سرشناسه : میرشریفی، علی، 1337-
عنوان و نام پدیدآور : درسنامه آشنایی با تاریخ اسلام( پیام آور رحمت) / علی میرشریفی؛ تدوین و آماده سازی معاونت آموزش و پژوهش [ بعثه مقام معظم رهبری]؛ [برای] حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت، معاونت آموزش و پژوهش.
مشخصات نشر : تهران: مشعر، 1389.
مشخصات ظاهری : 2 ج.
شابك : 22000 ریال: ج.1 : 978-964-540-230-1 ؛ 25000 ریال: ج.2 : 978-964-540-231-8
وضعیت فهرست نویسی : فاپا
یادداشت : ج.1(چاپ اول).
یادداشت : ج.2 ( چاپ اول: 1389).
یادداشت : كتاب حاضر قبلا تحت عنوان« پیام آور رحمت» توسط انتشارات سازمان مطالعات و تدوین كتب علوم انسانی دانشگا هها (سمت)، مركز تحقیق و توسعه علوم انسانی در سال 1385 به صورت مجزا منتشر شده است.
یادداشت : كتابنامه.
عنوان دیگر : پیام آور رحمت.
موضوع : محمد (ص)، پیامبر اسلام، 53 قبل از هجرت - 11ق. -- سرگذشتنامه
شناسه افزوده : بعثه مقام معظم رهبری در امور حج و زیارت. معاونت آموزش و پژوهش
شناسه افزوده : حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت. معاونت آموزش و پژوهش
رده بندی كنگره : BP22/9/م917پ9 1389
رده بندی دیویی : 297/93
شماره كتابشناسی ملی : 2033222
ص: 1
ص: 2
بسم الله الرحمن الرحیم
ص: 3
ص: 4
تصویر
ص: 5
تصویر
ص: 6
تصویر
ص: 7
تصویر
ص: 8
تصویر
ص: 9
تصویر
ص: 10
مراتب معنوی حج، كه سرمایه جاودانه است و انسان را به افق توحید و تنزیه نزدیك می نماید، حاصل نخواهد شد مگر آنكه دستورات عبادی حج به طور صحیح و شایسته و مو به مو عمل شود. (1)
حج نمایشی باشكوه از اوج رهایی انسان موحد از همه چیز جز او و عرصه پیكاری فرا راه توسن نفس و جلوه بی مانندی از عشق، ایثار، آگاهی و مسئولیت در گستره حیات فردی و اجتماعی است. پس حج تبلور تمام عیار حقایق و ارزش های مكتب اسلام است.
مؤمنان زنگار دل را با زمزم زلال توحید می زدایند و با حضرت دوست تجدید میثاق می كنند و گرچه میراث ادب و فرهنگ ما، مشحون از آموزه های حیات بخش حج است، اما هنوز ابعاد بی شماری از این فریضه مهم، ناشناخته و مهجور مانده است.
پیروزی انقلاب اسلامی ایران، در پرتو اندیشه های تابناك امام خمینی (قدس سره) حج را نیز همچون دیگر معارف و احكام اسلامی، در جایگاه واقعی خویش نشاند و سیمای راستین و محتوای غنی آن را نمایاند. اما
ص: 11
هنوز راهی دراز در پیش است تا فلسفه، ابعاد، آثار و بركات آن شناخته و شناسانده شود.
در راستای تحقق این هدف بزرگ، با الهام از اندیشه های والا و ماندگار امام راحل- احیاگر حج ابراهیمی- و با بهره گیری از رهنمودهای ارزشمند رهبر عزیز انقلاب اسلامی، حضرت آیت الله خامنه ای- مدظله- معاونت آموزش و پژوهش بعثه مقام معظم رهبری، تلاش می كند با كاربردی كردن متون آموزشی، فصل جدیدی فرا راه كارگزاران حج و زائران حرمین شریفین بگشاید.
از این رو، پس از كارشناسی های متعدد و بهره گیری از اساتید و متخصصان فن، تلاش گردیده تا برای تهیه درسنامه ها و محتوای مورد نیاز در سفر حج و عمره، عناوین، موضوعات، سرفصل ها و منابع هر درس را مشخص و جلسات آموزشی آنها زمان بندی گردد تا به نحو بهینه مورد استفاده قرار گیرد.
عناوین این درسنامه ها عبارتند از:
1. مناسك حج
2. آداب سفر حج
3. اسرار و معارف حج
4. آشنایی با تاریخ اسلام (1 و 2)
5. آشنایی با تاریخ و اماكن مقدس مكه و مدینه
6. اخلاق معاشرت
7. احكام مبتلابه حج
8. آشنایی با كشورهای اسلامی
ص: 12
9. گزیده سیمای عقاید شیعه
10. شناخت عربستان
11. محاوره عربی
بی تردید آغاز هر كاری با كاستی ها و نواقص احتمالی همراه است. لذا انتظار می رود با بهره گیری از نظرات خوانندگان ارجمند، نقاط قوت و ضعف این مجموعه شناسایی و به تقویت داشته ها و زدودن كاستی های آن اقدام شود.
در پایان ضمن تشكر از همه كسانی كه ما را در تهیه و تنظیم این مجموعه یاری كرده اند، توفیق همگان را از خداوند منان خواهانیم.
معاونت آموزش و پژوهش بعثه
اداره كل آموزش
ص: 13
ستایش بی پایان ویژه پروردگار بی همتاست كه انسان را از گِل مانده آفرید و سپس از روح خود در كالبد بی جان او دمید و برای هدایت وی به سوی سعادت دنیا و آخرت پیامبران را فرستاد كه نخستین آنان حضرت آدم (ع) و آخرینشان حضرت محمد بن عبدالله خاتم انبیاء (ص) است.
كتاب پیام آور رحمت كه به پیشنهاد و دستور سرور ارجمند جناب حجة الاسلام و المسلمین دكتر احمد احمدی سرپرست سازمان سمت و با پیگیری مستمر و خردمندانه دوست گرانمهر حجة الاسلام دكتر سید طه مرقاتی قائم مقام سازمان سمت برای تدریس در دانشگاه های كشور سامان یافت، پس از چاپ و انتشار با استقبال بعضی از دانشمندان و برخی از مجامع علمی و فرهنگی روبه رو گردید.
در این جا لازم است از توجه و لطف همه عزیزان تشكر و قدردانی نمایم و از مرحمت و عنایت كریمانه دو دوست بزرگوار به خصوص یاد كنم. نخست اویس زمان و سقراط خراسان، متفكر عدالتخواه استاد محمدرضا حكیمی كه خداوند رحمان بر درازای عمر مباركش بیفزاید.
ص: 14
معظم له چندین بار در جلسات عمومی و خصوصی ذرّه پروری كرده و از كتاب تجلیل و به نیكی یاد نمودند. دیگری استاد عظیم الشأن، دانشمند فرهیخته و ادیب توانمند جناب دكتر احمد مهدوی دامغانی استاد برجسته دانشگاه هاروارد ایالات متحده آمریكا كه پروردگار مهربان همواره وجود نازنیش را در دیار غربت به سلامت دارد. استاد نامه ای بس ارزشمند و پرمحتوا در تجلیل و نقد كتاب همراه با پیشنهادات و ملاحظات اصلاحی برای اینجانب ارسال كردند.
همچنین كتاب پیام آور رحمت به قلم مترجم شهیر و برجسته ایران سركار خانم دكتر فریده مهدوی دامغانی به زبان فرانسه و به قلم دو نفر از نویسندگان فاضل پاكستان آقایان محمد كاظم سَلیم و سید عمار یاسر همدانی به زبان اردو ترجمه شد. قرار است به زبان های عربی، انگلیسی، روسی، تركی آذری و اسپانیولی نیز ترجمه گردد.
اخیراً نیز از سوی معاونت آموزش و پژوهش بعثه مقام معظم رهبری در سازمان حج و زیارت برای آموزش در بین روحانیون اعزامی به حج و عمره، كتاب به صورت زیبایی در قالب پانزده درس، به نام درسنامه آشنایی با تاریخ اسلام در دو جلد تنظیم گشته است. ویژگی و ارزش كار مذكور در این است كه هیچ گونه دخل و تصرفی در متن كتاب صورت نگرفته و اصالت آن صد در صد حفظ شده است. اینجانب متن آماده شده را به دقت ملاحظه و مطالعه كردم و طی آن مواردی را نیز اصلاح و اضافه نمودم.
امیدوارم كتاب پیام آور رحمت در شكل و لباس جدیدش نیز مورد
ص: 15
عنایت حضرت حق جلّ و علا و آخرین سفیرش محمد مصطفی كه بر او و خاندان پاكش هزاران درود و سلام خدا باد واقع شود و نیز مورد استفاده دوستداران و علاقه مندان سیره نبوی قرار گیرد.
قم- سید علی میرشریفی
17 دی 1388
21 محرم 1431
ص: 16
درود و رحمت بی پایان خداوند بر روان پاك و تابناك یگانه منجی عالم انسانیت، پیام آور رحمت، رسول خدا، محمد مصطفی (ص) كه آفرینش نظام هستی ظل و طفیلی وجود مقدس آن بزرگوار بود و همان بزرگ قافله سالار قافله بشری و رسول مهر و محبت بود كه جهان تاریك و فرورفته در ظلمت و خشونت و فساد و تباهی را با نور و رحمت و مهر و عطوفت خود روشنایی بخشید و نجات داد.
مدت هفت سال بود سرور ارجمند و دوست دانشمند حجةالاسلام والمسلمین آقای دكتر احمد احمدی ملایری مسؤول محترم سازمان سمت و عضو برجسته شورای عالی انقلاب فرهنگی می فرمود كتابی مختصر در باره سیره رسول خدا (ص) در حد دو واحد برای تدریس در دانشگاه های كشور بنویسم. اینجانب به لحاظ اشتغالات زیاد از جمله نگارش سیره جعفر طیار (ع) نمی توانستم بپذیرم. وانگهی نگارش و ترسیم زندگانی و بعثت خاتم پیامبران و برترین فرد انسان به دست كوچك ترین فرد بشر كاری است بس دشوار. تا آن كه در تابستان هزارو سیصد و هشتاد جناب آقای دكتر احمدی به اتفاق معاون خود برادر
ص: 17
گرانقدر حجةالاسلام دكتر سید طه مرقاتی به روستای ییلاقی ما واقع در ضلع غربی شهرستان قم تشریف آوردند و امر فرمودند باید این كار را شروع كنید و تشخیص اولویت كارها را بر عهده ما بگذارید.
اینجانب به ناچار پذیرفتم و از خداوند حكیم و رسول اكرم (ص) استمداد طلبیدم. آن گاه با اساتید و بزرگان این فن در داخل و خارج كشور مشورت و رایزنی نمودم و از تجربیات و راهنمایی های ارزشمند آنان بهره بردم. استاد مسلّم و متخصص سیره نبوی دوست گرانمهر و استاد بزرگوار ما مورخ محقق حجةالاسلام والمسلمین استاد سید جعفر مرتضی عاملی در حال حاضر در جنوب لبنان به سر می برد، در زمستانی سرد به روستای استاد واقع در نزدیكی مرز فلسطین اشغالی رفتم. ایشان با آغوش باز مرا پذیرفت و خونگرمی استاد از شدت سرما كاست. پاره ای از مشكلات و معضلات كار را با معظم له در میان گذاشتم و او راهنمایی های لازم را مبذول داشت و لوح فشرده مجلدات چاپ نشده كتاب ارزشمند الصحیح من سیرة النبی الأعظم را در اختیار اینجانب قرار داد كه در این جا فرصت را مغتنم شمرده و از ایشان تشكر می كنم.
برای تحقیق میدانی در باره جنگ موته به كشور اردن سفر نمودم و از شهرهای موته، مَزار، مَعان، منطقه بَلْقا و بندر عَقَبَه در نزدیكی مرز عربستان دیدن كردم. این سفر به دعوت مدیر مؤسسه آل البیت اردن، دوست ارجمند جناب استاد دكتر ابراهیم شَبُّوح انجام شد كه واجب است از زحمات و هم چنین رهنمودهای ایشان در باره نحوه نگارش كتاب تشكر كنم. بسیار مشتاق بودم و لازم می دانستم به عربستان نیز سفر كنم و تحقیقات میدانی خود را ادامه داده و تكمیل نمایم ولی برخلاف
ص: 18
تلاش زیاد موفق به اخذ ویزا نشدم.
در شیوه كار از اصل معمول و مورد قبول مورخان و محققان عرصه تاریخ كه كشف حقیقت مبتنی بر نصوص تاریخی در پرتو قراین و شواهد است، پیروی شد و از استحسان و حدسیات بی پایه و اساس خودداری گردید. بیشتر عنایت اینجانب بر این بود كه ناگفته ها و كم گفته ها و مشكلات و معضلات سیره را در حد وسع و توان خود بیان كنم. در نقل مطالب نیز متن مباحث و گفتگوها درج گردید تا اساتید و دانشجویان با ذوق و سلیقه خود از آن برداشت نموده و تفسیر و تحلیل نمایند. در روش ترجمه و انتخاب الفاظ و اصطلاحات هم اهتمام بر این بود كه حال و هوای روزگار صدر اسلام ترسیم گردد.
در انتخاب مطالب و گزینش مصادر صرفاً به منابع سیره و تاریخ اسلام بسنده نشد بلكه از صدها كتاب گوناگون از جمله تفسیر، حدیث، رجال، فضایل، ادبیات و غیر آن استفاده گردید. تألیفات ارزشمند معاصران نیز از نظر دور نبود.
با توجه به آموزشی بودن كتاب اصل ایجاز و گزیده نویسی مد نظر بود، با این وصف كوشش شد تا از جامعیت آن كاسته نشود. برای رعایت اختصار و یكنواختی مطالب از نوشتن پابرگ و ارجاع به مصادر در پاورقی خودداری گردید و گزیده منابع در همان متن كتاب ذكر شد كه توضیح آن در فهرست منابع آمده است. اگر توفیق یار گردید و كتابی به عنوان منبع و مرجع این درس تدوین گشت، تفصیل مطالب همراه ارجاع به مصادر به طور گسترده در آن جا ذكر خواهد شد.
تعداد زیادی از دوستان فاضل و اساتید بزرگوار اوراق این متن را
ص: 19
پیش از چاپ مطالعه كردند و برخی در بعضی از دانشگاه ها تدریس نمودند و سپس توضیحات و پیشنهادهای سودمندی را متذكر شدند كه از تمامی آن عزیزان سپاسگزارم. در صدر این بزرگواران دو فرزانه هستند كه بر خود فرض می دانم از آنان با عظمت و نیكی یاد نمایم؛ یكی دانشمند نادرالمثال جناب حجةالاسلام والمسلمین شیخ محمدرضا حكیمی كه خداوند عمر پربركتش را بلند گرداند، استاد پاره ای از این اوراق را كریمانه و با دقت اعجاب انگیز از نظر گذراند و تذكرات بسیار ارزشمندی را ارائه داد. دیگری سرور مكرم جناب آقای دكتر احمد احمدی كه توفیقش در خدمت به فرهنگ این مرز و بوم افزون باد، با دقت خاص خویش كتاب را ملاحظه و اصلاحات مفیدی را اعمال كرد. اجر و پاداش همه این دانشوران با صاحب كتاب باد.
بی شك همه این نعمت ها لطف و مرحمت پروردگار بود كه بر حقیر ارزانی داشت، پس در هر حال سپاس و تشكر از آن اوست.
قم- عیسی آباد
سید علی میرشریفی
شهریور 1385/ شعبان 1427
ص: 20
جزیرة العرب به صورت شبه جزیره ای است بزرگ كه به گفته اطلس السیرة النبویه/ 18 با مساحتی بیش از سه میلیون كیلومتر مربع در انتهای جنوب غربی آسیا قرار دارد. از غرب به خلیج عَقَبَه و دریای سرخ و از شرق به دریای عُمان و خلیج فارس و از جنوب به خلیج عدن و از شمال به سرزمین عراق و اردن (بادیة الشام) محدود است. جزیرة العرب دارای سه بخش اصلی است؛ بخش مركزی كه وسیع ترین قسمت جزیرة العرب را تشكیل می دهد و به صحرای عرب معروف است، بخش شمالی به نام حجاز است كه شهرهای مهم مكه و مدینه در آن قرار دارد و بخش جنوبی كه شامل منطقه یمن است. جزیرة العرب دارای بیابان های خشك و بی آب است و به جز در برخی مناطق مانند یمن، طائف و مدینه كشاورزی رونق چندانی ندارد.
كار عمده ساكنان جزیرة العرب در صدر اسلام دامداری، بازرگانی و داد و ستد بود. چون این منطقه بین كشورهای آسیا و اروپا قرار داشت از
ص: 21
نظر تجارت حائز اهمیت بود. در روزگاران قدیم چینی ها و هندی ها كالاهای خود را از این طریق به اروپا و مصر حمل می كردند. وجود كعبه كه مطاف و مورد احترام مردم جاهلیت بود اهمیت آن را دو چندان می كرد. با این وصف جزیرة العرب منابع اقتصادی و درآمد قابل اعتنایی نداشت، به همین سبب هیچ یك از كشورگشایان آن روزگار مانند امپراتوری های روم و ایران، جز در برخی موارد، چشم طمع بدان ندوخته بودند.
دو طایفه بزرگ در جزیرة العرب زندگی می كردند، قحطانیان در جنوب و عدنانیان در شمال. قحطانیان عرب اصیل بودند كه به آنان عرب عاربه می گفتند و عدنانیان عرب مستعربه یعنی عرب غیر اصیل بودند، هر چند برخی از نویسندگان عرب مانند مؤلف اطلس السیرةالنبویه/ 24 در وجود عرب مستعربه تشكیك كرده و منكر آن شده اند و عصر حضرت ابراهیم (ع) را عصر عربی می دانند. مردم این سرزمین خصوصاً شمال آن خشن، متكبر، خونخوار و چپاولگر بودند و گاهی برای مسأله ای بسیار جزئی جنگی بس طولانی برپا می داشتند. در جزیرة العرب به جز یمن، یمامه، عمان و بحرین نظام پادشاهی و حاكمیت دولت مركزی وجود نداشت. حاكمان قسمتی از این سرزمین همان رؤسای قبایل بودند كه تدبیر امور به دست آنان انجام می شد. در شهر مكه نیز سران طوایف در مسجدالحرام یا دارالنَّدْوَه انجمنی تشكیل می دادند و مشكلات بازرگانی، اختلافات قبیله ای و دیگر مسائل و معضلات را حل می كردند. در هر
ص: 22
طایفه ای از قریش رئیسی بود و به نوشته محمد بن حبیب بغدادی در كتاب المُنَمَّق/ 331 ریاست قریش با عبد مناف بود و سپس به فرزندانش هاشم و عبدالمطلب رسید. عبدالمطلب در فضل و بزرگواری و شرافت از همه بالاتر و برتر بود. یعقوبی 2/ 11 می نویسد: قریش می گفتند عبدالمطلب ابراهیم دوم است.
در حجاز جز همان پیمان هایی كه بین قبایل منعقد می گشت و به موجب آن حقوق هر قبیله و وابستگان آن محترم شمرده می شد قانون دیگری وجود نداشت و اگر فردی جزء قبیله ای نبود و یا پیوندی با دیگر قبایل نداشت كسی از او دفاع و حمایت نمی كرد. به طور طبیعی قبایل بزرگ تر از حقوق بیشتری برخوردار بودند و می توان گفت زور و شمشیر یگانه قانون آن دیار به شمار می آمد.
گویند عرب های حجاز در قدیم تابع دین حنیف یعنی پیرو آیین حضرت ابراهیم (ع) بودند ولی بعدها به بت پرستی گرایش پیدا كردند. دین مسیح در نجران و آیین یهود در مدینه پیروانی داشت با این وصف این دو دین هم چندان رونقی نداشت. بنابه بعضی اقوال آیین صابئی، مانوی و زرتشتی در برخی قبایل عرب رواج داشته كه از نظر تاریخی چندان قابل اثبات نیست. به هر حال مقارن ظهور اسلام بیشتر مردم جزیرة العرب بت پرست بودند.
مردم حجاز به طور عموم از نظر سطح معلومات و فرهنگ تقریبا در حد صفر بودند و به طور نیمه وحشی زندگی می كردند. توده ای از
ص: 23
خرافات و افسانه سراپای آنان را پوشانده بود تا آن جا كه دختران خود را زنده به گور می كردند! قرآن در سورة تكویر آیه هشت و نه می فرماید: (وَإِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ* بِأَیِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ) و آن گاه كه از دختر زنده به گور شده پرسیده شود كه به كدام گناه كشته شده است؟
امیرالمؤمنین علی (ع) در نهج البلاغه/ 68 می فرماید: «شما ای گروه عرب بدترین آیین را داشتید و در بدترین سرزمین بودید، در بین سنگ های سخت و مارهای گزنده می خوابیدید، آب تیره می نوشیدید و غذای ناگوار می خوردید، خون یكدیگر را می ریختید و پیوند خویشاوندی را قطع می كردید، بت ها در میان شما برپا و گناهان سراپای شما را فرا گرفته بود».
تمامی این مشكلات، نابسامانی ها و بی فرهنگی ها را قرآن در یك جمله كوتاه در آیه صدوسه آل عمران چنین بیان كرده است: (وَكُنْتُمْ عَلَی شَفَا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْهَا) بر لب پرتگاهی از آتش بودید كه خدا شما را از آن رهانید. و از این روست كه در آیه صد و شصت و چهار همین سوره نیز می فرماید:
(لَقَدْ مَنَّ اللهُ عَلَی الْمُؤمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَ یُزَكِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلَالٍ مُبِینٍ).
هر آینه خداوند بر مؤمنان منّت نهاد آن گاه كه از خودشان فرستاده ای در میانشان برانگیخت كه آیات او را برای شان می خواند و پاكشان می سازد و به آنان كتاب و حكمت می آموزد، هر چند پیش از این در گمراهی آشكار بودند.
ص: 24
ص: 25
ص: 26
انتظار می رود با مطالعه این درس:
- تاریخ ولادت پیامبر (ص) را بدانیم.
- به وقایع همزمان با ولادت پیامبر (ص) پی ببریم.
- با دوران شیرخوارگی پیامبر (ص) آشنا شویم.
- ماجرای پیمان جوانمردان را بدانیم.
- با سفر تجاری پیامبر (ص) به شام آشنا شویم.
- به چگونگی ازدواج پیامبر (ص) با حضرت خدیجه (س) پی ببریم.
- تاریخ ولادت حضرت علی (ع) را بدانیم.
- چگونگی تأمین معاش پیامبر (ص) را بدانیم.
- از آیین پیامبر (ص) قبل از بعثت مطلع شویم.
در این درس دوران قبل از بعثت پیامبر را بررسی خواهیم كرد، به طوری كه از ولادت رسول خدا، دوران شیرخوارگی، كودكی، جوانی،
ص: 27
شغل و معیشت، آیین حضرت قبل از بعثت، ولادت امیرالمؤمنین علی (ع) و پرورش ایشان در كنار پیامبر مطلع شویم.
در این كه رسول خدا محمد مصطفی (ص) در ماه ربیع الاول عام الفیل به دنیا آمده اختلافی نیست فقط اختلاف در روز آن است، اكثر قریب به اتفاق علمای شیعه روز جمعه هفدهم ربیع الاول را و عموم مورخان اهل سنت دوشنبه دوازدهم ربیع الاول را نوشته اند. البته از شیعیان كلینی در كافی 1/ 439 و فَتّال نیشابوری در روضة الواعظین/ 52 دوازدهم ربیع الاول و به نقل المَواهِبُ اللَّدُنِّیه 1/ 75 و تاریخ الخمیس 1/ 196 برخی از محدثان سنی مذهب نیز هفدهم ربیع الاول را گفته اند.
ولادت رسول خدا مانند دیگر پیامبران هم چون حضرت موسی و عیسی (علیهما السلام) همراه با پاره ای از امور خارق العاده بود. به روایت یعقوبی 2/ 8 و طبرسی در اعلام الوری/ 11 شیاطین از آسمان ها رانده شدند، طاق كسری شكاف برداشت و چند كنگره آن فرو ریخت، آتشكده فارس خاموش شد، بت ها همگی سرنگون شدند و نوری از وجود مقدس آن حضرت به سوی آسمان ساطع گشت و شعاع وسیعی را در فضا روشن كرد. حلبی 1/ 57 گوید نخستین جمله ای كه هنگام ولادت بر زبان آن حضرت جاری شد این بود:
«اللهُ أَكْبَرُ، الْحَمْدُ للهِ كَثِیراً وَ سُبْحانَ اللهِ بُكْرَةً و أَصِیلًا».
خدا بزرگ است، سپاس فراوان برای خداست و خداوند منزه است صبحگاهان و شبانگاهان.
ص: 28
این امور زنگ خطری بود برای ستمگران، مژده ای برای ستمدیدگان و بشارتی بر ظهور خاتم پیامبران و برچیده شدن بساط بت پرستی و شرك مشركان. مشهور مورخان می گویند هنگامی كه آمنه بنت وَهْب به او باردار بود، شوهرش جناب عبدالله در راه بازگشت از سفر تجاری شام در مدینه پس از یك ماه بیماری درگذشت ولی یعقوبی 2/ 10 می نویسد هنگام تولد پدرش زنده بود. گویند روز هفتم ولادت پیامبر جد وی عبدالمطلب گوسفندی سر برید و طی مراسمی نام او را «محمد» گذاشت. وقتی پرسیدند چرا این نام را برای او انتخاب كردی؟ پاسخ داد خواستم در آسمان و زمین ستوده باشد.
رسول خدا هفت روز نخست را از مادرش آمنه شیر خورد، سپس او را به ثُوَیبَه كنیز ابولهب سپردند، او نیز مدت كمی به آن حضرت شیر داد. آن گاه به روایت دیار بكری در تاریخ الخمیس 1/ 223 بنابر رسم دیرین عرب كه خانواده های اعیان و اشراف و بانوان شرافتمند و بزرگوار برای فرزندان خود دایه می گرفتند، یتیم عبدالمطلب را به حلیمه سعدیه سپردند و او كودك را همراه خود به صحرا برد. در این كه چرا بزرگان مكه در آن روزگار فرزندان خود را به بادیه می فرستادند وجوهی گفته شده است:
الف. معمولًا دایه ها از زنان عشایر، بیابانگرد و بادیه نشین بودند.
ب. فرزندان در صحرا شجاع، دلیر و آزادفكر تربیت می شدند.
ج. از آن جا كه عشایر بیابانگرد با بیگانه همنشینی نداشتند، زبانشان
ص: 29
فصیح تر بود، از این رو كودكان را به بیابان می فرستادند تا زبان فصیح بیاموزند. به روایت ابن اسحاق 1/ 176 خود حضرت نیز به این امر اشاره كرده و فرموده است:
«أَنَا أَعْرَبُكُم، أَنَا قَرَشِیٌّ وَاسْتُرْضِعْتُ فِی بَنِی سَعْدِ بْنِ بَكْرٍ».
من فصیح ترین شما هستم، چون هم قریشی هستم و هم در قبیله بنی سعد شیر خورده ام.
د. چون در شهر مكه وبا و دیگر بیماری های واگیر شیوع داشت، نوزادان را برای حفظ سلامت به صحرا می فرستادند.
ابن اسحاق 1/ 171 در خبری ضعیف نقل می كند كه حلیمه سعدیه گفت: در سالی كه ما دچار خشكسالی شده بودیم با زنان بنی سعد راهی مكه شدیم تا نوزاد شیرخواره بگیریم. رسول خدا را به هر زنی از زنان بنی سعد كه عرضه می كردند تا گفته می شد یتیم است نمی پذیرفت، زیرا ما می خواستیم از ناحیه پدر نوزاد به نوایی برسیم. هر یك از زنان بنی سعد كودكی برای شیر دادن گرفتند جز من، چون خوش نداشتم بدون نوزاد برگردم رفتم همان كودك یتیم را گرفتم و تنها چیزی كه مرا به گرفتن او واداشت همان بود كه جز وی كودكی نیافتم.
این گزارش از جهت سند و متن دارای اشكال است. اما از نظر سند راوی آن جَهْم بن ابی جَهْم است. ذَهَبی در میزان الاعتدال 1/ 426 گوید: جَهْم بن ابی جَهْم كه در سند ابن اسحاق واقع شده مجهول است و شناخته شده نیست. ضعف دیگر در سند مرسل بودن آن است كه می گوید: «أَوْ عَمَّنْ حَدّثَهُ عَنْهُ» كه معلوم نیست این راوی چه كسی است. از نظر متن نیز دارای ایراد است، زیرا چگونه می شود كه عبدالمطلب با
ص: 30
آن شوكت و عظمت كه بزرگ مكه و قریش به شمار می آمد و صدها نفر فقیر و درمانده سر سفره او غذا می خوردند و به اصطلاح درِ خانه اش بر روی مستمندان و بینوایان باز بود، نتواند اندك هزینه شیرخوارگی نوه خود را بپردازد. و انگهی از نظر معنوی زنان بادیه نشین باید افتخار می كردند كه دایه نوزاد بزرگ ترین شخصیت قریش باشند. از این روست كه برخی از بزرگان اهل سنت به توجیه آن پرداخته اند.
حلبی 1/ 92 می نویسد: «من به روایتی برنخوردم كه در آن ذكر شده باشد حلیمه و دیگر دایه ها به سبب فقر پیامبر، او را نپذیرفته باشند. از ابن حَجَر عَسْقَلانی استفتاء كردند و گفتند: برخی واعظان در منبر مطالبی را پیرامون ولادت رسول خدا نقل می كنند كه موجب وهن آن حضرت است و با عظمت او سازگار نیست. نمونه ای از آن این كه می گویند هنگامی كه آن حضرت را به دایگان عرضه كردند آنان به لحاظ نداشتن مال از پذیرفتن او سرباز زدند. ابن حجر پاسخ داد: برای فرد هوشیار شایسته است كه آن بخش از خبر را كه موجب وهن و نقص اشخاص می شود نقل نكند». مقصود ابن حجر این است كه صدق آن قسمت خبر احراز نشده است.
نیز این كه در بعضی نقل ها از قول حلیمه آمده است: «نِساءُ بَنی سَعْدٍ سَبَقْنَ إِلی مَراضِعِهِنَ» زنان بنی سعد جلوتر از ما نزد شیرخوارهای شان رفتند، می رساند كه معمولًا دایه ها از خانواده هایی كه با آنان آشنایی و نوعی پیمان داشتند شیرخواره می گرفتند. از این روست كه به نقل استیعاب 4/ 84 ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطلب نیز نزد حلیمه شیر
ص: 31
خورده و حمزه (ع) نیز به گفته امتاع الاسماع 4/ 6 در بین طایفه بنی سعد شیر نوشیده بود. وانگهی اعیان و اشراف مكه چنین نبودند كه نوزادان عزیز خود را به دایه های ناشناخته بسپارند. پس این كه حلیمه می گوید زنان طایفه بنی سعد سراغ شیرخوارگان خود رفتند، یعنی از همان ابتدا نزد طوایف و خانواده های آشنای خود رفتند نه این كه نوزاد عبدالمطلب را به آنان عرضه كرده و آنان نپذیرفته باشند.
گزارش این واقعه بدون پیرایه در مناقب ابن شهر آشوب 1/ 32 از زبان حلیمه چنین آمده است: «خشكسالی در صحرا روی آورد و مشكلات ما را روانه شهر ساخت. من وارد مكه شدم، زنان قبیله سعد جلوتر از ما نزد شیرخوارهای شان رفتند. من سراغ شیرخواره ای را گرفتم مرا راهنمایی كردند نزد عبدالمطلب و گفتند او را نوزادی است كه نیاز به دایه دارد. نزد او رفتم. گفت من كودك یتیمی دارم نامش محمد است. آن گاه وی را همراه خود به بیابان بردم».
میرخواند در روضه الصفا 3/ 1055 از قول حلیمه گوید كه هفت روز در مكه توقف كردیم و در این ایام حضرت آمنه از غرایب و شگفتی های دوران حمل و هنگام ولادت فرزند خود سخن می گفت.
گویند قبیله بنی سعد در منطقه حُنَین می زیستند، فرزند عبدالله (ع) چندین سال در این دیار به سر برد. از همان لحظه كه حلیمه او را تحویل گرفت آثار خیر و بركت از آن حضرت نمایان شد و خشكسالی از سرزمین بنی سعد رخت بربست.
ص: 32
به روایت تاریخ الخمیس 1/ 225 حلیمه درمورد خصوصیات كودك قریش می گوید: هیچ چیز نزد او مبغوض تر از این نبود كه بدنش نمایان شود، وقتی لباسش را از بدنش درمی آوردم فریاد می زد تا آن كه او را می پوشاندم. هرگز گریه نكرد و هیچ گاه بداخلاقی ننمود. روزی از من خواست اجازه دهم همراه برادرانش به صحرا برود. من او را تمیز و آماده رفتن نمودم و گردنبندی از مهره های یمن برای محافظت بر گردنش آویختم. او خشمگین شد و گردنبند را پاره كرد و كنار انداخت و گفت: «مادر جان دست نگهدار! با من كسی است كه مرا محافظت می كند».
به روایت ابن اسحاق 1/ 173 پس از دو سال كه دوران شیرخوارگی پیامبر تمام شد حلیمه او را به مكه نزد مادرش آمنه آورد ولی تمایل نداشت وی را به خانواده اش بسپارد، چون باعث خیر و بركت در زندگیشان بود. آمنه به حلیمه گفت من از وبا بر فرزندم بیمناكم او را دیگر بار به صحرا بازگردان. حضرت مدت پنج سال در بادیه به سر برد. سپس حلیمه او را به مكه آورد و به مادرش سپرد.
به روایت ابن اسحاق 1/ 177 رسول خدا (ص) شش ساله بود كه همراه مادرش آمنه برای دیدار اقوام و دایی های خود به یثرب رفت. آمنه در بازگشت از مدینه در ابْواء درگذشت و پیامبر همراه امُ ایمَن كنیز پدرش به مكه آمد و از این به بعد نزد جد خود عبدالمطلب زندگی كرد.
برای عبدالمطلب فرشی كنار خانه كعبه می گستراندند و فرزندانش اطراف آن می نشستند. به سبب جلالت و عظمت عبدالمطلب هیچ یك از
ص: 33
فرزندان او حق نداشت روی آن بنشیند. نوزاد عبدالله وقتی می خواست روی آن فرش بنشیند، عموهایش مانع می شدند. عبدالمطلب می فرمود: پسرم را رها كنید به خدا سوگند كه آینده درخشانی دارد.
فرزند عبدالله هشت ساله بود كه عبدالمطلب نیز درگذشت، او سرپرستی نوه خود را به فرزندش ابوطالب كه با عبدالله از یك مادر بودند سپرد. از این پس ابوطالب با فداكاری و از جان گذشتگی و ایثار از آن حضرت سرپرستی و حضانت نمود.
ابوطالب تصمیم گرفت برای تجارت به شام برود. به روایت ابن اسحاق 1/ 191 و شیخ صدوق در كمال الدین/ 187 هنگام حركت كاروان، پیامبر نگاه حسرت آمیزی به عمو كرد. نگاه های آن حضرت چنین حكایت داشت كه جدایی برای او مشكل است. ابوطالب فرمود: به خدا سوگند تو را همراه خود می برم، هیچ گاه نه تو از من جدا خواهی شد و نه من از تو. كاروان قریش به شهر بُصْری در پانزده فرسخی شام رسید. بَحیرای راهب به نام سَرْجِس از قبیله عَبْدُالْقَیس كه نصرانی و در آن جا دیرنشین بود وقتی دید لكه ابری بر سر كاروان قریش سایه افكنده است غذایی تهیه نمود و آنان را دعوت كرد. قریشیان گفتند ای بَحیرا ما بارها از این جا عبور كردیم ولی تو چنین كاری نكردی! او گفت راست می گویید ولی این بار شما میهمان من هستید و من می خواهم از شما پذیرایی كنم. همه آمدند جز رسول خدا (ص) كه نزد كالای كاروان ماند. بحیرا پرسید كس دیگری نیست؟ گفتند: فقط یك نوجوان نزد اسباب و
ص: 34
اثاث كاروان مانده است. گفت او را نیز با خود بیاورید تا همراه شما غذا بخورد. حضرت را آوردند، بحیرا او را به دقت مشاهده كرد. پس از صرف غذا خطاب به وی گفت: تورا به حق لات و عُزّی سوگند می دهم آن چه را می پرسم پاسخ گویی. رسول خدا (ص) فرمود:
«لا تَسْأَلْنِی بِاللّاتِ وَالْعُزّی فَوَ اللهِ ما أَبْغَضْتُ شَیْئاً قَطُّ بُغْضَهُما».
مرا به لات و عزّی سوگند مده كه به خدا سوگند هیچ چیز نزد من مانند آن دو مبغوض نیست.
آن گاه سؤالاتی كرد و پیامبر پاسخ گفت، سپس رو كرد به ابوطالب و گفت این جوان چه نسبتی با تو دارد؟ گفت: فرزند من است. بَحیرا گفت پدر او نباید زنده باشد. ابوطالب گفت برادرزاده من است. آن گاه بَحیرا گفت او را به سرزمین خودش بازگردان و از یهود بر او برحذر باش كه اگر او را بشناسند آزار می دهند، این برادرزاده ات آینده بس درخشانی دارد. ابوطالب كار تجارت خود را شتابان انجام داد و به مكه بازگشت. تِرْمِذی 5/ 551 گوید: ابوطالب پس از سفارش بَحیرا برادرزاده خود را همراه ابوبكر و بِلال به مكه بازگرداند و به نقل طبرسی/ 19 از ابن اسحاق قصیده ای نیز در این باره سرود.
برخی از مورخان مانند ذهبی در تاریخ الاسلام 1/ 57، ابن كثیر در السیرة النبویه 1/ 247، ابن حجر در اصابه 1/ 177 و دیگران در صحت این گزارش تشكیك كرده اند. بیشتر ایراد آنان درباره بازگشت حضرت همراه ابوبكر و بِلال است. آنان می گویند در آن تاریخ ابوبكر نه ساله
ص: 35
بوده و بلال از او كوچك تر و یا به قول ذهبی هنوز به دنیا نیامده بود، پس چگونه می شود كه ابوطالب پیامبر را همراه آنان به مكه بازگردانده باشد. این اشكال بر متن روایت تِرْمِذی وارد است اما به روایت ابن اسحاق و صدوق كه قسمت ابوبكر و بلال را ندارند وارد نیست.
مرحوم هاشم معروف حسنی لبنانی در سیرة المصطفی 1/ 55 به نقد این گزارش پرداخته است. بعضی از محققان نیز گویا به لحاظ این كه برخی از مستشرقان گفته اند حضرت محمد (ص) تعالیم خود را در همین مسافرت از بحیرا فرا گرفت در اصل وجود بحیرا تشكیك كرده اند. نكته قابل توجه این كه اگر برخی پیرایه های گزارش قابل پذیرش نباشد دلیل نمی شود كه اصل روایت جعلی باشد.
عرب های جاهلی چهار ماه از سال؛ رجب، ذی القعده، ذی الحجه و محرم را محترم می شمردند و جنگ در آن را حرام می دانستند. به نقل زَمَخْشَرِی در كشّاف 2/ 269 این حكم از بقایای دین حنیف ابراهیم (ع) بوده است. گویند در طول تاریخ عرب چهار بار این قانون شكسته شد و چهار جنگ بزرگ در ماه های حرام رخ داد. چون این كار قانون شكنی و هتك حرمت ماه های حرام بود «فِجار» نام گرفت كه به معنای فجور و حرمت شكنی است. آخرین جنگ های فِجار بین قریش و هَوازِن درگرفت كه چهار سال طول كشید. به نقل ابن اسحاق 1/ 198 پیامبر در این جنگ شركت كرد و چون كودك بود تیر به دست عموهای خود می داد.
این مضمون از طریق اهل سنت نقل شده ولی گویا در منابع شیعی
ص: 36
نیامده است. وانگهی بر اساس قراینی این حضور بعید به نظر می رسد، زیرا اولًا از نظر كلامی پیامبر قبل از بعثت نیز معصوم بوده و شركت او در جنگی كه فسق و فجور شمرده می شده بسیار بعید است. ثانیاً یعقوبی 2/ 15 در یك نقل می نویسد: ابوطالب كه در آن دوران سرور بنی هاشم بود نگذاشت احدی از بنی هاشم در آن شركت كند و گفت: این ستم و تجاوز و قطع پیوند خویشاوندی و حلال شمردن ماه حرام است، نه من در آن شركت می كنم و نه احدی از خاندانم.
به روایت ابن اسحاق 1/ 140 حدود بیست سال قبل از بعثت شخصی از قبیله زُبَید متاعی برای فروش به مكه آورد، عاص بن وائل، پدر عمرو عاص متاع او را خرید ولی پول آن را نپرداخت. مرد زُبیدی از قریش یاری طلبید اما كسی به فریاد او نرسید. آن گاه بر فراز كوه ابوقُبیس رفت و با خواندن اشعار جانسوز و فریادهای جانكاه مردم را به یاری فرا خواند. عده ای از طایفه بنی هاشم و بنی زُهْرَه و بنی تَیم در خانه عبدالله بن جُدْعان كه از سالمندان و بزرگان مكه بود جمع شده و عهد و پیمان بستند كه با هم متحد شوند و همیشه یاور مظلوم و دشمن ظالم باشند و حق ستمدیده را از ستمگر بستانند. سپس نزد عاص بن وائل رفتند و حق مرد زُبیدی را گرفته و به وی پرداختند. رسول خدا (ص) نیز در این پیمان شركت جست و بعدها می فرمود:
«لَقَدْ شَهِدتُ فِی دارِ عَبْدِاللهِ بْنِ جُدْعانَ حِلْفاً ما أُحِبُّ أَنَّ لِی بِهِ حُمْرَ النَّعَمِ وَلَوْ أُدْعِیَ بِهِ فِی الإِسْلامِ لأَجَبْتُ».
ص: 37
در خانه عبدالله بن جُدْعان در پیمانی شركت كردم كه دوست نداشتم به جای آن شتران سرخ موی داشته باشم. اگر هم اینك در دوران اسلام نیز مرا بدان فرا خوانند هر آینه اجابت می كنم.
این پیمان كه به نام «حِلْفُ الْفُضُول» معروف است چنان عمیق و مستحكم و مطابق فطرت پاك بشر بود كه ضمانت اجرایی آن در نسل های بعد نیز برقرار بود.
محمدبن عبدالله (ص) به جوانی رسید، با گذر ایام صداقت و امانتداری او بر همگان آشكارتر گردید و چنان به راستی و درستی مشهور شد كه «صادق» و «امین» قریش لقب گرفت و به نقل ابن سعد در طبقات 1/ 157 مردم در حل اختلافات خویش به او رجوع می كردند.
ابن سعد 1/ 129 گوید: ابوطالب به برادرزاده خود پیشنهاد كرد تا با مال التجاره حضرت خدیجه همراه كاروان بازرگانی قریش به شام برود و از این راه كمك هزینه ای برای زندگیشان فراهم گردد. گفتگوی ابوطالب و برادرزاده اش به اطلاع خدیجه رسید. او فردی را نزد پیامبر (ص) فرستاد و گفت اگر سرپرستی تجارت مرا بر عهده گیری حاضرم دو برابر آن چه دیگران می دهند بپردازم، پیامبر پذیرفت. آن گاه خدیجه مَیسَرَه غلام خود را فرستاد و سفارش كرد تا گوش به فرمان پیامبر (ص) باشد و احترام حضرت را در هر حال مراعات كند. عموهای پیامبر نیز سفارش وی را به اهل كاروان نمودند. كاروانیان به شام رسیدند و كالای خود را مبادله كردند. هنگام معامله بین حضرت و فردی اختلاف پیش آمد، مرد
ص: 38
شامی گفت به لات و عزّی سوگند یاد كن. پیامبر فرمود:
«ما حَلَفْتُ بِهِما قَطُّ وَ إِنّی لأَمُرُّ فَأُعْرِضُ عَنْهُما».
من هرگز به آن دو سوگند یاد نكرده ام، هرگاه بر آن ها عبور كنم روی خود را برمی گردانم.
آن گاه هنگام بازگشت به مكه در نزدیكی شهر بُصْری زیر سایه درختی نشست نَسْطُورای راهب كه به گفته آثار احمدی/ 68 جانشین بَحیرا بود با وی ملاقات و از مَیسَرَه غلام خدیجه درباره او سؤالاتی كرد. آن گاه در پایان به رسالت خاتم پیامبران بشارت داد و گفت زیر سایه این درخت جز پیامبر نمی نشیند. البته برخی از نویسندگان در صحت این مطلب تشكیك كرده اند.
پیامبر در سفر تجاری خود سود مناسبی به دست آورد. مَیسَرَه با كسب اجازه از حضرت زودتر نزد خدیجه آمد و درایت و امانتداری وی را بازگو كرد. از همین رهگذر بود كه حضرت خدیجه (س) به ازدواج با آن حضرت تمایل پیدا كرد.
در پایان این بحث تذكر این نكته مناسب است. این كه در برخی نقل ها آمده است رسول خدا اجیر خدیجه بود، صحیح به نظر نمی رسد، زیرا اولًا ابن اسحاق 1/ 199 تصریح كرده است كه خدیجه اشخاص را به كار می گرفت و مال التجاره خود را به مضاربه می داد. ابوطالب هم فرمود: مردم با اموال خدیجه (س) تجارت می كنند، شما هم بیا چنین كن.
ثانیاً یعقوبی 2/ 20 از قول عمار یاسر نقل می كند كه گفت: من از همه مردم از ازدواج رسول خدا با خدیجه آگاه ترم، من با آن حضرت دوست بودم، این كه مردم می گویند خدیجه وی را به اجیری گرفت صحیح
ص: 39
نیست، او هرگز اجیر احدی نشد. آری، موقعیت خانوادگی و شرافت و بزرگی خاندان بنی هاشم نیز گزارش یعقوبی را تأیید می كند.
حضرت خدیجه دختر خُویلد بن اسد بن عبدالعزّی از اشراف مكه و زنی خردمند، هوشمند، بادرایت، پارسا و پاكدامن بود و بهترین زن قریش به شمار می آمد تا آن جا كه در دوران جاهلیت به «طاهره» و «سیده قریش» مشهور گردید. خدیجه گویا از طریق ارث پدر و تجارت ثروت زیادی به دست آورده بود. گویند او قبلًا دو شوهر كرده بود و هر دو زندگی را بدرود گفته بودند. با این وصف خدیجه هم چنان شاداب و جوان بود و خواستگاران بسیار داشت لیكن به تمامی آنان پاسخ منفی داده بود. طاهره قریش فقط به یك نقطه نظر داشت و او امین قریش بود، چون كسی جز سید قریش كفو و همتای سیده قریش نبود. آری، خدیجه به روایت طبرسی/ 36 از اخباری كه از یهود و بَحیرا به او رسیده و مطالبی كه از آمنه مادر حضرت شنیده بود و با درایت و پرهیزكاری كه داشت دریافته بود كه محمد (ص) آینده ای بس درخشان و با معنویت دارد.
ابن سعد 1/ 131 گوید: هنگامی كه پیامبر از تجارت شام بازگشت خدیجه دوست خود، نفیسه دختر مُنْیه را نزد او فرستاد تا مسائلی را بپرسد. نفیسه نزد پیامبر آمد و پرسید چرا ازدواج نمی كنی؟ پاسخ داد: «چیزی ندارم كه با آن ازدواج كنم.» نفیسه گفت: اگر این مانع برطرف گردد و از تو دعوت شود با كسی كه دارای زیبایی و مال و شرف و
ص: 40
هم شأن توست ازدواج كنی می پذیری؟ پرسید: «او كیست؟» گفت: خدیجه. حضرت پذیرفت. نفیسه موافقت پیامبر را به اطلاع خدیجه رساند. به روایت ابن اسحاق 1/ 200 خدیجه به حضرت پیام فرستاد و گفت: پسرعمو من خواهان ازدواج با تو هستم، چون خویشاوند منی و در بین خاندانت بزرگوار، امانتدار، خوش خلق و راستگویی. رسول خدا (ص) موضوع را با عموی خود ابوطالب در میان گذاشت و از او نظرخواهی كرد. او نیز این كار را پسندید. آن گاه همراه وی و دیگر عموها راهی خانه خدیجه شد. مجلس عقد در منزل خدیجه تشكیل شد. وكیل داماد عمویش ابوطالب و نماینده عروس پسرعمویش وَرَقَة بن نَوْفَل بود.
به روایت یعقوبی 2/ 20 و كلینی 5/ 374 جناب ابوطالب خطبه عقد را چنین خواند: «سپاس مخصوص پروردگار این خانه است، آن كه ما را از نسل ابراهیم و فرزندان اسماعیل قرار داد و در حرم امن سكونت بخشید و ما را داوران مردم قرار داد و شهری را كه در آن هستیم برای ما مبارك گرداند. به راستی كه این برادرزاده من با هیچ یك از مردان قریش سنجیده نشود جز آن كه از آنان برتر است و با هیچ مردی مقایسه نگردد جز آن كه از او عظیم تر است، در بین خلق همانندی ندارد. گرچه مال كم دارد ولی مال رزقی است بی دوام و سایه ای است ناپایدار. او و خدیجه خواستار یكدیگر هستند. ما نزد تو آمدیم تا او را با رضا و به دستور خودش نزد شما خواستگاری كنیم. مهر هر مقدار بخواهید، نقد و نسیه آن برعهده من است. به پروردگار این خانه سوگند او آینده ای درخشان
ص: 41
و آیینی فراگیر و دیدگاهی عمیق دارد».
كلینی 5/ 375 گوید: سپس ورقه لب به سخن گشود، ولی هیبت مجلس او را گرفت، لكنت زبان پیدا كرد و نتوانست پاسخ ابوطالب را بدهد. خدیجه گفت: ای عمو گرچه شما در امر شهود از خودم به من سزاوارتری لیكن (در تمام امور) از من به خودم سزاوارتر نیستی. ای محمد! من خودم را همسر تو قرار دادم و مهر را نیز خودم از مالم می پردازم. بگو عمویت شتری نحر كند و ولیمه ای تهیه كند و تو در كنار همسرت قرار بگیر. در این هنگام شخصی گفت شگفتا مهر بر دوش زنان است! ابوطالب به شدت خشمناك شد و از جای برخاست و گفت: اگر مردان همانند این برادرزاده من باشند آنان به گران ترین قیمت و بزرگ ترین مهر خواستگاری خواهند شد اما اگر مثل شما باشند جز با مهری گران همسر آنان نشوند.
با این حال ابن اسحاق 1/ 201 می گوید: رسول خدا (ص) بیست شتر جوان از اموال خود به مهر خدیجه درآورد. قَسْطَلانی نیز در المواهب اللدنیه 1/ 403 گوید: پیامبر دوازده اوقیه طلا به خدیجه مهر داد. باری، ابوطالب شتری نحر كرد و رسول خدا بر همسر خویش وارد شد. پس از ازدواج ثروت خدیجه در اختیار رسول خدا قرار گرفت ولی آن حضرت دیگر هیچ گاه تجارت نكرد، چرا كه در پی جمع آوری و ازدیاد ثروت نبود.
بنابر قول مشهور رسول خدا هنگام ازدواج بیست و پنج و خدیجه چهل ساله بود. پیامبر با خدیجه بیست و پنج سال زندگی كرد و تا او زنده بود با هیچ زنی ازدواج نكرد. از زنان خود فقط از خدیجه فرزند
ص: 42
داشت دو پسر قاسم و عبدالله و چهار دختر زینب، رقیه، كلثوم و حضرت فاطمه. فرزند دیگر او ابراهیم از كنیز خود ماریه قبطیه بود. هنگام رحلت تمامی فرزندان او جز فاطمه زهرا (س) از دنیا رفته بودند.
در پایان این بحث یادآوری دو مطلب ضروری است:
الف. در پاره ای از منابع آمده است رسول خدا (ص) به سبب یتیمی و تهیدستی كفو و همتای خدیجه (س) به حساب نمی آمد، به طوری كه وقتی خدیجه به ابوطالب ازدواج با برادرزاده اش را پیشنهاد كرد ابوطالب در مقام تعجب گفت مرا مسخره نكن! این سخن دروغی بیش نیست، زیرا موقعیت خانوادگی رسول خدا و شأن و شخصیت اجتماعی آن حضرت به مراتب بالاتر از حضرت خدیجه و اموال او بود.
ب. همان گونه كه گذشت بنابر قول مشهور مورخان و محدثان حضرت خدیجه قبلًا دو بار شوهر كرده بود. اما در مقابل این قول در بین پیشینیان، علی بن احمد كوفی در الاستغاثه 1/ 70 مخالف این نظر است و می گوید خدیجه قبلًا شوهر نكرده بود. دلیل او یك استحسان عرفی و برداشت شخصی است، او می گوید مورخان اجماع دارند بر این كه اشراف و بزرگان قریش همه از خدیجه خواستگاری كردند، ولی او هیچ یك را نپذیرفت. پس چگونه ممكن است ازدواج با اعرابی را پذیرفته باشد. اگرچه این ادعا یك استحسان و استنباط نسبتاً خوب و نكته قابل تأمّلی است لیكن هیچ گونه نصّی دال بر آن در دست نیست. وانگهی بعید است زنی در آن روزگار تا چهل سالگی شوهر نكند. علی بن احمد كوفی در ادامه افزوده است: زینب و رقیه نیز دختران هاله خواهر خدیجه بودند، چون در خانه خدیجه پرورش یافتند به رسول خدا (ص) نسبت داده
ص: 43
شدند. این نكته نیز برخلاف نصوصی است كه تصریح دارد بر این كه آنان دختران پیامبر بودند. باری، تا دلیل قاطع و نصّی صریح بر این مدعا نباشد، نمی توان از ظاهر نصوص و روایات مشهور دست برداشت.
ابن اسحاق 1/ 204 می گوید: یك سال قریش برای آن كه دیوارهای كعبه را مرتفع تر كنند و بر آن سقف بزنند كعبه را خراب كردند. به روایت یعقوبی 2/ 19 بر اثر سیل كعبه ویران شد و قریش تصمیم گرفتند آن را تعمیر كنند. ابوطالب (ع) گفت: از كسب پاك و حلال انفاق كنید، مالی را كه از راه ستم و تعدی به دست آمده نیاورید، اموالی بیاورید كه در حلال و پاك بودن آن شك نداشته باشید. قریش نیز چنین كردند. كار تعمیر كعبه كه به پایان رسید و دیوار آن بالا رفت و نوبت به نصب حجرالاسود رسید، هر یك از سران قبایل خواهان نصب آن بودند تا از این راه افتخاری نصیبشان گردد. اختلاف شدید شد و كار به جای حساس و خطرناك رسید، بنی عبدالدار تشتی پر از خون آوردند و با بنی عدی دست در آن فرو بردند و پیمان بستند تا پای جان ایستادگی كنند! چهار روز كار به همین منوال گذشت تا آن كه پیرمرد قریش ابوامیه حذیفة بن مغیره مخزومی چاره اندیشی كرد و گفت: ای گروه قریش نخستین كسی كه از این در مسجد وارد شد او در این كار داور باشد.
همه پذیرفتند و منتظر نشستند. چشم ها به سوی در دوخته شد و دلهره همه را فرا گرفت. ناگهان پیامبر وارد شد و همه با شادی فریاد زدند: این محمد، امین قریش است و ما به داوری او راضی هستیم.
ص: 44
آنگاه از حضرتش خواستند تا در این باره داوری كند. رسول خدا عبای شامی خود و بنابر قول دیگر پارچه ای پهن كرد و حجرالاسود را روی آن گذاشت سپس به چهار نفر از سران طوایف قریش فرمود هر یك گوشه ای از آن را بگیرند و به پای دیوار بیاورند. وقتی نزدیك دیوار آوردند با دست خود سنگ را در جایگاهش نصب كرد و به این گونه سنگ مقدس را دستی مقدس و پاك بر جای خود نهاد، چون به نقل تفسیر صافی 1/ 358 حجرالاسود را باید معصوم نصب كند. این خواست خداوند حكیم بود كه خاتم انبیا محمد مصطفی (ص) آن را در جای خود قرار دهد.
كلینی 1/ 452 از امام جعفر صادق (ع) روایت كرده است: «هنگام تولد پیامبر فاطمه بنت اسد نزد شوهرش ابوطالب (ع) آمد تا او را به ولادت پیامبر (ص) بشارت دهد. ابوطالب گفت: روزگاری صبر كن تو را به فرزندی مانند وی بشارت می دهم، جز آن كه او پیامبر نیست» و در روایتی دیگر گفت: «تو نیز وصی و یاور وی را به دنیا خواهی آورد».
امیرالمؤمنین (ع) در سیزدهم رجب سال سی ام فیل، ده سال قبل از بعثت در خانه كعبه به دنیا آمد. دوران شیرخوارگی كه گذشت و كودكی سه چهار ساله شد او را برای تربیت به رسول خدا سپردند. قاضی نعمان مصری در شرح الاخبار 1/ 188 گوید: رسم دیرین عرب بر این بود كه اشراف و بزرگان هنگامی كه فرزندشان كمی رشد می كرد برای تربیت و تأدیب به شخصیت بزرگی از اشراف دودمان خود می سپردند تا
ص: 45
او را نیك ادب كند.
محمد بن ظَفَر نیز در كتاب انباء نُجباءِ الابناء/ 49 داستانی نقل می كند كه علی (ع) در دوران كودكی همیشه در خانه پیامبر به سر می برد، روزی ابوطالب ناراحت شد و گفت سر سفره ای كه علی نباشد غذا نمی خورم. فاطمه بنت اسد جعفر را فرستاد خانه پیامبر علی را آورد ولی كودك ناراحت بود و غذا نمی خورد و بهانه خانه رسول خدا را می گرفت. در این هنگام ابوطالب گفت: «به خدا سوگند او محمد را بر ما ترجیح می دهد. وی را نزد محمد بفرست و از این پس مانع او مشو، امید است در آینده محمد به كمك او سران قریش را در هم كوبد».
این كه ابن اسحاق 1/ 262 نوشته است این كار رسول خدا برای كمك كردن به هزینه زندگی ابوطالب بود صحیح به نظر نمی رسد، زیرا اولًا ابوطالب شش فرزند داشت و در عرف آن زمان شش فرزند زیاد نبود. ثانیاً ابوطالب با آن كه توانگر نبود ولی از عهده مخارج فرزندان خود برمی آمد. درِ خانه او بر روی تمامی درماندگان و بینوایان و مساكین باز بود تا آن جا كه به نوشته یعقوبی 2/ 14 امیرالمؤمنین (ع) فرمود:
«أَبی سادَ فَقِیراً وَ ما سادَ فَقِیرٌ قَبْلَهُ»
پدرم در حالی كه تنگدست بود سروری كرد و پیش از او هیچ تنگدستی سروری نیافت.
ثالثاً این گونه كمك كردن به شخص محترمی چون ابوطالب چندان خوشایند نیست. رابعاً بین پسران ابوطالب ده سال فاصله سنی بود. لذا در دوران كودكی علی (ع) فرزندان دیگر ابوطالب بزرگ بودند و نیازی به سرپرستی نداشتند.
از سخنان امیرالمؤمنین در خطبه قاصعه نهج البلاغه/ 300 استفاده می شود كه قرار گرفتن ایشان در كنار رسول خدا امری عادی نبوده بلكه
ص: 46
حكمتی الهی داشته است تا آن كه امامت در كنار رسالت قرار گیرد، زیرا امامت متمم رسالت است. به فرض كه موضوع خشكسالی و قحطی و كمك به ابوطالب صحیح باشد، این یك روی سكه بوده ولی در آن روی سكه نكته عمیق دیگری بوده است. شاید علت ظاهری رفتن علی به خانه حضرت محمد (ص) مسأله مادی بوده اما علت حقیقی آن یك نكته معنوی و فراتر از امور عادی بوده است.
رسول خدا (ص) دوران نوجوانی را در منزل عموی خویش ابوطالب (ع) گذراند و ضمن كمك به ایشان به كار تجارت و كسب می پرداخت. ابن جوزی در الوفا باحوال المصطفی 1/ 142 گوید: سائب بن ابی سائب از دوستان قدیم و شریك تجاری پیامبر بود كه در دوران نوجوانی باهم به طور شراكت تجارت می كردند. هنگامی كه مكه فتح شد سائب به ملاقات حضرت آمد. پیامبر از دیدار دوست دیرین و شریك تجاری خود بسیار شادمان شد و فرمود:
«مَرْحَباً بِأَخِی و شَرِیِكی، كانَ لا یُدارِی و لا یُمارِی».
خیر مقدم به برادرم و شریكم كه در معامله درستكار و خوشرفتار بود.
طبق نقل ابن سعد در طبقات 1/ 125 پیامبر چوپانی نیز می كرده است.
نویسندگان سیرة المصطفی/ 61 و الصحیح من سیرة النبی الاعظم 2/ 98 در این گزارش تشكیك كرده اند. با این وصف شبانی حضرت قابل انكار نیست. گویا چوپانی ایشان همان گونه كه به روایت ابن سعد 1/ 126 خود حضرت فرموده است: «أَنَا أَرْعَی غَنَمَ أَهْلِی» گوسفندان بستگانم را
ص: 47
می چراندم، محدود و برای خاندان خود بوده است.
اما بعد از ازدواج با حضرت خدیجه و پس از بعثت، در دورانی كه در مكه بود از اموال همسرش استفاده می كرد و بیشتر در حال عبادت و تفكر و در اندیشه اصلاح امت بود. هر چند از روایتی كه ابن سعد 1/ 126 نقل می كند چنین استفاده می شود كه آن حضرت تا زمان بعثت شبانی را رها نكرده است. به گفته سهیلی در الرَّوْضُ الانُف 7/ 103 هزینه زندگی پیامبر در مدینه از سه راه تأمین می شد؛ خالصه یعنی سهمی كه به عنوان فرمانده سپاه از غنایم برای خود برمی داشت، هدایایی كه به آن حضرت اهدا می شد و یك پنجم از خمس غنایم جنگی.
به نقل ابن اسحاق 2/ 165 صدقات و مخارج عمومی حضرت نیز از اموال مُخَیریق عالم یهودی بود كه ثروت كلان و نخلستان های زیادی داشت، او مسلمان شد و در جنگ احد به شهادت رسید، قبل از شهادت وصیت كرد اموال او در خدمت پیامبر قرار گیرد تا در هر راهی كه می خواهد و صلاح می داند به مصرف برساند.
تردیدی نیست كه محمد بن عبدالله (ص) از لحظه ای كه چشم به جهان گشود تا آن لحظه كه چشم از جهان فرو بست جز خداوند یكتا را نپرستید. پدران و اجداد او نیز همه موحد و خداپرست بودند. اما درباره این كه آیین آن حضرت پیش از بعثت چه بوده، آرای مختلفی ارائه شده است. برخی گویند متعبد به دینی نبوده است، گروهی گویند
ص: 48
پیرو آیینی بوده ولی در این كه آن آیین دین حضرت نوح، ابراهیم، موسی یا عیسی (علیهم السلام) بوده اختلاف دارند. برخی نیز در این مطلب توقف كرده و گفته اند هر دو امر ممكن است و ترجیحی نیز در بین نیست. بزرگان اهل سنت و دانشمندان شیعه در این باره به تفصیل سخن گفته اند.
از مجموع مباحثی كه در این زمینه مطرح شده است این نكته به دست می آید كه رسول خدا (ص) قبل از بعثت نیز زمینه و درجاتی از مقام نبوت را دارا بوده و با تعبّد به دین خود كلیات احكام آن را انجام می داده ولی مأمور به تبلیغ نبوده است، به اصطلاح به نوعی نبی بوده است نه رسول، دلایل و شواهد زیادی بر این مدعا موجود است. ابن سعد در طبقات 1/ 148 نقل می كند شخصی از رسول خدا (ص) پرسید:
«مَتی كُنْتَ نَبِیّاً؟».
چه زمانی پیامبر بودی؟
اصحاب گفتند: ساكت! ساكت! پیامبر فرمود: «دَعُوهُ» رهایش كنید. آن گاه خطاب به آن شخص فرمود:
«كُنْتُ نَبِیّاً و آدَمُ بَیْنَ الرُّوحِ وَالْجَسَدِ».
من پیامبر بودم درحالی كه آدم بین روح و جسد به سر می برد.
كنایه از این كه هنوز خلقت آدم كامل نشده بود. هم چنین به روایت دلائل النبوة ابونعیم اصفهانی/ 42 فرمود:
«كُنْتُ أَوَّلَ النَّبِیِّینَ فِی الْخَلْقِ وآخِرَهُمْ فی الْبَعْثِ».
من نخستین پیامبران در خلقت و آخرینِ آنان در بعثت بودم.
ص: 49
امیرالمؤمنین در نهج البلاغه/ 200 می فرماید:
«وَ لَقَدْ قَرَنَ اللهُ بِهِ (ص) مِنْ لَدُنْ أَنْ كانَ فَطِیماً أَعْظَمَ مَلَكٍ مِنْ مَلائِكَتِهِ یَسْلُكُ بِهِ طَرِیقَ الْمَكارِمِ وَ مَحاسِنَ أَخْلاقِ الْعالَمِ لَیْلَهُ ونَهارَهُ».
هنگامی كه پیامبر (ص) از شیر گرفته شد خداوند بزرگ ترین فرشته از فرشتگانش را همنشین او گردانید تا شبانه روز وی را به راه های بزرگواری و اخلاق نیك جهان رهنمون سازد.
این مضمون در منابع اهل سنت نیز از جمله در بهجة المحافل 1/ 58 آمده است.
به روایت احتجاج طبرسی 1/ 133 حضرت فاطمه نیز در خطبه تاریخی و مشهور خود در این باره فرموده است:
«أَشْهَدُ أَنَّ أَبی مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ، اخْتارَهُ قَبْلَ أَنْ أَرْسَلَهُ وَ سَمّاهُ قَبْلَ أَنِ اجْتَباهُ وَ اصْطَفاهُ قَبْلَ أَنِ ابْتَعَثَهُ».
گواهی می دهم كه پدرم محمد بنده و فرستاده خداست. پیش از آن كه او را بفرستد انتخاب كرد و پیش از آن كه برگزیند نامید و پیش از آن كه مبعوث گرداند برگزید.
فَتّال نیشابوری در روضة الواعظین/ 52 گوید: «طایفه شیعه اجماع دارند بر این كه رسول خدا (ص) در نهان رسول و نبی بود و از زمانی كه خداوند تعالی او را مكلف كرد، برخلاف آن چه قریش انجام می دادند روزه می گرفت و نماز می خواند. چون چهل ساله شد خداوند عزّوجلّ به جبرئیل فرمان داد نزد او برود و فرمان آشكار كردن رسالت را به او ابلاغ كند». علامه مجلسی در بحار الانوار 18/ 277 پس از نقل اقوال علما
ص: 50
می گوید: «آن چه از اخبار معتبر و آثار مستفیض برای من روشن شده این است كه آن حضرت قبل از بعثتش از زمانی كه خداوند در ابتدای سنش عقلش را كامل كرد نبی و مؤید به روح القدس بود، فرشته با وی سخن می گفت، سخن فرشته را می شنید و در خواب او را می دید. سپس بعد از چهل سالگی رسول گردید، با فرشته روبه رو سخن می گفت و قرآن بر وی نازل شد و مأمور به تبلیغ گردید». اجماع شیعه بر عصمت پیامبر قبل از بعثت نیز مؤید همین نظریه است.
اینكه در برخی منابع درباره دین پیامبر آمده است: «كانَ عَلی دِینِ قومِهِ» بر دین طایفه خویش بوده، مقصود بت پرستی نیست بلكه مراد دین حضرت ابراهیم است كه در صدر اسلام هنوز پیروانی در بین قریش و به ویژه در طایفه بنی هاشم داشته و به فرموده امام صادق (ع) برخی از سنن و آداب رایج نزد عرب ها بقایای دین حنیف ابراهیم (ع) بوده است. بیهقی در دلائل النبوه 2/ 37 و ابن اثیر در نهایه 2/ 148 تصریح كرده اند كه مراد از «دین قومه» دین حضرت ابراهیم بوده است.
در باره این كه خداوند در آیه پنجاه و دو سوره شوری خطاب به پیامبر می فرماید:
«مَا كُنْتَ تَدْرِی مَا الْكِتَابُ وَ لَا الإِیمَانُ».
تو نمی دانستی كتاب و ایمان چیست.
علامه طباطبایی در المیزان 8/ 77 می فرماید: مقصود این است كه دین اسلام را به تفصیل نمی دانستی. پس منافات ندارد كه حضرت به طور اجمال از دین اسلام آگاه بوده است و این كه در آیه صد و بیست و سه نحل اشاره دارد به این كه رسول خدا باید از برخی پیامبران پیشین پیروی
ص: 51
كند مقصود پیروی در اصل توحید و یكتاپرستی و تداوم آن است نه پیروی از شریعت آنان.
رسول خدا (ص) در ماه ربیع الاول عام الفیل به دنیا آمد.
هفت روز نخست را از مادرش آمنه شیر خورد، سپس او را به ثُوَیبَه كنیز ابولهب دادند. آنگاه به حلیمه بانویی از قبیله بنی سعد سپرده شد. حضرت مدت پنج سال در بادیه به سر برد. سپس حلیمه او را به مكه آورد و به مادرش سپرد.
رسول خدا شش ساله بود كه مادرش را از دست داد و از این به بعد نزد جدّ خود حضرت عبدالمطلب زندگی كرد. فرزند عبدالله هشت ساله بود كه عبدالمطلب نیز درگذشت، او سرپرستی نوه خود را به فرزندش جناب ابوطالب كه با عبدالله از یك مادر بودند سپرد.
ابوطالب تصمیم گرفت برای تجارت به شام برود. او در این سفر حضرت محمد (ص) را همراه خود برد. حضرت در پیمان حلف الفضول كه پیمان مبارزه با ظلم و ستم بوده شركت كرد.
محمدبن عبدالله (ص) به جوانی رسید، با گذر ایام صداقت و امانتداری او بر همگان آشكارتر گردید و چنان به راستی و درستی مشهور شد كه «صادق» و «امین» قریش لقب گرفت.
او در سفر تجاری به شام با مال التجاره حضرت خدیجه از خود درایت و امانت به خرج داد كه مورد توجه خدیجه قرار گرفت.
پیامبر با خدیجه ازدواج كرد. بنابر قول مشهور رسول خدا هنگام
ص: 52
ازدواج بیست و پنج و خدیجه چهل ساله بود.
پیامبر با خدیجه بیست و پنج سال زندگی كرد و تا او زنده بود با هیچ زنی ازدواج نكرد. از زنان خود فقط از خدیجه فرزند داشت دو پسر قاسم و عبدالله و چهار دختر زینب، رقیه، كلثوم و حضرت فاطمه. فرزند دیگر او ابراهیم از كنیز خود ماریه قبطیه بود. هنگام رحلت تمامی فرزندان او جز فاطمه زهرا (س) از دنیا رفته بودند.
رسول خدا (ص) دوران نوجوانی را در منزل عموی خویش ابوطالب (ع) گذراند و ضمن كمك به ایشان به كار تجارت و كسب می پرداخت. اما بعد از ازدواج با حضرت خدیجه و پس از بعثت، در دورانی كه در مكه بود از اموال همسرش استفاده می كرد و بیشتر در حال عبادت و تفكر و در اندیشه اصلاح امت بود.
امیرالمؤمنین (ع) در سیزدهم رجب سال سی ام فیل، ده سال قبل از بعثت در خانه كعبه به دنیا آمد. دوران شیرخوارگی كه گذشت و كودكی سه چهار ساله شد او را برای تربیت به رسول خدا سپردند.
هزینه زندگی پیامبر در مدینه از سه راه تأمین می شد؛ خالصه یعنی سهمی كه به عنوان فرمانده سپاه از غنایم برای خود برمی داشت، هدایایی كه به آن حضرت اهدا می شد و یك پنجم از خمس غنایم جنگی.
تردیدی نیست كه محمد بن عبدالله (ص) از لحظه ای كه چشم به جهان گشود تا آن لحظه كه چشم از جهان فرو بست جز خداوند یكتا را نپرستید. بزرگان اهل سنت و دانشمندان شیعه در این باره به تفصیل سخن گفته اند. از مجموع مباحثی كه در این زمینه مطرح شده است این نكته به دست می آید كه رسول خدا قبل از بعثت نیز زمینه و درجاتی از مقام
ص: 53
نبوت را دارا بوده و با تعبّد به دین خود كلیات احكام آن را انجام می داده ولی مأمور به تبلیغ نبوده است، به اصطلاح به نوعی نبی بوده است نه رسول، دلایل و شواهد زیادی بر این مدعا موجود است.
1. تاریخ ولادت پیامبر را بیان كنید.
2. وقایع خارق العاده همزمان با میلاد پیامبر را توضییح دهید.
3. به چه دلیل پیامبر را محمد نام گذاشتند؟
4. دایه پیامبر كه بود؟
5. پیامبر در چه سنی به ترتیب مادر و نیز پدر بزرگ خود را ازدست داد؟
6. منظور از ماه های حرام چیست؟
7. پیمان جوانمردان را توضیح دهید.
8. فرزندان پیامبرچه نام داشتند.
9. حضرت علی (ع) در كجا و در چه تاریخی متولد شد؟
10. راز و رمز هم زیستی حضرت علی از دوران كودكی با پیامبر چه بوده است؟
11. هزینه زندگی پیامبر از كجا تأمین می شد؟
12. حضرت فاطمه (س) درباره رسالت و پیامبری پدرشان چه فرموده اند؟
13. نظر علامه طباطبایی را درباره آیه پنجاه و دو سوره شوری بیان كنید.
ص: 54
ص: 55
ص: 56
انتظار می رود با مطالعه این درس:
- چگونگی بعثت پیامبر (ص) را بدانیم.
- به دلایل عقلی و نقلی ابطال حدیث عایشه در باب بعثت پی ببریم.
- تاریخ بعثت و دلایل تأییدكننده آن را بدانیم.
- امیرالمؤمنین (ع) را به عنوان نخستین مسلمان بشناسیم و از ادعای خود دفاع كنیم.
- پیشگامان را در پذیرش اسلام بشناسیم.
- ماجرای نخستین مرحله دعوت پیامبر (ص) را بدانیم.
- با محتوای حدیث دار (انذار) آشنا شویم.
- به چگونگی دعوت عمومی پیامبر و واكنش قریش در مقابل آن پی ببریم.
- حضرت حمزة بن عبدالمطلب را بشناسیم.
- راه های مختلف مقابله سران شرك را با پیامبر بدانیم.
- مخاطب سوره كوبنده مدثر را بشناسیم.
ص: 57
در این درس از بعثت پیامبر (ص)، تاریخ و چگونگی آن، نخستین مسلمانان، دعوت خصوصی، حدیث دار (انذار)، دعوت عمومی پیامبر و واكنش ها و بهانه جویی های سران شرك سخن خواهیم گفت.
حضرت محمد (ص) قبل از بعثت در ماه های رمضان به غار حرا می رفت و در آن جا به عبادت می پرداخت. ابن حَزْم در جوامع السیره/ 36 نوشته است: «رسول خدا برای تقرب جستن نزد خداوند به تنهایی به غار حِرا می رفت، خودش این را دوست داشت و احدی از مردم او را بدین كار فرمان نداده و كسی را پیش از خودش ندیده بود تا در این مورد از او پیروی كند. همانا خداوند این را برای او اراده كرده بود، شب ها و روزها در آن جا به سر می برد و در همان جا وحی بر وی نازل شد».
اما ابن اثیر 2/ 9 گوید: «نخستین كسی كه در ماه های رمضان در غار حِرا به عبادت می پرداخت، حضرت عبدالمطلب بود».
به روایت علامه مجلسی در بحارالانوار 18/ 205 امام هادی (ع) بعثت رسول خدا را این گونه بیان می كند: «رسول خدا پس از آن كه از سفر تجارت شام بازگشت و سود آن را صدقه داد هر روز به غار حِرا می رفت و از فراز قله های آن به آثار رحمت خدا و انواع شگفتی ها و بدایع حكمت الهی می نگریست و عبرت می گرفت و خدای را آن گونه كه سزاوار اوست پرستش می كرد. هنگامی كه چهل سالش كامل گشت و
ص: 58
خداوند به قلب او نظر كرد و آن را برترین، بهترین، مطیع ترین، خاشع ترین و خاضع ترین قلب ها یافت، فرمان داد درهای آسمان گشوده شد و محمد (ص) به آن ها می نگریست. در آن لحظه محمد به جبرئیل كه هاله ای از نور او را فرا گرفته بود نگاه كرد. جبرئیل به سوی وی آمد، بازوی او را گرفت تكان داد و گفت: یا محمد! بخوان. گفت: چه بخوانم؟ گفت: بخوان به نام پروردگارت كه آفرید، انسان را از خون بسته آفرید، بخوان كه پروردگارت بزرگوارترین است، همو كه با قلم دانش آموخت و به انسان آن چه را نمی دانست آموخت. آن گاه جبرئیل به آسمان صعود كرد و محمد (ص) از كوه پایین آمد و از آن جهت كه مبادا قریش نبوتش را تكذیب كنند و او را به جنون و وسوسه شیطان نسبت دهند دچار تب و لرز شد».
این روایت از طریق شیعه است اما اهل سنت از جمله بخاری 1/ 3 اخبار بعثت را از عایشه چنین نقل كرده اند: «پیامبر (ص) در غار حِرا به سر می برد كه ناگهان فرشته آمد و به او گفت بخوان. رسول خدا گوید: گفتم نمی توانم بخوانم. پس مرا گرفت محكم بفشرد تا آن كه بی طاقت شدم، سپس رهایم كرد و گفت بخوان. گفتم نمی توانم بخوانم. بار دوم مرا گرفت و بفشرد تا آن كه بی طاقت شدم، سپس رهایم كرد و گفت بخوان. گفتم نمی توانم بخوانم. برای بار سوم مرا گرفت و محكم بفشرد تا آن كه بی طاقت شدم، سپس مرا رها كرد و گفت: بخوان به نام پروردگاری كه آفرید، انسان را از خون بسته آفرید، بخوان كه پروردگارت بزرگوار است. آن گاه در حالی كه سخت مضطرب بود نزد خدیجه آمد و فرمود: مرا بپوشانید، مرا بپوشانید. او را پوشاندند تا آن كه
ص: 59
ترس وی برطرف گردید.
آن گاه خدیجه او را نزد پسرعموی خود وَرَقَة بن نَوْفَل كه در جاهلیت نصرانی شده بود آورد. ورقه گفت: برادرزاده چه دیدی؟ رسول خدا آن چه را دیده بود بیان كرد. ورقه گفت: این ناموسی است كه بر موسی (ع) نازل شده است. آن گاه فترتی در وحی رخ داد تا آن كه پیامبر از آن به شدت غمگین شد، به طوری كه بارها بر قله های كوه رفت تا خود را بیندازد جبرئیل آشكار می شد و می گفت: ای محمد تو به حق فرستاده خدایی. آن گاه با این سخن دل او محكم می شد و خویشتن داری می كرد سپس به منزل برمی گشت. وقتی فترت وحی طولانی می شد دوباره همین كار را تكرار می كرد، تا از كوه بالا می رفت جبرئیل آشكار می شد و همان سخن را می گفت».
چون موضوع این بحث بسیار مهم و سرنوشت ساز است و سنگ زیربنای دین مقدس اسلام به شمار می آید بهتر است در نقد و بررسی آن توضیح بیشتری بدهیم. این روایت از نظر عقل و نقل باطل و مردود است. اما از نظر عقل، اگر مقصود از امر به خواندن قرائت از روی نوشته باشد كه در این روایت و امثال آن گویا این گونه ادعا شده است از دو حال خارج نیست، یا امر تكوینی است و یا تشریعی. اگر تكوینی باشد كه تخلف معنی ندارد، به اصطلاح «اقرأ» همان و خواندن پیامبر همان، اگر تشریعی باشد تكلیف به ما لایطاق است. یعنی تكلیف به موضوع غیرمقدور بوده و صدور آن از خداوند حكیم محال است، زیرا پیامبر امّی
ص: 60
و درس نخوانده بود و طبق قول صحیح توانایی خواندن نداشت.
پس به طور قطع و یقین مقصود از «اقرأ» خواندن الفاظ مكتوب نبوده است. بنابراین مقصود از امر به خواندن فراگیری آیات قرآن به طور معجزه و خواندن و ابلاغ آن برای مردم بوده است. گویا مراد مرحوم محمد عَبْدُه نیز همین بوده كه در الاعمال الكامله 5/ 442 گفته است مقصود از «اقرأ» امر تكوینی است، مانند «كُنْ فَیَكُون» نه امر تكلیفی مثل «أَقِیمُوا الصَّلاةَ». بدین لحاظ است كه برخی از محققان معاصر اهل سنت نیز به این نكته پی برده اند. مؤلف منارالقاری 1/ 36 در توضیح این مطلب نوشته است: «این امر به خواندن از باب تلقین و تلقّی است، مانند آن كه معلّم به شاگردش می گوید بخوان. معنایش این است آن چه از خواندن بر تو القا می كنم از من فرا بگیر». علامه طباطبایی نیز در المیزان 2/ 323 گفته مراد از «اقرأ» امر است به تلقّی آن چه فرشته وحی از قرآن آورده است.
هم چنین در این روایت آمده است كه پیامبر وحشت زده و مضطرب بود و در نبوت خود شك داشت و حتی گفت می ترسم جن زده شده باشم. لذا قاضی عیاض در الشفا 1/ 702 به توجیه این بند پرداخته و گفته است: معنای آن این نیست كه پیامبر پس از مشاهده فرشته در آن چه از جانب خدا نازل شده بود، شك داشت بلكه می ترسید مبادا توانایی رویارویی و سخن گفتن با فرشته و تحمل دشواری وحی را نداشته باشد.
اما از نظر نقل، در سند این روایت اشكال است، زیرا راویان آن یحیی بن بُكیر، عبدالله بن بُكیر، لَیث بن سعد و عُقیل بن خالد ثقه و قابل
ص: 61
اعتماد نیستند. بعضی از علمای بزرگ رجال یحیی بن عبدالله را تضعیف و تصریح كرده اند كه ثقه نیست. نسایی در الضعفاء/ 248 گفته: ضعیف است. ابن ابی حاتم رازی در الجرح و التعدیل 9/ 165 نوشته است: به روایات او احتجاج نمی شود. به گفته ذهبی در میزان الاعتدال 3/ 423 لیث بن سعد نیز در شیوخ و سماع اخبار تساهل می ورزید. عُقیل بن خالد نیز در میزان الاعتدال 3/ 89 به نوعی تضعیف شده و درباره وی گفته شده، او اموی تبار و از كارگزاران بنی امیه به حساب می آمده است.
برخی از محدثان و متفكران شیعه و سنی نیز این روایت را تضعیف و رد كرده اند. عالم بزرگ اهل سنت ابوزكریا محیی الدین نَوَوِی در شرح صحیح مسلم 1/ 30 می گوید: «و اما روایت مرسل صحابه مانند قول عایشه كه گفته است: اولین چیزی كه از وحی بر رسول خدا آشكار شد رؤیای صادقه بود، استاد امام ابواسحاق اسفراینی شافعی گفته است: نمی توان به آن احتجاج نمود». قاضی عیاض نیز در شفا 2/ 707 گفته است: «برخی از این كلمات سندشان صحیح نیست». علامه سید عبدالحسین شرف الدین نیز در النص و الاجتهاد/ 421 در نقد این روایت نوشته است: «این حدیث صریح در این است كه رسول خدا (ص) العیاذ بالله در نبوت خود شك دارد و از ترسی كه گریبانگیر آن حضرت شده نیاز به همسرش پیدا كرده تا او را دلداری دهد و به ورقه پیرمرد نابینای جاهل نصرانی احتیاج دارد تاگام های او را استوار كند و به او قوّت قلب بخشد! پس این حدیث از جهت متن و از جهت سند باطل است و در بطلان آن همین كافی است كه از احادیث مرسل است».
در تفسیر عیاشی 2/ 201 آمده است: «زُراره گفت از امام صادق (ع)
ص: 62
پرسیدم چگونه هنگامی كه از جانب خدا به پیامبر (ص) وحی شد نترسید كه از وسوسه های شیطان باشد؟ فرمود: زمانی كه خداوند بنده ای را به رسالت برگزیند آرامش و اطمینان بر قلب او نازل می كند، آن گاه آن چه از سوی خدا بر او نازل می شود چنان است كه با چشم خود می بیند».
باری، با توجه به مطالبی كه درباره آیین پیامبر قبل از بعثت گذشت و این كه آن حضرت پیش از بعثت نیز معصوم و دارای درجاتی از مقام نبوت بوده است، دیگر زمینه ای برای این نوع مباحث نمی ماند.
عموم شیعیان بیست و هفتم رجب را روز بعثت دانسته اند و بیشتر اهل سنت هفدهم ماه رمضان را. گروهی از ایشان نیز دوازدهم ربیع الاول و برخی نیز بیست و هفتم رجب را ذكر كرده اند. در باره تاریخ بعثت یك معضل و اشكال اساسی وجود دارد و آن این كه در آیه صد و هشتاد و پنج بقره تصریح دارد كه نزول قرآن در ماه رمضان بوده است: (شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِی أُنزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ) اشكال یاد شده بیشتر متوجه شیعیان است. چون نزول قرآن در ماه رمضان و وقوع بعثت در ماه رجب با هم سازگار نیست، زیرا مشهور است كه بعثت همراه با نزول آیاتی از قرآن بوده است. به این اشكال چند پاسخ داده شده است.
الف. قرآن یك نزول جمعی و دفعی دارد كه از لوح محفوظ به بیت المعمور و آسمان دنیا نازل شده و آن در ماه رمضان بوده است و یك نزول تدریجی دارد كه از بیت المعمور و آسمان دنیا به زمین و قلب پیامبر بوده و آن به مدت بیست و سه سال انجام شده است و شروع این نزول
ص: 63
تدریجی در ماه رجب هنگام بعثت بوده است. ایراد این قول این است كه اگر نزول دفعی قرآن در ماه رمضان سال اول بعثت بوده است لازمه اش این است كه نزول تدریجی آن اندكی قبل از نزول دفعی آن آغاز شده باشد.
ب. حقیقت و باطن قرآن در شب قدر در ماه رمضان بر قلب مقدس رسول خدا (ص) نازل شده است ولی نزول تدریجی آن از ماه رجب همراه بعثت آغاز شده است. ایراد پاسخ اول بر این قول نیز وارد است.
ج. قرآن نزول دفعی نداشته و آیات یاد شده نیز ناظر بر همان نزول تدریجی است، مقصود از قرآن جنس آن است كه اطلاق لفظ «قرآن» بر یك آیه آن هم صحیح است و مراد از انزال شروع آن در ماه رمضان است. ولی بعثت همراه با نزول قرآن نبوده است. به این بیان كه پیامبر در ماه رجب به پیامبری مبعوث شده است لیكن نزول تدریجی قرآن از ماه رمضان آغاز شده است.
به فرموده استاد ما مرحوم آیةالله حاج سید مهدی روحانی كه از مفسران و متكلمان برجسته حوزه علمیه قم بود، هیچ دلیل عقلی و نقلی نداریم بر این كه بعثت باید همراه با نزول قرآن باشد، به خصوص كه بین بیست و هفتم رجب و ماه رمضان حدود یك ماه بیشتر فاصله نیست. اشكال این قول این است كه آن دسته از روایاتی كه می گوید بعثت همراه با نزول سوره علق بوده مخالف این نظریه است. با این وصف برخی از محققان معتقدند این بهترین پاسخی است كه تا كنون به این اشكال داده شده، خصوصاً كه به نقل زَرْكَشی در البرهان 1/ 148 و سیوطی در الاتقان 1/ 24 برخی می گویند نخستین سوره ای كه نازل شد مدّثر و عده ای نیز گویند فاتحة الكتاب بود.
ص: 64
در ابتدای بعثت دعوت رسول خدا (ص) به مدت سه سال پنهانی بود. علی بن ابراهیم قمی در تفسیر 1/ 378 گوید: در این مدت فقط چند نفری از خاندان خود حضرت به دین اسلام گرویدند كه درصدر آنان امیرالمؤمنین و خدیجه قرار دارند. این مطلب بین محدثان و مورخان از مسلّمات و متواترات تاریخ است. تنها اختلاف در این است نخستین كسی كه ایمان آورد چه كسی بود؟ علی (ع) یا حضرت خدیجه؟ در این كه حضرت خدیجه اولین زنی بود كه اسلام را پذیرفت اختلافی نیست، سخن در این است كه آیا اولین شخص مسلمان هم بود؟ برخی گویند اولین مسلمان خدیجه بود، بسیاری از نصوص نیز این معنی را می گوید ولی محققان برآنند كه نخستین مسلمان علی (ع) است. شاهد این مدعا روایاتی است كه در این زمینه نقل شده است. به نقل طبرانی در المعجم الكبیر 6/ 269 رسول خدا (ص) دست علی (ع) را گرفت و فرمود:
«إِنّ هذا أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِی».
این نخستین كسی است كه به من ایمان آورد.
نیز به نقل ابن عبدالبَرّ در استیعاب 3/ 36 فرمود:
«إِنَّهُ لأَوَّلُ أَصْحَابِی إِسْلاماً».
همانا علی اولین نفر از اصحاب من است كه اسلام آورد.
به نقل مناقب ابن مغازلی/ 15 خود امیرالمؤمنین هم در این مورد فرمود:
«أَنَا أَوَّلُ مَنْ أَسْلَمَ».
من نخستین كسی بودم كه اسلام آوردم.
ص: 65
در نهج البلاغه/ 196 نیز فرمود:
«لَنْ یُسْرِعَ أَحَدٌ قَبْلی إِلی دَعْوَةِ حَقٍّ».
هیچ كس پیش از من به پذیرش دعوت حق نشتافت.
این ظاهر امر است وگرنه ایمان امیرالمؤمنین فراتر از این مسائل عادی است. از این رو شیخ مفید در امالی/ 6 از امیرالمؤمنین نقل می كند كه حضرت فرمود:
«آمَنْتُ بِرَسُولِ اللهِ وَ آدَمُ بَیْنَ الرُّوحِ وَ الْجَسَد».
هنگامی به رسول خدا ایمان آوردم كه آدم بین روح و جسد بود.
به این لحاظ است كه محققان می گویند علی ایمان خود را اظهار و آشكار كرد نه این كه ایمان آورد، زیرا او یك آن بت نپرستید بلكه از لحظه تولد مؤمن و خداپرست بود. مسعودی در مُرُوج الذَّهَب 2/ 283 گوید: «بسیاری از مردم بر این عقیده اند كه علی بن ابی طالب هرگز به خدا شرك نورزید تا از نو اسلام بیاورد بلكه در همه كارهایش پیرو پیامبر بود و به او اقتدا می كرد، به همین حال بود تا بالغ شد و خداوند او را همچون پیامبرش هدایت كرد و از لغزش ها معصوم نگهداشت». پس گویا امیرالمؤمنین نخستین مسلمان و حضرت خدیجه (س) اولین زن مسلمان است.
این كه عده ای می گویند ابوبكر نخستین كسی بود كه اسلام آورد صحیح نیست بلكه او همان گونه كه گروهی از اهل سنت مانند طبری، 2/ 316 و دیگران در برخی از روایات خود نقل كرده اند پنجاهمین نفر بود كه اسلام آورد. وانگهی در سه سال نخست بعثت دعوت پنهانی بود و گویا جز چند نفر از اعضای خانواده پیامبر (ص) كس دیگری به اسلام نگروید.
ص: 66
پس از امیرالمؤمنین برادرش جعفر بن ابی طالب اسلام آورد. كراجكی در كنز الفوائد 1/ 270 گوید: «بعد از امیرالمؤمنین (ع) جعفر نخستین كسی بود كه اسلام آورد». ابن شهر آشوب در مناقب 2/ 4 گوید: «روایات گویای این است دومین مردی كه اسلام آورد جعفر بن ابی طالب بود». ابن اثیر در اسْدُ الغابه 1/ 287 می نویسد: «جعفر اندكی پس از برادرش علی ایمان آورد». علامه مجلسی در بحار الانوار 66/ 102 گوید: «نخست علی (ع) ایمان آورد، سپس خدیجه (س) و بعد جعفر (رضی الله علیه)».
به روایت طبرسی در اعلام الوری/ 37 و ابن اثیر در اسد الغابه 1/ 287 چند روزی كه از بعثت گذشت روزی ابوطالب همراه فرزندش جعفر به خانه رسول خدا رفت، دید آن حضرت با علی در حال اقامه نماز هستند و علی در سمت راست پیامبر ایستاده است. ابوطالب به جعفر گفت:
«صِلْ جَناحَ ابْنِ عَمِّكَ وَ صَلِّ عَنْ یَسارِهِ».
به پهلوی پسرعمویت بپیوند و در سمت چپ وی نماز گزار.
جعفر بدون درنگ در سمت چپ پیامبر به نماز ایستاد. ابوطالب از مشاهده این صحنه بسیار مسرور شد و در حالی كه از خانه رسول خدا خارج می شد اشعاری در تحریض فرزندانش به حمایت از پیامبر سرود.
از این روایت استفاده می شود كه گویا ابوطالب و جعفر (علیهما السلام) نماز را می شناختند و می دانستند چیست. لذا از دیدن آن صحنه تعجب نكردند و نپرسیدند این چه كاری است، جعفر نیز بی درنگ به نماز ایستاد بدون آن كه بپرسد چگونه نماز بخوانم. شایان ذكر است ابن عساكر در
ص: 67
تاریخ دمشق 72/ 126 و صدوق در امالی/ 70 از رسول خدا (ص) نقل كرده اند كه جعفر پیش از اسلام نیز موحد بوده و هیچ گاه بت نپرستیده است.
پس از جعفر زید بن حارثه سومین مردی بود كه ایمان آورد. فاطمه بنت اسد مادر امیرالمؤمنین نیز دومین زنی بود كه اسلام را پذیرفت. در دوران سه ساله ای كه دعوت سرّی بود همین چند نفر به اسلام گرویدند. ابن اسحاق 1/ 267 هشت نفر را به عنوان مسلمانان نخستین ذكر كرده كه درباره تعدادی از آنان اختلاف است و لذا گروهی از مورخان و محققان با او مخالفت كرده و گزارش وی را نپذیرفته اند. ابن شهر آشوب در مناقب 2/ 4 فهرستی از سابقین در اسلام ارائه داده كه اسامی ده نفر نخست چنین آمده است. علی (ع)، خدیجه، جعفر، زید، ابوذر، عمرو بن عَنْبَسَه، خالد بن سعید، سمیه، عُبیدة بن حارث و حمزه.
سه سال كه از بعثت گذشت رسول خدا با نزول آیه دویست و چهارده سوره شعراء (وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَكَ الأَقْرَبِینَ) مأمور اعلان و تبلیغ دین خود شد ولی در مرحله اول از اقوام نزدیك باید آغاز می كرد. البته این كار بسیار دشوار و مشكل بود، چون سران بنی عبدالمطلب به آسانی حاضر نمی شدند دست از بت پرستی برداشته و نبوت حضرت را بپذیرند. به روایت طبری 2/ 319 و قاضی نعمان در شرح الاخبار 1/ 106 رسول خدا به امیرالمؤمنین دستور داد غذایی فراهم و بزرگان بنی هاشم را دعوت كند. حدود چهل تن از بستگان پیامبر جمع شدند، پس از صرف
ص: 68
غذا قبل از آن كه حضرت مطلبی بفرماید ابولهب نظم جلسه را به هم زد. رسول خدا مجدّدا فردای آن روز میهمانی را تكرار كرد. پس از صرف غذا برخاست و رسالت خود را چنین اعلان كرد: «ای پسران عبدالمطلب! به خدا سوگند جوانی را در بین عرب نمی شناسم كه برای خویشانش چیزی برتر از آن چه من آورده ام آورده باشد. من خیر دنیا و آخرت را برای شما آورده ام. خداوند مرا فرمان داده شما را به سوی او فرا خوانم. اكنون كدامیك از شما مرا بر این امر یاری می كند تا این كه برادر من و وصی و جانشینم در بین شما باشد؟».
در این لحظه سكوت مجلس را فرا گرفت هیچ كس جز علی (ع) پاسخ پیامبر را نداد. او برخاست و گفت: «ای پیامبر خدا من شما را بر این امر یاری می كنم». رسول خدا سه بار سخن خود را تكرار كرد و جز امیرالمؤمنین كسی پاسخ نداد. آن گاه پیامبر خطاب به حاضران فرمود:
«إِنَّ هذا أَخِی و وَصِیِّی وَ خَلِیفَتِی فِیكُمْ، فَاسْمَعُوا لَهُ وأَطِیعُوهُ».
همانا این برادر من و وصی و جانشینم در بین شماست، پس سخن او را بشنوید و از او اطاعت كنید.
در این هنگام حاضران خندیدند و به تمسخر به ابوطالب گفتند: همانا محمد به تو دستور داد سخن پسرت را بشنوی و از او اطاعت كنی!
این حدیث كه به حدیث دار و حدیث انذار مشهور است دلالت دارد كه از همان روز نخست امامت همراه رسالت و متمّم و تداوم بخش آن بوده است.
ص: 69
مدت كمی از دعوت خویشاوندان نزدیك گذشت و اخبار آن در مكه پخش شد و برخی از مشركان به استهزا و آزار پیامبر و مسلمانان پرداختند. به روایت قمی 1/ 379 آن گاه رسول خدا با نزول آیه نود و سه حجر: (فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِینَ) مأموریت خود را در سطحی گسترده آشكار ساخت و از مردم خواست بت پرستی را رها كرده و به یگانگی خداوند ایمان بیاورند. این مرحله از دعوت بسیار سخت و سنگین و خیلی مشكل تر از مرحله قبل بود، زیرا خداپرست كردن مردمی كه قرن ها با بت پرستی خو گرفته بودند بس دشوار و تا حدی غیر ممكن می نمود!
به روایت انساب الاشراف/ 121 روزی پیامبر بالای كوه صفا رفت و با شهامت تمام فریاد زد: «یا صباحاه!» عرب ها این كلمه را هنگام وقوع حادثه مهم به زبان می آوردند. مردم اطراف حضرت جمع شدند و پرسیدند چه شده است؟ رسول خدا (ص) فرمود: «اگر من به شما خبر دهم كه دشمن از دامنه این كوه می خواهد به شما حمله كند آیا مرا تصدیق می كنید؟». گفتند: آری، ما هرگز از تو دروغ نشنیده ایم. حضرت فرمود: «من شما را از عذابی شدید كه در پیش روی دارید بیم می دهم!». در این هنگام ابولهب گفت: وای بر تو، ما را برای همین در این جا جمع كردی! آن گاه مردم متفرق شدند.
همان گونه كه گذشت اظهار دعوت دو مرحله داشته است؛ یكی دعوت خویشاوندان نزدیك و مرحله خصوصی، دوم كه با فاصله كمی رخ داده است دعوت همگانی و مرحله عمومی. اما چون حدیث انذار
ص: 70
مسأله سرنوشت ساز امامت و وصایت و رهبری پس از پیامبر را دربردارد خلط و تحریف شده و حتی به منابع شیعه نیز راه یافته است.
یك اشتباه آن كه این دو مرحله را یكی قلمداد كرده و گفته اند هر دو روایت، یعنی دعوت در منزل و دعوت در كوه صفا در ذیل آیه انذار آمده و نیز گفته اند دعوت رسول خدا از خویشاوندانش در همان كوه صفا بوده است و حال آن كه به تصریح قرآن (وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَكَ الأَقْرَبِینَ) مرحله خصوصی بوده و اختصاص به نزدیك ترین خویشاوندان داشته و در خانه پیامبر انجام شده است و مرحله دوم كه عمومی و همگانی بوده بر سر كوه صفا اعلام گردیده است. نكته جالب این كه آیه «انذار» در سوره شعرا است و آیه «فاصدع» در سوره حجر و حال آن كه نخست سوره شعرا نازل شده بعد به ترتیب سوره های نمل، قصص، اسرا، یونس، هود، یوسف و سپس سوره حجر نازل شده است.
نكته ظریف دیگر این كه در خطبه ای كه سیوطی در الدُّرُ الْمَنْثُور 5/ 96 از رسول خدا بر سر كوه صفا نقل كرده آمده است كه حضرت فرمود: «ای عایشه دختر ابوبكر، ای حفصه دختر عمر، ای ام سلمه، مواظب اعمال خود باشید كه من نمی توانم برای شما كاری انجام دهم».
در حالی كه آیه مكی است نه مدنی و در آن زمان عایشه به دنیا نیامده بود و حفصه و ام سلمه همسر رسول خدا نبودند. در خطبه دیگر آمده است كه تمامی قبایل عرب را یك به یك صدا زد و فرا خواند و حال آن كه آیه دستور می دهد فقط نزدیك ترین خویشاوندان خود را به پذیرش اسلام دعوت كن. بدین لحاظ است كه علامه طباطبایی در المیزان 5/ 334 می گوید: این روایات با آیه انذار منطبق نیست، زیرا این ها
ص: 71
انذار را به تمامی قریش تعمیم می دهند در صورتی كه آیه تصریح دارد كه مخصوص اقوام نزدیك تر است كه آنان یا فرزندان عبدالمطلب هستند و یا فرزندان هاشم.
به سبب همین تناقض و اشكال است كه آلوسی نیز در روح المعانی 19/ 122 گفته اگر این روایات صحیح باشد راه جمع میان آن ها این است كه قائل به تعدد انذار شویم!
خلط و تحریف دیگر آن كه جمله سرنوشت ساز و مهم «هذا أَخِی وَ وَصِیِّی وَ خَلِیفَتِی فِیكُمْ» را حذف كرده اند و برخی همانند طبری در جامع البیان 19/ 141 و ابن كثیر در سیره 1/ 459 به جای آن «كذا و كذا» گذاشته اند!
در آغاز سال چهارم بعثت كه رسول خدا (ص) دعوت خود را آشكار كرد و كم كم به بدگویی از بت ها و سرزنش قریش پرداخت، به روایت ابن اسحاق 1/ 283 سران قریش در نخستین واكنش خود دسته جمعی به خانه ابوطالب (ع) آمدند و از او خواستند تا از رسول خدا بخواهد دست از تبلیغ دین خود بردارد و به او گفتند: برادرزاده ات به خدایان ما ناسزا می گوید و آیین ما را نكوهش می كند و خردهای ما را سبك شمرده و پدرانمان را گمراه می خواند، یا از او بخواه ما را رها كند و یا دست از حمایت او بردار و همانند ما با او به مخالفت برخیز تا ما خودمان او را از این راه بازداریم. ابوطالب با آنان به نرمی سخن گفت و به نیكویی آنان را بازگرداند.
ص: 72
رسول خدا دعوت به توحید و بدگویی از بتان و سرزنش قریش را ادامه داد و آوازه آن سراسر مكه را فرا گرفت. سران قریش مجددا نزد ابوطالب آمدند و گفتند: ای ابوطالب تو در بین ما دارای شرافت و منزلت هستی، ما از تو خواستیم تا برادرزاده ات را باز داری ولی او را بازنداشتی. به خدا ما دیگر تحمل نمی كنیم، یا او را از این كار بازدار یا با تو مبارزه خواهیم كرد تا یكی از دو گروه نابود شود. ابوطالب رسول خدا را خواست و سخنان قریش را به او رساند و گفت برای حفظ جان خود و من دست بردار و كاری را كه در طاقت من نیست بر من تحمیل مكن.
در این جا بود كه رسول خدا احساس كرد عمویش در حمایت از وی سست شده است. از این رو سخن تاریخی خود را بیان كرد و فرمود: «ای عمو به خدا سوگند اگر خورشید را در دست راستم و ماه را در دست چپم بگذارند تا من این كار را رها كنم چنین نخواهم كرد تا آن كه خدا مرا پیروز گرداند یا در این راه جان دهم».
آن گاه گریست و برخاست برود. ابوطالب او را صدا زد و گفت نزدیك من بیا، پیامبر نزدیك او رفت. ابوطالب به او گفت: برو هر چه می خواهی بگو، به خدا تو را در مقابل چیزی تسلیم نخواهم كرد. سپس به نقل ابن ابی الحدید 14/ 55 و ابن كثیر 1/ 464 در این مورد قصیده تند و غرّای ذیل را سرود:
وَاللهِ لَنْ یَصِلُوا إِلَیْكَ بِجَمْعِهِمْ***حَتّی أُوَسَّدَ فِی التُّرابِ دَفِینا
فَاصْدَعْ لأَمْرِكَ ما عَلَیْكَ غَضاضَةٌ ***فَكَفی بِنادُنْیاً لَدَیْكَ وَ دِینا
ص: 73
وَ دَعَوْتَنِی وَ زَعَمْتُ أَنَّكَ ناصِحٌ وَ لَقَدْ صَدَقْتَ وَ كُنْتَ قَبْلُ أَمِینا
وَ عَرَضْتَ دِیناً قَدْ عَلِمْتُ بِأَنَّهُ مِنْ خَیْرِ أَدْیانِ الْبَرِیَّةِ دِینا
لَوْلَا الْمَلامَةُ أَوْ حَذارِی سُبَّةً لَوَجَدْتَنِی سَمْحاً بِذاكَ مُبِینا
به خدا سوگند اینان با تمامی افرادشان به تو دست نخواهند یافت، مگر كه من در خاك مدفون گردم.
كار خود را پیش ببر كه بر تو هیچ گونه ملامتی نیست، دنیا و آخرت ما نیز نزد تو تضمین است.
مرا به دین اسلام فرا خواندی و می دانستم كه خیر خواهی، راست گفتی و قبل از این نیز درستكار بودی.
دینی را عرضه كردی كه می دانم از بهترین دین های روی زمین است.
اگر نبود سرزنش قریش و بیم من از ملامت آنان مرا در پیوستن به اسلام پذیرا و آشكاركننده می یافتی.
قریش وقتی صلابت و شجاعت ابوطالب را در راه حمایت از دین جدید و برادرزاده اش دیدند چاره جدیدی اندیشیدند. به روایت ابن اسحاق 1/ 285 بار دیگر نزد ابوطالب آمدند و گفتند این عُمارة بن ولید است كه نیرومندترین و زیباترین جوان قریش به شمار می آید او را بگیر و به عنوان فرزند خود از وی نگهداری و یاری نما. در مقابل او برادرزاده ات كه با دین ما و دین پدرانت مخالفت می ورزد و جمع اقوامت را پراكنده ساخته تسلیم ما كن تا او را بكشیم، همانا این یك مرد در مقابل یك مرد است. ابوطالب از پیشنهاد نامعقول و ظالمانه آنان برآشفت و گفت: چه پیشنهاد زشتی می كنید، پسرتان را بگیرم غذا بدهم و فرزند خود را به شما بسپارم تا او را بكشید، به خدا سوگند این كار هرگز شدنی نیست.
ص: 74
گویا مسلمانان در فاصله چند ماهه بین دعوت خویشاوندان و دعوت عمومی برای اقامه نماز به دره های نزدیك مكه می رفتند و دور از چشم قریش نمازشان را اقامه می كردند. ابن اثیر در كامل 2/ 40 گوید: روزی سعد بن ابی وقاص، عمار بن یاسر، عبدالله بن مسعود و چند نفر دیگر در دره ای نماز می خواندند، عده ای از مشركان از جمله ابوسفیان و اخْنَس بن شَریق با آنان به ستیزه برخاستند. سعد یكی از مشركان را با استخوان شتر زخمی كرد. گویا از این پس بود كه رسول خدا (ص) و یارانش در خانه ارْقَم پنهان شدند و روز و شب خود را در آن جا می گذراندند تا هنگامی كه پیامبر دعوت خویش را آشكار كرد.
در باره خانه ارقم و این كه پیامبر و مسلمانان در چه تاریخی در آن جا پناه گرفتند و چه مدت در آن ماندند اختلاف زیاد است به طوری كه تبدیل به یك معضل تاریخی شده است، زیرا به احتمال بسیار زیاد پناه گرفتن در خانه ارقم در اوایل سال چهارم بعثت بوده است. شاهد این مطلب این است كه در سیره مُغُلْطای/ 40 آمده است درگیری سعد وقّاص با مشركان در سال چهارم بعثت بوده است. این كه برخی مانند حلبی 1/ 283 گفته اند پناه گرفتن در خانه ارقم در دوران سه سال دعوت سرّی بوده صحیح به نظر نمی رسد، چون اولًا در آن دوران جز چند نفر از نزدیكان پیامبر كس دیگری مسلمان نشده بود. ثانیاً در آن دوران دعوت كاملًا سری بود و هنوز به هیچ وجه علنی و آشكار نشده بود تا به دنبال آن استهزا و آزار شروع شود و نیازی به مخفی و پنهان شدن باشد. از قراین چنین استفاده می شود كه رسول خدا و یارانش حدود یك ماه الی
ص: 75
چهل روز بیشتر در آن جا نبودند. از سوی دیگر درباره اسلام عمر به نقل ابن سعد 3/ 243 آمده است او زمانی اسلام آورد كه پیامبر و مسلمانان در خانه ارقم به سر می بردند، در حالی كه همه مورخان، تاریخ مسلمان شدن عمر را در سال ششم بعثت و حتی برخی نزدیك هجرت به مدینه نوشته اند.
هم چنین درباره حضرت حمزه می گویند هنگامی كه عمر به سوی خانه ارقم رفت تا اسلام بیاورد حمزه در خانه ارقم به سر می برد و مشغول نگهبانی بود. از دیگر سوی عده ای می گویند اسلام حمزه در سال ششم بعثت بود. مرحوم آیة الله سید مهدی روحانی معتقد بود كه رفتن به دار ارقم چندین بار بوده است، هرگاه كه مشكلی و خطری پیش می آمده رسول خدا و مسلمانان به آن جا پناه می برده اند. این مطلب تا اندازه زیادی مشكل را حل می كند ولی با این وصف نصی كه بر آن دلالت كند در دست نیست.
حضرت حمزه پسر عبدالمطلب و عموی رسول خدا از دلیران عرب و شخصیت های بلندپایه قریش به شمار می رفت. حمزه تیراندازی چیره دست و شجاع ترین و دلاورترین جوانمرد قریش بود. بیشتر اوقات به شكار می رفت و هنگامی كه از شكار بازمی گشت نخست طواف كعبه می كرد سپس به خانه می رفت. ابن اسحاق 1/ 311 گوید: یك روز وقتی از شكار برگشت كنیز عبدالله بن جُدعان به او گفت: ابوعُماره كاش بودی و می دیدی كه هم اینك ابوجهل با
ص: 76
برادرزاده ات محمد چه كرد! او را دشنام داد و آن چه توانست در آزار وی كوشید. حمزه سخت خشمگین شد و بدون آن كه با احدی سخن بگوید حركت كرد و سریع نزد ابوجهل كه در جرگه مشركان نشسته بود آمد و با كمان خود محكم بر سرش كوبید و به شدت وی را مجروح ساخت. آن گاه گفت: تو محمد را دشنام می دهی و حال آن كه من به دین او هستم و همان را می گویم كه او می گوید. اگر قدرت داری با من نیز همان كن. بدین سان حمزه (ع) ایمان خود را آشكار كرد و با ایمان آوردن وی دین اسلام جان تازه ای گرفت و جبهه كفر تضعیف شد.
وقتی قریش اطلاع یافتند حمزه مسلمان شده و كار پیامبر بالا گرفته و از این پس مدافعی چون حمزه دارد، به گفته مُغُلْطای/ 142 مقداری از آزار و اذیت حضرت كاستند. به همان اندازه كه دشمنان اسلام از مسلمان شدن حمزه ناراحت شدند، مسلمانان و در صدر آنان حضرت ابوطالب خوشحال شدند. ابوطالب هنگامی كه شنید جوانمرد دلیرقریش وقهرمان عرب اسلام آورده است بسیار شادمان شد و به روایت طبرسی/ 48 و ابن ابی الحدید 14/ 76 قصیده غرّایی در تحسین و تجلیل از برادر كوچك خود سرود و بدین سان مراتب سرور خود را اعلام كرد:
فَصَبْراً أَبایَعْلی عَلی دِینِ أَحْمَدٍ ***فَكُنْ مُظْهِراً لِلدِّینِ وُفِّقْتَ صابِرا
وَحُطْ مَنْ أَتَی بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدَرَبِّهِ*** بِصِدْقٍ وَ عَزْمٍ لا تَكُنْ حَمْزُ كافِرا
فَقَدْ سَرَّنِی إِذْ قُلْتَ إِنَّكَ مُؤْمِن ***فَكُنْ لِرَسُولِ اللهِ فِی اللهِ ناصِرا
ص: 77
فَنادِ قُرَیْشاً بِالَّذِی قَدْ أَتَیْتَهُ ***جِهاراً وَ قُلْ ما كانَ أَحْمَدُ ساحِرا
ای ابویعلی بر دین احمد پایدار بمان و آن را آشكار كن، شكیبا و كامیاب باشی.
از كسی كه دین خدا را به راستی و درستی از جانب پروردگارش آورده حمایت كن و هیچ گاه كافر مباش.
وقتی گفتی كه ایمان آورده ای چقدر شادمان شدم، پس در راه خدا یاور رسول خدا باش.
در میان قریش با صدای بلند فریاد برآور و اعلام كن كه مسلمان شدی و بگو احمد هرگز ساحر نیست.
گروهی تاریخ اسلام آوردن حمزه را سال دوم و برخی سال ششم بعثت گفته اند، به هر دو قول اشكال وارد است. اگر سال دوم بعثت مسلمان شده باشد در آن وقت بین مسلمانان و قریش اصطكاك و درگیری آغاز نشده بود، چرا كه درگیری و برخورد پس از دعوت عمومی در اوایل سال چهارم بعثت بود، در حالی كه داستان اسلام آوردن حمزه حاكی از درگیری ابوجهل با رسول خداست. مگر این گونه توجیه شود كه مقصود از سال دوم بعثت ابتدای سال دوم اظهار دعوت بوده است، زیرا برخی تاریخ بعثت را از سال اظهار و آشكار شدن آن حساب می كردند. بر قول دیگر كه می گوید اسلام حمزه سال ششم بعثت بوده است و او در دار ارقم به سر می برده است نیز اشكال وارد است، زیرا واقعه دار ارقم در اوایل سال چهارم بعثت بوده است نه سال ششم. مگر آن كه توجیه تكرار رفتن به دار ارقم پذیرفته شود.
ص: 78
سران شرك وقتی از همراهی ابوطالب (ع) مأیوس شدند راه تطمیع را پیش گرفتند. ابن اسحاق 1/ 313 گوید: یك روز كه سران كفار در انجمن خود بودند و رسول خدا نیز به تنهایی در مسجدالحرام نشسته بود، عُتْبَة بن ربیعه با صلاحدید سران شرك نزد حضرت آمد و گفت: ای برادرزاده اگر مقصودت از این دینی كه آوردی ثروت است آن قدر به تو ثروت دهیم تا آن كه ثروتمندترین ما گردی. اگر سروری می خواهی ما تو را سرور خود قرار می دهیم به طوری كه هیچ كاری را بدون اجازه تو انجام نمی دهیم. اگر پادشاهی می خواهی ما تو را پادشاه خود می كنیم و اگر نمی توانی این جنّی را كه نزد تو می آید از خود دور كنی برای تو طبیب می آوریم و مخارج آن را می پردازیم تا بهبود یابی. رسول خدا (ص) در پاسخ او آیات نخستین سوره فصّلت را تلاوت كرد. تا آن كه به آیه سجده رسید و با قرائت آن به سجده رفت. آن گاه سر از سجده برداشت و فرمود: «ای ابوالولید آن چه را كه باید می شنیدی شنیدی، حال تو هستی و این آیات». عتبه در حالی كه سخت تحت تأثیر حقیقت كلام خدا قرار گرفته بود برخاست و به سوی انجمن قریش بازگشت. سران قریش گفتند: ای ابوالولید چه خبر؟ عتبه گفت: خبر این است كه سخنی شنیدم كه به خدا قسم مانند آن را تا به حال نشنیده بودم. به خدا سوگند نه شعر است و نه سحر و نه كهانت. ای گروه قریش از من اطاعت كنید و سخنم را بشنوید، بین این مرد و آن چه را كه آورده مانع نشوید و او را رها كنید. قریشیان گفتند: ای ابوالولید به خدا سوگند او با زبان خود تو را سحر كرده است.
ص: 79
ولید بن مغیره مخزومی پدر خالد، از ثروتمندان بزرگ مكه و از دانایان و فصحای نامور به شمار می آمد. او پیری سالخورده و از قضات عرب بود و مردم در محاكمات خود به وی مراجعه می كردند. به روایت طبرسی/ 41 روزی بزرگان قریش نزد او آمدند و پرسیدند سخنان محمد چیست؟ آیا سحر است یا كهانت و یا خطابه؟ ولید گفت: بگذارید بروم نزد او سخنانش را بشنوم. نزد رسول خدا (ص) آمد، در حالی كه حضرت در حجر اسماعیل نشسته بود گفت: یا محمد از شعرت برای من بخوان. پیامبر فرمود: «شعر نیست كلام خداست كه با آن پیامبران و رسولانش را برانگیخته است». ولید گفت: پاره ای از آن را برای من بخوان. حضرت شروع كرد به خواندن سوره حم سجده. «بسم الله الرحمن الرحیم» را قرائت كرد. ولید تا «رحمان» را شنید پرسید: برای آن مردی كه در یمامه به نام رحمان است دعوت می كنی؟ حضرت فرمود: «نه، بلكه به سوی الله دعوت می كنم كه او رحمان و رحیم است». سپس سوره را قرائت كرد تا رسید به آیه:
(فَإِنْ أَعْرَضُوا فَقُلْ أَنذَرْتُكُمْ صَاعِقَةً مِثْلَ صَاعِقَةِ عَادٍ وَثَمُودَ).
پس اگر روی بگردانند بگو شما را از صاعقه ای همانند صاعقه عاد و ثمود بیم می دهم.
ولید هنگامی كه این آیه را شنید اندامش به لرزه درآمد و موهای بدنش سیخ شد! سپس برخاست و یكسره به خانه اش رفت.
سران قریش به ابوجهل گفتند: ای ابوالحكم ولید به دین محمد گروید، نمی بینی به سوی ما بازنگشت. سران شرك از این واقعه بسیار
ص: 80
غمگین شدند. روز بعد ابوجهل نزد عموی خود ولید رفت و گفت عمو ما را سرشكسته و رسوا ساختی. ولید پرسید ای برادرزاده برای چه؟ گفت دین محمد را پذیرفته ای. ولید گفت من به دین محمد نگرویده ام. من بر دین قوم خود و پدرانم باقی هستم ولی سخن محكمی شنیدم كه بدن ها را به لرزه درمی آورد. ابوجهل گفت شعر بود؟ ولید گفت شعر نبود. پرسید خطابه بود؟ گفت نه، خطابه سخن پیوسته است ولی این سخن جداجدا بود و هیچ قسمت آن شبیه دیگری نبود، زیبایی خاصی داشت. ابوجهل گفت پس همان خطابه است. ولید گفت نه خطابه نیست. ابوجهل گفت پس چیست؟ گفت بگذار درباره آن فكر كنم. فردای آن روز سران قریش ولید را ملاقات كردند و پرسیدند نظرت درباره سخنان محمد چیست؟ گفت بگویید سحر است، زیرا دل های مردم را به خود جذب كرده است. به دنبال آن سوره كوبنده مدّثّر در مذمت و تخریب شخصیت او نازل شد. آیات هجده تا بیست و پنج آن چنین است:
(إِنَّهُ فَكَّرَ وَ قَدَّرَ* فَقُتِلَ كَیْفَ قَدَّرَ* ثُمَّ قُتِلَ كَیْفَ قَدَّرَ* ثُمَّ نَظَرَ* ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ* ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اسْتَكْبَرَ* فَقالَ إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ یُؤْثَرُ* إِنْ هَذَا إِلَّا قَوْلُ الْبَشَرِ).
او اندیشید و سنجید، مرگ بر او باد چگونه سنجید؟ دگر بار مرگ بر او باد چگونه سنجید؟ سپس نگریست، آن گاه روی در هم كشید و ترشرویی كرد، سپس پشت كرد و تكبر ورزید و گفت این جز جادویی كه آموخته می شود نیست، این جز گفتار بشر نیست.
ص: 81
اسلام رو به گسترش بود و در بین قبایل قریش نفوذ می كرد، سران قریش احساس خطر جدی كردند، جلسه ای تشكیل دادند كه اعضای آن عبارت بودند از عُتبه، شیبه، ابوسفیان، نضر بن حارث، ابوالبَخْتَری، اسْوَد بن مُطَّلِب، زَمْعَة بن اسْوَد، ولید بن مغیره، ابوجهل، عبدالله بن امیه، عاص بن وائل، نُبیه و مُنبّه پسران حجّاج، امیة بن خَلَف و عده ای دیگر. ابن اسحاق 1/ 315 می نویسد: سران شرك گفتند محمد را بخوانید با او گفتگو و اتمام حجت كنید. فرستاده آنان نزد حضرت آمد و گفت: سران طایفه ات جمع شده اند و می خواهند با تو سخن بگویند. رسول خدا (ص) به لحاظ شدت اهتمامی كه در هدایت آنان داشت شتابان نزد سران قریش آمد. گفتند ما می خواهیم با تو سخن بگوییم. به خدا سوگند ما هیچ كس از عرب را نمی شناسیم مانند این بلایی كه تو بر سر اقوامت آورده ای بر سر اقوام خود آورده باشد. پدران ما را بد می گویی، دین ما را سرزنش می كنی، بت ها را ناسزا می گویی، خردها را سبك شمردی، اجتماع را پراكنده كردی، كار ناخوشایند دیگری نمانده جز آن كه انجام داده ای.
آن گاه همان چهار پیشنهاد عتبه را مطرح كردند. حضرت در پاسخ آنان فرمود: «من آن گونه كه شما می گویید نیستم. من نیامدم تا اموال شما را به دست آورم و نه خواستار بزرگی بین شما هستم و نه پادشاهی بر شما را می خواهم لیكن خدا مرا به پیامبری در بین شما فرستاده و كتابی بر من نازل كرده و دستور داده كه بر شما مژده دهنده و بیم دهنده باشم. من رسالت پروردگارم را رساندم و شما را نصیحت كردم. اكنون اگر آن چه را آورده ام بپذیرید بهره دنیا و آخرت را برده اید و اگر نپذیرید منتظر
ص: 82
فرمان خدا می مانم تا بین من و شما حكم كند».
گفتند اگر آن چه را بر تو عرضه كردیم نمی پذیری پس تو می دانی كه سرزمین هیچ كس از سرزمین ما تنگ تر و كم آب تر نیست، از پروردگارت بخواه تا این كوه ها را كه منطقه ما را تنگ كرده دور كند و آن را هموار نماید و نهرهایی مانند نهرهای شام و عراق جاری سازد و پدران ما، از جمله قُصَی بن كلاب را كه پیرمردی راستگو بود زنده گرداند تا از آنان بپرسیم كه آن چه تو می گویی حق است یا باطل. پس اگر تو را تصدیق كردند به تو ایمان می آوریم و منزلت تو را نزد خدا می شناسیم. در پایان جلسه گفتند: ای محمد همانا ما حجت را بر تو تمام كردیم و به خدا سوگند تو را رها نخواهیم كرد تا این كه یا ما تو را نابود سازیم و یا تو ما را نابود كنی.
حضرت محمد (ص) در چهل سالگی به پیغمبری مبعوث شد. عموم شیعیان بیست و هفتم رجب را روز بعثت دانسته اند و بیشتر اهل سنت هفدهم ماه رمضان را. گروهی از ایشان نیز دوازدهم ربیع الاول و برخی نیز بیست و هفتم رجب را ذكر كرده اند. در ابتدای بعثت دعوت رسول خدا (ص) به مدت سه سال پنهانی بود.
در این مدت فقط چند نفری از خاندان خود حضرت به دین اسلام گرویدند كه درصدر آنان امیرالمؤمنین و خدیجه قرار دارند. پس از امیرالمؤمنین برادرش جعفر بن ابی طالب اسلام آورد. سه سال كه از بعثت گذشت رسول خدا مأمور اعلان تبلیغ دین خود بین اقوام و خویشان
ص: 83
گشت و كمی بعد از آن به دعوت عموم مردم مكه پرداخت و به ویژه در آغاز سال چهارم بعثت رسول خدا (ص) دعوت خود را آشكار كرد و كم كم به بدگویی از بت ها و سرزنش قریش پرداخت. در این بین سران قریش نیز بیكار ننشته و با تحت فشار قرار دادن ابوطالب و اذیت و آزار حضرت رسول و تازه مسلمانان به مقابله با این دین نوپا پرداختند در این دوران اسلام حمزة بن عبدالمطلب عموی پیغمبر بسیار كارساز بودو به مقدار زیادی از رنج و آزار مسلمانان كم كرد.
1. حضرت محمد (ص) در چه تاریخی، در كجا و چگونه به پیامبری مبعوث شد؟
2. دلایل عقلی و نقلی ابطال حدیث عایشه را در باب بعثت توضیح دهید.
3. از دیدگاه شیعیان پیامبر در چه تاریخی به پیامبری مبعوث شد؟
4. نخستین كسی كه به دین اسلام گروید چه كسی بود؟ دلایل تأییدكننده نظر خود را بیان كنید.
5. نخستین زنان و مردان مسلمان چه كسانی بودند؟ به ترتیب نام ببرید.
6. حدیث دار (انذار) را توضیح دهید.
7. پیامبر با نزول كدام آیات و از كدام سوره ها نخست به دعوت خصوصی و سپس به دعوت عمومی مردم به اسلام پرداخت؟
8. واكنش قریش در برابر دعوت عمومی پیامبر چه بود؟
ص: 84
انتظار می رود با مطالعه این درس:
- دلیل نزول سوره كافرون را بدانیم.
- مسلمانانی را كه مورد شكنجه مشركان قرار گرفتند، بشناسیم.
- تاریخ هجرت به حبشه، سرپرست مهاجران، دلایل و چگونگی آن را بدانیم.
- نحوه حمایت نجاشی را از مسلمانان مهاجر بدانیم.
- به علت بازگشت عده ای از مهاجران به مكه پی ببریم.
- مضمون عهدنامه بیدادگری را بدانیم.
- با چگونگی حماسه بزرگ شعب ابوطالب، علت رفتن به شعب و استقامت حیرت انگیز بنی هاشم در این شعب آشنا شویم.
- چگونگی به پایان رسیدن حصر را بدانیم.
- از علت نام گذاری سال اندوه آگاه گردیم.
در این درس از شكنجه و آزار سران شرك كه موجبات هجرت مسلمانان را فراهم كرد سخن خواهیم گفت و در ادامه به اقدامات قریش
ص: 85
برای باز گرداندن مهاجران از حبشه، تنظیم و امضای عهدنامه بیدادگری، حماسه بزرگ شعب ابوطالب و رحلت حضرت ابوطالب و حضرت خدیجه (س) نیز خواهیم پرداخت.
ابن اسحاق 1/ 388 گوید: روزی در حالی كه رسول خدا (ص) مشغول طواف خانه خدا بود ولید بن مغیره و اسود بن مطّلب و امیة بن خَلَف و عاص بن وائل با حضرت برخورد كردند و گفتند: ای محمد بیا تا ما خدایی را كه تو می پرستی پرستش كنیم و تو هم خدای ما را پرستش كن و بدین گونه ما و تو در عبادت شریك باشیم و نزاع و اختلافات خاتمه پیدا كند. اگر خدایی را كه تو می پرستی بهتر از خدای ما باشد ما از او بهره مند می شویم و اگر آن چه را ما می پرستیم بهتر از خدای تو باشد تو بهره مند خواهی شد. پیامبر (ص) نپذیرفت و در پاسخ آنان سوره «كافرون» نازل شد.
مشركان قریش برای مقابله با اسلام و جلوگیری از انتشار آن از هر راهی كه ممكن بود وارد شده و هرگونه ابزاری كه در دست داشتند به كار گرفتند. ابولهب عموی رسول خدا (ص) كه از سران بزرگ شرك به شمار می آمد همیشه دنبال آن حضرت راه می رفت و از پشت سر به پاهای مبارك وی سنگ می زد و به نقل ابن سعد 1/ 216 هرگاه كه پیامبر می فرمود: «قُولُوا لا إِلهَ إِلَّا اللهُ تُفْلِحُوا» بگویید خدایی جز خداوند یكتا نیست تا رستگار شوید، او می گفت ای مردم مبادا به سخنان این مرد گوش دهید، زیرا او از دین برگشته و دروغگوست.
ص: 86
هنگامی كه رسول خدا (ص) در بین مردم قرآن می خواند، مشركان برای جلوگیری از نفوذ آن در دل های مستعد، جنجال به پا می كردند و با غوغا و ولوله نمی گذاشتند كسی سخن او را بشنود و نَضْر بن حارث در مقابله با نفوذ قرآن داستان رستم و اسفندیار را برای عرب ها بازگو می كرد. كسانی را كه از خارج مكه برای تحقیق در دین جدید و پذیرش اسلام به مكه می آمدند از ملاقات با پیامبر و شنیدن سخنان او منع می كردند و خلاصه آن حضرت را به شاعر، ساحر، كاهن و مجنون بودن متهم می ساختند. اما هیچ یك از این ترفندها نتوانست جلوی نور حق و حقیقت قرآن را بگیرد، زیرا خدا در آیه نه سوره صفّ فرموده است:
(هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَی وَدِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ).
اوست كه رسول خود را با هدایت و دین راستین فرستاد تا آن را بر همه دین ها غالب گرداند، هر چند مشركان ناپسند دارند.
تا زمانی كه پیامبر (ص) از بت ها بدگویی نمی كرد قریش نیز مدارا می كردند و چندان حساسیتی از خود نشان نمی دادند ولی پس از آن كه رسول خدا به تقبیح و سرزنش بت و بت پرستی پرداخت واكنش نشان دادند و چون از راه های گوناگون فكری و مسالمت آمیز نتوانستند كاری انجام دهند، دست به اقدامات عملی زدند و به آزار و شكنجه مسلمانان پرداختند. آن عده از مسلمانان كه از قبایل سرشناس بودند كمتر شكنجه می شدند، زیرا یا قبایل آن ها از ایشان دفاع می كرد و یا خودشان به
ص: 87
تأدیب آنان می پرداختند. اما افراد ناتوان كه قبیله و عشیره ای نداشتند و كسی از آنان دفاع نمی كرد به شدت شكنجه می شدند.
بلاذری در انساب الاشراف 1/ 198 گوید: اگر كسی از اشراف و بزرگان مسلمان می شد ابوجهل به او می گفت: آیا دین پدرت را رها كردی و حال آن كه او از تو بهتر است، اگر تاجر بود او را به كسادی تجارت و نابودی آن تهدید می كرد و اگر از ضعیفان بود یعنی پشتوانه قبیله ای نداشت، افرادی را وامی داشت تا او را شكنجه كنند. در رأس تازه مسلمانان كه خیلی شكنجه می شدند بلال، یاسر، سمیه، عمّار، صُهیب و عامر بن فُهیره قرار داشتند. قریش آنان را شكنجه و آزار می دادند تا از دین خود بازگردند. اما مسلمانان در برابر شكنجه استقامت و دین خود را حفظ می كردند.
در سال پنجم بعثت آزار و شكنجه قریش به حدی شدت یافت كه تحمل آن بسیار دشوار شد، به حدی كه عده ای از اسلام برگشتند، برخی به شهادت رسیدند و بعضی به تقیه پناه بردند. پیامبر دید كه باید هر چه زودتر چاره ای بیندیشد و این مشكل بزرگ را حل نماید، زیرا با سرسختی و لجاجتی كه قریش از خود نشان می داد اسلام رونق چندانی نداشت و اگر اوضاع بدین منوال سپری می شد كسی به اسلام تمایل پیدا نمی كرد، افرادی هم كه تازه اسلام آورده بودند دلسرد و افسرده می شدند. در این صورت آینده ای مخاطره آمیز و نگران كننده در پیش بود. حضرت تصمیم گرفت عده ای از مسلمانان را به سرزمین دیگری
ص: 88
بفرستد تا در عین این كه از شكنجه و آزار رهایی می یابند و جانشان در امان می ماند قدری هم دین اسلام بیرون از مرزهای جزیرة العرب تبلیغ و پایگاهی در خارج تأسیس شود و بدین سبب ضربه شكننده بر نخوت و تكبر قریش وارد گردد و قریشیان بدانند كه پیامبر و مسلمانان نمی نشینند دست روی دست بگذارند و تماشاگر شكنجه و آزار آنان باشند بلكه در خارج حجاز افشاگری می كنند و ندای مظلومیت مسلمانان را به گوش آزادگان جهان می رسانند.
به نقل ابن اسحاق 1/ 344 رسول خدا خطاب به مسلمانان فرمود:
«لَوْ خَرَجْتُمْ إِلَی الْحَبَشَةِ فَإِنَّ بِها مَلِكاً لا یُظْلَمُ عِنْدَهُ أَحَدٌ وَ هِیَ أَرْضُ صِدْقٍ، حَتّی یَجْعَلَ اللهُ لَكُمْ فَرَجاً مِمّا أَنْتُمْ فِیهِ».
ای كاش به سرزمین حبشه می رفتید، زیرا در آن جا پادشاهی است كه نزد او به كسی ستم نمی شود و آن جا سرزمین راستی و درستی است تا آن كه خداوند برای شما از این گرفتاری گشایشی برساند.
سپس پسرعموی خویش جعفر بن ابی طالب (ع) را كه جوانی مدیر، مدبّر و سخنور بود به عنوان نماینده خود برگزید و او را امیر و سرپرست مهاجران قرار داد و دستور داد تا با عده ای از مسلمانان به كشور حبشه هجرت كنند. نامه ای نیز خطاب به نجاشی نوشت و به جعفر بن ابی طالب داد تا تسلیم نجاشی كند. به روایت طبری 2/ 652 و طبرسی/ 46 در آن نامه آمده است:
«وَقَدْ بَعَثْتُ إِلَیْكَ ابْنَ عَمِّی جَعْفراً وَ مَعَهُ نَفَرٌ مِنَ الْمُسْلِمِینَ، فإِذا جاؤُوكَ فَاقْرِهِمْ وَ دَعِ التَجَبُّرَ، فَإِنِّی أَدْعُوكَ وَ جُنُودَكَ إِلَی اللهِ، فَقَدْ بَلَّغْتُ فَاقْبَلُوا نُصْحِی وَ السَّلامُ عَلی مَنِ اتَّبَعَ الْهُدی».
ص: 89
پسر عمویم جعفر و همراه او گروهی از مسلمانان را به سویت فرستادم، هنگامی كه نزد تو آمدند از آنان مهمان نوازی نما و تكبّر را كنار بگذار، من تو و سپاهیانت را به خدا فرا می خوانم. همانا پیام خدا را رساندم پس خیرخواهی ام را بپذیرید. درود بر كسی كه از هدایت پیروی كند.
گرچه تمامی سیره نویسان تاریخ نگارش این نامه را در سال هفتم هجرت، هنگامی كه پیامبر از نجاشی درخواست استرداد مهاجران را نمود دانسته اند ولی روشن است كه این مطالب همان گونه كه عده ای از محققان از جمله نویسنده الوثائق السیاسیه/ 42 و مكاتیب الرسول 2/ 440 گفته اند مربوط به همان اوایل بعثت و هنگام هجرت به حبشه است نه وقت بازگشت، به ویژه كه جمله شرطیه «فَإِذا جاؤُوكَ» در نامه آمده و بدیهی است كه جزا مترتب بر تحقق شرط است.
جعفر بن ابی طالب و عده ای از مسلمانان در چگونگی هجرت با هم به تفاهم رسیدند و قرار شد شبانه و پنهانی مكه را به سوی حبشه ترك كنند. در ماه رجب سال پنجم بعثت شب موعود فرا رسید. پیامبر برای تودیع با جعفر و یاران وی نزد آنان رفت. آن گاه به روایت مكارم الاخلاق 1/ 249 و المَحَجَّة البَیضاء 4/ 66 پس از توصیه و خداحافظی نماینده خود را با این كلمات مشایعت كرد:
«أَللّهُمَّ الْطُفْ بِهِ فِی تَیْسِیرِ كُلِّ عَسِیرٍ؛ فَإِنَّ تَیْسِیرَ الْعَسِیرِ عَلَیْكَ یَسِیرٌ، إِنَّكَ عَلی كُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ. أَسْأَلُكَ لَهُ الْیُسْرَ وَ الْمُعافاةَالدّائِمَةَ فِی الدُّنْیا وَ الآخِرَةِ».
ص: 90
بار خدایا در آسان ساختن هر سختی بر او احسان كن كه حل سختی ها بر تو آسان است، تو بر هر كاری توانایی. من از تو برای او آسایش و سلامتی همیشگی را در دنیا و آخرت خواهانم.
جعفر بن ابی طالب و یاران مهاجر او به سوی ساحل دریای سرخ حركت كردند. به بندر شُعَیبَه در سیزده فرسخی جُدّه كه رسیدند دو كشتی عازم حبشه بود. اینان نیز با آن دو كشتی به كشور حبشه رفتند. بامدادان كه قریش از این هجرت مطّلع شدند به تعقیب آنان پرداختند ولی زمانی به ساحل دریا رسیدند كه مهاجران سرزمین حجاز را ترك كرده بودند. پس از آن مسلمانان ستمدیده دسته دسته به طور پنهانی خود را به كشور مسیحی مذهب حبشه می رساندند تا آن كه تعداد آنان از صد نفر تجاوز كرد و حبشه پایگاه فعالی بر ضد مشركان قریش شد.
گفتنی است كه گویا بعدها قریش وقتی دیدند نمی توانند جلوی اراده استوار مسلمانان مهاجر را گرفته و مانع هجرت آنان گردند دیگر چندان حساسیتی از خود نشان نمی دادند. از این رو برخی از مسلمانان آشكار هجرت می كردند، مانند ام عبدالله همسر عامر كه به نقل ابن اسحاق 1/ 367 آشكارا به عمر گفت در حال هجرت به حبشه هستیم.
هجرت به حبشه نخستین هجرت در اسلام است و مهاجران حبشه در تاریخ اسلام جایگاه و مقام خاصی داشتند. آیه چهل و یكم سوره نحل درباره این هجرت می گوید:
(وَ الَّذِینَ هَاجَرُوا فِی اللهِ مِنْ بَعْدِ مَا ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِی الدُّنْیَا حَسَنَةً وَ لأَجْرُ الآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كَانُوا یَعْلَمُونَ).
ص: 91
آنان كه پس از ستم دیدن در راه خدا هجرت كردند، در این جهان جایگاه نیكی برای شان آماده می كنیم و پاداش آخرت بزرگ تر است اگر می دانستند.
گر چه واقدی هجرت به حبشه را دو مرتبه دانسته است ولی همان ظاهر قول ابن اسحاق كه از آن یك بار استنباط می شود صحیح تر است، جز آن كه در طی چند مرحله انجام شده و جعفر (ع) در گروه نخستین بوده است. طبرسی در اعلام الوری/ 43 گوید: رسول خدا (ص) به اصحاب خود دستور داد تا به حبشه هجرت كنند و جعفر را فرمان داد تا همراه آنان برود، پس جعفر با هفتاد مرد به سوی حبشه هجرت كرد. به نقل انساب الاشراف 1/ 116، دلائل النبوة بیهقی 2/ 298 و دیگران عبدالله بن مسعود گوید: رسول خدا ما را به سوی نجاشی فرستاد، ما هشتاد نفر بودیم، جعفر بن ابی طالب هم با ما بود.
مؤلف المصباح المضیئ 2/ 19 گوید: نخستین كسانی كه به حبشه هجرت كردند عثمان بن عَفّان، زبیر بن عَوّام، عبدالرحمن بن عوف و جعفر بن ابی طالب بودند. مؤلف وسیلة الاسلام/ 96 نیز گوید: جماعتی از مسلمانان در ماه رجب سال پنجم بعثت به سوی حبشه رفتند، اینان عبارت بودند از عثمان بن عَفّان، عبدالرحمن بن عوف، زبیربن عَوّام، جعفربن ابی طالب و گروهی دیگر از مردان و زنان. پس گویا هجرت به حبشه یك بار بوده هر چند طی چند مرحله انجام شده است.
ص: 92
با این كه به ظاهر قریش باید از رفتن مسلمانان به حبشه خوشحال می شدند، چون از دست آنان آسوده می گشتند، اما گویا این هجرت را نوعی تمرد و نافرمانی تلقی كرده و نیز از تبلیغ آنان در حبشه احساس خطر می نمودند. لذا به نقل ابن اسحاق 1/ 356 هیئتی مركب از عمروعاص و عبدالله بن ابی ربیعه به دربار نجاشی فرستادند تا مهاجران مسلمان را به مكه بازگردانند. هدایای بسیاری نیز فراهم كردند و قرار شد آن ها را به وزرای نجاشی بدهند تا نزد وی از هیئت قریش جانبداری كنند. ارمغان مخصوصی نیز از جمله تعداد زیادی پوست كه پادشاه حبشه به آن علاقه مند بود برای او تهیه كردند و به آنان گفتند اگر استرداد مهاجران از راه سیاسی امكان نداشت جعفر را به قتل برسانند. ابن ابی الحدید 6/ 283 می گوید: «انتخاب عمروعاص برای رفتن به حبشه به لحاظ شدت دشمنی وی با رسول خدا (ص) بود. او را به حبشه اعزام كردند تا نجاشی را به دین اسلام بدبین كند و درنتیجه مهاجران را از كشورش اخراج نماید و اگر نجاشی اجازه دهد جعفر بن ابی طالب را به قتل برساند».
عمروعاص خود در شعری كه هنگام عزیمت به حبشه خطاب به دخترش سروده تصریح كرده است كه می روم آن جا تا در نزد نجاشی پوست جعفر را بسوزانم!
به روایت ابن اسحاق 1/ 357 ابوطالب بزرگ حامی رسول خدا پس از آن كه اطلاع پیدا كرد قریش هیئتی را به ریاست عمروعاص برای استرداد
ص: 93
مهاجران به حبشه فرستاده اند، قصیده شیوای ذیل را در مدح و تمجید شهریار حبشه سرود و او را به حمایت از مهاجران و عدم استرداد آنان ترغیب و تشویق كرد:
أَلا لَیْتَ شِعْرِی كَیْفَ فِی النَّأیِ جَعْفَرٌ ***وَ عَمْروٌ وَ أَعْداءُ الْعَدُوِّ الأَقارِبُ
وَ هَلْ نَالَتْ أَفْعالُ النَّجاشِیِ جَعْفَراً ***وَ أَصْحابَهُ أَوْ عَاقَ ذَلِكَ شَاغِبُ
تَعَلَّمْ أَبَیْتَ اللَّعْنَ أَنَّكَ مَاجِدٌ ***كَرِیمٌ فَلا یَشْقی لَدَیْكَ الْمُجانِبُ
تَعَلَّمْ بِأَنَّ اللهَ زادَكَ بَسْطَةً ***وَ أَسْبابَ خَیْرٍ كُلُّها بِكَ لازِبُ
وَ أَنَّكَ فَیْضٌ ذُو سِجالٍ غَزِیرَةٍ ***یَنالُ الأَعادِی نَفْعَها وَ الأَقارِبُ
هان! ای كاش می دانستم جعفر در آن سرزمین دوردست با عمرو دشمن ترین دشمن خویشاوندان در چه حالی است؟!
آیا الطاف نجاشی به جعفر و یارانش رسید یا آن كه افراد فتنه انگیز مانع شدند؟!
ای شهریار حبشه بدان كه همانا تو بزرگواری و از هر پیرایه زشت منزهی، پس كسی كه به تو پناه آورد نزد تو سختی نمی بیند.
بدانكه خداوند به تو مقام بلندی عنایت كرده و تمامی وسایل خیر در تو جمع شده است.
تو سرچشمه سخاوت و دریای كرم و بخششی كه سود آن به دوست و دشمن می رسد.
ابن اسحاق 1/ 358 گوید: فرستادگان قریش وارد حبشه شدند و ابتدا با وزیران نجاشی جلسه ای ترتیب دادند و توصیه های قریش را عملی
ص: 94
كردند. سپس نزد نجاشی شهریار حبشه رسیدند و پس از تقدیم هدایا گفتند: پادشاها گروهی از جوانان بی خرد ما به كشور تو پناه آورده اند. اینان كیش خود را رها كرده و به كیش تو هم نگرویده اند، آیینی آورده اند كه ساخته خود آنان است، نه ما آن را می شناسیم و نه تو. بزرگان قومشان، پدران، عموها و اشراف طایفه شان ما را نزد تو فرستاده اند تا مهاجران را به سوی آنان بازگردانی. در این هنگام وزیران نجاشی نیز سخنان آنان را تأیید كردند.
نجاشی كه گویا از توطئه ها و دسیسه های قبلی اطلاعی حاصل نموده و نامه رسول خدا و قصیده و توصیه های ابوطالب نیز در او تأثیرِ بسزایی گذاشته بود، وقتی داوری شتابزده و یك جانبه وزرای خود را دید خشمناك شد و گفت: نه، به خدا سوگند آنان را به اینان تسلیم نمی كنم. گروهی را كه به من پناه آورده اند فرا می خوانم و از آنان در این باره سؤال می كنم، اگر این گونه باشد كه اینان می گویند تسلیمشان می كنم در غیر این صورت از آنان حمایت می نمایم.
آن گاه مهاجران را احضار كرد و از جعفر پرسید: اینان چه می گویند؟ جعفر گفت: پادشاها حرفشان چیست؟ نجاشی گفت: می گویند شما را به سوی ایشان بازگردانم. جعفر به نجاشی گفت: پادشاها از ایشان بپرس ما برده آنان هستیم، یا از ما طلبكارند و یا خونی بر گردن ما دارند. عمروعاص گفت: نه برده ما هستند و نه ما از آنان طلبكاریم و نه خونی بر گردنشان داریم.
نجاشی پرسید: این دینی كه به سبب آن از قوم خود جدا شدید چیست؟
ص: 95
در این هنگام جعفر (ع) سخنان بسیار مهم و تاریخی خود را در دربار حبشه ایراد كرد و خطاب به نجاشی گفت: «شهریارا ما مردمی نادان بودیم، بت می پرستیدیم، مردار می خوردیم، كارهای زشت مرتكب می شدیم، پیوند خویشاوندی را می بریدیم، پیمان شكنی می كردیم، نیرومندمان ناتوانمان را می خورد. ما به این حال بودیم تا آن كه خداوند پیامبری را از خودمان برایمان فرستاد. او ما را به سوی خدا فرا خواند تا وی را به یگانگی بشناسیم و پرستش كنیم و سنگ ها و بت هایی را كه پدرانمان می پرستیدند رها كنیم و ما را به راستگویی، ادای امانت، صله رحم، نیكی به همسایه و خودداری از محارم و خونریزی فرمان داد و از كارهای ناپسند و سخن باطل و خوردن مال یتیم و نسبت ناروا به زنان پاكدامن برحذر داشت و به نماز، زكات و روزه دستور داد. پس ما او را تصدیق و از وی پیروی كردیم. آن گاه قوم ما بر ما ستم كردند و شكنجه مان دادند تا ما را از دین خارج كنند و از عبادت خداوند تعالی به پرستش بت ها باز گردانند. هنگامی كه بر ما چیره شدند و ستم كردند، ما به مملكت تو آمدیم و از بین دیگران تو را برگزیدیم و خواستیم در پناه تو باشیم. پادشاها امیدواریم كه نزد تو بر ما ستم نشود».
نجاشی كه شیفته و دلباخته بیانات شیرین و دلنشین جعفر شده بود به او گفت: از آن چه پیامبر شما آورده چیزی با خود داری؟ جعفر گفت: آری، آن گاه با انتخابی بسیار ظریف و مناسب آیاتی از اوایل سوره مریم (س) را تلاوت كرد و وقتی به آیه (وَهُزِّی إِلَیْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُسَاقِطْ عَلَیْكِ رُطَباً جَنِیّاً) رسید، نجاشی و كشیش ها به یاد مریم مقدس مادر مسیح گریه كردند. در این هنگام نجاشی خطاب به هیئت قریش گفت:
ص: 96
این و آن چه عیسی آورده هر دو از یك جا فرود آمده است، بروید كه به خدا سوگند هرگز آنان را به شما تسلیم نخواهم كرد.
عمروعاص از این كه در مأموریت خود شكست خورد بسیار خشمناك شد و به نقل ابن اسحاق 1/ 360 به عبدالله بن ابی ربیعه گفت: به خدا سوگند فردا نزد نجاشی می روم و اینان را ریشه كن می كنم. عبدالله او را از این كار برحذر داشت ولی او نپذیرفت. صبح روز بعد نزد نجاشی رفت و گفت: پادشاها اینان درمورد عیسی بن مریم سخن عجیبی می گویند، آنان را احضار كن و از آن چه درمورد عیسی می گویند بپرس.
نجاشی دوباره مهاجران را احضار كرد و پرسید: شما درباره عیسی بن مریم چه می گویید؟ جعفر بن ابی طالب گفت: همان را می گوییم كه پیامبرمان درباره وی آورده است. او بنده و فرستاده خدا و روح و كلمه اوست كه وی را به مریم دوشیزه پاكدامن القا كرده است. نجاشی خم شد و از روی زمین پاره چوبی نازك برداشت سپس گفت: به خدا سوگند عیسی بن مریم از آن چه گفتی به اندازه این پاره چوب هم بالاتر نیست. بروید كه شما در سرزمین من در امان هستید و كسی كه به شما ناسزا بگوید جریمه می شود. آن گاه به مأموران دستور داد تا هدایای هیئت قریش را بازگردانند.
عمروعاص وقتی از راه سیاسی نتوانست كاری انجام دهد تصمیم گرفت طرح قتل جعفر بن ابی طالب را عملی كند اما در این كار هم موفق نشد. سرانجام هیئت قریش شكست خورده و رسوا به مكه بازگشت.
ص: 97
عدم استرداد مهاجران شكست آشكاری برای قریش و پیروزی بزرگی برای پیامبر و مسلمانان محسوب می شد. حضرت ابوطالب از این موقعیت و فرصت طلایی حسن استفاده كرد و به نقل طبرسی/ 45 اشعار شیوای ذیل را سرود و نجاشی و مردم حبشه را به طور صریح و رسمی به پذیرش دین اسلام دعوت و تشویق و تحریص كرد:
تَعَلَّمْ مَلِیكَ الْحَبْشِ أَنَّ مُحَمَّداً ***نَبِیٌّ كَمُوسی وَ الْمَسِیحِ بْنِ مَرْیَمِ
أَتی بِالْهُدی مِثْلُ الَّذِی أَتَیا بِهِ ***فَكُلٌّ بِأَمْرِ اللهِ یَهْدِی وَ یَعْصِمِ
وَ أَنَّكُمْ تَتْلُونَهُ فِی كِتابِكُمْ ***بِصِدْقِ حَدِیثٍ لا حَدِیثِ المُرَجِّمِ
فَلا تَجْعَلُوا لِلّهِ نِدّاً وَ أَسْلِمُوا ***فَإِنَّ طَرِیقَ الْحَقِّ لَیْسَ بِمُظْلِمِ
ای شهریار حبشه بدان كه محمد همانند موسی و مسیح بن مریم پیامبر است.
او رستگاری را آورده همان گونه كه آن دو رستگاری را آوردند. پس هركدام به فرمان خدا مردم را هدایت و راهنمایی می كنند و از گناه باز می دارند.
همانا شما نام او را به روایت صحیح، نه به روایت دروغ، در كتاب خویش می خوانید.
پس برای خدا شریك قرار ندهید و مسلمان شوید، چونكه راه حق تاریك نیست.
چون حبشیان عرب نبودند مهاجران با آنان اختلاف زبان داشتند. در جلسه ای كه نجاشی تشكیل داد به حضور مترجم اشاره ای نشده است. از
ص: 98
این كه نجاشی و اسقف ها با شنیدن آیات قرآن درباره حضرت مریم گریستند پیداست كه با زبان عربی آشنا بودند. گویا به جهت پیوند دیرینه تجاری كه بین مردم حبشه و عرب ها بوده است، آنان با زبان عربی آشنا بوده اند. با این حال طبیعی است كه مهاجران در ابتدای ورود به حبشه تا اندازه ای مشكل اختلاف زبان داشته اند.
در مورد مسكن مهاجران از داستانی كه بیهقی در دلائل النبوة 2/ 298 از عبدالله بن مسعود نقل می كند كه می گوید «صاحب خانه ام به من گفت بازار كه می روی برای كسب مواظب خود باش» استفاده می شود كه در خانه یكی از حبشیان زندگی می كرده است. حال این منازل به رایگان در اختیار مهاجران قرار داشته و یا نجاشی اجاره آن ها را می پرداخته، به خوبی روشن نیست.
به روایت قوام السنّه در دلائل النبوة 3/ 861 نجاشی به جعفر و یارانش گفت: مسكن و مخارجتان بر عهده من است. هزینه زندگی مهاجران نیز یكی از نیازهای اساسی آنان بوده است. بلاذری در انساب الاشراف 1/ 198 گوید: ابوطالب تا زنده بود مخارج زندگی جعفر را به حبشه می فرستاد. یعقوبی 2/ 29 گوید: نجاشی دنبال جعفر می فرستاد و از آن چه نیاز داشت جویا می شد. از گزارشی كه از بیهقی در باره عبدالله بن مسعود نقل كردیم استفاده می شود كه وی در بازار حبشه به كسب و داد و ستد می پرداخته است. بدیهی است كه چندین سال اقامت در كشور بیگانه بدون كسب و كار امری غیر معمول است. با این وصف یكی از مشكلات مهاجران، خصوصاً در روزهای اول مسأله مخارج و هزینه زندگانی بوده است.
ص: 99
كفار لجوج و ماجراجوی مكه وقتی نتوانستند از راه سیاسی مهاجران را به حجاز بازگردانند و ماندن آنان هم در آن جا برای شان نگران كننده بود، گویا ترفند جدیدی به كار گرفتند و آن این كه شایعه ای مبنی بر اسلام قریش ساختند تا با این حیله مهاجران را به مكه بازگردانند. به روایت ابن اسحاق 2/ 3 خبر كذبی به مهاجران رسید كه كفار مكه مسلمان شده و به رسول خدا ایمان آورده اند و مسلمانان در آسایشند و دیگر از شكنجه و آزار خبری نیست. در نتیجه عده زیادی از آنان به حجاز بازگشتند ولی نزدیك مكه كه رسیدند معلوم شد اسلام قریش دروغ است. مهاجران درباره این كه آیا به حبشه بازگردند و یا داخل شهر مكه شوند، به رایزنی پرداختند. سرانجام بیشتر آنان گفتند: حال كه ما تا این جا آمده ایم بهتر است برویم و با اقوام و خویشاوندان دیداری تازه كنیم. تعدادی با گرفتن پناه و عده ای نیز به طور پنهانی وارد شهر شدند، جز عبدالله بن مسعود كه دوباره به حبشه بازگشت.
آن گاه سران قریش چون از هیچ راهی نتوانستند تمامی مهاجران را بازگردانند و از دیگر سوی نیز شاهد گسترش اسلام در بین طوایف عرب بودند، اسلام حضرت حمزه نیز جان تازه ای به جبهه مسلمانان بخشید. از این رو تصمیم قطعی گرفتند پیامبر را به قتل برسانند و بزرگ ترین مانع را از سر راه خویش بردارند. ابن عبدالبر در الدُّرَر/ 53 گوید: قریش از ابوطالب خواستند محمد را تحویل دهد و فردی غیر از قریش او را بكشد تا قریش مشكلی با بنی هاشم نداشته باشند و در مقابل دیه او را دو برابر بپردازند. ابوطالب به شدت با این پیشنهاد مخالفت كرد.
ص: 100
یعقوبی 2/ 31 می نویسد: قریش مصمم بر كشتن رسول خدا (ص) شد، وقتی خبر به ابوطالب رسید قصیده ای حماسی در حمایت از پیامبر و تسلیم نكردن او سرود.
یعقوبی 2/ 31 گوید: چون قریش دانستند كه نمی توانند رسول خدا (ص) را بكشند و یقین كردند كه ابوطالب او را تسلیم نمی كند و اشعار او نیز در حمایت از رسول خدا (ص) به گوش آنان رسید تصمیم گرفتند ابوطالب را در انزوای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی قرار دهند و چنان روزگار را بر او تنگ بگیرند كه ناچار شود دست از یاری رسول خدا بردارد و او را برای كشتن تسلیم كند. ابن سعد 1/ 208 گوید: وقتی خبر حسن رفتار نجاشی در باره جعفر و یارانش و گرامی داشتن آنان به قریش رسید، تحمل این واقعه بر آنان دشوار آمد و سخت برآشفتند و تصمیم گرفتند رسول خدا را بكشند.
از این رو عهدنامه ای را تنظیم نمودند مبنی بر این كه با بنی هاشم هم غذا و هم صحبت نگردند و در اجتماع آنان حاضر نشوند و با آنان خرید و فروش ننمایند و از آنان دختر نگیرند و به آنان دختر ندهند تا آن كه پیامبر را برای كشتن تحویل دهند، تمامی قریش متحد و مصمم شدند تا حضرت را پنهانی و یا آشكارا به قتل برسانند! آن گاه چهل نفر از سران بزرگ قریش این صحیفه را امضا و به روایت یعقوبی 2/ 31 هشتاد مُهر بر آن زدند و داخل خانه كعبه آویزان كردند یا بنابر قولی نزد ام جُلاس خاله ابوجهل گذاشتند. این عهدنامه در اواخر سال ششم و یا
ص: 101
اوایل سال هفتم بعثت نوشته شد. نویسنده آن منصور بن عِكْرِمَه بود كه بعدها دستش فلج گردید.
ابن اسحاق 1/ 377 گوید: هنگامی كه خبر انعقاد عهدنامه بی مهری و ستمگرانه به ابوطالب رسید مجدداً حمایت بدون قید و شرط خود را از پیامبر اعلام كرد و در قصیده ای مفصل و كوبنده چنین گفت:
أَلَم تَعْلَمُوا أَنَّا وَجَدْنا مُحَمَّداً نَبِیّاً كَمُوسی خُطَّ فِی أَوَّلِ الْكُتْبِ
فَلَسْنا وَ رَبِّ الْبَیْتِ نُسْلِمُ أَحْمَداً لِعَزّاءَ مِنْ عَضِّ الزَّمانِ وَ لا كَرْبِ
آیا نمی دانید كه ما محمد را مانند موسی پیامبری یافتیم كه نامش در كتاب های پیشین نوشته شده است.
به پروردگار كعبه سوگند ما هیچ گاه احمد را به سبب مشكلات و سختی های دوران تسلیم شما نخواهیم كرد.
سپس به تمامی افراد قبیله بنی هاشم و بنی عبدالمطلب، مسلمان و كافر كه به جز ابولهب چهل مرد بودند دستور داد تا اسباب و اثاث خود را جمع كنند و به دره ای در نزدیكی كعبه كه بعدها به شِعْب ابوطالب معروف شد پناه ببرند و شبانه روز مراقب حفظ جان رسول خدا (ص) باشند تا قریش به او دست نیابند و گفت اگر خاری به چشم محمد برود شما را مؤاخذه خواهم كرد، تمامی ما یكی پس از دیگری باید بمیریم تا آنان بتوانند به او دسترسی پیدا كنند.
ابوطالب رادمرد عرب و قهرمان بنی هاشم حماسه بزرگی در شعب آفرید كه در طول تاریخ بشر نمونه ندارد. شیخ بطحا با
ص: 102
آن كه دوران كهولت را می گذراند و جان خودش نیز هر لحظه در خطر بود و احتمال كشتن وی از جانب قریش می رفت، شمشیر به كمر بسته و شبانه روز از جان سفیر الهی پاسداری می كرد. نگهبانانی نیز بر مدخل ورودی دره و هم چنین بر بالای كوه ها گماشته بود تا از ورود دشمنان و آدمكشان جلوگیری كنند و شبانه روز در اطراف شعب نگهبانی دهند.
شیخ مفید در الفصول المختاره/ 59 و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه 14/ 64 گویند: چون مزدوران قریش روزها در كمین بودند تا بستر رسول خدا را شناسایی كنند و شبانگاه او را به قتل برسانند، از این رو ابوطالب وقتی پاسی از شب می گذشت پیامبر را از بسترش بلند می كرد و فرزندش علی را به جای او می خوابانید. یك شب علی (ع) پرسید پدر جان پس من سرانجام كشته خواهم شد! ابوطالب او را دلداری داد و در ضمن اشعاری وی را به پایداری در دفاع از رسول خدا فرا خواند و خطاب به فرزندش فرمود:
اصْبِرَنْ یا بُنَیَّ فَالصَّبْرُ أَحْجَی*** كُلُّ حَیٍّ مَصِیرُهُ لِشَعُوبِ
قَدْ بَلَوْناكَ وَ الْبَلاءُ شَدِیدٌ*** لِفِداءِ الْحَبِیبِ و ابْنِ الْحَبِیبِ
پسرم شكیبا باش كه شكیبایی نیكوتر است و هر انسان زنده ای به ناچار سرانجامش سوی مرگ است.
همانا ما تو را در راه دوست و فرزند دوست امتحان كردیم و امتحان هم سخت دشوار است.
علی در پاسخ پدر فرمود:
ص: 103
أَتَأمُرُنی بِالصَّبْرِ فی نَصْرِ أَحْمَدٍ ***وَ وَاللهِ ما قُلْتُ الَّذِی قُلْتُ جازِعا
وَ لكِنَّنی أَحْبَبْتُ انْ تَری نُصْرَتی*** وَ تَعْلَمَ أَنّی لَمْ أَزَلْ لَكَ طائِعا
سَأَسْعَی لِوَجْهِ اللهِ فِی نَصْرِ أَحْمَدٍ نَبِیِّ ***الْهُدَی الْمَحْمُودِ طِفْلًا وَ یافِعا
آیا مرا به شكیبایی در یاری احمد فرمان می دهی و حال آن كه به خدا سوگند آن چه را كه من گفتم از روی بی صبری نبود.
لیكن دوست دارم كه یاری مرا ببینی و بدانی كه همانا من همواره فرمانبردار تو هستم.
در یاری احمد، پیامبر هدایت كه در حال كودكی و نوجوانی ستوده بود برای رضای خدا می كوشم.
حلبی 1/ 337 گوید: بنی هاشم در شعب از نظر غذا و احتیاجات روزمره به شدت در تنگنا و سختی به سر می بردند. كار به جایی رسید كه برخی مواقع از گیاهان و برگ درختچه ها تغذیه می كردند و ناله جانكاه گرسنگی كودكان از بیرون شعب شنیده می شد!
به نقل طبرسی/ 50 تجار و كسبه ای كه به مكه می آمدند حق نداشتند با بنی هاشم سودا كنند. ابوجهل و همفكرانش گلوگاه های منتهی به مكه را زیر نظر داشتند، وقتی سوداگری را می دیدند كه حامل كالاست او را از معامله با بنی هاشم به شدت برحذر می داشتند و اگر نافرمانی می كردند اموالشان به تاراج می رفت. بنی هاشم فقط سالی دو مرتبه می توانستند از شعب خارج شوند و مقداری متاع خریداری كنند، یكی در ماه ذی الحجه موسم حج و دیگر ماه رجب موسم عمره. در این وقت نیز مشركان كالاها را گران تر می خریدند تا قدرت خرید را از بنی هاشم سلب كنند.
ص: 104
به روایت حلبی 1/ 337 ابولهب فریاد می زد: قیمت ها را بالا ببرید تا پیروان محمد نتوانند خرید كنند. آری، بنی هاشم با آن كه نمی دانستند دوران این زندان بی سقف چه مدت طول خواهد كشید، چون همراه رسول خدا بودند و این رنج ها در راه خدا و حفظ جان پیامبر بود، تحمل كرده و خم به ابرو نمی آوردند.
رسول خدا فقط در موسم حج و عمره از شعب خارج می شد و در مسجد الحرام با زائران خانه خدا و قبایل عرب دیدار می نمود و آنان را به ترك بت پرستی و پرستش خدای یگانه دعوت می كرد و از آنان می خواست تا وی را در این راه یاری نمایند. ابولهب پشت سر وی راه می رفت و می گفت فریب برادرزاده ام را نخورید كه ساحر و دروغگوست.
در بحبوبه مشکلات و شدائد و گرفتاریها بود که سران شرک به ابوطالب پیام دادند محمد را برای کشتن تسلیم ما کن، ما تو را پادشاه خ__ود ی کنیم و محاصره برطرف خواهد شد. ابو طالب با یک دنیا شهامت ای__ن پیشنهاد ستمگرانه را به شدت رد کرد و اعلام کرد تا جان در بدن دارد از حمایت پیامبر دست برنخواهد داشت. آن گاه به روایت ابن اسحاق ٢٩٤/١
قصیده لامیه معروف خود را سرود که دو بیت آن چنین است:
كَذِبْتُمْ وَ بَیْتِ الله تُبْرَى مُحَمَّداً ***وَلَمَا نُطَاعِنَ دُونَهُ وَ تُنَاضِلُ
و نُسْلِمُهُ حَتَّى نُصَرَّعَ حَوْلَهُ*** وَنَذْهَلَ عَن أَبْنَائِنَا وَ الْحَلَائِلُ
به خانه خدا سوگند دروغ پنداشتید که محمد را رها خواهیم کرد و با نیزه و تیر از او حمایت نخواهیم نمود.
او را تسلیم نخواهیم کرد تا آن که در اطرافش از پای درآییم و در این راه زن و فرزندانمان را از یاد خواهیم برد.
ص: 105
یعقوبی 2/ 31 می نویسد: بنی هاشم و بنی مطلب سه سال در شعب ماندند تا آن كه رسول خدا (ص) و ابوطالب و خدیجه (علیهم السلام) تمام هستی و دارایی خود را از دست دادند و به سختی و ناداری گرفتار آمدند. سپس جبرئیل فرود آمد و به پیامبر گفت: خدا موریانه را بر عهدنامه قریش گماشته تا هر چه بی مهری و ستمگری در آن بود، جز نام خدا همه را خورده است. حضرت عموی خود را از این امر آگاه ساخت. ابوطالب همراه پیامبر نزد سران شرك آمد و گفت: محمد (ص) از طرف پروردگار خویش چنین می گوید كه خدا موریانه را مأمور ساخته هر چه جز نام خدا در عهدنامه بوده همه را خورده است. اكنون اگر سخنش راست باشد چه كار می كنید؟ گفتند دست برمی داریم و كاری نداریم. ابوطالب گفت اگر سخنش دروغ باشد من نیز او را به شما تسلیم می كنم تا بكشید. مُهر عهدنامه كه شكسته شد دیدند موریانه جز نام خدا هر چه در آن بوده خورده است. در این هنگام گفتند این چیزی جز سحر نیست و ما هرگز در تكذیب او مثل این لحظه جدی نبودیم.
ابن اسحاق 2/ 14 گوید: در این هنگام بود كه چند نفر از قریش وجدانشان بیدار شد و یكدیگر را نكوهش كردند و تصمیم گرفتند این حصار را بشكنند. آنان با ابوجهل به مشاجره پرداختند و پس از آن كه او را محكوم كردند عده ای داخل شعب رفتند و به طور رسمی اعلام كردند كه حصار برداشته شد. آن گاه بنی هاشم پس از سه سال حصر هر یك به خانه های خود رفتند.
این گشایش و فرج الهی در نیمه رجب سال دهم بعثت بود. ابوطالب
ص: 106
این پیروزی بسیار بزرگ را به نظم كشید و خطاب به جعفر و دیگر مهاجران حبشه فرمود:
أَلا هَلْ أَتی بَحْرِیَّنا صُنْعُ رَبِّنا ***عَلی نَأیِهِم وَ اللهُ بِالنّاسِ أَرْوَدُ
فَیُخْبِرَهُمْ أَنَّ الصَّحِیفَةَ مُزِّقَتْ ***وَ أَنْ كُلُّ ما لَمْ یَرْضَهُ اللهُ مُفْسَدُ
تُراوِحُها إِفْكٌ وَ سِحْرٌ مُجَمَّعٌ ***وَ لَمْ یُلْفَ سِحْرٌ آخِرَ الدَّهْرِ یَصْعَدُ
هان! آیا خبر یاری پروردگارمان بدان مهاجران دریانوردمان كه در سرزمینی بس دوردست هستند رسیده است؟! و خداوند به مردم بسیار مهربان است.
پس آنان را خبر كند كه صحیفه پاره پاره شد و هر چه را كه خدا نپسندد نابود است.
در آن صحیفه مشتی افترا و جادو در هم آمیخته بود و هیچ گاه جادو تا پایان روزگار پایدار نمی ماند.
یاقوت در معجم البلدان 3/ 347 گوید: شعب ابوطالب همان شعب ابویوسف بوده كه در نزدیكی مسجدالحرام قرار داشته و محل سكونت بنی هاشم بوده است. این مطلب با ظاهر گزارش هایی كه می گوید ابوطالب و بنی هاشم اسباب و اثاث خود را جمع كردند و به شعب پناه بردند چندان سازگار نیست.
در این كه آیا قریش بنی هاشم را در شعب محصور كردند یا خود ابوطالب رفتن به شعب را انتخاب كرد توضیحی در تاریخ نیامده است. برخی گزارش ها ظهور در این دارد كه این تصمیم را خود ابوطالب اتخاذ
ص: 107
كرده است. در عهدنامه قریش هم هیچ گونه اشاره ای به مسأله محاصره جغرافیایی نشده است. حلبی 1/ 337 می گوید: در گزارشی آمده كه رفتن بنی هاشم به شعب مستقیماً به وسیله قریش نبوده است، وقتی قریش تصمیم گرفتند پیامبر را به قتل برسانند ابوطالب ناچار شد برای حفظ جان رسول خدا به شعب پناه ببرد. شیخ مفید در الفصول المختاره/ 58 گوید: این تصمیم از جانب خود پیامبر برای حفظ جان حضرتش اتخاذ شد. آن گاه با ابوطالب مشورت كرد او نیز پذیرفت.
اما این كه چرا ابوطالب چنین تصمیمی گرفت؟ به نظر می رسد چون قریش در كشتن پیامبر مصمم بودند هدف نخست از رفتن به شعب حفظ وی و صیانت و دفاع از شخص ایشان و تشكیل جبهه واحد در یك نقطه امن در مقابل دشمن كینه توز بوده است. اما هدف دیگر، چون طبق تصمیم قریش روابط اجتماعی و تجاری با بنی هاشم ممنوع شد، گویا ابوطالب برای حفظ وحدت و تقویت روحیه بنی هاشم صلاح دید آنان را از قریش جدا سازد و در یك جا جمع كند تا برخورد تحقیركننده و اهانت آمیزی از قریش با آنان صورت نگیرد.
سید رضی در نهج البلاغه/ 368 گوید: امیرالمؤمنین (ع) در نامه ای به معاویه علت رفتن به شعب را چنین بیان فرموده است:
فَأَرادَ قَوْمُنا قَتْلَ نَبِینا وَ اجْتِیاحَ أَصْلِنا وَ هَمُّوا بِنَا الْهُمُومَ و فَعَلُوا بَنَا الأَفَاعِیلَ وَ مَنَعُونَا الْعَذْبَ وَ أَحْلَسُونَا الْخَوْفَ وَ اضْطَرُّونَا إِلی جَبَلٍ وَعْرٍ وَ أَوْقَدُوا لَنَا نارَ الْحَرْبِ.
اقوام ما خواستند پیامبرمان را بكشند و ریشه ما را بكنند و اندوه ها برای ما پیش آوردند. كارها درباره ما كردند و آسایش را
ص: 108
از ما سلب نمودند و ما را در ترس نگهداشتند و به پناه بردن به كوهی دشوار واداشتند و آتش جنگ را بر ضد ما برافروختند.
حماسه جاوید ابوطالب و دوران سه ساله حصر شعب و تحریم اجتماعی و اقتصادی از بحرانی ترین و سخت ترین دوران مبارزات رسول خدا (ص) بر ضد بت و بت پرستی و كفار قریش به شمار می آید. هیچ یك از مقاطع حساس مبارزات پیامبر به این اندازه دشوار و جانفرسا نبود. با این وصف به لحاظ آن كه این دوران فضیلت بسیار بزرگ و افتخار عظیمی برای ابوطالب و فرزندان او به شمار می رود، آن گونه كه شایسته و سزاوار است در تاریخ مطرح نشده ولی خورشید حق برای همیشه در پس ابر تیره پنهان نمی ماند.
سرانجام پس از گذشت سه سال روزهای سخت و طاقت فرسا، تحریم اجتماعی و اقتصادی شكسته شد، محاصره به پایان رسید و زندگی بنی هاشم تا اندازه ای سر و سامان گرفت. ابوطالب و رسول خدا (ص) در این امر پیروز شدند و به گفته قاضی عبدالجبار در تثبیت دلائل النبوة 1/ 363 این بزرگ ترین پیروزی برای آنان به شمار می آمد. آری، داشت اندكی از رنج ها و دردهای پیامبر كاسته می شد كه كتاب زندگی او به گونه دیگری ورق خورد و به مصیبتی بس بزرگ دچار گردید.
به گفته حلبی 1/ 346 بیست و هشت روز و به نقل دیگران پس از چند ماه از رفع محاصره، ابوطالب (ع) به سبب كهولت و فشار روحی و جسمی كه در شعب بر او گذشت، در هشتاد و هفت، یا نود و یا نود و
ص: 109
چهار سالگی در سال دهم بعثت دنیا را وداع گفت. با رحلت ابوطالب مانع بزرگ قتل رسول خدا برطرف گردید و كفار قریش خود را به آرزوی پلیدشان نزدیك تر می دیدند.
آن چه در زندگانی این مرد بزرگ و قهرمان توحید جلوه گر بوده و می درخشد فداكاری و ایثار و از خودگذشتگی و حماسه اسطوره ای وی در یاری دین خدا و حفظ جان رسول الله است. اگر نبود جانفشانی ها و تلاش خستگی ناپذیر شیخ بطحا معلوم نبود كه مشركان خونخوار قریش چه بر سر پیامبر می آوردند. به راستی كه وجود ابوطالب از مصادیق بارز تأیید الهی در حق پیامبرش بود.
قسطلانی در المواهب اللدنیه 1/ 135 از هشام كلبی روایت می كند كه سرور عرب در آخرین لحظات زندگیش به هیچ چیز جز دین خدا و فرستاده او نمی اندیشید. او درباره رسول خدا خطاب به قریش و بنی هاشم چنین فرمود: «من شما را سفارش می كنم كه به محمد نیكی كنید، زیرا او امین قریش و راستگوی عرب است. او دارای تمام كمالاتی است كه من آن را به شما سفارش می كنم. همانا او دینی آورده است كه دل ها آن را می پذیرد ولی زبان ها از ترس سرزنش انكار می كند. به خدا سوگند روزگاری را می بینم كه ناتوانان عرب و افتادگان و مستضعفان دعوتش را پذیرفته و سخنش را تصدیق و كارش را مهم تلقی كرده اند و او به كمك آنان مشكلات را حل كرده است. آن گاه سران قریش خوار، خانه های شان ویران و ناتوانانشان قدرتمند می شوند. عرب دوستیش را با او خالص كرده، دل هایش به فرمان او بوده و رهبری خود را به او سپرده است. ای گروه قریش همگان در اطاعتش باشید و حزب او را حمایت كنید، به خدا
ص: 110
سوگند هر كس كه راه او را برود رستگار و كسی كه راهنمایی او را بپذیرد سعادتمند می گردد. اگر اجل مرا مهلت می داد و زنده می ماندم خطرهای سهمگین را از او دور و حوادث بزرگ را از او دفع می كردم».
یعقوبی 2/ 35 گوید: هنگامی كه خبر مرگ ابوطالب به رسول خدا رسید غم او بر قلب حضرتش سنگینی كرد و سخت بی تاب گشت. سپس وارد اتاق شد و سمت راست پیشانی او را چهار بار و سمت چپ پیشانیش را سه بار دست كشید. آن گاه فرمود: «عمو جان! در كودكی تربیتم و در یتیمی كفالتم و در بزرگی یاریم كردی، پس خداوند تو را از ناحیه من پاداش خیر دهد». ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه 14/ 84 چه زیبا سروده است:
و لَوْ لا أَبُوطالِبٍ وَ ابْنُهُ لَما مُثِّلَ الدِّینُ شَخْصاً وَ قاما
فَذاكَ بِمَكَّةَ آوَی و حامَی وَ هذا بِیَثْرِبَ جَسَّ الْحَماما
اگر ابوطالب و پسرش نبودند هرگز دین اسلام پا نمی گرفت، او در مكه پناه داد و حمایت كرد و این در یثرب در گرداب های مرگ فرو رفت.
به روایت المواهب اللدنیه 1/ 135 با فاصله كمی حدود سه روز یا سی و پنج روز بعد از درگذشت ابوطالب حضرت خدیجه (س) نیز در شصت و پنج سالگی زندگی را وداع گفت. با رحلت خدیجه غم سنگین تری بر قلب پیغمبر نشست. ابوطالب یاور اجتماعی و خدیجه همدم داخلی رسول خدا بود. خدیجه در داخل منزل یكتا غمخوار او به شمار می آمد و از دست دادن این یار مخلص و باوفا بر آن حضرت بسیار سخت بود تا
ص: 111
آن جا كه به روایت امتاع الاسماع/ 27 این سال را «سال اندوه» نامید! خدیجه تمامی ثروت خود را بدون هیچ گونه منت در اختیار پیامبر قرار داد و او همه آن را در راه تبلیغ و گسترش دین اسلام صرف كرد. خدیجه همسر مهربان و باوفا و یاور صمیمی پیامبر بود.
تاریخ جهان زنی همانند خدیجه كه این گونه در راه خدا و رسیدن به اهداف مقدّس شوهر خدمتگزار باشد به خود ندیده است. رسول خدا با ردایی كه پیوسته دست و صورت خود را با آن پاك می كرد و به هنگام نزول وحی بر سر می كشید، حضرت خدیجه را كفن كرد و با دست خود درون قبر نهاد و به روایت یعقوبی 2/ 35 فرمود:
«اجتَمَعَتْ عَلی هذِهِ الأُمَّةِ فِی هذِهِ الأَیّامِ مُصِیبَتانِ، لا أَدْرِی بِأَیِّهِما أَنَا أَشَدُّ جَزَعاً».
در این روزها بر این امت دو مصیبت وارد شد كه نمی دانم به كدام یك از آن دو بی تاب ترم.
هم چنین یعقوبی 2/ 25 نوشته است: چون خدیجه وفات كرد حضرت فاطمه خود را به رسول خدا می آویخت و می گریست و می گفت: مادرم كجاست؟ مادرم كجاست؟ جبرئیل بر آن حضرت فرود آمد و گفت: به فاطمه بگو خداوند متعال برای مادرت در بهشت قصری از دُرّ و گوهر بنا كرده است كه رنج و سر و صدا در آن نیست.
كار تبلیغ و ترویج اسلام و مخالفت و كارشكنی سران قریش ادامه داشت و تا زمانی كه پیامبر از بت ها بدگویی نمی كرد قریش نیز مدارا
ص: 112
می كردند ولی پس از آن كه رسول خدا به تقبیح و سرزنش بت و بت پرستی پرداخت دست به اقدامات عملی زدند و به آزار و شكنجه مسلمانان پرداختند. در سال پنجم بعثت آزار و شكنجه قریش به حدی شدت یافت كه تحمل آن بسیار دشوار شد، تا آن جا كه عده ای از اسلام برگشتند، برخی به شهادت رسیدند و بعضی به تقیه پناه بردند.
در این صورت آینده ای مخاطره آمیز و نگران كننده در پیش بود. از این رو، تصمیم به مهاجرت عده ای از مسلمانان به سرپرستی جعفر بن ابی طالب به حبشه گرفته شد. در این بین قریش هم بیكار ننشسته و هیئتی مركب از عمروعاص و عبدالله بن ابی ربیعه به دربار نجاشی فرستادند تا مهاجران مسلمان را به مكه بازگردانند. اما نجاشی كه گویا از توطئه ها و دسیسه های قبلی اطلاعی حاصل نموده و نامه پیامبر و قصیده و توصیه های ابوطالب نیز در او تأثیر به سزایی گذاشته بود، به فرستادگان قریش پاسخ منفی داد. كفار لجوج و ماجراجوی مكه وقتی نتوانستند از راه سیاسی مهاجران را به حجاز بازگردانند و ماندن آنان هم در آن جا برای شان نگران كننده بود، ترفند جدیدی به كار گرفتند و آن این كه شایعه ای مبنی بر اسلام قریش ساختند تا با این حیله مهاجران را به مكه بازگردانند درنتیجه عده زیادی از آنان به حجاز بازگشتند ولی نزدیك مكه كه رسیدند معلوم شد اسلام قریش دروغ است.
این ناكامی قریش از یك طرف و گسترش اسلام از سویی دیگر و عدم كارآیی ترفندهای دیگر باعث شد كه سران قریش عهدنامه ای را تنظیم نمودند مبنی بر این كه با بنی هاشم هم غذا و هم صحبت نگردند و
ص: 113
در اجتماع آنان حاضر نشوند و با آنان خرید و فروش ننمایند و از آنان دختر نگیرند و به آنان دختر ندهند تا آن كه پیامبر را برای كشتن تحویل دهند، تمامی قریش متحد و مصمم شدند تا حضرت را پنهانی و یا آشكارا به قتل برسانند!
هنگامی كه خبر انعقاد عهدنامه به ابوطالب رسید به تمامی افراد قبیله بنی هاشم و بنی عبدالمطلب، مسلمان و كافر كه به جز ابولهب چهل مرد بودند دستور داد تا اسباب و اثاث خود را جمع كنند و به دره ای در نزدیكی كعبه كه بعدها به شِعْب ابوطالب معروف شد پناه ببرند. بنی هاشم و بنی مطلب سه سال در شعب ماندند تا آن كه رسول خدا و ابوطالب و خدیجه تمام هستی و دارایی خود را از دست دادند و به سختی و ناداری گرفتار آمدند. سپس جبرئیل فرود آمد و به پیامبر گفت: خدا موریانه را بر عهدنامه قریش گماشته تا هر چه بی مهری و ستمگری در آن بود، جز نام خدا همه را خورده است. حضرت عموی خود را از این امر آگاه ساخت. این گشایش و فرج الهی در نیمه رجب سال دهم بعثت بود.
بیست و هشت روز و به نقل دیگران پس از چند ماه از رفع محاصره، ابوطالب به سبب كهولت و فشار روحی و جسمی كه در شعب بر او گذشت، در هشتاد و هفت، یا نود و یا نود و چهار سالگی در سال دهم بعثت دنیا را وداع گفت. با فاصله كمی حدود سه روز یا سی و پنج روز بعد از درگذشت ابوطالب حضرت خدیجه (س) نیز در شصت و پنج سالگی زندگی را وداع گفت. با رحلت خدیجه غم سنگین تری بر قلب پیغمبر نشست تا آن جا كه این سال را «سال اندوه» نامید.
ص: 114
1. سوره كافرون در چه هنگامی و به چه علّت نازل شد؟
2. به چه علت بسیاری از مسلمانان به حبشه مهاجرت كردند؟
3. اقدامات مشركان را برای بازگرداندن مهاجران به مكه شرح دهید.
4. منظور از عهد نامه بیدادگری چیست؟
5. علت رفتن به شعب ابوطالب و استقامت حیرت انگیز بنی هاشم را در این شعب شرح دهید.
6. چرا سال دهم بعثت به «سال اندوه» نام گذاری شده است؟
ص: 115
ص: 116
انتظار می رود با مطالعه این درس:
- دلیل قصد عزیمت پیامبر (ص) را به طائف بدانیم.
- به چگونگی مسلمان شدن گروهی از جنیان پی ببریم.
- با دو حادثه اسراء و معراج آشنا شویم.
- چگونگی ورود اسلام را به یثرب بدانیم.
- به مضمون اولین پیمان عقبه پی ببریم.
- با داستان دومین پیمان عقبه آشنا شویم.
- علل گرایش یثربیان را به اسلام بدانیم.
- علت و چگونگی هجرت پیامبر (ص) و مسلمانان را به یثرب بدانیم.
- شب لیلة المبیت و توطئه قتل پیامبر (ص) را بشناسیم.
- مسیر هجرت پیامبرص () را به یثرب بدانیم.
در این درس از عزیمت پیامبر (ص) به سوی طائف و دو رخداد مهم اسرا و معراج كه در یك شب به وقوع پیوست، دعوت قبایل از جمله قبیله قدرتمند بنی عامر به اسلام، اولین و دومین بیعت عقبه، اسلام آوردن
ص: 117
ی
ثربیان و دلایل آن، هجرت مسلمانان از مكه به یثرب، توطئه قتل پیامبر و جریان غار ثور سخن خواهیم گفت.
پس از درگذشت ابوطالب بزرگ پرچمدار توحید و یگانه حامی رسول خدا گستاخی قریش در آزار و اذیت شدت یافت. به روایت ابن كثیر 2/ 144 پیامبر فرمود:
«مَا زالَتْ قُرَیْشٌ كاعَّةً حَتّی تُوُفِّیَ أَبُوطالِبٍ».
قریش پیوسته در وحشت بودند تا آن كه ابوطالب درگذشت.
چون به گفته مَقْریزی در امتاع الاسماع/ 27 جز ابوطالب كسی در بین طایفه اش و عموهایش از او دفاع نمی كرد. دیگر نه ابوطالب بود تا در خارج از منزل از او حمایت كند و نه خدیجه تا در منزل او را دلداری دهد و مرهمی بر زخم هایش بگذارد. از این به بعد بود كه به نقل ابن اسحاق 2/ 57 زوائد شكمبه حیوان روی سر آن حضرت می ریختند و فرومایگان قریش بارها می خواستند او را به قتل برسانند. رسول خدا وقتی دید نصایح او بر دل سنگ قریش هیچ گونه تأثیری ندارد و مكه هم برای او جای امنی نیست، تصمیم گرفت به طائف برود به امید آن كه قبیله ثقیف كه پس از قریش مهم ترین قبیله عرب بود، به دین اسلام بگرود.
به روایت ابن اسحاق 2/ 60 و طبرسی/ 54 در طائف نزد سه برادر از بزرگان ثقیف به نام عبدیالَیل، مسعود و حبیب پسران عمرو بن عُمیر رفت و آنان را به پذیرش توحید و دین اسلام و یاری خود فرا خواند. یكی
ص: 118
گفت من پرده كعبه را دریده باشم اگر خدا تو را به رسالت فرستاده باشد. دومی گفت خدا غیر از تو كسی را برای رسالت خود پیدا نكرد؟! سومی گفت به خدا سوگند من هرگز با تو سخن نخواهم گفت، چون اگر آن گونه كه می گویی فرستاده خدا باشی تو بزرگ تر از آنی كه من سخنت را رد كنم و اگر بر خدا دروغ می بندی بر من سزاوار نیست كه با تو سخن بگویم.
رسول خدا (ص) از اسلام آوردن ثقیف ناامید شد و از ایشان خواست امر وی را كتمان كنند تا مبادا این موضوع موجب گستاخی قریش شود. آنان نه تنها كتمان نكردند بلكه سفیهان و بردگان خود را واداشتند تا با ناسزا گفتن و فریاد زدن دنبال حضرت بروند و وی را سنگباران كنند، اراذل و اوباش ثقیف از دو سو بر سر راه پیامبر صف كشیدند و حضرت را سنگباران و پاهایش را مجروح و غرق در خون كردند! رسول خدا به سایه درخت انگوری پناه برد و لحظه ای آرمید، آن گاه چنین زبان به نیایش گشود:
«اللّهُمَّ إِلَیكَ أَشْكُو ضَعْفَ قُوَّتِی وَ قِلَّةَ حِیلَتِی وَ هوانِی عَلَی النّاسِ یا أَرْحَمَ الرّاحِمِینَ. أَنْتَ رَبُّ الْمُسْتَضْعَفِینَ وَ أَنْتَ رَبِّی، إِلی مَنْ تَكِلُنِی؟ إِلی بَعِیدٍ یتَجَهَّمُنِی؟ أَمْ إِلی عَدُوٍّ مَلَّكْتَهُ أَمْرِی؟ إِنْ لَمْ یكُنْ بِكَ عَلَی غَضَبٌ فَلا أُبالِی وَ لكِنْ عافِیتُكَ هِی أَوْسَعُ لِی».
خدایا از ناتوانی و بیچارگی و بی كسی خویش به تو شكوه می برم، ای مهربان تر از همه مهربانان. تو پروردگار بیچارگان و پروردگار منی، مرا به كه وامی گذاری؟ به بیگانه ای كه با من ترشرویی كند
ص: 119
یا به دشمنی كه سرنوشتم را به او سپرده ای؟ اگر تو بر من خشمگین نباشی باكی ندارم. لیكن نعمت سلامت تو گسترده تر است.
چون عُتبه و شیبه پسران ربیعه حضرت را در آن حال رقّت بار دیدند به غلام مسیحی خود عَدّاس گفتند خوشه انگوری در طبقی بگذار و برای او ببر. عدّاس چنین كرد. چون حضرت خواست انگور را تناول فرماید نام خدا را بر زبان آورد. عدّاس گفت به خدا سوگند این جمله را اهل این سرزمین نمی گویند. پیامبر از سرزمین و دین او پرسید، پاسخ داد من اهل نینوا و مسیحی هستم. فرمود: «از شهر مرد صالح یونس بن مَتّی». عدّاس گفت تو یونس بن مَتّی را از كجا می شناسی؟ فرمود: «او برادرم و پیغمبر خدا بود، من هم پیامبر هستم». عدّاس تا این سخن را شنید خود را بر دست و پای حضرت انداخت و مسلمان شد. عُتبه و شیبه كه نظاره گر ماجرا بودند، پس از آن كه عدّاس نزد آنان بازگشت به او گفتند مواظب باش این مرد تو را از دینت بیرون نبرد، زیرا دین تو بهتر از دین اوست.
برخی از محققان در صحت این قسمت تشكیك كرده و گفته اند رسول خدا هدیه مشرك را نمی پذیرفت. آری مشهور است كه پیامبر هدیه مشرك را نمی پذیرفت ولی هدایای پادشاه مصر و امپراتور روم را پذیرفت. لذا ابوعبید در الاموال/ 329 می گوید: وجه جمع آن است كه هدیه مشرك حربی را قبول نمی كرده است. این احتمال ابوعبید خوب است، اما گاهی هدیه كافر غیر حربی مانند ابوعامر مُلاعب الاسنّه را نیز نمی پذیرفته است.
ص: 120
رسول خدا (ص) پس از ده روز توقف در طائف و ناامیدی از اسلام آوردن و یاری ثقیف به مكه بازگشت. به نقل ابن اسحاق 2/ 63 در منزلگاه نَخْلَه نیمه شب در حال نماز بود كه عده ای از جِنّیان از آن جا عبور می كردند، خدمت حضرت رسیده ایمان آوردند و برای دعوت قومشان به دیار خویش بازگشتند. خداوند در سوره جن به این داستان تصریح كرده است. پیامبر به نزدیكی مكه كه رسید به لحاظ عدم امنیت جانی وارد شهر مكه نشد. ابن كثیر 2/ 153 گوید: كسی را نزد اخْنَس بن شَریق، سهیل بن عمرو و مُطْعِم بن عدی فرستاد و از هر یك امان خواست. مطعم پذیرفت و پیامبر در پناه او وارد مكه شد. پس از سه روز از وی خواست تا پناه خود را از آن حضرت بردارد و او نیز در كنار مسجدالحرام اعلام كرد كه محمد دیگر در جوار من نیست.
رسول خدا (ص) كه هیچ گاه نیكی های اشخاص را فراموش نمی كرد و به هر نوعی كه شده بود آن را جبران می نمود، به نقل ابن كثیر 2/ 154 وقتی در جنگ بدر هفتاد نفر از قریش اسیر شدند از مطعم به نیكی یاد كرد و فرمود: «اگر مطعم زنده بود و از من می خواست این اسیران را آزاد كنم همه را به او می بخشیدم».
ابن جوزی در الوفا باحوال المصطفی 1/ 216 گوید: اگر پرسیده شود كه چرا پیامبر در جوار یك نفر كافر داخل شد؟ پاسخ این است در جای خود ثابت شده كه خداوند كاری را بدون حكمت انجام نمی دهد گرچه وجه آن بر ما پوشیده باشد، كار رسول خدا نیز از این باب است، پس ما باید تسلیم باشیم و بدانیم كه این كار حتماً دارای حكمتی بوده است.
ص: 121
نكته مهم تر از سخن ابن جوزی این كه رسول خدا (ص) چه در مكه و چه در مدینه با برخی از غیر مسلمانان سلیم النفس مانند نجاشی، ابوبرا، مَعْبَدبن ابی مَعْبَد خزاعی و دیگران، رابطه حسنه داشت و در پیشبرد اهداف مقدس خود از آنان استفاده می كرد و این گونه نبود كه با كفّار هیچ گونه ارتباطی نداشته باشد.
از حوادث مهم سال دهم بعثت اسراء و معراج حضرت رسول است كه به گفته علامه مجلسی در بحارالانوار 18/ 289 هر دو در یك شب رخ داد. یعنی خداوند او را شبانه از مكه به بیت المَقْدِس و از آن جا به آسمان ها برد تا نشانه های عظمت و قدرت حق را مشاهده كند. در آیه نخست سوره اسرا آمده است:
(سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَی بِعَبْدِهِ لَیْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَی الْمَسْجِدِ الأَقْصَا الَّذِی بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیَاتِنَا).
منزه است آن خدایی كه بنده خود را شبی از مسجدالحرام به مسجد الاقصی كه گرداگردش را بركت داده ایم سیر داد تا برخی نشانه های خود را به او نشان دهیم.
این آیه به اسراء حضرت كه سیر شبانه از مكه به بیت المَقْدِس بوده است تصریح دارد و روایات متواتر از شیعه و سنی نیز صریح در این است كه از آن جا خداوند پیامبر خود را به آسمان ها عروج داد.
به گفته ابن سعد در طبقات 1/ 214 اسراء در شب هفدهم ماه ربیع الاول یك سال قبل از هجرت و معراج در شب هفدهم ماه رمضان
ص: 122
یعنی هجده ماه پیش از هجرت بوده است و نمازهای پنجگانه در معراج واجب گردید. فخر رازی در تفسیر كبیر 20/ 147 و علامه مجلسی در بحارالانوار 18/ 289 گفته اند: اسرا و معراج هر دو با روح و جسد پیامبر بوده و مجلسی افزوده كه در حال بیداری انجام شده است نه در عالم رؤیا. برخی نیز معراج را در اوایل بعثت دانسته اند. درباره معراج سخن بسیار است كه این جا مجال ذكر آن نیست.
به روایت ابن سعد 1/ 216 رسول خدا پس از سال چهارم بعثت كه دعوت خود را آشكار كرد ده سال پیوسته در موسم حج مردم را به اسلام فرا می خواند. پس از بازگشت از طائف جلوگیری از تبلیغ دین اسلام و سركوبی مسلمانان به شدت افزایش یافت. در این دوران قریش بیش از پیش حضرت را در تنگنا قرار دادند تا آن جا كه تبلیغ اسلام در مكه مشكل و محدود شد و رفتن به مناطق خارج از مكه نیز به آسانی ممكن نبود، زیرا احتمال خطر وجود داشت، چون در مكه بنی هاشم بودند تا در حد توان خویش از وی دفاع كنند ولی در خارج از مكه چنین نیرویی هم نبود. حضرت در ماه های حرام به ویژه مراسم حج در بازار عُكاظ، مَجَنَّه، ذوالمجاز و نیز در مكه و مِنی با حاجیان و سران طوایف ملاقات و آنان را به اسلام دعوت می كرد و از آنان می خواست تا او را یاری كنند، ولی ابولهب با اتهام این كه محمد دین مردم مكه را رها كرده و دروغگوست از پذیرش اسلام مردم جلوگیری می كرد.
در همین دوران بود كه به گفته ابن اسحاق 2/ 66 روزی رسول خدا
ص: 123
نزد قبیله قدرتمند بنی عامر رفت و آنان را به سوی خدا فرا خواند، یكی از بزرگان آنان به نام بَیحَرَة بن فِراس با اشاره به سوی پیامبر (ص) گفت: به خدا اگر من این جوان را از دست قریش می گرفتم به وسیله او می توانستم عرب را بخورم. سپس به رسول خدا گفت: اگر ما در این امر از تو پیروی كنیم و سپس خدا تو را بر مخالفانت پیروز گرداند، پس از خود این امر (حكومت) را به ما وامی گذاری؟ پیامبر (ص) فرمود:
«الأَمْرُ إِلَی اللهِ یَضَعُهُ حَیْثُ یَشاءُ».
این كار به دست خداست، هر كجا كه بخواهد آن را قرار می دهد.
لذا بَیحَرَه دعوت پیامبر را نپذیرفت. از این مطلب دو اصل بسیار مهم استنباط می شود؛ یك این كه امامت و رهبری دنباله و در امتداد رسالت و نبوت است و دیگر این كه امامت و خلافت انتصابی است نه انتخابی و تعیین آن با خداوند حكیم است.
خبر بعثت رسول خدا (ص) كم و بیش به یثرب رسیده بود و یثربیان دورادور از آمدن پیامبر جدید مطلع بودند هر چند از ظواهر ملاقات نخستین گروه آنان با پیامبر چنین استفاده می شود كه ایشان قبلًا از بعثت رسول خدا چندان اطلاعی نداشته اند. باری، شاید اواخر سال دهم و اوایل سال یازدهم بعثت بود كه چند ملاقات پراكنده بین برخی از یثربیان و رسول خدا رخ داد كه زمینه ای برای دیدارهای بعدی شد.
به گفته ابن اسحاق 2/ 70 حضرت در سال یازدهم بعثت در موسم حج در عقبه مِنی كه بر سر راه مكه است با شش نفر از مردم یثرب كه عبارت
ص: 124
بودند از اسعد بن زُراره، عوف بن حارث، رافع بن مالك، قُطبة بن عامر، عُقبة بن عامر و جابر بن عبدالله بن رئاب ملاقات كرد. از ایشان پرسید: «شما كیستید؟» گفتند مردمی از قبیله خزرج. پرسید: «از هم پیمانان یهود؟» گفتند آری. فرمود: «نمی نشینید تا با هم گفتگو كنیم؟» گفتند چرا. حضرت دین اسلام را بر آنان عرضه داشت و قرآن برای شان تلاوت كرد. یثربیان به یكدیگر گفتند به خدا قسم این همان پیامبری است كه یهودیان ما را از بعثت او بیم می دادند، پس نباید در ایمان بر ما پیشی گیرند. آن گاه دعوت رسول خدا را پذیرفته و اسلام آوردند و گفتند ما قوم خود را در حال دشمنی و درگیری جنگ گذاردیم، امیدواریم كه خدا به وسیله تو آنان را با هم الفت دهد. اكنون ما به یثرب باز می گردیم و آنان را به اسلام دعوت می كنیم. امید است كه خدا با این دین هدایتشان كند و در آن صورت كسی از تو نیرومندتر نخواهد بود. ایشان به یثرب بازگشتند و خبر بعثت پیامبر را به اطلاع عموم رساندند و آنان را به اسلام دعوت كردند. طولی نكشید كه خبر ظهور اسلام یثرب را فرا گرفت و خانه ای نبود كه در آن سخن از پیامبر نباشد.
تبلیغات این گروه شش نفری باعث شد كه عده ای از مردم یثرب به دین جدید گرایش پیدا كنند. در سال بعد یك گروه دوازده نفری متشكل از همان گروه و شش نفر دیگر در موسم حج به مكه آمدند و به نقل ابن اسحاق 2/ 73 در عَقَبَه مِنی ضمن ملاقات با آن حضرت پیمانی به این شرح بستند: «برای خدا شریك قرار ندهند، دزدی نكنند، مرتكب زنا
ص: 125
نشوند، فرزندان خود را نكشند، به یكدیگر تهمت نزنند و در كارهای نیك نافرمانی ننمایند». این پیمان معروف به «بیعة النساء» است.
رسول خدا (ص) فرمود: «اگر وفا كردید بهشت برایتان خواهد بود و اگر در چیزی از این ها نافرمانی كردید كار شما با خداوند عزوجل است، اگر خواست كیفر می كند و اگر خواست می بخشد». این دوازده تن به مدینه بازگشتند و حضرت به درخواست آنان مُصعب بن عُمیر جوان منظم و آراسته را همراهشان به یثرب فرستاد تا مردم را به دین اسلام دعوت كند و به تازه مسلمانان قرآن و احكام اسلام بیاموزد. بدین لحاظ در مدینه به مُصعب «مُقْری» می گفتند. او در مدینه مبلّغ اسلام بود و برای مردم اقامه جماعت می كرد.
در یثرب جنب و جوش زیادی حاكم بود و مردم با شور و هیجان برنامه های اسلام را دنبال می كردند، مسلمانان بی صبرانه در انتظار فرا رسیدن موسم حج بودند تا در مراسم حج پیامبر خود را زیارت كنند. ابن سعد 1/ 221 گوید: كاروان حج متشكل از پانصد نفر كه هفتاد و سه مرد و دو زن آن مسلمان بودند به سوی مكه حركت كرد. مسلمانان با پیامبر ملاقات كردند و از حضرتش برای بیعت وقت خواستند، قرار شد شب سیزدهم ذی الحجه در دل شب در پایین عقبه مِنی گفتگو كنند. به روایت طبرسی/ 59 این جلسه در خانه عبدالمطلب كه در نزدیكی عقبه قرار داشت برگزار گردید. حضرت علی و حمزه نیز پایین عقبه بر سر راه
ص: 126
نگهبانی می دادند.
شب سیزدهم فرا رسید. پیامبر اكرم (ص) قبل از دیگران همراه عموی خود عباس در عقبه حاضر شد. پاسی از شب گذشته بود مسلمانان در حالی كه مشركان قریش در خواب بودند مخفیانه به میعادگاه خود رفتند. به روایت ابن اسحاق 2/ 84 آن گاه عباس خطاب به یثربیان گفت: ای گروه خزرج، اگر چنان می بینید كه به آن چه به محمد وعده داده اید وفادار می مانید و در مقابل مخالفانش از او محافظت می كنید، پیمان ببندید ولی اگر چنان می بینید كه وقتی نزد شما آمد وی را تسلیم دشمن خواهید كرد و او را یاری نمی كنید از هم اینك او را رها كنید.
یثربیان به عباس گفتند آن چه را تو گفتی شنیدیم، ای رسول خدا تو خود سخن بگو و هر پیمانی می خواهی برای خود و خدایت بگیر. پیامبر گفتار خویش را با تلاوت قرآن آغاز كرد و آنان را به سوی خدا دعوت و به اسلام تشویق نمود و سپس فرمود: «با شما بیعت می كنم بر این كه از من دفاع كنید همان گونه كه از زنان و فرزندانتان دفاع می كنید».
انصار به اتفاق پاسخ مثبت و قول هرگونه مساعدت دادند. به نقل ابن اسحاق 2/ 97 عُبادة بن صامت گوید: هم چنین پیمان بستیم كه خلافت را به هر كس كه از خاندانش بسپارد ما مخالفت نكنیم.
به روایت ابن اسحاق 2/ 85 ابوالهَیثم بن تَیهان گفت: ای رسول خدا میان ما و یهودیان رشته هایی است كه آن ها را قطع می كنیم. پس مبادا كه ما این كار را كنیم و آن گاه كه خدا تو را پیروز كرد ما را رها كنی و به سوی قوم خود بازگردی! رسول خدا لبخندی زد و فرمود: «خون من
ص: 127
خون شما و حرمت من حرمت شماست، من از شما هستم و شما از من هستید، با هر كس شما بجنگید من هم می جنگم و با هر كس شما صلح كنید من هم صلح می كنم».
در این هنگام یثربیان ضمن اعلام آمادگی و رضای كامل مراسم بیعت را انجام دادند. سپس رسول خدا (ص) فرمود: «دوازده نفر از میان خود برگزینید تا مسؤول و مراقب آن چه در بین قومشان می گذرد باشند». آن گاه رسول خدا (ص) وعده داد در موقع مناسب به یثرب هجرت كند.
شایان ذكر است كه استاد سید جعفر مرتضی عاملی در الصحیح 4/ 140 در باره حضور عباس عموی پیغمبر تشكیك كرده و گفته است حضور عباس بن عُبادة بن نَضْلَه انصاری و سخن گفتن او كه به سخنان عباس بن عبدالمطلب شباهت زیادی دارد و نیز تشابه اسمی آنان باعث شده عمداً و یا سهوا نام عباس بن عبدالمطلب به جای او آورده شود. قسمتی از سخنان عباس بن عُبادة بن نَضْله انصاری كه در سیرة ابن هشام 1/ 88 آمده مؤید این نظریه است.
با این كه پیامبر (ص) اهل مكه بود و در میان مكیان بزرگ شده و آنان به صداقت، راستگویی و امانتداری او اعتقاد داشتند جز اندكی به او ایمان نیاوردند. در حالی كه یثربیان در اولین ملاقات و دیدار بی درنگ به اسلام گرویدند و از یاران مخلص و باوفای آن حضرت گشتند. عللی كه در مورد نپذیرفتن اسلام از سوی مكیان و پذیرش سریع آن از جانب یثربیان به ذهن می رسد چنین است:
ص: 128
الف. مردم مكه عموماً متكبر، خشن، لجوج، متعصب و دارای روحیه ای نسبتاً اعرابی و غیر فرهنگی بودند و حال آن كه اكثر مردم مدینه فروتن، بی آلایش، حقیقت جو، غیر متعصب و دارای روحیه نسبتاً فرهنگی بودند. لذا قرآن به سرعت در بین آنان جا باز كرد و معارف آن در عمق دل های پاكشان جای گرفت. ابن قیم در زادالمعاد 2/ 473 گوید: مدینه با قرآن فتح شد.
ب. مردم مكه و به ویژه بزرگان قبایل، تاجر، ثروتمند و رباخوار بودند و اسلام را با منافع خود در تضاد می دیدند، در حالی كه مردم مدینه كارگر، كشاورزِ زحمتكش و دارای زندگی متوسط بودند و هیچ گونه تضادی بین منافع آنان و اسلام دیده نمی شد.
ج. مردم مكه به طور عموم عیاش، بی بند و بار، لاابالی و اهل فحشا و منكرات به حساب می آمدند، اسلام نیز تمام این مسائل را حرام و ممنوع می دانست ولی بیشتر مردم مدینه عفیف و پاكدامن بودند و كمتر دچار فحشا و منكرات شده بودند، به این لحاظ بین فرهنگ آنان و اسلام اصطكاكی وجود نداشت.
د. افكار توحیدی و اطلاع از ادیان الهی در مكه كمتر رایج بود و مردم مطالب چندانی از آن نمی دانستند. اما مدنیان در مجاورت با یهود از ادیان الهی و ظهور پیامبر جدید مطّلع بودند. لذا در اولین ملاقات با رسول خدا (ص) به یكدیگر گفتند این همان پیامبری است كه یهود بشارت او را می دادند، مبادا آنان در پذیرش دین جدید از ما سبقت بگیرند.
ص: 129
ه. آخرین دلیلی كه نمی توان از نظر دور داشت وضعیت بحرانی یثرب و اختلافات و جنگ های خانمان سوز چندین ساله بین دو قبیله اوس و خزرج بود كه از آن به ستوه آمده بودند و دنبال راهكار و چاره ای می گشتند. از این رو یكی از آنان در ملاقات با پیامبر (ص) به این امر تصریح كرد.
با پخش خبر پیمان یثربیان با رسول اكرم (ص) سختگیری قریش بر مسلمانان شدت یافت و پس از آن زندگی در مكه طاقت فرسا گشت، تبلیغ و نشر اسلام در شهر مكه به بن بست رسید. شهر طائف هم كه اسلام را پذیرا نشد، سران قبایل جزیرة العرب نیز دین جدید را رد كردند. در این زمان بود كه پیامبر باید تصمیم جدیدی اتخاذ می كرد و چاره ای می اندیشید.
به گفته نویسنده راه محمد 2/ 29 فراروی پیامبر تقریباً دو راه اساسی بیشتر وجود نداشت؛ یكی ماندن در مكه و مبارزه و درگیری با سران شرك، دیگری خروج از مكه و هجرت به سرزمینی دیگر. آری، راه اول برای آن حضرت ممكن بود، زیرا او یاران از جان گذشته ای داشت كه حاضر بودند هر لحظه و در هر نقطه جان خود را فدای پیامبر نمایند و هر كس را كه او دستور دهد پنهانی به قتل رسانند. با این كار نگرانی و وحشت سران قریش را فرا می گرفت به طوری كه زندگی در مكه نگران كننده و مشكل می شد. اما ایشان این راه را به هیچ وجه انتخاب نمی كرد، زیرا او پیامبر رحمت بود نه پیامبر وحشت، برای رستگاری و
ص: 130
هدایت آمده بود نه برای ارعاب و وحشت.
در یك كلام او پیامبر بود نه پادشاه، پس كشتار و ارعاب شایسته حضرتش نبود. او از سوی پروردگار خود دینی آورده بود كه بشر را به سعادت دنیا و آخرت برساند، دینی كه با ارعاب و كشتار پیش رود نمی تواند سعادت انسان را تأمین كند. دین امر قلبی و ایمان و اعتقاد به امور معنوی و پذیرش و به كار گرفتن احكام و قوانین آن است و با ارعاب و اجبار نمی توان آن را در دل انسان ها جای داد.
پیامبر (ص) با هدایت و فرمان خدا راه دوم را برگزید كه هجرت بود. سرای هجرت هم می بایست مناسب با برنامه اسلام و هم شایسته مقام آن حضرت باشد. مناسب ترین منطقه برای پیشبرد اهداف پیامبر همانا یثرب بود. یثربیان هم فهیم و فرهنگی بودند و هم شجاع و دلاور.
سرفصل نوین برنامه پیامبر (ص) آغاز شد، اجازه هجرت به مسلمانان مظلوم و دربند داده شد تا نزد مردم یثرب بروند و به آنان ملحق شوند. بلاذری 1/ 257 گوید: رسول خدا به مسلمانان فرمود: «به من خبر داده شد كه سرای هجرت شما یثرب است، پس هر كس می خواهد مهاجرت كند برود، زیرا سرزمینی است نزدیك و شما با آن آشنا هستید و آن جا راه كاروان تجاری شما به شام است».
به روایت ابن اسحاق 2/ 111 فرمود: «خداوند عز و جل در آن جا برای شما برادرانی و سرایی امن قرار داده است». مسلمانان دسته دسته رهسپار مدینه شدند و حضرت منتظر اذن پروردگار درباره هجرت خود بود. در این وقت مشركان احساس خطر كرده و به ممانعت از
ص: 131
هجرت پرداختند ولی به هیچ وجه نتوانستند جلوی اراده پولادین مسلمانان را بگیرند. باری، پیامبر به اذن خدا در مكه ماند و بعد از همه مسلمانان هجرت كرد تا هم مهاجران را رهبری كند و هم نقطه امید و قوت قلبی برای آنان باشد. ابتدای هجرت مسلمانان ذی الحجه سال سیزدهم بعثت بعد از پیمان عقبه دوم بود. نخستین مسلمان مهاجر ابوسَلَمَه عبدالله بن عبدالاسد بود كه یك سال قبل از بیعت دوم عقبه به مدینه هجرت كرد. بلاذری 1/ 257 گوید: بین نخستین و واپسین مهاجران یك سال طول كشید.
هجرت علاوه بر این كه وظیفه ای سیاسی و مبارزاتی بود تكلیف شرعی نیز محسوب می شد. غیر از آن كسانی كه دربند بودند و مشركان مانع هجرتشان می شدند، دیگران باید هجرت می كردند. خداوند در آیه هفتاد و دوم سوره انفال می فرماید:
(وَالَّذِینَ آمَنُوا وَلَمْ یُهَاجِرُوا مَا لَكُمْ مِنْ وَلَایَتِهِمْ مِنْ شَیْ ءٍ حَتَّی یُهَاجِرُوا).
كسانی كه ایمان آورده اند، ولی مهاجرت نكرده اند هیچ گونه پیوندی با شما ندارند، مگر آن كه هجرت كنند.
فخر رازی در تفسیر كبیر 15/ 210 گوید: مقصود آیه تحریض و ترغیب مسلمانان مكه به هجرت است تا آن كه تعداد مسلمانان در مدینه فزونی یابد و اجتماع و دولت آنان بزرگ و نیرومند گردد. ابوبكر عامری در بهجة المحافل 1/ 161 گوید: مسلمانانی كه توان هجرت را داشتند باید
ص: 132
هجرت می كردند.
وجوب هجرت تا فتح مكه در سال هشتم هجرت ادامه داشت و باب هجرت مفتوح بود. اما وقتی كه مكه فتح شد هجرت هم به پایان رسید، به روایت احمد حنبل 3/ 468 و كلینی 5/ 443 رسول خدا (ص) فرمود:
«لا هِجْرَةَ بَعْدَ الْفَتْح».
پس از فتح مكه دیگر هجرت نیست.
به همین لحاظ كسانی كه مانند امویان بعد از فتح مكه به مدینه آمدند مهاجر محسوب نمی شدند. پس از هجرت بازگشت به مكه نیز بدون ضرورت و اجازه پیامبر بسیار قبیح و زشت تلقی می شد تا آن جا كه اگر كسی چنین می كرد به شدت سرزنش شده و نوعی رویكرد به كفر محسوب می گردید و آن را «التَعَرُّبُ بَعْدَ الْهِجْرَة» می گفتند. تعرّب بعد از هجرت گرچه بیشتر ظهور در بازگشت به صحرا و بادیه و گرایش به فرهنگ بدویت و جاهلیت داشت لیكن بازگشت به مكه نیز نوعی تعرّب بعد از هجرت به حساب می آمد. البته وجوب هجرت و شدت آن بیشتر متوجه مسلمانان مكه بود، آن هم در سال های نخست هجرت. بعدها برخی قبایل اطراف مدینه كه مسلمان می شدند با اجازه رسول خدا در سرزمین خود می ماندند. به روایت تهذیب الكمال 4/ 284 پیامبر به برخی از آنان می فرمود:
«حَیْثُ مَا كُنْتُمْ اتَّقَیْتُمُ اللهَ لَمْ یَلِتْكُمْ مِنْ أَعْمَالِكُمْ شَیْئاً».
در هر كجا كه هستید اگر تقوا پیشه كنید چیزی از اعمالتان كاسته نخواهد شد.
ص: 133
تعداد مهاجران به طور دقیق در متون تاریخی نیامده است و به دست آوردن آن كاری بس دشوار و تا اندازه ای غیرممكن است. ابن اسحاق 2/ 114 سی و هفت نفر مرد را نام برده و جایگاهشان را در مدینه ذكر كرده كه با امیرالمؤمنین و ابوبكر و ابوفُهَیرَه چهل مرد می شوند. ابن عبدالبر در الدرر/ 75 هفتاد و پنج زن و مرد را نام برده، غیر از كسانی كه ازدواج نكرده بودند و به جز برخی كه می گویند گروهی و دسته جمعی هجرت كردند.
اگر آن گزارش غیر مشهور بحارالانوار 19/ 130 را بپذیریم كه تعداد كسانی كه پیمان برادری بستند سیصد نفر بودند، مردان مهاجر تقریباً یك صد و پنجاه نفر می شوند. با در نظر گرفتن این نكته كه در هجرت حبشه مردان مهاجر هشتاد و چند نفر بودند و در جنگ بدر هشتاد نفر از مهاجران شركت داشتند، نباید شمار مهاجران مدینه در روزهای اول هجرت زیاد باشد. البته بعدها تعداد آنان رو به فزونی نهاد تا آن كه در فتح مكه كتیبه مهاجران را هفتصد مرد جنگی تشكیل می داد. باری، با توجه به قراین چنین به نظر می رسد كه در ابتدای هجرت كلیه مهاجران مكه با زنان و فرزندانشان گویا حدود پانصد نفر بوده اند.
هنوز سه ماه از بیعت دوم انصار نگذشته بود كه همه مسلمانان مكه به یثرب هجرت كردند. ابن سعد در طبقات 1/ 226 گوید: جز رسول خدا (ص)، علی (ع) و ابوبكر كسی در مكه نماند، مگر كسانی كه گرفتار
ص: 134
حبس، یا بیمار و یا ناتوان از هجرت بودند. این كار برای ستمدیدگان مكه گشایشی بود و برای سران شرك گرفتاری. قریش از این كه یثربیان پیمان بسته بودند از رسول خدا در مقابل دشمنانش دفاع كنند سخت نگران شدند. به روایت ابن سعد 1/ 227 چون مشركان دیدند یاران رسول خدا زنان و فرزندانشان را هم همراه خویش به مدینه می برند دانستند كه آن جا پایگاه مسلمانان خواهد شد و بیم آن داشتند كه پیامبر نیز به مدینه برود. از این رو در روزهای پایانی ماه صفر سال چهاردهم بعثت جلسه اضطراری مشركان در دارالنَّدْوَه تشكیل شد. در شمار شركت كنندگان اختلاف است، كم ترین رقم آن را پانزده نفر نوشته اند.
پس از انعقاد مجلس، مشكل بزرگ شهر مكه كه بعثت پیامبر بود مطرح شد و هر یك از اعضا در پی چاره اندیشی برآمدند، به روایت ابن اسحاق 2/ 125 یكی گفت محمد را به زنجیر كشیده زندانی كنند تا زمانی كه مرگ وی فرا رسد. در رد این نظریه گفته شد بنی هاشم و یاوران محمد به هر وسیله ای كه باشد نجاتش خواهند داد. دیگری پیشنهاد كرد كه او را از مكه اخراج و تبعید كنند. این نظریه هم پذیرفته نشد، زیرا در رد آن گفتند هر كجا كه برود با بیان سحرآمیزش پیروانی پیدا خواهد كرد. ابوجهل گفت از هر قبیله جوانی دلیر و طایفه دار انتخاب شوند، آن گاه دسته جمعی به یكباره بر محمد حمله برده و او را به قتل برسانند. بنی هاشم كه نمی توانند با همه طوایف بجنگند ناچار به گرفتن دیه راضی می شوند و دیه او را می پردازیم.
این پیشنهاد به اتفاق آراء تصویب شد. آیه سی سوره انفال به این مورد اشاره دارد:
ص: 135
(وَإِذْ یَمْكُرُ بِكَ الَّذِینَ كَفَرُوا لِیُثْبِتُوكَ أَوْ یَقْتُلُوكَ أَوْ یُخْرِجُوكَ وَیَمْكُرُونَ وَیَمْكُرُ اللهُ وَاللهُ خَیْرُ الْمَاكِرِینَ).
به یادآور آن گاه را كه كافران درباره تو مكر ورزیدند تا تو را دربند كشند یا بكشند و یا بیرون رانند، آنان مكر می ورزند و خدا هم مكر می ورزد و خدا بهترین مكركنندگان است.
یعقوبی 2/ 39 گوید: قریش مصمم و همداستان شدند تا رسول خدا را به قتل برسانند. گفتند هم اینك كه ابوطالب درگذشته دیگر كسی را ندارد تا او را یاری كند. چند نفر جوان از سران قریش از جمله ابوجهل، ابولهب، امیة بن خَلَف، عُقبة بن ابی مُعَیط و نَضْربن حارث انتخاب شدند و قرار شد شب اول ماه ربیع الاول شبانگاه به خانه پیامبر (ص) هجوم برده و همه با هم با یك ضربت پیامبر را به قتل برسانند!
رسول خدا (ص) به وسیله وحی از توطئه آگاه شد و به علی (ع) دستور داد در بستر وی بخوابد و روپوش سبز آن حضرت را روی خود بكشد. به روایت شیخ طوسی در امالی/ 465 امیرالمؤمنین پرسید: «ای پیامبر خدا! با خوابیدن من در آن جا شما سالم خواهید ماند؟» پیامبر فرمود: آری. علی بن ابی طالب (ع) تبسمی كرد و خندید و خود را به روی زمین انداخت و سجده شكر به جای آورد سپس برخاست و گفت:
«امْضِ لِما أُمِرْتَ فِداكَ سَمْعِی وَ بَصَرِی وَ سُوَیْداءُ قَلْبِی وَ مُرْنِی بِما شِئْتَ أَكُنْ فِیهِ كَمَسَرَّتِكَ واقِعٌ مِنْهُ بِحَیْثُ مُرادِكَ وَ إِنْ تَوْفِیقِی إِلّا بِاللهِ».
آن چه را مأمور گشته ای انجام ده كه چشم و گوش و سویدای قلبم فدای تو باد! فرمانم ده به هر چه كه می خواهی كه همانند
ص: 136
دستیار شما هستم، همان گونه كه مراد شماست در آن وارد می شوم و موفقیتم فقط از ناحیه خداست.
شب هنگام جلادان قریش گرداگرد خانه رسول خدا (ص) را با شدت و دقت تمام محاصره كردند، به طوری كه پرنده ای نتواند در آن جا پرواز كند. طبرسی در اعلام الوری/ 62 گوید: پاسی كه از شب گذشت و جلادان به خواب رفتند رسول خدا (ص) قدری خاك بر سر آنان پاشید و با تلاوت آیه نهم سوره یس (وَ جَعَلْنا مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَیْناهُمْ فَهُمْ لا یُبْصِرُونَ) منزل را ترك كرد و خداوند روی چشم های شان را پوشاند تا حضرتش را نبینند. صبحگاهان كه مهاجمان به خانه وحی هجوم بردند و گرداگرد بستر حضرت را محاصره كردند، علی (ع) از جای برخاست. پرسیدند: پسرعمویت محمد كجاست؟ فرمود: «مگر شما مرا نگهبان او قرار داده بودید؟! شما خواستید از شهرتان بیرون برود او نیز بیرون رفت». از این پاسخ خشمناك شدند و به آزار و اذیت آن حضرت پرداختند و به روایت عیون التواریخ 1/ 98 ابتدا او را در مسجدالحرام حبس نموده و سپس آزادش كردند. به اتفاق علمای شیعه و سنی آیه دویست و هفت سوره بقره:
(وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاةِ اللهِ وَاللهُ رَؤُوفٌ بِالْعِبَادِ).
از مردم كسی است كه جان خود را برای طلب خشنودی خدا می فروشد و خدا بر بندگان مهربان است.
به این فداكاری و جانبازی امیرالمؤمنین (ع) در لیلة المبیت اشاره دارد.
ص: 137
رسول خدا (ص) در نخستین شب ربیع الاول رهسپار غار ثور گردید، غار ثور در جنوب مكه قرار دارد و یثرب در شمال آن. پیامبر (ص) این راه را انتخاب كرد تا قریش به او دست پیدا نكنند. ابوبكر در بین راه حضرت را دید و با وی همراه گشت و به روایت طبری 2/ 374 ابوبكر سراغ پیغمبر را از علی (ع) گرفت، ایشان او را به غار ثور راهنمایی كرد. قریش پس از آن كه متوجه شدند رسول خدا (ص) از منزل خارج شده است به جستجوی وی پرداختند و كُرْز بن علقمه از ردیابان مجرّب عرب را استخدام كردند تا رد پای پیامبر را پیدا كند، او رد پای حضرت را تا در غار ثور دنبال كرد. مشركان نزدیك غار كه رسیدند دیدند درِ غار با تار عنكبوت تنیده و كبوتری نیز در آن جا آشیانه كرده است. گفتند این تار قبل از تولد محمد (ص) در این جا تنیده شده است. كُرْز گفت: محمد تا این جا آمده است اما از این جا یا به آسمان پرواز كرده و یا به زمین فرو رفته است! در این هنگام كه مشركان بر در غار ایستاده بودند، ابوبكر به وحشت افتاد و سخت ترسید. خداوند در آیه چهل سوره توبه می گوید:
(إِذْ هُمَا فِی الْغَارِ إِذْ یَقُولُ لِصَاحِبِهِ لَاتَحْزَنْ إِنّ اللهَ مَعَنَا فَأَنْزَلَ اللهُ سَكِینَتَهُ عَلَیْهِ وَ أَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا).
آن گاه كه آن دو در غار بودند، پیامبر به همراه خود می گفت: اندوه مدار كه خدا با ماست. پس خداوند آرامش خود را بر او فرستاد و وی را با سپاهیانی كه شما نمی دیدید تأیید كرد.
سپس خداوند اجازه هجرت به آن حضرت داد و به روایت
ص: 138
طبرسی/ 63 فرمود: یا محمد از مكه خارج شو، زیرا بعد از ابوطالب دیگر در آن جا یاوری نداری. رسول خدا (ص)، عبدالله بن ارَیقِط- كه از چوپانان قریش بود و هنوز در حال شرك به سر می برد ولی مورد اعتماد بود- را فرا خواند و فرمود: «به علی بشارت بده كه خداوند به من اجازه هجرت داد، پس زاد و راحله ای برای من فراهم كند».
رسول خدا (ص) سه شب در غار ثور بود و امیرالمؤمنین (ع) واكنش و اخبار قریش را به آن حضرت می رساند و به نقل ابن عساكر در تاریخ دمشق 42/ 68 علی (ع) غذا به غار می برد و همو بود كه وسایل سفر حضرت را فراهم كرد. آن گاه پیامبر (ص) در شب چهارم ربیع الاول سال چهاردهم بعثت همراه ابوبكر و عامر بن فُهیره و عبدالله بن ارَیقِط به سوی مدینه حركت كرد. به گفته مؤلف سُبُل الهدی 3/ 359 بین ابتدای هجرت مسلمانان پس از بیعت دوم عقبه و هجرت رسول خدا (ص) حدود دو ماه و اندی فاصله بود.
آری، خداوند حكیم با تار عنكبوت كه قرآن در وصف آن در آیه چهل و یك سوره عنكبوت می فرماید: (إِنَّ أَوْهَنَ الْبُیُوتِ لَبَیْتُ الْعَنْكَبُوتِ) سست ترین خانه ها خانه عنكبوت است، جان پیامبر خود را حفظ كرد. این امور معنوی و الهی مسائلی بود كه قریش توان درك آن را نداشتند و نمی توانستند بفهمند كه خداوند با تار عنكبوت و آشیانه كبوتر می تواند شر و مكر آنان را از پیامبرش دفع نماید و نقشه های شان را نقش بر آب سازد. آن گاه قریش اعلام كردند هر كس محمد را بیابد صد شتر سرخ موی به او جایزه خواهند داد.
ص: 139
پیامبر شبانه از غار ثور خارج و رهسپار مدینه شد. به روایت یعقوبی 2/ 40 سُراقة بن مالك مُدْلِجی برای به دست آوردن جایزه سوار بر اسب شد و پیامبر را تعقیب كرد. هنگامی كه به ایشان نزدیك شد، حضرت فرمود:
«اللَّهُمَّ اكْفِنا سُراقَة».
خدایا شرّ سراقه را از سر ما كوتاه كن.
پس دست و پای اسب او به زمین فرو رفت و ایستاد. او فریاد زد: ای پسر ابوقحافه به همسفرت بگو تا از خدا بخواهد اسبم رها شود. پیامبر (ص) دعا كرد دست و پای اسبش رها شد. وقتی سراقه به مكه بازگشت داستان خود را به قریش گفت. آنان گفتند دروغ می گویی و ابوجهل بیشتر از همه او را تكذیب كرد.
ابن سعد 1/ 230 گوید: در بین راه در منزل قُدَید عبور پیامبر به خیمه امُ مَعْبَد خزاعی كه زنی فهیم، دلیر و بخشنده بود افتاد. حضرت از او خواست تا خرما و یا گوشت به ایشان بفروشد. او قسم یاد كرد اگر چیزی داشت پذیرایی می كرد. رسول خدا چشمش به گوسفند لاغری افتاد كه كنار خیمه ایستاده بود پرسید: «این گوسفند چیست؟» گفت بر اثر ضعف از گله وامانده است. فرمود: «آیا شیر دارد؟» گفت ناتوانتراز آن است كه شیر دهد. فرمود: «آیا اجازه می دهی آن را بدوشم؟» گفت آری، پدرم و مادرم به فدایت اگر شیری در آن می بینی بدوش. حضرت دستی بر پستان گوسفند كشید و نام خدا را برد و فرمود: «خدایا این گوسفند را برای این زن بابركت گردان». در این هنگام پستان حیوان پر از شیر شد. ظرفی آوردند پیامبر از آن گوسفند شیر دوشید، نخست به
ص: 140
ام معبد و سپس به همراهان داد. به روایت سبل الهدی 3/ 347 آن گاه بهای شیر را به ام معبد پرداخت و به سوی مدینه حركت كرد.
دیری نپایید ابومعبد آمد و از دیدن ظرف پر از شیر شگفت زده شد. ام معبد داستان را برای وی نقل كرد و شمایل حضرت را بسیار رسا و جامع بیان نمود. ابومعبد گفت: به خدا قسم این همان پیامبر قریش است كه اوصاف وی را برای ما ذكر كرده اند، اگر این جا بودم از او می خواستم مرا همراه خود ببرد حال نیز می كوشم از مصاحبت او برخوردار گردم.
پس از درگذشت ابوطالب بزرگ پرچمدار توحید در سال دهم بعثت، گستاخی قریش در آزار و اذیت مسلمانان شدت یافت. رسول خدا تصمیم گرفت به طائف برود به امید آن كه قبیله ثقیف كه پس از قریش مهم ترین قبیله عرب بود به دین اسلام بگرود. رسول خدا (ص) پس از ده روز توقف در طائف و ناامیدی از اسلام و یاری ثقیف به مكه بازگشت.
از حوادث مهم سال دهم بعثت اسراء و معراج حضرت رسول است كه به گفته علامه مجلسی هر دو در یك شب رخ داد. به گفته ابن سعد اسراء در شب هفدهم ماه ربیع الاول یك سال قبل از هجرت و معراج در شب هفدهم ماه رمضان یعنی هجده ماه پیش از هجرت بوده است.
پس از بازگشت از طائف جلوگیری از تبلیغ دین اسلام و سركوبی مسلمانان به شدت افزایش یافت. حضرت در ماه های حرام به ویژه مراسم حج در بازار عُكاظ، مَجَنَّه، ذوالمجاز و نیز مكه و مِنی با حاجیان و سران طوایف
ص: 141
ملاقات و آنان را به اسلام دعوت می كرد. در همین دوران بود كه بَیجَرَة بن فِراس را كه از بزرگان قبیله بنی عامر بود به اسلام فراخواند ولی او گفت ما به این شرط از تو پیروی می كنیم كه پس از خود حكومت را به ما واگذاری. پیامبر (ص) در پاسخ او فرمود: این كار به دست خداست، هر كجا كه بخواهد آل را قرار می دهد.
خبر بعثت رسول خدا (ص) كم و بیش به یثرب رسیده بود. حضرت در سال یازدهم بعثت در موسم حج در عقبه مِنی كه بر سر راه مكه است با شش نفر از مردم یثرب كه از قبیله خزرج بودند ملاقات كرد. آن ها دعوت رسول خدا را پذیرفته و اسلام آوردند و گفتند ما قوم خود را در حال دشمنی و درگیری جنگ گذاردیم، امیدواریم كه خدا به وسیله تو آنان را با هم الفت دهد. طولی نكشید كه خبر ظهور اسلام یثرب را فرا گرفت و خانه ای نبود كه در آن سخن از پیامبر (ص) نباشد. تبلیغات این گروه شش نفری باعث شد كه عده ای از مردم یثرب به دین جدید گرایش پیدا كنند. در سال بعد یك گروه دوازده نفری متشكل از همان گروه و شش نفر دیگر در موسم حج به مكه آمدند و در عَقَبَه مِنی ضمن ملاقات با آن حضرت پیمانی بستند. این پیمان معروف به «بیعة النساء» است.
در یثرب جنب و جوش زیادی حاكم بود، مسلمانان بی صبرانه در انتظار فرا رسیدن موسم حج بودند تا در مراسم حج پیامبر خود را زیارت كنند. مسلمانان با پیامبر (ص) ملاقات كردند و از حضرتش برای بیعت وقت خواستند، قرار شد شب سیزدهم ذی الحجه در دل شب در پایین عقبه مِنی گفتگو كنند. پیامبر گفتار خویش را با تلاوت قرآن آغاز كرد
ص: 142
و آنان را به سوی خدا دعوت و به اسلام تشویق نمود و سپس فرمود: «با شما بیعت می كنم بر این كه از من دفاع كنید همان گونه كه از زنان و فرزندانتان دفاع می كنید». انصار به اتفاق پاسخ مثبت و قول هرگونه مساعدت دادند.
با پخش خبر پیمان یثربیان با رسول اكرم (ص) سختگیری قریش بر مسلمانان شدت یافت. لذا سرفصل نوین برنامه پیامبر آغاز گردید، اجازه هجرت به مسلمانان مظلوم و دربند داده شد تا نزد مردم یثرب بروند و به آنان ملحق شوند. مسلمانان دسته دسته رهسپار مدینه شدند.
قریش مصمم و همداستان شدند تا رسول خدا را به قتل برسانند. رسول خدا (ص) به وسیله وحی از توطئه آنان آگاه شد و به علی (ع) دستور داد در بستر وی بخوابد و روپوش سبز آن حضرت را روی خود بكشد. رسول خدا (ص) در نخستین شب ربیع الاول رهسپار غار ثور گردید. ابوبكر در بین راه حضرت را دید و با وی همراه گشت. وقتی خداوند اجازه هجرت به آن حضرت داد پیامبر شبانه از غار ثور خارج و رهسپار مدینه شد.
1. به چه دلیل پیامبر به طائف عزیمت كرد؟
2. دو حادثه اسراء و معراج را توضیح دهید.
3. واقعه اولین و دومین پیمان عقبه را بیان كنید.
4. منظور از لیلة المبیت چیست؟
5. چگونگی هجرت پیامبر (ص) را به یثرب توضیح دهید.
ص: 143
ص: 144
ص: 145
ص: 146
انتظار می رود با مطالعه این درس:
- تأثیرات هجرت را بر موقعیت یثرب بدانیم.
- با چگونگی هجرت امیرالمؤمنین (ع) به یثرب آشنا شویم.
- با اقداماتی كه در پی ریزی تمدن اسلامی در مدینه انجام شد آشنایی پیدا كنیم.
- ماجرای «سد ابواب» را بیان كنیم.
- پیمان برادری را بتوانیم توضیح دهیم.
- چگونگی تشكیلات یهودیان یثرب را بدانیم.
- با پیمان عمومی در مدینه آشنا شویم.
- مفاهیم «غزوه» و «سریه» را بشناسیم و چند نمونه از آن ها را بیان كنیم.
- داستان تغییر قبله را بدانیم.
در این درس با دقت بیشتری به دوران پس از هجرت خواهیم پرداخت. از جمله مباحثی كه در این درس بررسی خواهد شد عبارتند از:
ص: 147
ورود پیامبر (ص) به یثرب، هجرت امیرالمؤمنین (ع) به یثرب، پی ریزی بزرگ ترین تمدن بشر در یثرب، ساختن مسجد به عنوان مركزی برای كارهای عبادی، سیاسی، نظامی و رسیدگی به امور مسلمانان، ماجرای «سد ابواب»، پیمان برادری میان مهاجرین و انصار، یهودیان و تشكیلات آنان در یثرب، پیمان نامه عمومی مدینه، مفهوم غزوه و سریه، غزوه ذات العشیره، سریه عبدالله بن جحش و تغییر قبله از بیت المقدس به سوی مسجد الحرام.
یثرب در هفتاد و پنج فرسنگی شمال مكه قرار دارد و آن روز متشكل از دهكده هایی بود كه دو طایفه اوس و خزرج و طوایفی از یهود در آن زندگی می كردند. مَقْدِسی در البَدْءُ و التاریخ 4/ 177 گوید: یثرب به هنگام هجرت هنوز شهر نشده بود. با ورود پیامبر و مهاجران مركز حكومت اسلامی شد و چهره شهر به خود گرفت.
بدین جهت بود كه به «مدینة النبی» تغییر نام پیدا كرد و بعدها به جهت اختصار به آن «مدینه» گفتند. بیشتر مردم مدینه كشاورز بودند و اندكی دام داشتند. با این كه در مقایسه با اهل مكه مردمانی نسبتا فرهنگی به شمار می آمدند، با این حال بین دو گروه اوس و خزرج كه با هم عموزاده بودند پیوسته جنگ و خونریزی بود. با آمدن رسول خدا یثربِ قهر و جنگ به مدینه مهر و آشتی مبدل شد و حضرتش رحمت و محبت را برای آنان و كل جامعه بشری به ارمغان آورد. مدینه پایتخت مقدس ترین، دادگسترترین، زیباترین و آزادترین حكومت تاریخ بشر
ص: 148
گردید و تمامی طوایف با هم متحد شدند و پایه تمدنی بس بزرگ، عالم گیر و جاویدان ریخته شد كه شعاع آن تا به امروز در سراسر گیتی می درخشد.
باری، در نزدیكی یثرب دهكده ای قرار داشت به نام قُبا، این دهكده محل سكونت بنی عمرو بن عوف از قبیله اوس بود. رسول خدا (ص) در ابتدای هجرت وارد این دهكده شد. از این كه بلاذری 1/ 266 می گوید: هنگام هجرتِ پیامبر به مدینه عبدالله بن سَلام مشغول جمع آوری خرما بود، استفاده می شود كه گویا در فصل تابستان بوده است. مَقْرِیزی در امتاع الاسماع 1/ 44 می گوید: هجرت برابر بوده با چهارم تیرماه ولی طبق تقویم وُوسْتِنْفِلْد دوم مهر می شود. مردم مدینه با شور و شوق فراوان چشم انتظار قدوم پیامبر خود بودند و برای دیدن آن حضرت لحظه شماری می كردند. هر روز پس از نماز صبح از منزل خارج شده در بیرون مدینه منتظر می نشستند تا موقعی كه هوا بسیار گرم می گشت و دیگر سایه یافت نمی شد به خانه های شان باز می گشتند.
رسول خدا (ص) فاصله بین مكه و یثرب را هشت روزه پیمود و روز دوازدهم ربیع الاول سال چهاردهم بعثت نزدیك ظهر وارد قبا شد. در این روز نیز مردم مدینه همانند روزهای قبل چشم انتظار بودند، سپس ناامید شده به خانه های خود بازگشتند كه ناگهان مرد یهودی كه در بالای پشت بام خود بود صدا زد: ای فرزندان قَیلَه بزرگتان رسید! خبر ورود پیامبر به سرعت در مدینه پخش شد و به دنبال آن تمامی مردم از خانه های خود بیرون ریختند. طبرسی/ 66 گوید: بزرگان اوس و خزرج
ص: 149
برای حفظ جان رسول خدا (ص) سلاح به دست گرفتند و اطراف آن حضرت و ناقه وی می گشتند و به روایت بیهقی 2/ 507 پانصد نفر از مردم مدینه از پیامبر استقبال كردند.
پس از استقبال در منزل كلثوم بن هِدْم كه پیرمردی شریف و پارسا بود فرود آمد و برای دیدار و ملاقات با مردم در خانه سعد بن خَیثَمَه كه زن و فرزند نداشت و مهاجران مجرد در آن جا منزل گرفته بودند جلوس داشت.
به روایت طبرسی در اعلام الوری/ 66 ابوبكر شب هنگام از رسول خدا جدا و وارد مدینه شد و به منزل یكی از انصار رفت و به قولی در محله سُنْح بر خُبیب بن اساف كه هنوز مسلمان نشده بود وارد شد. پس از چندی ابوبكر به قبا بازگشت و به پیامبر عرض كرد آیا داخل مدینه نمی شوید؟ مردم منتظر شما هستند. حضرت فرمود:
«لا أَرِیمُ مِنْ هذَا الْمَكانِ حَتّی یُوافِی أَخِی عَلِیٌّ».
از این مكان تكان نخواهم خورد تا برادرم علی بیاید.
ابوبكر عرض كرد گمان نمی كنم علی به این زودی بیاید. فرمود:
«بَلی، ما أَسْرَعَهُ إِنْ شاءَ اللهُ».
بلكه ان شاءالله به زودی خواهد آمد.
به روایت كلینی 8/ 340 فرمود:
«كَلّا! ما أَسْرَعَهُ وَلَسْتُ أَرِیمُ حَتّی یَقْدَمَ ابْنُ عَمِّی وَ أَخِی فِی اللهِ عَزَّوَجَلَّ وَ أَحَبُّ أَهْلِ بَیْتِی إِلیَّ، فَقَدْ وَقانِی بِنَفْسِهِ مِنَ الْمُشْرِكِینَ».
ص: 150
هرگز! او به زودی خواهد آمد. من از این جا تكان نمی خورم تا پسرعمویم و برادرم درراه خدای عز و جل و محبوب ترین فرد خاندانم نزدم بیاید، او با قرار دادن جان خود در برابر مشركان مرا حفظ كرد.
امیرالمؤمنین (ع) به دستور رسول خدا (ص) در مكه ماند و اعلام كرد هر كس نزد محمد امانتی دارد بیاید بگیرد. پس از سه شبانه روز توقف در مكه و سپردن امانت ها به صاحبانشان همراه فاطمه دختر رسول خدا، فاطمه بنت اسد مادر خود، فاطمه دختر زبیر بن عبدالمطلب، سُوده همسر رسول خدا و ام كلثوم دختر آن حضرت از راه ذی طُوی رهسپار یثرب گردید. به روایت شیخ طوسی در امالی/ 470 جاسوسان قریش از هجرت دسته جمعی علی آگاه شدند و به تعقیب آنان پرداختند. در منطقه ضَجْنان به كاروان علی (ع) رسیدند و از او خواستند كاروان را به مكه باز گرداند. حضرت قهرمانانه به دفاع برخاست و قریشیان را سخت تهدید كرد و فرمود هر كس می خواهد بدنش قطعه قطعه و خونش ریخته شود نزدیك بیاید! قریشیان چون با این پاسخ كوبنده روبرو شدند از درگیری با علی (ع) خودداری كرده به مكه بازگشتند. علی كه نوجوانی بیست و سه ساله بود زنان را سوار بر مركب كرد و خود پیاده راه پیمود و به لحاظ طولانی بودن مسافت پاهای وی به سختی مجروح و از آن ها خون جاری شد. او همراه كاروان كوچك خود شب ها راه می رفت و روزها پنهان می شد تا سرانجام روز پانزدهم ربیع الاول به
ص: 151
دهكده قبا رسید.
ابن اثیر در كامل 2/ 75 و ابن شاكر در عیون التواریخ 1/ 102 گویند: هنگامی كه علی با پاهای مجروح و زخمی وارد قبا گردید پیامبر (ص) فرمود: «علی را بخوانید نزد من آید». گفتند نمی تواند راه برود. خود حضرت نزد علی رفت و وی را در آغوش گرفت و چون ورم و زخم های پایش را دید گریه كرد. آن گاه با دستان مبارك خود آب دهانش را به پای علی مالید و او را دعا كرد. امیرالمؤمنین (ع) از آن به بعد تا هنگامی كه به شهادت رسید از درد پا شِكْوه نكرد. در مدتی كه پیامبر در قبا بود مسجدی بنا كرد. گویند این نخستین مسجدی بود كه در اسلام ساخته شد.
به روایت ابن اسحاق 2/ 138 پیامبر بعد از آمدن علی یك یا دو روز دیگر در قبا ماند آن گاه پس از حدود یك هفته اقامت در قبا، روز جمعه هنگامی كه آفتاب برآمد به سوی یثرب حركت كرد. انصار سلاح برداشته حضرتش را از دو سوی محافظت می كردند. به هر قبیله ای كه می گذشت مصرانه از او دعوت می كردند كه در بین آنان فرود آید تا جان و مال خود را در اختیار آن حضرت قرار دهند. پیامبر (ص) می فرمود:
«خَلُّوا سَبِیلَها فَإِنَّها مَأمُورَةٌ».
راه شتر را باز گذارید كه او مأمور است.
گویا حضرت در فكر محل مناسبی بود كه هم وسعت و هم مركزیت داشته باشد. كه همانا این مكان با این مشخصات خود مدینه بود. لذا به
ص: 152
نقل وفاء الوفاء 1/ 256 در پاسخ به اصرار بنی عمرو بن عوف می فرمود:
«أَنَا أُمِرْتُ بِقَرْیَةٍ تَأكُلُ الْقُری».
من مأمورم به محلی بروم كه تسلّط بر دیگر محل ها و مناطق داشته باشد.
حضرت (ص) در بین راه در میان قبیله بنی سالم بن عوف در وادی رانونا نماز جمعه اقامه نمود. برخی گویند این اولین نماز جمعه ای بود كه در مدینه خوانده شد و صد نفر مسلمان در آن شركت كردند. پس از اقامه نماز در حالی كه انصار اطراف وی را گرفته و هركدام خواهان آن بودند كه در محله آنان فرود آید به راه خود ادامه داد. به روایت بیهقی 2/ 506 كودكان، جوانان و خدمتكاران شعار می دادند و می گفتند: «جاءَ رَسُولُ الله!، جاءَ مُحَمَّد! الله أَكْبَر!» شتر پیامبر از بین قبایل عبور می كرد تا به محله بنی مالك بن نجار رسید. آن گاه در زمینی كه متعلق به دو كودك یتیم بود زانو زد و رسول خدا (ص) فرود آمد.
ابوایوب اثاث آن حضرت را به خانه خود برد، اسعد بن زُراره نیز شتر وی را برد. بزرگان انصار از حضرت خواستند كه بر ایشان فرود آید، فرمود: «الْمَرْءُ مَعَ رَحْلِهِ» شخص با بار و بنه خود است. ابوایوب از فقیرترین افراد یثرب به شمار می آمد و منزل او كلبه محقری بود كه دو اتاق بیشتر نداشت؛ یكی در طبقه پایین و دیگری در طبقه بالا. از رسول خدا خواست تا در اتاق بالا منزل كند. حضرت فرمود:
«السُّفْلُ أَرْفَقُ بِنا و بِمَنْ یَغْشَانا».
پایین برای ما و كسانی كه به دیدار ما می آیند آسان تر است.
ص: 153
پیامبر (ص) هفت ماه میهمان ابوایوب بود و در این مدت وحی در خانه او بر حضرت نازل می شد.
حلبی 2/ 64 گوید: هنگامی كه رسول خدا از قبا به مدینه آمد انصار برای بردن مهاجران به منازل خود با یكدیگر به رقابت پرداختند تا آن كه كار به قرعه كشید تا آن جا كه احدی از مهاجران بدون قرعه وارد خانه انصار نشد. بلاذری 1/ 270 گوید: انصار زمین های اضافی خود را نیز به مهاجران بخشیدند.
هجرت رسول خدا مبدأ تاریخ مسلمانان قرار گرفت و به روایت قسطلانی در المواهب اللدنیه 1/ 155 و دیگران پیامبر (ص) در ابتدای ورودشان به مدینه دستور داد تاریخ را از همان هنگام هجرت بنویسند.
در مكه اساس كار و دعوت پیامبر پیرامون مبدأ و معاد قرار داشت و بیشتر اهتمام آن حضرت بر ویران ساختن و تخریب افكار شرك آلود و خرافی مشركان و دعوت به توحید، عدالت، ظلم ستیزی و ترس از معاد و قیامت بود. اما در مدینه شیوه كار فرق می كرد، در این جا محور كار بر قانونگذاری، بنیانگذاری اجتماع مسلمانان و ترتیب و تنظیم امور آنان می چرخید. فعالیت ها و كارهای پیامبر در مدینه نه تنها كمتر و راحت تر از مكه نبود بلكه تا حدودی دشوارتر هم بود.
نخستین كاری كه رسول خدا (ص) در مدینه انجام داد تأسیس مركزی برای كارهای عبادی، سیاسی، نظامی و رسیدگی به امور مسلمانان بود. به روایت ابن اسحاق 2/ 141 سهل و سهیل می خواستند زمینی را كه از آن برای خشك كردن خرما استفاده می شد به پیامبر تقدیم كنند ولی
ص: 154
حضرت نپذیرفت و به ده دینار آن را خرید و نخلستان و قبوری كه در كنار آن قرار داشت نیز خرید و مسطح كرد و بعد مسجد را در آن جا بنا نمود كه به «مسجدالنبی» مشهور شد.
صالحی شامی در سبل الهدی 3/ 485 گوید: پیش از آن نیز اسعد بن زُراره در آن جا نماز اقامه می كرد. مسلمانان با اشتیاق فراوان در ساختن مسجد شركت كردند. خود رسول خدا نیز كار می كرد و این باعث تشویق دیگران می شد، از این رو مسلمانان می خواندند:
لَئنْ قَعَدْنا وَ النَّبِیُّ یَعْمَلُ لَذاكَ مِنَّا الْعَمَلُ الْمُضَلَّلُ
اگر ما بنشینیم و پیامبر كار كند هر آینه این عمل ما گمراهانه خواهد بود.
مسلمانان در هنگام ساخت مسجد با شور و هیجان وصف ناپذیر این سرود را نیز می خواندند:
لا عَیْشَ إِلّا عَیْشُ الآخِرَة للّهُمَّ ارْحَمِ الأَنْصارَ وَ الْمُهاجِرَة
زندگی جز زندگی آخرت نیست، خدایا بر انصار و مهاجران رحمت فرود آر.
عمار یاسر كه مرد توانمندی بود دو خشت با خود حمل می كرد و می گفت یكی را به نیت رسول خدا می آورم. برخی از مسلمانان از بی آلایشی او استفاده كرده چند خشت روی دوش او می گذاشتند، عمار به پیامبر عرض كرد: ای رسول خدا مرا كشتند! بیش از آن چه خود می برند بر من بار می كنند. پیامبر در حالی كه با دست خود غبار موهای عمار را می تكاند فرمود:
«لَیْسُوا بِالَّذِینَ یَقْتُلُونَكَ، إِنَّما تَقْتُلُكَ الْفِئَةُ الْباغِیَة».
اینان آن كسانی نیستند كه تو را می كشند، گروهی متجاوز تو را خواهند كشت.
ص: 155
دیار بكری در تاریخ الخمیس 1/ 345 گوید: عثمان مرد تمیزی بود، در حال حمل خشت و سنگ آن ها را از خود دور نگه می داشت تا مبادا پیراهنش گردآلود شود. وقتی خشت را زمین می گذاشت غبار آستین ها و لباس خود را می تكاند! امیرالمؤمنین به او نگاهی كرد و این شعر را در تعریض به وی سرود:
لا یَسْتَوِی مَنْ یَعْمُرُ الْمَساجِدا ***یَدْأَبُ فِیها قائماً وَ قاعِدا
وَ مَنْ یَری عَنِ الْغُبارِ حائِدا
كسی كه در ساختن مسجد شركت می نماید و ایستاده و نشسته در آن كار می كند، با كسی كه از گرد و خاك پرهیز می نماید یكسان نیست!
همین شعر را عمار از علی (ع) فرا گرفت و مكرر می خواند. عثمان برآشفت و گفت: ای پسر سمیه! به خدا قسم كه این عصا را بر بینی تو خواهم زد. رسول خدا (ص) آن را شنید و ناراحت شد، آن گاه فرمود: «اینان را با عمار چه كار؟ او آنان را به بهشت دعوت می كند و آنان او را به دوزخ فرا می خوانند. عمار پوست میان چشم و بینی من است».
ابن سعد در طبقات 1/ 239 می نویسد: وسعت مسجد صد ذراع در صد ذراع و به شكل مربع بود كه حدوداً دو هزار و پانصد متر مربع می شده است و به نقل سمهودی در وفاء الوفاء 1/ 340 هفتاد در شصت ذراع بوده كه حدود هزار متر مربع بوده است. پایه های آن را سه ذراع، یعنی حدود یك متر و نیم تا نزدیك دو متر با سنگ چیدند و بقیه را با خشت ساختند. ستون های آن را از تنه نخل برافراشتند و سقف آن را نیز
ص: 156
با شاخه خرما پوشاندند و قبله آن را به سوی بیت المقدس قرار دادند. برای مسجد سه در گذاشتند؛ یكی در پشت مسجد و دو تای دیگر سمت راست و چپ بود كه یكی را باب الرحمه می گفتند و دیگری دری بود كه خود پیامبر از آن وارد می شد. حلبی 2/ 81 گوید: در پشت مسجد سایبانی ساختند برای افراد غریب و كسانی كه جایگاه و سرپناهی نداشتند كه به آنان اهل صُفّه می گفتند. شب ها برای روشنایی مسجد شاخه نخل می سوزاندند. تا سال هفتم هجرت همین ساختمان بود، در سال هفتم پس از فتح خیبر و افزایش جمعیت بر وسعت مسجد افزوده شد.
دو اتاق كوچك با سقف كوتاه و ساده نیز برای سوده و عایشه همسران پیامبر در كنار مسجد ساخته شد. دیوارهای آن ها از سنگ و سقفشان از شاخه خرما بود و روی سقف هم با گل پوشانده شد. حجره های دیگر همسران رسول خدا (ص) نیز بعدها ساخته شد.
آری، به این سان مسجد با كم ترین امكانات و مصالح بسیار ساده و ابتدایی آن روز ساخته شد و مركز اجتماع مسلمانان و محل حل و فصل امور حكومتی گردید و شالوده فرهنگ بس عظیم اسلام در آن جا پایه ریزی گشت و بعدها نقش بسیار مهمی در تثبیت و گسترش فرهنگ و تمدن اسلام در سراسر جهان ایفا كرد.
بنای مسجد كه به پایان رسید چند تن از مهاجران مانند علی (ع)، حمزه، ابوبكر و عمر در اطراف مسجد اتاق هایی برای خود ساختند و هر
ص: 157
یك دری از خانه خود به مسجد گشودند كه هنگام نماز از آن در وارد مسجد می شدند. چندی این وضع ادامه داشت تا این كه گویا پس از جنگ بدر فرمان الهی صادر شد كه باید همه درهای خصوصی بسته شود و فقط در خانه امیرالمؤمنین (ع) باز بماند. این موضوع كه در تاریخ اسلام به «سدّ الابواب» مشهور است، به روایت احمد حنبل 4/ 369 و حلبی 3/ 346 و دیگران برای برخی گران آمد و گلایه خود را به پیامبر رساندند. حضرت در پاسخ آنان فرمود:
«وَ إِنِّی وَاللهِ ما سَدَدْتُ شَیْئاً وَ لا فَتَحْتُهُ وَ لَكِنِّی أُمِرْتُ بِشَیْ ءٍ فَاتَّبَعْتُهُ».
به خدا سوگند من چیزی را نبستم و نگشودم، فقط فرمان خدا را اطاعت كردم.
از جمله كارهای پیامبر در همان ابتدای ورود به مدینه پیمان برادری بود كه بین اكثر مهاجران و انصار بسته شد. مهاجران كه خانه و كاشانه خود را از دست داده و به سرزمین غربت هجرت كرده بودند به تقویت مالی و روحی نیاز داشتند. انصار با دعوت آنان به منازل خود و تقسیم دارایی خویش با آنان مشكل مالی مهاجران را تا اندازه ای حل كردند. در بعد روحی نیز با ابداع پیمان برادری این معضل رفع و این خلأ جبران شد. سهیلی در الرَّوْضُ الأُنُف 4/ 178 گوید: مؤاخات بین مهاجران و انصار برای از بین بردن مشكل غربت و دوری از خانواده و طایفه و نیز پشتوانه ای برای یكدیگر بود.
ص: 158
با این كه بنا بود پیمان برادری بین یك مهاجر و یك انصاری بسته شود، با این وصف گویا بین چند نفر از خود مهاجران نیز عقد اخوت بسته شد. گرچه این مطلب بیشتر ناظر بر عقد اخوت در مكه است، زیرا به روایت المُحبَّر/ 70 و سبل الهدی 3/ 527 نخست آیین برادری در مكه اجرا شد و امتیاز قبیلگی و عشیره ای و فقر و غنا و غیر آن از میان برداشته شد. برای بار دوم نیز در مدینه در محدوده وسیع تری كه برخی افراد از سرزمین ها و نژادهای مختلف نیز در آن شركت داشتند انجام شد. عرب با عجم، سفید با سیاه و فقیر با غنی برادر شدند.
به روایت حلبی 2/ 91 رسول خدا (ص) در مسجد و یا در خانه انس خطاب به مهاجران و انصار فرمود:
«تَآخَوْا فِی اللهِ أَخَوَیْنِ أَخَوَیْنِ».
در راه خدا دو به دو با هم برادر شوید.
آن گاه رو به مسلمانان كرد و فرمود: فلانی تو با فلانی برادری. سپس دست علی بن ابی طالب را گرفت و فرمود: «هذا أَخِی» این برادر من است.
به گفته شیخ طوسی در امالی/ 587 بین كسانی كه با یكدیگر هم شأن و تقریبا در یك رتبه بودند عقد برادری بسته می شد. قابل دقت و تأمل است كه در هر دو بار كه عقد اخوّت اجرا شد، پیامبر (ص)، علی (ع) را به عنوان برادر خود انتخاب كرد و این افتخاری بس بزرگ است كه امیرالمؤمنین شأن و شایستگی برادری با خاتم انبیا و بزرگ ترین فرد بشر را دارا بود. به نقل مناقب ابن مغازلی/ 91 و دیگران پیامبر فرمود:
ص: 159
«مَكْتُوبٌ عَلی بَابِ الْجَنَّةِ قَبْلَ أَنْ یَخْلُقَ اللهُ السَّماواتِ وَالأَرْضَ بِأَلْفَیِ عَامٍ: مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ وَ عَلِیٌّ أَخُو رَسُولِ اللهِ».
دو هزار سال قبل از آفرینش آسمان ها و زمین بر سر در بهشت نوشته شده بود: محمد فرستاده خدا و علی برادر رسول خداست.
در الریاض النضره 1/ 23 آمده است كه پیامبر پیمان خواهری نیز بین برخی از زنان بست.
همان گونه كه در بحث تعداد مهاجران گذشت در مورد آمار آن دسته از مهاجران و انصار كه پیمان برادری بستند اختلاف است، تعداد آنان را نود، صدو هشتاد و شش و سیصد نفر هم گفته اند، یعنی صد و پنجاه نفر مهاجر و صد و پنجاه نفر انصار.
یهودیان مدینه دو گروه بودند؛ یك گروه اقلیت از افراد بومی یثرب كه با گذشت زمان به آیین یهود گرویده بودند ولی جمعیت جداگانه ای را تشكیل نمی دادند بلكه داخل همان طوایف عرب زندگی می كردند. گروه دیگر اكثریت كه سه طایفه بزرگ و مستقل بنی قَینُقاع، بنی نضیر و بنی قریظه بودند، اینان به یثرب هجرت كرده و جداگانه در قلعه های خود می زیستند. این یهودیان عالمان و احبار بزرگی مانند عبدالله بن صوریا، عبدالله بن سَلام، مُخَیرِیق، فِنْحاص، اشْیع و غیر آنان داشتند. به نقل ابن اسحاق 2/ 207 یهودیان یثرب دارای یك مركز علمی و دینی به نام «بیت المدارس» بودند كه در آن جا تورات و احكام دینی خود را فرا می گرفتند. به گفته ابن شَبَّه در تاریخ المدینة المنوّره 1/ 173 بیت
ص: 160
المدارس در نزدیكی مَشْرَبَه ام ابراهیم قرار داشته است. ابن اسحاق 1/ 201 گوید: رسول خدا یك بار داخل بیت المدارس شد و یهودیان را به سوی خدا دعوت كرد. طبری در جامع البیان 26/ 17 گوید: یهودیان در مدینه كنیسه ای داشتند كه در اعیاد خود به آن جا می رفتند. با این همه روشن است كه یهودیان در مدینه دارای تشكیلات گسترده و منسجم و منظّمی نبوده اند.
چند نفر از علمای یهود مسلمان شدند ولی عموم آنان با آن كه حق برای شان روشن شده بود آیین یهود را ترك نكردند. اینان همراه منافقان مدینه جبهه واحدی را بر ضد رسول خدا (ص) و مسلمانان تشكیل دادند و در همان ابتدای ورود پیامبر به مدینه برای برهم زدن نظم و اختلال در امر حكومت اسلامی و جلوگیری از تثبیت و گسترش آن به توطئه و تبلیغات و فتنه گری پرداختند. علمای یهود با كتمان حقایق تورات و طرح سؤالات و شبهات گوناگون قصد محكوم كردن و شكست پیامبر را داشتند ولی آیات كوبنده و افشاگر قرآن در پاسخ و محكومیت آنان نازل می شد. ابن اسحاق 2/ 177 گوید: حدود صد آیه از سوره بقره در این باره فرود آمده است.
یثرب نیز همانند مكه حكومت و دولت نداشت، همان رؤسای قبایل حكمرانان آن سرزمین به حساب می آمدند. مشكلی كه در مدینه وجود داشت و در مكه به این شدت یافت نمی شد وجود اختلافات قبیله ای به ویژه بین اوس و خزرج بود. هر چند عرب به هیچ وجه روحیه پذیرش
ص: 161
یك دولت و حكومت مركزی را نداشت ولی آتش خانمانسوز نزاع ها و اختلافات قبیله ای چرخ زندگی یثربیان را مختل كرده بود به گونه ای كه تصمیم داشتند برای خود حاكم و سلطان انتخاب كنند. قرار بود عبدالله بن ابَی به عنوان پادشاه یثرب انتخاب بشود و به نقل ابن اسحاق 2/ 234 تاجی هم برای او ساخته بودند. دین اسلام كلیه طوایف و قبایل عرب را زیر پرچم واحد «لا إِلَهَ إِلَّا الله» درآورد و مسجد النبی مركز اداره حكومت پیامبر شد. برای اداره مدینه و هسته مركزی حكومت اسلامی نیاز مبرم به دستور العمل و قانون بود.
از این رو رسول خدا (ص) پیمانی جامع و قانونی فراگیر تنظیم كرد. آن گاه تمامی ساكنان مدینه این عهدنامه را پذیرفتند و ملتزم به رعایت آن شدند. این پیمان عمومی نمونه كامل قانون سیاسی و اجتماعی زندگی بشر است كه امروز نیز پس از گذشت چهارده قرن بهترین شیوه تأمین آزادی و حقوق افراد را دربردارد.
عمده متن این پیمان بنابه نقل ابن اسحاق 2/ 147 و ابن زَنْجِوَیه در الاموال/ 205 به این شرح است: «این نوشته ای است از محمد پیامبر بین مؤمنان و مسلمانان از قریش و یثرب و هر كس پیرو آنان باشد و به آن ها بپیوندد و همراهشان به جهاد بپردازد. اینان جدای از دیگر مردم امت واحدی را تشكیل می دهند. مؤمنان پرهیزكار بر ضد كسی كه به آنان ستم كند یا خواهان ستم یا گناه یا تجاوز و یا فساد در بین مؤمنان باشد با یكدیگر متحد خواهند بود، هر چند آن متجاوز فرزند یكی از آنان باشد. هر كس از یهودیان از ما پیروی كند از یاری و مساوات ما برخوردار
ص: 162
خواهد بود، بدون آن كه به وی ستم شود و یا كسی را بر ضد او یاری كنند. صلح تمامی مؤمنان یكی است، هیچ مؤمنی بدون موافقت مؤمن دیگری نمی تواند قرارداد صلح ببندد. هر مؤمنی كه به آن چه در این پیمان نامه است اقرار كند و به خدا و روز واپسین ایمان آورد نباید فتنه گر را یاری كند و یا پناه دهد و اگر او را یاری كند و یا پناه دهد پس لعنت و خشم خدا در روز قیامت بر وی باد و هرگاه شما در امری اختلافی پیدا كردید همانا داوری آن با خداوند عز و جل و محمد (ص) است. هركس با اهل این پیمان بجنگد هم پیمانان باید یكدیگر را یاری دهند و ستمدیده باید یاری گردد.
یهودیان تا وقتی كه همراه مؤمنان در حال جنگ هستند هزینه آنان با خودشان است. داخل یثرب برای اهل این پیمان حرم امن است. اگر میان اهل این پیمان مشكلی و یا مشاجره ای رخ دهد و بیم آن برود كه به فسادی گراید داوری آن با خدا و رسول اوست. به قریش و یارانشان پناه داده نخواهد شد. هر گاه كسی ناگهانی به یثرب حمله كند باید یكدیگر را یاری كنند و این پیمان از ستمكار و گناهكار حمایت نمی كند. هر كس از یثرب بیرون رود یا در آن بماند در امان است مگر آن كه ستمكار و یا گناهكار باشد. خداوند پناه نیكوكاران و پرهیزگاران است و محمد فرستاده اوست».
طبرسی/ 69 گوید: پس از انعقاد این پیمان یهودیان بنی قَینُقاع، بنی نضیر و بنی قریظه از پیامبر خواستند پیمانی هم جداگانه با آنان امضا كند، حضرت پذیرفت و پیمانی با آنان بست كه بر ضد رسول خدا كاری
ص: 163
نكنند و كسی را بر ضد آن حضرت و اصحابش یاری ندهند و اگر عهدشكنی كنند پیامبر در ریختن خون آنان و اسیر كردن زنان و فرزندان و ضبط اموالشان آزاد خواهد بود.
رسول خدا (ص) پس از آن كه مسجد را ساخت و مهاجران را به طور موقت اسكان داد و قانونی نیز برای اداره شهر تنظیم و با اقلیت های یهود امضا كرد و كار مدینه نسبتا رونق گرفت، برای این كه به قریش بفهماند او از رسالت خود دست برنداشته و به مدینه نیز محصور و محدود نمی شود چندین حركت نظامی انجام داد.
معمولًا در اصطلاح سیره نگاری به جنگ هایی كه پیامبر در آن شركت می كرد و امور فرماندهی را به طور مستقیم برعهده داشت «غَزْوَه» و به جنگ هایی كه در آن ها شركت نداشت بلكه دسته ای را با تعیین فرمانده به منطقه ای اعزام می كرد «سَرِیه» گویند. نخستین غزوه رسول خدا غزوه وَدّان و یا ابْواء بود كه در صفر سال دوم هجرت واقع شد و درگیری رخ نداد و اولین سریه دسته عُبیدة بن حارث بود كه رسول خدا (ص) وی را با شصت و یا هشتاد نفر از مهاجران برای جلوگیری از حمله احتمالی قریش اعزام كرد كه جنگی بین طرفین واقع نشد. دیگر سریه حمزه بود كه پیامبر او را با سی نفر از مهاجران به ناحیه عِیص فرستاد و درگیری رخ نداد. برخی گویند سریه حمزه نخستین سریه بوده است.
ص: 164
ابن اسحاق 2/ 248 و واقدی 1/ 12 گویند: در جمادی الاولی سال دوم هجرت گزارش رسید كه كاروان تجارت قریش به سرپرستی ابوسفیان به شام می رود. پیامبر ابوسَلَمَة بن عبدالاسد را به جانشینی خود در مدینه گماشت و پرچم سپاه را به دست حضرت حمزه داد و با صد و پنجاه و یا دویست نفر برای تعقیب كاروان قریش حركت كرد تا منطقه عُشیره رفت و تا اوایل ماه جمادی الآخره توقف كرد ولی به كاروان قریش دست نیافت. در این مدت با قبیله بنی مُدْلِج پیمان صلحی امضا كرد و در همین غزوه بود كه رسول خدا امیرالمؤمنین را ابوتراب نامید. علی (ع) با عمار یاسر كنار نخلستان بنی مُدْلِج رفتند و پس از ساعتی كه كارهای آنان را مشاهده كردند خوابشان برد. رسول خدا (ص) به آن جا رفت و آنان را بیدار كرد، وقتی علی (ع) را خاك آلود دید نشان ساده زیستی را به او داد و فرمود:
«مالَكَ یا أَباتُراب؟!»
تو را چه شده است ای خاك آلوده؟!
محب طبری در ذخائر العقبی/ 57 گوید: ابوتراب محبوب ترین كنیه برای امیرالمؤمنین (ع) بود، هر گاه وی را بدین كنیه می خواندند خشنود می شد.
به روایت ابن اسحاق 2/ 252 و واقدی 1/ 13 در ماه رجب سال دوم هجرت دو ماه قبل از جنگ بدر پیامبر پسر عمه خود عبدالله بن
ص: 165
جَحْش را همراه هشت نفر از مهاجران به منطقه نَخْلَه بین مكه و طائف فرستاد تا اخبار قریش را به وی گزارش دهند. حضرت نامه ای نوشت و به عبدالله داد و فرمود تا دو روز راه نرفته آن را نخواند، پس از دو روز راه پیمودن در آن بنگرد و به آن عمل كند و كسی از همراهان خود را مجبور نسازد. عبدالله پس از آن كه دو روز راه پیمود نامه را گشود فرمان چنین بود: «راه خود را ادامه بده و در نَخْلَه بین مكه و طائف فرود آی. آن جا در كمین قریش بمان و اخبار آنان را برای ما به دست آور».
عبدالله به همراهان خود گفت هركدام از شما خواهان شهادت است با من رهسپار شود و كسی كه نمی خواهد همراه من بیاید بازگردد. همگی رهسپار نَخْلَه شده در آن جا فرود آمدند تا كاروان تجارت قریش رسید. كاروانیان در وهله نخست از دیدن مسلمانان ترسیدند. لیكن با دیدن عُكّاشة بن مِحْصَن كه سر خود را تراشیده بود آسوده خاطر شدند و گفتند اینان برای ادای عمره آمده اند. آن روز آخر ماه رجب بود، مسلمانان گفتند اگر جنگ كنند در ماه حرام جنگ كرده اند و اگر صبر كنند تا ماه حرام سپری شود كاروان قریش وارد حرم می شود كه نبرد در آن منطقه نیز حرام است. سرانجام تصمیم گرفتند در همان روز به نبرد بپردازند. طبرسی در جوامع الجامع 1/ 118 گوید: آن روز اولین روز از ماه رجب بود، مسلمانان گمان كردند آخر ماه جمادی الآخره است. واقد بن عبدالله با پرتاب تیری عمرو بن حَضْرَمی را كشت، یك نفر هم گریخت، عثمان بن عبدالله و حَكَم بن كیسان نیز اسیر شدند. عبدالله كاروان تجاری قریش
ص: 166
را به مدینه آورد و به قولی خمس آن را برای رسول خدا جدا و بقیه را تقسیم كرد.
پیامبر فرمود: «من به شما فرمان نداده بودم كه در ماه حرام بجنگید!» لذا از تصرف در غنایم و اسیران خودداری نمود. مسلمانان بر عبدالله و یاران وی خرده گرفتند. قریش هم شروع به تبلیغ بر ضد مسلمانان كرده و گفتند محمد و یارانش ماه حرام را حلال شمردند. سرانجام آیه دویست و هفده بقره نازل شد:
(یَسْئَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرَامِ قِتَالٍ فِیهِ قُلْ قِتَالٌ فِیهِ كَبِیرٌ وَ صَدٌّ عَنْ سَبِیلِ اللهِ وَ كُفْرٌ بِهِ وَالْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَ إِخْرَاجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَكْبَرُ عِنْدَاللهِ وَالْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ).
از تو درباره جنگ در ماه حرام می پرسند بگو جنگ در آن گناهی است بزرگ. جلوگیری از راه خدا و كفر ورزیدن به او و جلوگیری از مسجدالحرام و اخراج ساكنان آن نزد خدا گناهی است بزرگ تر و فتنه انگیزی بدتر از كشتن است.
آن گاه رسول خدا (ص) غنایم و اسیران را تقسیم كرد. گویند این غنیمت نخستین غنیمتی بود كه به دست مسلمانان افتاد و عمرو بن عبدالله حَضْرَمی نخستین كافری بود كه به دست مسلمانان كشته شد و عثمان و حَكَم نخستین اسیرانی بودند كه به دست مسلمانان اسیر شدند.
رسول خدا (ص) و مسلمانان سیزده سالی را كه در مكه بودند به سوی بیت المَقْدِس نماز می گزاردند. البته به روایت كلینی 3/ 286 پیامبر كعبه را
ص: 167
در مقابل خود قرار می داد. گرچه زمخشری در كشاف 1/ 200 و طبرسی در جوامع الجامع 1/ 86 می گویند: پیامبر در مكه نیز به سوی كعبه نماز می گزارد، به مدینه كه هجرت كرد خدا دستور داد برای دوستی و الفت با یهود به سوی بیت الْمَقْدِس نماز بگزارد. باری، در مدینه نیز در اوایل هجرت تا هفده ماه به همان سوی نماز می خواندند. یهود كه همواره دنبال خرده گیری و اشكال تراشی بودند لب به سرزنش گشوده و به روایت سبل الهدی 3/ 537 گفتند محمد با ما مخالفت می كند اما به سوی قبله ما نماز می گزارد. پیامبر از این تبلیغات سوء آزرده خاطر گردید و منتظر بود كه در این باره دستوری فرا رسد.
سه شنبه پنجم شعبان و یا رجب سال دوم هجرت در حالی كه پیامبر (ص) در مسجدی در محله بنی سَلَمَه نماز ظهر می خواند در ركعت دوم نماز آیه صد و چهل و چهار بقره بر او نازل شد:
(قَدْ نَرَی تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِی السَّمَاءِ فَلَنُوَلِّینَّكَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَیثُ مَا كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ).
همانا گردانیدن رویت را به سوی آسمان می بینیم. پس تو را به سوی قبله ای می گردانیم كه از آن خشنودی. پس روی خود را به سوی مسجدالحرام برگردان و هر كجا كه بودید روی خود را بدان سوی برگردانید.
رسول خدا (ص) و مسلمانان روی از بیت المَقْدِس برتافتند و روی به قبله نماز را تمام كردند.
بیشتر مسلمانان و اعراب از تغییر قبله خوشحال بودند، زیرا خانه كعبه
ص: 168
از دیرباز مورد احترام آنان بود و از مهم ترین اماكن مقدس عرب به شمار می آمد. در مقابل برای یهودیان ناخوشایند بود. از این رو زبان به طعن گشوده و گفتند چرا مسلمانان قبله شان را تغییر دادند. آری، این موضوع حاكی از بحران روابط یهود و مسلمانان بود.
یثرب متشكل از دهكده هایی بود كه دو طایفه اوس و خزرج و طوایفی از یهود در آن زندگی می كردند. یثرب به هنگام هجرت هنوز شهر نشده بود. با ورود پیامبر و مهاجران مركز حكومت اسلامی شد و چهره شهر به خود گرفت. بدین جهت بود كه به «مدینة النبی» تغییر نام پیدا كرد. در نزدیكی یثرب دهكده ای قرار داشت به نام قُبا، این دهكده محل سكونت بنی عمرو بن عوف از قبیله اوس بود. رسول خدا (ص) در ابتدای هجرت وارد این دهكده شد.
امیرالمؤمنین (ع) به دستور رسول خدا در مكه ماند و اعلام كرد هر كس نزد محمد (ص) امانتی دارد بیاید بگیرد. پس از سه شبانه روز توقف در مكه و سپردن امانت ها به صاحبانشان همراه فاطمه دختر رسول خدا، فاطمه بنت اسد مادر خود، فاطمه دختر زبیر بن عبدالمطلب، سُوده همسر رسول خدا و ام كلثوم دختر آن حضرت از راه ذی طُوی رهسپار یثرب گردید.
هنگامی كه رسول خدا از قبا به مدینه آمد انصار برای بردن مهاجران به منازل خود با یكدیگر به رقابت پرداختند، ناچار كار به قرعه كشید تا
ص: 169
آن جا كه احدی از مهاجران بدون قرعه وارد خانه انصار نشد.
هجرت رسول خدا مبدأ تاریخ مسلمانان قرار گرفت. نخستین كاری كه رسول خدا در مدینه انجام داد تأسیس مركزی برای كارهای عبادی، سیاسی، نظامی و رسیدگی به امور مسلمانان بود كه به «مسجدالنبی» مشهور شد.
بسته شدن در خانه ها به مسجدالنبی به جز در خانه حضرت علی، برقراری عقد اخوت بین مهاجرین و انصار نیز از جمله وقایع این ایام است.
یهودیان مدینه دو گروه بودند؛ یك گروه اقلیت از افراد بومی یثرب كه با گذشت زمان به آیین یهود گرویده بودند ولی جمعیت جداگانه ای را تشكیل نمی دادند بلكه داخل همان طوایف عرب زندگی می كردند. گروه دیگر اكثریت كه سه طایفه بزرگ و مستقل بنی قَینُقاع، بنی نضیر و بنی قریظه بودند، اینان به یثرب هجرت كرده و جداگانه در قلعه های خود می زیستند.
دین اسلام كلیه طوایف و قبایل عرب را زیر پرچم واحد «لا إِلَهَ إِلَّا الله» درآورد و مسجد النبی مركز اداره حكومت پیامبر شد. برای اداره مدینه و هسته مركزی حكومت اسلامی پیمانی جامع و قانونی فراگیر تنظیم گردید و بنا به درخواست یهودیان بنی قَینُقاع، بنی نضیر و بنی قریظه پیمانی جداگانه با آنان هم امضا شد.
برای این مقطع از تاریخ اسلام می توان از یكی دو غزوه و سریه و همین طور از تغییر قبله نیز نام برد.
ص: 170
1. وضعیت یثرب را قبل از مهاجرت حضرت رسول و بعد از آن بنویسید.
2. اولین مسجدی كه در اسلام ساخته شد چه نام دارد؟
3. اولین نماز جمعه در كجا و در چه تاریخی برگزار گردید؟
4. مبدأ تاریخ مسلمان را بیان كنید.
5. مشخصات مسجد پیامبر را به طور خلاصه توضیح دهید.
6. منظور از «سد الابواب» چیست؟
7. پیمان برادری مهاجر و انصار را به طور اختصار بیان كنید.
8. یهودیان مدینه چند گروه بودند؟ طوایف مهم آن را نام ببرید.
9. چگونگی انعقاد پیمان عمومی مدینه را بیان كنید.
12. «غزوه» و «سریه» را تعریف كنید و چند نمونه از هر یك را نام ببرید.
13. نخستین غزوه ها و سریه ها كدام است؟
14. چگونگی و دلیل تغییر قبله را توضیح دهید.
ص: 171
ص: 172
انتظار می رود با مطالعه این درس:
- علت وقوع جنگ بدر را بدانیم.
- به چگونگی وقایع جنگ بدر پی ببریم.
- با موضوع و چگونگی ازدواج حضرت علی (ع) با حضرت زهرا آشنا بشویم.
- بتوانیم جنگ های «بنی قینقاع» و «سویق» را توضیح دهیم.
در این درس به جنگ بدر، تاریخ و علت وقوع، موقعیت جغرافیایی آن، شكست مشركان، حضور فرشتگان در بدر، نقش علی (ع) در پیروزی بدر، دیدگاه قرآن در خصوص جنگ بدر، پیامدهای آن، ازدواج علی (ع) و فاطمه (س)، جنگ بنی قینقاع، علت وقوع و نتیجه آن،جنگ سویق و در نهایت ضبط مال التجاره كاروان تجاری قریش به دست زید بن حارثه خواهیم پرداخت.
ص: 173
جنگ بدر در سال دوم و نوزده ماه پس از هجرت واقع شد. علت وقوع آن بنابر نقل ابن اسحاق 2/ 257 و واقدی 1/ 19 این بود كه كاروان تجاری بسیار بزرگی از مكیان كه تمامی قریش در مال التجاره آن سهیم بودند به سرمایه پنجاه هزار دینار با هزار شتر همراه چهل یا هفتاد تن از سران قریش مانند عمروعاص و مَخْرَمَة بن نوفل و به ریاست ابوسفیان به سوی شام حركت كرد. خبر حركت كاروان به رسول خدا رسید. حضرت برای تعقیب كاروان به ذی العُشَیره رفت ولی به آن دست نیافت. از این رو مترصّد بازگشت كاروان بود تا آن كه مطّلع شد كاروان در حال بازگشت به مكه است. طلحة بن عبیدالله و سعید بن زید را پیشاپیش فرستاد تا اخبار آن را گزارش دهند و به مسلمانان فرمود:
«هذِهِ عِیرُ قُرَیْشٍ فِیها أَمْوالُهُمْ، فَاخْرُجُوا إِلَیْها لَعَلَّ اللهُ یُنْفِلُكُمُوها».
این كاروان قریش است كه اموالشان در آن است، به سوی آنان بروید شاید خداوند غنیمتی به شما برساند.
گروه زیادی داوطلب خارج شدند، حتی برخی مانند سعد بن خَیثَمَه برای همراهی با رسول خدا (ص)، با پدرش قرعه زدند.
گروه زیادی هم شركت نكردند، زیرا حضرت برای جنگ بیرون نرفت. بدین جهت بود كه سرزنش و ملامت هم نشدند. البته به گفته واقدی 1/ 20 گروهی از رفتن همراه پیامبر اكراه داشتند.
رسول خدا (ص) ابولُبابه را به جانشینی خود در امور سیاسی و اجتماعی
ص: 174
و ابن ام مكتوم را برای اقامه نماز جماعت در مدینه نصب كرد. سپاه مدینه متشكل بود از سیصد و سیزده نفر مرد، هفتاد شتر كه معمولًا دو، سه و یا چهار نفر به نوبت بر یك شتر سوار می شدند، شش زره، هشت شمشیر و یك یا دو اسب. پیامبر (ص) روز دوشنبه هشتم یا دوازدهم ماه رمضان سال دوم هجرت راهی سرزمین بدر شد. بدر نام چاهی بود كه در بیست و پنج فرسخی شرق مدینه و در هشت فرسخی ساحل دریا قرار داشت. این منطقه محل عبور كاروان هایی بود كه از مكه به شام در تردّد بودند. در كنار این چاه سالی یك بار بازار صحرایی برپا می شد. حضرت در منطقه سُقْیا سپاه خود را صف آرایی كرد و از آنان سان دید. در همین جا بود كه عده ای را مانند عبدالله بن عمر، اسامة بن زید، زید بن ارْقَم و چند نفر دیگر را به لحاظ كم بودن سنشان به مدینه بازگرداند.
ابوسفیان كه گویا همان زمان كه در شام به سر می برد شنیده بود مسلمانان قصد تعرض به كاروان و مصادره آن را دارند با احتیاط تمام حركت كرد و از این بیم داشت كه هر لحظه به كاروان حمله شود. به روایت واقدی 1/ 28 عمروعاص گوید: وقت بازگشت به مكه در شهر مَعان مردی از قبیله جُذام به ما گفت هنگام رفتن شما به شام محمد قصد حمله به كاروان را داشت و یك ماه منتظر ماند و سپس به یثرب بازگشت، هم اكنون نیز چشم انتظار بازگشت شماست. ابوسفیان به تبوك كه رسید ضَمْضَم بن عمرو غفاری را اجیر كرد و به مكه فرستاد و دستور داد به قریش بگوید محمد و یارانش می خواهند به كاروان حمله كنند،
ص: 175
برای نجات كاروان بسیج شوید.
ضَمْضَم غفاری طبق دستور ابوسفیان گوش شترش را برید و پیراهن خود را از پیش و پشت چاك زد و وارونه بر تن كرد و با این هیئت وارد مكه شد و با فریاد بلند آرامش مكه را بر هم زد. او فریاد می زد: «ای قریشیان! ای فرزندان لُؤَی! كاروان كاروان! محمد متعرض آن شده، كمك كمك!» قریش با شنیدن فریادهای ضَمْضَم در عرض دو و یا سه روز خود را آماده دفاع از كاروان كردند. البته در رفتن یك نوع دلهره و اكراه وجود داشت. با این حال ابوجهل كه موافق رفتن بود فائق شد.
سرانجام سران قریش پس از كشمكش ها و اختلافات زیاد با سپاهی متشكل از نهصد و پنجاه نفر نیرو و هفتصد شتر، یكصد اسب و ششصد زره همراه كنیزكان رامشگر با ساز و آواز، دف زنان و هلهله كنان به سوی سرزمین بدر حركت كردند. كاروان قریش نزدیك منطقه بدر رسید و یك شب در آن جا توقف كرد. ابوسفیان بسیار وحشت زده و مضطرب بود كه مبادا مسلمانان به كاروان شبیخون بزنند، او با رفتن به دهكده بدر و كسب اطلاع از مَجْدِی بن عمرو جُهَنی از ورود مسلمانان باخبر گردید و بی درنگ نزد كاروان آمد و مسیر آن را به سوی دریای سرخ تغییر داد و به سرعت از جانب ساحل حركت كرد و بدر را در سمت چپ قرار داد. آن گاه قیس بن امرئ القیس را نزد سپاه قریش فرستاد و دستور داد به آنان بگوید بازگردید كه كاروان نجات یافت.
قیس به سوی سپاه قریش رفت و پیغام ابوسفیان را به آنان رساند. ولی ابوجهل نپذیرفت و گفت ما هرگز باز نخواهیم گشت. با آن كه قریش
ص: 176
چندان تمایلی به جنگ با پیامبر نداشت ولی به عللی ناگزیر از آن بود، چرا كه اولًا می خواست از حمله عبدالله بن جَحْش انتقام بگیرد و شكست خود را به نوعی جبران كند. ثانیاً بدون پاسخ ماندن حركت مسلمانان برای حمله به كاروان تجاری قریش حیثیت و وجهه آنان را خدشه دار می كرد. ثالثاً تداوم حیات اقتصادی مكیان در گرو امنیت مسیر كاروان تجاری آنان بود.
اخْنَس بن شَریق ثقفی كه هم پیمان بنی زُهْره بود به آنان گفت: خداوند كاروانتان را نجات داد و اموالتان را رها ساخت، بازگردید و ترس آن را هم به گردن من بگذارید. بنی زُهْره كه صد نفر بودند با شایع كردن این كه اخْنَس را مار گزید از رفتن تعلل ورزیدند و همگی از جُحْفَه به مكه بازگشتند. كنیزكان آوازه خوان را نیز از جُحْفَه به مكه بازگرداندند. به روایت كلینی 8/ 375 طالب بن ابی طالب پسر بزرگ حضرت ابوطالب نیز كه مسلمان بود و اسلام خود را پنهان می كرد و در دل پیرو دستور پیامبر (ص) بود و در شعر خود به این نكته تعریض داشت، به لحاظ طعنه قریش كه او را به هواخواهی پیامبر متهم كردند به مكه بازگشت.
ابن اسحاق 2/ 266 و واقدی 1/ 48 گویند: رسول خدا نیز با سپاه خود به سوی بدر آمد تا به ذَفْران رسید، در آن جا مطلع شد كه قریش با سپاهی گران برای دفاع از كاروان خود آمده اند. سپاهیان خود را از این موضوع آگاه ساخت و با آنان درباره جنگ با قریش به رایزنی پرداخت.
ص: 177
ابوبكر و عمر مطالبی گفتند حاكی از این كه جنگ به صلاح مسلمانان نیست و آنان آمادگی این كار را ندارند.
گفتار آنان تلویحاً توصیه به عقب نشینی بود. رسول خدا به سخنان آنان اعتنایی نكرد و چیزی نفرمود. آن گاه مقداد با سخنان شجاعانه خود رسول خدا را خوشحال كرد. او گفت: ای رسول خدا (ص) برای امتثال فرمان الهی حركت كن ما همراه تو هستیم. به خدا سوگند ما آن گونه كه بنی اسرائیل به پیامبرشان گفتند تو و پروردگارت بروید بجنگید و ما در این جا نشسته ایم، نمی گوییم، بلكه می گوییم: تو و پروردگارت بروید بجنگید همانا ما هم همراه شما می جنگیم. پیامبر مقداد را دعا كرد بعد فرمود:
«أَشِیرُوا عَلَیَّ أَیُّهَا النَّاس».
ای مردم رأی خود را بگویید.
مقصود او انصار بود كه تا به حال از آنان در حركت های نظامی استفاده نكرده بود و نظرش این بود كه انصار بر اساس تعهدات و پیمان های خود در عقبه متعهد شده بودند امنیت رسول خدا (ص) را همانند امنیت جان خود و خانواده شان در مدینه تأمین كنند، اما این كه در خارج از مدینه نیز همراه او بجنگند در پیمان ها ذكر نشده بود.
سعد بن مُعاذ بزرگ طایفه اوس متوجه مقصود حضرت شد و گفت: من از سوی انصار پاسخ می دهم. ای رسول خدا گویا مقصود شما ما هستیم؟ فرمود: «آری». عرض كرد: همانا ما به تو ایمان آوردیم و میثاق اطاعت بسته ایم. پس ای پیامبر خدا حركت كن. حضرت خوشحال و مصمم بر نبرد شد و فرمود: «به بركت خدا حركت كنید و مژده باد شما را. همانا خدا دست
ص: 178
یافتن بر یكی از این دو گروه (كاروان یا سپاه قریش) را به من وعده داده است. به خدا سوگند گویی من هم اكنون كشتارگاه ایشان را می بینم».
پیامبر پرچم های سه گانه جنگ را بست، زیرا از مدینه بدون پرچم بیرون آمده بود. رایت را به دست علی بن ابی طالب و پرچم مهاجران را به مصعب بن عُمیر و پرچم انصار را به یكی از انصار داد. آن گاه از ذَفْران حركت كرد و در شب جمعه هفدهم ماه رمضان به سرزمین بدر رسید و در كنار تپه ای از رمل كه قریش در آن سوی آن بودند اردو زد. آن گاه علی (ع)، زبیر، سعد وقاص، و بَسْبَس بن عمرو را فرستاد تا از كنار آب بدر خبر بیاورند. آنان آمدند دو نفر از آبكشان قریش را دستگیر كردند و بقیه گریختند و خبر ورود رسول خدا را به قریش دادند. با كسب اطلاع از آن دو نفر معلوم شد كه قریش بین نهصد تا هزار نفرند.
سپس با پیشنهاد حُباب بن مُنذِر لشكر اسلام حركت كرد و كنار نزدیك ترین چاه به دشمن اردو زد و برای آن كه بتوانند به آسانی از آب استفاده كنند حوضی ساختند. بین دو سپاه تنها یك تپه شنی فاصله بود. در آن شب به فرمان خداوند خواب بر مسلمانان چیره گشت. باران نیز بدون آن كه مشكلی برای مسلمانان ایجاد كند نازل شد، زمین شنزار غیر قابل عبور را برای مسلمانان محكم ساخت تا به راحتی رفت و آمد كنند و زیر پای قریش را از زیادی آب غیرقابل عبور و مرور كرد.
به روایت ابن اسحاق 2/ 272 و واقدی 1/ 49 سعد بن معاذ خدمت رسول خدا عرض كرد: سایبانی برای شما بسازیم و مركب تان را كنار آن
ص: 179
آماده كنیم و شما داخل آن بمان. اگر خدا ما را پیروز كرد این همان چیزی است كه ما می خواهیم و اگر به گونه دیگر شد بر مركب خود سوار می شوی و به مدینه نزد اقوام ما باز می گردی. پیامبر (ص) او را دعا كرد. سپس كنار چاه های آب سایبانی از شاخه های نخل برای حضرت ساختند، پیامبر و ابوبكر داخل سایبان بودند و سعد بن معاذ كنار درِ سایبان نگهبانی می داد.
این مطلب از چند جهت مورد تردید واقع شده است. اولًا ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه 14/ 118 گفته است: «من از كار سایبان تعجب می كنم، از كجا آنان شاخه نخل داشتند كه با آن سایبان بسازند و حال آن كه منطقه بدر سرزمین نخل نبود و آن تعداد شاخه نخل هم كه همراه مسلمانان بود آن قدر كم بود كه به منزله سلاح به شمار می آمد». البته امروزه در سرزمین بدر نخل وجود دارد. ثانیاً پیامبر كه نباید از میدان جنگ فرار كند. ثالثاً این كار از ناحیه فرماندهی موجب سستی و تضعیف روحیه جنگجویان می شود. رابعاً پیش از پیشنهاد سعد پیامبر بشارت داد كه پیروزی از آن مسلمانان است. خامساً این داستان با آن مطلبی كه امیرالمؤمنین درباره رسول خدا نقل می كند سازگار نیست. به نقل ابن سعد 2/ 23 آن حضرت فرمود: «چون روز بدر فرا رسید و جنگ شروع شد ما به رسول خدا پناه بردیم و او از همه بیشتر سختی های جنگ را تحمل كرد و هیچ كس از وی به دشمن نزدیك تر نبود». سادساً مورخان از جمله طبرسی در اعلام الوری/ 169 نقل كرده اند كه حضرت شمشیر به دست گرفت و با تلاوت آیه چهل و پنج سوره قمر (سَیُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ یُوَلُّونَ الدُّبُرَ) به زودی این جمع شكست خورند و واپس گریزند، به قلب
ص: 180
دشمن حمله كرد. به نظر می رسد اگر روایت سایبان صحیح باشد احتمالًا از آن به عنوان مقر فرماندهی استفاده می شده و پیامبر از آن جا سپاه اسلام را هدایت می كرده است، هم چنان كه در جنگ بنی نضیر نیز این گونه بود.
ابن اسحاق 2/ 274 گوید: مشركان قریش عُمیر بن وَهْب را فرستادند تا توان رزمی نیروهای اسلام را ارزیابی كند. او دو بار با اسب خود اطراف مسلمانان گشتی زد، بالا و پایین دره را به دقت بررسی كرد. آن گاه نزد قریش آمد و گفت: نه نیروی كمكی دارند و نه كمین، سیصد نفر یا اندكی بیشتر هستند، همراه آنان هفتاد شتر و دو اسب است. سپس گفت: ای گروه قریش شترانی دیدم كه با خود مرگ حمل می كنند. پس ببینید صلاحتان چیست. سران قریش برای اطمینان خاطر و احتیاط ابواسامه جُشَمی را نیز فرستادند. او هم پس از ارزیابی خویش سخنان عمیر را تأیید كرد.
واقدی 1/ 63 گوید: حكیم بن حِزام نزد عُتبه آمد و گفت: ای ابوالولید تو بزرگ و سرور قریشی و قریش از تو اطاعت می كند، می خواهی تا ابد از تو به نیكی یاد كنند؟ پرسید چه باید كرد؟ گفت خونبهای عمرو بن حَضْرَمی هم پیمان خود و قیمت كالایی را كه محمد در روز نَخْلَه گرفته است برعهده گیر و مردم را بازگردان، شما جز این خونبها و قیمت كالا چیز دیگری از محمد نمی خواهید. عُتبه پذیرفت بر شتر خود سوار شد و میان مشركان رفت و گفت ای قوم از من اطاعت
ص: 181
كنید و با این مرد و یارانش نجنگید و گناه و ترس آن را هم بر گردن من بگذارید. گروهی از اینان خویشاوند شما هستند.
ابوجهل خطاب به مردم گفت عتبه چنین می گوید چون پسرش همراه محمد است و محمد نیز پسرعموی اوست، او نمی خواهد پسر و پسرعمویش كشته شوند. آن گاه نزد عامر بن حَضْرَمی آمد و او را تحریك كرد تا به خونخواهی برادرش قیام كند. عامر خود را برهنه كرد و خاك بر سر خویش پاشید و فریاد زد: واعَمْراه واعَمْراه! ابوجهل به عُمیر گفت مردم را بشوران. آن گاه خودش آهنگ مسلمانان كرد و به آنان حمله ور شد. حكیم بن حِزام باز هم كوشید تا جنگ آغاز نشود، ولی نتیجه ای نداد. سرانجام عتبه را هم تعصب فرا گرفت و پیاده در حالی كه برادرش شیبه و فرزندش ولید او را همراهی می كردند آماده پیكار شد.
عتبه مسلمانان را برای مبارزه فرا خواند. در این لحظه خوابی سبك پیامبر را فرا گرفت. قبلًا فرموده بود تا اجازه ندادم نجنگید و اگر به شما حمله كردند فقط تیربارانشان كنید، شمشیر نكشید مگر این كه شما را محاصره كنند. در همین خواب بود كه خداوند تعداد كفار را به پیامبر كم نشان داد. ابن اسحاق 2/ 279 گوید: حضرت دست هایش را به دعا گشود و فرمود:
«اللّهُمَّ إِنْ تَهْلِكَ هذِهِ الْعِصابَةُ الْیَوْمَ لا تُعْبَدْ».
بار خدایا اگر امروز این گروه كشته شوند دیگر در روی زمین پرستش نمی شوی.
ص: 182
به روایت ابن اسحاق 2/ 276 اسْوَد بن عبدالاسد مخزومی برادر ابوسَلَمَه كه مردی بدخو و گستاخ بود نزدیك حوض آب مسلمانان آمد و گفت با خدا عهد می كنم كه از حوض ایشان آب بنوشم یا آن را ویران كنم و یا در این راه كشته شوم. حمزه از سپاه بیرون آمد و با ضربتی یك پای او را قطع كرد. اسود خود را در حوض افكند تا با پای دیگرش آن را خراب كند و از آب آن بنوشد ولی حمزه او را در میان حوض به قتل رساند. در این وقت عتبه، شیبه و ولید از سپاه قریش خارج شدند و طبق رسم عرب هماورد طلبیدند. سه تن از جوانان انصار معاذ، معوّذ و عوف پسران عَفْرا به نبرد آنان آمدند. همین كه خود را معرفی كردند جنگجویان قریش گفتند ما با شما نمی جنگیم. سپس فریاد برآوردند ای محمد همتایان ما را از خویشاوندانمان به جنگ ما بفرست. رسول خدا به عُبیده و حمزه و علی فرمود: برخیزید. این سه نفر در مقابل سه نفر از مشركان قرار گرفتند و هنگامی كه خود را معرفی كردند عتبه و همراهانش گفتند: آری شما همتایانی بزرگوارید. امیرالمؤمنین با ولید، حمزه با عتبه و عبیده با شیبه به نبرد پرداختند. علی و حمزه بی درنگ هماوردان خود را از پای درآوردند ولی شیبه با ضربتی یك پای عُبیده را قطع كرد آن گاه علی و حمزه به یاری عبیده شتافتند و شیبه را كشتند.
به روایت واقدی 1/ 81 رسول خدا مشتی سنگریزه برداشت و به سوی كافران پاشید و فرمود:
«شاهَتِ الْوُجُوه! أَللَّهُمَّ ارْعَبْ قُلُوبَهُمْ وَ زَلْزِلْ أَقْدامَهُمْ!».
صورت هایتان زشت باد! بار خدایا دل های شان را پر از بیم كن و گام های شان را بلرزان.
ص: 183
آن گاه دشمنان خدا پا به فرار گذاشتند. مسلمانان هم آنان را تعقیب كرده و می كشتند و اسیر می گرفتند. هیچ یك از آنان نبود جز آن كه چشم و صورتش پر از خاك شده بود و نمی دانست به كدام طرف فرار كند. در این حال مؤمنان و فرشتگان با آنان نبرد می كردند.
پیامبر (ص) ابوجهل را فرعون این امت نامیده بود و همو بود كه به اتفاق عتبه در جنگ بدر نقش فرماندهی كل را ایفا می كرد.
واقدی 1/ 86 گوید: هنگامی كه عده ای از مشركان كشته شدند بنی مخزوم ابوجهل را در میان گرفتند و نمی گذاشتند كسی به او دسترسی پیدا كند، لباس هایش را به تن چند نفر كه حاضر شدند خود را فدای او كنند پوشاندند، آن چند نفر نیز به دست حضرت علی و حمزه كشته شدند.
معاذ بن عمرو بن جَمُوح ابوجهل را دید و تصمیم گرفت او را بكشد و با یك ضربت پایش را قطع كرد. در این حال معوّذ بن عَفْرا ضربتی دیگر زد و او را نقش بر زمین ساخت. در پایان جنگ پیامبر دستور داد ابوجهل را بیابند. عبدالله بن مسعود او را در حالی كه رمقی در بدن داشت یافت و سر وی را جدا كرد و آورد. رسول خدا (ص) از دیدن سر ابوجهل بسیار خوشحال شد و خدای را سپاس گفت.
با كشته شدن ابوجهل سپاه قریش نظم خود را به طور كامل از دست داد و دیگر هیچ امیدی برای جمع آوری و بازسازی آن نبود. بدین سان سپاه قریش با دادن هفتاد كشته و هفتاد اسیر نزدیك ظهر رو به هزیمت
ص: 184
گذاشت و به طوری شیرازه اش از هم گسست كه برخی در بیابان ها سرگردان شده و از بیراهه به سوی مكه گریختند. هنگام ظهر جنگ پایان یافت، آن گاه به دستور رسول خدا (ص) كشتگان قریش را داخل چاه های متروكه بدر ریختند و آن ها را پر كردند.
به نقل ابن اسحاق 2/ 364 و واقدی 1/ 145 در جنگ بدر چهارده تن از مسلمانان، هشت نفر از انصار و شش نفر از مهاجران به شهادت رسیدند.
واقدی 1/ 102 گوید: در جنگ بدر یك صد و پنجاه شتر، ده اسب، مقداری سلاح، پوست و لباس به غنیمت گرفته شد. این علاوه بر وسایل شخصی بود كه گروهی از مجاهدان از كشتن كفار به دست آورده بودند. اسرا نیز جزء غنایم به شمار می آمدند. بر سر تقسیم غنیمت اختلاف شد. آیه اول سوره انفال كه می فرماید: (یَسْئَلُونَكَ عَنِ الأَنْفَالِ) از تو درباره غنایم می پرسند، اشاره به همین اختلاف دارد. رسول خدا ابتدا از تقسیم غنایم خودداری كرد و عبدالله بن كعب مازنی را بر آن ها گماشت. سپس در درّه سَیر آن ها را بین مجاهدان به تساوی تقسیم كرد. هر نفر یك سهم و هر اسب دو سهم و سهامی نیز برای چند نفر كه نتوانسته بودند شركت كنند جدا كرد، از جمله جعفر بن ابی طالب (ع) كه در حبشه به سر می برد.
به روایت واقدی 1/ 114 رسول خدا (ص) عبدالله بن رَواحه و زید بن
ص: 185
حارثه را به مدینه فرستاد تا پیشاپیش مژده پیروزی سپاه اسلام را به مردم برسانند. عبدالله و زید در روز یكشنبه نوزدهم ماه رمضان داخل مدینه شدند. در این هنگام مردم از دفن رقیه دختر پیامبر باز می گشتند. زید بن حارثه بخش بالای مدینه را مطلع ساخت و عبدالله بن رواحه بخش پایین شهر را. این پیروزی غیرمترقبه برای مردم مدینه باوركردنی نبود.
رسول خدا پس از سه روز توقف در سرزمین بدر راهی مدینه شد، به شهر كه رسید اسیران قریش را بین اصحاب خود تقسیم كرد و سفارش نمود با آنان به نیكی رفتار كنند. به روایت ابن اسحاق 2/ 300 ابوعزیز بن عُمیر برادر مُصعب بن عُمیر گوید: من نزد طایفه ای از انصار بودم كه مرا از بدر آورده بودند، هنگام خوردن غذا كه فرا می رسید با آن كه نان خیلی كم بود به من نان می دادند و خودشان خرما می خوردند.
برخی از صحابه به كشتن اسیران و برخی دیگر به آزادی آنان رأی دادند. واقدی 1/ 107 از امیرالمؤمنین نقل می كند كه جبرئیل پیامبر را در این امر مخیر گذاشت. حضرت آزادی آنان را انتخاب كرد و به تناسب وضع مالی اسیران قریش سر بهای آنان را نفری هزار تا چهار هزار درهم تعیین كرد. بیشتر آنان از جمله عباس عموی پیامبر، فِدْیه پرداختند و آزاد شدند. عده ای را هم كه تمكن مالی نداشتند، ولی باسواد بودند دستور داد تا هركدام ده پسر بچه از فرزندان انصار را به طور كامل خواندن و نوشتن بیاموزند و سپس آزاد شوند. یكی دو نفر هم بدون فدیه آزاد شدند. ابوالعاص بن ربیع داماد پیامبر نیز جزء اسیران بود، زینب دختر رسول خدا گردنبندی را كه حضرت خدیجه شب زفاف به او بخشیده
ص: 186
بود، برای آزادی همسرش فرستاد. پیامبر (ص) با دیدن گردنبند به یاد خدیجه افتاد و سخت متأثر شد. آن گاه با صلاحدید مسلمانان ابوالعاص را بدون فدیه آزاد كرد و گردنبند را كه یادگار خدیجه بود به زینب بازگرداند.
به خوبی روشن نیست كه آیا فدیه اسیران متعلق به كل رزمندگان بود و یا از آنِ كسانی بود كه آنان را اسیر كرده بودند. واقدی 1/ 98 نخست می گوید: رسول خدا در آغاز جنگ فرمود:
«مَن أَسِرَ أَسِیراً فَلَهُ كَذا وَ كَذا».
هر كس اسیری بگیرد پس برای او چنین و چنان است.
آن گاه در 1/ 99 می نویسد: منادی پیامبر ندا داد:
«مَن أَسِرَ أَسِیراً فَهُوَ لَهُ».
هر كس اسیری بگیرد از آن خود اوست.
و نیز واقدی 1/ 140 نقل می كند مصعب بن عمیر به مُحرز بن نَضْلَه كه برادرش ابو عزیز بن عمیر را اسیر كرده بود گفت محكم نگهدارش كه در مكه مادر ثروتمندی دارد!
به روایت بلاذری 1/ 143 مقداد نیز كه نَضْر بن حارث را اسیر كرده بود وقتی پیامبر خواست نَضْر را بكشد، گفت این اسیر من است.
حلبی 2/ 280 نیز در ضمن بیان اسیران بنی مُصْطَلِق می گوید: اسیران بدر متعلق به اسیركنندگان بود. شواهدی نیز دلالت دارد بر این كه فدیه اسیران متعلق به كلیه مجاهدان بوده است. از جمله آزاد شدگان بدون فدیه ابوالعاص است كه با كسب رضایت كلیه مجاهدان صورت گرفت،
ص: 187
نه با جلب رضایت عبدالله جبیر یا خِراش بن صِمَّه كه او را اسیر كرده بودند. یا این كه عمرو بن ابی سفیان را علی (ع) اسیر كرد، اما با قرعه در سهم پیامبر (ص) قرار گرفت. نیز درباره سرنوشت اسیران نقل شده است كه پس از مشورت برخی پیشنهاد كردند كه فدیه آنان را می گیریم و با آن سپاه اسلام را بر ضد دشمنان تجهیز و تقویت می كنیم. برای اطلاع بیشتر رجوع شود به كتاب سرنوشت اسیر در اسلام.
ابن اسحاق 2/ 300 گوید: حَیسُمان بن عبدالله خزاعی نخستین كسی بود كه خبر شكست قریش را به مكه برد. قریش از او پرسیدند چه خبر؟ گفت: عتبة بن ربیعه، شیبة بن ربیعه، ابوجهل، امیة بن خَلَف، زَمْعَة بن اسود، نُبیه و مُنبِّه پسران حجّاج، ابوالبَخْتَری كشته شدند! چون اینان همه از سران و بزرگان قریش بودند مكیان گمان كردند حَیسُمان دیوانه شده است. ابولهب با شنیدن این خبر از شدت رنج و غصه بیش از هفت روز زنده نماند و درگذشت.
بیهقی در دلائل النبوه 3/ 55 نقل می كند كه علی (ع) فرمود: «من در جنگ بدر در حال آب كشیدن از چاه بودم كه سه مرتبه باد بسیار شدیدی وزید كه تا آن روز مانندش را ندیده بودم؛ اولی جبرئیل بود با هزار فرشته نزد رسول خدا فرود آمد، دومی میكائیل بود با هزار فرشته در جناح راست و سومی اسرافیل بود با هزار فرشته در جناح چپ آن حضرت فرود آمد». علامه مجلسی در بحار الانوار 17/ 306 نقل می كند كه سه بار وزیدن باد شدید سلام كردن این سه گروه به امیرالمؤمنین بود.
ص: 188
قطعاً روز بدر فرشتگان به یاری پیامبر و مسلمانان شتافتند، در این هیچ گونه شكی نیست، قرآن در سورة آل عمران و انفال به این مطلب تصریح دارد، اما كیفیت آن تا اندازه ای مبهم است. در این باره كه آیا فرشتگان كسی را كشتند نیز اختلاف است. برخی گفته اند فرشتگان افرادی را نیز كشته اند و اصولًا فرشتگان فقط در جنگ بدر جنگیدند. بعضی دیگر می گویند فرشتگان كسی را نكشتند، حضور و نقش آنان فقط برای تقویت روحیه مسلمانان و ایجاد رعب و وحشت در دل كفار بوده است و همین نظریه صحیح است، زیرا قاتل هر یك از هفتاد كشته قریش نام برده شده و بین مسلمانان مشخص و معلوم بوده است.
نقش امیرالمؤمنین (ع) در جنگ بدر بسیار مؤثر و سرنوشت ساز بود. بخش عمده بار سنگین نظامی و عملیاتی جنگ برعهده آن حضرت و عمویش حمزه بود. بهترین دلیل بر این كه قسمت اعظم پیروزی جنگ بدر مرهون رشادت های فرزند ابوطالب بوده این است كه نیمی از كشته های قریش فقط به دست باكفایت او كشته شدند. شیخ مفید در ارشاد/ 140 نوشته است: شیعه و سنی اتفاق دارند كه سی و شش نفر از قهرمانان و سران شرك را علی (ع) به تنهایی كشت. ابن شهر آشوب در مناقب 2/ 82 گوید: گفته شده چهل و چند نفر را او به قتل رساند. البته این غیر از آن تعدادی است كه آن حضرت در كشتن آنان شركت داشته است.
شجاعت شگفت انگیز و نقش محوری او در نابود ساختن سران
ص: 189
شرك از همان ابتدای جنگ برای همه مشهود بود و دوست و دشمن به آن اعتراف كردند تا آن جا كه به روایت شیخ مفید/ 42 اسید بن ابی ایاس با اشعار خود مشركان را بر كشتن آن بزرگوار تحریض می كرد، كه یكی از آن ها این است:
هذَا ابْنُ فاطِمَةَ الَّذِی أَفْناكُمُ ذَبْحاً وَ یَمْشِی سالِماً لَمْ یُذْبَحِ
این پسر فاطمه است كه با سر بریدن شما را نابود كرد و حال آن كه تندرست و سالم راه می رود و كشته نمی شود.
شیخ مفید/ 56 گوید: یكی از شعرای بنی عامر در پاسخ حسان بن ثابت گفته است شما ما را نكشتید، بلكه شما به شمشیرهای بنی هاشم افتخار می كنید، یك بیت او چنین است:
فَجَالَ عَلِیٌّ جَوْلَةً هاشِمِیَّةً فَدَمَّرَهُمْ لَمّا عَتَوْا وَ تَكَبَّرُوا
پس علی حمله ای هاشمی كرد و آنان را در هنگامی كه سركشی كردند و تكبر ورزیدند نابود ساخت.
ابن اسحاق 2/ 322 می گوید: تمامی سوره انفال پس از جنگ بدر نازل شد. ابتدا اختلاف مسلمانان را حل كرد و فرمود غنایم و انفال از آن خدا و رسول اوست. سپس ضعف مسلمانان را از نظر نیرو و سلاح گوشزد كرد و فرمود ما هزار فرشته صف كشیده به كمك شما فرستادیم كه باعث قوّت قلب شما و وحشت كفار شدند. هم چنین باران رحمت برایتان فرستادیم و نیز می گوید ما كفار را در نظر شما كم جلوه دادیم و شما را نیز در نظر كفار كم نشان دادیم تا كاری را كه خدا مقرر كرده بود انجام
ص: 190
شود. نیز فرمود اگر شما ثابت قدم باشید یك نفر شما می تواند با ده نفر، بیست نفر شما با دویست نفر و صد نفر شما با هزار نفر بجنگد.
هم چنین خداوند مسلمانان را از این جهت كه در جنگ بدر برخی از دشمنان را نمی كشتند و به فكر اسیر كردن آنان بودند تا از این راه مالی به دست آورند سرزنش كرد و فرمود كسی حق ندارد در حین جنگ اسیر بگیرد. بسیاری از آداب جنگ و مسائل مربوط به آن و این كه تمامی نیرو و توان از خداوند است و نهایتاً كلیه كارها به دست اوست در این سوره بیان شده است.
جنگ بدر نخستین و مهم ترین درگیری تمام عیاری بود كه میان مسلمانان و قریش درگرفت، خداوند به سبب این جنگ مسلمانان را عزیز و سربلند كرد و كفار قریش را خوار و ذلیل و سرشكسته ساخت. به روایت واقدی 1/ 121 و كلینی 2/ 121 خبر پیروزی مسلمانان از جزیرةالعرب فراتر رفت و به كشور حبشه نیز رسید، نجاشی شهریار حبشه خبر پیروزی پیامبر و مسلمانان را به جعفر (ع) رساند و از این حادثه اظهار مسرت نمود. روحیه مسلمانان مدینه و قبایل اطراف تقویت شد و دانستند كه با قدرت ایمان می توان بر دشمن بسیار قوی چیره شد. قریش نیز به هراس افتاد و متوجه شد كه كار پیامبر و مسلمانان را نباید آسان پنداشت، چرا كه پیامبر به كمك یك عده كشاورز یثرب سران آزموده قریش را به خاك مذلت افكند و راه تجارت و بازرگانی آنان را دچار خطر جدی و مختل كرد. از این رو به روایت الدرر/ 131 ابتدا به فكر انتقام افتادند و
ص: 191
هیئتی را به ریاست عمروعاص برای بازگرداندن جعفر بن ابی طالب و مهاجران به حبشه فرستادند تا آنان را در قبال كشته های بدر به قتل برسانند. اما نجاشی این بار نیز به سخنانشان اعتنایی نكرد و آنان سرافكنده به مكه بازگشتند. آن گاه سران قریش در فكر تدارك جنگی بس سخت برآمدند كه طی آن پیامبر و مسلمانان را از پای درآورند و برای همیشه آسوده خاطر شوند و از این به بعد بود كه با كشته شدن ابوجهل و عتبه ریاست كفار قریش به ابوسفیان رسید.
آری، پیروزی پیامبر و مسلمانان در جنگ بدر كه به هیچ وجه انتظارش نمی رفت، بر یهودیان و عده ای از مشركان و منافقان مدینه نیز گران آمد. آنان برای جلوگیری از رشد و گسترش اسلام تبلیغات وسیعی را بر ضد رسول خدا به راه انداختند. در رأس اینان كعب بن اشرف قرار داشت كه از طرف مادر یهودی بود. كعب با شنیدن خبر پیروزی پیامبر و دیدن اسیران قریش در حال ذلت و خواری برآشفت و به هواداران خود گفت: وای بر شما! امروز دیگر زیر زمین برای شما بهتر از روی آن است. او صریحا در اشعار خود از پیامبر بدگویی می كرد. كعب به مكه رفت و با سرودن اشعاری در رثای كشتگان بدر قریش را بر ضد حضرت شوراند. فتنه انگیزی، تبلیغات سوء و حرمت شكنی اخلالگران آرامش مدینه را در معرض خطر قرار داد. رسول خدا به ناچار با آنان برخورد جدی كرد، تعدادی را سركوب و گروهی را به هلاكت رساند.
شكست قریش در بدر هم چنین بر نگرانی اعراب و قبایلی كه در اطراف مدینه می زیستند افزود، زیرا آنان دیدند مسلمانانی كه تعدادی از ایشان در مدینه غریب بودند و هیچ گونه امكاناتی نداشتند، ضربه مهلكی
ص: 192
بر پیكر قریش وارد كردند. اعراب به جای آن كه به حقانیت اسلام و پیامبر پی برند و مسلمان شوند، به كارشكنی و غارت و راهزنی پرداختند. رسول خدا در غزوه های بنی سُلیم، ذی أمَرّ و قَرْقَرَةُ الْكُدْر به سركوبی آنان پرداخت.
در ماه رمضان سال دوم هجرت امیرالمؤمنین (ع) در حالی كه بیست و پنج سال داشت با حضرت زهرا (س) كه بنا بر قول مشهور بین علمای شیعه نه ساله بود ازدواج كرد. قبل از علی (ع) عده ای درخواست ازدواج با آن حضرت را نموده بودند ولی پیامبر نپذیرفته و فرموده بود منتظر فرمان الهی هستم. آن گاه طبق نقل بحار الانوار 36/ 361 به فرمان خدا كه فرمود:
«زَوِّجِ النُّورَ مِنَ النُّور».
نور را به تزویج نور درآور.
فاطمه (س) را به علی تزویج نمود. آری، خداوند فاطمه را به نكاح علی درآورد و عقد آنان در آسمان ها در حضور فرشتگان بسته شد. حضرت زهرا چند ماهی عقد بسته بود سپس در ماه ذی الحجه همان سال طی یك جشن عروسی به خانه علی (ع) رفت.
به روایت ابن اسحاق 3/ 50 و واقدی 1/ 176 یهود بنی قَینُقاع نیز پس از جنگ بدر به دشمنی و ستیزه جویی با پیامبر خدا برخاستند. آنان كه عموما شغلشان زرگری و صنعتگری بود پیمان بسته بودند كه بر ضد
ص: 193
پیامبر اقدامی نكنند با این حال پیمان خود را زیر پا گذاشته و به اخلالگری پرداختند.
رسول خدا (ص) نخست یهود بنی قینقاع را جمع و موعظه و نصیحت كرد و خطاب به آنان فرمود: «ای جماعت یهود شما می دانید كه من فرستاده خدا هستم، پس قبل از آن كه خداوند بلایی را كه بر سر قریش فرود آورد بر سر شما فرود آورد مسلمان شوید». آنان در پاسخ گفتند: پیروزی بر آنان تو را مغرور نكند، همانا تو بر گروهی نادان چیره شدی. به خدا سوگند ما مرد جنگیم، اگر با ما جنگ كنی خواهی دانست كه با كسی چون ما جنگ نكرده ای.
در همین ایام روزی یك زن مسلمان از انصار به بازار بنی قینقاع رفت و نزد زرگری نشست تا زیورآلات بخرد. زن مسلمان صورت خود را به طور كامل از نامحرم پوشانده بود. یهودیان درصدد برآمدند تا چهره اش را بنگرند اما او هم چنان صورت خود را پوشیده نگهداشت. یكی از یهودیان دامن او را از پشت با خاری به بالای لباسش گره زد. هنگامی كه زن از جا برخاست قسمتی از بدنش نمایان شد، یهودیان خندیدند و او را مسخره كردند. زن بی گناه تا متوجه این كار زشت شد فریاد كشید!
یك نفر از مسلمانان كه این صحنه تأثرانگیز و ناجوانمردانه را دید غیرتش به جوش آمد و به دفاع از زن مظلوم پرداخت و بی درنگ آن مرد یهودی را كشت. یهودیان نیز دسته جمعی بر سر آن مسلمان ریختند و او را به قتل رساندند. دیگر مسلمانان نیز به طرفداری از هم كیش خود برخاستند و در نتیجه آشوب برپا شد. آن گاه یهودیان در دژ خود سنگر
ص: 194
گرفته و اعلام جنگ كردند. رسول خدا (ص) با سپاهی از مسلمانان دژ آنان را به مدت پانزده روز محاصره كرد. یهودیان سرانجام تسلیم شدند. عبدالله بن ابَی رئیس منافقان كه با یهود بنی قینقاع هم پیمان بود وساطت نمود و حضرت با اصرار بیش از حد او از كشتن آنان صرف نظر نمود ولی اموال و سلاحشان را مصادره و خودشان را از مدینه اخراج كرد. كار ضبط اموال و سلاح آنان زیر نظر عُبادة بن صامت كه از هم پیمانانشان بود انجام گرفت. یهودیان به ناچار از مدینه كوچ كردند و در سرزمین اذْرِعات شام ساكن شدند. درمورد تعداد یهودیان بنی قینقاع مورخان چیزی ننوشته اند جز مسعودی در التنبیه و الاشراف/ 206 كه تعداد مردانشان را چهارصد نفر نوشته است.
به روایت ابن اسحاق 3/ 47 ابوسفیان پس از جنگ بدر نذر و عهد نموده و سوگند یاد كرده بود تا با محمد جنگ نكند، غسل جنابت انجام ندهد و به گفته واقدی 1/ 181 روغن زدن بر سر خویش را تا هنگام گرفتن انتقام خون كشتگان قریش حرام كرده بود. بنابراین در ذی الحجه سال دوم هجرت با دویست یا به قولی چهل نفر حركت كرد و به مدینه آمد. شبانه به در خانه حُیی بن اخْطَب یهودی رفت، او در را به رویش باز نكرد. نزد سَلّام بن مِشْكَم رفت. سَلّام ابوسفیان را پذیرفت و از او میزبانی كرد و اخبار پیغمبر و یاران آن حضرت را در اختیار وی نهاد. ابوسفیان سحرگاه از خانه سَلّام بن مِشْكَم بیرون آمد، در منطقه عُریض در نزدیك مدینه مردی از انصار را كه همراه كارگرش كار می كرد كشت و دو
ص: 195
خانه و یك مزرعه را نیز به آتش كشید و با این كار سوگند و نذر خود را انجام شده پنداشت و چون بیم آن داشت كه مسلمانان او را تعقیب كنند به سوی مكه گریخت. پیامبر به تعقیب آنان پرداخت. ابوسفیان و همراهانش برای آن كه سبكبار شوند و سریع راه بپیمایند كیسه های سویق (آرد) خود را كه خوراك معمولی آنان بود انداختند و گریختند. مسلمانان آن كیسه ها را جمع كردند و به همین مناسبت این غزوه را جنگ سویق می نامند.
راه تجاری ساحل دریای سرخ برای قریش ناامن شده بود و دیگر نمی توانستند آسوده خاطر از این راه برای تجارت به شام بروند. صفوان بن امیه كه پدرش در جنگ بدر به دست مسلمانان كشته شده بود به نقل واقدی 1/ 197 گفت: محمد و یارانش راه تجارت ما را بسته اند، ما نمی دانیم با اصحاب او چه كار كنیم. اسْوَد بن مطّلب پیشنهاد كرد راه ساحل را ترك كنند و از راه عراق به شام بروند. فُرات بن حَیان عِجْلی را به عنوان راهنما انتخاب كردند. ابوزَمْعَه صفوان را با اموال زیادی معادل سی هزار درهم همراه عبدالله بن ابی ربیعه و حُویطب بن عبدالعزّی و گروهی از مردان قریش راهی شام كرد. به روایت ابن اسحاق 3/ 53 ابوسفیان نیز همراه كاروان بود.
از طریق نُعیم بن مسعود اشْجَعی خبر حركت كاروان در مدینه پخش شد. پیامبر زید بن حارثه را با صد نفر به سوی آنان فرستاد و این نخستین سریه ای بود كه زید بن حارثه به امیری آن منصوب شد. زید بن حارثه در
ص: 196
قَرَدَه به كاروان قریش رسید، بزرگان قریش فرار كردند و یك یا دو نفر اسیر شدند. آن گاه زید مال التجاره كاروان را به مدینه آورد. حضرت خمس آن را برداشت و بقیه را بین لشكریان تقسیم كرد. صفوان به مكه بازگشت و این امر بر كینه توزی او افزود. صفوان و دیگر سران شرك مصمم شدند تا از پیامبر انتقام بگیرند.
جنگ بدر: جنگ بدر در سال دوم هجرت نوزده ماه پس از هجرت واقع شد. علت وقوع آن این بود كه مسلمانان به قصد مصادره اموال كاروان تجاری قریش به بدر رفته بودند ولی كاروانیان فرار كردند و بین مسلمانان و مشركان كه از مكه به یاری كاروان آمده بودند نبردی درگرفت و بسیاری از سران كفر از جمله ابوجهل، عتبه، شیبه و امیه به هلاكت رسیدند و تعدادی نیز به اسارت مسلمانان درآمدند.
نقش امیرالمؤمنین در جنگ بدر بسیار مؤثر و سرنوشت ساز بود. بخش عمده بار سنگین نظامی و عملیاتی جنگ بر عهده آن حضرت و عمویش حمزه بود.
بخش زیادی از سوره انفال درباره جنگ بدر نازل شد.
پیروزی پیامبر و مسلمانان در جنگ بدر كه به هیچ وجه انتظارش نمی رفت، بر یهودیان و عده ای از مشركان و منافقان مدینه نیز گران آمد.
شكست قریش در بدر هم چنین بر نگرانی اعراب و قبایلی كه در اطراف مدینه می زیستند افزود.
ص: 197
در ماه رمضان سال دوم هجرت امیرالمؤمنین (ع) در حالی كه بیست و پنج سال داشت با حضرت زهرا (س) كه بنا بر قول مشهور علمای شیعه نه ساله بود ازدواج كرد.
جنگ بنی قینقاع: از جمله وقایع دیگر در این زمان جنگ با یهود بنی قینقاع بود كه نهایتاً پس از پانزده روز محاصره سرانجام یهودیان تسلیم شدند.
جنگ سویق: این جنگ و نیز مصادره مال التجاره قریش در قَرَدَه كه از مسیر عراق عازم شام بود، به فرماندهی زید بن حارثه از وقایع دیگر این ایام به حساب می آید.
1. جنگ بدر به چه علت و در چه تاریخی رخ داد؟
2. نقش حضرت علی (ع) را در پیروزی جنگ بدر توضیح دهید.
3. جنگ بدر را از دیدگاه قرآن بررسی كنید.
4. پیامدهای جنگ بدر چه بود؟
5. چگونگی ازدواج حضرت علی (ع) با حضرت زهرا (س) را شرح دهید.
6. علت وقوع جنگ بنی قینقاع چه بود؟
7. داستان جنگ سویق چه بود؟
ص: 198
انتظار می رود با مطالعه این درس:
- علت وقوع جنگ احد را بدانیم.
- با چگونگی وقایع جنگ احد آشنا شویم.
- نگاه قرآن را در باب جنگ احد بدانیم.
در این درس به جنگ احد، تاریخ و علت وقوع آن، موقعیت جغرافیایی رخداد آن، مشورت نظامی پیامبر با اصحاب، شایعه قتل رسول خدا به وسیله عبدالله بن قمیئه لیثی، شهادت حمزه، نقش حیاتی امیرالمؤمنین در جنگ احد، مثله شدن شهدا به دست مشركان، بازگشت سپاه اسلام به مدینه، نگاه قرآن به جنگ احد و ارزیابی این جنگ خواهیم پرداخت.
جنگ بدر ضربه شكننده ای بر كفار مكه وارد ساخت و قریشیان با تحمل این شكست آشكار عظمت و ابّهت خود را از دست دادند. سران
ص: 199
شرك برای جبران آن و اعاده حیثیت از دست رفته خود در بدر در صدد انتقام برآمدند. واقدی 1/ 199 گوید: همگی توافق كردند مال التجاره ای را كه ابوسفیان در جنگ بدر سالم به مكه رساند صرف هزینه انتقام از رسول خدا و مسلمانان كنند. برخی نیز گفته اند قرار شد سود آن را صرف جنگ كنند. گویند هر دینار مال التجاره یك دینار سود داشت كه درنتیجه پنجاه هزار دینار به هزینه جنگ اختصاص داده شد. آنان نیروی خود را در مصاف با مسلمانان چندان كافی نمی دانستند. لذا از نفوذ خود استفاده كرده و از دیگر قبایل و هم پیمانان خود یاری طلبیدند. سپاه شرك متشكل از سه هزار مرد جنگی كه پانزده تن از زنان سران سپاه نیز همراه آنان بودند، هفتصد زره، دویست اسب و سه هزار شتر و تعداد زیادی سلاح، به فرماندهی ابوسفیان راهی مدینه شد.
به روایت واقدی 1/ 204 عباس بن عبدالمطلب عموی پیامبر قبل از حركت قریش نامه ای به آن حضرت نوشت و لشكركشی مشركان را یادآور شد. آنگاه نامه را به یك نفر از طایفه بنی غفار داد و شرط كرد سه روزه نامه را برساند. مرد غفاری در محله قبا نامه را به پیامبر تقدیم كرد. ابَی بن كعب نامه را برای ایشان خواند، حضرت دستور داد تا این مطلب را كتمان كند.
برخی از محققان در این امر تشكیك كرده و گفته اند موقعیت عباس در بین مشركان اجازه نمی داد تا برخلاف میل آنان كاری انجام دهد. اما با توجه به این كه عباس پس از جنگ بدر دیگر در هیچ یك از
ص: 200
لشكركشی های قریش شركت نكرد و به بهانه این كه نمی تواند با برادرزاده اش بجنگد و در جنگ بدر هم دچار مشكل شده است، از همراهی با قریش خودداری كرد، بعید به نظر نمی رسد كه اطلاعاتی در اختیار پیامبر گذاشته باشد. گروهی از قبیله خزاعه نیز كه همواره با پیامبر دوست بودند به سرعت به مدینه آمدند و خبر حركت قریش را به آن حضرت رساندند.
سپاه قریش پنجشنبه پنجم ماه شوال سال سوم هجرت به دامنه كوه احد رسید و در منطقه وِطا فرود آمد. قریشیان شتران و اسبان خود را برای چرا در كشتزارهای مردم مدینه رها كردند. بین وِطا و جُرْف كه به عِرْض معروف بود زمین های زراعی یثربیان قرار داشت كه با شتران آبكش آن ها را آبیاری می كردند. كشاورزان مسلمان با شنیدن خبر ورود سپاه قریش ابزار و وسایل خود را جمع كرده به مدینه بردند. گفته اند در آن هنگام محصول مسلمانان آماده درو بوده كه می توان حدس زد اوایل فصل بهار بوده است.
با توجه به این كه مكه در جنوب مدینه و كوه احد در شمال آن قرار دارد، به طور معمول و طبیعی باید جنگ در ناحیه جنوب واقع می شد. پس چرا سپاه شرك مدینه را دور زد و در دامنه كوه احد موضع گرفت و ارتباط خود را با مكه قطع كرد؟ هیچ یك از مورخان و سیره نگاران این سؤال را مطرح نكرده اند. مرحوم آیة الله سید مهدی روحانی با تمسك به شعر ابن زِبَعْری كه به روایت ابن اسحاق 3/ 144 درباره جنگ
ص: 201
احد می گوید:
حِینَ حَكَّتْ بِقُباءَ بَرْكَها ***و اسْتَحَرَّ الْقَتْلُ فِی عَبْدِ الأَشَل
هنگامی كه شتر جنگ در منطقه قبا سینه بر زمین زد و كشتار شدیدی در طایفه بنی عبدالاشهل رخ داد، معتقد بود جنگ در محله قبا شروع شد ولی دامنه آن به كوه احد در محله بنی عبدالاشهل كشیده شد.
محمد حمیدالله حیدرآبادی در كتاب رسول اكرم در میدان جنگ/ 78 گوید: «من مدت ها دچار این فكر بودم كه مهاجمین مكه در صورتی كه از طرف جنوب مكه می آمدند چرا از همان طرف جنوب به شهر حمله نبردند و از مدینه عبور كردند و به طرف شمال آن آمدند؟ در صورتی كه با این عمل راه بازگشت و تجدید قوای خودشان را قطع كردند. از علمای متعدد پرسش كردم و چون هیچ كس نتوانست مرا قانع كند، خواه ناخواه این نتیجه را گرفتم كه احد فعلی نباید آن احد اصلی باشد. احد اصلی بایستی در مجاورت قبا واقع شده باشد. وقتی این سرزمین را از نزدیك دیدم آن چیز را فهمیدم كه زیر و رو كردن صفحات آن همه كتاب و صحبت كردن با علمای متتبع و بی نظیر نتوانسته بود به من بفهماند. حقیقت امر این است كه مدینه در دشتی از مواد آتش فشان واقع شده است كه از هر طرف كوه آن را محصور كرده است و راه ارتباط آن از طریق دره های تنگ صورت می گیرد».
وی سپس چنین نتیجه گرفته كه برای ورود سپاه چندین هزار نفری قریش راهی جز راه شمال وجود نداشت و فضا و میدان برای جنگ جز منطقه شمال یافت نمی شد. مؤید این نظریه سخن سمهودی است كه در وفاء الوفاء 6/ 206 می گوید: «یك طرف مدینه باز و سایر اطراف آن را
ص: 202
ساختمان ها و نخلستان ها پوشانده بود».
رسول خدا با فرستادن انس و مونس پسران فَضاله از دشمن و با اعزام حباب بن مُنذر از تعداد و آمادگی شان اطلاع حاصل كرد.
واقدی 1/ 208 گوید: مسلمانان شب جمعه ششم شوال برای جلوگیری از شبیخون احتمالی دشمن تا صبح در مدینه نگهبانی دادند. پیامبر صبح برای مردم خطبه خواند و فرمود: «من در خواب دیدم مثل این كه داخل زرهی مستحكم قرار دارم و تیغه شمشیرم ذوالفقار شكاف برداشته است و گاوی را سر می بریدند و من قوچی را از پی خود می كشیدم». پرسیدند چگونه تعبیر می فرمایید؟ فرمود: «اما زره مستحكم مدینه است پس داخل آن بمانید. شكاف قبضه شمشیرم نیز مصیبتی است كه به خودم می رسد. گاو سر بریده هم كشته شدن برخی از یاران من است. اما قوچی كه از پی خود می كشیدم، كشتن كَبْشُ الكَتِیبه (طلحة بن ابی طلحه پرچمدار سپاه شرك) است كه به خواست خدا او را خواهم كشت».
پیامبر درباره این كه در داخل یا خارج مدینه بجنگند از اصحاب نظر خواست. تصمیم خود حضرت با توجه به خوابی كه دیده بودند این بود كه داخل مدینه سنگر بگیرند و با دشمن بجنگند و دوست داشت تا جایی كه ممكن است مسلمانان نیز با ایشان موافقت كنند. نظر عبدالله بن ابی نیز ماندن داخل مدینه بود. بزرگان مهاجر و انصار نیز همین نظر را داشتند. اما جوانانی كه در بدر حضور نداشتند و عاشق شهادت بودند و
ص: 203
نیز برخی از دلیرمردان، برخورد با دشمن را در بیرون شهر و در میدان نبرد ترجیح می دادند و ماندن داخل شهر را نوعی ضعف و سرشكستگی تلقی می كردند. به روایت واقدی 1/ 210 برخی از بزرگان و خیرخواهان مانند حمزة بن عبدالمطلب، سعد بن عباده و نعمان بن مالك گفتند: ای رسول خدا می ترسیم دشمن تصور كند كه ما از ترس برخورد با آنان بیرون نرفته ایم و این سبب گستاخی آنان گردد. شما در بدر با سیصد نفر بودید خداوند پیروزت كرد و حال آن كه تعداد ما امروز زیاد است. آن گاه حمزة بن عبدالمطلب گفت: سوگند به آن كه قرآن را بر تو فرو فرستاد امروز هیچ خوراكی نخواهم خورد مگر آن كه در بیرون مدینه شمشیر به دست با دشمن نبرد كنم. حمزه روز جمعه و شنبه روزه بود و در حال روزه با دشمن به نبرد پرداخت.
واقدی 1/ 213 گوید: چون بیشتر مسلمانان خواهان خروج از مدینه بودند، رسول خدا به آنان اجازه خروج داد. ابتدا نماز جمعه را اقامه نمود و مسلمانان را موعظه و سفارش به تلاش و كوشش كرد و به آنان خبر داد تا وقتی كه صبر و بردباری نمایند پیروزی از آن ایشان است. آن گاه در حالی كه لباس جنگ پوشیده بود از خانه بیرون آمد. مردم از اصرار خود بر خروج از مدینه پشیمان شدند و گفتند حق ما نیست كه با شما مخالفت كنیم، هر چه می خواهید انجام دهید. پیامبر (ص) فرمود: «همانا شما را به این كار فرا خواندم ولی نپذیرفتید. برای پیامبری كه لباس جنگ بپوشد، تا جنگ نكرده سزاوار نیست آن را از تن درآورد. بنگرید
ص: 204
آن چه فرمان می دهم اطاعت نمایید به نام خدا حركت كنید، اگر صبر كنید پیروزی از آن شماست».
به روایت واقدی 1/ 215 پیامبر سه پرچم بست؛ پرچم مهاجران را به امیرالمؤمنین، پرچم اوسیان را به اسید بن حُضیر و پرچم خزرج را به سعد بن عُباده داد. شیخ مفید/ 43 گوید: لواء را هم كه گویا بزرگ تر از رایت بوده است به دست مصعب بن عمیر سپرد. پس از شهادت مصعب لواء را نیز به علی (ع) سپرد، در آن روز بود كه رایت و لواء هر دو در دست بنی هاشم قرار گرفت. محب طبری در الریاض النضره 3/ 137 و دیگران نوشته اند امیرالمؤمنین در تمام جنگ ها پرچمدار پیامبر بوده است.
هم چنین محب طبری در ذخائر العقبی 1/ 138 گوید: در جنگ احد دست علی (ع) آسیب دید و پرچم از دستش افتاد، پیامبر فرمود: «پرچم را در دست چپ او بگذارید، زیرا او در دنیا و آخرت پرچمدار من است». معمولًا در جنگ ها هر یك از قبایل كه ستون جداگانه نظامی تشكیل می دادند برای خود پرچمی جداگانه داشتند، اما گویا پرچم كل سپاه كه تمامی واحدها را در برمی گرفته متعلق به خود رسول خدا بوده و در تمامی جنگ ها علی (ع) به نوعی حامل آن بوده است.
رسول خدا عبدالله بن ام مكتوم را به جانشینی خود در مدینه گذاشت و با سپاه اسلام به سوی احد حركت كرد و نماز صبح را در احد گزارد. عبدالله بن ابی رئیس منافقان از همین جا و یا به قول ابن اسحاق 2/ 68 از محل شَوْط همراه سیصد نفر از یاران خود به بهانه این كه رسول خدا (ص)
ص: 205
به سخن او اعتنایی ننمود و از پسربچه ها اطاعت كرد، جدا شد. حضرت صفوف سپاهیان خود را آراست. كوه احد را پشت سر و مدینه را پیش روی و كوه عَینَین را در سمت چپ خود قرار داد. پنجاه نفر تیرانداز به فرماندهی عبدالله بن جُبیر بر فراز كوه عَینَین گمارد و با تأكید بسیار به او فرمود: «سواران دشمن را با تیراندازی از ما دفع كن تا از پشت سر به ما حمله نكنند، چه پیروز شویم و چه شكست بخوریم تو در جای خود استوار بمان».
مشركان قوای خود را صف آرایی نمودند، به روایت ابن اسحاق 3/ 70 خالد بن ولید را بر جناح راست و عِكْرِمَة بن ابی جهل را بر جناح چپ و صفوان بن امیه را بر سواره نظام و عبدالله بن ابی ربیعه را بر تیراندازان گماردند. پرچم را به طلحة بن ابی طلحه دادند و او را در مقدمه سپاه فرستادند. زنان هم پشت سر مردان قرار گرفتند.
ابوعامر راهب كه پیامبر او را ابوعامر فاسق نامید نخستین كسی بود كه آتش جنگ را برافروخت. زنان قریش كه قبل از درگیری در پیشاپیش سپاه قرار داشتند با نواختن طبل و دَفْ و سرودن شعر در رثای كشته های بدر سپاه قریش را به جنگ با مسلمانان تشویق و تحریض می كردند.
واقدی 1/ 225 گوید: طلحة بن ابی طلحه بانگ زد چه كسی با من مبارزه می كند؟ علی (ع) فرمود: «آیا با من مبارزه می كنی؟». طلحه گفت: آری. آن گاه در میان دو لشكر به مبارزه پرداختند. امیرالمؤمنین پیش دستی كرد و ضربتی بر سر طلحه زد فرق وی را شكافت و به ریش او رسید. پرچمدار قریش به خاك افتاد. پس از كشته شدن طلحه برادر او
ص: 206
عثمان بن ابی طلحه پرچم قریش را به دست گرفت و گفت:
إِنَّ عَلی أَهْلِ اللِّواءِ حَقّا ***أَنْ یَخْضِبُوا الصَّعْدَةَ أَوْ تَنْدَقّا
همانا بر پرچمداران است كه نیزه ها را خون آلود كنند یا آن ها را بشكنند.
سپس عثمان با پرچم به میدان آمد. حمزه به او حمله كرد و با یك ضربت او را كشت. بعد از عثمان ابوسعد بن ابی طلحه به میدان آمد. سعد بن ابی وقاص به مبارزه با او پرداخت و سرانجام او را كشت. پرچمداران قریش كه از بنی عبدالدار بودند یكی پس از دیگری به میدان آمده و كشته شدند. در پی كشته شدن آنان مشركان چنان رو به هزیمت گذاشتند كه به پشت سر خود نگاه نمی كردند. زنان كه در آغاز جنگ ولوله و شادی می كردند بانگ زاری و واویلا برداشتند. خالد بسیار تلاش كرد كه از جناح چپ لشكر اسلام بگذرد و از پشت سر به مسلمانان حمله كند ولی هر بار تیراندازان او را عقب می راندند تا آن كه تیراندازان سستی از خود نشان داده و به طمع جمع آوری غنیمت از فرمان عبدالله بن جبیر سرپیچی كردند و جز عده كمی كه كمتر از ده نفر بودند كسی دیگر با فرمانده نماند.
هنگامی كه مسلمانان با خیال آسوده مشغول جمع آوری غنایم بودند خالد و عِكْرِمَه فرصت را غنیمت شمردند و چون عده تیراندازان را اندك دیدند از تنگه بین كوه احد و عَینَین به مسلمانان حمله كردند. عبدالله با یاران اندكش مردانه مقاومت كرد و سرانجام همه آنان به شهادت رسیدند. آن گاه خالد و عِكْرِمَه همراه نیروهای شان از پشت سر
ص: 207
به آنان حمله كردند. به نقل ابن اسحاق 3/ 83 عَمْرَه دختر عَلْقَمَه از این موقعیت استفاده كرد و پرچم واژگون شده قریش را به دست گرفت و افراد فراری را به بازگشت و پایداری فرا خواند. فراریان قریش با دیدن پرچم برافراشته بار دیگر به سوی میدان آمدند. سرانجام سپاه قریش دوباره سازمان یافت و مسلمانان را از پیش رو و پشت سر محاصره كرد. مسلمانان چنان غافلگیر شدند كه نظم و انسجام نظامی خود را از دست دادند و حتی برخی بدون توجه و شناخت، یاران خود را كشتند. واقدی 1/ 230 می نویسد: نَسْطاس برده صفوان كه برای نگهبانی از اموال و حفظ آن در لشكرگاه قریش به سر می برد می گوید من در لشكرگاه مانده بودم پس از ساعتی كه از جنگ گذشت یاران ما گریختند. اصحاب محمد وارد لشكرگاه ما شدند، ما میان بارها بودیم آنان ما را محاصره كردند، من هم در بین كسانی بودم كه اسیر شدند. ناگهان متوجه كوه شدیم كه سواران ما از پشت آن روی آوردند و وارد معركه شدند و كسی نبود كه آنان را برگرداند. آنان كشتار سختی كردند و مسلمانان از هر سو پا به گریز نهادند و آن چه از لشكر ما به غارت برده بودند رها كردند و اسیران ما نیز آزاد شدند.
گویا وحشی در ابتدای از هم پاشیدن سپاه اسلام كمین كرد و از پشت سر نیزه ای به حضرت حمزه زد و او را به شهادت رساند. كشته شدن این سردار بزرگ در بی سامانی سپاه اسلام و شكست آن تأثیر زیادی داشت. به روایت ابن اسحاق 3/ 77 عبدالله بن قَمِیئَه لیثی كه
ص: 208
می خواست پیامبر را به قتل برساند مصعب بن عمیر را كه وقتی زره می پوشید شبیه آن حضرت می شد كشت و فریاد زد: محمد را كشتم! شایعه قتل رسول خدا برآشفتگی و بی نظمی سپاه اسلام افزود، مسلمانان با شنیدن این خبر وحشتناك به كلی روحیه جنگ آوری و نظم و انضباط خود را از دست دادند. بسیاری از آنان از صحنه جنگ گریختند و تعدادی نیز سرگردان و حیران ماندند. فقط چند نفری همراه پیامبر ثابت قدم ایستادند. دیاربكری در تاریخ الخمیس 1/ 430 گوید: مسلمانان سه گروه شدند؛ گروهی به مدینه فرار كردند و داخل شهر شدند، زن ها خاك بر روی آنان می پاشیدند و می گفتند از نزد پیامبر فرار كردید! گروه زیادی نیز به سوی كوه احد گریختند و در آن جا حیران و سرگردان بودند و چند نفری نیز همراه پیامبر ماندند.
در وهله اول نخستین كسی كه پایدار و استوار در میدان جنگ ایستاد و خم به ابرو نیاورد و به قول واقدی 1/ 242 حتی یك وجب عقب نشینی نكرد خود پیامبر بود كه قهرمانانه جنگید و به قدری تیراندازی كرد و دشمن را از خود دفع نمود تا آن كه زه كمانش پاره شد. همین رشادت معجزه گونه بود كه نگذاشت سپاه اسلام یكسره از هم گسیخته شود و مشركان مدینه را فتح كنند. پس از رسول خدا (ص) تنها كسی كه مورخان شیعه و سنی اتفاق و اجماع دارند بر این كه فرار نكرد و مردانه از حضرت دفاع كرد امیرالمؤمنین بود. مصعب بن عمیر نیز بی شك پایداری كرد و در همان ابتدای كار شهید شد. درمورد ابودُجانه نیز تقریباً اتفاق نظر بر پایداری و فرار نكردن اوست، برخی عاصم بن ثابت و سهل بن حُنیف را نیز از پایداران شمرده اند. بعدها دست سیاست تعداد ثابت قدمان را
ص: 209
تحریف كرد و عده ای را بر آنان افزود. از این روست كه شمار آنان را هفت، سیزده، چهارده، هفده، سی و غیر این ها نیز گفته اند.
یكی از شیرزنانی كه شجاعانه از پیامبر اكرم (ص) دفاع كرد و تحسین آن حضرت را برانگیخت نُسَیبَه دختر كعب معروف به ام عُماره بود. او كه برای آب رساندن به مجروحان در احد، همراه همسر و دو فرزندش شركت كرده بود، وقتی جان رسول خدا (ص) را در معرض خطر دید به روایت واقدی 1/ 269 لباس خود را به كمر بست و شمشیر به دست گرفت و به دفاع از آن حضرت پرداخت. رسول خدا چون جانفشانی وی را دید فرمود: «امروز مقام نُسیبه دختر كعب بیشتر از مقام فلانی و فلانی است».
شیخ مفید در ارشاد/ 44 از زید بن وَهْب نقل می كند كه او از عبدالله بن مسعود پرسید: «واقعاً مردم از نزد رسول خدا (ص) فرار كردند تا آن جا كه جز علی بن ابی طالب (ع) و ابودجانه و سهل بن حُنیف كسی نماند؟ ابن مسعود گفت: سپس طلحة بن عبیدالله هم به آنان پیوست. گفتم ابوبكر و عمر كجا بودند؟ گفت: آنان نیز از كسانی بودند كه از جنگ كناره گیری كردند. گفتم عثمان كجا بود؟ گفت: او پس از سه روز آمد! رسول خدا به او فرمود: عثمان خیلی دور رفتی! از ابن مسعود پرسیدم تو كجا بودی؟ گفت من هم جزء كسانی بودم كه از جنگ كناره گیری كردم. گفتم پس چه كسی این مطلب را برای تو نقل كرد؟ گفت عاصم و سهل بن حُنیف. گفتم استواری علی در این جا خیلی شگفت است. گفت اگر تو از آن درشگفتی بی شك فرشتگان نیز از آن درشگفت بودند، آیا نمی دانی كه جبرئیل در آن روز در حالی كه به آسمان می رفت می گفت: «لا فَتی إِلّا عَلِیّ و لا سَیْفَ إِلّا ذُوالْفَقار».
ص: 210
به روایت واقدی 1/ 295 عمر همواره می گفت: خبر كشته شدن پیامبر كه پخش شد من مانند بز كوهی از كوه بالا می رفتم! فخر رازی در تفسیر كبیر 9/ 61 گوید: سه روز پس از جنگ احد در حالی كه پیامبر و علی مشغول شستشوی شمشیر و سلاح خود بودند، همسر عثمان نزد پیامبر آمد و سراغ وی را گرفت، علی گفت: «بدان كه امروز عثمان روزگار را مفتضح كرد!» وقتی عمر و دو دوستش نزد رسول خدا (ص) آمدند به آنان فرمود: «شما از صحنه جنگ خیلی دور شدید!».
واقدی 1/ 237 گوید: رسول خدا مردم را صدا می زد ولی احدی به پشت سر خود نگاه نمی كرد، همه در حال فرار بودند. به روایت ابن اسحاق 3/ 88 اولین كسی كه آن حضرت را شناخت كعب بن مالك بود، او پیامبر را از چشم هایش شناخت كه از زیر كلاه خود می درخشید. بلند فریاد برآورد: ای مسلمانان این پیامبر است! آن گاه گروهی از اصحاب بازگشتند. از این كه در این جنگ از مهاجران فقط چهار نفر شهید شدند معلوم می شود كه گویا انصار از بسیاری از مهاجران بهتر پایداری كردند به طوری كه بار سنگین نبرد بیشتر بر دوش آنان بوده است و مهاجران در ترك میدان جنگ پیشگام بوده اند!
در آن گیر و دار كه اوضاع سپاه اسلام به وخامت گرایید و نظم و انسجام خود را به كلی از دست داد، به گفته واقدی 1/ 243 چهار نفر از اشرار خطرناك و شیاطین قریش، عبدالله بن شهاب زُهْری، عبدالله بن قَمِیئه لیثی، عتبة بن ابی وقّاص و ابَی بن خَلَف كه پیمان بسته بودند به هر نحوی
ص: 211
شده رسول خدا را به قتل برسانند، با تمام توان حمله خود را آغاز كردند و ضربات سنگینی بر حضرت وارد نمودند. در همین جا بود كه دندان پیامبر شكسته و صورت و لب هایش سخت مجروح و خون آلود گشت. امیرالمؤمنین و چند نفر دیگر حضرت را از تیررس دشمن دور ساخته و به كنار كوه بردند. هنگام عبور پاهایش در یكی از چاله های سرپوشیده كه به دستور ابوعامر فاسق در سر راه ایشان كنده بودند فرو رفت و زانوهایش مجروح شد. جراحات رسول خدا (ص) بسیار زیاد و طاقت فرسا بود به طوری كه نماز ظهر را نشسته خواند. سلامت و حال عمومی حضرت بسیار نگران كننده و رقت بار بود. به روایت اعلام الوری/ 83 و سبل الهدی 7/ 39 برخی اصحاب وقتی پیامبر را در این حال دیدند سخت متأثر شدند و از ایشان خواستند كفار را نفرین كند. به حضرت گفتند:
«أَفَلا تَدْعُو عَلَیْهِم؟».
آیا آنان را نفرین نمی كنی؟
این ابر آسمان رحمت با یك دنیا بزرگواری و مهربانی و عطوفت در پاسخ فرمود:
«اللّهُمَّ اهْدِ قَوْمِی فَإِنَّهُم لا یَعْلَمُونَ».
بار خدایا قوم مرا هدایت كن، زیرا آنان نمی فهمند.
نقش امیرالمؤمنین (ع) در جنگ احد سرنوشت ساز و حیاتی بود. سپاه شرك تصمیم گرفته بود تا رسول خدا (ص) را به قتل نرساند به مكه بازنگردد.
ص: 212
علی بن ابراهیم قمی 1/ 116 می گوید: امیرالمؤمنین در روز احد نود زخم برداشت تا آن جا كه شمشیرش شكست و از پیامبر درخواست شمشیر كرد. حضرت ذوالفقار خود را به وی داد. ابن ابی الحدید 14/ 250 گوید: هنگامی كه عموم اصحاب پیامبر روز احد از نزد آن حضرت فرار كردند، دسته های لشكر مشركان كه متشكل از پهلوانان بزرگ بود پی در پی بر شخص رسول خدا حمله ور شدند و كار بسیار دشوار و بحرانی شد، یك دسته متشكل از پنجاه پهلوان قصد جان پیامبر را نمود. حضرت به امیرالمؤمنین فرمود: «ای علی این گروه را از من دور كن». او پیاده بر آن سواران حمله برد و بی پروا شمشیر زد تا شماری از آنان را كشت و بقیه را هم متفرق ساخت.
واقدی 1/ 256 گوید: علی (ع) فرمود: «هر آینه مرا در آن روز می دیدی، من به تنهایی با گروهی خشن برخورد كردم كه عِكْرِمَة بن ابی جهل هم در میان آنان بود. با شمشیر به میان آنان رفتم. من شمشیر می زدم و آنان مرا احاطه كرده بودند تا آن كه توانستم از میان ایشان بیرون بروم، سپس دوباره حمله كردم تا آن كه به همان جا كه آمده بودم بازگشتم و لكن مرگم به تأخیر افتاد». طبرسی در احتجاج 1/ 199 گوید: امیرالمؤمنین در احتجاجی كه با اصحاب شورا داشت تصریح كرد كه در جنگ احد همه مردم به جز آن حضرت از نزد رسول خدا (ص) رفتند. به روایت شیخ صدوق در خصال/ 560 علی (ع) در احتجاجی كه با ابوبكر داشت چنین فرمود: «آیا در میان شما جز من كسی هست كه در میدان مبارزه نه تن از بنی عبدالدار را كشته باشد كه هركدام یكی پس از دیگری پرچم را به دست می گرفتند تا آن كه صَوْاب جُشَمی غلام آنان به میدان
ص: 213
آمد، او می گفت به خدا سوگند در عوض سرورانم جز محمد كس دیگر را نخواهم كشت. گونه هایش برآمده و چشم هایش سرخ شده بود، شما از او ترسیدید و كناره گرفتید. هنگامی كه نزدیك آمد مانند گنبد پابرجایی بود، دو ضربت بین من و او رد و بدل شد و من او را دو نیم كردم».
به نقل ابن ابی الحدید 15/ 54 از بیست و هشت نفر كشته های جنگ احد دوازده نفر آنان را امیرالمؤمنین (ع) كشت. این نسبت به كل كشته ها همانند جنگ بدر است كه نزدیك نصف آنان را علی بن ابی طالب كشت. آری، در جنگ احد تمام اهتمام امیرالمؤمنین بر حفظ جان پیامبر و راندن دشمنان از اطراف ایشان بود، برخلاف جنگ بدر كه چندان خطری رسول خدا (ص) را تهدید نمی كرد و هدف اصلی وارد كردن ضربات سهمگین بر سپاه دشمن بود.
طبرسی در مجمع البیان 2/ 512 از امام باقر (ع) نقل می كند كه فرمود: «علی (ع) در جنگ احد شصت زخم برداشت. پیامبر ام سُلیم و ام عطیه را دستور داد تا او را مداوا كنند. آنان گفتند ما هر جای او را درمان می كنیم جای دیگر سر باز می كند و لذا ما بر جان وی بیمناكیم! رسول خدا (ص) به اتفاق مسلمانان به عیادت علی (ع) رفت در حالی كه او غرق در جراحت روی زمین افتاده بود. حضرت دست به زخم های وی می كشید و آن ها بهبود می یافت و می فرمود: همانا مردی كه این چنین در راه خدا بلا ببیند بی شك تلاش خود را كرده و معذور است. علی (ع) گفت: سپاس خدا را كه من فرار نكردم و پشت به جنگ ننمودم». سپس به نقل ابن طاووس در سَعْدُ السُّعُود/ 12 افزود: «اما افسوس كه از فیض شهادت محروم شدم! پیامبر فرمود: آن را نیز ان شاءالله در پیش داری».
ص: 214
حَنْظَلَه پسر ابوعامر فاسق با جمیله دختر عبدالله بن ابَی سركرده منافقان ازدواج كرد. به روایت واقدی/ 273 عروسی او مصادف شد با شبی كه فردای آن جنگ احد بود. حنظله یك شب برای انجام عروسی از رسول خدا (ص) اجازه گرفت. آن گاه صبح شنبه در حال جنابت به جبهه جنگ رفت. مشركان كه پراكنده شدند حنظله به ابوسفیان حمله برد و اسبش را پی كرد و او را نقش بر زمین ساخت. سپس خواست سرش را جدا سازد كه او فریاد كشید: ای گروه قریش من ابوسفیان بن حرب هستم! عده ای صدای وی را می شنیدند ولی چون در حال فرار بودند اعتنایی نمی كردند تا آن كه اسْوَدبن شَعُوب او را شناخت و با نیزه به حنظله حمله برد و او را شهید كرد و ابوسفیان را نجات داد. پیامبر فرمود:
«إِنِّی رَأَیْتُ الْمَلائِكَةَ تُغَسِّلُ حَنْظَلَةَ بْنَ أَبِی عامِرٍ بَیْنَ السَّماءِ وَ الأَرْضِ بِماءِ الْمُزْنِ فِی صِحافِ الْفِضَّةِ».
من فرشتگان را دیدم كه حنظلة بن ابی عامر را میان زمین و آسمان با آب باران در ظرف سیمین غسل می دادند.
از این رو بود كه حنظله به «غَسِیلُ الْمَلائِكَه» معروف شد.
پس از پایان درگیری و فرو نشستن آتش جنگ، هند همسر ابوسفیان فرصت را مغتنم شمرد و به روایت ابن اسحاق 3/ 96 و واقدی 1/ 274 همراه دیگر زنان مشرك در بین كشتگان رفتند و یكایك آنان را مُثله كردند! گوش و بینی شهدا را بریدند و از آن ها گردنبند، دستبند،
ص: 215
گوشواره و خلخال ساختند و خود را با آن ها زینت كردند. جز حنظله كه پدرش ابوعامر در سپاه مشركان بود و از آنان خواست كه او را مُثله نكنند تمامی شهدا مُثله شدند. برخی جسدها را تكه تكه كردند، مانند بدن عبدالله بن عمرو پدر جابر و عمرو بن جَمُوح به طوری كه شناخت آنان ممكن نبود. از همه رقت بارتر پیكر مطهّر حضرت حمزه سید الشهدا بود. وحشی به دستور هند شكم حمزه را پاره كرد و جگرش را درآورد تا هند آن را بخورد! این اعمال وحشتناك گرچه برای انسان سلیم النفس چندش آور و دهشت زاست ولی خونخواران مكه برای تشفّی دل خود چنین جنایت هولناكی را مرتكب شدند. به روایت ابن اسحاق 3/ 98 هند در اشعار خود گفت:
شَفَیْتُ مِنْ حَمْزَةَ نَفْسِی بِأُحُد ***حَتَّی بَقَرْتُ بَطْنَهُ عَنِ الْكَبِد
دلم را در احد از دست حمزه خنك كردم، به طوری كه شكمش را پاره كردم و جگرش را درآوردم!
حمزه (ع) این شیر مرد دلاور و سردار بزرگ پیامبر كه به «أَسَدُالله» و «أَسَدُ رَسُولِه» مشهور بود، پس از شهادت به لحاظ مقام و منزلت بزرگی كه داشت و در بین شهیدان از همه برتر بود به لقب «سیدالشهداء» نیز نائل گشت.
ابوسفیان فرمانده كل سپاه شرك پس از آرامش جنگ موقعیت را برای شیطنت و ایجاد تزلزل در عقاید سپاه اسلام مناسب دید. طبری 2/ 526 گوید: به سپاهیانش فرمان داد این شعار را سر دهند:
ص: 216
«اُعْلُ هُبَل! اعْلُ هُبَل!».
سرفراز باش هبل! سرفراز باش هبل!
پیامبر (ص) با این كه در وضعیت مناسبی به سر نمی برد با این حال از این امر خطیر غافل نماند، مسلمانان به فرمان آن حضرت در پاسخ ابوسفیان گفتند:
«اللهُ أَعْلی وَ أَجَلّ! اللهُ أَعْلی وَ أَجَلّ!».
خدا والاتر و برتر است! خدا والاتر و برتر است!
ابوسفیان شعار را تغییر داد و با یارانش فریاد زدند:
«أَلا لَنَا الْعُزَّی و لا عُزَّی لَكُم! أَلا لَنَا الْعُزَّی و لا عُزَّی لَكُم».
ما بت عزّی داریم و شما بت عزّی ندارید! ما بت عزّی داریم و شما بت عزّی ندارید!
مسلمانان به دستور پیامبر بانگ برآوردند:
«اللهُ مَوْلانا وَ لا مَوْلی لَكُمْ، اللهُ مَوْلانا وَ لا مَوْلی لَكُمْ!».
خدا سرپرست ماست، ولی شما سرپرست ندارید! خدا سرپرست ماست، ولی شما سرپرست ندارید!
ابوسفیان فریاد زد: كشته های احد شما در مقابل كشته های بدر ما. مسلمانان به امر پیامبر در پاسخ او گفتند: هرگز! هرگز! كشته های ما در بهشت و كشتگان شما در جهنم اند. فرمانده سپاه كفر كه خود را در جنگ اعتقادی و تبلیغی شكست خورده دید با گفتن وعده ما و شما سال آینده در سرزمین بدر و شنیدن جواب مثبت از سوی پیامبر میدان جنگ را ترك كرد. این نخستین گام عقب نشینی از سوی فرمانده سپاه شرك به
ص: 217
شمار می آمد و اولین اعتراف ضمنی بود به این كه به طور كامل به اهداف خود دست نیافته است.
فرار برخی از مسلمانان به مدینه و شایعه قتل رسول خدا (ص) موجب نگرانی زنان در مدینه گردید، نزدیكی میدان جنگ به شهر باعث شد كه چند تن از زنان برای اطلاع از سلامت حضرت و رساندن آب و غذا و مداوای مجروحان راهی احد شوند. حضرت زهرا (س) دختر پیامبر نیز به احد آمد. خبر سلامت پیغمبر اكرم زنان را از نگرانی خارج ساخت. این زنان قهرمان با شنیدن خبر سلامت پیامبر كشته ها و مصائب خویش را فراموش كردند. واقدی 1/ 265 گوید: در بین راه هند دختر عمرو بن حَرام عمه جابر را دیدند كه جنازه شوهر، پسر و برادرش را بر شتری بار كرده و عازم مدینه است. عایشه به او گفت پشت سرت چه خبر است؟ هند گفت: خیر است. رسول خدا تندرست و هر مصیبتی پس از آن ناچیز است، خداوند گروهی از مؤمنان را به شهادت برگرفت و كافران را بدون دسترسی به پیروزی دست خالی بازگرداند.
پس از آن كه سپاه شرك راهی مكه شد مسلمانان اجساد مطهّر شهدا را از میدان جنگ جمع آوری كردند. در تعداد شهدای احد اختلاف است، از شصت و پنج تا هشتاد و یك نفر نوشته اند. ابن هشام 3/ 133 تعداد شهدا را هفتاد نفر گفته است. واقدی 1/ 300 گوید: از مسلمانان هفتاد و چهار نفر شهید شدند، چهار نفر از مهاجران و سایر آنان از انصار بودند. به روایت واقدی 1/ 289 رسول خدا (ص) فرمود: «عمویم
ص: 218
حمزه چه شد؟». حارث بن صِمَّه رفت از حمزه خبری بیاورد ولی دیر كرد، آن گاه علی (ع) رفت حمزه را كشته یافت و پیامبر را خبر كرد. رسول خدا بر بالین حمزه آمد. هنگامی كه عموی خود را در آن وضعیت دید سخت متأثر شد و اشكش جاری گشت. سپس خطاب به حمزه فرمود:
«لَنْ أُصابَ بِمِثْلِكَ أَبَداً!».
هرگز به مصیبتی مانند مصیبت تو دچار نشدم.
و نیز فرمود:
«ما وَقَفْتُ مَوْقِفاً قَطُّ أَغْیَظُ إِلیَّ مِنْ هذَا الْمَوْقِفِ!».
و هیچ گاه در چنین جایگاه كه این قدر مرا خشمگین كند قرار نگرفته ام.
ابوقَتاده چون اندوه شدید پیامبر را در مورد قتل حمزه و مُثله كردن او دید خواست به قریش ناسزا بگوید اما حضرت او را منع كرد. ابوقَتاده چندین بار خواست این كار را انجام دهد، پیامبر در مرتبه چهارم فرمود: «نزد خدا از تو حسابرسی خواهم كرد!». حضرت بر جنازه شهیدان نماز خواند. آن گاه چند تن از شهدا را به مدینه آوردند و در بقیع و مكان های دیگر دفن كردند. رسول خدا از این كار جلوگیری كرد و به روایت سبل الهدی 4/ 331 فرمود:
«رُدُّوهُمْ وَادْفِنُوهُمْ حَیْثُ صُرِعُوا».
باز گردانیدشان و در همان جا كه كشته شدند دفنشان كنید.
اما فقط شَمّاس را به احد بازگرداندند، چون دیگران دفن شده بودند. بقیه شهدا نیز در احد دفن شدند.
ص: 219
پیامبر چون از دفن شهدا فارغ گشت اسب خود را سوار شد و مسلمانان نیز همراه او سرزمین احد را ترك كردند و راهی مدینه شدند. واقدی 1/ 248 گوید: پیامبر وارد مدینه شد و به خانه خود رفت. غروب آفتاب بلال اذان گفت و ایشان با تكیه بر سعد بن معاذ و سعد بن عباده به مسجد آمد و نماز مغرب را گزارد. بعد از نماز مغرب نیز با تكیه بر آن دو به خانه بازگشت. در این حال مردم داخل مسجد آتش روشن كرده و مجروحان را درمان می كردند. آن گاه بلال اذان عشا را گفت و حضرت نماز را اقامه كرد. چون بیم آن می رفت كه مشركان بازگردند و شبانه به مدینه حمله كنند و در این بین جان رسول خدا (ص) از همه بیشتر در معرض خطر بود. از این رو بزرگان اوس و خزرج اطراف مسجد و خانه پیامبر را تا صبح محافظت می كردند.
با این كه در جنگ احد برتری نظامی با سپاه شرك بود و آنان ضربه شكننده ای بر پیكر سپاه اسلام وارد ساختند، با این حال بدون آن كه به هدف خود كه نابودی پیامبر و مسلمانان بود برسند مدینه را به سوی مكه ترك كردند. این كه چرا مشركان مكه به اصطلاح خود كار رسول خدا (ص) را یكسره نكردند با آن كه آمده بودند حضرت را بكشند و به گمان خود از دست او خلاص شوند، چند وجه به نظر می رسد. در درجه اول باید گفت مشیت الهی بر بقای وجود شریف پیامبر تعلق گرفته بود تا دین مقدس اسلام تثبیت گردد. در مرحله بعد شجاعت اعجازگونه و
ص: 220
جانبازی شگفت انگیز امیرالمؤمنین (ع) بود كه مانع از رسیدن مشركان به هدفشان شد. آنان هر چه در توان داشتند به كار گرفتند تا پیامبر را به قتل برسانند لیكن هر بار با دفاع سنگین و كوبنده فرزند قهرمان ابوطالب روبرو شدند.
واقدی 1/ 299 گوید: از عمروعاص سؤال شد چگونه مشركان در جنگ احد مسلمانان را رها كرده و رفتند؟ گفت: هنگامی كه ما به آنان حمله كردیم و گروهی از ایشان را كشتیم آن ها از هر سو پراكنده شدند، بعد گروهی از آنان به مدینه بازگشته است. قریش با یكدیگر به مشورت پرداختند و گفتند پیروزی با ماست پس بهتر است به مكه بازگردیم، چرا كه خبر رسیده كه ابن ابَی با یك سوم مردم بازگشتند و گروهی از اوس و خزرج هم در جنگ شركت نكرده اند. لذا ما از حمله آنان در امان نیستیم در حالی كه تعدادی مجروح نیز در بین ما هستند و اسبان ما نیز تیر خورده و لنگ شده اند. پس بدین لحاظ به سوی مكه بازگشتند.
طبرسی در مجمع البیان 2/ 539 می گوید: ابوسفیان و مشركان هنگام بازگشت پشیمان شدند و گفتند بازگردیم و مسلمانان را نابود كنیم ولی خداوند وحشت در دل ایشان انداخت به طوری كه از تصمیم خود منصرف شدند.
واقدی 1/ 319 می نویسد: ام بكر دختر مِسْوَر بن مَخْرَمه گوید پدرم به عبدالرحمن بن عوف گفت از جنگ احد برای ما بگو. گفت ای برادرزاده از آیه صد و بیستم سوره آل عمران بخوان گویا با ما همراه
ص: 221
بودی. ابن اسحاق 3/ 112 گوید: شصت آیه از سوره آل عمران درباره جنگ احد نازل شده است. تعداد زیادی از آیات به صراحت درباره وقایع و حوادث احد است و پاره ای نیز اشاره كلی به آن دارد.
گویا برای مسلمانان این سؤال مطرح بوده كه چرا خداوند آنان را در احد همانند بدر یاری نكرد؟ خداوند در پاسخ شروط امداد الهی را بیان می كند و می فرماید كه اگر بردبار و پرهیزگار باشید خداوند شما را یاری می كند.
درباره شایعه قتل رسول خدا (ص) می فرماید: «همانا محمد پیامبر است كه پیش از او نیز پیامبران دیگر آمده اند، آیا اگر او بمیرد یا كشته شود شما به آیین پیشین خود باز می گردید؟!» آن گاه به فرار مسلمانان اشاره می كند و می گوید: «به یاد بیاورید هنگامی را كه در حال فرار از كوه بالا می رفتید و به احدی توجه نمی كردید و پیامبر شما را از پشت سر فرا می خواند». بعد می فرماید پس از آن كه غم شما را فرا گرفت خداوند آرامش و امنیت بر شما فرو فرستاد. بعد راجع به فرار از جنگ كه گناه كبیره است به حضرت دستور می دهد: «آنان را ببخش و برای شان آمرزش بخواه و در كارها با آنان مشورت كن». سپس به پیامبر می گوید: «مپندار آنان كه در راه خدا كشته شده اند مرده اند، بلكه آنان زنده اند و نزد پروردگارشان روزی داده می شوند».
بی شك جنگ احد ضربه سختی بر پیكره اسلام و مسلمانان وارد ساخت به طوری كه اكثر خانه های مدینه داغدار شدند و كمتر خانه ای یافت می شد كه شهید یا مجروح نداده باشد. بیش از هفتاد تن كشته از
ص: 222
سپاه هفتصد نفری اسلام یعنی بیش از یك دهم آن شهید و باقی نیز مجروح و زخمی شدند، حتی خودِ پیامبر سخت مجروح شده بود. منافقان و یهودیان نیز زبان به طعن گشوده و به روایت واقدی 1/ 317 گفتند محمد فقط خواستار پادشاهی است، هرگز هیچ پیغمبری چنین مصیبتی ندیده است. شكست مسلمانان از یك سو و سرزنش یهودیان و منافقان از دیگر سوی موجب دل شكستگی و افسردگی آنان شد. خداوند با فرستادن آیاتی افكار و عقاید آنان را بازسازی و روحیه شان را تقویت كرد و به آنان فرمود: اگر شما در جنگ احد كشته و مجروح دادید آنان نیز در جنگ بدر كشته و مجروح و حتی اسیر دادند و ضمن دلداری و روحیه دادن از ایشان دلجویی كرد.
در ارزیابی جنگ احد در یك كلام می توان گفت مكه طبق قوانین نظامی آن روز حجاز و سنت های قبیله ای چندان برتری بر مدینه پیدا نكرد. مشركان هفتاد نفر از مسلمانان را شهید كردند، مسلمانان نیز در جنگ بدر هفتاد نفر از آنان را كشته بودند، مسلمانان در جنگ بدر چهارده كشته دادند ولی قریش در جنگ احد بیست و هشت كشته داد. یعنی دو برابر مسلمانان كشته دادند. وانگهی مسلمانان در جنگ بدر هفتاد اسیر گرفتند ولی مشركان در احد یك اسیر هم نگرفتند. پس باز هم برتری نظامی با مسلمانان بود. لذاست كه ابوسفیان در احتجاجی كه پس از پایان جنگ بارسول خدا داشت به طور ضمنی به عقیم ماندن اهداف خود اعتراف كرد و برای دستیابی به آن وعده حضور در بدر را داد. به لحاظ همین امور بین محققان اختلاف است كه آیا مسلمانان در جنگ احد شكست خوردند یا نه؟ زیرا از این نظر كه سپاه آنان از هم
ص: 223
پاشید و پا به فرار گذاشتند شكست محسوب می شود. اما از این نظر كه مكه چندان مزیتی بر مدینه پیدا نكرد و پیامبر و مسلمانان به حیات خود و حكومت نوپای شان ادامه دادند نمی توان گفت متحمل شكست شدند.
جنگ احد: سران شرك برای جبران و اعاده حیثیت از دست رفته خود در جنگ بدر در صدد انتقام از مسلمانان برآمدند.
سپاه قریش پنجشنبه پنجم ماه شوال سال سوم هجرت به دامنه كوه احد رسید و در منطقه وِطا فرود آمد. رسول خدا عبدالله بن ام مكتوم را به جانشینی خود در مدینه گذاشت و با سپاه اسلام به سوی احد حركت كرد و نماز صبح را در احد گزارد. حضرت صفوف سپاهیان خود را آراست. كوه احد را پشت سر و مدینه را پیش روی و كوه عَینَین را در سمت چپ خود قرار داد. پنجاه نفر تیرانداز به فرماندهی عبدالله بن جُبیر بر فراز كوه عَینَین گمارد و با تأكید بسیار به او فرمود: «سواران دشمن را با تیراندازی از ما دفع كن تا از پشت سر به ما حمله نكنند، چه پیروز شویم و چه شكست بخوریم تو در جای خود استوار بمان». مشركان نیز قوای خود را صف آرایی نمودند.
هنگامی كه مسلمانان با خیال آسوده مشغول جمع آوری غنایم بودند خالد و عِكْرِمَه به مسلمانان حمله كردند. سپاه قریش دوباره سازمان یافت و مسلمانان را از پیش رو و پشت سر محاصره كرد. گویا وحشی در ابتدای از هم پاشیدن سپاه اسلام كمین كرد و از پشت سر نیزه ای به حضرت حمزه زد و او را به شهادت رساند. كشته شدن این سردار بزرگ
ص: 224
در بی سامانی سپاه اسلام و شكست آن تأثیر زیادی داشت.
در گیر و دار درگیری های پیش آمده، جان پیامبر (ص) در خطر افتاد و در همین جا بود كه دندان پیامبر شكسته و صورت و لب هایش سخت مجروح و خون آلود گشت. امیرالمؤمنین و چند نفر دیگر حضرت را از تیررس دشمن دور ساخته و به كنار كوه بردند.
نقش امیرالمؤمنین (ع) در جنگ احد در محافظت از جان رسول خدا (ص) سرنوشت ساز و حیاتی بود.
همچنین دلاوری و از جان گذشتگی نسیبه دختر كعب معروف به ام عُماره در دفاع از حضرت رسول در این نبرد ستودنی بود و این در حالی بود كه بسیاری از اسم و رسم دارها از صحنه درگیری فرار كردند.
از جمله وقایع زشت و دور از شأن انسان در این جنگ مثله كردن جنازه شهدا و از جمله حمزه سیدالشهداء به دست زنان قریش و از جمله هند جگرخوار بود.
با این كه در جنگ احد برتری نظامی با سپاه شرك بود و آنان ضربه شكننده ای بر پیكر سپاه اسلام وارد ساختند، با این حال بدون آن كه به هدف خود كه نابودی پیامبر و مسلمانان بود برسند مدینه را به سوی مكه ترك كردند.
1. علت بروز جنگ احد را بیان كنید.
2. از نظر جغرافیایی میدان نبرد و منطقه درگیری جنگ احد را تشریح كنید.
ص: 225
3. نقش امیرالمؤمنین را در جنگ احد توضیح دهید.
4. «سیدالشهدا» لقب چه كسی بود؟
5. در چه جنگی مشركان شهیدان را مثله كردند؟
6. كدام سوره از قرآن به جنگ احد پرداخته است؟
7. توضیح دهید در ارزیابی جنگ احد، چه نتیجه ای حاصل می شود؟
ص: 226
انتظار می رود با مطالعه این درس:
- با چگونگی غزوه حمراء الاسد و سریه ابوسلمه آشنا شویم.
- چگونگی حوادث رجیع و بئر معونه را بدانیم.
- علل وقوع جنگ بنی نضیر را بررسی كنیم.
- چگونگی وقایع جنگ بنی نضیر را بدانیم.
- بتوانیم نتایج جنگ بنی نضیر را توضیح دهیم.
- با نظر قرآن درباره جنگ بنی نضیرآشنا شویم.
- نظر قرآن را در باب شرب خمر بدانیم.
- ماجرای غزوات بدر الموعد، ذات الرقاع، و دومةالجندل را بدانیم.
در این درس به جنگ حمراء الاسد به عنوان دنباله و ادامه جنگ احد، سریه ابو سلمه، حوادث رجیع و بئر معونه، جنگ بنی نضیر، ماجرای
ص: 227
تحریم خمر و نزول آیه چهل و سه سوره نساء، غزوات بدر الموعد، ذات الرقاع و دومة الجندل خواهیم پرداخت.
جنگ حَمْراء الاسد دنباله و ادامه جنگ احد به شمار می رود. رسول خدا (ص) غروب شنبه از جنگ احد به مدینه بازگشت. واقدی 1/ 326 گوید: شب هنگام كه برای اقامه نماز عشا به مسجد رفت عبدالله بن عمرو مُزَنی آن حضرت را ملاقات نمود و گفت قریش را در منطقه مَلَل دیدم فرود آمده بودند و ابوسفیان و همراهانش می گفتند باز گردیم و بقیه مسلمانان را نابود كنیم ولی صفوان مخالف این كار بود. پیامبر پس از این گزارش تصمیم گرفت دشمن را تعقیب كند.
به روایت واقدی 1/ 334 رسول خدا صبح یكشنبه هشتم و یا به روایت ابن اسحاق 3/ 107 شانزدهم شوال پس از نماز به بلال دستور داد تا ندا دهد و مردم را به تعقیب دشمن فرا خواند و جز آنان كه دیروز در جنگ احد حاضر بودند كس دیگری شركت نكند. فقط جابر بن عبدالله انصاری كه به سفارش پدرش به عنوان سرپرست خانواده در مدینه مانده و در احد شركت نكرده بود با اجازه حضرت در حمراء الاسد شركت كرد. این دستور گویا بدان لحاظ بود كه اولًا توبیخی باشد برای كسانی كه از جنگ احد تخلف كرده اند و ثانیاً تقویت روحیه ای باشد برای سپاهی كه دیروز شكست خورده بود.
پیامبر پرچم را به علی داد و ابن ام مكتوم را به جانشینی خود در مدینه گماشت. آن گاه پس از اقامه دو ركعت نماز سوار بر اسب خود شد و به
ص: 228
تعقیب دشمن پرداخت. بیشتر افراد را مجروحانی تشكیل می دادند كه دیروز در جنگ احد به شدت زخمی شده بودند و با مشكلات و درد و رنج فراوان روانه جنگ شدند. سه نفر در طلیعه سپاه برای ردیابی دشمن رفتند. دو نفر آنان سَلیط و نعمان پسران سفیان در حمراء الاسد به دست دشمن گرفتار شده و به شهادت رسیدند. حضرت به آن منطقه كه رسید هر دو را در یك قبر دفن كرد. سپاه اسلام تا حمراء الاسد كه در حدود سه فرسنگی راه مدینه به مكه قرار داشت آمد و در آن جا توقف كرد. رسول خدا دستور داد تا سپاهیان روزها هیزم جمع كنند و شب ها هر كس جداگانه آن ها را آتش بزند. شب ها پانصد شعله آتش برافروخته می شد. آوازه این اردو و آتش در همه جا شایع شد و این خود یكی از عللی بود كه خداوند با آن دشمن را منكوب كرد.
به روایت طبرسی/ 86 مَعْبَد بن ابی مَعْبَد خزاعی با رسول خدا (ص) ملاقات كرد و گفت: مصیبتی كه بر شما رسید بر ما گران است، ما دوست داشتیم خداوند منزلت شما را فزونی می داد و این مصیبت برای دیگری اتفاق می افتاد. سپس از حضرت جدا شد و رفت و در منزل رَوْحا به ابوسفیان و همراهانش برخورد كه درباره بازگشت به مدینه رایزنی می كردند. چون ابوسفیان مَعْبَد را دید پرسید چه خبر؟ گفت محمد و یارانش بر شما خشمگین و آتشی هستند، این علی بن ابی طالب است كه پیشاپیش سپاه می آید! ابوسفیان بیمناك شد و فكر بازگشت به مدینه را از سر به در كرد. آن گاه مشركان از ترس تعقیب مسلمانان شتابان گریختند. كلینی در كافی 8/ 321 از امام صادق (ع) روایت می كند كه آنان تا مكه چنین احساس می كردند كه سپاه محمد در تعقیبشان است.
ص: 229
شكست مسلمانان در جنگ احد موجب گستاخی طوایف اطراف مدینه شد و آنان تحركاتی بر ضد مسلمانان آغاز كردند. طایفه بنی اسد در حدود سی و پنج فرسنگی مدینه در منطقه قَطَن زندگی می كردند، آنان به تصور این كه مدینه دیگر پس از شكست از قریش چندان قدرت تدافعی ندارد، سه ماه پس از جنگ احد تصمیم گرفتند تا اطراف مدینه بیایند و اموال و حشم مسلمانان را غارت كنند. واقدی 1/ 340 گوید: سَلَمَه و طُلَیحَه پسران خُوَیلِد سیصد تن از طایفه بنی اسد را بسیج نموده و آماده حمله به مدینه شدند. مردی از قبیله طَی كه در همان ناحیه می زیست به دیدار یكی از اقوام خود به مدینه آمد و خبر حمله بنی اسد را به رسول خدا (ع) رساند. حضرت در محرم سال چهارم هجرت پسرعمه خود ابوسَلَمَه را كه در احد زخمی شده و تا اندازه ای بهبود یافته بود با صد و پنجاه تن مهاجر و انصار به سوی آنان گسیل داشت. ابوسلمه با راهنمایی همان مرد طایی به مدت چهار روز از بیراهه خود را به منطقه قَطَن در نزدیكی یكی از چاه های بنی اسد رساند. آن گاه ضمن درگیری مختصری مقداری غنیمت و چند اسیر گرفت و به مدینه بازگشت. ابوسلمه پس از چندی جراحت زخمش عود كرد و به شهادت رسید.
حركت دیگر مربوط به سفیان بن خالد هُذَلی بود كه در عُرَنَه نیرو جمع می كرد و قصد تجاوز به مدینه داشت، پیامبر با اعزام عبدالله بن انیس او را سركوب كرد.
ص: 230
علت حادثه رَجِیع را دوگونه نقل كرده اند؛ یكی روایت اولِ واقدی 1/ 354 كه از عروة بن زبیر است، عروه می گوید: پیامبر در سال چهارم هجرت گروهی از یاران خود را برای كسب خبر به سوی مكه فرستاد. آنان تا رجیع كه نام چاه آبی از قبیله هُذیل در حدود دوازده فرسنگی مدینه بود رفتند، در آن جا گروهی از بنی لِحْیان متعرض آنان شدند. اما مشهور بنابه نقل ابن اسحاق 3/ 178 و واقدی 1/ 354 گفته اند: چون سفیان بن خالد هُذَلی به دست عبدالله بن انیس كشته شد، قبیله بنی لِحْیان از قبیله های عَضَل و قارَه خواستند نزد پیامبر بروند و به بهانه اسلام آوردن درخواست مبلّغ دینی كنند، آن گاه گروهی از آنان را به انتقام سفیان بكشند و تعدادی را نیز تسلیم قریش كرده جایزه بگیرند.
مؤید این روایت اشعار حسان است كه بارها در آن به غدر و خیانت طایفه هذیل تصریح كرده است. هفت تن كه تظاهر به اسلام می كردند حضور پیامبر رسیدند و گفتند: دین اسلام در بین قبایل ما آشكار شده، چند نفر از یارانت را بفرست تا قرآن و احكام اسلام را به ما بیاموزند. حضرت شش یا هفت نفر از بزرگان اصحاب را همراهشان روانه كرد. آنان تا كنار آبگاه رجیع آمدند، در آن جا عَضَل و قاره پیمان شكستند و از قبیله هذیل برای كشتن آنان كمك خواستند و همگی با شمشیرهای كشیده بر ایشان تاختند. مبلّغان اسلام به ناچار دست به شمشیر برده و به دفاع از خود پرداختند. هذلیان گفتند: ما با شما جنگ نداریم، عهد می كنیم كه شما را نكشیم ما می خواهیم شما را تسلیم قریش كنیم و جایزه بگیریم. خُبیب بن عدی، زید بن دَثِنَه و عبدالله بن طارق تسلیم
ص: 231
شدند. اما مَرْثَد بن ابی مَرْثَد، خالد بن بُكیر و عاصم بن ثابت گفتند: به خدا قسم ما عهد و پیمان مشرك را نمی پذیریم و به جنگ پرداختند و هر سه شهید شدند.
مردان هُذلی همراه سه نفر اسیر مسلمان راهی مكه شدند. عبدالله بن طارق نیز در بین راه در مر الظّهران بر آنان شورید و شهید شد. خُبیب و زید را به مكه بردند و در مقابل دو اسیر هُذَلی كه در مكه بودند فروختند. ماه های حرام كه گذشت خُبیب و زید را در یك روز برای اعدام به تَنْعِیم در خارج از منطقه حرم آوردند و هر دو را كشتند.
به روایت ابن اسحاق 3/ 193 در ماه صفر چهار ماه پس از جنگ احد در سال چهارم هجرت ابوبرا عامر بن مالك عامری كلابی معروف به مُلاعب الاسِنَّه با هدایایی نزد رسول خدا آمد، چون مشرك بود حضرت هدیه او را نپذیرفت، آن گاه اسلام را به او عرضه كرد. ابوبرا نه اسلام آورد و نه آن را رد كرد. گفت ای محمد همانا من آیین تو را كاری نیكو و شریف می بینم، اگر مردانی از اصحاب خویش را برای دعوت مردم نجد بفرستی امیدوارم كه اجابت كنند. حضرت فرمود: «من از اهل نجد بر یاران خود بیمناكم».
ابوبرا گفت: بیم نداشته باش من آنان را پناه می دهم. سپس رسول خدا (ص) چهل تن و یا به قولی هفتاد تن از یاران جوان خود را كه عموما از انصار و قاری قرآن بودند به فرماندهی منذر بن عمرو همراه نامه ای به سوی بنی عامر گسیل داشت.
ص: 232
مبلّغان اسلام آمدند تا به بِئر مَعُونَه كه چاه آبی بود از آب های بنی سُلیم و بین سرزمین بنی عامر و بنی سُلیم واقع شده بود رسیدند. در آن جا توقف كردند و چهارپایان خود را برای چرا رها كردند. آن گاه حَرام بن مِلْحان را همراه چند تن از بنی عامر با نامه پیامبر نزد عامر بن طُفیل كه از بزرگان بنی عامر بود فرستادند. او بدون آن كه نامه حضرت را بخواند حَرام بن مِلْحان را كشت و از بنی عامر برای كشتن اصحاب رسول خدا كمك خواست. چون ابوبرا قبلًا به منطقه نجد رفته بود و مردم از پناه دادن او مطلع بودند، تقاضای عامر را رد كردند. او از دیگر قبایل كمك گرفت و مسلمانان را شهید كرد. عمرو بن امیه ضَمْری كه از این حادثه جان سالم به در برد راهی مدینه شد و در بین راه به دو نفر از بنی عامر برخورد و بدون اطلاع از پیمان رسول خدا با بنی عامر آن دو تن را سر برید. چون به مدینه رسید حضرت فرمود: «دو مردی را كشته ای كه باید دیه آنان را بپردازم». سپس فرمود: «این كار ابوبراء است، من این كار را نمی خواستم و از آن بیمناك بودم».
واقدی 1/ 349 گوید: خبر شهدای رجیع و بئر معونه در یك شب به رسول خدا رسید و حضرت بسیار آزرده خاطر گردید. ابوبرا از این حادثه و این كه برادرزاده اش عامر بن طفیل پناه او را نادیده گرفت و خیانت كرد متأثر شد و درصدد جبران برآمد و پسر خود ربیعه و برادرزاده اش لَبید را با هدیه ای برای نوعی عذرخواهی نزد پیامبر فرستاد. حضرت باز هم هدیه او را نپذیرفت.
تذكر دو نكته در این جا مناسب است؛ یكی این كه مؤلف سیرة المصطفی/ 443 در بی گناهی ابوبرا تشكیك كرده و می گوید ابوبرا در
ص: 233
بین قبیله خود رهبری مطاع بود و عرب هم پناه را معتبر می دانست و به آن اهتمام ویژه ای می ورزید و فرض این است كه ابوبرا به یاران پیامبر پناه داده بود. و انگهی ابوبرا با پیمان شكنان برخورد و اعتراض و خونخواهی نكرد. در پاسخ این اشكال می توان گفت شاید ابوبرا در ادای مسئولیت خود كوتاهی كرده باشد ولی تعمد و خیانتی در كار نبوده است. از ملاقاتی هم كه فرزند او پس از وقوع حادثه با رسول خدا (ص) داشته بیش از این استفاده نمی شود. واقدی 1/ 350 می نویسد: بعدها كه ابوبرا بیمار شد و از پیامبر طلب شفا كرد حضرت عسلی را متبرك كرد و برای او فرستاد.
نكته دوم این كه برخی از محققان معاصر در بسیاری از جزئیات این دو حادثه تشكیك و تردید كرده اند و عمده دلایل آنان اختلاف زیاد بین روایات و بعضا تناقضات آن هاست. روشن است كه اگر بر اثر اختلاف نقل ها و یا تناقض بدوی آن ها در وقایع تاریخی تشكیك و انكار شود اكثر حوادث تاریخی قابل اثبات نیست.
تاریخ جنگ بنی نضیر را عروة بن زبیر هفت ماه پس از جنگ احد دانسته ولی به نقل مشهور هفتم ربیع الاول سال چهارم هجرت بوده است. طوایف سه گانه یهود بنی قینقاع، بنی نضیر و بنی قریظه در شمال شرقی منطقه قبا سكونت داشتند و بنی نضیر در دهكده ای به نام زُهره زندگی می كردند. گویند پس از واقعه بئر معونه پیامبر برای كمك در پرداخت خونبهای دو مرد عامری كه به دست عمرو بن امیه كشته شدند نزد
ص: 234
بنی نضیر رفت. طبرسی در اعلام الوری/ 88 گفته رفتن حضرت برای گرفتن وام و برخی نیز گفته اند برای سؤال از چگونگی دیه بوده است، زیرا بنی نضیر از هم پیمانان بنی عامر بودند و از قوانین و مقررات دیه آنان اطلاع داشتند. البته برخی هم احتمال داده اند این ظاهر قضیه بوده و حضرت درواقع می خواسته از اهداف و نیات آنان مطلع گردد، چرا كه پس از جنگ احد منافقان و یهود بر پیامبر و مسلمانان جرأت یافتند و درصدد توطئه و ضربه زدن برآمدند. بعضی هم توطئه قتل رسول خدا را در اثناء یك مناظره علمی علت جنگ بنی نضیر دانسته اند.
مؤلف سبل الهدی 4/ 451 گوید: كفار قریش قبل از جنگ بدر به سردسته منافقان عبدالله بن ابی و بت پرستان مدینه نامه نوشتند كه شما محمد را پناه دادید، حال یا او را اخراج كنید و یا ما عرب را بر سر شما می ریزیم ولی آنان نتوانستند كاری كنند. پس از جنگ بدر به یهودیان نامه نوشتند و گفتند شما دارای سلاح و قلعه های مستحكم هستید، پس یا با محمد بجنگید و یا ما چنین و چنان خواهیم كرد. یهود بنی نضیر تصمیم به قتل پیامبر گرفتند كه توطئه شان برملا شد و رسول خدا (ص) به جنگ آنان رفت.
به هر حال پیامبر همراه كمتر از ده نفر از اصحاب راهی قلعه بنی نضیر شد و در كنار دیوار خانه یكی از آنان نشست و راجع به كمك در پرداخت خونبها به طایفه بنی عامر گفتگو كرد. یهودیان گفتند: ای ابوالقاسم هر چه دوست داشته باشی انجام می دهیم. چطور شده به دیدار ما آمده ای؟! بنشین تا از شما پذیرایی كنیم. آن گاه عده ای از آنان خلوت كرده و در باب كشتن پیامبر رایزنی كردند. حُیی بن اخْطَب گفت: ای
ص: 235
یهودیان از بالای بام سنگی بر سرش بیفكنید و او را بكشید! كاری كه یك روز باید انجام بدهید هم اكنون تمامش كنید. سَلّام بن مِشْكَم آنان را از این كار نهی كرد ولی نپذیرفتند. عمرو بن جِحاش سنگ آسیایی را آماده كرد و می خواست آن را بر سر پیامبر بیندازد كه جبرئیل او را از توطئه آنان آگاه ساخت. حضرت به سرعت برخاست و چنین وانمود كرد كه برای كاری می رود و یكسره آهنگ مدینه كرد و به روایت تاریخ الخمیس 1/ 460 علی (ع) را طلبید و فرمود: «از جای خود تكان نخور و هر كس از اصحاب در باره من سؤال كرد بگو به مدینه رفت». آن گاه امیرالمؤمنین و یاران پیامبر مقداری منتظر نشستند، وقتی از مراجعت حضرت مأیوس شدند برخاستند بروند. حُیی بن اخطب گفت: ابوالقاسم عجله كرد حال آن كه ما قصد داشتیم خواسته او را برآورده سازیم و از ایشان پذیرایی كنیم.
واقدی 1/ 365 گوید: پس از آن كه رسول خدا (ص) به مدینه رفت كنانة بن صُوریا به یهودیان گفت: به تورات سوگند محمد از خیانت شما باخبر شد. به خدا قسم همانا او فرستاده خدا و خاتم انبیاست، عین اوصاف او در كتاب ما موجود است. من دو پیشنهاد دارم؛ نخست این كه اسلام بیاورید تا اموال و اولادتان در امان باشد و از سرزمین خود هم خارج نشوید. گفتند ما تورات و عهد موسی را رها نمی كنیم. گفت پس در این صورت محمد برای شما پیام می فرستد كه از سرزمین من خارج شوید این نصیحت را بپذیرید كه جان و مال شما در امان است. گفتند
ص: 236
این پیشنهاد را می پذیریم.
پیامبر (ص) به مدینه آمد و محمد بن مَسْلَمَه را كه با یهود بنی نضیر هم پیمان بود به سوی آنان فرستاد تا بگوید كه در مدت ده روز از مدینه بیرون بروند. یهودیان چند روزی توقف كردند و در این بین آماده رفتن بودند و تعدادی شتر نیز از قبیله اشجع كرایه كردند.
عبدالله بن ابی برای یهودیان پیام فرستاد كه از خانه های خود خارج نشوید و در قلعه هایتان بمانید. من دو هزار نفر از اقوام خود و دیگر عرب دارم كه با شما داخل قلعه ها می جنگند و تا آخرین نفر ایستادگی خواهند كرد و یهودیان بنی قریظه نیز شما را یاری خواهند نمود. دیاربكری در تاریخ الخمیس 1/ 462 گوید: در این هنگام یهودیان گرد هم آمده و توطئه خطرناكی را طراحی كرده و گفتند پیامبر را به عنوان مناظره و گفتگو فرا می خوانیم و غافلگیرانه او را به قتل می رسانیم.
سپس از حضرت خواستند همراه سی نفر از یارانش بیاید و آنان نیز سی نفر از احبار و علمای یهود را بفرستند، این دو گروه بروند در مكانی كه مسافت آن نسبت به محل هر دو مساوی باشد بنشینند و درباره اسلام گفتگو كنند. اگر علما و احبار یهود پیامبر را تصدیق كردند تمامی یهود بنی نضیر به او ایمان بیاورند، حضرت پذیرفت.
سپس یهودیان با خود گفتند چگونه ما می توانیم به او دسترسی پیدا كنیم و حال آن كه سی نفر پیش مرگ همراه اوست. از این رو به رسول خدا گفتند در بین شصت نفر جمعیت امكان تفهیم و تفاهم وجود ندارد
ص: 237
بهتر است شما سه نفر از اصحاب خود را همراه بیاورید و از علمای ما نیز سه نفر بیایند. حضرت این پیشنهاد را نیز پذیرفت. آن گاه سه نفر عالم یهود خنجر همراه خود پنهان كردند تا به طور ناگهانی رسول خدا (ص) را به قتل برسانند. یكی از زنان خیرخواه بنی نضیر برادر خود را كه مسلمان شده و در جرگه انصار بود از توطئه یهود مطلع ساخت و او نیز سریعاً مطلب را به آگاهی رسول خدا (ص) رساند و ایشان از رفتن به مناظره خودداری كرد و به مدینه بازگشت. نكته قابل تأمّل این كه رسول خدا برای هدایت یهود راضی بود هر شرطی را بپذیرد ولی آنان خود گمراهی و تباهی را انتخاب كردند.
بیهقی در دلائل النبوة 3/ 179 و صالحی شامی در سبل الهدی 4/ 451 نیز این مطلب را نقل كرده اند جز آن كه گفته اند این كار به تحریك قریش انجام شد و هم چنان كه گذشت علت جنگ بنی نضیر نیز بنابر قولی این مسأله بوده است. گویا كعب بن مالك در شعر خود به این مطلب اشاره دارد در آن جا كه به روایت ابن اسحاق 3/ 209 می گوید:
لَقَدْ خَزِیَتْ بِغَدْرَتِهَا الْحُبُورُ كَذاكَ الدَّهرُ ذُو صَرْفٍ یَدُورُ
احبار یهود با خیانتی كه كردند مسلّماً خوار شدند. روزگار این گونه پستی و بلندی دارد.
واقدی 1/ 369 گوید: عبدالله بن ابَی نزد كعب بن اسد رئیس بنی قریظه فرستاد و درخواست كمك كرد ولی او گفت حتی یك نفر از بنی قریظه پیمان شكنی نمی كند. عبدالله پیوسته حُیی بن اخطب را به مقاومت و جنگ تشویق می كرد تا آن كه حُیی برادر خود جُدَی ابن اخطب را نزد پیامبر فرستاد و گفت به او بگو كه ما خانه و اموال
ص: 238
خود را ترك نمی كنیم، هر كاری می خواهی بكن! آن حضرت میان اصحاب نشسته بود چون این خبر را شنید تكبیر گفت! مسلمانان نیز تكبیر گفتند.
آن گاه دستور بسیج داد مسلمانان بی درنگ آماده شدند، پرچم را به دست علی داد و همراه سپاه اسلام به سوی بنی نضیر حركت كرد و نماز عصر را در منطقه بنی نضیر گزارد. یهودیان آن روز را تا شب به سوی مسلمانان تیراندازی و سنگ پرانی كردند. بقیه اصحاب نیز كه به واسطه كارهای خود تأخیر كرده بودند تا وقت نماز عشا خود را به اردوگاه رساندند. پیامبر نماز عشا را خواند آن گاه علی بن ابی طالب را به فرماندهی لشكر منصوب كرد و خود با چند نفر از اصحاب به خانه بازگشت. صبح پس از اقامه نماز ابن ام مكتوم را به جانشینی خود گماشت و به سوی بنی نضیر رفت. یك خیمه چوبی كه بر روی آن چرم و پارچه مویین كشیده بودند و سعد بن عباده آن را فرستاده بود برای رسول خدا برپا كردند. یكی از یهودیان به نام غَزْوَك كه بی باك و شجاع و تیرانداز ماهری بود تیری انداخت كه به خیمه پیامبر اصابت كرد. حضرت دستور داد خیمه اش را از تیررس دشمن دور كردند. یهودیان آن روز را به شب بردند ولی از كمك عبدالله بن ابی خبری نشد.
به روایت واقدی 1/ 372 و شیخ مفید/ 49 در یكی از شب ها هنگام عشا علی (ع) حضور نداشت مردم گفتند: یا رسول الله ما علی را نمی بینیم؟ فرمود: «به او كاری نداشته باشید، همانا او در پی برخی از
ص: 239
كارهای شماست». چیزی نگذشت او با سر غَزْوَك آمد، سر را مقابل پیامبر گذاشت و گفت: «ای رسول خدا! من در كمین این مرد پلید بودم دیدم مرد شجاعی است. با خود گفتم ممكن است جرأت پیدا كند و شبانه بر ما شبیخون بزند. او در حالی كه شمشیر برهنه داشت همراه تنی چند از یهودیان پیش می آمد. من بر وی سخت حمله كردم و او را كشتم. یارانش گریختند ولی در همین نزدیكی هستند، اگر چند نفری با من بفرستی امیدوارم بر آنان دست یابم. پیامبر ابودُجانه و سهل بن حُنیف و ده نفر دیگر را همراه آن حضرت فرستاد. ایشان دشمن را تعقیب كرده و پیش از آن كه به قلعه های شان برسند كشتند و سرهای آنان را آوردند و در چاه های بنی خَطْمَه انداختند.
چون محاصره طول كشید و یهودیان تسلیم نمی شدند رسول خدا برای جلوگیری از خونریزی دستور داد نخل های آنان را قطع كنند. واقدی 1/ 373 گوید: تعدادی از نخل ها كه قطع شد زنان گریبان ها را چاك دادند و بر سر و صورت خود زدند و صدای شیون و زاری آنان بلند شد. حُیی بن اخطب كسی را نزد رسول خدا (ص) فرستاد و گفت: ای محمد تو خود از تباهی نهی می كردی، حال چرا نخل ها را قطع می كنی؟ ما آن چه را كه قبلًا خواستی می پذیریم و از سرزمین تو بیرون می رویم. پیامبر (ص) فرمود: «امروز دیگر آن را نمی پذیریم مگر به این شرط كه از اموالتان فقط به اندازه یك بار شتر آن هم بدون اسلحه همراه خود ببرید».
ص: 240
وقتی اخراج یهودیان قطعی شد آنان تا توانستند از اموال منقول همراه خود برداشته و خانه های شان را نیز تخریب كردند تا به دست مسلمانان نیفتد. پیامبر آنان را پس از پانزده روز محاصره، از مدینه اخراج كرد. بعضی از یهودیان رهسپار خیبر شدند، برخی هم به اذْرِعات شام رفتند. هنگام ترك مدینه صف كشیده و بر ششصد شتر سوار شدند و از وسط بازار مدینه عبور كردند. ابن اسحاق 3/ 202 گوید: از طایفه بنی نضیر فقط دو مرد به نام یامین بن عُمیر و ابوسعد بن وَهْب در زمان محاصره شبانه از قلعه خارج شدند و اسلام آوردند و اموال خود را حفظ كردند.
یهودیان بنی نضیر كشاورز بودند و بیشتر اموال آنان نخلستان و زمین های زراعی بود و چون اموالشان بدون جنگ و درگیری به دست آمده بود فَی ء و از خالصه رسول خدا (ص) به حساب می آمد و متعلق به خود آن حضرت بود. واقدی 1/ 379 گوید: پیامبر ثابت بن قیس بن شَمّاس را خواست و دستور داد همه انصار را جمع كند. هنگامی كه همه جمع شدند برای آنان سخن گفت، سپس از محبت های ایشان به مهاجران و این كه ایثار كرده و مهاجران را بر خود ترجیح داده و آنان را در منازل خویش سكونت داده اند یاد كرد. آن گاه خطاب به انصار فرمود: «اگر دوست داشته باشید آن چه را خداوند از بنی نضیر بر من غنیمت داده میان شما و مهاجران تقسیم كنم و مهاجران هم چنان در خانه های شما باشند و از اموال شما استفاده كنند و اگر دوست داشته باشید به مهاجران بدهم و آن ها از خانه های شما بیرون بروند». سعد بن عباده و سعد بن معاذ گفتند ای
ص: 241
رسول خدا بین مهاجران تقسیم كن و آنان هم چنان در خانه های ما بمانند. همه انصار گفتند: با این پیشنهاد موافقیم و می پذیریم. حضرت فرمود:
«اللَّهُمَّ ارْحَمِ الأَنْصارَ وَ أَبْناءَ الأَنْصارِ».
خدایا انصار و فرزندان انصار را رحمت فرما.
آن گاه قسمتی از اموال آنان را بین مهاجران تقسیم كرد و به انصار جز دو نفر، سهل بن حُنیف و ابودُجانه انصاری كه نیازمند بودند به كس دیگر چیزی نداد. از همین زمان به بعد مهاجران كم كم از منازل انصار بیرون رفتند و زندگی مستقل تشكیل دادند.
نكته قابل تذكر این است كه در غزوة بنی قینقاع هم اموال آنان بدون جنگ و درگیری به دست آمد، با این حال آن جا گفته نشد كه از خالصه رسول خداست. حلبی 2/ 268 اشاره ای به این مطلب دارد. البته ممكن است این حكم در جنگ بنی نضیر تشریع شده و پیش از آن نبوده است. برخی از محققان گفته اند علت این كه اموال بنی نضیر اختصاص به رسول خدا پیدا كرد این بود كه قلعه بنی نضیر به دست امیرالمؤمنین فتح شد و درحقیقت او به تنهایی این جنگ را به پیروزی رساند. بعضی از پژوهشگران معتقدند این اختلاف نشأت گرفته از حكم حكومتی پیامبر بوده است.
جنگ بنی نضیر دومین درگیری مسلمانان با یهود بود. اخراج بنی نضیر با توجه به قدرتی كه در مدینه داشتند ضربه شكننده ای به یهودیان وارد آورد و برای منافقان و مشركان نیز شكست غیر مستقیم به حساب می آمد، زیرا كه آنان امید زیادی به یهودیان داشتند. نوشته اند منافقان به شدت
ص: 242
ناراحت و غمگین شدند. به نقل ابن اسحاق 3/ 205 ابن لُقَیم عَبْسِی گوید:
فَمَنْ مُبْلِغٌ عَنِّی قُرَیْشاً رِسالَةً فَهَلْ بَعْدَهُم فِی الْمَجْدِ مِنْ مُتَكرَّمِ
كیست كه از سوی من به قریش پیام ببرد كه آیا پس از بنی نضیر در شرافت و بزرگی جایگاهی برای شما مانده است؟!
اخراج بنی نضیر حتی برای برخی از مسلمانان هم پیمان آنان نیز خوشایند نبود تا آن جا كه افرادی چون حسان بن ثابت از رفتن آنان تأسف خوردند. در مقابل برای مسلمانان پیروزی آشكاری بود و تا اندازه زیادی شكست جنگ احد را جبران كرد و خطر بالقوه بزرگی را از بین برد و امنیت مدینه را تا حد زیادی تأمین كرد.
در هیچ یك از منابع سیره و تاریخ اسلام تعداد یهودیان بنی نضیر ذكر نگردیده است. در تفسیر قمی 1/ 168 آمده است: یهودیان بنی نضیر هزار نفر بودند كه گویا با توجه به این كه به قول واقدی 1/ 374 هنگام رفتن ششصد شتر آنان را حمل می كرده و طبق روایت تاریخ الخمیس 1/ 462 از ابن عباس كه هر سه خانوار یك شتر داشتند آنان دویست خانوار بوده اند كه میانگین جمعیت آن تقریباً هزار نفر می شود و اگر روایت دیگر تاریخ الخمیس 1/ 462 كه می گوید به هر سه نفر یك شتر تعلق داشت صحیح باشد می توان گفت تعداد آنان نزدیك به دو هزار نفر بوده است.
بیشتر آیات سوره حشر درباره جنگ بنی نضیر نازل شده تا آن جا كه ابن عباس این سوره را سوره بنی نضیر می نامید. در صدر سوره آمده است:
ص: 243
«اوست كسی كه كافران اهل كتاب را در نخستین برخورد با مسلمانان از خانه های شان بیرون راند، شما گمان نمی كردید كه آنان بیرون روند. خودشان می پنداشتند كه دژهای شان آنان را از عذاب الهی در امان نگه می دارد. خداوند در دل های شان هراس افكند به گونه ای كه خانه های خود را با دست خویش و با دست مؤمنان ویران می كردند». چون قطع درختان نخل در اذهان برخی شبهه ایجاد كرده بود خداوند این كار را تأیید كرد و فرمود: «هر درخت نخلی را كه قطع كردید یا آن را به حال خود وانهادید به اذن خدا بود تا فاسقان را خوار گرداند». آن گاه به توضیح فَی ء و غنایم می پردازد. در قرآن به علت جنگ بنی نضیر اشاره نشده است.
به روایت تاریخ الخمیس 2/ 26 گروهی از صحابه خدمت پیامبر رسیدند و عرض كردند یا رسول الله (ص) نظر خود را درمورد شراب بیان فرما، چرا كه شراب عقل را زائل و مال را نابود می كند. در پاسخ آنان آیه دویست و نوزده بقره نازل شد:
(یَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَیْسِرِ قُلْ فِیهِمَا إِثْمٌ كَبِیرٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَ إِثْمُهُمَا أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِمَا).
از تو درباره شراب و قمار می پرسند بگو در آن ها گناهی بزرگ و سودهایی نیز برای مردم است ولی گناه آن ها از سودشان بیشتر است.
بعدها گروهی در میهمانی عبدالرحمن بن عوف شراب نوشیده و
ص: 244
مست شدند، سپس برخی مشغول نماز گردیدند و یكی از آنان سوره كافرون را در نماز خود این گونه خواند: «قُلْ یَا أَیُّهَا الْكَافِرُونَ أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ». پس از این واقعه آیه چهل و سه نساء فرود آمد:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَقْرَبُوا الصَّلَوةَ وَأَنْتُمْ سُكَارَی).
ای كسانی كه ایمان آورده اید در حال مستی گرد نماز نروید.
پس از این ماجرا شرابخواری خیلی كم شد تا آن كه گروهی از انصار همراه سعد بن ابی وقاص در جلسه ای شراب نوشیدند و در حال مستی به تفاخر پرداختند. سعد شعری در هجای انصار خواند و كار به درگیری كشید، پس از آن شكایت نزد رسول خدا بردند. آن گاه آیه نود مائده نازل شد:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَیْسِرُ وَالأَنصَابُ وَالأَزْلَامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ).
ای كسانی كه ایمان آورده اید شراب و قمار و بت ها و تیرهای قرعه پلیدند و از كار شیطان اند، پس از آن ها دوری گزینید.
در تاریخ تحریم نهایی خمر اختلاف زیاد است، مشهور آن است كه تحریم نهایی خمر هم زمان با جنگ بنی نضیر بوده است. از آن جا كه شرابخواری در بین عرب ها رایج و نفع تجاری آن نیز زیاد بود تحریم دفعی آن بر آنان سخت و دشوار می نمود، به این لحاظ حرمت آن به تدریج تشریع شد. هر چند از گزارش ابن اسحاق 2/ 28 كه می گوید وقتی اعْشی برای پذیرش اسلام به مكه آمد به او گفتند محمد شراب را تحریم كرده، استفاده می شود كه شراب در همان اوایل بعثت هم نوعی مذمّت و حرمت داشته است.
ص: 245
این غزوه به نام های بدر الآخره و بدر الثالثه نیز نامیده شده است. طبق وعده ابوسفیان در جنگ احد قرار شد قریش سال آینده در بدر با مسلمانان برخورد كنند. به روایت واقدی 1/ 384 ابوسفیان از رفتن به سرزمین بدر و جنگ با رسول خدا (ص) اكراه داشت. با این حال هر كس در مكه نزد او می آمد و آهنگ مدینه داشت در ظاهر به او می گفت: ما تصمیم داریم باسپاهی گران به جنگ محمد برویم. آنان وقتی وارد مدینه می شدند به مسلمانان می گفتند ما در حالی ابوسفیان را ترك كردیم كه سرگرم جمع آوری سپاه بود. مسلمانان این مطلب را خوش نداشتند و از آن بیمناك بودند. نُعیم بن مسعود اشجعی به مكه آمد، ابوسفیان با عده ای از سران قریش به دیدار او رفت و مشكل خود را با او در میان گذاشت. نعیم گفت آمدن من به مكه نیز جز برای این نبود كه دیدم محمد و یارانش مشغول تهیه سلاح و اسب هستند. من از مدینه كه بیرون آمدم شهر مانند دانه های انار پر از سپاه بود.
ابوسفیان گفت دوست ندارم محمد و یارانش به قصد جنگ بیرون بیایند و من خارج نشوم، زیرا در این صورت آنان جسور می شوند. پس ما بیست شتر برای تو جایزه تعیین می كنیم و آن ها را به دست سهیل بن عمرو می سپاریم به شرط آن كه آنان را متفرق سازی. نعیم پذیرفت و شتابان راهی مدینه شد و سر خود را تراشید كه حالت عمره گزاران را داشته باشد. او هنگامی به مدینه رسید كه اصحاب رسول خدا در حال آماده شدن برای جنگ با مشركان بودند. مسلمانان از او پرسیدند از ابوسفیان چه خبر؟ گفت درحالی او را ترك كردم كه سپاهی گران برای
ص: 246
جنگ با شما فراهم آورده بود. با تبلیغات او اوضاع طوری شد كه بیم آن می رفت كسی در جنگ شركت نكند.
پیامبر (ص) فرمود: «سوگند به آن كه جانم در دست اوست هر آینه به جنگ خواهم رفت هر چند یك نفر با من خارج نشود». پرچم را به دست علی (ع) داد و با سپاه یك هزار و پانصد نفری با ده اسب راهی سرزمین بدصر شد. هشت شب منتظر ابوسفیان ماند. مسلمانان مقداری كالای تجاری كه همراه داشتند فروختند و سپس به مدینه بازگشتند.
ابوسفیان به قریش گفت می دانید كه ما نعیم بن مسعود را برای متفرق كردن یاران محمد فرستادیم ولی ما هم اكنون بیرون می رویم و یكی دو شب بعد بازمی گردیم. ابوسفیان با دو هزار نفر و پنجاه اسب حركت كرد و تا نزدیك مرّ الظهران و یا عُسْفان آمد. مَعْبَد بن ابی مَعْبَد خزاعی كه آن سال در بازار بدر شركت كرده بود نخستین كسی بود كه اخبار بدرالموعود را به مكه برد. صفوان به ابوسفیان گفت: به خدا سوگند من تو را آن روز از وعده دادن بازداشتم و اكنون آنان بر ما جسور شدند و تصور می كنند به واسطه ضعف و ناتوانی است كه از مقابله با آنان خودداری كردیم. از همین جا بود كه قریش دوباره به چاره اندیشی و جمع اموال برای جنگ با پیامبر پرداختند و مقدمات جنگ خندق را فراهم كردند.
تخلف ابوسفیان از وعده ای كه به پیامبر و مسلمانان داده بود موجب سرشكستگی و تضعیف او شد و در بین طوایف عرب انعكاس بدی داشت. شعرا خُلْف وعده او را تقبیح كرده و به سرزنش وی پرداختند. كعب بن مالك گفت:
ص: 247
وَعَدْنا أَباسُفْیانَ بَدْراً فَلَمْ نَجِدْ*** لِمَوْعِدِه صِدْقاً وَ ما كانَ وافِیاً
با ابوسفیان درباره حضور در بدر وعده گذاردیم ولی او را در وعده اش راستگو نیافتیم، او وفاكننده به وعده خود نیست.
ابن اسحاق 3/ 213 این غزوه را قبل از بدر الموعد آورده است. واقدی 1/ 395 از جابر نقل می كند كه مردی مقداری كالا برای فروش به مدینه آورد. از او پرسیدند متاعت را از كدام ناحیه آورده ای؟ گفت از نجد آمدم و در آن جا گروهی از قبیله نَمِر و ثَعْلَب را دیدم كه مردم را بر ضد شما جمع كرده اند. چون این گفتار به اطلاع رسول خدا (ص) رسید با چهارصد و یا به قولی هفتصد و یا هشتصد نفر از مدینه خارج شد. تا به محل آنان رسید ولی هیچ كس را در آن جا نیافت، زیرا اعراب به قله های كوه رفته بودند. لذا بدون درگیری به مدینه بازگشت.
به گفته معجم ما اسْتَعْجَم 2/ 564 منطقه دُوْمَةُ الجَنْدَل در حدود هشتاد فرسنگی شمال مدینه قرار دارد. در صدر اسلام در آن جا بازارتجاری بزرگی بوده است. واقدی 1/ 402 درباره علت این جنگ گفته است: رسول خدا تصمیم گرفت به سرزمین های مرزی شام برود. به ایشان گفتند اگر به مرزهای شام نزدیك شوید مایه ترس قیصر خواهد شد. هم چنین خبر رسید گروه زیادی در دومة الجندل جمع شده اند و نسبت به تجار و بازرگانان ستم می كنند. گروهی از عرب نیز با آنان هماهنگ
ص: 248
شده و قصد حمله به مدینه را دارند. پیامبر با هزار نفر از مسلمانان آهنگ دومة الجندل كرد. شب ها راه می پیمود و روزها خود را از انظار پنهان می داشت. به نزدیكی دومة الجندل كه رسیدند معلوم شد دشمن از آن جا كوچیده است و مسلمانان جز بر گوسفندان و شبانان ایشان دست نیافتند. اهل دومة الجندل نیز با اطلاع از ورود سپاه اسلام پراكنده شدند. پیامبر چند روزی در آن جا توقف نمود و دسته هایی به اطراف اعزام كرد.
مسعودی در التنبیه والاشراف/ 214 گوید: این نخستین جنگ با رومیان بود، زیرا اكَیدِر بن عبدالملك كِنْدی فرمانروای دومة الجندل بر كیش نصرانیت و فرمانبردار هِرَقْل پادشاه روم بود و راه بر مسافران و بازرگانان مدینه می بست.
غزوه حمراء الاسد: جنگ حَمْراء الاسد دنباله و ادامه جنگ احد به شمار میرود که در نتیجه آن مشرکان از ترس تعقیب مسلمانان شتابان گریختند.
سریه ابوسلمه حادثه رجیع حادثه بئر معونه نیز از اتفاقات این ایام است.
جنگ بنی نضیر تاریخ جنگ بنی نضیر را عروة بن زبیر هفت ماه پس از جنگ احد دانسته ولی به نقل مشهور هفتم ربیع الاول سال چهارم هجرت بوده است. یهود بنی نضیر تصمیم به قت_ل پیامبر گرفتن_د ک_ه توطئه شان برملا شد و رسول خدا به جنگ آنان رفت و نهایتاً یهود
ص: 249
بنی نضیر به خواسته پیامبر گردن نهادند و از مدینه بیرون رفتند. یهودیان بنی نضیر کشاورز بودند و بیشتر اموال آنان نخلستان و زمینهای زراعی بود و چون اموالشان بدون جنگ و درگیری به دست آمده بود فیء و از خالصه رسول خدا به حساب می آمد و متعلق ب_ه خ_ود آن حضرت بود. پیامبر قسمتی از اموال آنان را بین مهاجران تقسیم کرد و به انصار جز دو نفر سهل بن حنیف و ابودجانه انصاری که نیازمند بودند به کس دیگر چیزی نداد. از همین زمان به بعد مهاجران کم کم از منازل انصار بیرون رفتند و زندگی مستقل تشکیل دادند. جنگ بنی نضیر دومین درگیری مسلمانان با یهود بود اخراج بنی نضیر با توجه به قدرتی که در مدینه داشتند ضربه شکننده ای به یهودیان وارد آورد و برای منافقان و مشرکان نیز شکست غیر مستقیم به حساب می آمد، زیرا آنان امید زیادی به یهودیان داشتند. نوشته اند منافقان به شدت ناراحت و غمگین شدند.
بدر الموعد: این غزوه به نامهای بدر الآخره و ب_در الثالث_ه ن_ی_ز ن_امی_ده شده است. طبق وعده ابوسفیان در جنگ احد قرار شد قریش سال آینده منطقه بدر با مسلمانان برخورد کنند ابوسفیان از رفتن به سرزمین بدر و جنگ با رسول خدا اکراه داشت اما سپاه اسلام به سرزمین بدر رفت و در آنجا هشت شب منتظر ابوسفیان ماند مسلمانان مقداری کالای تجاری که همراه داشتند فروختند و سپس به مدینه بازگشتند. تخلف ابوسفیان از وعده ای که به پیامبر و مسلمانان داده بود موجب سرشکستگی و تضعیف او شد و در بین طوایف عرب برای وی انعکاس بدی داشت.
ص: 250
1. غزوه حمراء الاسد را توضیح دهید.
2. سریه ابو سلمه را شرح دهید.
3. حادثه رجیع را توضیح دهید.
4. حادثه بئر معونه را شرح دهید.
5. نتایج جنگ بنی نضیر را بیان كنید.
6. كدام سوره از قرآن جنگ بنی نضیر را توضیح داده است؟
7. آیه چهل و سه سوره نساء درباره چه مطلبی است؟
8. نام های دیگر بدر الموعد چیست؟
9. ماجرای غزوات ذات الرقاع و دومة الجندل چه بود؟ به اختصار توضیح دهید.
ص: 251