سرشناسه : ميرشريفي، علي، 1337-
عنوان و نام پديدآور : درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام( پيام آور رحمت) / علي ميرشريفي؛ تدوين و آماده سازي معاونت آموزش و پژوهش [ بعثه مقام معظم رهبري]؛ [براي] حوزه نمايندگي ولي فقيه در امور حج و زيارت، معاونت آموزش و پژوهش.
مشخصات نشر : تهران: مشعر، 1389.
مشخصات ظاهري : 2 ج.
شابك : 22000 ريال: ج.1 : 978-964-540-230-1 ؛ 25000 ريال: ج.2 : 978-964-540-231-8
وضعيت فهرست نويسي : فاپا
يادداشت : ج.1(چاپ اول).
يادداشت : ج.2 ( چاپ اول: 1389).
يادداشت : كتاب حاضر قبلا تحت عنوان« پيام آور رحمت» توسط انتشارات سازمان مطالعات و تدوين كتب علوم انساني دانشگا هها (سمت)، مركز تحقيق و توسعه علوم انساني در سال 1385 به صورت مجزا منتشر شده است.
يادداشت : كتابنامه.
عنوان ديگر : پيام آور رحمت.
موضوع : محمد (ص)، پيامبر اسلام، 53 قبل از هجرت - 11ق. -- سرگذشتنامه
شناسه افزوده : بعثه مقام معظم رهبري در امور حج و زيارت. معاونت آموزش و پژوهش
شناسه افزوده : حوزه نمايندگي ولي فقيه در امور حج و زيارت. معاونت آموزش و پژوهش
رده بندي كنگره : BP22/9/م917پ9 1389
رده بندي ديويي : 297/93
شماره كتابشناسي ملي : 2033222
ص:1
ص:2
ص:3
ص:4
ص:5
ص:6
ص:7
ص:8
ص:9
ص:10
ص:11
ص:12
در جلد اول درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام (پيام آور رحمت) فصل اول كه شامل مباحث دوران قبل از بعثت و عصر جاهليت است و فصل دوم كه در بردارنده دوران بعد از بعثت و تاريخ دعوت به اسلام در مكه و حوادث مربوط به آن است و نيز پاره اي از مباحث فصل سوم كه محتوي مقداري از مطالب دوران بعد از هجرت در مدينه و نيز جنگ هاي بدر، احد، حمراء الاسد، بني نضير، ذات الرقاع و دومة الجندل است گذشت. از پانزده درسي كه كتاب درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام حاوي آن است، هشت درس آن در جلد اول آمده و هفت درس ديگر آن كه شامل بقيه مباحث و مطالب دوران پس از هجرت است در اين جلد يعني جلد دوم آمده كه از درس نهم و از جنگ احزاب (خندق) آغاز مي شود و با سرگذشت رحلت رسول خدا (ص) كتاب نيز خاتمه مي يابد و فهرست منابع و مآخذ كتاب در پايان آن درج شده است.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 13
هدف هاي آموزشي
انتظار مي رود با مطالعه اين درس:
- علل وقوع جنگ احزاب را بررسي كنيم.
- موقعيت مكاني جنگ احزاب را بدانيم.
- به چگونگي وقايع جنگ احزاب پي ببريم.
- با نظر قرآن در مورد جنگ احزاب آشنا شويم.
- علل شكست مشركان در جنگ احزاب را بدانيم.
- چگونگي جنگ بني قريظه را بدانيم.
در اين درس به جنگ احزاب، علت وقوع آن، موقعيت مكاني آن، حفر خندق به پيشنهاد سلمان فارسي، پيمان شكني يهود به تحريك ابوسفيان، رشادت حضرت علي (ع) در از پاي در آوردن عمرو بن عبدود
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 14
كه از پهلوانان نامدار عرب بود، نگاه قرآن به جنگ احزاب، علل هزيمت سپاه شرك، پايان يافتن اقتدار قريش در نتيجه جنگ احزاب، علت رخداد جنگ بني قريظه و در نهايت اسارت آنان به دست سپاه اسلام خواهيم پرداخت.
پيروزي پيامبر (ص) در جنگ بني نضير و اخراج آنان از مدينه و سركوبي برخي قبيله هاي سركش عرب در جنگ هاي ذات الرقاع و دومةالجندل و حضور فعال و مقتدرانه در بدر الموعد تا اندازه اي شكست مسلمانان را در احد جبران كرد و موجب تضعيف قريش و يهوديان گرديد. عدم حضور قريش در سرزمين بدر و تخلف ابوسفيان از وعده خويش، موقعيت قريش را متزلزل ساخت و تداوم سروري آنان را در بين قبايل جزيرة العرب با خطر جدي روبه رو كرد. سران قريش تصميم گرفتند اين مشكل بزرگ را به هر نوع كه شده حل كنند و به اصطلاح خودشان از دست رسول خدا (ص) و مسلمانان راحت شوند. بنابراين براي جنگ با حضرت به جمع آوري اموال پرداختند و هزينه جنگ خندق را بر دوش اهل مكه نهادند به طوري كه تمام مردم كم و بيش كمك كردند.
از ديگر سوي يهوديان اخراجي بني نضير با سران يهود خيبر تجمع و توطئه جنگ بر ضد مسلمانان را طراحي كردند. به روايت ابن اسحاق 3/ 225 و واقدي 2/ 441 سَلّام بن ابي الحُقيق، حُيي بن اخْطَب، كنانة بن ربيع و هَوْذة بن قيس همراه عده اي ديگر رهسپار مكه شدند و نزد سران قريش رفتند و آنان را به جنگ با رسول خدا (ص) فرا خواندند. ابوسفيان
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 15
گفت: اي يهوديان شما اهل دانش و كتاب پيشين هستيد، دين ما بهتر است يا دين محمد؟ يهوديان برخلاف عقيده خود شرك و بت پرستي را بر توحيد ترجيح داده و گفتند بلكه دين شما از دين محمد بهتر است و شما از او به حق نزديك تريد. خداوند آيه پنجاه و يك سوره نساء را در مذمت و تقبيح آنان نازل كرد:
أَ لَمْ تَرَ إِلَي الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتَابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ وَ يَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا هَؤُلاءِ أَهْدَي مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا سَبِيلًا.
آيا نديدي كساني را كه بهره اي از كتاب به آنان داده شده به جبت و طاغوت ايمان مي آورند و به كافران مي گويند اينان از كساني كه ايمان آورده اند هدايت يافته ترند.
باري، قريش از پاسخ يهوديان شاد و در جنگ با رسول خدا راسخ تر شدند. سپس پنجاه نفر از سران طوايف با يكديگر هم پيمان گشتند و در كنار پرده كعبه گرد آمده سوگند ياد كردند كه تا آخرين نفر بر ضد رسول خدا (ص) بجنگند.
يهوديان نيز غَطَفان و بني سُليم را با خود متحد كردند و قرار شد در ازاي شركت قبيله غَطَفان خرماي يك سال خيبر و يا به قولي نصف آن را به آنان بدهند. سرانجام از تمامي قبايل ده هزار نيرو، ششصد اسب و چندين هزار شتر در قالب سه لشكر آماده شدند. فرماندهي كل سپاه با ابوسفيان بود. گويا حجاز تا آن روز در هيچ يك از جنگ هاي خود چنين سپاه بزرگي را نديده يا كم ديده بود.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 16
سواراني از قبيله خزاعه چهار روزه خود را به مدينه رساندند و رسول خدا (ص) را از حركت سپاه بزرگ قريش مطلع ساختند. به روايت شيخ صدوق در خصال/ 368 اميرالمؤمنين فرمود جبرئيل بر پيامبر نازل شد و او را از اين مطلب آگاه كرد. واقدي 2/ 444 گويد: حضرت ياران خود را از حمله قريب الوقوع قريش باخبر ساخت و آنان را موعظه كرد و فرمود اگر شكيبايي و پرهيزكاري كنند پيروز خواهند شد و مردم را به اطاعت از خدا و رسول او فرا خواند. آن گاه درباره جنگ به مشورت پرداخت و از آنان پرسيد براي پيكار با دشمن به بيرون مدينه بروند يا در مدينه بمانند؟ نظر مسلمانان در اين مورد مختلف بود.
سلمان گفت: اي رسول خدا (ص) روزگاري كه ما در سرزمين فارس بوديم و از سواران دشمن بيم داشتيم در اطراف خود خندق مي كنديم. مسلمانان نظر سلمان را پسنديدند و با توجه به خسارتي كه در جنگ احد متحمل شده بودند بيشتر مايل بودند كه در داخل مدينه بمانند. پيامبر (ص) سوار اسب شد و همراه تني چند از اصحاب براي تعيين مكان حفر خندق و اردوگاه سپاه بيرون رفت. قرار شد در دامنه كوه سَلْع اردو بزنند و كوه را پشت سر قرار دهند و حفر خندق را از ناحيه مَذاذ شروع و به ذُباب و راتِج ختم كنند. پيامبر همان روز فرمان حفر خندق را صادر كرد. از ناحيه راتِج تا كوه ذُباب كه قسمت شرقي بود به مهاجران واگذار گرديد و از ناحيه كوه ذُباب تا كوه بني عبيد به انصار سپرده شد.
پيامبر (ص) هر چهل ذراع را به ده نفر سپرد و اين جا بود كه بر سر سلمان كه به تنهايي به جاي ده مرد كار مي كرد نزاع شد. انصار مدعي
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 17
بودند سلمان از انصار است و مهاجران مي گفتند او از مهاجران است و هر يك خواهان آن بودند كه سلمان را نزد خود ببرند. در اين بين پيامبر داوري كرد و با سخن تاريخي خود به كشمكش انصار و مهاجر خاتمه داد و فرمود:
«سَلْمانُ مِنّا أَهْلَ الْبَيْتِ».
سلمان از ما اهل بيت است.
مسلماناني كه سهم خود را حفر مي كردند به ياري كساني مي شتافتند كه هنوز سهم خود را نكنده بودند.
به روايت ابن اسحاق 3/ 230 سلمان گويد: «من در ناحيه اي از حفر خندق به سنگ بزرگي برخوردم كه كار را دشوار ساخت. رسول خدا (ص) آمد كلنگ را از من گرفت سه بار به آن زد كه هر بار برقي از زير كلنگ جهيد. پرسيدم: اي رسول خدا اين برق چه بود؟ فرمود: «خداوند با برق نخستين يمن و با برق دوم شام و مغرب و با برق سوم مشرق زمين را براي من فتح كرد».
همان گونه كه در جنگ احد گفته شد مكه در جنوب مدينه قرار دارد و به طور طبيعي بايد خندق در ناحيه جنوب بر سر راه قريش حفر مي شد، با اين وصف چرا در شمال مدينه حفر شد؟ پاسخ همان است كه در جنگ احد گفته شد. يعني مدينه يك حالت نعل اسبي داشت كه سه طرف آن را كوه، ساختمان و نخلستان پوشانده بود و ورود يك سپاه بزرگ فقط از ناحيه شمال ممكن بود. به قول سمهودي
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 18
در وفاء الوفاء 4/ 1205 با حفر خندق در سمت شمال حصار شهر كامل شد و ديگر راه ورود براي سپاه شرك نماند. اما حدود و مشخصات خندق به طور دقيق در متون سيره و تاريخ ذكر نشده است.
محققان و نويسندگان متأخر از روي برخي قراين حدود و اندازه آن را متفاوت گفته اند. به نقل واقدي 2/ 447 عمق خندق پنج ذراع بوده است كه حدود دو متر و نيم مي شود. با توجه به گزارشي كه گفته عمق خندق بلندتر از قامت يك انسان بوده و اگر شخصي در آن مي ايستاد ديگر ديده نمي شده اين اندازه صحيح تر به نظر مي رسد. عرض آن هم گويا حدود دو متر و نيم تا سه متر بوده كه انسان پياده و سواره به راحتي نمي توانسته از آن عبور كند. طول خندق را پنج هزار ذراع نوشته اند كه قريب نيم فرسخ مي شود. اگر سه هزار نيرويي كه در جنگ احزاب حاضر شدند در حفر خندق هم شركت نموده و همان طور كه تصريح شده هر نفر هم چهار ذراع حفر كرده باشند طول خندق دوازده هزار ذراع بوده است، يعني حدود يك فرسخ و اين دقيق تر به نظر مي رسد. محمد حميدالله حيدرآبادي هم در كتاب رسول اكرم در ميدان جنگ/ 114 گفته است: «شخصاً بعد از رسيدگي به وضع خندق چنين استنباط مي كنم كه طول اصلي آن در حدود پنج كيلومتر و نيم بوده است». واقدي 2/ 454 گويد: خندق به مدت شش روز حفر شد.
ابن اسحاق 3/ 230 گويد: چون رسول خدا (ص) از حفر خندق فراغت يافت سپاهيان شرك متشكل از احزاب مختلف عرب به نزديك مدينه
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 19
رسيدند. قريش و هم پيمانانشان از بني كنانه و مردم تِهامه در ناحيه اي از رُومَه، ميان جُرْف و زَغابه در وادي عقيق فرود آمدند. غطفان و پيروانشان از مردم نجد در ناحيه اي از نَقْما تا كنار احد جاي گرفتند. پيامبر (ص)، ابن ام مكتوم را در مدينه به جاي خود گذاشت و دستور داد زنان و كودكان را در برج ها و كوشك ها جاي دادند و پرچم مهاجران را به علي بن ابي طالب و پرچم انصار را به سعد بن عباده داد و با سه هزار نفر از مدينه خارج شد و در دامنه كوه سَلْع فرود آمد و آن جا را لشكرگاه خود قرار داد. كوه سَلْع پشت سر و خندق در مقابل حضرت بود و بين سپاه اسلام و سپاه شرك خندق قرار داشت.
به روايت واقدي 2/ 455 حُيي بن اخْطَب كه از سران اخراجي بني نضير بود به تحريك ابوسفيان نزد كعب بن اسد رئيس بني قريظه رفت و از او خواست تا پيمان خود را با محمد نقض كند ولي كعب نمي پذيرفت. حُيي آن قدر او را وسوسه كرد تا آن كه در نهايت گفت من مي ترسم محمد كشته نشود و قريش به سرزمين خود بازگردد، تو نيز به سوي خانواده ات باز گردي و من و همراهانم كشته شويم. حُيي به تورات سوگند ياد كرد كه اگر چنين شود او نزد بني قريظه بماند و به سرنوشت آنان دچار گردد.
در نقل ديگر واقدي 2/ 486 آمده است كه قرار شد هنگام شروع جنگ حُيي هفتاد نفر از بزرگان طوايف مختلف را به عنوان گروگان و وثيقه نزد آنان بگذارد. قراردادي نيز در اين زمينه نوشته و امضا شد.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 20
آن گاه عهدنامه اي را كه با رسول خدا بسته بودند آوردند، حُيي آن را پاره كرد و از قلعه بني قريظه خارج شد.
واقدي 2/ 457 گويد: رسول خدا (ص) پس از آگاهي از پيمان شكني بني قريظه ابتدا زبير را فرستاد تا خبري بياورد. زبير پس از بررسي و بازديد بازگشت و گفت بني قريظه را ديدم كه چهارپايان خود را جمع كرده و قلعه ها و راه هاي شان را اصلاح و ترميم مي كردند. باز هم براي كسب اطلاع بيشتر و اتمام حجت سعد بن عباده و سعد بن معاذ و اسيد بن حُضير را نزد آنان فرستاد و فرمود: «بنگريد آن چه از اينان به ما رسيده راست است يا دروغ؟ اگر راست بود سخن به كنايه بگوييد من مي فهمم تا موجب تضعيف مسلمانان نشود و اگر بر پيمان خود وفادارند آشكارا و در حضور مردم بگوييد». اينان نزد يهوديان آمدند ديدند كار از پيمان شكني هم بالاتر است. وقتي از آنان خواستند نقض عهد نكنند به رسول خدا (ص) اسائه ادب كرده و به سعد بن معاذ فحش هاي ركيك دادند. فرستادگان پيامبر بازگشتند و با گفتن عَضَل و قاره به آن حضرت رساندند كه مانند قبيله عَضَل و قاره پيمان شكني كرده اند. رسول خدا (ص) تكبير گفت و فرمود:
«أَبْشِرُوا يا مَعْشَرَ الْمُسْلِمِينَ بِنَصْرِ اللهِ وَ عَوْنِهِ».
اي مسلمانان مژده باد شما را به ياري و كمك خداوند.
به اين صورت خبر پيمان شكني يهوديان در بين مسلمانان پخش شد.
مسلمانان بر زنان و كودكان و اموال خود سخت بيمناك بودند. يهود بني قريظه تصميم گرفتند شبانه به مركز مدينه شبيخون بزنند. به اين منظور حُيي بن اخطب رانزد قريش فرستادند تا هزار نفر از آنان و هزار نفر از
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 21
غطفان بيايند و به كمك آنان به مركز شهر حمله كنند. اين خبر به پيامبر رسيد و گرفتاري بسيار سخت شد. رسول خدا (ص)، سَلَمَة بن اسْلَم را با دويست مرد و زيد بن حارثه را همراه سيصد نفر براي پاسداري از مدينه اعزام كرد و فرمود تا سپيده دم تكبير بگويند.
به روايت واقدي 2/ 472 رسول خدا (ص) سپاه خود را سازماندهي كرد و نگهباناني بر خندق گمارد و دستور داد هرگاه دشمن خواست از خندق عبور كند او را با تير و سنگ به عقب برانند. حدود سي و پنج اسب سوار نيز در طول خندق گشت مي زدند و به مرداني كه براي نگهباني گمارده بودند سركشي مي كردند. علي بن ابراهيم قمي 2/ 186 گويد: شب ها فرماندهي سپاه با اميرالمؤمنين بود.
پيامبر (ص) خيمه خود را در دامنه كوه سَلْع برپا كرد و عَبّاد بن بشر را به فرماندهي نگهبانان آن گمارد. خود حضرت نيز زره بر تن كرد و كلاهخود بر سر گذاشت و به دقت از خندق حفاظت مي كرد و مرتب به نگهبانان و مجاهدان سركشي مي نمود. مشركان پيوسته درصدد بودند تا از جاهاي باريك و تنگ خندق عبور كرده و به قلب سپاه اسلام حمله ور شوند ولي هر بار با مقاومت سرسخت نگهبانان مسلمان روبه رو مي گشتند.
فرماندهان و رؤساي مشركان به نوبت به معركه مي آمدند. گاهي پراكنده و گاهي با هم در اطراف خندق اسب مي تاختند، همه آنان يك هدف داشتند و به يك جا مي خواستند حمله كنند و آن هم خيمه پيامبر
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 22
بود. در يكي از روزها حِبّان بن عَرِقَه تيري به دست سعد بن معاذ زد، چون زره او كوتاه بود تير به دستش اصابت كرد و پس از چند ماه شهيد شد.
مسلمانان هم چنان در محاصره دشمن بودند ولي نبرد شديدي بين آنان رخ نداد تا آن كه به روايت واقدي 2/ 470 يك روز عده اي از پهلوانان قريش تصميم گرفتند دسته جمعي حمله كنند. از اين رو در جستجوي تنگنايي برآمدند. عمرو بن عَبْدِوُدّ، عِكْرِمَة بن ابي جهل، هُبيرة بن ابي وَهْب و ضِرار بن خطّاب اسب هاي خود را تاختند و از تنگنايي عبور كردند. عمرو نخستين كسي بود كه از خندق عبور كرد.
به روايت طبرسي/ 91 پهلوانان قريش مابين خندق و كوه سَلْع به جولان درآمدند. علي بن ابي طالب با گروهي از مسلمانان راه عبور از خندق را مسدود كردند. عمرو بن عَبْدِوُدّ كه از پهلوانان نامدار عرب به شمار مي آمد و با صدها نفر برابر بود پيوسته هماورد مي طلبيد.
به روايت قمي 2/ 183 و عيون التواريخ 1/ 200 اميرالمؤمنين برخاست و گفت: «اي رسول خدا (ص) من با او مبارزه مي كنم». حضرت دستور داد بنشيند. عمرو دوباره مبارز طلبيد ولي ترس و وحشت چنان بر سر مسلمانان سايه افكنده بود كه نفس در سينه ها حبس شده، سرها به گريبان فرو رفته و سكوت محض آنان را فرا گرفته بود. علي (ع) براي بار دوم برخاست و اعلام آمادگي كرد و اين بار نيز پيامبر به او دستور داد بنشيند. عمرو اسب خود را پس و پيش تاخت و وقتي ديد كسي پاسخ او را نمي دهد عربده مستانه سر داد:
وَ لَقَدْ بَحِحْتُ مِنَ النِّداءِ بِجَمْعِهِمْ هَلْ مِنْ مُبارِز
وَ وَقَفْتُ مُذْ جَبُنَ الشُّجاعُ مَوْقِفَ الْقَرْنِ المُناجِز
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 23
همانا صدايم گرفت از بس فرياد زدم آيا در بينشان مبارزي هست و من در جايگاهي از مبارزه ايستاده ام كه قهرمانان سخت به وحشت مي افتند!
قمي 2/ 182 گويد: اميرالمؤمنين (ع) برخاست و از رسول خدا (ص) اجازه رفتن به ميدان خواست. حضرت فرمود: «نزديك من بيا». چون نزديك رفت عمامه از سر خويش برداشت و بر سر وي نهاد و شمشير خود، ذوالفقار را نيز به او داد. سپس دست به دعا برداشت و فرمود: «خدايا او را بر دشمن ياري فرما» و از خدا خواست تا وي را از هر جهت محافظت فرمايد. آن گاه به نقل طبرسي/ 194 و ابن ابي الحديد 13/ 361 سخن مهم و تاريخي خود را درباره عظمت و اهميت اين نبرد چنين بيان داشت: «بَرَزَ الإِيمَانُ كُلُّهُ إِلَي الشِّرْكِ كُلِّهِ» تمامي ايمان در برابر تمامي كفر آشكار شد. ابن ابي الحديد 19/ 63 گويد: علي (ع) هنگامي كه نزديك عمرو رسيد پاسخ رجز او را چنين داد:
لا تَعْجَلَنَّ فَقَدْ أَتا كَ مُجِيبُ صَوْتِكَ غَيْرَ عاجِز
ذُو نِيَّةٍ وَ بَصِيرَةٍ يَرْجُو بِذاكَ نَجاةَ فائِز
شتاب مكن كه همانا پاسخ دهنده بانگ تو با قدرت تمام به سويت آمد، كسي كه داراي هدف و بينش است و از اين نبرد اميد رستگاري دارد.
به روايت قمي 2/ 184 عمرو كه در جاهليت با ابوطالب دوست بود
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 24
پرسيد: تو كيستي؟ فرمود: «علي پسر ابوطالب». عمرو گفت: آري، همانا پدرت همنشين و دوست من بود. بازگرد كه من دوست ندارم تو را بكشم. حضرت فرمود: «ولي من دوست دارم تو را بكشم». عمرو گفت: برادرزاده من مايل نيستم مرد بزرگواري مانند تو را به قتل برسانم. بازگرد كه برايت بهتر است. ابن ابي الحديد 19/ 64 مي نويسد: استاد ما ابوالخير مصدّق بن شَبيب نحوي مي گفت: به خدا سوگند پيشنهاد بازگشت براي زنده ماندن علي (ع) نبود بلكه از ترس بود، زيرا او از كشته هاي علي در بدر و احد اطلاع داشت و مي دانست كه اگر با وي به نبرد برخيزد همانا كشته خواهد شد. چون خجالت مي كشيد ترس خود را اظهار كند چنين گفت و هر آينه دروغ مي گفت. اميرالمؤمنين فرمود: «اي عمرو تو در جاهليت مي گفته اي اگر كسي سه خواسته از تو داشته باشد تمامي و يا يكي از آن ها را مي پذيري» گفت: آري. حضرت از او خواست مسلمان شود، نپذيرفت. به او گفت جنگ را ترك كند و به مكه بازگردد، قبول نكرد.
سرانجام به او پيشنهاد كرد پياده به جنگ بپردازد، اين را پذيرفت و اسب خود را پي كرد و يا به قولي به صورت آن زد و به كناري راند. آن گاه به پيكار پرداختند، غبار غليظي برخاست به طوري كه از چشم ها پنهان شدند. عمرو با شمشير آخته حمله ور شد، حضرت در پناه سپر به استقبال او رفت. عمرو ضربتي زد سپر شكافته شد و بر سر آن بزرگوار اصابت نمود. حضرت بي درنگ ضربتي بر شانه عمرو زد كه او را نقش بر زمين كرد. از حذيفه نقل شده كه زره عمرو كوتاه بود اميرالمؤمنين با شمشير پاهايش را قطع كرد و او از قفا به زمين افتاد. ابن شهر آشوب در
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 25
مناقب 2/ 115 گويد: چون علي (ع) روي سينه عمرو نشست تا سرش را جدا كند او به مادر حضرت دشنام داد و آب دهان به صورتش افكند. حضرت خشمناك شد و از بيم آن كه مبادا او را براي انتقام خويش بكشد برخاست و وي را رها كرد، بعد كه خشمش فروكش كرد سر عمرو را براي رضاي خدا از بدن جدا كرد.
به روايت شيخ مفيد/ 55 اميرالمؤمنين (ع) سر عمرو را جدا كرد و با خود آورد مقابل رسول خدا گذاشت. در اين لحظه پيامبر ارزش و عظمت كار آن حضرت را بيان كرد و براي هميشه جاودانه ساخت، به نقل تاريخ بغداد 12/ 19، مستدرك حاكم 3/ 32 و مجمع البيان 8/ 343 فرمود:
«لَضَرْبَةُ عَلِيٍّ يَوْمَ الْخَنْدَقِ أَفْضَلُ مِنْ عِبادَةِ الثَّقَلَيْنِ».
هر آينه ضربت علي در روز خندق برتر از عبادت جن و انس است.
شيخ مفيد/ 56 و ابن ابي الحديد 19/ 62 روايت كرده اند كه پس از كشته شدن عمرو، پيامبر (ص) فرمود:
«الآنَ نَغزُوهُم وَ لا يَغْزُونا».
هم اينك ما به جنگ آنان مي رويم و آنان ديگر به جنگ ما نمي آيند.
ابن اسحاق 3/ 234 و واقدي 2/ 477 نقل كرده اند كه وقتي دوران محاصره طول كشيد و مسلمانان دچار سختي شدند رسول خدا (ص)
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 26
سران غطفان را خواست و با آنان قرارداد بست كه يك سوم خرماي آن سال مدينه را بگيرند و با سپاه خود بازگشته و از جنگ با مسلمانان دست بكشند. هنوز قرارداد امضا نشده بود حضرت با سعد بن معاذ و سعد بن عباده مشورت كرد. آنان گفتند: اي رسول خدا! اگر اين دستور آسماني است كه حتماً اجرا كنيد و اگر دستور آسماني نيست ولي خودتان بدان مايل هستيد باز هم اجرا كنيد كه ما گوش به فرمانيم و اما اگر مشورت مي فرماييد پس براي آنان نزد ما جز شمشير چيز ديگري نيست. پيامبر (ص) به سعد بن معاذ دستور داد نامه را پاره كند و او با آب دهان نوشته ها را محو نمود و سپس آن را پاره كرد.
برخي از محققان معاصر در صحت اين مطلب به اين گونه ترديد كرده و مسائلي را در استبعاد آن ذكر نموده اند. به نظر مي رسد اصل داستان صحيح است ولي به گونه اي ديگر و آن اين كه درخواست اين مطلب از سوي قبيله غطفان بوده است نه از جانب پيغمبر. واقدي 2/ 483 نقل مي كند كه زبير بن باطا در ضمن سخنان خود كه تفاوت موقعيت بني قريظه را با قريش بيان مي داشت گفت: غطفان از محمد خواسته اند كه مقداري از محصول خرماي اوسيان را به آنان بدهد تا برگردند و محمد نپذيرفته و گفته است فقط شمشير بين ما حكمفرماست. با توجه به اين كه قبيله غطفان به گدايان عرب معروف بودند و در شدت فقر و تنگدستي به سر مي بردند به احتمال زياد درخواست قسمتي از خرماي مدينه از سوي خود آنان بوده است.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 27
به روايت ابن اسحاق 3/ 240 و واقدي 2/ 480 نعيم بن مسعود اشجعي از قبيله غطفان كه همراه آنان به جنگ مسلمانان آمده بود، گفته است بين نماز مغرب و عشا نزد پيامبر رفتم و گفتم: اي رسول خدا، من اسلام آورده ام ولي قبيله ام از اسلام من بي خبرند، هر چه مي خواهي به من دستور ده. پيامبر فرمود: «تا مي تواني دشمن را خوار و پراكنده ساز». از آن جا نزد بني قريظه كه در جاهليت نديمشان بودم رفتم و گفتم اي بني قريظه دوستي و صميميت مرا با خويش مي دانيد. قريش و غطفان مانند شما نيستند، اگر پيروز نشوند به سرزمين خود باز مي گردند و شما را با محمد رها مي كنند و شما هم به تنهايي قدرت مقاومت با او را نداريد. پس در جنگ با آنان همراه نشويد مگر آن كه گروهي از اشراف و بزرگان آنان را گروگان بگيريد.
سپس نزد قريش آمد و به ابوسفيان و بزرگان قريش گفت از دوستي من با خود و مخالفتم با محمد به خوبي آگاهيد. بني قريظه از پيمان شكني با محمد پشيمان شده و شخصي را نزد او فرستاده و گفته اند ما هفتاد نفر از قريش و غطفان مي گيريم و به تو تسليم مي كنيم تا گردن بزني و ما تا پايان جنگ همراه تو مي جنگيم مشروط بر آن كه بني نضير را بازگرداني. آن گاه نزد قبيله خود غطفان رفت و همين مطلب را به آنان گفت. ابوسفيان و رؤساي غطفان عكرمة بن ابي جهل را همراه چند نفر از قريش و غطفان غروب جمعه نزد بني قريظه فرستادند. عكرمه به آنان گفت توقف ما طولاني و مراتع خشك شده است و چهارپايان در معرض هلاكت اند، آماده باشيد فردا صبح همگي با اين مرد بجنگيم. يهوديان گفتند: فردا شنبه است و ما روز شنبه جنگ نخواهيم كرد. وانگهي ما با
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 28
محمد نمي جنگيم مگر آن كه شما گروهي از مردان خود را به عنوان گروگان نزد ما بگذاريد.
پذيرفتن اين داستان بدين صورت مشكل است، محققان در صحت آن تشكيك و ترديد كرده اند، چرا كه عموماً راويان آن از قبيله اشجع و درنهايت خود نعيم بن مسعود است و او به گفته ابن دُريد در كتاب اشتقاق مردي سخن چين بوده است. آري، نعيم به بوقلمون صفتي و دروغگويي شهرت داشته است. او در جنگ بدر الموعد از طرف ابوسفيان مأمور شد در ازاي گرفتن بيست شتر به مدينه بيايد و با دروغ پردازي و شايعه پراكني مسلمانان را از جنگ با ابوسفيان ترسانده و منصرف سازد. لذا نعيم كسي نبود كه به صداقت و راستگويي معروف و مورد اعتماد عرب باشد. آن هم در پذيرش اسرار بسيار خطير و سرنوشت ساز نظامي. وانگهي چرا احدي به او ايراد نگرفت و وي را در مورد خيانت بزرگي كه در حق قريش و قبيله خود روا داشت سرزنش و توبيخ نكرد.
برخي نيز اشكال كرده و گفته اند نعيم قبل از جنگ خندق مسلمان شده بود. اشكال ديگر اين كه اگر علت بازگشت قريش اين بوده نبايد حُيي بن اخطب نزد بني قريظه مي رفت و خود را تسليم مرگ مي كرد، چون بني قريظه به وعده اي كه به حُيي داده بودند كه بر ضد پيامبر و مسلمانان بجنگند عمل نكردند و نيز بايد هنگامي كه كار بني قريظه رو به وخامت گذاشت آنان را درباره ترك جنگ سرزنش مي كرد.
همان گونه كه گذشت مسأله گروگان و وثيقه گرفتن را واقدي 2/ 486 در يك نقل از ابوكعب قُرَظي روايت مي كند كه در همان ابتداي كار
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 29
بوده است. لذا وقتي عكرمه پرسيد كدام گروگان؟ كعب گفت هماني كه خودتان شرط كرديد. گفت چه كسي شرط كرده است؟ گفت حُيي بن اخطب. به روايت قُرْب الاسناد/ 133 اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «به رسول خدا (ص) خبر رسيد كه بني قريظه كسي را نزد ابوسفيان فرستاده و گفته اند هنگامي كه شما با محمد برخورد كرديد ما شما را كمك و ياري مي كنيم. رسول خدا (ص) برخاست خطبه خواند و فرمود: همانا بني قريظه كسي نزد ما فرستاده اند كه وقتي ما با ابوسفيان به جنگ برخيزيم ما را كمك و ياري دهند. آن گاه اين مطلب به ابوسفيان رسيد و او گفت يهود خيانت كردند. سپس مسلمانان را رها كرد و رفت».
به هر حال هر چه بوده اين مطلب مسلم است كه اختلافي بين مشركان و يهوديان رخ داده، حال علت آن چه بوده، به نظر مي رسد كه خود پيامبر در اين كار نقش اساسي داشته است. گرچه نعيم نيز در اين ماجرا بدون تأثير نبوده است. اما اين كه علت اصلي بازگشت قريش تخلف بني قريظه بوده به هيچ وجه صحيح نيست و در آينده از آن سخن خواهيم گفت.
واقدي 2/ 488 گويد: شب شنبه كه فرا رسيد خداوند باد و توفان سهمگيني را برانگيخت كه همه اسباب و وسايل مشركان را به هم ريخت و واژگون ساخت. حذيفة بن يمان گويد پيامبر (ص) در آن شب به پاخاست و تا يك سوم از شب گذشته نماز خواند. آن گاه رو به ما كرد و گفت: «كيست برخيزد و بنگرد اين گروه چه كرده اند و سپس
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 30
بازگردد؟». حذيفه گويد رسول خدا (ص) با اين بيان بازگشتن او را تعهد كرد. با اين حال كسي از شدت ترس و گرسنگي و سرما برنخاست. حضرت مرا فراخواند و چاره اي جز برخاستن نداشتم. فرمود: «اي حذيفه برو ميان اين قوم ببين چه مي كنند، به كاري هم دست نزن تا نزد من بازگردي». حذيفه مي گويد من به ميان دشمن رفتم ابوسفيان برخاست و گفت از جاسوسان بپرهيزيد، هر كسي بنگرد همنشين او كيست؟ حذيفه گويد من دست مردي را كه طرف چپم بود گرفتم و گفتم تو كيستي؟ گفت عمروعاص. دست مردي را نيز كه در پهلوي ديگرم بود گرفتم و گفتم تو كيستي؟ گفت معاوية بن ابي سفيان. آن گاه ابوسفيان گفت اي قريش به خدا قسم اين جا جاي ماندن شما نيست، همانا اسبان و شتران ما هلاك شدند، بني قريظه خلف وعده كردند و شدت توفان هم كه مي بينيد چه بر سر ما آورده است. حركت كنيد كه من هم حركت مي كنم.
سپس برخاست و به سبب شتابزدگي به شتر پاي بسته خود سوار شد. عكرمه ابوسفيان را صدا زد و به او گفت تو سالار و فرمانده اين قومي، اين گونه مي گريزي و مردم را رها مي كني؟ ابوسفيان شرمگين شد و شتر خود را خواباند و از آن پياده شد. سپس به عمروعاص گفت من و تو ناچاريم با گروهي از سواران اين جا در مقابل محمد و يارانش بمانيم تا سپاه بگذرد، زيرا از تعقيب دشمن در امان نيستيم. حذيفه به سوي غطفان رفت ديد آنان نيز كوچيده اند. سپس به اردوگاه مسلمانان بازگشت. پيامبر در حال نماز خواندن بود، سلام نماز را كه گفت حذيفه اخبار را به آن حضرت گزارش داد.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 31
رسول خدا (ص) و سپاه اسلام آن شب را در كنار خندق گذراندند و بامداد فردا ديگر هيچ كس از سپاه دشمن در كنار خندق نمانده بود. در اين هنگام پيامبر اجازه داد مسلمانان به خانه هاي خود بروند و آنان با خرسندي تمام و با شتاب به خانه هاي شان رفتند.
در غزوه احزاب بنابر قول ابن اسحاق 3/ 264 و واقدي 2/ 495 شش نفر از مسلمانان و سه نفر از مشركان كشته شدند. از شهداي بزرگ جنگ خندق سعد بن معاذ بود كه نخست مجروح و بعد از چند ماه شهيد شد. سعد در امور سياسي و اجتماعي مدينه وزنه سنگيني به شمار مي آمد و خدمات بزرگي به اسلام و رسول خدا (ص) كرد. او مردي مؤمن و متعهد و معتقد به مباني اسلام و مطيع محض پيامبر بود.
مدت محاصره خندق را پانزده، بيست، بيست و پنج، سي و چهل روز و غير آن هم گفته اند. واقدي 2/ 491 گويد: قول صحيح تر نزد ما پانزده روز است، در شعر ضرار بن خطّاب يك ماه و در شعر ابن زِبَعْري چهل روز آمده است.
خداوند در سوره احزاب كه به سبب همين جنگ احزاب ناميده شد، به پاره اي از مسائل اين جنگ پرداخته است. از آيه نهم به بعد مي فرمايد: «اي كساني كه ايمان آورده ايد به ياد آوريد نعمت خدا را هنگامي كه لشكرياني به سوي شما آمدند. آن گاه بر سر ايشان باد و لشكرياني كه نمي ديديد فرستاديم و خداوند به آن چه انجام مي دهيد بيناست».
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 32
بعد با اشاره به هجوم همه جانبه سپاه شرك از بيرون و پايين مدينه و بني قريظه از داخل و بالاي مدينه و اين كه مسلمانان سخت به وحشت افتادند و نزديك بود كه قالب تهي كنند مي گويد: «آن هنگامي كه از سمت بالا و پايين بر سر شما فرود آمدند و آن گاه كه ديدگان خيره گشت و جان ها به گلوگاه رسيد و به خدا گمان هاي نادرست مي برديد». سپس با توجه به اين كه اين جنگ امتحان الهي بود مي فرمايد: «در آن جا بود كه مؤمنان در معرض امتحان قرار گرفتند و سخت تكان خوردند».
بعد به نفاق منافقان و كارشكني آنان مي پردازد و از آنان حكايت مي كند كه گفتند خدا و رسولش ما را فريب دادند و بعد از مؤمنان تمجيد مي كند كه وقتي احزاب را ديدند گفتند اين همان است كه خدا و رسولش به ما وعده دادند، خدا و رسول او راست گفته اند و بر ايمان و تسليمشان افزوده شد.
جنگ خندق از جنگ هاي بسيار بزرگ و وحشتناك بود. مشركان با بسيج تمامي قبايل هم پيمان خود يقين داشتند كه رسول خدا را به قتل مي رسانند و مدينه را ويران مي كنند. اگر كمك ها و امدادهاي الهي نبود از نظر نظامي اين گمان چندان هم بعيد به نظر نمي رسيد. آنان مدينه را به طور كامل محاصره و ارتباط آن را با خارج قطع كردند و اگر اين محاصره طول مي كشيد مسلمانان با مشكلات فراوان روبه رو مي گرديدند. مدينه همانند جزيره اي درآمده بود كه ارتباط آن با خارج قطع شده باشد
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 33
و شبانه روز توفان آن را به غرق شدن تهديد كند.
با وجود اين كه از ديدگاه نظامي شكستي براي قريش متصور نبود، چگونه شد كه آنان بدون رسيدن به كوچك ترين اهداف خود مدينه را ترك كردند؟ در ارزيابي علل شكست و هزيمت سپاه ده هزار نفري احزاب نخست بايد از خندق سخن گفت، چرا كه نخستين و بزرگ ترين عاملي كه جلو سپاه بزرگ و ويرانگر قريش و غطفان را گرفت همانا وجود خندق بود. به روايت ابن اسحاق 3/ 267 يكي از مشركان درباره نقش خندق سروده است:
فَلَوْ لا خَنْدَقٌ كانُوا لَدَيْهِ لَدَمَّرْنا عَلَيْهِمْ أَجْمَعِينا
اگر نبود خندقي كه به آن پناه برده بودند همه آنان را نابود مي كرديم.
به نقل ابن اسحاق 3/ 269 عبدالله بن زِبَعْرَي نيز گفته است:
لَوْلَا الْخَنادِقُ غادَرُوا مِنْ جَمْعِهِمْ قَتْلَي لِطَيْرٍ سُغَّبٍ وَ ذُئاب
اگر خندق ها نبود كشته هاي زيادي از جمع خود براي پرندگان و گرگان گرسنه برجاي مي گذاشتند.
ابوسفيان فرمانده كل سپاه شرك نيز در نامه اي به رسول خدا علت عدم پيروزي خود را وجود خندق بيان كرد. لذا سخن مؤلف دولة الرسول في المدينه/ 252 كه گفته قريش به طور جدي نخواست بجنگد والا عبور از موانع ممكن بود، صحيح به نظر نمي رسد.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 34
علت و عامل بعدي در هزيمت سپاه قريش كشته شدن پهلوان نامدار آنان عمرو بن عَبْدِوُدّ بود. خداوند در آيه بيست و پنج سوره احزاب مي فرمايد: (وَكَفَي اللهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتَالَ). قمي در تفسير 2/ 189 و حَسْكاني در شواهد التنزيل 2/ 3 گفته اند: مقصود خداوند اين است كه به وسيله علي (ع) مؤمنان را از جنگ بي نياز ساخت. به روايت شيخ صدوق در خصال/ 368 اميرالمؤمنين در اين باره فرموده است: «قهرمان عرب و قريش در آن روز عمرو بن عبدوُدّ بود كه مانند شتر مست فرياد مي كشيد و مبارز مي طلبيد، هيچ كس به مبارزه او اقدام نكرد. خداوند عزّوجلّ او را به دست من كشت در حالي كه عرب را عقيده اين بود كه هيچ پهلواني با عمرو برابري نتواند كرد. خداوند قريش و عرب را به سبب اين قتلي كه من در بينشان انجام دادم شكست داد».
جابر بن عبدالله انصاري كه از نزديك صحنه را مشاهده مي كرده گفته است همان گونه كه داود باعث شكست سپاه جالوت گشت علي نيز باعث شكست سپاه شرك شد. ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه 5/ 7 تصريح دارد به اين كه علت هزيمت سپاه قريش كشته شدن عمرو بن عَبْدِوُد بوده است. آري، با اين كه قتل عمرو بسيار خطير و سرنوشت ساز بود و مسير تاريخ را به نفع اسلام تغيير داد و قريش را براي هميشه ذليل و مسلمانان را عزيز كرد ولي آن گونه كه شايسته و حق آن است مطرح نشده است.
در مرحله بعد توفان نيز عرصه را بر مشركان تنگ كرد و تمام تداركات، پشتيباني، بار و بنه و هستي آنان را بر هم ريخت و نظم و
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 35
اساس كارشان را دگرگون ساخت. ابوسفيان در توجيه و تعليل فرمان خود به عقب نشيني و بازگشت به مكه گفت: مي بينيد كه شدت طوفان با ما چه مي كند، نه ديگي بر جايش قرار مي گيرد، نه آتشي روشن مي ماند و نه خيمه اي بر پاي مي ايستد. قرآن در آيه نه سوره احزاب مي فرمايد ما بر سر آنان تندباد فرستاديم. به نقل ابن اسحاق 3/ 368 كعب بن مالك درباره نقش طوفان در شكست سپاه شرك سروده است.
بِرِيحٍ عاصِفٍ هَبَّتْ عَلَيْكُمْ فَكُنْتُمْ تَحْتَها مُتَكَمِّهِينا
با طوفان شديدي كه بر شما وزيد و شما در زير آن همچون كور مادرزاد بوديد.
به روايت ابن اسحاق 3/ 270 حسان بن ثابت نيز گفته است:
بِهُبُوبِ مُعْصِفَةٍ تُفَرّقُ جَمْعَهُمْ وَ جُنُودِ رَبِّكَ سَيِّدِ الأَرْباب
با وزيدن بادهاي شديد جمعشان را پراكنده كرد و لشكريان پروردگارت كه سرور پروردگارهاست.
از ديگر عوامل و علل شكست قريش خشكسالي و كمبود علوفه براي شتران و اسبان آنان بود. به همين لحاظ از بني قريظه درخواست علوفه كردند. ابوسفيان و عكرمه به اين مطلب تصريح نمودند.
علت ديگر شكست سپاه شرك اختلاف بين آنان و يهود بني قريظه بود كه ابوسفيان به اين نيز اشاره كرد. اما اين كه اين عامل بسيار مهم شمرده شده و برخي گفته اند سبب فرار قريش فقط حيله نعيم بود گويا به
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 36
اين لحاظ بوده كه قتل عمرو بن عبدوُدّ كم رنگ شود و از عظمت آن كاسته گردد و الا پرواضح است كه جداشدن يك گروه چند صد نفري از بدنه سپاه ده هزار نفري چندان ضربه اي بر آن وارد نمي كند، حتي اگر موقعيت سوق الجيشي آن گروه اقليت مهم و خطير باشد. اين نيز روشن است كه بني قريظه توان ايجاد رعب و وحشت و ناامن كردن داخل مدينه و در نهايت به خطر انداختن جان زنان و كودكان را داشته اند ولي به هيچ وجه توان مقابله با مسلمانان و شكست آنان را نداشتند.
ابوسفيان مي خواست از رشد و گسترش دين خدا و حكومت پيامبر (ص) جلوگيري كند و به سلطه بي معارض قريش در حجاز تداوم بخشد و موقعيت رياست خود را كه به سبب عدم حضورش در بدرالموعد دچار ضعف شده بود سر و سامان بخشد. به اين سبب با به كار گرفتن تمام توان خود سپاه عظيم ده هزار نفري احزاب را بسيج نمود. او مطمئن بود كه در پناه چنين سپاهي مي تواند پيامبر را بكشد و مدينه را ويران كند. با اين حال جز اين كه مدتي مسلمانان را محاصره و اذيت كرد كار ديگري نتوانست انجام دهد و سرانجام با پذيرش شكست سرافكنده به مكه بازگشت. در واقع پايان جنگ احزاب به سود مسلمانان و به ضرر مشركان تمام شد. موقعيت رهبري ابوسفيان در نظر مردم مكه متزلزل گشت و حيثيت و عظمت قريش در بين قبايل درهم شكست و بسياري از عرب هاي حجاز متوجه شدند كه نيروي خارق العاده اي مسلمانان را ياري مي دهد. بي شك اين آخرين تلاش و كوشش طاقت فرسايي بود كه مشركان براي نابودي اسلام به كار گرفتند،
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 37
ولي به اهداف خود نرسيده و دست خالي مدينه را ترك كردند. از اين به بعد بود كه ديگر ستاره بخت و اقتدار قريش رو به افول گراييد. در مقابل حضور مقتدرانه سپاه اسلام در بسياري از مناطق حجاز توانمندي بي بديل اسلام را به منصه ظهور گذاشت و اين قدرت تا آن جا پيش رفت كه سرانجام مكه نيز در برابر آن سر فرود آورد و سقوط كرد.
جنگ بني قريظه در حقيقت بخش پاياني جنگ خندق است، به اين بيان كه بني قريظه نيز قسمتي از سپاه احزاب به شمار مي رفتند كه در داخل مدينه بر ضد مسلمانان تحركاتي را شروع كرده بودند. چون مشركان از جنگ خندق به مكه بازگشتند بني قريظه به شدت ترسيدند و گفتند محمد به جنگ ما خواهد آمد. حُيي بن اخطب نيز پس از بازگشت قريش و غطفان براي آن كه به عهدش با كعب بن اسد عمل كند به قلعه بني قريظه رفت و همراه آنان بود. براي همه روشن بود كه خيانت بسيار بزرگ بني قريظه و بيعت شكني آنان به هيچ وجه قابل عفو و اغماض نبود و خيانت آنان به مراتب از خيانت بني قينقاع و بني نضير بدتر و بزرگ تر بود. از اين رو خود آنان هم اميدي به زنده بودن نداشتند و مجازات جرم خود را قتل مي دانستند.
واقدي 2/ 496 گويد: روز بيست و چهارم ذي القعده سال پنجم هجرت مسلمانان از اطراف خندق به مدينه بازگشتند. جبرئيل نزد پيامبر (ص) آمد و گفت خداوند تو را امر مي كند كه رهسپار ديار بني قريظه شوي و هم اكنون من بر سر ايشان مي روم و در قلعه هاي شان زلزله مي افكنم.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 38
رسول خدا بلال را فرمود تا در ميان مردم اعلام كند هر كس فرمانبردار خدا و رسول اوست بايد نماز عصر را جز در بني قريظه نخواند.
آن گاه پرچم را كه هم چنان به حالت خود باقي و پس از بازگشت از خندق باز نشده بود به دست علي (ع) سپرد و او را همراه سي نفر از خزرج به سوي بني قريظه گسيل داشت. به روايت شيخ مفيد/ 58 اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «مردم نزد من جمع شدند و من حركت كردم تا نزديك ديوارهاي شان رسيدم، يهوديان بالاي پشت بام ها آمدند و چون مرا ديدند يكي از آنان فرياد زد: قاتل عمرو به سراغتان آمد، سپس شروع كردند به رسول خدا ناسزا گفتن».
به روايت ابن اسحاق 3/ 245 اميرالمؤمنين پس از شنيدن كلمات زشت يهوديان به سوي رسول خدا آمد، در بين راه به حضرت برخورد و عرض كرد: «اي رسول خدا به اين پليدها نزديك نشويد. فرمود: براي چه؟ گمان مي كنم از آنان درباره من سخن ناروايي شنيده اي؟ عرض كرد: آري. فرمود: اگر مرا ببينند از اين سخنان نمي گويند».
خاتم پيامبران كه چشمه جوشان رحمت براي تشنگان عدالت بود، ابتدا كوشيد تا از مجازات و كشتن يهوديان جنايتكار بني قريظه نيز درگذرد و سابقه سوء آنان را ناديده بگيرد ولي اين بار نيز يهوديان با لجاجت و عناد تمام، با آن كه راه حق براي شان روشن بود راه ضلالت و نابودي را برگزيدند! عبدالرزّاق در المُصَنَّف 5/ 370 و ابونعيم در دلائل النبوه/ 505 گفته اند: رسول خدا ابتدا يهوديان را به پذيرش اسلام دعوت كرد اما آنان نپذيرفتند و به ناچار محاصره ادامه پيدا كرد و هر دو گروه
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 39
به سوي يكديگر تيراندازي مي كردند.
بني قريظه مدتي در محاصره به سر بردند و از سوي مسلمانان به آنان تيراندازي مي شد. واقدي 2/ 501 گويد: يهوديان ناچار جنگ را رها كرده و به پيامبر پيشنهاد مذاكره دادند. پيامبر پذيرفت، بني قريظه نَبّاش بن قيس را براي مذاكره فرستادند، او ساعتي با آن حضرت مذاكره كرد و براي فرار از مجازات حق و شمشير عدالت و نيز توطئه و فتنه گري در آينده همچون يهوديان بني نضير، گفت ما به همان گونه كه بني نضير تسليم شدند تسليم مي شويم. اموال و سلاح ما از شما باشد، خون ما محفوظ بماند و ما با زنان و كودكان از شهر بيرون برويم و از اموال فقط به اندازه بار شتري غير از سلاح از آن ما باشد. رسول خدا نپذيرفت. نَبّاش گفت: ما به همان بار شتر هم احتياج نداريم. پيامبر فرمود: «نه، مگر آن كه تسليم فرمان من شويد». نَبّاش نزد ياران خود بازگشت و حاصل گفتگوي خود را به اطلاع آنان رساند.
به نقل ابن اسحاق 3/ 246 و واقدي 2/ 502 در اين هنگام كعب بن اسد رو به بني قريظه كرد و گفت: اي گروه يهود مي بينيد كه چه بر سرتان آمده است. اكنون سه كار را به شما پيشنهاد مي كنم؛ از اين مرد پيروي كنيم به خدا سوگند شما مي دانيد محمد فرستاده خداست، در اين صورت بر جان و مال و فرزندان و زنان ايمن خواهيد بود. گفتند ما هرگز دست از تورات برنمي داريم. گفت پس بياييد فرزندان و زنانمان را بكشيم و آن گاه بدون آن كه نگران بازماندگان خود باشيم با شمشيرهاي آخته بر محمد و ياران
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 40
وي حمله كنيم. گفتند اين بيچارگان چه گناهي دارند، زندگي بعد از ايشان چه ارزشي خواهد داشت! كعب گفت فقط يك راه ديگر مانده است و آن اين كه امشب شب شنبه است محمد و يارانش از حمله ما آسوده خاطرند، بر ايشان حمله بريم. گفتند مي گويي شنبه خود را تباه سازيم، تو كه مي داني از اين كار چه بر سر ما آمده است.
واقدي 2/ 505 گويد: چون كار بر يهوديان سخت شد و خداوند رعب و وحشت بر دلشان افكند از رسول خدا (ص) خواستند تا ابولُبابة بن عبدالمنذر را كه از هم پيمانان بني قريظه بود، نزد آنان بفرستد تا در كار خود با وي مشورت كنند. پيامبر (ص)، ابولبابه را نزد ايشان فرستاد. يهوديان چون او را ديدند شروع كردند به گريه و زاري. كعب به ابولبابه گفت: آيا به حكم محمد تن در دهيم و تسليم شويم؟ گفت: آري و با اشاره به گلوي خود فهماند كه آنان را سر مي برد! اين كار ابولبابه افشاي اسرار نظامي بود و كار تسليم بني قريظه را با مشكل روبه رو مي كرد و به تأخير مي انداخت. خود او نيز به سرعت متوجه اشتباه بزرگ خود شد و دانست كه اين امر را خداوند از پيامبرش پوشيده نمي دارد.
ابولبابه گويد هنوز گامي برنداشته بودم كه ناگهان متوجه شدم به خدا و رسول او خيانت كرده ام، از راه ديگري از پشت قلعه ها به مسجد النبي آمدم و خودم را به ستون بستم و گفتم از اين جا نخواهم رفت تا خدا توبه ام را قبول كند. او هفت و يا به روايتي پانزده شبانه روز كنار ستون مسجد به سر برد تا آن كه توبه اش پذيرفته شد و رسول خدا پس از نماز
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 41
صبح او را از ستون باز كرد. سهيلي در الرَّوْضُ الأُنُف 6/ 228 از امام زين العابدين (ع) نقل مي كند كه حضرت فاطمه (س) آمد تا طناب ابولبابه را باز كند ولي او گفت سوگند ياد كرده ام جز رسول خدا فرد ديگري مرا باز نكند. پيامبر (ص) كه آمد بند او را بگشايد فرمود:
«فاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي».
فاطمه پاره تن من است.
يعني اگر او هم باز مي كرد به سوگند خود وفا كرده بودي. سهيلي گويد اين حديث دلالت دارد بر اين كه كسي كه فاطمه را سب كند همانا كافر شده است و كسي كه به او درود بفرستد بر پدر وي درود فرستاده است.
به روايت ابن هشام در سيره 3/ 251 يك روز علي بن ابي طالب در هنگام محاصره بني قريظه فرياد زد: «اي سپاه ايمان!» آن گاه او و زبير بن عوام حمله كردند. علي گفت: «به خدا قسم يا همان چيزي را كه حمزه چشيد مي چشم يا قلعه ايشان را مي گشايم». سپس يهوديان گفتند: اي محمد به حكم سعد بن معاذ تسليم مي شويم. ابن عبدالبر اندلسي در الدرر/ 179 مي نويسد: در شبي كه فرداي آن بني قريظه تسليم حكم رسول خدا شدند گروهي از يهوديان از قلعه هاي شان خارج و مسلمان شدند و جان و مال خود را حفظ كردند.
به روايت واقدي 2/ 509 به دستور حضرت اسيران بني قريظه را به ريسمان بستند و كالاهاي شان را ضبط كردند. يك هزار و پانصد شمشير،
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 42
سيصد زره، دو هزار نيزه و يك هزار و پانصد سپر فلزي و چرمي و مقدار زيادي لباس و ظرف و اثاث وجود داشت. تعداد زيادي نيز خم مي بود كه شراب آن ها را به زمين ريختند و نابود كردند. هم چنين تعدادي شتران آبكش و نيز دام به دست آمد.
اوسيان نزد رسول خدا آمدند و تقاضا كردند تا همان گونه كه بني قينقاع را به خزرجيان و عبدالله بن ابي بخشيد بني قريظه را نيز به اوسيان ببخشد. وقتي اصرار كردند حضرت فرمود: «اگر حكم درباره ايشان را به مردي از شما واگذارم خشنود خواهيد شد؟». گفتند: آري. فرمود: «حكم كردن در اين باره را به سعد بن معاذ واگذار كردم».
پس از آن كه سعد حاضر شد گفت: من حكم مي كنم مردانشان كشته، اموالشان قسمت و فرزندان و زنانشان اسير شوند. پيامبر (ص) فرمود:
«لَقَدْ حَكَمْتَ فِيهِمْ بِحُكْمِ اللهِ مِنْ فَوْقِ سَبْعَةِ أَرْقِعَةٍ».
همانا حكمي كردي كه خداوند از فراز هفت آسمان حكم كرده بود.
آن گاه يهوديان بني قريظه به سزاي خيانت و جنايت خود رسيدند. تعداد آن ها را از چهارصد تا نهصد نفر گفته اند. با توجه به اين كه تعداد زنان و فرزندان آنان را هزار نفر گفته اند چهار صد نفر صحيح تر به نظر مي رسد.
در اين جنگ از مسلمانان يك نفر به نام خَلّاد بن سُوَيد انصاري شهيد شد. زني از يهوديان با انداختن سنگ آسيا او را كشت. واقدي
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 43
2/ 524 گويد: مجموع اسيران از زن و بچه هزار نفر بودند. پيامبر دستور داد در تقسيم و نيز فروش بين كودكان و مادرانشان جدايي نيفتد. اگر مادري داراي فرزند كوچك بود او را همراه فرزندش به مشركان عرب، يهوديان مدينه و تيماء و خيبر مي فروختند ولي اگر كودك نابالغي بي مادر بود او را فقط به مسلمانان مي فروختند.
آيات بيست و شش و بيست و هفت سوره احزاب درباره جنگ بني قريظه نازل شد. خداوند در آن دو آيه مي فرمايد: «كساني از اهل كتاب را كه از مشركان حمايت كرده بودند از قلعه هاي شان فرود آورد و در دل هاشان هراس افكند. گروهي را مي كشتيد و گروهي را اسير مي كرديد و زمين و ديار و اموالشان را و نيز سرزميني را كه بر آن گام ننهاده بوديد نصيب شما ساخت و خدا بر هر چيز تواناست».
بدين سان مدينه از لوث يهوديان پاك شد و قريش متحد بسيار خوبي را از دست داد و حكومت رسول خدا (ص) از خطر بسيار بزرگي رهايي يافت. اعدام دسته جمعي يهوديان بني قريظه را سيره نويسان، مورخان و مفسران متقدم و متأخر نوشته اند و بين آنان مشهور و معروف بوده و بر آن اجماع دارند ولي برخي از نويسندگان معاصر در صحت آن تشكيك و بدون ارائه دليل معتبر قضيه را انكار كرده اند. نگارنده اين موضوع را در كتاب فريادي به بلنداي تاريخ عنوان كرده و پاسخ شبهات آن را به تفصيل داده است.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 44
گرچه در ابتداي جنگ خندق خارج نشدن رسول خدا از مدينه براي نبرد و سنگر گرفتن در پشت خندق نوعي ضعف و عقب نشيني تلقي مي شد. اما با زمينگيرشدن سپاه شرك در آن سوي خندق و بازگشت بدون نتيجه مشركان سرانجام كتاب پيروزي به نفع سپاه اسلام ورق خورد و آوازه آن به سراسر جزيرة العرب رسيد. در فاصله بين جنگ احزاب و صلح حديبيه كه مي توان آن را مرحله تثبيت قدرت اسلام ناميد براي رسول خدا (ص) دو موضوع از اهميت بيشتري برخوردار بود؛ يكي زمينه سازي براي پذيرش اسلام و ديگري ايجاد امنيت و جلوگيري از تعرضات و غارت و چپاول اعراب بيابانگرد.
براي تحقق بخشيدن به اين اهداف به ناچار بايد اعراب شرور و متجاوز سركوب مي شدند. اعراب بدوي و قبايل بيابانگرد حجاز از فهم، فرهنگ و مسائل الهي و انساني بويي نبرده بودند و جز به يك لقمه نان و دانه اي خرما به چيز ديگري نمي انديشيدند و حاضر بودند براي به دست آوردن آن به هر جنايتي دست بزنند. اينان فقط يك زبان مي فهميدند و آن زبان زور بود و بس، جز در مقابل زور و قدرت در برابر هيچ چيز ديگري تسليم نمي شدند. اين گروه بايد در مقابل قدرت مركزي مدينه سر تسليم فرود مي آوردند و دست از تجاوز و ناامن ساختن مناطق و راه ها برمي داشتند. از اين رو بعد از جنگ خندق تا صلح حديبيه بيشتر اهتمام حضرت صرف جلوگيري از تجاوزات اعراب و سركوبي آنان شد. هم اكنون به تعدادي از غَزَوات و سرايايي كه به اين منظور انجام شد اشاره مي شود.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 45
جنگ احزاب (خندق): عدم حضور قريش در سرزمين بدر و تخلف ابوسفيان از وعده خويش، موقعيت قريش را متزلزل ساخت. لذا سران قريش تصميم گرفتند اين مشكل بزرگ را به هر نوع كه شده حل كنند. بنابراين براي جنگ با حضرت به جمع آوري اموال پرداختند. از ديگر سوي يهوديان اخراجي بني نضير با سران يهود خيبر تجمع و توطئه جنگ بر ضد مسلمانان را طراحي كردند. سواراني از قبيله خزاعه چهار روزه خود را به مدينه رساندند و رسول خدا (ص) را از حركت سپاه بزرگ قريش مطلع ساختند. حضرت ياران خود را از حمله قريب الوقوع قريش باخبر ساخت و آنان را موعظه كرد و فرمود اگر شكيبايي و پرهيزكاري كنند، آن گاه درباره جنگ به مشورت پرداخت و از آنان پرسيد براي پيكار با دشمن به بيرون مدينه بروند يا در مدينه بمانند؟
مسلمانان نظر سلمان مبني بر حفر خندق را پسنديدند و بيشتر مايل بودند كه در داخل مدينه بمانند. پيامبر سوار اسب شد و همراه تني چند از اصحاب براي تعيين مكان حفر خندق و اردوگاه سپاه به بيرون مدينه رفت. چون رسول خدا (ص) از حفر خندق فراغت يافت سپاهيان شرك متشكل از احزاب مختلف عرب به نزديك مدينه رسيدند. حُيي بن اخْطَب كه از سران اخراجي بني نضير بود به تحريك ابوسفيان نزد كعب بن اسد رئيس بني قريظه رفت و از او خواست تا پيمان خود را با محمد نقض كند. رسول خدا (ص) پس از آگاهي از پيمان شكني بني قريظه ابتدا زبير را فرستاد تا خبري بياورد. به اين صورت خبر پيمان شكني يهوديان
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 46
در بين مسلمانان پخش شد. يهود بني قريظه تصميم گرفتند شبانه به مركز مدينه شبيخون بزنند.
رسول خدا (ص)، سَلَمَة بن اسْلَم را با دويست مرد و زيد بن حارثه را همراه سيصد نفر براي پاسداري از مدينه اعزام كرد و فرمود تا سپيده دم تكبير بگويند. رسول خدا (ص) سپاه خود را سازماندهي كرد. مسلمانان هم چنان در محاصره دشمن بودند. عمرو نخستين كسي بود كه از خندق عبور كرد و پيوسته هماورد مي طلبيد. اميرالمؤمنين برخاست و گفت: «اي رسول خدا من با او مبارزه مي كنم». حضرت دستور داد بنشيند. عمرو دوباره مبارز طلبيد ولي ترس و وحشت چنان بر سر مسلمانان سايه افكنده بود كه نفس در سينه ها حبس شده، سرها به گريبان فرو رفته و سكوت محض آنان را فرا گرفته بود. علي (ع) براي بار دوم برخاست و اعلام آمادگي كرد و اين بار نيز پيامبر به او دستور داد بنشيند. عمرو گفت: از بس فرياد زدم كه آيا در بينشان مبارزي هست صدايم گرفت! اميرالمؤمنين برخاست و از رسول خدا اجازه رفتن به ميدان خواست. حضرت فرمود: «نزديك من بيا». چون نزديك رفت عمامه از سر خويش برداشت و بر سر وي نهاد و شمشير خود، ذوالفقار را نيز به او داد. سپس دست به دعا برداشت. عمرو با شمشير آخته حمله ور شد، ضربتي زد سپر شكافته شد و بر سر آن بزرگوار اصابت نمود. حضرت بي درنگ ضربتي بر شانه عمرو زد كه او را نقش بر زمين كرد. در اين لحظه پيامبر ارزش و عظمت كار آن حضرت را بيان كرد و براي هميشه جاودانه ساخت و فرمود: هر آينه ضربت علي (ع) در روز خندق برتر از عبادت جن و انس است.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 47
حذيفه گويد حضرت مرا فراخواند و فرمود: «اي حذيفه برو ميان اين قوم ببين چه مي كنند، به كاري هم دست نزن تا نزد من بازگردي».
پيامبر (ص) در حال نماز خواندن بود، سلام نماز را كه گفت حذيفه اخبار را به آن حضرت گزارش داد. پيامبر و سپاه اسلام آن شب را در كنار خندق گذراندند و بامداد فردا ديگر هيچ كس از سپاه دشمن در كنار خندق نمانده بود. در اين هنگام پيامبر اجازه داد مسلمانان به خانه هاي خود بروند و آنان با خرسندي تمام و با شتاب به خانه هاي شان رفتند.
خداوند در سوره احزاب كه به سبب همين جنگ احزاب ناميده شد، به پاره اي از مسائل اين جنگ پرداخته است.
جنگ خندق از جنگ هاي بسيار بزرگ و وحشتناك بود. مشركان با بسيج تمامي قبايل هم پيمان خود يقين داشتند كه رسول خدا را به قتل مي رسانند و مدينه را ويران مي كنند. اگر كمك ها و امدادهاي الهي نبود از نظر نظامي اين گمان چندان هم بعيد به نظر نمي رسيد.
ابوسفيان فرمانده كل سپاه شرك نيز در نامه اي به رسول خدا علت عدم پيروزي خود را وجود خندق بيان كرد. در مرحله بعد توفان نيز عرصه را بر مشركان تنگ كرد. قرآن در آيه نه سوره احزاب مي فرمايد ما بر سر آنان تندباد فرستاديم. از ديگر عوامل و علل شكست قريش خشكسالي و كمبود علوفه براي شتران و اسبان آنان بود. به همين لحاظ از بني قريظه درخواست علوفه كردند.
علت ديگر شكست سپاه شرك اختلاف بين آنان و يهود بني قريظه بود. در واقع پايان جنگ احزاب به سود مسلمانان و به ضرر مشركان تمام
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 48
شد. بي شك اين آخرين تلاش و كوشش طاقت فرسايي بود كه مشركان براي نابودي اسلام به كار گرفتند ولي به اهداف خود نرسيده و دست خالي مدينه را ترك كردند.
جنگ بني قريظه: جنگ بني قريظه در حقيقت بخش پاياني جنگ خندق است، به اين بيان كه بني قريظه نيز قسمتي از سپاه احزاب به شمار مي رفتند كه در داخل مدينه بر ضد مسلمانان تحركاتي را شروع كرده بودند. چون مشركان از جنگ خندق به مكه بازگشتند بني قريظه به شدت ترسيدند و گفتند محمد به جنگ ما خواهد آمد. براي همه روشن بود كه خيانت بسيار بزرگ بني قريظه و بيعت شكني آنان به هيچ وجه قابل عفو و اغماض نبود، از اين رو خود آنان هم اميدي به زنده بودن نداشتند و مجازات جرم خود را قتل مي دانستند.
رسول خدا (ص)، بلال را فرمود تا در ميان مردم اعلام كند هر كس فرمانبردار خدا و رسول اوست بايد نماز عصر را جز در بني قريظه نخواند.
آن گاه پرچم را كه هم چنان به حالت خود باقي و پس از بازگشت از خندق باز نشده بود به دست علي (ع) سپرد و او را همراه سي نفر از خزرج به سوي بني قريظه گسيل داشت. رسول خدا ابتدا يهوديان را به پذيرش اسلام دعوت كرد اما آنان نپذيرفتند و به ناچار محاصره ادامه پيدا كرد و هر دو گروه به سوي يكديگر تيراندازي مي كردند. بني قريظه مدتي در محاصره به سر بردند و از سوي مسلمانان به آنان تيراندازي مي شد. يهوديان بني قريظه نَبّاش بن قيس را براي مذاكره فرستادند، او گفت ما به همان گونه كه بني نضير تسليم شدند تسليم مي شويم. پيامبر (ص) فرمود: «نه، مگر آن كه تسليم فرمان من شويد».
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 49
چون كار بر يهوديان سخت شد و خداوند رعب و وحشت بر دلشان افكند از رسول خدا (ص) خواستند تا ابولُبابة بن عبدالمنذر را كه از هم پيمانان بني قريظه بود، نزد آنان بفرستد تا در كار خود با وي مشورت كنند. ابولبابه با اشاره به گلوي خود فهماند كه آنان را سر مي برد! اين كار ابولبابه افشاي اسرار نظامي بود و كار تسليم بني قريظه را با مشكل روبه رو مي كرد و به تأخير مي انداخت. ابولبابه گويد هنوز گامي برنداشته بودم كه ناگهان متوجه شدم به خدا و رسول او خيانت كرده ام، از راه ديگري از پشت قلعه ها به مسجد النبي آمدم و خودم را به ستون بستم و گفتم از اين جا نخواهم رفت تا خدا توبه ام را قبول كند.
سهيلي در الرَّوْضُ الأُنُف 6/ 228 از امام زين العابدين (ع) نقل مي كند كه حضرت فاطمه (س) آمد تا طناب ابولبابه را باز كند ولي او گفت سوگند ياد كرده ام جز رسول خدا فرد ديگري مرا باز نكند. پيامبر كه آمد بند او را بگشايد فرمود: «فاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي» فاطمه پاره تن من است، يعني اگر او هم باز مي كرد به سوگند خود وفا كرده بودي. سهيلي گويد اين حديث دلالت دارد بر اين كه كسي كه فاطمه را سب كند همانا كافر شده است و كسي كه به او درود بفرستد بر پدر وي درود فرستاده است.
در شبي كه فرداي آن بني قريظه تسليم حكم رسول خدا (ص) شدند گروهي از يهوديان از قلعه هاي شان خارج و مسلمان شدند و جان و مال خود را حفظ كردند. به دستور حضرت اسيران بني قريظه را به ريسمان بستند و كالاهاي شان را ضبط كردند. اوسيان نزد رسول خدا (ص) آمدند و تقاضا كردند تا همان گونه كه بني قينقاع را به خزرجيان و عبدالله بن ابي بخشيد بني قريظه را نيز به اوسيان ببخشد. وقتي اصرار كردند حضرت
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 50
فرمود: «اگر حكم درباره ايشان را به مردي از شما واگذارم خشنود خواهيد شد؟» گفتند: آري. فرمود: «حكم كردن در اين باره را به سعد بن معاذ واگذار كردم». پس از آن كه سعد حاضر شد گفت: من حكم مي كنم مردانشان كشته، اموالشان قسمت و فرزندان و زنانشان اسير شوند. آيات بيست و شش و بيست و هفت سوره احزاب درباره جنگ بني قريظه نازل شد.
ص:51
ص:52
1. نام ديگر جنگ احزاب چيست؟
2. موقعيت و مشخصات خندق را توضيح دهيد.
3. پيمان شكني يهود را شرح دهيد.
4. نقش حضرت علي (ع) را در جنگ احزاب بيان كنيد.
5. كدام سوره از قرآن به جنگ احزاب پرداخته است؟
6. علل شكست مشركان در جنگ احزاب چه بود؟
7. فروپاشي اقتدار قريش از كدام جنگ آغاز شد؟
8. عاقبت بني قريظه در جنگي به همين نام چه شد؟
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 53
هدف هاي آموزشي
انتظار مي رود با مطالعه اين درس:
- چگونگي پيش آمدهاي غزوه ذي قرد و سريه زيد به عيص را بدانيم.
- جنگ بني مصطلق را بررسي و تحليل كنيم.
- علت نزول سوره منافقين را بدانيم.
- چگونگي صلح حديبيه را بدانيم.
- با محتواي صلحنامه حديبيه آشنا شويم.
- پيمان حديبيه را ارزيابي كنيم.
- به پيامدهاي صلح حديبيه پي ببريم.
در اين درس به رخدادهاي غزوه ذي قرد، سريه زيد به عيص، جنگ بني مصطلق، نزاع بين مهاجرين و انصار بر سر آب، نفاق افكني عبدالله بن ابي و دامن زدن به اين نزاع به وسيله او، نزول سوره منافقين و رسوايي منافقين، ماجراي افك و بهتان به همسر پيامبر، بيعت شجره يا بيعت رضوان تصميم بر صلح با مشركان و امضاي پيمان صلح حديبيه، ارزيابي
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 54
اين پيمان و پيامدهاي آن خواهيم پرداخت.
غزوه ذي قِرَد كه آن را غابه نيز نامند به روايت واقدي 2/ 537 در ربيع الاول سال ششم هجرت واقع شد. علت وقوع آن چنين بود كه شتران شيرده پيامبر كه حدود بيست ماده شتر بودند در منطقه غابه در يك فرسنگي مدينه در حال چرا به سر مي بردند و هر روز غروب شير آن ها را به مدينه مي آوردند. ابوذر از رسول خدا اجازه خواست تا به غابه رود و از آن ها مواظبت كند. حضرت فرمود: «مي ترسم از اين ناحيه بر تو غارت برند، ما از جانب عُيينَة بن حِصْن و وابستگان او امنيت نداريم». ابوذر اصرار ورزيد. حضرت فرمود: «گويي تو را مي بينم در حالي كه پسرت كشته و همسرت اسير گرديده، عصازنان نزد من مي آيي».
آن گاه او همراه پسر و همسرش نزد شتران رفتند. ابوذر گويد ما يك شب شير شتران را دوشيده و در خيمه هاي خود خوابيده بوديم. نيمه شب عُيينَة بن حِصْن با چهل سوار به ما هجوم آوردند. پسرم در برابر آنان ايستاد او را كشتند و همسرم را اسير كردند و شتران را به غارت بردند. من خودم را حضور پيامبر رساندم و خبر دادم. سَلَمَة بن اكْوَع گويد من سحرگاه براي آوردن شير به نزد گله شتران رفتم، غلام عبدالرحمن بن عوف را ديدم، او گفت عُيينَه شتران پيامبر را به غارت برده است. به مدينه بازگشتم و با فرياد رسا اعلام خطر كردم!
رسول خدا (ص) مردم را براي تعقيب راهزنان و اشرار و تأمين امنيت فرا خواند و هشت نفر سواره را به فرماندهي مقداد پيشاپيش اعزام كرد.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 55
آن گاه ابن ام مكتوم را به جانشيني خود گماشت و سعد بن عباده را با سيصد نفر از قبيله اش مأمور پاسباني مدينه كرد و با سپاهي پانصد و يا هفتصد نفري تا ذي قرد كه در شش فرسنگي مدينه قرار داشت پيش رفت. در آن جا زد و خوردي رخ داد، چند نفر كشته شدند و ده شتر را پس گرفتند. رسول خدا يك شبانه روز در آن جا توقف كرد و پس از پنج روز به مدينه بازگشت. در اين غزوه مُحْرِز بن نَضْلَه و وقّاص بن مُجَزِّر به شهادت رسيدند و از مشركان شش نفر، از جمله دو نفر از پسران عُيينَه كشته شدند. برخي گويند پيامبر در ذي قِرَد نماز خوف خواند.
واقدي 2/ 553 مي نويسد: چون پيامبر (ص) از جنگ غابه بازگشت خبر رسيد كه كارواني از قريش از شام مي آيد. حضرت بر همان اساس كه در جنگ بدر به سوي كاروان قريش رفت، زيد بن حارثه را همراه يكصد و هفتاد سوار در جمادي الآخره سال ششم به سوي آنان فرستاد. سپاهيان اسلام در عِيص به كاروان رسيدند و آن را مصادره و برخي از نگهبانان آن را اسير كردند، از جمله ايشان ابوالعاص بن ربيع داماد پيغمبر بود.
سبل الهدي 6/ 133 گويد: ابوالعاص شبانه به در خانه زينب همسر قبلي خود رفت و از وي پناه خواست و زينب او را پناه داد. چون پيامبر فريضه صبح را ادا كرد، زينب از جايگاه زنان به نام «صُفّة النساء» با صداي بلند اعلام كرد من به ابوالعاص پناه داده ام، حضرت نيز پذيرفت و به مسلمانان فرمود: «همان گونه كه مي دانيد اين مرد از ماست و از او اموالي به شما
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 56
رسيده، اگر نيكي كنيد و به او باز گردانيد ما اين كار را دوست داريم و اگر نپذيريد آن غنيمتي است كه خداوند به شما ارزاني داشته و شما به آن سزاوارتريد». مسلمانان گفتند: اي رسول خدا بلكه به او باز مي گردانيم. ابوالعاص به مكه آمد و اموال مردم را به صاحبانشان باز گرداند. آن گاه گفت من هم اكنون گواهي مي دهم خدايي جز خداوند يكتا نيست و محمد فرستاده اوست. همانا من در مدينه اسلام آوردم و فقط به اين جهت در مدينه نماندم چون بيم آن داشتم كه شما تصور كنيد من براي آن كه اموال شما را تصرف كنم ايمان آورده ام. آن گاه به مدينه بازگشت و پيامبر زينب را دوباره به نكاح ابوالعاص درآورد.
بني مُصْطَلِق تيره اي از قبيله خزاعه به شمار مي آمدند و با بني مُدْلِج هم پيمان بودند و در ناحيه فُرْع كنار آب مُرَيسِيع منزل داشتند. به همين مناسبت به اين غزوه مُرَيسِيع نيز مي گويند. مريسيع در دوازده فرسنگي كنار دريا بين راه مكه و مدينه قرار داشت و تا مدينه حدود سي فرسنگ فاصله داشت. رئيس و سالار ايشان حارث بن ابي ضرار بود. او از قبيله خود و ديگر اعراب افرادي فراهم كرد و تعدادي اسب و سلاح خريد و به قصد جنگ با پيامبر آماده شد.
رسول خدا (ص) با اطلاع از اين تصميم بُريدة بن حُصيب اسْلَمي را براي تحقيق فرستاد. بُريده به سوي بني مصطلق رفت و با حارث رئيس آنان گفتگو كرد. آن گاه نزد حضرت بازگشت و صحت خبر را تأييد كرد. پيامبر مردم را براي جنگ با بني مصطلق فرا خواند. مسلمانان كه به روايت ابن كثير 3/ 297
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 57
هفتصد نفر بودند بي درنگ آماده شدند. آنان در اين جنگ سي اسب داشتند، ده اسب از مهاجران و بيست اسب از انصار بود. واقدي 1/ 405 مي گويد: گروه زيادي از منافقان نيز در اين جنگ شركت كردند.
رسول خدا (ص) زيد بن حارثه و يا ابوذر و يا نُميلة بن عبدالله را در مدينه به جاي خود گذاشت و همراه سپاه اسلام روز دوشنبه دوم شعبان سال ششم هجرت و يا به قول واقدي 1/ 404 سال پنجم هجرت از مدينه خارج شد و چون به منطقه حلائق رسيد فرود آمد. در آن جا مردي از قبيله عبدالقيس را به حضور رسول خدا آوردند. حضرت پرسيد «خانواده ات كجاست؟» گفت: رَوْحا. فرمود: «كجا مي روي؟» گفت: نزد شما آمدم تا ايمان بياورم و گواهي دهم آن چه را آورده اي حق است و همراه شما با دشمنانتان جنگ كنم. پيامبر (ص) فرمود: «سپاس خدايي را كه تو را به اسلام هدايت كرد». آن گاه آن مرد پرسيد: اي رسول خدا! كدام يك از كارها نزد خدا محبوب تر است؟ فرمود:
«الصَّلاةُ فِي أَوَّلِ وَقْتِها».
نماز اول وقت.
گويند از آن پس آن شخص مرتب نمازش را در اول وقت اقامه مي كرد.
چون به محل بَقْعا رسيدند به جاسوسي از دشمن برخوردند. پيامبر (ص) او را به اسلام فرا خواند ولي او نپذيرفت. لذا به جرم جاسوسي او را گردن زدند. خبر كشته شدن او كه به حارث و يارانش
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 58
رسيد سخت هراسان شده و به وحشت افتادند و كساني كه از ديگر قبايل عرب همراه او بودند متفرق شدند.
رسول خدا (ص) در منطقه مُرَيسِيع اردو زد و صفوف سپاه خود را منظم نمود. دشمن هم در آن جا آماده جنگ بود. واقدي 1/ 407 گويد: پيامبر (ص) نخست فرمود آنان را به اسلام دعوت كنند. عمر به دستور آن حضرت خطاب به آنان گفت: بگوييد «لا إِلهَ إِلَّا اللهُ» جان و مال خود را از تعرض مصون داريد. آنان نپذيرفتند. ابتدا مردي از دشمن تيراندازي كرد و با تيراندازي او جنگ شروع شد، مسلمانان نيز ساعتي تيراندازي كردند. سپس به فرمان رسول خدا يك باره تمامي سپاه اسلام حمله خود را آغاز كردند. به روايت شيخ مفيد/ 62 و ابن شهر آشوب 1/ 201 با كشته شدن جنگجوي آنان مالك و پسرش به دست اميرالمؤمنين فتح و پيروزي نصيب سپاه اسلام گرديد. دوازده نفر از دشمن كشته و بقيه اسير شدند و حتي يك نفر هم از آنان نتوانست بگريزد. از مسلمانان فقط يك نفر اشتباهاً به دست يكي از مسلمانان كشته شد.
به روايت واقدي 1/ 410 اسيران را در گوشه اي جمع كردند. پيامبر بُريدة بن حُصيب را برآنان گمارد و دستور داد با آنان به نرمي و ملاطفت رفتار شود. چهارپايان و اموال را نيز جمع نموده و خمس آن را جدا كردند. تعداد شتران دو هزار، گوسفندان پنج هزار و اسيران نيز دويست
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 59
خانوار و برخي گفته اند هفتصد نفر بودند. جُوَيرِيه دختر حارث در سهم ثابت بن قيس و پسر عمويش قرار گرفت. آنان با او قرار گذاشتند كه با پرداخت نه اوقيه طلا بتواند خود را آزاد كند. در حالي كه پيامبر كنار آبي نشسته بود جويريه نزد رسول خدا آمد و ضمن اظهار اسلام عرض كرد من جويريه دختر حارث بن ابي ضرار هستم كه سالار قوم خود بود و شما مي دانيد كه چه بر سر ما آمده است. من در سهم ثابت بن قيس و پسر عمويش افتادم. ثابت سهم پسر عمويش را با پرداخت چند نخل در مدينه خريد و براي آزادي من قراردادي گذاشته كه توان پرداخت آن را ندارم، اميدوارم شما مرا ياري فرماييد. پيامبر (ص) فرمود: «كاري بهتر از اين هم هست». پرسيد چه كاري؟ فرمود: «تعهدي را كه كرده اي من مي پردازم و تو را به همسري خود برمي گزينم».
جويريه گفت بسيار خوب. حضرت او را از ثابت بن قيس خريد و آزاد كرد و سپس با وي ازدواج نمود. چون اين خبر ميان مردم پخش شد مسلمانان تمامي اسيران بني مصطلق را كه از اين پس خويشاوندان سببي رسول خدا به شمار مي آمدند به احترام آن حضرت بدون فديه و يا با فديه اندكي آزاد كردند. گويند به بركت اين ازدواج ده ها خانه وار آزاد شدند و دوباره زندگي عادي خود را آغاز كردند. ظاهر گزارش اين است كه اين مراسم در همان منطقه مُرَيسِيع رخ داده است. به روايت شيخ مفيد/ 62 اميرالمؤمنين (ع) جويريه را اسير كرد و نزد پيامبر آورد، بعدها پدرش نزد رسول خدا (ص) آمد و درخواست استرداد دخترش را نمود و گفت: اي رسول خدا دختر من به اسارت درنيايد، زيرا او زني است بزرگوار. پيامبر (ص)، جويريه را بين ماندن نزد حضرت و رفتن
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 60
پيش پدر مخير ساخت. جويريه گفت من خدا و رسولش را اختيار مي كنم. آن گاه رسول خدا (ص) او را آزاد كرد و در زمره همسران خويش درآورد.
ابن اسحاق 3/ 303 و واقدي 2/ 415 گويند: جنگ كه تمام شد مسلمانان بر سر چاه ها سرگرم آب كشيدن بودند، آب چندان كم بود كه دلوها پر نمي شد و به نوبت آب بر مي داشتند. سِنان بن وَبَر جُهني از انصار و جَهْجاه بن سعيد غفاري كه مزدور عمر بود هر دو دلوهاي خود را به چاه انداختند، دلوهاي آنان با هم اشتباه شد، يكي از دلوها كه متعلق به سنان بود از چاه بيرون آمد. او گفت دلو من است. جهجاه گفت به خدا اين دلو من است. بين آن دو نزاع درگرفت. جهجاه سيلي محكمي به گوش سنان زد. سنان انصار را به ياري طلبيد و جهجاه در حالي كه فرار مي كرد مهاجران را به كمك فرا خواند. مهاجران به ياري جهجاه و انصار به كمك سنان شتافتند. شمشيرها كشيده و فتنه بزرگي بر پا شد! سرانجام با وساطت تعدادي از مهاجر و انصار سنان بدون آن كه مرافعه را نزد پيامبر ببرد از حق خود صرف نظر كرد و آتش فتنه خاموش شد.
به نقل واقدي 2/ 416 عبدالله بن ابي كه با عده اي از همفكران منافق خود در مجلسي نشسته بود از اين حادثه و به خصوص از سيلي جهجاه به سنان خشمگين شد و در حضور مرداني از قبيله خود از جمله زيد بن
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 61
ارْقَم كه جواني نورس بود گفت: به خدا من خواري و ذلتي مانند امروز نديده بودم، كار ما به جايي رسيده كه اينان در سرزمين ما و در شهر ما بر ما برتري مي جويند. به خدا مثل ما و اين گليم پوشان قريش همان مثلي است كه مي گويد: سگت را فربه كن تا تو را بخورد! به خدا قسم اگر به مدينه بازگرديم افراد عزير افراد ذليل را خارج خواهند كرد.
زيد بن ارقم برخاست و اين مطلب را به اطلاع رسول خدا (ص) رساند، سپس اين خبر در لشكر شايع شد. عمر گفت اي رسول خدا به محمد بن مسلمه بگو تا عبدالله را بكشد. حضرت فرمود: «نه، آن گاه مردم مي گويند محمد اصحاب خود را مي كشد!».
ابن اسحاق 3/ 305 و واقدي 2/ 421 گويند: چون عبدالله پسر عبدالله بن ابي از گفتار عمر در مورد كشتن پدرش با خبر شد نزد رسول خدا آمد و گفت: يا رسول الله اگر مي خواهيد پدرم را بكشيد به خودم امر بفرماييد. به خدا سوگند پيش از آن كه از اين جا برخيزيد سرش را براي شما مي آورم. مي ترسم اگر به كس ديگري فرمان دهيد كه پدرم را بكشد من ناراحت شوم و تحمل ديدن قاتل پدرم را نداشته باشم و او را بكشم و داخل آتش شوم. البته عفو شما برتر و منت شما بزرگ تر است. حضرت فرمود: «اي عبدالله نه اراده كشتن او را كرده ام و نه به اين كار فرمان داده ام، تا هر وقت كه ميان ما باشد با وي خوشرفتاري خواهم كرد».
رسول خدا (ص) براي آن كه آتش اين فتنه را خاموش كند و فكر آن ماجرا را از ذهن مردم بزدايد، دستور حركت ناگهاني و بي موقع سپاه را
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 62
صادر كرد. واقدي 2/ 419 گويد: در گرماي شديد سوار بر ناقه شد و دستور حركت داد. سپاه اسلام آن روز و شب را تا نزديك فرداي آن روز بي وقفه به حركت خود ادامه داد و فقط براي اقامه نماز توقف مي كرد. بعد كه پيامبر اجازه فرود آمدن داد مسلمانان بي درنگ به خواب رفتند و سر و صدا و كشمكش ها فروكش كرد. در بحار الانوار 20/ 296 آمده است: رسول خدا ابونَضْلَه طايي را به مدينه فرستاد تا خبر پيروزي جنگ مريسيع را به مردم برساند. مؤلف تاريخ الخميس 1/ 472 گويد: نزديك مدينه كه رسيدند عبدالله پسر عبدالله بن ابي جلوتر رفت و در دروازه شهر ايستاد و مانع ورود پدرش به شهر شد و گفت تا پيامبر اجازه ندهد وارد شهر نمي شوي تا بداني كه امروز عزيز كيست و ذليل چه كسي است. ابن ابي شكايت پسرش را نزد رسول خدا (ص) برد. حضرت به عبدالله پيغام داد بگذار پدرت وارد شهر شود.
در غزوه بني مصطلق منافقان نيت پليد خود را آشكار كردند و همان گونه كه گذشت رئيس آنان عبدالله بن ابي به رسول خدا و مهاجران زبان طعن گشود. چون زيد بن ارقم به پيامبر خبر داد و عبدالله بن ابي گفتار نارواي خود را انكار كرد، گروهي از انصار هم به لحاظ شخصيت سياسي او از وي طرفداري كردند و به نكوهش زيد پرداختند. كار بر زيد سخت شد و به سرزنش ابن ابي گرفتار گرديد. اما در راه بازگشت به مدينه با نزول سوره منافقين گفتار زشت عبدالله بن ابي بازگو و دروغ وي آشكار گرديد.
علي بن ابراهيم قمي 2/ 369 مي گويد: رسول خدا (ص) به زيد بن ارقم مژده داد كه گفتار تو راست بود و درباره آن چه گفتي قرآن نازل شد.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 63
آن گاه اصحاب را جمع كرد و سوره منافقين را براي آنان تلاوت فرمود. خداوند در اين سوره مُهر دورويي و دروغگويي را تا ابد بر پيشاني منافقان زد.
به روايت ابن اسحاق 3/ 309 و واقدي 2/ 426 عايشه گويد: من در سفر بني مصطلق با ام سلمه همراه پيامبر بودم. چون در راه بازگشت مدينه براي حاجتي از بين سپاه بيرون رفتم گردن بندم گسيخته شد، به اردوگاه كه بازگشتم متوجه شدم گردن بندم گم شده، براي يافتن آن به همان جا رفتم و آن را پيدا كردم. شتربانان من آمده بودند و به گمان آن كه من داخل كجاوه هستم آن را بالاي شتر بسته و به راه افتاده بودند. هنگامي كه به اردوگاه بازگشتم همه مردم رفته بودند و كسي نمانده بود. جامه ام را به خود پيچيدم و در گوشه اي دراز كشيدم. صفوان بن مُعَطَّل كه از پي سپاه مي آمد مرا شناخت، شترش را آورد و گفت سوار شو و خود كنار رفت. آن گاه مهار شتر را گرفت و با شتاب در پي لشكر به راه افتاد تا فردا صبح كه در منزل ديگر به سپاه رسيديم. دروغگويان زبان به بهتان گشودند و بيشتر حرف ها را عبدالله بن ابي گفته بود ولي من اطلاع نداشتم. به مدينه كه آمديم بيمار گشتم و براي درمان به خانه مادرم رفتم و در آن جا متوجه بهتان مردم شدم. از اين رو بيماري ام شدت يافت تا آن كه يك روز آيه يازدهم تا سي و هفتم سوره نور نازل شد. رسول خدا (ص) به منبر رفت و آيات مذكور را درباره برائت من قرائت فرمود. تهمت زنندگان عبارت بودند از: عبدالله بن ابي، حسّان بن ثابت، مِسْطَح
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 64
بن اثاثه و حَمْنَه دختر جَحْش. گويند پيامبر دستور داد حسان، مِسْطَح و حَمْنَه را كه صريح بهتان زده بودند حد زدند ولي واقدي 2/ 434 مي گويد: قول صحيح تر نزد ما آن است كه آنان را حد نزدند.
صفوان بن مُعَطَّل كه بعدها معلوم شد نمي تواند با زنان آميزش كند به سبب بهتاني كه حسان به او زده بود شمشيري به وي زد و او را مجروح ساخت. رسول خدا از حسان خواست تا از صفوان صرف نظر نمايد و او را قصاص نكند. پيامبر (ص) در مقابل پذيرش اين درخواست نخلستاني به حسان داد و سيرين كنيز مصري را كه مُقَوْقِس پادشاه مصر به آن حضرت هديه داده بود به او بخشيد.
ماجراي افْك به اين صورت در اكثر منابع اهل سنت و تعدادي از منابع شيعي آمده است، با اين وصف برخي از علما و مفسران شيعه از جمله علي بن ابراهيم قمي 2/ 99 منكر اين مطلب هستند و مي گويند ماجراي افك درباره ماريه قِبْطِيه بوده است.
البته بر هر دو قول يك اشكال تاريخي به طور مشترك وارد است، قول مشهور مي گويد پيامبر، سيرين را به حسان بخشيد و حال آن كه سيرين را پادشاه مصر در سال هفتم به پيامبر (ص) اهدا كرد. مگر گفته شود كه ماجراي افك تا سال هفتم ادامه داشته كه اين خلاف ظاهر نصوص است. به قول غيرمشهور نيز همين اشكال وارد است كه ماريه قبطيه را هم پادشاه مصر در سال هفتم به پيامبر هديه كرد. مگر پاسخ داده شود كه داستان افك و ماجراي ماريه در سال هفتم بوده، اين نيز خلاف مشهور است كه مي گويند نزول سوره نور هم زمان با جنگ بني مصطلق بوده است. گرچه به گفته علّامه طباطبايي در الميزان 15/ 104 ظاهر آيه
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 65
يازده سوره نور كه به صورت جمع مي فرمايد: (إِنَّ الَّذِينَ جَاؤُوا بِالإِفْكِ) كساني كه تهمت بزرگ زدند، مؤيد نظريه مشهور است.
آن چه در اين ماجرا باعث شگفتي و حيرت انسان مي گردد بردباري و بزرگواري پيامبر است، حضرت با درايت خاص و شكيبايي بي حد فتنه افك را خاموش و فتنه انگيزان و بهتان زنندگان را عفو كرد و از گناه بزرگشان درگذشت.
واقدي 2/ 572 گويد: رسول خدا (ص) در عالم رؤيا ديد وارد كعبه شد، سر خود را تراشيد و كليد كعبه را گرفت، آن گاه همراه ديگران به عرفات رفت و وقوف فرمود. حضرت رؤياي خود را براي مسلمانان بازگو نمود و آن را به فال نيك گرفت و از اصحاب براي اداي عمره دعوت كرد. مسلمانان به ويژه مهاجران كه شمار آنان به هزار و چهارصد نفر رسيد بدون درنگ آماده حركت شدند. پيامبر هفتاد شتر قرباني همراه برداشت و براي اين كه اعلام كند براي عُمره آمده است نه جنگ، دستور داد تا شتران را علامت قرباني بزنند و جز شمشير كه سلاح مسافر بود از ادوات نظامي چيزي به همراه نداشته باشند.
هنگامي كه كاروان آماده حركت شد سعد بن عباده رئيس طايفه خزرج به رسول خدا (ص) گفت: كاش اجازه مي فرموديد اسلحه همراه برمي داشتيم كه اگر از طرف دشمن تهديد شديم آمادگي دفاع داشته باشيم. حضرت فرمود: «من اسلحه برنمي دارم، چون فقط براي عمره مي روم». آن گاه عبدالله بن امّ مكتوم يا نُميلة بن عبدالله ليثي را به جانشيني
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 66
خود در مدينه نصب كرد و روز دوشنبه اول ماه ذي القعده سال ششم هجرت با همراهانش به سوي مكه حركت كرد. از نقل واقدي 2/ 575 كه مي گويد باران پاييزي بر مسلمانان باريد معلوم مي شود كه سفر حديبيه در فصل پاييز بوده ولي طبق تقويم تطبيقي وُوسْتِنْفِلْد در اسفندماه واقع شده است. مسلمانان با علاقه وافر و شور و اشتياق وصف ناپذيري راهي مكه شدند، زيرا پس از شش سال براي اولين بار مي خواستند خانه خدا را زيارت كنند و از اقوام و خويشان و منازل خود ديدن نمايند. پيامبر در بين راه مدينه به مكه هر قبيله اي را كه مي ديد از آنان دعوت مي كرد تا در اين سفر ايشان را همراهي كنند. اين كار براي آن بود كه عده كاروان اسلام افزون گردد و قريش از كثرت جمعيت بترسند و اقدام به جنگ و يا جلوگيري از زيارت نكنند ولي اعراب باديه نشين به بهانه اموال و زن و بچه هاي شان از فرمان حضرت سرپيچي مي كردند.
واقدي 2/ 574 گويد: پيامبر (ص) با كاروان خود حركت كرد و در ذوالحُليفه احرام بست. بيشتر مسلمانان نيز با احرام او محرم شدند. به روايت ابن اسحاق 3/ 323 پيامبر بُسْر بن سفيان را به مكه فرستاد تا اخبار و واكنش قريش را به اطلاع ايشان برساند. بُسْر بن سفيان خدمت آن حضرت بازگشت و گفت قريش از حركت شما آگاه شده اند، با زن و بچه از مكه بيرون آمده و در ذي طُوي اردو زده اند و با خدا عهد كرده اند كه هرگز نگذارند وارد مكه شوي. خالد بن وليد را هم همراه دويست نفر به كُراع الغَميم گسيل داشته اند.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 67
به روايت ابن اسحاق 3/ 323 پيامبر (ص) فرمود: «واي بر قريش! جنگ اينان را نابود كرده است. به خدا سوگند پيوسته در راه آن چه خدا مرا بدان مبعوث كرده است جهاد خواهم كرد تا خدا آن را پيروز گرداند و يا خود از ميان بروم!». آن گاه فرمود: «كيست مرا از غير آن راهي كه قريش در آن هستند ببرد؟». مردي از قبيله اسْلَم داوطلب شد و پيامبر را از راه ناهموار و سنگلاخي در ميان دره هاي سخت عبور داد تا به سرزمين همواري رسيدند.
خالد بن وليد از اين امر آگاه شد بي درنگ خود را بدان نقطه رساند و راه را بر مسلمانان بست و به اندازه اي بدان ها نزديك شد كه وقتي رسول خدا خواست نماز بخواند عَبّاد بن بِشر را دستور داد تا با گروهي از مسلمانان مقابل خالد صف كشيدند. آن گاه نماز ظهر و عصر را به صورت نماز خوف خواند. سپس لشكر اسلام حركت كرد و روز بعد به سرزمين حُدَيبِيه كه در حدود چهار فرسخي غرب مكه قرار دارد رسيد، شتر پيامبر در آن مكان زانو زد. حضرت فرمود: «آن خدايي كه از ورود فيل به مكه جلوگيري كرد اين شتر را هم اين جا نگه داشت. امروز قريش هر پيشنهادي به من بكنند كه در آن صله رحم باشد من آن را مي پذيرم». سپس به مردم فرمود: «پياده شويد». كاروان اسلام در همان جا اردو زد.
واقدي 2/ 593 گويد: چون رسول خدا (ص) در سرزمين حديبيه مستقر شد بُديل بن وَرْقاء خُزاعي با تني چند از بزرگان خزاعه نزد ايشان آمد و پرسيد: براي چه به اين جا آمده اي؟ رسول خدا فرمود: «ما براي جنگ با
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 68
احدي نيامده ايم، ما آمده ايم اين خانه را زيارت كنيم». آن گاه بُديل و همراهان نزد قريش بازگشتند و گفتند: اي گروه قريش شما در مخالفت با محمد عجله كرديد، محمد براي جنگ نيامده، او همانا براي زيارت اين خانه آمده است. مشركان گفتند گرچه براي جنگ نيامده ولي هرگز نمي گذاريم با زور داخل مكه شود. سپس مِكْرَز بن حَفْص را نزد رسول خدا روانه كردند. حضرت تا مِكْرَز را در حال آمدن ديد فرمود: «اين مرد حيله گر است». آن گاه همان سخناني را كه به بُديل فرموده بود به او نيز بازگو كرد. يعقوبي 2/ 54 نوشته است: پيامبر حاضر نشد با وي مذاكره كند.
ابن اسحاق 3/ 326 گويد: آن گاه سران شرك حُلَيس بن عَلْقَمَه را نزد پيامبر فرستادند. هنگامي كه حضرت او را ديد فرمود: «اين مرد از قبيله اي است كه خداجوي هستند و قرباني را محترم مي شمرند، شتران قرباني را پيش روي وي رها كنيد تا آن ها را ببيند». حُليس وقتي كه شتران نشانه دار را ديد و مشاهده كرد كه به علت توقف زياد و گرسنگي كرك هاي خود را خورده اند، قبل از ملاقات با رسول خدا (ص) به نزد قريش بازگشت و مشاهدات خود را گزارش داد و تأكيد نمود محمد به هيچ وجه براي جنگ به مكه نيامده است. قريش به او مي گفتند: بنشين همانا تو عرب بياباني هستي و از اينگونه امور اطلاعي نداري. حُليس از سخنان قريشيان به خشم آمد و آنان را به شورش قبيله خود تهديد كرد.
سپس عروة بن مسعود ثقفي را فرستادند. عروه نزد رسول خدا (ص) آمد و گفت: اي محمد از اطراف و اكناف مردم را جمع كرده و آنان را بر سر عشيره خود آورده اي تا ايشان را شكست دهي. آن گاه آمادگي
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 69
قريش را براي جلوگيري از ورود مسلمانان گوشزد كرد. پيامبر (ص) همان پاسخي را كه به ديگر نمايندگان قريش داده بود به او نيز داد. عروه كه از شيفتگي اصحاب رسول خدا به آن حضرت به شگفت آمده بود نزد قريش برگشت و به آنان گفت: اي گروه قريش من به دربار خسرو، قيصر و نجاشي رفته ام، به خدا سوگند پادشاهي را در ميان رعيت خود چون محمد در ميان اصحابش نديدم، مردمي را ديدم كه هرگز دست از ياري او بر نمي دارند. اكنون ببينيد صلاح شما در چيست.
ابن اسحاق 3/ 328 گويد: پيامبر (ص)، خِراش بن اميه خُزاعي را به مكه فرستاد و شتر خود را كه ثَعْلَب نام داشت در اختيار وي گذاشت و به او دستور داد قريش را از مقصدش آگاه سازد. همين كه خِراش به مكه رسيد قريشيان شتر او را كشتند و مي خواستند خودش را نيز به قتل برسانند كه افراد قبيله اش از وي دفاع كرده و او را از چنگال قريش نجات دادند و خِراش به نزد رسول خدا بازگشت.
پيامبر، عثمان را نزد ابوسفيان و سران قريش فرستاد. ده نفر از مهاجران نيز با اجازه حضرت همراه عثمان به مكه رفتند تا از خويشاوندان خود ديدار كنند. عثمان راهي مكه شد، در موقع ورود ابان بن سعيد بن عاص او را ديد همراه خود سوار مركب نمود و به وي پناه داد تا مأموريتش را انجام دهد ولي قريش عثمان را بازداشت نموده و از بازگشت وي به كاروان اسلام جلوگيري كردند. بين مسلمانان شايع شد كه قريشيان عثمان را كشته اند! به نقل ابن اسحاق 3/ 330 رسول خدا (ص)
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 70
فرمود: «از اين جا نمي رويم تا با قريش به نبرد بپردازيم». سپس اصحاب را براي بيعت فراخواند، تمامي مسلمانان به جز جَدّ بن قيس منافق، با آن حضرت بيعت كردند كه هرگز فرار نكنند و تا پاي جان در كنار پيامبر بايستند. اين بيعت در زير درختي انجام گرفت و خداوند با فرستادن آيه هجده سوره فتح (لَقَدْ رَضِيَ ا للهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ) خشنودي خود را از اين بيعت اعلام كرد. از اين رو آن را «بيعت شجره» و نيز «بيعت رضوان» گويند.
به روايت واقدي 2/ 605 قريش شخصي را نزد عبدالله بن ابي فرستادند و گفتند اگر بخواهي مي تواني داخل مكه شوي و خانه خدا را طواف كني. پسرش كه آن جا نشسته بود گفت: اي پدر تو را به خدا ما را در همه جا رسوا نكن! عبدالله نيز دعوت قريش را نپذيرفت.
پس از پايان بيعت رضوان خبر رسيد كه عثمان كشته نشده است در اين هنگام به روايت واقدي 2/ 604 چون قريش شتاب و سرعت مردم را در امر بيعت و آمادگي ايشان را براي جنگ ديدند ترس و نگراني شان بيشتر شد و در امر صلح عجله كردند. آن گاه سُهيل بن عمرو را همراه حُويطب بن عبدالعزّي و مِكْرَز بن حَفْص به سوي پيامبر (ص) روانه ساختند و گفتند نزد محمد برو و با او قرارداد صلحي منعقد ساز اما قرارداد صلح جز بر اين نباشد كه امسال بازگردد. سهيل همراه ياران خود وارد اردوگاه مسلمانان شد و خدمت رسول خدا رسيد. هنگام ورود سهيل پيامبر آمدن او را به فال نيك گرفت و فرمود: «كارشان آسان شد.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 71
آن ها مي خواهند صلح كنند كه اين مرد را فرستاده اند».
شيخ مفيد/ 63 گويد: وحي بر پيامبر نازل شد كه پيشنهاد صلح را بپذيرد و نگارش و تنظيم آن را بر عهده اميرالمؤمنين بگذارد.
پس از آن كه نخستين دور گفتگوهاي هيئت قريش با رسول خدا شروع شد و مسلمانان شنيدند پيامبر حاضر شده با مشركان صلح كند، بهت زده شدند و اين امر براي بيشتر آنان باوركردني نبود! مسلمانان شش سال بي وقفه با قريش در حال نبرد بودند و هيچ گاه انتظار صلح با آنان را نداشتند.
واقدي 3/ 606 گويد: هنگامي كه مقدمات صلح به پايان رسيد و جز نوشتن متن قرارداد چيزي نمانده بود، عمر با ناراحتي تمام از جاي برجست و نزد حضرت آمد و گفت اي رسول خدا! مگر تو پيامبر خدا نيستي؟ فرمود: «چرا». عمر گفت مگر ما مسلمان نيستيم؟ فرمود: «چرا». عمر گفت مگر اينان مشرك نيستند؟ فرمود: «چرا». عمر گفت پس چرا در راه دين خود تن به خواري مي دهيم؟ رسول خدا (ص) فرمود: «من بنده خدا و پيامبر او هستم و هرگز با امر وي مخالفت نمي كنم، او نيز مرا تنها نخواهد گذاشت». عمر هم چنان پاسخ پيامبر را مي داد تا اين كه ابوعبيده جراح بانگ زد: اي پسر خطاب مگر نمي شنوي كه پيامبر چه مي گويد!؟ از شيطان به خدا پناه ببر و انديشه خود را باطل بدان. عمر از شرمساري شروع كرد به گفتن أعوذ بالله من الشيطان الرجيم! او بعدها مي گفت: هرگز در پيامبري محمد شك نكردم جز در روز حديبيه، چنان شك و ترديدي برايم حاصل شد كه از آغاز مسلماني خود تا به آن روز دچارش نگشته بودم و اگر در آن روز پيرواني مي يافتم كه به سبب صلح
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 72
از جرگه مسلمانان خارج مي شدند من نيز خارج مي شدم.
واقدي 2/ 607 گويد: هنوز متن عهدنامه نوشته نشده بود كه ابوجَنْدَل فرزند سهيل بن عمرو كه مسلمان بود و در بند به سر مي برد از حبس گريخت و با همان قيد و بندي كه بر وي بود با حالت رقت باري خود را به اردوگاه پيامبر رساند و از مسلمانان ياري طلبيد. سهيل تا چشمش به فرزندش افتاد برخاست و شروع به كتك زدن او نمود و گفت اي محمد اين اولين مورد از مفاد پيمان است، بايد او را به من برگردانيد. رسول خدا فرمود: «هنوز صلحنامه را ننوشته ايم».
سهيل گفت به خدا سوگند من حاضر به صلح نيستم تا او را به من بازگرداني. پيامبر به ناچار براي حفظ صلح ابوجندل را به پدرش بازگرداند. اين صحنه بر نگراني و اعتراض مسلمانان ناراضي افزود و به روايت واقدي 2/ 608 عمر اين جا نيز به حضرت اعتراض كرد و حتي شمشيرش را نزديك ابوجَنْدَل برد و از او خواست تا پدرش را بكشد ولي او نپذيرفت.
ماجراي حديبيه از آغاز تا انعقاد و امضاي پيمان صلح حدود بيست روز طول كشيد و رفت و آمدهاي بسياري انجام شد، سهيل بن عمرو چندين بار به مكه رفت و از سران قريش كسب تكليف كرد. به روايت ترمذي 5/ 592 و شيخ مفيد/ 64 يك بار سهيل از پيامبر خواست تا عده اي از مسلمانان مهاجر را كه به ادعاي او بردگان و فرزندان اهل مكه بودند به قريش تحويل دهد. رسول خدا از اين درخواست برآشفت و با اشاره به اميرالمؤمنين قريش را تهديد كرد و فرمود:
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 73
«يا مَعْشَرَ قُرَيْشٍ لَتَنْتَهُنَّ أَوْ لَيَبْعَثَنَّ اللهُ عَلَيْكُمْ مَنْ يَضْرِبُ رِقابَكُمْ بِالسَّيْفِ عَلَي الدِّينِ، قَدْ امْتَحَنَ اللهُ قَلْبَهُ عَلَي الإِيمانِ».
اي گروه قريش يا دست برمي داريد و يا خداوند فردي كه قلبش را به ايمان امتحان كرده برمي انگيزد و او گردن هايتان را در راه دين با شمشير خواهد زد.
وقتي برخي پرسيدند اين شخص كيست؟ پيامبر نشاني اميرالمؤمنين را داد.
پس از گفتگوهاي زياد و رفت و آمدها قرار شد متن صلحنامه را بنويسند. به روايت ابن اسحاق 3/ 331 و واقدي 2/ 610 رسول خدا (ص) به علي (ع) فرمود: «بنويس بسم الله الرحمن الرحيم». سهيل بن عمرو گفت ما «رحمان» را نمي شناسيم. بنويس «بِسْمِكَ اللَّهُمَ». مسلمانان از اين موضوع به تنگ آمدند و گفتند: خداوند رحمان است و جز رحمان چيز ديگري ننويس. سهيل گفت پس من بر هيچ چيز صلح نخواهم كرد. نزديك بود كار صلح منتفي گردد كه پيامبر عظيم الشأن با بردباري و دورانديشي از آن جلوگيري كرد و فرمود: بنويس «بِسْمِكَ اللَّهُمَّ هَذا ما صالَحَ عَلَيْهِ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ سُهَيْلَ بْنَ عَمْروٍ». سهيل گفت اگر گواهي مي دادم كه تو رسول خدايي با تو جنگ نمي كردم. نام خود و پدرت را بنويس. مسلمانان از اين سخن سهيل بيشتر ناراحت شدند، صداها بلند شد. گروهي از بزرگان صحابه به پاخاستند و به شدت اعتراض كردند و به علي بن ابي طالب گفتند چيزي جز «محمد رسول الله» ننويس. اسيد بن حضير و سعد بن عباده، دست علي (ع) را گرفتند و گفتند مبادا چيزي جز
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 74
«محمد رسول الله» بنويسي، در غير اين صورت بين ما و ايشان شمشير خواهد بود، چرا بايد در دين خود تن به خواري دهيم.
پيامبر (ص) فرمود: «همانا من رسول خدا هستم، گرچه شما تكذيب كنيد». آن گاه مسلمانان را آرام نمود و با دست به آنان اشاره كرد كه ساكت شوند و به اميرالمؤمنين فرمود لفظ «رسول الله» را پاك كند. وي گفت: «اي رسول خدا دستم ياراي پاك كردن رسالت شما را از كنار نامتان ندارد». پيامبر (ص) از او خواست تا آن كلمه را نشان دهد و بدين سان خود آن حضرت كلمه «رسول الله» را پاك كرد و به اميرالمؤمنين فرمود: «تو خود نيز به زودي به چنين امري فراخوانده مي شوي و ناچار به آن تن درمي دهي».
مقصود پيامبر ماجراي حكميت جنگ صفّين بود كه سال ها بعد اتفاق افتاد و علي (ع) به ناچار كلمه «اميرالمؤمنين» را از كنار نام مبارك خود حذف كرد! باري، سپس صلحنامه حديبيه به روايت ابن اسحاق 3/ 332، واقدي 2/ 610، قمي 2/ 313، طبرسي/ 97 و نويري 17/ 231 چنين به رشته تحرير درآمد:
به نام تو اي خدا
اين پيمان صلحي است كه محمد بن عبدالله با سهيل بن عمرو بستند و توافق كردند مدت ده سال جنگ متوقف گردد، مردم در اين مدت در امان باشند و دست از يكديگر بردارند و هيچ گونه سرقت و خيانت نكنند و متعرض يكديگر نگردند. هر كس از اصحاب محمد براي حج، عمره يا تجارت به مكه رود جان و مالش در امان باشد و هر كس از قريش در رفتن به مصر يا شام از مدينه عبور كند جان و مال او در امان باشد. دين
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 75
اسلام در مكه ظاهر و خداوند آشكارا پرستش گردد و احدي بر دينش اكراه، آزار و سرزنش نشود. هركس بخواهد در عهد و پيمان محمد درآيد مي تواند و هر كس نيز بخواهد در عهد و پيمان قريش درآيد مي تواند. هر كس از قريش بدون اذن سرپرست خود نزد محمد برود بايد او را نزد سرپرستش بازگرداند و هر كس از محمد نزد قريش رود او را به وي بازنگردانند. محمد و يارانش امسال بازگردند و در سال آينده بيايند و فقط سه روز در شهر مكه اقامت كنند و سلاحي جز سلاح مسافر كه شمشيرِ در نيام است همراه نداشته باشند.
نسخه اول صلحنامه نزد پيامبر (ص) ماند و نسخه ديگري نيز نوشتند و به سهيل بن عمرو دادند. در اين هنگام قبيله خزاعه از جاي برخاستند و گفتند ما هم پيمان محمديم و بني بكر برخاستند و گفتند ما هم پيمان قريشيم.
عده اي از مسلمانان كه به ظاهر صلح مي نگريستند و از عمق آن بي خبر بودند و چندان تعبّدي نيز نداشتند، از صلح ناراضي بودند. اينان اعتراض كرده و گفتند اين صلح براي ما در حقيقت خواري و ذلت است. چرا مسلماني كه از مكه به مدينه بيايد بايد تحويل آنان دهيم ولي اگر مسلماني از مدينه نزد قريش رود آنان موظف به تحويل او نباشند؟ با تحريك اين عده نزديك بود نظم و انسجام كاروان مسلمانان به هم خورده و مختل شود كه به روايت حلبي 3/ 22 پيامبر (ص) خطاب به معترضان فرمود: «اگر از آنان كسي نزد ما آيد و ما او را به آنان بازگردانيم، به زودي خداوند براي وي وسيله نجات و گشايشي فراهم مي آورد و اگر كسي از ما دوري كند و به سوي آن ها برود ما به او نيازي نداريم و او ديگر از ما نيست و به آنان سزاوارتر است».
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 76
رسول خدا (ص) پس از قرارداد صلح برخاست و قرباني نمود و سپس سر تراشيد و از احرام بيرون آمد ولي عده اي از مسلمانان امتناع ورزيدند و گفتند چگونه قرباني كنيم و سر بتراشيم و حال آن كه نه طواف كرديم و نه سعي بين صفا و مروه نموديم. چون در حالت غير اضطرار قرباني فرع سعي و طواف است.
واقدي 2/ 609 گويد: عمر با گروهي خدمت پيامبر (ص) رسيدند و گفتند: اي رسول خدا مگر نگفته بودي كه به زودي داخل مسجدالحرام خواهي شد. حضرت فرمود: «آيا گفتم در همين سفر؟! آگاه باشيد شما به زودي داخل مسجدالحرام خواهيد شد». سپس رو كرد به عمر و چنين فرمود: «آيا روز احد را فراموش نموديد كه مي گريختيد و به هيچ كس هم توجّه نمي كرديد و من شما را فرا مي خواندم؟» آن گاه روزهاي دشواري را كه آنان از خود سستي نشان داده بودند و خود حضرت پايداري كرده بود برشمرد.
به روايت دلائل النبوه بيهقي 4/ 158 و نهاية الارب نويري 17/ 234 كاروان اسلام در حالي كه هاله اي از غم و اندوه بر آن سايه افكنده بود به سوي مدينه حركت كرد. بسياري اندوهگين و غمناك و در اين انديشه بودند كه چه شد پس از شش سال اقتدار، افتخار، عظمت و سربلندي وضع به اين جا منتهي گشت؟ در اين حال بود كه خداوند مهربان رحمت خود را بر مسلمانان نازل و از آنان دلجويي و افكار
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 77
پريشانشان را بازسازي كرد. در بين راه مدينه ناگهان سوره فتح نازل شد: (بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ* إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً).
نويري در نهاية الارب 17/ 235 گويد: عمر گفت: اي رسول خدا آيا اين فتح است؟! فرمود: «آري، سوگند به آن كه جانم در دست اوست هر آينه اين فتح است». جبرئيل به مناسبت اين فتح و پيروزي به رسول خدا (ص) تبريك گفت، مسلمانان نيز تبريك گفتند. گويند حضرت از نزول اين آيه به قدري خوشحال شد كه قابل وصف نيست. به روايت مجمع البيان 9/ 109 و سبل الهدي 5/ 96 پيامبر فرمود: «آيه اي بر من نازل شد كه نزد من از تمامي دنيا محبوب تر است» و به روايت واقدي 2/ 617 فرمود: «از آن چه خورشيد بر آن مي تابد بهتر است». آن گاه حضرت مسلمانان را جمع كرد و آيات سوره فتح را كه ناظر بر صلح حديبيه است، براي آنان تلاوت فرمود. مسلمانان از شنيدن پيام خدا شاد شدند و از نگراني و پريشاني بيرون آمدند.
اما برخي هم گفتند اين پيروزي نيست، نه گذاشتند خانه خدا را زيارت كنيم و نه قرباني هايمان را سر ببريم. وقتي رسول اكرم (ص) گفتار اينان را شنيد سخت آزرده شد و به روايت دلائل النبوه بيهقي 4/ 160 و سبل الهدي 5/ 96 فرمود: «اين سخن بدي است بلكه اين بزرگ ترين فتح است. همانا مشركان راضي شدند بگذارند شما (بدون درگيري) سرزمين آنان را ترك كنيد و درخواست صلح و امان كردند و از شما چيزي را ديدند كه دوست نداشتند، خدا شما را بر آنان پيروز كرد و سالم و مأجور بازگرداند، پس اين بزرگ ترين پيروزي است».
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 78
1. بزرگ ترين نتيجه اين صلح كه خداوند حكيم نيز بدان لحاظ آن را «فتح مبين» ناميد و پيامبر (ص) هم در پاسخ به اعتراض برخي به آن اشاره كرد، به رسميت شناختن حكومت اسلامي مدينه از سوي مشركان قريش بود.
2. به جهت فضاي امن و قدرتي كه اين صلح به بار آورد، رسول خدا (ص) به پادشاهان بزرگ جهان نامه نوشت و آنان را به اسلام دعوت نمود و جهاني بودن دين اسلام را اعلان كرد.
3. صلح مزبور به رسول خدا (ص) و مسلمانان فرصت داد تا خيبر، آخرين دژ يهود را فتح كنند و هم چنين زمينه اي شد براي فتح مكه و سركوبي سران شرك و برچيدن بساط بت و بت پرستي.
4. پيامبر (ص) با انعقاد صلح حديبيه از ناحيه جنوب آسوده خاطر گرديد. لذا فشار تبليغي و نظامي را در شمال جزيرة العرب متمركز نمود و در نتيجه اسلام در مرز روم شرقي پيشرفت خوبي كرد.
5. عظيم ترين دستاورد صلح مذكور اين بود كه در مدت كمتر از دو سال از اين قرارداد، بر اثر رفت و آمدهاي مسلمانان به مكه و گفتگو با يكديگر و روشن شدن جوانب اسلام عده بسيار زيادي اسلام آوردند. تعداد اين ها بيش از عده اي بود كه از آغاز اسلام تا به آن روز مسلمان شده بودند.
به روايت طبرسي/ 98 از امام صادق (ع) «هنوز مدت صلح تمام نشده بود كه نزديك بود اسلام سراسر مكه را فرا گيرد». از اين روست كه به روايت كليني 8/ 326 امام صادق (ع) فرمود: «هيچ حادثه اي بابركت تر از
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 79
صلح حديبيه نبود».
الف. واقدي 2/ 624 گويد: بعد از آن كه قرارداد حديبيه بين رسول اكرم (ص) و مشركان به امضا رسيد و آن حضرت به مدينه بازگشت، ابوبصير كه از مسلمانان گرفتار در مكه بود از حبس گريخت و رهسپار مدينه شد. اخْنَس بن شَريق و ازْهَر بن عبدعوف به پيامبر نامه نوشتند و طبق مفاد قرارداد خواستار استرداد ابوبصير شدند. نامه را به دو نفر به نام خُنَيس و كوثر دادند و آنان با يك شتر راهي مدينه شدند و نامه را تقديم حضور رسول خدا نمودند. حضرت ابوبصير را خواست و به او فرمود: «مي داني كه ما با اينان پيمان بستيم و از نظر دينمان شايسته نيست كه پيمان شكني كنيم. به زودي خداوند براي تو و ديگر مسلمانان دربند فرج و گشايشي عنايت خواهد كرد، پس به سوي قبيله خويش بازگرد».
ابوبصير گفت: اي رسول خدا مرا نزد مشركان باز مي گرداني تا شكنجه ام دهند و از دين خارج كنند؟! پيامبر (ص) فرمود: «ابوبصير برو، همانا به زودي خدا براي تو و ديگر مسلمانان گرفتار گشايشي قرار خواهد داد». آن گاه ابوبصير همراه آن دو مأمور راهي مكه شد تا به ذوالحليفه رسيدند در آن جا منزل گرفتند و به استراحت پرداختند. ابوبصير يكي از آن دو را كشت و ديگري فرار كرد و نزد پيامبر رفت. ابوبصير اثاث و شتر آنان را برداشت و به مدينه آمد. خدمت حضرت رسيد و گفت: اي رسول خدا به پيمان شما وفا شد و خدا آن را ادا كرد. شما مرا به دشمن تسليم كردي ولي من از خود دفاع كردم تا دينم را از دست ندهم. پيامبر
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 80
فرمود: «واي بر مادرش! اگر مرداني همراه داشت آتش جنگ را شعله ور مي ساخت». ابوبصير از حضرت درخواست نمود تا خمس لباس و شمشير و شتر خُنَيس را كه همراه آورده بود بردارد ولي ايشان قبول نكرد و فرمود: «اگر من خمس اين مال را بپذيرم، قريش تصور خواهند كرد كه به پيمانم وفا نكرده ام. تو هستي و آن ها، به هر كجا مي خواهي برو». چون خبر قتل خُنَيس به سهيل بن عمرو رسيد سخت ناراحت شد و از پيامبر تقاضاي ديه كرد. قريش و ابوسفيان به او گفتند محمد در اين حادثه نقشي ندارد و تبرئه است، بيش از آن چه كرده است برعهده او نيست، او ابوبصير را در اختيار فرستادگان شما قرار داده است.
باري، ابوبصير از مدينه بيرون رفت و راهي ساحل دريا شد و در منطقه عِيص كه راه كاروان قريش از مكه به شام بود منزل گرفت. ابوبصير كاروانيان قريش را كه از آن جا عبور مي كردند به قتل مي رساند و مال التجاره آنان را مصادره مي كرد. وقتي مسلمانان دربند در مكه از جمله ابوجَنْدَل از داستان ابوبصير و سخني كه پيامبر (ص) درباره او فرموده بود باخبر شدند، به هر نحوي بود از حبس گريختند و در عيص به ابوبصير پيوستند. ابوبصير يك واحد نظامي هفتاد و يا به روايت طبرسي/ 98 سيصد نفري از آن ها تشكيل داد و ابوجندل را به معاونت خود برگزيد. كار سختگيري بر كاروان قريش شدت يافت. وي در حقيقت حكومت خودمختاري را تأسيس كرد كه نه به ظاهر تابع حكومت مدينه بود و نه تابع قريش و طوايف مكه. از اين رو بدون هيچ گونه منع قانوني و محذورات سياسي مي توانست ضربات شكننده خود را بر پيكر قريش وارد سازد.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 81
ابوبصير براي يارانش نماز جماعت مي خواند و جلسه درس برقرار مي كرد و قرآن، احكام و معارف اسلامي مي آموخت. وقتي قريش ديدند راه ارتباط تجاري شان با شام قطع شد و امنيت از آن رخت بربست، به روايت دياربكري در تاريخ الخميس 2/ 25 ابوسفيان را نزد پيامبر (ص) فرستادند و از ايشان عاجزانه درخواست كردند تا ابوبصير و يارانش را به مدينه فرا خواند و از اين پس نيز هر كس از مسلمانان مكه به مدينه بگريزد پيامبر او را نگه دارد و تحويل قريش ندهد. بدين سان طولي نكشيد كه اين ماده جنجالي به درخواست خود قريش لغو گرديد. آن گاه رسول خدا نامه اي به ابوبصير نوشت تا همراه يارانش به مدينه بازگردد.
فرستاده حضرت در حالي نامه را تسليم ابوبصير كرد كه وي در حال احتضار بود. ابوبصير نامه رسول خدا (ص) را بوسيد و شروع به خواندن كرد و در حالي كه نامه در دستش بود مرغ روحش به جنت پركشيد. ابوجندل و ياران وي پيكر مقدس فرمانده خود را غسل داده، بر او نماز گزارده و در همان جا به خاك سپردند و بر سر مقبره او به عنوان يادبود و سپاس از زحماتش مسجدي ساختند. سپس عده اي از آنان به سرپرستي ابوجندل به مدينه آمدند و خدمت رهبر محبوب و پيامبر گراميشان رسيدند و تعداد ديگر نزد قبيله و عشيره خود رفتند.
ب. به روايت تاريخ الخميس 2/ 23 پس از انعقاد قرارداد حديبيه چند تن از زنان مسلمان كه تحت شكنجه به سر مي بردند به مدينه هجرت كردند و به پيامبر پناه بردند. آن گاه همسران و سرپرست آنان به مدينه آمدند و از پيامبر خواستند تا طبق مفاد صلحنامه ايشان را تحويل دهد. اما خداوند رحمان با نزول آيه دهم سوره مُمْتَحَنَه دستور داد تا زنان مهاجر
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 82
را امتحان كنند، اگر واقعاً مسلمان هستند از بازگرداندن آنان به كفار خودداري شود، زيرا زن مسلمان نمي تواند در حباله مرد كافر باشد. وانگهي زنان طاقت و تحمل شكنجه و آزار مشركان را نداشتند. از اين رو بود كه به روايت مجمع البيان 9/ 274 پيامبر (ص) فرمود: «قرارداد درباره مردان است و شامل زنان نمي شود».
غزوه ذي قرد: غزوه ذي قِرَد كه آن را غابه نيز نامند در ربيع الاول سال ششم هجرت واقع شد. علت وقوع آن نيز هجوم نيمه شب عُيينَة بن حِصْن با چهل سوار به ابوذر و خانواده او بود. ابوذر گويد پسرم در برابر آنان ايستاد او را كشتند و همسرم را اسير كردند و شتران را به غارت بردند. من خودم را حضور پيامبر (ص) رساندم و خبر دادم. سَلَمَة بن اكْوَع گويد من سحرگاه براي آوردن شير به نزد گله شتران رفتم، غلام عبدالرحمن بن عوف را ديدم، او گفت عُيينَه شتران پيامبر را به غارت برده است. به مدينه بازگشتم و با فرياد رسا اعلام خطر كردم. رسول خدا مردم را براي تعقيب راهزنان و اشرار و تأمين امنيت فرا خواند و هشت نفر سواره را به فرماندهي مقداد پيشاپيش اعزام كرد. در آن جا زد و خوردي رخ داد، چند نفر كشته شدند و ده شتر را پس گرفتند.
رسول خدا (ص) يك شبانه روز در آن جا توقف كرد و پس از پنج روز به مدينه بازگشت.
سريه زيد به عيص: چون پيامبر از جنگ غابه بازگشت خبر رسيد كه كارواني از قريش از شام مي آيد. حضرت بر همان اساس كه در
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 83
جنگ بدر به سوي كاروان قريش رفت، زيد بن حارثه را همراه يكصد و هفتاد سوار در جمادي الآخره سال ششم به سوي آنان فرستاد. سپاهيان اسلام در عِيص به كاروان رسيدند و آن را مصادره و برخي از نگهبانان آن را اسير كردند.
جنگ بني مصطلق: بني مُصْطَلِق تيره اي از قبيله خزاعه به شمار مي آمدند. رئيس و سالار ايشان حارث بن ابي ضرار بود. او از قبيله خود و ديگر اعراب افرادي فراهم كرد و تعدادي اسب و سلاح خريد و به قصد جنگ با پيامبر آماده شد. بُريده به سوي بني مصطلق رفت و با حارث رئيس آنان گفتگو كرد. آن گاه نزد حضرت بازگشت و صحت خبر را تأييد كرد. پيامبر مردم را براي جنگ با بني مصطلق فرا خواند. رسول خدا در منطقه مُرَيسِيع اردو زد و صفوف سپاه خود را منظم نمود. دشمن هم در آن جا آماده جنگ بود. پيامبر (ص) نخست فرمود آنان را به اسلام دعوت كنند. عمر به دستور آن حضرت خطاب به آنان گفت: بگوييد «لا إِلهَ إِلَّا الله» جان و مال خود را از تعرض مصون داريد. آنان نپذيرفتند. ابتدا مردي از دشمن تيراندازي كرد سپس به فرمان رسول خدا (ص) يك باره تمامي سپاه اسلام حمله خود را آغاز كردند. در پايان به دست اميرالمؤمنين فتح و پيروزي نصيب سپاه اسلام گرديد.
در غزوه بني مصطلق منافقان نيت پليد خود را آشكار كردند و همان گونه كه گذشت رئيس آنان عبدالله بن ابي به رسول خدا و مهاجران زبان طعن گشود. عبدالله بن ابي گفتار نارواي خود را انكار كرد، گروهي از انصار هم به لحاظ شخصيت سياسي او از وي طرفداري كردند و به نكوهش زيد پرداختند. اما در راه بازگشت به مدينه با نزول سوره منافقين
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 84
گفتار زشت عبدالله بن ابي بازگو و دروغ وي آشكار گرديد.
رسول خدا (ص) در عالم رؤيا ديد وارد كعبه شد، سر خود را تراشيد و كليد كعبه را گرفت، آن گاه همراه ديگران به عرفات رفت و وقوف فرمود. حضرت رؤياي خود را براي مسلمانان بازگو نمود و آن را به فال نيك گرفت و از اصحاب براي اداي عمره دعوت كرد. گويد: پيامبر با كاروان خود حركت كرد و در ذوالحُليفه احرام بست. بيشتر مسلمانان نيز با احرام او محرم شدند.
پيامبر (ص)، بُسْر بن سفيان را به مكه فرستاد تا اخبار و واكنش قريش را به اطلاع ايشان برساند. بُسْر بن سفيان خدمت آن حضرت بازگشت و گفت قريش از حركت شما آگاه شده اند، با زن و بچه از مكه بيرون آمده و در ذي طُوي اردو زده اند و با خدا عهد كرده اند كه هرگز نگذارند وارد مكه شوي. پيامبر (ص) فرمود: «كيست مرا از غير آن راهي كه قريش در آن هستند ببرد؟». مردي از قبيله اسْلَم داوطلب شد و پيامبر را از راه ناهموار و سنگلاخي در ميان دره هاي سخت عبور داد تا به سرزمين همواري رسيدند.
خالد بن وليد از اين امر آگاه شد بي درنگ خود را بدان نقطه رساند و راه را بر مسلمانان بست و به اندازه اي بدان ها نزديك شد كه وقتي رسول خدا (ص) خواست نماز بخواند به عَبّاد بن بِشر دستور داد تا با گروهي از مسلمانان مقابل خالد صف كشيدند. آن گاه نماز ظهر و عصر را به صورت نماز خوف خواند. سپس لشكر اسلام حركت كرد و روز بعد به سرزمين حُدَيبِيه كه در حدود چهار فرسخي غرب مكه قرار دارد
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 85
رسيد، شتر پيامبر در آن مكان زانو زد. حضرت فرمود: «آن خدايي كه از ورود فيل به مكه جلوگيري كرد اين شتر را هم اين جا نگه داشت. امروز قريش هر پيشنهادي به من بكنند كه در آن صله رحم باشد من آن را مي پذيرم». سپس به مردم فرمود: «پياده شويد».
كاروان اسلام در همان جا اردو زد. پيامبر خِراش بن اميه خُزاعي را به مكه فرستاد و شتر خود را كه ثَعْلَب نام داشت در اختيار وي گذاشت و به او دستور داد قريش را از مقصدش آگاه سازد. همين كه خِراش به مكه رسيد قريشيان شتر او را كشتند. پيامبر عثمان را نزد ابوسفيان و سران قريش فرستاد. بين مسلمانان شايع شد كه قريشيان عثمان را كشته اند! رسول خدا (ص) فرمود: «از اين جا نمي رويم تا با قريش به نبرد بپردازيم». سپس اصحاب را براي بيعت فراخواند، تمامي مسلمانان به جز جَدّ بن قيس منافق، با آن حضرت بيعت كردند كه هرگز فرار نكنند و تا پاي جان در كنار پيامبر بايستند. اين بيعت در زير درختي انجام گرفت و خداوند با فرستادن آيه هجده فتح (لَقَدْ رَضِيَ اللهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ) خشنودي خود را از اين بيعت اعلام كرد. از اين رو آن را «بيعت شجره» و نيز «بيعت رضوان» گويند.
پس از پايان بيعت رضوان خبر رسيد كه عثمان كشته نشده است در اين هنگام چون قريش شتاب و سرعت مردم را در امر بيعت و آمادگي ايشان را براي جنگ ديدند ترس و نگراني شان بيشتر شد و در امر صلح عجله كردند. وحي بر پيامبر نازل شد كه پيشنهاد صلح را بپذيرد و نگارش و تنظيم آن را بر عهده اميرالمؤمنين بگذارد. ماجراي حديبيه از آغاز تا انعقاد و امضاي پيمان صلح حدود بيست روز طول كشيد و رفت
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 86
و آمدهاي بسياري انجام شد، سهيل بن عمرو چندين بار به مكه رفت و از سران قريش كسب تكليف كرد. رسول خدا (ص) پس از قرارداد صلح برخاست و قرباني نمود و سپس سر تراشيد و از احرام بيرون آمد. كاروان اسلام در حالي كه هاله اي از غم و اندوه بر آن سايه افكنده بود به سوي مدينه حركت كرد. در بين راه مدينه ناگهان سوره فتح نازل شد. جبرئيل به مناسبت اين فتح و پيروزي به رسول خدا (ص) تبريك گفت، مسلمانان نيز تبريك گفتند. عظيم ترين دستاورد صلح مذكور اين بود كه در مدت كمتر از دو سال از اين قرارداد، بر اثر رفت و آمدهاي مسلمانان به مكه و گفتگو با يكديگر و روشن شدن جوانب اسلام عده بسيار زيادي اسلام آوردند.
1. غزوات و سرايايي را كه در فاصله بين جنگ خندق تا صلح حديبيه رخ داد نام ببريد.
2. غابه نام ديگر كدام غزوه است؟
3. ماجراي سريه زيد به عيص چيست؟
5. جنگ بني مصطلق را توضيح دهيد.
6. نزاع مهاجرين و انصار بر سر چه بود؟ عاقبت اين نزاع به كجا انجاميد؟
7. منظور از «فتح المبين» چيست؟
8. سوره فتح ناظر به چه پيماني است؟
9. صلح حديبيه را ارزيابي كنيد.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 87
10. پيامدهاي صلح حديبيه چه بود؟
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 88
هدف هاي آموزشي
انتظار مي رود با مطالعه اين درس:
- با اقدامات پيامبر جهت دعوت جهاني و فرستادن نامه براي زمامداران جهان آشنا شويم.
- جنگ خيبر و علت وقوع آن را بررسي كنيم.
- موقعيت مكاني و چگونگي حوادث جنگ خيبر را بدانيم.
- به نقش حضرت علي (ع) در فتح خيبر پي ببريم.
- خيانت بزرگ يهود در فتح خيبر را بدانيم.
- با ماجراي فتح مصالحه آميز فدك آشنا شويم.
- داستان غزوه وادي القري را بدانيم.
- منظور از عمرة القضاء را بدانيم.
- چگونگي اسلام آوردن عمرو و خالد را بدانيم.
در اين درس به چگونگي دعوت جهاني اسلام و اقدامات پيامبر در اين مورد خواهيم پرداخت كه عبارتند از: ارسال نامه به نجاشي شهريار
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 89
حبشه، قيصر روم، امپراتور ايران، پادشاه مصر، زمامداران شام و يمامه.
در ادامه به جنگ خيبر، علت وقوع آن، موقعيت مكاني خيبر، نقش اميرالمؤمنين (ع) در اين جنگ، كشته شدن مرحب از قهرمانان بزرگ عرب و يهود و فتح خيبر به دست مبارك و تواناي حضرت علي (ع) تسليم شدن يهوديان، خيانت يهود و قصد جان پيامبر از سوي يهوديان، فتح سرزمين فدك و بخشيدن آن به حضرت فاطمه (س) از سوي پيامبر، غزوه وادي القري، عمرة القضاء و اسلام آوردن عمرو و خالد مي پردازيم.
با قرارداد صلح حديبيه حكومت مدينه از سوي قريش و هم پيمانانشان به رسميت شناخته شد و با سركوبي قبايل شرور و راهزن امنيت مدينه و مناطق اطراف و راه هاي منتهي به آن نيز تا اندازة زيادي تأمين گرديد. پيامبر (ص) به تصريح قرآن «رحمة للعالمين» و «خاتم النبيّين» بود. دين او به جزيرة العرب اختصاص نداشت بلكه براي همه مردم دنيا بود. از اين رو در اين فرصتي كه پس از صلح حديبيه پيش آمد به بُعد تبليغي اسلام پرداخت. پيامبر از همان روز اول به جهاني بودن اسلام اشاره نموده بود. در سال پنجم بعثت هنگام اعزام جعفر بن ابي طالب و مهاجران به حبشه نجاشي را به پذيرش دين اسلام دعوت كرد. در سوره هايي كه در مكه نازل شده به جهاني بودن دين اسلام تصريح شده است. آيه بيست و هشت سبأ مي گويد: (وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِلنَّاسِ) و ما نفرستاديم تو را مگر براي همه مردم. در آيه نوزده انعام آمده است: (وَأُوحِيَ إِلَيَّ هَذَا
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 90
الْقُرآنُ لأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَمَنْ بَلَغَ) اين قرآن بر من وحي شده است تا شما و هر كس را كه اين قرآن به او برسد هشدار دهم. نكته ظريفي كه در اين آيه آمده تعبير مَنْ بَلَغَ است. آيه به اين مطلب اشاره دارد كه اين دين به طور عادي و روال طبيعي به هر كسي كه در هر جاي دنيا به سر مي برد برسد موظف به پذيرش و گرويدن به آن است و روشن است تا آن زمان كه به اشخاص نرسيده و اطلاع از آن حاصل نكرده اند در قبال آن وظيفه اي ندارند. گفتني است كه بسياري از خطابات قرآن نيز (يَا أَيُّهَا النَّاس) براي عموم است و حتي يك مورد «يَا أَيُّهَا الْعَرَب» ندارد.
باري، جهان در عصر بعثت متشكل از چند كشور بزرگ بود و تقريبا در قبضه دو امپراتوري بزرگ ايران و روم قرار داشت و مناطق زيادي از دنيا زير سلطه آن ها بود. قسمتي از خاور زمين مانند عراق و حيره و نيز بخشي از جزيرة العرب مانند يمن از مستعمرات ايران به شمار مي آمد و بخش هايي از آسيا نيز زير سلطه سياسي و فرهنگي آن بود. امپراتوري روم نيز به دو بخش بزرگ شرقي و غربي تقسيم مي شد. قسطنطنيه (تركيه)، شام (سوريه)، فلسطين، لبنان، اردن، مصر و پاره اي از سرزمين هاي ديگر در قلمرو روم شرقي قرار داشت و اروپاي امروزي هم امپراتوري روم غربي را تشكيل مي داد. پس مركز ثقل قدرت و سياست جهان را اين دو ابرقدرت تشكيل مي دادند.
از اين رو رسول خدا (ص) اعلام جهاني بودن رسالت خود را از اين دو امپراتوري بزرگ آغاز كرد و هم چنين ممالك مجاور را به اسلام فرا خواند. البته اين دعوت تا پايان عمر آن حضرت ادامه داشت و تا آن جا كه در آن روز با وسايل عادي ممكن بود، حاكمان و زمامداران عالم را
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 91
به پذيرش اسلام دعوت كرد. اما ابتداي آن از دو امپراتوري كبير و چند كشور مجاور آغاز گشت. ابن هشام در سيره 4/ 254 مي نويسد: پس از انعقاد صلح حديبيه روزي رسول خدا (ص) به اصحاب گفت:
«أَيُّهَا النَّاسُ، إِنَّ اللهَ قَدْ بَعَثَنِي رَحْمَةً وَ كافَّةً».
اي مردم، همانا خداوند مرا به عنوان رحمت براي تمامي مردم فرستاده است.
بعد مسأله دعوت زمامداران جهان را به دين اسلام مطرح كرد. ابن سعد 1/ 258 گويد: در يك روز از محرم سال هفتم هجرت شش سفير با شش نامه از مدينه خارج شدند و به دربار شش تن از زمامداران آن روز جهان رفتند. اين شش زمامدار عبارت بودند از نجاشي پادشاه حبشه، قيصر امپراتور روم، خسرو پرويز امپراتور ايران، مُقَوْقِس پادشاه مصر، حارث بن ابي شمر فرمانرواي شامات و هَوْذَة بن علي فرمانرواي يمامَه.
نامه پيامبر به نجاشي پادشاه حبشه درباره دعوت به اسلام دوگونه نقل شده است؛ يكي همان نامه مشهور كه در آن نام جعفر بن ابي طالب آمده و همان گونه كه در ابتداي كتاب گذشت مربوط به دوران مكه است. ديگري نامه غير مشهور. اين نامه به روايت دلائل النبوه بيهقي 2/ 308 و مستدرك حاكم 2/ 623 به اين شرح است: «به نام خداوند مهرورز مهربان. اين نامه اي است از محمد رسول خدا به سوي اصْحَمَه نجاشي بزرگ حبشه. درود بر كسي كه از هدايت پيروي كند و به خدا و رسول وي ايمان آورد و گواهي دهد كه جز او خدايي نيست، يگانه است و
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 92
شريكي ندارد، نه دوستي برگزيد و نه فرزندي و اين كه محمد بنده و فرستاده اوست. تو را به پذيرش دعوت خدا فرا مي خوانم، چونكه من فرستاده او هستم. پس اسلام بياور تا به سلامت بماني. اي اهل كتاب بياييد به پيروي از سخني كه بين ما و شما يكي است و آن اين كه جز خدا را نپرستيم و چيزي را شريك او قرار ندهيم و يكديگر را به جاي خداوند پروردگار خود برنگزينيم و اگر امتناع مي ورزيد پس گواه باشيد كه ما مسلمانيم و اگر رسالت مرا نپذيريد پس گناه نصاراي قومت بر گردن توست».
عمرو بن اميه ضَمْري حامل نامه به نجاشي بود و به قول ابن سعد 1/ 258 او نخستين سفيري بود كه از مدينه بيرون رفت. درباره دعوت نجاشي به اسلام يك معضل بزرگ تاريخي وجود دارد و آن اين كه همان گونه كه در اوايل كتاب يادآور شديم نجاشي سال ها پيش در حضور جعفر بن ابي طالب اسلام آورد و خبر آن را نيز طي نامه اي خدمت رسول خدا (ص) اعلان نمود و به گرمي از جعفر و مهاجران مسلمان استقبال كرد و به عنوان ميهمان از آنان پذيرايي نمود. حال چرا دوباره او را به اسلام دعوت كرد؟ در توجيه آن مطالبي گفته شده.
برخي مانند مسلم در صحيح 3/ 1397، ابن حَزْم در جوامع السيره/ 25 و ابن طُولُون در اعلام السائلين/ 57 گفته اند اين نجاشي غير از آن نجاشي بوده كه مهاجران به سوي او هجرت كردند، او مسلمان شده و از دنيا رفته بود ولي اين نجاشي كافر بود. روشن است كه لفظ «نجاشي» لقب پادشاهان حبشه بوده است. برخي از محققان در تأييد اين توجيه گفته اند به همين دليل لحن نامه غيرمشهور تا اندازه اي تند است. اين توجيه
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 93
صحيح نيست، زيرا در زمان دعوت پادشاهان به اسلام در اواخر سال ششم و يا اوايل سال هفتم نجاشي اصْحَمَه زنده بوده است. او به روايت ابن جوزي در المنتظم 3/ 375 و مقريزي در امتاع الاسماع/ 445 در سال نهم هجرت از دنيا رفت و رسول خدا از فاصله دور بر او نماز ميت خواند. وانگهي نام او نيز اصْحَمَه بود كه در نامه به آن تصريح شده است. توجيه ديگر اين است كه پذيرفتن اسلام نجاشي در ابتداي بعثت شايد رسمي نبوده، گويا در سال هفتم رسول خدا (ص) از او خواست به صراحت و به طور رسمي اسلام خود را آشكار كند. اين توجيه نيز با ظاهر محتوا و لحن نامه سازگار نيست.
حلبي 3/ 249 گفته است: احتمال دارد پيامبر اين نامه را بعدها پس از درگذشت اصْحَمَه به نجاشي بعدي نوشته باشد. با اين همه اشكال همچنان باقي است.
به نقل يعقوبي 2/ 77 و طبري 2/ 31 رسول خدا (ص)، قيصر روم را به شرح زير به پذيرش اسلام دعوت كرد: «به نام خداوند مهرورز مهربان. از محمد فرستاده خدا به قيصر بزرگ روم. سلام بر كسي كه از هدايت پيروي كند. اما بعد من تو را به اسلام فرا مي خوانم، اسلام بياور تا به سلامت بماني و خداوند تو را دوبار پاداش دهد. اگر روگردان شوي گناه قومت بر عهده تو خواهد بود. اي اهل كتاب بياييد به سوي سخني كه بين ما و شما يكسان است و آن اين كه جز خداوند را نپرستيم و چيزي را شريك او قرار ندهيم و بعضي از ما بعضي ديگر را به جاي خدا به
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 94
سروري نگيريم. پس اگر روي گردان شدند بگوييد گواه باشيد كه ما مسلمانيم».
حامل نامه قيصر دِحْية بن جناب كلبي بود كه پيش از اين نيز چند بار به ديدار هِرَقْل رفته بود و به زبان رومي آشنايي داشت. نامه را طبق دستور حضرت به حاكم بُصْري رساند تا آن را به قيصر بدهد. قيصر كه قبلًا نذر كرده بود اگر بر ايرانيان پيروز شود پياده به زيارت بيت المَقْدِس برود، در اين ايام در حال رفتن به زيارت بود و در حِمْص به سر مي برد. دِحْيه نامه را به حارث پادشاه غَسّان داد. آن گاه عَدي بن حاتم به دستور حارث دِحْيه را نزد قيصر برد. اطرافيان قيصر به وي گفتند هرگاه امپراتور را ديدي وي را سجده كن و سر برمدار تا تو را بار دهد. دِحْيه گفت هرگز چنين كاري نمي كنم و جز براي خدا سجده نخواهم كرد. آن گاه مردي او را راهنمايي كرد كه نامه اش را مقابل صندلي كه قيصر روي آن مي نشيند بگذارد، او نيز چنين كرد. قيصر نامه را برداشت و مترجم را طلبيد تا نامه را براي او بخواند. پس از اطلاع از مضمون آن از بزرگان و مردم روم خواست تا دعوت پيامبر (ص) را بپذيرند ولي ناگهان با مخالفت شديد مردم روبه رو شد. براي آرام كردن آنان گفت من هم با شما هم عقيده هستم، فقط خواستم شما را امتحان كنم.
به روايت طبري 2/ 624 و قسطلاني 1/ 442 پيامبر نامه اي به خسرو پرويز پادشاه ايران نوشت و آن را به عبدالله بن حُذافه سَهْمي سپرد تا به دربار پادشاه ساساني برساند. متن نامه چنين است: «به نام خداوند مهرورز
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 95
مهربان. از محمد فرستاده خدا به كسري بزرگ فارس. درود بر كسي كه پيرو هدايت باشد و به خدا و رسولش ايمان آورد و گواهي دهد خدايي جز خداوند يكتا نيست، يگانه است و شريكي ندارد و محمد بنده و فرستاده اوست. من تو را به سوي خداوند عزّوجلّ فرا مي خوانم، زيرا من فرستاده خداوند عزّوجلّ به سوي تمامي مردم هستم تا كساني را كه زنده هستند بيم دهم، اسلام بياور تا به سلامت بماني. پس اگر امتناع ورزي گناه مجوس بر عهده تو خواهد بود».
چون مترجم نامه را خواند، خسرو پرويز آن را گرفت و پاره كرد و گفت اين كيست كه نام خود را بر نام من مقدم داشته است. چون خبر بي حرمتي او به حضرت رسيد فرمود: «همان گونه كه نامه را پاره كرد، خداوند پادشاهي اش را پاره كند». سپس خسرو پرويز به باذان كارگزار خود در يمن نوشت دو نفر مرد دلير را بفرست تا اين مرد را كه در حجاز است نزد من بياورند. در نقلي ديگر آمده است كه گفت: او را توبه بده و اگر نپذيرفت سر وي را براي من بفرست.
به نقل دلائل النبوه بيهقي 4/ 395 و تاريخ الخميس 2/ 37 رسول خدا (ص) نامه اي نيز به مُقَوْقِس پادشاه مصر به همان مضمون نامه قيصر و كسري نوشت و او را به اسلام دعوت نمود و تصريح كرد كه اگر امتناع ورزي همانا گناه قِبْط بر گردن توست. مصر در آن روز زير سلطه روم شرقي به مركزيت قسطنطنيه بود و فرمانرواي آن از پيروان آيين مسيح به شمار مي آمد. حاطب بن ابي بَلْتَعَه كه حامل نامه بود هنگامي كه به مصر رسيد
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 96
مقوقس در اسكندريه داخل كاخي در ساحل رود نيل به سر مي برد، حاطب با كشتي به آن جا رفت و نامه را به دست او داد. پادشاه مصر وقتي از مضمون نامه اطلاع حاصل نمود رو كرد به حاطب و از او پرسيد: اگر اين شخص پيامبر است چرا بر قوم خود كه با او مخالفت كردند و از شهر خويش بيرونش راندند نفرين نمي كند؟ حاطب گفت: آيا تو خود گواهي نمي دهي كه عيسي بن مريم فرستاده خدا بود، پس چرا هنگامي كه قومش او را آزردند و مي خواستند به دار بياويزند نفرين نكرد كه خدا نابودشان سازد؟ مقوقس گفت: احسنت! مردي حكيم از نزد حكيمي آمده است.
آن گاه حاطب او را پند و اندرز داد و گفت: از سرنوشت فرعون كه در همين سرزمين بود عبرت بگير كه چگونه خداوند از او انتقام گرفت و به كيفر دنيا و آخرت گرفتار ساخت. مقوقس با كمال احترام پاسخ نامه رسول خدا را نوشت و همراه هداياي ارزشمند براي پيامبر ارسال داشت. با آن كه حضرت معمولًا هديه مشرك را نمي پذيرفت هداياي ايشان را قبول كرد. پادشاه مصر با آن كه نبوت آن حضرت برايش محرز بود ولي همان گونه كه خود او تصريح كرد براي حفظ تاج و تخت و رياست خود از پذيرش اسلام سرباز زد. پيامبر (ص) درباره او فرمود: «درگذشتن از پادشاهي خود بخل ورزيد با آن كه پادشاهي او را دوامي نيست». گويند مقوقس در زمان خلافت عمر در حالي كه بر كيش نصرانيت بود درگذشت.
قسطلاني 1/ 449 و حلبي 3/ 255 گويند: پيامبر نامه اي نيز به حارث بن ابي شمر غَسّاني فرمانرواي شام نوشت و او را به اسلام دعوت كرد. حامل
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 97
اين نامه شجاع بن وَهْب اسدي بود. حارث در غُوطه دمشق سرگرم فراهم ساختن وسايل پذيرايي قيصر روم بود كه از حِمْص به طرف ايلياء (بيت المَقْدِس) مي آمد. شجاع بن وَهْب دو سه روز منتظر ماند تا موفق به ملاقات حارث شد. حارث پس از خواندن نامه بي حرمتي كرد و آن را كنار انداخت و گفت من به جنگ او خواهم رفت. بعد كه قيصر او را از اين كار منصرف ساخت، روش خود را تغيير داد و هدايايي به شجاع اهدا كرد و گفت سلام مرا به رسول خدا (ص) برسان. چون شجاع بن وَهْب نزد پيامبر آمد حضرت فرمود: «پادشاهي وي بر باد است». حارث بن ابي شمر غَسّاني در سال هشتم هجرت درگذشت.
ابن اسعد 1/ 262 و قسطلاني 1/ 448 گويند: رسول خدا (ص) نامه اي هم به هَوْذَة بن علي حاكم يمامه نوشت و سَليط بن عمرو عامري حامل آن بود. هَوْذَه با دعوت پيامبر برخوردي ملايم داشت و از سفير آن حضرت پذيرايي كرد و به او هدايايي نيز بخشيد.
رسول خدا (ص) در طي سال هاي بعد نيز نامه هايي براي حاكمان و زمامداران جهان نوشت و آنان را به اسلام دعوت كرد.
خيبر سرزمين حاصلخيز و جلگه سرسبزي بود كه در حدود بيست و پنج فرسنگي شمال مدينه در سر راه شام قرار داشت. اين منطقه در صدر اسلام قطب اصلي كشاورزي حجاز را تشكيل مي داد و فزوني خرماي آن زبانزد عرب بود و به لحاظ درآمد سرشار از امور كشاورزي جمعيت زيادي در آن سكونت داشت. طبرسي در اعلام الوري/ 99 تعداد ساكنان
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 98
خيبر را چهارده هزار نفر نوشته است. واقدي 2/ 634 و ديگران گفته اند: ده هزار نيروي جنگجو و هزار زره پوش در خيبر وجود داشت. يعقوبي 2/ 56 تعداد جنگجويان آنان را بيست هزار نفر نوشته است. يهوديان خيبر در هفت قلعه مستحكم سنگي كه بر بالاي كوه بنا شده بود زندگي مي كردند كه به روايت ياقوت حَمَوي در معجم البلدان 2/ 409 عبارت بود از ناعِم، قَمُوص، شِقّ، نَطات، سُلالم، وَطيح و كَتيبه. داخل قلعه ها چاه آب و مواد غذايي به مقدار زيادي وجود داشت و ساكنين آن ها مي توانستند داخل دژها سنگر گرفته و تا يك سال در مقابل دشمن مقاومت كنند. قلعه هاي سنگي نفوذناپذير و جمعيت زياد و سلاح فراوان و حتي منجنيق، خيبر را به قدرت بزرگي تبديل كرده بود به طوري كه كليه يهوديان حجاز تحت نفوذ آنان بودند و چشم اميد به آن جا داشتند و اكثر جنگ ها و شورش هايي كه يهوديان و يا حتي قريش بر ضد حكومت پيامبر راه مي انداختند به نوعي با خيبر ارتباط داشت. شكست يا پيروزي خيبر در مصاف با مسلمانان براي قريش بي نهايت مهم و سرنوشت ساز بود تا آن جا كه سران قريش مانند صفوان، سهيل و ابوسفيان بر سر اين امر شرطبندي كردند.
ابن اسحاق/ 193 گويد: قبلًا رسول خدا (ص) نامه اي به يهود خيبر نوشته و آنان را به اسلام دعوت كرده بود ولي آنان نپذيرفته بودند. باري، صلح حديبيه امنيت ناحيه جنوب را تأمين كرد اما امنيت نواحي شمال با وجود يهوديان خيبر تضميني نداشت. به ويژه كه واقدي 2/ 530 مي نويسد: چون خبر اعدام بني قريظه به خيبر رسيد يهوديان گرد هم آمدند، رئيس آنان سَلّام بن مِشْكم گفت: محمد از كار يهوديان مدينه آسوده گشت و
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 99
اينك به سوي شما خواهد آمد. پرسيدند چاره چيست؟ گفت بايد با تمامي يهوديان خيبر كه شمارشان هم زياد است با او به جنگ برخيزيم و از يهود تَيماء، فَدَك و وادي القُري هم كمك بگيريم. مشكل بزرگ يهوديان خيبر اين بود كه پس از انعقاد صلح حديبيه ديگر قريش و هم پيمانانشان نمي توانستند به آنان كمك نظامي كنند. يهوديان فقط مجاز بودند از قبايلي مانند بني سعد و غطفان كه با قريش پيمان نداشتند كمك نظامي بگيرند.
رسول خدا (ص)، نُميلة بن عبدالله ليثي و يا سِباع بن عُرْفُطَه غفاري را در مدينه به جانشيني خود گذاشت و با هزار و چهار صد نفر و دويست اسب در صفر سال هفتم هجرت و يا به روايت ابن اسحاق 2/ 342 در اواخر محرم رهسپار خيبر گرديد. سپاه را كساني تشكيل مي دادند كه در حديبيه شركت كرده بودند، تنها فردي كه در حديبيه شركت كرد ولي در خيبر حضور نداشت جابربن عبدالله انصاري بود. بيست نفر زن نيز از جمله صفيه، ام سلمه و ام عماره در جنگ خيبر شركت كردند. پيامبر (ص) پرچم را به دست اميرالمؤمنين سپرد و به روايتي پرچمي هم به حُباب بن مُنذر و پرچمي ديگر به سعد بن عباده داد.
واقدي 2/ 660 از ابورُهْم غفاري نقل مي كند كه گفت ما هنگام خوشه بستن خرما به خيبر رفتيم كه گويا اوايل فصل بهار بوده و هنوز گرماي شديد شروع نشده بود، زيرا سرزمين خيبر بسيار گرم و سوزان است.
واقدي 2/ 638 گويد: پيامبر همراه سپاه از مدينه خارج شد و از
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 100
راهنماهاي خود خواست تا از راهي آنان را ببرد كه بين غطفان و خيبر جدايي بيفتد. سپاه پيش رفت تا به منطقه خيبر رسيد. ديار بكري در تاريخ الخميس 2/ 43 گويد: عبدالله بن ابي شخصي را نزد يهود خيبر فرستاد و به آنان اطلاع داد كه محمد به سوي شما مي آيد، در برابر وي مقاومت كنيد. چون اين خبر به خيبر رسيد كنانة بن ابي الحُقيق و هَوْذَة بن قيس را نزد غطفان كه هم پيمان آنان بودند فرستادند و از آنان خواستند تا خيبريان را در مقابل پيامبر ياري دهند و اگر بر مسلمانان غلبه پيدا كردند نصف خرماي خيبر را به ايشان بدهند ولي غطفان از ترس مسلمانان نپذيرفتند. به روايتي ديگر پذيرفتند و به سوي خيبر حركت كردند اما در بين راه از بيم مسلمانان بر اموال و خانواده شان پشيمان شدند و بازگشتند.
به نقل واقدي 2/ 640 رسول خدا عَبّاد بن بشر را پيشاپيش سپاه فرستاد. عَبّاد به يكي از جاسوسان يهود كه از قبيله اشجع بود برخورد، او پس از تهديد گفت يهوديان خيبر سخت از شما ترسيده اند و وحشت زده و بيمناكند. سپاه اسلام به خيبر رسيد و شب هنگام در آن جا موضع گرفت. با اين كه يهوديان از حركت رسول خدا (ص) اطلاع داشتند ولي متوجه ورود وي نشدند. صبح در حالي كه براي كار روزانه خود از قلعه ها خارج مي شدند ناگهان با لشكر اسلام مواجه شده و فرياد كشيدند: محمد و لشكر! آن گاه وحشت زده گريختند و وارد حصارهاي خود شدند. پيامبر تكبير گفت و فرمود: «خيبر ويران شد!». يهوديان به رئيس خود سَلّام بن مِشْكم خبر دادند كه سپاه محمد آنان را غافلگير كرد. سَلّام
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 101
گفت: سخن مرا نشنيديد و در لشكركشي به سوي او كوتاهي كرديد، اكنون در جنگ با او كوتاهي نكنيد. آنان اموال و زن و فرزندان خود را در قلعه كتيبه و ذخائرشان را در قلعه ناعم جاي دادند. مردان جنگجو نيز در قلعه نَطات موضع گرفتند. قرار شد از برج ها سپاه اسلام را تيرباران كنند و هرگاه نياز بود در خارج قلعه ها نيز به مبارزه بپردازند. پيامبر چون تصميم يهود را بر جنگ ديد اصحاب خود را موعظه و آنان را تشويق به جهاد كرد و بشارت داد به اين كه پيروزي از آن ايشان است.
ابن اسحاق 3/ 343 گويد: پيامبر طبق سيره هميشگي خود شبانه جنگ را شروع نكرد. به روايت سبل الهدي 5/ 187 دستورالعمل جنگي بسيار مهم ذيل را براي سپاه خود صادر كرد و فرمود: «برخورد با دشمن را آرزو نكنيد، از خداوند متعال عافيت را بخواهيد، چرا كه شما نمي دانيد به چه چيز از ناحيه آنان مبتلا مي شويد. هنگامي كه با آنان برخورد كرديد بگوييد بار خدايا تو پروردگار ما و ايشاني، پيشاني ما و اينان به دست توست، همانا تو آنان را مي كشي. سپس روي زمين بنشينيد، آن گاه كه شما را محاصره كردند براي نبرد برخيزيد و تكبير بگوييد». آنگاه پيامبر دو زره بر تن كرد، كلاه خود بر سر گذاشت، سوار بر اسب شد و نيزه و سپر به دست گرفت. سپس فرمان جنگ را صادر و مسلمانان را تشويق به صبر و پايداري كرد.
نبرد در روز اول از قلعه نطات آغاز شد. يهوديان چون مي دانستند كه سقوط خيبر پايان حيات يهود حجاز است سرسختانه به دفاع از كيان خود
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 102
پرداختند و در همان روز اول با تيراندازي گسترده حدود پنجاه نفر از مسلمانان را مجروح ساختند. به اين سبب سپاه اسلام شبانگاه به منطقه رجيع تغيير مكان و آن جا را لشكرگاه خود قرار داد. مسلمانان به مدت يك هفته روزها كنار قلعه ها مي جنگيدند و شب ها به اردوگاه خود بازمي گشتند. اما پس از فتح نطات اردوگاه را تغيير داده و در نزديكي قلعه ها موضع گرفتند.
در ترتيب فتح قلعه هاي خيبر بين مورخان اختلاف زياد است. ابن اسحاق 3/ 344 نوشته است: ناعم نخستين قلعه اي بود كه فتح شد و پس از آن قَمُوص. واقدي 2/ 645 گويد: اولين قلعه كه فتح شد نطات بود و سپس شقّ. قسطلاني در المواهب اللدنيه 1/ 286 گويد: قلعه ها يكي پس از ديگري گشوده مي شد و فتح آن ها به ترتيب ذيل بود، نطات، ناعم، زُبير، شِقّ، ابَي، بَراء، قَمُوص، وَطيح و سُلالم. البته برخي از اين اقوال با هم قابل جمع است، چون تعدادي از اين حصارها داخل يك قلعه بزرگ قرار داشته است، مانند قلعه ناعم، صَعْب و زبير كه داخل نطات بوده است.
يهوديان جرأت آن را نداشتند كه وارد ميدان شوند و به جنگ بپردازند بلكه طبق شيوه ديرين خود در كنار قلعه هاي شان مي جنگيدند. فتح قلعه ها به لحاظ استحكام آن ها و غيرقابل نفوذبودن به كندي صورت مي گرفت. به روايت واقدي 2/ 659 پيامبر (ص) پرچم را به حباب بن منذر سپرد. او همراه سپاهيان اسلام پس از سه روز جنگ بسيار سخت قلعه صَعْب را كه پانصد جنگجو داشت فتح كرد. پس از فتح قلعه صعب يهوديان به قلعه زبير كه برفراز كوهي قرار داشت راه يافتند. پيامبر (ص) آنان را سه روز محاصره و سرانجام آن جا را نيز فتح كرد و پس از فتح
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 103
حصارهاي نطات به محاصره قلعه شقّ پرداخت. اين قلعه با رشادت ابودجانه انصاري و كمك حباب بن منذر فتح شد. روزي در اثناي جنگ مسلمانان تيرباران شدند، تيري هم به لباس رسول خدا اصابت كرد. چون فتح حصارهاي نطات و شقّ به پايان رسيد، يهودياني كه جان سالم به در برده بودند به حصارهاي كتيبه كه سخت ترين قلعه هاي آن قموص بود پناه بردند.
قموص به تصريح حِمْيري در الرَّوْضُ الْمِعْطار/ 228 از بزرگ ترين و مستحكم ترين دژهاي خيبر به شمار مي رفت كه سرانجام به دست تواناي قهرمان بي بديل اسلام اميرالمؤمنين (ع) فتح گرديد.
كار فتح قلعه قموص كه دژ نفوذناپذير خيبر به شمار مي آمد دشوار شد، پهلوانان بزرگ يهود به فرماندهي مرحب خيبري سرسختانه از قلعه خود دفاع كردند. به روايت احمد حنبل 5/ 333، بيهقي 4/ 205 و طبرسي/ 99 در همين ايام پيامبر سردرد داشت و نمي توانست در جنگ شركت كند. از اين رو فرماندهي را به ابوبكر سپرد و پرچم را به دست او داد. ابوبكر همراه سپاه رفت ولي نتوانست كاري انجام دهد و رو به هزيمت گذاشت. روز بعد فرماندهي و پرچم را به عمر سپرد او نيز مانند ابوبكر كاري از پيش نبرد و فرار كرد. آن گاه پيامبر (ص) فرمود:
«لأُعْطِيَنَّ الرّايَةَ غَداً رَجُلًا يُحِبُّ اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ يُحِبُّهُ اللهُ وَ رَسُولُهُ، يَفْتَحُ اللهُ عَلي يَدَيْهِ، كَرّاراً غَيْرَ فَرّارٍ».
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 104
فردا پرچم را به مردي خواهم سپرد كه خدا و رسولش را دوست دارد خدا و رسولش نيز او را دوست دارند، خداوند به دست وي فتح مي كند، او پي درپي حمله مي برد بدون آن كه فرار كند.
مردم چشم انتظار ديدن اين شخص بودند و آرزو مي كردند كه فرد مورد نظر پيامبر باشند. رسول خدا (ص) بامداد فردا فرمود: «علي بن ابي طالب كجاست؟». مردم فرياد زدند: او چشم درد دارد به طوري كه جلوي پاي خود را نمي بيند. سپس سَلَمَة بن اكْوَع و يا عمار ياسر را دنبال وي فرستاد و آنان او را آوردند. پيامبر (ص) با آب دهان خود چشم ايشان را درمان كرد و فرمود: «خدايا او را از گرما و سرما نگهدار». آن گاه زره آهنين خود را به وي پوشاند و ذوالفقار را به آن بست و پرچم را به دستش داد و به روايت شيخ مفيد/ 66 فرمود: «پرچم را بگير و آن را پيش ببر، جبرئيل همراه توست و پيروزي پيش رويت. ترس در سينه هاي آنان ريخته شده و بدان كه آن ها در كتابشان يافته اند آن كس كه اينان را نابود مي كند نامش ايليا (علي) است. پس هنگامي كه آن ها را ديدي بگو من علي هستم كه ان شاءالله خوار خواهند شد».
به روايت صحيح مسلم 4/ 1872 و امالي شيخ طوسي/ 380 سپس فرمود: «پيش برو بي آن كه به پشت سر خود توجه كني تا آن كه خداوند پيروزت گرداند». اميرالمؤمنين كمي پيش رفت، آن گاه بدون آن كه سرش را برگرداند صدا زد: «اي رسول خدا! بر چه چيز با آنان جنگ كنم؟». فرمود: «با آنان جنگ كن تا گواهي دهند كه خدايي جز خداي يكتا نيست و محمد فرستاده اوست. هنگامي كه چنين كردند جان و مال خود را حفظ نموده اند. به خدا سوگند اين كه خدا يك نفر را به دست تو
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 105
هدايت كند بهتر از آن است كه شتران سرخ موي داشته باشي» و به روايت علامه مجلسي 21/ 29 فرمود: «به يكي از سه چيز آنان را فرا بخوان؛ يا مسلمان شوند يا جزيه بپردازند و يا آماده جنگ شوند».
اميرالمؤمنين (ع) هروله كنان با سپاه خود به كنار قلعه قموص آمد. به روايت تاريخ الخميس 2/ 46 يك نفر يهودي از بالاي قلعه پرسيد تو كيستي؟ فرمود: «من علي بن ابي طالبم». يهودي گفت: سوگند به آن چه بر موسي نازل شد پيروز شديد! به روايت علامه مجلسي 2/ 29 نخست يهوديان را به اسلام فراخواند ولي نپذيرفتند، سپس به پرداخت جزيه دعوت كرد آن را نيز قبول نكردند. آن گاه آماده پيكار شد.
واقدي 2/ 654 مي نويسد: نخست حارث كه پدر مرحب و به روايتي برادر او بود و از پهلوانان بزرگ يهود به شمار مي آمد از قلعه بيرون آمد، تا مسلمانان او را ديدند فرار كردند. علي (ع) ايستاد و او را با يك ضربت كشت، ياران حارث به قلعه گريختند.
آن گاه به نقل شيخ مفيد/ 66، ابن شاكر كُتْبي 1/ 266 و ديگران قهرمان بسيار بزرگ عرب و جنگاور نامدار يهود مرحب خيبري به سرعت از قلعه خارج شد در حالي كه دو زره بر تن و دو شمشير همراه و كلاهخود سنگي بر سر داشت، اين رجز را مي خواند:
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 106
قَدْ عَلِمَتْ خَيْبَرُ أَنِّي مَرْحَبُ شاكِي السِّلاحِ بَطَلٌ مُجَرَّبُ
أَطْعَنُ أَحْياناً وَ حِيناً أَضْرِبُ
خيبر مي داند كه من مرحبم، غرق در سلاح و پهلواني كارآزموده، گاهي نيزه فرو كوبم و گاهي شمشير مي زنم!
اميرالمؤمنين (ع) بي درنگ در پاسخ او فرمود:
أَنَا الَّذِي سَمَّتْنِي أُمِّي حَيْدَرَة كَلَيْثِ غاباتٍ كَرِيهِ الْمَنْظَرَة
أَكِيلُكُم بِالسَّيْفِ كَيْلَ السَّنْدَرَة
من آنم كه مادرم مرا شير مرد ناميده است، همانند شير بيشه ها داراي چهره اي مهيبم، بي درنگ شما را با شمشير نيست و نابود خواهم كرد!
آن گاه دو پهلوان نامي عرب به نبرد برخاستند، مرحب خواست علي (ع) را با شمشير بزند كه آن حضرت پيشي جست و با ذوالفقار ضربتي بس محكم بر سر او نواخت كه به روايت طبري 3/ 12 تمامي لشكريان اسلام صداي آن را شنيدند. مرحب با اين كه سپر بر سر گرفته بود ولي شمشير سپر را بريد و كلاهخود را نيز پاره كرد و سرش را شكافت و به دندان ها رسيد و مرحب نقش بر زمين گرديد! به روايت ابن اسحاق 3/ 349 و حلبي 3/ 37 در ابتداي درگيري مرحب ضربه اي به اميرالمؤمنين زد سپر آن حضرت از دستش افتاد، بي درنگ به طرف در قلعه رفت و آن را از پاشنه كند و به جاي سپر به كار برد. يعقوبي 2/ 506 گويد: براي گشودن قلعه در را از جاي كند. پس از آن كه مرحب را كشت، در را روي خندقي كه اطراف قلعه بود انداخت، سپاه اسلام از روي آن عبور كرده و وارد قلعه شدند. بعد كه كار فتح قلعه تمام شد علي بن ابي طالب در را به پشت سر خود پرت كرد كه هشتاد وجب
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 107
فاصله را پيمود. به روايت يعقوبي 2/ 56 درِ قلعه سنگي به طول چهار ذرع و عرض دو ذرع و ضخامت يك ذرع بود.
ابورافع آزاد شده رسول خدا (ص) گويد با هفت نفر كه من هشتمينِ آنان بودم كوشيديم تا آن در را از جاي بلند كنيم نتوانستيم. قسطلاني در المواهب اللدنيه 2/ 286 گويد: هفتاد نفر به راحتي نتوانستند آن را از جاي بلند كنند. به نقل شيخ مفيد/ 68 علي (ع) فرمود: «براي من وزن آن در به اندازه سپرم بود و هيچ تفاوتي با آن نداشت» و نيز به روايت كشف المراد/ 383 و تاريخ الخميس 2/ 51 فرمود:
«وَاللهِ ما قَلَعْتُ بابَ خَيْبَرَ بِقُوَّةٍ جِسْمانِيَّةٍ ولَكِنْ بِقُوَّةٍ رَبّانِيَّة».
به خدا سوگند! من درِ خيبر را با نيروي جسماني از جاي نكندم، بلكه با نيروي الهي از جاي درآوردم.
واقدي 2/ 657 گويد: چون مرحب و ياسر كشته شدند پيامبر (ص) فرمود: «مژده باد شما را! همانا خيبر به شما خوش آمد مي گويد و كار آن آسان گرديد». طبرسي/ 100 از امام باقر (ع) نقل كرده است: «شخصي نزد پيامبر آمد و مژده ورود علي را به قلعه داد. پيامبر (ص) به سوي قلعه حركت كرد، علي در راه به آن حضرت برخورد نمود. پيامبر فرمود: هرآينه خبر قابل تشكر و كار زبانزد تو به من رسيد. همانا خداوند از تو خشنود است و من نيز از تو خشنودم. اميرالمؤمنين گريست! پيامبر (ص) پرسيد: براي چه مي گريي؟ عرض كرد: از شادي اين كه خدا و رسولش از من خشنودند».
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 108
چون پهلوانان نامدار خيبر و در رأس آنان مرحب به دست علي (ع) كشته شدند و قلعه قموص كه مهم ترين و بزرگ ترين قلعه خيبر بود سقوط كرد. كنانة بن ابي الحُقيق از رسول خدا درخواست صلح نمود و حضرت هم پذيرفت. در نتيجه قلعه هاي وَطيح و سلالم بدون جنگ و خونريزي تسليم سپاه اسلام گرديد. واقدي 2/ 670 گويد: كنانة شَمّاخ يهودي را براي انعقاد صلح نزد پيامبر فرستاد. حضرت ضمن مصالحه بر يهوديان منت گذاشت، تمامي مردان، زنان و كودكان را بخشيد و آزاد كرد و از اسارت و كشتن آنان به اين شرط صرف نظر كرد كه كليه اموال خود را بگذارند و فقط با لباسي كه بر تن دارند از خيبر كوچ كنند. ابن اسحاق 3/ 352 گويد: يهوديان به رسول خدا (ص) عرض كردند ما صاحبان اين نخل ها هستيم و به اصلاح امور و آبادي آن ها آگاه تريم، حاضريم در اين جا بمانيم و براي شما كار كنيم. پيامبر به اين شرط پذيرفت تا هر زماني كه حضرت بخواهد بمانند و هر وقت كه آنان را نخواست كوچ كنند و بروند.
بي شك اداره سرزمين وسيع خيبر و اصلاح امور كشاورزي و باغداري آن با توجه به فاصله زيادي كه با مدينه داشت براي پيامبر (ص) مشكل بزرگي بود. لذا سپردن آن به دست يهوديان هم از اين جهت صلاح بود و هم از آواره شدن هزاران انسان جلوگيري مي كرد. به اين ترتيب با عفو و رحمت بي كران پيامبر ديگر بار سرزمين خيبر در دست يهود قرار گرفت.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 109
به نقل ابن اسحاق 4/ 3 و ديگران چون رسول خدا (ص) عازم خيبر گرديد و مصمم شد آخرين خطري كه حكومت اسلامي را تهديد مي كند از سر راه بردارد و با فتح خيبر ديگر نيازي به نگهداشتن پايگاهي در خارج جزيرة العرب ديده نمي شد، عمرو بن اميه ضَمْري را نزد نجاشي فرستاد و از او خواست تا جعفر بن ابي طالب و ديگر مهاجراني را كه در حبشه اقامت داشتند به مدينه گسيل دارد. نجاشي خواسته حضرت را اجابت كرد و اسباب و وسايل سفر مهاجران را آماده و با احترام كامل آنان را با دو كشتي روانه مدينه نمود. جعفر و يارانش زماني به مدينه رسيدند كه پيامبر و مسلمانان در منطقه خيبر در حال پيكار با يهود بودند. بي درنگ راهي خيبر شدند و زماني به سرزمين خيبر رسيدند كه تازه فتح شده بود. يكي از مسلمانان فرياد زد و به حضرت مژده داد كه جعفر آمد! پيامبر (ص) كه پانزده سال پسر عمو و سفير خود را نديده بود بي نهايت خوشحال شد، دوازده گام به استقبال جعفر شتافت، او را در آغوش كشيد و پيشانيش را بوسيد.
آن گاه به نقل واقدي 2/ 683 و يعقوبي 2/ 56 و تمامي مورخان و محدثان، جمله تاريخي خود را چنين فرمود:
«ما أَدْرِي بِأَيِّهِما أَنَا أَشَدُّ سُرُوراً، بِقُدُومِ جَعْفَرٍ، أَمْ بِفَتْحِ خَيْبَرَ؟».
نمي دانم به كدام يك خوشحال ترم، به آمدن جعفر يا به فتح خيبر؟!
و از شادي ديدار وي گريست. آن گاه نماز بسيار ارزشمند جعفر طيار
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 110
را به عنوان جايزه و پاداش پانزده سال هجرت و تبليغ اسلام به جناب جعفر (ع) اهدا و تعليم كرد. اين نماز كه كيمياي سعادت و كليد رستگاري است، بين مسلمين مشهور و معروف است و پيشوايان و امامان شيعه همواره به آن اهتمام ورزيده، خود اقامه مي نمودند و ياران خويش را نيز به خواندن آن سفارش مي كردند.
به گفته ابن عبدالبر در الدرر/ 201 سرزمين خيبر عَنْوَةً، يعني با جنگيدن و قدرت نظامي فتح شد، جز دو قلعه وَطيح و سلالم كه بدون درگيري تسليم شدند تا جانشان در امان بماند.
به روايت واقدي 2/ 671 غنيمت خيبر علاوه بر سرزمين حاصلخيز، نخلستان ها، قلعه ها و بناها عبارت بود از مقدار بسيار زيادي اثاث، قماش، قطيفه، سلاح، خوراكي، شتر، گاو، گوسفند و غير آن. فقط در قلعه كتيبه صد زره، چهارصد شمشير، هزار نيزه و پانصد كمان عربي و تيردان به دست آمد. تعدادي از نسخه هاي تورات نيز در بين غنايم بود كه رسول خدا طبق درخواست يهوديان به آنان بازگرداند.
ابن اسحاق 3/ 364 و واقدي 2/ 689 گويند: رسول خدا (ص) پس از جدا كردن خمس غنايم آن ها را به هزار و هشتصد سهم تقسيم كرد، چون هزار و چهارصد جنگجو و دويست اسب بود. به هر اسب دو سهم تعلق مي گرفت كه جمع آن هزار و هشتصد سهم مي شد. اين هزار و هشتصد سهم به هجده قسمت صد نفري تقسيم گرديد كه هر گروه يك نماينده براي اخذ محصولات و عايدات آن داشت.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 111
به روايت عيون الاثر 2/ 144 و زاد المعاد 3/ 575 مهاجران حبشه نيز از غنيمت خيبر سهم بردند. بيست زن در جنگ خيبر شركت داشتند، پيامبر به آنان نيز هدايايي بخشيد. غنايم قلعه كتيبه در خمس رسول خدا (ص) قرار گرفت و غنايم قلعه هاي وَطيح و سلالم چون بدون درگيري فتح شده بود از خالصه حضرت به شمار مي رفت و متعلق به خود ايشان بود. پيامبر (ص) از سهم خود خرما، جو و گندم و مقداري اثاث و لباس و مهره هاي جيبي در بين بني هاشم و فرزندان عبدالمطلب تقسيم كرد. هم چنين از سهام خود به مستمندان، فقيران و يتيمان نيز پرداخت. به روايت يعقوبي 2/ 56 چون از بيچارگي و نيازمندي و سختي و قحطي اهل مكه باخبر شد براي آنان نيز به وسيله عمرو بن اميه ضَمْري مقداري طلا فرستاد. شگفتا كه در انديشه ياري رساندن به همان كساني بود كه او را از سرزمين و خانه و كاشانه خويش بيرون راندند!
به روايت واقدي 2/ 671 يهوديان مدينه به ويژه بني نضير يك صندوق و خزانه ملي از پوست شتر داشتند كه به آن «كنز» مي گفتند و در آن طلا، نقره و اشياء گرانبها و زيورآلات نگهداري مي شد و معمولًا آن را در عروسي ها به اهل مكه عاريه مي دادند و گاهي به مدت يك ماه در دست مكيان بود و در حوادث غيرمترقبه و هزينه هاي جنگي و خونبها و غيره نيز از آن استفاده مي شد. پس از اخراج آنان از مدينه اين صندوق نيز به خيبر منتقل شد. گويا رسول خدا (ص) براي آن كه توان مالي يهود را تضعيف كند تا ديگر به فكر حمله به مدينه نباشند در شرايط صلح خيبر قيد كرد كه هيچ چيزي از اموال
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 112
خود را نبايد از پيامبر پنهان كنند، از جمله اين صندوق را از آنان مطالبه كرد. كنانة بن ابي الحقيق كه خزانه دار آن بود گفت آن گنج را در جنگ خرج كرديم و چيزي از آن نمانده است، چون ما آن را براي چنين روزي نگهداري مي كرديم. پيامبر (ص) فرمود: «اگر آن گنج نزد شما باشد ذمه خدا و رسولش از شما برداشته خواهد شد». يهوديان پذيرفتند. آن گاه با اطلاعاتي كه از برخي يهوديان به دست آمد صندوق مذكور كه در خرابه اي پنهان شده بود پيدا شد و كنانه به سزاي خود رسيد.
به روايت واقدي 2/ 700 در جنگ خيبر نود و سه نفر از يهوديان و پانزده نفر از مسلمانان كشته شدند ولي نويري 17/ 259 مي گويد: از مسلمانان بيست نفر به شهادت رسيدند. در باره تعداد اسراي يهود اطلاعي در دست نيست، زيرا مورخان و سيره نگاران درباره اسيران خيبر توضيحي نداده اند. گويا جز صفيه و دختر عمويش و چند زن فرد ديگري اسير نشد. يهوديان زنان و كودكان را در قلعه اي جاي دادند و جنگجويان در قلعه هاي ديگر به جنگ پرداختند. در پايان هم كه كار به مصالحه انجاميد پيامبر بر آنان منت گذاشت و همگي را بخشيد و آزاد كرد. گزارشي كه واقدي 2/ 669 درباره صفيه نقل مي كند مؤيد همين مطلب است. او مي نويسد عبدالرحمن بن محمد بن ابي بكر برايم نقل كرد كه به جعفر بن محمود گفتم چرا صفيه در حصن نزار در قلعه شقّ بود و حال آن كه قلعه خاندان ابوالحُقيق در منطقه سلالم است و چگونه شد كه جز در نزار در قلعه هاي نطات و شقّ هيچ زن و بچه اي اسير نشد با آن كه در آن جا نيز بايد زن و بچه بوده باشد. او گفت يهوديان زنان و
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 113
كودكان خود را به قلعه كتيبه منتقل كردند و قلعه نطات را براي جنگ آماده نمودند. بني كنانه تصور مي كردند كه قلعه نَزار، استوارترين قلعه هاست به همين جهت در شبي كه رسول خدا (ص) فرداي آن آهنگ ناحيه شقّ نمود صفيه و دختر عمويش و چند زن ديگر را به آن جا منتقل كردند كه بعد اسير شدند. از اين رو كسي جز صفيه و دختر عمويش و چند زن ديگر كه همراه او در نزار بودند اسير نگشت. طبرسي در اعلام الوري/ 100 گويد: علي (ع) صفيه را اسير كرد و نزد رسول خدا فرستاد.
صفيه دختر حُيي بن اخْطَب نخست همسر سَلّام بن مِشْكَم بود. پس از او با كنانة بن ابي الحقيق ازدواج كرد. كنانه در خيبر كشته شد و صفيه اسير گشت. صفيه چون اشراف زاده و پدرش از رؤساي يهود بود و رسول خدا به نقل طبراني در المعجم الكبير 2/ 304 مي فرمود: «إِذَا جَاءَكُمْ كَرِيمُ قَوْمٍ فَأَكْرِمُوهُ» هرگاه شخصيت بزرگوار طايفه اي نزدتان آمد به او احترام بگذاريد و نيز به روايت حلبي 2/ 45 مي فرمود: «ارْحَمُوا عَزِيزَ قَوْمٍ ذُلَّ» به شخصت بزرگوار طايفه اي كه خوار شده مهرباني كنيد، به وي بسيار احترام گذاشت و از ايشان دلجويي كرد و او را براي خود برگزيد و فرمود: «اگر خواسته باشي به دين خود بماني آزادي و من تو را به ترك آن مجبور نمي كنم و اگر خدا و رسولش و اسلام را برگزيني براي تو بهتر است». صفيه گفت من خدا و رسولش و اسلام را برمي گزينم. آن گاه حضرت او را آزاد و با او ازدواج نمود و مهرش را آزاديش قرار داد.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 114
به گواهي متون مستفيض و متواتر تاريخي و حديثي يگانه قهرماني كه خط دفاعي خيبر را در هم شكست و دژ پولادين و افسانه اي مرحب را گشود اميرالمؤمنين علي (ع) بود. او با كشتن پهلوانان نامدار خيبر يهوديان را شكست داد و افتخار فتح خيبر در تاريخ اسلام به نام او ثبت شد تا آن جا كه همواره از او با عنوان فاتح خيبر ياد مي شود و چون پي در پي و كرارا به دشمن حمله كرد، بدون آن كه فرار كند به «حيدر كرّار» معروف گرديد. احمد حنبل 5/ 333، بخاري 3/ 144، مسلم 1/ 12، يعقوبي 2/ 56، طبري 3/ 12، حاكم نيشابوري 2/ 437، بيهقي 8/ 209، ابن قيم 3/ 569، ابن اثير 2/ 149، ديار بكري 2/ 50، حلبي 3/ 38 و عده اي ديگر از محدثان اهل سنت و تمامي محدثان و مورخان شيعه نوشته اند علي (ع) مرحب را كشت و همو بود كه خيبر را فتح كرد. اين كه در برخي روايات محمد بن مَسْلَمَه را شريك در قتل مرحب دانسته و يا كشتن مرحب به وي نسبت داده شده به هيچ وجه صحيح و قابل پذيرش نيست و با گزارشي كه بين مورخان و محدثان متواتر است تاب تعارض ندارد. قبلًا خود پيامبر پيروزي علي را نويد داد و فرمود: «يَفْتَحُ اللهُ عَلي يَدَيْهِ» خداوند به دست او خيبر را فتح مي كند و اين فتح بدون كشته شدن پهلوان بزرگ آنان چون مرحب ممكن نبود.
حاكم در مستدرك 3/ 437 مي گويد: اخبار بسياري با سندهاي متواتر دلالت دارد بر اين كه قاتل مرحب علي بن ابي طالب بود. ابن عبدالْبَرّ در الدرر/ 200 مي گويد: به روايت ابن اسحاق مرحب را محمد بن مسلمه كشت ولي غير او مي گويند علي بن ابي طالب او را به قتل رساند و همين قول نيز نزد ما صحيح است.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 115
ابن اثير در كامل 2/ 149 نوشته است: گفته اند كسي كه مرحب را كشت و در قلعه را گشود علي بن ابي طالب بود، همين قول نيز مشهورتر و صحيح تر است. ابوالفداء در المختصر في اخبار البشر/ 140 گويد: علي ضربتي بر سر مرحب زد نقش بر زمين گشت و كشته شد. از ابن اسحاق خلاف اين نقل شده ولي آن چه ما ذكر كرديم صحيح تر است و خيبر به دست علي رضي الله عنه گشوده شد. ابن شاكر كُتْبي نيز در عيون التواريخ 1/ 266 گويد: قول صحيح تر آن است كه علي بن ابي طالب مرحب را كشت و پيروزي به دست علي بود.
مؤلف بهجة المحافل 1/ 350 گويد: در سيره ابن هشام از ابن اسحاق نقل كرده كه قاتل مرحب محمد بن مسلمه انصاري بود ولي اين صحيح نيست، آن چه در اخبار صحيح ثابت شده كه علي بن ابي طالب او را كشت صحيح تر است. ديار بكري نيز در تاريخ الخميس 2/ 50 گويد: رسول خدا (ص)، علي را به فرماندهي سپاه گمارد و خيبر به دست او فتح شد و اين قول كه علي مرحب را كشت صحيح است، اشعار ذيل را كه برخي از شعرا در اين باره سروده اند مؤيد آن است:
عَلِيٌّ حَمَي الإِسْلامَ مِنْ قَتْلِ مَرْحَب غَداةَ اعْتَلاهُ بِالحُسامِ الْمِضْخَم
علي با كشتن مرحب اسلام را ياري كرد در صبحگاهان نبرد كه شمشير بزرگ و برّان را بر سر او فرود آورد.
مَقْدِسي در البدء و التاريخ 2/ 226 نوشته: اين كه محمد بن مسلمه قاتل
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 116
مرحب باشد روايت اهل سنت است ولي شيعه اجماع دارند كه علي او را كشت و اين مطلب در اشعارشان مشهود است. از همه گوياتر فرمايش خود حضرت است كه به روايت شيخ صدوق در خصال/ 561 فرمود: «شما را به خدا سوگند آيا جز من كسي در بين شما هست كه در مبارزه با پهلوان يهود مرحب يهودي را كشته باشد؟ گفتند: نه».
طرفه اين كه محمد حسين هيكل مصري در كتاب حياة محمد/ 358 بي پروا تاريخ را تحريف كرده و گفته محمد بن مسلمه مرحب را كشت و حتي اشاره اي هم به نام علي (ع) نكرده است!
يهوديان كه پيمان شكني و تزوير و خيانت طبيعت ثانوي آنان شده بود، به جاي آن كه از رسول خدا به پاس عفو و گذشت از آنان و آزادي اسيران و اسكان دادن آنان در سرزمين مسلمانان تشكر و قدرداني كنند، طي توطئه اي خطرناك و ناجوانمردانه طرح قتل حضرت را ريختند و سم كشنده تب آوري تهيه كرده و آن را در غذايي ريخته و به وسيله زني براي ايشان فرستادند.
ابن سعد 2/ 115، بخاري 7/ 32، بيهقي 2/ 256 و ديگران روايت كرده اند كه چون خيبر فتح شد يهوديان گوسفند برياني را مسموم كرده و براي رسول خدا (ص) هديه آوردند، آن حضرت با بِشْر بن بَرا مشغول خوردن شد. بشر اولين لقمه را كه برداشت متوجه مسموميت آن شد ولي به جهت مراعات ادب در محضر پيامبر (ص) لقمه را فرو برد. رسول خدا تا
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 117
لقمه را در دهان گذاشت بيرون انداخت و فرمود: «اين گوشت به من خبر مي دهد كه مسموم است». آن گاه دستور داد سران يهود را جمع كردند، از آنان پرسيد: «سؤالي از شما مي كنم آيا پاسخ آن را صادقانه مي گوييد؟» گفتند: آري. فرمود: «آيا در اين گوسفند سم ريختيد؟» گفتند: آري. فرمود: «چه چيز باعث شد كه چنين كنيد؟» گفتند: ما گفتيم اگر دروغگو باشي از دست تو راحت مي شويم و اگر پيامبر باشي زياني به شما نمي رساند! عده اي از مورخان و سيره نويسان نوشته اند اين كار به دست زينب زن سَلّام بن مِشْكَم، دختر حارث و خواهر مرحب و يا به قولي برادرزاده او انجام شد.
باري، رسول خدا (ص) سريع حِجامت كرد تا از اثر زهر كاسته شود. با اين وصف بعدها مي فرمود اثر آن سم در بدن من عود مي كند.
عبدالمعطي قَلْعَجِي در پاورقي دلائل النبوه بيهقي 4/ 258 نوشته است: استاد منير عَجْلاني مدير مجله العربية الغرّاء طي مطالعات خود به سند بسيار قديمي دست يافته كه در آن به حادثه مسموم كردن پيامبر در خيبر اشاره و گفته شده اين كار از ناحيه رؤساي يهود بوده است. آري، بسيار بعيد به نظر مي رسد كه يك زن خودسرانه و به تنهايي و بدون مشورت و صلاحديد بزرگان قوم خود جرأت كار بس خطرناكي را داشته باشد.
شايان ذكر است درباره جنگ خيبر كه از بزرگ ترين جنگ ها و غزوات رسول خدا به شمار مي رود و در هيچ يك از جنگ هاي پيامبر دشمن اين تعداد كشته نداد آياتي نازل نشد، فقط قبل از وقوع آن در سوره فتح كه در باره صلح حديبيه است در يكي دو آيه به آن اشاره شده
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 118
است.
فدك دهكده اي آباد و داراي سرزمين حاصلخيز و نخلستان ها و باغ هاي زيبا بود كه در نزديكي خيبر قرار داشت. معجم ما استعجم 3/ 1015 گويد: از فدك تا مدينه دو روز راه فاصله است. و ساكنان آن همه يهودي بودند. به روايت واقدي 2/ 706 هنگامي كه پيامبر (ص) به نزديك خيبر رسيد مُحَيصَة بن مسعود را به فدك فرستاد تا آنان را به اسلام دعوت كند و بيم دهد كه اگر مسلمان نشوند با آنان جنگ خواهد شد. محيصه نزد يهوديان فدك ماند. آنان به محيصه گفتند در قلعه نطات عامر، ياسر، اسَير و حارث سالار يهوديان هستند، گمان نمي كنيم محمد بتواند به سرزمين آنان نزديك گردد تا آن كه خبر كشته شدن بزرگان و پهلوانان خيبر به اطلاع ايشان رسيد، اين موضوع آنان را به وحشت انداخت و اركانشان را از هم پاشيد. سرانجام مردي از سران يهود به نام نون بن يوشع همراه تني چند از آنان با محيصه نزد رسول خدا (ص) رفتند و صلح كردند و از او خواستند تا با اينان نيز همانند خيبريان رفتار شود. ايشان نيز پذيرفت. به روايت طبرسي در اعلام الوري/ 100 كار فتح و مصالحه فدك به دست اميرالمؤمنين (ع) انجام شد.
سرزمين فدك چون بدون لشكركشي و جنگ فتح شده بود از اموال خالصه پيامبر به شمار مي آمد و متعلق به خود ايشان بود. رسول خدا (ص) كه همواره عنايت خاصي داشت تا هر كسي كه به آن حضرت خدمت كرده آن را جبران كند، به روايت علامه مجلسي در بحار الانوار 29/ 115
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 119
فدك را در قبال مهر حضرت خديجه كه بنا بر قول مشهور خود خديجه پرداخته بود به دخترش حضرت فاطمه بخشيد و فرمود: «دخترم همانا مادرت خديجه بر گردن من مهر داشت، پدرت فدك را به عوض آن براي تو قرار داد و به تو و پس از تو به فرزندانت بخشيد». به روايت كليني 1/ 543 به عنوان حق ذوي القربي و خويشاوندان به او بخشيد. برخي احتمال داده اند فدك را براي اين به فاطمه بخشيد كه اميرالمؤمنين در آينده براي اداره حكومت اسلامي از آن استفاده كند. فدك بعدها پس از رحلت رسول خدا (ص) رنگ سياسي به خود گرفت و در طول تاريخ فراز و نشيب هاي زيادي پيدا كرد.
رسول خدا (ص) پس از فتح خيبر و فراغت از كارهاي آن رهسپار وادِي الْقُري شد. وادي القري منطقه اي بود متشكل از روستاهاي زياد و نزديك به هم در حدود پنجاه فرسخي شمال مدينه كه ساكنان مناطقي از آن يهودي بودند. واقدي 2/ 710 گويد: آنان با شنيدن خبر آمدن سپاه اسلام آماده جنگ شدند. رسول خدا (ص) ايشان را محاصره كرد و گويند پرچم را به سعد بن عباده يا حباب بن منذر، يا سهل بن حنيف يا عَبّاد بن بشر داد و سپس اهل وادي القري را به پذيرش اسلام فرا خواند و اعلام كرد اگر اسلام بياورند خونشان مصون و اموالشان محفوظ خواهد ماند و حساب اعمالشان نيز با خداست.
يهوديان وادي القري نپذيرفتند و روز نخست به جنگ با مسلمانان
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 120
پرداختند كه طي آن ده نفر از جنگاورانشان به ميدان آمدند و به دست علي (ع) و ابودجانه انصاري و زبير بن عَوّام كشته شدند. هر يك از آنان كه كشته مي شدند پيامبر بقيه را به اسلام دعوت مي كرد، پس از نماز نيز آنان را به اسلام دعوت كرد. سرانجام اوايل روز دوم كه تازه آفتاب طلوع كرده بود تسليم شدند. حضرت چند روز در آن جا ماند و بر يهوديان ترحم كرد، زمين ها و نخلستان هاي آنان را همانند خيبر در اختيار خود آنان گذاشت و ايشان را عامل حكومت اسلامي مدينه در آن سرزمين قرار داد. چون خبر سرگذشت خيبر، فدك و وادي القري به يهوديان تَيماء رسيد آنان نيز با رسول خدا (ص) صلح كردند و متعهد شدند كه جِزْيه بپردازند. بدين سان بود كه يهود در جزيرة العرب سركوب شد و ديگر چندان خطري از ناحيه آنان احساس نمي شد. پس از فتح خيبر، فدك و مناطق وابسته به آن و تنظيم امور آنان رسول خدا و سپاه اسلام به مدينه بازگشتند.
همان گونه كه در صلح حديبيه گذشت مشركان قريش در ذي القعده سال ششم هجرت مانع انجام دادن عُمره پيامبر و مسلمانان شدند. به روايت واقدي 2/ 731 رسول خدا (ص) در ذي القعده سال هفتم تصميم گرفت عمره سال گذشته را قضا كند. به دستور آن حضرت تمامي كساني كه در حديبيه شركت داشتند در اين سفر حاضر شدند تا عمره خود را قضا نمايند. گروهي غير ازآنان نيز براي عمره آماده شدند كه
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 121
تعداد مسلمانان به دو هزار نفر رسيد. پيامبر ابورُهْم غفاري و يا عُوَيف بن اضْبط دِيلي را در مدينه به جانشيني خود گماشت و شصت شتر قرباني، صد اسب و تعدادي سلاح از قبيل زره، نيزه و كلاهخود همراه برداشت. عده اي گفتند: اي رسول خدا (ص) قريش شرط كرده اند كه بر آنان جز با سلاح مسافر وارد نشويم و شمشيرها نيز بايد در غلاف باشد.
حضرت فرمود: «ما آن ها را وارد حرم نخواهيم كرد ولي نزديك ما خواهد بود كه اگر حمله اي از قريش صورت گرفت سلاح به ما نزديك باشد».
نزديك مكه كه رسيدند سلاح ها را در درّه يأجَج گذاشت و اوس بن خولي را مأمور محافظت آن ها كرد. چند نفر از قريش با ديدن اسبان و سلاح هاي مسلمانان شتابان خود را به مكه رساندند و سران قريش را از اين امر مطلع كردند. قريش بي درنگ مِكْرَز بن حَفْص را همراه تني چند نزد پيامبر فرستادند و گفتند: اي محمد به خدا سوگند هيچ گاه، نه در دوران كودكي و نه در دوران بزرگي به حيله معروف نبودي، با سلاح وارد حرم و قوم خود مي شوي و حال آن كه شرط كرده بودي كه جز با سلاح مسافر داخل نشوي و شمشيرها نيز در غلاف باشد. پيامبر (ص) فرمود: «ما وارد مكه نخواهيم شد مگر به همان گونه».
آن گاه قريش مكه را خالي گذاشتند و به كوه ها رفتند و گفتند به محمد و يارانش نگاه هم نخواهيم كرد. رسول خدا (ص) در حالي كه بر شتر قَصْوا سوار بود و مسلمانان شمشير بسته اطراف آن حضرت را گرفته بودند وارد مكه شد. سواره طواف كرد و با عصاي خود حجرالاسود را استلام نمود، مسلمانان هم همراه آن حضرت طواف كردند. سپس سعي
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 122
بين صفا و مَرْوَه نمود و در مَرْوَه قرباني كرد و سرش را تراشيد و از احرام خارج شد. به روايت دياربكري 2/ 63 پس از گذشت سه روز ظهر روز چهارم سهيل بن عمرو و حُويطب بن عبدالعزي نزد علي (ع) آمدند و گفتند به رفيقت بگو از نزد ما برود، مدت تمام شد. رسول خدا و مسلمانان از مكه خارج شدند. پيامبر (ص) فرمود: «نبايد تا شب احدي از مسلمانان در مكه بماند».
پس از جنگ احزاب و عقيم ماندن لشكركشي ده هزار نفري قريش و كشته شدن پهلوان نامدار عرب عمرو بن عبدِوُدّ، براي كساني كه بينش سياسي داشتند به خوبي آشكار بود كه از اين پس ديگر كار قريش رو به وخامت گراييده و اقتدار آن رو به تحليل است و از آن سوي دين اسلام و حكومت آن رو به گسترش و تثبيت است. عمرو عاص كه در عرصه تزوير و شيطنت بسيار قوي و زبانزد عرب بود آينده نگري نمود و خود را براي تسليم به رسول خدا (ص) آماده ساخت.
او به روايت واقدي 2/ 742 همراه گروهي از دوستان خود به حبشه رفت تا به نجاشي پناهنده شود. در آن جا به توصيه نجاشي به حجاز بازگشت و مستقيماً راهي مدينه شد. در بين راه به خالد بن وليد برخورد كه او هم براي تسليم شدن و پذيرش اسلام به مدينه مي رفت. واقدي 2/ 745 گويد: هر دو در صفر سال هشتم هجرت وارد مدينه شدند و با سرافكندگي و شرمساري خدمت رسول خدا رسيدند و آن اقيانوس عفو
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 123
و بخشش تمامي جنايات، ستمگري ها، اذيت ها، كينه توزي ها، هتك حرمت ها و بي مهري ها را از آنان ناديده گرفت و با كرامت و رحمت بي انتهاي خود فرمود:
«الإِسْلامُ يَجُبُّ ما كانَ قَبْلَهُ».
اسلام گذشته ها را قطع مي كند.
آن گاه عمرو و خالد شهادتين بر زبان جاري كردند و در جرگه مسلمانان قرار گرفتند.
پيامبر (ص) به تصريح قرآن «رحمة للعالمين» و «خاتم النبيين» بود. دين او به جزيرة العرب اختصاص نداشت بلكه براي همه مردم دنيا بود.
نامه به نجاشي پادشاه حبشه: پيامبر در سال پنجم بعثت هنگام اعزام جعفر بن ابي طالب و مهاجران به حبشه نجاشي را به پذيرش دين اسلام دعوت كرد و نيز نامه اي در سال هفتم هجرت براي نجاشي پادشاه حبشه نوشت. نجاشي دعوت پيامبر را پذيرفت و مراتب ايمان خود را به استحضار رسول خدا رساند.
نامه به قيصر روم: قيصر نامه را برداشت و مترجم را طلبيد تا نامه را براي او بخواند. پس از اطلاع از مضمون آن از بزرگان و مردم روم خواست تا دعوت پيامبر را بپذيرند ولي ناگهان با مخالفت شديد مردم روبه رو شد. براي آرام كردن آنان گفت من هم با شما هم عقيده هستم، فقط خواستم شما را امتحان كنم.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 124
نامه به پادشاه ايران: چون مترجم نامه را خواند، خسرو پرويز آن را گرفت و پاره كرد و گفت اين كيست كه نام خود را بر نام من مقدم داشته است.
نامه به پادشاه مصر: پادشاه مصر با آن كه نبوت آن حضرت برايش محرز بود ولي همان گونه كه خود او تصريح كرد براي حفظ تاج و تخت و رياست خود از پذيرش اسلام سرباز زد.
نامه به زمامداران شام و يمامه: حارث بن ابي شمر غَسّاني فرمانرواي شام پس از خواندن نامه بي حرمتي كرد و آن را كنار انداخت و گفت من به جنگ او خواهم رفت. بعد كه قيصر او را از اين كار منصرف ساخت، روش خود را تغيير داد و هدايايي به شجاع اهدا كرد و گفت سلام مرا به رسول خدا برسان. هَوْذَة بن علي حاكم يمامه با دعوت پيامبر برخوردي ملايم داشت و از سفير آن حضرت پذيرايي كرد و به او هدايايي نيز بخشيد.
رسول خدا (ص) در طي سال هاي بعد نيز نامه هايي براي حاكمان و زمامداران جهان نوشت و آنان را به اسلام دعوت كرد.
جنگ خيبر: خيبر سرزمين حاصلخيز و جلگه سرسبزي بود كه در حدود بيست و پنج فرسنگي شمال مدينه در سر راه شام قرار داشت.
لًا رسول خدا نامه اي به يهود خيبر نوشته و آنان را به اسلام دعوت كرده بود ولي آنان نپذيرفته بودند. چون خبر اعدام بني قريظه به خيبر رسيد يهوديان گرد هم آمدند، گفتند با او به جنگ برخيزيم. مشكل بزرگ يهوديان خيبر اين بود كه پس از انعقاد صلح حديبيه فقط مجاز بودند از قبايلي مانند بني سعد و غطفان كه با قريش پيمان نداشتند كمك
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 125
نظامي بگيرند.
رسول خدا نُميلة بن عبدالله ليثي و يا سِباع بن عُرْفُطه غفاري را در مدينه به جانشيني خود گذاشت و با هزار و چهار صد نفر و دويست اسب رهسپار خيبر گرديد. سپاه اسلام به خيبر رسيد. يهوديان صبح در حالي كه براي كار روزانه خود از قلعه ها خارج مي شدند ناگهان با لشكر اسلام مواجه شده و فرياد كشيدند: محمد و لشكر! آن گاه وحشت زده گريختند و وارد حصارهاي خود شدند. پيامبر تكبير گفت و فرمود: «خيبر ويران شد!». يهوديان به رئيس خود سَلّام بن مِشْكم خبر دادند كه سپاه محمد آنان را غافلگير كرد. سَلّام گفت: سخن مرا نشنيديد و در لشكركشي به سوي او كوتاهي كرديد، اكنون در جنگ با او كوتاهي نكنيد. پيامبر چون تصميم يهود را بر جنگ ديد اصحاب خود را موعظه و آنان را تشويق به جهاد كرد و بشارت داد به اين كه پيروزي از آن ايشان است. نبرد در روز اول از قلعه نطات آغاز شد.
در ترتيب فتح قلعه هاي خيبر بين مورخان اختلاف زياد است. پيامبر (ص) زره آهنين خود را به اميرالمؤمنين پوشاند و ذوالفقار را به آن بست و پرچم را به دستش داد و فرمود: «پرچم را بگير و آن را پيش ببر، جبرئيل همراه توست و پيروزي پيش رويت. ترس در سينه هاي آنان ريخته شده و بدان كه آن ها در كتابشان يافته اند آن كس كه اينان را نابود مي كند نامش ايليا (علي) است. پس هنگامي كه آن ها را ديدي بگو من علي هستم كه ان شاءالله خوار خواهند شد».
پهلوانان نامدار خيبر و در رأس آنان مرحب به دست علي (ع) كشته شدند و قلعه قموص كه مهم ترين و بزرگ ترين قلعه خيبر بود سقوط
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 126
كرد.
يهوديان به رسول خدا (ص) عرض كردند ما صاحبان اين نخل ها هستيم و به اصلاح امور و آبادي آن ها آگاه تريم، حاضريم در اين جا بمانيم و براي شما كار كنيم. پيامبر به اين شرط پذيرفت تا هر زماني كه حضرت بخواهد بمانند و هر وقت نخواست كوچ كنند و بروند.
يهوديان كه پيمان شكني و تزوير و خيانت طبيعت ثانوي آنان شده بود، به جاي آن كه از رسول خدا (ص) به پاس عفو و گذشت و آزادي اسيران و اسكان دادن آنان در سرزمين مسلمانان تشكر و قدرداني كنند، طي توطئه اي خطرناك و ناجوانمردانه طرح قتل حضرت را ريختند و سم كشنده تب آوري تهيه كرده و آن را در غذايي ريخته و به وسيله زني براي ايشان فرستادند. رسول خدا (ص) سريع حِجامت كرد تا از اثر زهر كاسته شود. با اين وصف بعدها مي فرمود اثر آن سم هر سال در بدن من عود مي كند.
فدك دهكده اي آباد و داراي سرزمين حاصلخيز و نخلستان ها و باغ هاي زيبا بود كه در نزديكي خيبر قرار داشت. سرزمين فدك چون بدون لشكركشي و جنگ فتح شده بود از اموال خالصه آن حضرت به شمار مي آمد و متعلق به خود ايشان بود. رسول خدا (ص) فدك را در قبال مهر حضرت خديجه كه بنا بر قول مشهور خود خديجه پرداخته بود به دخترش حضرت فاطمه (س) بخشيد. فدك بعدها پس از رحلت رسول خدا رنگ سياسي به خود گرفت و در طول تاريخ فراز و نشيب هاي زيادي پيدا كرد.
: رسول خدا (ص) پس از فتح خيبر و فراغت از كارهاي آن رهسپار وادِي الْقُري شد. وادي القري منطقه اي بود متشكل از روستاهاي زياد و نزديك به هم در حدود پنجاه فرسخي شمال مدينه كه
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 127
ساكنان مناطقي از آن يهودي بودند. رسول خدا (ص) ايشان را محاصره كرد و سپس به پذيرش اسلام فرا خواند. يهوديان وادي القري نپذيرفتند و روز نخست به جنگ با مسلمانان پرداختند كه طي آن ده نفر از جنگاورانشان به ميدان آمدند و به دست علي (ع) و ابودجانه انصاري و زبير بن عَوّام كشته شدند. سرانجام اوايل روز دوم كه تازه آفتاب طلوع كرده بود تسليم شدند. بدين سان بود كه يهود در جزيرة العرب سركوب شد و ديگر چندان خطري از ناحيه آنان احساس نمي شد. پس از فتح خيبر و مناطق وابسته به آن و تنظيم امور آن ها رسول خدا و سپاه اسلام به مدينه بازگشتند.
همان گونه كه در صلح حديبيه گذشت مشركان قريش در ذي القعده سال ششم هجرت مانع انجام عُمره پيامبر و مسلمانان شدند.
رسول خدا (ص) در ذي القعده سال هفتم تصميم گرفت عمره سال گذشته را قضا كند. رسول خدا در حالي كه بر شتر قَصْوا سوار بود و مسلمانان شمشير بسته اطراف آن حضرت را گرفته بودند وارد مكه شد. سواره طواف كرد و با عصاي خود حجرالاسود را استلام نمود، مسلمانان هم همراه آن حضرت طواف كردند. سپس سعي بين صفا و مَرْوَه نمود و در مَرْوَه قرباني كرد و سرش را تراشيد و از احرام خارج شد.
پس از جنگ احزاب عمرو عاص كه در عرصه تزوير و شيطنت بسيار قوي و زبانزد عرب بود آينده نگري نمود و خود را براي تسليم به رسول خدا آماده ساخت. او در بين راه به خالد بن وليد برخورد كه او هم براي تسليم شدن و پذيرش اسلام به مدينه مي رفت.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 128
ص:129
1. جهاني بودن دين اسلام را با آوردن چند دليل توضيح دهيد.
2. حضرت محمد (ص) جهت دعوت به پذيرش اسلام براي چه كساني نامه نوشت؟
3. علت وقوع جنگ خيبر را شرح دهيد.
4. نقش حضرت علي (ع) در فتح خيبر چه بود؟
5. خيانت بزرگ يهوديان خيبر را بر ضد پيامبر توضيح دهيد.
6. حضرت رسول (ص) فدك را به چه كسي بخشيد؟
7. غزوه وادي القري را توضيح دهيد.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 130
هدف هاي آموزشي
انتظار مي رود با مطالعه اين درس:
- داستان سريه كعب را بدانيم.
- علت وقوع جنگ موته را بررسي كنيم.
- موقعيت مكاني و چگونگي حوادث جنگ موته را بدانيم.
- فرمانده نبرد موته را بشناسيم.
- ماجراي سريه ذات السلاسل را بدانيم.
- به علت فتح مكه پي ببريم.
- چگونگي اسلام آوردن ابوسفيان را بدانيم.
- به نحوه سقوط مكه پي ببريم.
- با جريان سريه خالد بن وليد آشنا شويم.
در اين درس به سريه كعب، جنگ موته، علت وقوع و عدم پيروزي مسلمانان در اين جنگ، ماجراي سريه ذات السلاسل، پشيماني دو گناهكار بزرگ يعني ابوسفيان بن حارث بن عبدالمطلب عمو زاده پيامبر
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 131
و عبدالله بن ابي اميه پسر عمه پيامبر و برادر ام سلمه و اسلام آوردن آن ها، اسلام آوردن ابوسفيان، سقوط مكه و تسليم قريش، تطهير خانه خدا از لوث شرك، ماجراي سريه خالد بن وليد و كشته شدن عده اي از مسلمانان بي گناه بني جذيمه و بيزاري پيامبر از عمل زشت او خواهيم پرداخت.
پس از عمرة القضاء چند سريه رخ داد كه مهم ترين آن ها سريه كعب بن عُمير غفاري است. واقدي 2/ 752 گويد: پيامبر (ص) كعب را در ربيع الاول سال هشتم همراه پانزده نفر به سرزمين ذات اطْلاح از اراضي شام فرستاد. مسلمانان به گروه زيادي از مردم آن جا برخوردند و آنان را به اسلام دعوت كردند ولي آنان نپذيرفتند و به جنگ با مسلمانان پرداختند. مسلمانان مردانه جنگيدند و سرانجام همه آنان شهيد شدند، جز يك نفر كه در بين مجروحان افتاده بود، شبانه برخاست و خود را با رنج و زحمت فراوان به مدينه رساند و پيامبر را از اين واقعه باخبر ساخت.
در اوايل سال هشتم هجرت در بسياري از مناطق حجاز امنيت برقرار شد. پيامبر تصميم گرفت دعوت و تبليغ اسلام را در مرزهاي شمال و سرزمين روم شرقي متمركز كند. به روايت واقدي 2/ 752 و ابن سعد 2/ 128 حارث بن عمير ازْدِي را همراه نامه اي نزد شُرَحْبِيل بن عمرو غَسّاني فرمانرواي بُصْري فرستاد و او را به پذيرش اسلام فرا خواند.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 132
حارث به دهكده موته كه رسيد شُرَحبِيل بن عمرو او را دستگير كرد و گردن زد. اين كار بر رسول خدا (ص) سخت آمد و در جمادي الاولي سال هشتم هجري سپاهي متشكل از سه هزار نفر به فرماندهي جعفر بن ابي طالب و معاونت زيد بن حارثه و عبدالله بن رَواحه بسيج كرد. پس از اقامه نماز ظهر در اردوگاه جُرْف در شمال شهر مدينه حاضر شد و به نوشته يعقوبي 3/ 65، شرح الاخبار 3/ 206، تلخيص الشافي 2/ 227 و اعلام الوري/ 102 جعفر بن ابي طالب را به عنوان فرمانده سپاه معرفي كرد و مقرّر فرمود اگر او كشته شود زيد بن حارثه فرمانده باشد و اگر او نيز كشته شد عبدالله بن رَواحه فرمانده باشد و اگر وي نيز كشته شود مسلمانان فردي را به عنوان فرمانده انتخاب كنند.
سپس سپاه اسلام را تا ثنية الوداع مشايعت كرد و در آن جا در حالي كه مجاهدان اسلام دور حضرت حلقه زده بودند، به روايت واقدي 2/ 757 خطبه بسيار مهم ذيل را در باره رعايت مسائل و قوانين جنگ بيان كرد: «شما را به پرهيزكاري و نيكي به مسلمانان كه همراهتان هستند سفارش مي كنم. به نام خدا در راه خدا به پيكار بپردازيد. با كسي نبرد كنيد كه به خدا كفر مي ورزد. خيانت نكنيد، مكر نورزيد و زنان و كودكان شيرخوار و پيران فرتوت را نكشيد. درختان را از جاي نكنيد و خانه ها را ويران نكنيد. وقتي با دشمنان مشرك برخورد كرديد به يكي از سه چيز آنان را فرا خوانيد؛ نخست به پذيرش اسلام دعوت كنيد، اگر نپذيرفتند به پرداخت جزيه فرا خوانيد و اگر قبول نكردند از خداوند ياري جوييد و با آنان به نبرد برخيزيد».
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 133
ابن اسحاق 4/ 16 و واقدي 2/ 759 گويند: آن گاه سپاه اسلام به سوي شام حركت كرد. خبر حركت مسلمانان به فرمانروايان روم رسيد. آنان نيز به گردآوري و بسيج سپاه پرداختند. سپاهيان اسلام به راه خود ادامه داده تا به منطقه مَعان در سرزمين اردن رسيدند. در آن جا مطلع شدند كه روميان همراه سپاهي گران در مآب از توابع بَلْقا اردو زده اند. مسلمانان دو روز در مَعان توقف كردند و در اين انديشه بودند كه مشكل نابرابري سپاه را چگونه حل كنند. طي رايزني خود به اين نتيجه رسيدند كه نامه اي همراه يك پيك به مدينه اعزام و از رسول خدا (ص) كسب تكليف كنند كه آيا به مدينه بازگردند و يا منتظر نيروي كمكي بمانند. نزديك بود اين نظريه پذيرفته شود اما عبدالله بن رواحه معاون دوم سپاه كه با روحيه شهادت طلبي از مدينه بيرون آمده بود با خطابه آتشين خود آن را دگرگون ساخت و گفت ما هيچ گاه با فزوني سپاه و كثرت سلاح و زيادي اسب نجنگيديم. به خدا سوگند ما در جنگ بدر دو اسب و در احد يك اسب داشتيم. بدون شك يكي از دو نيكي است؛ يا پيروزي يا شهادت.
سخنان پسر رَواحه چنان روحيه مجاهدان را تقويت كرد كه همگي يك صدا فرياد زدند پسر رواحه راست مي گويد و تصميم گرفتند به راه خود ادامه داده و به نبرد بپردازند. سپاه اسلام حركت كرد تا به بَلْقاء رسيد و در آن جا با سپاه روم رو به رو شد و سرانجام در دهكده موته اردو زد و لشكر روم نيز در مَشارف فرود آمد.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 134
ابن اسحاق 4/ 20 گويد: جعفر بن ابي طالب سردار سپاه اسلام نيروهاي خود را تنظيم و فرماندهان جناح ها را تعيين كرد. قُطبة بن قَتاده عُذْري را بر ميمنه و عِباية بن مالك انصاري را بر ميسره گمارد و پرچم را خود به دست گرفت و چنين رجز مي خواند:
يا حَبَّذَا الْجَنَّةُ وَ اقْتِرابُها طَيِّبَةً وَ بارِداً شَرابُها
وَ الرُّومُ رُومٌ قَدْ دَنا عَذابُها كافِرَةً بَعِيدَةً أَنْسابُها
عَلَيَّ إِذْ لاقَيْتُها ضِرابُها
اي خوشا بهشت و نزديك شدن آن! نوشيدني هايش پاكيزه و خنك است. روم رومي است كه عذابش فرا رسيده است، رومياني كه كافرند و بيگانه. بر من است وقتي با آنان روبرو شوم ضربت خود را بر سرشان فرود آورم.
جعفر نبرد سنگيني كرد و آن گاه كه در محاصره دشمن واقع شد و دانست شهادتش قطعي است، براي آن كه دشمن از اسب او استفاده نكند و هم چنين سپاهيان خود را تشجيع و تحريض بر جنگ نمايد و نيز به آنان بفهماند كه هيچ گونه خيال عقب نشيني و فرار در سر ندارد، از اسب پياده شد و آن را پي كرد و بي درنگ به پيكار ادامه داد تا آن كه دست راست او جدا شد، پرچم را به دست چپ گرفت و با يك دست به نبرد ادامه داد تا دست چپ او نيز قطع شد. آن گاه پرچم را با باقي مانده بازوانش نگهداشت. سرانجام روميان او را محاصره كردند و در حالي كه دست در بدن نداشت تا بتواند از خود دفاع كند او را كشتند. جعفر هيچ گاه به دشمن پشت نكرد. از اين رو هنگامي كه شهيد شد نود زخم در قسمت
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 135
جلوي بدن داشت.
پس از شهادت فرمانده كل معاون اول سپاه زيد بن حارثه پرچم را به دست گرفت و قهرمانانه جنگيد تا آن كه با نيزه اي كه به او زدند به شهادت رسيد. سپس عبدالله بن رَواحه معاون دوم سپاه پرچم را برداشت و مردانه به نبرد پرداخت تا سرانجام شهيد شد.
واقدي 2/ 763 گويد: پس از كشته شدن فرماندهان ارشد، انسجام و نظم سپاه اسلام به هم ريخت و شيرازه آن از هم گسست. ثابت بن اقْرَم انصاري پرچم را به دست گرفت و مجاهدان را سوي خود فرا خواند، مسلمانان گرد او جمع شدند. آن گاه ثابت پرچم را به خالد بن وليد داد، اما خالد آن ايثار و رشادت فرماندهان قبلي را نداشت.
از اين رو بدون آن كه كاري انجام دهد از ميدان نبرد گريخت! مسلمانان وقتي ديدند فرمانده سپاه در حال فرار است، آنان نيز پا به فرار گذاشتند و سپاه روم به تعقيب آنان پرداخت. قُطبة بن عامر فرياد مي زد: اي مردم! اگر جوانمرد در حال مصاف با دشمن كشته شود بهتر از آن است كه در حال فرار وي را بكشند. او يارانش را صدا مي زد ولي كسي به سوي او نمي آمد. فقط فرار بود، مسلمانان پشت سر پرچمدار خود مي گريختند! وقتي مردم مدينه شنيدند خالد گريخته و مسلمانان را نيز فراري داده، در جُرْف به استقبالشان رفتند و به صورتشان خاك مي پاشيدند و مي گفتند: اي فراريان! آيا در راه خدا فرار كرديد؟! آن گاه سپاهيان سريع به خانه هاي خود رفتند و از شرمساري از منزل بيرون
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 136
نمي آمدند. واقدي 2/ 769 تعداد كشته هاي سپاه اسلام را در موته هشت نفر نوشته و به روايت ابن هشام 4/ 30 دوازده تن بوده اند. از كشته هاي احتمالي سپاه روم اطلاعي در دست نيست.
واقدي 2/ 761 گويد: پيش از آن كه خبر شهادت جعفر و معاونانش به مدينه برسد رسول خدا (ص) از آن آگاه شد و مردم را مطلع ساخت. حضرت بسيار غمگين شد تا آن جا كه به روايت اسدالغابه 1/ 289 جبرئيل به پيامبر فرمود:
«إِنَّ اللهَ قَدْ جَعَلَ لِجَعْفَرٍ جَناحَيْنِ مُضَرَّجَيْنِ بِالدَّمِ يَطِيرُ بِهِما مَعَ الْمَلائِكَةِ».
اي رسول خدا همانا خداوند براي جعفر دو بال آغشته به خون آفريد كه با آن ها همراه فرشتگان در بهشت پرواز مي كند.
اين خبر موجب تسلّي پيامبر شد و از اين جا بود كه به «جعفر ذوالجناحين» و «جعفر طيار» معروف گرديد. آن گاه به نقل يعقوبي 2/ 65 به منزل جعفر آمد كودكانش را نوازش كرد و به اسماء بنت عميس تسليت گفت و فرمود:
«عَلي مِثْلِ جَعْفَرٍ فَلْتَبْكِي الْبَواكِي».
زنان گريه كننده بايد براي همچون جعفر بگريند.
آن گاه به حضرت زهرا (س) فرمود غذايي فراهم سازد و براي خانواده جعفر ببرد و اين كار در بين بني هاشم رسم شد. به روايت محاسن برقي 2/ 419 و كليني 3/ 217 امام صادق (ع) فرمود: «از آن پس سنت شد كه براي خانواده داغديده تا سه روز غذا فراهم سازند».
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 137
به نقل واقدي 2/ 766 اسما به پيامبر (ص) گفت: اي كاش مردم را جمع مي كردي و فضايل جعفر را به آگاهي آنان مي رساندي تا آن كه فراموش نشود. رسول خدا (ص) به مسجد رفت و فضايل جعفر را به آگاهي مردم رساند.
گويا در صدر اسلام اختلافي وجود نداشته كه فرماندهي سپاه موته با جعفر بن ابي طالب بوده است، شعرا در آن روز در اشعار خود به اين موضوع تصريح كرده اند. اما بعدها اين مطلب دستخوش مسائل سياسي گشته و اختلاف شده است. در اين كه عبدالله بن رواحه معاون دوم سپاه موته بوده است اختلافي نيست بلكه اختلاف درباره فرمانده كل و معاون اول است. عموم مورخان اهل سنت نوشته اند فرمانده سپاه زيد بن حارثه و جعفر بن ابي طالب معاون اول بوده است. بيشتر مورخان و محدثان شيعه نوشته اند سردار سپاه جعفر بن ابي طالب و معاون اول او زيد بوده است. دلايل و شواهد زيادي نظر شيعه را تأييد مي كند.
الف. طبرسي در اعلام الوري/ 102 گويد: ابان بن عثمان احْمَر از امام جعفر صادق (ع) روايت مي كند كه حضرت فرمود: «رسول خدا (ص) جعفر بن ابي طالب را به فرماندهي آنان گمارد و فرمود: اگر او كشته شد زيد فرمانده و اگر وي نيز كشته شد عبدالله بن رواحه فرمانده است».
ب. عده اي از مورخان و محدثان بزرگ همچون يعقوبي 2/ 65، قاضي نعمان 3/ 206، طبرسي/ 102، ابن شهر آشوب 1/ 205، ابن ابي الحديد 15/ 62،
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 138
علامه مجلسي 2/ 55 و ديگران گفته اند جعفر (ع) فرمانده سپاه بوده است.
ج. به روايت ابن سعد در طبقات 2/ 130 ابوعامر كه خود شاهد پيكار موته بوده است مي گويد نخست جعفر بن ابي طالب پرچم را به دست گرفت و پيكار كرد تا كشته شد، آن گاه زيد بن حارثه پرچم را برداشت و به نبرد پرداخت تا آن كه كشته شد.
د. در اشعار شعرا تصريح شده كه فرماندهي سپاه موته با جعفر بن ابي طالب بوده است. به روايت ابن اسحاق 4/ 26 حسان بن ثابت گويد:
فَلا يُبْعِدَنَّ اللهُ قَتْلي تَتابَعُوا بِمُؤتَةَ مِنْهُمْ ذُوالْجَناحَيْنِ جَعْفَرُ
غَداةَ مَضَوْا بِالْمُؤمِنِينَ يَقُودُهُم إِلَي الْمَوْتِ مَيْمُونُ النّقِيبَةِ أَزْهَرُ
خدا از رحمت خود دور نگرداند كشتگاني را كه به ترتيب در سرزمين موته به ميدان شتافتند كه از آنان است جعفر ذوالجناحين. در آن بامدادي كه همراه مؤمنان حركت كردند و سپيد چهره اي ايشان را به سوي مرگ رهبري مي كرد.
كعب بن مالك نيز سروده است:
ذْ يَهْتَدُونَ بِجَعْفَرٍ وَ لِوائِهِ قُدَّامَ أَوَّلِهِم فَنِعْمَ الأَوَّلُ
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 139
چون از جعفر و پرچمش پيروي كردند، جعفري كه پيشاپيش آنان در حركت بود، وه چه نيكو سرداري بود.
دو مطلب در جنگ موته حائز اهميت است؛ يكي اين كه گويا مسلمانان همانند ديگر جنگ ها از خود رشادت نشان نداده و جانانه نجنگيدند. مؤيد اين مطلب اين است كه اگر آنان استوار و پابرجا پيكار مي كردند نبايد در همان درگيري نخست فرماندهان ارشد سپاه كشته مي شدند. اما مطلب دوم، اين كه در سيره ابن هشام 4/ 16 تعداد سپاه روم دويست هزار و در تذكرة الخواص/ 189 چهارصد هزار نفر آمده است، احتمالًا ذكر اين رقم براي توجيه فرار خالد بوده است، زيرا براي مقابله با سه هزار نيرو به دويست هزار نفر احتياج نيست! در روايت ابان از امام صادق (ع) آمده كه پادشاه روم سپاه زيادي بسيج كرد. تعدادي از محققان معاصر از روي برخي قراين و شواهد حدس زده اند كه سپاه روم حدود بيست هزار نفر و بعضي ديگر گفته اند حدود چهار تا پنج هزار نفر بوده است. از اين روست كه برخي از دانشمندان متأخر اهل سنت در مقام توجيه برآمده اند، عبدالوهاب نجّار در السيرة النبويه/ 259 نوشته است: استاد خِضْري مي گويد اين تعداد را كه مورخان ذكر مي كنند مبالغه آميز است، مسلمانان فقط عده زيادي را در مقابل خود مشاهده كردند و به هيچ وجه ممكن نبود كه تعداد حقيقي آنان را بدانند. محال است سپاه عظيمي با يك لشكر كوچك برخورد كند آن گاه در ميدان نبرد بيش از دوازده نفر كشته نشود.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 140
عباس عَقّاد نيز به نقل الحركات العسكريه/ 394 گويد: قول ارجح اين است كه اين سپاه براي جنگ در آن جا نيامده بود بلكه هِرَقْل با سپاهيان خود كه براي زيارت شكرانه به بيت الْمَقْدِس مي رفت در آن جا به سر مي برد. سيف الدين سعيد هم در الحركات العسكريه/ 394 نوشته است: بي شك هرقل و فرماندهان بزرگ او آن قدر از فنون نظامي بيگانه نبودند كه دويست هزار مرد جنگي را براي رويارويي با سه هزار نفر عرب بياورند.
چند سريه در فاصله عُمرة القضاء و فتح مكه واقع شد كه مهم ترين آن ها سريه ذات السَّلاسِل است. اهل سنت اين سريه را به گونه اي و شيعيان به نوع ديگر ذكر كرده اند. گويند سلاسل نام آبگاهي بوده كه در پشت وادي القري قرار داشته و تا مدينه ده روز راه بوده است. مؤلف معالم الاثيره/ 142 گويد: از منطقه ذات السلاسل اطلاع دقيقي در دست نيست و هيچ كس نمي تواند مكان آن را معين كند، به احتمال قوي در شمال مدينه در منطقه تبوك و يا مرزهاي شام بوده است. واقدي 2/ 770 گويد: خبر رسيد كه از قبايل بَلِي و قُضاعه مرداني جمع شده و قصد شبيخون به مدينه دارند پيامبر (ص)، عمروعاص را كه از ناحيه مادر با قبيله بَلِي خويشاوندي داشت همراه سيصد نفر به آن ديار گسيل داشت. او را به آن جهت انتخاب فرمود تا به اين وسيله دل هاي آنان را جلب و به اسلام متمايل گرداند. عمرو تا نزديكي منطقه آنان رفت، در آن جا از بيم دشمن توقف كرد.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 141
آن گاه رافع بن مَكيث جُهَني را نزد رسول خدا (ص) فرستاد و درخواست كمك كرد. حضرت دويست نفر از جمله ابوبكر و عمر را به فرماندهي ابوعبيده جرّاح به كمك عمرو فرستاد و توصيه كرد با هم اختلاف نكنند. آنان تا آخرين نقطه سرزمين دشمن رفتند و ساعتي با آنان درگير شدند و مقداري تيراندازي كردند، دشمن فرار كرد و سپاه اسلام به مدينه بازگشت.
محدثان شيعه از جمله شيخ مفيد/ 60 و علامه مجلسي 21/ 66 گفته اند پس از آن كه خبر رسيد تعدادي از اعراب هم پيمان شده اند كه با تمام نيرو و توان به مدينه يورش برند، پيامبر (ص) نخست ابوبكر را با گروهي اعزام كرد، او بدون آن كه بتواند كاري كند به مدينه بازگشت. سپس عمر را فرستاد، او نيز مانند ابوبكر بدون نتيجه بازگشت. عمروعاص كه تازه مسلمان شده بود عرض كرد يا رسول الله جنگ نيرنگ است، مرا بفرست تا كار را اصلاح كنم. او نيز رفت اما سرنوشت فرماندهان قبلي را داشت. سرانجام پيامبر (ص)، اميرالمؤمنين را به فرماندهي منصوب كرد، علي (ع) به خانه رفت و پارچه مخصوصي را كه هنگام سختي ها و دشواري هاي جنگ بر سر مي بست بر سر خود بست. سپس به سوي دشمن حركت كرد. او با كاربرد اصول دقيق نظامي از قبيل استتار و اختفا، دشمن را غافلگير كرد و با كشتن هفت نفر از دلاوران و جنگاوران آنان از جمله سعيد بن مالك عِجْلي عده اي را اسير كرد و دست بسته به مدينه آورد. طبرسي در مجمع البيان 10/ 528 گويد: به همين لحاظ كه اسيران را به صف كشيده و با طناب دست هاي شان را مانند اين كه به زنجير كشيده باشند بستند، به اين جنگ ذات السَّلاسِل گويند.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 142
شيخ مفيد/ 88 گويد: رسول خدا (ص) همراه صحابه در خارج مدينه به استقبال علي (ع) رفت. هنگامي كه چشم علي به آن حضرت افتاد از اسب پياده شد. پيامبر فرمود:
«ارْكَبْ فَإِنَّ اللهَ وَ رَسُولَهُ رَاضِيَانِ عَنْكَ».
سوار شو كه همانا خدا و رسولش از تو خشنود هستند.
اميرالمؤمنين از شادي گريست. آن گاه پيامبر (ص) فرمود: «اي علي اگر بيم آن را نداشتم كه طوايفي از امتم آن چه را كه نصارا درباره عيسي بن مريم گفته اند بگويند امروز درباره ات سخني مي گفتم كه هيچ گاه بر گروهي نگذري مگر آن كه خاك زير پاي تو را (براي تبرك) برگيرند». در تفسير فرات كوفي/ 598 آمده است: پيامبر (ص) با رداي خود غبار از صورت علي (ع) پاك كرد و پيشانيش را بوسيد و در حالي كه مي گريست به اصحاب فرمود:
«مَعاشِرَ أَصْحابِي لا تَلُومُونِي فِي حُبِّي عَلِيَّ بْنَ أَبِي طالِبٍ، فَإِنَّما حُبِّي عَلِيّاً مِنْ أَمْرِ اللهِ وَ اللهُ أَمَرَنِي أَنْ أُحِبَّ عَلِيّاً وَ أُدْنِيَهُ».
اي ياران من مرا براي علاقه ام به علي بن ابي طالب سرزنش نكنيد، همانا علاقه من به علي از ناحيه خداست، خداوند مرا فرمان داد تا علي را دوست داشته باشم و مقرّب بدارم.
بسياري از مفسران و محدثان شيعه نوشته اند سوره العاديات درباره اين سريه نازل شده است.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 143
واقدي 2/ 780 گويد: پيش از اسلام بين قبيله خزاعه و بني بكر اختلاف و درگيري بود، با آمدن اسلام و درگير شدن با مسائل دين جديد دست از اختلاف برداشتند تا آن كه صلح حديبيه پيش آمد. بني بكر هم پيمان قريش و خزاعه كه در جاهليت با عبدالمطلب پيمان داشتند هم پيمان رسول خدا (ص) شدند. بعدها انس بن زُنَيم دِيلي از قبيله بني بكر رسول خدا (ص) را در شعري هجو كرد، نوجواني از خزاعه به او حمله كرد و سرش را شكست و با اين حادثه بين دو قبيله دوباره فتنه برپا شد.
به روايت واقدي 2/ 783 بيست و دو ماه كه از انعقاد صلح حديبيه گذشت، بني نُفاثه كه تيره اي از بني بكر بودند نزد قريش رفتند و از آنان خواستند تا ايشان را در جنگ با بني خزاعه با نيرو و سلاح ياري دهند. قرار شد قريش اين كار را پنهاني انجام دهند، آن گاه گروهي از سران قريش در حالي كه چهره خود را با نقاب پوشانده بودند، همراه جمعي از ياران خود به كمك بني بكر شتافتند و شبانه به اتفاق آنان به گروهي از خزاعه كه در سر آب وَتِير در نزديكي مكه خواب بودند حمله بردند و حدود بيست و سه نفر از آنان را كه بيشترشان زن و كودك و افراد ضعيف بودند كشتند. بامدادان شركت قريش در اين حمله برملا شد و آنان از كار خود پشيمان شدند و دريافتند كه عهد و پيمان خود را با رسول خدا شكستند. عمرو بن سالم خزاعي از تيره بني كعب همراه چهل نفر براي شِكوه و دادخواهي و طلب ياري رهسپار مدينه شد و در حالي كه پيامبر با اصحاب در مسجد نشسته بودند به حضور ايشان رسيد. آن گاه از قريش كه بني بكر را كمك كرده بودند شكايت كرد و ظلم و مصائبي را كه بر آنان وارد شده بود، در
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 144
ضمن اشعاري جانسوز بيان نمود. پيامبر (ص) فرمود: «ياري نشوم اگر همان گونه كه خودم را ياري مي دهم بني كعب را ياري نكنم».
سپس بُديل بن وَرْقاء خزاعي نيز با مرداني از خزاعه رهسپار مدينه شد و آن چه را بر سرشان آمده بود به رسول خدا (ص) گزارش دادند و از قريش شكايت كردند.
واقدي 2/ 785 گويد: حارث بن هشام و عبدالله بن ابي ربيعه نزد ابوسفيان آمدند و گفتند اين كاري است كه به ناچار بايد اصلاح گردد و اگر اصلاح نشود محمد با اصحاب خود به سراغ ما خواهد آمد. با آن كه ظاهرا ابوسفيان در اين ماجرا شركت نداشت و به روايت اعلام الوري/ 105 از امام صادق (ع) او در اين هنگام در شام بود و به روايت واقدي 2/ 785 خود او تصريح كرد كه در اين كار حضور نداشته و با وي مشورت هم نشده است. با اين حال براي جلوگيري از سقوط مكه و سروري قريش صلاح در اين ديد كه براي تحكيم و تمديد پيمان به مدينه برود، زيرا ابوسفيان مي دانست پس از سقوط خيبر كه پشتوانه خوبي براي قريش به شمار مي آمد و رفتن سياستمداران و سرداراني چون عمرو عاص و خالدبن وليد به مدينه، ديگر قريش چندان توان مقابله با سپاه اسلام را ندارد. ابوسفيان سرانجام نزد رسول خدا (ص) آمد و در باب تمديد عهدنامه سخن گفت. به روايت ابن اسحاق 4/ 38 و شيخ مفيد/ 96 حضرت به او پاسخي نداد ولي به روايت واقدي 2/ 792 و اعلام الوري/ 105 پرسيد: «مگر از ناحيه شما حادثه اي رخ داده است؟».
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 145
ابوسفيان گفت: نه، به خدا پناه مي برم. حضرت فرمود: «پس ما هم چنان بر صلح حديبيه و مدت آن پايبنديم».
آن گاه ابوسفيان از ابوبكر و عمر خواست تا در مورد تمديد و تحكيم عهدنامه با پيامبر گفتگو كنند، آنان نپذيرفتند. از آن جا به منزل حضرت علي (ع) آمد و از ايشان خواست تا نزد رسول خدا از وي شفاعت كند. اميرالمؤمنين فرمود: «رسول خدا بر كاري تصميم گرفته و ما را ياراي آن نيست كه با وي سخن بگوييم». سپس از حضرت فاطمه (س) درخواست كرد تا كودكانش را كه در حال بازي بودند دستور دهد قريش را پناه دهند. ايشان فرمود: «فرزندانم هنوز خردسال هستند. وانگهي احدي برخلاف رسول خدا پناه نمي دهد». ابوسفيان به علي (ع) گفت كار بر من دشوار شده است، چاره چيست؟ حضرت فرمود: «چيزي كه برايت فايده داشته باشد نمي دانم ولي تو سرور بني كنانه اي، برخيز و بين مردم يك جانبه تمديد پيمان را اعلام كن». پرسيد اين كار فايده اي دارد؟ فرمود: «نه به خدا، گمان نمي كنم ولي چاره اي جز اين نداري». ابوسفيان برخاست به مسجد رفت و گفت: اي مردم من پيمان را تمديد كردم و سپس بر شتر خود سوار شد و به مكه بازگشت.
شيخ مفيد/ 70 مي گويد: ابتكاري كه اميرالمؤمنين (ع) درباره ابوسفيان انجام داد بهترين تدبير بود، زيرا هم با نرمي و ملايمت ابوسفيان را از مدينه خارج كرد به طوري كه او گمان مي كرد كاري انجام داده است و با بيرون راندن ابوسفيان اين خطر دفع شد كه اگر او در مدينه مي ماند و فكر خود را دنبال مي كرد و كار را بر پيامبر دشوار مي ساخت، حداقل كار فتح مكه به تعويق مي افتاد و چنان چه ناراحت و دست خالي به مكه
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 146
بازمي گشت قريش را بر ضد رسول خدا (ص) تحريك و انديشه جنگ را در سر مي پروراند.
وقتي ابوسفيان به مكه رسيد و شرح مسافرت خود را به قريش گفت او را ملامت كردند و فهميدند كه نتوانسته است كاري انجام دهد.
با پيمان شكني قريش مانع فتح مكه برطرف و راه آن باز شد.
رسول خدا (ص) تصميم گرفت خانه خدا را از لوث شرك پاك كند و به شيطنت چندين ساله ماجراجويان قريش خاتمه دهد. بنابراين بدون آن كه مقصد خود را بيان كند دستور داد تا مسلمانان آماده شوند.
ابن اسحاق 4/ 40 و واقدي 2/ 796 گويند: ابوقَتادة بن رِبْعي را همراه هشت نفر به منطقه اضَم اعزام كرد تا چنين تصور شود كه پيامبر آهنگ آن ناحيه را دارد و از خدا خواست اخبار جنگ به قريش نرسد. چون سپاه اسلام براي حركت آماده شد برخي از مردم به هر نحوي كه بود از حقيقت امر مطلع گرديدند. حاطب بن ابي بَلْتَعَه كه از بدريون و پيك رسول خدا (ص) نزد پادشاه مصر بود، نامه اي به سه نفر از سران قريش نوشت و آنان را از حركت پيامبر مطلع ساخت. آن گاه نامه را به زني به نام ساره داد تا آن را از بيراهه به قريش برساند. ساره نامه را در ميان بافته موهاي خود پنهان كرد و راه مكه را در پيش گرفت. جبرئيل اين ماجرا را به رسول خدا خبر داد و ايشان علي (ع) و زبير يا به روايتي مِقْداد را امر فرمود تا در بين راه نامه را از او بگيرند.
اميرالمؤمنين و زبير در بين راه به ساره رسيدند و او را از شتر پياده و
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 147
بارهايش را جستجو كردند ولي چيزي نيافتند. حضرت علي (ع) فرمود: «به خدا سوگند نه به رسول خدا دروغ گفته شده و نه به ما، يا خودت نامه را بيرون بياور يا اين كه ما تفتيشت مي كنيم». همين كه جديت اميرالمؤمنين را ديد گفت كنار برويد و روي خود را برگردانيد آن گاه نامه را از ميان موهاي خود درآورد و به آنان داد. علي بن ابي طالب نامه را گرفت و نزد پيامبر آورد. حضرت از حاطب پرسيد: «چه چيز تو را به اين كار واداشت؟». گفت: اي رسول خدا من به خدا و رسول ايمان دارم و هيچ گونه تغيير و تبديل هم در عقيده ام نداده ام. چون در ميان قريش عشيره اي ندارم و خانواده ام بين آنان تنها هستند، خواستم به سبب اين كار خانواده ام را حمايت كنند. پيامبر (ص)، حاطب را عفو كرد و سه آيه نخست سوره مُمْتَحَنَه در برائت او نازل شد.
رسول خدا (ص) به اعراب باديه نشين پيام داد كه هر كس به خدا و روز قيامت ايمان دارد بايد ماه رمضان در مدينه باشد. ده هزار نفر از قبايل مختلف آماده شدند. پيامبر ابورُهْم غفاري و يا ابن ام مكتوم را به جانشيني خود گذاشت و با سپاه اسلام عصر چهارشنبه و يا جمعه دهم و به روايت يعقوبي 2/ 158 و طبرسي/ 106 دوم ماه رمضان سال هشتم هجرت به سوي جنوب مدينه حركت كرد. در بيست فرسنگي مكه به قُديد كه رسيد در بِئر ابن عِنَبَه اردو زد و پرچم ها را برافراشت و پرچم مهاجران را به علي بن ابي طالب سپرد.
عباس بن عبدالمطلب كه در مكه مي زيست و هنوز هجرت
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 148
نكرده بود، به نقل جوامع السيره/ 180 مقارن حركت پيامبر به قصد هجرت از مكه خارج شد و در ذي الحُلَيفَه به رسول خدا (ص) برخورد، بار و بنه خود را به مدينه فرستاد ولي خودش همراه آن حضرت به مكه بازگشت.
به روايت ابن اسحاق 4/ 42 ابوسفيان بن حارث بن عبدالمطلب عموزاده پيامبر كه حضرت را هجو مي كرد و در تمامي جنگ ها بر ضد رسول خدا شركت داشت تا آن جا كه حضرت خونش را هدر شمرده بود، همراه عبدالله بن ابي اميه مخزومي پسر عمه پيامبر و برادر ام سلمه كه او نيز از مخالفان و دشمنان سرسخت آن حضرت بود، در همين ايام براي پذيرش اسلام راهي مدينه شدند. در بين راه به سپاه اسلام برخوردند و خواستند با واسطه شدن عباس بن عبدالمطلب خدمت پيامبر (ص) برسند، ولي حضرت نپذيرفت. ام سلمه نزد حضرت شفاعت آنان را نمود و گفت يكي پسر عمو و ديگري پسر عمه و برادر همسرت است. پيامبر فرمود: «مرا به آنان نيازي نيست، پسر عمويم آبرويم را ريخت، پسر عمه و برادر همسرم هم گفت آن چه را كه گفت!». ابوسفيان بن حارث كه فرزند خردسالش را به همراه داشت گفت به خدا سوگند يا مرا مي پذيرد يا دست اين پسرم را مي گيرم و سرگردان در بيابان ها مي گردم تا هر دو از گرسنگي و تشنگي جان دهيم! هنگامي كه اين مطلب به پيامبر رسيد بر آنان دلسوزي و مهرباني نمود و به حضور پذيرفت و آن دو نزد حضرت مسلمان شدند.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 149
ابن اثير در كامل 2/ 164 گويد: علي (ع) به ابوسفيان گفت از روبرو نزد رسول خدا برود و در مقابل آن حضرت بايستد و آن چه را برادران يوسف به او گفتند به پيامبر بگويد. ابوسفيان سرافكنده در مقابل رسول خدا ايستاد و گفت: به خدا سوگند كه همانا خداوند تو را بر ما برتري داد گر چه ما گناهكاريم! پيامبر با يك دنيا بزرگواري و رحمت تمام جنايات و بي مهري ها را ناديده گرفت و فرمود: «امروز بر شما سرزنشي نيست!». گويند ابوسفيان بن حارث از خجالت و شرمندگي تا آخر عمر هيچ گاه به چهره رسول خدا (ص) نگاه نكرد.
واقدي 2/ 814 مي نويسد: تا هنگامي كه مسلمانان در مَرُّ الظَّهْران فرود آمدند هيچ گونه اطلاعي به قريش نرسيده بود ولي آنان بيم داشتند كه شايد رسول خدا (ص) به جنگ ايشان بيايد. پيامبر در مَرُّ الظَّهْران دستور داد هر فردي شبانگاه آتشي برافروزد، مجموعا ده هزار شعله آتش افروخته شد. ابوسفيان، حكيم بن حزام و بُدَيل بن وَرْقاء خزاعي براي به دست آوردن اخبار از شهر خارج گشتند و با ديدن آتش سپاه اسلام وحشت زده شدند. عباس بن عبدالمطلب براي جلوگيري از خونريزي به سوي مكه آمد و در نزديكي شهر ابوسفيان را ديد. ابوسفيان از او پرسيد چه خبر است؟ عباس گفت واي بر تو اين رسول خداست با ده هزار نفر از مسلمانان، اگر بر تو ظفر يابد گردنت را مي زند. بيا به دنبال من بر همين استر سوار شو تا تو را نزد او ببرم و برايت امان بگيرم. عباس
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 150
با شتاب ابوسفيان را نزد رسول خدا (ص) آورد و عرض كرد من او را امان داده ام. عمر اصرار داشت كه ابوسفيان بايد كشته شود. پيامبر به عباس فرمود: «او را داخل خيمه خود ببر و صبح نزد من بياور».
عباس صبحگاهان ابوسفيان را آورد. هنگامي كه رسول خدا (ص) او را ديد فرمود: «واي بر تو اي ابوسفيان! آيا وقت آن نرسيده كه بداني خدايي جز خداوند يگانه نيست؟» گفت پدر و مادرم فداي تو باد چقدر بردبار و بزرگوار و خويشاوند دوستي. به خدا سوگند من هم گمان كردم اگر همراه خداوند خدايي ديگر وجود داشت تا كنون مرا ياري كرده بود. حضرت فرمود: «واي بر تو هنوز وقت آن نرسيده كه بداني من پيامبرم؟». گفت: اما درباره اين مطلب هنوز در دل من ترديدي است! ابن شهر آشوب 1/ 207 گويد: علي (ع) خواست با شمشير او را بكشد، اما پيامبر مانع شد. عباس گفت: واي بر تو! اسلام بياور قبل از آن كه گردنت زده شود. مقصود عباس اين بود كه با اظهار اسلام مصونيت پيدا كند نه اين كه در پذيرش اسلام مجبور باشد. ابوسفيان در اين هنگام از روي اضطرار شهادتين را بر زبان جاري كرد و به روايت طبرسي/ 108 با لكنت زبان آن را ادا نمود و اسلام آورد. عباس به رسول خدا (ص) عرض كرد ابوسفيان مردي است خواهان فخر، براي او مزيتي قائل شويد. حضرت فرمود: «هر كس وارد خانه ابوسفيان شود، يا در خانه خود را ببندد و يا داخل مسجدالحرام شود در امان است». روشن است دارالامان بودن خانه ابوسفيان هيچ گونه فضيلتي براي وي به حساب نمي آمد، زيرا به گفته ابن حزم در جوامع السيره/ 182 خانه هر فرد مكي چنين حكمي داشت. ابن اسحاق 4/ 46 گويد: چون ابوسفيان خواست برود حضرت به عباس دستور داد او را در تنگناي دره نگهدارد تا
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 151
سپاهيان خدا بر وي بگذرند و او عظمت و شُكوه آنان را ببيند تا مبادا به فكر مقاومت بيفتد. عباس چنان كرد و واحدهاي سپاه اسلام يكايك از تنگناي دره عبور مي كردند تا آن كه نوبت به كتيبة الخضراء رسيد كه رسول خدا (ص) در بين آنان بود. ابوسفيان با ديدن اين صحنه باطن خود را آشكار كرد و به عباس گفت: پادشاهي برادرزاده ات بالا گرفته است! عباس گفت: اين پادشاهي نيست بلكه پيامبري است.
ابوسفيان با شتاب به مكه آمد و دستور امان را به مردم ابلاغ كرد و قريش را از مخالفت و مقاومت و سرسختي برحذر داشت. به روايت يعقوبي 2/ 59 او به مردم مكه گفت اگر اسلام نياورند نابود خواهند شد. به نقل ابن اسحاق 4/ 47 و نويري 17/ 302 ابوسفيان گفت: اي گروه قريش اين محمد است، با سپاهي آمده كه شما توان مقابله با آن را نداريد! همسرش هند او را توبيخ كرد و گفت گوش به سخن اين پير خرفت ندهيد و مردم را به پايداري و قتل شوهرش فرا خواند. ابوسفيان گفت به حرف اين زن مغرور نشويد كه كار از كار گذشته است، هر كس وارد خانه من شود درامان است. مردم گفتند خدا تو را بكشد، خانه ات كه مشكلي از ما حل نمي كند، مگر خانه تو چقدر وسعت دارد؟! ابوسفيان گفت: هر كس داخل خانه خويش بماند و يا وارد مسجد الحرام شود در امان است. مردم در اين هنگام متفرق شدند، عده اي به خانه هاي خود و گروهي به مسجدالحرام رفتند.
رسول خدا (ص) در ذي طُوي سپاه خود را به چهار دسته تقسيم و شهر
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 152
مكه را از چهار سو محاصره كرد و به روايت طبرسي/ 110 دستور اكيد صادر كرد جز با كساني كه سر جنگ دارند جنگ نشود. مقصود حضرت اين بود تا جايي كه ممكن است از جنگ و خونريزي اجتناب شود و مكه بدون خونريزي فتح گردد. به روايت ابن اسحاق 4/ 49 و شيخ مفيد/ 71 سعد بن عباده بزرگ انصار كه پرچم انصار را حمل مي كرد بر مشركان قريش خشم برد و فرياد زد:
أَلْيَوْمُ يَوْمُ الْمَلْحَمَة أَلْيَوْمُ تُسْبَي الْحَرَمَة
امروز روز كشتار و انتقام است، امروز زنان اسير خواهند شد!
آن گاه گفت: اي گروه اوس و خزرج انتقام روز احد را بگيريد! عباس به پيامبر گفت: يا رسول الله آيا نمي شنوي سعد بن عباده چه مي گويد؟ پيامبر به اميرالمؤمنين فرمود: «خودت را به سعد برسان و پرچم را از او بگير و با ملايمت وارد مكه شو». علي پرچم را از سعد گرفت. به روايت ابن شهر آشوب 1/ 208 سعد به علي (ع) گفت اگر جز تو كس ديگري بود هرگز نمي توانست پرچم را از من بگيرد. اميرالمؤمنين به جاي شعار تهديدآميز سعد فرياد زد:
«أَلْيَوْمُ يَوْمُ الْمَرْحَمَة».
امروز روز مهرباني است.
آن گاه به نقل واقدي 3/ 722 همان گونه كه پيامبر (ص) فرموده بود با پرچم وارد مكه شد و آن را در كنار حجرالاسود برافراشت.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 153
پيامبر اكرم (ص) در آستانه ورود به مكه و فتح امّ القري فرماني بسيار مترقي و بشر دوستانه كه در بردارنده حقوق كامل و حرّيت و آزادي انسان و آسيب ديدگان جنگي است و تا انقراض عالم پيشرفته و قابل اجرا بوده صادر كرد و با يك دنيا مهر و محبت به روايت الاموال ابوعبيد/ 141 و فتوح البلدان بلاذري/ 53 چنين فرمود:
«أَلا لا يُجْهَزَنَّ عَلي جَرِيحٍ وَلا يُتْبَعَنَّ مُدْبِرٌ وَ لا يُقْتَلَنَّ أَسِيرٌ، وَ مَنْ أَغْلَقَ بابَهُ فَهُوَآمِنٌ».
هان اي سپاهيان! هيچ مجروحي نبايد از پا درآيد، هيچ گريزاني نبايد دنبال گردد، هيچ اسيري نبايد كشته شود و هر كس داخل خانه اش بماند در امان است.
علاوه بر اين به روايت ابن اسحاق 4/ 147 مسجدالحرام و خانه ابوسفيان را نيز امانگاه قرار داد و از همه جالب تر اين كه به روايت امتاع الاسماع/ 379 پرچم اماني بست و به دست ابورُوَيحَه عبدالله بن عبدالرحمن خثعمي داد و دستور فرمود فرياد بزند: «هر كس زير پرچم ابورُوَيحه درآيد در امان است».
رسول خدا روز جمعه بيستم ماه رمضان سال هشتم هجرت نزديك ظهر همراه سپاهيان اسلام به گفته مقريزي در امتاع الاسماع/ 377 در حالي كه بر شتر قصواي خود سوار و به نشانه تواضع و فروتني در برابر الله سر خود را پايين افكنده بود و سوره «إِذَا جَاءَ نَصْرُالله» را كه در همان وقت نازل شد زمزمه مي كرد، وارد مكه گرديد و شهر بدون مقاومت تسليم او شد. حضرت در اين هنگام نگاهي به مسلمانان افكند، كثرت و
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 154
شوكت آنان هيچ گونه تأثيري در او نگذاشت و فرمود: «لا عَيْشَ إِلّا عَيْشُ الآخِرَة» زندگي جز زندگي آخرت نيست.
آن گاه سر بر جهاز شتر گذاشت و خدا را سجده كرد. شگفتا! اين لحظه حضرت كه آشكارا و در اوج قدرت وارد مكه مي شد با آن لحظه كه در نهايت ضعف و پنهاني از مكه خارج مي گشت هيچ تفاوتي نداشت!
صفوان بن اميه، عِكْرِمَة بن ابي جهل و سهيل بن عمرو عده اي را براي جنگ و مقاومت در مقابل مسلمانان در خَنْدَمَه گرد آوردند. اينان با خالد بن وليد درگير شدند. به روايت ابن اسحاق 4/ 50 دوازده يا سيزده نفر و به روايت واقدي 2/ 875 بيست و چهار نفر از مشركان كشته و دو يا سه نفر از مسلمانان شهيد شدند.
سپاهيان اسلام از چهار سو وارد شهر شدند و در ميعادگاه خود كه مسجدالحرام بود به هم رسيدند و پيرامون كعبه حلقه زدند. به روايت واقدي 2/ 825 پيامبر دستور داد فقط ده نفر، شش مرد و چهار زن كه جرمشان بسيار سنگين بود مجازات شوند گرچه زير پرده كعبه پنهان شده و يا به آن چنگ زده باشند. اينان عبارت بودند از عِكْرِمَة بن ابي جهل، هَبّار بن اسْوَد، عبدالله بن سعد، مِقْيس بن صُبابه، حُوَيرِث بن نُقَيذ، عبدالله بن هلال، هند بنت عُتبه، ساره آزاد شده عمرو بن هاشم، قُرَينا و قُرَيبَه كنيزان ابن خَطَل كه در آوازه خواني خود رسول خدا را هجو مي كردند. از اين عده چهار نفر كشته و بقيه بخشوده شدند.
پيامبر (ص) در اين مدت كه در مكه بود به خانه كسي نرفت، ابورافع در حَجُون كنار قبر حضرت ابوطالب و خديجه خيمه اي از چرم براي ايشان برپا ساخت. حضرت در حَجُون اقامت داشت و براي نماز به
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 155
مسجدالحرام مي رفت.
واقدي 1/ 831 گويد: رسول خدا (ص) پس از شستشو و ساعتي استراحت در خيمه خود بر ناقه قصوا سوار شد و در حالي كه سپاهيان در برابرش صف كشيده بودند راهي مسجدالحرام گرديد. سوار بر شتر طواف و با چوبدستي خود حجرالاسود را استلام كرد و تكبير گفت. مسلمانان همه با تكبير آن حضرت تكبير گفتند، آن چنان كه مكه از صداي تكبير آنان به لرزه درآمد! در اين هنگام مشركان بر فراز كوه ها ايستاده و نظاره گر اين صحنه بودند.
بيهقي در دلائل النبوه 5/ 71 گويد: آن گاه با چوبدستي خود اشاره مي كرد به هر يك از سيصد و شصت بتي كه پيرامون خانه كعبه نصب شده بود و آن ها واژگون مي شدند و حضرت آيه هشتاد و يك سوره اسراء را قرائت مي فرمود: (جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقاً).
چند بت بزرگ از جمله هُبَل در موضع بلند قرار داشت كه دست به آن ها نمي رسيد. دياربكري 2/ 86 و ديگران از اميرالمؤمنين نقل كرده اند كه گفت: «پيامبر به من فرمود كنار كعبه بنشين، نشستم. آن گاه رسول خدا (ص) بر شانه هايم بالا رفت و فرمود برخيز. من برخاستم. وقتي ديد من از نگهداري وي ناتوانم فرمود بنشين، نشستم و آن حضرت از شانه من پايين آمد سپس او نشست و به من فرمود بر شانه من بالا برو. بر شانه هاي حضرت بالا رفتم، بعد مرا بلند كرد. در اين هنگام تصور كردم
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 156
اگر بخواهم مي توانم به افق آسمان برسم، آن گاه بر بام كعبه رفتم و رسول خدا (ص) كنار رفت. بت بزرگ قريش را فرو افكندم سپس از طرف ناودان خودم را به زمين پرتاب كردم چون زمين خوردم لبخندي زدم. پيامبر پرسيد چرا لبخند مي زني؟ گفتم چون خودم را از مكان مرتفع پرتاب كردم و هيچ گونه دردي احساس نكردم. پيامبر (ص) فرمود: چگونه بدنت دچار درد شود در حالي كه محمد تو را بالا برد و جبرئيل فرود آورد».
قَسْطَلاني در المَواهِبُ اللَّدُنِّيه 1/ 323 گويد: پيامبر (ص)، اميرالمؤمنين را دنبال عثمان بن طلحه عَبْدَرِي فرستاد تا كليد كعبه را بگيرد اما او از دادن كليد امتناع ورزيد. علي فرمود: «اگر مي دانستي او فرستاده خداست از دادن كليد امتناع نمي كردي». آن گاه كليد را به زور از دست عثمان گرفت و آورد و در كعبه را گشود. پيامبر داخل كعبه شد و دستور داد تصاوير و صورت هايي را كه مشركان در آن جا حك كرده بودند محو كردند و شستند. آن گاه در كعبه را گرفت و در حالي كه مردم اطراف آن حضرت را گرفته بودند بر در كعبه ايستاد و با چشماني كه بارقه رحمت و عطوفت از آن ها ساطع بود قريش را نظاره مي كرد.
قريش كه بيست سال بزرگ ترين جنايت ها را در حق آن حضرت روا داشته و از هيچ آزار و اذيتي دريغ نورزيده و او را مجبور به ترك وطن كرده بودند، اينك زندگي و مرگ خود را زير لبان مبارك رسول خدا (ص) مي ديدند. نفس ها در سينه ها حبس شده و همه منتظر
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 157
بودند تا ببينند پيامبر پس از آن همه بدي كه از قريش ديده اكنون با آنان چه مي كند. رسول خدا (ص) كه هر چه قدرتش فزوني مي يافت فروتني و مهربانيش بيشتر مي شد، نگاهي به قريش كرد و به روايت ابن اسحاق 4/ 54 و واقدي 2/ 835 سخنان خود را چنين آغاز كرد: «سپاس خدايي را كه وعده خويش را انجام داد و بنده خود را ياري كرد و به تنهايي گروه ها را شكست داد. شما چه مي گوييد و چه مي پنداريد؟» گفتند: نيك مي گوييم و نيك مي پنداريم، برادري بزرگوار و فرزند برادري بزرگوار هستي كه قدرت يافته اي. در اين هنگام درياي رحمت تمام آزارها، بدي ها، كينه توزي ها، ددمنشي ها و جنگ هاي بي رحمانه قريش را ناديده گرفت و در حالي كه اشك در چشمان مباركش حلقه زده بود و مردم نيز همه گريان بودند، با يك دنيا مهرباني و عطوفت و رحمت فرمود:
«فَإِنِّي أَقُولُ لَكُمْ كَمَا قَالَ أَخِي يُوسُفُ: لا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللهُ لَكُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ».
من همان را مي گويم كه برادرم يوسف گفت. امروز بر شما ملامتي نيست خداوند بيامرزدتان، او مهربان ترين مهربانان است.
«اذْهَبُوا فَأَنْتُمُ الطُّلَقاء».
برويد كه شما آزادشدگان هستيد.
از اين رو به اهل مكه «طُلَقاء» مي گويند.
بي شك اين عفو و گذشت حيرت انگيز رسول اكرم (ص) از زيباترين و درخشان ترين جلوه هاي مهر و محبت بود كه به دست مهرپرور آن پيام آور رحمت تجلي كرد تا آن جا كه در طول تاريخ بشر نمونه اي براي آن
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 158
نمي توان يافت و جدا قلم و زبان از تحرير و بيان آن عاجز و درمانده است! باري، حضرت كليد كعبه را دوباره به عثمان بن طلحه عَبْدَرِي داد. مردم گروه گروه، كوچك و بزرگ، زن و مرد خدمت آن حضرت مي رسيدند و به روايت يعقوبي 2/ 60 خواسته يا ناخواسته ايمان مي آوردند.
به روايت عيون التواريخ 1/ 306 مردم بر سر كوه صفا جمع شدند تا با پيامبر (ص) بر پذيرش اسلام بيعت كنند، رسول خدا با مردان بر اين موضوع بيعت كرد كه در حد توان پيرو و گوش به فرمان خدا و رسولش باشند و سپس از زنان نيز بيعت گرفت. واقدي 2/ 850 گويد: در اين هنگام هند همسر ابوسفيان از بين زنان برخاست خدمت پيامبر آمد و گفت اي رسول خدا با شما دست بيعت بدهم؟ حضرت فرمود:
«إِنِّي لا أُصَافِحُ النِّسَاءِ».
من با زنان دست نمي دهم.
به روايت ابن عبدالبر در الدرر/ 221 روز دوم فتح مكه رسول خدا (ص) خطبه بسيار مهمي براي مردم ايراد فرمود و پاره اي از احكام اسلام را بيان كرد.
در پايان اين بحث تذكر چند نكته ضروري است:
الف. گرچه تمامي قريش صلح حديبيه را نقض نكرده بودند ولي سكوت آنان دال بر رضا بود و به همين لحاظ رسول خدا (ص) پيمان شكني را از سوي همه آنان تلقي كرد. همان گونه كه در اخراج يهود بني قينقاع و بني نضير و كشتن بني قريظه همه آنان نقض عهد نكرده بودند ولي با سكوتشان به اين امر راضي بودند.
ب. پس از كشته شدن سران قريش در جنگ بدر، از جمله ابوجهل و
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 159
عتبه رياست قريش به ابوسفيان رسيد و او جنايتكارترين فرد قريش و امّ الفساد بود، كليه جنگ هاي قريش بر ضد رسول خدا (ص) را او فرماندهي كرد و شكي نيست كه اگر قرار بود كسي از قريش مجازات شود و تاوان جنايت هاي چندين ساله خود را بر ضد پيامبر و مسلمانان بپردازد به طور قطع شخص ابوسفيان بود. با اين وصف چرا عباس بن عبدالمطلب آن قدر در حفظ جان و نگهداري او كوشيد معلوم نيست و اما اين كه امان به ابوسفيان داد، عباس در مقامي نبود كه بتواند به او امان بدهد. منتهي با اصرار زياد اين امان را تا حدي بر گردن پيامبر گذاشت. به راستي ابوسفيان كه برادرزاده عباس را آنقدر آزار داده و برادرش حمزه را به فجيع ترين وجه كشته و مثله كرده بود، چرا در نگاه عباس محترم بود؟ روشن نيست. شايد مقصود عباس اين بود كه اگر ابوسفيان كشته شود ديگر كسي نمي تواند قريش را يك دست متقاعد به تسليم كند و اين باعث هرج و مرج و خونريزي زياد مي گردد. هر چه بود كوشش بي دريغ وي در سالم نگهداشتن ابوسفيان مؤثر افتاد و آن عنصر خون آشام از اين معركه جان سالم به در برد. البته بايد حق داد كه با تسليم شدن او راه براي تسليم شدن قريش هموار گشت.
ج. بين علما اختلاف است كه آيا مكه عَنْوَةً، يعني با قهر و غلبه فتح شد و يا صلحاً؟ ابن قَيم در زادالمعاد 3/ 623 مي نويسد: اكثر اهل علم مي گويند عَنْوَةً فتح شد، چرا كه گروهي از مكيان با خالد جنگيدند و پيامبر فرمود جنگ در آن حرام است فقط چند ساعتي براي من حلال شد و چون خداوند حرمت مكه را بزرگ شمرده پيامبر (ص) به احترام و حرمت مكه اهالي آن را اسير نگرفت و اموال آنان را قسمت نكرد و اهل مكه را به
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 160
عنوان اسير آزاد كرد. شافعي و برخي ديگر مي گويند مكه با صلح فتح شد، چون پيامبر به اهل مكه امان داد به همين جهت خانه و اموالشان را هم قسمت نكرد. برخي هم مانند ابن حزم در جوامع السيره/ 182 گفته اند كه مكه مُؤَمَّنَةً فتح شد. به اين معني كه حضرت به مكيان و زنان و فرزندانشان امان داد، آنان را اسير نكرد و اموالشان را نيز به غنيمت نگرفت.
د. رسول خدا (ص) تمامي مردم مكه را بخشيد و با اصل «الإِسْلَامُ يَجُبُّ ما كانَ قَبْلَهُ» قلم عفو بر جرائم آنان كشيد و تمامي دشمني ها و كينه توزي هاي سابق را ناديده گرفت.
ه. همان گونه كه قبلًا متذكر شديم با فتح مكه ديگر راه هجرت بسته و تعطيل شد. رسول خدا (ص) فرمود:
«لا هِجْرَةَ بَعْدَ الْفَتْح».
بعد از فتح مكه ديگر هجرت نيست.
كساني كه مانند اكثر امويان پس از فتح مكه به مدينه مي آمدند، مهاجر محسوب نمي شدند و آيات قرآن درباره فضيلت مهاجران شامل آنان نمي شد.
و. پيامبر (ص) در فتح مكه هيچ كس را بر پذيرش اسلام اجبار نكرد، همه را آزاد گذاشت تا به دلخواه و انتخاب خود مسلمان شوند. حتي ابوسفيان را هم مجبور نساخت تا آن جا كه وقتي ابوسفيان بي حرمتي كرد و گفت من همواره در رسالت تو شك داشته ام و دارم او را تهديد نكرد، خود او به توصيه دوستش عباس به صورت ظاهر اسلام را پذيرفت. به روايت ابن اسحاق 4/ 60 صفوان هم وقتي خدمت پيامبر (ص) رسيد گفت دو ماه به من مهلت بدهيد تا درباره پذيرش اسلام فكر كنم. حضرت
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 161
فرمود: «چهار ماه به تو مهلت مي دهم». به همين جهت بود كه عده زيادي پس از فتح مكه تا سال نهم، يعني نزديك يك سال بر شرك خويش باقي بودند.
ز. «طُلَقاء» جمع طَليق به معناي اسيران آزاد شده است، اين لقب نشان دهنده سوء پيشينه قريش است كه براي هميشه بر پيشاني آنان نقش بست. «مُسْلِمَه» نيز جمع مسلم است، به كساني كه در فتح مكه مسلمان شدند «مُسْلِمَةُ الْفَتْح» مي گويند. اين لقب هم تعريضي دارد به اين كه اينان كساني هستند كه تا زمان فتح مكه بر شرك خود باقي بوده اند و پس از فتح مكه مسلمان شدند.
ح. فتح مكه كه فتح الفتوح و فتح اعظم نام گرفت، به سيادت و سروري قريش و سلطه آنان در حجاز پايان داد. طوايفي كه زير سلطه فكري و سياسي قريش بودند همواره چنين مي پنداشتند كه اگر مكيان بر باطل بودند و دين اسلام بر حق بود قريش شكست مي خورد. ابن سعد در طبقات 1/ 336 از عمرو بن سَلَمَه جَرْمي نقل مي كند كه گفت: مردم منتظر بودند كه اگر مكه فتح شود مسلمان شوند و مي گفتند منتظر بمانيد اگر محمد بر قريش پيروز گردد پس او راستگو و پيامبر است و چون خبر فتح مكه رسيد همه اقوام اقدام به پذيرش اسلام نمودند. مسعودي در التنبيه و الاشراف/ 239 گويد: هنگامي كه رسول خدا (ص) مكه را فتح كرد و قريش تسليم او شد عرب به اسلام روي آورد.
رسول خدا (ص) پس از فتح مكه سرايا و دسته هايي به اطراف مكه
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 162
اعزام كرد تا مردم را به اسلام دعوت كنند ولي فرمان جنگ به آنان نداد. ابن اسحاق 4/ 70 از امام باقر (ع) روايت مي كند كه خالد بن وليد را همراه سيصد و پنجاه نفر از مهاجر و انصار و قبيله بني سُليم به سوي بني جَذيمه در غُمَيصا درنزديكي مكه فرستاد تا آنان را به اسلام فرا خواند. خالد برخلاف دستور پيامبر بر بني جَذيمه هجوم برد، آنان از ترس مسلح شدند. خالد از ايشان پرسيد در چه حالي به سر مي بريد؟ گفتند ما مسلمان هستيم، نماز مي گزاريم و محمد را تصديق كرده و در محله خودمان مسجد ساخته ايم و اذان مي گوييم. گفت چرا سلاح به دست گرفته ايد؟ گفتند بين ما و گروهي از اعراب دشمني است ترسيديم شما از آنان باشيد بدين لحاظ سلاح برداشتيم. خالد گفت سلاح را كنار بگذاريد. آنان سلاح خود را بر زمين گذاشتند. آن گاه دستور داد همه آنان را به اسارت گرفتند. خالد سپس خيانت كرد و به سبب عداوت و دشمني ديرينه اي كه از دوران جاهليت با آنان داشت، سحرگاه فرمان قتل عام مسلمانان را صادر كرد و بانگ زد هر كس اسيري در دست دارد او را بكشد! بني سليم به لحاظ دشمني كه از قديم با بني جَذيمه داشتند اسيران خود را كشتند ولي مهاجر و انصار از فرمان خالد سرباز زدند و اسيران خود را آزاد كردند. واقدي 3/ 884 گويد: نزديك سي نفر از آنان كشته شدند.
چون خبر جنايت هولناك خالد به پيامبر (ص) رسيد بسيار غمگين شد و گريست. سپس رو به قبله ايستاد و دست هاي خود را به سوي آسمان بلند نمود و سه مرتبه فرمود: «خدايا من از كرده خالد نزد تو
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 163
بيزاري مي جويم!». آن گاه به نقل يعقوبي 2/ 61 اموالي كه از يمن رسيده بود و يا به روايت واقدي 3/ 882 اموالي از صفوان بن اميه، عبدالله بن ابي ربيعه و حُويطب بن عبدالعزي قرض كرد به اميرالمؤمنين داد و فرمود: «نزد بني جذيمه برو و خونبها و غرامت اموالشان و خسارت آن چه خالد از بين برده پرداخت كن و كارهاي دوران جاهليت را زير پاي خود قرار ده».
علي (ع) نزد بني جَذيمه رفت و از آنان دلجويي و كارشان را به بهترين وجه اصلاح و همه آنان را راضي كرد تا آن جا كه چون هزينه پرداخت غرامت كم آمد ابورافع را نزد رسول خدا (ص) فرستاد و مال بيشتري درخواست كرد. پيامبر نيز موافقت كرد. حضرت علي تمام خونبهاي آنان و بهاي اموالشان را كه از بين رفته بود پرداخت، حتي خسارت ظروف غذاي سگ ها و حيواناتشان را هم پرداخت و مقداري مال نيز در اختيار آنان گذاشت كه اگر بعدها برخي از اموال نابود شده يادشان آمد از آن برداشته و به زيان ديدگان بپردازند. هنگامي كه نزد رسول خدا بازگشت حضرت از او پرسيد: «يا علي چه كار كردي؟» عرض كرد: «اي رسول خدا (ص) نزد گروهي رفتيم كه مسلمان بودند و در ديار خود مساجدي ساخته بودند. پس خونبهاي تمام كساني را كه خالد آنان را كشته بود پرداختم، حتي تاوان ظروف سگ هاي شان را هم دادم». حضرت فرمود: «آفرين! كار صحيحي انجام دادي. من به خالد دستور جنگ نداده بودم، همانا فرمان دادم آنان را به اسلام فرا خواند».
به روايت علامه مجلسي در بحارالانوار 21/ 143 فرمود:
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 164
«أَرْضَيْتَنِي رَضِيَ اللهُ عَنْكَ. يا عَلِيُّ أَنْتَ هادِي أُمَّتِي، أَلا إِنَّ السَّعِيدَ كُلَّ السَّعِيدِ مَنْ أَحَبَّكَ وَ أَخَذَ بِطَرِيقَتِكَ، أَلا إِنَّ الشَّقِيَّ كُلَّ الشَّقِيِّ مَنْ خالَفَكَ وَ رَغِبَ عَنْ طَرِيقَتِكَ إِلي يَوْمِ الْقِيامَةِ».
مرا خشنود كردي خداوند از تو خشنود باد. اي علي! تو راهنماي امت مني، تا روز قيامت خوشبخت واقعي كسي است كه تو را دوست بدارد و به راه تو برود و بدبخت واقعي كسي است كه با تو مخالفت ورزد و از راه تو روي گرداند.
و به نقل شيخ صدوق در خصال/ 562 فرمود: «به خدا سوگند اگر به جاي اين كاري كه كردي شتران سرخ موي نصيب من مي شد اين چنين شادمان نمي شدم». يعقوبي 2/ 61 مي نويسد: در آن روز بود كه پيامبر (ص) به علي (ع) فرمود:
«فِداكَ أَبَوايَ».
پدر و مادرم فداي تو باد!
در اين جا پرسش مهمي كه مطرح است و به صورت مشكل و معضل بسيار بزرگي در سيره رسول خدا (ص) درآمده اين است كه چرا خالد پس از اين جنايت هولناك مجازات و قصاص نشد؟ بلكه دوباره در جنگ طائف به فرماندهي رسيد! جواب نخست كه از علماي اهل سنت بوده اين است كه مي گويند خالد در اين كار اشتباه كرده او قصد ياري و نصرت اسلام را داشت ولي به خطا عده اي از مسلمانان را كشت و به
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 165
همين لحاظ بود كه پيامبر ديه آنان را پرداخت. پاسخ دوم مطلبي است كه محقق بزرگ استاد سيد جعفر مرتضي عاملي از لبنان به درخواست نگارنده ارسال داشته و خلاصه آن اين است، گرچه جنايت خالد قابل انكار نيست ولي همين كه او مدعي كفر بني جَذيمه شد شبهه ايجاد شد و با وجود شبهه حد ساقط مي گردد و بديهي است كه رسول خدا (ص) از روي موازين عادي و عرفي حكم مي كرده است نه از روي علم غيب.
پاسخ سوم كه گويا دقيق تر باشد اين است كه احكام اسلام، اعم از عبادي، اجتماعي و قوانين جزايي تابع مصالح و مفاسد است، با اين حال در مواردي كه اضطرار پيش آيد به گونه اي كه در اداي واجبات مفسده و در ارتكاب محرّمات مصلحت عرضي عارض شود، حكم اولي رفع و حكم ثانوي جايگزين مي گردد، مانند خوردن مردار و نوشيدن شراب در حين اضطرار. در قوانين جزايي نيز حكم چنين است، يعني اگر در اجراي حدي كه داراي مصلحت بوده مفسده آن فزوني يابد، مانند اين كه اغتشاش و اختلال نظم پيش بيايد، از باب اهم و مهم و دفع افسد به فاسد آن حد ساقط مي گردد. ماجراي خالد از مصاديق بارز همين موضوع بوده است.
كفار قريش در آن ايام به تازگي و از روي بي ميلي در زمره مسلمانان درآمده بودند و سران آنان در پي فرصتي مي گشتند تا كفر خود را آشكار كنند و بر ضد پيامبر (ص) و مسلمانان بشورند. لذا رسول خدا ديد اگر بخواهد خالد را با آن موقعيت قبيله اي و اجتماعي كه در بين سران شرك دارد قصاص كند، شورش و اغتشاش بزرگي بر پا مي شود كه به هيچ وجه نتوان آن را مهار كرد و صدها مشكل كوچك و بزرگ براي دين نوپاي اسلام به دنبال دارد تا آن جا كه مفسده اجراي حد به مراتب
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 166
بيش از مصلحت آن است. به اين علت بود كه از اجراي حد خودداري كرد و به پرداخت ديه و خسارت اكتفا نمود و در عين حال از فعل خالد نيز نزد خداوند سه بار بيزاري جست. در سيره حلبي 3/ 199 و دلائل الصدق 3/ 33 هم به اين نكته اشاره اي شده است. فرماندهي يافتن مجدد او نيز گويا در همين راستا بوده است و حضرت مي خواسته به نوعي او را مهار كند.
سريه كعب: پس از عمرة القضاء چند سريه رخ داد كه مهم ترين آن ها سريه كعب بن عُمير غفاري است كه در آن مسلمانان مردانه جنگيدند و سرانجام همه آنان شهيد شدند، جز يك نفر كه در بين مجروحان افتاده بود.
جنگ موته: در اوايل سال هشتم هجرت در بسياري از مناطق حجاز امنيت برقرار شد. پيامبر (ص) تصميم گرفت دعوت و تبليغ اسلام را در مرزهاي شمال و سرزمين روم شرقي متمركز كند. حارث بن عمير ازْدِي را همراه نامه اي نزد شُرَحْبِيل بن عمرو غَسّاني فرمانرواي بُصْري فرستاد و او را به پذيرش اسلام فرا خواند. حارث به دهكده موته كه رسيد شُرَحبِيل بن عمرو او را دستگير كرد و گردن زد. اين كار بر رسول خدا (ص) سخت آمد و در جمادي الاولي سال هشتم هجري سپاهي متشكل از سه هزار نفر به فرماندهي جعفر بن ابي طالب و معاونت زيد بن حارثه و عبدالله بن رَواحه بسيج كرد. آن گاه مسلمانان به سوي شام حركت كردند تا به منطقه مَعان در سرزمين اردن رسيدند. در آن جا مطلع
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 167
شدند كه روميان همراه سپاهي گران در مآب از توابع بَلْقا اردو زده اند. سپاه اسلام حركت كرد تا به بَلْقاء رسيد و در آن جا با سپاه روم رو به رو شد و سرانجام در دهكده موته اردو زد و لشكر روم نيز در مَشارف فرود آمد.
پس از شهادت فرمانده كل معاون اول سپاه زيد بن حارثه پرچم را به دست گرفت و قهرمانانه جنگيد تا آن كه با نيزه اي كه به او زدند به شهادت رسيد. سپس عبدالله بن رَواحه معاون دوم سپاه پرچم را برداشت و مردانه به نبرد پرداخت تا سرانجام شهيد شد. پس از كشته شدن فرماندهان ارشد انسجام و نظم سپاه اسلام به هم ريخت و شيرازه آن از هم گسست. ثابت بن اقْرَم انصاري پرچم را به دست گرفت و مجاهدان را سوي خود فرا خواند، مسلمانان گرد او جمع شدند. آن گاه ثابت پرچم را به خالد بن وليد داد، اما خالد آن ايثار و رشادت فرماندهان قبلي را نداشت. از اين رو بدون آن كه كاري انجام دهد از ميدان نبرد گريخت! مسلمانان وقتي ديدند فرمانده سپاه در حال فرار است، آنان نيز پا به فرار گذاشتند و سپاه روم به تعقيب آنان پرداخت. پيش از آن كه خبر شهادت جعفر و معاونانش به مدينه برسد رسول خدا (ص) از آن آگاه شد و مردم را نيز مطلع ساخت. حضرت از شهادت جعفر بسيار غمگين شد. جعفر پس از شهادت به لحاظ آن كه خدا دو بال به او داد تا در بهشت به هر كجا كه مي خواهد پرواز كند، به «جعفر ذوالجناحين» و «جعفر طيار» معروف گرديد.
سريه ذات السلاسل: چند سريه در فاصله عُمرة القضاء و فتح مكه واقع شد كه مهم ترين آن ها سريه ذات السَّلاسِل است. اهل سنت اين
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 168
سريه را به گونه اي و شيعيان به نوع ديگر ذكر كرده اند.
فتح مكه: پيش از اسلام بين قبيله خزاعه و بني بكر اختلاف و درگيري بود، با آمدن اسلام و درگير شدن با مسائل دين جديد دست از اختلاف برداشتند تا آن كه صلح حديبيه پيش آمد. بيست و دو ماه كه از انعقاد صلح حديبيه گذشت، بني نُفاثه كه تيره اي از بني بكر بودند نزد قريش رفتند و از آنان خواستند تا ايشان را در جنگ با بني خزاعه با نيرو و سلاح ياري دهند. گروهي از سران قريش همراه جمعي از ياران خود به كمك بني بكر به گروهي از خزاعه حمله بردند و حدود بيست و سه نفر از آنان را كشتند. مرداني از خزاعه رهسپار مدينه شدند و آن چه را بر سرشان آمده بود به رسول خدا (ص) گزارش دادند و از قريش شكايت كردند. با پيمان شكني قريش مانع فتح مكه برطرف و راه آن باز شد. ابوسفيان براي جلوگيري از سقوط مكه و سروري قريش و تحكيم و تمديد پيمان به مدينه رفت ولي كاري نتوانست بكند. وقتي بازگشت به مكه و شرح مسافرت خود را به قريش گفت او را ملامت كردند و فهميدند كه نتوانسته است كاري انجام دهد. حاطب بن ابي بَلْتَعَه كه از بدريون و پيك رسول خدا نزد پادشاه مصر بود، نامه اي به سه نفر از سران قريش نوشت و خواست آنان را از حركت پيامبر مطلع سازد.
پيامبر از حاطب پرسيد: «چه چيز تو را به اين كار واداشت؟» گفت: اي رسول خدا من به خدا و رسول ايمان دارم و هيچ گونه تغيير و تبديل هم در عقيده ام نداده ام. چون در ميان قريش عشيره اي ندارم و خانواده ام بين آنان تنها هستند، خواستم به سبب اين كار خانواده ام را حمايت كنند.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 169
پيامبر حاطب را عفو كرد و سه آيه نخست سوره مُمْتَحَنَه در برائت او نازل شد.
رسول خدا (ص) به اعراب باديه نشين پيام داد كه هر كس به خدا و روز قيامت ايمان دارد بايد ماه رمضان در مدينه باشد. عباس بن عبدالمطلب كه در مكه مي زيست و هنوز هجرت نكرده بود، مقارن حركت پيامبر به قصد هجرت از مكه خارج شد و در ذي الحُلَيفَه به رسول خدا برخورد، بار و بنه خود را به مدينه فرستاد ولي خودش همراه آن حضرت به مكه بازگشت. ابوسفيان بن حارث بن عبدالمطلب عموزاده پيامبر كه حضرت را هجو مي كرد همراه عبدالله بن ابي اميه محزومي پسر عمه پيامبر و برادر ام سلمه كه او نيز از مخالفان و دشمنان سرسخت آن حضرت بود خواستند با واسطه شدن عباس بن عبدالمطلب خدمت پيامبر برسند ولي حضرت نپذيرفت. علي (ع) به ابوسفيان گفت از روبرو نزد رسول خدا (ص) برود و در مقابل آن حضرت بايستد و آن چه را برادران يوسف به او گفتند به پيامبر بگويد. پيامبر با يك دنيا بزرگواري و رحمت تمام جنايات و بي مهري ها را ناديده گرفت و فرمود: «امروز بر شما سرزنشي نيست!»
تا هنگامي كه مسلمانان در مَرُّ الظَّهْران فرود آمدند هيچ گونه اطلاعي به قريش نرسيده بود. با اين حال، آنان بيم داشتند كه شايد رسول خدا (ص) به جنگ ايشان بيايد. عباس بن عبدالمطلب براي جلوگيري از خونريزي به سوي مكه آمد و در نزديكي شهر ابوسفيان را ديد. ابوسفيان از او پرسيد چه خبر است؟ عباس گفت: واي بر تو! اين رسول خداست
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 170
با ده هزار نفر از مسلمانان، اگر بر تو ظفر يابد گردنت را مي زند.
عباس با شتاب ابوسفيان را نزد رسول خدا (ص) آورد و عرض كرد من او را امان داده ام. ابوسفيان از روي اضطرار شهادتين را بر زبان جاري كرد. ابوسفيان با شتاب به مكه آمد و دستور امان را به مردم ابلاغ كرد و قريش را از مخالفت و مقاومت و سرسختي برحذر داشت.
پيامبر اكرم (ص) در آستانه ورود به مكه و فتح آن شهر فرمان و منشور بسيار مترقي و بشر دوستانه اي صادر كرد و چنين فرمود: هان اي سپاهيان! هيچ مجروحي نبايد از پاي درآيد، هيچ گريزان نبايد دنبال گردد، هيچ اسيري نبايد كشته شود و هر كس داخل خانه اش بماند در امان است. جالب اين كه پرچم اماني نيز بست و آن را به دست ابورُوَيحَه داد و دستور فرمود فرياد بزند: «هر كس زير پرچم ابورُوَيحه درآيد در امان است».
رسول خدا (ص) روز جمعه بيستم ماه رمضان سال هشتم هجرت نزديك ظهر همراه سپاهيان اسلام وارد مكه گرديد و شهر بدون مقاومت تسليم او شد. سپاهيان اسلام از چهار سو وارد شهر شدند و در ميعادگاه خود كه مسجدالحرام بود به هم رسيدند و پيرامون كعبه حلقه زدند. رسول خدا (ص) سوار بر شتر طواف و با چوبدستي خود حجرالاسود را استلام كرد و تكبير گفت. مسلمانان همه با تكبير آن حضرت تكبير گفتند، آن چنان كه مكه از صداي تكبير آنان به لرزه درآمد! در اين هنگام مشركان بر فراز كوه ها ايستاده و نظاره گر اين صحنه بودند. آن گاه با چوبدستي خود اشاره مي كرد به هر يك از سيصد و شصت بتي كه پيرامون خانه كعبه نصب شده بود و آن ها واژگون مي شدند. رسول خدا
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 171
تمام بدي هاي قريش را ناديده گرفت و ايشان را عفو كرد و با يك دنيا مهرباني و عطوفت و رحمت فرمود:
«اذْهَبُوا فَأَنْتُمُ الطُّلَقاء».
برويد كه شما آزادشدگان هستيد.
از اين رو به اهل مكه «طُلَقاء» مي گويند.
سريه خالد بن وليد: رسول خدا (ص) پس از فتح مكه سرايا و دسته هايي به اطراف مكه اعزام كرد تا مردم را به اسلام دعوت كنند ولي فرمان جنگ به آنان نداد. خالد برخلاف دستور پيامبر بر بني جَذيمه هجوم برد، آنان از ترس مسلح شدند. خالد گفت سلاح را كنار بگذاريد. آن گاه دستور داد همه آنان را به اسارت گرفتند. سپس به سبب عداوت ديرينه اي كه از دوران جاهليت با آنان داشت، سحرگاه فرمان قتل عام مسلمانان را صادر كرد ولي مهاجر و انصار از فرمان خالد سرباز زدند و اسيران خود را آزاد كردند. چون خبر جنايت هولناك خالد به پيامبر (ص) رسيد بسيار غمگين شد و گريست. سپس علي (ع) به دستور پيامبر (ص) نزد بني جَذيمه رفت و از آنان دلجويي كرد و تمام خونبهاي كشتگانشان و بهاي اموالشان را پرداخت.
1. سريه كعب را توضيح دهيد.
2. به نظر شيعيان چه كسي فرمانده جنگ موته بوده است؟
3. سريه ذات السلاسل را توضيح دهيد.
4. آيه نخست سوره ممتحنه در برائت چه كسي نازل شده است؟
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 172
5. چگونگي سقوط مكه و تسليم شدن قريش را شرح دهيد.
6. منشور رأفت پيامبر را در آستانه فتح مكه توضيح دهيد.
7. سريه خالد بن وليد را شرح دهيد.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 173
هدف هاي آموزشي
انتظار مي رود با مطالعه اين درس:
- به چگونگي وقايع جنگ حنين پي ببريم.
- با نقش اميرالمؤمنين (ع) در جنگ حنين آشنا شويم.
- نقش زنان در جنگ حنين را بدانيم.
- به نقش فرشتگان در ياري سپاه اسلام پي ببريم.
- چگونگي محاصره طائف را بدانيم.
- با نقش حضرت علي (ع) در محاصره طائف آشنا شويم.
- با چگونگي اسلام آوردن شعراي بزرگ جاهليت آشنا شويم.
- چگونگي سريه اميرالمؤمنين به فلس را بدانيم.
در اين درس به توضيح جنگ حنين، علت وقوع آن، فرار سپاه اسلام از ميدان جنگ، رشادت حضرت علي (ع) در اين جنگ، پايداري زنان
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 174
شيردل، ياري فرشتگان، جنگ طائف، اسلام آوردن دو تن از شعراي بزرگ جاهليت، درگذشت زينب دختر پيامبر، تولد ابراهيم فرزند پيامبر، سريه اميرالمؤمنين به فلس و اسلام آوردن عدي فرزند حاتم طايي رئيس قبيله طي خواهيم پرداخت.
جغرافي نويسان و مورخان قديم در تعيين مكان حُنَين اختلاف دارند و به خوبي نتوانسته اند جايگاه آن را نشان بدهند. مسعودي در التنبيه والاشراف/ 234 گويد: حنين در كنار ذي المجاز و فاصله آن تا مكه سه شب راه است. مؤلف معجم ما استعجم 1/ 471 گويد: دره اي است نزديك طائف. مؤلف معالم الاثيره/ 104 مي گويد در حدود چهار فرسنگي شرق مكه قرار دارد. محمد حميدالله حيدرآبادي كه چندين بار به آن مناطق سفر و از نزديك آن جا را مشاهده كرده و حتي يك بار با چارپا آن سرزمين را گشته در كتاب رسول اكرم در ميدان جنگ/ 150 گويد: حنين در نزديكي مكه نيست، زيرا وي بعيد مي داند كه دشمن اين قدر به مكه نزديك شده باشد و نيز مي گويد اين مكاني كه من ديدم نمي تواند سپاه دوازده هزار نفري اسلام را در خود جاي داده باشد. او معتقد است كه حنين در ده يا سيزده فرسنگي مكه بوده است. مؤيد نظر وي نصوصي است كه مي گويد فاصله حنين تا مكه سه شب راه بوده است.
باري، پس از شكست و تسليم قريش كه سروري و رهبري سياسي ساير گروه ها را با خود داشت و طوايف و قبايل اطراف مكه تحت سلطه فكري و سياسي آنان بود، نبايد تحركاتي از ناحيه ديگران صورت
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 175
مي گرفت، با اين حال تحركاتي از سوي قبيله هَوازِن و ثَقِيف كه معروف به شجاعت و جنگاوري بودند شكل گرفت. به روايت طبري 3/ 70 قبايل هوازن و ثقيف هنگامي كه شنيدند پيامبر از مدينه حركت كرده گمان كردند به جنگ آنان مي آيد، از اين رو نيروهاي خود را جمع كردند. قبيله هاي نَصْر، جُشَم، سَعْد و گروهي از بني غَيلان با هَوازِن و ثَقِيف همراه شدند. بَغَوي در معالم التنزيل 2/ 261 و نويري در نهاية الارب 17/ 324 گويد: سپاه هوازن و ثقيف چهار هزار نفر بوده است. فرمانده كل آنان مالك بن عوف جوان مغروري بود كه بيش از سي سال نداشت.
به روايت ابن اسحاق 4/ 80 قبايل هوازن و ثقيف با كليه اموال و خانمان خود حركت كردند و در درّه اوْطاس فرود آمدند، دُريد بن صِمَّه پيرمرد باتجربه و بزرگ طايفه بني جُشَم كه نابينا بود پرسيد چرا صداي شتران و خران و گريه كودكان و آواز گوسفندان به گوشم مي رسد؟ گفتند مالك بن عوف مردم را با اموال و زنان و كودكان كوچانده است. پرسيد مالك كجاست؟ گفتند اين مالك است. گفت اي مالك چرا من صداي شتر و خر و گاو و گوسفند و گريه كودكان را مي شنوم؟ مالك گفت مردم را با اموال و زنان و فرزندانشان آورده ام. پرسيد چرا؟ گفت زن و فرزند و اموال هر مردي را پشت سر وي قرار دادم تا از آن دفاع كنند. دُريد دست بر هم زد و گفت اين بزچران را چه كار به جنگ! مگر چيزي مي تواند فراري را برگرداند؟!
آن گاه رو كرد به مالك و گفت اينان را به جايگاهشان بازگردان
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 176
سپس با كمك مردان اسب سوار با مسلمانان جنگ كن، اگر پيروز شدي كساني كه پشت جبهه هستند به تو ملحق خواهند شد و اگر شكست خوردي خاندان و اموالت محفوظ خواهد ماند. مالك از اين گفتار خشمگين شد و گفت به خدا قسم اين كار را نمي كنم، تو پير شده اي و عقلت هم فرتوت گشته است. سپس گفت اي گروه هوازن يا از من اطاعت كنيد يا بر اين شمشير تكيه مي كنم تا از پشتم به در آيد! گفتند همگي از تو اطاعت مي كنيم. گفت هرگاه مسلمانان را ديديد شمشيرها را از غلاف بكشيد و يك باره هماهنگ و دسته جمعي حمله ور شويد. سپس حركت كردند تا به درّه حنين رسيدند و در آن جا موضع گرفتند.
به روايت ابن اسحاق 4/ 82 و واقدي 3/ 889 رسول خدا (ص) چون خبر تحركات هوازن را شنيد عبدالله بن ابي حَدْرَد اسْلَمي را براي كسب خبر فرستاد. او به طور ناشناس به ميان آنان رفت و گفتگوهاشان را شنيد و پس از بررسي و تحقيق نزد حضرت بازگشت و صحت اخبار جنگ را تأييد كرد. رسول خدا (ص) پس از فتح مكه كه در روز جمعه بيستم رمضان رخ داد پانزده روز در آن جا توقف كرد، آن گاه تصميم به سركوبي هوازن و ثقيف گرفت. عَتّاب بن اسيد را به عنوان امير مكه و معاذ بن جَبَل را براي تعليم احكام در مكه گذاشت و تعدادي زره از صفوان و تعدادي نيزه از نوفل بن حارث عاريه گرفت و با دوازده هزار نيرو كه دو هزار نفر آنان از مشركان تازه مسلمان بودند با دويست اسب روز شنبه ششم شوال به سوي حنين حركت كرد. ابوبكر از فزوني سپاه دچار
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 177
شگفت و غرور شد و گفت امروز از كمي سپاه شكست نخواهيم خورد. آيه بيست و پنج سوره توبه به اين مطلب اشاره دارد. گروهي از سران قريش نيز همراه پيامبر حركت كردند تا ببينند كدام گروه پيروز مي شود كه در هر صورت از غنايم بهره مند شوند، در عين حال بدشان نمي آمد كه محمد و يارانش شكست بخورند.
به روايت امتاع الاسماع/ 404 پيامبر شب سه شنبه دهم شوال به حنين رسيد، شب را درآنجا به سر برد. واقدي 3/ 895 گويد: سحرگاهان سپاهيان اسلام را صف آرايي كرد و پرچم ها را به پرچمداران داد و پرچم بزرگ را به دست علي (ع) سپرد. سپس بر استر سفيد خود دُلْدُل سوار شد و دو زره پوشيد و كلاهخود بر سر گذاشت. مالك شبانگاه نيروهاي خود را در كمينگاه هاي دره حنين پنهان كرد و آماده جنگ ساخت. نيروهاي او در تنگناهاي دره حنين موضع گرفتند. در تاريكي صبح كه سپاهيان اسلام داخل دره حنين شدند ناگهان نيروهاي مالك از كمينگاه هاي خود خارج شده و بر مسلمانان يورش برده و بي درنگ همه را تيرباران كردند. سپاه اسلام با حمله غيرمنتظره و غافلگيرانه مواجه شد و نتوانست تعادل و ثبات خود را حفظ كند. نخست بني سُليم كه به فرماندهي خالد بن وليد در مقدمه سپاه بودند پا به فرار گذاشتند، پس از آن اهل مكه و سپس عموم مسلمانان گريختند.
مؤلف سبل الهدي 5/ 473 گويد: عده اي تا مكه گريختند و مردم را از جنگ رسول خدا مطلع ساختند. عَتّاب بن اسيد و معاذ بن جَبَل غمگين و
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 178
عده اي از مردم مكه خوشحال شدند و اظهار شماتت كردند. برخي نيز گفتند عرب به دين پدران خود برمي گردد.
ابن ابي شيبه در المصنّف 8/ 553 گويد: جز چهار نفر همه مسلمانان گريختند. بسياري از مورخان از جمله شيخ مفيد در ارشاد/ 74 نوشته است همه فرار كردند جز ده نفر، نه نفر از بني هاشم و دهمين آنان ايمَن بن امّ ايمَن بود كه شهيد شد. مالك بن عُباده غافغي گويد:
لَمْ يُواسِ النَّبِيَّ غَيْرُ بَنِي هاشِمٍ عِنْدَ السُّيُوفِ يَوْمَ حُنَيْن
هَرَبَ النّاسُ غَيْرَ تِسْعَةِ رَهْطٍ هُمُ يَهْتِفُونَ بِالنَّاسِ أَيْن
روز حنين در مقابل شمشيرها جز بني هاشم كسي در برابر پيامبر ايثار نكرد. جز يك گروه نه نفري همه مردم گريختند، آنان به مردم بانگ مي زدند كجا مي رويد؟!
عباس بن عبدالمطلب نيز گفته است:
نَصَرْنا رَسُولَ اللهِ في الْحَرْبِ تِسْعَةٌ وَ قَدْ فَرَّ مَنْ قَدْ فَرَّ عَنْهُ فَأَقْشَعُوا
وَ عاشِرُنا لاقَي الْحَمامَ بِنَفْسِهِ لِما مَسَّهُ فِي اللهِ لا يَتَوَجَّعُ
ما نه نفر رسول خدا را در جنگ ياري كرديم، در حالي كه گريختند آنان كه از نزد او گريختند و پراكنده شدند، دهمين ما (ايمن ابن ام ايمن) مرگ را ديدار كرد و از آن چه در راه خدا به او رسيده بود اظهار درد نمي كرد.
نه نفر استوار و ثابت قدم عبارت بودند از علي بن ابي طالب، عباس بن عبدالمطلب، فضل بن عباس، ابوسفيان بن حارث، نوفل بن حارث، ربيعة بن حارث، عبدالله بن زبير بن عبدالمطلب، عُتْبَه و مُعَتِّب پسران ابولهب.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 179
ابن اسحاق 4/ 86 گويد: در اين هنگام گروهي از سران قريش زبان به شماتت گشودند، ابوسفيان بن حرب كه تيرهاي قمار را در تيردان خود پنهان كرده و همراه داشت مي گفت اين فراريان تا كنار دريا مي گريزند. كَلَدَة بن حَنْبَل برادر مادري صفوان گفت امروز سحر باطل شد. صفوان به او تندي كرد و گفت خاموش باش خدا دهانت را بشكند! شيبة بن عثمان عَبْدَرِي كه پدرش در جنگ احد كشته شده بود گفت امروز انتقام خون پدرم را مي گيرم، امروز محمد را مي كشم! رسول خدا (ص) چون فرار مردم را ديد به عباس كه صداي بلندي داشت دستور داد تا آنان را صدا بزند. عباس فرياد مي زد: اي اهل پيمان شجره! اي اصحاب بقره! كجا فرار مي كنيد؟!
به روايت شيخ مفيد/ 75 مرد بي باك و متهوّري از قبيله هوازن به نام ابوجَرْوَل سوار بر شتر سرخ موي شده و پرچم سياهي را بر سر نيزه بلندي زده بود و بي محابا پيشاپيش سپاه دشمن مي آمد. هرگاه بر مسلمانان چيره مي شد آنان را رها نمي كرد و هرگاه يارانش از اطراف وي كنار مي رفتند پرچم را براي كساني كه پشت سرش بودند بلند مي كرد و آنان به دنبالش مي آمدند و چنين رجز مي خواند:
أَنا أَبُوجَرْوَلَ لا بَراحَ حَتّي نُبِيحَ الْيَوْمَ أَوْ نُباحَ
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 180
من ابوجرولم، ميدان جنگ را رها نخواهم كرد تا آن كه امروز اينان را نابود كنيم و يا خود نابود شويم.
علي (ع) به سوي او رفت و ضربتي به پشت شتر زد و او را به زمين انداخت. سپس با ضربتي ديگر او را به دو نيم كرد و چنين رجز خواند:
قَدْ عَلِمَ الْقَوْمُ لَدَي الصَّباحِ أَنِّي فِي الْهَيْجاءِ ذُو نِصاحِ
همانا اين گروه در صبحگاهان نبرد مي دانند كه من در ميدان جنگ خيرخواه هستم.
با كشته شدن ابوجَرْوَل سپاه دشمن رو به هزيمت گذاشت و مسلمانان فراري به سوي رسول خدا بازگشتند. به روايت كليني 8/ 376، شيخ مفيد/ 76 و مقريزي/ 408 علي (ع) به تنهايي چهل نفر از قهرمانان دشمن را كشت. به روايت شيخ طوسي در امالي/ 575 و مقريزي در امتاع الاسماع/ 408 فضل بن عباس گويد: پدرم در آن روز كه مردم پراكنده شده بودند نگاهي كرد علي را در بين ثابت قدمان نديد، با ناراحتي گفت آيا در مثل اين موقع بايد پسر ابوطالب جان خويش را از رسول خدا (ص) دريغ ورزد و حال آن كه او در مواقع سخت و بحراني تنها ياور پيامبر بود؟! گفتم اين چه سخناني است كه درباره برادرزاده ات مي گويي، آيا او را نمي بيني كه در ميان گرد و غبار جنگ است؟! عباس گفت پسرم نشاني او را برايم بگو. گفتم او چنان و چنين است. گفت آن برق چيست؟ گفتم آن برق شمشير اوست كه در بين پهلوانان مي چرخد.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 181
عباس گفت خود جوانمرد است و پسر جوانمرد، عمو و دايي فدايش باد! فضل گويد علي بن ابي طالب در آن روز چهل مرد جنگجو را از ميان به دو نيم كرد و ضربات او سخت كشنده بود.
واقدي 3/ 903 گويد: ام عُماره، ام سُليم، ام سَليط و ام حارث زنان قهرماني بودند كه شمشير به دست گرفته و قهرمانانه پايداري كردند. ام عماره (نُسَيبَه) با فرياد به انصار مي گفت: اين چه كار زشتي است، شما را چه به فرار؟! آن گاه يكي از مردان هوازن را كشت و شمشيرش را برداشت. به روايت قمي 1/ 287 نسيبه بر صورت فراريان خاك مي پاشيد و مي گفت: كجا فرار مي كنيد؟! آيا از خدا و رسولش فرار مي كنيد؟! عمر از كنار او گذشت. نسيبه به او گفت: واي بر تو اين چه كاري بود كه انجام دادي؟ عمر گفت اين كار خداست. به روايت واقدي 3/ 904 اين مطلب را ام حارث به عمر گفت.
با پايداري رسول خدا (ص) و دعوت سپاه اسلام به بازگشت، مسلمانان يكي پس از ديگري بازگشتند تا آن كه شمار آنان به صد نفر رسيد و جنگ ديگر بار شدت گرفت. پيامبر روي ركاب زين ايستاد و فرياد زد:
«الآنَ حَمِيَ الْوَطِيسُ».
هم اكنون تنور جنگ داغ شد!
بيهقي 5/ 142 گويد: پيامبر در آن روز مشتي خاك از روي زمين
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 182
برداشت و يا به روايت روضة الصفا 4/ 1540 علي به دست او داد و آن را به صورت مشركان پاشيد و فرمود:
«ارْجِعُوا شاهَتِ الْوُجُوهُ!».
بازگرديد صورت هايتان زشت باد!
همه پا به فرار گذاشتند و كسي نماند جز آن كه از چشم درد مي ناليد و چشم هاي خود را مي ماليد. با صلابت و استواري رسول خدا و رشادت اميرالمؤمنين و نزول فرشتگان مشركان زن و فرزندان و اموال خود را در ميدان جنگ برجاي گذاشته و رو به هزيمت نهادند و به گفته سبل الهدي 5/ 473 هنوز شب فرا نرسيده بود كه خبر پيروزي پيامبر به مكه رسيد.
شيخ مفيد/ 76 گويد: روز كه بالا آمد و مشركان شكست سختي متحمل شدند رسول خدا (ص) دستور توقف جنگ را صادر كرد و با فرياد رسا اعلام كرد: «هيچ اسيري از دشمن نبايد كشته شود».
مردي به نام ابن اكْوَع كه قبلًا در فتح مكه جاسوس طايفه هُذَيل بر ضد مسلمانان بود اسير شد. او كه براي پناه گرفتن به سوي مردي از انصار روانه بود، عمر وي را ديد و به مرد انصاري گفت: اين دشمن خدا بر ضد ما جاسوسي مي كرد، هم اينك اسير است پس او را بكش. مرد انصاري نيز بي درنگ گردن وي را زد! اين خبر به پيامبر رسيد. حضرت سخت ناراحت شد و فرمود:
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 183
«أَلَمْ آمُرْكُمْ أَلّا تَقْتُلُوا أَسِيراً؟!».
مگر به شما دستور ندادم كه هيچ اسيري را نكشيد؟!
پس از اين حادثه ناگوار جَميل بن مَعْمَر بن زُهَير نيز كه اسير بود به دست انصار كشته شد. رسول خدا (ص) در حالي كه خشمناك بود كسي را نزد انصار فرستاد و فرمود: «چه چيز شما را بر آن داشت كه او را بكشيد با آن كه فرستاده من نزد شما آمد كه هيچ اسيري را نكشيد؟!»
گفتند: همانا ما او را بنابر گفته عمر كشتيم. رسول خدا از ايشان روي برگرداند تا آن كه عُمَير بن وَهْب با آن حضرت سخن گفت و خواهش كرد تا از ايشان درگذرد.
از مسلمانان چهار نفر شهيد و از مشركان بنابر قول مشهور هفتاد نفر و به روايت مسعودي در التنبيه و الاشراف/ 235 يك صد و پنجاه نفر كشته شدند. به روايت واقدي 3/ 943، ابن سعد 2/ 152 و ديگران غنيمت جنگ حنين عبارت بود از شش هزار اسير، بيست و چهار هزار شتر، بيش از چهل هزار گوسفند و چهار هزار اوقيه نقره. پيامبر آن ها را به جِعرِّانه فرستاد و بُديل بن وَرْقاء خُزاعي يا مسعود بن عمرو غفاري را بر غنايم گمارد. اسيران در آن جا براي خود سرپناهي برپا كردند. رسول خدا به بُسر بن سفيان دستور داد براي اسيران از شهر مكه لباس و پوشاك تهيه كند. بُسر براي تمامي آنان لباس و جامه تهيه كرد. واقدي 3/ 955 گويد: پيامبر فرمان داد خانواده مالك بن عوف فرمانده سپاه هوازن را در شهر مكه نزد عمه شان ام عبدالله دختر ابواميه نگهداري كنند.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 184
همان گونه كه گذشت يگانه سردار دلير و ثابت قدم كه بعد از رسول خدا (ص) از همه بيشتر پايداري و استقامت كرد اميرالمؤمنين (ع) بود. تك سوار نامدار اسلام رشادت را تا به آن جا رساند كه عباس عمويش ناخودآگاه گفت عمو و دايي به فدايت باد! او بود كه ابوجَرْوَل پرچمدار و پهلوان بي باك و متهوّر هوازن رابه خاك مذلت نشاند و با كشته شدن وي سپاه هوازن از هم پاشيد و رو به هزيمت نهاد.
علي 7 به تنهايي چهل نفر از جنگاوران دشمن را كشت. يعني از هفتاد تن كشته دشمن بيش از نصف آنان به دست آن حضرت به قتل رسيدند. مؤلف سبل الهدي 5/ 478 گويد: علي در آن روز از همه مردم قهرمانانه تر در كنار پيامبر مي جنگيد. جنگ بدر نخستين جنگ رسول خدا (ص) با مشركان بود كه منجر به درگيري شد، حنين نيز آخرين جنگي بود كه پيامبر با مشركان داشت و در آن زد و خورد رخ داد. اين دو جنگ شباهت هاي ديگري نيز به هم داشتند، از جمله اين كه در حنين نيز همانند بدر كشته هاي دشمن هفتاد نفر بود. در حنين نيز مثل بدر بيشتر آن هفتاد تن به دست علي بن ابي طالب كشته شدند. از اين روست كه اين دو جنگ را با هم ذكر مي كنند و آن حضرت را نيز قهرمان هر دو جنگ قلمداد مي نمايند. اصولًا در تاريخ، فرهنگ و ادبيات اسلام و مسلمانان لقب قهرمان بدر و حنين به اميرالمؤمنين (ع) اختصاص دارد.
بدون شك در جنگ حنين فرشتگان به ياري مسلمانان شتافتند. قرآن در سوره توبه آيه 26 مي فرمايد: در روز حنين خداوند سپاهياني را فرستاد
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 185
كه شما آنان را نمي ديديد. مفسران گويند مراد از سپاهيان ناپيدا فرشتگان است. نويري در نهاية الارب 17/ 334 مي نويسد: سعيد بن جُبير گويد خداوند در جنگ حنين پنج هزار فرشته به كمك پيامبرش فرستاد.
به روايت واقدي 3/ 906 و ديگران بسياري از مشركان گفته اند پس از آن كه مسلمانان فرار كردند و ما به قصد كشتن رسول خدا (ص) نزديك اسب وي رسيديم، ناگهان مردان سفيدپوش خوش چهره كه عمامه هاي سرخ بر سر داشتند، بر اسبان ابلق سوار و اطراف پيامبر را گرفته بودند، به ما گفتند صورت هايتان زشت باد، بازگرديد! ما وحشت زده فرار كرديم و جمع ما به هر سوي پراكنده شد، گروهي به طائف رفته و داخل قلعه شدند ولي باز هم وحشت زده بودند و گمان مي كردند كه مردان سفيدپوش آنان را تعقيب مي كنند.
به روايت واقدي 3/ 903 ام سُليم به پيامبر (ص) گفت: يا رسول الله ديدي اينان چگونه تو را تسليم دشمن كرده و فرار كردند و شما را تنها گذاشتند؟! هنگامي كه به آنان دسترسي پيدا كردي عفوشان مفرما و آنان را همانند مشركان بكش. حضرت فرمود: «خداوند خود كفايت مي كند و عافيت الهي گسترده تر از اين است». نيز واقدي 3/ 904 گويد: سعد بن عباده طايفه خزرج را فرا خواند و اسيد بن حُضير طايفه اوس را. مسلمانان از هر سوي جمع شدند و به دشمن غضب نموده و قصد كشتن زن و بچه هاي ثقيف و هوازن را نمودند. چون اين خبر به پيامبر (ص) رسيد سه
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 186
مرتبه فرمود: «اينان را چه مي شود كه كودكان را مي كشند! كودكان نبايد كشته شوند». اسيد گفت: اي رسول خدا مگر اينان بچه هاي مشركان نيستند؟ فرمود: «مگر خوبان شما فرزندان مشركان نبوده اند؟! هر نوزادي بر فطرت توحيد متولد مي شود».
خالد اين جا نيز مرتكب جنايت شد و پيرزني را كشت! مردم گرد جسد او جمع شده بودند. حضرت پرسيد: «چه خبر است؟» گفتند: خالد زني را كشته است. پيامبر (ص) مردي را فرمان داد تا خود را به خالد برساند و بگويد كه پيامبر تو را از كشتن زنان، پيرمردان و بردگان منع مي كند. آري، اين جا نيز پيام آور رحمت با تمهيد خردمندانه و جديت خود از كشتار و قتل عام هزاران زن و كودك جلوگيري كرد.
در پايان اين بحث تذكر دو نكته مفيد به نظر مي رسد؛ نكته اول اين كه از ديرباز افرادي مانند ابن سيد الناس در عيون الاثر 2/ 227، صالحي شامي در سبل الهدي 5/ 514 و ديگران به توجيه فرار مسلمانان در جنگ حنين پرداخته اند كه در حقيقت چيزي جز اجتهاد در مقابل نص نبوده و مخالف صريح قرآن است كه در آيه بيست و پنج سوره توبه مي فرمايد: (ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرِينَ). رشيد رضا مصري نيز در تفسير المنار 10/ 262 گويا براي آن كه از فضيلت و رشادت اميرالمؤمنين (ع) بكاهد، به توجيه فرار مسلمانان در جنگ حنين پرداخته و گفته است: اين فرار گسترده به لحاظ ترس و وحشت از دشمن نبوده است، مسلمانان چون يك مرتبه به طور ناگهاني با هجوم سپاه دشمن مواجه گرديدند مضطرب شدند و موضع خود را رها كردند و اين براي انسان يك امر طبيعي است! علامه
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 187
طباطبايي در الميزان 9/ 221 شبهات او را عنوان كرده و پاسخ آن ها را داده است.
نكته دوم اين كه اين خالد ديگر آن خالد قهرمان مشركان در جنگ احد و خندق و صلح حديبيه نيست، اين خالد از اين پس كارش در جنگ ها فرار و يا انزواست. فرار او در موته كه شهره آفاق شد و در حنين نيز هيچ كاري نكرد و اندك تحركي از خود نشان نداد. او كه با مردان بني سُليم به عنوان طلايه دار سپاه رفت گويي خواب او را ربوده بود! در طائف هم هيچ نقش قابل توجه و ابتكار نظامي نداشت. اين در حالي است كه وي بعدها در دوران خلافت ابوبكر بي باكانه و متهورانه جنگيد و عده زيادي، از جمله بي گناهان و مسلمانان را به خاك و خون كشيد! آري، خالد ديگر كارش بيشتر كشتن اسيران مسلمان و پيرزنان و ارتكاب برخي مسائل خلاف شرع و اخلاق بود. گويا او ديگر به اين جنگ ها معتقد نبود و به اصطلاح دل خوشي نداشت.
شهر طائف به گفته ياقوت در معجم البلدان 4/ 9 در حدود پانزده فرسنگي شرق مكه كنار رود وَجّ قرار دارد، منطقه اي است حاصلخيز داراي نخلستان ها، باغ هاي انگور و مزارع سرسبز. اين شهر نيز مانند ديگر شهرهاي حجاز در قديم شامل چند دهكده و هر يك از آن ها داراي قلعه ها و برج هاي مراقبت بود و اطراف شهر نيز با ديوار محصور شده بود. كلمه طائف نيز يعني حصاردار. طائف پس از خيبر دومين شهر حصارداري بود كه سپاه اسلام با آن مواجه شد. عموم ساكنان طائف را
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 188
قبيله ثقيف تشكيل مي داد ولي برخي از اشراف قريش نيز در آن جا داراي خانه و املاك بودند و طائف شهر ييلاقي آنان به حساب مي آمد.
ابن اسحاق 4/ 95 گويد: فراريان هَوازِن و ثقيف سه دسته شدند؛ گروهي از جمله مالك فرمانده سپاه شرك به طائف، دسته اي به اوطاس و عده اي هم به نَخْلَه رفتند. رسول خدا سواراني را براي سركوبي آنان به نخله فرستاد. دُريد بن صِمَّه به دست ربيعة بن رُفَيع در نخله كشته شد. سپاهي را نيز به فرماندهي ابوعامر اشعري، عموي ابوموسي اشعري به اوطاس اعزام كرد. ابوعامر ضمن جنگ سختي كشته شد. او قبل از شهادت ابوموسي را به جاي خود نصب كرد. ابوموسي جنگ را ادامه داد و پس از شكست دشمن نزد پيامبر بازگشت. تعداد زيادي از ثقيفيان كه همراه فرمانده شورشيان مالك بن عوف به طائف رفته بودند داخل قلعه بسيار مستحكم آن شهر شده و موضع گرفتند. درون قلعه چاه آب و غذاي يك سال وجود داشت و نيازي به خارج شدن از قلعه نبود.
مؤلف سبل الهدي 5/ 556 گويد: رسول خدا (ص) نخست خالد بن وليد را همراه هزار نفر به سوي طائف فرستاد، خالد آمد كنار قلعه طائف اردو زد و قلعه را محاصره كرد. حلبي 3/ 117 گويد: خالد مبارز طلبيد ولي كسي پاسخ نداد. او سخن خود را تكرار كرد. عَبْدياليل از سران ثقيف گفت: احدي از ما براي جنگ نزد تو بيرون نمي آيد، ما داخل حصار خود مي مانيم، چرا كه غذاي سالياني نزد ما وجود دارد، اگر تا هنگامي كه اين غذاها تمام شود تو اين جا ماندي آن گاه ما دسته جمعي با شمشيرهايمان به جنگ تو مي آييم تا آن كه آخرين نفر ما كشته شود.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 189
به روايت واقدي 3/ 924 رسول خدا (ص) نيز همراه سپاه اسلام به قصد محاصره طائف حركت كرد، در بين راه به قلعه مالك بن عوف فرمانده شورشيان برخورد. براي آن كه مبادا دشمن پشت سر به عنوان پايگاهي از آن استفاده كند دستور داد قلعه را تخريب كردند.
پيامبر (ص) كنار قلعه شهر طائف اردو زد و شهر را محاصره كرد. ثقيفيان كه ديدند تاب و توان مبارزه با سپاه اسلام را ندارند داخل قلعه هاي خود موضع گرفتند و بيرون نيامدند. آنان صد نفر تيرانداز ماهر داشتند، از همان داخل قلعه مسلمانان را تيرباران كردند و عده اي از سپاه اسلام به شهادت رسيدند. حضرت دستور داد تا لشكر اسلام با راهنمايي حباب بن منذر عقب نشيني كند و از تيررس دشمن خارج گردد. واقدي 3/ 927 مي نويسد: به فرمان پيامبر (ص) اطراف شهر را پر از بوته هاي خاردار كردند و راه هاي خروجي و نفوذي را مسدود نمودند. گويا اين كار براي قطع ارتباط دشمن با خارج بوده تا مانع رسيدن تداركات از بيرون قلعه گردد و نيز جلوي حمله شبانه آنان گرفته شود. بلاذري 1/ 367 مي گويد: پيامبر با اين خارها اطراف سپاه خود را محصوركرد. براي فتح طائف به پيشنهاد سلمان فارسي از منجنيق كه با آن سنگ پرتاب مي كردند و همانند توپ هاي كنوني بود استفاده شد ولي نتيجه اي نداد. از ارّابه هاي جنگي هم كه شبيه زره پوش ها و نفربرهاي امروزي بود و آن ها را از چوب مي ساختند و پوست ضخيم روي آن مي كشيدند استفاده شد اما ثقيفيان مفتول هاي گداخته را روي ارّابه ها ريختند و نيروهاي اسلام را
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 190
مجروح كردند.
پيامبر (ص) براي آن كه بتواند با كمترين كشته و خون ريزي دشمن را به تسليم وادار سازد، به نقل واقدي 3/ 928 دستور داد تاك ها را قطع كنند و بسوزانند. در اين هنگام التماس و استغاثه دشمن شروع شد. سفيان بن عبدالله ثقفي گفت درختان را قطع نكن، يا پيروز مي شويد كه از آن شما مي گردد و يا آن كه براي خدا و خويشاوندي اين كار را ترك كن. پيامبر فرمود: «من براي خدا و خويشاوندي قطع كردن آن ها را رها مي كنم».
قبيله ثقيف از قبايل ثروتمند جزيرة العرب به شمار مي آمد و غلامان و كنيزان زيادي در اختيار داشت. رسول خدا (ص) فرمان داد اعلان كنند هر برده اي از دژ طائف خارج گردد و به مسلمانان پناهنده شود آزاد خواهد شد. حدود بيست نفر از بردگان از جمله ابوبكره از طائف گريختند و به مسلمانان پيوستند، آنان به پيامبر (ص) گفتند: اگر تا يك سال هم محاصره ادامه پيدا كند ثقيف از نظر آب و غذا در مضيقه قرار نخواهد گرفت.
به روايت شيخ مفيد در ارشاد/ 80 و ميرخواند در روضة الصفا 4/ 1534 رسول اكرم (ص) در ايام محاصره طائف، اميرالمؤمنين را براي شكستن بت ها و ويران كردن بت خانه ها به اطراف گسيل داشت. حضرت در بين راه به گروه زيادي از طايفه خَثْعَم برخورد، در تاريكي سپيده دم مرد جنگجويي از آنان به نام شهاب بن عِيس پيش آمد و هماورد طلبيد.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 191
اميرالمؤمنين فرمود: «چه كسي به جنگ او مي رود؟» هيچ كس حاضر نشد. خود به مبارزه با وي برخاست. ابوالعاص بن ربيع گفت من به جاي شما مي روم. حضرت نپذيرفت و فرمود: «اگر من كشته شدم امير سپاه تو خواهي بود». سپس به ميدان رفت و او را به قتل رساند. آن گاه همچنان به راه خود ادامه داد تا بت ها را شكست و آن مناطق را از لوث بت ها پاكسازي كرد. پس از آن نزد رسول خدا (ص) كه هنوز در حال محاصره طائف به سر مي برد بازگشت. پيامبر كه نگران سلامت اميرالمؤمنين بود تا او را ديد خوشحال شد و براي پيروزي او در اين مأموريت تكبير گفت. سپس دست وي را گرفت به كناري برد و با او خلوت كرد و مدتي طولاني به گفتگوي خصوصي و رازگويي پرداخت. در اين هنگام عمر نزد پيامبر آمد و به اعتراض گفت آيا جدا از ما به تنهايي با او راز مي گويي؟ حضرت فرمود:
«يَا عُمَرُ ما أَنَا انْتَجَيْتُهُ بَلِ اللهُ انْتَجاهُ».
اي عمر من با او راز نگفتم بلكه خداوند بود كه با او راز گفت.
ترمذي 5/ 597 نيز اين روايت را نقل كرده جز آن كه گفته مردم به پيامبر (ص) اعتراض كردند.
شيخ مفيد در ارشاد/ 81 گويد: روزي نافع بن غيلان با گروهي از سواران ثقيف از قلعه طائف خارج شد. اميرالمؤمنين در وادي وَجّ با آنان برخورد و نافع را كشت. مشركان فرار كردند و اين باعث وحشت ثقيف شد. بدين جهت گروهي از آنان نزد پيامبر آمدند و اسلام آوردند.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 192
رسول خدا (ص) براي گشودن دژ طائف از تمامي شيوه هاي جنگي استفاده كرد ولي با سرسختي كه ثقيف از خود نشان داد موفق به فتح طائف نشد. شرايط هم اجازه نمي داد كه بيش از اين سپاه اسلام در آن جا توقف كند، زيرا اولًا فتح طائف به زمان بيشتري نياز داشت. ثانياً ماه شوال سپري مي شد و با فرا رسيدن ماه ذي القعده داخل ماه حرام مي شدند كه جنگ در آن ممنوع و حرام بود. ثالثاً نگهداري انبوه اسيران و غنايم در جِعرّانه مشكلات زيادي داشت و بايد هر چه زودتر تكليف آن ها روشن مي گشت. رابعاً مراسم حج نيز فرا مي رسيد و بايد براي نظارت آن برنامه ريزي مي شد. خامساً تنها گذاشتن مدينه بيش از اين صلاح نبود.
از اين رو پيامبر دستور داد سپاه اسلام محاصره طائف را ترك و به سوي جعرّانه حركت كند. به روايت ابن هشام 4/ 131، احمد حنبل 3/ 343 و ديگران هنگامي كه سپاه اسلام خواست طائف را ترك كند مسلمانان از پيامبر (ص) خواستند بر قوم ثقيف نفرين كند ولي حضرت فرمود:
«اللّهُمَّ اهْدِ ثَقِيفاً وَ أْتِ بِهِمْ مُسْلِمِينَ».
بار خدايا ثقيف را هدايت كن و آنان را مسلمان نزد ما بفرست.
گفتني است كه بيش از ده سال قبل از جنگ طائف در دوراني كه پيامبر (ص) در مكه به سر مي برد وقتي براي تبليغ اسلام به اين شهر سفر كرد، مردم به جاي مهمان نوازي او را سخت آزردند و به شدت مجروح ساختند به طوري كه ناي و توان حركت نداشت. اما امروز كه با چندين
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 193
هزار سپاه آنان را محاصره كرد سابقه سوء آنان را ناديده گرفت، حتي وقتي مسلمانان از آن حضرت خواستند آنان را نفرين كند فرمود: «خدايا ثقيف را هدايت كن». اين است معناي «رَحْمَةً لِلْعالَمِين» بودن رسول اكرم (ص).
به روايت ابن اسحاق 4/ 129 و واقدي 3/ 938 در جنگ طائف دوازده نفر از مسلمانان شهيد شدند. گويا از كفّار كسي كشته نشد.
پيامبر (ص) از طائف رهسپار جعرّانه شد و پنجم ذي القعده به آن جا رسيد. به روايت واقدي 3/ 950 در همين ايام هيئت چهارده نفري هوازن كه مسلمان شده بودند به رياست زُهير بن صُرَد همراه ابوبُرْقان عموي رضاعي پيامبر خدمت آن حضرت رسيدند و از ايشان خواستند تا بر آنان منت گذاشته اسيرانشان را آزاد كند. رسول خدا (ص) فرمود: «من مدت ها منتظر شما ماندم و گمان كردم كه ديگر نمي آييد، همانا اسيران تقسيم و داخل سهم ها شده اند». آن گاه از آنان پرسيد: «زنان و فرزندان خود را بيشتر دوست داريد يا اموالتان را؟». گفتند اگر زنان و فرزندانمان را به ما بازگرداني براي ما بهتر است. حضرت فرمود: «پس از نماز ظهر برخيزيد و بگوييد ما رسول خدا را نزد مسلمانان و مسلمانان را نزد رسول خدا درباره آزادي زنان و فرزندانمان شفيع قرار مي دهيم». آنان نيز پس از نماز ظهر چنين كردند. پيامبر فرمود: «آنچه حق من و فرزندان عبدالمطلب است به شما بخشيدم». مهاجران هم گفتند حق ما هم از آن رسول خداست. انصار نيز چنين گفتند. بدين سان تمامي شش هزار اسير آزاد
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 194
شدند و به محل زندگي خود بازگشتند.
واقدي 3/ 913 گويد: شيما خواهر رضاعي پيامبر (ص) نيز بين اسيران بود، او نزد حضرت آمد و نشاني داد، رسول خدا (ص) به محض اين كه او را شناخت اشك هايش جاري شد و عباي خود را براي وي پهن كرد. آن گاه به او فرمود: «اگر دوست داري با اكرام و احترام نزد ما بمان و اگر مايلي چيزي به تو عطا كنم و به سوي قبيله ات باز گرد؟» شيما پيشنهاد دوم را پذيرفت و پس از آن كه اسلام آورد نزد عشيره خود بازگشت.
رسول خدا (ص) از هيئت هوازن پرسيد: «مالك بن عوف كجاست؟» گفتند در طائف. فرمود: «به او بگوييد اگر مسلمان نزد من بيايد خانواده و مالش را به او پس مي دهم و صد شتر نيز به او مي بخشم». مالك چون اين سخن را شنيد شبانه پنهاني از طائف گريخت و در جعرّانه به حضور رسول خدا (ص) رسيد و اسلام آورد. حضرت خانواده و اموالش را با صد شتر به او داد و وي را بر مسلمانان قبيله اش فرمانروا ساخت.
ابن اسحاق 4/ 134 گويد: رسول خدا (ص) پس از آزاد كردن اسيران هوازن شتر خود را سوار شد. در اين هنگام مردم دور آن حضرت را گرفته و به سوي او هجوم بردند و گفتند: اي رسول خدا غنايم، شتران و گوسفندان را قسمت فرما. چنان اطراف ايشان را احاطه كردند كه ناچار به درختي تكيه داد و عبا از دوشش كشيده شد و فرمود: «اي مردم عباي
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 195
مرا بدهيد! به خدا سوگند اگر به شماره درختان تهامه شتر و گوسفند داشته باشيد همه آن ها را ميان شما تقسيم مي كنم». آن گاه به ابوسفيان، حكيم بن حِزام، سهيل بن عمرو، حُويطب بن عبدالعزي، صفوان بن اميه صد شتر و چهل اوقيه نقره داد. به افرادي ديگر نيز مانند مَخْرَمة بن نوفل، عُمير بن وَهْب، هشام بن عمرو هر يك پنجاه شتر داد. به روايت ابن هشام 4/ 137 اين افراد حدود سي نفر و به روايت سبل الهدي 5/ 582 بيش از پنجاه نفر بودند. ابن سعد 2/ 153 گويد: تمامي اين بخشش ها را از خمس كه سهم خود حضرت بود پرداخت و اين ثابت ترين قول نزد ماست. واقدي 3/ 948 نيز گويد: ثابت ترين دو قول اين است كه اين بخشش ها از خمس بوده است. سپس غنايم را تقسيم كرد، سهم هر نفر چهار شتر و چهل گوسفند شد. به هركس كه اسب داشت دوازده شتر و صد و بيست گوسفند رسيد و اگر بيش از يك اسب داشت براي آن اسبان اضافي ديگر سهمي تعلق نمي گرفت.
واقدي 3/ 948 گويد: پس از تقسيم غنايم سعد بن ابي وقّاص به پيامبر اعتراض كرد و گفت: اي رسول خدا به عُيينَة بن حِصْن و اقْرَع بن حابس صد تا صد تا شتر بخشيدي ولي جُعيل بن سراقه را رها كرده و چيزي به او ندادي. حضرت فرمود: «من خواستم دل آن دو را به دست بياورم تا مسلمان شوند ولي جُعيل بن سراقه را به اسلامش واگذاشتم». ذوالخُوَيصِرَه تميمي نيز نزد حضرت آمد و گفت به عدالت رفتار كن. پيامبر (ص) فرمود:
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 196
«وَيْلَكَ! فَمَنْ يَعْدِلُ إِذا لَمْ أَعْدِلْ؟!».
واي بر تو! اگر من به عدالت رفتار نكنم پس چه كسي به عدالت رفتار مي كند؟!
انصار نيز از بابت بخشش هايي كه به طوايف عرب شد ناراحت شدند. آن گاه به روايت ابن اسحاق 4/ 141 سعد بن عباده گلايه آنان را به پيامبر رساند. حضرت دستور داد تمامي انصار را در مكاني جداي از ديگر مردم جمع كنند. سپس همراه علي بن ابي طالب نزد آنان رفت و ابتدا گمراهي انصار و هدايت آنان را به وسيله خدا و نيز تصديق و كمك آنان را به رسول خدا گوشزد كرد و در پايان فرمود: «اي گروه انصار آيا به سبب مختصر مال دنيا كه من خواستم با آن دل گروهي را به دست بياورم تا مسلمان شوند و شما را به اسلامتان واگذاشتم ناراحت شديد؟ آيا راضي نيستيد مردم با گوسفند و شتر بروند و شما رسول خدا را ببريد. سوگند به آن كه جان محمد در دست اوست اگر هجرت نبود من هم يك نفر از انصار بودم. اگر مردم همگي به راهي بروند و انصار به راه ديگر هرآينه من راه انصار را مي روم. بار خدايا انصار و فرزندان انصار و فرزندان فرزندانِ انصار را بيامرز». در اين هنگام انصار همگي گريستند و گفتند ما راضي شديم كه رسول خدا (ص) در سهم ما باشد.
مقريزي در امتاع الاسماع/ 432 گويد: پيامبر سيزده روز در جعرّانه ماند و چون از كار تقسيم غنايم و آزادي اسيران فراغت يافت شب چهارشنبه دوازده روز مانده به پايان ذي القعده راهي مكه شد و با احرام عمره وارد شهر گرديد و مناسك عمره را انجام داد و همان شب به
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 197
جعرّانه بازگشت. آن گاه شب پنج شنبه از راه سَرَف و مر الظهران رهسپار مدينه گرديد و در روز جمعه بيست و هفتم ذي القعده پس از دو ماه و شانزده روز وارد مدينه شد. پيش از آن دو نفر از بني عبدالاشهل مژده فتح و پيروزي حنين را به مدينه برده بودند.
در پايان اين بحث چند نكته را بايد يادآور شويم، اول اين كه آيا آزادي اسيران هوازن پس از تقسيم آنان و يا قبل از آن بوده، اختلاف است. همان گونه كه گذشت واقدي 3/ 950 در يك گزارش از پيامبر نقل مي كند كه حضرت به هيئت هوازن فرمود اسيران تقسيم شده اند. اما ابن اسحاق 4/ 134 تصريح دارد كه آزادي اسيران پيش از تقسيم غنايم بوده است. ظواهر امر نيز بر صحت گزارش ابن اسحاق دلالت دارد. گويا هجوم گسترده مردم به سوي رسول خدا و درخواست اكيد و صريح آنان درباره تقسيم غنايم به اين جهت بوده كه مسلمانان از آن بيم داشتند كه مبادا پيامبر اموال هوازن را نيز مانند اسيرانشان به آنان باز گرداند.
دوم اين كه پس از فتح مكه موسم حج فرا رسيده بود. از اين رو انتظار مي رفت كه خود پيامبر در مراسم حج شركت كند و آن را هدايت نمايد ولي چنين نكرد و به مدينه بازگشت. علت اين امر روشن نيست، آيا درباره امنيت مدينه نگراني داشته و يا مطلب ديگري بوده است، خدا مي داند.
سوم اين كه در تقسيم غنيمت اگر به تمامي دوازده هزار نيرو سهام تعلق گرفته باشد كه معمولًا هم همين گونه بايد باشد و با توجه به اين كه پيامبر خمس غنايم را برداشت و مقدار زيادي از آن را به عده اي
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 198
به عنوان تأليف قلوب داد، سهام كم مي آيد و به هر نفر اين مقدار كه ذكر شده تعلق نمي گيرد و تعداد غنايم كمتر از سهامي است كه ذكر كرده اند.
چهارم با توجه به اين كه رسول خدا (ص) پس از جنگ حنين اسيران را تقسيم نكرد و نيز به هيئت هوازن فرمود: «من مدت ها منتظر شما ماندم» معلوم مي شود كه به گفته ابن عبدالبرّ در الدرر/ 230 حضرت از اول در اين فكر بوده كه اسيران آزاد شوند و بر سر زندگي خويش بازگردند.
زُهَير بن ابي سُلْمي از شعراي بزرگ جاهليت و از سرايندگان معلَّقات هفتگانه مشهور عرب بود. دو پسر او به نام بُجَير و كعب نيز از شاعران نامدار عرب بودند. به روايت ابن اسحاق 4/ 144 و ابن اثير در كامل 2/ 186 روزي بجير به كعب گفت اين گوسفندان را نگهدار من نزد اين مرد بروم و ببينم چه مي گويد. بجير نزد رسول خدا (ص) آمد و اسلام آورد. چون خبر به كعب رسيد اشعاري در سرزنش و ملامت برادر خود و بر ضد رسول خدا (ص) سرود و براي بجير فرستاد و بعدها در اشعار خود نام يكي از زنان بزرگ و با شخصيت مسلمان را مي برد و او را هتك حرمت مي نمود! رسول خدا (ص) به ناچار خون او را هدر اعلام كرد.
بجير در جنگ طائف همراه پيامبر (ص) بود، چون از طائف بازگشت نامه اي به كعب نوشت و گفت بدان كه هر كس در حال توبه و پشيماني نزد رسول خدا بيايد او را مي بخشايد. پس هنگامي كه نامه ام به دستت
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 199
رسيد اسلام بياور و نزد پيامبر بيا، زيرا هركسي مسلمان شود حضرت گذشته وي را ناديده مي گيرد. كعب اسلام آورد و چكامه بسيار زيبايي در مدح رسول خدا (ص) سرود و راهي مدينه شد. ابتدا بر مردي از جُهينه كه با او آشنا بود وارد شد، آن گاه صبح همراه آن مرد به مسجد رفت. پس از نماز دوستش به او گفت اين رسول خداست برخيز و از او امان بخواه. كعب برخاست پيش رفت و روبروي پيامبر نشست. آن گاه به طور ناشناس دست در دست آن حضرت گذاشت و گفت: اي رسول خدا كعب بن زهير توبه كرده و مسلمان شده، حال آمده تا از شما امان بگيرد، اگر او را نزد شما بياورم توبه اش را مي پذيري؟
رسول خدا (ص) فرمود: «آري». گفت: اي رسول خدا من كعب بن زهيرم! در اين لحظه مردي از انصار خواست گردن او را بزند، حضرت فرمود: «رهايش كن، زيرا در حال توبه و پشيماني از كار خويش آمده است». سپس كعب چكامه شيوا و پرآوازه خود را براي رسول خدا (ص) قرائت كرد كه از جمله آن اين دو بيت است:
نُبِّئْتُ أَنَّ رَسُولَ اللهِ أَوْعَدَنِي وَ الْعَفْوُ عِنْدَ رَسُولِ اللهِ مَأْمُولُ
إِنَّ الرَّسُولَ لَنُورٌ يُسْتَضاءُ بِهِ مُهَنَّدٌ مِنْ سُيُوفِ اللهِ مَسْلُولُ
خبر يافتم كه رسول خدا مرا تهديد به مرگ كرده است و حال آن كه از رسول خدا اميد عفو و بخشش مي رود! پيامبر نوري است كه مردم در پرتو آن هدايت مي شوند و او بهترين شمشير خداوند است كه از غلاف بيرون كشيده شده است.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 200
آن گاه پيامبر (ص) عبايي به او بخشيد كه بعدها معاويه آن را از وارثان وي به بيست هزار درهم خريد.
به روايت عيون التواريخ 1/ 340 در سال هشتم حضرت زينب دختر رسول خدا (ص) همسر ابوالعاص بن ربيع بر اثر جراحت و بيماري كه از ضربت هَبّار به او رسيده بود درگذشت و رحلت او موجب تأثر شديد پيامبر گرديد. زينب (س) دو فرزند داشت يك پسر به نام علي كه در دوران نوجواني درگذشت و يك دختر به نام امامه كه اميرالمؤمنين (ع) پس از رحلت حضرت زهرا به وصيت خود ايشان با او ازدواج كرد. قبلًا نيز ام كلثوم و رقيه دو دختر ديگر رسول خدا درگذشته بودند. از اين پس از دختران پيامبر فقط فاطمه زهرا (س) در قيد حيات بود.
به روايت يعقوبي 2/ 87 در ذي الحجه سال هشتم ابراهيم از ماريه قبطيه كه هديه زمامدار مصر به پيامبر بود متولد شد. پيامبر (ص) گويا به ياد جدش ابراهيم خليل نام فرزندش را ابراهيم گذاشت. آن گاه جبرئيل نازل شد و گفت: سلام بر تو اي ابوابراهيم. روز هفتم ولادتش گوسفندي براي او عقيقه كرد، موي سر نوزاد را تراشيد و به وزن آن نقره در راه خدا انفاق كرد. زنان انصار در شيردادن او به رقابت برخاستند و رسول خدا (ص) او را به ام بَرْدَه دختر مُنذر بن زيد سپرد.
ولادت ابراهيم سبب شد تا ماريه از كنيزي به مقام همسري ارتقا يابد
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 201
و مقام و موقعيت بيشتري نزد پيامبر پيدا كند. چون پس از حضرت خديجه او تنها زني بود كه افتخار فرزند داشتن از ايشان را پيدا كرد. به روايت بلاذري/ 450 و قمي 2/ 318 اين امور باعث حسادت عايشه گرديد، او زبان به شماتت و تهمت و سخنان ناشايست و ناروا گشود تا ماريه را از چشم حضرت بيندازد.
بتخانه فُلْس در سرزمين نَجْد و متعلق به قبيله طَي بود، رياست اين طايفه را سخاوتمند شهير جهان عرب حاتم طايي برعهده داشت. عَدي فرزند حاتم كه كيش مسيحيت را برگزيده بود، پس از درگذشت پدرش رئيس و فرمانرواي قبيله طي شد. به روايت واقدي 3/ 984 رسول خدا (ص) علي (ع) را همراه صد و پنجاه مرد انصاري كه در بين آنان بزرگان اوس و خزرج بودند با صد شتر و پنجاه اسب به سوي قبيله طي در سرزمين نَجْد فرستاد و دستور داد بتخانه فُلْس را ويران كند. اميرالمؤمنين رايت سپاه را به سهل بن حُنيف و پرچم را به جبّار بن صخر داد. سپاهيان اسلام به سوي نَجْد حركت كردند. به نزديكي سرزمين آنان كه رسيدند حباب بن منذر، ابوقَتاده و ابونائله براي جمع آوري اطلاعات به اطراف رفتند، آنان غلامي را كه جاسوس قبيله طي بود دستگير كرده و نزد اميرالمؤمنين آوردند و حضرت از او به عنوان راهنما استفاده كرد. نيروهاي اسلام صبحگاهان بر سر قبيله طي هجوم بردند و در يك درگيري بيشتر آنان را اسير كردند و تعدادي شتر و گوسفند را به غنيمت گرفتند. از خاندان حاتم سَفّانه خواهر عدي و چند دختر بچه ديگر اسير
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 202
شدند. اسيران خاندان حاتم جداگانه نگهداري مي شدند. رئيس قبيله طي عدي بن حاتم نيز طبق برنامه اي كه از قبل تدارك ديده بود با خانواده خود به سوي شام گريخت. آن گاه علي (ع) به بتخانه فُلْس رفت و آن را ويران كرد و از خزانه آن سه شمشير و سه زره و مقداري پارچه و لباس همراه آورد. در يكي از مناطق غنايم و اسيران را تقسيم كردند ولي از تقسيم اسيران خاندان حاتم خودداري شد.
به روايت ابن اسحاق 4/ 225 سفّانه دختر حاتم نزديك مسجد پيامبر در خانه رَمْلَه دختر حارث با احترام نگهداري مي شد. هرگاه رسول خدا از آن جا عبور مي كرد او مي گفت: اي رسول خدا (ص) پدرم درگذشته و ياورم گريخته است، بر من منت گذار خداوند بر تو منت گذارد. در هر مرتبه حضرت مي پرسيد: «ياورت كيست؟». مي گفت: عدي بن حاتم. حضرت مي فرمود: «همان كه از خدا و رسولش گريزان است!». خواهر عدي نااميد شد. روز چهارم پس از آن كه پيامبر عبور كرد ديگر سخني نگفت. علي (ع) به او اشاره كرد برخيز و سخن بگو. سفّانه برخاست و سخن هر روز خود را تكرار كرد. رسول خدا سفّانه را آزاد كرد و به او لباس، مركب و خرجي راه داد و همراه كارواني از قوم خودش كه مورد اعتماد بودند به شام فرستاد. سفّانه از مردم پرسيد آن مردي كه به من اشاره كرد سخنت را تكرار كن كيست؟ گفتند: علي است و همو است كه شما را اسير كرد. مگر او را نمي شناسي؟ گفت نه به خدا سوگند از آن هنگام كه اسير گشتم تا زماني كه وارد اين خانه شدم جامه خود را بر صورتم كشيدم و گوشه چادرم را بر روبندم افكندم نه چهره او و نه چهره هيچ يك از يارانش را نديدم.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 203
عدي گويد من به توصيه خواهرم به مدينه رفتم و در مسجد خدمت رسول خدا رسيدم. حضرت پرسيد: «كيستي؟» گفتم عدي بن حاتم. پيامبر مرا به خانه خويش برد. در بين راه به پيرزني ضعيف برخورد، او در باره مشكلات خود به تفصيل سخن گفت و حضرت گوش مي داد. با خود گفتم به خدا سوگند اين مرد پادشاه نيست. سپس وارد خانه حضرت شديم تشكي از ليف خرما براي من پهن كرد و فرمود: «روي اين بنشين». گفتم شما روي آن بنشين، نپذيرفت. آن گاه من روي آن نشستم و خودش روي زمين نشست. با خود گفتم به خدا اين رفتار پادشاهان نيست. سپس حضرت از عقيده و امور شخصي من خبر داد. در اين هنگام فهميدم كه او پيامبر مرسل است، اسلام آوردم و نزد خانواده خويش باز گشتم.
جنگ حنين: قبايل هوازن و ثقيف هنگامي كه شنيدند پيامبر از مدينه حركت كرده گمان كردند به جنگ آنان مي آيد، از اين رو نيروهاي خود را جمع كردند. قبيله هاي نَصْر، جُشَم، سَعْد و گروهي از بني غَيلان با هَوازِن و ثَقِيف همراه شدند. به دره حنين رسيدند و در آن جا موضع گرفتند. رسول خدا (ص) پس از فتح مكه كه در روز جمعه بيستم رمضان رخ داد پانزده روز در آن جا توقف كرد، آن گاه تصميم به سركوبي هوازن و ثقيف گرفت. سپاه اسلام با حمله غيرمنتظره و غافلگيرانه مواجه شد و نتوانست تعادل و ثبات خود را حفظ كند. نخست بني سُليم كه به فرماندهي خالد بن وليد در مقدمه سپاه بودند پا به فرار گذاشتند، پس از
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 204
آن اهل مكه و سپس عموم مسلمانان گريختند. نه نفر استوار و ثابت قدم عبارت بودند از علي بن ابي طالب، عباس بن عبدالمطلب، فضل بن عباس، ابوسفيان بن حارث، نوفل بن حارث، ربيعة بن حارث، عبدالله بن زبير بن عبدالمطلب، عُتْبَه و مُعَتِّب پسران ابولهب. مرد بي باك و متهوّري از قبيله هوازن به نام ابوجَرْوَل سوار بر شتر سرخ موي شده و پرچم سياهي را بر سر نيزه بلندي زده بود و بي محابا پيشاپيش سپاه دشمن مي آمد. علي (ع) به سوي او رفت و ضربتي به پشت شتر زد و او را به زمين انداخت. با كشته شدن ابوجَرْوَل سپاه دشمن رو به هزيمت گذاشت و مسلمانان فراري به سوي رسول خدا بازگشتند.
علي (ع) به تنهايي چهل نفر از قهرمانان دشمن را كشت. ام عُماره، ام سُليم، ام سَليط و ام حارث زنان قهرماني بودند كه شمشير به دست گرفته و قهرمانانه پايداري كردند. با پايداري رسول خدا و دعوت سپاه اسلام به بازگشت، مسلمانان يكي پس از ديگري بازگشتند تا آن كه شمار آنان به صد نفر رسيد و جنگ ديگر بار شدت گرفت. با صلابت و استواري رسول خدا (ص) و رشادت اميرالمؤمنين (ع) و نزول فرشتگان مشركان زن و فرزندان و اموال خود را در ميدان جنگ برجاي گذاشته و رو به هزيمت نهادند و هنوز شب فرا نرسيده بود كه خبر پيروزي پيامبر به مكه رسيد. يگانه سردار دلير و ثابت قدم كه بعد از رسول خدا (ص) از همه بيشتر پايداري و استقامت كرد اميرالمؤمنين (ع) بود. بدون شك در جنگ حنين فرشتگان به ياري مسلمانان شتافتند. قرآن در سوره توبه آيه بيست و شش مي فرمايد: در روز حنين خداوند سپاهياني را فرستاد كه شما آنان را نمي ديديد.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 205
ام سُليم به پيامبر گفت: يا رسول الله (ص) ديدي اينان چگونه تو را تسليم دشمن كرده و فرار كردند و شما را تنها گذاشتند؟! هنگامي كه به آنان دسترسي پيدا كردي عفوشان مفرما و آنان را همانند مشركان بكش. حضرت فرمود: «خداوند خود كفايت مي كند و عافيت الهي گسترده تر از اين است».
جنگ طائف: طائف پس از خيبر دومين شهر حصارداري بود كه سپاه اسلام با آن مواجه شد. فراريان هَوازِن و ثقيف سه دسته شدند؛ گروهي از جمله مالك فرمانده سپاه شرك به طائف، دسته اي به اوطاس و عده اي هم به نَخْلَه رفتند. رسول خدا سواراني را براي سركوبي آنان به نخله فرستاد. سپاهي را نيز به فرماندهي ابوعامر اشعري، عموي ابوموسي اشعري به اوطاس اعزام كرد. ابوعامر ضمن جنگ سختي كشته شد. او قبل از شهادت ابوموسي را به جاي خود نصب كرد. ابوموسي جنگ را ادامه داد و پس از شكست دشمن نزد پيامبر بازگشت. تعداد زيادي از ثقيفيان كه همراه فرمانده شورشيان مالك بن عوف به طائف رفته بودند داخل قلعه بسيار مستحكم آن شهر شده و موضع گرفتند. درون قلعه چاه آب و غذاي يك سال وجود داشت و نيازي به خارج شدن از قلعه نبود. رسول خدا نيز همراه سپاه اسلام به قصد محاصره طائف حركت كرد. پيامبر كنار قلعه شهر طائف اردو زد و شهر را محاصره كرد. ثقيفيان كه ديدند تاب و توان مبارزه با سپاه اسلام را ندارند داخل قلعه هاي خود موضع گرفتند و بيرون نيامدند.
پيامبر (ص) براي آن كه بتواند با كمترين كشته و خون ريزي دشمن را به تسليم وادار سازد، دستور داد تاك ها را قطع كنند و بسوزانند. در اين
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 206
هنگام التماس و استغاثه دشمن شروع شد. روزي نافع بن غيلان با گروهي از سواران ثقيف از قلعه طائف خارج شد. اميرالمؤمنين (ع) در وادي وَجّ با آنان برخوردند و نافع را كشت. مشركان فرار كردند و اين باعث وحشت ثقيف شد. بدين جهت گروهي از آنان نزد پيامبر آمدند و اسلام آوردند. رسول خدا براي گشودن دژ طائف از تمامي شيوه هاي جنگي استفاده كرد ولي با سرسختي كه ثقيف از خود نشان داد موفق به فتح طائف نشد.
زُهَير بن ابي سُلْمي از شعراي بزرگ جاهليت و از سرايندگان معلَّقات هفتگانه مشهور عرب بود. دو پسر او به نام بُجَير و كعب نيز از شاعران نامدار عرب بودند. بجير نزد رسول خدا آمد و اسلام آورد. چون خبر به كعب رسيد اشعاري در سرزنش و ملامت برادر خود و بر ضد رسول خدا سرود. بجير در جنگ طائف همراه پيامبر بود، چون از طائف بازگشت نامه اي به كعب نوشت و گفت بدان كه هر كس در حال توبه و پشيماني نزد رسول خدا بيايد او را مي بخشايد. كعب نيز اسلام آورد و چكامه بسيار زيبايي در مدح رسول خدا سرود و راهي مدينه شد.
در سال هشتم حضرت زينب دختر رسول خدا (ص) همسر ابوالعاص بن ربيع بر اثر جراحت و بيماري كه از ضربت هَبّار به او رسيده بود درگذشت و رحلت او موجب تأثر شديد پيامبر گرديد.
در ذي الحجه سال هشتم ابراهيم از ماريه قبطيه متولد شد. پيامبر گويا به ياد جدش ابراهيم خليل نام فرزندش را ابراهيم گذاشت.
سريه اميرالمؤمنين به فلس: نيروهاي اسلام صبحگاهان بر سر قبيله طي هجوم بردند و در يك درگيري بيشتر آنان را اسير كردند و تعدادي
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 207
شتر و گوسفند را به غنيمت گرفتند. علي (ع) به بتخانه فُلْس رفت و آن را ويران كرد. در يكي از مناطق غنايم و اسيران را تقسيم كردند ولي از تقسيم اسيران خاندان حاتم خودداري شد.
عدي گويد: من به توصيه خواهرم به مدينه رفتم و در مسجد خدمت رسول خدا (ص) رسيدم. پيامبر (ص) مرا به خانه خويش برد. از كارهاي حكيمانه وي فهميدم كه او پيامبر مرسل است، اسلام آوردم و نزد خانواده خويش بازگشتم.
1. علت فرار سپاه اسلام در جنگ حنين چه بود؟
2. ابوجرول چگونه و به دست چه كسي كشته شد؟
3. قهرمان جنگ حنين چه كسي بود؟
4. حضور فرشتگان را در جنگ حنين توضيح دهيد.
5. چگونگي محاصره طائف را شرح دهيد.
6. شعراي بزرگ جاهليت را كه اسلام آوردند نام ببريد.
7. نام پسر پيامبر (ص) از ماريه قبطيه چه بود؟
8. داستان اسلام آوردن عدي پسر حاتم طايي را توضيح دهيد.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 208
هدف هاي آموزشي
انتظار مي رود با مطالعه اين درس:
- علت وقوع جنگ تبوك را بدانيم.
- به چگونگي حوادث جنگ تبوك پي ببريم.
- با داستان اعزام خالد به دومة الجندل آشنا شويم.
- به علت ساختن مسجد ضرار پي ببريم.
- ديدگاه قرآن را درباره جنگ تبوك بدانيم.
- با دستاورد هاي جنگ تبوك آشنا شويم.
- ماجراي اعلام برائت از مشركين را بدانيم.
- اقدامات پيامبر را براي مسلمان كردن مردم يمن بدانيم.
در اين درس به جنگ تبوك، علت وقوع و موقعيت مكاني آن، امضاي قرارداد صلح مبني بر پرداخت جزيه با يوحنّا بن رؤبه حاكم ايله و
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 209
اكيدر بن عبدالملك كندي پادشاه دومة الجندل، اقدامات منافقين و ساختن مسجد ضرار به عنوان پوششي براي توطئه بر ضد رسول خدا و مسلمانان، نگاه قرآن به جنگ تبوك، دستاوردهاي جنگ تبوك، نزول آيات آغازين سوره برائت درباره قوانين جديد، قرائت آيات در روز عيد قربان در سرزمين مني به وسيله حضرت علي (ع)، ارسال معاذ از سوي پيامبر به يمن براي گسترش اسلام، اعزام خالد بن وليد به يمن و عدم پذيرش اسلام از سوي قبيله همدان و اسلام آوردن قبيله همدان به دست حضرت علي (ع) به يمن از سوي پيامبر، سريه اميرالمؤمنين در يمن و اسلام آوردن قبيله مذحج خواهيم پرداخت.
سرزمين تبوك بنابر تصريح مسعودي در التنبيه والاشراف/ 235 و مقدسي در البدء والتاريخ 2/ 239 در نود فرسنگي شمال مدينه در نزديكي مرز شام قرار داشته است. مؤلف معالم الاثيره/ 69 گويد: تبوك در حدود صد و سي فرسنگي شمال مدينه قرار دارد. بنابراين حدود چهل فرسنگ بيشتر از آن فاصله اي است كه قدما گفته اند. در جمع بين اين دو قول شايد بتوان اين نكته را بيان داشت كه مقصود پيشينيان منطقه تبوك بوده و محل مورد نظر معاصرين خود تبوك است و يا آن كه راه قديم و جديد متفاوت است.
درباره علت جنگ تبوك اختلاف است. به روايت واقدي 3/ 990 رسول خدا (ص) خبر يافت كه هِرَقْل (هراكليوس) امپراتور روم سپاه عظيمي گرد آورده و جيره يك سال آنان را پرداخته و قبايل لَخم، جُذام،
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 210
عامله، غسّان و غير آنان از عرب هاي نصراني آماده جنگ با مسلمانان شده اند و طلايه سپاه خود را تا بَلْقاء پيش فرستاده و خود هِرَقْل در حِمْص اقامت گزيده است. اين خبر به وسيله بازرگانان كه روغن و آرد به مدينه حمل مي كردند انتشار يافت.
يعقوبي 2/ 67 نوشته است: علت جنگ تبوك براي خونخواهي جعفر بن ابي طالب (ع) بوده است كه به دست سپاه روم در سرزمين موته شهيد شد. در سبل الهدي 5/ 626 علت هاي ديگري نيز ذكر شده است.
گرچه حلبي 3/ 129 گفته جنگ تبوك در فصل پاييز بوده و اين با تقويم وُوسْتِنْفِلْد نيز مطابقت دارد ولي به نظر مي رسد كه در فصل تابستان بوده، چون ابن اسحاق 4/ 159 مي گويد: جنگ تبوك در شدت گرما و در فصل برداشت محصول بود. گرمي هوا و خشكسالي و تا حدودي قحطي از طرفي و دوري راه و نگراني از سپاه عظيم روم از طرفي ديگر بسيج اين سپاه را دشوار ساخته بود.
اين سپاه را با الهام از قرآن جيش العسره (سپاه سختي) ناميدند، زيرا مسلمانان در اين جنگ سختي و دشواري زيادي متحمل شدند. زمخشري در كشّاف 2/ 318 گويد: هواي بسيار گرم، خشكسالي و قحطي اين سپاه را در شدت گرفتاري قرار داده بود و از نظر مركب و غذا و آب بسيار در مضيقه بودند. هر ده نفر به نوبت بر يك شتر سوار مي شدند و از خرما و جوي كرم زده و روغن مانده بدبو استفاده مي كردند. شدت گرسنگي تا به آن جا رسيد كه به هر دو نفر يك دانه خرما تعلق مي گرفت كه آن را با
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 211
هم تقسيم مي كردند و از تشنگي گاهي شتر مي كشتند و آب هاي داخل شكم او را مي نوشيدند. ابن اسحاق 4/ 159 گويد: با اين كه پيامبر در اكثر جنگ ها براي غافلگيري دشمن مقصد و مقصود خود را براي سپاهيان نمي گفت و از راه غير معمولي حركت مي كرد ولي در جنگ تبوك به لحاظ قدرت و عظمت سپاه روم و بُعد مسافت از همان ابتدا مقصد و هدف خود را بيان داشت و به مسلمانان دستور داد تا خود را براي جنگ با امپراتور روم مجهز و آماده كنند.
واقدي 3/ 990 گويد: رسول خدا (ص) از تمام قبايل كمك خواست و افرادي را براي بسيج تيره ها به طوايف مختلف گسيل داشت و از مكه نيز درخواست نيرو كرد. سرانجام سپاهي بزرگ متشكل از سي هزار نفر، دوازده هزار شتر و ده هزار اسب آماده شد.
در اين جنگ منافقان به طور گسترده و برنامه ريزي شده در ميان مردم كارشكني مي كردند، آنان به مردم مي گفتند در اين گرماي شديد به جنگ نرويد اين فصل براي جنگ مناسب نيست.
سپاه اسلام نياز به هزينه و مخارج زيادي داشت، پيامبر در اين مورد بسيج عمومي كرد و از همه خواست در تأمين سپاه تبوك شركت كنند. مسلمانان با شوق و رغبت در جهاد مالي شركت كردند، حتي فقيران و نيازمندان در حد توان خود كمك مي كردند. به روايت زمخشري در كشّاف 2/ 294 ابوعقيل انصاري يك صاع خرما آورد و گفت: اي رسول خدا در نخلستان كار مي كردم دو صاع خرما اجرت گرفتم، يكي را براي
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 212
خانواده ام و ديگري را براي هزينه جنگ آوردم. بسياري از زنان مسلمان نيز زيورآلات خود را تقديم كردند تا در كار تجهيز سپاه مصرف شود. هزينه اساسي و عمده سپاه بر دوش ثروتمندان و متمكّنان بود. به روايت طبرسي/ 122 و مقريزي/ 446 عباس بن عبدالمطلب، سعد بن عباده، عثمان بن عَفّان، عبدالرحمن بن عوف، طلحه، زبير و عده اي ديگر بيشتر مخارج جنگ را تأمين كردند. برخي از منافقان نيز از روي ريا و خودنمايي كمك هايي كردند.
هنگام حركت پيامبر مدينه ملتهب و بحراني بود، ماندن عده زيادي از منافقان در شهر و دوري مسافت تبوك اوضاع نگران كننده اي پديد آورده بود. از اين رو رسول خدا (ص) تصميم گرفت فرد لايقي را به عنوان جانشين خود در مدينه بگذارد تا او بتواند امنيت شهر را در غياب حضرت حفظ كند. اين فرد جز اميرالمؤمنين كس ديگري نمي توانست باشد. به روايت شيخ مفيد/ 83 به علي (ع) فرمود:
«يا عَلِيُّ إِنَّ الْمَدِينةَ لاتَصْلُحُ إِلَّا بِي أَوْ بِكَ».
اي علي مدينه جز با ماندن من يا تو سامان نخواهد گرفت.
منافقان كه ديدند با وجود علي (ع) نقشه هاي آنان عملي نخواهد شد، براي بيرون كردن او به شايعه پراكني پرداخته و گفتند پيامبر، علي را براي تجليل و احترام و دوستي به جانشيني خود نگذاشته بلكه از او آزرده خاطر گشته و از روي بي اعتنايي بوده است. اميرالمؤمنين براي تكذيب و رسوايي آنان سلاح خود را برداشت و در جُرْف به سپاه اسلام پيوست و
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 213
گفت: «اي رسول خدا! منافقان گمان مي كنند كه از من رنجيده خاطر گشته اي و مرا از روي ناراحتي و بي اعتنايي در مدينه گذاشته اي؟». حضرت فرمود: «دروغ گفته اند بلكه تو را جانشين خود در دار هجرتم و بين اهل بيت و اقوامم مي گذارم. برادرم به جاي خود بازگرد كه مدينه جز با ماندن من يا تو سامان نخواهد گرفت». سپس به روايت ابن اسحاق 4/ 163 و ديگران جمله تاريخي خود را بيان داشت و فرمود:
«أَفَلا تَرْضَي يا عَلِيُّ أَنْ تَكُونَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسَي إِلّا أَنَّه لا نَبِيَّ بَعْدِي؟».
اي علي آيا راضي نيستي كه نسبت به من همانند منزلت هارون نسبت به موسي را داشته باشي، جز آن كه پس از من پيامبري نيست؟
عرض كرد «همانا راضي شدم» و در پي آن به مدينه بازگشت.
رسول خد (ص) در ثنية الوداع اردو زد و به صف آرايي و تنظيم سپاه خود پرداخت. يعقوبي 2/ 67 و طبرسي/ 122 نوشته اند: رسول خدا پرچم مهاجران را به زبير داد و طلحه را بر ميمنه سپاه و عبدالرحمن بن عوف را بر ميسره گمارد. ديار بكري در تاريخ الخميس 2/ 125 گويد: پرچم اوس و پرچم خزرج را به ابودُجانه و يا حُباب بن مُنذر سپرد. آن گاه به سوي سرزمين تبوك حركت كرد. راهنماي آن حضرت در اين سفر علقمة بن فَغْواء خزاعي بود.
ابن اسحاق 4/ 167 گويد: ابوذر به لحاظ ناتواني شترش از پيوستن به
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 214
پيامبر عقب ماند و در ذي المَرْوَه شترش از حركت بازايستاد. ناچار بار خود را به دوش گرفت و تنها و پياده به راه افتاد. در نيمروزي بود كه برخي از مسلمانان او را از دور ديدند و به رسول خدا (ص) گفتند مردي تنها در راه مي آيد. فرمود: «كُنْ أَباذَرّ» اميدوارم ابوذر باشد. چون دقت كردند گفتند: يا رسول الله به خدا سوگند ابوذر است. حضرت فرمود:
«رَحِمَ اللهُ أَباذَرٍّ، يَمْشِي وَحْدَهُ وَ يَمُوتُ وَحْدَهُ وَ يُبْعَثُ وَحْدَهُ».
خدا ابوذر را رحمت كند، تنها مي رود و تنها مي ميرد و تنها برانگيخته مي شود.
به روايت ابن اسحاق 4/ 166 در اين غزوه عده اي از منافقان نيز شركت كردند و اندك مناسبتي كه پيش مي آمد به شبهه افكني و ايجاد شك و ترديد در عقايد مسلمانان و زخم زبان به رسول خدا مبادرت مي ورزيدند. از جمله وقتي شتر آن حضرت در بين راه گم شد و اصحاب به جستجوي آن پرداختند، يكي از منافقان به نام زيد بن لُصَيت گفت مگر نمي پندارد كه پيامبر است و از آسمان خبر مي دهد، پس چگونه اكنون نمي داند شترش كجاست؟! پيامبر (ص) از گفتار زيد خبر داد و فرمود: «به خدا قسم من چيزي جز آن چه خدا به من تعليم مي دهد نمي دانم.
اكنون خداوند مرا به محل آن راهنمايي كرد. شتر در اين دره است و مهارش به درختي گير كرده است، برويد آن را بياوريد». رفتند و شتر را آوردند. منافقان نفاق پراكني هاي ديگري نيز مرتكب شدند كه در
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 215
سوره توبه بيان شده است.
رسول اكرم (ص) و مسلمانان پس از تحمل دشواري ها و پيمودن بيابان هاي مخوف و راه هاي سخت سرانجام به سرزمين تبوك رسيدند و به روايت واقدي 3/ 1019 مطلع شدند خبري كه درمورد اعزام نيرو از طرف امپراتور روم به مناطق مرزي داده بودند دروغ بوده است. برخي نيز معتقدند كه حضور مقتدرانه پيامبر در تبوك و كثرت سپاه آن حضرت موجب نگراني امپراتور روم شد و به اين جهت او صلاح ديد كه سپاه خود را به مركز فرا خواند و به جنگ با مسلمانان نپردازد. رسول خدا (ص) بيست روز در تبوك توقف كرد و در اين مدت با فرمانروايان مرزي كه همگي تحت سلطه پادشاه روم بودند معاهدات و قراردادهايي بست و سريه هايي به اطراف اعزام كرد. يوحَنّا بن رُؤبه حاكم ايلَه (بندر عقبه) نزد پيامبر آمد و حضرت قطعه اي پارچه به او بخشيد و با وي قرارداد صلح و پرداخت جزيه امضا كرد.
به نقل ابن اسحاق 4/ 169 پيامبر (ص) در همان زمان كه در تبوك به سر مي برد خالد بن وليد را با چهارصد و بيست سوار در ماه رجب به سوي اكَيدِر بن عبدالملك كِنْدي كه نصراني و پادشاه دَوْمَةُ الجندل بود فرستاد. خالد گفت عده سپاه من اندك است. حضرت فرمود: «در حالي كه پي شكار گاو است بر او دست خواهي يافت» و نيز فرمود: «اگر به او
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 216
دست يافتي او را نكش و نزد من بياور، مگر آن كه از تسليم شدن خودداري كند». خالد با سپاه خود به دومة الجندل رفت و در يك شب مهتابي كه اكيدر با چند نفر از خاندان خود از جمله برادرش حسّان در حال تعقيب و شكار گاو بودند بر آنان يورش برد، برادر او را كشت و خودش را اسير كرد. خالد به اكيدر به اين شرط امان داد كه قلعه دومة الجندل را بر وي بگشايد. آن گاه خالد او و برادر ديگرش مُضاد را نزد رسول خدا آورد. حضرت آن دو را امان داد و قرارداد صلحي مبني بر پرداخت جزيه با آنان امضا كرد.
واقدي 3/ 1019 گويد: پيامبر (ص) با اصحاب خود درباره پيشروي به سوي شام و روم شرقي مشورت كرد. عمر گفت اگر مأمور به حركت هستي حركت كن. حضرت فرمود: «اگر مأمور به حركت بودم هيچ گاه با شما مشورت نمي كردم». عمر گفت روم سپاهيان زيادي دارد و در سرزمين آنان حتي يك نفر مسلمان هم نيست و شما به آنان نزديك شده اي و اين نزديك شدن شما آنان را ترسانده است. اگر صلاح مي داني امسال بازگرديم تا ببينيم بعد چه مي شود. دوري راه و كمبود تداركات، خستگي مسلمانان و فزوني سپاه روم شايد اموري بود كه باعث شد رسول خدا تصميم به بازگشت به مدينه بگيرد و فتح شام را به زماني ديگر واگذارد. در بازگشت به مدينه دوباره سپاهيان اسلام دچار مشكلات تداركاتي شدند و از نظر غذا و آب به شدت در مضيقه قرار گرفتند و اين بار هم با دعاي پيامبر و عنايات الهي از اين مشكلات نجات
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 217
پيدا كردند.
واقدي 3/ 1042، طبرسي/ 123 و ديگران نوشته اند گروهي از منافقان توطئه كردند تا شتر رسول خدا (ص) را در گردنه اي ميان تبوك و مدينه رم دهند و ايشان را به ميان دره پرتاب كرده و بكشند. حضرت به وسيله وحي از توطئه آنان باخبر شد. وقتي سپاه اسلام به گردنه رسيد پيامبر به مسلمانان فرمود اگر بخواهند مي توانند از پايين گردنه نيز عبور كنند، چون هم آسان تر و هم وسيع تر است ولي خود حضرت از بالاي دره حركت كرد. به عمار دستور داد مهار شتر را بگيرد و به حذيفه فرمود از پشت سر شتر را براند.
شب هنگام بود كه رسول خدا (ص) به بالاي دره رسيد. منافقان كه از قبل خود را آماده كرده و صورت هاي شان را با پارچه پوشانده بودند خود را به نزديك شتر حضرت رساندند تا توطئه قتل را عملي كنند. پيامبر بي درنگ نهيبي به آنان زد و به حذيفه فرمود: «با عصايي كه در دست داري بر روي شترانشان بزن». حذيفه چنان كرد.
حلبي 3/ 143 در يك نقل گويد: شتر پيامبر رم كرد و قسمتي از بار خود را انداخت. منافقان كه حدس زدند پيامبر از طريق وحي از توطئه آنان مطلع گشته دچار وحشت شدند و گريختند. رسول خدا (ص) اسامي آنان را به عمار و حذيفه فرمود و دستور داد مكتوم دارند و به ديگران نگويند. به روايت واقدي 3/ 1043، اسيد بن حُضير صبح نزد پيامبر آمد و از ايشان خواست اجازه دهد تا منافقاني را كه به جان حضرتش قصد سوء داشتند گردن بزند. رسول خدا كه همواره
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 218
نسبت به افكار عمومي توجه خاصي داشت فرمود: «دوست ندارم مردم بگويند همين كه محمد از جنگ با مشركان فراغت يافت دست به كشتن ياران خود زد». تعداد اين منافقان را دوازده، چهارده و پانزده نفر هم گفته اند. اما درباره اين كه اينان چه كساني بودند بين اهل سنت و تشيع اختلاف زياد است تا آن جا كه در برخي گزارش ها شيعه و سني روي يك نفر هم توافق ندارند. گويا بعدها دست سياست اين موضوع را دگرگون و تحريف كرد، نام بعضي را حذف و نام اشخاصي را به جاي آنان ثبت نمود.
به روايت ابن اثير در اسدالغابه 2/ 269 در بازگشت از جنگ تبوك سعد انصاري از رسول خدا (ص) استقبال كرد. پيامبر با او مصافحه نمود و سپس فرمود:
«ما هذَا الَّذِي أَكْتَبَ يَدَيْك؟».
چه باعث شده دستت اين قدر زبر شده است؟
گفت: يا رسول الله بيل مي زنم و طناب مي كشم و با اين كار خرجي عائله ام را در مي آورم. رسول خدا دست او را بوسيد و فرمود:
«هذِهِ يَدٌ لاتَمَسُّهَا النّارُ».
اين دستي است كه آتش جهنم به آن نمي رسد.
به روايت ابن اسحاق 4/ 173 عده اي از منافقان در محله قبا مسجدي
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 219
ساختند و زير پوشش آن به توطئه بر ضد رسول خدا (ص) و مسلمانان پرداختند. دياربكري 2/ 130 گويد: ابوعامر راهب پدر حنظله غسيل الملائكه از مدينه به مكه رفت و همواره بر ضد حضرت فعاليت مي كرد. بعد از فتح مكه به طائف فرار كرد و پس از شكست هوازن و ثقيف در جنگ حنين و طائف به شام گريخت. هنگام فرار به شام به منافقان مدينه پيغام فرستاد كه براي مقابله با پيامبر مسجدي بسازند و در پوشش آن نيرو و سلاح جمع كنند و به آنان گفت من در حال رفتن نزد قيصر پادشاه روم هستم و از آن جا با سپاهي از روميان به مدينه مي آيم. آن گاه محمد و يارانش را از آن شهر اخراج خواهم كرد. منافقان مسجدي ساختند و هنگامي كه رسول خدا عازم تبوك بود عده اي به نمايندگي از آنان خدمت ايشان رسيدند و گفتند ما براي افراد پير و ضعيف و نيز شب هاي زمستاني و باراني مسجدي بنا كرده ايم، دوست داريم نزد ما بياييد و با ما در آن جا نماز بگزاريد. پيامبر فرمود: «من آماده سفرم و سرگرم تهيه مقدمات آن هستم، اگر به خواست خداوند بازگشتم پيش شما خواهم آمد و با شما نماز خواهم گزارد».
ابن اسحاق 4/ 174 گويد: در بازگشت از تبوك وقتي به منزل ذي اوان رسيد به وسيله وحي از اغراض شوم آنان مطلع گشت. سپس بي درنگ چند نفر از اصحاب خود را فرستاد و فرمود: «برويد اين مسجدي را كه اهل آن ستمگرند ويران كنيد و سپس بسوزانيد». آنان مسجد ضرار را ويران كردند و سوزاندند و جايش را به مزبله تبديل كردند.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 220
در ابتداي غزوه تبوك اشاره كرديم كه به جز منافقان عده اي از مؤمنان نيز بدون عذر موجه به لحاظ گرفتاري شخصي و سهل انگاري و ترس از گرما و دوري راه از رفتن به جنگ خودداري كردند. واقدي 3/ 1049 گويد: وقتي رسول خدا (ص) به مدينه بازگشت طبق معمول به مسجد رفت دو ركعت نماز خواند و سپس با مردم به گفتگو پرداخت. در اين هنگام هشتاد و چند نفر از منافقان كه از جنگ تخلف ورزيده بودند عذر و بهانه اي براي كار خود تراشيدند. حضرت ظاهر گفتارشان را پذيرفت و باطن كارشان را به خدا واگذار نمود. اما سه نفر از شخصيت هاي سرشناس مدينه كعب بن مالك شاعر رسول خدا، مُرارة بن ربيع و هلال بن اميه كه مسلمان مؤمن بودند نزد پيامبر آمده حقيقت را اظهار داشته و گفتند ما بدون عذر در مدينه مانديم. حضرت سخنانشان را تصديق كرد و از آنان خواست فعلًا بروند تا ببيند خدا درباره ايشان چه مي فرمايد. بعد دستور داد كه كسي با آنان ارتباط نداشته باشد، حتي با ايشان سخن هم نگويند. چندي كه گذشت زنانشان نيز مأمور شدند كه از آميزش با آنان خودداري كنند. با اعمال اين محدوديت ها كار به جايي رسيد كه زمين بر ايشان تنگ شد و ناچار سر به بيابان گذاشتند. روزها روزه مي گرفتند و كارشان گريه و توبه و استغفار بود. پس از پنجاه روز خداوند رحمان توبه شان را پذيرفت و آنان به اجتماع مسلمين و آغوش خانواده بازگشتند.
خداوند در سوره توبه از آيه سي و هشت تا اواخر اين سوره
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 221
سرگذشت جنگ تبوك و سستي مسلمانان و كارشكني منافقان را بيان نموده و كيد و نفاق منافقان را افشا كرده است. آيه سي و هشت اشاره به عدم بسيج مسلمانان در امر جهاد و سهل انگاري آنان دارد. در آيه هشتاد و يك درباره كارشكني منافقان فرموده است: «گفتند در گرما رهسپار جنگ نشويد بگو آتش دوزخ گرم تر است اگر مي فهميديد». در آيه نود و يك مي فرمايد بر ضعيفان و بيماران و مستمندان جهاد واجب نيست و نيز در آيه نود و دو به نيازمنداني كه وسيله سواري و توشه سفر نداشتند و به «گريه كنندگان» مشهور شدند اشاره كرده و جهاد را از آنان ساقط مي داند و مي فرمايد: «و نيز ايرادي نيست بر آنان كه چون نزد تو آمدند تا سوارشان كني گفتي چيزي نمي يابم تا به آن سوارتان كنم و در حالي از نزد تو رفتند كه از اندوه آن كه چيزي براي انفاق ندارند ديدگانشان اشكبار بود». در آيات صد و هفت تا صدو ده ماجراي مسجد ضرار آمده و نيت سوء و نفاق منافقان را افشا كرده و فرموده است: «كساني كه مسجد براي زيان رساندن و كفر ورزيدن و تفرقه انداختن و پناهگاه براي كسي كه پيش از اين با خدا و رسولش به جنگ ايستاده است بنا كردند، قسم مي خورند كه ما جز نيكي نخواسته ايم و حال آن كه خدا گواهي مي دهد كه آنان دروغگو هستند». سرانجام در آيه صد و هجده پذيرش توبه سه نفر از مسلماناني را كه از شركت در جنگ تبوك تخلف ورزيدند بيان مي كند.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 222
با آن كه جنگ تبوك درگيري نظامي نداشت ولي دستاوردهاي مثبتي براي مسلمانان در برداشت. مهم ترين نتايج اين جنگ موارد ذيل است:
1. اين لشكركشي گسترده و آهنگ نبرد با امپراتور بزرگ روم به منزله يك قدرت نمايي بزرگ نظامي بود كه عظمت و اقتدار مسلمانان را به امپراتوري كبير روم نشان داد و صلابت حكومت اسلام براي هِرَقْل و فرمانروايان مرزي روم شرقي ثابت شد. هم چنين اعراب جزيرة العرب كه به طور عموم روحيه عصيانگري و طغيان داشتند، متوجه شدند كه ديگر با سپاه اسلام و حكومت مركزي مدينه نمي توان به مخالفت و ستيزه برخاست. همين امر باعث شد كه پس از آن كه پيامبر از تبوك بازگشت هيئت هاي نمايندگي از سراسر جزيرة العرب به حضور رسول خدا (ص) رسيدند و اسلام آوردند.
2. رسول خدا با بستن پيمان و امضاي قراردادهايي با فرمانروايان مرزي امنيت مرزهاي شمالي حجاز را تأمين كرد.
3. حضور مقتدرانه رسول خدا (ص) در مرزهاي شامات و روم شرقي زمينه اي شد براي آشنايي عرب هاي آن مناطق با دين اسلام و تمايل آنان براي پذيرش آن، زيرا گرچه قرن ها بود كه آن ها تحت سلطه روميان بودند ولي بيشتر مايل بودند با عرب هاي هم نژاد خود ارتباط داشته باشند.
4. لشكركشي به مرزهاي شام و تحمل دشواري ها و مشكلات راه در اين مسير طولاني كه در كل جنگ هاي پيامبر بيشترين مسافت را داشت به نوعي نويد فتوحات را مي داد و همين باعث شد تا راه براي فتح شامات
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 223
در آينده هموار و آسان شود.
5. در طي مراحل اين جنگ از بسيج نيرو و تأمين هزينه گرفته تا حركت به سوي شام حزبِ نفاق شناخته و رسوا شد و توطئه آنان نقش بر آب گرديد.
رسول خدا (ص) پس از بازگشت از تبوك چند ماهي در مدينه ماند، سال نهم رو به اتمام بود و مراسم حج فرا مي رسيد. چون شهر مكه از اين سال در شمار قلمرو حكومت اسلامي مدينه قرار مي گرفت بايد قوانين و مقررات اسلام بر آن حاكم مي شد و آداب و رسوم ديني اعمال مي گشت، زيرا هنوز عده زيادي از مردمان مكه و اطراف آن بر شرك خود باقي بودند و برخي از آنان گاهي برهنه طواف مي كردند.
از اين رو خداوند آيات آغازين سوره برائت را درباره قوانين جديدي كه مشركان مي بايد اجرا مي كردند نازل فرمود. به روايت طبري 3/ 122، شيخ مفيد/ 37 و بسياري از محدثان پيامبر اين آيات را به ابوبكر سپرد تا همراه عده اي به مكه ببرد و قبل از مراسم حج به مردم ابلاغ نمايد. چيزي از رفتن ابوبكر نگذشته بود كه جبرئيل نازل شد و به پيامبر (ص) گفت: خدا مي فرمايد:
«لا يُؤَدِّي عَنْكَ إِلّا أَنْتَ أَوْ رَجُلٌ مِنْكَ».
اين آيات را بايد خودت و يا كسي كه از تو باشد، ابلاغ كند.
رسول خدا (ص) به اميرالمؤمنين (ع) دستور داد ناقه قَضْباء حضرت را سوار شود و آيات را از ابوبكر بگيرد و اين مأموريت مهم را خود انجام
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 224
دهد. علي (ع) همراه عده اي از جمله جابر بن عبدالله انصاري به دنبال ابوبكر حركت كرد و در ذي الحُليفه به او رسيد و آيات را از وي گرفت. ابوبكر نزد حضرت بازگشت و پرسيد آيا درباره من چيزي نازل شده است؟ فرمود: «نه، اما جبرئيل نزد من آمد و گفت خداي متعال فرموده اين آيات را بايد خودت و يا كسي كه از تو باشد ابلاغ كند».
به نقل مسعودي در التنبيه والاشراف/ 237 در آن سال مسلمانان و مشركان با هم حج گزاردند. اميرالمؤمنين (ع) به مكه آمد و طبق دستور پيامبر بعد از ظهر روز عيد قربان در سرزمين مِني به پا خاست و به روايت علامه مجلسي در بحارالانوار 21/ 267 فرمود: «اي مردم من فرستاده رسول خدا (ص) به سوي شما هستم». آن گاه آيات اوايل سوره برائت را كه متضمن بيزاري خدا و رسولش از مشركان و عدم امان دادن به آنان است قرائت كرد. موضوع مهم در ابلاغ آيات اين بود كه خداوند اراده كرده بود شرك از سرزمين جزيرة العرب ريشه كن شود و توحيد جايگزين آن گردد. لذا به گفته مفسران و به روايت مقريزي/ 501 روش پيامبر پيش از نزول سوره برائت اين بود كه فقط با مشركاني كه با آن حضرت سر ستيز داشتند مي جنگيد ولي با آن دسته ازمشركاني كه سر جنگ نداشتند نمي جنگيد تا آن كه سوره برائت نازل شد، طبق صريح اين سوره مشركان چهار ماه وقت داشتند تا موضع خود را درباره پذيرش اسلام و عدم آن روشن كنند.
در اين قسمت كه نخست ابوبكر مأمور ابلاغ سوره برائت شد و سپس به فرمان خدا اميرالمؤمنين مأمور رساندن اين پيام گرديد، تقريباً بين شيعه و سني اختلافي نيست. عمده اختلاف اين جاست كه آيا ابوبكر به مدينه
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 225
بازگشت و علي (ع) به تنهايي اين مأموريت را انجام داد و يا آن كه ابوبكر هم همراه حضرت به مكه رفت. عموم شيعيان و عده اي از اهل سنت كه اسامي آنان را علامه اميني در الغدير 6/ 341 ذكر كرده است مي گويند ابوبكر به مدينه بازگشت. اما تعداد زيادي از اهل سنت معتقدند ابوبكر همراه آن حضرت به مكه رفت و در واقع ابوبكر سرپرست حاجيان و ايشان مسؤول قرائت پيام بود. شيخ طوسي در تبيان 5/ 169 مي فرمايد: اصحاب ما روايت كرده اند كه رسول خدا (ص) رياست كاروان حج را نيز به علي (ع) واگذار كرد.
جمله اي كه جبرئيل از جانب خدا آورد كه «لا يُؤدِّي عَنْكَ إِلّا أَنْتَ أَوْ رَجُلٌ مِنْكَ» مؤيد نظر شيعيان است، چرا كه تصريح مي فرمايد اين مسؤوليت را بايد خودت يا كسي كه از توست انجام دهد، تفكيك و تقسيم كار از آن استنباط نمي شود.
در اوايل سال دهم هجرت اسلام اكثر سرزمين شبه جزيره را فرا گرفته بود، فقط در برخي از مناطق دوردست مانند يمن هنوز به طور پراكنده آيين شرك باقي بود. گسترش اسلام در مناطق مركزي شبه جزيره اين فرصت را به رسول خدا (ص) داد تا مردم مناطق دوردست را نيز به اسلام فرا خواند. از اين رو معاذ بن جبل را به صنعاء يمن فرستاد و هنگام رفتن او را بدرقه كرد و اشاره نمود كه معاذ ديگر آن حضرت را نخواهد ديد و به نقل ابن هشام 4/ 237 به معاذ فرمود:
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 226
«يَسِّرْ وَ لا تُعَسِّرْ وَ بَشِّرْ وَ لا تُنَفِّرْ وَ إِنَّكَ سَتَقْدَمُ عَلي قَوْمٍ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ يَسْئَلُونَكَ ما مِفْتاحُ الْجَنَّةِ؟ فَقُلْ: شَهادَةُ أَنْ لا إِلهَ إِلّا اللهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ».
آسان بگير و سخت گيري نكن، بشارت ده و نوميد مگردان و بر تو باد به مدارا كردن. بر قومي از اهل كتاب وارد مي شوي كه مي پرسند كليد بهشت چيست؟ بگو شهادت به يگانگي خدا.
به روايت طبري 3/ 132 و شيخ مفيد/ 35 رسول خدا (ص)، خالد بن وليد را به يمن نزد قبيله هَمْدان فرستاد تا آنان را به اسلام دعوت كند. براء بن عازب گويد ما شش ماه در آن جا مانديم اما هيچ كس اسلام را نپذيرفت تا آن كه رسول خدا علي بن ابي طالب را به جاي خالد اعزام كرد و دستور داد خالد را برگرداند. به نقل شيخ مفيد/ 84 و روضة الصفا 4/ 1599 پيامبر (ص) فرمود: هر كجا اين دو سپاه به هم رسيدند اميرالمؤمنين (ع) فرمانده هر دو گروه باشد. علي (ع) قاصدي نزد خالد فرستاد و فرمود: «هر جا فرستاده من به تو رسيد بايد همان جا توقف نمايي». خالد به سخن او اعتنا نكرد. اميرالمؤمنين خالد بن سعيد بن عاص را فرستاد و فرمان داد هر كجا خالد را بيابد متوقف سازد تا خود به او برسد. خالد بن سعيد فرمان را اجرا كرد و چون اميرالمؤمنين به خالد بن وليد رسيد او را به لحاظ سرپيچي از فرمان توبيخ كرد آن گاه هر دو گروه مسلمانان را به يك صف درآورد و نزد قبيله همدان رفت و نامه پيامبر را براي آنان قرائت كرد. قبيله هَمْدان همگي در يك روز مسلمان
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 227
شدند. اميرالمؤمنين نامه اي به رسول خدا نوشت و خبر اسلام همدان را به اطلاع ايشان رساند. پيامبر (ص) از اسلام همدان بسيار خوشحال شد و سجده شكر به جاي آورد. آن گاه سر از سجده برداشت و دو بار فرمود: «سلام بر همدان».
صالحي شامي در سبل الهدي 6/ 359 مي نويسد: برخي گويند پيامبر علي را به يمن فرستاد تا غنايمي را كه در سريه خالد به دست آمده بود تقسيم و خمس آن را جدا سازد. علي (ع) چون خمس را جدا ساخت مقداري از آن را براي خويش برگزيد. خالد ناراحت شد و بُريدة بن حُصيب اسْلَمي را همراه نامه اي شِكوه آميز نزد رسول خدا فرستاد. بُريده گويد چون به حضور حضرت رسيدم و نامه را براي ايشان خواندند من نيز محتواي آن را تأييد كردم ناگهان رنگشان برافروخته شد و به روايت ترمذي 5/ 597 فرمود:
«ما تَري فِي رَجُلٍ يُحِبُّ اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ يُحِبُّهُ اللهُ وَ رَسُولُهُ».
چه مي گويي درباره مردي كه خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش نيز او را دوست دارند.
به نقل سبل الهدي 6/ 359 سپس فرمود:
«مَنْ كُنْتُ وَلِيَّهُ فَعَلِيٌّ وَلِيُّهُ، يا بُرَيْدَةُ لا تَقَعْ فِي عَلِيٍّ فَإِنَّهُ مِنِّي وَ أَنَا مِنْهُ وَ هُوَ وَلِيُّكُمْ بَعْدِي».
هر كه را من ولي او هستم پس علي نيز ولي اوست، اي بُريده درباره علي گمان بد مبر كه او از من است و من از او هستم و بعد از من او ولي شما است.
به روايت شيخ مفيد/ 86 فرمود:
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 228
«إِنَّ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ يَحِلُّ لَهُ مِنَ الْفَيْ ءِ مَا يَحِلُّ لِي إِنَّ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ خَيْرُ النَّاسِ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ خَيْرُ مَنْ أَخْلَفَ بَعْدِي لِكَافَّةِ أُمَّتِي. يَا بُرَيْدَةُ احْذَرْ أَنْ تُبْغِضَ عَلِيّاً فَيُبْغِضَكَ اللهُ».
آنچه را از غنيمت براي من حلال است همانا براي علي بن ابي طالب نيز حلال است. علي بن ابي طالب بهترين مردم است براي تو و قوم تو و بهترين فرد است پس از من براي تمامي امتم. اي بُريده بپرهيز از اين كه علي را دشمن بداري كه خداوند تو را دشمن مي دارد.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام؛ ج 2؛ ص228
يا مرتبه دوم بود كه رسول خدا (ص) در ماه رمضان سال دهم علي (ع) را با سپاهي به يمن اعزام كرد. به نقل روضة الصفا 4/ 1596 اميرالمؤمنين در قبا اردو زد تا آن كه سيصد سوار آماده حركت شدند. پيامبر به دست خويش براي علي پرچم بست و عمامه بر سر آن حضرت نهاد و فرمود: «اي علي تو را فرستادم و بر مفارقتت دريغ مي خورم».
به روايت واقدي 3/ 1079 علي بي ابي طالب به سوي يمن حركت كرد تا به سرزمين قبيله مَذْحِج رسيد، آن گاه با گروهي از آنان برخورد كرد و ايشان را به پذيرش اسلام فرا خواند. مَذْحِجيان نپذيرفتند و سپاه اسلام را تيرباران و سنگ باران كردند. فرمانده سپاه اسلام وقتي ديد چاره اي جز جنگ نيست به نبرد با آنان پرداخت و بيست نفر را كشت. در اين هنگام قبيله مذحج رو به هزيمت نهاده و فرار كردند. سپس
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 229
حضرت بار دوم آنان را به اسلام دعوت كرد، اين بار سريع پذيرفتند و اسلام آوردند. خمس غنايم را جدا ساخت و سهم مجاهدان را داد ولي از خمس به هيچ كس چيزي نداد، در حالي كه فرماندهان پيشين مقداري هم از خمس به رزمندگان مي دادند.
اميرالمؤمنين در بين مذحج اقامت گزيد و به آنان قرآن و احكام مي آموخت. آن گاه نامه اي به پيامبر نوشت و شرح واقعه را براي او توضيح داد و به عبدالله بن عمرو مُزَني سپرد تا خدمت ايشان ببرد. رسول خدا همين عبدالله را به يمن اعزام كرد و از علي (ع) خواست تا در موسم حج به ايشان بپيوندد. حضرت با سپاه خود به سوي مكه حركت كرد و در منطقه فُتُق در نزديكي طائف ابورافع را به جاي خود نصب كرد و از سپاه جدا شد تا زودتر گزارش كار را خدمت رسول خدا بدهد. مسلمانان از ابورافع خواستند لباس هاي يمني به آنان بدهد تا با آن ها محرم شوند، ابورافع به هر يك دو لباس داد. هنگامي كه سپاه نزديك مكه رسيد و علي آمد تا آنان را نزد رسول خدا (ص) ببرد متوجه اين امر شد و جامه ها را شناخت. آن گاه ابورافع را مؤاخذه كرد و دستور داد آن ها را از تن بيرون نمودند.
در اين كه اميرالمؤمنين چند بار به يمن اعزام شد اختلاف است. ابن اسحاق 4/ 290، ابن سعد 2/ 169 و عده اي ديگر گفته اند حضرت علي دو مرتبه به يمن رفت. در سيره زَيني دَحْلان 2/ 346 آمده است مرتبه اول براي دعوت قبيله همدان رفت كه پس از فتح مكه در سال هشتم بود و مرتبه دوم در سال دهم بود كه به سرزمين قبيله مذحج رفت.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 230
جنگ تبوك: سرزمين تبوك در شمال مدينه در نزديكي مرز شام قرار داشته است. درباره علت جنگ تبوك اختلاف است. گرمي هوا و خشكسالي و تا حدودي قحطي از طرفي و دوري راه و نگراني از سپاه عظيم روم از طرفي ديگر بسيج سپاه را دشوار ساخته بود. سپاه تبوك را با الهام از قرآن جيش العسره (سپاه سختي) ناميدند، زيرا مسلمانان در اين جنگ سختي و دشواري زيادي متحمل شدند. رسول خدا (ص) از تمام قبايل كمك خواست و افرادي را براي بسيج تيره ها به طوايف مختلف گسيل داشت و از مكه نيز درخواست نيرو كرد. سرانجام سپاهي بزرگ متشكل از سي هزار نفر، دوازده هزار شتر و ده هزار اسب آماده شد. در اين جنگ منافقان به طور گسترده و برنامه ريزي شده در ميان مردم كارشكني مي كردند، آنان به مردم مي گفتند در اين گرماي شديد به جنگ نرويد اين فصل براي جنگ مناسب نيست. رسول خدا (ص) تصميم گرفت فرد لايقي را به عنوان جانشين خود در مدينه بگذارد تا او بتواند امنيت شهر را در غياب حضرت اداره و حفظ كند. اين فرد جز اميرالمؤمنين (ع) كس ديگري نمي توانست باشد.
رسول خدا (ص) در ثنية الوداع اردو زد و به صف آرايي و تنظيم سپاه خود پرداخت. در اين غزوه عده اي از منافقان نيز شركت كردند و اندك مناسبتي كه پيش مي آمد به شبهه افكني و ايجاد شك و ترديد در عقايد مسلمانان و زخم زبان به رسول خدا مبادرت مي ورزيدند. رسول اكرم و مسلمانان پس از تحمل دشواري هاي زياد به سرزمين تبوك رسيدند.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 231
حضور مقتدرانه پيامبر در تبوك و كثرت سپاه آن حضرت موجب نگراني امپراتور روم شد و به اين جهت او صلاح ديد كه سپاه خود را به مركز فرا خواند و به جنگ با مسلمانان نپردازد. يوحَنّا بن رُؤبه حاكم ايلَه (بندر عقبه) نزد پيامبر آمد و حضرت قطعه اي پارچه به او بخشيد و با وي قرارداد صلح و پرداخت جزيه امضا كرد.
پيامبر (ص) در همان زمان كه در تبوك به سر مي برد خالد بن وليد را با چهارصد و بيست سوار در ماه رجب به سوي اكَيدِر بن عبدالملك كِنْدي كه نصراني و پادشاه دَوْمَةُ الجندل بود فرستاد. خالد با سپاه خود به دومةالجندل رفت و در يك شب مهتابي كه اكيدر با چند نفر از خاندان خود از جمله برادرش حسّان در حال تعقيب و شكار گاو بودند، بر آنان يورش برد، برادر او را كشت و خودش را اسير كرد. خالد به اكيدر به اين شرط امان داد كه قلعه دومة الجندل را بر وي بگشايد. آن گاه قرارداد صلحي مبني بر پرداخت جزيه با آنان امضا كرد.
در بازگشت از تبوك گروهي از منافقان توطئه كردند تا رسول خدا (ص) را در به ميان دره پرتاب كرده و بكشند. حضرت به وسيله وحي از توطئه آنان باخبر شد. شب هنگام بود كه رسول خدا به بالاي دره رسيد. منافقان كه از قبل خود را آماده كرده و صورت هاي شان را با پارچه پوشانده بودند خود را به نزديك شتر حضرت رساندند تا توطئه قتل را عملي كنند. پيامبر (ص) بي درنگ نهيبي به آنان زد. منافقان كه حدس زدند پيامبر از طريق وحي از توطئه آنان مطلع گشته دچار وحشت شدند و گريختند.
در بازگشت از تبوك سعد انصاري به استقبال پيامبر (ص) رفت،
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 232
حضرت با او مصافحه كرد و ديد دستان وي خيلي زبر است، وقتي علت پرسيد، عرض كرد: با بيل و طناب كار مي كنم و خرجي خانواده ام را درمي آورم. آنگاه حضرت دست او را بوسيد و فرمود: اين دستي است كه آتش جهنم به آن نمي رسد.
عده اي از منافقان در محله قبا مسجدي ساختند و زير پوشش آن به توطئه بر ضد رسول خدا (ص) و مسلمانان پرداختند. ابوعامر راهب همواره بر ضد حضرت فعاليت مي كرد. هنگام فرار به شام به منافقان مدينه پيغام فرستاد كه براي مقابله با پيامبر مسجدي بسازند و در پوشش آن نيرو و سلاح جمع كنند و به آنان گفت من در حال رفتن نزد قيصر پادشاه روم هستم و از آن جا با سپاهي از روميان به مدينه مي آيم. پيامبر (ص) در بازگشت از تبوك وقتي به منزل ذي اوان رسيد به وسيله وحي از اغراض شوم آنان مطلع گشت. سپس بي درنگ چند نفر از اصحاب خود را فرستاد و فرمود: «برويد اين مسجدي را كه اهل آن ستمگرند ويران كنيد و سپس بسوزانيد». آنان مسجد ضرار را ويران كردند و سوزاندند و جايش را به مزبله تبديل كردند.
خداوند در سوره توبه از آيه سي و هشت تا اواخر اين سوره سرگذشت جنگ تبوك و سستي مسلمانان و كارشكني منافقان را بيان نموده و كيد و نفاق منافقان را افشا كرده است. با آن كه جنگ تبوك درگيري نظامي نداشت ولي دستاوردهاي مثبتي براي مسلمانان در برداشت.
رسول خدا (ص) پس از بازگشت از تبوك چند ماهي در مدينه ماند،
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 233
سال نهم رو به اتمام بود و مراسم حج فرا مي رسيد. اميرالمؤمنين به مكه آمد و طبق دستور پيامبر بعد از ظهر روز عيد قربان در سرزمين مِني به پا خاست و فرمود: «اي مردم من فرستاده رسول خدا به سوي شما هستم». آن گاه آيات اوايل سوره برائت را كه متضمن بيزاري خدا و رسولش از مشركان و عدم امان دادن به آنان است قرائت كرد. موضوع مهم در ابلاغ آيات اين بود كه خداوند اراده كرده بود شرك از سرزمين جزيرةالعرب ريشه كن شود و توحيد جايگزين آن گردد. روش پيامبر (ص) پيش از نزول سوره برائت اين بود كه فقط با مشركاني كه با آن حضرت سر ستيز داشتند مي جنگيد ولي با آن دسته ازمشركاني كه سر جنگ نداشتند نمي جنگيد تا آن كه سوره برائت نازل شد، طبق صريح اين سوره مشركان چهار ماه وقت داشتند تا موضع خود را درباره پذيرش اسلام و عدم آن روشن كنند.
در اوايل سال دهم هجرت اسلام اكثر سرزمين شبه جزيره را فرا گرفته بود، فقط در برخي از مناطق دوردست مانند يمن هنوز به طور پراكنده آيين شرك باقي بود. از اين رو رسول خدا (ص) معاذ بن جبل را به صنعاء يمن فرستاد و هنگام رفتن او را بدرقه كرد و اشاره نمود كه معاذ ديگر آن حضرت را نخواهد ديد.
رسول خدا، خالد بن وليد را به يمن نزد قبيله هَمْدان فرستاد تا آنان را به اسلام دعوت كند. براء بن عازب گويد ما شش ماه در آن جا مانديم، اما هيچ كس اسلام را نپذيرفت تا آن كه رسول خدا علي بن ابي طالب را به جاي خالد اعزام كرد. چون اميرالمؤمنين به خالد بن وليد رسيد، هر دو
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 234
گروه مسلمانان را به يك صف درآورد و نزد قبيله همدان رفت و نامه پيامبر را براي آنان قرائت كرد. قبيله هَمْدان همگي در يك روز مسلمان شدند.
سريه علي بن ابي طالب در يمن: گويا مرتبه دوم بود كه رسول خدا (ص) در ماه رمضان سال دهم علي (ع) را با سپاهي به يمن اعزام كرد.
علي بي ابي طالب به سوي يمن حركت كرد تا به سرزمين قبيله مَذْحِج رسيد، آن گاه با گروهي از آنان برخورد كرد و ايشان را به پذيرش اسلام فرا خواند. مَذْحِجيان نپذيرفتند و سپاه اسلام را تيرباران و سنگ باران كردند. فرمانده سپاه اسلام وقتي ديد چاره اي جز جنگ نيست به نبرد با آنان پرداخت و بيست نفر را كشت. در اين هنگام قبيله مذحج رو به هزيمت نهاده و فرار كردند. سپس حضرت بار دوم آنان را به اسلام دعوت كرد، اين بار سريع پذيرفتند و اسلام آوردند.
1. جهاد مالي را در جنگ تبوك توضيح دهيد.
2. پيامبر (ص) چه كسي را به عنوان جانشين خود در مدينه تعيين نمود؟ چرا؟
3. رسول خدا (ص) در احترام به كار و كارگر چه عملي انجام داد و چه فرمود؟
4. چه كساني مسجد ضرار را ساختند؟ هدف آنان از ساختن اين مسجد چه بود؟
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 235
ص:236
5. كدام آيات قرآن به سرگذشت جنگ تبوك اشاره دارد؟ توضيح دهيد.
6. دستاوردهاي جنگ تبوك را بيان كنيد.
7. ابلاغ برائت در چه تاريخي، در كجا و به وسيله چه كسي صورت گرفت؟
8. قبيله همدان و مذحج چگونه اسلام آوردند؟
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 237
هدف هاي آموزشي
انتظار مي رود با مطالعه اين درس:
- با چگونگي اسلام آوردن هيئت ثقيف آشنا شويم.
- داستان مباهله را بدانيم.
- اسلام آوردن هيئت طي را بدانيم.
- به چگونگي حج الوداع پي ببريم.
- واقعه غدير خم را بدانيم.
- جانشين پيامبر را بشناسيم.
- ماجراي اعزام سپاهي به فرماندهي اسامة بن زيد به سوي روم را بدانيم.
- با چگونگي آخرين نماز جماعت و رحلت پيامبر آشنا شويم.
در اين درس به اسلام آوردن هيئت ثقيف و نگارش صلحنامه بين آنان و پيامبر، آمدن هيئتي از مسيحيان نجران به مدينه، مباهله، نوشتن
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 238
قرارداد صلح بين آنان و پيامبر و پذيرفتن پرداخت جزيه، شرفياب شدن هيئت طي خدمت پيامبر و پذيرش اسلام، آخرين حج پيامبر، نزول آيه شصت و هفت سوره مائده، واقعه غدير خم و تعيين حضرت علي به عنوان جانشين پيامبر و پذيرش حاضران و تبريك و تهنيت از سوي آنان به اميرالمؤمنين (ع)، اعزام سپاه اسلام به فرماندهي اسامة بن زيد به روم و رحلت پيامبر خواهيم پرداخت.
ثقيفيان كه به گردنكشي، سرسختي، خشونت، غرور و جنگاوري مشهور بودند و در محاصره طائف سرسختانه در برابر سپاه اسلام ايستادند، پس از كشتن بزرگ قوم خود عروة بن مسعود كه مسلمان شده بود كارشان بسيار دشوار گشت و به نوعي در حصار مسلمانان قرار گرفتند، زيرا امنيت مراتع و راه هاي آنان از سوي مسلمانان تهديد مي شد. ابن اسحاق 4/ 183 گويد: سران ثقيف براي حل اين مشكل به رايزني پرداختند و به يكديگر گفتند هيچ راهي نمانده كه امنيت داشته باشد، كسي بيرون نمي رود مگر آن كه به او حمله مي شود، خلاصه زندگي بر ما مشكل شده است. در پايان جلسه تصميم بر آن شد كه هيئتي متشكل از شش نفر به رياست عبديا لَيل كه از سران ثقيف بود راهي مدينه گردد تا خدمت رسول خدا شرفياب و مسلمان شوند.
هيئت ثقيف به مدينه آمد، به دستور حضرت در كنار مسجد سايباني براي شان ساخته شد و خالد بن سعيد بن عاص مأمور پذيرايي آنان گرديد و به نقل واقدي 3/ 965 براي پذيرايي و صرف غذا به خانه مغيرة
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 239
بن شُعْبه ثقفي كه از قبيله آنان بود مي رفتند. چند روزي نزد پيامبر رفت و آمد مي كردند، يك روز عبديا لَيل نظر آن حضرت را درباره زنا، ربا و شراب پرسيد و گفت ما از ارتكاب اين امور ناچاريم، چون قومي عزب هستيم و اموالمان نيز همه اش ربوي است و آب انگورهايمان نيز شراب مي شود. رسول خدا همه اين امور را حرام برشمرد و آياتي از قرآن در تحريم آن ها قرائت كرد. ثقيفيان چون خود را در محاصره حكومت اسلامي و مسلمانان مي ديدند و جز تسليم شدن راه ديگري نداشتند، با خود گفتند چاره اي نداريم جز آن كه حرمت اين ها را بپذيريم.
بنابراين نزد پيامبر (ص) آمده درخواست معاهده صلح كردند و ضمن قرارداد دو خواسته ديگر خويش را بيان داشتند. يكي اين كه تا سه سال از ويران كردن بتخانه آنان صرف نظر شود و ديگر آن كه از نماز خواندن معاف باشند. حضرت حاضر نشد حتي يك ماه از ويران كردن بتخانه صرف نظر كند. هيئت ثقيف در پايان گفتند پس ما را از نماز خواندن و اين كه بت هايمان را به دست خود بشكنيم معاف فرما. رسول خدا (ص) اين را كه بت ها به دست خودشان شكسته نشود پذيرفت ولي در مورد نماز به روايت ابن اسحاق 4/ 18 فرمود: «لا خَيْرَ فِي دِينٍ لا صَلاةَ فِيهِ» در ديني كه نماز نباشد خيري نيست.
آن گاه عثمان بن ابي العاص را كه از همه جوانتر بود و در فراگيري قرآن ذوق و شوق زيادي نشان داد به عنوان امير بر آنان گمارد. در اين هنگام هيئت ثقيف مسلمان شدند و پيامبر (ص) صلحنامه اي براي آنان نوشت و به سرزمين خود بازگشتند. سپس ابوسفيان و مغيره را به طائف فرستاد و آنان بتخانه ثقيف را ويران كردند.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 240
سرزمين نَجْران در يكصد و پنجاه فرسنگي جنوب شرقي مكه در نزديكي مرز يمن قرار دارد. سرزمين نجران در صدر اسلام منطقه مسيحي نشين جزيرة العرب بود. پس از آن كه رسول خدا (ص) در سال هشتم هجرت مكه را فتح كرد و عرب تسليم اسلام شد، هيئت هايي براي پذيرش اسلام و به رسميت شناختن حكومت اسلام به مدينه آمدند. از جمله به نقل ابن اسحاق 2/ 222 هيئت نصاراي نجران متشكل از شصت نفر به رياست عبدالمسيح ملقب به عاقب، ايهَم ملّقب به سيد و ابوالحارث كه عالم و سرپرست مدارس آنان و نماينده كليساي روم در حجاز بود رهسپار مدينه شد. نصاراي نجران هنگام عصر به مدينه رسيدند و با جامه هاي ابريشمي و انگشتري هاي طلا وارد مسجد شده و به رسول خدا سلام كردند. وضع تجملي آنان حضرت را ناراحت كرد به طوري كه پاسخ سلام آنان را نگفت. نصارا داخل مسجد رو به شرق ايستاده به نماز مشغول گشتند و به اشاره حضرت كسي متعرض آنان نشد. سپس با راهنمايي حضرت علي با لباس ساده و بدون انگشتري طلا به حضور پيامبر شرفياب شدند و سلام كردند. حضرت با احترام خاصي پاسخ سلامشان را داد و آنان را به اسلام دعوت كرد ولي نصارا از پذيرش اسلام امتناع ورزيده و با ايشان به احتجاج برخاستند.
نصاراي نجران درباره حضرت عيسي (ع) از پيامبر (ص) سؤالاتي كردند. آن گاه آيات اوايل سوره آل عمران از جمله آيات پنجاه و نه و شصت و يك در پاسخ آن ها نازل شد و به روايت دلائل النبوه بيهقي
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 241
5/ 382 و عُمْدَه ابن بِطْرِيق/ 189 خداوند به پيامبر (ص) دستور داد تا با آن ها مباهله كند. قرار شد فردا به نقطه اي خارج از شهر مدينه براي مباهله بروند و هر يك ديگري را نفرين كند كه هر كس بر باطل است خدا او را نابود سازد. روز مباهله گروه زيادي از مهاجر و انصار در مكان موعود حاضر شدند، اما پيامبر فقط همراه چهار تن از نزديكان خود حركت كرد. حضرت در حالي كه امام حسين را در آغوش و دست امام حسن را در دست گرفته بود و اميرالمؤمنين و حضرت فاطمه پشت سر او حركت مي كردند راهي ميعادگاه شد. اسقف هاي نجران وقتي اين صحنه ساده و با معنويت و در عين حال با جديت كامل را ديدند از مباهله پشيمان شدند. ابوالحارث گفت اي ياران من گروهي را مي بينم كه اگر بخواهند كوه را از جاي بركنند مي توانند، اگر مباهله كنيم يك نفر نصارا در روي زمين زنده نمي ماند. از اين رو به پيامبر عرض كردند: اي ابوالقاسم ما با تو مباهله نمي كنيم بلكه مصالحه مي كنيم. قرار شد با حضرت صلح كنند و جزيه بپردازند. صلحنامه نوشته شد و سپس نصاراي نجران به سرزمين خود بازگشتند.
به روايت ابن اسحاق 4/ 224 و ابن سعد 1/ 321 نمايندگان قبيله طَي به سرپرستي زيد الخيل بن مُهَلْهَل در سال نهم هجرت در مسجد به حضور رسول خدا (ص) رسيدند، حضرت اسلام را بر آنان عرضه كرد و چون اسلام آوردند به هر يك پنج اوقيه نقره جايزه و به زيد دوازده و نيم اوقيه داد و منطقه فَيد و سرزمين هاي ديگر را به او واگذار كرد
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 242
و درباره زيد فرمود: «هيچ مردي از عرب برايم به فضل ذكر نشد جز آن كه او را كمتر از آن كه برايم مي گفتند يافتم مگر زيد كه او را بيش از آن كه مي گفتند يافتم». آن گاه نام او را زيد الخير گذاشت. هم چنين هيئت هاي زيادي از ديگر قبايل به حضور رسول خدا (ص) شرفياب و مسلمان شدند.
در سال دهم هجرت موسم حج فرا رسيد، پيامبر (ص) از جانب خداوند مأمور شد كه مسائل مهم و مباني دين اسلام و احكام آن را براي مردم جزيرة العرب بازگو و تكميل نمايد و برنامه جهاني و اساسي اين دين را به گوش همگان برساند، از تمامي طوايف اطراف و ساير مردم خواست تا در مراسم حج شركت كنند. به روايت مقريزي/ 512 يكصدو چهارده و به روايت زَيني دَحْلان 3/ 3 يكصد و بيست و چهار هزار نفر آماده حج گزاردن شدند. به نقل واقدي 3/ 1089 پيامبر (ص) صد شتر قرباني همراه خود برداشت و روز بيست و پنجم ذي القعده كاروان عظيم حج به رهبري رسول خدا به سوي مكه حركت كرد. حضرت در ذوالحليفه محرم شد و تلبيه گفت. مسلمانان نيز محرم شدند و لبيك گفتند. پيامبر روز چهارم ذي الحجه وارد مكه شد و مناسك خود را انجام داد.
تا روز هشتم يعني روز ترويه در مكه ماند سپس به مِني رفت، شب را در آن جا توقف كرد و صبح پس از طلوع آفتاب راهي عرفات گرديد. به روايت بيهقي در السنن الكبري 7/ 89 رسول اكرم (ص)، فضل بن عباس
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 243
را بر پشت سر خود سوار كرده بود، در بين راه زن جوان زيبايي از طايفه خَثْعَم نزد حضرت آمد تا درمورد حج سؤال كند. فضل كه جواني نيكوروي و سپيدچهره بود شروع كرد به نگاه كردن به آن زن و او نيز به فضل خيره گشت. رسول خدا دست خود را روي صورت فضل گذاشت و سر او را برگرداند. فضل سرش را چرخاند و به سوي ديگر نگريست. حضرت دوباره دست روي صورت او گذاشت و مانع از نگاه وي شد آن گاه فرمود:
«رَأَيْتُ شابّاً وَ شابَّةً فَلَمْ آمَنْ عَلَيْهِمَا الشَّيْطانَ».
مي بينم مردي جوان و زني جوان اند، از كيد شيطان در باره آنان ايمن نيستم.
سپس فضل را نصيحت و موعظه كرد.
آن گاه در عرفات در خيمه اي فرود آمد و بعد سوار بر ناقه قَصْوا شد و خطبه اي ايراد فرمود. به روايت واقدي 3/ 1111 در آن خطبه حرمت خانه كعبه و ماه حرام را بيان و نيز بر حرمت خون، مال و آبروي مردم تأكيد كرد و اشاره فرمود كه ارتحال وي نزديك است. مسأله بسيار مهم در اين خطبه اين بود كه آن حضرت مي دانست رحلت او به جهان آخرت نزديك است بنابراين بايد رهبري امت و جانشيني رسالت را تعيين مي كرد. احمد حنبل 5/ 99 از جابر بن سَمُرَه نقل مي كند كه رسول خدا (ص) در عرفات براي ما خطبه خواند و شنيدم كه مي گفت: «همواره اين دين قدرتمند و آشكار است تا آن كه دوازده نفر حكومت كنند كه تمامشان …». در اين هنگام مردم سخن گفتند و سرو صدا كردند به
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 244
گونه اي كه من سخن آن حضرت را نفهميدم. از پدرم كه از من به رسول خدا نزديكتر بود پرسيدم پس از كلمه «تمامشان» چه فرمود؟ پدرم گفت فرمود: «تمامي آنان از قريش هستند».
مسلمانان اعمال و مناسك حج را زير نظر رسول خدا (ص) انجام داده و سپس به دستور آن حضرت راهي مدينه و سرزمين خود شدند. كاروان بزرگ حج به غدير خم كه رسيد پيامبر مأمور ابلاغ رسمي جانشين خود گرديد.
شيخ مفيد در ارشاد/ 93 گويد: قبلًا خداوند به پيامبر فرمان داده بود تا علي را به جانشيني خود نصب كند ولي وقت آن را معين نكرده بود. حضرت در پي به دست آوردن فرصت مناسبي بود كه بتواند بدون بروز اختلاف و اضطرابي در جامعه آن را اعلام نمايد ليكن بيش از اين جاي تأخير نبود، زيرا گروه زيادي از مردم از كاروان جدا مي شدند و به سرزمين ها و شهرهاي خود مي رفتند.
با نزول آيه شصت و هفت سوره مائده (يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَ ا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ) رسول خدا (ص) مأمور شد در غدير خم توقف كند و ولايت اميرالمؤمنين (ع) را به طور رسمي و آشكار ابلاغ نمايد. غدير خم به هيچ وجه جاي مناسبي براي توقف كاروان نبود، چرا كه آب كافي و نيازهاي ابتدايي در آن جا يافت نمي شد، هوا هم بسيار گرم و سوزان بود ولي از آن سوي نيز بيش از اين درنگ جايز نبود. از اين رو رسول خدا (ص)
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 245
دستور داد تا كاروان توقف كند و همه در يك مكان جمع شوند. زير درختچه ها را تميز كردند و در سايه آن ها نشستند.
سپس به فرمان آن حضرت از جهاز شتران جايگاهي ساختند. همه چيز مرتب و منظم بود و بيش از صد هزار مرد و زن مسلمان منتظر بودند تا ببينند رسول خدا (ص) براي چه موضوعي آنان را در اين بيابان گرم و سوزان نگاه داشته است. در اين هنگام حضرت در جايگاه مخصوص ايستاد و اميرالمؤمنين را در سمت راست خود قرار داد و به ايراد سخن پرداخت و پس از حمد و ثناي خداي سبحان و پند و اندرز به روايت ابن سعد 2/ 194، احمد حنبل 3/ 14 و شيخ صدوق در معاني الاخبار/ 90 و ديگران چنين فرمود:
«إِنِّي أُوْشِكُ أَنْ أُدْعَي فَأُجِيبَ وَ إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ، كِتَابَ اللهِ وَعِتْرَتِي؛ كِتابُ اللهِ حَبْلٌ مَمْدُودٌ مِنَ السَّمَاءِ إِلَي الأَرْضِ وَ عِتْرَتِي أَهْلُ بَيْتِي وَ إِنَّ اللَّطِيفَ الْخَبِيرَ أَخْبَرَنِي أَنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّي يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ، فَانْظُرُوا مَا ذَا تَخْلُفُونِي فِيهِمَا».
همانا به زودي من به سوي خدا خوانده مي شوم و دعوت حق را لبيك مي گويم من دو چيز بسيار گرانمايه را در بين شما مي گذارم، كتاب خدا و عترتم، كتاب خدا ريسمان هدايت است كه از آسمان به زمين كشيده شده است و عترتم كه اهل بيت من اند. خداوند مهربان و آگاه مرا خبر داده است كه اين دو هرگز از يكديگر جدا نمي شوند تا آن كه در حوض كوثر نزد من آيند. پس بنگريد كه بعد از من چگونه با آن دو رفتار خواهيد كرد!
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 246
بعد با صداي بسيار بلند فرمود: «آيا من سزاوارتر از شما به خودتان نيستم؟» گفتند بار خدايا چرا. آن گاه در حالي كه بازوان اميرالمؤمنين را گرفته و به قدري بالا نگه داشته بود كه سفيدي زير بغل هر دو نمايان بود. به روايت شيخ مفيد/ 94، ابن مغازلي/ 18، سبط ابن جوزي در تذكرة الخواص/ 29 و ديگران فرمود:
«فَمَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلاهُ، اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَه».
پس هر كه را من مولايم اين علي مولاي اوست، خداوندا دوست دار كسي را كه وي را دوست دارد و دشمن دار كسي را كه با وي دشمني كند، ياري فرما كسي را كه وي را ياري كند و خوار ساز كسي را كه او را خوار سازد.
شيخ مفيد/ 94، طبرسي/ 132 و ميرخواند در روضة الصفا 4/ 1615 گويند: آن گاه رسول خدا (ص) از جايگاه پايين آمد و دو ركعت نماز خواند، سپس ظهر شد مؤذن اذان گفت و حضرت نماز ظهر را خواند. بعد در خيمه خود نشست و فرمان داد اميرالمؤمنين نيز در خيمه اي كه مقابل خيمه حضرت بود نشست. سپس به دستور حضرت مسلمانان گروه گروه به علي (ع) به عنوان امام تبريك گفتند و به او با لقب «اميرالمؤمنين» سلام دادند. به نقل مصنف ابن ابي شيبه 7/ 503، احمد حنبل 45/ 281، تذكرة الخواص/ 29 و ديگران عمر از همه بيشتر در تبريك گفتن مبالغه نمود، او خطاب به آن حضرت گفت: به به! خوشا به حال تو اي علي، هم اينك مولاي من و مولاي تمامي مردان و زنان
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 247
مسلمان گشتي. همسران و ديگر زنان مسلمان نيز به دستور پيامبر (ص) نزد علي (ع) آمدند و به او با عنوان «اميرالمؤمنين» سلام دادند. آن گاه به روايت شيخ مفيد/ 94، مناقب خوارزمي/ 136 و تذكرة الخواص سبط ابن جوزي/ 33، حسّان بن ثابت با كسب اجازه از محضر پيامبر درباره اين حادثه بزرگ چنين سرود:
يُنادِيهِمُ يَوْمَ الْغَدِيرِ نَبِيُّهُمْ بِخُمٍّ وَ أَسْمِعْ بِالرَّسُولِ مُنادِيا
وَ قالَ فَمَنْ مَوْلاكُمُ وَ وَلِيُّكُمْ فَقالُوا و لَمْ يُبْدُوا هُناكَ التَّعادِيا
إِلهُكَ مَوْلانا وَ أَنْتَ وَلِيُّنا وَ لَنْ تَجِدَنْ مِنّا لَكَ الْيَوْمَ عاصِيا
فَقالَ لَهُ قُمْ يا عَلِيُّ فَإِنَّنِي رَضِيتُكَ مِنْ بَعْدِي إِماماً وَ هادِيا
فَمَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا وَلِيُّهُ فَكُونُوا لَهُ أَنْصارَ صِدْقٍ مُواليا
هُناكَ دَعا اللَّهُمَّ والِ وَلِيَّهُ وَ كُنْ لِلَّذِي عادَي عَلِيّاً مُعادِيا
روز غدير در سرزمين خم پيامبرشان ندا درداد، وه چه نيكو پيام مي رساند رسول خدا هنگامي كه ندا سر مي دهد.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 248
فرمود كيست فرمانروا و سرپرست شما؟ بدون آن كه اظهار دشمني كنند پاسخ دادند.
خدايت فرمانرواي ما و تو سرپرست مايي، تو هرگز امروز از ما كسي را نافرمان نخواهي يافت.
آن گاه فرمود اي علي برخيز كه همانا من راضي شدم پس از من پيشوا و راهنما باشي.
هر كه را من فرمانروايم اين علي سرپرست اوست، پس شما ياور صميمي و دوست وي باشيد.
در آن جا دعا كرد بار خدايا دوست دار دوستانش را و با كسي كه دشمن علي است دشمن باش.
به روايت اعلام الوري طبرسي/ 133 و مناقب ابن مغازلي/ 19 پس از انجام مراسم تعيين جانشين و امام مسلمين پيك وحي فرود آمد و آيه سه سوره مائده را (الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلَامَ دِيناً) براي پيامبر (ص) آورد. با نزول اين آيه دين مقدس اسلام تكميل گشت و مُهر كمال بر آن خورد. در اين وقت حضرت بي درنگ بانگ زد: «الله اكبر! سپاس خداي را بر كامل شدن دين و اتمام نعمت و رضاي خدا بر رسالتم و ولايت علي پس از من».
نكته اي كه در اين جا توضيح آن بسيار حائز اهميت بوده اين است كه نگراني و ترس پيامبر از چه بود؟ چون صريح قرآن اين است كه خدا به رسول خود مي فرمايد ما تو را از شر مردم نگه خواهيم داشت. سؤال اين
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 249
است كه چرا رسول خدا از تبليغ اين امر خوف داشت؟ آيا از به خطر افتادن جان علي نگران بود يا بيم آن داشت كه سخنش را نپذيرند و بر حضرتش خرده بگيرند كه چرا پسرعمو و داماد خود را به جانشيني برمي گزيند، يا اين كه ترس از منافقان فرصت طلب داشت كه مبادا فرصت را مغتنم شمرده و يك باره بر وي بشورند و آشوبي برپا سازند كه مهار آن ممكن نباشد. تمامي اين امور را محتمل دانسته اند. اما به احتمال زياد نگراني حضرت بيشتر از شورش و آشوب بوده است، چرا كه خود ايشان به روايت علامه مجلسي در بحار الانوار 37/ 165 درباره علت تأخير ابلاغ به جبرئيل فرمود: «همانا مردم تازه مسلمان اند مي ترسم نپذيرند و شورش كنند». اين مضمون را حَسْكاني نيز در شواهد التنزيل 1/ 300 نقل كرده است. بدين لحاظ بود كه به روايت ابن مغازلي/ 25 و ابن بطريق/ 107 وقتي از آنان خواست گرد هم آيند تا امر مهمي را با آن ها در ميان بگذارد، ابتدا نپذيرفتند و كناره گيري كردند. حضرت بسيار ناراحت شد و پس از آن كه علي (ع) مردم را جمع كرد پيامبر (ص) از آنان گله نمود. مسلمانان نيز گريستند و عذرخواهي نمودند و حتي ابوبكر از حضرت خواست تا براي آنان طلب مغفرت كند.
در اين دوران رسول خدا (ص) دشمنان و جنگ افروزان داخلي را مهار كرده بود و بيشتر مردم به اسلام گرويده بودند. از اين پس ديگر تهديدات بيشتر از ناحيه شمال و روم شرقي بود. از اين رو حضرت به روايت واقدي 3/ 1117، سبل الهدي/ 3786 و حلبي 3/ 207 در اواسط ماه
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 250
صفر سال يازدهم هجرت سپاهي فراهم كرد تا روانه روم كند. فرماندهي آن را به اسامة بن زيد سپرد و مهاجر و انصار از جمله ابوبكر، عمر و ابوعبيده جرّاح در بين اين سپاه بودند. چون اسامه جوان بود و بيش از هجده سال نداشت اين كار بر عده اي گران آمد و گفتند نوجواني را به فرماندهي بزرگان صحابه نصب كرده است.
در اين ايام بود كه پيامبر بيمار شد و در بستر افتاد. اما همواره براين تأكيد داشت كه سپاه اسامه حركت كند. يعقوبي 2/ 113 و شيخ مفيد 98 گويند: پيوسته مي فرمود: «فَأَنْفِذُوا جَيْشَ أُسامَة» سپاه اسامه را بفرستيد. به نقل شهرستاني در الملل والنحل 1/ 23 و ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه 6/ 52 مي فرمود:
«لَعَنَ اللهُ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهُ».
خدا لعنت كند كسي را كه از سپاه اسامه تخلف ورزد.
شيخ مفيد/ 196 و ابن ابي الحديد 1/ 261 گويند: مقصود رسول خدا (ص) از اين همه تأكيد اين بود كه مدينه از وجود كساني كه طمع خلافت و رياست داشتند و مخالف امامت حضرت بودند خالي شود و كار امامت بدون مشكل به ايشان منتقل گردد. خود علي (ع) نيز به روايت خصال شيخ صدوق/ 371 به اين امر تصريح كرده است.
ابن سعد 2/ 191 گويد: اسامه به جُرْف لشكرگاه سپاه اسلام آمد و درصدد حركت بود كه پيك ام ايمن رسيد و خبر داد حال پيامبر دگرگون شده و رحلت آن حضرت نزديك است. از اين رو اسامه و سپاه او توقف كردند و افراد بهانه جو از اين مأموريت سرباز زدند و آرزوي رسول خدا (ص) با آن همه تأكيد جامه عمل نپوشيد.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 251
به نقل شيخ مفيد/ 96 و قُنْدُوزي در ينابيع الموده/ 40 رسول خدا (ص) در بستر احتضار پيوسته مي فرمود: «اي مردم آگاه باشيد كه من در ميان شما دو چيز گرانبها را به جاي گذاشتم؛ كتاب خدا و عترت و اهل بيتم را، بر ايشان پيشي نگيريد كه پراكنده خواهيد شد و در حق آنان كوتاهي نكنيد كه هلاك مي شويد و به ايشان چيزي نياموزيد، زيرا آنان از شما داناترند. شيخ مفيد مي افزايد سپس فرمود: «آگاه باشيد كه علي بن ابي طالب برادر و وصي من است. بعد از من درباره تأويل قرآن مي جنگد چنان كه من درباره تنزيل قرآن جنگيدم». پيامبر پيوسته اين گفتار را در مجالس متعدد تكرار مي كرد.
به روايت شيخ مفيد/ 97، روضةالصفا 4/ 1621 و ديگران روزي پيامبر (ص) با كمك اميرالمؤمنين به قبرستان بقيع رفت و براي اموات طلب آمرزش نمود و رو كرد به علي (ع) و فرمود:
«إِنَّ جَبْرَئِيلَ عَلَيْهِ السَّلامُ كَانَ يَعْرِضُ عَلَيَّ الْقُرْآنَ كُلَّ سَنَةٍ مَرَّةً وَ قَدْ عَرَضَهُ عَلَيَّ الْعَامَ مَرَّتَيْنِ وَ لا أَرَاهُ إِلَّا لِحُضُورِ أَجَلِي».
همانا جبرئيل هر سال قرآن را يك بار بر من عرضه مي داشت و در اين سال دو مرتبه بر من عرضه كرد، اين جز آن نيست كه اجل من فرا رسيده است.
شيخ مفيد/ 97 و طبرسي/ 134 گويند: صبح بلال اذان گفت و مردم را به نماز فرا خواند. پيامبر فرمود: «امروز شخص ديگري با مردم نماز بخواند
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 252
كه من دچار بيماريم». عايشه گفت به ابوبكر بگوييد برود. حفصه گفت به عمر بگوييد برود. چون حضرت اين سخنان را شنيد برخاست، علي بن ابي طالب و فضل بن عباس دست هاي آن حضرت را گرفتند و او با تكيه به آنان در حالي كه پاهايش به زمين كشيده مي شد به مسجد رفت، با اشاره دست خود ابوبكر را از محراب به عقب راند و نماز را از اول شروع كرد و چون به پايان رساند به خانه بازگشت. آن گاه ابوبكر و عمر را خواست و به آنان فرمود: «مگر من به شما نگفتم با لشكر اسامه بيرون برويد؟». گفتند آري. فرمود: «پس چرا نرفتيد؟». ابوبكر گفت من رفتم ولي دوباره آمدم تا ديدار با شما را تازه كنم. عمر گفت اي رسول خدا من اصلًا نرفتم زيرا دوست نداشتم كه احوال شما را از مهاجران بپرسم.
اين نظر علماي شيعه درباره آخرين نماز رسول خدا (ص) بود. اما گروهي از اهل سنت از جمله ابن اسحاق 4/ 301 و مَقْريزي در امتاع الاسماع/ 548 نقل كرده اند كه ابوبكر به دستور پيامبر بر مردم نماز گزارد. تعداد زيادي از ايشان نيز از جمله مالك بن انس در مُوَطَّأ 1/ 136، بخاري در صحيح 1/ 162 و ترمِذِي در سنن 2/ 197 روايت كرده اند كه رسول خدا (ص) نشسته نماز جماعت را اقامه كرد و ابوبكر ايستاد و به آن حضرت اقتدا نمود، يعني ابوبكر واسطه اتصال بين پيامبر و مردم بود. در بين اهل سنت درباره اين كه خود پيامبر آخرين نماز جماعت را اقامه كرد و يا آن كه ابوبكر به دستور آن حضرت و يا با تمهيدات عايشه، بر مردم نماز خواند اختلاف زياد است. ولي ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه 9/ 198 از استاد خود شيخ ابويعقوب يوسف بن اسماعيل لَمْعاني معتزلي نقل مي كند كه علي (ع)
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 253
فرموده است: تعيين ابوبكر براي امامت نماز با تمهيدات و زمينه سازي عايشه بود ولي رسول خدا (ص) متوجه و از منزل خارج شد و با كنار گذاردن ابوبكر از محراب جلوي انجام اين كار را گرفت.
ابن سعد 2/ 242، مسلم 3/ 1259، طبرسي/ 135 و ديگران روايت كرده اند كه روز پنج شنبه بيماري رسول خدا (ص) سخت شد، فرمود:
«ائتُونِي بِدَاوِةٍ وَ صَحِيفَةٍ أَكْتُبْ لَكُمْ كِتاباً لا تَضِلُّوا بَعْدَهُ أَبَداً».
برايم دوات و ورقي بياوريد تا براي شما مطلبي بنويسم كه پس از آن هرگز گمراه نشويد.
عمر مانع شد و گفت:
«إِنَّ رَسُولَ اللهِ قَدْ غَلَبَ عَلَيْهِ الْوَجَعُ و عِنْدَكُمُ الْقُرآنُ، حَسْبُنا كِتابُ الله».
همانا درد بر رسول خدا چيره گشته، قرآن نزد شماست و كتاب خدا براي ما كافي است.
خَفاجي در نسيم الرياض في شرح الشفاء للقاضي عياض 4/ 278 گويد عمر گفت:
«إِنَّ النَّبِيَّ يَهْجُرُ!».
همانا پيامبر هذيان مي گويد!
شيخ مفيد/ 98، طبرسي/ 135 و ديگران روايت كرده اند عمر به كسي كه مي خواست دوات و ورق بياورد گفت:
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 254
«ارْجِعْ فَإِنَّهُ يَهْجُر!».
برگرد، چرا كه او هذيان مي گويد!
به روايت ابن سعد 2/ 242 و ابن ابي الحديد 6/ 51 افرادي كه نزد پيامبر بودند اختلاف كردند، گروهي گفتند دوات و ورق بياوريد بنويسد، سخن همانا سخن پيامبر است، برخي گفتند حرف همان حرف عمر است. چون اختلاف زياد شد و رسول خدا (ص) اندوهگين گشت فرمود:
«قُومُوا عَنِّي، إِنَّهُ لا يَنْبَغِي لِنَبِيٍّ أَنْ يَختَلِفَ عِنْدَهُ هكَذا».
برخيزيد از نزد من برويد كه سزاوار نيست نزد پيامبر اين گونه منازعه شود.
ابن سعد 2/ 242، شيخ مفيد/ 98 و طبرسي/ 135 گويند: سپس كساني كه در خانه بودند پشيمان شدند و خود را سرزنش كردند و به حضرت گفتند: آيا دوات و ورقي كه خواستيد برايتان بياوريم؟ فرمود:
«أَبَعْدَ الَّذِي قُلْتُمْ! لا، وَ لَكِنِّي أُوصِيكُم بِأَهْلِ بَيْتِي خَيْراً».
آيا پس از اين سخنان كه گفتيد؟! نه، ولي شما را به نيكي به اهل بيتم سفارش مي كنم.
آن گاه روي خود را از آنان برگردانيد و مردم برخاسته و رفتند و فقط نزديكان حضرت ماندند. به روايت مسلم 3/ 1259 ابن عباس از آن پس همواره با چشم گريان مي گفت: روز پنج شنبه چه روز پنج شنبه اي؟! تمامي مصيبت از آن جا شروع شد كه با سر و صدا و جنجال مانع از نوشتن رسول خدا شدند. آري، اين بزرگ ترين اسائه ادب و بي احترامي به ساحت مقدس خاتم پيامبران بود.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 255
شيخ مفيد/ 99 گويد: سپس اميرالمؤمنين (ع) را نزد خود فرا خواند و انگشتري خويش را درآورد به او داد و فرمود:
«خُذْ هذا فَضَعْهُ فِي يَدِكَ».
اين را بگير و به دستت كن.
شمشير، زره و تمامي سلاح جنگي و نيز دستمالي را كه هنگام جنگ بر كمر خود مي بست به آن حضرت داد.
به روايت ابن سعد 2/ 237 عايشه گويد: در دوران بيماري رسول خدا (ص) مقداري دينار به دست آن حضرت رسيد، آن ها را بين فقرا تقسيم كرد جز شش دينار كه به دست يكي از همسران خود سپرد ولي فكر آن دينارها خواب را از چشمان آن حضرت ربود تا آن كه سرانجام فرمود: آن شش دينار چه شد؟ گفتند: به فلان همسرت سپرده اي. فرمود: آن ها را بياوريد. وقتي آوردند پنج دينار آن را بين پنج خانوار فقير انصاري تقسيم كرد و فرمود: اين يك بر جاي مانده را نيز انفاق كنيد. آن گاه فرمود: «الآنَ اسْتَرَحْتُ» هم اينك آسوده خاطر شدم و سپس به خواب رفت.
همچنين به نقل ابن سعد 2/ 237 و 239 رسول خدا (ص) چند سكه طلا نزد عايشه داشت، يك روز به عايشه فرمود: آن طلاها چه شد؟ عايشه گفت: آن ها نزد من است. فرمود: آن ها را انفاق كنيد. سپس از هوش رفت! چون به هوش آمد پرسيد: عايشه آن طلاها را انفاق كردي؟ عايشه گفت: نه به خدا اي رسول الله! حضرت، طلاها را خواست و در
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 256
كف دست خود نهاد و شمرد، شش سكه بود. سپس فرمود:
«ما ظَنَّ مُحَمَّدٌ بِرَبِّهِ أَنْ لَوْ لَقِيَ اللهَ وَ هذِهِ عِنْدَهُ؟!».
محمد چه گماني به پروردگارش دارد اگر خدا را ملاقات كند و اين ها نزد او باشد؟!
آن گاه در بحبوحه دشواري بيماري خويش فرمود: اي عايشه! اين دينارها را نزد علي بفرست و از هوش برفت. چون عايشه گرفتار بيماري حضرت بود و اين كار به تعويق افتاد، حضرت سه مرتبه اين درخواست خود را تكرار كرد تا آن كه عايشه طلاها را نزد علي (ع) فرستاد و حضرت علي آن ها را صدقه داد.
چند روز ديگر حال رسول خدا (ص) دگرگون و ملاقات با او محدود شد. ابن ابي الحديد 10/ 267 از سلمان نقل مي كند كه گفت: صبح روز قبل از رحلت رسول خدا (ص) خدمت حضرت رسيدم. فرمود:
«يا سَلْمانُ أَلا تَسْأَلُ عَمّا كابَدْتُهُ اللَّيْلَةَ مِنَ الأَلَمِ وَ السَّهَرِ أَنَا وَ عَلِيٌّ؟!».
اي سلمان! آيا از شدت درد و سختي بي خوابي كه ديشب من همراه علي كشيدم نمي پرسي؟!
عرض كردم: يا رسول الله! اجازه بدهيد من امشب را به جاي علي بمانم و همراه شما بي خوابي بكشم. فرمود:
«لا، هُوَ أَحَقُّ بِذِلِكَ مِنْكَ».
نه، او به اين كار از تو سزاوارتر است.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 257
شيخ مفيد/ 99 گويد: علي (ع) در دوران بيماري همواره كنار بسترش بود و جز براي كار ضروري آن حضرت را ترك نمي كرد. يك بار كه براي كاري بيرون رفته بود حال پيامبر دگرگون شد و از هوش رفت به هوش كه آمد علي را نديد، فرمود:
«ادْعُوا لِي أَخِي وَ صاحِبِي».
برادر و دوست مرا نزد من فراخوانيد.
و دوباره دچار ضعف گرديد. عايشه و حفصه به ترتيب ابوبكر و عمر را حاضر كردند ولي حضرت از آنان روي برتافت. آن گاه با راهنمايي ام سلمه، اميرالمؤمنين را فرا خواندند. همين كه آن حضرت آمد پيامبر (ص) به او فرمود:
«ضَعْ رَأسِي يا عَلِيُّ فِي حُجْرِكَ، فَقَدْ جاءَ أَمْرُاللهِ عَزَّوَجَلَّ، فَإِذا فَاضَتْ نَفْسِي فَتَوَلَّ أَمْرِي وَصَلِّ عَلَيَّ أَوَّلَ النَّاسِ وَلاتُفارِقْنِي حَتَّي تُوَارِيَنِي فِي رَمْسِي وَ اسْتَعِنْ بِاللهِ تَعالي».
يا علي سرم را بر دامنت بگذار كه امر خدا فرا رسيد، هنگامي كه جان از تنم رفت خودت كار تجهيز مرا برعهده گير و پيش از همه مردم بر من نماز گزار و تا مرا در قبرم دفن نكردي از من جدا مشو و از خداوند تعالي ياري جوي.
اميرالمؤمنين سر مبارك حضرت را روي زانو گذاشت و گوش خود را نزديك لب هاي او برد. رسول خدا (ص) مدت طولاني با علي (ع) راز گفت و اسرار و ودايع الهي را به وي سپرد. وقتي پرسيدند پيامبر چه فرمود؟ به روايت شيخ مفيد/ 99، ابن عساكر در تاريخ دمشق 42/ 385 و
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 258
ابن كثير در البدايه والنهايه 7/ 359 پاسخ داد:
«عَلَّمَنِي أَلْفَ بابٍ فَتَحَ لِي كُلُّ بابٍ الْفَ بَابٍ و وَصّانِي بِما أَنَا قائمٌ بِهِ إِنْ شاءَ الله».
هزار باب دانش به من آموخت كه هر باب هزار باب ديگر مي گشود و به چيزي وصيت كرد كه ان شاءالله به آن عمل خواهم كرد.
ابن عساكر نيز در تاريخ دمشق 42/ 387 نقل كرده كه رسول خدا (ص) به علي (ع) وصيت كرد پس از مرگم تو مرا غسل بده و دفن كن و مشكلات و اختلافات مردم را حل نما. به روايت طبرسي/ 137 و ديار بكري 2/ 166 جبرئيل براي آخرين بار بر زمين فرود آمد و گفت: «يا رسول الله مي خواهي به دنيا بازگردي؟ فرمود:
«لا، بَلِ الرَّفِيقَ الأَعْلي».
نه، بلكه مي خواهم نزد يار برتر بروم.
يا نزد ياران برتر بروم، يعني به جمع پيامبران بپيوندم.
جبرئيل گفت: «يا محمد اين آخرين بار فرود آمدن من به دنياست، زيرا من فقط براي شما به دنيا فرود مي آمدم». سكوتي آميخته با حزن و نگراني همه جا را فرا گرفته بود. مهاجران و انصار در بيرون خانه اجتماع كرده و بي صبرانه نگران حال رسول خدا بودند كه چه خواهد شد؟! ناگهان اميرالمؤمنين سر برداشت و در حالي كه اشك از چشمانش جاري و بغض گلويش را گرفته بود فرمود:
«عَظَّمَ اللهُ أُجُورَكُمْ فِي نَبِيِّكُمْ».
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 259
خداوند پاداش شما را در مصيبت پيامبرتان زياد گرداند.
بنابر قول مشهور بين علماي شيعه روز دوشنبه بيست و هشتم ماه صفر سال يازدهم هجرت و بنابر قول مشهور در بين دانشمندان اهل سنت دوازدهم ربيع الاول در حالي كه سر مبارك پيامبر اكرم (ص) بر دامن علي (ع) بود آخرين سفارش خود را نمود و فرمود:
«الصَّلاة! الصَّلاة!»
نماز! نماز!
آري، به روايت ديار بكري 2/ 166 نخستين سخني كه در اين جهان فرمود: «الله أَكبر» و آخرين سخني كه از دو لب مباركش خارج شد «الرَّفِيقَ الأَعْلي» بود. به روايت احمد حنبل 6/ 315 ام سلمه گويد: بيشتر وصيت رسول خدا (ص) هنگام رحلت سفارش به نماز و نيكي به بردگان بود. آن گاه دنيا را وداع نمود و با رحلت خاتم انبيا محمد بن عبدالله (ص) جريان وحي براي هميشه قطع شد.
به نقل شيخ مفيد/ 100 اميرالمؤمنين طبق وصيت پيامبر (ص) به كمك فضل بن عباس بدن حضرت را غسل داد و حنوط و كفن كرد و اولين بار به تنهايي بر او نماز گزارد. چون مسلمانان درباره اين كه چه كسي در نماز بر پيكر مطهر حضرت امامت را به عهده گيرد و بدن مقدس كجا دفن شود اختلاف كردند، اميرالمؤمنين (ع) بيرون آمد و خطاب به مردم فرمود: «همانا رسول خدا در زندگي و مرگ پيشواي ماست، دسته دسته بياييد و بدون امام بر او نماز بگزاريد و خداوند پيامبري را در مكاني قبض روح نمي گرداند، جز آن كه مي خواهد همان جا مرقد او باشد، من
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 260
او را در همان اتاقي كه در آن رحلت نموده دفن مي كنم». مردم اين را پذيرفتند و راضي شدند. مضمون برخي از اين مطالب در طبقات ابن سعد 2/ 281 و شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد 10/ 185- 186 نيز آمده است.
اميرالمؤمنين (ع) روز سه شنبه بدن مطهّر رسول خدا (ص) را در منزل خود حضرت دفن كرد. يعقوبي 2/ 114 و طبرسي/ 138 گويند: انصار هنگام دفن فرياد زدند: تو را به خدا سوگند حق ما را نسبت به رسول خدا مراعات كن! مردي از انصار را نيز به كمك خود بگير كه ما را هم در دفن پيامبر سهمي باشد. با راهنمايي حضرت، اوْس بن خولي انصاري كه مردي اهل فضل و از بدريون بود داخل قبر شد و در امر داخل كردن جنازه مطهر به قبر كمك كرد و سپس بيرون آمد.
شيخ مفيد/ 101 گويد: بيشتر مردم به لحاظ نزاعي كه بين مهاجران و انصار درباره خلافت درگرفت در نماز بر پيكر رسول خدا (ص) حاضر نشدند. حضرت فاطمه (س) فرياد زد: «چه آينده بدي است!». آن گاه مردم در آن هنگام كه علي (ع) و بني هاشم درگير مصيبت پيامبر بودند از فرصت استفاده كرده دنبال تصاحب خلافت رفتند و در پي آن ابوبكر به خلافت رسيد. هنگامي كه اميرالمؤمنين سرگرم اصلاح قبر پيامبر بود مردي آمد و عرض كرد اين گروه با ابوبكر بيعت كردند و انصار به سبب اختلافشان شكست خوردند و طُلَقا از ترس آن كه مبادا شما به خلافت برسيد به بيعت با ابوبكر مبادرت ورزيدند. حضرت بيلي را كه در دست داشت بر زمين نهاد و دسته آن را در دست گرفت و اوايل سوره
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 261
عنكبوت را قرائت فرمود:
(أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لَا يُفْتَنُونَ).
آيا مردم پنداشته اند همين كه بگويند ايمان آورديم به حال خود رها مي شوند و ديگر امتحان نخواهند شد؟!
بدين سان اين شخصيت بي نظير و برترين فرد بشر، يعني رسول خدا، خاتم انبيا، گل سرسبد آفرينش، عصاره هستي و بهترين و شريف ترين فرد بشر شصت و سه سال عمر مبارك و پربركت خود را در خدمت به بندگان خدا سپري كرد، پنجاه و سه سال آن را در مكه و ده سال آن را در مدينه و با زحمات فراوان و جانفشاني شالوده بزرگ ترين دين و تمدن جهان هستي را با دست باكفايت خود بنا نهاد و چراغي را براي هدايت و راهنمايي بشر فرا روي تاريخ برافروخت كه روز به روز بر شعاع و پرتو آن افزوده مي شود و تاريكي ها را روشن، گمراهان را هدايت، انسان هاي تشنه حقيقت را سيراب نموده و عدالت، شرافت و كرامت را در بين جوامع انساني گسترده و از ارزش هاي الهي و انساني پاسداري مي كند.
رسول خدا (ص) در طول عمر مبارك خويش به فرموده اميرالمؤمنين (ص) در نهج البلاغه/ 229 براي خود سنگي روي سنگي نگذاشت و به نقل امالي صدوق/ 398 از امام صادق (ص) نان گندم به لب مبارك خود نزد و نان جو نيز سير نخورد. ابن سعد 1/ 403 نيز گويد: رسول خدا از دنيا رفت ولي نان جو سير نخورد. و به روايت قرب الاسناد/ 91 و شفاء قاضي عياض 1/ 124 هنگامي كه از دنيا رفت زره او براي مخارج
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 262
خانواده اش درگرو بود، نه ديناري از خود به جاي گذاشت و نه درهمي، اين در حالي بود كه در اوج اقتدار به سر مي برد و صدها شتر به نيازمندان و مستمندان مي بخشيد. و در رفتار پسنديده، حسن سلوك و اخلاق نيك به آن جا رسيد كه خداوند در سوره قلم آيه چهارم فرمود:
(إِنَّكَ لَعَلَي خُلُقٍ عَظِيمٍ).
تو داراي اخلاق بس بزرگي هستي.
آري، سرانجام آخرين قافله سالار بزرگ بشر، قافله عظيم بشري را به منزل مقصود و سرحد تكامل رساند و بهترين و جامع ترين برنامه زندگي و طرح مقدس ترين و عادلانه ترين حكومت بي نظير ديني را در جهان هستي پي ريزي كرد كه براساس عدل و داد و مهر و رحمت پايه گذاري شده بود، عدل و داد در قانونگذاري مراعات مي شد و مهر و رحمت در اجراي آن. حكومت از ديدگاه پيغمبر خاتم وسيله بود نه هدف، وسيله بود براي اجراي احكام رهايي بخش الهي و گسترش عدالت همگاني و ارزش هاي انساني. حكومت اسلامي مدينه نه حكومت فرد بر مردم بود و نه حكومت مردم بر مردم بلكه حكومت الله بر مردم بود. حكومت اسلامي رسول خدا (ص) كامل ترين، مترقي ترين و دادگسترترين نوع حكومت در جهان هستي است، زيرا كه اين حكومت مشروعيت خود را با نص و انتصاب از جانب خداوند گرفته و مقبوليتش را با بيعت و پذيرش مردم به دست آورده بود، نيمي از آن الهي بود و نيمي ديگر مردمي، يك روي آن خدا و روي ديگر مردم بودند. از اين جهت حقوق تمامي گروه ها مراعات مي شد و همه اقليت ها و قبيله ها از آزادي و حقوق كامل برخوردار بودند. مخالفان حكومت اسلامي و حتي محاربان ديدگاه
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 263
مخالف و انتقادات تند خود را صريح و بدون هيچ گونه ترسي بيان مي كردند. اين آزادي تا آن جا پيش رفت كه عبدالله بن ابَي رئيس بزرگ ترين گروه مخالف حكومت اسلامي رسول خدا (ص) كه همواره كارشكني و مخالفت مي كرد و در جنگ بني مصطلق آتش فتنه افك را روشن كرد و سران صحابه اعدام صحرايي او را خواستار شدند، مورد عفو و بخشش آن حضرت قرار گرفت و شگفتا كه بعدها رسول خدا بر جنازه عبدالله بن ابَي نماز خواند!
رسول خدا (ص) براي نخستين بار در طول تاريخ حكومت ها ظلم و زور را كنار گذاشت و عدل و داد را سرلوحه كار خويش قرار داد و قوه قهريه را فقط و فقط در دفع ظلم و جور و اجراي حق و عدالت به كار گرفت و در عين اين كه درياي مهر و محبت بود ولي در مقابله با ستمگران، ياغيان و برهم زنندگان نظم و امنيت عمومي برخوردي قاطعانه داشت و با آنان به هيچ وجه انفعالي مقابله نمي كرد. خاتم پيامبران همه مردم را به آشتي و صلح دعوت مي نمود چنان كه قرآن در آيه دويست و هشت سوره بقره مي گويد: (ا دْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً) همگي در صلح و آشتي درآييد و از جنگ و پيكار نيز فقط براي دفع فتنه و آشوب استفاده مي كرد. هم چنان كه در اين مورد نيز در سوره بقره آيه صد و نود و سه آمده است:
(وَقَاتِلُوهُم حَتَّي لَا تَكُونَ فِتْنَةٌ).
با آنان نبرد كنيد تا فتنه اي نماند.
آري، كليه جنگ هاي آن حضرت براي دفع فتنه و آشوب و جلوگيري از ظلم و تجاوز و دفاع از حق و تأمين امنيت و آسايش و
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 264
صيانت از حقوق مردم و پاسداري از كيان دين بود و چرا اين گونه نباشد و حال آن كه وجود نازنين حضرتش رحمة للعالمين، يعني «پيام آور رحمت» بود!
ثقيفيان پس از كشتن بزرگ قوم خود عروة بن مسعود كه مسلمان شده بود به نوعي در حصار مسلمانان قرار گرفتند، زيرا امنيت مراتع و راه هاي آنان از سوي مسلمانان تهديد مي شد. سران ثقيف براي حل اين مشكل به رايزني پرداختند. در پايان جلسه تصميم بر آن شد كه هيئتي راهي مدينه گردد تا خدمت رسول خدا شرفياب و مسلمان شوند. هيئت ثقيف مسلمان شدند و پيامبر (ص) صلحنامه اي براي آنان نوشت و به سرزمين خود بازگشتند. سپس ابوسفيان و مغيره را به طائف فرستاد و آنان بتخانه ثقيف را ويران كردند.
سرزمين نَجْران در جنوب شرقي مكه در نزديكي مرز يمن قرار دارد. سرزمين نجران در صدر اسلام منطقه مسيحي نشين جزيرة العرب بود.
هيئت نصاراي نجران رهسپار مدينه شد. حضرت با احترام خاصي پاسخ سلامشان را داد و آنان را به اسلام دعوت كرد ولي نصارا از پذيرش اسلام امتناع ورزيده و با ايشان به احتجاج برخاستند. خداوند به پيامبر دستور داد تا با آن ها مباهله كند. اسقف هاي نجران وقتي اين صحنه ساده و با معنويت و در عين حال با جديت كامل را ديدند از مباهله پشيمان شدند. قرار شد با حضرت صلح كنند و جزيه بپردازند. صلحنامه نوشته شد و سپس نصاراي نجران به سرزمين خود بازگشتند.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 265
نمايندگان قبيله طَي به سرپرستي زيد الخيل بن مُهَلْهَل در سال نهم هجرت در مسجد به حضور رسول خدا (ص) رسيدند، حضرت اسلام را بر آنان عرضه كرد، اسلام آوردند. هم چنين هيئت هاي زيادي از ديگر قبايل به حضور رسول خدا شرفياب و مسلمان شدند.
در سال دهم هجرت موسم حج فرا رسيد، پيامبر از جانب خداوند مأمور شد كه مسائل مهم و مباني دين اسلام و احكام آن را براي مردم جزيرة العرب بازگو و تكميل نمايد و برنامه جهاني و اساسي اين دين را به گوش همگان برساند، از تمامي طوايف اطراف و ساير مردم خواست تا در مراسم حج شركت كنند.
رسول خدا (ص) در عرفات در خيمه اي فرود آمد و بعد سوار بر ناقه قَصْوا شد و خطبه اي ايراد فرمود. در آن خطبه حرمت خانه كعبه و ماه حرام را بيان و نيز بر حرمت خون، مال و آبروي مردم تأكيد كرد و اشاره فرمود كه ارتحال وي نزديك است. مسلمانان اعمال و مناسك حج را زير نظر رسول خدا انجام داده و سپس به دستور آن حضرت راهي مدينه و سرزمين خود شدند. كاروان بزرگ حج به غدير خم كه رسيد پيامبر مأمور ابلاغ رسمي جانشين خود گرديد.
با نزول آيه شصت و هفت سوره مائده (يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ) رسول خدا مأمور شد در غدير خم توقف كند و ولايت اميرالمؤمنين را به طور رسمي و آشكار ابلاغ نمايد.
به دستور حضرت مسلمانان گروه گروه به علي (ع) به عنوان امام
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 266
تبريك گفتند و به او با لقب «اميرالمؤمنين» سلام دادند. عمر از همه بيشتر در تبريك گفتن مبالغه نمود.
در اين دوران رسول خدا (ص) دشمنان و جنگ افروزان داخلي را مهار كرده بود و بيشتر مردم به اسلام گرويده بودند. از اين پس ديگر تهديدات بيشتر از ناحيه شمال و روم شرقي بود. از اين رو حضرت در اواسط ماه صفر سال يازدهم هجرت سپاهي فراهم كرد تا روانه روم كند. فرماندهي آن را به اسامة بن زيد سپرد و مهاجر و انصار از جمله ابوبكر، عمر و ابوعبيده جرّاح در بين اين سپاه بودند. چون اسامه جوان بود و بيش از هجده سال نداشت اين كار بر عده اي گران آمد و گفتند نوجواني را به فرماندهي بزرگان صحابه نصب كرده است.
اسامه به جُرْف لشكرگاه سپاه اسلام آمد و درصدد حركت بود كه پيك ام ايمن رسيد و خبر داد حال پيامبر دگرگون شده و رحلت آن حضرت نزديك است. از اين رو اسامه و سپاه او توقف كردند و افراد بهانه جو از اين مأموريت سرباز زدند و آرزوي رسول خدا با آن همه تأكيد جامه عمل نپوشيد.
رسول خدا (ص) در بستر احتضار پيوسته مي فرمود: «اي مردم آگاه باشيد كه من در ميان شما دو چيز گرانبها را به جاي گذاشتم؛ كتاب خدا و عترت و اهل بيتم را، بر ايشان پيشي نگيريد كه پراكنده خواهيد شد و در حق آنان كوتاهي نكنيد كه هلاك مي شويد. آگاه باشيد كه علي بن ابي طالب برادر و وصي من است. يك روز رسول خدا (ص) فرمود:
«ائتُونِي بِدَاوِةٍ وَ صَحِيفَةٍ أَكْتُبْ لَكُمْ كِتاباً لا تَضِلُّوا بَعْدَهُ أَبَداً».
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 267
برايم دوات و ورقي بياوريد تا براي شما مطلبي بنويسم كه پس از آن هرگز گمراه نشويد.
عمر مانع شد و گفت:
همانا درد بر رسول خدا چيره گشته، قرآن نزد شماست و كتاب خدا براي ما كافي است.
يك روز قبل از رحلت رسول خدا (ص) سلمان به آن حضرت عرض كرد اجازه بدهيد من به جاي علي امشب نزد شما بمانم. حضرت فرمود: نه، علي به اين كار از تو سزاوارتر است.
رسول خدا (ص)، اميرالمؤمنين (ع) را نزد خود فرا خواند و انگشتري خويش را درآورد به او داد و فرمود: «اين را به دستت كن». شمشير، زره و تمامي سلاح جنگي و نيز دستمالي را كه هنگام جنگ بر كمر خود مي بست به آن حضرت داد و فرمود: يا علي سرم را بر دامنت بگذار كه امر خدا فرا رسيد، هنگامي كه جان از تنم رفت خودت كار تجهيز مرا برعهده گير و پيش از همه مردم بر من نماز گزار و تا مرا در قبرم دفن نكردي از من جدا مشو و از خداوند تعالي ياري جوي. اميرالمؤمنين سر مبارك حضرت را روي زانو گذاشت و گوش خود را نزديك لب هاي او برد. رسول خدا مدت طولاني با علي راز گفت و اسرار و ودايع الهي را به وي سپرد. وقتي پرسيدند پيامبر چه فرمود؟ پاسخ داد:
«عَلَّمَنِي أَلْفَ بابٍ فَتَحَ لِي كُلُّ بابٍ أَلْفَ بَابٍ وَ وَصّانِي بِما أَنَا قائمٌ بِهِ إِنْ شاءَ اللهُ».
هزار باب دانش به من آموخت كه هر باب هزار باب ديگر مي گشود و به چيزي وصيت كرد كه ان شاءالله به آن عمل خواهم كرد.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 268
ناگهان اميرالمؤمنين (ع) سر برداشت و در حالي كه اشك از چشمانش جاري و بغض گلويش را گرفته بود فرمود: «عَظَّمَ اللهُ أُجُورَكُمْ فِي نَبِيِّكُمْ!» خداوند پاداش شما را در مصيبت پيامبرتان زياد گرداند.
اميرالمؤمنين طبق وصيت پيامبر (ص) به كمك فضل بن عباس بدن حضرت را غسل داد و حنوط و كفن كرد و اولين بار به تنهايي بر او نماز گزارد. اميرالمؤمنين روز سه شنبه بدن مطهّر رسول خدا را درمنزل خود حضرت دفن كرد. بيشتر مردم به لحاظ نزاعي كه بين مهاجران و انصار درباره خلافت درگرفت در نماز بر پيكر رسول خدا حاضر نشدند. حضرت فاطمه (ص) فرياد زد: «چه آينده بدي است!». آن گاه مردم در آن هنگام كه علي (ع) و بني هاشم درگير مصيبت پيامبر بودند از فرصت استفاده كرده دنبال تصاحب خلافت رفتند و در پي آن ابوبكر به خلافت رسيد. حضرت بيلي را كه هنگام دفن و اصلاح قبر رسول خدا در دست داشت بر زمين نهاد و دسته آن را در دست گرفت و اوايل سوره عنكبوت را قرائت فرمود:
(أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لَا يُفْتَنُونَ).
آيا مردم پنداشته اند همين كه بگويند ايمان آورديم به حال خود رها مي شوند و ديگر امتحان نخواهند شد؟!
بدين سان اين شخصيت بي نظير و برترين فرد بشر شصت و سه سال عمر پربركت خود را در خدمت به بندگان خدا سپري كرد، پنجاه و سه سال آن را در مكه و ده سال آن را در مدينه و با زحمات فراوان و
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 269
جانفشاني شالوده بزرگ ترين دين و تمدن جهان هستي را بنا نهاد.
رسول خدا (ص) در طول عمر مبارك خود به فرموده اميرالمؤمنين (ع) براي خود سنگي روي سنگي نگذاشت و به فرموده امام صادق (ع) نان گندم به لب مبارك خود نزد و نان جو نيز سير نخورد و هنگامي كه رحلت فرمود زره او براي مخارج خانواده اش در گرو بود، اين در حالي بود كه در اوج اقتدار به سر مي برد و صدها شتر به نيازمندان و مستمندان مي بخشيد.
آري، آخرين قافله سالار بزرگ بشر قافله عظيم بشري را به منزل مقصود رساند و بهترين و جامع ترين برنامه زندگي و طرح عادلانه ترين حكومت ديني را پي ريزي كرد كه بر اساس عدل و داد و مهر و رحمت پايه گذاري شده بود، عدل و داد در قانون گذاري مراعات مي شد و مهر و رحمت در اجراي آن. حكومت از ديدگاه پيغمبر خاتم وسيله بود نه هدف، وسيله بود براي اجراي احكام و گسترش عدالت. حكومت رسول خدا مشروعيتش را با نص از جانب خدا گرفته و مقبوليت خود را با بيعت مردم به دست آورده بود. از اين جهت حقوق تمامي مردم مراعات مي شد و همه اقليت ها و قبايل و حتي مخالفان حكومت حضرت مانند عبدالله بن ابي از آزادي كامل برخوردار بودند.
رسول خدا (ص) قوه قهريه را فقط و فقط در دفع ظلم و جور و اجراي حق و عدالت به كار گرفت و در عين اين كه درياي مهر و محبت بود ولي در مقابله با ستمگران، ياغيان و برهم زنندگان نظم و امنيت عمومي برخوردي قاطعانه داشت. خاتم پيامبران همه مردم را به صلح و آشتي دعوت مي نمود و از جنگ و پيكار نيز فقط براي دفع فتنه و آشوب
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 270
استفاده مي كرد، كليه جنگ هاي آن حضرت براي جلوگيري از ظلم و تجاوز و دفاع از حق و عدالت و تأمين آسايش و امنيت و پاسداري از كيان دين و ملت بود و چرا اين گونه نباشد و حال آن كه وجود نازنين حضرتش رحمة للعالمين، يعني پيام آور رحمت بود!
ص:271
ص:272
1. هيئت ثقيف چگونه اسلام آوردند؟
2. ماجراي مباهله را شرح دهيد.
3. آيه شصت و هفت سوره مائده به چه مطلبي اشاره دارد؟
4. محتواي آخرين سفارش پيامبر را توضيح دهيد.
5. وقتي سلمان از پيامبر (ص) خواست اجازه دهد به جاي علي در نزد آن حضرت بماند و پرستاري وي را كند چه فرمود؟
6. خصوصيات حكومت رسول خدا (ص) را بيان كنيد.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 273
در توضيح منابع لازم است يادآوري شود كه تمامي مطالب ابن اسحاق از سيره ابن هشام و كليه مطالب واقدي از مغازي واقدي نقل شد و ساير منابع هر جا كه نام مؤلف آمده مقصود از آن ها به شرح ذيل است:
ابن هشام سيره ابن هشام
ابن سعد طبقات ابي سعد
احمد حَنْبَل مسند احمد حنبل
بخاري صحيح بخاري
مسلم صحيح مسلم
تِرْمِذِي سُنَن تِرْمِذِي
بلاذري انساب الاشراف
يعقوبي تاريخ يعقوبي
طبري تاريخ طبري
قمي تفسير قمي
كليني كافي
قاضي نعمان شرح الاخبار
حاكم نيشابوري مستدرك
شيخ مفيد ارشاد
بيهقي دلائل النبوه
ابن مغازلي مناقب ابن مغازلي
طبرسي اعْلام الوري
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 274
ابن شهرآشوب مناقب ابن شهر آشوب
ابن بِطْرِيق عُمْدَة ابن بِطْرِيق
ابن ابي الحديد شرح نهج البلاغه
ابن اثير كامل ابن اثير
نُوَيري نهاية الارب
ابن قيم زاد المعاد
مُغُلْطاي سيره مُغُلْطاي
ابن شاكر كُتْبي عُيون التواريخ
ابن كثير سيره ابن كثير
مَقْرِيزي امْتاع الاسماع
قَسْطَلاني الْمَواهِبُ اللَّدُنِّيه
دِياربكري تاريخ الخميس
حلبي سيره حلبي
علامه مجلسي بحارالانوار
زَيني دَحْلان سيره زَيني دَحْلان
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 275
1. الإتقان في علوم القرآن. جلال الدين بن عبدالرحمن سيوطي (م 911 ه) 2 جلد در يك مجلد، بيروت، عالم الكتب.
2. الاحتجاج علي أهل اللجاج. احمد بن علي بن ابي طالب طبرسي (م قرن ششم ه) به كوشش سيد محمد باقر خِرْسان. 2 جلد، نجف اشرف، مطبعه نعمان، 1386 ه/ 1966 م.
3. الإرشاد في معرفة حُجج الله علي العباد. محمدبن محمدبن نعمان، شيخ مفيد (م 413 ه) چاپ سوم، بيروت، مؤسسه اعلمي، 1399 ه/ 1979 م.
4. الاستغاثة في بِدَع الثلاثة. ابوالقاسم علي بن احمد كوفي (م 352 ه) 2 جزء در يك جلد.
5. الاستيعاب في أسماء الأصحاب. (در حاشيه اصابه) ابو عمر يوسف بن عبدالله، ابن عبدالبَرّ اندلسي (م 463 ه). 4 جلد، بيروت دارصادر.
6. أُسْدُالغابة في معرفة الصحابة. عزالدين علي بن ابي الكرم، ابن اثير جزري (م 630 ه) 5 جلد، بيروت، دار احياء التراث العربي.
7. الإشارة إلي سيرة سيدنا محمد المصطفي (سيره مُغُلْطاي). علاءالدين مُغُلْطاي بن قَليچ (م 762) تحقيق آسيه كليبان، چاپ اول، بيروت، دار الكتب العلميه، 1424 ه/ 2002 م.
8. الاشتقاق. محمد بن حسن، ابن دُريد (م 321 ه) تحقيق عبدالسلام محمد هارون، چاپ اول، بيروت، دارالجيل، 1411 ه/ 1991 م.
9. الإصابة في تمييز الصحابة. شهاب الدين احمد بن علي، ابن حجر عسقلاني (م 852 ه) 4 جلد، دار صادر.
10. الأصنام (تنكيس الأصنام). ابوالمنذر هشام بن محمد كلبي (م 204 ه) همراه
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 276
ترجمه فارسي سيد محمد رضا جلالي نائيني. چاپ دوم، تهران، نشر نو، 1364 ه. ش.
11. أطلس السيرة النبوية. شوقي ابو خليل، چاپ چهارم، دمشق، دارالفكر، 1425 ه/ 2005 م.
12. إعلام السائلين عن كتب سيد المرسلين. محمد بن طولون دمشقي (م 953 ه) به كوشش عبدالقادر الأرناؤوط و محمود الأرناؤوط، چاپ دوم، بيروت، مؤسسة الرساله، 1407 ه/ 1987 م.
13. إعلام الوري بأعلام الهدي. فضل بن حسن طبرسي (م 548 ه) به كوشش سيد محمد مهدي خِرْسان، چاپ سوم تهران دارالكتب الاسلاميه.
14. الأعمال الكاملة. محمد عَبْدُه (م 1323 ه) تحقيق محمد عماره، چاپ اول، 5 جلد، بيروت، قاهره، دار الشروق، 1414 ه/ 1993 م.
15. الاكتفاء بما تضمّنه من مغازي رسول الله و الثلاثة الخلفاء. سليمان بن موسي كلاعي اندلسي (م 634 ه). به كوشش محمد عبدالقادر عطا، چاپ اول، 2 جلد، بيروت، دارالكتب العلميه، 1420 ه/ 2000 م.
16. أمالي الصدوق. محمد بن علي بن بابويه، شيخ صدوق (م 381 ه) چاپ اول، قم، مؤسسة بعثت، 1417 ه.
17. أمالي الطوسي. محمد بن حسن، شيخ طوسي (م 460 ه) به كوشش مؤسسه بعثت، چاپ اول، قم، دارالثقافه، 1414 ه.
18. أمالي المفيد. محمد بن محمد بن نعمان، شيخ مفيد (م 413 ه) تحقيق حسين استاد ولي و علي اكبر غفاري. چاپ دوم، قم، كنگره جهاني هزاره شيخ مفيد، 1413 ه.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 277
19. إمتاع الأسماع بما للرسول من الأنباء و الأموال و الحفدة والمتاع. تقي الدين احمد بن علي مقريزي (م 845 ه) تحقيق محمود محمد شاكر، جلد اول، مصر، لجنة التأليف والترجمة والنشر.
20. الأموال. حميد بن مَخْلد بن قتيبه خراساني، ابن زَنْجُوَيه (م 251 ه)، به كوشش ابو محمد اسيوطي، چاپ اول، بيروت، دارالكتب العلميه، 1427 ه/ 2006 م.
21. الأموال. ابو عُبيد، قاسم بن سَلّام (م 224 ه) تحقيق محمد خليل هَرّاس، بيروت، دارالفكر، 1408 ه/ 1988 م.
22. أنباء نُجباء الأبناء. محمد بن ظَفَر مغربي (م 567 ه) به كوشش ابراهيم يونس، قاهره، دارالصحوه.
23. أنساب الأشراف. احمد بن يحيي بلاذري (م 279 ه) تحقيق محمد حميدالله حيدرآبادي، چاپ سوم، جلد اول (السيرة النبويه) قاهره، دارالمعارف.
24. البَدْءُ و التاريخ. منسوب به مطّهر بن طاهر مَقْدِسي (م بعد از 355 ه) 6 جلد در دو مجلد، مكتبة الثقافية الدينيه.
25. بحار الأنوار الجامعة لِدُرَر أخبار الأئمة الأطهار. محمد باقر بن محمد تقي، علامه مجلسي (م 1110 ه) به كوشش گروهي از فضلا، چاپ دوم، 110 جلد، بيروت، مؤسسة الوفا، 1403 ه/ 1983 م.
26. البرهان في علوم القرآن. بدرالدين محمد بن عبدالله زَرْكَشي (م 794 ه) تحقيق ابوالفضل ابراهيم، چاپ دوم، 4 جلد در يك مجلد، بيروت المكتبة العصريه، 1425 ه/ 2005 م.
27. بَهْجَة المحافل و بُغية الأماثل في تلخيص المعجزات و السير والشمائل. عماد الدين يحيي بن ابي بكر عامري (م 893 ه) 2 جلد، بيروت، دار صادر.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 278
28. تاريخ الإسلام و وفيات المشاهير والأعلام (السيرة النبوية و المغازي) شمس الدين محمد بن احمد ذهبي (م 748 ه) تحقيق عمر عبدالسلام تَدْمُري. چاپ اول، بيروت، دارالكتاب عربي، 1407 ه/ 1987 م.
29. تاريخ بغداد أو مدينة السلام. احمد بن علي، خطيب بغدادي (م 463 ه) 13 جلد، بيروت، دارالكتب العلميه.
30. تاريخ الخميس في أحوال أنفس نفيس. شيخ حسين بن محمد ديار بكري (م 966 ه) 2 جلد، بيروت، مؤسسه شعبان.
31. تاريخ مدينة دمشق. علي بن حسن بن هبه الله، ابن عساكر دمشقي (م 571 ه) به كوشش علي شيري، چاپ اول، 80 جلد، بيروت، دارالفكر، 1421 ه.
/ 2000 م.
32. تاريخ الطبري (تاريخ الأمم والملوك). محمد بن جرير طبري (م 310 ه) تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، 11 جلد، بيروت، روائع التراث العربي.
33. تاريخ المدينة المنوّرة. عمر بن شَبَّه بصري (م 262 ه) تحقيق فهيم محمد شَلْتُوت، چاپ اول، 4 جلد، بيروت، دارالتراث، 1410 ه/ 1990 م.
34. تاريخ اليعقوبي. احمد بن ابي يعقوب، ابن واضح يعقوبي (م 284 ه) 2 جلد، قم، نشر فرهنگ اهل البيت.
35. التبيان في تفسير القرآن. محمد بن حسن، شيخ طوسي (م 460 ه) به كوشش احمد قصير عاملي، 10 جلد، بيروت، دار احياء التراث العربي.
36. تثبيت دلائل النبوّة. قاضي عبدالجبّار بن احمد همداني (م 415 ه)، به كوشش عبدالكريم عثمان، 2 جلد، بيروت، دارالعربيه.
37. تذكرةالخواص. يوسف بن قِزُغْلي بن عبدالله، سبط ابن الجوزي (م 654 ه) به كوشش محمد صادق بحر العلوم، تهران، مكتبه نينوي الحديثه.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 279
38. تفسير الصافي. محمد بن مرتضي، مولي محسن فيض كاشاني (م 1091 ه) به كوشش حسين اعلمي، چاپ دوم، 5 جلد، مكتبة الصدر، 1416 ه.
39. تفسير العياشي. محمد بن مسعود سمرقندي (م نيمه اول قرن چهارم) به كوشش سيد هاشم رسولي محلاتي، چاپ اول، 2 جلد، تهران، كتابفروشي علميه اسلاميه.
40. تفسير فُرات الكوفي. فرات بن ابراهيم كوفي (م قرن چهارم ه.) به كوشش محمد كاظم محمودي، چاپ اول، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1410 ه/ 1990 م.
41. تفسير القمي. علي بن ابراهيم قمي (م بعد از 307 ه.) به كوشش سيد طيب موسوي جزائري، چاپ سوم، 2 جلد، قم، دارالكتاب، 1404 ه.
42. التفسير الكبير (تفسير فخر رازي). محمد بن عمر، فخر رازي (م 606 ه.) چاپ سوم، 34 جلد در شانزده مجلد، بيروت، دار احياء التراث العربي.
43. تفسير المنار (تفسير القرآن الحكيم) محمد رشيد رضا مصري (م 1354 ه.) چاپ دوم، 12 جلد، بيروت، دارالمعرفه.
44. تقويم تطبيقي هزار و پانصد ساله هجري قمري و ميلادي. هَنْري فِرْديناند وُوسْتِنْفِلْدْ (م 1899 م) به كوشش حكيم الدين قريشي، تهران، 1360 ه. ش.
45. تلخيص الشافي. محمد بن حسن، شيخ طوسي (م 460 ه.) تحقيق سيد حسين بحر العلوم، چاپ سوم، 4 جلد در دو مجلد، قم، منشورات عزيزي، 1394 ه./ 1947 م.
46. التنبيه والإشراف. علي بن حسين مسعودي (م 346 ه.) به كوشش عبدالله اسماعيل، قم، منابع الثقافة الاسلاميه.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 280
47. تهذيب الكمال في أسماء الرجال. جمال الدين يوسف بن عبدالرحمن مِزّي (م 742 ه.) تحقيق بَشّار عَوّاد معروف، چاپ دوم، 35 جلد، بيروت، مؤسسة الرساله، 1413 ه./ 1992 م.
48. جامع البيان عن تأويل القرآن (تفسير طبري). محمد بن جرير طبري (م 310 ه.) به كوشش محمود شاكر و علي عاشور، چاپ اول، 30 جلد در شانزده مجلد، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1431 ه./ 2001 م.
49. الجرح والتعديل. عبدالرحمن بن ابي حاتم رازي (م 327 ه.) 9 جلد، [بيروت] دارالفكر.
50. جوامع الجامع. فضل بن حسن طبرسي (م 548 ه.) تحقيق ابوالقاسم گرجي، چاپ اول، 4 جلد، تهران، انتشارات دانشگاه تهران و سازمان سمت، 1378 ه. ش.
51. الحركات العسكرية للرسول الأعظم في كفَّتَيي ميزان. سيف الدين سعيد آل يحيي، چاپ اول، 2 جلد، الدار العربيه للموسوعات، 1983 م.
52. حياة محمد. محمد حسين هيكل (م 1376 ه.) قاهره، مطبعه مصر، 1354 ه.
53. الخصال. محمد بن علي بن بابويه، شيخ صدوق (م 1381 ه.) تحقيق علي اكبر غفاري، چاپ اول، قم، انتشارات اسلامي.
54. الدُّر المنثور في التفسير المأثور. جلال الدين بن عبدالرحمن سيوطي (م 911 ه) چاپ اول، 6 جلد، جدّه، دارالمعرفه، 1365 ه.
55. الدُّرَر في اختصار المغازي والسير. يوسف بن عبدالبَّر اندلسي (م 463 ه.) تحقيق شوقي ضيف، چاپ سوم، قاهره، دارالمعارف.
56. دلائل الصدق (فضائل أمير المؤمنين من دلائل الصدق). محمد حسن مظفر (م 1375 ه.) 3 جلد، بيروت، دار احياء التراث العربي.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 281
57. دلائل النبوة. احمد بن عبدالله، ابو نعيم اصفهاني (م 430 ه.) تحقيق محمد وَرّاس قَلْعَجي و عبدالبَرّ عباس، چاپ سوم، 2 جلد در يك مجلد، بيروت، دارالنفائس، 1412 ه./ 1991 م.
58. دلائل النبوة. اسماعيل بن محمد اصفهاني، قِوام السُّنَّه (م 535 ه.) تحقيق مساعدبن سليمان، چاپ اول، 4 جلد، رياض، دارالعاصمه، 1412 ه.
59. دلائل النبوة و معرفة أحوال صاحب الشريعة. احمد بن حسين بيهقي (م 458 ه.) تحقيق عبدالمُعْطي قَلْعَجي، چاپ اول، 7 جلد، بيروت، دارالكتب العلميه، 1405 ه/ 1985 م.
60. دولة الرسول في المدينة. صالح احمد علي، چاپ اول، شركة المطبوعات للتوزيع والنشر، بيروت، 2001 م.
61. ديوان الضعفاء والمتروكين. شمس الدين محمد بن احمد ذهبي (م 748 ه) به كوشش خليل مَيس، چاپ اول، 2 جلد، بيروت، دارالقلم، 1408 ه./ 1983 م.
62. راه محمد صلي الله عليه و آله پيغمبر خاتم. سيد رضا صدر، چاپ اول، دو جلد، تهران، مركز نشر ارغنون، 1370 ه. ش.
63. رسول اكرم در ميدان جنگ. محمد حميدالله حيدرآبادي (م 1998 م) ترجمه سيد غلام رضا سعيدي، چاپ سوم، تهران، كانون انتشارات محمدي، 1362 ه. ش.
64. روح المعاني في تفسير القرآن العظيم و السبع المثاني. شهاب الدين سيد محمود آلوسي بغدادي (م 1270 ه) 30 جلد در پانزده مجلد، مصر، اداره طباعه منيريه.
65. الرَّوْضُ الأُنُف في شرح السيرة النبوية لابن هشام. عبدالرحمن بن عبدالله
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 282
سهيلي (م 581 ه) چاپ اول، 7 جلد در چهار مجلد، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1421 ه./ 2001 م.
66. الرَّوْضُ الْمِعْطار في خبر الأقطار. محمد بن عبدالمنعم حميري (م 900 ه.) تحقيق احسان عباس، بيروت، مكتبة لبنان، 1984 م.
67. روضة الصفا في سيرة الأنبياء و الملوك و الخلفاء. محمد بن خاوند شاه، ميرخواند (م 903 ه) به كوشش جمشيد كيان فر، چاپ اول، 10 جلد، تهران، انتشارات اساطير، 1380 ه. ش.
68. روضة الواعظين. محمد بن حسن، فتّال نيشابوري (م قرن ششم ه) دو جزء در يك مجلد، قم، منشورات رضي.
69. الرياض النَّضِرة في مناقب العشرة المبشّرين بالجنة. محبّ الدين احمد بن عبدالله طبري (م 694 ه) چاپ اول، 4 جلد در دو مجلد، بيروت، دارالندوة الجديد، 1408 ه./ 1988 م.
70. زاد المعاد في هَدْي خير العباد. محمد بن ابي بكر دمشقي، ابن قَيم جوزيه (م 751 ه) چاپ اول، 5 جلد، بيروت، داراحياء التراث العربي، 1421 ه./ 2001 م.
71. سُبُلُ الهدي والرَّشاد في سيرة خيرالعباد. محمدبن يوسف، صالحي شامي (م 942 ه) تحقيق گروهي از فضلا، چاپ اول، 13 جلد، مصر، المجلس الاعلي للشؤون الاسلاميه، 1392 ه./ 1972 م.
72. سَعْدُ السُّعُود. علي بن موسي، ابن طاووس (م 664 ه) قم، منشورات رضي، 1363 ه. ش.
73. سنن التِرْمذي. محمد بن عيسي تِرْمِذِي (م 279 ه) تحقيق احمد محمد شاكر،
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 283
5 جلد، بيروت، دارالفكر، 1357 ه/ 1938 م.
74. السنن الكبري (سنن بيهقي). احمد بن حسين بيهقي (م 458 ه) 10 جلد، بيروت، دارالمعرفه.
75. سيرة المصطفي. هاشم معروف حسني (م 1404 ه) چاپ دوم، قم، منشورات رضي، 1364 ه. ش.
76. سيرة ابن هشام (السيرة النبوية). عبدالملك بن هشام حميري (م 218 ه) تحقيق گروهي از فضلا، 4 جلد، بيروت، دار احياء التراث العربي.
77. سيرة ابن كثير (السيرة النبوية) اسماعيل بن كثير دمشقي (م 774 ه) تحقيق مصطفي عبدالواحد، 4 جلد، بيروت، دار احياء التراث العربي.
78. سيرة حلبي (إنسان العيون في سيرة الأمين المأمون). نورالدين علي بن ابراهيم حلبي (م 1044 ه) 3 جلد، بيروت، المكتبة الاسلاميه.
79. سيرة زَيني دَحْلان (السيرة النبوية و الآثار المحمدية). سيد احمد بن زيني دحلان (م 1304 ه) 3 جلد (در حاشيه سيره حلبي) بيروت، المكتبة الاسلاميه.
80. السيرة النبوية. عبدالوهّاب النجّار، به كوشش زكريا عميرات، چاپ اول، بيروت، دارالكتب العلميه، 1417 ه/ 1997 م.
81. شرح الأخبار في فضائل الأئمة الأطهار. ابو حنيفه نعمان بن محمد مصري (م 363 ه). تحقيق محمد حسين جلالي، چاپ اول، 3 جلد، قم، انتشارات اسلامي، 1412 ه.
82. شرح صحيح مسلم. ابو زكريا يحيي بن شرف نَوَوِي (م 676 ه) 18 جلد در نه مجلد، بيروت دارالفكر، 1401 ه/ 1918 م.
83. شرح نهج البلاغة. عزالدين عبدالحميد بن محمد، ابن ابي الحديد معتزلي
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 284
(م 656 ه) تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، 20 جلد در ده مجلد، اسماعيليان.
84. الشفا بتعريف حقوق المصطفي. عياض بن موسي، قاضي عياض (م 544 ه) تحقيق محمد علي بجاوي. 2 جلد، بيروت، دارالكتاب العربي، 1404 ه 1984 م.
85. شواهد التنزيل. عبيدالله بن عبدالله بن احمد، حاكم حَسْكاني (م بعد از 470 ه). به كوشش محمد باقر محمودي. 3 جلد، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1411 ه/ 1990 م.
86. صحيح البخاري. محمد بن اسماعيل بخاري (م 256 ه) 8 جلد در چهار مجلد. بيروت دارالفكر، 1401 ه/ 1981 م.
87. صحيح مسلم. مسلم بن حجاج نيشابوري (م 261 ه) تحقيق محمد فؤاد عبدالباقي. چاپ دوم، 5 جلد، بيروت، دارالفكر، 1398 ه.
88. الصحيح من سيرة النبي الأعظم. جعفر مرتضي عاملي، چاپ چهارم، 10 جلد، بيروت، دارالهادي، 1415 ه/ 1995 م.
89. الضُّعفاء و المتروكين. ابوالفرج عبدالرحمن بن علي، ابن جوزي (م 597 ه) تحقيق ابوالفداء عبدالله قاضي. چاپ اول، 3 جلد در دو مجلد، بيروت، دارالكتب العلميه، 1406 ه/ 1986 م.
90. الضُّعفاء والمتروكين. احمد بن شعيب نَسايي (م 303 ه) به كوشش بوران ضناوي و كمال يوسف حوت. چاپ دوم، بيروت، مؤسسة الكتب الثقافيه، 1407 ه/ 1987 م.
91. الطبقات الكبري. محمد بن سعد، كاتب واقدي (م 230 ه) 8 جلد، بيروت دار بيروت، 1405 ه/ 1985 م.
92. عُمْدة عُيون صِحاح الأخبار في مناقب الإمام الأبرار (عُمدة ابن بِطْريق). يحيي
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 285
بن حسن اسدي حلي، ابن بِطْريق (م 600 ه) چاپ اول، قم، انتشارات اسلامي، 1407 ه.
93. عُيون الأثر في فنون المغازي و الشمائل و السير (سيرة ابن سيد الناس). محمد بن محمد، ابن سيدالناس يعْمُري (م 734 ه) تحقيق محمد العبد خطراوي و محيي الدين مستو. چاپ اول، 2 جلد، دمشق، دار ابن كثير، مدينه، مكتبة دارالتراث، 1413 ه/ 1992 م.
94. عُيون التواريخ (السيرة النبوية). محمد بن شاكر كُتْبي (م 764 ه) به كوشش حسام الدين قدسي، قاهره، دارالانصار.
95. الغدير في الكتاب والسنة والأدب. عبدالحسين بن احمد، علامه اميني (م 1390 ه) چاپ سوم، 11 جلد، بيروت، دارالكتاب العربي، 1387 ه/ 1967 م.
96. الفصول المختارة من العيون والمحاسن. محمد بن محمد بن نعمان، شيخ مفيد (م 413 ه) چاپ اول، ضمن مصنفات شيخ مفيد جلد دوم، قم، كنگره جهاني هزاره شيخ مفيد، 1413 ه.
97. فقه السيرة. محمد غزالي (م 1416 ه) بيروت، عالم المعرفه.
98. قُرْب الإسناد. ابوالعباس عبدالدين جعفر حميري (م بعد از 304 ه) تحقيق مؤسسه آل البيت، چاپ اول، قم، مؤسسه آل البيت، 1413 ه.
99. الكافي. محمد بن يعقوب كليني (م 329 ه) تحقيق علي اكبر غفاري. چاپ چهارم، 8 جلد، دار صعب و دار التعارف، 1401 ه.
100. الكامل في التاريخ. عزالدين علي بن محمد، ابن اثير جزري (م 630 ه) چاپ ششم، 9 جلد، بيروت، دارالكتاب العربي.
101. الكشّاف عن حقائق غوامض التنزيل و عيون الأقاويل في وجوه التأويل.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 286
محمود بن عمر زمخشري (م 538 ه) 4 جلد، قم، نشر ادب حوزه.
102. كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد. حسن بن يوسف علامه حلي (م 726 ه) تحقيق حسن حسن زاده آملي، چاپ پنجم، انتشارات اسلامي، 1415 ه.
103. كمال الدين و تمام النعمة. محمد بن علي بن بابويه، شيخ صدوق (م 381 ه) تحقيق علي اكبر غفاري، 2 جلد در يك مجلد، قم، انتشارات اسلامي، 1405 ه/ 1363 ه.
104. كنز الفوائد. ابوالفتح محمد بن علي كراجكي (م 449 ه) به كوشش عبدالله نعمه، 2 جلد، چاپ بيروت، دار الاضواء، 1405 ه/ 1985 م.
105. لسان العرب. محمد بن مكرّم بن منظور مصري (م 711 ه) 15 جلد، بيروت، دار صادر.
106. مانُزِّلَ في القرآن في علي 7. احمد بن عبدالله، ابو نعيم اصفهاني (م 430 ه) جمع و تدوين محمد باقر محمودي، چاپ اول، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1406 ه.
107. مجمع البيان لعلوم القرآن. فضل بن حسن طبرسي (م 548 ه) به كوشش سيد هاشم رسولي محلاتي. 10 جلد در پنج مجلد، تهران، كتابفروشي اسلاميه.
108. مجموعة الوثائق السياسية للعهد النبوي والخلافة الراشدة. محمد حميدالله حيدرآبادي (م 1998 م) چاپ پنجم، بيروت، دار النفائس، 1405 ه/ 1985 م.
109. المحاسن. احمد بن محمد بن خالد برقي (م 274/ 280 ه) تحقيق سيد جلال الدين محدث ارموي، چاپ دوم، قم، دار الكتب الاسلاميه.
110. الْمُحَبَّر. محمد بن حبيب بغدادي (م 245 ه)، تحقيق ايلزه ليختن شتيتر،
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 287
بيروت، المكتبة التجاريه.
111. المَحَجَّة البيضاء في تهذيب الإحياء. محمد بن مرتضي، مولي محسن فيض كاشاني (م 1091 ه) تحقيق علي اكبر غفاري، چاپ دوم، قم، انتشارات اسلامي.
112. المختصر في أخبار البشر (تاريخ أبي الفداء). عماد بن ابوالفداء اسماعيل بن علي (م 732 ه) 4 جلد در دو مجلد، قاهره، مكتبة المتنبي.
113. مُرُوج الذَّهَب و معادن الجوهر. علي بن حسين مسعودي (م 346 ه) به كوشش محمد محيي الدين عبدالحميد. چاپ چهارم، 4 جلد، مصر، مطبعة السعاده، 1384 ه/ 1964 م.
114. المستدرك علي الصحيحين. محمد بن عبدالله، حاكم نيشابوري، (م 405 ه) به كوشش يوسف عبدالرحمن مرعشي، 5 جلد، بيروت، دار المعرفه.
115. مسند احمد. احمد بن محمد بن حنبل (م 241 ه). 6 جلد، بيروت، دار الفكر.
116. المصباح المُضي في كُتّاب النَّبي الأُمي و رُسُله إلي ملوك الأرض من عربي و عجمي. محمد بن علي، ابن حُديده انصاري (م 783 ه) تحقيق محمد عظيم الدين، چاپ دوم، 2 جلد، بيروت، عالم الكتب، 1405 ه/ 1985 م.
117. المُصَنَّف (مصنّف عبدالرزّاق). عبدالرزاق بن همّام صنعاني (م 211 ه) تحقيق حبيب الرحمن اعظمي، 11 جلد، بيروت، المجلس العلمي.
118. المُصَنَّف في الأحاديث و الآثار (مصنَّف ابن ابي شيبه). عبدالله بن محمد، ابن ابي شيبه (م 235 ه) به كوشش كمال يوسف حوت، چاپ اول، 8 جلد، بيروت، دارالتاج، 1409 ه/ 1989 م.
119. المَعالم الأثيرة في السنّة و السيرة. محمد محمد حسن شُرّاب، چاپ اول،
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 288
بيروت، الدارالشاميه، دمشق، دارالقلم، 1411 ه/ 1991 م.
120. معالم التنزيل (تفسير بَغَوي) حسين بن مسعود بغوي (م 516 ه) تحقيق گروهي از فضلا، چاپ اول، 4 جلد، رياض، دار طيبه، 1423 ه/ 2002 م.
121. معجم البلدان. شهاب الدين ياقوت بن عبدالله حَمَوي (م 626 ه) 5 جلد، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1399 ه/ 1979 م.
122. المعجم الكبير. سليمان بن احمد طبراني (م 360 ه) تحقيق حَمْدي عبدالحميد سلفي، 25 جلد، بيروت، دار احياء التراث العربي.
123. معجم مَا اسْتَعْجَم من أسماء البلاد والمواضع. عبدالله بن عبدالعزيز بكري اندلسي (م 487 ه) تحقيق مصطفي سقا، چاپ سوم، 4 جلد در دو مجلد، بيروت، عالم الكتب، 1403 ه/ 1983 م.
124. المغازي. محمد بن عمر واقدي (م 207 ه) تحقيق مارسدن جونس، 3 جلد، بيروت، مؤسسه اعلمي، 1409 ه/ 1989 م.
125. مكاتيب الرسول. علي احمدي ميانجي (م 1379 ه. ش) چاپ اول، 3 جلد، مؤسسه دار الحديث، 1419 ه.
126. مكارم الأخلاق. حسن بن فضل طبرسي (م قرن ششم ه) به كوشش محمد حسين اعلمي، چاپ ششم، بيروت، مؤسسه اعلمي، 1393 ه/ 1972 م.
127. المِلَلُ والنِّحَل. محمد بن عبدالكريم شهرستاني (م 568 ه) به كوشش سيد محمد كيلاني، 2 جلد، بيروت، دار المعرفه.
128. مُنار القاري في شرح مختصر صحيح البخاري. حمزة بن محمد قاسم. مراجعه عبدالقادر ارناؤوط. به كوشش بشير محمد عيون. 5 جلد، سوريه، مكتبة دارالبيان، عربستان سعودي، مكتبة المؤيد، 1410 ه/ 1990 م.
129. مناقب ابن شهور آشوب (مناقب آل ابي طالب (ع)). محمد بن علي، ابن
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 289
شهر آشوب مازندراني (م 588 ه) به كوشش دانش آشتياني و سيد هاشم رسولي محلاتي، 4 جلد، قم، انتشارات علامه.
130. مناقب ابن المغازلي. علي بن محمد، ابن مغازلي (م 483 ه) به كوشش محمد باقر بهبودي، چاپ دوم، تهران، كتابفروشي اسلاميه، 1402 ه.
131. المنتظم في تاريخ الأمم والملوك. ابوالفرج عبدالرحمن بن علي، ابن جوزي (م 597 ه). به كوشش محمد عبدالقادر عطا و مصطفي عبدالقادر عطا، مراجعه نعيم زَرْزُور. چاپ اول، 18 جلد، بيروت، دارالكتب العلميه، 1412 ه/ 1992 م.
132. المُنَمَّق في أخبار قريش. محمد بن حبيب بغدادي (م 245 ه)، تحقيق خورشيد احمد فارق، چاپ اول، بيروت، عالم الكتب، 1405 ه/ 1985 م.
133. المَواهِبُ اللَّدُنِّية بالمِنَح المحمّدية. احمد بن محمد قَسْطَلاني (م 923 ه)، به كوشش مأمون بن محيي الدين الجنّان، چاپ اول، 3 جلد، بيروت، دارالكتب العلميه، 1416 ه/ 1996 م.
134. ميزان الاعتدال في نقد الرجال. شمس الدين محمد بن احمد ذهبي (م 748 ه) تحقيق محمد علي بجاوي، 4 جلد، دارالفكر.
135. الميزان في تفسير القرآن. سيد محمد حسين، علامه طباطبايي (م 1402 ه) چاپ سوم، 20 جلد، بيروت، مؤسسه اعلمي، 1393 ه/ 1973 م.
136. النصّ والاجتهاد. سيد عبدالحسين شرف الدين عاملي (م 1377 ه) تحقيق ابو مجتبي، چاپ اول، مطبعه سيد الشهداء، 1404 ه.
137. نهاية الأَرَب في فنون الأدب. شهاب الدين احمد بن عبدالوهاب نويري (م 733 ه) تحقيق گروهي از فضلا، چاپ اول، 27 جلد، مصر وزارة الثقافة و الارشاد القومي، 1405 ه/ 1985 م.
138. النهاية في غريب الحديث. مبارك بن محمد، ابن اثير جزري (م 606 ه)
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 290
تحقيق طاهر احمد زاوي و محمود محمد طناحي، چاپ چهارم، 5 جلد، قم، اسماعيليان 1364 ه.
139. نهج البلاغة. محمد بن حسين موسوي، سيد رضي (م 406 ه) تحقيق صُبْحي صالح، چاپ اول، بيروت، دارالكتاب اللبناني، 1980 م.
140. وسيلة الإسلام بالنبي عليه الصلاة والسلام. ابوالعباس احمد بن حسين، ابن قُنْفُذ قُسَنْطيني (م 810 ه) تحقيق سليمان صيد محامي، چاپ اول، دارالغرب الاسلامي، 1404 ه/ 1984 م.
141. وفاء الوفا بأخبار دار المصطفي. نورالدين علي بن احمد سمهودي (م 911 ه) تحقيق محمد محيي الدين عبدالحميد. 4 جلد در سه مجلد، بيروت، دارالكتب العلميه.
142. الوفاء بأحوال المصطفي. ابوالفرج عبدالرحمن بن علي، ابن جوزي (م 597 ه) تحقيق مصطفي عبدالواحد، چاپ اول، 2 جلد، قاهره، دارالكتب الحديثه، 1386 ه/ 1966 م.