پس نيرومندى به سوى تلخى به شدّت و سختى او نگذشت بر كندى و آهستگى مگر آنكه تو شتاب داشتى.

21-: كأنّ الأ عادي حين صلت مبارزاكثيب ذرته الرّيح و هو مهيل

22- بنفسي و أهلي عافر الخطّ حوله لدي الطف من آل الرّسول قبيل

23- كأنّ حسينا فيهم بدر هالةكواكبها حول السماك حلول

24- قضى ظاميا و الماء طام تصدّه شرار الورى عن ورده و نغول

25- و حزّ وريد السّبط دون وروده و غالته من أيدى الحوادث غول 21- مثل اينكه دشمنانت هنگامى كه براى جنگ حمله كردى توده ى ريگ بودند كه باد آنها را پراكنده كرده و آن جاى هولناكيست.

22- جانم و خاندانم فداى گونه هايى كه خاك آلود در اطراف او در زمين كربلا از خاندان پيامبر افتاده بودند.

23- مثل اينكه حسين در ميان آنها ماهى است كه ستاره گان اطراف آسمان تو حلول كرده اند.

24- تشنه از دنيا رفت و آب فرات لبريز بود و بدترين مردم از آشاميدن او مانع شدند.

25- و رگهاى سبط پيامبر را پيش از سيراب كردن او بريدند و غولى بنامردى او را كشت.

26- و آب جواد السّبط يهتف ناعياو قد ملأ البيداء منه صهيل

27- فلمّا سمعن الطاهرات نعيّه لراكبه و السّرج منه يميل

28- برزن سليبات الحلىّ ثوادبالهنّ على الندب الكريم عويل

29- بنفسي اخت السّبط تعلن ندبهاعلى ندبها محزونة و تقول

30-: أخي يا هلالا غاب بعد طلوعه و حاق به عند الكمال افول 26- و اسب او برگشت در حالى كه خبر مرگ او را با

صداى بلند مى داد و صحرا از صداى شيهه او پر شده بود.

27- پس چون بانوان طاهرات خبر مرگ او را از اسب او شنيدند و ديدند زين آن كه واژگون است.

28- از سراپرده ها بيرون ريخته و در حالى كه لباسهايشان را غارت كرده بودند آنها بر مرگ حسين بزرگوار ناله و گريه مى كردند.

29- جانم فداى خواهر سبط شهيد كه با صداى بلند ناله مى كرد و بر ناله اش غمگين بود و مى گفت:

30- برادرم! اى ماهى كه بعد از طلوعت نهان گشتى و در موقع كمالش غروب نمودى.

31- أخي كنت شمسا يكسف الشمس نورهاو يخسأ عنها الطرف و هو كليل

32- و غصنا يروق الناظرين نضارةتغشّاه بعد الاخضرار ذبول

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:345 33- أ يقتل ظمآنا حسين و جدّه إلى الناس من ربّ العباد رسول

34- و يمنع شرب الماء و السرب آمن على الشرب منها صادر و نهول

35- و آل رسول اللّه في دار غربةو آل زياد في القصور نزول 31- برادرم تو خورشيدى بودى كه خورشيد از نور او تيره مى شد و چشم از ديدن او خسته و كم سو مى گشت.

32- و شاخه اى بودى كه بينندگان را از جهت ترى و سبزى مسرور مى كردى كه پس از سبزى پژمردگى آنرا فراگرفت.

تا آنجا كه گويد: ...

33- آيا حسين تشنه كشته شود و حال آنكه جدّش از طرف پروردگار بندگان به سوى مردم پيامبر است.

34- و از نوشيدن آب ممنوع شود در حالى كه همه گروه ايمن بودند بر آشاميدن آن چه بنوشند و چه بردارند.

35- و خاندان پيامبر در سراى ويران بيگانه و خاندان زياد در قصرها منزل كرده بودند.

36- و آل علىّ فى القيود شواحب إذا أنّ مأسور بكته ثكول

37- و آل

أبي سفيان في عزّ دولةتسير بهم تحت البنود خيول

38- مصاب اصيب الدين منه بفادح تكاد له شمّ الجبال تزول

39- عليك ابن خير المرسلين تأسّفي و حزني و إن طال الزّمان طويل

40- جللت فجل الرزؤفيك على الورى كذا كلّ رزؤ للجليل جليل 36- و خاندان على (ع) در زنجيرها رنگ پريده بودند و هر وقت اسيرى ناله مى كرد داغديده بر او مى گريست.

37- و خاندان ابى سفيان در اوج دولت، لشكريان در زير سايه ى آنها حركت مى دادند.

38- صدمه اى كه از آنها به دين رسيده نزديك بود كه از سنگينى آن كوهها از هم پاشيده شود.

39- بر تو است اى فرزند بهترين پيامبران اندوه و غصه من هرچند كه (زمان طولانى شود) اندوه من طولانى خواهد بود.

40- بزرگى تو و مصيبت تو بر عالم بزرگ است و همينطور هر بلايى براى بزرگ، بزرگ است.

41- فليس بمجد فيك و جدي و لا البكامفيد و لا الصبّر الجميل جميل

42- إذا خفّ حزن الثاكلات لسلوةفحزني على مرّ الدهور ثقيل

43- و إن سأم الباكون فيك بكاؤهم ملالا فإنّي للبكاء مطيل

44- فما خفّ من حزني عليك تأسفى و لا جفّ من دمعي عليك مسيل

45- و ينكر دمعي فيك بات قلبه خليّا و ما دمع الحلي هطول 41- و درباره تو اندوه من نافع نيست و گريه هم مفيد نباشد و صبر هم نيكو نيست.

42- هرگاه غصه ى داغديدگان براى سرگرمى و فراموشى سبك شود، پس اندوه من بر گذشت روزگار سنگين است.

43- و اگر گريه كنندگان خود بر تو خسته شوند، من بر گريه كردن ادامه مى دهم.

44- پس افسوس من اندوه مرا بر تو تخفيف ندهد و اشك من بر تو از ديدگانم خشك نشود.

45- و گريه مرا درباره تو كسى كه قلبش

خالى از محبّت توست و اشك شيرين فراوان ندارد، انكار مى كند.

46- و ما هي الّا فيك نفس نفيسةيحلّلها حرّ الأسى فتسيل

47- تباين فيك القائلون فمعجب كثير و ذو حزن عليك قليل

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:346 48- فأجره بني الدنيا عليك لشأنهم دنيّ و أجر المخلّصين جزيل

49- فإن فاتني ادارك يومك سيّدي و أخّرني عن نصر جيلك جيل

50- فلي فيك أبكار لوفق جناسهاأصول بها للشامتين نصول

51- لهارقّة المحزون فيك و خطبهاجسيم على أهل النفاق مهول

52- يهيم بها سرّ الولي مسرّةو ينصب منها ناصب و جهول 46- و آن اشك نيست مگر درباره تو نفس گرانقدرى است كه سوزش اندوه آن را باز نموده و سپس جارى مى شود.

47- درباره تو گويندگان جدا شدند پس خودپسندها و خودبين ها بسيار و صاحبان اندوه بر تو اندك است.

48- و پاداش فرزندان دنيا بر تو براى كارشان كم و پاداش مخلصين فراوانست. دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ج 1 346 قصيده ششم: ..... ص : 342

- و اگر فوت شد از من ادراك روز تو اى آقاى من و مرا از يارى كردن تو روزگار به تأخير انداخت.

50- پس مرا در حق تو اشعار بكريست كه براى توافق جناس آن قواعدى است كه براى شماتت كننده تيرهاييست.

51- براى آن رقت درباره ى تو غمگين است و ناگوارى آن بر اهل نفاق بزرگ و خطرناك است.

52- قلب دوست از خوشحالى به آن فريفته مى شود و از آن دشمن كينه توز و نادان سيه روز، دشمنى مى كند.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:347

ابو الحسين جزّار

جمال الدّين، ابو الحسين يحيى بن عبد العظيم جزّار مصرى، وى به سال 601 ه. ق متولد شد.

علامه سماوى از اشعار او ديوان بزرگى گرد آورده كه

بيش از 1250 بيت شعر دارد، به جز اين، ديوان ديگرى دارد كه در فرهنگ هاى پيش از آن توصيف شده كه مشهور است. قصيده اى نيز درباره ى حكام و خلفاء و عمال مصر دارد كه صاحب «نسمة السحر» آن را مفيد دانسته است.

اشعار او به سبب زيبايى و جذابيتى كه دارد در كتب ادبى و قاموسها زياد آمده است. او در مرثيه امام حسين (ع) اشعارى گفته كه «صفدى» در «تمام المتون» آن را نقل كرده است.

ابو الحسين در شوال سال 672 هجرى درگذشت. «1»

***

1- و يعود عاشورا، يذكرّني رزء الحسين فليت لم يعد

2- يا ليت عينا فيه قد كحلت بمسرّة لم تخل عن رمد

3- ويدا به لشماتة خضبت مقطوعة من زندها بيدي

4- يوم سبيلي حين أذكره أن لا يدور الصّبر في خلدي

5- أما و قد قتل الحسين به فأبوا الحسين أحقّ بالكمد «2» 1- و عاشورا مى آيد و مرا به ياد مصيبت جانكاه حسين (ع) مى اندازد و اى كاش نيامده بود.

2- روزى كه مى گذرد ولى هرگاه به يادش مى افتم صبر و قرار از من ربوده مى شود.

3- اى كاش چشمى كه در آن روز سرمه مى كشد سالم نماند.

4- و دستى كه به عنوان شماتت خضاب مى كند بريده گردد.

5- مگر حسين در اين روز كشته نشده؟ پس پدر او در اين روز از همه محزون تر است.

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 4، ص 78. الغدير؛ ج 5، ص 426 و 427.

(2)- ادب الطف؛ ص 77. الغدير؛ ص 427.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:316

بهاء الدين اربلى

اشاره

بهاء الدين ابو الحسن على فرزند فخر الدّين عيسى بن ابى الفتح معروف به ابن فخر، محدث، فقيه، مورخ، نويسنده، شاعر و از دولتمردان معروف شيعه در قرن هفتم هجرى است.

و اصلا كرد و از ايل مكارى بود و خاندانش كه اهل علم و دولتمرد بودند از ديرباز در «اربل» «1» سكونت داشتند. پدرش مردى عالم و والى اربل بود. بهاء الدين در اربل متولد شد و در همان شهر به كسب علم و استماع حديث پرداخت. خدمات دولتى را هم در اربل آغاز نمود و نزد والى آن شهر به شغل كتابت برگزيده شد. در سال 657 ه. ق بهاء الدين به بغداد منتقل شد و در نزد علاء الدّين جوينى صاحب ديوان تقرب يافت و به كتابت در ديوان اشتغال داشت تا اينكه سعد الدوله يهودى (مقتول در 690 هجرى) وزير ارغون خان مغول روى كار آمد. و عرصه را بر رجال مسلمان و طرفداران صاحب ديوان تنگ ساخت. بهاء الدّين از كار ديوان كناره گرفت و در خلوتگه عزلت به تأليف كتب و سرودن اشعار پرداخت. تا اينكه به سال 692 هجرى وفات يافت و در خانه ى خود واقع در محله كارپرداز خانه ى بغداد در كنار دجله به خاك سپرده شد.

بهاء الدين علاوه بر مقام علم و ادب شاعرى توانا بود و اشعار بسيار در مناقب اهل بيت (ع) سروده است. تذكره نويسان همه از او به نيكى ياد كرده اند. شهرت او علاوه بر نظم و نثرى كه سرمشق شاعران بعد قرار گرفت به سبب چند كتابى است كه از او باقى مانده است مانند: «المقامات الاربع» يا مقامات چهارگانه، «رسالة الطيف»، «كتاب حيات الامامين» (امام زين العابدين (ع) و امام محمّد باقر «ع») و مهمترين كتابش كه از جمله كتب معتبر و مستند شيعه ى اماميه به شمار مى رود «كشف الغمه عن معرفة الائمة»،

در شرح احوال رسول خدا (ص) و فاطمه (س) و امامان دوازده گانه (ع) است. اين كتاب شامل دو جزء است، جزء اول در سال 678 و جزء دوم در سال 682 ه. ق به پايان رسيده است. «2»

در منقبت اهل بيت پيامبر (ص):

1- أيّها السّادة الأئمّة أنتم خيرة اللّه أوّلا و أخيرا

2- قد سموتم إلى العلى فافترعتم بمزاياكم المحلّ الخطيرا

3- أنزل اللّه فيكم هل أتى نصّاجليّا في فضلكم مسطورا

4- من يجاريكم؟ و قد طهّر اللّه تعالى أخلاقكم تطهيرا

5- لكم سؤدد يقررّه القرآن لمن أسمع التقريرا 1- اى پيشوايان بزرگوار! شما بهترين خلق خدا همواره بوده و خواهيد بود.

2- شما با مزايايى كه داريد مقامتان بسيار ارجمند است.

3- خدا درباره ى شما سوره ى هل اتى را با نص جلى فرستاد.

4- چه كسى مى تواند با شما همسرى كند در صورتى كه خداوند اخلاق شما را پاكيزه كرده است.

______________________________

(1)- اربل: اربل يا اربيل شهريست در عراق در جنوب شرقى موصل بين زاب كوچك و زاب بزرگ بر سر راه ايران

(2)- اعيان الشيعه؛ ج 8، ص 382. الغدير؛ ج 5، ص 445- 452.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:317

5- براى شما بزرگوارى است كه قرآن آن را تثبيت كرده

6- إن جري البرق في مداكم كبا من دون غاياتكم كليلا حسيرا

7- و اذا أزمة عرت و استمرّت فترى للعصاة فيها صريرا

8- بسطوا للندّى أكفّا سباطاو وجوها تحكي الصباح المنيرا

9- و أفاضوا على البرايا عطاياخلّفت فيهم السحاب المطيرا

10- فتراهم عند الأعادى ليوثاو تراهم عند العفاة بحورا 6 و 7- و اگر برق بخواهد به انتهاى عظمت شما راه يابد به آخر نرسيده خاموش خواهد شد.

8- آنان دستهاى دهنده و چهره هاى نورانى چون صبح صادق دارند.

9- و بر مردم بخشش مى كنند و چون ابر رحمت

بر سرشان مى بارند.

10- آنان در برابر دشمنان شير و در برابر بيچارگان درياى كرمند.

11- يمنحون الولىّ جنّة عدن و العدوّ الشقىّ يصلى سعيرا

12- يطعمون الطعام في العسر و اليسريتيما و بائسا و أسيرا

13- لا يريدون بالعطاء جزاءمحبطا أجر برّهم أو شكورا

14- فكفاهم يوما عبوسا و اعطاهم اللّه على البرّ نضرة و سرورا

15- و جزاهم بصبرهم و هو أولى من جزى الخير جنّة و حريرا 11- به دوستان بهشت و به دشمنان جهنم مى دهند.

12- به يتيم و فقير و اسير در حال عسر و يسر غذا مى دهند.

13- آنان از بخشش جزايى جز محبت خدا در نظر ندارند.

14- خداوند آنان را از كيفر روز قيامت در امان نگه داشته و به آنان شادابى و سرور عنايت فرمود.

15- و در برابر شكيبايى كه كرده اند پاداش نيكو خواهد داد كه او سزاوارتر است به پاداش بهشت و حرير دادن.

16- و إذا ما ابتدو الفصل خطاب شرّفوا منبرا و زانوا سريرا

17- بخلوا الغيث نائلا و عطاءو استخفّوا يلملما و ثبيرا

18- يخلفون الشموس نورا و إشراقاو في الّليل يخجلون البدورا

19- أنا عبد لكم أدين بحبّي لكم اللّه ذا الجلال الكبيرا

20- عالم إنّني أصبت و إنّ اللّه يؤلي لطفا و طرفا قريرا 16- و هنگامى كه آغاز سخن مى كنند به منبر شرف مى دهند و گفتارشان ميزان و فصل خطاب است.

17- باران و عطايا، نسبت به آنان بخل ورزيد و گروه سپاهيان دشمن همگى زيان ديدند و به هلاكت ابدى و پستى دچار شدند.

18- از لحاظ نورانيت جانشين خورشيدند و در شب، ماه را شرمنده مى كنند.

19- من بنده شمايم و در اين علاقه ام از خدايم پاداش مى خواهم.

20- خدا مى داند كه راه درستى رفته ام و خداوند لطف خاصش را نصيب

فرمايد.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:318 21- مال قلبى إليكم في الصبى الغضّ و أحببتكم و كنت صغيرا

22- و تولّيتكم و ما كان في أهلي ولىّ مثلي فجئت شهيرا

23- أظهر اللّه نوركم فأضاء الافق لمّا بدا و كنت بصيرا

24- فهداني اليكم اللّه لطفا بي و مازال لي وليّا نصيرا

25- كم أياد أولى؟ و كم نعمة أسدى؟فلي أن أكون عبدا شكورا 21- 22- از زمان طفوليت دلم مملو از علاقه و محبت بود، و شما را دوست مى داشتم در صورتى كه در خانواده ام همانندم كسى نبود.

23- خداوند نور شما را آشكار كرد تا جايى كه افق روشن گرديد و بينا شدم.

24- و مرا از روى لطف به سوى شما هدايت فرمود و او همواره ولى و يارم بوده است.

25- او چقدر به من محبت فرمود و چه نعمت ها كه به من ارزانى داشت اينك بر من است كه بنده ى شكور باشم.

26- أمطرتني منه سحائب جودعاد حالى بهنّ غضّا نضيرا

27- و حماني من حادثات عظام عدت فيها مؤيّدا منصورا

28- لو قطعت الزمان في شكر أدنى ما حباني به لكنت جديرا

29- فله الحمد دائما مستمرّاو له الشكر أوّلا و أخيرا 26- از ناحيه او باران رحمت بر سرم باريد و حالم شاداب و خوب شد.

27- و هم او همواره مرا را از حوادث ناگوار زمانه حفظ فرمود و من هميشه مؤيد و منصور او بودم.

28- اگر در برابر نعمتى كه به من ارزانى داشته همواره شكرگزار باشم سزاوار است.

29- عليهذا سپاس هميشه مال اوست و شكر همواره مخصوص او.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:319

علاء الدين على حلّى

اشاره

ابو الحسن علاء الدّين شيخ على بن حسين حلّى شفهينى يا شهيفى معروف به ابن شهفيّه، دانشمندى فاضل و

اديبى كامل بود كه در قرن هشتم هجرى مى زيست و معاصر شهيد اول محمّد بن مكّى صاحب لمعه مقتول به سال 786 هجرى بود.

قصايد او در مورد خاندان رسالت (ع) پر از حجّت و دليل مى باشد و از شعراى اين خاندان به شمار مى آيد. قصايد هفت گانه و طولانى او بسيار مشهور است. كه اين قصايد در مدح امير المؤمنين على (ع) و نوحه سرايى و سوگوارى بر فرزندش حسين (ع) مى باشد. علاء الدين در نيمه ى اول قرن هشتم و به سال 730 هجرى در حلّه از دنيا رفت و همانجا به خاك سپرده شد. «1»

*** ابن شهفيّه قصيده اى با 188 بيت در مدح و رثاى على (ع) و اولاد طاهرش سروده است. ابياتى را كه مربوط به امام حسين (ع) و روز عاشورا مى باشد در اينجا مى آوريم: «2»

1- لو لا الأولى نقضوا عهود محمّدمن بعده و على الوصي تمرّدوا

2- لم تستطع مدّا لآل اميّةيوم الطفوف على ابن فاطمة يد

3- بأبي القتيل المستظام و من له نار بقلبى حرّها لا يبرد

4- بأبي غريب الدار منتهك الخباعن عقر منزله بعيد مفرد

5- بأبي الذي كادت لفرط مصابه شمّ الرّواسي حسرة تتبدّد 1- اگر اوّلى ها عهد و پيمان پيامبر را بعد از او نشكسته بودند و بر جانشين و وصى او سركشى نمى كردند،

2- خاندان اميّه نمى توانستند روز عاشورا دستى بر فرزند فاطمه (س) دراز كنند.

3- پدرم فداى آن كشته ى مظلوم و كسى كه براى او آتش دلم هرگز حرارتش سرد نشود.

4- پدرم قربان آن غريب آواره كه هتك حرمتش شد و از كنج خانه اش دور و تنها مانده بود.

5- پدرم فداى آن كه نزديك شد براى زيادى مصيبت هايش كوههاى بزرگ از حسرت ريزريز شود.

6- كتبت

إليه على غرورا اميّةسفها و ليس لهم كريم يحمد

7- بصحائف كوجوههم مسودّةجاءت بها ركبانهم تتردّد

8- حتّى توجّه وانقا بعهودهم و له عيونهم انتظارا ترصد

9- أضحى الذين أعدّهم لعدوّهم إلبا جنودهم عليه تجنّد

10- و تبادروا يتسارعون لحربه جيشا يقادله و آخر يحشد 6- فريفته گان بنى اميه از روى نادانى به او نامه نوشتند و نبود در ميان ايشان بزرگوارى كه ستوده شود.

7- به نامه ها و كتابهايى كه مانند چهره هايشان سياه بود و قاصدهاى آنها با آن نامه ها رفت وآمد مى كردند.

8- تا آن كه به اعتماد پيمانها و نامه هاى آنان متوجه كوفه شد و جاسوسان آنها به انتظار او در كمين بودند.

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 4، ص 146.

(2)- الغدير؛ ج 6، ص 361- 363.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:320

9- كسانى كه آنها را دوست به حساب مى آوردند يكپارچه گرديدند و براى دشمنانشان لشكر بزرگى بر عليه او متشكّل و بسيج كردند.

10- و براى جنگ با او شتاب و عجله كردند و لشكرى جلو فرستاده و گروه ديگرى از پى آنان جمع شدند.

11- حتى تراءى منهم الجمعان في خرق و ضمّهم هنا لك فدفد

12- ألفوه لا وكلا و لا مستشعرا ذلّاو لا في عزمة يتردّد

13- ماض على عزم يفلّ بحدّه الماضي حدود البيض حين تجرّد

14- مستبشرا بالحرب علما أنّه يتبوّأ الفردوس إذ يستشهد

15- في اسرة من هاشم علوّيةعزّت أرومتها و طاب المولد 11- تا آن كه دو گروه از ايشان در درّه اى با هم برخورد نمود و سربازان بسيارى در آن مكان به دشمنان مى پيوست.

12- او را غير متكى به غير خدا، و نه رونده زير بار مذلّت و خوارى و نه آنكه در قصدش مردّد باشد يافتند.

13- او با عزمى كه به تيزى لبه ى شمشير برهنه محكم

بود به سوى مقصد خويش عازم گشت.

14- به جنگ مسرور و خرسند بود. چون مى دانست كه وقتى كه كشته شود جايش فردوس برين و بهشت است.

15- در ميان گروهى از علويان از اولاد هاشم كه نژادشان اصيل و زادگاهشان پاك بود.

16- و سراة أنصار ضراغمة لهم أهوال أيام الوقايع تشهد

17- يتسارعون إلى القتال يسابق الكهل المسنّ على القتال الأمرد

18- فكأنّما تلك القلوب تقلّبت زبرا عليهنّ الصفيح يضمّد

19- و تخال في إقدامهم أقدامهم عمدا على صمّ الجلامد توقد

20- جادو بأنفسهم أمام إمامهم و الجود بالنفس النفيسة أجود 16- و بزرگان انصار شيران شرزه اى بودند كه هراس و بيم روزهاى جنگ را ديده بودند.

17- آنان به سوى كارزار و ميدان جنگ شتاب مى كردند و پيران كهن سال بر جوانان و نونهالان پيشى مى گرفتند.

18- پس مثل اين كه اين دلها برگشته و يك قطعه آهن ضخيم شده كه بر آنها شمشير پهن مى خورد.

19- و خيال مى شد كه در پيشروى آنان قدم هايشان استوانه ايست كه بر سنگ سخت خورده و جرقه مى زد.

20- آنان جانهاى خود را در جلوى امامشان فدا كردند و بخشيدن جان عزيز بهترين بخشش هاست.

21- نصحوا غنوا غرسوا جنوا شادوابنوا قربوا دنوا سكنوا النعيم فخلّدوا

22- حتّى اذا نتهبت نفوسهم الضبامن دون سيّدهم و قلّ المسعد

23- طافوا به فردا و طوع يمينه متذلّق ماضي الغرار مهنّد

24- عضب بغير جفون هامات العدى يوم الكريهة حدّه لا يغمد

25- يسطو به ثبت الجنان ممنّع ماضي العزيمة دارع و مزرّد 21- در حال رجزخوانى و توانگرى اندرز دادند و بستان و نهالهاى تازه اى كشتند و خانه اى بنا كردند و جوارى را نزديك شدند و بهشت پرنعمت را ساكن شدند پس مخلّد و جاودانى شدند.

22- تا آنجا كه سوسماران در پيش آقا و سرورشان

جانهاى آنان را به غارت بردند (مردان پست و سوسمار صفت آنان را

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:321

شهيد كردند) و خوشبخت و سعادتمندان اندك بودند.

23- دور او را كه تنها بود گرفتند و دست او را با شمشير تيزى كه از آهن هندى ساخته شده بود بريدند.

24- شمشير برندّه اى بدون غلافى كه سرهاى دشمنان را در روز جنگ مى بريد و تيزى آن كند نمى شد.

25- اين سخت دلان بر كسى كه عزم قاطعى داشت و زره ى فولادين بر تن نموده بود، حمله كردند، و مانع او شدند.

26- ندب متى ندبوه كرّ معادواو الاسد في طلب الفرايس عوّد

27- فيروعهم من حدّ غرب حسامه ضرب يقدّ به الجماجم أهود

28- يا قلبه يوم الطفوف أزبرةمطبوعة أم انت صخر جلمد؟

29- فكأنّه و جواده و سنانه و حسامه و النقع داج أسود

30- فلك به قمر وراه مذنّب و أمامه في جنح ليل فرقد 26- كسى را كه در جواب دادن وقتى او را مى خواندند سريع بود و حمله كننده بود و شيرها در طلب شكار حمله كننده اند.

27- پس مى ترسيدند از تيزى عجيب شمشير او، ضربتى را كه با آن سرهاى يهودصفتان بريده مى شد.

28- اى دلى كه در روز عاشورا چون پاره هاى آهن سرشته شده يا تو سنگ سختى هستى؟

29- پس مثل اينكه او و مركبش و نيزه اش و شمشيرش چون شب تار و تاريك بود.

30- آسمانى كه ماهى به آن و پشت سر آن ستاره دنباله دارى بود و در پيش روى آن در تاريكى شب ستاره اى رخشنده.

31- في ضيق معترك تقاعص دونه جرداء مائلة و شيظم أجرد

32- فكأنّما فيه مسيل دمائهم بحر تهيّجه الرّياح فيزبد

33- فكأنّ جرد الصافنات سفاين طورا تعوم به و طورا تركد

34- حتّى شفى بالسيف غلّة

صدره و من الزلال العذب ليس تبردّ

35- لهفى له يرد الحتوف و دونه ماء الفرات محرّم لا يورد 31- در تنگناى ميدان جنگ كناره گرفت و به زمين خالى و بى آب و علفى رفت.

32- گويا جارى شدن خونش در آن محل بود دريايى كه بادها آن را موّاج نموده و كف مى كرد.

33- مثل اين كه زره و زين اسبها كشتى هايى هستند كه سير مى كند به تندى و گاهى هم از رفتن كند مى شود.

34- تا آنكه به سبب شمشير جوشش فروافتاد و آب گوارايى كه سرد نيست.

35- افسوس من براى او كه از دنيا مى رفت و در پيش او آب فرات بر او حرام شده و او را منع مى كردند.

36- شزرا يلاحظه و دون ورده نار بأطراف الأسنة توقد

37- لقد غشوه فضارب و مفوق سهما إليه و طاعن متقصّد

38- حتّى هوى كالطود غير مذمّم بالنفس من أسف يجود و يجهد

39- لهفى عليه مرمّلا بدمائه ترب الترائب بالصعيد يوسّد

40- تطأ السنابك منه صدرا طال ماللدرس فيه و للعلوم تردّد 36- نظرى با گوشه چشمى به فرات نمود و نزديك به او آتشى بود به سبب سرنيزه هاى افروخته شده.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:322

37- و هر آينه دور او را فراگرفتند پس بعضى با شمشير به او مى زدند و برخى با تير و بعضى هم با نيزه قصد او را مى كردند.

38- تا آن كه مثل كوهى بر زمين افتاد و از غصّه جان مى داد و جهاد مى كرد.

39- افسوس من بر او كه آغشته به خون بر روى خاك گرم كربلا افتاده بود و سر روى زمين گذارده بود.

40- اسبها با سم هايشان سينه ى وى را پامال كردند سينه اى كه مدتها براى درس گفتن و علوم با آن

رفت وآمد مى شد.

41- ألقت عليه السافيات ملابسافكسته و هو من اللباس مجرّد

42- خضبت عوارضه دماه فخيّلت شفقا له فوق الصّباح تورّد

43- لهفي لفتيته خمودا في الثرى و دماؤهم فوق الصعيد تبدّد

44- فكأنّما سيل الدّماء على عوارضهم عقيق ثمّ منه زبرجد

45- لهفي لنسوته برزن حواسراو خدودهنّ من الدموع تخدّد 41- بادها از خاك نرم پوشيه بر او افكندند و او را پوشانيدند در حالى كه برهنه از لباس بود.

42- خون چهره اش را رنگين نمود و گمان مى شد كه چهره اش گلگون است.

43- افسوس من بر جوانانى كه خاموش بر خاك افتاده و خونشان بالاى خاك جارى گشته است.

44- پس مثل اينكه جريان خون بر گونه هايشان عقيق و بعضى از آن زبرجد است.

45- افسوس من بر زنان و بانوان او كه سربرهنه دويدند و رخسارشان از اشكشان مجروح شده بود.

46- هاتيك حاسرة القناع و هذه عنها يماط ردا و ينزع مرود

47- و يقلن جهرا للجواد لقد هوى من فوق صهوتك الجواد الأجود

48- يا يوم عاشوراء حسبك إنّك اليوم المشوم بل العبوس الأنكد

49- فيك الحسين ثوى قتيلا بالعرى إذ عزّ ناصره و قلّ المسعد

50- و التائبون الحامدون العابدون السائحون الرّاكعون السجّد 46- آن يكى از پوشيه سربرهنه بود و اين يكى را به خوارى عبا از سرش مى كشيدند.

47- و به مركب او فرياد زده و مى گفتند: هر آينه از بالاى تو بخشنده ترين بخشندگان سقوط كرد.

48- اى روز عاشورا بس است تو را كه روز نامبارك بلكه روز زشت و پرمحنتى هستى.

49- در روز تو حسين كشته و روى ريگ مكان گرفت وقتى كه ياورش ناياب و سعادتمند كم شده بود.

50- وقتى كه توبه كنندگان سپاسگزار خداپرست، شب زنده دار، ركوع و سجودكنندگان نبودند.

51- أضحت رؤسهم أمام نسائهم قدما تميل به الرّماح

و تأود

52- و السيّد السجّاد يحمل صاغراو يقاد في الأغلال هو مقيّد

53- لا راحما يشكو اليه مصابه في دار غربته و لا متودّد

54- يهدى به و برأس والده إلى لكع زنيم كافر يتمرّد

55- لا خير في سفهاء قوم عبدهم ملك يطاع و حرّهم مستعبد 51- سرهاى مقدس آنان در پيش روى و برابر چشم زنانشان نمايان شد در حالى كه بر نيزه ها سنگينى مى كرد و آنها را

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:323

خم نموده بود.

52- و سيد سجّاد را با خوارى در غلها و زنجيرها حمل مى نموده در حالى كه پاهايش را با زنجير بسته بودند.

53- نه دلسوزى در شهر غريب داشت كه مصيبت خود را به او شكايت كند و نه دوستى كه از او ديدن كند.

54- او را و سر شريف پدرش را براى مرد پست گنهكار كافر سركش هديه و پيشكش مى بردند.

55- در مردان نادان خيرى نبود و قومى كه غلامشان پادشاه فرمانروا و آزادشان در قيد بندگى و اسارت بود.

56- يا عين ان نفدت دموعك فاسمحي بدم و لست أخال دمعك ينفد

57- أسفا على آل الرّسول و من بهم ركن الهدى شرفا يشاد و يعضد

58- منهم قتيل لا يجار و من سقي سما و آخر عن حماه يشرّد

59- ضاقت بلاد اللّه و هي فسيحةبهم و ليس لهم بأرض مقعد

60- متباعدون لهم بكلّ تنوفةمستشهد و بكلّ ارض مشهد 56- اى ديده اگر اشكت تمام شود پس خون ببار و خيال نمى كنم كه اشكت تمام شود.

57- افسوس و اندوه بر خاندان رسالت و كسانى كه پايه و زيربناى هدايت شرفش به ايشان و به سبب آنان ساخته و محكم بود.

58- كه بعضى از ايشان را كشته و پناه ندادند و برخى را هم

مسموم و ديگرى هم از منزل و شهرش آواره و دربدر نمودند.

59- شهرهاى خدا برايشان تنگ شد و حال آن كه زمين خدا وسيع بود اما برايشان زمينى كه نشيمن كنند نبود.

60- ايشان را به هرجاى بى آب و مونسى تبعيد و شهيد مى نمودند و براى همين بهر زمين مشهد و زيارتگاهيست.

قصايد هفت گانه: «1»

ابو الحسن الخليعى

اشاره

ابو الحسن جمال الدّين على بن عبد العزيز بن محمّد خلعى يا خليعى موصلى حلّى شاعر و سراينده ى خاندان رسالت عليهم السّلام است كه درباره ايشان اشعار بسيار سروده و آنان را ستايش نموده است. وى در حلّه زندگى مى كرد و مردى فاضل بود و شعرى روان و ساده دارد. ديوان اشعارش 1656 بيت است. او به سال 750 هجرى در حلّه وفات يافت و در همان جا دفن شد. علت تخلّصش به خلعى اين بود كه روزى در حرم حضرت سيد الشهداء شعرى را كه در مدح حضرت سروده بود مى خواند كه يكى از پرده هاى درب حرم از طرف آن حضرت بر شانه او افتاد. «1»

در سوگ حسين (ع):

1- أي عذر لمهجة لا تذوب وحشى لا يشبّ فيها لهيب؟

2- و لقلب يضيق من ألم الحزن و عين دموعها لا تصوب؟

3- و ابن بنت النبىّ بالطّفّ مطروح لقى و الجبين منه تريب

4- حوله من بني أبيه شباب صرعتهم أيدي المنايا و شيب

5- و حريم النبىّ من الثكل و حسرى خمارها منهوب 1- چه پوزشى براى تخته جگر است كه آب نشود و چه عذرى براى دلى است كه در آن آتش زبانه نكشد.

2- و كدام دلى است كه از درد و غصّه گرفته نشود و كدام ديده اى است كه اشكش جارى نشود.

3- و حال آنكه پسر دختر پيامبر در روى زمين سوزان افتاده و پيشانيش خاك آلود شده.

4- در اطراف او از برادران و بستگانش جوانان و پيرانى كه دستهاى مرگ آنها را به زمين افكنده است.

5- و ناموس پيامبر گريان از داغ جوانان و عزيزان خود در حالى كه نقاب و روبندشان را غارت كرده اند.

6- تلك تدعو أخي و تلك تنادي يا أبي

و هو شاخص لا يجيب

7- لهف قلبى و طفله في يديه يتلظّي و النحر منه خضيب

8- لهف قلبى لاخته زينب تأوي اليتامى و دمعها مسكوب

9- لهف قلبى لفاطم خيفة السبّى تخفّت و قلبها مرعوب

10- لهف قلبى لام كلثوم و الخدّان منها قد خدّدتها النّدوب 6- اين يك صدا مى زند برادر و آن ديگرى مى گويد اى پدر و حال آنكه او ديده اش باز و جواب نمى دهد.

7- دلم بر كودكى مى سوزد كه بر روى دست او از تشنگى بر خود مى پيچيد در حالى كه گلويش از خون رنگين بود.

8- افسوس دلم براى خواهر او زينب كه يتيمان را پناه مى داد و اشكش جارى بود.

9- و آه اندوه قلبم براى دخترش فاطمه كه از ترس اسارت بيمناك بود و قلبش مى طپيد.

10- دلم سوخت براى ام كلثوم و گونه هاى او كه از گريه و زارى مجروح شده بود.

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 4، ص 210.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:348 11- و هي تدعو يا واحدي يا شقيقي يا مغيثي قد برّحتني الخطوب

12- ثمّ تشكو إلى النبي و دمع العين في خدّها الأسيل صبيب

13- جدّ يا جدّ لو ترانا سباياقد عرتنا بكربلاء الكروب

14- جدّ يا جدّ لم يفد ذلك النصح و ذاك الترهيب و الترغيب

15- جدّ لم تقبل الوصيّة في الأهل و لم يرحم الوحيد الغريب 11- و او فرياد مى كرد كه اى يگانه ى من و اى برادر من، و اى فريادرس من مصائب مرا از پاى درآورد.

12- سپس به پيامبر شكوه مى كرد در حالى كه اشك ديده اش در رخسارش سرازير بود.

13- اى جدّ بزرگوار! ما كاش مى ديدى ما را كه در كربلا اسير گشته ايم و گرفتارى ها ما را فراگرفته.

14- اى جدّ بزرگوار! آن نصايح و سفارشات

و اين ترغيب شما بر مردم فايده اى نداشت.

15- اى جدّ بزرگوار! سفارش شما را درباره خاندانت نپذيرفتند و به تنهايى و غربت حسين تو ترحّم نكردند.

16- يصبح الجاهد البعيد من الحقّ قريبا منهم و يقصي القريب

17- أين عيناك و الحسين قتيل و علىّ مغلّل مضروب؟

18- لا ترى سبطك المفدّى طريحاعاريا و الرّداء منه سليب

19- لو ترانا نساق بالذلّ ما بين العدى قد قست علينا القلوب

20- لو ترانا حسرى و قد أبرزت مناوجوه صينت و شقّت جيوب 16- صبح مى كنند منكر دور از حق كه به ايشان نزديك مى شود و آنكه به حق نزديك است دور مى گردد.

17- جدّ بزرگوار كجايى تا ببينى كه حسين تو كشته و على بن الحسين بسته به غلّ و زنجير، كتك خورده است.

18- نمى بينى كه پسر دخترت فدا شده و برهنه بر روى زمين افتاده و ردايش را به غارت برده اند.

19- اى كاش مى ديدى ما را كه به خوارى بين دشمنان كه دلشان بر ما سنگ شده، اسير شديم.

20- اى كاش ما را فرسوده و اندوهگين مى ديدى كه از ما چهره هايى كه محفوظ بود نمايان شده و گريبانهاى چاك شده را.

21- بأبى الطاهرات تحدى بهنّ العيس بين الملا و تطوى السّحوب

22- بأبى رأس نجل فاطمة يشهره للعيون رمح كعوب

23- يابن أزكى الورى نجارا على مثلك يستحسن اللبكا و النحيب

24- هاجفوني لما أصبت به قرحى و قلبى لما رزيت كئيب

25- أين قلب الشجىّ و الفارغ البال؟ و أين المحقّ و المستريب؟ 21- پدرم به فداى پاكانى كه بر شتران بى جهاز بسته و بين مردم مى گردانيدند.

22- پدرم به فداى سر فرزند فاطمه كه بر نيزه سر او را در برابر ديده هاى مردم برداشتند.

23- اى پسر پاكيزه ترين مردم از جهت

اصالت، بر مانند تو گريه و ناله كردن، نيكو است.

24- اين مژه هاى چشم من به سبب مصيبت شما زخم است و قلب من براى آنچه مبتلا شدى محزونست.

25- كجاست قلب مجروح ريش و آنكه خاطرش فارغ باشد و كجاست حق دار و كجاست شاك و مردّد.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:349 26- لا هنا لي عيشي و مبسمك الدرّى باد و قد علاه قضيب

27- ليت انّى فداك لو كان بالعبديفدى المولى الحسيب النسيب

28- سهم بغى الأولى أصابك من قبل و للّه عنك سهم مصيب

29- أظهر و افيك حقد بدرو من قبل دعو اللهدى فلم يستجيبوا

30- يا بني احمد الى مدحكم قلب(الخليعىّ) مستهام طروب

31- كيف صبر امرء يرى الود في القربى وجوبا و إرثكم مغصوب

32- أنتم حجّة الا على الخلق و أنتم للطالب المطلوب

33- بوالاكم و بغض أعدائكم تقبل أعمالنا و تمحى الذنوب «1» 26- در اينجا براى من خوشى نيست و حال آنكه لب خندان گوهرين تو مورد اصابت چوب خيزران شد.

27- (اى مولا) اى كاش من فداى تو مى شدم اما بنده چگونه مى تواند فديه ى مولايى شود كه داراى حسب و نسب عالى است.

28- تير ستم آنهايى كه به تو اصابت كرد تير كارگرى بود.

29- درباره ى تو كينه ى بدر را ظاهر كردند و از براى هدايت خوانده شدند پس اجابت نكردند.

30- اى فرزند احمد به مدح و ثناء شما قلب (خليعى) زنده و بسيار خوش است.

31- چگونه است شكيبائى كسى كه دوستى و محبّت خاندان پيامبر را واجب مى بيند و حال آنكه ميراث شما (فدك) غصب شده است.

32- شمائيد حجّت خدا بر مردم و شما مطلوب طالبين و محبوب محبّين هستيد.

33- به ولايت شما و كينه و نفرت از دشمنان

شما اعمال قبول و گناهان آمرزيده خواهد شد.

34- به مدح و ثناء شما چهره ى ناصبين شما سياه و تيره شود و دلهايشان از ناراحتى پاره گردد.

***

1- سجعت فوق الغصون فاقدات للقرين

2- فاستهلت سحب أجفاني و هزّتني شجوني

3- غرّدت لاشجوها شجوي و لا حنّت حنيني

4- لا و لا قلت لها: يا ورق بالنوح اسعديني

5- ما شجى الباكي طروباكشجى الباكي الحزين 1- از آن كه قرين خويش را از دست داده بود، بالاى شاخه ها ناله و فرياد كرد.

2- پس ابرهاى مژگانهاى من اشك ريخت و اندوه، مرا تكان داد.

3- اندوه او چون اندوه من نوا خوان نبود و چون ناله ى من ناله نكرد.

4- به او نه و نه گفتم: اى پرنده مرا به نوحه سرايى كمك كن.

5- اندوه كسى كه از خوشحالى گريه مى كند مثل اندوه كسى كه از غم و غصه گريه كند، نيست.

______________________________

(1)- الغدير؛ ج 6، ص 13- 15.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:350 6- حقّ لي أبكى دماءعوض الدمع الهتون

7- لغريب نازح الدار خلي من معين

8- لتريب الخدّ دامى الوجه مرضوض الجبين

9- يا بني طه و ياسين و حم و نون

10- بكم استعصمت من شرّ خطوب تعتريني 6- مرا سزاوار است كه به جاى اشك، سيل آسا خون گريه كنم.

7- براى غريبى كه از خانه آواره و بدون يار و ياور بود.

8- براى خاك آلوده گونه اى كه چهره اش خونين و پيشانيش شكسته بود.

9- اى فرزندان «طه» و «ياسين» و «حم» و «نون».

10- از شر حوادثى كه عارض من مى شود به شما پناه آورده ام.

11- فإذا خفت فأنتم لنجاتي كالسّفين

12- و عليكم ثقل ميزانى و أنتم تنقذوني

13- فاحشروا العبد (الخليعى)إلى ذات اليمين

14- و إليكم مدحا أسنى من الدرّ الثمين

15- يا حجاب اللّه و المحميّ عن رجم

الظنون 11- پس هرگاه ترسيدم شما براى نجات من مانند كشتى هستيد.

12 و 13- سنگينى ميزان اعمال بر شماست و شماييد كه مرا نجات مى دهيد. پس بنده ى خود را در طرف راست و اصحاب يمين محشور نماييد.

14- و مدحى را كه عالى تر از درّ ارزنده است بپذيريد.

15- اى پرده داران خدا و اى حمايت شده از بدگمانى ها!

16- فيك داريت اناساعزموا أن يقتلوني

17- و تحصّنت بقول الصّادق الحبر الأمين

18- إتقّوا إنّ التّقى من دين آبائي و ديني

19- و لأوصافك ورّيت كلامي و حنيني

20- و الى مدحك أظهرت ظهوري و بطوني 16- درباره ى تو با مردمى كه قصد داشتند مرا بكشند مدارا كردم.

17- و من به گفته ى عالم راستگو و امينى متحصّن شدم و محكم گشتم.

18- كه فرمود: تقيّه كنيد كه تقيّه دين پدران من و دين من است.

19- و به اوصاف تو سخنم و اشتياقم را قصد كردم.

20- و به مدح تو ظاهر و باطنم را آشكار كردم.

21- و كفاني علمك الشاهد للسرّ المصون

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:351 22- و معاذ اللّه أن ألوي عن الحبل المتين

23- و اساوي بين مفضال و مفضول ضنين

24- بين من قال: أقيلوني و من قال: سلونى «1» 21- و براى من علم تو كه شاهد راز درونى و نهفته من است كافى است.

22- و پناه مى برم به خدا كه از ريسمان محكم خدا اعتراض كنم.

23- و بين كثير الفضل و فاقد فضل و متهم را مساوى و برابر بدانم.

24- و ميان كسى كه مى گفت مرا «واگذاريد» (ابو بكر) و كسى كه مى گفت «از من بپرسيد» (حضرت على (ع)) يكسان بدانم.

رثاى مسلم بن عقيل:

1- أ المسلم بن عقيل قام الناعي؟لمّا استهلّت أدمع الأشياع

2- مولى دعاه وليّه و

امامه فأجاب دعوته بسمع واع

3- حفظ الوداد لذي القرابة فاقنتى شرفا على الأهلين و الأتباع

4- أفديه من حرّ نقي طاهرماض العزيمة ساجد ركّاع

5- أفديه من بطل كمي ماجدجمّ الوفا ندب طويل الباع

6- لهفي لمسلم و الرّماح تنوشه لا بالجزوع لها و لا المرتاع 1- آيا براى مسلم بن عقيل وقتى كه اشك شيعيان سرازير شد قاصد مرگ برخاست.

2- آقايى كه ولى و امامش او را خواند و او دعوت او را به گوش جان اجابت كرد.

3- دوستى را براى صاحب خويشاوندى حفظ كرد و شرافتى را براى اهل و پيروان خود برگزيد.

4- مرد آزاد پاك و پاكيزه اى را كه داراى عزم راسخ بود و همواره ساجد و راكع بود فدا بشوم.

5- من به فداى مرد شجاع و دلير و بزرگوارى كه بسيار وفا داشت.

6- دلم براى مسلم به درد آمد در وقتى كه نيزه ها به او اصابت كرد و او نه جزع كرد و نه ترسيد.

7- حتّى إذا ظفرت به عصب الخنامن بعد معترك و طول نزاع

8- جائوا به نحو اللّعين فغاظه بالقول من ثبت الجنان شجاع

9- و الى ابن سعد بالوصيّة مبطلناأفضى فأظهرها بلؤم طباع

10- و هوى من القصر المشوم مهلّلاو مكبرا تجلو صدى الأسماع

11- لهفى لسيف من سيوف «محمّد»عبث الفلول بحدّه القطّاع

12- لهفى لمزج شرابه بنجيعه لهفى لمسقط ثغره اللمّاع 7- تا آنگاه كه باندهاى بدنام بعد از ميدان كارزار و نزاع طولانى بر او غلبه كردند.

8- و او را نزد ابن زياد ملعون آوردند و مسلم با سخنى كه از قلب محكم و شجاعش تراوش مى كرد او را به خشم آورد.

______________________________

(1)- همان؛ ص 15 و 16.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:352

9- و به آهستگى به ابن سعد وصيّت نمود

ولى به بدجنسى وصيّت او را فاش نمود.

10- بدنش از بالاى قصر شوم دشمن به پايين رها شد در حالى كه صداى تكبيرش در همه جا پيچيده و گوش مردم را پر كرده بود.

11- افسوس باد براى شمشيرى از شمشيرهاى محمّد (ص) كه شكستگى لبه او از كارش انداخته بود.

12- دلم براى آن شهيد مى سوزد كه آب آشاميدنى با خونش آميخته شد و دندان براقّش افتاد.

13- لهفى له فوق التّراب مجدّلادامى الجبين مهشّم الأضلاع

14- مولاي يابن عقيل يومك جاعل حبّ القلوب دريئة الأوجاع

15- جادت معالمك الدّموع برّيهاو سقى الحميم بواطن الأبداع

16- و سقى بن عروة هانيا غدق الحيافلقد أصاخ الى نداء الداعي

17- يا سادة مازلت مذ علقت يدي بهم احافظ ودّهم و اراعي

18- مولاكم «الخلعّى» رافع قصّةيشكو سموم عقارب و أفاعي «1» 13- دلم براى آن شهيد مى سوزد كه با پيشانى شكسته و خونين و استخوانهاى شكسته سر بر خاك نهاد.

14- آقاى من اى پسر عقيل روز تو قراردهنده دلها و هدف دردها و الم هاست.

15- باقيمانده هاى خانه تو را اشكها سيراب كند و باران به خانه هاى نو و جديد تو ببارد.

16- هانى بن عروه را باران زياد سيراب كند كه به صداى خواننده اى كه او را فراخواند گوش فراداد.

17- اى آقايان از روزى كه دستم به شما رسيد، شما را نگهدارى و رعايت مى كنم.

18- غلام شما (خليعى) داستانش را به شما عرض مى كند از زهر دشمنان كه عقرب صفت و مار صفتند.

*** خليعى قصايد بسيارى در رثاء خاندان پيامبر (ص) و على الخصوص سيّد الشّهدا (ع) سروده كه مطلع آن اشعار را در زير مى آوريم:

مطلع قصيده ها:

1- لم أبك عافي دمنة و طلول و شموس ركب آذنت برحيل

2- أضرمت نار قلبي

المحزون صادحات الحمام فوق الغصون

3- طلاب العلى بالسمهرىّ المقوّم و ضرب الطلى مرمى إلى كلّ مغنم

4- جعلت النّوح في عاشور دأبي فزاد أليم وجدي و اكتئابى ..

5- يا عين بالدّمع الغزيرجودي على الطّهر المزور

6- أرقي لابن النبىّ لا لبرق حاجرىّ

7- عرّج على أرض كربلاءو امزج الدّمع بالدماء

8- ذكرت المصارع في كربلافزاد بقلبي عظيم البلا

9- ألحاظ ساكنة الخبافتكتك أم مقل الظبا؟

______________________________

(1)- همان؛ ص 16.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:353 10- فرط وجدي قد حلالى ما لعذالى و مالى؟

11- ليته زار لمامافاهتدى جفني المناما

12- زاد همّي و شجونى ..و جفا نومي جفوني

13- طال حزني و اكتئابى ..فجعلت النّوح دابي

14- هاج لي نوح الحمام فرط وجدي و غرامي

15- ما ذا يريد النوى من قلبي العاني؟أما تناهت صباباتي و أشجاني؟

16- اكفكف دمعي و هو لا يسأم الوكفاو اخفي غرامي و الصّبابة لا تخفا

17- سلام اللّه ذي الحجب على الزوّار في رجب

18- قل و لا تخش في المعاد أثامالا سقي شانئي علىّ غماما

19- و تناسى العهد المؤكّد في خمّ و لم ترع للوصي ذماما

20- لم أطل في عرصة الدّمن وقفه الباكي على السكن

21- يا زائرا حرم الوصىّ الطاهر العلم الإمام

22- يبغي بزورته الرّضاو الأمن في يوم الزّحام

23- لم أبك ربعا للأحبة قد خلاو عفى و غيّره الجديد و أمحلا

24- يا عين لا لمرابع و خيام أودت بساكنها يد الأيّام

25- يا عين لا لخلوّ الرّبع و الدّمن باكي الرّزايا سوى الباكي على السّكن

26- سل جيرة القاطنين ما فعلواو هل أقاموا بالحيّ أم رحلوا؟

27- ألعين عبرى و دمعها مسفوح و القلب من ألم الأسى مقروح

28- أعاذلى! ذكر كربلا حزنى فسّح دمعي كالعارض الهتن

29- ألا ما لجفني بالسّهاد موكلّ و قلبي لأعباء الهوى يتحمّل؟

30- لم أبك ربعا دارس العرصات أضحت معارفه من النّكرات

31- لم أبك من وقفة

على الدّمن و لا لخلّ نأى و لا سكن

32- هاج حزني و زاد حرّ لهيبى و شجاني ذكر القتيل الغريب

33- جفون لا تملّ من الهمول و جسم لا يفكّ من النّحول

34- ما هاجني ذكر مربع خصب و لا شجاني وجدي و لا طربى

35- ما لدمعي لم يطف حرّ غليلي للقتيل الظامي؟ و أىّ قتيل

36- هاج حزني و غليلي ذكر عطشان قتيل

37- هجرت مقلتي لذيذ كراهالمصاب الشّهيد من آل طاها

38- عذرتك لو تجدي ملامة لوّم على اللّوم للمضني الكئيب المتيّم

39- لست ممّن يبكي رسوما محولاو ديارا أعفى البلا و طلولا

40- جعلت النوح ادمانالما نال ابن مولانا

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:354 41- هو الحمى و بانه لا نفرت غزلانه «1» 1- گريه نكردم بر ويرانه ى خانه ها و چهره ى درخشان مسافرى كه اعلان كوچيدن نمود.

2- آواز پرندگانى كه بر بالاى شاخسارها بودند آتش دل غمگين من را افروخت.

3- مقام عالى را به شمشير راست برنده طلب كردند و گردنها را براى رسيدن به غنيمت زدند.

4- نوحه سرايى كردن در عاشورا را عادت خود قرار داده ام كه آن درد و اندوه مرا مى افزايد.

5- اى چشم اشك فراوان ببار بر آقاى پاكى كه زيارت مى شود.

6- بى خوابى من براى فرزند پيامبر است نه براى برقى كه در منزل حاجيان مى درخشد.

7- به سرزمين كربلا عروج كن و اشك ديده ات را با خون دل آميخته كن.

8- نبردگاه كربلا را يادآور شدم پس بزرگى مصيبت در قلبم رو به تزايد گذاشت.

9- آيا نگاه آن زن خيمه نشين تو را كشت يا چشمان آهوان.

10- موقع فرط خوشحالى من فرا رسيد، سرزنش كنندگان از من چه مى خواهند؟!

11- كاش زمانى به ديدن من مى آمد كه راه خواب را به مژگان من رهنمون مى شد.

12- غم و غصه

من را افزود و خواب را از مژگان من دور كرد.

13- غصه و اندوه من طولانى شد پس نوحه سرايى را عادت خود قرار دادم.

14- نوحه ى كبوتر، بسيارى غصه و عشق مرا به هيجان آورد.

15- فراق، از دل خسته من چه مى خواهد آيا ايام عشق و غصه ها تمام نشده است؟

16- هرچه جلوى اشكم را مى گيرم او خسته از ريزش نمى شود و عشقم را هرچه پنهان مى كنم، مخفى نمى شود.

17- درود خداى صاحب حجابها بر زائرين در ماه رجب باد.

18- بگو و نترس در قيامت از گناهى كه ابر بر عيب جويى على (ع) نبارد.

19- و بر فراموش كننده ى عهد مؤكدى كه در غدير خم براى وصّى رسول خدا گرفته شده بود.

20- در ميدان و ساحت مزبله ايستادن گريه كننده بر ساكنين آن را طول نمى دهم.

21- اى زائر حرم وصّى پاك پيامبر و آقاى مردم و پيشوا و رهبر آنان.

22- كه به زيارتش خشنودى و امنيّت و امان از آتش را در روز قيامت طلب مى كند.

23- براى خانه بزرگ دوستان كه خالى و نابود شده و گذشت ايام آن را تغيير داده و بى حاصل شده، گريه نمى كنم.

24- اى ديده براى خانه و خيمه هايى كه دست روزگار، ساكن آنها را هلاك كرد، گريه نكن!

25- اى چشم گريه كن امّا نه براى خالى شدن منازل و ويرانه، گريه كننده براى مصائب غير از گريه كننده بر سكنه است.

26- از جوار ساكنين بپرس كه آنها چه كردند آيا در قبيله ماندند يا كوچ كردند؟!

27- ديده گريان و اشك آن ريخته شده و دل از درد غصّه و اندوه مجروح است.

28- اى سرزنش كننده ى من، ياد كربلا اندوه است من سيلاب اشكم چون رگبار شديد باران است.

29- بدان

كه براى بيدار ماندن من نيازى به موّكل نيست و حال آنكه قلب من بار سنگين عشق را تحمل مى كند.

______________________________

(1)- همان؛ ص 17- 19.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:355

30- بر منزلى را كه حيات و ساحتش ويران شده گريه نكنم، و شناخته شده را از ناشناخته، نشان داد.

31- از ايستادن بر مزبله ويرانى و نه براى دوستى كه دور شده و نه براى منزلى ويران گريه نكنم.

32- اندوه من به هيجان آمد و حرارت شعله آتش درونم را افزود و ياد كشته ى غريب مرا اندوهگين كرد.

33- مژگانى كه از ريزش اشك خسته نشود و بدنى كه از دگرگونى جدا نشود.

34- ياد شكارگاه سرسبز مرا به هيجان نياورد و اندوه و شادى من، مرا غمگين نساخت.

35- چيست كه اشك من جوشش حرارت بر آن شهيد لب تشنه را خاموش نمى كند و چه شهيدى.

36- ياد شهيد تشنه كام غصه و غليان اندوه مرا تحريك كرد.

37- مصيبت شهيد آل پيامبر خواب نوشين را از چشم من ربود.

38- من تو را اگر سرزنشى بر نكوهش كردن بر غلام خسته غمگين يافتى كه ملامت كنى مى بخشم.

39- من از كسانى نيستم كه بر تصوير دگرگون شده و منازلى را كه بلا نابود و ويران كرده است، گريه كنم.

40- من به خاطر آنچه كه بر فرزند مولايمان رسيده، گريه و نوحه سرايى را عادت خود قرار داده ام.

41- او حامى و نگهبانى است كه آهوانش فرار نمى كنند.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:356

ابن الوردى الشافعى

ابو حفص، زين الدّين عمر بن مظفّر بن عمر بكرى حلّى معرّى شافعى، فقيه، شاعر، اديب و مورّخ صوفى كه به سال 691 (ه. ق.) در معرّة النعمان به دنيا آمد و نسبش به

ابو بكر خليفه ى اول مى رسد. «1»

دوران جوانى را در تنگدستى و پريشانى گذراند. اما از تحصيل علم بازنماند. وى در سال 715 هجرى در دمشق در حضور «ابن تيميه» مباحثاتى در فقه و تفسير و نحو داشته كه موجب شگفتى شده است و ابن تيميه تأثير عميق بر افكار وى باقى گذاشت. گرايش هاى صوفيانه ى برخى استادان او از جمله «شرف الدّين بارزى» و «عبس سر جاوى» يكى از زمينه هاى پيدا شدن انديشه تصوّف در وى بوده است.

ابن وردى از آغاز جوانى نبوغ و استعداد خود را در مسايل فقهى و ادبى به ثبوت رسانيد و به مقام قضاوت شام برگزيده شد و سپس در شهرهاى حلب و دمشق به كار قضا پرداخت. مدتى نيز نيابت «ابن نقيب» قاضى حلب را برعهده داشت. «2»

تأليفات گوناگون و مجالس درس و شهرت وى باعث شد تا به عنوان فقيهى بلندپايه معروف شود. در اشعار او تمايز دو گانه ى دنياگرايى و دنياگريزى كه بين دو مرحله از شعر او به چشم مى خورد، نمودار است و دو مرحله از سير تحوّل فكرى او در دوران جوانى را نشان مى دهد. شعر او مورد ستايش «سبكى»، «ابن شاكر»، «ابن فضل عمرى» و «صفدى» قرار گرفته است. هر چند منتقدان معاصر، شعر ابن وردى را متوسط و مشحون از صنايع بديعى و به ويژه ايهام و جناس و بر روى هم متكلّف و مصنوع مى دانند. نثر وى نيز مسجّع و پر تكلّف است.

آثار ابن وردى: بيشتر شهرت وى مربوط به كتاب تاريخ او موسوم به «تتمة المختصر فى اخبار البشر» يا «تاريخ ابن الوردى» كه خلاصه و ذيلى بر كتاب «المختصر فى اخبار البشر»

ابو الفدا است. ابن وردى اين كتاب را به يك سوم تقليل داد و در مقابل نكاتى از نظم و نثر خود و نيز برخى اخبار و روايات تاريخى به آن افزود. در ميان اضافات او، اخبار برخى زاهدان و متصوّفان و ذكر اقوال و كرامات ايشان درخور اعتناست. «الفيه فى تعبير المقامات» يا «الالفيه الوردية فى تعبير الرؤيا»، «البهجة الوردية» كه كتابى است منظوم و داراى 5063 بيت مى باشد. «التحفة الوردية فى مشكلات الاعراب» ارجوزه اى 153 بيتى در نحو.

«ديوان» كه علاوه بر اشعار، رسايل، مقامات و خطبه هاى او را نيز دربر دارد. «شرح الفيه ابن مالك» و بسيارى آثار ديگر «3».

ابن وردى در معرة النعمان مدرسه اى ساخت و ماههاى پايانى عمر خود را در آن اقامت گزيد و سرانجام گرفتار بيمارى طاعون شد و در 27 ذيحجه سال 759 ه ق درگذشت و صفدى در قطعه اى وى را رثا گفت. «4»

ابن وردى باوجود گردن نهادن به مذهب شافعى، دوستى صحابه و ولايت را به هم آميخته و در اشعارش بدان اشاره مى كند.

***______________________________

(1)- تاريخ ابن الوردى؛ ج 1، ص 391.

(2)- همان؛ ج 2، ص 91.

(3)- المفصّل فى التاريخ الادب العربى؛ ج 2، ص 192.

(4)- مسالك الابصار؛ ج 14، ص 206.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:357 فيا سائلى عن مذهبي إنّ مذهبى ولاء به حبّ الصحابة يمزج

فمن رام تقويمي فإني مقوّم و من رام تعويجي فإنى معوّج «1» اى كسى كه درباره ى مذهب من سئوال مى كنى مذهب من دوستى صحابه و ولايت است. كسى كه اين راه را درست مى داند پس من بر همين راه درست هستم و كسى كه اين راه را منحرف مى داند، پس من بر همين راه باقى

مى مانم.

*** او در عزاى حسين (ع) مرثيه مى خواند و آن حضرت و خاندانش را ذخيره ى خويش مى شمرد.

أرأس السبط ينقل و السبايايطاف بها و فوق الأرض رأس

و مالي غير هذا السبي ذخرو مالي غير هذا الرأس رأس «2» سر سبط پيامبر، امام حسين (ع) روى زمين به گونه اى بود كه درندگان دور آن مى چرخيدند و مرثيه بر عزاى حسين (ع) و خاندانش ذخيره اى براى من هستند.

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 4، ص 201. ديوان ابن الوردى الشافعى؛ ص 206.

(2)- ادب الطف؛ ص 197.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:358

حسن آل أبى عبد الكريم «حسن مخزومى»

اشاره

شيخ حسن، يكى از شاعران قرن هشتم است كه لاميه ى معروفى در مدح و رثاى رسول اكرم (ص) و اهل بيت (ع) سروده و شعراى ديگر نظيره اى بر لاميه ى او سروده اند، از جمله شيخ على شفهينى كه معاصر او بوده است.

اين نظيره گويى، گوياى شهرت شاعر و توانايى او در شعر است و مى رساند كه در ميدان شعر و عرصه ى مسابقه چگونه گوى سبقت ربوده است.

قصيده ى لاميه ى او در سال 772 ه ق سروده شده اما تاريخ وفات شاعر به درستى مشخص نيست. «1»

*** ابياتى از قصيده لاميه را كه در مدح اهل بيت و امام حسين (ع) سروده شده در اينجا مى آوريم:

مدح رسول اللّه و اهل بيت او: «2»

1- جعلت فدا من لا رضوا بنعيمهاو لا دنّست فيها لهنّ ذيول

2- و لا علقت كفّ لهم بحبالهاو لا غرّهم فيها خنا و وغول

3- لقد صحبوا فيها كفافا و عفّةو زهدا و تقوى و الجزاء جزيل

4- فهم أهل بيت شرّف اللّه قدرهم على الخلق طرّا ماجد و رذيل

5- هم الصّابرون المؤثرون بقوتهم هم في النّدا قبل الندا سيول 1- جانم فداى كسانى باد كه به نعمت هاى دنيا دل نبسته اند و ناپاكى جهان، دامنشان را نيالوده است.

2- كسانى كه به ريسمانهاى اين جهان چنگ نزده، و آفات و دشنام و نيكنامى دنيا، آنها را فريب نداده است.

3- كسانى كه در دنيا، عفاف و كفاف و زهد و تقوى و جزاى خير را برگزيده اند.

4- اين كسان، خاندانى هستند كه خداوند آنها را بر همه طبقات مردم برترى داده است.

5- اينان شكيبايان و ايثارگرانى هستند كه هستى خود را مى بخشند، و در بخشش همچون سيلى هستند، لكن سيلى كه به باران و غطا سبقت مى گيرد.

6- هم الحامدون الشّاكرون لربّهم هم للورى

يوم النّجاة سبيل

7- هم العالمون العاملون بلا مراعلومهم فى العالمين اصول

8- هم الرّاكعون السّاجدون إذا بداظلام و ليل العابدين يطول

9- هم التائبون العابدون اولو النهى هم لقلوب العارفين عقول

10- هم الزّاهدون الخاشعون و لم يكن لهم في جميع العالمين مثيل 6- همواره خدا را حمد مى كنند و شكر و سپاس پروردگار به جاى مى آورند و راه رستگارى مردم را در روز قيامت هموار مى كنند.

______________________________

(1)- الغدير؛ ج 11، ص 209 و 210.

(2)- همان؛ ص 203- 209.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:359

7- بى هيچ ترديد و گفتگويى دانشوران عامل و نكوكردارى هستند كه دانششان بنياد دانش عالميان است.

8- آنگاه كه تاريكى شب فرا رسد پيوسته در ركوع و سجده و عبادت به سر مى برند آرى شب عبادتگران طولانى و پربركت است.

9- توبه گزاران و ستايشگران راستين خدا و صاحبان عقل و خرد و در دل عارفان همچون عقل تابنده و رهنماينده هستند.

10- افراد اين خاندان همگى اهل زهد و خشوع و عبادت و كسانى هستند كه در ميان عالميان همتايى ندارند.

11- هم العترة الأطهار آل محمّدنبيّ لسان الوحي عنه يقول

12- بشير نذير طاهر علم سماحبيب نجيب شاهد و رسول

13- و مدثّر مزمّل متوكّل على اللّه لا يثنيه عنه عذول

14- سراج منير فاضل فاصل أتى بدين إله الذّكر المبين دليل

15- له معجزات أعجزت كلّ واصف بها دحض الأشراك و هو مهول 11- خاندانى كه همگى عترت پاكان، خاندان محمد (ص) هستند. پيامبرى كه زبان وحى او را شناسانده است.

12- پيامبر بشير و نذير و پاك، كه همچون پرچمى در جهان سربرافراشته است، حبيبى با نجابت و شاهد و دارنده ى رسالت.

13- پيامبر جامه در سر كشيده، و گليم بر خود پيچيده اى «1» كه حتى هيچ عيب جويى

نمى تواند از او روى برتابد.

14- چراغ تابانى كه از فضيلت برخوردار، و مايه ى جدايى حق از باطل بود و آيينى هدايتگر را با آيات روشنگرى بياورد.

15- چنان معجزه هايى آورد كه زبان هر وصف كننده اى از توصيف آن ناتوان است، و به وسيله ى اين معجزه ها، مشركان را نابود و متوحّش ساخت.

16- تقاصر عنه المدح عن كلّ مادح فما ذا عسى فيما أقول اقول

17- لقد قال فيك اللّه جلّ جلاله من الحمد مدحا لم ينله رسول

18- لأنت على خلق عظيم كفي بهافماذا عسى بعد الإله نقول؟

19- مدينة علم بابها الصّنو حيدرو من غير ذاك و ليس دخول

20- إمام برى زند الضّلال و قد ورى زناد الهدى و المشركون ذهول 16- زبان هر ستايشگر استادى در ستايش و نعت تو كوتاه و نارسا است، پس من در پهنه ى مدح تو چه چيزى بگويم كه سزاوار باشد؟

17- در ستايش و مدح تو، خداى جلّ جلاله چنان مدحى گفته. كه بر هيچ پيامبرى نفرموده است.

18- بالاتر از اين توصيفى كه خدا در باب تو فرموده يعنى: «تو خلق بزرگ و خوى بسيار پسنديده اى دارى» «2» چه مى توان گفت؟

______________________________

(1)- اشاره به القاب «مزمّل» و «مدثّر»

(2)- اشاره به آيه 4، سوره ى قلم، «إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ».

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:360

19- تو شهر دانشى هستى كه على (ع) نيز در آن است و از غير اين در، كسى نمى تواند وارد آن شهر گردد. «1»

20- پيشوايى كه گمراهى را نابود كرده و شعله ى هدايت را برافراخته، و مشركان را به باد نابودى و فراموشى سپرده است.

21- و مولّى له من فوق غارب أحمدصعود له للحاسدين نزول

22- فمن كنت مولاه فمولاه حيدرعليّ و عّن رب السّماء أقول

23- على أمير

المؤمنين و من دعاسواه بهذا مبطل و جهول

24- و يا أسد اللّه الّذى مرّ بأسه لأعدائه مرّ المذاق و بيل

25- و يا من له قلب الحوادث خافق و يا من له صعب الامور ذلول 21- امامى كه بر دوش پيامبر (ص) صعود كرده و حاسدانش از مقام شرف نزول كرده و ساقط شده اند.

22- من از جانب پروردگار آسمانها پيام مى دهم: «هركه را من سرور و پيشوايم، على هم پيشواى اوست.

23- على پيشواى مؤمنان است؛ هركه جز اين ادّعا كند، تبهكار و نادان است.

24- اى شير خدا، اى آن كسى كه دلاورى و شجاعت او كام دشمنان را تلخ كرده است.

25- اى كسى كه دل حوادث در پيش او فرومى ريزد، و كارهاى سخت پيش او آسان مى شود.

26- نعزّيك بالسّبط الشّهيد فرزؤه عظيم على أهل السّماء جليل

27- دعته الى كوفان شرّ عصابةعصاة و عن نهج الصّواب عدول

28- فلمّا أتاهم واثقا بعهودهم فمالوا و طبع الغادرين يميل

29- و أحقاد بدر أظهروا ثمّ أشهرواكتائب غدر بالطّفوف تجول

30- أحاطوا و حطّوا بالفرات فلم يكن لآل رسول اللّه منه نهول 26- تو را بر مصيبت فرزند شهيدت تسليت مى گوييم، اين سوگ و ماتمى است كه بر آسمانيان نيز گران و سنگين است.

27- فرزند گرانمايه ى تو را بدترين مردم (كسانى كه از راه صواب، دور بوده و از تبهكاران محسوب مى شدند) به كوفه دعوت كردند.

28- و هنگامى كه روى اين دعوت، پيش آنها رفت، پيمان دعوت را شكستند. آرى، مكّاران، همواره از راه منحرف مى شوند.

29- كينه هاى خود را از جنگ بدر، بدينگونه آشكار كردند، و آن چنان نمونه هاى حيله و تبهكارى نشان دادند، كه هميشه در بلندى ها به چشم مى خورد.

30- در حالى او را محاصره كردند و همه در كنار فرات

فرود آمدند. كه خاندان رسول اللّه (ص) از آن نمى توانستند سيراب شوند و رفع تشنگى كنند.

31- فلمّا رأى المولى الحسين ضلالهم و قد حان حال لا يكاد يحول

32- فقام إلى اصحابه الغرّ في الدّجايخاطبهم رفقا بهم و يقول

33- ألا فاذهبوا فالليل قد مدّ سجفه و مدّت له فوق البسيط ذيول

______________________________

(1)- اشاره به روايت مشهور نبوى: «انا مدينة العلم و علىّ بابها»: من شهر علمم و على دروازه آن است.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:361 34- كفيتم و وقّيتم بأن ترودا الرّدى فما قصدهم إلّا إلىّ يؤل

35- فقام إليه كلّ ليث غضنفركريم جواد بالوفاء فعول 31- سرور ما حسين (ع) آنجا كه ديد اينان به ورطه ى ضلالت افتاده اند، و موقعيتى فرا رسيده است كه به كلّى اوضاع دگرگون مى شود،

32- در ميان ياران دلاور خويش به پا خاست و با نرمى و مهر خطاب به آنان چنين فرمود:

33- «هان اى ياران»! اكنون كه شب دامن خود را بر زمين گسترده و همه جا را فراگرفته است، شما برويد.

34- شما انجام وظيفه كرديد، و از اينكه قبول پستى و مذلّت كنيد، سرباز زديد. اينك اينان فقط قصد جان مرا دارند».

35- در اين هنگام، هر كدام از ياران كه شيرى دلاور و بزرگوارى فداكار بودند، برپا خاسته و داد سخن دادند.

36- فضجّعوا جميعا ثمّ قالوا: نفوسنافداك و بذل النّفس فيك قليل

37- إذا نحن أسلمناك فردا إلى العدى و انت لنا يوم النجاة سبيل

38- فما عذرنا عند النبىّ و صنوه علىّ؟ و ما ذالبتول نقول

39- فقال: جزيتم كلّ خير و إنّنى غدا لكم عند الآله و سيل

40- فبادر أصحاب الحسين كأنّهم جبال و لكن عند في العطاء سيول 36 و 37- همگى، از اين سخن مولا، گريه و فغان

سر دادند، و اظهار داشتند:

«جان ما فداى تو باد، و جان ما در راه تو بهايى ندارد، و كمتر چيزى است كه فدا مى كنيم. هرگاه ما، تو را كه در روز قيامت راه نجات ما هستى، در ميان اين دشمنان تنها بگذاريم و تو را به دشمن تسليم كنيم،

38- در آن روز در پيشگاه پيغمبر و دامادش على و دخترش زهراى بتول، چه عذرى خواهيم داشت؟»

39- پس آن بزرگوار فرمود: «خدا بر شما پاداش نيك دهد، من در روز قيامت وسيله ى نجات شما خواهم شد.»

40- ياران حسين (ع) چنان استوار ايستادند كه گويى كوههاى بلند بودند و در نثار جان همچون سيل روان جود مى ورزيدند و مى خروشيدند.

41- أسود الوغى غاباتهم اجم الفنالهم في متون الصّافنات مقيل

42- كرام لهم بذل النّفوس مواهب سهام لهم زرق الرّماح نصول

43- ليوث لها الصّفاح مخاطب غيوث لها حمر الدّماء سيول

44- ثقال على الأعداء في حومة الوغى إذا جلّ خطب في الزّمان ثقيل

45- فجالوا جلوا كرب الحسين و جاهدوابعزم له فوق السّماك حلول 41- شيران دلاورى، كه بيشه هاى مرگ، ميدان جولانشان بود، و بر روى اسبان تيزرو و آرام مى گرفتند.

42- بزرگواران و بخشندگانى كه بذل جان، بخشش و هديه ى آنها محسوب مى شد، و تيرهايى بودند نوك نيزه هاى تيز آرامگاهشان بود.

43- شيرانى كه از تيغ هاى برّاق چنگال داشتند، باران هايى بودند كه از خون سرخ سيل مى ساختند.

44- آنگاه كه در روزگار، حادثه اى بزرگ و ناگوار روى مى داد، وجودشان بر دشمنان خيلى سنگين و تحمّل ناپذير مى بود.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:362

45- اينان خروشيدند و حمله بردند و اندوه دل از خاطر حسين زدودند، و با چنان عزمى بلند به جهاد برخاستند، كه بر بالاى ستاره ى سمّاك مكان

دارد.

46- و سمر القنا في الدّار عين شوارع و للبيض فى بيض الكماة صليل

47- و جادو فجدّ الضرب و الطعن في العدى بفتك له شمّ الجبال تزول

48- للبيض شكل في الشواكلّ مشكل و للسّمر نفذ في الصّدور مهول

49- كأنّ غمام النقع غيم و برقه بريق المواضى و الدّماء سيول

50- و انصار مولاى الحسين كأنّهم اسود لهم دون العرين شبول 46- صف نيزه هاى بلند اين مردان زره دار، همچون كوچه ها نمايان است. و شمشيرهاى اين پهلوانان همه كشيده و آماده است.

47- و چنان جانبازى مى كردند كه ضربه ى تيغ ها و نيزه هاشان بر دشمنان سخت فرود آمد و دلاوريشان كوههاى بلند را متلاشى ساخت.

48- شمشيرهاى برق زننده در بين تيغ هاى ديگر پهلوانان بى همتا و بى نظير و نيزه هاشان در شكافتن سينه ى دشمنان هولناك است.

49- گرد و غبار ميدان كارزار، همچون ابر آسمانى، و درخشيدن تيغها، همانند برق و رعد به چشم مى رسد، و سيل خود در اين ميان جارى است.

50- ياران حسين (ع) كه اطراف آن بزرگوار حلقه زده اند، گويى جوانان و بچه هاى شيرند كه پيرامون شير فراهم گشته اند.

51- يجودون بالأرواح و هى عزيزةو كلّ بخيل بالحياة ذليل

52- جنوا ثمر العلياء من دوحة المنى فتمّ لهم قصد بذاك و سؤل

53- و فازوا و حازوا سبق كلّ فضيلةو فضل منيل لم ينله منيل

54- رأو الحور كشفا أيقنوا ان وصلهم بدون المنايا ما إليه وصول

55- فجادو بأرواح لها الموت راحةو ظلّ عليها في الجنان ظليل 51- جانهاى گرامى خود را در كف اخلاص نهاده و آماده ى جانبازى هستند و هر آن كسى كه از جان خود مضايقه كند، خوار و ذليل است.

52- اينان ميوه ى كرامت و بزرگوارى را، در كشتزار آرزو چيده اند، و آرمان و آرزوشان بدين واسطه به كمال رسيده است.

53-

اينان به درجه اى رسيده اند كه در هر فضيلتى پيشگام گشته، و به درجات ارزنده اى رسيده اند، كه هيچ آرزومندى بدان پايه نرسيده است.

54- اينان با ديده ى بصيرت و به نيروى ايمان، حوران بهشتى را ديده و در پهنه ى آرزو و اميد، بدانان واصل گشته اند.

55- ارواح پاكباخته اى را نثار راه حق كرده اند، كه مرگ را عين سعادت و آسايش مى دانند، و در سايه ى گسترده ى پهن بهشت مسكن گزيده اند.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:363 56- قضوا إذ قضوا حقّ الحسين عليهم وفاء و إخوان الوفاء قليل

57- فلهفى لهم صرعى أمام إمامهم تجرّ عليهم للرّياح ذيول

58- و أكفانهم نسج العجاج و غسلهم دم النحر عن ماء الفرات بديل

59- و لم بيق إلّا السّبط فردا و رهطه لديه و زين العابدين عليل

60- و منجدل من حوله و هو عافرو من جدل القوم اللئام ملول 56- آنجا كه اقتضا داشت، حقّ حسين (ع) را بر خودشان به راستى ادا كردند، و چنين ياران وفادارى اندكند.

57- آوخ كه بدنهاى بى جان اين پاكان، در پيشگاه امامشان بر زمين افتاده و بادهاى سخت بر آنها دامن گسترده بود.

58- اين تن هاى برهنه، از گرد و خاك نبرد، كفن پوش بودند، و خون سينه شان، به عوض آب فرات اندامشان را غسل مى داد.

59- از آن گروه ياران، جز خود امام (ع) و حضرت زين العابدين (ع) كه بيمار بود. كسى بر جاى نمانده بودند.

60- و سرانجام، در حالى كه خود امام به خاك و خون غلطيده بود و همه ى اطرافيان و كسانش نيز پيرامون او نقش زمين شده بودند. آرى آن كسى كه با فرومايگان درآويزد، به ظاهر اين چنين گزند مى بيند.

61- وصال عليهم صولة حيدريّةلهيبتها شمّ الجبال تزول

62- بأدهم من صوب الدماء مجلّل له قمم

الشّوس الكماة نعول

63- و سابغة تحكي الغدير و أبيض يباريه مرهوب السنّان طويل

64- فجدّل من فوق الجياد جيادهافخيل و قوم جفّل و قتيل

65- فكم جافل في ظهره صدره ذابل و كم قاتل بالمشرفّي قتيل 61- اين امامى است كه بر دشمنان، چنان حمله ى على وار مى كرد، كه از آتش آن، كوههاى بلند متلاشى مى شد.

62- سوار بر مركبى كه از جامه ى خود شكوهى داشت و نگاه بلند دلاوران، نعل پاى آن مركب محسوب مى شد و خاك پاى او را توتياى چشم مى كردند.

63- او زرهى هم چون صفحه ى آبدانها بر تن، و تيغى كه نيزه هاى بلند را مى مانست بر كف داشت.

64- اين شخصيت بزرگ- كه سر و گردنى بالاتر و بلندتر از ديگر پهلوانان داشت- همه دلاوران را بر زمين كوبيد، اسبان و گروه لشكريان كشته و بر زمين افتاده بودند.

65- بسا از اين پيكرها، از پشت، نيزه هاى باريك خورده بودند، و بسا كشتگان كه با شمشير كشته شده بودند.

66- فجاشت جيوش المشركين وفوقت إليهم نصول مالهنّ نصول

67- و يمّمهم يمنى و يسرى و قلبه صبور و للخطب الجليل حمول

68- و كرّ و فرّ القوم خيفة بأسه كأنّ عليّا في الصّفوف يجول

69- فلمّا تناهى الأمر الرّدى و ذلّ عزيز و استعزّ ذليل

70- فمال عليه الجيش حملة واحدفبيض و سمر ذّبل و نصول 66- اينها پيكر دلاورانى بودند، كه بر لشكر مشركان تاخته، و نيزه هاشان بر نيزه ى آنها برترى پيدا كرده بود.

67- امام كه با دلى شكيبا، و با بردبارى شگفت در برابر شدايد، از راست و چپ سراغ اين كشتگان را مى گرفت.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:364

68- در اين هنگام بود كه امام حمله مى كرد، و دشمنان از ترس پاى به فرار مى گذاشتند، گوئيا كه

اين على (ع) است كه در قلب صفوف دشمنان به حركت آمده است.

69- زمانى كه دشمنان، پستى را به مرحله ى آخر رساندند، و هر عزيزى ذليل و هر ذليلى عزيز مى شد.

70- در اين موقع، لشكر دشمن يك حمله ى همگانى بر او انجام داد، و شمشيرها و نيزه هاى كوچك و بزرگ، از هرسو باريدن گرفت.

71- ففرّقهم حتى توّلت جموعهم كسرب قطاة غار فيه صليل

72- رموه بسهم من سهام كثيرةفلم بيق إلّا من قواه قليل

73- فخرّ صريعا ظاميا عن جواده فأضحت ربوع الخصب و هي محول

74- و راح إلى نحو الخيام جواده خليّا من النّدب الجواد يجول

75- برزن اليه الطّاهرات حواسرالهنّ على المولى الحسين عويل 71- امام، چنان حمله اى كرد كه جمع دشمنان را (همچون گربه ها كه از صداى برخورد تيغ ها فرار كنند) پراكنده ساخت.

72- در اينجا بود كه امام را آن چنان تيرباران كردند، كه از قواى امام، جز اندكى چيزى نماند.

73- پس به حال تشنه، از اسب به زمين افتاد، و بر روى تلهاى خاك مسكن گزيد.

74- اسبش به سوى خيمه ها روانه شد، در حالى كه اين اسب، ديگر آن بزرگمرد حمله كننده را بر روى خود نداشت.

75- بانوان مطهّر از خيمه ها حسرت كنان بيرون آمدند و بر مولا و سرورشان حسين (ع) گريه سر دادند.

76- فلهفي و قد جاءت إليه سكينةتقبّل منه النحر و هي تقول

77- أبى كنت بدرا يرشد الناس نوره فوافاه في بدر الكمال افول

78- و كنت منارا للهدى غاله الرّدى فلم بيق للدّين الحنيف كفيل

79- أبى أنت نور اللّه اطفى ء نوره و لكن إلى اللّه الامور تؤل

80- فيادوحة المجد الذي عند ماذوت تصوّح نيت العزّ و هو محيل 76- پس وااسفا، كه سكينه پيش اسب آمد، در حالى كه بر سينه ى او بوسه مى زد چنين

مى گفت:

77- «اى پدر من، تو ماهى بودى كه به نورت همه مردم را ارشاد مى كردى، لكن ماهى كه در نهايت كمال، افول كردى و ناپديد شدى.

78- تو بر جهان هدايت همچون چراغى پرتوافكن بودى، لكن هواداران پستى و ذلّت تو را خاموش كردند.

79- اى پدر! تو نورى بودى الهى كه تو را خاموش كردند، اما بايد دانست كه همه كارها به خدا بازمى گردد.

80- اى باغ و گلستان مجد و شكوه، تو كه رفتى همه گياهان عزّت و بزرگوارى كه طراوتى داشتند، پرپر شدند و خشكيدند.

81- يعزّ على إلاسلام رزؤك سيّدى و ذلك رزؤ في الأنام جليل

82- و وافت إليه زينب و هي حاسرو دمعتها فوق الخدود تسيل

83- فلاقته من فوق الرّمال مرّملاسليب الرّدى تسفى عليه رمول

84- فقبّلت الوجه التريب و أنشدت و من حولها للطّاهرات عويل

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:365 85-: أخى! ضيعّت فينا وصايا محمّدو أرادك بغضا للنبىّ جهول 81- سرورا! اين داغ تو بر اسلام خيلى سخت است. براى مردم اين داغ و سوكى بس بزرگ و شگرف است.

82- آنگاه زينب پيش اسب آمد. در حالى كه سرگشته و پريشان و اشك بر رخسارش جارى بود.

83- زينب اسب را كه خون آلود ديد و ديد كه پوشش خود را برافكنده و آغشته به خاك و خونين است.

84- رخ خاك آلود را بوسه اى زد، و آنگاه از زنان پاك سيرت كه پيرامون او بودند ناله بلند شد:

85- «اى برادر!» سفارشهايى كه محمّد (ص) كرده بود، در ميان ما كنار گذاشته شد، و مردم نادان تو را به دشمنى پيغمبر و كينه ى او هلاك كردند.

86- أخى! ظفرت فينا علوج اميّةو سادت علينا أعبد و نغول

87- فلو كان حيّا أحمد

و وصيّه فأىّ يد كانت عليك تطول؟

88- فدافعها الشّمر اللّعين و قد جثابقلب قسى و الكفر فيه أصيل

89- و حزّ وريدا ظاميا دون ورده فحزّت فروع للعلى و اصول

90- و حلّ عرى إلّاسلام و انهدم الهدى و طرف المعالى و الفخار كليل 86- اى برادر! وحشيان خاندان اميّه بر ما چيره شدند و بندگان و حرامزادگان بر ما سيادت يافتند.

87- هرگاه پيغمبر و وصيش على (ع) حاضر بودند، چه دستى جرأت داشت كه به سوى تو دراز شود؟

88- آنگاه شمر ملعون، او را- كه زانو زده بود، به كنار زد، آن سنگدلى كه كفر سراپايش را گرفته و در وجودش ريشه دوانيده بود.

89- و رگ آن تشنه ى بزرگوار را بريد، و اينجا بود كه ريشه ها و شاخه هاى مكارم و بزرگوارى قطع گرديد.

90- رشته هاى استوار اسلام، سست شد، و هدايت نابود گرديد، و بزرگمرد جهان معانى و افتخار، زبان از گفتن بربست.

91- و ناحت له الأملاك و الجنّ و الملاو كادت به السّبع الشّداد تميل

92- و زلزلت الأرض البسيط لفقده و مالت جبال فوقها و سهول

93- و مزّقت الدّنيا جلابيب عزّهاعليه و قلب الكائنات ملول

94- فلهفي له بالطفّ ملقى و رأسه سنان به فوق السّنان يجول

95- فللّه امر فادح شمل الورى و رزؤ على الإسلام منه خمول 91- فرشتگان و جن و انس، همه بر او نوحه سرودند. نزديك بود كه درياهاى هفتگانه به رسم اشك بر وى سرازير شوند.

92- پهنه ى زمين گسترده را زلزله گرفت، و كوهها و بيابانها به جنبش آمدند.

93- جهان پست، پرده هاى عزّت را بدريد و دل كاينات به درد آمد.

94- فسوس بر آن ديارى كه آن تن پاك بر خاك افتاد. و سرش بإلّاى نيزه ها به حركت

آمد.

95- خدا مى داند كه چه مصيبت بزرگى دامن مردم را گرفت. و چه سوك عظيمى جهان اسلام را در خاموشى و بى قدرى فرو برد.

96- و خطب جليل جلّ في الأرض وقعه عظيم على أهل السّماء ثقيل

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:366 97- بنو الوحى في أرض الطفوف حواسرو أبناء حرب في القصور نزول

98- و يصبح في تخت الخلافة جالسايزيد و في الطفّ الحسين قتيل

99- و يقتل ظلما ظاميا سبط أحمدإمام لخير الأنبياء سليل

100- حبيب النّبي المصطفى و ابن فاطم و أين لذين الوالدين مثيل 96- و اين مصيبتى چنان بزرگ است كه بر زمينيان، سخت بزرگ و بر آسمانيان سنگين و غير قابل تحمل است.

97- فرزندان پيامبر و خاندان وحى، در خاك كربلا برهنه و داغديده اند، لكن خاندان «حرب» «1» در كاخها آرميده اند.

98- و شگفتا كه يزيد بر تخت خلافت تكيه زده، و حسين بر خاك كربلا كشته شده است.

99- فرزند پيامبر- پيشواى امت و سرور همه انبيا- با لب تشنه، مظلومانه به قتل رسيده است.

100- او سلاله ى پيامبر برگزيده و حبيب خدا و فرزند فاطمه (س) است، و كجا چنين بزرگانى همانند دارند؟

101- لقد صدق الشيخ السّعيد أخو العلى عليّ و حاز الفضل حيث يقول

102-: فما كلّ جدّ فى الرّجال محمّدو لا كلّ امّ في النّساء بتول

103- كفى السّبط فخرا والده و جدّه و هم للمعالى و الفخار اصول

104- أ مولاي! دمعى لا يجفّ مسيله و حزنى مقيم لا يخفّ ثقيل

105- فلا مدمعي يابن الوصىّ مبرّدعليلا و لا حزني المقيم يزول 101- به راستى كه چه نيكو گفته است شيخ بزرگوار و صاحب معالى «على حلّى»؛ و با اين شعر خود، فضيلت بزرگ به دست آورده است. آنجا

كه گويد:

102- (در ميان مردان بزرگ، هيچ جدّى به كمال محمد (ص) نيست؛ و در ميان بانوان هيچ زنى به پايگاه حضرت فاطمه (س) نيست.) «2»

103- بر حسين (ع)، اين افتخار بس كه چنان جدّى و چنان پدر و مادرى دارد، كه بنياد و ريشه ى هر بزرگوارى و افتخار هستند.

104- اى مولا و پيشواى حق! سيل اشك از ديدگانم خشك نخواهد شد، و اندوه، و سوگم مدام سنگينى خواهد كرد و هرگز تخفيف نخواهد يافت.

105- نه حلقه ى ديدگانم از سرشك غم خشك خواهد شد، و نه آتش اندوه هم لحظه اى كاستى خواهد گرفت.

106- جميل بنا الصّبر الجميل و إنّماعليك جميل الصّبر ليس جميل

107- اعزّي بك الإسلام و المجد و العلى و حزنهم باق عليك طويل

108- قفوا يا حداة العيس باطفّ في حمى الحسين و طوفو بالطّفوف و قولوا

109-: أ ريحانة الهادي النّبىّ محمّدو من لعلىّ و البتول سليل!

110- عليك سلام اللّه يا سيّد الورى!و يا خير من سارت أليه قفول! 106- اگرچه «صبر جميل» در نظر ما زيبا و جميل است، اما همين صبر جميل، بر مصيبت تو، جميل و زيبنده نيست.

______________________________

(1)- خاندان حرب: بنى اميّه، حرب بن اميّه جدّ اعلاى بنى اميه و پدر ابو سفيان است.

(2)- اين بيت از لاميه ى شيخ علاء الدّين على حلّى است.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:367

107- من در عزاى تو، بر اسلام و هرچه مجدد و بزرگوارى است، تسليت مى گويم. اندوه اسلام و بزرگواران عالم درباره ى تو اندوه جاودانه است.

108- اى شترسواران و اى كاروانيانى كه از كربلا گذر مى كنيد، در اين ديار درنگ كنيد و طوافى به جاى آوريد و بگوييد:

109- «اى فرزند پاك پيامبر هدايت محمد (ص)! اى

كسى كه سلاله ى على و فاطمه ى بتولى!

110- اى سرور همه آفريدگان، اى كسى كه همه ى درفش ها به سوى زيارت او برمى گردند.

111- لئن جهلت يوما عليك اميّةفقدركم عند الآله جليل

112- و إن حال منك الحال في دار غربةفانّك في دار الفخار أهيل

113- و إن بتّ مسلوب الرّداء ففى غدمن السّندس العالى رداك جميل

114- و إن مسّكم حرّ الهجير فانّمالكم في جنان العاليات مقيل

115- و إن منعت ماء الفرات نفوسكم لها من رحيق السّلسبيل نهول 111- هرگاه روزى بنى اميه مقام تو را ندانست، چه باك كه قدر و مقام تو پيش آفريدگار، بزرگ است.

112- هرگاه احوال روزگار، تو را در ديار غربت افكند، چه باك كه در سراى افتخار جاوانه آرميده اى.

113- هرگاه جامه از تن پاك تو كندند، فردا است كه از لباس ديبا و حرير بهشتى بر تن خواهى داشت.

114- هرگاه شما خاندان را سختى گرماى نيمروز از پاى درآورد، اهميّتى ندارد، زيرا شما در بهترين مساكن بهشت خواهيد آرميد.

115- و هرگاه شما را از آشاميدن آب فرات بازداشتند، در بهشت از شراب سلسبيل سيراب خواهيد شد».

116- أ مولاى: آمالى تؤمّل نصركم و قلبى إلى كم بالولاء يميل

117- و قد طال دور الصّبر في أخذ ثاركم أما آن للظلم المقيم رحيل؟

118- متى بنطفي حرّ الغليل و يشتفى فؤاد بالام المصاب عليل؟

119- و يجبر هذا الكسر في ظلّ دولةلها النصر جند و الأمان دليل؟

120- و ينشر للمهدىّ عدل و ينطوي به الظّلم حتما و العناد يزول

121- هنالك يضحى دين آل محمّدعزيزا و يمسى الكفر و هو ذليل 116- اى مولاى من! همه آرزوهاى من بر اميد پيروزى و نصرت شما بسته و دل من بر مهر و ولاى شما اهل بيت گرويده

است.

117- مدتى كه براى گرفتن انتقام خون شما گذشته، بسى طول كشيده است؛ آيا وقت آن نرسيده كه اين ستم بزرگ، از زمين برداشته شود؟

118- اين آتش تفته ى دل، كى فرو خواهد نشست؟ و اين دل رنجور داغديده و سوگوار كى بهبود خواهد يافت.

119- چه وقت اين شكست ها، در سايه ى دولت پيروزمند عدل وداد، جبران خواهد شد، دولتى پيروزنشان كه به امن و سعادت رهنمون است.

120- چه هنگام بساط عدل مهدى «عج» گسترده و بساط ظلم و بيداد به كلى برچيده خواهد شد، و كينه و دشمنى نابود

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:368

خواهد گرديد؟

121- آن هنگام است كه دين آل محمّد (ص) پيروز و كفر خوار و سرنگون خواهد شد.

***

1- فروع قريضي في البديع أصول لها في المعانى و البيان أصول

2- و صارم فكري لا يفلّ غراره و من دونه العضب الصّقيل كليل

3- سجيّة نفسي انّها لسخيّةتميل إلى العلياء حيث أميل

4- فلا تعدلي يا نفس! عن طلب العلاو يا قلب لا يثنيك عنه عذول

5- ففي ذروة العلياء فخر و سؤددو عزّ و مجد في الأنام و سول

6- خليلىّ ظهر المجد صعب ركوبه و لكنّه للعارفين ذلول 1- فروغ چكامه ى من، در بديع، اصول شمرده مى شود. و سخن من، ريشه در معانى و بيان دارد.

2- لبه ى تيز شمشير فكرتم، هرگز كند نمى شود و دگر تيغ ها، در كنار تيغ انديشه ام كند هستند.

3- خويى كه در جانم ريشه دارد، داد و دهش است، و جانم را به هرسو كه خواهد مى كشد.

4- اى نفس! هرگز از طلب معانى باز نايست، و اى دل! مبادا كه ملامتگر، تو را از اين آرمان به بيراهه بكشاند.

5- در اين اوج كرامت، مى توان احساس افتخار و سرورى كرد،

و به عزّ و مجد و بزرگوارى نايل شد.

6- اى دوست! سوار شدن بر پشت مجد و بزرگوارى سخت دشوار است، لكن اين مركبى است كه بر عارفان راه، رام مى شود.

7- جميل صفات المرء زهد و عفّةو أجمل منها أن يقال فضيل

8- فلا رتبة إلّا و للفضل فوقهامقام منيف في الفخار أثيل

9- فللّه عمر ينقضى و قرينه علوم و ذكر في الزّمان جميل

10- تزول بنو الدّنيا و إن طال مكثهاو حسن ثناء الذّكر ليس يزول

11- فلا تتركنّ النفس تتبّع الهوى تميل و عن سبل الرّشاد تميل «1» 7- زهد و عفت، زيباترين اوصاف آدمى است؛ و زيباتر از آن اينكه بگويند صاحب فضل است.

8- هيچ مرتبه اى نيست، جز اينكه در ميان مفاخر، فضل در آن ميان مقام شامخى دارد.

9- چه خوش است آن زندگانى كه در كنار آن، دانش و نام نيك در صفحه ى روزگار جلوه گرى كند.

10- شيفتگان دنيا، اگرچه روزگار درازى كامرانى كنند، سرانجام از بين مى روند، لكن نام نيك از جريده ى روزگار سترده نمى شود.

11- هرگز پيروى از نفس و هواى نفس مكن، چراكه تو را از راههاى هدايت منحرف مى سازد.

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 4، ص 224.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:369

حافظ بُرسى حلّى

اشاره

حافظ شيخ رضى الدّين رجب برسى حلّى، از علماى شيعه در قرن نهم هجرى مى باشد. از زندگانى او اطّلاع چندانى در دست نيست. ولى آثار ارزشمند او نشانگر شخصيت ممتاز و مقام والاى او در علم و عرفان و ادب مى باشد. محل تولّد او را برس «1» و مسكن او را در حلّه دانسته اند. وى در حدود سال 743 ه. ق متولّد شد. تخلّص خود را «حافظ» نام نهاد.

شيخ حرّ عاملى او را «فاضل،

محدث، شاعر و اديب» توصيف نموده و علّامه امينى گفته است: «از عرفاى علماى اماميه و فقهاى آنها بوده كه از علوم گوناگون بهره داشته و امتياز او در فن حديث و پيشتازى او در ادبيات و شعر و خوب سرودن آن، مهارتش در علم حروف و اسرار و استخراج فوايد آن، آشكار است، و با همه ى اينهاست كه كتابهاى او را پر از تحقيق و دقت نظر مى يابى و او را در عرفان و علم حروف شيوه هاى خاصى است. چنانكه در ولايت ائمه (ع) آراء و نقطه نظرهايى دارد كه برخى از مردمان نمى پسندند و از همين روى او را به غلوّ و زياده روى نسبت داده اند. ولى حق اين است كه تمامى شئونى را كه نامبرده در مورد اهل بيت (ع) اثبات كرده است پايين تر از مرتبه ى غلو، و غير از درجه ى نبوّت است». حرّ عاملى گفته است: در كتاب «مشارق انوار اليقين او، افراط و زياده روى هست، و بساكه به غلو نسبت داده شود.» در عين حال بروجردى بالصراحه او را تبرئه كرده و گويد: «برسى از اين نسبت برى است.»

از جمله آثار حافظ برسى: «مشارق انوار اليقين فى حقايق اسرار امير المؤمنين (ع)» بارها در بمبئى و بيروت و ايران چاپ و منتشر شده است. «مشارق الامان و لباب حقايق الايمان»، اين كتاب تأويل سوره ى فاتحه الكتاب است. «رسالة فى الصّلوات على النّبى و آله المعصومين»، «رسالة اللمعة من اسرار لأسماء و الصفات و الحروف و الايات و الدعوات»، «الدر الثمين فى خمسمائة آية نزلت فى مولانا امير المؤمنين (ع)»، «لوامع انوار التمجيد و جوامع اسرار التوحيد» و ...

بخشى از اشعار او كه همه در

مدح و منقبت اهل بيت عصمت (ع) است در پايان كتاب مشارق او و قسمتى ديگر در اعيان الشيعه، الغدير و امل الامل ذكر شده است.

وى به سال 813 هجرى وفات يافت. مدفن او را محدّث قمى به نقل از كتاب يكى از صوفيه ى عصر خود مزار قتلگاه مشهد نوشته است. اما در ريحانة الادب گويد: قبرش در اردستان در وسط باغى است. «2»

در رثاء حسين (ع):

1- يمينا بنا حادي السرى إن بدت نجديمينا فللعاني العليل بها نجد

2- و عج فعسى من لاعج الشوق يشتفى غريم غرام حشو أحشائه و قد

3- و سربي لسرب فيه سرب جآذرلسربي من جهد العهاد بهم عهد

4- و مربي بليل في بليل عراصهالأروى بريّا تربة تربها ندّ

5- وقف بي انادي وادي الّا يك علّني هناك أرى ذاك المساعد يا سعد!

______________________________

(1)- قريه اى بين كوفه و حلّه.

(2)- امل الآمل؛ ج 2، ص 117. الغدير؛ ج 7، ص 33- 68 با تلخيص. اعيان الشيعه؛ ج 6، ص 465- 468 با تلخيص. ريحانة إلادب؛ ج 1، ص 304. تنقيح المقال؛ ج 1، ص 429.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:370

1- اى سرودخوان كاروان! سوگند مى خورم كه اگر راه روشن پديدار شود رنجور و دردمند نيز دلير و زورآور مى گردد.

2- بايست و درنگ كن كه چه بسا دلسوختگان بهبود يابند. دلباختگى دلدادگان، مايه درونى اش همچو آتش سوزان است.

3- مرا به راهى بر كه گلّه هاى آهو بچگان از آن جا مى گذرد. مرا به آنجا بر كه از تلاش باران ها در آغاز بهار نشانه اى در آن مانده است.

4- مرا به سراغ آن شب بر تا در ميان فضاى گشاده اش باد سرد و نمناك آن را ببويم و خاكى را سيراب كنم كه بوى

خوش، همزاد آن است.

5- هان! اى نيكبخت! بايست و درنگ كن تا من در بيشه اى با آن درختان درهم پيچيده آواز سر دهم شايد يار را ببينم.

6- فبالرّبع لي من عهد جيرون جيرةيجيرون إن جار الزمان إذا استعدوا

7- هم إلّا هل الأ أنّهم لي أهلّةسوى أنّهم قصدي و انّي لهم عبد

8- عزيزون ربع العمر في ربع عزّهم تقضّى و لا روع عراني و لا جهد

9- و ربعي مخضرّ و عيشي مخضلّ و وجهي مبيضّ و فودى مسودّ

10- و شملي مشمول و برد شبيبتي قشيب و برد العيش ما شانه نكد 6- در آن سراها از روزگار جيرون «1» همسايگانى دارم كه اگر كسى از ستم روزگار به دامن آنان گريزد پناهش مى دهند.

7- وابستگان به آنجايند و در ديده ى من به ماه نو مى مانند آنان را مى جويم و بندگى مى نمايم.

8- ارجمندانى كه بهار زندگى ام در سراى ارجمندشان سپرى گرديد نه از چيزى باك داشتم و نه تكاپويى نمودم.

9- خانه ام سرسبز بود و زندگى ام شاداب، چهره ام سپيد و موهاى سرم سياه.

10- بستگان من همداستان و جامه ى جوانى ام نو و پاكيزه از خنكى دلپذير زندگى چيزى كم نداشتم.

11- معالم كلاعلأم معلمة الرّبى فأنهارها تجري و أطيارها تشدو

12- طوت حادثات الدهر منشور حسنهاكما رسمت في رسمها شمأل تغدو

13- و أضحت تجرّ الحادثات ذيولهاعليه و لا دعد هناك و لا هند

14- و لا غرو إن جارت و مارت صروفهاو غارت و أغرت و اعتدت و اغتدت تشدو

15- فقد غدرت قدما بآل محمّدو طاف عليهم بالطفوف لها جند 11- نشانه هايى كه درفش هاى برافراشته را به ياد مى آرند (همان گونه كه سنگ چين هاى كوه، راه را مى نمايند، نشانه هاى برجامانده از خانه ها نيز سراى پيشين دلدار را نشان مى دهند).

12-

جوى هاى آن روان و پرندگانش سرودخوان و اكنون پيش آمدهاى روزگار، نامه ى زيبايى اش را درهم پيچيده.

13- همان گونه كه باد شمال چون مى وزد جاى پايش را بر آن مى نهد به روزى افتاده كه رويدادها دامن خود را بر سر آن مى كشند.

14- پس شگفت نيست كه ستم كند و گردش آن چون لرزش آب دريا بنمايد به يغما ببرد، آزمند گرداند، دشمنى اندازد، به نادرستى گرايد و شب را سرودخوانان به روز برساند.

______________________________

(1)- جيرون: نام يكى از دروازه هاى دمشق كه از نام بنيان گذار آن گرفته شده است.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:371

15- چراكه از خيلى پيش با خاندان محمّد (ص) نيرنگ باخت و با سپاه خود در كرانه هاى فرات گرداگرد آنان را گرفت.

16- و جاشت بجيش جاش طام عرمرم خميس لهام حام يحمومه اسد

17- و عمّت بأشرار عن الرشد قد عمواو هل يسمع الصّم الدعاء إذا صدّوا؟

18- فيا امّة قد أدبرت حين أقبلت فرافقها نحس و فارقها سعد

19- أبت إذ أتت تنأى و تنهى عن النهى و ولّت و ألوت حين مال بها الجدّ

20- سرت و سرت بغيا و سرّت بغيّهابغيّا دعاها إذ عداها به الرشد 16- لشكرى بسيار و تيزتك و برخوردار از سازمانى رسا را پيرامونشان به جوشش واداشت كه شيران پيرامون يحموم «1» آن مى چرخيدند.

17- و همگان از بدكنشانى كه چشمشان از ديدن راه راست ناتوان بود آيا كران مى توانند آوا و آواز كسى را بشنوند؟

18- اى آن گروه كه چون روى مى آرد، پشت به رستگارى مى كند! نافرخندگى ها با آن هماهنگ است و خجستگى ها ناسازگار!

19- چون بيامد از پذيرفتن راستى سرباز زد و دور شد و مردم را از زندگى خردمندانه بازداشت. «2»

20- و چون بخت به او

روى آورد او پشت نمود. و راه خود را كج كرد. با گردنكشى به گردش پرداخت تا فرمانده ى تبهكارش را شادمان گرداند. همان تبهكار كه چون با آيين راستى درافتاد آنان را به سوى خويش خواند، گروهى كه چون به كوشش افتد در پهن دشت لغزش ها دربه در مى شود.

21- عصابة عصب أوسعت إذ سعت إلى خطاء خطاها و الشقاء بها يحدو

22- أثاروا و ثاروا ثار بدر و بادروالحرب بدور من سناها لهم رشد

23- بغت فبغت عمدا قتال عميدهاصدور طغاة في الصدور لها حقد

24- و ساروا يسنّون العناد و قد نسوا المعادفهم من قوم عاد إذا عدوّا

25- فيا قلب قلب الدين في يوم أقبلواإلى قتل مأمول هو العلم الفرد 21- و سرودگوى تيره بختى ها او را همچون شترى به پيش مى راند برشوراندند و در برابر ماه شب چهارده به خونخواهى برخاستند.

22- و به نبرد با ماه هايى كمر بستند كه از پرتو آنها راه راست را توان يافت آگاهانه و دلخواهانه به تبهكارى پرداختند و با سالار خويش در نبرد شدند.

23- آرى سينه ى اين گردنكشان از كينه ى او مالامال بود. آئين دشمنى و عداوت را با روش خويش بنياد نهادند و بازگشت پس مرگ را از ياد بردند.

24- و راستى كه بايستى آنان را هنگام سرشمارى از گروه عاد دانست.

______________________________

(1)- يحموم: نام اسب پيشواى ما حسين (ع) و اسب هشام بن عبد الملك و اسب حسان طائى و اسب نعمان بن منذر. اگر يحموم را بنا به قول استاد بهبودى نام ويژه نگيريم و همان دود و سياهى بينگاريم معناى بيت چنين مى شود: «... واداشت كه درندگان در سايه كش آن مى آمدند تا در پايان جنگ با گوشت كشته ها شكم خود را

سير كنند.

(2)- اشاره به آيه 26 سوره انعام: «وَ هُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ يَنْأَوْنَ عَنْهُ وَ إِنْ يُهْلِكُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ» همين كسانند كه مردم را از فيض (آيات خدا) منع مى كنند و خود را محروم مى دارند و غافل از آنند كه تنها خود را به هلاكت مى افكنند.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:372

25- اى زير بنياد كيش ما در روزى كه روى آورند تا نماينده ى آرزوهاى ما آن يگانه مرد برجسته را بكشند.

26- فركن الهدى هدّوا و قدّ العلى قدّواو أزر الهوي شدّوا و نهج التقي سدّوا

27- كأنّي بمولاي الحسين و رهطه حيارى و لا عون هناك و لا عضد

28- بكرب البلا في كربلاء و قد رمى بعاد و شطّت دارهم وسطت جند

29- و قد حدقت عين الرّدى حين أحدقت عتاة عداة ليس يحصى لهم عدّ

30- و قد أصبحوا حلّا لهم حين أصبحواحلولا و لا حلّ لديهم و لا عقد 26- ستون راهنمايى را درهم شكستند و بالاى سرافرازى را ويران كردند و از بن بدر آوردند كمر به هوس بازى بستند و راه را بر پرهيزگارى گرفتند.

27- گويا سرورم حسين و گروه او را مى نگرم كه سرگردانند، نه ياورى دارند و نه كسى دست و بازويش را به پشتيبانى شان مى گشايد.

28- با رنج و گرفتارى در كربلا دچار كين توزى ها گرديده اند و به خاندانشان كه در ميان سپاه افتاده دست درازى مى شود.

29- آنگاه كه گروهى بى شمار از دشمنان سركش پيرامون آنان را گرفتند گفتى كه مرگ و نابودى ديده ى خود را بر آنان دوخته است.

30- چون برايشان درآمدند هر ستمى را رواساختند چراكه هيچ گونه آيين و پيمانى را پيش چشم نمى داشتند.

31- فنادى و نادى الموت بالخطب خاطب و طير

الفنا يشدوا و حادي الرّدى يحدو

32- يسائلهم: هل تعرفوني؟ مسائلاو سائل دمع العين سال به الخدّ

33- فقالوا: نعم أنت الحسين بن فاطم و جدّك خير المرسلين إذا عدّوا

34- و أنت سليل المجد كهلا و يافعاإليك إذا عدّ العلى ينتهي المجد

35- فقال لهم: إذ تعلمون فما الذي دعاكم إلى قتلي فما عن دمي بدّ؟ 31- او كه آواز برداشت يكى هم به سهمناكى، بانگ مرگ سرداد. مرغ نيستى ترانه مى ساخت و سرودگوى نابودى به خوانندگى پرداخت.

32- با سرشك ديده گانش كه بر روى گونه سرازير بود. از آنان مى پرسيد: «مرا مى شناسيد؟»

33- گفتند: آرى تو حسين پسر فاطمه اى و نياى تو را بهترين فرستادگان خدا بايد شمرد.

34- تو در خردسالى و سالخوردگى زاده ى انسانهاى بلندمرتبه اى و آنگاه كه سربلندى ها را به شمار آرند تو در بالاترين جايگاه آنى.

35- ايشان را گفت: «اگر اينها را مى دانيد چه انگيزه شما را ناگزير به كشتن من داشته است؟»

36- فقالوا: إذا رمت النجاة من الرّدى!فبايع يزيدا إنّ ذاك هو القصد

37- و إلّا فهذا الموت عبّ عبابه فخض ظاميا فيه تروح و لا تغدو

38- فقال: إلّا بعدا بما جئتم به و من دونه بيض و خطيّة ملد

39- فضرب لهشم الهام تترى بنظمه فمن عقده حلّ و في حلّه عقد

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:373 40- فهل سيّد قد شيّد الفخر بيته حذار الرّدى يشقى لعبد له عبد؟ 36- گفتند: اگر خواهى از مرگ برهى بايد چنانچه مى خواهيم دست فرمانبرى به يزيد دهى.

37- وگرنه اينك درياى مرگ پرآشوب شده و تو بايد با لب تشنه در آن فرو روى و دست و پا بزنى.

38- پس گفت: «ننگ باد بر آنچه شما آورده ايد كه بوسه بر لب شمشير آبدار بر سر

نيزه ى كوبنده را بر آن پيش بايد افكند.»

39- پس زخم هايى كه استخوان سرها را مى شكند پى درپى فرود آيد. با گرهى كه مى زند، مى گشايد و با گشودن خود برهم مى بندد.

40- آيا آن سرورى كه دودمان او كاخ سرافرازى را ساخته اند. از بيم مرگ براى برده اى كه بنده ى او است خود را زبون مى دارد؟

41- و ما عذر ليث برهب الموت بأسه يذلّ و يضحى السيد يرهبه الاسد؟

42- إذات سام منّا الدهر يوما مذلّةفهيهات يأبى ربّنا و له الحمد

43- و تأبى نفوس طاهرات و سادةمواضيهم هام الكماة لها غمد

44- لها الدم و رد و النفوس قنائص لها القدم قدم و النفوس لها جند

45- ليوث وغى ظلّ الرماح مقيلهامغاوير طعم الموت عندهم شهد 41- اگر شيرمردان از هراس بر خود بلرزند چه پاسخى براى خرده گيران خواهند داشت؟ آيا با اينكه شيران از دليرى آنان مى هراسند بايد تن به خوارى دهند؟

42- اگر يك روز روزگار پيشنهاد كرد خوار شويم بسى دور است كه پروردگار ستوده چنين مشى را از ما بپذيرد.

43- و به همين گونه جان هاى پاك و آن سرورانى كه سرهاى دليران نيام شمشيرشان است از پذيرفتن سرباز مى زنند.

44 و 45- در نبرد با دشمنان خون مانند گل آنان يا همچون آبى شادى بخش است كه در آن شنا مى كنند، روان ها را شكار خويش مى شمارند، پيشتازى به سوى جانبازى را سرافرازى مى دانند و جان ها را سپاه خود، شيران پيكارگاه كه سايه ى شمشيرها را جاى آرامش يافتن مى شناسند و تا زندگانى كه مزه ى مرگ را با انگبين برابر مى خوانند.

46- حماة عن الأشبال يوم كريهةبدور دجى سادوا الكهول و هم مرد

47- إذا افتخروا في الناس عزّ نظيرهم ملوك على أعتابهم يسجد المجد

48- أيادى عطاهم لا تطاول

فى النّدى و أيدى علاهم لا يطاق لها ردّ

49- مطاعيم للعافي مطاعين في الوغى مطاعين إن قالوا لهم حجج لدّ

50- مفاتيح للداعي مصابيح للهدى معاليم للساري بها يهتدي النجد 46- پندارى كه در روزى ناگوار از شيربچگان خود پاسدارى مى كنند. ماه هاى درخشان تاريكى ها كه در خردسالى بر سالخوردگان سرورى يافته اند.

47- چون بر خويشتن ببالند در ميان مردم كمتر كسى مانندشان توان يافت. شاهانى اند كه سرافرازى ها بر آستانشان سر بر خاك مى نهد.

48- نه دست هايشان را هنگام بخشندگى با ابر مى شود برابر نهاد و نه شكوه و برترى هاى آنان را نپذيرفت.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:374

49- مهمان را خوراك مى خورانند و هماوران رزمجوى را با نيزه پاسخ مى گويند چون به سخن آيند فرمان روايند و روشنگرى هايى كوبنده دارند.

50- خواننده ى راه راست را كليد رستگارى اند و چراغ هاى راهنما راهروان را نشانه هاى رهنمونگرند كه راهبران ورزيده را هم به كار مى آيند.

51- نزيلهم حرم منازلهم لقى منازلهم أمن بهم يبلغ القصد

52- فضائلهم جلّت فواضلهم جلت مدايحهم شهد منايحهم ندّ

53- مرابعهم تسقى مرابعهم تلقى مطالعهم يكفى مطالعهم سعد

54- كرام إذا عاف عفى منه معهدو صوّح من خضرائه السبط و الجعد

55- و آملهم راج و أمّ لهم رجاو حلّ بناديهم أحلّ له الرفد 51- ميهمانانشان همچون كبوتر حرم از دست درازى ديگران بركنار است و آنكه در رزمگاه در برابرشان درآيد خود را در پرتگاه افكنده، سراى هاشان جاى زينهار خواستن است و به دستيارى آنان مى توان به خواسته ها رسيد.

52- برترى هاشان شكوهمند است و برجستگى هاشان تابناك، ستايش هاشان به شيرينى انگبين است و بخشش هاشان مشك آلود.

53 و 54- مرغزارهاشان سيراب مى شود و سراهاى بهارشان جاى ديدار است، هركه آنان را از چگونگى روزگارش آگاه كند او را درمى يابند و ستاره ى بختشان

بسى روشن است. با ميهمان و روزى خواهنده اى كه هرچه داشته از دست داده و آه ندارد تا با ناله سودا كند جوانمردى مى نمايند.

55- هركه آرزويى از آنان خواست به نيكو جايى اميد بسته و چون به انجمن آنان پا نهاد كمك و يارى دلخواه را مى يابد.

56- زكوا في الورى أمّا و جدّا و والداو طابوا فطاب الامّ و الأدب و الجدّ

57- بأسمائهم يستجلب البرّ و الرضابذكرهم يستدفع الضرّ و الجهد

58- و مال إلى فتيانه و رجاله يقول: لقد طاب الممات الأ اشتدّدوا

59- فسار لأخذ التار كلّ شمر دل إذا هاج قدح للهياج لمه زند

60- و كلّ كمىّ أريحّي غشمشم تجمّع فيه الفضل و انعدم الضدّ 56- در ميان همه آفريدگان پدر و مادر و نياى پاك و پاكيزه اى دارند و خود نيز به اين گونه اند.

57- به فرخندگى نام ايشان خرسندى و نيكى مى خواهيم و با ياد آنان رنج و زيان را از خود دور مى داريم.

58- به سوى جوانان و مردانش برگشت و گفت: هان! مرگ بر ما آسان شده است! سخت بكوشيد.

59- پس همچون سنگ و آهنى كه به يكديگر رسد آتش جنگ از ميانه جستن كرد.

60- و هر جوان چالاك به خونخواهى رهسپار گرديد و بدين سان دليرمردان خوشخوى كه همه ى برترى ها را در خود گرد آورده و جايى به كاستى و كژى نداشتند، و هيچ چيز آنان را از راهى كه پيش گرفته بودند نمى توانست برگرداند.

61- إذا ما غدا يوم الندا أسر العدى و لمّا بدا يوم الندى اطلق الوعد

62- ليوث نزال بل غيوث نوازل سراة كاسد الغاب لا بل هم إلّاسد

63- إذا طلبوا راموا و إن طلبوا رمواو إن ضربوا صدوا و إن ضربوا قدّوا

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد

زاده ،ج 1،ص:375 64- فوارس اسد الغيل منها فرائس و فتيان صدق شأنها الطعن و الطّرد

65- وجوههم بيض و خضر ربوعهم و بيضهم حمر إذا النّقع مسودّ 61- كوس جنگ كه زده شود، دشمن را گرفتار مى كنند و گاه بخشندگى مهار نويد را رها مى دارند.

62- شيران روز رزم و باران هاى فرو ريزنده، رهروانى همچون شير بيشه، نه بلكه آنان خود شيرند.

63- و چون از آنان چيزى بخواهند مى پذيرند و چون خود خواستى دارند آهنگ آن مى كنند. اگر تيغى به سويشان بلند شود درهم مى شكنند و چون زخمى بزنند از بن برمى اندازند.

64- شهسوارانى كه شيران بيشه را شكارشان مى شمارند و جوانمردانى راست رو كه كارشان زدوخورد با جنگاوران است.

65- با چهره هايى سپيد و درخشان، چمن زارهايى سرسبز و خرّم كه چون گردوخاك در نبردگاه همه جا را سياه كند شمشيرهاى سپيدشان از خون كين توزان سرخ مى نمايد.

66- إذا ما دعوا يوما لدفع ملمّةغدا الموت طوعا و القضاء هو العبد

67- بها كلّ ندب يسبق الطرف طرفه جواد على ظهر الجواد له أفد

68- كأنّهم نبت الّربى في سروجهم لشدّة حزم لا بحزم لها شدّوا

69- لباسهم نسج الحديد إذا بدواجبّالا و أقيالا تقلّهم الجرد

70- إذا لبسوا فوق الدروع قلوبهم و صالوا فحرّ الكرّ عندهم برد 66- اگر روزى براى درافتادن با پيش آمدى دشوار، نامزد گردند، مرگ و سرنوشت دلخواهانه رشته ى بندگى شان را به گردن مى گيرد.

67- در آن جا است كه هر تاخت برنده اى به سوى برترى ها، تكاپوى اسبش از به هم خوردن پلك ها نيز تندتر مى نمايد.

68- نيك مرد را مى بينى كه شتابان بر پشت اسب نيكش مى جهد. برفراز زين ها به نهال هاى برآمده از زمين مى مانند كه ميان را به جاى كمربند با دورانديشى و استواركارى، سخت بسته اند.

69- اين سرداران را كه در استوارى

به كوه مى مانند، اسبانى تيزتك برمى دارد و چون آشكار شوند مى بينى جامه هاشان از آهن بافته شده است.

70- آنگاه كه دلهاى خود را بالاپوش زره ها گردانند و بتازند گرماى تاخت وتاز همچون خنكى دلپذيرى در كام ايشان است.

71- يخوضون تيّار الحمام ظوامياو بحر المنايا بالمنايا لها مدّ

72- يرون المنايا نيلها غاية المنى إذا استشهدوا مرّ الرّدى عندهم شهد

73- إذا فلّلت أسافهم في كريهةغدا في رؤس الدارعين لها حدّ

74- فمن أبيض يلقى الإعادي بأبيض و من أسمر في كفّه أسمر صلد

75- يذبّون عن سبط النبيّ محمّدو قد ثار عالي النّقع و اصطخب الوقد 71- با لب تشنه در درياى پرآشوب مرگ فرو مى روند، زيرا آب اين دريا را با مرگ مى توان افزود و به بالاروى واداشت.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:376

72- رسيدن به مرگ را برترين آرزوها مى شناسند و هنگام جانبازى، تلخى نيستى را با شيرينى انگبين برابر مى گيرند.

73- اگر در رويدادى ناگوار تيغ هاشان آسيب ببيند و كند شود فردا با كوبيدن آن بر سر خودسران تيزش مى كنند.

74- و اينك سپيدرويى را بنگر كه با شمشير سپيد و درخشانش با دشمن روبرو مى شود و گندم گونى كه نيزه اى سخت را در مشت مى فشرد.

75- از دخترزاده ى پيامبر پشتيبانى مى كنند، گردوخاك برخاسته و آتش پيكار، بانگى سخت به راه انداخته است.

76- يخال بريق البيض برقا سجاله الدماء و أصوات الكماة لها رعد

77- إلى أن تدانى العمر و اقترب الرّدى و شان اللّيالى لا يدوم لها عهد

78- أعدّوا نفوسا للفناء و ما اعتدوافطوبى لهم نالوا البقاء بما عدّوا

79- أحلّوا جسوما للمواضي و أحرموافحلّوا جنان الخلد فيها لهم خلد

80- أمام الإمام السبط جادوا بأنفس بها دونه جادوا و في نصره جدّوا 76- درخشش شمشيرها آذرخشى را مى نمايد كه

بارانى تند از خون دليران را همراه دارد و فرياد آنان نيز تندر آن است.

77- تا زندگى به سر مى رسد و مرگ نزديك مى شود. چراكه روزگار هميشه با يك برنامه كار نمى كند،

78- روان هايى را براى نيستى آماده كردند و از مرز خويش پاى فراتر ننهادند. خوشا به حال ايشان كه با آنچه به جا آوردند به جاودانگى پيوستند.

79- پيكر خود را براى زخم شمشيرها رواشناختند گويى جامه ى ديدار از خانه ى خدا را پوشيدند. و به اين گونه پاى در بهشت جاودان نهادند كه جاودانه بمانند.

80- و در پيشگاه پيشواى ما دخترزاده ى پيامبر جانفشانى ها نمودند؛ و او را بسيار يارى كردند.

81- شروا عند ما باعوا نفوسا نفائسافغي هجرها وصل و فى وصلها نقد

82- قضوا إذ قضوا حقّ الحسين و فارقواو ما فرّ قوابل وافقوا السعد يا سعد

83- فلمّا رأى المولى الحسين رجاله و فتيانه صرعي و شادي الردى يشدو

84- غدا طالبا للموت كاللّيث مغضبايحامي عن الأشبال يشتدّ إن شّدوا

85- و إن جمعوا سبعين ألفا لقتله فيحمل فيهم و هو بينهم فرد 81- روان خود را بخشيدند و در يارى او كوشيدند و كالايى بس گران خريدند و جان خويش در بهاى آن پرداختند. زيرا با جدايى از جان به جانان مى پيوندند و در اين راه بها را كه دادند بى درنگ به خواسته ى خود خواهند رسيد.

82- چون حق حسين بگزاردند درگذشتند، روى از جهان برتافتند و پراكندگى نيانداختند چراكه اين نيكبختان با خوشبختى هماهنگ گرديدند.

83 و 84- سرور ما حسين كه ديد مردان و جوانان وابسته به او كشته شدند و سرودگوى مرگ سرگرم خوانندگى است بسان شيرى خشمگين كه به پاسدارى از بچّگان خود پردازد و دشمن كارش را

دشوار گرداند با شدت جوياى مرگ گرديد؛ و به استقبال مرگ رفت.

85- كه اگر هفتاد هزار تن نيز در كشتن او همداستان مى شدند يك تنه به ميان آنان تاخت مى برد.

86- إذا كرّ فرّوا من جريح و واقع ذبيح و مهزوم به طوّح الهدّ

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:377 87- ينادى: إلّا يا عصبة عصت الهدى و خانت فلم يرع الذّمام و لا العهد

88- فبعدا لكم يا شيعة الغدر إنّكم كفرتم فلا قلب يلين و لا ودّ

89- و لا يتنا فرض على كلّ مسلم و عصياننا كفر و طاعتنا رشد

90- فهل خائف يرجو النّجاة بنصرناو يخشى إذا اشتدّت سعير لها وقد؟ 86- چون مى تازد همه مى گريزند، برخى زخمى مى شوند و ديگران مى افتند، يكى را گلو مى درد و دومى را درهم مى شكند، بى آنكه راه گريزى بگذارد.

87- آواز مى دهد: اى گروهى كه راهبران را نافرمانى كرديد، نادرستى نموديد و هيچ پيمان و آيينى را نگاه نداشتيد!

88- اى پيروان نيرنگ از مهربانى خدا دور باشيد! با كيش راستين ناسازگارى كرده ايد و در دل شما هيچ گونه نرمى و دوستى راه نيافت.

89- پذيرفتن فرمان ما، بر هر مسلمان بايسته است، نافرمانى از ما، به درشدن از كيش است و فرمانبرى از ما، بودن در راه است.

90- آيا كسى هست كه از زبانه كشيدن آتش دوزخ بهراسد و ما را به اميد رستگارى يارى دهد و از خدا پروا كند؟!

91- و يرنو لنحو الماء يشتاق ورده إذا ما مضى يبغي الورود له ردّ

92- فيحمل فيهم حملة علوّيةبها للعوالى في أعالى العدي قصد

93- كفعل أبيه حيدر يوم خيبركذلك في بدر و من بعدها احد

94- إذا ما هوى في لبّة الليث عضبه فمن نحره بحر و من جزره مدّ

95- و

عاد إلى أطفاله و عياله و غرب المنايا لا يفلّ لها حدّ 91- آرام به آب ها مى نگرد و به اميدى كه خود را به آن برساند ولى چون به راه مى افتد جلوى او را مى گيرند.

92- مانند على در ميانشان به تاخت مى پردازد كه گويى مى خواهد با نيزه اش سر و سينه ى دشمنان را يكباره درهم كوبد.

93 و 94- همچون رفتار پدرش شيرمرد روز خيبر و نيز بدر و سپس احد شمشير برنده اش كه ميان سينه ى شيران فرو مى رود از سرهاى بريده، درياى خون به راه مى اندازد و از كشتار آنان آب اين دريا را مى افزايد و مدّ پديد مى آيد.

95- به سوى كودكان و خانواده اش برمى گردد ولى افسوس كه تيغ آهن شكاف مرگ، لبه اش كند نمى شود و خراش نمى دارد.

96- يقول: عليكنّ السّلام مودّعافها قد تناهى العمر و اقترب الوعد

97- إلّا فاسمعي يا اخت إن مسّني الرّدى فلا تلطمي وجها و لا يخمش الخدّ

98- و إن برحت فيك الخطوب بمصرعي و جلّ لديك الحزن و الثكلّ و الفقد

99- فارضي بما يرضي إلهك و اصبرى فما ضاع أجر الصابرين و لا الوعد

100- و أوصيك بالسجّاد خيرا فانّه إمام الهدى بعدي له الأمر و العهد 96 و 97- مى گويد: درود بر شما كه براى بدرود آمده ام. اينك زندگى به پايان آمد. و نويد پيوستن به آستان خداوند نزديك شده، خواهرم بشنو كه اگر مرگ مرا دريافت، سيلى بر چهره مزن و گونه را مخراش.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:378

98 و 99- اگر كشته شدن من بار رويدادى سهمناك را بر دل تو نهاد و اندوه و داغ از دست دادن من بسى سنگينى نمود، بر آن چه خداى تو، به آن خشنود است، راضى باش و

شكيبايى كن كه پاداش و نويد شكيبايان از ميان نخواهد رفت.

100- تو را سفارش مى كنم كه سجّاد را نيكو پرستارى كنى كه پس از من رهبر راه راست است و پيمان فرمانبرى را با او بايد بست.

101- فضجّ عيال المصطفى و تعلّقوابه و استغاث إلّا هل بالنّدب و الولد

102- فقال و كرب الموت يعلو كأنّه ركام و من عظم الظما انقطع الجهد

103- الأقد دني الترحال فاللّه حسبكم و خير حسيب للورى الصّمد الفرد

104- و عاد إلى حرب الطغاة مجاهداو للبيض و الخرصان في قدّه قدّ

105- إلى أن غدا ملقي على التّرب عاريايصافح منه إذ ثوى للثرى خدّ 101- خانواده ى پيامبر برگزيده شيون برآوردند، به دامنش آويختند و خاندان و فرزندان وى با ناله هاى خويش در جستجوى پناهى برآمدند.

102- رنج هاى گران و برهم انباشته ى مرگ بالا گرفت و تشنگى سخت تاب و توان او را مى ربود كه گفت:

103- هنگام كوچ كردن از جهان رسيده و اينك خدا، شما را بسنده است كه بهترين شمارشگر كارها براى آفريدگان همان يگانه ى بى نياز است.

104- به پيكار گردنكشان بازگشت و به تلاش پرداخت، نيزه ها و شمشيرها، درخت بالا و اندام او را از بن بركندند.

105- تا به رو و برهنه بر زمين افتاد و گونه اش به خاك سوده شد.

106- و شمّر شمر الذيل في حرّ رأسه ألا قطعت منه الأنامل و الزّند

107- فوا حزن قلبي للكريم علا على سنان سنان و الخيول لها وخد

108- تزلزلت السّبع الطباق لفقده و كادت له شمّ الشماريخ تنهدّ

109- و أرجف عرش اللّه من ذاك خيفةو ضجّت له الأملاك و انفجر الصلد

110- و ناحت عليه الطير و الوحش وحشةو للجنّ إذ جنّ الظلام به وجد 106- شمر كمر بست تا سر

او را از تن ببرد كه بريده باد بند دست و انگشتانش!

107- اندوه دلم بر آن بزرگوار كه سرش بر سنان سنان جاى گرفت و اندامش پايمال ستورانى تيز تك گرديد.

108- هفت آسمان كه يكى برفراز ديگرى بود با از دست رفتن او به لرزه درآمد و بسى نماند كه بالاترين گردنه هاى كوه ها فرو ريزد.

109- تخت گاه خداوندى در جهان نهان از بيم لرزيدن گرفت، فرشتگان براى او به شيون آمدند و جايگاههاى سر سخت درهم شكافت.

110- پرندگان و وحوش از وحشت به سوگنامه خوانى پرداختند و جهان كه با پرده اى تاريك پوشيده شد پريان از خود بى خود گرديدند.

111- و شمس الضّحى أمست عليه عليلةعلاها اصفرار إذ تروح و إذ تغدو

112- فيا لك مقتولا بكته السّما دماو ثلّ سرير العزّ و انهدم المجد

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:379 113- شهيدا غريبا نازح الدار ظامياذبيحا و من قاني الوريد له ورد

114- بروحي قتيلا غسله من دمائه سليبا و من ساقي الرياح له برد

115- ترضّ خيول الشرك بالحقد صدره و ترضخ منه الجسم في ركضها جرد 111- خورشيد بامداد با دردمندى خود را به شب رساند و بالاى چهره ى آن هنگام آمد و شد زردفام مى نمود.

112- اى آن كشته كه آسمان بر او خون گريست! و با مرگ او تختگاه ارجمندها ارج خود را از دست داد و پايگاه سرافرازى ها ويران گرديد.

113- اى جان باخته ى دور از ميهن كه چشمه ى خانه اش به مردم آب مى نوشانيد و با تشنه كامى سرش را بريدند و از خونش گل هاى سرخ به دست دادند! (از رگ گلگون گردنش او را سيراب گردانيدند).

114- جانم فداى آن كشته اى كه با خون خود او را شستند. برهنه بود و بادهاى

وزنده جامه بر او پوشيد.

115- سپاه چندگانه پرستى با كينه ورزى ستوران خود را بر اندام او راند، و سينه اش را درهم كوفتند و با سم اسبها و تاخت بردن هاشان كالبد او را خرد كردند.

116- و مذراح لمّا راح للأهل مهره خليّا يخدّ الأرض بالوجه إذ يعدو

117- برزن حيارى نادبات بذلّةو قلب غدا من فارط الحزن ينقدّ

118- فحاسرة بالردن تستر وجههاو برقعها وقد و مدمعها رفد

119- و من ذاهل لم تدر أين معزّهاتضيق عليها الأرض و الطرق تنسدّ

120- و زينب حسرى تندب الندب عندهامن الحزن أوصاب يضيق بها العدّ

121- تنادى: أخي يا واحدي و ذخيرتى و عوني غوثي و المؤمّل و القصد 116- اسب او نيز به سوى خانواده ى وى برگشت و چون با پشت تهى از سوار مى دويد زمين را با گونه اش مى شكافت.

117- زنان با ناله و سرگردانى از سراپرده به درآمدند و با دلى كه هيچ نمانده از بسيارى اندوه آتش بگيرد.

118- يكى آن زن اندوهگين است كه چهره خود را با آستين مى پوشاند، آتش، روسرى او است و سرشك، بخشش وى.

119- ديگرى آن است كه سختى رويدادها همه چيز را از يادش برده، نمى داند آن كه به او ارجمندى مى بخشد كجا رفته.

همه راهها بر او بسته و پهنه زمين بر او تنگ مى نمايد.

120 و 121- زينب ماتم زده شيون مى كند و اندوه چنانش نزار كرده كه نتوان گفت. آوا برمى دارد كه برادرم! و اى يگانه كس و اندوخته ى روانم! و اى ياور و پناه و اميد و خواسته ام!

122- ربيع اليتامى يا حسين و كافل الأيامى رمانا بعد بعدكم البعد

123- أخي بعد ذاك الصون و الخدر و الخبايعالجنا علج و يسلبنا وغد

124- بناتك يابن الطّهر طاها حواسرو رحلك منهوب تقاسمه

الجند

125- لقد خابت الآمال و انقطع الرجابموتك مات العلم و الدين و الزهد 122- اى كه براى يتيمان همچون باران بهارى پر از بخشش بودى. اى حسين! و اى سرپرست بيوه زنان! پس از دورى از شما ما را به جايى دور افكندند.

123- برادرم! پس از آن پوشيدگى ها و پرده نشينى ها و ارجمندى ها، درازگوشانى به جنگ ما آمدند و فرومايگان

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:380

جامه هاى ما به يغما بردند.

124- اى زاده طاهاى پاك! دخترانت ماتم زده اند. بار و كالاى تو به تاراج مى رود و سپاهيان آن را ميان خود پخش مى كنند. اميد و آرزوها برباد رفت.

125- و با مرگ تو دانش و پارسايى و دين نابود گرديد.

126- و أضحت ثغور الكفر تبسم فرحةو عين العلى ينخدّ من سحّها الخدّ

127- و صوّح نبت الفضل بعد اخضراره و أصبح بدر التمّ قد ضمّه اللّحد

128- تجاذبنا أيدي العدا فضلة الرّداكإن لم يكن خير الأنام لنا جدّ

129- فأين حصوني و الاسود الاولي بهم يصال على ريب الزمان إذا يعدوا؟

130- إذا غربت يابن النبىّ بدوركم فلا طلعت شمس و لا حلّها سعد 126- بى دينى شادمانه لب به خنده گشود و ديده ى سرفرازى چندان گريست تا گونه ها را بشكافت.

127- چمن زار برترى ها پس از سرسبزى و شادابى خشك شد و ماه شب چهارده چهره در گور نهفت.

128- براى ربودن چادرهايى كه مانده است دشمنان به كشمكش با ما سرگرمند كه پندارى بهترين آفريدگان نياى ما نبوده است.

129- كجا شد آن ياورهاى من و شير مردان نخستين كه آنجا بودند كه چون به دويدن مى پرداختند بر پيش آمدهاى روزگار تاخت مى بردند؟

130- اى زاده ى پيامبر! شما و ماه هاى شب چهارده كه روى نهفتيد ديگر نه خورشيد رخ نمود و نه

به گونه اى نيك در گردش درآمد.

131- و لا سحبت سحب ذيولا على الرّبى و لا ضحك النوّار و انبعق الرعد

132- و ساروا بآل المصطفى و عياله حياري و لم يخش الوعيد و لا الوعد

133- و تطوي المطايا الأرض سيرا إذا سرت تجوب بعيد البيد فيها لها وخد

134- تأمّ يزيدا نجل هند إمامهاالا لعنت هند و ما نجلت هند

135- فيا لك من رزء عظيم مصابه يشقّ الحشا منه و يلتدم الخدّ 131- نه ابرها دامن خود را بر فراز و نشيب زمين گسترد و نه شكوفه هاى سپيد لب خنده گشود و نه همراه با غرّش تندرها رگبار فرو ريخت.

132- خانواده و تبار پيامبر برگزيده را به راه انداختند آن هم با سرگردانى و بى آنكه از نويد و كيفر خداوند پروايى داشته باشند با ستوران سرزمين ها را درهم مى نوردند.

133- آن هم با شتابى كه شترمرغ ها بيابان دور و دراز را با گامهاى تند پشت سر مى گذارند.

134- آهنگ پيشواى خود يزيدزاده ى هند را دارند كه نفرين بر هند باد و بر زادگان هند!

135- اى تلخكامى بزرگى كه اندوهش دل را مى شكافد و گونه را مى لرزاند.

136- أ يقتل ظمآنا حسين بكربلاو من نحره البيض الصقال لها ورد

137- و تضحى كريمات الحسين حواسرايلاحظها في سيرها الحرّ و العبد

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:381 138- فليس لأخذ الثار إلّا خليفةهو الخلف المأمول و العلم الفرد

139- هو القائم المهدي و السيّد الذي إذا سار أملاك السّماء له جند

140- يشيّد ركن الدين عند ظهوره علوّا و ركن الشّرك و الكفر ينهدّ «1» 136- آيا حسين در كربلا با لب تشنه كشته شود؟ و شمشيرهاى سپيد و آبداده با خون او سيراب گردند؟

137- بانوان ارجمند حسينى ماتم زده گردند؟ و هر

برده و آزاد به هنگام راه رفتن چشم خود را بر آنها بدوزد؟

138- براى خونخواهى او هيچكس نيست جز يك جانشين كه اميد مى داريم پس از او بيايد و نمونه اى چون درفش يگانه باشد.

139- اوست قائم (بر پاى خاسته) و مهدى (راه يافته) و سرورى كه چون به راه افتد فرشتگان آسمان سپاه اويند.

140- چون آشكار شود ستون كيش ما را هرچه برتر خواهد افراشت و ستون چندگانه پرستى و بى دينى را درهم خواهد كوفت.

چكامه ديگر:

1- دمع يبدّده مقيم نازح و دم يبدّده مقيم نازح

2- و العين إن أمست بدمع فجّرت فجرت ينابيع هناك موانح

3- أظهرت مكنون الشجون فكلماشجّ الأمون سجا الحرون الجامح

4- و على قد جعل الاسى تجديده وقفا يضاف إلى الرحيب الفاسح

5- و شهود ذلّي مع غريم صبابتى كتبوا غرامي و السقام الشارح 1- يارى كه تاكنون دربرم بود، آهنگ سفر دارد و مرا در اشكى خونين شناور ساخته است.

2 و 3- اگر چشم به اشك نشيند همچون زمينى كه از هم شكافد چشمه هايى بخشنده را روان مى سازد و اندوه هاى نهفته را آشكار گرداندى كه هرگاه شتر زورمند، بيابان را پيمود، چارپاى رام نشده و سركش، ناله ى خود را بلند مى كند.

4- افسوس من دم به دم تازه مى شود و فراخناى ماتم سرايم هر روز پهناورتر مى نمايد.

5- گواهان خوارى من همراه با بستانكار دلدادگى ام، شيفتگى ام و آن بيمارى كه دلم را پاره گردانيد به نگارش درآوردند.

6- أوهى اصطباري مطلق و مقيّدغرب و قلب بالكآبة بائح

7- فالجفن منسجم غريق سائح و القلب مضطرم حريق قادح

8- و الخدّ خدّده طليق فاترو الوجد جدّده مجدّ مازح

9- أصحبت تخفضني الهموم بنصبهاو الجسم معتلّ مثال لائح

10- حلّت له حلل النحول فبرده برد الذبول تحلّ فيه صفائح 6- پلك هايم همچون

ابر بهارند، و فرورفته و شناور در درياى اشك است و دلم تفتيده از آتشى سوزان كه زبانه

______________________________

(1)- الغدير؛ ج 7، ص 49- 57 ادب الطف؛ ج 4، ص 238- 241.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:382

مى كشد.

8- سرشك گرمى كه فرومى چكد گونه ام را چاك چاك زده و آن شوخى كننده ى جدپيشه، بى ارزشى را نو نموده است.

9- به روزى افتاده ام كه بالا گرفتن اندوه، شادابى ام را كاسته، تن دردمند است و نمونه اى آشكار.

10- جامه هايى از نزارى بر آن پوشانيده و پيراهن پژمردگى است كه شمشيرهاى پهناور در آن جاى گرفته.

11- و خطيب و جدي فوق منبر وحشتي لفراقهم لهو البليغ الفاصح

12- و محرّم حزني و شوّال العناو العيد عندي لاعج نوايح

13- و مديد صبري في بسيط تفكرّى هزج و دمعي وافر و مسارح

14- ساروا فمعناهم و مغناهم عفاو اليوم فيه نوايح و صوايح

15- درس الجديد جديدها فتنكّرت ورنا بها للخطب طرف طامح 11- سخنگوى بى قرارى من بر منبر وحشتم از جدايى آنان با شيوايى و رسايى سخن مى گويد مى پردازد.

12- اندوهم محرّم است و رنجم شوّال. جشن من سراسر دلسوختگى و سوگنامه سرايى است.

13- شكيبايى مديد و گسترده ى من در انديشه ى بسيط و پهناورم فرج و سرودگوى است و سرشكم نيز وافر و فراوان و شتابان.

14- رفتند و نشان سراى هاشان كه در آن زيسته و سپس كوچ كرده بودند ناپديد گرديد. و امروز تنها فرياد سوگنامه سرايان را از آن جا مى توان شنيد.

15- مرگ و پيش آمدهاى تازه، سرزمين آن را كهنه نمود، تا رنگى ناآشنا به آن زد.

16- نسج البلى منه محقّق حسنه ففناءه ماحي الرسوم الماسح

17- فطفقت إن دبه رهين صبابةعدم الرفيق و غاب عنه الناصح

18- و أقول و الزفرات تذكي جذوةمن الضلوع لها لهيب

لافح

19- لاغر و إن غدر الزمان بأهله و جفاوحان و خان طرف لامح

20- فلقد غوى في ظلم آل محمّدو عوى عليهم منه كلب نابح 16- و براى رويدادى سهمناك نگاه خود را برداشت و خيره به آن نگريست.

17- آرى زيبايى بخش آن جامه پوسيدگى اش را نيز درهم بافت.

18- و گردوخاك بيامد و همه نشانه ها را زير خود گرفت و از ميان برد. و گرو دلدادگى آغاز به زارى كردم كه نه يارى بود و نه اندرزگويى دلسوز.

19- آتش آه هاى سوزان در ميان سينه ام زبانه مى كشد و مى گفتم: چه جاى شگفتى است كه روزگار با مردم نيرنگ ببازد؟ ستم كند، به گمراهى افتد و با چشم برهم زدن خود نادرستى نمايد؟

20- در بيدادگرى بر خاندان محمّد گمراهى اش آشكار شد، سگان پارس كننده را بر سر راهشان فرستاد.

21- وسطى على البازي غراب أسحم و شباعلى الأشبال زنج ضابح

22- و تطاول الكلب العقور فصاول اللّيث الهصور و ذاك أمر فادح

23- و تواثبت عرج الضباع و روّعت و السيد أضحى للاسود يكافح

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:383 24- آل النبىّ بنو الوصىّ و منبع الشرف العليّ و للعلوم مفاتح

25- خزّان علم اللّه مهبط وحيه و بحار علم و الأنام ضحاضح 21- زاغ سياه را به ستم بر مرغان شكارى واداشت و زنگى هردم يك رنگ را به شير بچگان چيره گردانيد.

22- سگ گزنده به دست درازى هاى بيدادگرانه پرداخت و به سوى شير شكارشكن تاخت و شگفتا از گرانى اين رويداد.

23- كفتارهاى لنگ به گونه اى هراس انگيز جستن كردند و شير براى شيران به نبرد و برابرى برخاست.

24 و 25- تبار پيامبر و فرزندان جانشين او، سرچشمه ى رفيع شرافت و كليدهاى دانش، گنجينه هاى دانش خداوند كه مهبط وحى الهى هستند درياهاى

دانشى اند كه مردم در برابر آن به آبى كم ژرفا مى مانند.

26- التائبون العابدون الحامدون الذّاكرون و جنح ليل جانح

27- الصائمون القائمون المطعمون الموثرون لهم يد و منايح

28- عند الجدى سحب و في وقت الهدى سمت و في يوم النّزال جحاجح

29- هم قبلة للساجدين و كعبةللطائفين و مشعر و بطايح

30- طرق الهدى سفن النجاة محبّهم ميزانه يوم القيامة راجح 26- توبه كنندگان، پرستندگان، شاكران و ذكرگويان خدا در هنگامى كه پرده ى شب همه جا را مى پوشاند.

27- روزه داران، اقامه كنندگان نماز و اطعام كنندگانى كه دست بخشندگيشان باز است.

28- هنگام بخشش ابر بارنده اندوه گاه رهبرى، راه روشن و در روز نبرد سرورانى كه به سوى برترى ها مى شتابد.

29- قبله ى سجده كنندگان و كعبه ى طواف كنندگانند و محمل شعورند.

30- راههاى رهبرى و كشتى هاى رستگارى كه دوستدار ايشان در روز رستاخيز با ترازويى پر از كار نيك به پا مى ايستد.

31- ما تبلغ الشعراء منهم في الثناو اللّه في السّبع المثاني مادح

32- نسب كمنبلج الصّباح و منتمى زاك له يعنو السماك الرّامح

33- الجدّ خير المرسلين محمّد الهادي الأمين أخو الختام الفاتح

34- هو خاتم بل فاتح بل حاكم بل شاهد بل شافع بل صافح

35- هو اوّل الأنوار بل هو صفوة الجبّار و النشر الأريج الفايح 31- سرايندگان نتوانند چنانكه بايد در ستايش ايشان داد سخن دهند چراكه ستايشگر آنان خداست در قرآن آسمانى اش.

32- نژادى همچون بامداد تابان دارند و پرورشگاهى پاكيزه كه ستاره نيزه دار سماك در برابر آن سر فرود مى آورد.

33- نياى آنان بهترين فرستادگان خدا، محمّد (ص)، همان راهنماى درستكار و پيروز است كه نامه ى پيام آورى به نام او سرانجام يافته است.

34- او خاتم و به پايان برنده است و فاتح و گشاينده و فرمانروا نيز و ميانجى و گواهى كه از لغزش ها چشم مى پوشد.

35-

او نخستين نورهاست بلكه برگزيده ى خداى توانا و همان بوى خوشى كه پراكنده مى شود.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:384 36- هو سيّد الكونين بل هو أشرف الثقلين حقّا و النذير الناصح

37- لو لاك ما خلق الزمان و لابدت للعالمين مساجد و مصابح

38- و الامّ فاطمة البتول و بضعةالهادي الرسول لها المهيمن مانح

39- حوريّة إنسيّة لجلالهاو جمالها الوحي المنزّل شارح

40- و الوالد الطهر الوصىّ المرتضي علم الهداية و المنار الواضح 36- سرور دو جهان است و به راستى برترين نمونه از دو ثقل و همان اندرزگوى و بيم دهنده مردم از كيفر و بدكارى ها.

37- اگر او نبود نه روزگار آفريده مى شد و نه براى جهانيان، پرستشگاهها و چراغ ها آشكار مى گرديد.

38- مادر اينان فاطمه ى بتول است جگرگوشه ى رسول راهنما كه خداوند نگاهبان همه را بر او بخشيد.

39- با آنكه از ميان آدميان برخاسته به حوريان بهشتى مى ماند و وحى آسمانى گزارشگر شكوه و زيبايى اوست.

40- پدر پاكش كه وصى و مرتضى است و پرچم هدايت و راه روشن است.

41- مولى له النبأ العظيم و حبّه النهج القويم به المتاجر رابح

42- مولى له بغدير خمّ بيعةخضعت لها الأعناق و هي طوامح

43- القسور البتّاك و الفتّاك و السفّاك في يوم العراك الذّابح

44- أسد الاله و سيفه و وليّه و شقيق أحمد و الوصيّ الناصح

45- و بعضده و بعضبه و بعزمه حقّا على الكفّار ناح النايح 41- و همان سرور كه «نبأ عظيم «1»» گزارش سترك از آن او و دوستى وى برنامه استوار است كه سوداگر راستى ها، سود از آن تواند برد.

42- سرپرستى است كه مردم در غدير خم دست فرمانبردارى به او داده و- بر سر اين كار- گردن هاى بالا داشته خويش را فرود

آوردند.

43- او همان شير دلاور است كه- در روز پيكار، سر از تن ياغيان جدا مى كند. دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ج 1 384 چكامه ديگر: ..... ص : 381

- شير خدا و شمشير او و دوستدار وى و برادر ستوده ترين پيامبران (احمد) و جانشين دلسوز او.

45- راستى به زور بازو و تيغ بران و خواست او بود كه بدكيشان به سوگنامه خوانى نشستند.

46- يا ناصر الأسلام يا باب الهدى يا كاسر الأصنام فهي طوامح

47- يا ليت عينك و الحسين بكربلابين الطغاة عن الحريم يكافح

48- و العاديات صواهل و جوائل بالشوس في بحر النجيع سوابح

49- و البيض و السمر اللدان بوارق و طوارق و لوامع و لوائح

50- يلقى الردى بحر الندى بين العدى حتّى غدا ملقى و ليس منافح 46- اى ياور اسلام و اى دروازه هدايت! اى شكننده بت هايى با گردن هاى برافراشته!

47- اى كاش ديده بر حسين مى گشودى كه در كربلا ميان گردنكشان از سراپرده هايش پاسدارى مى كند.

48- اسب هاى دونده شيهه مى كشند و خود مى نمايند و همراه با جنگجويان سخت كوش شتابان در دريائى از خون سيه

______________________________

(1)- اشاره به آيات 1 و 2 سوره نبأ.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:385

فام فرومى روند.

49- تيغ ها و نيزه ها همچون آذرخش ها نمايان مى گردند، برق مى زنند و بر سر گردان كوبيده مى شوند.

50- درياى بخشش، مرگ را ميان كينه توزان مى افكند تا خود برروى مى افتد و هيچ پاسدارى نمى ماند.

51- أفديه محزوز الوريد مرمّلاملقي عليه الترب ساف سافح

52- و الماء طام و هو ظام بالعرافرد غريب مستظام نازح

53- و الطاهرات حواسر و ثواكل بين العدا و نوادب و نوائح

54- في الطفّ يسحبن الذّيول بذلةو الدّهر سهم الغدر رام رامح

55- يسترن بالأردان نور محاسن صونا و للأعداء طرف طامح 51- جانم فداى او باد

كه رگ گردنش بريده، خونين افتاده و خاك بر او نشسته.

52- رود از آب لبريز است و او لب تشنه در كنارى افتاده. تنها، دور از ميهن و به دور از خانواده كه در زير شكنجه اى سخت ستم مى بيند.

53- بانوان پاكدامن- ماتمزده و داغديده- ميان دشمنان به زارى و سوگنامه سرايى مى پردازند.

54- در كربلا با افسردگى دامن بر زمين مى كشند و روزگار، نيزه و تير نيرنگ خود را به سوى آنان مى افكند.

55- فروغ زيبايى هاشان را با گوشه ى آستين مى پوشانند تا خود را از نگاه خيره ى دشمنان بركنار دارند.

56- لهفى لزينب و هي تندب ندبهافي ندبها و الدمع سار سارح

57- تدعو: أخي يا واحدي و مؤمّلي من لي إذا ما ناب دهر كالح؟

58- من لليتامى راحم؟ من للأيامي كافل؟ من للجفاة مناصح؟

59- حزني لفاطم تلطم الخدّين من عظم المصاب لها جوي و تبارح

60- أجفانها مقروحة و دموعهامسفوحة الصّبر منها جامح 56- بر زينب دريغ مى خورم كه زارى مى كند و باران اشك بر چهره او سرازير است.

57- آواز مى دهد: برادرم! اى تنها كس و اميد من! اگر روزگار ترشرويى اش را به من بنمايد چه كسى را دارم؟

58- كيست بر پدر مردگان دل بسوزاند و بيوه زنان را سرپرستى كند و بيدادگران را اندرز بدهد؟

59- بر فاطمه اندوه مى برم كه از سختى گرفتارى بر دو گونه ى خود سيلى مى زدند و سخت رنجور و اندوهگين است.

60- پلك هايش زخم شده و اشك هايش خونين است و شكيبائى از دلش رخت بربسته.

61- تهوى لتقبيل القتيل تضمّه بفتيل معجرها الدّماء نواضح

62- تحنو على النّحر الخضيب و تلثم الثّغر التّريب لها فؤاد قادح

63- أسفي على حرم النبوّة جئن مطروحا هنالك بالعتاب تطارح

64- يبدين بدرا غاب في فلك الثرى و هزبر غاب غيّبة ضرائح

65-

هذي أخي تدعو و هذي يا أبي تشكو و ليس لها وليّ ناصح 61- خواهد تا كشته را ببوسد و در بركشد و با باريكه اى از روسرى اش آن همه خون را پاك كند.

62- و با دلى سوزان بوسه بر آن لب و دندان خاك آلود مى زند.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:386

63- بر پردگيان پيامبر افسوس مى خورم كه آنها را مى رانند و با نكوهش به راه پيمايى وامى دارند.

64- و ايشان نيز بر آن ماه شب چهارده زارى مى كنند كه در سپهر خاك روى نهفت و بر آن شير بيشه ها كه در ميان گور نهان گرديد.

65- يكى پدر را مى خواند و ديگرى برادر را، درددل ها دارند و هيچ دوستدار و دلسوزى نيست.

66- و الطهر مشغول بكرب الموت من ردّ الجواب و للمنيّة شابح

67- و لفاطم الصغرى نحيب مقرح يذكى الجوانح للجوارح جارح

68- علج يعالجها لسلب حليّهافتطلّ في جهد العفاف تطارح

69- بالردن تستر وجهها و تمانع الملعون عن نهب الرّدا و تكافح

70- تستصرخ المولى الامام و جدّهاو فؤاد بعد المسرّة نازح 66- رنج مرگ نيز چنان پاكمرد را بى خويشتن نموده كه به پاسخگويى نمى پردازد زيرا مرگ را چنگالى دراز است كه پوست را هم مى كند.

67- فاطمه ى كوچك نيز گريه اى دلخراش دارد. كه سينه را زخم مى زند و به آتش مى سوزاند.

68- جانورى به كشمكش با او برخاسته تا زيورهايش را بربايد.

69- و او با پاك دامنى مى كوشد كه ايستادگى كند و از وى دور شود چهره را با گوشه ى آستين مى پوشاند. و آن نفرين شده را از يغماى جامه اش بازمى دارد و با او مى جنگد.

70- نياى خود همان سرور و پيشوا را به فريادرسى مى خواند. پس از آن شادمانى گذشته يك باره دلش از جاى كنده مى شود.

71-: يا

جدّ قد بلغ العداما أمّلوافينا و قد شمت العدوّ الكاشح

72-: يا جدّ غاب وليّنا و حميّناو كفيلنا و نصيرنا و الناصح

73- ضيّعتمونا و الوصايا ضيّعت فينا و سهم الحور سار سارح

74- يا فاطمة الزهراء قومى و انظري وجه الحسين له الصعيد مصافح

75- أكفانه نسج الغبار و غسله بدم الوريد و لم تنحه نوائح 71- اى نياى ما! دشمنان به آرزوى خود رسيدند و آنان كه دشمنى ما را پنهان مى داشتند اكنون زبان به سرزنش گشوده اند.

72- اى نياى ما! سرپرست و پشتيبان ما رفت و يار و نگهدار و دلسوز ما نماند.

73- مردم! شما ما را از ميان برديد، سفارش هائى را كه درباره ى ما شده بود تباه كرديد و اينك تير مرگ روان و نشانه گير است.

74- اى فاطمه زهرا! برخيز و چهره ى حسين را بنگر كه بر زمين مى سايد جامه ى مرگ او تاروپودش از گردوخاك است،

75- با خون رگ گردن؛ شستشويش داده اند و كسى هم در سوگ او زارى نمى كند.

76- و شبوله نهب السيوف تزورهابين الطفوف فراعل و جوارح

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:387 77- و على السنان سنان رافع رأسه و لجسمه خيل العداة روامح

78- و الوحش يندب وحشة لفراقه و الجنّ إن جنّ الظّلام نوايح

79- و الأرض ترجف و السماء لأجله تبكي معا و الطير غاد رايح

80- و الدهر من عظم الشجي شق الرداأسفا عليه و فاض جفن دالح 76- شير بچگان او را شمشيرها به يغما برده اند. و در كرانه هاى فرات كفتار بچه ها و سگان شكارى به ديدار آنان شتافته اند.

77- سر والاى او را بر سنان سنان جاى داده اند و ستوران دشمن، پيكر و سينه ى او را لگدكوب كرده اند.

78- وحوش بيابان از وحشت جدائى اش زارى مى كنند و پرده ى

تاريكى كه همه جا را پوشاند پريان به سوگنامه خوانى مى پردازند.

79- زمين به لرزه درمى آيد و آسمان براى او مى گريد و مرغان در هر شامگاه و بامداد در رفت وآمدند.

80- روزگار بر او افسوس مى خورد و از سرسختى گرفتارى اش گريبان چاك مى دهد و پلك هاى خشك نشدنى اش اشك مى بارد.

81- يا للرّجال لظلم آل محمّدو لأجل ثارهم و أين الكادح؟

82- يضحى الحسين بكربلاء مرّملاعريان تكسوه التراب صحاصح

83- و عياله فيها حيارى حسّرللذلّ في اشخاصهنّ ملامح

84- يسري بهم أسري إلى شرّ الورى من فوق أقتاب الجمال مضابح

85- و يقاد زين العابدين مغلّلابالقيد لم يشفق عليه مسامح 81- هان اى مردان! در اين ستم كه بر تبار محمّد رفت فريادرسى كنيد! كجا است آنكه براى خونخواهى آنان به كوشش و تلاش برخيزد؟

82- حسين- با پيكرى خونين- برهنه در كربلا افتاده و خاك آن ريگزار همچون جامه اى پيكر او را پوشانده.

83 و 84- خانواده ى او سرگردان و ماتم زده با چهره هايى افسرده و نمايان گرفتار آمده اند و- دشمنان كينه توز- آنان را بر فراز شتران به سوى بدترين آفريدگان رهسپار گردانيده اند.

85- زيور پرستندگان (زين العابدين) را در بند و زنجير كشيده و هيچ كس را دل بر او نمى سوزد.

86- ما يكشف الغّماء إلّا نفحةيحيى بها الموتى نسيم نافح

87- نبويّة علويّة مهديّةيشفى بريّاها العليل البارح

88- يضحى مناديها ينادى: يا لثارات الحسين و ذاك يوم فارح

89- و الجنّ و الأملاك حول لوائه و الرعب يقدم و الحتوف تناوح

90- ... و ... و في جذعيهماخفضا و نصب الصلب رفع فاتح 86- اين اندوه را هيچ چيز از دل ما به در نخواهد برد مگر بويى خوش كه همچون بادى آرام بوزد و مردگان را زندگى بخشد،

87- نشانه اى از پيامبر و

على و مهدى داشته باشد و بيماران گرفتار را درمان كند.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:388

88- جارچى او بانگ بردارد كه: كجايند كشندگان حسين؟ آن گاه روزى شادى بخش فرارسد.

89- و پريان و فرشتگان پيرامون درفشش را بگيرند. هراس پيشاهنگ است و مرگ رودررو.

90- ... و ... را بر دو تنه درخت مى آويزند تا پستى شان نمودار شود و اين برپاكردن دار، سرافرازى و گشايشى خواهد بود.

91- ... و ... و الإثم و العدوان في ذلّ الهوان شوائح

92- لعنوا بما اقترفوا و كلّ جريمةشبّت لها منهم زناد قادح

93- يابن النبيّ صبابتي لا تنقضي كمدا و حزني في الجوانح جانح

94- أبكيكم بمدامع تترى اذابخل السحاب لها انصباب سافح

95- فاستجل من مولاك عبد و لاك من لولاك جادت عليه قرايح 91- ... و ... و گناه و كين توزى در خوارى زبونى سخت كوشايند.

92- براى گناهانى كه كردند بر آنان نفرين مى فرستيم و آتش همه ى لغزش ها از گور آنان برمى خيزد.

93- اى زاده ى پيامبر! شيفتگى پر درد من پايان پذير نيست و اندوه در همه ى پيكرم جاى گير شده.

94- با چنان سرشكى بر شما مى گريم كه اگر ابرهاى آسمان از باريدن دريغ كنند، جاى آن ها تهى نماند.

95- (اين ارمغان ناچيز را) از بنده ى مهرت و از رهى خويش بزرگ بدار و بپذير كه اگر تو نمى بودى ذوق او به اين نيكويى نمى گرديد.

96- برسيّة كملت عقود نظامهاحليّة و لها البديع و شايح

97- مدّت إليك يدا و أنت منيلهايابن النّبي و عن خطاها صافح

98- يرجو بها (رجب) القبول إذا أتى و هو الذي بك واثق لك مادح

99- أنت المعاذ لدي المعاد و أنت لى إن ضاق بي رحب البلاد الفاسح

100- صلّى عليك اللّه ما سكب الحيادمعا و ما هبّ النسيم

الفائح «1» 96- سروده هايى از برسى حلّى است كه گره هاى رشته ى آن خوش و رسا مى نمايد. و همچو گلوبند آراسته به گوهر، زيبا است.

97- دستى به آستانت دراز كرده كه تو- اى فرزند پيامبر!- بخشنده اى و از لغزش او چشم مى پوشى.

98- رجب اميد دارد كه چون بيايد به دستيارى آنها در پيشگاهت پذيرفته گردد كه ستايشگر تو است و پشتگرمى به تو دارد.

99- پس از مرگ كه بازگردد تو پناهگاهى و آنگاه كه پهنه ى زمين بر او تنگ شود تو او را به فراخناى آسايش مى رسانى.

100- درود خدا بر تو باد و تا كى؟ تا آنگاه كه ابر، باران سرشك را فرومى ريزد و نسيم ها مى وزد و بوى خوش را مى پراكند.

***______________________________

(1)- الغدير، ج 7، ص 57- 62. ادب الطف؛ ج 4، ص 241- 245.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:389

چكامه ديگر:

1- ما هاجني ذكر ذات البان و العلم و لا السّلام على سلمي بذي سلم

2- و لا صبوت لصبّ صاب مدمعه من الصبابة صبّ الوابل الرزم

3- و لا على طلل يوما أطلت به مخاطبا لاهيل الحي و الخيم

4- و لا تمسّكت بالحادي و قلت له:إن جئت سلعا فسل عن جيرة العلم

5- لكن تذكرت مولاي الحسين و قدأضحى بكرب البلا في كربلا ظمى 1- «نه ياد از سرائى پرنهال و نشانه ها مرا بر سر شور مى آورد و نه درود بر آن دلبر- سلمى- كه در گوشه ى ذى سلم (سرزمينى با يك گونه درخت) است.

2- نه براى دلداده اى كه- از سر دلباختگى (سرشك وى) به سان رگبارهاى جدانشدنى از تندر- سرازير است شيفتگى مى نمايم.

3- نه بر ويرانه هايى كه يك روز در آنجا درنگى دراز داشتم و با چادرنشينان و مردم آن تيره به

گفتگو پرداختم.

4- نه به دامان سرودگوى كاروان مى آويزم و مى گويم: (اگر به آن شكاف كوه رسيدى از همسايگان پرس وجو كن).

5- بلكه سرورم حسين را به ياد آورم كه در كربلا با كرب بلا (رنج گرفتارى) تشنه افتاده است.

6- ففاض صبري و فاض الدمع و ابتعد الرقاد و اقترب السهاد بالسقم

7- و هام إذ همت العبرات من عدم قلبي و لم استطع مع ذاك منع دمي

8- لم إن سه و جيوش الكفر جائشةو الجيش في أمل و الدين في ألم

9- تطوف بالطفّ فرسان الضّلال به و الحقّ يسمع و الأسماع في صمم

10- و للمنايا بفرسان المنى عجل و الموت يسعى على ساق بلا قدم 6- شكيبائى ام نماند، سرشكم روان گرديد خواب از ديدگانم برفت و بيدارى با بيمارى درآميخت.

7- كار دل به سرگردانى كشيد و اشك ها سرازير شد و نتوانستم از ريختن و آميختن خون خود با آن جلوگيرى كنم.

8- او را فراموش نمى كنم كه سپاهيان بدكيش همچون دريايى پرآشوب پيرامونش را گرفتند.

9- لشكر به اميد پيروزى بودند و كيش ما دردمند. سواركاران گمراه گرداگرد او در كربلا چرخ مى خوردند، خداوند مى شنيد و گوش هاى آنان كر شده بود.

10- مرگ شتابان به سوى شهسواران آرزوها مى تاخت و نيستى با زانويى بى گام به سويشان مى شتافت.

11- مسائلا و دموع العين سائلةو هو العليم بعلم اللوح و القلم:

12- ما اسم هذا الثرى يا قوم! فابتدروابقولهم يوصلون الكلم بالكلم:

13- بكربلا هذه تدعى فقال: أجل آجالنا بين تلك الهضب و الاكم

14- حطو الرّحال فحال الموت حلّ بنادون البقاء و غير اللّه لم يدم

15- يا للرّجال لخطب حلّ مخترم الآجال معتديا في الأشهر الحرم 11- او (كه آنچه را ميان خامه و نامه ى خداوندى گذشته بود مى دانست)

با چشمى كه سرشك آن روان بود پرسيد اى مردم!

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:390

12- اين خاك را چه نام است؟ و آنان در پاسخ پيشى گرفته و سخن را به سخن پيوند زدند.

13- اينجا را كربلا مى خوانند، گفت:" هان! مرگ ما نيز در ميان اين زمين هاى پست و پشته هاى بلند خواهد بود.

14- بارها را فرود آريد كه مرگ با ما دست به گريبان شده است. جاودانگى چشم به راه ما نيست و جز خدا هيچ چيز پايدار نخواهد ماند.

15- اى مردان! در رويدادى سهمناك به فرياد برسيد، كه مرگ هايى ناگهانى را ستمكارانه به ارمغان آورد (آن هم در ماهى كه پيكار در آن ناروا بود).

16- فها هنا تصبح الأكباد من ظمأحرّى و أجسادها نروى بفيض دم

17- و ها هنا تصبح الاقمار آفلةو الشّمس في طفل و البدر في ظلم

18- و ها هنا تملك السادات أعبدهاظلما و مخدومها في قبضة الخدم

19- و ها هنا تصبح الأجساد و ثاويةعلى الثرى مطعما للبوم و الرّخم

20- و ها هنا بعد بعد الدار مدفنناو موعد الخصم عند الواحد الحكم 16- اين جا است كه جگرها از تشنگى مى گدازد و پيكرها با روان شدن خون سيراب مى گردد.

17- اين جاست كه ماه هاى درخشان روى نهان مى كنند، خورشيد مى گيرد و ماه شب چهاردهم به تاريكى مى گرايد.

18- اين جاست كه بردگان، ستمكارانه سروران خويش را دربند مى افكنند و سران در دست زيردستان گرفتار مى آيند.

19- اين جاست كه پيكرها بر روى خاك سرنگون مى شود و خوراك جغد و كركس مى گردد.

20- و اين جاست خانه اى كه ما را، در آن به خاك مى سپارند و هنگامى كه نويد داده شد با دشمن در پيشگاه يگانه داور مى ايستيم.»

21- و صاح بالصحب هذا الموت

فابتدروااسد أفرائسها الأساد في الأجم

22- من كل أبيض و ضّاح الجبين فتى يغشى صلى الحرب لا يخشى من الضرم

23- من كلّ منتدب للّه محتسب في اللّه منتجب باللّه معتصم

24- و كلّ مصطلم الأبطال مصطلم الآجال ملتمس الآمال مستلم

25- و راح ثمّ جواد السبط يندبه عالى الصهيل خليّا طالب الخيم 21- سپس بانگ برداشت كه:" ياران! اينك مرگ!" پس شيران شير شكار گام پيش نهادند.

22- هر جوانمرد سپيدروى كه بود با پيشانى درخشان در كام جنگ فرورفت و از شرار آن نهراسيد.

23- چه آنان كه خدا را پاسخ داده و جانبازى هايشان را براى خدا مى شمردند.

24- و چه برگزيدگانى كه چنگ به آئين خداوند زدند. آنان كه بنياد يلان را بركندند و خود با پنجه ى مرگ ريشه كن شدند. و كسانى كه برآوردن آرزوها را از ايشان مى خواستند خود به دست بوس نيستى شتافتند.

25- و سپس نيك اسب دخترزاده ى پيامبر بر او زارى كرد و با شيهه اى بلند و با پشتى تهى سوار به سوى چادرها برگشت.

26- فمذ رأته النساء الطاهرات بدايكادم الأرض في خدّله و فم

27- برزن نادبة حسرى و ثاكلةعبرى معلولة بالمدمع السجم

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:391 28- فجئن و السبط ملقى بالنصال أبت من كفّ مستلم او ثغر ملتثم

29- و الشمر ينحر منه النحر من حنق و الأرض ترجف خوفا من فعالهم

30- فتستر الوجه في كم عقيلتةو تنحني فوق قلب و اله كلم 26- و چون بانوان پاك نهاد، آن را ديدند سر و چهره اش را بر خاك ماليد.

27- آنان عزادار و زارى كنان و داغدار و ماتم زده و اشك ريزان به اسب نزديك شدند.

28 و 29- با دلى دردمند و ديده اى كه اشك آن سرازير بود آمدند و دخترزاده ى پيامبر را ديدند بر بسترى از

نيزه ها و پيكان هاى شكسته خفته. از آن دستش كه بر سنگ خانه ى خدا نهاد و از آن لبش كه بوسه بر آن داد شمر از كينه سر از پيكر وى جدا مى كرد و زمين از هراس كردارش بر خويش مى لرزيد.

30- خواهر و بانوى خردمندش چهره را با آستين مى پوشانيد و با دلى ريش و سرگشته پياپى خم مى شد.

31- تدعو أخاها الغريب المستظام أخي يا ليت طرف المنايا عن علاك عم

32- من إتكلت عليه في النساء و من اوصيت فينا و من يحنو على الحرم؟

33- هذي سكينة قد عزّت سكينتهاو هذه فاطم تبكي بفيض دم

34- تهوى لتقبيله و الدمع منهمرو السبط عنها بكرب الموت في غمم

35- فيمنع الدمّ و النصل الكسير به عنها فتنصلّ لم تبرح و لم ترم 31- برادر ستمديده و دور از ميهنش را مى خواند: برادر! اى كاش مرگ ديده بر تو نمى گشود.

32- بانوان را به پشتگرمى چه كس رها كرده اى؟ ما را به كه سپرده اى؟ كيست كه بر پردگيانت دل بسوزاند؟

33- اين سكينه است كه آرام دلى خود را از كف داده و اين فاطمه است كه با ديده ى خونين بر تو مى گريد. «1»

34 و 35- خواهد كه با اشك روان بر او بوسه زند و دخترزاده ى پيامبر از رنج مرگ به او نمى پردازد. جلوى خون را مى گيرد و مى خواهد ناوك تيرى را كه در پيكر او شكسته بيرون كشد و نمى تواند.

36- تضمّه نحوها شوقا و تلثمه و يخضب النحر منه صدرها بدم

37- تقول من عظم شكواها و لوعتهاو حزنها غير منقضّ و منفصم

38-: أخي لقد كنت نورا يستضاء به فما لنور الهدى و الدين في ظلم

39- أخي فقد كنت غوثا للأرامل ياغوث اليتامى و بحر الجود و الكرم

40-

يا كافلي هل ترى الأيتام بعدك في اسر المذلّة و الاوصاب و الالم 36- از شوريدگى، او را به خويشتن مى چسباند، مى بوسد و گلوى خونين وى سينه اش را رنگين مى سازد.

37- سهمناكى گرفتارى و سوخته دلى اش با آن اندوه جدايى ناپذير و سيرى نشدنى بر آن مى دادرش كه بگويد:

38- برادرم! تو فروغى بودى كه از آن پرتو مى گرفتيم، چه شد كه فروغ راهنمايى و كيش ما در تاريكى روى نهفت؟

39- برادرم! تو پناهگاهى براى بيوه زنان بودى. اى پناهگاه پدر مردگان در درياى بخشندگى و بزرگوارى!

40- اى سرپرست من! آيا مى بينى كه پس از تو پدر مردگان گرفتار درد و نزارى و بيمارى اند؟

41- يا واحدي يابن امّى يا حسين لقدنال العدى ما تمنّوا من طلابهم

______________________________

(1)- سكينه و فاطمه (س) دو دختر حضرت ابا عبد اللّه الحسين (ع) مى باشند.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:392 42- و برّدوا غلل الاحقاد من ضغن و أظهروا ما تخفّى في صدورهم

43- أين الشفيق و قد بان الشقيق و قدجار الرفيق و لجّ الدّهر في الازم

44- مات الكفيل و غاب اللّيث فابتدرت عرج الضباع على الأشبال في نهم

45- و تستغيث رسول اللّه صارخة:يا جدّ أين الوصايا في ذوي الرحم؟ 41- اى يگانه كس من! اى فرزند مادرم! اى حسين! دشمنان به خواسته ها و آرزوهاشان رسيدند.

42- دل هاشان كه از كينه مى جوشيد خنك شد و آنچه را در درون پنهان مى داشتند آشكار كردند.

43- دلسوز ما كجا است؟ برادر كه از ما جدايى گزيد. همراهان، بيدادگرى مى نمايند و روزگار در پريشان كردن ما، به يكدندگى افتاده است.

44- سرپرست ما درگذشت و شيرمرد روى نهان داشت و كفتارهاى لنگ پيش افتاده اند و با گرسنگى بر سر شيربچگان مى تازند.

45- فرياد برمى دارد و

از رسول خدا پناه مى خواهد: اى جدّ من! كجا رفت آن سفارش ها كه درباره ى نزديكانت كردى؟

46- يا جدّ لو نظرت عيناك من حزن للعترة الغرّ بعد الصون و الحشم

47- مشرّدين عن الأوطان قد قهرواثكلى أسارى حيارى ضرّجوا بدم

48- يسرى بهنّ سبايا بعد عزّهم فوق المطايا كسبي الروم و الخدم

49- هذا بقيّة آل اللّه سيّد أهل الأرض زين عباد اللّه كلهم

50- نجل الحسين الفتى الباقي و وارثه و السيّد العابد السجّاد في الظلم 46- اى جدّ من چه شود كه اندوهناكانه ديده بگشايى و خاندان تابناكت را بنگرى كه پس از آن ارجمندى و آبرودارى، از وطن خويش دربه در شده اند و به آنان زور مى گويند.

47 و 48- و همه داغدار و گرفتار و سرگردان و خون آلود. پس از آن همه شكوه، برده وار به بالاى شتران سوارشان كرده اند. كه گويى پرستاران يا بنديان رومى اند.

49- اين بازمانده ى خاندان خداوند و سرور مردمان زمين و زيور همه ى خداپرستان است.

50- فرزندى است كه از حسين مانده و وارث او و سرورى است كه پرستش خدا و به خاك افتادن در برابر او را در تاريكى ها كار خويش شناخته.

51- يساق في الأسر نحو الشام مهتظمابين الاعادي فمن باك و مبتسم

52- أين النبي و ثغر السّبط يقرعه يزيد بغضا لخير الخلق كلّهم؟

53- أينكت الرجس ثغرا كإنّ قبّله من حبّه الطهر خير العرب و العجم؟

54- و يدّعي بعدها الاسلام من سفه و كان أكفر من عاد و من إرم؟

55- يا ويله حين تأتي الطّهر فاطمةفي الحشر صارخة في موقف الامم 51- وى را به بند كشيده و ميان دشمنانى گريان و خندان، بيدادگرانه به سوى شام گسيلش داشته اند.

52- پيامبر كجاست تا دندان هاى دخترزاده اش را بنگرد كه يزيد از سر كين توزى

با بهترين آفريدگان بر آن چوب مى زند.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:393

53- آيا اين پليد همان دندان هايى را با چوب مى كوبد كه بهترين فرد از عرب و غيرعرب از سر مهر بوسيده بود؟

54- و سپس بى خردانه لاف مسلمانى مى زند او كه از عاد و ارم «1» هم بدكيش تر است.

55- واى بر او از آنگاه كه فاطمه پاك بيايد و آنجا كه توده هاى مردم پس از برانگيخته شدن در روز شمار مى ايستند، آوا به دادخواهى بلند كند.

56- تأتي فيطرق أهل الجمع أجمعهم منها حياء و وجه الأرض في قتم

57- و تشتكي عن يمين العرش صارخةو تستغيث إلى الجبّار ذي النقم

58- هناك يظهر حكم اللّه في ملأعضّوا و خانوا فيا سحقا لفعلهم

59- و في يديها قميص للحسين غدامضمّخا بدم قرنا إلى قدم

60- أيا بني الوحي و الذكر الحكيم و من و لاهم أملي و البرء من ألمي

61- حزني لكم أبدا لا ينقضي كمداحتى الممات و ردّ الروح في رمم

62- حتّى تعود إليكم دولة و عدت مهدّية تملأ الأقطار بالنعم «2» 56- بيايد و همه ى كسانى كه گرد آمده اند از شرمندگى سر به زير افكنند و چهره ى زمين از گردوخاك سياهرنگ شود.

57- او در سمت راست از پايگاه تخت جهان نهان بايستد، فرياد به گله گذارى بردارد و از خداى توانايى كه خون ستمديدگان را باز مى جويد داد خويش بخواهد.

58- آنجا فرمان خداوند در پيش روى مردمى آشكار مى شود كه همچون مار گزيدند و نادرستى نمودند كه كردارشان دور از آمرزش باد.

59- پيراهن حسين را كه سرتاپاى آن خون آلود است به دو دست گرفته.

60- اى زادگان وحى و ذكر خداى فرزانه! و اى آنان كه مهرشان اميد من و مايه ى بهبودى ام از دردهاست!

61-

اندوه من بر شما جاودانه است و رنج آن سپرى نمى شود تا كى؟ تا بميرم و سپس به استخوان هاى پوسيده ام باز گردم.

62- مگر دولت شما كه نويدش را داده اند و بر راه راست خواهد بود فرارسد و سراسر گيتى را از نيكويى پر كند.

______________________________

(1)- ارم به گفته ى برخى نام پدر يا مادر يا تيره و يا شهر عاد بوده است.

(2)- الغدير ج 7، ص 62- 66. ادب الطف؛ ج 4، ص 245- 249.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:394

حسن بن راشد حلّى

تاج الدّين؛ حسن بن محمّد بن راشد، محدث دانشمند، فاضل، اديب، فقيه و شاعر ارجمند شيعه است. وى اشعار بسيارى در مدح ائمه اطهار سروده و اشعارى نيز در رثاى سيد الشهداء دارد.

ابن راشد حلّى منظومه اى در تاريخ ملوك و خلفاء، ارجوزه اى در نظم الفيّه شهيد، ارجوزه اى در تاريخ قاهره، و ... دارد.

در مورد تاريخ وفات او اطلاع درستى در دست نمى باشد اما آنچه مسلم است او به سال 830 ه. ق هنوز در قيد حيات بوده است. «1»

***

1- للّه وقعة عاشوراء إن لهافي جبهة الدهر جرحا غير مندمل

2- ابدوا خفايا حقود كان يسترهامن قبل خوف غرار الصارم الصّقل

3- فقاتلوه ببدر إن ذا عجب إذ يطلبون رسول اللّه بالذّحل

4- من كلّ مكتهل في عزم مقتبل و كلّ مقتبل في حزم مكتهل

5- قرم إذا الموت أبدى عن نواجذه ثنى له عطف مسرور به جذل

6- خوّاض ملحمة فياض مكرمةفضاض معظمة خال من الخلل

7- إن طال أوصال في يومي عطا وسطافالغيث في خجل و اللّيث في وجل

8- قوم إذا اللّيل أرخى ستره إنتصبوافي طاعة اللّه من داع و مبتهل

9- حتى إذا استعرت نار الوغى قذفوانفوسهم في مهاوي تلكم الشّعل «2» 1- خداى را،

كه واقعه ى عاشورا چون زخمى التيام ناپذير، بر پيشانى روزگار باقى مانده است.

2- آنها كينه هايى را كه از ترس شمشيرها پنهان داشته بودند، آشكار كردند.

3- به خاطر خونخواهى جنگ بدر با آنان مبارزه كردند و اين شگفت است كه به انتقام گرفتن از رسول خدا برخاستند.

4- پيران آنها عزم و اراده اى چون جوانان داشتند و جوانان آنها دورانديشى و حزم پيران را.

5- هريك از آنان قهرمانى بود كه چون مرگ به او دندان نشان مى داد، او با خوشحالى به مرگ لبخند مى زد.

6- هركدام از آنان يك حماسه ساز بود و كرامات از او مى جوشيد و مشكلات بزرگ را حل مى كرد و از هر نقصى مبرّا بود.

7- ابر، از عطا و بخشش آنها شرمنده و شير ژيان از سطوت و حمله ى آنان به هراس مى افتاد.

8- آنها هميشه در طول شب به دعا و مناجات قيام مى كردند.

9- و زمانى كه آتش جنگ شعله ور شد، خود را در دل آن شعله ها افكندند.

______________________________

(1)- اعيان الشيعه؛ ج 5، ص 64. تنقيح المقال؛ ج 1، ص 276. امل الآمل؛ ج 2، ص 65. معجم رجال الحديث؛ ج 4، ص 330.

(2)- ادب الطف؛ ج 4، ص 274. اعيان الشيعه؛ ج 5، ص 67.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:395

ابن العرندس

اشاره

استاد صالح بن عبد الوهّاب پسر عرندس حلّى مشهور به ابن عرندس يكى از برجستگان شيعه و از نگارندگان دانشور آنان در زمينه ى فقه و اصول است. او ستايش ها و سوگ نامه هايى براى اهل بيت پيامبر (ص) سروده است و جانسپارى خود را در راه دوستى آنان و ناسازگارى اش را با دشمنان باز نموده است. ابن عرندس به سال 840 در فراخ سراى حلّه درگذشت و همانجا به خاك

سپرده شد. «1»

-*- ابن عرندس چكامه ى مشهورى در رثاى سيد الشهداء با قافيه «راء» دارد. «2»

1- طوايا نظامى في الزّمان لها نشريعطّرها من طيب ذكراكم نشر

2- قصائد ما خابت لهنّ مقاصدبواطنها حمد ظواهرها شكر

3- مطالعها تحكي النجوم طوالعافأخلاقها زهر و أنوارها زهر

4- عرائس تجلي حين تجلي قلوبناأكاليلها درّ و تيجانها تبر

5- حسان لها حسّان بالفضل شاهدعلى وجهها تبر يزإن بها التّبر 1- در روزگار، رازهاى سروده هايم آشكار مى شود. گروهى آن را از بوى خوش ياد شما خوشبوى مى دارند.

2- چكامه هايى است كه خواسته ها از آن برنياورده نيست، درون آن ستايش گرى است و برونش سپاسگزارى.

3- سرآغاز آنها اختران رخ نموده را به ياد مى آورد، سرشت آنها از مايه ى شكوفه ها است و پرتو آنها فروغى تابناك.

4- دلبرانى اند كه چون دل ما بدرخشد پرده از روى برمى گيرند، افسرهايى زرّين بر سر دارند كه فراز آنها را مرواريدها آرايش مى دهد.

5- خوبرويانى كه حسان «3» حسن آنان را گواهى مى كند و بر رخساره هايشان زرهايى است كه زرهاى ديگر را مى آرايد.

6- أنظّمها نظم اللّئالى و أسهر الليالى ليحيى لي بها و بكم ذكر

7- فيا ساكني أرض الطفوف عليكم سلام محبّ ماله عنكم صبر

8- نشرت دواوين الثنا بعد طيّهاو في كلّ طرس من مديحي لكم سطر

9- فطابق شعري فيكم دمع ناظرى فمبيضّ ذا نظم و محمّر ذا نثر

10- فلا تتهموني بالسلوّ فإنّمامواعيد سلواني حقّكم الحشر 6- همچون گوهرها آنها را در رشته مى كشم، شبها را به بيدارى سر مى كنم تا ياد آنها را براى شما و خويش زنده بدارم.

7- اى آنان كه در كرانه هاى فرات آرميده ايد! دوستدارى بر شما درود مى فرستد كه شكيبايى اش نمانده است.

8- پس از آن كه ستايشنامه را درهم پيچيدم باز آنها را گشودم

كه در هر نامه اى از ستايش هاى من فرازى درباره ى شما

______________________________

(1)- ادب الطف؛ جلد 4، ص 287.

(2)- الغدير؛ ج 7، ص 14 تا 19.

(3)- حسان از سخنسرايان بزرگ تازى بود.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:396

هست.

9- هنگام سخن از شما، نظم من با اشك چشمانم از يك سرچشمه آب مى خورد زيرا چكيده هاى سرشكم را در رشته مى كشم و سرود مى سازم و خونى را كه از ديده ام روان است در چهره ى نثرى «1» و سرخ گلگون همه جا مى پراكنم.

10- مپنداريد داغ دلم آرامش يافته كه به خودتان سوگند سوز جگرم جز در روز رستاخيز كاهش نمى يابد.

11- فذلّي بكم عزّ و فقري بكم غنّي و عسري بكم يسر و كسري بكم جبر

12- ترقّ بروق السّحب لي من دياركم فينهلّ من دمعي لبارقها القطر

13- فعيناي كالخنساء تجري دموعهاو قلبي شديد في محبتّكم صخر

14- وقفت على الدّار التي كنتم بهافمغناكم من بعد معناكم فقر

15- و قد درست منها الدّروس و طالمابها درس العلم الآلهيّ و الذّكر 11- خوارى در راه شما براى من ارجمندى است كه و تنگدستى، توانگرى و دشوارى، آسانى و شكست، پيوند خوردن.

12- آذرخش هاى همراه با ابر كه از كوى شما برخاست باران سرشك از ديدگان من روان گردانيد.

13- دو ديده ى من همچون خنساء «2» اشكهايش سرازير است و دلم در دوستى شما به استوارى صخر (سنگ) مى ماند.

14- در كناره هاى سرايى كه شما در آن مى زيستيد ايستادم كه جاى تهى مانده ى شما پس از رفتن خودتان مستمند است.

15- نشانه ى خانه هايى مندرس گرديد كه درس هايى از دانش خداوندى و ياد او در آنها برگزار مى گشت.

16- و سالت عليها من دموعي سحائب إلى إن تروّى البان بالدمع و السّدر

17- فراق فراق الرّوح لي بعد

بعدكم و دار برسم الدّار في خاطري الفكر

18- و قد أقلعت عنها السحاب و لم يجدو لا درّ من بعد الحسين لها درّ

19- إمام الهدى سبط النبوّة والد الائمّة ربّ النّهي مولى له الأمر

20- إمام أبوه المرتضى علم الهدى وصيّ رسول اللّه و الصّنو و الصهر 16- و ابرهايى از سرشك هايم چندان بر آن باريد تا درخت هاى بان و كنار را آبيارى كرد.

17- با دورى از شما، جدايى روانم از تن، گوارا مى نمود و انديشه در دلم بر روى ويرانه هايى از كوى آشنايى در گردش بود.

18- ابر از فراز آن كناره گرفت و پس از حسين چنانكه بايد از باريدن و نيكى كردن دريغ داشت.

19- پس از همان پيشواى راستين و دخترزاده ى پيامبر، پدر راهبران، كه بازداشتن مردمان از بدى ها با او بود و خود سرپرستى است كه كار فرمانروايى را به گردن دارد.

20- پيشوايى كه پدرش مرتضى (ع) درفش راهنمايى است و جانشين و برادر و داماد فرستاده ى خدا.

21- إمام بكته الإنس و الجنّ و السماو وحش الفلا و الطير و البرّ و البحر

22- له القبّة البيضاء بالطفّ لم تزل تطوف بها طوعا ملائكة غرّ

______________________________

(1)- نظم: در رشته كشيدن است و نامى براى شعر- نثر: پراكندن را گويند و هر نوشته ناسروده.

(2)- خنساء دختر عمرو بن حارث، بانويى نامور و سخن سراست كه پيامبر را دريافت و در سوگ برادر پدرى اش صخر كه به دست اموى ها كشته شد سروده هايى بسيار دارد.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:397 23- و فيه رسول اللّه قال و قوله صحيح صريح ليس في ذلكم نكر

24-: حبي بثلاث ما أحاط بمثلهاوليّ فمن زيد هناك و من عمرو؟

25- له تربة فيها الشفاء و قبّةيجاب بها

الداعي إذا مسّه الضرّ

26- و ذريّة دريّة منه تسعةأئمّة حقّ لا ثمان و لا عشر 21- رهبرى كه آدميان، پريان، آسمان، درندگان بيابان، پرندگان و خشكى و دريا در ماتم او گريسته اند.

22- گنبدى سپيد در كربلا دارد «1» كه فرشتگان هماره به دلخواه خويش گرداگرد آن چرخ مى خورند.

23 و 24- پيامبر درباره ى او فرمود و چه سخنى بس درست و آشكار كه هيچ جايى براى نپذيرفتن نگذاشته، پس از من سه ويژگى ام تنها به او مى رسد كه هيچيك از وابستگانم مانند آن را نيابند و چه جاى آنكه از زيد و عمرو سخن رود؟ «2»

25 و 26- (يك) آرامگاهى دارد كه خاكش داروى دردمندان است.

(دو) بارگاهى كه هركس را آسيب رسد پاسخ نياز خود را از آن تواند گرفت.

(سه) زادگانى با چهره هاى بس درخشان كه نه تن از آنان نه كمتر و بيشتر پيشوايان راستين هستند.

27- أ يقتل ظمآنا حسين بكربلاو في كلّ عضو من أنامله بحر؟

28- و والده السّاقي على الحوض في غدو فاطمة ماء الفرات لها مهر

29- فوالهف نفسي للحسين و ما جني عليه غداة الطفّ في حربه الشمر

30- رماه بجيش كالظلام قسيّه الأهلّة و الخرصان أنجمه و الزّهر 27- چگونه است كه حسين، تشنه در كربلا كشته مى شود با آنكه در هر سرانگشت او درياهايى از سرافرازى توان يافت؟

28- و با آنكه پدرش على در فرداى رستاخيز مردم را از آبى گوارا سيراب مى كند و آب روان، كابين مادرش فاطمه است.

29- جانم بر حسين دريغ مى خورد! كه در آن روز در جنگ كربلا، شمر چه تبهكارى ها درباره ى او رواداشت.

30- سپاهى در برابر وى برانگيخت همچون شبى تاريك كه ستاره هاى درخشان روى نهفته و

چهره ى ماه به تيرگى گرائيده است.

31- لراياتهم نصب و أسيافهم جزم و للنّقع رفع و الرّماح لها جرّ

32- تجمّع فيها من طغاة اميّةعصابة غدر لا يقوم لها عذر

33- و أرسلها الطاغي يزيد ليملك العراق و ما أغنته شام و لا مصر

34- و شدّ لهم أزرا سليل زيادهافحلّ به من شدّ أزرهم الوزر

35- و أمّر فيهم نجل سعد لنحسه فما طال في الري اللعين له عمر 31- درفش ها را افراشته و تيغ ها را برّ گردانيده اند، گردوخاك برمى خيزد و نيزه ها بلند و كشيده مى شود.

32- گروهى از گردنكشان اموى در آن گرد آمده اند كه هستى شان سراسر نيرنگ است و هيچ دست آويزى براى درست

______________________________

(1)- گنبد امام حسين (ع) در آن سده ها سپيد بوده است و امروز لايه اى از زروسيم بر آن پوشانده اند تا زردفام شده و رنگ آن بينندگان را شادمان مى دارد.

(2)- زيد و عمرو را در تازى برابر بگيريد با اين و آن در فارسى.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:398

نمودن كار خويش ندارند.

33- يزيد گردنكش آنان را فرستاده تا همه ى عراق را نيز به زير فرمان خود درآرد چراكه فرمانروايى بر شام و مصر او را بى نياز نساخته است.

34- فرزند زياد براى برخاستن به اين كار كمر بسته و اين گونه گام خود و همراهانش را در راه گناه استوار كرده است.

35- پسر نحس سعد را به فرماندهى آنان برگماشته و البته آن نفرين زده، زندگى اش چندان نخواهد پاييد كه به آرزوى خود (فرماندارى رى) بتواند رسيد.

36- فلمّا التقى الجمعان في أرض كربلاتباعد فعل الخير و اقترب الشرّ

37- فحاطوا به في عشر شهر محرّم و بيض المواضي في الأكفّ لها شمر

38- فقام الفتى لمّا تشاجرت القناوصال و قد أودى بمهجته الحرّ

39- و جال

بطرف في المجال كأنّه دجى اللّيل في لألآء غرّته الفجر

40- له أربع للرّيح فيهنّ أربع لقد زانه كرّ و ما شانه الفرّ 36- و چون آن دو گروه در سرزمين كربلا به يكديگر برخوردند نيكوكارى دور و بدكنشى نزديك شد.

37- در دهه ى نخست از ماه محرم گرد او را گرفتند و شمشيرهاى آبداده را در دست خويش به تكان درآوردند.

38- چون نيزه ها با يكديگر درگير آمد. آن جوانمرد برخاست و با آن كه دل او از سوز گرما در تب وتاب بود به تاختن پرداخت.

39- در پهنه ى نبردگاه چنان خويشتن را بنمود كه گفتى در سپيده ى بامدادى از دل شب برآمده است.

40- او را سراهايى است فرود آمدن گاه چيرگى و توانايى، راستى را كه برازنده ى او تاختن است نه گريختن.

41- ففرّق جمع القوم حتّى كأنّهم طيور بغاث شتّ شملهم الصقر

42- فأذكرهم ليل الهرير فاجمع الكلاب على اللّيث الهزبر و قد هرّوا

43- هناك فدته الصّالحون بأنفس يضاعف في يوم الحساب لها الاجر

44- و حادوا عن الكفّار طوعا لنصره و جادله بالنفس من سعده الحرّ

45- و مدّوا اليه ذبّلا سمهريّةلطول حياة السبط في مدّها جزر 41- شيرازه ى سپاه را چنان از هم گسيخت كه گفتى شاهين به ميان مرغكان كندرو افتاده و آنها را پراكنده مى سازد.

42- به ياد شب زوزه كشان «1» انداختشان تا همه ى سگان پيرامون شير ژيان را گرفته به زوزه كردن پرداختند.

43- در آنجا شايسته مردان در راه او به جانفشانى هايى برخاستند كه در روزشمار پاداش هايى هرچه افزون تر خواهند گرفت.

44- به دلخواه خويش براى يارى او با بدكيشان پيكار كردند و آن آزادمرد حرّ «2» از خوشبختى كه يافت تا پاى جان در راه او زدوخورد نمود.

______________________________

(1)- شب زوزه: ليلة الهرير،

يكى از شب هاى جنگ صفين را مى گويند كه نزديك به 70000 كشته برجاى نهاد و سرور ما فرمانرواى گروندگان و ياران او در آن شب دلاورى هايى نمودند كه براى هميشه در يادها خواهد ماند.

(2)- حرّ بن يزيد رياحى تميمى يربوعى از شهيدان سرفراز كربلا مى باشد.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:399

45- نيزه هايى سخت را دراز كردند تا زندگى دخترزاده ى پيامبر را درازتر سازند و اينجا بود كه جزر و مد يكى شد. «1»

46- فغادره في مارق الحرب مارق بسهم لنحر السبط من وقعة نحر

47- فمال عن الطرف الجواد أخوالندى الجواد قتيلا حوله يصهل المهر

48- سنان سنان خارق منه في الحشاو صارم شمر في الوريد له شمر

49- تجرّ عليه العاصفات ذيولهاو من نسج أيدي الصافنات له طمر

50- فرجّت له السبع الطباق و زلزلت رواسي جبال الارض و التطم البحر 46- در همين پيكار با بدكيشان يكى شان تيرى به سوى او افكند كه بر گردن دخترزاده ى پيامبر نشست.

47- كشته ى نيك مرد از اسب نيكويش جدا شد و جانور زبان بسته در پيرامون او به شيهه كشيدن پرداخت.

48- سنان «2» سنان «3» پيكر او را دريد و شمشير شمر از رگ گردنش گذشت. بادهاى بسيار تند دامن خود را بر او افكندند.

49- و اسبهايى كه بر اندام او راندند با تاروپود دست و پايشان پيراهنى كهنه بر آن دوختند.

50- هفت گنبد گردون به تكان آمد، كوههاى بلند و استوار، لرزيدن گرفت و آشوب بر درياها چيرگى يافت.

51- فيالك مقتولا بكته السّما دمافمغبرّ وجه الأرض بالدّم محمرّ

52- ملابسه في الحرب حمر من الدماو هنّ غداة الحشر من سندس خضر

53- و لهفى لزين العابدين و قد سرى أسيرا عليلا لا يفكّ له اسر

54- و آل رسول اللّه

تسبى نسائهم و من حولهنّ الستر يهتك و الخدر

55- سبايا بأكوار المطايا حواسرايلا حظهنّ العبد في الناس و الحرّ 51- هان! اى جان باخته اى كه آسمان بر او خون گريست! و چهره ى خاك آلود زمين با خونش سرخ فام گرديد.

52- جامه هاى رزم او از خون سرخ شد ولى در فرداى رستاخيز از ابريشم سبز خواهد بود.

53- بر زين العابدين دريغ مى خورم كه او را گرفتار كردند و هم چنان در بند نگاهش داشتند.

54- بانوان خاندان پيامبر دستگير گشتند و پرده و پوشش را از ايشان بازستاندند.

55- بنديابى ماتم زده كه سوار بر ستوران مى گشتند و بنده و آزاد مردم آنان را مى ديدند.

56- و رملة في ظلّ القصور مصونةيناط على أقراطها الدرّ و التبر

57- فويل يزيد من عذاب جهنّم إذا أقبلت في الحشر فاطمة الطّهر

58- ملابسها ثوب من السمّ أسودو آخر قان من دم السبط محمرّ

59- تنادي و أبصار الأنام شواخص و في كلّ قلب من مهابتها ذعر

60- و تشكو إلى اللّه العلى و صوتهاعلى و مولانا على لها ظهر

______________________________

(1)- جزر و مد گذشته از آنچه درباره ى دريا به كار مى رود، يكى كشته شدن را مى رساند و ديگرى دراز گرداندن را و اين جاست كه هنرنمايى سراينده در به كار بردن واژه هاى دو پهلو آشكار مى شود.

(2)- يكى از افزارهاى جنگ و كشتار.

(3)- يكى از كشندگان امام حسين (ع).

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:400

56- رمله «1» در سايه ى كاخ ها آرميده بود و گوهر و زر بر گوشواره هاى او آويخته.

57- واى بر يزيد از كيفر دوزخ! و از آن هنگام كه فاطمه ى پاك، روى به پهن دشت رستاخيز نهد.

58 و 59- به گونه اى كه برخى از جامه هايش از زهرى كه به حسن خوراندند سبز است و آنچه مى ماند

نيز از خون دومين دخترزاده ى پيامبر سرخ. آوا در مى دهد و ديدگان مردم نگران است همه ى دلها از فر و شكوه او لرزان.

60- گله ى خويش را به آستان خداى بزرگ مى برد با بانكى بلند، و با پشتيبانى سرور ما على (ع).

61- فلا ينطق الطاغي يزيد بما جنى و أنّي له عذر و من شأنه الغدر؟

62- فيؤخذ منه بالقصاص فيحرم النّعيم و يخلى في الجحيم له قصر

63- و يشدو له الشادي فيطربه الغناو يكسب في الكاس النّضار له خمر

64- فذاك الغنا في البعث تصحيفه العناو تصحيف ذاك الخمر في قلبه الجمر

65- أ يقرع جهلا ثغر سبط محمّدو صاحب ذاك الثغر يحمى به الثغر؟ 61- يزيد گردنكش از تبهكارى خويش، سخنى بر زبان نمى آورد و مگر او را كه كارش نيرنگ و غدر است عذرى هم تواند بود؟

62- او را به سزاى بدى هايش مى رسانند، از نيكى ها بى بهره مى گردانند و كوخى را برايش در دوزخ تهى مى نمايند.

63- چگونه سرودخوانان با خوانندگى شان او را شادمان مى داشتند و در پيمانه هاى سيمين و زرين باده برايش مى ريختند؟

64- آن غنا در روز برانگيخته شدن عنا «2» مى شود و اين خمر نيز جمر «3» كه در دل او برمى افروزند.

65- آيا دندان دخترزاده ى پيامبر را از سر نادانى مى كوبند؟ مگر اين دندان كسى نيست كه خود پشتيبان مرز آئين به شمار مى رود.

66- فليس لأخذ الثار إلّا خليفةيكون لكسر الدّين من عدله جبر

67- تحفّ به الأملاك من كلّ جانب و يقدمه الإقبال و العزّ و النصر

68- عوامله في الدارعين شوراع و حاجبه عيسى و ناظره الخضر

69- تظلّله حقّا عمامة جدّه إذا ما ملوك الصيد ظلّلها الجبر

70- محيط على علم النبوّة صدره فطوبى لعلم ضمّه ذلك الصدر 66- براى خونخواهى او

جانشينى بايد تا شكست هايى را كه به كيش ما روى نموده با دادگرى اش جبران كند.

67- فرشتگان از هر سوى پيرامون او را فراگيرند و خوشبختى و پيروزى و شوكت پيشاپيش او روان باشند.

68- سرنيزه اش از خفتان ها مى گذرد، دربان او عيسى (ع) است و نگاهبانش خضر (ع).

69- به راستى دستار نياى وى سرش را مى پوشاند چنان كه پادشاهان شكارگر نيز در سايه ى بخت بلند و سرنوشت نيكو مى آسايند.

70- سينه ى او پيرامون دانش پيامبر را فراگرفته و خوشا دانشى كه با آن سينه پيوند بخورد.

______________________________

(1)- رمله: دختر معاويه بن ابى سفيان.

(2)- عنا: رنج.

(3)- جمر: آتش.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:401 71- هو ابن الإمام العسكري محمّد التقيّ النقىّ الطّاهر العلم الحبر

72- سليل علي الهادي و نجل محمّد الجواد و من في أرض طوس له قبر

73- علىّ الرضا و هو ابن موسى الذي قضى ففاح على بغداد من نشره عطر

74- و صادق وعد انّه نجل صادق إمام به في العلم يفتخر الفخر

75- و بهجة مولانا الإمام محمّدامام لعلم الأنبياء له بقر 71- 73- او محمّد نام و پرهيزكار، پاك و پاك نهاد و داناى برجسته فرزند پيشواى عسكرى است و نواده ى على هادى و بازمانده ى محمّد جواد و آن آرميده در طوس كه على رضا است و پسر موسى كه با گام نهادن در بغداد بوى خوش را در آنجا بپراكند.

74- راست وعده اى از زادگان امام صادق پيشواى راستگو كه گردن فرازها در دانش به او مى نازند.

75- شادى دل سرور ما امام محمّد همان پيشوايى كه دانش پيامبران را همچون زمينى بشكافت و زيرورو كرد.

76- سلالة زين العابدين الذي بكي فمن دمعه يبس الأعاشيب مخضرّ

77- سليل حسين الفاطمىّ و حيدر الوصىّ فمن طهر نمى ذلك

الطّهر

78- له الحسن المسموم عمّ فحّبذا الإمام الذي عمّ الورى جوده الغمر

79- سمىّ رسول اللّه وارث علمه امام على آبائه نزل الذّكر

80- هم النّور نور اللّه جلّ جلاله هم التين و الزيتون و الشفع و الوتر 76- نبيره ى زيور پرستندگان زين العابدين كه چندان بگريست تا از سرشك ديدگانش گياهان خشك سيراب شد.

77- و نواده ى حسين فاطمى و شير خدا جانشين پيامبر آرى اين پاك جان از ميان آن پاكان برخاسته است.

78- حسن را كه زهر دادند عموى اوست و خنك آن رهبرى كه عموم آفريدگان را بخشش او فراگيرد.

79- همنام برانگيخته ى خدا و وارث دانش او و رهبرى كه نامه ى يادآور خدا بر نياكانش فرود آمده است.

80- آنانند فروغ- فروغ خداوند كه شكوه او بسى بزرگ است- آنانند كه خداوند در سوره تين و زيتون «1» و آيه شفع و وتر «2» به نامشان سوگند خورده است.

81- مهابط وحي اللّه خزّان علمه ميامين في أبياتهم نزل الذّكر

82- و أسمائهم مكتوبة فوق عرشه و مكنونة من قبل ان يخلق الذرّ

83- و لو لاهم لم يخلق اللّه آدماو لا كان زيد في الأنام و لا عمرو

84- و لا سطحت أرض و لا رفعت سماو لا طلعت شمس و لا أشرق البدر

85- و نوح به في الفلك لمّا دعانجاو غيض به طوفانه و قضي الأمر 81- محلهاى نزول فرمان خداوندند و گنجينه هاى دانش او، فرخنده مردمى كه نامه ى يادآور خدا در سراهاى ايشان فرود آمد.

82- پيش از آنكه ذرّات گيتى آفرينش يابد، نام هاى آنان در بالاى تخت گاهش در جهان برين نگاشته و گنجانده شد.

______________________________

(1)- اين دو واژه كه دو آيه از آغاز سوره ى 95 است يكى نام انجير و ديگرى زيتون

است ولى بر بنياد پاره اى از گزارش ها- هركدام از دو فراز ياد شده و دنباله هاى آن- لايه اى نهانى دارد كه ياد كسانى از خاندان پيامبر را در خود نهفته است.

(2)- در زبان تازى جفت و تك را گويند و خود آيه ى 3 از سوره ى فجر كه آنچه درباره تين و زيتون گفتيم در زمينه ى آن نيز توان نوشت.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:402

83- اگر آنان نبودند خداوند آدم را نمى آفريد و از اين همه مردم كه مى بينيم هيچكس جامه ى هستى نمى پوشيد.

84- نه زمين هموار مى گشت، نه آسمان برافراشته مى شد، نه آفتاب رخ مى نمود و نه ماه در شب چهاردهم به پرتو افشانى برمى خاست.

85- به يارى ايشان بود كه نوح چون خداى را خواند رهايى يافت. كارش گذشت و طوفانش باز ايستاد.

86- و لو لاهم نار الخليل لما غدت سلاما و بردا و انطفي ذلك الجمر

87- و لو لاهم يعقوب مازال حزنه و لا كان عن أيّوب ينكشف الضرّ

88- و لان لداود الحديد بسرّهم فقدّر في سرد يحير به الفكر

89- و لمّا سليمان البساط به سرى أسيلت له عين يفيض له القطر

90- و سخرّت الريح الرّخاء بأمره فغدوتها شهر و روحتها شهر 86- اگر آنان نبودند، آتش ابراهيم خنكى و تندرستى نمى گرديد و آن شراره ها خاموش نمى شد.

87- اگر آنان نبودند اندوه يعقوب به پايان نمى آمد و رنجهاى ايوب دنباله دار مى گرديد.

88- راز آنان بود كه آهن را بر دست داوود نرم كرد تا پاره هاى آن را به گونه اى در رشته كشيد كه انديشه را سرگردان مى دارد.

89- و چون آن زيرانداز، سليمان را به پرواز درآورد ديده اش چندان گريست تا زمين را تر كرد.

90- به دستور آنان بر باد نرم چيره گرديد تا رفت وآمد

خود را هركدام در يك ماه به انجام رساند.

91- و هم سرّ موسى و العصا عند ما عصى أو امره فرعون و التقف السّحر

92- و لو لاهم ما كان عيسى بن مريم لعازر من طىّ اللحود له نشر

93- سري سرّهم في الكائنات و فضلهم و كلّ نبىّ فيه من سرّهم سرّ

94- علا بهم قدري و فخري بهم غلاو لو لاهم ما كان في النّاس لي ذكر

95- مصابكم يا آل طه! مصيبةورزء على الإسلام أحدثه الكفر 91- آنان بودند راز موسى و چوبدستى او در هنگامى كه فرعون از فرمانهاى وى سرپيچيد و جادوگران را فراهم آورد.

92- اگر آنان نبودند عيسى پسر مريم نمى توانست ايلعازر «1» را از ميان خشت هاى گور برپاى خيزاند.

93- برترى و راز آنان در ميان پديده هاى جهان به گردش افتاد و واگير شد و در هر پيامبر، رازى از رازهاشان جاى گرفت.

94- من با دستيارى شان به پايگاهى بلند رسيدم تا سرفرازى ام در آستانشان بسيار شد. اگر نبودند من نيز در ميان مردم نامى نداشتم.

95- اى خاندان طه «2»! ناگوارى هايى كه شما ديديد، تلخى ها و گرفتارى هايى بود كه حق كشى ها براى اسلام پديد آورد.

96- سأندبكم يا عدّتي عند شدّتي و أبكيكم حزنا إذا أقبل العشر

______________________________

(1)- بنگريد به انجيل يوحنا باب 11 آيه 1 تا 46 و انجيل برنابا بخش 192 فراز 8 تا فراز 13 از بخش 194.

(2)- اين واژه- در زبان تازى- فرمان «آرام كن» را مى رساند و به گفته ى برخى نيز نامى است براى پيامبر كه در آغاز سوره ى «طه» آمده است.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:403 97- و أبكيكم مادمت حيّا فان أمت ستبكيكم بعدي المراثي و الشعر

98- عرائس فكر الصالح بن عرندس قبولكم يا آل طه

لها مهر

99- و كيف يحيط الواصفون بمدحكم و في مدح آيات الكتاب لكم ذكر؟

100- و مولدكم بطحاء مكّة و الصّفاو زمزم و البيت المحرّم و الحجر

101- جعلتكم يوم المعاد وسيلتي فطوبي لمن أمسي و أنتم له ذخر

102- سيبلي الجديدان الجديد و حبّكم جديد بقلبي ليس يخلقه الدّهر

103- عليكم سلام اللّه ما لاح بارق و حلّت عقود المزن و انتشر القطر 96- اى آنان كه در هنگام دشوارى ها پشتيبان منيد! چون دهه ى محرّم روى آرد از سر اندوه بر شما مى گريم و زارى مى نمايم.

97- تا آنگاه كه خود زنده ام بر شما گريه خواهم كرد و پس از مرگم نيز سروده ها و سوگنامه هايم بر شما خواهند گريست.

98- اى خاندان طه! عروسانى كه از پرده ى انديشه صالح پسر عرندس روى نمود. با پذيرفته شدن در پيشگاه شما كابين خود را گرفته اند.

99- گويندگان چگونه توانند منش و ستايش شما را بنمايند، كه ستايشگر نام شما فرازهاى قرآن است.

100 و 101- زادگاه شما ريگزار مكه است و صفا و زمزم و خانه ى ارجمند خداوند و سنگ آن براى بازگشت پس از مرگ شما را دست افزار رستگارى گردانيدم و خنك كسى كه شما اندوخته و پشتوانه ى او باشيد.

102- هر تازه اى كه بماند كهنه مى شود و مهر شما در دل من آن نو است كه روزگار كهنه اش نتواند كرد.

103- تا آنگاه كه آذرخشى مى درخشد و گره هاى ابر باز مى شود و دانه باران را مى پراكند درود خدا بر شما باد.

سوگ امام حسين (ع):

1- بات العذول على الحبيب مسهّدافأقام عذري في الغرام و مهّدا

2- و رأى العذار بسالفيه مسلسلافأقام في سجن الغرام مقيّدا

3- هذا الذي أمسى عذولي عاذرى فيه و راقد مقلتيه تسهّدا

4- ريم رمي قلبي بسهم لحاظه عن قوس حاجبه أصاب المقصدا

5- قمر هلال

الشمس فوق جبينه عال تغار الشمس منه إذا بدا 1- آن كه مرا در كار دلدادگى ام سرزنش مى كرد دل به او باخت شب را بيدار ماند و ازآن پس بر شيفتگى من خرده نگرفت.

2 و 3- آن چهره را كه همراه با زنجير زلف ديد در زندان عشق پاى بند كرد و چنين است كه سرزنشگر من پوزش مرا پذيرفته و خواب آرام از ديدگانش رخت بربسته است.

4- آهويى سپيد بود كه دل مرا با تير نگاهش نشانه رفت، ابرو را كمان گردانيد و تير را يك سر در ميان نشانه جاى داد.

5- ماهى كه هلال خورشيد را بر بالاى پيشانى دارد و چون رخ مى نمايد آفتاب از شرمندگى روى مى پوشاند.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:404 6- و قوامه كالغصن رنّحه الصبافيه حمام الحىّ بات مغرّدا

7- فإذا أراد الفتك كان قوامه لدنا و جرّدت اللحاظ مهنّدا

8- تلقاه منعطفا قضيبا أميداو تراه ملتفتا غزالا أغيدا

9- في طاء طرّته و جيم جبينه ضدّ ان شأنهما الضّلالة و الهدى

10- ليل و صبح أسود في أبيض هذا أضلّ العاشقين و ذا هدى 6- بالاى او به شاخه ى تازه مى ماند كه از وزيدن باد خم مى شود، كبوتر زنده دل است كه با آواز خود در او دل مى ربايد.

7 و 8- چون آهنگ ستيزه كند همان بازوى نرم و نازك را نيزه گردانيده تيز مژگان را برهنه مى نمايد او را به سان شمشيرى بران و لرزان مى بينى يا همچون آهويى با چشم هاى نگران و گردنى به نرمى برگشته.

9- زلف تاريك و چهره ى درخشانش دو پديده ى ناساز را يك جا نشان مى دهند كه يكى گمراه مى كند و ديگرى راه مى نمايد.

10- يكى شب است و ديگرى بامداد، يا سياهى در دل سپيدى، اين

دلدادگان را رهنمون گرديد و آن سرگردانشان ساخت.

11- لا تحسبوا داود قدّر سرده في سين سالفه فبات مسردّا

12- لكنّما ياقوت خاء خدوده نمّ العذار به فصار زبرجدا

13- يا قاتل العشّاق يا من طرفه الرشّاق يرشقنا سهاما من ردى

14- قسما بثاء الثغر منك لأنّه ثغر به جيم الجمان تنضّدا

15- و براء ريق كالمدام مزاجه شهد به تروى القلوب من الصدى 11- مپنداريد كه گره هاى گيسويش را داود «1» همچون زنجيرى به هم بافته و به گردش افكنده است.

12- بلكه دو بيجاده ى گونه اش رخسار او را آهسته و آن را زبرجدى گردانيده است.

13- اى كشنده ى دلباختگان! اى آنكه با نگاهت تيرهاى نابودى را به سوى ما مى افكنى!

14- به دندان پيشينت سوگند و چه دندانى كه مرواريدهاى به رشته كشيده را مى ماند!

15- و به آن ترى دلپذير لبانت كه همچون باده است. از انگبين سرشته شده زنگ دل را مى زدايد و درخشانش مى سازد.

16- إنّي لقد أصبحت عبدك في الهوى و غدوت في شرح المحبّة سيّدا

17- فاعدل بعبدك لا تجر و اسمح و لاتبخل بقرب من وفاك الأبعدا

18- و ابد الوفا ودع الجفا و ذر العفافلقد غدوت أخا غرام مكمدا

19- و فجعت قلبي بالتفرّق مثلمافجعت اميّة بالحسين محمّدا

20- سبط النبىّ المصطفى الهادي الّذى أهدى الأنام من الضلال و أرشدا 16- سوگند كه من در كوى دلدادگى بنده ى توام و در گزارش عشق خويش سرور آمده ام.

17- بارهى خويش دادگرى كن، ستم رومدار، ببخشاى و با آن همه وفايى كه دارى از نزديك داشتن او به كويت دريغ مورز.

______________________________

(1)- پيامبر خدا كه با گره درگره افكندن پاره هايى از آهن زره مى ساخت.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:405

18- وفادارى نماى، بيداد را فروگذار، كه من دلباخته جگرسوخته ام.

19 و 20- رنج جدايى چنان جان

مرا گداخت كه امويان با كشتن حسين دل محمّد را. همان دخترزاده ى پيامبر برگزيده و راهبر كه مردم را از گمراهى به در آورد و رهنمون گرديد.

21- و هو ابن مولانا على المرتضي بحر الندى مروي الصدا مردي العدا

22- أسما الورى نسبا و أشرفهم أباو أجلّهم حسبا و أكرم محتدا

23- بحر طما. ليث حمى. غيث همى صبح أضا. نجم هدى. بدر بدا

24- السيّد السند الحسين أعمّ أهل الخافقين ندى و أسمحهم يدا

25- لم أنسه في كربلا متلظّيافي الكرب لا يلقي لماء موردا 21- و همان فرزند سرور ما: على مرتضى درياى بخشندگى، سيراب كننده ى تشنه لبان و نابودسازنده ى بدكنشان و همان كه

22- دودمانش از همگان برتر است و پدرش از همه بزرگوارتر و گوهرش از همه ارجمندتر و بنيادش از همه گرامى تر.

23- دريايى لبالب، شيرى خشمگين، بارانى تند، بامدادى روشن، اخترى راهنما و ماهى نمايشگر با چهره ى رسا.

24- سرورى شايسته ى پشتگرمى، حسين كه از همه ى مردم در خاور و باختر بخشنده تر و گشاده دست تر است.

25- فراموش نمى كنم كه در كربلا سخت تشنه بود و با آن همه گرفتارى راهى به سوى آب نداشت.

26- و المقنب الأموىّ حول خبائه النبوىّ قد ملأ الفدافد فدفدا

27- عصب عصت غضّت بخيلهم الفضاغصبت حقوق بني الوصيّ و أحمدا

28- حمّت كتائبه و ثار عجاجه فحكى الخضمّ المدلهمّ المزبدا

29- للنصب فيه زماجر مرفوعةجزمت بها الأسماء من حرف الندا

30- صامت صوافنه و بيض صفاحه صلّت فصيّرت الجماجم سجّدا 26- گروهى از سپاه يغماگر اموى در پيرامون سراپرده هايش كه به راستى از آن پيامبر بود با هيا بانگ هايى تو خالى بيابان را پر كرده بودند.

27- دسته اى تبهكار كه با سپاه خويش دل فضا را انباشته و آنچه را از فرزندان ستوده ترين پيامبران احمد و

جانشين اوست ربوده بودند.

28- لشكريان آن انبوه شده و گردو خاكى سخت برانگيخته كه به دريايى سياه و كف بر لب آورده مى مانست.

29- در آنجا ناصبيان و دشمنان تبار پيامبر درفش هاى آشوبگرى را برافراشته و منصوب كردند تا جز ما آنان را از يادها ببرند و ديگر كسى حرف ندا بر سر نام هاشان ننهد و ايشان را آواز ندهد.

30- اسبان او با زبان بسته و تشنه روزه دارى نمودند و شمشير سپيدش با بلند شدن در روى دشمن به نماز برخاست تا با افكندن سرهايشان بر زمين آنان را به سجده درآرد.

31- نسج الغبار على الاسود مدارعافيه فجسّدت النجيع و عسجدا

32- و الخيل عابسة الوجوه كأنّهاالعقيان تخترق العجاج الأربدا

33- حتّى إذا لمعت بروق صفاحهاو غدا الجبان من الرواعد مرعدا

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:406 34- صال الحسين على الطغاة بعزمه لا يختشي من شرب كاسات الردا

35- و غدا بلام اللدن يطعن ان انجلاو بغين غرب العضب يضرب أهودا 31- گردوخاك ها بر تن شيرمردان زره هايى پوشانيد تا خون هايى كه از اين جا و آن جا مى ريخت رنگ زرد و زعفرانى گرفت.

32- لشكر چنان روى ترش كرده اند كه انگار شاهين ها دارند پيكر مار را از هم مى درند.

33- تا پهلوى شمشيرش به درخشيدن افتاد و از تندرهاى غرّانى كه برخاست بزدلان بر خويشتن بلرزيدند.

34- حسين بى آنكه از دركشيدن باده ى مرگ بيمى به خود راه دهد با اراده ى خويش بر گردنكشان تاختن برد.

35- با گشاده دستى نوك نيزه را بر سر اين مى كوبد و به سادگى نيش شمشير را بر تارك آن مى نوازد.

36- فأعاد بالضرب الحسام مفلّلاو ثنى السنان من الطعان مقصّدا

37- فكأنّما فتكاته في جيشهم فتكات (حيدر) يوم أحد في العدي

38- جيش يريد

رضى يزيد عصابةغصبت فأغضبت العلى و أحمدا

39- جحدوا العلىّ مع النّبىّ و خالفواالهادي الوصيّ و لم يخافوا الموعدا

40- و غواهم شيطانهم فأضلّهم عمدا فلم يجدوا وليّا مرشدا 36- از بسيارى زخم هايى كه مى زند تيغ وى خراش هاى فراوان برمى دارد و دندانه هاى نيزه اش مى شكند و فرو مى ريزد.

37 و 38- دست او كه بالا مى رود و در ميان سپاه آنان فرو مى آيد ياد شير خدا را زنده مى كند و آن شاهكارهايش در برابر ستيزه گران در جنگ احد. و آن سپاهى است كه خرسندى يزيد را مى خواهد به دست آورد و گروهى هستند كه به ربودن حق ديگران برخاسته و خداى برتر از هر پندار و ستوده ترين پيامبران (احمد) را بر سر خشم آورده است.

39- سخن پيامبر و خداى برتر از هر پندار را پذيرا نگرديده و با جانشين راهنمايش ناسازگارى نمودند و از روز باز پسين نهراسيدند.

40- اهريمن، آنان را بفريفت و به دلخواه خويش گمراهشان كرد تا هيچ سرپرست و راهنمايى نتوانستند يافت.

41- و من العجائب أنّ عذب فراتهاتسرى مسلسلة و لن تتقيّدا

42- طام و قلب السبط ظام نحوه و أبوه يسقي الناس سلسله غدا

43- و كأنّه و الطرف و البتّار و الخرصان في ظلل العجاج و قد بدا

44- شمس على فلك و طوع يمينه قمر يقابل في الظّلام الفرقدا

45- و السيّد العباس قد سلب العداعنه اللباس و صيّروه مجرّدا 41- از شگفتى ها است كه يك سوى آب گواراى فرات، روان باشد و كسى آن را در بند نتواند كرد.

42 و 43- و در كرانه هاى آن دخترزاده ى پيامبر كه پدرش فردا مردم را سيراب مى كند دلش از تشنگى بسوزد. او و سپاه و شمشير بران و نيزه هايى كه در تيرگى هاى گردوخاك آشكار

شد، همچون:

44- آفتاب بود بر پهنه ى سپهر كه در دست راستش ماه است كه در تاريكى ها با اختران آسمان رودررو مى ايستد.

45- حضرت عباس را دشمنان جامه از تن به در كردند و برهنه گردانيدند.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:407 46- و ابن الحسين السبط ظمآن الحشاو الماء تنهله الذئاب مبرّدا

47- كالبدر مقطوع الوريد له دم أمسى على ترب الصعيد مبدّدا

48- و السّادة الشهداء صرعى في الفلاكلّ لأحقاف الرمال توسّدا

49- فاولئك القوم الّذين على هدى من ربّهم فمن اقتدى بهم اهتدى

50- و السبط حرّان الحشا لمصابهم حيران لا يلقى نصيرا مسعدا 46- فرزند دخترزاده ى پيامبر (حسين) دلش از تشنگى بى تاب است آن هم در جايى كه گرگان، خنكى آب را هرچه بيشتر مى چشند و مى يابند.

47- سر او همچون ماه در شب چهارده از رگ گردن بريده شده و خونش بر خاك زمين ريخته است.

48- سروران جانباخته، كشته در بيابان افتادند و شن و ريگ هاى دشت را بستر خود گردانيدند.

49- آنانند كه از سوى پروردگارشان راه يافتند و هركه از پى ايشان درآمد در راه راست گام نهاد.

50- دخترزاده ى پيامبر از آسيب هايى كه به آنان رسيد جگرش سوخت و سرگردان گرديد كه ياورى خوشبخت نمى يافت.

51- حتى إذا اقتربت أبا عيد الرّدى و حياته منها القريب تبعّدا

52- دارت عليه علوج آل اميّةمن كلّ ذى نقص يزيد تمرّدا

53- فرموه عن صفر القسي بأسهم من غير ما جرم جناه و لا اعتدا

54- فهوى الجواد عن الجواد فرجّت السبع الشداد و كان يوما أنكدا

55- و احتزّ منه الشمر رأسا طالماأمسى له حجر النبوّة مرقدا 51- تا آنگاه كه دورتران نابودكننده نزديك شدند و چيزى نماند كه زندگى از او دورى گزيند.

52- درازگوش هاى اموى و همه ى كسانى كه با كژى

و كاستى هايشان بر سركشى مى افزودند پيرامون او را گرفتند.

53- و بى آنكه دست درازى و بزهى از وى سرزده باشد از دل كمانى سرسخت، نشانه ى تيرش گردانيدند.

54- نيك مرد از فراز اسب خويش به زير افتاد و هفت آسمان سخت به لرزه درآمد، روزى نافرخنده و دشوار بود.

55- شمر سرى را جدا كرد كه بسا هنگام، دامان پيامبر بالش آن بود.

56- فبكته أملاك السّماوات العلى و الدهر بات عليه مشقوق الرّدا

57- و ارتدّ كفّ الجود مكفوفا و طرف العلم مطروفا عليه أرمدا

58- و الوحش صاح لما عراه من ألاسى و الطير ناح على عزاه و عددّا

59- و سروا بزين العابدين الساجدالباكى الحزين مقيّدا و مصفّدا

60- و سكينة سكن ألاسى في قلبهافغدا بضامرها مقيما مقعدا 56- فرشتگان آسمان هاى بلندپايه بر او گريستند و روزگار، گريبان خويش را در ماتمش چاك زد.

57- دست بخشش به پس برگشت و ديده ى دانش با دردى كه كشيد به اشك نشست.

58- درندگان با اندوهى كه بر ايشان چيره شد به فرياد آمدند و پرندگان در ماتم او به سوگنامه سرايى و بازگفتن منش ها و برترى هايش پرداختند.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:408

59- زيور پرستندگان، زين العابدين همان مرد ناشاد را كه كارش به خاك افتادن در برابر خدا بود گريان در بند كردند.

60- اندوه در دل سكينه جايگزين شد تا پيكر نزار او را به گونه ى زمين گيران گردانيد.

61- و أسال قتل الطفّ مدمع زينب فجرى و وسط الخدّ منها خدّدا

62- و رأيت ساجعة تنوح بأيكةسجعت فأخرست الفصيح المنشدا

63- بيضاء كالصبح المضي ء أكفّهاحمر تطوّقت الظلام الأسودا

64- ناشدتها يا ورق! ما هذا البكاردّي الجواب فجعت قلبي المكمدا

65- و الطوق فوق بياض عنقك أسودو أكفّك حمر تحاكي العسجدا 61- كشتار كربلا اشك زينب

را روان ساخت تا لرزان ميانه گونه هايش فروغلطيد.

62- كبوترى ترانه سرا را برفراز درختى انبوه شاخه ديدم كه سوگنامه مى سرود و هر سخنور نغزگويى را زبان برمى بست.

63- همچون چهره ى بامداد سپيد بود با دست هاى سرخ، كه بسان گلوبند بر گردن تاريكى و سياهى آويخته باشند.

64- سوگند دادمش كه اى كبوتر! برگو اين گريه چيست؟ پاسخ ده، كه دل مرا سخت به درد آوردى.

65- آن طوق، بالاى سپيدى گردنت سياه است و دست هاى گلگونت مر به ياد بيجاده ها مى اندازد.

66- لمّا رأت و لهي و تسآلي لهاو لهيب قلبي ناره لن تخمدا

67- رفعت بمنصوب الغصون لها يداجزمت به نوح النوائح سرمدا

68-: قتل الحسين بكربلا يا ليته لاقى النجاة بها و كنت له الفدا

69- فإذا تطوّق ذاك دمعي أحمرقان مسحت به يدىّ تورّدا

70- و لبست فوق بياض عنقي من أسى طوقا بسين سواد قلبي أسودا 66- شيفتگى و پرسش مرا كه نگريست و شرار دلم را كه با آن آتش خاموشى ناپذير ديد.

67- همراه با شاخه هاى سربرداشته دست را بلند كرده با فرياد خود و براى هميشه رشته ى سوگنامه سرايى همگان را گسيخت.

68- حسين در كربلا كشته شد و اى كاش من مى توانستم با دادن جان خويش زندگى او را برهانم.

69- اگر گردنبندى آويخته دارم همان خون سرخى است كه دستهايم را با آن گلگون ساخته ام.

70- بالاى سپيدى گردنم نيز از اندوه گذارى طوقى سياه از سين سياهى دلم نهادم.

71- فالآن ها ذي قصّتي يا سائلى و نجيع دمعي سائل لن يجمدا

72- فاندب معي بتقرّح و تحرّق و ابكى و كن لي في بكائي مسعدا

73- فلألعننّ بني اميّة ما حداحاد و ما غار الحجيج و أنجدا

74- و لألعننّ يزيدها و زيادهاو يزيدها ربّي عذابا سرمدا

75- و لأبكينّ

عليك يابن محمّدحتى أوسّد في التراب ملحّدا

76- و لأحلينّ على علاك مدائحامن درّ ألفاظي حسانا خرّدا 71- و اكنون اى آنكه مى پرسى اين داستان من است و با سرشك روانم كه خشك نمى شود.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:409

72- از سوز جگر و با دلى ريش با من زارى كن و در كار گريستن همراه و ياور من باش.

73- تا آنگاه كه براى راندن شتران نى مى نوازند و تا آنگاه كه ديداركنندگان از خانه ى خدا گام در دل راه مى نهند فرزندان اميه را نفرين خواهم فرستاد.

74- يزيد و زيادشان را نفرين مى كنم و پروردگارم نيز كيفر هميشگى شان را زياد خواهد كرد.

75 و 76- اى فرزند محمّد! تا آنگاه كه بر پائين خاك بخسبم بر تو خواهم گريست و از گوهرهاى سخنانم، ستايش هايى زيبا را به ياد بزرگى تو آرايش خواهم داد.

77- عربا فصاحا في الفصاحة جاوزت قسّا و بات لها لبيد مبلّدا

78- قلّدتها بقلائد من جودكم أضحى بها جيد الزّمان مقلّدا

79- يرجو بها نجل العرندس صالح في الخلد مع حور الجنان تخلّدا

80- و سقى الطفوف الهامرات من الحياسحبا تسحّ عيونها دمع النّدى

81- ثمّ السّلام عليك يابن المرتضى ما ناح طير في الغصون و غرّدا «1» 77- كه بس دل انگيز و رسا باشد و در شيوايى از سخنرانى «قس» «2» نيز پيشتر رفته «لبيد» «3» را ناتوان گرداند.

78- آن را با گردن بندهايى از بخشش شما آراستم تا توانست پيرايه اى فريبا بر گردن روزگار به شمار آيد.

79- به اين گونه صالح پسر عرندس اميد مى دارد در كنار سيه چشمان در بهشت جاودان خوشبختى پايدار بيابد.

80- كرانه فرات با رگبارهايى تند از سرشك ابرها سيراب باد!

81- و سپس تا آنگاه كه يك پرنده برفراز شاخساران سوگنامه

مى خواند درود بر تو اى فرزند مرتضى.

*** ابن العرندس چكامه ى بسيار زيبايى در مدح على بن ابى طالب (ع) و فرزندش سيّد الشّهداء (ع) دارد كه بخش مربوط به امام حسين (ع) را مى آوريم:

1- و جرت سحائب عبرتي في و جنتي كدم الحسين على أراضي كربلا

2- الصائم القوّام و المتصدّق الطّعام أفرس من على فرس علا

3- رجل بصيوان الغمامة جدّه المختار في حر الحجير تظلّلا

4- و أبوه حيدرة الذي بعلومه و بفضله شرح الكتاب تفصّلا

5- و ألامّ فاطمة المطهرّة التى بالمجد تاج فخارها قد كلّلا 1- باران اشك را چنان بر چهره ريختم كه گويى خون حسين است كه بر زمين كربلا سرازير مى شود.

2- همان مرد روزه و نماز و بخشنده و خوراك دهنده و برترين سواركارى كه بر بالاى اسب جاى گرفت.

3- و همان كه نياى برگزيده ى او در گرماى كشنده ابرهاى پربار را سايه بانش مى گردانيد.

4- و پدر او شيرى است كه با دانش ها و برترى خود جاى جاى از كتاب خداوندى را روشن كرد.

5- و مادرش فاطمه آن بانوى پاكدامن است كه افسر سرفرازى او با بزرگوارى ها آراسته گرديده.

______________________________

(1)- الغدير؛ ج 7، ص 19- 23. ادب الطف؛ ج 4، ص 287- 291.

(2)- قس پسر ساعده ى ايادى كه در ميان همه ى تازيان به سخنورى نامور گرديده و در نغزگويى زبانزد آنان است.

(3)- لبيد پسر ربيعه عامرى از سخنرايان بزرگ تازى كه پيامبر نيز سروده ى او را ستود و خود در 157 سالگى در آغاز پادشاهى معاويه درگذشت.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:410 6- نسب كمنبلج الصباح يزينه حسب شبيه الشمس زاهي المجتلى

7- السيّد السند السعيد الساجدالسبط الشهيد المستظام المبتلى

8- قمر بكت عين السماء لأجله أسفا و قلب الدهر بات مقلقلا

9- تاللّه لا أنساه

فردا ظامياو الماء ينهل منه ذيبان الفلا

10- و السيّد العبّاس قد سلب العدى عنه اللباس و صيّروه مجدّلا 6- بستگى دودمانى حسين همچون بامداد روشن است كه گوهر خود وى همچون خورشيد تابان و فروزان آن را مى آرايد.

7- اوست سرورى شايسته ى پشتگرمى، خوشبخت، به خاك افتاده در برابر خدا، دخترزاده ى جانباخته ى پيامبر، كه گرفتار است و زير شكنجه ى سخت، ستم ها بر وى مى رود.

8- ماهى كه ديده ى آسمان اندوهگنانه در سوگ او گريست و دل روزگار برايش تپيدن گرفت.

9- به خدا هرگز فراموش نمى كنم او را كه تنها و تشنه لب بود با آنكه در پيش روى او چشمه ى لبريز از آب، گرگان بيابان را هم سيراب مى كرد.

10- و نيز حضرت عبّاس را كه دشمنان جامه از پيكر او به در كرده، برهنه بر زمين افكندند.

11- و الطفل شمس حياته قد أصحبت بالخسف في طفل و جلّ مؤثلا

12- و بنو اميّة في جسوم صحابه قد حطّموا السمر اللدان الذّبلا

13- شربوا بكاساة القنا خمر الفنامزج البلاء به فأمسوا في البلا

14- و تقاطعت أرحامهم و جسومهم كرما و أوصلت الرؤس الأرجلا

15- و توارثوا من بعد سلب نفوسهم دار المقامة في القيامة موئلا 11- و آن كودك را كه خورشيد زندگى اش گرفت و آفتاب آن براى هميشه راه باختران سپرد.

12- فرزندان اميّه در پيكر ياران او نيزه هايى سخت را خرد كردند.

13- حسين و همراهان نيزه ها را پيمانه اى شمرده و با آن باده ى مرگ نوشيدند و با آميختن آن با گرفتارى ها، خود را به بالاى آزمايش كشيدند.

14- اندام هاشان از هم گسيخت و تن ها پاره پاره گرديد تا سرها به پاها رسيد و در كنار آنها جاى گزيد.

15- پس از جان دادن، در روز رستاخيز سراى پاينده و

بر جاى مانده را به ارث بردند.

16- و السّبط شاك ماله من ناصرشاك إلى ربّ السّموات العلى

17- ظام إلى ماء الفرات فإن يرم نهلا يرى البيض الصوارم منهلا

18- و القوم محدقة عليه بجحفل كالبحر آخره يحاكي الاوّلا

19- متلاطم سغبت به أسيافهم فغدا لهم لحم الفوارس مأكلا

20- و من العجائب انّه يشكو الظماو أبوه يسقي في المعاد السلسلا 16- دخترزاده ى پيامبر درددل ها داشت و او را يارى نبود. درددل هاى خود را به آستان پروردگار آسمان هاى بلندپايه برد.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:411

17- در كرانه هاى پرآب فرات تشنه لب بود چون مى خواست آب بنوشد مى ديد او را از لبه ى شمشيرهاى آبداده سيراب مى كنند.

18- آن گروه در لشكرى او را گرداگرد برگرفته بودند كه همچون دريا آغاز آن با انجامش همسان بود.

19- دريايى پرآشوب و با شمشيرهايى گرسنه كه گوشت و پوست شهسواران را خوراك آن گردانيدند.

20- از شگفتى ها است كه او از تشنگى بى تاب باشد با اينكه پدرش در روز رستاخيز آب روان به كام مردم مى ريزد.

21- حامت عليه للحمام كواسرظمئت فأشربت الحمام دم الطلا

22- أمست به سمر الرّماح و زرقهاحمرا و شهب الخيل دهما جفّلا

23- هاتيك بالدم قد صبغن و هذه صبغت بنقع صبغة لن تنصلا

24- عقدت سنابك صافنات خيوله من فوق هامات الفوارس قسطلا

25- و دجت عجاجته و مدّ سواده حتّى أعاد الصبح ليلا أليلا 21- در پيرامون او شاهين هايى براى شكار كبوتر به پرواز درآمدند و چون تشنه شدند كشته ى كبوتر را با خون آهو بچه آغشته كردند.

22- نيزه هاى گندمگون و كبودرنگ، سرخ فام گرديد و رنگ خاكسترى اسبها، سياه و گردآلود شد.

23- چراكه آنها را در زخمى از خون فروبردند و اينها را در دريايى از گردوغبار جدايى ناپذير به شناورى واداشتند.

24-

سم هاى اسبانش كه بر دو پاى ايستاده بود برفراز سر سواركاران چهره ى مرگ مى نگاشت.

25- تاريكى، گردوخاك و آشوب را به كام خود كشيد و سياهى گسترش يافت تا بامداد روشن به گونه ى شبى تيره درآمد.

26- و كأنّما لمع الصوارم تحته برق تألّق في غمام فانجلى

27- جيش ملا فوه الفلا و أتي فلاأمست سنابك خيله تفلي الفلا

28- أبناه من جحد الوصيّ و كذّب الهادي النبيّ و كان حقّا مرسلا

29- بذلوا النفوس و بدّلوا من جهلهم ما ليس في الإسلام كان مبدّلا

30- فمحلّل قد صيّروه محرّماو محرّم قد غادروه محلّلا 26- و پنداشتى درخشش تيغ ها در دل آن، آذرخشى است كه در ميان ابرها روى مى نمايد و روشنايى را به ارمغان مى آرد.

27- سپاهى كه دهان بيابان را پر كرد و چنان پاى به دشت نهاد كه سم ستورانش بر گونه ى آن تازيانه مى نواخت.

28- فرزندان آنان كه جانشين پيامبر را نشناخته انگاشتند و پيامبر راهنما را (كه به راستى فرستاده ى خدا بود) دروغگو شمردند.

29- جانفشانى ها كردند و از سر نادانى آئين راستين اسلام را دگرگون گردانيدند.

30- آنچه را شايسته بود ناسزاوار خواندند و نارواكارى ها را سزا انگاشتند.

31- و تعمّدوا قتل الوصيّ و حرّفواما كان أحمد في الكتاب له تلا

32- و أتوا إلى قتل الحسين و أجّجوانارا لهيب ضرامها لن يصطلى

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:412 33- فسطا عليهم بالنزال بعزمةتذر الحسام المشرفىّ مفلّلا

34- من فوق طرف أعوجي سابح كالبرق يسبق في سراه الشمألا

35- فرس حوافره بغير جماجم الفرسان في يوم الوغى لن تنعلا 31- آگاهانه به كشتن جانشين پيامبر كمر بستند و آنچه را محمّد در قرآن برخوانده بود، دستخوش دگرگونى ساختند.

32- دست به كشتن حسين زدند و چنان آتشى برافروختند كه

به جاى بهره بردارى از گرمايش، هستى خويش را در كام آن افكندند.

33- پس بر ايشان خشم گرفت و با تصميمى واكنش نمود كه شمشير پولادين را سوراخ سوراخ مى كند.

34- از فراز اسبى نيكوى كه گفتى در روى زمين به شناورى مى پردازد و همچون آذرخشى كه در جهش خود از باد شمال هم پيشى مى جويد.

35- همان اسب كه پاهاى آن در روز پيكار جز سر جنگاوران دشمن نعلى نمى پذيرد.

36- أضحى بمبيضّ الصباح مجلّلاو غدا بمسودّ الظلام مسربلا

37- و بكفّه سيف جراز باترعضب يضمّ الغمد منه جدولا

38- فقر الجماجم و الطلا بغراره من كلّ كفّار و أبرى المفصلا

39- فكأنّه و جواده و حسامه يا صاحبيّ لمن أراد تأمّلا

40- شمس على الفلك المدار بكفّه قمر منازله الجماجم و الطلا 36- امروز با بامداد سپيد و روشن آغاز شد و فردا پيراهنى سياه از تاريكى ها درخواهد پوشيد.

37- در دست او شمشيرى سخت برّان است كه جوى خون را نيام خود مى شناسد.

38- با لبه ى تيغ تيزش در كاسه ى سرها و در گلو و گردن حق ناشناسان رخنه كرد و رگ وپى آنان را از هم دريد.

39 و 40- دوست من! او و شمشير و اسبش در ديده ى كسى كه خواهد بينديشد همچون خورشيد بود، سواره بر سپهر گردون كه ماه به دست، در جستجوى آنجاها كه ماه فرود مى آيد، مى چرخيد.

41- و الخيل محدقة بجيم جماله و قلوبهم في الغلي تحكي المرجلا

42- و السبط يخترق المواكب حاملابعزيمة تردي الخميس الجحفلا

43- فبسين سمر الخطّ يطعن أنجلاو بباء بيض الهند يضرب أهدلا

44- فتخال طاء الطعن أنّى أعجمت نقطا و ضاد الضرب كيف تشكّلا

45- حتّى إذا ما السبط آن مماته و عليه سلطان الحمام توكّلا 41- يا بگو در پى كاسه هاى سر دشمنان و

گلو و گردن ايشان لشكر پيرامون گوشه اى از آن همه زيبايى اش را گرفتند.

42- نواده ى پيامبر با اراده اى سازمان هاى گروه ها را از هم مى پاشد كه سپاه را با همه ى زيروبم آن درهم مى كوبد و خرد مى كند.

43- با نون نيزه يكى را چنان مى كوبد و طعنه مى زند كه چشمانش گشاد مى شود و به گونه اى با شين شمشير به تارك ديگرى ضربه مى زند كه زخمى با لب هاى فروهشته پديد مى آرد.

44 و 45- پس طعنه ى او از سرهايى كه بر زمين مى افكند نقطه مى سازد و كينه ى دشمن را برمى انگيزد و ضرب دستش

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:413

همراه با الف قامت هايى كه به زير مى اندازد شادمانى دوستان را شكلّ مى بخشد و اينها بود تا اينكه هنگام مرگ نواده ى پيامبر فرارسيد.

46- داروا به النفر الطغاة بنو الزنات العاهرات و طبقّوا رحب الفلا

47- و رماه بعض المارقين بعيطل سهما فخرّ على الصعيد مجدّلا

48- و أتى بغىّ بني ضباب صائلابالقسّ تغميض القطامي الأجدلا

49- و جثى على صدر الحسين و قلبه حقدا و عدوانا عليه قد امتلا

50- فبرى بسيف البغي رأسا طالمالثم النبيّ ثنيّتيه و قبّلا

51- و اسودّ قرص الشمس ساعة قتله أسفا و شهب الفلك أمست أفّلا 46- و بوى مرگ بر سرش سايه افكند. گروه سركشان گرد او و فراخناى بيابان را گرفته.

47- يكى از گردنكشان تيرى بلند به سوى او افكند تا بر خاك افتاد و شمر بدكاره جست وخيزكنان بيامد.

48 و 49- كه گفتى شاهين چشم بسته براى ربودن شكارش از فراز راه نشيب مى سپارد با دلى كه از كينه و دشمنى حسين مالامال بود و بر سينه ى او پريد و با تيغ تبهكارانه اش سرى را بريد كه بارها پيامبر دندان هاى آن را بوسه داده

بود.

50 و 51- در هنگام كشته شدنش چهره ى خورشيد از اندوه به سياهى گرائيد و شهاب هاى آسمانى روى خود را پنهان كردند.

52- و نعاه جبريل و ميكال و إسرافيل و العرش المجيد تزلزلا

53- و الطير في الأغصان ناح مغرّداو الوحش في القيعان ناح و أعولا

54- و أتى الجواد و لا جواد فوقه متوجّعا متفجّعا متوجّلا

55- عالى الصهيل بمقلة إنسانهاباك يسحّ الدمع نقطا مهملا 52- جبرئيل، ميكائيل و اسرافيل گزارش كشته شدنش را دادند و تخت گاه بزرگ در جهان برين لرزيدن گرفت.

53- مرغان بر روى شاخسارها آوا به نوحه سرايى برداشتند و درندگان دره ها به سوگ نامه خوانى نشستند و به شيون پرداختند.

54 و 55- اسب نيك بيامد و نيك مرد را بر بالاى خود نياورده بود با دردمندى و لابه و هراس و شيهه اى بلند و چشمى كه مردمك آن گريان بود و اشك فرومى باريد.

56- فسمعن نسوان الحسين صهيله فبرزن من خلل المضارب ثكّلا

57- ينثون من جون العيون مدامعاحمرا على بيض السوالف هطّلا

58- حتّى إذا قتل الحسين و أصبحت من بعده غرّ المدارس عطّلا

59- و منازل التنزيل حلّ بها العزاو من الجليس أنيس مربعها خلا

60- بغت البغاة جهالة سبي النساو بغت و حقّ لمن بغى أن يجهلا 56- بانوان سراپرده ى حسين شيهه ى او را شنيدند داغديدگان از لابلاى چادرها آشكار شدند.

57- از چشمان سياه خود سرشك هايى را كه با خون دل آميخته و سرخ مى نمود پى درپى بر صفحه ى سپيد گردن روان گردانيدند.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:414

58- تا حسين (ع) كشته شد و پس از او آموزشگاهها بسته شد.

59- آنجا كه فرودگاه فرمان خدا بود سوگوار گرديد و ويرانه هاى آن از ياران همدم و همنشين تهى گرديد. «1»

60- بدكاره ها از سر نادانى بانوان

را گرفتار ساختند، زشت رفتارى نمودند زيرا هركس بدكاره بود سزاوار نادانى هاست.

61- نصبوا بمرفوع القناة كريمه جهرا و جرّوا للمعاصي أذيلا

62- و سروا بنسوته السراة بلا ملاحسرى بلا حظهنّ ألحاظ الملا

63- و غدوا بزين العابدين الساجدالحبر الأمين مقيّدا و مغلّلا

64- و سكينة أمست و ساكن قلبهامتحرّك فيه الأسي لن يرحلا

65- و بدال دمع العين منها غرّقت صاد الصعيد و أنبتت كاف الكلا 61- سر پاك را آشكارا بر نيزه اى كه برداشته بودند نهادند و كمر خود را براى انجام گناهان سخت بربستند.

62- بانوان ماتم زده را از ميانه ى راه به گونه اى گذر دادند كه نگاههاى مردمان برايشان مى افتاد.

63- زين العابدين زيور پرستندگان را كه كارش به خاك افتادن در برابر خدا و خود دانايى درستكار بود، در بند گرفتار كردند.

64- و سكينه كه روز را به شب رساند دل آرام او به تپش افتاده بود و اندوه آن را آسوده نمى گذاشت.

65- سين سرشك چشمش، خاء خاك را در خود شناور ساخت تا گاف گياه از دل آن رستن گرفت.

66- و ديارهنّ الآنسات بلاقع أقوت و كنّ بها الأحبّة نزّلا

67- و الصبر عنّي ضاعن مترّحل لمّا شددن على المطيّ الأزحلا

68- و مدامعي فوق الخدود نوازل لمّا زممن جمالهنّ البّزلا

69- تسري بهنّ إلى الشئام عصابةأمويّة تبغي العطاء الأجزلا

70- ترضي يزيد لكي يزيد لها العطاجهلا و يتحفها السؤال معجّلا 66- گوى هاى آشنايى شان شوره زار شد و در آنجا كه دوستان فرود مى آمدند كسى نماند و تهى گرديد.

67- چون آنان را سوار ستوران كردند تا به راه اندازند شكيبايى از دل من رخت بربست.

68- چون شتران شكافته دندان را براى بردن آنان افسار زدند اشكهاى من زير گونه ام سرازير شد.

69- گروهى از هواخواهان امويان براى آنكه پاداش

سرشار بستانند آنان را به سوى مردمى بدكنش روانه ساختند.

70- از نادانى يزيد را خرسند مى دارد تا دستمزد بيشترى به او دهد و آنچه را مى خواهد هرچه تندتر به او برساند.

71- فلأ لعننّ زيادها و يزيدهاو يزيدها ربّي عذابا منزلا

72- تبّا لهم فعلوا بآل محمّدما ليس تفعله الجبابرة الأولى

73- و لأبكينّ على الحسين بمدمع قان أبلّ به الصعيد الممحلا

74- يا طفّ ظاف على ثراك من الحياهام تسير به السحائب جفّلا

75- ذو هيدب متراكب متلاحم عالي البروق يسحّ دمعا مسبلا

______________________________

(1)- دعبل خزاعى در قصيده ى زيباى مدارس الآيات اين مطلب را بيان كرده است.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:415 76- يشفيك إذ منه يسقيك بوابل عذب له أرج يحاكي المندلا «1» 71- تا آنگاه كه براى راه بردن شتران نى مى نوازند و سوارگان بر چارپايان مى نشينند، فرزندان اميه را نفرين خواهم كرد.

72- زياد «2» و يزيدشان را نفرين مى سرايم و پروردگارم نيز كيفرهاى زيادترى بر آنان فروخواهد فرستاد.

73- رويشان سياه باد! با خاندان محمّد (ص) چنان رفتارى نمودند كه گردنكشان پيشين نيز روا نداشته بودند.

74- با اشكهاى خونينى بر حسين (ع) خواهم گريست كه خاكهاى خشك را تر سازد.

75- اى كرانه ى فرات! بارانى از سرشك ها در پيرامون خاك تو متراكم مى گردد كه به يارى آن ابرها به گردش در مى آيد.

76- ابرهايى دارد نزديك به زمين، سوار بر هم، به هم پيوسته با آذرخش هايى بلند كه اشكى پياپى را روان مى گرداند.

77- آن گاه كه تو را با رگبار گواراى خود- كه از خوشبويى به مشك مى ماند- سيراب مى سازد، دردهايت را درمان خواهد كرد.

______________________________

(1)- الغدير؛ ج 7، ص 903.

(2)- از تبهكارترين دژخيمان معاويه كه فرزند ناپاك او «ابن زياد» نيز با كشتارهاى

دژخويانه ى خود از شيعه و پيشوايان آن، روى پدر را هرچه سياه تر گردانيد.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:416

مغامس بن داغر حلّى

اشاره

شيخ مغامس پسر داغر حلّى از شعراى قرن نهم كه وابسته به يكى از تيره هاى تازيان است كه در اطراف فراخ سراى حلّه به سر مى بردند و او خود براى فراگرفتن آموزش ها به حلّه رفت و در همان جا به سال 850 ه ق از دنيا رفت.

وى از كسانى است كه با دلباختگى خويش در راه دوستى خاندان پيامبر سروده هاى بسيارى دارد و سروده هايش نشان مى دهد كه گذشته از چيره دستى در همه ى زمينه هاى سرايندگى در پهن دشت سخنورى نيز راهى دراز پيموده است. استاد سماوى با گردآورى آنها ديوانى به نام وى فراهم كرده كه به 1350 بيت مى رسد و شايد آنچه از سروده هاى وى از بين رفته بسى بيش از اينها باشد. پدرش از سرايندگان و دوستداران خاندان رسالت (ع) بود و فرزند خويش را بر دوستى آنان پرورش داد. «1»

*** قصيده اى با 92 بيت در مدح و رثاى خاندان رسول اللّه و سيّد الشّهداء (ع) دارد ابياتى را كه در مورد امام حسين (ع) است را در اينجا مى آوريم: «2»

1- كيف السّلامة و الخطوب تنوب و مصائب الدنيا الغرور تصوب؟

2- إنّ البقاء على اختلاف طبائع و رجاء أن ينجو الفتي لعصيب

3- العيش أهونه و ما هو كائن حتم و ما هو واصل فقريب

4- و الدهر أطوار و ليس لأهله إن فكّروا في حالتيه نصيب

5- ليس اللبيب من استغرّ بعيشه إنّ المفكّر في الامور لبيب 1- با اين كه ناگوارى ها يكى بر جاى ديگرى مى نشيند و گرفتارى هاى جهان فريبنده بر سر ما مى ريزد چگونه مى توان با تندرستى زيست؟

2- پايدارى بر چندگانگى سرشت ها و اميد به

رهايى براى مرد دشوار مى نمايد.

3- ساده ترين زندگى و آنچه اكنون هست جاى چون و چرا ندارد و آن چه مى رسد نيز دور نيست.

4- روزگار، دگرگونى هايى را در خود نهفته و اگر بينديشيد در هيچ كدام از رنگها براى دلدادگانش بهره مندى به بار نمى آورد.

5- آن كس كه فريب زندگى را بخورد خردمند نيست. خردمند آن است كه در كارها بينديشد.

6- يا غافلا! و الموت ليس بغافل عش ما تشاء فانّك المطلوب

7- أبديت لهوك إذ زمانك مقبل زاه و إذ غضّ الشباب رطيب

8- فمن النصير على الخطوب إذا أتت و علا على شرح الشباب مشيب

9- علل الفتى من علمه مكفوفةحتى الممات و عمره مكتوب

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 4، ص 296.

(2)- الغدير؛ ج 7، ص 26 و 27. ادب الطف؛ ج 4، ص 298- 300.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:417 10- و تراه يكدح في المعاش و رزقه في الكائنات مقدّر محسوب 6- اى ناآگاه! مرگ ناآگاه نيست هرچه خواهى زندگى كن كه تو را مى جويد. بازيگرى ات را آشكار كردى چراكه روزگار تو با خوشبختى و درخشندگى همراه است.

7- و نهال جوانى بس خرّم و شاداب است چون پيش آمدهاى ناگوار فرارسد.

8 و 9- و اهريمن پيرى بر فرشته ى جوانى چيرگى يابد كجا ياورى توانى يافت؟ گزندهايى كه تا هنگام مرگ چشم به راه جوانمرد است از ديده ى دانش او پوشيده و اندازه ى زندگى اش در نامه ى سرنوشت نگاشته آمده.

10- روزى او از ميان همه ى پديده ها اندازه گيرى و شمرده شده و با اين همه مى بينى براى گذران زندگى سخت تلاش مى كند.

11- إنّ الليالي لا تزال مجدّةفي الخلق أحداث لها و خطوب

12- من سرّ فيها ساءه من صرفهاريب له طول الزمان مريب

13- عصفت بخير الخلق آل محمّدنكباء إعصار

لها و هبوب

14- أمّا النّبيّ فخانه من و قومه في أقربيه مجانب و صحيب

15- من بعد ما ردّوا عليه رصاتع حتى كأنّ مقاله مكذوب 11- روزگار هميشه در كوشش است و آبستن پيش آمدها و ناگوارى هايى براى آفريدگان.

12- آن كس كه از روى آوردن آن دل را شادمان دارد از پشت كردن آن دلگير خواهد شد.

13- بهترين آفريدگان خاندان محمّد (ص) را بنگر كه چگونه گردبادى پر از خاك تيره بختى پيرامون آنان را فرو پوشاند.

14- از خود پيامبر بگير كه كسانى از گروه يارانش منش درستكارى را درباره ى نزديكانش روا نداشتند.

15- و پس از آن كه از پذيرفتن فرمان و سفارش او سر باززدند كه پندارى سخن او را دروغ مى شمردند.

16- و نسوا رعاية حقّه في حيدرفي «خمّ» و هو وزيره المصحوب

17- فأقام فيهم برهة حتى قضى في الغيظ و هو بغيظهم مغضوب

18- بأبي الإمام المستظام بكربلايدعو و ليس لما يقول مجيب

19- بأبي الوحيد و ماله من راحم يشكو الظما و الماء منه قريب

20- بأبي الحبيب إلى النبيّ محمّدو محمّد عند الآله حبيب 16- حق گزارى او را درباره ى شير خدا كه در غدير خم دستيار و ياور او بود فراموش كردند.

17- تا روزى چند در ميان ايشان زيست و با دلگيرى و به گونه اى كه ايشان نيز بر او خشمناك بودند درگذشت.

18- پدرم فداى آن رهبر كه در كربلا زير شكنجه ى سخت ستم مى ديد. مردم را به راه راست مى خواند و كسى او را پاسخ شايسته نمى گفت.

19- پدرم فداى آن كه تن تنها كه هيچكس را دل بر او نسوخت، از تشنگى گله مى كرد و آب در كنار او بود.

20- پدرم فداى آن كه دوست پيامبر (محمّد «ص») بود و محمّد (ص) نيز دوست خدا.

21- يا كربلاء

أفيك يقتل جهرةسبط المطّهر؟ إنّ ذالعجيب

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:418 22- ما أنت إلّا كربة و بلّيةكلّ الأنام بهولها مكروب

23- لهفي عليه و قد هوي متعفّراو به اوام فادح و لغوب

24- لهفي عليه بالطفوف مجدّلاتسفي عليه شمال و جنوب

25- لهفى عليه و الخيول ترضّه فلهنّ ركض حوله و خبيب 21- كربلا! آيا دخترزاده ى پيامبر آشكارا در خاك تو كشته مى شود؟ چه شگفتى ها از اين بايد داشت.

22- تو را جز كرب و بلا (رنج و گرفتارى) نتوان ناميد كه همه ى مردم از هراسش آزرده دلند.

23- بر او اندوه مى برم كه با آن تشنگى سخت و توان فرساى سرنگون شد و بر خاك خفت.

24- بر او اندوه مى برم كه در كرانه هاى فرات افتاده و باد شمال ازاين سوى و آن سوى خش وخاشاك بر پيكر او مى پاشيد.

25- بر او اندوه مى برم كه ستوران استخوانهاى او را درهم كوفتند و در پيرامون او پاى به زمين كوبيدند و به تاخت پرداختند.

26- لهفي له و الرأس منه ممّيزو الشيب من دمه الشريف خضيب

27- لهفي عليه و درعه مسلوبةلهفي عليه و رحله منهوب

28- لهفي على حرم الحسين حواسراشعثا و قد ريعت لهنّ قلوب

29- حتّى إذا قطع الكريم بسيفه لم يثنه خوف و لا ترعيب

30- للّه كم لطمت خدود عنده جزعا و كم شقّت عليه جيوب 26- بر او اندوه مى برم كه سرش را جدا كردند و موى چهره اش را از خون پاكش رنگين ساختند.

27- بر او اندوه مى برم كه زره از تن او به در كرده و سراپرده هايش را به يغما بردند.

28- بر پردگيان حسينى اندوه مى برم كه ماتم زده و پراكنده چنان شدند كه دلها براى آنها به هراس افتاد.

29- ولى تا آنگاه كه سر از پيكر

او با تيغ بريدند هيچ گونه بيمى او را از راه خود بازنگردانيد.

30- خدا را كه چه بسيار چهره ها از سر بى تابى در برابرش سيلى خورد و گريبان ها چاك زده شد.

31- ما أنس إن أنسى الزكيّة زينباتبكي له و قناعها مسلوب

32- تدعو و تندب و المصاب تكظّهابين الطفوف و دمعها مسكوب

33- ءأخيّ بعدك لا حييت بغبطةو اغتالني حتف إليّ قريب

34- ءأخيّ بعدك من يدافع جاهلاعنّي و يسمع دعوتي و يجيب

35- حزني تذوب له الجبال و عنده يسلو و ينسي يوسفا يعقوب 31 و 32- هرچه را فراموش كنم، زينب پاك را از ياد نمى برم كه مى گريست، روسرى او را ربوده بودند و خداى را مى خواند و زارى مى كرد و ناگوارى ها در كرانه هاى فرات او را اندوهگين ساخته و سرشك وى روان بود.

33- برادرم! پس از تو زندگى خوشى نخواهم داشت و مرگى زودرس به ناگهان مرا درخواهد يافت.

34- برادرم! پس از تو كيست كه اين نادانان را از سر من دور سازد؟ آواز مرا بشنود و پاسخ گويد؟

35- اندوه من كوه ها را مى گدازد و ياد يوسف را از دل يعقوب به در مى برد.

***

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:419

ابن داغر قصيده هاى طولانى ديگرى در مدح و رثاى اهل بيت دارد كه در جنگ هاى ادبى موجود است بعضى از ابيات آن را در اينجا مى آوريم:

1- لغيرك يا دنيا ثنيت عناني و ذاك لأمر عن غناك عناني

2- لبني الهادي مناحي في غدوّي و رواحي

3- صاح ما قلبي بصاح ما لحزني من براح

4- هجر الغمض و سادي و كوى الحزن فؤادي

5- فحياتي في نكادي لقتيل ابن زياد

6- ليتنى كنت فداء للحسين و هو بالطفّ قطيع الودجين

7- ينظر الشمر بعين و بعين ينظر النسوة بين العسكرين «1» 1- جهانا افسار

كار خويش را به دست ديگرى سپردم و اين براى آن بود كه از بخشش و توانگرى ات به رنج افتادم.

2- اشك هاى پياپى خود را در هر شامگاه و بامداد بر فرزندان پيامبر راهنما فرومى ريزم.

3- اى دوست! پرده ى غم از چهره ى دلم بر كنار نرفته و اندوه من پايان نمى پذيرد.

4- خواب از بسترم گريخته و اندوه دلم را مى سوزاند.

5- در ماتم آن را كه پسر زياد كشت، زندگى من با سختى مى گذرد.

6- كاش من فداى حسين مى شدم كه در كربلا رگ هاى گردنش را بريدند.

7- با چشمى شمر را مى نگرد و با چشمى پردگيان خود را در ميان دو سپاه.

مدح اهل بيت (ع):

1- حيّا الإله كتيبة مرتادهايطوى له سهل الفلا و وهادها

2- قصدت أمير المؤمنين بقبّةيبنى على هام السّماك عمادها

3- وفدت على خير الأنام بحضرةعند الآله مكرّم وفّادها

4- فيها الفتى و ابن الفتى و اخو الفتى أهل الفتوّة ربّها مقتادها

5- فله الفخار قديمه و حديثه و الفاضلات طريقها و تلادها 1- درود خدا بر گروهى باد كه در برابر خواسته هاى آن فرازونشيب بيابان درهم نورديده مى شود.

2- آهنگ ديدار از فرمانرواى گروندگان (امير المؤمنين) را در بارگاهى كه پايه ى ستون هاى آن را بر پيشانى اختران سپهر نهاده اند.

3- بر بهترين مردم و در آستانى گام مى نهند كه روى آرندگان به آن جا در نزد خداوند گرامى اند.

4- در آنجا است جوانمرد جوانمردزاده و برادر جوانمردى ديگر و شايسته ى جوانمردى و خداوندگار و پيشواى آن.

5- هر سرافرازى كه بيانگارى از كهنه و نو ويژه ى اوست و همه ى برترى ها از آغاز تا انجام در قرآن او نگاشته مى شود.

6- مولى البريّة بعد فقد نبيّهاو إمامها و همامها و جوادها

______________________________

(1)- الغدير؛ ج 7، ص 29.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد

زاده ،ج 1،ص:420 7- و إذا القروم تصادمت في معرك و الخيل قد نسج القتام طرادها

8- و ترى القبائل عند مختلف القنامنه يحذّر جمعها آحادها

9- و الشوس تعثر فى المجال و تحتهاجرد تجذّ إلى القتال جيادها

10- فكأنّ منتشر الرعال لدي الوغازجل تنشّر في البلاد جرادها 6- مردمان پس از آنكه پيامبر خود را از دست دادند سرور و رهبر و بخشنده ى آنان او است.

7- آنگاه كه شيران در نبردگاه با يكديگر برمى خورند و سپاهيان با تكان دادن نيزه ها از تاروپود گردوخاك رشته اى سياه به هم مى بافند.

8- آنگاه كه مى بينى گروههاى مردم در برخوردگاه تيغ ها گرد آمده اند و هر گروهى تك تك از وابسته هايش را دستور به پرهيز مى دهد.

9- آنگاه كه رزمندگان سخت كوش در نبردگاه سرگرم تاختن اند آن هم سوار بر اسبانى نيكو كه در دويدن به سوى پيكار، پيشگام و پيشاهنگ اند.

10- و آنگاه كه گويى مردمى كه در پهن دشت جنگ پراكنده اند گردباد آشوب اند كه وزيدن آن همه جا را تيره وتار مى كند.

11- و رماحهم قد شظيّت عيدانهاو سيوفهم قد كسّرت أغمادها

12- و الشهب تغمد في الرؤس نصولهاو السمر تصعد في النفوس صعادها

13- فترى هناك أخا النبيّ محمّدو عليه من جهد البلاء جلادها

14- متردّيا عند اللقا بحسامه متصدّيا لكماتها يصطادها

15- عضد النبيّ الهاشميّ بسيفه حتى تقطّع في الوغا أعضادها 11- و آنگاه كه نيزه هاى آنان چوب هايش از هم پاشيده و نيام شمشيرها درهم بشكند.

12- و آهن سرنيزه ها وسط سرها را نيام خود بگيرد و پيكان تيرها در دل مردم بنشيند.

13- آنگاه است كه برادر محمّد (ص) پيامبر را مى نگرى كه زخم هاى شمشير بر پيكر وى همچون نشانه هايى از تلاش و آزمايش نمودار است.

14- تيغ خود را در هنگام ديدار دشمن زير و بالا مى كند

و دليران را به دام مى افكند.

15- همچون بازوى پيامبر هاشمى با شمشير خويش چندان از وى پاسدارى كرد كه بازوهاى خودش زخم بسيار برداشت.

16- و اخاه دونهم و سدّ دوينه أبوابهم فتّاحها سدّادها

17- و حباه في (يوم الغدير) ولايةعام الوداع و كلّهم أشهادها

18- فغدابه (يوم الغدير) مفضّلابركاته ما تنتهي أعدادها

19- قلبت وصيّة أحمد و بصدرهاتخفى لآل محمّد أحقادها

20- حتى إذا مات النبيّ فأظهرت أضغانها في ظلمها أجنادها 16- او بود برادرش نه ديگران و او تنها كسى بود كه پيامبر همان گشاينده و بسته كننده ى درها، در خانه ى او را به مسجد

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:421

بازگذاشت.

17- و در بازپسين ديدار خود از خانه خدا در روز غدير كار سرپرستى را به او داد و همه نيز گواه بودند.

18- و چنين شد كه روز غدير از خجستگى او برجستگى يافت كه فرخندگى هاى آن از شمار بيرون است.

19- چنين نمايش دادند كه سفارش پيامبر ستوده را پذيرفته اند ولى در دل خويش كينه محمّد (ص) را نهان داشتند.

20- تا آنگاه كه پيامبر درگذشت و كينه هاى خود را در ستم به دست سپاهيانش آشكار كردند.

21- منعوا خلافة ربّها و وليّهاببصائر عميت و ضلّ رشادها

22- و اعصو صبوا في منع فاطم حقّهافقضت و قد شاب الحياة نكادها

23- و توفّيت غصصا و بعد وفاقهاقتل الحسين و ذبّحت أولادها

24- و غدا يسبّ على المنابر بعلهافي أمّة ضلّت و طال فسادها

25- و لقد وقفت على مقالة حاذق في السالفين فراق لي إنشادها 21- جانشين پروردگار و سرپرست خويش را با بينش هاى تاريك و راه گم كرده از او بازداشتند. دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ج 1 421 مدح اهل بيت(ع): ..... ص : 419

- فراسوى هم آمدند

تا فاطمه را از رسيدن به حقش جلوگيرى كنند و به اين گونه زندگى او را با دلگيرى ها در آميختند.

23- تا از اندوه جان سپرد و پس از مرگ فرزندانش را سر بريدند و حسين را كشتند.

24- و فردا در ميان توده اى گمراه كه تباهى در ميانشان راهى دراز پيموده بود شوهر او را به ناسزا ياد كردند.

25- راستى را در ميان گفته هاى پيشينيان به سخنى استادانه برخوردم كه خوش دارم آن را بياورم.

26- (اعلى المنابر تعلنون بسّبه و بسيفه نصبت لكم أعوادها)

27- يا آل بيت محمّد يا سادةساد البرّية فضلها و سدادها

28- أنتم مصابيح الظلام و أنتم خير الأنام و أنتم أمجادها

29- فضلاء علماءها حلماءهاحكماءها عبّادها زهّادها

30- أمّا العباد فأنتم ساداتهاأمّا الحروب فأنتم آسادها 26- آيا برفراز منبرهايى آشكارا به دشنام او مى پردازيد كه چوب هاى آن را نيروى شمشير او برپاى داشته و به هم پيوسته؟

27- اى خاندان محمّد و اى سرورانى كه در برترى و استوارى بر همه ى آفريدگان پيشى گرفتيد!

28- شما چراغ هاى تاريكى ها هستيد و شما بهترين مردم و مايه ى سرافرازى آنانيد.

29- و برجستگان آنان و بردباران و دانشوران و فرزانگان و پارسايان و پرهيزگاران.

30- بندگان را سروريد و در پيكارها به شير مى مانيد.

31- تلك المساعي للبرّية أوضحت نهج الهدى و مشت به عبّادها

32- و إليكم من شاردات (مغامس)بكرا يقرّ بفضلها حسّادها

33- كملت بوزن كمالكم و تزيّنت بمحاسن من حسنكم تزدادها

34- ناديتها صوتا فمذ أسمعتهالبّت و لم يصلد عليّ زنادها

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:422 35- نفقت لديّ لأنّها في مدحكم فلذلك لا يخشى عليّ كسادها 31- آن تلاش ها بود كه راه راست را بر آفريدگان روشن ساخت و خداپرستان را در آن به گام زدن واداشت.

32- و

اينك از سروده هاى «مغامس» مايه هاى دست نخورده اى را مى نگريد كه از انديشه اى بسان دلبران گريزپاى سرچشمه مى گيرد.

33 و 34- و هم چشمى كنندگان و رشك برندگان با او نيز برترى آنها را مى پذيرند. بويى از رسانايى شخصيت شما به آنها رسيده و رسايش نموده و نمايى از زيبايى شما آنها را آراسته گردانيده و دل انگيزترش ساخته است.

بر آنها بانگ زده و آواى خويش را به آنها رسانيدم تا به پاسخ من شتافتند.

35- بسان سنگى كه چون چخماق آتش زنه به آن رسد اخگر خود را دريغ نمى دارد. بازارى داغ يافته و چون در ستايش شماست بيم نمى رود كه گرمى بازارش را از دست بدهد.

36- رحم الإله ممدّها أقلامه و رجاؤه أن لا يخيب مدادها

37- فتشفّعوا لكبائر أسلفتهاقلقت لها نفسي و قلّ رقادها

38- جرما لو أنّ الراسيات حملنه دكّت و ذاب صخورها و صلادها

39- هيهات تمنع عن شفاعة جدّكم نفس و حب أبي تراب زادها

40- صلّى الآله عليكم ما أرعدت سحب و أسبل ممطرا أرعادها «1» 36- خدا بيامرزد هركه را با خامه ى خويش به آن يارى دهد و اميد است از كمك آن بى بهره نگردد.

37- براى گناهان بزرگ كه با انجام آنها آسايش از دلم رخت بربست و جانم ناآرام شد ميانجى مى باشيد.

38- و براى همان لغزش ها كه اگر بر كوهها بار كنند پاره پاره مى شود و سنگهايش مى گدازد.

39- بسى دور است روانى از شفاعت نياى شما بى بهره بماند كه مهر على را توشه ى خويش گرفته است.

40- تا آنگاه كه ابرى همراه با تندر غرّان در كار بارش و ريزش است درود خدا بر شما باد.

______________________________

(1)- همان؛ ص 24- 26. ادب الطف؛ ج 4، ص 297 و 298.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:423

فصل چهارم مرثيه سرايان دوره چهارم (قرن دهم تا پايان قرن سيزدهم هجرى)

اشاره

دانشنامه ى شعر

عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:425

دوره چهارم:

قرن دهم تا پايان قرن سيزدهم هجرى قرون نخست اين دوره با عصر انحطاط ادب دمساز است و قرن اخير آن به عصر تجديد و ادبيات نو نزديك مى شود. با وجود اين تفاوت چشمگيرى در سبك و موضوعات اين اشعار مشاهده نمى شود و تغييرات ساختارى در آن آهسته و نامحسوس است.

همچنان ضعف ادب در اين قرون نمايان است، برخى اشعار دچار پيچيدگى هاى لفظى و صنايع ادبى گرديده و برخى ديگر به ضرورت ايراد در مجالس عزادارى و بهره مندى عامّه ى مردم، سبكى عوامانه به خود گرفته است.

بسيارى از كسانى كه در اين زمينه شعر سروده اند تبحّر در ادب نداشته اند و عدم آشنايى آنان به فنون و ظرافتهاى شعرى موجب تنزّل كيفيت اشعارشان گرديده است. برخى از سرايندگان، فقيهان و عالمان دينى هستند كه براى تقرّب به اهل بيت، ابيات يا قصائدى را انشا نموده اند. در اين عصر تقليد و تشابه به شدّت در شعر حسينى رايج مى گردد.

در موضوعات نيز همان سير قرون گذشته با تفاوت هاى اندك، دنبال مى شود و تا قرن سيزده اشعار به سرعت به سمت بى محتوايى، تقليد و رثاى يأس آميز پيش مى رود.

به نظم كشيدن ماجرا به سبك شعر قصصى يا مقتل سرايى در اواخر اين دوره آغاز مى گردد و تاكنون ادامه مى يابد.

عمده ترين موضوعات مطرح در شعر اين دوره عبارتند از:

رثا و نوحه سرايى:

در رثاى اين عصر، تشبيهات و استعارات مشابه رواج مى يابد به گونه اى كه مخاطب مى تواند به راحتى از ابيات پى ببرد، تعبيراتى همچون گريه ى آسمان و زمين، ندبه انس و جن و ماتم همه ى كائنات در اكثر مرثيه ها مشهود است. ادب منبر در اين عصر اوج مى گيرد و برخى از اشعار توسط ارباب منبر حفظ و با شور و هيجان خاصّى

قرائت مى گردد. از بهترين اشعارى كه در اين مجال مورد توجه و استفاده قرار مى گيرد قصايد «هاشم الكعبى» مى باشد.

توصيف روايى قصصى:

در اين عصر مقتل خوانى رواج مى يابد و شاعران بخشى از همّ خويش را به مقتل سرايى يا به نظم كشيدن روايات اختصاص مى دهند. به اين منظور گاه صحنه كارزار در روز عاشورا به طور كامل به نظم مى آيد و شعر حسينى از شكل وجدانى صرف خارج مى گردد.

انتظار، يگانه روزنه ى اميد:

بوى يأس و تسليم از اكثر اشعار اين عصر به خصوص از مرثيه ها، به خوبى احساس مى شود و اگر روزنه ى اميد ظهور در لابلاى آنها رخ نمى نمود، پيام تلخ مرگ و شكست را به خواننده القاء مى كرد. محمّد مهدى بحر العلوم (م 1212 ه. ق) از مصيبتى كه به واسطه ى عاشورا بر مسلمين تا ابد وارد گرديده است، مى گويد.

شاعران كوشيده اند، در اوج اندوه و نااميدى، حيات دوباره ى عدل و دين را يادآورى نمايند. در دوره هاى ادبى گذشته

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:426

مهدى موعود، با الفاظى مانند، موعود، قائم، غائب، مهدى نام برده مى شد. در اين عصر علاوه بر آنها، تعبير به «امام عصر» در بسيارى از سروده ها متداول مى گردد.

عبرت ها و درس هاى عاشورا در اكثر اشعار فراموش گرديده است و پيروزى زيباى حقيقت حسين (ع) بر باطل به چشم شاعر نمى آيد.

قداست مولد و دفن امام حسين (ع):

عمق جنايت در واقعه ى عاشورا، آنگاه محسوس تر است كه خاستگاه اهل بيت (ع) كه مهبط وحى و دامان رسول اكرم (ص) بوده است به خوبى براى مخاطب تبيين مى شود، اين امر از شيوه هاى مشهود در شعر اين عصر است.

حسن قفطان (م 1277 ه. ق) در ترسيم صحنه ى جانخراش عاشورا حضور فرضى آباء حضرت و عكس العمل آنان را در مشاهده ى مظلوميت و پاره پاره شدن فرزندشان تصوّر مى كند. «1»

حيدر الحلّى (م 1304 ه. ق) كه از شعراى اواخر قرن سيزده مى باشد و شعرش سرآمد بسيارى از اشعار حسينى است، و اوست كه طليعه ى در حركت هاى نو در شعر معاصر حسينى مى باشد در اين زمينه ابو سفيان را خطاب قرار مى دهد و حسن سلوك پيامبر (ص) را با او متذكّر مى شود. او از اينكه خون پاكان اهل بيت

(ع) در جواب رفتار نيك پيامبر (ص) بر زمين مى ريزد، متعجّب است.

در اشعار اين عصر، رقابت كربلا با مكّه و قبر حسين (ع) با كعبه خودنمايى مى كند و مكّه بدون كربلا نامفهوم مى نمايد. «2»

آسمانهاى هفتگانه نيز در مقابل اين زمين كرنش مى كنند و طور سينا خود را در آنجا مى يابد چراكه اين سرزمين، پيكر كسى را در آغوش گرفته كه هستى به واسطه ى او هستى يافته است «3».

______________________________

(1)- اعيان الشيعه؛ ج 5، ص 200.

(2)- امام حسين در شعر معاصر عربى.

(3)- ادب الطف؛ ج 6، ص 9.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:427

[شعراى اين دوره]

شيخ ابراهيم كفعمى

شيخ تقى الدّين ابراهيم پسر شيخ زين الدّين على حارثى همدانى خارفى عاملى كفعمى لويزى جبعى، پدرش جدّ جدّ شيخ بهايى است. اين شاعر، يكى از بزرگان علم و ادب قرن نهم و از كسانى است كه پرچم حديث را در همه جا به اهتزاز درآورده و گنجينه هاى معرفت را كسب كرده است. ملكات فاضله و تقواى الهى و روحيات پسنديده او را زيور بخشيده و تبار گرانمايه اش نيز به انوار ولايت مى رسند. يعنى به تابعى بزرگوار حارث بن عبد اللّه اعور همدانى كه علوى مذهب و داراى مراتب بزرگ و دانش بسيار و از فقهاى شيعه بوده است. همه ى كتابهاى معجم با ستايش فراوانى شرح حال اين شاعر را آورده اند.

شيخ ابراهيم تأليفات بى شمارى دارد كه صاحب اعيان الشيعه 49 اثر آن را نام برده است، از آن جمله «المصباح»، «البلد الامين»، «كفاية الادب»، «شرح الصحيفة»، «ارجوزه اى در مقتل حسين (ع) و اصحابش»، «قراضة النظير فى التفسير» كه تلخيص مجمع البيان طبرسى است. «النحله» و ... شيخ كفعمى به نقل كشف الظنون در كربلاى مشرّفه به سال

905 ه. ق وفات يافت و بنا به وصيت خود در كربلا در ناحيه ى «عقير» به خاك سپرده شد. «1»

شيخ كفعمى در سال 895 هجرى كتاب معروفش «المصباح» را نوشته كه در آن بيش از 190 بيت در مدح على (ع) دارد و روز عيد غدير را توصيف كرده و مختصات و نامهاى معروف آن روز را مى شمارد. اين ابيات را در آرامگاه مقدس سيّد الشّهداء در كربلا سروده، و هنگام سرودن در سنين كهولت بوده و در ابيات آن به اين معانى اشاره كرده است: «2»

***

1- و شيخ كبير له لمّةكساها التعمّر ثوب القتير

2- أتاه النّذير فاضحى يقول:اعيذ نذيري بسبط النّذير

3- أتيت الإمام الحسين الشّهيدبقلب حزين و دمع غزير

4- أتيت ضريحا شريفا به يعود الضّرير كمثل البصير

5- أتيت امام الهدى سيّدى إلى الحاير الجار للمستجير

6- ارجيّ الممات و دفن العظام بأرض الطّفوف بتلك القبور

7- لعليّ أفوز بسكنى الجنان و حور محجلّة في القصور

8- أتيت إلى صاحب المعجزات قتيل الطغاة و دامي النّحور «3» 1- اين پيرى كهنسال است كه طول عمر، جامه ى پيرى را بر تن او كرده است.

2- بيم دهنده اى كه پيش او آمده، خطاب بر او گفته است كه پناه مى برم از اين بيم دهنده به خاندان و اولاد پيغمبر.

3- من به پيشگاه امام شهيد حسين (ع) با دلى اندوهبار و سرشك ريزان آمده ام.

4- من در برابر ضريح مباركى ايستاده ام، كه نابينا در آن مقام، بينايى خود را بازمى گرداند.

5- به آستان امام هدى و پيشوايى آمده ام كه سرگشتگان بى پناه را پناه مى دهد.

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 4، ص 322 و 323.

(2)- الغدير؛ ج 11، ص 212.

(3)- همان؛ ج 11، ص 212.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:428

6- اميد آن دارم كه بميرم

و استخوانهايم در اين خاك پاك در كنار اين مزارها دفن شود.

7- تا مگر در بهشت سكنى گزينم و با حوريان آرميده در كاخها به سر برم.

8- من به پيشگاه دارنده ى معجزات، بار يافته ام، پيشوايى كه به دست طاغوتها شهيد شده و خونش جارى گشته است.

***

1- سألتكم باللّه هل تدفنوني إذا متّ في قبر بأرض عقير

2- فاني به جار الشهيد بكربلاسليل رسول اللّه خير مجير

3- فاني به في حفرتى غير خائف بلا مرية من منكر و نكير

4- أمنت به في موقفي و قيامتى إذا الناس خافوا من لظى و سعير

5- فإني رأيت العرب تحمي نزيلهاو تمنعه من أن يصاب بضير

6- فكيف بسّبط المصطفى أن يردّ من بحائره ثاو بغير نصير

7- و عار على حامي الحمى و في الحمى إذا ضلّ في البيدا عقال بعير «1» 1- به خاطر خدا، از شما مى خواهم كه پس از مرگ مرا در خاك «عقير» «2» به خاك بسپاريد.

2- چراكه من در آنجا، همسايه ى شهيد كربلا، سلاله ى رسول اللّه (ص) آن بهترين پناهگاه خواهم بود.

3- آنجا است كه من، بى آنكه با نكير و منكر بحث و گفتگويى داشته باشم، در آرامگاه خود بى هيچ هراسى خواهم آرميد.

4- آن روز كه مردم، از شعله و آتش جهنم وحشت زده خواهند بود، من در جايگاه خود و روز رستاخيز در امان خواهم بود.

5- من تجربه كرده ام كه اعراب، مهمان خود را گرامى مى دارند، و او را از رسيدن هر گزندى نگاهبانى و حمايت مى كنند.

6- بنابراين، فرزند پيامبر چگونه ممكن است از كسى كه بى هيچ ياورى در پناه او آرميده است، دفاع نكند؟

7- اين عار است كه صاحب قروق و قلمروى، شتر سوارى را كه در آن گمراه شده، يارى نكند و

او را حمايت نكند.

***______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 4، ص 320. الغدير؛ ج 11، ص 215 و 216.

(2)- عقير: نام بعضى نواحى سرزمين كربلا است. همچون غاضريه، شاطى، فرات. و به همين جهت بود هنگامى كه امام حسين (ع) نام سرزمين را پرسيد: گفتند نامش عقير است. امام فرمود: «از سرزمين عقير به خدا پناه مى برم.»

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:429

ابن ابى شافين بحرانى

اشاره

شيخ داود بن محمّد بن ابى طالب، مشهور به «ابن ابى شافين» جدّ حفصى بحرانى از نيكان قرن دهم هجرى، و از شخصيت هاى آراسته به مفاخر روزگار است.

اشعارش در كتب ادبى و محافل عربى همه جا پراكنده، و در محافل شعرى زبانزد است. «1»

سيّد على خان از او چنين ياد مى كند: «درياى موّاجى است كه آبش خوشگوار و دور از تلخى و آلودگى است. ماهى پرتوافشان و شيرى غرّان است. مرتبه ى فضيلت او بس بلند و نام ارجمندش از خورشيد تابان نيز بلندتر و نمايان تر است. در ميان هم روزگاران و هم ميهنانش كسى در توانايى و دانش، به مقام او نمى رسد. شعرش لطيف و كلامش زيباست.» «2»

شيخ داود در تمام هنرها يگانه روزگار خود بود و شعرش در غايت استادى سروده مى شد و در علم مناظره و آداب بحث نيز يك جدلى استاد بود.

ابن ابى شافين رساله هايى دارد از آن جمله: «رساله اى در علم منطق» و «شرحى بر الفصول النصيريه در توحيد». اشعارش در مجموعه هاى ادبى ذكر شده است. «3» او حدود سال 1001 ه. ق درگذشته است.

*** ابن ابى شافين قصايد بسيارى در رثاى حسين بن على (ع) سروده است كه ابياتى از چند قصيده او انتخاب شده در اينجا مى آوريم:

رثاى سيد الشهداء:

1- يا واقفا بطفوف الغاضريات دعني أسحّ الدموع العندميات

2- من أعين بسيوف الحزن قاتلةطيب الكرى لقتيل السمهريات

3- و سادة جاوزوا بيد الفلاة بهاو قادة قددوا بالمشرفيات «4» 1- اى كسى كه بر كوهها و بلندى هاى «غاضريات» «5» ايستاده اى، مرا رها كن تا اشك خونين بفشانم.

2- از ديدگانى كه بر شمشير اندوه، خواب و آرام را از من ربوده، بر كسى كه با نيزه هاى برّنده به قتل رسيده، اشك

بريزم.

3- اشك خون بريزم بر آن بزرگوارانى كه در بيابان بر آنها حمله شده، و بر پيشوايانى كه با تيغ هاى مشرفى، بدن هاشان تكّه تكّه شده است.

***

1- مصائب يوم الطفّ أدهى المصائب و أعظم من ضرب السّيوف القواضب

2- تذوب لها صمّ الجلاميد حسرةو تنهدّ منها شامخات الشناخب

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 5، ص 47.

(2)- السلافه؛ ص 529.

(3)- الغدير؛ ج 11، ص 223 و 224.

(4)- ادب الطف؛ ج 5، ص 45. الغدير؛ ج 11، ص 235. اين قصيده 287 بيت دارد.

(5)- غاضريات: اشاره به حومه ى كربلا.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:430 3- بها لبس الدّين الحنيف ملابساغرابيب سودا مثل لون الغياهب «1» 1- مصائب روز عاشورا، ناگوارترين مصيبت هايى است كه از فرود آمدن تيغ هاى تيز سخت تر است.

2- از سنگينى اين مصيبت ها و حسرت و اندوه، صخره هاى سخت آب مى شوند و كوههاى بلند فرو مى ريزند.

3- با روى آوردن اين مصائب دين حنيف اسلام جامه هاى بس سياه بر تن كرده است.

***

1- هلمّوا نبك أصحاب العباءو نرثي سبط خير ألانبياء

2- هلمّوا نبك مقتولا بكته ملائكة الآله من السماء «2» 1- بياييد تا بر آل عبا گريه سردهيم، و بر امام سبط، فرزند بهترين انبياء نوحه كنيم.

2- بياييد بر سوگ شهيدى گريه كنيم كه فرشتگان خدا در آسمان بر او نوحه سرداده اند.

***

1- قفا بالرّسوم الخاليات الدواثرتنوح على فقد البدور الزّواهر

2- بدور لآل المصطفى قد تجلّلت بعارض جون فاختفت بدياجر

3- ففى كلّ قطر منهم قمر ثوى و جلّل من غيم الغموم بساتر «3» 1- بر اين ويرانه هاى خلوت كه مى گذريد، درنگ كنيد و بشنويد كه چگونه براى از دست دادن ماههاى تابناك نوحه سرايى مى كنند.

2- اين ماههاى عالمتاب، همان سيماى درخشان خاندان مصطفى (ص) است كه در

پس ابرهاى ظلمت پوشيده مانده اند.

3- در هر بخشى از اين ويرانه ها، ماهى مسكن گزيده و ابرهاى ماتم چهره ى تابانش را در حجاب كشيده است.

***

1- قف بالطفوف بتذكار و تزفارو ذب من الحزن ذوب التّبر في النّار

2- و اسحب ذيول ألاسى فيها و نح أسفانوح القماري على فقدان أقمار

3- و انثر على ذهب الخدّين من دررالدّمع الهتون و ياقوت الدم الجاري

4- و نح هناك بليعات ألاسى جزعافما على الواله المحزون من عار

5- و عزّ نفسك عن أثواب سلوتهاعلى القتيل الذّبيح المفرد العاري

6- لهفي و قدمات عطشانا بغصّةيسقي النجيع ببتّار و خطّار

7- كأنّما مهره في جريه فلك و وجهه قمر في افقه ساري «4» 1 و 2- دامن حسرت و تأسف را بگستر، و آرزوى درد و ناله سر بده، همان گونه كه كبوتران بر فقدان كبوتران زارى مى كنند، نوحه سرايى كن.

______________________________

(1)- الغدير؛ ج 11، ص 235. ادب الطف؛ ج 5، ص 45.

(2)- همانجا.

(3)- همانجا.

(4)- الغدير؛ ج 11، ص 236. ادب الطف؛ ص 44 و 45.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:431

3- بر رخسار زرين خود، گوهرهاى اشك و ياقوت خونين سرشك را ببار، و جارى كن.

4 و 5- بر اين اندوه هاى تأسف بار نوحه سرايى كن، چراكه بر سرگشته ى محزون، نوحه سرودن عار نيست.

6- دريغ و دردا بر آن وجودى كه از غصه عطشان مرد، و با شمشير آن مكارى كه به خون آلوده بود، كشته شد.

7- مركب او كه حركت مى كرد، همچون فلك بود، و رخسارش همچون ماه در افق نورافشانى مى كرد.

در مدح رسول اكرم (ص) و وصى پاكش و خاندان اطهار او (ع):

1- بدا يختال في ثوب الحريرفعمّ الكون من شرّ العبير

2- فقلنا: نور فجر مستطيرجبينك؟ أم سنا القمر المنير؟ 1- در لباس حرير آشكار شد، و سراسر هستى را عطر مشك

و عنبر فراگرفت.

2- ما گفتيم كه آيا پيشانى تابناك تو نور فجر است كه همه جا پرتو افشانده، يا پرتو ماه درخشان است؟

***

3- و قدّ مائل أم غصن بان تثنّى؟ أم قضيب خيزراني؟

4- عليه بدر تمّ شعشعاني بنور في الدّياجي مستطير؟ 3- اين قد است كه اين چنين خم شده، يا شاخه ى درخت بان، و يا شاخ خيزران است؟

4- برفراز اين قدّ كشيده، ماهى تمام با فروغ خيره كننده اى مى درخشد، تو گويى كه ديباى گسترده اى جلوه مى كند.

***

5- ألّا يا يوسفيّ الحسن كم كم فؤادي من لهيب الشّوق يضرم؟

6- و كم يا فتنة العشّاق اظلم و مالى في البرايا من نصير؟ 5- هان اى يوسف زيباى من، دل من از آتش ذوق شعله مى كشد.

6- اى كه عشاق را در كمند فتنه ى خود گرفته اى، تا كى به ستم تو گرفتار باشم؟ من در ميان مردم ياورى ندارم.

***

7- فإن ضيّعت شيئا من ودادي فحسبي حبّ أحمد خير هادي

8- و مبعوث إلى كلّ العبادشفيع الخلق و الهادي البشير

9- و هل اصلى لظى نار توقدو عندي حبّ خير الخلق أحمد

10- و حبّ المرتضى الطّهر المسدّدو حبّ الآل باق في ضميري؟

11- به داود يجزى في المعادنجاة من لظى ذات اتّقاد

12- و ينجو كلّ عبد ذي ودادبحبّ الآل و الهادي البشير «1» 7- هرگاه اندكى از مهر مرا ضايع بگذارى، مرا محبّت پيامبر، احمد، آن بهترين هدايتگر مردم بس است.

8- اوست كه بر همه ى خلايق مبعوث گشته، و شفاعت كننده، هدايت كننده و بشارت بخش همه ى مردم است.

9- و آيا اين آتشى كه در جان من سر مى كشد، فرو نشستنى است؟ من كه شيفته ى پيامبرى هستم كه بهترين آفريدگان

______________________________

(1)- الغدير؛ ص 236 و 237.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:432

است.

10- اين مهر مرتضى، آن

پاك بزرگوار و خاندان اوست كه در دل من پاينده خواهد ماند.

11- به واسطه ى اوست كه داود در روز قيامت از زبانه ى آتش سوزنده رهايى مى يابد.

12- و هر بنده اى هم كه مهر پيامبر بشير و خاندانش را در دل داشته باشد، از آن آتش نجات خواهد يافت.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:433

شيخ جعفر خطّى

شيخ ابو البحر شرف الدّين جعفر بن محمّد بن حسن بن خطّى بحرانى، وى علامّه اى فاضل و نويسنده و شاعر اوايل قرن يازدهم هجرى بود. در اوايل مدّاح امراى بحرين و بزرگان آن ديار بود.

او در سفرى كه به ايران داشته با شيخ بهايى در اصفهان ملاقات كرد. و به سال 1028 ه. ق در فارس درگذشته است. «1»

***

1- و لكن هلّم الخطب في رزء سيدقضي ظمأ و الماء جار و راكد

2- كأني به في ثلّة من رجاله كما حفّ بالّليث الأسود اللوابد

3- إذا اعتقلوا سمر الرّماح و جرّدواسيوفا أعارتها البطون الاساود

4- فليس لها إلّا الصّدور مراكزاو ليس لها إلا الرؤس مغامد

5- يلاقون شدّات الكماة بأنفس إذا غضبت هانت عليها الشّدائد

6- إلى أن ثورا فى ألارض صرعي كأنهم نخيل أمالتهن أيد عواضد «2» 1- درباره ى مصيبت آقايى صحبت كن كه با تشنگى شهيد شد، در حالى كه آب جارى و راكد در آنجا وجود داشت.

2- او در ميان افرادش چون شيرى بزرگ بود كه گروه شيران خشمگين او را احاطه كرده بودند.

3- وقتى نيزه به دست گرفتند و شمشير بركشيدند، قلب هاى سياه (دشمنان) را به آنها بخشيد.

4- براى نيزه ها غير از سينه هاى آنها قرارگاهى وجود نداشت و شمشيرها غير از گردن هاى آنها غلافى نداشتند.

5- با جان هاى خود كه در هنگام خشم همه چيز را آسان مى شمرد، به قهرمانان

سهمگين حمله مى بردند.

6- هنگامى كه به خاك افتادند، گويى درختان نخل هستند كه دستهاى قوس و نيرومندى آنها را خم كرده است.

______________________________

(1)- اعيان الشيعه؛ ج 4، ص 157.

(2)- ادب الطف؛ ج 5، ص 72 و 73.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:434

سيّد ماجد بحرانى

اشاره

ابو على، سيّد ماجد بن سيّد هاشم عريضى صادقى بحرانى، از فقهاء و مشاهير علماى عصر خويش و از شعراى قرن يازدهم هجرى است. ولادت و نشأت وى در بحرين بود. پس از اخذ مقدمات و ادبيات عربى، فقه و حديث را از علماى شيعه در بحرين فراگرفت سپس به حجاز و عراق هجرت نمود و بعد به شيراز بازگشت و در آنجا مقيم شد و به تدريس و فتوى پرداخت و شيخ الاسلام شيراز گرديد. از مشهورترين شاگردان وى عارف و مفسر شيعى ملا محسن فيض كاشانى، شيخ محمد بن حسن بحرانى، شيخ محمد بن على بحرانى و عده اى ديگرند كه بعضى از آنها را صاحب «انوار البدرين» نام برده است. وى سيدى محقّق، فاضلى شاعر، سراينده اى اديب بود كه گفتار عالمانه خود را در كمال بلاغت و فصاحت و با دقّت نظر ايراد مى كرد و در علم و ادب موقعيّتى خاص داشت و سروده هاى او در نهايت ارزندگى بود. ديوان شعرى نيز از او باقى مانده است كه نسخه اى از آن نزد حرّ عاملى محفوظ بوده است.

حرّ عاملى مى نويسد: «وى با شيخ بهايى ملاقات داشته و شيخ از او مدح و ثناى شايانى مى كرد». «1»

سيد نخستين محدّثى بود كه احاديث آل عصمت را در شيراز رواج داد.

از مهمترين آثار او: «سلاسل الحديد فى تقييد اهل التقليد»، «رساله يوسفيه»، «وجيزة بديعه» و «حاشيه على

الاثنى عشرية الصلاتية» را مى توان نام برد.

وى به سال 1028 ه. ق در شيراز وفات يافت و در حرم مطهر احمد بن موسى (ع) (شاهچراغ) مدفون شد و مزارش در آن عتبه متبركه معروفست. «2»

سوگ سيّد الشّهدا (ع): «3»

1- بكي و ليس على صبر بمعذورمن قد أطل عليه يوم عاشور

2- و ان يوما رسول اللّه ساء به فابعد اللّه عنه قلب مسرور

3- أسيد هاشمي بعد سيدكم أحق منه بإبراز المذاخير

4- تلك الدماء الزواكي السائلات على سمر اليعاسيب و البيض المباتير

5- تلك الرؤوس أبت إلا العلا فسمت على رفيع من الخرصان مشهور

6- يا فجعة أوسعت فى قلب فاطمةالزهراء جرح مصاب غير مسبور 1- كسى در روز عاشورا بر او به درازا كشيد در گريستن عذرى ندارد.

2- در اين روز خداوند سرور و شادى را از قلب رسول اللّه (ص) دور ساخت.

3- آيا بعد از آقاى شما، سيّد هاشمى ديگر كه بر حق تر از او باشد باقى مانده است؟!

4- خونهايى كه در كربلا بر زمين ريخته شد خونهاى پاك بزرگان و رؤساى روشنايى دين بود.

______________________________

(1)- امل الآمل؛ ج 2، ص 226.

(2)- روضات الجنات؛ ص 4 و 5. ريحانة الادب؛ ج 1؛ ص 232. فارسنامه ناصرى؛ ج 2؛ ص 1151.

(3)- ادب الطف؛ ج 5، ص 80.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:435

5- رفعت و بلندمرتبه اى آنان از سرهاى بر نيزه شان هويدا بود.

6- اين مصيبتى بود كه قلب حضرت زهرا (س) را مجروح و پاره پاره كرد كه التيام نمى پذيرد.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:436

محمّد بن الحسن بن زين الدّين

محمّد بن حسن بن زين الدّين (شهيد ثانى) على بن احمد العاملى فاضلى محقق و كنجكاو و فقيهى درياآسا. وى در ظهر روز دوشنبه دهم ماه شعبان سال 980 ه. ق متولّد شده است. نخست نزد پدرش و سيّد محمد مؤلف «مدارك» درس خواند و حديث و علم اصول و ديگر علوم را آموخت و تأليفات ايشان را به صورت درس فراگرفت و پس از آن به مكّه مشرف

شد و از ميرزا محمد استرآبادى مؤلف كتاب «رجال» علم حديث آموخت آنگاه به ديار خويش برگشت و سپس عازم عراق و پس از آن به مكه رفت و تا پايان عمر در آنجا به سر برد.

آثار: «شرح تهذيب الاحكام و شرح استبصار» در سه جلد، «حاشيه بر شرح لمعه» در دو جلد، «حاشيه بر اصول معالم الدين»، «حاشيه اصول كافى» و حاشيه هاى گوناگون، «كتاب روضة الخواطر و نزهة النواظر» در سه جلد و ... و ديوان شعر.

مؤلف كتاب امل الآمل مى گويد: «زين الدّين شعر خوب مى گفته است» فرزندش گفته است: «پدر من اشعارى پسنديده مشتمل بر اندرز و نغز فراوان دارد و نامه و منشداتى از او باقى است.»

فرزندش شيخ على در جزء دوم كتاب «الدر المنثور» وى را عالمى عامل و فاضلى كامل و پارسايى دادگر و پاكدامنى عابد و پرهيزگارى زاهد كه مورد پسند همگان بوده و از دنيا و اهل آن بيمناك و حافظه و هوشمندى و انديشه اى در كمال آراستگى داشته و همواره كارهايش را محض تقرب به خدا انجام مى داده است و همگى عمرش را به تصنيف و عبادت و بهره يابى و بهره دهى به ديگران به انجام رسانيده توصيف نموده است.

نامبرده از بلاد جبل عامل به دمشق مى رفت و مدّتى آنجا ماندگار شد و با دانشمندان عامه (اهل سنت) ارتباط و آميزش داشته است و به طرز شايسته اى با آنان رفتار مى كرد.

همسرش حكايت مى كند آن شب كه دار فانى را وداع گفت در تمام شب از اطاقى كه جنازه ى او در آنجا گذاشته شده بود صداى تلاوت قرآن به گوش مى رسيد.

و زمانى كه به طواف كعبه مشغول بود مردى

به او رسيد و يكى از گلهاى زمستانى كه در مكّه وجود نداشت و فصل چنان گلى هم نبود به وى داد. پرسيد اين گل را از كجا آوردى؟ پاسخ داد: از خرابات. و سپس آن مرد از نظرش ناپديد شد.

وى در شب دوشنبه دهم ذيقعده سال 1030 ه. ق سال وفات شيخ بهايى در 53 سالگى در مكّه مكرمه درگذشت و در قبرستان معلّى نزديك مزار حضرت خديجه به خاك سپرده شده است «1».

***

1- كيف ترقي دموع أهل الولاءو الحسين الشهيد في كربلاء

2- جدّه المصطفى الأمين على الوحي من اللّه خاتم الأنبياء

3- و أبوه أخو النبي علىّ آية اللّه سيّد الأوصياء

4- أمّه البضعة البتول، أخوه صفوة ألاولياء و الأصفياء

5- يا لها من مصيبة اصبح الدين بها في مذلة و شقاء

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 5؛ ص 88 و 89.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:437 6- ليت شعري ما عذر عبد محب جامد الدّمع ساكن الأحشاء 1- چگونه با آنكه حضرت سيد الشهداء در سرزمين كربلا به درجه ى شهادت رسيد، دوستان آن حضرت از گريه خوددارى مى كنند.

2- جدّ آن حضرت، پيامبر برگزيده ايست كه امين وحى خدا و خاتم پيامبران بوده است.

3- پدرش برادر رسول خدا (ص) و آيت خدا و سيّد اوصياء پيامبران است.

4- مادر پاك گوهر او پاره ى تن پيامبر و برادر او برگزيده اوليا و برگزيدگانست.

5- اى واى از اين مصيبت كه بر اثرش دين به خاك مذلت و تيره روزى نشست.

6- اى كاش مى دانستم چه عذرى خواهد آورد بنده اى كه آرامش دارد و در اندوه او نمى گريد.

7- و ابن بنت النبي أضحى ذبيحامستهاما مرملا بالدماء

8- و حريم الوصي في أسر ذلّ فاقدات الآباء و الأبناء

9- و عليّ خير العباد

أسيرفي قيود العدى حليف العناء

10- مثل هذا جزاء نصح نبيّ كلّ عن نعته لسان الثناء

11- أسس السابقون بيعة غدرو بنى اللاحقون شرّ بناء

12- حرفوا بدلوا اضاعوا اقاموابدعا بالعناد و الشحناء «1» 7- چگونه نگريد و حال آنكه فرزندزاده ى پيامبر خدا شهيد شده و در حالى كه از كار مردم بى حقيقت حيرت زده گرديده، به خون خود آغشته شده است و او را سر بريده و خون آلود، بر خاك رها كرده اند.

8- و حريم وصّى رسول خدا و پردگيان او (زنان خاندان على «ع») در بند اسيرى و ذلّت درآمده و پدران و فرزندان خود را از دست داده اند.

9- و حضرت سجّاد (ع) كه از بهترين بندگان خداست اسير گرديده و با كمال رنج و ناراحتى در زنجير كافران درآمده است.

10- آرى اين اعمال ناپسند نتيجه ى زحمت و رنجى بوده كه رسول خدا در هدايت آنان تحمّل كرد، آن رسولى كه زبان ستايش از نيايش او عاجز است.

11- پيشينيان اين قوم اساس بيعت خيانت را نهادند و آيندگان بر آن اساس بناى تبهكارى بالا بردند.

12- آرى دين خدا را تحريف كردند و سنّت پيامبر (ص) را تغيير دادند و دين را تباه گردانيدند و حقوق اهل بيت را نابود ساختند و از سر كينه و بدخواهى بدعت هاى دشمنى و بدبخت كننده رواج دادند.

***

1- يا خليليّ باللطيف الخبيرو بودّ أضحى لكم في الضمير

2- خصصا بالثنا إماما جليلاو خليلا أضحى عديم النضير «2» 1 و 2- اى دو دوست من به آن خدايى كه به آفريدگان خود مهربان است و از راز درون همگان اطلاع دارد و به آن دوستى كه از شما در دل دارم ستايش و نيايش خود را ويژه ى پيشوايى

قرار دهيد كه بزرگوار و ارجمند و بى نظير است.

______________________________

(1)- همان؛ ص 87.

(2)- همان، ص 89.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:438

شيخ بهايى

محمّد بن حسين معروف به بهاء الدّين عاملى و معروف به «شيخ بهايى» و منسوب به جبل عامل يكى از چهره هاى برجسته ى تاريخ اسلام است. وى از اكثر علوم روزگار خويش بهره ى كامل داشت. اين دانشمند فرهيخته عهد شاه عباس به سال 953 ه. ق در بعلبك متولّد شد. پدرش عز الدّين حسين در سال 966 به ايران مهاجرت كرد و او نيز به همراه پدر به ايران آمد و بهاء الدّين در ايران نشأت يافت و سالها چون خورشيد در حوزه ى پربار علمى اصفهان درخشيد.

شيخ بهائى در 12 شوال 1031 ه. ق در اصفهان بدرود حيات گفت. جنازه ى او را به مشهد منتقل و در جوار حرم مطهر حضرت على بن موسى الرّضا (ع) دفن كردند. شيخ بهائى تأليفاتى به فارسى و عربى دارد كه مجموع آنها به 88 كتاب و رساله بالغ مى شود. او به علاوه ى كتب مختلف علمى، در شعر فارسى و عربى آثار ارزشمندى برجاى نهاده است.

بعضى از آثار او عبارتند از: دو مثنوى فارسى «نان و حلوا» و «شير و شكر»، «جامع عباسى» (فقه)، «خلاصة الحساب»، «تشريح افلاك»، «كتاب اربعين» به عربى و «كشكول» كه مجموعه اى است از نوادر حكايات علوم و اخبار و امثله و اشعار عربى و فارسى. «1»

***

مصابك يا مولاي أورث حرقةو أمطر من اجفاننا هاطل المزن

فلو لم يكن رب السماء منزّهاعن الحزن قلنا انه لك في الحزن «2» آقاى من! مصائب تو آتشى در دلم بر جاى نهاد و از ديدگانم باران بسيار فرو ريخت.

اگر خداوند

آسمانها (و زمين) از اندوه منزّه نمى بود، مى گفتيم كه او نيز براى تو اندوهناك شد.

***

1- يا كراما صبرنا عنهم محال إنّ حالى بعدكم في شرّ حال

2- إن أتى حيّكم ريح الشمال صرت لا أدري يميني من شمال 1 و 2- اى بزرگوارانى كه از دورى شما محال است كه شكيبا باشيم. پس از شما من در بدترين احوال به سر مى برم. هر گاه باد شمال بوى شما را به من آورد، من سر از پا نمى شناسم.

***

3- لا تلوموني على فرط الضجرليس قلبي من حديد أو حجر

4- فات مطلوبي و محبوبي هجرو الحشافي كلّ آن باشتعال 3- مرا بر دلتنگى و فراوانى اندوهم نكوهش نكنيد، دل من از آهن و سنگ نيست.

4- مطلوب من از دست رفته، و يار و دلبرم از من دور افتاده است، و هر لحظه جگرم شعله مى كشد.

***______________________________

(1)- الاعلام زركلى؛ ج 3، ص 889. رياض العارفين؛ ص 45. ادب الطف؛ ج 5، ص 95- 101. با تلخيص.

(2)- ادب الطف؛ ج 5، ص 94.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:439 5- هم كرام ما عليهم من مزيدمن يمت في حبّهم يمضي شهيد

6- مثل مقتول لدى المولى الحميدأحمدي الخلق محمود الفعال «1» 5 و 6- اينان بزرگوارانى هستند كه فوق بزرگواريشان قابل تصوّر نيست. هركس در محبّت ايشان بميرد، شهيد محسوب مى شود. چنان شهيدى كه گويى در پيش مولاى خود كه اخلاقى پسنديده و كردارى ستوده دارد، به خاك و خون غلتيده است.

من أربعة و عشرة أمدادى في ستّ بقاع سكنوا يا حادي

في طيبة و العزي و سامّراءفي طوس و كربلا و في بغداد «2» اى شتربان، چهارده تن ياران من (چهارده معصوم) در شش بقعه و آستان

مقدس آرميده اند كه عبارتند از: مدينه، نجف، سامرا، طوس، كربلا و بغداد.

***

يا ريح إذا أتيت دار الأحباب قبّل عنّي تراب تلك ألا عتاب

إن هم سألوا عن البهاءيّ فقل قد ذاب من الشّوق اليكم قد ذاب «3» اى باد! چون بر در سراى دوستان مى گذرى از سوى من، بر خاك آن آستانهاى پاك بوسه زن، هرگاه پرسند كه بهايى را حال چگونه است؟ بگو از شوق دلباختگى، زار و ناتوان گشته و از بين رفته است.

*** شيخ بهايى پيامبر اكرم (ص) را در خواب ديده و اين خواب را در شعر زير آورده است: «4»

1- و ليلة كان بها طالعي في ذروة السّعد و أوج الكمال

2- قصّر طيب الوصل من عمرهافلم تكن إلّا كحلّ العقال

3- و اتّصل الفجر بها بالعشاو هكذا عمر ليالى الوصال

4- إذ أخذت عيني في نومهاو انتبه الطالع بعد الوبال

5- فزرته في اللّيل مستعطفاأفديه بالنّفس و أهلي و مال

6- و أشتكي ما أنا فيه البلى و ما ألاقي اليوم من سوء حال 1- در آن شب، شبى كه طالع من در اوج سعد و كمال بود،

2- شبى كه عمر وصال آن چه كوتاه بود، گوئيا به اندازه يك باز كردن بند پاى بود.

3- آن چنان كوتاه، كه گويى سپيده دم را به شامگاه پيوسته اند. آرى، شبهاى وصال اين چنين است.

4- پس از سختى هاى فراوان كه كشيدم، آن شب چشمان من به ديدار آن بزرگ نايل گشت.

5- در آن شب او را در خواب زيارت كردم، او را كه جان و مال خاندانم فداى او باد.

6- از سختى ها و بلايا بر آستانش شكايت كردم. و سوء حال خود را به پيشگاهش عرضه داشتم.

______________________________

(1)- الغدير؛ ج 11، ص 272 و 273.

(2)- همان، ص

275.

(3)- همان؛ ص 276.

(4)- همان؛ ص 278. ادب الطف؛ ج 5، ص 104 و 105.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:440 7- فأظهر العطف على عبده بمنطق يزرى بنظم اللآل

8- فيالها من ليلة نلت في ظلامها ما لم يكن في خيال؟

9- أمست خفيفات مطايا الرّجابها و أضحت بالعطايا ثقال

10- سقيت في ظلمائها خمرةصافية صرفا طهورا حلال

11- و ابتهج القلب بأهل الحمى و قرّت العين بذاك الجمال

12- و نلت ما نلت على أنّنى ما كنت استوجب ذاك النّوال 7- و او بر اين هوادار خاكسارش، با گفتار و نوازشى كه نظم مرواريد را كنار مى زد، تفقّدم كرد.

8- خدايا، چه شب گرانقدرى كه در ظلمت آن به سعادتى كه هرگز در خيال نمى گنجد نائل شدم.

9- كاروان هاى اميد و آرزو به آرمان رسيدند و عطاياى گرانى بر ما لطف كردند.

10- «دوش در ظلمت شب آب حياتم دادند» و با باده ى حلال خوشگوارى كه بس زلال بود، پذيرايى شدم.

11- دل من با ديدار آن بزرگواران شادمانه و ديده ام به نور جمالشان روشن شد.

12- در آن شب من به چنين سعادتى نائل گشتم، و اقرار دارم كه شايسته ى چنين دهش و عطايى نبودم.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:441

سيّد معتوق موسوى

سيّد شهاب الدّين احمد بن ناصر معتوق موسوى حويزى، به سال 1025 ه ق متولّد و به سال 1087 ه. ق درگذشته است. او داراى ديوانى از مدايح و مراثى و موضوعات ديگر است. «1»

***

1- حرّ بنصر أخيه قام مجاهدافهوي الممات على الحياة و آثرّا

2- حفظ الإخاه و عهده فوفى له حتى قضى تحت السيوف معفرا

3- ويل لمن قتلوه ظمأنا أماعلموا بأنّ أباه يسقي الكوثرا

4- لعن الإله بني اميّة مثلماداود قد لعن اليهود و كفرّا «2» 1- جوانمرد

آزاده اى كه در يارى برادر به جهاد پرداخت و مرگ را بر زندگى ترجيح داد.

2- آنقدر در حفظ برادر خود و ميثاق با او تلاش كرد تا در زير شمشيرها به خاك و خون غلتيد.

3- واى بر كسانى كه او را تشنه شهيد كردند، در حالى كه مى دانستند پدرش ساقى كوثر است.

4- خداوند بنى اميّه را لعنت كند. چنان كه داود (ع) يهود را لعن و تكفير كرد.

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 5، ص 129.

(2)- همان؛ ص 126 و 127.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:442

سيد على خان مشعشعى

اشاره

سيد على خان مشعشعى حويزى پسر سيد خلف بن سيد عبد المطلب از سادات موسوى و معروف به مشعشعى است. وى اهل حويزه و يكى از حاكمان آنجا بود علاوه بر نسب درخشانش آراسته به جامه هاى نورانى فضل و دانش و علم و ادب و شعر بود.

در آثار او جز تبليغ دين خدا از توحيد و نبوّت و امامت و ديگر عقايد راستين ديده نمى شود.

شيخ حرّ عاملى او را دانشمندى فاضل و شاعرى اديب و جليل القدر معرفى كرد. و صاحب رياض العلماء نيز او را ستوده است. سيّد على تأليفات زيادى در علم و ادب و دين به جاى گذاشته كه عبارتند از: «النور المبين فى الحديث» در 4 جلد در اثبات نص بر حقانيت على (ع)، تفسير القرآن الكريم كه به نام «منتخب التفاسير» معروف است. «خير المقال» كه شرح قصيده ى مقصوره اوست در موضوع ادبيّات و نبوّت و امامت «نكت البيان» مجموعه اى است شامل برگزيده ى مطالب چهار تاليف ياد شده، ديوان اشعار موسوم به «خير جليس و نعم انيس» و ...

سيّد على در سال 1088 ه. ق درگذشت و شهاب حويزى

در مرگ او مرثيه گفت كه در ديوان اشعارش موجود است. «1»

رثاى اهل بيت (ع):

1- أرجو من الدّهر الخؤون و داداو أرى الخليفة يخلف الأوعادا

2- يا دولة ما كنت أحسب انّني أشقى بها و غدا الشّريف عمادا

3- و لعلّه مع لطفه لم ينولى خلفا و لكن دهرنا ماجادا

4- و إذا هبطت عن العلا بفضائلي فتعجّبوا ثم انظروا من سادا؟!

5- يا درّة بيعت بأبخس قيمةقد صادقت في ذا الزّمان كسادا

6- دهر يحطّ الكاملين و يرفع الأنذال و الأوباش و الأوغادا 1- من از روزگار، چشم دوستى داشتم، لكن مى بينم كه به همه ى وعده هاى خود خلف مى ورزد.

2- من از دولت روزگار انتظار نداشتم، كه اين چنين تيره روز باشم، در حالى كه شرافت، بايد اساس كار باشد.

3- شايد روزگار، فقط مرا هدف قرار نداده بلكه شيوه ى كهن او همين بى وفايى است.

4- هرگاه از بلنداى انديشه، به اين فضايلى كه من مى خواهم بيان كنم بنگريد، آنگاه است كه تعجّب خواهيد كرد كه چه كسى سرور و پيشوا است.

5- اى گوهر تابناكى كه در روزگار ما، به كمترين بها فروخته مى شود و بازارش كساد پيدا كرده است.

6- اين زمانه اى است كه كاملان را پست مى دارد و اوباش و فرومايگان را برمى كشد.

7- لو كان في ذا الدّهر خير ما علاالتيمىّ بعد المصطفى أعوادا

8- و يذاد عنها حيدر مع أنّ خيرالخلق صرّح «في الغدير» و نادا

______________________________

(1)- الغدير؛ ج 11، ص 312 و 313. اعيان الشيعه؛ ج 30، ص 20- 37. ادب الطف؛ ج 5، ص 134 و 135.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:443 9-: من كنت مولاه فهذا مولاه من بعدي و أسمع بالنّدا الأشهادا

10- و إذا نظرت إلى البتول و قد غدت مغضوبة بعد النبيّ تلادا

11- و مصيبة الحسن الزكيّ

و عزله تبكي العيون و تقرح الأكبادا

12- و المحنة العظمى التى ما مثلهاقتل الحسين خديعة و عنادا 7- اگر روزگار خيرى داشت، ديگر پس از مصطفى (ص) بنده ى تيمى چوبى بلند نمى كرد.

8- و در برابر دشمنان جاى آن نبود كه از على حيدر (ع) دفاع بشود، چراكه او را بهترين مخلوقات در غدير، به صراحت به جانشينى خود برگزيد و فرمود:

9- «هركس من مولاى او هستم، پس از من اين على مولاى او است» و با بانگ بلند، اين ندا را همه شنيدند و شهادت دادند.

10- هرگاه به احوال دختر پيامبر (ص) بنگرى، كه چگونه اين دختر بزرگوار پيامبر، پس از او مغضوب قرار گرفت.

11- و فاجعه ى جانگداز امام حسن (ع) بزرگوار كه چگونه خانه نشين شد و به چشمان اشكبار و جگر پاره پاره ى او نگاه كنى.

12- و سوگ و اندوه قتل حسين (ع) را كه چون او، هيچ كسى با نيرنگ به قتل نرسيده.

13- من بعد ما أن صرّعوا بالطفّ أنصارا له بل قتّلوا الأولادا

14- و نساء آل محمّد مسبيّةتسري بها حمر النّياق و خادا

15- و يؤمهم بقيوده السجّاد والرأس الكريم يشّيع السجّادا

16- و التسعة الأطهار ما قاسوا من الأضداد لمّا عاشروا الأضدادا

17- ما بين مطرود و مسموم و محبوس يعالج دهره الأقيادا

18- حقّقت ما أحد من الأشرف حازالمكرمات و نال منه مرادا «1» 13- آنجا كه او را در كربلا به خاك هلاك انداختند، و ياران و فرزندانش را كشتند.

14- و زنان آل محمّد (ص) را به اسيرى گرفته، و سوار بر شتران سرخ، به همه جا گرداندند.

15- هرگاه به اين منظره ى جانگداز، كه زنجير بر گردن حضرت سجّاد (ع) انداختند، و سر بزرگوار حسين (ع) را در

پيش روى آن حضرت منتقل كردند.

16- و احوال نه تن ديگر از امامان (ع) را كه در مقابله با مخالفان بودند و چگونه به خصومت آنان كمر بستند، هرگاه مطالعه كنى،

17- كه چگونه همگى يا مطرود و يا مسموم و محبوس بودند، و زنجير بر گردن داشتند.

18- به راستى اذعان خواهى كرد كه هيچ يك از اين مدعيّان مسند خلافت پيامبر و مخالفان خاندان او، پايگاه شريفى نداشتند و به مراد خود نرسيدند.

***______________________________

(1)- الغدير؛ ج 11، ص 310.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:444

چكامه ى ديگر: «1»

1- و لو لا حسام المرتضى أصبح الورى و ما فيهم من يعبد اللّه مسلما

2- و أبناؤه الغرّ الكرام الاولى بهم أنار من الاسلام ما كان مظلما

3- و اقسم لو قال الأنام بحبّهم لما خلق الربّ الكريم جهنّما

4- و ما منهم إلا إمام مسوّدحسام سطا بحر طما عارض هما 1- هرگاه شمشير على (ع) نبود، مردم صبح كه از خواب برمى خاستند، كسى را كه بر خدا عبادت كند، نمى يافتند.

2- فرزندان على (ع) همگى بزرگواران و نيكانى بودند كه به وجود آنان هرچه از اسلام تاريك بود، روشن گشته است.

3- من سوگند مى خورم كه هرگاه مردم بر اين خاندان، مهر مى ورزيدند، خداى كريم جهنم را نمى آفريد.

4- افراد اين خاندان، يا امامى بزرگوار، يا شمشيرى حمله برنده، يا دريايى مواج، يا چهره اى اشكبار بودند.

5- فافزع إلى مدح ألامين فإنّمالأمانه البلد الأمين أمين

6- و أخيه وارث علمه و وزيره و نصيره في الحرب و هو زبون

7- و بنيه أقمار الهدى لو لاهم لم يعرف المفروض و المسنون 5- به مدح و ستايش پيامبر امين پناهنده شو، او كسى است كه در بلد الامين چهره ى شناخته و امينى است.

6- و نيز به

دامان برادرش و وارث علم و وزير و ياور پيامبر (ص) در جنگ هاى سخت پناه ببر.

7- و به درگاه فرزندان او پناه ببر، كه همگى اقمار هدايت بودند و هرگاه وجود نداشتند فرائض و سنن دين خدا شناخته نمى شد.

8- و صيّرت خير المرسلين وسيلتي و ألزمت نفسي صمتها و وقارها

9- و عترته خير الأنام و فخرهم أبت أن يشقّ العالمون غبارها 8- بهترين پيامبر را وسيله ى رستگارى خود قرار داده و بزرگى و وقار اين را بر خود برگزيدم.

9- و خاندان او بهترين مردمانند و در افتخار ايشان اين بس كه ديگر دانشمندان به خاك پاى آنها نمى رسند.

10- و صيّر وسيلتك المصطفى الأمين أبا القاسم المؤتمن

11- و صنو الرّسول و من قد علاعلى كتفه يوم كسر الوثن

12- و بضعته و إمامي الشهيدمن بعد ذكر إمامي الحسن

13- و بالعترة الغرّ أرجو النجاةفحبّهم لي أو في الجنن 10- به دامن ابو القاسم مصطفى آن امين مورد اعتماد، چنگ بزن و توسّل كن.

11- و به دامن يار پيامبر (ص) كه در روز شكستن بتها بر دوش پيامبر قرار گرفت.

12- و به دختر پيامبر و امام شهيد و امام حسن (ع) توسّل كن.

13- و به عترت بزرگوار او كه اميد نجات آنها دارم، و دوستى آنها بهترين مايه ى نجات من است.

______________________________

(1)- همان؛ ص 314.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:445

شيخ حرّ عاملى

اشاره

شيخ محمّد بن حسن بن على حرّ عاملى مشغرى، از علماى برجسته و محدثين گرانمايه و شعراى تواناى شيعه است كه نسبتش با سى و چهار پشت به جناب حرّ بن يزيد رياحى از شهداى كربلا منتهى مى شود. وى به سال 1033 ه ق در قريه ى مشغرى از توابع جبل عامل، در خانواده اى

كه غالبا دانشور و اديب بودند چشم به جهان گشود و از اوان جوانى در همان ديار به تحصيل علوم دينى و ادبى پرداخت و از محضر پدرش حسن و عمويش شيخ محمّد بن على و جدّ مادريش شيخ عبد السّلام و عده اى از دانشمندان استفاده ها كرد. و در فقه و حديث و رجال و ساير علوم و فنون رايج آن عصر مقام والايى يافت و در صف علماى بزرگ فراگرفت و آوازه ى كمالات علمى او منتشر گشت. وى تا چهل سالگى در همان سامان به سر برد، سپس رهسپار عراق شد و پس از زيارت قبور ائمه اطهار و ملاقات با علماى آن ديار، به ايران آمد و به مشهد مقدّس شرفياب شد و همانجا اقامت كرد و به تدريس و تأليف پرداخت و هم منصب شيخ الاسلامى و قضاوت به او سپرده شد.

حرّ عاملى در فقه مسلك اخباريان را داشته اما علماى اصول نيز بلندى مقام فقاهت او را تأييد كرده اند. خود نيز روش معتدل داشته و در نوشته اش نسبت به علماى اصولى و اخبارى به طور يكسان تجليل كرده است. او هم چنين اديبى توانا و شاعرى زبردست و خوش قريحه بوده، ديوانى از شعر دارد كه مشتمل بر فنون مختلف از مدايح و مراثى و غزليات و موعظه و معمّا و ... مى باشد. متأسفانه ديوان او هنوز به چاپ نرسيده است. مرحوم امينى او را از شعراى غدير شمرده، و اشعار پرمايه ى او را در اين زمينه آورده است.

حرّ عاملى دانشورى پركار و خوش ذوق بود، و آثار مهمّى به جهان علم تقديم نموده كه ساليان متمادى مورد توجه و بهره گيرى عموم فقها و محدثين

واقع گرديده است. آثار علمى شيخ حرّ به 55 كتاب و رساله بالغ مى شود. اهم آثار او عبارت است از:

«اثبات الهداة بالنصوص و المعجزات» در اين كتاب بيش از 20000 حديث با حدود 70000 سند، راجع به اثبات نبوّت پيامبر اكرم (ص) و امامت ائمه اطهار (ع) بر دو عنوان نص و معجزه فراهم آورده است. «الاثنى عشرية فى الردّ على الصوفيه» در اين كتاب طى دوازده بخش با دلايل عقلى و نقلى به ردّ عقايد و اعمال متصوّفه پرداخته است. «امل الآمل» در دو بخش، در شرح حال و بيان آثار علماى جبل عامل و علماى غير جبل عامل- «الايقاظ من الهجعة بالبرهان على الرجعة» در اثبات رجعت از طريق روايات. «الجواهر السنية فى الاحاديث القدسية»، مجموعه اى نفيس از احاديث قدسى- «الفصول المهمة فى اصول الائمة» در بيان مبانى اصول اعتقادى و اصول فقه. «وسايل الشيعه» كه مشهورترين و مهم ترين آثار اوست و تأليف آن مدت هجده سال به طول انجاميده است و از جوامع بزرگ حديث به شمار مى آيد.

سرانجام اين مرد بزرگ در 21 ماه رمضان سال 1104 هجرى در هفتاد سالگى وفات يافت. برادرش شيخ احمد الحسن بر او نماز گزارد و در ايوان شمالى صحن پشت ايوان مدرسه ى ميرزا جعفر در مشهد مقدس به خاك سپرده شد. «1»

***______________________________

(1)- امل الآمل؛ ج 1، ص 141. الغدير؛ ج 11، ص 332. شهداء الفضيلة؛ ص 210.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:446

مدح اهل بيت:

1- كيف تحظا بمجدك الأوصياء؟و به قد توسّل الأنبياء

2- ما لخلق سوى النبي و سبطيه السّعيدين هذه العلياء

3- فبكم آدم استغاث و قد مسّته بعد المسرّة الضرّاء

4- يوم أمسى في الأرض فردا غريباو نأت عنه عرسه حوّاء

5-

و بكا نادما على ما بدا منه و جهد الصبّ الكئيب البكاء

6- فتلقّى من ربّه كلمات شرّفتها من ذكر كم أسماء 1- آنجا كه پيامبران به تو توسّل مى كنند، اوصيا چگونه به عظمت تو مى رسند؟

2- مردم، جز پيامبر و دو سبط بزرگوار و باسعادت و گرانمايه اش، پناهى ندارند.

3- آدم، آنگاه كه پس از مسرّت به سختى گرفتار شد از شما پناه خواست.

4- و آن روزى بود كه در زمين تنها و بى كس ماند و بانويش حوا از او دور شد.

5- از اين رويداد، بسى پشيمان و بسيار محزون، ناله و گريه سر داد.

6- در آن هنگام، آدم از سوى پروردگار كلمه هايى دريافت و اين كلمه ها كه نام شما خاندان بود او را شرافت و عزّت بخشيد. «1»

7- فاستجيب الدّعاء منه و لو لاذكركم ما استجيب منه الدّعاء

8- ثمّ يعقوب قد دعا مستجيرامن بلاء بكم فزال البلاء

9- و أتاه بكم قمص يوسف و ارتدّبصيرا و تمّت النّعماء

10- و بكم كان للخيل ابتهال و دعاء لربّه و اشتكاء

11- حين ألقاه عصبة الكفر في النّار فما ضرّ جسمه الإلقاء

12- أ يضام الخليل من بعد ما كان إليكم له هوي التجاء؟ 7- بلا فاصله دعاى آدم مستجاب گرديد كه اگر ياد و نام شما نبود دعايش به استجابت نمى رسيد.

8- سپس يعقوب، از بلا و ابتلاى خود به شما پناه آورد و بلا از او برطرف شد.

9- و به وجود شما بود كه پيراهن به او يوسف داده شد، و بينايى خود را باز يافت و نعمت ها بر او تمام گشت.

10- ابراهيم خليل، نام شما را بر زبان داشت و به شما توسل كرد و با خدا نيايش كرد.

11- آنجا كه گروه كافران

او را در آتش افكندند. و آتش بر پيكر او گزند نرساند.

12- آيا ممكن بود كه ابراهيم از پس آنكه بر شما توسّل كرد مورد ستم واقع شود؟

13- و بكم يونس استغاث و نوح إذ طغا الماء استجدّ العناء

14- و بأسماءكم توسّل أيّوب فزالت عنه بها الأسواء

15- يا له سوددا منيعا رفيعاقد رواه الأعداء و الأولياء

16- أيّ فخر كفخره و النبيّون عليهم عهد له و ولاء؟

______________________________

(1)- اشاره به آيه 37 سوره بقره، «فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ فَتابَ عَلَيْهِ.» پس آموخت آدم از خداى خود كلماتى كه موجب پذيرفتن توبه ى او گرديد.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:447 17- و به يغرف المنافق إذ كانت له في فؤاده بغضاء

18- و لعمري من أوّل الأمر لا تخفى على ذي البصيرة السّعداء «1» 13- يونس در سختى و نوح در طغيان آب، بر شما پناه آورده و به نام شما استغاثه كردند.

14- ايوب نيز، به نام شما اهل بيت توسل كرد، و بدى ها را از خود برطرف نمود.

15- شگفتا، اين چه بزرگى و مناعتى است كه دشمنان و دوستان آن را نقل كرده اند.

16- كدامين افتخار، با اين فخر برابرى مى تواند كند، كه همه ى انبياء (ع) به ولاى اين خاندان دل سپرده اند؟

17- هر منافقى با نشان دشمنى خاندان على (ع) شناخته مى شود، همان دشمنى كه در دل دارد.

18- به جان خودم سوگند، كه از اوّل روزگار، اين سعادت بر هيچ اهل بصيرتى مخفى نبوده است. «2»

*** قصيده اى بالغ بر 80 بيت دارد كه خالى از حرف الف است و در مدح اهل بيت (ع) سروده است كه ابياتى از آن را نقل مى كنيم: «3»

1- وليّي عليّ حيث كنت وليّه و مخلصه بل عبد

عبد لعبده

2- لعمرك قلبي مغرم بمحبّتي له طول عمري ثمّ بعد لولده

3- و هم مهجتي هم منيتي هم ذخيرتي و قلبى بحبيّهم مصيب لرشده

4- و كلّ كبير منهم شمس منبرو كلّ صغير منهم شمس مهده

5- و كلّ كمي منهم ليث حربه و كلّ كريم منهم غيث و هده

6- بذلت له جهدي بمدح مهذّب بليغ و مثلي حسبه بذل جهده

7- و كلّفت فكري حذف حرف مقدّم على كلّ حرف عند مدحي لمجده 1- پيشوا و ولىّ من على (ع) است، من هر كجا كه باشم يار و مخلص بلكه بنده ى بنده ى او هستم.

2- سوگند به جانم، كه در تمام زندگانى ام مهر او را و سپس محبّت خاندان و فرزندانش را در سينه دارم.

3- ايشان خون دل من، و آرزوى ذخيره ى اعمال من هستند و دل من به هدايت ايشان به رشد و صواب نائل شده است.

4- بزرگان اين خاندان، آفتاب منابرند، و كودكانشان در گهواره، همانند خورشيد تابانند.

5- دلاوران شان چون شير در بيشه، و هر كريم و بخشنده كه در اين خاندان هست، مانند بارانى است كه بر زمين هاى خشك مى بارند.

6- من كوشش خود را در مدح مهذّب و بليغ اين خاندان به كار بردم، و اين تلاش براى من بسنده و كافى است.

7- من در اين چكامه كوشيدم حرف مقدم الفبا را (الف) را از شعرم بپيرايم چراكه مى خواهم مجد يگانه ى اينها را به سلك نظم درآورم.

______________________________

(1)- الغدير؛ ج 11، ص 332 و 333.

(2)- اين قصيده 453 بيت دارد.

(3)- الغدير؛ ج 11، ص 339.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:448

شيخ احمد بلادى

احمد بن حاجى بلادى دانشمندى فاضل و اديب و از شعراى اهل بيت عليهم السّلام در قرن دوازدهم هجرى است وى

جدّ سيد محسن امين مؤلف كتاب «اعيان الشيعه» است. و مراثى فراوانى از او باقى مانده و گفته اند كه هزار قصيده در رثاى حسين بن على (ع) شهيد كربلا دارد كه در دو جلد تدوين كرده است. وى شاعرى بديهه سرا و تاريخ گو بود و به علم تاريخ تسلط داشت.

شيخ لطف اللّه جدّ حفصى، بخشى از حسينيه هاى اين شاعر را در مجموعه اى فراهم كرده است. «1»

***

1- ناد الأحبّة إن مررت بدورهاو اشهد مطالع نيّرات بدورها

2- كم قد بدت و بها ان جلت ظلم الدّجى و لطا لما بزغت بوازغ نورها؟

3- أنست بها أرض الطّفوف و أقفرت منها الدّيار و ليس غير يسيرها

4- غربت بعرصة كربلا فانهض لهاو اقر السّلام على جناب مزورها

5- و انثر بتربتها الدّموع تفجّعالقتيلها فوق الثّرى و عفيرها

6- أكرم بها من تربة فدسيّةقد بالغ الجبّار فى تطهيرها

7- يا تربة من حولها الأملاك مازالت تشمّ لمسكها و عبيرها؟ 1- آنگاه كه از ميان ماههاى رخشنده ى دوستان مى گذرى، ياران را ندا بده.

2- چقدر اين ماهها پرتو افكنده و تيرگيها را زدوده اند، و همواره ماه وجودشان در پرتوافشانى بوده است.

3- سرزمين هاى پست و بلند و خانه ها، با اين پرتوها آشنايى ديرين دارند.

4 و 5- يارانى كه در عرصه ى كربلا غريب مانده اند، پس برخيز و بر اين بهترين زيارت شوندگان سلامى نثار كن.

6- چقدر گرامى و با كرامت است آن خاك پاكى كه پروردگار، آن را در حدّ اعلا مطهّر گردانيده است.

7- اى خاك مقدسى كه همه ى سرزمين هاى مجاور آن، از عطر مشك و عبير آن، عطرآگين شده است.

8- يا تربة حفّت بها القوم الاولى فازوا بلثمهم لترب قبورها؟

9- قد ضمنّت جسد الحسين و من به فتكت اميّة بعد أمر أميرها

10-

فأزالت الإسلام عن برحائهاو أطاعت الشّيطان في تدبيرها

11- و تسرّجت خيل الضّلال فأخرّت غير الأخير و قدّمت لأخيرها

12- و نست عهودا بالحمى سلفت و لن تعبأ بنص نبيّها و نذيرها

13- يا للرّجال لأمّة ملعونةلم يكفها ما كان يوم غديرها

14- بئس العصابة من بغت و تنكّبت عن دينها و تسارعت لفجورها «2» 8- اى خاك مقدسى كه بسيار مردم، بر خاك قبرهاى آن بوسه زده اند.

______________________________

(1)- الغدير؛ ج 11، ص 341 و 342.

(2)- همانجا. ادب الطف؛ ج 5، ص 172.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:449

9- آن خاكى كه پيكر پاك حسين (ع) را دربر گرفته، و كسانى را كه بنى اميه خونشان را در ركاب حضرتش بر زمين ريختند، در آن مدفون اند.

10- اسلام را به كنارى نهاده و شيطان را در تدبيرهاى خود مورد اطاعت قرار داده اند.

11- اسبان گمراهى و تباهى را زين كرده، و مقدمان را پس زده، و واپس ماندگان را پيش انداخته اند.

12- آن پيمانهايى را كه پيش از آن بسته بودند، به فراموشى سپرده و متن گفتار و سفارش پيامبر را ناديده گرفتند.

13- اينان چه مردانى، از مردم لعنت زده اى هستند، كه پيام غدير بر آنها بسنده نبوده است.

14- چه مردم زشت و نابكارى بودند آن گروهى كه ستم روا داشتند، و از دين حق كناره گرفتند، و در تبهكارى به سرعت پيش رفتند.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:450

امير حسين كوكبانى

سيّد حسين بن عبد القادر كوكبانى از مشاهير يمن بود، كه به سال 1112 ه. ق درگذشته است. ديوان شعرى از او باقى مانده كه برادرش محمّد بعد از مرگش آن را جمع آورى نموده است. «1»

***

1- في خدك الشفق القانب بدي و على قتل الحسين دليل حمرة الشفق

2- ويلاه من لاقى

الجواب و كربهايا كربلا أرضيت قتل حسين

3- كل شى ء في عالم الكون أرخى عينه بالدموع يبكي حسينا

4- نزّه اللّه عن بكا، و على قذ بكاه و كان للّه عينا «2» 1- بر گونه ى تو سرخى شفق آشكار شده، زيرا كشته شدن حسين (ع) دليل سرخى شفق است.

2- واى بر كسى كه به كربلا بگويد: اى كربلا! آيا به قتل حسين راضى هستى؟!

3- در عالم هستى هرچيزى كه وجود دارد براى حسين گريان است.

4- و على (ع) كه چشم خداست هم بر او مى گريد.

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 5، ص 175.

(2)- همان؛ ص 175 و 176.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:451

على فقيه عادلى

شيخ على بن احمد ملقّب به فقيه عادلى عاملى مشهدى غروى از شخصيت هاى جبل عامل است كه در بغداد سكونت داشت. او با سيّد حيدر حلّى معاصر بوده است.

در علم و ادب و فضيلت مشهور بوده است و در محضر سيد نصر اللّه حائرى درس خوانده و به امر او ديوان شعرش را مدوّن ساخته است. صاحب اعيان الشيعه مى گويد كه او در سال 1122 ه. ق در حيات بوده است. «1»

***

1- مصاب سبط رسول اللّه من ختمت بجده أنبياء اللّه و الرسل

2- دعوه للنصر حتى إذ أتى نكثواما عاهدوه عليه بئس ما فعلوا

3- و السبط في صحبه كالبدر حيث بدابين الكواكب لم يرهقهم الوجل

4- من كلّ قوم أشمّ الانف يوم وغى ضرغام غاب و لكن غابه الاسل 1- بر نوه ى رسول اللّه كه خاتم پيامبران است مصيبتى سنگين وارد شد.

2- او را دعوت كردند و به او وعده يارى دادند، اما به عهدشان وفا نكردند و اين زشت ترين كارها بود.

3- حسين (ع) در ميان يارانش مانند قرص ماه در ميان

ستارگان مى درخشيد و ترس در صورت يارانش اثر نگذاشته و آنها را مكدّر نكرده بود.

4- در روز جنگ، اصحاب او همه افرادى شجاع و سرافراز بودند مانند شيرانى در بيشه كه نى هاى آن بيشه، نيزه هاى جنگجويان بود.

______________________________

(1)- اعيان الشيعه؛ ج 8، ص 158.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:452

عبد اللّه شويكى

ابو محمّد عبد اللّه بن محمّد بن حسين بن محمّد شويكى خطّى، از شعراى قرن دوازدهم هجرى كه در هنر ادبيّات و شعر گامهاى بزرگى برداشته، كتابى نيز در احوال معصومان دارد و ديوانى در ستايش پيامبر اكرم و خاندانش به نام «جواهر النّظام» و ديوانى در مراثى اهل بيت دارد كه «مسيل العبرات و رثاء السّادات» نام دارد. «1»

***

1- أقبلت تقنص الأسود الغزاله ذات نور يفوق نور الغزالة

2- و ان ثنت تسلب العقول و ثنّت غلة في الحشا بلبس الغلالة

3- فولاء النبي للعبد درع عن نبال الردى و للنصر آله

4- و ولائي من بعده لعلى فهو من قبل موته اوصى له

5- و ارتضاه الامام في يوم خم فهو للخصم قاطع اوصاله «2» 1- اين غزاله و آهويى است كه شيران را به كمند مى كشد، نورى فراتر از نور آفتاب دارد.

2- جامه ى عقل را از تن مى ربايد، جامه اى دگر مى پوشاند كه به دل، آتش شوقى مى نهد.

3- ولاى پيامبر، چونان زرهى است كه بندگان را، از تيرهاى هلاكت و بدبختى نگاه مى دارد، وسيله ى پيروزى است.

4- و پس از پيامبر، ولى من على است، آن كه پيش از مرگ پيامبر، به اين مقام سفارش شده بود.

5- پيامبر در روز خم او را به امامت برگزيد، اوست كه ريشه ى دشمنان را قطع مى كند.

______________________________

(1)- الغدير؛ ج 11، ص 389.

(2)- ادب الطف؛ ج 5، ص 170. 171.

دانشنامه ى شعر

عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:453

محسن فرج

شيخ محسن بن فرج نجفى، جزايرى از شعراى قرن دوازدهم هجرى است كه اديبى فاضل بود و اشعارش در مدح اهل بيت (ع) مى باشد. او در حدود سال 1152 (ه. ق) در نجف اشرف درگذشت. «1»

***

1- و لم يجر الدموع حداء حادو لا ذكرى ليالي لا تعود

2- و لكن اسبل العينين خطب عظيم ليس يخلقه الجديد

3- تذاد عن الفرات و ويل قوم تذودهم العلم من تذود

4- الاويل الفرات و لا استهلت على جنبيه بارقة رعود

5- ألم يعلم لحاه اللّه أن قدقضى عطشا بجانبه الشهيد «2» 1 و 2- اشكم ديگر جارى نمى شود و ياد و ذكر شبهايم برنمى گردد و گريستن چشم كار بزرگى است كه تازه و جديد نمى باشد.

3- آنان را از آب فرات راندند. واى بر آن قوم! آيا نمى دانند كه چه كسانى را از نوشيدن آب فرات محروم ساختند.

4- واى بر فرات كه در كنار شهدا بود و بارقه ى جوش وخروش و جنبش آن نمايان بود.

5- آيا آب فرات نمى دانست كه كسانى تشنه لب در كنارش به شهادت رسيده اند؟

1- يا غيرة اللّه و ابن السّادة السّيدما آن للوعد أن يقضى لموعود؟!

2- دين بتشييده بعتم نفوسكم و لم يكن بيعها قدما بمعهود

3- انّا الى اللّه نشكو جور عاديةما إن يرى جورها عنها بمردود

4- لم يرقبوا ذمّة فينا و لا رقبواإلّا كأن لم نكن أصحاب توحيد

5- فكيف يابن رسول اللّه تتركنافى حيرة بين أرجاس مناكيد

6- مهما نكن فلنا حقّ الولاء لكم و أنت بالحقّ أوفى كلّ موجود «3» 1- اى غيرت خدا و پسر سيّد و آقا! آيا وقت آن نرسيده كه وعده محقّق شود و تو ظهور كنى؟!

2- دينى كه براى سرافرازى آن شما جانهاى خود را

فروختيد. امّا با فروختنش به آنچه كه مى خواستيد نزديك نشديد.

3- به درگاه الهى شكوه مى كنيم و تحقق وعده ى موعود را طلب مى نمائيم.

4- بر ذمه ى ما چيزى جز شكوه به درگاه الهى نيست!

5- اى پسر رسول خدا (ص)! ما را چگونه در بين ناپاكان و افراد بى خير و سخت گير رها كردى؟

6- بر ما حقّ ولايت شماست و تو وفادارترين تمام كائنات به وفاى به عهد هستى.

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 5، ص 222.

(2)- همانجا.

(3)- همان؛ ص 226.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:454

السيّد احمد على خان

سيد احمد بن سيد مطلّب بن على خان بن خلف بن عبد المطلّب مشعشعى حويزى، وى معاصر سيّد عبد اللّه بن نور الدّين نعمت اللّه جزايرى بود. او عالمى پرهيزگار و اديب و شاعرى پارسا در قرن دوازدهم هجرى است كه به سال 1168 ه. ق وفات يافت. «1»

احمد على خان در وصف فاجعه كربلا اشعارى سرود، و توصيف قلبى كه در آتش حزن مى سوزد و از درد پاره پاره مى گردد.

چشمانى كه چون سيل مى گريد و اشك او را كفايت نمى كند و به اين ماتم از خون مدد مى گيرد خواب و راحت را از او ربوده است.

شاعر در اين اشعار از گريه آسمان و زمين، ندبه انس و جن و ماتم همه ى كائنات و همه ى انبياء الهى سخن مى گويد.

***

1- تبكى عليك بقان في مدامعهاو ما بكت غير أنّ اللّه أبكاها

2- و اهتزت السبع و العرش العظيم و لو لا اللّه أصبحت العلياء سفلاها

3- إلانس تبكي رزاياك التي عظمت و الجن تجت طباق ألارض تنعاها

4- رزية حلّ في الإسلام موقعهاتنسى الرزايا و لكن ليس تنساها

5- آل النبي على ألاقتاب عاريةكيما يسرّ يزيد عند رؤياها

6- و راس أكرم خلق اللّه

يرفعه على السنان سنان و هو أشقاها

7- تبكي له أنبياء اللّه موجعةو ما بكت لعظيم من رزاياها

8- و تستهيج له الأملاك باكيةو ما البكاء لشي ء من سجاياها «2» 1- قلبم در آتش حزن تو مى سوزد و از درد پاره پاره مى شود و بر ماتم تو خون مى گريم.

2- هفت آسمان و عرش عظيم پروردگار با اين مصيبت به لرزه درآمد و آسمان و زمين بر اين مصيبت گريست.

3- انس و جن و تمام كائنات به شدت بر اين عزا و ماتم مى گريند.

4- مصيبتى بر اسلام وارد شد كه مصيبت هاى ديگر در مقابل آن كوچك است و به فراموشى سپرده مى شوند امّا هيچ گاه نمى شود اين مصيبت را فراموش كرد.

5- فرزندان رسول خدا (ص) برهنه و عريان در آفتابند.

6- سر گرامى ترين مخلوق خداوند بر نيزه سنان كه شقى ترين افراد بشر است بالا رفته است.

7 و 8- همه ى انبياء الهى بر پسر رسول خدا مى گريند. زيرا كه مصيبت بزرگتر از اين وجود ندارد.

***

1- هى الطفوف فطف سبعا بمغناهافما لبكّة معنى دون معناها

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 6، ص 11.

(2)- همان؛ ص 10.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:455 2- أرض و لكنما السبع الشداد لهادانت و طأطأ أعلاها لأدناها

3- هى المباركة الميمون جانبهاما طور سيناء إلا طور سيناها

4- و كيف لا و هي أرض ضمنت جثثاما كان ذا الكون- لا و اللّه- لو لاها «1» 1- زمين طف چه زمينى است كه هفت آسمان به دور او طواف مى كنند و مكّه بدون كربلا نامفهوم است.

2- آسمانهاى هفتگانه در مقابل اين زمين كرنش مى كنند.

3- و طور سينا خود را در اين سرزمين ميمون و مبارك مى يابد.

4- زيرا، اين سرزمين پيكر كسى را در

آغوش گرفته كه هستى به واسطه ى او، هستى يافته است.

______________________________

(1)- همان؛ ص 9.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:456

عبد اللّه شبراوى

اشاره

الشيخ عبد اللّه بن محمّد عامر شبراوى مصرى، عارف، فقيه، شاعر قرن دوازدهم هجرى كه در سال 1091 ه. ق متولّد شد و در ذيحجه سال 1172 هجرى وفات يافت.

وى در كتابش «الاتحاف بحبّ الاشراف» «1» فصلى را به زيارت امام حسين (ع) اختصاص داده و قصايدى را كه در آن اهل بيت پيامبر اكرم را مدح كرده است مى آورد. «2»

***

1- آل طه! و من يقل آل طه مستجيرا بجاهكم لا يردّ

2- حبكم مذهبي و عقد يقيني ليس لي مذهب سواه و عقد

3- منكم أستمدّ بل كلّ من في الكون من فيض فضلكم يستمدّ

4- بيتكم مهبط الرّسالة و الوحي و منكم نور النبوّة يبدو

5- يابن بنت الرّسول من ذا يضاهيك افتخارا و أنت للفخر عقد؟ 1- آل طه! كسى كه آل طه بگويد و پناه به مقامتان ببرد، هرگز رانده نمى شود.

2- دوستى شما آئينم و اعتقاد قلبيم، مى باشد و غير از آن مذهب و عقيده اى ندارم.

3- از شما مدد مى گيرم، بلكه هركه در جهان هستى است از فيض فضيلتتان بهره مى گيرد.

4- خانه ى شما مهبط رسالت و وحى است و نور نبوّت از شما آشكار مى شود.

5- اى پسر دختر رسول خدا، چه كسى از لحاظ افتخار همانند شما است و شما زينت افتخار هستيد.

6- يا حسينا هل مثل أمّك امّ لشريف؟ أو مثل جدّك جدّ؟

7- رام قوم أن يلحقوك لكن بينهم في العلاو و بينك بعد

8- خصّك اللّه بالسّعادة في دنيك ثمّ بالشّهادة بعد

9- لك في القبر يا حسينا مقام و لأعداك فيه خزي و طرد

10- يا كريم الدارين يا من له الدهر على رغم

من يعاند عبد 6- اى حسين، آيا مثل مادرت و جدّت از لحاظ شرافت، مادرى و جدّى وجود دارد؟

7- قومى خواستند از لحاظ بلندى مرتبه به شما برسند، در صورتى كه ميان شما و آنها فاصله ى زيادى است.

8- خداوند ترا در دنيا به سعادت و سپس به شهادت اختصاص داد.

9- براى تو اى حسين! در قبر مقامى است كه براى دشمنانت در آن خوارى و ذلت است.

10- اى كسى كه در دو جهان كريمى! و اى كسى كه روزگار على رغم كسى كه معاند است بنده ى اوست!

11- أنت سيف على عداك و لكن فيك حلم و ما لفضلك حدّ

______________________________

(1)- الاتحاف بحبّ الاشراف؛ ص 25.

(2)- ادب الطف؛ ج 5، ص 268.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:457 12- كلّ من رام حصر فضلك غرّفضل آل النبيّ ليس يعدّ

13- طيبة فاقت البقاع جميعاحين أضحى فيها الجدّك لحد

14- و لمصر فخر على كلّ مصرو لها طالع بقبرك سعد

15- مشهد أنت فيه مشهد مجدكم سعى نحوه جواد مجدّ؟ 11- تو بر دشمنانت شمشيرى، ولى در تو حلم است و براى فضل تو حدّى نيست.

12- هركه بخواهد فضائلت را محدود كند، خود را فريفته است، زيرا فضائل آل پيامبر قابل شمارش نيست.

13- از آن زمانى كه جدّت در زمين مدينه مدفون گرديد، عطر آن همه ى بقعه ها را فراگرفت.

14- و براى مصر نسبت به همه ى شهرها افتخار است و به خاطر قبرت طالعش سعد است.

15- بقعه ى مباركه ات بسيار مبارك است، چه بسيار افراد كوشا به سوى آن مى شتابند؟

16- و ضريح حوى علاك ضريح كلّه مندل يفوح و ندّ

17- مدد ماله انتهاء و سرّلا يضاهى و رونق لا يحدّ

18- رحمات للزائرين توالت و جزيل من العطاء و

رفد

19- رضي اللّه عنكم آل طه و دعاء المقلّ مثلي جهد

20- و سلام عليكم كلّ وقت ما تغنّت بكم تهام و نجد 16 و 17- و ضريحى كه ترا دربر گرفته و بالايت قرار دارد، كلا معطّر و روح افزاست داراى كششى است كه آخر ندارد، سرورى است كه همانند ندارد، رونقى است كه حد ندارد.

18- براى زائران، رحمت هاى پى درپى و بخشش نيكويى است.

19- خدا از شما آل طه خشنود باد دعاى ناچيزى چون من رنج بى حاصلى است.

20- و همواره درود خدا بر شما باد مادامى كه نجد و تهامه از شما ياد مى كند.

21- أنا في عرض تربة أنت فيهايا حسينا و بعد حاشا اردّ

22- أنا في عرض جدّك الطاهر الطهر إذا ما الزّمان بالخطب يعدو

23- أنا في عرض من يعول كلّ الرّسل عليه و ما لهم عنه بدّ

24- أنا في عرض من أنته غزال فحماها و الخصيم خصم الدّ

25- أنا في عرض جدّك المصطفى من كلّ عام له الرّحال تشدّ «1» 21- من در پيشگاه خاكى قرار دارم كه تو اى حسين در آن قرار دارى، و ديگر بعيد است كه رانده شوم.

22- من در پيشگاه جدّ پاكت، قرار دارم كه زمان، با شخصيت هاى پاك دشمنى مى كند.

23- من در پيشگاه كسى قرار دارم كه همه ى پيامبران به او پناه مى برند، و از او بى نياز نيستند.

24- من در پيشگاه كسى قرار دارم كه آهوها به او پناه برده، او هم پناهشان داده است در صورتى كه دشمن بسيار سرسخت بود.

25- من در پيشگاه جدّت مصطفى قرار دارم تا هر زمانى كه مردم براى زيارتش به آن سوى مى روند.

***______________________________

(1)- الغدير؛ ج 5، ص 187 و 188. ادب الطف؛ ج 5، ص 265 و

266.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:458

مدح اهل بيت:
اشاره

1- آل بيت النبىّ! مالى سواكم ملجأ أرتجيه للكرب في غد

2- لست أخشى ريب الزّمان و أنتم عمدتي في الخطوب يا آل أحمد

3- من يضاهي فخاركم آل طه؟و عليكم سرادق العز ممتد

4- كلّ فضل لغيركم فإليكم يا بني الطهّر بالإصالة يسند

5- لا عدمنا لكم موائد جودكلّ يوم لزائريكم تجدّد 1- اى اهل بيت پيامبر! برايم غير از شما پناهگاهى كه براى رفع گرفتارى هايم فردا اميدوار باشم، نيست.

2- من از گرفتارى زمان نمى ترسم، در صورتى كه شما اى آل احمد در همه ى شئون اتكّايم باشيد.

3- چه كسى چون افتخارات شما آل طه افتخاراتى دارد؟ در صورتى كه خيمه گاه عزّت بر سر شما سايه افكنده است.

4- هر فضلى كه براى غير شما است، اى فرزندان پاك! بالاصاله به شما برمى گردد و مربوط به شما است.

5- از مائده هاى جودى كه هر روز به زائرانتان مى بخشيد، محروممان مفرمائيد.

6- يا ملوكا لهم لواء المعالي و عليهم تاج السّعادة يعقد

7- أيّ بيت كبيتكم آل طه!طهّر اللّه ساكنيه و مجّد

8- روضة المجد و المفاخر أنتم و عليكم طير المكارم غرّد

9- و لكم في الكتاب ذكر جميل يهتدي منه كلّ قار و يسعد

10- و عليكم أثنى الكتاب و هل بعد ثناء الكتاب مجد و سودد؟! 6- اى پادشاهان، پرچم افتخار و عظمت مخصوص شما است و تاج سعادت متعلّق به شما.

7- اى آل طه! كدام خانه اى همانند خانه ى شما است كه خدا، ساكنانش را پاك و بزرگوار قرار داده است؟

8- باغستان مجد و مفاخر شمائيد، و پرندگان مكارم روى سرتان نغمه سرائى مى كنند.

9- در قرآن از شما به نيكى ياد شده كه هر خواننده اى از آن هدايت شده و سعادتمند مى گردد.

10- قرآن شما را ستوده آيا

بعد از ستايش قرآن، عظمت و بزرگى اى هست؟

11- و لكم في الفخار يا آل طه!منزل شامخ رفيع مشيّد

12- قد قصدناك يابن بيت رسول اللّه و الخير من جنابك يقصد

13- يا حسينا ما مثل مجدك مجدلشريف و لا كجدّك من جد

14- يا حسينا بحقّ جدّك عطفالمحبّ بالخير منك تعوّد

15- كلّ وقت يودّ يلثم قبراأنت فيه بمقلتيه و يشهد 11- اى آل طه! برايتان در افتخار، منزل شامخ و بلند و محكمى است.

12- اى پسر دختر رسول خدا! رو به سوى تو داريم كه خير از ناحيه ى شما گرفته مى شود.

13- اى حسين! نه همانند عظمتت عظمتى، و نه همانند جدت جدى است.

14- اى حسين! به حق جدت نظر لطفى به كسى كه چشم داشت محبت از تو دارد بنما.

15- آنكه هرگاه مى خواهد قبرى را ببوسد، تو در برابر ديدگانش قرار دارى.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:459 16- سادتي أنجدوا محبّا أتاكم مطلق الدمع في هواكم مقيّد

17- و أغيثوا مقصرا ماله غير حماكم إن أعضل الأمر و اشتد

18- فعليكم قصرت حبّي و حاشابعد حبّي لكم اقابل بالرّد

19- يا الهي مالى سوي حبّ آل البيت آل النبيّ طه الممجّد

20- أنا عبد مقصّر لست أرجوعملا غير حبّ آل محمّد «1» 16- اى آقايانم! كمك كنيد و به دوستى كه پيشتان آمده، در حالى كه گريه هايش را در محبّت شما مقيّد كرده است.

17- يارى كنيد مقصّرى را كه غير از شما يارى ندارد.

18- پس علاقه ام را منحصر به شما نمودم، و با اين حال بعيد است كه دست رد به سينه ام بزنيد.

19- اى خدايم! برايم غير از محبّت اهل بيت پيامبر اكرم، سرمايه اى نيست.

20- من بنده ى مقصّرى هستم كه اميد به عملى جز محبت اهل بيت

محمّد (ص) ندارم.

مشهد امام حسين (ع):

1- يا نديمي قم بى إلى الصهباءو اسقنيها في الرّوضة الغنّاء

2- حيث مجرى الخليج و الماء فيه يتثنّى كالحيّة الرقشاء

3- هاتها يا نديم صرفا و دعنى من صريع الهوى قتيل الماء

4- و أدرها ممزوجة بالتهانى غير ممزوجة بماء السّماء

5- هاتها يا نديم من غير خلطإنّ خلط الدواء عين الدّاء 1 و 2- اى نديم! برخيز، و از صهبا، برايم بياور و بنوشانم، اما در روضه ى مباركه ى آباد و پرجمعيّت آنجا كه مجراى خليج و آبش همانند مار سياه و سپيد دوگونه است.

3 و 4- اى نديم، تنها آن را به من بده و رهايم كن، بگذار روى زمين به هوايش افتاده و كشته ى آب باشم. آن را مخلوط با تهنيت ها بگردان نه ممزوج با آب آسمان.

5- اى نديم آن را بياور، ولى مخلوط با چيزى نباشد كه خلط دوا، عين مرض است.

6- و القني يا نديم تحت الأثيلات سحيرا إذا أردت لقائي

7- في كثيب من الجزيرة يختال دلالا في حلّة خضراء

8- روضة راضها النسيم سحيراباعتلال صحّت به و اعتلأ

9- و لطيف النسيم يعبث بالغصن فيهتزّ هزّة استهزاء

10- يا خرير الخليج تفديك نفسي فلكم نلت في حماك منائى؟ 6 و 7- هرگاه خواستى ملاقاتم كنى زير درخت هاى «اثيلات» ملاقاتم كن كه در روى تپّه اى از جزيره در لباسهاى سبز، دلربايى مى كنند.

8- باغستانى كه نسيم روحبخش سحر آن را بياراست و به آن رونق بخشيد.

______________________________

(1)- الغدير؛ ج 5، ص 189. ادب الطف؛ ج 5، ص 266 و 267.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:460

9- و نسيم لطيف با شاخه هاى درختانش بازى همى كرد و از سويى به سوى ديگر همى جنباند.

10- اى صداى خليج! جانم فدايت! پس كى در

حمايتت آرزوهايم برآورده خواهد شد؟

11- يا نديمي جدّد بذكراه وجدي و احي ذاك الغرام بالأغراء

12- هات حدّت عن نيل مصر و دعني من فرات و دجلة فيحاء

13- و أعد لي حديث لذّات مصرفحديث الّلّذات عنّي نائي

14- إنّ مصر الأحسن الأرض عندي و على نيلها قصرت رجائي

15- و غرامي فيها و غاية قصدي أن أرى سادتي بني الزّهراء 11- اى نديمم! با يادش خوشيم را تجديد كن و آن محبت شديد را بدين وسيله زنده نما.

12- بيا و از نيل، سخن بگو و از فرات و دجله ى وسيع، رهايم كن.

13- و اعاده كن برايم لذّات مصر را، پس حديث لذّات از من دور است.

14- در نزد من مصر بهترين زمين به شمار مى رود، و تنها بر نيلش اميدوارم.

15- شدت علاقه و غايت مقصودم در آنجا است، زيرا آقايانم، فرزندان زهرا را در آنجا مى بينم.

16- و إلى المشهد الحسينيّ أسعي داعيا راجيا قبول دعائي

17- يابن بنت الرّسول انّي محبّ فتعطّف و اجعل قبول جزائى

18- يا كرام الأنام يا آل طه!حبّكم مذهبي و عقد ولائي

19- ليس لى ملجأ سواكم و ذخرأرتجيه في شدتّى و رخائي «1» 16- و به سوى مشهد حسينى سعى مى كنم، در حالى كه دعا مى كنم و اميدوارم دعايم مقبول واقع شود.

17- اى پسر دختر رسول خدا! دوستت دارم توجّهى كن و قبوليم را پاداشم قرار ده.

18- اى كريمان مردم! اى آل طه! علاقه ى به شما مذهب و اعتقادم هست.

19- برايم پناهگاه و ذخيره اى كه در گرفتاريم به آن اميدوار باشم غير از شما نيست.

چكامه ى ديگر: «2»
اشاره

1- يا آل طه! من أتى حبّكم مؤمّلا إحسانكم لا يضام

2- لذنا بكم يا آل طه! و هل يضام من لاذ بقوم كرام؟

3- تزدحم النّاس بأعتابكم و المنهل العذب كثير الزحام

4- من

جاءكم مستمطرا فضلكم فاز من الجود بأقصى مرام

5- يا سادتي با بضعة المصطفى يا من لهم في الفضل أعلى مقام!

6- أنتم ملاذي و عياذي و لي قلب بكم يا سادتي مستهام 1- اى آل طه! كسى كه با علاقه ى به شما و اميد به احسانتان پيشتان بيايد محروم نخواهد شد.

______________________________

(1)- الغدير؛ ج 5، ص 189 و 190.

(2)- همان؛ ج 5، ص 190 و 191. ادب الطف؛ ج 5، ص 267.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:461

2- به شما پناه آوردم، و آيا كسى كه به مردمى كريم و بزرگوار پناهنده شود محروم خواهد شد.

3- مردم در عتبات مقدّستان ازدحام مى كنند، آرى آنجا چشمه ى آب گوارا است كه در اثر كثرت جمعيت مردم در مضيقه اند.

4- كسى كه نزد شما بيايد و خواستار باران فضل شما باشد، از عالى ترين بخششتان بهره مند خواهد بود.

5 و 6- اى آقايانم! اى پاره هاى تن رسول خدا! اى كسانى كه داراى عالى ترين مقامات هستيد! شما پناهگاههايم هستيد و قلبم در گرو شما است.

7- و حقّكم إني محبّ لكم محبّة لا يعتريها انصرام

8- وقفت في أعتابكم هائماو ما على من هام فيكم ملام

9- يا سبط طه يا حسينا على ضريحك المأنوس منّي السّلام

10- مشهدك السّامي غدا كعبةلنا طواف حوله و استلام

11- بيت جديد حلّ فيه الهدى فصار كالبيت العتيق الحرام 7- و حقّ شما اين است كه من علاقمند به شما باشم علاقه اى كه هرگز گسسته نشود.

8- در عتبات مقدّستان متحيّر ايستاده ام و كسى كه در شما متحيّر باشد، ملامت ندارد.

9- اى سبط طه! اى حسين! بر ضريح مطهّرت از من سلام باد.

10- مشهد عاليت براى ما، كعبه اى است كه دور آن طواف مى كنيم و آن را مى بوسيم.

11- خانه ى جديدى كه در آن هدايت حلول

كرده و همانند بيت عتيق (كعبه) شده است.

12- تفديك نفسي يا ضريحا حوى حسينان السبط الإمام الهمام

13- إنّي توسّلت بما فيك من عزّ و مجد شامخ و احتشام

14- يا زائرا هذا المقام اغتنم فكم لمن يسعى إليه اغتنام؟

15- ينشرح الصّدر إذا زرته و تنجلي عنه الهموم العظام

16- كم فيه من نور و من رونق كأنّه روضة خير الأنام 12- جانم فدايت اى ضريحى كه حسين، امام همام را دربر گرفته اى.

13- من به آن عزّت و عظمت و حشمتى كه در اندرونت قرار دارد، توسّل مى جويم.

14- اى زيارت كننده فرصت را در اينجا غنيمت شمار، پس چه مقدار براى كسى كه سعى به سوى آن كرده غنيمت است؟

15- هنگامى كه زيارتش مى كنى دل باز مى شود و غم هاى بزرگ از آن دور مى گردد.

16- چقدر نور و رونق در آن است؟ گويا كه روضه ى مباركه ى خير الانام (پيامبر) است.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:462

- 1-

1- اللّه أكبر ما ذا الحادث الجلل فقد تزلزل سهل الأرض و الجبل

2- ما هذه الزفرات الصاعدات أسى كأنّها شعل ترمي بها شعل

3- ما للعيون عيون الدمع جاريةمنها تخذّ خدودا حين تنهمل

4- ماذا النواح الّذي عطّ القلوب و ماهذا الضجيج و ذي الضوضاء و الزجل

5- كأنّ نفخة صور الحشر قد فجأت و الناس سكرى، و لا سكر و لا ثمل

6- قد هلّ عاشور لو غمّ الهلال به كأنّما هو من شوم به زحل

7- شهر دهى ثقليها منه داهيةثقل النبيّ حصيد فيه و الثقل

8- قامت قيامة أهل البيت و انكسرت سفن النجاة و فيها العلم و العمل

9- و ارتجّت الأرض و السبع الشداد و قدأصاب أهل السماوات العلي الوجل

10- و اهتزّ من دهش عرش الجليل فلولا اللّه ما سكه أهوى به الميل

11- جلّ الإله فليس الحزن بالغةلكنّ قلبا

حواه حزنه جلل

12- قضى المصاب بأن تقضي النفوس له لكن قضى اللّه أن لا يسبق الأجل

1- پناه مى برم به عظمت و بزرگى خدا، چه حادثه و شورش قيامت است كه برپا شده؟! بزرگى آن را كسى جز خدا نمى داند مصيبتى هست كه كوه و دشت از آن متزلزل و مضطرب شدند.

2- نمى دانم چه مصيبتى واقع شده است كه جميع مردم فرياد مى زنند و به فريادهاى بلند ناله مى كنند و جميع مردم محزونند و آثار حزن و اندوه آنها ظاهر است. گويا آتش در قلب هاى مردم افتاده كه ناله هاى آنان مثل شعله هاى آتش مى ماند كه در آن شعله ها شعله هاى ديگر باشد.

3- اى دوستان! خبر دهيد مرا چه واقع شده است براى شيعيان و دوستداران على (ع) كه مى بينم چشمه هاى اشك از چشم هاى آنان ريزان است، و از شدّت گريه و زارى و ريختن اشك صورتهاى آنها مجروح است.

4- آيا چه واقع شده كه مردم نوحه و فرياد مى زنند، كه نوحه و فريادشان دلها را مى شكافد و جگرها را مى سوزاند!؟ و چه چيز است اين صداها و آوازهاى مختلف كه به يكدفعه بلند مى شود، و نزديك است آسمانها را از هم بشكافد و زمين را بدراند؟!

5- خبر دهيد مرا، گويا نفخه ى صور واقع شده كه مردم اين چنين مضطربند، و گويا عقل از سر ايشان رفته، زيرا كه مردم

______________________________

(1)- همانجا

(2)- شرح مرائى سيد بحر العلوم؛ ص 316- 330.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:469

را مى بينم مست و اين مستى خمر و بى خودى شراب نيست.

6- غوغاى قيامت است كه برپا شده يا هلال محرّم از افق دميده و ايام عاشورا شده!؟ كاش هلال در اين ماه مستور و مخفى مى ماند.

و شيعيان و دوستان اين ماه را نمى ديدند، بس كه اين هلال محرّم شوم و نحس است گويا هلال و ماه نو نيست، گويا زحل كه كوكب نحس اكبر است از افق طالع شده.

7- چه ماهى است اين ماه؟! كه جن و انس را به مصيبت انداخت و بزرگ و كوچك را به غم و اندوه، و ما را بى آقا و مولا كرد. عترت نبى در اين ماه بود كه كشته شدند و اهل بيت در همين ماه بود كه اسير شدند و روز شيعيان چون شب تار ظلمانى شد و كلام اللّه مجيد بى مفسّر و مبيّن شد.

8- نمى دانم قيامت برپا شده است يا روز عاشورا، بلكه قيامت اهل بيت پيغمبر است كه ايشان در روز عاشورا همگى كشته و به خاك و خون آغشته شدند و زنان و دختران كه عيال اللّه بودند همگى اسير گرديدند.

9- چگونه بيان نمايم روزى را كه در آن زمين به لرزه و اضطراب آمد!؟ و نزديك شد كه آسمانها از هم بپاشند و خوف و وحشت بر اهل آنها مستولى شد كه گويا ملائكه و سكّان سموات از تسبيح و تهليل باز ماندند و مضطرب و متحيّر مانده بودند كه آيا چه واقع خواهد شد؟!

10- روز عاشورا بود، عرش خدا با آن عظمت، از وحشت حيرت به لرزه آمد. اگر نه اين بود كه خداوند عالم به يد قدرت خود نگاهداى نمود، برپا نمانده بود و ساقط شده بود.

11- خداوند عالم اجل و ارفع است ازاين كه حزن و اندوه، به او برسد و هيچ حادثه از حوادث عالم در ذات او راهبر نيست. لكن هر قلبى كه محبّت خدا

در او باشد و معرفت حق جلّ اسمه را احاطه كرده باشد، مصيبت او بزرگ است و حزن و اندوه او به قدر معرفت و محبّت او هست.

12- بلى سزاوار بود از اين مصيبت جميع روحها از جسم ها مفارقت نمايند و بدنهاى خود را خالى بگذارند، لكن روحها در بدنها باقى ماندند و مفارقت نكردند، به واسطه ى آنكه خداوند عالم از براى هر نفسى اجلى قرار داده و مقدّر فرموده كه هيچ نفسى پيش از آن اجل و موعد نميرد و تقدير، تغييربردار نيست.

- 2-

13- هذا مصاب الّذي جبريل خادمه ناغاه في المهد إذ نيطت تمائمه

14- هذا مصاب الشهيد المستضام و من فوق السماوات قد قامت مآتمه

15- سبط النبيّ أبي الأطهار والده الكرّار «1» مولى أقام الدين صارمه

16- صنو الزكيّ جنى قلب البتول له اقسومة ليس فيها من يقاسمه

17- مطهّر ليس يغشى الريب ساحته و كيف يغشى من الرحمن عاصمه

18- للّه طهر تولّى اللّه عصمته أرداه رجس عظيمات جرائمه «2»

19- للّه مجد سما الأفلاك رفعته ماد العلى عند مادت دعائمه

20- ضيف ألمّ بأرض وردها شرع قضى بها و هو ظامي القلب هائمه

______________________________

(1)- كرّار: لقبى بود كه در جنگ خيبر توسط حضرت رسول اكرم (ص) به امير المؤمنين داده شد. ر. ك الصراط المستقيم؛ ج 3، ص 237.

(2)- دو بيت اخير ناظر بر آيه شريفه ى تطهير مى باشد. سوره ى احزاب، آيه ى 33.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:470 21- لهفي على ماجد أربت أنامله على السحاب غدا سقياه خاتمه

22- لهفي على الآل صرعى في الطفوف و ماغير العليل بذاك اليوم سالمه

23- إقتمّ يوم به حمّت ملاحمهم ثمّ انجلي و هم قتلى غنائمه

24- حزن طويل أبى أن ينجلي أبداحتّى يقوم بأمر اللّه قائمه

13- آيا سزاوار بود كسى كه

جبرئيل خادم او و گهواره جنبان و هم صحبت او باشد (در زمان طفوليت)، چنين كسى را فرقه ى اشقيا بدون جرم و گناه سر از بدن جدا نمايند.

14- اين مصيبت، مصيبت شهيدى است كه بى گناه او را مظلومانه شهيد كردند. كه نه تنها در زمين بلكه در آسمانهاى بلند ملائكه به عزادارى او مشغولند و اقامه ى تعزيه دارى او را مى نمايند.

15- كشتند شهيد مظلومى را كه فرزندزاده ى پيغمبر بود و از پيغمبر حيا نكردند و نه امام اطهار از نسل طيّب و طاهر او بودند و پدرش حيدر كرّار امام و مولاى مؤمنين بود كه دين خدا به واسطه ى شمشير آن بزرگوار رواج و رونق گرفت.

16- كشتند كسى را كه با امام حسن مجتبى (ع) از يك اصل بودند و برادر بودند و ميوه ى دل فاطمه (س) بود و از نجابت و صفات پسنديده و بركات از جميع مردم برتر بود و كسى قسمت بر او نبود (احدى هم حظّ و هم بهره او نبود) زيرا كه خداوند ائمه اطهار را از نسل او، و اجابت دعا را تحت قبّه ى او، و شفا را در تربت آن بزرگوار قرار داد.

17- كشتند كسى را كه خداوند عالم او را پاك و پاكيزه از جميع عيب ها و نقص ها گردانيده بود و هيچ معصيّت و صفت رذيله در اطراف او گذر نكرده بود زيرا كه خداوند عالم او را معصوم قرار داده بود و كسى كه چنين باشد چگونه از او معصيّت صادر شود!؟

18- چقدر تعجّب دارد كسى كه خداوند عالم او را طيّب و طاهر قرار داده بود و از جميع نقايص و عيوب و معاصى او را معصوم و محفوظ قرار داده بود، اينگونه

شهيد نمايند؟!

19- قسم به خدا، شرافت و بزرگى و نجابتى آن بزرگوار داشت كه رفعت او بزرگتر از افلاك بود. چگونه نباشد و حال آنكه افلاك و هرچه در آنها و مادون هست، همه طفيل وجود آن حضرت است و به قتل آوردن آن حضرت افلاك را به لرزه درآورده و بناى شرف و اساس مجد و بزرگوارى را خراب كرد.

20- جان همه ى عالم به فداى مهمانى كه در زمين كربلا وارد شد و او را به آبى كه بر همه كس مباح بود و بر روى او و عيالش بستند مهمان نوازى كردند و شهيد نمودند درحالى كه تشنه لب بود و جگرش از شدت عطش مى سوخت.

21- اى حزن و اندوه، زياد شو بر صاحب شرافت و حسب و نسبى كه در مقام جود و بخشش و ريختن دينار و درهم از سرانگشتانش بر بارانى كه از ابر ببارد زيادتى داشت و آن بزرگوار با آن جود و بخشش، انگشتر مبارك خود را در دهان گذارده، از شدت عطش مى مكيد.

22- اى حزن و اندوه، زياد شو بر آل رسول خدا كه هريكى در گوشه اى از ميدان بر خاك هلاك افتاده بودند و غير از يك بيمار در آن روز كسى از ايشان سالم باقى نمانده بود و همگى در آن روز با لب تشنه و شكم گرسنه شهيد شده بودند.

23- روز عاشورا تيره وتار شد و گردوغبار برخاست در وقتى كه نائره حرب مشتعل شد و كاربر آل رسول (ص) تنگ گرديد و مصيبات و فتنه ها سخت شد بعد از آن تيرگى و گردوغبار هوا روشن شد و صافى گرديد، در حالتى كه مردان آل

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد

زاده ،ج 1،ص:471

رسول خدا شهيد شده و همگى بر خاك هلاك افتاده بودند و زنان و دختران ايشان اسير و دستگير و غنيمت آل ابو سفيان شده بودند.

24- حزن و اندوه شيعيان در اين مصيبت كم نمى شود و به طول زمان كهنه نمى گردد و ابا و امتناع دارد از آنكه برطرف شود و داغ اين مصيبت بر جگر شيعيان باقى است تا آنكه قائم آل محمّد (عج) ظاهر شود به فرمان خدا به خونخواهى جدّ بزرگوار خود، داد آن مظلوم شهيد را بخواهد.

- 3-

25- كيف السّلوّ و نار القلب تلتهب و العين خلف قذاها دمعها سرب

26- ألقى المصاب على الإسلام كلكله فكلّ منتسب للدين مكتئب «1»

27- لا صبر في فادح عمّت رزيّته حتّى اعترى الصبر منه الحزن و الوصب

28- لا تقدر العين حقّ القدر من صبب و إن جرى حين يجري دمعها الصبب

29- يستحقر الدمع فيمن قد بكته دماأرجاؤها الجون و الخضراء و الشهب

30- قلّ البكاء على رزء يقلّ له شقّ الجيوب و عطّ القلب و العطب

31- كيف العزاء و جثمان الحسين على الرمضاء عار جريح بالثرى ترب

32- و الرأس في رأس ميّال يطاف به و يقرع السنّ منه شامت طرب

33- و أهل بيت رسول اللّه في نصب أسرى النواصب قد أنضاهم التعب

34- و الناس لا جازع فيهم و لا وجع و لا حزين و لا مسترجع كئب

35- فليت عين رسول اللّه ناظرةماذا جرى بعده من معشر نكبوا

36- كم بعده من خطوب بعدها الخطب لو كان شاهدها لم تكثر الخطب

25- چگونه مى توان تسلّى داد شيعيان و دوستان را در مصيبت حضرت سيّد الشّهداء عليه السلام و حال آنكه جگرهاى ايشان كباب است و آتش در قلب آنها افتاده و زبانه مى كشد؟ بلى چنين است

هرگاه خاشاكى در چشم بيفتد، خوددارى نمى توان كرد و بى خود اشك از چشم جارى مى شود. حال شيعيان چنين است كه هرگاه اين مصيبت را ياد مى آورند بى طاقت اشكشان جارى مى شود.

26- حضرت سيّد الشّهداء به منزله ى قلب از براى اسلام و اهل اسلام است هرگاه اذيّتى به قلب وارد آيد، جميع اعضاء متألّم مى شوند. همچنين مصيبت اين بزرگوار، مصيبت جميع اهل اسلام است. پس گويا تمام مصيبت خود را بر روى اسلام انداخت زيرا كه هركس نسبتى به اهل اسلام داشته باشد، محزون و مغموم است و اشك از چشم او جارى است.

27- بلى، چگونه صبر كنند شيعيان و جزع ننمايند و اشك نبارند در اين امر بزرگ كه واقع شد كه مصيبت او جميع اهل آسمان و زمين را احاطه نموده و غم و اندوه ايشان را فراگرفته!؟ بلكه جاى آن داشت كه صبر، بى صبرى كند و حزن و تعب و اندوه به او برسد.

28- اى چشم! اين مصيبت، مصيبتى است كه عوض اشك بايد خون گريه كنى، و هرچه اشك بريزى معذور نيستى،

______________________________

(1)- در زيارت عاشورا مى خوانيم: يا ابا عبد اللّه! لقد عظمت الرّزيّة و جلّت و عظمت المصيبة بك علينا و على جميع اهل الاسلام.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:472

اگرچه خودت هم اشك شده و جارى شوى از بسيارى گريه، امّا بازهم به حقّ عزادارى قيام ننموده اى، مگر آنكه خون شوى و عوض اشك جارى شوى در مصيبتى كه زمين خون گريه كرد.

29- اى چشم! چرا خون گريه نمى كنى!؟ و اگر خون ندارى چرا خون نمى شوى و فرو نمى بارى در مصيبتى كه زمين در آن مصيبت خون گريست و آسمان و جميع اجرام

سماويه همه خون گريه كردند و حقير و بى قدر و كم شمردند اشك را در اين مصيبت و سزاوار ديدند كه خون ببارند.

30- در اين مصيبت كبرى و داهيه ى عظمى، اشك ريختن و پاره كردن پيراهنها كم است. جاى آن دارد كه جگرها پاره پاره شود و از هم بپاشد و روحهاى شيعيان از بدن بيرون رود و همگى به يكدفعه هلاك شوند و روحها بدنها را خالى گذارده، بدنها بى روح بمانند.

31- چگونه مى توان صبر كرد و خوددارى نمود، و حال آنكه بدن امام حسين (ع) برهنه و پاره پاره بر روى ريگها و خاكهاى گرم افتاده و به خاك و خون آلوده و يك نفر مسلمان پيدا نمى شود كه اين بدن مجروح را از روى آن خاكها بردارد و به خاك بسپارد.

32- چگونه صبر كنيم و شكيبايى پيش گيريم، و حال آنكه سر مبارك حسين (ع) را بر سر نيزه ى بلندى نصب كرده بودند و او را به اطراف بيابانها و شهرها مى گردانيدند، و يزيد ملعون به كشتن آن بزرگوار شادى و خوشحالى مى كرد و شماتت مى نمود آن خبيث چوب خود را بلند مى كرد و بر لب و دهان آن سيّد مظلوم مى زد.

33- اى شيعيان و دوستان رسول خدا! چگونه صبر كنيم و حال آنكه اهل بيت رسول خدا در رنج و تعب و محنت و اسير و دستگير نواصب و دشمنان آل پيغمبر (ص) بودند و از زيادتى مشقّت و محنت، آل رسول اللّه ضعيف و نحيف و لاغر شده بودند.

34- آيا مى توان صبر نمود در مصيبت آل رسول (ص) كه مردان ايشان را كشتند و دختران ايشان را اسير نمودند و حال آنكه مردم

بى حيا و بى وفاى كوفه و شام عوض آن كه اظهار حزن كنند و در مصيبت آنان جزع نمايند و گريه و فرياد كنند، اظهار فرح و سرور مى كردند و دست به يكديگر مى دادند و «مبارك باد!» مى گفتند.

35- اى كاش رسول خدا (ص) در حيات مى بود و در صحراى كربلا حاضر و نظر مى كرد چگونه كوفيان و شاميان فرزندش حسين (ع) را با لب تشنه پاره پاره كردند و عيالش را اسير نمودند و اموالش را به غارت بردند و چگونه از دين برگشتند و از راه حق عدول كردند.

36- اى شيعيان! چه بسيار از امور بزرگ را بعد از رسول خدا مخالفين بى حيا مرتكب شدند. و اگر رسول خدا (ص) در حيات بود، هرگز اين امر واقع نمى شد.

- 4-

37- شاء من النّاس لا ناس و لا شاءهوت بهم في مهاوي الغيّ أهواء «1»

______________________________

(1)- اشاره به آيه 179 سوره اعراف. «وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ». و محّققا بسيارى از جن و انس را براى جهنم واگذاريم چه آنكه آنها را دلهايى است بى ادراك و ديده هايى بى نور و بصيرت و گوش هايى ناشنوا به حقيقت. آنان مانند چهارپايانند بلكه گمراه ترند، زيرا قوه ى ادراك داشتند و عمل نكردند. آنها مردمى هستند كه غافل شدند.

و اشاره به آيه ى 44 سوره فرقان. «أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلًا». يا پندارى كه اكثر كافران حرفى مى شنوند يا تعقّلى دارند؟ اينان در بى عقلى مانند چهارپايانند،

بلكه گمراه تر.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:473 38- دانوا نفاقا فلمّا أمكنت فرص شنّت لهم غارة في الدّين شعواء

39- سلّوا عليه سيوفا كان أرهفهالها مضاء إذا استلّت و إمضاء

40- شبّو لإطفاء نور اللّه نار وغى لولاه ما شبّها قدح و إيراء

41- و زحزحوا الأمر للأذناب عن ترةو أخّروا من به العلياء علياء

42- حلّت بذلك في الإسلام قارعةو فتنة تقرع الأسماع صمّاء

43- و طخية غشّت الأبصار ظلمتهاعمياء قد عمّت الأقطار غمّاء

44- عدت على اسد الغابات أضبعهاو في الرعاة لها قد عاثت الشاء

45- فالحقّ مغتصب و الإرث منتهب و في ء آل رسول اللّه أفياء

46- و الطّاهرون ولاة الأمر تحتكم الأرجاس فيهم بما اختاروا و ما شاؤوا

47- و بضعة المصطفى لم يرع جانبهاحتّى قضت وهى غضبى داؤها داء

48- قد أبدلوا الودّ في القربى «1» ببغضهم كأنّما ودّهم في الذكر بغضاء

37- اهل كوفه و شام و دشمنان اهل بيت طهارت و نواصب آل محمّد (ص)، مثل گوسفندان و باقى حيوانات، آنان را نمى شود داخل افراد انسان شمرد و حتى نمى شود آنان را گوسفند گفت به جهت آنكه به صورت انسانند و هواهاى نفسانيه و خيالات فاسده، ايشان را در ورطه ى هلاكت انداخت كه احتمال نجات نيست.

38- قسم به خدا كه ظالمين آل محمّد (ص) بر كفر خود باقى بودند و اسلام را به حسب ظاهر قبول كردند و كفر خود را پنهان داشتند و انتظار فرصت مى كشيدند تا آنكه فرصت يافتند و دين را به غارت بردند و شيرازه ى اسلام را گسيختند و كفر باطنى را اظهار كردند.

39- چون كه فرصت يافتند، شمشيرهايى كه تيز و نازك شده بود از براى رواج اسلام، به يكدفعه از غلاف كشيدند، مثل دزدانى كه در

كمين نشسته باشند و دين را خراب كردند و اسلام را پامال نمودند و عماد دين اسلام را از پا درآوردند.

40- اين كافران باطنى در اول امر اسلام را به خود بستند و اظهار اسلام نمودند تا آنكه به واسطه ى اسلاميان قوّتى گرفتند و فرقه اى از مسلمانان را اغواء نمودند و دور خود جمع كردند، به عوض آنكه ترويج دين اسلام نمايند، بنيان اسلام را خراب كردند و آتش جنگ برافروختند و فتنه ها برپا نمودند و نور خدا را خاموش كردند.

41- امر خلافت و امامت را از روى حسد و ظلم به واسطه ى گرگان يا مردمان پست رتبه از صاحبان آن امر و از كسى كه بلندى از علّو شأن و رفعت مكان وى بلندى يافته بود مؤخر داشتند (اول فتنه در دين خدا اين بود كه وصّى بالنص رسول خدا را خانه نشين كردند و امر را بر مستضعفين مشتبه نمودند و حال آنكه رفعت و شرافت و علم و عمل و حسب و نسب، همه در اين خانواده جمع بود و شرافت و رفعت به واسطه ى انتساب به اهل بيت، شريف و رفيع شد).

42- به جهت اين عمل داهيه و مصيبتى در دين وقع شد و فتنه اى در اسلام برپا شد و گوشهاى مردم را به قسمى كوبيد كه از شنيدن كلام حق كر شدند.

______________________________

(1)- اشاره به آيه 23 سوره شورى: «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى». بگو: من از شما اجر رسالت جز اين نخواهم كه مودّت و محبّت مرا در حق خويشاوندانم منظور داريد.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:474

43- از غصب خلافت اهل بيت (ع) ظلمت بسيار سختى عالم را فراگرفت و چشمها را

پوشانيد و حق و باطل به هم مخلوط شد. مردم يا چشمهايشان كور است يا تاريكى آنها را فراگرفته كه دنبال باطل مى دوند و حق را مى گذارند.

(كورى هاى چشم هاى باطن، به سبب آن پرده ها و سترهايى بود كه آن منافقين بر شريعت مقدّس نبوى كشيدند و نگذاشتند كه لمعات آن ديده ها را روشن نمايد و مردم را به شاهراه هدايت برساند.

44- گرگها و كفتارهاى آن بيشه بر شيرهاى بيشه ها دشمنى و ظلم كردند و به تحقيق كه گوسفندان را ضايع و فاسد ساختند، و امر را بر چرانندگان و شبانان خود مشتبه ساختند (كفتارهاى جزيره و بيشه ى هوا و هوس از حدّ خود خارج شده، تجاوز و تعدّى نمودند بر شير بيشه اسلام، به گمان آنكه كار شيرى مى توانند كرد. غافل از آنكه كفتار، شير نخواهد شد.

ايشان به منزله ى گوسفندانى بودند كه در ظلّ دولت و حمايت شاه ولايت مى چريدند، يكدفعه بر سرش ريختند و خاك جسارت و خسارت بر سر خود بيختند.)

45- نتيجه چنين كارى اين شد كه عاقبت حق خلافت را غصب كردند و نگذاشتند اظهار امر خود نمايند. اموال اهل بيت (ع) را غارت كردند. مختصانى كه در غنيمت، خدا از براى رسول خود قرار داده بود و به ارث به فاطمه و اولاد فاطمه مى رسيد، منع كردند و بر اشخاصى كه صالح نبودند قسمت نمودند.

46- مصيبت بزرگ اين است: اشخاصى كه آيه ى تطهير در شان آنان نازل شد و امر ولايت و رياست را خدا و رسول خدا به ايشان واگذارده بودند، بر آنها كسانى كه رجس و پليد بودند حكومت بزرگى پيدا كردند، و حكم مى كردند بر سر ايشان به هر قسم

كه مى خواستند.

47- آنان حقّ دختر رسول خدا (ص) را رعايت نكردند باوجودى كه رسول اللّه (ص) او را پاره ى تن خود مى خواند و آن معصومه با درد از دنيا رفت در حالى كه بر آنان غضبناك بود و درد آن حضرت، اليم بود.

48- خداوند عالم به رسول خود خبر داد كه: «بگو به امّتت: من اجرى و مزدى به جهت رسالت خود نمى خواهم الّا آنكه اهل بيت مرا دوست بداريد.» آنها دوستى را به دشمنى و عداوت بدل كردند و با اهل بيت رسول اللّه (ص) عداوت ورزيدند.

شدّت عداوت ايشان به حدّى بود كه گويا در قرآن به عوض سفارش محبّت و دوستى با اهل بيت، سفارش عداوت و دشمنى شده بود.

- 5-

49- هم أهل بيت رسول اللّه جدّهم أجر الرسالة عند اللّه ودّهم

50- هم الأئمّة دان العالمون لهم حتّى أقرّ لهم بالفضل ضدّهم

51- سعت أعاديهم في حطّ قدرهم فازداد شأنا و منه ازداد حقدهم

52- و نا بذوهم على علم و معرفةمنهم بأنّ رسول اللّه جدّهم

53- كأنّ قربهم من جدّهم سبب للبعد عنه و أنّ القرب بعدهم

54- لو أنّهم امروا بالبغض ما صنعوافوق الّذي صنعوا لو جدّ جدّهم

55- دعّوا وصيّ رسول اللّه و اغتصبواإرث البتول و أورى الظلم زندهم

56- و أضرموا النّار في بيت النبيّ و لم يرجوا الورود فبئس الورد وردهم

57- و مهّدوا لذوي الأحقاد بعدهم أمرا به تمّ للأقوام قصدهم

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:475 58- أوصى النبيّ برفد الآل أمّته فاستأصلوهم فبئس الرفد رفدهم

59- أبت صحيفتهم إلّا الّذي فعلوامن بعدها و أضاع العهد عهدهم

60- تعاقدوا و أعانتهم بطانتهم و حلّ ما عقد الإسلام عقدهم

49- ائمه طاهرين اهل بيتى هستند كه رسول خدا (ص) جدّ ايشان است و خداوند عالم مودّت

و محبت ايشان را مزد زحمت رسول اللّه (ص) در هدايت امت قرار داد.

50- خداوند امامان را پيشواى خلق قرار داد و ما سوى اللّه از براى امر ايشان در عالم خود مطيع و منقاد شدند. حتى منافقين و مخالفين به فضل و علم و ادب اين بزرگواران اقرار داشتند.

51- دشمنان كوشش ها نمودند تا آنكه جلالت قدر و منزلت ائمه اطهار (ع) را بر مردم مخفى كنند امّا هرچه سعى كردند، جلالت قدر ايشان بيشتر واضح شد و به اين واسطه بغض و عداوت دشمنان به اين بزرگواران زيادتر شد.

52- مخالفين با ائمه طاهرين مجادله نمودند و حقّ آنها را با رسول خدا (ص) رعايت نكردند باوجود آنكه مى دانستند كه رسول خدا (ص) جدّ بزرگوار آنان است.

53- گويا قرابت اهل بيت عليهم السّلام به جدّ بزرگوارشان سبب بود از براى دورى آنها از رسول خدا (ص) و اتّصال به رسول خدا (ص) و قرابت به آن بزرگوار را دورى مى پنداشتند.

54- اگر خدا و رسول خدا (ص) بغض و عداوت اهل بيت را لازم و واجب فرموده بودند بالاتر از آنچه به جا آوردند به جا نمى آوردند. به جهت آنكه بالاتر از آن ممكن نبود. اگرچه جدّ ايشان تأكيد فرموده بود.

55- بعد از رسول خدا (ص)، وصّى آن بزرگوار را واگذاردند و او را از حقّ خود دفع كردند و فدك را كه حقّ فاطمه (س) بود، غصب كردند و آتش ظلم و ستم ايشان در حقّ اهل بيت طاهرين زبانه كشيد و برافروخته شد.

56- در خانه ى رسول خدا (ص) را آتش زدند و نترسيدند كه پيامبر (ص) وارد مى شود و با ايشان مخاصمه خواهد نمود و

جاى ايشان را در قعر جهنّم قرار خواهد داد.

57- معاندين غصب خلافت نمودند و امر خلافت را براى بنى اميّه و بنى عبّاس كه صاحبان بغض و كينه ى اهل بيت (ع) بودند. مهيّا نمودند و چون مقصودشان به انجام رسيد از اذيّت و اهانت اهل بيت (ع) و شيعيان ايشان، هرچه توانستند كوتاهى نكردند.

58- پيامبر خدا وصيّت فرمود كه به اهل بيتم نيكى كنيد و ايشان را دوست بداريد و احسان نماييد پس دشمنان عوض احسان انواع اذيّت ها نمودند و هر يكى را به نوعى از انواع شهيد نمودند.

59- بعد از رسول خدا (ص) جمع شدند و عهد و ميثاق خود را در غصب خلافت (ع) و حقوق اهل بيت محكم كردند و حاصل او همين بود كه بالنسبه به اهل بيت (ع) به جا آوردند و وصيّت رسول خدا (ص) را در خصوص اهل بيت ضايع كرد و حق ايشان را از ميان بردند.

60- آنان با هم معاقده نمودند و هم پيمان شدند كه غصب خلافت نمايند و دوستان ايشان هم اعانت نمودند و عهد و پيمان ايشان عقد اسلام را باز كرد و شريعت رسول خدا (ص) را خراب نمود.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:476

- 6-

61- نزت اميّة حرب ثم مروان منابرا ما لهم فيهنّ سلطان

62- و أعلنت لعنت لعن الوصيّ بهاو قد اقيمت به منهنّ عيدان

63- وا ضيعة الدين إذ قد حلّ ساحته من بعد ذي الوحى غنّاء و نشوان

64- كم قد علا ما علاه الطهر ذو دنس رجس من الناس بل قرد و شيطان

65- و حاربت آل حرب من بسيفهم من بعد ما حزّبوا الأحزاب قد دانوا

66- و ألجأت حسنا للصّلح عن مضض و جعجعت بحسين و هو

ظمآن

67- رمت بسهم الردى من بالحجاز و من أمّ العراق و من خانته كوفان

68- قامت تطالب إذ دانت على ترةأو تار بأشياخ لها بانوا

69- و بالقليب هوت كم فيه من وثن كانت له دون وجه اللّه أوثان

70- و قد تلاها بنوا الزرقاء ثمّ تلاأبناء نثلة ختّار و خوّان

71- فأرهفوا لبني بنت النبيّ شباحدّ السيوف و دان اللبّ خوّان

72- هذا و كلّهم للدين منتحل سيّان من مثلهم كفر و إيمان

61- بعد از رسول خدا (ص) بنى اميه و سپس بنى مروان بر منابر بالا رفتند و حال آنكه هيچ استحقاقى براى آنها نبود.

62- آل حرب، لعن بر وصىّ رسول خدا بر منابر را از روى گمراهى آشكار ساختند و حال آنكه چوب هاى منابر فقط به واسطه ى وجود مبارك آن بزرگوار برپا شده بود.

63- وا مصيبتا كه دين ضايع و زايل شد و مسلمانى از ميان رفت وقتى كه بر جاى پيامبر قرار گرفتند كسانى كه اظهار اسلام مى كردند و در باطن مسلمان نبودند و از شرب خمر و ساير معاصى احتراز نمى كردند.

64- منبرى كه جاى رسول خدا بود و پاك و پاكيزه از عيوب بود چه بسيار كه بر منبر او بالا رفتند كسانى كه خبيث و نجس و پليد بودند و به صورت ظاهر انسان و در معنى بوزينه و مثل شيطان بودند.

65- كسانى كه كافر بودند و لشكر جمع مى كردند و با مسلمانان جنگ مى كردند و در آخر به ضرب شمشير اسلاميان، اسلام قبول كردند، شمشير كشيدند و مجادله و محاربه نمودند با اشخاصى كه به ضرب شمشير آنها مسلمان شده بودند.

66- اين فرقه ى خبيثه، كار را بر حضرت حسن بن على (ع) سخت گرفتند تا آنكه آن بزرگوار با

آنان صلح نمود و بعد نوبت امامت امام حسين (ع) رسيد كار را بر آن بزرگوار تنگ گرفتند و او را شهيد كردند در حالتى كه به غايت تشنه بود.

67- فرقه ى بنى اميه با انداختن تيرهاى هلاكت امام حسن (ع) را در حجاز شهيد نمودند و بعد برادرش حسين (ع) را به عراق خواستند و اهل كوفه نامه ها نوشتند و آن حضرت را به مهمانى طلبيدند اما عاقبت خيانت نموده و او را شهيد كردند.

68- بعد از آنكه از براى اسلاميان مطيع و منقاد شدند اما چون عداوت و بغض در سينه ى آنها بود به جهت بزرگان بنى اميه كه در غزوه ى بدر كشته شده بودند، برخاستند و بناى مطالبه و خونخواهى كشتگان در غزوه ى بدر و مشايخ خود را نهادند كه بناى بغض و عداوت و كينه در اول امر، از بزرگان آنان بود كه در بدر كشته شدند.

69- رؤساى بنى اميه در غزوه ى بدر و در چاه بدر ساقط شدند و چه بسيار از آن بت هايى كه در آن چاه بودند، از براى

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:477

آنها بت هايى غير از وجه خدا بود، و همه صاحب هواهاى نفسانى و خواهش هاى شيطانى بودند و بتهاى ظاهرى را هم مى پرستيدند و از خلّاق آسمان و زمين غافل بودند.

70- بعد از بنى اميّه، بنى مروان كه اولاد زرقاء بودند، بناى ظلم و ستم گذاردند و بعد از آنها خلفاى بنى عباس كه اولاد كنيزى به نام نثله بودند، بناى مكّارى و غدّارى گذاردند و به اهل بيت خيانت كردند هر يكى امام زمان خود را به مكر و حيله شهيد نمود.

71- دمهاى شمشير و سرهاى نيزه

را براى كشتن اولاد دختر رسول خدا تيز كردند، و آخر گلوهاى ايشان را از خون تر كردند. به رسول خدا خيانت كردند، و كفر باطنى كه پنهان داشتند ظاهر كردند.

72- اى شيعه! تأمل نما و تعجّب من از اينكه جميع اين فرقه اظهار مسلمانى كرد و خود را از امّت رسول خدا (ص) مى دانند و دين اسلام را به خود بسته بودند و حال آنكه كفر و مسلمانى براى آنها مساوى بود و اسلام هيچ ثمرى براى آنها ندارد.

- 7-

73- سدّ المسامع من أنبائهم خبرلا ينقضى حزنه أو ينقضي العمر

74- ما حلّ بالآل في يوم الطفوف و مافي كربلاء جرى من معشر غدروا

75- قد بايعوا السبط طوعا منهم و رضى و سيّروا صحفا بالنصر تبتدر

76- أقبل فإنّا جميعا شيعة تبع و كلّنا ناصر و الكلّ منتصر

77- أقبل و عجّل قد أخضرّ الجناب و قدزهت بنضرتها الأزهار و الثّمر

78- أنت الإمام الذي نرجو بطاعته خلد الجنان إذ النيران تستعر

79- لا رأي للناس إلّا فيك فأت و لاتخش اختلافا ففيك الأمر منحصر

80- و أثّموه إذا لم يأتهم فأتى قوما لبيعتهم بانكث قد خفروا

81- قوما يقولون لكن لا فعال لهم و رأيهم من قديم الدهر منتشر

82- فعاد نصرهم خذلا و خذلهم قتلا له بسيوف للعدي ادّخرو

83- يا ويلهم من رسول اللّه كم ذبحواولدا له و كريمات له أسروا

84- ما ظنّهم برسول اللّه لو نظرت عيناه ما صنعوا لو أنّهم نظروا

73- خبر مصائب وارده بر ائمه طاهرين گوش هاى شيعيان را كر كرد و حزن و اندوه اين خبر برطرف نمى شود الا آنكه عمر به آخر رسد.

74- اى شيعيان! ملاحظه نماييد چه مصيبت بزرگى در روز عاشورا بر اهل بيت رسول خدا (ص) واقع شد

و چه بلاهاى گوناگون در صحراى كربلا جارى شد و بعد از ملاحظه ى مصائب، چشمه ى اشك از چشم هاى خود جارى سازيد.

75- فرقه ى غدّار مكّار، نامه ها به سيّد الشّهداء نوشتند كه جز تو را امام و پيشوا نمى دانيم، اگر ما را هدايت نفرمايى در نزد رسول خدا (ص) مخاصمه خواهيم كرد و در مقام يارى كردن حاضريم و مطيع از روى طوع و رضا و رغبت بيعت كردند.

آخر الامر بيعت را شكستند و خيانت خود را آشكار كردند.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:478

76- نامه ها خدمت آن بزرگوار به اين مضمون نوشتند كه: اى آقاى شيعيان و مولاى مؤمنان! زود به طرف ما بيا كه همگى شيعيان پدر بزرگوارت هستيم و تابع و فرمانبرداريم و جميع ما ناصر و معينيم. هركس در مقام مخالفت برآيد از او انتقام خواهيم كشيد.

77- نوشتند: اى حسين! به جانب كوفه رو بياور و در آمدن تعجيل نما كه باغهاى ما سبز شده و با طراوت و نيكو گرديده و شكوفه ها و ميوه ها از درختان سر بيرون آورده و بستانها را زينت داده و ما امام و پيشوا نداريم.

78- نوشتند اى حسين! تو امام و پيشوا هستى آن چنان امامى كه اميدواريم به واسطه ى طاعت و فرمانبردارى و دوستى تو وارد بهشت شويم و در روضه ى مخلد بمانيم و به واسطه ى شفاعت تو در روز قيامت از آتش جهنم ايمن باشيم، در وقتى كه آتش جهنم زبانه مى كشد.

79- رأى و ميل قلبى مردم از براى هيچكس نيست الّا تو. به زودى به سوى ما بشتاب و از اختلاف مردم و حادثه و انقلاب مترس زيرا امر خلافت منحصر در تو است و كسى از مردم نيست

كه به ديگرى ميل داشته باشد.

80- به آن بزرگوار نوشتند كه همگى ما در ضلالت و گمراهى هستيم، اگر جانب ما نيايى و ما را به راه حق هدايت ننمايى تو را گناهكار مى دانيم در اينكه كوتاهى نمودى و ما را هدايت نكردى، چون كه آن بزرگوار به طرف آنها شتافت، معلوم شد كه آن قوم بنايشان بر نقض عهد بود نه بر وفاى بر بيعت.

81- اين قوم بى وفا، قومى بودند كه كلامشان مجرد قول بود و به قول خود عمل نمى كردند و رأى و عزم آنها از روزگار قديم متفرق بود و بر عزم خود ثابت نبودند.

82- وعده ى يارى آن قوم به خذلان و ترك يارى بدل شد. خذلان ايشان منقلب شد به اينكه آن بزرگوار را شهيد كردند به شمشيرها و نيزه هايى كه به جهت دشمنان ذخيره كرده بودند و بر مظلومى و بى كسى آن بزرگوار رحم نكردند.

83- بار خدايا! عذاب كن فرقه ى بى حيا و بى وفاى كوفه و شام را كه حق رسول را رعايت نكردند و اولاد او را ذبح، و همه را شهيد كردند و عيال او را اسير نمودند و در بيابانها و شهرها گردانيدند.

84- چه چيز بود اعتقاد فرقه ى جفاكار درباره ى رسول خدا (ص) اگر آن بزرگوار نظر مى فرمود و مى ديد با چشمهاى مبارك خود مى ديد آنچه را با اهل بيت او روا داشتند. مردان آنها را كشتند و زنان آنها را اسير نمودند. آيا گمان آنها اين بود كه رسول خدا (ص) ساكت مى شد و به فعل آنها راضى بود و يا آنكه كار آنها را دشمن مى دانست و با آنها مخاصمه مى فرمود؟

كاش در اين امر تأمل مى كردند

و مرتكب اين امر شنيع نمى شدند.

- 8-

85- ما آمن القوم قدما أو هم كفروامن بعد إيمانهم لو أنّهم شعروا

86- قد حاربوا المصطفى في حرب عترته و لو أغاثهم في حربه ابتدروا

87- ما كان ينزل عن سلطانه ملك و لا لمنيته الساعي لها يذر

88- مهما نسيت فلا أنسى الحسين و قدكرّت على قتله الأفواج و الزمر

89- كم قام فيهم خطيبا منذرا و تلاآيا فما أغنت الآيات و النذر «1»

______________________________

(1)- اشاره به آيه ى 101 سوره يونس: «... وَ ما تُغْنِي الْآياتُ وَ النُّذُرُ عَنْ قَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ». هرگز مردمى را كه ديده ى عقل و ايمان ننگرند (در آسمانها و زمين) دلايل و آيات الهى بى نياز نخواهد كرد.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:479 90- قال: انسبوني فجدّي أحمد و سلواما قال فيّ و لم يكذبكم الخبر «1»

91- دعوتموني لنصري أين نصركم و أين ما خطّت الأقلام و الزبر

92- حلّاتمونا عن الماء المباح و قدأضحت تناهله الأوغاد و الغمر

93- هل من مغيث يغيث الآل من ظمأبشربة من نمير ما له خطر

94- هل راحم يرحم الطفل الرّضيع فقدجفّ الرضاع و ما للطفل مصطبر

95- هل من نصير محام أو أخي حسب يرعى النبيّ فما حاموا و لا نصروا

96- تلك الرزايا لو انّ القلب من حجرأصمّ كان لأدناهنّ ينفطر

85- آيا ايمان نياوردند فرقه ى محارب با خدا و رسول او و بر كفر خود باقى بودند يا آنكه بعد از ايمان آوردن كافر شدند و دين خدا را به دنيا فروختند؟ كاش ادراك و شعور داشتند و دنياى فانى را بر دار باقى ترجيح نمى دادند.

86- اهل كوفه محاربه و منازعه با رسول خدا نمودند به واسطه ى محاربه و مقاتله با عترت آن حضرت، زيرا كه جنگ

با عترت آن حضرت جنگ با خود آن بزرگوار است. اگر حضرت رسول (ص) در حيات بودند و فريادرسى عترت خود را مى نمودند و اعانت مى فرمودند، اين فرقه ى خبيث هيچ باك نداشتند از آن كه با خود حضرت جنگ نمايند و خود آن بزرگوار را هم شهيد نمايند.

87- اگر رسول خدا (ص) در حيات بود و فريادرسى ذريّه ى خود را مى نمود، اين فرقه ى بى حيا دست از محاربه و مقاتله برنمى داشتند و با رسول خدا به واسطه ى رياست و پادشاهى هم جنگ مى كردند زيرا كه مطلوب و تمنّاى آنان رياست و مال دنيا بود و در طلب آن سعى مى كردند. «2»

88- در هر زمان از زمانها كه نسيان و فراموشى برايم حاصل شود، هر چيز را فراموش كنم، حسين (ع) را كه تنها در مقابل چندين هزار لشكر ايستاده بود فراموش نخواهم كرد و آن بى رحمان را كه بر آن يك نفر حمله مى كردند تا او را شهيد نمايند. در حالى كه فوجهاى زياد و فرقه هاى بى شمار بودند و همگى به قتل يك نفر كمر بسته بودند.

89- در زمانى كه آنان قصد قتل آن بزرگوار را داشتند، چه بسيار آن حضرت در مقابل آنان ايستاد و به ايراد خطبه پرداخت و ايشان را از عذاب خدا ترسانيد و نصيحت فرمود و آيات قرآنى كه در شان اهل بيت عليهم السّلام نازل شده بود را تلاوت نمود اما هيچ سود نبخشيد و آنان را از اعمال شنيع شان بازنداشت.

90- آن حضرت براى اتمام حجّت در مقابل آن قوم ايستاد و فرمود: «اى قوم متذكّر شويد و ياد بياوريد نسبت و قرابت مرا كه جدّ من رسول خداست و شما مى دانيد آنچه

را كه جدّم درباره ى من فرموده است.

و از اشخاصى كه فيض خدمت آن سرور را دريافت نموده اند سئوال نمائيد كه جدم در حقّ من چه فرموده اند و من به شما دروغ نگفته ام و اين خبر هم در نزد شما دروغ نيست و جميع شما مطلع هستيد و به صدق اين خبر عالم هستيد.

91- اى قوم! مرا به سوى خود دعوت كرديد تا آنكه مرا يارى كنيد. كجا شد يارى شما؟ چرا عهد خود را فراموش كرديد؟

كجا شد مكتوبانى كه به قلم ها نوشتيد؟ كجا رفتند كسانى كه مرا وعده ى نصرت و يارى نمودند؟

______________________________

(1)- فرمايش رسول اللّه به نقل از طبقات ابن سعد، تاريخ طبرى؛ الكامل ابن اثير، مقتل مقرم، مقتل خوارزمى چنين است: «حسن و حسين سيد جوانان بهشتند».

(2)- در لؤلؤ البحرين معناى اين بيت چنين آمده است: باوجود اينكه بنى اميه آنچه كردند، نتوانستند كه فرود آورند آن حضرت را از سلطنت خود و او دست بيعت به احدى نداد و همچنين نتوانستند آن حضرت را از مراد و آرزوى خود كه شهادت بود واگذارند.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:480

92- اى قوم باوجود آن كه مى دانيد ما عترت رسول خداييم و ما را به سوى خود خوانديد تا آنكه نصرت نماييد. امّا ما را از آبى كه بر همه ى كس مباح است و همه كس بر آن وارد مى شوند و مى آشامند منع كرديد، حتى سفهاء و بلهاء (احمقان و ابلهان) از آن مى آشامند و سيراب مى شوند و كسى آنها را منع نمى كند.

93- آيا كسى هست آل رسول خدا را فريادرسى كند و ايشان را از تشنگى نجات دهد به يك جرعه از آب فرات كه از براى آن

قدر و قيمتى نيست وحوش و طيور از آن مى آشامند.

94- آيا هست رحم كننده اى كه رحم نمايد بر طفل شيرخوار كه از تشنگى نزديك به هلاكت است و شير در پستان مادرش خشكيده؟ و از براى طفل شيرخوار طاقت تشنگى نيست.

95- آيا كسى هست يارى نمايد و حمايت كند آل رسول خدا را؟ آيا كسى هست كه صاحب فضيلت و كمال نفسانى باشد و حقّ رسول خدا را رعايت نمايد و عترت آن حضرت را از مكروهات محافظت نمايد و او را از خود راضى نمايد؟» آن قوم كلمات آن حضرت را شنيدند اما او را حمايت و يارى نكردند.

96- مصيباتى كه بر اهل بيت وارد آمد اگر دل انسانى از سنگ باشد بلكه از سنگ سخت تر باشد از مصائب كوچكتر از آن از هم مى شكافد و پاره پاره مى شود.

- 9-

97- الدين من بعدهم أقوت مرابعه و الشرع من فقدهم غارت شرائعه

98- قد اشتفى الكفر بالإسلام مذ دخلواو البغي بالحقّ لمّا راح صادعه «1»

99- ودائع المصطفى أوصى بحفظهم فضيّعوها فلم تحفظ و دائعه

100- صنائع اللّه بدءا و الأنام لهم صنائع شدّما لاقت صنائعه «2»

101- أزال أوّل أهل البغي أوّلهم عن موضع فيه ربّ العرش واضعه

102- و زاد ما ضعضع الأسلام و أنصدعت منه دعائم دين اللّه تابعه

103- كمين جيش بدا يوم الطفوف و من يوم السقيفة قد لاحت طلائعه «3»

104- يا رمية قد أصابت و هي مخطئةمن بعد خمسين من شطّت مرابعه

105- و فجعة ما لها في الدهر ثانيةهانت لديها و إن جلّت فجائعه «4»

106- و لوعة أضرمت في قلب كلّ شج نارا بلذعتها صبّت مدامعه

107- لا العين جفّ بسفع النار مدمعهاو لا الفؤاد خبا بالدمع سافعه

108- كلّ الرزايا و إن جلّت وقائعهاتنسى سوى

الطفّ لا تنسى وقائعه ______________________________

(1)- حضرت رسول اكرم (ص) در مورد حسين عليهما السلام فرمود: «هما وديعتى فى امّتى» بحار الانوار؛ ج 43، ص 285.

(2)- على (ع) در نهج البلاغه مى فرمايد: «فنحن صنايع ربّنا، و الخلق بعد صنايع لنا»، نامه ى شماره ى 28.

(3)- چنين گويند كه ملكى از ملوك مازندران، از علويى پرسيد كه: يا سيّد! حسين (ع) را با اصحاب و قرابات او كجا شهيد كردند؟

علوى گفت: به كربلا.

ملك گفت: يا سيّد! حسين (ع) را در روز سقيفه ى بنى ساعده كه با ابو بكر بيعت كردند، شهيد كردند. كامل بهائى؛ ج 2، ص 304.

(4)- امام حسين (ع) فرمود: «لا يوم كيومك يا ابا عبد اللّه» مناقب؛ ج 4، ص 86. امإلي صدوق؛ ص 101.

امام سجاد (ع) فرمود: «لا يوم كيوم الحسين» امالى صدوق؛ ص 374، بحار الانوار، ج 44، ص 298.

حضرت زينب (س) فرمود: «اليوم ماتت امّى فاطمه و أبى على و أخى حسن» تاريخ طبرى؛ ج 4، ص 319. ارشاد، ص 232. بحار؛ ج 45، ص 59.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:481

97- دين اسلام كه در ميان مردم به منزله ى زمين پرگياهى جميع مردم از آن منتفع مى شدند بعد از عترت طاهره ى رسول اللّه (ص) خشك شد، چنانكه بدن حيوانى از بى غذايى مى كاهد. اين بزرگواران در دين به منزله ى چشمه هايى بودند كه از ايشان علم و معرفت مى جوشيد به واسطه ى فقد ايشان چشمه هايى كه در شرع بود خشكيد و آب جوشنده ى علم و معرفت فرورفت.

98- به تحقيق كفر و اهل كفر در وقتى كه منافقين اظهار اسلام كردند شفا يافت (به جهت آنكه اگر آنان بر كفر خود باقى بودند ممكن نبود كه به اين قسم

خرابيها و رخنه ها در دين اسلام به وجود بياورند) و مرض ظلم و طغيان به سبب اينكه منافقين حق را و اسلام را به خود بستند شفا يافت از زمانى كه رسول خدا از دنيا رحلت فرمود زيرا تا آن بزرگوار در حيات بود ممكن نشد منافقين ظلم خود را ظاهر سازند. زخم هايى كه از شمشير اسلام بر سينه ى كفر بود، به جهت زخم هايى كه از كفر به اسلام رسيد شفا يافت. و جراحت هاى ظلم و عدوان كه از حق و اهل حق داشتند عافيت يافت از زمانى كه رسول خدا از دنيا رحلت فرمود.

99- عترت رسول خدا (ص) ودائع و امانت آن حضرت در ميان امت بودند. مردم را به حفظ و مراعات آنها امر فرموده بود. پس امانت هاى رسول خدا را ضايع كردند و به وصيّت آن حضرت عمل نكردند و حفظ امانت را ترك نمودند.

100- اين بزرگواران صادر اول و مصنوع و مخلوق اول بودند، و صنايع به واسطه ى آنها بود و ايجاد در خلقت به واسطه ى اين بزرگواران بود. بسيار سخت و دشوار بود مصيباتى كه برايشان رسيد. آنان كسانى هستند كه مقصود از خلقت عالم بودند و اول مصنوعى كه يد قدرت صانع، او را در كارخانه ى صنع آفريد، ايشان بودند و ساير ممكنات به جهت ايشان آفريده شدند.

101- اول اهل ظلم و ستم، اولين امام از ائمه طاهرين را از مسند خلافت دور كرد و حقّ آن حضرت را غصب نمود و با وجود آن كه آن موضوع را خداوند عالم براى آن حضرت قرار داده بود و پيامبر اكرم (ص) هم تبليغ فرموده و تأكيد نموده بود.

102- بعد از او، تابعش چيزهايى

را كه به واسطه ى آنها اسلام مضطرب و خراب شد در دين خدا زياد نمود. زياده بر آن ظلم، ظلمى چند نمود- و بدعتى چند احداث كرد كه اسلام را متزلزل و ستونهاى دين الهى را درهم شكست.

103- آنان لشكرى مخفى و متوارى بودند كه مقدمة الجيش آنها در روز سقيفه ظاهر شد و به مرور زمان ظاهر مى شدند تا آنكه در روز عاشورا كمين گشادند و ظاهر شده، با عترت رسول خدا (ص) كردند آنچه كردند و خود را به لعنت ابدى گرفتار ساختند.

104- اى شيعيان! تعجب نماييد از اينكه تيرى كه در كمان گذاردند و رها كردند، آن تير بعد از پنجاه سال در صحراى كربلا به هدف رسيد و حضرت سيّد الشّهداء و اصحابش را شهيد نمود.

105- اى شيعيان! نظر نماييد و تعجب كنيد از مصيبتى كه در روزگار، مصيبتى نيست كه ثانى او باشد. جمع مصيبت هاى روزگار- اگرچه بزرگ باشد- در نزد اين داهيه ى كبرى كوچك و سهل و آسان است.

106- نظر نماييد سوزشى را به جهت دوستى كه برافروخته است در دل هر محزونى، آتشى را كه شعله زده است و دلها را سوخته و به عوض اشك مجارى اشك جارى نمود، و چنان آتشى به دلها زده كه دلها آب شده و از چشمه هاى چشم جارى مى شود.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:482

107- نه آتش دل، آب چشم را خشك مى كند و نه آب چشم، آتش دل را فرومى نشاند. سبحان اللّه! اين چه آبى است و چه آتشى است!

108- جميع مصائب و بلايا اگرچه بزرگ باشند و تحمّل آنها سخت و دشوار باشد، بعد از گذشتن زمانى فراموشى از او حاصل

مى شود، سواى واقعه ى كربلا. هرچه زمان طول بكشد، فراموشى حاصل نمى شود، روزبه روز حزن و اندوه شيعيان زيادتر مى شود. (زيرا كه اين مصيبت در جميع عوالم امكان سرايت نمود، و جميع موجودات را به همّ وغم قرين نمود.)

- 10-

109- ذادوا عن الماء ظمآنا مراضعه من جدّه المصطفى الساقي أصابعه

110- يعطيه إبهامه آنا و آونةلسانه فاستوت منه طبائعه

111- للّه مرتضع لم يرتضع أبدامن ثدي أنثى و من طه مراضعه

112- سرّ به خصّه باريه إذ جمعت و اودعت فيه من أمر ودائعه

113- غرس سقاه رسول اللّه من يده فطاب من بعد طيب الأصل فارعه

114- ذوت بواسقه إذ أظمأوه فلم يقطف من الثمر المطلول يانعه

115- عدت عليه يد الجانين فانقطعت عن مجتني ينعه الزاكي منافعه

116- قضى على ظمأ و الماء قد منعت بمشرعات القنا عنه مشارعه

117- قد حرّموه عليه في الحياة و من بعد استحلّ لكي تعفوا مضاجعه «1»

118- همّو بإطفاء نور اللّه و اجتهدوافي وضع قدر من الرحمن رافعه

119- لم أنسه إذ ينادي بالطغاة و قدتجمّعوا حوله و الكلّ سامعه

120- ترجون جدّي شفيعا و هو خصمكم ويل لمن خصمه في الحشر شافعه

109- فرقه ى دغا از آب مباح تشنه جگرى را منع كردند كه انگشتان جدّش رسول خدا را كه مالك حوض كوثر بود، را مى مكيد.

110- رسول خدا (ص) گاهى انگشت ابهام خود و گاهى زبان مبارك خود را در دهان طفلش مى گذاشت و آن جناب آن را مى مكيد، و گوشت و پوست سيد الشهداء از شيره ى جان رسول اللّه (ص) بود «2».

111- جان همه ى شيعيان به فداى بزرگوارى باد كه هرگز از پستان زنى غير از فاطمه (س) (زيرا حسين (ع) از دايه شير نخورد) شير نخورد و رسول اللّه كه در قرآن مخاطب به طه

بود پرورش دهنده ى او بود.

112- سيد الشهداء، سرّى از اسرار خدا بود و در نزد خلق مجهول القدر بود. خداوند عالم آن حضرت را تخصيص داده بود به رسول اكرم (ص)، زيرا كه در آن حضرت اسرار شب معراج به وديعه گذاشته شده بود.

113- آن حضرت درخت هدايت بود كه رسول خدا (ص) او را غرس نموده بود و از دست مبارك خود او را آب داده بود.

بعد از طيب اصل خود آن حضرت، نه امام كه فرع درخت هدايت و طيّب الاصل و پاك و پاكيزه بودند.

______________________________

(1)- در مورد جسارت متوكّل به مرقد شريف حسينى، ر. ك به انساب الاشراف؛ ج 3، ص 228. بحار الانوار؛ ج 45، ص 390- 490. عوالم العلوم؛ ج 17، ص 719- 739.

«آبى كه به زندگى ندادند به اوچون گشت شهيد بر مزارش بستند»

(2)- چنين مطلبى نمى تواند صحت داشته باشد. براى اينكه گوشت و پوست حسين (ع) از رسول خدا (ص) باشد احتياج به چنين عملى نيست.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:483

114- دشمنان درخت هدايت را تشنه گذاردند پس شاخه هاى آن درخت خشكيد و ميوه ى پرنفع او كه علم و حكمت و معارف ربّانى باشد، به ثمر نرسيد و نگذاردند مردم از آن ميوه ها منتفع شوند.

115- ظالمين بر آن درخت هدايت ظلم كردند پس منافع او از ميوه چينان ميوه هاى طيّب و طاهر كه به اهل استحقاق مى رسيد منقطع شد.

116- آن حضرت را در حالى كه تشنه بود شهيد نمودند و راههاى آب فرات را بر آن حضرت به نيزه هاى خونريز و شمشيرهايى تيز بستند.

117- در حال حيات آب مباح را منع كردند و بر آن حضرت حرام نمودند، اما بعد

از شهادتش آب بر مرقد منوّرش مباح و حلال نمودند تا آنكه قبر مطهّر آن حضرت را محو نمايند.

118- قصد نمودند و همت گماشتند نور خدا را خاموش نمايند و سعى و كوشش زياد كردند تا آنكه قدر و مرتبه ى كسى را كه خداوند عالم او را بلندمرتبه قرار داد، پست نمايند، غافل از آنكه عزيز كرده ى خدا بى قدر و منزلت نخواهد شد.

119- فراموش نمى كنم آن بزرگوار را، وقتى كه در ميان ميدان ايستاده بود و با آن قوم طاغى ياغى ندا مى فرمود و همه ى آن قوم دور آن حضرت جمع بودند و فرمايشات آن حضرت را مى شنيدند.

120- امام مى فرمود: اى قوم! چگونه اميد شفاعت از جدّ من رسول خدا (ص) داريد و با فرزند او جنگ مى كنيد؟ پيغمبر دشمن شماست واى و عذاب بر قومى كه شافع آنها در روز محشر دشمن آنها باشد.

- 11-

121- يوم بنو المصطفى الهادي ذبائحه و الفاطميّات أسراه نوائحه

122- و سبط أحمد عار بالعراء لقى مرمّل بالدّما جرحى جوارحه

123- فوق القنا رأسه يهدى لكاشحه فنال أقصى مناه كاشحه

124- كم هام عزّ و أيد للسماح و كم أقدام سبق بها طاحت طوائحه

125- و كم حريم لأهل البيت محترم قد استحلّ و كم صاحت صوائحه

126- مصاب خامس أصحاب الكساء و هم أهل الغراء بهم حلّت فوادحه

127- لم ينس قطّ و لا الذكرى تجدّده أورى بزند الأسى في الحشر قادحه

128- كيف السلوّ عن المكسور منفردامن غير نسوته خلوا مطارحه

129- يلقى الأعادي بقلب منه منقسم بين الخيام و أعداء تكافحه

130- و اللحظ كالقلب عين نحو نسوته ترنو و عين لقوم لا تبارحه

131- لهفي عليه و قد مال الطغاة إلى نحو الخيام و خاض النقع سابحه

132- قال اقصدوني بنفسي و اتركوا حرمى قد حان حيني و

قد لاحت لوائحه

121- روز عاشورا روزى بود كه اولاد محمّد مصطفى (ص) كه هادى خلق بودند، مذبوح و كشته گرديدند و زنان و دخترانى كه از اولاد فاطمه ى زهرا بودند، همه اسير و نوحه گر و مصيبت زده بودند.

122- فرزندزاده ى احمد مختار در آن روز، بدنش برهنه در صحرا و در ميان خاك و خون افتاد، اعضاء و جوارحش

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:484

مجروح، به قسمى كه عضوى بى جراحت نداشت.

123- سر آن حضرت را بر سر نيزه نصب نمودند و براى يزيد ملعون كه دشمن اهل بيت رسول خدا (ص) بود به هديه بردند. پس آن لعين از كشتن آن حضرت به منتهاى آرزوى خود رسيد و اظهار فرح و سرور نمود.

124- چه بسيارى از سرهاى عزّت و شرافت كه در آن روز از بدن ها جدا شد و چه بسيار دست هاى با جود و بخشش و چه بسيار قدمهايى كه در مقام كمال از جميع خلق سبقت گرفتند، در آن روز از بدنها جدا شد و بر زمين افتاد و يا حوادث و مهلكات روز عاشورا كه از جانب يزيد و عبيد اللّه بر آنان وارد شد باعث شهادت آنان گرديد.

125- چه بسيار از خيمه و خرگاه كه براى اهل بيت رسول اللّه (ص) و از براى آنها محترم بود، مخالفين احترام آنها را شكستند و بدون اذن داخل شدند و بناى غارت گذاردند و صيحه و فرياد از اهل حريم محترم برآوردند.

126 و 127- مصيبت خامس آل عبا، حضرت سيّد الشّهداء هرگز فراموش نمى شود و از خاطر نمى رود پس يادآورى و تذكّر او معنى ندارد، زيرا كه تذكّر فرع فراموشى هست و فراموشى در اين

مصيبت نيست.

حضرت رسول اكرم (ص)، على (ع)، فاطمه (س) و حسن (ع) در اين مصيبت عظمى صاحب عزا هستند و ساعت به ساعت آتش حزن و اندوه شيعيان برافروخته مى شود و حزن و اندوه تا قيامت باقى هست و نقصان در او راهبر نيست.

128- چگونه مى توان آرام گرفت در مصيبت كسى كه استخوانهاى او را شكستند در حالتى كه يكّه و تنها بود و معين و ياورى غير زنان ماتم رسيده براى او نبود و هرجا كه نظر مى انداخت خالى از اقارب بود و محل برزمين افتادنش نيز از ياور و معين خالى بود.

129- آن بزرگوار دشمنان دين را ملاقات فرمود باوجود آن كه قلب مبارك آن حضرت گاهى متوجّه ى خيمه هاى حرم بود كه فرياد العطش بلند و گاهى متوجّه ى دشمنان بود كه اراده قتل آن حضرت را داشتند.

130- چشم شريف آن حضرت، مثل قلب مطهرش به دو سمت قسمت شده بود. يك چشم آن حضرت به جانب اهل حرم و زنان و دختران كه بعد از شهادت اسير خواهند شد نظر داشت و چشم ديگر به جانب قوم بى حيا كه از آن حضرت دور نمى شدند و دست از او برنمى داشتند، نظر داشت.

131- حزن و اندوه من تمام نمى شود بر حالتى كه آن حضرت از بالاى اسب بر زمين قرار گرفته بود و گروه طغيانگر روبه جانب حرم آورده بودند و اسب آن بزرگوار در ميان گردوغبار بى راكب باقى مانده بود.

132- در حالتى كه آن حضرت برزمين افتاده بود و لشكر رو به خيمه هاى آن حضرت مى رفتند مى فرمود: «اى قوم! اول قصد خود مرا نماييد و كار خود مرا بسازيد و دست از اهل بيتم برداريد. به تحقيق

كه وقت مرگم رسيده و علامات و امارات مرگ ظاهر گرديده».

ثناى مسلم بن عقيل: «1»

1- عين جودي لمسلم بن عقيل لرسول الحسين سبط الرسول

2- كان يوما على الحسين عظيماو على الآل اي يوم مهول

3- فاتاهم و قد اتي اهل غدربايعوه و اسرعوا في النكول

4- كم فدي بالنفوس آل على آل خير الانام آل عقيل

______________________________

(1)- اعيان الشيعه؛ ج 10، ص 160. 161. ادب الطف؛ ج 6، ص 52 و 53.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:485 5- صال كالليث ضاربا كلّ جمع بشبا حد سيفه المسلول

6- دهوي الجسم للصعيد نزولاو علا الروح صاعدا للجليل

7- فهو النجم قد هوي من سماءبل هو الشمس قد هوت للافول 1- اى چشم، بر مسلم بن عقيل اشك فراوان ببار كه او نماينده ى حسين (ع) نوه ى پيامبر (ص) بود.

2- روز شهادت او براى امام حسين (ع) مصيبتى بزرگ و براى خانواده ى او روزى وحشتناك بود.

3- مسلم به سوى مردمى آمد كه اهل غدر و نيرنگ بودند و با آن كه با او بيعت كرده بودند، بيعت و عهد خود را شكستند.

4- آل عقيل براى فرزندان على (ع) كه بهترين مردمانند چه بسيار فداكارى كردند.

5- (مسلم) مانند شير حمله مى برد و شمشير برنده خويش را بر هر گروهى فرود مى آورد.

6- بدن مسلم (از روى قصر) به پايين فروافتاد و روحش به پيشگاه خدا به سوى بالا عروج كرد.

7- او مانند شهاب از آسمان به زمين افتاد و مانند خورشيد افول كرد.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:486

سيّد محمّد امير الحاج

اشاره

ابو جعفر سيّد محمّد بن حسين بن محمّد حسينى نجفى، عالم، اديب و شاعر شيعى مذهب كه نسب وى با 22 واسطه به امام زين العابدين (ع) مى رسد. «1»

از زادگاه و تاريخ تولد و زندگانى او اطّلاع دقيقى در دست نيست جز اينكه نوشته اند

وى ساكن نجف اشرف بوده و در همان شهر درگذشته است. «2» چند اثر به امير حاج نسبت داده اند كه تاكنون فقط يكى از آنها به چاپ رسيده است و آن كتاب «شرح الشافيه ابو فراس» است كه براى «ابو سعيد عبد اللّه فخرى زاده» قاضى عراق تأليف كرده است. تأليف كتاب در سال 1183 پايان يافته و به چاپهاى متعدّد رسيده است. آنچه از آثار وى مى شناسيم عبارت است از «الآيات الباهرات فى المعجزات النّبى (ص) و الائمة الهداة (ع)»- «ارجوزة فى تاريخ المعصومين الاربعة عشر»- «تاريخ نور البارى» كه ديوان شعرى است در تاريخ اهل بيت و در سال 1177 سروده است و در مقدمه ى آن خود را «شاعر آل رسول اللّه» خوانده است «3» و «نفثات المصدور».

او به سال 1180 ه ق در نجف اشرف درگذشت. «4»

قصيده اى در رثاى ابو الفضل العباس (ع): «5»

1- بذلت أيا عباس نفسا نفيسةلنصر حسين عزّ بالجدّ عن مثل

2- أبيت التذاذ الماء قبل التذاذه و حسن فعال المرء فرع عن الأصل

3- فأنت اخو السبطين في يوم مفخرو في يوم بذل الماء أنت أبو الفضل 1- اى عباس، تو جان باارزش خود را در راه يارى حسين (ع) بخشيدى و اين كارى بى نظير است.

2- از نوشيدن آب خوددارى كردى، چون او تشنه بود، رفتار نيك هركس نشانه ى اصل پاك اوست.

3- در هنگام فخر، افتخار تو اين بس، كه برادر سبطين هستى و در روز بخشيدن آب، بخشندگى و فضل تو آشكار شد.

______________________________

(1)- ريحانة الادب؛ ج 7، ص 393.

(2)- طبقات؛ ص 204.

(3)- تاريخ نور البارى، مقدمه.

(4)- ادب الطف؛ ج 5، ص 291.

(5)- همان؛ ص 290.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:463

شيخ ابراهيم حاريصى

اشاره

شيخ ابراهيم بن عيسى عاملى حاريصى، عالم فاضل و شاعر بزرگوار از اهالى قريه ى حاريص از قراى تبنين لبنان و از شعراى جبل عامل لبنان است.

قصايد او شامل علوم و اطّلاعات تاريخى و حكم و امثال است. او در 16 شعبان سال 1185 ه ق وفات يافته است. «1»

رثاى حسين شهيد:

1- فلما رأى ان لا محيص من الردى و طاف به الجيش اللهام العرموم

2- سطا سطوة الليث الغضنفر مقدماو في كفه ماضي الغرارين مخذم

3- وصال عليهم صولة علويةفولوا على الأعقاب خوفا و أحجموا

4- إلى أن دنا ما لا مردّ لحكمه و ذاك على كلّ الأنام محتم «2» 1- هنگامى كه ديد از مرگ گريزى نيست و اطراف او را لشكرى انبوه فراگرفته است.

2- مانند شيرى خشمگين براى حمله به پيش رفت، در حالى كه شمشير تيز و برنده اى در دست داشت.

3- همانند على (ع) به آنان حمله برد و آنها از ترس به عقب فرار كردند و پنهان شدند.

4- تا وقتى كه سرنوشت محتومى كه براى هركسى پيش مى آيد و كسى نمى تواند از آن بگريزد، برايش پيش آمد.

______________________________

(1)- اعيان الشيعه؛ ج 2، ص 116.

(2)- همان؛ ج 8، ص 469. ادب الطف؛ ج 5، ص 317.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:464

شيخ يوسف بحرانى

شيخ يوسف بن احمد بن ابراهيم بحرانى معروف به صاحب حدائق به سال 1107 ه ق در قريه ى ماحوز «1»، متولّد شد. وى از اعاظم علماى اماميه و شيخ اخباريه ى عصر خويش و از فقهاى طراز اول شيعه است.

مقدمات علوم و فنون و ادب و بلاغت را نزد پدرش آموخت و در سال 1126 هجرى كه خوارج، بحرين را به محاصره ى خود درآورده و كشتار عظيمى نمودند و به قتل و غارت شيعيان پرداختند، خانواده اش از بحرين به قطيف كوچ كردند امّا او كه ارشد اولاد پدر بود جهت تصفيه ى امور پدر و ارسال كتب مدتى در بحرين بود كه با مشكلات بسيار مواجه گشت و بالاخره به خانواده پيوست. پدرش در قطيف درگذشت و بحرانى از همان آغاز جوانى

مسئوليت زندگى خانواده ى خود را بر عهده گرفت امّا از تحصيل دست نكشيد. با آرامش اوضاع بحرين به وطن بازگشت و به حوزه ى درس علماى بحرين چون شيخ احمد بلادى و شيخ عبد اللّه بلادى پيوست و مدارج عالى اجتهاد را طى كرد و به تدريس و زعامت اشتغال يافت.

در سال 1135 هجرى كه بحرين جزيى از ايران بود و اصفهان پايتخت صفويه به دست محمود افغان سقوط كرد براى بار دوّم هرج ومرج و ناآرامى در بحرين از سر گرفته شد و او به شهرهاى ديگر ايران چون كرمان، شيراز، فسا هجرت كرد. كتاب مشهورش «الحدائق الناضرة فى احكام العترة الطاهرة» را در آن شهر آغاز كرد. با به قدرت رسيدن اصوليّون در اكثر شهرهاى ايران، به خانه ى او نيز كه از اخباريان صرف و تندرو بود در فسا حمله كردند و تمامى كتابخانه ى او را غارت نمودند. او به قزوين رفت و از آنجا به قصد عتبات عاليات وارد عراق شد و در كربلا مقيم گشت و مدرسه ى فكرى خويش را كه يكى از بزرگترين مراكز علمى شيعه است تأسيس نمود و عهده دار تدريس در ضلع غربى صحن امام حسين (ع) شد و مسجد بزرگى نيز در نزديكى آستانه ى حسينى بنا كرد كه تا امروز به نام او مشهور است و در آن به امامت و تدريس و فتوى مشغول گرديد. ورود بحرانى به كربلا با زعامت وحيد بهبهانى بر حوزه ى علميّه ى نجف مى باشد او كه از اصوليون و مخالفين سرسخت اخباريه بود، بارها با يوسف بحرانى مناظراتى داشته است.

بحرانى كم كم از اخباريان ميانه رو گشت كه مشرب ملايمش از مؤلفاتش كاملا نمايان است.

شيخ يوسف

بحرانى پس از بيست سال رياست و رهبرى به سال 1186 هجرى در كربلا وفات يافت و تشييع شكوهمندى از او به عمل آمد و تمامى حوزه هاى علميّه در نجف و كربلا تعطيل گرديد و در پيشاپيش جمعيّت انبوه تشييع كنندگان، بزرگترين مخالف فكرى او آية اللّه وحيد بهبهانى حركت مى كرد و نماز را بر او خواند و در رواق مطهر شرقى آستانه ى حسينى به خاك سپرده شد. اكنون بقعه ى او در حرم مطهّر حسينى، مزار معروفى است.

وى مؤلفات و مصنفات مهم و نافعى از خود باقى گذاشته است كه آقا بزرگ تهرانى در الذريعه آنها را معرفى كرده است.

مهمترين آثار او عبارتند از: «الحدائق الناصريه»، «الدرر النجفيه»، «سلاسل الحديد فى تقييد ابن أبى الحديد»، «الشهاب الثاقب فى معنى الناصب»، «الكشكول» و «الأربعون حديثا فى مناقب أمير المؤمنين عليه السّلام». «2»

***______________________________

(1)- ماحوز: از روستاهاى بحرين.

(2)- دايرة المعارف تشيّع.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:465 1- و أعّد علىّ حديث وقعة نينوى و لواعج الأشجان فى ساحاتها

2- للّه أية وقعة لمحمّدفى كربلاء أربت على وقعاتها

3- ألجسم منها بالعراء و روحهافى سندس الفردوس من جنّاتها

4- نفسي لآل محمّد فى كربلاءمحروقة الأحشاء من كرباتها

5- ترنوا الفرات بغلة لا تنطفي عطشا و ما ذاقت لطعم فراتها

6- و حريم آل محمّد مسبيةبين العدى تقتاد فى فلواتها

7- نفسي لزينب و السّبايا حسّراتبكي و منظرها إلى اخواتها «1» 1- على (ع) حديث واقعه ى كربلا را بيان فرمود اگرچه اندوه و مصيبت بسيارى در دامن داشت.

2- كدام واقعه براى رسول اللّه (ص) سخت از واقعه ى كربلا بود.

3- جسم هاى آنان در سرزمين كربلا بر روى خاك افتاده، در حالى كه روحشان در فردوس برين است.

4- جانم براى خاندان پيامبر

(ص) در كربلا به سبب مصيبت و اندوه هاى سخت آنان آتش گرفته است.

5- فرات به تشنگى آنان نگريست و عطش را نفى نكرد و مى دانست كه آنها تشنه هستند، در حالى كه طعم فرات را نچشيدند.

6- و حريم آل رسول اللّه (ص) در آن دشت بى آب و علف اسير در دست دشمنان بودند.

7- جان من براى زينب و اسيران كربلا و صحنه ى كربلا مى گريد. دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ج 1 465 شيخ يوسف بحرانى ..... ص : 464

*

1- فمتى إمام العصر يظهر فى الورى يحيى الشريعة بعد طول مماتها

2- و متى نرى الرايات تشرق نورهاو كتائب الأملاك فى خدماتها

3- يا رب عجل نصره و انصر به أشياعه اللهفا و خذ ثارا تبا «2» 1- كى امام عصر ظهور مى كند و شريعت را بعد از مردن، زنده مى گرداند؟

2- كى پرچم هايى را مى بينيم كه نورشان روشن كننده است؟

3- خدايا در ظهورش تعجيل فرما و به وسيله ى يارانش پيروز گردان تا انتقام خون شهيدان كربلا را بگيرد.

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 6، ص 12 و 13.

(2)- همان، ص 14.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:466

ملّا كاظم ازرى

اشاره

ملّا كاظم بن محمّد بن مهدى ازرى بغدادى از شعراى عراق در نيمه ى دوم قرن دوازدهم هجرى است كه به سال 1143 ه. ق در بغداد متولّد شد.

خاندانش كه همه اهل فضل بودند، مدّتها پيش از تولّد او در بغداد سكونت گزيده و در اين شهر آوازه اى بلند داشتند.

ملّا كاظم در كودكى علوم عربى و اندكى فقه و اصول فراگرفت.

وى مردى جليل القدر و بزرگوار بود و طريق اخلاص و عقيدت در حضرت رسالت و اهل بيت نبوّت را به قدم صدق و حقيقت مى پيمود.

ملّا كاظم شاعرى بزرگوار بود كه

علماى شيعه عراق از جمله مرحوم سيّد بحر العلوم به او و اشعارش ارج مى نهادند و مردم نيز از اشعارش استقبال فراوان نمودند. از جمله اشعار او قصيده ى هائيه ى معروفى است كه در مدح و منقبت ائمه اطهار (ع) سروده است. اين قصيده بيش از هزار بيت بوده كه مقدارى از آن از ميان رفته و اكنون كمتر از ششصد بيت آن در دست است.

او به سال 1211 هجرى وفات يافت و در كاظمين به خاك سپرده شد. «1»

رثاى حسين (ع):

1- للّه صخرة وادي الطف ما صدعت إلا جواهر كانت حيلة الزمن

2- من مبلغ سوق ذاك اليوم ان به جواهر القدس قد بيعت بلا ثمن «2» 1- به خدا سوگند، در دل صخره ى زمين، طف جواهرى است كه آرايش دهنده ى روزگاران است.

2- در روز عاشورا (در كربلا)، بازارى برپا شد كه در آن گوهرهاى عالم قدس را به رايگان فروختند.

***

قد غير الطعن منهم كلّ جارحةالا المكارم في أمن من الغير «3» نيزه ها تمام اندام آنان را پاره پاره كردند، اما بزرگوارى و كرامت آنان از هر دگرگونى، در امان بود.

*** در شبى كه ملا كاظم اين بيت را سرود، در همان شب يكى از دوستان او كه ميانه خوبى هم با او نداشت، فاطمه زهرا (س) را در رؤيا ديد كه آن بيت را مى خواند، پرسيد اين شعر از كيست. حضرت فرمود: از شيخ كاظم ازرى، از او بگير!

______________________________

(1)- اعيان الشيعه، ج 9، ص 11- 19 با تلخيص.

(2)- ادب الطف؛ ج 6، ص 27.

(3)- همان؛ ص 37.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:467

علامّه بحر العلوم

اشاره

سيّد محمّد مهدى فرزند مرتضى بن محمّد بن عبد الكريم طباطبايى، فقيه، محدث، عارف و اديب شيعى به سال 1155 ه ق متولد شد. نياكانش كه از سادات طباطبا بودند در ميانه ى قرن سوم هجرى از عربستان و عراق به ايران كوچيدند و نخست در اصفهان و سپس در بروجرد ساكن شدند. پدرش سيّد مرتضى از بروجرد به عراق هجرت كرد و در كربلا سكونت گزيد و سرانجام در همين شهر درگذشت. از او دو فرزند باقى ماند سيّد جواد نياى بزرگ آيت اللّه بروجردى و ديگر سيد محمّد مهدى بحر العلوم. سيّد محمّد مهدى مقدّمات علوم

مانند صرف و نحو و ادبيات و منطق و فقه و اصول را نزد پدرش آموخت و سپس رهسپار نجف گرديد و در خدمت استادان اين شهر به تكميل معلومات خود پرداخت. سپس هجرتى به كربلا داشت و ديرى نگذشت كه در انواع علوم دينى از سرآمدان روزگار خويش گرديد و هنوز نوجوانى بيش نبود كه سه تن از علماى بزرگ شيعه، يعنى پدرش و شيخ يوسف بحرانى و وحيد بهبهانى به او اجازه ى اجتهاد دادند. وى پس از اتمام تحصيلات خود به نجف برگشت و به سال 1186 ه. ق كه بيمارى واگير طاعون در عراق شيوع يافت راهى ايران گرديد و براى زيارت امام رضا (ع) به مشهد رفت و در آنجا با ميرزا محمّد مهدى اصفهانى معروف به ميرزا مهدى شهيد (م 1218 ق) كه خود فقيهى عارف و از نوادگان شاه نعمت اللّه ولى بود ديدار كرد و چون دريافت كه سيد محمّد مهدى در همه ى علوم دينى و فلسفى استادى دارد وى را بحر العلوم خواند و از آن زمان سيّد آوازه يافت.

سيّد پس از 7 سال اقامت در مشهد به سال 1193 هجرى به نجف بازگشت. سفرى نيز به حجاز داشت و دو سال در مكّه و طائف بساط تدريس گسترد و گويند در اين مدت مذهب خويش را از مردم پنهان مى داشت و به هر چهار مذهب سنّت درس مى گفت و در ميان اهل سنّت از چنان پايگاه بلندى برخوردار گرديد كه گروهى به مذهب تشيّع روى آوردند. سيّد در سال 1195 هجرى به نجف برگشت و پس از درگذشت وحيد بهبهانى زعامت و رهبرى شيعه را به

دست گرفت و رئيس حوزه ى علميه نجف شد و به اصلاحات گسترده در اداره ى حوزه ها و تقسيم كار ميان علماى بزرگ شيعه دست زد و خود وظيفه ى تدريس و پرداختن به كارهاى حوزه ى نجف را به عهده گرفت و شاگردان بسيارى تربيت نمود كه بعدها در عداد علماى بزرگ شيعه درآمدند.

بحر العلوم گذشته از علوم دينى به ادب و تاريخ نيز علاقه مى ورزيد و خود نيز شعر مى گفت. به تهيدستان توجه فراوان داشت. در مكّه و نجف بناهايى برآورد، از آن جمله بازسازى بارگاه شيخ طوسى در نجف است.

بحر العلوم در طول زندگى پربارش كتابهاى فراوانى نوشته و در بسيارى از علوم دينى از فقه و اصول و رجال و كلام قلم زده است. آثارش عبارتند از: «المصابيح» در فقه در سه جلد- «الدرّة النجفيه» در فقه، «مشكاة الهداية»، «تحفة الكرام» در تاريخ مكّه و مسجد الحرام. «ديوان» كه بيش از 1000 بيت دارد و بيشتر در مدح و رثاى اهل بيت (ع) است و ... «1»

بحر العلوم مجموعه اى از دانش هاى گوناگون و بينش هاى الهى خود را در قالب صدها بيت شعر به آيندگان سپرد. اين قصايد و منظومه ها كه در زمينه هاى مختلف سروده شده به دليل معنويت و خلوص سراينده بسيار مورد توّجه اهل معنى است. از يادگارهاى ماندگار سيد بحر العلوم، تركيب بند او در مرثيه ى حضرت سيّد الشّهداء (ع) است. در اين تركيب بند، اقيانوسى موّاج از آيات و روايات، استدلال عقلى، سيرى اهل بيت، مقتل صحيح و ظرايف ادبى ديده مى شود.

______________________________

(1)- روضات الجنات؛ ج 2، ص 216 به بعد. اعيان الشيعه؛ ج 10، ص 158.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:468

علامه بحر العلوم به

سال 1212 ه. ق در نجف وفات يافت. آرامگاه او در كنار قبر شيخ طوسى است. «1»

تركيب بند: «2»

ميرزا ابو القاسم وفاى شيرازى

از فضلا و ادباى قرن سيزدهم ه. ق است كه مجموعه اى به نام ديوان العروس دارد كه منتخبى از آثار ادبى خود و ديگران را در آن گرد آورده است و مراثى بحر العلوم را نقل و ترجمه نموده و ابياتى را بر آن افزوده است. «1»

***

1- روحي و نفسي نفوسا جلّ قدرهم سفينة الحلم بحر العلم صدرهم

2- روحي و نفسي رؤوسا بالطّفوف علت على العوالى و فيه ازداد قدرهم

3- روحي و نفسي جباها كاللّجبين حكت نور التّجلي و صدر الرّمح طورهم

4- روحي و نفسي وجوها كالشّموس على وسط السّماء ضحى أو زاد نورهم

5- روحي و نفسي شفاها ذابلا ظمأو الجيش حول الخبا ركبا يدورهم

6- روحي و نفسي نحورا قطّعوا و سبوانساءهم بعد ما سنّت خدورهم

7- روحي و نفسي شعورا كالشقائق من دم النّحور و قد ذاكت نشورهم

8- روحي و نفسي أكفّا بالدّما خضبت من بعد شيبهم ما جلّ أمرهم

9- روحي و نفسي عظاما للقرى ركضت من السّنابك ما جاشت جسورهم

10- روحي و نفسي نعوشا بالثّرى ترب قلوب شيعتهم حبا قبورهم

11- روحي و نفسي فدا مهر الحسين متى أتى خليّا و قد حنّت سجورهم

12- روحي و نفسي جسوما في مضاجعهم ما للوفا أمل ألّا أزورهم «2» ***

تن و جانم فداى آن شهيدان كه كنج سينه شان پرنور از ايمان

تن و جانم فداى آن سرانى كه بر سرهاى رمح آمد درخشان

تن و جانم فداى آن جبين هاكه چون نور خدا در طور رخشان

تن و جانم فداى آن وجوهى كه همچون آفتاب ظهر، تابان

تن و جانم فداى تفته لبهابه دور خيمه ها ز اعدا سواران

تن و جانم فداى آن گلوها... حرق خيام و سبى نسوان

تن و

جانم فداى دستهايى كه رنگين شد چو موهاى پريشان

تن و جانم فداى آن محاسن كه گلگون گشت چون گلهاى نعمان

تن و جانم فداى استخوانهاكه شد پامال از سم هاى اسبان

تن و جانم فداى نعش ها، كش حنوط از خاك و دلها قبر ايشان

______________________________

(1)- مجموعه خطى شماره 2842 كتابخانه ملك، ص 145- 160.

(2)- شرح مراثى سيّد بحر العلوم؛ ص 310 و 311.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:487 تن و جانم فداى ذوالجناحى كه بى مولاى خويش آمد ز ميدان

تن و جانم فداى آن بدنها«وفا» دارد هواى كوى ايشان

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:488

شيخ ابراهيم عاملى

شيخ ابراهيم بن يحيى بن شيخ محمّد عاملى طيبى به سال 1154 ه. ق در قريه ى طيّبه از جبل عامل متولّد شد و سپس در دمشق سكونت گزيد. وى عالمى فاضل و اديب و شاعرى بزرگوار بود.

او به سال 1214 ه. ق در دمشق وفات يافت و در «باب الصّغير» دمشق دفن گرديد. «1»

***

1- بنفسي أقمار تهاوت بكربلاو ليس لها إلا القلوب لحود

2- بنفسي سليل المصطفى و ابن صنوه يذود عن الأطفال و هو فريد

3- فقل لابن سعد أتعس اللّه جدّه أحظك من بعد الحسين يزيد

4- نسجت سرابيل الضلال بقتله و مزقت ثوب الدين و هو جديد «2» 1 و 2- جانم فداى ماه هايى باد كه در كربلا افول كردند و دلهاى مردم آرامگاه آنهاست. جانم فداى فرزندان مصطفى و فداى اطفال او.

3- به ابن سعد كه خدا بهره و بخت او را نابود سازد بگو: آيا حظ و بهره ى تو پس از حسين (ع) افزايش مى يابد.

4- لباس هاى گمراهى را با شهادت او بافتى و لباس دين را كه نو و تازه بود، پاره پاره كردى.

______________________________

(1)- اعيان الشيعه؛ ج 2، ص 237.

(2)-

همان؛ ص 56.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:489

ابن فلاح كاظمى

شيخ محمّد شريف بن فلاح كاظمى از شعراى قرن سيزدهم هجرى است كه در كاظمين متولّد شد و در همان شهر رشد و نمو نمود. سپس به نجف هجرت كرد و به تحصيل علوم پرداخت.

سيد امين در اعيان الشيعه مى نويسد: سيّد شريف فلاح عالمى فاضل و اديبى شاعر است كه قصيده ى مشهورى در مدح امير المؤمنين على (ع) سرود و آن را در كنار حرم شريف امام على (ع) خواند كه ناگهان آويزه اى طلايى از بالاى ضريح بر او افتاد كه با دستش گرفت.

وى به سال 1220 ه. ق درگذشت. «1»

***

1- قف باللطفوف وجد بفيض الادمع ان كنت ذا حزن و قلب موجع

2- أيبيت جسم ابن النبىّ على الثّرى و يبيت من فوق الحشايا مضجعى

3- تبا لقلب لا يقطّع بعده أسفا بسيف الحزن أىّ تقطّع

4- و عمى لعين لا تسحّ لفقده حمر الدّما عوض الدّموع الهمّع «2» 1- در طف بايست و اشكهايت را جارى كن با قلبى كه در آتش و حزن مى سوزد

2- پيكر پاك فرزند رسول خدا بر خاك افتاده است.

3- بى طاقتى فوق العاده خواب و راحت از من ربوده است و قلبم از درد پاره پاره گرديده و اشكم همواره ريزان است.

4- چشمانى كه چون سيل مى گريد و اشك او را كفايت نمى كند و بر اين ماتم از خون مدد مى گيرد.

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 6، ص 124 و 126.

(2)- همان؛ ص 122.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:490

امين كاظمى

شيخ امين بن شيخ محمود كاظمى اسدى عالم و فقيهى جليل القدر كه به قبل از سال 1222 (ه. ق.) درگذشته است. «1»

***

1- قف بالطفوف و سلها عن أهاليهاو طف بأرجانها و الثم نواحيها

2- و استنشق الترب منها إن تربتهافيها

الشفاء و للإسقام تبريها «2» 1- در سرزمين طف بايست و از اهل آن سئوال كن و در همه جاى آن طواف كن.

2- و خاك آن را ببوى و ببوس و از تربت پاكش براى شفا و درمان درد بردار.

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 6، ص 132.

(2)- همان؛ ص 131.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:491

سيّد محمّد جواد عاملى

سيّد محمّد جواد بن سيّد محمّد بن محمّد عاملى شقرايى نجفى از بزرگان علماى جبل عامل لبنان است كه در حدود سال 1160 ه. ق در شقراء از قراى جبل عامل متولد شد. مقدّمات علوم را در همان قريه گذراند سپس به عراق هجرت كرد و بقيه ى علوم را در محضر علماى نجف گذراند. وى به سال 1226 (ه. ق) در نجف وفات يافت و در همانجا دفن شد. «1»

***

1- هذا الحسين ابن النّبىّ و سبطه أمسى طريحا في الطفوف معفرا

2- هذي بنات محمّد و وصيّه أمست سبايا ضائعات حسرا

3- لو أن فاطمة تشاهد ما جرى أجرت من الآماق دمعا أحمرا

4- فلتلبس الدّنيا ثياب حدادهافالنّور نور اللّه غيّب في الثرى 1 و 2- اين حسين (ع) پسر پيامبر (ص) و نواده ى اوست كه در سرزمين طف به زمين افتاده و به خاك آغشته شده است.

اينان فرزندان محمّد (ص) و وصّى او هستند.

3- اگر فاطمه (س) اين مناظر را مشاهده مى كرد خون مى گريست.

4- دنيا براى او لباس حزن بپوشد، اين نور، نور خداست كه در زير خاك مخفى شده است.

______________________________

(1)- همان؛ ص 172.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:492

شيخ محمّد بن خلفه

شيخ محمّد بن اسماعيل بغدادى حلّى مشهور به «ابن خلفه» شاعر و اديب، در بغداد متولد شد. در كودكى همراه پدر به حلّه هجرت كرد. او به سال 1227 ه. ق در شهر حلّه وفات يافت و پيكر او را به نجف اشرف منتقل كردند. «1»

***

1- يا مهر أين سليل من فوق البراق رقي الطباق السبع ليس بسّلم

2- يا مهر أين ابن الذى بصلاته يعطي الصّلات بعفة و تكرم

3- يا مهر أين ابن الّذى مهر أمّه ماء الفرات و قلبه منه ظمى

4- ماء الفرات

على الحسين محرم و على بني الطلقاء غير محرم

5- و ابن الدعيّه في البلاد محكم و ابن النبي الطهر غير محكم

6- و بنات رملة في القصور و عترةالمختار لم تحجب بسجف مخيم «2» 1- اى اسب، كجاست پسر كسى كه بر برّاق سوار شد و هفت آسمان را درنورديد؟

2- اى اسب، كجاست پسر كسى كه در هنگام نماز بخششى همراه با عفّت و كرامت دارد؟ «3»

3- اى اسب، كجاست پسر كسى كه رود فرات مهريه ى مادرش بود و جگر او از تشنگى مى سوخت؟

4- آب فرات را بر حسين حرام كردند و بر فرزندان طلقاء حرام نبود.

5- فرزند زناكار در سرزمين جايگاه دارد و فرزند پيامبر پاك جايى ندارد.

6- فرزندان رمله در قصر، عترت پيامبر مختار حجابى ندارند.

***

1- متى يا إمام العصر تقدم ثائراتقوم بأمر اللّه بالحق تصدع

2- و تردي بمسنون الغرار عصائبامدى الدهر قد سنوا الضلال و أبدعوا «4» 1- اى امام عصر! كى براى خونخواهى مى آيى و به امر خداوند به حقّ قيام مى كنى؟!

2- روزگار سالهاى گمراهى و بدعت زيادى را طى كرده است. وقت آن رسيده كه بيايى.

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 6، ص 94.

(2)- همان؛ ص 117.

(3)- اشاره به آيه 55 سوره مائده؛ «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ» ولى امر و ياور شما تنها خدا و رسول و مؤمنانى خواهند بود كه نماز به پا داشته و به فقرا در حال ركوع زكوة مى دهند.

(4)- ادب الطف؛ ج 6، ص 106.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:493

سيّد ابراهيم بغدادى

سيّد ابراهيم بن سيّد محمّد بن سيّد على حسنى بغدادى، پدر سيّد حيدر بوده است. آل حيدر از خانواده هاى مشهور در كاظميه

و بغداد از نسل او هستند. سيد ابراهيم شاگرد علامّه سيّد مهدى بحر العلوم بوده است.

وى به سال 1227 ه. ق وفات يافت. «1»

***

1- لهفي لتلك الرّؤوس يرفعهاعلى رؤوس الرّماح اوضعها

2- لهفي لتلك الجسوم عاريةو ذاريات الصّبا تلفعها

3- لهفي لتلك الصّدور توطأ بالخيل و منها العلوم اجمعها

4- لهفي لتلك الاسود قد ظفرت بها كلاب الشّفا و اضبعها

5- لهفي لتلك الغصون ذاويةو من أصول التّقي تفرّعها «2» 1- براى سرهايى كه پست ترين افراد آنها را بر سر نيزه ها افراشته اند، دلم مى سوزد.

2- براى بدن هاى برهنه اى كه بادهاى شنى و گرم آنها را مى سوزاند، دلم مى سوزد.

3- براى سينه هايى كه اسبها بر آنها گام مى نهند و همه ى علوم دنيا در آنها جمع است، دلم مى سوزد.

4- براى شيرهايى كه به دست سگهاى هار و كفتارها افتادند، دلم مى سوزد.

5- براى شاخه هاى پژمرده اى كه از اصل پاكى و طهارت روييده اند، دلم مى سوزد.

______________________________

(1)- اعيان الشيعه؛ ج 2، ص 213.

(2)- همان؛ ص 214.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:494

سيّد ابراهيم عطّار

سيّد ابراهيم بن محمّد بن على بن سيف الدين، از امراى مكّه بوده است. نسب او از جهت پدر به امام حسن مجتبى (ع) و از جهت مادر به امام حسين (ع) مى رسد و از مشهورترين علماى شاعر بود.

وى در بغداد متولّد شده و در آنجا تحت تربيت پدر خود كه از علما بوده، پرورش يافته است.

او در ماه شعبان سال 1230 ه. ق وفات يافته است. «1»

***

1- صدر يرضض بالخيول و إنّه كنز العلوم و عيبة الأسرار

2- يا منية الكرّار بل يا مهجة المختار بل يا صفوة الجبّار

3- صلّى الإله عليكم و احلّكم دار السلام فنعم عقبي الدار «2» 1- سينه اى كه در زير سم اسبها لگد مال

شده گنجينه ى دانش ها و صندوق اسرار بود.

2- اى آرزوى حيدر كرّار و اى پاره ى قلب محمّد مختار، تو برگزيده ى خداوند جبّار هستى.

3- تا دنيا باقى است سلام و درود خداوند بر شما باد.

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 6، ص 189.

(2)- همان؛ ص 187.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:495

حاج هاشم كعبى

حاج هاشم بن حاج حردان كعبى دورقى، از علما و فضلا و شعراست كه، در دورق «1» متولد و رشد يافت، سپس به كربلا و نجف رفت. خطبا شعر او را در مجالس عزا با شور و هيجان خاصى بر منابر مى خواندند. اكثر ديوان شعر او در مدح و رثاى اهل بيت عليهم السّلام مى باشد.

وى به سال 1231 ه. ق وفات يافته است. «2»

***

1- و معارضي أسل الرماح بعارض الخدّ الأسيل

2- و ردوا على الظماء الرّدى ورد الزّلال السّلسبيل

3- و الشمس غابت بعد ماهدت الأنام إلى السبيل «3» 1- با گونه اى نرم و لطيف در جلو ضربه ى نيزه ها ايستاد. (سپر او كونه ى نرم او بود.)

2- با حالت تشنگى، مرگ را همچون آب زلال سلسبيل نوشيد.

3- بعد از اينكه مردم را به راه راست هدايت كرد، خورشيد غروب كرد.

***

1- تاللّه لا أنسي ابن فاطم و العدي تهدي اليه بوارقا و رعودا

2- قتلوا به بدرا فاظلم ليلهم فغذوا قياما في الضّلال قعودا

3- ساموه أن يرد الهوان أو المنية و المسوّد لا يكون مسودا

4- فانصاع لا يعبا بهم عن عدّةكثرت عليه و لا يخاف عديدا «4» 1- به خدا سوگند كه هرگز پسر فاطمه (س) را در آن هنگام كه دشمنان مانند رعد و برق به او حمله ور شدند، فراموش نمى كنم.

2- با كشتن او گويى ماه كامل را كشته اند و شب آنها تيره وتار گشته

و در همه حال در گمراهى به سر مى برند.

3- به او گفتند: يا ذلّت را بپذير يا مرگ را! ولى مولا هيچگاه برده نمى شود.

4- آنها را رها كرد و به ايشان اهميّتى نداد و با اينكه تعدادشان زياد بود، ترسى از آنها به دل راه نداد.

***

1- ما بعد يوم ابن النّبي سوي المدامع و السّهاد

2- قتل ابن بنت محمّدلرضي يزيد عن زياد

______________________________

(1)- دورق: مسكن عشاير كعب در نزديكى شهر اهواز.

(2)- ادب الطف؛ ج 6، ص 218.

(3)- همان؛ 215 و 216.

(4)- اعيان الشيعه؛ ج 10، ص 238.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:496 3- اشلاؤه فوق الصّعيد و رأسه فوق الصّعاد «1» 1- بعد از شهادت فرزند پيامبر (ص) غير از اشك و اندوه چيزى نمانده است.

2- فرزند دختر پيامبر (ص) كشته شد تا يزيد از ابن زياد راضى شود.

3- بدن او پاره پاره بر خاك افتاد و سر او بالاى نيزه رفت.

***

1- بأبى و أمّى عافرون على الثّرى أكفانهم نسج الرّياح الذرارى

2- تصّدى نحورهم فينبعث الشّذى فكأنّما تصدى بمسك دارى

3- و مطرّحون يكاد من أنوارهم يبدو لعينك باطن الأسرار

4- نفست بهم أرض فأصبحت تدعى بهم بمشارق الأنوار «2» 1- پدر و مادرم فدايت باد كه گردوغبار بيابان طف، كفن شما بود.

2- از خون ريخته شده ى شما درختى روئيد كه بوى مشك از آن به مشام مى رسد.

3- گويى از انوار شما، باطن اسرار روشن مى شود.

4- زمين طف به واسطه ى شما زنده است.

______________________________

(1)- همان؛ ص 239.

(2)- همان؛ ص 240.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:497

شيخ محمّد على اعسم

شيخ محمّد على اعسم بن شيخ حسين بن شيخ محمّد زبيدى نجفى، در حدود سال 1154 ه ق. در نجف متولّد شد، و به سال 1233 هجرى در همانجا وفات

يافته و در صحن مرتضوى دفن شد. وى از فحول شعرا و اكابر فقهاى عصر خويش بود.

شيخ محمد على پس از تكميل اوليّات علوم متداوله مدارج عالى اجتهاد را نزد سيد مهدى بحر العلوم پيمود و از مصاحبين و ملتزمين وى گشت و در محافل شعر و ادب در كنار سيد شركت مى جست و اشعار زيادى را در مدح استادش سروده است.

او از شعراى اواخر قرن دوازده و اوايل قرن سيزدهم مى باشد. وى داراى ديوان شعرى است كه اكثر قصايد آن در مراثى حضرت ابا عبد اللّه الحسين (ع) مى باشد. «1»

از ديگر آثار او مى توان «ارجوزه در ارث»، «ارجوزه در رضاع»، «ارجوزه در اطعمه» و «ارجوزه در ديات» را نام برد. شيخ محمد على مجدد نهضت علمى خاندان آل اعسم است.

***

1- و كم منزل قد سمى بالنّزيل و لو طاولته السّما طالها

2- بنفسي كراما سخت بالنّفوس بيوم سمت فيه أمثالها

3- و صالوا كصولة أسد العرين رأت في يد القوم أشبالها

4- تري أن في الموت طول الحياةفكادت تسابق آجالها

5- و لم يبق للّسبط من ناصريلاقي من الحرب أهوالها

6- بنفسي فريدا أحاطت به عداه فجاهد أبطالها

7- إلى أن هوى فوق وجه الثّري و «زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها» «2»

8- تراهم على الارض مثل النّجوم مع البدر و الخسف قد غالها

9- قد استأصلوا عترة المصطفى و لم يخلق الكون إلّا لها «3» 1- چه منزل بلندمرتبه اى است كه ساكنان آن در رفعت از آسمان بالاترند.

2- جان من فداى افراد كريمى باد كه در روزى كه با ياران خود به آسمانها پرواز كردند، جان خود را بخشيدند.

3- آنها مانند شيرانى كه فرزندان خود را گرفتار مى بينند (به دشمن) حمله كردند.

4- آنها چون مى ديدند كه طول زندگى در مرگ

است، در رسيدن به مرگ از يكديگر سبقت مى گرفتند.

5- براى نوه ى پيامبر (ص) ياورى باقى نماند كه در رويارويى آن نبرد (سخت) ايستادگى كند.

6- جانم فداى كسى باد كه دشمنان او را محاصره كردند و او با قهرمانان آنها مجاهده كرد.

7- تا آنگاه كه بر زمين افتاد و زلزله اى زمين را لرزاند.

8- آنان كه بر خاك افتادند، گويى ستارگانى بودند كه به همراه قرص ماه منخسف شدند.

9- آنها خانواده ى پيامبر (ص) را كه هستى به خاطر آنها خلق شده است، درمانده كردند.

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 6، ص 196.

(2)- اشاره به آيه 1 سوره زلزله؛ هنگامى كه زمين به سخت ترين زلزله خود به لرزه درآيد.

(3)- اعيان الشيعه؛ ج 9، ص 442. ادب الطف؛ ج 6، ص 194 و 195.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:498

شيخ عبد الحسين أعسم

شيخ عبد الحسين اعسم بن شيخ محمّد على بن حسين بن محمّد اعسم زبيدى نجفى، در حدود سال 1177 ه. ق متولّد شد و در سال 1247 ه. ق در نجف وفات يافت و در همانجا دفن شد وى از فقها و مشاهير علماى خاندان آل اعسم مى باشد.

پس از تكميل مقدمات علوم اسلامى نزد اساتيد نجف اشرف، مدارج عالى اجتهاد را نزد سيد مهدى بحر العلوم و شيخ جعفر صاحب «كاشف الغطا» و سيد محسن «اعرجى» پيمود.

وى محقّق، مؤلف، اديب، شاعر و فقيهى عالم بود كه مراثى بسيار درباره ى ابا عبد اللّه الحسين (ع) سروده است «1».

از تأليفات او مى توان: «ذرايع الافهام فى شرح شرايع الاسلام» در سه جلد، «شرح المواريث»، «شرح الرضا» و «شرح العدد» كه هر سه كتاب از پدرش مى باشد و او بر آنها شروحى نوشته است، و «ديوان شعر»

در چند جلد. قسمتى از اشعار وى در اعيان الشيعه درج شده است «2».

***

1- ورد الحسين إلى العراق و ظنّهم تركوا النّفاق إذ العراق كما هيه

2- يا ابن النبىّ المصطفى و وصيّه و أخا الزكي ابن البتول الزّاكيه

3- تبكيك عيني لا لأجل مثوبةلكنّما عيني لأجللك باكيه

4- أنست رزيتكم رزايانا التى سلفت و هونت الرزايا الآتيه

5- و فجائع الايام تبقى مدةو تزول و هي إلى القيامة باقيه

6- و يرى ديار أمية معمورةو ديار أهل البيت منهم خاليه

7- و اللّه يغضب للبتول بدون أن تشكو فكيف إذا أتته شاكيه «3» 1- حسين (ع) به عراق وارد شد، در حالى كه گمان مى كرد آنها نفاق را كنار گذاشته اند. ولى عراق همانگونه بود كه بود.

2- اى پسر پيامبر برگزيده و پسر وصّى او و اى برادر شخص پاكيزه (امام حسن (ع)) و پسر زهراى تزكيه شده!

3- چشم من فقط بر غم شما گريه مى كند نه براى ثواب.

4- مصيبت هاى شما، مصائب گذشته را به فراموشى سپرد و مصائب آينده را بر ما آسان ساخت.

5- حوادث ناگوار دنيا مدّتى كوتاه مى پايد و سپس از بين مى رود ولى مصيبت شما تا قيامت شما تا قيامت برجاست.

6- خانه هاى بنى اميه را آباد مى بينم و خانه هاى اهل بيت رسول اللّه (ص) خالى است.

7- بدون اينكه حضرت زهرا (س) شكايتى بكند، خدا از آنچه براى او پيش آمده خشمگين است، اگر شكايت كند چه مى شود؟

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 6، ص 289.

(2)- اعيان الشيعه؛ ج 7، ص 452- 457.

(3)- همان؛ ص 292 و 293.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:499

شيخ صادق عاملى

شيخ صادق بن ابراهيم بن يحيى عاملى، عالمى فاضل و شاعرى اديب است كه از شرح حال او اطّلاعى در دست نيست.

او به سال 1250 ه. ق در قريه طيّبه در جنوب لبنان وفات يافته است. «1»

***

1- قبر ثوي فيه الحسين و حوله أصحابه كالشّهب حفّت بالقمر

2- مولى دعوه للهوان فهاجه و الّليث أن أحرجته يوما زأر «2» 1- حسين در آرامگاهش مانند ماهى آرميده و اصحاب او كه در اطرافش مدفونند همانند ستاره ها اطراف او را فراگرفته اند.

2- حسين (ع) آقايى است كه گويى او را براى خوار كردن دعوت كردند و او دعوتشان را با شور پذيرفت. در حالى كه هرگاه شير را در تنگنا بگذارند غرّش مى كند.

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 6، ص 305.

(2)- همانجا؛ اعيان الشيعه، ج 7، ص 357.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:500

شيخ على كاشف الغطاء

شيخ على بن شيخ جعفر (صاحب كاشف الغطاء) بن شيخ خضر مالكى نجفى، از قبيله ى بنى مالك در عراق است. او در نجف متولّد شد و عالمى فقيه و اصولى بود. پايان عمرش را در كربلا گذرانيده و به سال 1253 ه. ق در كربلا وفات يافته است.

او را در نجف دفن كردند. «1»

***

1- مررت بكربلاء فهاج وجدي مصارع فتية غرّ كرام

2- أسائل ربعها عن ساكنيه ولاة العزّ و الرّتب السّوامي

3- و مثل لي الحسين بها غريباعنائي للغريب المستضام

4- يحامى عن حقيقته وحيدابنفسى ذلك البطل المحامي

5- و لم أرمثل رزئك ليس ينسى على الأيّام عاما بعد عام

6- ألا يا كربلا كم فيك بدرعلاه الخسف من بعد التّمام «2» 1- بر كربلا كه قتلگاه جوانان برازنده است، گذشتم و اندوه و حزن من شدّت يافت.

2- از زمين كربلا درباره ى ساكنين آن پرسيدم. آنان كه داراى عزّت و شرف و مراتب عالى هستند.

3- روزى را به خاطر آوردم كه امام حسين (ع) در آنجا غريب و تنها

بود و رنج و اندوه من به خاطر اين غريب (بزرگوار) و مصيبت اوست.

4- در آن هنگام او از حقيقت خود به تنهايى دفاع مى كرد. جان من فداى اين قهرمان مدافع حقيقت باد.

5- من مصيبتى چون مصيبت شما نديدم كه هيچگاه با گذشت زمان فراموش نمى شود.

6- اى كربلا، چه ماههايى در تو بودند كه قرص كامل آنها به خسوف گراييد و ناپديد شد.

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 6، ص 328.

(2)- اعيان الشيعه؛ ج 8، ص 178.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:501

شيخ صالح تميمى

ابو سعيد، شيخ صالح بن درويش بن على بن محمّد حسين بن زين العابدين كاظمى نجفى حلّى بغدادى معروف به شيخ صالح تميمى شاعر مشهور قرن سيزدهم هجرى كه در سال 1218 ه. ق در كاظميّه به دنيا آمده و به سال 1261 (ه. ق) در همان شهر وفات يافته و در آنجا دفن شده است.

ابو سعيد از شعراى شيعه در كاظمين بود. وى پس از مقدمات فنون ادب در اوائل عمر خويش پدرش را از دست داد و در سايه ى جدّش شيخ على تربيت يافت و فنون شعر را از وى فراگرفت و نيز با وى به نجف هجرت نمود و به حوزه ى درس علماى نجف منجمله سيد مهدى بحر العلوم ملحق گرديد و به جهت مشاعره با علامه بحر العلوم از اعضاى فعال «انجمن پنجشنبه» نجف گرديد. وى ترقى علمى و ادبى شايانى يافت و از بزرگان شعر و ادب به حساب آمد و حتى او را «ابو تمام قرن سيزدهم هجرى» مى خوانند.

ابو سعيد در سال 1241 هجرى از نجف به حلّه هجرت كرد. او علاوه بر شاعرى اطلاعات وسيعى در نسب شناسى و

قصص عرب داشت و اشعار بسيارى از عصر جاهلى و اسلامى را از حفظ داشت.

شيخ صالح داراى مؤلفات بسيارى است. از مشهورترين آنها كتاب «شرك العقول فى غريب المنقول» كه تاريخى سندى است و حوادث مابين سالهاى 1200 تا 1240 قمرى را كه شامل جنگها و حوادث عصر خويش است را نگاشته است. كتاب «الاخبار المستفادة من منادمة الشاه زاده»، «درر النحور فى مدائح الملك منصور»، «ديوان شعر» كه فرزندش شيخ كاظم تميمى تدوين و طبع كرده است.

وى اشعار بسيارى در مناقب امير المؤمنين على (ع) و رثاى ابى عبد اللّه سيد الشهداء سروده است كه از شهرت خاصى برخوردار است. قسمتى از اشعار وى را سيد محسن امين عاملى در اعيان الشيعه ضبط نموده است «1».

***

1- قساورة يوم القراع رماحهم تكفلن أرزاق النّسور القشاعم

2- مقلّدة عن عزمها بصوارم لدى الروع أمضى من حدود الصوارم

3- أشّد نزالا من ليوث ضراغم و أجرى نوالا من بحور خضارم

4- غدا ضاحكا هذا و ذا متبسّماسرورا و ماثغر المنون بباسم

5- و ما سمعت أذني من الناس ذاهباإلى الموت تعلوه مسرة قادم

6- كأنهم يوم (الطّفوف) و للضباهنالك شغل شاغل بالجماجم «2» 1- آنها در روز جنگ همانند شيرهايى بودند كه تيرهايشان رزق كركس هاى بزرگ را تأمين مى كرد.

2- در هنگام جنگ، عزم و اراده اى را همانند شمشير به خود بسته بودند كه (اين اراده) از لبه هاى شمشيرهايشان تيزتر و استوارتر بود.

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 7؛ ص 26- 29.

(2)- همان؛ ص 22.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:502

3- مبارزه ى آنها با دشمنان از مبارزه ى شيران خشمگين، سخت تر و قدرت آنها در جنگ مانند درياهاى طوفانى بود.

4- چهره هاى آنان خندان و متبسّم و شادمان بود. ولى مرگ با

قيافه ى خشمگين به سوى آنان مى شتافت.

5- هيچ گاه نشنيده ام كه گروهى از مردم چنين شادمان به استقبال مرگ بروند، گويى كه از مسافر عزيزى استقبال مى كنند.

6- گويى آنان در روز طف با لبه ى تيز شمشيرها به جدا كردن جمجمه هاى دشمن، سخت مشغول بودند.

***

1- رجال طلقوا الدنيا و من ذاصبا لطلاق كاعبة النهود

2- دعاهم نجل فاطمة بيوم يشيب لذكره رأس الوليد

3- كأنّ رماحهم تتلو إلى هم لصدق الطعن أوفوا بالعقود

4- إذا ما هز عسال تصابواكما يصبى إلى هزّ القدود

5- فليس يصافح الحوراء الّافتى يهوى مصافحة الحديد «1» 1- آنها مردانى بودند كه دنيا را طلاق دادند. غير از آنها چه كسى مى تواند دخترى زيباروى را طلاق دهد؟

2- پسر فاطمه (س) آنها را براى روزى فراخواند كه ياد آن، طفل را پير مى كند.

3- چون با خلوص نيّت مى جنگيدند گويى نيزه ها به آنها مى گفتند: به عهدتان وفا كنيد.

4- حركت نيزه ها در نظر آنان همانند رقص زيبارويان بود.

5- با حوريان بهشتى كسى مصافحه و ديدار نمى كند مگر جوانمردى كه با آهن (شمشير و نيزه) مصافحه نمايد.

***

1- فلهفي، لمولاي الحسين و قد غدافريدا وحيدا في وطيس الملاحم

2- يرى قومه صرعى و ينظر نسوةتجلببن جلباب البكا و المآتم

3- يكرّ عليهم مثلما كرّ حيدرعلى أهل بدر و النّفير المزاحم

4- و لمّا أراد اللّه إنفاذ أمره بأطوع منقاد الى حكم حاكم

5- أتيح له سهم تبوّأ نحره تبوّأ نحرى ليته و غلاصمى

6- فهدّت عروش الدّين و انطمس الهدى و أصبح ركن الحقّ واهى الدّعائم

7- و أعظم خطب لا تقوم بحمله متون الجبال الرّاسيات العظائم

8- عويل بنات المصطفى مذ أتى لهاجواد قتيل الطّف دامى القوائم «2» 1- غم و اندوه من بر مولايم حسين (ع) كه در كوران جنگ به تنهايى جنگيد

و به شهادت رسيد.

2- امام (ع) خاندانش را مى ديد و زنان اهل بيتش را مى نگريست در حالى كه چادر در گريه و ماتم به سر انداخته بودند.

3- امام (ع) بر دشمن هجوم برد. آن چنان كه پدرش على (ع) در روز بدر پى درپى بر دشمن يورش مى برد.

______________________________

(1)- همان؛ ص 25.

(2)- ادب الطف؛ ج 7، ص 23.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:503

4- و خداوند مى خواست كه او را كشته ببيند و حسين (ع) به حكم الهى راضى بود.

5- و تيرى بر حسين (ع) اصابت كرد، سپس با شمشير سر از پيكر مقدّسش جدا كردند، كه گوشت ما بين سر و گردنش نمودار شد. (سرش را از قفا بريدند.)

6- با شهادت او عرش پروردگار به لرزه درآمد و چراغ هدايت خاموش شد.

7- و كوههاى استوار به لرزه درآمدند.

8- و زنان اهل بيت (ع) هنگامى كه اسب خونين امام (ع) به خيمه ها بازگشت شيون سر دادند.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:504

شيخ حسن قفطان

شيخ حسن بن على بن عبد الحسين بن نجم سعدى رباحى دجيلى «1» الاصل كه به سال 1199 ه. ق در نجف متولّد شد و به سال 1277 ه. ق در همان شهر درگذشت و در ايوان بزرگ صحن مرتضوى مدفون گرديد. «2»

***

1- يتسلقون مطهما يستصحبون ثقفا يتقلّدون مذكّرا

2- نصروا ابن بنت نبيّهم فتسنّمواعزّا لهم في النشأتين و مفخرا

3- حتى ابيدوا و الرياح تكفّلت بجهازهم كفنا حنوطا أقبرا

4- للّه يوم ابن بتول فانّه أشجى البتولة و النّبىّ و حيدرا

5- يوم ابن حيدر و الخيول محيطةبخباه يدعو بالنّصير فلا يرى

6- من مبلغ الزّهراء أنّ سليلهاعار ثلاثا بالعرا لن يقبرا

7- يا كربلا طلت السماء مراتباشرفا تمنّت بعضه أمّ القرى «3» 1- آنان در حالى كه شمشيرهاى برنده

را حمايل كرده و نيزه هاى بلند و استوار به دست گرفته بودند، بر اسبهاى نيرومند سوار شده،

2- به يارى فرزند دختر پيامبر (ص) شتافتند و افتخار دو جهان را به دست آوردند.

3- تا اينكه به شهادت رسيدند و بادها آنان را كفن پوشاندند و حنوط و دفن آنها را عهده دار شدند.

4- روزى كه فرزند بتول در حالى كه پيامبر (ص) و على (ع) نظاره گر مظلوميت و پاره پاره شدن فرزندشان بودند.

5 و 6- روزى كه پسر حيدر (ع) در محاصره ى دشمنان قرار داشت ولى كسى نبود كه به فرزند زهرا يارى برساند.

7- اى كربلا، شرف تو از آسمان فراتر رفت. چنان كه امّ القرى (مكّه) قدرى از اين شرافت را آرزو مى كند.

***

1- نفسي الفداء لسيّدخانت مواثقه الرعيّة

2- رامت أميّة ذلّةبالسّلم لا عزّت أميّة

3- فأبى اباء الاسدمختارا على الذّل المنيّة

4- فهناك صالت دونه آساد غيل هاشميّة

5- سلبت محاسنه القناالّا مكارمه السنيّة

6- و عليكم مادام فضلكم على الناس التحيّة «4» 1- جانم فداى آقايى كه مردم در عهد خود نسبت به او خيانت ورزيدند.

______________________________

(1)- دجيل: ناحيه اى در كربلا.

(2)- ادب الطف؛ ج 7، ص 105 و 106.

(3)- همان؛ ص 103- 105.

(4)- همان؛ ص 107.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:505

2- بنى اميّه مى خواستند با مسالمت و در حال صلح، او را ذليل كنند. خدا هيچگاه آنها را عزيز نگرداند.

3- او مانند شيرى به اختيار خود مرگ را بر ذلّت ترجيح داد و آن را برگزيد.

4- در آن صحنه، شجاعان بنى هاشم مانند شيرهاى بيشه از او دفاع كردند.

5- نيزه، سيماى نيكوى او را گرفت، لكن نتوانست فضايل والاى او را از وى بگيرد.

6- بر شما سلام و تحيت باد مادامى كه برترى و فضل شما بر

مردم وجود دارد.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:506

عبد الباقى عمرى

عبد الباقى بن سليمان بن احمد عمرى فاروقى موصلى، به سال 1204 ه. ق در موصل متولّد شد. وى در بغداد مناصب حكومتى داشته است. او به سال 1279 ه. ق در بغداد وفات يافت و در همان شهر دفن شد. نسب او به عمر بن خطّاب مى رسد. قصيده اى در مدح امير المؤمنين على (ع) دارد. «1»

***

1- قضى نحبه في يوم عاشور من غدت عليه العقول العشر تلطم بالعشر

2- قضى نحبه من راح للحرب خأنصاببحر دم فانصب بحر على بحر «2» 1- عقول ده گانه در مصيبت كسى كه در روز عاشورا به شهادت رسيد، دست بر سر زدند.

2- او دريايى از علم بود كه (در روز عاشورا) در ميان دريايى از خون غرق شد.

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 7، ص 127.

(2)- همان؛ ص 129.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:507

شيخ ابراهيم مخزومى عاملى

شيخ ابراهيم بن صادق بن ابراهيم مخزوى عاملى طيّبى، از شعراى قرن دوازدهم هجرى كه به سال 1221 ه. ق در قريه ى طيّبه از نواحى جبل عامل متولّد شد و به سال 1284 هجرى در همان جا درگذشت. شيخ ابراهيم براى كسب علم در سال 1252 هجرى به نجف مسافرت كرد و در محضر شيخ حسن بن شيخ جعفر صاحب كاشف الغطاء و شيخ مرتضى انصارى كسب علم نمود. او مردى عالم و شاعر بود و اشعار فراوانى از وى نقل شده است. «1»

***

1- و أماثل شربوا بأقداح الولاصافي المودة من عيون يقين

2- سبقوا بجدّهم الوجود و آدم ما بين ماء في الوجود و طين

3- لا عيب فيهم غير أنّهم لدى الهيجاء لا يخشون ريب منون «2» 1- آنان بزرگوارانى بودند كه جامهاى زلال دوستى را از چشمه ى يقين نوشيدند.

2- در

آن هنگام كه خمير آدم سرشته نشده بود. جدّ آنها در آفرينش بر آدم (ع) پيشى گرفته بود.

3- آنان هيچ عيب و نقصى نداشتند و در جنگ از مرگ نمى هراسيدند.

______________________________

(1)- اعيان الشيعه؛ ج 2، ص 144.

(2)- همان؛ ص 150. ادب الطف، ج 7، ص 174.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:508

شيخ صالح كوّاز

ابو المهدى بن حاج حمزه عربى محتد ملقّب به شيخ صالح كوّاز از قبيله ى «خضيرات» است. وى از شعراى قرن دوازدهم هجرى است كه به سال 1233 ه. ق متولّد شده و در سال 1290 ه. ق درگذشته و در نجف دفن شده است.

شيخ صالح عالمى بزرگوار و در ادب و نحو كم نظير بود. اشعار رثايى او در مجالس عزا خوانده مى شود. «1»

***

كأن جسمك موسى مذ هوي صعقاو أن رأسك روح اللّه مذ رفعا «2» 1- گويى جسد تو مانند موسى بود كه مدهوش افتاد و سر تو در بالاى نيزه گويى عيسى روح اللّه بود.

*** قصيده اى در رثاى حسين (ع) كه ابيات آن تلميحى است به داستان انبياء در قرآن: «3»

1- و معشر راودتهم عن نفوسهم بيض الضبا غير بيض الخرد العرب

2- فانظر لاجسادهم قد قدّ من قبل اعضاؤها لا إلى القمصان و الأهب

3- فقل بهاجر اسماعيل احزنهامتى تشط عنه من بحر الظّما تؤب

4- و ما حكتها و لا أمّ الكليم أسى غداة في اليم القته من الطلب

5- هذي اليها ابنها قد عاد مرتضعاو هذه قد سقي بالبارد العذب

6- فايّن هاتان ممّن قد قضى عطشارضيعها و نأى عنها و لم يؤب

7- شاركنها في عموم الجنس و انفردت عنهن فيما يخصّ النوع من نسب 1- آنان گروهى بودند كه شمشيرها به دنبال جانهاى آنان مى دويدند، نه دختران سفيدروى جوان.

2- به اجساد

آنان نگاه كن، اين اعضاى بدنشان است كه از جلو دريده شده نه پيراهن و لباس آنها (زيرا هرگز پشت به دشمن نكردند).

3- هنگامى كه هاجر از تشنگى به هر طرف مى دويد وجود اسماعيل ناراحتى او را كم مى كرد.

4- داستان مادر موسى هم خيلى ناراحت كننده نيست در آن هنگام كه فرزندش را كه فرعون در طلب او بود، به دريا افكند.

5- اين يكى، پسرش براى شير خوردن به او برگشت و آن يكى، پسرش را از آب سرد گوارا سيراب كرد.

6- اين دو زن كجا و آن كه كودك شيرخواره اش تشنه لب شهيد شد و از او دور شد و ديگر برنگشت كجا؟

7- اين زن با آن دو نفر از يك جنسند، ولى از نظر نسب و نوع از آنها جدا و ممتاز است.

***

1- و لو رآك بأرض الطّف منفرداعيسي لما اختار أن ينجو و يرتفعا

______________________________

(1)- ادب الطف، ج 7، ص 214.

(2)- همان؛ ص 217.

(3)- همان؛ ص 224 و 225.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:509 2- و لا أحبّ حياة بعد فقدكم و لا أراد بغير الطّف مضطجعا

3- قوموا فقد عصفت بالطّف عاصفةمالت بأرجاء طود العزّ فانصدعا

4- لا أنتم أنتم ان لم تقم لكم شعواء مرهوبة مرأى و مستمعا

5- نهارها أسود بالنقع مرتكم و ليلها أبيض بالقضب قد نصعا

6- فلتلطم الخيل خدّ الارض عاديةفخدّ عليا نزار للثرّى ضرعا

7- و لتذهل اليوم منكم كلّ مرضعةفطفله من دما أوداجه رضعا «1» 1- اگر عيسى (ع) مى ديد كه تو در سرزمين طف تنها هستى، هيچگاه نجات خويش را برنمى گزيد و به سوى آسمان بالا نمى رفت.

2- و بعد از رفتن شما زندگى را دوست نمى داشت و جز سرزمين طف آرامگاهى را نمى جست.

3- بپاخيزيد كه در

اطراف كوه عزّت، طوفانى برخاسته كه كوه را پاره پاره مى كند.

4- اگر نبرد پرخونى كه ديدن و شنيدن آن سهمناك است براى شما برپا نشود، شما به مراتب والاى خود دست نمى يابيد.

5- جنگى كه در آن از گردوغبار متراكم روزش سياه و از درخشش شمشيرها شبش روشن گرديده است.

6- در آن جنگ بايد اسبها بر گونه زمين لطمه زنند، چون بهترين فرد از نسل نزار بر خاك افتاده است.

7- در اين روز هر شيردهنده اى بايد شيرخوار خود را رها كند (فراموش كند) چون فرزند او از خون گردن خويش شير خورده است.

***

1- باسم الحسين دعا نعاء نعاءفنعمى الحياة لسائر الاحياء

2- قد كان موسى و المنية اذ دنت جاءته ماشية على استحياء

3- و له تجلى اللّه جل جلاله في طور وادي الطّف لا سيناء

4- و هناك خر و كل عضو قد غدامنه الكليم مكلم الاحشاء «2» 1- به نام حسين (ع) كه به تمامى زندگان، زندگى بخشيد.

2- موسى (ع) و آرزوهايش در نزد حسين (ع) بايد شرم داشته باشند.

3- و هنگامى كه خداوند در وادى طف بر او متجلّى شد نه در سينا.

4- در آنجا هر عضوى از اعضاى كليم (ع) در برابر او مدهوش شد و با همه ى اعضا در مقابل او به سخن درآمد.

______________________________

(1)- همان؛ ص 227.

(2)- همان؛ ص 213.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:510

شيخ محمّد نصّار

شيخ محمّد نصّار بن شيخ على بن ابراهيم بن محمّد شيبانى لملومى «1» مشهور به ابن نصّار شاعر معروف و اديب مشهور و فاضلى والامقام بود.

وى به سال 1292 ه. ق درگذشت. «2»

***

1- فأتته زينب بالجواد تقوده و الدمع من ذكر الفراق يسيل

2- و تقول قد قطعت قلبي يا أخي حزنا فيا ليت الجبال تزول

3-

فتبادرت منه الدموع و قال ياأختاه صبرا فالمصاب جليل

4- فبكت و قالت يا ابن أمي ليس لي و عليك ما الصبر الجميل جميل

5- ورنت الى نحو الخيام بعولةعظمى تصب الدّمع و هي تقول

6- قوموا الى التوديع إنّ أخي دعابجواده ان الفراق طويل

7- فخرجن ربات الخدور عواثراو غدا لها حول الحسين عويل «3» 1- زينب (س) در حالى به نزد برادرش آمد كه اشكش همانند سيل روان بود.

2- و گفت: «برادرم! قلب من پاره شد و محزون هستم كاش كوهها فرو مى ريختند.»

3- امام فرمود: «اى خواهرم صبر پيشه كن! زيرا كه براى مصيبت ديده در صبر اجر عظيمى است.»

4- زينب گريست و گفت: «اى پسر مادرم! صبر در برابر مصيبت و عزاى تو زيبا و جميل نيست.»

5- زينب آنگاه به سوى خيمه ها رفت، درحالى كه صداى گريه و ضجّه اش به گوش مى رسيد، فرمود:

6- «بلند شويد، هنگام وداع رسيده است. برادرم براى خداحافظى آمده و فراق او خيلى طولانى است.»

7- زنان اهل بيت از خيمه ها بيرون آمدند و دور امام (ع) حلقه زدند.

______________________________

(1)- لملوم: قريه اى در كناره ى فرات عراق.

(2)- ادب الطف؛ ج 7، ص 233.

(3)- همان؛ ص 232.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:511

احمد بن قفطان

شيخ احمد بن شيخ حسن قفطان سعدى رياحى نجفى، در سال 1235 ه. ق متولد و به سال 1293 ه. ق درگذشت، و در وادى السّلام نجف دفن شد. «1»

***

1- لو لا المحرّم ما سفكت مدامعالسوى المحرّم سفكهنّ محرّم

2- يوم الحسين بكربلاء و صحبه ضربوا القباب على البلاء و خيّموا 1- اگر محرم نبود هيچ اشكى نمى ريختم زيرا اشك ريختن بر غير از محرّم، حرام است.

2- همان محرّمى كه در آن، امام حسين (ع) و يارانش در

آغوش بلا خيمه زدند و بر بلا ساكن شدند.

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 7، ص 239.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:512

شيخ رحمة اللّه كرمانى

شيخ رحمة اللّه بن على كرمانى شارح مراثى بحر العلوم در قرن سيزدهم هجرى مى زيست و فضل و كمال و خلوص و اخلاص او از شرح مراثى آشكار است ظاهرا شرح شيخ رحمة اللّه نام خاصى نداشته ولى مرحوم علامه تهرانى آنرا «وسيلة النجاة» نام نهاده است.

وى به سال 1296 ه. ق درگذشت. «1»

***

1- كبدي على طول الجوى يتقطّع نفسي على جلل البليّة تفزع

2- يا قارعا سنّ الّذى لثم النّبيّ شلّت يمينك لا ترى لك ترفع

3- يا شامتا في قتل سبط محمّداقطع لسانك ذا كلامك يسمع

4- يا فاريا أو داج محروق الخبالا تفرين من ذا النّبىّ يجزّع

5- يا جالسا صدر ابن بنت محمّدعين الرّسول بما فعلت تدمع

6- أورت زناد البغي روما للقرى نارا إلى يوم الجزا تتسفّع

7- لو كنت شاهد ماجرى في كربلاءيا مرتضى ببنيك فمإذا تصنع

8- لو كنت مسبيّات أهلك ناظرابين العدى فبما هنالك تقنع

9- وا حسرتا أين الرّسول و سبطه عن حجره في حجر أرض يضجع

10- لم أنس زين العابدين مغلّلاو بنات أحمد حاسرات تلمع

11- قد ضاق صدري بوقوع مصائب يا قامع الأشرار هل لك مرجع

12- يا قاصم الفجّار قم بالسّيف قدضاع الرعيّة إن يكن لك مطمع «2» 1- شعله ى حرارت حزن و اندوه و شورش جگر در زمان دراز، جگر مرا پاره مى كند و مصيبت بزرگ كه واقعه ى جانسوز كربلا باشد، جان را مى گدازد و مرا به فرياد و ناله مى آورد.

2- اى كسى كه دندان شخصى را مى كوبى كه مكرّر پيغمبر (ص) آن لب و دندان را مى بوسيد، خشك باد دست تو و به فرمان تو مباد و

ديگر نبينى آن دست را كه بلند شود.

3- اى كسى كه شماتت و اظهار خوشحالى مى كنى به واسطه ى اينكه فرزندزاده ى رسول خدا را شهيد كردى، زبان بريده ى خود را كوتاه كن كه رسول خدا حاضر و ناظر است و سخن هاى تو را مى شنود.

4- اى كسى كه رگهاى گردن فرزندزاده ى رسول خدا را قطع مى كنى، و خيمه هاى او سوخته شده اند. رگهاى گردن او را قطع مكن زيرا از اين فعل قبيح رسول خدا جزع مى كند و اظهار حزن و اندوه مى فرمايد.

5- اى كسى كه سينه ى پسر دختر رسول خدا را نشيمنگاه نمودى و از خدا و پدر و مادر او شرم نكردى! از اين فعل قبيح

______________________________

(1)- شرح مراثى سيد بحر العلوم؛ ص 51 و 52.

(2)- همان؛ ص 295 به بعد.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:513

خود چشم رسول خدا را به گريه درآوردى.

6- به جهت مهمانى چوبهاى آتش برافروختند. آتشى را كه تا روز قيامت زبانه مى كشد و خاموش نمى شود.

7- يا مرتضى على! اگر حاضر بودى و مى ديدى در كربلا اهل كوفه و شام با اولاد تو چه كردند، مردانشان را كشتند و زنانشان را اسير كردند، نمى دانم چه مى كردى.

8- اى كسى كه از غايت شجاعت و پردلى به شير خدا ملقّب شدى و گردنكشان روزگار را ذليل نمودى! نمى دانم اگر اهل و عيال خود را اسير و دستگير مى ديدى به چه قناعت مى كردى.

9- اى حزن و اندوه در اين مصيبت زياد شو! نمى دانم كجا بود رسول خدا در زمين كربلا تا ببيند فرزندزاده و جگر گوشه ى خود را كه در كنار خود پرورش داده بود، چگونه پهلو بر خاك نهاده و به خاك و خون آغشته شده است.

10- هرگز فراموش نمى كنم

امام زين العابدين را در حالتى كه غلّ جامعه بر گردن آن حضرت گذارده بودند، و دختران رسول خدا با سرهاى برهنه مانند ماه شب چهارده مى درخشيدند.

11- به تحقيق سينه ى من از بسيارى مصيبت هايى كه بر ائمه طاهرين عليهم السّلام و دوستان و شيعيان آنها وارد شد، تنگ شده است. اى كسى كه گردنهاى اشرار و مفسدين را كوبنده هستى، چرا رجوع و ظهور تو دير شده است؟ و چقدر محروم بودن از خدمت تو، مشكل است.

12- اى قطع كننده ريشه فجّار و فسّاق! دوستان و شيعيان تو از جور و ظلم مفسدين و معاندين تباه شدند. اگر نظر التفاتى به آنها دارى، برخيز با شمشير، و رعيّت خود را از چنگ دشمنان خلاص كن.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:514

سيّد موسى طالقانى

سيّد موسى بن سيّد جعفر بن على بن سيّد حسين طالقانى نجفى، به سال 1250 ه. ق در نجف متولّد شد و به سال 1298 ه. ق وفات يافته و در نجف دفن شد.

او به فضل و ادب مشهور بود. در ديوان شعر او قصايد گوناگون به مناسبت هاى مختلف وجود دارد. «1»

***

1- يا نازلين بكربلا كم مهجةفيكم بفادحة الكروب تصاب

2- و معانق سمر الرماح كأنهاتحت العجاج كواعب أتراب

3- بطل ينّكره الغبار و عابدما أنكرته الحرب و المحراب

4- كم موقف لهم به خرس الردي رعبا و ضاقت بالكماة رحاب «2» 1- اى كسانى كه در كربلا فرود آمديد، چه خون جگرها و مصائب و اندوه به شما روى آورد.

2- شما نيزه ها را در ميان گردوغبار چنان در آغوش گرفتيد كه دختران زيبا را در آغوش مى گيرند.

3- او قهرمانى است كه در زير غبار شناخته نمى شود و زاهدى است كه شبها

محراب نيز با او آشناست.

4- براى آنها موفقيّت هايى پيش آمد كه مرگ (با ديدن آنها) از ترس لال شده و فضا را بر دلاوران تنگ ساخت.

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 7، ص 256.

(2)- همان؛ ص 255.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:515

شيخ عبد الرّضا خطّى

شيخ عبد الرّضا پسر شيخ حسن و از شاعران برجسته قرن سيزدهم است قصايد بسيارى در رثاى امام حسين و اهل بيت (ع) سروده است. «1» دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ج 1 515 شيخ عبد الرضا خطى ..... ص : 515

*

1- يا مخرس الموت ان سمتك نادبةمن النوادب كيف اغتالك الشجب

2- لو تعلم البيض من أردت مضاربهانبت و فل شباها الروع و الرهب

3- و لو درت عاديات الخيل من وطأت اشلاءه لاعتراها العقر و النقب

4- راموا بمقتله قتل الهدى فجنواعارا تجدده الاعوام و الحقب «2» 1- اى كسى كه زبان مرگ را بسته اى و گريه كننده بر تو مى گريد، غمها چگونه مى توانست تو را از پاى درآورد؟

2- اگر شمشيرها مى دانستند كه بر چه بدن هايى فرود مى آيند، خودشان مى مردند و لبه هاى آنها از ترس مى شكست.

3- اگر اسب هاى دونده مى دانستند كه بر سينه ى چه كسى گام مى گذارند، نسلشان نابود مى شد يا به بيمارى جرب مبتلا مى شدند.

4- (دشمنان) با كشتن او آرزوى نابودى هدايت را داشتند و با اين كار، ننگ و عارى براى خود گرد آوردند كه هر سال تجديد مى شود.

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 7، ص 298.

(2)- همان؛ ص 297.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:516

سيّد محمّد ادهمى

سيّد محمّد ادهمى به سال 1170 ه. ق در اعظميّه متولّد شد. نسب او به امام موسى كاظم (ع) مى رسد. وى در شهر حلّه منصب قضاوت داشته و به سال 1299 ه. ق به امر حكّام حلّه كشته شده است. «1»

-*-

1- عجبا لقوم يدّعون ولاءه عاشورا و في ألايام عاشوراء

2- من لم يمت بعد الحسين تأسفاعندي و اعداء الحسين سواء «2» 1- شگفت است كه گروهى دعوى دوستى او حسين (ع) را دارند و زنده هستند

در حالى كه در دنيا روز عاشورايى وجود دارد.

2- كسى كه بعد از (قتل) حسين (ع) از تاسف نميرد، در نزد من با دشمنان او يكسان است.

***

1- أودى الحسين و قد أراق دماءه شمر فاشجى رزؤه أعداءه

2- فاسكب دموعك لابن بنت المصطفى إن كنت و يحك للبتولة مسعفا

3- بل مت عليه تأسفا و تلهّفامن لم يمت بعد الحسين تأسفا

4- عندى و أعداء الحسين سواء «3»

1- من حسينى را دوست دارم كه خونش را شمرى كه از پليدترين دشمنانش بود بر زمين ريخت.

2- اشكهايت را بگذار تا براى پسر دختر مصطفى (ص) سرازير شود، و بايد بر ظلمى كه بر فاطمه (س) روا داشتند تأسف بخورى!

3 و 4- بلكه بايد از اين مصيبت بميرى. زيرا كسى كه بعد از حسين (ع) از تأسف بر او نميرد، نزد من با دشمنان او يكسان است.

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 6، ص 299.

(2)- همان؛ ص 298.

(3)- همانجا.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:517

شيخ ابراهيم قفطان

شيخ ابراهيم بن حسن بن نجم سعدى رياحى نجفى، از آل رباح مشهور به «قفطان» است. آل قفطان در شهر نجف از خانواده هاى قديمى مشهور به علم و فضل بوده اند. شيخ ابراهيم در نجف متولّد شد، وى در همان شهر تحصيل كرد و در همان شهر نيز وفات يافته و مدفون است. تاريخ ولادت و وفات او معلوم نيست. امّا پدرش به سال 1279 (ه. ق) وفات يافته است.

-*-

1- انيخت لهم عند الطّفوف ركاب و ناداهم داعي القضا فأجابوا

2- يقودون للحرب العوان شوازبالها بين ارجاء الفضاء هباب

3- تقل عليها من لؤي فوارس شداد على وقع النّصان صلاب

4- إذا جانب الهندى في الحرب غمده فما الغمد الا هامة و رقاب

5- عسى ان يغيث الدّين في اللّه ثائربه

الحكم فصل و المقال صواب

6- فعدل و لا عفو و قتل و لا فداو أمن به الف السّوام ذئاب «1» 1- مركب هايشان در زمين طف توقف كرد و آنها به نداى دعوت كننده ى به مرگ، پاسخ دادند.

2- به عزم پيكار بر اسبهاى اصيل سوار شدند و از حركت آنها همه جا را غبار گرفته بود.

3- آنها سواركارانى از نسل «لؤى» بودند كه با شمشير، ضربه هاى سهمگين بر دشمن فرود مى آوردند.

4- هر شمشير هندى كه از غلافش بيرون مى آمد، بر يك سر يا يك گردن فرود مى آمد و آن را غلاف خود قرار مى داد.

5- به آرزوى روزى كه كسى به يارى دين خدا بيايد و قضاوت نهايى و حرف عادلانه و درست را با خود بياورد.

6- در آن زمان عدالت اجرا مى شود و دشمنان جنايتكار (كه آن جنايت ها را درباره ى اهل بيت مرتكب شده اند). مورد عفو قرار نمى گيرند و قصاص مى شوند و ديه و فديه از آنان پذيرفته نمى شود و امنيتى برقرار مى شود كه گرگ با ميش با هم الفت مى يابند.

______________________________

(1)- اعيان الشيعه؛ ج 2، ص 125.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:518

سيّد حيدر حلّى

سيّد حيدر حلّى در شعبان سال 1246 ه. ق در شهر حلّه متولد شد. نسب او به امام حسين (ع) مى رسد. او در كودكى يتيم شد و تحت سرپرستى عمويش سيّد مهدى قرار گرفت و به سال 1304 ه. ق در حلّه وفات يافت و در نجف اشرف در صحن مرتضوى به خاك سپرده شد.

وى از شعراى اواخر قرن سيزدهم مى باشد و شعرش سرآمد بسيارى از اشعار حسينى است. او طليعه دار حركت هاى نو در شعر معاصر حسينى مى باشد. «1»

-*- سيّد حيدر در اشعارش ابو سفيان را خطاب

قرار مى دهد و حسن سلوك پيامبر را با او متذكّر مى شود. او از اينكه خون پاكان اهل بيت (ع) در جواب رفتار نيك پيامبر (ص) بر زمين مى ريزد، متعجّب است.

1- و قل لأبى سفيان أنت ناقم أ أمنك يوم الفتح ذنب محمّد

2- فكيف جزيتم أحمدا عن صنيعه بسفك دم الأطهار من آل أحمد «2» 1- به ابو سفيان بگو! اين جواب پيامبر بود كه در روز فتح مكّه با تو رفتار كرد و به تو و خاندانت امان داد؟!

2- آيا گناه رسول اللّه اين بود كه شما با ريختن خون پاك ترين از خاندانش پاسخ داديد.

***

1- تعثّر حتّى مات الهام حدّه و قائمه في كفّه ما تعثّرا

2- كأن اخاه السيف أعطى صبره فلم يبرح الهيجاء حتى تكسرا

3- له اللّه مفطور منا الصّبر قلبه و لو كان من صمّ الصّفا لتفطرا

4- و منعطفا اهوى لتقبيل طفله فقبّل منه قبله السّهم منحرا

5- لقد ولدا في ساعة هو و الرّدى و من قبله فى نحره السّهم كبرّا «3» 1- شمشيرش آنقدر بر سرها فرود آمد تا كند شد، امّا قبضه ى شمشير هم چنان در دست تواناى او استوار ماند.

2- گويى شمشير، برادر وفادار او بود كه قطعه قطعه نشد از يارى او در جنگ دست نكشيد.

3- خداى من، گويى دل او يكپارچه شكيبايى بود كه اگر سنگ هم در برابر اين مصائب قرار مى گرفت، مى تركيد.

4- براى بوسيدن طفلش خم شد، اما قبل از او تير گردن طفل را بوسيد.

5- آن طفل و مرگ همزادند. قبل از اينكه پدر در گوشش اذان بگويد، تير در گوش او تكبير گفت.

***

1- مالى أسالم قوما عندهم ترتى لا سالمتنى يد الأيّام إن سلمو

2- الخيل عندك ملتها مرابطهاو البيض منها عرى أغمادها السّأم

______________________________

(1)-

ادب الطف؛ ج 8، ص 8.

(2)- همان؛ ص 30.

(3)- همان؛ ص 7 و 8.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:519 3- اعيذ سيفك أن تصدى حديدته و لم تكن فيه تجلى هذه الغمم

4- و لا غضاضة يوم الطّف أن قتلواصبرا بهيجاء لم تثبت لها قدم

5- فالحرب تعلم إن ماتوا بها فلقدماتت بها منهم الاسياف لا الهمم «1» 1- چگونه با گروهى مسالمت كنم كه خونى ايشانم و بايد از آنان خونخواهى كنم؟! روزگار مرا به سلامت نگذارد اگر آنان را به سلامت رها كنم و از آنان انتقام نگيرم.

2- اسبها از ماندن در اصطبل خود بيزار و غلّاف شمشيرها از پوشاندن آنها خسته شده اند.

3- پناه به خدا مى برم كه شمشير تو زنگ بگيرد و همّ و غم را با آن از بين نبرى.

4- براى آنها ننگ نبود كه در جنگ با شكيبايى كشته شوند و تا آخر باقى نمانند.

5- اين جنگ خود نيز مى داند كه اگر آنها كشته شدند، همّت هايشان پابرجا مانده است.

***

1- كفانى ضنا أن ترى الحسين شفت آل مروان اضغاتها

2- غريبا أرى يا غريب الطّفوف توسّد خدك كثبانها

3- و قتلك صبرا بايد أبوك ثناها و كسّر أوثانها «2» 1- همين درد براى من كافى است كه با قتل امام حسين (ع) دلهاى پركينه ى آل مروان شفا يافته است.

2- اى غريب طف! چه شگفت است كه مى بينم گونه ى تو بر روى شن ها قرار گرفته.

3- و كشته شدن صبورانه ى تو به خاطر مجاهدات پدرت بود كه كمر آنها را خم كرد و بت هاى آنها را شكست.

***

1- يلقى الكتيبة مفردافتفرّ دامية الجراح

2- و بهامها اعتصمت مخافة بأسه بيض الصّفاح

3- و تسترت منه حياء في الحشا سمر الرّماح

4- مازال يورد رمحه في القلب

منها و الجناح

5- و حسامه في اللّه يسفح من دماء بني السّفاح

6- حتّى دعاه اليه أن يغدو فلبّى بالرّواح «3» 1- به تنهايى با يك لشكر مبارزه مى كرد و همه ى آن لشكر مجروح مى شدند و مى گريختند.

2- و شمشيرها از ترس او خود را در داخل سرها مخفى مى كردند.

3- و نيزه ها از شرم او در داخل شكم ها مخفى مى شدند.

4- نيزه ى او پيوسته در دل و پهلوهاى آنان فرومى رفت.

5- و شمشير او در راه خدا خون زنازادگان را مى ريخت.

6- تا زمانى كه خدا او را خوانده و او اجابت كرد و به سوى خدا رفت.

***______________________________

(1)- همان؛ ص 25 و 26.

(2)- همان؛ ص 28 و 29.

(3)- اعيان الشيعه؛ ج 6، ص 266.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:520 1- عفيرا متى عاينته الكماةنحتطف الرّعب ألوانها

2- فما أجلت الحرب عن مثله قتيلا يجبن شجعانها «1» 1- هنگامى كه قهرمانان، اين كشته را بر روى زمين به خاك آلوده ديدند، از ترس رنگ از چهره شان پريد.

2- هيچ گاه در پايان جنگ ديده نمى شود كسى كه كشته شده، شجاعان را بترساند.

______________________________

(1)- همان؛ ج 1، ص 582.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:521

فصل پنجم مرثيه سرايان دوره پنجم (قرن چهاردهم تا پايان قرن پانزدهم هجرى)

اشاره

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:523

[مقدمه]

شعر معاصر حسينى

رثا:

در ميان اغراض شعر معاصر حسينى، هم چنان «رثا» از صادقترين اغراض شعرى است كه گوى سبقت را از ديگر فنون ربوده است، زيرا از دلهاى سوخته و عواطف سرشار سرچشمه مى گيرد و همراه با درد آه و آتشى است كه از دل مرثيه سرا برمى خيزد.

شعر حسينى در همه ى عصرها، مملو از رثاى دردناك است كه به صورتى غالب و تأثيرگذار، اثر شاعران را در هر فنّى، پوشش داده است. تراژدى دردناك عاشورا، از عوامل عمده ى اين رنگ آميزى در اشعار عرب است. ازاين روست كه هرچه زمان به عاشورا نزديكتر مى شود، سوز و گداز و حرارت رثا را بيشتر و عمق فاجعه را در ترنّم حزين شاعران فزونتر مى يابيم.

تفاوت عمده اى كه در رثاى اين دوره نسبت به دوره هاى گذشته ى شعر حسينى به چشم مى خورد، وجود روح حماسه و اميد زندگى در آن است كه در قرون گذشته به سمت يأس و خاموشى سوق داده شده بود.

احمد امين مى گويد: «اين حوادث- قتل شيعيان و فشار بر آنان- با فاجعه ى قتل حسين (ع) و اهل بيت او آغاز گرديد.

قصايد اشكبار، خطابه هاى آتشين، گفتار از خون برخاسته، انعكاسى براى خونهاى ريخته شده و پيكرهاى به خاك غلتيده بود.

اين ياد، در همه ى نسلها اندوه را زنده مى كرد و اندوه نيز ادب را برپا مى داشت ...» «1»

رثاى معاصر باوجود حفظ بسيارى از شيوه هاى قديم، از نظر محتوا از روح بدبينى و خمودگى كه در قرون گذشته بر آن، حاكم گرديده بود، فاصله مى گيرد. در دهه هاى اخير با شروع نهضت هاى آزاديبخش در كشورهاى اسلامى، رثا به سرعت جاى خود را به فخر و حماسه مى دهد.

از جلوه هاى مهم رثا

در شعر معاصر به موارد زير مى توان اشاره نمود:

1- گريه بر اطلال و دمن «2»: برخى شاعران به پيروى از سبك قديم شعر عرب، بر اطلال و دمن به جاى مانده از ياران سفر كرده گريسته اند. امّا شاعر حسينى، تداوم زندگى محبوب كربلايى خويش را يادآور مى شود و با ترسيم خرابى هاى به جامانده از ديار يار، از ظلم و ستمى كه دشمن به اهل و كاشانه ى آنان روا نموده است، مى گويد و شدت مصيبت اهل بيت را در رثاى خويش مجسّم مى كند «3».

2- وصف احوال درونى شاعر: در اكثر مرثيه هايى كه به سبك كلاسيك سروده شده است سخن از اشك است و آه. اشك خونين و آه شعله ى برخاسته از آتش سوزان درون است.

رثاى برخى شاعران معاصر، از عشق زائد الوصف درونشان پرده برمى دارد.

3- توصيف فاجعه كربلا و بيان عظمت آن: از نكات بارز در مرثيه هاى حسينى، به كارگيرى وصف است. وصف تشنگى حسين (ع) و اطفال آن حضرت، سر بريده و رفتار زشت و متأثركننده ى يزيد در اهانت به سر، وضعيت دلخراش أسرا و ...

صحنه هايى كه عرش را به لرزه درمى آورد و همه چيز را به گريه وامى دارد.

4- روح زندگى در رثا: مرثيه هاى حسينى، در دهه هاى اخير، تپش زندگى و روح ماندن را به خواننده منتقل مى كند،

______________________________

(1)- ضحى الاسلام؛ ج 3، ص 301.

(2)- آغاز اكثر قصائد جاهلى به وقوع شاعر بر آثار به جامانده از يار سفر كرده و ذكر خاطرات گذشته و گريه بر فراق، اختصاص داشت. اين شيوه در شعر عرب نيز تداوم يافت.

(3)- البابليات؛ ج 4، ص 32.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:524

شاعر لبنانى، حسين (ع) و كربلا را در جنوب مى يابد. او

كربلا را رمزى مى بيند كه در درگيرى جنوب لبنان تمثل يافته است «1».

مدح:

اشعار حسينى گرچه به صورت غالب، رنگ و بوى ماتم و رثا دارد ولى مدح فضايل حضرت و اصحاب ايشان نيز شعر برخى شاعران را طراوت بخشيده است. اين ستايش ها به گونه اى ناخودآگاه و خودجوش به واسطه ى عشق و عظمتى كه شاعر شيعى نسبت به خاندان پيامبر (ص) احساس مى كرد فوران مى كند، و اكثرا صدق و صفاى شاعر را به نمايش مى گذارد. مدح به هدف تكسّب و طمع، در شعر حسينى وجود نداشته است و اگر در دوره هاى پيشين به اميد اجر اخروى و ثواب بود، در عصر حاضر درصد كمى از شاعران به اين انگيزه توجه نموده اند.

عمده ترين مسائلى كه فنّ مدح در عصر حاضر بدان پرداخته عبارتند از:

1- مدح نسب: از مصاديق بارز مدح در شعر حسينى، ذكر پدران، اجداد و خاندان پاك حضرت است. اين مدح نسب از دو جهت به مدح فضايل برمى گردد. اوّل اينكه اتصال اين نسب به پيامبر (ص) و معدن وحى به آن قداست و معنويت مى بخشد.

دوم آنچه از شرف و كرامت و حسن در نسب ممدوح ذكر مى شود تائيدى بر اين خصال در نفس ممدوح است «2». مدح اين عظمت، هنگامى به اوج مى رسد كه با فضايلى مانند شجاعت، عقل، مردانگى و وفا درآميزد.

2- مدح خصايص فردى: ذكر خصوصيات قهرمانان كربلا به شيوه هاى مختلف در شعر معاصر آمده است. گاه شاعر فضايل را شرح مى دهد. گاه به وصف حادثه مى پردازد؛ و خصيصه اى در ممدوح را شرح مى دهد؛ و گاه از زبان ممدوح فضايل او را بيان مى كند.

3- مدح سازنده: اين مدايح مقدمه اى است براى تحرك و جنبش

و دعوتى است به سير در مسير حسين (ع).

هجو:

هجو را در تقابل مدح دانسته اند؛ بالطبع شاعر مديحه سرا، دشمن ممدوح را شايسته ى هجو و طعن مى داند و زبان به نكوهش او مى گشايد. البته اين فن در شعر معاصر به دلايل متعددى از جمله روابط اجتماعى، قوانين مدنى و حفظ وجاهت فرهنگى شاعر، قوّت و گزندگى خويش را از دست داده است. ولى در برخى اشعار كورسويى از آن را مى توان شاهد بود؛ و بخش كوچكترى از شعر معاصر را شامل مى گردد. تحول عمده در شيوه ى هجو نسبت به قرون گذشته تغيير جهت نوك تيز حمله از بنى اميّه و اشاره رفتن آن به سوى حاكمان جور، به عنوان اخلاف بنى اميه، و مملوس گشتن اين فن در ميان مردم است.

در هجو نيز گاهى نسب آباء و اجداد مورد توجه قرار مى گيرد و گاهى ديگر به خصوصيات جسمى و ظاهرى فرد توجه مى شود و ديگرگاه خصوصيات اخلاقى، اثبات صفات رذيله در او و نفى صفات حسنه مورد عنايت است.

از ديگر خصوصيات بارز هجو در اين عصر، كوتاهى آن است و ناقدان اين خصوصيت را حسن آن مى دانند.

______________________________

(1)- عاشورا فى الأدب العاملى المعاصر؛ ص 230.

(2)- ليلة عاشوراء؛ ص 281.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:525

حماسه:

شاعران معاصر، خصوصا در دهه هاى اخير بسيار در اين فن سروده اند، حماسه ى معاصر بيش از آن كه به وصف جنگاورى و شرح كارزار بپردازد، به شرح همّت هاى بلند و عظمت هاى روحى حماسه سازان عاشورا توجه نموده است. حماسه حسينى در اشعار معاصر با حماسه ى انقلابيون در سراسر سرزمين هاى اسلامى درآميخته است.

1- مجد و عظمت، جاودانگى و خلود: روز عاشورا، تداعى گر مجد و بزرگوارى و عزّتى ماندگار است. مجدى كه بر ستون هاى شهادت و ايثار

تكيه كرده و با فناپذيرى دنيا، رنگ فنا نمى پذيرد «1».

2- حقارت دنيا: لازمه ى بلند همّتى و دلاورى، تحقير دنيا و دلبستگى هاى آن است و در حماسه حسينى چنين ديدگاهى، فراوان به چشم مى خورد. شاعر، حسين (ع) را وارث پيامبر (ص) مى داند و همانگونه كه آن حضرت، نه تنها در برابر متاع ناچيز (دنيا) بلكه در تملك ماه و خورشيد، حاضر به دست كشيدن از رسالت بزرگ خويش نبود، حسين (ع) نيز با بى اعتنايى و تمسخر به دنيايى كه سخاوتمندانه به او عرضه مى شود، مى خندد و خورشيد و ستارگان را نيز دون همت والاى خويش مى داند «2».

3- جنگاورى و دلاورى: مردان حماسه، با سر و جان در ميدان كارزار حضور مى يابند و دشوارى هاى بزرگ را حقير و كوچك مى شمارند. آنها در پيكار، بر يكديگر پيشى مى گيرند. گويا براى چنين صحنه هايى آفريده شده اند.

4- استقبال از مرگ: كربلاييان باوجود اينكه آسمان را به فرمان خويش مى بينند، براى در آغوش كشيدن مرگ با عزّت، از آماج تيرها استقبال مى كنند.

5- شهادت؛ زيباترين پايان حماسه: انتخاب شهادت، آن هم به شيوه ى حسينى (ع)، مهيج ترين صفحه ى حماسه و حماسه سازى است. شهادتى كه نه بوى يأس و نوميدى دارد، نه مزه ى تلخ شكست را به كام مى ريزد و نه رنگ انتحارى جبرى، كه انتخابى است وفادارانه، اختيارى فريادگونه و تمرّدى شجاعانه در برابر ظلم و زور و ترسيم مسيرى است براى تمامى تاريخ و همه ى جنگاوران راه حق «3».

حكمت:

فن حكمت و شيوه هاى آن، تفاوتى با دوره هاى پيشين ندارد، اين فن، هم چنان به عنوان اثرى ماندگار و مؤثر در جاودانگى شعر، قصائد معاصرين را زينت بخشيده است. اين حكمت ها به مناسبت شرايط و

مواضع مختلفى كه امام حسين (ع) در جريان قيام، با آن مواجه مى گردد، بر زبان و قلم شاعر جارى مى شود و احساس او را به عنوان يك اصل پايدار به حافظه ى تاريخ مى سپارد:

1- مظلوميت حق و اجتماع مردم بر باطل: پس از حركت امام تمامى مسير حسين (ع) شاهد گمراهى و پراكندگى مردم از دور حق و تجمعشان بر باطل است، گويا اين رسم روزگار است كه دلها را از حق دور سازند و عهد و پيمان را زشت بنماياند «4».

حقيقت اين است كه انسانها، قدر نعمت هاى الهى را نمى دانند تا زمانى كه از آن محروم گردند، صبح اگر نورش را از دست دهد

______________________________

(1)- عاشوراء فى الادب العاملى المعاصر، ص 166.

(2)- همانجا.

(3)- همان ص 180.

(4)- البابليات، ج 4، ص 99.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:526

شبى ظلمانى است.

2- پايدارى حقيقت و ناپايدارى باطل: واقعيت اين است كه دشمنى ها و مكر و حيله روزگار و مردم نمى تواند حق را خاموش سازد، دلاورى ها، مرارتها، جهاد و صبر، جاودانگى را به ارمغان مى آورد. زنده داشت ياد حسين (ع) در قلوب مردم و نابودى نام يزيد، دليل پايدارى حق و ناپايدارى باطل است.

3- تغييرناپذيرى سرشت خوب و بد: بى وفايى و خيانت كوفيان در مواضع و منازل مختلف، دل اديب را به درد مى آورد تا آنجا كه از هدايت و اصلاح اين افراد منافق و خائن نااميد مى شود.

موضوعات شعر حسينى

شاعران معاصر براى اشعار خود موضوعاتى را انتخاب كرده اند:

از قرون گذشته به نظم كشيدن جزييات حادثه ى عاشورا در شعر متداول گرديد. به گونه اى كه برخى اشعار به مقتل منظوم شبيه ترند اين شيوه در سده ى معاصر هم چنان ادامه مى يابد. شعرا از شيوه هاى گوناگون براى بيان تفصيلى

حادثه سود جسته اند كه مى توان آنها را به سه دسته تقسيم كرد:

1- نقل روايى: شاعر در اين شيوه، به وضوح تلاش مى كند حادثه را مطابق نقش روايت و بدون هيچ تغييرى به خواننده منتقل كند.

2- نقل قصصى: شاعر ضمن نقل حادثه، با تصرّفاتى در متن روايت و حذف اسناد و راويان، ترسيمى داستانى از حادثه ارائه مى دهد.

3- نقل وصفى: توصيف حادثه، شخصيت ها، صحنه ها و حالات، اين نقل را به اشعار غنايى نزديك كرده است.

نمادهاى قدسى در قيام امام حسين (ع)

اشاره

حادثه ى عاشورا، عصاره ى تلاش و جهاد همه ى انبياء و اولياء در طول تاريخ است، چنانكه سرزمين كربلا، زبان گوياى همه ى زمينهايى است كه پذيراى قدوم قدسيان بوده و خون پاكشان را به جان نيوشيده اند. ازاين رو در تحدّى با رموز مقدّس تاريخ، پيروز و سرفراز مى درخشد. ادبا نيز، اين رموز را در آن زمان و مكان و در قهرمان بزرگش مجسّم مى بينند.

نماد اشخاص قدسى:

شاعران در قياس پاكبازى حسين (ع)، جانبازى و معراج عيسى (ع) در دلدادگى، را مشاهده مى كنند و در سخنان عاشقانه حضرت با معبود، موسى (ع) را مجسّم ديده اند. استقامت و استقبال حسين (ع) و اصحاب او از مرگ، آنانى كه براى وصول مرگ در راه خدا با يكديگر مسابقه مى دهند را عينيت مى بخشند.

نماد مناسك و اماكن مقدس:

اينكه حسين (ع) حج را ناتمام مى گذارد و به سمت كربلا روان مى شود. در حقيقت، نهضت حسين (ع) تكميل مناسك حج است. مناسكى كه اسماعيل با تسليم خويش، آغازگر عبرتهاى آن بود و حسين (ع) با خون خويش آن را مهر كرد.

كربلا از ديرباز قداستى ويژه داشته است. شايد يكى از عوامل آن اخبار پيامبران گذشته در مورد حوادثى است كه در اين سرزمين واقع مى شود و چنين است كه كربلا وادى مقدس «طوى» مى گردد و با كعبه ى حجّاج به مفاخره مى پردازد و علوّ خويش را به اثبات مى رساند.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:527

ظلم ستيزى بارزترين نمود قيام حسين (ع):

ادبا و انديشمندان تاريخ از عصر عاشورا تاكنون در برابر سازش ناپذيرى، استقامت و ظلم ستيزى امام (ع) كرنش نموده اند.

ثمرات قيام امام حسين (ع) و افق هاى آينده

در شعر معاصر، مهم تر از وصف حادثه و رثاى آن، تحليل واقعه، پيامدهاى آن و شمارش آثار نهضت است. شاعر از اين فراتر رفته و از دريچه ى اين قيام به افق هاى دور مى نگرد و انتظار ثمرچينى افزون آن را در مسير تاريخ دارد.

پيروزى قيام امام (ع) از زاويه ديد شاعر معاصر در افق هاى گوناگون تجلى مى يابد.

الف: جاودانگى: جاودانگى و بقا از آرزوهاى ديرينه ى انسان بوده است و شاعران به خلود حسين (ع) و ماندگارى نهضت او اشاره نموده اند.

ب: پيامدهاى پيروز قيام حسين (ع): از آثار كربلا ايستادگى، تمرّد و مبارزه طلبى به يادگار مانده است.

ج: انتظار منجى: علاوه بر ثمرات عاشورا در قيام هاى پياپى عاشوراييان، وعده هاى الهى در ظهور مهدى موعود، گسترش عدل و داد جهانى و خونخواهى شهيدان، نقطه ى اميد و قوّتى در دل آزادگان است. انتظار مهدى (عج) در شعر اين عصر جنبه ى تسكين بخش و روزنه ى اميدى بر يأس و نوميدى محسوب نمى شود بلكه قوّت قلبى براى دلهاى مبارزان و توان مضاعفى براى گام هاى جهادگران راه آزادى است.

بهره گيرى هاى سياسى اجتماعى از قيام امام حسين (ع)

در شعر معاصر، قيام امام (ع) با مردم و در متن نيازهاى جامعه، جلوه مى كند. و اين نهضت، ستاره ى راهنما، بلكه خورشيد فروزنده اى است كه مسير تاريك و سردرگم بشريت عصر جديد را روشن مى كند.

شكوه از حاكمان نالايق و دعوت به قيام: با زنده شدن دوباره ى ابوسفيانها در كشورهاى اسلامى، شاعر از عاشورا بازگشت ديگرى را مى طلبد تا بر درد جانكاه، درمان شود.

ذلّت اعراب و مسلمين: از يكسو، نگرش به قيام امام حسين (ع) همه وجود شاعر را از غرور، آزادگى و عزّت سرمست مى سازد و از سوى ديگر وضعيت اسف بار و تحقيرآميز مسلمين را مشاهده

مى كند و از اينكه مسلمين فقط بر حسين اشك مى ريزند خجالت زده مى شود و از حسين (ع) عذرخواهى مى كند.

مكتب حسين (ع) آموزشكده ى مبارزان: در اين پايگاه صلابت و عزم آموزش داده مى شود، عزمى كه اگر سلاحهاى آهنين در نبرد، كند و ناتوان گردند، هرگز سست نخواهد شد.

فلسطين؛ كربلايى ديگر: پس از سالها از اشغال فلسطين، هم چنان شاعران براى رهايى به عاشورا مى نگرند و پيام عزّت حسينى (ع) را در حماسه سرايى هاى خويش به فلسطينيان هديه مى كنند.

شاعر ذلّت و خوارى مسلمين را مى بيند و با يادآورى عزّت و سازش ناپذيرى امام، در جانها روح مقاومت و ايستادگى مى دمد. شاعر از خون حسين در جنوب لبنان و در مقاومت فلسطين بسيار مدد مى جويد.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:528

مراسم عزا و سوگوارى بر امام حسين (ع)

برگزارى مراسم عزادارى حسينى كه در قرن معاصر، به شكل سنتى و با آدابى خاص از قبيل سينه زنى، زنجيرزنى و برخى اوقات قمه زنى همراه گرديده است، موجب موضعگيرى هاى متفاوت و گاه متضاد در ميان شاعران حسينى شده است. گروهى اين مراسم و اشك و ندبه براى حسين (ع) را براى زنده داشت ياد حضرت و ادامه ى حركتش ضرورى مى شمارند و آن را ترغيب مى نمايند. درحالى كه گروهى ديگر آن را نوعى ريا، مخالف با سنّت پيامبر (ص) و در مواردى موجب وهن و مخدوش گرديدن چهره ى مسلمين مى شمارند.

در اين دوره، رمزگرايى به شعر راه مى يابد و رموز عاشورايى به عنوان نمادى آشنا براى همه ى ادبا در سرفرازى و «اباء» به شمار مى آيد. بسيارى از شاعران معاصر نام حسين (ع) را به عنوان رمز مبارزه و الگوى سازش ناپذيرى در شعر عرب جلوه مى كنند و هرجا شاعرى بناى گردن فرازى و سر خم نكردن در برابر ظلم

دارد، خود را به حسين (ع) منتسب مى نمايد و از سر حسين (ع) بر نيزه مى گويد. در حزن و مظلوميت نيز حسين (ع) نمادى جاودانه است. نمادى كه با مقاومت آميخته گرديده است. خون حسين، نشان ماندگارى و سر بريده ى او نماد مقاومت حق طلبانه تا آخرين لحظه است.

در مناطقى از سرزمين هاى عرب كه شور حماسه و مبارزه شعله ورتر است، رموز حسينى نيز در آثار شاعران تابنده تر و پر تلألؤتر جلوه گرى مى كند.

دوره ى معاصر تنها دوره اى است كه شاعران با مذهب و مسالك مختلف در اين وادى قلم زده اند؛ از شاعران شيعى گرفته تا سنّى، مسيحى و حتى كمونيست. آنچه همه ى آنان را مجذوب حسين (ع) نموده است: آزادگى، سازش ناپذيرى و ظلم ستيزى آن حضرت مى باشد. آنها مسيرى را كه حسين (ع) ترسيم كرد بهترين راه مبارزان راه حق در سراسر جهان مى دانند.

ورود موضوعات جديد در شعر معاصر حسينى قابل توجه است. به گونه اى كه موضوعات وجدانى و تاريخى كه در گذشته عمده ى اين اشعار را به خود اختصاص داده بود تقليل مى يابد و موضوعات سياسى- اجتماعى همراه با تحولات روز، شكوفا مى گردد. در اين زمان شعر حسينى با حوادث و نيازهاى روز مى تپد و از عمق درد و نياز مردم با آنها سخن مى گويد «1».

______________________________

(1)- امام حسين (ع) در شعر معاصر عربى؛ با تلخيص.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:529

[شعراى اين دوره]

شيخ عبّاس زغيب

شيخ عبّاس زغيب بن شيخ محمّد بن عبّاس، در قريه «يونين» از قراى بعلبك متولّد شده و به سال 1304 ه. ق. در همان جا درگذشته است. او حدود 30 سال عمر كرده است «1».

-*-

1- و لا مجد حتى تأنف النفس ذلّهاو تختار دون الضّيم للحتف مشربا

2- كما سنّها

يوم الطّفوف ابن حيدرفأروى صدور السّمر و البيض خضبا

3- كريم أبت أن تحمل الضّيم نفسه و أن يسلك النهج الذّليل المؤنبا «2» 1- هرگاه از ذلّت متنّفر شوى و راهى براى مرگ بدون پستى و خوارى بيابى، به مجد و بزرگى مى رسى.

2- همانگونه كه در روز طف پسر حيدر (ع) سنّتى نهاد و سر نيزه ها را سيراب و شمشيرها را حنايى رنگ كرد.

3- او كريمى بود كه از ذلّت دورى مى كرد و به راه ذلّت و خوارى كه سرزنش بار مى آورد، نرفت.

______________________________

(1)- اعيان الشيعه؛ ج 7، ص 425. ادب الطف؛ ج 8، ص 39.

(2)- همانجا.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:530

محسن ابو الحب

محسن بن محمّد حويزى حائرى مشهور به «ابو الحب» به سال 1235 ه. ق. به دنيا آمد. او به خانواده ى معروف «آل ابى الحب» منتسب است كه نسبت آنها به خثعم مى رسد. اين خانواده جهت فراگيرى علم از هويزه به كربلا مهاجرت نمودند، او در محافل بزرگ حسينى به عنوان خطيبى بارز و اديبى توانا شناخته شد. وى در سال 1305 ه. ق. در كربلا وفات يافت و از خود ديوان شعر مخطوطى به جاى نهاد كه پس از او به چاپ رسيد «1».

-*-

إن كان دين محمّد لم يستقم الّا بقتلى فيا سيوف خذينى «2» اگر دين جدّم رسول اللّه (ص) جز با كشته شدن من پابرجا نمى ماند، پس اى شمشيرها مرا دريابيد.

***

لا أرى كربلاء يسكنها اليوم سوى من يرى السرور محالا

سميت كربلاء كى لا يروم الكرب منها إلى سواها ارتحالا «3» 1- گمان نمى برم كه امروز كسى در كربلا مقيم باشد مگر آنان كه شادى را محال پندارند.

2- اين زمين كربلا ناميده شد تا اندوه و غم از اين سرزمين

به جاى ديگر منتقل نگردد.

***

1- كلّهم فى الكمال فرد و حتّى ذكرهم فى الزّمان جاء فريدا

2- وقفوا وقفة لو أن الرّواسى وقفت مثلها لكانت صعيدا

3- كانت امّ الحروب قبل عقيماصيّروها بعد العقام ولودا

4- ولدت منهم الوفاء فكانواوالدا و الوفاء كان وليدا

5- كان طوفانهم لطوفان نوح ذاك ماء يجري و هذا حديدا

6- و لو زمان الخليل كانوا لما ارتاع لهول و لم يخف نمرودا

7- سادة فى الزّمان كانوا و لكن لابن بنت النّبىّ صاروا عبيدا

8- لم يكن عندهم اعزّ من النّفس فجادوا بها و ناهيك جودا

9- كلّما بادو احد منهم قام اخوه مقامه كى يبيدا

10- كيف يسترضع الحديد دماهم و لهم هيبة تذيب الحديدا!؟ «4» 1- همه ى آنها در كمال يگانه بودند و حديث آنان نيز در طول زمان يگانه مانده است.

2- آنها در وضعيّت و موقعيّتى بودند كه اگر كوهها در آن موقعيّت قرار مى گرفتند خاك مى شدند.

______________________________

(1)- ادب الطف، ج 8، ص 56.

(2)- همان؛ ج 10، ص 131.

(3)- همان؛ ج 8، ص 54.

(4)- اعيان الشيعه؛ ج 9، ص 56.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:531

3- پيش از اين مادر جنگ عقيم بود ولى آنها او را زاينده ساختند.

4- مادر جنگ از آنها فرزند وفا را به دنيا آورد. پس وفا فرزند آنها و آنها پدرش بودند.

5- آنها طوفانى چون طوفان نوح برانگيختند، ولى در آن طوفان به جاى آب، آهن روان بود.

6- اگر آنها در زمان ابراهيم خليل (ع) بودند، حضرت خليل به حمايت آنان از نمرود نمى هراسيد.

7- آنان (اصحاب) بزرگان و اشراف روزگار بودند. ولى در مقابل پسر دختر پيامبر (ص) عبد و برده شده بودند.

8- از جان خود چيزى گرامى تر نداشتند كه آن را هم بخشيدند. اين بخشش برايشان كافى

است (بالاتر از آن چه مى شود؟)

9- هركدام كه از پاى افتاد، برادرش به جاى او به پاخاست تا او هم از پا درافتاد.

10- در حالى كه هيبت آنها آهن را آب مى كرد، آهن چگونه توانست خونشان را مانند شير بمكد؟

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:532

شيخ حسون عبد اللّه

شيخ حسّون (حسين) بن عبد اللّه بن حاج مهدى حلّى، به سال 1250 ه. ق. در شهر حلّه متولد شد. او از خطبا و شعراى مشهور عصر خود بود. وى به سال 1305 هجرى در حلّه وفات يافته و او را در نجف اشرف دفن كردند «1»

شيخ حسون خطيبى زبردست بود و مواعظ او تأثير فراوانى بر شنوندگان مى گذاشت. وى اشعار بسيارى سروده و بيشتر سروده هاى او در مدح و مرثيه ى اهل بيت (ع) است. اشعار او به داشتن سلاست و انسجام ممتاز است از جمله اشعار او تقريظ منظومى است كه بر سفرنامه ى منظوم شيخ محمد حسن كبه (م 1336 ق) به نام «الرحلة المكية» نوشته و نيز قصيده اى كه در ستايش از «العقد المعضل» سيد حيدر حلّى (م 1304 ق) سروده است. وى عالمى پرهيزكار و خيرانديش بود «2»

-*-

ظللت أبثّ الوجد حتى كأننى لشجوى علّمت الحمام بكائيا «3» 1- حزن و اندوهم را پيوسته منتشر كردم، تا آنجا كه گريه كردن را به كبوترها ياد دادم.

***

1- عبّاس هذى جيوش الكفر قد زحفت نحوى بثارات يوم الدّار تطلبنى

2- نصبت نفسك دونى للقنا غرضاحتى مضيت نقىّ الثوب من درن

3- كسرت ظهرى و قلّت حيلتى و بماقاسيت سرّت ذوو الأحقاد و الظغن «4» 1- اى عبّاس لشكريان كفر براى گرفتن خونبها در «يوم الدّار» به سوى من آمده اند.

2- تو در پيش من هدف نيزه قرار

گرفتى تا اينكه پاكدامن از دنيا گذشتى.

3- پشت مرا شكستى و بعد از تو چاره ام از دست رفت. با اين پيشامد، كسانى كه كينه ى مرا دارند خوشحال شدند.

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 8، ص 45 و 46.

(2)- اعيان الشيعه؛ ج 5، ص 409.

(3)- ادب الطف؛ ج 8، ص 44.

(4)- همان؛ ص 50 و 51.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:533

سيّد صالح قزوينى نجفى

سيّد صالح قزوينى نجفى بغدادى، به سال 1208 ه. ق. در نجف اشرف متولد شد، و در سال 1306 هجرى در بغداد وفات يافت و او را در نجف دفن كردند. او شاگرد محمّد حسن صاحب جواهر الكلام است «1»

-*-

1- فكأنّما لهم الرّماح عرائس تجلى و هم فيها هيام ولع

2- يمشون فى ظلل القنا لم تثنهم وقع القنا و البيض حتى صرعوا

3- يا كوكب العرش الّذى من نوره الكرسى و السبع العلى تتشعشع

4- كيف اتّخذت الغاضريه مضجعاو العرش ودّ بأنه لك مضجع «2» 1- نيزه ها براى آنها مانند عروس هايى هستند كه شديدا به آنها عشق مى ورزند.

2- در سايه ى نيزه ها راه مى رفتند و ضربات نيزه و شمشير آنها را خم نمى كرد تا اينكه كشته شدند.

3- اى ستاره ى عرشى كه از نور او كرسى و هفت آسمان نورانى است.

4- چگونه زمين غاضريّه را آرامگاه خود قرار دادى، در حالى كه عرش آرزوى مدفن تو را داشت؟

______________________________

(1)- همان؛ ص 64.

(2)- همان؛ ص 64 و 65.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:534

سيّد جعفر حلّى

سيّد جعفر كمال الدّين حلّى نجفى شاعر شيعى، به سال 1277 ه. ق. در قريه اى در نزديكى حلّه به نام قريه ى «سادة» متولد شد و در سال 1315 ه. ق. وفات يافت و در وادى السّلام نجف دفن شد. «1»

سيد جعفر در جوانى به نجف هجرت كرد، فقه و اصول را از آقا رضا همدانى و ميرزا حسين خليلى فراگرفت. از شاگردان برجسته ى فاضل شريبانى بود. وى در شعر دستى توانا داشت. پس از وفاتش برادرش سيد هاشم اشعار وى را در ديوانى گرد آورد و به نام «سحر بابل و سجع البلابل» در صيدا به چاپ رسانده است (1331 ق). در

طبع اين كتاب شيخ محمد كاشف الغطا نيز دخالت داشته و مقدمه اى نيز بر آن نوشته است. اين ديوان مشتمل بر مدايح و مراثى مى باشد «2».

-*-

1- و تعطّل الفلك المدار كأنماهو قطبه و عليه كان يدور

2- فكأنما بيض الحدود بواسمابيض الخدود لها ابتسمن ثغور «3» 1- فلك از گردش بازايستاد گويى كه او (امام حسين (ع)) مركز فلك بود و فلك به دور او مى چرخيد.

2- گويى شمشيرها به او تبسّم مى كردند و زخم روى گونه ى سفيد او نيز به شمشيرها لبخند مى زد.

***

1- متقلّدين صوارما هنديّةمن عزمهم طبعت فليس تكهم

2- إن أبرقت رعدت فرائص كلّ ذى بأس و أمطر من جوانبها الدّم

3- عبست وجوه القوم خوف الموت و العبّاس فيهم ضاحك يتبسم

4- قلب اليمين على الشمال و غاص فى الأوساط يحصد بالرؤس و يحطم

5- و ثنى أبو الفضل الفوارس نكّصافرأوا أشدّ ثباتهم أن يهزموا

6- ما كرّ ذو بأس له متقدماإلا و فرّ و رأسه المتقدم «4» 1- آنان (ياران امام حسين «ع») شمشيرهاى هندى را حمايل كرده بودند و شمشيرهايشان از اراده ى آنها الهام گرفته بود. زيرا اين شمشيرها مانند خود آنان خستگى نمى پذيرفت.

2- هنگامى كه شمشيرهايشان برق مى زد، قهرمانان نيرومند دشمن فرياد مى زدند و مى گريختند و پهلويشان دريده مى شد.

3- دشمن از بيم مرگ چهره اش دژم بود و عبّاس (ع) در ميان ميدان تبسّم بر لب داشت.

4- از چپ و راست و قلب سپاه، نظم لشكر گسيخته شد و عبّاس (ع) آنان را درو مى كرد و مى كوبيد.

5- او (عبّاس «ع») سواران را درهم كوبيد و آنان را به عقب راند و آنها بالاترين استوارى و پايدارى خود را در فرار ديدند.

6- هيچ قهرمانى با او روبرو نشد مگر اين كه

گريخت و هنگام گريز، سرش از تنش جلوتر مى دويد.

______________________________

(1)- همان؛ ص 101.

(2)- اعيان الشيعه؛ ج 4، ص 97.

(3)- ادب الطف؛ ج 8، ص 113.

(4)- همان؛ ص 110 و 111.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:535

ملّا عبّاس زيورى

ملّا عبّاس زيورى پسر قاسم بن ابراهيم، اصل آنان از بغداد بود ولى در حلّه ساكن بودند. او در بغداد متولد شد و در سال 1316 ه. ق. در تهران وفات يافت. او را در قم دفن كردند. «1»

-*-

1- إذا رفعت رأسا إلى اللّه أبصرت رؤسا تعلّى كالنجوم الثواقب

2- و إن طأطأت رأسا إلى الأرض أبصرت جسوما كساها البين ثوب المصائب

3- أو التفتت من شجوها عن يمينهاو يسرتها أو بعض تلك الجوانب

4- رأت صبية للمرتضى فوق هزّل من العيس تسبى مع نساء نوادب «2» 1- (زنان اهل بيت) اگر سرشان را به سوى خدا بلند كنند، سرهايى را مى بينند كه مانند ستاره هاى درخشان بر اوج قرار گرفته اند.

2- و اگر سرشان را به طرف پايين بيندازند، اجسادى را مى بينند كه مرگ به آنها لباس مصيبت و بلا پوشانده.

3- يا اگر از غصّه و اندوه به چپ و راست خود يا ديگر جوانب بنگرند،

4- بچّه هاى كوچك مرتضى (ع) را بر بالاى شتران لاغر و زنان زارى كننده را به همراه آنان مى بينند.

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 8، ص 118.

(2)- همان؛ ص 117.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:536

محمّد كامل شعيب العاملى

محمد كامل شعيب العاملى، به سال 1890 ميلادى در «الشرقية» در جنوب لبنان به دنيا آمد و دوره متوسطه را در مدرسه ى «المقاصد الاسلامية» به پايان برد، دروس دينى را نيز نزد برخى اساتيد در «صيدا» ادامه داد. مجله ى «عروة الوثقى» را در سال 1924 م بنا نهاد ولى با تهديد فرانسه مجبور به تعطيل نمودن آن و ترك لبنان گرديد. مقالات او در نشرياتى همچون:

«المقطم»، «الاقبال» و «العرفان» انتشار يافته است. او در سال 1980 م وفات يافت. برخى از آثار او چنين است:

«الإنسان الأول»، «الحماسيّات» و «الدهريّة و الاسلام».

-*-

1- ركبت مشمّرا للحرب حتّى أذقت بها العد الموت الزّواما

2- بقلّة ناصر تلقى الاعادى و فى الهيجاء تمتشق الحساما

3- شمامك تعتع الشمّ الرواسى و صيّر تحت اخمصك العظاما «1» 1- مردان كارآزموده اى براى جنگ رفتند كه مرگ را برق آسا بر دشمن فرود آوردند.

2- با وجود كمى يار، خللى در اراده هاى آهنين آنان وارد نشد.

3- آنان مرگ را برق آسا بر دشمن فرود آوردند و استخوان هاى دشمن را زير پا خرد ساختند.

***

الا أبلغ ابا الشهداء عنّى و عترته التحيه و السلاما

و قل ولىّ الطّغام و انت باق لك التّيجان قد طاطان هاما «2» 1- به ابو شهداء و عترتش سلام و درود مرا برسان.

2- و بگو: هر چقدر هم كه فرومايگان حكومت كنند، اما تو باقى هستى و افتخار و سربلندى از آن توست، گرچه آنها به ظاهر پيروز باشند.

______________________________

(1)- عاشوراء فى الأدب العاملى المعاصر؛ ص 135.

(2)- همان؛ ص 136.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:537

سيّد على ترك

سيّد على بن ابى القاسم بن فرج اللّه موسوى مشهور به ترك، در سال 1285 ه. ق. در نجف اشرف متولد شد. دروس مقدماتى را نزد پدرش خواند. در عهد مظفّر الدّين شاه قاجار به ايران سفر كرد و در سال 1324 ه. ق. در سفر حج وفات يافت «1»

-*-

1- صامت بيوم الطف لكن صيّرت عصب الضلالة بالدما إفطارها

2- ما جاءها الموت الزؤام مقطباإلّا رئى بوجوهها استبشارها

3- خطبوا لبيضهم النفوس و صيّرواالاعمار مهرا و الرؤس نثارها «2» 1- (ياران امام حسين (ع)) در روز طف روزه گرفتند ولى گروه گمراه، روزه ى آنان را با خون گشودند.

2- مرگ با چهره ى گرفته به سوى آنان آمد ولى آنان با شادى از او استقبال كردند.

3-

آنان براى شمشيرهاى خود به خواستارى نفوس دشمن رفتند كه مهريه ى آن عمرها و نثار آن سرهايشان بود.

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 8، ص 190.

(2)- همان؛ ص 187.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:538

شيخ حمّادى نوح

ابو هبة اللّه محمّد بن سليمان بن نوح غريبى كعبى، شاعر و اديب شيعى امامى، اصل او اهوازى است ولى ساكن حلّه بود. در سال 1240 ه. ق. متولد شده و به سال 1325 ه. ق. در حلّه وفات يافت. او را در نجف دفن كردند «1»

از ميان القاب فراوان وى «حمّادى نوح» بيشترين شهرت را يافته است. در نژادنامه ى او گفته اند: غريبى نسبت است به آل غريب كه قبيله اى عراقى الاصل است؛ كعبى نسبت است به قبيله ى كعبت كه ماندگار اهواز گشته است و حلّى نسبت است به زادگاه اصلى نياكان وى.

دانش هاى عربى و ادبى را آموخت و براى مدتى به اهواز و جزاير كوچيد. وى مردى بود سخت پارسا كه براى خود اوراد و اذكارى در تعقيب نماز ترتيب داده بود و با آن به درگاه خداوند نيايش همى كرد.

حمّادى شاعرى بود سخت خوش سخن و نسبت به واژگان زبان عربى بسيار مسلّط امّا سخنش روان بود. ديوان شعرى دارد كه بيش از 9300 بيت را در آن به خطى خوش گرد آورده بود.

از آثار او: «البابليات»، «نماذج من شعر حمادى نوح» و «شعراء الحلّة» را مى توان نام برد. «2» شعر او به كوشش على خاقانى گرد آمده است. از اشعار او در سوگ امام حسين (ع) چكامه اى در 309 بيت مى باشد.

-*-

1- يا حجر إسماعيل جاوزك الهدى مذبان عن غدك الحسين الأطهر

2- يفدى ذبيحك كبشه و على الظماحنقا صفّى اللّه جهرا ينحر

3- أصفاء

زمزم لا صفوت لشارب وحشا الهدى بلظى الظما تتفطر «3» 1- اى حجر اسماعيل، بعد از آنكه حسين (ع) از تو دور شد، هدايت هم از تو جدا شد.

2- گوسفندى فداى ذبيح تو (اسماعيل) شد در حالى كه صفى اللّه (امام حسين (ع)) از روى كينه در حالت تشنگى و به طور آشكار كشته شد.

3- اى زمزم زلال، اى كاش كه براى نوشندگان، آب زلالى نباشى زيرا كه اندرون هدايت از حرارت تشنگى از هم گسيخت (اشاره به امام حسين (ع) است)

______________________________

(1)- همان؛ ص 200.

(2)- اعيان الشيعه؛ ج 9، ص 346.

(3)- ادب الطف؛ ج 8، ص 203.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:539

الشيخ يعقوب نجفى

يعقوب ابن الحاج جعفر بن شيخ حسين نجفى در سال 1270 ه. ق. در نجف اشرف به دنيا آمد. او از بزرگان ادب در نجف به شمار مى آمد و اكثر اشعارش در مورد اهل بيت است. او سه روضة طويل را در مورد امام حسين (ع) به نظم آورده است كه دوتاى آن به زبان محلّى عراق مى باشد. وى به سال 1329 هجرى وفات يافت. «1»

-*-

1- فلا الماء يحلو بعدهم و يلذّلى و لا العيش مهما عشت و هو منمّق

2- اقول لدهرى يوم فرّق بيننا:أيا دهر للأحباب انت مفرّق!

3- فقال ألا للنّاس طول زمانهم لكلّ اجمّاع بعد حين تفرق

4- فقلت لعيني اسكبا أدمعا دماعلى جيرة مني صفا العيش رنقوا «2» 1- من از هنگامى كه به غم فراق و عشق جانسوز يكباره دچار شده ام، ديگر نه آب، گوارايى دارد و نه زندگى لذّت بخشى برايم وجود دارد.

2- پس به روزگارى كه بين ما فاصله انداخته است مى گويم: «اى روزگار تو جدايى انداز بين مايى!»

3- و ندا داد كه مردم

در طول زمانها همه جوامعشان متفرق مى شوند و جامعه ى متّحدى نخواهند داشت.

4- به چشمم گفتم: «خون گريه كن و آتش دل مرا با اشك ديده صفا بده!»

______________________________

(1)- همان؛ ص 232.

(2)- همان؛ ص 235.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:540

شيخ عبد الحسين جواهر

شيخ عبد الحسين فرزند شيخ عبد على و نوه ى شيخ محمد حسن نجفى صاحب جواهر، از علماى بزرگ و شعراى مشهور و ادباى معروف شيعه در قرن چهاردهم هجرى است كه به سال 1281 ه. ق. در نجف اشرف به دنيا آمد. وى پدر محمّد مهدى جواهرى- شاعر بزرگ و معروف معاصر عرب- است. پس از گذراندن دوره ى مقدمات و مبادى علوم و ادبيات، سطوح عالى فقه و اصول را در محضر فقهاى بزرگ عصر در نجف اشرف از جمله آقا رضا همدانى، شيخ محمد طه نجفى و آخوند خراسانى طى كرد و خود به تدريس فقه پرداخت.

جواهرى از دوران جوانى نزد عالمان، اديبان و شاعران بزرگ زمانش، حرمت و منزلت والايى داشت و شاعرانى چون سيّد حيدر حلّى- كه بزرگترين شاعر عرب و شيعه در آن روزگار بود- اشعارى تحسين آميز در تجليل از علوّ طبع و مقام ادبى و علمى جواهرى سروده اند. او علاوه بر سرودن شعر، مجموعه ى رسائل و نامه هايى دارد كه در قالب نظم و نثر براى بزرگان علم و ادب در جهان عرب نوشته است و بسيار شاعرانه و دل انگيز است و از شاهكارهاى ادبى عرب محسوب مى شود. اشعار جواهرى در موضوعات گوناگونى از جمله مسائل اجتماعى، اخلاقى، دينى و مدح و مرثيه ى اهل بيت (ع) مى باشد. قصايد او در رثاى امام حسين (ع) در نوع خود كم نظير است.

وى به سال 1335 ه.

ق. در نجف اشرف درگذشت. «1»

-*-

1- حقّ أن تسكبى الدموع دماءيا جفوني أو أن تسيلي بكاء

2- زاد كرب البلاء بهم فكأن القلب فيهم مشاهد كربلاء

3- شدّ ما قد لقي بها آل طه من رزايا تهوّن الأرزاء

4- مزقتهم بها الحوادث حتى عاد أبناء أحمد أنباء

5- جمعت شملهم ضحى فعدا الخطب عليهم ففرقتهم مساء

6- و أبوا لذّة الحياة بذلّ و رأوا عزة الفناء بقاء

7- يتهادون تحت ظل العوالي كالنشاوى قد عاقروا الصهباء

8- أوجب المصطفى عليهم حقوقاأحسنوها دون الحسين أداء

9- و قضوا تشرب القنا السمر و البيض دماهم حول الفرات ظماء

10- يا بنفسى لهم وجوها يودّالبدر منها لو استمد السناء «2» 1- حق اين است كه خون گريه كنم و اشكم را مانند سيل سرازير نمايم.

2- ماتم و بلا در اين واقعه اينقدر زياد است كه گويا دل مشاهد كربلاست.

3- سختى هايى كه به آل طه رسيده، همه ى سختى ها در مقابلش هيچ است.

______________________________

(1)- ديوان الجواهرى؛ ج 1، ص 17.

(2)- ادب الطف؛ ج 8، ص 297.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:541

4- حوادث روزگار آنها را پراكنده ساخت تا اينكه اخبار فرزندان رسول اللّه (ص) به مردم رسيد.

5- آنها گروهى بودند كه در هنگام صبح جمع بودند ولى روزگار بر آنها گذشت و در هنگام شب پراكنده شدند.

6- لذّت زندگى را كه با خوارى همراه بود قبول نكردند و نابودى باعزّت را بقاى خود يافتند.

7- آنها زير سايه ى بزرگ منشى، مستانه به سوى پروردگار خود شتافتند.

8- مصطفى (ص) حقوقى را بر آنان واجب كرد كه هيچكس چون امام حسين (ع) نتوانست آن را ادا كند.

9- آنان خشنودى پروردگار سيرابشان ساخت در حالى كه در اطراف فرات خونشان در حال تشنگى به زمين ريخته شد.

10- به جان خودم سوگند كه

وجود آنان به گونه اى است كه ماه شب چهارده از آنان طلب نور مى كند.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:542

عبد الحسين اسد اللّه

شيخ عبد الحسين اسد اللّه به سال 1283 ه. ق. در نجف اشرف به دنيا آمد و براى تحصيلات به كاظمين رفت. او در سال 1310 ه. ق. به نجف بازگشت و دوره ى تخصصى دروس دينى را نزد اساتيدى مانند «شيخ رضا همدانى» ادامه داد. در سال 1330 ه. ق. شرحى بر كتاب استادش آخوند خراسانى در اصول فقه نگاشت كه مورد توجّه «شيخ محمّد تقى شيرازى» رهبر انقلاب عراق قرار گرفت و بر آن تقريض نوشت. كتاب او با نام «الهداية فى شرح الكفاية» منتشر گرديد. او در سال 1336 ه. ق.

وفات يافت «1»

-*-

1- ما للعيون قد استهلّت بالدم أفهلّ- لا أهلا- هلال محرم

2- حيّا بطلعته الورى نعيا و قدردوا عليه تحية بالمأتم

3- ينعى هلالا بالطّفوف طلوعه قد حفّ فى فلك الوغى بالانجم

4- يوم به سبط الرّسول استرسكت نحو العراق به ذوات المنسم

5- أدّى مناسكه و أفرد عمرةو لعقد نسك الحج لما يحرم

6- و من الحطيم و زمزم زمّت به الأيام و هو ابن الحطيم و زمزم «2» 1- محرّم، تو ماه نامباركى هستى كه خون را از ديده جارى مى سازى 2- و با خبرهاى ناگوار به خلق سلام مى كنى. من حاضر نيستم به چنين ماهى خوش آمد بگويم.

3- هلال ماهت بايد در طلوعش كمك بگيرد زيراكه آسمان پرآشوبش پر از ستارگان اجتماع كننده است.

4- روزى كه در آن سبط پيامبر درحالى كه راهش روشن و مشخص بود به سوى سرزمين عراق رهسپار شد.

5- درحالى كه محرم بود مناسك حج را به عمره ى مفرده به پايان برد.

6- فرزند حطيم «3» و زمزم، حطيم و زمزم را

رها كرد (از مكّه خارج شد).

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 9، ص 16.

(2)- همان ص 14.

(3)- حطيم: كنار خانه ى كعبه يا ديوار كعبه يا آنچه بين ركن و زمزم و مقام است. حجر اسماعيل.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:543

حسن الحمود

شيخ حسن بن على شاعر شيعى عراقى در سال 1305 ه. ق در نجف به دنيا آمد. خانواده ى او اهل حلّه بودند. پدرش شيخ على بن حسين كه عالم و فقيه عاليقدرى بود به نجف كوچ كرد. و از علماى بزرگ نجف و از امامان جمعه و جماعت اين شهر گرديد. شيخ حسن در زادگاهش رشدونمو يافت و در خدمت پدر و ديگر استادان نجف درس خواند. سرانجام در ادب و خوشنويسى مهارت يافت و در هر دو زمينه بلندآوازه گرديد. از مشهورترين اساتيد او شيخ «عبد الحسين ابن ملا قاسم حلّى» و «مهدى غريفى بحرانى» مى باشند. او از كودكى به سرودن شعر روى آورد و بيشتر شعر او در مناسبات است. در سال 1337 ه. ق به علت ابتلا به بيمارى سل وفات يافت «1»

آثارش: «ديوان شعر» از جمله قصايد ديوان او لاميه ى شصت بيتى در رثاى امام حسين (ع) است. «مجموعه اى در مراثى امام حسين (ع) كه در آن به گردآورى بهترين اشعارى كه در سوگ امام حسين (ع) سروده شده پرداخته است. كتابى در علم صرف «2».

-*-

1- أقيما بي و لو حلّ العقال على ربع بذي سلم و ضال

2- قفا بي ساعة فى صحن ربع محت آثاره نوب الليالى

3- و شدّا عقل نضوكما و حلّاوكاء العين بالدمع المذال

4- هو الربع الذي لم يبق منه سوى رمم و أطلال بوال

5- ذكرت به بيوت الوحي أضحت بطيبة من بني الهادي

خوالى

6- غدت للوحش معتكفا و كانت قديما كعبة لبني السؤال

7- نأى عنها الحسين فهدّ منهابناء البيت ذى العمد الطوال

8- سرى ينحو العراق بأسد غاب تعدّ الموت عيدا فى النزال

9- تعادى للكفاح على جيادضوامر أنعلتها بالهلال

10- عجبت لضمّر تعدو سراعاو فوق متونها شمّ الجبال

11- تسابق ظلّها فتثير نقعابه سلك القطا سبل الضلال «3» 1- 3- در مجال شب ساعتها نزد خرابى هاى اين ديار مى ايستم و در حالى كه چشمم از ديدن آثار خرابى هاى به جاى مانده از ديار يار مى گريد، دست به دعا برمى دارم.

4- از ظلم و ستمى كه دشمن به اهل و كاشانه ى آنان روا نموده و جز خرابه اى از كاشانه ى آنها باقى نگذارده، گريه و زارى مى كنم.

5 و 6 شدت مصيبت اهل بيت را ذكر مى كنم. آنان به كسانى ظلم كردند كه اهل بيت رسول اللّه (ص) و كعبه ى سائلان و

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 8، ص 322.

(2)- شعراء الحلة؛ ج 1؛ ص 227.

(3)- البابليات، ج 4، ص 32. ادب الطف؛ ج 8، ص 320.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:544

نيازمندان بودند.

7- حسين (ع) از كعبه دور شد و با رفتن او ستون هاى بلند كعبه فروريخت.

8- او به همراه شيران بيشه كه مرگ در جنگ را شادمانى خود مى ديدند، به سمت عراق حركت كرد.

9- آنها سوار بر اسبهاى ميان باريكى كه نعلشان از هلال ماه بود، براى جهاد با سرعت پيش مى رفتند.

10- در شگفتم كه اين اسبهاى لاغر چگونه با سرعت مى دويدند، در حالى كه بر پشت آنان كوههاى بلند قرار گرفته بود.

11- اسبها با سايه هاى خود به مسابقه مى پرداختند و از شدّت غبارى كه برمى انگيختند پرنده ى قطا گمراه مى شد.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:545

على الخيرى

على بن ملّا حمزة ملقب

به «خيرى» بغدادى حلّى، در سال 1270 ه. ق در بغداد متولد شد، مدتى در قريه «ذى الكفل» از توابع حلّه زندگى كرد و كاتب مخصوص «ذرب بن عباس» بود. او محور اصلى داستان «منارة الكفل» كه بين مسلمين و يهود در زمان حكومت عثمانى واقع شد، مى باشد. داستانى كه ضرب المثل معروف «ما أشبهه بمنارة الكفل» را ميان مردم شايع ساخت.

در سال 1340 هجرى در «الكفل» درگذشت «1»

-*-

وراءك عنّي حسبى اليوم ما بياو كفىّ ملامي لا علىّ و لاليا

أمن بعد يوم ابن النّبىّ بكربلايجيب فؤادي للصّبابة داعيا «2»؟! بعد از تو يك روز عمر براى من كافيست، و ملامت ملامتگران بر من هيچ اثرى ندارد. پس از شهادت پسر پيامبر (ص) در كربلاء چگونه مى توانم دل خويش را به عشقى مشغول سازم.

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 9، ص 43 و 44.

(2)- همان؛ ص 43. البابليات؛ ج 4، ص 60.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:546

عبد المسيح الانطاكى

عبد المسيح الانطاكى، اصل او يونانى است و يكى از اجداد او در انطاكيه سكونت داشته است. سپس به «حلب» هجرت نموده اند، او در سال 1291 ه. ق. در سوريه به دنيا آمد؛ مجلّه «الشدور» را در سوريه و مجلّه «العمران» را در مصر منتشر نمود. از آثار جاودانى او «القصيدة العلوية» مى باشد. او در سال 1341 ه. ق. وفات يافت.

-*-

فعلى الشّهيد بكربلاء تحيّةالاخلاص تعبق فى أنّم شذاء

من كلّ من صدق الولا للمصطفى و لاله صدقا بغير رياء

و هو المشفّع مع أبيه و جدّه بالنّاس فى جاه عظيم رواه «1» اخلاص شهيد كربلا آنقدر زياد است كه بوى عطرش همه جا مى پيچد.

هر كسى كه ولايت مصطفى و خاندانش را بدون ريا تصديق كند. اين عطر

را حس مى كند.

حسين (ع) كسى است كه همراه پدر و جدّش به خاطر عظمت والايشان مردم را شفاعت مى كنند.

______________________________

(1)- أجراس كربلاء؛ ص 52 و 53.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:547

سيّد ابو بكر بن شهاب حضرمى

سيد ابو بكر بن شهاب «1» حضرمى، فرزند عبد الرحمن بن محمّد علوى حسينى. عالم جامع الاطراف و اصلاح طلب. وى به سال 1262 ه. ق. در يكى از قراى تريم در بلاد حضرموت به دنيا آمد و در حيدرآباد دكن هند به سال 1341 ه. ق. درگذشت «2».

در هيجده سالگى منظومه اى در «فرائض» سرود و در 1286 هجرى به مكه رفت و از احمد زينى دحلان، شيخ المشايخ حجاز و ديگران بهره برد و همانجا به اشاره ى سيّد فضل پاشا ارجوزه اى در «آداب النساء» سرود. در سال 1288 هجرى به عدن و سرزمين هاى مجاور رفت و با امراى حج آشنا شد و سپس مدت 4 سال در مناطق خاور زمين چون سنگاپور به ويژه در جاوه گذراند و به تجارت پرداخت و جريانات سياسى آنجا را دنبال كرد. وى در سرزمين هاى شرقى چون هند، جاوه و ماله به عنوان عالمى اصلاح طلب و مخالف با بدعت مشهور بود. ابو بكر در سال 1292 هجرى به وطن بازگشت و در جنگهاى محلّى ميان امراى شبه جزيره وساطت كرد و آتش جنگ را فرونشاند. وى چنانكه از اشعارش برمى آيد در اين دوره به امارت اسلامى زنگبار نيز توجه داشت.

وى به سال 1302 هجرى مجددا به عدن، مكه، مدينه، مصر، شام، بيت المقدس، استانبول و حيدرآباد سفر كرد. مشايخ او متجاوز از صد نفر و بيشتر اهل حضرموت بودند. مشهورترين شاگردش محمد بن عقيل علوى «3» مى باشد. برخى از شرح حال

نويسان او را شافعى مذهب دانسته اند «4». در حالى كه گروهى ديگر وى را در زمره ى عالمان شيعى آورده اند «5». بهرحال پاره اى از اشعار ديوان او ترديدى باقى نمى گذارد كه وى دوستدار اهل بيت (ع) بوده است «6». ابو بكر تأليفات بسيارى دارد كه در حدود 30 اثر از آنها شناخته شده و برخى نيز به چاپ رسيده است. برخى از آثار او عبارتند از: «اسعاف الطلاب ببيان مساحة السطوح»، «ديوان اشعار»، «رشقة الصادى من بحر بنى النبى الهادى (ص)» و ...

-*-

1- فهاجت جماهير الضّلال و أقبلت به جيش لحرب ابن بتول عرمرم

2- و حين استوى فى كربلاء محيّمابه تربتها أكرم به من مخيّم

3- أبت نفسه الشّماء الّا كريهةيموت بها موت العزيز المكرّم

4- هو الموت مرّ المجتبى غير أنّه ألذّ و احلى من حياة التّهضم

5- و قارع حتّى لم يدع سيف باسل بمعترك الهيجاء غير مثلم

6- هى الفتنة الصّماء لم يلف بعدهامنا رمن الايمان غير مهدم «7» 1- مردم گمراه به صورت يك لشكر بزرگ با هيجان براى جنگ با پسر بتول پيش آمدند.

______________________________

(1)- شهاب الدين احمد جدّ هفتم اوست كه خود به على عريضى فرزند امام صادق (ع) نسب مى برد.

(2)- اعيان الشيعه؛ ج 2، ص 294.

(3)- همانجا.

(4)- معجم المؤمنين؛ ج 3، ص 64.

(5)- اعيان الشيعه؛ ج 2، ص 295.

(6)- همانجا.

(7)- همان؛ ص 296. ادب الطف؛ ج 9، ص 48.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:548

2- تا اينكه او در زمين كربلا خيمه زد. چه خيمه زننده ى بزرگوارى بود!

3- نفس بزرگوار او تسليم نشد و مرگ باعزّت و كرامت را برگزيد.

4- ثمره ى مرگ تلخ است. ولى اين گونه مردن لذّتبخش تر و شيرين تر از زندگى با خوارى است.

5- در جنگ آنقدر شمشير زد

تا اينكه همه ى شمشيرهاى جنگاوران دشمن كند شد و تيزى لبه هاى آنها از بين رفت. (با همه ى جنگاوران نبرد كرد).

6- بعد از اين فتنه ى كور، هيچ ستونى از ستون هاى ايمان سالم نماند.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:549

ناجى خميّس

ناجى بن حمادى بن خميّس حلّى از ادباى معاصر كه به سال 1311 ه. ق. در حلّه به دنيا آمد و پس از طى مراحل آغازين تحصيل به نجف اشرف براى تعليم علوم دينى هجرت كرد و از درس اساتيد بزرگى همچون «مرحوم نائينى» و «ابو الحسنى اصفهانى» بهره مند گرديد. او بر اثر بيمارى طولانى در سال 1349 هجرى درگذشت «1».

-*-

1- ارى النّاس شتّى بات يجمع أمرهم على الظّلم مسدول من الجهل فاحم

2- قد انتكست منها القلوب فأصبحت تروق لعينيها القباح الذّمائم «2» 1- امام حسين (ع): مردم را مى بينم در حالى كه بر گمراهى اجتماع كرده اند و از دور حق پراكنده شده اند،

2- گويا اين رسم روزگار است كه دلها را از حق دور مى سازد و عهد و پيمان را زشت مى نماياند.

***

1- إلى اللّه نشكو عندك اليوم أمرناو أنت بنا يا صاحب الأمر عالم

2- متى تطلع الأيّام منك ابن نجدةتعاف له أغيا لهنّ الضّراغم

3- و تبرز من أقمار هاشم طلعةتطير شعاعا فى سناها الغمائم «3» 1- به خدا شكوه مى كنيم كه امر ظهور تو اى صاحب امر به تأخير افتاده است.

2- هنگامى كه روزهاى ظهور تو طلوع كند. اى كمك كننده! در آن روز از شيرهاى درنده در امان خواهيم بود.

3- و از نسل هاشم مردى ظهور مى كند كه شعاع نورش ابرها را كنار مى زند.

***

و يوم حسين ليس يحصيه ناثرو لم يستطع تعداد بلواه ناظم «4» روز حسين روزى است كه هيچ نوحه گرى

و هيچ زبانى نمى تواند عظمت مصيبت آن را بيان نمايد.

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 9، ص 139.

(2)- البابليات؛ ج 4، ص 99.

(3)- همان؛ ص 100.

(4)- همانجا.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:550

احمد شوقى

احمد بن على بن احمد شوقى به «امير الشعراء» و «شاعر الأمراء» شناخته شده است. در قاهره به دنيا آمد و در مدارس دولتى به تحصيل پرداخت. دو سال در بخش ترجمه مدرسه حقوق درس خواند و در سال 1887 ميلادى از سوى «خديوى توفيق» به فرانسه براى ادامه تحصيل اعزام گرديد. پس از چهار سال به قاهره بازگشت و به عنوان رئيس اهل قلم در ديوان «خديوى عباس» مشغول به كار شد. در زمان جنگ جهانى اوّل به اسپانيا رفت. پس از جنگ به مصر بازگشت و به عنوان عضو مجلس شيوخ مشغول به كار شد. احمد شوقى در اكثر فنون شعر قدم به ميدان گذارد. و برخى از اشعار او و ديوانش او به نام «شوقيات» معروف گرديده است. شوقى از زمامداران شعر كلاسيك معاصر است. ادب و دين در اشعار او به هم آميخته و از همين رو جايگاه مردمى يافته است. قصيده «نهج البردة» و «همزية نبوية» او شهرت بسيار يافته است. او در سال 1351 ه. ق.

وفات يافت «1».

-*-

1- هذا الحسين دمه بكربلاروّى الثّرى لمّا جرى على ظما

2- و استشهد الأقمار اهل بيته يهوون فى التّرب فرادى و ثنا

3- ابن زياد و يزيد بغياو اللّه و الأيام حرب من بغى «2» 1- اين حسين است كه خونش در كربلاء بر زمين ريخته شده

2- و اهل بيت او در حالى كه تنها بودند و ياورى نداشتند به شهادت رسيدند.

3- ابن زياد و يزيد ستمكارند

و خدا و روزگار در جنگ با ستمكارانند.

***

1- و أنت إذا ما ذكرت الحسين تصاممت لا جاهلا موضعه

2- أحبّ الحسين و لكنّنى لسانى عليه و قلبى معه

3- حبست لسانى عن مدحه حذار أمية أن تقطعه «3» 1- تو هنگامى كه نام حسين را ذكر نمى كنى به خاطر شرايط است نه بخاطر جهل نسبت به جايگاه حسين (ع).

2- من حسين را دوست دارم امّا زبانم بر عليه او و قلبم همراه اوست.

3- زبانم را از مدح او باز مى دارم از ترس خلف اميه كه مبادا او را قطع كنند.

(شاعر شرايط را به گونه اى مى بيند كه بايد با احتياط نام حسين (ع) را بر زبان آورد و بايد حبّ او را در قلب پنهان نمود).

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 9، ص 140.

(2)- همان؛ ص 142.

(3)- همان؛ ص 140.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:551

محمّد حسين الجباوى

شيخ محمّد حسين بن شيخ حمد حلّى معروف به «جباوى» در سال 1285 ه. ق. در «فيحاء» «1» به دنيا آمد، دروس مقدماتى و ادبى را در زادگاه خود خواند، سپس به تحصيل علوم دينى پرداخت و براى تكميل و تحصيل دوره ى عالى فقه و اصول در سال 1303 هجرى از حلّه به نجف هجرت نمود و به درس و تدريس پرداخت. از مهمترين اساتيد او مى توان از «شيخ حسن مامقانى» و «شيخ على رفيش» نام برد. او در سال 1337 در كسوت مرجعيّت دينى به شهر خود بازگشت، و در سال 1352 هجرى وفات يافت. جنازه اش را از حلّه به نجف اشرف انتقال دادند و در صحن شريف علوى دفن كردند.

جباوى در نظم و نثر استاد بود. آثار علمى و فقهى و ادبى متعددى دارد از جمله: «سفرنامه ى حج»،

«كتابى در علم تجويد و شيوه هاى قرائت قرآن»، «تقريرات دروس فقهى و اصولى اساتيدش»، «الرحلة الحسينيه» كه سفرنامه ى كربلاست كه در سال 1321 قمرى در پى سفر به كربلا نوشته و در سال 1329 قمرى در نجف چاپ كرده است «2».

-*-

1- خليلىّ هل منّ وقفة لكما معى على جدث أسقيه صيّب أدمعي

2- ليروى الثّرى منه بفيض مدامعي فانّ الحيا الوكّاف لم يك مقنعي

3- لأنّ الحيا يهمي و يقلع تارةو إنى لعظم الخطب ما جفّ مدمعي «3» 1- اى دوست من! فرصتى ده تا با ابر يا آب ديده، ديار محبوب را آبيارى كنيم.

2- و آن سرزمين را سيراب نمائيم زيرا شرم و حيا گاهى مانع از آن مى شود كه بگرييم

3- و گاه اجازه ى گريستن را مى دهد. گرچه به جهت عظمت اين مصيبت، گاهى اشك من خشك مى شود.

______________________________

(1)- از توابع حلّه.

(2)- ادب الطف؛ ج 9، ص 145.

(3)- همان؛ ص 144. البابليات؛ ج 4، ص 109.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:552

مهدى الفلوجى

حاج مهدى فلوجى بن حاج عمران بن حاج سعيد از ادباى حلّه به شمار مى رود كه در سال 1282 ه. ق. به دنيا آمد. او به تجارت روى آورد و با توجه به مكنت مالى خويش، هيچگاه از شعر براى بهره مندى هاى مادّى استفاده نكرد، بلكه شعر خويش را به اهل بيت اختصاص داد. در اين اواخر به دليل روى نمودن مردم به سبك جديد شعر، اشعار او كه به سختى با اسلوب قديم پيوند خورده بود، مورد بى مهرى قرار گرفت. او در سال 1357 هجرى وفات يافت، و در حرم حيدرى به خاك سپرده شد «1».

-*-

1- إلى م و قلبى من جفونى يسكب و نار الأسى ما بين جنبىّ تلهب؟!

2-

أبيت و ليلى شطّ عنه صباحه كأن لم يكن للّيل صبح فيرقب «2»! 1 و 2- آتش سوزان درون من، دلم را آتش زده و شب و روز مرا يكسان و تيره و تار نموده و خواب و استراحت را هم از من ربوده است.

***

1- بأبى المحرمين عجّت الى اللّه بإهلالها وفود لقاها

2- قدّمت هديها و هنّ نفوس يا لتلك النّفوس ما أهداها!

3- تركتها سيوف أبناء حرب فى منى كربلا أضاحى مناها!

4- مذ تعرّت عن المخيط بروداخلع الدّين بردها فكساها

5- برزت للطّواف دون بيوت شرّف اللّه بيته بحماها «3» 1- امام حسين (ع) و يارانش محرمانى بودند كه جان خود را به عنوان قربانيان حقيقى نه رمزى به قربانگاه آوردند، 2- و در كربلا سخاوتمندانه تقديم كردند.

3- و شمشير دشمنان در «مناى كربلا» آنان را قربانى كرد.

4- آن هنگام كه جامه ى دين پاره گشت. امام و اصحابش با خون خود آن جامه را دوختند.

5- آنان طواف خود را در كربلا به گونه اى انجام دادند كه خداوند طواف خانه ى خود را به سبب طواف آنان در كربلا شرافت بخشيد.

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 9، ص 171 و 172.

(2)- البابليات؛ ج 4، ص 126.

(3)- همان؛ ص 124.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:553

محمّد اقبال

محمد اقبال فيلسوف بزرگ پاكستانى در سال 1873 ميلادى در شهر «سيالكوت» پاكستان به دنيا آمد و به كشورهاى بسيارى براى طلب علم سفر كرد. در سال 1908 به وطنش برگشت و به عنوان وكيل مشغول به كار شد و در دانشكده «الشرقية» در لاهور به تدريس فلسفه و تاريخ پرداخت ... او به دانشگاههاى كمبريج انگليس و «مونيخ» آلمان ملحق و به زبانهاى گوناگون آشنا و در آنها مقاله نوشت. تفكر

«اقبال» با اصلاحات دينى مقرون است. او در سال 1938 م وفات يافت. سخنرانيهاى او در كتابى به نام «اصلاح الافكار الدينية فى الاسلام» منتشر گرديده است «1»

-*-

فى الكعبة العليا و قصّتهانبأ يفيض دما على الحجر

بدأت باسماعيل عبرتهاو دم الحسين (ع) نهاية العبر «2» در حقيقت، نهضت حسين (ع) تكميل مناسك حج است. مناسكى كه اسماعيل (ع) با تسليم خود آغازگر عبرتهاى آن بود و حسين (ع) با خون خويش آن را مهر كرد.

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 9، ص 174 و 175.

(2)- همان؛ ص 174.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:554

عبد الغنى الحُرّ

عبد الغنى الحرّ، عالم فاضل و اديب مشهور نجف است كه داراى قدرت حافظه و سرعت بديهه فوق العاده اى بود. اكثر اشعار او در مدح و رثاى اهل بيت مى باشد در مورد او مرجع بزرگ سيد «عبد الهادى شيرازى» گفته است: «اگر ولايت و حب «عبد الغنى الحرّ» نسبت به اهل بيت را در ميان همه اهل شهر تقسيم كنند هيچيك به جهنم وارد نمى شوند». او در سال 1358 هجرى وفات يافت.

از اشعار معروف او: «منتظم الدرر فى مدح الامام المنتظر» و تخميس تائية مشهور «دعبل خزاعى» است «1».

-*-

1- و فدت عليك يحدونى اشتياقى و أحشائى بنار جواى تغلي

2- رجاء أن تحطّ الثقل عنّي فأنت القصد فى تخفيف ثقلي

3- و غفران الذّنوب و كلّ وزربدا منّى بقول او بفعل «2» 1- من به سوى تو مى آيم تا اشتياقم را آرام كنم. اين در حالى است كه درون من در آتش مى سوزد.

2- از تو مى خواهم كه اين سنگينى را از من برطرف كنى، كه تو تنها كسى هستى كه اين كار را انجام مى دهى

3- و در آمرزش گناهانم و

اعمال و افعالم به من كمك مى نمايى. (درخواست من اجر و ثواب أخروى و قرب و غفران است).

______________________________

(1)- همان؛ ج 9، ص 184 و 185.

(2)- همان؛ ص 184.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:555

مهدى الأعرجى

سيد مهدى بن سيد راضى حسينى اعرجى بغدادى از اكابر خطباى منبر حسينى، به سال 1322 ه. ق. در نجف به دنيا آمد.

دروس عربى و عروض، را نزد سيد رضا هندى و متن خطابه را نزد دايى خود شيخ قاسم حلّى كه خطيب مشهورى بود، خواند و ذوق لطيف و قريحه سرشار او، وى را علاقه مند مجالس شعر و ادب ساخت. وى در بديهه سرايى مهارت داشت. از آثار وى «ارجوزه در نسب آل اعرجى» در 39 بيت كه در مجله ى المرشد بغدادى به چاپ رسيد را مى توان نام برد. او در جوانى و در سال 1359 هجرى در شطّ فرات غرق گرديد. ديوان مخطوط او توسط برادرش در بيش از 300 صفحه جمع آورى شده است «1».

-*-

1- و رأس ابن النّبىّ على قناةيرتّل آى أصحاب الرّقيم

2- و ينذر فى النّهار القوم وعظاو يهدي الرّكب فى اللّيل البهيم

3- فلم أر قبله بدرا تجلّى له برج من الرّمح القويم «2» 1- سر پسر پيامبر (ص) بر نيزه در حال تلاوت قرآن بود. و آيات مربوط به اصحاب رقيم را تلاوت مى فرمود.

2- اين سر روشنايى و درخشش داشت كه موجب روشنگرى و نصيحت در روز، و راهبرى قافله در شب تاريك مى شد

3- و من از اين «ماه» كه برفراز برجى از نيزه بردميده در شگفتم و ماهى چون آن نديدم «3».

***

ليت الهلال هلال شهر محرّم عجل الخسوف له و لمّا يتمم «4» اى كاش كه خوف مانع از

كامل شدن ماه محرّم شود و لحظه هاى بلا و مصيبت ديرتر فرارسد.

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 9، ص 193.

(2)- همانجا.

(3)- اشاره به روايتى كه از زيد بن ارقم صحابى رسول اللّه نقل شده: هنگامى كه سر را از كنار غرفه ى من عبور مى دادند ديدم كه مشغول خواندن اين آيه است: «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً» سوره كهف؛ آيه ى 9.

(4)- همان؛ ج 9، ص 192.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:556

هادى آل كاشف الغطاء

شيخ هادى بن شيخ عبّاس بن على بن جعفر صاحب كاشف الغطاء به سال 1289 ه. ق. در نجف اشرف به دنيا آمد. در خاندانى معروف به علم و ادب پرورش يافت و نزد اساتيدى مانند: «شيخ الشريعة»، «شيخ يزدى» و «مرحوم آخوند»، تلمذ نمود.

او در سال 1361 هجرى وفات يافت. برخى آثار او چنين است: «شرح شرائع الاسلام»، «مستدرك نهج البلاغه»، «المقبولة الحسينية»، «شرح تبصره العلامة الحلى» و ... «1»

-*-

1- و الليل قد أجنّكم و اقبلافاتّخذوه للنّجاة جملا

2- و القوم لا يبغون غيرى احدافارتحلوا التسلموا من الرّدى «2» در اينجا داستان شب عاشورا و رخصت امام (ع) در بازگشت اصحاب به خانه هايشان مطرح است تعبيرات امام به همان صورت است كه در روايت آمده:

1- شب همه جا را فراگرفته است آن را مركب خويش قرار دهيد و از مرگ خود را نجات دهيد.

2- كه دشمن غير مرا نمى خواهد. شما در تاريكى به اين سو و آن سو پراكنده شويد و مرا با اين لشكر انبوه واگذاريد. اين جماعت فقط در جستجوى من هستند و اگر بر من دست يابند از جستجوى ديگران دست برمى دارند.

***

1- و السّبط و الصّحب أولو الوفاءباتوا بتلك اللّيلة اللّيلاء

2- لهم

دوىّ كدوىّ النحل من ذاكر للّه أو مصلّ «3» 1- فرزندان و ياران وفادار امام (ع) آن شب را بيدار ماندند

2- و تا صبح به مناجات پرداختند مناجات شب آخر و انعكاس نجواى اصحاب امام در حال نيايش و راز و نياز و انابه و صوت دلپذير قرآن در خيمه ها كه به گوش مى رسيد مانند آواز دلنشين امواج زنبور عسل در كندو مى باشد.

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 9، ص 224.

(2)- ليلة عاشورا فى الحديث و الادب؛ ص 397.

(3)- همان؛ ص 400. ادب الطف؛ ج 9، ص 225.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:557

سيّد رضا هندى

سيّد رضا بن سيّد هاشم تقوى رضوى موسوى هندى لكهنويى، به سال 1290 ه. ق. در نجف متولد شد و در سال 1298 ه. ق. همراه پدر به سامرا رفت. وى پس از 13 سال به نجف برگشته و بقيّه ى عمر را در آنجا در طلب علم گذرانيد.

از تأليفات او: «الميزان العادل بين الحق و الباطل فى الرد الكتابيين»، «بلغة الراحل فى الأخلاق و المعتقدات»، «الوافى فى شرح الكافى فى العروض و القوافى» و «شرح غاية الايجاز فى الفقه». وى به سال 1362 ه. ق. در قريه اى نزديك نجف وفات يافت و او را در نجف دفن كردند «1».

-*-

1- و بقعة ترهب الأيّام سطوتهاو ليس تهرب من ذؤبانها النّقد

2- و روضة انجم الزّهراء قد حسدت حصباءها و عليها يحمد الحسد

3- و ارض قدس من الأملاك طاف بهاطوائف كلّما مرّوا بها سجدوا

4- فانهض فدتك بقايا انفس ظفرت بها النّوائب لما خانها الجلد

5- هب إن جندك معدود فجدّك قدلاقى بسبعين جيشا ماله عدد

6- غداة جاهد من اعدائه نفراجدّو ابا طفاء نور اللّه و اجتهدوا

7- و عصبته جحدوا حقّ الحسين

كمامن قبل حق ابيه المرتضى جحدوا

8- تجمّعت عدة منهم يضيق بهاصدر الفضا و لها امثالها مدد

9- فشدّ فيهم بابطال إذا برقت سيوفهم مطرو احتفا و ما رعدوا

10- صالوا و جالوا و أدوّا حقّ سيّدهم فى موقف فيه عقّ الوالد الولد «2» 1- در آنجا (كربلا) آرامگاهى است كه روزگار از سطوت آن در هراس است و گرگها در آنجا جرأت حمله به گوسفندان را ندارند.

2- بوستانى است كه ستاره هاى درخشان به سنگريزه هاى آن حسادت مى ورزند و به اين دليل در اينجا حسد صفتى ممدوح شده است «3».

3- سرزمين مقدّسى است كه فرشتگانى كه به دور آن مى گردند، هرگاه به مقابل آن مى رسند، سجده مى كنند.

4- به پاخيز، نفوسى كه مصائب بر آنها وارد شده به حدّى كه ديگر قدرت مقابله ى با مصائب را ندارند، همگى به فداى تو باد «4».

5- اگر تعداد لشكريان تو كم است، جدّ تو امام حسين (ع) با هفتاد نفر به رويارويى لشكرى بى شمار رفت.

6- در روزى كه با گروهى كه سعى در خاموش كردن نور خدا داشتند مبارزه و مجاهده كرد.

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 9، ص 242 و 243. اعيان الشيعه؛ ج 7، ص 23.

(2)- همان؛ ص 25.

(3)- حسد نسبت به كارهاى پسنديده «غبطه» نام دارد و غبطه مستحسن است.

(4)- از اين بيت تا آخر خطاب به امام زمان «عج» است.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:558

7- گروهى كه حقّ حسين (ع) را انكار كردند، قبل از آن هم حقّ پدرش مرتضى را منكر شده بودند.

8- گروهى از آنان گرد آمدند و همه جا را اشغال كردند. آنها به همين تعداد نيز پشتيبان دارند.

9- او به همراه قهرمانانى به دشمن حمله برد كه هرگاه شمشيرهاى آنان برق

مى زد، باران مرگ مى باريد ولى صداى رعد بلند نمى شد.

10- از چپ و راست ميدان جنگ حمله كردند و حقّ آقاى خود را ادا كردند. آن هم در موقعيتى كه پدر، فرزند را رها مى كند.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:559

شيخ حسن دجيلى

شيخ حسن بن شيخ محسن بن شيخ احمد دجيلى نجفى به سال 1310 ه. ق. در نجف اشرف متولد شد. او عالمى بزرگ بود و بر كتاب «كفاية الاصول» شرحى نوشته است. از ديگر آثار او ديوان شعر و منظومه اى در منطق مى باشد. وى به سال 1366 ه. ق. درگذشت و در نجف به خاك سپرده شد «1».

-*-

1- و قامت عليهم بعدما غاب أحمدعصائب غىّ أظهرت كامن الحقد

2- و قد نقضت عهد النّبىّ (ص) بآله الهداة و قلّ التائبون على العهد

3- غداة ابن هند أظهر الكفر طالبابثارات قتلاه ببدر و فى أحد

4- ورام بأن يقضي على دين أحمدو يرجع دين الجاهلية و الوأد «2» 1- بعد از درگذشت پيامبر (ص) گروههايى گمراه عليه آنها قيام كردند و كينه هاى پنهان خود را آشكار كردند.

2- و عهد خود را با خانواده ى پيامبر «ص» كه راهنمايان آنها بودند شكستند، و تعدادى اندك بر آن عهد استوار ماندند.

3- روزى كه فرزند هند، كفر خود را آشكار كرد و به خونخواهى كشته شدگان بدر و احد برخاست.

4- مى خواست دين احمد (ص) را نابود كرده و دين جاهلى و زنده به گور كردن دختران را تجديد كند.

______________________________

(1)- اعيان الشيعه؛ ج 5، ص 235. ادب الطف؛ ج 9، ص 316 و 317.

(2)- همان؛ ص 320.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:560

حسن محمود امين

سيّد حسن بن سيّد محمود بن سيّد على بن محمد امين معروف به «سيّد حسن قشاقش» و مشهور به «امين» به سال 1299 ه. ق. در قريه ى عيترون از توابع «جبل عامل» در لبنان به دنيا آمد.

حسن امين عالمى فاضل و فقيهى دانشمند و تيزفهم بوده و شعرش مقام والايى دارد. وى به سال 1316

هجرى وارد عراق شد و به تحصيل و تدريس پرداخت. سپس در سال 1330 هجرى به جبل عامل برگشت و تا پايان عمر در آنجا به سر برد.

از آثار او: «رسالة فى الرد على الوهابية»، رساله اى است در ردّ وهابيت، «مجلد فى الطهارة»، «منظومة فى الاجتهاد و التقليد» در مسائل فقهى و ... وى به سال 1368 ه. ق. در بيروت بدرود حيات گفت و پيكر او را به قريه اى در بلاد جبل عامل بردند كه در آخر عمر آنجا مى زيست «1».

-*- حسن محمود در وصف شهداى كربلا چنين سروده است «2»:

1- وردوا على الهيجا ورود الهيم و رأوا عظيم الخطب غير عظيم

2- و تنازعوا كأس المنية بينهم في غير ما لغو و لا تأثيم

3- يتسابقون إلى الهجوم و كأنّهم خلقوا ليوم تسابق و هجوم

4- يستعجلون البذل قبل أوانه و يسارعون لدعوة المظلوم

5- وجدوا الحياة مع الهون ذميمةو الموت في العلياء غير ذميم

6- و تقدموا للموت قبل إمامهم و لقد يجوز تقدّم المأموم 1- آنها مانند شتران تشنه كه به سوى آب مى تازند، به ميدان نبرد تاختند و بلاى بزرگ را ناچيز ديدند.

2- ازاين روست كه براى دستيابى به آن، بر يكديگر پيشى مى گيرند و گاه بر سر آن منازعه اى دوستانه مى پردازند.

3- در حمله به دشمن بر يكديگر پيشى گرفتند. گويى خداوند آنها را براى چنين صحنه هايى (روز مسابقه و حمله) آفريده است.

4- براى دادن جانشان قبل از رسيدن اجل شتاب داشتند، و هرگاه مظلومى آنها را مى خواند، زود به كمك او مى شتافتند.

5- زندگى همراه با خوارى و ذلّت به نظر آنها ناپسند بود تا سرانجام مرگ با سربلندى را پسنديدند.

6- براى رسيدن به مرگ، جلوتر از امام خود قرار گرفتند

زيرا گاهى تقدّم مأموم بر امام جايز است.

______________________________

(1)- اعيان الشيعه؛ ج 5، ص 284، ادب الطف؛ ج 9، ص 331.

(2)- همان؛ ص 330.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:561

شيخ محمد السّماوى

محمّد بن طاهر السّماوى به در سال 1292 ه. ق. در «سماوة» «1» به دنيا آمد، پدرش مردى عالم و فاضل بود. وى پس از رحلت پدر به نجف براى كسب علم هجرت كرد، از اساتيدى مانند صاحب جواهر و سيّد محمد هندى بهره جست و از «سيد حسن صدر» اجازه اجتهاد گرفت. او به عنوان قاضى در دادگاه فقه جعفرى منصوب گرديد ... همچنين مدتى با روزنامه «الزوراء» كه به زبان تركى و عربى منتشر مى شد همكارى نمود. از آثار او مى توان «ابصار العين فى انصار الحسين»، «الكواكب السماوية» و «ديوان اشعار» او را نام برد.

او به جمع آورى كتب و تنقيح آنها همت فراوان گماشت و كتابخانه ى «سماوى» ضرب المثل و مورد آرزوى دوستداران كتاب بوده است. در سال 1370 وفات يافت «2».

-*-

ان يقتلوك على شاطي الفرات ظمافقد تزلزل كرسىّ السّما عظما

و قد بكتك دما حتّى العدى ندماأىّ المحاجر لا يبكي عليك دما

أبكيت و اللّه حتّى محجر الحجر «3»

حسين جان! اگر تو را در كنار شطّ فرات كشتند، عرش آسمان با شهادت تو به لرزه درآمد. حتّى دشمنان تو با اظهار ندامت بر مصيبت تو اشك ريختند و چه كسى است كه بر تو اشك نريزد و به خدا قسم هرچيز سخت حتّى سنگ سخت نيز بر تو مى گريد.

***

كم طلعة لك يا هلال محرّم قد غيّبت وجه السرور بمأتم

ما انت الّا القوس فى كبد السّماترمى قلوب المسلمين بأسهم كم اى هلال ماه محرّم چه بسا دميدن تو

شادى و سرور را برطرف مى سازد و حزن و اندوه بر همه ى عالم فرومى ريزد. كمان هلال تو در دل آسمان تيرهاى ماتم را به سوى قلب مسلمين نشانه مى گيرد.

______________________________

(1)- سماوه: ناحيه ى شرقى كوفه در عراق

(2)- ادب الطف؛ ج 10، ص 20 و 21.

(3)- همان؛ ص 25.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:562

سيّد محسن الامين

علامه سيّد محسن امين يكى از مصلحان بزرگ جهان اسلام به شمار مى رود. وى به سال 1284 ه. ق. در منطقه ى «شقراء» لبنان به دنيا آمد. سال 1308 هجرى به نجف اشرف سفر نمود و 11 سال از درس اساتيد آن حوزه بهره مند شد. او از درس اساتيدى مانند «شيخ آقا رضا همدانى» و «ملا كاظم خراسانى» و «شيخ الشريعة» استفاده برد. سيد محسن امين پس از اتمام تحصيلات خود در نجف اشرف و با عنوان مرجعيت عامه، بنا به درخواست شيعيان در سال 1319 هجرى به شام هجرت كرد و در سوريه و لبنان، فعّاليت خود را آغاز كرد. او به نيكى دريافته بود كه در اين كشورها مشكل اساسى مسلمانان و به ويژه شيعيان فقر مالى و جهل آنان است. لذا در نخستين فرصت درصدد رفع اين دو نقيصه برآمد. از سوى ديگر وقتى شاهد تغييرات و تحوّلات شگرفى در عرصه ى فن آورى و علوم انسانى شد درصدد آماده سازى مسلمانان براى تطبيق خود با شرايط حاضر برآمد و براى مصون سازى مسلمانان در جهت در امان ماندن از مفاسد اجتماعى غرب كه به همراه تلقّى جديد از انسان و دنيا ناشى شده بود اقدامات لازم را به عمل آورد. به علاوه سيّد متوجه شد كه مسيحيان تبليغات وسيعى به راه انداخته اند تا جوانان را به سوى

خود جلب كنند سيّد نيز از افراد زيادى براى تشكيل انجمنى دعوت به عمل آورد و سرانجام دبيرستانى تحت عنوان المدرسة العلويه را تأسيس كرد. در اين زمان بود كه وى، بچه هاى شيعيان را از اسم نويسى در مدارس غير شيعه و به خصوص مدارس مختلط مسيحيان منع كرد. و هنوز آثار جاودان او در آنجا ثمردهى دارد و مدرسه ى محسنيه نيز يكى از بركات وجودى اوست.

سيّد علاوه بر اقدامات فوق نيك مى دانست كه اسلام با عقايد خرافى آميخته شده است. لذا مبارزه ى اصلاحى سختى را آغاز كرد و به هر ترتيبى بود موهومات را از چهره ى اسلام زدود و با رهبرى خود اصلاحات زيادى در انديشه و عمل مسلمانان به عمل آورد. نظريه ى اصلاحى او در عزادارى ابا عبد اللّه (ع) يكى ديگر از اقدامات او به شمار مى رود. هم چنين كتابهايى چون «المجالس السنيه» در پنج جلد، «رسالة التنزيه و الدروس الدينيه»، «الدر النضيد فى مراثى السبط الشهيد» را تأليف كرد. باوجود آن كه اقدامات سيّد با مقاومت اهل جمود مواجه شد ولى در نهايت او بود كه به پيروزى دست يافت. سيّد محسن نه تنها در زمينه ى مسايل فرهنگى و اصلاحى دينى اقدامات زيادى كرد بلكه اين كار، او را از پرداختن به امور علمى بازنداشت. تأليف اثر بسيار باارزش «اعيان الشيعه» كه در واقع دايرة المعارف تشيع است، گوياى تلاش خستگى ناپذير سيّد در اين عرصه است. سيّد در عين حال از مشكلات مادى و اقتصادى مسلمانان و شيعيان هم غافل نبود و به همين منظور انجمن هايى تشكيل داد كه مهمترين آنها عبارت بودند از: انجمن جمع آورى اعانات براى بينوايان، انجمن حمايت از ايتام و كودكان و

تأمين هزينه ى تحصيلى آنان و انجمن تأمين هزينه ى طبابت و خريد دارو براى مستمندان. او به سال 1371 ه. ق. درگذشت «1».

-*-

جاء المسا فدعاهم قوموا اذهبوافاللّيل سرّ جهره اخفات

لا يطلب الأعداء غيري فاتركونى ما بكم من بيعتي تبعات «2»

______________________________

(1)- اعيان الشيعه؛ مقدمه، ص 5- 8.

(2)- ليلة عاشورا؛ ج 1، ص 333.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:563

امام در عصر تاسوعا (شب عاشورا) هنوز شب فرانرسيده بود ياران خود را جمع كرد و فرمود: «اينك سياهى شب همه جا را فراگرفته است. شب براى شما پوششى تهيه خواهد كرد. از آن به عنوان مركبى استفاده كنيد و برويد. اين جماعت فقط در جستجوى من هستند و اگر بر من دست يابند از جستجوى ديگران دست برمى دارند. من بيعتم را از همه ى شما برداشتم و همه ى شما را از مسئوليت هايتان نسبت به خود آزاد مى گذارم، برويد.»

***

تعست جدودك يا أميّة و الخنى و العارفيك مآبه و مآله

فتسربلي ثوب الخزاية كلّمايبلى عليك تجدّدت أسماله «1» نابود باد اجدادت اى اميه و ننگ وعار بر آنان باد كه لباس ذلّت و خوارى را براى هميشه به اندام يزيد پوشاندند.

***

1- هذه كربلا فقف في ثراهاو اخلع النعل عند وادي طواها

2- فهى وادي القدس التي ودت الشهب الدراري بأنها حصباها

3- حل فيها النور الذى نار موسى صاحب الطور من سناه سناها

4- فاخرت كعبة الحجيج فكانت أشرف الكعبتين قدرا و جاها

5- يا اماما لولاه ما خلق الخلق و لا كان أرضها و سماها

6- هو من أحمد و أحمد منه طينة شرفت على ما سواها

7- خيرها بعد جده و أبيه خير من قد داس الحصي و وطاها

8- قف بها و اسكب الدموع دماءو ابك طول المدى على قتلاها

9- اى قتلي فى اللّه ما

من نبي أو وصي من قبل الا بكاها

10- و بكت بالدم السماوات و الارض و قد قل بالدماء بكاها

11- اى عين فى الناس تبخل بالدمع و عين النبىّ باد قذاها «2» (كربلا از ديرباز قداستى ويژه داشته است، شايد يكى از عوامل آن، اخبار پيامبران گذشته در مورد حوادثى است كه در اين سرزمين واقع مى شود به گونه اى كه اين سرزمين را ميعادگاه عشاق و مخلصان قرار داده است).

1- اين سرزمين كربلاست پس هنگامى كه مى خواهى وارد آن شوى كفش هايت را از پايت درآور. گويى كه مى خواهى وارد وادى مقدس طوى شوى.

2- اين وادى مقدس است كه ميعادگاه عشّاق و مخلصان است.

3- نورى كه حضرت موسى (ع) صاحب طور آن را ديد.

4- چنين است كه كربلا، وادى مقدس طوى مى گردد و با كعبه حجاج به مفاخره مى پردازد و علو خويش را به اثبات مى رساند.

5- اى امام! اگر شما نبوديد عالم خلق نمى شد و زمين و آسمان آفريده نمى شدند.

______________________________

(1)- عاشوراء فى الادب العاملى المعاصر؛ ص 112.

(2)- ادب الطف؛ ج 10، ص 33.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:564

6- او از احمد است و احمد از اوست و خاك به واسطه ى وجود مقدس او شرافت يافت.

7- او بهترين مردم پس از جدّ بزرگوار و پدرش است و بهترين كسى است كه دنيا را تحقير نمود.

8- در آنجا بايست و بر او اشكت را جارى كن و به مدت طولانى بر كشته شدنش گريه كن.

9- كدام كشته شده اى است در راه خدا كه قبل از شهادتش همه ى انبياء و اوصياء بر او گريسته باشند؟!

10- و بر او آسمانها و زمين گريسته باشند و اشكشان باز هم جارى باشد.

11- اگرچه بعضى از مردم از زيادى گريه، اشك

چشمانشان خشك شده ولى نبىّ اكرم (ص) مانند كسى كه خاشاك در چشمش فرو رفته باشد. دائما اشك ريزان است.

***

رام الدّعىّ ابن الدّعىّ مذلةمنه فلاذ بعزّة و إباء

هيهات أن تعطي الدّنيّة نفسه خوف المنيّة أو رجاء بقاء «1» (حسين چنين شيوه اى را در مخالفت و ايستادگى در برابر پيشنهاد ذلّت از سوى يزيديان، تعليم مى نمايد):

اين زنازاده ى پسر زنازاده قصد دارد كه مرا به ذلّت بكشاند امّا من به خاطر عزّتم ابا مى كنم و هيهات از اينكه به خاطر ترس در برابر پيشنهاد ذلّت يزيديان تسليم شوم.

***

و لمجدهم كتب الّخلود و دام فى أنف الزّمان لذكرهم عبقات «2» براى بزرگى آنان جاودانگى و بقاء نوشته شده و ياد او و ماندگارى نهضت او در طول زمان همواره جاودانه است.

______________________________

(1)- عاشوراء فى الادب العاملى المعاصر؛ ص 110.

(2)- ليلة عاشوراء، ص 335.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:565

ادوار مرقص

اديب سورى، شاعر، نويسنده، در «لاذقية» به دنيا آمد و تا سال 1340 ه. ق. در آنجا به تحصيل مشغول بود، او از اديبان و مترجمان بزرگ نيمه اوّل قرن 20 به حساب مى آيد و از اعضاى «مجمع علمى دمشق» مى باشد و به عنوان يك اديب صحفى در كشورهاى مصر، لبنان و سوريه شناخته مى شود. «مرقص» در سال 1952 ميلادى وفات يافت. برخى از آثارش:

«الأدب العربى فى ماله و فى ما عليه»، «كفيل البيان و الشعر»، «نحن و لغتنا فى هذا العصر»، «ديوان ادوار مرقص»، «ذخيرة المتأدب» و «كفيل العروض و القافيه». «1»

-*-

1- قدم الزمان و ذكره متجددفي كل قلب بالفضيلة حاشد

2- و خلود كل فضيلة بخلود من لولاه لم يكن الزمان بخالد

3- ايه دم الشهداء سل متدفقاو اسق القلوب ببارق و براعد

4- ان القلوب الممحلات

اذا ارتوت منه زهت بمكارم و محامد

5- يا غرة الشهداء من عليائهالوحى عليهم كالضياء العاقد

6- موسومة بدم الشهادة فهي لاتنفك تدمي مثل زند الفاصد

7- كيما يسيروا فى الحياة بنهجه لا يخضعون لغاصب و معاند «2» 1- با گذشت زمان ياد او تازه مى شود و در قلوب فضيلت جويان، تازه تر و پايدارتر مى گردد.

2- زيراكه رنگ الهى موجب جاودانگى اش گرديده است؛ و گذر زمان آن را از بين نمى برد.

3- اى خون شهدا، دوباره جارى شويد و رعد و برق ديگرى را به وجود آوريد.

4- تا قلب هاى خشك و باير و زمين هاى شوره زار و بى حاصل و خشك را از خون سيراب و زنده نمايد.

5 و 6- اى سرور شهدا! مانند نورى بر آنان روشنايى داشته باش كه خون تو همواره، سارى و جارى است. مانند مچ كسى كه رگش را براى حجامت زده اند.

7- هم چنان در زندگى روششان ادامه مى يابد و در مقابل هيچ غاصب و معاندى سر تسليم فرود نمى آورند.

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 10، ص 44 و 45.

(2)- همان؛ ص 43.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:566

محمد حسين كاشف الغطاء

محمد حسين بن شيخ العراقين البحاثه شيخ على بن حجة از بزرگترين و مشهورترين علماى شيعه است كه به سال 1294 ه. ق. در نجف اشرف متولّد شد و از محضر اساتيد بزرگ و مشهور حوزه ى نجف برخوردار گشت. مناظرات بسيارى بين او و «جرجى زيدان» و «الأب انستاس الكرملى» هم چنين مناظراتى بين او و علماى الازهر صورت گرفت كه در نشريات آن روز به چاپ رسيد. در سال 1350 ه. ق. به دعوت «المؤتمر الاسلامى العام» به قدس سفر كرد و خطبه ى تاريخى خود را در آنجا ايراد نمود و 20 هزار نفر در آن

مكان به امامت او نماز برگزار نمودند. او در سال 1373 ه. ق. وفات يافت. برخى تأليفات او چنين است: «اصل الشيعه و أصولها»، «الأرض و التربة»، «مختارات الأغانى»، «الميثاق العربى الوطنى»، «الآيات البيّنات»، «ديوان شعر» «1».

-*-

و يا مسيح هدى للرأس منه على الرّماح معراج قدس راح يعرجه

و يا كليما هوى فوق الثّرى صعقالكن محيّاه فوق الرّمح أبلجه «2» اى مسيحى كه هدايتگرى سر تو بر نيزه چون معراج مسيح (ع) است و اى كليمى كه دلدادگى تو مانند تكلّم عاشقانه ى موسى (ع) با معبود است.

***

أبو إلّا الى العزّ انتسابافليس لهم أب إلّا الإباء «3» حسين از دامان عزّت و آزادگى برخاسته و خود خاستگاه آن در طول تاريخ مى باشد.

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 10، ص 49 و 50.

(2)- همان؛ ص 56.

(3)- همان؛ ص 59.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:567

عبد الحسين الأزرى

حاج عبد الحسين أزرى فرزند حاج يوسف بن محمد بغدادى، از شعراى شيعه و مشاهير ادباى عراق در قرن چهاردهم هجرى مى باشد. وى به سال 1298 ه. ق. در بغداد متولد شد. او در اوائل عمر خود با پدرش به شغل تجارت پرداخت و پس از تكميل مقدمات علوم عربى و ادب نزد فضلاى خاندان خود، شيفته ى شعر و ادب شد و زمانى از حوزه ى درس شيخ شاكر بغدادى از علماى بغداد بهره مند گشت. وى زبان فارسى و تركى و فرانسه را به خوبى مى خواند و مى نوشت، سپس به كارهاى سياسى پرداخت، و روزنامه ى «الروضة» را در سال 1327 قمرى منتشر كرد. در عصر انقلاب و شورش رشد كرد و ديوان او منعكس كننده ى اين حركتها در جامعه آن روز است و نشريه «المصباح» را منتشر ساخت. اين

نخستين روزنامه در حمايت از حقوق اعراب است. پس از آن مديريت مجله ى «العلم» را كه توسط سيد هبة اللّه شهرستانى تأسيس شده بود به عهده گرفت. او از شعراى بارز عراق و از سردمداران آزادى خواهى در آنجاست و بدين سبب حاكمان ترك او را تبعيد نمودند. مدتها نيز در زندان بود. «الأزرى» در سال 1374 ه. ق. در بغداد وفات يافت و در نجف به خاك سپرده شد.

از آثار او مى توان: «ديوان شعر»، «تاريخ العراق قديما و حديثا»، «تاريخ الوزارات العراقيه»، «القضية العراقية»، «المسألة العراقيه فى تاريخ حرب العراق اخيرا»، «موجز تاريخ البلدان العراقيه» و ... را نام برد «1»

-*-

1- ما كان للاحرار الّا قدوةبطل توسّد في الطّفوف قتيلا

2- نهج الاباة على هداك و لم تزل لهم مثالا في الحياة نبيلا

3- و تعشق الاحرار سنّتك الّتى لم تبق عذرا للشجا مقبولا

4- قتلوك للدّنيا و لكن لم تدم لبني أميّة بعد قتلك جيلا

5- حملت (بصفّين) الكتاب رماحهم ليكون رأسك بعده محمولا

6- يدعون باسم (محمّد) و بكربلادمه غدا بسيوفهم مطلولا

7- ما أبخس الدّنيا اذا لم تستطع أن توجد الدّنيا اليك مثيلا

8- بسمائك الشّعراء مهما حلّقوالم يبلغوا من ألف ميل ميلا «2» 1- قهرمانى كه در سرزمين طف مقتول شد، نمونه اى براى آزادگان بود.

2- ظلم ستيزان همواره بر سبيل هدايت تو راه پيمودند و تو همواره براى آنان در زندگى مقتدايى. دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ج 1 567 عبد الحسين الأزرى ..... ص : 567

(اى حسين (ع)) آزادگان شيوه و سنت تو را عاشقانه دوست دارند. سنتى كه عذرى براى كسى باقى نگذاشت.

4- بنى اميّه شما را براى دنيا كشتند، ولى بعد از شما، دنيا به اندازه ى يك نسل هم به آنها وفا

نكرد.

5- «در صفّين» قرآن را بر سر نيزه كردند تا اينكه (بتوانند) بعد از آن سر تو را بر نيزه حمل كنند.

6- به نام محمّد (ص) دعوت مى كنند در حالى كه در كربلا شمشيرهاى خود را به خون او آغشته مى كنند.

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 10، ص 80 و 81.

(2)- همان؛ ص 78 و 79.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:568

7- چقدر دنيا پست است كه نمى تواند كسى همانند تو را بياورد.

8- شعرا هرچه در آسمان بزرگى تو اوج بگيرند، يك ميل از هزاران ميل را نمى توانند پيش بروند.

***

1- عش في زمانك ما استطعت نبيلاو اترك حديثك للرواة جميلا

2- و لعزك استرخص حياتك انه أغلي و الا غادرتك ذليلا

3- العز مقياس الحياة و ضل من قد عد مقياس الحياة الطولا «1» 1- در زمانت عاقلانه زندگى كن و سخنت را براى راويان زيبا بگذار!

2- و زندگيت را با عزّت و سربلندى به اتمام برسان. در غير اين صورت او تو را با ذلّت ترك مى كند.

3- عزّت و سربلندى مقياس زندگيست و كسى كه مقياس زندگى را طول و مدّت زمان آن بشمارد گمراه است. براى آزادگان الگوى فداكارى جز شهداى طف نيست.

______________________________

(1)- همان؛ ص 78.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:569

حسين على الاعظمى

حسين بن على بن حبشى العبيدى الاعظمى به سال 1325 ه. ق. در يكى از محلّات بغداد به نام اعظميّه به دنيا آمد، در سال 1927 ميلادى از دانشگاه «آل البيت» فارغ التحصيل شد، او پس از مدّتى تدريس مسئوليت متمّم شريعت را در دانشكده حقوق به عهده گرفت، سپس رئيس دانشكده حقوق گرديد. او تأليفات فراوانى دارد برخى از آثار او چنين است: «أحكام الأوقاف»، «مع ابن سينا»، «الاحوال الشخصية»،

«اصول الفقه»، «الوصايا» و ...

وى به سال 1375 ه. ق. وفات يافت و در اعظميّه به خاك سپرده شد «1».

-*-

الدمع ينطق و العيون تترجم عما يضم اليوم هذا المأتم

اليوم قد ذبح الحسين و آله ظلما و فاض الدمع و انفجر الدم «2» 1- از آنچه كه امروز در اين ماتم مى گذرد، اشك صحبت مى كند و چشم ها به ترجمه ى آن سخنان مى پردازد.

2- امروز حسين (ع) و خانواده اش به ستم كشته شدند. بدين سبب اشكها با خون فرومى ريزد.

***

شهيد العلى ما أنت ميت و انمايموت الذي يبلي و ليس له ذكر

و ما دمك المسفوك الا قيامةلها كل عام يوم عاشوره حشر

و ما دمك المسفوك الا رسالةمخلدة لم يخل من ذكرها عصر

و ما دمك المسفوك الا تحررلدنيا طغت فيها الخديعة و الختر «3» 1- شهيد بزرگ است و نمى ميرد. بلكه كسى مى ميرد كه از يادها فراموش شود.

2- و خون ريخته شده ى تو قيامتى است كه به وسيله ى آن هر سال در روز عاشورا قيامتى (حشرى) برپا مى شود.

3- و خون ريخته شده ى تو نامه ى جاودانه اى است كه هيچ عصر و زمانى از آن خالى نيست.

4- و خون ريخته شده ى تو به دنيايى كه در آن خدعه و خيانت و طغيان است، آزادى مى بخشد.

***

لا تلمني ان جرت عيني دماأىّ دمع ويك لم ينبجس؟!

هل ترى العالم إلّا مأتماقد طغت نيرانه في الأنفس

أيّها الباكون حولى اقتربواو اسمعوا أنشودة الدّمع الهتون «4» 1- مرا ملامت نكنيد اگر كه چشمانم خون بگريد و چه اشكى است كه با درك مرتبه و مظلوميت شهيدان و شدّت اين حادثه بى اختيار سرازير نشود.

2- آيا عالم را جز ماتمى مى بينى كه شعله هاى آن در جانها طغيان كرده است.

3- اى گريه كنندگان به من نزديك شويد و اين

سرود را بشنويد و سيل آسا گريه كنيد!

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 10، ص 109.

(2)- همان؛ ص 112.

(3)- همان؛ ص 111.

(4)- همان؛ ص 103.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:570

عبّاس ابو الطوس

وى به سال 1350 ه. ق. در كربلا به دنيا آمد. از كودكى به شعر و ادب علاقه داشت و بسيارى اشعار از جمله معلّقات را حفظ نمود و در نجف درس خود را ادامه داد. او در اكثر مجالس ادبى شركت داشته و اشعارش در نشريات محلّى به چاپ رسيده است. در سال 1377 ه. ق. وفات يافت «1».

-*-

1- لك مثل ما لابيك ذكر خالدباق بقاء الدهر لا يتغير

2- و فضائل يقف الاعاظم خشعالجلالها و يقرها المتنكر

3- بك يا شهيد سنبتنيها أمةعربية تثني العدو و تقهر

4- و بنور مجدك سوف نرفع مجدناألقاتتيه به الاباة و تفخر

5- و تشق ديجور الحياة طلائعاليست تهاب المعتدين و تحذر «2» 1- ياد تو مانند پدرت همواره و تا ابد الدهر، بدون تغيير، هميشگى و پابرجاست.

2- فضايل تو به گونه اى است كه حتّى بزرگان در برابر جلالت آن خاشع مى شوند و منكرين سر تعظيم فرود مى آورند.

3- به وسيله ى تو اى شهيد مى توان امّتى را بيدار نمود.

4- و به وسيله ى نور مجد تو خواهيم توانست مجد و عظمت پيدا كنيم و به آن افتخار نمائيم.

5- و زندگيمان را با اين نور روشن تر كنيم، به گونه اى كه تجاوزكاران نتوانند بر ما مسلّط شوند.

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 10، ص 133 و 134.

(2)- همان؛ ص 133.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:571

شيخ خليل مغنيه

شيخ خليل حسين بن على مغنيه به سال 1318 ه. ق. در قريه ى «طيردبا» از قراى شهر «صور» در لبنان متولد شد و به سال 1378 ه. ق. در «صيداء» وفات يافت. او را در زادگاهش دفن كردند. شيخ خليل علوم ابتدايى را نزد پدرش شيخ حسين و ديگر علما و مدرّسين شهر خود فراگرفت و حدود

15 سال در نجف اشرف به تحصيل پرداخت تا اجازه ى اجتهاد گرفت و سپس به قريه ى خود بازگشته و به هدايت مردم و تعليم و قضاوت پرداخت «1».

-*-

1- سل كربلا عمّا لقوا من كربةفيها و من خطب فطيع مفجع

2- عميت قلوب اميّه فتجمّعت لقتال آل اللّه أىّ تجمّع

3- هاجت بها احقادها فتذرّعت للأخذ بالثّارات أىّ تذرّع

4- ثارات أصنام لها قد نكست فهوت محطمة لأسفل موصع

5- اللّه كيف الأرض لم تخسف بهم غضبا و كيف الكون لم يتضعضع «2» 1- از كربلا بپرس كه آنها چه رنج و مصيبت بزرگ و حزن انگيزى در آنجا يافتند.

2- دلهاى بنى اميّه كور شد و براى كشتن خانواده ى پيامبر (ص) گرد آمدند. چه تجمّعى بود!

3- كينه هاى درونى آنها سر برآورد و براى خونخواهى به دنبال بهانه بودند و چه بهانه اى داشتند!

4- خونخواهى به خاطر اينكه بتهاى آنها شكسته شد و به پستى گراييد.

5- خدايا چگونه است كه زمين آنها را فرو نبرده و آسمان به خاطر وجود آنها نلرزيده است؟

______________________________

(1)- اعيان الشيعه؛ ج 6، ص 349.

(2)- همان؛ ص 351.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:572

شيخ محمّد على اردوبادى

اشاره

شيخ محمد على اردوبادى تبريزى نجفى فرزند ميرزا ابو القاسم اردوبادى به سال 1310 ه. ق. در تبريز متولد شد. وى از علما و شعراى اماميه مى باشد. در كودكى و در سن 5 سالگى با پدرش به نجف اشرف رفت و مقدمات علوم متداوله را نزد جمعى از فضلاى نجف فراگرفت، سپس به حوزه ى درس پدرش راه يافت. هم چنين از حوزه ى درس شيخ الشريعه اصفهانى، ميرزاى شيرازى و شيخ محمد جواد بلاغى بهره مند گشت. حكمت، فلسفه، كلام و تفسير را آموخت. بيش از شصت اجازه ى روايت و اجتهاد از فحول

علماى عراق، ايران، سوريه و لبنان دريافت كرد و برجستگان علماى شيعه، مقام علمى و فضل او را گواهى نمودند. اردوبادى در شعر و ادب عرب بر اكثر شعراى عرب نژاد برترى داشت و شيوه ى عالى وى، بزرگان شعراى عرب را حيرت زده نمود. اكثر عمر خود را در خدمت علم و دين صرف كرد و در كنار استاد خود شيخ محمد جواد بلاغى مبارزات خستگى ناپذيرى عليه تبليغات مسيحى و استعمار نو برپا داشت. در ده ها مجلّه در كشورهاى اسلامى مقالاتى منتشر نمود و با دشمنان اسلام و تشيع جنگيد. وى داراى تأليفات مهم و تحقيقات ارزنده اى است از جمله: يك دوره تحقيقات در شش جلد كه هر جلد آن نام خاصى دارد (قطف الزهر، زهر الرياض، الحدائق ذات الاكمام، الحديقة المبهجة، الرياض الزاهره، زهرالربى).

«حياة ابراهيم بن مالك الاشتر»، «حياة سبع الدجيل»، «الالوار الساطعة». «سبك التبر فيما قيل فى الامام الشيرازى» در 600 صفحه شامل اشعارى است درباره ى ميرزاى اوّل شيرازى و «ديوان شعر» كه غالبا در مدح اهل البيت (ع) است «1».

وى در زمان دايرة المعارف تأليف اعيان الشيعه در حيات بوده «2» و صاحب الغدير نيز در زمان تأليف كتاب خود با او ملاقات داشته است. او به سال 1380 هجرى درگذشت.

-*-

مرثيه عاشورايى:

1- أحقّ الناس أن يبكي عليه بدمع شابه علق الدماء

2- بجنب العلقمىّ سري فهرفتى أبكى الحسين بكربلاء

3- أخوه و ابن والده علىّ هزبر الملتقى ربّ اللواء

4- صريعا تحت مشتبك المواضي أبو الفضل المضرّج بالدماء

5- و من واساه لا يثنيه شى ءعن ابن المصطفى عند البلاء

6- و قد ملك الفرات فلم يذقه و جاد له على عطش بماء «3» 1- او كسى است كه از همه سزاوارتر است تا

بر او بگريند، گريه اى كه آميخته با خون باشد.

2- شريف ترين و سخاوتمندترين جوان عرب (از نژاد قهر) در كربلا و در كنار علقمه به خاك افتاد و حسين (ع) بر او گريه كرد.

3- برادرش (عبّاس) كه در رويارويى با دشمن مانند شير بود و علمدار لشكر او بود.

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 10، ص 151 و 152. اعيان الشيعه؛ ج 9، ص 438. الذريعه، ج 6، ص 286.

(2)- اعيان الشيعه؛ ج 9، ص 438.

(3)- الغدير؛ ج 3، ص 3.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:573

4- ابو الفضل كه در زير برخورد شمشيرهاى تيز، شهيد و بدنش به خون آغشته شد.

5- كسى كه در روز مصيبت و بلا در همه حال ياور او بود و هيچ چيز نتوانست او را از يارى باز دارد.

6- و هنگامى كه فرات به تصرّف او درآمد از آب آن نچشيد و با اينكه تشنه بود خواست كه آب را به برادر بخشد.

***

1- فقل بالغصن يحمل منه نوراو قل بالنجم تحمله ذكاء

2- و نادى فيهم و القوم صم فلا عن غيهم يلوي نداء

3- ألا من راحم يسقي رضيعايلوح عليه من طه رواء

4- و ان يذنب أبوه كما زعمتم فلا ذنب عليه و لا جزاء

5- فلم يسقوه من ظمأ و لكن حدا للبغى حرملة الشقاء

6- بنى تركتنى و الهم ثكلى و ما من بعد يومك لى عزاء

7- و اندب وجهك الذهبي وردابماء الحسن كان له ارتواء «1» 1- به شاخه ى درخت بگو كه از او بلندى بگيرد و به ستاره بگو كه از او روشنايى بگيرد.

2- او در ميان آنان ندا داد در حالى كه آن قوم كر بودند و هيچ ندايى را نمى شنيدند.

3- چرا به طفل شيرخوارش رحم نكردند و

آبى به او ندادند.

4- و اگر پدرش آنگونه كه شما گمان مى كرديد گناهكار بود. طفل شيرخوار چه گناهى داشت.

5- كه او را در حالى كه تشنه بود آب نداديد و حرمله ى ستمگر با شقاوت به او تيز زد.

6- پسركم! مرا ترك كردى و مرا به عزايت نشاندى و بعد از شهادت تو من عزادار هستم.

7- من گريه و زارى مى كنم بر صورت روشن تو و آن را با آب ديده مى پوشانم تا سيراب شود.

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 10، ص 150 و 151.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:574

سليمان ظاهر

شيخ سليمان ظاهر از علما و ادباى لبنان در قرن چهاردهم هجرى بود. وى عضو مجمع لغوى دمشق بود. او به سال 1380 ه. ق. درگذشت «1».

-*-

1- بكيت الحسين و من كالحسين أحق بفرط الشجا و البكا

2- كفى شرفا أن شكت رزءه البرايا، و من هوله ما شكا

3- بكاه المصلي و ركن الحطيم و زمزم و الحجر و المتكا

4- كفاك على ان غدا كعبةتحج اليه الورى رمسكا

5- عليك من اللّه ازكي السلام ما طلعت فى سماها ذكا «2» 1- بر حسين گريستم و چه كس از حسين (ع) سزاوارتر است كه از ناراحتى و اندوه بر او بگريند؟

2- اين شرف براى او كافى است كه همه ى مردم براى او آه و ناله كردند. ولى خودش از مصيبتش شكايت نكرد.

3- مصلّى و ركن حطيم و زمزم و حجر و متكا براى او گريه كردند.

4- (اى مولا) براى (بزرگى) تو همين بس كه قبرت كعبه اى شده كه مردم همانند حج به سوى آن مى شتابند.

5- و از خداوند بزرگ بر تو تا زمانى كه خورشيد در آسمان مى درخشد سلام و درود باد.

______________________________

(1)- همان؛ ج 10، ص 154.

(2)-

همان؛ ص 153 و 154.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:575

عبد القادر رشيد الناصرى

عبد القادر رشيد الناصرى به سال 1339 ه. ق. برابر با 1920 ميلادى در ناصريّه به دنيا آمد و از دوره ى متوسطه علاقه به سرودن شعر در او نمايان گرديد. به بغداد رفت و با شاعران بزرگى همچون «محمد مهدى جواهرى» و «محمد حسين الشبيبى» مرتبط گرديد. به او لقب «صعلوك الشعراء» داده اند. او در راديو و مجلاتى از قبيل «النداء»، «الرائد» مشغول به كار گرديد.

«عبد القادر» در سال 1382 قمرى برابر با 1962 ميلادى وفات يافت. برخى آثار او چنين است: «ألحان الألم»، «الأسفار»، «خماسيات الناصرى» و «صوت فلسطين». عبد القادر قصيده اى نيز به نام «اشراقة من نور الحسين (ع)» سروده است «1».

-*-

افديك من بطل أبى الّا الرّدى او يستقرّ العدل فى الإسلام «2» من به فداى تو شوم كه براى به پاداشتن عدالت، سازش ناپذيرى را بدانجا رساندى كه جز به زير بار مرگ نرفتى تا عدالت اسلامى را استقرار بخشى.

***

و ارى الدّماء الحمر خير وسيلةلطهارة الدّنيا من الآثام «3» و خون سرخ تو را مى بينم كه بهترين وسيله براى پاك كردن دنيا از گناهان است.

***

1- أمن العدالة أن يذلّ لغاصب شعب عداد النّجم و الأجرام

2- و العصر عصر النّور فيه تحرّرت كلّ الشّعوب و ليس عصر ظلام

3- «فمحاكم التّفتيش» دال زمانهاو تقوّض «البستيل» بعد قيام

4- إلّا شعوب الشّرق وهى عريقةتنقاد كالانعام للإعدام

5- لمّا تزل من وقع سوط عذوّهامرتاعة تبكى بكا الأيتام «4» 1- آيا اين عدل و عدالت است؟ چرا بايد ملتها در برابر غاصبان خشوع نمايند؟

2- اين زمانه دوران نورانيت است كه در همه ى ملت ها آزاد شده اند و عصر تاريكى نيست.

3- و در زمانى كه دادگاههاى تفتيش

عقايد برچيده شده و زندانهاى مخوف باستيل «5» از هم فروپاشيده است،

4- هنوز هم مردم مشرق زمين مانند چهارپايان به كشتارگاه رهسپار شوند

5- و زير تازيانه ى دشمن همچون يتيمان بگريند؟!

***______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 10، ص 167 و 168.

(2)- أجراس كربلاء؛ ص 32.

(3)- همانجا.

(4)- همانجا.

(5)- باستيل زندان حكومتى است كه در سال 1369 ميلادى توسط «هپواوبريو» حاكم پاريس در عهد «شارل پنجم» احداث و سپس توسعه يافت. اين زندان مورد نفرت زندانيان سياسى است و رمزى براى استبداد مطلق محسوب مى شود. در سال 1789 ميلادى مردم به آنجا حمله كرده و آن را منهدم ساختند، اين حادثه آغاز حقيقى انقلاب فرانسه محسوب مى شود.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:576 انا ان بكيتك لست أبكي فأنياتطوي مفاخره يد الايّام

لى من مصابك و هو نبع خالدو حي يحيى مرقمى بسلام من اگر بر تو مى گريم اين اشك و آهم بر فناپذيرى نسبت و بر چيزهايى گريه نمى كنم كه مفاخر او در تندباد حوادث روزگار گم شده باشد بلكه چشمه ى جاودان حيات است.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:577

بدر شاكر السيّاب

بدر شاكر السيّاب از پيشتازان نهضت ادبى جديد است كه به سال 1344 ه. ق. برابر با 1926 ميلادى در قريه «جيكور» در حوالى «بصره» به دنيا آمد، پس از دوره دبيرستان وارد تربيت معلم شد و با پيوستن به جماعة اخوان «عبقر» و ترجمه در نشريه «الجبهة الشعبة» كار ادبى خويش را آغاز نمود. در سال 1961 به عنوان عضو هيئت تحريريه مجله «موانى» برگزيده شد. سيّاب به عنوان يكى از سردمداران تجديد در شعر عراق شناخته مى شود. و از رهبران به كارگيرى رمز و اسطوره در ادب عربى مى باشد. او

در شعر خود، از شاعران انگليسى «اليوث» و «ايدث سيتويل» متأثر بوده است. سياب در سال 1383 هجرى برابر با 1964 م در 39 سالگى وفات يافت. از آثار او مى توان «ازهار ذابلة»، «أساطير»، «انشودة المطر»، «حفار القبور»، «المومس العميا» و منزل الاقنان را نام برد «1».

بدر شاكر از رمز و اسطوره در اشعار خويش بسيار بهره جسته و رمزگرايى او در سه جنبه ى اساسى تجلّى يافته است:

1- رموز جهانى كه مشترك ميان همه ى ملتهاست مانند سندباد و هولاكو.

2- رموز عربى كه حافظه عرب و مليّت خاص آن به او پرداخته و از لابلاى قصّه ها و اساطير به دست رسيده است مانند دلاورى هاى جنگ يسوس، عنتره و ابو زيد هلالى.

3- رموز قرآنى و اسلامى مانند: حوا، هابيل و قابيل «2».

شاكر السيّاب با حماسه ى كربلا به عنوان رمزى جاويد در حافظه ى تاريخ روبرو مى شود و هم چنان كه به رموز دلاورى و ايمان مى پردازد، از نمادهاى پستى و شر سخن مى گويد. او در قصيده ى معروفش به نام «مرثيه ى جيكور» از يزيد و شمر، به عنوان ارباب و نوكرى كه در مسير ذلّت و زشتى، امر كرده و فرمان مى برند، ياد مى كند «3».

در قصيده ى مشهور «الدمعة الخرساء» «4» نيز از رمز بزرگ پليدى ياد مى كند و او را زير رگبار دشنام خويش مى گيرد. در اين قصيده، جنبه ى هجو و نكوهش غالب است، شايد گرايش هاى سوسياليستى «سيّاب» در رنگ آميزى ستيزگونه ى اشعار او بى تأثير نبوده است.

شعر سيّاب در هجو يزيديان قديم و جديد سروده شده و با استفاده از صنايع لفظى و معنوى بسيار به شعر خويش قوّت و قدرت تأثيرگذارى بخشيده است.

-*-

إرم السّماء بنظرة استهزاءو اجعل شرابك من دم

الأشلاء

و اسحق بظلّك كلّ عرض ناصع و أبح لنعلك أعظم الضّعفاء «5» اى يزيد! به آسمان رفيع با استهزاء بنگر و شراب خويش، از خون پيكرهاى پاره پاره بنوش، آبروى پاك را پايمال كن و

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 10، ص 174.

(2)- مجله شيراز؛ ص 140.

(3)- الاعمال الكامله؛ ج 12، ص 408.

(4)- الدمعة الخرساء: گريه ى بى صدا.

(5)- أجراس كربلا؛ ص 49.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:578

برترين مستضعفين را زير قدم هاى خويش بگذار.

***

1- يطفو و يرسب فى خيالى دونهاظلّ أدقّ من الجناح النائى

2- حيران فى قعر الجحيم، معلّق ما بين ألسنة اللّظى الحمراء

3- أبصرت ظلّك يا يزيد يرجّه موج اللّهيب و عاصف الأنواء

4- رأس تكلّل بالخنا، و اعتاض عن ذاك النّضار بحيّة رقطاء

5- ويدان موثقتان بالسّوط الّذى قد كان يعبث أمس بالأحياء «1» 1- من بالهاى خيال را تا دوردستها به پرواز درمى آورم،

2- و يزيد را در قعر جهنم مى بينم كه بين زبانه هاى سرخ آتش سرگردان و پريشان است.

3- لهيب آتش و تندبادها، سايه اش را مى لرزاند،

4- سرش به تاج فحّاشى مزيّن گرديده و به جاى سر آراسته ى او مى توان مار خالدارى را مشاهده نمود.

5- دستان او با همان تازيانه اى كه ديروز بر زندگان فرود مى آورد، بسته شده است.

***

1- عن ذلك السّهل الملبّد يرتمي في الأفق مثل الغيمة السّوداء

2- يكتضّ بالاشباح ظمأى حشرجت ثمّ اشرأبّت في انتظار الماء

3- مفغورة الافواه الّا جثّةمن غير رأس لطّخت بدماء

4- بأبي عطاشى لاغبين و رضّعاصفر الشّفاه، خمائص الاحشاء

5- أيد تمدّ الى السّماء، و أعين ترنو إلى الماء القريب النّائي

6- عزّ الحسين و جلّ عن أن يشترى جمّ الخطايا طائش الأهواء

7- آلى يموت و لا يوالي مارقارىّ الغليل بخطّة تكراء

8- فليصرعوه كما أرادوا، انّماما ذنب اطفال و ذنب نساء؟! «2» 1- صحراى كربلا سوزان

است و افق آن سياه گرديده است.

2- صحراى كربلا پر است از كودكان بى گناه و تشنه لبى كه در انتظار و بى قرار آب هستند.

3- صحراى كربلا پر است از سرهاى از بدن جدا و شيرخواران خشكيده لب و شكم به پشت چسبيده.

4- و زنان بى گناه كه تشنه اند و در فغان و عزا هستند.

5- دستهايى كه رو به آسمان بلند شده و چشم هايى كه غريبانه به آب مى نگرند.

6- از حسين كه بر دين خويش سازش نمى كند و باوجود اين همه مصيبت دست از هدف والاى خويش نمى شويد

7- و به خاطر سيراب كردن زنان و اطفال از مواضع خويش عقب نشينى نمى كند.

8- پس بايد او را به خاك افكند! امّا گناه كودكان و زنان چيست؟!

***______________________________

(1)- همان؛ ص 50.

(2)- همانجا.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:579 عاجت بى الذكرى عليها ساعةمرّ الزّمان بها على استحياء «1» اين افكار ساعتى مرا به خويش مشغول كرده، ساعتى كه زمان با خجالت و شرمسارى از كنار اين خاطره ها عبور مى كند.

***

1- خفقت لتكشف عن رضيع ناحل ذبلت مراشفه ذبول حباء

2- ظمآن بين يدى أبيه كأنّه فرخ القطاة يدفّ في النّكباء

3- لاح الفرات له فأجهش باسطايمناه نحو اللّجّة الزّرقاء

4- و استشفع الأب حابسيه على الصّدى بالطّفل يؤمي باليد البيضاء

5- رجّى الرّواء فكان سهما حزّ في نحر الرّضيع، و ضحكة استهزاء

6- فاهتزّ و اختلج اختلاجة طائرظمآن رفّ و مات قرب الماء «2» 1 و 2- طفل لاغراندام معصوم، طفل شيرخوار لب تشنه (على اصغر (ع)) در دستهاى پدر همچون مرغكى است كه در ميان بادهاى بى رحم حوادث به هر سو مى دود.

3- از دور فرات را مى بيند و بى اختيار دستان كوچك خويش را به سوى آبى آب آن مى گشايد،

4- و پدر را كه شفاعت

او با «يد بيضايى» خويش سعى در هدايت فرعونيان دارد،

5- و با نمايش صحنه ى جانسوز تشنگى طفل بر آنان اتمام حجّت مى كند،

6- ولى پاسخ تيرى است كه بى رحمانه بر گلوى كودك مى نشيند و به دنبال آن قهقهه ى مستانه ى دشمن فضا را پر مى سازد. و به دنبال آن پرپرزدن پرنده ى كوچك پس از اصابت تير و لحظه ى جان دادن او در كنار آب است.

______________________________

(1)- همان؛ ص 51.

(2)- همانجا.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:580

محمّد رضا الشبيبى

شيخ محمّد رضا بن شيخ جواد بطائحى نجفى؛ به سال 1306 ه. ق. در نجف به دنيا آمد و در بلاغت و فلسفه سرآمد گرديد.

او يكى از مشعل داران حركت فكرى و نهضت ملّى عراق به شمار مى رود، و داراى نبوغ در بلاغت و بيان بوده است. در سال 1356 هجرى به عضويت «نادى القلم» انگلستان درآمد و دكتراى افتخارى از مصر دريافت كرد و به عضويت دو مجمع علمى و لغوى مصر و سوريه نيز درآمد. او در سال 1385 هجرى وفات يافت. برخى آثارش عبارتند از: «تاريخ الفلسفه»، «أدب النظر»، «التذكرة»، «الادب العصرى»، «فلاسفة اليهود فى الاسلام»، «المسألة العراقية» و ... «1»

-*-

1- ما بال «بجدل» لابلّت مضاجعه قد حزّ اصبعه في مخذم ذرب؟!

2- لو كان يطلب منه بذل خاتمه لقال: هاك، و هذا قبل فعل أبي «2» 1- «بجدل» كه جاودان درهاى خير بر او بسته باد، چرا به طمع انگشترى، انگشت او را با شمشير قطع كرد؟

2- اگر او انگشترى را از خود آن حضرت مى طلبيد، به او مى فرمود: به تو بخشيدم، چون قبل از اين پدرم اين كار را كرده است.

***

1- اننا نجنى على أنفسناحين نجنى، ثم ندعو: من جنى

2- يا عبيد المال

خير منكم جهلاء يعبدون الوثنا

3- انني ذاك العراقي الذي ذكر الشام و ناجي اليمنا «3» 1- ما نسبت به خود جنايتكاريم سپس مى گوئيم چه كس جنايتكار است.

2- اى بندگان مال، جاهلان بت پرست از شما بهترند.

3- همانا من آن عراقى هستم كه شام را ياد مى كنم و ناجى يمنم.

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 10، ص 203 و 204.

(2)- همان؛ ص 203. اشاره به انگشتر بخشيدن حضرت على (ع) در حال ركوع و نزول آيه 55 سوره ى مائده در مورد ايشان: «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ» ولى امر و ياور شما تنها خدا و رسول و مؤمنانى خواهند بود كه نماز به پا داشته و به فقرا در حال ركوع زكوة مى دهند.

(3)- همان؛ ص 205.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:581

شيخ محمّد رضا فرج اللّه

شيخ محمد رضا بن شيخ طاهر بن فرج اللّه بن محمد رضا بن عبد الشيخ بن محاسن كه نسبش به احلاف «1» مى رسد. او از عالمان بزرگ و از شعراى قرن چهاردهم هجرى است، كه در روز عيد فطر سال 1319 ه. ق. در نجف اشرف متولد شد. مقدمات علوم و عربى و منطق را نزد پدر آموخت و سپس از محضر اساتيد نجف چون شيخ احمد كاشف الغطا و شيخ عبد اللّه ممقانى بهره مند گرديد و درس خارج فقه و اصول را نزد ايشان آموخت.

كتابخانه بسيار نفيسى داشت كه نسخه هاى خطّى و كتب ارزشمند ديگرى را در آن گرد آورده بود. وى صاحب آثار ارزشمندى مانند «الاعتقاد و الصحيح» در اصول دين. «الغدير فى الاسلام» و «على و الامامه» مى باشد. شيخ به سال 1386 هجرى درگذشت. «2»

-*- شيخ

محمّد رضا قصايد و غزل و مراسلاتى در رثاى امام حسين (ع) سروده است:

اقم للحزن يا شيعي مأتم ودع عنك الهنا هل المحرم

و خل الدمع من عينيك يهمي ففاطم دمعها فيه همي دم «3» اى شيعه برخيز و بر اين حزن و اندوه ماتم بگير و اشك ديده ات را جارى ساز زيرا كه فاطمه (س) در اين مصيبت خون گريه مى كند.

______________________________

(1)- احلاف: قبيله اى در جنوب عراق.

(2)- ادب الطف؛ ج 10، ص 211.

(3)- همانجا.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:582

محمد هاشم عطيّه

وى اديب مصرى است كه 25 سال تدريس در دانشكده ى زبان عربى و دار العلوم را در مصر عهده دار بود، سپس در دار المعلمين بغداد مشغول به كار شد. او در سال 1953 م در قاهره وفات يافت. از آثار او «الادب العربى و تاريخه فى العصر الجاهلى» است.

-*-

عصائب كفر لابن ميسون إنّهم سيصلون نارا حرّها يسلخ الأدما

تكبّ على أذقانه كلّ فاحش تعاطى الخنا و الغدر و العار و الإثما «1» كفر ابن ميسون (يزيد) را فراگرفته همانا آنها در آتشى سوزاننده به رو خواهند افتاد و هر فحش و دشنام و عار و ننگ و گناهى بر آنها باد!

______________________________

(1)- أجراس كربلاء؛ ص 67.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:583

سيّد محمّد رضا شرف الدّين

سيّد محمّد رضا شرف الدين از شعراى قرن چهاردهم هجرى است كه در سال 1353 ه. ق. به بغداد رفت و مجله ى «ديوان» را منتشر كرد. در سال 1947 ميلادى وظيفه اى در وزارت امور خارجه به عهده گرفت. سيّد محمّد رضا خود را موظف كرده بود كه هر ساله قصيده اى در مورد «عيد الغدير» بسرايد. وى از شعراى حماسى حادثه كربلاست. سيد عبد الحسين شرف الدّين از علماى كبار جهان تشيّع از فرزندان اوست.

وى در ذى الحجه سال 1389 ه. ق. درگذشت. «1»

-*-

1- أعيني سيلى دما قانياو بكي قتيلا بشطّ الفرات

2- فيا غيرة اللّه ذا جسمه على الترب و الرأس فوق القناة

3- و أين الكماة و أين الحماةو أين الاباة و اين السراة «2» 1- اشك چشمانم مانند سيل جارى مى شود و بر كشته شده ى شطّ فرات مى گريد.

2- اى غيرت خدا كه جسمت بر خاك و سرت بر نيزه است.

3- شجاعت و مهربانى و آقايى و بلندمرتبه گى بعد از تو

كجا رفته است؟!

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 10، ص 246.

(2)- همان؛ ص 245.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:584

دكتر مصطفى جواد

مصطفى جواد به سال 1905 ميلادى در بغداد به دنيا آمد. او عضو «المجمع العربى» در دمشق و بغداد بود. دكتراى خود را از دانشگاه سوربن پاريس دريافت كرد و مدت زيادى به عنوان استاد دانشگاه بغداد به تدريس مشغول گرديد. آثار او در روزنامه ها و مجلات مشهور به چاپ رسيده است. برخى از كتب او چنين است:

«سيّدات البلاط العبّاسى»، «دراسارت فى فلسفة النحو و الصرف و اللغة و الرسم»، «الشعور المنسجم»، «الجامع الكبير فى صناعة المنظوم و المنثور»، «تكملة الاكمال فى الاسماء و الانساب و الالقاب» و «المباحث اللغويه فى العراق»، او به سال 1969 ميلادى وفات يافت «1».

-*-

1- وابك الكرام الذائدين عن العلى و الدين بالقول الكريم و باليد

2- ذكر الزمان مصابهم فاعاده تاريخ عز للسمو مؤيد

3- فالحق لا ينسيه سالف عهده و الذل لا يبقيه سوط المعتدي

4- و العدل لا تبليه قلة أهله و الدين لا يوهيه طعن الملحد

5- سنوا لاهل الحق سنة ثورةاضحي بها الاسلام مرهوب اليد

6- مل الحديد من الحديد و عزمهم مامل من نصر لدين محمد

7- فليقلع الجبناء عن أقوالهم ان الجبان كأنه لم يولد

8- في كل قطر روضة لكرامهم بندى المعالي روض ذكراها ندي

9- رام العدو عفاءها لكنهاحفظت على رغم العدو بمشهد

10- في المغرب الاقصى و فى مصر و في هذا العراق و في بقيع الغرقد «2» 1 و 2- گريه كن بر آنها تا زمانه و تاريخ با يادآورى آنها تاريخ عزّت و بلندى را باز گرداند.

3 و 4- زنده داشت ياد حسين (ع) در قلوب و مجالس مؤمنين و نابودى نام يزيد، دليل پايدارى حق و ناپايدارى

باطل است. هرچند تعداد حق جويان كم باشد و سالهاى متمادى بر آن گذشته باشد و طعن هيچ كافرى به دين لطمه وارد نمى سازد.

5- براى اهل حق صلابت و عزم در اين پايگاه آموزش داده مى شود. كه به وسيله ى آن اسلام نجات مى يابد.

6- عزمى كه اگر سلاحهاى آهنين در نبرد، كند و ناتوان گردند، هرگز سست نخواهد شد.

7- پس بايد با فرومايگان در بيفتند و آنها را نابود سازند گويى كه آنها اصلا متولّد نشده اند.

8- 10- به واسطه ى همين عزادارى ها و به رغم خواست دشمن مبنى بر نابود كردن نامشان در همه ى سرزمين ها از مغرب و مصر تا عراق و مدينه نامشان برپاست و بايد بر آنها گريست.

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 10، ص 248.

(2)- همان؛ ص 247.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:585

محمود الحبّوبى

محمود بن سيد حسين بن محمود به سال 1323 ه. ق. (1906 ميلادى) در نجف اشرف به دنيا آمد و در سال 1912 م وارد مدرسه علويه كه مدرسه اى نظامى بود شد و پس از آن به علوم عربى و سپس به ادبيات روى آورد و ذوق فراوانى در سرودن شعر، خصوصا شعر طبيعت داشت. مجله ى «الغرى» از آثار اين شاعر مملو است. برخى آثار او چنين است: «ديوان محمود الحبوبى»، «رباعيات الحبوبى»

او به سال 1969 ميلادى وفات يافت و در نجف اشرف به خاك سپرده شد «1».

-*-

1- يزيد الغرور يزيد الفجوريزيد الخمور و ما يتبع

2- أبى طاعة اللّه و المسلمون له من أنامله أطوع

3- و يجبن عن كلّ فخر كماعلى كلّ موبقة يشجع

4- و أثمن من أنفس المسلمين له قدح بالطّلي يترع «2» 1- يزيد مغرور و فاجر و دائم الخمر كسى بود كه 2- از اطاعت خدا

سرپيچيد و مسلمانان همواره از خواب و خيال او در امان نبودند 3- و به جاى كسب فخر به سوى بدبختى مهلك روى آورد

4- و جان مسلمانان را به شراب فروخت.

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 10، ص 256- 258.

(2)- همان؛ ص 254.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:586

عبّاس شُبّر

عبّاس شبّر به سال 1322 ه. ق. در بصره متولد شد. فقيه اديبى بود كه با اصرار بزرگان و از جمله «سيّد ابو الحسن» منصب قضاوت شرعى را در «عمّاره» و سپس در «بصره» عهده دار شد. او از نوابع عصر خود بود اكثر مجلّات از آثار او بهره برده اند از جمله:

«الهاتف»، «الغرى» و «البيان». او در سال 1391 ه. ق. وفات يافت «1».

-*-

1- يا باذلا فى سبيل الحق مهجته و ما حقا كل تموية و تأسيس

2- و منقذا شرف الاسلام من فئةيزيدها البغي تدنيسا لتدنيس

3- شرعت دستور اخلاص و تضحيةفي مجلس للهدى و الحق تأسيسي

4- بعثت في الدين روحا كان أزهقهاجور الطغاة و ارهاق الاباليس

5- للمصلحين قواميس مخلدة في الارض و اسمك عنوان القواميس

6- تقيم نهضتك الدنيا و تقعدهاللحشر ما بين اكبار و تقديس

7- خلدتها فهى للاجيال مدرسةتناوح المجد فى بحث و تدريس

8- هذا هو الشرف الباقى فما هرم يعزى لغنج عمون أو رعمسيس «2» 1- اى سخاوتمندى كه در راه حق كوششت را براى تأسيس و به پاى داشتن آن نمودى.

2- و شرافت اسلام را از گروهى كه ستم و دغلكارى را در آن زياد مى كرد نجات دادى.

3- و قانون اخلاص و فداكارى را در مجلس هدايت و حقيقت تشريع كردى.

4- و در دين روحى را دميدى كه جور ستم و طغيان و دسيسه هاى شياطين را از بين برد.

5- مصلحان قاموس هاى

جاودانه اى در زمين دارند و نام تو عنوان اين قاموسهاست. (سنتى كه حسين (ع) بنا نهاد برترين قاموس جاودانه ى اصلاح گرى است).

6- نهضت تو دنيا را برپا مى دارد و آن را براى حشر مى نشاند (نهضت تو باعث سرفرازى دنياست).

7- بين بلندى و تقديس اين قاموس براى همه ى نسلها مدرسه اى است كه مجد و بزرگوارى در آن ياد داده مى شود.

8- اين شرافتى است كه همواره پايدار مى ماند و هيچگاه از بين نمى رود.

***

1- يا خليلي كفناني بشعرى و اعصرا للتغسيل منه دموعي

2- و اعرضاني للبدر فهو رفيقي كي يصلي علي عند الهزيع

3- و ارقباه فسوف يبدو عليه عارض من كآبة و خشوع

4- و امنعا اهل موطني حمل نعشي فحرام عليهم تشييعي «3»

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 10، ص 263 و 264.

(2)- همان؛ ص 262.

(3)- همان؛ ص 263 و 264.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:587

1- اى دوست من كفن من شعر من است و آب غسل من اشك من است.

2- مرا به ماه بدر عرضه كنيد كه او رفيق من است تا بر من هنگام شب نماز گزارد.

3- گويا كه او هم دلتنگى و حزن و دل شكستگى دارد.

4- و اهل وطنم را از حمل نعش من منع كنيد كه تشييع من براى آنان حرام است.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:588

دكتر زكى المحاسنى

زكى المحاسنى به سال 1392 ه. ق. در سوريه به دنيا آمد. از دانشكده حقوق فارغ التحصيل شد. او از شهرت علمى و ادبى فراوانى برخوردار گشت و در مجلاتى مانند: «الهلال»، «الرسالة»، «المجلة»، «الكتاب» و «الاديب» مقاله نوشت. دكتراى خود را از دانشگاه قاهره گرفت و به عنوان وابسته فرهنگى سفارت سوريه در مصر مشغول به كار شد. محاسنى در سال 1392

درگذشت.

برخى از آثار او عبارتند از:

«ابو العلاء ناقد المجتمع»، «دراسات فى الادب و النقد» و «شعر الحرب فى ادب العرب» «1».

-*-

1- عاطني دمعا و خذ منّي عيناوا حسينا وا حسينا وا حسينا

2- أنا فى الشّام، و تيّار حناني ينتحي من ذكرك المحزون حينا

3- يسأل الرّيح إذا هبّت رخاءفي البوادي عن هوى قد كان دينا

4- يا مهادا فى العراقين أجيبي:أين مثوى ذلك المحبوب أينا؟! «2» 1- من در معامله سودآور، حاضرم چشمم را بدهم و قطره اشكى را در راه حسين (ع) دريافت كنم. اى واى از مصيبت بر حسين. اى واى ...

2- من اكنون در شام هستم در حالى كه طوفان محبّت من در ذكر مصيبت حسين (ع) روان است.

3- باد همواره در وزيدن خويش اين مصيبت را به همه جا مى رساند.

4- اى بستر دجله و فرات به من جواب دهيد: كه جايگاه محبوب من كجاست؟

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 10، ص 271 و 272.

(2)- همان؛ ص 270. اجراس كربلاء؛ ص 28.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:589

انور العطّار

انور العطّار به سال 1908 ميلادى در دمشق به دنيا آمد، در زمان جنگ جهانى اول و عصر درگيرى بين امپراطورى عثمانى و امّت عربى رشد كرد. به «كرد على» پيوست و با «مجله الزهراء» و «الرسالة» همكارى نمود، اشعار او در اين دو مجله به چاپ رسيده است، شعر او با حزن و اندوه قرين است، او در سال 1392 ه. ق. وفات يافت. برخى آثارش چنين است: «ابواكير»، «الاشواق»، «وادى الاحلام»، «منعطف النهر»، «الليل المسحور» «1».

-*-

1- لا أناجيك بالمدامع تهمي انت أسمي من الاسي و البكاء

2- ما غناء الدّموع في موقف جلّ عن النّوح و الشّجي و الرّثاء

3- إنّما انت فكرة و

مثال للعلى و المروءة السّمحاء

4- نسجت حولك البطولة رمزاو ارتوت منك دوحة الشّهداء

5- مطمح انت في العلاء بعيدو اباء أعظم به من اباء «2» 1- من تنها با گريه، تو را مناجات نمى كنم. زيرا شأن تو أجل از چنين نوحه و ماتمى است و جايگاه تو برتر از رثا و غم و گريه است.

2- گريه و ندبه و اشك ريختن بر كسى كه شجاع و جوانمرد و دلاور و ترسيم گر بزرگيها و مروّت و شجاعت و رمز دلاورى است جايز نيست.

3 و 4- امّا تو اى حسين جان تو انديشه و الگويى براى مردان و جوانمردان هستى كه فداكارى در اطراف تو شكل گرفته و به صورت رمزى درآمده و شهدا آن را مى آموزند.

5- تو آن چنان بالايى كه آرزوى رسيدن به تو بالاترين آرزوهاست.

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 10، ص 282 و 283.

(2)- همان؛ ص 279.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:590

احمد الهندى

سيّد احمد بن سيّد رضا مشهور به «الهندى» به سال 1320 ه. ق. در نجف به دنيا آمد و در حوزه علميه ادامه تحصيل داد.

داراى ذوق شعرى سرشار و بديهه گوئى فوق العاده بود، به گونه اى كه خود مى گفت: نظم يك قصيده براى من بسيار آسانتر از اصلاح يك قصيده است.

اشعار او در بسيارى از نشريات عراق از جمله: «مجلة الغرى»، «الاعتدال»، «الحضارة» و «المصباح» به چاپ مى رسيد. او در سال 1392 وفات يافت. «1»

-*-

فيا حربا جنتها كفّ حرب فسرّ بها و أحزنت الرّسولا

و آكلة الكبود تميس بشراو هذى تسهر اللّيل الطّويلا «2» اى حرب كه گناه تو مانند جنگ احد است كه قلب رسول خدا را محزون ساخت و در آن جنگ هند جگرخوار چنان رفتار زشتى را از خود نشان

داد و سپس با غرور راه رفت و اين مصيبت مانند شب طولانى است كه صبح نمى شود.

***

لو أستسقى السّما جادته صوباو لكن راح يستسقي النصولا «3» حتى اگر آسمان باران تير بر آنان فرو ريزد آنان از آماج تيرها براى درآغوش كشيدن مرگ با عزّت استقبال مى كنند.

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 10، ص 284 و 285.

(2)- همان؛ ص 284.

(3)- همانجا.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:591

عادل الغضبان

عادل الغضبان به سال 1326 ه. ق. در «مرسين» از توابع «حلب» به دنيا آمد، در كودكى به «قاهره» مسافرت كرد و در آنجا به تحصيل مشغول گرديد، سردبيرى مجله «الكتاب» را در مصر عهده دار شد و بطور رسمى به عضويت مجلس عالى آداب و فنون مصر درآمد. او در سال 1392 ه. ق. وفات يافت. برخى از آثار او چنين است: «أحمس الاول»، «وحى الاسكندرية» و «ليلى العفيفة».

-*-

1- ورث الشّجاعة و النّهى عن هاشم و النّبل رقّراقا عن الزّهراء

2- و غزا قلوب دعاته و عداته بفضيلتن: مروءة و وفاء «1» 1- امام حسين (ع) شجاعت و عقل را از هاشم به ارث برده است و مردانگى و وفا را از مادرش زهرا (س).

2- و اين خصايص اخلاقى او به گونه اى است كه دل دوست و دشمن را مسخّر مى سازد.

***

انّ الخلود لنعمة علويّةيجزى بها الأبطال يوم جزاء

يرنو اليها العالمون و دونهاغمرات أهوال و طول عناء

بالعبقريّة و الجهاد يحوزهاطلّابها و الصّبر في البأساء «2» واقعيت اين است كه دشمنى ها و مكر و حيله ى روزگار و مردم نمى توانند حق را خاموش سازند، و دلاوريها، مرارتها، جهاد و صبر، جاودانگى را به ارمغان مى آورد.

______________________________

(1)- أجراس كربلاء؛ ص 8.

(2)- همان؛ ص 7.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:592

شيخ مهدى مطر

شيخ المهدى مطر پسر عالم مجاهد شيخ عبد الحسين مطر به سال 1318 ه. ق. متولد شد. او بزرگترين شاعر زمان خود بود و ديوانى مخطوط دارد كه به چاپ رسيده است. وى به سال 1395 ه. ق. وفات يافت «1».

-*-

1- ان لم تلبك ساعة محمومةذمت فقد لبت ندائك اعصر

2- قم و انظر البيت الحرام و نظرةاخرى لقبرك فهو حج اكبر «2» 1- اگر يك

ساعت (روز عاشورا) نداى تو را جواب نداد لكن تمام اعصار و روزگاران به تو لبّيك مى گويند.

2- برخيز و به كعبه نگاه كن و نگاهى ديگر به قبر خود بينداز كه حجّ اكبر است.

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 10، ص 292.

(2)- همان؛ ص 298.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:593

عبد الحسين حويزى

وى معاصر با جواد شبّر مؤلف ادب الطف بوده و دو بيت زير را سروده و براى مؤلف فرستاده است:

-*-

1- كلّ شى ء في عالم الكون أرخى عينه بالدّموع يبكي حسينا

2- نزّه اللّه عن بكا و علىّ قد بكاء و كان للّه عينا «1» 1- هرچه كه در جهان وجود دارد، مدام بر حسين (ع) مى گريد و ديده اش پر از اشك است.

2- خداوند از گريستن منزّه است، ولى على (ع) كه چشم خداست بر حسين (ع) مى گريد.

______________________________

(1)- ادب الطف؛ ج 1، ص 33.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:594

عبد المنعم الفرطوسى

عبد المنعم الفرطوسى، در سال 1335 ه. ق در نجف اشرف به دنيا آمد، فقه و اصول را در محضر سيد «محمد باقر أحسايى» آموخت و از درس «آية اللّه خوئى» نيز بهره مند شد. او در سال 1404 هجرى وفات يافت و در جوار امير المؤمنين (ع) مدفون گرديد. برخى از آثار او چنين است: «شرح كفاية الاصول»، «شرح المكاسب»، «ديوان شعر»، «ملحمة اهل البيت».

«فرطوسى» شاعر مخلص اهل بيت است. او شاعر عالمى است كه با بصيرت و نگرشى عميق به زندگى امام حسين (ع) و واقعه ى كربلا مى نگرد. در «ملحمة اهل البيت» تصوير زندگى پيامبر اكرم «ص» و اهل بيت را به صورتى جزئى و با استناد به روايات وارده در اين باب به نظم درآورده است.

اين ملحمه 25000 بيت دارد. بخشى از آن كه به حيات امام حسين (ع) اختصاص يافته است، حدود 4000 بيت را شامل مى شود.

-*- فرطوسى زندگى امام حسين (ع) را با ذكر ولادت آن حضرت آغاز مى كند:

1- ولد الفتح بين احضان طه فتهادى للحمد خير لواء

2- ولد الحقّ في سماء علىّ فتجلى فجر الهدى بضياء

3- ولد الطّهر،

و القداسة رفّت بحنان في بردة الزّهراء

4- ولد المجد و الكرامة مهدعند ميلاد سيّد الشّهداء «1» 1- فتح و پيروزى در دامان پيامبر متولد شد، و بهترين پرچم براى ستايش تحفه داده شد.

2- حق در آسمان على (ع) ولادت يافت و صبح هدايت به نورش تجلّى پيدا كرد.

3- پاكى و قداست در دامان پر محبّت زهرا (س) به اهتزاز درآمد.

4- مجد و كرامت با ميلاد سيد الشهداء متولد شد.

*** فرطوسى در ترسيم حركت امام حسين (ع) اين قيام را همراهى و مشاركت در امر رسالت پيامبر گرامى اسلام (ص) شمرده است.

1- شاطرت جدّك في الرسالة انّهاثمر لغوس جهادك المتأخّر

2- ولدت بصدر محمّد و يتيّمت فحضنتها فى صدرك المتكسّر «2» 1- تو در امر رسالت جدّت مشاركت و همراهى نمودى.

2- رسالت چون طفلى است كه بر سينه محمد (ص) متولد گرديده و با وفات حضرت و وقايعى كه پس از ايشان رخ داد، يتيم گرديده است. اينك اين طفل را سينه ى مجروح و آسيب ديده حسين (ع) نگهدارى و سرپرستى نموده است.

***______________________________

(1)- ملحمة اهل البيت؛ ج 3، ص 157.

(2)- همان؛ ص 220.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:595 1- قال سلمان و هو في حجر طه قال طه لسيّد الشّهداء

2- سيّد و ابن سيّد انت حقّاو ابو خير سادة عظماء «1» 1- سلمان در حالى كه در خانه حضرت رسول اكرم (ص) بود نقل مى كند كه: رسول اللّه (ص) به سيّد شهداء امام حسين (ع) فرمود:

2- «به حق، تو آقا و پسر آقايى! و پدر بهترين بزرگان هستى».

***

و روى الشّيخ في حديث صحيح عن ثقات الرّواة و العلماء

قال: انّ الحسين ابطأ نطقاو كلاما في ساعة الإبتداء شيخ طوسى رحمة اللّه عليه حديثى صحيح

را كه راويانش همه موثق هستند، نقل مى كند كه: همانا حسين (ع) كلامش پر عمق ترين كلامها در همان ابتداى بياناتش مى باشد.

***

1- و حسين منّي بحقّ و انّي بولائي من سيّد الشّهداء

2- قال: فلينظر الزّكىّ سليلي كلّ من سرّه بوقت اللّقاء

3- أن يرى سيّد الشّباب بعدن و هو سبطي و سيّد الازكياء

4- و محبّ الحسين حقا محبّي و معادي السّبطين من أعدائي «2» 1- و حسين (ع) حقيقتا از من است و من هم ولايت سيد الشهداء را دارم.

2- فرمود: هر انسان پاكى كه او را در روز لقاء خوشحال كند دوست من است.

3- زيرا كه او سيد جوانان اهل بهشت است و از سبط «نوه» من و سيّد پاكان است.

4- و دوستدار حسين (ع) دوستدار من است و دشمن حسن و حسين (ع) دشمن من است.

***

1- هذه كربلاء، دار البلاياو هى كرب مشفوعة ببلاء

2- هاهنا، هاهنا تحطّ رجال للمنايا على صعيد الفناء

3- هاهنا تذبح الذّرارى فتروى تربة الارض من سيول الدّماء

4- هاهنا تقتل الرّجال و تسبى بعد قتل الرّجال خير نساء «3» (امام حسين (ع) زمانى كه وارد سرزمين كربلا شد، نام آن جا را پرسيد گفتند: كربلاء. امام فرمود، آرى كربلاء است).

1- اين كربلا است. سرزمين سختى و بلاست.

2- اينجا سرزمينى است كه مردان بزرگ آرزويشان را بر سبيل فنا نهادند.

3- اينجا سرزمينى است كه در آنجا كسانى كشته شده اند كه زمين كربلا به وسيله ى خون جارى آنان آبيارى شد.

______________________________

(1)- همان؛ ص 161.

(2)- همان، ص 164.

(3)- همان؛ ص 274.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:596

4- اينجا سرزمينى است كه مردان در آنجا كشته شدند و بعد از كشته شدن مردان بهترين زنان را دشنام دادند.

***

1- و اتّخاذ الأقراص منهم جميعافي جميع الأعصار و الآناء

2- ليس

فيه من بدعة و اختلاق و هى مأثورة عن الأمناء

3- و لقد جاء حينما فاز زلفى حمزة في شهادة السّعداء

4- تخذ المسلمون طيبا و يمنامن ثرى قبر سيّد الشّهداء

5- تربة يسجدون كانوا عليهاو هو في عهد خاتم الأنبياء

6- و الإمام الحسين أفضل منه و هى أدنى في الفضل من كربلاء

7- فيكون السجود أولى عليهاو هى أسمى من غيرها فى العلاء «1» 1- در گرفتن مهر و تربت از خاك آنها در تمامى عصرها و لحظه ها بدعتى وجود ندارد.

2- زيرا كه از ائمه «ع» و علماى اسلام روايات و آثار فروان در اين مورد نقل شده است.

3 و 4- چنانكه پس از شهادت حمزه ى سيد الشهدا نيز مسلمانان خاك طيّب و پاك او را تربت قرار داده و بدان تبرك جسته و مايه ى پاكى مى دانستند.

5- تربتى كه حتى در زمان پيامبر اكرم «ص» نيز بر آن به عنوان مهر سجده مى كردند.

6- بنابراين سجده بر تربت امام حسين (ع) كه افضل از تمام شهداست از فضيلت بيشترى برخوردار است.

7- و سجده بر مهر و تربت آن حضرت اولى بر سجده از تربت ديگران است.

***

قال يوما الى عقيل علىّ بعد خطب المّ بالزّهراء:

أبتغي حرّة بأشرف بيت ولدتها فحولة النّجباء «2» بعد از رحلت جانگداز زهرا (س) امام على (ع) به برادرش عقيل فرمود: از خاندانهاى شجاع، نجيب و با شرافت عرب براى او همسرى انتخاب كند و او نيز فاطمه كلابيّه دختر خالد را انتخاب نمود كه بعدها به ام البنين مشهور شد.

*** هنگامى كه ابو الفضل به شطّ فرات مى رسد دستش را به زير آب مى برد و به محض احساس سردى آب به ياد تشنگى حسين (ع) آن را از كف مى ريزد:

مدّ للماء

كفّه و رماه حينما حسّ برده في بكاء

كيف أروى من المعين فأهناو الحسين الظّامى بغير ارتواء؟! «3» ***

فرموا عينه بسهم اصيبت منهم كلّ مقلة عمياء!

قطعوا من يديه يسرى الإباءبظبى الغدر بعد يمنى الوفاء

______________________________

(1)- همان؛ ص 212.

(2)- همان؛ ص 328.

(3)- همان؛ ص 330.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:597 رضخوا منه رأسه بعمودمن حديد بضربة نكراء

فتردّى في مصرع العزّ بدراخضّب الأفق من شقيق الدّماء «1» ناجوانمردانه دشمن به ابو الفضل (ع) هجوم آورد. دستهايش را قطع كردند. به چشمش تير زدند و با عمودى آهنين ضربه ى سخت و شديدى كه بر سر حضرت فرود آوردند او را به شهادت رساندند، در حالى كه خون او افق را سرخ كرده بود.

***

1- يا لهول المصاب! هذا حسين و هو شلو مقطّع الأعضاء

2- تصهر الشّمس جسمه وهو عارو المذاكى تدوسه فى العراء

3- هاهنا الشّمس أثكلت بضحاهاحين غشّىّ القتام وجه ذكاء

4- هاهنا الفتح قد تردّى صريعاو انطوى للجهاد خير لواء

5- هاهنا المجد و هو صرح تداعى حين أهوت دعامة العلياء

6- هاهنا هاهنا الحسين توارى بين ظلّ القنا و مهد الإباء «2» 1- واى از اين مصيبت كه بدن حسين (ع) پاره پاره و عريان در صحراى سوزان كربلا بر زمين افتاده است.

2- خورشيد بدن پاكش را مى سوزاند و اسبان قوى و تندرو، آن را لگدكوب مى كند.

3- خورشيد عزادار حسين (ع) است و سياه و تيره گشته است.

4- پيروزى به خاك غلتيده و بهترين پرچم واژگون گشته.

5 و 6- مجد و بزرگوارى فرو افتاد، و در ميان سايه ى نيزه ها و در گاهواره ى ظلم ستيزى قصرها بلند و برافراشته شده است.

***

1- و تمادى ابن سعد طيشا و كفراو هو طاغ فى نشوة الخيلاء

2- حين نادى اركبى و دوسى ضلالاخيله صدر

سيّد الشّهداء

3- فتبارت لوطء جسم حسين عشرة من زعانف الأشقياء

4- صيّروا جسمه المقدّس مجرى و مجالا لخيلهم باقتفاء «3» 1- ابن سعد به نهايت سبك مغزى و نادانى رسيد و در حالى كه طاغى شده بود و در مستى و كبر و غرور،

2- ياران خود را مخاطب ساخت كه: «چه كسانى حاضرند بر پيكر بى جان حسين اسب بتاراند.»

3- جسم حسين (ع) كه با جراحات متعدد پاره پاره شده بود، زير سم ستوران ده نفر سرباز سواره كه داوطلب شده بودند تا آخرين بى حرمتى را به نواده ى رسول اللّه بكنند قرار گرفت.

4- پيكر امام (ع) در برابر ضربات كوبنده سم اسبان بند از بندش جدا شد، و استخوان هاى سينه ى مباركش درهم شكست. اين ده نفر همه زنازاده و شقى بودند.

***______________________________

(1)- همانجا.

(2)- همان؛ ص 334.

(3)- همان؛ ص 337.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:598 قد فعلتم ادا تكاد بأن تفطرمنه السّماء بعد السّماء

و تخرّ الجبال هدّا و تنشقّ من الهول تربة الغبراء «1» پس از حادثه ى عاشورا و اسارت خاندان حسين (ع) اين امر بر آسمان، كوهها و زمين دشوار و ناگوار آمد به گونه اى كه آنها سزاوار شكافته شدن، فروريختن و دهان باز كردن مى باشند «2».

***

طائر ظامئ الحشاشة أهوى من لهيب الهجير فى الرّمضاء

شبح هامد بحجر حزين بين أحضان مأتم من بكاء «3» على اصغر از فرط تشنگى به پرنده اى شباهت دارد كه در حالى كه از درون، شعله عطش او را مى سوزاند بر روى ريگهاى داغ صحراى سوزان فروافتاده است.

***

فكأنّ القبور روضة حزن و كأنّ العيون ينبوع ماء

و فؤاد الحوراء طير ذبيح يتنزّى على صعيد الفناء «4» قبور شهداى كربلا به بوستان اندوه و چشمان گريان اهل بيت به چشمه هاى آب براى آبيارى اين بوستان شباهت دارد دلهاى

پردرد زنان خاندان پيامبر (ص) كه به شدت در فشار و تپش است و گويا آخرين تلاش خود را براى زنده ماندن به كار مى برند به پرنده ى سربريده اى شباهت دارد كه به سوى نيستى مى شتابد.

ملحمه اهل البيت با ترغيب بر گريه و عزادارى بر آن حضرت خاتمه مى يابد:

***

1- (يا فضيل)، تلك المجالس إنّي باشتياق أحبّها و اصطفاء

2- فاقيموا ذكر الحسين و أحيواذكرنا في مآتم للبكاء

3- رحم اللّه من أطاع فأحياأمرنا في محبّة و ولام «5» 1- اى فضيل! اين مجلسى است كه من با اشتياق و پاكى آن را دوست دارم.

2- پس ياد حسين را به پا داريد و نام او را در مصيبت و ماتم و گريه زنده بداريد.

3- خداوند رحمت كند كسى را كه اطاعت كند و امر ما را در محبّت و ولاى او زنده بدارد.

***

1- قال زين العباد و الأولياءفى ثواب الباكى من الأولياء

2- بوّأ اللّه من بكاه فسالت قطرة فوق خدّه بسخاء

______________________________

(1)- اشاره به آيه 90 سوره مريم: «تَكادُ السَّماواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ الْأَرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبالُ هَدًّا» نزديك است كه آسمانها از هم فروريزد و زمين بشكافد و كوهها متلاشى شود.

(2)- ملحمة اهل البيت؛ ص 370.

(3)- همان؛ ص 331.

(4)- همان؛ ص 370.

(5)- همان؛ ص 380. ر. ك به المجالس السنية؛ محسن الامين؛ ج 1، ص 43- 55.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:599 3- غرفا فى الجنان يسكن فيهاحقبا من نعيم دار البقاء «1» 1- امام زين العابدين در مورد ثواب گريه كننده بر امام حسين (ع) فرمود:

2- خداوند براى كسى كه بر او بگريد و قطره ى اشكى بر گونه اش جارى شود،

3- درى را به سوى اتاقهايى در بهشت باز مى كند كه

در آنها سكونت كند و از نعمتهاى آن خانه ى جاودان بهره مند گردد.

______________________________

(1)- همان؛ ص 389.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:600

احمد الوائلى

احمد الوائلى به سال 1347 ه. ق. در نجف به دنيا آمد و در زمينه ى خطابه و سخنورى، به زيبايى درخشيد و به شهرت وسيعى در كشورهاى عربى خصوصا كشورهاى خليج دست يافت، او در دروس دينى و دروس آكادميك ادامه تحصيل داد و به درجه دكترى در شريعت اسلامى و در گرايش اقتصاد اسلامى از دانشگاه قاهره، دست يافت. برخى از تأليفات او چنين است:

«هوية التشيّع»، «أحكام السجون فى الشريعة و القانون».

-*-

يا ابا الطّف، ساحة الطّفّ تبقى و عليها مشاهد لا تزول

فهنا و النّبىّ يرقب شلوامزّقته قنا و داست خيول

يزد هيه بأنّه و حسين قصّه الامس و الغد الموصول «1» اى ابا طف! صحنه ى طف باقى مى ماند و مشاهد آن نيز همواره باقيست و پيامبر «ص» و حسين (ع) قصه ى ديروز و فرداهاست و فراتر از زمانها و مكان هستند.

______________________________

(1)- اجراس كربلاء؛ ص 42.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:601

احمد سليمان ظاهر

احمد سليمان به سال 1912 ميلادى در شهر «نبطية» لبنان به دنيا آمد و دوره دبيرستان را در مدرسه آمريكايى فنون به پايان رساند، براى ادامه تحصيل به دانشكده اسلامى عباسى در بيروت رفت. پس از فراغت از تحصيل در جمعيت «مقاصد اسلامى» نبطية به تدريس پرداخت و 10 سال اداره آن مركز را عهده دار شد سپس در محكمه شرعى جعفرى در صيدا و نبطية مشغول به كار گرديد. برخى از آثار او چنين است: «خفقات»، «الشراع الازرق»، «رحاب النور»، «قصائد جنوبية»، «لبنان بلاد الطيب».

-*-

لفتة منك يا ابن فاطم إنّالا نرى غيرك الشّفيع الحليما «1» اى پسر فاطمه! نظرى به سوى ما كن كه ما به شفاعت هيچ كس جز تو اميدى نداريم.

***

قطرات الدّماء من سبط طه فى سماء

الخلود باتت نجوما

قد غدت للإباء راية فخرو لأعلى الجهاد ذكرا مقيما «2» قطرات خون حسين (ع) سبط رسول اللّه در آسمان جاودانگى مانند ستارگانى است كه پرچم پرافتخار سازش ناپذير را در جهاد برافراشته است.

______________________________

(1)- عاشوراء فى الادب العاملى المعاصر؛ ص 145.

(2)- همان؛ ص 143، 144.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:602

ابراهيم النصيراوى

ابراهيم علوان النصيراوى به سال 1376 ه. ق. در استان «العمارة» عراق به دنيا آمد. پس از پايان دوره راهنمايى به حوزه علميه ى نجف اشرف براى تحصيل علوم دينى در سال 1399 ه. ق. وارد شد و پس از گذراندن مراحل اوليه در درس «آية اللّه خوئى» حاضر گرديد. برخى از تأليفات او چنين است:

«حديث كربلاء»، «اعلام الفقهاء»، «القواعد النحوية». آنچه به وضوح در اسلوب كتاب حماسى حديث كربلاء قابل مشاهده است، جنبه ى نقلى و روايى آن است به گونه اى كه شاعر خود را به ذكر همه ى آنچه در روايات از حوادث و خطبه ها آمده، مقيّد مى سازد. نويسنده هدفش به نظم كشيدن حادثه ى كربلا از جنبه ى تاريخى و به صورت مختصر بوده است. حديث كربلاء افزون بر هزار بيت مى باشد كه شاعر آن حوادث را با زبان ساده بيان كرده است.

-*-

1- افتتح الكلام باسم اللّه أحمده حمدا بلاتناه

2- ثمّ الصّلاة ثانيا على النّبىّ و اله الأخيار بدء بالوصىّ

3- أروى لكم مصيبة الحسين ممزوجة بأدمع العينين «1» نصيراوى در «حديث كربلا» شعر حماسى «2» خود را چنين آغاز مى كند:

1- سخن را با نام خدا آغاز مى كنم و او را حمد و ثنا و ستايش مى كنم ستايشى آن چنينى!

2- و سپس صلوات و درود بر پيامبر گرامى و بر خاندان نيكوكارش كه با درود بر وصى او شروع مى كنم.

3- براى شما مصيبت

حسين (ع) را كه آميخته با اشكهاى چشمانم است روايت مى كنم:

***

صباح يوم عاشر لمّا بداصلّى الحسين و به الصّحب اقتدى هنگامى كه صبح روز دهم محرّم (عاشورا) شروع شد. امام حسين (ع) به نماز ايستاده و اصحابش به او اقتدا كردند.

*** امام (ع) به آرايش ارتش كوچك خود مى پردازد: «3»

1- أعدادهم يا سائلى مختلفةبقلّة و كثرة متّصفة

2- ميمنة القوم عليها جعلا«زهير» من كان قويّا بطلا

3- امّا «حبيب بن مظاهر» فقدكان على ميسرة القوم أسد

4- و القلب شبه حيدر به استقرحسيننا و اهل بيته الغرر

______________________________

(1)- حديث كربلاء؛ ص 30.

(2)- حماسه به معنى شجاعت و شدت در كار آمده است و قريش را از اين جهت كه در دين شدّت به خرج مى داد، «حمس» و به مرد شجاع «احمس» گفته اند. شعر حماسى در اصطلاح شعرى است در وصف پهلوانيها و درگيرى هاى جنگى و به مدح دلاورى ها، شجاعت ها و پيشروى ها مى پردازد. شعر حماسى، سلاحها، لشكريان و پيروزى هاى جنگى را از جهات مختلف مورد بحث قرار مى دهد.

(3)- همان؛ ص 40.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:603 5- و سلّم الحسين للعبّاس شبل علىّ راية المراس

6- و خندقا من حولهم قد حفرواو أضرموا النّار به كى يحذرو 1- در مورد تعداد ياران امام (ع) اختلاف است امّا حسين (ع) همين لشكر خود را به سه بخش تقسيم كرد.

2- براى ميمنه لشكر خود زهير بن قين را كه فردى قوى و شجاع بود نصب كرد.

3- و به حبيب بن مظاهر اسدى رهبرى جناح راست را داد.

4- امام خود و اهل بيتش هدايت و رهبرى قلب سپاه را عهده دار بود.

5- پرچم دارى پيكار را نيز به برادرش عباس (ع) (فرزند امام على (ع)) سپرد.

6- هم چنان

امام (ع) به حفر خندقى در اطراف لشكر دستور داد. كه براى جلوگيرى از حمله و هجوم دشمن درون آن را آتش افروزند.

*** امام (ع) در مقابل خيل سپاه دشمن ايستاده و تصميم گرفت تا آنجا كه ممكن است اردوى دشمن را به سوى خود جلب كند و روح آنان را تحت تأثير سخنان خويش دگرگون سازد و به اين مردم گمراه هشدار بدهد، و خود را بيش از پيش به اين مردم آشفته فكر بشناساند و تا آنجا كه مى تواند با كمال دلسوزى آنان را هدايت نمايد كه دست به خون وى آلوده نكنند. گفتار سراسر خيرخواهى و مردم دوستى مرد خدا، از ترس اينكه مبادا در دل سنگ مردم كارگر افتد، فتنه جويانى نظير شمر بن ذى الجوشن را ترساند او گفت:

1- قال ابن ذى الجوشن شمر لمّاكلام سبط المصطفى قد تمّا:

2- إنّ الحسين «يعبد اللّه على حرف» اذا ما كان يدرى ماتلا

3- قال «حبيب بن مظاهر»: ألاإنّى أراك تعبد اللّه على

4- سبعين حرفا و أنا لأشهدأنّك لا تدرى بما يؤكّد «1» 1 و 2- خدا را بر باطل پرستيده باشم و با شك و ترديد عبادت كرده باشم، اگر بدانم تو چه مى گويى؟

3 و 4- حبيب بن مظاهر پاسخش را چنين داد: «اى شمر، به خدا قسم من تو را مى بينم كه خدا را از هفتاد طريق غير مستقيم با شك و ترديد عبادت مى كنى و گواهى مى دهم كه تو راست گفته اى و نمى فهمى امام چه مى فرمايد؟ زيرا بر قلب تو مهر خورده و حق را به آن راهى نيست.

*** پس از سخنان امام (ع) زهير بن قين شروع به سخن مى كند «2»:

1- يا

أهل كوفان لكم نذارفاخشوا عذاب الواحد القهّار

2- انّ على المسلم أن ينصح من كان أخا له بلا أىّ منن

3- و نحن حتّى الآن إخوان اذالم يقع السّيف المميت حبذّا 1- اى مردم كوفه! من شما را از عذاب الهى مى ترسانم پس بترسيد از عذاب خداوند يكتاى انتقام گيرنده.

______________________________

(1)- همان؛ ص 40.

(2)- همان؛ ص 46.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:604

2- از حقوق مسلمان بر برادر مسلمانش نصيحت كردن او بدون هيچگونه منّتى است 3- و ما اينك برادريم تا زمانى كه شمشير بين ما آخته نگرديده است. امّا همين كه كار به جنگ كشيد و شمشيرها از نيام بيرون آمد اين مصونيت ها برداشته مى شود و هريك امتى مى گرديم ...

زهير آنگاه فرمود:

فكلّ من اهرق لآل دمااو استباح لبنيه الحرما

يمنع من شفاعة المختارمصيره غدا عذاب النّار «1» (اى مردم كوفه! اينك خداوند ما و شما را به باقيماندگان پيامبر خويش مورد امتحان و آزمايش قرار داده است تا ببينيد كه ما و شما چگونه عمل مى كنيم؟) امروز هيچكس بر كشتن حسين (ع) اگرچه به يك كلمه باشد، يارى ندهد مگر آنكه خداوند دنيا را بر او تلخ سازد و به دشوارترين شكنجه هاى آخرت عذابش كند و از شفاعت پيامبر (ص) محروم باشد.

*** نصيراوى آنگاه از توبه ى حرّ سخن مى گويد و شرمسارى و سرافكندگى و پشيمانى او را به هنگام بازگشت به سوى امام حسين (ع) چنين مى سرايد «2»:

1- ثمّ اتى نحو الحسين ضارباجواده و التّرس فيه قالبا

2- مطأطئ الرّأس حيىّ الطّرف من الإمام قد دنا بلطف

3- و فعله هذا حياء و خجل من الحسين للّذى منه حصل

4- جاء يرى النّجاة فى توبته و رافعا لمّا أتى لصوته:

5- اليك يا ربّ أنبت تائباكنت لأولاد

النّبىّ راعبا

6- مضمون ما قال له- بشراه:عليك يا حرّ يتوب اللّه 1- سپس حرّ به سوى امام حسين (ع) آمد در حاليكه سپرش واژگون بود

2- و سرش را به زير افكنده بود و از شرم، چشم فروهشته بود. امام (ع) با لطف و مهربانى به او نزديك شد.

3- او از كارش نسبت به بستن راه بر امام حسين (ع) شرمگين و خجالت زده بود.

4- به سوى امام آمد در حالى كه نجات خود را در توبه مى ديد و با صداى بلند گفت:

5- پروردگارا! من توبه كنان به سوى تو روى مى آورم. درحالى كه من ترساننده ى اولاد پيامبرت بودم.

6- مضمون آنچه امام به او بشارت داد اين است كه: اى حرّ خداوند توبه ى تو را پذيرفته است.

***

1- لم يستطع صبرا و سبط أحمديدير طرفا لا يرى من منجد

2- يرى النّساء معولات حسّراحزنا على ما حلّ فيهم و جرى

3- و ضاقت الأطفال ذرعا و عناجاء الى ابن فاطم مستأذنا

4- قال و قد أجهش بالبكاء:أنت أخى و صاحب اللّواء «3»

______________________________

(1)- همان؛ ص 50.

(2)- همان؛ ص 63.

(3)- همان؛ ص 134.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:605

(ابو الفضل عباس (ع) پس از شهادت ياران امام حسين (ع) از حضرت اجازه اى رفتن به ميدان مى گيرد. امام (ع) از يكسو پيكر ياران را مى بيند كه به خاك و خون غلتيده اند و از سوى ديگر صداى ناله و افغان زنان را مى شنود و اكنون پسر فاطمه (س) بايد عزيزترين و بهترين تكيه گاهش را روانه ميدان سازد).

1- چگونه مى توان صبر كرد در حالى كه سبط پيامبر به هر طرفى مى نگرد، كمكى نمى يابد.

2- صداى حزن و شيون زنان را به خاطر آنچه بر آنان گذشته است، مى شنود.

3- و كودكان را

مى بيند كه تشنه اند و از پسر فاطمه (س) تقاضاى آب مى كنند.

4- لذا پاسخ امام اشك از ديده جارى مى سازد. او به عباس (ع) كه اذن مى خواهد مى فرمايد: تو برادرم هستى و تو علمدار منى!

***

دعا الامام و الحشا تفطّرا:أمته عطشانا، أ تدرى ما جرى؟

ما مرّت الأيّام حتّى مرضالم يرو بالماء و ظمآنا قضى «1» (فشار تشنگى بر امام در آخرين لحظات پيكار بسيار زياد بود امام به طرف شطّ فرات حركت كرد. و فردى از لشكر دشمن امام را مخاطب ساخته و گفت: هرگز مزه آب را نخواهى چشيد تا كشته شوى؛ و امام را هدف تير قرار داد. تير به دهان مبارك امام (ع) اصابت كرد حسين (ع) تير را بيرون كشيد و دستش را زير دهانه ى زخم گرفت و خونش را به آسمان پاشيد)

1- آنگاه امام او را نفرين كرده و فرمود: «به حالت تشنگى كه مى بيند برسد». بارالها او را با تشنگى از دنيا ببر! و او به آنچه امام فرموده بود رسيد.

2- و به بيمارى مبتلا شد كه مدّتى طولانى نمى توانست سيراب شود و عاقبت با تشنگى جان سپرد.

***

1- حتّى أباد من جموعهم عددفعندها بالقوم صاح ابن سعد:

2- هل تعرفون من أذاقكم نصب ويل لكم! هذا ابن قتّال العرب

3- هيّا احملوا عليه من كلّ طرف و جاء بالفرسان شمر و وقف

4- و كانت الرّماة، فيما نقلوا،أربعة الاف رام اقبلوا «2» (امام چون شير پهنه ى كارزار پاى به ميدان نهاد) 1- تعدادى از جماعتشان جلو آمدند. در اين هنگام ابن سعد به سپاهيانش فرياد زد:

2- آيا كسى را كه مقابل شماست نمى شناسيد؟ واى بر شما! اين فرزند جنگجوى عرب است. (روح على در پيكر اوست.

او

فرزنده كشنده ى عرب است.)

3- آن گاه از همه طرف به امام حمله كردند و شمر با اسب آمد و ايستاد

4- تعداد تيراندازان نيز طبق آن چه نقل شده چهار هزار نفر بودند كه آماده ى حمله ى همه جانبه به امام (ع) شدند.

***______________________________

(1)- همان؛ ص 159.

(2)- همان؛ ص 150 و 151.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:606 1- و صاهلا أقبل يعدو للخيم فاقبلت زينب يتلوها الحرم

2- من خلفها الأطفال و الأرامل تندب بالويل له الثّواكل

3- تندب: وا محمّداه وا على وا جعفرا، وا حمزتا، وا مولى «1» 1- اسب بى سوار حسين (ع) را كه به سوى خيمه ها رهسپار مى شود زينب به استقبال اسب مى آيد و اهل حرم را مى خواند.

2- و از پشت سر او ندبه و فريادزنان و كودكان و نداى استغاثه كه از هرسو به پاست

3- بلند مى شوند و به عزادارى مى پردازند (عظمت و عمق فاجعه را مى رساند) صداى ندبه بلند است و فرياد وا محمدا!

وا عليا! وا جعفرا، وا حمزتا وا مولا!

*** نصيراوى اشعار حماسى خود را با اين ابيات به پايان مى برد: «2»

يا ربّ فارحمنا بحقّ أحمدو حيدر و فاطم و السّيّد

و بالحسين صاحب المصاب و من هم عدل الى الكتاب

و اله الاخيار من أهل العباالطّيّبين الطّاهرين النّجبا خداوندا به حق احمد «ص» و حيدر و فاطمه (س) و فرزندانش و به حق حسين (ع) صاحب مصيبت و هريك از امامان ما كه خود يك حقيقت قرآنند و خاندان برگزيده اش از اهل كساء خاندان طيّب و طاهر و پاك و نجيب، ما را مورد رحمت قرار بده!

***

يعشق الموت و هو حرّ أبىّ يبغض العيش حين يرغم أنف «3» انتخاب مرگ مقتدرانه بر زندگى ذليلانه، يگانه روزنى است كه از دل بن بست،

در پيروزى را بر آزادگان ظلم ستيز مى گشايد. و حسين (ع) عاشق مرگ باشرافت است و از زندگى ذليلانه و زير بار ظلم نفرت دارد.

______________________________

(1)- همان؛ ص 172.

(2)- همان؛ ص 176.

(3)- الحسين وهج القصيد؛ ص 18.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:607

بولس سلامة

در سال 1910 ميلادى در شهرستان «جزين» لبنان به دنيا آمد و در دانشگاه يسوعى لبنان در رشته حقوق ادامه تحصيل داد. سپس به شغل قضاوت پرداخت، او آثار ادبى و فكرى بسيارى از خود به جاى گذارده است. سلامه در سال 1979 ميلادى وفات يافت. از آثار معروف او «ملحمة «1» ايام العرب» و «ملحمة عيد الغدير» مى باشد. زندگانى امام حسين (ع) و حادثه ى كربلا بخش پايانى ملحمه ى «عيد الغدير» است. نويسنده آغاز داستان را با نقل اختلاف بين امّيه و هاشم آغاز كرده و بسيارى از حوادث ملحمه را بر اين مبنا، نهاده است. بولس اوج اين اختلاف و درگيرى را در جريان عاشورا مى بيند، اگرچه مانند برخى مستشرقين تلاش نمى كند واقعه را در يك نزاع قومى و درگيرى قبيلگى خلاصه نمايد، لذا اشارات خوبى به انگيزه ى قيام امام حسين (ع) و اهداف والاى حضرت كرده، همان امورى كه او را به سرودن ملحمه ترغيب نموده است.

زبان نو، عبارات تازه و استدلالهاى غير تقليدى از خصائص و شيوه هاى احتجاج در ملحمه ى سلامة مى باشد. عاطفه در ملحمه ى او با نوعى احساس خشم و نفرت درآميخته و در ترازوى اندوه و انتقام، هماره انتقام را پيروز مى يابيم. فضاى حاكم بر ملحمه ى او فضاى حماسه، عاطفه و انتقام است. ملحمه عيد الغدير از ملاحم مشهورى است كه جايگاه مناسبى را در ادب عربى به خود اختصاص

داده است. بولس سلامه ملحمه سراى مسيحى براى سرودن اين اثر زيباى خود سه ماه به بررسى تاريخى داستان از منابع معتبر تاريخى مى پردازد و سه ماه ديگر نيز آن را به نظم درمى آورد و مى گويد: «درست است كه من يك مسيحى هستم ولى تاريخ تعلّق به همه ى جهان دارد. من آن مسيحى ام كه در برابر عظمت مردى كه ميليونها انسان در شرق و غرب، روزى 5 نوبت نام او را فرياد مى كنند، كرنش مى كنم.» «2»

سپس در پاسخ به اين سؤال كه چرا على (ع) و فرزندانش را بدين منظور برگزيده است، به دلاورى، مردانگى، صبر، شجاعت و حق گويى آن بزرگان اشاره مى كند و شيفتگى خود را به صفات و خصايص والاى آنان، برملا مى سازد. او مى گويد: «اگر تشيع، حبّ على (ع) و اهل بيت او، قيام بر عليه ظلم و بيداد و تأثر و اندوه از آنچه بر حسين (ع) و فرزندانش رفته است مى باشد؛ من شيعه هستم «3»

-*-

______________________________

(1)- «ملحمه» در لغت جنگ و درگيرى شديد است و اين كلمه، به محل جنگ و ميدان كارزار نيز اطلاق شده است. اين كلمه از ماده ى لحم است و به اين جهت مكان كارزار را ملحمه ناميده اند كه جايگاه پاره پاره شدن و فروريختن گوشت بدن با ضربت شمشير است. در تعريف اصطلاحى ملحمه اشعارى را گويند كه با سياقى محكم و استوار احوال قومى را به نظم درآورده و به تفصيل به جنگهاى آنان بپردازد.

شعر ملحمى، شعرى قصصى است كه داراى اسلوب افسانه اى است و موضوع آن دلاورى در جنگ و صلح است. جنبه ى اسطوره اى بر آن غالب است، زيرا كه به فجر تاريخ انسان مرتبط است

و ميراث عمومى را مطرح مى كند كه همه ى مردم به آن دل بسته اند و خروش آنان را با اسلوب محكم خود برمى انگيزاند ...»

خصائص عمده ى ملحمه عبارتند از:

1- معمولا ملحمه به نقل اساطير، معجزات و بسيارى اوقات خرافاتى كه يك ملت بدان اعتقاد دارد مى پردازد.

2- ابيات ملحمه، گاه به دهها هزار بيت مى رسد، و حد اقل ابيات آن صد بيت است.

روايت ملحمه بيش از آنكه روايت قهرمانى باشد، روايت زمانى و تاريخى است و از اين جهت آن را «قصّه شعرى» يا «شعر قصصى» مى نامند.

4- در ملحمه امور خارق العاده و حوادث عجيب فراوان به چشم مى خورد.

(2)- ملحمة عيد الغدير؛ ص 20.

(3)- همان؛ ص 22.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:608 1- يا امير الاسلام حسبى فخراانّنى منك مالى اصغربا

2- جلجل الحقّ فى المسيحىّ حتّى عدّ من فرط حبّه علوّيا

3- أنا من يعشق البطولة و ...... الإلهام و العدل و الخلاق الرّضيّا «1» 1- اى سردار اسلام همين فخر براى من كافيست كه هرچه دارم از تو دارم.

2- حق و حقيقت در فردى مسيحى وارد شده تا اينكه از فرط محبّتش (نسبت به على (ع) و خاندانش) علوى شناخته شود.

3- من كسى هستم كه عاشق فداكارى و جانبازى و الهام و عدالت و اخلاق پسنديده هستم.

*** اين كتاب در بيش از 350 صفحه و حدود 3500 بيت به رشته ى تحرير درآمده كه بيش از 120 صفحه و 1800 بيت آن اختصاص به امام حسين (ع) و حادثه ى كربلا دارد.

در اين ملحمه زندگى اهل بيت (ع) از عصر جاهلى تا پايان حادثه ى كربلا به تصوير كشيده شده است. سلامه پس از ذكر شهادت امام على (ع) در مرثيه اى كه

در فقدان ايشان مى سرايد، به هجو معاويه پرداخته و به گونه اى گذرا به زندگى امام حسن (ع) اشاره مى نمايد. سپس براى ورود به قيام امام حسين (ع) با هجو و دشنام يزيد قصيده ى خويش را آغاز مى كند.

*** ابياتى از «عيد الغدير» كه در ارتباط با امام حسين (ع) است را در اينجا مى آوريم:

1- إرفع الصّوت داعيا للفلاح و اخفض الصّوت فى اذان الصّباح

2- و ترّفّق بصاحب العرش مشغولاعن اللّه بالقيان الملاح

3- ألف «اللّه اكبر» لا تساوى بين كفّى يزيد نهلة راح «2» (ورود سلامه به داستان كربلا، وصف يزيد و شرح و تفصيل عيّاشى او، ضديّتش با دين، شرابخوارگى و بى بندوبارى اش مى باشد):

1- صدا را براى دعوت كردن به فلاح و پيروزى بالا ببر و هنگام اذان صبح پايين بياور.

2- رو به صاحب عرش بياور در حالى كه تو از خدا به بنده مشغول هستى!

3- هزار اللّه اكبر مساوى نيست با آنچه كه بين دو دست يزيد كشته شد.

*** پس از آن بيعت خواستن يزيد از امام حسين (ع) كه از سلاله ى پاك نبوت است را طرح مى نمايد و اينكه به محض پيشنهاد بيعت، امام حسين (ع) خشمگين گرديد و آنگاه ايستادگى امام (ع) را بيان مى كند:

1- و يهبّ الحسين هبّة ليث و علا القول مثل لذع الجراح

2- ألمثلى ذلّ القيود و جدّى كوكب المجد و التّقى و السّماح؟! «3» 1- امام حسين (ع) مانند شيرى غرش كرد و سخنش مانند داغ جراحت بر آنها وارد شد

______________________________

(1)- همان؛ ص 346.

(2)- همان؛ ص 226.

(3)- همان؛ ص 232.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:609

2- آيا چون منى كه جدّم ستاره ى بزرگى و باتقوا و كرامت است اين ذلّت را مى پذيرد؟

*** امام تصميم به هجرت مى گيرد.

خروج مضطربانه و پردرد امام حسين (ع) از مدينه به مكّه:

1- هجر السّبط يثربا و الرّفاقاكضياء يودّع الآفاقا

2- يثرب ملعب الطّفولة اذيجرى حسين، مع الرّياح استباقا

3- تارة ينثر الرّماح و طورافى البساتين ينثر الاوراقا

4- ذلك الطّفل بين امّ وجدّكان درّا مكوكبا رقراقا

5- فاذا هلّ وجهه فالتماع الشّمس مدّت جبينها اشراقا

6- ذكر السّبط هجرة الجدّ منفيّاسقته الآلام جاما دهاقا «1» 1- نوه ى گرامى رسول اللّه تصميم به هجرت از يثرب (مدينه) مى گيرد و او مانند نورى بود كه با افق وداع مى كند.

2- و امام (ع) طفوليت خود را به ياد مى آورد كه در اين شهر، به اين سو و آن سو مى دويد.

3- شن ها را به هوا مى پاشيد. گاه در بازى با برگ درختان آنها را به هرسو مى پراكند.

4- زمانى با باد مسابقه مى داد و زمانى ديگر چون گوهرى درخشان و تابناك ميان دست هاى مادر و جدّش در آمدوشد بود.

5- و هنگامى كه هلال ماه صورتش نمايان شد، گويى خورشيد انوار خود را به دو طرف مى گستراند.

6- و بالاخره هجرت جدّش رسول اللّه (ص) پس از رنج ها و ملامتهاى بسيار برايش تداعى مى گرديد.

*** در مكه كوفيان شروع به نامه نگارى مى كنند و امام (ع) را به شهر خود دعوت مى نمايند.

1- كتبوا للحسين أقدم عليناإنّ حكم النّعمان مرّ مذاقا

2- يا ابن بنت الرّسول أقدم، و فى صحبك تمشى ملائك اجواقا

3- و أغثنا فانّ جور يزيدبثّ فينا الشّقاء و الإملاقا

4- ان تجئنا فانّنا ليزيدقد شحذنا المهنّد الفلّاقا

5- حنّ ماء الفرات يابن رسول اللّه شوقا متى تعيث العراقا؟! «2» مردم كوفه در نامه هاى خود به امام حسين (ع) مى نويسند كه نعمان بن بشير (حاكم كوفه) در قصر حكومتى نشسته است و هيچ يك از ما با او همراهى

نمى كنيم و در هيچ يك از مراسم دينى شركت نمى كنيم. اى پسر رسول خدا (ص) هرچه زودتر خود را به كوفه برسانيد. مردم منتظر شما هستند و جز شما امامى ندارند.

1- به امام حسين (ع) نامه نوشتند كه حكومت نعمان بر ما خيلى تلخ شده است.

2- اى پسر دختر رسول خدا (ص) به نزد ما بيا! كه در ميان ياران تو، ملائك وجود دارند و تو را يارى مى كنند.

3- به ما مدد برسان! زيرا از جور و ستم يزيد صدايمان بلند شده است و ديگر نمى توانيم تحمّل كنيم.

______________________________

(1)- همان؛ ص 235 و 236.

(2)- همان؛ ص 239.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:610

4- اگر به سوى ما بيايى ما با شمشيرهاى هندى برّان و تيزكرده گوش به فرمان تو هستيم.

5- آب فرات نيز در شرق اين خبر كه تو عراق را يارى خواهى كرد اميدوار و شاد گرديده است.

*** امام (ع)، مسلم بن عقيل را به عنوان نماينده ى خود به كوفه مى فرستد و پس از دريافت نامه ى مسلم مبنى بر بيعت مردم كوفه با او، امام (ع) تصميم به حركت به سمت كوفه گرفتند:

1- هيّأ الزّاد و استجاد الرّحالاو المحفّات تستقلّ العيالا

2- بينها الكاعب الوضيئة والحبلى و ظنر ترضّع الأطفالا «1» 1- امام حسين (ع) حركت به سمت كوفه را آغاز كرد. كاروان آماده و مهياى حركت شد و بر روى مركبهاى سوارى، زنان در كجاوه ها نشستند

2- در بين كاروانيان دختران نوجوان كم سن سال و زنان آبستن و زنان شيرده نيز وجود داشتند. و اين چنين كاروان به راه افتاد.

*** امّا كوفيان عهدشكنى كردند و مسلم به شهادت رسيد:

1- يا أصيحاب مسلم أكلاب أنتم ام أرانب فى نقاب!؟

2-

يا الهى أفرطت فى القول جهلا!ربّ فاغفر إساءتى للكلاب

3- كم رأى العابرون كلبا أمينامات دون الحفاظ دون الباب! «2» 1- اصحاب بى وفاى مسلم كه پيمان خود را شكستند و مسلم بن عقيل را تنها گذاشتند به حيواناتى مانند سگ و خرگوش شباهت دارند

2- امّا نه، خدايا از اين تشبيه استغفار مى كنم و آن را اسائه ى ادب به حيوانات مى دانم 3- و از وفادارى و امانتدارى حيواناتى چون سگ تقدير مى كنم

***

1- من يقل للحسين عنّى ألا ارجع خلت الغاب من أسود الغاب

2- ليس فيها سوى الثّعالب والحيات همّت بلسعة و انسياب

3- خرست صدّح البلابل فالاصداءرجع النّعّاب للنّعّاب «3» 1- مسلم بن عقيل به امام (ع) با زبان دل پيام مى دهد و حيله و نيرنگ كوفيان را شرح مى دهد

2- حسين جان برگرد! اين بيشه از شيران خالى است و جز مار و روباه در آن نمى يابى.

3- هم چنانكه بلبلان از آواز مانده اند و تنها طنين قارقار كلاغها به گوش مى رسد.

***______________________________

(1)- همان؛ ص 268.

(2)- همان؛ ص 256.

(3)- همان؛ ص 259.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:611 اسند اللّيث رأسه لجدارمسبلا جفنه على تسكاب «1» اين شير تنها سر به ديوار نهاده و پلك بر اشك ريزان فروهشته است. (لحظه تنهايى و غربت و اندوه مسلم در كوفه)

1- كرّ فالها جمون سرب رئال فى مجال الغشمشم الوثّاب

2- أدبروا كالنّواهس الضّعف هرّت حول خدر فروّعت بالنّاب «2» 1- مسلم در حالى كه در محاصره ى سپاه دشمن قرار دارد دلاورانه مى جنگد و به مهاجمانى كه بى شباهت به گله ى شترمرغان نيستند، با دليرى و بى باكى در ميدان حماسه و خيزش يورش مى برد.

2- و آنان همانند سگان گوش آويخته كه از نيش شير بيشه وحشت نموده اند پا به فرار

مى گذارند.

*** بولس سلامه آنگاه با هجوى گزنده، چهره ى بسيار زشتى از «شمر بن ذى الجوشن» ترسيم مى كند:

1- أبرصا كان ثعلبىّ السّمات أصفر الوجه أحمر الشّعرات

2- ناتى ء الصّدغ، أعقف الأنف،مسودّ الثّنايا، مشوّه القسمات

3- صيغ من جبهة القرود، والوان الحرابى، و أعين الحيات

4- منتن الرّيح، لو تنفّس فى الاسحارعاد الصّباح للظّلمات

5- يستر الفجر أنفه و يولّى إن يصعّد أنفاسه المنتنات

6- ذلك المسخ، لو تصدّى لمرآةلشاهت صحيفه المرآة

7- رعب الأمّ حين مولده المشؤوم و الأمّ سحنة السّعلاة

8- و دعاه ذو الجوشن النّذل شمرالم يشمر الّا عن الموبقات «3» 1- فردى پيسى صورت و روباه صفت، با چهره اى زرد و موهايى قرمز

2- كه پيشانى برآمده، بينى كج و دندانهاى سياهش چهره اى درهم و پليد از او ساخته است.

3- پيشانى ميمون وار و رنگ چهره اش كه شبيه آفتاب پرست است به چشمان مارگونه اش مزين گرديده است.

4- او آن چنان بدبوست كه از نفس او صبح به تاريكى مى گرايد،

5- و فجر از بوى او، بينى خود را گرفته، مى گريزد.

6- اگر در برابر آينه بايستد، آينه را دگرگون و نامطلوب مى سازد.

7- كسى كه هنگام تولد، مادرش به وحشت افتاد، در حالى كه خود يك ديو بود

8- و پدرش او را شمر يعنى مرد كارآزموده نام نهاد، در حالى كه او جز براى كارهاى زشت و مهلك، آستين بالا نزد و آزموده نگشت.

*** بعد از منزلگاه شراف و در بلندى هاى ذو حسم كاروان امام (ع) با سپاهيان حرّ بن يزيد رياحى روبرو شد:

1- وصل الرّكب للعراق و حاراسابق المكر ضلّل السّيّارا

______________________________

(1)- همان؛ ص 258.

(2)- همان؛ ص 257.

(3)- همان؛ ص 287.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:612 2- ذاك انّ المخاتل ابن زيادسدّ فى وجه خصمه الأمصارا

3- فأتى الحرّ يقدم الجيش جرّارا، سكوتا، لا

ينتضى بتّارا

4- همّه ان يصدّ ركب حسين عن ثغور يلقى يها انصارا

5- فاذاّ حاول المسير يمينالزّه الحرّ أن يمرّ يسارا

6- و كذاك القنّاص يختل صيداحين ينساق للطرّاد اضطرارا «1» (آن روز كه حرّ راه را بر حسين (ع) گرفته بود، از قادسيه مى آمد و پسر زياد براى اينكه هرچه زودتر و بهتر به مقصد برسد. به حصين بن نمير دستور داده بود كه به قادسيه رفته و حرّ را با هزار نفر به سوى امام حسين (ع) روانه كند. حصين نيز بر طبق فرمان، حرّ را به سوى امام (ع) فرستاد سپاه امام حسين (ع) به عراق رسيد و قبل از آن حرّ و سپاهيانش به عنوان مقدمه ى لشكر كوفه براى مسدود كردن راه در برابر امام (ع) ايستاده اند و راه را گرفتند امام قصد بازگشت به حجاز را داشت اما حرّ مانع شد و گفت: مى توانى از بيراهه بروى، راهى كه به طرف كوفه و حجاز نباشد. بنابراين به سمت چپ و از طريق قادسيه و عذيب هجانات حركت كنيد، امام ناچارا پذيرفتند و حرّ نامه اى به عبيد اللّه نوشت تا كسب تكليف كند و خود با لشكريانش همراه ايشان حركت نمودند.)

1 و 2- سپاه امام (ع) به سرزمين عراق رسيد. امّا پسر زياد كه در مكر و حيله بسيار سابقه داشت به سبب دشمنى اش با امام (ع) تصميم گرفت كه راه را بر او ببندد.

3- وى براى اينكه زودتر به مقصد برسد، حرّ را فرستاد تا سپاه امام (ع) را درو كند

4- با اين هدف كه راه را بر سپاه امام (ع) ببندد و او را از رسيدن به سرزمينى كه يارى مى شد، بازدارد.

5-

هنگامى كه امام (ع) سعى كرد راه درست را برود (به سوى حجاز برگردد) حرّ مانع شد و گفت مى توانى از راه چپ بروى (بيراهه بروى) راهى كه به سمت كوفه و حجاز نباشد.

6- و همان گونه كه صيّاد، صيد را در دام مى اندازد و راه را بر او مى بندد او نيز راه را بر امام (ع) بست و او را در دام دشمن انداخت.

*** و اين چنين صحنه هاى جان خراش روز عاشورا مهيا مى شود، دلاورى ها و از جان گذشتگى هاى خاندان و اصحاب امام حسين (ع) در ابيات اين ملحمه به زيبايى آشكار است كه چند نمونه از آن را ذكر مى كنيم:

و يقول الحسام للغمد و دّعنىّ فلن ارتضيك بعد قرابا «2» حرّ نادم و پشيمان توبه كرد و تصميم گرفت گذشته را جبران نمايد شمشيرش با غلاف وداع كرد و پيمان خويشاوندى با او را گسيخت و به سوى ميدان كارزار شتافت.

1- زمجر الفارس الّذى يقطع الفرسان رعبا ان جرّد القرضابا

2- و استوى فوق أبلق، فى قتام النّقع، يجرى على الصّعيد شهابا

3- من رآه، لا ريب، يوقن أنّ اللّه قد ابدع الخيول عرابا «3»

______________________________

(1)- همان؛ ص 279.

(2)- همان؛ ص 298.

(3)- همان؛ ص 229.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:613

1- آنگاه درگيرى حرّ با سپاه دشمن آغاز مى شود. جنگاورى كه چون شمشير از نيام برآرد وحشت بر جنگجويان مستولى مى شود. حرّ در حالى كه نعره مى زد با تيغ بران به سوى دشمن يورش آورد.

2- او كه از دل گردوخاك برخاسته ى ميدان، بر مركب ابلق خويش چونان شهاب به پرواز درآمد.

3- هركس او را ببيند بدون شك يقيين مى كند كه خداوند اين لشكر را خالص گردانيده است.

***

1- أخذته السّيوف أخذ فؤوس تضرب الجذع اذ تروم

احتطابا

2- يا ابن بنت الرّسول قال: وداعاقد غسلت الآثام! قال وغابا

3- و تهاوى الكرام حول حسين بعد ضرب راع الحفيض فشابا «1» 1- به خاك و خون غلطيدن حر و ديگر اصحاب امام (ع) شبيه به نهالها و درختانى است كه تبر دشمن بر ريشه ى آنان فرود آمده و تندباد بى رحم و ويرانگرى آنها را از ريشه درآورده است.

2- اى پسر رسول خدا با تو وداع مى كنم و خود را از گناهانم مى شويم

3- آن پاكان و بزرگواران در اطراف امام (ع) شهيد شدند و در خون خود غلطيدند.

***

1- يلبس العاقل الحكيم لباس الصّبر إن كانت الخطوب كبارا

2- انّ هذى الدنيا سحابة صيف و متى كانت الغيوم قرارا؟!

3- حبّى الموت يلبس الموت ذلامثلما يكسف اللّهيب البخارا «2»! (هنگامى كه امام (ع) زينب (س) و ديگر زنان حرم را توصيه به صبر نمود، فرمود: اى اهل بيت من! شما را به صبر سفارش مى كنم)

1- انسان عاقل حكيم وقتى با چنين خواست بزرگى مواجه مى شود بايد لباس صبر بپوشد.

2- اين دنيا ابر تابستانى است كه پايدارى از او انتظار نمى رود،

3- و دوست داشتن مرگ، مرگ را ذليل و خوار مى سازد، همان گونه كه زبانه ى آتش، بخار را مى پراكند. (امام حسين (ع) دنيا و ذلّت مرگ را در برابر روح هاى بزرگ و آماده بيان مى فرمايد.)

***

شقّ نحر الذّبيح فاندفق المرجان يكسوه حلّة حمراء

مهجة البرعم الرّضيع تلقّاهاحسين بكفّه أجزاء

قلبه سال فى يديه فلايدرى أقلبا أراقه، أم دماء «3» طفل شيرخوار حسين (ع) به گل سرخى شباهت دارد كه به دليل بى آبى خشكيده و پژمرده گرديده است. او زمانى كه مورد اصابت تير دشمن قرار مى گيرد، خونش شبيه به مرجانى است كه قباى سرخ رنگ به تن كرده

است. خون طفل در كف دست حسين (ع) مانند قلب طفل است كه لحظه ى شهادت طفل شيرخوار حركتى دارد و سپس بازمى ايستد.

***______________________________

(1)- همان؛ ص 300.

(2)- همان؛ ص 283.

(3)- همان؛ ص 309.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:614 1- فتح الرّمل قلبه مستهامايتلقّى من الحسين الدّماء

2- يستبيه الدّم النّفيس، كسمطالدّر يغرى الصّيارف البخلاء

3- يتلقّى دماء طه كنوزاسائلات فتستفيض ثراء

4- و يباهى فى الأرض، كلّ بقاع الأرض، حتّى يكاد يغزو السّماء «1» (لحظه ى شهادت امام حسين (ع) و ريختن خون آن حضرت بر روى ريگهاى بيابان)

1- قلب عاشق ريگهاى بيابان براى برگرفتن خون حسين (ع) باز مى شود.

2- خونى كه چون گردنبند مرواريد از نظر پاكى، درخشندگى و ارزش جلوه گرى مى كند

3- وقتى خون پاك آنان به گنجهاى زمين مى خورد، گنجينه اش افزايش مى يابد و اندوخته اش بيشتر مى شود

4- و زمين كربلا به خاطر چنين درّ گرانبهايى بر زمين و آسمان مباهات مى كند.

***

1- لا يموت الحسين الّا هصورالن يموت الحسين موت الشّاة

2- و الّذى سيّد الحسام ابوه لا يعدّ المنون فى الموبقات

3- انّ صدرا يستهدف الحقّ صرفاليس يخشى طعن القنا و الظّبات «2» 1- آيا حسينى كه مانند شير بيشه است مى ميرد؟ او هرگز چون گوسفندان نخواهد مرد! دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ج 1 614 بولس سلامة ..... ص : 607

كسى كه پدرش مانند شمشير برّان بود، هرگز از مهلكه ها نمى گريزد.

3- سينه اى كه نور حق در آن دارد شده است هرگز از طعن نيزه و شمشير نمى ترسد.

***

1- سوف تبكى على الحسين البواكى و يرى كلّ محجر شلّالا

2- ليت شعرى لم البكاء؟ و ذاك اليوم عيد يشرّف الأجيالا؟!

3- مأتم القاتلين! لا مأتم القتلى يسيرون للخلود عجالى «3» 1- چرا بر حسين (ع) مى گرييد؟ چرا كاسه ى چشم شما اشك ريزان است؟

2-

علت گريه چيست؟ روز عاشورا، روز عيد و شرافت نسلهاست.

3- روز عزاى قاتلان است. نه عزاى شهيدانى كه شتابان به سوى جاودانگى شتافتند.

*** خاتمه ى داستان با ذكر جوانمردى و وصف استقامت مصلحان و اثرات خير آنان به هستى مزيّن مى شود:

1- شيمة المصلحين يمشون فى الدّنيا على شفرة الحسام الفالق

2- فاذا يتركونها يتركون الكون روضا بالخير و الفوح عابق «4»

______________________________

(1)- همان؛ ص 305.

(2)- همان؛ ص 296.

(3)- همان؛ ص 275. سلامه اين معنى را از ابن طاووس گرفته كه: «اگر مسأله ى امتثال از كتاب و سنت نبود كه دستور به جزع و عزادارى براى از دست رفتن نشانه هاى هدايت و برپايى پايه هاى گمراهى داده اند و اگر افسوس از دست دادن معارف و حسرت حرمان از چنان شهادتى نبود ... ما براى اين نعمت بزرگ، لباس شادمانى و سرور به تن مى كرديم. «اللهوف؛ ص 83.»

(4)- همان؛ ص 338.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:615

1 و 2- استقامت مصلحان مانند كسى است كه بر لبه شمشير برّنده راه برود تا دنيا پابرجا بماند. اگر اينكار را نكنند هستى نابود مى شود.

***

1- يا ابن بنت الرّسول حسبك فخراانّك السّبط شرّف الشّهداء

2- جذب الكون نحوها و جلاهافغدت كلّ ربوة سيناء

3- دمك السّمح يا حسين ضياءفى الدّياجير يلهم الشّعراء «1» 1- اى پسر دختر رسول خدا (ص) همين افتخار براى تو كافيست كه شهادتت موجب شرافت براى تمامى شهيدان است

2- و جاذب تمام هستى و جلالت بخش آن كه تمام خاك سينا را پوشاندى.

3- و خون تو اى حسين (ع) الهام بخش و روشنى بخش شاعران است.

***

1- و مشى موكب الحسين قليل العدّ، و الدّر لا يكون تلالا

2- بل حبوب قليلة تبهرالآفاق لمعا و تملأ الآصالا

3- لا يكون الطّغام

إلّا كثيراكلّ أرض تحوى القذى و النّمالا

4- أو ليس الجراد و هو حقيريكسف الجوّ و الثرى أرجالا «2» 1 و 2- تعداد ياران امام حسين (ع) اگرچه كم است امّا آنان به جواهر و مرواريدى مى مانند كه تلألؤشان زياد است و نور آنها افق ها را روشن مى كند.

3- (امّا دشمنان امام) اوباش و جاهلان بسيار زيادند و تمام زمين را مانند موريانه فراگرفته اند.

4- آيا چنين نيست كه آنان مانند ملخ هاى كوچك حقير كه تعدادشان زياد است و آسمان را پر كرده اند و اطراف امام را فراگرفته اند، امّا بسيار بى ارزشند.

______________________________

(1)- همان؛ ص 320.

(2)- همان؛ ص 272.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:616

محمد تقى جمال الدّين الهاشمى

محمد جمال الدين الهاشمى به سال 1914 ميلادى در نجف أشرف به دنيا آمد. پس از طى دوران ابتدائى در 12 سالگى وارد حوزه ى علميه شد و پس از گذراندن مراحل اوليه در درس خارج «آية اللّه ابو الحسن اصفهانى» و «آية اللّه شيخ ضياء» شركت جست و در همين حال با شاعران بزرگ معاصرش همچون «جواد الشبيبى» و «مرتضى الطالقانى» مرتبط بود او در سال 1977 ميلادى وفات يافت. برخى از آثار او: «المجموعات الشعرية»، «هكذا عرفت نفسى»، «الامام الحسين (ع)».

-*-

1- حجّ للحقّ فى الطفوف، و خلّى الحجّ فى مكّة و ما فيه يجرى «1» 1- حسين (ع) براى حق، در طف حج گزارد، و حج را در مكّه رها كرد.

***

2- راح يبنى الحياة فى عالم الموت و ينشى الخلود زهوا و كبرا «2» 2- زندگى را در عالم، مرگ مى سازد و جاودانگى را به بزرگترين شكل به وجود مى آورد.

***

3- يا صاحب الأمر يكفيك السّكوت فقدحاطت بكلّ سرايانا أعادينا

4- ضاق الخناق بنا فى كلّ ناحيةفلاملاذ لنا الّاك ينجينا

5- فانهض

فكم من حسين غصّ فى دمه فينا و كم من يزيدر فى نوادينا! «3» 3- اى صاحب امر ديگر سكوت بس است زيرا كه عرصه به ما تنگ شده

4- و درد و رنج جامعه ى ما را در خود مى فشارد پس به پاخيز و قيام كن!

5- چه حسين هايى در ميان ما در خون خود غلطيده اند! و چه يزيديانى ظلم مى كنند!

*** نمايشنامه ى «تداعيات ما بعد الطف» را كه برگرفته از وقايع پس از عاشوراى 61 هجرى است به عنوان يك قطعه ادبى زيبا، پيامهاى اجتماعى بسيارى را به مخاطب القا مى نمايد.

بعضى از ابيات اين نمايشنامه را در اينجا مى آوريم:

ارض الطّفّ!! قبر السّبط مهوى أجساد الشّهداء ما نشق التّاريخ يوما أطيب من تلك الرّمضاء يا صرحا أكبر من زمنه ______________________________

(1)- ديوان جمال الدين الهاشمى؛ ص 180.

(2)- همانجا.

(3)- همانجا.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:617 و مسجّى يهزأ من كفنه و شموسا تشرق من نحر يا صوتا للصّوت الحرّ و عزاء فى كون الغدر «1» (سليمان بن صرّد خزاعى و يارانش در صحرايى نزديك كربلا فرود مى آيند. آثار قبر امام حسين (ع) را از دور مى بينند و سليمان رو به آن سوى نموده زير لب زمزمه مى كند:)

زمين طف!!

قبر فرزند رسول خدا «ص»

اى دربردارنده اجساد شهدا

تاريخ روزى را خوشگوارتر از آن زمينى كه از شدت گرما پا را مى سوزاند سراغ ندارد.

اى بلندايى كه زمانه تاكنون بلندتر از تو به خود نديده است

اى كه خاك تو جامه ى كفن امام (ع) شده است

و خورشيد از سر بريده ى آنان طلوع مى كند

اى ندايى كه صدايت آزادگى است.

و عزا در پيمان شكنى است.

*** سليمان آماده ى جنگ با ابن زياد مى شود اما از كوفه اخبار مأيوس كننده به سليمان مى رسد و او

با تأسف زمزمه مى كند:

يبدو أنّ اليوم كأمس فالكوفة غار من عفن تأنف أن تدخله الشّمس «2» گويا امروز هم مثل ديروز است

كوفه غار متعفّنى است كه از ورود خورشيد سرباز مى زند.

***

ياللّه و للأقدار! الكوفة حبلى قد وضعت و كما قد كنت أتوقّع ما كان جنينا بل سقط و ماذا يمكن أن يتوقّع فى زمن الجدب و القحط! زمن قد خاف ساكنه من ذرّات المطر ... بل حتّى من شبح الغيم. «3» چنين انتظارى را از كوفه داشتم و مى دانستم اين كوفه ى باردار وضع حمل نخواهد كرد، بلكه جنين خويش را سقط

______________________________

(1)- الفكر الجديد؛ العددان 15- 16؛ ص 326.

(2)- همان؛ ص 332.

(3)- همانجا.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:618

مى نمايد. آرى چه انتظارى از عصر قحطى و خشكسالى مى رود؟

دوره اى كه مردم از قطره هاى باران و حتى از سايه ى ابرها مى ترسند.

*** مختار ثقفى از سليمان بن صرد خزاعى مى خواهد زمان حركت را تا پخته شدن اين ميوه به تأخير بيندازد و سليمان مى گويد:

يا ابن الثّقفى! هل تعرف ما روح متعب؟ أو تعرف ما جرح يشخب؟! إنّى الرّوح القلق المتعصّب و أنا الجرح الفاغرفاه و سلامى أن ألقى اللّه «1» پسر ثقفى! تو از روحى كه تحت فشار است و جراحتى كه خونريزى مى كند و خون از رگ بريده اش روان است چه مى دانى؟

من آن روح پريشان و خسته و همان زخم دهان باز كرده اى هستم كه تا خدا را ملاقات نكنم به آرامش و سلامت نخواهم رسيد.

***

يا ابن الثّقفىّ لن ألعق جرحى و أنام ان اعجزنى أهل الكوفة، ليس أمامى الّا الشّام «2» پسر ثقفى

استخوان لاى زخمم است و خواب ندارم.

اگر اهل كوفه مرا خسته كرده اند. مقابل من جز شام

راه ديگرى نيست.

*** سليمان:

اين سيفى؟ قد عاد علىّ للكوفة أسمع صوته!! و حسين قد غادر يثرب اهلا بحسين ... يا مرحب!! سليمان گفت: شمشيرم كجاست؟

______________________________

(1)- همانجا.

(2)- همان؛ ص 322.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:619

على به كوفه برگشته است

صدايش را مى شنوم

و حسين (ع) مدينه را ترك كرده است

حسين خوش آمدى!!

***

: إنّى أدرى ماذا يعنى ذبح البحر فمتى تأتى سحب الشّرّ «1» من قتل حسين (ع) را به سر بريدن دريا تعبير مى كنم

كى ابرهاى شر خواهد آمد؟

***

أزمنة عرجاء ضريره يرشدها لطريق العمه ... أولاد أجير و أجيرة ... يا ابن زياد!! «2» عصرى كه حسين (ع) در آن به شهادت رسيد، به عصر خدعه، مكر، فريب و خيانت مشهور است زمانه اى كه تسليم دشمن گرديده و به فرزندان زهرا (س) پشت كرده به انسانهاى لنگ و كور شبيه است كه فرزندان أميه دست او را گرفته و به هرسو كه مى خواهند، مى برند و او هيچ عكس العملى از خود نشان نمى دهد و بى تفاوت از كنار آنچه اتفاق افتاده، عبور مى كند.

***

لكن هذا زمن يمشى!! قدماه قدّا من صخر بل يحبو محنىّ الظّهر لو لا يركض!! .... لو لا يقفز!! لو لا يسعى!! «3» پاى زمانه از جنس سنگ است و به همين دليل نه احساس دارد و نه توان حركت.

روزگار به عاجزى شبيه است كه با كمر خميده روى دست و پا راه مى رود و توان سرعت گرفتن ندارد.

چرا خيز برنمى دارد؟

*** مختار ثقفى با نفرت و كينه عمر سعد را خطاب قرار مى دهد و مى گويد:

: لو تحكى جدران السّجن ______________________________

(1)- همان؛ ص؛ ص 301.

(2)- همان؛ ص 314.

(3)- همانجا.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:620 او ينطق قاع الطّامورة من تلك

الجبّ المهجورة كنت رسمت بظفرى رأسك و لعقت من الظّفر دمّك «1» اگر ديوارهاى زندان سخن بگويند

يا سلولهاى عميق (سياهچال) دهان باز كنند

و يا زندانهاى زيرزمين

خواهند گفت كه در آن چاههاى متروك با ناخن سرت را رسم كرده و از ناخنها خونت را مى مكيدند.

***

يا ابن سعد! ... يا ابن الأبجر! ... يا ابن الجوشن!! يا قذرا يأنفه الدّود!! «2» اى عمر بن سعد ... اى حجّار بن أبجر ... اى شمر بن ذى الجوشن!!

شما مانند چرك و كثافاتى هستيد كه كرمها نيز از شما متنفرند!

*** ريح تعول:

قتل الثّورة أضغاث هراء و محال شجر يهتف:

قتل الفجر، و سبى الشّمس و منع الغد أكبر من مهزلة القيد الرّابع:

و سيعجز سوطك و الخنجر أن يمنع طيرا إن أبحر أو غيد الجورى إن نوّر «3» «4» پس از شهادت توّابين، اشخاص، درختها، بادها رمزگونه از اين حادثه سخن مى گويند:

باد مى گويد: كشته شدن انقلاب، وهم و خيال و سخن بيهوده است و محال مى باشد.

درخت فرياد مى زند: آيا دوباره شب سايه مى افكند و هستى بى منطق گشته است

ديگرى پاسخ مى دهد: هرگز، منطق شور انقلابگرى است كه از دل خاكستر فرياد مى كشد و در برابر ظالم شمشيرى، دستى يا كلامى را به پا مى دارد.

زمين و زمان فرياد مى كنند كه: انقلاب را، خورشيد را و سپيده را نمى توان كشت. پرنده را از آزادى و گل سرخ را از شكفتن نمى توان بازداشت.

و با نويد حركت هاى انقلابى پياپى و اميد قيام خونخواهان، از گوشه و كنار جهان، پايان مى يابد!

______________________________

(1)- همان؛ ص 316.

(2)- همانجا

(3)- همان؛ ص 334 و 335.

(4)- همان؛ ص 336.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:621

***:

ثارا لدماء الأقمار و سؤالا عن ذنب الورد پس از شهادت

سليمان و يارانش ندايى اميد مى دهد:

اطفال عشق در زندان نخواهند ماند

و حركتى سيل آسا از گوشه و كنار جهان براى خونخواهى ماههاى به خون غلتيده آغاز خواهد شد و از گناه گلهاى پرپر سؤال خواهد كرد. «1»

______________________________

(1)- امام حسين در شعر معاصر عربى.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:622

احمد مطر

أحمد مطر به سال 1950 ميلادى در عراق به دنيا آمد، به كويت مهاجرت كرد و مدت زيادى در آنجا به فعاليت ادبى خويش ادامه داد. سپس به لندن رفت و هم اكنون نيز در آنجا به سر مى برد. «لافتات» يكى از آثار مشهور اوست.

-*-

ليس عندى غير همّ واحد أن أسبق الموت الى العيش فأغدو من ضحايا كربلاء! «1» من جز يك آرزو چيز ديگرى نمى خواهم و آن اين است كه مرگ را

به زندگى سبقت دهم؛

و فداكارى هاى كربلا را الگوى خويش قرار دهم.

***

إنّنى لست لحزب أو جماعة إنّنى لست لتيّار شعارا أو لدكّان بضاعة ... إنّنى الموجة تعلو حرّة ما بين بين و تقضّى نحبها دوما لكى تروى رمال الضّفّتين فإذا خيّرت ما بين اثنتين: أن اغنّى مترفا عند يزيد أو أصلّى جائعا خلف الحسين سأصلّى جائعا خلف الحسين! «2» من جزء هيچ حزب و جماعتى نيستم.

من جزء هيچ گروه و دسته اى نيستم.

من هيچ سرمايه اى ندارم.

امّا من گرايش به آزاد مردى دارم كه اگر مرا بين دو چيز مخيّر

كنند كه گرسنه پشت سر حسين نماز گزارم يا در زمره ى

______________________________

(1)- لافتات؛ ج 3، ص 103.

(2)- همان؛ ص 99 و 100.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:623

يزيديان درآيم هرچند در عيش ونوش غرق باشم.

ترجيح مى دهم كه گرسنه در پشت سر حسين (ع) نماز گزارم.

***

نحن ثرنا و انتظرنا أن نرى منكم حسينا ليقود الزّحف

ما بين يدينا غير أنّا، بعد شقّ النّفس أصبحنا على نفس يزيد! رحمة اللّه علينا ... و لكم من بعدنا العمر المديد! «1» ما قيام كرديم و چشم اميد به ظهور حسينى از بين شما بسته بوديم

تا ما را رهبرى كند. امّا به هيچ طريقى اين امر ممكن نشد،

بنابراين ما به يزيديان پيوستيم و بعد از عمرى بر حيات

خويش فاتحه خوانديم

(او خطابش به حاكمان بى لياقتى است كه راهى غير از راه حسين (ع) پيش گرفته اند).

______________________________

(1)- همان؛ ج 5؛ ص 153.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:624

موسى الزين شراره

موسى الزين شرارة به سال 1902 ميلادى در شهر «بنت جبيل» لبنان به دنيا آمد. در مبارزه با استعمار فرانسه بسيار فعّال بود و از سال 1936 تا 1939 ميلادى زندانى گرديد. پس از مدتى فرار به آفريقا به لبنان بازگشت. او در سال 1986 ميلادى درگذشت. سه ديوان خطى از او به جاى مانده است: «الشرارات، عصا موسى، هذه فلسطين».

-*-

1- فى مثل هذا اليوم شادلنا الدّم مجدا به ثغر العلى يترنّم

2- مجدا دعائمه الشّهادة و الفداتتهدّم الدّنيا و لا يتهدّم

3- مجدا بمجد علاه كلّ مناضل و شهيد حقّ فى الخلائق يحلم «1» 1- روز عاشورا، تداعى گر مجد و بزرگوارى و عزّتى ماندگار است.

2- مجدى كه به ستون هاى شهادت و ايثار تكيه كرده و با فناپذيرى دنيا رنگ فنا نمى پذيرد.

3- مجدى كه هر جنگجويى در آن را بالا برده و شهيد حق در ميان خلايق آرزو مى شود.

***

1- ليث له إرث النّبوّة غايةعنها يذود و دونها يتجشّم

2- عرضت له الدّنيا فأعرض ساخرامنها وراح لسخفها يتبسّم

3- ما ثار للدّنيا كمن ثاروا و لالحطامها اذ ليس فيها مغنم

4- أ تغرّه تيجانها و عروشهاو الشّمس دون

طموحه و الأنجم «2» 1- او (امام حسين (ع)) وارث پيامبرى است كه در راه هدف، خود را به سختى مى افكند.

2- به دنيايى كه سخاوتمندانه به او عرضه مى شود، مى خندد.

3- امام مانند ديگران براى دنيا و زينت هاى آن و چيزهاى پوچ و بيهوده اش مجاهدات نكرد.

4- زيرا دنيا نتوانست او را به سوى خود بخواند و خورشيد و ستارگان را دون همت والاى خويش مى داند.

***

1- شقّ الصّفوف و غاص فى أوساطهايذرى الجسوم و بالجماجم يحطم

2- تتناثر الأشلاء تحت حسامه و الموت مشدوه أصمّ أبكم

3- و الصّيد مذ عصف الزّئير بسمعهاخرست و قام حسامه يتكلّم «3» 1 و 2- حسين (ع) آن چنان صفوف دشمن را در زير شمشيرش مى شكافت كه مرگ در برابر مجد و عظمت او كر و لال شده بود.

3- و با شمشير برّانش سر و پيكرها را قطعه قطعه كرده به زمين مى ريزد كه دشمن را به اعتراف اين همه ايستادگى وادار

______________________________

(1)- عاشورا فى الأدب العاملى المعاصر؛ ص 166.

(2)- همانجا.

(3)- همان؛ ص 167.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:625

و مرگ را ذليل و ناتوان مى سازد.

***

1- شهيد الإبا مات الإبا فى نفوسناو ها نحن فى كفّ المطامع مغنم

2- لنا موطن كالخلد حسنا و انّماتضام بنوه و الغريب ينعّم

3- بحكم أعيذ اللّه جلّ رجاله طواغيت من «نيرون» أقسى و أظلم

4- نكابد فيه الهون و الذّلّ و الشّقاو لا مشتك منّا و لا متظلّم!

5- فمن يشتكى عسفا و جورا و فاقةمن العيش فى جنّاته الخضر يحرم

6- و تحويه أعماق السّجون كأنّه عدوّ لهذا الشّعب أو هو مجرم «1» 1- اى شهيد آزادگى! آزادگى در جانهاى ما مرده و سرزمين ما هم اكنون در دست هاى طمع كاران است.

2 و 3- سرزمينى همچون بهشت برين (لبنان)

كه فرزندانش از آن محرومند و بيگانگان و طاغوتيانى همچون «نرون» «2» در آن سرزمين غرق در ناز و نعمتند.

4- ما با ذلّت و بدبختى در آن رنج و سختى مى كشيم و از ميان ما كسى نيست كه شكايت كند و تظلّم نمايد.

5 و 6- من پناه مى برم به خدا از حكومت اين طاغوتهاى ظالم. هركس در اين سرزمين فرياد و تظلّم نمايد با حرمان و زندان روبروست. گويى كه دشمن اين مردم است و يا اينكه مجرم است.

***

1- كفكف دموعك فابن حيدر قدوةللثّائرين و رائد و معلّم

2- ما بالتّحيب و لا العويل ككلّ من فوق الفراش قضى و مات يكرّم «3» 1 و 2- جلوى چنين اشكى را بگير كه پسر حيدر الگويى است براى خونخواهان و بهترين معلم است و چنين ماتمى شايسته ى كسى است كه در بستر، تسليم مرگ شود.

***

1- فلا تغترر فيمن يذيل ذموعه رياء و لا فيمن ينوح و يلطم

2- فكلّهم يذرى دموع مقلّدفما هو محزون و لا متألّم

3- أ يعرف قدرا للإباء و للدّماجبان مهان لا إباء و لادم «4» 1 و 2- كسى كه از روى ريا گريه كند و يا در عزاى حسين (ع) بى محتوا و به شيوه ى تقليدى اشك بريزد، تو را مغرور نكند. زيرا كه او در حقيقت محزون و درد كشيده نيست.

3- او عاشورا را نمى شناسد و بهره اى از خون و ايستادگى آن نبرده است.

______________________________

(1)- همان؛ ص 169.

(2)- نرون: امپراطور رومى كه در 15 سالگى به حكومت رسيد. در آغاز نرمخو بود ولى پس از مستقر گرديدن قدرتش راه ظلم و ستم را پيش گرفت. معلم فيلسوف خود و حتى مادرش را كه در رسيدن او به قدرت

مؤثر بودند به قتل رساند. او انتشار مسيحيت را خوش نداشت و با پيروان اين دين با قساوت و خشونت بسيار رفتار مى نمود.

(3)- همان؛ ص 167.

(4)- همان؛ ص 169.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:626

كامل سليمان

وى به سال 1914 ميلادى در قريه البياض لبنان متولد شده و در شهر صور به تحصيل پرداخت و پس از پايان تحصيل به عنوان مدير مدرسه «جويا» انتخاب شد. ذوق شعرى او، آثار زيادى از او به جاى نهاد. اشعار او در مجلات و جرايد عربى خصوصا مجلّه ى «العرفان» و «البيان» به چاپ رسيده است.

-*-

1- وصلوا الأرض كلّهاكرب و تدعى كربلا

2- فترجّل السّبط الزّكىّ و سار متّئد الخطى

3- اذ قال مربعنا هناو مكان مصرعنا هنا «1» 1- كاروان امام به زمينى رسيد كه همه ى آن زمين تداعى كننده ى اندوه و بلا بود.

2- پس سبط پاك در آنجا فرود آمد و به آهستگى قدم برداشت.

3- در حالى كه در محاصره ى دشمنان بود نام سرزمين را پرسيد. (گفتند: «كربلاء» امام بى اختيار گريستند و فرمودند:

آرى سرزمين سختى و بلاست.) امام فرمود: محلّ اقامت و قتلگاه ما همين جاست!

______________________________

(1)- عاشورا فى الأدب العاملى المعاصر؛ ص 208.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:627

ابراهيم برّى

ابراهيم برّى به سال 1916 ميلادى در «تبنين» از نواحى «بنت جبيل» لبنان به دنيا آمد. او از كودكى به سرودن شعر علاقه داشت و پس از شكوفايى شعرش، آثارش در مجلاتى از قبيل «العرفان» منتشر گرديد. سه ديوان شعر از او به جاى مانده است:

«مارد النيل»، «عيناك» و «للنّبىّ و آله»

-*-

1- يأبى الخلود بأن يحالف دولةغلبت على أخلاقها الآثام «1» 1- سرّ جاودانگى را بايد به انسانها شناساند تا بدانند جمع بين گناه و پايدارى ممكن نيست. زيرا پايدارى ابا دارد از اينكه پيمان ببندد با روزگارى كه بر اخلاق مردم آن گناه غلبه كرده است.

***

1- لالن ينام الجرح موعدنا غدافيه تهبّ لثأرها الآنام

2- فيعود للوطن السّليب رجاله و عليه أعراس

اللّقاء تقام

3- حسب الوغى فخرا بأنّ حسينهارمز الفداء و سيفه الصّمصام «2» 1- جراحت حسين (ع) بهبودى نمى يابد و انتقام خون حسين گرفته نمى شود،

2- تا زمانى كه مردان و عروس هايشان به آنجا برگردند (تا فلسطين به دامان فرزندانش برگردد).

3- در فخر فلسطين همين بس كه حسين (ع) رمز فداكارى فرزندان آن است و شمشير او مقاومت است.

***

1- و يشاهد المتفرّجين و قد أتوالربوعنا لمّا يحين الموسم

2- يا قوم ذا عمل يسى ء لدينكم فتداركوه قبل أن تتندّموا

3- و تذكرّوا قول النّبىّ و اله أنّ الرّياء محظّر و محرّم «3» 1- اين مراسم عزادارى را جهانگردانى كه از كشورهاى ديگر به كشورهاى اسلامى آمده اند مشاهده مى كنند و بر ما تأسف مى خوردند.

3 و 2- اى مردم! عملى را كه به دين شما آسيب مى رساند، قبل از اينكه پشيمان بشويد ترك كنيد و اين فرمايش رسول اكرم (ص) را به ياد آورديد كه: «از ريا و تظاهر بر حذر باشيد كه حرام است».

***

4- يا من ينوح و كلّ عام داره فيها لمقتول المروءة مأتم

5- أعلمت من تبكى ام انت مقلّدتبكى كما يبكى أبوك و تلطم؟! «4»

______________________________

(1)- عاشورا فى الادب العاملى المعاصر؛ ص 174.

(2)- همان؛ ص 175.

(3)- همان؛ ص 172.

(4)- همان؛ ص 167.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:628

4- يا كسى كه نوحه مى خواند و هر ساله خانه اش ماتم سراى شهيد مردانگيست (اما صداقت و معرفت ندارد)؛

5- آيا تو تقليد مى كنى و به همان گونه كه پدرت گريه كرد گريه مى كنى؟

***

6- فلئن يكن ندب الفقيد محرّمافغلام نندب كالنساء و نلطم؟!

7- ماذا يقول لنا النّبىّ اذا راى تلك الخناجر فى الجباه تهشّم

8- و يرى السّلاسل فوق ظهر رجاله تهوى و من ضرباتها يجرى الدّم «1» 6- ما در نوحه خوانى

بر محرّم، چرا بايد مانند زنان نوحه بخوانيم و به خود لطمه وارد سازيم؟!

7- در آن صورت پيامبر اكرم (ص) به ما چه خواهد گفت؟ هنگامى كه اين خنجرها را بر پيشانيمان خرد و ريزشده ببيند؛

8- و زنجيرها را بر پشت مردانش در حالى كه پشت آنان از ضربات زنجير خونين شده است؟

(شاعر اعمالى از قبيل زنجيرزنى و قمه زنى را موجب نارضايتى پيامبر (ص) و موجب وهن مى شمارد).

______________________________

(1)- همان؛ ص 172

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:629

عبد الرحمن الشرقاوى

عبد الرّحمن الشّرقاوى، نويسنده و اديب معاصر مشهور است. وى به سال 1920 ميلادى در روستاى «الدلاتون» در كشور مصر به دنيا آمد، و از دانشگاه حقوق در سال 1943 ميلادى فارغ التحصيل شد؛ دو سال به عنوان وكيل و چند سال به عنوان بازرس وزارت معارف به كار مشغول گرديد. از مهمترين آثار او: «على امام المتقين» «الفتى مهران» و «فتح عكّا» را مى توان نام برد.

عبد الرحمن به نوشتن نمايشنامه پرداخت. امّا در نمايشنامه خود به شعر روى آورد. البتّه شعر نمايشى كه به مرور زمان خود را در تغيير اسلوب شعرى و فاصله گرفتن از شعر غنايى تثبيت نموده بود و شعر آزاد را كه بستر مناسب ترى براى القاء مفاهيم درامى بود برگزيد، و بدين گونه اين نوع ادبى در ميان ادباى عرب پذيرفته شد و بدون شك عبد الرحمان الشرقاوى نقش عمده اى را در اين تحول و شكوفايى ايفا نمود. نمايشنامه ى مشهور او «الحسين تأثرا شهيدا» نام دارد. جنبه ى سياسى اجتماعى كاملا غالب است. و شاعر تلاش مى كند براى مشكلات عصر خويش از طريق قصّه و نمايش راه حل ارائه نمايد.

شرقاوى در اثر خود تلاش نموده حوادث را آنگونه

كه اتفاق افتاده از ميراث تاريخى دينى برگيرد و چنانكه خود مى گويد از سبكى بين «قصيده» و «قصّه» براى ترسيم حادثه استفاده نمود تا تأثير آن را در جان مخاطب بيفزايد او با اين سبك تاريخ گذشته را بازسازى نموده و خود مى گويد:

«اگرچه امكان عبور از گذرگاه زمان وجود ندارد ولى مى توانيم آنچه را در تاريخ اتفاق افتاد به آينده پيوند زنيم. لحظاتى در تاريخ وجود دارد كه با ارزشها و اشاراتش به گونه اى خاص مى درخشد و به تو اين احساس دست مى دهد كه گويا از واقعيات زندگى خود سخن مى گويى و نسبت به آينده از آن حوادث كسب بينش مى كنى و يقين مى كنى انسان مى تواند وضع فاسد را دگرگون و بازسازى كند.» «1»

شرقاوى در اين نمايشنامه به حقيقت تلاش كرده با توجه به واقعيت هاى سياسى- اجتماعى عصر خود، آفت هاى جامعه و شيوه ى مقاومت و ايستادگى در برابر آن را بيان نمايد و ارزش آزادگى و عزّت را به مردم تفهيم كند.

نمايشنامه شرقاوى در سالهاى شكست عبد الناصر نوشته شده از همين روست كه مؤلف احساس مى كند جامعه اش به الگوهايى نياز دارد كه قهرمانى، شرافت و فداكارى را از آنان بياموزد و با ورود در معركه هاى جانكاه ارزشها و فضايل را حياتى دوباره بخشد. «2»

از سوى ديگر شيوه نقل و روايى از امور مشهور در اين نمايشنامه است و شرقاوى با هنرمندى تمام، اشعار خود را با اين روايات هماهنگ مى سازد، به گونه اى كه با توجه به همسانى موسيقى و هموزنى اشعار با روايات، تشخيص نصّ روايى از بقيّه ى اشعار دشوار مى باشد. شرقاوى در تبيين شخصيت و حركت امام حسين (ع) بسيار موفق بود و باوجود اينكه از

زمره ى نويسندگان اهل سنّت است، روح شيعى و پيام هاى بنيادين امام را در بسيارى از مواضع به خوبى دريافته و با زيبايى به خواننده منتقل نموده است. دكتر عبد العزيز الموافى، پيام و محور اصلى نمايشنامه را بدين گونه مى بيند «قضيه اساسى كه بر اين نمايشنامه حاكم است و حسين «رض» به خاطر آن جهاد كرد، و براى برپايى آن خون شريفش را اهدا نمود، جنگ و

______________________________

(1)- المسرح الشعرى بعد شوقى؛ ص 83.

(2)- همانجا.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:630

جانفشانى براى احياى اين سخن است كه حكومت براساس امامت باشد نه وراثت.» «1»

بايد توجه داشت كه برخلاف شيوه ى رايج در اشعار عرب، شعر نمايشى فاقد جنبه ى غنايى يا به زبان ديگر از اين جنبه كم بهره است. شعر نمايشى شعر گفتگو و حركت است؛ اعمال، رفتار و حركت بازيگر مكمل شعر و الفاظ مى باشد. از ديگر ويژگيهاى شعر نمايشى همراهى و آميختگى آن با درگيرى و جدال است. درگيرى، روح نمايشنامه يا به عبارت بهتر، جوهره ى آن است.

عناصر مؤثر ديگر كه در شعر و نمايش مشترك است تخيّل مى باشد كه از اركان اصل جاذبه و ابداع در شعر و نمايش به حساب مى آيد و عاطفه را كه لازمه ى تأثيرگذارى اين دو فن بر مخاطب مى شمارند اين دو فن در نمايشنامه هاى تراژدى به وضوح جلوه گرى مى كند.

روح نمايش درگيرى و كشمكش است. اين درگيرى در تراژدى به اوج مى رسد و در اشعار حماسى تأثير فوق العاده اى بر مخاطب به جاى مى گذارد و اين هر دو در نمايشنامه منظوم شرقاوى درآميخته و جلوه اى خاص به نمايش بخشيده است.

زيباترين تصوير را شرقاوى در ترسيم درگيرى درونى و مراحل پيشرفت جدال نفسانى حرّ

كه در نهايت به تغيير كامل حرّ انجاميد، دارد.

-*- از لحظه ى آغازين برخورد حرّ با امام حسين (ع):

الحرّ: انا ذا الحرّ الرّياحى اتيت

الحسين (ع): اعلينا ام لنا؟

الحرّ: بل عليك

الحرّ: لنفسه، اعفنى يا ربّ من هذا القتال!

امام از حرّ بن يزيد رياحى مى پرسد: آيا با مايى يا بر عليه ما؟ حرّ اعلام مى كند: بر عليه شما! اما در همين حال زير لب زمزمه مى كند و از خدا مى خواهد كه او را از اين قتال معاف بدارد.

حرّ و سپاهش مورد ملاطفت امام حسين (ع) قرار مى گيرند و به دست ايشان سيراب مى شوند و حرّ بار ديگر شرمسارانه با خود مى ستيزد كه چگونه بر روى حسين (ع) شمشير بكشد؟!

*** الحرّ: اثرانى اشهر السّيف على وجه الحسين اعفنى يا ربّ من هذا البلاء.

و إذن يا ابن رسول اللّه فاذهب فى طريق يجهلونه

لا يؤدّى بك، أو ترجع منه للمدينة! «2»

حر به جهت اينكه مأمور است و بايد مأموريت خويش را به انجام رساند، لذا براى رهايى از اين تكليف و نجات از عذاب وجدان، تلاش مى كند امام را از ادامه ى حركت باز دارد يا مسير حضرت را تغيير دهد.

***______________________________

(1)- همان؛ ص 84.

(2)- همان؛ ص 272.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:631

شرقاوى ستيز درونى حرّ را به خوبى نشان مى دهد و سرانجام اولين نمود بيرونى آن در درگيرى لفظى با عمر سعد جلوه مى كند. عمر سعد از او مى خواهد كه بماند اما شمشير نزند و نزد هر دو گروه آبرو داشته باشد و حرّ مى گويد:

(مستنكرا) لست ممّن يخدمون السّيّدين ....

فعلىّ الآن أن أعمل إمّا لضميرى أو أميرى .... «1»

نمى تواند براى دو فرمانده كار كند و بين وجدان و اميرش يكى را انتخاب

خواهد كرد.

*** أنا ذاك اشكو من غباء الصّالحين

و من ذكاء الفاسدين

و من التّواكل فى نفوس الخيّرين

و من التّحفّز فى قلوب الجائرين «2»

(پيمان شكنى كوفيان و خيانت آنان به مسلم را در نجواى مسلم بن عقيل با خويش چنين بيان مى كند): مسلم از حماقت صالحان و زيركى فاسدان و بى مسئوليتى خوبان و خيز برداشتن ستمگران مى نالد.

*** در بخش هاى ديگر نمايشنامه نيز، صحنه ها مملو از درگيرى بيرونى و اجتماعى است، از جمله اين جدال؛ درگيرى بين اصحاب امام حسين (ع) و سرسپردگان يزيد، اصحاب امام (ع) و دنياطلبان، امام (ع) و عمر بن سعد، امام (ع) و شمر، مسلم بن عقيل و ابن زياد، يزيد و زينب (س)، يزيد و همسرش و ....

هدف اصلى شرقاوى از نگارش اين نمايشنامه ى منظوم، ايجاد انگيزه ى قيام و بيدارى اجتماعى در جامعه ى خويش از طريق تبيين اهداف امام (ع) مى باشد. شرقاوى هوشيارانه نقطه اى را برگزيد كه در جان و روان مصريان، سابقه ى ديرينه داشته است. وجود زيارتگاههاى «رأس الحسين» و «السيدة زينب» زمينه ى مساعدى را براى وصول به اين هدف فراهم آورده بود.

*** الرّجال و النّساء: لا تطلبوا رأس الحسين بشرق ارض او بغرب.

فالرّأس مثواه بقلبى

رأس الحسين هنا بقلبى

فلتأخذ و اثأر الحسين

يا لثارات الحسين «3»

به دنبال سر حضرت در شرق و غرب عالم نگرديد. سر حسين در قلب ماست و رمزى و نشانى از خونخواهى و مبارزه است.

***______________________________

(1)- همان؛ ص 323.

(2)- همان؛ ص 208.

(3)- همان؛ ص 434.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:632

شرقاوى در يك تصوير خيالى زيبا و در آخرين صحنه ى نمايش، پيام خويش را در جنبه هاى گوناگون به مخاطب القاء مى نمايد:

او يزيد را در صحرايى داغ و سوزان كه تمثيلى از

صحراى سوزان كربلاست، نشان مى دهد:

يزيد: العطش؟ يا الهى كدت أقضى فى العطش

الحسين: نحن أيضا قد هلكنا عطشا

يزيد: (يفزع اليه) من هنا؟ ... من أنت؟!

هل عندك ماء ....؟

الحسين: ما أنا إلّا خيال للحسين بن علىّ «1»

يزيد فرياد تشنگى سر مى دهد و مى گويد كه خيلى تشنه هستم.

امام حسين (ع) مى فرمايد: ما نيز تشنه به شهادت رسيديم

يزيد در حالى كه به ايشان جزع و فزع مى كند مى گويد:

چه كسى اينجاست؟ تو كيستى؟

آيا در نزد تو آبى يافت مى شود؟

امام حسين (ع) فرمود: من جز خيالى از حسين بن على (ع) نيستم.

*** و يزيد همچنان در وحشت، اضطراب، تشنگى و ترس به هرسو مى دود و طنين صداى زينب كه فرياد مى زند:

أين تمضى أيّها السّلطان من عارك ....

لا مهرب لك

إنّ طوفان دم الأبرار حولك «2»

اى پادشاه كه بر تو عاروننگ ابدى است، كجا مى روى؟

تو هيچ راه فرارى ندارى!

همانا طوفان خون پاكان تو را دربر گرفته است.

*** اشعارى از زبان حسين بن على (ع):

فلتذكرونى عندما تجد الفضائل نفسها أضحت غريبة و إذا الرّذائل أصبحت هى وحدها الفضلى الحبيبة فاذكرونى فلتذكرونى حين تختلط الشّجاعة بالحماقة ______________________________

(1)- همان؛ ص 346.

(2)- همان؛ ص 445.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:633 و إذا المنافع و المكاسب صرن ميزان الصّداقة و إذا غد النّبل الأبىّ هو البلاهة و بلاغة الفصحاء تقهرها الفهاهة فلتذكرونى حين تشتبه الحقيقة بالخيال و اذا غدا جبن الخنوع علامة الرّجل الحصيف و إذا غدا البهتان و التّزييف و الكذب المجلجل هنّ ايات النّجاح «1» مرا ياد كنيد زيرا تمامى فضايل را در من مى يابيد!

من غريبى هستم كه مظلوم واقع شده ام

اكنون زمان به گونه اى است كه تنها رذايل باقى مانده است و فضايل ستوده از بين رفته است.

پس

مرا ياد كنيد در زمانى كه شجاعت با حماقت درآميخته است و منفعت ميزان راستگويى شده است، و بلاغت فصيحان مانند كسانى است كه از گفتار درمانده و عاجز شده اند.

پس مرا ياد كنيد در زمانى كه حقيقت با خيال مشتبه شده است.

هنگامى كه ترس انسان فاجر و بدكار علامت مرد فرزانه و خردمند شود و هنگامى كه تهمت و بهتان و كذب از نشانه هاى پيروزى باشد.

***

سأظلّ أقتل كلّما رغمت أنوف فى المذلّة و يظلّ يحكمكم يزيد ما ... و يفعل ما يريد! و ولاته يستعبدونكم و هم شرّ العبيد و يظلّ يلعنكم و إن طال المدى جرح الشّهيد لانّكم لم تدركوا ثأر الشّهيد فأدركوا ثأر الشّهيد! «2» هنگامى كه سكوت در برابر فريب را ديديد، يا شاهد تن دادن انسان به ذلّت بوديد، بدانيد كه مرا دوباره سر مى برند و هر روز هزاران هزاربار به خون مى غلتم.

آرى مرا هم چنان سر مى برند تا زمانى كه گروهى در خوارى و ذلّت به سر مى برند.

تا هنگامى كه مثل يزيدى بر آنان حكومت مى كند و هرچه مى خواهد انجام مى دهد و حاكمانى كه از پست ترين بندگانند مردم را به بردگى مى كشانند؛

تا روزگار چنين است زخم شهيد شما را لعنت مى كند. چراكه پيام خون او را نيافتيد. پس خون شهيد را دريابيد!

نمايش منظوم در خاتمه پيام پرطنين و جاودانگى شاعر را به مخاطب مى رساند.

«فادركوا ثار الشّهيد»، «ثورة» و «شهادة» را دريابيد! «3»

______________________________

(1)- همان؛ ص 440 و 441.

(2)- همان؛ ص 447.

(3)- امام حسين (ع) در شعر معاصر عربى.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:634

عبد اللّه نعمة

عبد اللّه نعمة به سال 1922 ميلادى در نجف اشرف به دنيا آمد. پس از طى مراحل متوسطه در «نبطية» در نجف اشرف به تحصيلات

دينى پرداخت و در آنجا به درجه ى اجتهاد رسيد. او در محاكم قضاى شيعى به اين شغل همت گمارد. «نعمة» نه تنها يكى از علماى برجسته ى لبنان محسوب مى شود بلكه از مفكّران بزرگ به حساب مى آيد و رياست دادگاههاى شرعى شيعه را عهده دار است. برخى آثار او چنين است:

«الأدب فى ظلّ التّشيع»، «دليل القضاء الجعفرى»، «فلاسفة الشيعة».

-*-

1- سموت على النّدب و الأدمع سموّك فى كرم المصرع

2- و ما ينفع الدّمع إن لم يكن شواظا على الظالم الأوضع

3- تجاوز يومك هذا البكاءإلى الافق الأرحب الأوسع «1» 1- تو تنها به ماتم و نوحه نظر دارى، اين ماتم و نوحه مانند ماهيهايى است در تباهى و هلاكت.

2- در حالى كه اين گريه و غم اگر همراه شدّت نفرت بر ظالم نباشد، هيچ نفعى ندارد.

3- پس از اين گريه به سوى افق هاى وسيع ترى بيرون بيا! به دنبال افق هايى كه حسين (ع) بر روى مسلمين گشوده است. (فاصله يافتن عزادارى ها با اهداف امام حسين (ع) و فرياد نگشتن آنها بر سر ظالمان خشم شاعر را برانگيخته است)

______________________________

(1)- عاشوراء فى الأدب العاملى المعاصر؛ ص 150

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:635

نزار قبانى

نزار قبانى به سال 1923 ميلادى در دمشق به دنيا آمد و به عنوان ديپلمات از جانب كشور سوريه مشغول به كار شد و در سال 1966 براى پرداختن به شعر و ادب از كار استعفا داد و مؤسسه انتشاراتى تأسيس نمود. از آثار اوست: «قالت لى السمراء»، «انت لى»، «قصائد متوحشة».

-*-

سمّيتك الجنوب يا لابسا عباءة الحسين و شمس كربلاء ... يا شجر الورد الّذى يحترف الفداء يا ثورة الأرض الّتى التقت بثورة السّماء يا جسدا يطلع من ترابه قمح ... و انبياء

... اسمح لنا بأن نبوس السّيف فى يديك اسمح لنا أن نعبد اللّه الّذى يطلّ من عينيك «1» من تو را جنوب مى نامم. جنوبى كه عباى حسين (ع) بر دوش و خورشيد كربلا بر سر، انقلاب آسمان و زمين را به هم پيوند مى زند و با به خون غلتيدن اجساد دلاورانش، بذر زندگى و دين را به بار مى نشاند.

به ما اجازه بده كه بر شمشيرى كه در دستانت است بوسه بزنيم. به ما اجازه بده كه خدايى را كه تو مى پرستى عبادت كنيم.

***

نأتى بكوفيّاتنا البيضاء و السّوداء نرسم فوق جلدكم إشارة الفداء من رحم الأيّام نأتى كانبثاق الماء من خيمة الذّلّ الّتى يعلكها الهواء من وجع الحسين نأتى ... من أسى فاطمة الزّهراء من أحد نأتى ... و من بدر ... و من أحزان كربلاء نأتى لكى نصحح التّاريخ و الأشياء و نطمس الحروف ... فى الشّوارع العبريّة الأسماء «2» ______________________________

(1)- مجله «كلّ العرب»؛ ص 4.

(2)- الاعمال السياسة؛ من قصيدة: «منشورات فدائية على جدران اسرائيل».

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:636

ما ريگهاى سياه و سفيد را مى آوريم و بر روى پوست شما رسم فداكارى را حك مى كنيم.

و از درون روزگار جوشش آب را بيرون مى آوريم.

از نوحه ى حسين، از مصيبت فاطمه، از احد، از بدر و از اندوه كربلا!

از دل تمام اينها بيرون مى آئيم تا تاريخ و همه چيز را اصلاح كنيم

و حروف را از نامهاى عبرى خيابان بزدائيم!

(اگرچه سخن گفتن از حسين با غم و اندوه همراه است و من به اين حزن افتخار مى كنم امّا بايد در اندوه حسين (ع) اقتدار و ايستادگى را به ترسيم كشيد)

***

سكن الحزن كالعصافير قلبى فالأسى خمرة و قلبى الأناء

أنا جرح يمشى على قدميه و خيولى قد هدّها الأعياء فجراح الحسين ... بعض جراحى و بصدرى من الأسى ... كربلاء «1» اين اندوه مانند گنجشكى است كه در قلبم خانه كرده، يا شرابى كه جام خويش را در قلب من ريخته است اين جراحتى كه هم چنان پيش مى رود و اسبانم را از پاى درآورده است.

جراحت حسين در قلب من جراحت و زخم ايجاد كرده و در سينه ام اندوه كربلا به پاست.

______________________________

(1)- همان؛ من قصيده: «افادة من محكمة الشعر»

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:637

نزار سنبل

وى به سال 1358 هجرى در «الجيش» يكى از شهرهاى قطيف به دنيا آمد. بعد از گذراندن دروس آكادميك، دروس حوزى را در شهرهاى قطيف، نجف و سپس قم ادامه داد. او هم اكنون در بسيارى از انجمنهاى فرهنگى و ادبى شركت مى نمايد.

برخى آثار او از اين قرار است: «ديوان شعر»، «اهل البيت فى الشعر القطيفى المعاصر».

-*-

1- يتلوك عشّاق الخلود صحيفةحمراء قد رفعت على الرّايات

2- جاوزت شأو الخالدين طموحهم و لأنت أخرست الزّمان العاتى «1» 1- عشاق جاودانگى كتاب سرخ تو را مى خوانند و بر كتاب سرخت پرچم ها برافراشته اند.

2- بلندى همت تو، زبان زمانه ى ستمگر را، از سخن بازداشته است و خواست و آرزوى جاودانگان شده است.

______________________________

(1)- الحسين و هج القصيد؛ ص 19.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:638

محمد شعاع فاخر

محمد شعاع فاخر به سال 1360 ه. ق. در بخش شمالى «شطّ العرب» به دنيا آمد. مقدمات دروس دينى را در حوزه علميه ى اهواز تمام كرد و سپس براى تكميل آن به حوزه علميه نجف هجرت نمود. او به عضويت «الرابطة الأدبية» در نجف درآمد. برخى از آثارش چنين است: «جهاد كربلاء و الانسان»، «دفاع عن السيد المسيح»، «أنا الشاعر».

-*-

1- تمنّى كليم اللّه تفّد به نفسه و دون الحسين السّبط تنحره السّمر «1» 1- موسى كليم اللّه آرزوى فدا گشتن به پاى سبط رسول اللّه (ص)، حسين (ع) را دارد.

***

2- و فى كلّ حرف من لهيب ندائه خليل لإسماعليه فى الحشاجمر

3- و إن كان بالذّبح العظيم فداءه لتفدى بإسماعيل فتيانه الغرّ «2» 2 و 3- در هر حرفى از لهيب ندايش اسماعيل پسر ابراهيم خليل اللّه بود كه ذبح و فديه اى از او به ذبح عظيم «3» تعبير شده است. با اين

تفاوت كه حسين (ع) اسماعيل هاى متعددى به درگاه الهى آورد و فدا ساخت.

***

1- و جلّ الصّليب المجتلى فوق عوده مسيح كما يجلى من الغبش الفجر

2- تسلّق أعواد الصّليب فماونت رؤاه و لكن باح بالألم السّرّ

3- يقول و مل ء الكون منه شكايةالى اللّه ممزوج بها الألم المرّ

4- الهى و ربّى كن معى فى مصيبتى رفيقى فقد عنّانى الصّلب و الأسر

5- و أولاء فتيان الرّسول تسابقواإلى الموت يتلو الحرّ فى سعيه الحرّ

6- تلفّهم الحرب العوان كأنّهانعيم و فيه لأنس لا البيض و السّمر «4» 1- 4- (بر اساس آنچه در انجيل آمده است مسيح در حالى كه آكنده از درد تلخى بود و سختى عظيمى را احساس مى كرد) بر صليب از درد و رنج به خدا شكايت كرد و عرض كرد: خدايا در مصيبتم همراه من باش.

5 و 6- در حالى كه جوان رسول اللّه (ص) از مرگ استقبال مى كرد و آزادانه استقامت مى ورزيد. آنان براى وصول به مرگ در راه خدا با يكديگر مسابقه مى دادند و صحنه ى كارزار، بهشت نعيمشان بود و در آن مأنوس بودند.

***

و ان فخرت أرض الطّواف بهاجرفكم هاجر بالطّفّ ابرزها الخدر

______________________________

(1)- ليلة عاشورا؛ ص 366.

(2)- همانجا.

(3)- اشاره به آيه 107 سوره صافات «وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ» و بر او ذبح بزرگى فدا ساختيم.

(4)- ليلة عاشورا؛ ص 367.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:639 سعت ألف شوط تطلب الماء بعد ماجرى فى مسير النّهر ريّقه الغمر «1» اگر زمين مكه به طواف و سعى هاجر در پى آب مى نازد، زمين «طف» هاجرها به خود ديده كه از فرط تشنگى در طلب آب هزار شوط «2» كرده اند.

______________________________

(1)- همان؛ ص 366.

(2)- هر دور طواف خانه خدا را يك شوط مى گويند.

دانشنامه ى

شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:640

سعيد العسيلى

سعيد العسيلى به سال 1929 ميلادى در قريه «شارف» جبل عامل به دنيا آمد و از ده سالگى به سرودن شعر پرداخت. در 1948 م وارد نيروى انتظامى گرديد و 30 سال به اين شغل ادامه داد. او قصايد خود را با تلخيص «الشاعر الحزين» در نشريات لبنان به چاپ رساند. برخى از آثار او چنين است: «مولد النور»، «ابو طالب كفيل الرسول»، «الحسن و على».

وى از شعراى معاصر لبنان است كه حماسه ى زيباى او در مورد امام حسين (ع) به نام «ملحمة كربلاء»، از شيوايى، استحكام و جاذبه ى خوبى، برخوردار مى باشد.

سعيد العيسلى اين ملحمه را در سال 1985 ميلادى در بيش از 6000 بيت سروده است. وى آنگونه كه خود بيان مى كند، رنج بسيارى را براى تنظيم ملحمه و هماهنگى كامل آن با حوادث تاريخى واقعه ى عاشورا متحمل گرديده است.

هدف نويسنده به تصوير كشيدن زندگى امام حسين (ع) از لحظه ى ولادت تا شهادت با همه ى جزئيات آن است.

-*-

1- و مضى الحسين من المدينة خائفانحو البطاح و قد حوته قفار «1»

2- و كأنّ هجرته كهجرة جدّه يوم احتواه من المخافة غار

3- و كأنّما كان الطّغاة هم هم لا فرق مهما كرّت الأعصار

4- هدف الحسين و جدّه هو واحدو لأنّ اهداف الكبار كبار

5- و كذاك اهداف الطّغاة توحّدت بغيا و اهداف الصّغار صغار «2» 1- حسين (ع) نگران از مدينه به سمت مكّه خارج شد.

2- هجرت او به هجرت جدش شبيه بود هنگامى كه از مكّه به سمت مدينه خارج شد و از ترس دشمن به غار پناه برد.

3- هجرت هر دو شبيه به هم است زيرا زمان هر دو شبيه به هم بود.

4- هم چنان

كه هدف حسين (ع) و جدش يكى است و آن هدف بسيار بزرگ است؛

5- و بر خلاف ستمكاران كه اهدافشان دنيايى و بسيار كوچك است.

*** رسيدن امام (ع) به كربلا:

1- وصلوا الى أرض تسمّى كربلاماء الفرات لقربها يتدانى

2- سأل الحسين عن المحلّة: ما اسمهاقالوا: تسمّى الطّفّ، يا مولانا

3- و كذاك تدعى كربلاء، و أرضهاعند الهجيرة تبعث النّيرانا

4- فأجابهم: إنّى أعوذ بخالقى من كلّ كرب إن أراد بلانا! «3»

______________________________

(1)- اشاره به رواياتى كه بيان مى دارد: امام حسين (ع) هنگام خروج از مدينه آيه اى را كه موسى (ع) هنگام خروج از مصر خواند، قرائت مى فرمود: «فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً يَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ». قصص/ 21

(2)- ملحمة كربلاء؛ ص 197.

(3)- ملحمة كربلاء ص 261.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:641

1- به سرزمينى رسيدند كه كربلا ناميده مى شد. و آب فرات به آن نزديك بود.

2- امام حسين (ع) از اين محل سؤال كرد كه اسمش چيست؟ گفتند: اى مولاى ما! طف ناميده مى شود.

3- و تداعى كننده ى ماتم و بلاست و برانگيزاننده ى آتش است.

4- پس امام به آنها پاسخ داد: من به پروردگارم از هر سختى و بلا كه براى ما خواسته پناه مى برم.

*** ترسيم صحراى كربلا:

1- هلّا علمت بيوم عاشوراءماذا جرى من كربة و بلاء؟!

2- فيه الحرائر قد بكين من الأسى و جفونهنّ نأت عن الإغفاء

3- و صغارهنّ تعجّ من فرط الظّماو الأرض تغرق حولهم بالماء

4- و تلفّ أنوار اليقين ضلالةكاللّيل لفّ البدر بالدّهماء

5- و صهيل خيل الظّلم قد بلغ المدى حتّى تجاوز قمّة الجوزاء

6- و الشّمس تحتضن الرّماح كأنّهاترمى عليها ألف ألف غطاء

7- و الحزن ضمّ جفون ال محمّدو قلوبهم بنوازل البلواء

8- و بدا الحسين يسنّ شفرة صارم فيه يواجه كثرة

الأعداء

9- و يعاتب الدّهر الخؤون بحسرةمنها يقاسى شدّة الأزراء

10- نادى على أصحابه مستبشراكالنّور يضحك فى دجى الظّلماء

11- اليوم عرس شهادة نرجوبهارضوان خالقنا و فيض هناء «1» 1- آيا روز عاشورا را مى شناسى كه چه سختى و بلايى در آن واقع شد.

2- در آن روز آزادگان بر اين مصيبت گريستند و دلهايشان بر اين غفلت ناليد.

3- كودكانشان از فرط تشنگى فرياد مى كشيدند و در حالى كه زمين اطرافشان غرق در آب بود (در نزديكى رود فرات بودند)

4- انوار يقين، گمراهى را دربر مى گرفت مانند شب كه با همه ى تيرگى و سياهيش ماه بدر را دربر مى گيرد.

5- و صداى شيهه ى اسبان سپاه ظلم همه جا را فراگرفته بود و حتّى به گنبد آسمان هم رسيده بود.

6- و خورشيد بر نيزه ها مى تابيد گويى كه هزاران هزار اشعه بر آنها مى اندازد.

7- و سينه هاى خاندان پيامبر را غم و اندوه و ماتم و بلا فراگرفته بود.

8- و امام حسين (ع) در حالى كه شمشيرش را تيز مى كرد. براى مواجه با كثرت دشمنان آماده مى گشت.

9- امام روزگار خائن را با حسرت مورد عتاب قرار مى داد كه چنين مصيبتى را بر اين خاندان بوجود آورده است.

10- و بر اصحابش بشارت مى داد مانند نورى كه در نهايت تشنگى مى خندد.

11- امروز روز عروسى و شهادت است كه ما آرزوى آن را داريم و به وسيله ى آن آرزوى بهشت پروردگار و رسيدن به فيض آن را داريم.

***______________________________

(1)- همان؛ ص 302.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:642

خطبه ى امام در صبح عاشورا:

1- إن تجهلونى فاسألوا شمس الضّحى فأنا و انوار البدور سواء

2- أو ليس جدّى يا طغاة محمّدخير البريّة قدّسته سماء؟!

3- أو ليست أمّى فاطم هى بضعةمنه و ليس لفاطم نظراء؟!

4- نادى و

قد خلع العمامة قائلاهى من رسول اللّه، يا جهلاء!

5- ريح النّبوّة خالد بنسيجهاو الوحى و الإجلال و الإسرار! «1» 1- اگر مرا نمى شناسيد، از خورشيد نيمروز بپرسيد. چراكه من و پرتو ماه يكسانيم. (بدين سان نور امامت امام حسين (ع) را جلوه و انعكاس رسالت پيامبر (ص) مى شمارد. همان گونه كه پرتو ماه از ارتباط با خورشيد حاصل مى شود.)

2- آيا نمى دانيد كه جدّ من محمد مصطفى (ص) بهترين و برترين انسانها است.

3- آيا نمى دانيد كه مادرم فاطمه پاره ى تن رسول اللّه است و چه كسى هم پاى فاطمه است.

4 و 5- سپس به شمشير پيامبر در دست حسين (ع) و عمامه ى آن حضرت بر سر امام (ع) و بوى نبوّت و وحى كه از آنها برمى خيزد اشاره مى كند.

***

1- فتحت رمال البيد كلّ جفونهالدم من السّبط الحسين يباح

2- و تلقّفته طاهرا و كأنّه دم جدّه و كأنّها الأقداح «2» (روز عاشورا روز خضوع و سجود همه عالم بپاى اين يگانه درّ هستى است، و زمين و زمان در اظهار عشق و حزن نسبت به او و كرنش در برابر عظمتش در تب وتاب است. ازاين روست كه هنگامى كه امام حسين (ع) به خاك مى غلتد و اولين قطرات خون پاكش بر زمين جارى مى شود؛)

1- ريگهاى بيابان ديده مى گشايند و خون پاك او را حريصانه سرمه چشم مى كنند

2- و شراب صافى خون عشق را كه مشابهت به خون جدّش دارد، در قدحهاى خويش پذيرا مى شوند.

***

1- وقف الحسين و قلبه يتمزّق عطشا و أطراف الأسنّة تبرق

2- نادى و قد بلغ الكواكب صوته و الدّمع من أجفانه يترقرق

3- نادى و قد بلغ الكواكب: أنّكم قوم بكلّ عهودكم لا يوثق

4- خنتم رسول اللّه فى أبنائه و على الحرائر و يحكم لم

تشفقوا «3» 1- امام حسين (ع) با ديده اى مجروح و اشك آلود در حالى كه به شدّت تشنه بود با آنان سخن گفت.

2- صداى حزن آلود امام كه به فلك مى رسيد و فروغ را از ستارگان مى گرفت؛

3- در حالى كه اشك چشمش فرومى ريخت فرمود: «اى كوفيان! مرگ بر شما كه به عهد و پيمانتان اعتمادى نيست.

شما قومى هستيد كه به عهد خود وفا نمى كنيد.

______________________________

(1)- همان؛ ص 306 و 307.

(2)- همان؛ ص 526.

(3)- همان؛ ص 521.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:643

4- شما به فرزندان رسول خدا و همه ى پاكان خيانت كرديد.»

*** زهير در محروميت مردم از شفاعت پيامبر چنين مى گويد:

1- هل تطمعون بشربة من جدّه و حرمتموه الماء و هو يراه؟!

2- كلّا، فانّ لكم سعير جهنّم تشوى الوجوه، و لن يدوم الجاه «1» 1- آيا طمع داريد كه از دست جدش سيراب شويد در حالى كه امام را از آب محروم نموديد و او (پيامبر) شما را مى ديد؟!

2- هرگز! براى شما آتش جاويدان جهنمى است كه صورتهاى شما را مى سوزاند و هميشگى است.

*** و چنين حبّ خود را به اهل بيت اظهار مى دارد:

حبّ النّبىّ محمّد و عياله أنشودة غنّت بها شفتاه «2» حبّ پيامبر (ص) و خاندانش، سرودى است كه همواره بر زبان من جارى است.

***

1- و حبيب يختطف النّفوس بصارم شقّ الرّؤوس و مزّق الأبدانا

2- و برمحه اخترق الصّدور فأخرجت فوق السّنان ضلوعها أدرانا

3- و على الثّرى طرح الأكفّ كأنّهاورق الخريف يفارق الأغصانا

4- حتّى اذا خضب الثّرى بدمائهم و من المحاجر أشبع الغربانا

5- و تكاثروا مثل النّواهس حوله و من الأسنّة شيّدوا بنيانا

6- و هوت عليه سيوفهم و كأنّهاعند النّزول تخاف منه طعانا «3» 1- حبيب بن مظاهر، در حمله ى قهرمانانه اش به سپاه خصم در حالى كه سرها

را مى شكافد و بدنها را پاره پاره مى كند

2- با نيزه سينه ها را مى شكافد و بر سرنيزه اش دنده هاى ناپاك دشمن نمايان است.

3- دست هايى كه با ضربت شمشير او از بدن جدا گشته اند. همچون برگهاى پاييزى از شاخه جدا شده و بر زمين پراكنده است

4- و آنگاه كه زمين از خون دشمن سرخ گرديد و كاسه هاى چشمان به خاك افتاده غذاى كلاغان را مهيّا نمود.

5- دشمن هجوم جمعى و وحشيانه ى خود را آغاز كرد و ديوارى از شمشير به دور او كشيد.

6- در عين حال شمشيرها هنگام فرود از ضربه هاى مهلك او در هراسند.

***

و اذا احاطت بالأسود أرانب و تكاثرت بالحرب فاز الأرنب «4»

______________________________

(1)- همان؛ ص 310.

(2)- همان؛ ص 309.

(3)- همان؛ ص 371.

(4)- همان؛ ص 349.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:644

اگر شيران را شمار كثير خرگوشها محاصره كنند، به ناچار خرگوشها پيروز خواهند شد. (هجوم دشمن و مغلوب گشتن ظاهرى ياران حضرت امام (ع)).

زهر النّجوم من الثّريّا ترتمى فى كربلا متخضّبات بالدّم «1» اصحاب امام (ع) كه به خاك و خون غلتيده اند شبيه به شكوفه هاى ستاره ى آسمان هستند كه به خون خضاب شده اند. از عمق فاجعه و دردناكى مصيبت مى گويند. (تركيب زيباى شكوفه و ستاره كه در هر دو اميد، شكفتن و حيات جلوه گر است و سپس به خون غلتاندن آنها)

***

1- عطر الورود و نفح زهر الآس و الإخضرار و نفحة الأغراس

2- و المسك و النّفحات منه و الشّذى و الياسمين و فرحة الأعراس

3- و الزّنبق الموّاج فى حلم المنى و الإبتسامة من دموع الكاس

4- مالذّ منظرها و لا طاب الحلافيها و لا طهرت من الأدناس

5- إلّا اذا أخذت محاسن زهوهاو جمالها من طلعة العبّاس

6- عبّاس يا صنو اليقين و غرسةطابت أرومتها من

الغرّاس

7- و الشّرّ يسبقه النّدى من راحةنقم السّخا فيها على الإفلاس «2» عسيلى در اين ابيات بسيار زيبا خصوصيات و صفات باطنى حضرت ابو الفضل العباس (ع) را ستوده است:

1- 3. عطر گلها، زيبايى سبزه ها، نسيم درختان، ياسمن و زنبق، شادى عروسى ها و تبسم زيباى اشك پياله، لطافت، طراوت و پاكى خويش را از عباس (ع) به امانت گرفته اند.

4- چه سيماى دلفريبى و چه جمال پاكى دارد. هيچ چيزى جمال و زيبايى جز با جمال او نمى يابد.

5- جز اين نيست كه گل نيز جمال و زيبايى خود را از جمال عبّاس مى گيرد.

6- عبّاس كسى بود كه از زمان نوجوانى (نهال شدنش) ريشه و مايه اش بر اساس يقين بود.

7- ولى دشمنان با منع آب از او حتى به اندازه ى يك كف دست، خواستند طراوت او را بگيرند.

*** و در نگاه بيرونى نيز هيبت، قدرت و شجاعت عباس (ع) است كه سخن مى گويد.

8- بركان نار هاج فى المضماراو عاصفات الرّيح فى الإعصار

9- ام انّ تلك زوابع و زلازل و صواعق ترمى لهيب شرار

10- ام أنّه موج البحار تصادمت أخطاره بالمرهف البتّار

11- لا، انّه العبّاس فوق جواده كالبرج يعلو هامة الأسوار «3» 8- (و امّا صفات جلالى، عباس «ع») او چون آتشفشان برافروخته و كوه آتش است يا مانند تندباد بنيان كن سخت در همه ى دورانها است

______________________________

(1)- همان؛ ص 450.

(2)- همان؛ ص 487.

(3)- همان؛ ص 502.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:645

9- مانند زمين لرزه و زلزله و صاعقه هاى آتش زا كه از آنها لهيب آتش فرومى ريزد

10 و 11- و يا مانند امواج خروشان است و چون بادهاى شديدى كه به سوى آسمان برمى خيزد يا امواجى خروشان كه تيز و برنده اند.

در حقيقت عباس (ع)

جامع صفات اضداد است و در صفات جمالى و جلالى در اوج مى باشد.

***

1- يلقى الجحافل بالمهنّد وحده فتفرّ منه صوارم و رماح

2- فكأنّما الآجال ملك يمينه و لسيفه تستسلم الارواح

3- لو لم تنله من البعيد سهامهم و تحلّ بين ضلوعه الاتراح «1» 1- حسين (ع) به دل آن سپاه بزرگ حمله مى كند و شمشيرها و نيزه ها از مقابل او مى گريزند؛

2- گويا كه اجل ها به دست اوست و روح ها تسليم شمشير اوست.

3- و امكان دستيابى به او نيست مگر با پرتاب تير از دوردستها.

***

4- و يسوقهم سوق النّعاج بسيفه و على الجراح من النّزيف جراح «2» 4- ازاينروست كه در حالى كه خون از جراحات حسين (ع) سرازير است به دشمن حمله مى كند و با حركت شمشيرش، لشكر دشمن را همچون گوسفندانى به عقب مى راند.

***

5- و تناثرت أشلاؤه و كأنّماورق الورود على الثّرى و براعم «3» 5- در قطعه قطعه گشتن پيكر امام (ع)، گلهاى پرپر و شكوفه هاى به خاك افتاده را مشاهده مى كنيم. دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ج 1 645 سعيد العسيلى ..... ص : 640

*

1- و على جبين الشّمس جرح لم يزل فى كلّ يوم لونه يتورّد

2- و الرّيح مازالت بأجواء السّمامنذ القديم على الجريمة تشهد

3- حملت عويلا من نساء محمّدمازال فى طيّاتها يتردّد «4» 1- آرى جراحت خورشيد از مصيبت عاشوراست كه هر روزه چهره اش را گلگون مى سازد

2- چنانكه زوزه باد بر گناه بزرگى كه در اين روز اتفاق افتاد، شهادت مى دهد

3- و به هر كوى و ديار كه مى رود، حكايتى از فرياد و ناله زنان اهل بيت پيامبر (ص) به همراه دارد.

***

1- كانت ترى تلك المصائب زينب و فؤادها ممّا ترى يتعذّب

2- و الحزن ما بين الضّلوع كأنّه نار تثور و

جمرها يتلهّب

______________________________

(1)- همان؛ ص 525.

(2)- همان؛ ص 526.

(3)- همان؛ ص 519.

(4)- همان؛ ص 538.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:646 3- و لو الجبال رأت مصيبة زينب لتصدّعت ممّا رأته زينب «1» 1 و 2- شدت مصائب زينب (س) كه اين همه درد را به دوش مى كشد، اندوه در سينه اش چونان آتش برافروخته كه هر آن شعله ورتر مى گردد، زبانه مى كشد.

3- حقا كه اگر كوهها مصيبت زينب (س) را مى ديدند، از هم فرومى پاشيدند.

ملحمة كربلاء با اين بيت به پايان مى رسد:

نشكوا إلى البارى عظيم مصابناو هو الّذى فيما نكابد يعلم «2» ما به درگاه خداوند متعال از اين مصيبت شكايت مى كنيم و او كسى است كه از رنجهاى درونى ما آگاه است.

***

1- و يزيد بين قروده و كلابه يلهو بها و جليسه الشّيطان

2- و السمّ فاح على حروف كلامه شعرا و فيه ترنّم السّكران «3» 1 و 2- يزيد با ميمون و سگش به لهو و لعب مى پرداخت و هم نشين او شيطان بود و در حالت مستى اشعار كفرآميز مى سرود.

***

1- لا يعرف الانسان قيمة ماعلاالّا اذا قد حار فى فقدانه

2- و الصّبح ان فقد الضياء غد ابلامعنى و صار اللّيل من اخوانه 1- حقيقت آن است كه انسانها، قدر نعمت هاى الهى را نمى دانند. تا زمانى كه از آن محروم گردند.

2- مردم نيز قدر حسين (ع) را ندانستند و با فقدان او در ظلمت افتادند كه صبح اگر نورش را از دست دهد شبى ظلمانى است.

***

1- انّ العبيد و انّ تغيّر زيّهم و الدّهر البسهم جديد ثياب

2- تبقى عبيدا و الفعال ترى بهاسمّ الأفاعى أو جلود حرابى «4» 1- همانا بردگان تغيير لباس داده اند و روزگار لباس جديد بر تن آنها كرده

است.

2- آنها برده باقى مانده اند امّا رفتارشان بوقلمون صفت و كردارشان همچون نيش زهرآگين مار، ضربه زننده و كشنده است.

***

سيكون للاحرار رأسا شامخابعد الممات و للهدى مشعالا «5» پس از حسين (ع) آزادگان با سرفرازى جان به مرگ مى سپارند و مشعل هدايت خواهند شد.

______________________________

(1)- همان؛ ص 530.

(2)- همان؛ ص 578.

(3)- ملحمة كربلاء؛ ص 567.

(4)- همان؛ ص 177.

(5)- همان؛ ص 267.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:647

أدونيس

احمد سعيد أدونيس به سال 1930 ميلادى در روستاى «القصابين» در سوريه به دنيا آمد و در رشته زبان عربى ليسانس گرفت و سپس از دانشگاه «سنت جوزف» دكترا گرفت. او در لبنان مجله «الشّعر» را منتشر كرد، سپس مجله «المواقف» را انتشار داد كه به جهت گرايشات چپ، مورد استقبال قرار نگرفت. او به دليل اينكه فكر مى كرد اسلام با ادب و هنر مخالف است به مسيحيّت و پس از چندى به كمونيسم گرايش يافت ولى افكار او به كمونيسم نزديكتر از مسيحيّت است.

-*-

رأيت كلّ حجر يحنو على الحسين رأيت كلّ زهرة تنام عند كتف الحسين رأيت كلّ نهر يسير فى جنازة الحسين. «1» (ادونيس همه چيز را تحت تأثير اين مظلوميت مى بيند و همه ى هستى را در برابر حسين (ع) به تواضع و ركوع مى يابد):

هر حجره اى كه ديدم بر محبّت حسين بنا شده است.

هر گلى كه ديدم بر دست حسين روئيده است.

هر نهرى كه ديدم بر جنازه ى حسين جريان دارد.

______________________________

(1)- مجله شيراز؛ ص 141 به نقل از الاعمال الكامله؛ ص 58.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:648

حسين سليم عسيلى

حسين سليم عسيلى به سال 1932 ميلادى در قريه «رشاف» لبنان به دنيا آمد و در خانواده اى فقير پرورش يافت. به مدرسه جعفريه وارد شد و پس از طى دوره متوسّطه به دانشگاه لبنان رفت و در سال 1964 ميلادى در رشته حقوق و سپس در مقطع فوق ليسانس عربى در سال 1980 ميلادى فارغ التحصيل گرديد. برخى از آثار او چنين است: «تعذبنى شمس الجنوب»، «مرايا الجراح».

-*-

1- إيه بنت الحسين أرض الرّجوله أنت شمس على الرّمال خجوله

2- أنت لوّنت فى دمائك جرحامهره الصّبر و الدّموع النّبيله

3- إيه «بدياس»

فى ترابك فيض و ترىّ الغناء عذب السّيوله

4- فدماء الشّهيد تكتب حرفايأسر الشّمس بالرّياح العليله

5- إيه «حومين» صفحة من عذاب و سراب ينسى الخليل خليله «1» 1- سرزمين هاى جنوب لبنان فرزندان حسين هستند و تو مانند خورشيدى هستى كه بر شن هاى خجالت زده ى آن تابيده اى!

2- تو در خونت جراحتى است كه مهر آن صبر و اشك است.

3- و «بدياس» و «حومين» «2» و ديگر قريه هاى جنوب، كربلايى دوباره آفريده اند

4- و خون حسين (ع) براى دفاع از حقّانيّت آنان بار ديگر به جوشش آمده است.

5- پس خون شهيدان حرفى را مى نويسند كه در همه ى زمانها تابندگى دارد.

***

6- ايه حوراء «3» أترعى الكأس خمراو تعالى ندوّخ الصّا مدينا

7- فجنان الخلود رهن لشعب شهر السّيف و ازدرى الواعظينا «4» 6 و 7- حوراء جام را از شراب كربلايى پر ساز و به كام مقاومان بريز تا آنها به پيروزى رهنمون گردند. ملت لبنان با ديدن اين رمز قيام شمشيرها را از نيام بركشيدند و دشمن را شكست دادند.

______________________________

(1)- عاشوراء فى الادب العاملى المعاصر؛ ص 224 و 225.

(2)- نام دو قريه از قريه هاى جنوب لبنان.

(3)- حوراء دخترك جنوبى لبنان است كه پيش روى پدر، به وسيله ى گلوله هاى اسرائيلى از پا درآمده است، اينك او رمز قيام حسينى جنوب است.

(4)- عاشوراء فى الادب العاملى المعاصر؛ ص 224.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:649

رشدى العامل

رشدى العامل به سال 1934 ميلادى در يكى از شهرهاى استان «الأنبار» عراق متولد شد و پس از اتمام دوره متوسطه به دانشگاه بغداد رفت و در سال 1962 ميلادى از دانشكده ادبيات فارغ التحصيل گرديد. او بر برخى از صفحات فرهنگى مجلات از جمله «المستقبل» و «صوت الأحرار» نظارت داشت و از

سال 1959 به عضويت «اتحاد الأدباء» درآمد. العامل در سال 1990 م وفات يافت. برخى از آثار او چنين است: «أغان بلادموع»، «عيون بغداد و المطر»، «للكلمات ابواب و أشرعه»

-*- رشدى عامل قصيده ى معروفى در رثاى حسين (ع) سروده به نام «الحسين يكتب قصيدته الأخيرة». حسين قصيده ى آخرش را مى نويسد، و شاعر در اين قصيده از زبان حسين (ع) صحنه ى پس از شهادت و ... را توصيف مى كند.

ها أنا الآن نصفان نصف يعانق برد الثّرى و نصف يرفّ على شرفات الرّماح ها أنا الآن و الرّياح جسدى تحت لحدى و رأسى جناح ها أنا بين رمل الصّحارى و لون السّماء ها أنا فى العراء انكرتنى ضفاف الفرات فلم ألق قطرة ماء «1» اينك اين منم كه بين سر و بدنم فاصله افتاده است!

نيمى از پيكرم با خاك سرد هم آغوش شده و نيم ديگر برفراز نيزه هاست!

اين منم كه بين ريگهاى صحرا و آبى آسمان در حركتم!

اين بدن عريان و پاره پاره ى من است كه حتى آب فرات نيز مرا نمى شناسد!

و قطره اى آب نيز به من ننوشانده است.

***

ذاك رأسى على طبق بارد يا يزيد جرّب الآن ما تشتهى هل تعيد؟! يوم بدر ______________________________

(1)- مجله شيراز؛ العدد الاول؛ ص 142.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:650 إذا صهلت فى الفيا فى الخيول ام تعمّم سفيان فى ليلة القدر ترضى معاوية و الوليد لجناحى ترفّ الغصون و ترنو الىّ البتول يقبّل ثغرى المدمّى الصّحابة يبكى علىّ الرّسول فاضرب الآن فى جسدى يا يزيد وزّع الآن ما يشترى وزّع الآن من جسدى دمه ثغره، حلم عينيه فاليوم عيد غير أنّ السّموات تبكى و ثغر النّبىّ يقبّل ثغر الشّهيد «1» اى يزيد! هرچه

مى خواهى با سر بريده ى در طبق بكن! آيا برمى گردى؟! در روز بدر هنگامى كه اسبان به سوى يكديگر شيهه مى كشدند آنچه را كه خريدى تقسيم كن و خون جسد مرا تقسيم كن!

و هر آنچه در توان دارى براى جلب رضايت سفيان، معاويه و وليد انجام بده!

چه باك كه اكنون شاخه ها از بالهاى من به پرواز مى آيند و فاطمه ى بتول به من روى نمود؛

صحابه لبان خونين مرا مى بوسند و پيامبر اكرم (ص) بر من مى گريد .... اى يزيد به جسد من مى زنى

آرى اى يزيد! امروز عيد است، ليك عيدى كه آسمانها مى گريند و پيامبر (ص) لبان شهيد را بوسه باران مى كند.

***

زينب وحدها فى البرارى تحمل الرّأس، رأسى الى الشّام حتّى الرّمال أخرجت ما تضمّ من الماء و انسلّ من جوفها النّهر يدعو: تعال أيّها الرّأس أسقيك ماء زلال «2» هنوز زينب (س) در صحرا به تنهايى راه مى پيمايد و سر بريده را به سوى شام مى برد، اما بوى ندامت از سراسر صحرا به

______________________________

(1)- همانجا.

(2)- همان؛ ص 144.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:651

مشام مى رسد. ريگزارها آب خويش نمايان مى سازند و نهرها از دل خويش جارى مى سازند و سر بريده را به سوى خويش مى خوانند تا سيرابش كنند.

***

فاستفيقى اذا يا بتول ايقظى السّيف فى كفّ حيدر سلّى من النوم عين الرّسول «1» اى بتول! برخيز!

و شمشير على (ع) را بيدار كن!

و چشمان پيامبر اسلام (ص) را از خواب بيدار كن!

*** (سر بريده نگاهى به فرات مى افكند.)

مرحبا يا فرات خانك الماء فى الصّيف و استلّ منك المياه أنت أغرقت فى ساعة الصّفر أرواحنا المزهرات و سطوت علينا سرقت ... نواعيرنا المثقلات مرحبا يا فرات «2» مرحبا اى فرات!

آبت را در لحظات

حساس از ما دريغ كردى؟!

(بخل آب فرات در روز عاشورا و خيانت آب در لحظات حساس را به رخ آب مى كشد)

تو مانع كبوترهاى تشنه شدى

اى آب خائن تو عامل غرق گرديدن روح هاى پاك شدى

و آسياب آبى را با حمله اى ناجوانمردانه به سرقت بردى؛

و بدين سان صحنه ى دلخراش شهادت عبّاس (ع) را در كنار فرات يادآور مى شود و با زبان كنايه به آب فرات مرحبا مى گويد:

منذ ألف تقمّطنى الأمّهات ______________________________

(1)- همانجا.

(2)- همانجا.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:652 يرضعننى من حليب الصّدور منذ ألف تكفّننى الثّاكلات و يغرسن حولى النّذور منذ ألف يحصد الجذور دمى المستباح الى نخلة فى أعالى الفرات منذ ألف أدور ... أدور ... أدور ... و أبقى أدور مرحبا يا فرات مرحبا يا فرات «1» (حسين (ع) قطرات خون خويش را مى بيند كه به روى آب، در سرخى خون رنگ صبح در حركت است و مژگان را به آن شستشو مى دهند)

پس از هزارسال، مادران با ياد من كودكان خود را قنداق مى كنند و ياد مرا، با شير خويش به جان آنها مى ريزند.

و هرجا ماتم زده اى است گويا دوباره حسين (ع) را در كفن مى پيچند .... و برايش نذر مى كنند و ....

همه ى آن دشت و صحرا با خون حسين (ع) سيراب است و پس از گذشت هزاره اى، هنوز حسين (ع) در آنجا مى گردد!

پس اى فرات آفرين بر تو

مرحبا بر تو اى فرات!

جرّب الآن فى جسدى يا يزيد! فسأبقى الحسين و تبقى اذا ذكر النّاس هذا يزيد «2» اما با همه ى اوصاف بيان رنج ها و مصيبت ها، عاقبت شيرين پيروزى از آن ماست!

اى يزيد! پيكر من تو را فريب داد (گمان كردى با شهادت من همه چيز پايان يافته

است)

اما من تا ابد حسين خواهم ماند و تو يزيد!

______________________________

(1)- همان؛ ص 145.

(2)- همانجا.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:653

عبد الكريم شمس الدّين

به سال 1935 ميلادى در قريه ى «مجدل سلم» از توابع «مرجعيون» به دنيا آمد و در شهر «نبطية» حيات علمى او به ثمر رسيد. او از كودكى به شعر علاقه داشت و در انجمنها و شبهاى شعر بسيارى شركت كرده و مى كند. او هم اكنون كارمند وزارت دارايى مى باشد. برخى از دواوين او چنين است: «ظلال»، «موسم»، «قصائدى لكم»، «الفجرى المدمّى».

-*-

أبدا ذكراك نور و هدايةأبدا تكتب للتّاريخ آية يا إماما ثار فى وجه الغواية يا عظيما عاش فى وجداننا، أغنى حكاية ... «1» همواره ياد تو نور و هدايت است.

و همواره براى تاريخ نوشته مى شود.

اى كسى كه امام و هادى در تاريكى ها هستى

اى بزرگى كه در درون ما همواره حكايت تو پابرجاست!

***

يا سيّد الشّهداء، كم زمنى يحنّ الى الشّهادة من أنت؟! توقفك الحواجز إن ذكرت اسم الحسين هذا يخيف الحاقدين! إسم له معنى الشّهادة و الوفاء و له التّمرّد فى وجوه الظّالمين، له الفداء و مقاتلوك، مازال منهم كلّ آن كربلاء «2» اى سيد الشهداء! چه بسا زمان من آرزوى شهادت دارند.

تو كيستى كه هنگامى كه نام حسين (ع) را مى برم پرده ها مسيرى را ترسيم مى كنند كه كينه توزان مى ترسند. اسم تو معنى شهادت و وفا دارد، و چون سيلى به صورت ظالمان فرود مى آيد. و همه چيز فداى تو باد و قاتلين تو جنايتكاران همواره ى تاريخ هستند.

***

ما كان موتك غير بدء الإنطلاق ______________________________

(1)- عاشوراء فى الادب العاملى المعاصر؛ ص 177.

(2)- همان؛ ص 180.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:654 و كان جرحك شارة للإنعتاق و دم على شطّ الفرات نهر تصبّ به

العروق النّازفه فى كلّ أرض تشتهى ماء الفرات مازال رأسك مشرعا كالفجر مازال صدرك شامخا كبرا «1» مرگ تو رهگشاى آزادى و هدايت است و جراحت تو موجب بيرون آمدن از بندگى است و خونى كه بر شطّ فرات ريخته شد نهرى است كه رگهاى اجتماع را پر مى كند و در هر زمينى كه تشنه ى آب فرات است همواره جارى است. و پيوسته سر تو الگو و نشانه اى مانند سپيده دمان است و سينه تو مالامال از بزرگى است.

***

و غدا سينتصر الحسين و غدا ستزهر كربلاء فى القلوب و فى الضّلوع و غدا ستخرج كربلاء من متاهات الدّموع و تثور أجيال الجياع ... فليس بعد اليوم جوع و غدا سينتصر الحسين بكلّ جيل للفداء و تعلّم الدّنيا الكرامة و الإباء، أرض تسمّى كربلا. «2» و فردا حسين پيروز خواهد شد و فردا كربلا در قلب ها شكوفا مى شود. و همواره در رثاى آن اشك ريخته مى شود و نسلها از آن سيراب مى شوند و پس از آن ديگر گرسنگى نيست و فردا حسين (ع) با تمام فرزندانش خود را فدا مى سازند و پيروزى را به نمايش مى گذارند و به دنيا كرامت و آزادمردى را ياد مى دهند. در سرزمينى كه كربلا ناميده شده است.

***

1- و رمتنا الدّنيا بألف يزيدو جبنّا، فليس فينا دماء

2- و مضينا حيرى تآكلنا الوهم و أزرى بجدّنا الأعداء

3- سيّرتنا أهواءنا فخذلّنامن لديه قد كان يرجى الشّفاء «3» 1 و 2- دنيا را يزيديان فراگرفته اند و دشمنان روبه افزايش هستند، ولى خونى براى مبارزه و نجات از اين خذلان در جامعه وجود ندارد،

3- هوا و هوسها ما را به سوى خذلان سوق داده و شفايى براى دردهاى

جامعه نيست.

______________________________

(1)- همان؛ ص 181.

(2)- همانجا، و 182.

(3)- همان؛ ص 179.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:655

على محمد حسن

على محمد حسن در «الدريكيش» از شهرهاى استان «طرطوس» سوريه در سال 1935 ميلادى به دنيا آمد و به مدرك ليسانس فنون نظامى از دمشق و مهندسى مكانيك از دانشكده فنى قاهره دست يافت. دكتراى خود را در علوم نظامى گرفت و در وزارت فرهنگ مشغول به كار شد. او در سال 1986 ميلادى وفات يافت. از آثار او ديوان مخطوطش به نام «حسينيات و ذاتيات» مى باشد.

-*-

1- مئات من الضّربات تلحق وجهه و أخرى من الطّعنات يحملها الظّهر

2- و يذبح مثل الشّاة نجل محمّدليشمت زيد اولكى يشتفى عمرو

3- تغيّرلون الضّوء، قد ذابت الرّؤى بكى الرّمل، صاح الماء، و انذعر الذّعر! «1» 1- صدها ضربه بر صورت و پشت امام (ع) وارد شد؛

2- و حضرت را مانند گوسفندى با وضعيتى فجيع سر بريدند، به گونه اى كه هيچكس را چنين نمى كشند.

3- وضعيتى كه همه ى كائنات را به فزع واداشت. رنگ نور تغيير كرد. شن گريه كرد. آب فرياد كشيد و ...

***

4- و يا أمّه الزّهراء عينك لو رأت حسينا بأرض الطّفّ يغنمه النّسر

5- يعود الى الحضن الرّؤوم من انتأى و إبنك يا زهراء يحضنه الهجر

6- و من حوله الأنّات تزجى و ترتقى و أصفى صلاة يهجد الأبد الدّهر «2» 4- اى مادرش زهرا (س)! اگر چشم تو حسين (ع) را در سرزمين طف ببيند بر او بسيار مى گريد.

5- او به دامان مهربانت برمى گردد تا در پناه تو باشد.

6- اين مصيبت باعث مى شود كه عمق درد به جان هر كسى كه اين را مى شنود تا آخر الزمان فرو رود.

______________________________

(1)- اجراس كربلاء؛ ص 26.

(2)- همانجا.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:656

محمّد رضا فرحات

محمد رضا فرحات به سال 1936 ميلادى در نجف اشرف به دنيا آمد و در لبنان دوره ى

متوسطه را به پايان رساند. براى تعليم علوم دينى به عراق و ايران سفر كرد، سپس به لبنان بازگشت. او هم اكنون در عراق سكنى دارد. برخى از آثار او چنين است: «جراح جنوبية»، «سلام للعصافير».

قصيده ى معروفى در رثاى امام حسين (ع) سروده به نام «يا ابن الحداء» «1». فرحات در اين قصيده، از منظر سياسى- اجتماعى به عاشورا نگريسته است، او تلاش نموده پلى بين گذشته و آينده ايجاد نمايد و خواننده را با عبور از آن به مسير و اصول جاودانه ى حسين (ع) رهنمون گرداند. «2»

اگرچه سبك شعر فرحات از قوّت و متانت زيادى برخوردار نيست امّا آنچه به شعر او روح زندگى مى بخشد هماهنگى آن با مسائل اجتماعى روز، به ظهور كشاندن دردهاى خفته ى درونى و فرياد كردن مصيبت هاى آشكار بيرونى است.

-*-

1- مولاى ذكراك بالآهات نمزجهاحتّى مزجنا مع الشّكوى أمانينا

2- من ألف عام سيول الدّمع ما انقطعت و ما أفادت فهل أحيت لتحيينا

3- يجرّنا الظّلم أنّى شاء يسحقناكما يشاء و فى الأغلال يبقينا

4- و لا نثور و لا تصحو مواكبناإلّا على الدّمع و الشّكوى تسلّينا

5- و لم نفكّر لما ذا ثرت منتفضابل استمعنا فوصف الجرح يكفينا «3» 1- مولاى من، ما با ذكر تو و با نام تو خو گرفته ايم و با گريه و عزاى بر تو خود را تسلى مى دهيم.

2- هزاران سال است كه سيل اشكها بر تو قطع نشده است و بر تو گريه مى شود ولى فايده اى ندارد.

3- و هم چنان ظلم و ستم به هرگونه اى كه مى خواهد با ما رفتار مى كند و ما را درهم مى كوبد و در غل وزنجير نگاه داشته است.

4- و ما نه خونخواهى مى كنيم و نه بيدار مى شويم و

تنها گريه و عزادارى موجب تسلّاى ما شده است.

5- و از تفكر در اينكه چگونه انقلاب كنيم بازمانده ايم و تنها وصف مصيبت و جراحت هاى تو براى ما كافى شده است.

***

1- يا ابن الّذى نادى به العلّام و بنوره قد أشرق الإعتام

2- نشر الصّباح فغاب ليل أحمق و انجاب عن عين الوجود ظلام

3- راياته رفّت بأنحاء الدّنى تزهوبها الأجواء و الأنسام

4- يا ابن الحداء به ترنّم ركبناو به العبادة و الصّلاة تقام

5- يا ابن الّذى هتفت تغنّى باسمه رغم المنيّة و السّياط أنام

______________________________

(1)- الحداء: آوازى كه ساربانان براى جلو راندن شتران مى خواند.

(2)- عاشوراء فى الادب العاملى المعاصر؛ ص 183.

(3)- همان؛ ص 186.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:657 6- يا ابن الّذى ذهل الزّمان بكنهه و تحيّرت بصفاته أقوام «1» 1- اى پسر كسى كه به نام جدّت كه جهان به نورش منوّر گرديده است شناخته مى شوى.

2- پيامبرى كه باعث شد صبح پديدار گردد و شب ناپديد شود و از ديده ى هستى تاريكى رخت بربندد

3- او كه پرچم هاى برافروخته اش در سراسر گيتى موجب فخر عالم و آدم است.

4- «يا ابن الحداء» با نداى تو كاروان بشريّت راه دين و حق را مى پويد و با آهنگ تو نماز و عبادت برپا مى گردد!

5- اى پسر كسى كه مردى به اسم او آغاز مى شود على رغم مرگ و نيستى و تازيانه ى خوابها

6- اى پسر كسى كه روزگار هرگز به كنه وجود او پى نبرده است و تمامى اقوام به صفات او متحيّر هستند!

***

1- إيه ابىّ الضّيم إنّ حياتناموت و انّ نعيمنا أوهام

2- مولاى من حاربتهم فى كربلاملأوا الرّبوع و كلّهم قمقام

3- فيزيد عاد بألف ألف متاجرفاذا مضى جاء الوجود هشام

4- فلمن سأشكو غصّة قد أحرقت صدرى و ليس لهم بها

إلمام «2» 1- همانا زندگى ما به مرگ شبيه است و نعمت هاى ما جزء وهم و خيالى بيش نيست.

2- مولاى من! هركس كه در كربلا با آنان جنگيدى گروهى بودند كه همه آنان پست و فرومايه اند.

3- اكنون يزيد نوعى با هزاران هزار كالا برگشته است و هشام بن عبد الملك ديگربار به سلطنت رسيده است (حسين ستيزان، عالم را پر كرده اند و مانند موجودات پست و موذى آفت جان عالم گشته اند)

4- پس من براى چه كسى از غصّه اى شكوه كنم كه سينه ام را سوزانده است و مرحمى براى آن نيست.

***

1- عشق الزّعامة يا حسين من ابتلى شعبى بهم فهم له ظلّام

2- فلهم يتمزيق الصّفوف مآرب و لهم بخلق الشّائعات عزام

3- سكنوا البيوت فلم يعد لصغارناكوخ تلوذ بركنه و مقام

4- اكلوا المواسم لم يعد لبطونناماء يسكّن جوفنا و طعام «3» 1- امت ما به چپاولگرانى گرفتار شده كه بسيار به آنها ظلم مى كنند

2- و همواره در فكر تفرقه و شكاف در بين صفوف مردم هستند

3- خانه هاى ما را ساكن شدند و براى ايتام و ضعيفان حتى كوخى قائل نيستند و تمام حقوق آنان را به غارت بردند و جز به رياست نمى انديشند.

4- همه چيزهاى خوب را خوردند و براى ما نه آب و نه غذايى قائلند كه ما را تسكين دهند و موجب آرامش ما باشند.

(همه چيزها را غارت كرده و براى خود برداشتند.)

***______________________________

(1)- همان؛ ص 184.

(2)- همانجا.

(3)- همانجا.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:658 1- فبارض سينا هل سيصمد راقص و يحرّر القدس الشّريف طعام؟!

2- أ تعيد للجولان سالف عزّه مزق هوت و هوى بها الإتهام؟!

3- و حمى الجنوب أيفتديه مسمسربزعيقه ان هاجمت أخصام؟!

4- بلدى الّذى قدبيع ليس يعيده رقص الحبال و

شهوة و وحام

5- فالجالسون على الأرائك كلّهم باعوا الضّمير و هدّهم إحجام

6- مهما سموا نحو العلاء فكلّهم مستأجرون، و كلّهم خدّام

7- لو يملأوا الدّنيا مجالس قمّةأقسمت أنّ القائمين قمام «1» 1- 4- در سرزمين سينا، بلندى هاى جولان، جنوب لبنان، حاكمان بى لياقتى حكم مى رانند كه به واسطه ى آنان ذلّتى بر جهان اسلام وارد گشته و موجب تسلّط يهود بر آنان گرديده است. اين حاكمان رقاصّان و اوباش و اراذلند كه اميد مقاومت از آنان نمى رود. آيا دلالان حاكم جنوب (لبنان) و بلندهاى جولان براى بازپس گيرى اين سرزمين ها از دست يهود سرو صدا مى كنند؟ اين مسخره است!

5- مدعيان دروغين عرب بندبازان و هوسرانانى هستند كه وجدان هاى خويش را فروخته اند

6- و اگر ترّقى و پيشرفتى در آنها ديده شود عاريتى و موقّتى است. آنها از خود چيزى ندارند و مزدوران بيگانه اند.

7- اگر دنيا را مجالس سران پر كنند بخاطر بى كفايتى آنان سوگند مى خورم كه در نهايت توده هاى مردم قيام كنندگان حقيقى اند.

***

1- فتثلّمت أسيافنا فى خيبرخجلا و غاب الفارس الضّرغام

2- و تساقطت أبطالنا فى كربلاو الذّلّ ساد فزلزلت أقدام

3- و تفرّقت أجنادنا مهزومةو الموت يعصف و النّساء عقام

4- الدّاء شرّش لم تفده تمائم و الطّبّ أعجز و الشّفاء عقام

5- مولاى من ذاك الزّمان تهافتت أجيالنا، و تفشّت الأورام «2» 1- شمشيرهاى برّان خيبرى را مى بينيم كه از خجالت سوراخ سوراخ گرديده اند و از شير يكّه تاز عرصه ى پيكار اثرى نيست؛

2- پهلوانان در كربلا به خاك غلتيده اند و ذلّت و سستى بر همه چيز سيادت مى كند ...

3- لشكريان پراكنده شده و نسيم مرگ وزيدن گرفته است. گويا زنان نيز عقيم گشته اند.

4- ديگر هيچ ورد و دارويى بر اين بيمارى اثر گذار نيست، و علم پزشكى نيز عاجز شده و

شفا هم مفيد فايده نيست

5- مولاى من از آن زمان نسل هاى ما فرياد مى زنند.

***

1- يا مهرقين على الحسين دموعكم أسفا و هذى الحادثات جسام

______________________________

(1)- همان؛ ص 185.

(2)- همانجا.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:659 2- وطن يباع و يشترى و مواكب ضاعت و دين هزّه الإرحام

3- هل فيكم بطل يثور لعزّةسحقت و هلّا فارس مقدام؟!

4- هل رائح للّه يبغى جنّةفيها الثّمار تفيض و الأنعام؟!

5- هذى يدى إن كان منكم مخلص فأنا بكفّ الثّائرين حسام «1» (وى با تأسف و درد بر عزادران حسينى فرياد مى كشد):

1- اى عزاداران بر حسين (ع) تا كى مى گرييد و اين حوادث تلخ را مشاهده مى كنيد؟!

2- وطنى خريده و فروخته مى شود و گروههايى از مردم روشن مى شوند و دينى از آن بهره مند مى گردد.

3- آيا در ميان شما دلاورى نيست كه به پا خيزد و براى عزّتى كه پايمال شده است خونخواهى كند؟!

4- آيا بوى خوشى براى خداوند بهشتى باقى مى گذارد كه در آن حيوانات و ميوه هايى باشد كه از آن بهره برده شود؟!

5- اينك اين منم! اگر در ميان شما انسان مخلصى وجود دارد من ضمن اعلام آمادگى خود براى مبارزه فرياد «هل من ناصر» سر مى دهم و تلاش مى كنم كه غيرت خفته ى محبّان حسين را بيدار و جنگاوران عرصه ى پيكار را به ميدان بخوانم.

______________________________

(1)- همانجا.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:660

ياسر بدر الدّين

ياسر بدر الدّين به سال 1942 ميلادى در «نبطية» به دنيا آمد. ليسانس حقوق خود را از دانشگاه عربى بيروت گرفت. و به عنوان رئيس يكى از ادارات مجلس مصر منصوب گرديد. او در شبهاى شعر بسيارى شركت جسته و مى جويد و آثار او در نشريات لبنان منتشر مى شود. برخى آثار او چنين است:

«طيور بعد الطوفان»، «كتابة على حاشية الجرح».

-*-

1- غنّ يا شعر قد أسانى النّواح و امطرى الحزن من دمى يا جراح

2- زرعتنى الآلام، لم تبق منّى فنصال فى مهجتى و رماح

3- كتب الحزن كلّ أوراق عمرى فكتاب الأسى لقلبى مباح «1» 1- اى شعر؛ سروده شو! و اى زخم دل مرا بگريان! كه در دل من كشمكش بزرگى برپاست.

2- دردها مرا از بين بردند و از من جز پوست و استخوانى ديگر چيزى باقى نمانده است.

3- حزن و اندوه بر اوراق عمر من نوشته شده و كتاب مصيبت بر قلب من است.

***

1- يا حسين الشّهيد عفوك انّالم نثر سيّدى بغير البكاء

2- يا حسين العظيم عفوك إنّاقد وهبنا التّراب للأعداء

3- فقتلناك من زمان مراراحين خنّا مناهج الأنبياء

4- و ارتضينا بذلّنا عنك دنياو مشينا فى موكب الجبناء «2» 1- اى حسين شهيد ببخشيد كه ما تنها به عفو و گريه اكتفا نموده ايم.

2- اى حسين بزرگوار ببخشيد كه ما خاك سرزمينمان را به دشمنان تسليم كرده ايم.

3- ما در هر زمان بارها تو را كشته ايم. هنگامى كه به راه انبياء خيانت كرده ايم

4- و به ذلّت رضايت داده ايم و مسير فرومايگان را پيموده ايم. (شاعر وضعيت اسف بار و تحقيرآميز مسلمين را مشاهده مى كند و اينكه دشمنان بر سرزمين هاى مسلمانان تسلّط يافته اند و آنان بر حسين (ع) به اشكى اكتفا نموده اند از حسين (ع) خجالت مى كشد و از او عذرخواهى مى كند.)

***

1- لست منّا، يا أروع الأولياءلست منّا، يا سيّد الشّهداء

2- أنت حرّ و نحن ذلّ عبيدأنت طهر و نحن نتن الوباء «3» 1- تو از ما نيستى اى پرهيزكارترين اولياء! تو از ما نيستى اى سيد الشهداء.

2- تو آزاده اى و ما عليل و برده هستيم. تو پاك

هستى و ما وبازده. (به واسطه ى دورى از مرام حسين (ع) كابوس

______________________________

(1)- عاشوراء فى الادب العاملى المعاصر؛ ص 160.

(2)- همان؛ ص 191.

(3)- همان؛ ص 192.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:661

وحشتناكى بر جامعه ى مسلمين سايه افكنده است و اين جامعه ى وبازده از پاكى حسين (ع) فرسنگها دور مانده است).

***

لبست بعدك القلوب سواداو سرى الحزن فى عروق الدّماء

فجع الرّوض و الحمائم ناحت و بكت كلّ صخرة صمّاء «1» پس از تو، سياهى قلبها را پوشاند و حزن در خون رگها سريان يافته است. باغها، كبوتران و حتى سنگ سخت بر تو مى گريند.

______________________________

(1)- همان؛ ص 191.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:662

محمد على شمس الدّين

محمد على شمس الدين به سال 1942 ميلادى در قريه «بيت ياحون» لبنان به دنيا آمد در رشته حقوق و تاريخ تحصيلات خود را به پايان رساند و به عنوان بازرس در سازمان تأمين اجتماعى مشغول به كار گشت. او در بسيارى از جشنواره هاى شعر و ادب شركت كرده و مى كند و از طليعه داران تجديد شعر در لبنان محسوب مى شود. برخى اشعار او به زبانهاى اسپانيايى و فنلاندى ترجمه شده است. برخى از آثار او چنين است:

«قصائد مهربة الى حبيبتى آسيا»، «غيم لأحلام الملك المخلوع»، «أناديك يا ملكى و حبيبى»

-*-

1- هذه السّاحة للقتل و هذا جسدى،ساحة أخرى لأحلام القتيل

2- حينما تنكسر الشّمس على أعتابها،يسقط الظّلّ و برج المستحيل

3- و أنا أدلف من قاع السّماء،مرهفا أقرع فى الامطار دمعى و اغنّى:

4- أيّها الرّيح اليك المشتكى هجر الوصل زمان الفقراء

5- ليس فى خلجان عينىّ سوى رجع البكاءو على الصّدر سوى لسع الدّماء «1» 1- اين صحنه ى كشتار كربلاست و اين جنوب لبنان است كه صحنه ى كشتار ديگرى را نشان مى دهد و جسم

من بين كربلا و جنوب لبنان در حركت است.

2- هنگامى كه خورشيد بر پيكر شهدا مى تابد انسان گرمى خون هاى بر زمين ريخته را مى تواند احساس كند و سرخى آن را مى تواند ببيند.

3- زير آسمان آهسته و با تأنى راه مى روم و باران نيز همراه من مى بارد و مى خواند:

4- اى باد به سوى تو شكايت مى كنم و از هجران در زمانه ى فقر و نيستى مى نالم

5- اشك چشم من آميخته با جوشش خون كربلاييان و جنوبيان است. كربلا در جنوب لبنان تمثل يافته. تو گويى اصلا بين اين دو فاصله اى نيست و هر دو در يك صحنه هستند.

***

أنحنى للرّصاص، أنحنى للّذى جاء من جهة آمنه و أرفع كفّى إلى القلب، هذا أنا يا بلادى، و هذا أنا حينما قتلونى، تركونى ثلاثا على الرّمل دون غطاء «2» ______________________________

(1)- عاشوراء فى الأدب العاملى المعاصر؛ ص 230.

(2)- همان؛ ص 232.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:663

شاعر كربلايى چنين مى سرايد: من مورد اصابت گلوله قرار گرفته ام گلوله اى كه از جهت امن آمد، و دستم را بر قلبم مى گذارم.

اين منم اى وطنم و اين منم هنگامى كه ظالمان مرا بى رحمانه مى كشتند و بدون هيچ پوششى سه شبانه روز بر ريگهاى صحرا رها مى كردند.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:664

على بدر الدّين

على بدر الدين، به سال 1947 ميلادى در شهر «حاروف» لبنان به دنيا آمد و در شهر «نبطية» دوره دبيرستان را به پايان رساند و براى تحصيل علوم دينى به نجف اشرف رفت. او اندكى پس از بازگشت از نجف در شهر خود، در سال 1980 م ترور گرديد. ديوان او به نام «سيدى أيها الوطن العربى» منتشر گرديده است.

-*-

هو الفجر يحبو اليه الرّجاه هو النّهر تحمله كربلاء

الى القدس للأغنيات الظماء فها انّها كربلاء تبيح السّيوف لندز الحسين و تبنى على الشّرق خيمتها الواعدة و ها انّها كربلاء، تهاجر من ادمع النّادمين و تصحو على جبّة الفارس المشرقى «1» كربلاى فلسطين سپيده دمى است كه اميد به آن مى رود. او نهرى است كه كربلا آن را حمل مى كند. به سوى قدس براى سيراب شدن. همانا آن كربلاست. شمشيرها را مباح مى كنند براى نذر حسين و بر شرق عالم خيمه اش را بنا مى سازند.

همانا آن كربلاست كه از اشك و ندامت هجرت نموده و جبّه ى جنگاوران مشرق هوشيارى از سر گرفته است.

______________________________

(1)- عاشوراء فى الأدب العاملى المعاصر؛ ص 224.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:665

شيخ عبد اللّه العلائلى «1»

نويسنده و اديب برجسته ى اهل سنت لبنانى است كه در زمينه ى لغت، ادب، شعر و تاريخ قلم زده است. پدر شيخ، حاج عثمان علايلى است كه در بيروت به كار تجارت مشغول بود. در سال 1894 ميلادى با دخترى به نام نفيسه ازدواج كرد و فرزندانى آورد. از جمله شيخ عبد اللّه كه كوچكترين فرزند آنان بود. او در شب برافروخته شدن آتش جنگ جهانى اول، بيستم تشرين الثانى (نوامبر) 1914 ميلادى، در يك محله ى توده اى فقيرنشين بيروت، در يك خانواده ى بازرگان و ثروتمند و از مادرى تحصيل كرده به دنيا آمد. در پنج سالگى به مكتب خانه رفت و پس از آن در مدرسه اى با روش جديد به تحصيل مشغول شد و مقدمات و اصول زبان عربى و فرانسوى و تاريخ و جغرافيا و حساب را فراگرفت. در سال 1924 به قاهره عزيمت كرد. او وقتى وارد قاهره شد كه جنبش فكرى مصر در سه جهت حركت مى كرد: اسلامى و مصرى-

فرعونى و پيوند عربى. علايلى با وجود كمى سن وارد جريان هاى فكرى و سياسى شد و در آن حوادث فعالانه شركت جست. جنبش اسلامى از بقيه ى جنبش ها فعالتر بود و بيشتر از هر چيزى در شعر آشكار شد و شاعران آن دوره خليفه را عامل وحدت همه ى مسلمانان مى دانست. علايلى دانشجو نيز در زمره ى همين جنبش قرار گرفت و تحت تأثير انديشه ها و آموزش هاى سيد جمال الدين اسدآبادى (1938- 1897 م) قرار داشت. شيخ علايلى، سيّد جمال را گردبادى مى ديد كه در قرن نوزدهم برخاسته ريشه ها و نهال هاى نهضت مصر و اسلام را كاشته است. علايلى نه تنها او را رهبرى راستين و حقيقى بلكه شايسته ترين رهبرى مى دانست كه شرق شناخته است و به رغم عمر كوتاه برق مانندش، همه ى شرق مديون او هستند. علايلى تحت تأثير مصطفى كمال هم بود و همانند او معتقد بود كه ديندارى و ميهن دوستى همزاد و همراه يكديگر هستند. لذا فعّاليّت دين را همانند فعاليت براى ريشه دار كردن ميهن دوستى مى دانست. شايد از اين جهت بود كه او را از طرفداران حزب وطنى دانسته اند.

به هر حال علايلى در الازهر از اساتيد بزرگى استفاده كرد كه غالبا از شاگردان سيّد جمال يا عبده بودند. او در ادبيات معتقد بود كه ريشه هاى فرهنگ و ادب به سلسله درس هايى مى رسد كه در رأس آنها نهج البلاغه قرار داشته است.

علايلى در زمينه هاى مختلف كتاب نوشت و شعر سرود كه از مهم ترين آنها مى توان به كتابهاى زير اشاره كرد:

«تاريخ الحسين»، «سمّو المعنى فى سمّو الذّات»، «الموسوعة اللغويه»، «مقدمة لدرس لغة العرب»، «المعرى ذلك المجهول»، «مثامن الاعلى»، «شرح قسطل»، «شيوه بلاغت در نقد معنوى» و «برترين

هدف در برترين نهاد».

علايلى در سال 1996 ميلادى درگذشت. «2»

علايلى به حسين (ع) و قيام عاشورايى او عشق مى ورزيد. وى با شور و حال زائد الوصفى از امام حسين (ع) سخن مى گويد و با تمام وجود در برابر عظمت او تواضع مى نمايد. او علاوه بر شعر و نثر زيبايى كه در مورد امام حسين (ع) دارد، به تفصيل به بررسى و تحليل حادثه ى كربلا و ريشه يابى آن پرداخته است. وى فلسفه ى قيام امام حسين (ع) را اعتراض به حكومت يزيد

______________________________

(1)- وجه تسميه ى خانوادگى علايلى، به گفته ى شيخ عبد اللّه؛ بدان جهت است كه شجره ى خانوادگى آنان به على بن ابى طالب (ع) مى رسد و شايد اين كلمه تصحيف شده ى «على لى» تركى باشد كه در زبان تركى «لى» نشان نسبت وابستگى شخص به شغل است و شيخ معتقد است كه چنين تركيبى به روزهايى مى رسد كه مصريان در شيوه ى عمومى زندگى و تحت تأثير فرهنگ تركان بودند. بنابراين نياى پيشين خانواده از اشراف قوم خود بوده است و شيخ عبد اللّه مى گفت جدّه ى اعلاى پدريش نيز از اشراف آل سراج حلب بوده است.

(2)- برترين هدف در برترين نهاد، مقدمه ص 10- 25 با تلخيص.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:666

مى داند كه ساختمان اساسى دين و حكومت اسلامى را برهم زده بود. از ديدگاه او، امكانات امام حسين (ع) براى ساقط كردن نظام حكومتى يزيد كافى نبود، لذا با اين قيام تنها درصدد رساندن پيام اعتراض خود به گوش حكومت و مردم عصر خود بود تا درصدد تغيير حكومت يزيد برآيند. او از حسين (ع) پاى بندى به اصول و حراست از آن را مى آموزد، چنانكه حيات و

مرگ را از او تعليم مى گيرد. او مى بيند كه حسين (ع) نقشه جاودانگى را براى همه قهرمانان مخلص تا ابد ترسيم نموده است. «1»

علايلى با تحليل اوضاع زمان يزيد، سكوت را بر هيچ انسان ديندار و آزاده اى جايز نمى داند. او مى نويسد: براى همه ى متفكّران مسلمان آن روزگار ثابت شده بود كه يزيد، با توجه به اخلاق خاص و تربيت مشخص آن چنانى، وسيله اى است، و براى هيچ مسلمانى سكوت در آن موقعيت هرگز جايز نبود و وظيفه ى آنان مخالفت و اعتراض آشكار بود. در اين صورت قيام حسين (ع) در حقيقت اعلام نامزدى خود براى حكومت نبود، بلكه ذاتا و بيش از هرچيز، اعتراض به ولايت يزيد به شمار مى رفت. گواه اين ادّعا گفتار حسين (ع) به وليد است كه چون از او خواست كه بيعت كند، فرمود: «يزيد فاسقى است كه فسقش براى خدا آشكار مى باشد». «2»

معروفترين قصيده ى علايلى در رثاى حسين (ع) «دمعة سنّى على الحسين» مى باشد و در حاشيه اى كه بر عنوان قصيده اش نگاشته، به عزادارى شيعه اشاره مى نمايد و با عظمت از آن ياد مى كند:

«شيعه هر ساله، ياد عاشورا را براى پندآموزى و يادآورى زنده نگاه مى دارد، اين مراسم از آن حيث بزرگ است كه پر از موعظه و ذكر دلاوريها در مسير جهاد است و چنين يادهايى موجب بارورى روح هاى بزرگ مى گردد. امروزه، چقدر ما به اين بزرگداشتها، خصوصا در دوره ى انقلابى خويش نيازمنديم!»

بايد به شعر علايى، پيش از آنكه از جنبه ى فن و به كارگيرى صنعت هاى ادبى نگريسته شود، از جهت معنى و استفاده ى تحليلى از قضايا و حوادث نگاه كرد، چراكه اشعار او به نثر منظوم يا شعر تعليمى

نزديكتر است.

-*-

1- وقفت على زمرة ثائرين يكاد الحفاظ يرامى الحمم

2- يقولون: ثأر لنا نائم نريد انتقاما يروّى الضرم

3- يروّى الضّلوع يعيد النّخايروّى النّفوس يعيد الشّمم

4- فقلت: اليكم و اين التّرات؟!قالوا جميعا: طواها الرّمم

5- فقلت: اليكم لماذا الحفاظ؟!هل فى القبور هوى ينتقم؟!

6- هناك الاله اليه القضااليه العدالة فى المحتكم

7- فقالوا و ألووا الىّ الرّؤوس...: رأيت الأمور بعين أمم! «3» 1- 4- در ميان گروهى از انقلابيون اطراف قبر حسين (ع) ايستاده بودم كه با فرياد و خروش به دنبال خونخواهى از حسين (ع) بودند. من مى ديدم كه اين خشم و خروش مى رود تا سياهى ها را بدرد و عظمت و فخر گذشته را باز آورد.

5- (آنها گفتند مى رويم تا سياهى ها را بدريم و ريسمان كهنه و پوسيده را پاره كنيم.) از آنان درباره ى مسئله خونخواهى

______________________________

(1)- الامام الحسين، ص 350.

(2)- برترين هدف در برترين نهاد؛ ص 88 و 89.

(3)- الامام الحسين؛ ص 109 و 110.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:667

سؤال كردم. كه اين خونخواهى براى چيست؟ آيا در دل خاك عشقى نهفته است و اين چنين شما را به انتقام فرامى خواند كه شما مى خواهيد انتقام او را بگيريد؟

6- سرنوشت خويش را به خدا بسپاريد كه او بهترين حاكم است!

7- آنان به من اشاره كردند كه: «از امور مشاهده ى عميق و نزديك داشته باش».

***

1- نحيّى الكرامة فى شخصهانحيّى البطولة فى ذا العلم

2- نحيّى الحقيقة فى نبلهانحيّى الفداء نحيّى الحطم

3- نحيّى ضميرا سما طهره نحيّى ضحيّة حق عزم

4- نحيّى الطّهارة فى بيتهاإطار الطّهارة قدس و دم

5- نحيّى مثالا أجاب النّدافكان فداء كرمز الحرم

6- أجاب و يا روعة للجواب إذ قال مرحى بسكنى الرجم

7- و فيه افتداء حقوق غدت تننّ بليل اذا ما اعترم

8- و فيه

نداء يفلّ قوى ظلوم غشوم اذا ما احتكم

9- و فيه نداء أيا الظّالمين رويدا رويدا فللحقّ يوم

10- و فيه هزيم كصوت الرّعودو يوم الحقيقة يوم حسم «1» مفهوم: (عزادارى ها و خونخواهى هاى عاشوراييان به منظور تشفى و انتقام نيست) بلكه ما به وسيله ى آن كرامت ها و دلاورى ها و حقيقت ها و پاكى ها و اصالت ها را زنده كنيم و هدف احياى آنهاست و بدين وسيله نداى امام حسين (ع) را در روز عاشورا كه هشدارى به ستم پيشگان است را استجابت مى كنيم:

«آهسته تر، دست بداريد، كه روز حق خواهد رسيد.»

روزى برّنده كه صداى شكست باطل را چون رعد به گوش جهانيان خواهد رساند.

***

1- فطرّبت لمّا فهمت الرّموزو ارسلت دمعى فوق الرّمم

2- «ابازيت» «2» مجد لحيّيكم و نعم الخشوع بذكرى العلم «3» 1- من تازه شيفته و حيران شدم هنگامى كه رمز و راز اين حركت (حركت شيعه در عزادارى ها و سوگوارى بر امام حسين «ع») را فهميدم و اشكم را بر استخوان هاى پوسيده جارى مى كنم.

2- اين انقلاب ماندگار در تاريخ را براى شما زنده مى كنم. اين خشوع در برابر چنين اسطوره هاى بزرگى و نشانه هاى هدايت چه شيرين و گواراست.

***

1- و يا كربلا، قد صرت قبلة كلّ ذى نفس تصاغردون مبدئها الدّنا

______________________________

(1)- همان؛ ص 109 و 110.

(2)- ابازيت: جمع ابزيت: انقلابى ماندگار در خاطره ى تاريخ.

(3)- الإمام الحسين؛ ص 110.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:668 2- و يا كربلا، قد حزت مجدا مؤثّلاو حزت فخارا ينقضى دونه المدى

3- فخار لعمرى سطّرته ضحيّةفكان لمعنى المجد اعظم مجتلى

4- فللمسلم الاسمى شعار مقدس هما قبلتان للصّلاة و للإبا «1» 1- اى كربلا! تو ملجأ و قبله اى براى حيات آزادمنشانه و زندگى حقيقى هستى! (اگر انسان تو را مبدأ و قبله ى آمال خود

قرار ندهد حقير و فرومايه خواهد بود)

2 و 3- اى كربلا! درخشندگى و جذبه ى رموز و نمادهاى تو به حدّى است كه تو ملجأ و قبله ى زندگى حقيقى هستى

4- پس مسلمان رشيد دو قبله دارد، «كعبه» قبله ى نماز و عبوديت او، و كربلا قبله ى سازش ناپذيرى و ايستادگى اوست.

***

فماطلّ دمّ جرى فى الثّرى يصيح مدى الدّهر: ياللهمم

يصيح بصوت رعود رعوب يهزّ قرار النّفوس الرّكم «2» خون هاى به زمين ريخته شده در طول روزگاران، همت هاى عالى را به طغيان مى خواند و با صداى رعدآساى خويش سكون جان هاى بسيارى را بر هم مى زند و آنها را به تكان مى آورد.

______________________________

(1)- همان؛ ص 109.

(2)- همان؛ ص 110.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:669

عبّود الاحمد النجفى

عبّود الاحمد النجفى به سال 1367 ه. ق. در نجف به دنيا آمد. دوره دبيرستان را به پايان برد و سپس به شغل آزاد روى آورد. در آغاز به شعر محلى علاقه نشان داد اما پس از مدتى به شعر كلاسيك و شعر آزاد نيز همت گمارد. او با برخى مؤسسات پژوهشى و انجمنهاى شعرى همكارى مى نمايد. مجموعه شعرى او با عنوان: «اهتزاز الذاكرة» منتشر گرديده است.

-*-

1- سوف تجتاح فى غد معقل الظّلم و تنهار أعرش نكرات

2- و ستبقى الدّماء مادام فيهاصحوة الدّين و الفدا و العظات

3- و ستبقى الدّماء أغلى وجودامن حياة يعيش فيها الجناة «1» 1- به زودى طومار ظلم در هم پيچيده خواهد شد

2- و خون هايى كه بيدارى دينى و ايثار را به ارمغان مى آورد، دائمى و ماندگار است.

3- و خون همواره باقى مى ماند و باعث مى شود كه حيات ادامه داشته باشد.

______________________________

(1)- ليلة عاشوراء؛ ص 301.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:670

مصطفى جمال الدّين

وى به سال 1927 ميلادى در قريه ى «المؤمنين» عراق به دنيا آمد و به نجف براى تحصيل علوم دينى هجرت كرد، دروس آكادميك را نيز ادامه داد و موفق به كسب مدرك فوق ليسانس در شريعت اسلامى از دانشگاه بغداد گرديد. سپس در همين رشته ادامه تحصيل داد و به درجه دكترى نائل آمد. او به تدريس در دانشگاه بغداد مشغول گرديد و به عنوان رئيس جمعيت «الرابطة الأدبية» در نجف برگزيده شد. جمال الدين در سال 1998 م وفات يافت. برخى از آثار او چنين است: «البحث النحوى عند الأصوليين»، «القياس حقيقته و حجيته» و غيرها.

-*-

1- ذكرى الإباء يرى المنيّة ماؤهاأصفى من النّبع الذّليل و أعذب

2- ذكراك مدرسة الّذين تعرّضواللسّوط يحكم

فى الشّعوب فأرعبوا

3- إيها أبا الأحرار أىّ كريمةتبنى الخلود و ليس منك لها أب «1» 1- شلاق خوردگان اعصار در اقتداى به امام (ع)، جام مرگ را گواراتر و صاف تر از چشمه هاى ذلّت بار زندگى مى شمارند.

2- درسى كه تو مى آموزى مدرسه ى كسانى است كه در طول تاريخ به ملّت ها تعرّض مى كنند و وحشت زده مى شوند.

3- اى پدر همه ى آزادگان! چه آزاده اى يادش و نامش جاودان مى ماند كه تو بزرگ همه ى آزادگانى!

***

1- انا لست شيعّيا، لأنّ على فمى ذكر الحسين اعيد فيه و أطنب

2- و لأنّ فى قلبى عصارة لوعةلأساه تذكرها العيون فتسكب

3- و لأنّ أمّى أرضعتنى حبّه و لأنّه لأبى و جدّى مذهب!

4- لكنّنى أهوى الحسين لأنّه للسّالكين طريق خير أرحب

5- أ أكون شيعته و قد أخذ الهوى قلبى بغير طريقه يتنكّب؟!

6- و أكون شيعته إذا لاقيته و أنا لروح يزيد منه أقرب! «2» 1- من شيعه نيستم زيرا كه بر زبانم ذكر حسين جارى است در حالى كه نشانه ى حبّ حسين پيمودن راه اوست

2- من قلبم از مسير او فاصله گرفته (زبان نالان و چشم گريان نشانه ى عزاى حسين نيست).

3- من به اين خاطر شيعه هستم كه مادرم مرا بر حبّ حسين شير داده و پدرم و جدّم بر مذهب او هستند.

4- امّا من حسين را دوست دارم زيرا او براى سالكين بهترين و هموارترين راه است.

5- آيا من شيعه هستم. در حالى كه هواى نفس قلب مرا فراگرفته و من به راه ديگرى غير از راه حسين (ع) مى روم

6- آيا من شيعه هستم در حالى كه هنگامى كه او را ملاقات كنم به روح يزيد نزديكترم تا به حسين (ع)!

(شيعيانى كه از مسير حسين (ع) فاصله گرفته اند به روح يزيد نزديكتر هستند).

______________________________

(1)- ديوان مصطفى جمال

الدين؛ ص 506.

(2)- همان؛ ص 507 و 508.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:671

محمّد مهدى الجواهرى

اشاره

محمّد مهدى فرزند شيخ عبد الحسين نجفى معروف به جواهرى ملك الشعراى شيعه و از علماى ادب عصر حاضر كه به سال 1317 ه. ق. در نجف اشرف متولد شد. وى ايرانى تبار بود. ولادت او در خاندان علم بود. جدّ بزرگ او شيخ محمّد حسن صاحب كتاب معروف «جواهر الكلام» است و ازاين روست كه اين خانواده به صاحب جواهر و به مرور زمان به «جواهرى» و «جواهر الكلام» شهرت مى يابد. محمد مهدى به دلايل گوناگونى از مسير پاك خاندان خويش فاصله مى گيرد. گاه به سوسياليست متمايل مى شود، و گاه نيز به لاابالى گرى كشيده مى شود وليكن مانند برخى ديگر از شعراى معاصرش چندان به دشمنى و مخالفت با دين شناخته نمى شود، در برخى اشعارش نيز به مسلمان بودن خويش افتخار مى كند و قصايدى در امور دينى مى سرايد. «1»

وى از كودكى به سرودن شعر روى آورد و نزد بزرگانى بسيار درس خواند. قوّت شعر، متانت الفاظ و استحكام معانى در قصايدش او را زبانزد ادباى معاصر نموده است، به گونه اى كه او را «متنبّى عصر» حاضر ناميده اند و برخى ناقدين مانند «على جواد الطاهر» او را بزرگتر از آن دانسته اند كه در مقوله هاى درسى بگنجد «2»

همه ى آلودگيها و تيرگيهايى كه برخى جريانات انحرافى در او به وجود آورد، نتوانست فروغ تابناك حسين (ع) را كه از كودكى با گوشت و خونش عجين گشته بود، خاموش سازد، اين شعله ى پنهان هرازگاهى او را به خويش مى خواند و با نماياندن جلوه اى از حقيقت خويش، او را به تسليم و تواضع مى كشاند.

بارقه اى از اين دست، سروده ى زيباى او را در

اظهار عشق و علاقه به حسين (ع) جاودانه ساخت.

قصيده ى «آمنت بالحسين» يكى از قصايد درخشانى است كه با صفا و صداقت از حسين (ع) و با حسين (ع) سخن گفته است. ابيات در عين سادگى و روشنى از صنايع محكم ادبى برخوردار مى باشد. اين اشعار از چنان استقبالى در ميان مردم برخوردار گرديد كه آن را با آب طلا بر در ورودى حرم امام حسين (ع) نوشتند.

جواهرى تلاش مى كند در يادآورى روز عاشورا و آنچه بر اهل بيت گذشت، ماجرا را به دور از نقل راويان و پاك از عنادى كه روزگار بر آن نشانده است، جستجو نمايد.

برخى از آنچه را كه از كودكى و ايام عزادارى ابا عبد اللّه (ع) به خاطر دارد برايش قابل توجيه نيست. او عزادارى هاى ظاهرى و تهى از معنى را از سياست بازانى مى داند كه در ادامه ى جنايات خويش نسبت به محبّين امام حسين (ع) رنگ دلخواه خود را به اين مراسم پاشيده اند. رنگى كه به ظاهر دلپذير و مردم پسند است.

آنچه به وضوح شعر «جواهرى» را ممتاز مى سازد، صدق عاطفه و گفتار اوست. از آنچه در درون او را به جدال و كشمكش وا مى دارد، بى پيرايه سخن مى گويد، در اثبات آنچه پذيرفته و نفى آنچه را پرده اى بر حقايق مى شمارد به صراحت احتجاج مى كند.

جواهرى سفرى به ايران داشت و در اين سفر با مدين الموسوى شاعر و اديب معاصر عرب مؤانست و همراهى داشت به او گفت: «اين قصيده مرا به بهشت مى برد، مگر بهشت فقط براى كسانى است كه نماز مى خوانند و روزه مى گيرند، من به راه خاص

______________________________

(1)- رحلتى مع الجواهرى، مجله القصب، السنه الثالثه، العدد الحادى عشر؛ ص

55 و 56.

(2)- همان؛ ص 55.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:672

خودم اعتقاد دارم. اين قصيده در دل من جاى دارد و هرگاه با خود خلوت مى كنم آن را زمزمه مى كنم». «1»

محمد مهدى پس از اخذ مقدمات، ادب و صرف و نحو و منطق و حساب و علوم غريبه و معانى بيان و فقه و اصول را از علماى عصر خويش فراگرفت. جواهرى در شعر و ادب عرب از تمام شعراى آن ديار پيشى گرفت و شيوه هاى عالى و قدرت بيان او در جهان عرب نظير نداشت و بزرگان شعراى عرب را حيرت زده نمود و مجذوب خود كرد، امروزه از مصر و شمال آفريقا گرفته تا سوريه و لبنان و ساير كشورهاى عربى همه ى شعرا در مقابل او سر تعظيم فرود آورده و سبك او عظمت مكتب ادبى تشيّع را منعكس مى كند.

جواهرى يكى از شاگردان مدرسه ى شيعى است. او را بلبل العراق و آوازه ى فرات مى خوانند. شيخ جعفر آل محبوبه او را ستوده مى گويد «2»: قبل از ده سالگى سرودن شعر را شروع كرد و در جرگه ى شيوخ نظم وارد شد و از همه سبقت گرفت و يكّه تاز ميدان ادب گرديد و اضافه مى كند كه اگر او نجفى و فراتى نبود در جهان درفش ادب و پرچم شعر را به نام او مى افراشتند و او را در اعلا مكان جاى داده و بر همگان مقدمش مى داشتند و به حق مى گويم و هر منصفى قبول دارد كه وى ملك الشعراء است.

جواهرى به رياست تشريفات دربار سلطنتى عراق انتخاب شد و سپس از مقام خويش استعفا كرد و بعدها روزنامه هاى الفرات، الانقلاب، الرأى العام، البغدايه و الجهاد

را به تناوب منتشر كرد كه اغلب به وسيله ى دولت عراق تعطيل مى شد.

در سال 1366 ه. ق. به عضويت مجلس شورا انتخاب گشت و بر اثر اختلاف شديد با دولت عراق نزد دوست خود دكتر طه حسين در مصر پناه برد و پس از مدتى مجددا به عراق بازگشت و بعد به دولت سوريه پناهنده شد جواهرى آثار بسيارى از خود باقى گذاشته است كه از مشهورترين آنها «بريد العورة»، «حلية الادب» در دو جلد، «ديوان بين الشعور و العواطف»، «ديوان الجواهرى» در دو جلد، «ديوان الجواهرى» در چهار جلد، «قصائد مختاره»، «المجموعة الشعريه» در دو جلد و ....

در سال 1924 ميلادى به ايران سفر كرد. دومين سفر او در سال 1926 ميلادى انجام گرفت. محمد مهدى در سال 1997 ميلادى وفات يافت.

-*-

و قدّست «ذكراك»، لم انتحل ثياب التّقاة و لم ادّع «3» تقديس من از حسين (ع) از صورت هاى ساختگى و ادعاهاى تقواپيشگى مبراست.

اظهار عشق و علاقه به حسين (ع):

1- فداء لمثواك من مضجع تنوّر بالأبلج الأروع

2- بأعبق من نفحات الجنان روحا، و من مسكها أضوع

3- ورعيا ليومك يوم «الطفوف»و سقيا لارضك من مصرع

______________________________

(1)- همان؛ ص 109.

(2)- ماضى النجف و حاضرها؛ ج 2، ص 136.

(3)- ذكرياتى؛ ج 1، ص 575.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:673 4- و حزنا عليك بحبس النّفوس على نهجك النّيّر المهيع «1» 1- فداى جايگاه تو كه همه جا را به روشن ترين شكل روشن كردى

2- با خوش بوترين بو از نفحات بهشتى و از خوش بوترين عطر آن به بالاترين جايگاه روشنى

3 و 4- و در رعايت روز تو كه روز طف است و آبيارى زمينت با اشك ديده و غم اندوه بر تو به خاطر حبس جانها بر راه روشن و

وسيع تو حركت مى كنم!

***

1- و عفّرت خدّى بحيث استراح خدّ تفّرى و لم يضرع

2- و حيث سنابك خيل الطّغاةجالت عليه و لم يخشع

3- و خلت و قد طارت الذّكريات بروحى إلى عالم ارفع

4- و طفت بقبرك طوف الخيال بصومعة الملهم المبدع

5- كأنّ يدا من وراء الضّريح حمراء «مبتورة الإصبع»

6- تمدّ إلى عالم بالخنوع و الضّيم ذى شرق مترع

7- تخبّط فى غابة أطبقت على مذئب منه أو مسبع

8- لتبدل منه جديت الضّميربآخر معشوشب ممرع

9- و تدفع هذى النّفوس الصّغارخوفا إلى حرم أمنع «2» 1 و 2- گونه را غرقه در خاكى مى سازم كه چهره ى سازش ناپذير امام (ع) بر آن افتاده است و سم ستوران بر آن فرود مى آيد. ولى هرگز تن به خوارى نداد.

3- اين يادها و يادآورى ها مرا به عالمى ديگر پرواز مى دهد.

4- و در خيال خود قبرت را طواف مى كنم خاك مدفنت را مى بويم و نسيم كرامتش را استشمام مى كنم.

5- 7- من دستى خونين با انگشتان بريده را مى بينم كه از درون ضريح به سوى اين عالم پست و مملو از ظلم و طغيان، دراز مى شود

8 و 9- و مى خواهد جان هاى خالى از وجدان و نفوس حقير را به آبادى و حريم امن رهنمون گردد.

***

1- و يا واصلا من نشيد الخلودختام القصيدة بالمطلع

2- يسير الورى بركاب الزّمان من مستقيم و من اظلع

3- و انت تسيّر ركب الخلودما تستجدّ له يتبع «3» (سرود جاودانگى حسين (ع) در حركت مداوم او در خلق است) اى كسى كه مردم را بر مركب زمان نشانده اى و آنان را به سمت جاودانگى سوق مى دهى و دست همه را مى گيرى و هرآنچه از راه مى رسد نيز تابع اين اصالت است و به دنبال آن روان است.

***______________________________

(1)- همان؛ ص

573.

(2)- همان؛ ص 537 و 538.

(3)- ذكرياتى؛ ج 1، ص 575.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:674 1- تمثّلت يومك فى خاطرى و ردّدت صوتك فى مسمعى

2- و محّضت أمرك لم أرتهب بنقل «الرّواة» و لم أخدع

3- و قلت لعلّ دوىّ السّنين بأصداء حادثك المفجع

4- و مارتّل المخلصون الدّعاةمن «مرسلين» و من «سجّع»

5- و من «ناثرات» عليك المساءو الصّبح بالشّعر و الأدمع

6- لعلّ السّياسة فيما جنت على لاصق بك او مدّعى

7- و تشريدها كلّ من يدّلى بحبل لأهليك أو مقطع

8- لعلّ لذاك- و كون الشّجىّ ولوعا بكلّ شجا مولع

9- يدا فى اصطباغ حديث «الحسين»بلون أريد له ممتع

10- و كانت و لمّا تزل برزةيد الواثق الملجأ الألمعى

11- صناعا متى ما ترد خطّةو كيف و مها ترد تصنع «1» روز تو در خاطر من چون واقعه اى زنده است و صداى تو در گوش من همواره جارى است و من تنها به نقل راويان فريب نمى خورم و حقيقت را جستجو مى كنم و معتقدم كه گذشت سالها، گردوغبار روزگار را بر اين حادثه نشانده است. گرچه در خاطر من از كودكى مواردى از ايّام عزادارى ابا عبد اللّه به جاى مانده كه برايم قابل توجيه نيست.

در پشت مراسم عزادارى هاى ظاهرى و تهى از معنى دستهاى سياستمداران زيركى است كه از عشق مردم سوءاستفاده نموده و سعى در رنگ آميزى عاشورا به ميل خويش مى نمايند. رنگى كه به ظاهر دلپذير و مردم پسند است. آنها، با اين سياست، هدف والاى حسين (ع) را در لابلاى غوغاى عزا، خاموش مى نمايند و مى خواهند آنان كه به ريسمان او چنگ زده اند را از او جدا كنند.

چيره دستان زيركى كه از اندوه دردناك عشاق براى مقاصد خود بهره جسته اند و سوگوارى هاى تصنعى و آميخته

با سجع و پريشان نمودن مو و ... غبارى را بر حقيقت بزرگ عاشورا پوشانده است.

***

12- و لمّا ازحت طلاء القرون و ستر الخداع عن المخدع

13- اريد الحقيقة فى ذاتهابغير الطّبيعة لم تطيع

14- وجدتك فى صورة لم ارع باعظم منها و لا اروع «2» من زنگار ساليان متمادى و حجاب پرده هاى نيرنگ را از چهره عاشورا به سويى مى زنم و به دنبال حقيقت حقيقى حسين (ع) كه از همه ى تصنعات به دور است، مى گردم و او را چنانكه هست مى يابم، شخصيتى كه هرگز كسى را به هيبت و جذابيت او، نديده ام.

***

15- تقحّمت صدرى و ريب الشّكوك يضجّ بجدرانه الأربع

______________________________

(1)- همانجا.

(2)- ذكرياتى؛ ج 1، ص 575.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:675 16- وران سحاب صفيق الحجاب علىّ من القلق المنزع

17- وهبّت رياح من الطّيّبات و الطّيّبين و لم يقشع

18- إذا ما تزحزج عن موضع تأبّى و عاد الى موضع

19- و جازبى الشّكّ فيما مع«الجدود» الى الشّكّ فيما معى

20- الى أن أقمت عليه الدّليل من «مبدأ» بدم مشبع

21- فأسلم طوعا اليك القيادو اعطاك اذعانه المهطع

22- فنوّرت ما اظلمّ من فكرتى و قوّمت ما اعوجّ من أضلعى

23- و امنت إيمان من لا يرى سوى «العقل» فى الشّك من مرجع «1» در حالى كه شك، ديوانه وار خود را به چهار ديوارى سينه ام مى كوبد، ياد حسين (ع) دلم را مالامال مى سازد، اين ياد پاك، ابر حجاب گونه اى را كه وحشت و نگرانى بر او پوشانده به يك سو مى زند، اما هربار از جهتى كنار مى رود و جهتى ديگر را مى پوشاند، نوگرايى و تجدّد روزگار بر پرده هاى ترديدم مى افزايد و نمى گذارد نسيم هاى پاكى كه از انفاس قدسى برمى خيزد، اين غبار را بزدايد، تا اينكه دليلى محكم و بنيادين كه با خون سيراب

گرديده است مرا به تسليم مى كشد، طوق انقباد به گردنم مى نهد و به او با تعقّل و منطق ايمان مى آورم.

______________________________

(1)- همانجا.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:676

يقين البصرى

يقين البصرى به سال 1370 ه. ق. در بصره به دنيا آمد، در همانجا دوره ى نخست تحصيل را به پايان برد و در سال 1391 هجرى وارد دانشكده قانون بغداد شد. او در جشنها و انجمنهاى ادبى بسيارى شركت جسته است. ديوان شعر و كتابهاى ديگر او خطى مى باشد.

-*-

1- يا دهر بئس خليل أنت منطوياعلى مخالب ذئب فاعلا عجبا

2- لم ترع أىّ ذمام حقّ صاحبه عن الحتوف و ترضى الزّيف و الرّيبا 1 و 2- اى روزگار! تو چه بد دوستى هستى و اين رسم پيمان شكنى و بى وفايى و گرگ صفتى و تزوير و دروغ را مانند يك قاعده ى ثابت و دردناك در همه ى زمانها به نمايش گذاشتى. «1»

______________________________

(1)- ليلة عاشوراء؛ ص 407.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:677

ناجى الحرز

وى به سال 1379 ه. ق. در «المبرّز» از نواحى «الاحساء» به دنيا آمد و از دوازده سالگى به سرودن شعر روى آورد. او در محافل ادبى و دينى بسيارى مشاركت جسته است. برخى از آثار او چنين است: «ديوان نشيد و نشيج»، «ديوان يا حبيبى يا محمّد» و «الامام على فى وجدان الشاعر».

-*-

1- أليلة يوم عاشوراء عودى بكلّ الصّحو و الهمم العظام

2- أعيدى فتحك القدسىّ زهواحسينيا على الدّاء العقام

3- و صبّى النّور فى شرق و غرب و ليس على عراق أو شآم

4- فقد عمّ الظّلام و عاد حيّاأبو سفيان ينفخ فى الظّلام «1» 1 و 2- اى شب روز عاشورا برگرد! با همه ى بيدارى و بيداركنندگيت باز هم برگرد! تا بر درد جانكاه و بيمارى سخت، درمان باشى.

3- و شرق و غرب را فراگير و تنها به شام و عراق اكتفا نكن.

4- زيرا كه بازنده شدن دوباره ى ابوسفيانها در

كشورهاى اسلامى نياز به عاشوراى ديگرى است.

______________________________

(1)- ليلة عاشوراء؛ ص 378.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:678

فرات الأسدى

فرات الأسدى به سال 1380 ه. ق. در خانواده اى اهل علم و مشهور در عراق به دنيا آمد. مراحلى از دروس جديد و قديم را پشت سر نهاد و به شعر و ادب روى آورد. او مشاركت فعّالى در انجمن هاى ادبى و فرهنگى داشته و دارد و هم اكنون مديريت «دار الأدب السلامى» و «المكتبة الأدبيه» را عهده دار مى باشد. برخى از آثار او از اين قرار است: «ذاكرة الصمت و العطش» «صدقت الغربة يا ابراهيم» و «النهر وجهك».

-*-

1- و يشيدوا بالتّقى دولتهم آخر الدّهر انتصافا و سجالا

2- و إمام الحقّ فى أشياعه يطلب الثّارات زحفا و اقتتالا «1» 1- دولت امام زمان (عج) در آخر الزمان قوّت قلبى براى دلهاى مبارزان است؛

2- و امام حق همراه اصحابش خون حسين (ع) و كشته شدگان كربلا را طلب مى كند.

______________________________

(1)- ليلة عاشوراء؛ ص 314.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:679

عبد الكريم آل زرع

عبد الكريم آل زرع به سال 1381 ه. ق. از توابع قطيف به دنيا آمد و به دروس حوزوى مشغول گرديد. او اكنون در شركت «ارامكو» مشغول به كار است و از افراد فعّال در جشنواره هاى ادبى و كنفرانسهاى دينى به شمار مى رود. اكثر ديوان شعر او در مورد اهل بيت (ع) مى باشد.

-*-

و يا عنصر الالطاف من روح احمدبأوردة الدّنيا يكلّلها الخصبا

و يا عبقا من رحمة الوحى فاتحاتتشّق منه الماحل النّسم الرّطبا «1» اى كسى كه عنصر الطاف از روح رسول خدا (ص) هستى و اى كسى كه از رحمت وى سرچشمه مى گيرى. نسب تو به حدّى بالاست كه اگر كسى از آن برخوردار باشد و به آن اتّصال داشته باشد به شرافت بالايى دست خواهد يافت.

***

يومك الضّارب فى التّاريخ إعلان بتبديد الظّلام يومك الثّائر للثّورة

بدء لاختام يا عظيما ضرب القفّاز فى وجه اللّئام يا اماما حمل الايمان فى وجه الحسام كربلاء: ثورة تصفعنا فى كلّ يوم كلّ عام ثورة كانت و ها نحن ألوف فى الرّغام «2» روز تو در تاريخ هشدارى است براى مبارزه با ظالمان

و روز خونين تو شروعى است براى انقلابات بعدى (روز حسين مقاومت را زنده مى دارد و اميد آغازگرى از عاشورا و كربلا مى باشد) اى بزرگى كه كار تو مشت آهنينى بر صورت ملامتگران بود.

اى اماما! تو ايمان را به وسيله ى شمشير برّان حفظ كردى.

كربلا:

انقلابى كه در هر روز هر سال ما را تحت تأثير قرار مى دهد.

انقلابى كه بوده و اكنون هزاران انسان از آن درس مى آموزند.

______________________________

(1)- ليلة عاشوراء؛ ص 281.

(2)- همان؛ ص 158.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:680

يوسف الصّائغ

يوسف الصّائغ، شاعر و نويسنده مسيحى عراق است كه در سال 1933 ميلادى به دنيا آمد. از «دار المعلمين العاليه» بغداد فارغ التحصيل شد و در دوره متوسطه به تدريس مشغول گرديد، او سپس به كار در نشريات و سپس دانشگاه روى آورد. برخى آثار او چنين است: «سيّدة التفاحات الاربع» «اعترافات مالك بن الرّيب».

-*-

أقول لاصحابى: ارفعونى ... فإنّنى أكون فى مخيّم الحسين حينذاك طفلا بينكم يذبح مرّتين و عندما يطلب منه أن يموت مرّة أخرى يرفع إصبعه «1» (شاعر از اين همه مظلوميت در خيمه حسين (ع) مى گويد):

به يارانم مى گويم: مرا بلند كنيد كه همانا من در آن لحظه در خيمه ى حسين بودم كه طفلى را در بين آنان ديدم كه دو بار ذبح شد و در آن هنگام نيز از او درخواست مى كرد كه بار ديگر بميرد. (هيچ صحنه اى براى ترسيم مظلوميت مسلمين در

عصر حاضر و بيان شدّت ظلم حاكمان، گويا تراز شهادت مظلومانه حسينيان خصوصا طفل شيرخوار و بى گناه او نيست).

______________________________

(1)- من قصيدة بعنوان «اعترافات مالك بن الرّيب».

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:681

مظفّر النّواب

مظفر النّواب به سال 1934 ميلادى در بغداد به دنيا آمد و 2 سال زودتر از معمول كودكان ديگر بخاطر تغيير تاريخ ولادت به مدرسه رفت. او به دانشكده ادبيات بغداد راه يافت و مدتى به تدريس در دبيرستانها اشتغال داشت، بعد از سال 1958 به عنوان بازرس در مديريت بازرسى وزارت آموزش و پرورش مشغول گرديد. در سال 1963 م بعد از درگيرى سياسى شديد بين ملى گراها و كمونيست ها مجبور به فرار از عراق شد. او مدتى در سوريه و يونان اقامت گزيد و سپس به فرانسه رفت و از دانشگاه «فانسان» فوق ليسانس گرفت. او هم اكنون نيز بين كشورهاى مختلف در رفت وآمد است. برخى آثارش چنين است: «المساورة أمام الباب الثانى» «وتريات ليلية».

-*-

هل عرب أنتم؟!!! و «يزيد» على الشّرفة يستعرض ... لجيش الرّده!! هل عرب أنتم؟!! و اللّه أنا فى شكّ من بغداد الى جدّة هل عرب أنتم؟! و اراكم تمتهنون اللّيل على أرصفة الطّرقات الموبوءة ايّام الشّدة؟! «1» آيا شما عربيد؟ در حالى كه يزيد به شريف ترين انسانها تعرض كرده است؟

آيا شما عربيد؟ به خدا قسم من در شك هستم. از بغداد تا جده!

آيا شما عربيد؟

من شما را مى بينم كه شب را به خدمت مى گيريد و بر راههاى وبازده در روزهاى سختى حركت مى كنيد!

(شاعر يزيديان زمان را با الفاظ بسيار شديد دشنام مى گويد)

***

أنا أنتمى للفدائىّ لرأس الحسين و للرّبذىّ يدقّ على قحف كلّ غنّى «2» من به نام حسين (ع) و ابوذر

به عنوان اعلان جنگ پرچم برمى دارم من فدايى سر حسين هستم و براى به خشم آوردن

______________________________

(1)- حياته و شعره؛ ص 233.

(2)- مجله شيراز؛ السنة الاولى؛ العدد الاول؛ خريف 1997.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:682

ستمكاران انتساب خود را به حسين (ع) به رخ آنان مى كشم.

***

و كم انت تشبه رأس الحسين الّذى فوق رمح و لا يستريح فتأبى الذوائب مذ ثبّتتها الدّماء على غرّة أن تزيح و من ثبّتته الدّماء محال يزيح «1» (اى مجاهد مقاوم كه در اين راه سرت را داده اى)

چقدر سر شما شبيه به سر حسين (ع) بر بالاى نى است!

كسى كه در مسير حق مى جنگد، حتى اگر خونش بر زمين ريخته شود. هدف او تثبيت شده است و قطعا پيروز است.

آنچه با خون تثبيت شود، فناناپذير است.

______________________________

(1)- حياته و شعره؛ ص 123.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:683

يحيى عبد الامير الشّامى

يحيى عبد الأمير شامى به سال 1935 ميلادى در شهر «بنت جبيل» لبنان متولد شد، ليسانس حقوق و ادب را از دانشگاه لبنان كسب كرد و در دانشگاه «يسوعى» ادامه تحصيل داد و فوق ليسانس و دكترى خود را در ادب عربى سال 1973 م از آنجا اخذ نمود هم اكنون به تدريس زبان عربى در دانشگاه لبنان مشغول مى باشد. برخى از آثار او «النجوم فى الشعر العربى القديم»، «النصوص التطبيقية فى قواعد اللغة العربية».

-*-

1- يا يوم عاشوراء طال رقادناو مضى الطّغاة يعربدون كثيرا

2- فاهزز ضمائرنا بعزمك نافخاروح الحياة، و بدّد الدّيجورا «1» 1- اى روز عاشورا، افسردگى و خواب امت اسلامى طولانى شده و حكومت طاغيانى كه بى وقفه در بلاد اسلامى عربده مى كشند.

2- پس شكوفا شو و ما را بيدار كن و روح حيات را بر ما

بدم و مستضعفين را به بيدارى و درهم كوبيدن دربارها دعوت كن!

***

3- و ليبق صوتك يا حسين مدوّياأبدا على مرّ الدّهور نذيرا

4- يا أيّها المستضعفون ألا انهضوادكّوا العروش و زلزلوا المعمورا «2» 3- و صداى تو اى حسين (ع) بايد در همه ى روزگاران هم چنان طنين انداز باقى بماند:

4- «اى مستضعفان به پاخيزيد و عرش و تخت ظالمان را درهم بكوبيد!»

______________________________

(1)- عاشوراء فى الادب العاملى المعاصر؛ ص 151.

(2)- همان؛ ص 158.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:684

جواد جميل

وى به سال 1954 ميلادى در يكى از روستاهاى جنوب عراق به دنيا آمد. در رشته مهندسى فارغ التحصيل شد و به دليل مبارزه با رژيم عراق در سالهاى 1974 و 1980 ميلادى زندانى گرديد و انتشار اشعارش كه تا آن زمان در مجلات «المرفأ» و «الرابطة» چاپ مى شد ممنوع گرديد او هم اكنون در ايران به سر مى برد و در انجمنها و نشريات ادبى فعاليت چشمگير دارد.

برخى از آثار او چنين است:

«صدى المرفض و المشنقة»، «اشياء حذفتها الرقابة»، «للثوار فقط»، «يسألونك عن الحجارة».

-*-

لم يبق من جرح الحسين سوى التمرّد و التّحدّى جرح له و الشّمس ألف غد يجى ء و ألف وعد لم يبق من صوت الحسين و قد غفت عنه الطّفوف لم يبق فى صمت الغبار سوى «خذينى يا سيوف» لم يبق من عطش الحسين سوى رؤى يمطرن ملحا عجبا أ يزرع جرحه شجرا ليحصد منه جرحا لم يبق من سيف الحسين سوى شظايا من لهيب و حطام غمد كالغروب يلوذ بالجسد الغريب «1» از آثار كربلا جز رموز ايستادگى و تمرّد و مبارزه طلبى به يادگار نمانده است. او جراحت برداشت اما خورشيد هزاران روز ديگر هم مى آيد و صداى حسين (ع)

در غبار حادثه «يا سيوف خذينى» اى شمشيرها مرا دريابيد! همچنان باقيست.

عطش حسين (ع) را چيزى جز شورى اشك چشمان برطرف نكرد.

تعجب مى كنم اينكه از جراحت حسين (ع) درخت جراحت روييد و از شمشير او لهيب سوزان به جاست.

اگرچه با نيام خرد شده، درهم آميخته است.

*** سروده ى زيباى او در رثاى حسين (ع) «الحسين لغة ثانيه» حسين زبانى ديگر، نام دارد جواد جميل براى اينكه عظمت حادثه كربلا را به تصوير بكشد و پيام واقعه را برساند همه چيز و همه كس را به سخن درمى آورد ولى در نهايت همه را عاجز و ناتوان مى بيند. پس به دنبال لغتى ديگر و زبانى رساتر از كلمات مى گردد و ازاينروست كه مرثيه اش «الحسين لغة ثانيه» نام مى گيرد. كه در 13 قسمت به تحليل ماجرا مى نشيند.

***

كيف تلغى المسافات بين التّوهّج ... و اللّحظة الباردة

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ج 1 684 جواد جميل ..... ص : 684

____________________________________________________________

(1)- الحسين وهج القصيد؛ ص 39.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:685 لم تزل بين جرح الحسين و بين قصائدنا مدن قانية و لكى نقرأ الجرح، لا بدّ من لغة ثانية!! «1» چگونه كلمات مى تواند بيانگر مسافت بسيار بين شعله هاى عشق و لحظه سرد مرگ باشد.

در ميان جراحت حسين (ع) و قصايد ما شهرهاى خون رنگى است كه توان تصوير آن را با تك زبان تنهاى خويش ندارد.

پس بايد زبان ديگرى جستجو كرد.

***

أراد أن يقول شيئا عن الفاصلة البلهاء بين النّوم و اليقظة، فاستسلمت الأشياء للذّهول! «2» مى خواهم چه بگويم؟!

درباره ى فاصله ابله خواب و بيدارى! (عدم مرزبندى حق و باطل را در ميان مردم به فاصله ابله خواب و بيدارى تعبير كرده است)

از ياران بى وفايى كه به حسين

(ع) پشت نمودند و راه فناى خويش را با التماس و استغفار از دشمن خريدند كه آنها به خشوع گلى مى مانند كه مظهر شادابى و شكوفايى است در برابر الهه مرگ و پژمردگى.

***

أراد أن يطفى عواء الرّيح، أو يستر عرى هذه الخيول فصاح: يا أمطار هذا الأفق المسلول مرّى على خيمتنا، فخبّات خلف الضّباب وجهها، و بعدها ... أراد أن يقول: لا تولدوا ... لا تولدوا فى زمن مقتول! «3» مى خواهم زوزه ى باد را خاموش سازم و بر اسبان عريان ترحم نمايم. فرياد مى كنم و بارانهاى اين آسمان مسلول و بيمار را به خيمه مى خوانم؛ اما او خود را پشت مه پنهان مى سازد و فصول، ابرهاى خود را دريغ مى دارند.

______________________________

(1)- الحسين لغة ثانية؛ ص 160.

(2)- همان؛ ص 13.

(3)- همان؛ ص 14 و 15.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:686

ازاين رو مى خواهم ندا دهم كه در اين زمانه ى مرده؛ ديگر به دنيا نياييد، به دنيا نياييد!

***

«يا سيوف خذينى» «1» و كانت يداه سواقى قمح، تنادى الجياع فاعبرى من دروب الضّياع يا وجوه الرّماد و اعبرى يا بقايا الجياد جسدا ... واحة ثرّة الضّوء ... مطمورة بالشّعاع «يا سيوف خذينى» الى شرفة من جراح مسوّرة بالعناد! «2» به مشهد حسين كه وارد مى شوى نداى او را مى شنوى كه «اى شمشيرها مرا دريابيد!» او شمشيرها را به سوى خويش مى خواند.

دستهاى او را كه منشاء جود و بركت است پر از فرياد گرسنگى مى بينيم همان دستانى كه مانند ساقه ى گندم عامل سيرى و عطا به ديگران بوده است، اينك شمشيرها را به سوى جراحت هاى در حصار عناد و كينه دعوت مى كند.

***

ذاكرة مشدودة ... بخيط عنكبوت و نظرة كالقبر ... فى فراغها

ينطفئ الياقوت و فى شرايينى دم ... رماد ما زلت أنحت المنى ... من خشب التابوت! و منذ أن قتلته ... غرقت فى بحيرة من دمه المرّ ... فلا أقدر أن أحيا ... و لا أقدر أن أموت!! «3» (شاعر خباثت چندش آور «حرملة بن كاهل» قاتل طفل شيرخوار را چنين به تصوير مى كشد).

ذهن تار عنكبوتى و چشمان بى فروغ قبرگونه اش، چشمان مرده اى كه نتوانست گوشه اى از آن همه احساس عطش و

______________________________

(1)- برگرفته از قصيده ى «محسن ابو الحب»:

ان كان دين محمّد لم يستقم؛الّا بقتلى فيا سيوف خذينى .

(2)- الحسين لغة ثانيه؛ ص 55 و 56.

(3)- همان؛ ص 116.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:687

تلاطم را در چهره ى طفلك شيرخوار ببيند ... مرگ در همه ى وجود او خودنمايى مى كند.

گويا در رگهايش نيز خونى از خاكستر جريان دارد.

از آرزوهايى كه بر چوب تابوت تراشيده مى گويد و پس از آن خود را در درياچه اى از خون تلخ غرقه مى بيند كه نه زندگى تواند و نه مرگ او را درمى يابد:

***

لا تبحثوا عنّى فى مدن صخريّة مطمورة بالدّمع ... و الحزن فإنّنى ما زلت منذ رحلتى أطوف فى مدن مسكونة، دون سواها بالسّكاكين ... و بالسّيوف! «1» در شهرهاى سنگى گريه و ماتم جستجو نكنيد.

پس از آن مصيبت ... من را در شهرهاى حماسه و شمشير مى توان يافت زيرا كه حيات و پيروزى حسين (ع) در جاى جاى زندگى انسانها جلوه گر است!

***

من قال إنّ الرّماح الّتى خطفت قلبه انتصرت؟! لم يزل فى خيام الحسين رماد و كسرة سيف و رفض! لم يزل فى وريد الحسين المقطّع نبض! «2» چه كسى مى گويد تيرهايى كه قلب حسين (ع) را نشانه رفتند پيروز شدند؟

در خيمه ى حسين (ع)

شمشيرها شكسته مى شود.

ظلم مطرود است و نبض رگهاى بريده ى حسين هم چنان مى زند!

و حقيقتا چه كسى ماند و چه كسى رفت؟!

شمشير بريد يا حسين؟!

آتش سوزاند يا خيام؟!

حسين تشنه ماند يا فرات؟!!

______________________________

(1)- همان؛ ص 137.

(2)- همان؛ ص 144.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:688

منير الخبّاز

منير الخبّاز به سال 1384 ه. ق. در «مدارس» يكى از روستاهاى «قطيف» به دنيا آمد، پس از گذراندن چند سال در تعلّم دروس آكادميك، به نجف هجرت كرد و از آنجا نيز براى ادامه تحصيلات حوزوى به قم رفت. او هم اكنون نيز به فعاليتهاى علمى و ادبى مشغول است.

-*-

قدّست يا حسين، يا قافية الشّهادة الشّمّاء قدّست يا قلادة فى عنق الشّهيدة الزّهراء يا أحرفا من الشّموع كلّها حزم و كبرياء يا أحرف الصّمود تأبى أن يدنّس الإباء يا أحرفا باكية مرثية لكنّها اسمى من الرّثاء يرتعش الدّهر أمام وقعها و تستحمّ الشّمس فى غديرها و تستمدّ ضوءها مشاتل الضّياء و فى خلودها ينمنم المدى و يعشب الوجود و البقاء «1» مقدسى تو اى حسين! اى قافيه ى شهادت سرفرازانه!

مقدسى تو اى گردنبند گردن زهراى شهيد!

اى كلمات ايستادگى و روشنگرى كه هستى در برابر تو خاشع و حقير است و تداوم نور خورشيد به خاطر وجود شماست!

خورشيد نورش را بخاطر وجود شما همواره بر باغستانهاى نشاكارى شده مى تاباند و در جاودانگيش روزگار را مى آرايد و وجود بقا مى يابد!

______________________________

(1)- الحسين وهج القصيد؛ ص 43.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:689

احمد دحبور

وى از شعراى معروف معاصر فلسطينى است كه اكثر اشعار او به قضيه ى فلسطين مى پردازد. او مجموعه شعرى بزرگ دارد كه از انتشارات دار العودة بيروت مى باشد.

-*-

آت، و يسبقنى هواى آت، و تسبقنى يداى آت على عطشى، و فى زّوادتى تمر النّخيل فليخرج الماء الدّفين إلىّ، و ليكن الدّليل يا كربلاء تلمّسى وجهى بمائك، تكشفى عطش القتيل و نرى على جرح الجبين أمانة تملى خطاى و ترى خطاى قيل: الوصول اليك معجزة و قيل: الأرض مغلقة ... «1»

(جنگاور فلسطينى كربلا را به تحدّى مى طلبد و از جراحت خويش اين چنين سخن مى گويد):

اى كربلا! بيا و بر من سبقت بگير!

بيا و بر دست من سبقت بگير!

بيا و بر عطش من سبقت بگير! و براى من آب گوارا طلب كن!

اى كربلا! صورت مرا با آبت تر كن و اين عطش مرگ آور را از من برطرف كن.

بر پيشانى من زخمى ديده مى شود كه هيچگاه بهبودى نمى يابد.

گفته شده كه رسيدن به سرزمين كربلا معجزه است و زمينش بسته است. (در حالى كه چنين نيست فلسطين كربلاى ديگرى است.)

______________________________

(1)- أجراس كربلاء؛ ص 38.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:690

عبد المجيد فرج اللّه

شاعر عراقى است كه هم اكنون در «سوريه» به سر مى برد و در حوزه علميّه «دمشق» به تحصيل اشتغال دارد. او مجموعه شعرى به نام «عيون الورد» و مجموعه قصصى به نام «عودة الشمس» دارد.

-*-

أسطورة من كربلائك يا دماء تلتفّ حول عرائه الشّتوىّ فاذا الشّرايع ماذن للفجر تغمرها الملائك بالبهاء و اذا الحسين يطلّ من أفق السّناء «1» اين اسطوره ى جاويدان از نخستين لحظه ى تماس خون حسين (ع) با زمين شكل گرفته است. شرايع مأذنى براى فجر است كه ملائكه آن را مى پوشاند و ازاينروست كه حسين (ع) در بلنداى نور به درخشش آمده است.

______________________________

(1)- اناشيد العيون الورد؛ ص 40 و 41.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:691

معروف عبد المجيد

اشاره

معروف عبد المجيد در سال 1952 ميلادى در قاهره به دنيا آمد، فوق ليسانس خود را از دانشگاه الازهر در «زبان سامى» دريافت كرد و در رشته «نقوش سامى» از دانشگاه «روم» تخصص گرفت. همچنين موفق به اخذ ليسانس از دانشگاه سويس در زمينه «آثار يمنى و يونانى قديم» گرديد. او مدتى به تدريس در دانشگاههاى تربيت معلم و امام صادق (ع) اشتغال داشت و هم اكنون در زمينه تبليغات و روزنامه نگارى فعاليت دارد و با صداوسيماى جمهورى اسلامى همكارى مى كند. برخى آثارش چنين است:

«معلقة على جدار الاهرام» «ينصبون عندها سقيفة» «أحجار لمن تهفو لها نفسى» و شعر معروفش در رثاى حسين (ع) «موتة المثال» مرگ آرمانى نام دارد.

-*-

مسموح أن تبكى «كليوباترا» «أنطونيو» «1» فوق ضفاف النّيل ... امّا «زينب» فعليها الصّمت عليها أن تضحك للموت و أخوها فى «القدس» قتيل ...!! زينب ما ارتحلت من قلب «فلسطين» يوما ...! هى باقية فى القدس تقابل دوما ...! هى تحلم للمئذنة

المحترقة حلما ... هى تزرع فى صحن «الاقصى» ... «2» شاعر رموز افسانه اى را به استهراء مى گيرد:

چگونه اجازه داده مى شود تا بر «كلئوپاترا» و «آنتونيو» بگريند!

زينب (س) كه اسوه ى پايدارى و مقاومت است به چنين شخصى كه تو بر آن مى گريى مى خندد:

زينب (س) در استمرار مبارزه و براى ماندن در فلسطين بذر اميد را در دل قدس مى كارد.

زينب (س) از قلب فلسطين برخاسته است! و در قدس باقيست و در مأذن آتش گرفته ى آن و در صحن مسجد الاقصى.

***______________________________

(1)- «كلئوپاترا» دختر «بطلميوس 12» و ملكه مصر بوده است كه بعد از «اسكندر» بر مصر حكومت كرد، او با «بطلميوس 13» كه برادرش محسوب مى شد ازدواج كرد. پس از چندى آنتونيوس فرمانده سپاه «بطلميوس 12» دلباخته او شد. پس از جريانات كه بين آن دو گذشت، «كليوباترا» شايع كرد كه خود را كشته است و آنتونيوس به محض شنيدن اين خبر، خنجرى در قلب خود فرو كرد. «كليوپاترا» از اين امر متأثر و بالاخره خود نيز قربانى اين عشق گرديد. شاعران مصرى در اين باب بسيار سروده اند. نمايشنامه منظوم «احمد شوقى» به نام «مصرع كليوباترا» در ادب عربى، شهرت فراوان يافته است.

(2)- أحجار لمن تهفو لها نفسى؛ ص 90 و 91.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:692

«موتة المثال»

اموت مثل شجرة ...! ممتدّة الجذور فى الخواء هاربة الأغصان فى الفضاء جامحة الصّهيل فى السّماء يتيمة الأوراق و الثّمار و النّباهة محرومة الرّجوع و البداء مفجوعة ... كآهة ...! ممطورة دهرا ... «1» اين مرگ مانند درختى پرشاخ و برگ و پربارى است كه ريشه هاى خويش را در نيستى و فقر استوار ساخته است و سر به آسمان مى سايد و

در عين حال برگها و ميوه هايش يتيم و خودش چونان آه، مصيبت زده و داغدار است.

***

حلم، و وردة، و أغنيّة و هدأة، و حكمة، و أمسيّة و فضل أمنيّة لا حتفى بمقدم القمر و أنثر الميلاد فوق مأتم الشّجر و أكشف التّراب عن قلوب من حجر ...! من لى بضجّة من المطر ...؟! لأمسح الأستار عن عيون زاوية كنبتة الصّبار فى مقابر المجوس كسكتة الشّتاء تحت ظلّة الشّموس كموتة النّجوم فوق مخدع العروس؟! «2» اى زمانه ى سنگدل فرصتى ده!

صبر گلى، ترنّم ترانه اى، آرامشى، حكمتى، غروبى و آرزويى دراز تا آمدن ماه را جشن بگيرم و ميلاد را بر مجلس عزاى درخت نثار كنم.

من به دنبال برگرفتن غبار از دلهاى چون سنگ هستم.

سيلابى از باران مى طلبم تا پرده ها را از چشمان بى فروغ بى بصيرتان برگيرم ...

آن جانهاى بى عشق و حرارت به خارهايى مى ماند كه در مقبره ى خلوت و بى روح مجوس مى رويد.

______________________________

(1)- بلون الغار ... بلون الغدير؛ ص 79.

(2)- همان؛ ص 80 و 81.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:693

يا سكوت سرد زمستانى است كه از شعاع پرفروغ خورشيد حركتى در آنها پديد نمى آيد.

همه چيز و همه چيز سرد و بى روح و در خواب و خموش است حتى ستارگانى كه بر بالش عروسان فرومى ريزند، گويا مرده اند!

***

البحر فى خيالى ... و الموج باحتضار الأفق لا يبالى ... يا شاطى ء المحال ...! أسير نحوك الهوينا ... ... دونما وصول أموت كالكسيح ... كالشّهيد كالخيول «1» شاعر در خيال خويش به دنبال دريا مى گردد!)

موج دريا در خيال من است و به احتضار افق بى توجّه است.

اى كرانه هاى دور از دسترس! كشان كشان به سويت مى آيم

بدون اينكه به تو برسم

همه ى راهها بسته است. اميد و عشق به وصال

مرا بى قرار نموده است.

پس بايد مرگى خونين را اختيار كرد. مرگى با نهايت تلاش

پس به مرگى خونين مى ميرم، چون شهيد و مانند جنگاور عرصه ى پيكار!

***

اموت موتة المثال ...!! و توصد العيون و الآبار تصمت المياه ...! و يرفع المفتاح كى يظلّ دائما رهين جعبة الإله ...! «2» من به مرگى آرمانى مى ميرم

(مرگى ممتاز و يگانه و از سوى ديگر دردناك و برانگيزاننده!)

پس از چنين مرگ آرمانى و عطشناكى است كه چشمه ها و چاهها بسته مى شوند و آبها از خجالت سكوت اختيار مى كنند و كليد اين شهادت ناب در گرو جعبه اله قرار مى گيرد.

______________________________

(1)- همان؛ ص 82.

(2)- همان؛ ص 82 و 83.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:694 و انمحى انا ... كرصعة مضيئة ضلّت طريقها السّحرىّ نحو وجنة اللّيالى ... «1» من مانند آن گودى درخشان كه راه خويش را در گونه هاى شب گم كرده است، در شب ظلمانى ستم و در غوغا و هجوم او ناپديد گرديده ام!

(شاعر چنين مرگى را در تمثيلى رمزگونه، آن را سكوتى كوتاه و رفتنى موقّت مى شمارد و آن را به محو گودى گونه ها هنگامى كه لبها از خنده مى ايستد تشبيه مى كند)

***

أموت مرّتين و الماء فى الأنهار ... فى دلال مشرك ينأى مع المدى المخيف ساحبا فى اثره اليدين ... اموت ... موتة «الحسين» ...!! «2» (مرگى كه شاعر به خواننده مى نماياند، پر از درد و رنج ظاهرى و سختى و مصيبت است. شهيد دوبار مى ميرد. يكبار مانند همه ى موجودات است و بار ديگر از زندگى ذلّت بار دست مى شويد تا مرگ احياگر را انتخاب كرده باشد و سر فرود نياورد.)

من دوبار مى ميرم!

آب در جوى ها با عشوه گرى مشركانه ى خويش مرا به خود مى خواند

و در همان حال در افقى هولناك دور مى شود.

در حالى كه به دنبال خويش دستان تشنه را مى كشاند.

من مى ميرم! در اينجا مرگى چون مرگ حسين بايد؛ اين مرگ با تشنگى و بى قرارى همراه است.

______________________________

(1)- همان؛ ص 83.

(2)- همان؛ ص 84.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:695

محمّد الماغوط

محمد الماغوط، شاعر سورى و از پيشگامان حركت «جماعة شعر» كه «يوسف الخال» آن را تأسيس نمود، مى باشد. او به سرودن قصيده ى منثور تمايل داشت و آثارى از نمايشنامه هاى شعرى و اشعار منثور از او به جاى مانده است.

-*-

فى عظامى عويل كربلاء و ما من قوّة فى العالم ترغمنى على محبّة ما لا أحبّ و كراهية ما لا أكره «1» در استخوانهاى من شيون كربلا به پاست و هيچ نيرويى در عالم نمى تواند مرا به زور به محبّتى وادارد و يا محبّتى را از من بستاند و من به اجبار هيچ امرى را نمى پذيرم!

______________________________

(1)- مجله شيراز؛ ص 140 به نقل از: محمد الماغوط؛ الآثار الكامله؛ ج 12، ص 5.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:696

محمد احمد القابسى

شاعر و اديب معاصر تونسى است كه به شعر نو توجه نمود و در اين زمينه درخشش قابل ملاحظه اى يافت. شعر او در مغرب عربى با استقبال روبرو گرديد.

-*-

هل يغسل ثانية مدائنكم الخائنات أم يظلّ رأس الحسين منها لا يخرج! ... الثّلج حين يهمى يأتى معه الدّم كصوت الرّيح كطعم الحقد كحدّ السّيف يأتى الثّلج أحمر ... أحمر فابحثوا بينكم عن القاتل ابحثوا تحت القمصان بين التّرائب فهل اشتكيك ام أشتكيهم؟ ام على جبهة الماء اظلّ أكتب بدم الحسين و أصفّق للمستحيل؟! «1» آيا بار ديگر شهرهاى شما را خائنان با خون مى شويند؟!

و سر حسين (ع) بر آن سايه افكنده و هم چنان خونش جارى است.

خونى كه از دل برف سرد يخ زده مى جوشد و آن را رنگين مى نمايد.

مانند صداى باد، مانند طعم كينه، مانند حدّ شمشير!

برف خونين مى آيد. در ميان خود قاتل را جستجو كنيد. زيرا رثاى حسين (ع) و خون او عامل

برانگيختن است.

قاتل در همين خاك است. بايد در جامعه ى خويش پيدايش كرد.

آيا من به تو شكايت كنم يا به آنها شكايت نمايم و يا بر صورت آب؟

در اين مسير همواره بايد با خون حسين نگاشت.

______________________________

(1)- أجراس كربلاء؛ ص 46 و 48.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:697

مصطفى نعمة السبيتى

ذرينا فمجدك بين يديك تجذّر فى طهرك المطلق

حسين اليك يلمّ الحصى على ضفّتى دمه المهرق «1» ما را رها كنيد كه مجد و عظمت و پاكى مطلق در وجود توست و خون حسين (ع) هم چنان پوياست و راه انتفاضه را در پرتاب سنگها و جوشش خون هاى تازه روشنايى مى بخشد.

______________________________

(1)- انصار الثورة الاسلامية فى فلسطين؛ ادب الانتفاضه الثور؛ ص 147.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 1،ص:698

عبد الهادى المخوضر

و الشّمس إن يلج لغروب فتختبى فغدا ستطلع حيث يحلو المطلع «1» خورشيد اگرچه با غروب موقتا روشنايى خود را از دست مى دهد امّا فردا دوباره طلوع خواهد كرد و درخشش را از سر مى گيرد. (همان گونه كه سرشت خوبان، نور و پاكى و رحمت است و غروب هاى موقت. تغييرى در ذات آنها ايجاد نخواهد كرد) و با عبور ظلمت، دوباره درخشش را از سر مى گيرند.

______________________________

(1)- عليك تبكى السماء؛ ص 84.

دانشنامه ى شعر عاشورايى، محمد زاده ،ج 2،ص:703

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109