تاریخ و ذوالقرنین جلد 2

مشخصات کتاب

شابک : 964-422-089-7(دوره) ؛ 964-422-088-934000ریال:(ج.1) ؛ 964-422-084-632000ریال:(ج.2)

شماره کتابشناسی ملی : م 80-22031

عنوان و نام پدیدآور : تاریخ و ذوالقرنین/ تالیف میرزا فضل الله شیرازی متخلص به خاوری؛ تصحیح و تحقیق ناصر افشارفر

مشخصات نشر : تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، سازمان چاپ و انتشارات: کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی، 1380.

مشخصات ظاهری : ج 2

فروست : (کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی 58)

یادداشت : ص. ع. لاتینی شده:Xavari Sirazi. Tarix -e Zol-Qarneyn.

مندرجات : ج. 1. نامه خاقان .-- ج. 2. رساله صاحبقران

موضوع : فتحعلی قاجار، شاه ایران، 1250 - 1185ق.

موضوع : ایران -- تاریخ -- قاجاریان، 1344 - 1193 -- جنگ با روسیه، 1243 - 1218ق.

موضوع : ایران -- تاریخ -- قاجاریان، 1344 - 1193ق. -- سالشمار

موضوع : نثر فارسی، قرن ق 13

رده بندی دیویی : 955/0743

رده بندی کنگره : DSR1342/خ 2ت 2 1380

سرشناسه : خاوری شیرازی، فضل الله بن عبدالنبی، 1267 - 1190ق.

شناسه افزوده : افشارفر، ناصر، 1328 - ، مصحح

شناسه افزوده : ایران. وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی. سازمان چاپ و انتشارات

شناسه افزوده : کتابخانه، موزه مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی

وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

فهرست مطالب

فصل 1

: جنگ های دوم ایران و روس و پیامدهای آن 637

بخش 1: بهاریه سال نیکو مآل تنگوزئیل ترکی مطابق با سنه 641

ذکر عزل و نصب سرداران گرجستان و عزیمت طایفه روسیه بی ایمان 643

ذکر تسخیر قلعه عبّاس آباد نخجوان و خیانت احسان خان نادان 648

ذکر وقایع اتفاقیه در توقّف چمن مهربان و 651

ذکر شکست طایفه روسیه در قریه اشترک ایروان و قریه خوک نخجوان 653

ذکر وقوع حوادث دهر فتنه ارکان و تصرف روسیه در قلعه سردارآباد ایروان و 656

ذکر بواعث تصرف روسیه در ولایت تبریز و سایر اوضاع 659

ذکر عرض سوانح اتفاقیه به درگاه اعلی و اجماع ملک زادگان و 662

ذکر توسط امنای دولت انگریز و ظهور مصالحه فی مابین دولتین 666

صورت مختصری از عهدنامه دولتین ایران و روس 671

فصول عهدنامه تجارت 676

ذکر فتنه و شورش واقعه ای در کرمان و یزد و اوضاع نوّاب محمّد ولی میرزا و 681

ذکر شورش عبد الرضا خان حاکم دار العباده یزد و اوضاع 685

بخش 2: بهاریه سال سیچقان ئیل مطابق با سنه یک هزار و دویست و چهل و سه 689

ذکر مصلحت جویی های سردار روسیه و آمدن نوّاب نایب السلطنة العلیّه 690

ذکر اوضاع مملکت خراسان بعد از 692

ذکر وصول عریضه قزلباشیه کابل مصحوب حسین علی خان جوانشیر 695

ص: 5

ذکر عزیمت شاهنشاه انجم تحشّم به زیارت حضرت معصومه قم و رفتن 697

ذکر ورود ینارال گربایدوف ایلچی دولت روسیه و وقوع قتل مشارالیه 700

ذکر اطلاع کارپردازان نوّاب ولیعهد زمان از قتل ناگهان ایلچی روسیه 706

بخش 3: بهاریه سال فرخ مآل اودئیل ترکی مطابق با سنه 711

ذکر تکلیف مجاورت عتبات عالیات به جناب میرزا محمد مسیح استرآبادی 715

ذکر اوضاع خراسان و تعیین نوّاب احمد علی میرزا به ایالت آن سامان 717

ذکر وفات جناب میرزا عبد الوهاب معتمد الدوله اصفهانی 721

تاریخ وفات جناب میرزا عبد الوهاب 722

تاریخ وفات میرزا خانلر مازندرانی 723

ذکر سفارت نوّاب خسرو میرزا به دولت روس و مراجعت 724

فصل 2

: سفر فتحعلی شاه به عراق و فارس و انتظام امور 729

بخش 1: ذکر بواعث چند که در ممالک عراق و فارس به هم رسید و محرّک 731

ذکر حرکت موکب جهانگشا از دار الخلافه طهران و وقوع وقایع اتفاقیه 734

ذکر وقایعی که در ایّام توقف شیراز از هر جهت روی داد 738

ذکر حرکت موکب ظفر طراز از دار العلم شیراز به عزیمت ولایت اهواز و ایراد 742

بخش 2: بهاریه سال بارس ئیل مطابق با سنه یک هزار و دویست و چهل و پنج و 749

فصل 3

: جنگ های داخلی و درگذشت عباس میرزا 755

بخش 1: ذکر آمدن الله قلی توره اوزبک به حوالی خراسان و مراجعت از آن 757

تاریخ وفات محمد حسن خان قاجار نسقچی باشی دربار 759

تاریخ وفات میرزا محمد زکی مستوفی 760

ذکر تفویض ایالت ولایات خوزستان و لرستان به 760

ذکر جسارت ترکمانان به تاخت خراسان و گرفتاری نواب هندوستان 764

ذکر ورود فرستادگان ولات سند به دربار فلک ارکان و مأموریت 767

ذکر عزیمت نوّاب حسن علی میرزا به محاصره دار العباده یزد و بواعث 769

بخش 2: بهاریه سال نیکو مآل توشقان ئیل ترکی مطابق با سنه 773

ذکر احوال میر حسن خان طالش بعد از مصالحه دولتین ایران و روس 779

ص: 6

ذکر مراوده برخی از خوانین خراسان با خان خوارزم 781

ذکر حرکت موکب نصرت میعاد از دار الخلافه جاوید بنیاد به سمت 782

ذکر وقایعی که در چمن گلباران از هر مقوله رخ داد تا زمان ورود به 784

ذکر عزیمت نوّاب نایب السلطنه از کرمان به اردوی ظفرشان و 787

ذکر فرار عبد الرضا خان یزدی و شفیع خان راوری کرمانی به قلعه جات بافق 790

ذکر ایراد وقایعی که در اصفهان دست داد 792

ذکر القای مکنونات خاطر همایون به نوّاب نایب السلطنه جلادت مقرون 794

ذکر ورود موکب نوّاب ولیعهد زمان به صفحات خراسان و فتح قلعه 796

ذکر عزیمت نوّاب خسرو میرزا از یزد به خراسان و فتح قلعه 799

ذکر قتل حاجی فیروز الدین میرزای افغان از حیله بازی فلک 802

بخش 3: بهاریه سال نیکومآل لوی ئیل مطابق با سنه 805

ذکر جسارت میررواندوز و کیفیت شکست مشارالیه از 808

ذکر منازعه نوّاب شاهزادگان عراق در دفعه ثانی و دفع آن 810

ذکر وقایعی که بعد از تسخیر ولایت ترشیز در ارض اقدس اتفاق افتاد و 813

ذکر حرکت موکب حضرت ولیعهد ظفر مبانی و 816

ذکر حرکت موکب ظفر میعاد از امیرآباد و محاصره قلعه خبوشان 819

ذکر افتتاح قلعه خبوشان و ورود نوّاب ولیعهدی به آن 823

ذکر اوضاع ولایت سرخس و موجبات عزیمت نوّاب 826

ذکر یورش بردن به قلعه سرخس و افتتاح آن قلعه 828

رباعی در افتتاح قلعه سرخس 831

ذکر حرکت نوّاب نایب السلطنه از سرخس و 832

ذکر قرار و مدار کار هرات با یار محمد خان افغان و آمدن ایلچیان خوقند و 836

ذکر اوضاع متفرقه [ای] که در بدایت ورود ولیعهد 840

ذکر بواعث حرکت نوّاب حسین علی میرزا فرمانفرمای مملکت فارس 844

ذکر شکایت اهالی کرمان از نوّاب سیف الملوک میرزا و تصرّف نوّاب فرمانفرما 847

تاریخ قتل نوّاب ارغون میرزا ولد نوّاب حسین علی میرزا 851

تاریخ قتل مصطفی قلی خان قشقائی در باغ نظر کرمان 852

ص: 7

ذکر آمدن میرزا ابراهیم فرستاده سردار گرجستان 852

ذکر وقایع واقعه در طهران اعمّ از شرفیابی نوّاب شاهزادگان و تخفیف مالیات 854

بخش 4: بهاریه سال نیکو فال ئیلان ئیل ترکی مطابق با سنه 857

ذکر وقایع مرخّصی اسرای ولایت سرخس بر طبق استدعای خان خوارزم 860

ذکر اجوبه ترّهات مانند کامران میرزا و 862

ذکر وقایعی که قبل از ورود و بعد از ورود نوّاب نایب السلطنه در 865

تاریخ قتل عبد الرضا خان حاکم سابق یزد 867

ذکر اوضاع اتفاقیه در طهران اعم از ناخوشی تب لرزه و تغییر مزاج همایون و 871

ذکر وقایع نوّاب نایب السلطنه در عرض راه خراسان و 872

ذکر ترتیب نقوش صف سلام حضرت اعلی در محل چشمه علی 876

ذکر خاتمه کار نوّاب نایب السلطنه در ارض اقدس و عرض مراتب قضیه واقعه 878

ذکر مراجعت نوّاب امیرزاده محمّد میرزا از هرات و تذکار هرگونه اتّفاقات 884

ذکر گرفتاری ایل بیگیان ایلات فارس و برخی از عمّال آن مملکت 887

بخش 5: بهاریه سال خجسته خصال یونت ئیل ترکی 893

ذکر سور پر سرور نوّاب سیف الدوله سلطان محمد میرزا 896

ذکر گرفتاری ترکمانان آق در بند و بسطام 899

ذکر آمدن نوّاب امیرزاده محمّد میرزا به دار الخلافه طهران 902

ذکر برخی از وقایع مملکت خراسان و حرکت شجاع الملک افغان 906

فصل 4

: آخرین سفر فتحعلی شاه و پایان کار او 909

بخش 1: ذکر بواعث حرکت به اصفهان و ورود شاهزادگان 911

بخش 2: ذکر خاتمه کار شاهنشاه دوران و وفات او در دار السلطنه اصفهان و آشوب زمان. 917

ذکر وقایع عرض راه و دفن نعش مطهّر در دار الایمان قم و اوضاع اتفاقیه 922

فصل 5

: به تخت نشستن محمد شاه 929

بخش 1: ذکر وقایع اوضاع نوّاب شاهزادگان و طغیان بعضی از ایشان 931

عزل ظلّ السلطان 934

ص: 8

تاریخ براسه 935

بخش 2: ذکر شمه [ای] از احوال خسرو بی همال بعد از جلوس بر اورنگ سلطنت لایزال. 937

خاتمه روزنامچه همایون

باب اول

در ذکر شمایل موزون و اخلاق حسنه آن شهریار معدلت مشحون 949

فصل اول: در ذکر شمایل موزون آن برگزیده خالق بی چون است- 949

فصل دوم: در ذکر اخلاق حمیده و صفات پسندیده آن حضرت 951

باب دویم

در باب ایراد اسامی و تعداد اولاد امجاد بلافصل و زوجات 969

فصل اول: در ذکر اسامی اولاد ذکور آن برگزیده دادار غفور 969

فصل دوم: در ذکر صبایای محترمه شاهنشاه تاجدار 1005

فصل سیم: در ذکر زوجات طاهرات حضرت شاهنشاه صاحبقران 1036

زنان رامشگر دربار همایون 1055

باب سیم

در ذکر نبایری که در ایام سلطنت قاهره از صلب و بطن بنین و بنات 1059

فصل اول: در ذکر نبایری که از صلب نوّاب شاهزادگان ذکور 1059

فقره اول: در ذکر احوال اولاد امجاد نوّاب مرحمت مآب ولیعهد مغفور 1060

فقره دویم: در ذکر اولاد امجاد نوّاب شاهزاده افخم علی شاه 1071

فقره سیم: در ذکر احوال و اوضاع اولاد امجاد 1074

فقره چهارم: در ذکر اولاد امجاد نوّاب شاهزاده اعظم محمد قلی میرزا ملک آرای 1078

فقره پنجم: در ذکر اولاد ذکور و اناث نوّاب محمد ولی میرزا 1083

فقره ششم: در ذکر اولاد امجاد مرحوم حسین علی میرزا فرمانفرمای 1088

فقره هفتم: در ذکر اولاد امجاد نوّاب حسن علی میرزا 1093

فقره هشتم: در ذکر اولاد امجاد نوّاب حسام السلطنه محمد تقی میرزا 1095

فقره نهم: در ذکر اولاد امجاد نوّاب علی نقی میرزا الملقب به رکن الدولة العلیه 1098

ص: 9

فقره دهم: در ذکر اولاد امجاد نوّاب امام ویردی میرزای ایلخانی 1100

فقره یازدهم: در ذکر اولاد امجاد نوّاب شیخ الملوک شیخ علی میرزا 1101

فقره دوازدهم: در ذکر اولاد امجاد نوّاب عبد الله میرزا المتخلّص به دارا 1104

فقره سیزدهم: در ذکر اولاد امجاد نوّاب سلطان الموحّدین 1106

فقره چهاردهم: در ذکر اولاد امجاد نوّاب حیدر قلی میرزا المتخلص به خاور 1108

فقره پانزدهم: در ذکر اولاد امجاد نوّاب محمود میرزا 1109

فقره شانزدهم: در ذکر اولاد امجاد نوّاب همایون میرزا 1113

فقره هفدهم: در ذکر اولاد امجاد نوّاب احمد علی میرزا 1120

فقره هجدهم: در ذکر اولاد امجاد مرحوم جهان شاه میرزا 1121

فقره نوزدهم: در ذکر اولاد امجاد نوّاب الله ویردی میرزا 1122

فقره بیستم: در ذکر اولاد امجاد نوّاب اسماعیل میرزا 1122

فقره بیست و یکم: در ذکر اولاد امجاد نوّاب شاه قلی میرزا 1123

فقره بیست و دوم: در ذکر اولاد امجاد نوّاب حاجی کیومرث میرزا 1123

فقره بیست و سوم: در ذکر اولاد امجاد نوّاب منوچهر میرزا 1124

فقره بیست و چهارم: در ذکر اولاد امجاد نوّاب حاجی بهرام میرزا 1125

فقره بیست و پنجم: در ذکر اولاد امجاد نوّاب هرمز میرزا 1125

فقره بیست و ششم: در ذکر اولاد امجاد نوّاب محمّد مهدی میرزا 1126

فقره بیست و هفتم: در ذکر اولاد امجاد نوّاب شاپور میرزا 1127

فقره بیست و هشتم: در ذکر اولاد امجاد نوّاب حاجی سلطان ابراهیم میرزا 1127

فقره بیست و نهم: در ذکر اولاد امجاد نوّاب کیقباد میرزا 1127

فقره سی ام: در ذکر اولاد امجاد نوّاب کیخسرو میرزا 1127

فقره سی و یکم: در ذکر اولاد امجاد نوّاب کیکاوس میرزا 1128

فقره سی و دوم: در ذکر اولاد امجاد نوّاب ملک ایرج میرزا 1129

فقره سی و سیم: در ذکر اولاد امجاد نوّاب سلطان مصطفی میرزا 1130

فقره سی و چهارم: در ذکر اولاد امجاد نوّاب سلیمان میرزا 1130

فقره سی و پنجم: در ذکر اولاد امجاد نوّاب سلطان سلیم میرزا 1130

فقره سی و ششم: در ذکر اولاد امجاد نوّاب بهمن میرزا 1131

فقره سی و هفتم: در ذکر اولاد امجاد نوّاب سیف الله میرزا 1131

ص: 10

فقره سی و هشتم: در ذکر اولاد امجاد نوّاب فتح الله میرزا 1132

فقره سی و نهم: در ذکر ولد ارجمند نوّاب صاحبقران میرزا 1132

فقره چهلم: در ذکر اولاد شاهزادگانی که اولاد ذکور ندارند 1132

فصل دوم: در ذکر نبایری که از بطن اولاد اناث صاحبقران مغفرت نشان به 1134

فقره اوّل: در ذکر اولاد امجاد حضرت مریم سیرت همایون سلطان خانم 1134

فقره دوم: در ذکر اولاد امجاد حضرت آسیه فطرت بیگم جان خانم 1135

فقره سیم: در ذکر اولاد امجاد عروس دلارای حجله عصمت 1136

فقره چهارم: در ذکر اولاد امجاد، حضرت بلقیس فطرت مریم خانم 1136

فقره پنجم: در ذکر اولاد امجاد حضرت زینب خانم زوجه اسماعیل خان قوانلو 1138

فقره ششم: در ذکر اولاد امجاد حضرت خدیجه خانم زوجه محمد باقر 1138

فقره هفتم: در ذکر اولاد امجاد حضرت حاجیه عزّت نساء خانم 1139

فقره هشتم: در ذکر اولاد امجاد جرّه باز اوج جلالت حضرت طیقون خانم 1139

فقره نهم: در ذکر اولاد امجاد حضرت خدیجه سلطان خانم الملقّبه به 1140

فقره دهم: در ذکر اولاد امجاد حضرت درخشنده گوهر خانم 1141

فقره یازدهم 1144

فقره دوازدهم 1144

فقره سیزدهم 1144

فقره چهاردهم 1145

فقره پانزدهم 1145

فقره شانزدهم: در ذکر اولاد امجاد حضرت ماه بیگم خانم 1146

فقره هفدهم 1148

فقره هجدهم 1148

فقره نوزدهم 1148

فقره بیستم 1148

فقره بیست و یکم 1149

فقره بیست و دویم 1149

فقره بیست و سیم 1150

ص: 11

فقره بیست و چهارم 1150

فقره بیست و پنجم 1150

فقره بیست و ششم 1150

فقره بیست و هفتم 1150

فصل سوم: در ذکر اسامی و احوال برادر و اعمام و بنی اعمام و نبایر منسوبان 1154

فقره اوّل: در ذکر اوضاع و احوال برادر والامقام سعادت فرجام 1154

فقره دویم: در ذکر احوال و اوضاع امیر مغفرت نشان مهدی قلی خان 1159

فقره سیم: در ذکر احوال نوّاب مرتضی قلی خان 1162

فقره چهارم: در ذکر احوال و اوضاع مرحوم حاجی مصطفی قلی خان 1163

ص: 12

فصل 1 : جنگ های دوم ایران و روس و پیامدهای آن

اشاره

ص: 13

بسم اللّه الرحمن الرحیم عنوان رساله صاحبقران، حمد خداوند ذوالجلالی است- جلّ شأنه- که فرمان خلافت سلاطین صاحبقران را به طغرای غرّای التفات بی کران موشّح داشته و همّت خداوندی را بر اجرای احکام و اوامر ایشان برگماشته است. پادشاهان را مشفق درویشان کرده و درویشان را بی نیاز از حضرت ایشان آورده است. در هر دلی از خود سودایی نهاده و هریک از رهبران و گمراهان را راهی به دست داده است که: (الطرق إلی اللّه بعدد أنفاس الخلائق).

لمؤلفه:

بود هزار در از هر دری به سوی تو راهی ز هر درم که برانی درآیم از در دیگر و درود نامعدود بر روان مطهّر و تربت معطّر بهترین کائنات و اوّلین موجودات، واضع شرع واصل هر فرع، خواجه کل و ختم رسل، عقل اوّل و احمد مرسل- علیه و علی أحفاده و أولاده صلوات اللّه الملک الأجلّ.

شکر مر خداوند بی ضنّت را که از دریافت این عهد خجسته و زمان به خرّمی پیوسته، بر ما بندگان منت نهاده و بر چهره ارباب مکنت از فضل رحمت حضرت خلافت مرتبت، ابواب دولت گشاده، اعنی اعلیحضرت قدر قدرت قضا مهابت

ص: 14

اسکندر صولت دارا درایت السلطان الاعظم و الخاقان الاکرم، فرمانفرمای ممالک عرب و عجم، حکمروای اهالی ترک و دیلم، شاهنشاه بحر و برّ و ملک آرای هفت کشور، قامع بنیان الاکاسره و قالع ارکان القیاصره، ظلّ حضرت اله و نایب جناب خلیفة اللّه السلطان بن السلطان و الخاقان بن الخاقان شاهنشاه صاحبقران کشورستان، السلطان فتحعلی شاه- خلّد اللّه [367] ملکه و سلطانه إلی یوم القرار بمحمّد و آله الأطهار الأخیار الأبرار.

امّا بعد چنین گوید بنده مدحت گزار و چاکر صداقت شعار، فضل اللّه بن عبد النبی الحسینی الشیرازی المتخلّص به خاوری، که چون از قراری که در عنوان جلد اول این رساله فصاحت بنیان که مسمّی به نامه خاقان است، نگارش یافت، بایست بعد از اتمام جلد اول شروع در نگارش جلد ثانی، که مسمّی به رساله صاحبقران (1) است، کرده آید و این صحیفه را نیز از ذکر محامد شهریار جهان و خسرو صاحبقران- خلّد اللّه ملکه- آراید، لهذا در این وقت که از فیض فضل خداوند عالم و یمن توجه اعلیحضرت صاحبقران اعظم و یاری قلم مشکین رقم از تحریر آن کتاب مستطاب فراغت یافت، به تسطیر این رساله بلاغت انتساب شتافت. امید از طالع بی زوال خسرو بلند اقبال آن که، اگر ودیعه حیات مستعار کفایت نماید، کیفیت قرن ثانی دولت ابد مبانی را نیز چون قرن اول به عاریت رساند و نام نامی آن دو صحیفه را با ما صدق تمام ذو القرنین خواند.د.


1- . ملی و مجلس و ملک: (رساله صاحبقرانی)؛ گفتنی است مؤلّف ذوالقرنین در همه جای کتاب، چه در مقدّمه جلد اوّل و چه در آغاز جلد دوم، نام جلد دوم را رساله صاحبقران ذکر کرده است و تنها در همین مورد خاص رساله (صاحبقرانی) آورده که ما به جهت موزون بودن با جلد اوّل (نامه خاقان) و تعمیم اغلب، (رساله صاحبقران) آورده ایم و شاید با استناد به همین یک مورد باشد که بعضی فهرست نگاران نسخ خطّی نام جلد دوم کتاب را (رساله صاحبقرانی) ذکر کرده اند.

ص: 15

بخش 1 بهاریه سال نیکو مآل تنگوزئیل ترکی مطابق با سنه یک هزار و دویست و چهل و دو هجری که اول سال از قرن ثانی دولت جاودانی است و ذکر تنبیه طایفه ترکمان و نظم گیلان

اشاره

زنده سازنده پیکر خاک و طرازنده طارم افلاک، اعنی مهر تابناک درین سال فرحناک، بعد از انقضای هشت ساعت و چهل و پنج دقیقه از روز چهارشنبه بیست و دویم شهر شعبان المعظّم مطابق سال تنگوزئیل ترکی، به بیت الشرف حمل نزول اجلال یافت و امین الدوله ابر آذار (1) به حکم دارای بهار به نظم مملکت گلزار شتافت.

جنود تنگ چشم زاغ و زغن که با روسی نژادان دی و بهمن سر فتنه و سازش داشتند، از یورش سبزه بدیع که نبیره سلطان ربیع است، روی به هزیمت گذاشتند. قندیل زرّین مرصّع گلبن صفرا رنگ بر روضه مطهّره گلزار وقف گردید و موکب فیروز خسرو فروردین را هنگام حرکت به عرصه چمن رسید.

ابر آذار که نایب سلطان بهار است، با روسی نژادان دی و بهمن مقابله کرد و از مدد توپ های صاعقه فشان تندر و باریدن مهره های آتش (2) فعل مکرّر بنیان ایشان را از ریشه برآورد. بالاخره قلاع محکمه باغ و بستان و شهربند معظمه گلستان، حشر روسی نژاد شکوفه را مسخّر شد و وزیر اعظم شاخسار، اسیر آن قوم خیره سر آمد.

نوباوگان نهال با افواج پر امواج سبزه دریا مثال از اطراف مملکت گلزار هجومن)


1- . ملی و مجلس: (آزار)؛ گفتنی است که در سراسر متن نسخه، هم در جلد اول و هم در جلد دوم، واژه (آذار) که نام یکی از ماه های سریانی است، به صورت (آزار) با (زاء) آمده که نادرست بود و ما همه را به صورت (آذار) با (ذال) آورده ایم.
2- . ملی: (آتشین)

ص: 16

کردند تا از اهتمام ولیعهد ابر آذار سردار روسی نژاد چنار را بر سر صلح آوردند. ابواب خزاین زرّین و سیمین خاک از ریاحین ابیض و احمر شکسته شد و عهد مودّت سلاطین باغ و بهار به هم پیوسته آمد. روسی نژادان ازهار، قلعه و شهربند گلزار و مرغزار را به ترکان گلگون چهر سوری سپردند و رخت اقامت خویش از آن بلدان طراوت کیش بیرون بردند. در سرحدّات ایران زمین گلشن، از هجوم فتنه جویان زاغ و زغن، شورشی دست داده بود. نوباوه نهال به حکم دارای بهار، دفع آن فتنه را پای همّت برگشود.

اورنگ خلافت از فرّ ذات کامل الصفات شاهنشاه کیوان شأن و کنارنگ جهان، اعنی خسرو صاحبقران کشورستان- خلّد اللّه سلطانه- آرایشی تازه یافت و نوبتخانه سلطنت به مبارکباد نخستین سال از قرن ثانی دولت جاوید مبانی، بلند آوازه شد. شاهزادگان اطراف و امینان اکناف، رخ ها بر خاک بارگاه سودند و از این خاکساری، بر آبروی خویش افزودند. بر [368] و دوش میران درگاه و خاصّان خرگاه، از خلاع زرتار همدوش اعتبار گردید و از زرپاشی دست دریا مثال، مایه داران و بی مایگان را مایه التفات رسید.

پس از نظم بزم شیلان، خیال تلافی با طایفه روسیه بی ایمان، خورشیدوار از مطلع خاطر شاهنشاه تاجدار زمین سر برزد و فرامین قدر آیین به احضار جنود ظفر قرین از برّ و بحر عالم درگذشت. پس از اندک زمانی، خارج دار الخلافه، از هجوم لشکر بی مرّ چون عرصه سپهر اخضر از وفور اختر مشحون آمد و تیغ های دلاوران از شوق مکافات با خصمان بی مدد تیغ زبان (1) از غلاف بیرون. در خلال این احوال، خبر بهجت اثر تدمیر جماعت جعفر بایلی (2) ترکمان یموت رسید و در افتتاح کار به فال میمون گردید. تبیین این مقال آن که، طایفه روسیه بعد از ظهور قضیّه سال قبل به فکر کار افتادند و از طرف دریای خزر نیز در سرحدّات استراباد و (3) مازندران بنای شورش نهادند و دو فروند کشتی جنگ به فرضه جات (4) آن دو ولایت راندند و از ابلاغ سیم و زرّ بی مرّ، آیت فریب (5) به گوش ترکمانان یموت ساکن دشت خزر خواندند.

قیات نامی از ایل یموت که شیطانی فتنه انگیز بود، فریب خورد و ایل مزبور راب)


1- . ملّی: (تیغ زنان)
2- . مجلس: (بالی)؛ اعتماد السلطنه در روزنامه همایون (جعفربای) نوشته است.
3- . مجلس:- (و)
4- . بندرگاه ها
5- . ملی: (فریب)

ص: 17

مباشر فتنه و فساد کرده بالمرّه از جادّه اطاعت بیرون برد. نوّاب محمد قلی میرزای ملک آرای طبرستان شرفیاب درگاه خاقانی بود و (1) ولد ارجمندش، نوّاب بدیع الزمان میرزای صاحب اختیار ولایت استراباد، که در دشت گرگان، شیری جلادت نشان بود، بدون اعلام این خبر به امنای دولت جاوید اثر پای جلادت برگشود. مهدی قلی خان و محمّد تقی خان هزار جریبی و اسماعیل خان فندرسکی و نقد علی خان کتول را با قادر اندازان استراباد و مازندران و یک هزار نفر از سواره کوکلان ترکمان برداشت و روی همّت به تاخت ایل جعفر بایلی گذاشت.

در شب پنجشنبه نوزدهم (2) شهر شعبان المعظّم، قبل از طلوع صبح صادق در اوبه آن قوم کاذب ریختند و (3) خون مردان ایشان را از صغیر و کبیر جمیعا با خاک راه آمیختند.

زنان و دختران را کلّا اسیر کردند و با احمال و اثقال آن طایفه به صوب استراباد آوردند.

از ظهور این فتح نمایان، روسیه دریا حساب ها برداشتند و بادبان هزیمت کشیده روی به دیار ادبار گذاشتند.

حضرت صاحبقران نامدار پس از استماع این اخبار بهجت آثار، به (4) احتیاط کار، منوچهر خان ایچ آقاسی باشی دربار فلک مدار را به نظم ولایت گیلان و محافظت فرضه انزلی فرستاد و جناب امین الدوله عبد اللّه خان که از عمل معزول بود، به التزام دار السلطنه اصفهان و انتظام امور نوّاب سیف الدوله العلیّه سلطان محمد میرزا حکمروای آن سامان پای برگشاد.

ذکر عزل و نصب سرداران گرجستان و عزیمت طایفه روسیه بی ایمان به تسخیر قراچه داغ و ایروان و مخذولی آن جماعت پرخذلان و حرکت موکب اعلی به آذربایجان و فتح سارواصلان

چون از قراری که در آخرین سنه قرن اوّل در جلد مسمّی به نامه خاقان نگارشه)


1- . ملی:- (و)
2- . مجلس:- (نوزدهم)
3- . ملی:- (و)
4- . مجلس:- (به)

ص: 18

یافت، تدارک چهارده (1) ساله ایّام مصالحه را، الکسندر یرملوف سردار گرجستان به سبب مخالفت با کارپردازان دولت ابدبنیان به باد فنا داد و قلعه جات متصرّفی روسیه کلّا به دست غازیان رکاب سنیّه افتاد، لهذا مشارالیه در دولت روس به خیانت منسوب و ینارال پسقاویچ (2) به سرداری گرجستان منصوب آمد. کینیاز مددوف حاکم قراباغ و شیروان و شکّی نیز [369] از عمل معزول گردید و نوبت حکومت به انجسوف نام رسید. ینارال پسقاویچ به تلافی و تدارک خسارت سال قبل، ینارال دویچ نام را با ده هزار صالدات و بیست عراده توپ قبل از حرکت خویش به تسخیر قلعه ایروان روان کرد (3) و انجسوف نیز با شش هزار نفر صالدات و ده عراده توپ به عزیمت قراچه داغ روی آورد.

دویچ کیج در غرّه شهر شوّال المکرّم وارد اوچ کلیسیا، و انجسوف نامعروف در کنار پل خداآفرین اقامت آرا گشت. حسین خان سردار، خود با استعدادی بی شمار در قلعه ایروان نشست و برادرش حسن خان سارواصلان با پنج هزار سوار جرّار و یک فوج سرباز آتشبار در خارج قلعه همّت بر دفع خصمان بست. از طرف قراچه داغ، نوّاب امیرزاده اعظم محمد میرزا با شش هزار سوار و چهار فوج سرباز صاعقه بار و پنج عراده توپ دوزخ شرار در کنار رود ارس رایت جلادت را برافراخت و ینارال دویچ با سه بطالیان (4) سرباز و یک هزار نفر سوار قزاق و چهار عراده توپ از اوچ کلیسیا به عزم استخلاص قلعه سردار آباد ایروان پرداخت. سردار آباد مزبور که (5) از مستحدثاث حسین خان [است] و فی مابین اوچ کلیسیا و قلعه طالین واقع و در شش فرسخی ایروان است و آبش از رودخانه ارس روان. متانت آن قلعه از درک خیال افزون بود و از ذخیره و آذوقه فراوان مشحون.

حسن خان سارواصلان در کنار قراسو، که فی مابین سردارآباد و اوچ کلیسیاست،ه)


1- . مجلس: (چارده)
2- . جنرال پاسکویچ)General Paskevitch(
3- . مجلس:+ (انجسوف)
4- . نام واحد نظامی در روسیه. در انگلیسی ¬Battalion به معنی گردان است و در زبان روسی نیز به همین معنا به کار رفته است. این واژه در اواخر دوره قاجار در نامه های رسمی به صورت (باتالیان) نوشته می شد.
5- . مجلس:- (مزبور که)

ص: 19

خود را به خیل دویچ کیج زد و از طالع فیروز خسروی دویست نفر زنده دستگیر و یک صد و سی نفر از آن قوم بی تدبیر قتیل شمشیر غازیان شیرگیر شد. باز به هر طوری که ممکن بود، روسیه خود را به قلعه سردارآباد رسانیدند و شب هنگام یورش برده و از اهتمام جان فشانان اسلام کاری نکرده چون بخت خود برگردیدند، لاعلاج روی به تسخیر قلعه طالین گذاشتند و در آن جا نیز سودی نبرده راه مراجعت برداشتند.

سارواصلان در کنار رود زنگی قرار یافت و ینارال دویچ به اوچ کلیسیا به جانب ایروان شتافت.

روسیه متوقّفین در کنار پل خدا آفرین (1) نیز خواستند از آب ارس عبور نمایند و دست تطاول به تسخیر قراچه داغ برگشایند، نوّاب ولیعهد ثانی محمد میرزا از کمین کین برجست و در وسط رودخانه رشته قرار روسیان را از هم بگسست. پاره [ای] در آب فنا غرق شدند و اکثری از شعله سوزان توپ فروزان، قرین حریق آمدند. لاعلاج بنه و اسباب خود را ریختند و به صوب دیار ادبار گریختند.

مژده این فتوحات در اواخر شهر شوّال المکرّم در دار الخلافه ارم توأم به عرض صاحبقران معظّم رسید و قلب مبارک الی غیر النهایه مبتهج و مسرور گردید و به شکرانه این فتح نمایان و نذری که در سال قبل مرکوز خاطر (2) معدلت بنیان بود، موازی یک عدد قندیل طلای مینا که وزنش یک هزار و دویست مثقال و مشحون از انواع جواهر و لآل (3) گردید و قیمتش به مبلغ یک هزار تومان (4) رسیده بود، وقف روضه مطهّره بضعه احمدی- صلوات اللّه علیها- فرمود و به دار الایمان قم گسیل نمود.

پس از آن در یوم سه شنبه هشتم شهر ذی حجّة الحرام سنه یک هزار و دویست و چهل و دو، با عزمی عدو شکن و لشکری اهریمن فکن، از دار الخلافه مینوون حرکت و سه روز در عمارت مبارکه سلیمانیه متوقّف و روز جمعه یازدهم [این ماه] رایات ظفر آیات به عزم مملکت آذربایجان شقّه گشا آمد.ن)


1- . در ساحل جنوبی ارس و شمال شهرستان کلیبر
2- . ملی: (خواطر)
3- . لآلی؛ جمع لؤلؤ
4- . مجلس: (پنج هزار تومان)

ص: 20

در منزل میانج، معادل پانصد نیزه سر از رؤوس (1) منحوس روس از نظر مرحمت مأنوس گذشت و کیفیت ماجرا [370] به این سیاق معروض گشت که، روسیه اوچ کلیسیا، بعد از آن صدمه که از حسن خان سارواصلان دیدند، به تلافی کار، عازم شبیخون به اردوی او گردیدند.

ینارال منکروف با کینیاز سواریمیز نام و چهار هزار صالدات و یک هزار سوار قزّاق و چهار عراده توپ، شب هنگام از آب ارس عبور نمودند و قراولان اردوی سارواصلان به تعجیل شتافته، مهر از گنجینه این راز سربسته گشودند. سارواصلان بنه و اغروق را به جا گذاشت و خود با چهار هزار سوار در خارج سنگر، رایت کمین برافراشت. روسیه غافل از حقیقت کار، به اردوی او ریختند و سواران سارواصلان در عقب سنگر ایشان به سنگرها درآمده، خون آن بی دینان را با خاک راه آمیختند. ینارال منکروف توپخانه خود را گذاشت و با بقیّة السیف راه فرار برداشت. سواران جرّار عقب او پی سپار شدند و آن گمراهان در آن شب تار در رود ارس غریق آمدند. بالجمله، از طالع فیروز خسروی [مصرا] ع:

پاره [ای] را سوخت آتش پاره [ای] را

برد آب سارواصلان اسیران را کلّا سر بریده و رؤوس منحوس را روانه دربار همایون گردانید. حسب الامر دارای جهان، سرهای آن بی دینان به دار الخلافه طهران فرستاده شد و اطفال ری را از همّت کی، اسباب لهو و لعب آماده آمد. (2)

پس از ورود موکب اعلی به دار السلطنه تبریز مژده فتحی دیگر، سامعه افروز شاهنشاه نصرت انگیز گردید. تبیین این مقال این که: موازی پانصد عراده آذوقه از تفلیس به جهت حاصرین قلعه ایروان می بردند. حسن خان سارواصلان از حقیقت کار آگاه [گشته] و شب هنگام، آن قوم رو سیاه را بر سر راه تاخت و قوم مستحفظین آذوقه را کلّا قتیل تیغ بی دریغ ساخت. عرّاده های آذوقه را به قلعه سردارآباد روان کرد و وقایع را به دربار اقدس عرضه آورد.

پس از وصول این اخبار سارّه، موکب ظفر کوکب از دار السلطنه تبریز حرکت نمودد)


1- . ملی و مجلس: (رؤس)؛ در نسخه های ملّی و مجلس همه جا واژه (رؤس) آمده که اصلاح شد.
2- . ملی:- (آمد)

ص: 21

و در غرّه شهر ذی حجّة الحرام در چمن قبله، من محال ارونق تبریز، نصب سرادقات جلال فرمود. چون از فیض فضل الهی و طالع فیروز شاهنشاهی در سنه اوّل قرن ثانی از دولت خسروانی چنین فتوحات دست داد، مؤلّف واقعه نگار، تهنیت این سال خجسته فال و فتوحات خیر مآل را قطعه [ای] مشعر بر تاریخ قرن ثانی انشاد و درین رساله ثبت افتاد.

لمؤلّفه:

شکر کز فرّ خداوند جلیل ذو الجلال سال قرن ثانوی از حضرت صاحبقران

خسرو صاحبقران فتحعلی شاه آن که زدسکّه صاحبقرانی بر زر اینک جاودان

این زمان یک قرن شد کآرایش تاج است و تخت عمر خواهم تا ببینم قرن ها چون این قران

خوش خیالی دارد این شه کاین چنینش بهره هاست بهره ها در خوش خیالی به که دشمن بدگمان

نیّت صافی به خیل آفرینش واجب است کاین امانات از خداوند جلیل مهربان

در امانت وانگهی از حق دیانت لازم است از دیانت این چنین شاهی نیامد در جهان

از کیومرثش بود میراث شغل سلطنت پشت در پشتش شهنشاه جهان در هر زمان

خلقت او از نظام مملکت شد تربیت نیّت او بر دوام سلطنت شد ترجمان

کثرت اولاد هم باشد دلیلی بر ثبات رو بخوان تورات و از داود جو در آن نشان

ص: 22

یادگار اولادها از صلب این شه یک هزاراین چنین کثرت بماند جاودانی حکمران

سال اول شد ازین صاحبقرانی آشکارزیبد ار صاحبقران تیمور او را پاسبان

شد به سال اول صاحبقرانی بس فتوح وین فتوحات است آیات سعادت را نشان

[371] تهنیت گو زین فتوحات است اهل روزگارطبع من نیز از پی این تهنیت شد مدح خوان

خاوری دید این فتوحات از پی تاریخ گفت وه که هست این سال سال اوّل از صاحبقران

ذکر تسخیر قلعه عبّاس آباد نخجوان و خیانت احسان خان نادان و سایر اوضاع اتفاقیّه در آن اوان تا زمان نزول موکب نصرت نشان به چمن مهربان و ذکر هرگونه داستان

عبّاس آباد که از مستحدثات نوّاب ولیعهد زمان و واقع در دو فرسخی قصبه نخجوان و قریب به رودخانه ارس به فاصله دو میدان است، درین اوقات که موکب اعلی به دیار آذربایجان نهضت آرا شد، جماعت روسیه به مصلحت وقت دست از محاصره ایروان کشیدند و به سبب مجادله با سپاه ظفرپناه، قاصد نخجوان گردیدند. نوّاب نایب السلطنه نیز که در بلده خوی بود، از آن جا حرکت و در محال (1) چورس اقامت فرمود و احسان خان ولد شیخ علی خان، حاکم سابق نخجوان، با فوج نخجوانی را مأمور به حراست قلعه عباس آباد نمود؛ محمّد امین خان دولوی قاجار را، که شرف از مصاهرتّ)


1- . مجلس: (محلّ)

ص: 23

حضرت خلافت داشت، به شراکت احسان خان و جمعی از قادراندازان جانبازان بختیاری با خواجه عباس خان سرکرده ایشان به محافظت آن قلعه برگماشت. احسان خان حرامزاده، نمک خوان احسان آن دودمان رفیع الشأن را فراموش کرد و به پیغامات نرم نرم، ینارال پسقاویچ را به محاصره قلعه عبّاس آباد آورد. شاهنشاه اسلام پناه، نوّاب رکن الدوله علی نقی میرزا را با پنج هزار سوار جرّار و پنج هزار پیاده آتشبار روانه محال چورس فرمود و نوّاب نایب السلطنه العلیّه را به جهت اعلام فرمایشات به رکاب سنیّه احضار نمود. رایات ظفر آیات از چمن قبله شقّه گشا و خارج بلده خوی، مضرب خیام فیروزی لوا گردید و در همان روز، نوّاب ولیعهد زمان با معدودی از خاصان به شرف عتبه بوسی رسید. چهار روز در اردوی همایون توقّف کرد و پس از اطلاع از مکنونات خاطر اعلی مجدّدا روی به محال چورس آورد. جناب آصف الدولة العلیّه اللّهیار خان، وزیر اعظم با مساوی پنج هزار سواره و پیاده رکابی در رکاب ولیعهدی حسب الامر روان [شد] و ولد ارجمندش محمّد حسن خان سالار با دو نبیره شاهنشاه تاجدار از جانب پدر عالی مقدار، نایب دیوان و کار شد و خبر شدّت روسیه در محاصره قلعه عباس آباد گوشزد حضرت ولیعهد نامدار آمد. نوّاب نایب السلطنه و حضرت رکن الدوله و جناب آصف الحضرة با معادل شش هزار سوار جرّار و ده عراده (1) توپ آتشبار از محال چورس به عزم مجادله با روسیه غدّار حرکت نمودند و از طرفی حسن خان سارواصلان را نیز با فوجی از سواران گردانگیز پای جلادت برگشودند. منظور این که موکب حضرت ولیعهد نامدار در گوشه [ای] کمین کرده، حسن خان- علی رؤوس الأشهاد- سواران معدود خود را به جولان آورده باشد تا سردار روسیه، مجادله با آن قوم قلیل را غنیمت شمارد و دست از تسخیر قلعه عباس آباد بردارد؛ در هنگام عبور روسیه از آب ارس، از کمین کین برآیند و دست جلادت به استیصال آن قوم بی دین برگشایند. تدبیر درست بود، ولی تقدیر کار خود را نمود. یک نفر از ارامنه ایروان که در اردوی سارواصلان بود، شب هنگام بر اسبی از اصطبل او سوار گشته به جهت اعلام خبر، روی به اردوی پسقاویچه)


1- . مجلس: (دو عرّاده)

ص: 24

نمود. علی الصباح حضرت ولیعهد زمان غافل از ماجرای جاسوسی [372] ارمنی ایروان، از منزلی که بودند با همراهان عزیمت راه نمودند.

روسیه چون از حقیقت کار آگاه گشتند، با کمال آراستگی و احتیاط از رود ارس گذشتند. ولیعهد نامور کار را نه بر وفق مرام دید، لهذا لاعلاج در برابر آن قوم غدّار صف کشید. پس از کرّ و فرّی چند از تاثیر قضای ناپسند، کار دیگرگون شد و عنان حوصله از تصرّف سپاه ظفرپناه بیرون. چهار نفر از دلاوران روسیه قاصد رزم نایب السلطنة البهیّه شدند و هر چهار نفر از صدمه تیغ آبدار و تفنگ پرشرار آن شیر بیشه کارزار بی جان آمدند. فضلعلی خان قوانلوی قاجار در آن روز عافیت سوز مردانگی ها نمود و چون خنگش به غایت مجروح شده بود، پیاده شده، دست به مجادلت برگشود. از زخم های متوالی که دید از پای در غلطید، ولی از یمن طالع خسروانی آسیبی به جانش نرسید.

پرستارانش از میان کشتگان (1) جستند و همّت بر التیام جراحاتش بستند. به سبب ظهور این جلادت فدوی جان نثار لقب یافت و نسلا بعد نسل از بروز این موهبت به وادی مفاخرت شتافت.

بالجمله قشون فراری و قراری کلّا به محال چورس برگشتند و از مجادله با روسیه درگذشتند. پسقاویچ علمی را که نشانه دولت ایران داشت برافراشت و از رود ارس گذشته، به این حیله، همّت به تسخیر عباس آباد گماشت. احسان خان نمک به حرام که سابقا با او مراود بود، در روز بیست و هفتم شهر ذی حجّة الحرام سنه یک هزار و دویست و چهل و دو، حرسه قلعه را بند برپا نهاده، باب مراد بر چهره روسیان بدنهاد برگشود.

ینارال پسقاویچ، سردار محمّد امین خان قاجار و خواجه عباس خان، سرکرده جانبازان بختیاری و برخی از خوانین آن طایفه را محبوسا روانه تفلیس کرد و احسان خان حرامزاده در اجر آن خدمت از تفویض حکومت محال نخجوان نام برآورد. سبحان اللّه! پدر بدگهرش در ایّام دولت سلطان شهید- أنار اللّه برهانه- خیانت ها نمود تا بالاخره از دو دیده نابینا گشته، در زاویه گمنامی غنود. این ولد الزنا، کفر را بر اسلام ترجیح داد ون)


1- . ملی و مجلس: (کشته گان)

ص: 25

باب بلایی چنین بر روی اسلام برگشاد.

[مصرا] ع:

از کوزه همان برون تراود که دروست

خلاصه، بعد از اطلاع امنای دولت علیّه از این قضیه، برحسب امر صاحبقران تاجدار، حاجی محمّد خان دولوی قاجار و اسفندیار خان غلام گرجی نایب و داماد یوسف خان سپهدار به انضمام جانبازان اخلاج ساوه و قم به محافظت قلعه خوی مأمور شدند و عبد اللّه خان فیروز کوهی با دسته ابواب جمعی به محارست قلعه تبریز دامن زنان آمدند.

موکب اعلی از خارج بلده خوی حرکت کرد و چمن مرند، مضرب خیام ظفر پیوند شد و تاخت ولایت قراباغ، به عهده نوّاب محمّد میرزا امیرزاده بی مانند [گذاشته و] امیرزاده جهانگیر میرزا نیز به صوب سالیان (1) سبک عنان آمد (2) و حضرت رکن الدوله علی نقی میرزا مأمور به توقّف محال چورس (3) و آن سامان و نوّاب ولیعهد دوران به صوب ولایت ایروان روان گردید. پس از انجام این مهام، اردوی ظفر فرجام را از منزل مرند (4)، مکان در قریه النجق (5) گشت و پس از روزی چند در چمن مهربان (6)، که من جمله توابع بلوکات آلان براغوش (7) تبریز است، قبّه بارگاه از گنبد مهر و ماه درگذشت.

ذکر وقایع اتفاقیه در توقّف چمن مهربان و ظهور بلای وبا در اردوی روسیه بی ایمان و طالب صلح شدن ایشان

پسقاویچ بدنهاد بعد از تسخیر قلعه عباس آباد روزی چند در آن جا توقّف کرد و ازان


1- . از مناطق ساحلی خزر، جزو طالش علیا در خاک جمهوری آذربایجان قرار دارد.
2- . مجلس:- (آمد)
3- . از مناطق ساحلی خزر، جزو طالش علیا در خاک جمهوری آذربایجان قرار دارد.
4- . مجلس:- (مرند)
5- . شرق شهرستان مرند
6- . در شمال غربی سراب در نزدیکی شعبات تلخه رود
7- . واقع در شرق مهربان

ص: 26

طالع فیروز خسروی، بلای وبا در اردوی او روی آورد. هر روز [373] معادل سیصد نفر ازین بلا می مردند و بقیه از الم فوات ایشان و بیم از حیات خویش حسرت ها می خوردند تا بالاخره راه ییلاقات قراپاپای قراباغ را سپردند. پسقاویچ به توهّم تلافی عباس آباد، میرزا گربایدوف نام را که از اعاظم آن دولت و همشیره زاده او بود، به خدمت نوّاب نایب السلطنه به جهت طلب صلح روان نمود. بعد از عرض این خبر بر پیشگاه (1) دارای دادگر، به لفظ پرگوهر مکرّر فرمود که، مقصود پسقاویچ از فرستادن گربایدوف، حیله بازی است، نه صلح سازی و به سبب شدّت وبا ترسیده و تا لشکر متفرقه خود را بی آسیبی جمع نماید، به این حیله متمسّک گردیده است. بالجمله، این استدعا مقبول نیفتاد و گربایدوف مزبور بدون شرفیابی حضور پرنور از اردوی ولیعهد جلادت ظهور به معسکر پسقاویچ مغرور روی نهاد. در خلال این احوال به عرض عاکفان سدّه جلال رسید که، شیخ علی خان برادر احسان خان کنگرلو که حاکم اردوباد نخجوان بود، درعین حرام زادگی حلال زادگی کرده و برادری خود را با آن حرامزاده دیگر به سر حدّ ثبوت آورده است. قلعه نظّاره من اعمال اردوباد نخجوان را به روسیه داده و خود نیز چون کلب عقور قلّاده خدمت سگی دیگر را بر گردن نهاده است.

از موقف خلافت مقرّر شد که ابراهیم خان قاجار دولّو با دلاوران مقدّم و قراگوزلو به سمت اردوباد رو آرند و همّت بر استرداد قلعه نظّاره گمارند. برحسب امر اعلی، مأمورین به سرعت باد شتافتند و در همان ساعت ورود از طالع خسرو مسعود، قلعه را به غلبه گرفته، در آن جا توقف یافتند؛ سرهای مستحفظین را کلّا از تن بریدند و ابدان خبیثه ایشان را از فراز برج و باره سرازیر گردانیدند. خلاصه، نوّاب امیرزادگان اعظم محمد میرزا و جهانگیر میرزا که از قرار نگارش به تاخت قراباغ و سالیان رفته بودند، شور روز رستاخیر در آن بلاد برپا نمودند: آن یک ولایت قراباغ را زیر و زبر ساخت و این یک حارسین سالیان را اسیر کرده و توپخانه و آلات حرب ایشان را به سبب تعسّر حمل و نقل به دریا انداخت.ی)


1- . مجلس:+ (رأی)

ص: 27

مژده این اخبار بهجت آثار در روز جمعه هفدهم شهر صفر المظفّر سنه یک هزار و دویست و چهل و سه در چمن مهربان (1) به عرض حضرت صاحبقران رسید و خاطر (2) خطیر اعلی بغایت مبتهج و مسرور گردید.

بیت:

ظفر آماده به شهر صفر است فتح در فتح و ظفر در ظفر است

ذکر شکست طایفه روسیه در قریه اشترک ایروان و قریه خوک نخجوان و حرکت موکب اعلی از چمن مهربان به سراب و اوضاع اتفاقیه تا ورود به دار الخلافه جاویدمآب در هر مواد و باب

چون از قراری که نگارش یافت، نوّاب نایب السلطنة العلیه مأمور به صوب ایروان بود، لهذا بعد از انقضای ایّام عاشورا، نوّاب رکن الدوله علی نقی میرزا را با الوار مافی و غیره و اتراک شاهسون در محال چورس گذاشت و (3) خود با استعدادی شایان راه آن سامان برداشت. پس از ورود مایحتاجی وافر و توپخانه و قورخانه و اوضاعی متکاثر، بر تدارک قلعه داری ایروان افزوده شد. قاسم خان تبریزی سرهنگ فوج خاصه با جعفر قلی خان مقدم سرهنگ فوج مراغه و حاجی میرزا محمد خان مقصود لوی استرآبادی و لطفعلی خان ملایری را، ضمیمه مستحفظین آن قلعه فرموده حسین خان سردار را ملتزم رکاب ظفر مآب ساخت و به محاصره قلعه اوچ کلیسیا پرداخت. حارسین قلعه اوچ کلیسیا از [سپاه] روسیه [در] آباران امداد خواستند. و ایشان نیز با استعدادی شایان به نیت امداد از جای برخاستند. حضرت نایب السلطنه ازین داستان آگاه و یوسف خان گرجی سرهنگ توپخانه و سهراب خان [374] گرجی، غلام پیشخدمت باشی را با چهارهزار نفر جمعیت به محاصره اوچ کلیسیا گماشت و خود باو)


1- . مجلس: (مهربان)
2- . ملی: (خواطر)
3- . مجلس:- (و)

ص: 28

استعدادی نمایان راه آباران برداشت. روسیه آباران غافل از حقیقت کار اعانت محصورین قلعه اوچ کلیسیا را روان شدند و از کمال شکستگی بخت در قریه اشترک، من اعمال ایروان، با غازیان رکاب حضرت ولیعهد کامیاب، دست و گریبان آمدند. از دو طرف، نایره حرب افروخته شد و جان های مخالفین از آتش فشانی مجاهدین چون بوته خار از شعله نار سوخته آمد. از هنگام طلوع مهر فروزان تا وقتی که از جانب سمت الرأس به سمت مغرب روان گشت، ابواب مجادله باز بود و دست مجاهدین اسلام به سرافشانی آن کفره ظلام دراز. بالاخره از طالع فیروز خسروی، نور بر ظلمت و اسلام بر کفر غلبه کرد و جنود روسیه از شهاب ثاقب، چون جنود ابلیس روی به هزیمت آورد.

توپخانه و اسباب خود را کلّا ریختند و بقیّة السیف به اوچ کلیسیا گریختند (1) و از عقب ایشان، سواران جلادت انتما و از پیش رو، سربازان متوقف در خارج اوچ کلیسیا درآمدند و آن جمع پریشان بغایت مضطرّ شدند. به علامت امان تفنگ ها از دست انداختند و غازیان مظفر کلّا را دستگیر ساختند. احدی از آن قوم بدبخت رهایی ندید مگر قلیلی مجروح که به حکم نوّاب اشرف خود را به قلعه کشید.

حضرت اعلی یک روز در معسکر فیروز متوقف و یحیی خان امیر آخور باشی و قوللر آقاسی خود را با سرها و اسرا به دربار اعلی فرستاده، موکب فیروز به صوب ایروان منصرف گردید. ینارال پسقاویچ سردار روسیه بعد از اطلاع ازین شکست، ینارال ارستوف گرجی را به حراست قلعه عباس آباد گذاشت و از منزل قراپاپای نخجوان حرکت کرده راه ایروان برداشت. نوّاب رکن الدوله علی نقی میرزا و حسن خان سارواصلان نیز از محال چورس حرکت و به جانب ایروان راندند و ایلات و احشامات سامان ایروان را که در کنار رود ارس توقف داشتند، به سبب ایمنی از تطاول جماعت روسیه حرکت داده در سقناقات محکم نشاندند و فوجی از سپاه ظفرپناه به محافظت ایشان، دامان پردلی افشاندند.

نوّاب نایب السلطنه، حضرت رکن الدوله را در ایروان ملاقات نمود و به احتیاط این که روسیه قاصد ایروان شده اند، از آن جا حرکت کرده در دامنه آقری داغ که قریب بهو)


1- . مجلس:- (و)

ص: 29

قریه آبخوره است، اقامت فرمود. پسقاویچ بعد از آگاهی از توقف نوّاب ولیعهد زمان در آبخوره روی به قلعه اوچ کلیسیا نهاد و چند روزی توقّف کرده زخم داران سپاه را به تفلیس فرستاد و پس از آن به محاصره قلعه سردارآباد پای برگشاد. نوّاب اشرف، حسن خان سارواصلان را به محافظت سردار آباد روان کرد و به جهت اضطراب پسقاویچ، خود به تاخت حول و حوش قریه عباس آباد روی آورد. ینارال ارستوف از قلعه عباس آباد با استعدادی زیاد برآمده در حوالی قریه (1) خوک نخجوان به مقابله پرداخت و حضرت ولیعهد مظفر در برابر، پای ثبات افشرده، از دستبرد غازیان ظفرنشان، سلسله آن جمع را پریشان ساخت.

ینارال ارستوف مخذولا منکوبا به جانب عباس آباد برگشت و حضرت والا به منزل چشمه شاهی خوی نزول نموده، قبه خرگاه فلک جاه از ذروه ماه درگذشت.

بالجمله، صاحبقران نامدار که در چمن مهربان (2) توقف داشت، بعد از آگاهی از مژده فتوحات شایان، همّت ملوکانه بر نظم ولایات گماشت. جناب آصف الدوله را به حراست قلعه تبریز نامور (3) فرمود و خوانین ذی شأن، عبد اللّه خان ارجمندی و طهماسب قلی خان لاریجانی و ولی خان [375] تنکابنی و حاجی حسن خان (4) دامغانی و علی نقی خان قراگوزلو سرهنگ فوج همدانی و عبد اللّه خان دماوندی را با دسته جات ابواب جمعی به همراهی جناب آصف الدوله حکم نمود. مبلغ ده هزار تومان زر نقد به انعام نوّاب نایب السلطنه از خزانه عامره داده شد و موکب اعلی به جهت وصول رؤوس و اسرای روس (5)، از چمن مهربان به منزل سراب، روی سعادت نهاده در اواخر شهر صفر المظفّر، یحیی خان امیر آخورباشی با سرها و اسرای روس وارد اردوی ظفر مأنوس گردید. در روز بار، موازی دو هزار و سیصد نیزه سر و یک هزار و پانصد نفر زنده از آن قوم بداختر و پنج عراده توپ دشمن شکن (6) به نظر دارای بحر و برّ رسید. یک صد ور)


1- . مجلس: (قلعه)
2- . مجلس: (مهربان)؛ در نسخه مجلس همه جا به این شکل آمده که نادرست است و صحیح آن (مهربان) است.
3- . مجلس: (مأمور)
4- . مجلس:- (خان)
5- . ملی: (پروس)
6- . ملی و مجلس: (دشمن شکر)

ص: 30

پنجاه نفر اسرا از جمله معارف ینارالان و افیسران بودند که رخ ها در حضور اعلی بر خاک عجز و انکسار سودند. سایر آلات حرب، از تفنگ و شمشیر و غیره و نشان های مرصّع، از حساب بیرون بود. یک فوج از اسرا (1) به انضمام ده عراده توپ به انعام نوّاب سیف الدوله سلطان محمد میرزا روانه اصفهان شد و بقیّه گسیل به دار الخلافه طهران. خلاصه، پس از انجام این مهام گیسوی لیلای رایات (2) ظفر را تاب دادند و با یک جهان فتح و فیروزی از منزل سراب حرکت کرده، روی سعادت به دار الخلافه طهران نهادند. روز شنبه دوازدهم شهر ربیع الاوّل سنه یک هزار و دویست و چهل و سه، عرصه ری از ورود کی، طعنه بر اختر جدی زد و گندآوران میدان رزم را در ایوان بزم، نوبت استماع آواز رود و نی شد.

سعدی:

وقت عیش و طرب بستان است روز بازار گل و ریحان است

ذکر وقوع حوادث دهر فتنه ارکان و تصرف روسیه در قلعه سردار آباد ایروان و سایر وقایع حسرت افزای آن زمان

تا موکب همایون اعلی در ارباع ولایات آذربایجان اقامت آرا بود، پسقاویچ سردار روسیه جرئت اقدام در کاری نمی نمود. بعد از آن که آن عرصه را از وجود خسرو دشمن شکن خالی یافت، بی باکانه به وادی طغیان شتافت.

نوّاب نایب السلطنه نیز که گاهی در ایروان و وقتی در نخجوان به سر می برد، به سبب عدم آذوقه از رود ارس گذشته، روی به محال چورس آورد. جناب آصف الدوله پس از محرومی از خاکپای خسروی، دسته جات مازندرانی و غیره را روانه تبریز ساخت و به اتفاق جناب میرزا ابو القاسم قائم مقام و فوجی از سپاه ظفر فرجام از آب ارس گذشته به نظم قریه النجق پرداخت.ت)


1- . ملی: (اسر)
2- . ملی: (ریاست)

ص: 31

نوّاب نایب السلطنه پس از چند روز توقف از محال چورس به ولایت خوی گرایید و جناب آصف الدوله و قائم مقام را به حضور پرنور طلبید. ینارال پسقاویچ بعد از گذشتن نوّاب نایب السلطنه و آصف الدوله از رود ارس با اطمینان کامل در محاصره سردار آباد رایت شدّت برافراشت و حسن خان سارواصلان که همواره اصرار در جنگ و انکار در صلح داشت و شب و روز همّت بر محارست آن قلعه می گماشت، از بیم جان نیم شبی دیوار قلعه را (1) شکافت و فرارا به جانب ایروان شتافت. علی الصباح که ارامنه ساکن سردارآباد از قضیّه روباه بازی سارواصلان آگاه شدند، ابواب قلعه را گشوده روسیه را به دخول رهنما آمدند. پسقاویچ در روز شنبه نهم شهر ربیع الاول وارد سردار آباد گردید و صاحب آذوقه و اندوخته زیاد [شد]. پس از آن که آذوقه سپاه خود را از آن قلعه فراهم آورد، بلاتوقّف و درنگ به تسخیر قلعه ایروان روی آورد؛ در اوّل بار [376] جعفر قلی خان مقدم که با فوج مراغه [ای] از جمله مستحفظین عمده بود، یا از بیم جان، یا به سبب اغوای احسان خان نادان فرار نمود؛ ثانیا حسن خان سارواصلان که به سبب سوء رفتار خود از اهالی قلعه نامطمئن بود، دست اهتمام در قلعه داری نگشود و از ده شبان روز، روسیه از اطراف قلعه ایروان سنگرها بستند و از شدّت باریدن مهره های آتشین تفنگ، بنیان قرار اهل قلعه را درهم شکستند. بالاخره در شب جمعه دوازدهم شهر ربیع الاول سنه یک هزار و دویست و چهل و سه، هنگام طلوع صبح صادق، روسیه کاذب پای جلادت پیش نهادند و از سمت [مسجد] جامع ایروان، دست قدرت به آتش فشانی گشادند. حارسین قلعه را از تردّد گلوله های آتشین پی درپی از پشت دیوار باره یارای سر برآوردن نبود و سارواصلان نیز دست از قلعه داری کشیده و در مسجدی که در درون قلعه از مستحدثات اوست رفته، اقامت نمود. باب قلعه به آن استحکام را بر چهره روسیان بدفرجام گشادند و کلید آن حصار استوار را به دست آن قوم بدکردار دادند.

حضرت سارواصلان را با دست بسته در حضور پسقاویچ آوردند و مشار الیه را با حاجی میرزا محمد خان مقصودلو و حمزه خان انزانی و سایر تبعه و لحقه محبوسا روانه تفلیسا)


1- . ملی:- (را)

ص: 32

کردند. جماعت روسیه به شکرانه این فتح سنیّه به عیش و عشرت پرداختند و مسرعان، سریع این خبر وحشت اثر را در بلده خوی معروض رای نوّاب نایب السلطنه ساختند.

نوّاب رکن الدوله علی نقی میرزا و جناب آصف الدوله اللّهیار خان احتیاط کار را به دار السلطنه تبریز شتافتند و خوانین مازندرانی و غیره از ورود ایشان اطمینانی زیاده یافتند.

رحمت اللّه خان فراهانی با فوجی از سربازان صاعقه مبانی از بلده خوی به حفظ دره دزگرگر، که معبر روسیه به صوب تبریز بود، شتافتند و نوّاب نایب السلطنه به جانب محال مرند با همراهان از آن جا روی برتافتند. پس از ورود به آن حدود معلوم شد که مستحفظین دره دزگرگر (1) را غفلتی دست داده و ارستوف گرجی ینارال نخجوان با صالدات و توپخانه فراوان از آن معبر گذشته و چندی در مرند توقف کرده، روی زشت به تبریز نهاده است.

نوّاب اشرف، فتحعلی خان ولد هدایت اللّه خان رشتی را که بیگلربیگی تبریز بود، روانه نزد پسقاویچ ساخت و از مراتب بیم و امید داستان ها پرداخت. خود لاعلاج به بلده خوی معاودت فرمود و انتظام آن ولایت را به نوّاب امیرزاده بهرام میرزا و حاجی محمّد خان قاجار و اسفندیار خان (2) نایب سپهدار کماکان محوّل نمود. پس از انجام این مهام، روانه دار السلطنه تبریز و در منزل طیسوج (3) چنین به عرض رسید که ینارال ارستوف در قریه صوفیان به جهت اطمینان حرکت پسقاویچ از ایروان و جذب قلوب تبریزیان توقّف دارد و در همین دو روزه، همّت به تسخیر شهر می گمارد. حضرت والا را آتش غضب زبانه کشید و معجّلا سوار گشته به دو فرسخی دار السلطنه تبریز رسید و در آن جا شنید که از تأثیرات قضا، امر دیگرگون گشته و تیر تدبیر از کمان تیرانداز قدر گذشته است. از فرط الجا و اضطرار، جناب قائم مقام را روانه تبریز فرمود و خود ناچار به صوب سلماس عزیمت نمود.ج)


1- . ملی: (گزگرگر)؛ این قریه در جنوب شهرستان جلفا قرار دارد.
2- . مجلس:- (خان)
3- . طسوج امروزی، در شمال غربی بندر شرفخانه در شمال دریاچه ارومیه؛ مجلس: (طسوج)

ص: 33

انوری:

هزار نقش برآرد زمانه و نبودیکی چنان که در آیینه تصوّر ماست

ذکر بواعث تصرف روسیه در ولایت تبریز و سایر اوضاع ملالت افزای کدورت انگیز

بواعث تصرف روسیه در ولایت تبریز یکی آن که، نظر علی خان یکانلوی حاکم مرند- از قراری که نگارش یافت- در سال قبل قلعه گنجه را به روسیان گذاشت [377] و خود راه فرار برداشت. درین سال به جرم این خیانت از تیغ قهر نوّاب ولیعهد زمان کشته شد و طایفه یکانلوی ساکن محال مرند به سبب همین مرحله، از خدمت کاری دولت قاهره برگشته، کفره فجره روسیه را طوعا ام کرها آوردند و باب بلایی چنین بر چهره اسلامیان مفتوح کردند؛ یکی دیگر آن که، احسان خان حرام زاده، که قلعه محکمه عباس آباد را به باد داده بود تا دیگران را نیز با خود شریک سازد، اهالی ولایات آذربایجان را کّلا در اطاعت روسیه تحریک و تحریض نمود. ینارال ارستوف هم چندی که در مرند و صوفیان توقف داشت، همّت بر جذب قلوب تبریزیان گماشت. میر فتّاح نام خلف ناخلف جناب مجتهد الزمانی حاجی میرزا یوسف تبریزی، که جوانی کبوترباز و در سلک رنود حیلت ساز و عاق والد سعادت انباز و بعد از پدر به جای او پیشنماز بود، مردم شهر را به اطاعت روسیه اغوا نمود و بر رؤوس منابر، زبان به دعای دوام دولت ایمپراطور روس برگشود. اوباش و الواط شهر را در روز ورود روسیه به صوفیان، به اخراج حفظه قلعه و نهب اموال ایشان جری کرد و آن جمع را به سبب غوغای عام بر حفظه مسلّط آورد.

نوّاب رکن الدوله، که برحسب امر اعلی احضار به رکاب شده بود، از شهر تبریز بیرون تاخت و جناب آصف الدوله در شدّت غوغای تبریزیان، حرم محترم نوّاب ولیعهد

ص: 34

زمان را از شهر بیرون کرده، در قریه باسمنج (1) به نوّاب رکن الدوله ملحق ساخت. خود هر قدر کوشید که این فتنه را ساکن سازد و به اسکات اهل شهر پردازد، مفید نیفتاد و احدی تن به تمکین درنداد. بی شرمی اهل شهر به جایی رسید که یک نفر از توپچیان را که بر فراز باره به حکم جناب آصف الدوله به انداختن توپ مشغول بود، در حضور او از دیوار قلعه به زیر انداختند و اعضا و جوارح او را مجروح ساختند.

جناب آصف الدوله، عار فرار را بر خود روا نداشت و با افراط عدم استعداد، همّت به مدافعه گماشت. بعد از آن که توپ های روسیه از محل آچی چای دو فرسخی شهر صدا کرد، میر فتاح شطّاح، علمی برپا نموده، به اتفاق معارف و کدخدایان و عامّه تبریزیان روی به استقبال آورد. در روز جمعه سیم (2) شهر ربیع الثانی سنه یک هزار و دویست و چهل و سه، [سپاهیان] روسیه توپ زنان و آتش افشان شدند و در ورود به ارک خارج شهر گشاده (3) میان آمدند. جناب آصف الدوله را که در راه خدمت دولت قاهره تن به قتل داده بود و رشته عار فرار بر گردن ننهاده، به ارک بردند و در نهایت احترام محبوس کردند. میر فتاح فضّاح را علی الحساب در شهر، آمر و ناهی ساختند و به اعلام ینارال پسقاویچ سردار پرداختند. مشارالیه بعد از آگاهی، سرعت از باد استعاره کرده به صوب تبریز از ایروان پای برگشود. فتحعلی خان رشتی که از جانب نوّاب ولیعهدی نزد او می شتافت، در محال نخجوان ملاقات سردار را دریافت و (4) پیغامات را کّلا گفت و جوابی که می بایست شنفت. چون پسقاویچ از فرط مآل بینی، تصرّف در ولایت تبریز را به عقل خود درست نمی دید و از هجوم عام اهل ایران و پایداری ایشان در خدمت دولت ابدارکان بی نهایت می اندیشید، لهذا فتحعلی خان را با خود به صوب تبریز برد و با جناب آصف الدوله ملاقاتی دوستانه کرده، به اعتقاد خود راه موافقت و مصالحت سپرد و علی العجاله تا از حقیقت مکنونات خاطر اهل تبریز آگاه گردد، ایالت آن ولایت را کماکان به عهده فتحعلی خان محوّل نمود و با مشارالیه، راه سخن از ملایمت و وفاق برگشود.

پس از وقوع این واقعات، ولایات و محالات [378] مأخوذه را از فرستادن مباشرینو)


1- . مجلس: (باسمج)
2- . مجلس: (بیستم)
3- . ملی:+ (به)
4- . مجلس:- (و)

ص: 35

کاردان، نظمی کامل داد و جمعی را به تسخیر ولایت خوی فرستاد. نوّاب نایب السلطنه که با معدودی از غلامان در سلماس توقف داشت، مخالفت با پسقاویچ را در چنین هنگام، خلاف رویّه عقل می پنداشت؛ مستحفظین خوی را با توپخانه و آلات حرب کلّا به سلماس طلبید و ایالت آن ولایت را به امیر اصلان خان دنبلی که با روسیه در نهانی متّفق بود، محوّل گردانید. روسیه بلامانعی به شهر خوی داخل شدند و از تصرّف برج و باره به کام دل متواصل آمدند.

در خلال این احوال، جناب میرزا ابو القاسم قائم مقام، که از دو فرسخی تبریز، مأمور نزد روسیه فتنه انگیز شده بود، مراجعت نمود و نوّاب اشرف از سلماس به صوب ارومیه عزیمت فرمود [و] حاجی بیژن خان گرجی غلام پیشخدمت خود را مجددا نزد پسقاویچ روانه داشت و فقرات چند از مراتب غیرت و حمیّت ملوکانه و اجماع اهل عالم از آشنا و بیگانه و تسلط دولت علیّه ایران و شورش عام ایرانی و وفور اولاد و احفاد و خزائن حضرت صاحبقرانی از روی شدّت و غضب به او برنگاشت.

پس از ورود موکب اشرف به خارج ارومیه، حاجی بیژن خان از نزد پسقاویچ برگشت و از قرار تحریرات و تقریرات، این مطلب از حد تحقیق درگذشت که پسقاویچ از چنین دولتی بزرگ اندیشه مند است و از تصرّف تبریز همواره منتظر گزند. در نزد حاجی بیژن همواره سخن از صلح گفته و به مثقب ملایمت، گوهر خصوصیت سفته است؛ ملاقات با حضرت ولیعهد دولت را استدعا کرده و منزل دهخوارقان- هشت فرسخی مراغه- را به جهت ملاقات معیّن آورده است.

نوّاب نایب السلطنه تن به قضای الهی و مصلحت دولت شاهنشاهی درداد؛ بنه و اغروق را با نوّاب امیرزاده بهرام میرزا و امرای قاجار و افواج پیاده و سوار از راه ارومی و سلدوز به میاندوآب مراغه که اکنون معروف به رحمت آباد و سابقا موصوف به جغتو (1) بود، فرستاده و خود متوکلا علی اللّه با معدودی از خواص درگاه به اردوی روسیه روسیاه روی نهاد. خلاصه نوّاب رکن الدوله علی نقی میرزا پس از رسیدن حرم محترم تاریخ ذو القرنین ج 3 661 ذکر بواعث تصرف روسیه در ولایت تبریز و سایر اوضاع ملالت افزای کدورت انگیز ..... ص : 659ت.


1- . این نام امروزه تنها بر روی رودی در منطقه میاندوآب به نام جغتوچای باقی مانده است.

ص: 36

نوّاب ولیعهد معظّم به قریه باسمنج (1) به راه عراق روان شد و نمک به حرامان قبایل یکانلو و شقاقی به عزم دستبرد در عقب ایشان شتابان [شدند]. تا ورود به قصبه زنجان، حضرت رکن الدوله با آن طایفه بی حیا با معدودی از سواره که در رکاب داشت، بنای زد و خورد گذاشت.

بعد از ورود به زنجان، اهالی حرم محترم را با عمدة الخواص حاجی علی اصغر مازندرانی خواجه باشی و عبد اللّه خان دماوندی روانه همدان ساخت و خود به عزیمت دار السلطنه قزوین پرداخت.

[مصرا] ع:

تا خود فلک از پرده چه آرد بیرون

ذکر عرض سوانح اتفاقیه به درگاه اعلی و اجماع ملک زادگان و قشون های آراسته از هر ولا و تکالیف شاقه روسیه بی حیا در باب موافقت با دولت دارا و سایر قرارها و بنا

در روز جمعه دهم شهر ربیع الثانی سنه یک هزار و دویست و چهل و سه، فقرات قضایای اتفاقیه و افتادن ولایات ایروان و غیره به دست روسیه به عرض امنای دولت بهیّه رسید (2) و دریای غضب نامتناهی اعلیحضرت شاهنشاهی را نوبت تلاطم گردید تا محرمان دور و نزدیک و عموم نوکر و رعیت از ترک و تاجیک مظنّه اضطرابی نکنند، با کمال حلم و وقار، که سرشته با ذات فرشته شعار است، روی به نظم مهمّات نمود و مباشرین دربار علیّه را به نظم امور توپخانه و قورخانه و غیره امر فرمود و جناب معتمد الدولة العلیّه میرزا عبد الوهاب اصفهانی را که در آن اوقات با [379] منصب منشی الممالکی مباشر امور وزارت بود، به احضار نوّاب شاهزادگان با قشون های آراسته ممالک ایران در آن فصل زمستان فرمان داد و از کلک معجزنگار او فرامین قضا آیینه)


1- . ملی و مجلس: (باسمج)
2- . مجلس: (روسیّه)

ص: 37

مشعر بر عبارات رنگین و حاکی بر مضامین دلنشین ترقیم یافته به هر ولایتی بریدی رو نهاد. چون ینارال پسقاویچ سردار روسیّه ینارال رازن را که از معتمدین دولت روس بود با استعدادی تمام مأمور به توقّف میانج گرم رود نمود و مظنون این که ینارال رازن، اهالی ولایات خمسه و خلخال و اویماقات شقاقی و غیره را راهزن و ابواب فریب و تحریک بر چهره ترک و تاجیک گشاید، لهذا به چاره این کار برحسب حکم صاحبقران تاجدار، میرزا محمّد تقی علی آبادی مازندرانی معروف به آقا که چندی به وزارت نوّاب عبد اللّه میرزا و مباشری ولایت خمسه سرافراز بود و با استحضار کامل در مدّت وزارت با اهالی آن ولایت رفتاری به سزا نمود، مأمور به رتق و فتق مهام (1) خمسه و جذب قلوب رعایای آن ناحیه گردید [و] در غرّه شهر جمادی الاول با احکام ستاره محل به عزیمت آن ناحیت گرایید.

نوّاب شیخ علی میرزا صاحب اختیار ولایات ملایر و تویسرکان برحسب امر شاهنشاه معدلت ارکان با جمعیّتی وافر (2) از محل اختیار خود به صوب زنجان شتافت و دفع فتنه جویی ینارال رازن را که در میانج بود، در آن ولایت مسکن یافت.

خلاصه کلام، در اندک زمانی عرصه دار الخلافه از هجوم لشکرهای از حد افزون چون سپهر اخضر آراسته شد و خاطر الهام مظاهر شهریار زمان به کینه خواهی از روسیه بی ایمان برخاسته (3) [آمد]. غلام حسین خان سپهدار عراق ولد یوسف خان گرجی سپهدار سابق برحسب امر خسروی با معادل دو هزار پیاده آتشبار و ده (4) عراده توپ صاعقه شرار به انضمام تدارک و آذوقه ماهی چهار در روز پنجشنبه چهاردهم شهر ربیع الثانی وارد قصبه ساوه گردید و حسب الامر الاعلی تا قشون های دیگر دررسد، در آن سامان اقامت گزید.

در اوایل شهر رجب المرجب، نوّاب محمّد قلی میرزای ملک آرای دار المرز طبرستان با مساوی دو هزار نفر از (5) سواره گرایلی و اوصانلو و افغان و پیاده استر آبادی و هزار جریبی وارد گشت و نوّاب محمّد تقی [میرزا] حکمروای ساحات خوزستان و لرستان و بروجرد، که در همان سنه ملّقب به حسام السلطنه شده بود، با شش هزار نفر ازز)


1- . ملی: (رتق دقیق مهام)
2- . مجلس: (فراوان)
3- . ملی: (برخواسته)
4- . مجلس: (دو)
5- . مجلس:- (از)

ص: 38

سواران جرّار باجلان و بیرانوند و پیاده. بختیاری و سیلاخوری و پنج عراده توپ در اواخر شهر مزبور از دخول به خاک ری و زیارت آستان کی فرق اعتبارش از فرق فرقد درگذشت. نوّاب شجاع السلطنة العلّیه حسن علی میرزا والی مملکت خراسان با جمعیتی از سواره اکراد و اتراک خراسانی و علم مبارک جناب رضوی (ع) (1) دررسید و هریک از شاهزادگان دیگر و حکّام هر بوم و بر، جمعیت ولایات خود را مهیّا داشته، احکام قضا نظام را منتظر گردیدند. بالجمله، موافق قراردادی که نگارش یافت، نوّاب ولیعهد زمان و پسقاویچ سردار روسیه بی ایمان به عزم ملاقات یکدیگر از بلده ارومی و دار السلطنه تبریز روانه دهخوارقان شدند و روسیه قبل از ورود موکب مسعود نوّاب نایب السلطنه با جمعیّتی گران و توپخانه آتش فشان به آن سامان وارد آمدند. در روز ورود نوّاب نایب السلطنه به دهخوارقان، پسقاویچ سردار و جمیع ینارالان با اعتبار به آدابی سزاوار به استقبال شتافتند و با احترام تمام به آداب خویش کلاه از سر گرفته و تعظیمات به جای آورده، هریک- علی قدر مراتبهم- از حضرت ولیعهدی التفاتی زیاده یافتند [و] به خدمتی [380] که لازم مهمانی چنان بود، اقدام نمودند (2) و هریک از ینارالان و صاحب منصبان، خدمتی را نامزد گشته، روزبه روز بر مراتب مهمان داری می افزودند.

جناب آصف الدوله اللّهیار خان را نیز از تبریز آوردند و روزی سه چهار مجالس مشاوره و گفتگو آراسته کردند. پسقاویچ را در باب ردّ ولایات سخن این بود که دولت روس را کرورات در راه تصرف این ولایات صرف گشته و از قرار سررشته دفتر ایمپراطوری، جمع آن از پانزده و بیست درگذشته است. در سال قبل اندوخته چهارده ساله ایّام موافقت در ولایات قراباغ و گنجه و شیروانات و طوالش کلّا کسیب غازیان ایرانی (3) شد و باز به جهت استرداد ولایات مزبوره ضررها عاید دولت روسیه از صرف گنج های شایگانی آمد. یا مملکت آذربایجانی را چندی به تصرف دولت روس واگذارند که بعد از تلافی خسارت باز به اولیای دولت ابد آیت بسپارند، یا مساوی پانزده کرور وجه نقد در عوض خسارت دولت روس داده تا به تخلیه ولایات همّت گمارند.

چون قبول این تکالیف بدون اذن از شهریار تاجدار خلاف قرار بود، لهذا حضرتی)


1- . مجلس: (ص)
2- . ملی: (نمود)
3- . مجلس: (ایروانی)

ص: 39

ولیعهد فطانت آیت، فتحعلی خان رشتی را به جهت عرض فقرات معلومه روانه دربار آسمان مدار نمود و مشار الیه در اوایل شهر جمادی الاول به دار الخلافه وارد گشت و بعد از اطلاع مراتب، شعله غضب قیامت لهب شهریاری از کره اثیر درگذشت. به نوّاب نایب السلطنة العلیه حکم محکم صادر شد که دریای طمع روسیه از بحر همّت خاقان کان مظاهر افزون است و قبول تکالیف شاقّه ایشان از حوصله اندیشه بیرون؛ اینک شیران بیشه هیجا را قلاده از گردن برداشته ایم و دریا دریا لشکر را به عزیمت آن کشور و استرداد ولایات از تصرّف روسیه بداختر گماشته ایم. ربع این تنخواه تکلیفی را به مصارف سپاه ظفرپناه خرج آریم و همّت خسروانه را به دفع خصمان کینه خواه برگماریم. نوّاب شاهزادگان حسن علی میرزا و محمد تقی میرزا و غلامحسین خان سپهدار با قشون های آراسته به مملکت آذربایجان مأمور شدند و در اواسط شهر رجب المرجب در دار السلطنه قزوین جمع آمدند. اطراف کوه و دشت از هجوم آن سپاه، چون صفحه سپهر از خیل نجوم مالامال گشت و صیت شورش و غوغای مجاهدین اسلام از فلک دوّار برگذشت. پسقاویچ سردار روسیه از کیفیت اجتماع ایرانیان آگاه گشت و از آن سخت گیری ها قاید ندامت را همراه آمد. اختیار قرار کار را به اولیای دولت قاهره تسلیم کرد و دالخسکی نام معتمد خویش را به جهت اظهار ارادت و انجام کار موافقت به دربار همایون گسیل آورد. نوّاب نایب السلطنه نیز جناب میرزا ابو القاسم قایم مقام را به جهت اطفاء نایره غضب شهریاری فرستاد و مشار الیه بعد از ورود به زلال عرایض ضراعت آمود، شعله قهر قهرمانی را تسکین داد. بعد از گفتگوی بسیار، وجه مصالحه به ده کرور قرار یافت که هشت کرور را از خزانه عامره نقد تسلیم سازند و در باب دو کرور دیگر، امنای دولت روسیه به مهلت و مدارا پردازند.

حاجی میرزا ابو الحسن خان شیرازی وزیر امور دول خارجه به سبب قرار کار دوستی و بستن عهدنامه روانه دهخوارقان شد و افراط خنکی دالخسکی روس از تحریر نوشته جات نامأنوس مایه سردی هنگامه آمد.

تبیین این مقال آن که، درین سفر که نوّاب شجاع السلطنه حسن علی میرزا برحسب امر اعلی با جمعیّت خراسانی به دار الخلافه جاوید مبانی آمد، عامّه مردم به جهات چند او را دوستدار شدند و لاعن شعورانه درباره او تفأّلات بی شمار می زدند که یکی از جمله

ص: 40

تفأّلات، [381] تفویض منصب جلیل ولیعهدی بود که هر تن این فقره را در نزد خود خیال می نمودند. دالخسکی مزبور این کیفیت نامعلوم را از روی عدم شعور به پسقاویچ مرقوم داشت و مشارالیه نیز بنای سردی و خنکی گذاشت، زیرا که از قرار نوشته جات معتبره، دولت روس به کرّات، ولیعهدی نوّاب نایب السلطنه عباس میرزا را تصدیق نموده بودند و به قانون نظام نقض عهد نمی نمودند. بالجمله، حاجی میرزا ابو الحسن خان، وقتی وارد منزل دهخوارقان گشت که پسقاویچ به سبب تحریرات پوچ دالخسکی کیج بنای خنکی گذاشته از سر صلح درگذشت. جناب آصف الدوله را به طوری که آورده بود، برداشت و روی به صوب تبریز گذاشت. نوّاب ولیعهد زمان هم از راه صاین قلعه افشار و سامان مکری به جانب ولایت گروس گرایید و نوّاب امیرزاده بهرام میرزا که با بنه و اغروق در میان دوآب مراغه متوقف بود به او ملحق گردید. حاجی میرزا ابو الحسن خان برحسب قرارداد حضرت ولیعهد زمان در قصبه زنجان توقف نمود و مسرع سریع السیر به جهت عرض این خبر به دارای دادگر پای استعجال برگشود. حضرت اعلی را بعد از اطلاع ازین اوضاع مجددا کانون غضب مشتعل گشت (1) و از ادای وجه مصالحه انکار ورزید تا از قراری که- ان شاء اللّه تعالی- زبانزد کلک بیان خواهد شد، به سعی امنای دولت انگریز، نایره قهر شهریاری فرونشست و پس از ارسال تنخواه، عهد موافقت دولتین ایران و روس- بعون اللّه تعالی- به هم پیوست.

ذکر توسط امنای دولت انگریز و ظهور مصالحه فی مابین دولتین مخاصمت آمیز و آمدن ینارال رازن از جانب سردار روسیه به جهت امضای عهدنامه و سایر اوضاع اتفاقیه

دولت بهیّه انگریز را قانونی است که تا در قوّه دارند دولت های بزرگ را با یکدیگر به مخاصمه نمی گذارند [و] با هر دولتی از قریب و بعید بنای خصوصیّتد)


1- . مجلس: (گردید)

ص: 41

گذاشته اند، خاصّه با این دولت پایدار که از بدایت کار، رسم موافقت مرعی داشته اند.

سرگور اوزلی بارونت، ایلچی آن دولت بهیّه- از قراری که در جلد اول این کتاب مستطاب تحریر شد- واسطه صلح فی مابین دولتین ایران و روس گردید و پس از انقضای چهارده سال از ایّام موافقت، باز به سبب لجاجت سرحدداران طرفین کار موافقت به مخاصمت رسید.

بالجمله، بعد از آن که در منزل دهخوارقان به علت خنکی خسکی (1) نادان از قراری که نگارش یافت، اوضاع درچیده برچیده شد و نوّاب نایب السلطنة العلیه و ینارال پسقاویچ سردار دولت روسیه هریک به طرفی گراییده، سرجان مکدانلد ایلچی مختار دولت بهیّه انگریز، که در سال قبل- از قراری که اشاره شد- به سفارت دولت علیّه آمده در دار السلطنه تبریز متوقف بود، بنابر رسوم خیرخواهی و مصلحت جویی اقدامی ارادتمندانه در کار موافقت دولتین ایران و روس نمود: اولا ینارال پسقاویچ را ملاقات کرد و به این سیاق حدیثی با او به میان آورد که بعد از قلع مادّه ناپلیون ایمپراطور فرانسه، قرار دولت های بزرگ بر این شد که بدون جهت، پاپی ممالک یکدیگر نشوند و بدون دست آویزی صحیح بر سر مخالفت نروند. این اقدامی که دولت روس با شوکت ابد مأنوس در مخاصمه کرده اند، موافق تصدیق جمیع اهالی دول، نقض عهد به عمل آورده اند. هرگاه عن قریب رفع آن نشود، دولت بهیّه انگریز ناچار است که کل دولت های قریب و بعید را با خود یار نموده، زنگ مداخلت روس را از صفحه آذربایجان زدوده باشد.

بعد از آن که پسقاویچ را از تکرار این گونه مکالمات به کار موافقت راضی ساخت، به اطفاء نایره غضب [382] شهریاری پرداخت. حکیم مکنیل صاحب انگریز را روانه خاکپای شاهنشاه صاحبقران داشت و از فقرات خیرخواهی و مصلحت جویی آنچه دانست، به امنای دولت جاوید ارکان نگاشت. مؤلّف را با خصوصیت حکیم صاحب مودّت فرجام و مناسبت مقام، از ایراد تفصیل احوال او گریزی نیست تا آیندگان وی)


1- . مجلس: (دال خسکی)

ص: 42

خوانندگان دانند که مراتب بینش و دانش او چیست: اسمش جان است و لقب طایفه او مکنیل و لفظ جان و مکنیل اسم و طایفه او را دلیل است. اصلش از مملکت اسکاتلاند (1) است و در مراتب حسن وفا و ظهور ذکا بی مانند. در اوقاتی که هنری ولک به وکالت و توقف دولت علیّه مأمور شد، حکیم مزبور نیز به همراهی او مأمور به اقامت دربار دولت جاوید دستور آمد. در بدایت کار، خدمت طبابت داشت و به سبب وفور حذاقت، اوقات به معالجه نوّاب ملک زادگان و معارف دربار دولت و سایر امّت می گذاشت. درین وقت به لوازم مرتبه نیابت در کار است که پس از آن مرتبه وزارت مختار است که بالاخره این مرتبه را نیز دریافت و به اعلی مدارج عزّت شتافت. زبان فارسی و انگریزی و فرانساوی (2) و قدری از یونانی را نیکو داند و خطوط این السنه را نوشتن تواند. در علم نجوم به قاعده حکمای فرنگ و سایر علوم حساب و هندسه و هیئت و طب، بی عدیل است و در زبان لاتینه، که در میان قرالات فرنگ به منزله زبان عربی و درس آن از جمله لوازم است، بی بدیل [می باشد]. از تواریخ کل جهان با اطلاعی کامل است و در علم طبیعیات با مهارتی شامل. مؤلّف را در علوم تاریخ و طبیعی و نجوم استاد است و در حسن وفا و وفاق، دوستی صداقت بنیاد. خلاصه، بعد از ورود به دار الخلافه طهران و شرفیابی حضور معدلت ارکان آنچه را دانست و توانست عرض کرد تا حضرت اعلی را از اعلی مدارج غیظ و غضب فرود آورد. از جمله تشبیبات او در ادای وجه مصالحه، یکی آن که همواره اوقات این معاملات در میان دول بزرگ متداول است و از ادای تنخواه ایّام دشمنی در عوض خسارت، نوکر و رعیّت را فراغتی کامل حاصل. دولت روم را به کرّات با شوکت روس (3) مخاصمات اتفاق افتاده و به جهت استرداد ولایات متصرفی روسیه بیست کرور و سی کرور داده اند. به خواست خداوند ودود، مملکت وسیع است و بنیان دولت رفیع؛ لشکر بسیار است و اوضاع لشکرکشی بی شمار. نوّاب شاهزادگان اطراف را تیغ ها در قلع کارهای لشکرکشی قصوری است و نه در امر دشمن کشی فتوری؛ ولی بهم)


1- . مجلس: (اسکاتلند)
2- . مجلس: (فرنساوی)
3- . مجلس: (روم)

ص: 43

قانون هر ملت، صلح بهتر از جنگ است و به قاعده هر دولت، سکون خوش تر از آهنگ.

هرگاه غیرت سلطنت مانع ادای این تنخواه است، دولت انگریز به جهت ظهور دوستی و موافقت، در ادای آن بی اکراه. از امنای دولت علیّه فی الجمله اشارتی رود تا کلّ وجه مصالحه در هرجا خواسته باشند فی الفور تسلیم شود.

حضرت صاحبقران نامدار، عرایض صادقانه حکیم مصلحت گزار (1) را تصدیق نمود و محض از جهت رعایت جان و مال و ناموس مسلمانان و حفظ شریعت غرّای رسول عالمیان و (2) خلاصی اهالی آذربایجان از چنگ عدوان روسیه بی ایمان، مبلغ هشت کرور زر نقد، که عبارت از هشت پانصد هزار تومان است، از خزانه عامره اندرونی عنایت فرمود [و] در حقیقت واقع، اناث و ذکور اهالی اسلام را از آن کفره ظلام به زر نقد خرید و کلّ اهل ایران را به علاوه حلقه به گوشی، زرخرید ساخته آزاد گردانید.

حکیم صاحب مشارالیه به جهت اعلام [383] این خبر بهجت اثر روانه آذربایجان شد و حضرت منوچهر خان ایچ آقاسی باشی حامل وجه مصالحه دو دولت ابدارکان آمد. جناب قائم مقام از دار الخلافه طهران و حاجی میرزا ابو الحسن خان از قصبه زنجان و پسقاویچ با جناب آصف الدوله از دار السلطنه تبریز و نوّاب ولیعهد دوران از حدود گروس، العود احمدگویان روان شدند و امنا و وزراء و وکلاء دو دولت علیّه در قریه ترکمان چای من اعمال دار السلطنه تبریز جمع آمدند. نوّاب نایب السلطنه العلیّه و پسقاویچ سردار روسیه، فرامین وکالت خود را به یکدیگر سپردند و در شب پنجشنبه ششم شهر شعبان المعظّم سنه یک هزار و دویست و چهل و سه مطابق سال فرّخ فال تنگوزئیل ترکی، عهدنامه مبارکه را به انجام آوردند. یک نسخه به مهر مبارک حضرت ولیعهد زمان عباس میرزا و حاجی میرزا ابو الحسن خان وزیر امور خارجه مختوم و به ینارال پسقاویچ سپرده شد و نسخه دیگر به مهر ینارال مذکور به دربار معدلت دستور فرستاده. [جماعت] روسیه به شادمانی مصالحه توپ ها انداختند و دو روز و دو شب به عیش و عشرت پرداختند و پسقاویچ به جهت تخلیه ولایت تبریز شتافت و نوّاب ولیعهدو)


1- . ملی و مجلس: (مصلحت گذار)
2- . مجلس:- (و)

ص: 44

زمان به سبب ساعت ورود به مقرّ ایالت به جانب سراسکند هشترود رفته اقامت یافت.

جناب آصف الدوله و حضرت منوچهر خان شرفیاب دربار معدلت مدار شدند و حاجی میرزا ابو الحسن خان به مرافقت ینارال رازن که سردار سوار نظام دولت روسیه بود، با پنج نفر از معتبرین به جهت رسانیدن صلح نامه به جانب دار الخلافه سبک عنان آمدند.

در اواخر شهر شعبان المعظّم ینارال مزبور وارد گردید و پس از سه روز دیگر به آیینی که معهود بود از شرف حضور شهریار صاحبقران به مفاخرتی بی نهایت رسید [و] عریضه ینارال پسقاویچ با پیشکش مرسله از نظر همایون گذشت و مشارالیه پس از صدور امضای عهدنامه میمونه و ظهور نوازشات معلومه با جواب عریضه پسقاویچ به صوب مقصود راجع گشت. لشکرهای آراسته از سرحدات دو دولت برخاسته شد و گلزار مملکت از خس و خاشاک فتنه و آشوب پیراسته آمد. مؤلّف در تاریخ این مصالحه میمونه قطعه [ای] پرداخت و به جهت یادگار ثبت ساخت.

لمؤلفه:

ای دل آخر از قضایای سپهر کج مدارروس را آمد به ضبط ملک ارمن دسترس

ناگهان قوم بنی اصفر به ایران رخنه کردوز قضای ناگهان در قعر بحر افتاد خس

از غلط کاری گردون لاشه های خنگ (1)تاخت اندر آن بیدای ناپیدا که لنگ آمد فرس

این بلا هرگز نبودی در ضمیر هیچ تن وین قضا هرگز نیامد در خیال هیچ کس

هرچه جان گیرد قَدَر گردون نمی پرسد که چه هرچه خون ریزد قضا اختر نمی گوید که بس

حضرت صاحبقران دید از نفس افتاده انداهل آذربایجان مانند طوطی در قفس

داد پسقاویچ روسی با شهنشه بس قرارآه کز کین قضا همبال عنقا شد مگس

نایب ایوان جم عبّاس شاه سرفرازاز وفور گفتگوی صلح بگسستش نفس

بعد چندین دشمنی ها دوستی آمد به پیش تا شود موقوف رسم دشمنی از این سپس

گشت پس حدّین از رود ارس منظور و شدخاطر (2) روسی ازین اندیشه شاد از پیش و پس

خاوری از بهر تاریخش همی با قلب زارگفت امان سرحد ز ایرانی ز روسی دان ارس ر)


1- . مجلس: (لنگ)
2- . ملی: (خواطر)

ص: 45

بالجمله، چون عهدنامه مبارکه به سبب طولی که داشت مناسب ثبت در کتاب نبود، لهذا مؤلّف مختصری از هر فصل را به جهت اطلاع خوانندگان ایراد نمود. اصل عباراتی که مطالب از آن دریافت می گردد، معاینه نوشته شده و عبارات دیگر که دخلی به مطلب ندارد و از جمله زواید و عوارض است، انداخته آمد.

صورت مختصری از عهدنامه دولتین [384] ایران و روس

اعلیحضرت ایمپراطور اعظم کل ممالک روسیه بالقابه و اعلیحضرت پادشاه ممالک ایران باوصافه، علی السویه اراده دارند که به نوایب جنگی نهایتی بگذارند و به سبب همجواریت صلحی بی نفاق به عمل آرند، لهذا ایمپراطور اعظم، جناب ایوان پسقاویچ جنارال انوتار را و پادشاه والاجاه ممالک ایران، نوّاب نایب السلطنه عباس میرزا را وکلای مختار خود تعیین کردند و ایشان در محل ترکمان چای، اختیارنامه های خود را به هم سپردند و فصول آتیه را تعیین و قرارداد کردند.

فصل اول: بعد الیوم ما بین اعلیحضرت ایمپراطور کل ممالک اروسیه و اعلیحضرت پادشاه ممالک ایران و ولیعهدان و اخلاف و حکّام ممالک و رعایای ایشان مصالحه مودّت و وفاق کامل ابدالآباد واقع خواهد بود.

فصل دوّم: از تاریخ حال، هر دو پادشاه با اجلال، عهدنامه واقعه در گلستان قراباغ را متروک و این عهدنامه جدیده میمونه را با عهود و شروط مسلوک داشته اند.

فصل سیم: پادشاه ممالک ایران از جانب خود و ولیعهدان، کل اولکای نخجوان و ایروان (1) را، خواه این طرف رود ارس، خواه آن طرف، به دولت روسیه واگذار می کند و تعهد می نماید که بعد از امضای این عهدنامه در مدّت شش ماه، همه دفتر و دستور العمل که متعلق به اداره این دو ولایت باشد، به تصرف امرای روسیه بدهد.ن)


1- . ملی: (ایران)

ص: 46

فصل چهارم: در باب سرحدّ دولتین ایران و روس بدین موجب خط وضع شده از نقطه سرحد مملکت عثمانی، که در خط مستقیم به قله کوه آغوی کوچک اقرب است، ابتدا کرده و از آن جا تا به سرچشمه رودخانه قراسوی پایین که از سراشیب جنوب آغری کوچک جاری است، فرود آمده به متابعت مجرای این رودخانه تا به التقای آن به رود ارس در مقابل شرور ممتد می شود. چون این خط به این جا رسید، به متابعت مجرای ارس تا به قلعه عباس آباد می آید و در دور تعمیرات و ابنیه خارجه آن- که در کنار راست ارس واقع است- نصف قطری به قدر نیم فرسخ رسم می شود و به این نصف قطر به همه اطراف امتداد می یابد. همه اراضی و عرصه [ای] که درین نصف قطر محاط و محدود می شود، بالانفراد تعلق به روسیه خواهد داشت و در مدّت دو ماه مشخص خواهد شد و بعد از آن از جایی که طرف شرقی این نصف متّصل به ارس می شود، خط سرحد شروع و متابعت مجرای ارس می کند تا به معبر یدی بلوک و از آن جا خاک ایران به طول مجرای ارس امتداد می یابد تا به فاصله و مسافت سه فرسخ بعد از وصول این نقطه خط سرحد به استقامت از صحرای مغان می گذرد تا به مجرای رودخانه بالهارود به محلی که در سه فرسخی واقع است، پایین تر از ملتقای دو رودخانه کوچک موسوم به آدینه بازار و ساری قمش و از این جا این خط به کنار چپ بالهارود تا به ملتقای رودخانه مذکور صعود کرده به طول کنار راست رودخانه آدینه بازار (1) و از آن جا تا به منبع رودخانه و از آن جا تا به اوج بلندی های چکیر امتداد می یابد به نوعی که جمله آب هایی که جاری (2) به بحر خزر می شود، متعلق به روسیه خواهد بود و همه آب هایی که سراشیب و مجرای آنها به جانب ایران است، تعلق به ایران خواهد داشت. چون سرحد دو مملکت این جا به واسطه قلل جبال تعیین می یابد، لهذا قرارداد (3) شد که پشته هایی که ازین کوه ها به سمت بحر خزر است، به روسیه و طرف دیگر آن به ایران متعلق باشد. از قله بلندی های چکیر خط سرحد تا به قله کمرقوئی (4) به متابعت کوه هایی می رود که طالش را از محال ارسی)


1- . مجلس: (آدینه بازار شرقی)
2- . ملی، ملک و مجلس: (جائی)
3- . ملّی: (اقرار)
4- . ملی: (کمرقوتی)

ص: 47

متصل می کند. چون قلل جبال از جانبین مجرای میاه را فرق می دهند، لهذا درین جا نیز خط سرحد را همان [385] قسم تعیین می کند که در فوق در باب مسافت واقعه در مابین آدینه بازار و قلل چکیر گفته شد. بعد از آن خط سرحد از قله کمرقویی به بلندی کوه هایی که محال زوند را از محال روس فرق می دهد، متابعت می کند تا به سرحد محال ولیکج (1) همواره برطبق همان ضابطه که در باب مجرای میاه معیّن شد، محال زوند به غیر از آن حصّه [ای] که در سمت مخالف قلل و جبال مذکوره واقع است، ازین قرار حصّه و رسد خواهد بود.

از ابتدای سرحد محال ولیکج، خط سرحد مابین دو دولت، به قلل جبال کلوپوتی (2) و سلسله کوه های عظیم که از ولیکج می گذرد، متابعت می کند تا به منبع شمالی رودخانه موسوم به آستارا پیوسته به ملاحظه همان ضابطه در باب مجرای میاه و از آن جا خط سرحد متابعت مجرای این رودخانه خواهد کرد تا به ملتقای دهنه آن به بحر خزر، و خط سرحد را که بعد ازین متصرفات روسیه و ایران را از هم فرق خواهد کرد (3) تکمیل خواهد نمود.

فصل پنجم: اعلیحضرت پادشاه ممالک ایران و ولیعهد آن، تمامی الکای اراضی و جزایر و جمیع قبایل خیمه نشین و خانه دار را که در میانه خط حدود معیّنه و قلل برف دار کوه قفقاز و دریای خزر است، الی الابد متعلق به دولت روسیه می دانند.

فصل ششم: اعلیحضرت پادشاه ممالک ایران به تلافی خسارت دولت و رعیّت روسیه، مبلغ ده کرور نقد که عبارت از بیست ملیان منات (4) سفید (5) روسی است، قرار داده موعد (6) و زمان وصول این وجه در قرارداد علیحده که لفظ به لفظ گویا (7) درین عهدنامه مندرج است، معیّن خواهد شد.

فصل هفتم: چون پادشاه ممالک ایران، نوّاب عباس میرزا را ولیعهد دولت قرار داده، ایمپراطور روسیه نیز تصدیق بر این مطلب نموده تعهد کرد که نوّاب معزی الیه را از تاریخ جلوس بر تخت شاهی، پادشاه بالاستحقاق آن ملک داند.ا)


1- . ملی و مجلس: (ولکیج)
2- . ملی: (کوتوتی)؛ مجلس: (کلوبوتی)
3- . ملی و مجلس:+ (و)
4- . مجلس: (مناط)
5- . ملی: (سفته)
6- . مجلس: (قرارداد و عهد)
7- . مجلس:- (گویا)

ص: 48

فصل هشتم: کشتی های تجارت دولتین روس و ایران از هر دو طرف اجازه دارند که در بحر خزر و طول سواحل آن به طریق سابق سیر کرده به کنارهای آن فرود آیند و در حالت شکست کشتی از هر دو طرف امداد و اعانت خواهد شد. در باب سفاین حربیّه که علم های عسکریه روسیه دارند، مثل سابق اذن تردّد در بحر خزر دارند و به غیر از دولت روس، دولت های دیگر این اذن را ندارند.

فصل نهم: وکلا و سفراء طرفین، اعم از متوقّفین و عابرین باید از دو طرف مورد کمال اعزاز و احترام شوند و درین باب دستور العملی مخصوص از طرفین مرعی و ملحوظ گردد.

فصل دهم: در باب امر تجارت، هر دو پادشاه والاجاه، موافق معاهده جداگانه، که به این عهدنامه ملحق می گردد، تصدیق نمودند و اعلیحضرت پادشاه ممالک ایران در باب کونسل ها و حامیان تجارتی که از دولت روس کما فی السابق در هر جا که مصلحت دولت اقتضا کند معیّن شود، تعهد می کند که این کونسل ها و حامیان را که زیاده از ده (1) نفر اتباع نخواهند داشت، حمایت و احترام نماید. ایمپراطور روسیه نیز در باب کونسل ها و حامیان تجارت ایران وعده می کند که همین نحو مساوات منظور دارد. هرگاه از دولت ایران محققا شکایتی از کونسل های روس واقع شود، وکیل یا کارگزار (2) دولت روس که در دربار دولت ایران متوقف است و اختیار کونسل ها و حامیان تجارت با اوست، اذن دارد که امر مزبور را به عنوان عاریه به دیگری رجوع نماید.

فصل یازدهم: همه امور و ادعای تبعه طرفین که به سبب جنگ به تأخیر افتاده، بعد از انعقاد مصالحه، موافق عدالت به اتمام خواهد رسید. مطالباتی که رعایای جانبین از یکدیگر یا از خزانه داشته باشند، به تعجیل و تکمیل وصول پذیر خواهد شد.

فصل [386] دوازدهم: دولتین علیّتین معاهدتین بالاشتراک در منفعه تبعه جانبین قرارداد می کنند که برای آنهایی که ما بین خود به سیاق واحد در دو جانب رود ارسر)


1- . ملی: (دو)؛ با اصل قرارداد ترکمان چای مطابقه شد، ده نفر صحیح است.
2- . ملی و مجلس: (کارگذار)

ص: 49

املاک دارند، موعدی سه ساله مقرّر نمایند تا به آزادی در بیع و معامله آنها قدرت داشته باشند، لکن ایمپراطور ممالک روسیه در منفعت قرارداد در همه آن مقداری که به او متعلق و واگذار می شود، سردار سابق ایروان حسین خان و برادر او حسن خان و حاکم سابق ایروان کریم خان را مستثنی می دارد.

فصل سیزدهم: اسرایی که در جنگ آخر و قبل از آن و تبعه [ای] که از هر مدت به اسیری افتاده اند، از هر دو طرف قرارداد شد که در مدّت چهار ماه با اخراجات راه به قلعه عباس آباد فرستاده شوند که وکلای طرفین که در آن جا مأمور به این کار می باشند آنها را گرفته به اوطان خود برسانند و هرگاه در مدّت مذکوره تعویقی واقع شود، هر وقت از طرف مطالبه شود (1) یا اسرا خود استدعا نمایند، بلا مضایقه ردّ کرده آید.

فصل چهاردهم: از دو طرف قرین الشرف تعهد می شود که رعایای جانبین، اعم از فراری و غیر فراری که در حالت جنگ و قبل از آن به مملکت طرفین رفته اند یا بعد ازین بروند، در صورتی که وجود ایشان منشأ ضرر و فسادی نباشد، مطالبه نشود ولیکن اشخاص صاحب رتبه و شأن، اعم از حکّام یا خوانین یا رؤسا و ملّاهای بزرگ و غیر آن را که وجود ایشان در ممالک دو طرف به سبب مکاتبات و مخابرات خفیه منشأ ضرر و مرارت است، در ممالک طرفین نگاه ندارند و از حدود معیّنه در فصل چهارم اخراج سازند.

فصل پانزدهم: اعلیحضرت پادشاه ممالک ایران باید از تقصیر اهالی آذربایجان از خاصّه و عامّه که در مدّت جنگ و تصرف عساکر روسیه در ولایات استردادی که مباشر خیانتی شده اند، درگذرند و هریک خواسته باشند با عیال از آن ولایت بیرون روند تا مدّت یک سال به ایشان مهلت داده شود که اموال خود را یا بیع یا نقل به مملکت روسیه نمایند و احدی از حکّام به هیچ وجه متعرّض (2) خسارت آنها نشود و در باب بیع املاک پنجساله باید مهلت داده شود. هرگاه در مدّت یک سال مذکوره از احدی خیانتی تازه به ظهور رسد داخل در عفو و گذشت هستند.ض)


1- . مجلس: (کنند)
2- . مجلس: (متعارض)

ص: 50

فصل شانزدهم: بعد از امضای این عهدنامه، میمونه فی الفور وکلای مختار جانبین دستور العمل های لازمه به حدود خود روانه سازند که به ترک خصومت و تعدّی پردازند.

این مصالحه نامچه در دو نسخه به یک مضمون ترتیب یافته و به دستخط وکلای طرفین رسیده و ما بین ایشان مبادله گردیده است. باید امضای این به تصدیق دو پادشاه ذی جاه در مدّت چهار ماه اگر ممکن شود زودتر مابین وکلای مختار ایشان مبادله شود.

تحریرا در قریه ترکمان چای به تاریخ دهم شهر فیورال (1) سنه یک هزار و هشتصد و بیست و هشت مسیحیّه که عبارتست از پنجم شهر شعبان المعظّم سنه یک هزار و دویست و چهل و سه هجری به ملاحظه و تصدیق نوّاب نایب السلطنه العلیّه رسید، به امضای وزیر امور خارجه حاجی میرزا ابو الحسن خان رسید.

فصول عهدنامه تجارت

بدان که این عهدنامه میمونه نیز مشعر بر فصول تسعه و تفصیل فصول ازین قرار است که ایراد می گردد:

فصل اول: چون دولتین علیّتین معاهدتین تمنّا دارند که اتباع خود را از جمله منافع و فوایدی که از آزادی و رخصت نجات حاصل می شود بهره مند دارند، لهذا به این تفصیل قرارداد کردند که رعایا و اتباع روس که تذکره متعارفه در دست داشته باشند، در همه ممالک ایران می توانند تجارت کرد و کذلک به ممالک مجاوره دولت مذکوره می توانند رفت و به همین نسبت اهالی ایران امتعه خود را از دریای خزر یا از راه خشکی سرحد دولتین ایران [387] و روس (2) به مملکت روس می توانند برد و معاوضه و بیع نمود و خرید کرده متاع دیگر بیرون برد و از هرگونه حقوق و امتیازاتی که در ممالک اعلیحضرت ایمپراطوری به اتباع کاملة الوداد دولت های اروپا داده می شود، بهره مندن)


1- . فوریه
2- . مجلس: (روس و ایران)

ص: 51

خواهند شد. در حالتی که یکی از اتباع دولت روس در مملکت ایران وفات یابد، اموال منتقله او چون متعلّق به دولت روس است، بدون قصور به اقوام یا شرکای او داده خواهد شد که به اختیار تمام به نحوی که شایسته دانند معامله نمایند و در صورتی که اقوام و شرکای او موجود نباشند، اختیار ضبط و کفالت همین اموال به وکیل یا کارگزار یا کونسل های روسیه واگذار می شود، بدون این که هیچ گونه ممانعتی از جانب حکّام ولایت ظاهر شود.

فصل دوّیم: حجج و بروات و ضمانت نامه ها و دیگر عهدها که برای امور تجارت خود مابین اهالی جانبین و مکتوب ها می گذرد، نزد کونسل روسیه و حاکم ولایت و در جایی که کونسل نباشد تنها نزد حاکم ولایت ثبت می شود تا این که هنگام منازعه بین الطرفین برای قطع دعوی برطبق عدالت لحقات لازمه نتوانند کرد، اگر یکی از طرفین خواهد بدون این که به نحو مذکور فوق تمسّکات محرّره و متصدّقه که لایق قبول هر محکمه عدالت است، در دست داشته باشد از دیگری ادعایی نماید و جز اقامه شهود دلیلی دیگر نیارد، این قبیل ادعاها و این گونه (1) مدّعی علیه، خود تصدیق به حقیقت آن ننماید، مقبول نخواهد شد.

همه معاملات منعقده که به صورت مذکوره ما بین اهالی جانبین واقع شده باشد، با دقّت تمام مرعی و ملحوظ شده، هرگونه مجانبت که در انجام آن به ظهور رسد و باعث ضرر یکی از طرفین گردد، مورث تلافی خسارت مناسبه از طرف دیگر خواهد شد و در صورتی که یکی از تجار روس در ایران مفلس و شکسته شود، حق به ارباب طلب از امتعه و اموال او داده می شود، اما اگر از وکیل و کارگزار (2) یا کونسل استعلام نمایند که مفلس مذکور، مال ممکن الصّرف [را] که به کار استرضای همان ارباب طلب بیاید در ولایت روسیه گذاشته است، باز برای تحقیق کردن این مطلب مساعی خود را مضایقه نخواهند کرد. این قراردادها که درین فصل معیّن گشته همچنین درباره اهالی ایران که در ولایت روس موافق قوانین ملکیه تجارت می کنند، مرعی خواهد شد.ر)


1- . مجلس: (این که)
2- . ملی و مجلس: (کارگذار)

ص: 52

فصل سیم: برای این که به تجارت تبعه جانبین منافعی را که علت غایی شروط سابقة الذکر گشته اند محقق و مستحکم نمایند، قرارداد شد که از هرگونه متاعی که به توسط تبعه روس به ایران آورده یا ازین مملکت بیرون برده شود کذلک از امتعه محصوله ایران که به توسط تبعه آن دولت از دریای خزر یا از راه خشکی سرحد دولتین ایران و روس (1) به ولایات روس برده می شود و همچنین از امتعه روس که رعایای ایران با همان راه ها بیرون می بردند، کما فی السابق در وقت داخل شدن و بیرون رفتن هر دو، یک دفعه پنج از صد گمرک گرفته می شود و بعد از آن هیچ گمرک دیگر از ایشان مطالبه نخواهد شد و اگر دولت روس لازم داند که قانون تازه در گمرک و تعریف های (2) مجدد قرارداد کند، متعهد می شود که درین حالت نیز گمرک مزبور را که پنج از صد است، اضافه نمایند (3).

فصل چهارم: اگر دولت روس با دولت ایران یا دولت دیگر جنگ داشته باشند، تبعه جانبین ممنوع نخواهند (4) شد از این که با امتعه خود از خاک دولتین علیّتین معاهدتین عبور کرده به ممالک دولت مزبوره بروند.

فصل پنجم: چون موافق عاداتی که در ایران موجود است، برای اهالی بیگانه مشکل است که خانه و انبار و مکان مخصوص برای وضع امتعه خود به اجاره پیدا کنند، لهذا به تبعه روس اذن [388] داده می شود که خانه برای سکنی و انبار و مکان برای وضع امتعه تجارت هم اجاره نمایند، هم به ملکیت تحصیل کنند و متعلقان دولت ایران، آن خانه و انبارها و مکان ها را عنفا داخل نمی توانند شد، لیکن در وقت ضرورت از وکیل یا کارگزار (5) و یا کونسل روسیه استرخاص می توانند نمود که ایشان صاحب منصب یا ترجمانی تعیین کنند که در وقت ملاحظه خانه یا امتعه حضور داشته باشد.

فصل ششم: چون وکیل و کارگزار دولت ایمپراطوری و صاحب منصبان مأموره ایشان و کونسل ها و ترجمان ها در ایران امتعه [ای] که به کار ملبوس ایشان بیاید، و اکثر اشیاء ضروریه معیشت برای ابتیاع پیدا نکنند (6)، لهذا می توانند بدون باج و خراج، هرگونهد)


1- . مجلس: (روس و ایران)
2- . تعرفه های
3- . مجلس: (ننماید)
4- . مجلس: (نخواهد)
5- . ملی و مجلس: (کارگذار)
6- . مجلس: (نمی کنند)

ص: 53

امتعه و اشیا که خاصه به مصارف ایشان تعیین شده باشد، بیاورد و کذلک این اختیارات به تمامه درباره وکیل و کارگزار و کونسل دولت ایران که مقیم دربار دولت روس باشند، مرعی و ملحوظ خواهد شد و کسانی که از اهل ایران برای خدمت ایلچی یا وکیل و کونسل ها و حامیان تجارت دولت روس لازم است، مادامی که نزد ایشان باشند، مانند تبعه روس از حمایت ایشان بهره مند خواهند بود، ولیکن اگر شخصی از آنها مرتکب به جرمی شود که موافق به قوانین ملکیه مستحقّ تنبیه باشد، در آن صورت وزیر دولت ایران یا حاکم، یا در جایی که آنها نباشند، بزرگ ولایت، مجرم را به واسطه [ای] از ایلچی یا وکیل یا کونسل در نزد هرکدام که باشد مطالبه می کند تا اجرای عدالت شود و اگر این مطالبه مبنی باشد بر دلایلی که جرم و تقصیر متهم را ثابت کند، ایلچی یا وکیل یا کونسل در دادن آن مضایقه نخواهند کرد.

فصل هفتم: همه ادّعاها و امور متنازع فیها که ما بین تبعه روسیه باشد، بالانحصار به ملاحظه و قطع و فصل وکیل یا کونسل های اعلیحضرت ایمپراطوری برطبق قوانین و عادات (1) دولت روسیه مرجوع می شود و همچنین است منازعات و ادعاهایی که ما بین تبعه روس و تبعه دولت دیگر اتفاق افتد، در حالتی که طرفین آن راضی شوند و منازعات و ادعایی که ما بین تبعه روس و ایران واقع شود، به دیوان حاکم شرع یا حاکم عرف ولایت، معروض و محوّل می گردد و ملحوظ و طیّ نمی شود مگر در حضور ترجمان وکیل یا کونسل ها، چون این گونه ادعاها که یک دفعه موافق قانون طیّ شده باشد، دوباره استعلام نمی تواند. هرگاه اوضاع نوعی باشد که اقتضای تحقیق و ملاحظه، ثانی کند، بدون این که وکیل یا کارگزار یا کونسل روسیه را سابقا از آن اخبار شود، ملاحظه نمی تواند شد. درین حالت آن امر استعلام و محکوم علیه می تواند گردید مگر در دفترخانه اعظم پادشاهی که در تبریز یا در طهران باشد، کذلک در حضور یک نفر ترجمان وکیل یا کونسل روسیه.

فصل هشتم: کار قتل و امثال آن گناه های بزرگ که در میان خود رعایای روسیهت)


1- . مجلس: (عادت)

ص: 54

واقع شود، تحقیق و قطع و فصل آن مطلق در اختیار (1) ایلچی یا وکیل یا کونسل روسیه باشد بر وفق قوانین شرعیه که به ایشان در باب اهل ملت خود داده شده است. اگر یکی از تبعه روسیه به دعوی جرمی مستلزم السیاسه با دیگران متهم باشد، به هیچ وجه او را تعاقب و اذیّت نباید کرد مگر در صورتی که شراکت او به جرم ثابت و مدلّل شود. درین حالت نیز مانند حالتی که یکی از تبعه روسیه بنفسه به جرمی متهم می شد، حکّام ولایت می توانند که به تشخیص جرم پردازند مگر در حضور گماشته [ای] از طرف وکیل و کونسل های روسیه. اگر در اماکن صدور جرم، از وکیل و کونسل ها کسی نباشد، حکّام ولایت مجرم را به جایی که کونسل یا صاحب منصبی از دایره ولایت روسیه در آن جا باشد، روانه می کند و استشهاد مانند که در باب برائت [389] شغل ذمّه متهم به واسطه حاکم و مفتی آن مکان از روی صداقت مرتّب و به مهر ایشان رسیده باشد و به این کیفیت عملی که حکم جرم خواهد شد، فرستاده شود. این گونه استشهاد نامه ها، سند معتبر و مقبول ادعا خواهد بود، مگر آن که متهم عدم صحّت آن را علانیه ثابت نماید و در صورتی که متهم چنان که باید ملتزم گشت و (2) فتوی صریح حاصل شود، مجرم را به وکیل یا کونسل روسیه تسلیم می سازند که برای اجرای سیاستی که در قوانین مقرّر است به مملکت روسیه بفرستد. (3)

فصل نهم: دولتین علیّتین معاهدتین، اهتمام تمام در باب رعایت و اجرای شروط این معاهده خواهند داشت. حکّام ولایات و دیوان بیگیان و سایر رؤسای طرفین هم (4) مؤاخذه شدیده داشته در هیچ حالت تخلّف و تجاوز نخواهد کرد، بل در حالتی که تکرار تخلف چنان که باید محقق شود، موجب معزولی ایشان خواهد بود.

خلاصه، ما وکلای مختار اعلیحضرت ایمپراطور کلّ ممالک اروسیه (5) و اعلیحضرت پادشاه ممالک ایران که در ذیل دستخط نوشته ایم به شروطی را که درین معاهده مندرج است و از نتایج فصل دهم عهدنامه عمده است که در (6) همان روز درر)


1- . مجلس: (اخبار)
2- . مجلس:- (و)
3- . فصل های ششم، هفتم و هشتم از زمره فصولی است که سیاست کنسولی یا کاپیتولاسیون را رسما در ایران مرعی می داشت.
4- . مجلس:+ (از)
5- . مجلس: (روسیه)
6- . مجلس:- (در)

ص: 55

ترکمان چای اختتام پذیرفته است و چندان اعتبار و قوه خواهد داشت که گویا لفظ به لفظ در خود عهدنامه مرقوم و مصدّق گشته است، منتظم و مقرّر داشتیم؛ لهذا این معاهده جداگانه که مشتمل بر دو نسخه است به توسط یا دستخط گذاشته و به مهر ما رسیده، مبادله شد.

تحریرا در قریه ترکمان چای به تاریخ دهم شهر فیورال سنه یک هزار و هشتصد و شصت و هشت مسیحیّه که عبارت است از پنجم شهر شعبان المعظّم سنه یک هزار و دویست و چهل و سه هجریه محمّدیه (ص).

ذکر فتنه و شورش واقعه ای در کرمان و یزد و اوضاع نوّاب محمّد ولی میرزا و حسن علی میرزا در آن دو ولایت و سیاست درباره محمّد قاسم خان

در سالی که مرحمت پناه ابراهیم خان عم زاده- از قراری که نگارش یافت- از دار الامان کرمان به دار الخلافه طهران آمده به سرای دیگر شتافت، نوّاب عباس قلی خان ولد ارشد خود را، که بطنا نبیره حضرت صاحبقران تاجدار است، در کرمان نایب الایاله ساخت. محمد قاسم خان دامغانی برحسب صوابدید او به مباشری کار عباس قلی خان پرداخت [و] رستم خان ولد دیگر خود را به قلعه بم فرستاد و ابو القاسم خان گرّوس را در نزد او به مباشری نهاد. این ابو القاسم خان سلفا بعد سلف از معارف حکّام گروس بوده، ولی آن محمد قاسم خان دامغانی در سلک قلندران نامأنوس و چون نودولتان بر مسند عزّت کامرانی می نموده است. در ایّام حیات ابراهیم خان، یک دفعه طغیانی شدید ورزید و در قلعه بم شتافته، در مراسم طغیان با اهالی سیستان همداستان گردید.

شاهنشاه آگاه که ملکی را به سواری ستاند و سپاهی را از پیغامی مغلوب گرداند، آقا محمد حسن مازندرانی پیشخدمت خاصه را مأمور فرمود و مشار الیه را از قلعه بم به تدابیر صائبه بیرون آورده باز در خدمت ابراهیم خان، سردار و کارگزار نمود. بعد از فوت

ص: 56

ابراهیم خان، باز آن نادان، حقوق جان بخشی حضرت صاحبقرانی را فراموش کرد و خان زاده جوان عباس قلی خان را فریب داده سر به طغیان برآورد. از ابتدا علی الغفله با جمعیتی کامل روی به قلعه بم گذاشت و ابو القاسم خان گرّوس را که مخلّ کار و دولتخواه صاحبقران تاجدار می دانست، از میان برداشت. برادر ابو القاسم خان را نیز در شهر کرمان به برادر ملحق ساخت و شورشی عجیب در کرمان و کرمانی انداخت. طوایف بلوچ (1) فرصت غنیمت شمرده حوالی آن ولایت را یغما و غارت کردند. از قراری که قبل ازین اشاره شد، میرزا محمد جعفر حمزه کلایی (2) [390] مازندرانی وزیر مازندران برحسب امر صاحبقران زمان به نظم کرمان روی آورده، از فرط اخلال محمد قاسم خان مزبور کاری نساخت و به مراجعت پرداخت. جمعی از معارف آن ولایت به دربار معدلت آیت به دادخواهی آمدند و به جهت نظم کار آن جا مستدعی تعیین امیری کارگزار شدند.

خانلر خان غلام پیشخدمت خاصّه همایون، که ولد علی مراد خان زند و بطنا نبیره خاقان ظفرمند اعنی محمد حسن خان غفران پیوند و همنام آن جدّ ارجمند بود، حسب الامر الاعلی به نظم ولایت کرمان روی نمود. درین دو سال که هنگامه شورش روسیه در آذربایجان واقع گردید، محمد قاسم خان مزبور، عباس قلی خان جوان مغرور را وسوسه کرده، زیاده از سابق به وادی طغیان کشانید. خانلر خان مذکور اوضاع را دیگرگون یافت و قهرا از آن جا بیرون آمده به عزم دار الخلافه طهران شتافت. محمد قاسم خان، نوّاب عباس قلی خان را تحریک کرد که: خانلر خان از دو طرف، نژاد از سلاطین بزرگ دارد و شاید در ایّام سروری، چند روزی ما را معطّل بگذارد، همان بهتر که اکنون به دفعش پردازیم و خاطر از دغدغه او فارغ سازیم.

بالجمله، ارباب حسین نامی را که از اراذل و اوباش کرمان بود، با پنجاه نفر از اوباش و رنود از عقب خانلر خان جوان تاختند و در شب چهارشنبه بیستم شهر ربیع الثانی سنه یک هزار و دویست و چهل و سه در رباط قلعه باغین کرمان بر سر وی ریخته، او و یک نفر پیشخدمتش را مقتول ساختند و علی الصباح کوس مخالفت نواختند).


1- . مجلس: (بلوج)
2- . منسوب به حمزه کلا که اینک جزئی از شهر بابل است؛ مجلس: (کلابی).

ص: 57

این قطعه در تاریخ قتل خانلر خان از طبع مؤلّف تراوید و در این صحیفه ثبت گردید.

لمؤلفه:

دریغا از آن خانلر خان که بودز شاهان دوران مر او را نژاد

پدر زند و مادر ز قاجار ایل ز مام و پدر هر دو او شاهزاد

دریغا از آن تارک سرفرازکه در قلعه باغین کرمان فتاد

ستم شد ز کرمانیان بر کسی که کرمان صفت بودیش صد بلاد

چه مهمان کش این خیل کرمانیان نکرد این ستم کس جز ابن زیاد

به کرمان قتالی ز شاه شهیدهمی رفت و کرمانیان از عناد

بکشتند آن نوجوان در عوض زهی دونی و فطرت کج نهاد

ادیبی چو او از ملک زادگان ندارد کسی در جهان هیچ یاد

به نظم و به نثر و به خط و به ربطبه هر فرقه [ای] بودی او اوستاد

اگرچه منش می نرفتم به بربه من مهربان وی زیاد از زیاد (1)

رقم خاوری کرد بی قلب شادبه تاریخ از خان مقتول داد بالجمله، علی الصباح کار را برملا کردند و جمعی از محصّلین مالیات و گماشتگان دیوان معدلت پیمان (2) را گرفته محبوس آوردند. از اتفاقات در همان اوقات- از قراری که ان شاء اللّه تعالی عنقریب ذکر خواهد شد- امور دار العباده یزد اختلالی داشت، لهذا محمد قاسم خان دامغانی، جمعی از جماعت بلوچستانی و سیستانی را فراهم آورده، به اتفاق نوّاب عباس قلی خان روی به تسخیر دار العباده یزد (3) گذاشت. چون اهالی کرمان در ایّام شورش لطفعلی خان زند- از قراری که در بدایت جلد اول اشاره شد- صدمه پرزوری به سبب قتل عام دیده بودند، از سطوت شاهنشاه صاحبقران اندیشه نمودند، در منزل رباط شمس که آخر خاک کرمان است و دوازده فرسنگ تا دار العباده یزد مسافت دارد، اردوی نوّاب عباس قلی خان را برهم زدند و مباشر این خدمت نمایان شدند. معزّی الیه از همان جا به دار العلم شیراز نزد خالوی خود حضرت حسین علی میرزای فرمانفرما و پسد)


1- . مجلس: (ریاد)
2- . مجلس: (سمات)
3- . مجلس:- (یزد)

ص: 58

از چندی از آن جا به مازندران نزد نوّاب محمد قلی میرزای ملک آرا که از طرف پدر عم و از جانب مادر خال او بود، گریخت و محمد قاسم خان به قلعه بم شتافته و در آن جا راهی نیافته از عزیمت سیستان به دامان امان [391] سیستانیان آویخت.

بالجمله، بعد از عرض فقرات مزبور به دربار دارای عدالت دستور، نوّاب شجاع السلطنه حسن علی میرزا به ایالت ولایت کرمان و سرکشی دار العباده یزد مأمور شد و با جمعیتی که همراه داشت، روانه آن حدود و ثغور آمد. چندی- از قراری که ذکر خواهد شد- به محاصره دار العباده یزد کوشید و بالاخره برحسب امر همایون روانه دار الامان کرمان گردید.

پس از وصول به کرمان، چندی در باغ نظر که قلعه ای است در خارج شهر، منزل کرد و آقا علی نامی که نبیره تقی خان افغانی درّانی و در فتنه جویی و آشوب طلبی جدّ خود را ثانی بود، سر به طغیان برآورد. چند روزی در دروب باغ نظر هنگامه گیرودار گرم بود و محمد حسین خان قاجار در آن گیرودار کشته گشته روی به سرایی دیگر نمود. ولد میرزا عبد الجبار کلارستانی مازندرانی، میرزا علی قلی نام، که پدر و پسر هر دو وزیر مرحوم ابراهیم خان بودند، چون با اهل شهر زبان داشت، مستحفظین باغ نظر او را هدف گلوله تفنگ نمودند. دوازده شبان روز، آن شورش و غوغا طول کشید تا آخر الامر نایره آن فتنه به زلال تدبیرات آقا محمد حسن پیشخدمت خاصه شهریاری- که از قرار نگارش- مأمور به نظم کار نوّاب عباس قلی خان شده بود، منطفی گردید. چندی دیگر که (1) باز کرمانیان شبی در خانه شیخ حسن نامی کرمانی که شیطان را در فساد ثانی بود، همّت بر جمعیت گماشتند و مجددا سر شورش داشتند، نوّاب شاهزاده ازین معنی خبردار و علی الصباح ایشان را احضار نمود و کلبعلی خان نامی را که رأس و (2) رئیس آن قوم غدّار بود، مقتول فرمود. هفت نفر (3) دیگر از رؤسا را از دو دیده نابینا کرد. شیخ حسن صاحب خانه از خوف، خود را به چاهی انداخته روی به چاه عدم آورد.

خلاصه، نوّاب شاهزاده، محمد قاسم خان دامغانی را به تدابیر صائبه از سیستانر)


1- . مجلس:- (که)
2- . ملی:- (رأس و)
3- . ملی:- (نفر)

ص: 59

به کرمان کشید و آن مفسد عنید را روانه دربار صاحبقران رشید گردانید. در موقف سیاست قاهره به جرم آن همه جسارت شاهره، دیده از دیدن جهان بربست و در وطن مألوف خویش رفته، در کنج قناعت بنشست.

ذکر شورش عبد الرضا خان حاکم دار العباده یزد و اوضاع نوّاب محمد ولی میرزای شاهزاده و رفع آن از حسن اهتمامات صاحبقران آزاده

در اوقاتی که امر دار الامان کرمان- از قراری که نگارش یافت- از سوء خیالات فاسده محمد قاسم خان دامغانی اختلالی کامل یافت، نوّاب محمد ولی میرزای والی ولایت یزد، به طمع اخذ ایالت کرمان، یزد را خالی گذاشته به سمت دار الخلافه طهران شتافت و (1) عبد الرضا خان یزدی ولد محمد تقی خان بیگلربیگی قدیم یزد که وزیر و کارگزار حضرت شاهزاده بود، به دو سه جهت دست به طغیان برگشود: اول آن که، نوّاب شاهزاده به سبب سوء خلقی که داشت و قبل ازین کلک مؤلّف آن را نگاشت، همان رفتار و کرداری که با اهالی مملکت خراسان می کرد، با اهالی (2) دار العباده اشدّ از آن به میان گذاشت؛ در شش ماهه اول سال، مردم را از معاملات معاف فرمود و در شش ماهه ثانی، روزی یک هزار تومان نقد جبرا قهرا از ایشان مطالبه می نمود. هرگاه احیانا دیناری از آن مبلغ در آن روز قصور می یافت، حضرت والا در ابتدا از ضرب سنگ، فرق خویش می شکافت و در انتها، مباشر آن کار از ضرب سیاست آن حضرت روی از عالم برمی تافت.

طغیان سوء خلق به جایی رسید که بالاخره به جهت اراجیفی چند که شنید، قاصد جان اللّه قلی میرزای ولد ارشد خویش و میرزا مهدی قلی نوایی وزیر مصلحت کیش گردید. عبد الرضا خان و اهالی آن سامان را ازین (3) رفتارهای ناهنجار باعثن)


1- . ملی:- (و)
2- . مجلس: (اعالی)
3- . مجلس: (این)

ص: 60

وحشت کامل گشت و کار از رسوم خدمت گزاری و وفاداری درگذشت.

دویم آن که، شورش روسیه را عبد الرضا [392] خان به طرزهای عجیب شنید و- العیاذ باللّه- رشته امید از پایداری دولت سرمد برید.

سیم آن که، حاکم و مباشر کرمان را که همسایه یزد است، طاغی یافت و خود هم به مرحله طغیان شتافت.

چهارم آن که، نطفه کثیفه اش در رحم خبیثه یکی از نسوان خفیفه بنی اسرائیلیه انعقاد یافته بود؛ به اقتضای سرشت زشت، با ولی نعمت خویش نمک به حرامی پیشه نمود. با آن که سالیان دراز در اوقات فلاکت و نیاز در دار الملک خراسان و دار الخلافه طهران (1) با اعزاز از نوّاب شاهزاده سرافراز نوازش ها دید، باز به علت فطرت پلید، کفران نعمت ورزید و مباشر کار طغیان گردید. در غیبت نوّاب شاهزاده به فریب ولد ارجمندش چنگیز میرزا گرایید و آن جوان صاف اعتقاد را فریب داده، اشراف و اعیان و رعایای دار العباده را با خود متفق ساخت و اهل و عیال و متعلّقان نوّاب شاهزاده را به طوری مخفّف روانه دار الخلافه کرده، به ضبط خزینه و دفینه و گنجینه پرداخت.

نوّاب محمد ولی میرزا بعد از آن که امر مصالحه روسیه- به طوری که نگارش یافت- از هم گذشت، از دار الخلافه به عزیمت دار العباده یزد (2) راجع گشت. در قصبه نائین به اهل و عیال پریشان رسید و از کیفیت ماجرا مطلع گردید. لاعلاج از قصبه نائین با اهل و عیال پریشان عازم رجعت به طهران گشته، در خلط آباد نائین به ملاقات نوّاب شاهزاده شجاع السلطنه رسید. نوّاب معزی الیه هر قدر اصرار کرد که او را برگرداند و ولایت دار العباده را مستخلص ساخته مجددا وی را بر مسند ایالت بنشاند، تن در نداد و با آن همه سوء احوال روی به دار الخلافه نهاد. نوّاب شجاع السلطنه بعد از وصول به دار العباده یزد، چندی در باغ خارج شهر که به دولت آباد معروف است، مقیم شد و در تسخیر آن قلعه متین مستقیم آمد.

روزها به شورش و جدال مشغول بود و شب ها یورش به قلعه برده کار را بر محصورین تنگ می نمود. در خلال این احوال، جمعی از معارف دار العباده با عریضهد)


1- . مجلس:- (طهران)
2- . مجلس:- (یزد)

ص: 61

خان یزد و پیشکشی زیاده به درگاه صاحبقران آزاده آمدند و از سوء سلوک کارکنان نوّاب محمد ولی میرزا شکایت گزار شدند. بلافاصله جمعی دیگر از عقب ایشان رسیدند و مستدعی دفع تعرض نوّاب حسن علی میرزا گردیدند. چون فضلا و علما و اعیان آن کشور، مستدعی ایالت عبد الرضا خان خیره سر شده بودند، لهذا اولیای دولت قاهره، دفع آن (1) فتنه جو را محمول به وقتی دیگر نمودند. علی العجاله خلعت و فرمان حکومت به اسم عبد الرضا خان از مصدر خلافت صادر شد و آقا محمد جعفر کاشانی تفنگدار خاصه شریفه به منع نوّاب حسن علی میرزا از محاصره قلعه به صوب آن ولایت سایر آمد. نوّاب معزّی الیه امتثال فرمان همایون را واجب شمرده، دست از محاصره قلعه برداشته- از قراری که تحریر شد- به دار الامان کرمان روی آورد. آقا محمد اسماعیل پیشخدمت باشی اصفهانی که حسب الامر حضرت صاحبقرانی به همراهی نوّاب شجاع السلطنه به جهت استرداد اموال نوّاب محمد ولی میرزا از عبد الرضا خان به آن سامان رفته بود، مبلغی از نقد و جنس اموال را از مشارالیه جبرا و قهرا گرفته روی به دار الخلافه نمود. نوّاب ظل السلطان علی شاه برحسب امر صاحبقران آگاه، مباشر رتق و فتق مهام دار العباده و ترقّب احوال عبد الرضا خان ناموس برباد داده گردید و امر اختلال آن ولایت، قلیل انتظامی به هم رسانید.ن)


1- . مجلس: (این)

ص: 62

بخش 2 بهاریه سال سیچقان ئیل مطابق با سنه یک هزار و دویست و چهل و سه و تجدید وزارت امین الدوله

اشاره

شیر اژدها چنگ بیشه گردون و اژدهای شیر آهنگ این فیروزه هامون، یعنی مهر آیینه گون، درین سال میمون، بعد از انقضای دو ساعت و سی و پنج دقیقه از شب جمعه پنجم شهر رمضان المبارک سنه یک هزار و دویست و چهل و سه هجری مطابق [393] با سال فرّخ فال سیچقان ئیل ترکی به جانب خرگاه حمل آهنگ نمود و سلطان بهار امین الدوله ابر آذار (1) را مجدّدا به وزارت دیوان گلزار امر نمود (2). باد نوروزی که نایب خسرو ربیع است، در دار الخلافه گلشن بدیع به آمدورفت پای گشاد و مشیر شکوفه بر فلک شاخسار آبروی وزارت را برباد داد و سرداران صنوبر و چنار به نظم خاور زمین گلزار مأمور شدند و امیران عرعر و شمشاد در تصرّف ارض فیض قرین گلشن و نیشابور چمن جسور آمدند.

سلطان فروردین به زیارت روضه گلشن و عزیمت سلطان آباد چمن، رخت کشید و سپهدار نسیم بهار خزاین متنوعه گلزار را به پارنج آن شهریار طراوت آثار پیشکش گردانید. سفیر روسی نژاد دی به سبب جسارت های پی درپی در دار الخلافه گلشن مقتول شد و باد نوروزی که نایب سلطان بهار است، به اطفاء نایره این هنگامه مشغول آمد.

بزم شیلان نوروزی به آیین سنوات خلافت آراسته شد و غبار کدورت از صفحهد)


1- . ملی و مجلس: (آزار)
2- . مجلس: (فرمود)

ص: 63

خاطر (1) امنای دولت برخاسته (2) [گردید].

چون در سنوات پار و پیرار به سبب مشغولی جناب آصف الدوله العلیه اللهیار خان قاجار به امورات لشکرکشی بی شمار و مجادله با روسیه بدکردار و گرفتاری او در قید اسار، رشته مهمات دادوستد هر مملکت و دیار از هم گسسته بود، لهذا مجددا مشغولی او به کار دیوان قدر بنیان به جهات عدیده، خلاف قاعده ملکداری می نمود. جناب امین الدوله عبد الله خان نیز در دار السلطنه اصفهان با نوّاب سیف الدوله سلطان محمد میرزا به طوری که در نظر داشت رایگان نگردید و مصلحت خود را در توقف آن دیار ندید و به مأمن عافیت که عبارت از دربار دولت ابد آیت است، رخت کشیده، آرام گزید. بنابرآن در بدایت این سال فرّخ حال به حکم وراثت و لیاقت و وفور حق شناسی صاحبقران فتوّت آیت، بر مسند وزارت استیفای ممالک کماکان شتافت و زمام مهام دادوستد سنه سیچقان ئیل را که اول سال سنوات دوازده گانه ترکی است، در قبضه اختیار یافت. جناب آصف الدوله نیز به رسم سابق در ایوان امارت کل نشست و همّت بر نظم امور دربار و کشیکخانه کیوان آثار بست. محمد حسن خان ولد ارجمندش که در ایّام غیبت او- از قرار نگارش- نایب دیوان بود، برحسب امر شاهنشاه تاجدار کماکان به لوازم شغل سالاری بار اقدام نمود. خاطر خطیر شاهنشاه زمان از امورات قدر بنیان آسوده گشت و از همّت دارای تاجدار، نظم هر کار و بار از حوصله اندیشه معیارشناسان کار درگذشت.

ذکر مصلحت جویی های سردار روسیه و آمدن نوّاب نایب السلطنة العلیّه به دربار سنیّه و سایر امور اتفاقیه بر قانون و رویّه

ینارال پسقاویچ سردار روسیه بعد از آن که ولایات تبریز و خوی و ارومیه را تخلیهه)


1- . ملی: (خواطر)
2- . ملی: (برخواسته)

ص: 64

ساخت، در باب تخلیه ایروان و لنکران به عذری موجّه پرداخت که ظهور این مطلب موقوف به اذن و اجازه ایمپراطور اعظم نیکولای پاولیچ است و اجازه ایمپراطوری نیز بسته به سفارت نوّاب امیرزاده اعظم حضرت محمد میرزا و دیگر هیچ. هرگاه صاحبقران کشورگیر بنابر مصلحت ملکداری، نوّاب امیرزاده معزی الیه را به نیت تهنیت جلوس ایمپراطوری بر تخت سلطنت، به دار الملک پطرزبورغ گسیل فرمایند و ابواب موافقت را از ظهور این نوع مهربانی و الفت بر چهره اولیای آن شوکت گشایند، بی شایبه تردید و تشکیک، ولایات مزبوره نیز مثل خوی و ارومیه و تبریز به پارنج نوّاب امیرزاده داده شود، بلکه معادل تنخواهی که اولیای دولت علیّه ایران خسارت کشیده اند، به صیغه تکلف در قبضه تصرف (1) او نهاده آید. نوّاب نایب السلطنه به جهت عرض فقرات [394] معلومه و قرار آن به اذن اولیای دولت جاوید ارکان عازم دربار دولت شده، در روز چهارشنبه بیست و ششم شهر محرّم الحرام وارد آستان معدلت آیت گردید. در مجالس متعدّده در انجمن معدلت دستور سخن از صحّت و سقم این مطلب گفته شد و بالاخره گوهر این مدّعا به منقبت بیان شاهنشاه مشکل گشا به این طریق سفته گردید که: نوّاب ولیعهد زمان، خود بنفسه عازم ملاقات ایمپراطور اعظم گشته و مشقت این سفر را خود متحمل شده، در راه استخلاص ولایات اسلام از تصرف کفره ظلام، از راحت تن گذشته باشد.

رأی ملک آرای اعلیحضرت شاهنشاهی را جمیع عقلای دربار شوکت مدار و امنا و وزرای درگاه فلک اقتدار پسندیدند و مباشر تهیّه و تدارک این کار، برحسب امر خسرو اعلی مقدار گردیدند.

تحف و طرفی که مناسب عزیمت ولیعهدی چنین و لایق شأن پادشاهی چنان بود، به انضمام اسباب و اوضاع عزیمت و ادوات مکلّل به جواهر پرقیمت، تسلیم کارکنان نوّاب نایب السلطنة العلیّه نمودند و رونق ولایت عهد را از بروز تفقّدات شاهانه افزودند.

چون جناب آصف الدوله اللهیار خان در بدایت ایّام وزارت خویش در باب استرداد ولایات متصرفی روسیه ازین دولت نصرت کیش اصراری داشت و عزّت خود راف)


1- . ملی: (تکلّف در قبضه به صیغه تصرف)

ص: 65

بسته به ظهور جنگ و مجادله می پنداشت و بالاخره ولایات دیگر را با خزانه بی مرّ بر سر این کار گذاشت و منظور نظر اقدس آن بود که تربیتی ازو فرماید تا ازین پس به جسارت این گونه مطالب لب نگشاید، لهذا نوّاب ولیعهد دوران برحسب امر شاهنشاه زمان در میدان درب سرای دولت، معزی الیه را از دست رأفت پیوست خود تربیتی مشفقانه نمود.

مثنوی:

نار تو این است نورت چون بودماتمت این است سورت چون بود بالجمله، حضرت ولیعهدی پس از اتمام کار و استماع هر نوع فرمایشات از شاهنشاه تاجدار، پای عزیمت به انتظام مهام ولایت همدان برگشود. حضرت اعلی به اقتضای فصل صیف در، ییلاقات حول و حوش دار الخلافه، اوقات همایون را به صید و شکار و تماشای ارباع و مرغزار مصروف داشت و از قراری که به خواست خدا عن قریب نگاشته کلک فصاحت نصیب خواهد شد، همّت ملوکانه بر انتظام امور خراسان گماشت.

[مصرا] ع:

آفتاب دولتش هرجا که تابد جنّت است

ذکر اوضاع مملکت خراسان بعد از عزیمت حضرت شجاع السلطنه به دار الخلافه طهران و مأموریت حسین خان و حسن خان قاجار قزوینی به آن سامان

در سال قبل که نوّاب شجاع السلطنة العلیّه حسن علی میرزا، برحسب امر شاهنشاه خورشیدلوا به عزم دعوای روسیه بی حیا روانه صوب دار الخلافه جاوید انتما (1) شد، حسب الاستدعای نوّاب معزی الیه، فرمان ایالت مملکت خراسان به نام نامی نوّاب امیرزاده اشجع هلاکو میرزا الملقب به بهادر خان صادر شد و ولد ارجمند دیگرش ارغون میرزا نیز به حکومت ولایت سبزوار و توقف در آن دیار کماکان صاحب مفاخرا)


1- . ملی:- (انتما)

ص: 66

آمد. (1) ولایت ترشیز را نیز به امیر علی نقی خان عرب زنگوئی (2) حاکم طبس داد و منگوقاآن میرزا ولد اصغر خود را به اسم ایالت نزد او نهاد. پس از انقضای مدّت سه ماه، محمد خان قرایی حاکم تربت حیدریه به عادت معهوده طغیان ورزید و در سایه دیوار قباحت و وقاحت آرمید.

رضا قلی خان کرد زعفرانلو حاکم خبوشان معروف به ایلخانی به سبب عداوتی که با محمد خان داشت، نوّاب هلاکو میرزا را به عزیمت تسخیر تربت برگماشت. در اندک زمانی از جمعیّت خراسانی معادل شش هزار نفر در خارج ارض اقدس جمع شدند و رضا قلی خان مزبور به اتفاق نجف قلی خان حاکم بزونجرد و صید محمد خان جلایر حاکم کلات و بیگلرخان [395] چاپشلو حاکم دره جز، هریک با جمعیّت خود، نوّاب امیرزاده را پروانه شمع آمدند. در اواسط شهر رمضان المبارک سنه یک هزار و دویست و چهل و سه از ارض فیض فرض، حرکت دست داد و نوّاب امیرزاده با خوانین و آن جمعیّت آماده، روی سعادت به تسخیر ولایت تربت نهاد. در منزل رباط سفید، امیر علی نقی خان عرب زنگوئی و امیر اسد اللّه خان عرب خزیمه، حاکم طبس و قاینات، با جمعیّت خود رسیدند و با آن احتشاد زیاد و دو عراده توپ صاعقه بنیاد، قاصد تربت گردیدند.

یار محمد خان افغان هم که از جانب کامران میرزا (3) والی هرات در غوریان با دو هزار افغان منتظر اشارتی بود، در دور تربت خود را به معسکر فیروزی نشان ملحق نمود.

یک نفر از خویشان بنیاد خان هزاره نیز به استصواب رضا قلی خان ایلخانی با هفتصد (4) نفر سوار جلادت مبانی وارد گشت و محمد خان قرایی عرصه را تنگ و خود را عاجز از جنگ دیده در ظاهر از مرحله نافرمانی درگذشت. در جزو با نوّاب هلاکو میرزا بنای مراوده گذاشت و از فرط شیطان خیالی، چنین معروض داشت که: هرگاه نوّاب امیرزاده، حمایت و رعایت مرا قصد فرماید و گوش به عرض غرض آمیز خوانین نگشاید و به دستخط مبارک مرا مطمئن نماید، پالهنگ صداقت به گردن اندازم و عن قریب به شرفیابید)


1- . مجلس:- (ارغون میرزا ... آمد)
2- . در تاریخ جهان آرا، اثر میرزا محمد صادق وقایع نگار مروزی، زنگویی و زنگولی هر دو املا آمده است؛ ملی و مجلس: (زنگولی)
3- . مجلس: (میرزای)
4- . ملی: (هفصد)

ص: 67

آستان پردازم. نوّاب امیرزاده جوان صادق الجنان غافل از مراتب فتنه جویی آن ثانی شیطان، از فرط سادگی، بعضی نقوش مشعر بر منظورات مشارالیه بر صفحه رقم نمود و محمد خان بلافاصله همان شرح مرقومه را نزد خوانین معلومه گسیل نمود.

بالجمله، به یک شیطان خیالی محمد خان، اوضاع درچیده برچیده شد و نوّاب امیرزاده از دورنگی خوانین، مصلحت خود را در توقف به دور تربت ندیده و به جانب ارض اقدس گراییده آمد. فی مابین محمد خان و سایر خوانین خصوصیّت و موافقت تازه شد و سواره هزاره به استصواب رضا قلی خان، حول و حوش ارض اقدس را تاخته، نوای این هنگامه بلند آوازه آمد. بعد از عرض این مدعا به اولیای دولت نصرت انتما، مصلحت چنان اقتضا کرد که نوّاب اسماعیل میرزا را که قبل ازین حاکم ترشیز بود، والی گردانند و فتنه [ای] که در خراسان تازه برخاسته (1)، فرو نشانند. میرزا محمد رضای فراهانی الاصل معتمد رضا قلی خان ایلخانی، مراتب والی گری نوّاب اسماعیل میرزا را از دار الخلافه طهران تحریر کرد و چاپار سریع این خبر بدیع را در رباط سفید- دومنزلی مشهد مقدس- آورد. جمعیت خراسانی به جهت اخبار خدمت به والی ثانی متفرق شدند و نوّاب هلاکو میرزا با خوانین اکراد و یار محمد خان افغان به ارض اقدس آمدند.

رضا قلی خان چون تشویش کامل از گرفتاری خود داشت، لهذا با نوّاب هلاکو میرزا بنای کفران گذاشت. چون والی گری نوّاب اسماعیل میرزا درست مشخص نبود، لهذا از فرط ناپاکی، امیرزاده دیگر نوّاب اباقا خان میرزا را که برادر هلاکو میرزاست، والی نمود. دو روزی به خواهش نفس، او را بر سبیل عاریت بر مسند والی گری کشانید و نوّاب هلاکو میرزا را به طوری مخفّف، محبوس گانه به ولایت خبوشان کشانید. چند روز که ازین مقدمه گذشت، هنگامه پشیمانی درین عمل از رضا قلی خان ظاهر گشت. نوّاب هلاکو میرزا را که به خبوشان برده بود، رها ساخت و امیرزاده نیز به ولایت سبزوار نزد نوّاب ارغون میرزا آمده به عرض فقرات اتفاقیه به دربار اعلی پرداخت. رضا قلی خان چون عرصه را خالی دید، شهر نیشابور و بلوکات را کلّا متصرف گردید و جعفر قلی خانه)


1- . ملی: (برخواسته)

ص: 68

ولد نجف قلی خان شادلو داماد خود را در آن جا نایب گردانید.

خلاصه، نوّاب اسماعیل میرزا با فرمان والی گری خراسان به ارض اقدس شتافت و چون اهل و عیال نوّاب شجاع السلطنه با مستحفظین سبزواری در ارگ بودند، راهی نیافت. با وجود منع خود از [396] دخول در ارگ، مصلحت در توقف شهر ندیده، در خارج شهر آمده، آرام گزید. چون وجود نوّاب اسماعیل میرزا با وجود اقامت نوّاب امیرزادگان در ارگ مشهد مقدس و قلعه سبزوار مانعة الجمع بود و هیچ یک اطاعت دیگری را نمی نمود، لهذا صاحبقران کشورگیر، خواست ثالثی را در این کار برگزیند تا فتنه برخاسته، فرو نشیند؛ حسین خان قاجار قزوینی سردار سابق خراسان و آذربایجان را به سرداری مملکت خراسان مفتخر فرمود و مشارالیه را به اتفاق برادرش حسن خان سارواصلان با جمعیتی از سواره و پیاده رکاب ظفرعنان، به آن صوب گسیل نمود. نوّاب اسماعیل میرزا را احضار به دربار آسمان مدار کردند و مأمورین در اواسط شهر صفر المظفر سنه یک هزار و دویست و چهل و چهار به ارض فیض آثار روی آوردند. حسین خان سردار پس از وصول به آن دیار، شهر و ارگ مشهد مقدس را به تدابیر صایبه متصرف شد و نوّاب امیرزاده ارغون میرزا، کماکان در ولایت سبزوار حکمروا و متوقف آمد- بمنّه وجوده.

ذکر وصول عریضه قزلباشیه کابل مصحوب حسین علی خان جوانشیر و بهبود خان کابلی و وقایع سفارت حسین علی خان جوانشیر به مملکت سند از روی حیله و تزویر و اخذ منافع کثیر

از قراری که در وقایع جلد اول این کتاب مستطاب تحریر شد، بعد از سپری شدن دولت محمود شاه افغان و توقف او در ولایت هرات و کور کردن فتح خان شرارت آیات، برادران او بنای شورش و طغیان در ولایات متصرّفی جماعت افغان گذاشتند و هرکدام

ص: 69

یک نفر از اولاد تیمور شاه را علی الظاهر به امارت برداشتند. چندی که کار بدین کردار گذاشت، از وفور تعدّیات ایشان، ولایات (1) مزبوره زیر و زبر گشت. رنجیده نام هندو از طایفه سنکه (2)، که به زبان هندو موی سر است، از جمله مریدان بابانانک، تسلطی کامل یافته ولایت کشمیر را مسخر ساخت و در آن دیار رایت استیلا برافراخت. اهالی ولایات کابل و پیشاور، تعدّیات برادران فتح خان را برنتافتند و استخلاص خویش را منحصر در تمسّک به اذیال حمایت اولیای دولت علیّه یافتند. جمیع خوانین و سرخیلان طوایف قزلباشیه که در آن ولایت بودند، عریضه ارادتمندانه قلمی داشته، مصحوب حسین علی خان نام جوانشیر که از معارف آن طایفه بود، به دربار شاهنشاهی گسیل نمودند.

مشارالیه چون در عزیمت از راه هرات واهمه داشت، لهذا از راه بیابان بلوچستان روی به صوب کرمان گذاشت. نوّاب حسن علی میرزا را در کرمان دریافت و معجّلا به دربار شوکت شتافت. بعد از ورود به توسط امنیان دولت معدلت آموز به شرف استسعاد حضور معدلت دستور مشرّف گردید و مستدعیات خوانین قزلباشیه به این نحو به عرض رسید که: (ما بندگان از قدیم الایام رعیت سرکار سلاطین با تمکین ایران بوده ایم و مدتی است که به علت تصاریف زمان در ولایات متصرفی افغان به فراغت در مهد آسایش غنوده ایم. اکنون از تعدّیات فتح خان بارکزائی عرصه بر ما تنگ شده و شیشه راحت این بندگان بر سنگ آمده؛ هرگاه صاحبقران کشورگیر را رأی عالم آرا به استخلاص آن مملکت و استرخاص این رعیت قرار گیرد، از فرستادن یک نفر از نوّاب شاهزادگان اعظم با جمعیّتی شایان مستدعیات ما بندگان را درپذیرد، جمیعا ملتزم و متعهدیم که به محض وصول موکب نوّاب شاهزاده به حوالی هرات، برادران فتح خان را با دستان بسته به حضور آوریم و ولایت هرات را نیز مستخلص نموده به کارکنان دیوان همایون بسپریم.

ولایات قندهار و کابل و پیشاور نیز تا حدود پنجاب، غازیان ظفرمآب را در زیر پی ختلیان نصرت رکاب است و ما بندگان از ظهور این خدمت شایان [397] جاودان و بهره مند وه)


1- . ملی:- (هرات و کور کردن ... ولایات)؛ افتادگی نسخه ملّی، در مطابقه با نسخه های کتابخانه ملک و مجلس اصلاح شد.
2- . مجلس: (رسکه)

ص: 70

کامیاب).

اعلیحضرت شاهنشاه معدلت انگیز بنابر مظنّه عدم رضای اولیای دولت انگریز و ظهور فتنه و آشوب در سرحدّات هندوستان و وقوع کدورت خاطر جمهوریت آن شوکت موافقت ارکان، درین فقره تأمّلی بی نهایت فرمود. علی العجاله فرستادگان مزبور را مورد تفقّدات نامحصور داشته، به بهانه اقتضای وقت در دار الخلافه چندی مأمور به توقف فرمود. چون حسین علی خان خود در مملکت سند کاری داشت، لهذا مستدعی صدور فرمانی مشعر بر سفارش نامه ای به ولایت سند گشته، بعد از اصدار فرمان، از راه مملکت فارس و بحر عمّان، روی به ولایت سند گذاشت. از قراری که- ان شاء اللّه تعالی- رقمزد کلک بیان خواهد شد، در ولایت سند خود را ایلچی دولت علیّه به قلم داد و با خدمتی نمایان بعد از چندی، پای به مراجعت ایران برگشاد.

ذکر عزیمت شاهنشاه انجم تحشّم به زیارت حضرت معصومه قم و رفتن به صوب سلطان آباد کزاز و اوضاع اتفاقیه در آن بلده بهجت انباز

بعد از قرار و مدار کار مملکت خراسان و انتهای فصل تابستان و ابتدای میزان، رأی عالم آرا به زیارت روضه بضعه احمدی- صلوات اللّه علیها- و مشغولی به صید و شکار در ولایات عراق مینو آثار قرار یافت و در اواسط شهر جمادی الاول سنه یک هزار و دویست و چهل و چهار، موکب ظفر شعار به آن سامان و دیار شتافت. در روز ورود موکب انجم تحشّم به دار الایمان قم، این بنده مدحت گزار با اهل و عیال بی شمار از سامان نهاوند و ولایت الوار، به طریق فرار وارد آن دیار و شرفیاب درگاه فلک مدار شاهنشاه تاجدار و مورد تفقّدات بی شمار آمد.

تبیین این مقال آن که، بعد از مدت سه سنه افزون که در آن دیار به مباشری افتادم و آدابی نیکو که موجب مزید امیدواری رعیّت و دعاگویی دوام دولت ابدآیت بود نهادم،

ص: 71

از وفور حق شناسی (1) نوّاب شاهزادگان آزاده محمود میرزا و همایون میرزا، اوضاع سی ساله (2) نوکری دربار دولت جاوید را بر باد دادم [و] مدّت هفت ماه در قلعه روئین دز نهاوند که از مستحدثات محمود میرزای ارجمند است، محبوس بودم و از زندگی و زندگانی مأیوس. بالاخره حضرت صاحبقران دادرس به توسط امنیان شوکت خداداد به دادم رسید و به نوشته و پیغام مقرّبان و حمایت همسایگان، فرار اختیار کرده، بخت سعیدم (3) به آستان خلافت نشان کشید.

هادی خان ترکمان، ساکن قریه آورزمان (4) ملایر، که در دو فرسخی نهاوند واقع است، سه روز در قریه مذکوره ما را ضیافت کرد و بقیه متعلّقان و متعلّقات را به طرز مختلفه از بلده نهاوند برآورد. بالجمله، بعد از ورود به قریه چوبین ملایر، که اکنون معروف به دولت آباد است و مقرّ ایالت شاهزاده آزاده شیخ علی میرزا، در سرای حضرت میرزا محمد حسن شیرازی که وزیر آن دیار و ربیب خالوی این مدحت گزار بود، منزل کردم و مدّت دوازده شبان روز در آن مکان بهجت اندوز در عین احترام، روز و شبی به سر آوردم.

نوّاب شیخ علی میرزا، نهایت رحمت و رأفت منظور داشت و همّت بر مرمّت احوال این جمع پریشان گماشت. تدارکی که شایسته بود، از نقود سیم و زر و اسب و استر و کجاوه و چادر مرحمت فرمود. معتمدین امین به همراه کردند تا ما را سالما غانما به شهر سلطان آباد کزاز (5) آوردند. این سلطان آباد که از مستحدثات مرحوم یوسف خان سپهدار عراق (6) است و مشحون از آبادانی و نعمت بی شمار؛ حضرت غلامحسین خان سپهدار تازه که از شرف مصاهرت شاهنشاه دوران بلند آوازه است با وجود مشغولی به خدمات ورود مسعود [398]، لازمه لطف و مهربانی به عمل آورد و تدارک دیگر از مرکوب و زر بر تدارک نوّاب شاهزاده همّت سیر مزید کرد. بعد از روز استجمام، عازم دار الایمان قم شدم و در آن دیار، شرفیاب دربار انجم تحشّم آمدم. از فرط مروّت فطری،ق)


1- . مجلس: (شناسی)
2- . مجلس و ملک:+ (ایام)
3- . مجلس: (سفیدم)
4- . بر سر راه نهاوند به ملایر، در شمال شرقی نهاوند قرار دارد.
5- . اراک امروزی
6- . مجلس:- (عراق)

ص: 72

زخم های نوّاب شاهزادگان را مرهم عاطفت و مرحمت نهاد و چون اهل و عیال به همراه داشتم از التزام رکابم معاف فرموده به دار الخلافه طهران فرستاد.

و خلاصه، موکب همایون پس از چهار روز از آن روضه دلفروز، نهضت آرا گشت و از ورود به سلطان آباد کزاز، فرق سپهدار با اقتدار از گنبد دوّار برگذشت. خدمتی که در آن سفر، حضرت سپهدار به سرکار شاهنشاه تاجدار کرد، تاکنون هیچ نوکری در هیچ عهدی به عمل نیاورده و نخواهد آورد. مایعرف خود را نقدا جنسا بر طبق ارادت نهاد و در همان روز ورود، آن چه مایملک داشت حتی قباله املاک موروثی و مکتسبی، همه را به پارنج دارای با تاج و گنج داد. دروب انبارهای نعمت را بر روی عموم همراهان گشادند و در خصوص ادای سیورسات و علوفه، صلای یغما و غارت در دادند. در چند روز توقف موکب فیروز، حضرت سپهدار آداب آموز، افکار بوذر جمهری به کار آورد و اهل کسب سلطان آباد را از خرید و فروش مأکولات رطبا و یابسا منع کرد. درین منع دو خاصیت بود: یکی آن که ملتزمین رکاب ظفرمآب، مایحتاج خود را از انبارهای نعمت برند و چون خلاف قانون ضیافت است، از بازار چیزی نخرند؛ خاصیت دیگر آن که، به قدر ضرورت، مایحتاج از خوان نعمت بردارند و اجناس را به جهت فروش به بازار نیارند.

خلاصه، علاوه برین خدمات، با هریک از نوّاب شاهزادگان و امرا و امنا حتی آحاد لشکر، تعارفات فراخور حال از نقد و جنس معمول شده در ازاء آن همه خدمات، مراحم زیاده درباره آن خانه زاد دولت خداداد مبذول افتاد: اولا به خطاب مستطاب کدخدایی عراق سربلند گردید و پس از آن به اعطای نشانی مکلّل و مصوّر به تمثال بی مثال دارای آسمان محل (1) و انعام متوجّهات دیوانی و رقبات به صیغه تیول ابدی بهره مند آمد. موازی پنج عراده توپ قلعه کوب از توپ های رکاب ظفرمآب به جهت حفظ آن قلعه ظفر انتساب به او عنایت رفت و معادل دویست نفر غلام که مواجب و علوفه انعام آنها از سرکار معدلت فرجام است، به التزام خدمت سپهداری نیز مرحمت و هم مقرّر شد که خندقی عمیق که اخراجاتش از دیوان همایون داده شود، بر دور آن شهر ارزنده کنده آید و حضرت سپهدار جلیل آسوده از تعرّضات آزاد و بنده.ل)


1- . مجلس: (مخل)

ص: 73

بعد از قرار این امورات، موکب ظفر آیات را هنگام رجعت گشت [و] در روز پنجشنبه بیست و هفتم شهر جمادی الثانی، عرصه دار الخلافه را از یمن ورود مسعود، پایه از سپهر برین درگذشت. این بنده مدحت گزار به همان خدمت ملفوفه نگاری و کتابت اسرار در حضور همایون، کماکان سربلند و با اعتبار شدم و از مراحم گوناگون در میان امثال و اقران بهره مند آمدم.

سعدی:

دشمن آتش پرست بادپیما را بگوخاک بر سر کن که آب رفته باز آمد به جو

ذکر ورود ینارال گربایدوف ایلچی دولت روسیه و وقوع قتل مشار الیه در دار الخلافه [دولت] بهیّه و رستگاری نایب اول و شهادت او در تقصیرات ایلچی دغل

این ینارال گربایدوف همشیره زاده ینارال پسقاویچ سردار روسیه بود و از معارف امرای آن شوکت بهیّه. در دربار ایمپراطوری در سلک وزرا منسلک بودی و حضرت ایمپراطورش، برخلاف واقع، همواره امین و خیرخواهش خطاب می نمودی. در هنگام انعقاد مصالحه ترکمان چای حضور داشت و با ینارال پسقاویچ قرارها [399] در کار می گذاشت. پس از طیّ معاهده، به جهت اعلام کیفیت معامله روانه نزد ایمپراطور شد و در حضرت ایمپراطوری سخن گزار اوضاع نزدیک و دور. چون امنیان دولت روس، مشار الیه را از طرز و قانون اهل ایران آگاه و با کارگزاران نوّاب نایب السلطنه اش همراز و همراه دیدند، لهذا او را به سفارت و وکالت و توقف در دربار دولت به جهت اتمام لوازم شروط عهدنامه موافقت برگزیدند. تحف و طرفی غریبه از قبیل چهل چراغ های بلور و ظروف عجیبه از قطعات سنگ یشم و سماق و غیره تراشیده و مباشر کمال تصنّع گردیده بودند، با او همراه کرده و مشارالیه را با نامه دوستی ختامه ایمپراطوری به دربار دولت گسیل نمودند.

ص: 74

بعد از اطلاع کارپردازان نوّاب ولیعهد زمان از ورود او به تفلیس، نظر علی خان افشار ارومی را به مهمان داری تعیین گماشتند و تا ورود به دار السلطنه تبریز، کمال احترام درباره او مرعی داشتند. چون موافق عهدنامه میمونه قرار داده شده بود که یک نفر کونسل در یکی از ولایات ایران به جهت نظم امور تجارت متوقف باشد و هنوز با امنای دولت قاهره، قطع و فصل این گفتگو نشده بود، لهذا مشار الیه معتمدی بر سبیل عاریه روانه گیلان ساخت و خود به عزیمت دربار همایون پرداخت.

محمد خان بکشلو سرکرده افشار از دربار فلک مدار، مهمان دار شد و با کمال عزّت و احترام روانه دربار جاوید آثار آمد. در روز ورود او که یکشنبه پنجم شهر رجب المرجّب سنه یک هزار و دویست و چهل و چهار بود، میرزا محمد علی خان کاشانی وزیر نوّاب ظلّ السلطان به اتفاق محمد ولی خان قاسملوی افشار، حسب الامر شاهنشاه تاجدار استقبالش نمودند و در سرایی که مهمان خانه ایلچیان دولت روس و در محله، بازار و در جنب دروازه عراق واقع است، او را فرود آورده روزبه روز بر مراتب اعتبارش می افزودند.

یک روز بعد از ورود [او]، برحسب حکم صاحبقران مسعود، حضرت حاجی میرزا ابو الحسن خان شیرازی وزیر امور دول خارجه و اللّه قلی خان دولوی قاجار نایب نسقچی باشی دربار کیوان مدار و میرزا فضل اللّه علی آبادی مستوفی دیوان قضا آثار به دیدن او شتافتند و حضرتش را به احترامی تمام دریافتند. سه روز دیگر به آیینی که معهود ایلچیان بود و به کرّات، کلک مؤلّف آن آیین را در محل خود ایراد نمود، پیشکاران پیشگاه خلافت به درگاه آسمان جاهش آوردند و لمحه [ای] او را در کشیک خانه همایون در صحبت امرای جلالت مقرون مشغول کردند.

این ینارال گربایدوف، مردی جسور و کلبی عقور بود. برخلاف سفرای سابق، از راه و رسم آدمیت و معقولیت دور و مهجور می نمود و همواره سخنان ناهموار بر زبان راندی و امنای بزرگ دولت را در حین مکالمات در عین خشونت به نام خواندی. ادب را نام بردی که از کدام بوم و بر است و آزرم را خوردی که ثمر کدام شجر. امرا و وزرای

ص: 75

ملوک را با رعایای شهر و بلوک فرق نگذاشتی و با اعلی و ادنی به طریق جسارت و خشونت سلوک مسلوک داشتی. در هنگام احضار، سردی و خشونت بسیار نمود و نصایح مشفقانه وزیر امور دول خارجه و غیره بر عدم بردباری او افزود. پس از استسعاد به بارگاه خلافت، رفتاری که از فرط جسارت و بی شرمی به عمل آورد، کلک فصاحت قرار را از اقرارش آزرم است و گفتاری که با عدم ضراعت از روی بی شرمی بیان کرد، مؤلّف را از بیانش شرم. اعلیحضرت شاهنشاه دانا، که ذات همایونش سرشته از جوهر شرم و حیاست، درشتی های او را به نرمی جواب فرمود و سردی های وی را به گرمی التفات نمود. باریافتگان بارگاه فلک دستگاه، هر قدر به اشارات خفیّه و جلیّه [400] منعش کردند، سودی نداد و تا آن که بعد از سپردن نامه ایمپراطور و ظهور تفقّدات نامحصور شاهنشاه مروّت گنجور عود به منزل را پای برگشاد.

حضرات امنا و وزرا مجالس متعدده ترتیب دادند و به مقام (اکرم الضّیف و لو کان کافرا) پای نهادند. چون از امنای دولت روس مأمور بود که شروط فصول عهدنامه را به عمل آرد، لهذا از ابتدا خواست که قراری در فصل سیزدهم، که در باب اسرای قدیم و جدید مرقوم شده، گذارد. از این که از قانون ایران و تعصّب دین داری ایرانیان بی خبر بود، لهذا اسیران گرج و ارمن را، که از قدیم الایام در حرم محترم دولت و ارباب شوکت و اکثری ذات ولد بودند، از فرط حماقت ادعا می نمود. دو نفر از گرجیه مسلمه را که در سرای جناب آصف الدولة العلیّه اللّهیار خان قاجار سالیان دراز بودند، خواست و درخواستن آنها هنگامه ها آراست. جناب معزی الیه به توهّم این که هرگاه از در مضایقه درآید، شاید از آن مضایقه رخنه [ای] در سدّ سدید موافقت دولتین علیّتین گشاید و این جرم بر جنایات سابقه افزاید، لهذا بلا مضایقه هر دو را تسلیم کرد و از لا و نعم دم در نیاورد.

یعقوب نامی که از اراذل ارامنه ایروان و در سلک عامّه خواجه سرایان حرم با عزّ و شأن بود، چون مبلغی از مال دیوان بر ذمّه داشت، بنابرآن از مطالبه وجه اندیشه و نمک به حرامی را پیشه نموده، از زشتی سرشت، روی زشت از کعبه به کنشت نهاد و (1) سفیر بی حیا او را تصاحب کرد و دعاوی دیوانیان را با او محوّل به دار الشرع روسیه می آورد.و)


1- . مجلس:- (و)

ص: 76

امنای دولت قاهره، جرأت عرض وقوع این معاملات را در حضرت خلافت نداشتند، لهذا پی درپی بنای نصیحت به سفیر پر فضیحت می گذاشتند. چون گوش کفر نیوشش از پنبه ضلالت انباشته بود، لهذا نصیحت ناصحان به هیچ وجه اثری نمی بخشود. بالجمله، آن دو نفر مسلمه، شب و روز اوقات خویش را صرف صوم و صلوة و تلاوت کلام اللّه مجید می نمودند و در نزد اهالی شرع شریف به واسطه نامه و پیغام، زبان به استدعای خلاصی از چنگ کفره ظلام می گشودند. ائمه دین که بر مسند شریعت غرّا مکین بودند، تکلیف شرعی خود را در استرداد آن دو مسلمه دانسته، شورشی عام برپا نمودند. در روز چهارشنبه ششم شعبان المعظّم سنه یک هزار و دویست و چهل و چهار، علما و صلحا و فضلا و اتقیا و پیشوایان ملّت بیضا و مجتهدین شریعت غرّا در جوامع دار الخلافه جمع شدند و خواص و عوام، بزم شریعت را پروانه شمع آمدند.

منظور ایشان از آن اجماع آن که، سفیر بی حیا اندیشه مند گشته، از نگاهداری آن دو نفر مسلمه و یعقوب نام درگذشته باشد و از پیش تکالیف بی جا قلب امنیان دولت حق شناس را نخراشد. عوام کالانعام غافل از تدابیر فضلای اسلام چنین یافتند که منظور، قتل ایلچی و همراهان است و ثواب این فقره، مانند جهاد در میدان. در صبح روز مزبور هرکس در شهر بود، از غریب و بومی و نوکر و رعیت و عرب و عجم و ترک و دیلم با آلات و ادوات جدال روی به سرای ایلچی نمود.

امنای دولت علیّه وقتی از کار آگاه شدند که هجوم عامّه از یک صدهزار گذشته بود و احدی چاره این کار را نمی توانست نمود. حضرت صاحبقران اعظم، نوّاب شاهزادگان اعظم و امرای معظّم و جمعی از همیشه کشیکان دربار خلافت توأم را به ممانعت و دفع، بلکه قتل عامّه برگماشت، ولی بالاخره سودی نداشت. عوام کالانعام، خروش عام برآوردند و نوّاب شاهزادگان و همراهان ایشان را با خشونت و جسارت فراوان از ممانعت منع کردند [و] علانیه گفتند که: (اکنون پای حمایت دین مبین در میان است و حکم سلطنت را درین معامله جای بر طاق نسیان؛ اگر شما را نیز با ما شرکت

ص: 77

است، بسم اللّه و هرگاه رأی ممانعت است، اینک تیغ های آخته اسلامیان در خونریزی کافران و هواخواهان ایشان جانکاه).

بالجمله، ایلچی مغرور [401] زنان (1) عفّت توامان و یعقوب نام بی ایمان را بیرون فرستاد و دروب سرای و بیوتات را بسته از روزنه و پنجره خانه دست به مدافعه برگشاد.

طفلی چهارده ساله از مسلمانان نشانه تیر تفنگ روسیان بی ایمان شده و ظهور این فقره باعث مزید غیرت مسلمانان آمد. عامّه خلق، یعقوب نام را در خارج سرای ایلچی پاره پاره نمودند و از دیوارهای اطراف سرای چون دعاهای مستجاب صعود نموده و در خانه او چون بلاهای ناگهانی فرود آمده، دست قدرت به دفع ایلچی و همراهان گشودند.

خلاصه، در لمحه [ای] سفیر حماقت نظیر را با معادل سی وهفت نفر از همراهان روس و گرج و ارمن مقتول ساختند و به کار یغما و غارت پرداختند. میرزا سلیمان نامی که در سلک ارامنه و برادرزاده حضرت منوچهر خان ایچ آقاسی و تازه از تفلیس به دیدن عمّ خود آمده، در آن روز به سبب آشنایی و اتحاد مذهب به دیدن ایلچی و همراهان رفته بود، او نیز درین میانه از ضرب تیغ خونریز، وداع (2) سرای زندگانی نمود.

بیت:

آتش چو به نیستان فروزدیکسر تر و خشک را بسوزد عوام به قتل و یغما اکتفا نکرده، عمارت نشیمن ایشان را چون خانه جغدان ویران و پس از اطفاء حرارت متفرق گشته، هر فوجی به طرفی روی نمودند. از قراری که به صحّت پیوست، در حالتی که ایلچی گریبانش را به جهت خونریزی گرفته بودند، به ملاحظه این که شاید راه نجاتی به دست آید، چندین دفعه مکرّر کلمه لا اله الا اللّه مبارکه را بر زبان جاری نمود، ولی سودی نبخشود.

بالجمله، قاتلی معلوم نبود که گریبانش به چنگ آید و باعثی پیدا نه که کسی تواند ادعای خونی یا مالی نماید. اجماع عامّه را چاره خدای داند و احدی در اجماع عامّه چاره [ای] نتواند.ع)


1- . ملی: (زبان)
2- . ملی:- (وداع)

ص: 78

بالجمله، ملسوف نامی از معارف روسیه که نایب اول ایلچی بود، در هنگام مغلوبه خود را به گوشه [ای] کشید و از نظر مردم نهان گشته، از قتل ایمن گردید. بعد از تفریق عامّه، مراتب را به اولیای دولت قاهره اعلام کرد و سلامتی خویش را به معرض عرض درآورد. باز امنیان دولت خداداد این معنی را مغتنم شمردند و مشار الیه را در خفیه از آن سرای برآورده، در ارگ همایون بردند. اجساد ایلچی و همراهان را به آیین دین مسیحی حرکت داده، در کلیسیای ارامنه به عاریت نهادند و پس از آن دست همّت به مرمّت حال نایب ایلچی گشادند. ملسوف نام مزبور، تقصیرات سفیر مذکور را یکان یکان اعتراف کرد و از ظهور تفقّدات بی شمار صاحبقران تاجدار و انعام و احسان بسیار بر مراتب عزّت و اعتبار افزود. به مهمان داری نظر علی خان افشار ارومی به صوب دار السلطنه تبریز شتافت و احکام مطاعه در خصوص کیفیت وقوع این واقعه و جسارت ایلچی (1) و اجماع امت، شرف صدور یافت و انجام این مهمّ خطیر و عذرخواهی این کار سترک، محوّل به تدابیر نوّاب نایب السلطنه گردید.

[مصرا] ع:

تا چه در کار کند فکرت او

تاریخ قتل ایلچی مزبور از کلک مؤلّف ارادت دستور تراوید و به جهت یادگار درین رساله ثبت گردید.

لمؤلفه:

سفیر روس آن گربایدوف اسم بشد مقتول در ری از قضایا

کسی را نیست تقصیری درین کارکه خود انداخت زنگ اندر مرایا

ازو پر شد به مظلومان تطاول وزو بس شد به دین داران خطایا

طمع در کارها می کرد بسیاربه هر کاری همی جستی هدایا

نمی دادی ثمر در وی عنایات نمی کردی اثر در وی عطایا

پلنگ آهنگ او را آهنین چنگ گر از آیین مر او را هم ثنایا

شب و روز از جفایش مردمان رابرفتی بر فلک داد خدایا ی)


1- . مجلس:+ (و ایلچی)

ص: 79

کجا می کرد چرخ این بدلگامی اگر می دید این را در منایا

نبودی مایه کاری به عالم چو لفظ شبهه ای کاش و آیا

برای قتل خود بس جرم مستوربرون آورد ناگه از خفایا

[402] پی تاریخ قتلش خاوری گفت سفیر روس مقتول از بلایا

ذکر اطلاع کارپردازان نوّاب ولیعهد زمان از قتل ناگهان ایلچی روسیه و فرستادن ملسوف نام نایب اوّل را نزد سرداران دولت سنیّه و شهادت عدم اطلاع امنای این شوکت علیّه

بعد از ورود ملسوف (1) نام نایب اول ایلچی مقتول به دار السلطنه تبریز و اطلاع نوّاب ولیعهد زمان از قضیّه قتل سفیر شرارت انگیز، فی الفور به قاعده نظام، چاکران دربار سپهر مقام را مأمور به استعمال لباس عبّاسیان، که نشانه ماتم و سوگواری است، فرمود و عمله نوبتخانه پادشاهی را از نواختن کوس و نای منع نمود. سه روز متوالی ابواب دکاکین اسواق و خانات بسته شد و رشته معاملات اصناف از هم گسسته آمد. ملسوف نام مزبور را تفقّدی بی نهایت مبذول داشت و همّت بزرگانه بر عذرخواهی این مطلب برگماشت.

ملسوف مزبور را با تدارکی شایسته مصحوب معتمدی امین به تفلیس روانه ساخت و از تحریر ارقام مصلحت قوام به (2) رفع تشکیک و تردید خاطر ینارال پسقاویچ سردار روسیه پرداخت. در رقم مزبور از کلک استاد المترسّلین میرزا ابو القاسم قائم مقام صدارت دولت ابد قرین مسطور چنین شد که: ینارال گربایدوف، ایلچی آن دولت جاودانی، بعد از ورود به دار الخلافه جاوید مبانی و شرفیابی حضور اعلیحضرت صاحبقرانی دست به پاره [ای] رفتارهای ناهنجار زد و مباشر برخی از جسارت های ناهموار شد. همراهانشه)


1- . تلفّظ صحیح نام خانوادگی وی (مالنسوف) است که سمت دبیر اوّل سفارت روسیه تزاری را در این زمان دارا بود و همراه با شش تن دیگر از این معرکه جان سالم به در برد.
2- . مجلس:- (به)

ص: 80

آنچه منع کردند، سودی نبخشید و اعیان دیوان همایونش آنچه نصیحت فرمودند، فایده پذیر نگردید. بالاخره دست به کاری زد که خلاف طریقه دین غرّای اسلامیان بود و هیچ یک از اهالی شرع شریف، حوصله چنان خلاف شرعی را نمی نمود. رفته رفته کار از مصلحت دولتداری درگذشت و پیشوایان دین مبین را بنا به رعایت شرع جناب سیّد المرسلین، نوبت دین داری گشت. به جهت رعایت دین، حرمت دولت را فراموش کردند و شورشی عام در دار الخلافه دست داده، ایلچی و همراهانش را به قتل آوردند.

حکم قضا با اقدام پیشوایان شریعت غرّا و هجوم عوام بی سر و پا موافق افتاد و ایلچی دولت بهیّه روسیه به سبب جسارت های اتّفاقیه، جان خود و همراهان را بر باد فنا داد.

اولیای دولت قاهره را از این معنی خبری نه و از وجود مباشر و قاتلی که توان سیاست نمود اثری نه. همان تعصّب دین داری بر عدم اطلاع امنیان دولت ابد مدّت دلیلی روشن است و شهادت ملسوف صاحب نایب بر جسارت های ینارال گربایدوف و شورش عامّه از غنی و ملهوف برهانی مبرهن. هرگاه امنای دولت روس رجوع به حکم عقل خرده بین نمایند، دانند که دولت علیّه ایران بعد از ظهور موافقی چنان و خسارت گنجی شایگان، مباشر عملی چنین قبیح، که مایه انواع تفضیح است، نخواهند شد و خود را در دولت های بزرگ، بدنام نخواهند خواست: (لیس أوّل قارورة کسرت فی الإسلام).

حاجی خلیل خان قزوینی، ایلچی این دولت نیز در هندوستان بی جرم و خیانت کشته شد و حکایت خونخواهی او به سبب وفور انصاف امنیان این شوکت مروّت اتصاف (1) در نوشته آمد. اگر این معاذیر حقّه را می پذیرند و شهادت ملسوف صاحب را که خود حضور داشته به نظر قبول می گیرند، اولیای دولت علیّه نیز تلافی این امر خطیر را بر وجه احسن به عمل خواهند آورد و آنچه از آن سردار با اقتدار دستور العمل رسد، معمول خواهند کرد. هرگاه خدای نخواسته باز امر به اشتباه است و قرار کار (2) بر کدورت و اکراه، خواست خداوندی در میانه حکم است و قطع این گفتگو موقوف به حکم دو شاهنشاه معظّم.ر)


1- . ملی: (در انصاف)
2- . ملی:- (کار)

ص: 81

بالجمله، بعد از ورود ملسوف صاحب به تفلیس و ادای شهادت در باب عدم آگاهی اولیای دولت جاوید انیس، ینارال پسقاویچ که سرداری با فطانت [403] و ذکا و در مهمات ملکداری به غایت دانا بود، از قراین خارجه و داخله دریافت نمود که ظهور این قضیه از تأثیرات قضا و قدر و جسارت های ایلچی خیره سر بوده و دولت علیّه ایران به هیچ وجه اقدامی درین کار ناهنجار ننموده است. ملسوف صاحب نایب را بلافاصله به جانب پطربورغ گسیل ساخت و به دفع تردید و تشکیک امنای دولت ایمپراطوری پرداخت. به توسط عریضه صداقت ترجمان به نوّاب ولیعهد زمان عرضه داشت نمود که: (فقرات مزبوره در نامه مبارک والا را من حیث المجموع پذیرفتم و شهادت نایب را در باب وفور جسارت های ایلچی و اجماع عام و عدم اطلاع اولیای دولت ابدفرجام شنفتم. از هر رهگذر خاطر خطیر را آسوده دارند و همّت ملوکانه بر آن گمارند که تا هنوز هنگامه گرم است، سفیری دانا از جانب آن دولت توانا به شوکت قوی بنیاد ایمپراطور گراید و گنجینه این معاذیر دلپذیر را به وجهی احسن سرگشاید تا ساز دوستی و موافقت زیاده بلندآوازه گردد و عهد مصالحت و یک جهتی تازه آید.) و نیز اظهار کرده بود که: (هرگاه یک نفر از معارف ملّایان را که دخیل درین کار نمایان بوده از سامان مملکت به ولایات خارجه روانه سازند، هر آینه زیاده به امتنان و استرضای خواص ایمپراطور اعظم می پردازند). نوّاب نایب السلطنه نیز مراتب را به دربار گیتی مدار معروض گردانید و (1) در باب سفارت حضرت میرزا محمد صادق مروزی وقایع نگار مصلحت جویی خود را آشکار و این فقره را در نهایت اصرار مستدعی گردید.

[مصرا] ع:

تا مصلحت چگونه کند باز اقتضا

بالجمله، اگرچه قتل ایلچی در نظر دوربینان بساط قرب، قدری غرابت دارد و احدی این فقره را انگشت تمکین نمی گذارد، ولی از روی انصاف که ملاحظه شود، احدی به جز طریق تصدیق و اعتراف به راهی دیگر نمی رود، زیرا که همان فصول عهدنامه میمونه که در منزل ترکمان چای از روی اضطرار و سخت گیری های ینارالو)


1- . ملی:- (و)

ص: 82

پسقاویچ سردار بسته گشته است، هر فقره اش مورث چنین شورش و آشوب است و آن شروط و عهود مرقومه در نظر دوست و دشمن نامطلوب. الحمد لله و المنّه این وقایع واقعه باعث آن شد که بعد از آن ایلچیان مأموره از جانب دولت روس، قسمت را از آن سر بریده یاد می گیرند و دست از خشونت و سخت گیری برداشته با عامّه اهل ایران از اعلی تا ادنی بنای سلوک درمی پذیرند [و دیگر] نامی بر زبان از فصل سیزدهم منحوسه عهدنامه مبارکه نمی برند و پرده ناموس و دوستی را از تقاضای اسرای قدیم و جدید نمی درند. این فقره هم در حقیقت از مؤیّدات طالع بی زوال بود وگرنه احدی علاج نمی توانست نمود.

لمؤلفه:

اگر طالع کند یاری بسی آسان شود مشکل بنازم طالع سلطان که مشکل ها کند آسان

ص: 83

بخش 3 بهاریه سال فرخ مآل اودئیل ترکی مطابق با سنه یک هزار و دویست و چهل و چهار هجری و عزیمت نوّاب علی نقی میرزا و وقایع نگار به تبریز و سفارت خسرو میرزا به دولت روسیه و آمدن سفیر از جانب آن دولت بهیّه و مراجعت رکن الدولة العلیّه

اشاره

پیرایه بند باغ و گلستان و مایه آرایش عرصه بستان اعنی آفتاب عالمتاب تابان درین سال فیروزی نشان بعد از انقضای هشت ساعت و بیست و پنج دقیقه از شب شنبه یازدهم (1) شهر رمضان المبارک سنه یک هزار و دویست و چهل و چهار هجری مطابق با سال فرّخ مآل اودئیل ترکی از ایوان حوت به بیت الشرف حمل حمل و نقل فرموده، نوباوه سرو آزاد که رکن رکین دربار سلطان فروردین است با قمری وقایع نگار به جهت قرار سفارت سفیر شمال، روی به دار السلطنه گلستان نمود.

قوّه نامیه که نبیره سلطان بهار است، به عزم ملاقات شهریار روسی نژاد چمن عزیمت نمود و سفیر روسی شعار شکوفه به عزیمت ایران زمین گلشن پای برگشود.

عمامه دار ابر بهمن که باعث شورش عرصه [404] گلشن بود، از دار الخلافه باغ اخراج شد و از اخراج او، کالای اعلای موافقت سلاطین باغ و بهار بغایت با رواج آمد. دبیران غنچه پس از کمال شکفتگی در حضرت دارای بهار، کلک شاخسار و دفتر اوراق اشجارم)


1- . مجلس: (پانزدهم)

ص: 84

را وداع گفتند و از تطاولات باد بهاری در خاک هلاک خفتند. نوباوه نهال به انتظام مهام خاور زمین گلزار شتافت و ارض فیض قرین گلشن و عرصه نیشابور چمن را به مدد جنود سوری و سوسن مسخّر یافت. سرو سالخورد را هوای ایالت کشمر جویبار در پیرانه سری بر سر افتاد و از تطاول برادر شمر (1)، زنجیر موج بر پای نهاد. سلطان فروردین به عزم دار الملک ارم همدم گلشن خرّم رخت کشید و عمامه دار شکوفه از جانب امیر خیانت پیشه دی به عذرخواهی دررسید. عرصه عربستان گلشن که اعراب خوش الحان عنادل را مسکن است، محلّ رجعت دارای اردی بهشت شد و شاهنشاه صاحبقران را هنگام جلوس در ایوان چون بهشت آمد. بزم شیلان نوروزی بهتر از پار و پیرار آراسته گشت و نعره کوس فیروزی در نوبتخانه خلافت از ساحات زمین و زمان درگذشت.

بعد از انقضای بزم شیلان- از قراری که در وقایع سنه ماضیه نگارش یافت- بنابر عرض نوّاب نایب السلطنه و مصلحتی که ینارال پسقاویچ سردار روسیه بی ایمان در باب ابعاث سفیری کاردان به عذرخواهی قتل ایلچی و همراهان دیده، حضرت اعلی نوّاب (2) رکن الدوله علی نقی میرزا را مأمور فرمود که به دار السلطنه تبریز شتافته و ملاقات نوّاب نایب السلطنه را دریافته و (3) قراری که در کار سفارت و تعیین سفیر و انفاد هدایا و تحف بی نظیر به مشورت یکدیگر داده، مراتب را معروض رأی خسرو آزاده دارند تا بدانچه مصلحت اقتضا کند، همّت برگمارند.

میرزا محمد صادق مروزی وقایع نگار نیز برحسب استدعای ولیعهد زمان به التزام خدمت نوّاب رکن الدوله مأمور آمد و در روز سه شنبه یازدهم شهر شوال المکرّم از دار الخلافه حرکت نموده، روانه آن حدود و ثغور شدند. پس از ورود به منزل میانج از وقایع سفارت نوّاب امیرزاده آزاده خسرو میرزا آگاه و برحسب امر شاهنشاه معدلت همراه در دار السلطنه تبریز شرفیاب حضور نوّاب ولیعهد جلادت دستگاه گشتند.

تبیین این مقال آن که، بعد از ورود ملسوف صاحب نایب ایلچی به پطربورغ وت)


1- . شمر: تالاب، حوضچه
2- . مجلس:+ (اعلی)
3- . مجلس: (دریافت)

ص: 85

عرض تفصیل وقایع قتل گربایدوف و همراهان بر رأی ایمپراطور اعظم، امنای آن دولت، مصلحت شوکت خود را درین دیدند که از طرف قرین الشرف دولت علیّه ایران یکی از نونهالان بوستان خلافت به جهت عذرخواهی این قضیّه به دار الملک پطربورغ روی آورد و همّت بر دلجویی امنای آن شوکت بهیّه برگمارند تا ظهور این نوع عزّت در میان دول نزدیک و دور مشهور گردد و بلای فتنه و فساد از سرحدّات دو دولت خداداد به سبب مراودت دو شوکت قوی بنیاد مهجور آید.

ینارال پسقاویچ مراتب را به عرض کارپردازان نوّاب ولیعهد زمان رسانید و حضرت ولیعهدی نیز بنابر مقتضیات دولت، فی الفور نوّاب امیرزاده خسرو میرزا را نامزد این امر خطیر گردانید. محمد خان زنگنه امیر نظام را که امیری با دیانت و احترام است به همراهی آن امیرزاده با احتشام مأمور فرمود و جمعی از اعیان دربار، اعم از مشیر و دبیر و طبیب و لبیب (1) و غیره نیز همراه نمود. تحف و طرفی ممتاز از قبیل شدّه و رشته های مروارید غلطان و اسبابی جواهرنشان و شال های کشمیری و غیر آن از لطایف و ظرایف دار الملک ایران به جهت تعارف سرکار ایمپراطور اعظم و امنای آن دولت محترم تسلیم کرد و نوّاب امیرزاده به صوب مقصود روی آورد. چون نوّاب ولیعهد دوران از مأموریت نوّاب رکن الدوله خبردار بود، لهذا به نوّاب امیرزاده امر نمود که در عرض راه الی تفلیس به ملایمت و تأنّی حرکت کرده، در تفلیس نیز چند [405] روزی اقامت نمایند تا نوّاب معزی الیه وارد گشته از حقیقت فرمایشات علیّه آگاهی حاصل و نامه پادشاهی نیز به یادآوری ایمپراطور اعظم متواصل آید. بالجمله، نوّاب رکن الدوله در روز شنبه بیست و هفتم شهر شوال المکرّم وارد دار السلطنه تبریز [شد] و ساغر آمالش از باده ملاقات و التفات ولیعهد زمان لبریز آمد. بعد از ملاقات و اطلاع از وقایع حالات، مراتب را به دربار دولت علیّه معروض داشتند و مسرعی سریع السیر به چاپاری دار الخلافه برگماشتند.ند


1- . عاقل، خردمند

ص: 86

حضرت صاحبقران نامدار، به مصلحت هایی نوّاب ولیعهد دولت پایدار را به اقصی الغایه تحسین گزار گردید و معجلا مبلغ یک صد هزار تومان زر نقد به جهت مخارج سفارت نوّاب خسرو میرزا، مصحوب حضرت میرزا نبی خان قزوینی وزیر نوّاب علی نقی میرزا به دار السلطنه تبریز گسیل گردانید. نوّاب نایب السلطنه پس از رسیدن تنخواه تدارکی که لازم بود مهیّا داشته به بلده تفلیس فرستاد و حضرت امیرزاده با شوکتی تمام و ابهتی مالاکلام به صوب پطربورغ روی نهاد.

در خلال این احوال، ینارال دالغورکی (1) نام، که از معارف دولت روس بود، در روز سه شنبه بیست و پنجم شهر ذی حجة الحرام به عنوان سفارت وارد دار السلطنه تبریز شد و وقایع سفارت او را طوطی کلک مؤلّف به این آیین سخن گزار و شکرریز آمد که:

در هنگامی که نوّاب نایب السلطنة العلیّه در سامان دهخوارقان تبریز با ینارال پسقاویچ سردار روسیه در باب ظهور مصالحت و موافقت دو دولت جاوید ارکان همداستان بود، این ینارال دالغورکی از جانب پسقاویچ مهماندار و کمال خدمت و صداقت به سرکار ولیعهدی می نمود. نوّاب نایب السلطنه مراتب خیرخواهی او را به امنای دولت روس اظهار کرد (2) و بعد از انتشار خبر قتل گربایدوف، ایمپراطور اعظم تا از حقیقت این کار درست مطلع گردید (3)، دالغورکی مزبور را به جانب دولت علیّه سفیر و گسیل آورد. مشار الیه سرعت از باد استعاره نموده با دستور العمل ایمپراطوری به صوب مملکت ایران پای استعجال برگشود. بعد از ورود به دار السلطنه تبریز، قرار کار بر این شد که مشار الیه تا هنگام مراجعت نوّاب خسرو میرزا، در دربار حضرت ولیعهدی مقیم آید و (4) پس از مراجعت مشارالیه به درگاه آسمان جاه خاقانی گراید.

بالجمله، چون نوّاب رکن الدوله علی نقی میرزا را دیگر کاری که به موجب توقف در آن دیار باشد نبود، لهذا بعد از آگاهی از مطالب سفارت دالغورکی در روز شنبه دوازدهم شهر محرم الحرام سنه یک هزار و دویست و چهل و پنج از تبریز حرکت و درو)


1- . کینیاز دالگورکی
2- . مجلس:- (کرد)
3- . ملی و مجلس: (گردد)
4- . ملی:- (و)

ص: 87

روز پنجشنبه بیست و دویم شهر مزبور شرف از استسعاد انجمن حضور دارای خلافت دستور حاصل نمود. میرزا محمد صادق وقایع نگار مروزی (1) نیز در رکاب نوّاب معزی الیه وارد گشت و وقایع سفارت ینارال دالغورکی و تکالیف حضرت ایمپراطوری به تقریرات رکن الدوله از پیشگاه خاطر همایون (2) شاهنشاه آگاه درگذشت.

ذکر تکلیف مجاورت عتبات عالیات به جناب میرزا محمد مسیح استرآبادی و شورش عامّه خلق از وفور بدنهادی

تکالیفی که امنای دولت روسیه در تلافی خون گربایدوف کردند، یکی مأموریت یک نفر از نوباوگان ریاض سلطنت بود و از تعیین نوّاب خسرو میرزا شاهد این مدعا از جوف پرده خفا رخ نمود؛ دویم در باب یک نفر قاتل بود که هرگاه باسمه پیدا شود، در ملأ عام قصاص فرمایند که هر آینه منّتی بزرگ بر سر روسیه تحویل می نمایند؛ سیم آن که جناب فاضل کامل و عالم عامل میرزا محمد مسیح استرآبادی امام جماعت را که در روز نخست مباشر اجماع امّت شده به ولایات خارج از مملکت ایران تکلیف نمایند تا از ظهور این فقرات، خون ایلچی دولت روس بسته گردد و رشته نقاری که به این سبب فی مابین دو دولت [406] عظمی واقع گشته، گسسته آید. اگرچه قصاص قاتل، تکلیف شاق بود و به سبب شورش عامّه، احدی درباره احدی مظنّه نمی نمود، ولیکن از فرّ اقبال خسروی و امداد شریعت نبوی، رضا قلی بیک نامی ولد پناه بیک طالش که او را در روز قتل ایلچی با تیغ برهنه خون آلود دیده بودند، در بلوک شمران (3) دار الخلافه، مباشر قتلی دیگر شد و فرارا عازم هر بوم و بر آمد. گماشتگان نوّاب ظل السلطان حکمران دار الخلافه طهران او را در بیابانی دیده، دستگیر کردند و به درگاه خلافت مسیر آوردند.

در میدان همایون از تیغ دژخیم صلابت مقرون، تنش از بار سر آزاد شد و روانه دیار میعاد گردید.ن)


1- . مجلس:- (مروزی)
2- . مجلس:- (همایون)
3- . مجلس: (شمیران)

ص: 88

در خصوص جناب میرزا محمد مسیح، دارای عدالت توضیح را تامّلی در دل بود؛ به اندیشه این که شاید طرد و منع او خلاف شریعت غرّا باشد، اقدامی نمی فرمود.

چون جناب مجتهد الزمانی حاجی ملّا (1) محمد ابراهیم کلواسی خراسانی ساکن دار السلطنه اصفهان در آن اوقات به جهت مهمی به دار الخلافه آمده بود، لهذا از معزی الیه این مسئله را تحقیق کردند و (2) کمال دقت در این مرحله به عمل آوردند.

بالاخره به ملاحظه رعایت شرع رسول انام و حفظ بیضه اسلام و اجازه آن مجتهد کرام، قرار کار بر این شد که جناب میرزا محمد (3) مسیح از جهت اسکات روسیان قبیح، به جانب عتبات عالیات رود و چندی مجاور آن ارض فیض سمات شود.

اعلیحضرت شاهنشاه شریعت پرور جناب میرزا را احضار فرمود و به لفظ گوهربار از روی رأفت و التفات بی شمار او را راضی نمود. جمعی از عامّه مریدین امر را بر جناب میرزا مشتبه نموده و گفتند که: این تکلیف نه از جهت مجاورت است، بلکه منظور گرفتن و سپردن به دست روسیه ضلالت آیت. جناب میرزا از فرط صداقتی که داشت، خیالات مریدین بی دین را مبنی بر صدق می پنداشت، غافل از این که هرگاه امنیان دولت قاهره را- العیاذ باللّه- چنین خیالی فاسد در نظر باشد، به جهات چند در دار الخلافه بهتر ممکن است. بالجمله، چند روزی در باب عزیمت مسامحه (4) کرد و درین فقره تردید و تعطیل به عمل آورد. امنای دولت ابد فرجام به سوگندهای مغلّظه او را مطمئن ساختند و علمای عظام نیز به دلایل شرعیه به حصول رضای او پرداختند. در روز یکشنبه هشتم شهر صفر المظفر سنه یک هزار و دویست و چهل و پنج که بار عزیمت می بست، از اجتماع مردم عوام به منع جناب میرزا از عزیمت آن صوب صواب، انجام کار به شورش عام پیوست. گروهی مختلف اللسان و متفق الجنان بر دور سرای میرزا و جوامع دار الخلافه جمع و بزم ممانعت را پروانه شمع شدند. این شورش جدید از شورش روز قتل ایلچی عنید درگذشت و دریای قهر قهرمانی را نوبت تلاطم گشت؛ه)


1- . ملی:- (ملّا)
2- . ملی:- (و)
3- . مجلس:- (محمد)
4- . مجلس: (مساهله)

ص: 89

نزدیک به آن بود که حکم به قتل عام از دربار خلافت ابدفرجام صادر آید و قهرمان قهر شهریاری، دریای خون در هامون ری جاری نماید. جناب مجتهد الزمانی حاجی محمد ابراهیم کلواسی حضرت میرزا را در خلوتی خاص ملاقات نمود و از مصالح و مفاسد این کار به دلایل شرعیه با وی مکالمات فرمود و آخر الامر جناب میرزا، شب هنگام از راهی غیر معهود با لباسی مبدّل از شهر (1) بیرون شتافت و بعد از اطلاع مردم از رفتن وی، شورش عامّه تسکین یافت. امنای دولت روس از این اهتمامات کارپردازان شوکت ابد مأنوس و اجماع عامه منحوس، خبردار و بی نهایت راضی و امیدوار گشتند و به سبب این محاسن تدبیر و توجّه خاطر شهریار کشورگیر از تلافی خون سفیر پرتقصیر و همراهان گذشتند.

ذکر اوضاع خراسان و تعیین نوّاب احمد علی میرزا به ایالت آن سامان و کیفیت احوالات حسن خان و حسین خان

در وقایع سنه ماضیه نگارش یافت که، حسین خان سردار سابق ایروان به سرداری مملکت خراسان روان و عازم آن [407] ارض شرافت بنیان گردید. در بدایت کار، خوانین ضلالت آثار از ترک و کرد با مشارالیه رایگان بودند و آمد و رفتی ملحدانه می نمودند. چون رضا قلی خان کرد زعفرانلوی ایلخانی حاکم خبوشان به سبب انقلاب زمان در ولایات نیشابور و چناران و رادکان به علاوه خبوشان تسلطی یافته بود، لهذا چندان اعتنایی به سردار عظیم الشأن نمی نمود و سردار به تصوّر این که هم چشمی در مقابل وی برگزیند و ایشان را به یکدیگر مشغول داشته خود بر مسند ایالت به فراغت برنشیند، با محمد خان قرایی که عرصه گرد وادی بی سروپایی و راه نورد بیابان هرزه درایی بود، خصوصیت نمود. محمد خان نیز در ظاهر بنای صداقت نهاد و در اضمحلال خوانین بدکیش و امداد خویش درین کار بی بنیاد قرارها می داد. رضا قلی خانر)


1- . مجلس:- (از شهر)

ص: 90

ایلخانی این معنی را دریافت و علی رؤوس الاشهاد به وادی طغیان شتافت.

محمد خان قرایی به صوابدید حسین خان و مرافقت حسن خان سارواصلان با هشت هزار نفر جمعیت بر سر نیشابور تاخت و کاری نساخت؛ سارواصلان را با خود به ولایت تربت برده در موافقت با او و برادرش سوگندهای مغلّظه خورد و بعد از مراجعت به ارض اقدس به مرافقت حسن خان به اغوای حسین خان پرداخت و مشارالیه را از تعرّض اکراد به قلعه ارض سعادت بنیاد متوهّم ساخت. بعد از گفت و شنید بسیار، قرار کار بر این شد که جمعیتی از قرایی به محافظت ارض اقدس آوردند و قلعه جات ارگ و شهر را به ایشان سپردند.

محمد خان قرایی، صید محمد خان جلایر کلاتی (1) را نیز با خود یار کرده، سر به طغیان برآورد و دسته جات مستحفظین سابق را بیرون نمود و روزبه روز بر شوکت خویش می افزود. رفته رفته حسین خان در ارگ، محصور قرایی شد و محمد خان در شهر مشغول هرزه درایی آمد. به علاوه مال، دیوان مردم توانگر را گریبان گرفتی و به جاروب نهب و غارت اموال ایشان را رفتی. از فرط شیطان خیالی، روزی یک دفعه به دیدن سردار در ارگ رفتی و اوضاع اتفاقیه را بر سبیل حکایت گفتی و جوابی که به کار کس نیاید، شنفتی. حضرات علمای عظام و سادات ذوی المجد و الاحترام از تعدّیات او به جان آمدند و مراتب را به دربار فلک مدار عریضه نگار شدند.

رضا قلی خان زعفرانلو نیز تا امر را مشتبه سازد و به اظهار خدمت خود و خیانت محمد خان پردازد، میرزا محمد رضای فراهانی الاصل معتمد خویش را به دربار دولت خداداد فرستاد و به استدعای تعیین یکی از دراری بحار خلافت زبان برگشاد.

استخلاص ارض اقدس را از تصرف قرایی تعهد نمود و التزام رد کردن ولایت نیشابور را نیز بر آن افزود.

قرعه والی گری ولایات خراسان به نام نامی نوّاب شاهزاده آزاده احمد علی میرزا نیکو افتاد و برحسب امر خسروی با جمعیتی از سواره و پیاده رکاب کسروی در روزر)


1- . تاریخ جهان آرا: (سید محمد خان جلایر)

ص: 91

سه شنبه سیم شهر صفر المظفر سنه یک هزار و دویست و چهل و پنج از دار الخلافه به صوب مقصود روی نهاد و حضرت میرزا موسی رشتی که چندی در طهران و خراسان به وزارت نوّاب حسن علی میرزا سرافراز بود، به سبب آگاهی از کار، حسب الامر خسرو تاجدار با نوّاب شاهزاده به اسم نیابت و رسم وزارت شتافت. مصطفی قلی خان عرب میش مست حاکم سابق ترشیز، که سالی بیست در دار الخلافه حیران و سرگردان می زیست و دیده (1) امیدش بر فقدان اقبال می گریست، به استدعای شاهزاده جوان بخت در آن پیرانه سری خلعت و فرمان حکومت یافت و با یک جهان امیدواری و دعاگویی در رکاب نوّاب معزی الیه به آن صوب با صواب شتافت. در منازل عرض راه، فرستادگان خوانین اکراد و اتراک و اعراب پی درپی رسیدند تا نوّاب اشرف و همراهان در یوم دوشنبه دوازدهم شهر ربیع الثانی [408] وارد چمن چناران گردیدند. رضا قلی خان ایلخانی و نجف علی خان (2) شادلو در آن منزل شرفیاب رکاب والا گشتند و ولایت نیشابور را خالی کرده از منفعت خویش گذشتند. به جهت استخلاص ارض اقدس از تصرف قرایی، معادل بیست هزار نفر از ترک و کرد و نیشابوری (3) و مروزی و غیره فراهم آوردند و به مرافقت جمعیت رکابی و هشت عرّاده توپ که در رکاب والا بود، روی به استخلاص ارض فیض نشان کردند. خوانین اعراب و هزاره و تیموری نیز در محل خواجه ربیع- یک فرسخی مشهد مقدس- با جمعیت خود شرفیاب آمدند و قاصد تسخیر ارض فیض انتساب شدند.

صید محمد خان جلایر حاکم کلات خود را از محمد خان جدا ساخت و از شهر بیرون رانده، در اردوی والا به امر خدمت گزاری (4) پرداخت. بهرام خان ولد بنیاد خان هزاره که در آن اوقات بیگلربیگی جام و باخرز بود، به جهت بروز خدمتی به دولت قاهره، جمعیتی کامل برداشته، ولایت تربت را تاخت و تاز نمود و این معنی نیز بر اضطراب محمد خان قرایی افزود؛ از هر طرف عرصه را بر خود تنگ دید و چون قوهی)


1- . ملی: (دو دیده)
2- . مجلس: (نجف قلی خان)؛ تاریخ جهان آرا نیز (نجف علی خان) ضبط کرده است.
3- . مجلس: (نیسابوری)
4- . ملی و مجلس: (خدمت گذاری)

ص: 92

آهنگ نداشت، تارک جنگ گردید. بالاخره از تمهید مصلحین اندرون و بیرون، قلعه جات شهر و بلوک (1) را تخلیه کرد و با جمعیت قرایی بیرون آمده روی به تربت حیدریه آورد.

نوّاب شاهزاده، هریک از خوانین اکراد و غیره را با جمعیتی که آورده بودند، مرخص نمود و در یوم هفتم شهر رجب المرجّب در ساعتی سعد در ارگ معلّی نزول فرمود و (2) مصطفی قلی خان عرب را با فرمان و خلعت شاهنشاهی به حکومت (3) ترشیز فرستاد و امیر علی نقی خان عرب زنگویی حاکم تون و طبس که از قرار نگارش در آن ولایت از جانب امیرزاده منگوقاآن میرزا ولد ارجمند نوّاب شجاع السلطنه حسن علی میرزا نایب [بود]، به سبب عصبیت عربیّت، رشته انتظام مهام ترشیز و استقلال حاکم جدید را به گردن نهاد.

مصطفی قلی خان، بعد از استقلال شایان دست به کاری که مصلحت نبود زد و عامل عزل و نصب رئیس و کدخدا و سربلوک شد. اشخاص بلند کرده قدیمی خود را که بر زمین خورده بودند، برداشت کرده، منصوبین جدید را معزول نمود و ادّعای اموال منهوبه ایّام گرفتاری خویش را از این و آن کرده، بر توهّم اهالی شهر و بلوکات افزود.

بالاخره مردم تاب تعدّیات او را نیاورده و محمد تقی خان برادر کهتر او را بر خود حاکم کردند؛ شبی علی الغفله به سرای مصطفی قلی خان پرداختند و او را گرفته، محبوس ساختند. محمد تقی خان، کار ولایت ترشیز را منتظم ساخت و از فرستادن معتمدین چرب زبان به جذب قلوب امنای دولت ابدقران پرداخت. حسین خان سردار و برادرش حسن خان سارواصلان برحسب احضار حضرت صاحبقران، عازم دربار معدلت ارکان گردیدند. سارواصلان از فرط انفعالی که داشت، از همان عرض راه روی به مجاورت عتبات عالیات گذاشت و حسین خان باز در آن پیرانه سری و نود سالگی، از فرط حرص و آز، خاطر بر چاکری حضرت گماشت. چندی نیز حکومت فریدن و چهار محال اصفهان و سرداری ایل بختیاری و آن سامان را بر گردن گرفت تا بالاخره از دستبرد اجل بر خاک هلاک بخفت- اللّهمّ اغفره.ت)


1- . مجلس:- (و بلوک)
2- . ملی:- (و)
3- . مجلس:+ (ولایت)

ص: 93

ذکر وفات جناب میرزا عبد الوهاب معتمد الدوله اصفهانی و میرزا خانلر بندپی مازندرانی و تفویض منصب ایشان به دیگران

جناب معتمد الدولة العلیه میرزا عبد الوهاب منشی الممالک اصفهانی، که از فحول مترسّلین دربار دولت خاقانی بود، قریب به سی سال در درگاه آسمان جاه، خدمت گزاری می نمود. اگرچه لقب و منصب منشی الممالکی داشت، ولی [409] از فیض تربیت شاهنشاهی، همواره اوقات را به صرف مهمّات متعلقه به کار وزارت می گماشت. در سال شکست عهد روسیه، به طمع اطلاق اسم وزارت خود در خاکپای مبارک استدعا کرد و منصب منشی الممالکی را- از قراری که ذکر شد- به میرزا محمد رحیم شیرازی طبیب خاصه محوّل آورد. مشار الیه به جهات چند که یکی از آنها عدم خط و سواد و املاست، تن به این کار در نداد و باز قرعه این کار به نام معتمد الدوله افتاد.

بالجمله، تا اواخر کار مسمّی به اسم وزارت نبود، ولی همواره اوقات، کار وزارت را می نمود. خود در خاکپای همایون استدعا کرد و در ایّام غیبت خویش از درگاه معدلت کیش این بنده صداقت اندیش (1) را نایب خدمات محوّله به خویش آورد. خلاصه، درین سال به مرض مزمن سل و دقّ مبتلا گشت و در یوم الاثنین پنجم شهر ذی حجة الحرام سنه یک هزار و دویست و چهل و چهار از عالم فانی درگذشت.

شاهنشاه حق شناس را از فقدان چنان دبیری فطانت اساس، کمال کدورت رخ نمود و نعش شریفش را به آدابی شایسته روانه ارض مقدّس نجف اشرف فرمود و لقب ارجمند معتمد الدوله گی به مقرّب بارگاه خلافت حضرت منوچهر خان تفلیسی ایچ آقاسی باشی مرحمت شد.

[مصرا] ع:

کو زهر بهر دشمن و کو مهره بهر دوست

منصب ارجمند منشی الممالکی به جناب میرزا فریدون الملّقب به میرزا خانلر مازندرانی ولد حاجی خانجان خان حلالخور ساکن بندپی عنایت رفت و پس از فراغت اولیای دولت جاوید آیت از نظم کار خراسان و تدارک قتل ایلچی روسیه بی ایمان،ش)


1- . مجلس: (کیش)

ص: 94

حضرت اعلی را به اقتضای فصل تابستان، هوای صید و شکار و تفرّج ارباع مرغزار ییلاقات قریب به دار الخلافه بر سر افتاد و در اواسط شهر صفر المظفر سنه یک هزار و دویست و چهل و پنج به صوب شمران عزیمت فرموده، در قریه سوهانک که به سلامت آب و هوا معروف است، اقامت دست داد. از تأثیرات اختر شوم، بلای وبای میشوم در دار الخلافه سرایت کرد و معادل ده هزار نفس در عرض چهل روز روی به دیار آخرت آورد. جناب میرزا خانلر مستوفی الممالک سابق و منشی الممالک جدید از صدمه آن بلای مهلک در روز پنجشنبه بیست و دویم شهر ربیع الاول سنه یک هزار و دویست و چهل و پنج، سرای فانی را وداع گفت و با جهانی حسرت در خاک هلاک بخفت.

منصب جلیل منشی الممالکی به حضرت میرزا محمد تقی المتخلص به صاحب، خلف میرزا محمد زکی علی آبادی مازندرانی مستوفی الممالک خاقان شهید- انار اللّه برهانه- مفوّض گشت و در اواسط شهر ربیع الثانی، عرصه دار الخلافه را از ورود موکب مسعود پایه از فرق فرقد درگذشت. دو قطعه در تاریخ وفات آن دو منشی الممالک جلیل از کلک مؤلّف تراوید و یادگار را درین صحیفه ثبت گردید.

تاریخ وفات جناب میرزا عبد الوهاب

نهال عمر به بازار روزگار مخواه که کند تیشه نجّار و آلت خرّاط

هلاک معتمد الدوله از جفای سپهررسید موسم اندوه و رفت وقت نشاط

نشاط داشت لقب نامِ نامیش وهّاب که دست واهب او از نشاط چید بساط

حکیم و مفتی و دستور و عارف و مرتاض ادیب و عالم و منشی و شاعر و خطّاط

به چشم خشمش خورشید همسر ذرّه به دست جودش خروار همبر قیراط

ز جود او ثمر سرو بود به زر عنب ز داد او گذر دزد بود به ز رباط

نبود طالب افراط و مایل تفریطاگرچه همّت و جودش گذشت از افراط

میان دوزخ آز و بهشت استغناز دست جود بیاراست بی نظیر صراط

حکیم باشیِ دیوان تمام اجدادش همه نظیر فلاطون و همسر بقراط

ص: 95

درید جامه جانش اجل ز کینه بلی قبا لباس جهانی چو مرگ شد خیّاط

[410] رقم ز خاوری افتاد (1)سال رحلت اوبه روی دنیا برچیده شد بساط نشاط

تاریخ وفات میرزا خانلر مازندرانی

بُرید آن میرزا خانلر در آسیب وبا از جان دو صد افسوس از آن فرّخ دبیر راد نیکوفر

فریدون داشت نام و میرزا خانلر لقب از آب دریغ از آن سرافراز و فریدونِ فریدون فر

به ملک کشور مازندران اشرف زِ هَر اعلی به مرز بندپی ز آبا و اجداد آمده سرور

پدر او را ز رفعت رشک خورشید جهان آراپسر او را ز دانش صهر دارای جهان داور

به دفترخانه دولت به کتّاب آمده باشی به خطّ و ربط ز ابن مقله و صابی شد افزون تر

ز شور جود و همّت تالی قاآن شد و حاتم ز فرط زهد و تقوی ثانی سلمان شد و بوذر

ز لفظ او گواهی رتبت هر بینوا مسکین (2)ز کلک او سیاهی زینت این نیلگون منظر

به شوق طلعت او آمدی خور از افق بالاعجب نبود که خور بیرون نیاید دیگر از خاور

وبا آمد به ری افتاد در آرامگاه کی بسی اشراف از وی طی چه از مهتر چه از کهتر (3)

چو رفت از دار دنیا خاوری می جست سال وی خرد بنوشت تاریخش که حیف از میرزا خانلر ر)


1- . ملی: (افتاط)
2- . مجلس: (مشکین)
3- . مجلس: (چه از کهتر چه از مهتر)

ص: 96

ذکر سفارت نوّاب خسرو میرزا به دولت روس و مراجعت به درگاه شوکت عدالت مأنوس

پس از آن که مراتب مأموریت نوّاب خسرو میرزا به سفارت مملکت روسیه به عرض حضرت ایمپراطوریه رسید، ازین نوع احترام داری و عزت گزاری، الی غیر النهایه مشعوف و خرسند (1) گردید. کارگزاران درست و خدمت شعاران چست به جمیع ولایات عرض راه فرستاد و به هریک از حکّام و ینارالان، در باب رعایت عزّت و احترام نوّاب امیرزاده والامقام دستور العمل ها داد. از ابتدای خاک نخجوان تا ورود به شهر پطربورغ، منزل به منزل، به طرز و آیینی که ورود جناب ایمپراطور اعظم را سزاوار بود، نوّاب امیرزاده را در منزلی باصفا فرود آوردندی و به طرز و قانونی که نسبت به پادشاهان معمول است، خدمت ها از پای انداز و پیشکش کردندی. در هر ولایت وارد شدی، حاکم آن جا مباشر امور دیوانی را با مفاتیح ابواب ولایت در خدمت کارگزاران نوّاب امیرزاده آزاده نهادی و اختیار دادوستد سیورسات و اخراجات را به کفّ [با] کفایت ایشان دادی و خود بی اختیار و بیکار در گوشه [ای] ستادی. نظم کار به طریقی استوار بود و از فیض تربیت شاهنشاه صاحبقران و دستور العمل نوّاب ولیعهد دوران، سرکار امیرزاده خود به نوعی دقت می فرمود که احدی دینار و حبّه [ای] برخلاف نظام حواله و اطلاق نمی نمود و خربنده [ای] یک سیر کاه برخلاف دستور العمل در جوال نمی افزود.

به این رسم و آیین منزل به منزل می راندند و در هر منزلی، عراده گاری سلطانی به استقبال آورده، نوّاب امیرزاده را با احترامی تمام در آن می نشاندند. در روز ورود به شهر پطربورغ، حضرت ایمپراطور اعظم و فورتمشان معظّم و ینارالان مکرّم و جمیع صاحب نشانان و صاحب منصبان جلادت توام با هرچه سواره و صالدات و توپخانه نظام که در آن شهر حاضر بود، قریب به یک فرسنگ نوّاب امیرزاده را به احترام تمام دریافتند و در رکاب او به جانب شهر شتافتند. به قدری که در هنگام ورود ایمپراطور اعظم شیپورد)


1- . ملی: (خورسند)

ص: 97

و توپ می نواختند و می انداختند، در آن روز نیز انداختند و نواختند، نوای ساز نشاط و خروش طبل انبساط به نوعی بلندآواز شد که از گنبد دوّار درگذشت. حضرت ایمپراطور اعظم، نوّاب امیرزاده معظّم را به قدر دو سه قدم بر خود مقدّم داشت و به همان رسم و آیین روی به شهر گذاشت.

در سرای دلگشای ایمپراطوری، که نشیمن نوّاب امیرزاده را معیّن (1) بود، نزول اجلال [411] فرمود. حضرت ایمپراطور والامقام از فرط رعایت و احترام در هنگام صرف چاشت و شام، در منزل امیرزاده با احترام حاضر شدی و مراتب گفت و شنید و رفتار بزرگانه آن امیرزاده رشید را سامع و ناظر آمدی. در وقت قعود، نوّاب امیرزاده را به طرف راست خود که از علامات برتری است نشاندی و لحظه به لحظه، آیات توقیر و احترام به گوش راست نیوش او خواندی. اکثری از روزان و شبان در محافل ارم نشان، بزم عشرت و نشاط چیدی و دختران ماه پیکر و زنان حورامنظر پرداخته از پای تا سر حاضر گردانیدی. اگرچه جلوه دختران مسیحی دل از کف شیخ صنعان ربودی، ولی امیرزاده نوجوان از فرط عصمت و حیا، دیده بر دیدار آن ماه وشان حوری لقا نگشودی.

اهالی دولت روس را قانونی است که ایلچیان اطراف و غربای اکناف را در محفل دانس که عبارت از بزم رقص است، آزمایش می نمایند. هرگاه در شرب شراب ارغوانی و عشق پری رویان صباحت مبانی، کسی خود را باخت و به مراسم لهو و لعب پرداخت، باب احترام بر چهره اش نگشایند و مهمانان در نظرشان کم وقع آیند. شبی در محفل دانس که مشحون از بهشتی رویان مسیحی بود، نوّاب شاهزاده، عجوزه عفریتی را به نظر درآورده با او به زبان فرنساوی گفت و شنود می نمود. ایمپراطور اعظم که در آن محفل ارم توام گردش می کرد و به قانون معمول آن دولت با رقّاصان بهشتی گشتی به عمل می آورد، نوّاب امیرزاده را با آن عجوزه عمر بر باد داده گرم صحبت دید و از روی شوخی و مزاح ملامت گزار گردید که: این خیل مهوشان که در این بزم ارم نشان چون ماه آسمان و سرو بوستان روند و ایستاده اند، همه منتظر اظهار التفاتی از نوّاب شاهزاده اند؛ن)


1- . مجلس: (تعیین)

ص: 98

این عجوزه عفریت مانند چیست که در هیچ مذهب و ملتی قابل تخاطب نیست.

بیت:

می بده، می بستان، دست بزن، پای بکوب در خرابات نه از بهر نماز آمده [ای] نوّاب امیرزاده به جهت احترام حضرت ایمپراطور آزاده از جای برخاست (1) و به جوابی بزرگانه، آن شهریار یگانه را ساکت خواست، فرمود که: مرا درین سفارت، منظور رضاجویی و رفع کدورت این حضرت و اطلاع کامل از کمّ وکیف قوانین این دولت ابد آیت است، نه مقصود مشغولی به کار عیش و عشرت؛ اگر درین توقف قلیل به رسم عیش و نشاط پردازم، چگونه از حقیقت رموز دولت حضرت ایمپراطوری اطلاع حاصل سازم. چون این عجوزه را از فرط سالخوردی، آگاه از کمّ وکیف احوالات دولت حضرت ایمپراطوری یافتم، لهذا از وفور شوقی که به این معنی دارم، به صحبت او شتافته روی از همه برتافتم.

فرد:

تا به افسوس به پایان نرود عمر عزیزهمه شب ذکر تو می رفت و مکرّر می شد بالجمله، تحف و طرفی که نوّاب امیرزاده از طرف قرین الشرف به همراه داشت، به آدابی شایسته و بزرگانه برطبق اظهار گذاشت و با هریک از متعلّقان و متعلّقات آن سرکار و خود ایمپراطور جلالت شعار (2) از اعلی تا ادنی تعارفی جداگانه نمود و از فرط بزرگ منشی و آداب دانی، قولا و فعلا، بزما و رزما، بر عظم دولت علیّه ایران افزود [و] حضرت ایمپراطور اعظم را از طور (3) مکالمات خوش و آداب دلکش چنان سرگرم ساخت که مطلقا به تحقیق قتل گربایدوف ایلچی نپرداخت.

قبل از وقوع قتل گربایدوف- از قراری که در وقایع سال قبل نگارش یافت- وز)


1- . ملی: (برخواست)
2- . ملی: (جلادت شعار)
3- . مجلس: (طرز)

ص: 99

تکلیف ینارال پسقاویچ سردار گرجستان، قرار این بود که نوّاب نایب السلطنه یا خود یا سرکار ولیعهد ثانی محمد میرزا به این سفارت پردازند که شاید به خواست خدا ولایات ایروان و قراباغ و لنکران را برحسب تعارف ایمپراطوری مستخلص سازند. روزگار غدّار کار را [412] دیگرگون خواست و از وقوع قتل گربایدوف ایلچی آن دولت بهیّه هنگامه ها آراست.

چون مأموریت نوّاب خسرو میرزا محض از جهت رفع کدورت ایمپراطور اعظم از قتل ایلچی مکرّم بود، لهذا در باب مطالب و مآرب این دولت خداداد لب به اظهار نگشود. چون از قراری که در وقایع مصالحه اشاره شد، مبلغ دو کرور از بابت ده کرور وجه نقد را پادشاه ذی جاه روس مهلت داده بود، لهذا درین اوقات، مبلغ یک کرور (1) آن را پنج ساله مهلت جدید داد و یک کرور دیگر را به علاوه تدارکات ملوکانه به پای رنج نوّاب امیرزاده یگانه تکلّف نمود. محمد خان زنگنه امیر نظام را بی نهایت محترم داشت و همّتی بزرگانه به رضاجویی خاطر او و سایر همراهان برگماشت.

پس از طیّ هر نوع گفت و شنید و رفع غایله قتل ایلچی عنید و حصول لوازم عزّ و شرف و ظهور تعارفات و تکلّفات از هر دو طرف، نوّاب امیرزاده با عزّت و احترامی زیاده از حضرت ایمپراطوری رخصت یافت و به آیینی که رفته بود، به مراجعت دار الملک ایران شتافت. در اواخر شهر جمادی الثانی سنه یک هزار و دویست و چهل و پنج به دار السلطنه تبریز رسید و مدّت سفارت او به هفت ماه صحیح کشید و نوّاب نایب السلطنه تفصیل ذهاب و ایاب (2) او را به درگاه دولت عریضه نگار گردید.ت)


1- . ملی: (یکرور)
2- . ملی: (آیات)

ص: 100

فصل 2 : سفر فتحعلی شاه به عراق و فارس و انتظام امور

بخش 1 ذکر بواعث چند که در ممالک عراق و فارس به هم رسید و محرّک سلسله عزیمت موکب اقدس به آن طرف گردید

اشاره

درین دو سه سال مجادله و مصالحه با دولت روسیه، اموری چند در ولایات فارس و عراق و خوزستان و لرستان به هم رسید که موجب حرکت موکب ظفرنشان به آن صفحات گردید:

اول، فتنه دار العباده یزد بود که کلک مؤلّف، آن کیفیت را به تفصیل ایراد نمود؛

دویم، در ولایت قمشه و سیمرم و چارمحال و فریدن به جهت آمدورفت ایلات فارس و عراق، بعضی غوایل واقع شد که حکمروایان آن صفحات از رفع آن عاجز آمدند؛

سیم، به سبب اخراج جمعی از خانواده های (1) نوری مازندرانی از دار العلم شیراز بود که امور مملکت فارس را قدری مختل نموده و خدمات دیوان قدر بنیان مهمل و معطّل ماند. تبیین این مقال آن که در سنه یک هزار و دویست و چهارده (2) هجری که نوّاب حسین علی میرزا برحسب امر اعلی- از قراری که نگارش یافته- به فرمانفرمایی مملکت فارس نامزد گردید، شاهنشاه صاحبقران، معادل یک هزار نفر دسته تفنگچی نوری مازندرانی را با کوچ و بنه مأمور به توقف آن دیار گردانید. شکر اللّه خان نوری ولد میرزا اسد اللّه وزیر عسکر به سرکردگی آن جماعت مأمور و چون در صغر سن بود، نصر اللّه خانل)


1- . مجلس: (خانوادهای)
2- . ملی: (چهل)

ص: 101

و محمد زکی خان دو برادر میرزا اسد اللّه به نیابت سرکردگی و خدمت غلام پیشخدمتی روانه آن حدود و ثغور شدند. جماعت مذکوره مدّت سی سال صحیح در آن ولایت مسکن داشتند و همّت بر انجام خدمات آن مملکت برمی گماشتند. نصر اللّه خان برادر اکبر چندان دوامی نکرد [و] در بدایت کار روی به دیار آخرت آورد. محمد زکی خان به سبب رشادتی که داشت رفته رفته در حضرت شاهزاده، رایت اجلال برافراشت. با دو طایفه حاجی محمد ابراهیم خان اعتماد الدوله سابق و میرزا محمد ابراهیم کلانتر لاحق وصلت کرد و در اندک زمانی از فرط صداقت و جانفشانی به منصب سرداری آن ملک سرافراز گشته، در آن دیار نام برآورد. جمیع وزرای فارس که متدرّجا منصوب می گشتند به جهت (1) وفور التفات نوّاب شاهزاده به مشار الیه محتاج بودند و به سبب پاره [ای] مواد در وزارت دوامی نمی نمودند. بالاخره شرف از مصاهرت دارای زمان یافت و نوّاب مهد علیا همشیره حضرت فرمانفرما را به جهت خود خطبه کرد و (2) برحسب امر اعلی [413] بر مسند وزارت آن مملکت شتافت. آن مخدّره معظّمه نیز، نظر به وفور کمال و تمیز، از شاهنشاه معدلت آمیز، ملقّبه به همدم السلطان شده و جوهر رشادت و کمال او ورد زبان عالمیان آمد. چون در مدت سی سال ایّام جلالت جماعت نوریه، میان ایشان و اهل شیراز به جهت وقوع نزاع و جدال جاهلانه چند نفر مقتول گردیده بودند، لهذا همواره اوقات یکدیگر را به خونخواهی نظر می نمودند. بالاخره کار به جایی رسید که طرفین، روزان و شبان در کوچه و بازار، قاصد جان یکدیگر گشتندی و به سبب وفور عصبیّت از جان و مال گذشتندی. اهالی آن مملکت از تعدّیّات آن طایفه به جوش آمدند و در حضرت فرمانفرما، مباشر ناله و خروش شدند. مصلحین خیراندیش و عاملین مصلحت کیش چاره را در اخراج آن طایفه دیدند و برحسب امر والا عامل این عمل گردیدند. محمد زکی خان نیز به همین سبب از وزارت معزول و در زاویه عزلت مغضوب گشت و میرزا محمد علی شیرازی سر رشته دار سابق، که سیّدی با نسب و عالمی با حسب بود، به وزارت منصوب آمد.ه)


1- . ملی: (به سبب)
2- . مجلس: (کرده)

ص: 102

در سال گذشته، خیل نوری از آن مملکت اخراج شد و بعد از اندک زمانی کار آن ملک بی رواج آمد. وصول و ایصال تنخواه دیوانی در عقده تعویق ماند و هر بی دولتی از مصحف طغیان، آیتی می خواند.

چهارم، بعد از قضیه وفات نوّاب مغفرت مآب شاهزاده محمد علی میرزا، ولایات ابواب جمعی او، کّلا از خوزستان و لرستان و کرمانشاهان، به ولد ارجمندش نوّاب حشمت الدوله محمد حسین میرزا محوّل گشت و چندی کار آن ولایات با نظمی کامل گذشت. بالاخره شاهزادگان همسایه اخلال ها در ولایات خوزستان و لرستان کردند تا بر حسب امر اعلی، آن دو ولایت را از قبضه اختیار او بیرون آوردند. طهماسب میرزای برادر کهترش نیز به سبب مصاهرت نوّاب نایب السلطنه، اهالی کرمانشاهان را با خود یار ساخت و به عزل برادر بلنداختر پرداخت. خوزستان را نوّاب حسام السلطنه محمد تقی میرزا و لرستان را نوّاب محمود میرزا و کرمانشاهان را نوّاب طهماسب میرزا صاحب شدند و نوّاب حشمت الدوله با متعلّقان و متعلّقات خود به دار الخلافه متوقف آمدند. پس از چندی اهالی کرمانشاهان مجددا اجماعی به دار الخلافه کرده، نوّاب حشمت الدوله محمد حسین میرزا را با هزاران عجز و انکسار بردند و زمام اختیار ولایت و رعیّت را به کارکنان او سپردند.

نوّاب محمود میرزا هم در ولایت لرستان به جهات چند بی دخل گردید و حکومت آن ولایت نیز به علاوه ایالت خوزستان به نوّاب محمد تقی میرزا رسید. با وجود حشمت الدوله در کرمانشاهان، اهالی ولایات خوزستان و لرستان چندان اعتنائی به کارکنان نوّاب حسام السلطنه محمد تقی میرزا نمی کردند و همه روزه سر به شورش و طغیان برمی آوردند. امنای دولت قاهره، اصلاح این علل مختلفه مذکوره را در حرکت موکب فیروز به صفحات عراق و فارس دیدند و عامل اموری که از لوازم این عمل است، گردیدند.

ص: 103

ذکر حرکت موکب جهانگشا از دار الخلافه طهران و وقوع وقایع اتفاقیه تا ورود به دار العلم شیراز

چون بواعث مرقومه، حرکت را جزم ساخت، شاهنشاه آگاه به لوازم عزیمت پرداخت. در ابتدا میرزا (1) عبد العظیم خان قزوینی غلام پیشخدمت نوّاب ظلل السلطان را به دار العباده یزد فرستاد و عبد الرضا خان حاکم یزد را پیغاماتی قهرآمیز داد که: هرگاه درین عزیمت شهریاری قدم ازسر سازد و با مالیات ولایت و رؤسا و رعیّت در دار العلم شیراز به خاکبوسی آستان راستان [414] نواز پردازد، مورد انواع مرحمت و احسان است و هرگاه به طریق ایّام سابق مساهله نماید، عرصه آن ولایت از تعیین لشکری فزون از غایت ویران است. پس از آن، حسین علی خان معیّر الممالک را به جهت وصول مالیات دیوان تا ورود موکب ظفرنشان روانه دار السلطنه اصفهان [کرد] و میرزا یوسف لاهیجانی گیلانی المتخلّص به عزیز پیشخدمت خاصّه را به احضار نوّاب حسن علی میرزا به دار الامان کرمان روان نمود و پیشکاران پیشگاه خلافت را به تدارک عزیمت مملکت فارس امر فرمود.

نوّاب الله ویردی میرزا را با دسته تفنگچی نوائی به سرکردگی عبد المجید خان ولد حاجی (2) رضا قلی، منشی الممالک سابق، به نظم محال قمشه و سمیرم روانه کرد و میرزا محمد قلی پیشکش نویس مازندرانی را به نام مباشری نوّاب معزی الیه به همراه آورد. نوّاب معزی الیه، قبل از حرکت موکب فیروز به آن سامان روان شد و توپخانه مبارکه را پیش از وقت، روانه محال کمره [کرد] و به امیر نامدار غلامحسین خان سپهدار مقرّر شد که با معادل شش هزار نفر از جانبازان عراقی و ده (3) عرّاده توپ دیگر، توپخانه مبارکه را روانه دار السلطنه اصفهان و منتظر وصول موکب ظفرنشان باشد. نوّاب شاهزادگان نامدار رکن الدوله علی نقی میرزا صاحب اختیار دار السلطنه قزوین و برادرش امام ویردی میرزای (4) ایلخانی ایل جلیل قاجار و سرکشیکچی باشی دربار سپهر مدار و عبد اللهی)


1- . مجلس: (میر)
2- . مجلس:+ (میرزا)
3- . مجلس: (دو)
4- . مجلس: (میرزانی)

ص: 104

میرزای صاحب اختیار سابق ولایت خمسه و فتح الله میرزای حکمران سابق و بهمن میرزای حکمروای ولایات خوار (1) و سمنان و دامغان و شاهقلی میرزا و محمد مهدی میرزا و ملک ایرج میرزا، ملتزم رکاب ظفرمآب شدند و از سرکردگان جلادت نشان سواره، محمد ولی خان قاسملو و محمد خان بکشلوی افشار و فضل الله خان قراگوزلوی (2) ساکن قریه شورین (3) همدان و محمد حسین خان قراگوزلوی خرقانی با دسته جات خویش و از سرکردگان پیاده، عبد الله خان فیروز کوهی و عبد الله خان دماوندی و مصطفی قلی خان سمنانی با پیادگان جلادت کیش، التزام رکاب ظفراندیش را مأمور آمدند. جناب امین الدوله عبد الله خان مستوفی الممالک دیوان اعلی به جهت انتظام امور خراسان و طبرستان و اطلاع از اوضاع هر مملکت و سامان، مأمور به توقف دار الخلافه طهران و التزام خدمت نوّاب ظل السلطان گردید. و از امنای دولت سنیّه، جناب آصف الدولة العلیه الهیار خان قاجار و معتمد الدولة البهیه منوچهر خان ایچ آقاسی باشی دربار فلک مدار و از امرای واقفان حضور، محمد خان و ولدش علی محمد خان دولوی قاجار و محمد صادق خان دنبلی مخاطب بار و حاجی میرزا ابو الحسن خان شیرازی وزیر امور خارجه و ایلچی بزرگ دولت پایدار را از استسعاد همراهی رکاب ظفرشعار، پای بر پایه فلک دوّار رسید. از باشیان پیشگاه حضور، حضرت سالاربار محمد حسن خان نبیره صاحبقران تاجدار و محمد حسن خان دولوی قاجار نسقچی باشی دربار کیوان دثار و محمود خان دنبلی قور یساول باشی سرکار گیتی مدار، سرافراز به ملازمت پیشگاه سپهر آثار گشتند و از دبیران جان نثار، حضرت میرزا محمد تقی علی آبادی مازندرانی منشی الممالک جدید و میرزا محمد تقی نوائی منشی خاصه دفتر سدید و میرزا محمد صادق مروزی وقایع نگار و این بنده مدحت گزار و ملفوفه نگار محفل مینوقرار و میرزا محمد قلی مازندرانی پیشکش نویس و از مستوفیان عظیم الشان، میرزا احمد و میرزا ابراهیم نوری مازندرانی و میرزا اسماعیل گرکانی آشتیانی قمی و از عارضین لشکر، میرزا آقا خان و میرزا زمان نوری، به سبب افتخار التزام اردوی اعلی، از فوق ثریّاان


1- . ملی و مجلس: (خار)
2- . مجلس: (قراگوزی)
3- . روستایی در شرق همدان

ص: 105

درگذشتند.

[415] موکب همایون در روز یکشنبه بیست و چهارم شهر جمادی الاول سنه یک هزار و دویست و چهل و پنج با آراستگی تمام از دار الخلافه با احتشام حرکت کرد و روز اوّل، عرصه قریه خانلق من بلوک فشافویه طهران که از مستحدثات جناب معتمد الدوله منوچهر خان است، از نزول موکب فیروز، سر به ثریّا برآورد. جناب مشارالیه خدماتی شایان و تعارفاتی بی پایان نسبت به شاه و سپاه نمود و روز دیگر از آن جا حرکت دست داده، از راه بیابانی که از محاذات دیرکاج است، عزیمت نموده، قریه قمرود قم را از ورود خسرو انجم تحشّم بر مراتب اعتبار افزود. چهار روز به جهت زیارت روضه رضیّه واقعه در قم و دیدن سان بختیان کلائی کهکشان دم، در آن منزل اقامت فرمود و پس از آن، عازم دار المؤمنین کاشان گشته، روز یکشنبه دویم شهر جمادی الثانی، عمارت سرچشمه فین- یک فرسخی شهر مزبور- را محل نزول موکب فیروزی نشان نمود. میرزا علی محمد خان نظام الدوله، ولد عبد الله خان امین الدوله حاکم آن ولایت، خدمات شایان کرد و به سبب آن خدمات شایان، از تفویض لقب نظام الدولگی (1) موروثی خود، نام برآورد. جناب آصف الدوله دو روز قبل از حرکت موکب اعلی به جهت تدارک ورود شاهنشاه خورشیدلوا به اتفاق میرزا محمد تقی نوائی منشی دیوان اعلی روانه دار السلطنه اصفهان شدند و میرزا علی محمد خان نظام الدوله و عموم اشراف و اعیان دار المؤمنین کاشان مورد انعام و احسان بیکران آمدند و پس از آن، کوس عزیمت از آن مکان کوبیده شد و در قریه جز- که سه فرسنگی اصفهان است- به فاصله دو روز صدای شلیک ورود به گوش ساکنان سپهر رسیده آمد.

نوّاب سلطان محمد میرزای سیف الدوله حکمروای دار السلطنه اصفهان با جناب علامه دوران (2) و افلاطون زمان ملا علی نوری- زاد اللّه نور فضله- و جمیع عمّال و اعیان، در آن منزل شرفیاب شدند. حضرت اعلی در روز دوشنبه دهم شهر جمادی الثانی با شوکت جمشیدی و صولت کیانی با خاصان ارادت مبانی وارد باغ سعادت آبادن)


1- . ملی: (نظام الدوله گی)
2- . ملی: (دواران)

ص: 106

بهشت انتساب آمدند. پس از انقضای مدت شش روز که در امورات آن ولایت نظمی کامل داده شد، موکب همایون، روی سعادت به صوب قمشه نهاده آمد. امورات آن ولایت که سپرده به خان خانان سلیمان خان نبیره دختری حضرت صاحبقران و ولد محمد قاسم خان بود، نظمی تازه حاصل نمود. سپهدار با اقتدار دو روز قبل از حرکت موکب ظفرشعار با توپخانه صاعقه شرار و جانبازان جرّار به منقلای اردوی نصرت شعار روان شد و پس از سه روز توقف در قمشه، رایات فیروزی آیات از آن سامان جلوه کنان و به جانب دار العلم شیراز شتابان آمد. در صبح روز حرکت از قمشه سورت سرما به مرتبه [ای] رسید که این بنده مدحت گزار بر فراز باره راهوار با وجود ملبوسات بی شمار، منقطع اللسان و منجمد الجنان گردید. شدّت نزول برف و سرما در هریک از منازل، زیاده از اندازه حساب بود و در هر منزلی از منازل، ده نفر و بیست نفر یا کمتر یا بیشتر از سرباز و غیره از شدت سرما وداع جان می نمود، ولی پشت گرمی به التفات شاهنشاه زمان، سورت سرما را نیز چاره می فرمود.

نوّاب حسین علی میرزای فرمانفرما با جمیع عمّال و اعیان آن کشور در منزل شولکستان آباده از شرف رکاب بوسی خسرو آزاده استسعاد یافت و در منزل اقلید مرخّص گشته با نوّاب رکن الدوله علی نقی میرزا و سهراب خان غلام گرجی تحویلدار وجوه خاصّه به جهت تدارک ورود مسعود به صوب دار العلم شیراز شتافت. در روز ورود مسعود که سیّم شهر رجب المرجب بود [416] از کثرت مستقبلین، اعم از توپخانه صاعقه قرین و جانبازان رکاب ظفرآیین و علما و فضلا و اشراف و اعیان و کدخدایان و ریش سفیدان و عموم رعایای آن سرزمین، نوای شورش شادمانی از گنبد آسمانی درگذشت و شاهنشاه با اقبال، با جهانی شوکت و اجلال، وارد باغ نواحداثی فرمانفرما، که در خارج شهر شیراز است، گشت. مبلغ دویست هزار تومان زر نقد، که از دفاین حضرت فرمانفرما بود، در ایوان آن باغ بهشت نشان به عنوان پیشکش و پای رنج صاحبقران معدلت ارکان چیده بودند و از وفور پای انداز ترمه دوزی و غیره بر مراتب خدمت گزاری افزودند. در چهار روزه توقف آن باغ دلگشا، دسته جات سواره و پیاده

ص: 107

رکاب ظفرلوا را به گرمسیرات آن (1) ولایت تقسیم کردند و هر دسته با یک نفر از شاهزادگان به قشلاقی که مأمور بودند روی آوردند. پس از آن که امکنه نشیمن همراهان در شهر مشخص گردید، آن عرصه بهشت نشان را از فیض ورود حضرت صاحبقران، پایه بر ذروه کیوان رسید. نوّاب فرمانفرما مدّت ده روز، سیورسات سپاه و همراهان را به صیغه ضیافت داد و بقیّه اخراجات ایّام توقّف، بر حسب فرمان شهریاری از بابت مالیات مستمرّه، مجری و محسوب افتاد.

ذکر وقایعی که در ایّام توقف شیراز از هر جهت روی داد تا هنگام حرکت از آن ارض فیض نهاد

مدت چهل روز در نفس دار العلم شیراز توقف موکب نصرت انباز شهریاری بود و در آن مدّت، بر سبیل اتصال، رشحات مرحمت شاهنشاهی از سرچشمه رحمت الهی به توسط ابر بهمنی، جاری معابر بازار و برزن، نمونه رودخانه کر و کرن گشت و در اکثری از محلات شهر آب از سر عابرین درمی گذشت و شاهنشاه صاحبقران را با وجود طغیان باران (2)، باز فراغ از کار مظلومان نبودی و روزها علی التّوالی، از بام تا شام، ستم رسیدگان را سرپرستی و دادگری می نمودی. خرابی های چهل ساله از فرّ عدالت خسرو فیروز در چهل روز آباد شد و احکام عدالت فرجام قاطعه، دستور العمل حکّام و فرمانروایان هر محال و بلاد آمد.

از خزانه مکرمت و عاطفت، به عجزه و ملهوفین، تخفیفات و تصدّقات عنایت رفت و از سرکشان و متمرّدان، مؤاخذت ها در ازای جرم و جنایت شد. اندوخته های ملتزمین رکاب ظفرمآب در توقف آن ولایت صرف گردید و منافع آن به عموم تجّار و اهل حرف و ارباب صناعت رسید. مبلغ دویست هزار تومان پیشکشی نوّاب فرمانفرما بهن)


1- . مجلس:+ (به)
2- . مجلس:- (باران)

ص: 108

عوض مالیات و بقایا محسوب شد و اخراجات و سیورسات ایّام توقّف از بابت متوجّهات دیوانی منظور و منسوب.

بالجمله- از قراری که اظهار شد- نوّاب شجاع السلطنه حسن علی میرزا برحسب احضار اعلی از دار الامان کرمان با جمیع عمّال و اشراف آن سامان در دار العلم شیراز شرفیاب رکاب سعادت انباز گردیده، مطالب و مستدعیات نوّاب معزی الیه و اهالی آن ولایت به عرض خسرو عدالت دمساز رسید. محاسبات ولایت کرمان از کلک مستوفیان دیوان همایون پرداخته شد و کار اهالی آن ولایت از فرط مروّت صاحبقران معدلت آیت ساخته. یکی از جمله مستدعیات نوّاب حسن علی میرزا، تفویض ایالت دار العباده یزد بود و این فقره به جهات متعدده، خلاف طریقه ملک داری می نمود، خاصه در آن اوقات که عبد الرضا خان بیگلربیگی یزد از در عجز و استیمان درآمده، از زلال ضراعت و مسکنت، منطفی شعله غضب شهریار هفت کشور شد. تبیین این مقال آن که، بعد از ورود حاجی میر عبد العظیم خان قزوینی و استماع آن همه پیغامات غضب آمیز که ذکر شد، از خواب غفلت بیدار و از مستی شراب غرور هشیار گشت و از سر طغیان و نافرمانی درگذشت. جناب مجتهد زمان و سلمان دوران، میرزا سلیمان طباطبایی یزدی را با جمعی از [417] برادر و برادرزادگان و بنی اعمام خویش و پیشکش فراوان و مالیات دیوان به اتفاق میر عبد العظیم خان، روانه آستان معدلت کیش داشت و همّت بر تلافی مافات گماشت. جناب میرزا سلیمان و سایرین، در باب خدمات بعد ازین تعهدات کردند و در خاکپای اقدس سوگندهای مغلّظه خوردند. نوّاب حسن علی میرزا ازین استدعا و تعرّض به آن ولایت ممنوع گردید (1) و میرزا سلیمان و همراهان را از ظهور این گونه مرحمت، سر بر اوج آسمان رسید.

محمد زکی خان نوری که بعد از عزل از وزارت فارس، در سلک غلام پیشخدمتان خاص درگاه فلک جاه منسلک بود، از وزارت دار الامان کرمان و پیشکاری نوّاب شاهزادهد)


1- . مجلس:- (میرزا سلیمان و سایرین ... گردید)

ص: 109

اسفندیار شأن، کمال سرافرازی حاصل نمود. میرزا سلیمان و همراهان بعد از اعطای خلاع فاخره و صلات متکاثره روانه یزد شدند و نوّاب شجاع السلطنه و محمد زکی خان و عمّال کرمان به صوب مقصد روان آمدند.

از قراری که نگارش یافت، ینارال دالغورگی ایلچی دولت روسیه مأمور شد که در دار السلطنه تبریز توقف نماید و بعد از مراجعت نوّاب امیرزاده خسرو میرزا از سفارت روس، به درگاه فلک جاه گراید. از قرار نگارش، نوّاب معزی الیه مراجعت کرد و ایلچی مزبور نیز برحسب صوابدید ولیعهد زمان به مهمان داری محمد حسین خان زنگنه ایشک آقاسی باشی آن سرکار جلالت ارکان به دربار اقدس روی آورد و در ورود به دار السلطنه اصفهان، مراتب توقف و عزیمت خود را عرض نمود. حضرت میرزا محمد مهدی فراهانی ملک الکتّاب و بنی عمّ جناب میرزا ابو القاسم قائم مقام، که وکیل مهمّات سرکار ولیعهدی بود، حسب الامر الاعلی به صوب اصفهان پای استعجال برگشود. مقرّر گردید که ایلچی مزبور را از دار السلطنه مذکور چنان حرکت دهد که مقارن ورود موکب مسعود به ولایت همدان، او نیز دررسد. نوّاب نایب السلطنة العلیّه برحسب امر بهیّه، احضار به دربار فلک مدار گردید و حکم محکم چنین به شرف صدور رسید که امیرزاده خسرو میرزا را که از سفارت روس مراجعت کرده با خود بردارد و به ولایت همدان روی آرد.

در خلال این احوال، محمد علی خان ایلخانی مملکت فارس، چند نفر از دزدان جماعت بختیاری را که به قطع طرق و سرقت اموال هر فرق مشغول بودند، در معبری گرفته، به دربار گیتی مدار گسیل ساخت و حضرت صاحبقران شریعت پرور به حکم حکّام دار الشرع مطهّر به سیاست ایشان پرداخت. بعد از انجام این مهام، ساز رکضت بلندآوازه شد و نسبت به نوّاب فرمانفرما و هریک از مباشرین و عمّال بنای بروز مرحمتی بی اندازه. میرزا محمد علی وزیر آن سرکار به سبب خدمات بسیار به لقب مشیر الملکی ملقب گردید و میرزا علی اکبر کلانتر مملکت فارس، خلف مرحوم حاجی ابراهیم خان اعتماد الدوله، از لقب قوام الملکی به اعلی مدارج حسب رسید. آقا بابا خان بارفروشی مازندرانی که از چاکران قدیم نوّاب فرمانفرما و مردی با کمال آدمیّت و

ص: 110

فطانت و ذکا و در آن حضرت، وقتی فرّاشباشی و گاهی لله باشی بود، به سرداری مملکت فارس سرافراز شد و به سبب خدمات قدیم و جدید، به این منصب لازم الاعزاز دمساز آمد. به هریک از چاکران معتبر شاهزاده جلالت سیر و عمّال و اعیان آن کشور، خلاع فاخره و انعام متکاثره داده شد و از سعی پیشکاران پیشگاه خلافت، اسباب رکضت آماده آمد. چون مراجعت از راه دار السلطنه اصفهان، خلاف رسوم رعیّت پروری و ملکداری بود و سرکشی ولایات خوزستان و لرستان و نظام آن سامان نیز انسب و الزم می نمود، لهذا از ابتدا بنه و اغروق بزرگ و خزانه و صندوقخانه سترگ مصحوب [418] نوّاب شاهزاده بهمن میرزا صاحب اختیار ولایات خوار (1) و سمنان و دامغان، از راه دار السلطنه اصفهان به دار الخلافه طهران فرستاده شد. مصطفی قلی خان سرکرده دسته سمنانی، با نوکر ابواب جمعی خود به التزام رکاب نوّاب شاهزاده آزاده آماده آمد.

محمد علی خان ایلخانی قشقائی (2) که استسعاد از شرفیابی آستان سپهرپاسبان جسته بود، مأمور شد که با یک صد نفر سوار با نوّاب شاهزاده بهمن شعار تا انتهای خاک فارس و ابتدای سامان عراق همراهی نماید و پس از آن پای مراجعت برگشاید. این بنده مدحت گزار به سبب بیست سال مفارقت از وطن و دیار، از دربار آسمان مدار، اذن توقّفی چند روزه حاصل ساختم و به مرمّت احوال متعلّقان و متعلّقات وطن پرداختم. درین مدت بیست سال دوری، در وطن غریب می نمودم و از شوق شرفیابی آستان شهریاری بال پرواز می گشودم. پس از توقّف بیست روز از راه اصفهان مراجعت کردم و در شب نوروز فیروز از ورود دار الخلافه نام و کام برآوردم.

سعدی:

سعدیا حبّ وطن گرچه حدیثی است صحیح نتوان مرد به سختی که من این جا زادم ی)


1- . مجلس: (خار)
2- . مجلس: (قشقائی ایلخانی)

ص: 111

ذکر حرکت موکب ظفرطراز از دار العلم شیراز به عزیمت ولایت اهواز و ایراد اوضاع اتفاقیه تا هنگام ورود به دار الخلافه بهیّه

بعد از انقضای مدت چهل روز از زمان ورود و انتظام آن ثغور و حدود، حضرت شاهنشاه مسعود را، هوای گشت و تماشای ساحات خوزستان و لرستان ساعت به ساعت در دل الهام منزل می افزود، لهذا پیشخانه کشان اردوی ظفرشکوه را به حرکت امر فرمود. به امیر نامدار سپهدار با اقتدار مقرّر شد که سه روز بعد از حرکت موکب فیروز، توپخانه مبارکه و افواج جانباز عراقی را برداشته از راه فهلیان روانه و در قصبه بهبهان ملحق به رکاب شاهنشاه یگانه شود. رایات ظفرآیات در حین نزول رحمت بلانهایات در عصر روز جمعه پانزده هم شهر با بهر شعبان المعظّم (1) از دار العلم شیراز حرکت و منزل چنار راه دار- دو فرسخی شهر- محل نزول موکب ظفرآیت گردید. میرزا منصور خان حاکم سابق بهبهان را که سیّدی بزرگوار و چاکری خدمت گزار بود، مقرّر گردید که به سبب اطلاع از کمّ و کیف منازل، همه جا قاید و دلیل موکب فیروزی دلایل باشد. صباح روز سه شنبه از راه دشت ارژن روانه قصبه کازرون و اعتدال آب و هوای آن ملک، پسند خاطر همایون افتاد. پنج روز در آن ملک دلفروز در باغی باصفا که مشحون از درختان مرکّبات با رنگ و بها و از مستحدثات حاجی علی قلی خان کازرونی افشار حاکم آن ولایت بود، توقف دست داد. در این پنج شبان روز، علی الاتّصال دیده سحاب گوهرافشان بود و ساحات جبال و هامون و انهار و اتلال، غیرت (2) دریای عمّان. اگرچه در چنان هنگامه [ای] احدی همّت بر حرکت نمی گماشت، ولی به جهات مختلفه، حرکت بر سکون ترجیح داشت. لاعلاج موکب همایون عازم گردید و در دو فرسخی کازرون به رودخانه [ای] که معروف به چشمه شاپور است، رسید. اگرچه آن رودخانه برخلاف سایر انهار بود و سالیان دراز کسی واهمه [ای] از عبور بر آن نمی نمود، اما در آن اوقات از کثرت سیلاب بدتر از گرداب گشته و آب از کمر راکب و گوش مرکوب گذشته بود.ر)


1- . ملی:- (شهر بابر شعبان المعظم)
2- . ملی: (غریب بر)

ص: 112

شاهنشاه اعظم، مانند شاه افریدون عجم که از دجله بغداد گذشت، باره دریا شکاف را جهاند و از یاری جناب باری، رودی به آن پهناوری را به سلامت طی کرده به آن طرف رود وارد گشت. اکثری از قشون نصرت نمون که آن جلادت را از شاهنشاه معدلت آیت دیدند، باره عزیمت در آب رانده، صحیحا سالما وارد آن طرف آب گردیدند. شاهنشاه ارجمند خود بر سر تلی بلند چون تخت (1) ایستاد و آب بازان و شناوران فیروزکوهی را به گذرانیدن بقیه مردم از آب فرمان داد. به یک بار آن نهنگان دریای جلادت در آب ریختند [419] و هریک به عنان امیری و وزیری و دبیری و فقیری آویختند. احمال و اثقال شاهی و سپاهی بدون آسیب و گزند از آب گذشت و روز دیگر منزل معروف به سراب بهرام، مخیّم سرادقات جلال گشت. فردای آن روز نیز، زین بر بارگی عزیمت نهادند و بار سعادت به منزل فهلیان گشادند.

این فهلیان، جایی است معروف به شعب بوّان و از جنّات اربعه مشهوره، یکی آن مکان. از منزل سراب بهرام تا فهلیان که شش فرسخ مسافت دارد، تا درنگری، صحرا صحرا نرگس و ریحان است و تا درگذری، هامون هامون شقایق و ضمیران. قلعه سفید که از قلاع معروفه مرز ایران [است] و کلک جناب حکیم [ابو القاسم] فردوسی طوسی در تعریف آن رطب اللسان و واقع بر فراز کوهی آسمان شأن، در آن سامان واقع است و از فرط رفعت، پیک خیال را از آمد و رفت مانع؛ رودخانه [ای] عظیم دارد که در هنگام طغیان آب، نهنگ دریا شکاف نیز تاب عبور نمی آورد (2). شاهنشاه صاحبقران به طریق معهود، از یاری باری، از آن رود هولناک به آسانی رهسپار شد و در اردوی اعلی که در آن طرف رود بود، قرار و استقرار یافت. همراهان به مدد شناوران با احمال و اثقال از آن آب گذشتند و به اردوی همایون وارد گشتند. از غرایب اتفاقات آن که، در آن روز حضرت صاحبقران مروّت اندوز میلی به صرف غذای معتاد نفرمود و به جام شربتی اکتفا نموده، نهار خویش را به خاصّان بخشود. هرکس را که آن غذا از گلو گذشت، به مرض قی و آشوب قلب مبتلا گشت. معادل پنجاه نفر زیاده از آن غذا خوردند و رخت هوش بهد)


1- . مجلس: (بخت)
2- . مجلس: (نمی آرد)

ص: 113

سر منزل بی هوشی بردند. ابراهیم خان ناظر که صلبا خلف حاجی محمد حسین خان اصفهانی صدراعظم و بطنا نبیره حاجی ابراهیم خان شیرازی اعتماد الدوله دیوان قدر توأم است و از شرف مصاهرت دارای زمان بی نهایت محترم، از آن غذا صرف نمود و مثل دیگران پا به وادی اغما گشود.

میرزا محمد حسین اصفهانی حکیم باشی چنین یافت که، سمّی نقیع ممزوج به مطبوخ کرده اند و چون قلیل بوده، اشخاصی که خورده اند نمرده اند؛ ولی از قراری که به تحقیق پیوست، طبخ مزبور را دوشینه در منزل سراب بهرام کرده و شاگرد طبّاخان کارخانه همایون، اهتمامی در آب آن به عمل نیاورده اند. در حوالی کارخانه مبارکه چشمه [ای] بوده به سمّیت آب معروف و در السنه و افواه به این صفت موصوف؛ چون مباشرین کارخانه را اطلاعی از آن نبوده، خبطی نموده اند.

بالجمله، نوّاب حسین علی میرزای فرمانفرمای مملکت فارس در منزل فهلیان با انواع نوازشات شامله از رکاب ظفرمآب رخصت یافته، مراجعت نمود. علی الصباح به عزم سراب سیاه برپای خاستند و در عرض راه، شاه و سپاه از صید درّاج و تیهو هنگامه ها آراستند. گفتی مگر قطعه مرزی از بهشت در آن عرصه مینو سرشت افتاده که از وفور سبزه و ریاحین صحرا و طراوت آب و هوا آبروی ارم را بر باد داده است.

سراپرده خلافت را برفراز پشته [ای] بلند زدند و جمیع شاهزادگان و امرا و سپاه چون هاله به گرد ماه محیط آمدند. از ابتدای شام تا هنگام بام، ناودان رحمت الهی علی الدوام در ریزش بود و زمان زمان، طغیان ریزش افزایش می نمود. هنگام بام که به عزم رکوب دیده باز کردند، عرصه آن هامون را چون دریایی پر از آب به نظر درآوردند. رودی عظیم معروف به سنگ شیر، در یک فرسخی آن منزل، عبور را جاهل بود و بغایت خطرناک و هائل می نمود. به سبب قلّت نان و کثرت آب، نه جای درنگ بود نه پای آهنگ. شهریار دریادل بر پاره [ای] دریا شکاف برنشست و با عزمی ملوکانه به عبور از آن رودخانه همّت [420] بربست.

از اتفاقات حسنه، ازین رودخانه، بهتر از رودهای سابق بی کلک و هلک گذشتند و

ص: 114

وارد محل باشت، که منزل اردو بود، گشتند. نوّاب نجف قلی میرزای والی کوهکیلویه خلف ارجمند نوّاب فرمانفرما در آن منزل شرفیاب شد و مورد انواع تفقّدات خسرو مالک رقاب آمد. یک روز در آن منزل به سبب صید درّاج و کبک و تیهو اقامت دست داد و روز دیگر منزل دوگنبدان، توقّف اردوی معلّی را معیّن افتاد. از آن جا به منزل بست و از بست به خیرآباد وارد شدند و از رودخانه خیرآباد که عابرین از آن جا هرگز به خیریّت نگذشته اند، از میمنت رکاب مستطاب و همّت شناوران جلادت مآب، صحیحا سالما گذشته، به منزل مزبور فرود آمدند. روز دیگر در منزل معروف به آب کردستان، که در خارج شهر بهبهان است، رسیدند و به جهت استهلال هلال ماه میمون رمضان المبارک، یک روز در کنار آن رودخانه دلفروز اقامت گزیدند. سپهدار عالی مقدار با توپخانه شرربار (1) در آن منزل استسعاد یافت و روز دیگر اردوی مظفّر به عزم منزل کوه سیاه شتافت. باز حدیث رودخانه و آب بود، ولی از فرّ همّت شهریاری، احدی واهمه و اضطراب نمی نمود. پس از عبور از آب، شاهنشاه مالک رقاب را هوای شیر شکاری بر سر افتاد و غلامان شیرآهنگ را به دواندن شیر از بیشه و جنگل فرمان داد. موازی دو شیر دلیر ببرگیر از بیشه درآمدند و در صیدگاه شاهنشاه شیرشکار غرّان شدند. یکی از آن دو شیر دلیر، شهریار شیرگیر را نشانه مهره آتشین تفنگ شد و دیگری، هژبران رکاب مستطاب را گرفتار تاب و چنگ آمد.

بالجمله، شهریار شیراوبار، همه جا صیدکنان و شیرزنان وارد سراپرده عیّوق شأن شد و نوّاب حسام السلطنه محمد تقی میرزا در همان منزل کوه سیاه شرفیاب آستان معدلت ارکان [گردید]. دو روز در آن منزل فرح افزای، اردوی معلّی متوقّف گشت و پیشکش شیخ مساور، حاکم محال کعب از نظر همایون گذشت. سپهدار با اقتدار باز به رسم معهود، توپخانه شرربار را برداشته به منقلای موکب ظفرشعار روانه شوشتر گردید و حکم محکم چنین به عزّ صدور رسید که، در ورود به محال شوشتر، دسته جات جانباز عراقی را مرخّص به اوطان سازد و خود به انتطار موکب فیروز پردازد.ر)


1- . مجلس: (شهریار)

ص: 115

پس از انجام این مهام، از منزل کوه سیاه، پرچم رایات ظفرآیات را گشودند و در منزل رامهرمز نزول اجلال نمودند. مشهور است که انوشیروان کسری، نهال نارنجی در آن عرصه دلگشا به دست خویش غرس نمود و بعد از نموّ، روزی بر آن درخت تکیه کرده و حکمی به عدالت فرموده است. از یمن عدالت آن خسرو عادل، هنوز آن درخت سرسبز و شبیه نهالان تازه مغروس است و سالیان دراز زیارتگاه جماعت مجوس.

بیت:

عدل کن زان که در ولایت دل در پیغمبری زند عادل خلاصه، از آن منزل به سعادت و اقبال حرکت کرده روز جمعه نهم شهر رمضان المبارک وارد قصبه شوشتر گردیدند و در کنار شطّ دجله مثال اقامت گزیدند. اغلبی از عساکر نصرت مآثر را در همان روز ورود مرخّص ساخت و روز دیگر به تماشای سدّ احداثی نوّاب شاهزاده غفران مآب محمد علی میرزا، که معروف به سدّ دولت است، پرداخت. تبیین این مقال آن که، اوّل کسی که در قصبه شوشتر، که خوره شاپور عبارت از آن است، مباشر ساختن سدّ شد، شاپور ذو الاکتاف بود که سدّی سدید ساخته و آب رودخانه را از مجرای قدیم برگردانیده، از نشیب قلعه سلاسل که واقع در کمرکوه و به معموره شوشتر متّصل است، به کندن نقب و تراشیدن سنگ به صحرای شوشتر جاری نمود. در مرور و دهور زمان، آن سدّ محکم بنیان [421] از لطمه سیلاب خراب شد و آن وادی از هجوم آب بی آب ماند.

در سنه یک هزار و دویست و بیست و پنج، نوّاب شاهزاده با تاج و گنج، به استدعای اهل شوشتر، گنج های باد آورد صرف نمود تا از یاری همّت بلند، آن بند استوار را به تازگی ساخته (1)، آب رودخانه را به آن وادی که نمونه سراب بود، جاری فرمود.

[مصرا] ع:

چنین کنند بزرگان چو کرد باید کار رحمة الله علیه)


1- . مجلس:- (ساخته)

ص: 116

بالجمله، روز یکشنبه یازدهم ماه صیام، از قصبه شوشتر به محال دزفول نهضت آرا و به جهت استجمام مراکب، پنج روز در آن خطّه دل افروز راحت افزا و زحمت زدا گردید. روز جمعه شانزدهم از آن جا حرکت کرده، در ده فرسخی دزفول به رودخانه بلارود (1) رسیدند. به مفاد: (الأسماء تنزل من السماء) رودخانه مزبور در حقیقت بلایی است که از آسمان به جهت جان و مال عابرین نازل گشته و شرح و وصف آن از حوصله اندیشه و بیان گذشته است. شاهنشاه صاحبقران به مدد تخت روان و بخت باروان در آب روان شد و سایر همراهان به کمک (2) بخت بلند حضرت صاحبقران و سعی شناوران آن سامان که از سپاهیان افزون به طمع زر آمده بودند، شتابان آمدند.

بعد از ورود به منزل حسینیّه، باز ناودان سحاب را سرگشادند و بنیاد خاکیان را از کثرت آب بر باد دادند. نوّاب حشمت الدوله محمد حسین میرزا از کرمانشاهان دررسید و مورد نوازشات بی پایان گردید. القصه، از منزل حسینیّه تا ورود به قصبه خرّم آباد لرستان، که عبارت از پنج منزل است، دیده سحاب علی الاتصال مزارع زمین را آبیاری می نمود.

روز جمعه بیست و سیّم شهر رمضان المبارک، عرصه خرّم آباد از یمن ورود شهریار معدلت بنیاد خرّم شد و از وقوع جشن نوروز فیروز، شاهنشاه عدالت آموز را هنگام جلوس بر اورنگ جم آمد.ک)


1- . در اطلس راه های ایران (بالارود) آمده.
2- . مجلس: (بکومک)

ص: 117

بخش 2 بهاریه سال بارس ئیل مطابق با سنه یک هزار و دویست و چهل و پنج و ورود موکب همایون به ولایت همدان و اوضاع اتفاقیه تا ورود به دار الخلافه طهران

غزّال شوخ چشم شیر شکار و پلنگ کوهنورد هامون سپار، اعنی مهر سپهرمدار سیّار در این سال بهجت آثار، بعد از انقضای ده ساعت و چهارده (1) دقیقه از روز یکشنبه بیست و پنجم شهر رمضان المبارک سنه یک هزار و دویست و چهل و پنج هجری مطابق با سال فرّخ مآل بارس ئیل ترکی از بلارود حوت در خرّم آباد حمل رخت کشید و خسرو گل را در گلشن خرّم، نوبت جلوس بر اورنگ گلبن رسید. باد نوروزی که نایب سلطان بهار است، با امیرزاده نهال نورس به دربار دارای گلشن آمد و سفیر روسی نژاد شکوفه به مهمان داری ملک الکّتاب شاخسار وارد عرصه گاه چمن شد. نشاط سفیر شکوفه را امرای نامدار صنوبر و چنار در ساحت گلزار، بزم های ملوّن چیدند و رقّاصان سرو آزاد و رسن بازان قمریان دلشاد، دست افشان و پای کوبان گردیدند. خوارزمیان زاغ و زغن که به اغوای امیر خیانت پیشه بهمن به خاور زمین گلشن پای گشوده بودند، از عزیمت ابر آذار که والی ولایت گلزار است، هزیمت نمودند. نوّاب هندی انتساب سرو جویباری که اسیر ترکمانان تنگ چشم قماری بود، از همّت سلطان فروردین آزاد شد و ابر آذار که خاورزمین گلزار را سردار است، روانه چمن میعاد آمد. شهزادگان نهال در دعوی ایالت لرستان گلستان، سربرسر هم گذاشتند و الوار کج زبان زاغ و زغن از عزیمت امیرزاده بار)


1- . مجلس: (چهار)

ص: 118

حشمت گلشن، راه هزیمت برداشتند. دار العباده بوستان که معبد زهّاد هزاردستان گلستان است، محصور شجاعان ابرهای آذاری گشت و لشکر نامعدود نوباوه اردی بهشت که نایب سلطان فروردین است [422] از عرصه باختر به ساحت خاور گذشت. ایلچیان سندی نژاد ابر آذار با سند ارادت دارای بهار به عرصه گلزار روی کردند و پیلان کوه پیکر نسترون و طاقه های کشمیری میلاد سوری و سوسن را در پیشگاه خسرو گلشن پیشکش آوردند. هوای گلشن در مزاج امیر و وزیر دی و بهمن، طبیعت بخار کام ثعبان یافت و فرستاده بهبودشعار ابر آذار از کابل زمین دریابار به جهت عرض نیاز قزلباشیّه قمری و هزار به دربار شهریار گلزار شتافت.

سریر آرای سلطنت ایران و رونق افزای ساحات مملکت توران، خداوندگار هفت اقلیم و آموزگار خسروان با تعظیم، اعنی شاهنشاه صاحبقران و ظلّ الله کشورستان، در قصبه خرّم خرّم آباد لرستان بر تخت شیلان نوروزی جلوس فرمود و باریافتگان بارگاه خلافت را از اعطای خلاع آفتاب شعاع، قرین افتخاری بی نهایت نمود. طنطنه کوس نوروزی و غلغله زرّین نای فیروزی به گوش ساکنان ملأ اعلی رسید و از زرافشانی دست کان پیوست، هر بی نوایی قرین نوایی بی منتها گردید. در نشیب ایوانی که شاهنشاه صاحبقران جلوس فرمود، باغی است مسمّی به علی آباد، بل قطعه مرزی است از بهشت میعاد؛ سروستانی شگرف دارد که غیرت قامت هر سرو آزادش، سرو کشمر را تا قیامت پای در گل آرد. اگرچه این بنده مدحت گزار به رأی العین ندیده ام، ولی از روات موثّق که خود ادّعای شهود می کردند، به کرّات و مرّات شنیده ام که در ساعت تحویل شمس به برج حمل، همه ساله بر سبیل استمرار، سروهای آن گلزار چون مرغان اولی اجنحه (1)، بال های زمرّدگون از هم گشایند و به جهت افشاندن گرد و غبار از قامت قیامت آثار، دو سه بار جنبش نمایند. در حین حرکت، فضا و هوای آن باغ را چنان گردوغبار فرو گیرد که بیننده، حیرت پذیرد.

درین سال نیز که شاهنشاه معدلت آمیز، در آن دیار بهجت انگیز جلوسا)


1- . عبارتی است عربی، به معنای: (صاحبان بال ها)

ص: 119

فرمود، جمعی از ملتزمین رکاب ظفر انتساب که این روایت را به درایت طالب بودند، بعد از ورود به دار الخلافه این مطلب را تقریر نمودند؛ ظنّ این بنده به یقین رسید و چون روایتی عجیب بود، در ذیل حکایت مرقوم گردید.

بالجمله، بعد از انقضای بزم شیلان نوروزی و توقّف دو روزه به بهجت و عشرت اندوزی، عقاب رایات اقبال به صوب دار الشوکة بروجرد، بال همایون فال گشود و پس از دو روز استجمام و استحمام، از راه دولت آباد ملایر عازم گشته، در اواسط عشر اول شهر شوّال المکرم، در بلده طیّبه همدان نزول اجلال نمود. ینارال دالغورکی ایلچی دولت روسیه قبل از نزول رایت اقبال، به همراهی میرزا محمد مهدی ملک الکتّاب فراهانی و مهمان داری محمد حسین خان زنگنه کرمانشاهی (1) وارد همدان آمدند و نوّاب نایب السلطنه و امیرزاده کامکار خسرو میرزا، بعد از ورود موکب اجلال، شرفیاب دربار عزّ و شأن شدند. مطالب ایلچی مزبور- از قراری که در وقایع سال قبل اشاره شد- همان مطالب ثلاثه بود که قبل از رسیدن او حصول جمله از ورای حجله خفا به عرصه ظهور جلوه نمود.

خلاصه، سفیر مذکور با چند نفر از همراهان فطانت دستور به عادت مستمرّه معهوده، شرفیاب حضور معدلت گنجور گشتند و از ظهور تفقّدات گوناگون شهریار زمان از فراز گنبد کیوان گذشتند. حسب الامر الاعلی احترام سفیر آگاه را امرای دربار معلّی بزم های طرب فزا چیدند و ایلچی و همراهان، قرین بهجت و انبساطی بی منتها گردیدند؛ خاصه در دو مجلس که جناب آصف الدوله العلیّة اللهیار خان قاجار و امیر نامدار غلامحسین خان سپهدار چیده بودند، سفیر مزبور و همراهانش از تعدّد نغمات و وفور نعمات و انواع طرب و ساز و سحرپردازی مشعبدان رسن باز، ساعت به ساعت بر مراتب حیرت می افزودند. تبیین این مقال آن که، موازی شش نفر از مشعبدان رسن باز [423] هنود، مدتی بود که از ولایت سند به دار الامان کرمان آمده، در اوقاتی که حضرت شجاع السلطنه حسن علی میرزا در دار العلم شیراز شرفیاب رکاب ظفرانباز شد، مشعبدانی)


1- . مجلس: (کرمانشاهانی)

ص: 120

مزبور را به سبب غرابت سحرپردازی به همراه آورد و صاحبقران شعبده بند، محض از جهت تماشای سفیر فطانت پیوند، ایشان را به التزام رکاب اعلی مأمور کرد؛ ایلچی دانا از وضع و رسم آن مشعبدان شعبده آرا در هنگام رسن بازی، بل سحرپردازی تعجّبات بی منتها نموده گفت که، یکی از جمله هدایای مرغوب ایمپراطور اعظم، روایت این رسن بازان است که از جمله درایات عظیمه سفارات ایران از این که مشعبدان و حقّه بازان و ارباب اطراب رکاب ظفرمآب، سحرپردازی آن طایفه را به احسن الوجوه آموخته اند، بلکه بهتر و عجیب تر از ایشان کانون این شعبده بازی را افروخته اند و آیندگان را به سبب شهرت این صنعت در مملکت ایران، کار به درایت خواهد کشید، لهذا کلک مؤلّف از روایت کمّ وکیف آن احتراز ورزید.

بالجمله، در همان اوقات، میرزا محمد علی خان کاشانی وزیر نوّاب ظلّ السلطان حکمروای دار الخلافه طهران با معادل دویست نفر از اشراف و اعیان و کدخدایان و ریش سفیدان مملکت ری در بلده همدان شرفیاب دربار کی شدند و مورد تفقّدات و نوازشات پی درپی آمدند. تفصیل این اجمال آن که، مدت سی و سه سال تمام بود که حضرت اعلی بزم شیلان نوروزی را در دار الخلافه طهران آراسته می نمود و بر اورنگ خلافت جلوس می فرمود. درین سال خجسته فال، که برخلاف سنوات، در قصبه خرّم آباد بزم شیلان برپا گشت، اهالی دار الخلافه را واهمه این مطلب چنین به خاطر گذشت که شاید شاهنشاه صاحبقران، ایّام بهار و تابستان را نیز در ارباع این (1) بلدان و دیار، ییلامیشی نمایند و چون حکایت تأدیب وزیر بغداد نیز در میان است، احتمال دارد که رایات ظفرآیات به آن ولایات نهضت نماید؛ ایّام سفر خیریت اثر از شش ماه به یک سال کشد و اهالی ری را به سبب دوری موکب کی، کار به فلاکت بل به هلاکت رسد؛ غلّات با ریع بلوکات ری را کس نخرد و اقمشه و اجناس هر دیار را که به امید نفع کامل آورده اند، احدی نبرد؛ مملکت ویران آید و رعیّت به سامان بی سامانی گراید.

ارادت فطری و صفت شاه پرستی، که خاصّه اهالی ملک ری است، بر این معنی مزید شد و رعیّت را اجماعی در درگاه ظل السّلطان رشید؛ چون نوّاب معزی الیه خود نیزآن


1- . مجلس: آن

ص: 121

این مطلب را زیاده از ایشان طالب بود، لهذا عموم رؤسای دار الخلافه را به عزیمت این سفر و استدعای رجعت موکب فیروز دارای دادگر امر فرمود. بعد از شرفیابی حضور باهر النور، زبان به دعاگویی گشودند و ظهور این موهبت عظمی را با ضراعتی تمام و مسکنتی مالاکلام استدعا نمودند. خاقان رعیّت پرور استدعای اهالی آن کشور را قبول فرموده و نوّاب نایب السلطنه را به جهت نظم ولایات شهرزور و سرحدّات عراق عرب چند صباحی به توقف همدان امر نمود. ینارال دالغورکی و همراهان را بعد از اعطای نشان مکلّل به جواهر رخشان و انعام نقد و جنس فراوان مرخّص ساخت و خود به رجعت دار الخلافه پرداخت. در اواخر شهر شوّال المکرم، پرچم رایات ظفر علامات را از بلده طیّبه همدان گشودند و روز یکشنبه هشتم شهر ذی قعدة الحرام در دار الخلافه طهران نزول اجلال فرمودند.

ص: 122

فصل 3 : جنگ های داخلی و درگذشت عباس میرزا

بخش 1 ذکر آمدن الله قلی توره اوزبک به حوالی خراسان و مراجعت از آن سامان و قتل صید محمد خان جلایر حاکم کلات و فتح محال پشتکوه و تبادگان و سایر واقعات و عرض به درگاه جاوید آیات

اشاره

در وقایع سال قبل ایراد شد که صید محمد خان جلایر حاکم کلات از جهت اجرای خدمت در حضرت خلافت از محمد خان قرایی جدایی جسته از ارض اقدس برآمد و در حضرت شاهزاده آزاده نوّاب [424] احمد علی میرزا والی مملکت خراسان، صداقت شعار و خدمت گر شد و پس از چندی خباثت فطرت او را اغوا کرده، به سبب برخی رفتارهای ناهنجار سر به طغیان برآورد؛ به اغوای کریم خان زعفرانلو معادل یک هزار سوار ترکمان برداشت و روی به غارت و تاخت محالات چناران و رادکان گذاشت.

اسیری بسیار و مالی بی شمار از آن دیار برد و راه دورگردی بساط عزّت را با قدم خیانت در سپرد. رضا قلی خان چاپشلو را که بعد از فوت پدرش بیگلر خان به حکومت ولایت دره جز سرافراز و به سبب صغر سن با ساده دلی و ساده لوحی دمساز بود، اغوا نمود و بر مراتب طغیان افزود [و] الله قلی توره والی خوارزم را تحریک کرد و در اوایل شهر ذی قعدة الحرام همین سال، مشارالیه را با جمعیّتی از ترکمانان تکّه و اوزبکیه خوارزم به نیّت تسخیر محالات خراسان تا حوالی رود طژن آورد.

نوّاب شاهزاده احمد علی میرزا، امرا و خوانین ملک خراسان را از اکراد و اعراب و غیره با قشون های آراسته احضار فرمود و در هیجدهم شهر مزبور از ارض اقدس

ص: 123

حرکت نمود. بعد از ورود به صحرای آلان دشت، خبر اجماع خراسانیان در رکاب ملک زاده دوران به خان خوارزم رسید و از طالع فیروز خسروی اندیشه مند گشته چون بخت خود برگردید. نوّاب شاهزاده بعد از فرار خان خوارزم به عزم تاخت بلوک پشتکوه، که در تصرف صید محمد خان نادان و در تلو جمع کلات بود، نهضت فرمود.

صید محمد خان به امید اعانت چاپشلو لاعلاج روی به محال دره جز نمود. چون فی ما بین رضا قلی خان و سلیمان آقای ولدان بیگلر خان بعد از فوت پدر نزاعی دست داد، لهذا صید محمد خان به سبب طغیان فساد، در پهلوی رضا قلی خان افتاد. سلیمان آقا، امدادی از ترکمانیّه دشت و ایلات علی ایلی و غیره خواست و قلعه محمدآباد دره جز را مأمن عافیت کرده، هنگامه ها آراست. صید محمد خان با جمعیتی از اتراک چاپشلو و ترکمانان دیگر در هشتم ذی حجة الحرام همین سنه روی به قلعه محمدآباد نهاد و از اقبال بی زوال دولت خداداد به ضرب مهره آتشین تفنگ قلعه گیان محمدآباد، از اسب درافتاده در همان (1) ساعت جان بداد. نوّاب شاهزاده بعد از ورود به محال پشتکوه قلعه جفری را که از بلوک تبادگان و در تصرف صید محمد خان و قلعه محکم بنیان بود، از یورش توپچیان و تفنگچیان جرّار تصرف نمود. سایر قلاع پشتکوه و قلعه جات بلوک (2) فیوخور که در خارج در بند قلعه کلات است نیز، به تصرف ملتزمین رکاب نوّاب شاهزاده مالک رقاب آمد و جمیع خانوارهای ایل جلایر اسیر سرپنجه غازیان مظفّر شد. نوّاب والا خانوارهای مزبور را در عوض اسرای اکراد چناران و رادکان که صید محمد خان نادان برده بود، به جعفر قلی خان ولد نجف قلی خان شادلو مرحمت کرد و خود با یک جهان فیروزی روی سعادت به ارض اقدس آورد. مژده این لطایف غیبی در اواسط شهر محرم الحرام سنه یک هزار و دویست و چهل و شش در دار الخلافه طهران معروض صاحبقران دادگر شد و نوّاب اشرف والا مورد نوازشات و تفقّدات بی مرّ آمد.

بالجمله، درین سال فرّخ فال، حضرت صاحبقران بی همال به سبب سفر زمستان پارسال، قشون دشمن مآل را از سفر بهار معاف داشت و روی سعادت به ییلاقات قریب به دار الخلافه گذاشت. ایّام عافیت انجام به صید و شکار و بهجت و استبشار مصروفک)


1- . مجلس:- (همان)
2- . مجلس:- (بلوک)

ص: 124

شد و پس از انقضای ایّام صیف، موکب فیروزی لوا به صوب دار الخلافه جاوید انتما معطوف آمد. هم درین سال به سبب عروض عارضه وبا، جمعی از خلایق در دار الخلافه و بلوکات تلف گشتند و از چاکران معروف درگاه همایون، محمد حسن خان دولوی قاجار نستقچی باشی و میرزا محمد زکی نوری مستوفی نیز از همان بلا از دار فنا درگذشتند.

[425] منصب نسقچی باشی گری به محمد امین خان ولد محمد حسن خان داده شد و میرزا محمد تقی نوری از رجوع منصب استیفا، خدمت پدر غفران، اثر را آماده آمد.

بیت:

تا نمیرد یکی به ناکامی دیگری شادکام ننشیند تاریخ وفات این هر دو مستوفی از کلک مؤلف تراوید و یادگار را درین صحیفه ثبت گردید.

تاریخ وفات محمد حسن خان قاجار نسقچی باشی دربار

چو امروزت بقا دلشاد می باش مباش ای دل غمین از فکر فردای

اجل با تن چو آن پتک است و سندان تو را کی تاب ای مرد تن آسای

حسن خان آن خواص ایل قاجارکه بر درگاه دارا فرّخش جای

نسقچی باشی دارای اعظم تبرزینش شکستی فرق دارای

مرصّع جیقه اش بر سر چو خورشیدز دارای جهان دار جهان پای

صلابت در صلابت در دو چشمش چو آن کیفیت اندر جام صهبای

دریغ از رنج جانکاه وبا مردوبا آری برد جان از یک ایمای

به دست ساقیان مرگ آخرز جام دهر آمد باده پیمای

ز پیکی خاوری این قصه بشنیددرید از غم گریبان را سراپای

به سالش از سر اندیشه گفت آه کجا خان نسقچی باشی ای وای

ص: 125

تاریخ وفات میرزا محمد زکی مستوفی

سربازی جهان به ره حق به روزگارای دل گمان مدار که کاری است سرسری

زادند عالم از پی مردن عجب مدارگر می روند از پی هم مثل لشکری

چون ذرّه عاقبت متفرق شود ز هم این قالبی که جمع ز ذرّات عنصری

آیا کجاست صولت گیوی و رستمی آیا چه گشت شوکت طوسی و نوذری

مستوفی فرید جهان میرزا زکی مرد از وبا و رفت به درگاه داوری

مازندری و نور ورا موطن و مآب از نوریان همی به حسب داشت برتری

پیوسته موشکافی وی در حساب بودآموزگار جمله دبیران دفتری

از بس عزیز بود عزادارِ آن عزیزدر کعبه طایفی شد و در دیر آذری

فن دبیرش به حساب مباشرین برتر ز خاوری شد در فن شاعری

مستوفی فرید جهان میرزا زکی با قلب صبر شد رقم از کلک خاوری رحمت الله علیهما

ذکر تفویض ایالت ولایات خوزستان و لرستان به نوّاب حشمت الدوله محمد حسین میرزا در دفعه ثانی و ظهور مجادلات فیما بین نوّاب شاهزادگان عراق در باب ایالت و مرزبانی

قبل ازین مفصلا نگارش یافت که، بعد از آن که نوّاب حشمت الدوله محمد حسین میرزا از ایالت ولایات موروثی، به اسباب مختلفه معزول و در دار الخلافه به خدمت رکاب ظفرمآب مشغول شد، اهالی دار الدوله کرمانشاهان مجددا اجماعی در دار الخلافه کرده، معزی الیه را به ایالت خواستند و پس از ظهور حصول مطلب، از فرط خدمت و صداقت هنگامه ها آراستند. اهالی ولایات لرستان و خوزستان (1) نیز از وفور تعدّیات مباشرین نوّاب حسام السلطنه محمد تقی میرزا به جان رسیدند و مانند اهالی کرمانشاهانن)


1- . مجلس: (خوزستان و لرستان)

ص: 126

مجددا طالب ایالت نوّاب حشمت الدوله گردیدند. نوّاب معزی الیه نظر به وفور ضراعت ایشان و سرپرستی رعایای پریشان، با جمعیت کرمانشاهان عازم لرستان شد و پس از وصول به قصبه خرّم آباد بلامانعی وارد آن قلعه فلک شأن آمد. جمیع طوایف لرستان از پیش کوهی و پشتکوهی، دامان صداقت و خدمت بر کمر زدند و در نزد او جمع شدند، مگر دو طایفه حسن وند و یوسف وند که به سبب قرب به ولایت سیلاخور با کارگزاران نوّاب حسام السلطنه همداستان آمدند.

نوّاب حسام السلطنه را عرق عصبیّت حرکت کرد و با جیشی کامل از جماعت بختیاری و باجلان و بیرانوند (1) و غیره به جهت استخلاص ولایت کرمانشاهان روی به آن صوب آورد. قبل از حرکت خود، نوّاب شاهزاده همایون [میرزا] صاحب اختیار ولایت نهاوند را به بهانه امر مصالحه نزد نوّاب محمد حسین میرزا فرستاد که به این حیله او را سرگرم سازد و خود به عزیمت (2) کرمانشاهان پردازد. محمد حسین میرزا این معنی را [426] ادراک نمود و شاهزاده همایون [میرزا] را گرفته محبوسا به طوری مخفّف روانه کرمانشاهان نمود. از آن طرف نوّاب شیخ الملوک شیخ علی میرزا صاحب اختیار ولایات تویسرکان و ملایر از فرط خصوصیتی که با نوّاب حشمت الدوله داشت، تا حضرت حسام را مضطرب سازد، با جمعیتی از الوار و توپی سه چهار، روی به تسخیر دار الشوکه بروجرد نهاد. چون اهل و عیال نوّاب محمّد تقی میرزا در بروجرد [بود] و نور محمد خان دولّوی قاجار به تنهایی با قلیل تفنگچی در آن جا مانده بودند، بنابراین اهالی بروجرد به سبب نگاهداری اهل و عیال او مردانگی ها کردند و دروب قلعه را کلّا خاکریز نموده بر روی سپاه شیخ الملوک مسدود آوردند. صغیر و کبیر اهالی آن ولایت با آلات و ادوات قلعه داری در پشت دیوارهای برج و بارو نشستند و از فور احتیاط و حزم، شوکت بیرونیان را درهم شکستند. حضرت شیخ الملوک خود در یک فرسخی شهر اقامت فرموده، قشون بی سروپای الوار را که نزد او جمع گشته بودند، مأمور به تسخیر قلعه نمود. سه روز متوالی دست به انداختن توپ و خمپاره گشادند و دلاوران خارج و داخل، داد مردی و مردانگی دادند. نوّاب حسام السلطنه، در عرض راه، از این معنی آگاه گشتهم)


1- . مجلس: (پیرانوند)
2- . مجلس: (عزم)

ص: 127

فورا مراجعت کرد و در نیم شبی جمعیّت خود را در خارج شهر بروجرد گذاشته، خود روی به ارک آورد. علی الصباح قشون سرکار حسام السلطنه که در خارج شهر بودند، به سبب وقوف اهل و عیال ایشان در شهر در دفع قشون زندیه ایستادگی ها نمودند. اهالی شهر نیز از ورود نوّاب معزی الیه خبردار شدند و از فراز برج و باره بر آن طایفه بیکاره شرربار آمدند. خلاصه، از بیرون و اندرون دور ایشان را گرفته، مردانگی ها کردند تا برخی را قتیل و جمعی را دستگیر نموده، بقیّه روی به فرار آوردند.

میرزا محمد حسین شیرازی وزیر نوّاب شیخ علی میرزا، که خالوزاده مادری این بنده مدحت طراز و با کمال کارگزاری و صداقت انباز بود، زخم گلوله تفنگ برداشت و میرزا اسماعیل خان گلپایگانی ناظر نوّاب معزی الیه، که مردی متهوّر و شرارت طلب و بر خلاف وزیر مزبور با فطرت و ملعنتی عجیب بود، خنگش در گل ولای مانده و از صدمات زخم دلاوران، روی زشت به دیاری دیگر گذاشت. حضرت حسام السلطنه را از این فتح نمایان غروری که بود، زیاد شد و در همان ایّام با احتشادی تمام به عزم رزم نوّاب حشمت الدوله محمد حسین میرزا روانه خرّم آباد [شد] و (1) در هشتم شهر محرم الحرام سنه یک هزار و دویست و چهل و شش در خارج قصبه خرّم آباد با نوّاب معزی الیه مقابله کرد و با دلاوری های جماعت زنگنه و کلهر و گوران، تاب درنگ نیاورده نوّاب امیرزاده نصر الله میرزا، که برادر اعیانی حضرت حشمت الدوله و به سبب مصاهرت سرکار حسام السلطنه در پیش او بود، با طوایف باجلان و بیرانوند از صف سرکار حسامی جدا گشته، به صفوف نوّاب حشمت الدوله پیوستند و لشکر سرکار حسامی را به یک حمله در هم شکستند. بالجمله، معادل دویست نفر از ایشان دستگیر شدند و به سبب منع نوّاب محمد حسین میرزا از قتل رهایی یافته، برهنه و عور آمدند. حضرت حسام السلطنه معجّلا تاخته، در همان شب به دار الشوکه بروجرد رسید و سرکار حشمت الدوله در ولایات لرستان و خوزستان مستقل گردید.

شاهنشاه صاحبقران را بعد از اطلاع این داستان، آتش غضب مشتعل گشت و به سبب وفور التفات ابوّت، به اندک مؤاخذه ای از قصور ایشان درگذشت. علی العجاله تاو)


1- . مجلس:- (و)

ص: 128

نوّاب شاهزادگان مجددا به قصد یکدیگر نتازند و فتنه [ای] تازه حاصل نسازند، امیر نامدار غلامحسین خان سپهدار را با پنج هزار نفر جانباز عراقی به صوب دار الشوکه بروجرد مأمور فرمود و نایره این فتنه را از زلال تدبیرات ملوکانه خاموش نمود. مؤلف را در این وقایع قطعه تاریخی از طبع وقّاد تراوید [427] و یادگار را درین صحیفه ثبت گردید.

لمؤلفه:

آمد برون حسام خلافاز غلاف خویش گفتم به او ز معرکه بی حد گریختی

با صد هزار طیش به دولت گریستی با ده هزار جیش ز نهصد گریختی

چون منکر غدیر ز حیدر گسیختی چون کافر قریش ز احمد گریختی

نشناختی ز پای سر اندر گریختن بی پا و سر شدی و ز مقعد گریختی

مقصد دیار خرّم و مقصود خرّمی مقصود را ندیده، ز مقصد گریختی

حشمت شه آیتی ز ید اللّه اعظم است تو چون یهود خیبر از آن ید گریختی

زان شیروش به مهلکه چون سگ شتافتی زان پیلتن ز معرکه چون دد گریختی

سدّی به راه فتنه کشید از صف جدال یأجوج وار از دم آن سد گریختی

خاشاک وار سیل چو آمد شتافتی خفاش طور مهر چو سر زد گریختی

از سیلی ادیب چو کودک گریستی وز صدمت قضیب (1)چو امرد گریختی

از فکرهای راد ابو القاسم مشیرچون قوم موسوی ز محمّد گریختی

سردار با سپاه گریزند توأمان تو آن سپه کشی که مجرّد گریختی

بعد از گریز با همه تدبیر عاقبت تجدید کرده جیش و مجدّد گریختی

چون بد گریختی ز صف کار خصم تاریخ آن نوشت خرد بد گریختی ت)


1- . ملی: (قضیت)

ص: 129

ذکر جسارت ترکمانان به تاخت خراسان و گرفتاری نواب هندوستان و خلاصی او از همّت صاحبقران زمان

در زمستان این سال فرّخ مآل، معادل دو هزار نفر از ابطال رجال ترکمانیه ضلالت خصال تکّه به اغوای الله قلی توره والی خوارزم به تاخت و تاز ارض اقدس آمدند و در آن حول و حوش، اسب انداز و ترکتاز شدند. نوّاب احمد علی میرزا والی مملکت خراسان، بعد از اطلاع ازین داستان با سواره ارض فیض قرین و غلامان تهمتن آیین، بیرون تاختند و برخی ازآن طایفه را اسیر و دستگیر ساختند. جماعت مذکوره خود را به گوشه [ای] کشیده در سر راه زوّار کمین کردند و فی مابین منزلین عباس آباد و میامی به زوّاری که از ارض اقدس مراجعت می نمود تاخته، دمار از روزگار ایشان برآوردند. مردان پیر را کلّا از تیغ بی رحمی کشتند و جوانان و نسوان و اطفال را اسیر کرده، روانه دشت گشتند. شمار اسیران به پانصد رسید و عدد مقتولین از دویست افزون گردید. اموالی که به غارت برده بودند، از حساب بیرون بود و از حوصله اندیشه افزون.

یکی از جمله اسرای معروف، نوّاب هندوستان است و احوال او را کلک مؤلف به این آیین نگارنده داستان: مشار الیه موسوم به مهدی علی خان ملقب به جلال الدوله ولد سعادت علی خان که برادر مرحوم آصف الدوله وزیر لکناهور بوده و پدر بر پدر در آن کشور، بر وجه احسن زندگانی می نموده اند. مهدی علی خان مذکور در این سال از راه دریا شرف زیارت عتبات عالیات را دریافت و با شوقی کامل به زیارت جناب علی بن موسی الرضا- علیه التحیة و الثناء- شتافت. بعد از حصول مأمول به اتفاق زوّار مراجعت می کرد و از قراری که نگارش یافت، در عرض راه، مال و حال را در معرض غارت واسر درآورد. در دار الخلافه طهران این خبر به دارای جهان رسید و دریای غضب شهریاری متلاطم گردید. فی الفور حاجی اسماعیل خان شام بیاتی را با جمعیتی از منتخب سواره رکاب ظفر عنان به جهت تنبیه ترکمانان بی ایمان و استرداد اسرای مسلمانان از ایشان روانه خراسان فرمود و از صدور احکام غضب آمیز، نوّاب شاهزاده احمد علی میرزا را

ص: 130

سیاستی بی اندازه نمود. ثانیا چون مهدی علی خان مزبور از اجلّه معارف و اعاظم هندوستان [بود] و اسیری او در دست طایفه ضالّه ترکمان موجب بدنامی دولت ابدارکان و علاوه بر آن رعایت دوستی [428] و موافقت دولت بهیّه انگریز در میان بود، لهذا فرمان قضا جریان به افتخار رضا قلی خان زعفرانلو حاکم خبوشان در نهایت تأکید، شرف صدور یافت و مسرعی سریع السیر به جهت خلاصی نوّاب هندی انتساب نزد مشارالیه شتافت. مقرّر گردید که معتمدین آگاه به دشت اتک روانه سازد و به هر سیاق که داند و به هر طریق که تواند به خلاصی نوّاب معزی الیه پردازد. اولا بدون اطلاع ترکمانان که این نوّاب کیست و اصرار فرستادگان در خلاصی او چیست، شاید او را به مبلغی قلیل بیع نماید و هرگاه ترکمانان از مراتب حسب و نسب او با اطلاع آیند و در باب زیادتی قیمت گنجینه طمع را سرگشایند، تا مبلغ ده هزار تومان داده او را در هر جا برده باشند مستخلص ساخته، به دربار گیتی مدار فرستاده باشد که تنخواه مزبوره نقد از خزانه عامره عنایت خواهد رفت.

بالجمله، رضا قلی خان نیز چند نفر از معتبرین خود را با یک دو نفر از تجّار خبوشانی، که با طوایف تکّه معاملات داشتند، به صوب دشت فرستاد و برحسب امر صاحبقران عدالت بنیاد، فرستادگان فطانت نهاد را تدبیرات زیاد یاد داد. از اتفاقات حسنه، گماشتگان وقتی وارد اوبه آن طایفه ضلالت بنیان آمدند که ایشان اسیران را بار کرده و به جهت فروش روانه خیوه می شدند. بعد از گفتگوی بی حساب، نوّاب هندی انتساب را با زوجه افضل الفضلاء شیخ ابراهیم عرب جزایری (1) به مبلغ یک هزار تومان خریدند و از یمن همّت شاهنشاه با احتشام، مقضی المرام و شادکام برگردیدند.

رضا قلی خان، نوّاب معزی الیه را با سامانی شایان به دار الخلافه گسیل ساخت و حضرت صاحبقران اعظم به مرمّت احوالش پرداخت. در روز سیّم ورود، عبد الحسین خان ولد مرحوم حاجی محمد حسین خان صدر اعظم و این بنده ارادت شیم را به دیدن او فرستادند و حضرت اعلی و عبد الله خان امین الدوله دیوان معلّی هریک جداگانه پیغاماتیی)


1- . ملی: (جلایری)

ص: 131

التفات انگیز و محبت آمیز دادند. از قراری که خود در نزد ما تقریر نمود، در آن سفر معادل یک صد هزار تومان نقد و جواهر و سایر اسباب از معزی الیه غارت کردند، ولی از فرط تدابیر ملوکانه، بر حسب ونسب او پی نبردند.

خلاصه، حاجی اسماعیل خان قاجار شام بیاتی، در عرض راه به مرضی مهلک گرفتار گشت و در یک منزلی مشهد مقدس ازین دار فانی درگذشت. نعش او را با احترامی تمام در آن ارض فیض مقام برده، مدفون کردند و در اندک زمانی لشکرها بر سر ترکمانان فرستاده و از طالع خسروی، دمار از روزگار ایشان برآوردند.

و هم در آن اوقات، یوزباشی عبد الرحمن فرستاده منوّرخان افشار والی میمنه (1) و شبرغان (2) با عریضه و پیشکش، به رهنمایی معتمدی از نوّاب احمد علی میرزا وارد دار الخلافه [شد] و عریضه و پیشکش خان مزبور از نظر الطاف ظهور گذشته، مطالب او به این سیاق معروض رأی آفتاب گنجور گشت که، یک نفر از دراری بحار خلافت را به ما بندگان عنایت فرمایند که در رکاب او همّت به تسخیر ولایت بلخ و سایر ولایاتی که در این طرف رود جیحون است، برگماریم و پس از تسخیر، جمیع آن ولایات را به مباشرین دولت جاوید علامت بسپاریم. امنای دولت قاهره این مراتب را ناشی از حسن ارادت فقط فهمیدند و جوابی امیدوارانه داده، فرستاده را با انعام و خلعت فراخور شأن و جواب عریضه آن خان ذی شأن راجع گردانیدند. هم در آن اوقات، بهرام خان هزاره ولد بنیاد خان که بیگلربیگی جام و باخرز بود، به جهت استرداد تفرقه ایل خود به ولایت سرخس شتافت و به دست هزاره که با پدرش خونی بودند، مقتول [429] گشته روی از عالم برتافت. تاریخ ذو القرنین ج 3 766 ذکر جسارت ترکمانان به تاخت خراسان و گرفتاری نواب هندوستان و خلاصی او از همت صاحبقران زمان ..... ص : 764

مد خان قرائی عرصه را خالی دید و با جمعیّت و توپخانه بر سر ولایت جام و باخرز تاخته، آن جا را متصرّف گردید. یعقوب خان و آقا خان بنی اعمام بهرام خان را بان)


1- . میمنه: شهری قدیمی بر سر راه بلخ، در دو منزلی طالقان در افغانستان امروزی؛ مجلس: (میمند).
2- . شبرغان/ شبرقان: یکی از شهرهای شمال شرقی خراسان قدیم، واقع بر سر راه مرو به بلخ، در ناحیه کوهستانی، و بین آن و بلخ یک روز راه بود. (معین)

ص: 132

پنجاه نفر از اناث و ذکور ایشان کلّا مقتول ساخت و آن سلسله را بالمرّه برانداخت.

ذکر ورود فرستادگان ولات سند به دربار فلک ارکان و مأموریت نظر علی خان قاجار قزوینی به سفارت آن سامان

در وقایع سنه یک هزار و دویست و چهل و سه ایراد شد که، حسین علی خان نام جوانشیر از جانب قزلباشیه (1) ولایت کابل و غیره عریضه آورده، چون خود کاری در ولایت سند داشت، فرمان سفارشنامه [ای] از مصدر خلافت صادر کرده به آن ولایت عزیمت کرد و در نزد ولات سند خود را ایلچی دولت علیّه خواند و از مأموریت قشون نصرت نمون به تسخیر ولایت کابل بعضی فقرات بر زبان راند. والی مزبور و اعیان آن کشور از تعرّض لشکریان ایران به ولایت سند توهّمات کردند و میرزا محمد علی نام شیرازی را با جمعی دیگر به انضمام سه زنجیر فیل و سی طاقه شال کشمیر به دربار دولت بی نظیر سفیر ساخته، مأمورین از راه بیابان بلوچستان روی به بندرعبّاسی آوردند.

حسین علی خان جوانشیر از راه دریا به بندر بمبئی هندوستان شتافت و به سبب نسبت چاکری دولت ابد آیت از ملکم بهادر انگریز (2) حاکم آن ولایت، تکلّفات و تعارفات فراوان یافت. دو ماه قبل از ورود فرستادگان سند، وارد تختگاه خلافت گردید و از ظهور این خدمت شایان به اعلی مدارج التفات امنای دولت ابدارکان رسید.

در خلال این احوال، بهبود خان جوانشیر باز از جانب قزلباشیه (3) کابل عریضه [ای] ارادتمندانه آورد و همان فقرات مستدعیات سابق را که نگارش یافته، مجددا به امینان دولت قاهره عرض کرد. بالجمله، محمد حسن بیگ کتول غلام پیشخدمت سرکاری به مهمان داری سفرای سند معیّن گردید و به جهت آوردن ایشان و اهتمام در رسانیدن پیلان تا بندرعباسی رسید. ایلچی مزبور با همراهان و پیلان، در روز یازدهم شهر ربیع الآخرد)


1- . ملی: (قزلباشید)
2- . ملی: (بهادرانگیز)
3- . ملی: (قزلباشید)

ص: 133

سنه یک هزار و دویست و چهل و شش وارد درگاه دولت گشتند و به سبب تعیین منزلی مرغوب و ظهور التفاتی مطلوب از اعلی مدارج مباهات درگذشتند. در یوم سیم شهر مذکور با سه زنجیر فیل و سی طاقه شال کشمیر در دیوانخانه خلافت، هنگام سلام عام، به زیارت پیشگاه حضور معدلت دستور فایض شدند و بعد از عرض عریضه و گذراندن پیشکش ارادت فریضه، مخاطب به خطاب با صواب شاهنشاه مالک رقاب آمدند. از قرار تقریر میرزا محمد علی سفیر، سفر ایشان از حیدرآباد سند الی دار الخلافه بی نظیر، یازده ماه طول کشیده بود و پیلان کوه پیکر به سبب طول سفر و قلّت آذوقه در آن بوم و بر قدری لاغر می نمود. یکی از آن سه زنجیر فیل [که] از فرط درشتی و تنومندی گفتی کوهی است سیّار و نهنگی است پیل کردار، حمل هودج زرّین همایون اقدس را نامزد گردید و پیل بان باشی رکاب ظفرمآب، فربهی آن را چهل روزه متعهد آمد؛ پس از فربهی آدم خوار شد و حکمت لاغری آن آشکار گردید. بالاخره یک نفر از پیل بانان [را] که به خدمت آن معیّن بود، از ضرب دندان بکشت و خودش نیز برحسب امر اعلی کشته گشت. بالجمله، مطلب والی سند، یکی شکایت از تعرّضات رنجید سنکه (1) که والی کشمیر است، به عرض رسید و دیگری به سیاق قزلباشیه کابل او نیز مستدعی تعیین یکی از نوّاب شاهزادگان به ولایت کابل گردید که شاید به این وسیله اهالی سند از تعرّض کشمیریان آسوده آیند و از این پس [430] زیاده از سابق به وادی صداقت و خدمت گرایند. مطلب دیگر در باب مصاهرت حضرت اعلی داشت و در نزد امینان دولت قاهره بر طبق عرض گذاشت. امنای حضرت او را به دلایل مسجّله مجاب فرمودند و در اظهار این مطلب لب نگشودند.

[مصرا] ع:

تو سیاه کم بها بین که چه در دماغ دارد

امنای دولت جاوید آیت، حصول مطالب را موقوف به وقت فرصت نمودند و نظر علی خان قاجار قزوینی نایب ایشیک آقاسی باشی دیوان اعلی را، که مردی معقول و).


1- . روضة الصفای ناصری: (رنجید سنکه)؛ ناسخ التواریخ: (رنجید سنکه)؛ اکسیر التواریخ: (رنجید سیئنگ).

ص: 134

زبان دان بود، به سفارت سند نامزد نمودند. موازی یک قبضه شمشیر مرصّع خراسانی نژاد و یک دست خلعت مفتول باف اصفهانی میلاد به افتخار مراد علی خان مرحمت شد و مبلغ یک هزار تومان نقد به صیغه انعام میرزا محمد علی مزبور و سایر همراهان به انضمام خلاع فاخره عنایت آمد. نظر علی خان مزبور با سفرای مذکور در اواخر شهر جمادی الثانی (1) از درگاه سپهر مبانی رخصت یافته به راه افتادند. بعد از ورود به بندر بمبئی از راه دریای هندوستان روی به ولایت سند نهادند.

ذکر عزیمت نوّاب حسن علی میرزا به محاصره دار العباده یزد و بواعث حرکت نوّاب نایب السلطنه از آذربایجان به عزیمت استخلاص یزد و کرمان

از قراری که در وقایع سال قبل ایراد شد، نوّاب شجاع السلطنه حسن علی میرزا در دار العلم شیراز در حضرت شاهنشاه بنده نواز، مستدعی استخلاص ولایت یزد از تصرّف عبد الرضا خان گردید و به جهات چند عرض نوّاب معزی الیه به درجه قبول نرسید: یکی آن که، جناب مجتهد الزمانی میرزا سلیمان طباطبایی یزدی با جمعی از خویشان و متعلقان خان مزبور وارد دربار عیّوق شأن [شد] و متعهد خدمت مالیات و پیشکش همه ساله گشته، اولیای دولت قاهره را مطمئن نمودند و حضرت اعلی به سبب آسودگی رعیّت، تعیین لشکر را به آن حدود موقوف فرمودند؛ دیگری آن که، بر مرآت رأی عالم آرا، نقوش این مراتب منطبع بود که نوّاب حسن علی میرزا بدون قشون رکابی بالبدیهه از عهده این کار برنخواهد آمد و حکما امر مزبور بالاخره گردن گیر امنای دولت قاهره خواهد شد و از عزیمت لشکر ظفر اثر رعیّت خراب و آن ولایت نمونه سراب خواهد گردید؛ علت دیگر آن که، چون از صدر خلافت عظمی، وکالت امور دار العباده- از قراری که نگارش یافت- با نوّاب ظل السلطان حکمروای دار الخلافه طهران بود، لهذا پرداختن نوّاب شجاع السلطنه به تسخیر آن ولایت موافق مصلحت ملکداری نمی نمود.ه)


1- . مجلس: (ثانیه)

ص: 135

همین قدر به نوّاب معزی الیه زبانی فرمایش شد که به جهت واهمه عبد الرضا خان و اهتمام او در خدمات دیوان، ارجوزه (1) عزیمت خود را در السنه و افواه دراندازد تا مشارالیه از این توهّم درست به کار خدمات دولت پردازد.

بالجمله، نوّاب معزی الیه بعد از ورود به دار الامان کرمان بعضی فقرات از جسارات زبانی عبد الرضا خان شنید و مراتب مزبور در ظرف حوصله غیرت و حمیّتش نگنجید. علاوه بر آن، خان نادان با شفیع خان حاکم بلوک راور که من محال بلوک کرمان و مشار الیه دورگرد بساط خدمت دیوان قدربنیان بود، در ساخت و وصلتی با مشار الیه کرده، به تحریک او پرداخت. نوّاب اشرف بدون حصول اذنی از سرکار گیتی مدار همایون، جمعیتی از متجنّده (2) سیستان و جسته و گریخته [ای] کرمان و معدودی از خراسانیان فراهم کرد و در اواخر شهر ذی حجة الحرام سنه یک هزار و دویست و چهل و پنج روی به تسخیر دار العباده آورد.

چون در آن اوقات، نوّاب حسام الدوله تیمور میرزا خلف ارجمند نوّاب حسین علی میرزای فرمانفرمای مملکت فارس به سبب نظم محال سرحدّ در آباده سورمق توقف داشت، لهذا به موجب اشاره [431] عمّ بزرگوار و اذن پدر عالی مقدار روی مبارک به امداد عمّ گذاشت. شاهنشاه کشورگیر بعد از اطلاع از این دار و گیر تدبیری ملوکانه اندیشید که هرگاه علی رؤوس (3) الاشهاد، نوّاب شجاع السلطنه را از محاصره آن ولایت منع نماید و به مراجعت دار الامان کرمان گراید، در نظر کوته خردان یک نوع تخفیف و ذلتی (4) به جهت او خواهد بود و هرگاه او را به حال خود گذارند و احدی را بر منع او نگمارند، کار او از دو صورت بیرون نیست: اگر در تسخیر قلعه عاجز آید، بالاخره باید لشکرها فرستاد و یک ولایت معظّم را بر باد فنا داد و اگر در تسخیر قلعه گوی از میدان برباید، مظنون آن که از فرط غرور شباب و عدم امتثال فرمان خسرو مالک رقاب، دست به کارهای بزرگ زند و تهمت امرای خراسان را که نگارش یافته دری)


1- . ملی و مجلس: (ارجوفه)؛ ارجوزه: رجزخوانی
2- . لشکریان، سپاهیان.
3- . ملی و مجلس: (رؤس)
4- . مجلس: (دولتی)

ص: 136

حق خویش ثابت کند. بنابرآن، از عین مصلحت جویی عقل دوربین، نوّاب امیرزاده سیف الدوله ولد ارجمند سرکار ظلّ السلطان را به سبب نسبت وکالت، از صدور خلعت و فرمان ایالت آن ولایت سرافراز و با معدودی از عمله جات روانه آن دیار فرمود و مرکوز خاطر انور آن بود که نوّاب شجاع السلطنه بعد از ورود حضرت سیف الدوله میرزا به دار العباده یزد، نکته این حکمت ملوکانه را خواهد یافت و دست از محاصره یزد برداشته به دار الامان کرمان خواهد شتافت.

امیرزاده سیف الدوله میرزا وارد شهر یزد گردید و حضرت شجاع السلطنه بیشتر از پیشتر در امر محاصره کوشید. عبد الرضا خان به بهانه این که ولایت مزبور از دیوان اعلی به نوّاب ظل السلطان موکول و اینک ولد ارجمندش در شهر به کار ایالت مشغول است، دروازه های قلعه را دربست و در پشت دیوار احتیاط برنشست. حضرت شجاع السلطنه در هریک از بلوکات که اطاعت کردند، نایب و ضابط برگماشت و هریک را که در مقام خلاف بودند، مورد نهب و غارت داشت. عبد الرضا خان به سبب پشتگرمی سیف الدوله میرزا که در شهر بود، اکثر روزها با جمعیّت بیرون آمدی و از اردوی نوّاب والا نیز فوجی به دفع او مأمور شدی. بالجمله، علی اختلاف الایّام گاهی شکست خوردی و روزی نام برآوردی. محمد کاظم خان سوادکوهی مازندرانی که نوّاب شجاع السلطنه را میر شمشیر و لشکر و مردی متهوّر و خیره سر بود، در ایّام جدال بی باکانه بر صف مخالف تاخته و زخم گلوله برداشته روی به میدان وسیع عدم نمود.

محمد زکی خان نوری وزیر آن سرکار نیز که شرف از التزام رکاب داشت، به مرض فلغمانی که مقدّمه ناخوشی شقاقلوس (1) است، همّت به عزیمت دارباقی گماشت.

بالجمله، ایّام محاصره تا مدّت نه ماه به طول انجامید و به هیچ وجه شاهد فتحی جلوه گر نگردید. به سبب طول مدّت محاصره، هرگاه نوّاب شجاع السلطنه مأمور به مراجعت می شد، خالی از بدنامی نبود و مدّتی بود که نوّاب نایب السلطنه عباس میرزا نیز از درگاه معلّی استدعای عزیمت خراسان و نظم آن سامان را می نمود، لهذا مصلحت ملوکانهد.


1- . شقاقلوس- غانغرایا، به مردگی یک ناحیه کم وبیش وسیع از یک عضو گفته می شود که بر اثر عفونت های موضعی در اعضا حاصل می شود.

ص: 137

چنان اقتضا کرد که حضرت ولیعهد جاویدمبانی با جمعیّت آذربایجانی به دار الخلافه طهران گراید و قبل از مرخّصی به صوب خراسان، در ابتدا به استخلاص قلعه یزد پنجه گشاید.

در فصلی که از سورت سرما، خون ها در عروق منجمد شدی و پیک خیال از واهمه برودت، از شهربند خاطر بیرون نیامدی، همّت شاهنشاه ستاره سپاه، ولیعهد سیّاره دستگاه را با ده هزار نفر سرباز صاعقه انباز و بیست و پنج عراده توپ برق گداز و سایر آلات و ادوات حرب از دار الارشاد اردبیل حرکت داد و در آخر شهر رجب المرجّب سنه یک هزار و دویست و چهل و شش روی سعادت به تقبیل آستان راستان نواز نهاد. در قصبه زنجان، نوّاب امیرزاده اعظم محمد میرزا را با سرباز و توپخانه از [432] راه ساوه روانه بلده طیّبه قم فرمود و خود با جناب میرزا ابو القاسم قائم مقام و معدودی از خاصّان ارادت فرجام از راه دار السلطنه قزوین به دار الخلافه طهران پای استعجال برگشود. در روز پنجشنبه دوازدهم شهر شعبان المعظّم شرف از تقبیل سدّه سنّیه اعلی یافت و پس از اطلاع از مکنونات ضمیر منیر همایون که یکی از آن، روانه داشتن نوّاب شجاع السلطنه به طهران بود، در روز سه شنبه بیست و چهارم شهر مزبور به عزیمت استخلاص قلعه دار العباده شتافت و در منزل عقدا عبد الرضا خان بیگلربیگی با جمیع برادران و برادرزادگان و اشراف و اعیان شمشیر بر گردن و مصاحف بر دست پیمان شکن شرفیاب رکاب سرکار ولیعهد شیراوژن شدند و مورد تفقّدات نایب السلطنه زمان (1) آمدند.

روز دوشنبه ششم شهر شوال المکرّم که روز سعادت اندوز نوروز فیروز بود، نوّاب نایب السلطنه از ورود به دار العباده یزد اهالی، آن سامان را مورد مباهاتی بی غایات (2) فرمود.

شعر:

مبارک منزلی کان خانه را ماهی چنین باشدهمایون کشوری کان عرصه را شاهی چنین باشد ت)


1- . ملی و مجلس: (زمَن)
2- . ملی: (مغایات)

ص: 138

بخش 2 بهاریه سال نیکومآل توشقان ئیل ترکی مطابق با سنه یک هزار و دویست و چهل و شش هجری و عزیمت نوّاب نایب السلطنة العلیّه عباس میرزا به کرمان و احضار نوّاب شجاع السلطنه به طهران

اشاره

خسرو سیّاره سپاه و خواجه هفت بارگاه، اعنی مهر اضائت دستگاه، درین سال میمنت همراه، بعد از انقضای هشت ساعت و سه دقیقه از روز دوشنبه ششم شهر شوّال المکرّم سنه یک هزار و دویست و چهل و شش هجری مطابق با سال فرّخ مآل توشقان ئیل ترکی به بیت الشرف حمل نزول اجلال فرمود (1) و دارای فروردین به عزم اقامت گلباران گلشن نهضت فرمود. نوباوگان سرو جویبار از اطراف گلزار روی به دربار دارای بهار آوردند و مباشرین دولت ربیع، شهزاده قوای نامیه را به تختگاه گلشن بدیع وارد کردند.

والی گری ولایت خاور زمین گلزار به ابر آذار که نایب سلطان بهار است، رسید و از بلبلان ترکی زبان شیرین الحان، شوری عجب در آن عرصه مینونشان ظاهر گردید.

امیران اهریمن تن دی و بهمن که در قلعه جات گلشن پای به دامن بودند، از یورش جنود سلیمان صبا و ریاحین مصری نژاد یوسف لقا، پای هزیمت برگشودند. قلعه کشمر گلشن، امیرزاده سرو آزاد را مسخّر گشت و از ظهور التفات دارای بهارش طراوت و خضارت از حدّ درگذشت.

خسرو اردی بهشت به تختگاه گلشن رجعت فرمود و دارای هفت اقلیم، اعنید)


1- . مجلس: (نمود)

ص: 139

شاهنشاه واجب التعظیم بر اورنگ جشن نوروزی به بهجت و فیروزی جلوس فرمود و بعد از انقضای بزم شیلان، رأی عالم آرا به عزیمت سفر عراق الی چمن گندمان (1) و سرکشی رعایای دار السلطنه اصفهان قرار یافت و برحسب فرمان قضا توان، هر منهی و مسرعی به احضار فوجی از سواره و پیاده رکاب ظفرعنان به ثغری (2) از ممالک ایران شتافت.

در خلال این احوال، از طرف قرین الشرف نوّاب نایب السلطنه، چاپاری به تعجیل وارد و کیفیّت وقایع دار العباده یزد و دار الامان کرمان به این نهج معروض رأی دارای معدلت فواید شد که، نوّاب حسن علی میرزا بعد از وصول موکب فیروز ولیعهد والا به منزل عقدا و اطلاع از اوامر شاهنشاه فیروزی لوا دست از محاصره دار العباده یزد برداشت و روی به دار الامان کرمان گذاشت. حضرت نایب السلطنة العلیّه بعد از ورود به دار العباده یزد، روزی سه چار در آن دیار سعادت آثار توقّف نمود و پس از جبر کسور رعایا و نظم امور برایا (3) مجدّدا ایالت آن ولایت را به امیرزاده سیف الدوله میرزا محوّل فرمود.

ازاین که در توقف نوّاب شجاع السلطنه- از قراری که در وقایع سنه ماضیه اشاره رفت- ایّام محاصره تا مدّت نه ماه طول کشید و آذوقه خارج [433] و داخلی که از رطب و یابس در آن ولایت بود جمیعا صرف جمعیت رکاب او گردید. ولایت مزبور تاب توقف سرباز و سوار و توپخانه شرربار را زیاده از روزی سه چار نداشت، بنابرآن حضرت ولیعهد نامدار به جهت تدارک کار سیورسات ملتزمین رکاب و ملاقات برادر کامیاب و امتثال اوامر شاهنشاه مالک رقاب روی به دار الامان کرمان گذاشت.

نوّاب شجاع السلطنه بعد از اطلاع از این فقره، از ابتدا ولد ارجمند خود بهادر خان، اعنی هلاکو میرزا را به عزیمت استقبال تا دو منزلی کرمان فرستاد و خود نیز بعد از قرب موکب اشرف با سامان احترام سرکار ولیعهد با احتشام به استقبال پاییق


1- . از توابع شهرستان بروجن؛ امروزه منطقه سرد و کوهستانی در استان چهارمحال و بختیاری است.
2- . ثغر: مرز، حد
3- . خلایق

ص: 140

برگشاد. در اواخر شهر شوّال المکرّم حضرت نایب السلطنه وارد گشته، در خارج شهر منزل کرد و نوّاب شجاع السلطنه اهتمامی که درخور بود در باب مهمان داری به عمل آورد. چون در اوقاتی که ولیعهد دوران به جانب دار العباده یزد عازم بود، صاحبقران اعلی، آقا محمد کریم خان (1) پیشخدمت خاصه را به احضار حضرت حسن علی میرزا گسیل نمود. به نوّاب ولیعهد زمان نیز از قرار نگارش در باب فرستادن او فرمایشات مؤکده فرمود و از قرائن خارجه و داخله چنین مستفاد می شد که حضرت شجاع السلطنه از مؤاخذه عزیمت محاصره یزد بدون اذن، تن به عزیمت رکاب اقدس درندهد و آن مرغ زیرک از دام این فرمایش بجهد؛ لهذا در خارج شهر یک فوج قراول احترام بر دور او گذاشتند و محمد زمان خان دولوی قاجار خالوزاده ولیعهد نامدار را با دویست سوار به احتیاط کار به همراه او کرده به دار الخلافه طهران روان داشتند.

تهنیت و تاریخ این فتوحات سدید را مؤلف قصیده [ای] غرّا سرایید و به انعام یک رأس اسب خراسانی از سرکار ولیعهد دولت جاوید مبانی سرافراز گردید. قصیده مزبور به جهت یادگار درین رساله ثبت افتاد.

لمؤلّفه:

جیش ارمن را به عمّان بردن از بیراه و راه نیست اندر قوّه شاهی به جز عبّاس شاه

از درِ تفلیس تا عمّان گروه اندر گروه از در تبریز تا کرمان سپاه اندر سپاه

اهل ارمن را و عمّان را ز بعد و قرب اوگریه های های های و خنده های قاه قاه

پادشه را دید عزم و شد به خدمت رهسپارباختر را داد نظم و زد به خاور بارگاه ن)


1- . مجلس:- (خان)

ص: 141

از سپاه مغربش در پی قدوم اندر قدوم وز بلوک مشرقش بر در جباه اندر جباه

خیره از برق حسامش دیده ناهید و تیرتیره از گرد سپاهش چهره خورشید و ماه

رعشه از عزمش به اورگنج و نشابور و هری لرزه از جیشش به خوارزم و به غزنین و فراه

باج ده ترکان ز دشت او را و خانان از ختاتاج ده اوزبک (1)ز بلخ او را و افغان از هراه

نظم ایوان سلیمان زان سکندر آستان فتح زندان سکندر زان سلیمان دستگاه

حصن باز و بخت دمساز و رعیّت سرفرازجیش منصور و عدو مقهور و رحمت عذرخواه

با چنان قدرت ورا رأفت چنین قلبی لدیه با چنان سطوت ورا رحمت چنین روحی فداه

جان نثاران بانوید و بینوایان پرامیددادخواهان روسفید و ظلمکاران روسیاه

دردمندان باطبیب و مستمندان با نصیب بی نظامان با نظام و بی پناهان با پناه

مشتبه بود انتزاع ملک بی جنگ و نزاع اندرین عزم شهنشه رفع شد این اشتباه

پست شد کیوان ز قدرش مرحبا زیبنده قدرتنگ شد کیهان به جاهش حبّذا فرخنده جاه

هرکه رفت اندر خیالش دوخت لب از ماسبق هرکه دید اندر جمالش بست چشم از ما سواه گ)


1- . ملی: (اورنگ)

ص: 142

چاکر سلطان گیتی، گیتی از وی در امان بنده دارای عالم، عالم از وی در رفاه

ای که با نیروی تیغت مهر اندازد سپروی که در تعظیم جاهت ماه برگیرد کلاه

در چنان فصلی که می افسرد خون ها در عروق[434] با چنان جیشی که می نشناخت آذر از میاه

راندی از مغرب به مشرق همچو مهر رستخیزخلق گفتندی قیامت ظاهر و ما پر گناه

شرق را دادی نظام و ملک را دادی قوام عدل را دادی رواج و ظلم را کردی تباه

دید از عزمت همان خصمت که شبنم از تموزکرد با خصمت همان عزمت که صرصر با گیاه

تهنیت گو از سفیران ممالک بر درت هم جباه اندر جباه و هم شفاه اندر شفاه

شاه افزودت ز شمشیر مجوهر جاه و قدرباش تا بینی ز اکلیل مکلّل قدر و جاه

باش تا دادار کیهانت کند فیروز و شادباش تا دارای دورانت دهد دیهیم و گاه

میل شاهنشاه اکنون این که تازی سوی چین اینک اینک هندوی شمشیر سلطانت گواه

زین به یکران نه که سقسینی همی با آه و دردتن به هجران ده که سقلابی همی با درد و آه

آن همی گوید به ما بگذر که دوران غم فزای این همی راند به ما بنگر که گردون عیش گاه

ص: 143

ماوراء النهر و خوارزمت چو صیدی بس زبون تا سیاوش دزبران و از ختن شو باج خواه

با وجودت گر سلاطین جهان را منزلت در زمانت گر خواقین زمین را دستگاه

کوه پابرجای باید کو پلنگان در روش بحر عالم گیر باشد کو نهنگان در شناه (1)

ختم بر احمد نبوّت بر تو شاهی ختم نه هرکه از صلبت برآید تا قیامت پادشاه

آن که بر درگاه سلطان صدر را قایم مقام بر درت از لطف شه اکنون مشیری خیرخواه

با نشاط از فکر و رأی تو چون عالم ز علم در نمو از رأی او بخت تو چون کودک ز راه

نهی او اکسیر را سازد همی همسنگ خاک امر او کافور را بخشد همی تأثیر باه

هم ز افلاطون و آصف بر درش رخ ها به خاک هم ز شمس الدین و صاحب در برش قدها دو تاه

این زمان چون مه به ماهی می برد پیشت سجوداین زمان چون شه به شاهی می کند سویت نگاه

لطف کن با اهل عالم خاصه با خاصان شه وز کرم کن خاوری را هم نگاهی گاه گاه

این بود تاریخ فتح یزد و کرمان ای ملک یزد و کرمانی مطیعِ صارمِ عباس شاه

باد تا باشد ز جاه و چاه در عالم نشان دوستانت بر به جاه و دشمنانت در به چاه ت.


1- . (شنا) که به ضرورت شعری (شناه) آمده است.

ص: 144

از نصیبت مهر سیما چهره یاران چو گل وز نهیبت کوه آسا پیکر خصمان چو کاه

در برت درع سلامت از چه از لطف ملک بر سرت تاج کرامت از که از فضل اله

ذکر احوال میر حسن خان طالش بعد از مصالحه دولتین ایران و روس و رفع فتنه او از سعی امینان دولت ابد مأنوس

این میر حسن خان ولد مصطفی خان طالش و به سبب نسب سیادت و رشادت، از عمده ارباب کوشش و چالش بود. در وقایع سنه یک هزار و دویست و چهل و یک نگارش یافت که مشار الیه به پشت گرمی موکب فیروز اقدس که در اردبیل توقف داشت و به امداد قشون رکابی که شاهنشاه صاحبقران به استخلاص ولایت طالش برگماشت، دعواهای مردانه کرد و دودمان روسیه را در قصبات لنکران و ارکوان دور از کاشانه برآورد. در درگاه خلافت به جهت پیشدستی در جهاد، اسبق المجاهدین لقب یافت و در ازای آن همه خدمت او، حکم وراثت و لیاقت و امر شاهنشاه مروّت آیت به حکومت آن ولایت شتافت. پس از مصالحه دولتین ایران و روس که از قرار عهدنامه مبارکه ولایت طالش رسدی آن ولایت گردید، میر حسن خان مزبور به تصوّر این که شاید در دولت روسیه نیز صاحب حکومت و ولایت شود، لهذا نزد ینارال پسقاویچ سردار شتافته، به دولت روس گروید. چون موافق فصل چهاردهم عهدنامه مبارکه، که در باب فراریان نوشته شده، قرار این است که فراریان با نام و نشان را که وجود ایشان مایه فتنه و فسادی باشد، تصاحب نکنند، لهذا نایب السلطنة العلیه [435] برحسب امر بهیّه، مشار الیه را از ینارال پسقاویچ طلبیده و ینارال مزبور نیز نقض عهد [نامه] جایز نداشته و همّت بر

ص: 145

رضای خاطر (1) امنای دولت جاوید گماشته، مشار الیه را روانه گردانید. (2)

در اوقاتی که حضرت ولیعهد نامدار به عزیمت دار العباده یزد روانه رکاب فیروزی مآب بود، امیر حسن خان را به احتیاط کار به دست محمد قلی خان سعدلو حاکم محال خلخال سپرده، کمال تأکید در نگاهداری او فرمود. بعد از وصول موکب ظفر شمول به دار العباده یزد، خبر رسید که میر حسن خان مزبور از خلخال فرار کرده و روی به ولایت طالش آورده است و به دست آویز برخی نوشته جات مجعول و اراجیف نامعقول، اهالی طالش را به دور خود جمع آورده بر سر قصبات لنکران و ارکوان تاخته و صالدات روسیه را بعد از دو سه دعوا دربدر ساخته، خودسر به امر حکومت آن ولایت پرداخته است.

ینارال پسقاویچ نیز ظهور این مقدمه را به اذن و اجازه امنای دولت قاهره فهمیده و به توسط مکاتیب و عرایض از کارکنان حضرت ولیعهدی گله مند گردیده، چون خود به تنهایی حریف دفع میرحسن خان نبود، لهذا از راه حیله و تزویر چنین عرض نمود که، هرگاه فساد میر حسن خان به اشاره امینان شوکت ابدارکان نیست، پس این مساهله در دفع و رفع او چیست؟ جمعیتی به دفع او تعیین فرمایند و او را از آن ولایت آواره نمایند.

نوّاب نایب السلطنة العلیّه بعد از صدور اجازه از درگاه سنیّه، جمعیّت اردبیل را به دفع مشارالیه فرمان داد و در اواخر شهر شوال المکرّم سنه یک هزار و دویست و چهل و شش، آن لشکر را آراسته به صوب ولایت طالش روی نهاد. (3) پسقاویچ نیز فوجی از روسیه را از سمت شیروانات فرستاد. میر حسن خان خود را محاط دو لشکر دید و تاب توقف نیاورده فرارا عازم انزلی گیلان گردید. از آن جا به دار المرز مازندران شتافت و به حکم شهریار عالم به دار الخلافه طهران آمده آرام یافت.

ینارال پسقاویچ باز به توهّم فتنه جدید، فرستادن آن سیّد رشید را به صوب تفلیس استدعا نمود و در این فقره گنجینه ابرام و لجاج را سرگشود. بالاخره از طالع فیروز خسروی، پس از چندی مشار الیه به مرض استسقاء گرفتار گشت و به حکم قدر و امر قضا از دار فنا درگذشت.و)


1- . ملی: (خواطر)
2- . مجلس: (گردید)
3- . ملی:+ (دو)

ص: 146

ذکر مراوده

برخی از (1) خوانین خراسان با خان خوارزم و فرستادن جمعیّتی از ترکمانان تکّه به عزم تاخت و رزم و گرفتاری ایشان به کمند اسار و ظهور ارادت خان مزبور به دولت پایدار

چون در بدایت والی گری نوّاب شاهزاده احمد علی میرزا در مملکت خراسان، رضا قلی خان کرد زعفرانلو حاکم خبوشان کمر خدمت و ارادت بر میان جان بست و به سبب اخراج محمد خان قرائی از ارض اقدس، صولت خوانین طاغی را شکست، محمد خان دست توسّل خود را از اطراف بریده دید، لهذا از فرط هرزه درآیی و علی رغم رضاقلی خان ایلخانی به دامان الله قلی توره خان خوارزم متمسّک گردید. پلنگ توش خان برادر صید محمد خان حاکم کلات هم بعد از قتل برادر و تصرّف نوّاب شاهزاده در بلوک پشتکوه متعلّقه به آن خیره سر، سر از دایره صداقت برتافت (2) و نزد خان خوارزم شتافته، سردار سرحدّات ترکستان لقب یافت. خان مزبور ترکمانان ساروق را به تاخت سامان ارض اقدس فرمان داد و نوّاب احمد علی میرزا نیز جمعیتی از خراسانی به دفع آن جماعت فرستاد. در محلّ پل خاتون قریب به سرخس تلاقی فریقین واقع گردید و پس از قتل وافر، جمعی اسیر و دستگیر گشته، چشم زخمی عجیب به آن طایفه رسید. فرستاده الله قلی توره خوارزمی که نزد محمد خان قرائی می شتافت، در همان سفر خود را اسیر غازیان شیرگیر یافت. نوّاب شاهزاده فرستاده مزبور را نوازش بسیار کرد و معتمدی به همراهی او نمود و شرح چند در باب جذب قلب خان خوارزم به تحریر [436] درآورد.

خان مزبور که این نوع مردمی و مروّت از شاهزاده والاتبار ملاحظه نمود، تارک مراسم عداوت گشته، ابواب ارادت و صداقت برگشود. رؤسای ترکمانان تکّه و ساروق را به نیّت خدمت به دربار والا گسیل ساخت و حضرت اشرف نیز به نوازش ایشان پرداخت و پیشکشی فراخور احوال خویش از اسب و غیره دادند و اسرای خود را که در ارض اقدس بود، خلاص ساخته روی به مراجعت نهادند. محمد خان قرائی بعد از وقوعت)


1- . مجلس:- (از)
2- . ملی: (برتاخت)

ص: 147

این معاملات دست از هرزه درایی برداشت و پلنگ توش خان جلایر نیز سالک طریق ارادت گشته، محمد علی آقای برادرزاده خود را با جمعی از ریش سفیدان جلایر به عزیمت ارض اقدس برگماشت. بالجمله، نوّاب شاهزاده از فرط سلامت نفس با اهالی دور و نزدیک از ترک و تاجیک رفتاری به سزا کرد تا از قراری که- ان شاء الله تعالی- عن قریب ذکر خواهد شد، نوّاب نایب السلطنة العلیّه به آن مملکت روی آورد.

ذکر حرکت موکب نصرت میعاد از دار الخلافه جاوید بنیاد به سمت ییلاقات عراق جنّت نهاد و وقایعی که روی داد

پس از آن که فضای دار الملک ری از لشکر کی مشحون گردید، موکب فیروز در روز پنجشنبه ششم شهر ذی حجّة الحرام سنه یک هزار و دویست و چهل و شش، از نفس دار الخلافه نهضت آرا و روز شنبه هشتم به بلده طیّبه قم رسید و مدت سه روز به آداب زیارت مخصوصه در روضه مطهّره بضعه احمدی- صلوات اللّه علیها (1)- عمل شد و از آن جا منزل به منزل حرکت نموده چمن کمره، مضرب خیام ستاره محل آمد.

ملک زادگان معظّم، نوّاب حسام السلطنه محمد تقی میرزا و حضرت شیخ الملوک شیخ علی میرزا و امیرزاده عظام حشمت الدوله محمد حسین میرزا از ولایات بروجرد و ملایر و کرمانشاهان، سعادت از تشریف رکاب بوسی حاصل نمودند و هریک در گذرانیدن پیشکشی دلکش، بر مراتب عزّت و اعتبار افزودند.

اگرچه آب و هوای چمن کمره مطلوب نبود، ولیکن حضرت اعلی به جهت رسیدن بقیّه قشون فیروزی نمون و گذشتن غوایل و مشاجرات فی مابین شاهزادگان جلالت مقرون، مدّت چهارده روز در آن سرزمین توقف فرمود. چون ولایت کمره در تلو ولایات ابواب جمعی امیر نامدار غلام حسین خان سپهدار است، لهذا در مدّت توقفا)


1- . مجلس: (علیهما)

ص: 148

موکب فیروز، شب و روز از خدمات شایان و تعارفات نمایان به سرکار گیتی مدار و سایر چاکران دربار معدلت شعار کرده، نسبت به دسته جات سواره و پیاده رکابی نیز زیاده از سیورسات مقرّره تعارفات به عمل آورد. پس از رفع هرگونه غوایل نوّاب شاهزادگان حسام السلطنه و شیخ الملوک اذن انصراف حاصل و هریک به مقرّ ایالت شتافتند و رایات فیروزی آیات از آن جا عازم گشته و چون نوّاب حیدر قلی میرزای صاحب اختیار ولایات گلپایگان و خوانسار را قوّه مالی و حالی هیچ یک نبود، به عزم عبور از آن ولایت گذشته، روز یکشنبه غرّه شهر محرّم الحرام سنه یک هزار و دویست و چهل و هفت در چمن قهیز مِن اعمال چارمحال اقامت یافتند.

چمن مزبور قطعه مرزی از مرغزار بهشت است و در عذوبت آب و طراوت هوا و وسعت مرغزاران و نزهت ایّام بهاران مینوسرشت، محل ییلامیشی ایلات بختیاری و غیره از فارس و عراق است و در خضارت و طراوت، از چمن های مشهوره آفاق. چون هوای آن چمن مینوون، طبع اعلی را پسند افتاد، بنابرآن مدّت یک ماه در آن سرزمین اقامت دست داد. جناب امین الدوله عبد الله خان به جهت تفریغ محاسبات مملکت فارس از چمن مزبور روانه شد و در منزل قمشه نوّاب حسین علی میرزای فرمانفرمای آن ملک را که عازم اردوی معلّی بود، ملاقات و این معنی، رجعت او را [437] بهانه آمد.

نوّاب سیف الدوله سلطان محمد میرزا نیز از اصفهان با جمیع عمّال و اعیان دررسید و ده روزه ایّام عاشورا صرف تعزیه داری جناب سیّد الشهدا- علیه التّحیة و الثّناء- گردید.

فرمان همایون در چمن مزبور به احضار نوّاب نایب السلطنة العلیّه عباس میرزا شرف صدور یافت و مسرعی سریع السیر به جهت اعلام این خبر به جانب دار الامان کرمان شتافت. امیر کهنسال حسین خان قاجار قزوینی سردار سابق خراسان و آذربایجان به حکومت محال چهارمحال و انتظام امور بختیاری سربلند گردید و مهمّات آن صفحات که خالی از اختلالی نبود، از همّت ملوکانه به نظمی کامل رسید. آقا اسد اللّه نامی که از کدخدایان خوانسار و با جماعت قطّاع الطّریق بختیاری دستیار بود، از دو دیده نابینا [شد] و موازی دو عرّاده توپ کوچک که در زیر خاک پنهان کرده بود، ضمیمه

ص: 149

توپخانه معلّی آمد و آقا نصر الله برادرش، از کدخدایی آن ولایت، قرین مفاخرتی بی منتها شد. نوّاب سلطان محمد میرزا به جهت تدارک ورود مسعود، روانه اصفهان گشت و در روز شنبه چهارم شهر صفر المظفر موکب اعلی از چمن قهیز حرکت کرده، عصر همان روز در چمن سنگباران، که حسب الامر دارای جهان اکنون مسمّی به گلباران است، قبّه بارگاه از چمن این سبز خرگاه درگذشت- بمنّه و جوده و احسانه.

ذکر وقایعی که در چمن گلباران از هر مقوله رخ داد تا زمان

ورود به چمن دهکرد (1) جنّت بنیاداوضاعی که در چمن گلباران دست داد، یکی ورود نوّاب ارغون میرزا خلف ارجمند نوّاب حسن علی میرزا است. تبیین این مقال آن که، از قراری که سابقا نگارش یافت، در سالی که نوّاب شجاع السلطنه از دار الملک خراسان به جهت مجادله با روسیه بی ایمان به رکاب فیروزی مآب احضار شد، امیرزاده هلاکو میرزا در ارض اقدس و ارغون میرزا در سبزوار و منگوقاآن میرزا را در ترشیز (2) گذاشت و خود راه تختگاه اعلی را برداشت. بعد از تعیین نوّاب شجاع السلطنه به دار الامان کرمان و رفتن حسین خان سردار به دار الاحسان خراسان، هلاکو میرزا برحسب امر شاهنشاه دانا، جمعی از اهل و عیال پدر عالی مقدار را برداشته به دار الامان کرمان روی کرد و منگوقاآن میرزا، که در ترشیز (3) بود، مریض گشته روی به سرایی دیگر آورد.

نوّاب ارغون میرزا در سبزوار توقف نموده و الحق در دو سه ساله توقف، ولایت سبزوار را از تعرّض خوانین بدآیین چمشگزک محافظت فرمود. خلاصه، به سبب منتهای رشادت در جوانی، از فرط بی باکی پروایی از دوست و دشمن نداشت و هموارهز)


1- . شهرکرد امروزی مرکز استان چهارمحال بختیاری
2- . مجلس: (شیراز)
3- . مجلس: (شیراز)

ص: 150

اوقات همّت بر تعرّض دوست و دشمن می گماشت. با عابرین و مجاورین رفتاری به سیاق ترکمانان قطّاع الطّریق می کرد و همواره اوقات از این قبیل رفتارهای ناهنجار به عمل می آورد. درین سال، اهالی سبزوار از سوء سلوک مباشرین او به تنگ آمده، شورشی کرده و عنان توسن اختیار را به دست رایض بی آزرمی سپردند.

نوّاب امیرزاده مصلحت خود را در توقف ندید و لاعلاج به ولایت دامغان آمده، از راه بیابان جندق عازم اردوی معلّی گردید. از بیم بازخواست ملوکانه به اصطبل اعلی شتافت و به توسط عمّ بزرگوار و رعایت پدر عالی مقدار مورد عفو و اغماض گشته، به سبب جوهر رشادت در حضرت خلافت، اعتباری تمام یافت.

یکی دیگر از جمله وقایع واقعه در چمن گلباران، سیاست درباره میرزا حسن ملقّب به نظام العلما است. تبیین این مقال آن که، مشارالیه ولد مرحوم ملا علی اصغر هزار جریبی دودانگه مازندرانی معلّم ایّام نمای حضرت صاحبقران و ملاباشی زمان دولت شاهنشاه جهان و چندی در ایّام حیات پدر در دار السلطنه اصفهان مشغول تحصیل هر فن از فنون بود [438]. چون فطرتش مجبول (1) به ریاست و سروری بود، لهذا در لباس فضیلت قدم در راه نوکری دیوان گشود. در اوقاتی که نوّاب حسن علی میرزا از قرار تحریر به جهت معالجه مرض مالیخولیا به جانب اصفهان شتافت، نظام العلمای مزبور در همان جا با نوّاب معزی الیه مراوده یافت. پس از آن به هوای نوّاب معزی الیه به جانب کرمان عزیمت کرد و رشته وزارت نوّاب شجاع السلطنه را به دست آورد. چندی نگذشت که به سعایت مفسدین در دربار اقدس اعلی متهم گشت و از خوف جان فرارا روی به عتبات عالیات نهاد و درین اوقات به جهات مختلفه رفع وحشت او گشته، به اردوی معلّی پای برگشاد. نوّاب شجاع السلطنه که در اردوی همایون محبوس نظر بود، به سبب قدمت خدمت نظام العلما، به صحبت و ملاقات او میل نمود. مشار الیه از فرط بی پروایی، روزها در حضور مستحفظین دیوانی، خود را به منزل معزی الیه می انداخت و به گفت و شنید سخن های بی مایه و تدابیر بی پایه می پرداخت. مستحفظین نوّابته


1- . سرشته

ص: 151

شاهزاده این حدیث را در جزو به محرمان بارگاه خلافت رسانیدند و خاطر مبارک اعلی را از مشارالیه متغیّر گردانیدند. روزی هنگام غروب، قبله عالمیان، آن جوان غافل را در سراپرده اقدس احضار کرد و به لفظ گوهربار چنین اظهار کرد که: همانا در لباس فضلیت خود را تالی خواجه نصیر الدین می دانی (1) و هلاکوئی را به دعوت سلطنت می خوانی.

بالجمله، فرّاشان با فرّ و شأن به امر دارای خسرو نشان او را بر فلک سیاست آویختند و تقریبا دو هزار چوب سندان کوب برپای او نواخته، ناخنانش را ریختند. از فرط غیرتی که داشت دامان قبا را در دهان فرو برده، با آن همه صدمه بنای ناله و التماس نگذاشت. بعد از فراغ، حسب الامر به فراشخانه همایونش بردند و به جهت اخذ چهار هزار تومان، به فرّاشان غلاظ و شدادش سپردند. بالاخره نوّاب حسین علی میرزای فرمانفرما توسّط کرده، جریمه مزبور را خود به گردن نهاد و او را از بند رهایی داده و به دار الملک فارس برده، رشته اختیار آن ملک را به دست او داد.

خلاصه واقعه دیگر در توقف آن چمن خلد اثر این که، چون زمان ورود نوّاب نایب السلطنه قریب بود، شاهنشاه صاحبقران در ازای آن همه خدمات نمایان موازی یک قبضه شمشیر جواهرنشان مصحوب محمد حسن خان سالار بار و نبیره دختری شاهنشاه تاجدار به جهت زینت کمر اعتبار او گسیل نمود. در خلال این احوال، یک نفر مهندس روسی نژاد از نزد ینارال پسقاویچ سردار گرجستان که مأمور به خدمت حضرت ولیعهد دوران بود، وارد اردوی اعلی و به همراهی معتمدی روانه خدمت والا گردید [و] در هنگام ورود نوّاب ولیعهد زمان به محال قمشه، به رکاب اشرف مشرّف و از التفات آن سرکار قرین انواع عزّت و شرف شد. چون فرستادن او محض از جهت خدمات قلعه گیری و سایر امور متعلّقه به مهندسی بود و در آن اوقات وجود او بی مصرف می نمود، لهذا خلعت و انعامی فراخور حال به او عنایت گشته از راه اصفهان پای به مراجعت برگشود. از قراری که مذکور گردید، مهندس مزبور بعد از گذشتن از دار السلطنه تبریز به مرض مالیخولیا گرفتار گشت و خود را در رود ارس یا زنگی (2)د.


1- . مجلس: (خواجه نصیر طوسی)
2- . زنگی یا زنگمار چای از شعبات ساری سو از شهر ماکو می گذرد.

ص: 152

انداخته، ازین سرای ناپایدار درگذشت.

نوّاب حشمت الدوله محمد حسین میرزا در چمن گلباران از رکاب فیروزی مآب مرخّص شده، اختیار محال سنقر و کلیایی به علاوه ایالت ولایات سابقه به عهده کارگزاران او مشخص آمد. پس از فراغت از کار صید و شکار و انجام مهام هر ملک و دیار، رایات ظفر آیات از چمن مزبور عازم گشته، روزی سه چار در سرچشمه آب زنده رود اصفهان و سرچشمه آب کرون (1) اقامت دست داد. کلک سخن طراز را از کیفیّت آن دو سرچشمه که در حقیقت هریک بهتر از چشمه زندگانی است و کلک فصحا را در وصف آن آب، حسرت در دهان است و چاک [439] حیرت بر زبان؛ این روایت را درایت در کار است نه روایت سزاوار.

سراپرده اسکندر دوران را بر فراز آن چشمه حیوان، که عبارت از سرچشمه زنده رود اصفهان است، زدند و شاه و سپاه در آن سه چهار روزه توقف، دو سه دفعه به عزم تماشا عازم سرچشمه آب کران که در دامنه زردکوه بختیاری و قریب به چهار فرسنگ تا محلّ سراپرده شهریاری است، شدند. پس از آن از راه کوهستان و کنار رودخانه زنده رود اصفهان به قریه دهکرد چارمحال نزول اجلال کردند و به سبب ظهور هنگام هوای معتدل اصفهان و انتظار ورود ولیعهد زمان چند صباحی در آن منزل نزهت نشان متوقّف آمدند.

ذکر عزیمت نوّاب نایب السلطنه از کرمان به اردوی ظفرنشان و مأموریت او به خراسان و ورود موکب اعلی به اصفهان

سابقا نگارش یافت که، احضار نوّاب نایب السلطنه از دار الملک آذربایجان در اصل به جهت انتظام مهام خراسان بود و افتتاح قلعه یزد و سرکشی ولایت کرمان، فرعا برن)


1- . کارون؛ مجلس: (کرن/ کران)

ص: 153

آن افزود. در هنگامی که از دار الخلافه به صوب دار العباده یزد (1) می شتافت، از سرکار اعلی چنین فرمان یافت که، بعد از نظم ولایات یزد و کرمان از راه بیابان طبس عازم مملکت خراسان شود و جمعیتی نیز از رکاب مستطاب از راه سمنان و دامغان به امداد آورد. (2) درین اوقات امینان دولت قاهره مصلحت در آن دیدند که نوّاب معزی الیه، جمعیّت آذربایجانی را با یکی از امیرزادگان در دار الامان کرمان متوقف سازد و خود با معدودی به زیارت خاکپای همایون پردازد، تا در باب عزیمت خراسان از کدام راه و در چه هنگام، سخن ها گفته شود و به طریقی که مصلحت رأی عالم آرا اقتضا فرماید، عمل رود. نوّاب نایب السلطنه بعد از نظم ولایت کرمان به جانب خراسان عازم بود که از دربار اقدس چاپاری که ذکر شد وارد گشته، فرمان احضار خود را زیارت نمود. امتثال امر اقدس را واجب شمرده، سرباز و توپخانه را با نوّاب امیرزاده خسرو میرزا و یوسف خان گرجی امیر توپخانه مأمور به توقف کرمان و انتظار صدور حکم جدید داشته و سلیمان خان گیلانی سرهنگ را نیز با فوج شقاقی احتیاطا در یزد نزد نوّاب سیف الدوله میرزا گذاشته و (3) خود با سه فوج سرباز و شش عراده توپ صاعقه گداز، مشیا علی الرّأس راه اردوی اعلی را درسپرد و در قصبه قمشه محمد حسن خان سالار بار که حامل شمشیر مرصّع انعامی شاهنشاه تاجدار بود، دررسید و حضرت ولیعهد دوران را آن تیغ آفتاب مهر (4) زیب میان افتخار گردید.

روز پنجشنبه غرّه شهر ربیع الثانی در منزل دهکرد شرفیاب انجمن حضور عدالت دستور و مورد نوازش و التفات نامحصور گشته، وقایع گزار (5) از اوضاع نزدیک و دور شد. پس از دو سه روز که مجالس مشاوره انعقاد پذیرفت و هرکس حکایتی از صحّت و سقم آن سفر با ثمر گفت، رأی مبارک اعلی بر آن (6) عقیده عازم گردید که نوّاب ولیعهد دوران از راه سمنان و دامغان به جانب خراسان عزیمت فرماید و نوّاب امیرزاده خسرو میرزا که در دار الامان کرمان منتظر حکم جدید است، با سرباز و توپخانه از راهن)


1- . مجلس:- (یزد)
2- . مجلس:+ (و)
3- . مجلس:- (و)
4- . مجلس: (مهد)
5- . ملی و مجلس: (وقایع گذار)
6- . مجلس: (این)

ص: 154

بیابان طبس پای عزیمت برگشاید. مبلغ پنجاه هزار تومان زر نقد از خزانه عامره به صیغه انعام به جهت مصارف تدارکات عزیمت خراسان و معادل ده هزار تومان دیگر به انعام سرباز و عمله توپخانه متوقّفه در دار الامان کرمان مرحمت آمد. فرمان اختیار ممالک شرقی متعلّقه به دولت قاهره طولا تا رود جیحون و ارضا تا آب اترک به نام نامی حضرت ولیعهد گرامی از مصدر خلافت صادر و احکام مطاعه در باب اطاعت امرا و خوانین و اویماقات کل مملکت خراسان به اطراف آن ولایت سایر آمد. چون در اوقاتی که حضرت ولیعهد دوران از دار الارشاد اردبیل روانه درگاه نبیل بود، ولد ارجمند خود [440] نوّاب فریدون میرزا را در دار السلطنه تبریز کارگزار و نایب الایاله فرمود؛ لهذا درین وقت برحسب استدعای او فرمان قدربنیان در باب نیابت کل ولایات آذربایجان به نام نامی امیرزاده معزی الیه صادر گشت و قرار انتظام مهام آن مملکت، چنین بر زبان الهام بنیان گذشت که: محمد خان زنگنه امیر نظام که از چاکران قدیم و با احترام دربار ولیعهد کرام است، در خدمت نوّاب امیرزاده به امارت مملکت آذربایجان پردازد و با زمره مجاورین و مسافرین دور و نزدیک از ترک و تاجیک رفتاری به سزا ظاهر سازد و همواره اوقات از مکنونات خاطر (1) روسیه، که در آن طرف رود ارس اقامت دارند، آگاه و یوما فیوما صادرات ایّام را معروض رأی امینان درگاه فلک جاه دارد و میرزا اسحق نبیره مرحوم میرزا بزرگ قائم مقام سابق نیز به اسم وزارت آذربایجان همّت بر تنقیح (2) معاملات و توجیه مصادرات و تفریغ محاسبات گمارد. ایالت ولایت کرمان برحسب استدعای ولیعهد دوران به حضرت سیف الملوک میرزا خلف نوّاب ظل السلطان عنایت و در ساعتی سعد از رکاب فیروزی مآب رخصت حاصل کرد و روانه آن ولایت شد. به نوّاب امیرزاده خسرو میرزا و یوسف خان امیر توپخانه مقرّر گردید که سرباز و توپخانه را از دار الامان کرمان به دار العباده یزد آورده و از آن جا روانه طبس گشته، در هرجا ممکن شود، به رکاب نوّاب ولیعهد کامیاب ملحق شوند. چون حسین علی خان و بهبود خان جوانشیر فرستادگان طوایف قزلباشیه (3) کابل، که ذکر ایشان در محل خود علی التفصیلد)


1- . ملی: (خواطر)
2- . اصلاح
3- . ملی: (قزلباشید)

ص: 155

نگارش یافته، مدتی بود که در رکاب همایون، منتظر صدور حکمی جدید بودند و امینان دولت خداداد جواب ایشان را به مصلحت وقت می فرمودند، لهذا درین وقت که موکب فیروز حضرت ولیعهدی عازم خراسان و داستان عزیمت هرات نیز در میان بود، برحسب امر اعلی در رکاب ولیعهد فیروزی لوا همراهی نمودند که هر هنگام مصلحت اقتضا نماید حضرت ولیعهد دوران از قوّت سرپنجه بخت بلند حضرت صاحبقران، عقده از کار کابلیان برگشاید.

مقرّر گردید که نوّاب ولیعهد فیروز چند روز در ولایت اصفهان به جهت استجمام و استحمام آرامی به عمل آورد و پس از آن از راه کاشان روی همّت به صوب مقصد برد.

نوّاب اشرف، علی خان ولد عبد الرضا خان یزدی را که با اهل و عیال او به رسم گروگان آورده بود، روانه آذربایجان نمود و خود بوسه بر رکاب خسرو دوران زده پای عزیمت برگشود. موکب فیروز صاحبقران تاجدار پس از مرخّصی نوّاب ولیعهد دولت پایدار از منزل دهکرد حرکت نموده و پنج روز در قصبه نجف آباد از جهت مشغولی به کار عیش و عشرت اقامت فرموده، روز دوشنبه دوازدهم شهر ربیع الثانی با شوکت جمشیدی و طلعت خورشیدی وارد دار السلطنه اصفهان و از یمن وجود همایون شادی افزای خاطر پیر و جوان آن سامان گردید.

ذکر فرار عبد الرضا خان یزدی و شفیع خان راوری کرمانی به قلعه جات بافق و راور و گرفتاری آن دو خیره سر

شفیع خان از اهالی بلوک راور من محال کرمان و در ایّام خودسری های عبد الرضا خان یزدی به سبب نسبت سببی با او در مخالفت همداستان بود. در اوقاتی که قلعه یزد مفتوح و موکب نوّاب ولیعهد دوران به کرمان رسید، شفیع خان به سبب اطاعت عبد الرضا خان تاب مخالفت در خود ندیده و با پیشکشی فراوان در رکاب نوّاب ولیعهد

ص: 156

زمان مشرّف گردید. عبد الرضا خان هم که برحسب استدعای نوّاب نایب السلطنة العلیّه مورد عفو و اغماض اولیای دولت سنیّه گشت، از اعطای خلاع زربار و چاکری دربار ولیعهد دولت پایدار و التزام رکاب ظفرشعار، فرق اعتبارش از فلک دوّار برگذشت. آن دو بدعهد بعد از این همه نوازش از حضرت ولیعهد آسمان مهد، باز صفت نمک به حرامی را پیشه کردند و در [441] اوقات توقف در کرمان، در مجالس متعدده، یکدیگر را ملاقات و در باب کار مخالفت، مشاورت ابلهانه به عمل آوردند. در حالتی که موکب ولیعهدی به عزم اردوی فیروز حرکت می فرمود، آن دو مفسد پلید را در دار الامان کرمان و التزام خدمت نوّاب خسرو میرزا مأمور نمود. بعد از بعد موکب ولیعهدی، آن دو نمک به حرام نیم شبی حیله و تدبیری مزوّرانه انگیختند و به دامان فرار آویختند.

شفیع خان کماکان در قلعه راور نشست و عبد الرضا خان به قلعه بافق من محال بهاآباد، که از قدیم الایّام مأمن حکّام آن بلاد است، رفته دل بر مخالفت بست. نوّاب نایب السلطنة العلیّه در قصبه قمشه این داستان عجیب را شنید و فی الفور، یوسف خان گرجی را که در کرمان می بود با جمعیّت سرباز و توپخانه به تسخیر قلعه راور، و سلیمان خان گیلانی را که در یزد بود با فوج شقاقی به عزم افتتاح حصار بافق مأمور گردانید. مأمورین بعد از اطلاع از احکام مطاعه، هریک به خدمت مقرّره اقدام ورزیدند و از قوت طالع شاهنشاه با احتشام مقضیّ المرام و شادکام گردیدند. یوسف خان قلعه راور را در ظرف سه ساعت مفتوح ساخت و شفیع خان راوری را با دو پسر برحسب دستور العمل ولیعهد دوران به صوب دار الارشاد اردبیل به راه انداخت. سلیمان خان قلعه بافق را از یورش سربازان آتش فشان در عرض یک شبانروز تسخیر نمود و [به] حکم همایون، آن حصار استوار را با خاک راه یکسان فرمود. عبد الرضا خان در نیم شبی که سربازان یورش به قلعه می بردند، با چند نفر از اقوام و ایتام فرصت کرده، از معبری غیر معهود فرار کردند و روی ادبار به صوب طبس و قائنات آوردند. کیفیّت این فتوحات در عشر آخر شهر ربیع الثانی سنه یک هزار و دویست و چهل و هفت در دار السلطنه اصفهان به عرض دارای زمین و زمان رسید و در ازای این خدمت و جان فشانی، موازی یک

ص: 157

قبضه شمشیر مکلّل به انعام یوسف خان و یک دست خلعت آفتاب طلعت به افتخار سلیمان خان مرحمت گردید.

[مصرا] ع:

مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد

ذکر ایراد وقایعی که در اصفهان دست داد تا هنگام ورود موکب مسعود به دار الخلافه جنّت بنیاد

یکی از جمله وقایع واقعه در دار السلطنه اصفهان، عزل و نصب نوّاب شیخ الملوک شیخ علی میرزای صاحب اختیار ولایات تویسرکان و ملایر است. تبیین این مقال آن که، نوّاب معزی الیه بعد از آن که از چمن کمره مراجعت کرد و روی به مقر ایالت آورد، اهالی ولایات متعلقه به او که در ایّام غیبت معزی الیه از کارکنان آن سرکار به جهات مختلفه رنجیده بودند، علی الغفله شورشی نمودند. نوّاب شاهزاده هرقدر اهتمام فرمود که آن شورش را تسکین دهد، چاره ننمود؛ لاعلاج اهل و عیال را در قصبه دولت آباد ملایر گذاشت و خود با یک دو نفر از امیرزادگان راه دربار همایون را برداشت. شاهنشاه دادگر علی العجاله اختیار ولایت ملایر را به صیغه عاریه به امیر نامدار غلامحسین سپهدار محوّل فرمود و مشار الیه نیز میرزا شریف تفرشی معتمد خود را به آن صوب گسیل نمود.

مستوفی الثانی میرزا فضل الله علی آبادی مازندرانی هم برحسب امر صاحبقرانی به جهت تحقیق احوال و آوردن کدخدایان و عمّال به درگاه سپهرمثال پای استعجال برگشود. معادل یک هزار نفر از اهالی آن دو ولایت در چمن کردان به دربار دارای زمان آمدند و مخالفت و موافقت را دو فرقه شدند. شهریار رعیّت پرور شریعت گستر از فرط عدالت و انصاف و وفور مروّت و انتصاف رعیّت را دلجویی کرد و اتمام این امر را به دار الشّرع انور محوّل آورد [و] طرفین را به خدمت جناب حجت الاسلام و فخر مجتهدین انام حاجی سیّد محمد باقر شفتی گیلانی ساکن دار السلطنه اصفهان فرستادند و احدی

ص: 158

[442] از معتمدین درگاه را به جهت منع تغیّر زبانی نوّاب شاهزاده از رعیّت افتاده در نزد او نهادند. جناب معزی الیه به حقیقت دعاوی جمیع اهالی آن دو ولایت رسید و کل آن دعاوی را به مصالحه یا به دادن عوض از سرکار شاهزاده رفع گردانید. آن جمع پریشان را با حضرت والا رایگان ساخت و به جهت تجدید ایالت به استخاره کلام الله مجید پرداخت: فعل ایالت خوب و ترک آن بد آمد و برحسب امر اعلی، خلعت ایالت جدید، زینت قامت شاهزاده سپهرمسند شد و مقرّر گردید که معتمدی از جانب جناب فخر المجتهدین به اتفاق سرکار شاهزاده با تمکین به آن ولایت شتابد و ازین پس کار معاملات و رفتار با رعیّت و رعات (1) به قانون شرع سعادت آیات رونقی بی نهایات یابد.

معتمدی دیگر هم از جانب سرکار دیوان قدربنیان مأمور گردد که جمع آن دو ولایت و خرج شاهزاده جلالت آیت را بر وفق حساب پرداخته رسوم اجحافات و تعدّیات سابقه را موقوف ساخته باشد. از جانب جناب فخر المجتهدین، ملااحمد نام خراسانی مأمور شد و از طرف قرین الشّرف دیوانی، میرزا قوام الدّین بهبهانی روانه آن حدود و ثغور آمد.

یکی دیگر از جمله وقایع واقعه در دار السلطنه اصفهان، آوردن سارقین بلوچستان و سیاست ایشان است. تبیین این مقال آن که، مستحفظین حدود بیابانک و جندق به جمعی از سارقین بلوچ که در عدد بیست نفر بودند، برخوردند و معادل پانزده نفر از آنها را مقتول کردند و پنج نفر را اسیر نمودند. نوّاب بهاء الدوله بهمن میرزا صاحب اختیار آن ولایت و غیره، سارقین و رؤوس مقتولین را به دربار فرستاد و دژخیم قهر قهرمان زمان هر پنج نفر را در میدان نقش جهان اصفهان سرها بر باد داد. دیگری از وقایع آن که، مبلغ دویست هزار تومان از اصل مالیات مملکت فارس به سبب طغیان ملخ و آفت غلّات و وقوع بلای وبا در آن ولا، به صیغه تخفیف و تصدّق عنایت گشت و از ظهور این مرحمت، فرق اعتبار اهالی آن ناحیت از فرق فرقد درگذشت.

نوّاب حسین علی میرزا فرمانفرمای مملکت فارس مقضیّ المرام بار رجعت بربست و امیرزادگان عظام هلاکو میرزا و ارغون میرزا و اباقا خان میرزا و اوگتای قاآنان


1- . نگاهدارندگان، حارسان، والیان، امیران، شاهان

ص: 159

میرزا ولدان نوّاب شجاع السلطنه را حسب الامر الاعلی ملتزم خویش ساخته بر بارگی عزیمت برنشست. موکب اعلی بعد از اتمام کارها روز شنبه هشتم شهر جمادی الاوّل از دار السلطنه اصفهان حرکت کرد و از میانه نطنز و جوشقان و قصبه نراق روی سعادت به دار الخلافه طهران آورد [و] روز شنبه هفدهم شهر مزبور وارد دار الایمان قم شدند و نوّاب ظلّ السّلطان حکمروای دار الخلافه طهران و حضرت یحیی میرزا والی ولایت گیلان، در خارج شهر قم شرفیاب رکاب شهریار انجم تحشّم آمدند. بعد از زیارات مخصوصه و انعام بر فقرای آن روضه منعوته، شقّه رایات ظفرآیات از آن بلده سعادت سمات گشاده شد و روز سه شنبه بیست و پنجم، باغ دلگشای نگارستان از ورود مسعود دارای زمان، قرین طراوتی بی اندازه آمد. در [روز] یکشنبه غرّه جمادی الثانی عرصه دار الخلافه طهران از فرّ نزول دارای دوران صفایی تازه یافت و به سبب ظهور بلای طاعون در ولایات گیلان و طبرستان، نوّاب یحیی میرزای والی مأمور به توقف دار الخلافه گشته [و] نوّاب محمد قلی میرزای ملک آرای طبرستان نیز فرارا به دربار فلک شأن شتافت.

[مصرا] ع:

زیرا که مأمن دو جهان است کوی او

ذکر القای مکنونات خاطر همایون به نوّاب نایب السلطنه جلادت مقرون و عزیمت معزی الیه به مملکت خراسان و اوضاع واقعه در آن اوان

در اوقاتی که شاهنشاه صاحبقران، نوّاب ولیعهد زمان را در منزل دهکرد و چهار (1) محال- از قراری که نگارش یافت- از رکاب فیروزی مآب مرخّص می فرمود، بعضی فقرات از مرموزات ضمیر فطانت آیات به او القا نمود تا موجب اطمینان خاطر و ازدیاد شوق او به خدمت گزاری دولت جاوید تأثیر شود؛ از آن جمله یکی داستان حکم جناب بطلیموس انتساب میرزا محمد حسین منجّم اصفهانی بود که در باب احکام آینده درل)


1- . مجلس: (چارمحال)

ص: 160

حقیقت ساحری می نمود؛ در سنه یک هزار و دویست و بیست و نه که خوانین بدآیین مملکت خراسان با نوّاب محمد ولی میرزای والی آن سامان بی اندامی (1) کرده و طغیان [443] ورزیدند و از قراری که به کرّات نگارش یافته، در خانه های خود نشسته پیرامون خدمت نگردیدند. این خبر در چمن اوجان آذربایجان به عرض دارای جهان رسید و حضرت اعلی، حقیقت اوضاع کواکب و تأثیرات را از جناب میرزا محمد حسین مزبور مستفسر گردید؛ مشار الیه بعد از دقّت و اهتمام تمام عرض نمود که: تا مدّت هفده سال سرکشان خراسان به همین احوال باقی [هستند] و ستیزه کردن با ایشان، آهن سرد کوبیدن و بر مرارت جیوش بحر خروش باعث گردیدن است، ولی پس از آن مدّت، در عهد همین دولت، صاحب شوکتی از متعلقان حضرت سلطنت، جمیع اشرار آن مملکت را زیر و زبر کند و کشور خراسان را عرضا و طولا مسخّر ساخته، علم قدرت و جلالت خویش را بی واهمه و تشویش در اقصای آن کشور زند.

حضرت اعلی را چون اعتقادی شامل به احکام آن منجّم کامل بود، لهذا در این مدّت معیّنه اقدامی ملوکانه در باب اضمحلال سرکشان نفرمود، به مدارا با ایشان رفتار می کرد و چون از حقیقت این حکم آگاه بود، در آن یک سال عزیمت هم که نگارش یافته، اهتمامی به عمل نیاورد. در این سال فرّخ مآل که ابتدای سال هیجدهم بود، نوّاب نایب السلطنه را به عزیمت آن مملکت مأمور فرمود؛ امّا فرمایش آن که باید آن فرزند دلبند، نیّت خود را درباره بندگان خدا که ودایع حضرت خالق البرایا می باشند، نیکو سازد و تا افتتاح قلعه جات و امتثال ایلات و اویماقات به عقل و تدبیر ممکن است، به استعمال نیزه و شمشیر نپردازد که خون مسلمانان ملّت اثنی عشریه را بدون تقصیر ریختن، فتنه در دین و دولت انگیختن است، مگر آنان که از طوایف افغان و اوزبک و ترکمان [هستند] و خون و مال مسلمین اثنی عشری را بر اهل سنّت و جماعت مباح و بی نقصان می دانند و به فتوی جمعی از علما، ایشان را از جمله کفّار حربی می خوانند، باید در قتل و اسر آن جماعت کوتاهی جایز ندارند تا توانند.

فرمایش دیگر آن که، آن عبد الرضا خان یزدی و رضا قلی خان زعفرانلوی ایلخانیی)


1- . مجلس: (بی ندامی)

ص: 161

و محمد خان قرائی را اگر همه در جوف سنگ یا تک دریا یا فوق هوا رفته باشند، به دست آورد و پس از گرفتاری، آنها را زنده با خود برداشته، راه درگاه فلک جاه را به تعجیل در سپرد، زیرا که آن مفسد یزدی به علاوه اقدام در چنان جنایتی با ولی نعمت خویش، باعث فتنه جمیع مرز ایران شد و از اسیر فروشی آن دو مردود بی دین خراسانی نیز، شورشی در بلاد ایران و توران افتاد. به حکم شریعت غرّا، خون این سه مباح است و هریک از ایشان در مرحله بی دینی مقلّد پیشوای تبریزیان، میرفتّاح. حضرت ولیعهد نامدار وقوع این واقعات را موقوف به خواست خداوند بی چون و قوّت طالع همایون نمود و یاری از حضرت باری و بخت بلند حضرت شهریاری خواسته پای عزیمت برگشود. سه روز در دار السلطنه اصفهان توقف کرد و پس از آن روی همّت به راه آورد.

از راه کاشان به ورامین ری شتافت و در آن منزل چند روزی اقامت یافت. در منازل عرض راه، جانبازان سمنانی و دامغانی و فوجی از سواران اوصانلوی افشار ساکن محال مازندران و خوار (1) به موکب ظفرعنانش پیوستند و دل بر خدمت و جان فشانی بستند.

ذکر ورود موکب نوّاب ولیعهد زمان به صفحات خراسان و فتح قلعه سلطان میدان و سایر اوضاع اتّفاقیّه در آن اوان

بعد از ورود موکب سرکار ولیعهدی به ولایت سبزوار، امور آن جا را از هر رهگذر نظمی سزاوار داد و نوّاب امیرزاده قهرمان میرزا و محمد رضا خان فراهانی خویش قائم مقام را در آن ولایت به ایالت و وزارت نهاد. از قراری که ذکر شد، در بدایت والی گری نوّاب احمد علی میرزا در خراسان، رضا قلی خان زعفرانلو قلعه نیشابور را که در تصرّف داشت، علی رغم محمد خان قرائی به کارکنان نوّاب شاهزاده واگذاشت و بلوک سر ولایت نیشابور را به سبب قرب به [444] خبوشان، خود تصرّف کرد و جمعی از سواره و).


1- . ملی و مجلس: (خار).

ص: 162

شمخال چیان (1) زعفرانلو را به ریش سفیدی اسماعیل بیک میدانی در قلعه سلطان میدان سرولایت به محافظت گماشت. در این اوقات که موکب فیروز نوّاب ولیعهد ظفرطراز وارد سبزوار گردید، از وفور فطانت ملک داری چنین اندیشید که، سلطان میدان را به این حالت گذاشتن و راه ارض اقدس برداشتن، تخم غرور در مزرع جسارت خوانین غیور کاشتن است؛ همان بهتر که در بدایت کار، به کار افتتاح سلطان میدان پردازیم و پس از آن بنیاد شوکت خوانین بدآیین را براندازیم.

در روز حرکت از سبزوار، محمد حسین خان زنگنه ایشک آقاسی خود را که مردی زبان دان و آگاه بود، برای اتمام حجّت با پیغامی مشعر بر وعد و وعید و حاکی از بیم و امید نزد رضا قلی خان عنید به خبوشان فرستاد و خود با جمیع سوار و سرباز و توپخانه روی سعادت به قلعه سلطان میدان نهاد و در حوالی قلعه، اردوی والا را اقامت دست داد. در بدایت ورود، سربازان مسعود و توپچیان جلادت نمود را حکم به یورش قلعه فرمود و اسماعیل بیک میدانی از صدمات آن بلاهای ناگهانی مضطرب گشته، به توسط عریضه استدعای مهلتی دو روزه نمود. این خبر را اهالی قلعه به رضا قلی خان دادند و از وفور جلادت سربازان و توپچیان چابک دست، ابواب قلق و اضطراب بر چهره او گشادند. مشارالیه میرزا محمد رضای فراهانی الاصل معتمد خود را لاعلاج به اردوی والا گسیل ساخت و به استدعای مأموریت جناب میرزا ابو القاسم قائم مقام پرداخت.

چون مشارالیه از مراتب حیله و تزویر خراسانیان بی خبر بود، نوّاب نایب السلطنه، میرزا موسی رشتی نایب را که در سنوات والی گری شاهزادگان حسن علی میرزا و احمد علی میرزا به وزارت و نیابت عمری صرف می نمود، به مرافقت او روان فرمود. بعد از انواع گفت و شنید، سخن رضاقلی خان به این فقره قطع گردید که: حضرت ولیعهد دوران مرا با حصار خبوشان تصدّق فرق فرقدسای شاهنشاه صاحبقران فرماید و به اخذ سایر مایعرف و مایملک من در خارج قلعه پنجه گشاید؛ از دادن زن و پسر و دختر بهد.


1- . شمخال: حربه آتشین سر پر که در آن زمان به کار می رفت؛ به گروه یا دسته ای که دارای این سلاح بودند، شمخال چیان می گفتند.

ص: 163

صیغه گروگان و سپردن لشکر به جهت سفر هرات و خوارزم و غیر آن به هیچ وجه مضایقه ندارم، ولی از فرط وحشت پای از دروازه خبوشان بیرون نمی گذارم.

بالاخره کس فرستاده قلعه سلطان میدان را در روز چهارشنبه نهم شهر رجب المرجّب سنه یک هزار و دویست و چهل و هفت تخلیه کرده به دست کارگزاران سرکار ولیعهد زمان داد و حسین قلی خان ولد رضا قلی خان و جعفر قلی خان ولد نجف قلی خان در روز پنجشنبه دهم [شهر رجب المرجّب] با پیشکشی فراوان وارد اردوی کیوان شأن شدند و مورد تفقّدات گوناگون آمدند. قلعه محمدآباد من بلوک میان ولایت مشهد مقدّس را هم در تصرّف مستحفظین اکراد زعفرانلو بود، رضا قلی خان طوعا ام کرها تخلیه نمود. نوّاب نایب السلطنه آن قلعه را با منفعت به صیغه تیول ابدی به میرزا موسی مرحمت فرمود. پس از آن محمد جعفر خان باجمانلو را با یک صد نفر سرباز به محافظت قلعه سلطان میدان برگماشت و راه ارض اقدس برداشت. تاریخ افتتاح قلعه سلطان میدان از کلک مؤلف تحریر و درین مقام تسطیر یافت.

لمؤلّفه:

گشت مفتوح چو سلطان میدان خاوری از مدد کلک و بیان

یادگاری که بماند در دهرپی تاریخ رقم کرد چنان

که بود نایب سلطان جلیل فاتح قلعه سلطان میدان بالجمله، محمد زمان خان قاجار دولوی پسر خالو را در ولایت نیشابور نایب کرده، روز پنجشنبه هفدهم شهر رجب المرجّب سنه مرقومه با شوکتی تمام وارد شهر مشهد مقدّس گشته، در بدایت ورود، زیارتی ضراعت نمود در روضه مطهّره به عمل آورده، بعضی از خوانین جزو مثل دو نفر علی مراد خان جوینی و خورشاهی، و ابراهیم خان کیوانلو و رستم خان چوله [ای] و محمد خان بغایری و غیره متدرّجا شرف از سعادت رکاب [445] بوسی یافتند و بعد از ادای پیشکش و مرسومات و بروز نوازشات و قرار خدمات به امکنه خود شتافتند.

ص: 164

پلنگ توش خان جلایر حاکم کلات در بیست و دویم شهر رجب المرجّب در ارض اقدس به شرف بساط بوسی رسید و چون مردی زبان دان و آگاه بود، به سفارت خوارزم مأمور گردید که اوّلا، خان خوارزم را از ورود موکب مسعود حضرت ولیعهد با عزم آگاه سازد و ثانیا، به اظهار استخلاص اسرای خراسان و غیره پردازد. مشار الیه بعد از ورود به کلات مریض گشته وقوع این مطلب به تعویق درگذشت. چون نوّاب احمد علی میرزای والی سابق برحسب فرمان قضا موافق احضار به رکاب ظفر مطابق گشته بود، لهذا پس از ورود موکب نوّاب ولیعهدی چندی در محلّ بابا قدرت نقل مکان کرد و روز یکشنبه هفدهم شهر شعبان المعظّم از آن مکان پای استعجال برگشود. روز پنجشنبه سیزدهم شهر رمضان المبارک وارد دار الخلافه طهران گردید و از شرف حضور مرحمت دستور خسرو سعادت گنجور، به اعلی مدارج مباهات و سرور رسید.

ذکر عزیمت نوّاب خسرو میرزا از یزد به خراسان و فتح قلعه سلطان آباد ترشیز و قتل حاجی فیروز الدین میرزای فتنه انگیز

قبل ازین اشاره رفت که نوّاب امیرزاده خسرو میرزا برحسب فرمان خسرو فیروزی لوا مأمور گردید که با جمعیّت سرباز و توپخانه از دار الامان کرمان به دار العباده یزد آمده از راه بیابان طبس عازم ارض اقدس شود و از قرار دستور العمل حضرت ولیعهدی بر سر هر خدمتی که مأمور آید، رود. به امیر علی نقی خان عرب زنگوئی (1) حاکم تون و طبس و وکیل مملکت خراسان نیز مقرّر گردید که آب و آذوقه [ای] بی منتها به حمل شتران توانا به جهت مصارف منازل آن بیدای (2) کران ناپیدا مهیّا و تا هر کجا قدرت داشته باشد رفته، نوّاب امیرزاده را وارد طبس سازد و از صدور این خدمت، به عرض مراتب ارادت پردازد. نوّاب خسرو میرزا در اواسط شهر شعبان المعظّم، به قدری کهان


1- . ملی، ملک و مجلس: (زنگولی)
2- . بیدا: بیداء، بیابان

ص: 165

امکان داشت آذوقه و سیورسات از دار العباده [یزد] برداشت و با افواج سواره و پیاده و توپخانه از معبر ریگ اشتران روی به راه گذاشت. از همّت طالع فیروز خسروی در هر منزلی اوقات به وسعت و خوشدلی گذشت تا- الحمد لله و المنّه- در سلخ شهر مزبور صحیحا سالما وارد ولایت طبس گشت. الحق امیر علی نقی خان وکیل در آن سفر، خدمات جمیل کرد و در ادای سیورسات و رسوم ضیافت و مرسومات، اجتهادی بلانهایات به عمل آورد.

چون محمد تقی خان عرب میش مست حاکم ترشیز- از قراری که سابقا ذکر شد- در بدایت والی گری نوّاب احمد علی میرزا، برادر مهتر خود مصطفی قلی خان را در ترشیز محبوس ساخت و خود به ضبط و ربط امر حکومت پرداخت، در اوّل حال فی الجمله خدمت و صداقتی تحویل نمود و بالاخره از هرزه درایی محمد خان قرائی، باب مخالفت و طغیان برگشود. پس از ورود موکب فیروز ولیعهدی به خاک خراسان، آدمی محقّر و پیشکشی مختصر فرستاده، در باب شرفیابی خویش و دادن اختیار قلعه و شهر به دست غازیان ظفرکیش، بنا را به دفع الوقت گذاشت. حوصله نوّاب ولیعهدی اهمال او را برنتافت و نوّاب امیرزاده خسرو میرزا رخصت عزیمت به صوب ترشیز یافت. به امیر علی نقی خان وکیل نیز مقرّر شد که با جمعیّت نخعی و لالوئی و زنگوئی در رکاب نوّاب امیرزاده همراهی نمایند و پنجه دلیری در تسخیر قلعه ترشیز برگشایند.

معادل دو فوج سرباز صاعقه انباز هم از مأمورین نیشابور به امداد ایشان شتافتند و در روز یکشنبه هشتم شهر رمضان المبارک، مأمورین وارد ولایت ترشیز گشته، در نیم فرسخی قلعه سلطان آباد اقامت یافتند. فوج مأموره از نیشابور نیز به ایشان ملحق شده، از کثرت و ازدحام، شکوه حاکم و تفنگچیان بدفرجام بی رونق آمد. محمّد خان قرائی نوّاب شاهزاده و مأمورین را در تسخیر قلعه بی قدرت پنداشت و معادل چهار هزار جمعیّت برداشته از ولایت تربت روی به بلوک کوه سرخ گذاشت. منظورش این بود که هرگاه قلعه مزبوره از سعی [446] غازیان منصوره مسخّر آید، در خدمت سرکار ولیعهدی اظهار خدمتی از خود نماید و هرگاه خدای نخواسته کار دیگرگون بود، شاید در آن بازار آشفته با جمعیّت

ص: 166

خویش، بی پریشانی و تشویش به ترشیز رود و قلعه و شهر را به این تلبیس متصرّف شود.

حضرت ولیعهد دوران، این معنی را از فرط فراست دریافت و محصّلین شدید گماشته مشار الیه بی نیل مرام به تربت روی گذاشت. بالجمله، محمد تقی خان حاکم دو سه دفعه با جمعیّت کامل از قلعه برآمده، جسارتی ورزید و از طالع فیروز خسروی مخذولا منکوبا برگردید. امیر علی نقی خان به سبب عصبیّت عربیّت به جهت استمالت محمد تقی خان به قلعه رو کرد و او را طوعا ام کرها برداشته به اردوی والا آورد. جعفر قلی خان برادر کهتر او که در قلعه بود، از فرط غرور دروازه را دربست و در پشت دیوار قباحت و وقاحت برنشست. غیرت امیرزاده باحمیّت را ظهور این جنایات در ظرف حوصله نگنجید و سرهنگان افواج سرباز را با یوسف خان امیر توپخانه مأمور به یورش گردانید. از اطراف سلطان آباد سنگرها پیش بردند و نقّابان چابک دست به کار نقب و مورچل اقدام کردند.

توپ های اژدرتوان، دهان به آتش فشانی گشادند و سربازان صاعقه فشان از یورش پی درپی، داد مردانگی دادند.

سطح هوا از شرار [ه] های توپ و تفنگ، نمودار کره اثیر گشت و فضای آن از وفور مهره آتشین رنگارنگ، به چندین پایه از آتش خانه برزین درگذشت. هوا به جای مهره تگرگ، گلوله آتشین باریدی و نعره دلاوران، مانند بلای ناگهان زلزله کره زمین را متزلزل گردانیدی. برج و باره قلعه از صدمه گلوله های توپ و زنبوره، چون خانه زنبوران مشبّک گردید و آه و ناله قلعه گیان چون دود تفنگ غازیان سر بر فلک کشید. اهل قلعه دریاهای آتش را به سوی خود شتابان دیدند و فریاد الامان برآورده، قاصد گرفتاری حاکم گردیدند. جعفر قلی خان نادان، این معنی را دریافت کرد و فی الفور با جمیع علما و سادات و اشراف و اعیان و کدخدایان قرآن ها در دست و شمشیرها بر گردن از قلعه بیرون تاخته روی به آن دریای آتش آورد. نوّاب امیرزاده را عرق مروّت موروث حرکت نمود و قشون نصرت نمون را از اقدام به جنگ منع فرمود. برادر حاکم و همراهان از دور، روی ضراعت بر خاک نهادند و از دو دیدگان، ابواب سیلاب برگشادند. حضرت امیرزاده بر جان آن جمع پریشان بخشود و در همان رزمگاه، علی اصغر خان عجم را با دسته ابواب

ص: 167

جمعی مأمور به تصرّف برج و باره فرمود. روز سه شنبه هیجدهم شهر رمضان المبارک سنه یک هزار و دویست و چهل و هفت از طالع بی زوال شاهنشاه دریانوال، قلعه [ای] به آن استحکام مسخّر آمد و در روز دوشنبه عید سعید فطر، مژده این لطیفه غیبی در دار الخلافه طهران معروض رأی دارای دادگر شد. در تاریخ این فتح نمایان، یک رباعی فصاحت بنیان از کلک مؤلف تراوید و یادگار را درین رساله ثبت گردانید.

الرباعی لمؤلفه:

گویند امیرزاده ترشیز گشودچون سرو به جویبار کشمر آسود

از خامه خاوری رقم شد به ورق تاریخ صحیح لفظ ترشیز گشود بالجمله، نوّاب خسرو میرزا، فردای آن روز وارد قلعه سلطان آباد گردید و کدخدایان و ریش سفیدان و اعیان آن ولایت را مورد انواع تفقّدات گردانید. انبارهای مشحون از ذخایر و گنجینه های مخزون از زر و جواهر، اسب و استر و اشتر بیرون از حساب و گلّه گلّه اغنام گذشته از حدّ نصاب، به تصرّف غازیان ظفر اکتساب درآمد و یکان یکان لشکر را قسمتی درخور میسّر شد. نوّاب امیرزاده کامران، مباشرین کاردان در شهر و بلوک برگماشت و علی اصغر خان عجم را با دسته ابواب جمعی به محافظت قلعه گذاشت و مصطفی قلی خان و محمد تقی خان و جمیع برادر و برادرزادگان و قبیله ایشان را اناثا و ذکورا از آن ولایت حرکت داده به ارض اقدس روان داشت و حضرت ولیعهد کامران، [447] نوّاب امیرزاده و سایر امرا و سرهنگان را در ازای این خدمت نوازشی بی نهایت کرد. آوازه تسخیر قلعه ترشیز به گوش اهالی دور و نزدیک رسید و هر مایه دار و بی مایه حساب ها از کار برداشته، در کار خود حیران گردید.

ذکر قتل حاجی فیروز الدین میرزای افغان از حیله بازی فلک فتنه انگیز در ولایت ترشیز

از قراری که در سنه یک هزار و دویست و سی و سه مرقوم قلم خجسته رقم آمد،

ص: 168

فتح خان بارکزایی افغان وزیر محمود شاه بعد از فتح هرات، این حاجی فیروز الدّین میرزا را، که برادر شاه محمود و ولد تیمور شاه است، با اهل و عیال و متعلقان روانه قندهار ساخت و بعد از انقضای دولت محمودی و فرار او به فراه، حاجی مزبور وقت را غنیمت شمرده با اهل و عیال به صوب ارض اقدس پرداخت. نوّاب شجاع السلطنه حسن علی میرزا مقدم او را محترم داشت و همّت دریا خاصیت به مرمّت احوالش برگماشت.

محمود شاه بعد از مخالفت پسرش کامران میرزای والی هرات، در سنه یک هزار و دویست و چهل و پنج در قصبه فراه از بلای وبا، روی به دیاری دیگر نمود و کامران میرزا بدون واهمه تعرّض برادر بینوا، در ولایات هرات و سبزار و فراه، دست تصرّف و تسلط برگشود. شاه پسند خان افغان که از جمله امراء با رتبه و شأن و دولتخواه محمود شاه و با برادرش کامران میرزا مخالفت داشت، قبل از وفات محمود شاه به امید حمایت کارپردازان این درگاه روی به خراسان گذاشت. بعد از خبر فوت محمود میرزا خواست که حاجی فیروز الدین را به دست آویزی از مشهد مقدّس به هرات برد و بساط شوکت کامران را درسپرد. در بدایت ورود مسعود نوّاب نایب السلطنه حاجی فیروز به صوابدید شاه پسند خان که در تربت حیدریّه بود، روی به ولایت ترشیز نمود که از آن جا تدارک کار خود را دیده به هرات رود و مخرّب کار کامران میرزای برادرزاده شود. به مفاد: (من حفر بئرا لأخیه، فقد وقع فیه)، داستان فتح ترشیز اتفاق افتاد و فیروز تیره روز، سر را بی گناه بر باد داد. حقیقت این مطلب آن که، فضای بیاضی مشهور به باغ در خارج قلعه سلطان آباد ترشیز واقع است و خانه [ای] در جنب آن نیز احداث کرده اند که باب آن سرا در فضای مشهوره به باغ گشوده می شود. حاجی فیروز با اهل و عیال در آن خانه منزل داشتند و فوجی از سرباز هم بعد از فتح قلعه در فضای مزبور بار اقامت گذاشتند. نیم شبی یک نفر از جواری اندرون فیروز به جهت آوردن آب از خانه برآمد و سربازان سفر کشیده با او قیل و قالی درگرفتند و محرمان این مطلب را به حاجی فیروز گفتند. آن بی نوا از فرط غیرت و عصبیّت شمشیر خود را برداشت و به جهت منع و طرد قراولان سرباز روی به خارج سرا گذاشت. چون سربازان جرّار در آن شب تار جنابش را نمی شناختند، لهذا

ص: 169

بی باکانه به قتلش پرداختند. نوّاب امیرزاده نعش او را با کمال احترام برداشت و همّت بر مرّمت احوال بازماندگانش گماشت. این قطعه در تاریخ قتل وی از طبع مؤلف تراوید و به جهت یادگار درین صحیفه ثبت گردید.

لمؤلفه:

حاج فیروز الدین افغان کشته شددر خراسان از سر گردنکشی

بود در آن ملک مهمانی عزیزمهربان با خلق از شیرین وشی

سود سرها خوی او از مردمی روی دل ها سوی او از دلکشی

کس چنین مهمان نوازی کی کندبخت چون شد کار آبی آتشی

بهر مهمانان که تیرانداز چرخ دارد اندر زه کمان آرشی

گشت او را از جفا سرباز ترک بی گنه کشتن به محشر دلخوشی

بهر سالش خاوری گفتا که وای کار سرباز ای پسر مهمان کشی

ص: 170

بخش 3 بهاریه سال نیکومآل لوی ئیل مطابق با سنه یک هزار و دویست و چهل و هفت هجری و ایراد مأموریت نوّاب بدیع الزمان میرزا به خراسان و آمدن برخی از ایلچیان

اشاره

قلعه گشای هفت اقلیم سپهر و روشنی افزای طلعت خوبان بهشتی چهر، اعنی دارای هنگامه آرای مهر، در این سال فرّخ مآل، بعد از انقضای یک ساعت و پنجاه و سه دقیقه از شب چهارشنبه هفدهم شهر شوّال المکرّم، که سنه یک هزار و دویست و چهل و هفت هجری مطابق با لوی ئیل ترکی بود، محکمه حمل را مفتوح نمود [448] و ترکان تنگ چشم کواکب را از یک عزیمت پای به هزیمت برگشود. باز سلطان بهار بر اورنگ دارایی گلزار جلوس کرد و سفیر فرنگی نژاد شکوفه که در دار السلطنه گلشن مقیم بود، با عمری دو روزه روی به دیاری دیگر آورد. سفرای صبا و شمال در تختگاه گلشن نزول نمودند و هریک به عزیمت چمنی پای برگشودند. دارای بهار انعام ولیعهد گلزار را از سبایک زر و سیم رعنا و ازهار، خزانه [ای] ترتیب داد و سالار چنار را با جیوش سبزه و ازهار به دفع خیانت پیشه گان قبایل دی و بهمن غدّار به امداد فرستاد. امیرزاده نهال، سربازان و توپچیان سحاب توانا را با توپ های تندر برحسب صوابدید باد نوروزی که نایب سلطان ربیع است، به خاور زمین باغ رسانید و قلاع محکمه تربت چمن و خبوشان گلشن از یورش جنود سنبل و سوسن مفتوح گردید. اسیران اشجار که گرفتار امیران توران نشین دی و بهمن بودند، از همّت ولیعهد باد نوروزی خلاصی حاصل نمودند.

ص: 171

شهزادگان گلبن باز به سبب ایالت مملکت چمن باهم درآویختند و خون غنچه های بی گناه را از پیکان ستم و خار آزار در آن درآویختن، فروریختند. امیرزاده ارغون مثال نهال، ارغوان مهره آتشین صاعقه را نشانه شد و فرمانفرمای بهار را قلعه باغ نظر گلزار مفتوح سرپنجه دلیرانه آمد. از عزل و نصب نونهالان اشجار ممالک، دار الامان چمن و دار العباده گلشن، صفایی دیگر یافت و ایل ترکی زبان زاغ از دار الملک باغ و ییلاقات راغ روی برتافت.

اورنگ جم از فرّ جلوس فرمانفرمای ممالک عرب و عجم، زیوری از سر گرفت و طنطنه کوس نوروزی از نوبتخانه خلافت راه فلک اخضر به آداب سنوات بزم شیلان عید سعید به خوشی و خرّمی درگذشت و دارای هفت اقلیم را در ممالک محروسه سلطانی، نوبت فرمایش احکام جدید گشت.

نوّاب امیرزاده افخم بدیع الزّمان میرزای صاحب اختیار ولایت گرگان و ترکمانان یموت و کوکلان را با سواره و پیاده استرآبادی و مازندرانی به عزیمت مملکت خراسان و امداد حضرت ولیعهد دوران فرمان داد و نوّاب معزی الیه امتثال فرمان همایون را با قشون نصرت نمون از راه دشت ترکمان به آن مملکت پای برگشاد. احکامات بلیغه در باب اهتمام نوّاب ولیعهد ظفرمآب در باب تدمیر امرای خیانت پیشه خراسان و تسخیر قلاع محکمه ایشان، شرف صدور یافت و برید صرصرنشان به جهت ابلاغ احکام قضا نظام به مملکت خاور شتافت. در خلال این احوال، وقایع وفات ایلچی دولت انگریز و تعیین سفیری دیگر، به عرض دارای دادگر رسید و حکم محکم به تهیه اوضاع ورود او از مصدر خلافت صادر گردید.

تبیین این مقال آن که: جان مکدانلدکیز ایلچی دولت انگریز- از قراری که نگارش یافت- در سنه یک هزار و دویست و چهل و یک، شرفیاب دربار معدلت مدار گردید و در دار السلطنه تبریز مقیم و برقرار شد. هنری ولک که قبل ازین، از قرار نگارش، منصب وکالت از جانب اصل دولت داشت، اوقاتی در نیابت ایلچی مزبور می گذاشت. چون قرار دولت انگریز چنین است که در صورت فقدان ایلچی، نایب اول، سفیر است و صوابدید

ص: 172

ایلچی سابق نیز درین فقره ناگزیر، لهذا هنری ولک مزبور، مستعدّ السفاره بود و هر تن از غریب و بومی، سفارت او را بعد از ایلچی مظنّه می نمود. بالجمله، از تأثیرات قضا و تدبیرات قدر، جان مکدانلد سفیر را در دار السلطنه تبریز ناخوشی صعبی دست داد و در بدایت این سال نیکومآل، روی به سفارت عالمی دیگر نهاد. کارپردازان نوّاب نایب السلطنه به آیین دین مسیحی و تقویت ارامنه آن ولایت، نعش او را به قانون دین مسیحی مدفون ساختند و به عرض فقرات مزبوره پرداختند. کاغذی به خط و مهر ایلچی متوّفی در نزد مستر کمبل (1) نایب دویم او ابراز شد که مشار الیه را بعد از خود، ایلچی کرده و مطلقا نامی از هنری ولک به میان نیاورده است. هنری ولک ازین معنی آشفته خاطر گشت و عازم مملکت انگلتره [449] گشته از وکالت و نیابت و سفارت کلّا درگذشت.

امنای دولت بهیه انگریز نیز وصیّت ایلچی متوفّی را ممضی داشتند و به امضای سفارت مستر کمبل نامه [ای] به مهر پادشاه ذی جاه خود نگاشتند. بعد از وصول نامه مزبور به دار السلطنه تبریز، مستر کمبل سفیر جدید به اتفاق جان مکنیل حکیم، که اکنون نایب اوّل است و طبابت ایلچی به دیگری محوّل، عازم دار الخلافه طهران [شد] و میرزا محمد علی شیرازی برادرزاده حاجی میرزا ابو الحسن خان که خدمت دار الانشای امور دولت خارجه به او موکول است، برحسب امر اعلی به عزم استقبال ایلچی تا دار السلطنه قزوین روان گردید و بعد از آن که قرب ایشان به دار الخلافه طهران به عرض دارای جهان رسید، در روز ورود ایشان، امان الله خان افشار ادخلو و سلیمان خان افشار قاسملوی همشیرزاده او، که یکی غلام پیشخدمت خاص بل اخصّ و دیگری سرکرده هزاره افشار است، برحسب امر صاحبقران تاجدار به استقبال او شتافتند و ایلچی و همراهان به احترامی تمام وارد گشته، در عمارت متعلّقه اقامت یافتند. فردای آن روز، این بنده مدحت گزار (2) و میرزا محمد تقی نوری و میرزا محمد رفیع آشتیانی مستوفیان دیوان اعلی به دیدن او مأمور شدیم و از فقرات توجّهات خاطر (3) ملوکانه سخن گزار (4) آمدیم. پس ازر)


1- . ملی و مجلس: (کمیل)
2- . ملی و مجلس: (مدحتگذار)
3- . ملی: (خواطر)
4- . ملی و مجلس: (سخن گذار)

ص: 173

انقضای مدت سه روز به آداب مستمرّه متداوله، شرفیاب بزم حضور معدلت دستور گردید و نامه دوستی ختامه پادشاه ذی جاه انگریز را به آدابی شایسته به نظر معدلت سیر شهریاری رسانید و پیشکشی مرغوب از نقد و جنس و چهل چراغ بلور از پیشگاه حضور معدلت ظهور گذرانید و برحسب قرارداد در نفس دار الخلافه مقیم گردید و در مقام صداقت و خدمت و اهتمام در موافقت دو دولت جاوید آیت مستقیم گردید.

هم در آن اوقات، نظر علی خان قاجار قزوینی نایب ایشک آقاسی باشی دیوان اعلی، که از قرار نگارش در دو سال قبل به سفارت مملکت سند رفته بود، مراجعت نمود. میر مراد علی خان والی سند، منشی مهر علی نامی را با عریضه ارادت فریضه به انضمام و پیشکشی صداقت روش به همراهی مشارالیه فرستاد و منشی مزبور بعد از شرفیابی حضور معدلت گنجور و اعطای خلعت و انعام موفور با جواب عریضه والی مزبور، به مراجعت آن حدود و ثغور پای برگشاد.

ذکر جسارت میر رواندوز و کیفیت شکست مشار الیه از فرّ طالع خسرو فیروز و سعی جان فشانان دولت نصرت اندوز

رواندوز لقب طایفه [ای] از اکراد است که در کوهستانات کردستان روم، میانه کرکوک و وان سکنی دارند و به سبب شرارت ذاتی که خاصه جماعت اکراد است، همواره با همسایگان بنای اذیت و آزار می گذارند. به طریق طایفه بابان هر وقت از زمان، مصلحت وقت را ملاحظه می نمایند و با یکی از دولتین ایران و روم ابواب خدمت و صداقت می گشایند. با هریک از این دو دولت عظمی که رایگان می شوند، با دیگری بر سر خیانت و طغیان می روند. تا طوایف بلباس صاحب قوّه و قدرت بودند، طایفه رواندوز اقدام به جسارت و خسارتی نمی نمودند. از قراری که به کرّات نگارش یافت، نوّاب نایب السلطنه بر اضمحلال طوایف بلباس کمر بسته، روی ایشان را از مزاحمت

ص: 174

سرحدّات آذربایجان برتافت. پس از استیصال آن جماعت، طایفه رواندوز رفته رفته زبردست شدند و مزاحم همسایگان بلند و پست آمدند. شاه مراد بیک نامی از رؤسای آن طایفه، رتبه مهتری حاصل کرد و پس از اندک زمانی به میر رواندوز نام برآورد و وقتی از اوقات، معتمد و پیشکشی به خدمت نوّاب نایب السلطنة العلیه فرستاد و در باب ایالت ولایات کوی و حریر زبان به استدعا برگشاد. امنای آن حضرت استشمام رایحه صداقتی از عریضه و فرستاده او نمودند [450] و از تفویض حکومت کوی و حریر بر مراتب تسلط او در آن حدّ افزودند. چندی ره نورد وادی اردات و خدمت بود و به هیچ وجه من الوجوه خلافی با همسایگان اطراف نمی نمود. در بدایت این سال فرّخ مآل که موکب فیروز ولیعهدی را از دار الملک آذربایجان دور دید، علی الغفله بر سر بلوک لاهیجان مکری ساوجبلاغ تاخته، قاصد مال و حال مردم گردید. بعد از وصول این خبر به دارای دادگر، فرمان قضا جریان به افتخار خسرو خان والی کردستان در باب تنبیه و تدمیر آن ضلالت بنیان صادر فرمود و نوّاب ولیعهد دوران نیز از دار الملک خراسان مسرعی به آذربایجان فرستاده، محمد خان سرهنگ فوج تبریزی را با جمعی از پیاده و سوار به دفع او نامزد نمود.

مأمورین در اواخر شهر ذی حجّة الحرام سنه یک هزار و دویست و چهل و هفت به یکدیگر ملحق شدند و تا بنگاه شاهمراد بیک مزبور تاخته، قاصد خرابی بلوکات آن حدود آمدند. مشارالیه نیز جمعیّتی زیاد از اکراد بدنهاد آماده برداشت و با تهوّری تمام رو به مدافعه لشکر فیروزی فرجام گذاشت. در جایی که قریب به سقناقات آن طایفه است، تلاقی فریقین دست داد و تیغ های هندی میلاد از خیل اکراد بدنهاد بنای شررافشانی نهاد. کردان رواندوز در ابتدا خیرگی کردند و از فرط تهوّر و بی باکی خود را به سواره لشکر فیروز زدند و جلادتی به عمل آوردند. سربازان آتش دست از مهره های آتشین پی درپی شعله ها افروختند و خرمن هستی آن بی دینان را از آتش قهر و انتقام سوختند. از اقبال بی زوال خسرو دشمن مآل، قشون نصرت نمون را فتحی نمایان نصیب شد و احمال و اثقال آن طایفه، غازیان مظفّر را کسیب آمد. معادل یک هزار نفر متجاوز از

ص: 175

شررافشانی سربازان صاعقه بار از صدر زین بر زمین ریختند و جمعی نیز دستگیر گشته، بقیّة السیف به دامان فرار آویختند. در اواخر شهر محرم الحرام سنه یک هزار و دویست و چهل و هشت، در دار الخلافه طهران این خبر به عرض شاهنشاهی رسید و محمد خان سرهنگ در ازای این خدمت، مورد التفاتی بی نهایت گردید.

طایفه رواندوز پس از وقوع این صدمه عافیت سوز در سقناقات خویش پای به دامان احتیاط کشیدند تا بالاخره از صدمات سرعسکران آل عثمان، بالمرّه ضایع و گمنام گردیدند.

ذکر منازعه نوّاب شاهزادگان عراق در دفعه ثانی و دفع آن از حکم محکم اعلی حضرت صاحبقرانی

در وقایع سنه یک هزار و دویست و چهل و شش ایراد شد که نوّاب شاهزادگان عراق را باهم منازعه دست داد و حضرت حسام السلطنه محمد تقی میرزا صاحب اختیار بروجرد و جاپلق و احشامات بختیاری را خسارات کلی اتفاق افتاد. در اوقاتی که معزی الیه و نوّاب حشمت الدوله محمد حسین میرزا صاحب اختیار سرحدّات عراقین عرب و عجم در چمن کمره شرفیاب رکاب فیروزی مآب بودند، امنای دولت قاهره خسارت نوّاب حسام السلطنه را به گرفتن تمسّکی از سرکار حشمت الدوله رفع نمودند که مبلغی معیّن در عوض آن خسارت داده، پس از آن پیوسته با همسایگان در مقام موافقت ایستاده باشد.

از اتفاقات، نوّاب محمد حسین میرزا از ادای وجه خسارت با وجود وجه حجّت نکول کرد و صورت این معنی در ظرف حوصله نوّاب حسام السلطنه تاب نیاورد. بدون مراجعه به اولیای دولت قاهره، به خیال تصرف در ولایات خوزستان و لرستان افتاد و نوّاب امیرزاده ابو الفتح میرزا ولد ارجمند خود را که بطنا نبیره مرحوم حاجی ابراهیم خان

ص: 176

شیرازی اعتماد الدوله سابق دیوان اعلی است، در میان طوایف بختیاری به جهت امداد فرستاد. خود نیز جمعیتی از جماعت باجلان و بیرانوند و سیلاخوری و جاپلقی و بریرودی نموده در روز [451] سه شنبه بیست و یکم شهر ذی حجّة الحرام سنه یک هزار و دویست و چهل و هفت در باغ شاه برودجرد که از مستحدثات او در خارج شهر است، نقل و مکان کرد و بعد از سه روز توقف به عزیمت تسخیر قلعه خرم آباد فیلی روی آورد.

نوّاب ابو الفتح میرزا با دو هزار نفر از جمعیت بختیاری در گردنه رازان به خدمت پدر بزرگوار رسید و سرکار حسام السلطنه قوی دل گشت عازم راه گردید. دو روزی هم در منزل آبستان ماند و از آن جا به دور خرّم آباد رفته دامان پردلی از گرد راه برافشاند.

امیرزاده والا نصر اللّه میرزا برادر اعیانی نوّاب حشمت الدوله، که صهر نوّاب حسام السلطنه و بطنا از والی زادگان لرستان است، در آن اوقات از جانب برادر بلنداختر خود نایب ولایت لرستان بود و در قصبه خرّم آباد، پای به دامان. پس از وصول موکب نوّاب حسام السلطنه، قلعه محکم حصار مسمّی به فلک الافلاک را دربست و در پشت دیوار احتیاط برنشست.

نوّاب حشمت الدوله محمد حسین میرزا نیز بعد از اطلاع از عزیمت سرکار حسام السلطنه و حرکت او از بروجرد، معادل پنج هزار سوار و پیاده از لرستانی و کرمانشاهانی برداشت و از دار الدوله کرمانشاهان بیرون آمده روی به راه بروجرد گذاشت. چند روز در حوالی چشمه گاماسا (1) من توابع نهاوند نشست و نوّاب همایون میرزا صاحب اختیار آن ولایت به علت صدمه [ای] که در دو سال قبل از قرار نگارش خورده بود، کمر همّت بر دادن سیورسات و ادای تعارفات بست. بالجمله، نوّاب محمد تقی میرزا که این مقدّمه را در دور خرّم آباد شنید، در کار تسخیر قلعه زیاد ساعی گردید [و] به امیرزاده نصر الله میرزا پیغام داد که به سبب نسبت مصاهرت باب قلعه را برگشاید و کلید ولایت و اختیار رعیت را تسلیم نماید. امیرزاده معزی الیه از فرط فراست جواب داد که: تا دشمنی مثل حشمت الدوله در مقابل است، توقّع تصرّف در حصار وا)


1- . با نسخه ملک مطابقه شد. به نظر می رسد سرچشمه رود گاماسب باشد؛ مجلس: (کاهاسا)

ص: 177

ولایت خیالی [است] باطل؛ از ابتدا به دفع دشمن کوشند و در صورت غلبه پس از آن به طلب ولایت بر خروشند.

نوّاب محمد حسین میرزا نیز از مقابله نوّاب محمد تقی میرزا، گذشته عازم تسخیر بروجرد گشته بود، لهذا حضرت حسام السلطنه در روز جمعه دویم شهر محرم الحرام سنه یک هزار و دویست و چهل و هشت از دور خرّم آباد برخاسته روی همّت به مقابله نوّاب حشمت الدوله نمود. چون امیرزاده، ابو الفتح میرزا قراولی لشکر پدر والاگهر را داشت، لهذا با قراول قشون حشمت الدوله در عرض راه برخورده، لشکر حشمت روی به هزیمت گذاشت و ما صدق حدیث شریف: (الأسماء تنزل من السّماء) همّت بر بروز ما صدق گماشت. کوتاهی سخن در روز دوشنبه دوازدهم شهر محرم الحرام سنه مزبوره، محمد تقی میرزا و محمد حسین میرزا را در محل مرند پیرزاد، که فی مابین خاک خاوه و هرسین لرستان است، مقابله دست داد. اوّل وهله (1) لشکر کرمانشاهان را فی الجمله صدمه [ای] اتفّاق افتاد. از این که طایفه بیرانوند از جمله ایلات لرستان و به سبب سکنای ایشان در ولایت سیلاخور، نوّاب محمد تقی میرزا آنها را از روی اکراه و اجبار با خود آورده بود، لهذا در بین دعوا از صفوف حسامی جداشده روی برتافتند.

جمعیّت حسام السلطنه از حرکت طایفه بیرانوند روی به هزیمت گذاشتند و خیول کرمانشاهانی در تعاقب ایشان راه بروجرد برداشتند. خسارت این دعوا بر خسارت سابق سرکار حسام السلطنه افزود و نوّاب حشمت الدوله تا سامان بروجرد رفته شهر را محاصره نمود.

کیفیت این خبر در روز جمعه شانزدهم شهر محرم الحرام در دار الخلافه طهران به عرض شهریار زمان رسید و دریای غضب قیامت لهب را نوبت تلاطم گردید؛ فی الفور امیرکبیر نامدار غلامحسین خان سپهدار عراق را با احکامات لازمه و شش هزار جمعیت از سرباز عراقی به منع نوّاب حشمت الدوله از محاصره بروجرد مأمور فرمود و ضبط ولایت سرکار محمد تقی میرزا را علی العجاله به سپهدار جلیل الاقتدار محوّل نمود.

نوّاب محمد تقی میرزا را با امیرزادگان به رکاب [452] فیروزی مآب احضار کرد وه)


1- . ملی و مجلس: (وحله)

ص: 178

حضرت سپهدار با اجلال بر سبیل استعجال روی به راه آورد. قبل از ورود به بروجرد که نوّاب حشمت الدوله مشغول به محاصره بود، سه دفعه نوّاب ابو الفتح میرزا با معادل چهارصد سوار، خود را به لشکر او زده فتحی فراخور نام نمود. بالجمله، نوّاب محمد حسین میرزا مدت چهل و پنج روز در دور بروجرد نشست و همّت بر خرابی باغات و زراعات و بلوکات بست. در اواخر شهر صفر المظفر، حضرت سپهدار وارد گردید و نوّاب حشمت الدوله برحسب امر شاهنشاه خورشیدکلاه فردای آن روز را از دور بروجرد برخاسته، پس از دو روز به قصبه خرّم آباد رسید.

نوّاب حسام السلطنه و سه نفر از امیرزادگان عازم دربار فلک مدار آمدند و در ایّامی که باغ دلگشای نگارستان محل توقف شاهنشاه صاحبقران بود، در روز چهاردهم شهر ربیع الثانی شرفیاب درگاه با عزّ و جاه شدند. سپهدار با اقتدار زمام اختیار ولایات بروجرود و جاپلق و غیره را به دست داشت تا پس از مدت چهار ماه و اطفاء نایره غضب شاهنشاه، نوّاب شاهزاده روی به مقرّ ایالت گذاشت.

ذکر وقایعی که بعد از تسخیر ولایت ترشیز در ارض اقدس اتفاق افتاد و از آمد و رفت خوانین و غیره و مراودات کارگزاران سرکاری و غیره با خوانین و سایرین

بعد از آن که نوّاب نایب السلطنة العلیّه را- از قراری که ذکر شد- فراغت از کار ولایت ترشیز دست داد، به خیال تسخیر ولایت خبوشان و تدمیر طوایف اکراد بدنهاد افتاد. از دربار خلافت مستدعی امدادی از خزانه و سپاه گردید و مسرعان سریع السیر به آذربایجان فرستاده، نوّاب طهماسب میرزا خلف ارجمند مرحوم محمد علی میرزا را با معادل چهار هزار نفر از پیاده نظام و سواره آذربایجان طلبید. در خلال این احوال، امیر اسد الله خان عرب خزیمه حاکم قاینات در روز دوشنبه هفتم شهر ذی قعدة الحرام وارد ارض اقدس گشته، عبد الرضا خان بیگلربیگی سابق یزد را نیز به همراه آورد و در حضرت والا، جرایم او را شفاعت کرد. تبیین این مقال آن که، عبد الرضا خان بعد از فرار از

ص: 179

قصبه بافق به اتفاق ده دوازده نفر از متعلقان خود از راه بیابان عازم هرات شده، فی ما بین راه قاین و هرات گرفتار سارقین اویماقات آن صفحات آمد. اموالی که از جواهر و نقد به همراه داشت، همه را در راه مخالفت دولت خداداد گذاشت و لاعلاج همّت بر مراجعت قاین گماشت. امیر اسد الله خان، نظر به اصالت و فتوّت ذاتی، به مرمّت حالش پرداخت و در هنگام عزیمت ارض اقدس مشار الیه را به اتفاق خود گسیل ساخت. نوّاب نایب السلطنه بنابر شفاعت خان مذکور از جرایم او درگذشت و در اندک زمانی از فرط چاپلوسی و نکته دانی مورد انواع احترام و کامرانی [واقع شد].

خلاصه، محمد خان قرائی هم برحسب احضار در روز سه شنبه یازدهم شهر ذی قعدة الحرام به آستان والا مشرّف گردید و از وفور تفقّدات گوناگون به اعلی مدارج عزّ و شرف رسید. یک نفر از ولدان او به رتبه مصاهرت نامزد آمد و یک صبیّه محترمه اش نیز مخطوبه یکی از امیرزادگان آسمان مسند شد. در باب سفر هرات و پرداختن به کار خوانین ضلالت آیات، تردیدات و تشکیکات در میان بود، تا بالاخره انامل فیض شامل ضمیر منیر نوّاب اشرف، عقده ازین کار مشکل برگشود. قرار کار بر این شد که از ابتدا، صیت عزیمت هرات را در میان خاص و عام دراندازند و پس از آن علی الغفله به اضمحلال اکراد بدنژاد پردازند. چون یار محمد خان افغان ملقب به امین الدوله وزیر کامران میرزای والی هرات در آن اوقات در غوریان و به کار انتظام آن ولایت و استحکام قلعه، که در محال کوسویه و از مستحدثات اوست، مشغول بود، لهذا در باب اظهار تکالیف چند که منظور نظر ولیعهد سعادت پیوند بود، حضرت میرزا محمد علی آشتیانی مستوفی خود را با احکامات مقرّره روانه غوریان فرمود. بعد از ملاقات یار محمد خان و گفت و شنید فراوان معلوم شد که، آن افغان تیره روز را از فرط غرور سر خدمت نیست، سهل است که با کمال خاطر جمعی از استیلای آقای خویش، واسطه کار رضا قلی خان ایلخانی است. میرزا قریش نامی را به همراهی میرزا محمد علی مزبور به دربار والا [453] گسیل ساخت و خود با جمعیتی کامل به عزم اعانت رضا قلی خان مزبور در قلعه غوریان به توقف پرداخت. بعد از ورود ایشان به ارض اقدس و اطلاع سرکار والا از پیغامات آن خرس اخرس، میرزا قریش مزبور مأمور به توقف

ص: 180

رکاب ظفرمآب، و یورش هرات موقوف به وقت فرصت شد.

بالجمله، محمد خان قرائی در روز چهارشنبه غرّه شهر ذی حجة الحرام از رکاب ظفرمآب رخصت یافت و به جهت آوردن جمعیت خود به صوب ولایت تربت شتافت.

رضا قلی خان ایلخانی حاکم خبوشان ازین ذهاب و ایاب محمد خان و قراری که در کارها داده بودند، مستحضر گردید و به غایت متوحّش گشته، نجف قلی خان شادلو حاکم بزونجرد را به جهت اصلاح کار روانه قلعه چناران گردانید [و] از دربار شوکت مدار حضرت ولیعهد نامدار استدعا نمود که جناب میرزا ابو القاسم قائم مقام را روانه امیرآباد فرمایند تا با نجف قلی خان گفتگوی سازشی به میان آورده، ابواب موافقت را برگشایند.

نوّاب اشرف به جهت اتمام حجّت، جناب معزی الیه را روانه فرمود و در روز چهارشنبه پانزدهم شهر ذی حجة الحرام، نجف قلی خان در قریه امیرآباد با جناب قائم مقام ملاقات نمود.

خان مزبور به جهاتی چند که ایراد می گردد، در میان کار موافقت و مخالفت حیران می زیست و مصلحت کار خود را نمی دانست که چیست. تفصیل این اجمال آن که، در بدو طلوع نیّر این دولت خداداد که حضرت ولیعهد فلک رفعت حکمروای دار الخلافه بود، نجف قلی خان شادلو در درگاه شاهنشاه معدلت خو، به رسم گروگان مقیم و خدمات عظیم به سرکار ولیعهد فلک تعظیم نمود. با وجود قدمت خدمت، مخالفت با آن حضرت فلک رفعت را نوعی از نمک به حرامی می دانست و چون با رضا قلی خان ایلخانی نیز خویشی و وصلت متعدده کرده بود، علانیه مخالفت نمی توانست. بالاخره به صوابدید جناب قائم مقام قرار کار بر این شد که نوّاب نایب السلطنه با جمعیتی که در رکاب مبارک موجود است، به عزیمت تسخیر خبوشان از ارض اقدس حرکت فرماید و نجف قلی خان نیز به تدبیری که داند اختیار قلعه خبوشان را در دست گرفته به عزم حضور پرنور اشرف پای استعجال برگشاید که در صورت وقوع این دو مقدمه، کار ایلخانی تباه است و لامحاله قاید ارادت و خدمت را همراه. بالجمله، بعد از دو روز توقف قائم مقام در امیرآباد، طرفین از یکدیگر ظاهرا به مخالفت و باطنا به موافقت جدا گشتند و از سر عهد و پیمان زبانی گذشتند.

ص: 181

ذکر حرکت موکب حضرت ولیعهد ظفرمبانی و فتح قلعه امیرآباد چناران به آسانی از فرّ طالع فیروز حضرت صاحبقران

پس از مراجعت جناب قائم مقام و اطلاع ولیعهد دوران از آغاز و انجام، نوّاب امیرزاده خسرو میرزا را در شهر مشهد مقدس به نیابت نهاد و علی الظاهر صلای عزیمت هرات درداد. در روز دوشنبه دوازدهم شهر محرم الحرام سنه یک هزار و دویست و چهل و هشت با جمعیتی کامل از سربازان نظام آذربایجانی و دسته جات سمنانی و دامغانی و سواره خراسانی و توپخانه صاعقه مبانی از ارض اقدس حرکت فرمود و در اولنگ یاقوتی که مایل به سمت هرات و در دو فرسخی شهر واقع است، نزول اجلال نمود. پس از شش روز توقف که خصم بدنهاد فی الجمله اطمینانی یافت، از اولنگ یاقوتی حرکت کرده به چمن قهقهه، که سه فرسخی مشهد مقدس و مایل به سمت خبوشان است، شتافت. چند روز نیز در آن چمن دلاویز تدارک جیش خونریز را دیده و از آن جا عازم گشته، در روز یکشنبه چهارم شهر صفر المظفّر به دور قلعه امیرآباد چناران وارد گردید. و کیفیت قلعه امیرآباد این که، رضا قلی خان ایلخانی بعد از آن که به ولایات چناران و نیشابور و غیره مسلط شد، قلعه چناران را که از بناهای قدیم و محکمه [ای] ضخیم بود، از ریشه برآورد و بنیان آن را با خاک یکسان کرد. در بالای سر چناران به فاصله نیم فرسنگ قلعه [ای] محکم مشعر بر نه ذرع عرض دیوار، بنا نهاد و خندقی عمیق بر دور آن کنده خاکریز را با کنگره قلعه مقابله اتفاق افتاد. جمعی از ایل زعفرانلو را که در چناران بودند با برخی از گروگان ترکمان تکه کوچانیده در قلعه مزبور نشانید و معادل سیصد نفر [454] شمخال چی از طایفه زعفرانلو را به سرکردگی یوسف خان تاتار (1) مستحفظ آن قلعه گردانید. چنان می پنداشت که کمند اندیشه را از عروج بر آن قلعه دست کوتاه است، ولی غافل از این که نوّاب ولیعهد دوران را الطاف شامله حضرت اله و توجّه بخت شاهنشاه آگاه همه جا همراه [است].و)


1- . ملی و مجلس:+ (و)

ص: 182

خلاصه، در روز شنبه هشتم صفر المظفر، رأی مبارک اشرف به یورش قلعه تعلّق یافت و یوسف خان گرجی امیر توپخانه به انجام خدمت پرداخت. چند روز متوالی نقّابان چابک دست از اطراف قلعه به کار نقب و مورچل مشغول شدند و سربازان زبردست به ترتیب سیبه و سنگر عامل آمدند. قلعه گیان دو دفعه از صدای تیشه و کلنگ نقب را یافتند و از اندرون برج و باره سوراخ ها کرده، آن نقب ها را شکافتند. توپچیان چابک دست سنگر خود را تا کنار خندق بردند و شاه برجی از سمت جنوب را که در برابر بود، به نظر درآوردند و نقب را تا زیر برج برده از باروت انباشته کردند. در روز شنبه نوزدهم شهر صفر المظفّر، طالع فیروزی مطالع شهریاری مدد کرد و توپچیان آتش فشان نقب متعلقه به خود را که به زیر شاه برج برده بودند، آتش زده، زور باروت آن برج را از ریشه برآورده، نصف آن در خندق فرو ریخت و گرد از دودمان قلعه گیان برانگیخت. سربازان و توپچیان چابک دستی کرده پشته های علف خشک و تری که به جهت چنین روز جمع آورده بودند، به فراز خاکی که از برج در خندق فرو ریخته بود، ریختند و آن خندق عمیق را با زمین هموار کرده رشته قرار قلعه گیان را گسیختند.

یوسف خان امیر توپخانه، سی نفر سرباز را منتخب ساخت و برحسب امر والا معادل سیصد باجاقلو (1) به انعام آن ها داده به کار یورش چهار برج پرداخت. سربازان مزبوره در لمحه [ای] از خندق گذشتند و از آن برج مخروبه صعود کرده، بر فراز آن نازل گشتند. یوسف خان با کمال تهوّر خود را بر فراز مردرو قلعه رسانید و سربازان اطراف را از ظهور این جلادت در کار یورش جری گردانید. از بیرون و اندرون قلعه شور روز رستاخیز برپا شد و دود توپ و تفنگ و شمخال برفراز گنبد مینا. در هنگامی که یوسف خان امیر توپخانه مشغول تعلیم سربازان و توپچیان بود، ناگاه گلوله شمخالی از برجی دیگر بر پیشانی او خورده، در همان لحظه روی به سرایی دیگر نمود. سی نفر سربازی که بر فراز شاه برج بودند به هیچوجه اضطرابی نکرده بر جای خود توقف نمودند. سربازان از وقوع قضیه قتل یوسف خان دست از جنگ برداشتند و روی به بازی.


1- . باجاقلو/ باجاغلو/ باج اوقلو/ باجغلو: نوعی از مسکوکات طلا در حکومت عثمانی.

ص: 183

پس گذاشتند. نوّاب نایب السلطنه فی الفور امیرزاده قهرمان میرزا را با فوجی دیگر از سرباز به امداد فرستاد و بخت بلند شهریاری قلعه به آن استحکام را به قهر و غلبه بر گشاد. یوسف خان تاتار و ساکنین قلعه از دروازه، دیگر، شمشیرها به گردن بیرون شتافتند و از فرط مروّت نوّاب اشرف، خود و اهالی قلعه حکم امان یافتند.

حضرت والا به جهت منع سربازان از قتل و غارت، خود وارد قلعه گردید و سربازان ممنوع نگشته بالاخره قلعه و ساکنین را از ایشان به مبلغ بیست هزار تومان خرید. موازی سیصد رأس اسب و سیصد قبضه شمخال و پنج خروار سرب و باروت و ششصد خروار غلّه، که در آن قلعه بود، به سرکار اشرف تعلق یافت و کریم خان زعفرانلو برادرزاده ممش خان کرد برحسب امر والا به حکومت چناران شتافت. قلعه به آن استحکام از حکم اشرف کوبیده شد و موکب ولیعهد فیروز به جهت انجام کار رضا قلی خان تیره روز مدّت ده روز در آن صفحه آرمیده آمد. نوّاب امیرزاده طهماسب میرزا، که از قرار نگارش احضار شده بود، با معادل چهار هزار جمعیت از سرباز و سوار و پنج عراده توپ دوزخ شرار از دار الملک [455] آذربایجان در رسید و به اردوی کیوان پوی ملحق گردید.

مژده فتح قلعه امیرآباد در روز دوشنبه دویم شهر ربیع الاول سنه مزبوره به رسالت اسد الله خان افشار یاور توپخانه در دار الخلافه جاودانه معروض رأی صاحبقران یگانه شد و ظهور این خدمت، بروز مرحمت خاطر التفات علامت را درباره حضرت ولیعهد جلادت آیت بهانه آمد. مبلغ پانزده هزار تومان زر نقد به صیغه انعام جان فشانان و موازی پنجاه دست خلعت آفتاب طلعت به سرافرازی نوّاب نایب السلطنه و سایر خدمت گزاران [اعطا شد] و معادل پنج هزار نفر سواره و پیاده رکابی به جهت امداد تسخیر خبوشان مصحوب محمد حسن خان سالاربار و نبیره شاهشاه تاجدار به دار الملک خراسان فرستاده شد و در روز یکشنبه پانزدهم شهر ربیع الاول، حضرت سالاربار با آن خزانه و لشکر بی شمار به صوب مقصود روی نهاد. نوّاب شاهزاده ملک قاسم میرزا نیز که برحسب احضار ولیعهد نامدار از دار الملک آذربایجان آمده، در دار الخلافه طهران

ص: 184

موقوف بود، به اتفاق همین خزانه و لشکر، عزیمت خراسان نمود.

تاریخ فتح قلعه امیرآباد از کلک مؤلف تراوید و در این رساله ثبت گردید.

لمؤلفه:

بهانه عزم کشورگیری عبّاس شاه ای دل یکی حصن امیرآباد در ملک چناران شد

امیرآباد ویران شد به یک جنبش ز جیش اوبه یک جنبش ز جیش او امیرآباد ویران شد

همه گردان جوشن پوش ایل زعفرانلو راشفاعت جو به گردن تیغ و اندر دست قرآن شد

بشد آن قلعه معمور ویران و در آن وادی یکی آرامگه برپا برای خیل غولان شد

حساب سال تاریخش همی شد خاوری جویاخرد گفتا امیرآباد فتح الباب قوچان شد

ذکر حرکت موکب ظفر میعاد از امیرآباد و محاصره قلعه خبوشان و یورش غازیان ظفرنشان و آمدن رضا قلی خان به اردوی نصرت شأن

پس از آن که رضا قلی خان ایلخانی داستان افتتاح قلعه امیرآباد را شنید، در کار قلعه خبوشان متوحّش گردید. اهالی قلعه جات حول و حوش را اناثا و ذکورا کوچانیده در شهر خبوشان جای داد و حسین قلی خان ولد خود را با یک هزار نفر سواره و شمخال چی به محافظت شیروان (1)، که ده فرسخی خبوشان است، فرستاد. نجف قلی خان شادلو در ظاهر به اسم موافقت با رضا قلی خان و در باطن به جهت بروز خدمتی به دولت ابدارکان، ولد خود جعفر قلی خان را که داماد ایلخانی است، با معادل یک هزار نفر شمخال چی از طایفه شادلو به شهر خبوشان آورد و برج و باره و دروازه های شهر را کلا به ایشان سپرد و وصیتی که لازم بود به جعفر قلی خان ولد خود کرد.

بالجمله، نوّاب نایب السلطنه در روز دوشنبه دویم شهر ربیع الاول با جیوش بحر خروش از دور امیرآباد حرکت نمود و یک روز به جهت انضباط کار رادکان در آن جان)


1- . مجلس: (شروان)

ص: 185

توقف فرمود. ابراهیم خان کیوانلو خدمات شایان کرد و مجددا از احسان خلعت حکومت آن ولایت نام برآورد. یک صد نفر از تفنگچیان بلوک قهپایه ارض اقدس، مأمور به محافظت قلعه رادکان آمدند و موکب اشرف در روز چهارم شهر مزبور از دور رادکان حرکت کرده در روز جمعه ششم وارد منزل طاس تپه دو فرسخی خبوشان شدند.

نجف قلی خان شادلو به علت وعده [ای] که با جناب قائم مقام کرده بود، در روز یکشنبه هشتم شهر مذکور در منزل طاس تپه از شرف خاکبوسی دربار سرکار ولیعهدی بر مراتب اعتبار و قدر افزود. نوّاب والا، مقدم (1) او را بغایت محترم داشت و همه روزه همّت بر بروز مرحمتی تازه می گماشت. حسین قلی خان ولد رضا قلی خان که در شیروان بود، شب ها با جمعیتی از ترکمانان و اکراد بی ایمان به دور اردوی والا آمده جسارتی می نمود، ولی از بخت بیدار شهریاری و سعی قراولان سرکاری سودی نمی بخشود.

در روز سه شنبه دهم شهر ربیع الاول، آدمی از یارمحمد خان افغان که با جمعیت افاغنه در غوریان توقف داشت، وارد درگاه والا گردید و عرایض کامران میرزا و یار محمد خان به نظر اشرف [456] رسید. خلاصه مضمون آن که: هرگاه منظور والا اتلاف رضا قلی خان است، ما را از هواخواهی او چاره نیست و هرگاه مقصود اصلاح است، ما را نیز در این کار اقدامی وافی است.

حضرت والا، آدم او را زیاده از دو ساعت نگاه نداشت و جواب او را به این طریق نگاشت که: ما را با رضا قلی خان سر سازش است نه میل کاوش، اگر شما را نیز میلی به اصلاح ذات البین است، شتافتن به این صوب فرض عین [خواهد بود].

بالجمله، روز پنجشنبه دوازدهم [ربیع الّاول] موکب والا از محل طاس تپه حرکت کرده قریب به قلعه خبوشان اقامت دست داد و دست روزگار ابواب بلایی عظیم بر چهره رضا قلی خان برگشاد. ملاحسین کوچک سبزواری ساکن خبوشان به کرّات از جانب رضا قلی خان به اردوی والا آمد و رفت می نمود و جوابی بجز سپردن قلعه و آمدن مشار الیه نمی شنود. یار محمد خان افغان بعد از زیارت رقم اشرف و اطلاع از تسخیر قلعهم)


1- . ملی: (مقام)

ص: 186

امیرآباد و آن نوع استیلای ولیعهد جلادت نهاد، عقل و هوش خود را بالمرّه باخت و جمعیت افاغنه را به صوب هرات راجع ساخت و خود با یک صد نفر از عمله خویش به عزیمت اردوی والا پرداخت. در یوم شنبه بیست و دویم شهر ربیع الاول وارد گشته در قرب سراپرده مبارک رحل اقامت انداخت. از جانب مرحمت جوانب التفات های گوناگون درباره خود دید و از بروز آن نوع التفات، قرین مباهاتی بی نهایات گردید.

امیرزاده بدیع الزمان میرزای صاحب اختیار استرآباد- که از قرار نگارش مأمور به خدمت حضرت ولیعهد دولت بود- در روز پنجشنبه بیست و هفتم شهر مزبور با جمعیت سواره و پیاده استرآبادی و مازندرانی وارد گشته دست خدمت برگشود. پلنگ توش خان جلایر نیز از کلات وارد خدمت سعادت سمات شد و از وفور التفات خاطر اشرف، قرین مباهاتی بی نهایات آمد. معادل پنجاه نفر از آن بیگیان و ریش سفیدان طوایف سالور ساکن سرخس، با پیشکشی فراوان، از قبیل توسنان ختلی نشان و غیر آن وارد دربار شوکت نشان شدند و بعد از گذرانیدن پیشکش و دیدن احسان و خلاع دلکش به همراهی معتمدی چند به ارض اقدس شتافته تا مراجعت موکب منصور به توقف مأمور آمدند. به نوّاب امیرزاده خسرو میرزا اشاره شد که ایشان را در مشهد مقدس موقوف دارند و اگر اراده عزیمتی نمایند، نگذارند.

خلاصه، چون رضا قلی خان در قلعه داری اصراری داشت، نوّاب ولیعهد زمان افواج قاهره را از اطراف قلعه خبوشان به محاصره برگماشت. سمت شرقی قلعه اردوی بزرگ را توقف دست داد و در سمت شمالی، حضرت بدیع الزمان میرزا با جمعیت استرآبادی و مازندرانی بار اقامت نهاد. سهراب خان گرجی غلام پیشخدمت با سرباز و توپخانه در سمت جنوبی که برابر ارگ و کردمحله است، متوقف شدند و حسین پاشا خان مقدّم مراغه [ای] با فوج مراغه در سمت غربی خیمه اقامت زدند و افواج منصوره از اطراف آن معموره به لوازم قلعه گیری مأمور آمدند. نقّابان چابک دست به کندن نقب و مورچل اقدام ورزیدند و عرض و عمق مورچل به جایی رسید که سه نفر سواره در پهلوی یکدیگر در آن می گردیدند و اهالی قلعه ایشان را نمی دیدند. سربازان جرّار و

ص: 187

توپچیان شرربار، سیبه و سنگر را تا کنار خندق بردند و اهالی قلعه را از آن تردستی به دست شحنه قلق و اضطراب سپردند. راه آمد و رفت بر اهالی قلعه چنان بسته گشت که کار از نفس کشیدن نیز درگذشت.

در خلال این احوال، خبر ورود محمد حسن خان سالاربار با لشکر و خزانه و خلاع بی شمار رسید و نوّاب نایب السلطنة العلیّه در روز سه شنبه هشتم شهر ربیع الثانی عازم استقبال خلعت شاهانه گردید. در هنگام عبور از حوالی قلعه خبوشان مستحفظین آن قلعه عیّوق شأن به وادی بی شرمی تاختند و توپی به جانب تیپ سرکاری انداختند.

دریای غضب قیامت لهب حضرت ولیعهدی متلاطم گردید و در همان بین، سواری به جهت اتمام حجت [457] به آن غول حصاری، محمد طاهر خان قزوینی معتمد نوّاب رکن الدوله علی نقی میرزا را با پیغاماتی عدوگداز روانه نزد رضا قلی خان گردانید و خود بعد از پوشیدن خلعت آفتاب به اتفاق حضرت سالار، به اردوی ظفرکردار برگردید.

در همان روز، تنخواه انعامی اعلیحضرت شاهنشاه صاحبقران را در میان افواج قاهره قسمت نمود و بعد از مراجعت محمّد طاهر خان از نزد رضا قلی خان و استماع اجوبه ترّهات مانند آن نادان، لشکر قیامت اثر را به یورش امر فرمود. توپچیان آتش فشان، توپ های اژدردهان را به حواله بستند و از انداختن مهره های آتشین پی درپی، بنیان قرار قلعه گیان را درهم شکستند. رضا قلی خان نادان وقتی از خواب غفلت بیدار گردید که از یک طرف، نجف قلی خان شادلو را که با وی در کار مخالفت یار بود، در اردوی والا خدمت گزار و از یک طرف قلعه خبوشان را نیز در دست طایفه شادلو برقرار و جعفر قلی خان ولد نجف قلی خان را هم سرکرده مستحفظین آن قلعه محکم حصار دید.

علاوه بر آن، خبر وصول محمد حسن خان سالاربار با خزانه و لشکر بی شمار، پشت او را شکست و از فرط حیرت، عقل را باخته متفکّرانه در زاویه خمول نشست. اهالی قلعه بر سر او هجوم آوردند و او را از مخالفت حضرت و قعود در آن حصار بی خاصیت منع کردند. ابواب چنان بلایی عظیم را بر روی خود بازدید و معتمدی نزد جناب قائم مقام و نجف قلی خان به اردو فرستاده، متمنّی چاره کار گردید. حضرات مزبوره به او پیغام دادند

ص: 188

که: هرگاه سلامتی خود و اهل و عیال و اهالی قلعه را طالبی، سرقدم ساخته به اردوی والا خرام، و الّا مستعد بلا باش و السلام!

جناب قائم مقام نیز میرزا علی ولد اصغر خود را که از جان شیرین عزیزتر داشتی، از فرط رعایت احترام به جهت رسانیدن این پیغام نزد او فرستاد و رضا قلی خان پیغامات مصلحین خیراندیش را سمع قبول برگشاد. چون دست خود را از هرگونه چاره بریده یافت، لهذا لاعلاج شمشیر بر گردن اندخته به اتفاق میرزا علی مزبور به معسکر فیروزی، اثر سرکار والا شتافت.

ذکر افتتاح قلعه خبوشان و ورود نوّاب ولیعهدی به آن قلعه رفیع الشأن و انتظام امور آن سامان و مراجعت به ارض فیض بنیان و اوضاع اتفاقیه در آن عهد و اوان

بعد از خروج رضا قلی خان از قلعه خبوشان، میرزا علی ولد ارجمند قائم مقام، آن گمراه وادی ظلام را دلیل شد و او را با هزاران امید به اردوی ظفر تبجیل آورده از گرد راه به چادر جناب قائم مقام پناه برد و وجود خویش را به دست شحنه انصاف شاهزاده اسلامیان پناه سپرد. قائم مقام برحسب امر والا به حضور پرنور اشرفش دلالت نمود و در اوّل وهله (1)از ظهور التفات سرکار ولیعهدی بر مراتب اعتبار افزود. قراولان احترام، حسب الامر شاهزاده خورشید غلام بر دور او جمع شدند و بزم محافظتش را پروانه شمع آمدند.

روز چهارشنبه نهم شهر ربیع الثانی که فردای آن روز سعادت مبانی بود، نوّاب اشرف به عزم استحمام به شهر خبوشان نزول اجلال فرمود. حضرت منیت درّ جهان خانم، زوجه رضا قلی خان که صبیّه نجف قلی خان شادلوست، موازی یک دست ملبوس تیرمه و ده طاقه شال کشمیری و ده رأس اسب و سی نفر شتر در سر حمّام پیشکش نموده)


1- . ملی و مجلس: (وحله)

ص: 189

و سام خان ولدش از منصب ایلخانی بر نام افزود. حضرت والا در ذهاب و ایاب، مستحفظین قلعه را که از طایفه شادلو بودند، به دادن انعام از دست مرحمت ارتسام سرگرم ساخت و فوج سرباز خاصه متدرّجا پنج پنج و ده ده به دخول قلعه پرداخت.

بالاخره دروازه و بروج و باره را به این تدبیر متصرف شدند و کدخدایان و ریش سفیدان و سرخیلان ایل زعفرانلو به خدمت اشرف تشرّف جسته مورد الطاف بی کران آمدند.

بیست عراده توپ سواره و پیاده و ده هزار قبضه شمخال جزایر آماده و انبارهای غلّه و سرب و باروت و ایلخیان ایلخانی مبهوت به ضبط مقرّر شد و قلعه خبوشان به حکم ولیعهد والاشأن با خاک برابر آمد. حکومت ولایات [458] خبوشان و سر ولایت نیشابور و بام و صفی آباد جهان ارغیان را به نور محمد خان برادر جناب آصف الدوله مرحمت فرمود و ده روز صحیح بعد از ظهور این فتح ملیح، به جهت انجام بعضی از امور در خارج شهر خبوشان توقف نمود و مژده این لطیفه غیبی در روز شنبه چهاردهم شهر جمادی الاوّل در دار الخلافه جاویدمحل به رسالت محمد طاهر خان قزوینی به عرض حضرت صاحبقران بی بدل رسید و ضمیر منیر همایون از مسرّت افزون، مشحون گردید.

تاریخ فتح قلعه خبوشان از طبع مؤلّف سرزد و درین رساله به جهت یادگار مقرّر و محرّر آمد.

و هی هذه لمؤلفه:

عبّاس شه آن قوّت سرپنجه اسلام آن شه که بود تیغش چون صاعقه جوشان

چون حصن امیرش ز قدر گشت میسّرآمد به خبوشان چو یکی رعد خروشان

نشنید کسی صوتی از وحشی و انسی گفتی که خبوشان شده وادی خموشان

یک نفس نه یک لحظه در آن مخمصه برپای یک مرد نه یک لمحه در آن بادیه جوشان

حاکم هم از اندیشه مال و سر و ناموس افتاده در آن معرکه چون باخته هوشان

هم آیه محرومی از آن واقعه بر لب هم باده نومیدی از آن میکده نوشان

زد دست توسل ز ره عجز و فقارت بر رشته تسبیح چو تسبیح فروشان

از گوش برون کرد همی پنبه غفلت داخل شده در دایره حلقه بگوشان

ص: 190

آن قلعه که بودی هدف تیر حوادث شد مسکن هر طایفه از جوشن پوشان

پس کرد رقم خاوریش از پی تاریخ دائم ز ولیعهد بود ملک خبوشان بالجمله، صادق آقا نامی برادر بیگلر خان چاپشلو که با رضا قلی خان در مخالفت متفق و در اردوی والا ظاهرا در خیل هواخواهان موافق بود، قبل از وقت، بعضی نوشته جات به ایلخانی نوشته، او را تحریک بر شبیخون نمود. از اتفاقات، نوشته جات او در مجره رضا قلی خان بیرون آمد و باعث ظهور غضب شاهزاده التفات مشحون شد. بعد از نمودن نوشته جات به او، تنش را از بار سر آزاد آوردند و نعش او را بر در چادر ایلخانی انداخته او را از مآل کار مخالفت آگاه کردند. خلاصه، حضرت والا را در باطن اراده عزیمت سرخس بود، لهذا در ظاهر قشون رکابی و آذربایجانی را مرخّص اوطان فرمود و در مخفی امر نمود که از راه ولایت نیشابور به ولایت جام رفته و در آن دربند مجتمع گشته، منتظر حکم جدید باشند و در روز یکشنبه بیست و دویم شهر ربیع الثانی موکب فیروز را از دور خبوشان حرکت واقع شد و روز پنج شنبه دویم جمادی الاول وارد ارض فیض بدایع آمد. سه روز بعد از ورود موکب ظفراندوز، رضا قلی خان تیره روز که در ارک منزل داشت، به جهت استحمام بنای ضراعت گذاشت. بعد از مرخّصی به حمّامی که در خیابان بالا و مشهور به حمّام معمارباشی است گرایید و پس از خروج از حمام قاصد فرار گردید. آدمی از مشار الیه طپانچه و شمشیری در خفیه به او داد و رضا قلی خان سوار گشته از راه خیابان فرارا روی به دروازه نهاد. سه نفر قراولی که با او بودند، جلو اسب را از دست او ربودند؛ یکی را به گلوله طپانچه و دیگری را به زخم شمشیر از پای در انداخت و از اسب پیاده گشته دوان دوان به جانب بست روضه مقدّسه پرداخت. سایر سربازانی که به زیارت می رفتند، ازین مقدمه آگاه گشته او را گرفتند. بعد از گرفتن صدمه زیادی به او زده، ریش او را از ریشه برآوردند و او را عور و برهنه به خدمت والا برده مراتب را عرض کردند. نوّاب والا از فرط مروّت ذاتی، جبّه مبارک را به او پوشانیده مجددا او را در ارک محبوس گردانیده، موازی پنجاه نفر سرباز به او موکّل کرد.

ص: 191

ذکر اوضاع ولایت سرخس و موجبات عزیمت نوّاب نایب السلطنه به آن ولایت و اوضاع واقعه در عرض راه

سرخس ولایتی است از توابع مرز خراسان و وطن ترکمانیه سالور در آن سامان.

قصبه آن عظیم است و قلعه [ای] ضخیم و همواره پنج هزار خانوار از طوایف ترکمانان سالور در آن ولایت مقیم. این طایفه منسوب به تولی خان بن چنگیزخانند و لقب او سالور خان بوده و همواره اوقات در میانه ایلات اتراک زندگانی می نموده است. در ایّام حکومت بیرامعلی خان [459] عزالدینلوی قاجار در مرو، چندین دفعه آن ولایت را تاخت و بنیان قرار ساکنین را زیر و زبر ساخت. در بدایت این دولت روزافزون که سفر اوّل خراسان اتفاق افتاد، جماعت سالور که دربدر بودند، به استدعای یورتی از دربار اقدس زبان گشودند و حسب الامر الاعلی به فراغ بال در آن سامان مکان نمودند.

بالجمله، جماعت مزبور به سبب بستگی به تولی خان جمیعا به قاعده ترکمان، خود را بای می دانند و هرگز به عزیمت قتل و اسر به سمتی لشکر نمی رانند. از طوایف ترکمانان تکه و ساروق مرو و یمر علی و علی ایلی و غیره همواره به صیغه مزدوری به آن ولایت می آیند و اسب از طایفه سالور عاریت گرفته اطراف ولایات خراسان را تاخت و تاز می نمایند. پس از مراجعت، نصف اسیر و مالی که گرفته اند به سرخسی می سپرند و نصف دیگر را خود برداشته به اوطان خویش می برند. پیوسته تجّار اسیرفروش از اویماقات هزاره و جمشیدی و تایمنی و تیموری در ولایت سرخس به تحصیل منافع می کوشند و اسرای شیعه را از ساکنین آن ولایت و سایر طوایف غریب خریداری کرده و به اطراف ترکستان برده، می فروشند. در حقیقت، ولایت مزبور، بندرگاه اسیران هر دیار است و دائم الاوقات، بنده و برده و تجّار اسیردار در آن دیار بی شمار. خود طوایف سالور نیز اکثر اوقات در ولایات خوارزم و خراسان به تجارت اسب و پوست بخارایی و غیره مشغولند و قانون تجارت در میان ایشان معمول. چون چهل سال بود که آن ولایت آسیبی ندیده بود، لهذا روزبه روز بر دولت و ثروت ایشان می افزود. پول آن غولان را پیلان توانا از حمل و نقل عاجز بودند و به سبب کثرت تجارت و اسیرفروشی همواره

ص: 192

جوال جوال پول بر روی هم انبار می نمودند.

قبل ازاین از قرار نگارش در باب استخلاص اسرای شیعه از جانب معدلت جوانب شاهنشاهی به نوّاب ولیعهد دوران فرمایشی به صدور پیوست، لهذا درین اوقات امتثال فرمان دارا را به استخلاص ولایت سرخس و اسرای مسلمانان کمر همّت بست. در اوقاتی که محمد خان قرائی از قرار نگارش در شهر مشهد مقدّس تصرف نموده بود، ابراهیم خان بیگلربیگی هزاره را که مخذولا و معزولا در نزد او می زیست، به استمالت ایل هزاره نامزد نمود. مشارالیه مبلغ یک هزار تومان است از جماعت سالور سرخس خریداری نمود و چون تنخواهی موجود نداشت، ایل و عیال و عروس خود را گرو داده و جمعی سوار آماده کرده روی به ایل هزاره آورد. اسکندر خان برادرزاده اش با شیر محمد خان اسب ها را از مشار الیه گرفته، او را بی نیل مرام راجع ساختند و طایفه سالور سرخس در عوض تنخواه خویش به نگاهداری اهل و عیال او پرداختند.

محمد حسن خان ولد ابراهیم خان که کوچکش در درست سرخسیان بود، به دربار شوکت مدار نوّاب نایب السلطنه آمده خلاصی عیال خویش را استدعا نمود.

بالجمله، حضرت والا بعد از مراجعت از فتح خبوشان، مدت ده روز در شهر مشهد مقدس توقف فرمود و یورش به ولایت سرخس را تدارکی به سزا نمود. در ظاهر، صلای عزیمت به ولایت هرات درداد و روز یکشنبه دوازدهم شهر جمادی الاوّل از ارض خلد محل حرکت نموده روی به ولایت سرخس نهاد. ریش سفیدان ایل سالور را که از قرار اظهار در دور خبوشان به حضور پرنور آمده بودند، در مشهد مقدس گذاشت و آنچه لشکر از رکابی و آذربایجانی و خراسانی و توپخانه و غیره آماده بود، به همراه برداشت و روز پنجشنبه شانزدهم به منزل آق دربند رسید و لشکر مأموره از دور خبوشان در آن منزل به اردوی والا [460] ملحق گردید. مهدی قلی خان و محسن خان برادران محمد خان قرائی با سیصد نفر جمعیت در آق دربند به شرف رکاب بوسی مشرّف آمدند و از ظهور الطاف شامله مورد انواع عزّ و شرف شدند. حضرت والا به قانون سپاهی گری، افواج قاهره را از سواره و پیاده نظام و غیر نظام چهار قسمت فرمود و هر قسمتی را به عهده احدی محوّل نمود. نوّاب امیرزاده طهماسب میرزا را با سواره شاهیسون و افشار

ص: 193

خمسه و قراگوزلو، قراول لشکر منصور کرد و خود با سواره و پیاده مازندرانی و استرآبادی، که ابواب جمع نوّاب بدیع الزمان میرزا بودند، به انضمام هزاره جات سمنانی و دامغانی از عقب نوّاب طهماسب میرزا روی به راه آوردند. موازی دو هزار سوار خراسانی به سرتیپی جعفر قلی خان ولد نجف قلی خان شادلو را قرار داد فرمود که پنج فرسنگ در عقب تیپ بزرگ حرکت نمایند و نوّاب امیرزاده اعظم محمد میرزا را با افواج نظام و سواره آذربایجانی و توپخانه صاعقه مبانی مقرّر نمود که به اتفاق سهراب خان گرجی غلام پیشخدمت باشی معادل پنج فرسخ در عقب تیپ جعفر قلی خان، پای استعجال برگشایند. با عزمی چست و نیّتی درست به همین آیین از آق دربند حرکت نمود و همه جا منزل به منزل رانده در روز سه شنبه بیست و سیم شهر جمادی الاول در عرصه سرخس نزول اجلال فرمود. در پل خاتون موازی سیصد نفر از جماعت ساروق مرو، که به تاخت قائنات رفته، اسیر و مال فراوان گرفته بودند، به تیپ نوّاب امیرزاده اعظم محمد میرزا برخوردند و سهراب خان گرجی با سواره آذربایجانی، ایشان را تعاقب نموده و به قلب جعفر قلی خان رسانیده به او سپردند. جعفر قلی خان نیز با سواره خراسانی از تعاقب ایشان تاخت تا همه را با اسیر و مال در دور سرخس وارد اردوی والا ساخت. از طالع بی زوال شاهنشاهی، جمیع آن سیصد نفر دستگیر آمدند و از سرافشانی سربازان نظام کلّا عرضه قمه و سرنیزه و شمشیر شدند. اسرای قائنات به همراهی معتمدین روانه اوطان خود گردیدند و صاحبان اموال نیز به مال منهوبه خویش رسیدند.

ذکر یورش بردن به قلعه سرخس و افتتاح آن قلعه و قتل و اسر و نهب فراوان و فرستادن اسرای شیعه و ترکمان به ارض فیض بنیان و اوضاع اتفاقیه از طالع بی زوال شاهنشاه دوران

بعد از آن که لشکر منصور از اموال ترکمانان مغرور، بر اسب و اسلحه و ادوات (1)ب)


1- . ملی: (ادواب)

ص: 194

حرب از هر قبیل افزودند، برحسب امر ولیعهد دوران، عزیمت یورش قلعه سرخس را همت نمودند. علی الصباح نوّاب طهماسب میرزا با معادل دو هزار سوار به عزم قراولی از اردوی والا بیرون خرامید و قدری که از معسکر ظفراثر دور گردید، جمعی از سواره سالور سرخس که در قلعه بودند، به عزم دستبرد لشکر فیروز برآمده با نوّاب معزی الیه ملاقات نمودند. گیر و داری صعب فی ما بین ایشان دست داد و دست روزگار ابواب بلا بگشاد. برخی از سواران ابواب جمعی نوّاب امیرزاده از جان گذشتند و بقیه جنگ [و] گریزکنان وارد اردو گشتند. نوّاب امیرزاده اعظم ولیعهد ثانی محمد میرزا در همان ساعت از گرد راه در رسید و حسب الامر والا بر سر ترکمانان مزبور تاخته، ایشان را متفرّق گردانید. روز دیگر حضرت والا پیاده نظام و توپخانه با احتشام را به سرکردگی سهراب خان گرجی به یورش قلعه سرخس فرمان داد و مشارالیه به انداختن مهره های آتشین توپ و خمپاره، بنیاد قرار قلعه گیان را بر آب نهاد. اهالی قلعه، تدبیری که در آن بلای ناگهان اندیشیدند این بود که، هرچه از اسرای شیعه از اناث و ذکور و صغیر در قلعه سرخس جمع بودند، همه را در دور خاکریز قلعه جای داده، ایشان را هدف تیر بلا نمودند. لشکر منصور به این سبب دست از کاوش برداشتند و اهالی قلعه نیز بنای سازش گذاشتند. بالی محرم بهادر نام معروف به قراول باشی و آدینه قورت خان سالور به اتفاق نسوانی که شوهران ایشان از قرار نگارش در ارض اقدس به گروگان بودند، روی ضراعت به اردوی والا نمودند. بالی محرم بهادر قراول باشی [461] متعهّد انجام کار قلعه گردید و نسوان مذکوره ملتزم ردّ کردن اسرای شیعه. اولیای آن سرکار شوکت مدار، نسوان مزبوره را در اردو موقوف گذاشتند تا آن که اهالی قلعه اسرای شیعه را که قریب به سه هزار نفر بودند روانه معسکر والا داشتند. بالی محرم بهادر و آدینه قورت خان به جهت استمالت اهالی قلعه مراجعت کردند و باز آن خیره سران سر به طغیان برآوردند.

در این دفعه، دریای غضب ولیعهدی به جوش آمد و از اطراف آن قلعه توپ های تندر فغان به خروش. سربازان جرّار آذربایجانی و توپچیان شرربار صاعقه مبانی بدون ترتیب سیبه و سنگر و کندن نقب و مورچل تکبیرگویان به یک دفعه، روی به یورش آوردند و از یمن طالع فیروز صاحبقران ظفراندوز در لحظه [ای] آن قلعه عیّوق شأن را

ص: 195

مسخّر کردند. در مدت یک ساعت صحیح، تیغ انصاف دلاوران، غوغای آن جمع بی ایمان را قطع و فصل نمود و بالی محرم بهادر قراول باشی نیز که قاصد خدمت بود در میان مغلوبه از ضرب سربازان پای به دیار سقر گشود. سربازان و توپچیان و آحاد لشکر از پیاده و سوار، بعد از منع از قتل، دست جلادت به نهب و غارت برآوردند و اموال آن قلعه را از پنهان و آشکار یغما کردند. از قراری که به تحقیق پیوست، اکثری از توّابین سربازان و توپچیان معادل یک هزار تومان یا کمتر یا بیشتر کسیب داشت و نظر همّت والا، دست تصرفی بر آن نگذاشت. سه هزار خانوار سالور با اسبان خاصّه سرخس، که تخمینا سیصد رأس می شد، در قسمت نصیب نوّاب اشرف را کسیب آمد و بقیه اموال ایشان از صامت و ناطق، لشکر ظفر موافق را نصیب شد. کوچ و عیال و عروس ابراهیم خان هزاره را صحیحا سالما مستخلص ساخته به دست محمد خان ولدش سپردند و برحسب امر والا قلعه سرخس را خراب نموده با خاک مساوی کردند.

غربای اطراف از تکه و ساروق و یمرلی و علی ایلی و غیره و تجّار اویماقات جمشیدی و تایمنی و هزاره و تیموری که به سبب تاخت و تاز حول و حوش و خرید و فروش اسرای مسکین در سرخس و از روی عدد چهار صد و پنجاه نفر بودند جمیعا را اسرای شیعه حسب الامر والا به ضرب کارد و قمه و خنجر و ساطور و سوزن و دندان پاره پاره نمودند. معادل یک هزار و پانصد نفر از سواره ساروق مرو که به امداد سرخسیان می آمدند، در عرض راه این خبر را شنیده مأیوسا روانه اوطان خود شدند.

چون در ارض اقدس غلای غلّه وفوری داشت، لهذا نوّاب اشرف آذوقه سرخس را کلّا به حمل دوابّ سرخسیان به مشهد مقدّس فرستاد و بلای غلا به سبب این حسن تدبیر روی به نقصان گذاشت. سه هزار اسیر شیعه و سه هزار خانوار ترکمانان سرخسی را به سرداری جعفر قلی خان شادلو و سرکردگی مصطفی قلی خان سمنانی و سواره خمسه و هزاره جات سمنان و دامغان به ارض اقدس فرستادند و از ظهور این جلادت و مردانگی، ابواب بهجت و شادمانی بر چهره اهالی شیعه برگشادند.

روز سه شنبه سیزدهم شهر ربیع الثانی، اسرای شیعه به خارج ارض اقدس رسیدند و جمیع فضلا و سادات و پیشوایان اهل اسلام و اهالی آن شهر از خواص و عوام

ص: 196

به استقبال گراییدند. صاحبان آن اسیران که از دور و نزدیک به همین امیدواری جمع بودند، هریک اسیر خود را گرفته، دعاگویی ها به دولت قاهره نمودند. جناب مجتهد دوران میرزا هدایت الله در مصلّای خارج شهر با اهالی آن ولایت از غریب و بومی و اسرای شیعه نماز ظهر و عصر را ادا نمودند و پس از ادای نماز بر فراز منبر رفته و دولت جاوید آیت را دعاها گفته، صدای گریه شادمانی و خنده کامرانی ایشان را ملائکه هفت آسمان شنودند. در خارج شهر و پس از ورود، شور روز رستاخیز در آن دیار پدید آمد و این نیکنامی تا قیام قیامت نصیب دولت پایدار شد. اسرای شیعه هریک روانه اوطان خود شدند و اسرای ترکمانان برحسب امر نوّاب ولیعهد زمان موافق بنیچه در بلوکات و دهات حول و حوش قسمت آمدند.

مژده این فتح نمایان در روز یکشنبه بیست و چهارم شهر جمادی الثانی به رسالت حضرت قلی خان [462] شاهیسون دویرن غلام پیشخدمت در دار الخلافه طهران به عرض شاهنشاه زمان رسید و اولیای دولت قاهره را از ظهور این الطاف لاریبی، عیدی بزرگ ظاهر گردید.

تاریخ فتح قلعه سرخس و استخلاص اسرای شیعه و غیره و وصول ایشان به ارض اقدس، یک رباعی و یک مثنوی از کلک مؤلف تراوید و به جهت یادگار در این صحیفه ثبت گردید.

رباعی در افتتاح قلعه سرخس

چون خنگ ولیعهد شد اندر تک و تازبگرفت سرخس و برد گردونش نماز

زد خاوری از برای تاریخ رقم از سعی ولیعهد سرخس آمد باز تاریخ وصول اسرا مثنوی:

ولیعهد چون شد به توران زمین بدو خواند افراسیاب آفرین

هزاران اسیر از سرخسی ستاندپس آنگاه تا ارض اقدس رساند

ص: 197

هزاران سعادت وش و بت پرست خود از شیعه و سنّی آمد به دست

جهاندند خنگ سعادت ز جوی به ارض مقدّس نهادند روی

پس آزاد دربند معتاد شدبسی بنده از بند آزاد شد

چو شد آن اسیر از سرخس اسپری خرد خواست تاریخش از خاوری

در آن عرصه دار و گیر سرخس بگفتا بیامد اسیر سرخس [مصرا] ع:

چنین کنند بزرگان چو کرد باید کار

ذکر حرکت نوّاب نایب السلطنه از سرخس و فتوحات قلعه جات تربت حیدریه و محمودآباد و سایر اوضاع اتفاقیه تا ورود به ارض روضه رضویّه

بعد از فتح ولایت سرخس و کوبیدن قلعه آن، نوّاب نایب السلطنة العلیّه به جهت روانه کردن اسرای شیعه و ترکمان و فرستادن آذوقه سرخس به ارض فیض بنیان، مدت ده روز در آن جا توقف فرمود و (1) پس از آن، روی سعادت به منزل آق دربند نمود. هشت روز متوالی نیز در آن منزل اقامت یافت و نوّاب بدیع الزمان میرزا را [447] با رتبه مصاهرت خویش و سواره و پیاده سپاه ظفرکیش به رجعت استرآباد مرخّص فرموده، جمعیتی هم که آذوقه سرخس را به ارض اقدس برده بودند، مراجعت نموده، به آدابی شایان به صوب ولایت جام شتافت. از اتفاقات در آن اوقات، از شدت برودت هوا، آسمان لباس سنجاب و قاقم بر سر کشیدی و پرویزن سحاب همواره دانه های قطرات منجمد و غیر منجمد بر فرق خاکیان باریدی. حضرت ولیعهد فلک مهد در آن شدّت برف و سرما، لشکر فیروز را چنان حرکت دادی که احدی از آحاد لشکری تعطیل را در عقب بایستادی. خلاصه، در اواخر شهر رجب المرجب به منزل محمودآباد جام رسید و در همان ساعت ورود، قلعه مزبوره، که در تصرف کسان محمد خان قرائی بود، بلامانعو)


1- . ملی:- (و)

ص: 198

مفتوح گردید.

محمد خان خود را اسیر سرپنجه استیلای نوّاب ولیعهد نامدار دانست و با آن که در باطن سر مخالفت داشت، [اظهار آن] نمی توانست. تبین این مقال آن که، سه قلعه دولت آباد و سنگان و زاوه را قبل از وقت، تدارکی بسزا کرد و مستحفظین معتمد در آن جا نشانیده، اموال اندخته خود را کلّا از تربت حیدریه حرکت داده در قلعه سنگان جمع آورد. منظورش این بود که هرگاه نوّاب نایب السلطنه قلعه تربت را به غلبه تصرف نماید، مشارالیه در یکی از آن قلاع ثلاثه پناه برده، شاید چندی از دستبرد لشکر منصور بر آساید. مهدی قلی خان و محسن خان برادرانش که از قرار نگارش در هنگام عزیمت سرخس به رکاب اشرف پیوستند، به سبب مخالفتی که در باطن با او داشتند، در جزو کمر همت بر استیصال و اضمحلال او بستند. به لطایف الحیل اوّل ایل قرائی را کلّا با او مخالف ساختند و ازین حسن تدبیر در حضرت والا به اظهار خدمت و صداقت پرداختند.

نوّاب اشرف پس از افتتاح قلعه محمودآباد، حکومت جام و باخرز را به ابراهیم خان بیگلربیگی سابق ایل هزاره مرحمت فرمود و جمعی را در قلعه جات آن دو ولایت مستحفظ نموده، از آن جا پای همّت به جانب تربت حیدریه برگشود. نوّاب امیرزاده محمد میرزا را قراول لشکر منصور کرد و معزی الیه همه جا یک منزل در جلو آن حضرت روی به منزل مقصود آورد. محمد خان قرائی که در تربت بود، هوای مردم را با خود بطوری دیگر ملاحظه نمود [و] از فرط وحشتی که او را دست داد، از بلده تربت بر آمده دو روزی در قلعه سنگان بار اقامت نهاد. عقیده ایل خود را در باطن چنان دید که هرگاه خود عازم و وارد اردوی والا نشود، متعلّقانش او را گرفته با دست بسته خواهند برد و حسن خدمتی از خود در آن حضرت ظاهر خواهند آورد. از این که دست خود را از هرگونه چاره [ای] بریده یافت، لهذا با چهل و هفت سوار از قلعه سنگان برآمده در چمن هفت چشمه باخرز به خدمت [463] نوّاب امیرزاده اعظم محمد میرزا شتافت.

چون به سبب خلف وعده [ای] که در باب شرفیابی خود با جمعیت به دور امیرآباد و خبوشان کرده بود، خجالت و وحشتی کامل داشت، بنابر آن به شفاعت نوّاب امیرزاده

ص: 199

روی ضراعت به موکب مسعود ولیعهد ظفر آمود گذاشت. فی مابین هفت چشمه و قلعه اسکندرآباد به رکاب اشرف مشرّف و از ظهور التفات شامله، قرین انواع عزّ و شرف شد.

حضرت والا را با شوکتی تمام و ابّهتی مالاکلام وارد تربت حیدریه ساخت و در دو سه روزه ورود، به ترتیب انواع پیشکش و طوی های دلکش پرداخت.

دو قلعه دولت آباد و زاوه را، که دو محکمه سخت است، کس فرستاده به تصرف گماشتگان سرکار ولیعهد نامدار داد و در باب قلعه سنگان که اموالش کلّا در آن بود، بنا را به دفع الوقت نهاد. در خلال آن احوال، معتمدی از جانب جناب کامران میرزای فغان والی هرات به دربار ولیعهد نامدار گرایید و نوشته جاتی که محمدخان به کامران میرزا در باب کار مخالفت نوشته بود، به رسالت فرستاده مزبور، به نظر مبارک نوّاب اشرف رسید. خلاصه مضمون این که: عزیمت حضرت ولیعهد جلالت مهد به این ولایات، نه همین منظور استیصال این صداقت آیات است، بلکه منظور کلّی عزیمت هرات. چون ایل قرائی با من سر مخالفت دارند، چنان می دانم که عن قریب مرا به دست دشمن گذارند؛ بهتر آن که شما جمعی از افاغنه را به ولایت تربت روان سازید که مستحفظ قلعه جات متعلّقه به من شوند، من هم فوجی از ایل قرائی را که از ایشان مطمئن هستم به هرات فرستاده، به حراست قلعه جات سرکار روند، شاید به این وسیله توانیم دست تعدّی گماشتگان حضرت ولیعهدی را از این دو ولایت کوتاه سازیم و طرفین به حمایت یکدیگر به حراست ولایات خویش پردازیم. بالجمله، کامران [میرزا] فرستادن نوشته جات مزبور را به خدمت والا نوعی از صداقت و ارادت فهمید و به تصوّر این که شاید آن بلای ناگهانی را از خود دافع آید، این نوشته جات را گسیل گردانید.

محمد خان از کیفیت اطلاع نوّاب والا از این داستان آگاه شد و از فرط وحشت و اضطراب عازم فرار گشته، قاید مخالفت را علانیه همراه آمد. سرکار ولیعهد مروّت آیت که به جز مرحمت درباره او منظوری نداشت، لاعلاج او را گرفته بندش بر پا گذاشت.

چون از برادران او محسن خان و مهدی قلی خان در چنین حالتی، اطمینان، خلاف قانون ملکداری بود، لهذا لابدّا ایشان را نیز از راه مصلحت محبوس نمود. قلعه سنگان را که

ص: 200

اموال محمد خان کلّا در آن بود، تصرف کرد و اندوخته موروثی و مکتسبی او را که فزون از حوصله اوهام می نمود، به حیطه ضبط و ربط درآورد. حکومت ولایات تربت و برسن (1) و کدکن و محولات و سرجام، به سهراب خان غلام پیشخدمت باشی مرحمت شد و اختیار کار ابراهیم خان هزاره و ولایات جام و باخرز نیز از راه حزم و احتیاط، به مشار الیه عنایت آمد. مصطفی قلی خان سرکرده هزاره سمنانی را که خدمات شایان در آن سفر کرده بود، قرین التفاتی کامل نموده با جانبازان سمنان و دامغان مرخّص فرمود.

جناب محمد حسین خان سالاربار را هم که در ارض اقدس توقف داشت، احضار کرده معزی الیه پس از بروز تفقّدات سرکار ولیعهدی، مقضیّ المرام مرخّص گشته روی سعادت به دار الخلافه طهران آورد. بعد از انتظام کار آن [464] ولایات و مرخّصی حضرات، برادران محمد خان را از حبس برآورده و خود مشارالیه را محبوسا با خود برداشته عازم ارض فیض قرین گردید و در اواسط شهر شعبان المعظمّ به آن مکان سعادت تضمین رسید.

محمّد خان قرائی را در ارک مشهد مقدّس با رضا قلی خان ایلخانی محبوسا همخانه و همزانو داشتند و کارگزاران آن سرکار شوکت مدار برحسب امر ولیعهد مروّت شعار، شبان و روزان همّت بر مرمّت احوال ایشان گماشتند. مژده فتح قلعه تربت و گرفتاری خان خیانت آیت در اواخر شهر شعبان المعظّم در دار الخلافه طهران به عرض شاهنشاه اعظم رسید و ضمیر منیر همایون از تدابیر صائبه فرزند کامران بغایت شادمان گردید. تاریخ فتح قلعه تربت از کلک مؤلف ارادت آیت تراوید و یادگار را در این صحیفه ثبت گردید.

لمؤلفه:

حاکم تربت یک چند محمد خان بودبا غلامان در شه به صداقت انباز

نفس امّاره بزد راه مر او را و نمودطایر صدق وی از بام ارادت پرواز

باب آن قلعه محکم به جهان بست و نشست تا چه زاید پس ازین از فلک شعبده باز کن


1- . احتمالا بردسکن

ص: 201

آتش خشم شهنشاه برافروخت ز کین خصم ازین حادثه افتاد به صد سوز و گداز

حکم فرمود به فرزند گرامی که کنددفع این واقعه از همّت دریا دمساز

نایب ملک شهنشاه ولیعهد رشیدراد عباس شه آن داور انصاف طراز

رفت و بگرفت مر آن قلعه محکم بنیان زین چنین فتح طرازنده جهان پرآواز

شد گرفتار هرآن کس به محمد خان یارجمله در محبس شهزاده فرخنده نواز

پشت آن ناحیه بل پشت خراسان لرزیداز چنین فتح که دارد شرف فتح حجاز

فتح آن قلعه چو شد خاوریش گفت به سال باب تربت ز ولیعهد جهان آمد باز

ذکر قرار و مدار کار هرات با یار محمد خان افغان و آمدن ایلچیان خوقند و روانه شدن به درگاه فلک پیوند

قبل ازین نگارش یافت که، یار محمد خان افغان وزیر کامران میرزای والی هرات در دور خبوشان به دربار عزّ و شأن و شرفیابی خدمت ولیعهد دوران شتافت. چون آمدن او از جهت انجام کار رضا قلی خان ایلخانی بود، لهذا بعد از اتمام کار خبوشان و گرفتاری آن نادان رجعت به صوب هرات را عزیمت نمود. از قرار فرمایش شاهنشاه تاجدار، نوّاب ولیعهد کامکار را منظور نظر این بود که، بعد از تمشیت امورات داخلی مملکت خراسان به انجام مهام خارجی از قبیل کار خوارزم و هرات، پنجه دلیری گشاید و به هر طریق که ممکن آید، فرمانروایان و حکّام و اهالی آن صفحات را مطیع و منقاد نماید.

این یار محمد خان از امرای معتبر افغان و در نزد کامران میرزا وزیری نامدار و کامران بود و در دور خبوشان اصراری فراوان در باب مرخّصی خود می نمود و مظنون این بود که بدون رخصت، بارگی مراجعت به جانب هرات راند و اموراتی که منظور نظر است در عقده تعویق ماند و شاه پسند خان افغان نیز که با کامران میرزا مخالفت داشت، در آن اوقات از ولایات سبزوار و فراه روی به اردوی ولیعهد جلالت همراه گذاشت. به

ص: 202

کارگزاران دربار والا چنین عرض نمود که: هرگاه حضرت اشرف والا، یار محمد خان را در دربار عزّ و شرف موقوف دارد، کامران میرزا ناگریز است که بنائی درست در کار خدمت و صداقت گذارد؛ بنابر آن موازی پنجاه نفر قراول نظام، در ظاهر به صیغه احترام و در باطن به سبب احتیاط از فرار آن افغان بدفرجام به محافظتش برگماشتند و تا زمان مراجعت سرکار ولیعهدی از فتح تربت حیدریه، مشار الیه را چه در شهر مشهد مقدس، چه در اردوی اقدس موقوف داشتند.

کامران میرزا که در بدایت حال، داستان گرفتاری او را شنید، چون ترخیص چنان وزیری را به ضرب و زور در قوه قدرت نمی دید، لهذا عامل عمل تدبیر و تزویر گردید.

معتمدی دیگر را با پیشکشی مختصر به خدمت والا فرستاد و حقّه تزویر را به این آیین سرگشاد که: (یار محمد خان را چون در مملکت هرات به سبب وفور استیلا بر رعیّت و رعات مخلّ کار خود دیدم، لهذا مشار الیه را به بهانه معهود روانه درگاه والا گردانیدم؛ اکنون توقّع دارم که مشارالیه را در آن حضرت موقوف دارند و هرگاه اراده مراجعه نماید، نگذارند.) منظورش ازین استدعا آن بود که حضرت ولیعهد کامکار، یار محمد خان را با کامران میرزا دشمن دانند و اگر همه به جهت اخلال در کار هرات باشد، مشار الیه را از آن دربار برانند. یار محمد خان نیز مطلب باطنی کامران میرزا را از مضمون نوشته یا از پیغام فرستاده، دریافت کرد و از روی حیله و تزویر، همان تمنّای ظاهری کامران میرزا را دست آویز دشمنی خود با او کرد و تعهدات در انجام کار هرات به عمل آورد. ظهور این خدمت را موقوف به مرخّصی خویش ساخت [465] و در باب مراجعت به صوب هرات به ابرام و اصرار پرداخت. نوّاب ولیعهد فطانت مهد از فرط فراست منظورات آن امیر و وزیر را از بروز این استدعای مختلف دریافت فرمود و در محافظت خان مزبور تأکیدات زیاد بر زیاد نمود. بعد از فتح تربت حیدریه، عزیمت هرات را داشت، ولی به سبب شدّت سرمای زمستان و کثرت برف و باران و عدم آذوقه به جهت مصارف سپاه ظفرارکان بنا را به وقت دیگر گذاشت. پس از مراجعت از فتح تربت، داستان قرار و مدار کار هرات را با یارمحمد خان به میان آورد و مکنونات ضمیر

ص: 203

منیر را به این سیاق بیان کرد که: (در ازمنه سالفه، ولایات متصرّفی افاغنه همواره در تصرّف سلاطین با تمکین ایران بوده و پیوسته حکّام ایشان در آن ولایات حکمرانی می نموده اند. طوایف افاغنه در سلک ایلات هندوستان و جمعی از ایشان که در ولایات هرات و قندهار و کابل و غیره توقف داشته اند، باج ده و خراج گزار (1) سلاطین ایران بوده اند. پس از قتل نادرشاه افشار، احمد خان ابدالی، برخلاف یاسا و نظام، از روی تقلّب (2) و تزویر تمام بر آن ولایات تسلّطی کامل یافت و نام شاهی بر سر اسم نهاده به وادی خودسری شتافت. امرای زندیه قدرت تسخیر هرات و سایر آن ولایات و تدمیر آن جماعات را نداشتند و این کار را معوّق گذاشتند. سلطان شهید- انار الله برهانه- که قدرت همه کار را داشت، تأثیرات قضا او را در این دار فنا نگذاشت. شاهنشاه صاحبقران هم در مدّت دولت ابدارکان به کار جهاد با کفّار روسی نژاد مشغول بود که اقدامی ملوکانه درین کار نفرمود. اکنون از فیض فضل باری و بخت بلند شهریاری، مهمّات دین و دولت آراسته و خلاف هایی که فی مابین ممالک کفر و اسلام بود، از میانه برخاسته [است]. من که ادنی چاکری از درگاه معلّی هستم، برحسب امر اعلی، بر طلب ملک موروث کمر همّت بستم.

علاوه بر این فقرات، از ولایات کابل و قندهار فرستادگان متواتره و عرایض متکاثره به درگاه اقدس همایون به استدعای تعیین چاکری از درگاه معدلت مشحون و سپاهی نصرت مقرون فرستاده اند و شاهد این مدّعا آن که، اینک حسین علی خان و بهبود خان جوانشیر فرستادگان قزلباشیه (3) کابل، در دربار ما به جهت همین استدعا حاضرند. کوتاهی سخن، یا باید کامران میرزا (4) با جمیع اهل و عیال شاهراه درگاه مجرّدپناه شاهنشاه فلک بارگاه را قدم از سر سازد و به تخلیه ولایات هرات و غیره پردازد، یا مثل سایر فرمانروایان و حکّام ممالک محروسه سلطانی مالیات و صادریّات ولایات متصرفی را به گردن گرفته و سکّه و خطبه را نیز به نام اعلیحضرت شاهنشاه اسلامیان پناه درپذیرفته، به جهت اطمینان امینان دولت خداداد، کوچ و پسر و دختر خود را به صیغه گروگان فرستاده،ا)


1- . ملی و مجلس: (خراج گذار)
2- . مجلس: (تغلّب)
3- . ملی: (قزلباشید)
4- . ملی و مجلس:+ (را)

ص: 204

در سالیان دراز، انجام هر خدمت مقرّره از جانب اولیای دولت جاوید طراز را مهیّا و آماده باشد تا ملک زادگان اعظم را به منزله برادری خجسته سیر آید و به سبب وفور صداقت و ظهور خدمت، روزبه روز بر مراتب اعتبار و شوکت بیفزاید. هرگاه هیچ یک ازین شقوق دوگانه را به گردن نگیرد و نصیحت ناصح مشفق را در نپذیرد، منتظر باشد که عن قریب با همین سپاه ظفر نصیب بر سر هرات خواهیم تاخت و از فیض فضل جناب اقدس الهی و یمن اقبال بی زوال شاهنشاهی، بنیان شوکت او را زیر و زبر خواهیم ساخت.)

یار محمد خان افغان از استماع این فرمایشات غضب ارکان، عنان صبر و شکیبایی را از دست داد و به خیال تدبیر کار افتاد و (1) بالاخره بعد از گفت و شنید بسیار، برحسب امر نوّاب ولیعهد نامدار و تصدیق آن افغان نابکار، مقرّر شد که یک نفر از معتمدین و محارم یار محمد خان به صوب هرات پای استعجال برگشاید و بعد از ادای تکالیف مقرّره و صدور جواب از کامران میرزا، مراتب را عرضه داشت نماید تا موافق مصلحت دولت، کاری که باید به عمل آید و فرمایشات صاحبقران معدلت ارکان را موقوف و معطّل ننماید.

خلاصه، معتمد مزبور در اوایل شهر شوّال المکّرم به صوب هرات پای برگشود [466] و یار محمد خان به طوری که بود، در دربار ولیعهد شوکت مدار توقف نمود. چون مدّت دو سال متجاوز بود که افواج قاهره آذربایجانی در سر خدمت و از وطن مهجور بودند، لهذا کارگزاران حضرت ولیعهدی یک فوج خاصّه را نگاهداشته، بقیه را مرخّص وطن نمودند. نوّاب خسرو میرزا که به همراهی ایشان مأمور بود، مقرّر شد که در هنگام بهار به جهت یورش به جانب هرات چند فوج دیگر را تدارک دیده [و] مباشرین آذربایجان [را] روانه دار الملک خراسان سازند تا به هر خدمت که مأمور آیند، بپردازند.

بالجمله، قبل از مراجعت نوّاب نایب السلطنه از تربت حیدریه، عبد الرحمن بیگ نامی از جانب محمد علی خان والی خوقند ترکستان به اتفاق قاضی آن سامان به عزم سفارت دربار دولت قاهره به ارض اقدس رسیده، به جهت انتظار ورود موکب مسعود چند روزی در آن دیار متوقف گردید. نوّاب اشرف بعد از ورود به آن ارض با عزّ و شرفو)


1- . مجلس:- (و)

ص: 205

بلافاصله ایشان را با معتمدی از خویش روانه درگاه معدلت کیش داشت و سفیر مزبور به اتفاق قاضی مذکور در اواخر شهر رمضان المبارک وارد دار الخلافه گشته، بار اقامت گذاشت. در روزی خاص، شرفیاب درگاه معدلت اختصاص گشته، عریضه محمد علی خان والی خوقند را با دو نفر غلام و کنیز ختایی از نظر انور گذرانیدند. خلاصه مطلب این که، خوقند ولایتی است از مملکت ترکستان و محمد علی خان مزبور ابا عن جدّ در آن ولایت حکمران. در سال قبل، پادشاه ختا ملک کاشغر را تصرف کرد و به تسخیر ولایات ترکستان نیز دستی برآورد. محمّد علی خان مزبور، جمعیّتی از اهالی ترکستان که مذهب اهل سنّت و جماعت دارند فراهم ساخت و به استرداد ولایت کاشغر پرداخت. بر ختائیان خطاکار تسلطی کامل به هم رسانید و جمعی از ایشان را مقتول و برخی را اسیر گردانید. جمیع لشکر ختا را از مملکت کاشغر بیرون کرد و به سبب این حسن (1) جلادت در هر مملکت و ناحیت نام برآورد. خواست اهالی اسلام را از وقوع تسلط خود بر بت پرستان ظلام آگاه نماید، لهذا عبد الرحمن بیگ معتمد خود را به اتفاق قاضی خوقند به سفارت ایران و روم فرستاد و فقرات اتفاقیه را در عرایض خویش تفصیل داد.

القصه، سفیرین مزبورین بعد از عرض ارادت و اکرام انعام و خلعت، به اتفاق بلدی امین از راه آذربایجان روانه مملکت روم گردیدند و پس از چندی مراجعت کرده، ایضا از راه ایران به صوب مملکت ترکستان گراییدند.

ذکر اوضاع متفرقه [ای] که در بدایت ورود ولیعهد مسعود در خراسان اتفاق افتاد و قراری که در هر امری از امورات [مقرّر شد]

بعد از آن که نوّاب نایب السلطنة العلیه از دربار سنیّه به مشهد مقدّس رضویّه- علیه الثناء و التحیه- شتافت، رأی ملک آرایش بر آن تعلق یافت که برحسب امر امناین)


1- . ملی:- (حسن)

ص: 206

دولت عظمی، نظام درستی در کار مملکت خراسان داده، ابواب رفاهیت و آسودگی بر چهره مسافرین و مجاورین آن بلاد گشاده باشد.

نخست در باب منصب ارجمند والی گری آن مملکت به اسم نوّاب امیرزاده اعظم محمد میرزا از جانب امنای دولت جاویدآیت استفساری و صدور فرمان همایون را استدعایی نمود و اعلیحضرت شاهنشاه (1) تاجدار استدعای فرزند نامدار را قبول فرمود و خلعت فرمان والی گری کلّ مملکت به نام نامی نوّاب امیرزاده شرف صدور یافت و معتمد حضرت ولیعهد جلیل الشأن به جهت اعلام این مژده شایان به مملکت خاور شتافت. در ساعتی سعد و روزی فرخنده تر از روز عید خلعت آفتاب طلعت، زیب قامت امیرزاده با جلالت گردید و کلاه گوشه افتخارش از جیقه فرمان همایون ایالت به افسر آفتاب رسید. چون میرزا موسی رشتی گیلانی در بدایت والی گری نوّاب احمد علی میرزا به اسم نیابت آن مملکت سرافراز بود، لهذا درین وقت نیز نوّاب ولیعهد ظفرانگیز حکم سابق صاحبقران عدالت آمیز را امضا فرموده و مقرّر شد که در خدمت نوّاب امیرزاده، شبان و روزان به نظم امورات جزئی و کلّی مملکت خراسان پردازد و میرزا محمد صادق نبیره مرحوم میرزا بزرگ قائم مقام سابق و برادرزاده قائم مقام لاحق را نیز حکم شد که به امر وزارت صغیره نوّاب معزی الیه قیام و مهمّات داخلی آن حضرت، از قبیل مخارج و مواجب اندرون و بیرون را قرین انتظامی تمام سازد و بالجمله، چون این معنی به تجربه رسیده که سپاه با نظام ایران به جز مقابله با کفره روسیه بی ایمان با هر دولت بی نظام، اعم از کفر و اسلام، مجادله نمایند، بی شایبه تردید اوهام ابواب فتوحات بر چهره گشایند، لهذا نوّاب ولیعهد نامدار بعد از صدور اذن از حضرت صاحبقران تاجدار موازی شش فوج سرباز نظام که عبارت از چهار هزار و هشتصد نفر است از ولایات اربعه مشهد مقّدس نیشابور و سبزوار و ترشیز، اعم از شهر و بلوکات، آراسته کرده، معلّمین زبردست به جهت مشق ایشان گماشته، مواجب و مرسوم (2) آن ها را از بابت وجوهاتد.


1- *. حدود پنجاه سطر که میان دو ستاره در این صفحه و صفحه 843 آمده، در نسخه مجلس موجود نیست.
2- . حقی که علاوه بر مواجب به مستخدمان مخصوصا لشکریان، هر ساله از طرف دولت داده می شد.

ص: 207

دیوانی آن ولایت مقرّر آورد [و] معادل چهارهزار سوار معتبر هم از ایلات ترک و کرد خراسان به اسم نوکری معیّن کرده، همه را از توجّهات و عوارضات معاف فرمود و اسامی نفری ایشان را در دفترخانه والا امر به ثبت نمود که همواره اوقات با اسبان مرغوب و اسلحه مطلوب نوکری را آماده و به هر خدمت که مأمور آیند، بدون توقف و درنگ پای استعجال برگشایند. خوانین زادگان خراسان را از ولایات اربعه به اسم سرهنگ و یاور و سرهنگ و سلطان در میان ایشان برگماشت و بر سر هر فوج و دسته، از پیاده و سواره، یک نفر از نوکرهای معتبره خویش را نیز گذاشت. این سواره و پیاده علاوه بر نوکرهای پیاده و سواره سابق است که در نزد هریک از حکّام ولایات بوده و در هنگام ضرورت به حکّام آن مملکت خدمت می نموده اند.

خلاصه، درهریک از ولایات مملکت خراسان، اعم از آنچه سابقا در دست بوده و آنچه را مجددا به ضرب شمشیر و تدبیر گشوده، موافق بازدید و ممیّزی نقد و جنسی بر وفق [467] حساب جمع نمود و جمع و خرج آن مملکت را بر وفق نظام به مقابل هم بازداشت و بر سر هر کاری مباشری برگماشت. بر دور هر قلعه و شهری که لشکر کشید، بنابر وصایای سرکار صاحبقران مروّت ارکان که نگارش گردید، همّتی کامل مبذول می فرمود که بدون آسیبی به اهالی اندرون و بیرون که در سلک شیعه اثنی عشری بودند، باب قلعه به تدبیر گشوده گردد و اکثری از قلعه جات را به تدابیر ملوکانه مفتوح نمود، مگر قلعه جات ترشیز و امیرآباد و سرخس؛ به سبب آن که خون و مال شیعه را مباح می دانند، از کثرت قتل ترکمانان، خون از رود جیحون درگذشت.

در خصوص تاخت و تاز ترکمانان تکه و سالور و ساروق و غیره، از نجف قلی خان شادلو حاکم بزونجرد و رضا قلی خان چاپشلو حاکم دره جز و سایر حکّام و نایبان سرحدّات، التزام نامه جات بازیافت نمود و به هر سر دربند و معبری، مستحفظین امین تعیین کرده، این مهام را نیز قرین انتظام تمام فرمود. اهالی آن مملکت، اعم از سپاهی و رعیّت، که ابدا اسم نظم و نظام نشنیده بودند، به سبب قواعد مقرّره حضرت ولیعهدی که کلّا بر وفق نظام بود، در مهد استراحت غنودند و دعاها به دولت ابد مدّت قاهره

ص: 208

نمودند و همچنین، چون مدّت ها بود که مهمّات روضه رضویّه- علیه و علی آبائه و اولاده آلاف الثناء و التحیّه- از موقوفات نزدیک و دور و مواجب و مرسوم خدّام سعادت دستور و قرار کشیک شبان و روزان حرم محترم و اخراجات آن روضه ارم توأم و بازدید خزانه سرکار فیض آثار و سلوک با مجاورین و زوّار هر دیار معوّق و مختلّ می نمود، لهذا حضرت ولیعهد جلالت آیت بعد از عرض به سرکار امنای دولت جاوید علامت، حاجی میرزا موسی خان برادر کهتر جناب میرزا ابو القاسم قائم مقام را که به شرف مصاهرت اعلی و وزارت ولیعهد والا سرافراز بود و در مراتب زهد و تقوی و تهجّد در میان همگنان ممتاز می نمود، در روضه مطهّره ناظم کلّ فرموده و مقرّر شد که جناب سیّدین سندین محترمین میرزا محمد علی متولّی باشی [و] حاجی میرزا کاظم ناظر آن سرکار فیض آثار و سایر باشیان و سرکشیکان و خدمه آن آستان بلند مقدار، امر و نهی و صلاح صواب دید او را در هر جهت اطاعت نمایند و پس ازین بدون اذن و اجازه مشار الیه به انجام مهمّی از جزئی و کلّی دست نگشایند. در اندک زمانی این امر خطیر نیز از قوت طالع صاحبقران (1) بی نظیر و فطانت حضرت ولیعهد کشورگیر، نظامی کامل دیده، موجب مزید دعاگویی مجاورین و مسافرین و خدمه آن سرکار فیض آثار و زوّار هر مملکت و دیار گردید.

حاجی میرزا موسی خان معظم الیه اهتمامات به کار برد و املاک و رقبات موقوفات را، چه در مملکت خراسان، چه در سایر ممالک که از تصرّف وقف بیرون رفته بود، به تدابیر صائبه باز به حیطه تصرف درآورد. در هر ولایت که موقوفات سرکاری را داشت، معتمدی از خدمه آستانه مقدّسه را به ضبط و ربط آن برگماشت و قرارهای مطلوب در کار نظم روضه مطهّره گذاشت. مداخل سالیانه سرکار فیض آثار را یک بر ده افزود و مخارج را نیز به اندازه مداخل زیاد نمود. جمعیّتی از عمله و خدّام حضرت، شب و روز بر سر خدمت حاضر و آماده گردید و نظم کار دار الحفّاظ و خزانه و فرّاش خانه و چراغ خانه و آش خانه و اطعام روزان و شبان بر فقرا و غربا [468] و متردّدین و نظام کار


1- *. از صفحه 841 که علامت ستاره (*) روی واژه (شاهنشاه) آمده، تا واژه (صاحبقران) در این صفحه، در نسخه مجلس موجود نیست.

ص: 209

دار الشّفا و پرستاری مرضای هر سرزمین به سر حدّ اعلی رسید. وجوه نقد که [از] اخراجات خارج و داخل زیاد آید، همه ساله در خزانه سرکار فیض آثار مخزون است و مایعرف و مایملک اکثری از اهل آن مملکت به سبب احتیاج به استقراض در خزانه سعادت نشان مرهون. فقرای غریب و بومی، از مجاور و مسافر، هریک وظیفه و انعامی معیّن دارند و مباشرین آن دربار، دقیقه [ای] از دقایق را نامرعی نمی گذارند. امید که همواره این نظم بر دوام و از اجر اخروی شادکام باد.

ذکر بواعث حرکت نوّاب حسین علی میرزا فرمانفرمای مملکت فارس بر استمالت ایلات فراری و اوضاع اتفاقیه آن بوادی و صحاری

در وقایع سال قبل نگارش یافت که، نوّاب حسین علی میرزای فرمانفرمای مملکت فارس در دار السلطنه اصفهان، از رکاب ظفرمآب شاهنشاه صاحبقران به صوب دار العلم شیراز شتافت. در بدایت زمستان سنه توشقان ئیل، به جهت انتظام امورات بنادر و دشتستانات به آن سامان روی کرد و مهمّات آن صفحه را قرین نظمی کامل آورد.

حاجی میرزا علی اکبر قوام الملک و کلانتر مملکت فارس که خلف مرحمت پناه حاجی ابراهیم خان اعتماد الدوله دیوان اعلی است و محمد علی خان قشقائی ایلخانی آن مملکت چون وحشتی کامل از میرزا محمد علی مشیر الملک وزیر نوّاب فرمانفرما در دل داشتند، لهذا در ایّام غیبت موکب والا بنای خصوصیّت و وصلت باهم گذاشتند. میرزا محمد علی مزبور در بندر ابوشهر، این مطلب را به نوعی دیگر در حضرت فرمانفرما جلوه داد و نوّاب اشرف به سبب سوء ظنّی که از آن دو حاصل فرمود، شیخ عبد الرسول خان دریابیگی حاکم بندر ابوشهر را با خود برداشته، ایلغارکنان روی به مراجعت نمود. چون وصلت ایشان منافی رأی والا افتاد، لهذا مدتی با حاجی قوام الملک و ایلخانی مزبور بنای بی التفاتی نهاد.

ص: 210

مشارالیهما حقیقت این مطلب را دریافت نمودند و گنجینه، چاره و احتیاط را سرگشودند. حاجی میرزا علی اکبر به دادن پیشکش و وسایط و وسایل دلکش، طبع مبارک را به خود رایگان ساخت، ولی محمد علی خان ایلخانی به سبب کثرت حبّ اندوخته، به فکر شیطان خیالی و فتنه جویی پرداخت. پس از نوروز فیروز این سال خجسته مآل لوی ئیل که بایست به قانون استمرار ایلات فارس از بنادر و گرمسیرات گذشته باشند، برخلاف معهود، اثری از حرکت آن ها به سمت سردسیرات به وقوع نرسید و پس از چندی معلوم گردید که مرتضی قلی خان برادر کهتر ایلخانی که معروف به ایل بیگی بود، به اغوای برادر بزرگ خود، ایلات را برداشته و از گرمسیرات فارس روی به سردسیرات کرمان گذاشته است.

محمد علی خان ایلخانی نیز کاری را بهانه ساخت و به همراهی علی اکبر خان ریش سفید ایل نفر و بهارلو و جمعی از محارم خود فرارا به جانب ایل تاخت. در حوالی بلوک فسا به مرتضی قلی خان و ایل رسیدند و میرزا محمد حسین فسائی را که وکیل مملکت فارس و از احفاد افضل الفضلاء العظام سیّد علی خان شیرازی [بود] و از طرف مادر علویه با مؤلّف این روزنامچه قرابتی قریب دارد، در کار مخالفت محرّک گردیدند.

به اتفاق ایلات از بلوکات فسا و دارابجرد گذشتند و همه جا ایل را رانده داخل خاک کرمان گشتند.

نوّاب سیف الملوک میرزا خلف ارجمند حضرت ظل السلطان که از جانب نوّاب ولیعهد دوران در [469] دار الامان کرمان حکمران بود، این مطلب را غنیمت شمرده، معتمدین معتبر به جذب قلوب ایشان روان نمود، یورتی چند به جهت ایلات مزبوره از ولایات کرمان و بم و نرمانشیر معیّن آورد و محمّد علی خان ایلخانی ایلات را به اتفاق برادران خود مرتضی قلی خان و مصطفی قلی خان به آن امکنه معیّنه فرستاده، خود به همراهی میرزا محمد حسین فسائی و میرزا قاسم خان خلج داماد خویش، روی به دار الامان کرمان کرد. بعد از ورود به آن جا به استصواب نوّاب امیرزاده سیف الملوک میرزا، میرزا محمد حسین وکیل و میرزا قاسم خان خلج را با عریضه ضراعت ارکان از راه

ص: 211

دار العباده یزد به خدمت نوّاب ولیعهد دوران به خراسان فرستاد و خود در دار الامان کرمان بار اقامت نهاد.

بالجمله، چون ایلخانی مزبور مباشر مبلغی از متوجّهات دیوانی مملکت فارس بود، به سبب فرار او و ایلات، مال و منال دیوانی روی به نقصان می نمود، لهذا نوّاب فرمانفرما به جهت برگردانیدن آن ها لاعلاج در اواسط شهر محرّم الحرام سنه یک هزار و دویست و چهل و هشت با جمعیتی کامل از دار العلم شیراز حرکت کرد و روی به جانب قصبات نیریز و دارابجرد آورد. شیخ عبد الرسول خان دریابیگی را قبل از حرکت از شیراز مرخّص فرمود و مشارالیه در عرض راه بندر از صدمه دشتستانیان خیره سر که ادّعای خونی با او داشتند، مقتول گشته روی به سرایی دیگر نمود. نوّاب والا از منزل سروستان جناب شیخ محمد امین تمامی شیخ الاسلام فارس را به اتفاق حاجی میرزا علی اکبر قوام الملک به استمالت فراریان مأمور ساخت و مدّت چهل روز در بلوکات فسا و دارابجرد و نیریز بار اقامت انداخت؛ معتمدی از خود به دربار اعلی فرستاد و مراتب فرار ایلات و حرکت خود را به آن صفحات عرضه داد. چون ما به النّزاع ایلخانی مشار الیه وجود میرزا محمد علی وزیر بود، لهذا شاهنشاه صاحبقران، رضا خان سپانلوی قاجار امیر جار را به احضار مشارالیه مأمور فرمود. خلاصه، نوّاب فرمانفرما چون از مراجعت ایلات مأیوس گردید، بنابر آن جمعیتی دیگر از لار و سایر بلوکات آن دیار بر لشکر خود افزوده و از آن صفحات با معادل دو هزار سواره و پیاده حرکت نموده در اواسط شهر ربیع الاوّل سنه مزبور به خارج قصبه شهر بابک رسید.

از اتفاقات، جناب شیخ الاسلام و حاجی میرزا علی اکبر قوام که به استمالت ایلخانی خیره سر رفته بودند، در آن منزل مراجعت نمودند. چون نوّاب متعالیه همشیره نوّاب فرمانفرما ملقّبه به خانم خانمان، که زوجه مرحوم ابراهیم خان حاکم سابق کرمان بود، برحسب امر اعلی در شهر بابک توقف داشت، بنابر آن نوّاب فرمانفرما، جناب شیخ محمد امین شیخ الاسلام و میرزا محمد علی مشیر الملک را به استعلام احوال معزی الیها برگماشت. نوّاب متعالیه برادر بلنداختر را به ضیافت دعوت نمود و

ص: 212

مستحفظین آن قلعه، که دویست نفر از فوج همدانی بودند، بالطوع و الرغبه باب قلعه را گشوده حضرت والا بلا مانعی در قصبه مزبوره نزول فرمود. دویست نفر مذکور در حضرت فرمانفرما استدعای چاکری نمودند؛ نوّاب والا آن ها را با معتمدی امین روانه شیراز ساخت و از تعیین مکان و مواجب و سیورسات به مرمّت احوال ایشان پرداخت.

بالجمله، از تقریرات جناب شیخ الاسلام و حضرت حاجی قوام چنین معلوم شد که ایلخانی مراجعت خود و ایلات را موقوف به عزل میرزا محمد علی از کار وزارت دانسته و با کمال جدّ و جهد، همّت بر انجام این کار بسته است. چون نوّاب فرمانفرما مراجعت از آن سفر را بی نیل مرام در قوه قدرت و غیرت نمی دید، لهذا از راه احتیاط میرزا محمد علی را به بهانه سرکشی گرمسیرات و وصول وجوه مالیات روانه دار العلم شیراز گردانید. در عرض راه، رضا خان قاجار امیرجار را که به احضار او مأمور بود، ملاقات کرد و چون بختش سعادتی نداشت، عزیمت دربار اعلی را معاذیر چند گفته، روی به صوب شیراز و کازرون آورد. پس از آن جناب شیخ الاسلام را با نوّاب فرمانفرما مرّة بعد اولی به دار الامان کرمان فرستاده و محمد علی خان ایلخانی را برداشته، بلاعذری وارد اردوی والا ساخت، ولی نوّاب امیرزاده سیف الملوک میرزا بعد از رفتن ایلخانی به نگاهداری ایلات مزبوره پرداخت.

ذکر شکایت اهالی کرمان از نوّاب سیف الملوک میرزا و تصرّف نوّاب فرمانفرما در کرمان و اوضاع واقعه تا هنگام ورود به دار العلم شیراز

[470] در دوازده روزه ایّام توقف نوّاب فرمانفرما در شهر بابک، اهالی دار الامان کرمان از تعدّیات نوّاب امیرزاده سیف الملوک میرزا شکایت گزار شدند و بعضی از رؤسا عریضه [ای] نگاشته، برخی خود آمدند. پاره [ای] نوشته جات هم به خط و مهر نوّاب امیرزاده مزبور به نظر اشرف فرمانفرما رسید که به کدخدایان بلوکات کرمان مرقوم و

ص: 213

بعضی عبارات سخیف نسبت به عمّ بزرگوار منیف معلوم داشته بود. نوّاب اشرف از راه رعایت حرمت سرکار ولیعهد دوران اعتنائی به عرایض اهالی کرمان و نوشته جات جلافت ارکان نفرمود و از همان شهر بابک، حاجی میرزا علی اکبر قوام الملک را به دار العلم شیراز راجع و خود محض از جهت برگردانیدن ایلات روی سعادت به جانب صفحات بم و نرماشیر نمود. در عرض راه میرزا محمد برادر میرزا محمد حسین فسائی را نزد نوّاب سیف الملوک میرزا فرستاد و به تحریرات متعدّده ابواب نصایح مشفقانه را برگشاد. از اتفاقات، امیرزاده معزی الیه به شکار رفته بود و پس از مراجعت از شکار، کرمانیان او را راه نداده لاعلاج روی به اردوی عمّ بزرگوار نمود. بعد از وصول او به اردوی والا، کرمانیان جمیعا از صغیر و کبیر به دربار اشرف ریختند و از تعدّیات نوّاب امیرزاده ناله کنان به دامان حمایت آن سرکار آویختند. حضرت والا خواست التیامی فی ما بین حاکم و رعیّت دهد و خود از قید این مرارت رهد [امّا] افتضاح کار از آن گذشته بود که توان حرف اصلاحی مذکور نمود. نوّاب فرمانفرما به جهت اسکات کرمانیان، حضرت سیف الملوک میرزا را به بهانه این که به فارس می فرستد، به اتفاق علی نقی خان قوانلوی قاجار به سمت بوانات فرستاد و علی نقی خان مزبور بعد از ورود به قصبه بوانات، معزی الیه را به سبب فرمایشی که نوّاب فرمانفرما در جزو به او کرده بود، روی به دار العباده یزد نهاد. ایلات فراری هم بعد از مراجعت ایلخانی از حدود بم و نرماشیر برگشتند و درین سال ییلامیشی در سرحدّات فارس را موقوف داشته و مجددا روی به گرمسیرات گذاشته از سامان کرمان گذشتند. مرتضی قلی خان ایل بیگی معادل دو هزار سوار زبده از ایلات اتراک و اعراب فارس فراهم آورد و آن ها را به سرتیپی مصطفی قلی خان برادر کهتر خود روانه اردوی اشرف کرد.

خلاصه، کرمانیان به شدّتی عجز و لابه کردند که نوّاب فرمانفرما را خواهی نخواهی به شهر کرمان بردند. زوجه نوّاب سیف الملوک میرزا (1) که صبیّه محترمه حضرتد.


1- . سیف الملوک میرزا فرزند علی شاه ظل السلطان برادر بطنی و صلبی عباس میرزاست که به دامادی عموی خود عباس میرزا رسید.

ص: 214

ولیعهد والاست، در قلعه باغ نظر ارک کرمان بود و علی نقی خان قراگوزلو سرهنگ فوج همدانی برحسب حکم ولیعهد جلادت مبانی با دسته ابواب جمعی به محافظت آن قلعه قیام می نمود. کرمانیان در حضرت فرمانفرما استدعا کردند که باید به هیچ وجه نشانه [ای] از نوّاب سیف الملوک میرزا در کرمان باقی نماند و پس از این نامی از کرمان بر زبان نراند. منظورشان این بود که حضرت فرمانفرما، متعلّقات آن امیرزاده را از قلعه باغ نظر بیرون نماید و احدی را از جانب خود در کرمان گذاشته، مراتب را به امینان دولت قاهره عریضه نگار آید تا حاکمی دیگر بر ایشان گمارند و ایشان را از تعدّیات امیرزاده فارغ بال آورند (1). نوّاب فرمانفرما به کرّات آدم های معتبر به قلعه باغ نظر می فرستاد و در باب حرکت ایشان پیغامات محبّت آمیز می داد. علی نقی خان قراگوزلو، هم به ملاحظه قانون نظام، هم به سبب تهوّر و بی باکی تمام که داشت [471] پیغامات آن حضرت را وقعی نمی گذاشت. بالاخره باب قلعه را بر روی عابرین اردوی والا بستند و در پشت دیوار نافرمانی نشستند. روزی اهالی کرمان بدون اطلاع والا جمعیّت کرده به قلعه باغ نظر یورش بردند و حضرت فرمانفرما، نوّاب ارغون میرزا خلف سرکار حسن علی میرزا را با مصطفی قلی خان قشقائی برادر ایلخانی، در ظاهر به ممانعت کرمانیان و در باطن به مداخلت در آن قلعه رفیع الشأن فرستاده، مستحفظین قلعه که فوج همدانی بودند، آن دو جوان ناکام را هدف مهره آتشین تفنگ نمودند. بعد از وقوع این قضیّه جانکاه، آتش غضب و غیرت نوّاب والا زبانه کشید و این دفعه به آیینی کامل و عزمی شامل، تسخیر آن قلعه را عامل گردید. مدّت پنجاه روز در شهر کرمان توقف نمود تا به علت قلّت آذوقه قلعه گیان، قلعه باغ نظر را مفتوح فرمود.

بعد از افتتاح قلعه، مطلقا نامی از جسارت علی نقی خان قراگوزلو و فوج همدانی و قتل ارغون میرزا به میان نیاورد و صبیّه محترمه نوّاب ولیعهد دوران را با همراهان، مورد محبّت و التفاتی کامل داشته، بدون تعرّض به مال و حال ایشان با تدارکی شایان روانه دار العباده یزد کرد. اهالی دار العباده نیز بعد از فتح قلعه باغ نظر عرایض بی منتها به دعوتد)


1- . ملی و مجلس: (آمدند)

ص: 215

حضرت فرمانفرما فرستادند و از وفور تعدّیات که دیده بودند، ابواب این استدعا را برگشادند. نوّاب اشرف جواب به این طریق داد که: تصرّف ما در کرمان به سبب انتساب آن سردار خجسته سیر حضرت شجاع السلطنه، راهی دیگر داشت، لیکن بدون اذنی از اولیای دولت قاهره پا به خاک یزد نمی توان گذاشت.

خلاصه، لترجان نام انگریز [ی] که معلّم فوج سرباز همدانی بود، با الله ویردی خان نایب توپخانه سرکار ولیعهدی از چاکری سرکار فرمانفرما، بالطوع و الرغبه مباهات نمودند و از خدمت حضرت ولیعهدی گذشته، با مواجب و مرسومی زیاد در سایه بندگی آستان فرمانفرمای زمان آسودند. بالجمله، نوّاب اشرف کیفیّت وقایع آن سفر را مفصّلا عریضه نگار و حاجی محمد صادق خان ولد مرحوم حسین قلی خان که بنی عمّ و صهر و ربیب او بود، روانه دربار گیتی مدار صاحبقران تاجدار داشت و نوّاب امیرزاده هلاکو میرزا را، که خلف اسنّ و ارشد حضرت شجاع السلطنه است، به حکمرانی کرمان برگماشت.

جناب میرزا محمد حسن نظام العلما خلف ملّا علی اصغر مازندرانی هزار جریبی ملاباشی معلّم حضرت اعلی را، که در بدایت کار محرّک نوّاب فرمانفرما به صوب کرمان و بعد از عزل میرزا محمد علی منسوب به وزارت آن سرکار جلالت ارکان بود، چندی به جهت انتظام مهام آن ولایت در آن جا گذاشت. نوّاب فروغ الدوله اباقاخان میرزا، خلف دیگر نوّاب شجاع السلطنه را، که به رشادت معروف است، با جمعیتی از فارسی و کرمانی احتیاطا به رباط شمش، که رأس الحدّ یزد و کرمان است، فرستاد و خود در اوایل شهر جمادی الاوّل با کمال شوکت و کامرانی روی سعادت به جانب شیراز نهاد. در عشر ثالث شهر جمادی الثانی، وارد آن دیار خلد مبانی شد و مشغول انتظام امور اعالی و ادانی آمد.

کیفیّت این وقایع در دار الملک خراسان، در هنگامی که نوّاب نایب السلطنة العلیّه مشغول تسخیر خبوشان بود پرده از رخ برگشود. فی الفور محمد نظر خان مافی و بدرخان جلیلوند را با معادل پانصد نفر تفنگچی نیشابوری و ترشیزی به امداد قلعه گیان باغ نظر روانه فرمود. حضرات وقتی به دار العباده رسیدند که کیفیت فتح قلعه و مراجعت

ص: 216

فرمانفرما را شنیدند و در همان جا اقامت گزیدند. چون اهالی دار العباده نیز- از قراری که ذکر شد- از تعدّیات نوّاب سیف الدوله میرزا، خلف دیگر حضرت ظلّ السلطان به ستوه بودند، لهذا این مطلب را به دربار حضرت ولیعهد نامدار، عرضه داشت نمودند.

حضرت ولیعهد نامدار تصوّر نمود که شاید بالاخره از تعدّیات ایشان، امر یزد مثل کار کرمان شود و از دعوت رعیّت دیگری مثل فرمانفرما بر سر یزد رود، لهذا نوّاب امیرزاده [472] قهرمان میرزای ولد خود را که در نیشابور حکمروا بود، به اتّفاق محمد رضا خان فراهانی به ایالت و وزارت دار العباده فرستاد. سیف الملوک میرزا و سیف الدوله میرزا [را] که در عرف عامه سیفین لقب یافته بودند، مأمور به مراجعت طهران فرمود. حضرات مأموره در اواخر شهر جمادی الآخره به دار العباده یزد رسیدند و اهالی آن جا را مطمئن خاطر کرده، امیرزادگان مزبوره با متعلّقان و متعلّقات روانه دار الخلافه گردیدند.

بعد از آن که این اخبار، به رسالت حاجی محمد صادق خان مذکور در فوق، به عرض شاهنشاه صاحبقران رسید، نوّاب فرمانفرما را به جهت آن همه اهتمامی که در اطمینان رعایای کرمان به عمل آورده بود، مورد التفاتی بی پایان گردانید. علی العجاله مقرّر گردید که امیرزاده هلاکو میرزا در دار الامان کرمان متوقف شود تا بعد ازین حکم درستی در باب کار کرمان و کرمانی رود. از قتل دو جوان کامران، اعنی ارغون میرزا و مصطفی قلی خان طبع مبارک اعلی را افسردگی بر افسردگی افزود و محرّر این نامه را به انشاد دو تاریخ قتل امر فرمود؛ این است که به نظر می رسد:

تاریخ قتل نوّاب ارغون میرزا ولد نوّاب حسین علی میرزا

کشته شد ارغون به کرمان از جفای روزگارآن نبیره پاک زاد حضرت صاحبقران

در رشادت همسر رستم شد و اسفندیاردر عدالت همسر قاآن بد و نوشیروان

در خراسان تیغ او کرد آنچه کرد افراسیاب محو شد در روزگارش داستان هفت خوان

با سپاهی بود همسر درگه جنگ و جدال او توانا و برش هر باتوانی ناتوان

ص: 217

فوجی از ترک قراگوزلوی در باغ نظرخود تحصّن داشت از امر ولیعهد زمان

رفت ارغون میرزا تا گیرد آن حصن حصین خورد تیری از قضا بر جسم پاکش ناگهان

پس وداع روح کرد و در زمان زآن صدمه مردآه آه از آن جوان کامکار کامران

شد مصیبت ها به پا در هر ولایت زین عزااز دیار فارس تا سرحدّ آذربایجان

گشت غائب چون که ماه آسمان سلطنت کاش از مشرق قمر بیرون نیاید جاودان

جاه او افزون ز گردون بود در نزد خردرفت بیرون از سریر جاه و شد سوی جنان

از سریر جاه بیرون شد چو ارغون خاوری جاه را بیرون کن از ارغون و تاریخش بدان

تاریخ قتل مصطفی قلی خان قشقائی در باغ نظر کرمان

به تیر ترکان آن مصطفی قلی خان رفت از آن جوان سرافراز نوجوانان حیف

ز پشت پشت به ایلات فارس ئیل بکی بشد نتیجه آن دودمان پریشان حیف

ازو رسید به سامان هزار بی سامان برید جانش پیوند خود ز سامان حیف

گه محاصره آن حصار باغ نظربشد نشانه تیر قضای دوران حیف

مهی بخفت درین تیره جا شبستان وای گلی برفت ازین با صفا گلستان حیف

ازو به خاطر هر منعم و پریشان غم و زو به گفته هر کافر و مسلمان حیف

چو رفت از پی تاریخ خاوری گفتادلا بنال که از مصطفی قلی خان حیف

ذکر آمدن میرزا ابراهیم فرستاده سردار گرجستان و سفارت میرزا مهدی نوری مستوفی به آن سامان

ینارال پسقاویچ سردار سابق گرجستان به سبب طغیان اهالی قرال له (1) بر پادشاه روسیه احضار شد و مملکت له را سردار آمد. دعواهای نمایان در آن مملکت کرد وان


1- . کشور لهستان

ص: 218

دشمنان دولت روس را مستأصل ساخته و به تسخیر آن ملک پرداخته، در ممالک اروپا نام برآورد. به سبب حسن این خدمت، رتبه او از پایه سرداری گذشت و با مرتبه شاهزادگی همدوش گشت. خلاصه، چون وجود سرداری دیگر در مملکت گرجستان ضرور بود، لهذا ایمپراطور روسیه ینارال بارون رازن نامی را اسم سرداری بر سر نهاد و به قانون ایران و هند، لقب فرمانفرمایی داده روانه ملک قفقاز نمود. چون موافق عهدنامه مبارکه قرار این است که همواره در سرحدّات مملکتین ایران و روس یک نفر ایلچی مختار از جانبین مقیم آمده، امورات اتفاقیه را اعمّ از کار دولتی و تجارتی منتظم نماید، لهذا اولیای دولت روسیه یک نفر از معتبرین را، که- ان شاء الله تعالی- کیفیت احوالش در وقایع سنه آتیه ذکر خواهد شد، به سفارت برگزیدند و روانه تفلیس گردانیدند که در هر هنگام از امنای این دولت علیّه رخصت یابد به دربار فلک مدار شتابد.

ینارال [473] بارون رازن فرمانفرمای گرجستان خواست که اولا اعلامی در باب سرداری خود به اولیای دولت خداداد کرده و ثانیا در خصوص آمدن ایلچی مزبور اذنی حاصل آورده باشد، لهذا میرزا ابراهیم مسیحی را که ابا عن جدّ دبیر ولات و سرداران آن سامان و برادر مهتر جناب معتمد الدوله ایچ آقاسی باشی سرکار دیوان قدربنیان است، با پیشکشی نمایان به دربار عیّوق شأن فرستاده، مطالب خود را در عریضه [ای] تحریر داد.

مشار الیه در اواسط شهر ربیع الاوّل سنه یک هزار و دویست و چهل و هشت وارد دار الخلافه طهران گشت و در سرای جناب معتمد الدوله معزی الیه بار اقامت هشت. در روزی معیّن، شرفیاب پیشگاه حضور مینوون شد و عریضه و پیشکش را گذرانیده مطالب معیّنه، معروض رأی پادشاه دشمن شکن آمد. الطاف شاهانه بغایت شامل احوال او گردید و حسب الامر الاعلی به لقب ارجمند خانیّت رسید. چون اظهار التفاتی کامل درباره فرمانفرمای جدید گرجستان و تهنیت ورود او به آن سامان ضرور بود، لهذا حضرت اعلی میرزا محمد مهدی نوری مستوفی دیوان ولد محمدزکی خان امیر و وزیر سابق مملکت فارس را، که مردی معقول و زبان دان است، به سفارت تفلیس نامزد فرمود. یک عدد نشان شیر و خورشید الماس در مرتبه اوّل، که سزاوار امرای با رتبه و

ص: 219

محل است، به سرافرازی فرمانفرمای مزبور عنایت رفت و دو طغرا فرمان عنایت نشان در جواب عریضه و اعطای نشان صادر آمده میرزا ابراهیم مزبور همدوش خلاع آفتاب طلعت و مورد انعامی بی نهایت گردید.

در روز جمعه بیست و پنجم شهر جمادی الاول، میرزا محمد مهدی و میرزا ابراهیم خان مزبور از درگاه عالمیان پناه عازم راه شدند و چون در آن اوقات جناب معتمد الدوله در ولایت گیلان بود، لهذا برحسب امر اعلی ملاقات او را روانه آن جایگاه آمدند. جناب معتمد الدوله ایشان را نوازشی بسزا کرد و با کمال خوشنودی از راه خلخال و اردبیل و تبریز به صوب تفلیس گسیل آورد.

خلاصه، میرزا محمد مهدی سفارت خود را به طرزی خاص به ادا رسانید و سردار نیز ایلچی مأموره را از جانب سرکار همایون به رسالت دربار ایمپراطور زمان مأمور گردانید. مدّت بیست روز که از موقف او در تفلیس گذشت، بار رجعت بر بارگی تعجیل بست [و] در یوم چهارشنبه بیست و هفتم شهر شوال المکرّم سنه مذکوره در فوق، وارد دار الخلافه طهران گشت.

ذکر وقایع واقعه در طهران اعمّ از شرفیابی نوّاب شاهزادگان و تخفیف مالیات هر سامان و وفور قحط غلّات و کثرت سرما و التفات شاهنشاه با غربا

درین سال، نوّاب شاهزادگان مکرّم محمد قلی میرزای ملک آرای دار المرز طبرستانات و یحیی میرزای والی گیلانات و سیف الدولة العلیّه سلطان محمّد میرزای حکمران اصفهان خلد آیات، به سبب وفور طاعون و ملخ خوارگی و سایر حوادث آسمانی و زمینی، که تفاصیل هریک پس ازین ذکر خواهد شد، به درگاه عالم پناه شتافتند و از ظهور تفقّدات گوناگون شاهنشاه معدلت مقرون سرافرازی ها یافتند.

مالیات ولایات طبرستان به سبب وفور طاعون در آن سامان و اتلاف مردم

ص: 220

پریشان، بخشیده شد و بساط مطالبات متوجّهات گیلان نیز به همین سبب برچیده آمد.

مبلغ چهارصد هزار تومان به سبب وفور ملخ خوارگی و ظهور بلای قحط و اتلاف و تفرقه مردم به صیغه تخفیف به دار السلطنه اصفهان رسد رسید و هر ملک زاده، مقضیّ المرام و شادکام به مقرّ ایالت خود راجع گردید. فرامین مرحمت آیین تخفیف وجوهات دیوانی را در هریک از آن ولایات، بر فراز منابر اسلام خواندند و اهالی هر ناحیت زبان به دعاگویی دولت ابدمدّت گشوده، به شکرانه این مواهب عظمی دامن دامن سیم و زر به عنوان نثار فرمان قضا اثر بر فرق ساکنین هر بوم و بر افشاندند و هم درین سال شدّت برف و سرما در دار الخلافه و سایر بلدان به مرتبه [ای] رسید که هیچ گوشی در هیچ عهدی نشنید.

از قرار تحقیق در ولایات عتبات عالیات و گرمسیرات و بنادر و عربستانات (1) که هرگز نام برف نشنیده بودند، به رأی العین مشاهده نمودند. در دار الخلافه طهران از بدایت میزان تا نهایت حمل سنه آتیه ئیلان ئیل، که مدّت هفت ماه است، علی الاتّصال هوا سنجابی لباس و زمین کافوری اساس بود و از وفور برف و سرما در بیوتات و بازار و برزن، احدی [474] به آسودگی قعود و ورود نمی نمود. در هر خانه و کوچه از انبوهی برف، گفتی مگر جبل دماوند روییده و سر به عیّوق کشیده است. کوه و وادی ویران و آبادی کلّا یک پارچه یخ گردید و نزول برف، علی وجه التحقیق به هفتاد هشتاد کرّت رسید.

مردم از فراز بام ها و روی برف، در خانه یکدیگر تردّد می نمودند و در کوچه و بازار، میان برف را سوراخ کرده ابواب آمد و رفت، می گشودند. ابریق پر از آب در زیر کرسی مشحون از آتش، نصفی آب بود و نصفی منجمد می نمود. خانه [ای] از قدیم و جدید نماند که بوم شوم در آن بوم آیت ویرانی نخواند. معابر هر ولایت، اعمّ از دور و نزدیک، بسته شد و رشته آمد و رفت قوافل از هم گسسته آمد. تسعیر اجناس در طهران به مرتبه [ای] کشید که قرص نانی به نرخ جانی رسید.

اهالی اصفهان و یزد به سبب قحط غلای آن دو بلد، در دار الخلافه طهران جمع بودند و به علّت آن اجماع، روزبه روز بر تسعیر اجناس می افزودند. شاهنشاه دریادلت)


1- . ملی و مجلس: (عربستات)

ص: 221

ابواب خزانه و صندوق خانه و انبارهای غلّه را سرگشاد و معادل پنجاه هزار نفس از فقرای غریب و بومی را موافق ثبت و سیاهه در آن مدّت هفت ماه جیره و جامه داد.

نسوان و اطفال خردسال را ماهی یک بار در اندرون همایون بردی و جیب و دامان آمال ایشان را از نقد و جنس گرانبار کردی. از فیض فضل الهی و توجّه و همّت سرشار شاهنشاهی احدی از گرسنگی جهان را وداع نگفت و کسی در آن مدّت هفت ماه از امراض دیگر هم بر خاک هلاک نخفت. اوقات مردم به خوشی به سر شد تا بعد از اعتدال هوا هر بینوایی به جانب دیار خویش پی سپر آمد. این روایت را درایت در کار است نه روایت سزاوار.

[مصرا] ع:

شنیدن کی بود مانند دیدن

قطعه [ای] در همان اوقات از طبع مؤلف تراوید و یادگار را ثبت گردید.

لمؤلفه:

از قحط درین دیار مردم با خاک خورند روغن زیت

هر شب به فلک رود فغان هااز گرسنگی ز اهل هر بیت

پُر طاس سپهر مانده از صوت کر گوش زمانه گشت از صیت

چون قرص سر از افق برآیدبر چرخ ز اهل بیت یالیت [455] الحمد لله علی کل حال

ص: 222

بخش 4 بهاریه سال نیکوفال ئیلان ئیل ترکی مطابق با سنه یک هزار و دویست و چهل و هشت هجری و ایراد آمدن ایلچی دولت روسیه به دربار شوکت علیّه و قرار توقف در تبریز در حضرت ولیعهد شوکت بهیّه

اشاره

بیضه بیضای سیمرغ گردون و غرّه غرّای توسن سپهر نیلگون، اعنی مهر اضائت مشحون در این سال میمنت مقرون، بعد از انقضای هفت ساعت و چهل و دو دقیقه از شب پنجشنبه بیست و هشتم شهر شوال المکرّم سنه یک هزار و دویست و چهل و هشت هجری مطابق با سال فرّخ فال ئیلان ئیل ترکی از بطن حوت به بیت الشّرف حمل، نقل نموده خسرو بهار به مبارکی این سال بهجت آثار بر اورنگ زمرّدگون چمن جلوس فرمود. سفیر روسی نژاد شاخسار با تحف الوان اوراق و ازهار به دربار دارای بهار گرایید و اقامت دار السلطنه گلشن را از آن دربار مینوون مأمور گردید.

اسرای ترک چشم ترکمانان زاغ و زغن مبلغی سیم و زر از سبایک الوان ریاحین ابیض و احمر در ازای قیمت خویش دادند و از روضه مطهّره گلزار مرخّص گشته روی به اوطان خود نهادند. باد نوروزی که نایب سلطان بهار است، برحسب احضار به دار الخلافه گلزار روی کرد و میران خیانت پیشه ابرهای آذاری را که دورگرد بساط بهاری بودند، به تختگاه گلشن آورد. امیرزادگان نهال، دشنه سبزه و خنجر بید را از مدد فسان اغصان بر تندی و تیزی افزودند و امیر خان ابر آذار را در ازای آن همه جنایات بی شمار از صدمات بسیار، ریزریز و پارپار نمودند.

ص: 223

نوباوگان نهال صحیح و سقیم و دبیران اغصان جدید و قدیم در دار الایاله گلشن و دار الکتّاب چمن تغییر و تبدیل یافتند و خوانین بدآیین ریاح مختلف المزاج از صفحه خاور به عرصه باختر شتافتند و از وفور گل های اصفر اللّون اخلاط صفراوی در مزاج اشجار طغیان نمود و تحریکات صبا و شمالشان بر بروز تب لرزه افزود. ابرهای آذاری در سرحدّات دریابار سر به شورش برآوردند و جمرات ثلاثه در طبیعت الوار سرحدّنشین شتا اثر بخار کام ثعبان یافته [475] ایشان را به صحرای عدم آواره کردند.

باد نوروزی بدیع که نایب سلطان ربیع است، امیرزاده سوسن را با سپاه سنبل و سمن به تسخیر دار السلطنه گلشن مأمور فرمود و خود در عرصه چمن قدرت توقف نیافته به چمنی دیگر رحلت نمود. شاهد سنبل را ازین ماتم گیسو برآشفت و بنفشه سوگوار با یک جهان حسرت در خاک هلاک بخفت. قرّاء خوش الحان عنادل در روضه، باغ زبان به تلاوت مصحف فصاحت برگشادند و شاهدان سوری از ضرب ناخن رنجوری، علامت مصیبت بر چهرگان نهادند. همانا سلطان صاحبقران بهار را رشته توانایی گسیخته به دامان رنجوری آویخت و از قطرات شبنم عرق ها ریخته، از شاخه های شقایق و ارغوان خون ها برانگیختند.

لمؤلفه:

هوا و خاک ز آسیب وی دو رنجورندبهار بهر مداوایشان چو افلاطون

یکی ز قطره شبنم همی بریزد خوی یکی ز شاخ شقایق همی بگیرد خون جلوس همایون به عادت سنوات دولت روزافزون، برفراز اورنگ سپهرنمون زمرّدگون واقع شد و ایوان خلافت از چهروشاقان بهشتی طلعت، مشحون از صنایع و بدایع آمد. پس از انقضای بزم شیلان، کیفیّت عزیمت ایلچی دولت بهیّه روسیه به درگاه معدلت ارکان به عرض اقدس شهریار زمان رسید. برحسب امر اعلی، علی خان آدخلوی افشار نسقچی باشی نوّاب ولیعهد نامدار که در دار السلطنه تبریز مقیم بود، به مهمان داری معیّن گردید. تبیین این مقال آن که از قراری که در وقایع نهایت سنه ماضیه نگارش یافت، ایلچی مزبور که به نام گراف سیماناویچ، و به رتبه از معتبرین دربار ایمپراطور روسیه

ص: 224

نیکولای پاولیچ است، وزیر مختار لقب یافته، موافق شروط عهدنامه مبارکه، به سبب اقامت در سرحدّ این دولت ابدآیت، به سفارت دربار معدلت درایت شتافت. در روز ورود او به دار الخلافه طهران که یوم پانزدهم شهر با بهر ذی قعدة الحرام سنه مذکوره در فوق بود، حسب الامر همایون، امان الله خان آدخلوی افشار غلام پیشخدمت خاصّه سرکار جهان مدار و سلیمان خان قاسملوی ایضا سرکرده سواره مزبور که همشیره زاده امان الله مذکور است، به استقبال او شتافتند و ایلچی و همراهان او را، که دو سه نفر از معارف روسیه بودند، در یک فرسخی دار الخلافه به احترامی تمام دریافتند. از کمال حرمت داری و احتیاط قتل گربایدوف ایلچی سابق، عمارت مرغوبی که در ارگ همایون واقع در پشت دیوار حرمسرای خلافت روزافزون و از مستحدثات نوّاب ظل السلطان است، منزل گزیدند و گماشتگان نوّاب معزی الیه به میزبانی او اقدام ورزیدند. دو روز بعد از ورود، برحسب امر صاحبقران مسعود، حضرت حاجی میرزا ابو الحسن خان شیرازی وزیر امور دول خارجه و میرزا محمد صادق مروزی وقایع نگار و داروغه دفتر قضاشعار و این بنده مدحت گزار و دو سه نفر دیگر از دبیران و خوانین دربار به دیدن او مأمور شدیم و پس از ادای مبارکباد، از مراتب تفقّدات شاهنشاه مروّت نهاد سخن گزار آمدیم.

فردای آن روز به آیین معهوده سفرای سابق، که مکرّر مرقوم آمده، به اتفّاق میرزا الکسندر نام ترجمان و میرزا محمد صالح شیرازی مهندس دربار ولیعهد دوران که به زبان روسی و فرنساوی و انگریزی آشنا و به غایت نکته دان و ایلچی را از همراهان بود، شرفیاب انجمن حضور اعلی و مورد التفات بلانهایات خاطر معلّی گردید و بعد از سه روز دیگر، پیشکشی فراخور احوال خویش از نظر مرحمت اثر گذرانید. امنای دولت قاهره برحسب اشارت شاهره قرار اقامت او را در دار السلطنه تبریز دادند و مبلغ یک هزار تومان نقد و موازی چهار طاقه شال عمل کشمیر و چهار عدد نشان مکلّل به جواهر و مزیّن به مینای دلپذیر و چند دست خلعت آفتاب طلعت بی نظیر، به جهت ایلچی و همراهان فرستادند. چون نامه و هدیه به جهت نوّاب ولیعهد مکرّم از جانب

ص: 225

ایمپراطور اعظم داشت، لهذا میرزا الکسندر ترجمان خود را به عزیمت خراسان و شرفیابی خدمت ولیعهد دوران برگماشت و خود و همراهان دیگر به مهمان داری علی خان افشار [476] نسقچی باشی سرکار ولیعهد نامدار در اواسط شهر ذی حجة الحرام، خرّم و شادکام به دار الملک تبریز روی گذاشت.

ذکر وقایع مرخّصی اسرای ولایت سرخس برطبق استدعای خان خوارزم و حسب الترخیص شاهنشاه با حزم و حکم حضرت ولیعهد صاحب عزم و تعهّدات مقرون به حتم و جزم

از قراری که در وقایع سنه ماضیه نگارش یافت، از یمن اقبال شاهنشاه بی همال و دستبرد ولیعهد دشمن مآل، ولایت سرخس چنان ویران شد که بومی در آن مرزوبوم آشیان نداشتی و از فرط ویرانی احدی از همسایگان و عابرین در آن سرزمین قدم نگذاشتی. اندوخته های چندین ساله ایشان از آشکار و پنهان بر باد فنا رفت و قلعه و عمارت و بیوتات، عالیها سافلها شد. رجال و اطفال نسوان و عیال از غریب و بومی کلّا اسیر شدند و صیت آن خرابی و ویرانی عالم گیر آمد.

الله قلی توره خان خوارزم (1) را به سبب مواحدت مذهب، عرق عصبیّت متحرّک گردید و جمعی از رؤسای اویماقات ترکمانیه تکه و ساروق مرو و غیره را که همواره زکوةگزار خان مزبور می باشند، با عریضه [ای] ارادتمندانه روانه ارض مقدس و حضور ولیعهد اقدس گردانید. خلاصه استدعا آن که: (ازین عزیمت سرکار ولیعهدی، تنبیهی که سزاوار بود درباره ترکمانان سالور رخ نمود [و] سایر ترکمانان تکه و ساروق نیز از این عزیمت حساب ها بردند و عنان توسن یغما و غارت را از این پس به دست رایض فراموشی سپردند. اکنون پنج هزار نفر اسیر سالور و غیره را در حول و حوش ارضم)


1- . مجلس و ملّی: (الله قلی خان توره خان خوارزم)

ص: 226

اقدس نگاه داشتن و ولایتی را که در عهد این دولت خجسته پیوسته آبادان بوده ویران گذاشتن، از رسوم مروّت اولیای آن دولت معدلت آیت دور است و خرابی ولایتی چنین، از طریقه ملکداری و مرزبانی مهجور. ترکمانان تکه و ساروق ایلیّت کرده اند و به امید استخلاص سرخسیان روی نیاز به آن آستان عاجزنواز آورده اند. خسارت این عزیمت را هرچه باشد به گردن می گیرند و در صورت استخلاص اسرای مزبور تکالیف آن سرکار را به جان و دل می پذیرند).

میرزا موسی [منجم] رشتی نایب مملکت خراسان واسطه این مطلب گردید و چنین به عرض اشرف رسانید که: (نگاهداری پنج هزار نفر اسیر مایه دو خسران کبیر است: یکی آن که، رعایای این ولایت از عهده اخراجات ایشان برنمی آیند؛ دیگری آن که مهمّات تجارت اسب و پوست بخارایی و سایر اجناس که به توسط سرخسیان به ارض اقدس می آمد و به اطراف ممالک می رفت معوّق مانده، تجّار عراق و غیره روی به این سامان نمی آیند. در استخلاص ایشان هم چند خاصیت مندرج است: یکی آن که تنخواهی معتدّبه در ازای خسارت موکب ولیعهدی می دهند و دیگری آن که گروگان معتبر داده از قید اسار می رهند. عمده خاصیت منافع تجارت است که باعث آبادانی مملکت [می گردد]).

بالجمله، حضرت ولیعهد نامدار مراتب مزبوره را معروض رأی شاهنشاه تاجدار داشت و همّت شاهانه خلاصی ایشان را موقوف به چند شرط گذاشت که ذکر آن خواهد آمد. بعد از اذن از دربار علیّه مبلغ پنجاه هزار تومان نقد در عوض قیمت پنج هزار نفر اسیر از رؤسای تکه و ساروق باز یافت شد و از هر طایفه سالور و سرخس، جمعی از رؤسا و عیال و نسوان به صیغه گروگان دریافت آمد. وثیقه [ای] معتبر به اسم و مهر جمیع رؤسای تکه و ساروق مرو و سالور سرخس گرفتند و اسرای مزبور آستان مروّت گنجور را وداع گفته کلّا به اوطان خویش رفتند.

شروط فرمایشی امنای دولت علیّه از قراری است که ایراد می گردد:

اوّل آن که، طوایف سالور خود به عزیمت تاخت و تاز حوالی و حواشی، بل کلّ

ص: 227

مملکت خراسان پای عزیمت نگشایند؛ دویم آن که، قراول در اطراف دشت نهاده، طوایف ساروق و تکه و غیره را از تاخت و تاز ممانعت نمایند؛ سیم آن که، احیانا هرگاه طایفه ای از طوایف علی الغفله بتاخت آیند، یا کارگزاران خراسان را اعلام دارند، یا آن که اگر اسیر و مالی برده باشند، خود استرداد نموده به صاحبان برسانند؛ چهارم آن که، تجّار خراسان را از آن طرف تا رود جیحون و از این طرف تا آق دربند صحیحا سالما [477] برسانند و هرگاه مالی از ایشان در ولایت سرخس به تاخت رود، از خود تاوان دهند؛ پنجم آن که، تجّار اسیرفروش را در ولایت خود راه ندهند و اسیر شیعه را نیز نخرند؛ ششم، هر وقت سوار امدادی به جهت خدمت اطراف ضرور شود، به قدر کفایت تدارک دیده روانه سازند و همه ساله پیشکشی از اسب و غیره داده همواره به اظهار خدمت و صداقت پردازند. بالجمله، فواید بسیار درین قرار و مدار است، که حقیقت آن بر ارباب فراست از اهل دولت و شوکت آشکار [است].

ذکر أجوبه ترّهات مانند کامران میرزا و گفتگوی یورش هرات و احضار حضرت ولیعهد جلادت آیات به دربار معدلت سمات

در وقایع سنه ماضیه نگارش یافت که، معتمدی از یار محمد خان افغان، برحسب امر ولیعهد دوران مأمور به ولایت هرات شد. در این اوقات، مشارالیه برگشت و مراتب أجوبه ترّهات مانند کامران میرزای والی هرات از پیشگاه ضمیر منیر والا چنین گذشت که: تکالیف آن سرکار برگردن این ارادت شعار بغایت شاق است و کشیدن چنین باری مالایطاق. اولا آن که، حضرت ولیعهد دوران مثل سایر برادران با ما سلوک فرمایند و هرگاه توقّع ایشان زیاده است، مبلغ پانزده هزار تومان نقد به صیغه پارنج از ما گرفته ابواب ملاطفت بگشایند. ثانیا، اگر به این خدمات متقاعد نمی شوند، در راه تقدیر ایستاده ایم و جنگ و صلح هر دو را آماده [ایم].

ص: 228

نوّاب نایب السلطنه که سر به گنج قارونی و مخزن فریدونی بیرون نمی آورد، از استماع این جواب ناصواب بغایت برآشفت و این کیفیّت را با هواخواهان نزدیک و دور از روی مصلحت گفت. جمیعا متفق اللفظ قرار کار را بر یورش هرات دادند و گنجینه این مصلحت را سرگشادند. علی العجاله مراتب را به حضرت اعلی معروض آورده، مأموریت سواره و پیاده نوکر رکابی از استرابادی و مازندرانی و سمنانی و دامغانی را استدعا کرد. مسرعان سریع به دار الملک آذربایجان فرستاده در تعجیل نوکری که از قرار نگارش خواسته بود، اصرار نمود و حصر هرات را از روی حتم و حکم تصمیم فرمود.

شاهنشاه کامران، نظر به استدعای فرزند کاردان، دسته جات استرآبادی و مازندرانی را مأمور ساخت و در باب یورش هرات به فرمایش این فقره پرداخت که: سفر هرات، وجود نوّاب امیرزاده اعظم محمد میرزا را کفایت است و الحمد لله لشکرهای آراسته از هر طرف عازم آن مملکت [است]. چون قریب به دو سال است که آن فرزند کامران در رکاب ظفر عنان مهجور بوده و خدمات شایان در سرحدّات نزدیک و دور نموده است، مسلّم آن که سفر هرات را به عهده نوّاب امیرزاده واگذارد و خود شاهراه درگاه مجرّه پناه را به اقدام سعی درسپارد که هم در ازای آن همه زحمت، رحمتی بیند و هم چندی ترک زحمت گفته در ظلّ ظلیل ظلّ اللّهی استراحت گزیند. آن یک نفر خان خائن یزدی و آن دو نفر ابتر خراسان را نیز به همراهی خود گسیل سازد و در آوردن ایشان به ظهور خدمتی نمایان پردازد.

بالجمله، بعد از آن که نوّاب ولیعهد دوران از فرمایشات شاهنشاه صاحبقران آگاه گردید، از فرط شوق شرفیابی درگاه اعلی به جایی رسید که از فرط خوشوقتی در پوست نمی گنجید.

فی الفور کارپردازان دربار شوکت مدار را به تدارک عزیمت دار الخلافه طهران حکم فرمود و امیرزاده اعظم محمد میرزا را در توقف ارض اقدس مأمور نمود که تا هنگام وصول لشکر رکابی و آذربایجانی عزیمت هرات نماید و حضرت میرزا موسی رشتی نایب خراسان را قرار داد که با معادل پانزده هزار نفر از سواره و پیاده اتراک و اکراد

ص: 229

و اعراب خراسان در رکاب نوّاب امیرزاده ذی شأن پای استعجال برگشاید. خود جناب میرزا ابو القاسم قائم مقام و آن سه نفر خائن نمک به حرام و محمد تقی خان عرب میش مست حاکم سابق ترشیز و مهدی قلی خان قرایی برادر محمد خان فتنه انگیز و جعفر قلی خان ولد نجف قلی خان شادلو و جمعی از خدمتکاران این صداقت خو را برداشته روی به دار الخلافه طهران آورد. ایّام عاشورا را در ولایت سبزوار به تعزیه داری جناب خامس آل عبا- علیه التحیّة و الثناء- به سر برد و پس از آن شاهراه درگاه [478] مجرّه پناه را مشیا علی الرّأس درسپرد. رضا قلی خان زعفرانلو و محمد خان قرایی را دو روز قبل از ورود خود فرستاده، روز چهارشنبه بیست و سیم شهر محرّم الحرام سنه یک هزار و دویست و چهل و نه مغلولا وارد دار الخلافه شدند و نوّاب نایب السلطنة العلیه نیز با جناب قائم مقام و عبد الرضا خان نمک به حرام و سایر همراهان در روز جمعه بیست و پنجم شهر مزبور عازم دخول آن دیار ارم دستور آمدند و حسب الامر اعلی، جمیع نوّاب شاهزادگان و امرا و خوانین با فرّ و شأن و توپخانه و زنبورکخانه آتش فشان به استقبال حضرت ولیعهد دوران شتافتند و آن حضرت را در یک فرسخی دار الخلافه به احترامی تمام دریافتند. خلاصه، حضرت ولیعهدی بعد از ورود در اندرون همایون شرفیاب انجمن حضور گردید و در بدایت ملاقات التفاتی از صاحبقران معدلت آیات دید که تا کنون گوش احدی در هیچ عهدی از عهود نشنید. چون ابتدای فصل تابستان و هنگام توقف شاهنشاه عالمیان در باغ دلگشای نگارستان بود، لهذا منزل نوّاب ولیعهد دوران در برخی از مستحدثات شاهنشاه با فرهنگ و هوش و قریب به آن گلستان گلفروش و معروف به برج نوش است، معیّن فرمود.

رضا قلی خان ایلخانی و محمد خان قرایی را در ارگ همایون محبوسا نگاه داشتند و عبد الرضا خان یزدی را در فرّاشخانه خارج ارگ اعلی غلّ و زنجیر بر دست و پا گذاشتند- بمنّه و جوده.

ص: 230

ذکر وقایعی که قبل از ورود و بعد از ورود نوّاب نایب السلطنه در دار الخلافه دست داد تا هنگامی که روی مبارک به خراسان نهاد اعمّ از وفات و قتل رضا قلی خان ایلخانی و عبد الرضا خان یزدی و سایر اوضاع اتفاقیّه

قبل از ورود نوّاب نایب السلطنة العلیه به دربار سنیّه، دعوایی فی مابین نوّاب امیرزادگان یزد و کرمان دست داد و کیفیت آن را کلک دو زبان به این طریق زبان برگشاد که: نوّاب امیرزاده قهرمان میرزا خلف ارجمند حضرت ولیعهدی که حاکم دار العباده یزد بود، جمعیتی از جماعت یزدی و نائینی و غربا فراهم آورده آن ها را ضمیمه پانصد نفر سواره و پیاده خراسانی که قبل ازین نگارش یافته، کرد [و] محمدنظر خان مافی و بدر خان جلیلوند را که سرتیپ نوکر خراسانی بودند، برداشت و با جمعیّت مزبور روی به ولایت کرمان گذاشت. از آن طرف نیز نوّاب فروغ الدوله اباقا خان میرزا خلف حضرت حسن علی میرزا، احتشادی از اهل کرمان نمود و به عزیمت مقابله با یزدیان پای جلادت برگشود. در قلعه باغین کرمان تلاقی فریقین دست داد و دست زمانه ابواب بلا برگشاد. به یک حمله از کرمانیان قشون یزد و متجنّده خراسان پشت دادند و محمد نظر خان مافی و جمعی از آن جمعیّت در بین گیرودار به قید اسار درافتادند. معادل دویست نفر از ایشان مقتول گردید و بقیة السیف در جایی قرار نیافته به دار العباده یزد رسید. نوّاب فروغ الدوله در آن دعوا خود مباشر کار جدال بود و جمیع احمال و اثقال و دوابّ ایشان را کسیب نمود.

بعد از عرض فقرات معلومه به دارای دادگر، جسارت نوّاب قهرمان میرزا به اقصی الغایه موجب اشتعال نایره قهر قهرمانی شد و به جهت دفع مایقال فرمان و خلعت ایالت ولایت کرمان به نام نامی نوّاب امیرزاده هلاکو میرزا خلف ارشد نوّاب حسن علی میرزا، صادر از مصدر خلافت و حکمرانی آمد. بالجمله، بعد از ورود نوّاب نایب السلطنة العلیّه به دار الخلافه بهیّه، برحسب امر سنیّه قرار ایالت دار العباده یزد را به طوری دیگر دادند و نوّاب سیف الدوله میرزا ولد حضرت ظلّ السلطان را که سابقا در آن دیار حکمروا

ص: 231

بود، مجددا به حکومت فرستادند. نوّاب قهرمان میرزا و محمد رضا خان فراهانی و پانصد نفر نوکر خراسانی، حسب الامر اعلیحضرت صاحبقرانی معزولا روی به خراسان نهادند.

خلاصه اوضاع دیگر، داستان قتل عبد الرضا خان یزدی بود که اتفاق افتاد و حقیقت آن را کلک سخن دان به این آیین عرضه داد که: بعد از آن که عبد الرضا خان نادان- از قراری که نگارش یافت- مباشر آن نوع بی حرمتی نسبت به اهل و عیال نوّاب محمد ولی [479] میرزا، ولی نعمت خویش گردید و نوّاب معزی الیه به دربار فلک مدار شتافته، اقامت گزید؛ همواره در خاک پای مبارک استدعایش این بود که مرا در آرزویی که در قلب بی آرام است، استیلای بر آن یزدی نمک به حرام است. حضرت اعلی از فرط ملاطفت بی منتها وعده های ملوکانه به او می فرمود و قلب امیدوارش را به این نوع تسلّی می نمود. طالع فیروزی مطالع شهریاری یاری کرد و نوّاب نایب السلطنه، به نوعی که نگارش یافته، آن نمک به حرام را به دست آورد. عبد الرضا خان در روز ورود به دار الخلافه طهران از راه خباثت باطنی قدری تریاک خورد و به سبب تعویق در اجل موعود نمرد. در کریاس بلند اساس نیز کاردی از کمر فرّاشی که مستحفظ او بود کشید و بر شکم خویش زد و کارگر نگردید. ظهور این دو صورت موجب وفور غضب شاهنشاه صاحبقران گشته، به وعده کریمانه ملوکانه وفا نمود و آن نادان را به دست نوّاب محمد ولی میرزا داده تأکیدات شدیده در باب سیاست او فرمود. نوّاب معزی الیه به شکرانه این موهبت عظمی چندین بار روی بر خاک نیاز گذاشت و آن بی حیای نمک به حرام را با غلّ و زنجیر از حضور شاهنشاه کشورگیر گرفته، راه سرای خویش برداشت. به ملاحظه این که شاید به همین دو زخم که بر خود زده درگذرد و راه دیار آخرت درسپرد، او را به خانه خود برد و علی مراد خان افغان غلام پیشخدمت و جرّاح باشی سرکار اقدس را با آقا میرزا بابای حکیم باشی نوّاب ولیعهد مقدّس بر سر او آورد. در عرض راه از ارگ معلّی تا دولت سرای شاهزاده والا هجوم عامه زیاد گشت و نوّاب اشرف به ملاحظه عصبیّت عامه، آن روز و آن شب از سیاست او درگذشت.

روز دوشنبه بیست و هشتم شهر محرم الحرام سنه یک هزار و دویست و چهل و

ص: 232

نه، هنگام طلوع فجر که زمان افول کوکب حیات آن فاجر بود، ولدان حضرت محمد [ولی] میرزا و سایر اهل و عیال از سفید و سیاه که هریک داغ ها از آن مردود حال تباه در دل داشتند، با آلات و ادوات جارحه از شمشیر و کارد و خنجر و تبرزین و دبّوس (1) و ششپر (2) و مقراض و ساطور و سوزن و نشتر روی به منزل او گذاشتند. سه نفر از نوّاب امیرزادگان که عبارت از چنگیز میرزا و ناصر الدّین میرزا و نصر الله میرزاست با یک نفر داماد او که به نام امام قلی میرزا و نبیره امیربیک جان پادشاه بخاراست، مباشر قتل او شدند و باقی اهل و عیال از ذکور و اناث هریک سیاستی درباره او به عمل آورده و از ضرب ساطور و مقراض و سوزن کالبد او را پاره پاره کرده از حصول این مأمول آسوده و فارغ بال آمدند. نعش پلیدش را در معبری عام انداختند و او را عبرة للنّاظرین ساختند و بعد از دو روز به کفن و دفنش پرداختند.

بالجمله، در باب سایر خوانین خائنین خراسان، دریای رحمت شاهنشاه مروّت آیت به جوش آمد و ایشان را آیت رستگاری زیور گوش شد. محمد تقی خان عرب میش مست حاکم ترشیز را غلّ و زنجیر از دست و پا برداشتند و از نسبت چاکری سرکار ولیعهد زمان و عزیمت دار الملک خراسان فرق اعتبارش را بر فوق آسمان برافراشتند. رضا قلی خان زعفرانلو را با دو پسر کوچک و محمّد خان قرایی را به نیّت توقف در تبریز روانه دار الملک آذربایجان فرمودند. رضا قلی خان در منزل میانج شقاقی روی به عالم باقی کرده، محمد خان را صحیحا سالما وارد دار السلطنه تبریز نمودند.

دو تاریخ قتل و وفات عبد الرضا خان یزدی و رضا قلی خان ایلخانی از کلک مؤلف تراوید و درین رساله ثبت گردید.

تاریخ قتل عبد الرضا خان حاکم سابق یزد

آن خان پست فطرت عبد الرضای یزداز شوری نمک به حرامی ز پا فتاد

مامش به روزگار ز قوم یهود بودبر زاده یهود کجا باشد اعتماد د.


1- . عمود آهنین، گرز آهنی، چوبدستی ستبر که سر آن کلفت و گره دار باشد.
2- . نوعی گرز آهنین که دارای شش پهلو باشد، چوبدستی ضخیم و کوتاه دارای سری گرد که به وسیله خطوط به شش قسمت شده و بر آن میخ های درشت کوبیده باشند.

ص: 233

مشتش گره به جبهه و دستش به کاسه درآری یهودزاده خبیث است و بدنهاد

با آن که کیقباد بدی دشمن یهودخود را همی شمردی همدوش کیقباد

مفعول من یراد کجا می سزد همی فَعّال مایُرید شود در چنین بلاد

[480] این شعر خواجه حافظ در وصف او بخوان شاها روا مدار که مفعول من یراد

اوّل ز شاهزاده محمّد ولی گرفت در یزد اختیار و فرو هشت انقیاد

خود بعد از آن همی در دار العباده بست بس در زفتنه در همه اطراف برگشاد

از فرط بدنژادی کافر نهاد شدکافر نهادی است بلی کار بدنژاد

عبّاس شه به حکم شهنشاه رفت و کرداو را اسیر پنجه عباسیان راد

آورد سوی ری به مکافات این عمل زین کار شاهزاده ولی شد زیاد شاد

خاقان زوعده های ملوکانه اش بدادبر دست پور و پور هم از روی اجتهاد

انداخت زادگان را بر جان او ز قهراز بسکه دیده بودند از وی ستم زیاد

شمشیر و خنجر و قمه و کارد بر تنش افکنده و شدند بَرو چیره از عناد

پاداش این نمک به حرامان چنین بودداریم بس حکایت از رفتگان (1)بیاد

کس با ولیّ نعمت خود کی کند چنین هرگز به روزگار ازو نام هم مباد

تاریخ قتل کرد رقم کلک خاوری عبد الرضا حاکم یزد از بلا بباد تاریخ وفات رضا قلی خان ایلخانی

ز آباء در خراسان ایلخان بودبه لب آبای او را زان بنی حیف

ز مرگ اوست در مضراب چنگ آه ز سوگ اوست در بن های نی حیف

ازو اندر دل آزاد نِی دادوزو اندر لب مینای مِی حیف

چو بودی قطب گردون رشادت ز مرگش بر لب قطب و جُدی حیف

به خارستان دهر او را گل روی فسرد از تندباد سرد دی حیف

نبرد از زندگانی کام و او رابساط زندگانی گشت طی حیف

چو اندر راه آذربایجان مردسرایت کرد در تبریز و خوی حیف ن)


1- . مجلس و ملی: (رفته گان)

ص: 234

به ارمن بر رخ ارباب خوی خوی به طهران بر لب اشراف جی حیف

بکش هی وای و هی افغان و هی آه بگو هی وا و هی بیداد و هی حیف

ازین غم جاودان باشد سزاواربه لب در خاوری را پی به پی حیف

چو شد پای ادب داخل بشد سال ز خان زعفرانلو گوی ای حیف بالجمله، در خلال این احوال، نوّاب امیرزاده خسرو میرزا که از قرار نگارش به عقب جمعیّت آذربایجانی رفته بود، با افواج قاهره در رسید و دو سه روزی در خارج دار الخلافه توقف کرده برحسب امر اعلی و صوابدید حضرت والا با جمعیّت مزبوره روانه خراسان گردید. محمد حسین خان زنگنه ایشک آقاسی باشی حضرت ولیعهدی و آقا میرزا بابای تبریزی حکیم باشی آن سرکار به صوابدید نوّاب معزی الیه به سفارت دولتین روس و انگریز نامزد آمدند و به سبب مطالبی که- ان شاء اللّه المجیب- عن قریب ذکر خواهد شد، با نامه جات و نوشته جات روانه دار السلطنه تبریز شدند که در آن جا تدارک کار خود را دیده روانه شوند.

[مصراع]:

غافل که قرار کار نوعی دگر است

بالجمله، اوضاعی دیگر که در ایّام توقف سرکار ولیعهدی اتّفاق افتاد، یکی آمدن نوّاب شاهزادگان از عراق و مازندران است. نوّاب محمّد قلی میرزا ملک آرای دار المرز طبرستان باز به سبب طاعون روی به درگاه همایون نهاد و نوّاب حسام السلطنه محمد تقی میرزا صاحب اختیار بروجرد و جاپلق نیز به علت وفور همین بلا در آن ولا، شرفیاب گشته چندی در درگاه همایونش اقامت دست داد. چون در ولایات کرمانشاهان و لرستان هم بلای طاعون از حدّ افزون رخ داده طولی کشید، لهذا نوّاب حشمت الدوله محمد حسین میرزا صاحب اختیار سرحدّات عراقین عرب و عجم نیز احضار گردید، ولی در توقف نوّاب نایب السلطنه نرسید. نوّاب بهاء الدوله بهمن میرزا هم از ولایت سمنان به دربار عیّوق شأن شتافت و چندی (1) در آن مأمن امن و امان آرام یافت.ی)


1- . مجلس و ملی:+ (چندی)

ص: 235

یکی دیگر از اوضاع اتفاقیه، داستان عزل و نصب دو نفر میرزا محمد تقی [481] علی آبادی و نوائی در منصب جلیل منشی الممالکی است. تبیین این مقال آن که جناب میرزا محمد تقی علی آبادی که مدّت سه سال منشی الممالک دیوان قدربنیان اعلی بود، از فرط تربیت و مرحمت شاهنشاه صاحبقران روزبه روز بر مراتب عزّت و اعتبار می افزود؛ فرمان قریه [ای] از خالصه جات بلوک شهریاری را بدون عرض حضور از دفترخانه مبارکه گذرانید و به سبب ظهور این خبایت (1) از آن منصب جلیل معزول گردید.

شاهنشاه قدردان خواست مؤلّف این روزنامچه همایون را به این خدمت باز دارد، علّتی به هم رسید که رأی همایون اعلی، الجاء منحرف گردید. تبیین این مقال آن که حضرت صندوق دار اندرون همایون ملقبه به خازن الدوله، منسوبه [ای] اناثیّه از اسرای ارامنه داشت و او را در عقد میرزا اسد الله ولد حاجی میرزا رضا قلی نوائی منشی الممالک سابق گذاشت. برادر مهتر میرزا اسد الله، که عبارت از میرزا محمد تقی نوائی است، به سبب این نسبت و حکم موروثیّت دست توسل به گوشه مقنعه خازن الدوله زد و مشارالیها در سرکار اقدس با جدّ و جهد تمام واسطه این کار گردید و چون به سبب کرورات نقدی و جنسی کمال احترام و اعتبار را داشت، به مطلب رسید. شاهنشاه قدردان، این بنده مدحت ارکان را به وزارت دار الامان کرمان وعده داده به اظهار این نوید به خیال سکوت من در این کار افتاد.

بالجمله، نوّاب نایب السلطنة العلیه در مدّت توقف در دربار سنیّه، هر روز به مرحمتی جدید سرافراز می گشت و لحظه به لحظه از ظهور عنایتی سدید فرق اعتبارش از فلک دوّار می گذشت. از بدایت ورود تا ساعت مرخّصی تحقیقا مبلغ پنجاه هزار تومان انعام و اکرام از نقد و جنس در وجه او عنایت شد و خلاع آفتاب شعاع پی درپی علاوه این مرحمت آمد. در نوزدهم شهر ربیع الاوّل آستان همایون را وداع نمود و با یک جهان حسرت عزیمت خراسان فرمود.ری


1- . خبایت: پنهان کاری

ص: 236

ذکر اوضاع اتفاقیه در طهران اعم از ناخوشی تب لرزه و تغییر مزاج همایون و آمد و رفت نوّاب شاهزادگان

درین سال از تأثیرات اختر شوم، بلای تب لرزه به اقسام مختلف در دار الخلافه طهران شیوع یافت و تحقیقا در نفس آن بلد بیست هزار نفس از نوبه (1) غش و سایر نوب مختلفه روی از عالم برتافت. در اکثر ممالک محروسه از عراق و فارس و آذربایجان و گیلانات و طبرستانات نیز به همین دستور، نوب متنوّعه می کردند و تقریبا معادل دویست هزار نفر در ولایات ممالک مذکوره ازین بلای ناگهانی مردند. بالجمله اعلیحضرت شاهنشاهی بعد از مرخّصی حضرت ولیعهد دوران و اتمام فصل تابستان، از باغ دلگشای نگارستان نزول اجلال به دار الخلافه طهران فرمود و پس از روزی چند، مزاج همایون از حدّ اعتدال انحراف نمود. چندین نوبه از غبّ و شطر الغبّ و غیره عارض گردید تا بالاخره کار به مواظبه رسید. ساکنین دار الخلافه اعم از متعلّقان و متعلّقات دودمان خلافت و سایر مردم از نوکر و رعیّت، الی غیر النهایه مضطرب شدند و هریک- علی قدر مراتبهم- دعاگو و صدقه گزار آمدند. ارادت و فدویّت اهل عالم نسبت به این دولت معظّم در ظهور این مرض معلوم گشت که شب و روز در مساجد و مدارس و بقاع و خانه های مردم، اصوات یا الله و آمین از فلک دوّار می گذشت.

بیت:

پریشانی پادشاهان دمی پریشان کند خاطر عالمی اطبّای حاذق کثرت معالجه را باعث ضعف طبیعت دیدند و بالاخره ناخوشی مزاج مبارک را به قانون اطبّای فرنگ معالج گردیدند. گنه گنه درختی است در مملکت ینگی دنیا که استعمال پوست آن بالخاصیّه دافع نوب مختلفه [482] می باشد. لاعلاج نوبه سرکار اعلی را به جوهر پوست آن درخت، که هم آن جوهر از جمله اختراعات اهل فرنگ است، معالجه نمودند و از دواهای غذایی و غذهای دوایی بر اضمحلال ضعف وت.


1- . نوبه: تب، تب و لرز؛ نوب جمع نوبه است.

ص: 237

استقلال قوه افزودند. مردم به شکرانه این موهبت عظمی صدقات بی منتها به فقرا دادند و ابواب نشاط بر چهره غربا و ضعفا گشادند. نوّاب حشمت الدوله محمد حسین میرزا صاحب اختیار سرحدّات عراقین عرب و عجم، که به سبب وفور بلای طاعون در کرمانشاهان و لرستان از قرار اظهار احضار شده بود، شرفیاب دربار اعلی گردید و پیشکشی نمایان به شکرانه صحّت ذات میمنت اقتران از پیشگاه حضور معدلت ارکان گذرانید و از وفور تفقّدات شاهانه بر مراتب اعتبار افزود. نوّاب شجاع السلطنة العلیه حسن علی میرزا به صوب دار الامان کرمان مرخّص گردید و چون اوضاع بنادر فارس و مهمّات ولایات کوهکیلویه فی الجمله اختلالی داشت، لهذا برحسب امر اعلی از راه اصفهان و دار العلم شیراز به صوب مقصد گرایید که هم تنخواه بقایای اصفهان را وصول فرموده، به خزانه عامره ایصال سازد و هم مدّت دو ماه در دار العلم شیراز مانده، به صوابدید برادر خجسته خود فرمانفرما، قراری در امور آن صفحات داده، بعد از اطمینان به مراجعت دار الامان کرمان پردازد.

[مصراع]:

ما در چه خیالیم و فلک در چه خیال

ذکر وقایع نوّاب نایب السلطنه در عرض راه خراسان و مأموریت نوّاب محمد میرزا به هرات و فتح کوسویه و اوضاع دیگر تا هنگام ورود به روضه علیّه رضویه- علیه و علی آبائه و أولاده آلاف الثناء و التّحیّه

قبل ازین نگارش یافت که، نوّاب نایب السلطنة العلیه در یوم نوزدهم شهر ربیع الاوّل از دربار سنّیه رخصت انصراف حاصل نموده به صوب خراسان شتافت.

سواره دسته جات شاهیسون و خمسه [ای] نیز در عرض راه، برحسب امر خسروی، ملتزم رکاب نصرت مآب شدند و جانبازان سمنانی و دامغانی هم به سرکردگی مصطفی قلی خان و غیره در عرض راه، او را همراه آمدند. به سبب رسیدن نوکر استراباد،

ص: 238

به سمت چمن کالپوش عزیمت فرمود و مدت ده روز در آن جا توقف کرده، پس از وصول نوکر استرآباد روی سعادت به شهر خبوشان نمود. در زمان توقف سرکار ولیعهد با احتشام در ولایت بسطام، نوّاب امیرزاده اعظم محمد میرزا که از قرار نگارش در ارض اقدس به انتظار مأموریت هرات توقف داشت، حسب الفرمایش سرکار ولیعهدی روی به آن صوب گذاشت. نوّاب خسرو میرزا با افواج آذربایجانی و توپخانه صاعقه مبانی در رکاب برادر بلنداختر روان شد و ملک قاسم میرزای افغان ولد حاجی فیروز الدین والی سابق هرات و شاه پسند خان افغان که هر دو مدّعی کامران میرزای والی لاحق بودند، به همراهی موکب اشرف شتابان آمدند.

نجف قلی خان شادلو و سایر خوانین اتراک و غیره با سواره خود علاوه بر افواج آذربایجانی گشتند و امیر علی نقی خان عرب زنگوئی وکیل خراسان و حاکم طبس و امیر اسد الله خان عرب خزیمه حاکم قاینات با تفنگچیان اعراب در عرض راه هرات ملحق گشته، در راه خدمت گزار از سر و جان گذشتند. میرزا موسی رشتی نایب خراسان برحسب قرارداد ولیعهد دوران، در آن سفر مباشر خدمات نوّاب امیرزاده شد و از افواج آذربایجانی و سواره و پیاده خراسانی معادل پانزده هزار جمعیّت در رکاب سرکار امیرزاده آماده آمد.

بالجمله، حضرت ولیعهد دوران نیز بعد از حرکت فرزند ارجمند از ارض اقدس، در اوایل شهر جمادی الاول از خبوشان حرکت فرموده، وارد آن روضه مقدس گردید و سواره و [483] پیاده رکابی را که همراه داشت، به اتفاق جناب میرزا ابو القاسم قائم مقام در عقب نوّاب امیرزاده با احترام روانه هرات گردانید. چون ولایات کوسویه و غوریان از قراری که سابقا نگارش یافت، در تصرّف یار محمّد خان وزیر [بود] و خود مشار الیه در ارض اقدس دستگیر و متعلّقان او در قلعه جات آن دو ولایت با کمال تیقّظ و تدبیر بودند، لهذا بعد از وصول موکب فیروز نوّاب امیرزاده، (1) مستحفظین آن قلعه در سپردن حصار مضایقه نمودند؛ حضرت امیرزاده، افواج قاهره و توپخانه شاهره را حکم به یورشو)


1- . ملی و مجلس:+ (و)

ص: 239

فرمود و طالع بی زوال شاهنشاه صاحبقران، آن قلعه آسمان شأن را در عرض یک ساعت مفتوح نمود. جمعی از افاغنه فراعنه که در آن قلعه بودند، دستگیر گشته، فوجی از پیادگان خراسانی را مستحفظ نمودند. این قطعه در تاریخ فتح آن حصار از طبع مؤلف مدحت سپار تراوید و به جهت یادگار درین صحیفه ثبت گردید.

لمؤلفه:

عزم امیرزاده بگشود کوسویّه داخل شد اندران حصن و آن حصن جسم و او روح

فرمایش ولیعهد خوش آن حصار بگشادآن کس که صاحب عزم فرمان اوست ممدوح

ز آفات رست آن ملک از طالع شهنشاه کشتی است با سلامت گر ناخدا بود نوح

از زمره اهالی سودی نداد کوشش پیداست تا چه مقدار جنبش ز جسم مذبوح

بی قال وقیل آمد آن قلعه در تصرّف یک تن نماند رنجور یکسر نگشت مجروح

در وادی سلامت یاران ستاده قائم در عرصه سیاست خصمان فتاده مطروح

بعد از گشایش حصن از حسن یاری بخت در حضرت ولیعهد شرحی نوشت مشروح

پس خاوری به تاریخ پا برنهاد و گفتااز عزم آن ولیعهد شد کوسویّه مفتوح بالجمله، بعد از نظم ولایت کوسویّه روی به ولایت غوریان گذاشتند و چون منظور کلّی تسخیر ولایت هرات بود، علی العجاله پیچیدگی به ولایت غوریان را موقوف به وقتی دیگر داشتند. کامران میرزای والی هرات از فرط بدبختی چنان اندیشید که راه

ص: 240

سیل بی زنهار را از خاشاکی توان بست، لهذا معادل پنج هزار سواره و پیاده افغان را به استقبال سپاه ظفرعنان از هرات بیرون فرستاده، خود به امید فتح ایشان در شاهراه انتظار برنشست. پس از وصول موکب فیروز امیرزاده اعظم به سامان پل نقره، سه فرسخی هرات، غولان افغان نیز در رسیدند و نور و ظلمت باهم مقابل گردیدند. از یمن اقبال بی زوال شاهنشاهی، به یک شلیک توپ صاعقه فشان و یک حرکت تیپ ظفرعنان، مانند برگ از درخت ریختند و بقیّة السّیف به دامان فرار آویختند. سواران خراسانی، آن قوم عفریت مبانی را تا دروازه هرات تعاقب نمودند و اردوی والا در نیم فرسخی شهر بار اقامت انداخته، لحظه لحظه بر نظم کار سپاه می افزودند. جناب قائم مقام بعد از ورود به غوریان، احتیاطا معادل دو هزار پیاده و سواره در دور قلعه به محاصره گذاشت و خود با سایر دسته جات راه هری برداشت. بعد از الحاق دسته جات رکابی به موکب والا، باز کامران میرزا احتشادی دیگر کرد و جمعیّت او به جهت جدال روی به معسکر فیروز آورد. این دفعه کوشش دلیرانه کردند و شکستی مردانه خوردند. نوّاب نایب السلطنه که در ارض اقدس توقّف داشت، بعد از اطلاع ازین اوضاع مسرعی سریع السیر به دربار فلک شأن برگماشت.

در اواخر شهر جمادی الاوّل، این اخبار بهجت مثل در دار الخلافه جاوید محلّ، معروض رأی شاهنشاه بی بدل شد و زیاده موجب انبساط و سرور خاطر خورشید محل آمد؛ غافل که زمانه غدّار است و روزگار غدّار ناپایدار؛ هر انبساطی را انقباضی در پی است و هر بهاری را خزانی به علاوه دی. عن قریب- ان شاء الله المجیب- وقایع آن مرقوم قلم خجسته رقم خواهد شد.

لمؤلّفه: (1)

میشود بیرون ز خرگاه فریدون ایرجی یا که از ایوان گشتاسب رود اسفندیار [484] المقدّر کائن (2)د.


1- . ملی و مجلس: (مولفه)
2- . آن چه مقدر شده، خواهد آمد.

ص: 241

ذکر ترتیب نقوش صف سلام حضرت اعلی در محل چشمه علی واقعه در خاک ری بر سنگ و اظهار حقیقت مکنونات خاطر شاهنشاه فلک اورنگ و تحریر قطعه تاریخ زاده از طبع با فرهنگ

سلاطین سابق را از پیشدادیان تا زمان بعثت، بلکه بعد از بعثت نیز قانون این بوده که نفوس خویش را در امکنه متفاوته بر وضع مختلفه بر سنگ نقش می بسته اند و نقاشان با صنعت و حجّاران سنمّار صفت از فرط نیرنگ سازی، رونق کارخانه مانی را می شکسته اند؛ چنان که نقوش عمارت تخت جمشید در بلوک خفرک و مرودشت فارس و بعضی نقوش دیگر در بلوکات مملکت مزبور، اعمّ از کازرون و دارابجرد و جهرم و قیر و کارزین و غیره و همچنین در ممالک عراق و خوزستان بر ثبوت این مدعا، دلیلی است واضح و برهانی است لایح. شاهنشاه صاحبقران خواست مثل سایر، سلاطین از خود آثاری در روزگار به یادگار بگذارد و نقشی از کرده سلاطین سلف بردارد.

در عرض راه دار الخلافه و بقعه مقدّسه شاهزاده عبد العظیم، چشمه ای است معروف به چشمه علی (1) که رودی موجود از وسط کوه کوچکی برمی آید و در آن صحرا جاری می شود. محوطه وسیعی دارد که قابل و لایق این عمل است. استادان چابک دست نقاش و سنگتراش را امر فرمود که در یک ضلع از اضلاع آن محوطه برابر جنوب صف سلام سرکار اقدس و ملک زادگان مقدّس را منقوش و منقور سازند و با جهدی کامل به مراتب سحرسازی پردازند.

عبد الله خان اصفهانی نقّاش باشی و معمارباشی که در صنایع مهندسی و نقاشی، ثانی سنمّار و مانی است، به انجام این خدمت کمر همّت بربست و از وسط سال ماضی تا اوایل این سال نیکومآل، این صنعت را جلوه بروز داده، از توّجه خاطر همایون اعلی بر قلّه جبل افتخار و اعتبار برنشست. به این بنده مدحت گزار امر شد که قطعه تاریخیه.


1- . در ضلع شمالی باروی ری قدیم صخره ای است که از سوراخ آن آب زلالی بیرون می آید در شمال گورستان ابن بابویه.

ص: 242

سراید (1) و حقیقت نسب و حسب این دودمان رفیع الشأن را در آن قطعه مذکور نماید.

بنابرآن، برحسب امر همایون قطعه [ای] موزون و دو مصراع شعر بر تاریخ خوش مضمون بدان مقرون ساخت و به جهت اطلاع آیندگان به تحریر آن پرداخت. قطعه مزبور بر دور آن نقوش محرّر است و بینندگان را در نظر.

لمؤلفه:

حضرت صاحبقران فتحعلی شاه جلیل کش بود فرمانده روی زمین جدّ و تبار

جد اعلایش بود همنام او فتحعلی آن که از تیغ جهانگیرش جهان جست اعتبار

جدّ دیگر شد حسن شاه آن که از نیروی بخت ملک ایران را مصفّا ساخت چون نعم القرار

شد جهانسوزش پدر عمش محمد شاه رادکز وجود آن دو دارند ایل قاجار افتخار

مرز گرگان مسکن و آفاقشان زیر نگین ملک توران مأمن و ایرانشان در اختیار

آن چهار از تیغ بودند افتخار کائنات خسرو صاحبقران شد افتخار آن چهار

باجش آمد از فرنگ و زنگ و هند و روم و چین وندرین دعوا بود برهان کتاب روزگار

قرب چل سال است کآن آرایش ملک و سریرملک را رونق گزار و تخت را زینت نگار

تاکنون اولاد و احفادش فزون از هشتصدهر یکی در رزم دشمن رستم و اسفندیار د)


1- . ملی و مجلس: (سرآید)

ص: 243

بختش ایمن از وبال و اختر آزاد از زوال ملک بیرون از حساب و دولت افزون از شمار

دین احمد را معین و کیش حیدر را مطیع حق پرست و حق شناس و حق پذیر و حق گزار

بین درین سرچشمه تمثال شهنشاه و بخوان قصّه ظلمات و جم را بعد ازین افسانه وار

بنگر از این صخره انوار خدایی چون کلیم کآن روایت را درایت گشته نقش شهریار

تا ز هر مصراع تاریخی دگر باشد عیان خاوری گفتا دو مصرع چون دو درّ شاهوار

نقش اسکندر بود از چشمه حیوان پدیدباز یا انوار حق از طور موسی آشکار

ذکر خاتمه کار نوّاب نایب السلطنه در ارض اقدس و عرض مراتب قضیه واقعه به درگاه مقدس و ظهور التفات درباره بازماندگان و نونهالان نورس

در سنه یک هزار و دویست و سی و هشت هجری مطابق با سال فرخ مآل قوی ئیل ترکی، نوّاب مستطاب نایب السلطنة العلیّه عبّاس میرزا را، ناخوشی مزمنی که عبارت از ورم کلیه باشد [485] به هم رسید و برحسب امر اعلی جناب میرزا محمد طبیب اصفهانی احمدآبادی- از قراری که نگارش یافت- به جهت معالجه آن حضرت روانه تبریز گردید. مدّت یک سال در آن ولا توقف کرد تا- الحمد لله و المنّه- ناخوشی مزبور روی به بهبودی آورد. چون بی احتیاطی در حلق و جلق لازمه ذات انسانی است، رفته رفته امراض دیگر از قبیل بواسیر و نواسیر رخ داد و بالاخره حرارت کبد شدّت کرده روز

ص: 244

به روز، روی در ازدیاد نهاد. اطّبای ایران و انگریز در معالجه، یدبیضا کردند تا مزاج مبارک آن حضرت را فی الجمله به اصلاح آوردند. مدّت دوازده سال صحیح به حکمت های علمی و عملی طبیعت را به حالت خود برپای داشتند و از قوّت طالع شاهنشاهی، آن امراض مزمن را به حالت قوّت و قدرت نگذاشتند.

درین سال که ولیعهد خجسته خصال از قراری که ذکر شد، از خراسان به درگاه معدلت نشان گرایید و به سبب شدت حرکت، مرض مزمن تر گردید و ورمی سخت از پنجه هر دو پای مبارک تا بیخ ران به هم رسید، اطبای انگریز که عبارت از حکیم کارمل و جان مکنیل باشند، به مرافقت اطّبای ایرانی کلّا متفق اللّفظ آن حضرت را منع از حرکت نمودند و لحظه بر لحظه بر انکار می افزودند. جناب میرزا ابو القاسم قائم مقام، از فرط دولتخواهی، حقیقت این مطلب را به خاکپای اقدس عرض نمود. اعلیحضرت شاهنشاه جهان نیز به توسط نوّاب شاهزادگان و محارم اندرون همایون، ولیعهد دوران را ازین عزیمت منع فرمود و آن حضرت این ممانعت را از جناب قائم مقام دانست و در حضور والا او را معاتب ساخته، از دست مرحمت پیوست او را کوبید تا توانست. چون غیرتی فطری لازمه ذات ولیعهدی بود و لحظه به لحظه تسلط بر ولایات هرات و خوارزم را خیال می نمود، لهذا آن همه ممانعت را قبول نفرمود.

از قراری که ذکر شد، در روز نوزدهم شهر ربیع الاوّل با کمال شوق به دار الملک خراسان شتافت و به سبب حرکت زیاد، مرض مزبور اشتداد یافت. چون حضرت آقا میرزا بابای تبریزی حکیم باشی خود را موافق نگارش به سفارت انگلتره نامزد کرده بود، طبیبی دیگر هم که از مزاج مبارک به واجبی اطلاع داشته باشد در رکاب آن حضرت نبود، لهذا حضرت اعلی حکیم کارمل انگریز را مبلغ پنج هزار تومان نقد به صیغه حق القدم داده به اتفاق میرزا علی نقی رکن مازندرانی خویش و معتمد جناب آصف الدوله اللهیار خان قاجار دولّو از عقب او به دار الملک خراسان فرستاد و از قضایای اتفاقیه، حکیم مزبور در عرض راه گرفتار نوبه غش گشته، در منزل میامی بسطام قدم به عالمی دیگر گشاد و میرزا علی نقی مزبور به ارض اقدس شتافته، مراتب را به حضرت ولیعهد

ص: 245

دوران عرضه داد. بعد از اطلاع امنای دولت قاهره (1) از وفات حکیم مذکور، جان مکنیل را، که از قرار نگارش، نایب اوّل و مستعدّ السّفاره بود، تکلیف به عزیمت خراسان نمودند. چون مشار الیه از کیفیّت ناخوشی ولیعهد نامدار اطلاعی کامل داشت، از در انکار صرف درآمده اولیای دولت نیز اصرار را موقوف فرمودند. حکیم داود خان مسیحی را که در دار الخلافه طهران بود، تدارکی شایان دیده، خواستند روانه نمایند. از اتفاقات، مشار الیه را نیز بلای نوبه عارض گشت و از عزیمت این سفر درگذشت.

صاحبقران اعلی مسرعی سریع السیر به دار السلطنه تبریز فرستاده، حکم فرمود که آقا میرزا بابای حکیم باشی سفارت انگلتره را موقوف سازد و به جهت معالجه معجّلا به دار الملک خراسان پردازد. به مصداق: (إذا أراد اللّه شیئا، هیّأ أسبابه) این تدبیرات کلّا برخلاف تقدیر بود تا قضیه ناگزیری که قلم را در تحریرش کمال تقصیر است، رخ نمود.

تبیین این مقال آن که نوّاب نایب السلطنة العلیّه بعد از روانه کردن جناب [486] میرزا ابو القاسم قائم مقام به صوب هرات بلافاصله بستری شد و ورمی که در اعضای سافل بود، مایل به برتری آمد. بالاخره کار به استفراغ کبد کشید و علامت وصول هادم اللذّات ظاهر گردید. میرزا علی نقی رکن معتمد جناب آصف الدوله را که در ارض اقدس بود، احضار نمود و فقراتی چند جانگداز به این آیین در نزد او ادا فرمود که:

(از طالع بی زوال شاهنشاهی مرا چند فقره نشانه سعادت است و علامت وصول بر مدارج عزّت و دولت: اوّل آن که، از عهد صبی تاکنون که سنین عمرم به چهل و هفت رسیده، با کفره روسیه و فجره رومیّه در زدوخورد بودم و از فیض سعادت ذات همایون اعلی، تمامت عمر خود را صرف جهاد نمودم؛ دویم آن که، الحمد للّه در حین خدمت شاهنشاه اسلام پناه، عالم را وداع کردم و حسرت فقدان خدمتی را در خاک نبردم؛ سیم آن که، در چنین تربت پاکی زندگانی را بدرود گفتم و بر خاک هلاک خفتم؛ چهارم آن که، در عهد دولت روزافزون با عزّتی شایان مرگ را دریافتم و در صورت رضای خدا و سایه خدا، به اعلی فرادیس جنان شتافتم. عیالم، عیال شاهنشاه است و بازماندگانم، خانه زادد)


1- . ملی و مجلس:+ (بعد)

ص: 246

آن درگاه. للّه الحمد آرزویی در دل ندارم و با کمال شوق و انبساط روی به بساط انحطاط می آرم).

بالجمله، در صبح پنجشنبه دهم شهر جمادی الثانی سنه یک هزار و دویست و چهل و نه، مطابق با سال ئیلان ئیل ترکی، طایر روح پرفتوحش از قفس تن، بال پرواز گشود و در شاخسار درخت طوبی آشیان نمود. خروش از حریم حرمت برخاست و هر تن از خاصان در این مصیبت عظمی هنگامه ها آراست. میرزا علی نقی را در همان روز وفات، به عزیمت دار الخلافه برگماشتند و سه روز و سه شب، نعش شریفش را در ارگ منیف ضبط کرده، این قضیه را از اهل شهر پنهان داشتند. پس از بروز این فقره، اهالی شهر ماتمی عام برپا کردند و آن نعش مطهّر را به آدابی شایان به روضه رضیّه جناب رضویّه- علیه الثّناء و التحیّه- برده، در محلّی مرغوب مدفون آوردند (1). در یوم جمعه بیست و چهارم شهر مزبور، میرزا علی نقی مذکور وارد دار الخلافه طهران شد و پس از دو روز دیگر این خبر وحشت اثر به جسارت دو نفر از شاهزادگان کهتر معروض رأی صاحبقران عدالت ارکان آمد. کیفیّت کدورت و ملالت خاطر خطیر اعلی در این مصیبت عظمی، وجدانی است نه تحریری. آنچه فریدون عجم را از فقدان ایرج و شاه گشتاسب را از سوگ اسفندیار بر سر آمد، این سلطان صاحبقران را در قضیه آن فرزند ایرج خصال اسفندیار مثال میسّر شد.

جمیع شاهزادگان اعظم و خادمان حرم محترم و خاصّان درگاه و وشاقان خرگاه و عموم رعیّت و سپاه بر رسم عبّاسیان، ملبّس به لباس سیاه آمدند و از وفور خروش و ناله، برهم زن بنیان ارکان هفتمین بارگاه شدند. بزم تعزیت و قرائت در سرای نوّاب ظل السلطان علی خان شاهزاده، که برادر صلبی و بطنی اوست، تا سه روز متوالی برپا بود و هر طایفه دسته دسته علی التوالی در آن سرا آمده تعزیه داری می نمود. علی العجاله فرامین قضاآیین به افتخار نوّاب امیرزاده اعظم محمد میرزا و جمیع امرا و وزرا و خوانینت.


1- . محل دفن عباس میرزا در پای پلکان صحن گوهرشاد، در جوار حرم حضرت امام رضا (ع) روبه روی ضریح مبارکه است.

ص: 247

دربار ولیعهد غفران نشان و مملکت خراسان شرف صدور یافت و به جهت تسلیه خاطر بازماندگان آن مرحوم، لاچین خان ترکمان غلام پیشخدمت خاصّه دربار فلک شأن، به دار الملک خراسان شتافت.

خلاصه احکام این که قرار کار بر همان منوال است که بود. ممالک آذربایجان و خراسان از [آن] نوّاب محمد میرزاست و تربیت او به اقصی الغایه منظور نظر مرحمت آرا. به طریقی که در حضرت ولیعهد مرحوم خدمت می نموده اند، زیاده به کار صداقت پردازند و درباب انجام کار هرات خود را به قصوری راضی نسازند و همچنین آقا علی اکبر مازندرانی پیشخدمت را با احکام لایقه روانه آذربایجان، و حضرت اعلی به بازماندگان آن مملکت نیز به همان سیاق خراسان [487] رطب اللسان آمد.

خلاصه تاریخ وفات آن حضرت از کلک مؤلف تراوید و درین رساله درج گردید.

لمؤلفه:

ای دریغ از کینه این چرخ غم پرور که هست با بد و نیک جهانش عادت کین پروری

آوَرَد از بهر بردن، پرورد از بهر مرگ هان مپنداری پسر کار فلک را سرسری

عزم او جان کاهی است ای دل ز ماهِ مغربی کار او بی مهری است ای جان ز مهر خاوری

غم دهد اهل جهان را، جان ستاند در عوض عالمی او را درین بازار باشد مشتری

فرق او را دور کرد از افسر فرماندهی دید اگر خورشید بر فرق مهی کرد افسری

دست بیرون کرد و با سرپنجه کین بردریدآن گریبانی که گوی اوست ماه و مشتری

ص: 248

برد آن شهزاده کاو تاج سر شاهنشهان از سر شاه جهان برداشت تاج سروری

نایب سلطان اعظم حضرت عبّاس شاه آن که در رسم جلالش سیرت پیغمبری

صارم اعدا شکار او به روم و روس کردآنچه اندر خیبر و صفّین حسام حیدری

بس غزا با کافران بودش عزیز از تیغ اوخوارتر ترسای روسی از یهود خیبری

در شکار جرگه کفّار کردی پردلی در قرار احمد مختار کردی یاوری

خواستی فارغ شهنشه را زِ حزم و عزم و رزم شه به بزم عیش او دائم به نظم لشکری

در خراسان تیغ او کرد آنچه کرد افراسیاب کردی ار بودی ز جان افراسیابش چاکری

داشت در دل عزم توران و هری کز حادثات در جناب ثامن آل عبا شد بستری

کارداران قضا دست از عمل برداشتندروح قدسی شد ز جسم نازنینش اسپری

نعش پاکش را در آن والا مکان کردند دفن حبّذا خوش زندگانی مرحبا نیک اختری

بهمنی رفت از میان اسفندیاری از جهان ای دریغ آن یال و کوپال و شکوه و سروری

زین عزا بر سر فلک را توده خاکستر است زین عنا در بر ملک را جامه نیلوفری

ص: 249

جامه عبّاسیان آمد شعار روزگارلیک دایم چاک چاک از فرط ماتم گستری

جای او را داد شاهنشه به پور رادِوی ز آن که بر نوباوگان خویش دیدش برتری

این ولیعهد دوم را پادشاهی درخور است هان دلا این داستان را خود حکایت نشمری

الغرض زد خاوری از بهر تاریخش رقم شد ولیعهد زمین عبّاس شاه از جان بری

ذکر مراجعت نوّاب امیرزاده محمّد میرزا از هرات و تذکار هرگونه اتّفاقات تا هنگام نوروز فیروزی آیات

قبل از وصول خبر وحشت اثر قضیّه هائله ولیعهد مرحوم به نوّاب امیرزاده جلادت مرسوم، کارگزاران آن سرکار با کامران میرزای والی هرات بنای مراوده و مصالحه گذاشته، میرزا موسی رشتی نایب خراسان را با نجف قلی خان کردشادلو روانه شهر داشته بودند که قراری در کار موافقت نهاده، مراجعت نمایند. پس از رسیدن این خبر به امیرزاده مظفّر، چون قحط و غلا روزبه روز در اردوی ظفر اثر بیشتر و دشمن هم در پهلو خیره سر بود، نوّاب امیرزاده به جهت چندین مصلحت، میل به مراجعت فرمود.

میرزا موسی از شهر هرات به اردوی اشرف گرایید و نجف قلی خان به سبب گذرانیدن امور و قرار پیشکش دربار خلافت دستور، در نزد کامران میرزا متوقف گردید.

موکب والا به آیینی شایان از دور هرات حرکت و بعد از نزول به حوالی قلعه کوسویّه معادل دویست خانوار سکنه آن جا را اناثا و ذکورا کوچانیده ایشان را به امیر اسد الله خان عرب خزیمه حاکم قاینات بخشید. خوانین اعراب را در همان منزل مرخّص

ص: 250

فرمود و با کمال آراستگی در رباط کافر قلعه منزل نمود. دسته جات سواره رکابی را نیز در آن منزل مرخّص ساخت و در آخر شهر جمادی الاخره به ورود ارض اقدس پرداخت.

باز ماتم زدگان عزاداری از سر گرفتند و عزاداران در هر گذرگاهی، شور روز محشر را وداع گفتند. پس از انجام رسوم عزا، نوّاب امیرزاده آزاده مقرّر فرمود که هشت هزار نفر پیاده نظام [488] آذربایجانی را به سبب طول ایّام سفر مرخّص اوطان نمایند. چون فصل زمستان و عزیمت از آن جا به آذربایجان ممتنع بود، لهذا خوانین خراسان نظر به حسن خلوصی که با مرحوم ولیعهد زمان داشتند، نگذاشتند و استدعا نمودند که نوکر مزبوره در جمیع ولایات آن مملکت به قدر طاقت قسمت شود تا هنگام ظهور ایّام بهار هر دسته [ای] بر سر هر خدمتی که مأمور است، رود.

پس از چند روز نجف قلی خان شادلو به اتفاق معتمدی از کامران میرزا به عریضه [ای] ضراعت آرا وارد و معلوم آمد که معزی الیه اتمام کار موافقت را محوّل به یار محمّد خان وزیر خویش که در مشهد مقدّس بود، داشته و رشته اطاعت دولت خداداد را بر گردن صداقت گذاشته است. یار محمّد خان مذکور با کارگزاران سرکار امیرزاده جلادت دستور، چند روزی بزم مشاورت چیدند تا کار را به جایی که منظور بود، رسانیدند. قرار پیشکش به مبلغ پانزده هزار تومان، و پنجاه بسته شال کشمیری داده شد و بنای سکّه و خطبه و مالیات همه ساله نیز نهاده کامران میرزا قرار یار محمد خان را تن درداد و مبلغ پنج هزار تومان نقد وجه پیشکش را از ابتدا فرستاد. یکی از پسران خود را به جهت ادای آداب تعزیت نامزد ارض اقدس کرد و معزی الیه با بقیه پیشکش روی به آن مکان مقدّس آورد. بالجمله اهالی دو مملکت آذربایجان و خراسان از وضیع و شریف و قوی و ضعیف و رعیّت و سپاهی کلّا در جواب فرامین مطاعه شاهنشاهی که بعد از قضیه ولیعهد مرحوم به افتخار ایشان شرف صدور یافته بود، عرایض ارادتمندانه تحریر گردیدند و در حضرت اعلی رشته اطاعت و ارادت امیرزاده اعظم را بر گردن صداقت ثابت آوردند.

چون از قراری که نگارش یافت، مبلغ یک کرور از جمله ده کرور خسارتی دولت

ص: 251

روسیه باقی بود و ایمپراطور روس در هنگام رسالت نوّاب خسرو میرزا موقوف به مهلتی معیّن نمود. مرحوم نایب السلطنه پس از آن دو سال دیگر نیز مهلت گرفت و این مطلب را بنابر مصلحتی چند به امنای دولت قاهره نگفت. شاهنشاه عالم به تصوّر این که موعد اوّل گذشته و وعده ادای کرور مزبور گشته است، لهذا اراده فرمود که قبل از وقت، چاره [ای] درین کار نماید و ابواب تقاضای وکلای دولت روس را مسدود فرماید. حاجی میرزا ابو الحسن خان شیرازی وزیر امور خارجه داوطلب این مطلب شد که خود به سفارت روس رود و دو برهم زن مطالبه یک کرور مزبور شود و اگر در دولت روس این معنی تحقق نپذیرد، به دولت انگریز رفته نظر به قرارداد تنخواه امدادی که در دو ساله جدال با روسیه داده نشده این کرور را خواهی نخواهی از کارکنان سرکار کمپنی بگیرد. تاریخ ذو القرنین ج 3 886 ذکر مراجعت نواب امیرزاده محمد میرزا از هرات و تذکار هرگونه اتفاقات تا هنگام نوروز فیروزی آیات ..... ص : 884

رکنان دولت علیّه داوطلبی او را پذیرفتند و آنچه باید و شاید در انجاح این مطلب کردند و گفتند. مبلغ پنج هزار تومان نقد به جهت تدارک به او داده شد و مشار الیه در پی این کار افتاده؛ نوّاب امیرزاده آزاده محمد میرزا بعد از اطلاع ازین اوضاع عریضه [ای] به خط و مهر خویش به درگاه اعلی گسیل داشت که یک کرور تنخواه خسارتی دولت روسیه از قراری که سابقا بر ذمّه ولیعهد مرحوم بوده، اکنون بر ذمّه این غلام است و زحمت امینان شوکت قاهره درین راه موجب شرمساری این ارادت فرجام. نه سفیری روانه سازند، نه به انفاد هدیه و تحفه پردازند که- ان شاء اللّه المجیب- عن قریب خود از عهده این کار برمی آیم و موافق قراری که با کارکنان دولت روس داده شده خود تسلیم می نمایم.

عریضه مزبور به جهت حجّت در سرکار همایون ضبط و حاجی میرزا ابو الحسن خان مذکور از سفارت ممنوع گشته، نادم ازین داوطلبی و خبط شد. مبلغ پنج هزار تومانی که به جهت تدارک گرفته بود پس داده، سایر خسارت هایی که از مال خود تدارک دیده بود، بر سر این کار نهاد. بالجمله، برحسب امر اعلی جناب میرزا ابو القاسم قائم مقام به رکاب فیروز احضار شد که در شب نوروز فیروز شرفیاب درگاه آسمان جاه گشته، امور منصب ارجمند نیابت سلطنت و قرار مهمّات مملکت آذربایجان و ساحت

ص: 252

خراسان و تعیین سفر بهار از هم گذشته باشد.

محمد باقر خان قاجار دولّو کوتوال قلعه طهران که خال خجسته فال نوّاب امیرزاده با جلال است، تا حضرت امیرزاده محمّد میرزا و سایر امیرزادگان و اهالی مملکت خراسان را [489] از تعزیت برآرد، برحسب امر اعلی با یک صد دست خلعت آفتاب طلعت روانه خراسان شد و میرزا محمّد خان ملقب به بیگلربیگی ولد جناب آصف الدوله که بطنا نبیره شاهنشاه صاحبقران است نیز با یک صد دست دیگر عازم آذربایجان آمد که نوّاب امیرزادگان و اعاظم آن دو مملکت از سپاهی و رعیّت در شب نوروز فیروز کلّا از عزا برآیند و از همّت سرشار خسروی ابواب بهجت و فیروزی بر چهره گشایند.

بیت:

برومند باد آن همایون درخت که در سایه آن توان برد رخت

ذکر گرفتاری ایل بیگیان ایلات فارس و برخی از عمّال آن مملکت در ازای انواع جنایات و جسارت

طایفه ترک قشقائی، که در مملکت فارس ساکن می باشند، اصل ایشان از طایفه اخلاج است که در خلجستان قم و ساوه سکنی دارند و نژاد ایشان از مغول ترکستان است که در زمان سلطان سنجر سلجوقی به مملکت روم رفته و در ایّام شاه عباس بزرگ صفوی مراجعت نمودند. در اوقاتی که جماعت خلج از مملکت روم به دار الملک ایران می آمدند، طایفه قشقائی به سببی از اسباب از جماعت مزبوره جدایی جسته فرارا به سمت مملکت فارس رفتند و به این سبب آن ها را (قاچقائی) گفتند که در لغت ترک به معنی گریخته است و از کثرت استعمال قشقائی شده. رؤسای این طایفه همواره اوقات به طریق کدخدایی و فروتنی مدار می گذرانیدند و به سبب این فروتنی و کدخدایی بر سایر ریش سفیدان ایلات فارس از عرب و ترک و غیره، ریش سفید و ایل بیگی

ص: 253

می گردیدند. در سالی که حاجی میرزا رضا قلی نوائی از وزارت خراسان معزول و بعد از زیارت بیت الله الحرام از راه عمّان به دار العلم شیراز رفته به خدمت وزارت فارس مشغول شد، جانی خان قشقائی معروف به ایل بیگی که مردی نیکوروش و کدخدامنش بود، با او خصوصیّت کرد تا به توسط مشارالیه به قاعده ملک خراسان از لقب ایلخانی نام برآورد.

بعد از فوت ایلخانی چند خلف از او مخلّف شد و ولد ارشدش محمد علی خان که به طرز پدر، بویی از کدخدایی داشت، ایلخانی گشت و ولد دیگرش مرتضی قلی خان لقب ایل بیگی یافته در مرحله مغروریت و تهوّر از هرچه در تصوّر آید، درگذشت.

محمد علی خان ایلخانی از فرط کدخدایی و تن آسایی به توقف شیراز پرداخت و امورات ایل گردانی و وصول مالوجهات دیوانی و مهمّات زراعت و فلاحت و گردش در هر ولایت و ناحیت را محوّل به ایل بیگی، یعنی مرتضی قلی خان ساخت. مشارالیه در حسن ظاهری از حیثیت چهره و سیما و شانه و بالا و ریش فراخ و هوش صماخ بی نظیر بود و در محاسن باطنی از رهگذر عزم کامل و حزم شامل و دوستی در امور و غور در مرحله غرور، آوازه اش عالمگیر. بالجمله، از فرط غرور به خیالات دراز و دور افتاد و قرارهای جدید در کارها داد. ریش سفیدان سایر ایلات را از اتراک و اعراب و غیره متدرّجا در حضرت فرمانفرما منسوب به خیانت کرد و دست همه را از کار کوتاه کرده جمیع اختیار ایلات فارس را در قبضه اقتدار آورد.

مرتضی قلی خان از شصت هزار خانوار ایلات فارس، موازی دو هزار خانوار متموّل زبده برگزید و دو هزار نفر نوکر ازین دو هزار خانوار برگزیده به جهت خویش گرفته مربّی ایشان گردید. این دو هزار خانوار (1) را عمله نام گذاشت و آن دو هزار نفر نوکر را دایم الاوقات مسلّح و مکمّل با اسب و یراق بی بدل همواره در پیش خویش می داشت.

در حرکت و سکون به طوری که نه شایسته شأن او بود، رفتار می کرد و در افراشتن خیمه های بزرگانه و آراستن کارخانه جات امیرانه از قبیل فرّاش خانه و صندوق خانه ور)


1- . ملی و مجلس: (خانور)

ص: 254

کارخانه و قهوه خانه و اصطبل و غیره و تربیت ارباب اطراب و ترتیب هرگونه آلات و ادوات و اسباب، به بدنامی نام برآورد. در محفل او ارباب طرب در [490] اشعار فارسی و ترکی او را سلطان می خواندند و ندمای خاصّش دامان استغنا بر داستان سلاطین با تمکین می افشاندند. گاهی ایلات بختیاری را به بهانه [ای] بی جا می تاخت و زمانی به تسخیر بعضی از ولایات عراق که ایلات را ییلاق بود، می پرداخت.

وقتی، آن دو برادر راه کارکنان نوّاب فرمانفرما را زدند و امیرزاده شاهرخ میرزای فرزند ارجمند او را برداشته با معادل هشت هزار جمعیّت از ایلات عازم تسخیر ولایت قمشه شدند؛ خان خانان سلیمان خان را که نبیره دختری حضرت صاحبقران و حاکم آن سامان بود، از قمشه بیرون کردند و امیرزاده شاهرخ میرزا را در آن دیار مقیم آوردند.

بالاخره از حکم محکم صاحبقران عدالت ارکان از آن ولایت دست کشیده به جنایات دیگر مشغول شدند.

حضرت شاهنشاه در [بار] ثانی، محمد زکی خان نوری وزیر معزول آن مملکت را نظر به استدعای نوّاب فرمانفرما به اسم سرداری روانه فارس فرمود و خان مزبور حسب الامر خاقان عدالت دستور به آن ملک روانه شد و این مطلب مجدّدا طغیان آن دو برادر و اعوان ایشان را بهانه آمد. معادل پنج هزار جمعیت، باز از ایلات برداشته در میان حدّ فارس و عراق نشستند و همّت بر اتلاف محمد زکی خان و همراهان او بستند.

مشار الیه در اصفهان می زیست تا دانست به جز مراجعت چاره نیست. در سالی که موکب اعلی به دار العلم شیراز تشریف فرما شد، مرتضی قلی خان مزبور در شرفیابی حضور پر نور معاذیر آورده از بنادر فارس روی به دار العلم شیراز نکرد و ایلات را نیز به قانون مستمرّه به جهت ییلامیشی به سمت عراق نیاورد.

از قراری که نگارش یافت، در همان سال آقا بابا خان مازندرانی فرّاشباشی معتمد قدیم نوّاب فرمانفرما به منصب سرداری مملکت فارس سرافراز شد و در باطن، در ازای بروز این مرحمت مأمور به گرفتن مرتضی قلی خان فتنه انباز آمد. وقایع وصلت ایشان با حاجی میرزا علی اکبر قوام الملک خلف مرحوم حاجی ابراهیم خان اعتماد الدوله سابقا

ص: 255

ذکر شد؛ شاهنشاه مروّت ارکان که رعایت احوال بازماندگان حاجی مرحوم را زیاده منظور می فرمود، راضی به این مواصلت نبود، از فرط مرحمت و وفور التفات، همشیره نوّاب کامران میرزا را که برادر و خواهر هر دو محبوب و محبوبه بودند، به میرزا علی محمد خان داماد ایلخانی مزبور خطبه کرد و اقطاعی نیز در حومه شیراز به او داده، به اعتقاد صاف خویش قوام الملک مصلحت کیش را ازین تهمت و تشویش برآورد. ایلخانی و برادرش باز از خیال بیهوده دست برنداشتند و از قراری که اظهار شد، ایلات فارس را برخلاف معهود برداشته روی به ساحات کرمان گذاشتند از عزیمت نوّاب فرمانفرما به صوب کرمان فتنه و فسادی که قبل ازین ذکر شد، روی داد و شاهنشاه عاقبت نگر به فکر تدمیر آن تیره بختان افتاد.

در سال قبل که نوّاب شجاع السلطنه، حسن علی میرزا را مأمور به اصفهان و فارس می فرمود، در باب گرفتاری حضرات، بعضی فرمایشات به او نمود. نوّاب شجاع السلطنة العلیّه در توقف اصفهان، فروغ الدوله اباقا خان ولد خویش را نزد نوّاب فرمانفرما به دار العلم شیراز فرستاد و فرمایشات سرکار اقدس را پیغام داد. معزی الیه نیز آقا بابا خان سردار را که در باطن، حکمی از سرکار عالم مدار داشت، به جهت گرفتاری مرتضی قلی خان به بهانه دیگر به سمت بلوک فیروزآباد روانه ساخت و خود در شیراز به گرفتاری محمد علی خان ایلخانی و داماد او میرزا قاسم خان خلج پرداخت.

حاجی میرزا علی اکبر قوام الملک را در آن حالت مطلق العنان داشتن، و او را به حال خود گذاشتن، خلاف رسوم حزم و احتیاط بود، لهذا امام قلی میرزا ولد خود را به خانه او فرستاده، مشار الیه را که در بقعه امام زاده سیّد علاء الدین حسین در همان روز به عنوان بست رفته بود، به اقبح وجهی برآورده، از میان بازار و برزن با بی اندامی های هر مدّعی و دشمن برده، با آن دو فتنه گر در یک جا محبوس نمود. میرزا محمد خان کلانتر ولد حاجی میرزا علی اکبر را نیز بر آن محبوسین افزود. خلاصه، آقا بابا خان سردار در قلعه [ای] از قلاع [491] فیروزآباد منزل کرد و مرتضی قلی خان ایل بیگی را که در خارج آن قلعه در میان ایل با طمطراقی جلیل بود، به تدابیر صائبه به درون قلعه آورد. مشار الیه غافل از حقیقت کار، چهل نفر از همان نوکرهای مسلّح را که مذکور شد، با خود برداشت

ص: 256

و روی به قلعه مذکور گذاشت.

آقا بابا خان قبل از آمدن او، در خارج و داخل قلعه احتیاط کار خود را کرده بود و جمعیتی از غلامان نوّاب فرمانفرما و غیره را در هر گوشه [ای] مخفی نمود. بعد از آن که فی ما بین ملاقات واقع شد، آقا بابا خان در هنگام صحبت، کاغذ نوّاب فرمانفرما را که در باب گرفتاری مرتضی قلی خان نوشته بود، به دست او داد و مشار الیه بعد از خواندن، عربده کنان و یاوه گویان با آدم های خویش روی به دروازه قلعه نهاد و در پیش روی دروازه از خارج قلعه تفنگچیانی که احتیاط را آماده بودند، ایشان را هدف گلوله نمودند.

مرتضی قلی خان و آدم هایش چون راه بیرون شدن را مسدود دیدند، باب قلعه را بر روی خود بستند و در دهلیز دروازه اقامت گزیدند. تفنگچیانی که در قلعه بودند از روزنه بام و دامنه دهلیز، ایشان را هدف تیر بلا ساختند و نوکرهای مزبوره، دور مرتضی قلی خان [را] گرفته و او را در میان خود پنهان کرده به مدافعه پرداختند؛ تا آن چهل نفر یک جا در هواخواهی او جان ندادند، دامان نگاهداری او را از کف ننهادند. خلاصه، بعد از گرفتاری مرتضی قلی خان معلوم شد که یک پایش زخم گلوله برداشته، بعد از ورود به شیراز به فاصله چند روزی روی به عالم دیگر گذاشت. میرزا قاسم خان خلج به جرم جنایات بسیار از دو دیده نابینا شد و اموال و اسباب او و گرفتاران از صامت و ناطق دستخوش غارت و یغما گردید. باغی از مستحدثات ایلخانی مزبور در خارج دروازه کازرون شیراز و مقبره اموات آن طایفه فتنه انباز است، مبلغ شصت هزار تومان زر نقد به تدبیرات مختلفه از آن مقابر بیرون آوردند و اضافه اسباب یغمایی کردند: (فَاعْتَبِرُوا یا أُولِی الْأَبْصارِ).

بالجمله، چون خمیر مایه فتنه و فساد مرتضی قلی خان بود، لهذا نوّاب فرمانفرما بعد از هلاک او، سایرین را از حبس برآورده در کار خود مشغول نمود. تاریخ وفات مرتضی قلی خان مزبور از کلک مؤلف تراوید و یادگار را درین صحیفه ثبت گردید.

لمؤلفه:

منعت نمی کنم که مکن تکیه بر جهان مرگ است چون که عاقبتش رأی رأی تست

ص: 257

گر صد هزار سال بمانی که یک دم است تا آخرین نفس بنگر از دم نخست

جان گیردت سپهر در آخر به صد حیل بر روزگار دل منه و کار سخت سست

ننهاد بر عذار بتی غازه حیات کز آب دیدگان عزادار وی نشست

یک تن گلی نچید ز گلزار روزگارکآخر چو مرگ خاری از خاک او نرست

بنگر که هیچ نام ز دستان بود به جای در سیستان سفر کن و بگذر به شهر بست

خان بلند مرتبه آن مرتضی قلی پیوند جان برید و به مینو مقام جست

در احترام یاران دل گرم بود و شاددر انتقام دشمن چالاک (1)بود و چست

چون لفظ را فکندی از نام مرتضی کن خاوری حساب که تاریخ شد درست ک)


1- . ملی و مجلس: (چاک)

ص: 258

بخش 5 بهاریه سال خجسته خصال یونت ئیل ترکی مطابق با سنه یک هزار و دویست و چهل و نه و آمدن سرکردگان انگریزی

اشاره

پلنگ شیرآهنگ و نهنگ بحر ادبار، اعنی مهر سپهرمدار، درین سال فرخنده آثار بعد از انقضای یک ساعت و سی دقیقه از روز جمعه دهم شهر ذی قعدة الحرام سنة یک هزار و دویست و چهل و نه مطابق با یونت ئیل ترکی به خلوتخانه حمل تحویل کرد و دست زمانه شاهدان پژمرده باغ را به تازه آبی به روی کار آورد. خسرو گل با یک جهان تجمّل به زیارت روضه مطهّره گلزار شتافت و از همّت سرشارش طاق و رواق اغصان رعنا و نسترون از خشت زرّین و مرآت سیمین گل های رنگین آرایشی دیگر یافت.

عیش نوباوگان چمن را بزم های ملوّن در عرصه گلشن چیده شد و نوعروسان سنبل و سوری در حجال عزّت و خوبی آرمیده. فرنگی نژادان شکوفه از پی تعلیم سربازان اغصان به ایران زمین گلشن تاختند و پرستاران قوای نامیه ناتوانی خسرو زرد گل را جامه قواهای ملوّن در صحن چمن انداختند. امیرزادگان سروهای آزاد، ترکمانان تنگ چشم قماری را اسیر [492] سرپنجه رعونت نمودند و کارپردازان دولت بهار، سفیر روسی نژاد سمن را به درگاه سلطان سوری پای تعجیل برگشادند. امیرزاده قوّه نامیه از خاور زمین طبیعت به دار الخلافه گلشن شتافت و از فرّ یاری شهریار بهاری، منصب ارجمند نیابت سلطنت یافت. خسرو سوری، مایل به گشت متنزّهات چمن گشت و پس از چند روزه وقوف، مزاج طراوت امتزاجش از حدّ اعتدال درگذشت. صدمات صرصر

ص: 259

بهارش از تخت مرصّع گلبن بر خاک هلاک افکند و دست گلچین صبا دهان نوشخندش را از خاک تیره آکند.

رباعی:

گل صبحدم از شاخ برآشفت و بریخت با باد صبا حکایتی گفت و بریخت

بد عهدی عمر بین که یک هفته ز شاخ گل سرزد و غنچه کرد و بشکفت و بریخت چنار را ازین غم، دست حسرت بر سر و غنچه را ازین ماتم، خون محنت در جگر و نیلوفر را ازین مصیبت، جامه نیلی در بر شد. شهزادگان غنچه رخت صبوری چاک و بنات نبات ازین غصّه بر سر خاک کردند. عالم گلشن تغییر یافت و ایمنی از اقطاع چمن روی برتافت. شاهزادگان سرو و صنوبر هریک به هوای خودسری سرها افراختند و شوکت اردی بهشت را، که ولیعهد سلطان فروردین است، بر طاق نسیان انداختند.

اندوخته های سیم و زر اوراق الوان ریاحین و ازهار را از دفینه خاک بیرون دادند و بدره بدره انعام و تنکه تنکه (1) احسان از آن اندوخته های فراوان بر جیب و دامان گلچینان نهادند. رونق افزای کعبه و کنشت، اعنی ولیعهد اردی بهشت با شوکتی تازه و طراوتی بی اندازه به تختگاه چمن خرامید و اورنگ با فرّ و فرهنگ گلستانش قرارگاه سلطنت گردید. سرکشان سرو و صنوبر ندای اطاعت در دادند و خطیبان عنادل و قماری به آوای خطبه خلافت آن آرایش اورنگ با زیب و رنگ بهاری لب برگشادند. در دار الضرب گلشن سکّه سلطنت به نام آن برازنده بزم طراوت بر سبایک ازهار زدند و ملک زادگان ابرهای پراکنده به هر بوم و بر به دربار نزهت اثر گلزار احضار شدند.

شاهنشاه صاحبقران و ظل اللّه کشورستان به سبب ضعفی که از ناخوشی پار در مزاج همایون آثار داشت، به جهت جلوس بزرگ شیلان سترگ پای همایون بر پایه تخت فلک رخت نگذاشت و به همان آرایش بزم تحویل در خلوت بهشت تبجیل کفایت فرمود و آرایش محفل شیلان را به روز عید غدیر محوّل نمود. درین سال نکبت مآل، اضلاع مستمرّی عید سعید را بالمرّه موقوف ساخت و این عمل بر آن شهریار خورشیدمحلمس


1- . تنکه: آهن سفید، سکه رایج از زر و سیم و مس

ص: 260

میمون نگشته به شیلان عالمی دیگر پرداخت. بالجمله، بعد از نوروز فیروز، موازی بیست و چهار نفر از سرکردگان و معلّمین انگریز، که سرتیپ ایشان کرنیل نام داشت و حسب الامر الاعلی به جهت تعلیم سربازان آذربایجان از دولت بهیّه انگریز فرمایش دوستانه شده بود، از دار الملک هندوستان رسیدند و در خانه [ای] که متعلق به ایلچیان آن دولت است، منزل گزیدند. مستر لینسین (1) معلّم توپخانه که سابقا احوال او اعلام شده نیز با قدری تفنگ انگریزی فرمایشی سرکار اعلی در رسید و مشمول عواطف ملوکانه گردید.

خلاصه، چون شاهنشاه آگاه در ایّام ناخوشی، زیارت حضرت بضعه احمدی- علیها السّلام- را از روی نذر بر ذمّت همّت اعلی واجب شمرده بود، لهذا در روز سه شنبه پنجم شهر ذی حجة الحرام از دار الخلافه طهران به دار الایمان قم نهضت فرمود و بعد از ورود و فیض زیارت آن حرم فردوس نمود، مقرّر فرمود که به سرکاری حضرت میرزا محمد علی خان کاشانی وزیر سابق نوّاب ظلّ السلطان که از عمل معزول و در آن مکان شریف به زیارت و دعاگویی مشغول بود، طاق پیش روی رواق عرش مساق از سقف و جدار کلّا زراندود و طلاکوب شود و اصل رواق از نصیب آیینه های روسی و چینی، چون آیینه خانه سپهر مقرنس مطلوب و مرغوب آید. دست دریا نوال برگشاد و نقود زر و سیم، به قدری که آن کار را کافی باشد، تحویل و او غافل که روزگار ناپایدار غدّار است و عن قریب از فقدان سرکار شهریاربنیان این کار ناپایدار.

در خلال این احوال، نوّاب سیف الدوله سلطان محمد میرزا [493] حکمران دار السلطنه اصفهان برحسب احضار وارد گردید و حضرت اعلی عزیمت مراجعت را تصمیم فرمود. روز شنبه شانزدهم شهر مزبور به مقرّ دولت قاهره رسید. در روز دوشنبه عید غدیر، نظر به وعده مقرّره در خلوت خاص، به افشاندن سیم و زر در دامان کهتر و مهتر مشغول شد و هریک از چاکران انعام عامش را مشمول آمد.ن)


1- . مجلس: (لینین)

ص: 261

ذکر سور پرسرور نوّاب سیف الدوله سلطان محمد میرزا حکمران دار السلطنه اصفهان و سایر شاهزادگان والاشأن

باز جهان پیر را پیرایه از نو بستند و مشعبدان پرهنر رونق شعبدهای سپهر لعبت گر را درهم شکستند. جهان پر از عیش و نشاط شد و جهانیان مایل سرور و انبساط.

حضرت اعلی را عزیمت طوئی بزرگ و عیشی سترگ از جهت نوباوه ریاض سلطنت نوّاب سیف الدولة العلیه سلطان محمد میرزا حکمران دار السلطنه اصفهان تصمیم یافت و هریک از کارپردازان دربار سلطنت، انجام این مهم را از پی کاری شتافت. ارباب اطراب از اطراف رسیدند و مشعبدان صنعتگر در هر گذرگاهی اسباب سحرپردازی درچیدند.

اسواق دار الخلافه را، من اوّله الی آخره، آیین بستند و شب ها از افروختن شموع و مشاعل، رونق وادی ایمن و طور را شکستند. پرکاری شعبده بازان پرفن به جایی رسید که چرخ مشعبد، انگشت حیران به دندان گزید. از آن جمله، در سبزمیدان خارج ارگ همایون یک رأس الاغ سترگ را به امداد یک رشته مفتول باریک و یک تخته نازک، شب و روز در هوا باز داشته تعلیف و تعلیق می نمود و بر حیرت ناظرین می افزود. آتشبازان هنرپیشه در میادین خارج و داخل ارگ همایون کمال اندیشه به کار بردند و از ترتیب ترکیب اشجار باثمار و هیاکل حیوانات بی شمار و کاسات آفتاب و ماهتاب و سهام شهب انتساب، افزون از حدّ نصاب، زنگ غم از مرآت خاطر ستردند. طوی نوّاب شاهزادگان را پختند و امرا و وزرای ذی شأن و اشراف و اعیان اطراف و چاکران درگاه عرش مطاف و وضیع و شریف و قوی و ضعیف را محافل ملوکانه برپا ساختند و به جهت صرف این عیش مهنّا، خانات و اسواق دار الخلافه را از جنس هر نوع مأکولات و مشروبات پرداختند. نظم محافل را امیران توانا و وزیران دانا کمر خدمت بر میان جان بستند و سرفرازان هفت کشور در محافل فردوس اثر، اظهار فروتنی و مهمان نوازی را در صفوف نوال نشستند.

در اندرون همایون نیز اوضاعی پرزیب تر از بیرون چیدند و در دعوت این سور پر سرور، نسوان نوّاب شاهزادگان و امرا و وزرا و خوانین و ارباب قلم و اشراف و اعیان

ص: 262

نزدیک و دور را طلبیدند. گفتی همانا بهشتی است پر از حور، یا آن که سپهری است مملوّ و مشحون از ماه و هور. گنج های بادآورد کسروی برحسب امر خسروی پرداخته شد و کار این عیش مهنّا بر احسن وجهی ساخته. عیش نوّاب نیّر الدولة العلیّه فرّخ سیر میرزا صاحب اختیار ولایت همدان، که برادر صلبی و بطنی نوّاب سیف الدوله است، با سور نوّاب صاحبقران میرزا سالار توپخانه و زنبورک خانه مبارکه، ضمیمه این جشن والا گردید و سلیمان خان افشار قاسملو سرکرده هزاره افشار و حسین علی خان ولد دوستعلی خان بسطامی معیّر الممالک درگاه سپهرمدار را نیز از شرف مصاهرت اعلی فرق اعتبار به اوج ثریّا رسید.

بالجمله، در روز دوشنبه عید غدیر، که بدایت این جشن کبیر است، تا مدّت یک هفته تمام روزان و شبان بازار طرب گرم بود و زهره خنیاگر از صنعت سازی و شعبده بازی شاهدان رامشگر در شرم. شاهنشاه صاحبقران همه روزه طرف عصر علی التّوالی دو ساعت به غروب مانده در تالار فوقانی کریاس بلند اساس نشستی و همّت ملوکانه برافشاندن بدره های سیم [494] و زر و احسان و تحسین مشعبدان رامشگر و کشتی گیران پیل پیکر و رسن بازان غلمان منظر و ارباب اطراب دیگر بستی.

شب ها سطوح میدان و هوا از شررافشانی آتشبازان پرفن رشک وادی ایمن بود و روزها از صدای کوس و کرّنای و آواز مطربان طرب افزای، شورشی در فرق مرد و زن عموم متوطّنین دار الخلافه می افزود. در نهار و شام، هر فرقه [ای] از خواص و عوام، از خوان احسان و انعام شهریار با احتشام نعمت های الوان خوردندی و سیم و زر بی پایان بردندی.

القصّه، در روزی سعیدتر از عید نوروز و شبی خرّم تر از نوروز فیروز، عقد خورشید و ماه به هم بسته شد و قران زهره و ناهید به یکدیگر پیوسته آمد. پس از انقضای این جشن مهنّا، برحسب امر اعلی خلاع آفتاب پایه و ملبوسات گران مایه به هریک از نوّاب شاهزادگان و امرا و وزرای دیوان و سران و سرکردگان و اشراف و اعیان، بلکه آحاد چاکران و عموم رعیّت و سپاهی داده شد و هرکس فراخور احوال، پیشکشی به جهت مبارکباد این جشن میمنت اتصال برطبق ارادت نهاده. نوّاب سیف الدولة العلیّه

ص: 263

دو روز بعد از انقضای جشن روانه دار السلطنه اصفهان شد و حضرت نیّر الدوله عازم همدان گردید و هریک از آن دو شاهزاده کامکار و کامران به کام دل رسید. تاریخ این عیش مهنّا از کلک مؤلف تراوش کرد [ه] یادگار را به تحریر درآورد.

لمؤلفه:

زهی سوری که از شورش فلک شد دف زنان چون مه خهی بزمی که از سورش جهان شد نغمه ران چون نی

عروسی های دیگر پیش این جشن همایون فرّبسی می بود ابتر چون به جنب نوبهاران دی

زمین گردید پرنعمت ز بذل شاه نام آورزمان افتاد در راحت ز جود صهر فرّخ پی

بپا جمشید نقد اینک به تخت شهریاری بین چرا گویی که کی جمشید بود و همسرانش کی

ببینید این طراز مسند کی را به بزم جم سخن دیگر مرانید ای عزیزان از جم و از کی

ببین این نقد و از آن نسیه بگذر ای دل و کم گوکه قاآنی ز ترکستان درآمد حاتمی از طی

زهی نام آوری کز فرط جود و مکرمت بخشدز شیراز آن گزین زرقان و از ری نام آورجی

جواد نامور سلطان محمّد میرزا کز فرّبه خیل جمله ابنای ملک افزونتر آمد وی

همی از فیض داراگشت همسر با پری رویی که ماه آسمان دارد ز شرم وی رخی پرخوی

پر آمد تختگاه جم ز صاحب منصب و مطرب ز ملک خاور و از شهر شیراز و ز مرز خوی

ص: 264

ایاغ مهر و مه از بهر فیض شب نشینان شدهمی در بامداد و شام از راح شفق پر می

یکی از می پرستان چرخ دگر دی مهر چون می راهمی در شامگاهان بلع و اندر بامدادان فی

چنین گنجی که او را شد میسّر کی کسی داردفلک با آن همه سیم و زر آمد پیش او لاشی ء

چنان بذلی درین عیش مهنّا کرد در عالم که آمد نام آن نام آوران قاآن (1)و حاتم طی

پی تاریخ سال سور دلکش خاوری گفتاکه نای سور از سلطان محمد میرزا در ری

ذکر گرفتاری ترکمانان آق دربند و بسطام و ورود فرستادگان ایمپراطور روسیه و سوء مزاج سرکار همایون و انقلاب دهر دون

در اواسط شهر محرّم الحرام سنه یک هزار و دویست و پنجاه به توسط مسرعان سرکار امیرزاده با احتشام محمد میرزا والی مملکت خراسان، خبر رسید که بعد از وفات سرکار ولیعهد مغفرت آیات، نوّاب خسرو میرزا که به حفظ محل آق دربند رفته، امر آن جا را انتظامی کامل داده بود. از اتّفاقات حسنه، جمعی از ترکمانان تکه که به تاخت ولایات حول و حوش رفته بودند، مراجعت می نمودند. نوّاب خسرو میرزا ایشان را ملاقات و دعوایی صعب روی داده، پس از اندک کرّی از طالع بی زوال خسروی، ترکمانان برخی اسیر سرپنجه تدبیر و بعضی طعمه شمشیر امیرزاده شیرگیر گشته روانه ارض اقدس شدند.ن)


1- . مجلس و ملی: (قاءآن)

ص: 265

نوّاب خسرو میرزا بعد از ظهور این خدمت باطنا هوای زیاده سری داشت، لهذا بهانه [ای] را دست آویز کرده و از برادر فرخنده اختر کدورتی به خاطر آورده روی فرار به دار الخلافه طهران گذاشت. در یوم بیست و چهارم شهر محرّم الحرام با معادل یک سوار در رسید و به سبب رعایت جانب نوّاب والی والاشأن، به هیچ وجه من الوجوه مورد [495] التفاتی نگردید. در دولتخانه حضرت ظل السلطان منزل کرده با هزاران حسرت و محرومی از حسرت، شبی به روز و روزی به شب می آورد.

در خلال این احوال، از ولایت بسطام نیز خبر رسید که جمعی از ترکمانان تکه به تاخت ولایت ترشیز رفته بودند و اموال و اسیر بسیار گرفته، مراجعت می نمودند. نوّاب اسماعیل میرزا صاحب اختیار ولایت بسطام جمعیتی از سواره ابواب جمعی خود را بر سر راه فرستاده به ترکمانان مزبوره دوچار (1) و بعد از زد و خورد بسیار، موازی بیست نفر از آن قوم شرار گرفتار قید اسار و پانزده نفر دیگر طعمه شمشیر آبدار گردید. اموال منهوبه را از صامت و ناطق استرداد کردند و تسلیم اهالی آن بلاد آوردند. سرهای مقتولین را به دار الخلافه روانه و این معنی التفات درباره اسماعیل میرزا را بهانه آمد.

بالجمله، چون فی مابین دولتین ایران و روس بعد از ظهور مصالحه جاویدمأنوس، کمال خصوصیت و الفت منظور بود و روزبه روز به سبب بروز پاره [ای] ملزومات دوستی بر مراتب یک جهتی می افزود، لهذا حضرت نیکولای پاولیچ پادشاه روسیه بعد از قضیّه هایله حضرت نایب السلطنه مغفور- البسه اللّه حلل النور- لازمه عزاداری را به عمل آورده، ارستوف نامی از معتمدین درگاه را با نامه تعزیت همراه به درگاه شاهنشاه آگاه گسیل کرد و مؤمی الیه در اواسط شهر محرّم الحرام وارد گردیده و در زمانی با اختصاص، به شرف حضور اعلی مشرّف گشته نامه دوستی ختامه را از نظر انور گذرانید.

در آن نامه بعد از اظهار تعزیت، سفارشی از بازماندگان ولیعهد دوران خاصّه والی والاشأن خراسان رفته بود و فرستاده مزبور نیز بعضی پیغامات زبانی درین باب عرض نمود. در همان اوقات، شاهنشاه معدلت آیات به سبب ظهور التفات و برخی مهمّات،ت.


1- . در نسخه ملی و مجلس، واژه (دچار) به صورت (دوچار) آمده است.

ص: 266

نوّاب امیرزاده اعظم را از مملکت خراسان احضار کرد و گماشته [ای] از بندگان آصف الدولة العلیّه اللهیار خان به جهت این مهم روی به آن دیار آورد. فرستاده روسیه پس از حصول کام از انعام عام شهریار با احتشام، با جواب نامه موافقت انجام راجع گشت و مجددا به قانون پار، مزاج مبارک شهریار تاجدار از حدّ اعتدال درگذشت. مدّت دو ماه ناخوشی های مختلف از نوبه و ذات الجنب و ذات الصدر و بواسیر و غیره امتداد یافت و به سبب ظهور اضطراب ساکنین دار الخلافه از اعلی و ادنی، هرکس در پی کاری شتافت. در بین ناخوشی مزاج مبارک، دو سه دفعه اخبار ارجوفه موحش از اندرون اعلی به بیرون رسید و اضطرابی عجیب در مردم دار الخلافه ظاهر گردید. این اخبار وحشت آثار از اطراف مملکت گذشت و ناامنی غریب در اوضاع طرق و شوارع اطراف ظاهر گشت. خزانه دار السلطنه اصفهان را که معادل بیست هزار تومان بود، جماعت بختیاری فی مابین منزلین سرو و قهرود نطنز غارت کردند و از اموال تجّار و زوّار هرچه توانستند بردند (1). جمیع متوطّنین و ساکنین هر دیار، صدقات و نذورات بی شمار به ارباب استحقاق دادند و اصحاب زهد و ورع، دست دعا به درگاه حضرت کریم علی الاطلاق برگشادند.

حضرت اعلی تا خلق را اطمینانی حاصل آید، در عمارت مبارکه چشمه، که اندرون خاصّه است، بار عام دادی و با جسم رنجور خود را منظور اهالی نزدیک و دور ساخته، ابواب سرور بر چهره جمهور گشادی تا- الحمد لله و المنّه- از فیض فضل الهی و سعی اطبّای دولت دربار شاهنشاهی، در امراض ذات شریف ضعفی کامل حاصل و روزها در دیوانخانه همایون به عادت مستمرّه ایّام دولت روزافزون، حاضر شدی و باعث اطمینان خاطر هر سامع و ناظر آمدی.

بیت:

از محاق قضا برون شد ماه وز عریّ (2)قدر برآمد شاه ی


1- . ملی و مجلس: (برد)
2- . (عِری) که در نسخه به ضرورت شعری (عِریّ) آمده است، در شطرنج به مهره ای گویند برای حفاظت شاه، میان شاه خود و رخ حریف حایل سازند. در شعر فارسی واژه محاق و عری باهم بسیار آمده، مانند این بیت از خاقانی: کنون برآمد این ماه از وبال محاق کنون برون جست این شاه از بلای عری

ص: 267

ذکر آمدن نوّاب امیرزاده محمّد میرزا به دار الخلافه طهران و سرافرازی به منصب بلند ولیعهدی دولت جاویدارکان و عزیمت او به مملکت آذربایجان و سایر وقایع

از قراری که ذکر شد، نوّاب امیرزاده اعظم محمّد میرزا والی مملکت خراسان، به درگاه سپهرارکان احضار و مسرعی از دربار جهان مدار روانه آن دیار گردید. بعد از اطلاع نوّاب معزی الیه از احکام قاهره، حضرت قهرمان میرزای برادر صلبی و بطنی خود را به وزارت محمّد رضا خان فراهانی و حراست دو فوج از سرباز [496] آذربایجانی در ارض اقدس نهاد و در باب نظم مهمّات آنچه باید و شاید دستور العمل داد. بقیّه سرباز و سواره آذربایجانی و توپخانه صاعقه مبانی را به همراه برداشت و به اتّفاق جناب قائم مقام صدارت عظمی روی نیاز به آستان راستان نواز نهاد. روز شنبه ششم شهر صفر المظفّر سنه مذکوره، که به جهت ورود او مشخّص شده بود، شاهنشاه صاحبقران، نوّاب صاحبقران میرزای سالار توپخانه و زنبورکخانه را با چهار عرّاده توپ جلوی و جناب امین الدوله عبد الله خان مستوفی الممالک دیوان همایون را با ده نفر از دبیران ذی شأن، که بنده مؤلف نیز از جمله ایشان بود، به استقبال روانه فرمود. مستقبلین مزبوره تا قریه دولاب من توابع دار الخلافه طهران به تعجیل شتافتند و نوّاب امیرزاده را با احترامی تمام دریافتند.

حضرت امیرزاده اعظم با هریک التفاتی فراخور احوال فرمود و پس از ورود به ارک معلّی روی سعادت به اندرون همایون نمود. از شاهنشاه صاحبقران چندان نوازش و التفات دید که تا آن روز گوش احدی نشنید. چون حکایت ولایت عهد و نیابت سلطنت در میان و خسرو صاحبقران را به عادت مستمرّه اراده چنان که، این زیبنده پسر چون آن فرخنده پدر، زیب آرای مسند و ایوان نیابت خلافت جاویدان باشد، و به سبب احترام نوّاب ظلّ السلطان، لازم بود که قبل از وقت رضای او نیز درین باب به عمل آید، لهذا بعد از استیفای حظّ کامل از ملاقات امیرزاده باذل، مقرّر گردید که حضرت معتمد الدوله

ص: 268

العلیّه منوچهر خان ایچ آقاسی باشی، نوّاب امیرزاده را برداشته در کشیکخانه سرکار ظلّ السلطان در حضور امینان دولت ابدارکان کیفیّت مکنونات خاطر همایون را بیان سازد و به طوری که داند و تواند به استرضای خاطر معزی الیه پردازد. در کشیکخانه سرکار ظلّ السلطان برحسب امر همایون، جمعیّتی از امرا و وزرا و امینان و دبیران منعقد بود و معتمد الدوله العلیّه به اتفاق نوّاب امیرزاده روی به آن مکان نمود. فرمایشات شاهنشاه آگاه را به ابلغ وجهی بیان کرد و احکام قاطعه را چنین بر زبان آورد که: تا ولیعهد غفران مآب حیات داشت، از شما دو برادر یکی با منصب ولایت عهد مشغول محافظت و محارست ثغور و سنور ایران و همواره با دشمنان دولت قاهره دست و گریبان بود [و] یکی دیگر نایب دار الخلافه طهران و حافظ وجود همایون شهریار زمان و حافظ خزینه و دفینه و ناموس دولت ابدارکان؛ اکنون برادر برتر از میان رفته و صاحب خدمت نخستین از نظرها نهفته است. آن فرزند ارجمند، یا برادرزاده را به جای برادر گزیند، یا خدمت خویش را به او داده خود در عوض برادر بر مسند ولایت عهد برنشیند.

نوّاب ظلّ السّلطان که جوهری از گوهر دانایی و آگاهی و با کمال اطلاع از مرموزات و مکنونات ضمیر منیر شاهنشاهی است، بعد از ادای شکرگزاری از مراحم گوناگون شهریاری، حضرت امیرزاده را در اخذ میراث پدر بزرگوارش پسند کرد و مراتب رضای خاطر خویش را در رجوع این منصب ارجمند بر زبان آورد. شاهنشاه آگاه بر کمال فراست و آگاهی او آفرین ها فرستاد و نوّاب امیرزاده اعظم را با افواج آذربایجانی در داخل و خارج باغ دلگشای نگارستان منزل داد. حضرت صاحبقران میرزا برحسب امر اعلی مهماندار شد و اخراجات سرکار شاهزاده و همراهان از کارخانه معلّی برقرار. تا مدّت شش روز نوّاب شاهزادگان اعظم و امیران و وزیران و دبیران معظّم به دیدن او شتافتندی و خدمتش را با اظهار مراسم تعزیت و تهنیت دریافتندی.

روز پنجشنبه دوازدهم شهر صفر المظفّر سنه مذکوره در باغ نگارستان بزمی ملوکانه برحسب اشاره (1) امر شاهنشاه یگانه چیدند و اعاظم فضلا و علما و امرا و وزرا و ارباب مناصب و سرکردگان و اشراف و اعیان بلدان را طلبیدند. اسباب [497] مرصّعیه)


1- . مجلس:- (اشاره)

ص: 269

که از ملزومات منصب جلیل ولایت عهد است، از قبیل شمشیر و خنجر و زنّار و کمر و نشان شیر و خورشید مجوهر، به انضمام یک دست خلعت آفتاب طلعت و فرمان قضا جریان مشعر بر رجوع منصب نیابت سلطنت جاوید به رسالت نوّاب صاحبقران میرزای فرشته منظر به افتخار امیرزاده مظفّر فرستاده شد و در ساعتی سعید خلعت مهرطلعت را با اسباب جواهر علامت، زینت بر و دوش اعتبار ساخته و فرمان همایون چون تاج بر سر نهاده، زبان گوهر بیان به شکر احسان شهریار زمان برگشود و لحظه بر لحظه بر مراتب سپاس گزاری می افزود. طبق طبق سیم و زر نثار آن محفل مینوفر گردید و هر تن از حاضرین را بهره و نصیبی رسید. علما و فضلا و امینان دولت جاوید انتما مراسم تهنیت را ادا ساختند و خطبه خوانان دولت به افصح لسانی به خطبه خوانی پرداختند.

حضرت نایب السلطنة العلیّه با هریک از حاضرین آن انجمن- علی قدر مراتبهم- التفاتی جداگانه فرموده به اتفاق همان اجماع روی ارادت به خدمت شاهنشاه یگانه نمود. از کلام معجز نظام آن حضرت، لفظ مبارک مبارکباد شنید و از ظهور این موهبت عظمی، شاهد آرزو و کامرانی جاوید را در آغوش کشید. نسبت به هریک از شاهزادگان اعظم و خادمان حرم محترم، تعارفات دوستانه کرد و هدایای محبّانه گسیل آورد. چاکران درگاه عرش اشتباه را از اعالی و ادانی مورد التفات و احسانی بی اندازه ساخت و فرق اعتبار هریک را از اعطای خلاع فاخره به ذروه سپهر برین برافراخت.

رأی عالم آرای خسروانی بعد از اتمام این امر بر آن قرار یافت که نوّاب نایب السلطنة العلیّه به سبب نظم امور آذربایجان و گذرانیدن امر یک کرور وجه خسارت دولت روسیه بی ایمان، که از قرار نگارش بر ذمّه گرفته بود، به آن سامان شتابد و فصول خریف و زمستان را در آن سرزمین از رنج سفر سه ساله آرامی یابد و (1) در بهار آتیه با سپاهی آراسته به جهت انجام کار هرات به خراسان رود و در آن دیار، برهم زن بنیان دشمنان بی دین شود. امینان دولت را به تدارک عزیمت آن حضرت مأمور ساخت و حضرت معزی الیه خود نیز به تهیّه کار پرداخت.و)


1- . مجلس:- (و)

ص: 270

نوّاب امیرزاده خسرو میرزا، که از قرار نگارش از خراسان فرار کرده بود، در نزد امینان دولت قاهره اظهار ندامت نمود. حضرت اعلی او را به توسط نوّاب امام ویردی میرزای ایلخانی نزد ولیعهد نامدار فرستاد و سفارش او را پیغامی مرحمت آمیز داد. میرزا محمد خلف جناب قائم مقام، به رضای پدر با احترام منصب وزارت آذربایجان یافت و از ظهور این مکرمت بی شمار به وادی اعتبار شتافت. بالجمله، روز شنبه شانزدهم شهر صفر المظفّر حضرت ولیعهد جلادت اثر با یک جهان کامرانی و ظفر، آستان مروّت نشان را وداع کرد و روی سعادت به دار الملک آذربایجان آورد. جناب قائم مقام به جهت اتمام کار و قرار و مدار یک کرور، چند روزی وقوف یافت و روز یکشنبه بیست و یکم، او نیز از عقب نوّاب اشرف شتافت.

بعد از ورود موکب ولیعهد منصور، عموم اهالی آذربایجان شادمانی ها کردند و اکثری اولاد خویش را به نیّت قربانی بر سر راه آورند. نوّاب نایب السلطنة العلیّه قلوب ایشان را که از قضیّه ولیعهد مرحوم جراحات بی شمار داشت، مرهم التفات گذاشت و نظم امور نزدیک و دور را همّتی ملوکانه گماشت. مراودت پدر بزرگوار را با دولتین روم و روس، تازه کرد و کوس شوکت و عظمت خویش را بلندآوازه آورد. روزبه روز بر مراتب عظمت و نصفت افزود و در باب یک کرور وجه خسارتی دولت روس با وزیر مختار آن دولت، قرار چنین داد که دو ساله پانصد هزار تومان مزبور را از بابت مالیات آذربایجان دهد و از قید این مرارت رهد. چون نوّاب خسرو میرزا و جهانگیر میرزا و احمد میرزا و یک نفر دیگر، که هر چهار برادر از یک مادر بودند، به سبب فراری که از خسرو میرزا مذکور شد، قدری بی اعتدالی و بی اعتنائی می نمودند، لهذا نوّاب نایب السلطنة العلیه بنابر مصالح ملکی که مبادا فسادی رخ نماید و تلافی آن دشوار آید، هر چهار را گرفته محبوسا به قلعه اردبیل فرستاد و بنیان شوکت ایشان را هنوز استوار نگشته، شکست داد.

تاریخ سال ولیعهدی از کلک مؤلّف تراوید و یادگار را درین رساله ثبت گردید.

لمؤلفه:

خدیو کی مکین فتحعلی شاه که گرزش خصم را باشد به تارک

ص: 271

ز دست قدرت دادار بی چون به فرق او بود تاج تبارک

ز حقد جاه او باشد که داردگلوی دشمنش رنج خیارک

به دست دوستان از وی کرامت به فرق دشمنان از وی بلارک

به هرکس می دهد اقطاع بی حدّهم از قم، ساوه از روی یبارک

گدایان را ازو خروارها سیم به چشمش در نیاید منّ و چارک

محمد میرزا را دید افزون ز ابناء گزین اندر معارک

بلی مطبوع شد میوه رسیده که خرمایی نمی آید ز خارک

پس از عبّاس شه کردش ولیعهدبه کارش مرحبا شایان و بارک

کسی نبود به وی همسر به هرحال که در شغل ولیعهدی مشارک

رقم زد خاوری از بهر تاریخ که ثانیّ ولیعهدش مبارک

ذکر برخی از وقایع مملکت خراسان و حرکت شجاع الملک افغان به صوب قندهار و آن سامان و شکست آن

در اوقاتی که نوّاب نایب السلطنة العلیه محمد میرزا عزیمت دربار همایون را داشت، نور محمد خان قاجار دولّو خال خود را به جهت احتیاط کار در خراسان گذاشت.

رضا قلی خان چاپشلو حاکم دره جز، که ولیعهد مرحوم عباس میرزا مشار الیه را عباس قلی خان نام نهاده بود، در قلعه جات خود قدری سرکشی می نمود. نور محمّد خان جمعیتی از سواره و سرباز آذربایجان و خراسان و چند عرّاده توپ صاعقه فشان منتخب کرد و روی جلادت به قلعه دره جز آورد. عباس قلی خان اهل و عیال خود و اهالی قلعه را دستگیر و خویشتن را نیز اسیر سرپنجه تقدیر یافت، لهذا با جمیع کدخدایان و سربلوکان قدم از سر ساخته به اردوی خان شتافت. زنان و اولاد خود و اعیان دره جز [498] را به قدری که قبول افتد، به صیغه گروگان به ارض اقدس فرستاد و به خان سردار و قشون

ص: 272

نصرت شعار آنچه باید و شاید از تعارفات و سیورسات داد و پلنگ توشخان جلایر حاکم کلات نیز به سبب قرب جوار، معامله دره جزی را شنید و از بیم دستبرد سپاه منصور به همراهی اتباع خویش وارد معسکر ظفراندیش گردید. او نیز به قدر قوّه خدمتی که باید ادا ساخت و خان سردار بعد از نیل مرام به مراجعت ارض اقدس پرداخت. در عشر اوّل شهر ربیع الاوّل، این خبر به عرض دارای مظفّر رسید و موجب انبساط خاطر انور گردید.

خبر شورش شجاع الملک میرزای افغان به ولایت قندهار نیز ضمیمه این خبر شد و باعث تعجب خاطر دارای دادگر آمد. تفصیل این جمال آن که، مرحوم نایب السلطنه عباس میرزا بعد از گوشمال متمرّدین خراسان، عزیمت تسخیر هرات را داشت و ولایات قندهار و کابل و کشمیر را هم از خود می پنداشت. کارپردازان دولت انگریز اندیشه نمودند که هرگاه ولیعهد مرحوم به آن طرف گراید، شاید در اوضاع حدود هندوستان، که سال هاست در تصرّف ایشان است، اختلاف و اختلالی پدید آید، لهذا مستر کمبل (1) ایلچی آن دولت، حکیم جان مکنیل نایب اوّل خود را که مردی داناست، روانه خراسان و خدمت ولیعهد ظفرنشان کرد که شاید به لطایف الحیل، ولیعهد آسمان محل را از عزیمت هرات مانع شود و بر سر کار دیگر رود. در اوقاتی که ولیعهد مسعود مشغول تسخیر تربت حیدریه می بود، جان مکنیل حکیم شرفیابی از خدمت رفیع حاصل نمود؛ فقراتی چند که منظور نظر داشت در حضرت والا بر طبق عرض گذاشت. ولیعهد فلک مهد مشارالیه را به دلایل مسجّل و براهین مدلّل ساکت فرمود و پس از یأس این مطلب، میل به مراجعت نمود. کارداران دولت بهیّه انگریز را درین باب اندیشه زیاد شد و به خیالات دور و دراز افتاده، تدبیر کار را آماده آمدند. شجاع الملک میرزای افغان، که بعد از فوت پدرش تیمور شاه به سبب مقدّمات برادران خود، فرار اختیار و در سایه دولت بهیّه انگریز قرار یافته بود و مدّت سی سال گاهی در مملکت انگلتره و گاهی در کشور هندوستان اوقات خود را به امیدواری صرف می نمود و راه حرفی به دست آورد ول)


1- . ملی و مجلس: (کمیل)

ص: 273

در باب عزیمت ولایت افغان به اعانت آن دولت قوی ارکان اصرارها کرد، امنای آن دولت نیز صرفه خود را درین دیدند و قاصد اعانت او گردیدند. موازی سه هزار نفر از جمعیّت هندوستانی با او همراه نمودند و رنجید سنکه (1) صوبه دار مملکت کشمیر و میر غلامعلی خان والی ولایت سند هم به خواهش دولت انگریز به اعانت زر و لشکر بر شوکت او افزودند. افاغنه جسته و گریخته اطراف نیز بر دور او جمع شدند و عازم مملکت افغان آمدند. با معادل سی هزار لشکر و توپخانه [ای] بی مر از راه پنجاب و کنار رودخانه سند، روی به ولایت قندهار نهاد و در آن حدود و سامان صلای فتنه و فساد در داد.

کامران میرزای والی هرات که برادرزاده شجاع الملک است، از عزیمت عمّ خویش به قندهار کمال اضطراب و اضطرار به هم رسانید و معتمدین چرب زبان به خراسان فرستاده، مستدعی اعانتی از نوّاب قهرمان میرزای والی آن ولایت گردید.

بالجمله، برادران فتح خان افغان که داستان ایشان درین کتاب مستطاب در جلد اوّل ذکر شده و در قندهار و کابل و پیشاور حکم گزار بودند، توهّمات کامل نمودند. بعد از وصول رایات شجاع الملک به حوالی قندهار و محاصره آن محکم حصار [499] برادران مذکور تدابیر به کار بردند و به اعانت یکدیگر در خارج قلعه با شجاع الملک میرزا مقابله [ای] خشنا کرده، لشکر هندوستانی راه شکست و فرار سپردند. شاهنشاه صاحبقران بعد از استماع این داستان، تعجبّات زیاده از حدّ نمود و چون شجاع الملک مزبور را مقصود حاصل نشده بود، گله این مطلب را به کارپردازان دولت بهیّه انگریز اظهار نفرمود. کامران میرزا نیز از غم تعدّیات عمّ رست و بر مسند کامرانی به اطمینان کامل نشست.ه)


1- . مجلس: (رنجید سکه)

ص: 274

فصل 4 : آخرین سفر فتحعلی شاه و پایان کار او

بخش 1 ذکر بواعث حرکت به اصفهان و ورود شاهزادگان و اوضاع اتفاقیه در آن اوان

یکی از جمله بواعث حرکت موکب ظفرمیثاق به سمت عراق این که، از قرار نگارش، در سالی که جماعت الوار بختیاری مستحفظ قلعه عباس آباد نخجوان بودند، در نگاهداری آن حصن متین بی اهتمامی نمودند. به سعایت احسان خان نخجوانی نمک به حرام، قلعه مزبوره به دست روسیه بدفرجام افتاد و دست زمانه ابواب فتنه بزرگ برگشاد. شاهنشاه صاحبقران سیاست طایفه بختیاری را پیشنهاد خاطر همایون فرمود و موازی دو هزار نفر نوکر ایشان را که برابری با ده هزار می کردند، اخراج نمود. چون خانوار نوکر مزبور در دار الخلافه طهران و بلوکات آن به گروگان بودند، بعد از اخراج شدن نوکر، گروگان مزبوره را نیز بیرون نمودند. چون دست آن نوکر از مداخل نوکری پاره و خانوارهای ایشان نیز از دار الخلافه آواره شد، بنابر آن بدون واهمه و تشویش بنا را به راهزنی و دزدی گذاشتند و همّت قاصر بر سدّ طرق و شوارع گماشتند. در مدّت چهار پنج سال، از مال عابرین و تجّار صاحب مایه و پایه گشتند و بینوایان آن قوم از فرط مکنت و ثروت از قارون گذشتند. صاحب اختیاران ولایات عراق به غرض یکدیگر اهتمام در انتظام این کار نمی کردند و چون طوایف هفت لنگ و چهارلنگ و سرلک و غیره را مجزّی کرده بودند و هر طایفه [ای] را به دست یکی از شاهزادگان سپرده، لهذا هیچ یک از غرض یکدیگر سر به این امر فرود نمی آوردند.

محمّد تقی خان ولد علی خان کنورسی، که از جمله معتبرین آن جماعت و سردفتر

ص: 275

ارباب شجاعت است، رفته رفته موازی هشت هزار جمعیّت مهیّا کرده با تدارکی شایان و اوضاعی نمایان روی جلادت به ولایت شوشتر آورد. چون نوّاب اسد الله میرزا که از جانب برادر ارشد خویش حضرت حشمت الدوله محمد حسین میرزا در آن ولایت حکمروا بود، حریف را سخت شناخت و از روی اضطرار با او در ساخت. شوشتر و دزفول را تصرّف نمود و پای تهوّر به جانب ولایت رامهرمز که از توابع فارس است، برگشود. شاهنشاه دشمن شکن چون کارها را بدین منوال و فقرا و ضعفا و قوافل و زوّار را از صدمه تطاولات آن طایفه پایمال دید، مصلحت را در حرکت به سمت عراق پسندید.

امر دیگر که تحریک لوای ظفر را باعث آمد، بی انتظامی مملکت فارس بود. تبیین این مقال آن که چند سال قبل ازین الی حال، اهالی سامان کوهکیلویه و محال ممسنی و دشتی و دشتستانی و برخی از بنادر و غیره، هریک به سببی از اسباب، بنای شورش و غوغا گذاشته و لوای خودسری افراشته بودند و میرزا منصور خان بهبهانی و ولی خان ممسنی و جمال خان خشتی به سازش با یکدیگر پرداخته و با محمد تقی خان کنورسی بختیاری نیز در ساخته بودند و اهمال و تهاون در ادای تنخواه دیوان می نمودند. در همین سنوات، نوّاب حسین علی میرزای فرمانفرما، یوسف خان گرجی مقرّب خود را به حکومت و سرداری آن ولایت فرستاد و ولی خان ممسنی به تدابیر کامله او را به دست آورده سرش را بر باد داد. علاوه بر این اختلالات و اختلافات، مدّت دوازده سال کامل آفت ملخ خوارگی در سرحدّات و گرمسیرات آن ولایت به هم رسید و غلّات و محصولات شتوی و صیفی از این آفت تلف گردید. امراض طاعون و وبا و آفت زلزله نیز [500] به تدریج واقع شد و این بواعث، انفاد وجوه مالیات دیوان را مانع آمد. معادل یک کرور و یک صد هزار تومان، که مالیات چهار ساله آن مملکت است، بر زمین ماند و هرکس از آن ملک تردّد به دربار دولت معدلت آیت می نمود، آیت مأیوسی به گوش امینان دولت می خواند.

اگرچه به سبب تکسّر وجود مبارک، جمیع نوّاب شاهزادگان و خوانین اندرون

ص: 276

همایون و امینان شوکت ابدارکان حرکت شاهنشاه صاحبقران را مصلحت نمی دیدند و اطبّای حاذق نیز سکون را بر حرکت برمی گزیدند، ولی جناب امین الدولة العلیّه عبد الله خان اصفهانی مستوفی الممالک به سبب وحشتی که خود به جهات مختلفه از وقوف در طهران و حدوث فتنه [ای] ناگهان داشت، مطلقا وقعی به حرف این و آن نمی گذاشت. تبیین این مقال آن که، میرهاشم نامی هندی که از علوم هندسه و اعداد و نجوم و جفر و نیرنجات با کمال بهره بود، به دار الخلافه آمده و در خانه امین الدوله منزل کرده، شب و روز با او مصاحبت می نمود؛ خبر مرموز تغییر دولت را به او داد و معزی الیه نیز به فکر چاره افتاد. چون دار السلطنه اصفهان را خانه و مأمن روز تنگ می دانست، عزیمت رجوع به آن ولایت را داشت و نمی توانست. بالاخره قوام سلطنت و دولت را موقوف به این عزیمت نمود و در حضور پرنور همایون زبان به جسارت این مطلب برگشود. بواعث مرقومه و عرض جناب امین الدوله چون به هم رسید، تحریک لوای ظفر را به جانب دار السلطنه اصفهان باعث گردید. فرامین مطاعه به احضار سواره و پیاده عراق و مازندران صادر گردید و مسرعان سریع السیر به اطراف ولایات سایر و دایر آمد.

روز یکشنبه سیم شهر جمادی الاوّل سنه یک هزار و دویست و پنجاه، حضرت اعلی از شهر دار الخلافه به باغ دلگشای نگارستان نقل مکان فرمود و به جهت حضور لشکر منصور و اتمام تدارکات ملتزمین رکاب ظفردستور، چندی در آن عرصه فردوس ظهور توقف نمود. معتمدی چند به احضار نوّاب حسین علی میرزا فرمانفرمای مملکت فارس و برادرش شجاع السلطنه حسن علی میرزا حکمران دار الامان کرمان و حسام السلطنه محمد تقی میرزا صاحب اختیار دار السرور بروجرد روان ساخت و بعد از انضباط امور و اجماع لشکر منصور، به تحریک لوای ظفر دستور پرداخت. روز سه شنبه شانزدهم شهر مذکور، که سه روز به ابتدای میزان مانده بود، از آن روضه ارم دستور با فرّ خسروی و شوکت کسروی حرکت کرد و یوم دوشنبه هیجدهم، چتر فیروز را بر فرق ساکنین دار الایمان قم سایه گستر آورد.

چون عبور توپخانه مبارکه از راه قهرود نطنز متعذّر بود و به علّت قلّت آذوقه و

ص: 277

کثرت ازدحام بسیار، خلاف طریقه عدالت و ملکداری می نمود، لهذا نوّاب امام ویردی میرزای ایلخانی سرکشیکچی باشی و صاحبقران میرزای سالار آتشخانه مبارکه را با توپخانه و زنبورکخانه و بنه [ای] بزرگ و جمعی از سواره و پیاده مازندرانی و عراقی از راه جوشقان روانه فرمود، مقرّر نمود که از آن راه به آراستگی تمام روند و در منزل مورچه خورت اصفهان شرفیاب رکاب ظفرمآب شوند.

پس از سه روز توقف، از دار الایمان قم نیز عازم دار المؤمنین [501] کاشان شد و روز جمعه بیست و دویم وارد عمارت فرح فزای فین گشته، مدّت هشت روز در آن سرزمین فردوس قرین، عیش کنان آمد. بعد از ظهور انواع مکرمت درباره اهالی آن ولایت، عزیمت دار السلطنه اصفهان تصمیم یافت و لوای ظفر به تعجیل هرچه تمامتر به جانب آن صوب شتافت. در منزل مورچه خورت نوّاب حسام السلطنة العلیه محمد تقی میرزا شرفیاب رکاب همایون گشت. شاهزادگان مأموره از راه جوشقان نیز وارد گشته ولوله توپ البرزکوب از گنبد دوّار درگذشت. حضرت سیف الدوله سلطان محمد میرزا حکمران دار السلطنه اصفهان هم به استقبال دررسید و یوم چهارشنبه چهارم شهر جمادی الثانی اردوی ظفر شکوه را در باغ مبارکه سعادت آباد اصفهان معروف به هزار جریب نزول اجلال واقع گردید. نوّاب سیف الدوله با جمعیّتی کامل به سرداری جناب آصف الدولة العلیه اللهیار خان قاجار، به جهت تنبیه جماعت بختیاری نامزد شدند و به جهت اطلاع از یورت و مکان و جمعیت آن طایفه، چند روزی احتیاطا متوقف آمدند.

نوّاب حسین علی میرزای فرمانفرمای مملکت فارس روز سه شنبه دهم شهر مزبور با معدودی چند به خاکبوسی آستان اعلی شتافت و به سبب قصور در خدمت ادای مالیات، شبان روزی واحد مورد بی اعتنائی گشته، پس از آن در عمارت مبارکه سعادت آباد، سعادت از شرف حضور صاحبقران معدلت مقرون یافت. در باب ادای تنخواه مالیات چهارساله، کار را به دفع الوقت می گذرانید و به معاذیر چند که در صدر حکایت مذکور شد، متمسّک می گردید. بالاخره حکم محکم چنین صادر شد که نوّاب حسام السلطنه محمّد تقی میرزا به اتفاق حضرت فرمانفرما به دار الملک فارس رفته،

ص: 278

محصّل وصول تنخواه باقی آن مملکت شود و جناب امین الدوله عبد الله خان مستوفی الممالک نیز به جهت تنقیح معاملات هذه السّنه و تنبیه مفسدین ولایات و تنبیه مفسدین ایلات بختیاری و ممسنی با معادل هفت هزار سواره و پیاده رکابی دو روز بعد از عزیمت نوّاب شاهزادگان به آن مملکت رود.

حضرت حاجی میرزا ابو الحسن خان شیرازی وزیر امور دول خارجه و میرزا سیّد علی تفرشی مستوفی دیوان اعلی به جهت محاسبه و محصّلی باقی وجوه به مرافقت جناب امین الدوله از محل اردوی اعلی کوچیده به جهت نقل مکان چند روزه در عرصه لسان الارض تخت پولاد [در] خارج شهر اصفهان متوقف شدند.

نوّاب فرمانفرما و حسام السلطنه در عصر روز سه شنبه هفدهم [شهر جمادی الثانی] از رکاب فیروزی انتساب رخصت یافته روان گشتند و کارداران عالم قضا و قدر در راهی که منظور داشتند، قدم هشتند.

انوری:

هزار نقش برآرد زمانه و نبودیکی چنان که در آیینه تصوّر ماست

ص: 279

بخش 2 ذکر خاتمه کار شاهنشاه دوران و وفات او در دار السلطنه اصفهان و آشوب زمان

اشاره

سر فتنه دارد دگر روزگارمن و مستی و فتنه چشم یار

فریب جهان قصّه [ای] روشن است ببین تا چه زاید شب آبستن است بر ارباب بصیرت و عرفان پوشیده نیست که هر دولت را زوالی است و هر شوکت را وبالی. ذات قدیم، وجود پاک خداوند کریم است و وجود قویم، ذات قدیم کردگار رحیم.

[مصرا] ع:

آن که پاینده و باقی است، خدا خواهد بود

زوال هر دولت را نشانه هاست و وبال هر شوکت را بهانه ها؛ چند بهانه به جهت زوال این شوکت ارجمند به هم رسید که موجب تغییر مزاج اقدس اعلی گردید و جسم مبارک را از فرط غم و غصّه کاهید. سه فقره از آن جمله، اکبر نوائب بود:

اوّل: تسلط جماعت روسیه بر ولایات آذربایجان و اخذ هشت کرور تنخواه نقد از خزانه دولت ابدارکان.

دویم: وفات دو نفر از شاهزادگان عظیم الشأن که ضمیر منیر اقدس را بغایت افسرده [نمود]. یکی حضرت دولتشاه غفران پناه محمد علی میرزا [502] صاحب اختیار ولایات کرمانشاهان و خوزستان و لرستان و دیگری ولیعهد جنّت آرامگاه عباس میرزا- طاب ثراهما- که در حقیقت، دولت متین را دو رکن رکین بودند و روزبه روز بر بروز

ص: 280

شوکت قوی ارکان می افزودند.

سیم: اختلاف نوّاب شاهزادگان بود که به سبب وفور اغراض نفسانی به هم افتادند و از قراری که در این کتاب مستطاب مکرّر درج شده، خانمان مسلمانان را بر باد فنا دادند. صاحبقران معظّم نظر به محبّت مفرطی که با عموم اولاد امجاد داشت، بنای درستی در کار هیچ یک نمی گذاشت. خار این کدورت را در دل می شکست و در هر حالت، همّت اعلی بر رضای خاطر هریک می بست. جمع اضداد در حقیقت جانگاه است و جانکاستن جمع اضداد بی اشتباه. بالجمله، از وفور غصه و اندوه، مزاج مبارک از حد اعتدال انحراف یافت و لشکر امراض مزمنه به میدان وجود مسعودش دو اسبه شتافت. از کثرت امراض داخلی و خارجی اخلاق کریمانه نیز تغییر پذیرفت و با هر نفسی از امین و خائن سخن از روی خشم و خشونت می گفت.

خلاصه، در سال اودئیل ترکی مطابق با سنه یک هزار و دویست و چهل و شش بعد از مراجعت از مملکت فارس، مرض قولنجی صعب در مزاج همایونش به هم رسید و بالاخره از استعمال شراب ناب رفع گردید. پس از آن، همه ساله امراض ظاهری و باطنی روی می آورد تا رفته رفته کبد را معیوب کرد. عاقبت منجر به ناخوشی سل و دق شد و ضعف بر قوّت فائق آمد. اکثر از منجمین رکاب مستطاب و غیره، خاصّه میرزا محمد رضای مجوس جدید الاسلام کرمانی، که خود را از احفاد استاد الکلّ فی الکلّ حکیم الهی جاماسب بنی عمّ گشتاسب می دانست، در خفیه رحلت مرحوم ولیعهد دوران عباس میرزا را یک سال قبل از وفات شاهنشاه زرّین لوا به او عرض کرد و این مطلب را به دلایل و براهین نجومی مسجّل آورد. در سال قبل که قضیه هایله ولیعهد مرحوم اتفاق افتاد، شاهنشاه دانا، هم از قرینه حکم منجمین، هم به مفاد (الملوک ملهمون) تن به قضای اقدس الهی از روی یقین و آگاهی درداد. در گوشه جنوبی از سمت قبلی صحن سیّم روضه پاک حضرت معصومه [در] قم- صلوات الله علیها- مضجعی چون روضه فردوس به جهت خویش پرداخت و در اوقاتی که نوّاب علیّه صبیّه مرضیّه اش، فخر الدولة البهیّه فخر النساء خانم به زیارت عتبات عالیات می رفت، بر

ص: 281

حسب امر صاحبقرانی موازی پنجاه من تربت از اصل مرقد تابناک برگزیده خالق آب و خاک- صلوات الله علیه و علی آبائه و أولاده- آورده، در مضجع همایون اعلی به امانت نهاد. یک تخته سنگ مرمر به جهت لوح مزار فیض پرور معیّن فرمود و سطح آن را به سعی حجّاران پرفن از مثال همایون و اشعار موزون زاده از طبع وقّاد حضرت میرزا محمد تقی مازندرانی علی آبادی منشی الممالک المتخلّص به (صاحب) منقّش نمود.

احوال خود را که می نگریست، همواره اوقات متزلزل و مضطرب می زیست.

در اوقاتی که از دار الخلافه طهران به دار السلطنه اصفهان حرکت می کرد، طرح ضریحی سیمین به جهت مرقد مطهّر حضرت عبّاس علی- علیهما السلام- با کمال اهتمام ریخت و مبلغ شش هزار تومان به مصارف این کار داده و میرزا هدایت الله و میرزا محمد تقی نوری مستوفیان دیوان اعلی را بر سر این کار نهاده، استادان صاحب فن را نیز در اتمام این امر برانگیخت.

خلاصه کلام، در روز دوشنبه پانزدهم شهر جمادی الثانی هنگام صبح، قدری کاهو تناول فرمود و بعد از آن به اکل کباب آهو میل نمود. طرف عصر همان روز از فرط غیرت سلطنت بدون بالاپوش در کنار رودخانه زاینده رود اصفهان به تیراندازی مشغول شد و حاکم طبیعت به حکم کهولت از حفظ صحت معزول آمد. علاوه ناخوشی سینه، مرض قولنج و ذات الجنب هر دو حاصل گشت و کار از کار گذشت. حضرت حکیم باشی میرزا محمد حسین اصفهانی در معالجه ید بیضا نمود و اندک سودی بخشود، ولی بالاخره بی حاصل بود. حکیم باشی مزبور از فرط صداقتی که داشت، چنین می پنداشت که شاهنشاه صاحبقران به سبب وفور حذاقت [503] او زنده جاوید است. اعتقادش این بود که آن حضرت مسموم است وگرنه مرگ با این حذاقت در وجود مبارک او معدوم.

خلاصه، در همان دو سه روز ناخوشی به جهت اطمینان خلایق بدون امداد محرّکی به دیوانخانه مبارکه به استمرار می خرامید و با کمال خودداری مشغول حلّ و عقد امور دولت می گردید. بالجمله، در روز پنجشنبه نوزدهم شهر جمادی الثانی سنه یک هزار و دویست و پنجاه مطابق با سال نکبت مآل یونت ئیل ترکی، سه ساعت به

ص: 282

غروب مانده، در عمارت قزل اوطاق هفت دست سعادت آباد واقعه در باغ هزار جریب خارج دار السلطنه اصفهان از جامه خواب استراحت برخاست و پس از صرف غذای مزوّرانه (1) و ادای فریضه هشت گانه به درگاه خالق یگانه، تا به جهت اطمینان خلق به سراپرده همایون خرامد، قامت قیامت علامت را به لباس خلافت بیاراست. در هنگامی که ایستاده بند قبا را می بست، ضعفی بر مزاج همایونش مستولی گشته، بی اختیار بر زمین نشست. آغا بهرام قراباغی را که یکی از خواجه سرایان محرم بود، طلب کرده از فرط ضعف و بی حالی به او تکیه نمود و نفسی چند گسیخته کشیده، طایر روح پرفتوحش بر شاخسار درخت طوبی آشیان نمود.

شاهزادگان با شوکت و خواتین پرعصمت و امینان حضرت، مصلحت را صبوری پیشه کردند و در بروز این مصیبت و ظهور فتنه و فساد اندیشه نمودند. تا صبح جمعه بیستم این کیفیت را پنهان داشتند و افکار صائبه به کار بسته همّت بر حرکت گماشتند.

نعش مطهّر را در همان عمارت هفت دست تغسیل و تکفین داده نماز کردند و پس از آن روی به انجام مهمات آوردند. نوّاب عبد الله میرزا صاحب اختیار سابق ولایت خمسه و محمد رضا میرزا والی اسبق ولایت گیلان، در ساعت وفات آن حضرت بر اسبان صرصر علامت سوار گشته، هریک به طمع خام ایالت و خودسری به طرفی شتافتند.

بالاخره نوّاب عبد الله میرزا به ولایت خمسه شتافت و محمد رضا میرزا به مملکت آذربایجان رفته در سایه التفات حضرت ولیعهد دوران آرام یافت.

نوّاب سیف الدوله سلطان محمد میرزا حکمران دار السلطنه اصفهان، مصلحت خود را در دخول به محل ایالت ندید و چون یک فوج سرباز جدید اصفهانی به سرهنگی مایور خان ارمنی در محل چارمحال بودند، معزی الیه به معاضدت ایشان به آن مکان رفته آرام گزید. دسته جات شاهیسون خارج اردو را قدری غارت کرده به عزیمت اوطان روی برتافتند و اهالی اصفهان ابواب شهر و خانات و اسواق و مساجد و مدارس و سایر بیوتات را کلّا بسته و کوچه ها را سیبه بندی (2) کرده و آمدورفت را با اهل اردو موقوفدی


1- . غذای مزوّرانه، غذایی است که به بیمار دهند.
2- . سنگربندی

ص: 283

نموده، به وادی طغیان شتافتند.

حضرات شاهزادگان و امرا و امنا، بر در باب عمارت هفت دست جمع گشته، درین رجعت به دار الخلافه، نوّاب رکن الدوله علی نقی میرزا را که بزرگتر از شاهزادگان رکاب بود، بر خود امیر ساختند و پس از آن به تهیّه و تدارک حرکت پرداختند. جناب امین الدوله عبد الله خان اصفهانی مستوفی الممالک، که در لسان الارض تخت پولاد توقف داشت، با جمعیت ابواب جمعی خود داخل اردو گشته، مستوره کبری تاج الدولة العلیّه اصفهانیه را، که والده نوّاب سلطان محمد میرزا و صبیّه محترمه اش الملقبه به خورشید کلاه عروس امین الدوله [و] زوجه میرزا علی محمد خان نظام الدوله ولد اوست، برداشته به اتفاق خود روی به شهر گذاشت. یک زوج صندوق جواهرآلات تاج الدوله مزبوره را، که از روی ثبت سررشته جات مبلغ دو کرور ارزش داشت، سربازان عراقی به استصواب غلامحسین خان سپهدار از میان بارهای او بردند و در عهد دولت ولیعهد مؤید به سعی جناب میرزا نبی خان قزوینی امیر دیوان آورده سپردند و ولیعهد نامور از فرط همت وافر، همه را به محرمان و امینان درگاه قسمت کرد.

بالجمله، نوّاب علی نقی میرزا اسباب سلطنت را از قبیل تاج و حقّه و بازوبند و شمشیر و کمر خنجر و خفتان و غیر آن را که هر دانه [ای] از آنها خراج اقلیمی است، به نوّاب [504] امام ویردی میرزا برادر صلبی و بطنی خود سپرده، در حفظ آنها او را امین گردانید. چون دوابّ کارخانه جات همایون و اهل اردو به صحرا و چمن ها رفته بودند و سواره فراری اکثری را غارت نمودند، لهذا جمیع اسباب بیوتات سرکار اعلی را در همان مکان انداختند و به عزیمت طهران پرداختند. هریک از کارپردازان دولت را کاری مناسب به دست دادند و نعش مطهّر را در تخت روانی زرّین مرتب داشته صبح شنبه بیست و یکم با اسباب و اثاثه سلطنت و توپخانه و زنبورکخانه صاعقه علامت و نوّاب شاهزادگان و خواتین حرم عزّ و شأن و آن همه سپاه بی کران به همان آیین ایّام حیات شاهنشاه غفران نشان توپ و تیپ همایون را در جلو و عقب قرارداده با وضعی شایان به عزم دار الایمان روی آوردند.

ص: 284

ذکر وقایع عرض راه و دفن نعش مطّهر در دار الایمان قم و اوضاع اتفاقیه تا هنگام ورود به دار الخلافه بهیّه

چون راه متعارفی که به سمت دار الایمان قم بایست حرکت کرد، از وسط شهر دار السلطنه اصفهان بود که از دروازه خواجو داخل گشته و به خط مستقیم از راسته بازار گذشته از دروازه طوقچی بیرون روند و عازم صوب مقصود شوند و- از قراری که ذکر شد- اهالی آن ولایت از خوف دستبرد قشون نصرت نمون دروازه های (1) شهر و ابواب دکاکین اسواق و خانات و بیوتات را بسته و سیبه بندی کرده بودند و از کثرت وحشت، شبان و روزان بر پشت بام ها تیراندازی می نمودند، لهذا عبور از وسط شهر ممکن نشد و قرار عبور را از طرق غیر معهود که بر دور شهر اصفهان می کردند، دادند و روی به راه نهادند. به سبب عدم جادّه و کثرت میاه و انهار و شدّت گل ولای، آن قلیل راه را در مدت سه روز به هزار زحمت و مرارت طی گردید، و دوابّ اهل اردو اکثر در آن مدخل و ممرّ پی شد. پس از آن که به راه متعارف افتادند، بنای حرکت را از راه نطنز دادند. دسته جات سواره و پیاده استرابادی و مازندرانی، که در آن سفر سرتیپ ایشان نوّاب اسکندر میرزای نایب الایاله خلف الصدق حضرت محمد قلی میرزای ملک آرای دار المرز طبرستانات بود، کشیک اسباب و اوضاع سلطنت را معیّن شدند و در حرکت و سکون با کمال تیقّظ و هشیاری عامل این عمل آمدند.

سربازان عراقی، که ابواب جمع امیر نامدار غلامحسین خان سپهدار بودند، چندین دفعه اراده دستبردی نمودند، ولی به سبب احتیاط نوکر استرابادی و مازندرانی میسّر نگشته و از یاری باری، امور کشیک دستگاه سلطنت و شهریاری به خوشی گذشت. بالجمله، فدویّت و ارادتی که در تعزیه داری در آن سفر از اهالی ولایات نسبت به آن برگزیده درگاه حضرت قاضی الحاجات دیده شد، معلوم گردید که قدر و منزلت او در ایّام سلطنت در نظرها چه بوده و اهالی ایران به چه اعتقاد به او خدمت می نموده اند.ا)


1- . ملی و مجلس: (دروازها)

ص: 285

در ورود هر شهر و قصبه و دهکده، مردان و زنان از صغیر و کبیر جامه های سیاه در بر و گریبان های دریده تا کمر، خاک بر سر کنان و گل بر فرق زنان، شاه گویان و شاه جویان، موی کنده و مویه کننده به هیئت اجماع به استقبال محفّه مهر شعاع می آمدند و با اسبان کتل بسته در جلو و رجال و اطفال پلاس بر گردن پیشرو و علم های سیاه بر دوش و طبل های عزا در خروش، گرد راه به فلک رسیده و افغان و آه سر به عیّوق کشیده وارد می شدند. [505] عمله درگاه عرش اشتباه و سپاه نصرت پناه که ایشان را به این هیئت می دیدند، بی اختیار خود را از اسب انداخته بر روی خاک می غلطیدند. در حقیقت، قیامت موعود در همان ایّام بود که سپهر کینه ور از قضیه هایله آن سلطان بحر و برّ، شور روز محشر برپا نمود. اشهد بالله در هنگام تحریر این فقره، کلک درر سلک را بی اختیار اشک ها جاری گشت و احوال مؤلف بینوا از هرچه در تصور آید، درگذشت.

خاقانی:

گر به قدر سوزش دل چشم من بگریستی بر دل من مرغ و ماهی تن به تن بگریستی

کاشکی آدم به رجعت در جهان بازآمدی تا به مرگ این خلف بر مرد و زن بگریستی بالجمله، در روز ورود به دار الایمان قم که روز پنجشنبه چهارم شهر رجب المرجب بود و محرّر این کتاب را قدرت تحریر وضع و اوضاع آن نیست، جمیع علما و سادات، عمامه های سیاه و سبز بر گردن انداخته و مویه کنان به تلاوت و روضه خوانی پرداخته، علم های حضرت معصومه را سیاه بسته و رجال و اطفال و نسوان شهر کلّا با گریبان های دریده و سرهای گل ولای مالیده و روی های ناخن خراشیده و دل های شکسته، فریادزنان و موی کنان و مویه کنان با اوضاعی شایان به استقبال رسیدند و به آن هیئت وارد شهر گردیدند. جنازه مغفرت نشان را بر دور ضریح مقدس گرانیده در مضجع همایونی که ذکر شد، بردند و آن تربت با شرافتی را، که از قرار نگارش از عتبات عالیات آورده بودند، در دخمه اعلی به ترکیب قبر ترتیب داده، نعش مبارک را در جوف

ص: 286

آن سپردند. باب آن دخمه را به آیین ملوک عجم بستند و قرّاء داود الحان با ملزومات امور معیشت بر سر مزار آن غارق بحار رحمت نشستند.

این شاهنشاه معدلت دستگاه، که بالفعل وارث بالاستحقاق جدّ بزرگوار است، بعد از جلوس بر مسند سلطنت، قرارها در انضباط آن مضجع شریف نهاد و طاق آن را کلّا از مرآت چینی و رومی ترتیب داد. حاجی علی محمد دار المرزی که در بدایت جوانی طبع نظمی داشت و در جرگ اهل خلوت سرکار اقدس، اوقاتی به فراغت می گذاشت، بالاخره سعادت فطرت او را دامنگیر گشته و به سبب میل به عبادات و تحصیل معاش از ممرّ حلال و خیرات، از چاکری دربار عرش سمات درگذشت. زیارات اماکن مشرّفه را به جا آورد. مدت ها در زاویه عبادت و تحصیل معرفت سر می کرد. چند سال قبل از وفات خاقان مغفور، محرمان خلوت سرای اقدس که سبقت آشنایی و دوستی با او (1) داشتند، به لطایف الحیل مجددا او را بر درگاه اعلی آورده لقب لله باشی بر سر او گذاشتند. این دفعه به سبب وفور تقدّس و ظهور تدیّن، اعتبارش از بدایت افزون شد و برحسب امر خاقان مغفور، به زیارت بیت الله الحرام شتافته پس از رجعت، زیاده در نظر انور و مردم دیگر معتبر آمد.

این برازنده مسند کیانی پس از جلوس بر مسند سلطانی، مراتب معرفت حاجی مزبور را حاصل نمود و فقرات میل باطنی خاقان مغفور را به او از نزدیک و دور شنود؛ لهذا مشار الیه را در آن مضجع شریف متولّی ساخت و به جهت مخارج سالیانه وی و فرش و روشنایی و ادرارات (2) و مرسومات قرّاء و خدّام آن آرایش مسندِ کی، قریه علی آباد واقعه در محال قم را معیّن فرمود و حاجی را با متعلّقان و متعلّقات به توقف دار الایمان قم و خدمت آن مضجع فردوس تحشّم امر نمود. مشارالیه نیز در عمارت احداثی خاقان مغفور، که در جنب آن مرقد پر نور واقع است، منزل کرد و دست همّت در خدمت گزاری از آستین ارادت برآورد. عمارتی فوقانی که مشرف بر صحن مقدّس حضرت معصومه است، بر فراز آن مرقد شریف برپا ساخت و به نظم کار و ملزومات آنها


1- . ملی و مجلس: (اوّل)
2- . ادرارات: مقرری ها، مستمری ها

ص: 287

مرقد عالی مقدار پرداخت. اکنون آن مضجع شریف زیارتگاه جمیع عابرین و زائرین روی زمین گشته و مراتب احترام گزاری های خلق از هرچه نویسم درگذشته است.

حاجی مزبور میزبان اهالی نزدیک و دور است و محفل وی شبان و روزان مرجع ارباب شوکت و عزّت و سرور.

بالجمله، نوّاب رکن الدوله علی نقی میرزا و همراهان آن نعش مغفرت لوا، سه روز و سه شب متوالی شیلان عزاداری ملوکانه کشیدند و کافّه رعایا و برایای اطراف و اهالی آن بلده، کعبه مطاف به حظّی وافر و احسانی متکاثر رسیدند.

بعد از فراغ از امور کفن و دفن و تعزیه داری، متعلّقان و متعلّقات سلطنت را برداشتند و روی به دار الخلافه طهران گذاشتند. جناب آصف الدوله اللهیار خان قاجار به انتظار موکب حضرت ولیعهد سلطنت مدار در دار الایمان قم، مقیم شد و حضرت غلامحسین خان سپهدار [506] افواج سرباز عراقی را مرخّص کرده خود به صوب سلطان آباد کزّاز که مقرّ حکومت و از مستحدثات والد مغفرت آیت اوست رفته، چندی مقیم (1) آمد.

خلاصه، عمر مبارک خاقان مغفور موافق تحقیق، هفتاد سال بود و خود در ایّام حیات به قانون متداوله کمتر ازین می فرمود. این بنده مؤلف از بس حسرت فقدان آن مغفرت نشان را داشت، شب و روز اوقات خود را صرف تاریخ نگاری کرده، این چند قطعه و غزل و رباعی را به یادگار گذاشت.

غزل

خاقان چو رفت از غم او دربدر شدم ایّام بی پسر شد و من بی پدر شدم

گفتم که سهل در غم او آب چشم تراز سرگذشت آب چون من باخبر شدم

بدتر ز مرگ در غم او گشته زندگی او مُرد پیش از من و من مُرده تر شدم

از فیض او نهال وجودم ثمر گرفت شد باغبان و چون شجری بی ثمر شدم

از من نیافت خدمتی از بعد وی ظهورجز این که در مصیبت او نوحه گر شدم م)


1- . ملی و مجلس: (مستقیم)

ص: 288

او در بلیّه ام سپری بود پیش روی برتافت روی از من و من بی سپر شدم

پروازم از هوای تو ای شاهباز قدس رفتی تو در فراق تو بی بال و پر شدم

از فرّ قدرت تو که با زور فرّ بدم وز چشم همّت تو که صاحب نظر شدم

چون بی نشان شدی تو مرا نام گشت گُم بگذشت آن زمان که به عالم سمر شدم

گوش از پی شنیدن حرف تو بود و بس خاموش چون شدی تو من از گوش کر شدم

ماند از طلوع کوکب اقبال خاوری از خاوران گذشته سوی باختر شدم قطعه [ای] در تاریخ وفات

دریغا ز فتحعلی شاه رادکه مُرد و ز ایّام نیکی ببرد

ز شاهان گیتی ندانم کسی که با او به مردی توانم شمرد

به ایوان یکی نورافزای شیدبه میدان یکی نام بردار گُرد

به عهد خود از صیقل عدل و دادز آیینه دهر ظلمت سترد

بسنجیده ام عقل او با جهان جهان خردسالی و او سالخورد

به ملک سپاهان جنّت مثال که آرایش هر بزرگ است و خُرد

بیاراست قامت که آید به باربه آرایش لشکر ترک و کُرد

به گاه خرامیدن از پا نشست چو آتش که از آب برجا فسرد

بزد آهی و تن به بستر نهادبشد شاهی و جان به جانان سپرد

شهی را که بُد دست و پای هژبر (1)گهِ پایداری دم دستبُرد

نه قدرت که دستی تواند فشاندنه قوت که پایی تواند فشرد

چه جان ها که گیتی ازین غصه دادچه خون ها که دوران درین قصه خورد

به هر کام شکر همه زهر زهربه هر جام صهبا همه دُرد دُرد

به تاریخ او زد رقم خاوری به صد آه فتحعلی شاه مُرد ر)


1- . مجلس و ملی: (هزبر)

ص: 289

ایضا قطعه

ظلّ حق فتحعلی شاه آن که بودبا مخالف در جدال و در نزاع

آن که در هر صبح و شام انداختی مهر را از چهر در تحت الشعاع

کشوری او را مرید و او مرادعالمی او را مطیع و او مطاع

داوری هر روز بودش بر مزیدخسروی چل سال بودش بی نزاع

چون نمودی جای در ایوان جوادچون نهادی پای در میدان شجاع

اختر خصمش بدی در انحطاطکوکب بختش شدی در ارتفاع

[507] بینوایان را همی می داد مال کاین تجارت را بسی بود انتفاع

رونق است از دار دنیا بیشتردر دیار آخرت او را متاع

آن سری کز تاج بیضا داشت عاراز اجل آخر رسید او را صداع

خلق دهر از هجر او اندر ملال اهل حشر از وصل او اندر سماع

خاوری کرد از خواص محرمان چون وداع آخرینش استماع

از پی تاریخ سالش زد رقم با جهان فتحعلی شه در وداع تاریخ اربعه در یک شعر

فتحعلی شه از تخت شد خاوری و آمدهر پاره زین دو مصراع تاریخ فوت سلطان

کیخسرو دوم شد امّت ز فتنه ویران سلطان ز تخت افتاد، وارونه گشت ایران تاریخ دیگر

فتحعلی شاه چه شد وای وای خسرو آگاه چه شد وای وای

رونق آفاق برفت آه آه زینت خرگاه چه شد وای وای

میر جهاندار کجا حیف حیف شاه فلک جاه چه شد وای وای

ص: 290

تاج سر مهر چه سان آخ آخ نور رخ ماه چه شد وای وای

آن که همی بود به جیش ظفربدرقه راه چه شد وای وای

آن که همی بود به ملک جلال مرتبه گاه چه شد وای وای

خاوریش از پی تاریخ گفت فتحعلی شاه چه شد وای وای رباعی در تاریخ

شد فتحعلی شاه ز خرگاه افسوس تا مهر بشد ناله و تا ماه افسوس

زد خاوری از برای تاریخ رقم کو جان جهان فتحعلی شاه افسوس

ص: 291

فصل 5 : به تخت نشستن محمد شاه

بخش 1 ذکر وقایع اوضاع نوّاب شاهزادگان و طغیان بعضی از ایشان در برخی از ولایات ایران تا هنگام جلوس ولیعهد دوران بر تخت سلطنت جاودان

بعد از قضیه خاقان مغفور- نوّر اللّه مضجعه- نوّاب شاهزادگانی که در اطراف دار الملک ایران بودند، اکثری به سبب متابعت حکم وصیّت و ولیعهدی نوّاب شاهزاده اعظم محمد میرزا قبل از رحلت، در محل ایالت، منتظر لطیفه غیبی نشسته حرکتی بر خلاف قانون نمی نمودند، مگر دو سه نفری از ایشان که هریک به سببی از اسباب حرکتی مذبوحانه کردند، ولی بالاخره به جز ندامت و خسارت سودی نبردند. یکی از آن جمله، نوّاب حسین علی میرزای فرمانفرمای مملکت فارس بود که از قرار نگارش، یک روز قبل از قضیه ناگزیر خاقان مغفور به اتفاق نوّاب حسام السلطنه محمد تقی میرزا از دار السلطنه اصفهان عزیمت دار العلم شیراز را نمود. در محال قمشه این خبر را شنید و حسام السلطنه را به دار الشوکه بروجرد فرستاده، خود عازم شیراز گردید. بعد از ورود بلافاصله بر تخت سلطنت دو روزه تکیه کرد و از خواندن خطبه و زدن سکّه نام برآورد.

یکی دیگر، نوّاب شجاع السلطنه حسن علی میرزا [است] که در دار الامان کرمان این مراتب را شنید و در بدایت احوال قاصد تسخیر دار العباده یزد گردید. ولد خود هلاکو میرزا را با معدودی به آن ولایت فرستاد و شجاع الملک میرزا ولد نوّاب ظلّ السلطان که از جانب برادر خود سیف الدوله میرزا در آن ولایت بود، بدون آسیبی دار العباده را نهاده به عزم دار الخلافه به راه افتاد. شجاع السلطنه خود به نیّت خدمت گزاری برادر فرخنده سیر به دار العلم شیراز شتافت و میر شمشیر آن دولت گشته

ص: 292

اعتباری تمام یافت.

یکی دیگر، نوّاب ظلّ السلطان علی خان شاهزاده است که در دار الخلافه طهران حکمروا بود و همواره اوقات این خیال را درباره خود می نمود. با آن که بعد از وفات مرحوم نایب السلطنه مغفور عباس میرزا- طاب ثراه- در باب منصب ولیعهدی هنگامه ها [508] آراست و به سبب عدم رأی خاقان مغفور- نوّر اللّه مضجعه- از سر این تقاضا برخاست، باز بعد از ظهور قضیه خاقان خلد آشیان که نوّاب علی نقی میرزا به اتفاق شاهزادگان و خواتین (1) حرم عزّ و شأن، و اساس و اسباب سلطنت و آن همه لشکر با جلادت به دار الخلافه رسید، نوّاب ظل السلطان به طمع سلطنت جاوید، طالب چاره گردید. اهالی دولت از ابتدا انکاری داشتند و گردن در زیر این بار نمی گذاشتند.

چاره [ای] که به خاطرش رسید، سه چیز بود: یکی آن که، دستخطّی به مهر خاقان مغفور و خط نوّاب ضیاء السلطنة العلیّه منشی الممالک اندرون عصمت دستور بروز داد که اسم ولیعهدی را به او داده و ولیعهد سلطنت جسیم را لقب نایب السلطنه بر سر نهاده است؛ یکی دیگر آن که، ابواب خزانه اندرونی را سرگشاد و موازی دو کرور نقد به جهت مصارف این کار بیرون فرستاد. مردم به طمع زر بر دور او جمع شدند و بزم شوکت چند شبانه را پروانه شمع آمدند؛ چاره سیّم، جناب حاجی میرزا ابو الحسن خان شیرازی وزیر امور خارجه که بطن طمعش از اطعام عام و انعام مالاکلام مملوتر از گلخن حمام بوده، به جهات چند از جناب میرزا ابو القاسم قائم مقام واهمه می نمود که بعد از ظهور سلطنت نوّاب ولیعهد دولت مآب و وزارت معزی الیه در مملکت ایران چگونه توقف نماید و آن همه اندوخته و ذخایر و اقطاع و سایر را گذاشته به کدام طرف پای فرار برگشاید، لهذا وثیقه [ای] مجعول از پیش خود نوشت که: در دولت های خارج از قبیل روم و روس و فرنگ، وصیّت سلطان متوفّی در تعیین ولیعهد معتبر نیست، بلکه عمده شرط درین باب، رضای جمهور است و با وجود عدم رضای جمهور، ولیعهد وصیّتی را، سلطنت نامیسور.

پس از مهر کردن این وثیقه، شاهزادگان و امنا و امرا و وزرای دربار و علما ون)


1- . ملی و مجلس: (خوانین)

ص: 293

فضلای هر دیار و سایر اهالی و سکنه دار الخلافه جاویدمدار به سبب طمعی که از نوّاب ظلّ السلطان داشتند، هریک خط و مهر خود را بر آن وثیقه گذاشتند.

حضرت ظلّ السلطان شبی را که ساعت سعد در آن شب بود، برگزیده پای بر تخت سلطنت نهاد و از آن تنخواه موجوده به (1) هرکه هرچه خواست، داد. هر بینوایی از بخشش بی جای او به نوایی کامل رسید و حضرت ظلّ السلطان به سبب این همت بی پایان و طعن ظرفای زمان، به عادلشاه معروف گردید. او نیز چون نوّاب فرمانفرما، مباشر خطبه و سکّه گشت و مدّت بیست روز از ایّام سلطنت عاریت او نگذشت تا از قراری که- ان شاء الله المجیب- عن قریب ذکر خواهد شد، سرکار شوکت مدار ولیعهد سلطنت شعار، جلوس مختصری در دار السلطنه تبریز کرد و پس از آن دو اسبه به دار الخلافه طهران روی آورد.

مستر کمبل (2) ایلچی دولت بهیه انگریز که در تبریز بود، مبلغ هفتاد هزار تومان به جهت تدارک حرکت پیشکش نمود و حضرت معتمد الدولة العلیّه ناظم گیلان، در ولایت خمسه شرفیاب رکاب گشته، مبلغ چهل هزار تومان نقد بر آن پیشکش افزود. حضرت ظلّ السلطان هریک از شاهزادگان و کارپردازان دولت ابدارکان را با تدارکات لازمه مقابله داد و با جمعیتی زیاد و توپخانه [ای] صاعقه بنیاد، متدرّجا به دفع عزیمت سرکار سلطنت فرستاد و هرکس که به آن اردوی ظفر شکوه رسید و آن همه جلال و استقلال را دید، از روی طوع و رغبت مطیع گردید.

بالجمله، شاهنشاه با فطانت از عرض راه به امیر نامدار [509] محمد باقر خان قاجار کوتوال قلعه دار الخلافه طهران، که خال خجسته فال اوست، حکم محکم به گرفتاری ظلّ السلطان و وزیرش محمد جعفر خان کاشانی که با کراهت منظر و لحیه [ای] از دم گاو و خر افزونتر، محبوب او بود، صادر ساخت و معزی الیه به امتثال این امر پرداخت. حاجی میرزا ابو الحسن خان که مباشر چنان خیانتی بزرگ شده بود، به دار الایمان قم گریخت و به دامان محافظت آن مأمن امن و امان آویخت.ل)


1- . مجلس:- (به)
2- . ملی و مجلس: (کمیل)

ص: 294

شاهنشاه فیروزبخت، به سعادت و اقبال به دار الخلافه رخت کشید تا- الحمد للّه و المنّه بر مسند جلوس جاوید آرمید. تواریخ چند در عزل و نصب سلاطین شعرای فصاحت پیوند سابق بر این به نظم درآورده اند، ولی هریک اسم مبارک سلاطین با تمکین را بی ادبانه به تخفیف ذکر کرده اند. جناب صباحی حاجی سلیمان کاشانی بیدگلی در سلطنت جعفر خان زند فرموده:

صباحی:

نوشت کلک صباحی ز قصر سلطانی علی مراد برون شد نشست جعفر خان و همچنین مرحوم صبا، اعنی فتحعلی خان ملک الشعرای کاشانی در جلوس خاقان مغفور ادا نموده و اسم مبارک را از دست داده، همان لقب شریف را ذکر فرموده است.

صبا:

ز تخت آقا محمد خان شد و بنشست بابا خان

اگرچه این بنده مدحت گزار کمتر خوشه چینی از خرمن فصاحت آن دو بزرگوار است، ولی طرز فصاحت از این دو سه قطعه که ایراد شد آشکار [است].

لمؤلفه خاوری:

از پس فتحعلی شه شد محمد شه به تخت رفت سلطانی جلیل و خسروی آگه نشست

خاوری بنوشت تاریخش که از تخت شهان شد برون فتحعلی شه پس محمد شه نشست عزل ظلّ السلطان

رفت از ایوان علی شاه و محمد شه نشست خاوری سال جلوسش را چنین آگاه شد

چون علی شه ای دل از خرگاه دولت شد برون بعد از آن با قلب شاد آن جا محمد شاه شد

ص: 295

تاریخ براسه

دو فروردین به عالم ظاهر قدرت سبحان ز فرّ بخت سلطان و ز فیض ابر نیسانی

بنازم بخت سلطان را که آمد ثانی مانی سَقَی اللّه ابر نیسان را که باشد مانی ثانی

زهی سلطان که از او مانده برپا عدل دارایی خهی بنیان که از وی گشته خرّم کِشت دهقانی

مهی آمد به جمشیدی که جمشیدش به جان ریزی شهی آمد به دارایی که دارایش به دربانی

فریدون کو که آموزد به او رسم فریدونی سلیمان کو که فرماید به او طرز سلیمانی

به بخشش حاتم طایی به کوشش رستم دستان چه کوشش عزم هندستان چه بخشش ملک قاآنی

پس از فتحعلی شه خسرویّ ملکت ایران محمد شاه را حاصل ز تأئیدات یزدانی

بسی کس مستعد و منتظر بودند شاهی رابه او این رتبه مشکل مسلّم شد به آسانی

اگرچه پنجمین شاه از صف قاجار شد لیکن محمد شاه اول را ز اسم و رسم شد ثانی

رقم زد کلک طبع خاوری از بهر تاریخش محمد شاه ثانی بانی ایوان سلطانی

ص: 296

بخش 2 ذکر شمه [ای] از احوال خسرو بی همال بعد از جلوس بر اورنگ سلطنت لایزال به طریق اجمال

[510] اگرچه از قراری که به کرّات عرض و اظهار شده، این بنده مدحت گزار قرار داده که تاریخی جدید در ذکر وقایع این دولت سدید ترتیب دهد و هرگاه ودیعه حیات عاریت چندی یاری کند- ان شاء الله تعالی- تفصیل آن در جلد دیگر ذکر خواهد شد، ولیکن تا رشته کلام از هم نگسلد، مختصری از کلّیات را درین صحیفه درج نمود.

بعد از آن که مسند سلطنت و فرمانروایی از فرّ ذات با برکات این زیبنده اریکه کشور خدایی آرایشی تازه یافت، از یمن طالع همایون و فرّبخت روزافزون در مدت سه ماه، سرکشان اطراف و شاهزادگان اکناف از سعی کارگزاران این شوکت جاوید اتّصاف، هریک به سزای خود رسیدند و در گوشه انزوا و مسکنت آرمیدند. نوّاب حسین علی میرزا و حسن علی میرزا که در دار العلم شیراز لوای خودسری افراشته بودند، از مأموریت جناب معتمد الدوله منوچهر خان و منصور خان سرتیپ فراهانی و ینارال لنسین (1) انگریز [ی] توپچی باشی با دو فوج سرباز آذربایجانی و توپخانه صاعقه مبانی گرفتار گشته در دار الخلافه طهران در زاویه مسکنت غنودند. چند نفر از ولدان آن دو بزرگوار، در بین این گیرودار، از نقدینه و زرینه و جواهرآلات بی شمار برداشته به سمت عتبات عالیاتت.


1- . احتمالا این همان لیندسی معروف است که از افسران ارشد انگلیس و فرمانده نظامی ایران نیز به شمار می آمد کاتب نسخه این واژه را گاهی لینین و گاهی لینسین آورده است.

ص: 297

رفتند و هریک مرسومی از دولت علیّه روم حاصل کرده در آن اماکن مشرّفه آرام گرفتند.

نوّاب حسین علی میرزا به سبب سوء مزاجی که داشت، در دار الخلافه روی به دیار آخرت گذاشت. نوّاب شجاع السلطنه حسن علی میرزا بدون اطلاع شاهنشاه زرّین لوا به سعایت جناب میرزا ابو القاسم اتابک اعظم از دو دیده نابینا شد و در گوشه بطالت مشغول انزوا آمد. شاهزادگان دیگر از قبیل نوّاب شیخ الملوک شیخ علی میرزا و حشمت الدوله محمد حسین میرزا را به عزیمت جمعی از هواخواهان از ملایر و کرمانشاهان آوردند و با برخی دیگر از قبیل ظلّ السلطان علی شاه و رکن الدوله علی نقی میرزا و امام ویردی میرزای ایلخانی و حسام السلطنه محمد تقی میرزا و محمود میرزا و امیرزاده استراباد و مازندران سلطان بدیع الزمان میرزا، روانه دار الارشاد اردبیل کردند.

نوّاب ظلّ السلطان و علی نقی میرزا و امام ویردی میرزا در محبس مزبور نقبی به خندق خارج قلعه مذکور زده، شب هنگامی از قلعه مذکوره فرار و آدم های معهود ایشان در خارج شهر با اسب و اسباب بسیار به آنها دوچار و از آن جا سوار گشته به سمت سالیان و انزلی و لنکران نزد روسیه مستحفظین آن سرزمین قرار جستند و بالاخره بعضی به دولت روم و برخی به دولت روس و انگریز رفته در پناه هریک نشستند. چند نفری هم از فرزندان مرحوم فرمانفرما با اسباب زرّینه و نقدینه، خود را به سمت عتبات عالیات کشیده و از دولت روم مستمرّیات گذرانیده در آن جا متوقف شدند.

بعد از مقدمه فرار نوّاب ظل السلطان و غیره از اردبیل، بقیه شاهزادگانی که در آن جا بودند، همه را به رسم گروگان به دار السلطنه تبریز فرستادند و مخارج هریک را به قدر کفایت قراری دادند. جناب میرزا ابو القاسم قائم مقام از قراری که محقّق آمد، با نوّاب ظلّ السلطان در جزو داستان طغیان چیده بود، بالاخره پس از مدت شش ماه از وزارت، سر را در این خیال بیهوده بدرود نمود. جناب فخر الاسلام و المسلمین حاجی میرزا آقاسی بیات [511] ماکویی ایروانی که از بدایت حال در سرکار سلطنت، ادیبی با جلال بوده، مشیر عالم شد و کارگزار امور جمهور بنی آدم آمد. این لطیفه غیبی در اطراف جهان مشهور گردید که شاهنشاه با توان در مدت سه ماه، مملکت و سلطنت ایران را با

ص: 298

وجود یک هزار شاهزاده عظیم الشأن در ید تصرف درآورد و خارستان روزگار را از آبیاری ابرهمّت سرشار رشک گلستان ارم کرد. امید که جاودانی به دولت و کامرانی بر اریکه سلطنت و شادمانی برقرار ذات کامل الصفاتش به جهت آرایش جهان پایدار باد.

این قصیده از طبع مؤلف بعد از فتح غوریان در مدح شاهنشاهی تراوید و یادگار را ثبت گردید.

لمؤلفه:

طریقت ملک جاوید و محمد شاه سلطانش چه سلطان عرصه ملک حقیقت زیر فرمانش

شریعت با طریقت جمع شد در بی قرین ذاتی که در ملک حقیقت نیز می خوانند سلطانش

چو از علم الیقین پی برد در عین الیقین آسان هم از عین الیقین حق الیقین گردید آسانش

کلامش باشد آن رمزی که دانایی است تفسیرش وجودش باشد آن رکنی که بینایی است بنیانش

چو در ملک غنا در ملک فقرش نیز سلطانی کدامین فقر آن (کالفقر فخری) مهر عنوانش

کمال انزوا را با جلال سلطنت مایل ولیکن گوشه گیری باشد اندر صدر ایوانش

حقیقت خواهی ار دانی محمد را بود ثانی همین برهان بود کافی که باشد تیغ برهانش

قضا رمزی ز نیرویش قدر زوری ز بازویش ازل روزی ز ایّامش، ابد دوری ز دورانش

ببین تاج کیومرثی به فرق از فرّ دادارش بجو فرّ فریدونی ز چهر از مهر یزدانش

ص: 299

امیر روم می باشد ز دل ممنون انعامش عزیز مصر می گردد ز جان محبوس زندانش

ببین کاین روز و شب همچون غلام رومی و زنگی نیاز آرند بر درگه ز گردون مهر و کیوانش

دگر خیل قطار بُختی ابر جهان پیمانثار آرند از دریا به کوهان درّ و مرجانش

دو اسبه تاخت ز آذربایجان زی تختگاه کی عراق و فارس شد مفتوح تا مرز خراسانش

ز فرّ ایزدی شد کشور موروث را صاحب حمایت نز فلان آمد به کارونی ز بهمانش

فریدون ز ایزدی فر یافت در ملک جهانشاهی حدیث کاوه را بگذار با آن پتک و سندانش

بحمد اللّه سامانی ز یزدان یافت در شاهی که ساسانی کنند ایدون به درگه آل سامانش

به رویین تن ز دستان گشت رستم غالب و داراببرد از یادها رویین تن و دستان و دستانش

کسی کش دعوی شیری ز سهم شاه شیراوژن کنون چون روبهان سرگشته بینم در بیابانش

دو خسرو را ز عمّان و ز کرمان کرد آواره به نام ایزد سپاه با نظام و رزم میدانش

کسی را کاژدهای تیغ خونریز اژدها افکن[512] چه باک از کِرم کرمان است و از خرچنگ عمّانش

نبیره بود خاقان را در میدان سربازی ز ابناء ملک یکتن نبودی مرد میدانش

ص: 300

اگر خاری چو نشتر کی توانی خواندنش نشتروگر خاکی چو انسان کی توانی گفت انسانش

پس و پیش جهان را نیستم آگه همی دانم که در این آفرینش آفریده نیست همسانش (1)

پی عزم جهان کردی و نظم جیش پیغامی سروش از عالم غیبی به گوش آورد آسانش

گرفت آن نیزه خطّی، جهاند آن توسن ختلی از آن رمح و از آن توسن به غم توران و ختلانش

علم از ملک خاور زی جنوب آورد و از مردی به آمد پشت خِنگ از خوابگه اندر شبستانش

به زحمت داد تن تا راحت آرد بهره ایران راکه بادا برخی جان، جان ایرانی و ایرانش

بود ننگی بزرگ او را به تخت آسودگی زیراکه از خردی به آسایش نبودی میل چندانش

ز عیش بزم بِه آمد به جیش آرایش رزمش ز شوق رزم نرم آمد به پا خار مغیلانش

تزلزل در ملوک ترک از یک عزم سردارش تطاول در بلوک هند از یک کام یکرانش

رسید از قندهار و کابل و پیشاور کشمربه لشکرگه امیران و رسولان فراوانش

دگر از اندخود و بادغیس و فاریاب از جان بسی گردن فراز آمد به باب فتح دربانش ش)


1- . مجلس: (همشانش)

ص: 301

یکی بر لب کلام افتتاح مرز هندستان یکی بر کف کلید فتح باب ملک تورانش

چو سبزار و فراه و غوریان و کرخ بس کشورهمی بودند گوی آسا به زیر خمّ چوگانش

بر و بوم ولایات عدو یکسر مسخّر شدولیکن ماند بر جا چار دیواری ز ارکانش

یکی غول اندران ویرانه متواری شد از آن روکه بر اعمال شیطان رهنما گردید شیطانش

چو عالم زیر پر طیّ کرده شهباز جهان پیماچه غم گر بوم شوم آورده در ویرانه سامانش

ز بس از یاورانش کشتگان در خارج و داخل بسی در قرن ها زین پس دَد و دامند مهمانش

کسی کاو روی خود برتافت از این نور یزدانی نباشد لایق نیرنگ غیر از نار نیرانش

برآر از غوریان دود ار بخواهی سال فتح آن که توپ خسروی برداشت دود از بیخ و بینانش

شهنشاها فلک جاها جهانگیرا خداونداکه باشد بنده جاهت را سپهر و چار ارکانش

غلامی پیر همچون خاوری استاده بر درگه ولی باشد اسیر پیر گرگ غم گریبانش

بسی سال اندرین در بوده با جمعیّتِ خاطرپس از چل سال خدمت آسمان دارد پریشانش

نظر کن لحظه [ای] از خشم بر این چرخ دون پرورکه شاید از پریشان ساختن سازی پشیمانش

ص: 302

نوشتم قرن ها تاریخ آثار نیاکانت[513] کنون دارم به کف آثار شاه و رسم دیوانش

چنین چاکر روا نبود پریشان خاصه در وقتی که ظلّ رأفت شاهی بود بر سر نگهبانش

مرا مستغنی از احسان خود کن تا شوم فارغ ز قرض و خرج و تیمار عیال و ظلم و طغیانش

اگر خود مالک دینار دارد درد مسکینی بود در روزگاران شربت دینار درمانش

بود تا هست احسان بر غنای فقر اصرارش بود تا هست مسلم با طواف کعبه پیمانش

حریم درگه سلطان مطاف زمره انسان به زیر بار احسان فرقه گبر و مسلمانش بالجمله، در جلد وی این قصیده غرّا مبلغ سیصد تومان انعام مرحمت فرمود و روزبه روز بر مراتب التفات باطنی و ظاهری افزود- اللّهم خلّد بنیان دولته و سلطنته الی آخر الزمان بحقّ محمّد و آله الأخیار الأبرار آمین آمین آمین یا رب العالمین.

بعون الله و توفیقه به اتمام رسید این کتاب مستطاب از نسخه [ای] که به خط مرحوم میرزا فضل الله خاوری مؤلف است در ماه ظفر المظفر سنه 1326 یک هزار و سیصد و بیست و شش هجری برحسب فرمایش جناب مستطاب علّام فهّام سلالة السادات العظام آقای اعتماد الدوله- أدام اللّه إفضاله (1).ت.


1- . پاراگراف آخر ضمیمه نسخه مجلس است.

ص: 303

خاتمه روزنامچه همایون

اشاره

ص: 304

[514] بسم اللّه الرحمن الرحیم و به نستعین خاتمه هر کلام، حمد ملک علّامی است که سلطنتش را بدایتی نیست و مملکتش را نهایتی نه. نبوّت حقّه را به خاتمیت [جناب خاتم] (1) پیغمبران- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- ختم ساخت و از ظهور شاهنشاهی عادل و ظلّ اللهی باذل، به ختم سلطنت پرداخت.

لمولفه:

محمد شه نبیره خسرو عادل (2)که می باشدفلک طیش و ملک جیش و قضا حکم و قدر فرمان اما بعد، چنین گوید بنده احقر فضل الله الحسینی شیرازی المنشی المتخلّص به خاوری که: از قراری که به کرّات در روزنامچه دولت جاوید سمات تحریر یافته، این بنده مدحت گزار برحسب امر صاحبقران مغفرت آثار، مأمور بود که خاتمه [ای] بر آن روزنامچه همایون افزاید و این کتاب مستطاب را به ذکر شمایل مآثر و محامد و آثار و اطوار و اولاد و نبایر این دودمان والاتبار و متعلّقان و خویشان و امرا و وزرای دربار سپهراقتدار و اوضاع و اسباب سلطنت پایدار و سایر ملزومات ایّام دولت شاهنشاهن)


1- . ملی و مجلس:- (جناب خاتم)؛ از تذکره خاوری اقتباس شده است.
2- . تذکره خاوری: (خسرو دوران)

ص: 305

غفران آثار- نوّر اللّه مضجعه- آراید.

بعد از آن که- الحمد لله و المنّه- ایوان سلطنت ایران بدون جور و عدوان به وجود فائض الجود شاهنشاه گردون توان آرایش یافت و از فرط دادش، هر غولی از وادی غوایت به بیغوله عدم شتافت، این بنده مأمور آمد که تاریخ جدیدی در احوال و آثار این دولت سدید به شرح و بسطی نمایان تحریر و به عرض خسرو عالمگیر رساند. چون خاتمه این روزنامچه ناتمام بود، لهذا در ابتدا دست قدرت به تحریر آن برگشاد و بنیان این کاخ رفیع را بر چند باب و فصل نهاد.

ص: 306

باب اول در ذکر شمایل موزون و اخلاق حسنه آن شهریار معدلت مشحون

اشاره

و در آن دو فصل است:

فصل اول در ذکر شمایل موزون آن برگزیده خالق بی چون است.

بدان که خداوند آب و خاک را آفریننده انجم و افلاک تا ذات کامل الصفاتی را مستجمع جمیع محاسن و محامد ظاهری و باطنی نبیند، بدون جهت او را در مقام فرمانروایی کائنات برنگزیند. (1) فرمانروایی در کاینات برتری ذات و صفات درکار است و برتری سلاطین با تمکین را در ذات و صفات، وجود ملکوتی انتساب سزاوار. و للّه الحمد که آن سلطان عادل را به علاوه محاسن باطنی، حسن ظاهری به مثابهی بود که خرد خرده بین از طرز آن شمایل موزون و حسن روزافزون، انگشت حیرت بر دهان و آیه وافی هدایه (فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ) (2) بر زبان. طلعتش مهری فروزان و قامتش سروی خرامان بود که جان مشتاقان آن را به منزله حربا و قلب گرفتاران این را به مثال قمری در دام. هرگاه خواهد صفت سر تا پای همایون را جزءا فجزءا بیان نماید، کلک دو زبان به زاویه عجز و نقصان گراید.

مختصر کلام آن که، هرگاه شخص مجهول الحالی از غربای ممالک بعیده، آن4.


1- . تذکره خاوری:+ (آفتاب عالمتاب را به سبب آن همه ضیاء و التهاب، فرمانفرمای ثوابت و سیّارات سازد و ظلّ تربیت سپهر برین را به جهت آن همه رفعت و تمکین بر کره خاک اندازد.)
2- . سوره مؤمنون، آیه 14.

ص: 307

ذات همایون را در میان یک صدهزار قشون با [515] لباس متعارف خلق دیدی، دانستی که آن عنصر لطیف، برآن جمع شهریار است و شهریاری به چنین وجودی سزاوار. تمثال چهر مهر مثالش را پادشاهان جهان به دست آویز هدایا و تحف بردندی و دربارگاه نشیمن خویش بر طاق رفعت نصب کرده، گاه وبیگاه از تماشای آن قامت طوبی مثال برخوردندی. پریرویان بهشتی طلعت در همخوابگی آن فرشته قدسی فطرت، غرق عرق خجلت شدندی و نوگل رخسارش را آشفته عندلیب صفت آمدندی. در حقیقت روحی مجسّم بود و فرشته [ای] به صورت آدم می نمود.

لمؤلفه:

همه گویند که جان بِه ز جسد باشد و من در وجودت نگرم خوبتر از جان جسدی امید که جاودان در روضه شادمان و کامران باد- بمحمّد و آله الأمجاد.

ص: 308

فصل دوم در ذکر اخلاق حمیده و صفات پسندیده آن حضرت

بدان که این مراتب لاتعدّ و لاتحصی [است] و عقل نکته دان در تعداد آن به زاویه عجز و قصور مشغول انزوا. اگر خواهد جمیع خصایل حسنه و فضایل مستحسنه را بیان سازد، باید به جز این مختصر به ترتیب مفصلّی دیگر پردازد به مفاد: (ما لا یدرک کلّه لا یترک کلّه) برخی از صفات حسنه را که از لوازم ذات سلطنت است، مذکور ساخت و به تذکار شطری از هریک پرداخت.

اوّل: صفت برگزیده عدالت است و این صفت با ذات اقدس همایون چون آمیزش باده با کیف است. در اثبات این صفت مستحسن، دلایل قاطعه در دست است و حقیقت آن ظاهر بر رأی هر بلند و پست. یکی از جمله دلایل قاطعه، آبادی و معموری مرز ایران است که هر ملکی از عدل آباد و از ظلم ویران. از ایّام طغیان افاغنه فراعنه تا اواخر دولت امراء زندیه، مملکت ایران چون خانه جغدان ویران بود. در چند ساله سلطنت سلطان سعید شهید محمّد شاه اول- أنار اللّه برهانه- نیز چندان میلی به آبادانی ننمود و- للّه الحمد- از روزی که دست قدرت ازلی، افسر خلافت بر فرق آن برگزیده لم یزلی نهاد، دست عدالت و رأفت بر فرق جهان و جهانیان برگشاد. دیوانگان، ویرانه نیافته به ویرانه عدم گریختند و غولان، بیغوله ندیده دست امید از حیات گسیختند. قرای (1) مخروبه، قصبات معموره گشت و قصبات ویرانه از بلدان مشهوره نیز درگذشت.

جمعیت ایران به مثابه [ای] شد که مردم از تنگی شهر، در کوه و دشت خانه ساختند و غربای اکناف از اهل حرفت و صنعت و تجارت از اطراف ممالک بعیده آمده در مرز ایران به اقامت پرداختند. هر خوشه چینی دارای خرمنی گردید و هر دانه از محصولات از فرط ریع (2) و برکت به خروار و من رسید. بازار دین مبین رواجی بی نهایت یافت و هر تن از اهل معرفت و یقین به جلوس بر مسند اجتهاد شتافت. ارباب کمال و اصحاب حالیش


1- . ملی و مجلس: (قری)
2- . ربع: فزونی و افزایش

ص: 309

در هر بلدی از بلدان به مرتبه [ای] به هم رسید که خربندگان را نیز کار به تعلیم و تعلّم کشید. ظهور این همه محاسن از فرط عدالت داور با داد و دین بود که وجود با شرافتش موجب آبادی هر سرزمین گردید.

دیگر از جمله دلایل عدالت آن که، نوّاب شاهزادگان با تمکین را در صوادر و مصادر امور با رعایای مسکنت ظهور، به دار الشرع انور حکم نمودی و در میان ایشان به طریق مساوات عمل فرمودی؛ چنان که در مجلد ثانی در احوال نوّاب شیخ الملوک شیخ علی میرزا و رعایای ولایات ملایر و تویسرکان گذشت و آن گوهر بدیع، آویزه گوش مستمعان گشت.

دیگری از براهین قاطعه عدالت، رفتار آن زیبنده اورنگ کیان با برادر صلبی و بطنی خویش نوّاب حسین قلی خان است و کیفیت آن را کلک دو زبان به این سیاق رطب اللسان: در اوقاتی که خان معزی الیه به ایالت ولایت کاشان سرافراز بود، همواره از روزنه و پنجره بیوتات، دختران ماه پیکر و زنان حورامنظر را به خطا نظر می نمود. این معنی به عرض شاهنشاه عدالت اثر رسید و از قراری که در جلد اول این روزنامچه همایون نگارش یافته در آخر کار مخالفت به بهانه کیفر همین خیانت، از دو دیده نابینا گردید.

فرد:

عدل کن زان که در ولایت دل در پیغمبری زند عادل دوم: یکی از لوازم سلطنت، صفت برگزیده شجاعت است و صاحبقران مغفرت [516] آیت را این صفت مسلّم امّت و جماعت. به کرّات بر رسم درایت مشهود افتاده که پرندگان تیزبال را به مدد مهره آتشین تفنگ که از ادوات رشادت است، از هوا به زیر آوردی و کالبد حیوانات چرنده و درنده را از ضرب شمشیر برّان که از اسباب شجاعت است، به دو نیم کردی. شیران شرزه را به دست رشادت پیوست، قلاده بر گردن افکندی و در روزگار زار، از ضرب سم ختلیان باد رفتار، خاک ادبار در دیده دشمنان آکندی. در اکثر غزوات و معارک مدّت یک ماه و چهل روز، جامه و اسلحه از جسم مبارک بیرون نیاوردی تا به مدد بخت سعید و نیروی گوهر رشید، بنیاد قرار دشمنان عنید را با خاک

ص: 310

راه یکسان کردی. عروس دلارای دولت را از هم آغوشی شمشیر جهانگیر در آغوش کشید و از کثرت زحمت در غزوات، آسوده بر بستر راحت آرمید.

پس از اطلاع از قضیه هایله سلطان شهید، در ظرف هفت روز از دار العلم شیراز به دار الخلافه طهران ایلغار کرد و بلافاصله روی شهامت به دفع خصم نکبت علامت آورد. در بدایت کار، دست دشمنان دولت را از کمند سیاست بربست و تا نهایت روزگار، آسوده و کامکار بر اورنگ خلافت پایدار به عزّت و اعتبار بر نشست.

شعر:

عروس ملک کسی تنگ در بغل گیردکه بوسه بر دم شمشیر آبدار دهد سیم: صفت برگزیده سخاوت است و این صفت از جمله اعظم صفات سلطنت.

بدان که این صفت حمیده در پادشاهان پسندیده بر دو قسم است: یکی خدم و حشم را جیره و جامه و مواجب و علوفه به وقت دادن و دیگری ابواب نعمت و احسان بر چهره عموم جهانیان گشادن.

[مصرا] ع:

شاه ما آن دارد و این نیز هم

اگرچه عیال نیکومآل آن خسرو عدیم المثال، اعم از آنان که در اندرون همایون اقامت دارند و نوّاب شاهزادگانی که در خارج و داخل دار الخلافه اوقات می گذرانند، از ده هزار افزون است و پرستاری ایشان عموما از حد حوصله انسانی بیرون، ولی به طریقی، رعایت فرد فرد هریک را منظور نظر داشتی که احدی را در هیچ وقت از اوقات از انعام و ادرارات محروم نگذاشتی.

بیت:

جدا کار هریک چنان ساخته که گویی به غیری نپرداخته مواجب و علوفه سپاه را نیز در مواعیدی که مقرّر بود، از خزانه عامره در وجه ایشان عنایت می فرمود و در هنگام ظهور خدمتی تازه، علاوه بر مواجب و علوفه تیولات ابدی در ولایات کرامات می نمود. در سنوات غزوات با عساکر دولت روسیه، به علاوه

ص: 311

مالیات مملکت آذربایجان که متجاوز از یک کرور می شد و به تیول ابدی نوّاب ولیعهد دوران عباس میرزا مقرّر بود، مبلغ دویست هزار تومان زر نقد نیز هر ساله به جهت مخارج مجاهدین اسلام روانه آن مملکت می نمود. مملکت خراسان نیز به سبب مجادله با اوزبک و افغان و ترکمان همواره به سیورغال حکمروایان آن کشور برقرار و انعامات بیکران علاوه بر آن مستمر و پایدار بود. (1)

شعر

به زر می توان لشکر آراستن ز دشمن بسی کینه ها خواستن بالجمله، قسمی دیگر از دو قسم سخاوت که مذکور شد، انعام و احسان نسبت با عموم جهانیان است [517] و کلک دو زبان در ذکر آن به این نوع رطب اللسان: یک انعام آن شاهنشاه با احتشام، داستان ادای سی هزار تومان قرض جناب معتمد الدولة العلیه میرزا عبد الوهاب منشی الممالک اصفهانی است که در جلد اول این روزنامچه همایون (2) ایراد شده و دیگری آن که، از قرار تحقیق همه ساله، مبلغ یک صد هزار تومان نقد و مقدار یک صد هزار خروار جنس در ممالک محروسه به صیغه مواجب و تیول (3) و وظیفه و مدد معاش در وجه سادات و علما و مقتدایان و مشایخ و قضاة و اشراف و اعیان و طلاب و فقرا از بابت مالیات، ابدا برقرار است و این احسان متوالی در نزد شخص همّت بحر خاصیتش، بی مقدار.

از مالیات ولایات ممالک ایران در حقیقت همان اسمی باقی بود و اکثر از آن را در سنوات به تخفیف تصدّق می فرمود. علاوه بر این تخفیفات، همه ساله وجوهی متکاثر مصحوب معتمدان امین به جمیع ولایات ایران زمین به جهت فقرا و مساکین گسیل ساختی و باوجود مشغولی به امر خطیر سلطنت، به مرمّت احوال درویشان و فقرایب)


1- . ملّی:+ (آری)
2- . شرح مفصّل این واقعه در جلد اوّل همین کتاب در زمره وقایع سال 1238 آمده است. در زمانی نزدیک به زمان مؤلف، شاهزاده عضد الدوله در تاریخ عضدی آن را نقل کرده است. اعتماد السلطنه در تاریخ منتظم ناصری و سپهر در روضة الصفای ناصری از زمره مورّخینی هستند که بعدها این واقعه را نقل می نمایند.
3- . تذکره خاوری: (به صیغه موالات و مواجب)

ص: 312

بی سامان پرداختی. در دار الخلافه طهران همه ساله بر سبیل استمرار تحقیقا ده هزار نفس از عجزه و ایتام و ملهوفین، موافق طومار، از خوان نعمتش، راتبه خوار و از جامه خانه عنایتش، جامه دار بودند و جمعی از فقرا، خاصه همسایگان بینوا از خوان خاصه چاشت و شامش، کاسات شادی و عیش می پیمودند. تا خادم قسمت فقرای همسایه را از چاشت و شام خاصه نبردی، حضرتش لقمه [ای] از خوان نعمت نخوردی.

شعر:

جهان را شاه دریا دل چنین بایدکه خلق عالم اندر سایه لطفش بیاساید وقتی، در تعریف همّت آن بزرگوار این قصیده آبدار از طبع مؤلّف مدحت گزار تراوید و یادگار را ثبت گردید.

برگذشت از فرق کیوان سقف ایوان کرم از طفیل همت معمار بنیان کرم

فاتح باب نعم فتحعلی شاه آن که شدجا به استحقاقش اندر صدر ایوان کرم

آن که گردونش دوان شد بر در کوی عطاآن که دورانش روان شد بر سر خوان کرم

آسمان را قدر او بخشند بنیان رفیع بحر و کان را حکم او فرمود فرمان کرم

عدل او پیراست از آفاق خارستان ظلم جود او آراست در دوران گلستان کرم

جود او واماندگان منزل امید راکاروان سالار گردد در بیابان کرم

کشتزار آرزو را کآسمان پژمرده راست کرد خرّم ابر دست او به باران کرم

ص: 313

بزم دوران را کَفَش خوانی بود آراسته کاندران گسترده نعمت های الوان کرم

شحنه جودش برون تا کرده دست از آستین کرده است امساک را پا بست زندان کرم

ثبت چون در دفتر ایجاد شد نام جهان گشت نام نامیش عنوان دیوان کرم

بس که می بخشد دُر و زر از کرم اکنون ز عجزدست ها دارند بحر و کان به دامان کرم

[518] چون طبیبی شد که بیماران درد آز راایمنی از درد می بخشد به درمان کرم

هرکه را بینی وجودش زنده هست از جان ولی زنده دایم از وجود وی بود جان کرم

دست او آمد گران تر عقل باهم چون نهادکان و دریا را و دستش را به میزان کرم

سیم و زر هر دم دو دست او به رغم هم دهندگوییا بستند باهم عهد و پیمان کرم

کاروان ها دایم از ملک کف او می برندسوی شهر آرزو جنس فراوان کرم مطلع ثانی:

ای دبیری کت بود اندر دبستان کرم حاتم طائی یکی طفل سبق خوان کرم

هست گوهر بخش طبعت بحر عمان عطاهست لؤلؤ بار دستت ابر نیسان کرم

ص: 314

این رُخَت اندر نظر با مهر تابان جلال وین کفت اندر بصر یا بحر عمان کرم

بهر جولان چون به میدان سخا راندی سمندگوی سبقت بردی از اقران به چوگان کرم

غرق می گردد به یک دم کشتی امید و آزچون رسد بحر کَفَت را وقت طوفان کرم

هرکه را بینی که جان داد است در ظلمات حرص عمر جاویدش دهی از آب حیوان کرم

زاید از وی هر زمان لعل درخشان ای عجب گوییا دست تو شد کان بدخشان کرم

کی توانم گفتنش گردون که دارد روز و شب مطلع دست تو تابان مهر رخشان کرم

شهسواران کرم یکران ز زیر ران کَشندچون کَشی در زیر ران خویش یکران کرم

بشکند از جلوه اش دَرهم سپاه شوم بخل بهر جولان خنگ چون رانی به میدان کرم

بسکه می بخشی دُر و زر بی سؤال و بی حساب هست حیران بر تو دائم چشم حیران کرم

هست از چشم و کف و طبع و دلت در روزگارچون بنای چرخ محکم چار ارکان کرم

جان دهد خلق جهان را در تن از الحان خوش در گلستان کَفَت مرغ خوش الحان کرم

ای کرم رسمی که از فرط کرم بر این و آن در جهان یزدان ترا کرد است یزدان کرم

ص: 315

آنچه اکنون می کند بخل اهرمن هرگز نکردداد از اهریمن بخل ای سلیمان کرم

گرچه خفّاش است پنهان از ظهور آفتاب این دم از بخل است پنهان مهر رخشان کرم

خار بخل از بیخ برکن آن زمان از نو بده دهر را آرایش از گل های الوان کرم

این زمان آورده می سازد نثار مقدمت کن سخن را فهم از طبع سخندان کرم

یاد اکرام تو یارم شد درین اشعار از آن دست را کوته نکردم از گریبان کرم

[519] تا نگوید رازدار دهر از نامحرمی با بخیلان شمّه [ای] از راز پنهان کرم

آشکارا باد پیشت راز پنهان کنوزتا که عالم را دهی جا بر سر خوان کرم (1) چهارم: صفت حمیده مروّت است و بدان که، گذشت از خطای زیردستان و سیّئات واجب المکافات دشمنان و رأفت و رحمت با رعیت بی سامان را، در اصطلاح مروّت خوانند و در مروّت آن شاهنشاه معدلت ارکان نسبت به عموم اهالی زمان، خلق جهان همداستانند. بندگان و زیردستان را به خطاهای لازم العقوبه نگرفتی و عذر ایشان را در سیئات رفته درپذیرفتی. در سنوات قحط و ملخ خوارگی و ظهور وبا و طاعون، از رعیت خراج نخواستی و آبروی خلق را به جهت افزونی مال از مطالبه منال نگاشتی. تا ممکن داشتی، قوی را بر ضعیف و وضیع را بر شریف مسلّط نساختی و طوایف طاغی را پس از استیلای بر دشمن، از دستبرد سپاهیان ایمن ساختی. اسیران گرج و ارمن وت.


1- . در نسخه دوم ملی و تذکره خاوری اشعار فوق موجود نیست.

ص: 316

بندگان از ایلات ختا و ختن را از مرد و زن به سبب محرومی و مهجوری از اقربا و وطن، چنان رعایت فرمودی که احدی در مدت عمر یاد رجعت ننمودی. هر نفسی از آن فرقه بر لشکری سپهدار بود و هر تنی از آن طایفه بر کشوری شهریاری نمودی. اگر مملکتی بر هم زدندی یا خزانه [ای] غارت کردندی، در عزّت نقصی ندیدندی و از مرتبه فراز به نشیب نرسیدندی (1). وقتی، ازین بنده مدحت گزار به سبب قلّت تجارب ترک اولایی فی الجمله سرزد، اگرچه در ظاهر از فرط شرم و حیا اظهار نفرمود، ولی در باطن از طبع مبارکش سنگینی تفرّس نمود. این غزل مرقومه را در یوم السبت به قاعده متداوله با شیرینی معهود فرستادم و مراتب شرمساری را درین لباس جلوه دادم؛ همان روز اثرها نمود و از آن پس بر التفات سابقه افزود.

غزل لمؤلفه:

ببین در آیینه دل جمال جانان راکه تا معاینه بینی کمال یزدان را

کمال یزدان حسن جمال جانان است برو در آینه بنگر جمال جانان را

چو عشق بر سر خشم است ترک جان اولی که چاره می نتوان کرد خشم سلطان را

گهی ز همّت دانا تغافلی شرط است به هر گناه نشاید گرفت نادان را

نخوانده آمده ام شرط مردمی اینست که شرمسار نخواهی نخوانده مهمان را

به خاک سینه ما طعنه می زنند جهان ندیده اند مگر چاک آن گریبان را ت.


1- . از این عبارت تا عنوان پنجم در تذکره خاوری و نسخه دوّم ملی موجود نیست.

ص: 317

به این خیال که روزی گرفته دامن دوست همی بدیده کَشم خار این بیابان را

اسیر عشق برش لطف و قهر دوست یکی است مریض آن که نداند ز درد درمان را

به محفلی که بود مهر خاوری تابان کجاست تاب نظر آفتاب تابان را پنجم: صفت دیانت که عبارت از دین داری است و این اعظم صفتی از صفات حمیده شهریاری. اعتقاداتش در اصول و فروع دین مبین بر وفق طریقه شریعت جناب سیّد المرسلین (ص) بود و رساله [ای] که جناب مجتهد الزمانی میرزا ابو القاسم جیلانی- رحمة الله علیه- در باب عقاید حقّه آن شهریار مغفرت مبانی نوشته، بر اثبات این مدّعا برهانی مبین [است]. اصول عقاید خویش را در حضور ارباب فنّ چنان تقریر فرمودی که فاضل کامل لب به آفرین گشودی. در مرحله عبادت به درگاه ایزد بی منّت چنان مشتاق بود که در میان امت رسول مختار، طاق می نمود. در اسفار بعیده چون وقت عبادت در رسیدی، از سردی و گرمی هوا نترسیدی. چون [520] از سجاده صدق عرصه پیشگاهش قامتی خمیده داشت، خود عرض ضراعت را روزان و شبان بر درگاه ایزد منّان چهره بر خاک نیاز می گذاشت. در اجرای سیاسات بنا را بر فتوای (1) اهالی شرع انور می نهاد و در سیاست احدی بدون حکم شرعی دست نمی گشاد. در توقیر و احترام علمای دین مبین و مروّجان شریعت جناب سیّد المرسلین چندان اهتمام نمودی که بلاشبهه روح پر فتوح صاحب شریعت تحسین فرمودی. اکثر اوقات کتب احادیث و تفسیر را در پیش می گذاشت و صورت احکام حقّه بر لوح خاطر کالنقش فی الحجر می نگاشت. ترویج دین مبین را مساجد و مدارس متین در ممالک روی زمین ساخته و سالیان دراز به مرمّت احوال پیشوایان دین قویم و طلاب علوم صراط مستقیم پرداختهی)


1- . ملی و مجلس: (فتوی)

ص: 318

است که تفصیل هریک- ان شاء اللّه تعالی- در بابی جداگانه ذکر خواهد شد.

لمؤلفه خاوری:

شاه را در ملک اگر معمار دین داری بوددائما ملکش ز ویرانی همی عاری بود

گر گرامی دین ز سلطان است دولت هم گرام باعث اکرام دولت نیز دین داری بود

دین و دولت لازم هم در وجود خسروان دین اگر دارد به دولت حکم او جاری بود

فتنه اندر خواب شد بخت ملک بیدار ماندبخت دین داران حق را وقت بیداری بود

در زمان سلطنت ویرانه ها آباد کردحق پرستی زین ملک شایان معماری بود

بر سر احرار ای جان عدل او افسر نهدبر دل اشرار ای دل تیغ او کاری بود

خاک بر سر حاسدش از کثرت اندوه شودخار بر دل دشمنش از شدّت خواری بود

شکر للّه عالمی هستند دین را مشتری نرخ کالا در جهان ارزان ز بسیاری بود

راه دین دشوار شد توسن ز کافر لنگ ماندکافران را دوری از آن بهر دشواری بود

شکر للّه در ره جنّت سبکبار است شاه آن که دین دار است در راهش سبکباری بود

زار شد از قوم بی دینان به خلقی روزگارزان سبب از قوم بی دینانش بیزاری بود

ص: 319

رو طلب زین خسرو دین دار یاری خاوری زان که با ارباب دینش نوبت یاری بود (1) ششم: صفت برگزیده عصمت است و عصمت در لغت پاکی دامان است از هر معصیت. بدان که از روزی که دست دهقان قضا، نهال قدر مثال وجود مسعودش را در گلشن روزگار پروریده، نسیم معصیتی بر قامت طوبی علامتش نوزیده. با غرور سلطنت و شباب و وفور مکنت و اسباب، همواره از ارتکاب به شرب شراب ناب اجتناب فرمودی و عاملان این عمل را در صورت اطلاع سیاستی به سزا نمودی. در سال یک هزار و دویست و چهل و چهار که سنه سیم از قرن ثانی بود، مرض قولنج صعبی عارض ذات همایونش گردید که کار محرمان به دست و گریبان رسید. اطبّای حاذق معالجه را منحصر به شراب ناب دیدند و این کیفیت را از حضرت اعلی مستدعی گردیدند؛ طبع مبارک ازین فقره انکاری صرف داشت و کلام اطبّای درگاه را وقعی نمی گذاشت. علمای دین مبین که وجود همایونش [را] مایه آرامش اهل زمین می دانستند، همّت بر اجرای احکام شرع متین بستند. بالاخره به فتوای (2) علمای اعلام، استعمال را به قدر کفایت تن درداد تا- الحمد للّه و المنّه- آن مرض مزمن روی در انحطاط نهاد. از ملاعبه با جوانان مهوش و مطالبه وصال مهوشان دلکش همواره احتراز داشتی و همّت ملوکانه بر منع و طرد نامحرمان از امارده (3) و نسوان گماشتی.

وقتی در ایّام شباب که غرور [521] جوانی در حدّ نصاب بود، بر وفق طریقه شرع مطهّر با شاهدی زیبا منظر هم آغوشی نمود و با کثرت شبق در عین مباشرت خود را عنین یافت و از آن محبوبه محرومه (4) روی برتافت؛ با سعی بی شمار زمین آرزو را ناهموار و کُمیت هوس را کند رفتار دید تا بالاخره حقیقت این ماجرا بر رأی عصمت آرایش چنین حالی گردید که، آن شاهد مطلوب را جامه [ای] از ملکه مکرّمه یعنی والده معظّمهفع


1- . این قطعه در تذکره خاوری و نسخه دوم ملّی نیامده است.
2- . ملی و مجلس: (فتوی)
3- . امارده/ امارد: جمع امرد به معنای پسران نوجوانی که هنوز موی صورتشان در نیامده است.
4- . بی خیر و نفع

ص: 320

در تن است و ظهور این معنی باعث عجز در اظهار این هنر و فن. فی الفور او را به اخراج آن جامه فرمان داد و پس از آن ابواب کامرانی و آمال بر چهر چون مهرش برگشاد.

لمؤلفه:

پادشاهان جهان را شرط دولت عصمت است شه اگر عصمت ندارد ابلهی بی دولت است

بیشتر از خسروانش بود زینت این ملک زینت دولت به عالم خسروان را عصمت است (1)

حالت شاه جهان را در جهان شاهی نداشت در وجود خسروان عصمت نکوتر حالت است

باب دین را بسته دان گر نی کلید عصمتی از برای قفل دین مفتاح عصمت آلت است

شور دولت با جوانی می دهد عصمت به بادشاهِ با این هر دو عصمت دوست، جای حیرت است

در رواق این چنین سلطان صاحب عصمتی فرقه کرّ و بیان را نیز میل خدمت است

همّت این است ای برادر گر هوس را سر بری از وصال دلبران دوری ز فرط همّت است

هرگز اندر طبع دارای جهان ذلّت نبوداین نیاز عاشقی هم آیتی از ذلت است

در جهان هرکس که بند عصمت اندر پا گذاشت رستگاری در جنانش نیز خوشتر آیت است

شوکتش از فرط عصمت بود حاصل در جهان راست خواهی خاوری ملزوم عصمت شوکت است ت.


1- . از این بیت تا عنوان هفتم در تذکره خاوری و نسخه دوم ملی موجود نیست.

ص: 321

هفتم: صفات حمیده حلم و حیا و تواضع (1) است که در حقیقت این سه صفت مستحسنه باهم دست و گریبانند و شاهنشاه غفران پناه را از جمله اعظم صفات ذات محمدت (2). ارکان حلمش به مثابه [ای] بود که در ظهور حوادث کلیه که کوه پابرجای را از جا درآوردی، مطلقا ابرو ترش نکردی و در بروز جنایات مجرمان حرفی از جنایت بر زبان نیاوردی. تا جرم زیردستان از حد اعتدال نگذشتی، نامی از بازخواست بر زبان او جاری نگشتی. تا ممکن داشت، عقوبت را به تأخیر می گذاشت؛ این تأخیر را سبب آن که، مجرم به تلافی مافات پردازد و خود را از خیانت رفته بری الذّمه سازد. دشمن را چندان مهلت فرمودی که در هنگام کیفر از ملامت دوستان ایمن بودی. در صفت پرمنفعت حیا نیز بی نظیر بودی و این صفت، سرآمد صفات مستحسنه آن شهریار کشورگیر. در هنگام تکلّم از کثرت حیا رخسار آفتاب کردارش مانند برگ گل از شبنم عرق تر شدی و در افراط این صفت در السنه جهانیان مشتهر آمدی.

اگر از بندگان خطایی معاینه دیدی، از فرط حیا خموشی گزیدی. درگاه ظهور خطای زیردستان، خود شرمگین شدی و تا ممکن بودی با دوست و دشمن بر وفق و مدارا پی سپر آمدی. در کارهای دولت با ملک زادگان با فطنت خطاب مشافهه را جایز نداشتی. سئوال و جواب عرایض و مطالب ایشان را با امینان حضرت گذاشتی.

[522] تواضعش چنان که بندگان مملوک خدّام را نیز به توقیر و احترام نام بردی تا چه رسد به خدّام با احترام، و از رعایای بی نام سخن از احترام کردی تا چه رسد به حکّام با نام. کلمات سخیف در حضور و غیاب بندگان و زیردستان از زبان همایونش جاری نگشتی و در عین غضب و بازخواست، باز از مرحله تواضع نامحصور، زنگ ملالت از خاطرش زدودی.

لمؤلفه:

به ذات خسرو دوران خدیو عرش بساطحیا و حلم و تواضع گذشته از افراط د)


1- . ملی و مجلس:- (و تواضع)؛ اقتباس از ملک.
2- . نسخه دوم ملی و تذکره خاوری: (محامد)

ص: 322

حیا و حلم و تواضع به ذات میمونش سرشته اند چو در باده رنگ و بوی و نشاط

شهان عالم و وی را چه جای همسری است که قبطیان را بس فرق هاست با اسباط

به بازخواست وی هست رحمتی پنهان همی ز ظاهر او گشته باطن استنباط

کسی ندید خطایی ازو که در همه عمربه کار دینی (1)و دنیا بسی بود محتاط

اساس زینت عالم (2) بود ز تندی فکرچنان که تیزی مقراض زینت خیّاط

چگونه نظم قدر همسر نظام ملک کجاست همسر خروار وزن از قیراط

شهی که دوشش آسوده شد ز بار گناه گذشتش بسی آسان بود ز راه صراط

شه است قافله سالار اندرین صحراکه خفته اند بسی کاروان به کهنه رباط

همیشه جرم جهان را ز عفو می گذردکه خود خطا به کتاب است لازم خطّاط

به یک دم از مدد طبع این غزل منظوم که نظم چون خشت و طبع خاوری خرّاط (3) هشتم: صفات جلالت و سطوت و سیاست است و این سه صفت نیز از جمله ارکان معظمه سلطنت. جلالت و سطوت آن برگزیده ایزد بی ضنّت (4) را اگر خواهم تحریرت)


1- . اقتباس از ملک.
2- . اقتباس از ملک.
3- . در نسخه دوم ملّی این قطعه نیامده و در تذکره خاوری، تنها بیت دوم آمده است.
4- . ملّی و ملک: (بی ظنّت)

ص: 323

دهم، قلم از خود بلرزد و جبروت ملکوت در برابر آن به جوی نیرزد. با آن همه حلم و بردباری که مذکور گردید، سطوت آن صاحب دولت به مرتبه [ای] رسید که محرمان نزدیک را هنگام احضار نفس ها گسیخته می گشت و رنگ ها از رخ ریخته. بعد از شرفیابی حضور، این مطلب را از فرط فراست دریافت فرمودی و پس از اطمینان از آسودگی حال شخص حاضر، به ملایمت تمام تکلّم فرمودی. این معنی را خود به کرّات بالمشافهه دیده ام و نیز این مطلب را از مرحمت پناه میرزا محمد شفیع صدر اعظم شنیده ام که: در بدایت مخاصمه با دولت روسیه، سلیمان آغا نامی از جانب سلطان سلیم خداوندگار روم به جهت سفارش آرایش سپاه نظام به عزم سفارت به درگاه سپهر احتشام آمده بود، در روز احضار به حضور سعادت شعار به محاذی پیشگاه حضور اقدس که رسید، از ملاحظه آن همه کبریا و جبروت دل از دست داده مدهوش گردید.

بیت:

در بحر جلال او فلک فلک سبحان اللّه مالک الملک فامّا صفت سیاست آن معدن فراست، نه چنان بود که صفت مروّت را نابود نماید و برخلاف حساب و زیاده از حدّ نصاب سیاست فرماید، بلکه در هر نوعی از انواع گناهان، موافق شرع مطهّر عمل و اکثر گناهکاران را به دار الشرع انور محوّل کردی و با سارق هرکه بود و هرچه بود، حکما سیاست شرعی به عمل آوردی. با دشمنان دولت بعد از گرفتاری، مدارا مسلوک داشتی و چون خیانت به حدّ اسراف (1) رسیدی، بنای سیاست گذاشتی. قاطعان طریق از بیم شحنه احتسابش، سر به گریبان خمول می دزدیدند و آهوان علیل از فرط عدل دارای انتصافش در تطاول با شیران شرزه عجول می گردیدند. وقتی، خود در نصیحت نوّاب حسین علی میرزای فرمانفرمای مملکت فارس می فرمود که: دولت و سلطنت به منزله خیمه ای است که عدالت [523] به مثابه عمود و مروّت طناب و سیاست میخ آن است؛ هریک از این سه جزو مفقود باشد، افراختن خیمه محال و آن خیمه بر فرق خیمه گی وبال. (کلام الملوک ملوک الکلام)ط)


1- . نسخه دوم ملی و تذکره خاوری: (افراط)

ص: 324

- اللهم اغفره بالرحمة و الغفران و احشره مع محمّد و آله- صلی الله علیه و آله- أئمة الملة و الإیمان.

لمؤلفه:

سطوت ای دل لازم ذات جناب خسروی هم جلالت هم سیاست تا جهان گیرد نوی

خسرو دین این سه با ذات شریفش توأمان رو بپرس از محرمانش تا ز یک یک بشنوی

سطوتش آنسان که انسان در حضورش خوفناک گر نبودی زافتش سطوت همی بودی غوی

از جلالت گر سخن داری بپرس از آسمان زان که در نزد جلالش این ضعیف و آن قوی

از سیاساتش نشاید گفت کلکم عاجز است اندرین بیدا بسی عاجز قلم از رهروی

زین سه گر رانم قلم هم تا قیامت ناتمام با زبان تازی و ترکی و لفظ پهلوی

شاه در این هر سه با چرخ برین شد هم رکاب لیک از رتبت شه آمد اولی وی ثانوی

این سه حالت چون شود غالب بر آن ذات شریف محو اندر صحف انگلیون نقوش مانوی

تا ابد کس را نه از روز ازل این سروری از ازل کس را نه تا روز ابد این خسروی

بگسلد از شدّت عدلش کمند رستمی بگسلد از کثرت جاهش شکوه کسروی

ص: 325

حق گذار دُنیی است و حق شناس آخر است شهریار صوری است و تاجدار معنوی

این چنین شه تا قیامت نیز باشد پادشاه خاوری وی را کند اندر دو عالم پیروی (1) ت.


1- . در نسخه دوم ملی و تذکره خاوری این دوازده بیت شعر نیامده است.

ص: 326

باب دویّم در باب ایراد اسامی و تعداد اولاد امجاد بلافصل و زوجات محترمه آن شهریار پاک اصل، و در آن سه فصل است

فصل اول در ذکر اسامی اولاد ذکور آن برگزیده دادار غفور

اشاره

که تا هنگام وفات آن خسرو معدلت آیات، دو نفر از ایشان متوفی و موازی پنجاه و پنج نفر در قید حیات بوده اند. اولا این مطلب ثابت باشد که از بدایت سلطنت ابو الملوک، اعنی شاه کیومرث پیشدادی تاکنون، احدی از ارباب تواریخ، پادشاهی را به این کثرت اولاد از عرب و عجم و ترک و دیلم ذکر نکرده اند، مگر حضرت داود- علی نبیّنا و علیه السلام- را در پادشاهان و انبیای بنی اسرائیل و گودرز کشواد را از امرا دولت سلاطین عجم.

از بدایت عهد تکلیف تا زمان مفارقت روح از آن قالب شریف، موافق ثبت ارباب تنجیم، معادل دویست و شصت اولاد ذکور و اناث از صلب آن برگزیده امهّات و آباء از کتم عدم به عرصه وجود آمده و مساوی یک صد و پنجاه و نه نفر در ایّام حیات آن خلاصه ممکنات متدرجا سرای هستی را وداع گفته، در خاک نیستی خفته اند. یک صد و یک نفر ذکور و اناث بعد از وفات موجود بودند و از قراری که ذکر خواهد شد، دو نفر ذکور هم به فاصله قلیلی روی به دیار آخرت نمودند. اکنون موازی پنجاه و سه پسر و چهل و شش دختر در عرصه شهود آشکارند و اولاد و نبایر ایشان نیز افزون از حوصله

ص: 327

شمار. عدد بنین و بنات بلافصل و زاده از صلب و بطن شاهزادگان پاک اصل که درین رساله به تحریر آمد، بجز نبایر نوّاب شاهزادگان، موازی هفتصد و هشتاد و چهار نفر است که هریک در جای خود تفصیل داده خواهد شد.

اگر [این بنده] می خواست به تذکار اسامی و احوال سایر نوّاب شاهزادگان پردازد، یا همان عدد به تنهایی را مذکور سازد، اولا تعداد ایشان ناممکن بود و ثانیا کلک دو زبان، ازین کار بی حاصل که به قانون تسلسل مقابل است، اعراض می نمود. اسامی و احوال این پنجاه و هفت نفر از نوّاب [524] شاهزادگان ذکور که چهار نفر از ایشان متوفی می باشند، از قراری است که ایراد می گردد:

اوّل: نایب السلطنه

العلیه ولیعهد دولت علیه عباس میرزا (1)

در سنه یک هزار و دویست و سه در قصبه معموره (نوا) که در بدایت دولت قاجار ییلاق آن دودمان عالی مقدار بود، از بطن برگزیده صبیّه محترمه امیرکبیر محمد قلی خان دولوی قاجار (2) به عرصه وجود خرامید و از سلطان سعید شهید بزرگوار محمد شاه قاجار- انار الله برهانه- ملقب به ولیعهد دولت پایدار گردید. مجاهدات او با طوایف روسیه روسیَه و افاغنه و ترکمانیه از قراری است که در اصل تاریخ مرقوم قلم عنبرین شیم گشته و آوازه جلالت و شهامتش از فرط اشتهار از گنبد دوّار درگذشته است.

سالیان دراز مملکت آذربایجان به تیول ابدی او مقرّر و پس از چندی ولایات شهرزور و سلیمانیه و کوی و حریر و زهاب و احشامات بابان و جاف و همچنین ولایات همدان و گروس و قراگوزلو نیز ضمیمه آن کشور، و مملکت خراسان و دار العباده یزد و دار الامان کرمان نیز شمشیر و تدابیر او را مسخّر آمد.د.


1- . چهارشنبه چهارم ذی حجة 1203 برابر با 1788 میلادی و 1166 هجری شمسی به دنیا آمد. او چهارمین پسر فتحعلی شاه بود.
2- . تذکره خاوری (فتحعلی خان دولوی قاجار) نوشته و اکسیر التواریخ اعتضاد السلطنه نیز (فتحعلی خان برادر جان محمد خان) آورده است. محمد قلی خان، فرماندهی فوج خواجه وند و عبد الملکی را در جنگ های ایران و روس به عهده داشت امّا آنچه از اکسیر التواریخ برمی آید، لقب امیر کبیر نداشت. فتحعلی خان دولوی قاجار به نظر صحیح می رسد.

ص: 328

اگرچه برحسب ظاهر ولیعهد دولت پایدار بود، ولیکن دخل کلّی در جمیع امور مملکت و سلطنت می نمود. قرار و مدار معاهدات با دولت های خارج، از روم و روس و فرنگ کلّا به کف [با] کفایت او محوّل گشت و مرتبه ولیعهدیش (1) به چندین پایه از رتبه سلطنت درگذشت. سلطان روم لقب اخوّت بر سر او هشتی و در نامه جات و رسائل، بعد از القاب کلیه به این طرز نوشتی که: (سمّی عمّ نبیّ، ثانی عباس علی، ثالث عباس صفوی، قارداشیم عباس میرزا.)

بالجمله، یک سال قبل از وفات خاقان مغفور- نور اللّه مضجعه- در شهر جمادی الآخره سنه یک هزار و دویست و چهل و نه در ارض اقدس مشهد مقدس رضوی (ع) وفات یافت و در همان خاک پاک مدفون گشته، به سبب اجر مجاورت مذکوره، فی الفور روح پاکش به اعلی فرادیس جنان شتافت. تاریخ ولادتش درین محل مذکور آمد:

آمد از فیض احد عباس شاه اندر وجوددر لوای دلگشا همسایه فیروز کوه

حبّذا مولود مسعودی که اندر کودکی با وقار و با عیار و با قرار و با شکوه

خسروی صاحب عیار و کسروی صاحب وقارسروری بینش پذیر و داوری دانش پژوه

از فشار پای او اندر جهان سیر و گشت گردن و دوش پرستاران همی اندر ستوه

از ولیعهدی او باشد پیاپی بر زبان بس تفاوت ها جهانی را گروه اندر گروه

در رکاب او زِ هر ساحت سپاه اندر سپاه در هوای او ز هر جانب وجوه اندر وجوه ش)


1- . ملّی: (ولیعهدش)

ص: 329

از برای سال مولودش رقم زد خاوری شد ولیعهد دگر موجود در البرز کوه (1)

دویّم: نوّاب علی شاه الملقب به ظل السلطان

برادر صلبی و بطنی مرحوم نایب السلطنه العلیّه عباس میرزا [است] و وجود مسعودش در بدایت سنه یک هزار و دویست و ده باعث آرایش دهر زیب آرا. چون در آن سال فرخنده فال، سلطان سعید شهید اسم شاهی بر خود اطلاق نمود و افسر و جیقه سلطنت، زیب فرق همایون فرمود، لهذا وجود آن شاهزاده جوان بخت را به فال نیکو گرفته نام شاهی بر او نیز مقرر و جیقه مجوهرش زیور سر ساخت و من المهد الی العهد به استمرار این قرار پرداخت. از حیثیت (2) شکل و شمایل با خاقان مغفور مقابل است و آن ذات همایون را سایه ای است متمایل؛ به این جهت لقب مبارکش ظل السلطان است و این سایه را با آن ذات تا هنگام وفات اقتران. در محاسن اخلاق مشهور آفاق است، خاصه در مراحل سخاوت و مروّت و تواضع و بردباری و تفقّد و عدالت شعاری و پاک دامانی و حسن صورت و صفای سیرت از همگنان طاق. در دربار خلافت باشی نوّاب شاهزادگان است و به این لقب شریف مذکور. در میان ایشان در ظاهر فرمانروایی دار الخلافه را داشت و در باطن انگشت ردّ و قبول بر اکثر امورات معظمه دولت پایدار می گذاشت.

[525] بعد (3) از قضیه خاقان مغفور، چندی در دار الارشاد اردبیل محبوس بود؛ بالمآل از قراری که درین روزنامچه نگارش یافته، با دو سه نفر از ملک زادگان از آن قلعه فرار و به دول روم و روس و انگریز رفته و مرسوم معلوم زیاد گرفته. اکنون در عتبات عالیات اوقاتی به فراغت می گذارد و اندوهی به جز آرزوی سلطنت ندارد.

[مصرا] ع:

تا یار که را خواهد و میلش به که باشد

وقتی، این قطعه در تاریخ ولادت او از طبع مولف تراوید و یادگار را درین صحیفهت.


1- . در تذکره خاوری و نسخه دوم ملی موجود نیست.
2- - ملی: (خشیت)
3- . از این جا تا آخر ابیات در تذکره خاوری و نسخه دوم ملی موجود نیست.

ص: 330

ثبت گردید:

ز معمار سروران قلب شاهنشاهی آبادان الهی جاودانی باد با شادیش همراهی

علی شاه آمد از بطنی همایون در وجود ای دل ز مولودش جهانی شاد شد از ماه تا ماهی

ولیعهد جهان عباس شه را همسری پیدایکی جمشید ایوانی یکی خورشید خرگاهی

ندارند این دو دُردانه به سایر نسبتی آری تفاوت ها پرستاران بزمی را ز خرگاهی

تفأل زد به مولودش که دید از چهره اش دولت محمد شاه در میلاد او زد جیقه شاهی

چو دیدش لایق آرایش اورنگ دارایی نهادش تاج بر سر جیقه بر تاجش ز آگاهی

تفأل زن دلا آید زمانی کان زمان بینی که آن شه ظل سلطانی کند از ظل اللّهی

اگرچه شه نمی بخشد به آنان افسری چون این ولی بهتر حسودان را درین خواهش طمع گاهی

عدویش آن روایاتی که خواند از قضا باطل حسودش آن خیالاتی که جوید از قدر واهی

رقم زد خاوری با قلب شاد از بهر تاریخش زهی آباد شاهنشاه ز میلاد علی شاهی

سیم: نوّاب محمد علی میرزا الملقب به دولتشاه

اکبر و اسنّ از جمیع شاهزادگان ذکور بود و در سنه یک هزار و دویست و سه از بطن گرجیه ارمن در قصبه (نوا) مهر چهرش از مطلع دولت طالع شد و در سنه یک هزار

ص: 331

و سی و هفت هجری بعد از مراجعت از سفر بغداد در منزل طاق گرای کرمانشاهان، نور روح لامعش به جانب ریاض رضوان ساطع آمد. از قراری که در اصل تاریخ نگاشته شده، در سن دوازده سالگی به ایالت مملکت فارس رسید و پس از مدت پنج سال به حکمرانی دار السلطنه قزوین نامزد گردید. بعد از دو سال دیگر صاحب اختیاری ولایات خوزستان و لرستان و کرمانشاهان و بختیاری و جاف و بابان به او محوّل گشت و در اندک زمانی به سبب حسن رفتار با اهالی هر شهر و دیار، آوازه شوکت و اعتبارش از گنبد دوّار درگذشت. غزوات او در سرحد روم و روس زینت افزای تواریخ روزگار است و مراتب سخاوت و عدالت و مروّت و صولت و شوکت او در السنه جهانیان با کمال اشتهار. به مناسبت لقب خویش، شاهد دولت هر هفت گروه را دربرگرفت و رسم قاآنی و شیوه سلیمانی را با اعالی و ادانی ازسرگرفت. همّتش دستور العمل امثال و اقران بود و در ایّام حیات او هرکس از امثال و اقران او به مناسبت هم چشمی او با جهانی ریزش می نمود.

وضیع و شریف هر مملکت از ممالک ایران همه ساله از خوان احسانش بهره یاب بودند و از وفور احسان های متواتره بر مراتب ارادت می افزودند.

شادروانی (1) که بر رودخانه شوشتر ساخته، ناسخ سد سدید شاپور ذو الاکتاف است و شهرت آن شادروان کهکشان شأن، گذشته از قاف تا قاف. روزگارش مهلت نداد وگرنه بنیادی تازه در روزگار از عدل و داد می نهاد. دیوان اشعار آبدارش در روزنامه معروف است و در تخلّص به لفظ دولت موصوف. تاریخ وفات او در اصل این روزنامچه نگارش گردید و این قطعه در تاریخ ولادتش از طبع مؤلف تراوید: (2)

ز صلب شهنشاه آمد برون[429] محمد علی میرزا در نواجا

به دولت شه آمد ملقب ز خسروکه دید از جبین دولتش هست پیدا

به همراه او پای همت به گردش ز دامان او دست تهمت مبرّا ه)


1- . شادروان: سدی که بر رود و نهر بندند
2- . تذکره خاوری:+ ع: (وای وای از دولت دولتشهی) از زاده های طبع مولف ماده تاریخ اوست- الهم اغفره)

ص: 332

بیاید مرآن روز کای بخت بینم خود امثال اویست و او رفته بالا

بود کی که بینم تاجش به تارک جهان را چنین شد ز یزدان تمنّا

به خردی بود بر ز بهمن تنومندبه طفلی بود به ز رستم توانا

دوپایش دو فرّخ ستون زیر کوهی که جسمش چو کوه است سنگین و والا

به دولت کند فخر زین نام میمون بلی ز آسمان گشته نازل مرا اسما

به پا گشته در این جهان دولت اوبه نکبت بدل دولت جمله اعدا

به تاریخ او خاوری خود رقم زدمحمد علی میرزا دولتش پا (1)

چهارم: نوّاب محمد قلی میرزا الملقب به ملک آرا

خاقان مغفور را دویّمین اولاد ذکور است و در سنه یک هزّار و دویست و سه در قصبه معموره (نوا) زینت بخش عالم ظهور. والده معظمه اش، صبیه مرضیه محمد خان قاجار قوانلو و همشیره امیرکبیر نظام الدوله العلیّه سلیمان خان سردار است و در سن دوازده سالگی برحسب امر خاقان مغفرت مدار در مازندران بهشت آثار صاحب اختیار.

ملک زاده ای است ملک خصال و در حوصله و بردباری سرآمد اقران و امثال. ولایات مازندران و استرآباد از یم شحنه احتسابش قرین امنیت و راحت بود و اهالی آن مرز و بلاد از فیض دست انتصافش همنشین راحت و استراحت. مجادلات او با طوایف ضالّه ترکمانیه در السنه و افواه مشهور است و درین روزنامچه همایون نیز مذکور. از فرط معمّریت و معقولیّت، در آخر حال خاقان مغفرت مآلش ابوی مقام خطاب می فرمود و از وفور کدخدامنشی و دقت در امور، در اخذ اجناس ملزمی رعیّت، حتی گوسفند و بره و مرغ و تخم مرغ، به کیل و وزن عمل می نمود. جمیع شاهزادگانش همت بر احترام می گماشتند و او را در هر حالت بر خود مقدم می داشتند.

در تذکار اشعار پهلوی متخلّص به خسروی است. تاریخی در مآثر دولت قاهره در دست دارد. اگر فرصت اتمام یابد، به غایت مطلوب و بی نهایت مرغوب خواهد افتاد.

مولف را قطعه [ای] مشعر بر تاریخ ولادت او از طبع تراوید و یادگار را درین مقام ثبتت.


1- . این قطعه در تذکره خاوری موجود نیست.

ص: 333

گردید:

محمد قلی میرزا از رحم بشد زینت مهد و ایوان و گاه

ز صلب شهنشاه دوّم پسرکه قدرش فزون از نهم بارگاه

ز اعیان قاجار مامش بنام زهی شان و شوکت خهی قدر و جاه

مسالک سپار و مهالک سپرممالک فروز و ملایک سپاه

چو خورشید رخشان به گردون مهدکه خورشید پرور شدش مام و داه (1)

بلندش سر و دشمنش سر به زیرسفیدش رخ و حاسدش رو سیاه

بر ادوات افلاک عهدش سپربر آفات ایّام مهدش پناه

ز بس روشنی روشنان سپهربپایش گذارند هر دم جباه

فرازنده تخت و تاج و کمربرازنده رخت و مهد و کلاه

ازو قدر احباب شوکت بلندوزو روی اعدای دولت سیاه

شه او را همی خاوری تاج خواندبگو سال تاریخ بی اشتباه

بکن داخل آن پای تاج و بگوی محمد قلی میرزا تاج شاه (2)

پنجم: نوّاب حسین علی میرزا الملقب به فرمانفرما

معزی الیه نیز در سنه یک هزار و دویست و سه در قصبه نوا از بطن صبیّه مرضیّه محمد جعفر خان عرب حاکم بسطام، چون مهر انور که بر افق سپهر اخضر برآید، به عالم شهود جلوه گر شد. چهری داشت که مهر منیر از تابش در تاب و ماه عالمگیر از التهابش در اضطراب بود. دایه روزگار از شیر لطافتش پرورش داده، مادر عهد در مهد طراوتش به استراحت نهاد. بی شابیه اغراق، مردم دیده در اول نظر بر جمال فرشته مثالش چون نجوم ثابته بر چرخ حیران شدی و از کثرت [527] حیرانی چون گل میخ بر باب حربا در آفتاب و جوان در خواب بر جای خود خشک آمدی. در بحبوبه جوانی، اعنی در سن دوازده سالگی به ایالت دار الملک فارس رسید و از حکم دارای دوران ملقب به فرمانفرما گردید. مدت سی و شش سال در آن مملکت مینو مانند به عیش و عیشرت سرت.


1- . دایه، کنیز
2- . این قطعه در تذکره خاوری و نسخه دوم ملی موجود نیست.

ص: 334

برد و از فرط عدالتش شیر و آهو در یک مرغزار چرا می کرد. به غایت مهربان و بی نهایت مهربان و در تربیت ارباب حال و اصحاب کمال، سرآمد همگنان بود. در وقتی که صاحبقران معظم ممالکی چند نامزد ملک زادگان ارجمند می نمود، او را هم به فرمانفرمایی مملکت فارس نامزد فرمود و به اعیان و عمال آن ملک به لفظ گوهربار فرمود که: این شاهزاده لبّ جمیع ملک زادگان بلکه لبّ الالباب ایشان است.

شعر:

مبارک منزلی کان خانه را سروی چنین باشدهمایون کشوری کان عرصه را شاهی چنین باشد در ایامی که تازه به آن مملکت آمده بود، چند سال مولف این نامه را در نزد خود به خدمت ندامت (1) مشغول ساخت و پس از چاکری درگاه خاقان مغفور نیز مستمرّا به انفاد مرسومات مستمرّه مع شی ء زاید می پرداخت (2)

خلاصه، بعد از رحلت خاقان مغفور ازین دار پرغرور، به سبب غروری که ورزید گرفتار کمند قهر قهرمان زمان گردید. در سنه یک هزار و دویست و پنجاه و یک در محبس دار الخلافه طهران به عالم دیگر انتقال فرمود و بعد از نقل نعش به عتبات عالیات در جوار ائمه اطهار آسود. دولت و ثروت سی و شش ساله اش از نقدینه و جواهرآلات و سایر مخلفات که از چهار کرور می گذشت، اکثری کسیب جناب معتمد الدوله العلیّه منوچهر خان گشت و بقیه نصیب اهالی شهر و دشت.

دو قطعه تاریخ در ولادت و وفات او از کلک مولف تراوید و یادگار را درین رونامچه همایون ثبت گردید:

تاریخ ولادت

ز صلب شاه جهان زیب مهد آمده ماهی که مهر چرخ برش دم نمی زند ز اصالت د)


1- . منظور مؤلف از واژه (ندامت) در این جا، (همنشینی) و (ندیمی) است و (پشیمانی) منظور نیست.
2- . ملی: (اقدام می فرمود)

ص: 335

به طریق اعدا تیغ و سنان اوست چو آتش به قفل روزی دست و زبان اوست چو آلت

سرشته اند وجودش همی ز عشرت و شادی از آن ز دامن او کوته است دست ملالت

ز فیض شاه جهان عن قریب آن شه عادل جهان و اهل جهان را برآورد ز کسالت

شود ز عدلش آباد هرچه ناحیه آری چنین کنند ملک زادگان به ملک ایالت

ز فرّ او که اعادی به جا نهند عداوت ز عدل او که اراذل رها کنند رذالت

شریک عیش محبّش هماره باد به شادی قرین مرگ عدویش همیشه باد به حالت

نبیل آمده ز اجداد خود جلیل به عالم جلالت است مراو را که شد قرین نبالت

ز فرط زادگی آن شه جلیل باشد و عادل زهی فنون جلالت خهی رسوم عدالت

قرین او نه کسی در جهان ز شور ملاحت ز شرم عارض او ماه (1)و مهر غرق خجالت

به راه راست جهانی رود ز رهبری اوبلد چو رهبر رهرو کجا فتد به ضلالت

ز قلب شاد به تاریخ خاوری شده گویادری حسین علی میرزا به گاه جلالت تاریخ وفات فرمانفرما

رفت شهزاده با جاه و جلال یعنی آن حضرت فرمان فرما

نام نامیش حسین است و علی داشت هم کنیت فرمان فرما

بود شه بر همه ملکت جم برزجم حشمت فرمان فرما

کرد چل سال ایالت در فارس بود این شوکت فرمان فرما

گرگ با میش در آن ناحیه دوست از چه از همت فرمان فرما

خصم با خصم به هر حادثه یاراز چه از صولت فرمان فرما

سال و مه روز و شب اندر خجلت مهر از طلعت فرمان فرما

صورتش هرکه ندید است بگوی بنگر سیرت فرمان فرما

حالتش بود عدالت با خلق مرحبا حالت فرمان فرما (2) ت.


1- . ملی: (ما)
2- . قطعات تاریخ ولادت و وفات فرمانفرما در تذکره خاوری موجود نیست.

ص: 336

[528] ششم: نوّاب حسن علی میرزا الملقب

میرزا الملقب به شجاع السلطنه البهیّه (1)

برادر کهتر صلبی و بطنی نوّاب فرمانفرمای مرقوم است و ذکر مآثرش درین دفتر ذو المفاخر مذکور و معلوم. در مرحله شجاعت به غایت بی باک بود و در قبول عامه مشهور سمک تا سمّاک. در ولایات دار الخلافه طهران و مملکت خراسان و یزد و کرمان و بسطام متدرّجا فرمانفرما بود و از فرط غلوّ در تقاضای مسند ریاست، در فرمانروایی هیچ یک از ولایات دوامی نمی نمود. چون عندلیب آشفته از عشق گل، هر لحظه از شاخی به شاخی می پرید و به مضمون این کلام رطب اللسان می گردید.

فرد:

نوبت به من افتاد بگویید که دوران آرایشی از نو بدهد مسند جم را چون همواره از عشق سروقدان سهی اندام قراری نداشت، روزگارش مسند سروری (2) را مستقر و برقرار نگذاشت و در حضور خلق به ایشان از روی مهربانی می نگریست، ولی در غیاب به ریزه خوانی و بذله دانی می زیست. وقتی، به هوای خودسری بدون اذن و اجازه صاحبقران عرصه سروری، از دار الامان کرمان به دار العباده یزد تاختن آورد. نوّاب ولیعهد جنّت مهد برحسب فرمان خسرو عهد او را از یزد و کرمان آواره کرد و بعد از رحلت خاقان مغفور، دو دیده نازنین را بر سر کار خودسری نهاد و در دار الارشاد اردبیل در گوشه محبس خوار و ذلیل افتاد. روزگاری دراز با منش الفتی زیاد بود، ولی غایبانه باز به رفتار عادی خود سلوک می نمود. اگر روزگار غدار وفا نماید، تفصیل این احوالات او در تاریخ جدید- انشاء [اللّه] المجید- ذکر خواهد شد.

فرد:

ور بمردیم عذر ما را بپذیرای بسا آرزو که خاک شده

هفتم: نوّاب محمد ولی میرزا

فرد:

عاجزم در ثنای او عاجزآه اگر این چنین بمانم آه ی)


1- . تولد: جمعه اوّل ذی الحجه 1204 هجری (اکسیر التواریخ، ص 192).
2- . ملک: (بزرگی)

ص: 337

در سنه یک هزار و دویست و سه از بطن مستوره اصفهانیّه متولد و در بدایت ایّام تمیز در کمالات صوری و معنوی منفرد شد. در علوم ظاهری خاصه نجوم و احکام و ریاضی سرآمد همگنان آمد و در حلّ و عقد مسائل فقاهت و التزام عبادات شاقّه و صلات (1) جماعت، اعجوبه زمان. در بدایت حال، صاحبقران مغفرت مآل را با او توجّهی به کمال بود. از قراری که درین دفتر به تفصیل نگارش یافته، سال ها در ولایت سمنان و مملکت خراسان و در دار العباده یزد فرمانروایی می نمود، ولی روزگار نامساعد با وی مساعدتی نکرد و به سبب آسیبی که در طفولیت بر مغز مبارکش رسیده بود، سر به شوریدگی برآورد. تفصیل این اجمال آن که در ایّام حکومت سمنان روزی در جولان بازی از اسب در غلطید و آسیبی شدید بر فرق سدیدش (2) رسید و مغز پریشان گردید.

رفتار حسنه اش بدل به سیّئه گشت و کار از معالجه اطباء و جرّاحان درگذشت. امرای خراسان را در سلام عام به خشونت نام بردی و نوامیس ایشان را در حضور و غیاب به رسوایی و فضیحت خطاب کردی. هرچه از هرکس به حساب و بی حساب خواستی، در مطالبه آن هنگامه ها آراستی. بالاخره مملکتی به آن طول و عرض را از سوء تدبیر به باد فنا داد و در دار العباده یزد بنای شوریدگی و سوء سلوک نهاد. الله قلی میرزای ولد ارشد خویش و میرزا مهدی قلی نوایی وزیر مصلحت کیش را متّهم ساخت و به اتلاف هر دو پرداخت؛ آن را به ضرب مشت و این را از سم نقیع (3) کشت. در شش ماهه اوّل سال، مردم را از معاملات معاف می نمود و در شش ماهه ثانی روزی مبلغ یک هزار تومان نقد جبرا و قهرا از ایشان دریافت می فرمود. هرگاه احیانا دیناری از آن مبلغ در آن روز قصور می یافت، در ابتدا به ضرب سنگ فرق خویش می شکافت و در انتها مباشر آن کار از سیاست آن حضرت روی از عالم برمی تافت. امرای خراسان مدت هفده سال در مقام سرکشی بودند تا از وفور تدبیر و ضرب شمشیر نوّاب نایب السلطنه العلیّه عباس میرزا، در بیغوله خمول غنودند.

در ایّام ایالت ولایت یزد وقتی، به طمع کرمان به دار الخلافه عزیمت فرمود وده


1- . ملی و مجلس: (صلوة)
2- . ملک: (فرقش)
3- . خالص، کشنده

ص: 338

عبد الرضا خان یزدی از قراری که در اصل این تاریخ نگارش یافته، سر به طغیان برآورده اهل و عیال شاهزاده آزاده را به طوری مخفّف از شهر اخراج نمود.

[529] نوّاب نایب السلطنه، آن ولایت [را] نیز به عزیمتی مفتوح ساخت و به تعمیر خرابی های شاهزاده مزبور پرداخت. بالجمله نوّاب معزی الیه سال ها در دار الخلافه طهران به سبب جنایت فراوان محبوس نظر بود و از فقدان جاه و عدم کشور و سپاه، کف حسرت بر کف می سود، اما بعد از وفات خاقان مغفور، به دست آویز احکام کاذبه نجومی، نوّاب ظل السلطان را فریب داد و مبلغ بیست هزار تومان زر نقد [و] مساوی آن جواهرآلات از خزانه عامره اندرونی دریافت نموده بر اندوخته های سابق به یادگار نهاد.

اللهم اصلح مفاسد اموره و امدد ایّام سنینه و شهوره آمین یا ربّ العالمین.

هشتم: نوّاب محمد تقی میرزا

الملقب به حسام السلطنه (1)

از بطن مخدّره بختیاریه جانکی (2) گرمسیر است و در مراحل دنیاطلبی و دنیاداری بی نظیر. شاهزاده ای است عظیم الوقار و در مراتب سکینه و طمأنینه، چون کوه گران پایدار. در ایّام طفولیت از شاهنشاه عالم، شهنشاه لقب یافت و به مرافقت عمّ بزرگوار خویش، نوّاب حسین قلی خان به ایالت ولایت کاشان شتافت. در سنه یک هزار و دویست و بیست و چهار به ایالت دار السرور بروجرد و احشامات بختیاری هفت و چهار بهره مند گشت و آن شهر خراب، از یمن معمار همت و تدبیر او در آبادانی از سواد اعظم در گذشت. یک دو سال نیز ولایات لرستان فیلی و خوزستان را حکمرانی کرد تا بالاخره، از قراری که درین دفتر مسطور است، از صدمات پی درپی نوّاب حشمت الدوله).


1- . تولد: ششم صفر 1206 (اکسیر التواریخ، ص 194).
2- . در شمال شرقی اهواز قرار دارد و ایلی به همین نام در این منطقه ساکن است. از طرف شمال به ایذه، از مشرق به بهبهان، از جنوب به رامهرمز و از مغرب به هفتگل محدود است. بخشی است کوهستانی، گرمسیر و آب آن از رودخانه های زرد، میداود و ابو العباس تأمین می شود. محصول عمده آن، غلات، برنج، کنجد، مرکبات، انار، بلوط و بادام کوهی است. مرکز بخش آبادی باغ ملک در 150 کیلومتری اهواز است. (دهخدا، ذیل جانکی).

ص: 339

محمد حسین میرزا خلف ارشد غفران پناه محمد علی میرزا سر به بی حاصلی برآورد. در قانون ملکداری و رسوم شهریاری و آداب رفتار و سلوک با اهالی شهر و بلوک نمونه [ای] از کار خاقان مغفور برداشت و لیکن به سبب وفور عقل معاش، ظرف حوصله اش این معنی را برنگاشت. تفصیل احوالات آن ملک زاده نبیل بعد از وفات خاقان جلیل و وقوف در دار الارشاد اردبیل- انشاء الله المجید- در تاریخ جدید مذکور خواهد شد.

نهم: نوّاب علی نقی میرزا الملقب

به رکن الدوله العلیّه (1)

از بطن مخدّره قزونییّه است و از برگزیدگان خاندان دولت علیّه. ملک زاده ای است با شرم و وجود شریفش سرشته از آزرم. عقلی با کفایت دارد و حسن تدبیری بی نهایت. در اکثر مهمّات مشکله در محفل انس با خاقان مغفور دمساز بود و اغلب تدابیر صایبه او را به حسن قبول تلقی می نمود. در رتق و فتق مهمّات دولت خداداد با دولت های خارجه گاهی پای عزیمت بر سرحدّات می گشاد و تدابیر صایبه او در نظر اهل قبول مقبول می افتاد. از ایّام صبی تا زمان رحلت خاقان مغفور در دار السلطنه قزوین حکمروا بود و یک سال صحیح نیز در مملکت خراسان فرمانروایی نمود. در هر دو محل ایالت رفتارهای مرغوب کرد تا رفته رفته در کل ممالک به حسن سلوک نام برآورد. نعش مطهر خاقان را با آن همه سپاه نامحصور و نقد و جواهر و سایر اثاثه دولت جاوید دستور، از دار السلطنه اصفهان به دار الایمان قم نقل فرمود و بعد از دفن نعش مطهر صحیحا سالما با آن همه اوضاع به دار الخلافه طهران نزول نمود. یکی از براهین تدابیر صایبه اش، رستن از حبس اردبیل به مرافقت یک پسر و دو نفر از برادران نبیل است که- انشاء الله المجید- در تاریخ جدید ذکر خواهد شود. اکنون به اتفاق نوّاب ظل السلطان و حضرت امام ویردی میرزای برادر بطنی خویش گاهی در ملک روس است و زمانی در مملکت روم و مآل حال ایشان بر عالمی نامعلوم.

مصراع:

تا چه باشد قرار کار جهان 5)


1- . تولد: نوزدهم شوال 1207 (اکسیر التواریخ، ص 195)

ص: 340

دهم: نوّاب امام ویردی میرزا

الملقب به ایلخانی (1)

بطنا برادر کهتر نوّاب علی نقی میرزا در مراحل شجاعت و فرزانگی و مروّت مردانگی بی مثل و همتاست. مدت بیست و هفت سال در دربار صاحبقران بی همال به منصب ارجمند سرکشیکچی باشی گری سرافراز بود و به سبب سرپرستی ایل جلیل قاجار، لقب ایلخانی را بر منصب مزبور افزود. نظمی در کار کشیک دربار همایون در سفر و حضر گذاشت که ترک تیغ بند سپهر حساب ها از کار برداشت. بلوک طالقان من اعمال دار السلطنه قزوین به تیول ابدی او مقرر بود و در یکسال صحیح که برادر والاگهرش در خراسان می زیست، او نیز ایالت قزوین نمود.

[مصرا] ع:

هر کجا هست خدایا به سلامت دارش

یازدهم: نوّاب شیخ علی میرزا

الملقب به شیخ الملوک (2)

از بطن صبیّه مرضیّه شیخ علی خان سردار با اقتدار زند است و در مرحله شجاعت و سخاوت بی مانند. طبعش موزون است و شیرینی کلامش از حد افزون. در فن سواری و استعمال اسلحه حرب چندان مهارت دارد که شجاعان روزگار را در جنگ و بازی دقیقه [ای] فارغ نمی گذارد. خود [530] به رای العین مشاهده کرده ام که در یک میدان اسب تازی هنگام جولان و بازی، موازی نه تیر تفنگ و طپانچه و غیره پر کرده خالی می نماید و گوی سبقت از ارباب این فن به چالاکی می رباید.

در سنه یک هزار و دویست و بیست و چهار به صاحب اختیاری ولایت ملایر رسید و پس از چندی حکمروایی ولایت تویسرکان نیز به او ضمیمه گردید. قریه چوبین ملایر را آرامگاه ساخت و به اجماع تفرقه ایل الوار زند پرداخت. آن قوم متفرق را از هر ولایت جمع کرد و در اندک فرصتی از عدت لشکر و آبادانی کشور سر به نیکنامی برآورد. قریه چوبین را از کثرت عمارات دلکش و باغات جنّت وش سودای اعظم و دولت آباد نام نمود و مدت بیست و هفت سال تمام در آن سرزمین به عزت و عشرت).


1- . تولد: چهاردهم شوال 1211 (همان، ص 202).
2- . تولد: 14 رجب 1210 (همان، ص 197).

ص: 341

آسود. توپخانه و سرباز مهیا ساخت و به دستبرد ولایات دور و نزدیک پرداخت. تفصیل احوالات او درین دفتر مذکور است و اکنون در دار الارشاد اردبیل از انظار ناظرین مستور.

دوازدهم: نوّاب عبد الله میرزا

المتخلص به دارا (1)

از بطن مستوره لالابادیه مازندرانیه است و از طراوت رخسار تازه گلی از گلستان دولت علیّه. شاهزاده ای است فرشته شرشت و گلشن خلقش از فرط خرّمی و طراوت، غیرت فصل اردی بهشت.

لمولفه:

در روز رزم دارا دارد دوان دوان ادوات رزم او را در دوش اردوان

داراب زاب زدری و دارای زال دل در راه او ز روی ادب اردوان دوان

آن داور دِرَم دِه و دارای دادرس ارزاق را رواج و ارواح را روان

از راوی درودش دوران دوات داردر وادی ورودش دارا دواب ران

راز درون دوران دارد درون دل از ذات رازدارش و از رای رازدان

آوازه [ای] ز دادش آرام درد دل آرام روزه داران آوازی از اذان

از دور و از اوان وز داد وز وِداد (2)دادار داده داد دل داد آوران

آداب را رواج از آن داد و آن وِدادآرام را و رام در آن دور و آن اوان

درد از درون زدوده ز ادراک ذوق زای در رود ذوق ادراک او روان

دوران دراز اراده دادار از ازل دارد دواب وار از او داغ روی ران

دروان زراد رودش آوازه ورودوز رای راد رخ زی روم آورد روان

داده زرای و رخ درق ور در رواج آزرم و داغ در دل و روی ارم از آن

آن روی آب دُرد وز آزرم روی اوز اوراق ورد در ره أودی ورق دران

رزاق او ز روز ازل دور از دول در دام راه دارد از آرزوی وان

آری ز رزق او را روی آورد دول زال ار درر درآورد از دوک و دوک وان

دارد ز زرق درّ ورق زر ززرد رخ در زرد روی او دم دوران دی و زان و)


1- . تولد: 24 جمادی الاولی 1211 (همان، ص 200).
2- . ملک: (از داد و داد او)

ص: 342

رزاق را زروزن دل روزی درام روزی و دود او را زآب دل رزان

دارا و دور داورش از داوری زوال دور از زوال وارث دارا و اردوان در انشاد هر قسم از اقسام نظم قدرتی کامل دارد و در علوم هیئت و نجوم و احکام مهارتی شامل. مربی ارباب کمال است و مقوّی اصحاب حال. طراوت عذارش طعنه بر بدر لامع زده و تیغ زبان آبدارش در هنگام محاورات و مشاجرات، اسکات خصم را برهانی قاطع آمده. به غایت ظریف و نکته دان است و بی نهایت حریف و شیرین زبان. در ظرافت و بذله گویی بی مانند است و در شرافت و خوش خویی بی چون و چند.

رساله [ای] در علم سلوک نوشته و نام آن را قانون دارایی هشته است؛ اگرچه از فرط ظرافت که به کار برده مضحک است، ولی در بعضی مواد، دستور العمل هر طالب و سالک. مدت بیست و چهار (1) سال در ولایت خمسه فرمانروایی داشت و همواره اوقات شریف را به رفاهیت خلق می گماشت. در اکثری از قرای و قصبات آن ولایت، عمارات نیکو ساخته و به اعلای ایوان های رفیعه ملوکانه پرداخته است. کوشش های او در سرحدات روم و روس درین روزنامچه همایون مذکور است و در السنه وافوه عالمیان مشهور. درین اوقات فراغت در ایّام هفته روزها تقسیم کرده، در هر روزی با طایفه [ای] مجالست را خوش آورده است. مولف را در دو روز از ایّام هفته، روزی با وزرا و ارباب مناصب و روزی با ادبا و اصحاب مصاحب رفیق نموده و یوما فیوما بر مراتب التفات افزوده است. خوان نعمتی به قدر قوه دارد و احدی از دوستان را محروم نمی گذارد. امید که همواره اوقات خرسند باد- بمحمّد و آله الامجاد.

سیزدهم: نوّاب محمد رضا میرزا المتخلص به افسر

سیزدهم اولاد ذکور است و در سیزدهم شهر صفر المظفر سنه یک هزار و دویست و سیزده از بطن گرجیه ارمن شورافکن عالم شهود [و] ظهور. سیّاح بیدای عرفان و سبّاح دریای ایقان؛ در سلسله جلیله نعمت اللهی از مریدان حاجی محمد جعفرت.


1- . تذکره خاوری: (بیست و هفت سال)؛ علت آن است که تذکره خاوری سه سال بعد از نگارش این کتاب، خلاصه تاریخ ذو القرنین را آورده است.

ص: 343

قراگوزلو است که او از جمله خلفای نور علی شاهی است و در مراتب وحدت و طریقت و حقیقت، با کمال آگاهی. در نظم غزلیات با قدرتی بلانهایات [531] است و در تنظیم امور معاش، با مهارتی فوق الغایات. چند سالی به والی گری ولایت گیلان سرافراز بود، تا از قراری که در این نامه ثبت است، به سببی از اسباب به دربار معدلت آیت آمده، اقامت نمود. اکنون خویش را از جمله خلفای سلسله جلیله نعمت اللهی می شمارد و اوقات شریف را مصروف تربیت سالکان این طریق می دارد.

چهاردهم: حیدر قلی میرزا

المتخلّص به خاور (1)

از حیثیت والده ماجده، انجب از هر شاهزاده و والده معظمه اش صبیّه مرحوم مرتضی قلی خان قاجار عم بزرگوار صاحبقران آزاده که سال ها در دولت روسیه به سربرد و در همان جا با صد هزاران حسرت بمرد. معزی الیه شاهزاده ای است به کمالات ظاهری موصوف و به حسن اخلاق در میان اهل آفاق معروف. در فن نظم، طبع روشنی دارد و مضامین نیکو به وزن می آورد. مدتی برحسب امر شاهنشاه زمان در دیار گلپایگان عراق در حکمرانی طاق بود و رفتار پسندیده اش مشهور آفاق. با حقیر الفت و اختصاصی خاص دارد و دقیقه [ای] از دقایق حفظ الغیب را فرو نمی گذارد.- اللهم احفظه.

پانزدهم:

نوّاب محمود میرزا (2)

از بطن مستوره بنی اسرائیلیه مازندرانی و در مراحل جلالت و بزرگی صاحب قانون و رویه است. شاهزاده ای است غیور و پیوسته سرمست از باده غرور. با وجود خویش احدی را در روزگار موجود نمی شمارد و از مقام سلطنت پای خود را فراتر نمی گذارد. در محفل شاهزادگان از ایشان دور نشسته حرفی از لا و نعم بر زبان نمی راند، زیرا که احدی را قابل به خاطب خویش نمی داند. بی نهایت مربی ارباب کمال بود و جمعی کثیر از اهل هر فن را در دربار خویش پرستاری می نمود. اکثری از ارباب نظم و نثر).


1- . تولد: روز جمعه پانزدهم شهر صفر المظفر سنه 1214 هجری (اکسیر التواریخ، ص 207)
2- . تولد: روز سه شنبه دوازدهم شهر صفر المظفر سنه 1214 (همان، ص 204).

ص: 344

را در دربار خود مواجب و مرسوم می داد و کسب نظم و نثر از تالیفات ایشان به نام خود به یادگار می نهاد. در فنون کمالات به اسم تنها قانع بود و این اعتقاد را نیز نوعی از کمال فرض می نمود. از بدو اوقات طفولیت با حقیر الفتی داشت و لحظه [ای] مرا فارغ نمی گذاشت. زحمت ها بردم و خون ها خوردم و به کنه جمودت او پی نبردم.

خاقانی:

چون طفل اشک عاقبت آن شوخ شوخ چشم از من برون شد و بر روی من دوید بعد از آن همه خدمت و تربیت، عاقبت در خیالات من انگشت ایراد می نهاد و از فرط خودپسندی، سخنان حسابی به سمع آن سرکار مقبول نمی افتاد. مرحله بی لطفی او به جایی کشید که دو دفعه در لرستان و نهاوند قاصد جانم گردید. به انواع لطایف الحیل از چنگ او رستم و به چاکران درگاه صاحبقران روزگار پیوستم. در اجرای سیاست زیاده سفاک بود و در هر فنّی از فنون سواری و تیراندازی و جرید (1) بازی با وقوف و بی باک.

اکثر اوقات حریفان را در جولان بازی از ضرب جرید، سر و پا می شکست و به ضرب گلوله تفنگ جسم طیور تیزبال را در هوا می خست. چندی در دیار لرستان فیلی و ملک نهاوند حکمروا بود و مجرمین را در دیگ آب نهاده، جسم ایشان را از جوش آتش بیداد می فرسود. حاجی محمد مهدی نهاوندی مشهور به مولوی را که مرد حکیم فاضل دانشمندی بود، به ظهور اندک جرمی از صدمه طناب ستم از میان برداشت و نام این بی رحمی را سیاست مدن گذاشت.

قلعه رویین در نهاوند که از عجایب روزگار است، به انضمام عمارات و میدان و خانات و بازار در اندرون شهر و باغ شاه و کاخ همایون در خارج، از مستحدثات اوست و الحق هریک از آنها در نظر ارباب بینش به غایت مستحسن و نیکوست. برحسب امر صاحبقران فلک صدر از ایّام طفولیت در حجر تربیت جناب میرزا محمد شفیع صدراه


1- . جرید: نیزه کوتاه

ص: 345

اعظم پروریده شد و بالاخره بر روی او نیز دویده. شاهنشاه آگاه را از حرکات ناهنجار او روزبه روز رنجشی تازه دست می داد و باز به سبب وفور حبّ اولاد، ابواب [532] عفو اغماض بر چهره او می گشاد. بعد از فوت خاقان مغفور تاکنون گاهی در دار الارشاد اردبیل گاهی در دار السلطنه تبریز با جمعی از برادران گرفتار است و در محبس نیز به سبب فرار از صحبت اخوان در آزار. وقتی، در حضرت خاقان مغفور از تطاولات او شکایت بردم و برحسب امر اقدس این چند شعر به طریق مثنوی ایراد و انشاد کرده درین دفتر بیت یادگار در مقام تذکار و اظهار آوردم.

لمولفه:

چه خوش گفت خاقان با تاج و تخت به شهزاده محمود فیروزبخت

نجابت به فطرت بود ای پسرنه از بطن و از صلب مام و پدر

[533] اگر ز اهل عصمت تو و پارساترا قلتبان گوید و نارسا

چو محمود غزنین گیرم شوی مکن خویش را ثانی غزنوی

نه محمودی ای پورکم کن عبوس ببین حال محمود و دانای طوس

اگرچه بسی داد گنجش نهفت ولی باز مرد سخن سنج گفت

یقین دان که شه مطبخی زاده است به جای طلا نقره ام داده است

شانزدهم: نوّاب همایون

میرزا (1)

با شاهزاده موصوف در صلب و بطن شریک است و در سیئات و اعمال شنیعه معروف در میان ترک و تاجیک. در شمایل ظاهری به خاقان مغفور اشبه از سایر شاهزادگان جلالت ظهور است و این معنی بی شائبه اغراق، بر زبان نزدیک و دور مشهور. صورتی زیبا دارد و قامتی رعنا ولیکن

[مصرا] ع:

تن آدمی شریف است به جان آدمیت

در کسب کمالات کاری نکرده و به جز با ساقیان سیمین ساق و گل رخان در).


1- . تولد: شب جمعه بیست و هشتم شهر جمادی الثانی 1216 (اکسیر التواریخ، ص 209).

ص: 346

نیکویی طاق، شبی به روز و روزی به شب نیاورده است. چندی حکومت نهاوند با او بود و در سلوک با رعیت ید و بیضا می نمود. مدتی حقیر اسیر سرپنجه تربیت او بودم و در بدیهیات امور به جز مهملات و مجملات حرفی دیگر از وی نمی شنودم. جمودت و بلادتش عجیب است و در آسایش رخسار و قامت با طرزی غریب. وقتی غزلی سرودم و در یوم السبت به حضرت سلطنت انفاد نمودم، یک شعرش این که:

لمؤلفه:

با نامم و از جور توام نیست نشانی اکسیر به خاک اندر و سیمرغ به قاف است آن پلید نادان در حضور شهریار زمان گفته بود که: با آن که خود گفته (سیمرغ به قاف است)، چرا با غین کتابت کرده [است].

شعر دیگر را نیز در غزل دیگر ایراد گرفت و آن این که، لمولفه:

به جوش آورده شعر خاوری بی باده رندان راکه از خمخانه الطاف جم نوشیده سرجوشی گفته بود سرجوش حلیم بازار قزوین را ما خورده ایم چیز پوچی است؛ فلانی چرا تعریف سرجوش را کرده است.

مهارتش در مشّاطگی غریب است و غازه رخسارش بر ظهور این معنی دلیلی عجب.

لمؤلفه:

غازه بر رخسار مردان چون کله بر فرق زن غازه کرمانی به رخ رو لاف از مردی مزن

هفدهم: نوّاب احمد علی

میرزا (1)

در صلب و بطن با آن دو شاهزاده فوق یکی است و در خصائل حمیده، نقطه مقابل ایشان بی شکّی. در فنون حکمت و طب و نجوم و هندسه و نظم اشعار و حسن2)


1- . تولد: روز جمعه ششم شوال المکرم سنه 1218 (همان، ص 212)

ص: 347

خطوطی سه چهار، خاصه شکسته، مهارتی درست دارد و بعضی اوقات، اوقات خود را به علم و عمل طب مصروف می آورد. در بدایت سن مدتی در دار الملک فارس در حجر تربیت مرحوم حسین علی میرزای فرمانفرما و لله گی چراغعلی خان نوایی وزیر آن مملکت مهذّب و قلیل زمانی نیز در ولایت نهاوند در خدمت برادر اکبر خویش محمود میرزا معذّب گشت و به تلافی آن چند سال، از ایالت مملکت خراسان نام نامیش از ذروه گردون درگذشت. باوفور لحیه پرزور، جناب معتمد الدوله میرزا عبد الوهاب منشی الممالک را منظور بود و علی رؤوس الاشهاد با او نظر بازی می نمود. حکومت خراسانش را همین نظر بازی معتمد الدوله سبب شد و ظهور این حکایت داستانی عجب:

شعر:

عشق ازین بسیار کرد است و کندسبحه را زنّار کرد است و کند

هجدهم: نوّاب جهان شاه

میرزا (1)

از بطن [والده] نوّاب شاهزادگان ثلثه فوق، چارمین ولد است و از بدایت تا نهایت در حجر تربیت برادر اسنّ خویش محمود میرزا به غایت معتبر و معتمد. شاهزاده سلیم النفس رقیق القلبی بود. با آن که حقوق بی اندازه بر گردن مولف داشت، روزبه روز بر مراتب التفات می افزود. در اوقاتی که در بلده نهاوند از چنگ عدوان محمود میرزای سفاک بی باک چاره جوی فرار بودم، رعایت زیاد در حق من به عمل آورد و شب هنگام عیال و اطفال و احمال و اثقال را بی اطلاع احدی از آن ملک بیرون کرد.

در سنه یک هزار و دویست و پنجاه و یک (2) در دار الخلافه طهران از بلای وبای عام مرغ روحش از [534] قفس تن رست و بر رخسار درخت طوبی آشیان بست- طوبی له و حسن مآب. تاریخ وفات او از طبع مولف تراوید و یادگار را درین صحیفه ثبت گردید:د.


1- . تولّد: 1225 (همان، ص 220)
2- . منتظم ناصری (ج 3، ص 165) و مرآة البدان (ص 917) همین تاریخ را ذکر نموده، امّا اکسیر التواریخ 1251 می نویسد.

ص: 348

پس از قضیه خاقان مغفرت بنیادفتاد نخل جهان شاه میرزا از بیخ

ز مرگ کور جهان شد ز زندگی روشن کجا دلا اثر توبناست با زرنیخ

فغان ز کینه آبای چرخ چون مهرش بود به دیده ابنای روزگاران سیخ

چه شاهزاده جهانی ز مردی و وقارکه مردمیش بُدی بهر مردمان توبیخ

هزار حیف از آن زیب بخش تخت شهی که بود جاهش بر دیده عدو گلمیخ

به هیچ چیز جهان عاقبت ثباتی نه که زهر دور ز تریاک و شهد از بطّیخ

چو رفت خاوری آن شاهزاده از دنیابرفت حیف جهانشاه از میان تاریخ (1)

نوزدهم: نوّاب الله ویردی

میرزا (2)

از بطن بنی اسرائیلیه ارومیه و عاقبت متوسل به دولت رومیه. آزاده سروی بود از گلستان دولت شاهنشاهی و تابنده ماهی بر اوج خلافت ظل اللهی. بدون شائبه اغراق، از فرط صباحت و ملاحت، غازه رخسار جهان بود و لعل شکرینش طعنه زن لعل بدخشان. وقتی بر بتخاله لب میگون زلولی انداخته در جرگ شاهزادگان به ذکر این معنی پرداخته بود که: هلاک زلو (3) معروف است که از نمک است و مرا به تجربه حاصل که این حرف ادعایی [است] لاطائل.

بی شک این بنده بلاتامل سرود که: ز اول لب مبارک شارب آب حیوان است و چنین حیوانی بالبدیهه زنده جاویدان.

سعدی:

وجود هرکه نظر می کنم ز جان و جسدمرکب است و تو از پای تا به سر جانی طبعش در نظم اشعار دری، خالی از ملاحتی نَه و مشتاقان کویش را بی ملاحظه مهر رویش استراحتی نَه. چندی برحسب امر خاقانی در ولایت بسطام به حکمرانیو)


1- . این قطعه در تذکره خاوری نیامده است.
2- . تولد: بیست و هشتم رمضان المبارک 1216 (اکسیر التواریخ، ص 210).
3- . ملی: (زو)

ص: 349

منصوب بود و در کمال رعیت پروری و عدالت گستری سلوک می نمود. در ایّام فتور آذربایجان از تطاولات روسیه بی ایمان، اهالی بسطام با او بی اندامی ها به عمل آوردند و معزی الیه و اتباعش را از آن ولایت بیرون کردند. بعد از رحلت خاقان مغفور به زیارت عتبات عالیات رفته از آن جا به ملک اسلامبول شتافت و از پادشاه ذی جاه روم التفات و احترام تمام یافت [و] با توقیع سیورغالات باز به آن ارض فیض آیات آمده، آرام یافت.

(یا لَیْتَنِی کُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِیماً) (1)

بیستم: نوّاب اسماعیل

میرزا (2)

از بطن ترکمانیّه دشت است و مدتی از حکم دارای زمان، حاکم ترشیز و بسطام و بدشت. شاهزاده سلیم النفس با وقاری است و در مرحله شجاعت در میان اهل سلاح با اعتبار. اکثر اوقات در دشت ترکمان به نفس نفیس مردانگی ها کردی و نبردها به عمل آوردی. جدال او با جماعت روسیه در ایّام فترت آذربایجان، به رشادت او دلیلی واضح و برهانی لایح است. در بدایت سنّ شباب در اوقاتی که نوّاب شجاع السلطنه العلیّه حسن علی میرزا روی به عزیمت خراسان داشت، چون شاهزاده معزی الیه مربّای تربیت [او] بود، چند صباحی او را در دار الخلافه طهران به خدمت نیابت خویش گذاشت و پس از آن در ولایت ترشیز به حکومت برگماشت. معزی الیه نیز رفتاری به عدالت کرد تا از حکومت بسطام نام برآورد. اکنون در جرگ محبوسین اردبیل (3) است و بازماندگانش با دلی خونریز.

بیست و یکم:

نوّاب علی رضا میرزا (4)

برادر صلبی و بطنی سلطان الموحّدین محمد رضا میرزاست و در مراحل طراوت و خوش مشربی بی همتا. به غایت مایل عیش و نشاط و همواره طالب ارباب عشرت و انبساط. اوقات شبان و روزانش صرف اقداح راح است و هر اوضاعی که از لوازم اقداح2)


1- . سوره نساء، آیه 73.
2- . تولد: شب جمعه چهاردهم شعبان المعظم سنه 1217 (اکسیر التواریخ، ص 211).
3- . ملی: (تبریز)
4- . تولّد: ششم ذی قعده الحرام سنه 1218 (همان، ص 212)

ص: 350

راح است، در مذهب او مباح. طبع نظمی دارد وسط و در انشاد اشعار قانع به وزن فقط.

اکثر اوقات مضامین اشعار حقیر را تحریف می کرد، به نام خویش می خواند و قدمی در میدان شرم و آزرم نمی راند، چنان که از تحریف این [535] شعر مستفاد می شود.

لمولفه:

همان نوری که موسی داشت اندر آستین پنهان بود اندر تو ظاهر لیک از چاک گریبانت تحریف:

آنچه موسی داشت اندر آستین خود نهان حالی از چاک گریبان آشکارا کرده تذکره [ای] در ذکر اشعار معاصرین نوشته و دیوان مسارقت ارکانش نیز مدوّن گشته است. در مرافقت برادر مهتر خویش مدتی در ولایت گیلان به سر می برد و طریق عیش و عشرت می سپرد. در ایّام سادگی خالی از ملاحتی نبود و در ولایت گیلان، با لباس نظام مشق سربازی می نمود.

بیست و دویم: نوّاب حاجی شاه قلی

میرزا (1)

از بطن صبیّه محمد علی خان سردار زند و زیبا سروی از گلستان دولت ارجمند. با چهر مجدّر (2) مطبوع هر نظر و همواره ملتزم دربار دارای دادگر. طبعی سلیم دارد و سلیقه [ای] مستقیم. بعد از رحلت خاقان مغفور به زیارت بیت الله الحرام مشرف گشته و به سبب این نسبت شریف از سایر همگنان به رتبت و فضیلت درگذشته است. چون با جدّ مرحوم فتحعلی خان بزرگ همنام است، لهذا به سبب این همنامی واجب الاحترام.

چندی هم راتق و فاتق امور ولایت اردستان بود و در غیبت خویش آن ولایت را قرین نظم می نمود.و.


1- . تولّد: چهارشنبه یازدهم محرم الحرام سنه 1223 (همان، ص 218).
2- . آبله رو.

ص: 351

بیست و سیم: نوّاب ملک قاسم

میرزا (1)

از بطن صبیّه مرضیّه امام قلی خان افشار بیگلربیگی ارومیه آذربایجان است و از بدایت طفولیت تربیت یافته دست مرحمت پیوست حضرت ولیعهد دوران. از حیثیّت قواره ترکیب، با شوکت و مهابتی عجب است و در رشادت و شهامت با جرأتی غریب.

مهندسی بی عدیل است و در فنون هنر خاصه در فهم و نطق السنه مختلفه و خطاطی و نقاشی بی بدیل. تمامت عمرش در رکاب نوّاب نایب السلطنه العلیّه صرف جهاد با کفره بوده و از حسن این رشادت، روزبه روز بر مراتب عزت می افزوده است. اکثر اوقات به حکم آن خلاصه کائنات در برخی از ولایات آذربایجان خاصّه ارومیه حکمرانی می نمود و با اهالی از ادانی و اعالی رفتار به سزای فرمود. از اولاد ذکور و اناث بی نصیب است و این فقره در سلسله ابنای ملک به غایت غریب- اللّهم ارزقه.

بیست و چهارم: نوّاب یحیی

میرزا (2)

از بطن صبیّه حسین قلی خان ولد امام قلی خان افشار ارومی آذربایجان است که در فوق گذشت. جوانی است در کمال صباحت و بردباری و مظلومی. از سن پنج سالگی تاکنون در ولایت گیلان والی است و رفتار ستوده اطوارش، مطبوع طبع اهالی از ادانی و اعالی. امید که روزگارش یار و طالع مددکار باد.

بیست و پنجم: نوّاب ملک منصور

میرزا (3)

از بطن والده معظّمه نوّاب ملک قاسم میرزا [است و] در مراتب فروتنی و بردباری بی همتا. اگرچه هنوز خدمتی که موجب بروز جوهر رشادت باشد به او محول نیست، ولی خرد خرده دان داند که جوهرش چیست.

بیست و ششم:

نوّاب حسین قلی خان (4)

اگرچه از اکثر شاهزادگان که ذکر ایشان خواهد آمد از همه کوچک تر است، ولی9)


1- . تولد: دوّم جمادی الاولی 1227 هجری (اکسیر التواریخ، ص 214؛ جمادی الآخر 1222 (ناسخ التواریخ).
2- . تولد: اوّل محرم 1233 (همان، ص 226)
3- . تولد: 22 رجب 1226 (همان، ص 222)
4- . تولد: سنه 1246 (همان، ص 239)

ص: 352

به سبب نسبت افشاریت والده، درین مقام ایرادش بهتر است. برادر صلبی و بطنی نوّاب یحیی میرزاست و به سبب همنامی جدّ پدری ملقب به جهانسوز شاه و به جهت هم اسمی جدّ مادری، مکنّی به خان بابا. با (1) آن که عمر شریفش هنوز از مرحله ده نگذشته، در فنون تیراندازی و درس و مشق سرآمد همگنان گشته است.

بیست و هفتم:

نوّاب ملک ایرج میرزا (2)

از بطن مجوسیّه کرمان است و در حدت ذهن و ذکاء معروف جهان. در اکثر از فنون هنر مثل عربیت و هیئت و نجوم و هندسه و خطاطی خاصّه نستعلیق و شعرشناسی سرآمد اهل روزگار است و در بزم آرایی و نشاططلبی و ارتکاب به باده عنبی بی شمار:

یار ما این دارد و آن نیز هم

بیست و هشتم: نوّاب سلطان مصطفی

میرزا (3)

برادر صلبی و بطنی نوّاب ملک ایرج میرزا است و با اهل روزگار به غایت بردبار و باوفا. در حفظ اشعار فارسی بی بدل است [536] و قوّه حافظه او در میان امثال و اقران، ضرب المثل. اکثر از اشعار مولف را از حفظ دارد و اغلب اوقات خویش را به شکار می گذارد.

بیست و نهم: نوّاب حاجی کیومرث

میرزا (4)

از بطن گرجیّه ارمن و صاحب انواع هنر و فنّ ملقب به ابو الملوک است و با اهل روزگارش به استغنا سلوک. عجبی عجیب دارد که احدی از چاکران دربار را به نظر نمی آرد، به همین جهت طباع مردم را ازو نفرتی کامل است و به سبب نفرت خلق، همواره تنهایی او را شامل. در علم نجوم فی الجمله مربوط است و در آرایش قامت از البسه ملوّن سلیقه اش مضبوط. در بدایت طفولیت چندی در دار السرور بروجرد در حجر تربیت حسام السلطنه محمد تقی میرزا آرمید و پس از آن به دربار فلک مدار آمده ساکن9)


1- . ملی: (تا)
2- . تولد: اوّل جمادی الثانی 1222. (اکسیر التواریخ، ص 216)
3- . تولد: 11 ذی قعده 1228 (همان، ص 224)
4- . تولد: بیست و پنجم جمادی الثانی 1224. (همان، ص 219)

ص: 353

گردید. بعد از وفات خاقان مغفور به زیارت بیت الله الحرام شتافت و باز میل مراجعت نمود و در دار الخلافه آرام یافت.

سی ام: نوّاب منوچهر

میرزا (1)

که در بدایت، نامش الله بخش میرزا بوده از بطن مخدره اصفهانیه. شاهزاده ای است سلیم و در زاویه سلامت و قناعت مستقیم. دامانش از لوث هرگونه هوس پاک است و حسن کردارش، طعنه زن کار هر هوسناک. به رسوم عبادات شاقه میلی کامل دارد و دقیقه [ای] دریافت ساعات عبادات فرو نمی گذارد و برخلاف حاجی کیومرث میرزا، از کبر و نخوت بویی نشنید و از بدو فطرت به مهربانی و محبّت مایل گردیده است. او نیز در ایّام طفولیت در دار السرور بروجرد در خدمت حضرت حسام السلطنه [بود]. با آن که بخت کامرانش به دار الخلافه آورده در میانه رأفت ظل اللهی آسود، به زیارت عتبات عالیات مشرف گشت و مراتب تقدسش از هرچه درگذشت.

سی و یکم: نوّاب کیقباد میرزا

از بطن مطربه شیرازیه و از جمله ملتزمین رکاب علیّه است. به اقتضای جوانی همواره مایل به استعمال راح ارغوانی است. اعمالش چون جمالش قبیح است و این دعوی در حق او صریح.

سی و دویم: نوّاب کیکاوس میرزا

برادر صلبی و بطنی نوّاب کیقباد میرزا است و در حسن صورت و صفای سریرت برخلاف برادر والا. چون صبیّه محترمه ابراهیم خلیل خان جوانشیر حاکم قراباغ که زوجه دائمی حضرت صاحبقران مهرایاغ بود، اولادی از ذکور و اناث نداشت، لهذا بر حسب امر اعلی همت بر تربیت وی گماشت. در عهد صاحبقران رشید مدتی مدید به نیابت آن مستوره معظّمه به حکومت دار الایمان قم رسید و بی شائبه اغراق، از حسن تدبیر باعث آبادانی آن ولایت گردید. عمارات عالیه از دار الاماره و بازار و کاروان سرا و5)


1- . تولد: چهارم جمادی الاولی 1222 (همان، ص 215)

ص: 354

حمام و غیره در آن دیار بسیار پرداخت و از کثرت مکنت و ثروت خود را محسود امثال و اقران ساخت. حسن تدبیرش به مثابه [ای] بود که وقتی جمعی از مؤدّیان تنخواه دیوانی و مقصرین اعمال شیطانی در روضه مقدسه پناه برده، بیرون نمی آمدند، باب بیت الخلای صحن مقدس را امر به انسداد نمود تا مجاورین به ستوه آمده از آن خارج شدند. در سنه یک هزار و دویست و پنجاه و سه به زیارت بیت الله الحرام شتافت و بعد از مراجعت در دار الخلافه آرام یافت.

سی و سوّم: نوّاب کیخسرو

میرزا (1)

از بطن [والده] آن دو شاهزاده فوق است و طبیعت پاکش مایل به ارباب ذوق. در نهایت سلامت نفس انزوا را طالب است و این قانون برگزیده بر طبیعتش غالب. امید که بر دوام باد.

سی و چهارم: نوّاب شاپور

میرزا (2)

از بطن مخدّره شیر کوهیه لاهیجانیه گیلانیه است و در ایّام طفولیت چندی دست پرورد مرحوم نایب السلطنه العلیّه [بود]. حسب الامر الاعلی سفری به مملکت آذربایجان کرد و از حسن تربیت نوّاب معزی الیه نام برآورد.

سی و پنجم: نوّاب حاجی بهرام

میرزا (3)

از بطن مطربه اصفهانیه و با اخلاقی مرضیّه است. در فن موسیقی با مهارتی کامل و او را در طباع حریفان به این سبب مطبوعیتی تمام حاصل. در شب های ایّام صیام، مؤذّن اندرون همایون [537] بود و هر ساله به این خدمت قیام می نمود. بعد از رحلت خاقان مغفور به زیارت بیت الله الحرام شتافت و پس از آن به دار الخلافه آمده، آرام یافت.

سی و ششم: نوّاب هرمز

میرزا (4)

برادر صلبی و بطنی نوّاب حاجی بهرام میرزاست و در فن سواری و تیراندازی و6)


1- . تولد: سیزدهم صفر المظفر 1224 (همان، ص 218)
2- . تولد: سیزدهم صفر المظفر 1222 (همان، ص 214)
3- . تولد: سنه 1221 (همان، ص 214)
4- . تولد: چهاردهم جمادی الاولی 1222 (همان، ص 216)

ص: 355

اکثر امور سپاهی گری ممتاز و بی همتا. در عهد خاقان مغفور چندی به حکومت ولایت ساوجبلاغ قزوین رسید و در این دولت سدید جدید به سبب جوهر ذاتی محترم و معتبر گردید.

سی و هفتم: نوّاب محمد مهدی

میرزا (1)

که در طفولیت مظفر علی میرزا نام داشت و به سبب ظهور ناخوشی مهلک، این نام را گذاشت. در سنه یک هزار و دویست و بیست و دو و از بطن مطربه شیرازیه زینت دوران آمد و مهر چهرش باعث آرایش کیهان شد. از فرط تنگی دهان سخنانش شکسته وش برآید و در هنگام تکلّم به انواع جد و جهد سخن فرماید. صبیّه مرضیّه محمد تقی خان که نبیره محمد صادق خان زند و از زوجات محترمه خاقان مغفرت پیوند است، به فیض تربیتش فایض گردید و به سبب زیبایی رخسار به رتبه محبوبیت خاقان نامدار رسید.

سی و هشتم: نوّاب محمد امین

میرزا (2)

برادر صلبی و بطنی شاهزاده مذکور است و در تنومندی جثه و زور بازو در میان همگنان مشهور. بسیار جوانی متواضع است و رسم تواضع را با چاکران درگاه در میان ملک زادگان واضع- اللهم احفظه.

سی و نهم: نوّاب محمد هادی

میرزا (3)

برادر صلبی و بطنی آن دو شاهزاده آزاده است و در شکستگی کلام از برادر ارشد خود زیاده. در حفظ اشعار خوب است و چهره اش در نظرها مطلوب.ت.


1- . تولد: اوّل شوال 1223 (همان، ص 218).
2- . تولد: دهم ربیع الثانی 1234 (همان، ص 226).
3- . تنها در نسخه دوّم ملی و تذکره خاوری آمده است؛ اکسیر التواریخ (هادی میرزا) متولد 1239 آورده که پنجاهمین فرزند فتحعلی شاه بوده است.

ص: 356

چهلم: نوّاب سلیمان

میرزا (1)

از بطن ترکمانیه دشت است و همواره اوقات مایل [به] شکار و سیر و گشت. شیر بیشه رشادت است و ضرب المثل تیشه جلادت. پیوسته دستش از خون شیران دلیر خضاب است و همواره از شستش بر گردن شیر سپهر طناب. شمشیر آبدارش موازی دو من تبریز است و در شکار شیران چون ابروی آن شیرافکن پیوسته خونریز. اکثر اوقات به دیده شهود دیده شده که حیوانات انسی را از قبیل اشتر و الاغ و غیره به یک ضربت شمشیر به دو نیم کرده و به سبب این ضرب دست در میان نامداران ایران نام برآورده است. ظروف جسیم مس و آهنین چون هیکل مومین ریزریز کند و میخ طویله های آهنین استوار را به یک قوت با زور از زمین برکند. از بدایت سن تا هنگام تکلیف، زیاده از همگنان منظور نظر صاحبقران نامدار بوده جلوه ماه رخسارش مهر فلک را [538] در زاویه مغرب متواری می نمود. بی شائبه اغراق، مهر چهرش از فرط طراوت و نزاکت، طاقت نظر حیرت آمیز مشتاقان را نداشت و گاه نگاه مشتاقان، صورت گل های رنگارنگ از وفور شرم بر صفحه چهره می نگاشت. (2)

قلعه سلیمانیه (3) با عمارات و باغات ملوکانه که کنار رودخانه کرج در هفت فرسخی دار الخلافه طهران از مستحدثات شاهنشاه زمان است، به نام نامی اوست و الحق در طرز و آیین پاکیزه و نیکو. بعد از رحلت خاقان مغفور، (4) مصلحت اندیشی را در توقف ایران ندیده و به عتبات عالیات رفته در آن مکان شریف مجاور گردید. از دولت علیّه روم وجهی به جهت مخارج او معیّن شد و دوستی و یک جهتی دولتین علیتین به سبب ظهور این غایت بر عالمی مبرهن آمد.

[مصرا] ع:

هر کجا هست خدایا به سلامت داره)


1- . تولد: چهارم محرم 1226 (همان، ص 226).
2- . تذکره خاوری:+ (همواره اوقات میل به شکار می کرد و وحشیان صحراگرد را از تاب کمند مشکین خویش به بند می آورد. فرد: به دل پیوسته اش میل شکار است شکارش لیک دلهای نگار است).
3- . این عمارت در حال حاضر داخل دانشکده کشاورزی کرج قرار دارد. (اکسیر التواریخ، ص 221).
4- . تذکره خاوری:+ (نور الله مضجعه)

ص: 357

چهل و یکم: نوّاب سلطان سلیم

میرزا (1)

تاریخ ذو القرنین ج 3 1000 چهل و یکم: نواب سلطان سلیم میرزا ..... ص : 1000

مش چون اسمش سلیم و برادر صلبی و بطنی نوّاب سلیمان میرزای حلیم.

چون صبیّه مرضیّه صادق خان کرد شقاقی که از جواری حرم سرای خلافت بود، از بدایت تا نهایت به هیچ وجه اولادی نیاورد، لهذا حضرت اعلی معزی الیها را مأمور به تربیت شاهزاده مزبور کرد. بلوک گرم رود شقاقی به نام او نامزد شد و مجاور خدمت نوّاب ولیعهد آسمان مسند آمد. در قریه میانج اقامت نمود. او نیز چون برادر ارشد میل به شکار داشت تا بالاخره برحسب امر دارای زمان در دار السلطنه قزوین بار اقامت گذاشت. حسنی به کمال او را هم میسّر و جامه و زیبایی هر هفت کره وی را دربر.

[مصرا] ع:

افسوس که اطراف گلش خار گرفت

چهل و دوّم: نواب حاجی سلطان ابراهیم

میرزا (2)

از بطن والده معظمه نوّاب رکن الدوله العلیّه علی نقی میرزا، سیّمین ولد است و از تاب رخسار آفتاب کردار، مهر سپهر انجمن صاحبقران آفتاب مسند. در عنفوان جوانی سعادت جاودانی او را یار شد و از زیارت مکّه معظمه برخوردار آمد.

[مصرا] ع:

در جوانی کن نثار دوست جان

چهل و سوم: نوّاب

فتح الله میرزا (3) الملقب به شعاع السلطنه

از بطن مخدره راهبریه کرمانیه ملقبه به خانم و مهر چهرش نورافزای ماه و انجم شاهزاده [ای] رئوف است و با زیردستان به غایت مهربان و عطوف. طراوت ماه رخسارش، طعنه بر مهر تابان زده، لعل آبدارش به شکر فروشی رطب اللسان شده. در حقیقت جانی در تن جهان بود و تازه گلی از گلستان کیهان. از بطن مام یکتا در دامان مام ایّام بی همتاست. در عهد دولت خاقان مغفور در ولایت خمسه حکمرانی [539] می کرد. در این دولت عظمی نیز از ایالت ولایات همدان و کاشان نام برآورد.).


1- . تولد: بیست و ششم شوال 1228 (اکسیر التواریخ، ص 224).
2- . تولد: نوزدهم جمادی الاخر 1228 (همان، ص 225).
3- . تولد: نهم رجب 1226 (همان، ص 221).

ص: 358

چهل و چهارم: نوّاب سلطان محمد میرزا

الملقب به سیف الدوله (1)

نور دیده دولت و نور حدیقه شوکت عندلیب گلستان شاهنشاهی و شمع شبستان حضرت ظل اللهی. از بطن مرضیّه نوّاب خورشید احتجاب تاج الدوله العلیه طاوس خانم مستوره اصفهانیه است که محبوبه پسندیده خاقان جهان بوده. شاهزاده معزی الیه به سبب اصفهانیت والده معظمه، مدتی در آن دیار حکمرانی نمود. شاهزاده ای است سخی الطبع و زکی الضمیر و در مراحل جذب قلوب و دلربایی خلق بی نظیر. در ایّام اختیار آن ولایت، عامه چاکران دربار از احسان متواتره انعام متکاثره او پیوسته بهره یاب بودند و او را ثانی قاآن بل قاآن را ثانی او خطاب می نمودند. در خدمت صاحبقران اعظم از اکثر برادران معظّم مقدم می نشست و به سبب این مرتبت، خار حسرت در قلب اهل غیرت می شکست. میلش به ارباب کمال بسیار است و در نظم اشعار آبدارش نیز شوق بی شمار. قبل از ایالت اصفهان در حضور شاهنشاه صاحبقران راوی اشعار من بود و غزلیات حقیر را به طرزی خاص در پیشگاه حضور همایون عرض می نمود. زیاده از اندازه تصوّر، عیّاش است و از کثرت سخاوت معروف به عدم عقل معاش. (2)

عمارات احداثی او در اصفهان ناسخ عمارات سلاطین صفویه است، خاصه خلوت سرپوشیده اش که احسن از جمیع عمارات احداثی در دولت علیّه.

چهل و پنجم: نوّاب فرخ سیر

میرزا (3)

برادر بطنی و صلبی نوّاب سیف الدوله سلطان محمد میرزاست و در حسن ملاحت و طرز صباحت در میان همگنان ممتاز و یکتا. در حقیقت طاوسی است که از انبوهی موی چیزی مقوّس بر فرق افراشته و زلف مشکینش از کثرت مخلب و چنگال شاهباز فرخ فالی است که پای بر عرش گذاشته است. چندی در دیار همدان حکمرانی می کرد تا بعد از رحلت خاقان مغفور به دار الخلافه آمده از خدمت درگاه فلک جاه نامد.


1- . تولد: ششم ذی قعده 1228 (همان، ص 223)؛ بیست و ششم جمادی الاوّل 1228 (ناسخ التواریخ).
2- . تذکره خاوری:+ (فرد: زر از بهر خوردن بود ای پسربرای نهادن چه سنگ و چه زر)
3- . تولد: محرّم 1238 (اکسیر التواریخ، ص 227)؛ تذکره خاوری و اکسیر التواریخ (نیر الدوله) را ذکر نموده اند.

ص: 359

برآورد.

چهل و ششم: نوّاب سلطان احمد میرزا

الملقب به عضد الدوله (1)

از بطن والده معظمه دو شاهزاده فوق است و از فرط ملاحت و صباحت منظور انظار ارباب ذوق. در بدایت طفولیت از صاحبقران گردون توان به سبب حقارت جثه و لطف اندام، موچول خان لقب یافت و از ظهور این التفات به اعلی مدارج عزت شتافت.

به ایالت ولایات کاشان و نطنز نامزد شد و نوّاب او در آن ولایت راتق و فاتق امور هر نیک و بد- انشاء الله الودود- امید ترقیات در وجود مسعودش بوده و همت او خواهد بود.

چهل و هفتم: نوّاب بهمن میرزا

الملقب به بهاء الدوله (2)

از بطن مکرمه صندوقدار حرم محترم خازن الدوله العلیه العالیه (3) است و به سببی چند که وجدان ارباب معرفت را حالی است، روزبه روز مورد الطاف و اعطاف متوالیه.

مدتی در ولایت سمنان حکم روا بود و از فرط عدالت و دادگستری آن ولایت را قرین روضه رضوان نمود. در عهد خجسته مهد این دولت عظمی نیز متدرجا بانی مبانی ایالت ولایات یزد و کاشان است و مقنّن قوانین معدلت و احسان. (4)

چهل و هشتم:

نوّاب سیف الله میرزا (5)

برادر صلبی و بطنی نوّاب بهمن میرزاست و در طراوت رخسار و حلاوت گفتار بی مثل و همتا. همواره در ایّام ایالت برادر والاگهر در ولایت سمنان به سر می برد تا در عهد این شوکت خداداد نیز از حکم رانی آن ولایت نام برآورد.).


1- . تولد: بیست و سوّم محرم 1239؛ وی صاحب کتاب تاریخ عضدی است و خود در این کتاب می نویسد که به هنگام فوت فتحعلی شاه دو ساله بوده، امّا سپهر در ناسخ التواریخ تولد او را به اشتباه نوزدهم ذی قعده 1234 ذکر می کند. (اکسیر التواریخ، ص 236).
2- . تولد: 23 شوال 1226 (اکسیر التواریخ، ص 223).
3- . تذکره خاوری: (از بطن مکرم صندوقدار حرم محترم خازن الدوله العلیه است).
4- . تذکره خاوری ایالت یزد را ذکر نکرده است. اکسیر التواریخ نیز یزد و کاشان را ذکر می کند.
5- . تولد: چهارم رجب 1231 (همان، ص 225).

ص: 360

چهل و نهم:

نوّاب صاحبقران میرزا (1)

ثانی ذو القرنین، اعنی اسکندر و استخوان پاره [ای] به هیئت (2) مطلوب او را بر فرق سر است. جوانی خوش سیماست و در کمال الفت و وفا. در حجر تربیت نوّاب خورشید احتجاب فخر الدوله صبیّه محترمه خاقان معظم تربیت یافته و به سبب این افتخار کامل، به اعلی مدارج مباهات شتافته است. در ایّام دولت خاقان مغفور به منصب ارجمند سرداری توپخانه مبارکه سرافراز بود و همواره در مشق سربازی به رسم توپچیان جانباز دست یازی می نمود تا رفته رفته درین فن ماهر گردید و به رتبه تعلیم مشق سرهنگان و توپچیان قاهر رسید.

پنجاهم:

نوّاب پرویز میرزا (3)

از بطن مستوره شمرانیه طهرانی است و در حسن صورت پرویز ثانی. طفلی محبوب است و قوه حافظه اش در نظم اشعار دری مطلوب- انشاء الله الودود- عنقریب ترقیات خواهد نمود.

پنجاه و یکم:

نوّاب علی قلی میرزا (4)

از بطن گرجیه دیار ارمن است و نار رخسارش رشک آتش وادی ایمن. در عهد خاقان مغفور، امیر سیورسات خانه بود و خاقان مغفورش سورساتچی باشی خطاب می فرمود.

پنجاه و دوم:

نوّاب عباس قلی میرزا (5)

این شاهزاده با نوّاب علی قلی میرزا در بطن شریکند و در مراتب خلق و خلق به هم نزدیک. صاحبقران اعظم هر دو را نامزد چاکری مرحوم نایب السلطنه عباس میرزا و حضرت ظل السلطان علی شاه، که گوهر یک صدفند، نمود و به سبب این نسبت، یکی).


1- . تولد بیست و یکم رمضان 1234 (همان، ص 227).
2- . ملی: (بهیات).
3- . تولد: ربیع الاوّل 1239 (اکسیر التواریخ، ص 237).
4- . تولد: 23 ربیع الاوّل 1238 (اکسیر التواریخ، ص 20)؛ در 1272 از ناصر الدین شاه لقب اعتضاد السلطنه گرفت.
5- . تولد: هفدهم رجب 1241 (همان، ص 238).

ص: 361

عباس قلی و دیگری را علی قلی نام فرمود.

پنجاه و سیم:

نوّاب کامران میرزا (1)

از بطن مازندرانیه ملقبه به مهد علیاست و از حضرت صاحبقرانی در مرحله کامرانی به مرتبه اعلی خود و والده اش هر دو محبوب و محبوبه بودند و به سبب این نسبت بر امثال و اقران مباهات می نمودند.

پنجاه و چهارم:

نوّاب اورنگ زیب میرزا (2)

از بطن مطهره [والده] نوّاب کامران میرزاست و طراوت رخسارش طعنه زن مهر عالم آرا. امید که روزگارش یارو از عمر طبیعی برخوردار باد.

پنجاه و پنجم:

نوّاب سلطان جلال الدین میرزا (3)

از بطن مرضیّه صبیّه جمشید بیک کرد مدانلوست که نایب امیر آخورباشی خاقان فرشته خوست. حضرت مریم سریرت فخر الدوله العلیّه، که از صبایای محترمه و ذکر او مذکور خواهد شد، به تربیت او مأمور گشت و از زمان تولد تاکنون که سنین عمرش در مرتبه هشت، اوقاتش در حجر تربیت همشیره معظّمه به جلالت و بزرگی گذشت.

پنجاه و ششم:

نوّاب امان الله میرزا (4)

از بطن صبیّه مرضیّه الله قلی خان دولّوی قاجار نایب نسقچی باشی دربار جهان مدار و در حسن صورت اعجوبه روزگار است.

پنجاه و هفتم:

نوّاب سلطان حسین میرزا (5)

از بطن گرجیه ولایت تفلیس است و در دبستان تدریس با همگنان انیس و جلیس.

این نیز پرورده دست تربیت حضرت فخر الدوله العلیّه و با طلعت و طراوتی مرضیّه است.).


1- . تولد: 1240 (همان، ص 237).
2- . تولد: 18 جمادی الآخر 1247 (همان، ص 239).
3- . تولد: 12 شعبان 1245 (همان، ص 239).
4- . تولد 1243 (همان، ص 238).
5- . تولد: 1245 (همان، ص 239).

ص: 362

فصل دوم در ذکر صبایای محترمه شاهنشاه تاجدار که تا هنگام وفات آن برگزیده آفریدگار در قید حیات مستعار بوده و می باشند

عدد ایشان از بدایت، چهل و هشت نفر بوده و دو نفر از صبایای محترمه بزرگ ذات ولد (1) در ایّام دولت قاهره، وداع سرای زندگانی را نموده اند. اکنون چهل و شش نفر باقی و چهل نفر از ایشان صاحب شوهر و امّ ولد و شش نفر دیگر آرایش اریکه فردیت و اتحادند. مخفی نماند که مناکحت و مزاوجت صبایای محترمه با اعاظم و اشراف دار الملک ایران، نه از رهگذر کفویّت و همسری، بلکه به سبب اجرای سنّت سنیّه پیغمبری بود. چهار نفر از ایشان را نامزد چهار نفر برادرزاده نامدار کرد و بقیه را برخی به عقد مزاوجت امرا و امرازادگان قاجار از خویشان و غیر ایشان و بعضی را در سلسله مناکحت سایر امرا و وزرازادگان ایران و پاره [ای] از اشراف و اعیان درآورد. وقتی یکی از شاهزادگان، صبیّه محترمه از خویش را به شخصی نامناسب ازدواج فرمود و در هنگام بازخواست حضرت صاحبقرانی، به جوابی بی ادبانه لب برگشود که، هرگاه وصلت با ناسزایان نارواست، [مصرا] ع:

توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می کنند

آن دریای حوصله و دانش جوابی ملوکانه داد و آن شاهزاده صادق را از حسن جواب به وادی خموشان فرستاد. خلاصه جواب آن که: پادشاهان را کفو و همسر پادشاهانند و این صبایای حریم حرمت، لایق همسری شاهزادگان. چگونه این همه شاهزاده در عالم امکان، خاصه در مملکت ایران وجود دارد که حضرت سلطنت هریک را با شاهزاده [ای] همسر آرد، ولی حضرات شاهزادگان همگی باهم برادر و همسرند و در ازدواج بنین و بنات خویش با یکدیگر سزاوار و درخور؛ (کلام الملوک ملوک الکلام).

اسامی مبارکه چهل و هشت نفر مذکوره از قراری است که با احوال ایرادد)


1- . تذکره خاوری:- (ذات ولد)

ص: 363

می گردد:

اوّل: اوّلین گوهر صدف بختیاری و نخستین نتیجه خاندان شهریاری شاهزاده عفت توأمان همایون سلطان الملقبه به خانم خانمان (1) از بطن والده ماجده نوّاب حسین علی میرزای فرمانفرمای مملکت فارس (2) به وجود آمده و از فرط اختصاص، [540] زینت ایوان عم زاده شاهنشاه صاحبقران، ظهیر الدوله ابراهیم خان صاحب اختیار ولایت کرمان شده، شاهزادگان اناث و ذکور او را به منزله مادر می شمارند و آنچه در حوصله گمان گنجد، درباره وی طریقه احترام می سپارند. بعد از وفات شوهر، بلوک رفسنجان کرمان به اقطاع او مقرّر و با اولاد امجاد، رونق افزای آن بوم و بر است.

دویم: حورای حسنای فردوس خلافت، شاهزاده قمر طلعت بیگم جان خانم از صدف بطن والده نوّاب فرمانفرمای مزبور. گوهری است رخشنده و حجله سرای عصمت را نوعروسی است ارزنده. در حباله نکاح امیرکبیر محمّد قاسم خان ولد نظام الدوله سلیمان خان قاجار قوانلو بود و در عهد دولت مسعود، وداع سرای زندگانی نمود. میلی کامل به طریقه صوفیه صافیه داشت و در طریقه سلسله نعمت اللهیه پیوسته قدم می گذاشت. خطّا و ربطا مربوط بود و حلّ و عقد امور زندگانی شوی به رأی صواب نمای او منوط و مضبوط- اللهمّ اغفرها.

سیم: عندلیب گلستان سلطنت سنیّه، سیّده بیگم الملقبه به همدم السلطان از بطن خجسته والده معظمه نوّاب فرمانفرما [بود] و در فنون کمالات از قبیل حفظ اشعار عرب و مهارت در علم ادب، فرد و بی همتا و در انشاد نظم و انشای نثر قادر و توانا بود و مدّتی در مملکت فارس در حجر تربیت برادر بزرگوار خویش بر وجهی احسن زندگانی می نمود. مجامع و محافل از فضلا و حکما و ادبا و شعرا و ارباب نجوم و اصحاب علوم).


1- . تذکره خاوری:+ (نواب متعالیه)
2- . تذکره خاوری:+ (در اواخر سنه یک هزار و دویست هجری به وجود آمد و از همه اولاد خاقان ذکورا و اناثا بزرگتر است).

ص: 364

پیوسته آراستی و خود در پشت پرده حجاب نشسته در مباحثات و مذاکرات و مکالمات هنگامه ها آراستی. از فرط صباحت و وجاهت، جهانش خواستگار بودند و به جز جواب نومیدی چیزی از وی نمی شنودند. در بدایت حال میلی به جفت و همال نکرد تا عاقبت به امر شاهنشاه کیوان منزلت، محمد زکی خان نوری سردار و وزیر مملکت فارس را به پاسبانی ایوان خویش آورد. مشار الیه گنجی که عبارت از سی هزار تومان [بود]، به استدعا رایگان بداد و گنجی گوهر به شایگان در دامان نهاد. بالاخره از فرط بذله گویی عندلیب بزم شهریار جهان گردید تا به لقب فرخنده همدم السلطانی رسید. در عهد دولت صاحبقران اعظم، با طرزی شایان و شوکتی بی پایان به زیارت حرم محترم بیت الله الحرام شتافت و بعد از شرف زیارت، در همان سرزمین از بلای وبای عام وفات یافت. این قطعه در تاریخ وفاتش از طبع مؤلف مدحت گزار تراوید و یادگار را درین صحیفه ثبت گردید:

عصمت ایّام سیّد بیگم عالی نسب دخت دارای جهان فرخنده بخت و خوش ادای

میر مازندر وطن یعنی زکی خان سترگ پیشگاه بارگاهش را غلامی کدخدای

کس ندارد یاد زین سان جامعیّت در اناث خط او شادی فزای ربط او انده زدای

اختر و گردون به نزد شوکتش بس کم وقارحاتم و قاآن به پیش همّتش کم از گدای

شد به بیت الله از فرط سعادت کامیاب در حرم از دادن جان بختش آمد رهنمای

در حریم کبریا با قدسیان شد همنشین در ریاض خلد عین با حوریان شد آشنای

از قرار احمدی بهتر که قربانی جوان در ازاء کیش قربانیش جان آمد فدای

ص: 365

از هواداران او در فرش حرف آه آه وز پرستاران او تا عرش صوت های های

شورها در هر زمین اندر بلای او پدیدبزم ها در هر دیار اندر عزای او به پای

در عزا هم از برای اوست چرخ و قدسیان پرنوا هم از عزای اوست طبل و کرّه نای

چون فتاد از بام طشت زندگانی زان عزیزطبل گردون نیز در این سوگ افتاد از نوای

خاوری تاریخ فوتش را چنین گفتا که وای همدم السلطان قرین در مکّه پس مرد از وبای (1) چهارم: فروزنده بزم مهر و ماه و انجم شاهزاده برازنده گلین خان خانم (2) از بطن مکرّمه والده محترمه مرحوم محمد علی میرزا الملقب به دولتشاه است و از فنون انواع هنر آگاه. خط نسخش خطوط استادان سلف را نسخ نموده و از تحریر خطوط تعلیق و رقاعش خاطر ابوریحان کوفی [541] شکسته و غبارآلوده است. همواره کاتب کلام اللّه مجید است و راقم آیات محکمات سدید. چندین جلد از کلام اللّه ربّانی را در ایّام زندگانی به رقم آورده و از فرط ارادت به خاندان جناب پیغمبر (ص) همه را وقف بر روضات ائمه اثنی عشر کرده است.

چون خان زاده مکرّم زین العابدین خان ولد اسن و ارشد مرحوم حسین قلی خان برادر خجسته اختر حضرت صاحبقران زمان از بدایت شباب از فیض تربیت مرحوم دولتشاهی کامران و کامیاب گردید، لهذا به شرف همخوابگی آن مریم عفت مآب رسید و معزی الیه در ولایت کرمانشاهان آرمید. طایف بیت الله الحرام است و در اکثر سنوات به سبب قرب مسافت، زایر قبور ائمه انام- اللهمّ ارزقنا..)


1- . این قطعه در تذکره خاوری موجود نیست.
2- . تذکره خاوری: (ام السلمه الشهیره به گلین خانم.)

ص: 366

پنجم: بلقیس سرای عصمت و مریم بیدای عفّت مریم خانم که از حکم سلیمان زمان به حباله نکاح جناب آصف الدوله العلیّة اللهیار خان دولوی قاجار امیر معظم و وزیر اعظم دولت پایدار برقرار است و از بطن والده معظّمه نوّاب حسام السلطنه محمد تقی میرزا، اعنی بختیاریه، بختیار. شاهزاده [ای] بی حسد پرحسود است و ایوان جلالش از اتحاد نوباوگان خورشید چهر، رشک فرمای کاخ سپهر کبود. به حصول مبرّات و خیرات رغبتی کامل دارد و به وصول شاهدان سمن بر به شوی جلالت اثر بر وفق شرع مطهّر بر خلاف نسوان دیگر توجّهی شامل، در کفایت امور زندگانی دارد. معلم نجم ثانی است و نجم اول را آموزگار رموز زندگانی. به زیارت بیت الله الحرام با سامانی تمام مشرّف گردید و از شرف زیارت قبور سایر ائمه انام به انواع عزّت و شرف رسید.

ششم: افتخار دودمان شاهنشاه انجم تحشّم نوّاب خورشید نقاب فخر جهان خانم الملقبه به فخر الدولة العلیة العالیه از بطن برگزیده والده نوّاب فتح الله میرزا، در حلّ و عقد مهمّات مشکله سرانگشت فکر صایبش (1) به غایت قادر و توانا. همتی دارد که ابر نیسان از گهرباری ابر دستش شرمنده از بحر عمان است و بحر عمان از خجلت موج آن از موج خود سر در گریبان. اگرچه در هیئت و طبیعت زن است، ولی در امورات متعلّقه به مردان، مردانه به ایشان طعنه زن. از نسبت اناثیتش عار است و در مراسم رجولیّت به جز یک فقره آنچه به او نسبت دهند سزاوار. چون در روزگار، مردی همتای خویش نبیند، احدی را به همسری خود برنگزیند. وقتی از اوقات حضرت صاحبقران زمان با امیرکبیر میرزا محمد خان ولد مرحوم حسین قلی خان به عنف همسرش ساخت؛ از فرط غیرت فطری فکرهای بکر به کار برده با سه طلاق به مفارقت پرداخت.

مؤلفه:

ندهد راه کسی را به سر حقّه لعل فکر بکریست که آن شاهد پر فنّ دارد ش)


1- . ملی: (ستایش)

ص: 367

مدتی برحسب امر دارای دوران، مشغول به تحریر ملفوفه (1) فرامین اندرونی بود و از حسن خطسازی و لطف عبارت پردازی در نظر همگنان پسندیده می نمود. در تعمیر عمارت عالیه و ترتیب خیرات جاریه شوقش بسیار است و سلیقه اش بی شمار. در بلوک شمران که از ییلاقات دار الخلافه طهران است، قریه ای است گردویه (2) نام به کاف تازی مکسوره، به رای بی نقطه زده و دال بی نقطه مکسوره و واو مفتوحه به یای تحتانی دو نقطه زده و های ساکن، که به اسم همشیره بهرام چوبینه مسمی گشته و مزرعه دار دنیاداران نام [گرفته]، که در طراوت هوا از هوای بهشت درگذشته است. نوّاب فخر الدوله در آن مزرعه قصری ملوکانه بنا نهاد که نام نامی قصر و سدیر و خورنق را به باد فنا داد. در هنگام صیف، محل استراحت دارای زمین و زمان شد و حضرت فخر الدوله را ازین مفاخرت پای بر پایه آسمان رسید.

بعد از رحلت خاقان اشرف، به زیارت بیت الله الحرام مشرّف گشت و از فرط ریزش و بخشش نسبت به پاشایان روم و عموم اهالی آن مرزوبوم و شرفای مکّه معظّمه و عظمای مدینه مکرّمه و قاطبه ابناء سبیل و جمع قوافل حاجّ از عزیز و ذلیل، صیت همّتش از قاف تا قاف جهان درگذشت. جمعی کثیر را نیز در آن سفر خیر اثر، از مال خود مستطیع ساخت و از هجوم آن جمیع، به جمیع مثوبات اخروی [542] پرداخت.

قطعه [ای] از طبع مؤلف در تاریخ قصر احداثی معزی الیها در ری تراوید و یادگار را درین صحیفه ثبت گردید:

لمؤلفه:

به عهد دولت شاه جهانبخش که دردِ آز را جودش مداوا

مهینه دخت دارای معظّم که گردون زیر و قدر اوست بالا

مهی از مشرق اجلال تابان دری از مخزن اقبال یکتا

به همت خاتم و قاآن و جمشیدبه عصمت مریم و بلقیس و حوّا ت.


1- . ملی: (مکفوفه)
2- . کردویه/ کردیه/ گردویه/ گردیه/ گردیک: نام خواهر بهرام چوبین که خسرو پرویز او را به همسری گرفت.

ص: 368

به روی چون مه او جاودانی ندیده چرخ تابش چشم بینا

به شمران ساخت قصر دلپذیری که ری آباد شد زان قصر والا

مر او را قصر فخر الدوله خوانندجهان همواره چه پیر و چه برنا

اگر خواهی مکانش را بدانی بود در گردویه آن قصر برنا

ز همّت کرد خود این کار و هرگزندارد کار او امروز و فردا

مکان عشرت دارای دوران چه قصری نیکبخت و بخت آرا

ز مشرق سال و مه هر روز، هر صبح مه و مهرش رسد بهر تماشا

ز فرط وسعت و رفعت چنانست که حیرانم چسان گنجد به دنیا

برو در محفل پرویز و بنگرکه وصفش را کند در نی نکیسا

بدان ارضش بدان گردون انجم مخوان قصرش بخوان صحرا و دریا

ز رشک همّت آن پاک فطرت به شرم آمد زلیخا و صفورا

به تاریخ بنایش خاوری گفت که آمد کار فخر الدوله زیبا (1) هفتم: زهره زهرای اوج سلطنت سنیّه و بیضه بیضاء سپهر خلافت بهیّه، نوّاب خورشید احتجاب شاه بیگم الملقبه به ضیاء السلطنة العلیه العالیه از بطن والده معظمه نوّاب شاهزادگان اربعه: محمود میرزا و همایون میرزا و احمد علی میرزا و جهان شاه میرزا، که ذکر ایشان در مقام خود مذکور شد، جلوه گر عرصه شهود و وجود عافیت محمودش شورافکن عالم شهود آمد. همانا دست قدرت آفتابی دیگر در پرده مشرق تقدیر پنهان داشت و به جهت افزونی ضیاء سلطنت شاه جهان، بر اوج ظهورش برافراشت. در حقیقت حورای انسیه ای است که آرایش روضه زمین است و باوجوداین حورای انسیه [ای]، حکایت حورای خلد به افسانه بر زبان آن و این. شمع رخشنده شبستان شاهنشاه با داد و دین است و شاهنشاه با داد و دهش در موارد حرکات و سکنات شیرین، صدهزار تحسین و آفرین می فرمود و هر بامداد، میمنت آن روز مسعودت.


1- . این قطعه نیز در تذکره خاوری موجود نیست.

ص: 369

را بر چهره همایون عافیت محمودش می دید و زمان زمان العود احمدگویان از تجدید مشاهده اش قرین جهان انبساط می گردید. از فرط محبّت مفرط، از بدایت سن طفولیت همّت ملوکانه بر تربیت او بست تا بی شائبه اغراق منشیانه، پادشاهانه بر مسند کمال و جمال برنشست.

مراتب کمالش به مثابه ای است که دانایان روزگار [و] بخردان آگاه از کار، انگشت حیرت به دندان گزیده و مراسم جلالش به اندازه ای است که ملوک با اقتدار و ملک زادگان با اعتبار چون ذرّه در بر خورشید نابود گردیده اند. خط شکسته اش، رونق ریحان خط خوبان ختا را شکسته و از تحریر نسخش، غبار نسخ بر خطوط استادان سلف و خلف نشسته است. در ایّام حیات خاقان مغفور منشی الممالک اندرون بود و پشت ملفوفه فرامین اندرون، اعم از خط خود و غیره، خط طغرا گذاشته. نکات عبارات صافش، طعنه زن بلاغت صافی و وصّاف است و رموز صحایف وصّافش، دستور العمل اسلاف و اخلاف. به طباع موزون و اشعار خوش مضمونش، سیلی تمام است و در حضرت سلطنت راوی اشعار شعرای عظام. مؤلف این روزنامچه با اعتبار را بس این افتخار که، آن برگزیده روزگارش در حریم حرمت شاهنشاه تاجدار راوی اشعار بود و به سبب این اختصاص خاص، روزبه روز بر مراتب عزّت و اخلاص می افزود.

بالجمله شاهنشاه تاجدار پس از رحلت والده معظّمه خویش ازین دار بی قرار، مخلّفات و متروکات او را که افزون [543] از حوصله شمارش (1) بود، به وی گذاشت و وجود پاکش را از فرط قدردانی و شناسایی ذات، در جرگ اخوان و اخوات به مزیّت برداشت.

پادشاهان از اطراف و اکناف ولایات، هدایای نیازمندانه به درگاه ملوکانه به نیت خواستگاری می فرستاند و به سبب میل فطری شاهنشاه جوانبخت به آن آرایش تاج و تخت، باز ناامیدی بربُختی نامرادی می نهادند. روزی خاقان مغفور در حضور جواری حرم عفت دستور فرمود که: (امروز در حمّام ضیاء السلطنه را خواستم؛ دیدم کوه برفیر)


1- . ملی: (شمار)

ص: 370

داخل گرمخانه شد). فی الفور عرض کرد: پرفایده که این کوه برف بی ستون است.

شاهنشاه آگاه را ازین لطیفه ناگاه زیاده خوش آمده و چون از فرط مزاح بود، در صدد انجام کار نشد. ملوک سندش تا بر مسند جلالت از سند ارادت خواستگار آمدند، به سبب عدم قابلیت و قبول، محروم وار ذلیل و خوار شدند. همواره در سلسله دولت ابد بنیان سلسله جنبان است و حضرات اخوان و اخواتش بر سر خوان نعمت ریزه خوار خوان احسان. اگرچه در ظاهر جذب قلب محرمان را بغایت مهربان و روگشاده است، ولیکن باطنا به لوازم رسوم خوب رویی مراتب تندخویی و ترش رویی را نیز از کف نداده.

سعدی:

لعبت شیرین اگر ترش ننشیندمدّعیانش طمع کنند به حلوا فی الجمله، بعد از رحلت خاقان مغفور به مأموریت شاهنشاه فلک دستور، جناب دستور فطانت گنجور، میرزا مسعود تبریزی (1) وزیر سابق امور دول خارجه به پیشکاری پیشگاه ایوان رفیعش نامزد شد و از فیض عامش مورد انواع افتخار بی حدّ و عدّ آمد. (2) بعد از آوردن چندین بنات و بنین به زیارت بیت الله الحرام و روضات ائمه انام و ارض اقدس جناب رضوی- علیه السلام- شتافت و خوشوقت و شادکام در دار الخلافه آرام یافت. وقتی، به بنده مؤلّف فرمایش فرمود که شعرای سلف و خلف آرایش نسوان را در غزلیات به نظم نیاورده اند، اگر غزلی بدین سیاق موزون شود، دستور العمل طایفه جلیله خواهد بود، لهذا این غزل را ایراد نمود [م]. تقریبا یک هزار نسخه از روی آن، اهالی حرم محترم برداشتند و در هنگام مشّاطگی در نزد خود می گذاشتند:

بنگر ز جامه خواب سحرگه رمیدنش و آن نازنین به مسند ناز آرمیدنش

از رنگ خواب چهره چو آیینه شستنش آیینه جمال در آیینه دیدنش

پیوسته وسمه بر مه ابرو گذاشتن همواره شانه بر سر گیسو کشیدنش ت.


1- . میرزا مسعود گرمرود انصاری تبریزی از نخستین کسانی است که زبان فرانسه را آموخت و به همراه میرزا ابو الحسن شیرازی و میرزا تقی خان فراهانی به دستور عباس میرزا برای نخستین بار قتل گریبایدوف را به سمع پاسکویچ در تفلیس رسانید.
2- . از این جای مطلب تا عنوان (هشتم) در تذکره خاوری موجود نیست.

ص: 371

آن تارهای موی به اندازه ساختن و آن حشوهای زلف به مقراض چیدنش

هم موی دور رسته ز ابروی کندنش هم تار بی قرینه ز گیسو بریدنش

آن تابداده رشته به عارض فکندنش بی طاقتی نمودن و لب بر مکیدنش

آن غازه های نغز به رخساره سودنش و آن عطرهای خاص ز گیسو چکیدنش

آن خال ها به چهره مناسب گذاشتن و آن سرمه ها به دیده ملایم کشیدنش

و آن زیور و حلی به سر و بر فکندنش و آن گوشواره گوشه گوش آرمیدنش

از جامه دار عشوه کنان جامه خواستن و آن جامه ها مناسب هم برگزیدنش

آن برگزیده جامه به تن راست ساختن و آن که بناز در بر عاشق چمیدنش

آن چیدهای زلف به عاشق نمودنش وز گوشه های چشم به مشتاق دیدنش

در کوی عشق حسن فروشی نمودنش جان دادن جهانی و از جان خریدنش

آن دیدن رقیب ز روزن به چهره اش وز شرم رنگ از مه عارض پریدنش

این عجز خاوری به تمنّای بوسه اش و آن لعل آبدار به دندان گزیدنش هشتم: نوگل گلزار خوبی و آهوی مرغزار مطلوبی، حضرت سلطان بیگم از بطن مخدّره والده مکرّمه نوّاب ضیاء السلطنه مذکوره در فوق می بود و در سنه یک هزار و دویست و چهل و دو در عالم جوانی در دار الخلافه جاوید مبانی وداع عالم زندگانی نمود.

[544] محمد خان قاجار ولد مهدی قلی خان دولوی سردار از نسبت همخوابگی حضرتش بسی مباهات داشت و بالاخره بجز بی حاصلی تخمی نکاشت. شاهزاده [ای] بود فرشته خو و در طراوت رخسار غیرت گلزار مینو. مدتی در دیار نهاوند به مصاحبت برادر ارجمند محمود میرزا به سر برد و در سرپرستی عجزه و ایتام، طریق جهد و اهتمام می سپرد. در خطاطی و شعرشناسی خالی از وقوف نبود و مؤلّف تاریخ وفات او را بر صفحه چنین رقم نمود:

لمؤلفه:

داد و بیداد از جفای ظلم پرور روزگارآه و افغان از بلای جورگستر آسمان

ص: 372

ظلم را هم غایتی ای آسمان کج مدارجور را هم آخری ای روزگار خاکدان

دودمانی را که بینی کامران و کامیاب بگسلانی رشته جمعیّت آن دودمان

تندباد مرگ سردادی به باغ زندگی زان میان انداختی نازک نهالی نوجوان

رفت از باغ شهنشه گلبنی ور رفتنش نونهالان ریاض سلطنت اندر فغان

گلبن ناکام سلطان بیگم حورانژادآن همایون دخت دارای ملایک پاسبان

وه چه دختر، مهر برج داور گردون قرین وه دختر، درّ درج خسرو صاحبقران

هرچه عصمت در خیال آید ازو بودی عیان هرچه عفت در گمان گنجد درو بودی عیان

بی کسان را خواستار و مفلسان را غمگساراصدقا را دوستدار و اقربا را مهربان

حظّی از گیتی نبرده پا کشید از این سرای کامی از دوران ندیده دست شست از این جهان

در غم آن زهره زهرای برج سلطنت زهره را بربط پریشان مشتری را طیلسان

از برای این مصیبت بزم ها آراستندهر یک از اخوان او در هر بلادی حکمران

کشوری اندر عنا از این عنای ناگوارعالمی اندر بلا از این بلای ناگهان

شد چو از خرگاه شاهی در ریاض روح بخش رفت چون ز ایوان سلطان در جنان جاودان (1)

از پی تاریخ فوتش خاوری گفتا که بادجای سلطان بیگم از ایوان شاهی در جنان نهم: غازه رخسار صباحت و گوهر عمّان ملاحت گوهر ملک خانم از صدف بطن والده معظمه حضرت ولیعهد مغفور. گوهری است یکتا و پیوسته در ملک آذربایجان در حجر تربیت برادر خجسته اختر، تربیت آرا. در بدایت حال، به عقد ازدواج محمد امین خان دولّوی قاجار نسقچی باشی دربار فلک مدار درآمد و به سببی از اسباب که قصه حصولش چون نقش بر آب بود، ایّام ازدواج سرآمد. بعد از انقضای ایّام مانعه، جناب میرزا ابو القاسم فراهانی قائم مقام صدارت عظمی با او قرین گشت و به سبب سعادت این قران، کوکب طالعش از اعلی درجه شرف به چندین پایه درگذشت. پس از رحلت خاقان مغفور که قائم مقام مذکور از قهر قهرمان دوران مطرود و مقتول گردید،د.


1- . به جز بیت آخر، ابیات دیگر در تذکره خاوری وجود ندارد.

ص: 373

شاهزاده مسطوره در آذربایجان به عقد دائمی جناب فضایل مآب سیّد صدر الدین تبریزی رسید.

[مصرا] ع:

تا بعد ازین چگونه بود کار روزگار

دهم: پرورده مهد عصمت و خو کرده عفت، حضرت زینب خانم از بطن والده معظمه نوّاب محمد قلی میرزا ملک آرای دار المرز مازندران است و زوجه محترمه سپهسالار آن مملکت اسماعیل خان قاجار ولد نظام الدوله سلیمان خان سردار. ازاین که دو دفعه به شرف زیارت بیت الله الحرام رسید، به لقب حاجی شاه ملقب گردید. فطرتی پاک دارد و چهره [ای] طربناک. از بدایت تا نهایت در ولایت مازندران نشو و نما کرده و در نظم امور معاد و معاش نام برآورده است.

یازدهم: گلبرگ گلبن باغ خلافت و لاله حمرای راغ جلالت خدیجه خانم ایضا از بطن والده معظمه نوّاب ملک آراست و در حجر تربیت برادر خجسته اختر خویش، من المهد الی العهد، جلوه نما. امیرزاده مکرم محمد باقر خان الملقب به مریخ شاه ولد مرحوم حسین قلی خان برادر [545] اعلی حضرت صاحب قران او را شوهر است و از جامه خانه اصالت، جامه عزّت و عفتش دربر. او نیز در دار المرز مازندران نشو و نما یافته و به اعلی مدارج کامرانی شتافته است.

دوازدهم: جره باز (1) اوج جلالت حضرت مریم عصمت، طیقون خانم از بطن مستوره عفیفه همشیره محمد مهدی خان پازواری بارفروشی (2) مازندرانی المتخلص به شحنه؛ طوطی شکرفشان بزم شهریار جهان و عندلیب هزاردستان گلزار شوکت جاویدان است. موسی خان قوانلو ولد حاجی مهدی قلی خان قاجار که از بنی اعمام اجدادی صاحبقران تاجدار است، همسری او را معیّن آمد و در اندک زمانی صاحب بنین و بنات سیمین تن شد. شوی فرخنده خویش، پس از مدت سی سال از مزاوجت بدرود دیار فانی کرد و شاهزاده آزاده، روی همت به تربیت بازماندگان درآورد. زایر بیت اللهی)


1- . باز سفید، چست و چالاک، شکاری
2- . ملی: (باز فرددوسی)

ص: 374

الحرام گردید و از شرف زیارت ائمه انام به اعلی درجه مرام رسید.

سیزدهم: بانوی حجله سرای عظمت و خاتون انجمن آرای حشمت نوّاب علیّه عالیه حاجیه عزّت نسا خانم. او نیز از بطن مطهّره همشیره محمد مهدی خان است و در هر مرحله از مراحل کمالات نسوان، سرآمد اهل دوران. در بدایت جوانی به حباله نکاح موسی خان برادرزاده حضرت صاحبقران گردون توان رسید و از نامساعدتی زمانه عمر آن شوی نوجوان به آخر انجامید. بعد از وفات شوهر، عازم بیت الله الحرام شد و کامیاب از شرف زیارت ائمه انام.

پس از رحلت خاقان مغفور، اختر امیدش از وبال جست و بر مسند عزت و کامرانی به فراغ بال نشست. تبیین این مقال آن که، جناب اعلم العلما، افضل الفضلا، فخر المسلمین، یمین الدوله، امین المله، حاجی میرزا آقاسی بیات ماکویی ایروانی، که مرجع امور دولت ابد مدّت عظمی و کامل مهام جمهور اهالی دنیاست، صفات پسندیده آن مخدّره برگزیده را شنید و بالطوع و الرغبه او را خواستگار گردید. اکنون از یمن همسری آن جناب، محسوده اصحاب است و در دربارش همه امیدواران را مآب. (1) از غرایب و حادثات (2) آن که، روزی مؤلف در محضر و مرجع جناب معزی الیه نشسته بودم که نوّاب الله قلی میرزای ولد این مستوره معظمه که از موسی خان به یادگار دارد، وارد شد. چون جناب حاجی، معرفت آن کودک خردسال (3) را نداشتند، من معرفی کردم؛ فی الفور به آن طفل فرمودند: برخیز برو به خدمت والده معظمه عرض کن که خداوند کام ما و ترا هر دو داده و اساس مزاوجت و مناکحت آماده است. پس از رفتن آن طفل حکایت کردند که: وقتی در دار الارشاد اردبیل بودیم که این مستوره به عزم زیارت مکه معظّمه عبورا وارد آن دیار و دو روزی اقامت را بار انداخت. ما که اوصاف حمیده [و] بی مانعی او را شنیدیم، مزاوجت او را در قلب از خداوند جهان خواستگار گردیدیم و- الحمد لله و المنّه- که به امید و آرزوی خود رسیدیم.ل)


1- . (از غرایب ...) تا اوّل (چهاردهم) در تذکره خاوری موجود نیست.
2- . ملی: (و اناث)
3- . ملی: (خوردسال)

ص: 375

چهاردهم: شمسه ایوان جلالت، شمس بانو خانم از بطن مخدّره افشاریه ساکن کاشان و از صبایای برگزیده صاحبقران گردون توان است. حاجی میرزا موسی خان ولد مرحوم میرزا بزرگ قائم مقام اول او را خواستگار گردید و به سبب ظهور این عزّت به اعلی درجه اعتبار رسید. شاهزاده ای است دانشمند و در مرحله کمالات نسوان و عفت فراوان بی مانند. در اوایل جوانی زایر بیت الله الحرام شد و بالاخره به سبب تولیت شوهر، مجاور روضه رضیّه رضویّه- علیه السلام- آمد.

پانزدهم: خوان ایوان شوکت و نمک خوان دولت، نوّاب خدیجه سلطان خانم الملقبه به عصمت الدولة العلیّه از بطن مخدّره مستوره صبیّه مجنون خان پازوکی کرد ساکن قریه پلشت من توابع بلوک ورامین ری و در مراحل عصمت و عفت پاکی، خدیجه فرخنده پی است. دامانش از لوث هرگونه معاصی صغیره و کبیره پاک است و محارمش از ظهور لوازم عصمت الدولگی (1) بغایت فرحناک. [546] خط شکسته را درست می نگارد و در تحریر مکاتیب، املائی صحیح دارد. وزیرزاده مکرم ابراهیم خان ناظر بیوتات دربار ستاره خدم، که صلبا ولد حاجی محمد حسین خان اصفهانی صدراعظم و بطنا نبیره حاجی محمد ابراهیم خان شیرازی اعتماد الدوله (2) دیوان قدر توأم است، او را شوهر و در حسن رفتار با شوی نامدار در میان این همه خواهر بی همتا و همسری بغایت سلیم و بردبار است و بی نهایت حلیم و بی آزار. عقل معاشش به قانون است و سلیقه اش در نظم کار البسه و اغذیه از حد افزون. در دار السلطنه اصفهان صاحب اقطاع است و در دار الخلافه طهران مالک اوضاع. (3)

شانزدهم: گوهر درخشان کان سلطنت درخشنده گوهر خانم از بطن رضیّه والده مرضیّه نوّاب اسماعیل میرزا [است] و الحق در صفات عصمت و عفت در درج دولت عظمی، گوهری است یکتا. شوی فرخنده خویش، میرزا اسماعیل خان حلال خور).


1- . ملی: (عصمت الدوله)
2- . تذکره خاوری: (ولد مرحوم حاجی محمد حسین خان صدراعظم او را شوهر است)
3- . تذکره خاوری:+ (امید که بر مزید باد).

ص: 376

مازندرانی است که خود مستوفی دیوان اعلی و والد او مرحوم میرزا خانلر مستوفی الممالک و منشی الممالک سرکار معلّی بوده. ملک زاده ای است چنان مستوره که مهر خیره چشم با همه چشمک زنی، گوشه چشمی بر مقنعه عصمتش نینداخته و یک لحظه به کاری که خلاف رأی داور و شوهر باشد، نپرداخته است. در معقولیت و بردباری بی نظیر است و در عصبیّت و مردم داری آوازه اش عالمگیر. ناظم امور زندگانی شوی است و شوی خجسته خویش، از نظم کار او صاحب عزّت و آبروی. مدتی چون برادر فرخ سیر در حجر تربیت نوّاب شجاع السلطنه حسن علی میرزا بهره ور بوده و در اکثر کمالات متعلّقه به نسوان، گوی برتری از سایر همگنان ربوده است. امید که جاودان بر مسند عزّت و دولت متمکّن باد- بمحمّد و آله الأمجاد.

هفدهم: لؤلؤ عمّان سلطنت سدید گوهرشاد بیگم از بطن برگزیده سیّده عفیفه طالشیه و زوجه علی محمد خان قاجار ولد محمد خان سردار است و با عموم زیردستان و زبرستان بغایت غم خوار. در عنفوان شباب به زیارت بیت الله الحرام و قبور ائمه انام مشرّف گشته است و در کمالات ظاهری، از برخی همگنان درگذشته است. کارش رضاجویی شوی است و شوی خجسته اش از کاردانی او با آبروی. در حجر تربیت نوّاب شاهزاده ظلّ السلطان به بر سر برد و از صولجان (1) این نسبت شریف، گوی مفاخرت از میدان به در برد.

هیجدهم: اصبح و املح از نیّرین این بلند طارم شاه سلطان خانم از بطن مرضیّه مخدّره مازندرانیه به عالم شهود خرامید و مهری دیگر از پس پرده قدر، علاوه نیّرین اکبر و اصغر گردید. زوج فرخنده اش محمد صادق خان ولد مهر علی خان خلف مرتضی قلی خان عمّ صاحبقران قاجار تاجدار بود و در کربلای معلّی در عالم جوانی وداع سرای زندگانی نمود. شاهزاده معظّمه پس از وفات شوهر به زیارت بیت الله الحرام شتافت و بعد از مراجعت، به کربلای معلّی آمده، آرام یافت. میرزا محمد تقی همشیره زادهت.


1- . ملی: (سولجان)؛ صولجان، معرّب چوگان است.

ص: 377

میرزا محمد حسین شهرستانی را، که اکفل اوان و اورع زمان است، به زوجیّت برداشت و این رسم مرغوب را در باب مواصلت ملوک با افاضل شهر و بلوک، در روزگار یادگار گذاشت.

نوزدهم: حمامه بام والا مقام سلطنت با احتشام و همنام مام با احترام گوهر خانم از بطن صبیّه مرحوم میرزا محمد خان قاجار بیگلر بیگی دار الخلافه طهران است و زوجه محترمه رستم خان ولد ابراهیم خان عمّ زاده شاهنشاه صاحبقران. مام خجسته فرجامش بعد از وضع حمل به دار باقی شتافت و برحسب امر خاقان با احترام از همنامی مام، نامی تمام یافت. شوی پاکیزه رویش نیز هنگام جوانی در دار السلطنه اصفهان بدرود سرای زندگانی کرد و از شعله آتش این مصیبت، دود از کانون دماغ شاهزاده آزاده برآورد. شب ها از فراق آن تازه گل گلستان جلالت چون عندلیب آشفته حال، نوحه کنان و روزها از خیال آن بالنده سرو جویبار اصالت چون قمریان شکسته بال کوکو [547] زنان.

مکتبی (1):

نالید چنان که دلستانش بشنید از آن جهان فغانش آن جوان ناکام را با مؤلّف کمال الفت در میان بود و در تاریخ وفاتش قطعه [ای] در لباس تعزیت بیان نمود:

وای وای از فرط جور بی کینه بر روزگارآه آه از دست ظلمِ نوجوان کُش آسمان

در جوانی دادن جان حسرتی باشد بزرگ کس نداند زین مصیبت چیست احوال جوان

با عزیزان روزگار اندر قرار انتقام با جوانان آسمان اندر مقام امتحان

حیف حیف از آن جوانی های رستم خان رادآن نبیره عمّ دارای ملایک پاسبان هم


1- . مکتبی شیرازی از شعرای قرن نهم

ص: 378

سال ها در عهد والی بودن بابش ز شاه بود چون رستم به دستش اختیار سیستان

رعشه از سهمش به گردان بلوچستان و سندجمله از روی ارادت در رکابش همعنان

رستم دستان به یاد رزمش آزاد از ضمیریوسف کنعان به عهد حسنش افتاد از زبان

ز احتساب شخص عزمش می گرفت اوزبک هراس ز انتقام دشت رزمش می کشد افغان فغان

صهر شاهنشاه اعظم آن که از فرط کرم نسخ کرد اندر جهان آن شهرت نوشیروان

خاوری در این عزاداری بکش آه و بگوسال تاریخ وفاتش رستم زابلستان بیستم: درّة التاج فرق دولت سپهر تحشّم، تاجلی بیگم خانم از بطن مطهّره مستوره کرمانیه والده معظمه نوّاب فتح اللّه میرزا الملقب به شعاع السلطنه است و زوجه مطهّره نصر اللّه خان ولد ابراهیم خان ظهیر الدوله (1). در عنفوان جوانی از فرط علوّ اعتقاد به آیین دین مسلمانی به طواف روضه بیت اللّه الحرام و زیارت قبور ائمه انام مشرّف و به سبب حسن اعتقاد، قرین انواع عزّت و شرف شد. اطواری ستوده دارد و وجودی آزموده. امید که به عمر طبیعی بهره مند باد.

بیست و یکم:

جهان را حسن جان پرورفلک را مهر مه پیکر حسن جهان خانم الملقبه به والیه ایضا از بطن مطهّره والده شعاع السلطنه فتح اللّه میرزا. در حباله نکاح اجلّ الولاة خسرو خان والی والاشأن ولایت کردستان بود و شویه)


1- . تذکره خاوری:+ (البهیّه)

ص: 379

فرشته خویش، در دار فانی دوامی ننمود. ولد ارجمندش مسمّی به رضا قلی خان و به سبب حکم وراثت در ولایت کردستان، والی و حکمران. چون هنوز به حدّ تمیز نرسیده، مام خجسته نامش در آن ولایت وکالة بل اصالة حکمران است و بغایت کافل و کافی امور ایشان. در آداب طرزدانی و نکته دانی و مناسب خوانی و جذب قلوب و ستر عیوب بی بدیل است و در شیوه چاپلوسی و امثال آن، بی عدیل. در همّت نیز وسط است، ولی با ارباب دولت فقط.

بیست و دوم: مهر قمر طلعت و ماه مهر، علامت آغا (1) بیگم خانم از بطن مستوره ارومیه، و شاهنشاه صاحبقران را در میان همگنان زیباتر صبیّه است. زوجه امیر کبیر غلام حسین خان سپهدار با اقتدار عراق است و در مراحل خانمیّت و معقولیّت مشهور آفاق.

در قصبه سلطان آباد کزاز (2) که [از] مستحدثات سپهدار بزرگ مغفرت انباز است، توطّن دارد و همواره بناهای استوار در نظم کار سپهدار با اقتدار می گذارد. اکنون چندی است به مصلحت وقت، به اتفاق شوی فرشته خوی در دار الخلافه طهران مقیم است و در راه سازگاری با شوهر زیاده از همگنان مستقیم.

بیست و سیم: دوحه برومند باغ خلافت، سرو جهان خانم از بطن مرضیّه مستوره شیرازیّه و زوجه آقاخان حاکم محلّات عراق و امام طایفه اسماعیلیه است. در حسن اخلاق و محاسن وفاق و عدم نفاق، در روزگار طاق و در صفات حمیده، مشهوره آفاق (3).

بعد از وفات خان مغفور حسب الامر شاهنشاه ظفردستور، چندی آقا خان مذکور، حاکم کرمان و آن ثغور شد و پس از عزل، سر به طغیان برآورد و از محلّات جمعیّتی که می توانست، برداشته فرار کرد و رو به سوی بلوچستان و برّ عمان آورد. اکنون خود و برادرانش بعضی در ولایت سند و برخی در کاشغر و سرحدّات ختابه امید اعانتت.


1- . ملی: (آقا)، تذکره خاوری و ناسخ التواریخ: (ماه بیگم خانم).
2- . در شهریور 1314 ه. ش به موجب تصویب نامه هیئت وزیران نام عراق (سلطان آباد) به اراک تبدیل گردید. این شهر از شمال به فراهان، از مشرق به قم، از جنوب به محلات (کزاز) محدود می شود و امروزه مرکز استان مرکزی است.
3- . از این جا تا پایان بند بیست و سیّم در تذکره خاوری موجود نیست.

ص: 380

جماعت [548] اسماعیلیه قطره زنان و آشوب کنان دربدرند و هر روز به عزم یافتن گوهر مراد، در اطراف بحر و برّ پی سپر، تا عاقبت کارش چه شود و از سفیدروزی یا سیه بختی به کدام طرف رود. مستوره معظم الیها نیز با اهل و عیال در عتبات عالیات است و مشغول عبادات.

بیست و چهارم: نوربخشای خورشید این بلند طارم، حضرت خورشید خانم از بطن مستوره ارومیّه و زوجه محترمه عباس قلی خان خمساوی سرکرده دسته افشاریّه است. در ولایت خمسه صاحب اقطاع فراوان است و مالک اوضاع بی پایان. شوی نازنینش در ایّام جوانی بدرود سرای زندگانی نمود و شاهزاده آزاده در اقطاع شوهر با اولاد و متعلقان خویش به فراغت آسود (1). تاریخ وفات عباسقلی خان ناکام از کلک مؤلّف بی سرانجام تراوید و یادگار را درین صحیفه ثبت گردید.

لمؤلفه:

داد از کینه گردون دور رنگ که جهانی است ازو در اکراه

نامه زندگی از وی شده طی داد از این فلک نامه سیاه

دست گردون به جفاکاری دهربس دراز آمد و همّت کوتاه

نوجوان کردن و کشتن از چیست نیست از راز (2)جهان کس آگاه

عاقبت تخته کلاه از گردون آن که او لایق تخت است و کلاه

رفت عباسقلی خان از دهرصهر شاهنشه گردون خرگاه

آن که در خمسه به خیل افشارکرد سرکردگی از شاهنشاه

آن که او را به میان اقران هیچ امثال نبود و اشباه

در جوانی ز جهان رفت دریغ حیف از آن راد فتوّت همراه

دست او مملو از کار ثواب دوش او خالی از بار گناه

از کفش کار جهان داشت نظام وز غمش حال جهانی است تباه ر)


1- . از این جا تا بند بعدی در تذکره خاوری موجود نیست.
2- . ملی: (ازر)

ص: 381

خاوری از پی تاریخش گفت مرد عباسقلی خان ناگاه بیست و پنجم: فرخنده مولود مام روزگار، مولود سلطان خانم از بطن مخدّره طهرانیه و در بدایت حال، زوجه رضا قلی خان ولد اسماعیل خان سردار دامغانی بود.

مدّتی بر این منوال گذشت و به سبب حکم طبیعت، اثری از لوازم مزاوجت ظاهر نگشت. فی ما بین مفارقت شرعی دست داد و بعد از انقضای ایّام مانعه، حاجی حسن خان ولد حاجی ذو الفقار خان که بنی عمّ رضا قلی خان مذکور است، دست تصرف بر آن نهاد.

فی مابین شاهزاده [و] شوی ثانی نیز، به سبب ادعایی که رضا قلی خان شوی اول را در باب عیب طلاق بود، مفارقت واقع شد و شوی ثانی را در ارض اقدس مشهد مقدس مرض موت ناگهان از رجوع مانع آمد. تاریخ وفاتش از کلک مؤلّف تراوید و یادگار درین صحیفه ثبت گردید.

لمؤلفه:

ز بیداد خالیگر چرخ افغان به جز زهر کس شهدی [از] وی نخورده

توقّع مکن از جهان زندگانی به عالم تمتّع کس از وی نبرده

اگر دادخواهی کند ایزد آیدبسی جرم بر چرخ عاصی شمرده

نه تنها دهد جای اندر مزارت بسی پای هم بر مزارت فشرده

نه تنها به پیراهن کند رنگ ریزی که رنگ از رخ نوجوانان سترده

ز حاجی حسن خان چه گویم که گردون ره کین به وی در جوانی سپرده

دریغ از گل روی آن نوجوان بودکه از تندباد اجل شد فسرده

رقم خاوری کرد بعد از وفاتش که صد حیف حاجی حسن خان بمرده (1) بیست و ششم: نوّاب علیّه عالیه المسمّاة به عالیه سلطان خانم. بطنا از ایل نبیل باجمانلو است که در ولایت عراق سکنی دارند و جناب مولای متقیان علی بن ابی طالب را مظهر کلّ می شمارند. زوجه علی خان دامغانی امیر آخورباشی صاحبقران تاجدارت.


1- . این قطعه در تذکره خاوری موجود نیست.

ص: 382

است و در مراحل زیبایی طلعت و رعنایی قامت، با شهرتی بی شمار. حسن رویش چندان شهرت کرد که شوی فرخنده اش نادیده سر به شوریدگی برآورد. حاصل اندوخته دنیوی را به قدر حوصله خویش درباخت تا برحسب امر دارای [549] زمان، از کار مهاجرت به مواصلت پرداخت.

جامی:

نه تنها عشق از دیدار خیزدبسا کاین دولت از گفتار خیزد

بدیدن میل خیزد از شنیدن شنیدن کی بود مانند دیدن بیست و هفتم: زیبنده سریر خوب رویی، زیبنده خانم از بطن مخدّره مطهّره شیرازیه و پرورده حجر تربیت نوّاب تاج الدولة العلیه و زوجه محترمه علی خان قراگوزلوست و در ولایت همدان از اقطاع شوهر، مالک نام و آبرو (1).

بیست و هشتم: شمس آسمان جلالت و شمسه ایوان نبالت، نوّاب خورشید کلاه خانم الملقبه به شمس الدوله از بطن مخدّره مستوره تاج الدولة البهیّه و همشیره سرکار سیف الدولة السنیّه سلطان محمد میرزاست و وجه و وجاهتش، (تسمیة الأسماء تنزل من السماء). شاهنشاه خورشیدکلاه را مهری است از مشرق اقبال دمیده و ماهی است به سرحدّ کمال رسیده. از بدایت طفولیت همّت ملوکانه بر تربیت حضرتش گماشت تا انواع کمالات مختلفه در دامان قابلیتش گذاشت. در السنه مختلفه عربی، فارسی و ترکی رطب اللسان و در حفظ و فهم اشعار این السنه ثلاثه، عذب البیان. میرزا علی محمد خان نظام الدوله ولد عبد اللّه خان امین الدوله همسری او را معیّن گشت و طنطنه این عیش مهنّا از گنبد گردون درگذشت. بدون اغراق نثار بزم این عیش به جای سیم و زر، گوهر احمر بود، هر فرومایه [ای] از وفور درّ و گوهر پر مایه خویش می افزود.)


1- . تذکره خاوری:+ (و این رباعی دلجو در حقیقت وصف الحال او و شوهر؛ رباعی: زلف تو به جادوی سیه منصور است ابروت قلیچی و به خود مغرور است رخساره بهارلو قراگوزلو چشم در تیره شاملو خطت مشهور است)

ص: 383

وقتی نوّاب نایب السلطنه عباس میرزا را با جناب امین الدوله بی لطفی به سرحدّ کمال رسید، بغایتی که در دار الخلافه طهران قاصد قتلش گردید؛ نظام الدوله مزبور که در شهر کاشان حاکم بود، از ظهور بی لطفی چنان، بزرگواری بی نهایت توهّم نمود. اللّه العلیم، یا به اطلاع جناب امین الدوله یا عدم اطلاع [وی] شبی غافل شاهزاده با وقار را با جمعی از محرمان (1) برداشت و به طریق سبای و چاپاری روی سعادت به صوب عتبات عالیات گذاشت. اکنون مدتی است که در آن آستان شریف مجاور است و با کمال مکنت و ثروت، راعی احوال مجاور و مسافر. دنیا و آخرتش هر دو در دست است و طعنه زن بر احوال هر بلند و پست.

بعد از وفات خاقان مغفور، جناب امین الدوله والد بزرگوار نظام الدوله مزبور نیز مصلحت خود را در توقف ایران ندید و با عیال و احمال به روضه مطهّره نجف اشرف رفته، مجاور گردید.

تاریخ عیش نظام الدوله از کلک مؤلّف تراوید و یادگار را درین صحیفه ثبت گردید.

لمؤلفه:

نام میمون علی شد با محمد همنشین گوهر نام همایون نظام الدوله سفت

آن نظام الدوله کز جدّ و پدر شد سربلندبخت او بیدار شد، بخت عدو بالمرّه خفت

در ریاض بخت خویش از گلشن عزّ و جلال غنچه [ای] سربسته آورد و بس گل ها شکفت

با وجود آن که شد یک جا تباه اندوخته با نظام الدوله همسر گشت شمس الدوله مفت م)


1- . ملی: (محارم)

ص: 384

وه چه شمس الدوله آن کز بهر دفع چشم زخم دائم از چشم حسودانش همی باید نهفت

خرج این سور ای برادر از امین الدوله پرس سور پورش خانه معمورش از هر چیز رفت

آری آری بس شگفتی ها درین سور شریف در شگفت آمد هر آن کس وصف سور وی شنفت

صهر ثانیّ فرشته حور، تالی عروس با فرشته حور باید کرد همبالین و جفت

سال تاریخش همی از خاوری پرسید عقل عیش شمس الدوله از دوران همایون باد گفت (1) بیست و نهم: حلاوت مذاق جان شیرین سلطنت، شیرین خانم، از بطن مستوره حضرت تاج الدوله مذکوره و از صبایای برگزیده منظوره است. مهدی قلی خان قاجار قزوینی ولد حسین خان سردار آذربایجان و خراسان از نسبت همخوابگیش سرافراز است و سعدین در یک برج باهم انباز. اکثر اوقات در بلوکات قزوین و اقطاع شوهر به سر می برد و پیوسته طریق رضای شوهر می سپرد. اگرچه منکر این ادعا مراست، ولی تفأل درهرحال بهتر از تطیّر.

سی ام: مرصّع خاتم فیروزه عهد دولت قاهر و تزئین [550] تخت همایون تخت شوکت شاهره شاهزاده زهره تحشّم مرصّع خانم ایضا از بطن مستوره حضرت تاج الدوله همشیره نوّاب سیف الدوله است. آن چه در توصیف جمال و کمال عموم بنین و بنات این بطن مطهّره سرایم، بجاست؛ خاصه این محجوبه حجاب صباحت که در حسن و ملاحت در میان همگنان یکتا. امیرکبیر محمد قلی خان ایشک آقاسی باشی و ولد جناب آصف الدوله او را شوهر است و افسر مرصّع نگار اعتبار و افتخارش ازین نسبت پسندیدهت.


1- . این قطعه در تذکره خاوری موجود نیست.

ص: 385

بر سر. زوج و زوجه هر دو در مراسم جمال و کمال بی نظیرند و آوازه حشمت و شوکت ایشان عالم گیر.

سی و یکم: قصر بی قصور دولت را غیرت ماه و انجم، حضرت قیصر خانم از بطن صبیّه مرضیّه حسین قلی خان افشار ارومی آذربایجان است و همشیره یحیی میرزای والی ولایت گیلان. در حباله نکاح میر بی نظیر سلیمان خان قاسملوی افشار است و در مراتب خلق و خلق، ملک سیما و فرشته رفتار. در حضرت خاقان مغفور از برگزیدگان بنات مطهّره بود و او را در برگزیدن کفو کریم از امثال و اقران ممتاز فرمود (1).

سی و دویم: بانوی حرم سرای دولت حضرت آغابیگم (2) از بطن مخدّره بلباسیه (3) است و در حباله نکاح جناب میرزا علی صدر الممالک درگاه دولت علیّه. قطعه [ای] در تاریخ این سور پرسرور از طبع مؤلّف تراوید و یادگار را درین صحیفه ثبت گردید.

لمؤلفه:

بندگی را در صداقت چون قرین آید شودبر در شاه جهان صدر الممالک بی قرین

شه هلاکوی جهانگیر جهاندار است [و] صدرثانی اثنین نصیر الدین وزیر راستین

کار او در خدمت سلطان رواج دین و دادشغل او در حضرت دارانظام داد و دین

از سعادت وز شرافت هم سعید و هم شریف وز صداقت وز امانت هم صدیق و هم امین

شاه فرمودش قرین با زهره زهرامثال سرو بالا زهره سیما مهر عارض مه جبین ه)


1- . تذکره خاوری:+ لمولفه: هر مرغ نشاید بود شایسته به شاخ گل با هم متناسب شد این گلبن و این بلبل
2- . ملی: (آقابیگم)
3- . ملی: (ایلیاسیه)

ص: 386

مهری از برج شهنشاهی ولیکن بی زوال دُرّی از درج جهان داری ولیکن بی قرین

آفرین خوان نیست تنها اهل عالم زین سرودجبرئیل از محفل روحانیان خواند آفرین

داد صدر و بدر را صاحبقران باهم قران بدر او مهر منیر و صدر او ماه زمین

صدر شد کیوان نشین و بدر شد کیهان فروزصدر باید آن چنان و بدر باید این چنین

بهر تاریخ وفاتش خاوری گفتا که بادبدر عالم دایما با صدر کیهان همنشین (1) سی و چهارم (2): جهان را شاه ایوان نکویی، حضرت شاه جهان خانم (3) از بطن مستوره بلباسیّه [است] که در صندوقخانه اندرون همایون نایب خازن الدولة العلیه بوده.

چون شاهزاده مزبوره همنام عمّه صاحبقران مجرّب است، لهذا به عمه شاه مخاطب.

جناب میرزا عبد الباقی لاهیجی گیلانی منجّم باشی، شوی فرخنده خوی اوست و در جرگ صبایای محترمه با مکنت و آبرو. تاکنون اخترشناسان سپهر هنروری، اختری به این جلوه گری در نگین دان هیچ انگشتری ننهاده اند و امّهات اربعه، زاده [ای] به این آزادی از بطون مطهّره نزاده اند.

سعدی:

آفرین خدای بر پدری که تو پرورد و مادری که تو زاد سی و پنجم: سلطان فرّخ رخ ایوان نکویی، فرخ سلطان خانم از بطن مرضیّه مستوره شیرکوهیه لاهیجانیه گیلانیه و همشیره نوّاب شاپور میرزا است. شویم)


1- . غیر از بیت آخر، قطعه مزبور در تذکره خاوری موجود نیست.
2- . شرح حال سی و سومین دختر فتحعلی شاه در نسخه ملی و ملک نیامده است.
3- . تذکره خاوری:+ (الملقبه به خان بی بی خانم)

ص: 387

فرخنده اش سیّد المقربین میرزا غلام شاه پیشخدمت باشی ولد ارشد، میرزا علی نقی خان و از احفاد مولای اعظم میرزا ابو القاسم فندرسکی است که منظور نظر محبّت باطنی صاحبقران زمان بود و در حسن صورت اعجوبه دوران. شاهزاده آزاده در ایّام جوانی به طواف حرم محترم، یعنی کعبه امم شتافت و از زیارات قبور ائمه انام نیز بهره تمام یافت. (1) تاریخ عیش او برحسب فرمایش شاهنشاه فرشته خو از کلک مؤلف تراوید و یادگار را ثبت گردید.

لمؤلفه:

میرزای با جلالت چون غلام شاه بودشاه صهر خویش خواند و کرد افزونش جلال

آن که ز احفاد ابو القاسم امیر فندرسک[551] پشت در پشتش شرافت بطن در بطنش کمال

در جهان خود جاودان نیکو خصالست این جوان آن که محبوب ملک شد جاودان نیکوخصال

هیچ باقی نیست او را در جهان ز امّید دل پادشه عاشق چو شد معشوق را نیکوست حال

صاحب ملک جهان شد بی جدل آن بی بدل حسن می گیرد جهان را بی نزاع و بی جدال

گرچه خود موری به زیر پای پیل شه ولی زیر پی این مور پیلان جهانش پایمال

با ملال عشق ظلم آن شاه را کاندر جهان گردشان ننشسته هرگز گرد دامانش ملال

گلبنی از گلستان سلطنت شه برگزیدخوش ادا و خوش لقا و خوش کمال و خوش جلال ت)


1- . ملی: (تمافت)

ص: 388

گلبنی فرّخ رخ و فرّخ قد و فرّخ لقب از قرار شرع پیغمبر به او کردش حلال

همسرش کرد از کرم بانو گلی از باغ ملک وه چه نوگل مظهر حسن جمال ذو الجلال

میرزا جان ملک و آن نو عروسش جسم اواین چنین جان و چنان جسمی بود زیبنده فال

از برای سال تاریخش رقم زد خاوری شاه عالم جسمی و جانی کزین داد اتصال (1) سی و ششم: ماه سیمای نوش لب، ماه نوش خانم، از بطن مرضیّه مستوره صبیّه بدر خان امیر زند و در حسن صورت و لطف سیرت در میان همگنان بی مانند. حضرت میرزا نبی خان علی آبادی ثم القزوینی، از جان او را خواستگاری نمود و از یمن مقدم آن تازه سرو بوستان اقبال، روزبه روز اسباب ترقّیش آماده گشت؛ تا بعد از رحلت خاقان مغفور در خدمت شاهنشاه فلک گنجور، قدر و منزلتش از هرچه در حوصله گمان گنجد درگذشت (2).

چون که آمد در میان اقوال اولازم آمد شرحی از احوال او پدر این میرزا نبی خان، اصلش از علی آباد و مازندرانی و عابدین بیک پدرش در نزد میرزا محمد زکی مستوفی الممالک خاقان شهید، خانه شاگرد بوده. میرزا محمد خان قاجار بیگلربیگی دار الخلافه طهران که بلوک علی آباد را به تیول داشت، آن طفل خوش سیما را در آن جا دیده و پسندیده دست تصرف بر آن گذاشت و رفته رفته در آن سرکار پیشخدمت محرم گردید و بعد از بروز لحیه به منصب فراش باشی رسید. در اوقاتی که مرحوم بیگلربیگی حاکم دار السلطنه قزوین بود، این عابدین بیک فرّاش بات.


1- . این قطعه در تذکره خاوری موجود نیست.
2- . از این جا تا بند سی و هفتم در تذکره خاوری موجود نیست.

ص: 389

قزوینیان وصلت نمود، متدرّجا چند نفر از اولاد ذکور از وی به میراث باقی ماند و نوّاب شاهزاده رکن الدوله علی نقی میرزا حکمران قزوین متدرّجا یک یک از ایشان را به اسم پیش خدمتی نگاهداشته، بوق رامین در آن قبیله راند. یک یک ترقّیات کردند تا بالاخره از وزارت در قزوین و خراسان نام برآوردند.

قائم مقام:

روزگار است این که گه عزّت دهد گه خوار داردچرخ بازیگر ازین بازیچه ها بسیار دارد بالجمله معزی الیها، شاهزاده ای است با متانت و معقولیت بسیار و ارادت و صداقتش به خاندان احمد مختار، زیاده از حدّ و شمار. افعالش بر حسن احوالش دلیل است و فعلش پرستاری حال هر علیل و ذلیل- اللهمّ احفظها.

سی و هفتم: نوگل حمرای باغ خلافت، ساره سلطان خانم (1) از بطن خجسته والده یحیی میرزا [است] و به غایت پاکدامان و پارسا. جهانگیر خان افشار ارومیه [ای] خالوزاده اش او را خواستگار آمد و حسب التمنّای شوهر و حسب الفرمان شاهنشاه کشور، روانه ولایت ارومی افشار شد.

سی و هشتم: طوطی شکرستان انجمن حکم فرمای افلاک و انجم، حبّ نبات خانم از بطن مطربه شیرازیه والده نوّاب محمد مهدی میرزاست و در مرحله صباحت و ملاحت، در عرصه جهان بی همتا. امیرکبیر میرزا محمد خان، خلف ارشد مرحوم حسین قلی خان بعد از اطلاق و طلاق نوّاب فخر الدولة العلیه، که کیفیت آن گذشت، این مخدّره مستوره را خواستگار گشت. پس از چندی به جهات مختلفه شوی و زوجه باهم نساختند و با انواع ترش رویی و تلخ گویی به مفارقت پرداختند. (2)ت.


1- . تذکره خاوری:- (ساره سلطان خانم)
2- . در تذکره خاوری اشاره به اقامت فخر الدوله در قریه دزآشوب شمران می شود که این مورد در نسخه ملی نیست.

ص: 390

سی و نهم: پاشای سرحدّات [552] خوبی، حضرت پاشا خانم از بطن مشتری خانم مطربه شیرازیّه و در حباله نکاح سهراب خان گرجی (1) غلام و تحویلدار دربار صاحبقران بهیّه است. در عنفوان جوانی شوق زیارت مکّه معظّمه بر سر پرشورش افتاد و با سامانی شایان و اذن شوی قدردان، روی امید به کعبه آمال نهاد. زوج و زوجه اوقاتی به فراغت دارند و ساعات شبان و روزان را به استراحت می گذراند.

چهلم: خانه گنجینه عصمت، حضرت فرزانه بیگم خانم ایضا از بطن مذکوره همشیره شاهزاده مذکور است و به واسطه وفور عقل و فرزانگی به این اسم مشهور.

حسین علی خان (2) معیر الممالک او را شوهر است و به سبب این وصلت منیف، در انظار وضیع و شریف به غایت معتبر و معتمد. فی ما بین زوج و زوجه الفتی به سرحد کمال است و محبّتی فزون از حوصله خیال- امید که روزبه روز بر مزید باد.

چهل و یکم: مهر جهانتاب اوج جلالت، مهر جهان خانم ایضا از بطن والده شاهزادگان فوق است و رشته اطاعت مهر چهرش بر گردون مهر افلاک به منزله طوق.

بعد از رحلت خاقان مغفور، زین العابدین خان یوزباشی غلامان سواره نظام و ولد قاسم هزار جریبی قوللر آقاسی دربار فلک احتشام، مواصلت او را خواستگار شد و برحسب امر دارای زمان آن مهر جهانتابش زیب آغوش و کنار آمد. این چهار بنت با سه ذکور که در محل خود ذکر شده، کلّا از بطن مطربه شیرازیه مشتری خانم است که صوت دلپذیرش، یادی از لحن داودی می دهد و شهرت عندلیب هزاردستان را با هزار داستان بر طاق فراموشی می نهد.

چهل و دوم: سلطان جهان صباحت، سلطان جهان خانم از بطن مخدّره مجوسیّه الملقّبه به سردار و همشیره نوّاب ملک ایرج میرزای والاتبار است. بعد از رحلت خاقان مغفور، امیرکبیر محمد باقر خان دولّوی قاجار بیگلربیگی دار الخلافه طهران او را خواستگار و از همسری آن زهره زهرای اوج خلافت برخوردار آمد.ی)


1- . تذکره خاوری: (سهراب خان ارمنی)
2- . تذکره خاوری:+ (دامغانی)

ص: 391

چهل و سیم: رونق ده مهر خاوری، حضرت خاور سلطان بیگم از بطن گرجیه ارمن و همشیره نوّاب ملک زاده علی نقی میرزاست. جناب میرزا نظر علی قزوینی حکیم باشی شاهنشاه عرصه جهان- خلّد اللّه ملکه- او را به مزاوجت برداشت و صورت تربیت او را بر لوح خاطر عاطر برگماشت.

چهل و چهارم: خال رخسار روزگار رخساره بیگم از بطن مستوره قزوینیه الملقّبه به شهباز خان و گوهری یک دانه در گنجینه جهان است. محمد خان ایروانی امیر تومان به شرف مناکحت او سرافراز شد. پس از مدّت یک سال، عمر آن پیر کهنسال به آخر آمد.

محمد علی خان ماکویی سرتیپ که از بنی اعمام محمد خان است، به جای مشار الیه نشست و همّت بر تربیت شاهزاده آزاده بست.- اللهمّ احفظها.

چهل و پنجم: بهار خرم عرصه آخیشجان، خرّم بهار خانم از بطن مرضیّه مازندرانیه الملقّبه به مهد علیا همشیره نوّاب کامران میرزا [است] و با وجود صغرش، بغایت با فطانت و ذکاوت (1). خاقان مغفورش از ایّام رضاع، به میرزا علی محمد خان ولد حاجی میرزا علی اکبر قوام الملک فارس نامزد فرمود و چون هنوز به حدّ تکلیف نرسیده بود، در مهد فراغت آسود. پس از چندی به حباله نکاح میرزا فتحعلی خان ولد دیگر حاجی قوام الملک درآمد و ایّام انتظار سرآمد. تاریخ این عیش مهنّا از کلک مؤلّف تراوید و یادگار را درین صحیفه ثبت گردید.

لمؤلفه:

آن بهاری که بسی خرّم دربار (2)ملک از جمال و ز کمالش به فلک رفته ندا

بود چون نامزد زاده فرخنده قوام مال و زر فتحعلی خان به رهش کرد فدا

نامزد بود در اول به کهین ترزاده نیست کس آگه در دهر ز حالات بدا

پیش دستی شد ازین تازه بهار خرّم بسته عقد خود آورد به صد رسم و ادا

اختلافات جهان این همه دانی از چیست دهر بگرفته به گردن همه خون شهدا

دری آراست درین سال همایون سوری که روان گشت از آن سور بر افلاک صدا غ)


1- . ملی: (ذکابت)
2- . ملک: (در باغ)

ص: 392

خنده زین عیش نمودند [553] بسی خرد (1)و بزرگ بهره زین سور گرفتند بسی شاه و گدا

از چنین قصّه ناگاه که را بود خبرنیست آگاه کس از راز جهان غیر خدا

آن چنان سور که طوف کنان دست زنان آن چنان عیش که بس هوش ربا عقل زدا

خلعت و خواسته دادند به هرکس که رسیدتهنیت را به بر زاهد نو گشت ردا

سال تاریخ وفاتش ز خرد خواست ضمیرخاوری گفت که با فتحعلی خان ابدا چهل و ششم: آرایش بزم خوب رویی، بزم آرا خانم ایضا از بطن مهد علیا و همشیره کامران میرزاست.

از دهانش آید اکنون بوی شیرسرنوشتش تا چه از گردون پیر امید که از بخت کامران باد.

چهل و هفتم: تابنده ماه اوج صباحت، ماه تابان خانم از بطن صبیّه بدر خان زند و خواهرزن میرزا نبی خان بی مانند است. هنوزش لؤلؤ شاهوار ناسفته، و دلاله روزگار در گوشش افسانه [ای] از خواستگاری نگفته است.

چهل و هشتم: مالک ملک خوب رویی، ملک زاده خانم از بطن مخدّره مستوره صبیّه ابراهیم خان دولوی قاجار سردار است و هنوز در کنار مام ستوده نام دلّاله گان را در انتظار. امید که بختش گشاده و اسباب رخت و تختش آماده باد.

چهل و نهم: (2) بدر آسمان ملاحت، بدر جهان خانم الملقبه به ماه باجی از بطن مخدّره صبیّه حسین قلی خان افشار بیگلربیگی ولایت ارومیه آذربایجان و همشیره نوّاب یحیی میرزا والی ولایت گیلان است.

هنوزش جا به مهد استراحت هنوزش پا به فرق تخت راحت

نسوده مثقبی (3)دُردانه اونرفته محرمی در خانه او

ندارد کار با بیگانه و خویش نه جز فکر غذایش هیچ تشویش ی)


1- . ملی: (خورد)
2- . در تذکره خاوری شرح حال چهل و هشت نفر از دختران فتحعلی شاه را ذکر کرده است.
3- . ملی:- (مثقبی)

ص: 393

فصل سیم در ذکر زوجات طاهرات حضرت شاهنشاه صاحبقران

بدان که از بدایت ایّام تکلیف تا هنگام وصول او به مینوی شریف، مخفی نماناد که عدد زوجات آن برگزیده کاینات را در مدّت سنوات پنجاه و پنج سال ایّام تکلیف، خداوند جهان داناست و استعلام این حقیقت خارج از حوصله دانایان توانا. اکثر اوقات، محرمان و خواجه سرایان در اکثر کشور ایران گردش می کردند و دوشیزگان ماه پیکر سیم اندام را از هر قبیله و طایفه و هر مذهب و ملت که می پسندیدند به حرم محترم خاقانی می آوردند.

عاشق ز اسلام خرابست، هم از کفرپروانه چراغ حرم و دیر نداند بالجمله، احدی را بر این فقره وقوف نیست و تعداد ایشان را خدای دانا داند که چیست؛ ولی به مفاد (ما (1) لایدرک کلّه، لایترک کلّه) موازی سی نفر از زوجات محترمه معظّمه را که اکثری از خانوادهای بزرگ و برخی صاحبان لقب و منصب سترک بوده اند، درین رساله نگاشت و قلیلی از خنیاگران معروف صاحب صنعت را نیز در تلو احوال سردار بازیگران، که در آخر زوجات نوشته شده، مذکور داشت و بقیه را که در سلک آحاد و اواسط بر ادانی زوجات و مطربان بی نام و نشان و خدمه کارخانه جات اندرون همایون بوده اند، کأن لم یکن انگاشت.

چون در طریقه شریعت مطهّره، چهار زوجه به عقد دایمی مجوز است و عاقد از عقد زیاده ازین محترز، لهذا شاهنشاه صاحبقران نیز این طریقه مرضیّه را مراعات فرمود و چهار نفر از زوجات مطهّره را، که در بدایت متّصل به یکدیگر نوشته شده، به عقد دایمی تصاحب نمود [و] بقیه را آنچه در نظر و تصور درآید، از اعالیه و ادانیه کلّا به رسم صیغه معیّنه در سلک جواری اندرون همایون بوده و شبان و روزان به امور خدمات متعلّقه به خود قیام و اقدام می نموده اند- باللّه التوفیق و علیه التکلان.ا)


1- . ملی:- (ما)

ص: 394

اوّل: حضرت صفورا صفوت آسیه فطرت (1)، آسیه خانم والده معظّمه نایب السلطنه مغفور عباس میرزا و صبیّه مرحوم فتح علی خان (2) دولوی قاجار است. چون از قدیم الایام فی مابین دو طایفه اوشاقاباش و یخاری باش ایل جلیل قاجار خون ها [554] ریخته شده و با یکدیگر خونی بوده اند و تمکین یکدیگر را به هیچ وجه من الوجوه نمی نموده، لهذا در اوقاتی که خاقان شهید محمد شاه اول که از طایفه اوشاقه باش بود و اراده عروج بر مدارج سروری داشت، جماعت یخاری باش را که مدّعی خون بودند طلب کرده، بنای خون بست گذاشت و عمده شرط خون بست، وصلت فی ما بین بود و آن مخدّره عظمی را به جهت برادرزاده خود شاهنشاه صاحبقران که در آن وقت ملقب به بابا خان بود، عقد نمود. الحق مستوره [ای] بوده به جمیع صفات حسنه آراسته و از هر گونه معایب پیراسته. در اندرون همایون، احترامی تمام او را میسّر و بانوی حرم سرای شاهنشاه دادگر بود. در سنه یک هزار و دویست و بیست سرای فانی را وداع کرد و از دفن نعش مطهّره در عتبات عالیات نام و کام برآورد.

دوم: ایضا ساره سیرت مریم عفّت، حضرت آسیه خانم ثانی والده مکرمه نوّاب محمد قلی میرزا ملک آرای دار المرز طبرستان و صبیّه مرحوم محمد خان قاجار و همشیره نظام الدوله سلیمان خان سردار بود. او نیز به عقد دایمی شاهنشاه تاجدار برقرار و در دار المرز مازندران وداع سرای مستعار نمود. در بدایت حال، زوجه دایمی مرحوم مهدی قلی خان عمّ بزرگوار آن تاجدار بوده و ظهیر الدوله ابراهیم خان عمّ زاده از آن بطن ستوده است. بعد از وفات عمّ مرحوم، به مزاوجت حضرت صاحبقران معیّن گشت و رتبه اش به چندین پایه از زنان اول درگذشت.

سیم: بهترین نسوان روزگار خیر النساء خانم والده معظمه نوّاب حیدر قلی میرزا و صبیّه مرتضی قلی خان عمّ شاهنشاه زرّین لواست که سال ها در ولایت روس به سر برد ود.


1- . تذکره خاوری: (حضرت مریم صفت و آسیه طینت)
2- . در نسخه ملی حسین قلی خان و بیشتر محمد قلی خان آمده امّا تذکره خاوری و اکسیر التواریخ و ناسخ التواریخ، فتحعلی خان دولوی قاجار ذکر نموده اند.

ص: 395

بالاخره در همان مملکت با هزار آه و افسوس بمرد. این مستوره مکرّمه نیز از جمله مخدّرات عقدی بود و حضرت صاحبقران همواره اوقات کمال احترام ازو منظور می فرمود. پس از آن که ولد ارجمندش به نظم امور ولایت گلپایگان عراق شتافت، او نیز به همراهی ولد ارجمند رفته در آن سرزمین اقامت یافت. در همان جا سرای زندگانی را وداع نمود [و] در اراضی مقدسه عتبات عالیات به فراغت آسود.

چهارم: مریم بیت المقدس عصمت، حضرت مریم خانم والده معظّمه شیخ الملوک شیخ علی میرزا و صبیّه مرضیّه شیخ علی خان زند است و در مرحله عفت و عصمت بی مانند. او نیز چون زوجات مذکوره ثلاثه به عقد دایمی مقرّر بود و به سبب این نسبت شریف، افتخار بر سایر همگنان می نمود. در اوقاتی که ولد ارجمندش ایالت ولایات ملایر و تویسرکان را یافت، او نیز بر سر اقطاع موروثی آباء و اجداد شتافت.

مدتی در آن ولایت زندگانی بسزا کرد تا از شرف زیارت بیت اللّه الحرام و قبور ائمه انام نام برآورد. پس از مراجعت از زیارت، سرای فانی را وداع نمود و در جوار ائمه طهارت اطهار- صلوات اللّه علیهم- آسود.

پنجم: نیکوترین مستوره ایوان شاهنشاه انجم تحشّم، حضرت خیر النساء خانم صبیّه مرضیّه پادشاه مملکت خراسان شاهرخ شاه نبیره نادر شاه افشار بود و الحق چنان مستوره [ای] بزرگوار، مزاوجت چنین شاهنشاهی تاجدار را سزاوار می نمود. در اوقاتی که خاقان سعید شهید محمد شاه اوّل مملکت خراسان را مسخّر ساخت، به خواستگاری این مخدّره کبری از آن خانواده عظمی به جهت مزاوجت شاهنشاه زرّین لوا پرداخت.

مدتی در حرم سرای خلافت به احترام می زیست تا بالاخره بلا عقب مانده، دیده بخت بر کوتاهی ایّام روزگارش گریست.

ششم: بدر آسمان جلالت، بدر النساء خانم صبیّه محترمه حاجی مصطفی قلی خان عمّ بزرگوار صاحبقران نامدار می بود و در روزگار مزاوجت شاهنشاهی در اندرون همایون با کمال عظمت و اقتدار زندگانی می نمود. غیرت فطرتش تحمل بار

ص: 396

گران هم چشمان [555] متعدّده را نیاورده با کمال غیظ و خشونت طبیعت غیور را راضی به مفارقت کرد. شاهنشاه آگاه، وثیقه اطلاق عنان را بر گوشه مقنعه او بسته مطلّقه اش ساخت. معزی الیها نیز بلا عقب مانده به زیارت بیت اللّه الحرام و زیارت ائمه انام پرداخت. بعد از مراجعت، در دار الخلافه طهران وداع سرای زندگانی نمود و پس از نقل نعش در جوار روضه عتبات عالیات آسود.

هفتم: گوهر کان اصالت و نجابت حضرت گوهر خانم صبیّه مرحمت پناه میرزا محمد خان قاجار بیگلربیگی دار الخلافه طهران است. در عنفوان جوانی، وداع سرای زندگانی نمود و یک نفر صبیّه ازو به یادگار بود که [در] فصل احوال بنات نوشته شد.

هشتم: سلطان ملک خوب رویی، ملک سلطان خانم صبیّه مرضیّه ابراهیم خان دولّوی قاجار سردار با اقتدار است و از فقدان بخت و محرومی از حضرت صاحبقران با تاج و تخت، به جای فرزند دلبند، موالید حسرت متوالیه اش در کنار. یک صبیّه از بطن او در روزگار به یادگار باقی است که ذکر او گذشت و پس از رحلت خاقان مغفور و انقضای ایّام مانعه، راضی به مزاوجت محمد امین خان نسقچی باشی عموزاده خویش گشت.

نهم: بانوی حرم سرای جلالت، حضرت بیگم خانم صبیّه محترمه صادق خان کرد شقاقی است که پس از قتل سلطان سعید شهید به ادّعای خودسری پرداخت و با صاحبقران رشید هنگامه ها برپای ساخت. بالجمله، مخدّره معزی الیها مستوره ای است در حجر عفاف پرورده و از جامه خزانه جلالت، لباس فاخره دربر کرده. رفتارش به طرز بنات ملوک است و با اعالی و ادانیش، به رسم بزرگ منشی سلوک. چون اولادی به هیچ وجه نداشت، حضرت اعلی، نوّاب شاهزاده سلطان سلیم میرزا را چنان که گذشت به او گذاشت. هنوز در قید حیات مستعار است و در ولایت قزوین صاحب ضیاع و عقار.

دهم: بزرگ زاده متعالیه، حضرت خانم کوچک صبیّه مرضیّه محمد تقی خان ولد صادق خان زند است که بعد از فوت کریم خان وکیل، ادعای خودسری داشت و بعد از

ص: 397

عاقبت کار، سربرسر این کار گذاشت. بالجمله، این مستوره معظّمه، یکی از جمله زوجات محرمه محترمه بود و محرمیتش به مرتبه [ای] که خاقان مغفور او را ناظر اندرون و مباشر طبخ ناهار و شام سرکار همایون فرمود. او نیز در انجام این کار کفایتی کامل داشت و دقیقه [ای] از دقایق اهتمام را فرو نمی گذاشت. طبخ خاصه را به قدر کفایت یک نفر خود پرداختی و سرهای ظروف را مهر نموده در حضور همایون بازساختی.

نوّاب شاهزاده محمد مهدی میرزا در حجر تربیت او پرورده شده، از خود به هیچ وجه اولادی نیاورده است.

یازدهم: نوش داروی شفاخانه آفرینش، نوش آفرین خانم از صلب بدر خان زند است که در عهد دولت زندیه، سرداری بی مانند بوده و از سیاست خاقان شهید، دیده بینا بر رخسار نابینایی گشوده. اولاد ذکور این زوجه، که مسمّی به طهمورث میرزا بود، در طفولیت از دامان مادر رمید و دو صبیّه برگزیده ازو مخلّف گردید. یکی زوجه محترمه میرزا نبی خان امیر دیوان است و دیگری هنوز بر خوان تربیت والده معظّمه میهمان.

دوازدهم: خاتون حرم سرای جان خاتون خانم (1) صبیّه مرضیّه محمد علی خان زند سردار دولت زندیه و از جمله زوجات محترمه اندرون سرای شوکت بهیّه است. والده معظمه نوّاب حاجی شاهقلی میرزاست و در مراحل لوازم اصالت و نجابت، بی مثل و همتا. طایف بیت اللّه الحرام است و زایر قبور ائمه انام [556]. در ولایات سیلاخور و کزّاز صاحب اقطاع آباء و اجداد است و در دار الخلافه طهران مالک اسباب و اوضاع زیاد.

سیزدهم: بزرگ منش (2) آسیه روش، بی بی کوچک خانم. چون در بدایت حال از اواسط الناس بوده، لهذا احدی از اسم و رسم ایل و عشیره اش (3) اطلاع حاصل ننموده است. برادرش محمد صادق خان الملقّب به آقا جانی خان بروجرد مسکن اصفهانی الاصل (4) که چندی در دار السرور بروجرد حکومت کرده و خود معزی الیها ازل)


1- . تذکره خاوری: (خاتون جان خانم)
2- . تذکره خاوری: (مستوره بزرگ منش)
3- . تذکره خاوری: (والدش)
4- . ملی: (اصفهانی اصل)

ص: 398

فرط فتنه زایی ذات، نوّاب محمد ولی میرزا را به عمل آورده است. اولادش منحصر به شاهزاده مذکور است و او هم از قراری که مذکور شد، به سوء خلق و سیّئات عمل مشهور. به شرف زیارت بیت اللّه الحرام مشرّف گشت و در سنه یک هزار و دویست و چهل و هفت ازین دارفانی درگذشت.

چهاردهم: بدر منیر سپهر عصمت، بدر جهان خانم صبیّه مرضیّه محمد جعفر خان و نبیره قادر خان عرب حاکم بسطام است و والده مغفوره (1) حسین علی میرزا فرمانفرمای با احتشام. در اوقاتی که سلطان سعید شهید- أنار اللّه برهانه- به تسخیر ولایت بسطام شتافت، آن مستوره معظّمه را به مزاوجت خاقان مغفور دریافت.

هنگامی که ولد ارشدش به فرمانفرمایی مملکت فارس نامزد گردید، او نیز به مرافقت پسر خجسته سیر به دار العلم شیراز رفته، استراحت گزید. چندی سرّا و جهرا در کار مملکت مداخلات نمود تا کاروان سالار اجل، زمام بختی جانش را از دست ساربان طبیعت ربود.

پانزدهم: مستوره فاطمه سیرت خدیجه سریرت، خدیجه خانم، بنت مرحوم محمد خان عزالدینلوی قاجار سردار و از منسوبان قریب والده معظمه صاحبقران تاجدار بوده. الحق تاکنون خاتونی به این عظمت و جلال بر مسند عزّت و اقبال ننشسته و عقد گوهری بدین طراوت و جمال در رشته وجودی نپیوسته است. در رعایت ادب با زبردستان و حمایت عجب با زیردستان و حسن خلق و محاسن و رسوم همّت و فنون عصمت، آنچه در حق او سرایم هنوز کم است و این محبوبه عفیفه، لطیفه [ای] از لطایف عالم. در اوقاتی که مرحوم والدش در ولایت بسطام حکمروا بود، صبیّه سبزواریه مطبوعه [ای] را به خدمت گزاری (2) او برگزیده، روانه دار الخلافه طهران نمود. مدتی در حجر تربیت او به عزّت و استراحت زیست تا این که به تقاضای شوهر به جانب خاتون نیک اختر به دیده مکر و خدیعت می نگریست. حضرت خانم را در این واقعه و مواقعهی)


1- . تذکره خاوری: (معظمه)
2- . تذکره خاوری: (خدمتکاری)

ص: 399

راجل یافت و از فرط جهالت و حماقت به زاویه سوءتدبیر شتافت؛ زهری جان گزای در شربتی تعبیه کرد و آن خاتون حرم سرای عزّت بعد از تناول، چنان خفت که دیگر سر بر نیاورد. به حکم شاهنشاه آگاه، آن عفریت جانکاه را بر دو خمپاره گران گذاشتند و سایر خدمه اندرون و خدّام بیرون حساب ها از کار برداشتند.

شانزدهم: سنبل باغ عفت فاطمه باجی، اعنی حضرت فاطمه خانم الملقّبه به سنبل باجی، از زوجات محترمه دارای دوران و از اعاظم زادگان بلوک و راهبر کرمان و والده معظمه نوّاب فتح اللّه میرزا شاهزاده والاشأن است. در ایامی که سلطان شهید سعید به قتل و اسر اهالی ولایت کرمان پرداخت، این مخدّره مستوره را در سن هفت سالگی به اسیری گرفته نامزد حضرت صاحبقران ساخت. حسن رخساره و محاسن رفتارش، به طرزی مطبوع طبع مشکل پسند شهریاری گردید که در اندک زمانی به مدارج عالیّه خانمیّت و خاتونیّت [557] رسید. از بس در مراحل خانمیّت ممتاز بود، حضرت صاحبقران، خانم مطلق خطاب می فرمود و عرایض او را در باب مصلحت جویی امور جمهور شاهزادگان اناث و ذکور و زوجات عفّت دستور و محرمان نزدیک و دور می شنود. اولاد امجادش از ذکور و اناث همه محترم بودند و بر سایر امثال و اقران ادعای برتری می نمودند. بالاخره به سبب صفای نیّت به زیارت بیت اللّه الحرام شتافت و پس از زیارت قبور ائمه انام به دار الخلافه طهران آمده آرام یافت.

هفدهم: جهان جان را جان جهان، حضرت بیگم جان (1). این نیز از زوجات محترمه دارای علّیه و در اصل قزوینیه، والده ماجده نوّاب علی نقی میرزا الملقب به رکن الدولة البهیّه است. نجابتی جبلّی ذات او بود که در اندک زمانی از محاسن رفتار و محامد کردار، مطبوع طبع خاقان جهان گشته، ترقّیات عظیمه نمود. خدمت وجود همایون اقدس اعلی در هنگام خواب و بیداری به او محوّل و در میان زوجات محترمه درین فن شریف بی مثل و بدل بود. معزی الیها با والده نوّاب فتح اللّه میرزا در مراسم عزّت و اعتبار وم)


1- . تذکره خاوری: (بیگم جان خانم)

ص: 400

خدمت گزاری صاحبقران تاجدار، همدوش بودند و روزبه روز از بروز حسن خدمات شایان بر مراتب (1) اعتبار می افزودند. در بدایت حال، وجاهتی به کمال داشت و در اواسط سنّ، روی همّت به زیارت مکّه معظّمه گذاشت.

از قراری که در اصل این روزنامچه همایون ذکر شده، در آن سال همایون، جناب حاجی میرزا علی رضای شیرازی خلف حاجی ابراهیم خان اعتماد الدوله سابق دیوان اعلی امیر حاجّ ایران بود و در ولایت ارزنة الروم با بی اندامی های آن مرز و بوم تحمّلات و تجملات نمود. بالاخره همان بی اندامی ها باعث خرابی بنیان دوستی دولتین علیّتین گردید و به سرحدّات ولایت روم، از دستبرد سرحدداران این مرز و بوم، رسید آنچه رسید. بالجمله، مستوره معظمه مذکوره در سنه یک هزار و دویست و چهل، روی از عالم برتافت و به سبب کثرت حسن ذات، به روضه رضوان شتافت.

هجدهم: شیرین دیار ارمن صباحت، حضرت آغا بیگم (2) الملقبه به آغا باجی (3) از زوجات معظّمه مکرّمه صاحبقران مهرایاغ و صبیّه مرضیّه ابراهیم خلیل خان جوانشیر حاکم قراباغ است.

در سنه یک هزار و دویست و سیزده هجری، که یک سال بعد از جلوس همایون بود، مرحوم خان جوانشیر، به سبب دلیری امرای آذربایجان، در کار سرکشی و طغیان از عاقبت کار خود متوهّم گشته، فرزند دلبند خود را به جهت اطمینان امنای دولت مصلحت کیش به دربار معدلت اندیش فرستاد و حضرت اعلی، وجود او را مغتنم و محترم شمرده، در اندرون همایونش احترامی تمام داد. چون از قرار تجربه معلوم شد که مخدّره مذکوره عقیمه است و از فقدان اولاد به غایت سقیمه، لهذا حضرت اعلی نوّاب شاهزاده کیکاوس میرزا را که از بطن مطربه شیرازیه بود، به فرزندی او عنایت فرمود.

معزی الیها نیز همّتی ملوکانه بر تربیت او بست. از قراری که ذکر شده، به نیابت آن معظمهد.


1- . ملی: (مراجعت)
2- . ملی: (آقا بیگم)
3- . ملی: (آقاباجی)؛ تذکره خاوری:+ (بعد از فوت والده ملک آرا به عقد دائمی درآمد)؛ لازم به ذکر است که (آقا) و (آغا) هر دو واژه ای ترکی مغولی است؛ (آقا) برای مرد و (آغا) برای زن به کار می رود. مثل گوهرشاد آغا همسر شاهرخ بهادر تیموری که مسجد گوهرشاد را در مشهد مقدس بنا نهاد.

ص: 401

بر مسند ایالت دار الایمان قم نشست. عمارت قصر کاوس که قریب به امامزاده قاسم بلوک شمران و از مستحدثات شاهنشاه زمان است، ییلامیش آن مستوره را معیّن گشت و در ایّام تابستان، اوقات شریفه اش در آن مکان به خوشی می گذشت.

بالجمله، در سالی که جناب سرگور اوزلی بارونت ایلچی دولت بهیّه انگریز به دربار معدلت آمیز به جهت تأکید معاهده میمونه آمد، زوجه محترمه اش نیز از جانب مخدّره پادشاه ذی جاه انگریز و هندوستان به جانب بانوی حرم سرای شاهنشاه صاحبقران سفیره بود. [558] حضرت اعلی سفیره مزبوره را در اندرون همایون احضار فرمود.

اگرچه بانوان و خاتونان از ملک زادگان و امرازادگان در حرم سرای اعلی زیاده از اندازه به هم می رسید، ولیکن حضرت اعلی، این مخدّره معظّمه (1) را به جهت شهرت در اصالت حسب و نسب، به بانویی حرم محترم برگزید. عمارت مرغوبی مشهوره به (طنابی) از اندرون همایون را زینت دادند و تختی مرصّع در وسط ایوان نهادند و جمیع نسوان اندرون از خاتونان و خدمه، سر تا پا مکلّل از جواهر، در دور دایره حیاط جای به جا ایستادند. حضرت معظمه با تاج و جیقه مجوهر و کمر و بازوبند و سایر اسباب آراسته از لعل و گوهر و لباسی از هر فاخر افخر بر فراز تخت فلک فرّ تکیه کرد.

حضرت حاجی میرزا علی رضای شیرازی خلف مرحوم حاجی ابراهیم خان اعتماد الدوله، که انجب و اشهر از جمیع محارم اندرون همایون بود، زوجه محترمه ایلچی را برداشت و به طریقی که سفرای بزرگ را به حضور سلاطین سترک می برند، روی به اندرون همایون گذاشت. در پیشگاه حضور عالیه چون سالاربار عرض کرد و حضرت علیّه زوجه ایلچی را خواسته به اندرون ایوان آورد. نامه [ای] که از جانب زوجه پادشاه ذی جاه انگریز داشت، با یک قطعه عنبرچه تمام الماس، که مبلغ هفت هزار تومان قیمت آن بود، در گوشه تخت و خدمت آن بانوی آسمان رخت بر زمین گذاشت. تا آن روز، دیده روزگار عشرت آموز، آن همه اساس شوکت و جلالت و آن همه نسواننم


1- . آغاباجی خانم

ص: 402

جواهرپوش در یک ساحت و ناحیت ندیده بود. گوش هیچ آفریده [ای] نیز در هیچ روزگار نشنیده.

بالجمله، معزی الیها در سنه یک هزار و دویست و چهل و هشت در دار الایمان قم ازین دارفانی درگذشت و حسب الوصیّه در همان خاک پاک مدفون گشت. تاریخ وفاتش از کلک مؤلّف تراوید و یادگار را درین صحیفه مرقوم گردید.

لمؤلفه:

زوجه شاه جهان حضرت آغاباجی آن که از حکم شهنشاه جهان حاکم قم

کارها کرد در آن ملک و فزود آبادی پایه قم بگذشت از سر این نه طارم

مسجد و مدرسه، بازار و رباط و حمام آن قدر ساخت که افلاک در آن آمد گم

شیروَش بود، غلامان بدرش کز غمشان به زمین سود و همی شیر فلک رشته دم

بس که دیندار درین دار همی دشمن بودفرقه [ای] را که به شأن است به فرقان ملهم

آن ملک زاده شوشی که ز فرط اجلال خانمان را به حریم شه ایران خانم

شاه را بود به او مهر و عنایت افزون هر دو تن آدم اوّل شد و حوّای دوم

نگرستند به او عالمی از چشم حسدچشم زخم آمد و گم گشت ز چشم مردم

حجله اش را شدی آن مهر همی مجمروارمه نو نیز ز شبرنگ وی آن گوشه سم

چیست دانی تو کبودی فلک جاویدان جامه خویش همی زد به عزایش در خم

خاوری از پی تاریخ وفاتش بنوشت شده در ملک جنان عرصه آغا بیگم (1) نوزدهم: زینت مهد عصمت، حضرت زینت خانم، صبیّه مرضیّه احمد خان مقدّم بیگلربیگی ولایات مراغه و تبریز و لعل گوهربارش، هنگام تکلّم از فرط شیرینی [559]، شکرریز، در سنه یک هزار و دویست و بیست و هشت، که چمن اوجان آذربایجان محل نزول اردوی همایون اعلی گشت، صاحبقران نامدار میل به مزاوجت آن دوشیزه حجاب عزّت نمود و جناب حاجی میرزا علی رضای شیرازی را که از اعاظم محارم اندرون بود،م)


1- . در تذکره خاوری این قطعه موجود نیست؛ ملی: (آقا بیگم)

ص: 403

به آیینی شایان به جهت نقل و حرکت آن ماه تابان به جانب مراغه گسیل (1) نمود. در حقیقت مهری را از عقب ماهی و غلمانی را به خواستگاری حوری و آفتابی را به طلب نوری و گنجی را به خواهش مخزنی و شمعی را به جانب انجمنی فرستاد و قلب فسرده مؤلّف را که با آن دوست موالف کمال الفت داشت، چون سپند بر آتش حسرت مهجوری نهاد.

مثنوی:

بگیرید زنجیر ای دوستان که پیلم کند یاد هندوستان بالجمله، بعد از ورود به دار الخلافه طهران، بلافاصله هودج زرنگار آن پرورده مهد اعتبار را نیز آوردند و صیغه مناکحت به رسمی شایسته جاری کردند. پس از انقضای مدّتی از ایّام عشرت و انبساط، زیارت عتبات عالیات دامنگیر آن ذات خجسته صفات گشت و بعد از شرف زیارت چندی نگذشته ازین دار فانی درگذشت.

بیستم: مهره مهر صاحبقران خورشید طلعت، مهر نسا خانم، صبیّه محترمه محمد خان و نبیره مرحوم شهباز خان کرد دنبلی و همشیره مکرّمه محمود خان قوریساول باشی دیوان اعلی، که مدتی اجداد و اعمام و پدر و برادرش در مملکت خوی بلکه در اکثر ولایت آذربایجان حکمروا بوده اند؛ در اوقاتی که امیرکبیر سلیمان خان قاجار قوانلو در ملک آذربایجان سردار و با اعتبار بود، مستوره معزی الیها را به جهت خویش خواستگاری نمود. بعد از وفات خان مزبور، در جرگ جواری حرم محترم شهریاری منسلک، و سلسله التفات داور دوران را درباره خویش محرّک آمد. او نیز از جمله زوجات پسندیده اندرون همایون بود که دقیقه [ای] از خدمات حضور اقدس تغافل نمی نمود. در سفر و حضر، الی غیرالنهایه غم خوار و مشغول تیمار حضرت صاحبقران تاجدار و شب های سفر بر بالین آن شهریار تاجدار تا صبح بیدار و هشیار می زیست و بر اطراف خوابگاه همایون به رسم کشیکچیان می نگریست و او را به هیچ وجه من الوجوه ازل)


1- . ملی: (بسیل)

ص: 404

ذکور و اناث نیست. از وفور سعادت فطری که داشت، دو دفعه (1) به زیارت بیت اللّه الحرام و حرم محترم رسول کرام (ص) روی گذاشت. اراده مجاورت در عتبات عالیات را دارد و امید که جناب احدیّت او را محفوظ و پاینده بگذارد.

بیست و یکم: ستوده خانم حرم سرای جلالت، حضرت بیگم خانم، صبیّه مرضیّه امام قلی خان افشار که بیگلربیگی ولایت ارومی آذربایجان بوده و والده محترمه نوّاب قاسم میرزاست، که کلک سخن سرای احوال او را مفصّلا ذکر نموده است.

خاتونی بزرگ منش و بانویی نیکوروش بود و آثار بزرگی و نجابت از افعال پسندیده او کالشمس فی رابعة النهار همواره تراوش می نمود. در دار دنیای فانی کامی از زندگانی ندیده و با چندین هزار حسرت در حجله خاک آرمید.

بیست و دویم: خجلت ده شمس و قمر، حضرت قمر نسابیگم، صبیّه مرضیّه حسین قلی خان و نبیره امام قلی خان افشار است و بعد از وفات عمّه معظّمه، آرایش ایوان قبول شاهنشاه تاجدار. او نیز چون عمّه برگزیده، صاحب اخلاق ستوده و بعد از وفات آن مستوره، اوضاع و مخلّفات او را پرستاری می نموده است. والده محترمه نوّاب یحیی میرزا والی ولایت گیلان است و در دار الخلافه طهران، ضیاع و اوضاع فراوان [دارد].

بیست و سیم: دوستدار بهترین زنان، حضرت نسا باجی خانم. اصلش از محال طالش و آباء و اجدادش از معارف ارباب [560] رزم و چالش. چون اولادی از ذکور نداشت، لهذا حضرت اعلی در زمان طفولیت نوّاب ظلّ السلطان، او را به تربیت و پرستاری وی گماشت. رفته رفته به والده علی شاه مشهور و [از] این نسبت شریف، زبانزد اهالی نزدیک و دور شد. او را یک صبیّه بود و از قراری که مذکور گردید، با علی محمد خان دولّوی قاجارش عقد نمود.

بیست و چهارم: نیکوتر زنی از نسوان روزگار، خیر النسا خانم، صبیّه مرضیّهد)


1- . ملی: (ورود)

ص: 405

مجنون خان پازوکی کرد ساکن قریه پلشت (1) ورامین ری و از چهر زیبا و قد رعنا، آرایش ایوان کی بود. در ایّام دولت خاقان مغفور، در اندرون عصمت دستور با کمال جلالت و احترام زندگانی می نمود. بهره [ای] از اولاد به جز یک دختر نداشت و آن را هم از قراری که مذکور شده به عقد دایمی ابراهیم خان ناظر، خلف مرحوم صدر اصفهانی گذاشت.

بالجمله، مادر و دختر هر دو در مرتبه کمال، معصومه و عفیفه اند و با کمال قدرت توانایی، به غایت بردبار و ضعیفه. امید که روزبه روز بر مسند زندگانی متمکّن و از حوادث ناگهانی ایمن باشند.

بیست و پنجم: بهترین بنتی از بنات امّهات و آباء، حضرت ننه خانم، بنت مرضیّه محمد خان مازندرانی پازواری بارفروشی که در اصل خراسانی بوده و همشیره محمد مهدی خان المتخلّص به شحنه، که سال ها در دار العلم شیراز و دار السلطنه اصفهان متدرّجا شحنگی و سرداری و یوزباشی گری می نموده است. این مستوره معظّمه در مرحله محرمیّت در حضرت خاقان مغفرت آیت، دخلی به نسوان دیگر نداشت و اوقات شبان و روزان خود را پیوسته به انجام خدمات اختصاصی حضرت اعلی می گماشت.

حریف خواب بود و انیس بیداری. رفیق راحت بود و شفیق بی قراری. هنگام صحبت حبیب بود، در وقت علّت طبیب. در غذاهای حضوری تصرف می کرد و در البسه ضروری کمال تلطّف به عمل می آورد. تا او حضور نمی داشت، اوضاع ستّه ضروریه به هم نمی گذاشت. از معزی الیها دو صبیّه به وجود آمد که از قرار نگارش دو امیرزاده عالی شأن، یعنی دو موسی خان نام ایشان را خواستگاری می نمودند و هر دو داماد ناکام در عالم بدانی به عالم جاودانی رفته به استراحت غنودند. مستوره معظّمه را زیارت مکّه معظّمه به خوش ترین وجهی روزی گردیده، همچنین از زیارت سایر روضات مقدّسه به کمال خرّمی و بهروزی رسید.

بیست و ششم: بهار گل بدن و نگار سیمین تن، حضرت گل بدن خانم الملقبّه بهان


1- . شهر پاکدشت امروزی در شرق تهران

ص: 406

خازن الدولة العلیه و والده معظّمه نوّاب شاهزاده بهمن میرزا الملقب به بهاء الدولة البهیّه است. در روزگاری که سلطان سعید شهید به خرابی ولایت تفلیس شتافت، این مستوره و جمعی دیگر از ترسازادگان را یکی از کسان مرحوم حاجی ابراهیم خان اعتماد الدوله شیرازی به اسیری دریافت. از جمله جواری جناب اسد اله خان ولد اعتماد الدوله مذکور شد و بعد از ظهور حادثه حاجی مزبور، منظور نظر شاهنشاه عدالت دستور آمد. از فرط زیبایی رخسار و شیرینی گفتار و رعنایی رفتار، در قلب همایون به محبوبیت جا کرد تا رفته رفته از رتبه صندوقداری حرم محترم نام برآورد. قبل از لقب خازن الدوله گی، سجع مهر قبوضش چنین بود:

سجع مهر معتبر در ممالک ایران قبض صندوقدار شاه جهان بعد از آن که ترقّیات عظیمه به جهت او حاصل گردید و از لقب ارجمند خازن الدوله گی به اعلی مدارج مباهات رسید، کرورات نقدینه و جواهرآلات ثمینه و ظروف و اوانی زرّینه و سیمینه و مسینه و طاقه جات پشمینه و البسه و اقمشه و فروش زرّین و سیمین و ابریشمین و غیره و انواع قطعات یشم و بلورین و ساعات و سایر صنایع هفت اقلیم و مصاحف و دعوات و کتب و مرقّعات از [561] علوم و خطوط متنوّعه و اسلحه و ادوات و جلود حیوانات و صنایع استادان صورت نگار و بدایع میناکاران مانی آثار، از یک صد کرور بدون ثبت و سیاهه تحویل او بود و بالاستقلال و الانفراد با حصول اعتبار زیاده در هریک دخل و تصرف می نمود، ولی از فرط دیانت و امانت پوشی، خردلی و دیناری از اسباب تحویلی را بدون اذن و اجازه حضرت سلطنت به احدی، حتّی ولدان و نزدیکان خود نمی داد و حقّه این اسرار را در نزد احدی سرنمی گشاد.

لمؤلفه:

هر آن پیکان کزان مژگان کنی در سینه ام پنهان نگه دارد دلم از جان بلی خازن امین خوش تر بالجمله، معزی الیها سالیان بسیار در اندرون همایون با کمال عزّت و اعتبار

ص: 407

می زیست تا بر فقدان بخت و قضیّه هایله صاحبقران با تاج و تخت، از ابر دیدگان مانند باران نیسان گریست. چون بعد از رحلت خاقان مغفور، در اندرون همایون کاری نداشت، لهذا روی عزیمت به زیارت کعبه امم گذاشت. در اوقات نگارش این نامه مراجعت کرد و از نزول به اندرون همایون و توقف در مسکن قدیم نام برآورد.

بیست و هفتم: طاوس زرّین تاج خوش خطوخال ریاض ملاحت، حضرت طاوس خانم الملقبه به تاج الدولة العلیّه. مخدّره ای است اصفهانیه و والده ماجده نوّاب سیف الدولة البهیّه. طاوس زرّین مآلی بود در روضه بزم شهریار جهان و طوطی خوش خطوخالی در قفس آغوش پادشاه زمان؛ همای همایون بختی بر عرشه تخت حضرت ظلّ اللهی سایه افکن و شهباز چنگال سختی در اوج هوای شاهنشاه بال زن؛ عنقای قاف نیکویی و عندلیب باغ خوب رویی بر شاخسار سرو ریاض و دولت؛ تذروی خوش رفتار و در کوهسار دیار عزّت، کبکی پر نقش و نگار. دل های مشتاق در چمنزار فراقش، قبره (1) آثار لرزیدی و جان های عشّاق در دام اشتیاقش، گنجشک صفت به خود تپیدی (2). از فرط ملاحت و حلاوت، شور شیرین در جهان انداخته و شیرین آسا به دلربایی خسرو زمان پرداخته است. محبوبه [ای] که در بسیط خاک آفریده، همسر نداشتی و از فرط محبوبیّت و طنّازی، لحظه [ای] دارای دوران را از یاد خود فارغ نگذاشتی. نعم البدل مستوره مرحومه طوطی خانم (3) بود که در بدایت دولت قاهره رتبه محبوبیت داشت و در بحبوحه جوانی، وداع سرای زندگانی کرده هزاران داغ حسرت بر قلب دارای دوران گذاشت. مقبره [ای] در باغ واقعه در سمت مغربی بقعه شاهزاده عبد العظیم به جهت او ساخته و قاری و خادم با مرسومات و ادرارات سالیانه پرداخته آمد. این طاوس رعنا بر آن طوطی زیبا افضل شد و در حقیقت آن ثانی و این اول.

بالجمله، عمارات ملوکانه متعدده برحسب فرمایش خدیو زمان به جهت نشیمن او ساخته شد و در اندک زمانی سراپرده عزّت و محبوبیّتش سر بر اوج چرخ برینم)


1- . چکاوک
2- . ملی: (طپیدی)
3- . ملی: (طوبی خانم)

ص: 408

برافراخته، آستان علیّه اش مرجع اکابر و ملجأ اصاغر گشت و رتبه قابلیّتش از هرچه بر زبان قلم آید، درگذشت. در مراسم ریزش و بخشش نام زبیده خاتون را اسباب و اوضاع در عرصه جهان نام برآورد. بدون اغراق، جواهرآلاتی که همواره اوقات زینت سر و بر می نمود، از روی قیمت ارباب خبرت زیاده از دو کرور بود. چرخ کبود برخلاف آنچه هست و بود، با او بنای خوش سلوکی داشت و در فراوانی و زیبایی اولاد و عزّت و دولت زیاد و مرجعیّت اهالی بلاد و محبوبیت شاهنشاه مروّت نهاد [562] آرزویی در دل او باقی نگذاشت. آرزویی که گاهی پیرامون خاطرش می گردید و به وصل آن نمی رسید این که، در روزگار، همتایی از هیچ رهگذر به جهت خویش ندید. هنگام رحلت صاحبقران اعظم از دارفانی، در رکاب بود و چندی در دار السلطنه اصفهان نزد ولد ارشد خود، نوّاب سیف الدوله سلطان محمد میرزا حکمروای آن ولا توقف نمود. از فرط حسرتی که از فقدان بخت جمع آورد، سجع مهر خویش را بر صفحه نگین چنین نقش کرد؛ سجع مهر:

بر زمین ریخت فرق افسر تاج خاک غم کرد فلک بر سر تاج اکنون باز از فرط معدلت شاهنشاه بنده نواز، احترامی به مرتبه کمال دارد و در همان عمارت اندرونی سرکار اقدس، اوقاتی به فراغت می گذارد.

بیست و هشتم: برگزیده بنت مادر ایّام ننه خانم الملقبه به مهد علیا؛ مخدّره [ای] مازندرانیه و والد مکرمه نوّاب کامران میرزا و اورنگ زیب میرزاست. والدش (1) در آن ولایت دلّاک بود و بعد از مقدمه نزول او به اندرون، برادرش عبد الله نام در سرکار همایون خاصه تراشی (2) می نمود. چون بخت میمونش موافق افتاد، روزگارش بر مسند عزّت و محبوبیت تکیه داد. از فرط صباحت رخسار و ملاحت گفتار، منظور نظر صاحبقران نامدار گردید و در اندک زمانی به اعلی مدارج عزّت و افتخار رسید. لقبش)


1- . تذکره خاوری:+ (با برادر)
2- . خاصه تراش: سلمانی مخصوص پادشاه (ر. ک: دهخدا، ذیل خاصه تراش)

ص: 409

مهد علیا تا آن اوقات به هیچ یک از زوجات محترمه داده نشده بود و شاهنشاه آگاه از وفور محبت و میل خاطر، این لقب شریف را بر او اطلاق فرمود. در اندک زمانی صاحب مایه و پایه گشت و مراتب عزّتش از هرچه به گمان آید، درگذشت. اولاد امجادش از اناث و ذکور احترامی تمام داشتند و از وفور احترام، داغ رشک و غیرت در قلب خاص و عام می گذاشتند. بعد از وفات خاقان مغفور به زیارت مکّه معظّمه شتافت و با نیل مرام، مراجعت کرده در دار الخلافه طهران آرام یافت.

بیست و نهم: بازار حلاوت، تنگی پر از شکر ناب، حضرت نبات خانم از طایفه بنی اسرائیلیه دار المرز مازندران و در حسن ملاحت نیکویی و صباحت، اعجوبه زمان و در سلک زوجات محترمه صاحبقران زمان بود. در سن هفت سالگی در حجر تربیت حضرت جعفر قلی خان عمّ کامران صاحبقران جهان پروریده شد و بعد از قتل جعفر قلی خان مزبور در حرمسرای سلطان سعید شهید آرمیده و از فرط طنّازی و وفور غمّازی، مهر از گنجینه دلربایی گشود و دل از دست صاحبقران دلباز به انواع طنّازی و ناز ربود. بعد از انقضای اندک زمانی ز پرده ها (1) به در افتاد رازهای نهانی. سلطان شهید که آلت مزاوجت نداشت و این نوع زیباشاهدان را در اندرون همایون بیکار نمی گذاشت، این مخدّره را با صاحبقران نامدار صیغه مناکحت خوانده، هر دو را بر مسند عزّت و کامرانی نشاند. رفته رفته از محاسن ذات و صفات کارش در آن حضرت، رونقی کامل یافت و به اعلی درجه خانمیّت و معقولیت [563] شتافت. در اندرون اعلی، صاحب دو اولاد شد و هر دو در سنّ طفولیت روانه دیار میعاد آمد. آن ستم زده از فقدان اولاد همواره دلتنگ بود و صاحبقران معظّم نیز از فرط دلتنگی او در نگاهداریش تردید می فرمود.

بعد از طرد و قتل جناب مرحمت مآب حاجی محمد ابراهیم شیرازی اعتماد الدوله دیوان اعلی که مسند وزارت به وجود فایض الجود حضرت میرزا محمد شفیع مازندرانی صدراعظم آرایش دید، صاحبقران معظّم با التفات، باطن و ظاهر راا.


1- . ملی: پردها.

ص: 410

درباره آن وزیر مکرّم به مرتبه کمال رساند. مستوره محترمه را به همخوابگی او برگزید.

به قانون شریعت مطهّره، عقد دائمی آن هر دو را باهم بستند و با اوضاعی شایسته و ساعتی خجسته از حرمسرای سلطنت به حریم حرمت وزارت نقل و تحویل کرده به عزّت و کامرانی باهم نشستند. در مدّت دولت خداداد این نوع التفات، درباره هیچ یک از امنای شوکت قوی بنیاد دست نداد و این خاتم اقبال در انگشت هیچ یک از وزرای نیکو نهاد به این نیکویی نیفتاد.

بالجمله، روزبه روز اعتبارش به اندازه [ای] رسید که با زوجات ملوک اطراف [و] مخدّرات فرماندهان اکناف کارش به مراوده مکاتبه کشید. ناظم امور شوی فرخنده خوی گشت و از وفور کفایت و کاردانی، نام نیکش از اقصی بلاد عالم درگذشت. بعد از وفات روح معظّم، اعنی صدراعظم، به زیارت بیت اللّه شتافت و پس از مراجعت با اقطاع و اوضاع فراوان در دار الخلافه طهران به فراغت آسودگی آرام یافت. چند سال نیز در عهد این دولت معدلت آمیز زنده بود. بالاخره از اجل حتمی وداع سرای زندگانی را نمود.

تاریخ وفات او از کلک مؤلّف تراوید و یادگار را درین صحیفه ثبت گردید:

تیغ ستم برآمد جان ها ز بُن درآمدجسم ستم کشان را انداخت در تلاطم

زهر بلا اثر کرد در جان خلق سر کردنام نبات خانم از روزگار شد گُم

حیف از چنان عفیفه کز کثرت وظیفه بود از نعیم خوانش ایّام در تنعّم

از شهریار عالم همّت به صدر اعظم ایّام عمر می زیست با شوکت و تحشّم

از لطف کان گوهر وز چشم کوه آذراز حلم رشک اغبر وز جود شرم قلزم

اندیشه های جودش قطاع نسل دریاافسانه های نغزش افسون نیش کژدم

هم صاحب فراست هم مالک کیاست محرم به کعبه دوست با دوست در تکلّم

بی بهر و گرچه ز اعقاب لیکن بماندش نام از بس که کرد نیکی از نیکویی به مردم

گشتند حوریانش رهبر به سویِ جنّت در خاک وقت خفتن گفتند لا تَنُم قُم

تاریخ فوت او را شد خاوری طلبکاراندیشه گفت بادا حیف از نبات خانم (1) سی ام: پری بلندپرواز بنت النشاط شاه جهان، حضرت شاه پری خانم الملقبه بهد.


1- . در تذکره خاوری این قطعه وجود ندارد.

ص: 411

سردار از طایفه مجوسیّه [564] یزد و کرمان است و والده مکرمه نوّاب ملک ایرج میرزا شاهزاده رفیع مکان. از وفور اطلاع بر انواع صنایع رامشگری و کمال وقوف در اوضاع و ادوار فنون خنیاگری، بر مطربان و بازیگران حرم محترم شهریاری سالار شد و به سبب قابلیّت فطری، آن طایفه زهره آیین را سردار آمد. در هر فنی از فنون خنیاگری بر مطربان و بازیگران زیاده ماهر است، خاصه در فن رقص که مهارتش به همگنان ظاهر. هرگاه کلک دوزبان خواهد به ذکر هریک از مطربان و رامشگران بزم همایون پردازد، و هر آینه خود را از سیاق وقایع نگاری باید عاری سازد. عدد ایشان را خدای یکتا داناست و تفصیل احوال جمع ایشان، خارج از حوصله دانایان توانا. تا چون غرض کلی ازین فصل ذکر زوجات مکرّمه بود و این مستوره نیز به سبب سرداری بازیگران در سلک مخدّرات معظّمه، لهذا نام او را درین مقام ایراد و موازی هشت نفر دیگر از رامشگران صاحب صنعت را نیز در تلو نام او مذکور و مسطور نمود.

ص: 412

[زنان رامشگر دربار همایون]

اوّل: زهره چرخ (1) رامشگری، باجی مشتری از مطرب زادگان شیرازی است و عرصه روزگار از آوازه حسن آوازش پرآواز. بدون اغراق از عمارت قصر قاجار که در نیم فرسنگی دار الخلافه طهران واقع است، در لیالی بهار و تابستان، صوت دلپذیرش به گوش هوش ساکنان شهر رسیده و حقیر خود نیز شنیده ام. به علاوه حسن صوت، سه تار را نیز خوش می نواخت و از طرز حرکات شیرین به دلربایی صاحبقران با تمکین می پرداخت. محبوبیّت او در نظر شاهنشاه جهان از وفور اولاد اناث و ذکور مدلّل و مشهور است و اسامی هریک در محل خود مذکور.

دویم: شورافکن بزم چرخ مینایی، استاد مینا از اهل اصفهان و او نیز چون مخدّره مذکوره در حسن صوت [و] نواختن سه تار، برگزیده در میان امثال و اقران.

سیم: ناهید بزم صاحبقران معدلت بنیاد، استاد زهره اصفهانیه. الحق اسمش با مسمّی هم آغوش و مقامات ادوار و اوتارش در صنایع نواختن کمانچه و سه تار و چهارتار رامشگری چرخ را چون درّ ثمین آویزه گوش. در فن موسیقی، استادی به این جامعیت در درگاه هیچ یک از ملوک نبوده و در طریق نوازندگی، هیچ رامشگری به طرز او سلوک ننموده است.ی)


1- . تذکره خاوری: (بزم رامشگری)

ص: 413

چهارم: شکر فروش بازار ملاحت، حضرت طوطی خانم؛ از طایفه الوار زند بود و در حسن صورت و طرز رفتار و قامت، در عالم امکان بی مانند می نمود. در رقّاصی مهارتی به کمال داشت و مرغ دل شهریار جهان را در آشیانه زلف نگارین از آن حرکات شیرین دربند می گذاشت. از حدیث عشق دارای جهان با آن محبوبه زمان بر زبان جهانیان داستان ها بود و حضرت اعلی، اوقات توقف اندرون همایون را شبان و روزان در صحبت او صرف می نمود. چون هر نوشی را نیشی در مقابل و هر شهدی را زهری حاصل، لهذا در بحبوحه جوانی بر بهار وجودش باد خزانی اجل ناگهانی وزید و در باغی که در جنب روضه [حضرت] عبد العظیم واقعه [565] در ری است، به امر فرمانفرمای جم و کی آرمید. مقبره [ای] بر سر مزارش به طرزی مطلوب ساختند و دو نفر قاری، با وظایف و ادرارات دایمی، شبان و روزان در آن مکان به تلاوت کلام اللّه مجید پرداختند (1).

این شعر از غزلی است که از زادگان طبع حضرت صبای ملک الشعرا، بر لوح مرمر مزار او منقور است و بر زبان خاص و عام مشهور.

ملک الشعرا:

ای خاک تیره این تن نازک به ناز دارشرم از نیاز خسرو گردون فراز دار بنده مؤلّف سنه (2) تاریخ وفاتش را به طریق تعمیر بیان کرد و درین صحیفه یادگار را به تحریر درآورد.

لمؤلفه:

شد طوطی شیرین کار افسوس ازین گلزارافسوس ازین گلزار شد طوطی (3)شیرین کار

ز آوازه او ناهید خود چنگ نهاد از چنگ وز چهره او خورشید انوار فکند از عار

در بزم ملک بلبل بر چرخ ازو غلغل وز نقش (4) جَسد کاکل گیسو شرف زنّار

آثاری ازو ناهید در محفل مینا رنگ انواری ازو خورشید در عرصه دریا بار

از طایفه زندش فرخنده نسب عالی وز قاطبه دهرش زیبنده حسب آثار ش)


1- . این عبارت تا عنوان پنجم در تذکره خاوری موجود نیست.
2- . ملی: (سر)
3- . ملی:+ (با)
4- . ملی: (ز نقش)

ص: 414

از شه طمعش کم بود ورنه به گه خواهش آن شاه جهانبخشی، آن طوطی یک اظهار

شاهنشه عالم را زیبا بود استغناورنه به کمر می بست از عشق رخش زنّار

ز اندازه اعزازش شد سرد همی عزّت ز آوازه آوازش بُد گرم همی بازار

دل بُرد ز شاهنشه با آن همه زیبایی طوطی و دل خسرو این نیز یک از اسرار

آخر ز ستم گردون بگرفت ز شاهنشه گلزار کزین عرصه شمشاد نکو رفتار

از حسرت دیدارش شه آه کشد از دل در توبه هجرانش چون سیم که اندر نار

حیف است ملک غمگین از حسرت آن شیرین بهتر که درین ماتم خسرو نکشد آزار

طوطی شکر گفتار آوازه زیبا داداز خصمی این گردون وز گنبد آن غدّار

پس خاوری از فکرت تاریخ چنین گفتاآوازه زیبا داد طوطی شکر گفتار پنجم: دلبر نوشخند و شاهد، شاه پسند خانم؛ از مطرب زادگان شیراز است و والده معظمه نوّاب کیقباد میرزا و برادران سعادت انباز. در فنّ رقاصی اخصّ خواص بود و در محفل جشن شهریاری چون سرو برومند از باد بهاری رقاصی می نمود.

رباعی:

آراسته آمد و چه آراستنی دل خواست به عشوه و چه دل خواستنی

بنشست به می خوردن و برخاست به رقص هی هی چه نشستی و چه برخاستنی (1) ششم: طراز محفل ناز و نواز، شاه نواز خانم از طایفه بلباس و در لباس کردیّت آدمی اساس است. مادرزن جناب میرزا علی هزار جریبی صدر الممالک است و کمال نیکویی و جمال را به اقصی الغایه مالک. او نیز چون زهره رقاص در بزم خاص به رقاصی مشغول داشت و از حسن این هنر، داغ [566] رشک بر دل زهره ازهر می گذاشت.

هفتم: پرورده مهد صباحت، شاه پرور خانم؛ از اهل قراچه داغ آذربایجان است و صبیّه داداش بیک نایب فرّاش باشی و در نواختن چگور (2) و سه تار، به رسم اتراک آن ولایت هنگام نواختن چگور، ترکانه حرکتی می نمود که از فرط شیرینی و ملاحت دل ازقی


1- . این رباعی در تذکره خاوری نیامده است.
2- . از آلات موسیقی

ص: 415

کف ترک و تاجیک می ربود.

هشتم: پری بی پروای آیینه خانه شاهنشاه سپهر تحشّم، پری شاه خانم؛ از شاهدان ولایت ارمن و دلبری خسرو جهان را بغایت شکرریز و شیرین سخن بود. در فنون بازیگری برحسب امر سلطان جهان سروری، بندبازی را اختیار نمود. والده نوّاب حاجی کیومرث میرزا الملقب به ابو الملوک است و این دو رباعی از زادگان طبع مؤلّف، طریقه رسن بازی او را سلوک.

رباعیات:

آن شوخ که ختم کرده طنّازی راوز غمزه عیان ساخته غمّازی را

تا گشته رسن باز دلم در زلفش آموخته از دلم رسن بازی را ***

آن شوخ رسن باز به بالای رسن من کوفته سر چو میخ در پای رسن

از غم چو رسن ضعیف کردم تن خویش تا بر سر من پای نهد جای رسن

ص: 416

باب سیّم در ذکر نبایری که در ایام سلطنت قاهره از صلب و بطن بنین و بنات شاهره به جهت آن آرایش سریر دولت به هم رسید و زینت بخش عالم امکان گردید و ذکر منسوبان و خویشان و متعلّقان

اشاره

بدان که نبایر پسری و دختری آن زیبنده افسر سروری از روی تحقیق، موازی ششصد و هشتاد و پنج نفر است. موازی سیصد و چهل و سه نفر از آن ذکور و معادل سیصد و چهل و دو نفر اناث می باشند و در ضمن این باب سه فصل است:

فصل اول: در ذکر نبایری که از صلب نوّاب شاهزادگان ذکور به عرصه عالم ظهور آمده [اند].

اشاره

بدان که عدد ایشان از قراری که درین رساله ثبت شده، ذکورا و اناثا موازی پانصد و هشتاد و هشت نفر است که دویست و نود و شش نفر از آن ذکور و دویست و نود و دو نفر اناث می باشند. هرگاه مؤلّف خواهد به تفصیل تذکار احوال هریک جدا جدا اقدام نماید، این مختصر را گنجایش آن در قوه نیاید. اسلم آن که از هر فقره چند کس را که صاحب اسم و رسم بوده و کارهای معظم در دولت معظّم نموده اند، به تفصیل احوال نگارد و بقیه را به نگارش اسم تنها موقوف گذارد. اسامی اناث را به سبب عدم فایده موقوف داشت و قرار ذکر ایشان را به همان تذکار عدد تنها گذاشت و این فصل مشتمل است بر چهل فقره:

ص: 417

فقره اوّل در ذکر احوال اولاد امجاد نوّاب مرحمت مآب ولیعهد مغفور و نایب السلطنه مبرور عباس میرزا- طاب ثراه
اشاره

مخفی نماناد که اولاد ذکور و اناث آن برگزیده امّهات و آباء بعد از وفات او موازی چهل و هشت نفر بودند. موازی بیست و شش نفر ذکور و بیست و دو نفر از اناث. دو نفر ذکور و اناث که منوچهر میرزا و زوجه محمد رضا خان ولد سهراب خان گرجی امیر تومان باشند، وداع سرای زندگانی نمودند و از آن موازی چهل و شش نفر از آن طایفه علیّه موجودند و زینت بخش عالم شهود.

اسامی اولاد ذکور از قراری است که به ترتیب سن مذکور می گردد:

اوّل: خورشید آسمان دولت و جمشید ایوان شوکت، سلطان السلاطین و خاقان الخواقین المؤیّد من عند اللّه و المجاهد فی سبیل اللّه، السلطان محمد شاه قاجار- خلّد الله ملکه و سلطانه الی یوم القرار- اعظم و اسنّ و ارشد نبایر خاقان مغفور و وقایع دولت روز افزونش- ان شاء اللّه المجید- در تاریخ جدید مذکور و مسطور خواهد شد. چون این روزنامچه همایون مبنی بر وقایع ایام آن دولت [567] میمون است، لهذا احوالات آن زمانش در این رساله مقرون. در سنه یک هزار و دویست و بیست و دو (1222) [هجری قمری] (1) از بطن معظّمه صبیّه مکرّمه مرحوم میرزا محمد خان دولّوی قاجار جلوه گر عالم ظهور گردید. از فیض تربیت خاقان مغفور و ولیعهد مبرور، در اندک زمانی به مراتب علیای فطانت و متانت و رشادت و جلادت رسید و در مراتب ادبیات و حکمت و نقاشی و خطاطی بی نظیر شد و در علوم مهندسی و قوانین نظام و مشق، بدان قانون و قوام آوازه اش عالمگیر. در سنه یک هزار و دویست و سی و پنج (1235)، حسب الامر صاحبقران با تاج و گنج، به جهت سور پر سرور خویش به دار الخلافه طهران آمد و از قراری که در این تاریخ میمون ذکر شده جشنی مهنّا به جهت او مهیّا و صبیّهم)


1- . تذکره خاوری:+ (ششم شهر ذیقعده الحرام)

ص: 418

مرضیّه امیر کبیر محمد قاسم خان که از نبایر دختری صاحبقران است، به حباله نکاح او مقرّر و مهیّا گشت و طنطنه کوس بشارت از گنبد دوّار برگذشت.

در ایّام حیات والد بزرگوار خویش، متدرّجا در ولایات همدان و قراگوزلو و اردبیل و مشکین و قراچه داغ و کرمان و خراسان حکمروا بود و در هریک از این ولایات، به نشر عدالت و مروّت و سخاوت و وفور عصمت و پاکدامنی و ظهور عبادات شاقّه به درگاه حضرت یزدانی اقدام می فرمود. در توقیر علما و ترویج فرایض و سنن ملّت بیضا، ید بیضا داشت و رعایت ارباب ذوق و عرفان نیز به سبب شوق فطری از کف نمی گذاشت. از عموم اهالی ایران چنان جذب قلبی به عمل آورد که هر تن از روی تفأّل او را ولیعهد ثانی خطاب می کرد. ارباب جفر و اصحاب نجوم سالیان دراز بود که سلطنت او را از روی تفأل حکم می کردند و این معنی را به دلایل نجومی ثابت می آوردند. امید که عمر بی اعتبار چندان وفا نماید که مآثر این عهد خجسته مهد نیز چون آثار آباء و اجداد بزرگوارش در تاریخ جدید به تحریر آید. تاریخ تولدش را وقتی برحسب فرمایش، مؤلّف مرقوم داشته و یادگار درین صحیفه نگاشته.

لمؤلفه:

شاه جهان محمد چون از رحم برآمدبا بخت خویش فرمود شاهنشه دیارم

عالم مسخّر من کز جود و از رشادت هم صاحب یمینم هم مالک یسارم

بر فرق دوست تاجم در دست او صراحی در قلب خصم نیشم در چشم او غبارم

زارم عدوی شوکت، این است آرزویم خوارم حسود دولت، این است اعتبارم

در مهد ماه پاره، در عهد مهرپروراز چرخ سرفرازم، از بخت کامکارم

ص: 419

چون تاج کی شود روم بر فرق داد خواهم در زیر پی بود هند چون خِنگِ راهوارم

در بزم دادخواه و در عدل دادپرور[568] در رزم پایدار و در عهد استوارم

اندر زمان خُردی آموزگار داناایّام لوح دانش بنهاده در کنارم

از بخت کامکار و از تخت نام آوردر دهر پادشاه و بر خلق شهریارم

هم اولیای خود را چون راح در ایاغم هم آن نیای خود را چون شمع بر مزارم

از دولت خواقین در ملک کامرانم وز شوکت سلاطین در دهر کامکارم

در بوته شهامت آتش نسوزدم هیچ سالم بمانم از تاب چون زرّ خوش عیارم

در عالم چه و چند حیرانم ای خردمندتاریخ سال او را چون خاوری نگارم

آن شاه پر فطانت، تاریخ سال میلاداز لفظ خویش فرمود خاقان به روزگارم (1) دوم: ترساننده ترک تیغ بندسپهر، نوّاب بهرام میرزا؛ جوانی است بغایت مطبوع و زیبا، در کمالات عربیّت و خطاطی با نصیب است و در تواضع و حسن اخلاق به افراطی عجیب. چندی در ایّام حیات ولیعهد غفران سمات، حکومت ولایات خوی و قراچه داغ را نموده و بقیه زندگانی، سفرا حضرا، ملتزم رکاب آن جناب بوده است. در بدایت این دولت عظمی به ایالت و ولایات کرمانشاهان و لرستان و خوزستان رسید و پس از آنت.


1- . در تذکره خاوری این قطعه موجود نیست.

ص: 420

صاحب اختیار قزوین گردید. در آخر مرحله حکومت، به ولایت قمشه قناعت کرد و از آن نیز گذشته در دار الخلافه اقامت به عمل آورد.

در سنه یک هزار و دویست و شصت و پنج، حسب الامر شاهنشاه با تاج و گنج ناصر الدین شاه، که مرحمت دستگاه محمد شاه را خلف ارجمند است، به فرمانروایی مملکت فارس بهره مند آمد. امید که ابد الآباد بر مسند ایالت این مملکت سربلند باد. (1)

سوم: نوّاب جهانگیر میرزا است که در ایّام حیات والد بزرگوار، حکومت ولایات ارومی و خوی و اردبیلش ضمیمه یکدیگر نصیب بود و با اهالی آن ولایات رفتاری بر وجه احسن می نمود و از قراری که مشهور است، فقرا و مساکین غریب و بومی را بسیار رعایت می کرده و شب ها به دوش خویش آذوقه به منزل ایشان می برده است. بعد از رحلت خاقان مغفور، نابینایی دیدگان بر حبس اردبیلش افزود و پس از آن حسب الامر در محال تویسرکان به استراحت غنود. (2)

چهارم: ثانی اسفندیار رویین تن، نوّاب بهمن میرزا از بطن مرضیّه والده معظّمه شاهنشاه ممالک آرا [است]. در مقدمات علوم عربیّت به غایت ماهر و داناست.

تذکره [ای] در جمیع اشعار شعرا نوشته است و هنوز ملاحظه نگشته. اراده تحریر تاریخی دارد که در روزگار به یادگار بگذارد. در ایّام حیات ولیعهد مغفور به نیابت برادر [569] سلطنت سیر در ولایات مشکین و اردبیل حکمروا بوده و در زمان این دولت ابد مدت قاهره در ولایات طهران و همدان و ملایر و بروجرد و کمره متدرّجا حکمرانی نموده است.

پنجم: ایرج بی مثال ایوان فریدون جهان، فریدون میرزا؛ ملک زاده ای است غیور و در مراحل غیرت و عصبیّت، ثانی سلم و تور. در فنون کمالات ظاهری، از اطلاع درت.


1- . این عبارت آخر، از حاشیه نسخه ملک گرفته شده است؛ علاوه بر آن، نسخه ملّی اساس، به حکومت قمشه در پایان سلطنت فتحعلی شاه اشاره دارد. در تذکره خاوری این موارد موجود نیست.
2- . در تذکره خاوری اشاره به کور شدن و زندانی شدن وی نشده است.

ص: 421

علوم ادبیّه و سایر رسوم عربیّه و نظم اشعار پهلوی و تحریر خطوط متنوّعه، رشک فرمای نقوش مانوی بی بدیل است و در مراسم رشادت و جلادت بی عدیل. در ایّام ولیعهد مغفرت آیات به منصب ارجمند نایب الایاله گی مملکت آذربایجان سرافرازی داشت و در زمان این دولت روزافزون، به فرمانفرمایی ملک فارس نامزد گشته در دار العلم شیراز بنای توقف گذاشت. با اهل آن ولایت نساخت و عاقبت به سبب هجوم عامه در ارگ محصور گشته لاعلاج به عزیمت دار الخلافه پرداخت. پس از چندی که اهالی مملکت، حکّام دیگر را تجربت کردند روی باطن به سوی او آوردند. ولی هنوز سعی ایشان به جایی نرسیده و زیاده امور آن ملک پریشان است. با مؤلّف کمال التفات را دارد و اکثر اوقات حضور را به صحبت کمالات می گذارد. مدایح او را حقیر بسیار سرود و قدری از آن را به جهت یادگار تحریر نموده است.

غزل:

کی بود ای دل که شام هجر سرآیدکوکب اقبال از دَرَم به در آید

نغمه زن آید به صحن باغ هزاران زاغ به ویرانه رفته نوحه گر آید

جان ز تنم رفت دوست چون سفری شدباز بیاید چو یارم از سفر آید

از خبر آمدن ز جسم رود جان آه از آن دم که یار بی خبر آید

وعده سحر داده است کوکب بختم چند شمارم ستاره تا سحر آید

دل چو سگی خانگی و از سر آن کوی بیشترش گر زنند، بیشتر آید

هجر تو ای شاه مایه ضرر آمدوصل تو ای ماه دشمن خطر آید

موسی و عیسی ضرورتست به امت کار نبوّت کجا ز کاه خر آید

فتنه ضحّاک کم شود ز فریدون باش که تا نطع کاوه با ظفر آید

کی بود از لطف کردگار که این شعربر دهن خاوری ز سینه برآید

رفت چو فرهادبار یافت فریدون دیو چو بیرون رود فرشته درآید (1) ت.


1- . در تذکره خاوری موجود نیست.

ص: 422

قطعه:

ای فریدون شه ترحّم بِه به اهل روزگار[570] جاودان در روزگار از حکمرانی بایدت

نیست باقی پادشاهی ترا جز تخت و تاج تاج و تخت از مهر و ماه آسمانی بایدت

باغ و گلزار جهان را باغبانی چون تو نیست هان کمر بر بند کاینک باغبانی بایدت

پرفشان کن شاهباز شوکتت را بر سپهردر هوای صید دولت پر فشانی بایدت

ملک جم بی پاسبان بود این خدیو روزگارگرچه خود شاهی ولیکن پاسبانی بایدت

مدتی باد خزان این باغ را پژمرده داشت چاره بی مهری باد خزانی بایدت

تربیت از مهر با هر نهالِ این چمن احتیاط افزون ز باد مهرگانی بایدت

زندگی اهل ولایت را نظامی ده درست سال ها در این ولایت زندگانی بایدت

همّت نیکان ترا آورد در این سرزمین با عموم نیک خواهان خوش بیانی بایدت

باطن خاصان به کار آید در این ره بی گمان کس نکرد این کار، رفع بدگمانی بایدت

داشت برپا از لعینی چارقطب روزگاراین زمان اندر تلافی آنچه دانی بایدت

ای نخستین عقل آورد از تعیّن از تعب با چنین قطب دعاگو مهربانی بایدت

جانفشانِ تست طرز جان فزایی لازم است میهمان تست طرز میزبانی بایدت

ارمغانی، جانفشانی را چه آوردی بیاردر ازاء جانفشانی ارمغانی بایدت

کارها اندر نظر دارد برای اقربادر رواج کار هریک کاردانی بایدت

زان میان یک تن منم از صدمه ظالم تباه التفاتی بیشتر با این فلانی بایدت

نصفی افزون رفته است از سال و مرسومم به جاست چاکر شه را عنایت جاودانی بایدت

دردها بسیار از حکّام سابق در دلم درد دل را چاره از لطف نهانی بایدت

دستی از همّت به سوی خاوری می کن درازوام خواهان مرا کوته زبانی بایدت

هرچه با ما می کنی ز اجداد ما گیری عوض کام بخشی کن شها گر کامرانی بایدت

خواهم از گردون که بهر دفع ضحّاک ستم چون فریدون آن درفش کاویانی بایدت ششم: نوّاب اسکندر میرزا است که در تحصیل کمالات با شوقی بی منتها. در عربی و خطاطی فی الجمله مهارتی دارد و اوقات را در دار السلطنه تبریز به فراغت

ص: 423

می گذارد.

هفتم: نوّاب خسرو میرزا، از بطن والده نوّاب جهانگیر میرزاست. از قراری که در اصل تاریخ نگارش یافته، وقتی برحسب حکم صاحبقران زمان و صوابدید ولیعهد دوران، به سفارت دولت روسیه شتافته است [571] و مدت شش ماه در عهد پدر خجسته اختر بر ارگ خرّم کرمان حکمروا بود و پس از آن مأمور به خراسان گشته، قلعه سلطان آباد ترشیز را به یک عزیمت مفتوح نمود. اکنون در ولایت تویسرکان با برادر بطنی نابینای خود جهانگیر میرزا، بنای هم چشمی گذاشته و پا را از آمدورفت کوتاه داشته است.

هشتم (1): مهین نبیره قهرمان دوران قهرمان میرزا؛ از بطن مرضیّه والده معظّمه شاهنشاه زرّین لوا و در هر مرحله از مراحل حسن اخلاق بی مانند و همتاست. در فنون عربیت خوبست و در صنعت نقاشی و صورت نگاری بی نهایت مطلوب. در عهد حضرت ولیعهد مغفرت مآب چندی در ولایت سبزوار حکمروا بود تا در عهد خجسته مهد این شوکت قاهره از حکمرانی کلّ مملکت خراسان و پس از آن از فرمانروایی ملک آذربایجان بر مراتب عزت و اعتبار افزود.

نهم: نوّاب اردشیر میرزا؛ در ایّام حیات پدر خجسته سیر مدتی در ولایت گروس به حکمرانی مستقرّ و مقرّر بود. در اوقات فرخنده ساعات این دولت جدید، چندی در دار الخلافه طهران و پس از آن در دار الملک طبرستان به حکمرانی قیام و اقدام نمود. در فنون خط و سواد و علوم مهندسی و نظام، معروف در میان همگنان است، بلکه سرآمد ایشان.

دهم: نوّاب احمد میرزا، که برادر صلبی و بطنی حضرت جهانگیر میرزا و اکنون چون دو برادر بزرگ نابینا در ولایت تویسرکان بینواست.م)


1- . ملی: (هفتم)

ص: 424

یازدهم: نوّاب جعفر قلی میرزا است و [در] دار السلطنه تبریز مشغول فراغت و انزوا.

دوازدهم: نوّاب مصطفی قلی میرزا است و او نیز برادر صلبی و بطنی نوّاب جهانگیر میرزا.

سیزدهم: نوّاب سلطان مراد میرزا برادر صلبی و بطنی نوّاب فریدون میرزای نایب الایاله ملک آذربایجان و فرمانفرمای مملکت فارس است. جوانی است مقبول و در مقبولی بی نهایت معقول. در حسن خط بی نظیر است و در مشق نظام، آوازه بی نظیرش عالم گیر- اللهمّ احفظه.

چهاردهم: تالی شاه منوچهر خورشید چهر، نوّاب منوچهر میرزا، از بطن برگزیده صبیّه مرضیّه مرحوم علی قلی خان عمّ بزرگوار صاحبقران تاجدار است و در حسن صورت و محاسن سریرت، از برگزیدگان نبایر آن شاهنشاه نامدار. در نگارش خط نستعلیق چندان ماهر است که حسن مهارتش بر هر ذی شعور ظاهر. در مرحله عربیّت نیز بی نصیب نیست و در حسن اخلاق، خداوند آفاق داند که چیست. در بدایت این دولت خجسته، حکمروای دار السرور بروجرد بوده و پس از آن در ولایات [572] گلپایگان و خوانسار و نطنز و جوشقان، بر سایر همگنان افتخار نموده است. بالاخره در سنه یک هزار و دویست و پنجاه و چهار (1254) (1) در بحبوحه جوانی در ولایت گلپایگان وداع سرای زندگانی کرد و مؤلّف تاریخ وفات او را به این آیین به نظم آورد.

لمؤلفه:

دریغ از منوچهر خورشید چهرکه روز جوانی به رفت از جهان

برادر بُدی در نسب شاه رابرابر به دارا و نوشیروان

ز شه داور جوشقان و نطنزامیر لرستان و جرفادقان

چو در خرّم آباد مسکن نمودازآن جا بشد مسکنش در جنان 5)


1- . حاشیه تذکره خاوری: (رجب سال 1255)

ص: 425

پی سال تاریخ او خاوری بگفتا فغان از هلاک جوان (1) پانزدهم (2): پرویز روزگار و بهین نتیجه آباء و امّهات هفت و چهار، نوّاب فرهاد میرزا است که گفتار شیرینش، شور در عرصه جهان انداخته و خیام احترام و احتشامش بر کوه بیستون (3) فلک افراخته است. در کلام عرب و علوم نجوم و حساب و ادب و تحریر خطوط متنوعه، بی نظیر است. قوّه حافظه اش در ضبط اشعار عربی و فارسی عالمگیر. رساله [ای] در شرح خلاصة الحساب خود نوشته و در روزگار یادگاری هشته است. در محاسن اخلاقش هر آن چه سرایم کم است و این خلق ستوده، مطبوع و مرغوب اهل عالم.

همواره در غیبت موکب همایون، فارس دار الخلافه بود و در سنه یک هزار و دویست و پنجاه و شش، که فرمانروایی مملکت فارس به نام نامی نوّاب ولیعهد دوران ناصر الدین میرزا نامزد شد، شاهنشاه آگاهش از جانب سرکار ولیعهدی نایب الایاله آن مملکت فرمود. مؤلّف این روزنامچه همایون نیز در رکاب او روانه وطن مألوف شدم و از وفور التفات حضرتش، مالک املاک موروثی اجدادی آمدم. تولیت بقعه متبرّکه جناب سیّد امیر احمد بن امام الهمام موسی [بن] جعفر- علیهم السلام- که موروثی آباء عظام این صداقت فرجام و سال ها غصبا به دست بنی اعمام بود، از وفور التفات حضرتش به دست آمد و این حسن عدالت و انصاف، گوشزد ابناء ایّام از هر بلند و پست شد.

در آبادانی ملک و عمارات، میلی وافر داشت و کاخ و باغی در بالای سرباغ نو، احداثی نوّاب حسین علی میرزای فرمانفرمای سابق در خارج شهر شیراز ساخته نام آن را فرهادآباد گذاشت. تاریخی از مؤلّف به جهت آن کاخ و باغ احداثی خود خواسته و چند شعری از کلام خویش بر تاریخ عمارت افزوده به نام خود رقم کرد و مؤلّف هر دو تاریخ را در این صحیفه به جهت یادگار مرقوم آورد.ن)


1- . این قطعه در تذکره خاوری نیامده است.
2- . ملی: (چهاردهم)
3- . ملی: (بی ستون)

ص: 426

[573] تاریخ عمارت کاخ فرهاد

در زمان شه همایون بخت آن که بختش چو خود جوان بادا

شاه با داد و دین محمد شاه آن که چرخش در آستان بادا

هر برادرزاده در اقلیمی کارفرما و حکمران بادا

جود فرهاد میرزا آراست این عمارت که جاودان بادا

از ملک نایب الایاله فارس ملکش از شاه بی کران بادا

باغ نو بود چون تنی بی جان این عمارت در آن چو جان بادا

آسمان باغ و این عمارت ماه ماه نو زیب آسمان بادا

گلستان باغ و این عمارت سروسرو هم زیب گلستان بادا

خاوری گفت سال تاریخش زیب باغ نو این مکان بادا تاریخ فرهاد آباد

به عهد دولت شاه جهان محمد شاه که باد تا به ابد دولتش خرّم

فکند باغ نوی عزم شاهزاده به فارس که چون دو پیکر با باغ نو شده توأم

چو روی دلبر بس دلفریب و بس زیباچو عهد عاشق بس استوار و بس محکم

چو شد ز حضرت فرهاد میرزا آبادچنین به ناگه از او جلوه یافت مکتب جم

دبیر عقل ز تاریخ آن نمود سئوال به سال خاوریش گفت به ز باغ ارم (1) شانزدهم: کان فیروزه جمال، نوّاب فیروز میرزا، گوهر رخشان کان صباحت است و لؤلؤ درخشان بحر ملاحت. در نگارش خط نستعلیق مطلوبست و مهارتش در این فن شریف بغایت مرغوب. در بدایت این دولت قویم، به فرمانروایی ملک فارس نامور شد و پس از آن به حکمروایی دار الامان کرمان به غایت معتبر آمد.

هفدهم: نوّاب خانلر میرزا است که حسب الامر شاهنشاه زرّین لوا، درت.


1- . هر دو قطعه در تاریخ فرهادآباد در تذکره خاوری موجود نیست.

ص: 427

دار العباده یزد حاکم و فرمانروا بود. به غایت عاشق پیشه است و در هتک حرمت اشراف و اعیان و خونریزی ایشان بی اندیشه. میرزا محمد صدر جلیل القدر دار العباده یزد را بی صدور خیانتی، به صدمه طناب (1) ستم از میان برداشت و کس را آگاهی نه که نام این بی رحمی را چه گذاشت. از صدر دولت قاهره قریب به آن شد که حکم قصاص در رسد، بالاخره به صوابدید امنای شوکت باهره موقوف گشت و امیرزاده آزاده از انصاف شاهنشاه مروّت همراه ازین حادثه درگذشت. تاریخ قتل [574] میرزا محمد صدر مذکور از کلک مؤلف تراویده، یادگار را در این صحیفه ثبت گردید.

لمؤلفه:

بدا مفارقت میرزا محمد صدرکه بود روز وصالش به روشنی شب قدر

به محفلی که بدی کاینات را محضرجهان به صفّ نعال و جناب صدر به صدر

ز آفتاب ضمیرش گرفته مهر ضیاءچنان که پرتو مهر او فتاده بر مه بدر

بر او برادر اعیانی ملک شد خصم بریخت خونش از فرط ظلم و کثرت غدر

رسید حکم قصاص از شهنشه ایران زهی عدالت و داد و خهی جلالت و قدر

نوشت خاوریش به اسیر الم تاریخ شهید جور عدو میرزا محمد صدر هجدهم: نوّاب بهادر میرزا؛ اگرچه او را حقیر ندیده ام، ولی اسمی با مسمّی از او شنیده ام- اللهمّ احفظه.

نوزدهم: نوّاب محمد رحیم میرزا برادر صلبی و بطنی نوّاب اسکندر میرزاست و در عربیّت و حسن خطّ فی الجمله قادر و توانا [ست].

بیستم: نوّاب مهدی قلی میرزا برادر صلبی و بطنی نوّاب خانلر میرزاست و در صغر سن به غایت با فطانت و ذکا [ست].

بیست و یکم: نوّاب حمزه میرزا؛ در جوانی و حسن صورت و دلرباییب)


1- . ملی: (تناب)

ص: 428

بی منتهاست. شماره محاسن صورت و سیرتش را کس نداند که چند است و هرکس بیند، داند که حمزه در کجا بند است. چندی حکومت ولایت قزوین با او بود و با اهالی از ادانی و اعالی بر وجه احسن زندگانی می نمود.

بیست و دویم: نوّاب ایلدرم بایزید میرزا برادر صلبی و بطنی نوّاب خانلر میرزاست. در سالی که از حسن جلادت و رشادت حضرت ولیعهدی، سرحدّات مملکت روم تا ولایت ارزنة الروم به تصرف اولیای دولت ابد ملزوم درآمد، این ولایت به اسم یکی از سلاطین قدیم آن ملک مسمّی افتاد.

بیست و سیم: نوّاب لطف اللّه میرزا، از بطن مطهّره صبیّه علی قلی خان عمّ صاحبقران معدلت فرجام و برادر مرحوم منوچهر میرزای ناکام است.

بیست و چهارم: نوّاب محمد کریم میرزا؛ از بطن برگزیده والده نوّاب جهانگیر میرزا، پنجمین ولد است و با وجود طفولیت، در مراتب فطانت و ذکا بغایت معتبر و معتمد.

بیست و پنجم: نوّاب جعفر خان؛ در بطن واحد است و در حسن و جمال منفرد.

بیست و ششم: نوّاب عبد اللّه خان؛ برادر صلبی و بطنی نوّاب حمزه میرزا و با کمال زیرکی و ذکاست.

فقره دویم در ذکر اولاد امجاد نوّاب شاهزاده افخم علی شاه الملقب به ظلّ السلطان

عدد ایشان بیست و دو نفر، ده نفر از آن ذکور است و دوازده نفر اناث. اسامی و احوال ده نفر ذکور از قراری است که مذکور می شود:

اوّل: [575] مالک سیف جلادت نوّاب سیف الملوک میرزا؛ زاده از بطن مطهّره

ص: 429

صبیّه مرضیّه قهار قلی میرزای، خلف شاهرخ شاه افشار است و حسبا و نسبا امیرزاده والاتبار، مراتب جمال و کمال را در وجود مسعود جمع کرده و ازین جمع، تفرقه اهل جهان را اجماعا به شگفتی آورده است. در مراتب شکل و شمایل با پدر بزرگوار خود مقابل است و پدر بزرگوارش نیز با خاقان مغفور متماثل. در بدایت سن طفولیت، عندلیب بزم خاقان جنّت مکان بوده، از فرط ملاحت و صباحت، لحظه به لحظه هوش از خاطر همایون می ربوده [است]. شعرای رکاب، قصاید غرّا در تعریف و توصیف او می پرداختند و خود را به این وسیله منظور نظر اعلی می ساختند. چون سرکار ولیعهد جنّت صدر (1) را با نوّاب ظل السلطان محبّتی خارج از مرحله عاشقی حاصل و ملاقات آن برادر از جان بهتر را پیوسته طالب و مایل بود، لهذا امیرزاده معزی الیه را به سبب وفور شباهت به پدر بزرگوار از صاحبقران تاجدار تمنّا نمود. از بدایت تا نهایت در ملک آذربایجان در خدمت عمّ جلادت نشان به سر می برد و طریق رضاجویی آن حضرت را با اقدام و اهتمام می سپرد. پس از چندی به شرف مصاهرت آن سرکار مشرّف گشت و چون مخدّره معظّمه اش از بطن مکرّمه والده شاهنشاه معظّم- خلّد اللّه ملکه- بود، صیت افتخارش از کعبه دوّار درگذشت. چندی متدرّجا به حکم ولیعهد مغفور در ولایات قراچه داغ و اردبیل و دار الامان کرمان حکمرانی کرده و از فرط محاسن رفتار، سر به نیکنامی برآورده است. در فنون مهندسی و اطلاع از مشق نظام و اکثر فنون سپاهی گری، مهارتی کامل دارد و اکنون اوقات شریف را در ولایت قزوین به فراغت می گذارد.

دویم: نوّاب محمد حسین میرزا؛ او نیز از بدایت تا نهایت در حجر تربیت عمّ بزرگوار خویش سرکار ولیعهد مغفرت کیش می بوده و ایضا از مصاهرت آن حضرت فرق بر اوج عزّت سوده است. چون زوجه محترمه اش، همشیره صلبی و بطنی نوّاب نایب الایاله فریدون میرزای فرمانفرمای مملکت فارس است، لهذا در این عهد خجسته مهد مأمور به آن ولایت گردید و از ایالت ولایت کوهکیلویه به اعلی مدارجد)


1- . تذکره خاوری: (جنّت مهد)

ص: 430

عزّت و اعتبار رسید. بعد از اخراج نوّاب فریدون میرزا از شیراز، او نیز عزیمت دار الخلافه نمود و در دربار دولت جاوید به کام دل بیاسود.

سیم: نوّاب سیف الدوله میرزا است که از بطن والده معظّمه نوّاب سیف الملوک میرزا و مانند برادران، تربیت یافته [576] دست مرحمت پیوست حضرت ولیعهد جنّت آرا. او نیز به مرتبه مصاهرت آن حضرت سرافراز است و چندی در دار العباده یزد به حکم ولیعهد بهشت مهد، نوای حکمرانیش بلندآواز [ست].

چهارم: نوّاب محمد طاهر میرزا؛ امیرزاده ای است با کمال و در مقدّمات عربی و نظم اشعار فارسی در میان اقران و امثال، بی مثال. در فنون سواری و تیراندازی سرآمد همگنان است و در حسن اخلاق و رسم وفاق، اعجوبه زمان. چون اختیار ولایت خوانسار (1) عراق در عهد صاحبقران آفاق با نوّاب ظلّ السلطان بود، لهذا امیرزاده معزی الیه مدت سه سال به نیابت پدر خجسته خصال در آن ولایت حکمرانی نمود.

پنجم: نوّاب شجاع الدوله میرزا و یکی از بنات معظّمه سرکار ولیعهد مغفور، مخطوبه آن امیرزاده بی همتا. جوانی است متعارف و مبادی آداب و از بطن والده معظّمه نوّاب سیف الملوک میرزای والاجناب. چندی در ایّام حکومت برادر خویش سیف الدوله در دار العباده یزد به سر می برد و بعد از قضیه خاقان مغفور فرارا طریق دار الخلافه را در سپرد.

ششم: نوّاب داود میرزا؛ آوازه حسن و ملاحتش، چون صیت حسن و حسن داودی عالمگیر است و در مراتب حسن اخلاق و رسم وفاق، بی نظیر- اللهمّ احفظه.

هفتم: یوسف مصر خوب رویی، نوّاب یعقوب میرزا است که از شرم مهر جمالش، ماه کنعان سپهر خود را سرنگون در چاه مغرب انداخته و زلیخای زمانه، اندوخته مرور و دهور خویش را در خریداری او در باخته است.ر)


1- . ملی: (خونسار)

ص: 431

هشتم: نوّاب ابو القاسم میرزا.

نهم: نوّاب ابو الحسن میرزا.

دهم: نوّاب ابو الفضل میرزا؛ این هر سه بزرگوار که در آخر کار نوشته شده، از بطن مخدّره [ای] از اعیان دار الایمان قم و با وجود صغر سنّ، در روشنی و بها، نورافزای افلاک و انجم اند.

فقره سیم در ذکر احوال و اوضاع اولاد امجاد نوّاب شاهزاده مغفرت مآب محمد علی میرزا الملقّب به دولتشاه

عدد ایشان بیست و چهار نفر، که ده نفر از ایشان ذکور و چهارده نفر اناث می باشند. اسامی ده نفر ذکور از قرار مذکور است:

اوّل: امیرزاده با نوای عراق و حجاز، نوّاب محمد حسین میرزا الملّقب به حشمت الدولة العلیه؛ از بطن برگزیده صبیّه مرحمت پناه احمد خان مقدم بیگلربیگی مراغه، جلوه گر عرصه ظهور و شهود و وجود سعادت نمودش، رونق افزای عالم وجود و شهود آمد. نوّاب دولتشاه مغفور از فرط محبّت موفور، همّتی بزرگانه بر تربیت او بست تا در اندک زمانی امیرانه بر مسند کمال و جلال نشست. لوازم امارت و شاهزادگی را که عبارت از سخاوت و شجاعت [577] و حسن تدبیر و جذب قلوب برنا و پیراست، باهم جمع ساخت و سرّا و جهرا، به ترویج و تجدید رسوم و آداب پدر بزرگوار پرداخت. در ایّام حیات والد ماجد، به والی گری ولایت لرستان فیلی سرافراز بود و همواره اوقات در قصبه خرّم آباد اقامت می فرمود. بعد از قضیه هایله والد ماجد، از قراری که در اصل این دفتر نگارش یافته، ولایات موروث را صاحب گردید و از تصاحب در ولایت مندلیج بغداد، صیت اقتدارش به اطراف عرصه جهان رسید. چندی در عهد دولت صاحبقران

ص: 432

آفاق، شاهزادگان عراق، تخم خلاف وی را در مزرع نفاق کاشتند و از قراری که به تفصیل در مقام خود نگارش یافته، به جز خرمن بی حاصلی، حاصلی برنداشتند. از مصاهرت حضرت ولیعهد زمان سرافراز بود و پس از فوت زوجه محترمه مزبور، صبیّه مرضیّه [ای] از نوّاب ظلّ السلطان را نکاح نمود.

طبعش در نظم و نثر عربی و فارسی بغایت مربوط است و سلیقه اش در شناسایی اقوال و قایلین، به نهایت مضبوط. حسن تحریر و تقریرش بر محسّنات ضمیر منیر دلیلی روشن است و مجلس آرایی او در حضور بزرگان و خردان بر مراتب کفایت و کاردانی او برهانی مبرهن. در انشاد شعر، حشمت تخلّص می نماید و الحق درین فن، گوی پیشی از همگنان می رباید. چندی در ایّام این دولت خداداد در دار الارشاد اردبیل محبوس بود و اکنون چندی است در تبریز به حکم شاهنشاه معدلت آمیز به استراحت غنوده است- اللهمّ احفظه.

دوم: عالم علوم نفسانی و روحانی مؤیّد به تأییدات حضرت سبحانی، نوّاب طهماسب میرزا الملقّب به مؤیّد الدولة العلیّه و المتولّد من بطن المخدّرة الشیرازیه.

امیرزاده ای است که جهان معنی را به منزله جانست و عالم صورت را به مثابه روح روان.

در فنون حکمت، ارسطوی ثانی است و در اصول ملّت، ثانی علامه دوانی. ادیبی اریب است و در علوم ادبیات از السنه ثلاثه عربی و فارسی و ترکی با نصیب. ضمیر منیرش، مهبط انوار غیبی و تقریر دلپذیرش، مظهر اسرار لاریبی است. محفل آرای بزم خردمندانست و ملالت زدای خاطر مستمندان. آزاده سروی است که در جویبار تربیت دو خرّم بهار ریاض خلافت نشو و نما یافته و رعنا تذروی است که بر شاخسار مکرمت دو آزاده سرو بوستان سلطنت به ترنّم و تفنّن شتافته است.

در بدایت حال، در خدمت پدر والاگهر تربیتی به کمال دید و به ایالت ولایت همدان رسید و پس از قضیه هایله والد بزرگوار، در حجر تربیت عمّ نامدار، اعنی حضرت ولیعهد مغفرت آثار آرمید. از رتبه مصاهرت آن قوّه بازوی جلادت، بر جلالت افزود و از فرط زیرکی [578] و دانش و رفتاری از روی فطانت و بینش، عمّ بزرگوار را

ص: 433

زیاده از پدر عالی مقدار به خود مایل گردانید. در اسفار خیرآثار غزا و جهاد با طوایف روسیه و رومیه و ترکمانیه و غیره، ملتزم رکاب عمّ رشید بود و از قراری که درین روزنامچه تحریر یافته، در قلع [و قمع] ترکمانیّه ولایت سرخس، زحمات شاقّه تحمّل فرمود.

قطع نظر از کمالات نفسانی، در فنون لوازم جلادت، از قبیل اسب تازی و جولان بازی و تصرّفات بدیعه در لوازم صیداندازی، با مهارتی (1) کامل است و در هنگام محاورات، از طرز مکالمات، اسکات حریف حرف را با قدرتی شامل. در تجدید این دولت سدید، متدرّجا به ایالت ولایات کاشان و همدان رسید. با مؤلّف این روزنامچه اش، لطفی افزون از غایت است و مراودت و موالفتی از بدایت تا نهایت.

سیم: نوّاب نصر الله میرزا الملّقب به والی، از بطن صبیّه مرضیّه محمّد یوسف خان والی لرستان فیلی؛ در شکل و شمایل شبیه پدر بزرگوار است و در حسن اخلاق و محاسن وفاق، اعجوبه روزگار. مدتی در حجر تربیت نوّاب حسام السلطنة العلیّه محمد تقی میرزا پرورش دید و از شرف مصاهرت آن عمّ بزرگوار، به اعلی درجه اعتبار رسید. از قراری که در اصل تاریخ مذکور است، در روز مقابله نوّاب حسام السلطنه مزبور با محمد حسین میرزا، امیرزاده مذکور از صف حسامی به لطایف الحیل جست و به صفوف آراسته برادر بزرگوار خویش پیوست. پیش ازین و پس ازین مقدمه، چندی در ولایت خرّم آباد والی لرستان بود و با اهالی آن سرزمین رفتاری بر وجه احسن می نمود.

براز جامه را با قبول عامه جمع کرده است و طراز خامه را به اخوان اکبر خویش سپرده است.

چهارم: نوّاب اسد الله میرزا، از بطن ستوده [ای] از عرب است و در تاریخ دانی و بزم آرایی، با رسمی عجب. چندی در ایّام حیات والد نامدار در ولایت همدان و خوزستان حکومت کرده و به سبب حسن رفتار، در آن ولایت نام برآورده است. (2) درت.


1- . ملی: (محارتی)
2- . از این جا تا عنوان پنجم، در تذکره خاوری موجود نیست.

ص: 434

سنه یک هزار و دویست و پنجاه و هفت، در عالم جوانی وداع سرای زندگانی نموده، در جوار عتبات عالیات به فراغت آسود. تاریخ وفاتش از کلک مؤلف تراویده، یادگار را درین صحیفه ثبت گردید.

ای دریغ از حوادثات زمانه اسد الله میرزا از میان رفت

رود دولت شه آن که باب کرامش نیز چون او به بوستان جنان رفت

شهریاری ز بارگاه زمان شدآفتابی ز آسمان جهان رفت

مه گردون ز نایبات قضا طی گل گلشن ز حادثات خزان رفت

آن چنان نامدار آه چنین شد[579] وینچنین کامکار آه چنان رفت

از ملایک ببین چه صبر و سکون شدوز خلایق نگر چه تاب و توان رفت

زین مصیبت به چرخ آه و فغان شدکز مروّت به خاک نام و نشان رفت

آهِ پیران به آفتاب گراییدکز جهان نابکام تازه جوان رفت

رمه خلق ماند بی سر و سامان کز سرش جاودانه زبده شبان رفت

زنده جانان در این زمانه نپایندزنده جان بود ازین میانه از آن رفت

پای او لایق بساط جنان بوداز بساط زمانه دست فشان رفت

خاوری را ز سوگ آن مه تابان (1)از زمین تا به ماه آه و فغان رفت

با سر آه کلک گفت که بس وای اسد الله میرزا ز میان رفت پنجم: نوّاب فتح الله میرزا است که امیرزاده [ای] با شرم و حیا و خط نسخ را چنان مطلوب می نگارد که خطوط استادان سلف را منسوخ می انگارد. چندی در ولایت سنقر و کلیایی حکمروا بود و تحصیل نام را اهتمامی تمام می فرمود.

ششم: نوّاب امام قلی میرزا، که خوبان جهان را امام است و در آسمان صباحت و ملاحت ماهی تمام. حسن ملاحت را با وجود صباحت جمع داشت و اوقات شریف را به تحصیل علوم ادبیّه و فنون عربیّه می گذاشت. او نیز در ولایت سنقر چندی بهن)


1- . ملک: (ایوان)

ص: 435

حکمرانی مشغول و اکنون در دار الخلافه طهران مشغول تحصیل علوم معقول و منقول است. با آن که آیینه رخسارش از رنگ خط غبارآلود گشته، باز طراوت عذارش از طراوت مهر و ماه درگذشته است.

هفتم: نوّاب جهانگیر میرزا است که او نیز در حسن رخسار بی همتا. جوانی محجوبست و محجوبیتش نگاه مشتاقان را مطلوب. در بدایت این دولت خداداد، مدت شش ماه در دار العباده یزد حکمرانی نمود. پس از آن، شاهنشاه زمان- خلّد اللّه ملکه- بلوک اردهال (1) قم را به تیول او مقرّر فرمود [که] از عهده نگاهداری آن نیز برنیامده، دست برداشت و در دار الخلافه طهران بنای توقف گذاشت.

هشتم: نوّاب نور الدّهر میرزا؛ برخلاف برادران، به کبر و عجبی بی منتهاست.

بسی از دل ها دور است و طبیعت خلق از او به شدت نفور.

نهم: نوّاب محمد رحیم میرزا.

دهم: نوّاب ابو الحسن میرزا؛ که در زمان طفولیّت وداع سرای زندگانی نموده، در جوار رحمت حق آسود.

فقره چهارم در ذکر اولاد امجاد نوّاب شاهزاده اعظم محمد قلی میرزا ملک آرای دار المرز طبرستان

عدد ایشان موافق تحقیق [580]، چهل و شش نفر اناث و ذکور بالمناصفه و اسامی بیست و سه نفر اولاد ذکور (2) از قرار مذکور است:در


1- . ملی: (ارهاول)
2- . در متن این کتاب نام بیست و سه نفر از اولاد ذکور محمّد قلی میرزا ذکر شده، ولی در نسخه دوم ملی و تذکره خاوری از بیست و دو نفر نام برده شده است؛ درحالی که سپهر در ناسخ التواریخ بیست و سه نفر نام می برد که با مطابقه نسخه دوم ملی و تذکره خاوری، نگارنده محمد کاظم میرزا را از قلم انداخته است و از مطابقه نسخه دوم ملی و تذکره خاوری با اکسیر التواریخ، مظفر علی میرزا از قلم افتاده و محمد کاظم میرزا در

ص: 436

اوّل: نوّاب تیمور میرزا؛ اسنّ و اکبر اولاد است و از بطن مخدّره ارمنیه او را میلاد.

طبع نظمی دارد و به مناسبت اسم تیمور، امیر تخلّص می گذارد و از احوالش اطلاع حاصل نیامده است.

دوم: نوّاب اسکندر میرزا؛ از بطن مطهّره حاجیه سرای ملک خانم صبیّه مرضیّه مرتضی قلی خان عمّ بزرگوار صاحبقران تاجدار است و به لقب نایب الایاله گی دیار مازندران، قرین عزّت و اعتبار. گاهی از اوقات، لشکرکشی آن صفحات با او بود و در سال قضیه خاقان مغفور، در ذهاب و ایاب (1) لشکر طبرستانات، به قانون سپاهی گری نهایت اهتمام فرمود. به شرف مصاهرت نوّاب ظلّ السلطان سرفراز است و با مؤلّف این روزنامچه، بی نهایت الیف و دمساز. توسن لسانش در راهواری قدری کند است [اما] بر خلاف ادهم امساکش که بی نهایت تند. مسجدی در دیار ساری مازندران برپا نموده و ابواب طاعت بر چهره مجاورین و مسافرین گشوده است. تاریخ آن مسجد برحسب تمنّای او از طبع مؤلّف تراوید و بر سر درب مسجد مزبور محرّر گردید. (2)

و هی هذه لمؤلفه:

در زمان دولت شاهنشه با داد و دین آن که هم نام محمد گشته از نیک اختری

پور راد ملک آرا حضرت نایب مناب آن که پروردست دورانش ز مهر مادری

این عمّ شهریار و شهریارانش غلام هم ز نیکو مشربی و هم ز نیکو محضری

نامش از نام آوری آمد سکندر میرزاوز شکوه نام او بشکسته نام قیصری

شخص او رویین تن و رویین تنش در بندگی نام او اسکندر و اسکندرش در چاکری

در دیار ساری آن رویین دژ مازندران ساخت این مسجد که شد ز آلایش نقصان بری

آسمان، ایوان آن را کرده از جان بندگی مشتری، محراب آن را گشته از دل مشتری

معبد اسکندری شد سجده گاه شیعیان زآن که شیعی مذهب آمد جمله مازندری

خاوری از بهر تاریخ بنایش زد رقم سجده گاه شیعه باشد معبد اسکندری ت.


1- . ملی: (عیاب)
2- . این قطعه مولّف در تذکره خاوری موجود نیست.

ص: 437

سیم: نوّاب بدیع الزمان میرزا الملقب به صاحب اختیار؛ از بطن یکی از مخدّرات شاهرخ شاه افشار. در دار الایمان استراباد و دشت ترکمان پیوسته حکم گزار بود و الحق در دشت گرگان، شیری و در نبرد دلیران توران، دلیری چون او به عرصه وجود نیامده و در مدت صاحب اختیاری، هرگز مغلوب ترکمانان کافرکیش نشده [است]. کیفیت احوالش در اصل تاریخ ایراد گشته [581] و صیت مردانگی او در آن صفحات از صفحه توران درگذشته است. بعد از وفات خاقان مغفور، با برخی از اعمام و بنی اعمام در اردبیل و تبریز متدرّجا محبوس و در محبوسی با محبوسان مأنوس.

مثنوی:

ما نداریم از قضای حق گله عار ناید شیر را از سلسله چهارم: نوّاب نوذر میرزا؛ از بطن مطهّره والده نوّاب اسکندر میرزای نایب الایاله است و پیوسته مونس ساغر و پیاله. از بدایت طفولیت تاکنون گویی ظرافت طبع، جبلّی ذات اوست و این ظرافت با کمال برودت، در انظار حریفان به غایت مستحسن و نیکو.

هنگام مطایبه و ظرافت، شاه را از گدا نداند و بالاخره رشته مطایبه را به مفاحشه کشاند.

هرچه از لوازم مراحل مطایبه و ظرافت به تصوّر آید، از حرکات دست و زبان و اندام زیاده از آن ظاهر نماید. وقتی، منظور نظر خاقان مغفور بوده طبع مبارک را از وفور ظرافات خنده آمیز، قرین انبساط فراوان می نمود. چون دو صبیّه از عمّ از بزرگوار، نوّاب عبد الله میرزا متدرّجا یکی بعد از فوت دیگری به حباله نکاح درآورد، و لهذا حضرت خاقان مغفورش ذو النورین خطاب می فرمود. با این احوال، به غایت نکته دان و بی نهایت مهربان و با مؤلّف این تاریخش کمال الفت در میان بود.

پنجم: نوّاب قهرمان میرزا المتخلّص به کیوان؛ والده معظّمه اش از طایفه اکراد جهان بیگلو و خود معزی الیه به غایت ظریف و نادره گوست. صورتی زیبا داشت و اوقات شبان و روزان را به ظرافت و عاشق پیشگی می گذاشت. در فنون سواری و تیراندازی در جرگ امیرزادگان مشهور است و در فن غزل سرایی و ادابندی، سلیقه اش

ص: 438

موفور. با مؤلّف بی نهایت شفیق است و در ملاحظه اطوار الفت به غایت دقیق- اللهمّ احفظه.

ششم: نوّاب اردشیر میرزا؛ از بطن مخدّره [ای] ارمن و در مراتب طراوت و نزاکت به غایت شیرین تن و سیمین بدن. با ظهور خط مشکین بر آن چهر نازنین، باز دل های مشتاقان را در خط گذاشتی و از خاطر ایشان غبار اندوه برداشتی. از نکته دانی و مهربانیش، آنچه سرایم هنوز کم است و رفتار ستوده اش مطلوب اهل عالم. عقل معاشی به کمال دارد و لوازم عقل معاد را نیز زیاده از حدّ و حصر به عمل می آرد. شبان و روزان از فرط تقدّس ذات، در درگاه حضرت قاضی الحاجات به قیام و قعود است و مراتب دین داری و تهجّدگزاری در وجود مسعودش موجود. مؤلّف را هواخواهی مشفق است و در ارادت احوال و اوضاع متفق- اللهمّ احرسه (1).

هفتم: نوّاب سلطان حسین میرزا؛ برادر صلبی و بطنی بدیع الزمان میرزای صاحب اختیار و خود، جوانی [است] پر تواضع و با وقار. اغلب اوقات در ولایات استرآباد [582] و خدمت برادر خجسته نهاد به سر برده و اکنون در توقف دار الخلافه پا پی افشرده است.

هشتم: نوّاب سلطان حسن میرزا؛ او نیز برادر صلبی و بطنی حضرت صاحب اختیار و برحسب صوابدید والد بزرگوار، ملقب به سردار است.

نهم: نوّاب داراب میرزا؛ از بطن صبیّه مرضیّه مرحوم مرتضی قلی خان و برادر صلبی و بطنی نوّاب نایب الایاله، مازندران است. جوانی است مبادی آداب و در حسن معاشرت، مطبوع طبع اصحاب.

دهم: نوّاب نصر الله میرزا؛ از بطن مخدّره کاشانیه و از نبایر بطنی منفرده این.


1- . تذکره خاوری:+ (فرد: شدیم پیر ز عصیان و چشم آن داریم که جرم ما به جوانان پارسا بخشد).

ص: 439

دودمان علیّه است.

یازدهم: نوّاب نور الدهر (1) میرزا است و برادر صلبی و بطنی نوّاب اردشیر میرزا.

او نیز چون برادر ارجمند خویش، به غایت صاحب حسن و ملاحت و صفاست.

دوازدهم: نوّاب شاپور میرزا؛ والده اش صبیّه یکی از اهالی نجوم و زیاده از این، احوالش نامعلوم.

سیزدهم: نوّاب بابر میرزا؛ از بطن استرابادیه [ای] بی برگ و نوا.

چهاردهم: نوّاب کیومرث میرزا؛ از بطن همشیره یوسف خان تلیکه سری مازندرانی است که در آن اوقات در آن ولایت، معتبر بوده و در جوانی وداع عالم فانی نموده است.

پانزدهم: نوّاب سام میرزا؛ برادر صلبی و بطنی قهرمان میرزاست. میلش به تحصیل کمالات صوری خوب است و چهره اش نیز در نظرها مطلوب.

شانزدهم: نوّاب عبد الله میرزا؛ برادر صلبی و بطنی نوّاب کیومرث میرزاست و همشیره زاده یوسف خان تلیکه سری متوفّی.

هفدهم: نوّاب ملک جمشید میرزا، و مادرش از طایفه افاغنه ساکن آن ولایت.

هجدهم: نواب شاه منصور میرزا؛ برادر صلبی و بطنی نوّاب شاپور میرزا [است] و والده محترمه اش منجّم زاده آن ولایت.

نوزدهم: نوّاب لطف علی میرزا؛ از بطن والده نوّاب اسکندر میرزای نایب الایاله چهارمین ولد است و اناث و ذکور این بطن مطهّره بغایت معتبر و معتمد.

بیستم: نوّاب بهادر میرزا؛ از بطن ترکمانیه یموت است و با صغر سنّ، سزاوارا)


1- . اکسیر التواریخ: (نور الدین میرزا)

ص: 440

انواع توصیف و نعوت.

بیست و یکم: نوّاب محمد رحیم میرزا؛ برادر صلبی و بطنی نوّاب بابر میرزاست.

بیست و دوم: نوّاب ملک بهمن میرزا؛ از بطن والده ماجده ملک جمشید است و در طراوت رخسار، طعنه زن ماه و خورشید.

فقره پنجم در ذکر اولاد ذکور و اناث نوّاب محمد ولی میرزا

بدان که در ایّام حیات خاقان مغفور، نوّاب معزی الیه را بیست و هشت نفر اولاد ذکور و دو نفر از ایشان در کمال رشد و تمیز، از بطن برگزیده صبیّه مرحوم مرتضی قلی خان عمّ رشید حضرت صاحبقران مغفور بود و یکی مرحوم الله قلی میرزا و دیگری مسمّی به ناصر الدین [583] میرزا. در باب سبب رحلت الله قلی میرزا از دار دنیا، در احوال والد بزرگش فی الجمله ایرادی شده، ولی تفصیل آن اجمال آن که: نوّاب معزی الیه را پدر والاگهر در ایّام ایالت دار العباده یزد به سبب تهمتی که زده بودند، روزی در سلام عام مخاطب و معاتب نمود و شخص پهلوان حاضری را به اذیت او امر فرمود. با قوّتی هرچه تمامتر مشتی چند استوار بر فرق او نواخت و از صدمه آن مشت سندان کوب، مغز آن جوان مطلوب را پریشان ساخت. امیرزاده آزاده مانند پدر خرد بر باد داده سر به شوریدگی برآورد و همواره حرکاتی برخلاف قانون عقلا می کرد. پدر رشید در مقام چاره کوشید او را به اتفاق میرزا ابو القاسم نام یزدی طبیب روانه دار الخلافه طهران گردانید. چون می دانست که او را به کجا فرستاده بود، لهذا در دار الخلافه به اندک زمانی روی به عالم بقا نمود. ناصر الدین میرزای برادر صلبی و بطنی او نیز پس از ایّام عیش و زفاف، از بس غصه ناکامی برادر جوان را خورد، در عالم جوانی با هزاران حسرت بمرد.

یک نفر از اولاد ذکور از نوّاب الله قلی میرزای مذکور مسمّی به امان الله میرزا موجود است که نتیجه خاقان مغفور، و الی غیر النهایه منظور نظر التفات دستور بود.

ص: 441

اکنون بیست و شش پسر و بیست نفر دختر از صلب نوّاب معزی الیه در دار دنیا پایدار و اسامی اولاد ذکور او از این قرار است:

اوّل: نوّاب اسماعیل میرزا؛ از بطن مخدّره [ای] از اکراد طایفه شادلوست و همواره اوقات از تطاولات پدر، دربدر و بی آبروست. چندی فرارا به مملکت خراسان شتافت و روزگاری در ظلّ ظلیل ولیعهد مغفرت دلیل آرام یافت. چون در آن حضرت رفتاری نه بر طریق چاکری کرد، لهذا شرمسارانه از آن جا روی به دار الامان کرمان آورد.

بعد از رحلت خاقان مغفور، به اتفاق نوّاب شجاع السلطنه حسن علی میرزا به دار الملک فارس گریخت و به دامان حمایت مرحوم فرمانفرما آویخت. مجددا به همراهی شجاع السلطنه، خویش را به سامان قمشه رسانید و از آن جا فرارا به دار السلطنه اصفهان و مسجد جدید البنای جناب حجة الاسلام حاجی سید محمد باقر گیلانی، بار امان کشانید. چندی نیز در ولایات قم و کاشان سرگردان بود تا بالاخره با کمال اطمینان به دار الخلافه آمده، به فراغت آسود. چندی که گذشت باز به سبب اختلال کار معاش و بی اعتنایی پدر، دربدر گشت. اکنون در عتبات عالیات، قلیل مرسومی از دولت روم دارد و در بغداد اوقاتی به بطالت می گذراند.

بالجمله جوانی است ظریف و خودخواه و با ادعای موزونیّت، ناموزون و [584] جان کاه. در هتک پرده ناموس خویش به هیچ وجه مضایقه ندارد و مرموزات واقعه و مواقعه را در حضرت شاه و حضور گدا، بر طبق عرض و اظهار می گذارد. حسنی که دارد همواره در مذمّت پدر مشغول است و این شیوه نامقبول از وی بغایت مقبول. پیوسته در کار معاصی و مناهی است و در هر دو دنیا مردود از درگاه الهی- اللهم أصلح مفاسد أموره.

دوم: نوّاب چنگیز میرزا؛ جوانی است محجوب و فقیرنواز و برخلاف تسمیه اسم خویش، بغایت باآرام و نیکو روش. در خط نستعلیق مهارتی دارد و همواره اوقات شریف را به درس و مشق مصروف می آرد.

ص: 442

سوم: نوّاب نصر اللّه میرزا؛ زاده از بطن برگزیده صبیّه مرضیّه حسین قلی خان بیات حاکم نیشابور است و با حسن صورت و طراوتی موفور، اهتمامی کامل در تحصیل کمالات دارد و لحظه [ای] از کار خود را فارغ نمی گذارد. از هر کمالی به قدر نصیب فی الجمله بهره مند است، خاصه در فن خط و نقاشی و نظم که بهره اش زیاده از سایر امثال و مانند. در علم رمل و نجوم هم کاری کرده و در احکام رملی در نزد دانایان، نامی به دانایی برآورده است. در اشعار فارسی، شکوه تخلّص می نماید و در تحصیل علوم عربیّت اهتمامی تمام می فرماید. با حقیرش الفت بسیار است و مرا در خدمتش ارادت بی شمار. چندی در دار العلم شیراز به مصاحبت نوّاب فریدون میرزای فرمانفرما به سر برده و بالاخره به اتفاق والده مکرّمه به سبب تملیک املاک موروثی راه نیشابور در سپرد.

مصرع:

هرکجا هست خدایا به سلامت دارش

چهارم: نوّاب محمد میرزا؛ از بطن صبیّه مرضیّه محبّ علی خان برادر محمّد قوانلوی قاجار بیگلربیگی ایروانست و در حسن صورت، اعجوبه زمان. با آن که مرآت چهر مطلوبش از خطّ مشکین زنگار دیده، باز از فرط طراوت رخسار، دل های مشتاقان را از فلک غمزه دلدوز به جانب خویش کشیده است. بی شایبه اغراق، تماشای جمال بی مثالش، زایل کننده اندوه و غم است و از فرط لطافت و طراوت، پسند خاطر خاص و عام امم. با این نیازمندش الفتی است زیاده، مرا در خدمتش ارادتی کامل الاراده؛ امید که بر مزید باد.

پنجم: نوّاب جعفر قلی میرزا؛ از بطن صبیّه مرحوم اسحق خان قرائی حاکم تربت حیدریه و سردار مملکت خراسان است و در ارض اقدس مشهد مقدس با والده خویش ساکن و کامران. جوانی متهوّر است و آثار رشادت از چهره اش ظاهر. در خط نستعلیق فی الجمله وقوفی دارد و اوقات را به تحصیل کمالات مصروف می آرد.

ششم: نوّاب رضا قلی میرزا؛ والده اش خراسانیه و منظوره نظر التفات سرکار والد

ص: 443

بهیّه. جوانی سلیم است [585] و در مقام سلامت نفس، مستقیم. اکنون از ظلم پدر، دربدر است و آواره به هر بوم و بر.

هفتم: نوّاب تیمور شاه میرزا؛ برادر صلبی و بطنی نوّاب چنگیز میرزا و در تحصیل کمالات از درس و مشق به اهتمامی بی منتها.

هشتم: نوّاب شیردل خان؛ برادر صلبی و بطنی نوّاب رضا قلی میرزاست و به سبب مناسبت چهره و اندام و حول (1) چشم نظیر بادام، ملبّس به لباس علمای اعلام و ملقّب به لقب ملا محمد باقر و در محافل ارباب تحصیل همواره حاضر است.

نهم: نوّاب هادی خان؛ او نیز برادر امیرزاده مذکور و سلامت نفس و طراوت چهرش موفور. وقتی، در دار الخلافه طهران پدر مهربان او را به تهمت شراب طناب به گردن انداخت و یک سر طناب را خود گرفته به کوشش و کشش پرداخت؛ خیل نسوان اندرونی مردانه قدم پیش گذاشتند و شوی ناپسند را مورد طعن و ضرب نموده، طناب از گردن آن جوان برداشتند. تاریخ ذو القرنین ج 3 1086 فقره پنجم در ذکر اولاد ذکور و اناث نواب محمد ولی میرزا ..... ص : 1083

م: نوّاب جلال الدین میرزا؛ والده ماجده اش از اجلّه سادات رفیع الدرجات خراسان و به سبب سیادت والده، شرافت او بر اهالی جهان واضح و نمایان. جوانی مطلوب و پاکدامن است و در تحصیل کمالات زیاده از همگنان کامزن و کامران.

والده اش، صندوقدار حرم والد است و خود به سبب کثرت اوضاع، در میان برادران منفرد.

یازدهم: نوّاب محمد طاهر میرزا است که جوانی مبادی آداب و زیباست.

دوازدهم: نوّاب محمد عظیم خان؛ برادر صلبی و بطنی نوّاب محمد میرزاست و در فطانت و زیرکی بی مثل و همتا.ی)


1- . ملک: (حولی)

ص: 444

سیزدهم: نوّاب جهانگیر میرزا؛ برادر صلبی و بطنی نوّاب چنگیز میرزاست و کافی امورات. والد والا، به سبب تفویض کفایت امور وزیرش خواند و سخن با او از مصلحت کار راند.

چهاردهم: نوّاب حسن خان برادر صلبی و بطنی نوّاب نصر الله میرزاست و در فنون کمالات، چون برادر ارجمند خویش طالب و جویا. بعد از ظهور این دولت سدید به سبب اسباب مختلفه، کامران اطراف عالم گردید تا کارش به عزیمت سرحدّات مملکت ختا کشید (1).

تبیین این مقال آن که، جناب آقا خان خلف میرزا شاه خلیل الله اسماعیلی محلّاتی که امام طایفه ملحده اسماعیلیه است، بعد از قضیه خاقان مغفور به هوای خودسری و غرور، جلای وطن اختیار کرد و روی به صفحات بلوچستان و هندوستان آورد. هریک از برادران خود را به ممالک دوردست فرستاد و مریدین اسماعیلیه را صلای عام درداد و محمد باقر خان برادرش در صفحات افغان و بلوچستان مقتول و از امارت زندگانی معزول آمد. میرزا ابو الحسن خان برادر دیگر خود را به سمت ترکستان و سرحدّات ختا فرستاد که زکوة جمع نماید و از فراهم ساختن اسباب کار اختیار [586] بر اعتبار افزاید. این حسن خان به سبب تصرف در اقطاع نیشابور که موروثی والده اش بود، در آن ولایت می زیست. به ملاحظه اعتبار شاهزادگی و خیالات دور و دراز، از عقب آن خان بیابانی به مملکت ختا شتافت و در ولایت کاشغر او را ملاقات نموده در نزد وی آرام یافت.

پانزدهم: نوّاب موسی خان؛ برادر صلبی و بطنی رضا قلی میرزاست و با صغر سنّ در کمال ذهن و ذکا.

شانزدهم: نوّاب جعفر خان است که برادر صلبی و بطنی محمد طاهر میرزای نکته دان.

هفدهم: نوّاب محمد ولی میرزا، که برادر صلبی و بطنی نوّاب جلال الدینت.


1- . سرگذشت حسن خان و گرایش او به اسماعیلیه در تذکره خاوری موجود نیست.

ص: 445

میرزاست. پدرش به سبب وفور میل، نام بخشی به او کرده و این نکته بدیع را در روزگار یادگار آورده است.

هجدهم: نوّاب شیر محمد خان؛ ایضا از بطن امیرزاده مذکور است و منظور نظر والد جلالت ظهور.

نوزدهم: نوّاب امیر خان؛ از بطن والده نوّاب رضا قلی میرزا پنجمین ولد ذکور است و از مهر رخسار، طعنه زن ماه و هور.

بیستم: نوّاب شاهرخ میرزا؛ در عرصه شطرنج خوب رویی، اسب مزیّت و نیکویی از حریفان پیش رانده و در نرد صباحت با یاران خوش قمار، هفت داد، بیش خوانده. طفلی است صبیح (1) و در نظر والد بزرگوار بسیار ملیح- اللهمّ احفظه.

بیست و یکم: نوّاب طهماسب قلی میرزا

بیست و دوم: نوّاب مهدی قلی میرزا

بیست و سوم: نوّاب عباس خان

بیست و چهارم: نوّاب سعید میرزا؛ برادر صلبی و بطنی احمد خان است.

فقره ششم در ذکر اولاد امجاد مرحوم حسین علی میرزا فرمانفرمای مملکت فارس

از نوادر اتفاقات که موافق با سیاق تاریخ است آن که، وقتی از اوقات مرحوم معزی الیه خواست جذب قلبی از امیرکبیر صید سعید خان امام مسقط به عمل آورد؛ یکی از صبایای محترمه خود را بعد از خواستگاری امام مزبور عقد کرده با سامانی شایان به آن سامان فرستاد. امام مسقط نیز در ازای این مرحمت، مبلغ بیست هزار تومانیح


1- . خوش رو، ملیح

ص: 446

زر نقد پیشکش داده، پس از مدت چند سال صبیّه مرضیّه را از امام مزبور نفرتی کامل حاصل و به مفارقت و جدایی مایل شد. چون امام مزبور از جمله خوارج بود و معزی الیها دانسته که مزاوجت نسوان اثنی عشری با طایفه خوارج، که بغض جناب علی- علیه السلام- را در دل دارند، خلاف شریعت پیغمبری است، لهذا در جزو از فضلا و مجتهدین عتبات عالیات، احکام و مستندات شرعی حاصل کرده به عزیمت ملاقات پدر والاگهر به دار العلم شیراز برگشت و به حکم علمای آن ولایت، بدون طلاق به عقد یکی از بنی اعمام درآمده، از امام و امامت مسقط درگذشت.

بالجمله، عدد اولاد اناث و ذکور نوّاب معزی الیه بیست و شش نفر است. هجده نفر از ایشان ذکور است و هشت نفر اناث. [587] اسامی هجده نفر ذکور از قراری است که مذکور می شود:

اوّل: نوّاب رضا قلی میرزا؛ اسن و ارشد اولاد نوّاب فرمانفرما، زاده از بطن صبیّه مرضیّه محمد قلی خان افشار بیگلربیگی ولایت ارومی آذربایجان است و به سبب اصالت صلب و بطن امیرزاده، با کمال وقار و متانت و حشمت فراوان به منصب ارجمند نایب الایاله گی مملکت فارس سرافراز بود و از فرط نجابت و بزرگ منشی با غریب و بومی رفتاری به سزا می نمود. کیفیت احوالات او و چند نفر از برادران بعد از رحلت خاقان مغفور و فرار ایشان از دار العلم شیراز به عتبات عالیات و رفتن به پایتخت دولت انگریز و مراجعت به عتبات- ان شاء الله المجید- در تاریخ جدید مذکور خواهد شد.

اکنون با سامانی فراوان و چند نفر از اخوان در آن ارض فیض نشان مجاور و از فرط همّت سرشار، راعی احوال فقرا از مجاور و مسافر است- اللّهم احفظه.

دوّم: نوّاب امام قلی میرزا؛ از بطن همشیره یوسف خان تلیکه سری مازندرانی است که از معارف آن دیار بوده و مؤلف سابقا از او ذکری نموده است.

امیرزاده معزی الیه جوانی است رشید و به قانون سپاهی گری، صاحب عزمی شدید. در فنون سواری و جولان بازی مهارتی کامل دارد و اوقات را در دار العلم شیراز به

ص: 447

فراغت می گذارد.

سوم: نوّاب نجف قلی میرزا الملقب به والی؛ از بطن گرجیه ارمن است و صاحب انواع هنر و فن. قوه فهم و ادراکش از هرچه نگارم افزون و صفات برگزیده رشادت و جلادتش از حوصله اندیشه بیرون. رشادت و سخاوت را باهم جمع کرده و چندین سال در ولایت کوهکیلویه به ایالت و عدالت سرآورده است. معزی الیه نیز چون بعضی از اخوان، به دولت بهیّه انگریز شتافت و بعد از مراجعت به عتبات عالیات آمده آرام یافت.

چهارم: نوّاب نصر الله میرزا؛ برادر صلبی و بطنی نوّاب امام قلی میرزاست. در نگارش خط شکسته، درست و توانا. چندی در شولستانات و احشامات ممسنی حکومت داشته و اکنون در دار الخلافه طهران، رحل اقامت گذاشته است. طبع موزونی در هزلیات دارد و اوقات را به کتابت می گذارد.

پنجم: نوّاب تیمور میرزا الملقب به حسام الدوله برادر صلبی و بطنی نوّاب امام قلی میرزاست و اسم شریفش به غایت با مسمّی. در حسن قامت و طرز جوانی بی نظیر است و در وفور شجاعت و سخاوت، آوازه اش عالمگیر. در ایوان بزم، از تاب طناب مشکین، زیبا غزالان نازنین را صید کردی و در میدان رزم از نیروی کمند اژدرآیین، گردن شیران غرّین را به بند آوردی. مدّتی مدید شیری سهمناک قوی هیکل دربند داشت که هنگام غیبت خویش بندش بر گردن [588] می گذاشت. وقت حضور و سواری به مسافت دور قلاده از گردن او دور می نمود و شیر مزبور بدون حمله و دست درازی به احدی از انسان و حیوان با امیرزاده مذکور راه می پیمود. اکثر اوقات در حالت گرسنگی طعمه از دهان او می ستاند و به صدمات مشت سندان کوب آب از دیدگان آن می افشاند.

در فن پهلوانی و کشتی گیری نظیری نداشت و اکثر اوقات در حضور خاقان مغفور، برخی از شاهزادگان قوی جثّه پرزور را در حالت کشتی به هوا برداشته، احتراما بر زمین می گذاشت. چندی متدرّجا در ولایت کازرون و سرحدّات فارس حکومت می نموده [و] در قصبه آباده سورمق نیز چندی توقف فرمود. این امیرزاده نیز یکی از

ص: 448

جمله متوسّلین به دولت انگریز (1) است و اکنون از توقف در عتبات عالیات راحت آمیز (2).

ششم: نوّاب شاهرخ میرزا؛ از بطن والده ماجده نوّاب نجف قلی میرزای والی است و در حسن رفتار و طرز گفتار، مطبوع طبع ادانی و اعالی. در فنّ تاریخ دانی و محفل آرایی، کمالی دارد و اکنون در دار العلم شیراز اوقات را به فراغت می گذارد. چون زوجه محترمه اش، خواهرزن شاهنشاه تاجدار و صبیّه مرحوم محمد قاسم خان قوانلوی قاجار است، لهذا چندی به ولایت تبریز شتافت و در ظلّ رعایت خواهرزن، که والده نوّاب ناصر الدین میرزا ولیعهد جاوید مهد است، استراحت یافت.

هفتم: نوّاب جهانگیر میرزا؛ در بطن واحد است و در احوال منفرد. در عهد پدر خجسته نیز چندی در بلوک دارابجرد فارس حاکم بوده، پس از قضیه پدر چندی به دار الخلافه آمده، توقف نمود. اکنون در دار العلم شیراز است و با کمال فراغت دمساز.

هشتم: نوّاب اکبر میرزا؛ برادر صلبی و بطنی نوّاب نجف قلی میرزا و شاهرخ میرزاست. در نگارش خط نستعلیق فی الجمله توانا بود و در عالم جوانی، وداع سرای زندگانی نمود.

نهم: نوّاب کیخسرو میرزا الملقب به سپهسالار؛ از بطن صبیّه محترمه امیرگونه خان کرد زعفرانلو، ایلخانی مملکت خراسان و حاکم مرز خبوشان است و به علت اصالت فراوان، بغایت فقیر منش و مهربان و بی زبان و پاکدامان. در فن سواری و تیراندازی، به کمال است و در رسوم صیدبازی و شکارچی باشی گری، با کمال استقلال.

دهم: نوّاب اسکندر میرزا و در عتبات عالیات در خدمت برادران مهتر مشغول مجاورت و انزوا. در فنون سواری و تیراندازی، چنان ماهر است که طیور را در هوا و).


1- . تذکره خاوری: (بهیّه انگلیس)
2- . تذکره خاوری:- (و اکنون از توقّف در عتبات عالیات راحت آمیز)؛+ (انشاء الله در تاریخ جدید ذکر و مذکور خواهد شد).

ص: 449

وحوش را در صحرا فرصت ستیز و پرواز ندهد و صیدی از خدنگ او نجهد.

یازدهم: نوّاب نادر میرزا؛ از بطن مکرّمه نوّاب امام قلی میرزا، سیمین ولد است و از طراوت رخسار و حلاوت گفتار، یوسف مصری را علامت و سند. در حسن اندام و لطف کلام، نادر دوران سلطنت ابد ملزوم و اکنون به سبب هجوم و دست اندازی سپاه خط ما صدق مفاد (النادر کالمعدوم) است. وقتی، در دار العلم شیراز افواج نظام جدید را سرهنگ بود و با قامتی خجلت ده شور قیامت، مشق سربازی می نمود.

دوازدهم: نوّاب محمد کاظم میرزا؛ جوانی متعارف است و به سبب شیرازییّت والده، با اهل زمانه مراود و موالف.

سیزدهم: [589] نوّاب محمد میرزا؛ از بطن والده نوّاب رضا قلی میرزا چارمین ولد است و در حسن رخسار و لطف کردار، اصالت صلبی و بطنی را سند.

چهاردهم: نوّاب کامران میرزا است که در حسن وفا و لطف لقا، بی همتا و پیوسته با هواخواهان، طریقه دوستی می سپارد و اوقات را در دار العلم شیراز مصروف می آرد.

پانزدهم: نوّاب داراب میرزا؛ خالی از ملاحتی نیست. وقتی، به زیارت عتبات عالیات رفته، بعد از مراجعت در دار العلم شیراز به توقف زیست.

شانزدهم: نوّاب سلطان ابراهیم میرزا؛ برادر صلبی و بطنی نوّاب کامران میرزاست.

هفدهم: نوّاب منوچهر میرزا؛ از بطن جاریه قلموق و از بلندی مقدارش سر بر عیّوق است.

هجدهم: نوّاب ایرج میرزا؛ از بطن والده نوّاب منوچهر میرزا به وجود آمده و با صغر سنّ، مهر چهرش طعنه ها بر مهر تابان زده است.

ص: 450

نوزدهم: نوّاب طهماسب قلی میرزا؛ طفلی است گندم گون و نمک رخسارش از حدّ شوری بیرون.

فقره هفتم در ذکر اولاد امجاد نوّاب حسن علی میرزا الملقب به شجاع السلطنه

در میان شاهزادگان بزرگ نوّاب معزی الیه، به کمی اولاد منسوب است و ظهور این معنی از بعضی رهگذر بغایت مطلوب. عدد اولادش از ذکور، هفت نفر و از اناث، نه نفر می باشند. از جمله هفت نفر ذکور، پنج نفر از بطن صبیّه مرحوم مرتضی قلی خان عمّ بزرگوار صاحبقران تاجدارند. سه نفر از آن پنج نفر، چه در ایّام حیات خاقان مغفور [و] چه بعد از آن، هریک به جهتی از میان رفتند. یکی از آن جمله، منگوقاآن میرزا- از قراری که در اصل تاریخ ذکر شده- در ولایت ترشیز وفات یافت و مرحوم ارغون میرزا که شیر بیشه شجاعت بود، در دور قلعه باغ نظر کرمان از ضرب گلوله سربازان قراگوزلو، روی از عالم برتافته. نوّاب آباقا خان الملقب به فروغ الدوله، که جوانی رشید و در تقدّس و پاکدامانی و حسن اخلاق و خوش زبانی وحید بود، بعد از وفات خاقان مغفور در عتبات عالیات مجاور گشت و فی مابین کربلا و نجف از صدمه تفنگ عربی بدوی حرامی از عالم فانی درگذشت. اکنون چهار نفر از ذکور و نه نفر از اناث موجود می باشد و اسامی اولاد ذکور از قرار مذکور است:

اوّل: نوّاب هلاکو میرزا الملقب به بهادر خان؛ ذکر رشادتش در ایّام والی گری نوّاب شجاع السلطنه در خراسان در اصل تاریخ مسطور است و از فرط شهرت با پسند اهالی نزدیک و دور مذکور. جوانی با فرهنگ [590] و در مراحل رشادت و سخاوت، تیزچنگ. در هریک از ولایاتی که پدر والاگهرش فرمانروا بود، معزی الیه به امر نیابت مشغول و به کفالت و کفایت امور جمهور قیام می نمود. از قراری که سابقا نیز ذکر شده، خود چندی به نفس نفیس، کافل مهمّات مملکت خراسان گشت تا از وفور بدایت و

ص: 451

نیرنگ امراء ایل زعفرانلو و شادلو، از صاحب اختیاری آن ملک درگذشت.

بعد از وفات خاقان مغفور، از دار الامان کرمان، متهوّرانه عزیمت کرده، دار العباده یزد را نشیمن ساخت و خودسر به اخذ مالیات دیوانی پرداخت. پس از جلوس شاهنشاه جم جاه- خلّد اللّه ملکه- بر تخت سلطنت سدید، معزی الیه فرارا به سمت هرات گریخت و به اعانت افاغنه به ولایت سیستان تاخته رشته قرار سیستانیان را بگسیخت.

بالاخره از بی وفایی طایفه افغان و خوف بازخواست شاهنشاه زمان، به لباس تبدیل از راه کرمان و اصفهان به عتبات رفته به دامان توسل ائمه اطهار آویخت.

دویم: نوّاب اوگتای قاآن میرزا؛ از بطن مطهّره صبیّه مرحوم مرتضی قلی خان پنجمین ولد و با نوّاب هلاکو میرزا برادر صلبی و بطنی است. جوانی در غایت صباحت و نهایت ملاحت بود و چندی در دیار خراسان و ولایات یزد و کرمان به فراغت و کثرت شادمان زندگانی می نمود. اکنون نیز در عتبات عالیات (1) ساکن و با لباس فضیلت مشغول کسب فضایل از فضلای آن مکان فیض مواطن است- اللهمّ وفّقه.

سیم: نوّاب ابو سعید میرزا؛ از بطن مخدّره [ای] از اهل قم و پرورده خوان فراغت و تنعّم است. جوانی فقیرمنش، بزرگ روش و با اهل روزگارش کمتر آمیزش است.

لمؤلفه:

تا توانی گوشه گیری پیشه کن از جهان و اهل (2)آن اندیشه کن چهارم: نوّاب قهرمان میرزا، زاده از بطن محترمه صبیّه مرضیّه اسحق خان سردار قرائی حاکم تربت حیدریه خراسان و در ارض اقدس مشهد مقدّس رضوی (ع) از اقطاع موروثی جدّ امّی صاحب اوضاع فراوان است. زیاده از این، از احوالش خبری معلوم نیست.ل)


1- . تذکره خاوری: (روضه مقدسه رضویه).
2- . ملی و ملک: (زاهل)

ص: 452

فقره هشتم در ذکر اولاد امجاد نوّاب حسام السلطنه محمد تقی میرزا

بدان که اولاد این شاهزاده نیکونهاد در ایّام حیات خاقان مغفور، ذکورا پانزده (1) و اناثا هفده نفر بودند. نوّاب کامران میرزا، که یکی از جمله امیرزادگان زاده از بطن صبیّه مرضیّه مرحوم حاجی ابراهیم خان شیرازی اعتماد الدوله دیوان اعلی و به سنّ هجده سالگی بود و مهر رخشان در برابر مهر جمالش [591] چون چهر زنگی تیره و تار می نمود، در سنه یک هزار و دویست و چهل و نه از ناخوشی وبای عام درگذشت و این قطعه زاده از طبع مؤلّف تاریخ وفات او را دلیل گشت.

لمؤلفه:

بگذر از عیش جهان کاندر عزای زادگان کسوت شاهان به بر پیوسته نیلی فام شد

عاقبت از صدمه سم جسم او را خاک ساخت قوس گردون دو روزی گر کسی را رام شد

گر تنی با کام از جور زمان ناکام رفت ور کسی با نام از جور جهان گمنام شد

از حسام سلطنت بردند رخشان گوهری کز فروغش مهر و مه شرمنده صبح و شام شد

گشت ناپیدا از ایوان فریدون ایرجی یا همی گویی ز دامان نریمان سام شد

کامران شاه جوان بگذاشت از جان جهان در عزایش شورشی برپا درین ایّام شد

آن که در هنگام و بی هنگام پروردش سپهرناگهان در خاک از طاعون بی هنگام شد

آن که در بزم طرب شهر امل در جام داشت ناگهان زهر اجل آلوده اش در کام شد

آن که از نازک دلی از سایه خود داشت رم از چه عفریت اجل را رام و با آرام شد

رفت با دامان پاک از این جهان در آن جهان بخت او خوش باد در جنّت که خوش فرجام شد

بهر تاریخ وفات او رقم زد خاوری حیف حیف اندر جوانی کامران ناکام شد (2) فی الجمله، اکنون موازی چهارده نفر ذکور و هفده نفر اناث در حیات و اسامیت.


1- . اکسیر التواریخ، سیزده تن از ذکور را نام می برد.
2- . غیر از آخرین بیت، قطعه فوق در تذکره خاوری نیامده است.

ص: 453

اولاد ذکور از قرار مذکور است:

اوّل: فاتح ابواب نیکویی ابو الفتح میرزا؛ از بطن صبیّه محترمه مرحوم حاجی ابراهیم خان شیرازی اعتماد الدوله. امیرزاده [ای] برگزیده و از حسن رفتار و شیرینی گفتار، در نظر برگزیدگان پسندیده. رخسارش از فرط ملاحت، گفتی بازار نمک فروشان است و چشمان نیم مستش در بازار نمک فروشان در جرگ باده نوشان. از چهر نمکین، شور در عرصه جهان انداخته و در حالت گفتگو از فرط شیرینی آن صورت دلنشین گفتی به شکستن کاسات نبات پرداخته است.

حافظ:

آن سیه چرده که شیرینی عالم با اوست چشم میگون، لب خندان، دل خرّم با اوست در جنگ با دشمنانش، فتح و ظفر با نام و کام توأمان بود و در نبرد دوستانش، کمان ابرو و تیر غمزه خونریزی می نمود. دشمنان را از نیروی کمند عدوبند، دست بر بستی و دوستان را از برتافتن رو، قلب پرآرزو شکستی.

لمؤلفه:

تو رو برتافتی و دوستان را قلب بشکستی چه خواهی کرد اگر رو سوی قلب دشمنان آری [592] بالجمله، چندی از جانب پدر بزرگوار در ولایت خوزستان نایب و حکم گزار بود و در ایّام غیبت والد ماجد نیز، در دار السرور بروجرد به امر نایب الایاله گی قیام می نمود. با مؤلّف این کتابش، از بدایت تا نهایت الفت و مهربانی فزون از غایت؛ مؤلّف را نیز در حضرتش ارادتی بی نهایت است.

دویم: نوّاب شجاع الملک میرزا؛ برادر صلبی و بطنی نوّاب ابو الفتح میرزا و در حسن صورت و صفای سریرت بی مثل و همتا. جوانی پاک دامان است و با اهل روزگار به

ص: 454

غایت با وفا و مهربان. صهر با مهر جناب آصف الدوله اللهیار خان قاجار است و از این نسبت ستوده هر دو را افتخار.

سیّم: نوّاب اورنگ زیب میرزا؛ از بطن ترکمانیه دشت است و همواره مایل [به] تماشا و سیر و گشت. جوانی درشت روست و با درشت رویی، درشت گو و درشت خوست.

چهارم: نوّاب ابو سعید میرزا؛ جوان خوش روی خوش خوی خوش گوی متعارفی است و از طرز دلربایی و مهربانی واقف.

پنجم: نوّاب طهمورث میرزا، این جوان بسیار مقدّس است و میل دیدارش (1)، در دل بسیار کس.

ششم: نوّاب امیر تیمور میرزا؛ از بطن مرضیّه صبیّه امیرکبیر حسین خان دنبلی بیگلربیگی خوی و سلماس و همشیره زاده محمد صادق خان مخاطب دیوانخانه گردون اساس و با والده معظّمه از بدایت تا نهایت، در دار الخلافه فلک مماس است. جوانی نازک اندام و با حقارت جثّه، در بزرگ منشی تمام است.

هفتم: نوّاب محمد صفی میرزا؛ از بطن صبیّه مرضیّه میرزا احمد خلیفه سلطانی صفوی که آن طایفه کلّا ساکن اصفهان و از صلب مطهّر حضرت مصطفوی.

هشتم: نوّاب عالم گیر میرزا؛ برادر صلبی و بطنی نوّاب ابو الفتح میرزا و در زیبایی چهره و قامت، بی مثل و همتا [است].

نهم: نوّاب جلال الدین میرزا؛ برادر صلبی و بطنی نوّاب ابو سعید میرزاست.

دهم: نوّاب سنجر میرزا؛ او نیز به دستور برادر خویش جلال الدین میرزاست.ش)


1- . تذکره خاوری: (رخسارش)

ص: 455

یازدهم: نوّاب داراب میرزا

دوازدهم: نوّاب امیر شیخ میرزا

سیزدهم: نواب اسحق میرزا

چهاردهم: نواب امیر حسین (1) میرزا، که در محبس اردبیل متولد شده و به این اسم شریف مسمّی آمده است.

فقره نهم در ذکر اولاد امجاد نوّاب علی نقی میرزا الملقب به رکن الدولة العلیه

چون نوّاب معزی الیه در دار السلطنه قزوین خانه داشت و خود اکثر اوقات در دار الخلافه طهران و اسفار بعیده، بار اقامت و توقف می گذاشت و اولاد او از ولایت مزبور به درگاه [593] خلافت ابد دستور تردّد و عبور نمی کردند و در تحصیل معارف و آداب دقتی که می بایست به عمل نمی آوردند، لهذا تربیتی بسزا ندیدند و زحمتی در کسب کمالات نکشیدند. به سیاق متعارف ولایت قزوین بار آمدند و در نظر اهالی آن سرزمین با عزّت و اعتبار شدند. کاتب حروف با آن که اکثر اوقات در سفر و حضر، با جمیع شاهزادگان بلافصل و نبایر و نتایج پاک اصل محشور بوده ام، هرگز دیده به ملاقات هیچ یک ازین امیرزادگان نگشوده ام. بالجمله، عدد اولاد این صلب پاک زاد موازی بیست و هشت نفر ذکورا و اناثا بالمناصفه و اسامی چهارده نفر اولاد ذکور از قرار مذکور است:

اوّل: نوّاب سلطان بدیع الزمان میرزا مخاطب به سلطان؛ از بطن صبیّه مرضیّه مرحوم حاجی مصطفی خان عمّ صاحبقران گردون توان و همواره اوقات از جانب والدت.


1- . ناسخ التواریخ: (امیر حسین میرزا)؛ اکسیر التواریخ: (اکبر میرزا)؛ در نسخه ملی، ملک و تذکره خاوری نیامده است.

ص: 456

بزرگوار در دار السلطنه قزوین نایب الایاله و حکمران بوده و از شرف مصاهرت حضرت ولیعهد مغفور سر بر اوج سماوات سوده است. یک دفعه او را حقیر در ایّام جوانی دیدم؛ جوان خوش سیمای نازک اندامی بود و در وقت عبور و مرور، چون زایران بیت الله الحرام حرکتی هروله مانند می نمود. اکنون با جمیع علایق و پیوند در دار الخلافه طهران مقیم است و در مقام ارادت دولت قویم مستقیم.

دویم: نوّاب اسکندر میرزا؛ برادر صلبی و بطنی سلطان بدیع الزمان میرزاست.

سیم: نوّاب جهانگیر میرزا؛ معزی الیه نیز به دستور نوّاب اسکندر میرزاست.

چهارم: نوّاب انوشیروان میرزا؛ از بطن صبیّه حاجی مصطفی خان، چارمین ولد است و چارمین اولاد ذکور شاهزاده آسمان مسند.

پنجم: نوّاب اسحق میرزا، که به واسطه والده بنی اسراییلیه، اسم پدر اسرائیل را به او گذاشته اند. فی الجمله، نقصی در چشم دارد و اوقات را در قزوین مصروف می آرد.

ششم: نوّاب داراب میرزا؛ والده اش از اکراد است و چون سایر برادرانش در ملک قزوین میلاد.

هفتم: نوّاب محمد کریم میرزا

هشتم: نوّاب افراسیاب میرزا

نهم: نوّاب محمد رحیم میرزا

دهم: نوّاب نصر الله میرزا

یازدهم: نوّاب شکر الله میرزا [از بطن یکی] از بنات طایفه قاجار قزوین است و با برخی از برادران در آن ولایت راحت گزین.

ص: 457

دوازدهم: نوّاب حمزه میرزا؛ از بطن مخدّره [ای] اصفهانیه و با وجود طفولیت از کثرت ضیاع و بها، شمع شبستان دودمان دولت علیّه. اکنون به اتفاق پدر و اعمام گاهی در مملکت روس است و زمانی در کشور روم و زیاده از این احوالش نامعلوم.

سیزدهم: نوّاب سیاوش میرزا

چهاردهم: نوّاب امان الله میرزا، که برادر صلبی و بطنی نوّاب نصر الله میرزاست.

فقره دهم در ذکر اولاد امجاد نوّاب امام ویردی میرزای ایلخانی

سرکشیکچی باشی (1) دیوان اعلی است

در میان ملک زادگان بزرگ، زیاده از همه کم اولاد است و موازی یازده نفر اناث و ذکور از صلب او در عرصه ایجاد. [594] سه نفر ذکور و هشت نفر اناث دارد و اسامی سه نفر ذکور از قرار مذکور:

اوّل: نوّاب امام قلی میرزا؛ از بطن یکی از مخدّرات دودمان شاهرخ شاهی و در مراتب فطانت و متانت با کمال آگاهی. نهایت تقدّس و پاکدامانی را دارد و من المهد الی العهد، اوقات شریف را در دار الخلافه به فراغت می گذارد. با پاکرویانش نظری پاک و این معنی او را دلیل بر وفور ادراک.

دوم: نوّاب محمد حسن خان؛ از بطن صبیّه محترمه حاجی مصطفی قلی خان عمّ صاحبقران زمان است و جوانی با کمال حسن وفا و پیمان.).


1- . به تفنگچیان نگهبان در برابر قصر، کشیکچی (از لغت مغولی کشیک به معنی پاسدار) گفته می شده و سرکشیکچی باشی، رئیس آنان بوده است (ر. ک: سازمان اداری حکومت صفوی، ص 57).

ص: 458

سوم: نوّاب علی محمد میرزا است، که از بطن دهقان زاده [ای] بینوا (1) [است].

فقره یازدهم در ذکر اولاد امجاد نوّاب شیخ الملوک شیخ علی میرزا

عدد آن ها اناثا و ذکورا چهل و شش نفر، موازی بیست و پنج نفر از ایشان ذکور و بیست و یک نفر اناث است. اسامی بیست و پنج نفر ذکور از قراری است که مذکور می گردد:

اوّل: نوّاب نظر علی میرزای؛ از بطن برگزیده مخدّره [ای] از سرداق عصمت نادر سلطان افشار، و به سبب اصالت از طرف اب و امّ، با کمال رأفت و طمأنینه و وقار است.

در نظم اشعار فارسی طبعش قادر است و در فنون سپاهی گری از اسب تازی و جولان بازی و تیراندازی، مهارتش بر همگنان ظاهر. با دوستان زیاده الیف است و در مقام صحبت حرف، حریفان را حریف. در ایّام خاقان مغفور- نوّر اللّه مضجعه- از جانب پدر عالی مقدار در ولایت تویسرکان عراق حکمروا بود و از ظهور محاسن رفتار، جذب قلب عجیبی از اعالی و ادانی می نمود. اکنون در دار الخلافه طهران مقیم است و به سبب پاکی فطرت، در شاهراه اطاعت معبود بی ظنّت مستقیم.

دوّم: نوّاب احمد میرزا؛ از بطن همشیره محمد حاتم خان ترکمان ساکن قریه مانیزان (2) ملایر است و در مراحل سپاهی گری، از قبیل تفنگ اندازی و غیره ماهر. جوانی خوش رفتار و متواضع و از فرط نجابت، گویی مراتب شرم و حیا را واضع است.

سوم: نوّاب الب ارسلان میرزا الملقب به سالار؛ والده اش از ارامنه گرجستان و خود جوانی زیبا و نمایان است. در فن مشق سوار، ثانی اثنین پدر بزرگوار است و در رأفت و مهربانی، تالی برادر عالی مقدار.).


1- . تذکره خاوری: (از بطن مستوره ای از دهاقین زادگان بینوا).
2- . در کنار رود قره چای در جنوب خاوری ملایر قرار دارد (ر. ک: فرهنگ جغرافیای ایران، ج 5).

ص: 459

چهارم: نوّاب قزل ارسلان میرزا برادر صلبی و بطنی نوّاب سالار و در طراوت رخسار، رشک فرمای نوبهار است. در نظم اشعار فارسی طبعی قادر دارد و در دار الخلافه طهران اوقات را به تحصیل کمالات می گذارد. پای ملاحت و نیکویی را بر پایه چرخ برین گذاشته و مشتاقان روی خویش را از شرف پای بوس محروم داشته است.

ظهیر فاریابی:

نه کرسی فلک نهد اندیشه زیر پای تا بوسه بر رکاب قزل ارسلان دهد پنجم: نوّاب سلطان سنجر میرزا؛ او نیز از بطن مرضیّه والده [595] نوّاب سالار است و در حسن رفتار، با صغار و کبار بغایت ستوده اطوار.

ششم: نوّاب محمد رحیم میرزا است؛ از بطن والده ماجده نوّاب احمد میرزا و چون برادر ارجمند خویش، پر شرم و حیا. در فن شاعری و نظم اشعار دری، سلیقه خوشی دارد و خود را در جرگ سخن سنجان می شمارد.

هفتم: نوّاب سلطان یوسف میرزا؛ از بطن همشیره مکرّمه محمد هادی ترکمان ساکن قریه آورزمان (1) ملایر است و در حسن صورت، انوار جمال یوسفی از چهره اش ظاهر. در فنون سواری با وقوف است و در فن سپاهی گری، کارفرمای رماح و سیوف (2).

نوّاب شاهزاده آزاده علی رضا میرزا را با وی الفت و محبتی قرینه عشق به هم رسید و چون اولادش منحصر به یک دختر بود، امیرزاده مذکور را به دامادی برگزید. آن دختر را به عقد دایمی این پسر درآورد و متملّکات و مایعرف خود را به داماد نیکونهاد، هبه کرد؛ مشروط به این که خود به قدر مأکول و ملبوسی قناعت نماید و پس از این به راحت و استراحت گراید. غافل از این که داماد و دختر باهم ساختند و بالاخره به زجرهای انیف به اخراج نوّاب شاهزاده از ملک و مال پرداختند. اکنون داماد و عروس در خانه به کام دلا.


1- . در غرب ملایر بین این شهرستان و نهاوند واقع شده است و از دهستان های پنجگانه این شهرستان به شمار می آید.
2- . نیزه ها و شمشیرها.

ص: 460

ساکن و شاهزاده بینوا در اطراف اماکن و مساکن است. (1)

هشتم: نوّاب اسحق میرزا؛ از بطن والده نوّاب امیرزاده مذکور است و در حسن صورت و پاکی دامان معروف و مشهور.

نهم: نوّاب طغرل تکین میرزا؛ از بطن والده نوّاب الب ارسلان میرزای سالار چارمین ولد است و بهین اولاد ذکور شاهزاده آسمان مسند.

دهم: نوّاب فضل الله میرزا؛ زاده از بطن مخدّره ترکمانیه است و در رفتار با اهل روزگار بی قاعده و رویّه.

یازدهم: نوّاب محمد زمانی میرزا؛ در بطن واحد است و در حسن اخلاق منفرد.

دوازدهم: نوّاب شاه مراد میرزا

سیزدهم: نوّاب محمد کریم میرزا؛ از بطن والده مکرّمه نوّاب احمد میرزاست.

چهاردهم: نوّاب امام قلی میرزا

پانزدهم: نوّاب محمد هادی میرزا؛ ایضا از بطن والده نوّاب احمد میرزاست.

شانزدهم: نوّاب محمد طاهر میرزا؛ از بطن مطهّره مزبوره پنجمین ولد است و در ولایت ملایرش ایوان و مسند.

هفدهم: نوّاب سلطان یعقوب میرزا؛ از بطن والده ماجده نوّاب سلطان یوسف میرزاست و در طراوت و بها، چون برادر ارجمند خویش یکتا.

هجدهم: نوّاب ولی محمد میرزا؛ از بطن مطهّره صبیّه مرحوم میرزا محمد دولّوی قاجار بیگلربیگی سابق دار الخلافه طهران و خاله زاده شاهنشاه زرّین لواست.ت.


1- . در تذکره خاوری پایان ماجرای سلطان یوسف میرزا نیامده است.

ص: 461

نوزدهم: نوّاب جلال الدین میرزا؛ از بطن همشیره محمد هادی خان ترکمان ساکن قریه آورزمان ملایر، چهارمین ولد است و به سبب زیبایی رخسار و حسن رفتار در نزد پدر نامدار، بسیار [596] معتبر و معتمد.

بیستم: نوّاب علی قلی میرزا

بیست و یکم: نوّاب عبد اللطیف میرزا؛ زاده از بطن لطیفه صبیّه لطیف خان ملایری است و بسی آراسته از حسن ظاهری.

بیست و دویم: نوّاب عبد الرشید میرزا؛ برادر صلبی و بطنی عبد اللطیف میرزاست.

بیست و سیم: نوّاب محمد صفی میرزا

بیست و چهارم: نوّاب اسکندر میرزا

فقره دوازدهم در ذکر اولاد امجاد نوّاب عبد الله میرزا المتخلّص به دارا

عدد ایشان سی نفر است. ده نفر از آن ها ذکوراند و اسامی ده نفر ذکور از قرار مذکور:

اوّل: نوّاب محمد محسن میرزا المتخلّص به شاهزاده میرآخور (1) از بطن ستوده صبیّه محترمه امیرکبیر نظام الدوله سلیمان خان قوانلوی قاجار به عرصه وجود خرامید و به سبب ظهور روشنی و بها و ظهور کمال طراوت و صفا، شمع شبستان جهان گردیده است. در فنون کمالات از عربیّت و شاعری و خطّاطی و رسوم سواری و تیراندازی،ت.


1- . ملی، ملک و تذکره خاوری:- (المتخلص به شاهزاده میرآخور)؛ از اکسیر التواریخ اقتباس شده است.

ص: 462

مهارتش کامل است و همواره به صحبت ارباب کمال و الفت اصحاب حال، مایل. نوّاب ولیعهد مغفور از بدایت ایّام با معزی الیه التفاتی زیاده به هم رسانید و به سبب شناسایی اشخاص، او را به شرف مصاهرت برگزید. در ملک آذربایجان اقطاع و تیولات مرحمت فرمود و او را با زوجه محترمه به توقف دار السلطنه تبریز امر نمود. اکنون در آن ولایت مشغول تحصیل کمال است و مجمعش مرجع اهل حال.

دویم: نوّاب اسحق میرزا؛ جوانی است در کمال وجاهت و پاکدامنی و رسوم تواضع و فروتنی را بانی مبانی. وقتی نیست که با دوستان و هواخواهان، تقدّم در سلام و اکرام نجوید و زمانی نه که از فرط تقدّس ذات، سخن از مسایل شرعیه نگوید.

سیم: نوّاب یعقوب میرزا؛ در مراتب حسن و ملاحت، پدر یوسف است و زلیخای جهان از حسرت جمالش در تأسف. با لهجه ترکی، لفظ فارسی را چنان ادا نماید که مستمع را هوش از دل و عقل از سر رباید.

فرد:

ترکان فارسی گوی بخشندگان عمرندساقی بشارتی ده پیران پارسا را بالجمله، به کفایت امور پدر نامدار مشغول است و از کثرت عقل معاش در نظر والد مقبول.

چهارم: نوّاب لطف الله میرزا

پنجم: نوّاب خلیل الله میرزا

ششم: نوّاب عبد الحمید میرزا

هفتم: نوّاب عبد المجید میرزا (1)

هشتم: نوّاب عبد الرشید میرزا؛ برادر صلبی و بطنی نوّاب عبد الحمید میرزاست.د.


1- . عبد المجید میرزا با لقب عین الدوله، صدر اعظم مظفر الدین شاه و محمد علی شاه قاجار و عهد مشروطیت بود.

ص: 463

نهم: نوّاب انوشیروان میرزا

دهم: نوّاب ابو سعید میرزا

فقره سیزدهم در ذکر اولاد امجاد نوّاب سلطان الموحّدین محمد رضا میرزا المتخلّص به افسر

عدد ایشان موازی سیزده نفر [است]. از غرایب اتفاقات آن که، این شاهزاده آزاده [خود] سیزدهم اولاد ذکور شاهنشاه معدلت سیر و در یوم سیزدهم شهر صفر [597] المظفر سنه یک هزار و دویست و سیزده از بطن مادر فرّخ اثر به عرصه ظهور جلوه گر و از قرار مذکور، اولاد امجادش نیز سیزده نفر است. اما سعادت باطنش نحوست ظاهر را پوشیده و از بدو فطرت، مایل سیر و سلوک اولیاء و عرفا گردیده است. بالجمله، از این عدد، ده نفر ذکور و سه نفر اناث می باشند و اسامی ده نفر از قرار مذکور است:

اوّل: نوّاب رضا علی میرزا؛ از بطن مخدّره [ای] از سرداق عصمت دودمان شاهرخ شاه افشار است و صاحب تمکین و وقار بی شمار. جوانی است با جمال زیبا و طینت پاکش سرشته از کمال شرم و حیا. در تحریر خط و شناسایی نظم با وقوف است و اسنّ و ارشد اولاد شاهزاده موصوف. چندی در ولایات گلپایگان و خوانسار به نیابت پدر بزرگوار حکم گزار بود و با ادانی و اعالی رفتاری بسزا می نمود.

دویم: نوّاب علی قلی میرزا؛ از بطن محترمه صبیّه مرضیّه مرحوم میرزا محمد خان دولّوی قاجار بیگلربیگی سابق دار الخلافه طهران است و به علاوه بنی عمّی، خاله زاده شاهنشاه دوران. جوانی است فقیرمنش و همواره اوقات سکوت و طمأنینه اش قانون و روش است. از آسیب جدری (1) صورتش منبّت است و فساد یکی از دیدگان همله


1- . آبله

ص: 464

مایه مزید علت.

سیم: نوّاب محمد زمان میرزا؛ برادر صلبی و بطنی نوّاب علی قلی میرزاست و در طراوت رخسار و حلاوت گفتار، افزون از جمیع نیکوان بلدان و امصار. بدون شائبه اغراق، صباحتی دارد که گویی خونی بر روی برفی ریخته، یا شیر و شراب را باهم آمیخته اند. در میان افواج نظام، مشغول مشق سربازی است و سربازان راهش را از شیوه سربازی کمال سرافرازی.

چهارم: نوّاب سلطان حسام الدّین میرزا؛ از بطن همشیره علی خان اصفهانی وزیر نوّاب محمد رضا میرزا [است] که ذکر او در اصل تاریخ گذشته. به سبب میل آب و خال، به طریقه ارباب حال به اسم حسام الدین ممدوح جناب مولانای رومی- علیه الرحمه- مسمّی گشته است.

پنجم: نوّاب محمد جعفر میرزا؛ از بطن طهرانیه [ای] و زیبا گلی از گلستان دولت علیّه است.

ششم: نوّاب محمد هاشم میرزا؛ والده اش مازندرانیه است و در طفولیت محروم از والده مرحومه علیّه [گشت].

هفتم: نوّاب محمد باقر میرزا؛ برادر صلبی و بطنی نوّاب محمد جعفر میرزاست.

هشتم: نوّاب محمد اسماعیل میرزا؛ برادر صلبی و بطنی نوّاب محمّد هاشم میرزاست.

نهم: نوّاب اکبر میرزا؛ از بطن یکی از اعیان زادگان ولایت لاهیجان گیلان است و بهین نتیجه سلطنت جاویدارکان.

دهم: نوّاب جمال الدین میرزا؛ از بطن والده نوّاب محمد جعفر میرزا [598] سومین ولد است و دهم اولاد نوّاب شاهزاده آسمان مسند.

ص: 465

فقره چهاردهم در ذکر اولاد امجاد نوّاب حیدر قلی میرزا المتخلص به خاور

عدد ایشان ذکورا و اناثا یازده نفر است که سه نفر از ایشان اناث و اسامی هشت نفر ذکور از قرار مذکور است:

اوّل: نوّاب مرتضی قلی میرزا الملقب به خان بابا؛ از بطن صبیّه مرضیّه مرحوم مهر علی خان عمّ صاحبقران زمان و مسمّی به اسم جدّ بزرگوار عالی شأن است.

امیرزاده ای است خوش مشرب و در مراحل تواضع و فروتنی و کوچک دلی، با طرز و قانونی عجب. در نظم اشعار فارسی طبع قادری دارد و اکثر خطوط، خاصه خط نسخ را بر صفحه نیکو می نگارد. بغایت عاشق پیشه است و در عشق بازی با جوانان نو خطّ اسنّ از خویش، بی اندیشه. با مؤلفش کمال الفت و مهربانی است و مرا نیز در خدمت او ارادتی پنهانی.

دویم: نوّاب حاجی نصر الله میرزا؛ این نیز برادر صلبی و بطنی نوّاب مرتضی قلی میرزاست و چهر چون مهرش در روشنی و بها، بی مثل و همتا. جوانی طنّاز است و به سبب خودخواهی بسیار خودساز (1). در خدمت والده مکرّمه به زیارت مکه معظّمه شتافت و این سعادت را در جوانی به احسن وجهی دریافت.

سیم: نوّاب امان الله میرزا؛ والده معظّمه اش از ایل جلیل قاجار است و بهار رخسارش را طراوتی افزون از شمار. مقیمان کوی وفا را از جفای هجرانش ناله الامان به عرش برین رفته و باریافته بزم وصالش، همواره بر بستر امانی خفته است.

چهارم: نوّاب نور الله میرزا؛ از بطن صبیّه مرضیّه حاجی مصطفی خان عمّ صاحبقران زرّین لوا و نور خدایی از چهره پرنورش پیداست.

پنجم: نوّاب اسد الله میرزا؛ از بطن صبیّه مهرعلی خان عمّ زاده سومین ولد است و).


1- . تذکره خاوری: (به سبب خودخواهی خویش و بی خودی مشتاقان صفااندیش بغایت خودساز).

ص: 466

پنجمین اولاد شاهزاده چرخ مسند.

ششم: نوّاب علی محمد میرزا؛ از بطن یکی از نبایر دودمان شاهرخ شاهی است و شهره ملاحتش در عرصه ماه و ماهی.

هفتم: نوّاب شکر الله میرزا؛ برادر صلبی و بطنی نوّاب امان الله میرزاست.

هشتم: نوّاب علی اکبر میرزا؛ برادر صلبی و بطنی نوّاب علی محمد میرزاست.

فقره پانزدهم در ذکر اولاد امجاد نوّاب محمود میرزا

عدد ایشان اعمّ از ذکور و اناث، موازی سی و چهار نفر بالمناصفه است و تفصیل اسامی و احوال هفده نفر ذکور از قراری است که مذکور می گردد:

اوّل: نوّاب مسعود میرزا است، که اسمش برخلاف مسمّی. از بطن صبیّه مرضیّه محمّد خان قوانلوی قاجار بیگلربیگی سابق ایروان است و در سنه یک هزار و دویست و سی و دو، مولود مسعودش شورافکن بزم امکان. بیست و پنج سال درست از مدت عمرش گذشته و هنوز از ضرب تیغ حجّام و نوره حمام، آثار موی بر عذارش [599] ظاهر نگشته [است].

در نظم اشعار دری و تحریر خط شکسته و اسرار کیمیا با بهره است و در مراتب سواری و تیراندازی و جولای بازی و صیدتازی، مهارتش در میان مهره این فنّ، شهره.

در محاورات چنان قدرت دارد که حریف حرف را در جواب مسایل غامضه، حقّا او باطلا، دقیقه [ای] معطّل نمی گذارد. قدرت دیگر در نگارش خط شکسته از او دیده شد که دست حیرت به دندان گزیده آمد. گاهی از قلم خجسته رقم بر صفحه چنان معجزنگار است، که خطوط استادان نامی در برش بی اعتبار، و زمانی چنان سرسری می نگارد، که با وقوفش، خط اطفال مبتدی می انگارد؛ و در ادراک غوامض و دقایق، سریع الانتقال است

ص: 467

و در تذکار ظرایف و لطایف، بدیع المقال. در نگارش خطوط مشبّهه و سازش خواتیم و امهار متنوّعه و تحریف عبارات و نوشتجات شرعی و عرفی، بی بدل است و در این فنون دغل، در میان همگان ضرب المثل.

چون پدر والاگهرش در اردبیل و تبریز محبوس بود، نوشته جات چند مجعول به خط و مهر پدر ابراز نمود و به لطایف الحیل املاک و مخلّفات پدر را کلّا تصرف کرده، سایر اخوان و اخوات را بی بهره فرمود. اکثر از زوجات پدر را به دست آویز وکالت نامچه مجعول تقبلات گرفته، مطلّقه می سازد و زوجه مزبوره نیز تجدید فراش کرده به انعقاد نطفه حلال می پردازد. در اخذ مال مسلمان و کافر، مهما امکن، جریست و غافل که این صفات ناشی از فرط کافری است- اللهمّ أصلح مفاسد اموره (1).

دویّم: نوّاب محمد زمان میرزا؛ از بطن مطهره گوهر تاج خانم بنت علی مراد خان زند است و از طرف اب و امّ، نبیره دو پادشاه بی مانند. در طراوت رخسار، گویی زمان نوبهار است و در رعونت رفتار، همانا سرو جویبارگونه. رخسار چون بهارش، گندم گونست و مهرگونه گندم گونش، همواره در دل ها افزون. اکثر از نازنینان جهان را در رشته مهر چهر نازنینش اسیر دیده ام و خود نیز اسیر آن چهره دلپذیر گردیده ام. طراوت رخسارش به مثابه ای است که بعد از بروز خط زیاده از ایّام سادگی به دلبری پرداخته و اکثر از نوجوانان ساده را اسیر خط دلپذیر ساخته است. خط نستعلیق و شکسته را درست می نگارد و بعد از وفات خاقان مغفور، چون دار الایمان قم مرجع و مآب امرازادگان سلسله زند و از اقوام و عشیره والده آن امیرزاده بی مانند می باشند، لهذا در خدمت والده ماجده قرار توقف را در خاک فرج خارج آن شهر گذاشته و در حقیقت میان منزلی از جهت آشنایان و دوستداران [600] و عشایر خود برپا داشته است. اکنون آن خاک فرحناک، مرجع و مآب جمیع ذکور و اناث سلسله دو سلطنت، و سرکار امیرزاده)


1- . شیوه کلاهبرداری مسعود میرزا در تذکره خاوری ذکر نشده ولی بیتی زیبا در وصف او در تذکره خاوری هست که در متن فوق موجود نیست: (لمؤلفه: جرأتی در آشنایی کرده ام بعد از خطش تا بدانی این قدر هم خاوری بیکاره نیست)

ص: 468

آزاده، از روی کمال شوق و میل، راغب تحمّل هر نوع مشقّت و زحمت است.

سیم: نوّاب شیخ سیاوش میرزا؛ از بطن مطهّره والده نوّاب مسعود میرزا، گوهری است یکتا. از بدایت طفولیت، والد بزرگوارش به لباس شیخوخیت و فضیلت ملبّس ساخت و به خواستگاری صبیّه مرضیّه افضل المجتهدین شیخ موسی نجفی به همسری این مولود مسعود پرداخت. چون به سن شش سالگی رسید، به اقصی الغایه در تربیتش کوشید. در ولایت نهاوند مدرسه [ای] به جهت او ترتیب داد. مدرّسین متبحّر معیّن نموده، کتب آداب و علوم در دامان استعدادش نهاد. در اندک زمانی ترقّیات کامل در تعلّم و تعلیم حاصل کرده، پس از چندی به صوابدید والد بزرگوار روی سعادت به عتبات عالیات آورد. در آن جا نیز با شوقی بی منتها در خدمت معارف فضلای آن ولا، تلمّذ نمود و بر مراتب حسن فضیلت افزود. اکنون نیز در آن دیار مجاور است و آثار ترقیّات عظیمه از وجود عاقبت محمودش ظاهر- اللهمّ احفظه.

چهارم: نوّاب سلطان تکش میرزا؛ از بطن یکی از مخدّرات دودمان شاهرخ شاهی است و فرزین ماه چرخ برین، در عرصه شطرنج حیرت چهر چون مهرش شهمات و قرین تباهی. آثار نجابت از جبین مبینش پیدا و در دار الایمان مشغول تحصیل علوم آداب و ذکاست.

پنجم: نوّاب سلطان جهان میرزا؛ برادر صلبی و بطنی نوّاب سلطان تکش میرزاست.

ششم: نوّاب گیان میرزا؛ این لفظ به کاف فارسی مکسوره، نام قریه ای (1) است در محال نهاوند. نوّاب محمود میرزا صبیّه [ای] از محمد تقی خان بزرگ آن قریه را صیغه0)


1- . در نزدیکی این قریه تپه باستانی گیان قرار دارد که نخستین بار، دمرگان متوجه آن شد و بعدها ژرژ کنتنو و گیرشمن، مأمور حفاری آن شدند. ارتفاع این تپه 19 متر و از نظر سابقه با تمدن سیلک کاشان برابر است و قدیمی ترین لایه های آن به هفت هزار سال پیش باز می گردد. آثار سفالین این تپه اکثرا در لوور پاریس و موزه ملی ایران در تهران قرار دارد. (ر. ک: باستان شناسی ایران باستان لویی واندنبرگ صص 78- 90)

ص: 469

مناکحه خوانده، امیرزاده مذکور از کتم عدم به عرصه وجود آمد. به مناسبت مذکوره، این اسم بر او معیّن و قریه مزبوره را به تیول امیرزاده مزبوره داده او را در آن جا مسکن داد.

هفتم: نوّاب قاآن میرزا؛ به جز اسمی، رسمی از او نشنیده ام و وی را هرگز ندیده ام.

هشتم: نوّاب عبد الباقی میرزا؛ مخدّره [ای] قزوینیه که در بدایت حال از صیغه جات مرحوم میرزا محمد شفیع صدراعظم بوده و بعد از وفات صدر جلیل القدر، نوّاب محمود میرزا او را به جهت خود تزویج نمود، این امیرزاده را مادر است و صباحت رخسارش از هرچه در تصوّر آید، افزونتر. پدر بزرگوارش وقتی از اوقات او را به فرزندی مؤلّف مرحمت فرمود و به جهات متعدده که ذکر آن مناسب سیاق تاریخ نیست، محرومی رخ نمود.

نهم: نوّاب سبکتکین میرزا؛ به مناسبت اسم والد بزرگوار [601] به این اسم مرسوم و نسبت سبکتکین با محمود نیز معلوم.

دهم: نوّاب خسرو میرزا

یازدهم: نوّاب مبارک میرزا؛ از بطن والده نوّاب سلطان تکش میرزا سیمین ولد است و در دار الملک نهاوندش ایوان و مسند.

دوازدهم: نوّاب شکر الله میرزا

سیزدهم: نوّاب نعمت الله میرزا

چهاردهم: نوّاب پلنگ توش میرزا

پانزدهم: نوّاب عطاء الله میرزا

شانزدهم: نوّاب حیدر میرزا

ص: 470

هفدهم: نوّاب محمد میرزا

فقره شانزدهم در ذکر اولاد امجاد نوّاب همایون میرزا

عدد ایشان ذکورا و اناثا موازی بیست نفر است که یازده ذکور و نه اناث می باشند.

اسامی و احوال یازده نفر ذکور از قرار مذکور است:

اوّل: نوّاب محمد شفیع میرزا؛ از بطن مطهّره مرحومه مبروره، ماه شرف بیگم صبیّه مرحمت پناه میرزا محمد شفیع صدر اعظم و به اقصی الغایه شبیه به جدّ امّی معظّم است. در سنه یک هزار و دویست و سی و نه هجری در دار الخلافه طهران به عرصه ظهور خرامید و در سن پنج سالگی، والده معظّمه اش در ولایت مزبور از ظهور بلای وبای عام، عازم دیار آخرت گردید. این جوان شایسته در حجر تربیت پدر والاگهر و جدّه فرخنده سیر، پرورش یافت و در اندک فرصتی انوار قابلیت و استعداد از مشرق غیب بر وجود ذی جودش تافت. در حسن خط و علم نجوم و مقدمات عربیّت ماهر گشت و تابش مهر رخسارش از هرچه در تصوّر اندیشه آید، درگذشت. در مراتب ذهن و ذکا و تدبّر و تعقّل در امور دنیا، مهارت کاملش حاصل است، زیرا که انموذجی (1) است از ودایع بدایع آن دستور کامل. خاقان مغفرت مآب را با او التفاتی بیرون از حدّ نصاب بود و همواره اوقات حصول رشد و تمیز او را از درگاه آفریدگار مسئلت می نمود و قلمدان و عصا و شرابه مرصّعی که از ملزومات وزارت و متعلّق به جدّ امّی این امیرزاده آزاده، در خزانه اعلی حاضر و آماده نموده بودند. پس از ظهور ولادت، به نام نامی این مولود معیّن گشت و روزگار غدّار مهلت نداده بدون حصول این مأمول، خاقان مغفرت شمول از این دار فانی درگذشت.

مصرع:

ای بسا آرزو که خاک شد).


1- . معرب واژه (نمونه ای).

ص: 471

مؤلف را قصیده [ای] در تهنیت میلاد این مولود مسعود، مشعر بر تاریخ ولادت به جهت یادگار در این صحیفه ثبت افتاد:

زین همایون عهد در مهد فراغت کشوری است کشوری در مهد آسایش ز عدل داوری است

بر سر هر پیر زالی زیورآگین مقنعی در کف هر دیوزادی گوهرافشان ساغری است

از عدوی ملک شه گر بر کف حسرت کفی وز حسود جاه او گر بر سر زانو سری است

[602] در دعای دولت ار دستی برون از آستین از گلوی شیشه گر خونی روان از خنجری است

در جهان حسن اگر در ساحتی خونخواره [ای]در دیار عشق اگر در عرصه [ای] شور و شری است

مفسدی کاو در شمار آید نیابی در جهان ور بود بالفرض چون جذر اصم کور و کری است

این خوشی و ایمنی کاندر جهان دارد ظهوراز ظهور عدل دارای عدالت گستری است

مایه فتح و ظفر فتحعلی شه آن که فتح با همایون نام او شیری عجین با شکّری است

هم حریم حرمتش را عرش فرش کهنه [ای]هم عقاب پیل کش را چرخ صید لاغری است

بزم را جمشید جامی، رزم را کیخسروی عدل را نوشیروانی، شرع را پیغمبری است

کاخ را جود آفرینی خود را رونق دهی دشت را رزم آزمایی، رزم را زورآوری است

ص: 472

دور کرد از کشور او هر کجا شور و شری بهره یاب از سکه او هر کجا سیم و زری است

رزم او را مهر تیغی از نیام صفدری بزم او را چرخ دودی از بخور مجمری است

شاه را بس پور راد و هر یکی از فرّ اوپاسبان کشوری یا حکمران لشکری است

شکر للّه نیست دارایی که باشد خصم ملک ورنه هر پور همایون ملک اسکندری است

بود یک خاور زمین در ملک ایران و کنون از رخ شهزادگان هر سرزمینی خاوری است

خاصه ملک ری که از فرّ شهنشاه جهان طالع از هر مطلع او آفتاب دیگری است

هر طرف در پای ایوان خلافت روزبارجلوه گر سلطان ملکشاهی و سلطان سنجری است

قدّ هریک در ریاض مملکت خوش گلبنی چهر هریک در سپهر سلطنت نیک اختری است

چون فلاطون در بر هریک ز دانش جوشنی چون سکندر بر سر هریک ز مردی مغفری است

خاصه سلطان همایون فرّ همایون شاه رادکش به سر از خاک درگاه همایون زیوری است

شه فریدون جهانست و همایون ایرجی شه منوچهر زمانست و همایون نوذری است

ملک را گشتاسبی و شاه را رویین تنی چرخ را فرماندهی و شاه را فرمانبری است

ص: 473

چون به ایوان جای بگزیند فریدون سیرتی چون به یکران پای بگذارد تهمتن پیکری است

چهره اش رخسار دولت را مبارک غازه [ای]قامتش بالای شوکت را همایون زیوری است

پور شاه عالم و اعظم ز هر فرماندهی مهر صدراعظم و اعلم ز هر دانشوری است

زینت ایوانش از برج صدارت کوکبی زیور دامانش از درج وزارت گوهری است

آن چنان گوهر که مهرش در صدف چون غازه [ای]آن چنان کوکب که ماهش از شرف چون معجزی است

[603] مهر رخشان آستان عصمتش را پرده ای است ماه تابان پرده دار عفّتش را چادری است

پیش از ایجادش ز نادانی همی گفتی جهان یک شعیب آمد که او را چون صفورا دختری است

از ظهورش تاکنون انگشت دارد در دهان کاین صفورای دگر بل ار صفورا برتری است

دختری بلقیس فطرت از نژاد آصفی کاین زمان چون آن سلیمان حشمت او را شوهری است

هم سعادت در سعادت هم شرف اندر شرف عارض ذاتش معاذ اللّه چو ذاتش جوهری است

یک سعادت این که صدر اعظمش باشد پدردیگر این کاینک عروس شاه قیصر چاکری است

یک شرافت از همایون شاه و این هم یک شرف کز رحم در دامنش اکنون همایون منظری است

ص: 474

حبّذا فرخنده مولودی ملایک سیرتی هم به صورت هم به سیرت از ملایک برتری است

این مسیحایی که شد فخر کنار مریمی وان چو حورایی که زیب دامنش غلمان فری است

چهره اش خورشید رخشانی، جبینش زهره [ای]قامتش طوبی رعنایی، دهانش کوثری است

امّهات سفلی و آبای علوی را کجاشبه این امید فرزندی ز بطن مادری است

از پدر سلطان نژاد است و ز بطن آصف نهادراستی بر اصل پاکش این دو نیکو محضری است

چون ملکشاه و نظام الملک او را هر دو جدبی نظیر اقلیم گیری، بی بدل دانشوری است

عمّ او محمود شاه آمد که در ملک جهان دین احمد را ز انصاف همایون یاوری است

شد شفیعش نام و صدر اعظمش آمد لقب زان که این نام و لقب میراثش از نام آوری است

شد چو از برجی همایون کوکبی سعد آشکاروز فروغش گشت روشن هر کجا بام و دری است

از برای سال تاریخش رقم زد خاوری این همایون کوکب برج همایون گوهری است

ای همایون شه خداوند جهان را کن سپاس زان که از صلب جهان آرا چنین نام آوری است

فخر کن بر نونهالان ریاض سلطنت چون ترا در باغ ملک از جمله شیرین برتری است

ص: 475

این همایون فرّ همای اوج جا هست و مرامرغ روح اندر هوای خدمتش ریزان پری است

بعد از ایزد این همایون رود را بر من سپارچون مرا در خدمت او انتساب دیگری است

این مربّا را کنون چون من مربّی بایدی آری آری صیقل آیینه از خاکستری است

گر بود انصاف چون من تربیت یاب از شهم بر در ابنای شه کی همچو من خدمت گری است

هم دعاگو هم ثناجو هم مشیرم هم دبیرکی کسی را چون تو با این جامعیت چاکری است

تا به محشر نام دیگر چاکرانت کی برندغیر من چاکر که نامم ثبت در هر دفتری است

[604] تا موالید ثلاث از چار مادر با وجودوز برای تربیت این هفت آبا شوهری است

باد این یک دانه گوهر در دو عالم کامران کامران از ذات او در شش جهت گر مضطری است (1) در این سال که سنه یک هزار و دویست و پنجاه و چهار هجری است، خداوند عالم، اولاد ذکوری به این امیرزاده اعظم که در سن پانزده سالگی است مرحمت فرموده، نام نامیش را سلطان بدیع الزمان میرزا نمود. تاریخ ولادت این ولد نیز از طبع بدیع، زاده و ثبت آمد:

بود از نبیره شهنشه رفیع یکی پور از نام سلطان بدیع

بود از دو سو با شفاعت قرین شفیعش اب و جدّ امّی شفیع

همایون شهش نیز جدّ دگرکه صهر همایون جدّ منیع ت.


1- . غیر از مصراع اوّل بیت نخست، باقی قطعه در تذکره خاوری موجود نیست.

ص: 476

فلک داد گنجینه مهرش خریدچو بایع چنان، این چنین شد مبیع

بود یار با او شعار حسن بود دور از وی صفات شنیع

خدا را مطیع و جهان را مطاع جهان را مطاع و خدا را مطیع

ندید و نه بشنیده کس مثل اومگر حق که باشد بصیر و سمیع

بدیع الزمان نام وی را نهادبدیعی عیان آمده است از رفیع

پی سال تاریخ او خاوری بگفتا به جا آن ظهور بدیع (1) دویم: نوّاب اکبر میرزا؛ از بطن یکی از مستورات طایفه اکراد شادلوست و در سنه یک هزار و دویست و سی و شش، نوگل رویش آرایش این گلستان پررنگ وبو. در سنّ، سه سال از نوّاب محمّد شفیع میرزا اکبر است، ولی نوّاب معزی الیه به سبب شرافت امّ و فرمان خاقان انجم تحشّم از وی ارشد و برتر. این جوان نیز در طراوت رخسار و نزاکت اندام دلخواه است و مشرّف از شرافت مصاهرت شاهزاده مرحوم حضرت دولتشاه. در تحصیل خط و سواد سعیش کامل است و- ان شاء الله المجید- عن قریب ترقّیات کامل او را حاصل. در تاریخ ولادتش این رباعی از کلک مؤلّف تراوید و یادگار را در این رساله ثبت گردید.

لمؤلفه:

این تازه امیرزاده سامی بین وین فایده بخش عارف و عامی بین

زد سر ز الم خاوری و گفت به سال اوّل ولد است و اکبرش نامی بین سیم: نوّاب جوانبخت میرزا؛ جوانی است ارجمند که بختش چون جسم تنومند است و مراتب تنومندیش در جرگ نبایر خاقان مغفور بی مانند. قوّتی به اندازه تنومندی دارد و اوقات شریف را [605] به درس و مشق مصروف می آرد. نام نامیش زاده از طبع مؤلّف و این تاریخ سال ولادت او را واقف است:

از صلب شه همایون نوری به عرصه آمدشد نام نامی او از باب خود جوان بخت ت.


1- . این قطعه نیز در تذکره خاوری موجود نیست.

ص: 477

از طینت معظّم جانی بود مجسّم فرخنده [ای] در این ملک زیبنده بر سر تخت

بر کف ز صولتش تیغ، در جان ز هیبتش مات بر سر ز شوکتش تاج، در بر ز همّتش رخت

در جنگ از نهیبش در رسته معارک جنس جگر ز اعدا، تخت است بر سر تخت

با صاحبان مصاحب، وز بدسر است دلسردبر یاوران مراقب، با دشمن است سرسخت

تاریخ سال میلاد از پیر عقل جستم بنوشت با دل شاد این نوجوان، جوان بخت چهارم: نوّاب محمد رحیم میرزا؛ از بطن صبیّه مرتضی قلی خان سپانلوی قاجار است و در طراوت رخسار، خال رخسار روزگار.

پنجم: نوّاب سلطان سیامک میرزا

ششم: نوّاب ابو الفیض میرزا

هفتم: نوّاب نجف قلی میرزا

هشتم: نوّاب ابو نصر الدین میرزا؛ برادر صلبی و بطنی نوّاب ابو الفیض میرزاست.

نهم: نوّاب حسن میرزا

دهم: نوّاب حسین میرزا؛ این حسن و حسین که توأمان نوشته شده اند، از بطن والده سلطان سیامک میرزا توأم به وجود آمده و رونق ده عالم شهود شده اند- اللهمّ احفظهما.

یازدهم: نوّاب نور الدهر میرزا؛ والده اش از اهل دماوند است و در حسن صورت در جمیع اطفال بی مانند.

فقره هفدهم در ذکر اولاد امجاد نوّاب احمد علی میرزا

عدد ایشان ذکورا و اناثا یازده نفر، چهار نفر از آن ها ذکور و هفت نفر اناث

ص: 478

اوّل: نوّاب یعقوب میرزا؛ از بطن جاریه ترکمانیه و زیبا گلی از گلستان دولت علیّه است.

دویم: نوّاب سلطان حسین میرزا؛ از بطن صبیّه محمّد تقی خان سوادکوهی مازندرانی است، که محمد خان عمّ او از امرای معتبر دولت جاویدانی و در عهد امراء زندیه به خودسری منسوب شد. وجاهتی دارد که داغ رشک از وجه احسن بر چهره مهر روشن می گذارد. اگرچه هنوز به حدّ رشد و تمیز نرسیده ولیکن مرشدان ممیّز او را در میان خوبرویان از همه بهتر پسندیده اند- اللهمّ احفظه.

سیم: نوّاب نادر میرزا؛ از بطن صبیّه مرضیّه مرحوم حسین قلی خان عمّ صاحبقران گردون توان است و در مراتب حسن صورت نادر دوران.

چهارم: نوّاب خان گلدی خان و ازین نام ظاهر که مادرش از ایل جلیل ترکمان است.

فقره هجدهم در ذکر اولاد امجاد مرحوم جهان شاه میرزا

عدد ایشان نه نفر است که شش نفر ذکور و سه نفر اناث است. [606] اسامی شش نفر ذکور از قرار مذکور است:

اوّل: نوّاب عادل شاه میرزا

دویم: نوّاب جهاندار میرزا

سیم: نوّاب قنبر میرزا

چهارم: نوّاب فاضل شاه میرزا

ص: 479

پنجم: نوّاب محمد حسین میرزا

ششم: نوّاب محمد هاشم میرزا

فقره نوزدهم در ذکر اولاد امجاد نوّاب الله ویردی میرزا

منحصر به سه نفر است؛ دو نفر اناث و یک نفر ذکور و ذکور مزبور از بطن صبیّه مرحوم حسین قلی خان برادر ارجمند خاقان مغفور و به رستم میرزا مشهور است.

فقره بیستم در ذکر اولاد امجاد نوّاب اسماعیل میرزا

عدد ایشان ذکورا و اناثا چهارده نفر بالمناصفه است و اسامی هفت نفر ذکور از قرار مذکور:

اوّل: نوّاب سلطان اویس میرزا؛ زاده از بطن مخدّره [ای] از ارض خراسان و جوانی است مطبوع و نمایان. همانا مراتب شرم و حیا را با ذات محامد صفاتش سرشته اند و آیت پاکدامانی و عصمت را بر جبین مبینش به خطّ جلی نوشته. مشغول تحصیل آدابست و از تحریر خط نستعلیق بغایت کامیاب.

دویم: نوّاب اردشیر میرزا؛ برادر صلبی و بطنی نوّاب سلطان اویس میرزاست.

سیم: نوّاب محمّد میرزا

چهارم: نوّاب غلامرضا میرزا؛ این نیز به دستور برادر سلطان اویس میرزاست.

پنجم: نوّاب غلامحسین میرزا؛ از بطن مرضیّه مذکوره چارمین ولد است و

ص: 480

پنجمین اولاد ذکور والد سپهرمسند.

ششم: نوّاب ابو القاسم میرزا

هفتم: نوّاب اسد الله میرزا

فقره بیست و یکم در ذکر اولاد امجاد نوّاب شاه قلی میرزا

عدد ایشان ذکورا و اناثا نه نفر که سه نفر از آن ها ذکور و بقیه اناث [هستند].

اسامی سه نفر ذکور از قرار مذکور است:

اوّل: نوّاب اردشیر میرزا؛ از بطن صبیّه مرضیّه حسن خان داشلوی قاجار است و در طراوت رخسار غیرت فصل نوبهار.

دویم: نوّاب محمد علی خان؛ از بطن صبیّه مرضیّه محمد خان دولّوی قاجار نایب مملکت خراسان و سمّی جدّ امّی والد بزرگوار عالی شأن است.

سیم: نوّاب خلیل الله میرزا؛ از بطن مخدّره [ای] از طایفه بزچلوی عراق است و در حسن صورت و نکویی طاق.

فقره بیست و دوم در ذکر اولاد امجاد نوّاب حاجی کیومرث میرزا الملقّب به ابو الملوک

عدد ایشان ذکورا و اناثا شش نفر که چهار نفر از آن ذکور و دو نفر اناث می باشند و اسامی چهار نفر ذکور را از قرار مذکور است:

اوّل: نوّاب هوشنگ میرزا؛ از بطن مخدّره [ای] از ارمن است و بغایت پرویز چهر و شیرین سخن.

ص: 481

دویم: نوّاب سیامک میرزا؛ از بطن صبیّه میرزا قدیر مازندرانی لشکرنویس دیوان اعلی و به سبب اسم والد بزرگوار به این نام مسمّی است.

سیم: نوّاب سلطان احمد میرزا؛ از بطن مرضیّه صبیّه محمد حسن خان [607] دولّوی قاجار که در دربار فلک مدار نسقچی باشی با اعتبار بود و تیزی تبرزین اقتدارش به فرق سپهر دوّار می سود.

چهارم: نوّاب ادریس میرزا؛ برادر صلبی و بطنی نوّاب هوشنگ میرزاست [که] به سبب صغر سنّ، منظور نظر والد والا.

فقره بیست و سوم در ذکر اولاد امجاد نوّاب منوچهر میرزا

عدد ایشان موازی هفت نفر که پنج نفر ذکور و دو نفر اناث (1) می باشند و اسامی پنج نفر ذکور از قرار مذکور است:

اوّل: نوّاب اسد الله میرزا؛ زاده از بطن صبیّه مرضیّه مرحوم حسین قلی خان برادر صاحبقران مغفرت توأمان.

دویم: نوّاب سلطان یوسف میرزا؛ از بطن مخدّره [ای] از ولایت ارمن و اسمش با مسمّی دست در گردن.

سیم: نوّاب محمد کاظم میرزا؛ برادر صلبی و بطنی نوّاب اسد الله میرزاست.

چهارم: نوّاب محمد حسین میرزا؛ از بطن صبیّه محمّد حسین بیک یوزباشی افشار است و در طراوت رخسار چون فصل نوبهار.).


1- . ملی: (اناس).

ص: 482

پنجم: نوّاب علی محمد میرزا؛ از بطن مطهّره والده اسد الله میرزا سیمین ولد است و پنجمین اولاد شاهزاده آسمان مسند.

فقره بیست و چهارم در ذکر اولاد امجاد نوّاب حاجی بهرام میرزا

عدد ایشان پنج نفر است؛ سه نفر ذکوراند و دو نفر اناث. اسامی سه نفر ذکور از قرار مذکور است:

اوّل: نوّاب امیر اصلان میرزا؛ از بطن صبیّه مرضیّه امیر اصلان خان کردستانی و زیبا گلی از گلستان دولت خاقانی است.

دویم: نوّاب شکر اللّه میرزا؛ والده اش مازندرانی نژاد است و خود طهران میلاد.

سیم: نوّاب اسد اللّه میرزا؛ از بطن والده نواب شکر اللّه میرزا، دویم ولد است و زینت آغوش شاهزاده آسمان مسند.

فقره بیست و پنجم در ذکر اولاد امجاد نوّاب هرمز میرزا

عدد ایشان شش نفر، چهار نفر ذکور و دو نفر اناث است و اسامی چهار نفر ذکور از قرار مذکور:

اوّل: نوّاب فرّخ زاد میرزا؛ از بطن صبیّه مرضیّه ابراهیم خان دولّوی قاجار سردار است و تازه سروی در جویبار اصالت و نجابت پایدار.

دوم: نوّاب فریدون میرزا؛ از بطن مذکور است و خورشید پر نور از پرتو مهر جمالش مستور.

ص: 483

سوم: نوّاب نصر الله میرزا؛ ترکمان زاده است و اسباب خوبی او از هر جهت آماده.

چهارم: نوّاب فرج الله میرزا؛ ایضا از بطن ترکانیّه مذکور است و برادر صلبی بطنی امیرزاده مزبور.

فقره بیست و ششم در ذکر اولاد امجاد نوّاب محمّد مهدی میرزا

عدد ایشان نه نفر [است] که چهار نفر از آن ها ذکور و پنج نفر اناث می باشند.

چون نوّاب معزی الیه از قراری که سابقا ذکر شده، پرورده حجر تربیت صبیّه [ای] از نبایر محمد صادق زند است، [608] لهذا اسامی امراء زندیه را به اولاد خود گذاشته و این شیوه را مستحسن داشته است. اسامی چهار نفر ذکور از قرار مذکور است:

اوّل: نوّاب محمد کریم خان؛ از بطن صبیّه امیر خان عزالدینلوی قاجار است، که از قراری که در اصل تاریخ ذکر شده، با محمد زمان خان برادر خود در کار مخالفت زیان داشت و دو دیده نازنین را بر سر این کار گذاشت.

دویم: نوّاب محمد صادق خان؛ والده اش طهرانیه است و خود نیکو نتیجه [ای] از دودمان خاقانیه.

سیم: نوّاب محمد رحیم خان؛ از بطن صبیّه مرضیّه مهر علی خان بنی عمّ صاحبقران زمان و بطنا نبیره مرحوم مرتضی قلی خان است.

چهارم: نوّاب لطف علی خان؛ برادر صلبی و بطنی نوّاب محمد رحیم خان مذکور است، صغیرترین و عزیزترین اولاد شاهزاده مزبور.

ص: 484

فقره بیست و هفتم در ذکر اولاد امجاد نوّاب شاپور میرزا

منحصر به دو نفر اناث و ذکور است و ذکورش نوّاب مهدی قلی میرزا از بطن صبیّه مرضیّه امیر اصلان خان مذکور.

فقره بیست و هشتم در ذکر اولاد امجاد نوّاب حاجی سلطان ابراهیم میرزا

عدد ایشان موازی چهار نفر، سه نفر اناث و یک نفر ذکور و ذکورش از بطن صبیّه مرضیّه حسین علی خان قاجار قوانلوی ایروانی به نوّاب حسین علی میرزا مشهور.

فقره بیست و نهم در ذکر اولاد امجاد نوّاب کیقباد میرزا

بدان که اولاد ذکور نامحصور از شاهزاده مزبور به عرصه ظهور خرامید، ولی از تأثیرات قضا متدرّجا در عرصه خاک آرمید. اکنون پنج نفر اناث از صلب معزی الیه باقی مانده و به جهتی از جهات ذکر او را در این مقام کشانده است.

فقره سی ام در ذکر اولاد امجاد نوّاب کیخسرو میرزا

عدد ایشان ذکورا و اناثا هشت نفر که سه نفر ذکور و پنج نفر اناث می باشند و اسامی سه نفر ذکور از قرار مذکور است:

اوّل: نوّاب محمد صادق میرزا؛ زاده از بطن صبیّه مرضیّه حاجی محمد باقر خان دولّوی قاجار بیگلربیگی دار الخلافه پایدار است و به سبب نسبت باقر و صادق، مسمّی

ص: 485

به این اسم نامدار. والده اش در عالم جوانی بدرود عالم فانی کرد و امیرزاده بزرگوار، کامران و کامکار در حجر تربیت والد عالی مقدار نام برآورد.

دویم: نوّاب مرتضی قلی خان

سیم: نوّاب محمد حسین میرزا؛ این دو امیرزاده در صلب و بطن باهم شریکند و در رفتار به یکدیگر نزدیک.

فقره سی و یکم در ذکر اولاد امجاد نوّاب کیکاوس میرزا

عدد ایشان ذکورا و اناثا هشت نفر [است]؛ پنج نفر ذکور و سه نفر اناث. اسامی پنج نفر ذکور از قرار مذکور است:

اوّل: نوّاب شاه ویردی خان؛ از بطن صبیّه مرضیّه فضل علی بیک جوانشیر است که به فرضی بیک اشتهار دارد.

[609] دویم: نوّاب قزل ارسلان میرزا؛ نیز از بطن مذکور.

سیم: نوّاب اسد الله میرزا؛ از بطن صبیّه علی نقی بیک قراچه داغی نایب فرّاشخانه همایون است و با حسنی روزافزون.

چهارم: نوّاب اسماعیل میرزا؛ برادر صلبی و بطنی نوّاب شاه ویردی خان است.

پنجم: نوّاب ذو الفقار میرزا؛ از بطن صبیّه فضل علی بیک جوانشیر چارمین ولد است و پنجمین اولاد شاهزاده آسمان مسند.

ص: 486

فقره سی و دوم در ذکر اولاد امجاد نوّاب ملک ایرج میرزا

عدد ایشان تحقیقا ذکورا و اناثا ده نفر بالمناصفه است و اسامی پنج نفر ذکور از قرار مذکور:

اوّل: نوّاب محمد حسن خان؛ ولد ارشد شاهزاده ارجمند و از طرف مادر نبیره خانلر خان زند است که مشارالیه صلبا ولد علی مراد خان زند است و بطنا نبیره محمد حسن خان قاجار بی مانند جدّ صاحبقران ظفرمند. والده امیرزاده مذکور را آصفه لقب است که در زمان خاقان مغفور از وزارت ستر کبری حضرت تاج الدولة العلیه طاوس خانم اصفهانیه با حسب. چون از مزاوجت نوّاب ملک ایرج میرزا سرکشید، در ثانی به مناکحت حاجی کیومرث میرزا آرمید. ولد ارجمند را در حجر تربیت خود دارد و اوقات را شبان روزان در خدمت او مصروف می آرد.

دویم: نوّاب سنجر میرزا؛ از بطن یکی از ارامنه گرجستان است و زیبا نوگلی از آن گلستان.

سیم: نوّاب غلامحسین میرزا (1)؛ از بطن صبیّه مرضیّه حسین علی بیک پازوکی کرد ساکن ورامین ری است و از فرط طراوت و لطافت منظور نظر کی.

چهارم: نوّاب محمد قلی میرزا؛ برادر صلبی و بطنی نوّاب غلامحسین میرزاست.

سیمین تن و بهترین اولاد شاهزاده آسمان مسکن.

پنجم: نوّاب جعفر قلی میرزا؛ از بطن والده نوّاب غلامحسین میرزا سیمین ولد است و پنجمین اولاد شاهزاده آسمان مسند.ت.


1- . لقب وی صدر الشعرا است و پدر جلال الممالک ایرج میرزا شاعر معروف ایران است.

ص: 487

فقره سی و سیم در ذکر اولاد امجاد نوّاب سلطان مصطفی میرزا

عدد ایشان منحصر به دو نفر ذکور است و اسامی از قرار مذکور:

اوّل: نوّاب سلطان صیفور میرزا؛ از بطن همشیره حضرت آصفه خاتون صبیّه مرحوم خانلر خان زند و عمّه زاده خاقان ظفرمند است.

دوم: نوّاب سلطان محمود میرزا؛ ایضا از همان بطن برگزیده است و به سبب اصالت نسب در نظرها پسندیده.

فقره سی و چهارم در ذکر اولاد امجاد نوّاب سلیمان میرزا

منحصر به دو نفر اناث و ذکور است و ذکورش مسمّی به داود میرزا؛ از بطن مرضیّه حضرت آقا بیگم صبیّه مرضیّه حاجی محمد حسین خان اصفهانی صدراعظم دیوان خاقان مغفور.

فقره سی و پنجم در ذکر اولاد امجاد نوّاب سلطان سلیم میرزا

عدد ایشان چهار نفر بالمناصفه است [610] و اسم دو نفر ذکور از قرار مذکور است:

اوّل: نوّاب آزاد خان میرزا

دوم: نوّاب [محمد حسین میرزا] (1) برادر صلبی و بطنی نوّاب آزاد خان میرزا است.ت.


1- . ناسخ التواریخ: (محمد حسین میرزا)؛ ملک: (سلطان بنده میرزا)؛ اکسیر التواریخ نام او را نیاورده، بلکه مصحّح اکسیر، داخل کروشه محمّد حسین میرزا آورده است.

ص: 488

فقره سی و ششم در ذکر اولاد امجاد نوّاب بهمن میرزا الملقّب به بهاء الدولة العلیه

عدد ایشان شش نفر، چهار نفر از آن ذکور و دو نفر اناث می باشند. اسامی چهار نفر ذکور از قرار مذکور است:

اوّل: نوّاب فریدون میرزا؛ از بطن صبیّه سردار با اقتدار مهدی قلی خان دولوی قاجار بیگلربیگی استرآباد است و در حسن صورت با طراوتی زیاد.

دوم: نوّاب داراب میرزا

سیم: نوّاب ساسان میرزا؛ هر دو از بطن ارمنیّه شیرین لقا.

چهارم: نوّاب مهدی قلی خان؛ برادر صلبی و بطنی نوّاب فریدون میرزا و سمّی جدّ جلالت آراست.

فقره سی و هفتم در ذکر اولاد امجاد نوّاب سیف الله میرزا

منحصر به دو نفر اناث و دو نفر ذکور است و اسم دو نفر ذکور از قرار مذکور:

اوّل: نوّاب جهان بخش میرزا

دوم: نوّاب نصر الله میرزا؛ هر دو بطنا ارمنیّه زاده و اسباب نیکویی هر دو آماده است.

ص: 489

فقره سی و هشتم در ذکر اولاد امجاد نوّاب فتح الله میرزا الملقب به شعاع السلطنة العلیّه

عدد ایشان منحصر به سه نفر اناث و ذکور است و اسامی دو نفر ذکور از قرار مذکور:

اوّل: نوّاب نور الدهر میرزا (1)؛ از بطن صبیّه مرضیّه مرحوم ظهیر الدوله ابراهیم خان بنی عمّ و ربیب صاحبقران زمان است و در حسن صورت ثانی پدر والاشأن.

دوم: نوّاب ابراهیم خان؛ این نیز از همان بطن مطهّر و همنام جدّ امّی خجسته اختر است.

فقره سی و نهم در ذکر ولد ارجمند نوّاب صاحبقران میرزا

مسمّی به محمد حسن خان [است و] زاده از بطن صبیّه [611] مرضیّه ابراهیم خان دولّوی قاجار و چون پدر بزرگوار با حسن بی شمار است.

فقره چهلم در ذکر اولاد شاهزادگانی که اولاد ذکور ندارند

بعد از وضع نوّاب کیقباد میرزا، که به سببی از اسباب در فوق نوشته شد، عدد بقیه سه نفر و عدد اولاد ایشان چهار نفر اناث است:

اوّل: نوّاب علی رضا میرزا؛ یک نفر اناثش از قراری که سابقا ذکر شد، در حبالهد.


1- . سپهر نیز اولاد فتح الله میرزا را، سه تن، یک دختر و دو پسر می داند به نام های نور الدهر میرزا و ابراهیم خان، ولی صاحب اکسیر التواریخ از ابراهیم خان نام نمی برد و پسران فتح الله میرزا را پنج تن به ترتیب نور الله میرزا، شکر الله میرزا، ذبیح الله میرزا، روح الله میرزا و ید الله میرزا می داند.

ص: 490

نکاح محمد یوسف میرزا (1) ولد شیخ علی میرزاست.

دوم: نوّاب محمد امین میرزا است، که دو نفر اولاد اناث دارد.

سیم: نوّاب یحیی میرزا والی ولایت گیلان است که یک نفر اناثش زیب دامان.ا)


1- . تذکره خاوری: (سلطان یوسف میرزا)

ص: 491

فصل دوم: در ذکر نبایری که از بطن اولاد اناث صاحبقران مغفرت نشان به عرصه ظهور خرامیده [اند].

اشاره

بدان که عدد آن ها تاکنون ذکورا و اناثا به نود و هفت رسیده، موازی چهل و هفت نفر ذکور و پنجاه نفر اناث می باشند و این تفاصیل- إن شاء الله الجلیل- در بیست و هفت فقره مذکور خواهد شد.

فقره اوّل در ذکر اولاد امجاد حضرت مریم سیرت همایون سلطان خانم الملقبه به خانم خانمان

زوجه مرحوم ظهیر الدوله ابراهیم خان بنی عمّ و ربیب حضرت صاحبقران آزاده.

بدان که عدد ایشان پنج نفر اناث و ذکور است و احوال دو نفر ذکور از قرار مذکور:

اوّل: نوّاب عباس قلی میرزا؛ جوانی است به حسن صورت و معنی آراسته و از معایب ظاهر و باطن پیراسته. در رشادت و جلادت بی مانند و در همّت و سخاوت بی چون و چند است. بعد از وفات پدر با جلال، چند سال است ایالت ولایت کرمان را بالاستقلال داشت تا از قراری که در اصل تاریخ نگارش یافته، کار ایالت را بر سرکار خودسری گذاشت. خاقان مغفور چون او را ملاقات نفرموده بود، بعد از ظهور طغیان ملاقاتش را طالب شد و معزی الیه از سطوت قهر قهرمانی، خوف کامل بر وجودش غالب آمد. از اطراف، شفعا برانگیخته و دست از دامان تقرّب بگسیخت. در دیار مازندران به سر می برد تا جدّ بزرگوارش در دار السلطنه اصفهان با هزار حسرت و ناکامی بمرد. اکنون در دار الخلافه طهران است و آسوده در سایه امن و امان.

دوم: نوّاب ابو الفتح میرزا؛ جوانی است خوش سیما. چون کرمانی میلاد است، سیه چرده و بانمک بی منتها.

ص: 492

فقره دوم در ذکر اولاد امجاد حضرت آسیه فطرت بیگم جان خانم زوجه امیرکبیر محمد قاسم خان ولد نظام الدوله سلیمان خان قاجار

عدد ایشان سه نفر، دو نفر اناث و یک نفر ذکور. یکی از دو نفر اناث، زوجه محترمه شاهنشاه جهان- خلّد الله ملکه- و والده نوّاب ولیعهد زمان ناصر الدین میرزا است و دیگری در حباله نکاح نوّاب شاهرخ میرزا خلف مرحوم حسین علی میرزای فرمانفرمای مملکت فارس که سابقا مذکور شد. ولد ذکورش نوّاب سلیمان خان الملقب به خان خانان است و جوانی است در محاسن ذات و حسن صفات، محسود همگنان.

وجود مسعودش گوهری است از جوهر معنی سرشته و تخم معارف و اخلاق در مزرع طینت با وفاقش کشته. در حسن اخلاق چنان است که مدت العمر موری در زیر پایش آزاری ندیده و یاری از وی باری نکشیده. در ملاحت و زیبایی، نظیری نداشت و پیوسته همّت به جذب قلوب مستمندان می گماشت. به طریقه ارباب طریقت میلش کامل است و التفات ارباب حقیقت او را شامل.

وقتی پدر بزرگوارش در ولایت قمشه حاکم بود، شبی در فصل بهار میل به طرب و شراب نمود؛ در شور مستی صدهزار دستانی با صدهزار دستان در باغ نغمه زنان شد و خان زمان از جوش می و ناله نی پروازکنان آمد. از غرفه [ای] که منزل داشت، جستن کرد که خود را از روی هوا به بلبل رساند و از شور نغمه او کام دل ستاند. یک سر از آن بالا به پایان سرا افتاد و فی الفور به عالم میعاد روی نهاد. نعش او را در بقعه شاه رضا خارج قصبه قمشه مدفون ساختند و عمارت مربعی بر سر مزارش ساخته. قرّاء خوش الحان مستمرا به قرائت پرداختند.

خان خانان بعد از وفات پدر عالی شأن مدتی در ولایت قمشه حکومت کرد و از حسن رفتار نام برآورد. به سبب شرف مصاهرت نوّاب محمد قلی میرزای ملک آرای دار المرز طبرستانات، چندی در آن سامان آرمید و پس از آن خویش را در سایه شوکت ولیعهد مغفور به خراسان کشید. در عهد این دولت خداداد در آذربایجان به خدمت

ص: 493

همشیره زاده خویش نوّاب ولیعهد فطانت کیش [612] ناصر الدین میرزا مشرف گشت و در رکاب معزی الیه به دار الخلافه آمده، بار اقامت هشت. با مؤلف تاریخش از بدایت تا نهایت کمال التفات منظور بود و مؤلّف نیز عمری در خدمتش به ارادت صرف می نمود.

فرد:

جذبه شوق چنان است میان من و دوست که اگر من نروم او به طلب می آید

فقره سیم در ذکر اولاد امجاد عروس دلارای حجله عصمت،

حضرت گلین خانم (1) زوجه محترمه زین العابدین خان برادرزاده صاحبقران مغفرت بنیان

عدد ایشان دو نفر اناث است و یک نفر ذکور به نوّاب محمد جعفر میرزا مشهور.

فقره چهارم در ذکر اولاد امجاد، حضرت بلقیس فطرت مریم خانم زوجه محترمه جناب آصف الدوله اللهیار خان دولّوی قاجار

عدد ایشان ذکورا و اناثا هشت نفر بالمناصفه است و اسامی چهار نفر ذکور از قرار مذکور است:

اوّل: جناب جلالت مآب محمد حسن خان الملقب به سالار؛ دوحه باغ دولت و لاله راغ شوکت است. فنون کمالات را حاوی است و عموم روایات را راوی. در خط شکسته درست نویس است و اشعار آبدارش بغایت شیرین و سلیس. وقتی، منظور نظر باطنی جناب معتمد الدوله میرزا عبد الوهاب منشی الممالک المتخلّص به نشاط صاحبمه


1- . معروف به ام السلمه

ص: 494

کتاب (گنجینه) بود و کسب کمالات صورت و معنی از آن جناب نمود. تا در حوصله گنجد، بردبار و سلیم است و تا در تصوّر آید، صاحب رضا و تسلیم. از بدایت ظهور رشد و تمیز، خاقان مغفرت آمیز را به او التفاتی به کمال بود و هر روزش به رجوع خدمتی و وقوع منصبی سرافراز می فرمود. چندی زمام سرداری سواره و پیاده مازندران و عراق را از فوج بختیاری و غیره در کف اقتدار داشت و گاهی در ایّام وزارت پدر والاگهر و غیبت او از دربار معدلت سیر، وکالة نشان و خاتمه خویش را بر ظهر فرامین و پروانه جات می گذاشت.

وقتی، در دربار کیوان مدار ایشک آقاسی باشی و سالاربار شد. زمانی در ولایت همدان به اتفاق نوّاب شاهزاده آزاده فرّخ سیر میرزا الملقّب به نیّر الدوله مباشر و کارگزار آمد. بعد از قضیه هایله خاقان مغفور و زمان طلوع نیّر این دولت ابد دستور، که ایالت مملکت خراسان به جناب آصف الدوله قرار یافت، سالار بزرگوار نیز در خدمت پدر عالی مقدار به امر نیابت آن دیار شتافت. اکنون در آن ارض فیض فرض مقیم است و کافل امور هر صحیح و سقیم. با مؤلّف این روزنامچه اش- من المهد الی العهد- الفتی بی نهایت است و مؤلّف را در حضرتش ارادتی بی غایت.

مصرع:

هر کجا هست خدایا به سلامت دارش

دوم: بندگان میرزا محمد خان الملقب به بیگلربیگی؛ جوانی مبادی آداب است و همواره در مقام خیرخواهی احباب. صهر شاهنشاه آزاده و شاهنشاه آزاده را عمه زاده و خالوزاده است. زوجه محترمه اش از بطن معظّمه نواب مهد علیا، اعنی والده شاهنشاه زرّین لوا است و خود چندی در ولایت طارم، من اعمال خمسه، که از قدیم الایّام به تیول اجدادی ایشان مقرّر بود، حکمروا و در فنون سواری و تیراندازی بی همتا. با جدّ پدری همنام و لقب او در رسوم و الفت و مهربانی با دوستان قدیم، خاصه این مخلص صمیم با طرز و قانونی عجیب- اللهمّ احفظه.

سیم: بندگان محمد علی خان؛ جوانی است ملیح و در عالم ملاحت بغایت صبیح.

ص: 495

در کسب کمالات کاری کرده و رضای باب بزرگوار را در هر باب به عمل آورده است. او نیز چون برادر والاگهر، همشیره شاهنشاه جم جاه را در حباله نکاح دارد و اوقات را در ولایت ترشیز به نیابت پدر مصروف می آرد.

چهارم: بندگان حسین خان، که برحسب صوابدید پدر همایون سیر، نایب ولایت نیشابور است و هر بینوا، از دولت خوان احسانش، قرین نوالی موفور. در طرز جوانی مرغوب است و رفتارش در نظرها بی نهایت مطلوب. این نیز چون دو برادر والاگهر همشیره [ای] از شهریار زمانش مخطوبه است و هنوز عروس دلارای آرزو در حجله خیال محجوبه- اللهمّ ارزقه.

فقره پنجم در ذکر اولاد امجاد حضرت زینب خانم

زوجه اسماعیل خان قوانلو سپهسالار (1) دار المرز مازندران

عددش ذکورا و اناثا دو نفر است و یک نفر ذکورش به نوّاب احمد خان مشتهر.

فقره ششم در ذکر اولاد امجاد حضرت خدیجه خانم زوجه محمد باقر المتخلّص به مریخ ولد مرحوم حسین قلی خان برادر خاقان مغفور

عدد ایشان چهار نفر اناث و ذکور است و اسامی سه نفر ذکور از قرار مذکور:

اوّل: نوّاب اسد الله خان

دوم: نوّاب حسین خان

سیم: نوّاب حسن خانر)


1- . ملّی: (سپهسار)

ص: 496

فقره هفتم در ذکر اولاد امجاد [613] حضرت حاجیه عزّت نساء خانم زوجه مرحوم موسی خان ولد حسین قلی خان برادر خاقان مغفرت نشان

عدد ایشان منحصر به دو نفر اناث و ذکور است و ولد ذکورش مسمّی به الله قلی میرزا، جوانی است بغایت صبیح و زیبا. اکنون ربیب جناب فخر المسلمین حاجی میرزا آقاسی بیات ماکویی ایروانی کافل امور جمهور است و امیرزاده مذکور، به سبب نسبت مذکور، بی نهایت مغرور. در میان نبایر دختری رفتار را با مردم تغییر داده و پای جلالت و بزرگی را بر طاق بلند نهاده است. طبع نظمی دارد و اوقات را به صحبت با ارباب می گذارد. اکنون برحسب امر همایون، ایلخانی ایل جلیل قاجار و سرکشیکچی باشی دربار جهان مدار گشته و مراتب اعتبار و اقتدارش از هرچه در نظر آید درگذشته است.

فقره هشتم در ذکر اولاد امجاد جرّه باز اوج جلالت حضرت طیقون خانم زوجه مرحوم موسی خان قوانلو ولد مرحوم حاجی مهدی قلی خان

عدد ایشان ذکورا و اناثا نه نفر است؛ موازی پنج نفر ذکور و اسامی ذکور از قرار مذکور است:

اوّل: نوّاب جعفر قلی خان؛ جوانی است دلخواه و نازک اندام و از فرط طنّازی نیکوروش و خوش خرام. تقدسی به افراط دارد و اوقات نماز را به جماعت می گذارد.

مشغول تحصیل آداب است و از فرط فروتنی منظور نظر اصحاب.

دویم: بندگان مهدی قلی خان؛ همنام جدّ پدری است و نمک فروشانش در بازار ملاحت، مشتری. جوانی پرذهن و ذکاست و در تحصیل کمالات با جدّ و جهدی

ص: 497

بی منتها.

سیم: بندگان محمد قلی خان؛ عموی پدر را همنام است و از فرط ملاحت گوهر، درج دامان اب و مام.

چهارم: بندگان سلطان قلی خان

پنجم: بندگان موسی خان، که بعد از وفات پدر از بطن مادر به وجود آمده و همنام پدر عالی مقام شده است.

فقره نهم در ذکر اولاد امجاد حضرت خدیجه سلطان خانم الملقّبه به عصمت الدوله زوجه ابراهیم خان ناظر خلف صدراعظم اصفهانی

عدد ایشان ذکورا و اناثا چهارنفر است. اسامی سه نفر ذکور از قرار مذکور است:

اوّل: نوّاب صدر الدوله میرزا؛ جوانی است گندم گون و عیوب ظاهری و باطنی از باطن و ظاهر او بیرون. صورتی زیبا دارد و قامتی رعنا و در تحصیل آداب با سعی و جهدی بی منتها. اکنون در دفترخانه همایون مستوفی با نام و نشان است به تقرّب حضرت ذی شأن.

دوم: نوّاب آصف الدوله میرزا؛ این هر دو ولد به سبب وزارت و صدارت جدّ امجد به این دو اسم مسمّی گشته و هر دو از آخر درجه نیکویی گذشته اند. آصف الدوله میرزا [614] در عهد خجسته اعلیحضرت محمد شاه ثانی- خلّد اللّه ملکه- در سنه یک هزار و دویست و شصت و سه، در شهر شوّال المکرم در دار العلم شیراز از بلای وبا درگذشت.- رحمة الله علیه.

سوم: نوّاب محمد باقر خان

ص: 498

فقره دهم در ذکر اولاد امجاد حضرت درخشنده گوهر خانم زوجه محترمه میرزا اسماعیل خان حلال خور مستوفی دیوان اعلی

عدد ایشان اناثا و ذکورا پنج نفر (1) است و اسامی سه نفر ذکور از قرار مذکور:

اوّل: نوّاب میرزا نصر الله است که با وجود صغر سن، آگاه از رسوم فطانت و ذکا.

دوم: نوّاب میرزا فریدون الملقب به میرزا خانلر؛ در نام و لقب با جدّ بزرگوار پدری، دوش بر دوش رفته و به سبب تازگی هنوز در مأمن مهد و آغوش خفته است.

سیم: نوّاب میرزا علی؛ تازه به عرصه وجود آمده و این قطعه و مثنوی که ایراد می گردد، تاریخ تولد این دو خلف اخیر را از طبع مؤلف شاهدی مبرهن شده است.

مثنوی تاریخ ولادت میرزا فریدون الملقب به میرزا خانلر

زهی کردگاری که از آب و خاک پدید آورد گوهری تابناک

پدر ابر نیسان و مامش صدف ز تاج شهانش فزاید شرف

مثل گفتم این را شنو اصل آن که دانی نژاد شهان در جهان

کنون تازه مولودی آمد به دهرکز او تازه شد کوه و هامون و شهر

همین پاک مولود آن گوهر است که او را صدف دامن مادر است

زهی زبده مولود فرّخ حسب پدر بر پدر ترکمانی نسب

ز صلب قرا یوسف ترکمان هم از باطن قاجار دارد نشان

مهین جدّ او میرزا خانلر است سمّی فریدون نام آور است

پدر صهر شاهنشه جم نهادجهاندار فتحعلی شاه راد ).


1- . ناسخ التواریخ و تذکره خاوری: (عدد ایشان چهارنفر و دونفر اولاد ذکور میرزا نصر الله و میرزا فریدون است).

ص: 499

سماعیل خان آن یل بندپی وطن مفتخوان و مکان ملک ری

همش امّ درخشنده گوهر بنام مهین دخت شاهنشه کی مقام

به ایوان فروزنده اختر ببین به دامان درخشنده گوهر ببین

زحل طالع آن گزین نام دان خداوند آن خانه بهرام دان

به شغل وزارت دلیلش قوی است و گر بگذرد زان ندانم که چیست

ز دنیا و دین بهره دارد بسی درین دو نظیرش ندیدم کسی

[615] به نام و لقب شد نظیر نیانیایش ز فردوس در هر حبا

سزد حوریان بهشتی سریرکه از فوق آیند یکسر به زیر

دهندش ز دل طعمه وز جان خورش تنش یابد از آن خورش پرورش

بود نور ظاهر به پیشانیش کند حور گهواره جنبانیش

رخ او ز گهواره تابان بودچو مهری که از چرخ رخشان بود

بود زهره چون مهره در مهد اوبه بازیگری شهره در عهد او

دو چشمان دو هندوی غرید مست دو لب چون دو می خواره بت پرست

نه کاکل که دارد که شرف از سرش که باشد ز خوبی به سر افسرش

سه مه بیش از سال پنجاه و چاربه شه زینت عرصه روزگار

ز مسعود نیکی به از مشتری چو بشنید میلاد او خاوری

به تاریخ او شد چنین باخبربه جاه فریدون بود خانلر

خدایا تو این پور فرّخ نهادکه دارد ز نسل سلاطین نژاد

جمالش بیفزا به جاه و به مال نگهدارش از رنج عین الکمال تاریخ ولادت میرزا علی

جهان بارگاهی و کیهان خدای در آن آفریده بسی دستگاه

خوش آن دستگه اندرین بارگه زهی دستگاه و خهی بارگاه

بود دست قدرت چنین کارسازکه خاک سیه منبت هر گیاه

ص: 500

ز یک قطره بحری کند آشکارو زو منشعب هرچه نهر و میاه

پدید آورد خسروی تاج بخش نکو نام فتحعلی پادشاه

و زو شعبه شعبه کند سروران برازنده بخت و تخت و کلاه

غرض زین مقالات ذات کسی است که شد تازه ظاهر درین بارگاه

ز دخت همایون آن شهریاریکی پور آمد سزاوار گاه

چه دخت آن درخشنده گوهر که هست به رخشندگی غیرت مهر و ماه

مر آن پور را شد پدر سروری که ذاتش شریف است بی اشتباه

سَمُعیل خان آن یل بندپی دبیر سزاواردرگاه شاه

ز قولش یکی گفته دفع فتن ز کلکش یکی نکته عفو گناه

ز یک لشکر او نظم چندین دیارز یک عزم او فتح چندین سپاه

یکی گوید و فارغ از کاینات یکی جوید و عاری از ماسواه

زهی تازه مولود فرّخ حسب پدر بر پدر سروری جایگاه

ز اقبال او پشت گردون نگون ز انوار او روی انجم سیاه

یکی رود و مر قدسیان را درودیکی طفل و مر عاقلان را پناه

طرب زای از گریه های های فرح بخش از خنده قاه قاه

[616] به جان ها نهد پای از یک قدم به دل ها کند جای از یک نگاه

ز رویش که آثار لطف خدای ز چهرش که آیات مهر اله

بود مهر را چهره اسود چو قیربود ماه را جبهه اصفر چو کاه

بود ظاهر از جبهه اش کز شرف به پایش گذارند عالم جباه

علی گشت نامش ز مام و پدربه قدرش یکی هست نامش گواه

مهی پنج مانده به پنجاه و هفت بشد زینت دامن مام و داه

به تاریخ او زد رقم خاوری سمی به اعلی گشت روحی فداه (1) ت.


1- . مدایح دوگانه فوق در تذکره خاوری نیامده است.

ص: 501

فقره یازدهم

در ذکر اولاد امجاد نوّاب گوهر شاد خانم زوجه محترمه امیرزاده با وقار علی محمد خان دولّوی قاجار است. عدد ایشان سه نفر اناث و ذکور و یک نفر ذکورش به نام جدّ پدری محمد خان نایب مشهور.

فقره دوازدهم

در ذکر ولد ارجمند شاه سلطان خانم زوجه مرحوم محمد صادق خان قوانلوی قاجار که مسمّی به محمد زمان میرزاست و چون شاهزاده مستوره از قراری که نگارش یافت، در عتبات عالیات به حباله نکاح جناب میرزا محمد تقی شهرستانی است، امیرزاده مذکور نیز به متابعت والده معظّمه در آن ولایت مشغول زندگانی.

فقره سیزدهم

در ذکر اولاد امجاد گوهرکان عصمت حضرت گوهر خانم زوجه مرحوم رستم خان خلف ظهیر الدوله ابراهیم خان. عدد ایشان موازی چهار نفر اناث و ذکور و اسامی سه نفر ذکور از قرار مذکور:

اوّل: عبد الحسین خان

دویم: سهراب خان

سیم: نعم البدل پدر عالی مقدار حضرت رستم خان، که بعد از وفات پدر از بطن مادر (1) فرخنده سیر به عرصه ظهور جلوه گر و به این نام مشتهر شده است.ر)


1- . ملک:- (از بطن مادر)

ص: 502

فقره چهاردهم

در ذکر اولاد امجاد حضرت تاجلی بیگم خانم زوجه محترمه امیرزاده کبیر نصر الله خان ولد مرحوم ظهیر الدوله مزبور که عدد ایشان پنج نفر از اناث و ذکور است و اسامی سه نفر ذکور از قرار مذکور:

اوّل: بندگان ابراهیم خان که سمّی جد بزرگوار است و نور دیده امیرزاده عالی تبار.

دویم: بندگان مهدی قلی خان که سمّی عمّ صاحبقران و جدّ پدر عالی مکان.

سیم: سرکار خلیل الشأن خلیل الله میرزا که به مناسبت اسم ابراهیم این نام جلیل بر او اطلاق شده است.

فقره پانزدهم

در ذکر اولاد امجاد حضرت حسن جهان خانم الملقبه به والیه زوجه محترمه مرحمت پناه خسرو خان والی ولایت کردستان که عدد ایشان سه نفر از اناث و ذکور است و اسامی دو نفر ذکور از قرار مذکور:

اوّل: بندگان رضا قلی خان؛ والی ولایت مذکور [که] جوانی زیباست و صهر پر مهر شاهنشاه زرّین لوا [617]. یکی از همشیره های بطنی و صلبی سرکار اقدس مسمیّه به طوبی خانم در سنه یک هزار و دویست و پنجاه و چهار به عقد دایمی او جلوه گر شد و مبلغ دوازده هزار تومان زر نقد وجه کابین او را معیّن و مقرّر آمد. تاریخ این عیش مهنّا از کلک مؤلّف مدحت آرا تراوید و یادگار درین صحیفه ثبت گردید.

لمؤلفه:

فرّخ نبیره شه عالم رضا قلی آن دوست دار از جان بر دوده خلیل

والی بود به مرز سنندج ز شهریارز آبا در آن دیار به فرماندهی نبیل

ص: 503

مامش مهینه دخت شه جنّت آشیان آن کو بود به والیه معروفه در سبیل

آمد به ری گرفت ز شه تازه گوهری از بهر پور خویش کز آن دوده اصیل

خرّم به کام و خرّمیش با روان قرین طوبی به نام و برخی او گشته سلسبیل

آراست طوی دلکشی اندر جهان و کردگوهر به جای سیم و زر اندر رهش عبیل

گنجی کثیر کرد در این راه صرف و شدگنج سپهر در بر آن مایه قلیل

از بهر عیش او به ره جُدی شد کباب در طبخ سور او حَمَل چرخ شد قتیل

شد فاش در میانه ازین عیش نای و نوش شد پهن در زمانه ازین سور قال و قیل

از خرّمی نشانه به گیتی ز قدسیان وز تهنیت ترانه به گردون ز جبرییل

این عیش دولتی شد در دست هر فقیراین سور قوّتی شد در جسم هر علیل

کف ها ز زر و سیم ثمین همچو گوی ماه جوها ز شهد و شیر روان همچو رود نیل

فرّخ عروس بین تو که مهر از خجالتش هر شامگاه جامه خود می زند به نیل

فرخنده بانوان بهشتی همی کشندبا حُسنِ او خجالت از آب سلسبیل

با قلب شاد گفته به تاریخ خاوری هین صهر شهریار بدان والی جلیل (1) دویم: سرکار غلامشاه میرزا؛ هنوز صغیر است و آوازه جلالت و کبریای او عالم گیر- اللهمّ احفظه. (2)

فقره شانزدهم در ذکر اولاد امجاد حضرت ماه بیگم خانم زوجه محترمه امیر نامدار غلامحسین خان سپهدار عراق است.

عدد ایشان سه نفر اناث و ذکور و اسامی دو نفر ذکور از قرار مذکور:ت.


1- . این قطعه در تذکره خاوری نیامده است.
2- . در تذکره خاوری علاوه بر دو نفر فوق، سرکار احمد خان معرفی شده که از دو برادر خود کوچکتر و سمّی جدّ امجد خود است. سپهر نیز در ناسخ التواریخ، احمد خان را به عنوان سوّمین اولاد معرفی نموده است.

ص: 504

اوّل: حضرت یوسف خان؛ همنام جد بزرگوار عالی شأن است و اولین اولاد شاهزاده عفت نشان.

دویم: بندگان حسن خان، که در مکاتبات و محاورات، حرف خای فوقانی را به حرف جیم در لفظ جان بدل کرده و میل باطنی را به این دلیل به ظهور آورده است. با وجود طفولیت، در مراتب تعارفات و تسلیمات و حرکات سر و گردن و دست در مقام تعارف، نسبت به اعالی و ادانی از معقولین روزگار گوی سبقت برده و ناظرین را ازین حرکات شیرین بغایت متعجّب و حیران کرده است.

از غرایب اتفاقات روزی که خاقان مغفور [618] هنگام غروب در عمارت هفت دست باغ سعادت آباد اصفهان به رحمت ایزدی پیوست و قرار حرکت نعش مطهّر و حرم محترم را نوّاب شاهزادگان می دادند، یک زوج صندوق جواهر، اختصاصی نوّاب تاج الدوله طاوس خانم اصفهانیّه را نوّاب شاهزادگان باسمه به دست این سپهدار حقّانیت شعار سپردند و سربازان ابواب جمعی او یک زوج صندوق مزبوره را به تلقین سپهدار مزبور از میانه زده [و] از همان راه به سمت دولت آباد کزاز مأمن او بردند و آوازه در انداختند که مفقود گشته [است]. حضرت سپهدار بعد از ورود به مأمن، جواهرآلات مزبوره را که معادل دو کرور قیمت داشت، در سقف تالار اندرونی نشیمن خود پنهان کرده، به امانت گذاشت.

بعد از جلوس حضرت شاهنشاهی بر تخت سلطنت، حکومت ولایت عراق به میرزا نبی خان قزوینی وزیر سابق نوّاب رکن الدوله علی نقی میرزا محوّل و معزی الیه نیز در دولت آباد مزبوره وطن ساخت و سپهدار مزبور به فکر حیله و تدبیر جواهرآلات مسروقه پرداخت. شرحی به حرم محترم خود نگاشت و در آن شرح چنین مرقوم داشت که، جای مأمن حسن جان را تغییر دهید که آن منزل مناسب او نیست و منظورش از حسن جان، جواهرآلات بود. میرزا نبی خان از مضمون نوشته خبردار گشته، به آن منزل خود را رسانید و جواهرآلات مزبوره را یافته کلا بدون نقص و عیب روانه دربار اقدس گردانید. زهی همّت و مروّت سرشار شاهنشاه فتوّت شعار که کل آن جواهرآلات را به

ص: 505

محارم چاکران دربار اقدس به صیغه انعام قسمت فرموده و با سپهدار شرمگین حرفی از این معامله ادا ننمود.

[مصرا] ع:

چنین کنند بزرگان چو کرد باید کار

فقره هفدهم

در ذکر اولاد امجاد حضرت سرو جهان خانم زوجه محترمه آقا خان امام اسماعیلیه و حاکم محلات قم؛ عدد ایشان سه نفر اناث و ذکور است و ذکور مزبور به علی شاه میرزا مشهور.

فقره هجدهم

در ذکر اولاد امجاد حضرت خورشید خانم زوجه مرحوم عباس قلی خان افشار خمساوی؛ عدد ایشان سه نفر اناث و ذکور است و اسم ذکور به ولی محمد خان مذکور.

فقره نوزدهم

در ذکر اولاد امجاد حضرت عالیه سلطان خانم زوجه محترمه علی خان دامغانی امیر آخورباشی؛ منحصر به دو نفر اناث و ذکور است و ذکورش به نام جدّ پدری خود عیسی خان مذکور.

فقره بیستم

در ذکر اولاد امجاد فرّخ سلطان خانم زوجه محترمه [619] سیّد المقرّبین میرزا غلامشاه فندرسکی استرآبادی؛ عدد ایشان موازی شش نفر اناث و ذکور است و اسامی دو نفر ذکور از قرار مذکور:

ص: 506

اوّل: جناب میرزا ابو القاسم که سمّی جد بزرگوار میر فندرسکی عالی مقدار است و از این نسبت شریف ترین عزت و اعتبار.

دویم: حضرت سیّد حسین میرزا (1)؛ کراهت منظری داشت و در همان سن طفولیت روی زشت به عالمی دیگر گذاشت.

فقره بیست و یکم

در ذکر اولاد امجاد حضرت پاشا خانم زوجه سهراب خان گرجی؛ عدد ایشان دو نفر ذکور است و اسامی از قرار مذکور:

اوّل: سرکار اریکلی خان الملقّب به والی که حسب الامر اعلی به اسم والی گرجستان مسمّی گشته و این تفأل از قلب همایون گذشته به مفاد (الملوک ملهون). بعید نیست که وقتی ما صدق این از قوّه به فعل آید و از تأثیرات قضا و قدر و برازندگی نتیجه دودمان سلطنت جاویداثر، به اسم والی گری به آن کشور گراید (2).

انوری

هزار نقش برآرد زمانه و نبودیکی چنان که در آیینه تصور ماست (3)

فقره بیست و دویم

در ذکر اولاد امجاد ماه نوش لب خانم زوجه محترمه امیر دیوان میرزا نبی خان قزوینی است؛ عدد ایشان دو نفر اناث و ذکور است و نام ذکور داراب میرزا مذکور- اللهم احفظه.ت.


1- . تذکره خاوری در مورد وی می نویسد: (در حقیقت نور نجابت از حسن مبینش پیداست).
2- . نفر دوّم که نامش در متن نیامده، تذکره خاوری او را بندگان محمد علی خان نامیده است که از بطن مخدّره معظّمه بعد از مراجعت از مکه مکرّمه به عرصه وجود آمده و زینت عرصه دوران شده است. سپهر نیز در ناسخ التواریخ فرزند دوّم را محمّد علی خان نامیده است. نسخه ملک نیز در حاشیه این مطلب تصریح می نماید.
3- . این بیت در تذکره خاوری موجود نیست.

ص: 507

فقره بیست و سیم

در ذکر ولد ارجمند حضرت قیصر خانم زوجه محترمه سلیمان خان افشار؛ منحصر به یک نفر ذکور و به نام محمد ولی خان جدّ پدری خویش مذکور.

فقره بیست و چهارم

در ذکر ولد ارجمند حضرت زیبده خانم زوجه مکرّمه علی خان قراگوزلو [و] آن نیز منحصر به یک نفر ذکور و به نام جدّ خویش محمد حسین خان مذکور.

فقره بیست و پنجم

در ذکر اولاد حضرت خورشید کلاه خانم زوجه جناب نظام الدوله میرزا علی محمد خان اصفهانی؛ عدد ایشان سه نفر اناث و ذکور است و نام ذکورش نجف قلی خان مذکور. چون در نجف اشرف متولد شده، لهذا به این اسم مسمّی آمده است.

فقره بیست و ششم

در ذکر ولد ارجمند حضرت خاور سلطان بیگم زوجه محترمه جناب میرزا نظر علی قزوینی حکیم باشی که ذکور است و اسمش میرزا محمد مذکور.

فقره بیست و هفتم

در ذکر اولاد امجاد صبایایی که اولاد ذکور ندارند؛ خود موازی هشت نفر و صبایای ایشان مساوی نه نفر از قرار تفصیل است:

اوّل: نوّاب ضیاء السلطنه شاه بیگم؛ زوجه مطهّره جناب میرزا مسعود تبریزی وزیر امور دول خارجه؛ موازی دو نفر صبیّه داشت و در حین تحریر این کتاب با صواب

ص: 508

اولاد ذکور متعدد آورده و نام اکبر [آنها] را محمد حسن میرزا گذاشت. تاریخ ولادت او از طبع مؤلّف تراوید و یادگار را ثبت گردید.

لمؤلفه:

[620] میرزا مسعود کز فرّ شهاب کلک اوهرچه دیو اندر سپهر ملک مردود آمده

نی غرض بل جوهر است اندر وجود او جلال همچو آن گوهر که هم از بحر موجود آمده

سینه اعدای او همواره مسلول از حسددیده حُسّاد او پیوسته مرمود آمده

گر عدو گوید ز من این جاه و این منصب بلی در عدو مردود و در این ذات محمود آمده

تا کمند تابدار احتسابش شد درازفتنه اندر زلف خوبان رفته مفقود آمده

حاصلش را دهر دهقان تخم انجم ماه داس آسمان چون مزرع است و کهکشان رود آمده

خواست تا گویند آثاری است این از مطبخش زان سبب افلاک اندر دیده دود آمده

ز آستانش هرکه سرپیچیده نقصان کرده است لیک هرکس رو به آن سو کرده با سود آمده

خود قران دادش سعادت با ضیاء السلطنه زین دو تن هم کوکبی مسعود موجود آمده

از ضیاء دهر گشته کوکب نور آشکاردر وزیر ملک پیدا جوهر جود آمده

ص: 509

آن ضیاء سلطنت کاندر بساط عیش اوکهکشان چون مجمر است و مهر چون عود آمده

آن وزیر مملکت کاندر قماط (1)طیش اوآسمان چون جوشن است و ماه چون خود آمده

این مسیحایی که فخر دوش مریم گشته است یا سلیمانی که زیب بزم داود آمده

بود مانند صفی الله مسجود ملک گر نمی گفتند رودی از چه مسجود آمده

قدسیان از عالم قدسش جدایی داده انداندر این عالم از آن رو گریه آلود آمده

عاجزم از وصف این گوهر که آمد در وجود[621] می ندانم چیست یا ربّ کز تو مشهود آمده

تاکنون ای دل چنین قدرت نشد مشهود کس آن چه اندر پرده غیبی نهان بود آمده

تا به کی باید چنین بود از غم دوران ملول رودها باید زدن اکنون که این رود آمده

شد مسمّی پیشوای دویمین یعنی حسن هرچه نیکویی درین مولود موجود آمده

از برای سال تاریخش رقم زد خاوری از ضیا موجود این مولود مسعود آمده (2) دویم: مرحومه سلطان بیگم؛ زوجه محمد خان دولّوی قاجار [و] صاحب یک نفر صبیّه است.ت.


1- . پارچه عریضی که کودک را در آن پیچند.
2- . این قطعه در تذکره خاوری موجود نیست. در حاشیه این بخش (دو نفر پسر) نوشته شده است.

ص: 510

سیم: حضرت حب نبات خانم؛ زوجه بندگان میرزا محمد خان ولد مرحوم حسین قلی خان بود و شوی را به سه طلاق اطلاق نمود. یک نفر صبیّه دارد.

چهارم: حضرت جهان سلطان خانم؛ زوجه محترمه امیرکبیر محمد باقر دولّوی قاجار بیگلربیگی دار الخلافه طهران ایضا مالک یک نفر صبیّه است.

پنجم: حضرت فرزانه بیگم خانم؛ زوجه حسین علی خان معیّر الممالک، به دستور یک نفر صبیّه دارد.

ششم: حضرت آغا بیگم (1)؛ زوجه میرزا علی هزار جریبی صدر الممالک به شرح ایضا.

هفتم: حضرت شاه جهان خانم الملقّبه به خان بی بی خانم و المخاطبه به عمّه شاه، زوجه میرزا عبد الباقی منجّم باشی لاهیجانی صاحب یک نفر صبیّه است. تاریخ ذو القرنین ج 3 1153 فقره بیست و هفتم ..... ص : 1150

تم: حضرت رخساره بیگم؛ زوجه مرحمت پناه محمد خان ایروانی امیرتومان در سنه یک هزار و دویست و پنجاه و چهار در دور قلعه هرات وفات یافت. یک نفر صبیّه دارد. تاریخ وفاتش از کلک مؤلّف تراوید و یادگار را ثبت گردید:

محمد خان که اصلش ایروانی امیر با جلال از شوکت و خوی

به هند الطاف اگر نبطش به عارض به چین انصاف اگر چینش بر ابروی

به گاه کین فلک با آن همه زورنمی بودش حریف زور بازوی

فشردی پای چون بر پشت توسن فتادی خنگ گردون هم ز زانوی

ز تن جان رفت در دور هراتش دریغ از آن امیر راد نیکوی

بگاه خدمتش جان رفت از تن فتادش از قضا بر خاک پهلوی

به تاریخش رقم زد خاوری وای محمد خان ز دنیا شد به مینوی (2) ت.


1- . ملّی: (آقا بیگم)
2- . در تذکره خاوری این قطعه موجود نیست.

ص: 511

فصل سوم:

اشاره

فصل سوم (1) در ذکر اسامی و احوال برادر و اعمام و بنی اعمام و نبایر منسوبان و خویشان خاقان مغفرت نشان و در آن چند فقره است:

فقره اوّل در ذکر اوضاع و احوال برادر والامقام سعادت فرجام آن خاقان مغفرت نشان، حسین قلی خان

بدان که معزی الیه برادر بطنی و صلبی [622] خاقان مغفور بود و برحسب سنّ دو سال کمتر از آن خسرو مسعود. تا سلطان سعید شهید محمد شاه اوّل در قید حیات مستعار می زیست، پیوسته او را به چشم التفات و مرحمت می نگریست. وصایای موکّده در متابعت صاحبقران جهان به او می کرد و او نیز لازمه عزّت و احترام درباره برادر اعلی مقام به عمل می آورد. تا بعد از قضیه خاقان شهید در ولایت شوشی، آن خان مرحوم لشکر نصرت ملزوم را با شاهزادگان جلالت مرسوم ازآن جا برداشته وارد خارج دار الخلافه طهران گردید و چون در باطن با خیال خویش غدری می اندیشید، لهذا از امرا و وزرای خارج و داخل شهر، (2) رویی ندید. نوّاب مهد علیا والده معظّمه شاهنشاه زرّین لوا و سایر امنای جاوید انتما او را از دخول شهر مانع شدند و در خارج خیمه و خرگاه برپا کرده ورود موکب مسعود را منتظر آمدند. بعد از نزول رایات نصرت آیات شهریاری، خان مزبور دامان بندگی بر کمر استوار کرده به استقبال شتافت و چون با قدم ارادت رفته بود، کمال عزّت و احترام یافت.

در روز دعوا با صادق خان کردشقاقی مردانگی ها نمود و به سبب مردانگی های او، دست روزگار ابواب فتح و فیروزی بر چهره هواخواهان گشود. در همان رزمگاه بهی)


1- . ملک: (فصل دویّم)
2- . ملی:+ (آقایی)

ص: 512

ایالت مملکت فارس نامزد گشت و پس از ورود به آن ملک به سبب وفور دود نخوت در کاخ دماغ، فرق طغیانش از گنبد دوّار برگذشت. وقایع طغیان او در دفعه اوّل و ثانی مفصّلا در جلد اوّل این روزنامچه همایون نگارش یافته است.

بالجمله، در دفعه ثانی که گرفتار گردید، بدون آسیب به اعضا و جوارح محبوسا و مغلولا در قلعه دزآشوب واقعه در بلوک شمران طهران با اهل و عیال آرمید. تا والده معظّمه صاحبقران زمان در میان بود، شاهنشاه آگاه به جهت احترام والده مکرّمه او را سیاست نفرمود. بعد از وفات آن جلیله، به مفاد (الملک عقیم) بلافاصله از دو دیده نابینا شد و پس از چندین سال زندگانی روانه دار بقا آمد. در مرحله همّت، قاآن روزگار بود و در مرتبه شجاعت، بهمن و اسفندیار. اکثر امنا و امرا قبل از قضیّه عمی (1) به طرف او مایل بودند، ولی از بیم خسرو با تاج و تخت جرأت اقدام در کاری نمی نمودند. بی سرانجامی کارش به سبب تلوّن مزاج بود که چون مرغ آشفته یک لحظه بر شاخی نمی آسود. گاهی خود را صائم الدهر و قائم اللیل قلم می داد و زمانی در جرگ درویشان پریشان قدم می نهاد. وقتی دست به علم کیمیا می زد [623] و روزی تقلیدا تارک دنیا و مافیها می شد.

در ارتکاب معاصی و مناهی برخلاف خاقان مغفور جرأتی موفور داشت و دست ردّ بر سینه احدی از امارده و شواهد نمی گذاشت. در ولایات فارس و سمنان و کاشان متدرّجا ایالت کرد و در هر کار از حسن و قبح نامی برآورد.

بعد از گرفتاری ثانوی، چندی در دار الایمان قم منزل گزید و تا این کیفیت را بر رأی انور برادر والاگهر حالی سازد که من از کوشش و چالش و ادعای سروری گذشته ام، اسلحه جنگ مخصوصی خود را که قیمت هریک، باج اقلیمی بود از شمشیر و خنجر و نیزه و سپر و طپانچه و تفنگ و سایر ادوات از هر قبیل و رنگ، بر روضه منوّره بضعه احمدی وقف کرد و کلاه را در خزانه حضرت معصومه [س] گذاشت و ازین بدنامی گذشته لوای نیکنامی افراشت.

قبل از ایّام عمی به هیچ وجه او را اولادی نبود و بعد از آن موازی دوازده نفر اناثی.


1- . نابینایی.

ص: 513

و ذکور بالمناصفه از وی به عرصه شهود رخ نمود. شش نفر از اناث به عقد نوّاب شاهزادگان اعظم: ظلّ السلطان و الله ویردی میرزا و احمد علی میرزا و اسماعیل میرزا و علی رضا میرزا و منوچهر میرزا درآمدند و شش نفر ذکور از قرار مذکور زینت افزای محفل دوران شد:

اوّل: نوّاب میرزا محمد خان؛ اسّن و ارشد اولاد خان مرحوم است و طمأنینه باطنش از وقار ظاهر معلوم. خاقان مغفورش از بس ملتفت و مراقب احوال بود، او را پیوسته از رکاب مستطاب مهجور نمی نمود. در جرگ نوّاب شاهزادگان در نهار و شام، قدم در اندرون همایون می نهاد و در سلام عام نیز در پهلوی ایشان می ایستاد. از قراری که سابقا ذکر شده، دو نفر از صبایای معظّمه حضرت صاحبقرانی متدرّجا به عقد دایمی او درآمدند و هر دو را اکراها، زمان مزاوجت به سر آمد. نوّاب فخر الدوله را به اکراه مطلّقه ساخت و حبّ نبات خانم را بعد از ظهور یک اولاد اناث به اطلاق عنان پرداخت. تقدّس ذاتش بسیار است و میلش به نماز جماعت و حفظ مسایل فقاهت و صحبت با علما و الفت با فضلا بی شمار. خاقان مغفورش به سبب مزاوجت دو صبیّه ذو النّورین خواندی و از حسن این ظرافت او را بر مسند عزّت نشاندی. با مؤلّف این کتاب الفتی زیاده دارد و حقیر را از جمله اصدقا می شمارد.

دویم: نوّاب زین العابدین خان؛ جوانی فقیرمنش است و در مراتب پاک دامنی و پاک زبانی نیکوروش. والده معظّمه اش بعد از وفات والد بزرگوار [624] سمت زوجیّت مرحوم محمد علی میرزا را دریافت و با ولد ارجمند حسب الامر خاقان فیروزمند به دار الدوله کرمانشاهان شتافت. از شرف مصاهرت اعلی بهره مند گردید و در حجر تربیت سرکار دولتشاهی به مراتب ارجمند رسید. اکنون نیز در ولایت مزبور اقامت دارد و اوقات شریف را به فراغت می گذارد.

سیم: نوّاب حاجی محمد صادق خان؛ از بطن مخدّره افشاریه ارومیّه است و با اخلاقی مرضیّه. در حسن قامت و بالا بی نظیر است و در کمال ملایمت و بردباری با

ص: 514

صغیر و کبیر. والده محترمه اش بعد از وفات پدر نامدار به شرف مناکحت مرحوم حسین علی میرزا فرمانفرمای مملکت فارس سرافراز شد و خود نیز در حجر تربیت معزی الیه قرین انواع افتخار و اعزاز آمده، خود هم شرف مصاهرت نوّاب فرمانفرما را دریافت و در دار العلم شیراز توطّن جسته، از محاسن التفات آن سرکار به اعلی درجه افتخار شتافت. در برخی از ولایات فارس از قبیل کازرون و دارابجرد و غیره متدرّجا حکومت کرده و از حسن رفتار با اهالی هر دیار نام برآورده است.

چهارم: نوّاب محمد باقر خان المتخلص به مرّیخ؛ از بطن حضرت گوهر تاج خانم صبیّه مرضیّه علی مراد خان زند است و به سبب اصالت اب و امّ، در میان همگنان بی مانند. والده معظّمه اش بعد از وفات پدر نامدار، به عقد دایمی نوّاب شاهزاده محمود میرزا خرسند گشت و خان معهود، چون ربیب آن سرکار بود، چندی در ولایت نهاوند از فیض تربیت آن شاهزاده ارجمند، نامش از گردون بلند درگذشت. نوّاب محمّد زمان میرزای ولد حضرت محمود میرزا را بطنا برادرست و قوّه اش در نظم اشعار دری از همگنان برتر. تذکره [ای] در احوال و اشعار معاصرین نوشته، ولی ملاحظه نگشته. پس از چندی، از ولایت نهاوند و نوّاب محمود میرزا دوری گزید و در دار المرز مازندران در سایه التفات نوّاب محمد قلی میرزای ملک آرای آن سامان به استراحت آرمید. همشیره معظّمه نوّاب ملک آرا به عقد دایمی او درآمد و به سبب این مصاهرت از سایر همگنان برتر آمد.

پنجم: نوّاب موسی خان؛ والده اش از طایفه بنی اسرائیلیه بود و خود در بدایت جوانی و عین عزّت و کامرانی، وداع سرای زندگانی نمود. والده مکرّمه اش بعد از وفات پدر والاگهر، به صیغه نکاح نوّاب رکن الدولة العلیّه علی نقی میرزا درآمد و خان معزی الیه چون ربیب آن سرکار شد [625]، دار السلطنه قزوینش مأوا و مقرّر گردید. بطنا برادر نوّاب اسحق میرزا ولد نوّاب رکن الدوله گشت و از شرف مصاهرت صاحبقران اعظم نامش از ذروه گردون درگذشت. نوّاب اللّه قلی میرزای ایلخانی را که اکنون ربیب جناب

ص: 515

فخر المسلمین حاجی میرزا آقاسی ماکویی ایروانی است، به یادگار گذاشت و کلک مؤلف سابقا نیز این فقرات را بر صفحه نگاشت. تاریخ وفاتش را نیز درین صحیفه به جهت یادگار نگاشت.

لمؤلفه:

دریغ و درد ز بیداد این کواکب سپهرکه مرگ شد به جوانی بلای موسی خان

به راه دوست فدا کرد جان خویش از صدق روا که جان جهانی فدای موسی خان

ز فرط همّت بود آن چنان که هر مسکین ز بینوایی جست از نوای موسی خان

شد از برادر دارای دهر زاده نغزفلک چه داد ندانم سزای موسی خان

فلک جواهر انجم اگر فرو باردچگونه می رهد از خون بهای موسی خان

بُد از مصاهرت شاه سرفراز و بماندیکی نتیجه بدهد از برای موسی خان

بُدی ز عالم روح و نظر به مرکز داشت از آن به دهر فنا شد بقای موسی خان

هم از جلالت شد بر بهشتیان سالاربه بام مینو برپا لوای موسی خان

فغان خلق چنان شد که تا به روز نشوربه گوش چرخ رسد ماجرای موسی خان

به سال رحلت او گفت خاوری بادابه ملک مینو همواره جای موسی خان (1) ششم: نوّاب حسین قلی خان؛ مثل پدر بعد از وفات پدر از بطن صبیّه مرضیّه علی خان خمساوی افشار به عرصه ظهور آمده و به نام نامی جدّ بزرگوار و پدر عالی مقدار مسمّی گشته. جوانی پاک دامان است و از اعمال سیّئه برکران. در ابتدا نوّاب ضیاء السلطنه مخطوبه او بود و چون به سبب اسباب مختلفه این مواصلت دست نداد، از شرف مصاهرت نوّاب رکن الدوله علی نقی میرزا مباهات نمود. اکنون در ولایت خمسه بر سر اقطاع موروثی جدّ مادری است و از اعیان آن ملکش برتری- اللهمّ احفظه.ت.


1- . این قطعه در تذکره خاوری موجود نیست.

ص: 516

فقره دویم در ذکر احوال و اوضاع امیر مغفرت نشان مهدی قلی خان عمّ نامدار خاقان معدلت [626] آثار و تفصیل احوال ولد ارجمند و نبایر فیروزمند او

بدان که از قراری که سابقا نگارش یافته، مرحوم مزبور در عهد سلطان شهید- أنار الله برهانه- به عالم باقی شتافته است، [اما] یک ولد نامدار از وی به یادگار باقی ماند که عبارت از مرحوم ظهیر الدوله ابراهیم خان بود و کلک سخن سرا به تفصیل، احوال او را در اکثری از مقامات ایراد نمود. بالجمله، بعد از وفات پدر، از قراری [که] سابقا نگارش یافته، ربیب حضرت صاحبقران گردید و از شرف مصاهرت آن حضرت به اعلی درجه مباهات رسید. همواره در سلک شاهزادگان اعظم در حضور خاقان معظّم می ایستاد و [می] نشست و تفنگ مخصوصی سرکار اقدس را به انضمام شاخ قطار و کیسه کمر مجوهر، که مبلغ ده هزار تومان قیمت داشت، در هنگام سلام عام در دست گرفته و بر کمر می بست.

[وی] برادر بطنی نوّاب محمد قلی میرزای ملک آرای طبرستان است و در کثرت اولاد امجاد، نظیر آن شاهزاده والاشأن. در بدایت دولت ابد مدت قاهره که اسفار خراسان اتفاق می افتاد، خان مزبور همواره قبل از حرکت رایات منصور به عزم منقلای، چنگ دلیری به دفع خصم تیره رای بر می گشاد. در همان اوقات، ظهیر الدوله خطاب یافت و در بدایت طغیان جماعت روسیه به ایالت دار الامان کرمان شتافت. مدت بیست و دو سال در آن ملک حکمرانی کرد و از فرط مجادله با طوایف افاغنه و بلوچیه و قلع و قمع ماده فساد ایشان در روزگاران نام برآورد و در سنه یک هزار و دویست و چهل در دار الخلافه طهران وداع سرای زندگانی کرده در جوار ائمه اطهار با صدهزار فرح و شادمانی پناه آورد. موازی چهل و یک نفر اولاد از اناث و ذکور اکنون از وی باقی است که بیست نفر از آن ذکور و بیست و یک نفر اناث می باشند. دو نفر از جمله بیست نفر ذکور از بطن صبیّه محترمه حضرت صاحبقرانی مسمّی به نوّاب عباس قلی میرزا و ابو الفتح

ص: 517

میرزا که در ضمن احوال نبایر دختری نوشته شد. موازی هجده نفر ذکور دیگر از زوجات متعدّده از قراری است که ایراد می گردد:

اوّل: جناب محمد کریم خان است که در بدایت جوانی توفیق سعادت جاودانی او را میسّر گشت و از تلبّس به لباس فضیلت و تحصیل اصول و علوم فقاهت و مجاورت عتبات عالیات و ظهور تقدّس ذات، نامش از ذروه سماوات درگذشت.

دویم: بندگان نصر الله خان است، که از قراری که سابقا نگارش یافته، از شرف مصاهرت صاحبقران اعظم سرفراز است و در مراتب حسن اخلاق و وفور وقار و وفاق با عموم مخلوقات جناب خلّاق از عالم ممتاز.

سیم: مرحوم رستم خان است که کلک و زبان احوال مآل حال او را در فقره اوضاع نوّاب شاهزاده گوهر خانم زوجه محترمه او ذکر نموده و ابواب حزن و اندوه بر چهره مستعمان گشوده است. (1)

چهارم: بندگان خسرو خان خسرو و ایوان ملاحت بود و رستم میدان سماحت.

اخلاق حسنه اش فراوان است، خاصه در بردباری و سلامت نفس که محسود همگنان [است]. مدتی در دار العلم شیراز در حجر تربیت نوّاب حسین علی میرزا پرورش یافت و پس از آن به سکون دار الخلافه شتافت. در صنعت نقاشی بی عدیل و در اختراع نقوش الفیه و شلفیه (2) بی بدیل است.- اللهمّ احفظه.

پنجم: بندگان موسی خان؛ نادر رخسارش، غیرت نور وادی ایمن و سینای سنیّه دیدارش، بر جان قبطیان طور محبّت شررافکن. بنده مؤلف او را ندیده ام، ولی محاسن باطنی و ظاهری بسیار از وی شنیده ام.).


1- . تذکره خاوری:+ (فرد: پس از مرگ جوانان گل ممانادپس از گل در چمن بلبل مخواناد)
2- . الفیه و شلفیه؛ داستان هایی شهوی که در کتاب هایی مدون و با تصاویر شهوت انگیز در میان مردم متداول بود. (ر. ک: دهخدا، ذیل الفیه و شلفیه).

ص: 518

ششم: بندگان اسماعیل خان؛ ذبیحان کوی وفایش، دست از جان شیرین شسته و خلیلان نار ولایش در آتش محرومی بنشسته اند. چندی دست پرورد تربیت مرحوم فرمانفرمای فارس بود و مدتی هم در اصفهان به مصاحبت خسرو خان خواجه غلام گرجی حاکم آن جا توقف نمود. اکنون متوقّف کرمان است- اللهمّ احفظه.

هفتم: بندگان شاهرخ خان؛ در عرصه شطرنج شجاعت، اسب دلیری تاخته و حریف بدقمار در برابر فرزین اقتدارش پیل کردار کج باخته است. قلعه بم را به یک یورش از تصرف آقا خان محلّاتی ستاند و چاکران رکاب اقدس را در آن قلعه نشاند.

هشتم: اسد الله خان

نهم: علی محمد خان

دهم: علی قلی خان

یازدهم: عیسی خان

دوازدهم: محمد تقی خان

سیزدهم: غلامحسین خان

چهاردهم: غلامعلی خان

پانزدهم: محمد حسن خان

شانزدهم: عبد الرحیم خان

هفدهم: بهرام خان (1)ن)


1- . تذکره خاوری و ناسخ التواریخ: (هفدهم: علی اکبر خان، هجدهم: بهرام خان)

ص: 519

فقره سیم در ذکر احوال نوّاب مرتضی قلی خان عمّ بزرگوار صاحبقران زمان و تفصیل اسامی و اوضاع اولاد و نبایر او

بدان که معزی الیه به سبب مخالفت با برادر رشید، اعنی سلطان شهید، پناه به خورشید کلاه پادشاه روس برد و مدت زمانی در آن ولایت به عیش و کامرانی زندگانی کرد. در ایّام سلطنت خاقان مغفور نیز سه سال زنده بود و پس از آن در ولایت حاجی ترخان وداع سرای زندگانی نمود. نعش او را به ایران آورده و با کمال احترام به عتبات عالیات برده، دفن کردند. در حسن ظاهری بی عدیل بوده و از دست [627] اقتدار، کلاه اعتبار از فرق خورشید می ربوده است. عدد اولادش موازی هفت نفر اناث و ذکور است و تفصیل آن ها از قرار مذکور.

پنج نفر از اناثش در حباله نکاح خاقان اعظم، و چهار نفر از شاهزادگان معظّم و غیره بودند و در کمال آسایش زندگانی می نمودند (1). اولاد ذکورش دو نفر از قرار مذکور است:

اوّل: مرحوم مهر علی خان که او را ولد ارشد و در حسن صوری نظیر والد امجد بود. برحسب امر خاقان مغفور سال ها بر لشکر الوار ساکن ولایات کرمانشاهان و سنقر سرداری می نمود و با کمال احتیاط در دربار سپهر ارتباط چنان سلوک می کرد که احدی در رفتارش، لفظ ایرادی بر زبان نمی آورد. با مرتبه امارت امر معاش را به تجارت می گذرانید و از فرط تقدّس ذات و حسن صفات، عامل اعمال دیوانی نمی گردید. بعد از نوّاب شاهزادگان بر عموم امرای رفیع الشأن ایل جلیل قاجار مقدم بود و بعد از وفات خاقان مغفور، به فاصله سالی وداع سرای زندگانی نمود. موازی چهار پسر از صلب او به).


1- . تذکره خاوری: (پنج نفر اناث مرتضی قلی خان عبارتند از: والده نواب شاهزاده حیدر قلی میرزا است و دیگری به عقد دائمی ملک آرای دار الملک طبرستان نواب محمد قلی میرزا و یکی نامزد فراش نواب محمد ولی میرزا و دیگری در خانه شجاع السلطنه العلیه حسن علی میرزا و پنجمین، زوجه دائمی آقاخان ولد حاجی مصطفی قلی خان عم خسرو زمان بود).

ص: 520

وجود آمد. محمد صادق خان ولد ارشدش که صهر خاقان مغفور و حاکم ولایت سنقر و سرتیپ لشکر الوار ولایت مزبور بود، قبل از وفات پدر وفات یافت و رستم خان نام نیز پس از آن در عقب برادر شتافت. اکنون محمد باقر خان و محمد رحیم خان از وی در روزگار به یادگارند و بر مسند جلالت، زینت عرصه روزگاری. تاریخ وفات خان مزبور از کلک مؤلّف تراوید و یادگار را درین صحیفه ثبت گردید.

لمؤلفه:

افسوس که شد امیر ایران مفقودآن ابن عمّ خسرو دوران مفقود

چون مهر علی خان ز جهان شد تاریخ شد آه بود مهر علی خان مفقود (1) دویم: محمد حسین خان که از بدایت تا نهایت در دار الملک آذربایجان در حضرت ولیعهد آسمان مهد به سر برده و در آن سرکار، کامرانی ها کرده است. مرد خوش مشرب پرمزاح آرمیده ای است و با کمال فروتنی از مسند جلالت پا کشیده. با عموم خلق به طریق صحبت و رفاقت سلوک نماید و در هیچ احوال لب به دعوی امارت نگشاید. اولاد ذکورش منحصر به جوانی است مهدی خان نام که توسن ملاحت و نیکویی در زیر رانش رام.

فقره چهارم در ذکر احوال و اوضاع مرحوم حاجی مصطفی قلی خان عمّ صاحبقران عالمیان

بدان که معزی الیه برادر صلبی و بطنی مرحوم مرتضی قلی خان بود و در مراحل رشادت و شجاعت و ضرب دست و بازو و قوه شهامت و نیرو، در روزگار خویش یکتا می نمود. اکثر اوقات گور [خر] ان صحرا را در هنگام تاخت به یک ضرب شمشیر دو نیمه کردی و پیکان خارا شکاف [628] خویش را از ظروف آهن و مس به در بردی. در اوقاتی که برادر بزرگوارش از سلطان شهید گریخت و به دامان دولت روسیه آویخت، مشار الیهت.


1- . در تذکره خاوری موجود نیست.

ص: 521

به حکم آن پادشاه قهّار در دار الخلافه محبوس شد و در ایّامی که از ولایت روس برادر ارجمندش به ولایت گیلان تاختن آورد و خاقان شهید نیز به تسخیر مملکت فارس عزیمت کرد، احتیاط کار را از شرف بینایی مردود دیده، مأنوس آمد. مدّتی در ایّام سلطنت صاحبقران اعظم در حیات بود و با کمال عزّت و احترام و ثروت و سرانجام زندگانی می نمود. اولاد امجادش ذکورا و اناثا موازی بیست و چهار نفر است و اسامی دوازده نفر ذکور از قرار مذکور:

اوّل: مرحوم محمد حسن خان الملقب به اباقاخان؛ در مراحل شجاعت و سخاوت، اعجوبه زمان بود، ولی در ارتکاب به انواع معاصی و مناهی و افراط در استعمال مسکرات و اشتغال منکرات عموما، ید بیضا می نمود. دقیقه [ای] از ساعات روزان و شبان را به هوشیاری به سر نمی برد، بل در هنگام خواب نیز ساعت به ساعت برخاسته ساغری از آن هوش ربای خردمندان می خورد. چون خود را نبیره و سمّی سلطان اعظم محمد حسن خان بزرگ می دانست، لهذا عروج بر مدارج سروری را می خواست و نمی توانست. به سبب وفور سخاوت بعضی از مردمان تنگ مایه هنگامه طلب، طالب هنگامه بودند، ولی از بیم صولت و سطوت خاقان مغفور جرأت اظهار نمی نمودند. وقتی در شکارگاه قریه بومهن، نصیر نام غلام او را بر سر صاحبقران رسانیدند، علی العجاله نصیر نام از دو دیده نابینا شد و خان معزی الیه شب هنگام از شدت خوف و هراس بدون اذن فرارا روانه دار الخلافه بهجت انتما آمد. منظورش این که خود را در دار الامان اصطبل همایون اندازد و نفس را از تهمت این مقدمه بری سازد.

خصمان و رقیبان بر چهره او گشادند. در همان شب اسماعیل خان دامغانی سردار که در سلک غلام پیشخدمتان محرم بود، با یک نفر فرّاش [میر] غضب مأمور گشت و در ورود به دار الخلافه طهران آن بنی عمّ جوان از قوه مستانی درگذشت: (فَاعْتَبِرُوا یا أُولِی الْأَبْصارِ).

پس از چند سال از ایّام عمی، سرای زندگانی را وداع نمود و در جوار عتبات عالیات آسود. رضا قلی خان نام پسری از وی به یادگار ماند و او نیز در عالم جوانی به

ص: 522

هستی جان دامن افشاند.

دویم: بندگان محمد ولی خان؛ مردی سنجیده و آرمیده است. [629] و عمری در دار السلطنه قزوین در خدمت نوّاب رکن الدوله علی نقی میرزا انواع زحمت کشیده و به اوضاع راحت رسیده [است]. از فرط وقار و طمأنینه، سکوت را شعار خود ساخته و مدت العمر در مجامع و محافل به تکلّم نپرداخته است. سلامتی در نفس دارد که احدی را به دست و زبان نمی آزارد.

سیم: مرحوم حسین علی خان؛ مردی سلیم النفس و عیّاش بود و از فرط عیّاشی بری از رویه عقل معاش. میلش به استعمال باده عنبی فراوان بوده و سامان سالیانه را پیوسته صرف این کار بی سامان می نمود. چندی در ایّام دولت خاقان مغفور سرتیپ سواره عراق گشت و در سنه یک هزار و دویست و پنجاه و شش ازین دارفانی درگذشت.

چهارم: محمد کاظم خان

پنجم: فضل علی خان؛ مردی صاحب ذوق است و مایل صحبت ارباب شوق.

ششم: عیسی خان

هفتم: محمد باقر خان

هشتم: احمد خان

نهم: امام قلی خان

دهم: الله ویردی خان

یازدهم: ذو الفقار خان

دوازدهم: بهرام خان

ص: 523

فهرستها

اشاره

1. اشخاص

2. جایها

3. ایلات و طوایف

4. کتابها

5. اصطلاحات

6. منابع و مآخذ

ص: 524

1. اشخاص

آباقا خان (فروغ الدوله) 20، 1093

آخوند ملا حسین 467

آدم 29، 1045

آدینه قورت خان سالور 829

آزاد خان افغان 26، 405، 427

آزاد خان- (ولد محمد خان هزاره)

آسیه خانم ثانی 1037

آصف الدوله اللهیار خان قاجار. 111، 135، 136، 160، 161، 395، 568، 597، 599، 560، 600، 616، 618، 623، 625، 627، 649، 655، 656، 658، 659، 660، 664، 666، 669، 670، 690، 691، 702، 735، 736، 751، 764، 824، 879، 880، 887، 901، 914، 925، 1009، 1027، 1097، 1136

آصف الدوله میرزا (فرزند عصمت الدوله دختر فتحعلی شاه) 1140

آصف بن برخیا 360، 597

آصفه خاتون 1129، 1130

آغا باجی 334، 1043، 1045

آغا بهرام قراباغی 920

آغا بیگم خانم 1022

آغای شوشی 116

آغورلو خان گنجوی 313

آقا اسد اللّه نامی 783

آقا بابا خان بارفروشی مازندرانی 889، 740

آقا بیگم 1028، 1043، 1045، 1130، 1153

آقا جانی خان 1040

آقا خان (فرزند مصطفی خان برادر آقا محمد خان) 136، 157

آقا خان (ولد نجف قلی خان شادلو) 489، 766

آقا خان قوانلو 156

آقا خان کتول 149

آقا خان محلّاتی 1022، 1087، 1148، 1161

آقا رضا 390

آقا سلیمان گیلانی 621

آقا سید علی اصفهانی 295، 612

آقا سید محمد اصفهانی 614، 616، 617، 618، 628، 630

آقا سید محمد مجتهد الزمان 612

آقا سیّد نصر الله استر آبادی 616

آقا علی اکبر مازندرانی 882

آقا علی شماعی کرمانی 76، 77، 684

ص: 525

آقا قاسم طهرانی 434

آقا محسن 86

آقا محمد ابراهیم (شیخ الاسلام) 274، 275، 296

آقا محمد اسماعیل پیشخدمت باشی رضوانی 687

آقا محمد جعفر کاشانی 687

آقا محمد کرمانشاهانی 505

آقا محمد کریم خان 775

آقا میرزا بابای تبریزی 869، 879

آقا میرزا بابای حکیم باشی 866، 880

آقا میرزا محمد نائینی 360

آقا نصر الله 784

آی خواجه 353، 354، 355

اباقا خان میرزا 20، 694، 793، 1164

ابدال آقا 114

ابدال خان کرد جهان بگلو 33

ابراهیم بیک سرتیپ 1145، 433

ابراهیم پاشا 60، 105، 138، 140، 145، 156، 157، 159، 160، 163، 170، 183، 219، 231، 232، 240، 238، 250، 315، 330، 336، 356، 392، 453، 473، 479، 480، 481، 491، 524، 560، 562، 564، 559، 605، 628

ابراهیم خان بادکوبه 563، 574

ابراهیم خان بیگلربیگی هزاره 830، 449، 827، 833

ابراهیم خان حاکم باشقلان 569

ابراهیم خان سردار- ابراهیم خان دولّو قاجار ابراهیم خان شادلو 112، 135، 145، 164

ابراهیم خان ظهیر الدوله 135، 216، 681، 684، 846، 1020، 1021، 1132، 1145

ابراهیم خان عزالدینلوی قاجار 64

ابراهیم خان عم زاده- ابراهیم خان ظهیر الدوله ابراهیم خان (فرزند تاجلی بیگم دختر فتحعلی شاه) 1145

ابراهیم خان (فرزند فتح الله میرزا شعاع السطنه) 1132

ابراهیم خان قاجار دولو 61، 98، 99، 105، 115، 145، 652، 248، 252، 369، 622، 652، 1035، 1039، 1125

ابراهیم خان کیوانلو 798

ابراهیم خان ناظر بیوتات 744، 1018، 1048

ابراهیم خان هزاره 392، 405، 430، 529، 835

ابراهیم خلیل الله 468، 1145

ابراهیم خلیل خان جوانشیر 42، 45، 62، 63، 88، 116، 222، 223، 236، 248، 249، 250، 257، 334، 337، 338، 996، 1043

ابراهیم خلیل خان- ابراهیم خلیل خان جوانشیر

ابو الحسن میرزا 1074، 1078

ابو الغاکوف 258

ابو الفتح خان جوانشیر 88، 212، 248، 313

ابو الفتح میرزا 810، 811، 812، 813، 1096، 1134، 1159

ابو الفضل میرزا 1074

ابو الفیض شاه 213، 214

ابو الفیض میرزا 1120

ابو القاسم امیر فندرسک 1030

ابو القاسم خان گرّوس 681، 682

ابو القاسم میرزا 1074، 1123

ابو الملوک 1123

ابو الهادی خان 76، 77

ابو دلف عباسی 411

ابو ریحان کوفی 1008

ابو سعید میرزا 1094، 1097، 1106

ابو لولو 170

ص: 526

ابو نصر الدّین میرزا 1120

اتالیق 213

اثلرو 126

احسان خان دنبلی 319

احسان خان نخجوانی 648، 649، 650، 652، 657، 659، 911

احمد 85، 551، 555، 556، 778، 1117

احمد آفندی 534

احمد آقای (برادر خالد پاشا) 329

احمد (برادر عبد الرحمن پاشا) 330

احمد چلبی (بغدادی) 231، 232، 251، 274، 316، 404، 506، 511

احمد خان (از متعلقان حاجی ابراهیم کلانتر) 86

احمد خان بیگلربیگی- احمد خان مقدم

احمد خان (فرزند زینب خانم دختر فتحعلی شاه) 1138

احمد خان (فرزند محمد ولی میرزا) 1088

احمد خان (فرزند مصطفی قلی خان برادر آقا محمد خان) 1165

احمد خان مقدّم 115، 195، 202، 237، 238، 249، 259، 330، 338، 1045، 1074

احمد شاه درّانی 73

احمد شاه 25، 26، 128، 215، 354

احمد شاه ابدالی افغان- احمد شاه

احمد علی میرزا 717، 718، 757، 764، 766، 781، 796، 797، 799، 800، 838، 841، 989، 1011، 1120، 1156

احمد مختار 1032

احمد میرزا 905، 1066، 1101، 1102، 1103

ادریس میرزا 1124

ادیچ 40

ارباب حسین 682

ارجمند بهادر خانی 529

اردشیر میرزا 1066، 1081، 1082، 1122، 1123

ارستوف گرجی 655، 658، 900

ارس خان 211

ارسطو 597

ارسطوی ثانی 1075

ارغون خان 20، 338

ارغون میرزا 528، 607، 632، 692، 695، 784، 793، 849، 851، 852، 1093

اریکلی خان 40، 191، 192، 1149

استاد مینا 1055

استپان 264

استپانوف الیک آکاسی 262، 263

استرابادیه [ای] (مادر بابر میرزا فرزند محمد قلی میرزا) 1082

اسحق خان قرائی (سردار) 163، 164، 265، 346، 371، 373، 374، 375، 380، 392، 394، 413، 414، 422، 423، 424، 425، 426، 430، 1085، 1094

اسحق میرزا (صفوی) 96، 1098، 1103، 1105، 1157

اسد الله خان شیرازی (ولد حاجی ابراهیم اعتماد الدوله) 75، 158، 257، 818، 1049، 1138، 1161

اسد الله خان- اسد الله خان شیرازی

اسد الله میرزا 912، 1076، 1077، 1108، 1123، 1124، 1125، 1128

اسد خان بختیاری 432، 433، 434، 435، 543

اسد خان- اسد خان بختیاری

اسرائیل 1099

اسرافیل 549

اسعد بیک 355

اسعد پاشا 240، 357، 404، 504، 505

اسفندیار 239، 299، 851، 875، 877، 881،

ص: 527

1036، 1155

اسفندیار خان 651، 658

اسکندر 71، 461، 878، 1003

اسکندر خان 427، 428، 827

اسکندر رومی 17

اسکندر میرزا 776، 787، 922، 1065، 1070، 1079، 1080، 1082، 1091، 1099، 1104

اسماعیل آقای مکری 74

اسماعیل بن باقر (ع) 466

اسماعیل بیک بیات 169، 206، 246، 247

اسماعیل بیک دامغانی 157

اسماعیل بیک (سفیر طهماسب بن شاه سلطان حسین صفوی به روسیه) 190

اسماعیل بیک میدانی 797

اسماعیل خان دامغانی (اسماعیل خان سردار دامغانی) 206، 221، 222، 223، 228، 229، 284، 285، 249، 248، 304، 313، 325، 349، 379، 380، 386، 392، 393، 394، 412، 413، 414، 415، 430، 431، 433، 445، 448، 449، 489، 504، 510، 1024، 1164

اسماعیل خان عرب عامری 216

اسماعیل خان (فرزند مهدی قلی خان برادر آقا محمد خان) 1161

اسماعیل خان (حاکم اربیل) 344

اسماعیل خان فندرسکی 643

اسماعیل خان قاجار شامبیاتی. 61، 221، 226، 286، 288، 241، 212، 343، 346، 356، 358، 379، 452

اسماعیل خان قاجار قوانلو ولد سلیمان خان نظام الدوله 1016، 1138

اسماعیل میرزا 96، 435، 436، 618، 620، 694، 695، 900، 992، 1018، 1084، 1122، 1128، 1156

اسماعیل- قیدار بن اسماعیل بن ابراهیم خلیل

اشرف خان دماوندی 83، 97، 226، 263، 287

اشرف علی خان 790

اصلمس بیک 21

اعتضاد الدوله ابراهیم خان- ابراهیم خان ظهیر الدوله عم زاده

اعظم خان غلیجائی افغان 215

اعظم محمد میرزا 772

اغورلو خان 621، 622

افراسیاب 454، 831، 851

افراسیاب میرزا 1099

افریقان (بایوف) 346

افلاطون 554، 597، 722، 736، 778، 858، 1115

اکبر میرزا 1091، 1107، 1119

الب ارسلان میرزا سالار 1101، 1103

الترز خان 375

القاص بیک گرجی 308

الکسس 189

الکسندر پاولیچ ایمپراطور روس 192، 262، 292، 602، 615

الکسندر میرزا 192، 195، 202، 212، 308، 347، 620

الکسندر یرملوف. 439، 453، 456، 458، 465، 476، 616، 644

الکسه 188

الله بخش میرزا 996

الله قلی توره خان خوارزم (اوزبک- خوارزمی) 631، 633، 701، 757، 764، 781، 860

اللّه قلی خان دولّوی قاجار 701، 1004

اللّه قلی میرزا. 685، 980، 1017، 1083، 1139، 1157

ص: 528

الله وردی خان عزالدینلو 78

اللّه وردی میرزا. 453، 156، 454، 486، 577، 734، 991، 1122، 1156

الله وردی نایب 850

الله ویردی خان خزینه دارلو 195

اللهیار خان دولّوی قاجار آصف الدوله 596

اللهیار خان دولوی قاجار- آصف الدوله الهیار خان

اللهیار خان قلیچی 111، 130، 131، 134، 144، 160، 161، 164، 357

الیزابت دختر پطر اول 190

امام حنیفه 254

امام قلی خان 994، 1047، 1165

امام قلی میرزا (نبیره امیر بیک جان پادشاه بخارا) 867

امام قلی میرزا (فرزند میرزا علی اکبر قوام الملک) 890

امام قلی میرزا (فرزند محمّد علی دولتشاه) 1077

امام قلی میرزا (فرزند حسین قلی میرزا فرمانفرما) 1089، 1090، 1092

امام قلی میرزا (فرزند امام ویردی میرزا) 1100

امام قلی میرزا (فرزند شیخ الملوک میرزا) 1103

امام مسقط 322، 323

امام ویردی میرزای ایلخانی 272، 396، 397، 486، 495، 521، 578، 592، 734، 905، 914، 938، 982، 983، 1100

امان الله خان اردلانی (والی کردستان خان اردلانی) 232، 251، 254، 285، 288، 329، 330، 430، 442، 457، 458، 603، 606، 807، 859

امان الله خان افشار 248، 249، 285، 380، 387

امان الله میرزا 1004، 1100، 1108، 1109

امیر اسد الله خان عرب خزیمه 813، 873

امیر اصلان خان کردستانی 535، 536، 661، 1125، 1127

امیر اصلان میرزا 1125

امیر اعلم خان 451

امیر اعلم خان عرب 448، 453

امیر بیک جان 867

امیر تیمور گورکان 188

امیر تیمور میرزا 1097

امیر حسن خان عرب زنگوئی (حاکم تون و طبس) 95، 376، 447، 448، 450، 452، 453، 490، 491، 496، 517، 516، 518

امیر حسین خان 451

امیر حسین خان طالش 629

امیر حسین میرزا 1098

امیر حیدر توره 213، 214، 215، 280، 377

امیر خان دولوی قاجار (خالو) 305، 432، 622

امیر خان (فرزند محمد ولی میرزا) 1088

امیر خان قاجار عزالدینلو 389، 391، 433، 570، 1126

امیر شیخ میرزا 1098

امیر علم خان عرب خزیمه 450، 527

امیر علی شیر 9

امیر علی نقی خان عرب زنگوئی 517، 527، 693، 720، 799، 801، 873

امیر علی نقی خان وکیل 800

امیر قلیچ خان تیموری 301، 302، 422، 426، 448، 449، 479، 516، 491، 517، 528

امیر گونه خان زعفرانلو 111، 120، 135، 145، 164، 372، 415، 423، 414، 423، 424، 443، 493، 1091

ص: 529

امیر ناصر الدین توره اوزبک 213، 214، 215، 280

امیر نصر الله خان 608

انجسوف گرجی 404، 644

انوری 527، 659، 915، 1149

انوشیروان کسری 746

انوشیروان میرزا 1099، 1106

اودبای خان کوکلان 356

اورنگ زیب میرزا 1004، 1051، 1097

اوزبک خان 213

اوگتای قاآن میرزا 793، 1094

اولجایتو 456

اهرمن 119

ایرج 881، 1063

ایرج میرزا 1092، 1129

ایشپخدر 192، 193، 194، 200، 201، 202، 203، 204، 205، 208، 209، 211، 222، 226، 228، 229، 230، 236، 237، 238، 239، 240، 248، 257، 261، 575، 592

ایلخانی 717، 844، 983

ایلدرم بایزید میرزا 1071

ایمانی خان فراهانی (حاکم فراهان) 149، 411، 575

ایوان پسقاویچ جنارال انوتارا 671

ایوان (خواهرزاده کوین آن) 190

ایوان وسلویچ 188

بابا خان 6، 72، 343، 934، 1037

بابانانک 696

بابر میرزا 1082، 1083

باجی مشتری 1055

بارون ویردی 283، 312

باقر خان خراسکانی 155، 156

باقر (ع) 1127

بالی محرم بهادر (قراول باشی) 829

بایدوف 265، 346

بدر النساء خانم 1038

بدر جهان خانم (ماه باجی) 1035، 1041

بدر خان زند 850، 865، 1031، 1035، 1040

بدر خان- بدر خان زند

بدل خان 267

بدیع الزمان 643، 805، 806، 821، 828، 832، 1080، 1081، 1099

بریگدیر جان ملکم بهادر 141

بزم آرا خانم 1035

بصراوی 168

بطلمیوس 64، 70، 794

بقراط 722

بکنج 25، 66

بلقیس 250، 1010، 1116

بنیاد خان هزاره 427، 428، 431، 442، 443، 445، 449، 450، 473، 482، 483، 484، 491، 516، 528، 529، 693، 719، 766

بوداق خان مکری 330، 432، 433

بوداق سلطان آیرملو 619

بوذر 556

بوذر جمهر بن بختگان 360، 597، 699

بوریس گودانیف شاه 188

بولهب 85

بهادر 284

بهادر خان 774، 1093

بهادر میرزا 1070، 1082

بهبود خان افشار 24، 838

بهبود خان جوانشیر 767، 789

بهبود خان کابلی 695

بهرام 1142

بهرام چوبینه 1010

ص: 530

بهرام خان (فرزند مرتضی قلی خان برادر آقا محمد خان) 719، 766، 1165

بهرام خان (فرزند مهدی قلی خان برادر آقا محمد خان) 1161

بهرام خان فیروزکوهی 449

بهرام میرزا 658، 661، 666، 1062

بهلول پاشا 535

بهمن 552، 570، 1165

بهمن میرزا (بهاء الدوله) 735، 741، 793، 869، 1002، 1049، 1131

بی بی کوچک خانم 1040

بیرام علی خان قاجار عزالدینلو 214، 826

بیکی خان اوزبک 119، 213، 214، 266

بیگلر خان چاپشلو 372، 387، 413، 422، 423، 427، 444، 757، 758، 825، 693

بیگم جان خانم (دختر امام قلی خان افشار) 1047

بیگم جان خانم (دختر فتحعلی شاه) 1135

بیگم خانم (دختر صادق خان شقاقی) 1039

بیگم خانم (مادر علی نقی میرزا) 1042

بیوک آقا 106، 114

پاپایان 127

پاشا خانم 1033، 1149

پالاوانیچ 404

پاول 192

پردل خان 498، 499

پرون 19

پرویز 1011

پرویز میرزا 1003

پری شاه خانم 1058

پسقاویچ 649، 650، 651، 652، 655، 656، 657، 658، 660، 661، 664، 665، 666، 667، 669، 670، 727، 780

پطر اول 189، 188، 190

پطر ثالث 190

پطر ثانی 189

پلنگ توش خان جلایر 267، 491، 781، 799، 821، 907

پلنگ توش میرزا 1112

پلوخیر 437

پناه بیک طالش 715

پیر قلی خان (قاجار) شامبیاتی 116، 145، 195، 209، 210، 223، 225، 230، 237، 238، 313، 338، 343

پیغمبر (ص) 1008

تاج الدوله کاوس خانم اصفهانیه (خورشید کلاه) 596، 921، 1001، 1025، 1027، 1129، 1147

تاجلی بیگم خانم 1145، 1021

تراب بی 608

تراب خان بروجردی 109

ترک بن یافث 19

تقی خان افغانی درّانی 684

تقی خان بروجردی 80

تقی خان بزچلوی 620

تور 1063

توکل خان خمساوی 94

تولی خان 826

تیپو سلطان 124، 128، 129

تیمور شاه افشار 277

تیمور شاه افغان 41، 73، 128، 138، 454، 612، 648، 696، 803، 907

تیمور شاه میرزا (فرزند محمد ولی میرزا) 1086

تیمور میرزا حسام الدوله (فرزند حسین علی میرزا فرمانفرما) 770، 1090

تیمور میرزا (فرزند محمد قلی میرزا) 1079

ص: 531

ثابت علی 277

جالینوس 507، 579

جاماسب 918

جامی 1025

جان خاتون خانم 1040

جان محمد خان دولوی قاجار 38، 58، 86، 106، 109، 156، 330

جان مکدانلدکیز 613، 623، 667، 806

جان مکنیل حکیم 668، 807، 879، 880، 907

جان ملکم بهادر 141، 300

جانی خان قشقائی 888

جبرئیل 1029

جعفر خان بیات 107، 111، 136، 144، 161، 164

جعفر خان زند 35، 36، 107، 108، 148، 160

جعفر خان (فرزند عباس میرزا) 35، 36، 107، 108، 148، 160، 934، 1071

جعفر خان (فرزند محمد ولی میرزا) 1087

جعفر خان مکری 507

جعفر قلی خان (برادر آقا محمد خان) 33، 34، 35، 36، 55، 80، 81، 82، 83، 99، 114، 115، 116، 222، 248، 336، 343، 653، 657، 694، 758، 798، 801، 819، 822، 828، 830، 864، 1052، 1149

جعفر قلی خان دنبلی 61، 80، 98، 106، 114، 194، 208، 240

جعفر قلی خان لاریجانی 350

جعفر قلی خان مراغه ای 433

جعفر قلی خان نوایی 567

جعفر قلی مرندی 563

جعفر قلی میرزا 1067، 1085، 1129

جلال الدین افندی 357، 358، 368

جلال الدین محمد پاشای چاپان اوغلی 559، 560، 562

جلال الدین میرزا 1086، 1088، 1097، 1104

جم 384، 570

جمال الدین میرزا 1107

جمال خان خشتی 912

جمشید 123، 272، 321، 322، 384، 461، 515، 558، 898، 1010، 1114

جمشید بیک 1004

جنرال غاردان خان 282، 283، 284، 286، 289، 290، 291، 292، 293

جنرال ملکم 283، 284

جواد خان زیادلوی قاجار 184، 186، 193، 194، 621

جوانبخت میرزا 1119

جوجی خان بن چنگیز 195، 213، 456

جهان بخش میرزا 1131

جهاندار میرزا 1121

جهان سلطان خانم 1153

جهانسوز شاه 24، 27، 31، 119، 877، 995

جهان شاه میرزا 990، 991، 1011، 1121

جهانگیر خان گلپایگانی 118، 1032

جهانگیر میرزا 626، 632، 651، 652، 905، 1063، 1066، 1071، 1087، 1087، 1091، 1099

جهان میرزا زکی 760

چاپان اوغلی 563، 564، 568

چچن اوغلی سر عسکر 536

چراغعلی خان نوایی 74، 130، 990

چنگیز خان 20، 213، 353، 456، 826

چنگیز میرزا 686، 867، 1084، 1086، 1087،

حاتم طائی (طی) 212، 899، 935، 956، 1007

حاج علی اصغر مازندرانی خواجه باشی 662

حاج فیروز الدین افغان 804

ص: 532

حاج میرزا آقای بیات ماکوئی ایروانی 938

حاجی آقا بزرگ منجم باشی گیلانی 494، 507

حاجی آقا خان هراتی (وزیر حاجب فیروز الدین میرزا والی هرات) 267، 392، 405، 429، 442، 453، 472، 473

حاجی آقا لربیک قراباغی 620

حاجی ابراهیم خان اعتماد الدوله 37، 38، 39، 46، 48، 53، 75، 76، 86، 91، 107، 132، 142، 146، 147، 148، 150، 151، 158، 246، 271، 300، 301، 334، 360، 521، 524، 595، 740، 744، 811، 884، 889، 1043، 1044، 1049، 1095، 1096

حاجی اسماعیل خان 764، 766

حاجی بهرام میرزا 997، 1125

حاجی بیژن خان گرجی 661

حاجی جعفر خراسکانی 155، 159

حاجی حسن پاشای 536

حاجی حسن خان دامغانی 655، 1024

حاجی حیدر علی خان شیرازی 523، 524

حاجی خانجان خان حلالخور 34، 151، 721

حاجی خلیل خان قزوینی 141، 143، 197، 198، 199، 707

حاجی ذوالفقار خان- ذو الفقار خان دامغانی

حاجی ربیع خان کزازی 149، 522

حاجی رجبعلی 595

حاجی رضا قلی خان 395، 734

حاجی روح الامین 108

حاجی سلطان ابراهیم میرزا 1127

حاجی سلیمان کاشانی بیدگلی 934

حاجی سیّد محمد باقر شفتی گرگین 223

حاجی شاه 1016

حاجی شاه قلی میرزا 993، 1040

حاجی عبد الله خان اصفهانی 583، 595

حاجی علی بیک 534

حاجی علی خان کزازی 522

حاجی علی قلی خان کازرونی 742

حاجی علی محمد دار المرزی 924

حاجی علی محمد کاشانی 583

حاجی فیروز الدّین میرزا افغان 266، 267، 268، 328، 329، 392، 393، 405، 415، 419، 427، 428، 429، 430، 431، 432، 442، 448، 453، 470، 471، 472، 473، 480، 799، 802، 803، 837

حاجی قاسم کاشی روضه خوان 64 تاریخ ذو القرنین ج 3 1177 1. اشخاص ..... ص : 1169

جی قوام الدین شیرازی 147

حاجی کیومرث میرزا 1123، 1129

حاجی محمد ابراهیم شیرازی

اعتماد الدوله 142، 732، 1018، 1052

حاجی محمد باقر خان 1127

حاجی محمد تقی قزوینی 616

حاجی محمد جعفر قراگوزلو 519، 985

حاجی محمد حسین خان اصفهانی امین الدوله صدر اعظم 78، 86، 96، 155، 156، 159، 163، 174، 214، 243، 270، 281، 294، 297، 301، 307، 309، 333، 337، 342، 351، 376، 492، 497، 500، 509، 512، 580، 595، 744، 765، 1018، 1130

حاجی محمد حسین خان مروزی 355

حاجی محمد حسین خان مستوفی الممالک 399

حاجی محمد حسین خان نظام الدوله اصفهانی 436، 467، 506

حاجی محمد خان دولوی قاجار 618، 619، 658، 621، 622، 628

حاجی محمد خان قراگوزلو کبوترآهنگی 230، 241، 620

حاجی محمد زمان خان 436، 467

ص: 533

حاجی محمد صادق خان 850، 851، 1156

حاجی محمد مهدی نهاوندی (مولوی) 987

حاجی مصطفی خان (مصطفی قلی خان برادر آقا محمد خان) 1083، 1099، 1100، 1108

حاجی ملا احمد نراقی 616

حاجی ملا باقر سلماسی 295

حاجی ملا جعفر 616

حاجی ملا عبد الوهاب قزوینی 616

حاجی ملا محمد ابراهیم کلواسی خراسانی 716، 717

حاجی ملا محمد زنجانی 405، 406

حاجی مهدی قلی خان 1016، 1139

حاجی میرزا آقاسی بیات ماکویی ایروانی 938، 1017، 1139، 1158

حاجی میرزا ابو الحسن خان شیرازی 300، 314، 359، 386، 438، 441، 466، 477، 502، 518، 617، 665، 666، 669، 676، 701، 735، 807، 859، 886، 915، 932، 933

حاجی میرزا اسماعیل اشرفی مازندرانی 299

حاجی میرزا رضا قلی نوائی منشی الممالک 870، 888

حاجی میرزا علی اکبر قوام الملک 844، 846، 848، 889، 890، 1034

حاجی میرزا علی رضای شیرازی 334، 521، 1043، 1044، 1045

حاجی میرزا کاظم ناظر 843

حاجی میرزا محمد اخباری نیشابوری هندی 239

حاجی میرزا محمد خان 653، 657

حاجی میرزا محمد رحیم شیرازی 616

حاجی میرزا مقصودلوی استرآبادی 653

حاجی میرزا موسی خان 570، 834، 1018

حاجی میرزا یوسف تبریزی 659

حاجی میر عبد العظیم خان قزوینی 739

حاجی میر محمد حسین سلطان العلما 295

حاجی نصر الله میرزا 1108

حاجی نگهدار خان چگنی 522

حافظ علی پاشا 559، 560، 561، 562، 564

حافظ محمد پاشا 521

حافظ شیرازی 356، 1096

حالتی افندی رئیس الکتاب 316، 329

حبّ نبات خانم 1032، 1153، 1156

حجة الاسلام حاجی سید محمد باقر گیلانی 1084

حسام الدین 1107

حسان 555

حسن بیک قرایی 425

حسن جهان خانم (والیه) 1021، 1145

حسن خان داشلوی قاجار 1123

حسن خان دنبلی 286، 456

حسن خان سارواصلان 565، 600، 619، 623، 629، 644، 646، 649، 654، 657، 695، 718، 720

حسن خان (سردار ایروان) 286، 561، 562، 563، 675، 717

حسن خان عجم بسطامی 350

حسن خان (فرزند حسین قلی خان برادر فتحعلی شاه) 1138

حسن خان (فرزند ماه بیگم خانم و غلامحسین خان سپهدار عراق) 1147

حسن خان (فرزند محمد ولی میرزا) 1087

حسن خان فیلی 80، 87، 157، 185، 538، 539، 543

حسن خان قاجار قزوینی 208، 388، 485، 489، 533، 534، 535، 536، 538، 560، 563، 629

حسن خان قوللر آقاسی 263

ص: 534

حسن خان (ولد محمد تقی خان یزدی) 185

حسن شاه 234، 877

حسن علی خان 101، 183، 185، 233، 293، 394، 407، 422، 426، 429، 430، 444، 449، 478، 516، 526، 665، 681، 687، 719، 734، 739، 769، 774، 775، 784، 784، 849، 851، 865، 1093

حسن علی میرزا (شجاع السلطنه) 979

حسن میرزا 1120

حسین پاشا خان مقدم مراغه [ای] 539، 629، 821

حسین خان بابای نانکلی 94

حسین خان دنبلی 56، 83، 98، 99، 145، 159، 244، 285، 286، 317، 619، 644، 675، 692، 1138

حسین خان دولوی قاجار 237

حسین خان سردار ایروان 56، 83، 98، 99، 145، 178، 195، 244، 263، 285، 286، 441، 456، 619، 644، 675، 717

حسین خان سردار خراسان 178

حسین خان (فرزند مریم بیگم، و اللهیار خان آصف الدوله) 1138

حسین خان قاجار قزوینی 57، 78، 107، 135، 145، 157، 164، 165، 228، 257، 259، 307، 692، 695، 783

حسین خان قوللر آقاسی 109

حسین علی بیک 1129

حسین علی خان جوانشیر 695

حسین علی خان قرائی 375، 415، 424

حسین علی خان معیر الممالک 25، 610

حسین علی خان (ولد آصف الدوله) 204، 394، 696، 697، 734، 767، 789، 738، 797، 1033

حسین علی خان (ولد حاجی مصطفی قلی خان برادر آقا محمد خان) 1165

حسین علی میرزا فرمانفرما 45، 111، 119، 120، 123، 130، 199، 218، 233، 309، 322، 469، 500، 501، 578، 731، 937، 938، 987، 1041، 1088، 1127، 1160، 293، 301، 416، 683، 737، 744، 770، 786، 884، 912، 913، 966، 990، 1006، 1135، 1157

حسین قلی بیک 107، 108، 109

حسین قلی خان افشار ارومی 81، 241، 1028، 1035

حسین قلی خان بادکوبه. 315، 236، 237، 258

حسین قلی خان (برادر فتحعلی شاه) 45، 46، 48، 53، 58، 59، 60، 83، 84، 85، 86، 89، 90، 91، 94، 97، 98، 100، 101، 106، 113، 130، 135، 136، 138، 149، 150، 153، 154، 155، 156، 157، 158، 159، 160، 299، 397، 454، 952، 981، 1008، 1009، 1016، 1032، 1047، 1122، 1124، 1138، 1139، 1153، 1154، 1158

حسین قلی خان بیات نیشابوری 448، 481، 1085

حسین قلی خان (جهانسوز شاه): 24، 27، 28، 58، 59، 60، 83، 84، 85، 86، 89، 90، 91، 92، 94، 97، 98، 100، 101، 109، 130، 135، 136، 138، 149، 150، 153، 154، 155، 156، 157، 158، 159، 160، 416، 952، 981، 994، 1008، 1009، 1016، 1028، 1032، 1035، 1047، 1121، 1122، 1124، 1138، 1139، 1153، 1154، 1158

حسین قلی خان دولو 78، 93، 224، 238

حسین قلی خان زعفرانلو (ولد رضا قلی خان): 527

ص: 535

حسین قلی خان عزالدینلوی قاجار 62، 185

حسین قلی خان قرائی (ولد اسحق خان) 380

حسین قلی خان نیشابوری 450

حسین قلی میرزا- حسین قلی خان (برادر)

حکیم اتالیق 213

حکیم باشی میرزا محمد حسین اصفهانی 919

حکیم خان (حاکم سرخس) 491

حکیم داود خان مسیحی 880

حکیم مکنیل 667

حکیم [ابو القاسم] فردوسی طوسی 743

حمزه خان انزانی 657

حمزه کلایی مازندرانی 603

حمزه میرزا 1070، 1071، 1100

حیدر قلی میرزا (خاور) 396، 397، 470، 486، 783، 986، 1037

خاقانی 923، 987

خالد پاشا 251، 252، 254، 329، 330، 344

خالق دادخان 499

خامس آل عبا حضرت سید الشهداء 135، 152، 568

خان بابا خان نانکلی 88

خان بابا (نواب حسین قلی ملقّب به جهانسوز شاه فرزند فتحعلی شاه) 994، 995، 1158

خان بی بی خانم (عمّه شاه) 1153

خان چنگیزی 375

خان حلالخور 151

خان خانان سلیمان خان (میرزا فریدون) 737، 889، 1135

خان گلدی خان 1121

خانلر خان زند 682، 1129، 1130

خانلر میرزا (فرزند عباس میرزا) 1069، 1070

خانم خانمان 846

خانم کوچک 1039

خان ملاخان 488

خانم (والده نواب فتح الیه میرزا شعاع السلطنه) 1000

خاور سلطان بیگم 1150، 1034

خاوری 6، 31، 72، 123، 159، 180، 186، 194، 199، 219، 220، 235، 251، 257، 268، 289، 323، 328، 351، 455، 468، 485، 501، 509، 511، 518، 532، 533، 542، 546، 555، 556، 565، 571، 580، 583، 599، 605، 606، 612، 625، 631، 647، 670، 683، 706، 723، 759، 760، 778، 802، 804، 819، 825، 831، 832، 836، 852، 868، 874، 878، 884، 892، 899، 906، 926، 927، 934، 935، 942، 943، 947، 960، 961، 962، 963، 965، 968، 972، 973، 975، 976، 978، 989، 991، 1008، 1011، 1014، 1015، 1021، 1024، 1027، 1029، 1031، 1035، 1045، 1053، 1057، 1062، 1064، 1065، 1068، 1069، 1070، 1077، 1079، 1095، 1115، 1117، 1119، 1142، 1143، 1146، 1152، 1153، 1158

خداداد اصفهانی 46

خدایار خان عباسی 276

خدیجه خانم 1016، 1041، 1138

خدیجه سلطان خانم (عصمت الدوله) 1018، 1140

خرّم بهار خانم 1034

خسرو پرویز 18

خسرو خان 604، 809، 1021، 1145، 1160

خسرو خان اردلانی 616

خسرو خان غلام گرجی 506، 575، 1161

خسرو محمد پاشا 534، 535

خسرو میرزا 593، 711، 712، 713، 714، 715،

ص: 536

724، 727، 740، 751، 788، 789، 791، 799، 800، 802، 816، 821، 839، 869، 873، 886، 899، 905، 1066

خسرو میرزا (فرزند محمد میرزا) 1112

خسکی (دال خسکی) 667

خلیل الله میرزا 1105، 1123، 1145

خواجه حافظ 52، 92، 147، 266، 354، 356، 868، 1096

خواجه داود 247

خواجه عباس خان 649، 650

خواجه کاشغری 358، 367، 389، 395، 419

خواجه نصیر الدین 786

خورشاهی 798

خورشید خانم (دختر فتحعلی شاه) 1023، 1148

خورشید کلاه خانم شمس الدوله (دختر فتحعلی شاه) 1025، 1150

خورشید کلاه (کاترین دوم امپراطور روس) 35، 191، 192، 437، 1162

خویی آذربایجانی 612

خیر النساء خانم 1037، 1038، 1047

داداش بیک 1057

داد خان درانی 497

دارا 552، 555، 1067، 1104

داراب میرزا 1081، 1092، 1098، 1099، 1131، 1149

دالخسکی کیج 665، 666

دالغورکی 740، 753

دانیال اتالیق 213، 214

داود پاشا 240، 504، 505، 506، 511، 521، 526، 539، 541، 543، 567، 575، 576

داود خان ارمنی 246، 611

داود (ع) 611، 969

داود میرزا 1073، 1130

دده فال 193

درّ جهان خانم 823

درخشنده گوهر خانم 1141

دوداق 47

دودانگه هزار جریبی مازندرانی ملاباشی 108

دوستعلی خان بسطامی معیّر الممالک 567، 897

دوست محمد خان 498، 499

دوک ولینتین 437

دولت (تخلّص محمّد علی میرزا دولتشاه) 974

دولتمراد پروانه چی 608

دولت نظربی 608

دویچ کیج 644، 645

دیر جان ملکم بهادر خان 291، 314

ذو الفقار خان دامغانی (سمنانی) 224، 304، 313، 356، 358، 380، 393، 420، 475، 479، 481، 482، 484، 504، 516، 530، 556، 1024، 1165

ذو الفقار میرزا 1128

رجب آغا 357

رجب مهتر 608

رحمان قلی توره خوارزمی 607، 608، 633

رحمت الله خان سرتیپ 629

رحمت الله خان فراهانی 536، 658

رحیم خان 375

رحیم خان اتالیق 213

رحیم خان خوارزمی 479، 485، 486، 489

رخساره بیگم 1153، 1034

ردیشچوف 346

رستم بیک 483، 681

رستم خان 1163

رستم خان بیات 86

رستم خان چوله ای 798

ص: 537

رستم خان زند (برادرزاده محمد خان) 79

رستم خان قراگوزلو 445، 448، 450

رستم خان (ولد ابراهیم خان ظهیر الدوله) 1020، 1144

رستم خان (ولد مهدی قلی خان) 116

رستم خانی دامغانی 681

رستم میرزا 1122

رشید خان افغان درّانی 415، 416، 418

رضا خان 846، 847

رضا علی میرزا 1106

رضا قلی بیک 715

رضا قلی خان ایلخانی 434، 693، 694، 719، 781، 814، 816، 819، 835، 836، 864، 868

رضا قلی خان (برادر آقا محمد خان) 34، 35، 195، 359

رضا قلی خان دولوی قاجار 209

رضا قلی خان زعفرانلو 372، 387، 414، 415، 423، 479، 489، 490، 492، 494، 495، 496، 497، 499، 500، 527، 607، 693، 717، 718، 757، 758، 765، 781، 795، 796، 797، 798، 814، 818، 819، 820، 822، 823، 825، 842، 864، 867

رضا قلی خان (فرزند اسماعیل خان سردار دامغانی) 1024

رضا قلی خان (فرزند حسن جهان خانم) 1022، 1145

رضا قلی خان (فرزند محمد حسن خان پسر حاجی مصطفی قلی خان) 1164

رضا قلی میرزا 1085، 1087، 1089، 1092

رمضانعلی خان 78

رنجید سنکه 696، 768، 908

روشن خان 495

روی (لوئی) شانزدهم 246

زبیده خاتون 1051

زبیده خانم 1150

زکی خان زند 77، 88

زلیخا 1011، 1073، 1105

زمان میرزا 1157

زهره اصفهانیه 1055

زیبنده خانم 1025

زین العابدین خان 1008، 1136، 1156

زینب خانم 1016، 1138

سابانویان 19

سارو خان 134

ساره سلطان خانم 1032

ساسان میرزا 1131

سالور خان 826

سام خان 824

سام میرزا 1082

سبحان قلی خان قاجار قزوینی 534، 619

سبکتکین میرزا 1112

سرتاق نویان 19، 20

سرخای خان لگزی 236، 237، 519

سردار (حسین خان) 318

سرگور اوزلی بارونت 331، 332، 333، 334، 345، 347، 359، 360، 384، 397، 398، 399، 476، 667، 1044

سرو جهان خانم 1022، 1148

سر هر فرد جنس 290، 291، 293، 294، 296، 300، 314، 332، 334، 399

سعادت علی خان 764

سعادت قلی خان بغایرلو 112، 372، 387، 444، 479، 485، 486، 487

سعدی 605، 656، 700، 741، 991، 1013، 1029

سعید آقا سیواسی 560

سعید خان دامغانی 184، 193

ص: 538

سعید میرزا 1088

سعید نیاز خان 608

سلطان ابراهیم میرزا 1000، 1092

سلطان احمد میرزا (عضد الدوله) 1002، 1124

سلطان اسد میرزا 499

سلطان اویس میرزا 20، 1122

سلطان بدیع الزمان میرزا 938، 1098، 1118،

سلطان بیگم 1014، 1015، 1152

سلطان تکش میرزا 1111، 1112

سلطان جلال الدین میرزا 1004

سلطان جهان خانم 1033

سلطان جهان میرزا 1111

سلطان حسام الدّین میرزا 1107

سلطان حسن میرزا (ملقب به سردار) 1081

سلطان حسین میرزا 272، 1004، 1081، 1121

سلطان حمید خان 271

سلطان خانم 1024، 1148

سلطان سلیم خان 271، 966

سلطان سلیم میرزا 1000، 1130، 1139

سلطان سنجر سلجوقی 887

سلطان سنجر میرزا 1102

سلطان سنجری 1115

سلطان سیامک میرزا 1120

سلطان شاه 354، 369

سلطان شاه بدخشی 354

سلطان صیفور میرزا 1130

سلطان قلی خان 1140

سلطان محمد میرزا (سیف الدوله) 596، 603، 604، 643، 656، 736، 783، 784، 690، 771، 774، 788، 851، 854، 865، 895، 896، 897، 898، 899، 914، 920، 921، 931، 1001، 1025، 1027، 1050، 1051، 1073، 1075

سلطان محمود خان خداوندگار روم 324، 368، 465، 477، 511، 574، 585، 586

سلطان محمود میرزا 1130

سلطان مراد میرزا 1067

سلطان مصطفی خان 271، 275، 296، 301

سلطان مصطفی میرزا 1130، 995

سلطان یعقوب میرزا 1103

سلطان یوسف میرزا 1102، 1124

سلطنت آقا 326

سلمان بیک کرد مدانلوی 340

سلمان خان گیلانی سرهنگ 788

سلیمان 119، 342، 769، 773، 776، 792، 935، 958، 1116

سلیمان آغا 271، 966

سلیمان آقاچاپشلو (فرزند بیگلر خان) 758

سلیمان افندی 511

سلیمان بیگ دیوان بیگی 317

سلیمان پاشا 65، 106، 169، 170، 231، 246، 257، 275، 281، 315، 316، 329، 355، 357، 521

سلیمان پاشای کهیا 252، 253، 254، 255، 256، 274، 275

سلیمان ثانی 341

سلیمان خان قوانلوی قاجار (نظام الدوله) 46، 48، 58، 87، 88، 94، 105، 115، 145، 156، 160، 195، 202، 244، 317، 327، 330، 510، 791، 807، 859، 889، 879، 1006، 1016، 1028، 1135

سلیمان گیلانی 791

سلیمان میرزا 342، 999، 1000، 1130

سلیم پاشا 265، 347، 521، 534، 537، 538، 563

سلیم خان شکی 248، 258، 315

ص: 539

سماعیل خان (اسماعیل خان) 1142، 1143

سمندر خان 499

سنجر 122

سنجر میرزا 1097، 1129

سنمّار 876

سواریمیز 646

سهراب خان گرجی پیشخدمت باشی 561، 653، 737، 821، 828، 829، 835، 1033، 1060، 1144، 1149

سیامک میرزا 1124

سیاوش 180

سیاوش میرزا 1100

سید ابو الحسن 466

سید حسن همدانی 519

سیّد حسین میرزا 1149

سیّد صدر الدین تبریزی 1016

سید عبد الله شبّر 567

سید عبد الوهاب افندی 330، 358

سید عزیز اللّه طالش 616

سید قرشی 467

سید محمد 630

سید مفید استرابادی 390

سیّده بیگم (همدم السلطان) 1006

سیسیانوف 192

سیف ابن مالک 322

سیف الله میرزا 1131، 1002

سیف الملوک میرزا 593، 789، 845، 847، 848، 851، 1071، 1073

شاپور ذو الاکتاف 610، 746، 974

شاپور میرزا 997، 1029، 1082، 1127

شاه اسماعیل صفوی 20، 272، 553

شاه افریدون عجم 743

شاه بیگم (ضیاء السلطنه) 1011

شاه پرور خانم 1057

شاه پری خانم 1033، 1053

شاه پسند خان افغان 26، 803، 836، 873

شاه پسند خانم 1057

شاه جهان خانم 455، 870، 1002، 1029، 1153

شاه خدابنده 456

شاه خلیل الله 467

شاهرخ خان (فرزند مهدیقلی خان برادر آقا محمد خان) 1161

شاهرخ شاه افشار 41، 1038، 1072، 1080، 1106

شاهرخ میرزا (فرزند حسین علی میرزا فرمانفرما) 889، 1091، 1135

شاهرخ میرزا (فرزند محمد ولی میرزا) 1088

شاهرخ میرزای گورکانی 8

شاهزاده ایوب 498، 499

شاه زمان افغان 95، 128، 129، 132، 137، 145، 163، 165، 172، 454

شاه سلطان حسین صفوی 21، 22، 190

شاه سلطان خانم 1019، 1144

شاه طهماسب 18، 22، 23، 128، 190

شاه عباس صفوی 18، 20، 21، 128، 214، 407، 887

شاه فیروز 268

شاه قلی میرزا 735، 1123

شاه گشتاسب 881

شاه محمود افغان 361، 392، 405، 415، 455، 470، 488، 498، 499، 513، 516، 517، 528، 529، 632، 803

شاه مراد اوزبک بیکی جان 119

شاه مراد بیک 809

شاه مراد میرزا 1103

شاه منصور میرزا 1082

ص: 540

شاه منوچهر 1067

شاه میر خان ارمنی 501، 600، 616

شاهنشاه صاحبقران 897، 902، 911

شاه نواز خانم 1057

شاه ویردی خان 1128

شجاع الدوله 1073

شجاع الدین خان 25

شجاع السلطنه (حسن علی میرزا) 299، 435، 442، 471، 473، 483، 484، 485، 486، 488، 490، 493، 495، 497، 498، 499، 503، 504، 509، 515، 517، 527، 528، 529، 559، 571، 572، 577، 578، 592، 608، 631، 632، 664، 665، 684، 686، 687، 692، 695، 720، 739، 751، 769، 771، 774، 775، 784، 785، 794، 803، 850، 879، 890، 913، 931، 938، 1019، 1084

شجاع الملک میرزا ولد تیمور شاه 498، 499، 907، 908، 931، 1096

شرف خان بیک 489

شریف پاشا 202، 318

شفت 227، 229، 236، 237، 238، 240، 248

شفتی گیلانی 350

شفیع خان راوری کرمانی 770، 790، 791

شکر اللّه خان نوری 731

شکر الله میرزا (پسر بهرام میرزا) 1125

شکر الله میرزا (پسر حیدر قلی میرزا) 1109

شکر الله میرزا (پسر علی نقی میرزا) 1099

شکر الله میرزا (پسر محمود میرزا) 1112

شکر بیگ 21، 22

شمس الدوله 1026

شمس الدین 597

شمس الدّینلوی نصیب بیک 193

شمس بانو خانم 1018

شهباز خان 1034، 1046

شیبک خان 213، 553

شیخ ابراهیم افضل الفضلاء 765

شیخ حسن 684

شیخ حسن (کرمانی) 684

شیخ حسن نویان 20

شیخ سیاوش میرزا 1111

شیخ عبد الرسول خان دریا بیگی 844، 846

شیخ علی خان زند 288، 236، 299، 648، 652، 983، 1038

شیخ علی خان قبه 237، 238، 258، 288، 315

شیخ علی (فرستاده حاکم بحرین) 377

شیخ علی میرزا شیخ الملوک 299، 325، 326، 327، 572، 623، 628، 663، 698، 761، 762، 782، 792، 938، 952، 983، 1038، 1101، 1133

شیخ محمد امین تمامی شیخ الاسلام 846

شیخ محمد جعفر نجفی 253، 256، 295، 345، 407

شیخ مساور 745

شیخ موسی نجفی افضل المجتهدین 543، 575، 576، 1111

شیخ ویس خان 35

شیردل خان 481، 482، 498، 499، 1086

شیر محمد خان 1088

شیرین خانم 1027

صاحبقران میرزا 897، 904، 914، 1003

صادق آقا چاپشلو 825

صادق بیک 521

صادق خان دولوی قاجار 309، 322، 323

صادق خان زند 35، 1039

صادق خان شقاقی 36، 37، 46، 47، 55، 56،

ص: 541

57، 58، 60، 61، 77، 80، 81، 82، 85، 96، 97، 106، 109، 111، 112، 132، 285، 343، 1000، 1039، 1154

صادق خان عزالدینلوی قاجار مشهور به سیاه 224، 285، 343، 350

صادق گرجی 46

صبا 71، 72، 73، 110، 122، 139، 239، 350، 934، 1056

صباحی 934

صدر الدوله میرزا 1140

صدقی آفندی 536، 537

صفر علی بیک 483

صفورا 1011، 1116

صفیار خان کرد بچه افشار 254، 458

صوفی اسلام 265، 266، 267، 268، 328

صید سعید خان 1088

صید علی پاشای 264، 274

صید کریم خان 517

صید محمد خان جلایر (کلاتی) 491، 572، 693، 718، 719، 757، 758، 781

ضحّاک 1064، 1065

ضیاء السلطنه 30، 932، 1012، 1014، 1150، 1151، 1158

طاوس خانم (تاج الدوله) 1050

طره باز خان 137

طغرل تکین میرزا 239، 1103

لطفعلی خان (فرزند محمّد مهدی میرزا) 1126

طور مصوف 299، 303، 305، 312، 313، 317، 336

طوطی خانم 1050، 1056

طهماسب قلی خان لاریجانی 655

طهماسب قلی میرزا 1088، 1093

طهماسب میرزا مؤیّد الدوله 773، 813، 818، 827، 839، 1075

طهمورث میرزا 193، 733، 1040، 1097

طیقون خانم 1139، 1016

ظل السلطان علی شاه (عادلشاه) 221، 435، 453، 455، 572، 687، 701، 734، 769، 752، 771، 789، 794، 845، 851، 859، 865، 881، 895، 900، 902، 931، 932، 933، 934، 938، 973، 981، 982، 1003، 1019، 1071

ظهیر الدوله ابراهیم خان 603، 1006، 1037، 1132، 1134، 1144، 1159

ظهیر الدوله محمد قاسم خان 345

ظهیر فاریابی 1102

عابدین بیک فراش 1031

عادل شاه میرزا 1121

عالم گیر میرزا 1097

عالیه سلطان خانم 1024

عباس خان 1088

عباس صفوی 971

عباس علی 60، 971

عباسعلی نام مازندرانی 46

عباس قلی 451، 1004

عباس قلی خان خمساوی 1023

عباس قلی خان (فرزند ارشد ابراهیم خان ظهیر الدوله) 603، 681، 682، 683، 1148

عباسقلی خان نوایی 424

عباس میرزا 45، 89، 103، 105، 130، 131، 140، 156، 163، 165، 174، 175، 185، 194، 195، 220، 304، 379، 422، 510، 520، 539، 570، 565، 586، 666، 669، 670، 671، 673، 771، 773، 775، 778، 783، 819، 824، 878، 884، 906، 907، 917، 918، 954، 971، 972، 973، 980، 1003، 1026، 1034، 1060، 1137، 1159

ص: 542

عبد الباقی میرزا 1112

عبد الجبار خان 498

عبد الحسین خان 501، 765، 1144

عبد الحمید پاشا 535

عبد الحمید خان 66

عبد الحمید میرزا 1105

عبد الرحمن بیگ 839، 840

عبد الرحمن پاشا 231، 232، 251، 252، 253، 254، 256، 281، 285، 316، 324، 329، 330، 331، 343، 344، 345، 346، 355، 357، 368، 526، 539

عبد الرحیم خان 37، 76، 77، 1161

عبد الرزاق سمرقندی 8

عبد الرشید خان افغان 431، 432، 473

عبد الرشید میرزا 1104، 1105

عبد الرضا خان 685، 687، 734، 769، 770، 771، 790، 791، 795، 813، 864، 866، 867، 868، 981

عبد الصمد خان افغان 513، 514، 515

عبد العزیز 168، 170

عبد الغیاث خان فوفلزائی 267

عبد الکریم خان 422

عبد اللطیف میرزا 1104

عبد الله آغا گرجیه 316

عبد الله ارجمندی 655

عبد الله بن سعود 524

عبد الله پاشا 315، 316، 329، 344، 345، 346، 355، 357، 368، 541، 574

عبد الله خان 86، 244، 309، 338، 343، 376، 448، 450، 487، 487، 581، 582، 584، 595، 614، 643، 690، 735، 736، 783، 902، 915، 921، 1071

عبد الله خان ارجمندی فیروز کوهی 445

عبد الله خان اصفهانی مستوفی الممالک 913

عبد الله خان اصفهانی (نقاش باشی) 876

عبد الله خان امین الدوله 509، 519، 530، 572، 581، 765، 1025

عبد الله خان اوصانلوی افشار خمساوی 94

عبد الله خان دماوندی 536، 622

عبد الله خان فیروزکوهی 304، 651، 735

عبد الله خان گرجی 412

عبد الله میرزا (دارا) 298، 326، 327، 337، 339، 340، 441، 470، 566، 567، 629، 663، 735، 920، 984، 1080، 1082، 1104

عبد المجید خان 734

عبد المجید میرزا 1105

عبد الملک 599

عبد الوهاب افندی ایلچی 357

عبد الله (برادر ننه خانم الملقبه به مهد علیا) 1051

عثمان بیک هرتوشی 569

عثمان پاشا 275

عزّت نسا خانم 1017، 1139

عسگر خان افشار ارومی 236، 237، 269، 270، 292، 320، 338، 343، 441، 456، 646، 569

عطا محمد خان افغان 447، 453

عطاء الله خان شاهیسون 249

عطاء الله میرزا 1112

علی اصغر خان عجم بسطامی 481، 801

علی اکبر خان 76

علی اکبر میرزا 1109

علی بن ابی طالب (ع) 1024

علی بن موسی الرضا (ع) 495، 764

علی پاشا 231، 232، 251، 252، 253، 254، 255، 256، 274، 541

علی خان آدخلوی افشار 858، 860

ص: 543

علی خان اصفهانی 518، 1107

علی خان افشار خمساوی 36، 348، 539، 1158

علی خان (حاکم سالیان) 258

علی خان دامغانی 1024، 1148

علی خان (شاهزاده) 313، 315، 333، 359

علی خان قاجار 288 تاریخ ذو القرنین ج 3 1188 1. اشخاص ..... ص : 1169

علی خان قرائی 516

علی خان قراگوزلو 1025، 1150

علی خان قوانلوی قاجار 195، 202، 209، 224

علی خان کنورسی 911

علی خان نوری 343

علی رضا میرزا 992، 1102، 1132، 1156

علی رضایی 377

علی شاه 1047

علی شاه میرزا 1148

علی- علیه السلام- 1089

علی قلی خان 35، 48، 53، 107، 210، 1067، 1071، 1161

علی قلی خان شاهسون 201، 202

علی قلی میرزا اعتضاد السلطنه 1003، 1004، 1104، 1106، 1107

علی محمد خان 510، 735، 1019، 1047، 1144، 1161

علی محمد میرزا 1101، 1109، 1125

علی مراد بیک افغان 358

علی مراد خان افشار 530

علی مراد خان افغان 866

علی مراد خان جوینی 798

علی مراد خان زند 34، 35، 148، 625، 682، 1110، 1129، 1157

علی مراد خان قلیچی 530

علی مرادن خان 304، 391

علی نقی بیک قراچه داغی 1128

علی نقی خان عرب زنگوئی 376

علی نقی خان قراگوزلو 655، 849

علی نقی قوانلوی قاجار 848

علی نقی میرزا (رکن الدوله) رکن الدوله 261، 521، 577، 592، 649، 651، 653، 654، 658، 659، 661، 711، 712، 713، 714، 715، 734، 737، 822، 921، 925، 932، 938، 982، 983، 1000، 1032، 1034، 1042، 1098، 1147، 1157، 1158، 1165

علی همت خان کلیایی 88، 94

عمه شاه 1029

عوض ایناق 375، 608

عیسی خان دامغانی 395، 505، 489، 544

غاردان خان 269، 270

غازان خان 20

غراف گداویچ 261، 264، 280، 299

غلامحسین خان سپهدار 604، 663، 665، 782، 734، 751، 763، 792، 812، 921، 922، 925، 1022، 1146، 1161

غلامحسین میرزا 1123، 1129

غلامرضا میرزا 1122

غلام شاه 1030

غلامشاه میرزا 1146

غلامعلی خان 1161

فئودور 188

فاضل خان گروس 519

فاضل شاه میرزا 1122

فاطمه خانم 1042

فتاح پاشا 253

فتح الله خان 40

فتح الله میرزا 735، 1000، 1009، 1021، 1042، 1077، 1132

ص: 544

فتح اللّه میرزا شعاع السلطنه 1000، 1021، 1132

فتح خان 499

فتح خان بارکزائی افغان 471، 472، 475، 478، 479، 480، 481، 482، 484، 485، 486، 488، 490، 492، 496، 497، 498، 514، 695، 696، 803، 908

فتحعلی اول 180

فتحعلی خان 21، 22، 23، 24، 142، 180، 263، 391، 658، 660، 993، 1034، 1035

فتحعلی خان بیگلربیگی 561

فتحعلی خان خواجه وند 275، 278، 296

فتحعلی خان رشتی 660، 665

فتحعلی خان مروزی 427

فتحعلی خان ملک الشعرای کاشانی 71، 72، 934

فتحعلی خان نوری 269

فتحعلی شاه 5، 11، 30، 67، 72، 122، 213، 218، 327، 342، 382، 384، 455، 531، 538، 586، 610، 647، 611، 729، 877، 905، 926، 927، 934، 935، 955، 1143

فتحعلی شه ثانی 180

فتح قلی خان 470

فخر الدوله (فخر النساء خانم) 918، 1003، 1004، 1010، 1011، 1032، 1156

فخر جهان خانم (فخر الدوله) 1009

فرج الله خان آدخلوی افشار 254، 281، 285، 304، 306، 307، 330، 343، 345، 359، 388، 394، 395، 418، 420، 421، 428، 616

فرج الله خان شاهیسون 248

فرج الله میرزا 11، 26

فرج خان درانی 118

فرّخ زاد میرزا 1125

فرخ سلطان خانم 1029، 1148

فرّخ سیر میرزا نیّر الدوله 897، 898، 1001، 1137

فرزانه بیگم خانم 1033، 1153

فرضی بیک 1128

فرعون 161

فرمانفرما 1089، 738، 847، 848، 849، 850، 851، 872، 888، 891، 978

فروغ الدوله اباقا خان میرزا 850، 865، 890، 1093

فرهاد 1064

فرهاد میرزا 1068، 1069

فریدون 384، 723، 875، 881، 935، 1063، 1064، 1065، 1095، 1142

فریدون ایرج 260

فریدون خان گرجی 501

فریدون میرزا 789، 1063، 1067، 1072، 1125، 1131

فریدون میرزای فرمانفرما 1085

فضل الله خان 735

فضل الله میرزا 1103

فضلعلی بیک 21، 22، 391

فضل علی بیک جوانشیر 1128

فضلعلی خان (پسر حاجی مصطفی خان برادر آقا محمد خان) 481، 650، 1165

فضل علی خان قوانلوی قاجار 481، 566، 650

فلاطون- افلاطون

فیروز 74، 119، 138، 172

فیروز الدین میرزای افغان 265، 447

فیروز میرزا 73، 118، 172، 1069

فیض بخش 301

فیضی محمود افندی 256، 263

قائم مقام 669، 778، 789، 796، 820، 822، 864، 875، 902، 1015، 1032

قاآن 552، 723، 851، 899، 1001، 1007، 1010

ص: 545

قاآن میرزا 1112

قاآنی 898

قابیل 146

قاجار 6

قاجار خان 19، 20

قادر خان عرب 447، 1041

قارون 115، 911

قاسم آقای حیدرانلو 521

قاسم بیک 318

قاسم خان تبریزی 653

قاسم خان ترکمان 563

قاسم خان سرهنگ 585، 613

قاسم میرزا 1047

قاسم هزار جریبی 1033

قران (اسب لطفعلی خان زند) 39

قرا یوسف 1141

قربان قلیچ خان یموت 419

قزل ارسلان میرزا 1102، 1128

قزل ایاغ 191، 192

قسطنطین 615

قطبی 548

قلیچ آقای قلیچی 160

قلیچ خان 356

قمر طلعت بیگم جان خانم 1006

قمر نسا بیگم 1047

قنبر میرزا 1121

قوجه خان کیوانلو 413، 423، 444

قهار قلی میرزا 1072

قهرمان میرزا 796، 818، 865، 866، 851، 865، 866، 902، 908، 1066، 1080، 1082، 1094

قیات 643

قیدار بن اسماعیل بن ابراهیم 338

قیدور 188

قیصر خانم 1150، 1028

قیصر میرزا 118، 134، 165، 172، 173

کارمل 879

کاظم بیک 114

کامران میرزا (فرزند حسین علی میرزا) 1092

کامران میرزا (فرزند محمد تقی میرزا) 1004، 1034، 1035، 1051، 1095

کامران میرزا والی هرات 74، 118، 119، 137، 138، 172، 392، 393، 488، 491، 496، 497، 498، 499، 513، 631، 632، 693، 803، 814، 820، 834، 836، 837، 838، 839، 873، 884، 885، 908

کتراین (کاترین) تزار روسیه 35، 189، 190

کتلروسکی 224

کربلائی فتحعلی شاهیسون 339، 340

کربلایی باقر انزانی 451

کرنیل 895

کریم خان زند 25، 26، 27، 28، 31، 33، 38، 41، 77، 88، 96، 148، 215، 300، 675، 757، 818، 1039

کریم دادخان 491

کلبعلی 684

کلبعلی خان نخجوانی 195، 211، 240

کلبعلی خان سپانلوی قاجار 286

کمبل 347، 907

کویانگ 20

کوین آن 190

کهندل خان 473، 475، 481، 482

کهیا- محمد آقای کهیا

کیخسرو 17، 180، 1114

کیخسرو دوم 927

کیخسرو میرزا (سپهسالار) 997، 1091، 1127

کیقباد 868

ص: 546

کیقباد میرزا 996، 1057، 1127، 1132

کیکاوس میرزا 996، 1043، 1128

کینیاز بخسکوف 614، 620

کیومرث پیشدادی 17، 647، 969

کیومرث میرزا (ابو الملوک) 995، 1058، 1082

گداخان 267

گداویچ 191، 192، 193، 261، 263، 265، 274، 282، 283، 285، 286، 289، 292

گراف سیماناویچ 858

گربایدوف 652، 700، 701، 705، 707، 713، 714، 715، 726، 859

گرجی 653

گرگین خان 192، 193، 257

گشتاسب 875، 918

گل بدن خانم (خازن الدوله) 1048

گلین خان خانم 1008، 1136

گودرز کشواد 969

گون خواجه 354

گوهر تاج خانم 1110، 1157

گوهر خانم 1018، 1020، 1039، 1144، 1160

گوهر شاد بیگم 1019

گوهر شاد خانم 1144

گوهر ملک خانم 1015

گیان میرزا 1111

گیلانی 792

لاچین خان 882

لترجان (انگریز [ی]) 850

لطف اللّه میرزا 1071، 1105

لطفعلی 445

لطفعلی خان 36، 38، 39، 148، 151

لطفعلی خان (فرزند محمّد مهدی میرزا) 1126

لطفعلی خان زند 37، 149، 683

لطفعلی خان کتول 391، 563

لطفعلی خان ملایری 653

لطفعلی کوتوال 446

لطفعلی میرزا 1082

لطیف خان ملایری 1104

لنسین انگریز [ی] 937

لوئی هجدهم 477

لوان میرزا 317

مارکویس لاردولزلی 141، 197

ماه بیگم خانم 1146

ماه تابان خانم 1035

ماه شرف بیگم 1113

ماه نوش لب خانم 1031، 1149

مایور خان ارمنی 920

مبارک میرزا 1112

مجنون خان پازوکی کرد 1018، 1048

مجید 339

محب علی خان خلج 465، 476، 477، 478، 511، 512، 1085

محراب خان بیک 314، 489

محسن بیک 459

محسن خان 827، 833، 834

محمد آغای کهیای 539، 540

محمد آقای دیوان افندی 106

محمد اسماعیل 199

محمد اسماعیل میرزا 1107

محمد امین ایناق 375

محمد امین خان پازوکی کرد 479، 631، 632

محمد امین خان دولوی قاجار 648، 650، 759، 1015، 1039

محمد امین خواجه 353، 354، 355

محمد امین رئوف پاشا 564، 565، 574، 585، 586، 559

محمد امین میرزا 1133، 998

ص: 547

محمد باقر خان (برادر آقا خان محلاتی) 1087

محمد باقر خان (فرزند حاجی مصطفی قلی خان) 1165

محمد باقر خان (فرزند خدیجه سلطان) 1040

محمد باقر خان (فرزند مرتضی قلی خان برادر آقا محمد خان) 1163

محمد باقر خان قاجار دوّلو 887، 993، 1033، 1153

محمد باقر خان (ملقب به مریخ شاه) 1016، 1157، 1138

محمد باقر خان (ولد محمد نظر خان مافی) 539

محمد باقر میرزا 1107

محمد بغایری 488

محمد بن سیف 322

محمد بیک 538

محمد بیک سرهنگ ایروانی 350

محمد بیک قاجار افشار سرهنگ 318، 319

محمد پاشای 264، 274

محمد تقی بیک 21، 22، 391

محمد تقی خان عرب میش مست 800، 864، 867

محمد تقی خان (فرزند محمد صادق خان زند) 998، 1039

محمد تقی خان (فرزند مهدی قلی خان برادر آقا محمد خان) 1161

محمّد تقی خان سوادکوهی مازندرانی 1121

محمد تقی خان قپاخلوی قاجار 160

محمد تقی خان (ولد علی خان کنورسی) 911

محمد تقی خان هزار جریبی 643

محمّد تقی خان گیانی نهاوند 1111

محمد تقی خان یزدی 75، 76، 77، 185، 685، 720، 801، 802

محمد تقی ساروی 21

محمد تقی شهرستانی 1144

محمد تقی میرزا حسام السلطنه (ملقب به شاهنشاه) 155، 158، 299، 356، 358، 433، 434، 485، 489، 490، 492، 494، 495، 568، 662، 663، 665، 733، 745، 760، 761، 762، 782، 783، 810، 811، 812، 869، 913، 914، 981، 1076

محمد جعفر خان باجمانلو 798

محمد جعفر خان عرب 976، 1041

محمد جعفر خان کاشانی 933

محمد جعفر میرزا 1107، 1136

محمد حاتم خان ترکمان 1101

محمد حسن بیگ کتول 767

محمد حسن خان (پدر آقا محمد خان). 24، 25، 26، 27، 65، 96، 222، 682، 1100، 1124 1129، 1161، 1164

محمد حسن خان دولوی قاجار 359، 759، 1124

محمد حسن خان سالار 649، 690، 735، 786، 788، 818، 822، 1136

محمد حسن خان (فرزند امام ویردی میرزا) 1100

محمد حسن خان (فرزند فرج الله خان افشار آدخلو) 330، 596

محمد حسن خان قاجار نسقچی باشی 624

محمد حسن میرزا 1151

محمد حسین آقا 391

محمّد حسین بیک 1124

محمّد حسین خان (پسر فتحعلی خان قاجار) 240

محمد حسین خان (برادر حاجی ابراهیم خان شیرازی) 76، 77

محمد حسین خان (پسر حسین قلی خان برادر

ص: 548

فتحعلی شاه) 1153

محمد حسین خان خرقانی- محمد حسین خان قراگوزلوی همدانی

محمد حسین خان زنگنه کرمانشاهی 537، 740، 751، 797، 869

محمد حسین خان سالاربار 835

محمد حسین خان شکاری 620

محمد حسین خان شکّی 623، 629

محمد حسین خان دولوی قاجار 26، 684

محمد حسین خان قراگوزلوی همدانی 36، 35، 604، 606، 735، 1150

محمد حسین خان قراموسانلو 21، 24

محمد حسین خان قوانلوی قاجار معروف به دوداغ 211

محمّد حسین میرزا حشمت الدوله 554، 575، 567، 576، 733، 747، 760، 761، 762، 782، 783، 810، 811، 869، 912، 938، 982، 1072، 1120

محمد خان افغان 219، 220

محمد خان ایروانی 201، 211، 1034، 1153

محمد خان بغایری 798

محمد خان بکشلو افشار 701

محمد خان حاجیلر استرابادی 293

محمد خان (حاکم ایروان) 21، 78، 79، 80، 145، 195، 200، 203، 204، 209، 225، 226، 426، 427، 443، 445، 448، 473، 479، 480، 481، 485، 491، 515، 516، 517، 633، 651، 693، 718، 719، 735، 766، 781، 814، 815، 827، 832، 833، 834، 835، 864، 867، 975

محمد خان خمساوی افشار 209

محمد خان درانی 429

محمد خان دولوی قاجار 80، 244، 265، 266، 267، 268، 328، 426، 427، 428، 1014، 1123، 1152

محمد خان زند معروف به بی کله 26، 77، 82، 85، 87، 90

محمد خان زنگنه امیر نظام 713، 727، 789

محمد خان سردار 1019

محمد خان سرهنگ ایروانی 343، 809

محمد خان سواد کوهی 28، 151

محمد خان شامبیاتی 213

محمد خان طبسی 36

محمد خان عزالدینلوی قاجار 1041

محمد خان قاجار 194، 281، 372، 426، 495، 1037

محمد خان قاجار ایروانی 61، 236

محمد خان قاجار دولو 413، 422

محمّد خان قاجار (عمّ محمد تقی خان سوادکوهی) 975، 1121

محمد خان قرائی 392، 422، 426، 427، 428، 429، 431، 442، 443، 445، 448، 450، 453، 473، 479، 480، 481، 485، 483، 484، 489، 490، 491، 515، 516، 517، 527، 633، 781، 766، 735، 719، 718، 693، 833، 832، 832، 835، 834، 867، 864، 835، 834، 693، 719، 757، 781، 769، 800، 814، 815، 827، 833

محمد خان قوانلوی قاجار 194، 397، 414، 510، 975، 1034، 1109، 1144

محمد خان مازندرانی پازواری بارفروشی 1048

محمد خان (ملقب به آقاجانی) 1040

محمّد خان نایب خراسان 413، 427، 428، 429

محمد خان نهی غلیجائی افغان 215

محمد خان هزاره 405، 427

ص: 549

محمد رحیم خان اوزبک (معروف به خوارزمی) 78، 375، 419، 420، 421، 422، 473، 475، 492، 530، 607، 633

محمد رحیم میرزا 1070، 1078، 1083، 1099، 1102، 1120

محمد رضا خان بادکوبه ای 563، 629، 1060

محمد رضا خان فراهانی 796، 851، 866، 902

محمد رضا خان (ولد سهراب خان گرجی) 1060

محمد رضا میرزا (افسر) والی گیلان 396، 397، 470، 486، 495، 504، 506، 518، 519، 592، 902، 1107، 1106، 985

محمد رضا میرزا سلطان الموحّدین 992

محمد روف پاشا 559، 560، 853

محمد زکی خان 732، 853، 889

محمد زکی خان نوری 293، 469، 771، 739، 889، 1007

محمد زمان بیک 24

محمد زمان خان 390، 391، 395، 435، 498، 499، 536، 538، 572، 1126

محمد زمان خان خالوزاده 561

محمد زمان خان دولوی قاجار 775، 798

محمد زمان خان عزالدینلوی قاجار 389

محمد زمان خان قاجار 388

محمد زمان میرزا 1103، 1107، 1110، 1144

محمد شاه 72، 455، 877، 935، 939، 970، 973، 1063، 1069

محمد شاه اول 21، 27، 31، 33، 151، 389، 391، 935، 951، 1037، 1038، 1060، 1154

محمد شاه ثانی 935، 1140

محمد شاه قاجار 21، 27، 31، 33، 151، 1060

محمد شاه گورکانی 276

محمد شریف خان مروزی 281

محمد شفیع صدراعظم 1113

محمد شفیع میرزا 1113، 1119

محمد شه 511، 934، 947

محمّد (ص) 693، 943، 967، 1026، 1085

محمد صادق خان زند 998

محمد صادق خان عرب زنگوئی 527

محمد صادق خان (فرزند محمد علی خان پسر مرتضی قلی خان برادر آقا محمد خان) 1019، 1163

محمد صادق خان (فرزند محمد مهدی میرزا) 1126

محمد صادق خان قوانلو 510، 1144

محمد صادق خان (فرزند مهر علی خان، پسر مرتضی قلی خان، برادر آقا محمد خان) 1019، 1163

محمد صادق خان (ملقب به آقاجانی) 1040

محمد صادق خان گروس 347

محمد صادق خان (مخاطب دیوانخانه) 1097

محمد صادق دنبلی 145، 735

محمد صادق میرزا 1127

محمد صادق وقایع نگار مروزی 693، 715، 735

محمد صالح خان 304

محمد صفی میرزا 1097، 1104

محمد طاهر خان زند 35

محمد طاهر خان قزوینی 822، 824

محمد طاهر میرزا 1073، 1086، 1087، 1103

محمد عظیم خان 498، 1086

محمد علی آقا 782

محمد علی بیک 39

محمد علی پاشا 170، 523، 524

محمد علی خان 134، 212، 452، 304، 333، 839، 840، 844، 888، 1123، 1137

محمد علی خان ایلخانی 740، 741، 845، 847،

ص: 550

890

محمد علی خان زند 993، 1040

محمد علی خان قاجار شامبیاتی 212، 230، 236، 252، 253

محمد علی خان شقاقی 134

محمد علی خان عرب بسطامی 82، 83

محمد علی خان قاجار قوانلو معروف به خالو 64، 79، 86، 93، 97، 157، 333 محمد علی خان کلهر 575

محمد علی خان ماکویی سرتیپ 1034

محمد علی سلطان 55

محمد علی میرزا (دولتشاه) 52، 85، 102، 130، 139، 140، 164، 247، 251، 252، 257، 265، 281، 299، 302، 303، 304، 305، 306، 324، 329، 330، 343، 345، 355، 368، 422، 433، 434، 442، 457، 505، 526، 527، 539، 542، 543، 604، 733، 747، 813، 917، 973، 974، 975، 982، 973، 1008، 1074، 1119

محمد قاسم بیک 154، 155، 157

محمد قاسم خان 566

محمد قاسم خان دامغانی 330، 388، 395، 486، 495، 510، 681، 683، 684، 737، 1061، 1091، 1135

محمد قاسم خان قوانلو 309، 478، 487، 506، 510، 519

محمد قلی خان افشار 37، 81، 83، 970، 1027، 1089، 1140

محمد قلی خان دولوی قاجار 618، 624

محمد قلی خان سعدلو 780

محمد قلی میرزا (ملک آرا) 45، 89، 130، 356، 369، 389، 405، 470، 510، 530، 603، 643، 663، 668، 794، 854، 869، 922، 975، 976، 1078، 1016، 1037، 1135، 1157، 1129

محمد کاظم خان 771، 1165

محمد کاظم میرزا 1092، 1124

محمد کریم خان 1126، 1160

محمد کریم میرزا 1071، 1099، 1103

محمد لواسانی 434

محمد محسن میرزا متخلّص به شاهزاده میرآخور 1104

محمد مهدی خان 1017

محمد مهدی خان پازواری بارفروشی مازندرانی (شحنه) 1016، 1048

محمد مهدی میرزا 1040، 735، 998، 1032، 1126

محمد میرزا ولیعهد ثانی 510، 593، 569، 624، 625، 644، 645، 651، 652، 691، 727، 827، 828، 829، 833، 841، 863، 872، 873، 881، 882، 884، 886، 887، 899، 902، 906، 931، 1085، 1086، 1092، 1103، 1113، 1122

محمد نبی خان شیرازی 198، 247

محمد نظر خان 304، 448، 450، 481، 539، 850، 865

محمد ولی خان 57، 58، 90، 92، 624، 735، 1150، 1165

محمد ولی خان افشار ارومی 622

محمد ولی خان قاجار 25، 82، 87، 89، 90

محمد ولی خان قاسملوی افشار 701

محمد ولی میرزا 102، 130، 134، 138، 165، 178، 179، 215، 227، 281، 296، 302، 307، 328، 346، 356، 358، 369، 370، 392، 394، 413، 415، 422، 424، 426، 428، 429، 430، 470، 486، 495، 572، 681، 685، 686، 687، 795، 866، 866، 868، 979، 1041، 1087

ص: 551

محمد هادی ترکمان 1102

محمد هادی خان 1104

محمد هادی میرزا 998، 1103

محمد هاشم میرزا 499، 1107، 1122

محمّد یوسف خان 1076

محمد یوسف میرزا 1133

محمود آقا 329

محمود پاشای بابان 526، 539، 540، 541، 574

محمود خان 459، 584

محمود خان (بنی عم فتحعلیشاه) 116، 460

محمود خان تایمنی 267

محمود خان جمشیدی 449، 450

محمود خان دنبلی 145، 507، 1046

محمود دنبلی میریساولان قور 459

محمود شاه افغان 471، 472، 480، 695، 803، 1117

محمود غزنین 988

محمود فیروز 988

محمود میرزا 73، 74، 95، 118، 119، 138، 163، 172، 173، 277، 359، 396، 397، 614، 698، 733، 938، 986، 990، 1011، 1014، 1111، 1112، 1157

محمود میرزای افغان 73، 74، 95، 134، 172، 470

مخدوم اعظم 353، 354

مدد خان افغان 429، 442، 452

مددوف 625، 626، 628، 629، 644

مراد خان زند 35، 347

مراد سردارتکه 571، 608

مراد علی خان 769

مرتضی قلی استرابادی 391

مرتضی قلی خان (ایل بیگی) 845، 848، 888، 890

مرتضی قلی خان (برادر آقا محمد خان) 34، 35، 139، 191، 233، 303، 1019، 1037، 1079، 1083، 1093، 1094، 1126، 1162، 1163

مرتضی قلی خان سپانلوی قاجار 1120

مرتضی قلی میرزا (خان بابا) 1108

مرزاویچ 501، 600، 601

مرصّع خانم 1027

مریخ شاه 1016، 1138، 1157

مریم خانم 1009، 1038، 1136

مسترالس 294، 335، 398، 520

مستر کرشک 348

مستر کمبل 807، 993

مستر گاردین 347

مستر لینسین 336، 347، 348، 895

مستر منستی 197، 198

مستر موریه ایلچی کوچک 347، 385، 400، 439، 477

مستوفی الثانی میرزا ابو القاسم اصفهانی 584

مستوفی الثانی میرزا فضل الله آبادی مازندرانی 442

مستوفی الثانی میرزا محمد زکی نوری مازندرانی 333

مستوفی الثانی میرزا هدایت الله 578

مسعود میرزا 1109، 1111

مشتری خانم 1033

مشهد قلی بیک قلیچی 483

مصرف افندی 575

مصطفی خان حکاری 569

مصطفی خان دولّوی قاجار 37، 38، 136

مصطفی خان سدن رستاقی استرآبادی 429

مصطفی خان شیروانی 237، 249، 258، 259، 315، 519، 620، 622، 623، 629

مصطفی خان طالش (اسبق المجاهدین) 240،

ص: 552

248، 259، 304، 306، 343، 350، 779

مصطفی قلی خان (برادر آقا محمد خان) 34، 35، 301، 302، 719، 720، 741، 800، 802، 845، 848، 849، 851، 852، 872

مصطفی قلی خان سمنانی 735، 741، 830، 835، 851، 845، 848، 849

مصطفی قلی خان عرب میش مست 720، 800، 802

مصطفی قلی خان قشقایی 841، 845، 851، 852، 848، 849

مصطفی قلی میرزا 1067

مطلب خان دامغانی 304، 313، 380، 393، 420، 445، 448، 450، 451، 475، 479، 481، 516، 566، 567

مظفر علی میرزا 998

معصومه (ع) 416، 578، 697

مقیم خان ساروی 25

مکتبی 1020

مکنیل 668

ملا احمد خراسانی 793

ملا احمد نراقی 295

ملا بارانی 154

ملا باقر سلماسی 537

ملا حسین 467

ملا حسین کاشفی 272

ملا حسین کوچک سبزواری 820

ملا حسین یزدی 467

ملّا خان درّانی ملاباشی 488

ملا رضا 613

ملا شمس مفتی 488

ملا علی اصغر دودانگه هزار جریبی مازندرانی 89، 108، 785، 850

ملا علی اکبر ایجی اصفهانی 295

ملا علی نوری 736

ملا محمد 154

ملا محمد باقر 1086

ملا محمد رضا 612

ملا مصطفی قمشه ای 64

ملّا ملک محمد چهار محالی قاضی عسگر 230

ملسوف 705، 706، 707، 708، 712

ملک ایرج میرزا 735، 995، 1033، 1054، 1129

ملک بهمن میرزا 1083

ملک جمشید میرزا 1082

ملک حسین 471

ملک حسین میرزا 329

ملک خانم 1079

ملک زاده خانم 510، 1035

ملک سلطان خانم 1039

ملکشاه 122، 1117

ملکشاهی 1115

ملک عبد الحسین 391

ملک علی 375

ملک قاسم میرزا 392، 428، 430، 472، 818، 873، 994

ملکم بهادر 767

ملک منصور میرزا 994

ممش خان زعفرانلو 107، 111

ممش خان ولد امیر گونه خان کرد زعفرانلو 109، 134، 358، 818

منصور خان 496

منصور خان سرتیپ فراهانی 937

منگوقاآن میرزا 1093، 693، 720، 784

منوچهر خان ایچ آقاسی باشی 592، 596، 601، 643، 669، 670، 704، 736

منوچهر خان تفلیسی 721

منوچهر خان معتمد الدوله 442، 735، 903، 937،

ص: 553

977

منوچهر میرزا 996، 1060، 1067، 1071، 1092، 1124، 1156

منورّ خان 766

موچول خان 1002

موسی خان 1016، 1017، 1048، 1087، 1139، 1140، 1157، 1158، 1160

موسی دده 540

موسی ژوبر 244، 247، 269

موسی لامی 292 تاریخ ذو القرنین ج 3 1198 1. اشخاص ..... ص : 1169

موسی ویردی 286، 292

مولانا حاجی میرزا محمد اخباری نیشابوری معروف به هندی 239

مولانا رومی 1107

مولانا صدر الدین محمد تبریزی 295

مولانا محمد اسماعیل مازندرانی 101

مهدی 80

مهدی خان 33، 1163

مهدی خان امین الدوله 519

مهدی خان بالارستاقی 304

مهدی خان کلهر 345

مهدی خان مشفقی گیلانی 350

مهدی خان (نبیره مرتضی قلی خان برادر آقا محمد خان) 1163

مهدی علی خان (جلال الدوله) 764

مهدی قلی خان جوانشیر 519، 620، 625، 628

مهدی قلی خان دولوی قاجار 91، 135، 145، 195، 200، 202، 206، 224، 225، 240، 259

مهدی قلی خان قاجار قزوینی 35، 105، 195، 201، 221، 226، 249، 405، 420، 485، 516، 579، 643، 827، 833، 834، 1014، 1027، 1037، 1131، 1139، 1145، 1159

مهدی قلی خان قرائی 864

مهدی قلی میرزا 470، 1070، 1088، 1127

مهر جهان خانم 1033

مهر علی خان (پسر مرتضی قلی خان برادر آقا محمد خان) 808، 1019، 1108، 1126، 1162

مهر علی خان داشلو 78

مهر علی خان قوانلو 303، 359، 397

مهر نسا خانم 1046

میر افضل خان 499

میر باقر خان 258

میر ثابت علی 296

میر حسن خان ولد مصطفی خان طالش 621، 779، 780

میرخواند 8

میرزا آقا خان 735

میرزا آقاسی بیات 938

میرزا ابراهیم 852

میرزا ابراهیم مسیحی 853، 854

میرزا ابراهیم نوری مازندرانی 735

میرزا ابو الحسن خان شیرازی 158، 333، 361، 367، 385، 466، 938، 1087، 1149

میرزا ابو القاسم اصفهانی مستوفی 342، 570، 577، 613، 624

میرزا ابو القاسم جیلانی 158، 159، 295، 960

میرزا ابو القاسم (طبیب) 1083

میرزا ابو القاسم فراهانی 538، 1015

میرزا ابو القاسم فندرسکی 938، 1030، 1149

میرزا ابو القاسم قائم مقام 574، 585، 616، 656، 661، 665، 706، 740، 772، 815، 843، 864، 873، 879، 880، 886، 932، 938

میرزا ابو القاسم مستوفی 614

میرزا ابو القاسم ولد قائم مقام 457، 649

میرزا احمد 21، 150، 735

ص: 554

میرزا احمد حکیم باشی اصفهانی 507

میرزا احمد خان لاریجانی 304

میرزا احمد خلیفه سلطانی صفوی 1097

میرزا احمد سرهنگ کاشانی 343

میرزا احمد شفیع اصفهانی 243

میرزا احمد طبیب اصفهانی احمدآبادی 593

میرزا احمد کاشانی سرهنگ 350

میرزا اسحق (نبیره میرزا بزرگ قائم مقام) 789

میرزا اسد الله مستوفی نوری مازندرانی 131، 134، 136، 357، 578، 592

میرزا اسد الله وزیر عسکر 731، 732، 870

میرزا اسماعیل 277

میرزا اسماعیل انجدانی فراهانی 618

میرزا اسماعیل خان حلال خور مازندرانی 1019، 1141

میرزا اسماعیل خان گلپایگانی 762

میرزا اسماعیل گرکانی آشتیانی قمی 735

میرزا الکسندر 859، 860

میرزا باقری ترشیزی 374

میرزا بزرگ قائم مقام فراهانی 240، 282، 295، 296، 302، 307، 309، 310، 312، 358، 400، 506، 570، 789، 841، 1018

میرزا تقی خان شیرازی 276

میرزا حسن ملقب به نظام العلما 785

میرزا خانلر بندپی مازندرانی 721، 723، 1019، 1141

میرزا خانلر (میرزا فریدون) 1141، 1142

میرزا خلیل الله 466، 468، 468

میرزا رضا 243

میرزا رضا قلی نوایی منشی الممالک 37، 47، 83، 243، 244، 307، 372، 376

میرزا رضی حمزه کلایی مازندرانی 405

میرزا زمان نوری 735

میرزا سلیمان ارمنی 704، 739

میرزا سلیمان طباطبایی مجتهد الزمانی 769

میرزا سلیمان طباطبایی یزدی 739

میرزا سیّد علی تفرشی مستوفی 915

میرزا شاه خلیل الله اسماعیلی محلّاتی 466، 1087

میرزا شریف تفرشی 792

میرزا شفیع 123، 507، 509

میرزا شمس الدین تفرشی 374

میرزا صادق وقایع نگار مروزی 175

میرزا عبد الباقی لاهیجی گیلانی منجم باشی 1153

میرزا عبد الجبار کلارستانی مازندرانی 684

میرزا عبد الجواد 414

میرزا عبد الحسین شیرازی 478، 502

میرزا عبد العظیم خان قزوینی 734

میرزا عبد الکریم تفرشی قمی مستوفی 427، 429

میرزا عبد الوهاب 376، 400، 440، 481، 491، 722

میرزا عبد الوهاب معتمد الدوله اصفهانی (متخلص به نشاط) 78، 79، 307، 310، 337، 394، 440، 442، 457، 474، 475، 479، 483، 484، 488، 506، 525، 528، 559، 571، 577، 617، 622، 721، 954، 990، 1136

میرزا علی 434، 823، 1141، 1142

میرزا علی اکبر 740

میرزا علی خان فندرسکی 287

میرزا علی رضای رشتی 484

میرزا علی قلی 684

میرزا علی گرایلی 86، 299

میرزا علی محمد خان 581، 595، 736، 1025، 1034

ص: 555

میرزا علی محمد خان اصفهانی نظام الدوله 736، 921، 1150

میرزا علی محمد خان داماد ایلخانی 890

میرزا علی نقی خان فندرسکی 287، 318، 356، 881، 1030

میرزا علی نقی رکن مازندرانی 879، 880

میرزا علی هزار جریبی صدر الممالک 1028، 1057، 1153

میرزا عیسی فراهانی 105، 185، 220، 570

میرزا غلام شاه 1030

میرزا غلامشاه فندرسکی استرآبادی 1148

میرزا فتحعلی خان 1034

میرزا فریدون الملقب به میرزا خانلر مازندرانی 721

میرزا فضل اللّه الحسینی شیرازی 6، 640، 947

میرزا فضل الله خاوری- خاوری

میرزا فضل الله علی آبادی مازندرانی مستوفی 493، 566، 624، 701، 792

میرزا قاسم خان خلج 890، 891

میرزا قدیر مازندرانی 1124

میرزا قریش 814

میرزا قوام الدین بهبهانی 793

میرزا محمد ابراهیم کلانتر 148، 240، 732، 848، 1103، 1150

میرزا محمد اسماعیل 86

میرزا محمد تقی آشتیانی مستوفی 564

میرزا محمد تقی مازندرانی علی آبادی (المتخلّص به (صاحب)) 75، 299، 564، 565، 616، 663، 722، 735، 870، 1019، 919

میرزا محمد تقی نوائی 735، 736، 870

میرزا محمد تقی نوری 759، 807، 919

میرزا محمد جعفر حمزه کلایی 486، 603، 682

میرزا محمد جعفر صدر الممالک 467

میرزا محمد حسن شیرازی 698، 850

میرزا محمد حسین اصفهانی حکیم باشی 744

میرزا محمد حسین اصفهانی مفخر السادات 567

میرزا محمد حسین خان 595

میرزا محمد حسین شهرستانی 1020

میرزا محمد حسین شیرازی 762

میرزا محمد حسین فراهانی وفا 105

میرزا محمد حسین فسائی (محمد حسین وکیل) 845، 848

میرزا محمد حسین منجّم اصفهانی 794

میرزا محمد حسین وفا 220

میرزا محمد خان 49، 306، 327، 390، 1009، 1020، 1031، 1032، 1039، 1060، 1106، 1137، 1153

میرزا محمّد خان (بیگلربیگی) 887

میرزا محمد خان تکلوی جامی 445، 467

میرزا محمد خان دولوی قاجار 49، 166

میرزا محمد خان (ذو النوّرین) 1156

میرزا محمد خان قپاخلوی قاجار 161

میرزا محمد خان کلانتر 890

میرزا محمد خان لاریجانی 343

میرزا محمد خلف (قائم مقام) 905

میرزا محمد رحیم شیرازی 579، 721

میرزا محمد رضای فراهانی 694، 718، 797

میرزا محمد رضای قزوینی منشی 244، 247، 269، 367، 368، 403

میرزا محمد رضای مجوس جدید الاسلام کرمانی 918

میرزا محمد رضی تبریزی 8، 146

میرزا محمد رفیع آشتیانی 807

میرزا محمد زکی علی آبادی مازندرانی مستوفی الممالک 299، 722، 760، 1031

ص: 556

میرزا محمد زکی نوری 759

میرزا محمد شفیع صدر اعظم 6، 49، 107، 111، 112، 119، 120، 150، 151، 156، 161، 195، 202، 203، 256، 262، 269، 270، 310، 324، 331، 335، 355، 360، 374، 376، 399، 411، 459، 462، 460، 492، 501، 506، 510، 581، 966، 988، 1052، 1112

میرزا محمد صادق مروزی وقایع نگار 8، 146، 204، 232، 251، 256، 316، 405، 416، 419، 427، 428، 429، 432، 452، 505، 512، 576، 585، 601، 624، 708، 712، 735، 841، 859

میرزا محمد صالح شیرازی مهندس 859

میرزا محمد صدر 1070

میرزا محمد طبیب اصفهانی احمدآبادی 878

میرزا محمد علی آشتیانی 502، 573، 574، 585، 600، 814

میرزا محمد علی خان کاشانی 315، 701، 752، 895

میرزا محمد علی (سفیر هند) 277، 768، 769

میرزا محمد علی شیرازی 732، 767، 807

میرزا محمد علی متولی باشی 843

میرزا محمد علی مشیر الملک 740، 844، 846، 850

میرزا محمد فراهانی 283

میرزا محمد قلی مازندرانی 734، 735

میرزا محمد لواسانی طهرانی 539

میرزا محمد مسیح 715، 716

میرزا محمد مهدی 178

میرزا محمد مهدی شهید ثالث 372، 414

میرزا محمد مهدی فراهانی ملک الکتّاب 740، 751

میرزا محمد مهدی نوری 853

میرزا محمد یوسف اشرفی مازندرانی 390

میرزا مسعود تبریزی 1013، 1150، 1151

میرزا مقیم مستوفی ساروی مازندرانی 567

میرزا منصور خان بهبهانی 742، 912

میرزا موسی رشتی 64، 92، 227، 436، 484، 496، 798، 529، 719، 797، 841، 861، 863، 873، 884

میرزا مهدی اصفهانی 296

میرزا مهدی علی خان بهادر جنگ 124، 129، 130

میرزا مهدی قلی نوایی 685، 980

میرزا مهدی نوری 852

میرزا نبی خان قزوینی 714، 921، 1031، 1040، 1031، 1035، 1147، 1149

میرزا نصر الله علی آبادی مازندرانی 86، 130

میرزا نصر الله (فرزند درخشنده خانم) 1141

میرزا نظر علی قزوینی 1034، 1150

میرزا هدایت الله تفرشی قمی 243، 414، 831، 919

میرزا هدایت الله مجتهد الزمانی 531

میرزا هدایت الله مشهدی 372

میرزا یوسف لاهیجانی گیلانی (عزیز) 734

میرزا یوسف مستوفی گرجی 226

میر عبد العظیم خان 739

میر غلام شاه 276، 277

میر غلام علی 276، 309

میر غلامعلی خان 278، 908

میر فتّاح 659، 660، 796

میر فتحعلی 276، 277

میر فندرسکی 1149

میر کرم علی 276

میر محبعلی شاه هندی 49

میر محمد خان 36

میر مراد علی خان 808

ص: 557

میر معصوم شاه مراد 214

میر هاشم هندی 913

میرزا محمد رضای قزوینی منشی 493

میکائیل فئودرویچ 188

ناپلیون 192، 246، 247، 262، 269، 270، 271، 283، 290، 292، 293، 320، 332، 359، 436، 437، 438، 667

نادر شاه افشار 18، 22، 25، 41، 42، 66، 75، 148، 150، 180، 190، 213، 214، 255، 273، 464، 838، 1038، 1101

نادر میرزا 104، 109، 110، 156، 163، 164، 177، 178، 179، 184، 1092، 1121

ناصر الدین توره بخارائی 346

ناصر الدین شاه- ناصر الدین میرزا

ناصر الدین (فرزند محمد ولی میرزا) 1083

ناصر الدین میرزا 279، 867، 1068، 1063، 1091، 1135، 1136

نبات خانم 1052

نجف خان زند 79

نجف خان سپانلو 195

نجف علی خان 719

نجف علی میرزا 745

نجف قلی خان 758، 798، 815، 822، 823، 828،

نجف قلی خان ساوجبلاقی 496

نجف قلی خان شادلو 370، 372، 387، 414، 423، 444، 479، 485، 489، 527، 693، 695، 819، 820، 822، 842، 864، 873، 884

نجف قلی خان شاهیسون 48

نجف قلی خان (فرزند خورشید کلاه خانم) 1150

نجف قلی خان گروس 52، 202، 223، 347، 563

نجف قلی میرزا 1090، 1091، 1120

نجف قلی (ولد امیرگونه خان زعفرانلو) 415

نجیب افندی 574، 584، 590

ندر محمد خان 491

نسا باجی خانم 1047

نسیب بیگ 257

نصر الله خان (فرزند مهد قلی خان برادر آقا محمد خان) 1160

نصر الله خان قراگوزلو 36، 330

نصر الله خان نوری 357، 404، 732، 1160

نصر الله خان (ولد ظهیر الدوله) 1021، 1145

نصر الله میرزا 762، 811، 867، 811، 1076، 1081، 1085، 1087، 1090، 1099، 1100، 1126، 1131

نصیر خان بیک 569

نصیر خان (پدر عبد الله خان حاکم لار) 309

نصیر خان شاهیسون 304، 306

نصیر خان هزاره 393، 427، 428، 431، 445، 449، 450

نصیر غلام 1164

نظر علی خان افشار ارومی 701، 705

نظر علی خان باجلان 79

نظر علی خان (برادر نصیر خان شاهیسون) 80، 304، 306

نظر علی خان قاجار قزوینی 767، 769، 808

نظر علی خان مرندی 624

نظر علی خان یکانلوی 659

نظر علی میرزا 1101

نعمت الله میرزا 1112

نقد علی خان کتول 643

نکیسا 1011

نگاهدار خان 450

نمرود 161

ننه خانم (مهد علیا) 1048، 1051

نوح بیک 237

ص: 558

نوذر میرزا (ذو النّورین) 1080

نور الدهر میرزا 1078، 1082، 1120، 1132

نور الله میرزا 1108

نور محمد خان 761، 824

نوروز خان چاردولی 490

نوروز خان عزالدینلوی قاجار 93، 215، 219، 220، 253، 254، 294، 330

نوروز خان- قاجار

نوروز علی خان 622

نوری مازندرانی 731

نوش آفرین خانم 1040

نیکولای پاولیچ 615، 691، 859، 900

نیکولای ردیشچوف 361

ولی خان تنکابنی 655، 912

ولی خان قاجار 94، 104

ولیریان روباف 191

ولیم چهارم 126

ولی محمد خان (فرزند خورشید خانم) 1148

ولیمنوف 602

وهّاب 168

هابیل 146

هادی خان 698، 1086

هاشم خان 595

هدایت الله خان رشتی 36، 263، 658

هرمز میرزا 1125، 997

هلاکو میرزا الملقب به بهادر خان 528، 529، 692، 693، 774، 784، 793، 850، 851، 865، 931

همای خان لگزی 248

همایون سلطان (خانم خانمان) 1006

همایون شاه 1116

همایون میرزا 470، 486، 509، 510، 614، 698، 761، 811، 988، 1011، 1113

همدم السلطان 732، 1008

هنری الس 397، 398، 404

هنری ولک 436، 439، 613، 668، 806، 807

هوشنگ میرزا 1123

یار محمد خان افغان 498، 693، 694، 820، 836، 837، 839، 862، 873، 885

یافث اوغلان 19

یحیی خان امیر آخورباشی 654، 655

یحیی میرزا 592، 601، 794، 854، 994، 995، 1032، 1035، 1047، 1133

یرملوف 602

یسنجی زاده سید عبد الوهاب افندی 324، 368

یعقوب 544، 702، 703، 704

یعقوب خان 766

یعقوب میرزا 1073، 1105، 1121

ینارال ارستوف 654، 659

ینارال الکسندریر ملوف 441

ینارال بارت تکین 315

ینارال بارون رازن 853

ینارال پسقاویچ 626، 644، 654، 663، 667، 669، 690، 700، 706، 708، 712، 713، 714، 779، 780، 786، 852

ینارال حق ویردوف 346

ینارال دالغورکی 714، 751

ینارال دویچ 644، 645

ینارال رازن 663، 666، 670

ینارال ردیشچوف 249، 258، 285، 288، 338، 359، 360، 404

ینارال سماندراویچ 285، 288

ینارال سویدوف 264

ینارال شفت 226

ینارال کتلروسکی 347، 350

ینارال کینیاز بخسکوف 615

ینارال گداویچ کیج 284، 288

ینارال گربایدوف 700، 701، 706

ص: 559

ینارال لازار 193

ینارال مددوف 624، 625

ینارال مرکز 336، 338

ینارال منکروف 646

ینارال نقری 460

ینارال نیالسین 249، 258، 285، 288، 303

ینارال نیکولای ردیشچوف- ینارال ردیشچوف

ینارال یرملوف 600

یوزباشی عبد الرحمن 766

یوسف 1105

یوسف پاشا 256، 263، 264، 265، 275، 316

یوسف پاشای صدر اعظم روم 262

یوسف پاشای سر عسگر 274

یوسف خان بختیاری 79

یوسف خان تاتار 816، 818

یوسف خان تلیکه سری مازندرانی 1082، 1089

یوسف خان سپهدار 358، 388، 395، 412، 489، 596، 606، 698

یوسف خان (فرزند ماه بیگم خانم) 1147

یوسف خان گرجی امیر توپخانه 273، 330، 345، 349، 416، 432، 535، 569، 604، 651، 653، 663، 788، 791، 801، 817، 912

یوسف خواجه کاشغری 353، 355، 369، 371

یوسف علی خان قرایی 265، 266، 267

ص: 560

2. جایها

آباده سورمق 86، 96، 770، 1090

آباران 313، 315، 653

آبخاز 363

آبخوره 655

آبستان 811

آب کرون 787

آچی چای 660

آخال 491

آخسقه 202، 230، 262، 265، 274، 308، 313، 317، 318، 324، 347

آخشیجان 548، 1034

آدینه بازار 46، 48، 362، 672

آذربایجان 13، 14، 16، 17، 26، 34، 37، 42، 45، 55، 57، 60، 62، 63، 70، 82، 84، 85، 87، 98، 103، 105، 114، 118، 120، 130، 131، 132، 134، 140، 145، 184، 185، 192، 195، 212، 218، 220، 226، 230، 236، 239، 256، 257، 259، 268، 270، 281، 283، 285، 290، 292، 293، 296، 299، 302، 304، 309، 312، 325، 326، 335، 342، 353، 357، 358، 370، 373، 379، 380، 407، 412، 422، 426، 433، 438، 457، 501، 502، 506، 515، 518، 522، 559، 560، 568، 611، 618، 630، 643، 645، 648، 656، 659، 665، 667، 669، 670، 675، 682، 695، 769، 783، 787، 789، 790، 795، 809، 813، 818، 839، 840، 852، 863، 867، 868، 871، 882، 885، 886، 895، 902، 904، 905، 917، 920، 940، 954، 970، 992، 994، 997، 1015، 1027، 1028، 1035، 1043، 1045، 1046، 1047، 1057، 1066، 1067، 1072، 1089، 1105، 1135، 1163

آرپا چای 362

آستارا 673

آغری کوچک 672

آق اوغلان 223، 249، 347

آق دربند 827، 828، 832، 862، 899

آق دره 229

آقری داغ 654

آق سرای 533، 535، 536

آق سو 353

آق غلان 222

آق قلعه 111، 112، 135، 138

آلان 651

ص: 561

آلان دشت 758

آل عرب 561

آمریقا (آمریکا) 438

آمل 14، 24، 470

آواران 211، 288

آورزمان 698، 1102، 1104

ابدال آباد جام 392

ابراهیم آباد ورامین 22

ابرج 38

ابرقوه 15

ابو شهر 15، 142، 284، 291، 293، 314، 333، 405، 613، 614، 844

ابیورد 23، 307، 491، 607

اترک 789

اتک 387، 413

احمد بیک لو 629

اربیل 344

ارجمند 106، 113، 152

ارجیش 538

اردبیل 14، 48، 237، 238، 240، 258، 304، 306، 310، 346، 349، 362، 619، 620، 623، 629، 772، 779، 780، 789، 791، 854، 905، 938، 972، 979، 982، 984، 988، 992، 1017، 1061، 1063، 1072، 1075، 1080، 1098، 1110

اردستان 993

اردوباد نخجوان 652

اردهال 1078

ارزنة الروم 256، 262، 263، 264، 275، 316، 521، 522، 534، 535، 536، 537، 559، 560، 564، 573، 574، 585، 586، 1043، 1071

ارس 45، 223، 259، 629، 646، 648، 649، 650، 654، 656، 670، 671، 672، 674

ارض اقدس 23، 41، 42، 104، 109، 111، 156، 165، 178، 266، 268، 280، 307، 328، 358، 369، 371، 375، 376، 392، 393، 394، 414، 424، 425، 427، 428، 424، 432، 443، 444، 479، 482، 494، 496، 499، 510، 517، 528، 529، 530، 571، 592، 607، 608، 632، 633، 693، 694، 695، 718، 719، 757، 758، 764، 781، 782، 784، 797، 798، 799، 802، 803، 813، 814، 816، 820، 821، 829، 830، 831، 832، 835، 839، 861، 863، 873، 875، 879، 880، 885، 899، 902، 906، 971، 1013، 1024، 1085، 1094

ارض اقدس رضوی 387، 503

ارض مقدس 860

ارغون بلاغی 338

ارکوان 343، 349، 350، 779، 780

ارک همایون 272، 120

ارمن 42، 183، 775، 995، 1043، 1090، 1123، 1124

ارمنیه 537، 538

اروپا 853

اروسیه 363، 364، 366، 367، 680

ارومی 14، 83، 661، 664، 1032، 1063، 1089

ارومیه 26، 81، 231، 433، 661، 690، 691، 991، 994، 1022، 1023، 1035، 1047، 1156

ارونق 647

ازّاج 157

اژدر کوه 608

اسپید جرد 494، 495

استاد جزوه 494، 495

استرآباد 14، 20، 21، 22، 23، 24، 26، 27، 31، 34، 35، 66، 176، 272، 356، 369، 388،

ص: 562

389، 390، 392، 405، 416، 419، 420، 422، 451، 463، 470، 626، 642، 643، 821، 832، 872، 938، 975

اسفرار 266

اسفراین 106، 112، 135، 138، 164، 413، 486

اسفندآباد 566

اسکاتلاند 124، 125، 126، 668

اسکندرآباد 834

اسلامبول 275، 296، 301، 334، 344، 357، 377، 398، 477، 520، 992

اشترک 653، 654

اشتهارد ساوجبلاغ قزوین 161

اشرف 14، 22، 23، 24، 226، 470، 723

اشنو 37

اصطخر فارس 272

اصفهان 14، 17، 24، 26، 34، 35، 36، 38، 78، 96، 128، 153، 155، 156، 157، 168، 175، 190، 243، 293، 295، 300، 376، 593، 594، 595، 604، 621، 643، 656، 690، 716، 734، 736، 740، 741، 774، 783، 784، 785، 786، 787، 790، 791، 792، 793، 794، 796، 844، 854، 855، 872، 889، 896، 898، 901، 911، 913، 914، 915، 917، 919، 920، 922، 931، 982، 1001، 1018، 1020، 1048، 1051، 1055، 1084، 1094، 1097، 1134، 1147، 1161

اصفهانک 155، 157، 159

اصلاندوز 228، 229، 230، 346، 347، 350، 371

افریقا 438

افغان 18، 132، 137، 138، 141، 143، 172، 190، 473، 474، 480، 908، 1087

افلاق 460

اقلید 737

البرز کوه 972

الپاق 560

الشکرد 535، 536، 538، 560

الشکرد 534

النجق 651، 656

امامزاده قاسم 1044

امیرآباد 815، 816، 818، 819، 821، 833، 842

اندخود 266

انزلی 36، 227، 236، 362، 643، 780، 938

انگریز 124، 126، 127، 128، 129، 141، 142، 197، 198، 245، 247، 277، 282، 284، 290، 291، 293، 296، 300، 301، 314، 331، 334، 335، 346، 348، 359، 378، 383، 384، 385، 397، 398، 399، 400، 401، 402، 436، 437، 438، 441، 476، 477، 499، 518، 519، 520، 583، 613، 618، 666، 667، 669، 697، 765، 767، 806، 869، 879، 886، 895، 907، 933، 938، 972، 1044، 1089، 1090

انگلتره 17، 124، 125، 126، 128، 189، 198، 284، 290، 301، 332، 399، 400، 401، 402، 405، 438، 439، 477، 520، 879، 880، 907

انگلستان 129

انگلیس 124

اواچق 560، 561

اوجارود 619

اوجان 228، 303، 314، 316، 370

اوچ کلیسا (اوچ کلیسیا) 201، 202، 209، 441، 487، 602، 644، 646، 653، 654

اورگنج 776

اوزبکیه 20

اولنگ یاقوتی 816

اهر 222، 623

ص: 563

اهواز 742

ایتالیا 245، 501

ایران 13، 14، 16، 17، 19، 35، 47، 51، 68، 69، 71، 104، 125، 129، 142، 154، 161، 181، 186، 190، 191، 193، 195، 196، 199، 219، 231، 239، 244، 247، 252، 262، 264، 270، 275، 276، 283، 284، 290، 291، 293، 294، 296، 300، 301، 312، 324، 333، 335، 344، 361، 362، 363، 367، 370، 372، 377، 378، 396، 398، 399، 400، 401، 403، 407، 436، 441، 462، 463، 464، 465، 466، 472، 473، 476، 501، 520، 539، 542، 545، 547، 548، 564، 586، 587، 588، 589، 600، 612، 650، 660، 662، 666، 667، 669، 670، 671، 672، 673، 674، 676، 677، 678، 691، 696، 697، 700، 701، 702، 707، 708، 709، 711، 713، 714، 715، 726، 727، 743، 750، 752، 767، 774، 779، 796، 808، 838، 840، 841، 853، 877، 879، 887، 893، 900، 903، 922، 927، 931، 932، 935، 939، 941، 948، 951، 954، 974، 999، 1005، 1026، 1036، 1045، 1049، 1061، 1099، 1115، 1162، 1163

ایرلانده 124، 125، 141

ایروان 14، 20، 48، 61، 115، 140، 194، 195، 200، 201، 203، 205، 206، 209، 211، 221، 225، 230، 240، 257، 259، 261، 263، 264، 284، 285، 286، 289، 292، 304، 305، 306، 315، 335، 336، 347، 362، 456، 487، 521، 600، 602، 619، 619، 622، 629، 643، 644، 646، 648، 649، 651، 653، 654، 656، 657، 658، 660، 662، 671، 675، 691، 702، 717، 727، 1085، 1109

ایشک میدان 362

ایله 353

ایلی سابط بول 363

بابا قدرت 371، 799

باختر 217

باخرز 427، 428، 429، 479، 480، 484، 516، 517، 528، 529، 719، 766، 833، 835

بادغیس 632، 941

بادغیسات 266، 449

بادکوبه 14، 36، 227، 236، 237، 238، 248، 258، 315، 363

بارفروش 14، 34

بازار 334

باسمنج 660، 662

باش آباران 619

باشاچق 308

باشت 745

باشقلان 569، 570

باغ 803، 805

باغ ارم 1069

باغ دلگشا 737، 813

باغ سعادت آباد 78، 79، 155، 736، 914، 1147

باغ شاه 632، 811، 987

باغ مبارکه نگارستان 352

باغ نظر 684، 850، 852، 1093

باغ نگارستان 353، 356، 393، 592، 596، 794، 864، 871، 903، 913

باغ نو 1068، 1069

باغ هزار جریب 920

بافق 791، 814

بافق یزد 75

بالامرغاب 449

ص: 564

بالغلو 600، 602، 612، 619

بالکفد 147

بالهارود 672

بام 486، 488، 824

بام جهان ارغیان 106

مهربان 655

بایدوف 264

بایزید 98، 114، 200، 240، 247، 264، 521، 533، 535، 536، 538، 559، 562

بایندر لوی شوره گل 274

بحر الارم بارفروش (عمارت) 470

بحر العجم (خلیج فارس) 403

بحر خزر 13، 672

بحر رینو 245

بحر سفید روم 245

بحر عمان 14، 15، 129، 291، 469، 547، 697، 956، 1009

بحر محیط 332

بحرین 15، 309، 322، 377، 378، 469

بحیره 254

بخارا 119، 214، 215، 266، 279، 280، 375، 400، 464، 867

بدخشان 353، 354، 369، 957

بدرائی 567

بدشت 992

برازیل 332

برج نوش 864

برسن 835

برّ عمان 1022

برگشاط 335

برمک 623

بروجرد 14، 80، 82، 157، 299، 356، 485، 663، 751، 761، 762، 782، 810، 811، 812، 869، 913، 931، 981، 996، 1040، 1063، 1067، 1096

بزچلو 273، 305

بزونجرد 14، 371، 372، 387، 444، 489، 490، 509، 693، 815، 842

بزونجرد 485

بست 15، 745 تاریخ ذو القرنین ج 3 1209 2. جایها ..... ص : 1205

بستک 309

بسطام 14، 34، 113، 138، 299، 388، 389، 394، 420، 497، 577، 873، 879، 899، 900، 976، 979، 992، 1041

بصره 15، 77، 87، 88، 170، 197، 252، 547

بعقوبه 253

بغداد 65، 77، 157، 170، 231، 232، 240، 246، 251، 253، 256، 257، 274، 275، 314، 315، 316، 324، 344، 345، 355، 357، 368، 377، 504، 505، 512، 521، 523، 524، 526، 541، 543، 566، 567، 572، 575، 576، 743، 752، 974، 1074

بغداد 14، 505

بغداد کردستان 587

بغدان 460

بقعه امام زاده سیّد علاء الدین حسین 890

بقعه حافظیه 52

بقعه حضرت امامزاده زید بن یحیی 40

بقعه حضرت عباس 101

بقعه شاه رضا 1135

بقعه قیدار 338

بقعه ملا حسین کاشفی 507

بقعه متبرّکه جناب سیّد امیر احمد بن امام الهمام موسی [بن] جعفر علیهم السلام- 1068

بلارود 747، 749

ص: 565

بلباس 330

بلخ 14، 464، 743، 464، 752، 766، 776، 974

بلوچستان 38، 219، 276، 479، 499، 605، 696، 767، 793، 1022، 1087

بلیس 538

بم 15، 38، 219، 681، 684، 845، 848

بمبئی 198، 284، 291، 355، 613

بنادر 844، 845، 855، 912

بندپی 34، 35، 150، 151، 721، 723، 1142، 1143

بندر انزلی 14

بندر بمبئی 767، 769

بندر ریگ 37، 38

بندر عباسی 15، 128، 277

بندر مغویه فارس 569

بندر مرو 214، 280

بوانات 86، 848

بوشهر 129

بولانلوق 537

بومهن 1164

بهاآباد 791

بهبهان 15، 97، 742، 745

بهرام 743

بیابانک 793

بیاضی (باغ) 803

بیت الله الحرام 119، 300، 455، 521، 522، 572، 583، 584، 924، 993، 996، 997، 1007، 1009، 1010، 1013، 1016، 1017، 1018، 1019، 1021، 1048، 1039، 1040، 1041، 1042، 1047

بیت المقدس 1038

بیرجند 14

بیوک کندی 303

پاریس 189، 245، 293

پاشاچق 317

پاکدشت ورامین 1018

پرتگیز 128، 332

پرنی تاز 529

پروس 437

پسرک 356

پسرک فندرسک 420

پشت ساری طالش 237، 238، 240

پشتکوه 757، 758، 781

پشت کوه مقری 362

پشنگ 452

پطربورغ 186، 189، 190، 193، 317، 386، 436، 438، 615، 708، 712، 713، 714، 724

پطرزبورغ 691

پل ابریشم 112

پل انجیل 448

پل خاتون 781، 828

پل خدا آفرین 222، 644، 645

پل دلّاک قم 39

پلشت 1048، 1018

پل مالان 393

پل نقره 328، 393، 447، 448، 875

پناه آباد شوشی 223

پنبک 201، 209، 210، 303، 313، 315، 318، 617

پنجاب 277، 696، 908

پیربازار 227

پیر شهباز 488

پیشاور 73، 498، 499، 696، 908، 941

تاتار 188

تاتارستان 400

تالین 226

ص: 566

تالین قلعه 240

تبادگان 757، 758

تبریز 14، 48، 55، 56، 80، 81، 87، 99، 105، 114، 115، 116، 195، 230، 236، 237، 241، 258، 265، 273، 335، 349، 358، 456، 524، 563، 565، 568، 569، 574، 602، 613، 620، 630، 646، 651، 655، 656، 658، 659، 660، 664، 666، 667، 669، 679، 690، 691، 701، 705، 706، 711، 712، 713، 714، 727، 740، 775، 786، 789، 796، 806، 807، 854، 857، 858، 859، 860، 867، 868، 880، 933، 938، 988، 1045، 1065، 1067، 1075، 1080، 1091، 1105، 1110

تپه اصلاندوز 348

تخت پولاد 915، 921

تخت طاووس 225، 227، 229، 220، 223، 226

تخت قاجار شیراز 101

تربت 479، 480، 489، 490، 693، 694، 718، 800، 805، 815، 834، 835، 836

تربت حیدریه 14، 163، 371، 426، 431، 484، 486، 488، 489، 490، 491، 492، 515، 516، 517، 527، 528، 693، 720، 803، 832، 833، 834، 837، 839، 907، 1085

تربت شیخ جام 428، 447، 516

ترشیز 14، 163، 301، 302، 424، 425، 426، 437، 693، 694، 719، 720، 784، 799، 800، 801، 802، 813، 841، 842، 864، 867، 900، 992، 1093، 1138

ترکستان 353، 553، 781، 839، 840، 887، 898، 1087

ترکمان 492، 529

ترکمان چای 669، 671، 676، 681، 700

ترکمانیه 490

تفرش 273

تفلیس 14، 26، 40، 41، 191، 193، 195، 209، 210، 211، 241، 246، 249، 257، 262، 265، 280، 288، 293، 303، 303، 305، 308، 312، 317، 336، 359، 404، 441، 453، 456، 501، 575، 600، 601، 602، 618، 622، 623، 626، 629، 289، 646، 650، 655، 658، 701، 704، 706، 708، 713، 714، 775، 780، 853، 1004، 1049

تکّه 307

تل بنگیان 447، 448

تله 193

تنکابن 14

تنگقوت 19

توپراق قلعه 533، 534، 535، 538، 559، 560، 561، 562، 564

توران 51، 69، 71، 377، 466، 750، 796، 831، 877، 941

توران نشین 805

توره 561

تون 14، 447، 490، 720، 799

تویسرکان 14، 325، 326، 623، 663، 761، 792، 952، 983، 1038، 1063، 1066

تویسرکان عراق 1101

تیج 15

جاپلق 299، 356، 810، 813، 869

جاجرم 14، 106، 299، 356، 486، 413

جاجرود 152

جار 193

جام 427، 429، 442، 443، 444، 447، 449، 607، 608، 631، 633، 719، 766، 825، 832، 833، 835

جامع ایروان 657

ص: 567

جامیش وان 307، 350

جبال بختیاری 36

جبرئیل لو 222

جرفادقان 14، 1067

جز 736

جزایرات 126

جزیره سانتالینا 438

جزیره قشم 378

جزیره هرموز 15

جستان 567

جغتو 661

جلال آباد 498

جلفای اصفهان 351

جندق 216، 785، 793

جوزقان 593

جوشقان 794، 914، 1067

جولکای ایروان 230

جوین 14، 530

جهان ارغیان 111، 112، 372، 387، 444، 485، 486، 824

جهانگیریه 309

جهرم 15، 876

جی 898

جیحون 549

چارمحال 105، 731، 783

چالدران 521، 534، 535، 560

چاله سپاه 90

چچن 628

چخور سعد 116، 619

چشمه شاپور 742

چشمه شاهی 655

چشمه علی دامغان 138، 165، 176، 497

چشمه علی ری 113، 876

چشمه گاماسا (گاماساب) 811

چکیر 672

چلدو 347

چمن آس پاس فارس 38

چمن ارزمین 83

چمن اوجان 221، 222، 226، 230، 231، 232، 236، 251، 301، 302، 303، 304، 315، 316، 358، 359، 373، 374، 795، 1045

چمن اهر 628

چمن بیجین 566

چمن پارسیج 566

چمن پچقین 457

چمن پرنی تاز 453

چمن پرنی تاز غوریان 632

چمن خوش ییلاق 412، 415، 423، 424، 527، 529، 531

چمن دلاویز 816

چمن دهکرد 784

چمن رادکان 163، 164

چمن سامان ارخی 442، 457، 458

چمن سراب 308

چمن سلطان چوق 393

چمن سلطانیه 45، 62، 82، 83، 88، 198، 205، 206، 221، 242، 244، 247، 248، 252، 253، 254، 256، 258، 260، 265، 268، 281، 283، 284، 302، 311، 312، 313، 314، 323، 325، 329، 330، 343، 344، 345، 353، 356، 357، 421، 425، 426، 432، 441، 442، 453، 456، 457، 465، 503، 504، 506، 507، 515، 559، 560، 565، 566، 568، 592، 593، 597، 614، 618

چمن سنگباران (گلباران) 784

چمن سنگ بست 632

ص: 568

چمن صاین قلعه خمسه 457

چمن فیروز کوه 389، 390

چمن قبله 647، 649

چمن قرخ بلاغ 204

چمن قنقراولنگ 455

چمن قهقهه 816

چمن قهیز 783، 784

چمن کالپوش 138، 176، 356، 388، 395، 873

چمن کردان 792

چمن کمال آباد شهریار (کرج) 301، 302، 331

چمن کمره 157، 782، 792، 810

چمن گلباران 784، 785، 787

چمن گلستان قراباغ 360

چمن گندمان 36، 37، 105، 774

چمن گوران 34

چمن گوگچه 305

چمن لار 153

چمن مرند 651

چمن مهربان 648، 651، 653، 655

چمن میدان چوق 394، 395، 486، 509

چمن نمکه 135، 391، 392

چمن هفت چشمه 833

چمن یام 114

چناران 107، 109، 111، 179، 371، 717، 719، 757، 758، 815، 816، 818، 819

چناره راه دار 742

چناشک 420

چناقچی 223، 620، 621

چندر 358، 530

چوبین (دولت آباد) 698، 983

چورس 285، 286، 648، 649، 650، 651، 653، 654، 656

چوق باش 363

چولان 231

چهار باغ 372

چهارده کلاته دامغان 88

چهار دیوار قندهار 499

چهار محال اصفهان 79، 96، 720، 774، 783، 784، 794، 920

چهری 534

چیچکتو 266

چین 527، 1153، 877

حاجی بیک 561

حاجی ترخان 35، 339، 456، 1162

حاجی حمزه لو 349

حاجی قرا 319

حجاز 276، 1074، 836

حر 79

حرم محترم رسول کرام (ص) 1047

حرمین شریفین 523

حریر 329، 331، 809، 970

حسینیّه 747

حصار (فلک الافلاک) 811

حضرت معصومه (س) 139، 308

حکاری 569، 570

حلب 18، 344، 523

حماملو 303، 304

حمّام معمارباشی 825

حمزه چمنی 620

حوض بلور 515

حویزه 15

حیدرآباد 277، 768

حیدری خانه شیراز 147

خار 53

خاک علی 58

خالباز 564

ص: 569

خامور 536

خان باغی گنجه 622

خانشین 249

خانقین عرب 345، 576

خانلق 736

خان نشین طالش 362

خاور 166، 475

خاوه 812

خبوشان 14، 24، 111، 120، 135، 164، 371، 387، 388، 409، 412، 413، 414، 423، 424، 431، 442، 443، 444، 475، 486، 489، 490، 492، 493، 494، 495، 496، 497، 499، 500، 509، 527، 693، 694، 717، 765، 781، 796، 797، 798، 805، 813، 815، 818، 819، 820، 822، 823، 824، 825، 827، 833، 836، 850، 873، 1091

ختای 353، 354، 840، 1022، 1087

ختلان 266

ختن 353

خراس 307

خراسان 14، 16، 23، 26، 35، 41، 42، 70، 102، 103، 106، 110، 111، 118، 120، 129، 132، 134، 136، 137، 138، 139، 141، 144، 145، 156، 162، 163، 164، 165، 172، 177، 179، 180، 192، 211، 215، 228، 233، 240، 242، 244، 259، 265، 281، 296، 301، 302، 328، 346، 353، 356، 358، 370، 371، 373، 374، 375، 376، 379، 386، 392، 394، 412، 415، 418، 419، 420، 421، 422، 424، 425، 426، 429، 435، 436، 445، 449، 452، 463، 472، 473، 474، 475، 479، 485، 486، 489، 491، 492، 495، 496، 504، 506، 516، 517، 518، 525، 526، 527، 531، 559، 572، 573، 577، 578، 584، 685، 686، 692، 694، 695، 697، 717، 718، 721، 735، 757، 764، 766، 770، 771، 772، 781، 783، 784، 787، 788، 789، 790، 794، 795، 796، 799، 800، 803، 804، 805، 806، 809، 818، 826، 836، 839، 840، 841، 842، 843، 846، 850، 851، 860، 861، 862، 863، 864، 865، 867، 868، 870، 872، 879، 880، 882، 884، 885، 887، 888، 899، 900، 902، 905، 907، 908، 940، 954، 970، 979، 980، 983، 990، 992، 664، 1027، 1032، 1038، 1061، 1066، 1084، 1085، 1086، 1091، 1093، 1094، 1122، 1135، 1137

خراسکان 78

خرّم آباد 252، 747، 749، 750، 752، 761، 762، 811، 813، 1067، 1074، 1076

خرم آباد فیلی 15، 544، 811

خزانه حضرت معصومه [س] 1155

خزر 673، 678

خط استوا 13، 275

خفرک 876

خلجستان 887

خلخال 14، 663، 780، 854

خلطآباد 686

خلوت سرپوشیده (عمارت) 1001

خمسه عراق 16، 57، 226، 248، 285، 298، 325، 326، 338، 339، 440، 441، 442، 456، 457، 530، 566، 611، 629، 663، 735، 830، 828، 872، 920، 985، 1000، 1023، 1137، 1158

خنزیریک 620، 621، 624

ص: 570

خنوش 538

خوئی 563

خواجه ربیع 719

خوار 497، 735، 741، 796

خوارزم 119، 375، 400، 419، 420، 421، 422، 464، 465، 473، 571، 607، 608، 633، 757، 758، 776، 778، 781، 798، 799، 826، 836، 860، 879

خواف 428، 517

خوانسار 15، 783، 1067، 1073، 1106

خوانین 413

خورنق 1010

خوره شاپور 746

خوزستان 14، 15، 70، 139، 233، 252، 412، 663، 731، 733، 741، 742، 760، 762، 810، 917، 974، 981، 1062، 1076، 1096

خوش ییلاق 409، 413، 525

خوقند 836، 839، 840

خوک نخجوان 653، 655

خوی 14، 48، 56، 61، 80، 83، 87، 98، 99، 114، 115، 116، 145، 212، 221، 226، 275، 283، 285، 296، 310، 521، 534، 560، 561، 569، 618، 648، 649، 651، 655، 657، 658، 661، 690، 691، 868، 898، 1046، 1062، 1063، 1097، 1153

خیرآباد 745

خیرپور 276

خیوه 375، 421، 765

دارابجرد 15، 845، 846، 876، 1091، 1157

دار الارشاد اردبیل 501، 623

دار الارشاد بخارا 213

دار الامان کرمان 76، 93، 603

دار الایمان قم 56، 100، 158، 300، 511، 584

دار الخلافه طهران 33، 38، 41، 48، 49، 51، 56، 57، 60، 62، 78، 81، 89، 94، 101، 102، 104، 111، 138، 139، 148، 159، 162، 173، 175، 176، 179، 192، 195، 231، 240، 247، 275، 293، 297، 301، 308، 319، 323، 325، 333، 346، 349، 351، 353، 355، 356، 374، 375، 376، 388، 389، 395، 398، 403، 404، 405، 406، 413، 414، 422، 424، 429، 430، 435، 436، 461، 470، 494، 497، 504، 506، 514، 515، 517، 519، 527، 528، 530، 538، 544، 548، 568، 572، 578، 590، 592، 601، 613، 614، 621

دار الخلافه مقدس- دار الخلافه طهران

دار الدّوله کرمانشاهان 330، 331، 344، 345، 346، 426، 433، 527، 539، 544، 575، 576

دار السرور بروجرد 568

دار السلام بغداد 106، 169، 231، 246، 252، 257، 314، 316، 324، 325، 344، 404، 539، 542، 543، 575

دار السلام شیراز 407

دار السلطنه اسلامبول 316

دار السلطنه اصفهان 22، 33، 37، 79، 86، 89، 91، 96، 97، 119، 139، 148، 150، 163، 244، 293، 319، 406، 407، 519، 578، 580، 581

دار السلطنه تبریز 37، 61، 313، 200، 206، 230، 237، 249، 264، 273، 293، 302، 342، 347، 349، 357، 380، 456، 501، 502، 534، 536، 560، 569، 570، 593، 601، 614، 618، 628

دار السلطنه قزوین 27، 48، 56، 59، 85، 102، 139، 140، 147، 149، 261، 374، 506، 507، 592، 601

دار السلطنه لندن 300، 314

ص: 571

دار السلطنه هرات 172

دار العباده یزد 74، 75، 76، 118، 394، 435، 436، 466، 467، 572

دار العلم شیراز 19، 27، 31، 33، 41، 44، 51، 52، 53، 60، 62، 70، 85، 86، 97، 100، 147، 148، 101، 211، 218، 246، 284، 290، 293، 301، 309، 385، 469، 532، 547، 592، 633

دار القرار قندهار 73، 215

دار المرز طبرستان 356، 389، 530، 603، 1037، 1078

دار المرز طبرستانات 149، 405، 1135

دار المرز مازندران 392، 470، 1016، 1037، 1052، 1138، 1157

دار الملک اسلامبول 404، 524، 539

دار الملک ایران 613

دار الملک ری 601

دار الملک لندن 332، 520، 613

دار المؤمنین کاشان 275، 319، 511

داغستان 13، 40، 62، 87، 191، 288، 314، 315، 363، 439، 602، 628

داغستانات 223، 232، 258

دامان کوه 210

دامغان 14، 26، 28، 29، 30، 31، 34، 113، 272، 313، 420، 445، 481، 516، 610، 629، 735، 741، 785، 788، 830، 835

دانمارق (دانمارک) 437

دجله 13، 743، 746

دخمه کیخسرو 17

درب عراق 448

درب قندهار 448

درب قوطی چای 448

دربند 14، 190، 191، 227، 229، 230، 288، 315، 363

درجزین 14، 89

درعیّه 169، 321، 322، 323، 524

دروازه خواجو 922

دروازه درب خوش 448

دروازه طوقچی 922

دروازه عبد العظیم 121

دروازه عراق 120، 334، 701

دروازه کازرون شیراز 891

دروازه مشهد 489

دره بام 449، 450، 451، 452

دره جز 372، 375، 413، 422، 423، 444، 757، 758، 758، 842، 906

دره چچک 620

دره دزگرگر 658

دریای بصره 14

دریای خزر 14، 35، 226، 363، 364، 463، 642، 676

دریای سانت جارج 125

دریای سند 277

دریای محیط 438

دریای نارث حیل 125

دریای هند 15

دریای هندوستان 13، 275

دزفول 15، 87، 912

دز میزان 433، 434

دشت 1080

دشت اتک 419، 765

دشت ارژن 742

دشت ترکمان 24، 66، 353، 357، 358، 389، 463، 806، 992، 1080

دشت تکه 227

دشت خزر 642

دشت خوارزم 463، 529

ص: 572

دشتستانات 37، 844

دشت قبچاق 175، 213، 375

دشت کربلا 152، 350

دشت گرگان 21، 66، 356، 369، 395، 420، 643

دکن 129

دلف آباد 411

دلوباش 562

دلو عباس 344، 543

دماوند 14، 97، 152، 855، 1120

دنبلی (روستا) 116

دوداغ 211

دوگنبدان 745

دولاب 48، 106، 902

دولت آباد کزاز 1147

دولت آباد ملایر 792، 983

دولت آباد هرات 427

دهخوارقان 628، 661، 664، 665، 666، 667، 714

دهکرد 787، 788، 790، 794

دیار افغان 137

دیاربکر 20، 537، 541

دیار نجد 523

دیاوین 538، 561

دیرجات 128

دیرکاج 736

دیزج 457

دیلم 703

ذرنج 15

ذلف آباد 411، 412

رادکان 413، 422، 431، 444، 717، 757، 758، 819، 820

راز 494، 495

راس الحد بابان 329

رامهرمز 15، 746، 912

راور 770، 790

راهبر 1042

رباط سفید 693، 694

رباط شمس 683

رباط شمس 850

رباط کافر قلعه 480، 483، 484، 885

رباط کوسویه 483

رحمت آباد 661

رشت 14، 35، 48، 62، 140، 190، 226، 227، 519

رفسنجان 1006

رواندوز 808، 809، 810

رود ارس 229، 257، 313، 347، 362، 627، 628، 629، 644، 786، 789

رود انجیل 448

رود پرس 189

رود جیحون 13، 20، 766، 789، 842، 862

رودخانه اتک 24، 28

رودخانه بالهارود 672

رودخانه تتر 228، 229

رودخانه توید 125

رودخانه جاجرود 139، 579

رودخانه زنگی 200

رودخانه زیوه 361، 367

رودخانه سیروان 330

رودخانه طویله شامی 623

رودخانه قراسوی 672

رودخانه کپنک چای 362

رودخانه کر 45، 237، 315

رودخانه کرج 342، 579، 999

رودخانه حمزه چمن 362

رودخانه خیرآباد 745

ص: 573

رودخانه سند 908

رود دجله 345

رود زنگی 645

رود سیروان 253

رودشت اصفهان 36

رود طژن 227، 228، 307، 475، 757

رود گرگان 24، 28، 39، 176، 356، 369

رود مرغاب 449

رود هری 483

روس 13، 18، 35، 186، 239، 245، 247، 263، 271، 281، 283، 294، 335، 348، 361، 398، 401، 441، 465، 476، 513، 600، 601، 612، 625، 630، 659، 664، 666، 667، 668، 671، 673، 674، 676، 678، 700، 724، 740، 770، 779، 853، 869، 886، 900، 905، 932، 938، 971، 972، 974، 982، 985، 1037، 1100، 1162، 1164

روسیه 181، 183، 184، 185، 186، 188، 189، 190، 191، 193، 194، 195، 198، 200، 204، 206، 209، 218، 222، 225، 226، 227، 229، 230، 236، 237، 240، 249، 257، 258، 259، 261، 262، 264، 270، 271، 272، 279، 280، 282، 283، 285، 292، 293، 294، 303، 304، 306، 309، 312، 313، 315، 317، 318، 319، 323، 325، 332، 336، 338، 343، 346، 348، 349، 350، 358، 359، 360، 361، 367، 371، 404، 456، 458، 462، 501، 600، 602، 612، 616، 617، 618، 620، 622، 624، 643، 645، 646، 648، 649، 650، 651، 652، 653، 654، 657، 659، 661، 661، 663، 664، 665، 666، 668، 670، 671، 672، 673، 674، 675، 677، 678، 679، 682، 686، 690، 691، 692، 700، 702، 705، 706، 707، 711، 712، 714، 715، 716، 721، 724، 731، 740، 751، 841، 852، 857، 858، 859، 886، 899، 901، 904، 911، 917، 938، 953، 966، 970، 986، 992، 970، 1066، 1159

روضه مطهره حضرت رضا علیه التحیه والثناء 430، 444، 479، 529، 1018

روضه مطهره حضرت معصومه- روضه مطهره بضعه احمدی

روضه [حضرت] عبد العظیم 876، 1050، 1056

روضه مطّهره بضعه جناب احمدی 511، 782

روم 18، 116، 200، 231، 241، 247، 251، 252، 263، 271، 272، 274، 275، 281، 293، 294، 301، 313، 324، 344، 368، 377، 407، 462، 463، 465، 477، 478، 511، 520، 521، 523، 527، 534، 539، 542، 545، 561، 564، 565، 584، 586، 645، 808، 840، 877، 887، 905، 918، 932، 938، 940، 971، 972، 974، 982، 985، 992، 999، 1010، 1043، 1062، 1071، 1084، 1100

رومیه 1076

رونه 307

رویین دژ 1079

ری 20، 22، 101، 110، 139، 177، 212، 233، 511، 601، 610، 664، 717، 752، 782، 876، 898، 899، 1010، 1056، 1115، 1142

ریجزو 332

زابلستان 14، 15، 184، 217، 1021

زاوه 833، 834

زاویه مقدسه حضرت عبد العظیم 53، 64

زاینده رود 919

زحلش 192

زرباطیه 567

زردکوه بختیاری 787

ص: 574

زرقان 898

زرند 15، 289

زگم 230

زگن 305

زنجان 14، 48، 60، 61، 62، 326، 406، 441، 662، 663، 666، 772

زنده رود 787

زنگ 877

زنگ زور 536

زنگی 786

زور آباد 428، 622

زوند 673

زهاب 252، 253، 329، 330، 345، 505، 970

زیار 150

سارواصلان 643، 645، 646، 649

ساروق 90، 91

ساری 24، 26، 35، 176، 470، 1079

ساری قمش 672

ساکن جزایر (خلیج) فارس 378

سالیان 258، 306، 621، 622، 651، 652، 938

سامان پنج فال 469

ساواشی فیروزکوه 415

ساوجبلاغ 601، 809

ساوجبلاغ قزوین 998

ساوجبلاغ مکری 330

ساور 484

ساوه 289، 412، 465، 651، 663، 772، 887، 906

سبزار 471، 482، 483، 631، 803، 942

سبزاره 14، 448

سبزاری 481

سبز میدان 896

سبزوار 14، 26، 73، 111، 130، 131، 136، 137، 138، 144، 145، 156، 160، 161، 422، 530، 692، 694، 695، 784، 785، 796، 797، 836، 841، 864، 1066

سجاس رود خمسه 338، 345، 346

سجستان 14، 15

سد دولت 746

سدره 362

سدیر 1010

سراب 56، 59، 80، 81، 214، 304، 306، 308، 653، 655، 743

سراب بهرام 743

سراسکند هشترود 670

سربنده 273

سرجام خواف 426، 607، 835

سرچشمه بادغیس 632

سرچم 359

سرخس 227، 475، 479، 490، 491، 607، 608، 633، 766، 781، 821، 825، 826، 827، 828، 829، 831، 832، 833، 842، 860، 861، 862، 1076

سردارآباد 644، 655، 657

سردارآباد ایروان 644، 646، 655، 656

سردسیرات کرمان 845

سردشت 329، 330

سرشکی 258

سرّمن رای 543

سرنخجوان 285

سرنطنز 157

سروستان 846

سرولایت 797، 824

سعادت آباد 920

سفید 743

سلدوز 55، 83، 338، 661

ص: 575

سلطان آباد ترشیز 302، 425، 799، 800، 802، 803

سلطان آباد کزاز 14، 689، 697، 698، 699، 925، 1022، 1066

سلطان حصاری 347

سلطان میدان 796، 797، 798

سلطانیه 34، 194، 279، 282، 314، 419، 424، 425، 456، 457، 507، 513، 558، 591، 594

سلطانیه چمن 418، 440

سلماس 83، 98، 114، 115، 116، 534، 560، 561، 569، 658، 661، 1097

سلیمانیه 15، 231، 232، 316، 341، 342، 374، 541، 542، 970، 999

سلیمانیه کرج 506، 559

سمرقند 400

سمنان 14، 34، 100، 102، 130، 138، 153، 165، 172، 178، 272، 313، 420، 481، 497، 516، 601، 610، 735، 741، 788، 830، 835، 869، 980، 1002، 1155 تاریخ ذو القرنین ج 3 1220 2. جایها ..... ص : 1205

سمیرم 37، 148، 734

سنا 245

سند 277، 278، 275، 276، 296، 309، 695، 697، 751، 767، 768، 808، 908، 1022

سندر 358، 530

سنقر 251، 1162، 787، 1077

سنگان 833، 834

سنگ بست جام 445

سنگر 204، 208، 534، 562، 563، 564، 619

سنگ شیر 744

سنندج 15 232، 442، 539، 1145

سوغانجوق 115

سوغانلق 303، 305

سوهانک 722

سوید 188، 189

سهلان 456

سیاوش دز 778

سیبر 186، 336

سیروان 539

سیستان 15، 38، 78، 185، 215، 216، 219، 479، 482، 605، 681، 684، 770، 1021، 1094

سیلاخور 79، 80، 82، 87، 90، 157، 299، 761، 812، 1040

شاده 266

شام 18، 344، 524

شاهچراغ 101

شبرغان 766

شراه 273

شروان 41

شرور 285، 313، 672

شریف آباد 607

شعب بوّان 743

شکار پور پنجاب 275، 499

شکّی 14، 41، 262، 315، 336، 363، 363، 620، 623، 629، 644

شکیبان 266، 427، 452، 447

شماخی 14

شمران 578، 715، 722، 1010، 1011، 1044، 1155

شمس الدینلو 362

شمکور 229، 230، 622، 625

شوره گل 226، 303، 362، 363، 619

شورین 735

شوش 14

شوشتر 15، 87، 158، 300، 610، 745، 746، 912، 974

ص: 576

42، 61، 620، 1045، 1154

شوشی 40، 42، 45، 61، 222، 233، 236، 248، 249، 257، 620، 623، 624، 625، 1045، 1154

شولستانات 1090

شولکستان آباده 737

شهر بابک 846، 848

شهربند 642

شهر حیدرآباد 276

شهرزور 15، 231، 251، 252، 253، 254، 281، 281، 285، 325، 329، 329، 330، 331، 341، 343، 344، 355، 368، 433، 505، 526، 539، 540، 541، 558، 566، 567، 574، 970

شهر موش 538

شهرنو 516، 529

شهریار 48، 579

شیراز 15، 16، 26، 27، 28، 36، 37، 40، 42، 86، 97، 101، 293، 301، 355، 529، 547، 548، 588، 683، 731، 734، 737، 738، 739، 742، 751، 769، 844، 846، 847، 848، 850، 872، 888، 889، 890، 891، 898، 931، 937، 953، 1041، 1048، 1057، 1064، 1068، 1073، 1085، 1089، 1091، 1092، 1140، 1157

شیروان 87، 237، 249، 258، 262، 336، 363، 439، 490، 492، 493، 494، 495، 618، 620، 622، 629، 644، 819

شیروانات 13، 14، 223، 232، 339، 612، 664، 780

شیز 98

صاین قلعه- صاین قلعه افشار 338، 666

صحرای گرگان 371

صحرای مغان 313، 362، 672

صحن مقدّس 924

صدرک ایروان 205

صفی آباد 485، 487، 824

صوفیان 658، 659

صولجان 1019

ضمیران 743

طارم 519، 1137

طاس تپه 820

طاق گرای کرمانشاهان 252، 253، 543، 974

طالش 303، 362، 363، 439، 600، 618، 621، 1047، 779، 780

طالقان 149، 983

طبرستان 27، 70، 130، 166، 272، 510، 643، 663، 735، 794، 854، 1066، 1159

طبرستانات 13، 14، 1079، 854، 871، 922

طبس 14، 95، 376، 430، 447، 453، 490، 496، 517، 518، 693، 720، 788، 789، 791، 799، 873

طرفان 353

طوالش 310، 464، 501، 502، 629، 664

طوس 14، 387، 988

طویله شامی اهر 628، 632

طهران 14، 34، 36، 37، 39، 48، 53، 94، 106، 139، 177، 183، 209، 273، 314، 328، 329، 342، 343، 370، 379، 394، 455، 506، 515، 518، 594، 646، 656، 668، 669، 679، 681، 682، 685، 686، 692، 694، 699، 715، 719، 734، 735، 736، 741، 749، 752، 753، 758، 764، 769، 772، 775، 780، 794، 799، 802، 807، 810، 812، 819، 831، 835، 851، 853، 854، 855، 859، 863، 866، 869، 871، 880، 881، 887، 895، 900، 902، 903، 911، 913، 919، 921، 925، 932،

ص: 577

933، 937، 953، 955، 977، 979، 981، 982، 990، 992، 999، 1010، 1018، 1020، 1022، 1026، 1031، 1033، 1039، 1040، 1041، 1042، 1046، 1047، 1052، 1053، 1055، 1060، 1063، 1066، 1078، 1083، 1086، 1090، 1098، 1099، 1101، 1102، 1103، 1106، 1113، 1125، 1134، 1153، 1154، 1155، 1159، 1164

طیسوج 658

عادل جواز 538

عباس آباد 648، 650، 652، 655، 764، 911

عتبات عالیات 406، 715، 764، 785، 855، 918، 937، 977، 992، 996، 999، 1037، 1038، 1039، 1046، 1047، 1077، 1084، 1089، 1091، 1093، 1094، 1111، 1162، 1164

عثمانی (کشور) 476، 587، 672

عراق بزرگ 153

عراق عجم 14، 20، 24، 35، 36، 37، 70، 84، 86، 89، 90، 93، 98، 105، 138، 139، 149، 156، 166، 211، 216، 233، 251، 252، 272، 273، 299، 345، 376، 412، 522، 566، 568، 576، 601، 662، 663، 697، 698، 699، 731، 733، 741، 760، 774، 782، 783، 810، 861، 869، 871، 889، 911، 913، 940، 986، 1022، 1024، 1038، 1073، 1074، 1075، 1123، 1137، 1147، 1165

عراق عرب 256، 274، 324، 368، 753

عراقین عرب و عجم 251، 252، 295، 566، 869، 872

عربستان 256

عربستانات 855

عسکران 224، 249، 229، 312، 313

عقدا 772، 774

علی آباد 750، 924، 1031

علی بلاغ دامغان 113، 390، 391، 396

علی شاه عوض شهریار 53

علی شکر 89، 156، 226

عمارت بلور 515

عمارت تخت جمشید 876

عمارت چشمه علی دامغان 901

عمارت دلگشا 353

عمارت سرچشمه فین 736

عمارت (سعادت آباد) 914

عمارت سلیمانیه کرج 376، 514، 515، 614، 645

عمارت قزل اوطاق 920

عمارت قصر قاجار 101، 388

عمارت کلاه فرنگی 461

عمارت مبارکه گلستان 333، 584، 559

عمارت هفت دست 920

عمّان 15، 309، 549، 775، 888، 940

غرجستانات 632

غزنین 14، 776

غوریان 265، 328، 392، 393، 405، 427، 428، 429، 430، 432، 442، 443، 444، 447، 448، 449، 452، 471، 472، 473، 475، 480، 484، 487، 814، 820، 873، 874، 939، 942

فارج 494، 495

فارس 6، 14، 15، 16، 20، 26، 36، 37، 38، 39، 40، 45، 52، 60، 70، 77، 85، 90، 93، 97، 105، 124، 130، 131، 138، 139، 148، 150، 151، 166، 199، 211، 216، 218، 233، 276، 283، 293، 296، 301، 307، 309، 321، 322، 340، 376، 469، 500، 502، 524، 532، 533، 547، 568، 572، 596، 610، 697، 731،

ص: 578

733، 734، 739، 740، 741، 744، 770، 783، 786، 793، 844، 845، 846، 848، 853، 871، 872، 887، 888، 889، 912، 913، 914، 918، 931، 940، 974، 976، 978، 990، 1006، 1007، 1041، 1063، 1067، 1068، 1069، 1072، 1084، 1088، 1089، 1090، 1091، 1135، 1155، 1157، 1164

فاریاب 266، 941

فرانسه 143، 192، 244، 246، 247، 262، 269، 270، 271، 272، 280، 282، 283، 290، 291، 292، 293، 300، 359، 368، 436، 437، 438، 476، 477، 520، 540، 667

فراه 14، 73، 118، 266، 448، 471، 472، 498، 631، 776، 803، 836، 942

فراهی 481

فرنگ 125، 126، 127، 188، 244، 402، 407، 437، 477، 564، 668، 871، 877، 932، 971

فرهادآباد 1069

فریدن 720، 731

فسا 15، 845، 846

فشافویه 736

فندرسک 21، 356، 420

فومن 14

فهلیان 742، 743، 744

فیروزآباد 890

فیروز کوه 106، 388، 396، 484، 487، 971

فین 379، 511

فیوخور 758

قارص 114، 200، 262، 264، 274، 313، 324، 560

قامل 353

قانچی 420

قانلانکوه 230

قاین 814

قاینات 95، 172، 693، 813، 791، 828، 873، 884

قبه 14، 139، 363، 628

قراباغ 37، 42، 62، 116، 194، 212، 222، 223، 225، 248، 249، 250، 262، 283، 303، 310، 313، 315، 319، 334، 336، 349، 360، 361، 362، 363، 367، 439، 612، 618، 620، 624، 625، 628، 629، 644، 651، 652، 664، 727، 996، 1043

قراپاپای قراباغ 652

قراپاپای نخجوان 654

قراتپه استرآباد 65، 66، 176، 345

قراچه داغ 55، 56، 313، 336، 625، 629، 643، 644، 645، 1057، 1061، 1062، 1072

قراحصار 536

قراداغ 335

قراسو 537، 644

قراشیخ 176

قراقلخان 317

قراکلیسا 364، 561، 617، 619، 623، 620

قراگوزلو 601، 604، 1061، 1093

قرخ بلاغ 209، 210

قره باغ 184

قریق 188

قزاق 230، 362

قزلر 40

قزل رباط 345

قزوین 14، 26، 57، 58، 60، 130، 370، 521، 577، 578، 662، 665، 734، 772، 807، 974، 982، 983، 989، 1000، 1027، 1031، 1032، 1039، 1063، 1071، 1072، 1098، 1099، 1157، 1165

ص: 579

قشلاق مغان 191

قصر الدشت 36

قصر سلطانیه 459

قصر قاجار 152، 159، 1055

قصر کاوس 579، 1044

قطیف 309

قفقاز 262، 363، 439، 456، 549، 575، 673، 853

قلعه باغ نظر ارک کرمان 849

قلعه باغین کرمان 682، 865

قلعه بام 487

قلعه بم 39، 216، 681، 1161

قلعه ترناوت 224، 225

قلعه جات گروس 621

قلعه جامیش وان 306

قلعه دزآشوب شمران 159، 1155

قلعه دوغ آباد من قری محولات 490

قلعه دولت آباد 426، 431، 833، 834

قلعه رادکان 413، 422، 423، 424

قلعه رویین (نهاوند) 698، 987

قلعه سلاسل 746

قلعه سنگ 536

قلعه شهرنو 528

قلعه شیخ آویز 319

قلعه طالین 644

قلعه عباس آباد 648، 649، 651، 654، 659، 672، 675

قلعه علی شاه عوض 48

قلعه عمارت 423

قلعه کله سن 237

قلعه کوی 574

قلعه لری 623

قلعه ماران 389، 391

قلعه مبارک آباد آق قلعه 21

قلعه محمدآباد 758، 798

قلعه نظّاره 652

قلعه نو 450، 451، 452

قلعه جفری 758

قلعه چناران 164

قلعه زنگ زور 535

قلعه میژ موش 537

قلموق 353

قلّه البرز 579

قم 14، 35، 53، 156، 157، 158، 310، 379، 415، 468، 568، 583، 645، 651، 697، 698، 736، 772، 782، 794، 887، 895، 906، 913، 914، 922، 923، 924، 925، 933، 982، 996، 1044، 1045، 1074، 1078، 1084، 1094، 1110، 1148، 1155

قمرود 736

قمشه 37، 731، 734، 737، 783، 889، 931، 1063، 1084، 1135

قندز 14، 24، 41، 95، 128، 138، 172، 266، 277، 296، 392، 393، 415، 427، 448، 471، 473، 479، 481، 482، 498، 499، 514، 605

قندهار 696، 803، 838، 907، 908، 941

قنقراولنگ 559

قوچان 14، 819

قوشخانه 494، 495

قهپایه 820

قهرود 913

قهستان قم 416

قهیز چارمحال 36

قیر 876

کابل 73، 95، 124، 138، 172، 354، 415، 471،

ص: 580

479، 481، 482، 498، 499، 514، 695، 696، 750، 767، 768، 789، 838، 907، 908، 941

کاخت 40، 191، 347

کاخ فرهاد 1069

کاخ همایون 987

کارتیل 40، 191، 317

کارزین 876

کاریز 528

کازرون 15، 77، 97، 532، 742، 847، 876، 1090، 1157

کاشان 14، 17، 35، 75، 86، 95، 100، 106، 153، 156، 295، 308، 310، 342، 379، 506، 736، 790، 796، 914، 952، 981، 1000، 1002، 1026، 1076، 1084، 1155

کاشغر 353، 354، 355، 546، 840، 1087، 1022

کاشغر دیار کند 353

کاظمین 101، 576

کافر قلعه 484

کال خیرآباد 445

کال یاقوتی 479

کبوتر آهنگ همدان 519

کبود جامه استرآباد 413

کتیج 15

کج 15

کدکن 835

کر 315، 738

کرارج 155

کران 787

کربلا 101، 165، 168، 169، 171، 506، 507، 576، 630، 1019، 1093

کرخ 266، 942

کردستان 14، 15، 35، 231، 232، 251، 252، 254، 281، 285، 329، 330، 368، 413، 431، 457، 458، 566، 570، 587، 603، 616، 745، 809، 1021، 1145

کردستانات 231

کردستان ایران 606

کردستان روم 808

کردمحله 821

کردویه 1010، 1011

کرشک 448

کرکوک 231، 254، 255، 316، 344، 505، 541، 574، 808

کرمان 39

کرمان 13، 14، 15، 16، 36، 38، 90، 139، 183، 185، 215، 216، 466، 553، 681، 682، 683، 685، 686، 687، 696، 734، 739، 751، 769، 770، 771، 774، 775، 778، 783، 784، 785، 787، 788، 789، 790، 791، 799، 845، 846، 847، 848، 850، 851، 865، 870، 872، 890، 913، 931، 940، 970، 979، 980، 995، 1006، 1042، 1054، 1061، 1066، 1069، 1072، 1084، 1094، 1134، 1159، 1161

کرمانشاهان 15، 231، 281، 282، 316، 326، 422، 505، 733، 747، 760، 761، 782، 811، 869، 872، 917، 938، 974، 1009، 1062، 1156، 1162

کرملو 629

کرن 738

کرند کرمانشاهان 253، 505

کرنی چای 206

کزاز 14، 80، 89، 90، 224، 244، 273، 1040

کسگر 14

کشمیر 498، 618، 696، 713، 767، 768، 802،

ص: 581

859، 907، 908، 941

کعبه 587، 599

کلات 14، 491، 572، 693، 719، 757، 758، 781، 799، 821، 907

کلاته 112، 113

کلاته چهارده 112

کلوپوتی 673

کلون آباد 96

کلیایی 787، 1077

کمرقوئی 672

کمرکلاغ 632

کمرکوه 746

کمره 91، 273، 734، 782، 1063

کمری 303

کن 331

کناردشت 356

کنارگرد 53، 139

کنعان 1073

کنگان 15

کنگرلو 629

کوچ 204

کوچک 153

کورونه 363

کوسویه 428، 477، 480، 482، 483، 484، 529، 814

کوه آغری 672

کوه الپه 245

کوه الوند 567

کوه بدخشان 354

کوه برف آلداکوز 362

کوه بیستون 544، 1068

کوه چمرق 225

کوهستانات پرنه 245

کوهستانات جوی اوت 125

کوه سرخ 800

کوه سیاه 745، 746

کوه طور 579

کوه فت 259

کوه قاف 186

کوهکیلویه 77، 93، 745، 872، 912، 1090

کوه ماکو 98

کوه های پنبک 362

کوه های طرق 362

کوی 329، 331، 809، 970

کهدستان 450

کهک قم 466

گامیرون (گامبرن) 128

گرج 183، 305

گرجستان 13، 14، 16، 40، 191، 193، 194، 202، 257، 262، 283، 286، 290، 292، 308، 317، 347، 363، 438، 439، 441، 453، 465، 476، 501، 600، 620، 623، 643، 727، 786، 852، 853، 1101، 1129، 1149

گرجستانات 13، 40، 191، 205، 212، 261، 270، 288

گردنه رازان 811

گرگان 20، 39، 176، 369، 419، 806، 877، 1080

گرمرود 61، 80، 1000

گرمسیرات فارس 845، 847، 855

گرمسیرات قم 416

گرمی 619، 621

گرمیان 433

گروس 339، 620، 624، 669، 681، 970، 1066

گلباران 773، 784

گلپایگان 90، 157، 783، 986، 1038، 1067،

ص: 582

1106

گلستان 361، 367، 462، 515، 641، 711

گلستان قراباغ 671

گلون آباد 26

گلی سولمز 537

گنج پوچ 275

گنجه 14، 20، 41، 183، 184، 186، 193، 194، 222، 223، 224، 225، 228، 229، 230، 236، 237، 241، 249، 257، 258، 303، 304، 305، 313، 315، 338، 362، 363، 439، 612، 618، 622، 624، 625، 626، 627، 659، 664

گنجینه 283

گوگجه دنکیز 305، 600، 619، 620

گونی 600

گیان 1111

گیلان 26، 36، 62، 70، 140، 226، 227، 229، 236، 304، 343، 350، 386، 464، 504، 506، 518، 519، 548، 551، 592، 597، 601، 641، 643، 701، 780، 794، 854، 855، 920، 986، 993، 994، 1028، 1035، 1047، 1107، 1133، 1164

گیلانات 13، 14

لار 15، 36، 40، 86، 152، 309، 469، 846

لاریجان 396

لاسم نوا 152

لاشه گرد 157

لالابادیه 984

لاهیجان 14، 809، 1107

لرستان 14، 15، 87، 157، 326، 539، 663، 731، 733، 741، 742، 747، 749، 760، 761، 762، 810، 869، 872، 917، 974، 987، 1062، 1067، 1076

لرستان فیلی 80، 157، 539، 614، 981، 987، 1074، 1076

لکناهور 332، 764

لنجان 97

لندن 125، 334

لنکران 306، 343، 349، 350، 351، 371، 621، 691، 727، 779، 780، 938

لوشان 518، 519

له 186، 188، 615، 852

ماروچاق 266، 449

مازندران 16، 20، 21، 24، 26، 28، 34، 35، 38، 49، 66، 88، 130، 150، 151، 152، 156، 179، 190، 272، 297، 304، 353، 469، 548، 626، 642، 643، 684، 723، 780، 796، 869، 913، 938، 975، 1016، 1079، 1081، 1134، 1137

ماکو 116

مانیزان 1101

ماوراء النهر 213، 214، 377، 553، 778

مبارک آباد آق قلعه 21

محلات قم 466، 468، 1022، 1148

محله آبهنه 572

محله بازار 701

محله لنبان اصفهان 595

محمودآباد جام 431، 442، 443، 445، 446، 449، 487، 633، 833، 832

محولات 490، 835

مداین 345

مدرسه مادر شاه اصفهان 406

مدینه 587، 1010

مراغه 14، 48، 55، 83، 115، 195، 237، 314، 330، 338، 574، 628، 629، 653، 657، 661، 821، 1045، 1074

مرغاب 632

ص: 583

مرغ چوبین 450، 451، 452

مرند 56، 563، 651، 658، 659

مرند پیرزاد 812

مرو 215، 280، 281، 449، 491، 571، 826، 828، 830، 860، 861

مرودشت فارس 876

مرو سرخس 633

مرو شاهیجان 14، 20، 23، 119، 214

مریوان 254

مزینان 14، 134، 136، 138

مسجد بردی (شیراز) 36، 38

مسجد جامع ایروان 205

مسجد سلطانی سمنان 406

مسقط 15، 322، 1088

مسقو 186، 188، 190، 191، 246

مسیله 415، 416

مشاء 150، 152

مشکین 304، 349، 629

مشهد 110

مشهد ام النبی 17

مشهد کاظمین 65

مشهد مادر سلیمان 36

مشهد مرغاب 17

مشهد مقدس 14، 57، 106، 163، 164، 177، 184، 491، 496، 530، 694، 695، 719، 766، 798، 803، 816، 821، 827، 830، 835، 837، 840، 885، 971، 1024، 1085، 1094

مشهد مقدس جناب خامس آل عبا 65

مصر 170، 355، 523

معدن 536

مغازبرد 335، 560

مغان 20، 55، 80

مقبره نادری 41

مقری 319، 335، 620

مقری و محالّ برگشاط 620

مکران 14، 275

مکری 666، 809

مکّه 168، 524، 588، 1000، 1008، 1017، 1033، 1043، 1048، 1052

ملازگرد 536، 537، 538

ملایر 80، 244، 299، 325، 326، 623، 663، 751، 761، 782، 792، 938، 952، 983، 1038، 1063، 1101، 1102، 1104

ملک 448

ممسنی 97، 912

مندلیج 253، 505، 567، 572، 575، 577، 1074

منزل جواد 623

منزل حسن 249

منزل حسین 249

منکریل 363

مورچه خورت 914

موش 521، 538

موصل 24، 254، 255، 316، 344، 505، 574

مولود خانه (عمارت) 29

مهنه 307، 607

میامی 764، 879

میان آباد اسفراین 486

میان پشت ساری 248، 306

میانج 221، 225، 646، 663، 712، 1000

میانج شقاقی 867

میانج گرم رود 88، 663

میاندوآب مراغه 661، 666

میان ولایت 798

میدان 483

میدان ارک 425

میدان چوق 392، 395، 487

ص: 584

میدان خارج ارگ همایون 239

میدان نقش جهان اصفهان 793

میزان 629

میمنه 266، 632، 766

نائین 155، 156، 686

نجد 168، 169، 276، 322، 377، 378، 524

نجف 63، 64، 65، 101، 169، 177، 256، 576، 576، 721، 1026، 1093، 1150

نجف آباد 790

نخجوان 14، 48، 140، 200، 206، 212، 288، 310، 335، 336، 362، 563، 648، 650، 656، 658، 660، 671، 724، 911

ندرلانده 245

نراق 794

نرماشیر 15، 38، 215، 219، 220، 845، 848

نریمان 536، 560

نسا 307، 491

نشابور 776

نطنز 155، 794، 913، 922، 1002، 1067

نگارستان 487، 813

نمسا 126، 189، 190، 269، 436، 438، 476، 477، 501، 502، 520

نمسه نمسا

نمکدوسار 487

نمکه دامغان 527

نوا 113، 396، 970، 973، 974، 975، 976

نور مازندران 142

نهاوند 14، 567، 568، 614، 697، 698، 761، 811، 987، 989، 990، 1014، 1111، 1112، 1157

نهرپالطق 186

نیریز 15، 846

نیشابور 14، 16، 20، 106، 107، 108، 109، 111، 116، 118، 136، 137، 144، 145، 156، 160، 164، 165، 179، 244، 422، 632، 689، 694، 712، 717، 718، 719، 796، 798، 800، 816، 824، 825، 841، 851، 1087

نیک پی 359

وان 200، 264، 535، 559، 560، 561، 569، 808

ورامین ری 22، 511، 579، 796، 1018، 1048، 1129

وفس 273

ولات سند 296

ولایت گروس 666

ولیکج 673

هارون آباد 544

هرات 14، 24، 73، 95، 104، 118، 119، 128، 265، 266، 277، 296، 328، 392، 393، 405، 419، 427، 428، 429، 431، 432، 442، 443، 444، 447، 448، 449، 453، 464، 470، 471، 472، 473، 475، 479، 482، 484، 488، 496، 497، 498، 499، 514، 517، 529، 631، 632، 632، 693، 695، 696، 790، 798، 803، 814، 815، 816، 821، 827، 834، 836، 837، 838، 839، 862، 863، 872، 873، 874، 879، 880، 882، 884، 904، 907، 908، 1094، 1153

هرسین لرستان 812

هرموز 128

هری 472، 483، 776

هزار جریب 914

هزاره 428

هزاره جات 427

هفت چشمه 834

هفت دست 1147، 920

همدان 14، 253، 326، 567، 601، 604، 662،

ص: 585

692، 735، 740، 751، 752، 753، 897، 898، 970، 1000، 1001، 1025، 1061، 1063، 1075، 1076، 1137

هند 129، 198، 199، 275، 275، 276، 278، 545، 548، 853، 877، 1062، 1153

هندوستان 126، 127، 128، 129، 141، 142، 197، 198، 199، 284، 290، 291، 301، 314، 335، 355، 377، 378، 393، 400، 401، 466، 498، 547، 605، 613، 697، 707، 764، 765، 767، 769، 838، 895، 907، 935، 942، 1044، 1046، 1087

هودر 114، 115

هولند 189

یاسین تپه 540

یبارک 511

یدی بلوک 362

یزد 14، 16، 36، 77، 86، 139، 295، 468، 681، 683، 685، 686، 687، 731، 734، 739، 769، 771، 772، 774، 775، 778، 780، 787، 788، 789، 790، 791، 796، 799، 800، 813، 846، 848، 849، 851، 855، 865، 867، 868، 931، 970، 979، 980، 1002، 1054، 1070، 1073، 1083، 1094

یزدآباد 150

یزدجرد 17

یعقوبه 505

یگنیز 600

یمن 377، 378

ینگی دنیا 126، 332، 547، 871

ینگی قلعه 138

ص: 586

3. ایلات و طوایف

جوانشیر 767، 822، 872، 886، 914، 917، 933

دولّوی قاجار 1004

آدخلوی افشار (قاسملوی) 858، 859

آل عثمان 810

ابدالی 838

اتراک خراسانی 664

اثنی عشری 1089

اخلاج 651، 887

ارامنه 649، 702، 704، 807، 870، 1101، 1129

ارمن 702، 704، 958، 1081

ارمنیه 1079

استرآبادی 663

اسماعیلیه 1022، 1087، 1148

افاغنه 1082، 1094، 1159، 820، 821، 834، 838، 874، 951، 970

افشار 1047، 1072، 1089، 1106، 1124، 1150، 742، 766، 818، 827، 838، 860، 994، 1023، 1032، 1035

افشار ادخلو 807

افشار ارومی 705، 1028

افشار ارومیه [ای] 1032

افشار خمساوی 1148

افشار قاسملو 807، 897

افشاری 995

افشاریه 1023، 1156

افغان 663، 693، 696، 776، 795، 803، 814، 834، 836، 839، 862، 866، 873، 875، 907، 908، 954، 1094 تاریخ ذو القرنین ج 3 1231 3. ایلات و طوایف ..... ص : 1231

اکراد 664

اکراد جهان بیگلو 1080

اکراد زعفرانلو 798

اکراد شادلو 1084

الوار بختیاری 911

الوار زند 1056، 983

اوزبک 18، 776، 795، 954

اوزبکیه خوارزم 757

اوشاقاباش 1037

اوصانلو 663، 796

ایل بختیاری 720

ایل جعفر بایلی 643

ایل زعفرانلو 824

ایل سالور 827

ایل قاجار 877

ص: 587

ایل قرائی 833، 834

ایل نفر 845

ایل هزاره 833

ایل یموت 643

بابان 344، 346، 368، 808، 970، 974

باجلان 664، 761، 762، 811

باجمانلو 798، 1024

بارکزایی افغان 803

بختیاری 649، 650، 1137، 740، 761، 783، 787، 810، 889، 901، 911، 912، 914، 915، 974، 981، 1006

بختیاریه 1009

بختیاریه جانکی 981

بریرودی 811

بزچلو 1123

بکشلوی افشار 735

بلباس 1057، 808

بلباسیه 1028، 1029

بلوچ 682، 793

بلوچیه 1159

بنی اسرائیل 969

بنی اسرائیلیه 686، 986، 1052، 1099، 1157

بنی اصفر 670

بهارلو 845

بیرانوند 664، 762، 811، 812

پازوکی کرد 1048، 1129، 1018

پشتکوهی 761

پیاده بختیاری 664

پیرانوند 761

پیشدادیان 876

پیش کوهی 761

تاتار 816، 818

تاجیک 662، 663، 782، 789

تایمنی 826، 830

ترک 662، 663، 703، 782، 789

ترکمان 698، 757، 765، 795، 816، 828، 832، 882، 954، 1104، 1121، 1141

ترکمانان 749، 758، 764، 765، 781، 785، 806، 820، 828، 829، 830، 831، 842، 857، 860، 893، 899، 900، 1080

ترکمانان تکّه 757، 826، 899

ترکمانان سالور 826

ترکمانان یموت 642، 1082

ترکمانیه 860، 970، 975، 1076، 1103، 1126

ترکمانیه دشت 758، 992، 999، 1097

تکّه 764، 765، 781، 830، 842، 860

توره 781

تیموری 719، 826، 830

جاپلقی 811

جاف 970، 974

جعفربایلی 642

جلایر 693، 718، 757، 758، 765، 782، 799، 821، 907

جلیلوند 850، 865

جماعت نوریه 732

جمشیدی 826، 830

جوانشیر 695، 767، 838

چاپشلو 693، 757، 758، 842

چمشگزک 784

چهارلنگ 911

حسن وند 761

ختا 959

ختن 959

خزاعی 169

خزیمه 693

خلج 845، 887، 890

ص: 588

خمساوی افشار 1158

خوارج 1089

داشلوی قاجار 1123

دشتستانی 912

دشتی 912

دنبلی 661، 735

دولوی قاجار 648، 651، 701، 735، 759، 761، 775، 970، 1009، 1014، 1015، 1033، 1035، 1037، 1039، 1047، 1060، 1103، 1106، 1123، 1124، 1125، 1127، 1131، 1132، 1136، 1144، 1152، 1153

راهبریه کرمانیه 1000

زعفرانلو 717، 718، 757، 765، 795، 796، 797، 816، 818، 864، 867، 1094

زند 998، 1031، 1110، 1126، 1129، 1130، 1157

زندیه 762، 838، 951، 1040، 1121

زنگنه 713، 762، 797، 869

زنگوئی 800

ساروق 781، 826، 828، 830، 842، 860

سالور 821، 826، 827، 829، 830، 842، 860، 861

سپانلوی قاجار 846، 1120

سرلک 911

سعدلو 780

سلسله احمد شاهی 447

سیلاخوری 664، 811

شادلو 695، 719، 758، 815، 819، 822، 823، 824، 842، 864، 873، 884، 885، 1094، 1119

شام بیاتی 764

شاهرخ شاهی 1100، 1109، 1111

شاهسون- شاهیسون

شاهیسون 653، 827، 831، 872، 920

شاهیسون دویرن- شاهیسون

شقاقی 662، 663، 788، 791، 1000

شیر کوهیه لاهیجانیه گیلانیه 997، 1029

بیات 338

ترکمان 641

عجم 703

عرب 703، 867

عرب جزایری 765

عرب خزیمه 884

عرب زنگوئی 693، 720، 799، 873

عرب میش مست 719، 800، 864

عزالدینلوی قاجار 826، 1126

علی ایلی 758، 826، 830

قاجار 650، 658، 661، 683، 690، 692، 734، 751، 759، 847، 914، 935، 970، 976، 986، 1005، 1014، 1016، 1019، 1020، 1027، 1031، 1037، 1039، 1097، 1099، 1108، 1129، 1135، 1139، 1141، 1162

قاجار (ایلخانی) 983

قاجار دولّو 652، 798، 879، 887

قاجار شام بیاتی 766

قاجار قزوینی 768، 783، 808

قاجار قوانلو 975، 1006، 1046، 1127

قاچقائی 887

قاسملوی افشار 735، 1028

قرائی 717، 718، 720، 766، 781، 796، 800، 814، 815، 827، 832، 834، 835، 838، 864، 867، 1094

قراگوزلو 652، 655، 735، 735، 828، 849، 970، 986، 1150

قزلباشیه 695، 767، 768، 789

قشقائی 844، 849، 852، 887

ص: 589

قوانلوی قاجار 650، 848، 1016، 1085، 1091، 1104، 1109، 1138، 1139، 1144

کرد 21

کرد دنبلی 1046

کرد زعفرانلو 781، 1091

کرد شقاقی 1039، 1154

کرد مدانلو 1004

کعب 745

کلهر 762

کنگرلو 652

کوکلان 806

کوکلان ترکمان 643

کیوانلو 820، 820

گرایلی 663

گرج 702، 704، 958

گرجیه 702، 1090

گوران 762

لالوئی 800

مافی 653، 850، 865

مجوسیّه 995، 1033، 1054

مغول 887

مقدّم 652، 657

مقصودلو 653، 657

ملحده اسماعیلیه 1087

ممسنی 1090، 912، 915

میش مست 867

نخعی 800

نعمت اللهیه 985، 986، 1006

نورعلی شاهی 986

نوری 733

هزار جریبی 663

هزاره 694، 719، 766، 826، 827، 830

هزاره افشار 897

هفت لنگ 911

هندو 696

یخاری باش 1037

یکانلو 659، 662

یمرعلی 826

یمرلی 830

یموت 806

یوسف وند 761

ص: 590

4. کتابها

تاریخ جهان آرا 8

تاریخ جهانگشا 232، 485

تاریخ مطلع السعدین 8

تورات 611

خاتمه این روزنامچه 948

ذو القرنین 10، 640

رساله صاحبقران 9، 639، 640

رساله [ای] در شرح خلاصة الحساب 1068

روزنامچه همایون 455، 585، 870، 952، 954، 972، 975، 985، 1043، 1060، 1068، 1155

روضة الصفا 8، 9

زینت التواریخ 8

قرآن (کلام اللّه مجید) 392، 394، 540، 703، 801، 819، 1008، 1056

کتاب گنجینه 307، 1137

مجمع البحرین 8

مطلع السعدین 9

مهر خاوری 9

نامه خاقان 9

ص: 591

5. اصطلاحات

ئیلان ئیل 855، 857

آتشخانه 438

آش خانه 843

آصف الحضرة

آقاسی باشی 597

اتابک اعظم 938

اتابیک 20

ادرارات 924

ارگ 821، 864

ارگزار 678

ارگ همایون 896

استاد المترسّلین 706

استجمام 698، 751، 790

استجمام مراکب 166، 179، 747

اعتضاد الدوله 105

اعتماد الدوله 48، 107، 146، 147، 150، 152، 159، 732، 740، 844، 889، 943، 1043، 1044، 1095، 1096

افواج 641، 661، 800، 827، 828، 839، 873، 925، 1107، 1092

افواج جانباز 742

افواج سرباز 801

افیسران 656

اقطاع 1018، 1038، 1040، 1105

الکای 673

امرا 802

امور دول خارجه 1013

امیر آخورباشی 489، 654، 1004، 1148

امیر توپخانه 789، 817

امیر تومان 1060، 1153

امیرجار 846، 847

امیر حاجّ 1043

امیر سیورسات خانه 1003

امیرکبیر 500، 970، 975، 1006، 1009، 1022، 1027، 1032، 1033، 1046، 1061، 1088، 1097، 1135، 1153

امیر نظام 713، 727، 789

امین الدوله 509، 689، 736، 915، 1027

اودئیل 44، 711، 918

اولکای 671

اویماقات 226، 428، 450، 474، 480، 483، 517، 530، 663، 789، 795، 814، 830

ایت ئیل 164

ص: 592

ایچ آقاسی 721

ایچ آقاسی باشی 721، 669، 735، 853، 903

ایشک آقاسی 797

ایشک آقاسی باشی 740، 869، 1027، 1137

ایشیک آقاسی باشی 768

ایل بیگی 887

ایلچی 437، 440، 441، 442، 443، 457، 458، 459، 460، 461، 462، 463، 465، 466، 476، 477، 478، 507، 667، 679، 680، 697، 700، 703، 704، 705، 706، 707، 708، 712، 715، 721، 727، 740، 751، 805، 806، 807، 853، 857، 858، 859، 1044

ایلچی مختار 439، 440، 442، 667

ایلخانی 888، 890، 891

ایل والوس 444

ایمپراطور 437، 438، 439، 461، 463، 465، 478، 503، 515، 659، 664، 671، 673، 674، 676، 678، 680، 691، 700، 702، 708، 714، 715، 853، 854، 858، 886، 899

ایمپراطور اعظم 439، 671، 691، 708، 713، 714، 725، 727، 752، 860

باب العرب 404

باجاقلو 817

بارس ئیل 749

باشیان 843

بالیوز 465

بختیان 736

بطالیان 644

بنگاه 809

بنه 645، 914

بنه و اغروق 48، 113، 393، 646، 661، 666، 741

بولکونوک 223

بیگلربیگی 49، 145، 148، 151، 156، 157، 160، 165، 178، 179، 420، 428، 439، 450، 471، 658، 685، 719، 739، 766، 772، 813، 1020، 1031، 1033، 1035، 1039، 1045، 1047، 1074، 1085، 1089، 1097، 1106، 1109، 1127، 1131، 1137، 1153

بیگیان 821

پیادگان 112، 115، 874

پیادگان رکابی 453، 649، 818

پیاده 865، 873، 914، 922

پیاده آتشبار 663

پیاده نظام 885

پیشخدمت 882

پیشخدمت باشی 687، 1030

پیشخدمت خاصه 684

پیشکش نویس 734، 735

تخاقوی ئیل 144

ترجمان 461، 502، 678، 679، 708، 859، 860

تفریغ محاسبات تفنگچیان 783، 789

تفنگچی 109، 758، 891

تفنگچیان 731، 734، 761، 850، 873

تفنگدار خاصه 687

تنخواه، 49، 665، 669، 741، 733

تنخواه دیوان 912

تنخواه دیوانی 997

تنکه تنکه 894

تنگوزئیل 177، 641، 669

توابین 830

توپچیان 660، 758، 797، 805، 817، 822، 829، 830، 1003

توپچی باشی 937

توپخانه 57، 481، 646، 653، 654، 658، 662، 724، 734، 742، 745، 766، 772، 774،

ص: 593

829، 784، 788، 789، 791، 797، 799، 800، 801، 816، 821، 827، 864، 873، 895، 902، 908، 913، 914، 921، 933، 937، 938، 984

توپخانه مبارکه 1003

توپ دشمن شکن 655

توشقان ئیل 773، 844

تیپ 421، 433، 449، 458، 482، 487، 536

تیپ بزرگ 828

تیول 954، 1078، 1105

جامعیة الاسلامیة 172

جانباز 420، 446، 447، 451، 452، 459، 466، 649، 476، 482، 483، 485، 488، 490، 517، 531، 651، 763، 734، 735، 837

جراح باشی 866

جرید باز 987

جریده 423، 490

جزایرچیان 107

جلودار 435

چراغ خانه 843

حاجب بار 461

حسام السلطنه 760، 761

حشمت الدوله 760، 762

حکیم باشی 151، 869، 1150

خاصه تراشی 1051

خدّام 843، 924

خداوندگار روم 466، 478، 512

خزانه 843

خلوتخانه 893

خمپاره 829

خنجر 867، 904

خندق 817، 822

خواجه سرایان محرم 920

خوان سالاران 379

دار الاحسان 784

دار الارشاد 1075، 772، 789، 791، 938، 972، 979، 982، 984، 988، 1017

دار الامان 21، 685، 687، 1069، 1072، 1084، 1159، 734، 739، 751، 770، 771، 774، 783، 784، 788، 789، 791، 799، 845، 847، 870، 872، 913، 931، 970، 979

دار الانشا 807

دار الایمان 697، 698، 895، 913، 914، 922، 923، 924، 925، 933، 982، 996، 1045، 1074، 1080، 1110، 1111

دار الحفّاظ 843

دار الخلافه 37، 104، 106، 111، 113، 160، 161، 163، 167، 168، 176، 178، 179، 180، 181، 183، 238، 422، 424، 425، 427، 430، 431، 434، 436، 437، 444، 454، 455، 456، 458، 462، 466، 471، 476، 477، 479، 495، 498، 500، 501، 502، 504، 505، 507، 508، 511، 512، 514، 515، 516، 518، 520، 526، 528، 529، 531، 532، 539، 545، 549، 575، 596، 642، 645، 646، 653، 663، 665، 668، 669، 670، 681، 682، 685، 686، 689، 692، 694، 697، 699، 700، 706، 707، 711، 712، 713، 715، 716، 722، 741، 751، 752، 753، 758، 760، 764، 765، 766، 768، 769، 772، 775، 780، 782، 788، 792، 794، 799، 802، 807، 808، 815، 818، 824، 831، 835، 840، 851، 853، 854، 855، 859، 863، 864، 865، 866، 869، 871، 875، 876، 880، 881، 893، 895، 897، 900، 902، 903، 911، 913، 919، 921، 922، 925، 931، 933، 937، 953، 955، 972، 977، 979، 980، 982، 990، 992، 996، 997، 1001، 1010،

ص: 594

1013، 1014، 1018، 1020، 1022، 1026، 1031، 1033، 1039، 1040، 1041، 1042، 1046، 1047، 1052، 1053، 1055، 1060، 1046، 1047، 1066، 1068، 1073، 1078، 1063، 1064، 1066، 1068، 1073، 1078، 1083، 1084، 1086، 1090، 1091، 1097، 1098، 1100، 1101، 1103، 1106، 1113، 1127، 1134، 1136، 1153، 1154، 1159، 1160، 1164

دار الدوله 426، 434، 443، 528، 540، 545، 811، 1156

دار السرور 1096، 913، 981، 995، 1040، 1067،

دار السلطنه 114، 147، 150، 151، 165، 175، 643، 646، 658، 665، 667، 669، 690، 701، 705، 706، 711، 712، 713، 714، 716، 727، 734، 740، 740، 741، 774، 785، 786، 789، 790، 791، 792، 793، 794، 796، 805، 806، 807، 844، 855، 857، 858، 859، 869، 880، 896، 898، 901، 913، 914، 917، 919، 920، 931، 933، 938، 974، 982، 983، 988، 1000، 1018، 1020، 1031، 1048، 1051، 1065، 1067، 1084، 1105، 1134

دار الشرع 702، 792

دار الشرع انور 952، 966

دار الشفا 844

دار الشوکة 761، 762، 931

دار الصداره 6

دار العباده 436، 437، 467، 468، 469، 683، 686، 731، 739، 769، 771، 772، 774، 775، 780، 788، 789، 799، 800، 806، 848، 849، 851، 865، 931، 970، 980، 1070، 1073، 1078، 1083

دار العلم 147، 148، 470، 533، 548، 731، 737، 738، 739، 742، 751، 769، 844، 846، 847، 848، 872، 888، 889، 931، 937، 953، 1041، 1048، 683، 1064، 1085، 1089، 1091، 1092، 1140، 1157، 1160

دار الکتّاب 858

دار المرز 104، 150، 442، 471، 514، 526، 531، 780، 854، 869

دار الملک 470، 504، 521، 525، 530، 540، 686، 691، 712، 713، 727، 782، 784، 786، 787، 806، 809، 818، 839، 850، 860، 867، 879، 882، 887، 895، 905، 914، 931، 976، 990، 1005، 1066، 1084

دار المؤمنین 736، 914

دبّوس 867

دبیران 902، 903

دریای نور 40

دسته جات جانباز 745

دسته جات رکابی 875

دسته جات سواره 922

دسته جات سواره رکابی 885

دفترخانه همایون 1140

دیلماج 460

دیوان اعلی 147، 735، 808، 870، 1095، 1124، 1141

دیوان انشاء 37

دیوان بیگیان 680

دیوانخانه 51، 156، 162

دیوانخانه همایون 901

دیوان صدارت 6

دیوان همایون 902

رجّاله لشکر 481

رسدی 429

رسم عبّاسیان 881

رسم گروگان 108، 148

ص: 595

رکابی 915

ریش سفید 845، 887

زبدة السّفرا 399

زنّار 904

زنبورک 25، 460، 480، 482، 487، 541، 542

زنبورکخانه 57، 458، 481، 864، 897، 902، 914، 921

زنبوره 801

ساطور 867

سالار 1102

سالار آتشخانه 914

سالاربار 395، 735، 786، 818، 822، 1044، 1137

سالار توپخانه 897، 902

سبای 52، 423، 490

سپهدار 651، 665، 689، 698، 699، 734، 737، 742، 745، 751، 763، 812، 921، 925، 1022، 1147، 1148

سجع مهر 1051

سرباز 644، 772، 817، 821، 902، 925

سربازان 805، 817، 830

سرتیپ 433، 536، 865، 895، 922، 1165

سردار 681

سرعسکران 810

سرکرده 649، 650، 741، 807، 835، 897

سرکشیکان 843

سرکشیکچی باشی 47، 734، 1100، 1139

سرکشیکچی باشی گری 983

سرهنگ 810، 842، 849، 1003، 1092

سرهنگان 801، 802

سرهنگ فوج بهادران نو مسلمان 433

سفارت صغیره 385

سقناقات 434، 654، 809

سلطان 842

سلطان الموحدین 1106

سنگر 817، 822، 829

سوار 646

سواران 421، 452، 453، 457، 458، 482، 483، 484، 525، 541

سواران خراسانی 875

سواره 643، 649، 865، 873، 914، 915

سورساتچی باشی 1003

سوزن 867

سیبه 817، 822، 829

سیبه بندی 920، 922

سیچقان ئیل 418، 437، 689، 690

سیورسات 111

سیورغال 162

شاطر باشی 343

شامبیاتی 202

شاه برجی 817

شجاع السلطنه 422، 430، 431، 436، 443، 444، 445، 472، 474، 479، 480، 484، 485، 486، 487، 489، 491، 494، 496، 497، 498، 499، 500، 504، 505، 510، 515، 516، 517، 518، 528، 529، 530، 531

شربت دار باشی 151

شرذمه 26

شرط خون بست 1037

ششپر 867

شمخال 817، 824

شمخال چی 816، 819

شمخال چیان 449، 797

شمشیر 656، 825، 828، 867، 904

شیخ الاسلام 846، 847

صاحب 299

ص: 596

صاحب اختیار 167، 175، 178، 434، 442، 457، 473، 486، 508، 522، 643، 735، 741، 761، 783، 792، 793، 806، 810، 811، 821، 872، 897، 900، 917، 974، 975، 983، 1006، 1080، 1081، 1094

صاحبقران 640، 645، 647، 648، 651، 653، 655، 663، 667، 669، 670، 681، 682، 683، 685، 687، 690، 691، 695، 696، 698، 701، 703، 705، 712، 714، 720، 724، 731، 737، 738، 739، 740، 743، 747، 750، 752، 758، 762، 764، 765، 775، 779، 785، 786، 790، 794، 797، 807، 813، 816، 818، 824، 829، 839، 841، 842، 844، 846، 850، 859، 863، 864، 870، 874، 876، 877، 880، 881، 894، 902، 903، 908، 913، 914، 918، 919، 947، 952، 977، 979، 980، 983، 986، 987، 996، 999، 1001، 1003، 1006، 1008، 1009، 1015، 1016، 1017، 1018، 1019، 1022، 1029، 1030، 1033، 1036، 1037، 1038، 1041، 1042، 1043، 1045، 1046، 1050، 1051، 1052، 1055، 1061، 1066، 1067، 1071، 1072، 1073، 1074، 1079، 1083، 1093، 1098، 1100، 1108، 1121، 1124، 1126، 1129، 1132، 1134، 1136، 1145، 1154، 1155، 1157، 1159، 1160، 1162، 1164

صاحبقرانی 682، 687، 706، 792، 866، 919، 1005، 1007

صاحب منصبان 664، 724

صاحب منصبی 680

صالدات، سالدات 644، 646، 658، 724

صدر اصفهانی 1048

صدراعظم 6، 460، 461، 463، 493، 502، 507، 510، 511، 966، 1018، 1112

صدر الممالک 468، 1028، 1057، 1153

صندوقخانه 741، 888، 1029

صندوقخانه اندرون 1029

صندوقدار 434، 525، 870

صوبه دار 908

صیغه انعام 769، 789

صیغه تیول 798

صیغه گروگان 443، 445، 797

طپانچه 825

طغرافرمان 854

ظل السلطان 715

عراده 649

عرض بیگی 448

عمله 821، 843، 888

عمله توپخانه 789

غلام 699

غلام پیشخدمت 431، 479، 503، 506، 545، 866

غلام پیشخدمت باشی 653

غلام پیشخدمت خاص 807

غلام پیشخدمت خاصّه 158، 452، 882

غلام پیشخدمت خاصّه همایون 682

غلام خاصه 172

فخر المجتهدین 793

فرّاشان 786

فرّاشباشی 741، 889

فراشخانه 786، 843، 888، 864

فرمانفرما 104، 442، 470، 476، 501، 502، 745

فوج 156، 158، 180، 181، 421، 450، 458، 460، 483، 488، 501، 502، 536، 644، 648، 653، 656، 788، 821، 839، 842، 847، 849، 902، 937

ص: 597

فوج خاصّه 839

فوج سرباز 850

فوج قراول 775

فوجی 109، 774، 796، 818، 834

قادر اندازان 643، 649

قرال 852

قرالات 668

قراول 862

قراولان 803، 820، 823

قراول باشی 829

قراول لشکر 828

قراول نظام 837

قزاق 644، 646

قشلاقی 738

قشلامیشی 183، 379

قشون رکابی 420، 422، 429، 431

قلعه گیان 817، 829، 850

قوام السلطنه 422

قوام الملک 740

قورخانه 653، 662

قوریساول باشی 146، 460، 508، 735

قوریساول باشی دیوان اعلی 1046

قوللرآقاسی 107، 109، 654، 1033

قونسل 465

قوی ئیل 103

قهوه خانه 889

کارخانه 889

کارگزار 144، 146، 173، 674، 677، 679

کارگزاران 787، 798، 839، 862، 885، 937

کرور 664، 665، 668، 669، 673، 727، 886، 904، 912، 917، 921، 932، 1147

کرورات 870

کریاس 162، 897

کشیکچی 1046

کشیکخانه 460، 690، 701، 903

کلانتر 740

کلانتر کل 148

کمپنی 886

کمر 904

کوتوال 446، 447

کوتوال قلعه 887

کوچ و بنه 180، 731

کونسل 674، 677، 678، 679، 701

کینیاز 646

گرمسیرات 738

گروگان 108، 110، 148، 179، 180، 419، 420، 485، 490، 497، 524، 526، 528، 790، 816، 829، 838، 911، 938

گلوله شمخالی 817

گمرک 678

لسان الارض 921

لشکر رکابی 863

لشکر نویس 1124

لله باشی 741، 924

لله صاحب اختیار 20

لوی ئیل 805

مالوجهات دیوانی 888

مالیات 885

مجتهد الزمانی 659، 716، 717

مخاطب بار 735

مرسوم 841، 1050، 1154

مرسومات 379

مرسومات قرّاء 924

مرسومی 938

مستوفی 148، 759، 792، 814، 852، 853، 1140، 1141

ص: 598

مستوفی الممالک 722، 735، 915، 921، 1019، 1031

مستوفی دیوان اعلی 1019

مسرع 913

مسرعان 443، 474 تاریخ ذو القرنین ج 3 1244 5. اصطلاحات ..... ص : 1237

مسرعان سریع السیر 114

مسرعی 765، 774، 783، 809

مشیر الملک 740

معبر کریاس 41

معتمد الدوله 721، 736

معتمد الدوله العلیه 441

معمار باشی 876

معیّر الممالک 25، 734، 1033، 1153

ملاباشی 108، 488، 785، 850

ملفوفه 7

ملفوفه نگار 735

ملک 1064

ملک آرا 643، 684، 794، 854، 869، 1016

ملک آرای دارالمرز 922

ملک الشعرا 122، 1056

ملک الکّتاب 749

ممالک 882

منات سفید روسی 673

مناشیر 51

منشی الممالک 47، 721، 722، 734، 735، 870، 919، 932، 954، 990، 1012، 1019، 1136

منشی خاصه 735

منهی 774

مواجب 841

مورچل 801، 817، 821، 829

مهد علیا 160، 732، 1004، 1034، 1035، 1154

مهمان خانه ایلچیان دولت روس 701

میرزا 333، 434، 1075، 1083، 1108

میریساولان قور 460

ناظر 151

نایب 884

نایب الحکومه 159

نایب السلطنه 105، 114، 115، 162، 168، 177، 180، 433، 436، 442، 458، 507، 516، 520، 521، 525، 534، 536، 537، 538، 648، 649، 650، 652، 654، 655، 657، 658، 661، 664، 665، 676، 690، 691، 700، 705، 708، 712، 714، 727، 733، 740، 751، 753، 769، 772، 774، 775، 779، 780، 782، 786، 787، 788، 791، 794، 795، 797، 798، 807، 809، 813، 814، 818، 819، 822، 826، 827، 832، 839، 840، 850، 863، 864، 865، 866، 869، 870، 872، 875، 878، 880، 886، 900، 904، 905، 932، 994، 997، 1037

نایب السلطنه العلیه 624، 667، 669

نایب امیر آخورباشی 460

نایب اول 806، 807

نایب اول ایلچی 705، 706

نایب ایشک آقاسی باشی 808

نایب ایلچی 712

نایب دویم 807

نایب سپهدار 658

نایب فراش باشی 1057

نایب فراشخانه 1128

نایب مملکت 861

نایب نسقچی باشی 1004

نسقچی باشی 419، 701، 735، 759، 759، 858، 860، 1039، 1124

نسقچی باشی گری 759

نشتر 867

نظام الدوله 736، 1025، 1026

ص: 599

نظام العلما 785

نظام الملک 597، 1117

نقّابان 801، 817، 821

نقّاش باشی 876

نقب 801، 817، 829

نوّاب 1125

نوبتخانه 170، 178، 459، 467، 806

نوکر 911، 922

نیرنجات 155

والی گری 694، 841، 986، 1047

وزارت اعظم 149، 150، 151، 152

وزیر 1013

وزیر اعظم 152، 157، 162، 1009

وزیر مختار 859، 905

وقایع نگار 8، 146، 178، 418، 419، 429، 430، 432، 433، 453، 506، 513، 735

وکلای مختار 671

وکیل 674، 677، 678، 679

هزار 835

هزاره جات 427، 441، 451، 476، 526، 828

یاسا 838

یاور 842

یرلیغ 157

ینارال 442، 461، 644، 646، 649، 650، 655، 657، 658، 660، 663، 667، 669، 670، 700، 714، 715، 727، 740، 753، 779، 780، 853، 937

ینارالان 656، 664، 724

یوزباشی 1124

یوزباشی غلامان سواره نظام 1033

یوزباشی گری 1048

یونت ئیل ترکی 893، 919

ییلاق 153، 889، 652، 692، 758، 782، 806، 970، 1010

ییلامیش 422، 752، 783، 889، 1044

ص: 600

6. منابع و مآخذ

1. اعتضاد السلطنه: علی قلی میرزا- اکسیر التواریخ به اهتمام جمشید کیانفر- تهران ویسمن- 1370.

2. اعتماد السلطنه: محمّد حسن خان- روزنامه های مرآت السفر و اردوی همایون به خطّ میرزا محمّد رضا کلهر با مقدّمه ایرج افشار و عبد اللّه مرادی- انتشارات گلشن- 1363.

3. اعظمی سنگسری: تاریخ سنگسر یا مهدی شهر- تهران- مؤلف- 1372.

4. اقبال آشتیانی: عبّاس- تاریخ مفصل ایران- تهران- خیام- 1318.

5. بامداد: مهدی- شرح حال رجال ایران- تهران- زوّار- چاپ دوم- 1363.

6. ترنزیو: پیوکارسو- رقابتهای روس و انگلیس در ایران و افغانستان- ترجمه عبّاس آذرین- تهران- شرکت انتشارات علمی و فرهنگی- چاپ دوم- 1363.

7. خسروی: محمّد رضا- تاریخ کاشمر- مشهد- مؤسّسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوی- 1372.

8. خسروی: محمّد رضا- کلات نادری- مشهد- مؤسّسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوی- چاپ دوم- 1370.

9. دیولافوا: مادام ژان- سفرنامه ایران، کلده و شوش- به اهتمام دکتر بهرام فره وشی- تهران- دانشگاه تهران- چاپ چهارم- 1369.

10. رائین: اسماعیل- حقوق بگیران انگلیس در ایران- تهران- امیرکبیر- چاپ دوم- 1346.

11. زرّین کوب: عبد الحسین- تاریخ ایران بعد از اسلام- تهران- امیرکبیر- چاپ سوم- 1362.

12. ساروی: محمّد تقی- تاریخ محمدی- به اهتمام و کوشش غلامرضا مجد- تهران- امیرکبیر- 1371.

13. سپهر: لسان الملک- ناسخ التواریخ (تاریخ قاجاریه)- به اهتمام جمشید کیانفر- اساطیر- 1377.

14. سیّد احمد دیوان بیگی شیرازی- حدیقة الشعرا- به اهتمام عبد الحسین نوایی تهران- 1364.

15. شاکری: رمضانعلی- اترکنامه (تاریخ جامع قوچان)- تهران- امیر کبیر- 1365.

16. محمود: محمود- تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس- تهران- 1328.

ص: 601

17. مرعشی صفوی: میرزا محمّد خلیل- مجمع التواریخ به تصحیح و اهتمام عبّاس اقبال آشتیانی- تهران- کتابخانه احمدی و سنایی و طهوری- چاپ دوم- 1362.

18. میرزا سمیعا- تذکرة الملوک به کوشش دکتر سیّد محمّد دبیرسیاقی- تهران- امیرکبیر- چاپ دوم- 1368.

19. مینورسکی: ولادیمیر- سازمان اداری حکومت صفوی یا تعلیقات مینورسکی بر تذکرة الملوک ترجمه مسعود رجب نیا- تهران- امیر کبیر- چاپ دوم- 1368.

20. مینورسکی: ولادیمیر- سفرنامه ابودلف در ایران- ترجمه سیّد ابو الفضل طباطبائی- تهران- زوّار- 1354.

21. واندنبرگ: لوئی- باستانشناسی ایران باستان- ترجمه عیسی بهنام- تهران- انتشارات دانشگاه تهران- چاپ دوم- 1348.

ص: 602

Tarix e Zol- Qarneyn vol. 2 Name- ye Xaqan Written by Xavari Sirazi Edited by Naser Afsarfar

ص: 603

IN THE NAME OF GOD; THE COMPASSIONATE; THE MERCIFUL

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109