عبقات الانوار فی امامه الائمه الاطهار - جلد17

مشخصات کتاب

عنوان و نام پدیدآور:عبقات الانوار فی امامه الائمه الاطهار جلد 17/ تالیف: میر سید حامد حسین موسوی نیشابوری هندی ؛ تحقیق و ترجمه: غلام رضا مولانا البروجردی

مشخصات نشر:قم: موسسه المعارف الاسلامیه، (1404) ق.

مشخصات ظاهری:ج23.

یادداشت:فارسی- عربی.

یادداشت:کتاب حاضر ردیه ای و شرحی است بر کتاب (التحفه الاثنی عشریه) اثر عبدالعزیز بن احمد دهلوی.

موضوع:دهلوی، عبدالعزیزبن احمد، 1159 - 1239ق. . التحفه الاثنی عشریه -- نقد و تفسیرموضوع

احادیث خاص (ثقلین) - امامت - احادیث

دهلوی، عبدالعزیز بن احمد، 1159 - 1239ق. التحفه الاثنی عشریه - نقد و تفسیر

شیعه - دفاعیه ها و ردیه ها

علی بن ابی طالب(ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. - اثبات خلافت

موضوع:شیعه -- دفاعیه ها و ردیه ها

موضوع:امامت -- احادیث

فروست:موسسه المعارف الاسلامیه؛176

وضعیت فهرست نویسی:در انتظار فهرستنویسی (اطلاعات ثبت)

شماره کتابشناسی ملی:1286819

ص: 1

حدیث نور

اشاره

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم الحمد للّه الّذی خلق النّبیّ و الوصیّ من نور واحد و جعل اتّحاد نورهما علی المساواة و المضاهاة التامة اصدق شاهد و صلّی اللّه علی نبیّه و آله المزیّنین للمکارم و المحامد المسلّم لکمال فضلهم و طهارتهم الاقارب و الاباعد و بعد فیقول العبد المفتاق حامد حسین بن العلاّمة السّیّد محمّد قلی بن السّیّد محمّد بن السّیّد حامد صانه اللّه عن شر کلّ حاسد و حاقد و حماه ضیر کل متعصّب مارد انّ هذا هو المجلّد الثامن من المنهج الثانی من کتاب عبقات الانوار فی امامة الأئمّة الاطهار نقضت فیه علی ما ذکر المولوی عبد العزیز بن ولیّ اللّه فی التحفة المنحولة من الکلمات المدخولة و الشّبهات المعلولة فی الجواب عن الحدیث

ص:2

الثامن من الاحادیث الاثنی عشر التی ذکرها فی باب الامامة و حصر استدلال الشیعة علی امامة علی علیه السلام فیها جسارة علی العضیهة المنکرة المغسولة و اللّه ولی التوفیق و هو الصّائن عن الاقتحام فی المهالک المهولة

سند حدیث النور

اشاره

قال المحدث النحریر حدیث هشتم روایت کنند که آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم فرمود

کنت انا و علی بن أبی طالب نورا بین یدی اللّه قبل ان یخلق آدم باربعة الف عام فلمّا خلق اللّه آدم قسم ذلک النور جزءین فجزء أنا و جزء علیّ بن أبی طالب و این حدیث باجماع اهل سنت موضوعست و فی اسناده محمّد بن خلف المروزی قال یحیی بن معین هو کذّاب و قال الدّارقطنی متروک لم یختلف احد فی کذبه و یروی من طریق آخر و فیه جعفر بن احمد و کان رافضیّا غالیا کذابا وضّاعا و کان اکثر ما یضع فی قدح الصّحابة و سبّهم و بر تقدیر فرض صحت معارضست بروایتی که ازین روایت فی الجمله بهترست و در اسناد او متهمین بالکذب و الوضع واقع نشده اند و هو ما

روی الشافعی باسناده الی النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم انّه قال کنت انا و ابو بکر و عمر و عثمان و علیّ بین یدی اللّه تعالی قبل ان یخلق آدم بالف عام فلمّا خلق اسکننا ظهره و لم نزل ننتقل فی الاصلاب الطّاهرة حتی نقلنی اللّه تعالی الی صلب عبد اللّه و نقل ابا بکر الی صلب أبی قحافة و نقل عمر الی صلب الخطاب و نقل عثمان الی صلب عفّان و نقل علیّا الی صلب أبی طالب و مؤیّد این روایت حدیث دیگر هم هست که مشهورست الارواح جنود مجنّدة ما تعارف منها ایتلف و ما تناکر منها اختلف و بعد اللتیا و التی دلالت

ص:3

بر مدعا ندارد زیرا که شرکت حضرت امیر در نور نبوی مستلزم وجوب امامت او بلا فصل نمی شود و ملازمت درین هر دو امر بیان باید کرد بوجهی که غبار منع بر ان ننشیند و دونه خرط القتاد و در قرب نسب حضرت امیر بآنجناب بحثی نیست اما کلام درینست که این قرب موجب امامت بلا فصلست یا نه و اگر مجرد قرب نسب موجب تقدم در امامت می شد حضرت عباس اولی می بود بامامت و خلافت لکونه عمه و صنو ابیه و العم اقرب من ابن العمّ عرفا و شرعا و اگر گویند عبّاس را بجهت محروم ماندن از نور لیاقت امامت حاصل نشد زیرا که نور عبد المطلب منقسم شد در عبد اللّه و ابو طالب دیگر پسران او را نصیبی نرسید گوییم اگر مدار تقدم در امامت بر قوت و کثرت نورست پس حسنین اولی و احق باشند بامامت از حضرت امیر بهر دو جهت قوّت و کثرت اما قوّت پس از آنجهت که چون انقسام نور واقع شد و حصّه پیغمبر به پیغمبر رسید از همان حصّه انشعاب حسنین هم شد بخلاف حضرت امیر که در اصل نور شریک بودند در حصّه پیغمبر و پر روشنست که حصه پیغمبر صلّی اللّه علیه و سلّم از نور اقواست از حصّه غیر او و اما کثرت پس از آنجهت که حسنین جامع بودند در میان نور مصطفوی و نور مرتضوی و الاثنان اکثر من الواحد قطعا اقول مستعینا بلطف الملهم الخبیر جناب مخاطب فخور و متحذلق جسور در انکار و ابطال تکذیب حدیث نور بدستور قدیم دور از زور و عادت دیرینه و شنشنه مستحکمه مخالفت خدع و غرور و غریزه راسخه مجانبت فتور و قصور راه رفته و مشابه صنیع بدیع جواب حدیث تشبیه تسویل و تمویه بر روی کار آورده یعنی بقول خود روایت کنند چنان ظاهر ساخته که چنانچه بزعم او حدیث تشبیه از روایات سنیه نیست همچنین حدیث

ص:4

نور هم از روایات این حضرات نیست بلکه روایت آن مخصوص بشیعه است بلکه من وجه توهینشان این حدیث شریف زیاده از توهین حدیث تشبیه نموده زیرا که بجواب حدیث تشبیه نسبت علاّمه حلّی این حدیث شریف را به بیهقی ذکر کرده گو بجواب آن راه مزید صدق و امانت پیموده انکار روایت بیهقی آن را بکمال مبالغه و اغراق نموده و ذکر حواله شیعه حدیث نور باهل سنّت بوجه من الوجوه ننموده لا فی مقام نقل کلام الشیعة و لا فی مقام الجواب و اسناد آن بیکی از علمای سنّیه و لو بتعقیبه بالرّد و الانکار هم نکرده تا ظاهر شود که این حدیث بمشابه بی اصلست که شیعه هم اسناد آن باهل سنت نمی کنند بلکه خود روایت آن می کنند و باز استدلال بآن بر اهل سنّت می نمایند شاباش و آفرین این کار از تو آید و مردان چنین کنند و اگر چه جناب مخاطب که رئیس المحدّثین و فخر المحقّقین و صدر النّقدین و بدر المستندین و عمدة المشایخ الاساطین الواصلین الی الدقائق و امام الجهابذة الماهرین الخائضین فی الدقائقست بجواب حدیث ولایت و حدیث طیر و حدیث مدینة العلم بسبب کمال و لا و بلند پروازی و مزید حلم تکذیب و ابطال و ردّ و توهین و تهجین آن آغاز نهاده داد تحقیق و تنقید و اظهار

ص:5

تبحّر و مهارت و حذق و بصارت داده لکن بجواب حدیث تشبیه و حدیث نور طرح نو انداخته یعنی بسبب برائت از اضطرام نار عناد و احتدام سعیر لداد و اشتداد و احتداد مواد اضغان و احقاد بجواب حدیث تشبیه یکسر انکار بودن آن از احادیث اهل سنّت و انکار وجود آن در کتابی از کتب اهل سنّت و لو بطریق ضعیف آغاز نهاده و حدیث نور را بنسبت روایت ان بشیعه اظهار عدم استسعاد سنّیه بروایت آن فرموده بر محض کذب و ابطال آن مثل تکذیب حدیث ولایت و نقل تکذیب حدیث طیر و تکذیب حدیث مدینة العلم از بعض علمای متعصّبین اهل نحله خود اکتفا نفرموده زبان حقائق ترجمان را بدعوی اجماع سنّیه بر وضع آن آلوده و بر متتبع خبیر و ناقد نحریر انهماک مخاطب معدوم النظیر در نهایت احتراز از کذب و تزویر و غایت اجتناب از تدلیس و تلبیس پر تشویر و عدم تقصیر در تخدیع و تغریر و کمال متانت درین تقریر و تحریر و نهایت رزانت این تزویق و تحبیر و اقصای جسارت و تهور درین ابطال و ردّ و نکیر و منتهای صفا و ولای او با جناب امیر کل امیر علیه آلاف التحیة من الملک القدیر ظاهر و مستنیرست بوجوه عدیده که عنقریب بعون اللّه اللطیف البصیر مبین می شود و قبل ذکر آن اسمای صحابه و تابعین و علمای ناقلین این حدیث شریف مذکور می شود که بمجرد ملاحظه آن غرابت مزعوم مخاطب عمدة القروم متیقن و معلوم گردد

ص:6

صحابه ای که حدیث نور را روایت کرده اند

اما صحابه که روایت این حدیث شریف نموده اند پس اوّل و افضل ایشان خود جناب علیّ بن أبی طالب علیه السلام هستند و حدیث نور را بروایت آن حضرت صالحانی و کلاعی و سیّد محمّد بن جعفر مکّی و ابراهیم وصّابی و محمّد واعظ هروی و محمّد صندر عالم ذکر نموده اند دوم حضرت ابو عبد اللّه الحسین بن علی بن أبی طالب علیه و علی جدّه و ابیه و أمّه و اخیه و ابنائه الطّاهرین آلاف سلام ربّ العالمین روایت آن حضرت را عاصمی و اخطب خوارزم و مطرزی و شهاب الدّین احمد نقل نموده اند سوم حضرت سلمان و روایت اوشان را أحمد بن حنبل و عبد اللّه بن احمد و ابن المغازلی و شیرویه دیلمی و نطنزی و شهردار دیلمی و اخطب خوارزم و ابن عساکر و حموینی و شرف الدّین محمود طالبی و علی همدانی و محمّد بن یوسف کنجی و محبّ الدّین طبری و ابراهیم بن عبد اللّه وصابی و محمّد واعظ هروی و محمّد صدر عالم ذکر نموده اند چهارم ابو ذر غفاری روایت اوشان را ابن المغازلی نقل نموده اند پنجم جابر بن عبد اللّه انصاری و روایت اوشان را ابن المغازلی نقل کرده ششم ابن عبّاس و روایت اوشان را خطیب بغدادی و نطنزی و محمّد بن یوسف کنجی و حموینی و زرندی و شهاب الدّین احمد و جمال الدّین محدّث ذکر کرده اند هفتم ابو هریره

ص:7

روایت او را ابو المویّد ابراهیم بن محمّد الحموینی ذکر کرده هشتم انس بن مالک روایت او را ابو محمّد احمد بن محمّد بن علی عاصمی و رزین الفتی فی شرح سورۀ هل اتی ذکر نموده

تابعینی که حدیث نور را روایت کرده اند

و امّا تابعین که از صحابه روایت این حدیث شریف نموده اند و صدق و صلاح شان از اعتراف خود مخاطب در باب مکاید همین کتاب تحفه ثابت و متحققست پس اسمای ایشان این است امام زین العابدین سیّد السّاجدین علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب علیهم السلام و تعدید آن حضرت در تابعین بنابر اصطلاح اهل سنت ست و چون آن حضرت از اهلبیت طاهرین علیهم السلامست و اهل بیت علیهم السلام افضل هستند از صحابه و نیز حسب دلائل ساطعه و براهین قاطعه عصمت این حضرات ثابتست پس تنها روایت آن حضرت کافی و وافی باشد و زاذان ابو عمر الکندی المتوفی سنة اثنتین و ثمانین و ابو عثمان زرّی و سالم بن أبی الجعد الاشجعی المتوفی سنة سبع او ثمان و تسعین او مائة و ابو زبیر محمد بن مسلم بن تدرس الاسدی المکی المتوفی سنة ست و عشرین و عکرمة بن عبد اللّه البربری مولی ابن عبّاس المتوفی سنة سبع و مائة و عبد الرحمن بن یعقوب الجهنی المدنی و ابو عبیده حمید بن أبی حمید الطویل البصری المتوفی سنة اثنتین او ثلث و اربعین

علمایی که حدیث نور را روایت کرده اند

اما اسمای علمای کبار و ناقدین آثار و عاملین اخبار و کاشفین اسرار و فضلای عالی تبار و نبهای جلیل الفخار که بروایت و نقل این حدیث شریف حیازت شرف جمیل و احراز فضل جزیل

ص:8

نموده اند اینست احمد بن محمد بن حنبل بن هلال بن اسد الشّیبانی و ابو حاتم محمد بن ادریس بن المنذر الحنظلی الرازی و عبد اللّه بن احمد بن محمد بن حنبل الشیبانی و ابو بکر احمد بن موسی بن مردویه الاصبهانی و ابو نعیم احمد بن عبد اللّه الاصبهانی و ابو عمر یوسف بن عبد اللّه المعروف بابن عبد البرّ النمری القرطبی و ابو بکر احمد بن علی بن ثابت البغدادی المعروف بالخطیب و ابو الحسن علی بن محمد بن الطیّب الجلابی المعروف بابن المغازلی و ابو شجاع شیرویه بن شهردار بن شیرویه بن فناخسرو الدیلمی الهمدانی و ابو محمّد احمد بن محمد بن علی العاصمی صاحب زین الفتی فی شرح سورة هل اتی و ابو الفتح محمد بن علی بن ابراهیم النطنزی و ابو منصور شهردار بن شیرویه بن شهردار بن شیرویه المعروف بابن الدیلمی و ابو الموید موفق بن احمد بن أبی سعید اسحاق المکّی المعروف باخطب خوارزم و ثقة الدّین ابو القاسم علی بن الحسن بن هبة اللّه المعروف بابن عساکر و نور الدّین ابو حامد محمود بن محمد بن حسین بن یحیی الصالحانی تلمیذ أبی موسی المدینی و ابو الفتح ناصر بن عبد السیّد المطرزی و ابو محمد قاسم بن الحسین بن محمّد الخوارزمی و عبد الکریم بن محمد بن عبد الکریم بن الفضل القزوینی الرافعی و ابو الربیع سلیمان بن موسی بن سالم البلنسی الکلاعی المعروف بابن سبع و محمد بن یوسف بن محمد الکنجی الشافعی صاحب کفایة الطالب

ص:9

و محبّ الدین ابو العبّاس احمد بن عبد اللّه بن محمّد الطبری و ابو المؤیّد ابراهیم بن محمّد الحموینی و شرف الدّین محمود بن محمّد بن محمود الدرگرینی الطالبی القرشی و محمّد بن یوسف الزرندی و سیّد محمّد بن یوسف الحسینی المعروف بگیسودراز و سیّد محمد بن جعفر الحسینی المکّی و عمدة عرفائهم جلال الدّین البخاری و رأس اولیائهم السیّد علی بن شهاب الدّین الهمدانی و جلال الدّین احمد الخجندی و شهاب الدّین احمد صاحب توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل و شهاب الدّین بن شمس الدّین بن عمر الزّاولی الدولت آبادی الملقب بملک العلماء و احمد بن علی بن محمد المعروف بابن حجر العسقلانی و احمد بن محمد الحافی الحسینی الشافعی و ابراهیم بن عبد اللّه الوصابی الیمنی الشافعی صاحب کتاب الاکتفاء و جمال الدّین عطاء اللّه بن فضل اللّه بن عبد الرحمن الشیرازی النیسابوریّ و شیخ بن علی بن محمّد بن عبد اللّه العلوی الجعفری صاحب کنز البراهین الکسبیة و الاسرار الوهبیة الغیبیة لسادات مشایخ الطریقة العلویة الحسینیة الشعیبیة و شیخ محمد الواعظ الهروی و سید محمد بن سید جلال ماه عالم و محمد صدر عالم سبط شیخ ابو الرضا صاحب معارج العلی فی مناقب المرتضی و حسّان الهند غلامعلی آزاد البلگرامی

ص:10

اثبات تواتر حدیث نور

و مخفی نماند که چون این حدیث شریف را جناب امیر المؤمنین علیه السلام روایت فرموده و آن حضرت حسب ادلّه زاهره و براهین قاهره و بنابر افادۀ والد ماجد مخاطب جلیل الفخار و اعتراف خود مخاطب عالی تبار معصومست برای ثبوت و تحقق آن روایت آن حضرت کفایت می کند و قطع نظر از ان چونکه هفت کس دیگر از صحابه روایت این حدیث شریف نموده اند تواتر آن کالشمس فی رابعة النهار هویدا و اشکار گردید ابن حجر مکی در صواعق بعد ذکر حدیث موضوع مروا ابا بکر فلیصل بالنّاس گفته و اعلم انّ هذا الحدیث متواتر فانّه ورد من حدیث عائشة و ابن مسعود و ابن عبّاس و ابن عمر و عبد اللّه بن ذمعة و أبی سعید و علی بن أبی طالب و حفصة ازین عبارت ظاهرست که ابن حجر ادّعای تواتر حدیث امامت أبی بکر در صلاة می نماید بزعم آنکه هشت کس از صحابه آن را روایت کرده اند و چون حدیث نور را هم سوای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام هفت کس از صحابه روایت کرده اند و با آن جناب عدد ثمانیه تمام می شود تواتر آن هم حسب افاده ابن حجر کالصبح إذا اسفر روشن و اظهر و مسلم اهل فهم و نظر و مقبول ارباب اثر باشد و ابو محمّد علی بن احمد بن سعید بن حزم در محلّی در مسئله عدم جواز بیع ماء بعد نقل روایات منع بیع از چار صحابه گفته فهؤلاء اربعة من الصّحابة رضی اللّه عنهم فهو نقل تواتر لا تحلّ مخالفته ازین عبارت ظاهرست که نقل چهار صحابه نقل تواترست پس این حدیث شریف که بروایت ضعف این عدد مرویست بالا ولی متواتر خواهد بود و خود مخاطب در باب دهم همین کتاب بجواب طعن دوازدهم از مطاعن أبی بکر گفته و آنچه گفته اند که فاطمه را بجز یک کس که خودش بود جواب داد دروغ محضست

ص:11

زیرا که این خبر در کتب اهل سنت بروایت حذیفة بن الیمان و زبیر بن العوام و ابو دردا و ابو هریره و عبّاس و علی و عثمان و عبد الرحمن بن عوف و سعد بن أبی وقاص صحیح و ثابتست و اینها اجلّه صحابه اند و بعضی ازیشان مبشر به بهشت اند و در حق حذیفه ملا عبد اللّه مشهدی در اظهار الحق حدیث پیغمبر آورده که

ما حدّثکم به حذیفة فصدّقوه و از جمله اینها مرتضی علیست که باجماع شیعه معصوم و باجماع اهل سنت صادقست و روایت عائشه و ابو بکر و عمر را درین مقام اعتبار نیست

اخرج البخاری عن مالک بن اوس بن الحدثان النصری ان عمر بن الخطّاب قال بمحضر من الصّحابة فیهم علی و العبّاس و عثمان و عبد الرحمن بن عوف و الزبیر بن العوام و سعد بن أبی وقاص انشدکم باللّه الذی باذنه تقوم السّماء و الارض أ تعلمون انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال لا نورث ما ترکناه صدقة قالوا اللّهم نعم ثم اقبل علی علیّ و العبّاس و قال انشدکما باللّه هل تعلمان انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال ذلک قالا اللّهم نعم پس معلوم شد که این خبر هم برابر آیتست در قطعیت زیرا که این جماعت که نام اینها مذکور شد خبر یکی از ایشان مفید یقینست چه جای این جمع کثیر علی الخصوص حضرت علی مرتضی که نزد شیعه معصوم اند و روایت معصوم برابر قرآنست در افاده یقین نزد ایشان انتهی ازین عبارت سراسر غرابت که وجوه خلل و زلل آن از کتاب مستطاب تشیید المطاعن واضحست

اثبات قطعیت حدیث نور

بچند وجه کمال ثبوت تحقق حدیث نور ساطع و لامع می شود اوّل آنکه از ان ظاهرست که خبر یکی ازین جماعت صحابه که اسمایشان ذکر کرده و از جمله شان ابو هریره است برابر آیت قرآنی و مفید یقین است

ص:12

و چونکه ابو هریره راوی حدیث نور نیز هست این خبر هم برابر آیت قرآنیه مفید یقین باشد دوّم آنکه بهر وجهی که خبر دیگر مذکورین یعنی زبیر و عبد الرحمن و سعد و امثالشان مفید یقین و مساوات آن با آیه قرآنیه خواهد بود همان وجه یا اولی از ان برای افاده روایت این صحابه که حدیث نور روایت کردند متحقق خواهد شد سوم آنکه جناب امیر المؤمنین علیه السلام هم روایت حدیث نور فرموده و افاده روایت آن حضرت قطعیت خبر و مساوات را با آیه قرآنی از کلامش ظاهرست پس حدیث نور مساوی آیه قرآنی و مفید نهایت قطع و ایقان و مثمر اقصای حتم و اذعان باشد چهارم آنکه مزیّت و خصوصیّت امیر المؤمنین علیه سلام ربّ العالمین در باب افاده روایت آن حضرت برای قطع و یقین و مساوات یا کلام مبین احسن الخالقین از کلامش ظاهر لکن تقیید خصوصیت آن حضرت باعتقاد اهل حق ظاهر ساخته و چون عصمت آن حضرت از کلام والد ماجد او و تفهیمات و افادات او درین کتاب و تفسیر واضح و اشکارست خصوصیت آن حضرت نزد والد مخاطب و خود و دیگر هم ثابت باشد پنجم آنکه از کلامش ظاهرست که روایت این صحابه که جناب امیر المؤمنین علیه السلام و ابو هریره از ایشانند بالاتر از روایت عائشه و ابو بکر و عمرست پس حدیث نور که آن را جناب امیر المؤمنین علیه السلام و ابو هریره و دیگران روایت کرده اند بالاتر از روایت عائشه و ابو بکر و عمر باشد

وجوه مفصل اثبات حدیث نور و ابطال ادعای اجماع بر وضع آن

اشاره

اما وجوه مفصله ابطال و توهین مزعوم مخاطب فطین پس جمله از ان بعون اللّه الموفق المعین ببیان متین و تقریر رزین مذکور می شود

وجه اول: روایت احمد بن محمد بن حنبل

وجه اوّل آنکه حدیث نور را امام احمد بن محمد بن حنبل که یکی از ارکان اربعة سنیانست روایت نموده چنانچه ابو المظفر یوسف بن قزعلی سبط ابن الجوزی در تذکره خواص الامة فی معرفة الائمة در فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته

ص:13

حدیث فیما خلق منه قال احمد فی الفضائل حدثنا عبد الرزاق عن معمر عن الزهری عن خالد بن معدان عن زاذان عن سلمان قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم کنت انا و علی بن أبی طالب نورا بین یدی اللّه تعالی قبل ان یخلق آدم باربعة آلاف عام فلمّا خلق آدم قسّم ذلک النور جزئین فجزء انا و جزء علی

و فی روایة خلقت انا و علیّ من نور واحد و روایت این سند همه ممدوحین ثقات و ائمة عالی درجات اند فضائل و محامد عبد الرزّاق و معمر و زهری نهایت ظاهرست ارباب صحاح سته کافّة کاسه لیس و زلّه چین و خوشه بردار از خرمن افادات این حضرات می باشند و روایات کثیره از ایشان در صحاح خویش آورده و آن را صحیح دانسته اند پس طعن بر ایشان در حقیقت طعن و قدحست در صحاح سته که از جمله آنست صحیح بخاری و صحیح مسلم پس چگونه کسی حرف تشکیک رکیک بر زبان توان آورد مگر اینکه بگویند که گو روایات این روایت همه جا مقبولست لیکن هر گاه نوبت بفضایل علویه رسید آن همه توثیق و تعدیل برگشت و اعتماد از اقوال ارباب رجال و ائمه تنقید و اصحاب صحاح که روایات شان مدار دین و ایمانست برخاست و قواعد اصولیه هم باطل گردید و لعبه اطفال و ضحکه نسوان شد فلا حول و لا قوّة الاّ باللّه در مجلد حدیث تشبیه بیان کردیم که عبد الرزاق بن همام حافظ همام و متبحر قمقام و محدّث عالی مقام و از اکابر حذاق اعلام و اماثل مشایخ عظام بلکه امام ائمه فخار و شیخ اساطین اسلامست اصحاب صحاح سته از روایات او صحاح خود را مشحون ساخته اند و او را در غایت اعتماد و اعتبار و وثوق دانسته بافادات او دامنهای خود پر نموده و اکابر منقدین بمدائح عظیمه و جلائل اوصاف حمیده او را می ستایند تا آنکه می گویند که رحلت نکردند مردم بسوی کسی بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مثل

ص:14

رحلت کردنشان بسوی عبد الرزّاق ابو محمّد عبد اللّه بن اسعد بن علی الیافعی در مرآة الجنان و عبرة الیقظان فی معرفة حوادث الزمان گفته و فی السنّة المذکورة أی سنة احدی عشرة و مائتین توفی الحافظ العلامة المرتحل إلیه من الآفاق الشیخ الامام عبد الرزّاق بن همام الیمنی الصنعانی الحمیری صاحب المصنفات عن ست و ثمانین سنة روی عن معمر و ابن جریح و الاوزاعی و طبقتهم و رحل إلیه الائمة الی الیمن قیل ما رحل الناس الی احد بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم مثل ما رحلوا إلیه روی عنه خلائق من ائمة الاسلام منهم الامام سفین بن عیینة و الامام احمد و یحیی بن راهویه و علی المدینی و محمود بن غیلان و عبد الکریم بن محمد سمعانی در انساب گفته ابو بکر عبد الرزّاق بن همام الصنعانی قیل ما رحل الی احد بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم مثل ما رحل إلیه و حافظ عبد الغنی بن عبد الواحد المقدسی الجماعیلی الحنبلی در کتاب الکمال از محمّد بن اسماعیل فرّاری نقل کرده بلغنا و نحن بصنعاء عند عبد الرزّاق انّ یحیی بن معین و احمد بن حنبل و غیرهما ترکوا حدیث عبد الرزّاق و کرهوه فدخلنا من ذلک غم شدید فقلنا قد انفقنا و تعبنا و آخر ذلک سقط حدیثه فلم ازل فی غمّ من ذلک الی وقت الحج فخرجت من صنعاء الی مکّة فوافیت بها یحیی بن معین فقلت یا ابا زکریّا ما الّذی بلغنا انکم ترکتم حدیثه و رغبتم عنه فقال ابا صالح لو ارتدّ عن الاسلام عبد الرزّاق ما ترکنا حدیثه و نیز در کمال گفته و روینا عن عبد الرزّاق انّه قال قدمت مکة فمکثت ثلثة ایام لا یجیئنی اصحاب الحدیث فمضیت و طفت و تعلقت باستار الکعبة

ص:15

فقلت یا ربّ ما لی أ کذاب أ مدلّس انا فرجعت الی البیت فجاءونی قال ابن خیثمة سئل یحیی بن معین عن اصحاب الثوری فقال امّا عبد الرزّاق و الفریابی و عبید اللّه بن موسی و ابو احمد الزّبیری و ابو عاصم و طبقهم کلهم فی سفیان قریب بعضهم من بعض و هم دون یحیی بن سعید و عبد الرحمن بن مهدی و وکیع و أبی نعیم و قال احمد بن صالح قلت لاحمد بن حنبل أ رأیت احدا احسن حدیثا من عبد الرزّاق قال لا و قال ابو زرعة عبد الرزّاق احد من ثبت حدیثه قال البخاری مات سنة 211 احدی عشرة و مائتین روی له الجماعة انتهی نقلا عن اصل الکمال من نسخة عتیقة صحیحة علیها خطّ بعض اهل الکمال و الحمد و المنّة للرّبّ المتعال و دیگر عبارات رشاقت آیات متضمّن بدائح و محامد عبد الرزاق در مجلد حدیث تشبیه شنیدی فارجع إلیه و عبد الوهاب سبکی در شفاء الاسقام فی زیارة خیر الانام در مقام توثیق سند حدیث من زار قبری وجبت له شفاعتی که حدیث اوّل از باب اوّل کتابست گفته و موسی بن هلال قال ابن عدی ارجو انّه لا باس به و امّا قول أبی حاتم الرّازی فیه انّه مجهول فلا یضرّه فانّه امّا ان یرید جهالة العین او جهالة الوصف فان أراد جهالة العین و هو غالب اصطلاح اهل هذا الشأن فی هذا الاطلاق فذلک مرتفع عنه لأنّه قد روی عنه احمد بن حنبل و محمد بن جابر المحاربی و محمّد بن اسماعیل الاحمسی و ابو أمیّة محمّد بن ابراهیم الطّرسوسی و عبید بن محمّد الوراق و الفضل بن سهل و جعفر بن محمّد المروزی و برویة الاثنین ینتفی جهالة العین فکیف بروایة سبعة و ان أراد جهالة الوصف فروایة احمد عنه یرفع من شانه

ص:16

لا سیّما ما قاله ابن عدی فیه و ممن ذکره فی مشایخ احمد ابو الفرج بن الجوزی و ابو اسحاق الصریفینی و احمد رحمه اللّه لم یکن یروی الاّ عن ثقة و قد صرّح الخصم یعنی ابن تیمیة بذلک فی الکتاب الذی صنّفه فی الرّدّ علی البکری بعد عشر کراریس منه قال انّ القائلین بالجرح و التعدیل من علماء الحدیث نوعان منهم من لم یرو الاّ عن ثقة عنده کمالک و شعبة و یحیی بن سعید و عبد الرحمن بن مهدی و احمد بن حنبل و کذلک البخاری و امثاله و قد کفانا الخصم بهذا الکلام مؤنة تبیین انّ احمد لا یروی الاّ عن ثقة و حینئذ لا یبقی له مطعن فیه ازین عبارت ظاهرست که حسب اعتراف ابن تیمیّه امام احمد بن حنبل روایت نمی کند مگر از ثقه و علاّمه سبکی باین اعتراف ابن تیمیّه احتجاج و استدلال بر وثوق موسی بن هلال کرده و آن را کافی مؤنت توثیق و وافی برای سلوک طریق تحقیق دانسته پس وثوق عبد الرزّاق بمجرد روایت احمد ازو حسب افاده ابن تیمیّه و علاّمه سبکی ظاهر و باهر گردید و حاجت بوجهی دیگر باقی نماند امّا معمر پس محامد عظیمه و مناقب فخیمه او در مجلد حدیث تشبیه شنیدی بعض عبارات در این جاهم مذکور می شود ذهبی در کاشف گفته معمر بن راشد ابو عروة الازدی مولاهم عالم الیمن عن الزهری و همام و عنه غندر و ابن المبارک و عبد الرزّاق قال معمر طلبت العلم سنة مات الحسن ولی اربع عشرة سنة و قال احمد لا تضمّ معمرا الی احد الاّ وجدته یتقدّمه کان من اطلب اهل زمانه للعلم و قال عبد الرزّاق سمعت منه عشرة آلاف حدیث توفی فی رمضان سنة ثلث و خمسین و مائة بالیمن اما زهری پس معالی زاهره و محاسن باهره و مآثر

ص:17

جلیله و مفاخر نبیله او هم در مجلد حدیث تشبیه بتفصیل تمام شنیدی درین مقام اکتفا و اقتصار بر بعض عبارات می رود ابن حجر عسقلانی در تقریب گفته محمّد بن مسلم بن عبید اللّه بن عبد اللّه بن شهاب بن عبد اللّه بن الحارث بن زهرة بن کلاب القرشی الزهری و کنیته ابو بکر الفقیه الحافظ متفق علی جلالته و اتقانه و هو من رؤس الطبقة الرابعة مات سنة خمس و عشرین و قیل قبل ذلک بسنة او سنتین امّا خالد بن معدان پس فقیه راشد جلیل الشأن و نهایت وثوق و عظمت و نباهست او متفق علیه بین الأعیان و غایت جلالت و نبالت او غیر محتاج باقامت شاهد و اعداد برهان بل مصداق عیان را چه بیان و چگونه چنین نباشد که او هم مثل ثلثیه سابقه از روات صحاح ستّه سنّیانست ابو حاتم محمّد بن حبّان البستی در کتاب الثقات گفته خالد بن معدان بن أبی کریب الکلاعی یروی عن أبی امامة و المقدام بن معدیکرب و بقی سبعین رجلا من اصحاب النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم کنیته ابو عبد اللّه و کان من خیار عباد اللّه قدم العبّاس بن الولید والیا علی حمص فحضر یوم الجمعة الصلوة و خالد بن معدان فی الصّفّ فلمّا رآه إذا علی العبّاس ثوب حریر فقام إلیه خالد و شق الصّفوف حتی اتاه و قال یا ابن اخی انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم نهی الرّجال عن لبس هذا فقال یا عمّ هلاّ قلت اخفی من هذا فقال و اللّه لا سکنت بلدا انت فیه فخرج منها و سکن طرطوس فکتب العباس الی ابیه بخبره فکتب إلیه یا بنی لحقه بعطائه اینما کان فانا نأبی ان یدعو علینا بدعوة فنهلک فاقام طرطوس متعبّدا مرابطا الی ان مات سنة اربع و مائة و قد قیل سنة

ص:18

ثمان و مائة و یقال سنة ثلاث و مائة و ذهبی در کاشف گفته خالد بن معدان الکلاعی عن معاویة و ابن عمر و عبد اللّه بن عمر و ثوبان و عنه بحیر و ثور و صفوان بن عمر و فقیه کبیر ثبت مهیب مخلص یقال کان یسبّح فی الیوم اربعین الف تسبیحه توفی سنة اربع و مائة یرسل عن الکبار و ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب گفته خالد بن معدان بن أبی کریب الکلاعی ابو عبد اللّه الشامی الحمّصی روی عن ثوبان و ابن عمر و عتبة بن عبد السلمی و معاویة بن أبی سفین و المقدام بن معدیکرب و أبی امامة و ذی مخبر ابن اخی النجاشی و عبد اللّه بن مروان بن أبی الحجاج الیمانی و له ادراک و عبادة بن الصّامت و أبی الدرداء و لم یذکر سماعا منهما و جبیر بن نفیر و عبد اللّه بن أبی بلال و حجر بن حجر الکلاعی و ربیعة بن العامر و غیرهم و ارسل عن معاذ و أبی عبیدة بن الجرّاح و أبی ذرّ و عائشة و عنه بحیر بن سعد و محمّد بن ابراهیم بن الحرث التیمی و ثور بن یزید و حریز بن عثمان و عامر بن الجشیب و حسّان بن عطیة و فضیل بن فضالة و جماعة قال یعقوب بن شیبة لم یلق ابا عبیدة و هو کلاعی یعدّ من الطبقة الثالثة من فقهاء الشامیة بعد الصّحابة و قال العجلی شامّی تابعی ثقة و قال یعقوب بن شیبة و محمّد بن سعد و ابن جریر و النّسائی ثقة و قال ابو مسهر عن اسماعیل بن عیّاش حدّثنا عبدة بنت خالد بن معدان و أم الضّحاک بنت راشد انّ خالد بن معدان قال ادرکت سبعین رجلا من اصحاب النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم و قال

ص:19

بقیّة عن بحیر بن سعد ما رایت احدا الزم للعلم منه کان علمه فی مصحف له أزرار و عری و قال بقیة کان الاوزاعی یعظم خالدا فقال انا اله عقب فقلنا له ابنة فقال ائتوها فسلوها عن هدی ابیها قال فکان بعد ذلک یبیت له ایّاما عندها و قال اسماعیل بن عیّاش عن صفوان بن عمر و رایت خالد بن معدان إذا کثرت حلقته قام مخافة الشهرة و قال یزید بن هارون مات و هو صائم قال ابن سعد اجمعوا علی انّه توفی سنة 153 و قال رحیم و غیره مات سنة 140 و قال یحیی بن صالح عن اسماعیل بن عیّاش مات سنة 50 و قیل عن اسماعیل سنة 60 و قال ابو عبیده و حلیفه سنة 158 قلت و ذکره ابن حبّان فی الثقات و قال کان من خیار عباد اللّه مات سنة 40 و قیل سنة 85 و قیل سنة 153 و قال ابن أبی خیثمة عن ابن معین خالد عن ابن ثعلبة الخشنی مرسل و قال ابن أبی حاتم فی المراسیل عن ابیه لم یصح سماعة من عبادة بن الصّامت و حدیثه عن معاذ مرسل ربما کان بینهما اثنان و ادرک ابا هریرة و لا یذکر سماعا و قال احمد لم یسمع من أبی الدرداء و قال ابو زرعة لم یلق عائشة و قال ابو نعیم فی الحلیة لم یلق ابا عبید و قال الإسماعیلی بینه و بین المقدام بن معدیکرب جبیر بن نفیر قلت و حدیثه عن المقدام فی صحیح البخاری و شیخ عبد الحق در رجال مشکاة گفته خالد بن معدان بفتح المیم و سکون العین و تخفیف الدال المهملتین بن أبی کریب الشامیّ الکلاعی بفتح الکاف تابعی فقیه کبیر ثبت مهیب مخلص و یقال کان یسبّح فی الیوم اربعین الف تسبیحة کنیته ابو عبد اللّه

ص:20

کان یرسل عن الکبار من اهل حمص عن معاویة و ابن عمر و عبد اللّه بن عمرو و ثوبان و عنه بحیر و ثور و صفوان بن عمر و قال لقیت سبعین رجلا من اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و کان من ثقات الشامیین مات بطرسوس سنة اربع و مائة و قیل سنة ثلث و اما زاذان پس او هم از تابعین بالاحسان و ممدوح و موثّق اکابر رفیع المکانست مسلم ترمذی و نسائی و ابن ماجه ازو در صحاح خود روایت می کنند ذهبی در کاشف گفته زاذان ابو عمر الکندی مولاهم الضریر البزاز عن علیّ و ابن عمرو یقال سمع عمر و عنه عمر بن مرة و المنهال بن عمر و ثقة توفی و ابو الفضل محمد بن طاهر المقدسی در کتاب اسماء رجال صحیحین در بیان افراد مسلم از تفاریق باب الزای گفته زاذان الکندی مولاهم الکوفی کنیته ابو عمرو و یقال ابو عبد اللّه سمع ابن عمر فی ملک الیمین و الاشربة روی عنه صالح بن ذکوان و عمرو بن مرّة و از صدر کتاب اسماء رجال صحیحین مقدسی واضحست که حفاظ حدیث مثل ابن عدی و دارقطنی و ابن منده و حاکم و سابقین و لاحقین ایشان که بعد شیخین تا وقت محمد بن طاهر بودند نزد ایشان صحیح و ثابت شده که هر کسی که شیخین اخراج حدیث او در صحیحین کرد داند حدیث او حجتست بسبب روایت شیخین ازو در صحیح زیرا که شیخین اخراج نکرده اند مگر از ثقه عدل حافظ که احتمال کند سنّ او و مولد او سماع را از کسی که متقدم بر اوست پس بنا بر این یقینا و قطعا ظاهر می شود که حدیث زاذان نزد ائمه سنّیه که بعد شیخین تا زمان محمد بن طاهر بودند خصوصا ابن عدی و دارقطنی و ابن منده و حاکم حجّت ست و خود او ثقه و عدل و حافظست و جلالت قدر و رفعت شان

ص:21

حضرت سلمان فارسی اعلی و ارفع از انست که محتاج بتوثیق فلان و بهمان باشد لکن توضیحا لجلیّة الحال بعض عبارات علمای مشتمل بر نبذی از احادیث سرور انس و جان صلّی اللّه علیه و آله ما اختلف الجدیدان برای شرح صدور اهل ایقان مذکور می شود حافظ ابو عمر یوسف بن عبد اللّه المعروف بابن عبد البرّ النمری القرطبی در استیعاب گفته سلمان بن الفارسی ابو عبد اللّه یقال مولی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و یعرف بسلمان الخیر الی ان قال و کان خیرا فاضلا حبرا عدلا زاهدا متقشّفا و ذکر هشام بن حسّان عن الحسن قال کان عطاء سلمان خمسة آلاف و کان إذا خرج عطاؤه تصدّق به و یأکل من عمل یده و کانت له غیاءة یفترش بعضها و یلبس بعضها ذکر ابن وهب بن نافع عن مالک قال کان سلمان یعمل الخوص بیده فیعیش منه و لا یقبل من احد شیئا قال فلم یکن له بیت انما کان یستظلّ بالجدد و الشجر و ان رجلا قال له الا ابنی لک بیتا تسکن فیه فقال ما لی به حاجة فما زال به الرّجل و قال له انی اعرف البیت الّذی یوافقک قال فصفه لی قال ابنی لک بیتا إذا انت قمت فیه اصاب راسک سقفه و ان انت مررت فیه رجلیک اصابهما الجدار قال نعم فبنی له و

روی عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم من وجوه انّه قال لو کان الدّین بالثریا لناله سلمان

و فی روایة اخری لناله رجال من فارس و روینا عن عائشة أم المؤمنین قالت کان لسلمان مجلس من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یتفرد به باللیل حتی کاد به یغلبنا علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم

و روی من حدیث ابن بریدة عن ابیه عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم انّه قال امرنی ربی بحبّ اربعة

ص:22

و اخبرنی انه بحبّهم علیّ و أبو ذرّ الغفاری و المقداد و سلمان

و روی قتادة عن خیثمة عن أبی هریرة قال سلمان صاحب الکتابین قال قتادة یعنی الفرقان و الانجیل حدّثنا خلف بن قاسم حدّثنا ابن المفسر حدّثنا احمد بن علیّ بن سعید حدّثنا عثمان بن أبی شیبة حدثنا جریر عن الاعمش عن عمرو بن مزّة عن أبی البختری عن علیّ انّه سال عن سلمان فقال علم علم الاول و الآخر هو بحر لا ینزف هو منّا اهل البیت هذه روایة أبی البختری عن علی

و فی روایة زاذان عن علی قال سلمان الفارسی مثل لقمان الحکیم ثم ذکر مثل أبی البختری و قال کعب الاحبار سلمان حشی علما و حکمة و ذکر مسلم

حدّثنا بهز حدّثنا حماد بن سلمة عن ثابت عن معاویة بن قرة عن عائذ بن عمرو ان ابا سفیان انی علی سلمان و صهیب و بلال فی نفر فقالوا ما اخذت سیوف اللّه من عنق عدو اللّه مأخذها فقال ابو بکر تقولون هذا الشیخ قریش و سیّدهم و اتی النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم فقال یا أبا بکر لعلک اغضبتهم لئن کنت اغضبتهم لقد اغضبت ربّک فاتاهم ابو بکر فقال یا اخوتاه اغضبتکم فقالوا لا یا ابا بکر یغفر اللّه لک و کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم أخی بینه و بین أبی الدرداء و کان إذا نزل الشام نزل علی أبی الدرداء فروی ابو جحیفة أن سلمان جاء یزور أبا الدرداء فرای أم الدّرداء مبتذلة فقال ما شانک فقالت ان اخاک لیست لی حاجة فی شیء من الدنیا قال فلمّا جاء ابو الدرداء رحب لسلمان و قرب له طعاما قال فقال سلمان اطعم قال انّی صائم قال اقسمت علیک الا ما طعمت انی لست بآکل حتی تطعم قال

ص:23

و بات سلمان عند أبی الدّرداء فلما کان اللّیل قام ابو الدرداء فحبسه سلمان فقال یا ابا الدّرداء ان لربّک علیک حقا و لجسدک علیک حقا فاعط کل ذی حق حقه فلمّا کان وجه الصبح قال قم الان فقاما فصلّیا ثم خرج الی الصّلوة فلمّا صلّی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قام إلیه ابو الدّرداء فاخبره بما قال سلمان فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم مثل ما قال سلمان ذکر علی بن المدینی عن جعفر بن عون عن أبی العمیس عن عون بن أبی جحیفة عن ابیه و له اخبار حسان و فضائل جمّة رضی اللّه عنه توفّی سلمان فی آخر خلافة عثمان سنة خمس و ثلاثین و قیل بل توفّی سنة ست و ثلثین فی اوّلها و قیل بل توفی فی خلافة عمر و الاوّل اکثر و اللّه اعلم و قال الشعبی توفی سلمان فی علیّة لابی قرة الکندی بالمدائن و روی عنه من الصّحابة ابن عمرو ابن عبّاس و انس بن مالک و ابو الطفیل یعدّ فی الکوفیین روینا عن سلمان انه تلا هذه الآیة اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إِیمانَهُمْ بِظُلْمٍ فقال له زید بن صوحان یا ابا عبد اللّه و ذکر الخبر و علیّ بن محمّد المعروف بابن الاثیر الجزری در اسد الغابة گفته ب د ع سلمان الفارسی ابو عبد اللّه و یعرف بسلمان الخیر مولی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و سئل عن نسبه فقال انا سلمان بن الاسلام الی ان قال و اوّل مشاهده مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم الخندق و لم یتخلف عن مشهد بعد الخندق و آخی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بینه و بین أبی الدرداء

اخبرنا عبد اللّه بن احمد بن عبد القاهر قال اخبرنا ابو محمّد

ص:24

جعفر بن احمد القاری اخبرنا الحسن بن احمد بن شاذان اخبرنا احمد بن عثمان بن احمد بن السّماک اخبرنا یحیی بن جعفر اخبرنا حماد بن مسعدة اخبرنا ابن أبی ذئب عن سعید بن أبی سعید عن عبد اللّه بن ودیعة عن سلمان الفارسی انّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال من اغتسل یوم الجمعة فتطهر بما استطاع من الطهر ثم ادهن من دهنه او من طیب بیته و لم یفرّق بین اثنین فاذا خرج الامام انصت غفزلة ما بینه و بین الجمعة الاخری رواه آدم بن أبی ایاس عن ابن أبی ذئب عن سعید عن ابیه عن ابن ودیعة عن سلمان و رواه ابن عجلان عن سعید عن ابیه عن ابن ودیعة أبی ذرّ و اخبرنا ابراهیم بن محمّد بن مهران و اسماعیل بن علی بن عبد اللّه و ابو جعفر عبید اللّه بن احمد بن علیّ باسنادهم الی محمّد بن عیسی السّلمی قال حدّثنا سفین بن وکیع اخبرنا أبی عن الحسن بن صالح عن أبی ربیعة الایادی عن الحسن عن انس بن مالک قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ان الجنة تشتاق الی ثلثة الی علیّ و عمار و سلمان و کان سلمان من خیار الصّحابة و زهّادهم و فضلائهم و ذوی القرب من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم

قالت عائشة کان لرسول اللّه لسلمان مجلس من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم باللیل حتی کاد یغلبنا علی رسول اللّه

و سئل علیّ عن سلمان فقال علم علم الاوّل و علم الآخر و هو بحر لا ینزف و هو منّا اهل البیت

و کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قد آخی بین سلمان و أبی الدرداء و سکن ابو الدّرداء

ص:25

الشام و سکن سلمان العراق فکتب ابو الدرداء الی سلمان سلام علیک امّا بعد فانّ اللّه رزقنی بعدک مالا و ولدا و نزلت الارض المقدّسة فکتب إلیه سلمان سلام علیکم امّا بعد فانّک کتبت الیّ انّ اللّه رزقک مالا و ولدا فاعلم ان الخیر لیس بکثرة المال و الولد و لکن الخیر ان یکثر حلمک و ان ینفعک علمک و کتبت الیّ انّک نزلت الارض المقدسة و ان الارض لا تعمل لاحد اعمل کما تری و اعدد نفسک من الموتی و قال حذیفة لسلمان أ لا نبنی لک بیتا قال لم لتجعلنی ملکا و تجعل لی دارا مثل بیتک الّذی بالمدائن قال لا و لکن نبنی لک بیتا من قصب و نسقفه بالبردی إذا قمت کاد ان یصیب راسک و إذا نمت کاد ان یصیب طرفیک قال فکأنّک کنت فی نفسی و کان عطاؤه خمسة آلاف فاذا خرج عطاؤه فرّقه و اکل من کسب یده و کان یسفّ الخوص و هو الّذی اشار علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بحفر الخندق لما جاءت الاحزاب

فلمّا امر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بحفره احتج المهاجرون و الانصار فی سلمان و کان رجلا قویّا فقال المهاجرون سلمان منّا و قال الانصار سلمان منّا فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم سلمان منّا اهل البیت

و روی عنه ابن عبّاس و انس و عقبة بن عامر و ابو سعید و کعب بن عجرة و ابو عثمان النهدی و شرحبیل بن السمط و غیرهم اخبرنا ابو منصور بن الشیخی اخبرنا ابو البرکات محمد بن محمد بن خمیس اخبرنا ابو نصر بن طوق اخبرنا ابو القاسم بن المرجی اخبرنا ابو یعلی الموصلی اخبرنا محمّد بن الصّبّاح حدّثنا جریر عن منصور عن ابراهیم عن علقمة

ص:26

عن قرتع الضبی عن سلمان الفارسی قال قال لی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم هل تدری ما یوم الجمعة قال قلت اللّه و رسوله اعلم قال هو الذی جمع اللّه عزّ و جل فیه آباءکم او اباک آدم علیه السلام ما من عبد یتطهّر یوم الجمعة ثم یاتی الجمعة لا یتکلم حتی یقضی الامام صلاته الا کان کفّارة لما قبلها توفی سنة خمس و ثلثین فی آخر خلافة عثمان و قیل اوّل سنة ست و ثلثین و قیل توفی فی خلافة عمر و الاوّل اکثر قال العبّاس بن یزید قال اهل العلم عاش سلمان ثلاثمائة و خمسین سنة فامّا مائتان و خمسون فلا یشکون فیه قال ابو نعیم کان سلمان من المعمر بن یقال انّه ادرک عیسی بن مریم و قرأ الکتابین و کان له ثلاث بنات بنت باصبهان و زعم جماعة انهم من ولدها و ابنتان بمصر اخرجه الثلاثة و هر گاه بعنایت الهی نهایت اعتماد و اعتبار و صحّت اسناد این حدیث بحلیه ثبوت متحلی گردید باو نخوت و خیلا و تغطرس و تکبّر و تبختر و تمطی و غرور بسبب انکار و ابطال حدیث نور که در سر مخاطب جسور و کابلی مقهور پیچیده بود راکد و نار تخدیع و ازلال و شعله تلمیع و اضلال شان باین سرد متین النّضد خامد و اتباع و اشیاع آن هر دو امام الصبح الرّعاع باین تبیان بالغ الاسباغ وافی الاشباع ساکت و جامد و صامت و هامد گردیدند و به سر حد ضربت علیهم الذّلة و المسکنة رسیدند فللّه الحمد علی ظهور بطلان خرافات اهل الزّور و ثبوت صحّة حدیث النّور کالنّور علی شاهق الطور و لکن من لم یجعل اللّه له نورا فما له من نور و لقد صدق اللّه تعالی فَإِنَّها لا تَعْمَی اَلْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی اَلْقُلُوبُ اَلَّتِی فِی اَلصُّدُورِ و لعمری

ص:27

لا یجترئ علی تکذیب مثل هذا الحدیث الصحیح و النّص الصّریح الاّ تائه جائر عن قصد السبیل حائر مقتحم فی اودیة التضلیل مفتون لابس رداء الخدع و التّسویل قامش للبدعات موثر للضّلالات غارّ فی اغباش الفتنة نازح من العقل و الفتنة مرتو من آجن متضلع من آسن مهیئ؟ ؟ للحشو و الرّثّ و ملفّق للّغو و الغثّ خاتل خباط جهلات عاش رکاب عشوات فانّه قد انهارت دعائم الخدع و اللبس و انهصرت افنان الختل و الالس و درست سبل الجحود و التکذیب و عفت شرک العناد المعیب و انحنی ظهر المکابرة و التعلیل و ارتعدت فرائض المجادلة و التهویل و انتکث فتل التلمیع و المذق و انجزم نجر الازلال النزق و انجابت السرائر لاهل البصائر و وضحت محجّة الحق لطالبها و سطعت حجّة الصّدق لراغبها و لمعت آیة الصّواب لرائدها و استنارت امارة الرّشد لصامدها و اسفر الصّبح لذی عینین و همدت زعازع المین و رکدت قعاقع الشین و خمدت نوائر البهت و الرّین و انقشعت ظلمات و الزّیغ و الغین فالعجب من المخاطب الناقب کیف ذهب به المذاهب و تاه به الغیاهب و خدعته الکواذب فاقتصّ آثار النّواصب و صدف عن اللّقم اللاّحب و تنکّب عن اقصد المآرب و تنحی عن احمد المطالب و رمی بسهم افوق ناصل ذی سهم خائب و لم یزیّل الخاثر من الذائب و صرم اوداج الانصاف بسکین قاضب فاحمد للّه فی الصّباح و الرّواح حیث ظهر و باح و انصرح و لاح بهذا البیان المونق

ص:28

المورث للشفاء و الانشراح المحیی لرمیم الاشباح بالارتیاح انّ الحق واضح کفلق الصّباح و انّ ابطال المخاطب کهشیم تذروه الرّیاح و انّه کذب صراح و بهت بواح و من اشنع الصّیاح و انکر النّباح فلا یمتری فی الحقّ البیّن الوضاح الا حائدون حائرون هم اشباح بلا ارواح و ارواح بلا اشباح و نسّاک بلا صلاح و تجّار بلا ارباح و مثل کلام المخاطب المزوّق الذی لا یخاف عذلا و لا ملاما کَمَثَلِ غَیْثٍ أَعْجَبَ اَلْکُفّارَ نَباتُهُ ثُمَّ یَهِیجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ یَکُونُ حُطاماً

وجه دوم: استدلال بفضائل احمد بر عدم جواز تکذیب روایت او

وجه دوم آنکه بعد ملاحظه نفائس مدائح و مفاخر و جلائل فضائل و مآثر احمد بن حنبل هرگز کسی از عقلا و ارباب حیا جسارت نمی تواند کرد بر آنکه روایت چنین امام انام و رکن عظیم اسلام را از قبیل مفتریات و مختلقات کذا بین اغثام قرار دهد و نبذی از مناقب و محامد احمد بن حنبل از کتاب الثقات ابو حاتم محمد بن حبان البستی و حلیة الاولیاء ابو نعیم احمد بن عبد اللّه اصفهانی و کتاب الاکمال ابو نصر علی بن هبة اللّه المعروف بابن ماکولا و کتاب الانساب عبد الکریم بن محمد سمعانی و وفیات الأعیان ابن خلکان و تهذیب الاسماء یحیی بن شرف النووی و کتاب المختصر فی اخبار البشر تصنیف ابو الفداء اسماعیل بن علی الایّوبی و تذکرة الحفّاظ و عبر فی خبر من غبر ذهبی و مرآة الجنان یافعی و تتمة المختصر ابن الوردی و رجال مشکاة ولی الدّین الخطیب و تهذیب التهذیب و تقریب التهذیب ابن حجر عسقلانی و طبقات شافعیة ابو بکر اسدی و طبقات الحفّاظ جلال الدّین سیوطی و کتائب اعلام الاخیار کفوی و فیض القدیر عبد الرؤف بن تاج العارفین مناوی و شرح مواهب لدنیه محمد بن عبد الباقی زرقانی

ص:29

و رجال مشکاة شیخ عبد الحق و انصاف شاه ولی اللّه در مجلد حدیث تشبیه مبین شد فلتکن منک علی ذکر و نهایت مدح و ثنای احمد آنست که قیام مقام انبیا برای او ثابت می سازند چنانچه از افاده نووی در تهذیب الأسماء ظاهرست که ابراهیم بن الحرث که از اولاد عبادة بن الصامت بود گفت که به بشر حافی گفتند که اگر تو هم قائم می شدی و می گفتی آنچه احمد گفت خوب می بود بشر حافی گفت که من برین امر قادر نیستم بتحقیق که احمد قائم شد مقام انبیا پس چگونه ممکنست که روایت شخصی که قائم مقام انبیاء علیهم السلام باشد در فضل جناب امیر المؤمنین لائق احتجاج و استدلال نباشد بار الها مگر آنکه بگویند که در باب فضل جناب امیر المؤمنین علیه السلام العیاذ باللّه ارشاد خود انبیا علیهم السلام را قبول نمی کنم پس چگونه روایت کسی را که قائم مقام انبیا علیهم السلام باشد در فضل نفس رسول قبول کنیم و بیخ و بنیاد فضائل مصنوعه و مناقب منحوته مشایخ خود بر کنیم و نیز از روائع بدائع آنست که ابن المدینی امام أئمّه سنّیه علی التحقیق حضرت احمد بن حنبل افیق را بر حضرت صدیق و شیخ عتیق ترجیح و تفضیل داده چنانچه شیخ عبد الحق در رجال مشکاة گفته قال المیمونی قال قال لی ابن المدینی بالبصرة بعد المحنة یا میمونی ما قام احد فی الاسلام ما قام احمد فعجبت من هذا و ابو بکر قد قام فی الرّدة قلت بایّ شیء قال انّ ابا بکر وجد انصارا و انّ احمد لم یجد ناصرا پس جای سر بر سنگ زدنست که روایت چنین بزرگ که بر حضرت یار غار غارّ دامن کش از انواع شنار و عار ترجیح دارد بمقابله اهل حقّ موضوع و مختلق و مکذوب و مفتری و آن هم باجماع اهل سنت وانمایند و حظ و افراز کمال استحیا و انصاف و شرم و آزرم ربایند

ص:30

فالعجب کل العجب کیف یدّعی المخاطب النّحریر وضع هذا الحدیث الشریف المستنیر مع ان الامام احمد بن حنبل البصیر الذی قام عندهم مقام الانبیاء فی مقاساة المحنة و البلاء بل فاق و تقدم علی الشیخ التیمی الکبیر اعنی ابن أبی قحافة الحائز عندهم لانواع العلم و الفضل و الشرافة یرویه بسند صحیح و یعده من مناقب المنصوص علیه یوم الغدیر علیه آلاف سلام الملک القدیر فهل یخرج المخاطب الوحید هذا الامام الرّشید و الرکن السّدید عن اهل السّنّة و الصّواب و یولجه فی زرافة الهالکین المبتدعین الاوشاب الاقشاب حتّی یتمّ له دعوی اجماع اهل السّنّة علی وضع هذا الحدیث المستطاب و ان کان لا یتمّ الا باخراج جمع کثیر و جمّ غفیر من السّنیة العالیة النصاب بل و لا یتمّ بعد ذلک ایضا لعدم ثبوت الاجماع بتقوّل واحد او اثنین او جمع من المتعصّبین الدّاخلین فی العلم من غیر باب و اللّه ولی التوفیق فی المبدأ و المآب و هر چند معالی زاهره و مکارم باهره احمد بن حنبل که سابقا در مجلد حدیث تشبیه مذکور شده برای تنکیل و تخجیل مخاطب نبیل کافی و وافیست لکن بعضی از آن علاوه بر ما سبق درین جا هم مسطور می شود پس باید دانست که احمد بن محمّد بن عثمان ذهبی در کتاب سیر النبلاء در مدح و اطراء و وصف و ثناء احمد بن حنبل قریب شانزده جزء نوشته چون ایراد آن بالتمام و الکمال موجب املالست ناچار بر بعض آن اکتفا می رود قال الذهبی فی الکتاب المسطور الامام احمد بن حنبل هو الامام حقّا و شیخ الاسلام صدقا ابو عبد اللّه احمد بن محمّد بن حنبل بن هلال بن اسد بن ادریس بن عبد اللّه بن حیّان بن انس

ص:31

بن عوف بن قاسط بن مازن بن شیبان بن ذهل بن ثعلبة بن عکابة بن صعب بن علی بن بکر بن وائل الذّهلی الشیبانی المروزی ثم البغدادی احد الائمّة الاعلام هکذا ساق نسبه ولده عبد اللّه و اعتمده ابو بکر الخطیب فی تاریخه و غیره الی ان قال رحلته و حفظه قال صالح سمعت أبی یقول خرجت الی الکوفة فسکنت فی بیت و تحت رأسی لبنة فحممت فرجعت الی امی فلم اکن استاذنتها و

قال حنبل سمعت ابا عبد اللّه یقول تزوّجت و انا ابن اربعین سنة فرزق اللّه خیرا کثیرا قال ابو بکر الخلال فی کتاب اخلاق احمد و هو مجلد املی علی زهیر بن صالح بن احمد قال تزوج جدّی عباسه بنت الفضل من العرب فلم یولد له منها غیر أبی و توفّیت فتزوّج بعدها ریحانه فولدت عبد اللّه عمی ثم توفّیت فاشتری أم حسین فولدت أمّ علی زینب و ولدت الحسن و الحسین توأمین و ماتا بقرب ولادتهما ثم ولدت الحسن و محمّدا فعاشا حتی صارا من السّن الی نحو من اربعین سنة ثم ولدت سعیدا قیل کانت والدة عبد اللّه عوراء و اقامت معه سنین قال المروزی قال لی ابو عبد اللّه اختلفت الی الکتّاب ثم اختلفت الی الدیوان و انا ابن اربع عشرة سنة و ذکر الخلاّل حکایات فی عقل احمد و حیائه فی المکتب و ورعه فی الصغر

انبانا المروزی سمعت ابا عبد اللّه یقول مات هشیم ولی عشرون سنة فخرجت انا و الاعرابیّ رفیق کان لابی عبد اللّه قال خرجنا مشاة فوصلنا الکوفة یعنی فی سنة ثلاث و ثمانین فاتینا ابا معاویة و عنده الخلق فاعطی الاعرابیّ حجّة

ص:32

بستین درهما فخرج و ترکنی فی بیت وحدی فاستوحشت و لیس معی الاجراب فیه کتبی کنت اضعه فوق لبنة واضع رأسی علیه و کنت اذاکر وکیعا بحدیث الثوری و ذکر مرّة شیئا فقال هذا عند هشیم فقلت لا و کان ربّما ذکر العشر احادیث فاحفظها فاذا قام قالوا لی فاملیها علیهم و انبانا عبد اللّه بن احمد قال لی أبی خذ أیّ کتاب شئت من کتب وکیع من المصنّف فان شئت ان تسألنی عن الکلام حتی اخبرک بالاسناد و ان شئت بالاسناد حتی اخبرک بالکلام و انبا عبد اللّه بن احمد سمعت سفیان بن وکیع یقول احفظ عن ابیک مسئلة من نحو اربعین سنة سئل عن الطلاق قبل النکاح فقال

یروی عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و عن علیّ و ابن عبّاس و نیف و عشرین من التابعین لم یروا به باسا فسألت أبی عن ذلک فقال صدق کذا قلت قال و حفظت انی سمعت ابا بکر بن حماد یقول سمعت ابا بکر بن أبی شیبة یقول لا یقال لاحمد بن حنبل من این قلت و سمعت ابا اسماعیل الترمذی یذکر عن ابن نمیر قال کنت عند وکیع فجاءه رجل او قال جماعة من اصحاب أبی حنیفة فقالوا له ههنا رجل بغدادی یتکلم فی بعض الکوفیین فلم یعرفه وکیع فبینا نحن إذ طلع احمد بن حنبل فقالوا هذا هو فقال وکیع ههنا یا ابا عبد اللّه فافرجوا فجعلوا یذکرون عن أبی عبد اللّه الّذی ینکرون و جعل ابو عبد اللّه یحتج بالاحادیث

عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم فقالوا لوکیع هذا بحضرتک تری ما یقول فقال رجل یقول قال رسول اللّه ایش

ص:33

اقول له ثم قال لیس القول الا کما قلت یا ابا عبد اللّه فقال القوم لوکیع خدعک و اللّه البغدادی قال عارم وضع احمد عندی نفقته فقلت له یوما یا ابا عبد اللّه بلغنی انّک من العرب فقال یا ابا النّعمان نحن قوم مساکین فلم یزل یدافعنی حتی خرج و لم یقل لی شیئا قال الخلال انبا المروزی ان ابا عبد اللّه قال ما تزوجت الا بعد الاربعین و عن احمد الدّورقی عن أبی عبد اللّه قال نحن کتبنا الحدیث من ستة وجوه و سبعة و لم نضبطه فکیف یضبطه من کتبه من وجه واحد قال عبد اللّه بن احمد قال لی ابو زرعة ابوک یحفظ الف الف حدیث فقیل له و ما یدریک قال ذاکرته فاخذت علیه الابواب فهذه حکایة صحیحة فی سعة علم أبی عبد اللّه و کانوا یعدون فی ذلک المکرّر و الاثر و فتوی التّابعی و ما فسر و نحو ذلک و الا فالمتون المرفوعة القویة لا تبلغ عشر معشار ذلک قال ابن أبی حاتم قال سعید بن عمرو یا ابا زرعة انت احفظ أم احمد قال بل احمد قلت کیف علمت قال وجدت کتبه لیس فی اوائل الاجزاء اسماء الذین حدّثوه فکان یحفظ کل جزء ممن سمعه و انا لا اقله علی هذا و عن أبی زرعة قال حرزت کتب احمد یوم مات فبلغت اثنی عشر حملا و عدلا ما کان علی ظهر کتاب منها حدیث فلان و لا فی بطنه حدّثنا فلان کل ذلک کان یحفظه و قال حسن بن منبه سمعت ابا زرعة یقول اخرج الیّ ابو عبد اللّه اجزاء کلّها سفیان سفیان لیس علی حدیث منها ثنا فلان فظننتها عن رجل واحد فانتخبت منها فلما قرأ ذلک علیّ جعل یقول ثنا وکیع و یحیی و انبا فلان فعجبت و لم اقدر انا علی هذا

ص:34

قال ابراهیم الحربی رایت ابا عبد اللّه کان اللّه جمع له علم الاوّلین الآخرین و عن رجل قال ما رأیت احدا اعلم بفقه الحدیث و معانیه من احمد احمد بن سلمة سمعت ابن راهویه یقول کنت اجالس احمد و ابن معین و نتذاکر فاقول ما فقهه ما تفسیره فیسکتون الاّ احمد قال ابو بکر الخلال کان احمد قد کتب کتب الرّأی و حفظها ثم لم یلتفت إلیها قال ابراهیم بن شماس سألنا وکیعا عن خارجة بن مصعب فقال نهانی احمد ان احدث عنه قال العبّاس بن محمد الخلال أنبا ابراهیم بن شماس سمعت وکیعا و حفص بن غیاث یقولان ما قدم الکوفة مثل ذاک الفتی یعنیان احمد بن حنبل و قیل انّ احمد اتی حسینا الجعفی بکتاب کبیر یشفع فی احمد فقال حسین یا ابا عبد اللّه لا تجعل بینی و بینک منعما فلیس تحمّل علیّ باحد الاّ و انت اکبر منه الخلال انبا المروزی انبا خضر المروزی بطرسوس سمعت ابن راهویه سمعت یحیی بن آدم یقول احمد بن حنبل امامنا الخلال انبانا محمّد بن علی ثنا الاثرم حدثنی بعض من کان مع أبی عبد اللّه انهم کانوا یجتمعون عند یحیی بن آدم فیتشاغلون عن الحدیث بمناظرة احمد یحیی بن آدم و یرتفع الصّوت بینهما و کان یحیی بن آدم واحد اهل زمانه فی الفقه الخلال انبا المروزی سمعت محمّد بن یحیی القطان یقول رأیت أبی مکرما لاحمد بن حنبل لقد بدل له کتبه او قال حدیثه و قال القواریری قال یحیی القطان ما قدم علینا مثل هذین احمد بن حنبل و یحیی بن معین و ما قدم علیّ من بغداد احبّ

ص:35

الیّ من احمد بن حنبل و قال عبد اللّه بن احمد سمعت أبی یقول شق علی یحیی بن سعید یوم خرجت من البصرة عمرو بن العبّاس سمعت عبد الرحمن بن مهدی ذکر اصحاب الحدیث فقال اعلمهم بحدیث الثوری احمد بن حنبل قال فاقبل احمد فقال ابن مهدی من أراد ان ینظر الی ما بین کتفی الثوری فلینظر الی هذا قال المروزی قال احمد عنیت بحدیث سفیان حتی کتبته عن رجلین حتی کلمنا یحیی بن آدم فکلم لنا الاشجعی فکان یخرج إلینا الکتب فنکتب من غیر ان نسمع و عن ابن مهدی قال ما نظرت الی احمد الاّ ذکرت به سفیان قال عبد اللّه بن احمد سمعت أبی یقول خالف وکیع ابن مهدی فی نحو من ستّین حدیثا من حدیث سفیان فذکرت ذلک لابن مهدی و کان یخفیه عنی عباس الدّوری سمعت ابا عاصم یقول لرجل بغدادی من تعدون عندکم الیوم من اصحاب الحدیث قال عندنا احمد بن حنبل و یحیی بن معین و ابو خیثمة و العیطی و السویدی حتی عدّله جماعة بالکوفة ایضا و بالبصرة فقال ابو عاصم قد رأیت جمیع من ذکرت و لجئوا الیّ و لم ار مثل ذاک الفتی یعنی احمد بن حنبل قال شجاع بن مخلد سمعت ابا الولید الطیالسی یقول ما بالمصرین رجل اکرم علیّ من احمد بن حنبل و عن سلیمان بن حرب انّه قال لرجل سل احمد بن حنبل ما یقول فی مسئلة کذا فانّه عندنا امام الخلال انبا علی بن سهل قال رأیت یحیی بن معین عند عفان و معه احمد بن حنبل فقال لیس هنا الیوم حدیث فقال یحیی تردّ احمد بن حنبل و قد جاء فقال الباب مقفل و الجاریة لیست

ص:36

هنا قال یحیی انا افتح فتکلم علی القفل بشیء ففتحه فقال عفان و قشاش ایضا و حدثهم قال و انبا المروزی قلت لاحمد أ کان اغمی علیک او غشی علیک عند ابن عیینة قال نعم فی دهلیزه زحمنی الناس فاغمی علیّ و روی انّ سفیان قال یومئذ کیف احدّث و قد مات خیر النّاس و قال مهنّا بن یحیی قد رأیت ابن عیینة و وکیعا و بقیّة و عبد الرزّاق و ضمرة و النّاس ما رأیت رجلا اجمع من احمد فی علمه و زهده و ودعه و ذکر اشیاء و قال نوح بن حبیب القومسی سلمت علی احمد بن حنبل فی سنة ثمان و تسعین و مائة بمسجد الخیف و هو یفتی فتیا واسعة و عن شیخ انه کان عنده کتاب بخط احمد بن حنبل فقال کنا عند ابن عیینة سنة ففقدت احمد بن حنبل ایاما فدللت علی موضعه فجئت فاذا هو فی شبیه بکهف فی جباد فقلت سلام علیکم ادخل فقال لا ثم قال ادخل فدخلت و إذا علیه قطعة لبد خلق فقلت لم حجبتنی فقال حتی استتر فقلت ما شانک قال سرقت ثیابی قال فبادرت الی منزلی فجئته بمائة درهم فعرضتها علیه فامتنع فقلت فرضا فابی حتی بلغت عشرین درهما فابی و قلت ما یحل لک انّ تقتل نفسک قال ارجع فرجعت فقال أ لیس قد سمعت معی من ابن عیینة قلت بلی قال تحب ان انسخه لک قلت نعم قال اشتر لی ورقا قال فکتب بدراهم اکتسی منها بثوبین

الحاکم سمعت بکران بن احمد الحنظلی الزاهد ببغداد سمعت عبد اللّه بن احمد سمعت

ص:37

أبی یقول قدمت صنعاء انا و یحیی بن معین فمضیت الی عبد الرزّاق قدمته و تخلف یحیی فلمّا ذهبت ادقّ الباب قال لی بقال تجاه داره مه لا تدقّ فان الشیخ یهاب فجلست حتی إذا کان قبل المغرب خرج فوثبت إلیه و فی یدی احادیث ابتعتها فسلمت و قلت حدثنی بهذه رحمک اللّه فانّی رجل غریب قال و من انت و زبرنی قلت انا احمد بن حنبل قال فتقاصر و ضمنی إلیه و قال باللّه انت ابو عبد اللّه ثم اخذ الاحادیث و جعل یقرؤها حتی اظلم فقال للبقال هلم المصباح حتی خرج وقت المغرب و کان عبد الرزّاق یؤخر صلاة المغرب الخلال ابن الرمادی سمعت عبد الرزّاق و ذکر احمد بن حنبل فدمعت عیناه فقال ان نفقته نفدت فاخذت بیده فاقمته خلف الباب و ما معنا احد فقلت له انه لا یجتمع عندنا الدنانیر إذا بعنا الغلة اشغلناها فی شیء و قد وجدت عند النساء عشرة دنانیر فخذها و أرجو ان لا تنفقها حتی یتهیا شیء فقال لی یا ابا بکر لو قبلت من احد شیئا قبلت منک ثم قال الذّهبی بعد نحو من ورقة قال احمد بن سنان القطّان ما رأیت یزید لاحد اشدّ تعظیما منه لاحمد بن حنبل و لا اکرم احدا مثله کان یقعده الی جنبه و یوقّره و لا یمازحه و قال عبد الرزّاق ما رأیت احدا افقه و لا اورع من احمد بن حنبل قلت قال هذا و قد رأی مثل الثوری و مالک و ابن جریج و قال حفص بن غیاث ما قدم الکوفة مثل احمد و قال ابو الیمان کنت اشبّه احمد بارطاة بن المنذر و قال الهیثم بن جمیل الحافظ ان عاش احمد

ص:38

سیکون حجة علی اهل زمانه و قال قتیبة خیر اهل زماننا ابن المبارک ثم هذا الشابّ یعنی احمد بن حنبل و إذا رایت رجلا یحب احمد فاعلم انّه صاحب سنة و لو ادرک عصر الثوری و الاوزاعی و اللّیث لکان هو المقدّم علیهم فقیل لقتیبة تضم احمد الی التابعین قال الی کبار التابعین و قال قتیبة لو لا الثوری لمات الورع و لو لا احمد لا حدثوا فی الدّین احمد امام الدنیا قلت قد روی احمد فی مسنده عن قتیبة کثیرا و قیل لابی مسهر الغسّانی تعرف من یحفظ علی الامة امر دینها قال شابّ فی ناحیة المشرق یعنی احمد قال المزنی قال لی الشافعی رأیت ببغداد شابا إذا قال انبا قال النّاس کلّهم صدق قلت و من هو قال احمد بن حنبل و قال حرملة سمعت الشافعی یقول خرجت من بغداد فما خلفت بها رجلا افضل و لا اعلم و لا افقه و لا اتقی من احمد بن حنبل و قال الزعفرانی قال لی الشّافعی ما رأیت اعقل من احمد و سلیمان بن داود الهاشمی و قال محمّد بن اسحاق بن راهویه حدثنی أبی قال لی احمد بن حنبل تعال حتی اریک من لم تر مثله فذهب بی الی الشافعی قال أبی و ما رأی الشافعی مثل احمد بن حنبل و لو لا احمد و بذل نفسه لذهب الاسلام یرید المحنة و روی عن اسحاق بن راهویه قال احمد حجّة بین اللّه و بین خلقه و قال محمّد بن عبدویه سمعت علی بن المدینی یقول احمد افضل عندی من سعید بن جبیر فی زمانه لأنّ سعیدا کان له نظراء و عن ابن المدینی قال اعزّ اللّه الدّین

ص:39

بالصدیق یوم الردة و باحمد یوم المحنة و قال ابو عبید انتهی العلم الی اربعة احمد بن حنبل و هو افقههم و ذکر الحکایة و قال ابو عبید انی لا تزین بذکر احمد و ما رایت رجلا اعلم بالسنّة منه و قال الحسن بن الرّبیع ما شبهت احمد بن حنبل الا بابن المبارک فی سمته و تقاه الطبرانی انبا محمّد بن الحسین الانماطی قال کنا فی مجلس فیه یحیی بن معین و ابو خثیمة فجعلوا یثنون علی احمد بن حنبل فقال رجل فبعض هذا فقال یحیی و کثرة الثناء علی احمد تستنکر لو جلسنا بالثناء علیه ما ذکرنا فضائله بکمالها و روی عبّاس عن ابن معین قال ما رایت مثل احمد و قال التفیلی کان احمد بن حنبل من اعلام الدّین و قال المروزی حضرت ابا ثور سئل عن مسئلة فقال قال ابو عبد اللّه احمد بن حنبل شیخنا و امامنا فیها کذا و کذا و قال ابن معین ما رأیت من یحدّث للّه الا ثلثة یعلی بن عبید و العینی و احمد بن حنبل و قال ابن معین أرادوا ان اکون مثل احمد و اللّه لا اکون مثله ابدا و قال ابو خیثمة ما رایت مثل احمد و لا اشدّ منه قلبا و قال علی بن خشرم سمعت بشر بن الحارث یقول انا اسأل عن احمد بن حنبل ان احمد دخل الکیر فخرج ذهبا احمر و قال عبد اللّه بن احمد قال اصحاب بشر الحافی له حین ضرب أبی لو انک خرجت فقلت انی علی قول احمد فقال أ تریدون ان اقوم مقام الانبیاء القاسم بن محمّد الصائغ سمعت المروزی یقول دخلت علی ذی النون السجن و نحن بالعسکر فقال أی شیء حال سیّدنا یعنی احمد بن حنبل و قال محمّد بن حماد الطّهرانی سمعت ابا ثور الفقیه یقول

ص:40

احمد بن حنبل اعلم وافقه من الثوری و قال نصر بن علی الجهضمی احمد افضل اهل زمانه قال صالح بن علی الحلبی سمعت ابا همام السکونی یقول ما رأیت مثل احمد بن حنبل و لا رأی هو مثله و عن حجاج بن الشاعر قال ما رأیت افضل من احمد بن حنبل و ما کنت احبّ ان اقتل فی سبیل اللّه و لم اصل علی احمد بلغ و اللّه فی الامامة اکثر من مبلغ سفیان و مالک و قال عمرو الناقد إذا وافقنی احمد بن حنبل علی حدیث لا ابالی من خالفنی قال ابن أبی حاتم سألت أبی عن علی بن المدینی و احمد بن حنبل ایّهما احفظ فقال کانا فی الحفظ متقاربین و کان احمد افقه إذا رأیت من یحبّ احمد فاعلم انه صاحب سنة و قال ابو زرعة احمد بن حنبل اکبر من اسحاق وافقه ما رأیت احدا اکمل من احمد و قال محمّد بن یحیی الذهلی جعلت احمد اماما فیما بینی و بین اللّه تعالی او قال محمّد بن مهران الحمّال ما بقی غیر احمد قال امام الأئمّة ابن خزیمة سمعت محمّد بن سحنویه سمعت ابا عمیر بن النّحاس الرّملی و ذکر احمد بن حنبل فقال رحمه اللّه عن الدّنیا ما کان اصبره و بالماضین ما کان اشبهه و بالصّالحین ما کان الحقه عرضت له الدنیا فاباها و البدع فنفاها قال ابو حاتم کان ابو عمیر من عباد المسلمین قال لی امل علی شیئا عن احمد بن حنبل و روی عن أبی عبد اللّه البوشنجی قال ما رأیت اجمع فی کلّ شیء من احمد بن حنبل و لا اعقل منه و قال ابن وارة کان احمد صاحب فقه صاحب حفظ صاحب معرفة و قال النّسائی جمع احمد بن حنبل المعرفة بالحدیث

ص:41

و الفقه و الورع و الزهد و الصّبر و عن عبد الوهّاب الورّاق شقال لما قال النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فردّوه الی عالمه رددناه الی احمد بن حنبل و کان اعلم اهل زمانه و قال ابو داود کانت مجالس احمد مجالس الآخرة لا یذکر فیها شیء من امر الدنیا ما رأیته ذکر الدنیا قط قال صالح بن محمّد جزرة افقه من ادرکت فی الحدیث احمد بن حنبل قال علی بن خلف سمعت الحمیدی یقول ما دمت بالحجاز و احمد بالعراق و ابن راهویه بخراسان لا یغلبنا احد الخلال أنبأنا محمّد بن یاسین البلدی سمعت ابن أبی اویس و قیل له ذهب اصحاب الحدیث فقال ما ابقی اللّه احمد بن حنبل فلم یذهب اصحاب الحدیث و عن ابن المدینی قال امرنی سیّدی احمد بن حنبل ان لا احدث الا من کتاب الحسین بن احسن ابو معین الرّازی سمعت ابن المدینی یقول لیس فی اصحابنا احفظ من احمد و بلغنی انّه لا یحدث الا من کتاب و لنا فیه اسوة و عنه قال احمد الیوم حجة اللّه تعالی علی خلقه اخبرنا عمر بن عبد المنعم عن أبی الیمن الکندی انبانا عبد الملک بن أبی القاسم انبانا ابو اسماعیل الانصاری انبانا ابو یعقوب القرّاب انبانا محمّد بن عبد اللّه الجوزقی سمعت ابا حامد الشرقی سمعت احمد بن سلمة سمعت احمد بن عاصم سمعت ابا عبید القاسم بن سلام یقول انتهی العلم الی اربعة احمد بن حنبل و هو افقههم فیه و الی ابن شیبة و هو احفظهم و الی علی بن المدینی و هو اعملهم به و الی یحیی بن معین و هو اکتبهم له اسحاق المنجنیقی انبانا القاسم بن محمّد المودّب عن محمّد بن أبی بشر قال اتیت احمد بن حنبل فی مسئلة فقال ایت عبیدا فانّ له

ص:42

لا تسمعه من غیره فاتیته فشفانی جوابه فاخبرته یقول احمد فقال ذاک رجل من عمال اللّه نشر اللّه تعالی رداء علمه و ذخر له عنده الزّلفی اما تراه محبّبا مألوفا ما رأت عینی بالعراق رجلا اجتمعت فیه خصال هی فیه فبارک اللّه تعالی له فیما اعطاه من الحلم و العلم و الفهم فانّه لکما قیل یریک إذا ما غاب عنک فان دنا رأیت له وجها یریک مقبّلا یعلّم هذا الخلق ما شذّ عنهم من الادب المجهول کهفا و معقلا و یحسن فی ذات الاله إذا رای مضیما لاهل الحق لا یسأم البلاء و اخوانه الادنون کل موفق بصیر بامر اللّه یسمو علی العلاء و باسنادی الی أبی اسماعیل الانصاری انبا اسماعیل بن ابراهیم انبا نصر بن أبی نصر الطّوسی سمعت علی بن احمد بن حشیش سمعت ابا الحدیث الصّوفی بمصر عن ابیه عن المزنی یقول احمد بن حنبل یوم المحنة و ابو بکر یوم الردّة و عمر یوم السقیفة و عثمان یوم الدار و علی یوم صفین قال احمد بن محمّد الرشدینی سمعت احمد بن صالح المصری یقول ما رأیت بالعراق مثل هذین احمد بن حنبل و محمد بن عبد اللّه بن نمیر رجلین جامعین لم ار مثلهما بالعراق و روی احمد بن سلمة النیسابوریّ عن ابن وارة قال احمد بن حنبل ببغداد و احمد بن صالح بمصر و ابو جعفر النفیلی بحران و ابن نمیر بالکوفة هؤلاء ارکان الدین و قال علی بن الجنید الرّازی سمعت ابا جعفر النفیلی یقول کان احمد بن حنبل من اعلام الدّین و عن محمد بن مصعب العابد قال

ص:43

لسوط ضرب به احمد بن حنبل فی اللّه تعالی اکبر من ایام بشر بن الحارث الحافی قلت بشر عظیم القدر کاحمد و لا ندری وزن الاعمال انما اللّه تعالی یعلم ذلک قال ابو عبد الرحمن النّهاوندی سمعت یعقوب الفسوی یقول کتبت عن الف شیخ حجّتی فیما بینی و بین اللّه رجلان احمد بن حنبل و احمد بن صالح و بالاسناد الی الانصاری شیخ الاسلام انبا ابو یعقوب انبا منصور بن عبد اللّه الذّهلی ابنا محمّد بن الحسن بن علی البخاری سمعت محمّد بن ابراهیم البوشنجی و ذکر احمد بن حنبل فقال هو عندی افضل و افقه من سفیان الثوری و ذلک انّ سفین لم یمتحن بمثل ما امتحن به احمد و لا علم سفین و من تقدم من فقهاء الامصار یعلم احمد بن حنبل لانه کان اجمع بها و ابصر باغالیطهم و صدوقهم و کذوبهم قال و لقد بلغنی عن بشر بن الحارث انّه قال قام احمد مقام الانبیاء و احمد عندنا امتحن بالسّراء و الضرّاء فکان فیهما معتصما باللّه تعالی قال ابو یحیی الناقد کنا عند ابراهیم بن عرعرة فذکروا علی بن عاصم فقال رجل احمد بن حنبل یضعفه فقال رجل و ما یضرّه إذا کان ثقة فقال ابن عرعرة و اللّه لو تکلم احمد فی علقمة و الاسود لغیّرهما و قال الخشنی سمعت اسماعیل بن الخلیل یقول لو کان احمد بن حنبل فی بنی اسرائیل لکان آیة و عن علی بن شعیب قال عندنا المثل الکائن فی بنی اسرائیل من انّ احدهم کان یوضع المنشار علی مفرق راسه ما یصرفه ذلک عن دینه و لو لا ان احمد قام بهذا الشأن لکان عارا علینا انّ قوما شبکوا فلم یخرج منهم

ص:44

احد قال ابن اسلم سمعت محمد بن نصر المروزی یقول صرت الی دار احمد بن حنبل مرارا و سألته عن مسائل فقیل له أ کان اکثر حدیثا أم اسحاق قال بل احمد اکثر حدیثا و اورع احمد فاق اهل زمانه قلت کان احمد عظیم الشّأن رأسا فی الحدیث و فی الفقه و فی التّألّه الّذی علیه خلق فی خصومة فما الظن باخواته و اقرانه و کان مهیبا فی ذات اللّه حتی قال ابو عبید ما هبت احدا فی مسئلة ما هبت احمد بن حنبل و قال ابراهیم الحربی عالم وقته سعید بن المسیّب فی زمانه و سفیان الثّوری فی زمانه و احمد بن حنبل فی زمانه قرأت علی اسحاق الاسدی اخبرکم ابن خلیل انبا اللّبان عن أبی علی الحدّاد انبا ابو نعیم انبا ابو بکر بن مالک انبا محمّد بن یونس حدثنی سلیمان الشّاذکونی قال یشبه علی بن المدینی باحمد بن حنبل هیهات ما اشبه السّک باللّک لقد حضرت من ورعه شیئا بمکة انّه رهن سطلا عند فامی فاخذ منه شیئا لیقوته فجاء فاعطاه فکاکه فاخرج إلیه سطلین فقال انظر ایّهما سطلک فقال لا ادری انت فی حلّ منه و ممّا اعطیتک و لم یأخذه قال الفامی و اللّه انه سطله و انما اردت ان امتحنه فیه و به الی أبی نعیم انبا سلیمان بن احمد انبانا الابّار سمعت محمّد بن یحیی النیسابوریّ حین بلغه وفاة احمد یقول ینبغی لکل اهل دار ببغداد ان یقیموا علیه النیاحة فی دورهم قلت تکلم الذّهلی بمقتضی الحزن لا بمقتضی الشّرع قال احمد بن القاسم المقری سمعت الحسین الکرابیسی مثل الذین یذکرون احمد بن حنبل

ص:45

مثل قوم یجیئون الی أبی قبیس یریدون ان یهدموه بنعالهم الطّبرانی انبا ادریس بن عبد الکریم المقری قال رأیت غلمانا مثل الهیثم بن خارجة و مصعب الزّبیری و یحیی بن معین و أبی بکر بن أبی شیبة و اخیه و عبد الاعلی بن حماد و ابن أبی الشوارب و علی بن المدینی و القواریری و أبی خیثمة و أبی معمر و الورکانی و احمد بن محمّد بن ایّوب و محمد بن بکار و عمرو الناقد و یحیی بن ایّوب المقابری و شریح بن یونس و خلف بن هشام و أبی الرّبیع الزّهرانی فیمن لا احصیهم یعظّمون احمد و یجلّونه و یوقرونه و یبجلونه و یقصدون للسّلام علیه قال ابو علی بن شاذان قال محمّد بن عبد اللّه الشافعی لما مات سعید بن احمد بن حنبل جاء ابراهیم الحربیّ الی عبد اللّه بن احمد فقام إلیه عبد اللّه فقال تقوم الی قال و اللّه لو رآک أبی لقام إلیک و اللّه لو رأی ابن عیینة اباک لقام إلیه قال محمّد بن ایّوب العکبری سمعت ابراهیم الحربی یقول التابعون کلهم و آخرهم احمد بن حنبل و هو عندی اجلهم یقولون من حلف بالطلاق ان لا یفعل شیئا ثم فعله ناسیا کلهم یلزمونه الطلاق و عن الاثرم قال ناظرت رجلا فقال من قال بهذه المسئلة قلت من لیس فی شرق و لا غرب مثله قال من قلت احمد بن حنبل و قد اثنی علی أبی عبد اللّه جماعة من اولیاء اللّه تبرکوا به روی ذلک ابو الفرج ابن الجوزی و شیخ الاسلام و لم یصحّ سند بعض ذلک اخبرنا اسماعیل بن عمیرة انبا ابن قدامة انبا ابو طالب ابن خضیر انبا ابو طالب الیوسفی انبا ابو اسحاق البرمکی انبا علی بن عبد العزیز انبا عبد الرحمن بن أبی حاتم

ص:46

ابنا ابو زرعة و قیل له اختیار احمد و اسحاق احبّ إلیک أم قول الشافعی قال بل اختیار احمد و اسحاق ما اعلم فی اصحابنا اسود الرّأس افقه من احمد بن حنبل و ما رأیت احدا اجمع منه الی آخر ما ذکر الذهبی من الفضائل الجمیلة و المحاسن الطّویلة

وجه سوم: روایت احمد حدیثی را دلیل ثبوت و تحقق آن می باشد

وجه سوم آنکه مجرد روایت احمد بن حنبل حدیثی را دلیل ثبوت و تحقق و مزید اعتماد و اعتبار و قبول آن نزد محققین فحولست اخطب خوارزم در مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته ذکر فضائل امیر المؤمنین أبی الحسن علی بن أبی طالب بل ذکر شیء منها إذ ذکر جمیعها یقصر عنه باع الا حصائل ذکر اکثرها یضیق عنه نطاق طاقة الاستقصاء یدلّک علی صدق ما ذکرت ما

انبانی الامام الحافظ صدر الحفاظ ابو العلاء الحسن بن احمد العطار الهمدانی و قاضی القضاة الامام الاجل نجم الذین ابو منصور محمد بن الحسین بن محمّد البغدادی قال انبانا الشریف الامام الاجلّ نور الهدی ابو طالب الحسین بن محمّد بن علی الزینبی رحمه اللّه عن الامام محمد بن احمد بن علی بن الحسین بن شاذان قال حدّثنا المعافی بن زکریا ابو الفتوح عن محمّد بن احمد بن أبی الثلج عن الحسن بن محمّد بن بهرام عن یوسف بن موسی القطّان عن جریر عن لیث عن مجاهد عن ابن عبّاس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لو انّ الغیاض اقلام و البحر مداد و الجنّ حساب و الانس کتاب ما احصوا فضائل علی بن أبی طالب علیه السّلام و بهذا الاسناد

عن ابن شاذان قال حدثنی ابو محمّد الحسن

ص:47

بن احمد بن مخلد المخلدی من کتابه عن الحسین بن اسحاق عن محمّد بن زکریا عن جعفر بن محمّد بن عمار عن ابیه عن جعفر بن محمّد عن ابیه عن علی بن الحسین عن ابیه عن امیر المؤمنین علی بن طالب قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انّ اللّه تعالی جعل لاخی علی فضائل لا تحصی کثرة فمن ذکر فضیلة من فضائله مقرّا بها غفر اللّه له ما تقدّم من ذنبه و ما تاخّر و من کتب فضیلة من فضائله لم تزل الملائکة تستغفر له ما بقی لتلک الکتابة رسم و من استمع الی فضیلة من فضائله غفر اللّه له الذنوب التی اکتسبها بالاستماع و من نظر الی فضیلة من فضائله غفر اللّه له الذنوب التی اکتسبها بالنظر ثم قال النظر الی علی بن أبی طالب عبادة و ذکره عبادة و لا یقبل اللّه ایمان عبد الا بولایته و البراءة من اعدائه و انبانی ابو العلاء الحافظ هذا قال اخبرنا الحسن بن احمد المقری اخبرنا احمد بن عبد اللّه الحافظ حدّثنا احمد بن یعقوب بن المهرجان حدثنا علی بن محمّد النخعی القاضی حدّثنا الحسین بن الحکم حدّثنا حسن بن الحسین عن عیسی بن عبد اللّه عن ابیه عن جدّه قال قال رجل لابن عباس سبحان اللّه ما اکثر مناقب علی و فضائله انی لاحسبها ثلث آلاف فقال ابن عبّاس او لا تقول انّها الی ثلثین الفا اقرب قال رضی اللّه عنه و یدلّک علی ذلک ایضا ما یروی عن الامام الحافظ احمد بن حنبل و هو کما عرف اصحاب الحدیث فی علم الحدیث فزیع اقرانه و امام زمانه و المقتدی به فی هذا الفنّ فی

ص:48

ابّانه و الفارس الّذی یکبّ فرسان الحفاظ فی میدانه و روایته فیه رضی اللّه عنه مقبولة و علی کاهل التصدیق محمولة لما علم انّ الامام احمد بن حنبل و من احتذی علی مثاله و نسج علی منواله و حطب فی حبله و انضوی الی حفله مالوا الی تفضیل الشیخین رضوان اللّه علیهما فجاءت روایته فیه کعمود الصّباح لا یمکن ستره بالراح و هو ما رواه الشیخ الامام الزاهد فخر الائمّة ابو الفضل بن عبد الرحمن الحفربندی الخوارزمی رحمه اللّه تعالی إجازة قال اخبرنا الشیخ الامام ابو محمّد الحسن بن احمد السمرقندی قال اخبرنا ابو القاسم عبد الرحمن بن احمد بن محمّد بن عبدان العطار و اسماعیل بن أبی نصر عبد الرحمن الصّابونی و احمد بن الحسین البیهقی قالوا جمیعا اخبرنا ابو عبد اللّه الحافظ قال سمعت القاضی الامام ابا الحسن علی بن الحسین و ابا الحسن محمّد بن المقطر الحافظ یقولان سمعنا ابا حامد محمّد بن هارون الحضرمی یقول سمعت محمّد بن منصور الطوسی یقول سمعت احمد بن حنبل یقول ما جاء لاحد من اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من الفضائل ما جاء لعلی بن أبی طالب ازین عبارت سراسر رشاقت بلاغت شعار و اشارت سراپا بشارت متانت و ثار بر ناظر سلیم الاعتبار و متامّل هوشیار هویدا و اشکارست که روایت احمد بن حنبل در باب جناب امیر المؤمنین علیه السلام مقبول و بر کاهل تصدیق محمولست زیرا که احمد بن حنبل و اتباع و اشیاع او از مفضلین شیخین اند پس امام همام محل ارتیاب و اتهام اصحاب و ساوس و اوهام نیست پس روایت او در حق جناب

ص:49

امیر المؤمنین علیه السلام من اللّه الملک العلاّم مثل عمود صباح در کمال وضوح و افصاحست که ممکن نیست ستر آن براح فاطف المصباح فقد طلع بحمد اللّه الفتاح المنّاح الصّباح و انقشع سحاب التشکیک و انزاح و انکشف ضباب الارتیاب و راح و لمع نور الحق و لاح و سطع ضیاء الصّدق و باح و ثبت انّ همهمة المنکرین من اشنع الصّیاح و انکر النّباح و محمد بن یوسف کنجی در کفایة الطالب گفته قلت ذکر فضائل امیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب من آیات القرآن لا یمکن جعله الاّ فی کتاب واحد و ذکر جمیعها یقصر عنه باع الاحصاء و یدلّک علی صدق ما ذهب إلیه مؤلف الکتاب محمد بن یوسف بن محمد الکنجی الشافعی عفا اللّه عنه ما

اخبره الشیخ المقری ابو اسحاق ابراهیم بن برکة الکتبی بالموصل عن الامام الحافظ صدر الحفّاظ أبی العلاء الحسن بن احمد بن الحسن العطّار عن الشریف الاجلّ نور الهدی أبی طالب الحسین بن محمّد بن علی الزینبیّ عن محمّد بن احمد بن علیّ بن الحسین بن شاذان حدّثنا المعافی بن زکریّا عن محمّد بن احمد بن أبی الثلج عن الحسن بن محمد بن بهرام عن یوسف بن موسی القطّان عن جریر عن اللیث عن مجاهد عن ابن عبّاس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لو انّ الغیاض اقلام و البحر مداد و الجنّ حسّاب و الانس کتاب ما احصوا فضائل علیّ بن أبی طالب و بهذا الاسناد

عن ابن شاذان قال حدّثنی ابو محمد الحسن بن احمد المخلّدی من کتابه عن الحسین بن اسحاق عن محمّد بن زکریّا

ص:50

عن جعفر بن محمّد بن عمّار عن ابیه عن جعفر بن محمّد عن ابیه عن علیّ بن الحسین عن ابیه عن امیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم جعل لاخی علیّ فضائل لا تحصی کثرة فمن ذکر فضیلة من فضائله مقرّا بها غفر اللّه له ما تقدّم من ذنبه و من کتب فضیلة من فضائله لم تزل الملائکة تستغفر له ما بقی لتلک الکتابة رسم و من استمع الی فضیلة من فضائله غفر اللّه له الذّنوب الّتی اکتسبها بالاستماع و من نظر الی کتاب من فضائله غفر اللّه له الذنوب الّتی اکتسبها بالنظر ثم قال النظر الی علی عبادة و ذکره عبادة و لا یقبل اللّه ایمان عبد الاّ بولایته و البراءة من اعدائه قلت ما کتبناه الاّ من حدیث ابن شاذان رواه الحافظ الهمدانی فی مناقبه و تابعه الخوارزمی و اخبرنا ابو اسحاق ابراهیم بن یوسف بن برکة الکتبی بالموصل عن الحافظ أبی العلاء الحسن بن احمد اخبرنا الحسین بن احمد المقری اخبرنا احمد بن عبد اللّه الحافظ اخبرنا الحسین بن احمد بن یعقوب المهرجان حدّثنا علیّ بن محمّد النخعی القاضی حدّثنا الحسین بن الحکم حدّثنا حسن بن الحسین عن عیسی بن عبد اللّه عن ابیه عن جدّه قال قال رجل لابن عبّاس سبحان اللّه ما اکثر مناقب علی و فضائله انی لاحسبها ثلثة آلاف فقال ابن عبّاس او لا تقول انها الی ثلثین الفا اقرب خرّج هذا الاثر عن ابن عبّاس الائمّة فی کتبهم قلت و یدلّک علی ذلک ما روینا

ص:51

عن امام اهل الحدیث احمد بن حنبل و هو اعرف اصحاب الحدیث فی علم الحدیث قریع اقرانه و امام زمانه و المقتدی به فی هذا الفنّ فی ابّانه و الفارس الذی یکبّ فرسان الحفاظ فی میدانه و روایته مقبولة و علی کاهل التصدیق محمولة ولایتهم فی دینه و لا یشک انّه یقول بتفضیل الشیخین أبی بکر و عمر فجاءت روایته فیه کعمود الصّباح لا یمکن ستره بالراح و هو ما اخبرنا العلاّمة مفتی الشام ابو نصر محمّد بن هبة اللّه بن محمّد بن جمیل الشیرازی اخبرنا الحافظ ابو القسم علی بن الحسن الشافعی اخبرنا ابو المظفّر عبد المنعم بن الامام عبد الکریم اخبرنا الحافظ علی التحقیق احمد بن الحسین البیهقی قال سمعت محمّد بن عبد اللّه الحافظ یقول سمعت القاضی ابا الحسن علی بن الحسن الجراحی و ابا الحسین محمّد بن المظفر الحافظ یقولان سمعنا ابا حامد محمّد بن هارون الحضرمی یقول سمعت محمّد بن منصور الطّوسی یقول سمعت الامام احمد بن حنبل یقول ما جاء لاحد من اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ما جاء لعلی بن أبی طالب قال الحافظ البیهقی و هو اهل کل فضیلة و منقبة و مستحق لکل سابقة و مرتبة و لم یکن احد فی وقته احق بالخلافة منه قلت هکذا اخرجه الحافظ الدمشقی فی ترجمته من التاریخ و یوسف بن قزعلی سبط ابن الجوزی در تذکره خواص الامه بجواب قدح حدیث مواخات مروی از مجدوح بن زید الباهلی گفته و احمد مقلّد فی الباب متی روی حدیثا وجب المصیر الی روایته لانه امام زمانه و عالم اوانه و المبرّز فی علم النقل علی اقرانه و الفارس

ص:52

الّذی لا یجاری فی میدانه و هذا هو الجواب عن جمیع ما یرد فی الباب فی احادیث الکتاب انتهی فثبت بحمد اللّه الوهّاب الموفق للصّواب من هذا الکلام الرشیق المستطاب المزیح لکل شبهة و ارتیاب الفائح منه نشر المسک و الملاب انّ احمد مقلّد و متبوع لذوی الابصار و الالباب فی هذا الباب متی روی حدیثا وجب المصیر إلیه و متی نقل خبر الزم الاعتماد علیه لأنّه امام زمانه و ملاذ اوانه و المبرّز الفائق فی علم النقل علی امثاله و اقرانه و الفارس الذی لا یجاری فی میدانه و لا یباری فی وهانه و هذا جواب کاف و تحقیق شاف لتسخیف جمیع تشکیکات المنکرین و توهین عامّة شبهات المبطلین فی الروایات التی رواها احمد الفطین فی شان امیر المؤمنین علیه سلام الملک الحق المبین فَقُطِعَ دابِرُ اَلْقَوْمِ اَلَّذِینَ ظَلَمُوا وَ اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ اَلْعالَمِینَ

وجه چهارم: توثیق سبط ابن الجوزی رجال سند حدیث نور

وجه چهارم آنکه علاّمه نحریر و ناقد بصیر و محقق خبیر سبط ابن الجوزی جزاه اللّه خیرا بعد نقل این حدیث شریف از احمد ردّ توهم تضعیف آن و تصریح به اینکه رجال آن ثقات اند و اثبات عظمت و جلالت عبد الرزّاق بکمال ظهور و وضوح نموده منت عظیم بر اهل حق نهاده و او احراق قلوب منکرین و ایجاع صدور جاحدین داده چنانچه در تذکره خواص الامه گفته

حدیث فیما خلق منه قال احمد فی الفضائل حدّثنا عبد الرزاق عن معمر عن الزّهری عن خالد بن معدان عن راذان عن سلمان قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم کنت انا و علیّ بن أبی طالب نورا بین یدی اللّه تعالی قبل ان یخلق آدم باربعة آلاف عام فلمّا

ص:53

خلق آدم قسّم ذلک النور جزئین فجزء انا و جزء علیّ

و فی روایة خلقت انا و علی من نور واحد فان قیل فقد ضعّفوا هذا الحدیث فالجواب انّ الحدیث الّذی ضعّفوه غیر هذه الالفاظ و غیر هذا الاسناد امّا اللفظ

خلقت انا و هارون بن عمران و یحیی بن زکریّا و علی بن أبی طالب من طینة واحدة

و فی روایة خلقت انا و علی من نور و کنّا عن یمین العرش قبل ان یخلق اللّه آدم بالفی عام فجعلنا نتقلب فی اصلاب الرّجال الی عبد المطلب و اما الاسناد فقالوا فی اسناده محمد بن خلف المروزی و کان مغفلا و فیه ایضا جعفر بن احمد بن بیّان و کان شیعیّا و الحدیث الّذی رویناه یخالف هذا اللّفظ و الاسناد لأنّ رجاله ثقات فان قیل فعبد الرزّاق کان یتشیع قلنا هو اکبر شیوخ احمد بن حنبل و مشی الی صنعاء من بغداد حتی سمع منه و قال ما رأیت مثل عبد الرزّاق و لو کان فیه بدعة لما روی عنه و ما زال الی ان مات یروی عنه و معظم الاحادیث الّتی فی المسند رواها من طریقه و قد اخرج عنه فی الصحیحین انتهی فهذا سبط ابن الجوزی قد نصب نفسه لارغام انف جدة فبالغ فی ردّه و فل شبا حدّه و قصر منکر تطاوله و مدّه و اضعف قاصر اغراقه و شدّه و لم یال جهدا فی الانتهاض و الانتداب لخلافه و ایثار ضدّه و الابانة عن فظیع استنکافه و شنیع صده و سبط ابن الجوزی از افاخم ثقات اعیان و اعاظم اثبات ارکان و مهره و حذاق ابن شان و حائز فضل تنقید و اتقان و فائز بمرتبه عالیه تحقیق و عرفانست و بسیاری

ص:54

از اکابر ائمّه سنیه او را بمحامد ناصعه و مناقب بارعه و فضائل رائعه ستوده اند مثل ابو المویّد محمد بن محمود الخوارزمی و شمس الدین ابو العباس احمد بن محمد المعروف بابن خلکان و یوسف بن احمد بن محمد بن عثمان و موسی بن محمد بن أبی الحسین الیونینی؟ ؟ ؟ البعلبکی و ابو الفداء اسماعیل بن علی بن محمود الایوبی و عمر بن مظفر الشهیر بابن الوردی و محمد بن احمد الذهبی و عبد اللّه بن اسعد الیافعی و مجد الدّین ابو طاهر محمد بن یعقوب الفیروزآبادی الشیرازی و محمّد بن علی الداودی المالکی تلمیذ جلال الدّین السیوطی و محمود بن سلیمان الکفوی و ازنیقی صاحب مدینة العلوم و علی بن سلطان محمد القهاری و میرزا محمد بن معتمد خان البدخشانی و غیر ایشان اما مدح و ثنای ابو المویّد محمد بن محمود خوارزمی سبط ابن الجوزی را پس در جامع مسانید أبی حنیفه گفته امّا المسند الاوّل و هو مسند الاستاذ أبی محمد الحارثی البخاری فقد اخبرنی به الایّمة بقراءتی علیهم الامام اقضی قضاة الانام اخطب خطباء الشام جمال الدّین ابو الفضائل عبد الکریم بن عبد الصمد بن محمّد بن أبی الفضل الانصاری الحرستانی و الشیخ الثقة تقی الدّین اسماعیل بن ابراهیم بن یحیی الدّاجی القرشیّ المقدسی بقراءتی علیهما بجامع دمشق و الشیخ الامام شمس الدّین یوسف بن عبد اللّه سبط الامام أبی الفرج بن الجوزی بقراءتی علیه الخ ازین عبارت ظاهرست که ابو المؤید خوارزمی سبط ابن الجوزی را بوصف شیخ و امام می ستاید و حظ وافر از تعظیم و تبجیل او می رباید و چرا چنین نباشد که سبط ابن الجوزی شیخ و استاد ابو المؤیدست که بر او مسند ابو حنیفه خوانده و او را از ماخذ این مسند که جهد بلیغ در جمع اشتات آن فرموده گردانیده و نیز

ص:55

ابو المویّد در جامع المسانید بمقام جواب از لحن أبی حنیفه گفته و الجواب الثانی انّه ذکر الامام الحافظ سبط ابن الجوزی انّه افتراء علی أبی حنیفة و انما المنقول عنه بابی قبیس کذا قاله الثقات من ارباب النقل و نیز ابو المؤید در ذکر موانع از تفضیح و تقبیح خطیب لبیب بجزای تحقیر و تعییر او حضرات أبی حنیفه را گفته و المانع الثالث ان سبّ الخطیب و ذکر ما قیل فیه اشتغال بما لا یعنینا

وقد قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من حسن اسلام المرء ترکه مالا یعنیه و من احبّ ان یعرف سریرة الخطیب عفا اللّه عنه فلیطالع ترجمته من کتاب تاریخ الکبیر لدمشق الذی جمعه الحافظ ابو القاسم علی بن الحسین بن هبة اللّه الشافعی و کتاب الانتصار لامام أئمّة الامصار الذی جمعه الحافظ یوسف سبط ابن الجوزی رح فیری من سیرته و سریرته ما یقضی منه العجب کیف یتکلم مثله فی الامام أبی حنیفة رضی اللّه عنه اما مدح و ثنای احمد بن محمد المعروف بابن خلکان سبط ابن جوزی را پس در وفیات الأعیان بعد ذکر عبد الرّحمن بن علی المعروف بابن الجوزی گفته و کان سبطه شمس الدّین ابو المظفّر یوسف بن قزعلی الواعظ المشهور حنفیّ المذهب و له صیت و سمعة فی مجالس وعظه و قبول عند الملوک و غیرهم و صنف تاریخا کبیرا رایته بخطّه فی اربعین مجلّدا سماه مرآة الزّمان فی تاریخ الأعیان و توفی لیلة الثلثاء الحادی و العشرین من ذی الحجّة سنة اربع و خمسین و ستمائة بدمشق بمنزله بجبل قاسیون و دفن هناک و مولده فی سنة احدی

ص:56

و ثمانین و خمسمائة ببغداد و کان هو یقول اخبرتنی امی ان مولدی سنة اثنتین و ثمانین رحمه اللّه تعالی انتهی نقلا عن اصل نسخة عتیقة من تاریخ ابن خلکان و نیز ابن خلکان بترجمه حسین بن منصور الحلاّج که در ان ذکر ابن المقفع استطرادا وارد نموده گفته قلت ذکر صاحبنا شمس الدین ابو المظفر یوسف الواعظ سبط الشیخ جمالی الدین أبی الفرج بن الجوزی الواعظ المشهود فی تاریخه الکبیر الذی سماه مرآة الزمان اخبار ابن المقفع و ما جری له و قتله فی سنة خمس و اربعین و مائة و من عادته ان یذکر کل واقعة فی السنّة الّتی کانت فیها فیدل علی ان قتله فی السنة المذکورة و نیز ابن خلکان در وفیات الأعیان بترجمه یحیی بن محمد بن هبیرة الشیبانی گفته و ذکر الشیخ شمس الدین ابو المظفر یوسف بن قزعلی بن عبد اللّه سبط الشیخ جمال الدین أبی الفرج الجوزی فی تاریخه الّذی سماه مرآة الزمان و رأیته بدمشق فی اربعین مجلّدا و جمیعه بخطه و کان ابوه قزعلی مملوک عون الدین بن هبیرة المذکور زوجه بنت الشیخ أبی الفرج المذکور فاولدها شمس الدین المذکور انّه سمع مشایخه ببغداد یحکون ان عون الدین قال کان سبب ولایتی المحزن اننی ضاق ما بیدی حتی فقد القوت ایاما فاشار علیّ بعض اهلی ان امضی الی قبر معروف الکرخی رضی اللّه عنه و اسأل اللّه تعالی عنده فان الدّعاء عنده مستجاب قال فاتیت قبر معروف فصلّیت عنده و دعوت ثم خرجت لأقصد البلد یعنی بغداد فاجتزت بقطقا و هی محلة من محال بغداد قال فرأیت مسجدا مهجورا فدخلت

ص:57

لأصلی فیه رکعتین و إذا بمریض ملقی علی باریة فقعدت عند راسه قلت ما تشتهی فقال سفرجلة قال فخرجت الی بقّال هناک فرهنت عنده مئزری علی سفرجلتین و اتیته بهما فاکل من السفرجلة ثم قال اغلق باب المسجد فغلقته فتنحی عن الباریة و قال احفر ههنا فحفرت فاذا بکوز فقال خذ هذا فانت احقّ به فقلت له أ ما لک وارث فقال لا و انما کان لی اخ و عهدی به بعید و بلغنی انه مات و نحن من الرصافة قال فبینما هو یحدّثنی إذ قضی فغسّلته و کفنته و دفنته ثم اخذت الکوز و فیه مقدار خمسمائة و اتیت الی دجلة لأعبرها فاذا بملاّح فی سفینة عتیقة و علیه ثیاب رثّة فقال معی معی فنزلت معه فاذا انّه من اکثر النّاس شبها بذلک الرّجل فقلت من این انت فقال من الرصافة و لی بنات و انا صعلوک قلت فما لک احد قال لا کان لی اخ و لی عنه زمان و ما ادری ما فعل اللّه به قال فقلت ابسط حجرک فبسطه فصببت المال فیه فبهت فحدثته الحدیث فسالنی ان آخذ نصفه فقلت و اللّه و لا حبّة ثم صعدت الی دار الخلیفة و کتبت رقعة فخرج علیها اشراف المخزن ثم تدرجت الی الوزارة و جلالت و نبالت و براعت و حذاقت و مهارت و وثاقت و مزید اعتبار و اعتماد و علو مقدار و سمو فخار و نقد و اتقان ابن خلکان بر ناظر اسفار محققین کبار هویدا و آشکارست شمس الدّین ابو عبد اللّه محمد بن احمد ذهبی در خبر فی خبر من غبر بمدح او در سنه احدی و ثمانین و ستمائة گفته ابن خلکان قاضی القضاة شمس الدّین ابو العباس احمد بن محمّد بن ابراهیم بن أبی بکر الاربلی

ص:58

الشافعی ولد سنة ثمان و ستمائة و سمع البخاری من ابن مکرم و اجاز له المویّد الطوسی و جماعة و تفقّه بالموصل علی الکمال بن یونس و بالشام علی ابن شدّاد و لقی کبار العلماء و برع فی الفضائل و الآداب و سکن مصر مدّة و ناب فی القضاء ثم ولّی قضاء الشام عشر سنین و عزل بابن الصّائغ سنة تسع و ستّین فاقام سبع سنین معزولا بمصر ثم ردّ الی قضاء الشّام و کان کریما جوادا سریّا ذکیا اخباریّا عارفا باخبار النّاس توفی فی رجب و ابو الفداء عماد الدّین اسماعیل بن علی در مختصر فی اخبار البشر در سنه مذکوره گفته و فیها توفی القاضی الفاضل المحقق شمس الدّین احمد بن محمّد بن أبی بکر بن خلکان البرمکیّ و کان فاضلا عالما تولّی القضاء بمصر و الشام و له مصنفات جلیلة مثل وفیات الأعیان فی التاریخ و غیره و کان مولده یوم الخمیس بعد صلاة العصر حادی عشر ربیع الآخر سنة ثمان و ستمائة بمدینة اربل بمدرسة سلطان مظفر الدّین صاحب اربل نقلت ذلک من تاریخه فی ترجمة زینب فی آخر حرف الزاء و عمر بن مظفر بن محمد الشهیر بابن الوردی الشافعی در تتمّة المختصر فی اخبار البشر در سنه مذکوره گفته و فیها توفی القاضی شمس الدّین احمد بن محمّد بن أبی بکر بن خلکان البرمکی و کان فاضلا عالما تولی القضاء بمصر و الشام و له مصنفات جلیلة مثل وفیات الأعیان فی التاریخ و غیرها و مولده یوم الخمیس بعد العصر حادی عشر ربیع الآخر سنة ثمان و ستمائة باربل بمدرسة سلطانها مظفر الدّین صاحب اربل و صلاح الدّین خلیل بن ایبک الضفدی و روافی

ص:59

بالوفیات گفته احمد بن محمّد بن ابراهیم بن خلکان قاضی القضاة شمس الدین ابو العبّاس البرمکی الاربلی الشافعی ولد باربل سنة ثمان و ستمائة و سمع بها صحیح البخاری من أبی محمد هبة اللّه بن مکرم الصوفی و اجاز له المویّد الطوسی و عبد العزّ الهروی و زینب الثغریة روی عنه المزی و البرزالی و الطبقة و عبد العزّ الهروی و زینب الثغریة و کان فاضلا بارعا متفقها عارفا بالمذهب حسن الفتاوی جید القریحة بصیرا بالعربیّة علاّمة بالادب و الشعر و ایام النّاس کثیر الاطلاع حلو المذاکرة وافر الحرمة فیه ریاسة کثیرة له کتاب وفیات الأعیان و قد اشتهر کثیرا و له مجامیع ادبیّه قدم الشام فی شبیبته و قد تفقّه بالموصل علی کمال الدین بن یونس و اخذ بحلب عن القاضی بهاء الدّین بن شدّاد و غیرهما و دخل مصر و سکنها مدّة و ناب بها فی القضاء عن القاضی بدر الدّین السنجاری الخ و ابو محمد عبد اللّه بن اسعد بن علی الیافعی الیمنی الشافعی در مرآة الجنان گفته سنة احدی و ثمانین و ستمائة توفی قاضی القضاة شمس الدین ابو العبّاس احمد بن محمد الاربلی الشافعی المعروف بابن خلکان صاحب التاریخ ولد سنة ثمان و ستمائة و سمع البخاری من ابن مکرم و اجاز له الموید الطوسی و جماعة و تفقه بالموصل علی الکمال بن یونس و بالشام علی ابن شداد و لقی کبار العلماء و برع فی الفضائل و الآداب و سکن مصر مدة و ناب فی القضاء ثم عشر سنین بعد ولایة عز الدین ابن الصّائغ و تلقّاه یوم دخوله نائب السلطنة و اعیان البلد و کان

ص:60

یوما مشهودا قل ان رئی قاض مثله و کان عالما بارعا عارفا بالمذهب و فنونه سدید الفتاوی جیّد القریحة وقورا رئیسا حسن المذاکرة حلو المحاضرة بصیرا بالشعر جمیل الاخلاق سریّا ذکیّا اخباریّا عارفا بایام النّاس له کتاب وفیات الأعیان و هو من احسن ما صنّف فی هذا الفنّ قلت و من طالع تاریخه المذکور اطّلع علی کثرة فضائل مصنّفه و ما رأیته یتتبع فی تاریخه الاّ الفضلاء و یطنب فی تعدید فضائلهم من العلماء خصوصا ذوی الادب و الشعراء و اعیان اولی الولایات و کبراء الدولة من الملوک و الوزراء و الامراء و من له شهرة وصیت لکنّه لم یذکر فیه احدا من الصحابة رضی اللّه عنهم و لا من التابعین رحمهم اللّه الا جماعة یسیرة تدعو حاجة کثیر من النّاس الی معرفة احوالهم کذا قال فی خطبته قال و کذلک الخلفاء لم اذکر احدا منهم الخ و عبد الوهاب بن علی بن عبد الکافی الشافعی السبکی در طبقات شافعیه وسطی علی ما نقل گفته شمس الدین قاضی القضاة ابن خلکان الاربلی الشافعی هو احمد بن محمد بن ابراهیم بن أبی بکر بن خلکان بن یامک بن عبد اللّه بن شاکک بفتح الکاف بن الحبر بن مالک بن جعفر بن یحیی بن خالد البرمکی کان احنف وقته حلما و شافعی زمانه علما و حاتم عصره الاّ انه لا یقاس به حاتم من بقایا البرامکة الکرام و السّادة الذین لیّنوا جانب الدهر العرام و کان زمنه مثل ذلک الزمان الذاهب و علی منوال ذلک الاحسان و تلک المواهب مع التخلق بتلک الخلائق

ص:61

التی کانّما بات یشب عنبرها او اصبح یتخیر من اکلیل جواهر الثریّا جوهرها بحلم ما داوی معاویة سورة غضبه بمثله و لا داری بشبهه ابو مسلم فی مکایده و فعله و کرم ما دانی السّفاح غمامة و لا دان به المامون و قد طلب الامامه هذا الی ادب خفّ به جانب الخفاجی و استصغر الولید و طوی ذکر الطائی مع اتقان فی ذکر الوقائع و حفظ البدائع احد علماء عصره المشهورین و سیّد ادباء دهره المذکورین الخ و جمال الدین عبد الرحیم بن الحسن بن علی الاسنوی الشافعی در طبقات شافعیه گفته شمس الدّین احمد صاحب التاریخ المعروف و هو ولد الشهاب محمد المذکور قبله و بیته کما تراه من اجل البیوت لکن لعب الدهر بناره ما بین لهوب و خبوت و تقلب بتذکاره ما بین ظهور و خفوت و قد اوضح هو حاله فی تاریخه المعروف فی مواضع فقال انه ولد بمدینة اربل سنة ثمان و ستمائة ثم انتقل بعد موت والده الی الموصل و حضر درس الشیخ کمال الدین بن یونس ثم انتقل الی حلب فقرأ الفقه علی قاضیها ابن شداد الاتی ذکره و النحو علی ابن یعیش ثم قدم دمشق و اخذ عن ابن الصّلاح ثم ارتحل الی مصر و ناب فی الحکم بالقاهرة عن بدر الدّین السنجاری ثم ولی قضاء المحلة ثم قضاء القضاة بالشام سنة تسع و خمسین و عزل بابن الصّائغ فی سنة تسع و ستّین قال فکانت مدّة تلک الولایة عشر سنین لا تزید یوما و لا تنقص یوما ثم عزل ابن الصّائغ بعد سنین و اعید هو إلیها ثم عزل ایضا مرة اخری بابن الصّائغ و استمر معزولا مدرسا بالامینیة و النجیبیة

ص:62

الی ان توفی یوم السبت عشیة السادس و العشرین من رجب سنة احدی و ثمانین و ستمائة بالمدرسة النجیبیّة ذکره الذهبی فی العبر و التاریخ و کان رحمه اللّه خیّرا دیّنا کریما وقورا و من مؤّفاته التاریخ المشهور و للّه در القائل ما زلت تلهج بالاموات تکتبها حتی رایتک فی الاموات مکتوبا و تقی الدّین ابو بکر بن احمد دمشقی اسدی در طبقات شافعیه گفته احمد بن محمد بن ابراهیم بن أبی بکر بن خلکان قاضی القضاة شمس الدین ابو العبّاس البرمکی الاربلی ولد باربل سنة ثمان و ستمائة تفقه بالموصل علی کمال الدّین بن یونس و اخذ بحلب عن القاضی بهاء الدین بن شدّاد و غیرهما و قرأ النحو علی أبی البقاء یعیش بن علی النحوی و سمع من جماعة و قدم الشام فی شبیبته و اخذ عن ابن الصّلاح و دخل الدّیار المصریة و سکنها و ناب فی القضاء عن القاضی بدر الدین السّجادی ثم قدم الشام علی القضاء فی ذی الحجة سنة تسع و خمسین منفردا بالامر ثم اقیم معه القضاة الثلاثة فی سنة اربع و ستین ثم عزل سنة تسع و ستین ثم اعید بعد سبع سنین فی اول سنة سبع و سبعین ثم عزل ثانیا فی اوائل سنة ثمانین و استمر معزولا و بیده الامینیة و النجیبیّة قال الشیخ تاج الدّین الفزاری فی تاریخه کان قد جمع حسن الصّورة و فصاحة المنطق و غزارة الفضل و ثبات الجاش و نزاهة النفس و قال قطب الدّین فی تاریخ مصر و کان اماما ادیبا بارعا و حاکما عادلا و مورخا جامعا و له الباع الطویل فی الفقه و النحو و الادب

ص:63

غزیر الفضل کامل العقل قال و اخبرنی من اثق به عنه انه قال احفظ سبعة عشر دیوانا من الشعر و قال البرزالی فی معجمه احد علماء عصره المشهورین و سیّد ادباء دهره المذکورین جمع بین علوم جمّة فقه و عربیة و تاریخ و لغة و غیر ذلک و جمع تاریخا نفیسا اقتصر علی المشهورین من کل فن و کانت له ید طولی فی علم اللغة لم یر فی وقته من یعرف دیوان المتنبّی کمعرفته و کان مجلسه کثیر الفوائد و التحقیق و البحث و قال الذهبی کان اماما فاضلا بارعا متقنا عارفا بالمذهب حسن الفتاوی جید القریحة بصیرا بالعربیة علامة فی الادب و الشعر و ایام النّاس کثیر الاطلاع حلو المذاکرة وافر الحرمة من سروات النّاس کریما جوادا ممدّحا و قد جمع کتابا نفیسا فی وفیات الأعیان توفی فی رجب سنة احدی و ثمانین و ستمائة و دفن بالصّالحیّة و جمال الدین یوسف بن تغری بردی در نجوم زاهره فی تاریخ مصر و القاهرة گفته السنة الرابعة من ولایة المنصور قلاوون علی مصر و هی سنة احدی و ثمانین و ستمائة فیها توفی قاضی القضاة شمس الدّین ابو العبّاس احمد بن محمّد بن ابراهیم بن أبی بکر بن خلکان بن یامک بن عبد اللّه بن شاکک بن الحبر بن مالک بن جعفر بن یحیی بن خالد بن برمک البرمکی الشافعی قاضی قضاة دمشق و عالمها و مورخها مولده فی لیلة الاحد حادی عشر جمادی الآخرة سنة ثمان و ستمائة باربل و بها نشأ ذکره ابن العدیم فی تاریخه فقال من بیت معروف بالفقه و المناصب الدّینیّة و قال غیره کان

ص:64

اماما عالما فقیها ادیبا شاعرا مفنّنا مجموع الفضائل معدوم النظیر فی علوم شتّی حجة فیما ینقله محقّقا لما یورده منفردا فی علم الادب و التاریخ و کانت وفاته فی شهر رجب و له ثلث و سبعون سنة قلت و هو صاحب التاریخ المذکور المشهور و قد استوعبنا من حاله نبذة جیّدة فی تاریخنا المنهل الصّافی و المستوفی بعد الوافی انتهی و کان ولّی قضاء دمشق مرتین الاولی فی حدود الستین و ستمائة و عزل و قدم القاهرة و ناب فی الحکم بها عن قاضی القضاة بدر الدّین السنجاری و افتی بها و درس و دام بها نحو سبع سنین ثم اعید الی قضاء دمشق بعد عزّ الدّین بن الصّائغ و سرّ النّاس بعوده و مدحته الشعراء بعدة قصائد من ذلک ما انشده الشیخ رشید الدّین عمر بن اسماعیل الفارقی فقال انت فی الشام مثل یوسف فی مصر و عندی ان الکرام جناس و لکل سبع شداد و بعد السّبع عام فیه یغاث النّاس و قال فیه ایضا نور الدین علی بن مصعب رایت اهل الشام طرّا ما فیهم غیر راض اتاهم الخیر بعد شرّ فالوقت بسط بلا انقباض و عوّضوا فرحة بحزن قد انصف الدهر فی التقاضی و سرّهم بعد طول غمّ قدوم قاض و عزل قاض فکلهم شاکر و شاک لحال مستقبل و ماض و جلال الدین عبد الرحمن بن الکمال السیوطی در حسن المحاضرة گفته ابن خلکان قاضی القضاة شمس الدّین ابو العبّاس احمد بن محمّد بن ابراهیم بن أبی بکر الاربلی الشافعی صاحب وفیات الأعیان ولد سنة ستمائة و اجاز له المؤید

ص:65

الطوسی و تفقه بابن یونس و ابن شداد و لقی کبار العلماء و سکن مصر مدّة و ناب فی القضاء بها ثم ولّی قضاء الشام عشر سنین ثم عزل فاقام بمصر سبع سنین ثم ردّ الی قضاء الشام قال فی العبر کان سریّا ذکیّا اخباریّا عارفا بایّام الناس مات فی رجب سنة احدی و ثمانین و ستمائة و فاضل معاصر مولوی حیدر علی در کتاب منتهی الکلام در مقام حمایت یحیی مصمودی بعد نقل عبارت بستان المحدثین گفته دوم آنکه تحقیق و تنقیح قاضی القضاة شمس الدین بن خلکان اسکنه اللّه بحبوحة الجنان در کتاب وفیات الأعیان دربارۀ توثیق و تعدیل و ستایش مصمودی زیاده تر ازین کلام و در دلالت سابق الاقدامست حیث افاد و اجاد ابو محمد یحیی بن یحیی بن کثیر بن وسلاس و قیل و سلاس بن شمال بن منقایا اللیثی اصله من البربر من قبیلة یقال لها مصمودة مولی بنی لیث فنسب إلیهم و جدّه کثیر یکنی ابا عیسی و هو رحل الی الاندلس و سکن قرطبة سمع بها من زیاد بن عبد الرحمن بن زیاد المعروف بسیطون القرطبی راوی موطّإ مالک بن انس رضی اللّه عنه الخ امّا مدح و ثنای یوسف بن احمد بن محمد بن عثمان سبط ابن الجوزی را پس در منظر الانسان ترجمه وفیات الأعیان بعد ذکر ترجمه ابن الجوزی گفته و نیز شمس الدین ابو المظفر یوسف بن قزعلی سبط ابو الفرج مذکور واعظ مشهور حنفی مذهب با جاه بود نزدیک ملوک و اکابر رواج سخن داشت کتابی در تفسیر و کتابی در تاریخ تصنیف کرد و نام تاریخ مرآة الزمان داشت مصنّف گوید من آن را بخط او در چهل مجلد دیدم مولد او سنة اثنتین و ثمانین و خمسمائة و وفات او شب سه شنبه

ص:66

بست و یکم ماه ذی الحجه سنة اربع و خمسین و ستمائة اما مدح و ثنای قطب الدّین موسی بن محمد بن أبی الحسین الیونینی البعلبکّی سبط ابن الجوزی را پس در ذیل مرآة الزمان که ذهبی در معجم مختص حکم باجادت آن نموده بترجمه یوسف بن قزعلی گفته و کان له القبول التام عند الخاصّ و العامّ من ابناء الدنیا و ابناء الآخرة و نیز قطب الدّین یونینی کتاب مرآة الزّمان سبط ابن الجوزی را بمدح عظیم و اطرای فخیم که مثبت افضلیت ان از جمیع تواریخست یاد نموده چنانچه در ذیل مرآة الزمان بعد ذکر تواریخ گفته فرایت اجمعها مقصدا و اعذبها موردا و احسنها بیانا و اصحّها روایة مرآة الزّمان و قطب الدین یونینی از اعاظم مشاهیر و اجلّه ائمّه و اکابر روسائی حائزین محامد جمة است ذهبی در معجم مختص گفته موسی بن محمّد بن أبی الحسین الامام المورّخ قطب الدّین ابن الشیخ الفقیه سمع من ابیه و بدمشق من ابن عبد الدائم و شیخ الشیوخ و بمصر من ابن صارم و اختصر مرآة الزمان و ذیّل علیه فاجاد روی الکثیر ببعلبک ولد سنة اربعین و ستمائة و توفی فی شوّال سنة 426 و کان رئیسا محترما و عبد اللّه بن اسعد الیافعی در مرآة الجنان در سنة ست و عشرین و سبعمائة گفته و مات ببعلبک شیخها الصّدر الکبیر قطب الدّین موسی بن الفقیه الشیخ محمّد الیونینی صاحب التاریخ سمع و اخبر من جماعة و در کشف الظنون بعد ذکر مرآة الزمان گفته و اختصره قطب الدّین موسی بن محمّد البعلبکی المورّخ المتوفی سنة 426 ست و عشرین و سبعمائة و ذیّله فی اربع مجلّدات اوّل ذیله الحمد للّه مصرّف الدهور الخ قال رایت ان اجمع التواریخ مقصد او اعذبها

ص:67

موردا مرآة الزّمان فشرعت فی اختصاره فوجدته قد انقطع الی سنة 654 اربع و خمسین و ستمائة و هی الّتی توفی المصنّف فی اثنائها فاثرت ان اذیّله بما یتصل به الی حیث یقدره اللّه تعالی من الزّمان و لعل بعض من یقف علیه ینتقد الاطالة فی بعض الاماکن و الاختصار فی بعضها و انما جمعته لنفسی و اذکر ما اتصل بعلمی و سمعته من افواه الرّجال و نقلته من خطوط الفضلاء اما مدح و ثنای ابو الفداء اسماعیل بن علی سبط ابن الجوزی را پس در مختصر فی اخبار البشر که عمر بن مظفر المعروف بابن الوردی در ذیلش که مسماست به تتمة المختصر بوصف آن گفته و بعد فیقول الفقیر المعترف بالتقصیر عمر بن مظفر بن عمر بن محمد بن أبی الفوارس الوردی المغریّ الشافعی أنجح اللّه مسعاه و اصلح له امر آخرته و دنیاه انی رأیت المختصر فی اخبار البشر تالیف مولانا السلطان الملک المؤید صاحب حماة قدس اللّه سره و اکرم مثواه من الکتب التی لا یقع مثلها و لا یسع جهلها فانه اختاره من التواریخ التی لا تجتمع الاّ للملوک و نظمه فی سلوک الحسن بحسن السلوک فانجلی کالعروس التی حسنها المغرب و جمالها الکامل و ثغرها العقد و ضرّاتها الدول المنقطعة و خیالها لذة الاحلام و لفظها المنتظم و خدّها ابن أبی الدم و محبتها تجارب الامم و حسادها بنو اسرائیل و نظرها مفرج الکروب و دلالها وفیات الأعیان و وصلها الاغانی و قربها مروج الذهب و عطرها من الیمن و ذکرها مجاوز فی المشرق اصفهان و فی المغرب القیروان و فصاحتها البیان

ص:68

و وجهها مرآة الزمان رتبه رحمه اللّه تعالی ترتیبا رفع به اسماعیل القواعد من البیت الأیّوبی و شیّد و ضمّنه کنوزا و هل یعجز عن الکنوز من هو ملک مؤیّد و مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی در کشف الظنون ذکر آن باین نهج نموده المختصر فی اخبار البشر فی مجلّدین للملک المویّد اسماعیل بن علی الایّوبی المعروف بصاحب حماة المتوفی سنة 732 اثنتین و ثلثین و سبعمائة اوّله الحمد للّه الذی حکم علی الاعمار بالآجال الخ اورد فیه اشیاء من التواریخ القدیمة و الاسلامیّة لیکون تذکرة و مغنیة عن مراجعة الکتب المطوّلة و اختصره من الکامل و غیره من نحو عشرین مجلدا و رتّب التواریخ القدیمة علی مقدّمة و خمسة فصول و التواریخ الاسلامیّة علی السنین حسب تالیف الکامل الخ در سنه اربع و خمسین و ستمائة گفته و فیها توفی الشیخ شمس الدین یوسف سبط جمال الدّین بن الجوزی و کان من الوعّاظ الفضلاء الّف تاریخا جامعا سماه مرآة الزمان انتهی ما فی مختصر أبی الفداء و علامه ابو الفداء حائز انواع فضل و علا و حاوی اقسام شرف و سنا و از مشاهیر اساطین کبرا و اعاظم سلاطین نبلاست عمر بن مظفر المعروف بابن الوردی در تتمة المختصر فی اخبار البشر در سنة اثنتین و ثلثین و سبعمائة گفته و مات السّلطان الملک المویّد اسماعیل بن الملک الافضل علی صاحب حماة و له تصانیف حسنة مشهورة منها اصل هذا الکتاب و نظم الحاوی و شرحه شیخنا قاضی القضاة شرف الدین بن البارزی شرحا حسنا و له کتاب تقویم البلدان و هو حسن فی بابه

ص:69

تسلّط بحماة فی اول سنة عشرین بعد نیابتها رحمه اللّه تعالی و کان سخیا محبّا للعلم و العلماء مفنّنا یعرف علوما و لقد رایت جماعة من ذوی الفضل یزعمون انّه لیس فی الملوک بعد المامون افضل منه رحمه اللّه تعالی و محمد بن محمد المعروف بابن الشحنة الحلبی در روض المناظر گفته سنة اثنتین و ثلثین و سبعمائة توفی السّلطان الملک المویّد اسماعیل بن الملک الافضل علی بن المظفر محمود بن المنصور محمد بن السّلطان المظفر عمر بن شاهنشاه بن ایوب بن شادی کان من اعیان الامراء قائما بامر السلطنة فی مهماتها حضر فتح المرقب فی خدمة الملک المنصور قلاوون سنة اربع و ثمانین و ستمائة و فتح قلعة الروم فی خدمة الملک الاشرف خلیل بن قلاوون و فتح طرابلس و فتح عکّا ثم صار نائبا لحماة ثم سلطانا کما حکیناه و کان عالما ادیبا له الید الطولی فی الریاضیّة و الهندسة و الهیئة و اخذ ذلک عن الشیخ اثیر الدین الابهری و امتدحه الشعراء من البلاد و وفدوا علیه و اجری علیهم الجوائز الی ان قال بعد ذکر نبذ من الاشعار و للشیخ جمال الدین أبی بکر محمد بن محمد بن نباتة المصری کتب مفردة فی مدائحه منها منتخب الهدیة فی المدائح المویّدیة لم ینظم مثله بعده فی طبقته و للسلطان عماد الدین رحمه اللّه تعالی عدة مؤلّفات فی انواع العلوم و اشعار رائقة فمن مؤلفاته نظم الحاوی الصغیر و شرحه قاضی القضاة شرف الدّین ابو القاسم هبة اللّه بن البارزی و منها کتاب نوادر العلم فی مجلّدین و منها کتاب الکناس

ص:70

فی مجلّدین و کتاب تقویم البلدان و کتاب الموازین و کتاب التاریخ المسمی بالمختصر فی اخبار البشر و غیرها و صلاح الدین محمد بن شاکر بن احمد الخازن در کتاب فوات الوفیات که ذیل تاریخ ابن خلکانست گفته الملک المویّد اسماعیل بن علی الامام الفاضل العالم السلطان الملک المویّد عماد الدّین ابو الفداء ابن الافضل بن المظفر بن المنصور صاحب حماة و بعد ذکر سلطنت او گفته کان الامیر سیف الدین تنکر رحمه اللّه تعالی یکتب إلیه یقبل الارض بالمقام العالی الشریف المولوی السلطانی الملکی المؤیّدی العمادی و فی العنوان صاحب حماة و یکتب إلیه السلطان و اخوه محمّد بن قلاوون اعز اللّه انصار المقام الشریف العالی السلطان الملکی المویّدی العمادی بلا مولویّ و کان الملک الموید فیه مکارم و فضیلة تامّة من فقه و طبّ و حکمة و غیر ذلک و اجود ما کان یعرفه علم الهیئة لأنّه اتقنه و ان کان قد شارک فی سائر العلوم مشارکة جیّدة و کان محبّا لاهل العلم مقربا لهم الخ و تقی الدّین ابو بکر بن احمد اسدی در طبقات شافعیه گفته اسماعیل بن علی بن محمود بن نجم بن شاهنشاه بن ایّوب بن شادی العالم العلاّمة المفنّن المصنّف السلطان المویّد عماد الدّین ابو الفداء ابن الملک الافضل نور الدّین ابن الملک المظفر تقی الدّین ابن الملک المنصور ناصر الدّین بن المظفر تقی الدّین الایّوبیّ مولده فی جمادی الاوّل سنة اثنتین و سبعین بتقدیم السین و ستمائة کما ذکره فی تاریخه و اشتغل فی العلوم و تفنن فیها

ص:71

و صنّف التصانیف المشهورة منها التاریخ فی ثلث مجلدات و العروض و الاطوال و الکلام علی البلدان فی مجلد و له نظم الحاوی الصغیر و کتاب الکناس مجلدات کثیرة ولّی مملکة حماة فی سنة عشرین و حجّ مع السلطان سنة تسع عشرة فلمّا عاد خلع علیه و مشی کبار الامراء فی خدمته و لقبه بالمؤیّد و کان یلقّب اوّلا بالصّالح و رسم ان یخطب له علی منابر حماة و اعمالها و استمرّ علی ذلک الی ان توفی و کان الملک الناصر یکرمه و یحترمه و یعظمه و له شعر حسن و کان جوادا ممدحا امتدحه غیر واحد قال ابن کثیر له فضائل کثیرة فی علوم متعددة من الفقه و الهیئة و الطّب و غیر ذلک و له مصنّفات عدیدة و کان یحبّ العلماء و یقصدونه لفنون کثیرة و کان من فضلاء بنی ایّوب الأعیان منهم و ذکر له الاسنوی فی طبقاته ترجمة عظیمة و کان جامعا لاشتات العلوم اعجوبة من اعاجیب الدنیا ماهرا فی الفقه و التفسیر و الاصلین و النحو و علم المیقات و الفلسفة و المنطق و الطّب و العروض و التاریخ و غیر ذلک من العلوم شاعرا ماهرا کریما الی الغایة صنّف فی کل علم تصنیفا حسنا توفی فی المحرم سنة اثنتین و ثلثین و سبعمائة الخ و احمد بن علی المعروف بابن حجر العسقلانی که محامد زاهره و مدائح باهره او از ضوء لامع سخاوی و طبقات الحفّاظ و نظم العقیان و حسن المحاضرة سیوطی واضح و ظاهرست و درر کامنه گفته اسماعیل بن محمود بن محمّد بن عمر بن شاهنشاه بن ایّوب الملک المویّد عماد الدّین ابن الافضل بن المظفر بن المنصور تقی الدّین الایوبی السلطان عماد الدّین صاحب

ص:72

حماة ولد سنة بضع و سبعین و بخط المورّخ بحلب سنة اثنتین و أمر بدمشق فخدم الناصر لما کان بالکرک فبالغ فلمّا عاد الی السّلطنة وعده بسلطنة حماة ثم سلطنه بعد مدة یفعل فیها ما یشاء من قطاع و غیره و لا یوم و لا ینهی الا ان جرّد من الشام و مصر عسکر فانّه مجرّد من مدینته و ارکب فی القاهرة بشعار المملکة و ابهة السلطنة و مشی النّاس فی خدمته حتی ارغون النائب فمن دونه و جهّزه کریم الدّین بجمیع ما یحتاج إلیه و لقّب اوّلا الصّالح ثم المویّد و اذن ان یخطب له بحماة و اعمالها و قدم سنة ستّ عشرة فانزل الکبش و اجریت علیه الرواتب و بالغ السلطان فی اکرامه الی ان سافر و قدم مرّة اخری ثم حجّ مع السلطان سنة تسع عشرة فلمّا عاد عظم فی عین السّلطان لما رآه من آدابه و فضائله و ارکبه فی المحرّم سنة عشرین بعد العود من المنصوریّة بین القصرین بشعار السّلطنة و بین یدیه یجلس السّلاح دار بالسّلاح و الدّویدار الکبیر بالدواة و الغاشیة و العصائب و جمیع دست السّلطنة فطلع الی السّلطان و جلس راس المیمنة و لقّبه السلطان یومئذ المویّد و کان جملة ما وصل الی اهل الدّولة بسببه فی هذا الیوم مائة و ثلثین تشریفا منها ثلثة عشر اطلس و توجه فی سنة 22 مع السلطان الی الصعید و کان یزوره بمصر کل سنة غالبا و معه الهدایا و التّحف و امر السّلطان جمیع النواب ان یکتبوا له یقبل الارض و کان السّلطان یکتب إلیه

ص:73

و کان جوادا شجاعا عالما فی عدة فنون نظم الحاوی فی الفقه و صنّف تاریخه المشهور و تقویم الابدان و نظم الشعر و الموشحات و فاق فی معرفة علم الهیئة و اقتنی کتبا نفیسة و لم یزل علی ذلک الی ان مات فی المحرم سنة 732 و لم یکمل الستّین و رثاه ابن نباتة و غیره و من شعره ما انشدنا ابو البشر بن الصّائغ إجازة انشدنا خلیل بن ایبک انشدنا جمال الدین بن نباتة انشدنا المقری محمود بن حمّاد انشدنا الملک المویّد لنفسه فی وصف فرس احسن به طرفا افوت به القضاء ان رمته فی مطلب او مهرب مثل الغزالة ما بدت فی مشرق الاّ بدت انوارها فی المغرب قال الذهبی کان محبّا للفضیلة و اهلها له محاسن کثیرة و له تاریخ علقت منه اشیاء انتهی و لا اعرف فی احد من الملوک من المدائح ما لابن نباتة و الشهاب محمود و غیرهما فیه الاّ سیف الدولة فقد مدح النّاس غیرهما من الملوک کثیرا لکن اجتمع لهذین من الکثرة و الاجادة من الفحول ما لم یتّفق لغیرهما و لما بلغ السّلطان موته اسف علیه جدا و حزن علیه و قرّر ولده الافضل محمدا فی مکان ابیه و کان المویّد کریما فاضلا عارفا بالفقه و الطّب و الفلسفة و له ید طولی فی الهیئة و مشارکة فی عدة علوم و کان یحبّ اهل العلم و یقربهم و یؤویهم إلیه و انقطع إلیه الامین الابهری عبد الرحمن بن عمر فاجری له ما یکفیه و کان لابن نباتة علیه راتب فی کل سنة یصل إلیه سوی ما یتحفه به إذا قدم علیه و کان الناصر یکتب

ص:74

إلیه اخوه محمّد بن قلاوون اعزّ اللّه انصار المقام الشریف العالی السّلطانی الملکی المویّدی العمادیّ و کان تنکر یکتب إلیه یقبل الارض بالمقام الشریف العالی المولوی و امّا غیر تنکر فیکاتبه یقبل الارض و ینهی و قدم مرّة القاهرة و معه ولده فمرض فامر السلطان جمال الدین بن المغربی رئیس الاطبّاء بملازمته فحکی انه لازمه بکرة و عشیّا فکان المویّد یبحث معه و یستحضر ذلک المرض و یقرر معه الدّواء و یباشر طبخه بیده حتی کان ابن المغربی یقول و اللّه لو لا امر السّلطان ما لازمته فانه لا یحتاج الیّ ثم عوفی الولد فافرط المویّد فی الاحسان لابن المغربی و اعطاه فرسا بکیبوش زرکش و عشرة آلاف و اعتذر إلیه مع ذلک و وعده انه إذا توجه الی حماة تکافیه و لما مرض فرق کثیرا من کتبه و وقف بعضها و له وقف علی جامع ابن طولون و هو خان کامل بحوانیته بدمشق رحمه اللّه و جمال الدّین یوسف بن تغری بردی در نجوم زاهره در سنة اثنتین و ثلثین و سبعمائة گفته و توفی الملک المویّد عماد الدّین ابو الفداء اسماعیل صاحب حماة بن الملک الافضل علیّ بن الملک المنصور محمّد بن الملک المظفّر محمود بن الملک المنصور عمر بن شاهنشاه بن ایّوب الایوبی فی ثالث عشری المحرّم و تولّی حماة بعده ابنه الملک الافضل و قد تقدم ذکر قدومه علی الملک الناصر و ولایته لحماة بعد وفاة ابیه المویّد هذا انتهی و کان مولد الملک المویّد فی جمادی الاولی سنة اثنتین و سبعین و ستمائة و حفظ القرآن العزیز و عدّة کتب و برع فی الفقه

ص:75

و الاصول العربیّة و التاریخ و الادب و الطّبّ و التفسیر و المیقات و المنطق و الفلسفة مع الاعتقاد الصحیح و کان جامعا للفضائل و صار من جملة امراء دمشق الی ان خدم الملک الناصر محمّد عند خروجه من الکرج فی سلطنته الثالثة فلمّا تم امره انعم علیه بسلطنة حماة بعد الامیر استدمر کرجی و قد تقدم ذلک کله فی صدر ترجمة الملک الناصر و جعله صاحب حماة و سلطانها و قدم علی الملک الناصر القاهرة غیر مرة و حجّ معه و حظی عنده الی الغایة حتی ان الملک الناصر رسم الی نواب البلاد الشامیة بان یکتبوا یقبّل الارض فصار تنکر مع جلالة قدره یکتب له یقبّل الارض بالمقام الشریف العالی المولوی السلطانی العمادی الملکی المویّدی صاحب حماة و یکتب السلطان الملک الناصر و اخوه محمد بن قلاوون اعزّ اللّه انصار المقام الشریف العالی السّلطانی المویّدی العمادی بلا مولوی و کان الملک المویّد مع هذه الفضائل عاقلا متواضعا جوادا و کان للشعراء به سوق نافق و هو ممدوح الشیخ جمال الدّین بن نباته مدحه بغرر القصائد ثم رثاه بعد موته الخ اما مدح و ثنای زین الدّین ابو حفص عمر بن مظفر المعری الحلبی الشهیر بابن الوردی سبط ابن الجوزی را پس در تتمة المختصر که خود ابن الوردی در اول ان بعد ذکر مختصر فی اخبار البشر بوصف آن گفته فاختصرته فی نحو ثلثیه اختصارا زاده حسنا و کفل بوجازة اللفظ و کمال المعنی اقمت به اعرابه و ذللت صعابه و نمقته اعیانا و کللت حلته بجواهر و کملت روضته بازاهر و اودعته شیئا من نظمی و نثری

ص:76

و رجوت دعوة صالحة عند ذکری و حذفت منه ما حذفه اسلم و قلت فی اوّل ما زدته قلت و فی آخره و اللّه اعلم و حاج مصطفی بن عبد اللّه چلپی در کشف الظنون بعد ذکر مختصر فی اخبار البشر ذکر آن باین نهج نموده و اختصره الشیخ الامام زین الدّین عمر بن المظفر المعروف بابن الوردی الشافعی قال رایت المختصر فی اخبار البشر من الکتب التی لا یقع مثلها و لا یسع الانسان جهلها فانه اختاره من التواریخ التی لا تجتمع الا للملوک فاختصرته فی نحو ثلثیه اختصارا زاده حسنا و الحقته اعیانا و حذفت منه ما حذفه اسلم و قلت فی اوّل ما زدته قلت و فی آخره و اللّه سبحانه و تعالی اعلم و ذیله من حیث وقف المصنّف الی آخر سنة 729 تسع و عشرین و سبعمائة در وقائع سنة ست و خمسین و ستمائة گفته و فیها توفی الشیخ شمس الدین یوسف سبط جمال الدین بن الجوزی واعظ فاضل له مرآة الزمان تاریخ جامع قلت و له تذکرة الخواصّ من الامة فی ذکر مناقب الائمّة و اللّه اعلم انتهی ما فی تتمة المختصر و ابن الوردی از اکابر واردین مرابع فضل و کمال و اتقان و اجله وافدین مشارع نقد و تحقیق و عرفانست ابن حجر عسقلانی در درر کامنه فی اعیان المائة الثامنة گفته عمر بن مظفر بن عمر بن محمد بن أبی الفوارس المعری زین الدّین ابن الوردی الفقیه الشافعی الشاعر المشهور نشأ بحلب و تفقه بها ففاق الاقران و اخذ عن القاضی شرف الدّین البارزی بحماة و عن الفخر خطیب خبر بن بحلب و نظم البهجة الوردیة فی خمسة آلاف بیت و ثلث و ستین بیتا الخ و تقی الدّین ابو بکر بن احمد بن قاضی شبهته

ص:77

در طبقات شافعیه گفته عمر بن المظفر بن عمر بن محمد بن أبی الفوارس بن علی الامام العلاّمة الادیب المورّخ زین الدّین ابو حفص المعرّی الحلبی الشهیر بابن الوردی فقیه حلب و مورّخها و ادیبها تفقه علی الشیخ شرف الدین البارزی له مصنّفات جلیلة نظما و نثرا من تلک البهجة نظم الحاوی الصغیر و مقدمة فی النّحو اختصر فیها الملحة سمّاها النفحة و شرحها و له تاریخ حسن مفید و ارجوزة فی تعبیر المناصات و دیوان شعر لطیف و مقامات مستظرفة و ناب فی الحکم فی حلب فی شبیبته عن الشیخ شمس الدّین بن النقیب ثم عزل نفسه و حلف الاّ یلی القضاء لمنام رآه و کان ملازما للاشغال و التصنیف شاع ذکره و اشتهر بالفضل اسمه ذکر له الصّلاح الصّفدی فی تاریخه ترجمة طویلة و قال احد فضلاء العصر و فقهائه و ادبائه و شعرائه تفنّن فی العلوم و اجاد فی منثوره و منظومه شعره اسحر من عیون الغید و ابهی من الوجنات التورید و قال السّبکی فی الطبقات الکبری و شعره أحلی من السّکر المکرر و اعلا قیمة من الجوهر توفی بحلب شهیدا فی آخر سنة 749 تسع و اربعین و سبعمائة اما مدح و ثنای محمد بن احمد ذهبی که حسب افاده صاحب صواقع و مخاطب منیع البدائع امام اهل حدیث ست سبط ابن الجوزی را پس در کتاب العبر فی خبر من غبر در وقائع سنة اربع و خمسین و ستمائة گفته ابن الجوزی العلاّمة الواعظ المورّخ شمس الدّین ابو المظفر یوسف بن قزعلی الترکی ثم البغدادی العونی الهبیری الحنفی سبط الشیخ جمال الدّین أبی الفرج بن الجوزی اسمعه جدّه منه و من ابن کلیب و جماعة و قدم دمشق سنة بضع و ستمائة

ص:78

فوعظ بها و حصل له القبول العظیم للطف شمائله و عذوبة وعظه و له تفسیر فی تسعة و عشرین مجلّد او شرح الجامع الکبیر و جمع مجلّدا فی مناقب أبی حنیفة و درس و افتی و کان فی شبیبته حنبلیّا توفی فی الحادی و العشرین من ذی الحجّة و کان وافر الحرمة عند الملوک و بمفاد کل الصید فی جوف الفرا محض مدح و ثنا و وصف و اطرای ذهبی باهر السنا کافی و بسندست در دفع توهمات ارباب مکابره و مراء و موجب نهایت تسلیه و ارواء و سبب کمال اطمینان و شفا و برای ازاحه داء وسواس انفع و انجع دوا و اللّه الموفق لسلوک سبیل السوا و المنقذ من الاقتحام فی مجاهل الردی و الایضاع فی سباسب الهوی اما مدح و ثنای عبد اللّه بن اسعد یافعی سبط ابن الجوزی را پس در مرآة الجنان گفته العلامة الواعظ المورخ شمس الدّین ابو المظفر یوسف الترکی ثم البغدادی المعروف بابن الجوزی سبط الشیخ جمال الدّین أبی الفرج بن الجوزی اسمعه جده منه و من جماعة و قدم دمشق سنة بضع و ستمائة فوعظ بها و حصل له القبول العظیم للطف شمائله و عذوبة وعظه و له تفسیر فی تسعة و عشرین مجلّدا و شرح الجامع الکبیر و جمع مجلدا فی مناقب أبی حنیفة و درس و افتی و کان فی شبیبته حنبلیّا و لم یزل وافر الحرمة عند الملوک و نیز یافعی در مرآة الجنان در وقائع سنة ست و تسعین و خمسمائة بعد ذکر ابن الجوزی گفته و کان سبطه شمس الدین ابو المظفر یوسف الواعظ المشهور له صیت و سمعة فی مجالس وعظه و قبول عند الملوک

ص:79

و غیرهم و صنّف تاریخا کبیرا قال ابن خلکان رایته بخطه فی اربعین مجلّدا سمّاه مرآة الزّمان فی تاریخ الأعیان اما مدح و ثنای مجد الدین ابو طاهر محمد بن یعقوب فیروزآبادی شیرازی صاحب قاموس سبط ابن الجوزی را پس در مختصر جواهر مضیّه که مصطفی ابن عبد اللّه قسطنطینی ذکر آن در کشف الظنون بعد ذکر طبقات الحنفیه شیخ عبد القادر قرشی باین نهج نموده و فی هامش نظم الجمّان بخط بعض العلماء انّ الشیخ مجد الدّین اختصر طبقات الحافظ عبد القادر فهو مختصر لا مبتکر لکنه زاد علیه قلیلا و هذا الرّجل یعنی ابن دقماق لم یزد علی ذلک الا قلیلا انتهی علی ما نقل عنه علی القاری بترجمه سبط ابن الجوزی گفته کان والده مملوکا للوزیر عون الدّین بن هبیرة بمنزلة الولد فاعتقه و خطب له ابنة الشیخ جمال الدّین فلم یمکنه الا اجابته فولدت یوسف المذکور فاشغله جدّه و فقّهه و طلع اوحد زمانه فی الوعظ ترق له القلوب و تذرف بسماع کلامه العیون و فاق فیه من عاصره و کثیرا ممّن تقدّم و کانت مجالسه ترهة القلوب و الابصار یحضرها الصلحاء و العلماء و الامراء و الوزراء و لا یخلو مجلس من مجالسه من جماعة یتوبون و فی کثیر من مجالسه یسلم اهل الذمّة و کان النّاس یبیتون فی مسجد دمشق من لیلة یعظ من غدها یتسابقون الی موضع الجلوس و کان حنبلی المذهب فلمّا تکرر اجتماعه بالملک الاعظم اجتذبه إلیه و نقله الی مذهب أبی حنیفة و کان الملک المعظم شدید الثانی فی المذهب اما مدح و ثنای شمس الدّین محمد بن علی بن احمد الداود المالکی

ص:80

تلمیذ سیوطی سبط ابن الجوزی را پس در طبقات المفسرین گفته یوسف بن قزعلی الواعظ المورّخ شمس الدّین ابو المظفّر سبط الحافظ ابن الجوزی روی عن جدّه و طائفة و الّف کتاب مرآة الزّمان و له تفسیر القرآن العظیم فی سبعة و عشرین مجلّدا و شرح الجامع الکبیر و کان فی شبیبته حنبلیّا ثم صار حنفیّا و کان بارعا فی الوعظ و له القبول التّامّ عند الخاصّ و العامّ من ابناء الدنیا و ابناء الآخرة مات بدمشق سنة اربع و خمسین و ستمائة اما مدح و ثنای محمود بن سلیمان الکفوی سبط ابن الجوزی را پس در کتائب اعلام الاخیار گفته یوسف بن قزعلی بن عبد اللّه البغدادی سبط الحافظ أبی الفرج بن الجوزی الحنبلی صاحب مرآة الزّمان فی التاریخ ذکره الحافظ شمس الدّین فی معجم شیوخه کان والده من موالی الوزیر عون الدّین بن هبیرة و یقال فی والده قزعلی بحذف القاف و بالقاف اصحّ ولد فی سنة احدی و ثمانین و خمسمائة ببغداد و تفقّه و برع و سمع من جدّه لامّه و کان حنبلیّا فتحنبل فی صغره لتربیة جده ثم دخل الی الموصل ثم رحل الی دمشق و هو ابن نیف و عشرین سنة و سمع بها و تفقه علی جمال الدّین الحصیری و تحول حنفیّا لما بلغه ان قزعلی بن عبد اللّه کان علی مذهب الحنفیة و کان اماما عالما فقیها واعظا جیّدا نبیها یلتقط الدرد من کلمه و یتناثر الجوهر من حکمه یصلح المذنب القاصی عند ما یلفظ و یتوب الفاسق العاصی حینما یعظ یصدع القلب بخطابه و یجمع العظام النخرة

ص:81

بجنابه لو استمع له الصّخرة لانفلق و الکافر الجحود لآمن و صدّق و کان طلق الوجه دائم البشر حسن المجالسة ملیح المحاورة یحکی الحکایات الحسنة و ینشد الاشعار الملیحة و کان فارسا فی البحث عدیم النظیر مفرط الذکاء إذا سلک طریقا ینقل فیها اقوالا و یخرّج اوجها و کان من وحداء الدهر لوفور فضله و جودة قریحته و غزارة علمه و حدّة ذکائه و فطنته و له مشارکة فی العلوم و معرفة بالتواریخ و کان من محاسن الزّمان و تواریخ الایام و له القبول التّام عند العلماء و الامراء و الخاصّ و العامّ و له تصانیف معتبرة مشهورة منها شرح الجامع الکبیر و کتاب ایثار الانصاف و تفسیر القرآن العظیم و منتهی السئول فی سیرة الرسول و اللوامع فی احادیث المختصر و الجامع و له کتاب التاریخ المسمی بمرآة الزّمان مات لیلة الثلثاء الحادی و العشرین من ذی الحجّة سنة اربع و خمسین و ستمائة بحبل قاسیون و صلی علیه السّلطان الملک الناصر صلاح الدین یوسف بن محمّد بن الملک الطاهر غازی بن یوسف بن ایوب تفقّه علیه و اخذ العلوم عنه ابنه عبد العزیز بن یوسف بن قزعلی فدرس بعده مکانه بالمدرسة المعروفة التی تعرف بالمیدان الکبیر و مات فی سلخ شوال سنة 666 ستّ و ستّین و ستمائة و دفن عند ابیه یجبل قاسیون الخ امّا مدح و ثنای ازنیقی سبط ابن الجوزی را پس در مدینة العلوم گفته شمس الدّین ابو المظفر یوسف بن قزعلی الواعظ المشهور حنفی المذهب و له صیت و سمعة فی مجالس وعظه و قبول عند الملوک و غیرهم روی عن جده ببغداد

ص:82

و سمع ابا الفرج بن کلیب و ابن طبرزد سمع بالموصل و دمشق و حدث بها و بمصر و له کتاب ایثار الانصاف و منتهی السئول فی سیرة الرسول و اللّوامع فی احادیث المختصر و الجامع و تفسیر القرآن العزیز و صنّف تاریخا کبیرا قال ابن خلکان رایته بخطّه فی اربعین مجلّدا سمّاه مرآة الزّمان قلت انا رایة فی ثمان مجلّدات ضخام و بخطّ دقیق و توفی فی الحادی و العشرین من ذی الحجّة سنة اربع و خمسین و ستمائة بدمشق و مولده فی سنة احدی و ثمانین و خمسمائة ببغداد و کان یقول اخبرتنی أمّی ان مولدی سنة اثنتین و ثمانین امّا مدح و ثنای علی بن سلطان محمد القاری سبط ابن الجوزی را پس در اثمار جنیّه فی اسماء الحنفیّه که در اول آن گفته الحمد للّه ربّ الارض و السّماء ذی الفضل و الطول و النعماء رفیع الدرجات فی الصّفات و الاسماء و رافع مراتب العلماء من الانبیاء و الاولیاء و الصدیقین و الشهداء و الصّلوة و السّلام علی سیّد الانبیاء و سند الاصفیاء و علی آله و صحبه نجوم الاهتداء و علی اتباعهم بحسن الاقتداء فی الملة الحنفیة الشّماء اما بعد فیقول الواثق بکرم ربّه الباری علی بن سلطان محمّد القاری انّی لما وفّقنی اللّه سبحانه بلطفه الخفیّ و توفیقه الوفی علی کتابة مسند الانام شرح مسند الامام احببت ان اذکر بعض مناقبه و اشهر نبذة من مراتبه تنبیها للجاهلین بمقامه و الغافلین عن دقائق مرامه و اذیّله بذکر اصحابه العلیّة المشاهیر من طبقات الحنفیة و ما لهم من اللطائف الخفیّة و العوارف

ص:83

الجلیة و المعارف السنیّة رجاء ان أتخلق بفوائد اخلاقهم و اترزّق من موائد ارزاقهم فعند ذکر الصالحین تنزل الرّحمة و ببرکاتهم تحصل النعمة و تزول النقمة گفته یوسف بن قزعلی البغدادی سبط الحافظ أبی الفرج بن الجوزی روی عن جدّه ببغداد تفقه علی الشیخ محمود الحصیری و اعطی القبول بین الملوک و الامراء و المشایخ و العلماء فی الوعظ و غیره ذکر فی مرآة الزّمان له ان الشیخ موفق الدّین بن قدامة الحنبلی حضر مجلس وعظه و له تصانیف منها شرح الجامع الکبیر و له ایثار الانصاف و له کتاب ضخم فی مناقب أبی حنیفة مات سنة اربع و خمسین و ستمائة الی ان قال بعد ما یجیء نقله و قد ذکر مجد الدّین الشیرازی فی طبقاته ان والده کان مملوکا للوزیر عون الدین بن هبیرة بمنزلة الولد فاعتقه و خطب له ابنة الشیخ جمال الدّین فلم یمکنه الا اجابته فزوجها منه فاولدها یوسف المذکور فاشغله جدّه و فقّهه و اسمع و طلع اوحد زمانه فی الوعظ و حسن الآداب ترق له القلوب و تذرف بسماع کلامه العیون و فاق فیه من عاصره و کثیرا ممن تقدم و کانت مجالسه نزهه القلوب و الابصار یحضرها الصلحاء و العلماء و الملوک و الامراء و الوزراء و لا یخلو مجلسه من جماعة یتوبون الی اللّه تعالی و فی کثیر من مجالسه یحضر من یسلم من اهل الذّمّة فانتفع بمجالسه خلق کثیر و کان النّاس یبیتون فی مسجد دمشق لیلة یعظ من غدها یتسابقون الی مواضع الجلوس و کان یجری فیه من الطرف

ص:84

و الرقاق الغربیة المهیجة المستحسنة ما لم یتفق فی مجالس من سواه من معاصریه هذا مع الحرمة الوافرة و الوجاهة التامّة و کان حنبلی المذهب فلمّا تکرّر اجتماعه بالملک المعظم عیسی اجتذبه إلیه و نقله الی مذهب أبی حنیفة و کان الملک المعظم شدید التغالی فی المذهب انتهی و من شعره علیک اعتمادی یا مفرج کربتی و یا مونسی

فی وحدتی عند شدتی و یا من نقضت العهد بینی و بینه مرارا فلم یظهر

علیّ فضیحتی اغثنی فانی قد عصیتک جاهلا اغثنی فقد طالت

بذنبی بلیّتی فلو انّ لی عینا تسحّ بدمعة لسحت علی نفسی و طالت

نیاحتی و لکن ذنوبی اخنقتنی جراحها فقلّت دموعی من شقائی و قسوتی

فاصبحت ماسورا بذنبی مقیّدا فیا سوء حالی من بلائی و غفلتی

امّا مدح و ثنای میرزا محمد بن معتمد خان البدخشی سبط ابن الجوزی را پس در مفتاح النجا فی مناقب آل العبا بعد ذکر حدیث رد شمس گفته قال العلامة یوسف بن قزعلی سبط ابن الجوزی و فی الباب حکایة عجیبة حدثنی بها جماعة من مشایخنا بالعراق انهم شاهدوا ابا منصور المظفر بن اردشیر العبادی الواعظ ذکر بعد العصر هذا الحدیث و نمّقه بالفاظه و ذکر فضائل اهل البیت رضی اللّه عنهم فغطّت سحابة الشمس حتی ظنّ النّاس انّها قد غابت فقام علی المنبر و اوما الی الشمس و انشد لا تغربی یا شمس

حتی ینتهی مدحی لآل المصطفی و لنجله و اثنی عنانک ان اردت ثناءهم

أ نسیت إذ کان الوقوف لاجله

ص:85

ان کان للمولی وقوفک فلیکن هذا الوقوف لخیله و لرجله

قالوا فانجاب السحاب عن الشمس و طلعت و محتجب نماند که صفدی و ذهبی حسب عادت خود که اکابر ائمّه و اساطین خویش را زیر مشق طعن و قدح و جرح می سازند در حق سبط ابن الجوزی هم زباندرازی اغاز نهاده اند لکن علامه کفوی و علی قاری و مصطفی بن عبد اللّه القسطینی کما ینبغی در ردّ و ابطال ان مساعی جمیله بتقدیم رسانیده اند چنانچه کفوی در کتائب اعلام الاخیار بعد عبارت سابقه گفته قال الشیخ صلاح الدّین الصّفدی بعد ان اثنی علی أبی المظفر یوسف بن قزعلی و هو صاحب مرآة الزّمان و انا ممن حسده علی هذه التسمیة فانها لائقة بالتاریخ کان الناظر فی التاریخ یعاین من ذکر فیه فی مرآة الاّ ان المرآة فیه صدء و المجازفة منه رح فی اماکن معروفة انتهی و قال الذهبی فی کتابه المسمی بالمیزان ان یوسف بن قزعلی الّف مرآة الزمان فتراه یاتی بمناکیر الحکایات و ما اظنّه بثقة بل یحیف و یجازف ثم انّه یترفض و قال فی موضع آخر کان حنبلیّا و تحول حنفیّا للدنیا و اعلم ان صاحب مرآة الزّمان قد کان ناقلا عمن تقدّمه فی التاریخ و وظیفته الروایة و العهدة علی الرّاوی و نسبته الی المجازفة جور علیه فان غالب التاریخ لا یشترط فیه الاسانید التی لا غبار علیها علی انّ صلاح الدّین الصّفدی و الشیخ الحافظ شمس الدّین الذّهبی و من بعدهما تطفّلوا علی تاریخه و نقلوا من مرآة الزّمان شیئا کثیرا فان لم یکن ثقة فهم لیسوا بثقات ازین عبارت ظاهرست که نسبت مجازفت بسبط ابن الجوزی جورست

ص:86

و نیز صلاح الدین صفدی و ذهبی و کسانی که بعد ایشان اند تطفّل کرده اند بر تاریخ او و نقل نموده اند از مرآة الزمان شیء کثیر را پس اگر سبط ابن الجوزی ثقه نباشد صفدی و ذهبی و امثالشان هم ثقات نباشند پس بکمال وضوح و ظهور محقق گردید که بقدح سبط ابن الجوزی قیامت عظمی بر سر حضرات سنیه قائم می گردد یعنی قدح و جرح و عدم وثوق صفدی و ذهبی و دیگر اکابر علما که ناقل از سبط ابن الجوزی اند لازم می آید و نیز سابقا دانستی که خود ذهبی در عبر سبط ابن الجوزی را بمدائح جلیله و محاسن جمیله ستوده لکن در میزان الاعتدال انحراف از میزان انصاف و اعتدال نموده یافه درای در حق چنین امام جلیل الشأن اغاز نهاده و او تناقض و تهافت داده و علی قاری در اثمار جنّیه فی اسماء الحنفیه در ترجمه سبط ابن الجوزی گفته قال الذهبی فی المیزان و الّف مرآة الزمان فتراه یاتی بمناکیر الحکایات و ما اظنّه بثقة فیما ینقله بل یحیف و یجازف ثم انّه یترفّض و له مولف فی ذلک انتهی و هذا بعید جدّا کما لا یخفی و مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی در کشف الظنون بعد نقل قدح ذهبی و صفدی در مرآة الزّمان گفته قال فی الذیل و هذا من الحسد فانه فی غایة التحریر و من ارّخ بعده فقد تطفّل علیه لا سیّما الذهبی و الصفدی فان نقولهما منه فی تاریخهما و علاوه برین همه بعنایت الهی اعتماد و جلالت سبط ابن الجوزی از کلام مقتدای شاهصاحب اعنی خواجه کابلی و کلام خودشان و کلام قاضی سناء اللّه و رشید الدین خان باثبات می رسانم و لسان کلام معاندین و مکابرین از اصل مقطوع می سازم که بعد ازین اگر آسمان بزمین دوزند

ص:87

و مدت عمر دماغ خود سوزند کلامی در اعتبار و وثاقت سبط ابن الجوزی نتوانند کرد پس مخفی نماند که نصر اللّه کابلی در صواقع بجواب طعن درء حد از مغیره بن شعبه گفته و دعوی اهل البصرة علی مغیرة کما ذکره ابن جریر الطّبری و الامام البخاری و الحافظ عماد الدّین بن کثیر و الحافظ جمال الدّین ابو الفرج بن الجوزی و الشیخ شمس الدّین ابو المظفر سبط ابن الجوزی فی تواریخهم انّ مغیرة کان امیر البصرة الخ و سناء اللّه پانی پتی در سیف مسلول در جواب این طعن گفته حق آنست آنچه طبری و امام بخاری و ابن الجوزی و سبط ابن الجوزی در تواریخ خودها نقل کرده اند الخ ازین هر دو عبارت ظاهرست که سبط ابن الجوزی نزد صاحب صواقع و سناء اللّه پانی پتی معتمد و معتبرست که او را قرین دیگر ائمّه کبار خود مثل بخاری و طبری و ابن الجوزی کرده بروایت او احتجاج و استدلال نموده اند و خود شاهصاحب در جواب طعن ششم از مطاعن عمر فرموده اند که ابن جریر طبری و محمد بن اسماعیل بخاری در تاریخ خود و حافظ جمال الدین ابو الفرج بن الجوزی و شیخ شمس الدین ابو المظفر سبط ابن الجوزی و دیگر مورّخین ثقات نقل کرده اند که مغیره بن شعبه امیر بصره بود و مردم بصره باو بد بودند الخ ازین عبارت ظاهرست که خود شاهصاحب هم بروایت سبط ابن الجوزی احتجاج و استدلال می نمایند و او را قرین بخاری و ابن جریر و ابن الجوزی گردانیده بر دیگر مورخین ثقات تقدیم می بخشند و فاضل رشید در شوکت عمریه گفته حافظ ابو المؤید خوارزمی در اوائل مسند امام اعظم در جوابات اشکالات خطیب بغدادی می فرماید و اما قوله انّ ابا حنیفة لحن حیث قال فی مسئلة القتل بالمثقل و لو رماه بأبا قبیس

ص:88

فالجواب عنه بوجوه ثلثة الاوّل انه ذکر الامام الحافظ سبط ابن الجوزی انّه افتراء علی أبی حنیفة الخ ازین عبارت فاضل رشید ظاهرست که نزد او سبط ابن الجوزی ثقة و معتمدست و امامت و جلالتش نزدش مسلم که افاده ابو الموید خوارزمی که مشتمل بر وصف او بلفظ امام و اعتماد و وثوق بر کلام اوست نقل کرده بر خود می بالد و آن را دافع طعن از امام اعظم می گرداند و نیز فاضل رشید در ایضاح لطافة المقال گفته أی ناظران فن قویم سیر و حدیث و أی ماهران قول قدیم و حدیث برای خدا اندکی تامل را کار فرمایند تا دریافت نمایند که آیا مثل امام همام احمد بن حنبل و امام المحدثین ابن جوزی و سبط او و قاضی ابو یعلی و حماد بن علقمه و سیّد جلال الحق و الدین البخاری و ملک العلماء شهاب الدین عمر دولت آبادی و علامه سعد الملّة و الدّین تفتازانی و غیرهم که مصرح بکفر و لعن مطرود معهود بودند از عوام اهل هند و جاهل بحال مسلک خود و قریب العهد بمخاطب شامخ المجد بودند یا از ائمّه دین و قدمای معتمدین نزد اهل سنت و جماعت انتهی ازین عبارت ظاهرست که حسب افاده فاضل رشید سبط ابن الجوزی مثل امام احمد بن حنبل و امام المحدثین ابن الجوزی و قاضی ابو یعلی و حماد بن علقمه و امثال شان از ائمّه دین و قدمای معتمدین نزد اهل سنت و جماعتست و از افادات صاحب ازالة الغین هم اعتماد و اعتبار و وثوق سبط ابن الجوزی و تسلیم امامتش و اعتقاد بجلالت او واضحست چنانچه در ازالة الغین گفته اما طعنی که بر عربیت امام اعظم ابو حنیفه نعمان بن ثابت نموده پس ظاهر السقوطست بچند وجه اوّل آنکه سبط ابن الجوزی گفته که ثقات ارباب نقل قول أبی حنیفه را

ص:89

و لو رماه بابی قبیس بر طبق مذهب جمهور نحات بحرف یا نقل کرده اند نه بواو و الف و خلاف این نقل هر چند محکیست لیکن قابل اعتبار نیست و برین تقدیر حاجت بتجشم تحریر جواب از طرف ابو حنیفه رحمه اللّه نمی افتد و باطل می شود آنچه حضرت مخاطب در ضربت حیدریه دعوی شهرت و دائر بودنش بر السنه جمهور اهل سنت نموده اند زیرا که بتصریح فاضل مذکور خلاف نقل مخاطب از ثقات دریافت شد و معلوم گردید که غیر ثقات این حکایت آورده اند که ابو حنیفه با قبیس بالف فرموده و نیز در ان گفته و حال این نقل در اکثری از کتب خصوصا کتاب علاّمه انام شیخ الاسلام رئیس الفضلاء المحققین راس العلماء الراسخین ابو البقاء بهاء الدین این ست ذکر الامام الحافظ سبط ابن الجوزی انه افتری علی أبی حنیفة الخ و مولوی صدیق حسن خان سبط ابن الجوزی را بمدائح عظیمه و محامد فخیمه یاد فرموده و اعتنا بقدح و جرح ذهبی در حق او ننموده چنانچه در ابجد العلوم گفته سبط ابن الجوزی شمس الدّین ابو المظفر یوسف بن قزعلی الواعظ المشهور حنفی المذهب له صیت و سماع فی مجالس وعظه و قبول عند الملوک و غیرهم روی عن جدّه ببغداد و سمع ابن طبرزد و سمع بالموصل و دمشق و حدث بها و بمصر و له تاریخ مرآة الزّمان قال ابن خلکان رایته بخطه فی اربعین مجلدا و قال صاحب مدینة العلوم و انا رایته فی ثمان مجلدات لکن ضخام بخط دقیق و له کتاب ایثار الانصاف و منتهی السئول فی سیرة الرّسول و اللّوامع فی احادیث المختصر و الجامع و تفسیر القرآن توفی سنة 654 بدمشق و مولده فی سنة 581 ببغداد و کان یقول اخبرتنی

ص:90

امی انّ مولدی سنة اثنتین و ثمانین و اللّه اعلم و مصنّفات سبط ابن الجوزی معروف و مشهورست بعض آنها را مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی در کشف الظنون یاد کرده چنانچه گفته الانتصار لامام ائمّة الامصار مجلّدین لابی المظفر یوسف بن عبد اللّه سبط ابن الجوزی المتوفی سنة 654 اربع و خمسین و ستمائة و نیز در ان گفته اللّوامع فی احادیث المختصر و الجامع لابی المظفر یوسف بن قزعلی سبط ابن الجوزی المتوفی سنة 654 اربع و خمسین و ستمائة و نیز در کشف الظنون در ذکر مصنفین مناقب أبی حنیفه گفته و الشیخ المورّخ ابو المظفر یوسف بن قزعلی البغدادی الّف کتابا فی ترجیح مذهبه علی غیره و ذکر فیه ان من قلده کان احوط له و احفظ لدینه و ذکر الرّد علی من یخالفه فجاء مشتملا علی نیف و ثلثین بابا لیس له نظیر فیه و صنّف ایضا کتاب الانتصار لامام ائمّة الامصار فی مجلدین کبیرین کذا ذکره ابن وهبان فی اول منظومته و نیز در کشف الظنون در ذکر شروح جامع کبیر أبی عبد اللّه محمد بن الحسن الشیبانی الحنفی گفته و منها شرح أبی المظفر یوسف بن قزعلی المعروف بسبط ابن الجوزی الحنفی المتوفی سنة 654 اربع و خمسین و ستمائة و نیز در ان گفته ایثار الانصاف لابی المظفر یوسف بن قزعلی المعروف بسبط ابن الجوزی المتوفی سنة 654 اربع و خمسین و ستمائة و نیز در ان گفته تفسیر ابن الجوزی المسمی بزاد المسیر یاتی فی الزاء و لسبطه شمس الدّین ابو المظفر یوسف بن قزعلی الحنفی المتوفی سنة 654 اربع و خمسین و ستمائة تفسیر کبیر فی سبعة و عشرین

ص:91

مجلّدا و نیز در ان گفته منتهی السؤل فی سیرة الرّسول لابی المظفر یوسف بن قزعلی سبط ابن الجوزی المتوفی سنة 654 اربع و خمسین و ستمائة و محمد عابد بن احمد علی السندی در حصر الشارد ذکر مرآة الزمان سبط ابن الجوزی نموده و اسناد متصل اجازه روایت آن که برای او حاصل شده وارد نموده چنانچه گفته و امّا مرآة الزمان لسبط ابن الجوزی فارویه بالسّند المتقدّم الی الحافظ ابن حجر عن احمد بن أبی بکر المقدّسی عن سلیمان عن یوسف بن قزعلی سبط ابن الجوزی و علاوه برین همه علمای عالیشان و مهره اعیان از کتب سبط ابن الجوزی در تصانیف دینیه نقلها می آرند آنفا شنیدی که ابن خلکان در وفیات الأعیان و مرزا محمد بدخشانی در مفتاح النجا ازو نقل نموده اند و علاّمه صفدی در وافی بالوفیات در ترجمه محمّد بن کرام بن عراق ابن حنزابة السجستانی گفته قال سبط ابن الجوزی فی المرآة کان بالقدس رجل یقال له هجّام یحبّ الکرامیّة و یحسن الظن بهم فنهاه الفقیه نصر بن ابراهیم المقدسی عنهم الخ و سمهودی در جواهر العقدین در ذکر روایات دالّه بر اسعاف معاونین اهل بیت علیهم السلام گفته و من ذلک ما رواه سبط ابن الجوزی بسنده الی عبد اللّه بن المبارک و کان یحجّ سنة و یغزو سنة فلمّا کان السنة التی حج فیها خرجت بخمسمائة دینار الی موقف الجمال بالکوفة لاشتری جمالا فرأیت امرأة علی بعض المزابل تنتف ریش بطّة منتنة فتقدمت إلیها فقلت لم تفعلین هذا فقالت یا عبد اللّه لا تسأل عما لا

ص:92

یعنیک قال فوقع فی خاطری من کلامها شیء فالححت علیها فقالت یا عبد اللّه قد الجأتنی الی کشف سرّی إلیک انا امرأة علویّة و لی اربع بنات یتامی مات ابوهنّ من قریب و هذا الیوم الرابع ما اکلنا شیئا و قد حلّت لنا المیتة فاخذت هذه البطة اصلحها و احملها الی بناتی فتاکلها فقلت فی نفسی ویحک یا ابن المبارک این انت من هذه فقلت افتحی حجرک ففتحته فصببت الدنانیر فی طرف ازارها و هی مطرقة لا تلتفت قال و مضیت الی المنزل و نزع اللّه من قلبی شهوة الحجّ ذلک العام ثم تجهّزت الی بلادی و اقمت حتی حجّ النّاس و عادوا فخرجت اتلقی جیرانی و اصحابی فجعلت کل من اقول له قبل اللّه حجّک و شکر سعیک یقول و انت قبل اللّه حجّک و شکر سعیک اما قد اجتمعنا بک فی مکان کذا و کذا و اکثر علیّ النّاس فی القول فبتّ متفکّرا فی ذلک فرأیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی المنام و هو یقول یا عبد اللّه لا تعجب فانّک اغثت ملهوفة من ولدی فسالت اللّه ان یخلق علی صورتک ملکا یحجّ عنک فی کلّ عام الی یوم القیمة فان شئت ان تحجّ قال سبط ابن الجوزی عقبه و قد روی لنا من طریق آخر انّ ولدا صغیرا لابن المبارک دخل بیت بعض الاشراف فوجدهم یاکلون لحما و لم یطعموه فجاء الی ابن المبارک و هو یبکی فسأله فقال دخلت بیت فلان و هم یاکلون لحما فلم یطعمونی و کانوا جیرانه فارسل إلیهم ابن المبارک

ص:93

یعتبهم فارسلت إلیه العجوز تقول له قد احوجتنا الی کشف احوالنا قد مات صاحب الدّارة و خلّف ایتاما و لنا خمسة ایام ما اکلنا طعاما و انّنی قد خرجت الی مزبلة فوجدت علیها بطّة میتة فاخذتها و اصلحتها و دخل ابنک و نحن ناکل فما جاز لی ان اطعمه و هو یجد الحلال و یقدر إلیه فبکی ابن المبارک فبعث إلیهم بخمسمائة دینار و لم یحجّ فی ذلک العام و رای فی المنام الخ و نیز در جواهر العقدین در ذکر روایات مسطوره گفته و من ذلک ما رواه سبط ابن الجوزی ایضا قال قرأت علی عبد اللّه بن احمد المقدّسی سنة اربع و ستمائة قال وجدت فی کتاب الجوهری عن ابن أبی الدّنیا انّ رجلا رأی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فی منامه و هو یقول امض الی فلان المجوس و قل له قد اجیبت الدّعوة الخ و نیز در جواهر العقدین گفته و من ذلک ما رواه سبط ابن الجوزی قال حدّثنی محمّد بن عبد الوهّاب المقری قال حدّثنی جار لی قال کان لی صاحب من اولاد الحسین و کان رقیق الحال فکنت ابرّه قال فحجّ فی بعض السنین فعاد و قد حسنت حاله فسالته عن ذلک الخ و نیز در جواهر العقدین گفته و قال ابن الجوزی فیما حکاه عنه سبطه لیس العجب من قتال ابن زیاد للحسین و انما العجب من خذلان یزید و ضربه بالقضیب ثنایا الحسین و حمل آل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم سبایا علی اقتاب الجمال الخ و نور الدّین علی بن ابراهیم برهان الدّین الحلبی الشافعی در انسان العیون فی سیرة الامین المامون در

ص:94

ذکر حفر بئر زمزم گفته کانت جرهم قد دفنتها أی فان جرهما لما استخفت و فی مرآة الزّمان ان هاتین الغزالتین اهدیهما للکعبة و کذا السیوف ساسان اول ملوک الفرس الثانیه و ردّ بان الفرس لم یحکموا علی البیت و لا حجره هذا کلامه و فیه ان هذا لا ینافی ذلک فلیتأمّل و کانت بئر زمزم نضب ماؤها أی ذهب فحفرها مضاض باللیل و اعمق الحفر و دفن فیها ذلک أی و دفن الحجر الاسود ایضا کما قیل و طمّ البئر و اعتزل قومه فسلط اللّه تعالی علیهم خزاعة فاخرجتهم من الحرم و تفرقوا و هلکوا کما تقدّم ثم لا زالت زمزم مطمومة لا یعرف محلها مدّة خزاعة و مدة قصی و من بعده الی زمن عبد المطلب و رؤیاه التی امر فیها بحفرها و نیز در ان گفته و نقل سبط ابن الجوزی انّ عبد اللّه لم یتزوّج قط غیر آمنة و لم یتزوج آمنة قط غیره و نیز در ان گفته و فی کلام سبط ابن الجوزی و سبب غناء عثمان بن عفان ان اباه عفان و عبد المطلب و ابا مسعود الثقفی لما هلک ابرهة و قومه کانوا اوّل من نزل مخیم الحبشة فاخذوا من اموال ابرهة و اصحابه شیئا کثیرا و دفنوه عن قریش فکانوا اغنی قریش و اکثرهم مالا و لما مات عفان ورثه عثمان رضی اللّه عنه و محمد بن علی بن محمد بن علی الحصکفی نیز تشبث بذیل سبط ابن الجوزی در حمایت امام اعظم نموده و حصکفی از اعاظم و اجله اعلام سنیه است محمد امین الشهیر بابن عابدین در ردّ المحتار بمدح او گفته و هو رحمه اللّه تعالی کما فی شرح ابن عبد الرزّاق علی هذا الشرح محمّد بن علیّ بن محمّد

ص:95

بن علیّ بن عبد الرّحمن بن محمّد بن جمال الدّین بن حسن بن زین العابدین الحصنی الاثری المعروف بالحصکفی صاحب التصانیف فی الفقه و غیره منها هذا الشرح و شرح المنتقی و شرح المنار فی الاصول و شرح القطر فی النحو و مختصر الفتاوی الصوفیّة و الجمع بین فتاوی ابن نجیم جمع القرتاشی و جمع ابن صاحبها و له تعلیقة علی صحیح البخاری تبلغ نحو ثلثین کراسا و علی تفسیر البیضاوی من سورة البقرة الی سورة الاسراء و حواش علی الدرر و غیر ذلک من الرسائل و التحریرات و قد اقرّ له بالفضل و التحقیق مشایخه و اهل عصره حتی قال الشیخ خیر الدّین الرّملی فی اجازته له و قد بدأنی بلطائف اسئلة وقفت بها علی کمال روایته وسعة ملکته فاجبته غیر موسع علیه فکرر علی ما هو اعلی فزدته فزاد فرایت جواد رهانه فی غایة المکنة و السبق فبعدت له الغایة فاتاه مستریحا لا یخفق و مستبصرا لا یطرق فلمّا تبیّن لی انه الرّجل الّذی حدثت عنه وصلت به الی حالة یاخذ منی و آخذ منه الی ان قال فی شانه فیا من له شکّ فدونک فاسئل تجد جبلا فی العلم غیر مخلخل یباری فحول الفقه فیما یرونه و یبرز للمیدان غیر مزلزل یقشّر عن لب العلوم قشوره و یاتی بما یختاره من مفصّل و یقوی علی الترجیح فیه بثاقب من الفهم و الادراک غیر محوّل و فکر إذا ما حاول الصّخر حلّه و ان رمت حلّ الصعب فی الحال ینجلی و ما قلت هذا القول الاّ بعید ما سبرت خبایاه بافحم مقول و قال

ص:96

شیخه العلامة محمّد افندی المحاسنی فی اجازته له ایضا و انه ممن نشأ و الفضائل تعلّه و تنهله و الرغبة فی العلم تقرب له ما یحاوله من ذلک و تسهّله حتی نال من قداح الکمال القدح المعلّی و فاز بما وشح به صدر النباهة و حلّی و کان لی علی الغوص علی غرر الفوائد اعظم معین فافاد و استفاد و فهم و أجاد انتهی و ترجمه تلمیذه خاتمه البلغاء المحبّی فی تاریخه فقال ما ملخّصه انه کان عالما محدّثا فقیها نحویّا کثیر الحفظ و المرویّات طلق اللسان فصیح العبارة جید التقریر و التحریر و توفی عاشر شوال سنة 1088 عن ثلاث و ستین سنة و دفن بمقبرة باب الصغیر و هر گاه مدائح منیفه و محامد حصیفه حصکفی شنیدی پس باید دانست که همین حصکفی در ردّ مختار که محمد امین الشهیر بابن عابدین در اوّل ردّ المختار بمدح آن گفته امّا بعد فیقول احوج المفترقین الی رحمة ارحم الراحمین محمد امین الشهیر بابن عابدین ان کتاب الدر المختار شرح تنویر الابصار قد طار فی الاقطار و سار فی الامصار و فاق فی الاشتهار علی الشمس فی رابعة النهار حتی اکبّ الناس علیه و صار مفزعهم إلیه و هو الحریّ بان یطلب و یکون إلیه المذهب فانّه الطراز المذهّب فی المذهب فلقد حوی من الفروع المنقحة و المسائل المصحّحة ما لم یحوه غیره من کبار الاسفار و لم تنسج علی منواله ید الافکار عبید انه لصغر حجمه و وفور علمه قد بلغ فی الایجاز الی حدّ الالغاز و تمنع باعجاز المجتاز فی ذلک المجاز عن انجاز الا فراز بین الحقیقة و المجاز و قد کنت

ص:97

صرفت فی معاناته برهة من الدهر و بذلت له مع المشقة شقة من جدید العمر و اقتنصت بشبکة الافهام اجل شوارده و قیّدت باوتاد الاقلام جلّ أوابده و صرت فی اللیل و النهار سمیره حتی اسرّ الیّ سرّه و ضمیره و اطلعنی علی حوره المقصورات فی الخیام و کشف لی عن وجوه مخدّراته اللثام فطفقت او شیء صحائفه اللطیفة بما هو فی الحقیقة بیاض للصّحیفة ثم اردت جمع تلک الفوائد و بسط سمط هاتیک الموائد من متفرقات الحواشی و الرّقاق خوفا علیها من الضّیاع الخ می فرماید و روی الجرجانی فی مناقبه بسنده لسهیل بن عبد اللّه التستری انه قال لو کان فی امة عیسی مثل أبی حنیفة لما تهوّدوا و لما تنصروا و مناقبه اکثر من ان تحصی و صنّف فیها سبط ابن الجوزی مجلدین کبیرین و سماه الانتصار لامام أئمّة الامصار و محمد امین الشهیر بابن عابدین بشرح این قول در رد محتار گفته قوله و سماه الانتصار انما سمی بذلک لأنّ الامام رضی اللّه عنه لما شاعت فضائله و عمت الخافقین فواضله جرت علیه العادة القدیمة من اطلاق السنة الحاسد بن فیه حتی طعنوا فی اجتهاده و عقیدته بما هو مبرّأ منه قطعا لقصد أَنْ یُطْفِؤُا نُورَ اَللّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ یَأْبَی اَللّهُ إِلاّ أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ کما تکلّم بعضهم فی مالک و بعضهم فی الشافعی و بعضهم فی احمد بل تکلمت فرقة فی أبی بکر و عمر و فرقة فی عثمان و علیّ و فرقة قد کفرت کلّ الصحابة و ممن انتصر للامام رحمه اللّه تعالی العلامة السیوطی فی کتاب سماه تبییض الصحیفة

ص:98

و العلامة ابن حجر فی کتاب سمّاه الخیرات الحسان و العلامة یوسف بن عبد الهادی الحنبلی فی مجلد کبیر سماه تنویر الصّحیفة و ذکر فیه عن ابن عبد البرّ لا تتکلم فی أبی حنیفة بسوء و لا تصدقن احدا یسیء القول فیه فانی و اللّه ما رأیت افضل و لا اورع و لا افقه منه ثم قال و لا یغترّ احد بکلام الخطیب فانّ عنده العصبیّة الزائدة علی جماعة من العلماء کابی حنیفة و الامام احمد و بعض اصحابه و تحامل علیهم بکل وجه و صنّف فیه بعضهم السهم المصیب فی کبد الخطیب و امّا ابن الجوزی فانه تابع الخطیب و قد عجب سبطه منه حیث قال فی مرآة الزّمان و لیس العجب من الخطیب فانه طعن فی جماعة من العلماء و انما العجب من الجدّ کیف سلک اسلوبه و جاء بما هو اعظم قال و من المتعصّبین علی أبی حنیفة الدارقطنی و ابو نعیم فانه لم یذکره فی الحلیة و ذکر من دونه فی العلم و الزّهد الخ و هر چند بعد ثبوت صحت این حدیث شریف و آن هم به سندی که روات آن همه ثقات و از روات صحاح سنیه اند و آن هم بروایت امام احمد بن حنبل حاجتی بطرف ذکر دیگر طرق حدیث شریف و نقل آن از دیگر اجله و اعاظم محدّثین باقی نماند لکن بحمد اللّه و حسن توفیقه بنابر مزید تحقیق و تصدیق و نهایت ابطال تزویر و تزویق ارباب تعزیر و تلفیق در وجوه آتیه طرق دیگر هم مذکور و مسطور می شود و مصداق نور علی نور بوضوح و ظهور می رسد

وجه پنجم: روایت ابی حاتم

وجه پنجم آنکه ابو حاتم محمد بن ادریس الحنظلی الرازی این حدیث شریف را روایت کرده چنانچه احمد بن محمد العاصمی در زین الفتی فی شرح سورۀ هل اتی گفته

اخبرنا الحسین

ص:99

بن محمد قال حدثنا عبد اللّه بن أبی منصور قال حدّثنا محمد بن بشر قال حدثنا محمّد بن ادریس الرّازی قال حدّثنا محمّد بن عبد اللّه بن المثنی قال حدثنی حمید الطّویل عن انس بن مالک قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خلقت انا و علیّ بن أبی طالب من نور واحد نسبّح اللّه عزّ و جل فی یمنة العرش قبل خلق الدنیا و لقد سکن آدم الجنّة و نحن فی صلبه و لقد رکب نوح السفینة و نحن فی صلبه و لقد قذف ابراهیم فی النار و نحن فی صلبه فلم نزل یقلبنا اللّه عزّ و جلّ من اصلاب طاهرة الی ارحام طاهرة حتی انتهی بنا الی عبد المطلب فجعل ذلک النور بنصفین فجعلنی فی صلب عبد اللّه و جعل علیّا فی صلب أبی طالب و جعل فی النّبوة و الرّسالة و جعل فی علی الفروسیة و الفصاحة و اشتق لنا اسمین من اسمائه فربّ العرش محمود و انا محمد و هو الاعلی و هذا علی فهذا الجهبذ العلامة ابن ادریس امام اهل التحقیق و التاسیس قد روی هذا الحدیث الشریف فنضا حجاب التلبیس و ابطل کید کل مدغل منهمک فی التدلیس و ایّد الحق السدید النفیس و نصر الصّدق الصحیح علی رغم کل جاحد خسیس و زعزع ارکان التعمیس و اخزی سعی کل من فی قلبه حبّ الباطل رسیس و ذرّ القذی فی عین کل من رام التخدیع و التدسیس و محاسن فاخره و مناقب زاهره و محامد باذخه و مآثر شامخه ابو حاتم را از زبان اکابر و اعاظم و اجله و افاخم سنیّه معترف و اساطین نقاد و محققین والا نژادشان از بحر زاخر فصل باهر او

ص:100

مغترف و نبذی از مدائح او در مجلد حدیث تشبیه شنیدی و بکنه جلالت و عظمت او وارسیدی و کفی له شرفا انّه کان جاریا فی مضمار البخاری العالی النّجار کما صرّح به غیر واحد من ائمّتهم الکبار

وجه ششم: روایت عبد الله بن حمد

وجه ششم آنکه عبد اللّه بن احمد بن محمد بن حنبل الشیبانی این حدیث شریف را روایت نموده چنانچه در زوائد مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام تصنیف والد خود علی ما نقل عنه گفته

حدّثنا الحسن قال حدّثنا احمد بن المقدام البجلی قال حدثنا الفضیل بن عیاض قال حدّثنا ثور بن یزید عن خالد بن معدان عن زاذان عن سلمان قال سمعت حبیبی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول کنت انا و علی نورا بین یدی اللّه عزّ و جلّ قبل ان یخلق اللّه آدم باربعة عشر الف عام فلمّا خلق اللّه آدم قسّم ذلک النّور جزئین فجزء انا و جزء علیّ انتهی فهذا عبد اللّه الخلف السعید و البخل الرّشید لاحمد الامام القرم الصّندید الفارع صهوة التحقیق و التنقید الحائز للشرف الطارف و التلید قد حذا حذو والده المجید و اقتفی اثره السّدید فروی الحدیث الشریف عن خالد العمید من طریق آخر جدید مؤیّد الافادة شیخه و امامه المجید و کسر فقرات ظهر کلّ منکر جاحد عنید و حصد نواجم شرور کل متعصّب مرید و قطع من کل حاقد متعسّف الورید و اقحمه فی العذاب الوبیل الشّدید و اذاقه علز الحمیم و مضض الصّدید فالعجب کل العجب کیف یدعی المخاطب العمید هذا الاجماع المنکر الباطل الطّرید و لا یدری

ص:101

مما یعلم شناعته کل من القی السّمع و هو شهید فاستبصر و استیقن و لا تزلّ قدمک عن المنهج الحمید فقد دللناک علی الصّواب الزاهر بابلغ التابید و کشفنا عنک غطاءک فبصرک الیوم حدید و فضائل و محامد عبد اللّه فرزند ارجمند امام احمد از افادات اکابر أئمّه ماهرین و اجله اساطین حاذقین و افاخم محدثین منقدین و اعاظم شیوخ محققین ظاهرست در مجلد حدیث غدیر شنیدی که علاّمه حافظ عبد الغنی بن عبد الواحد حنبلی مقدسی در کمال فی معرفة الرجال گفته عبد اللّه بن احمد بن حنبل ابو عبد الرحمن الشیبانی البغدادی سمع اباه و یحیی بن معین و أبا بکر و عثمان ابنی أبی شیبة و ابا خیثمة الی ان قال ابو بکر الخطیب کان ثقة ثبتا فهما و قال بدر بن أبی بدر البغدادی عبد اللّه بن احمد جهبذ ابن جهبذ و قال ابو الحسین بن المنادی لم یکن فی الدنیا اروی عن ابیه منه لانه سمع المسند و هو ثلثون الفا و التفسیر و هو مائة و عشرون الفا سمع منها ثمانین الفا و الباقی و جادة و الناسخ و المنسوخ و التاریخ و حدیث شعبة و المقدم و الموخر فی کتاب اللّه تعالی و الجوابات فی القرآن و المناسک الکبیر و الصغیر و حدیث الشیوخ و غیر ذلک قال و ما زلنا نری اکابر شیوخنا یشهدون له بمعرفة الرجال و علل الحدیث و الاسماء و الکنی و المواظبة علی طلب الحدیث فی العراق و غیرها و یذکرون عن اسلافهم الاقرار له بذلک حتی انّ بعضهم لیسرف فی تقریظه ایّاه بالمعرفة و زیادة السّماع للحدیث علی ابیه اخبرنا ابو الیمن الکندی انبا ابو منصور انبا

ص:102

ابو بکر الخطیب حدثنی ابو یعلی محمد بن الحسین الفرّاء قال وجدت علی ظهر کتاب رواه ابو الحسن السّوسنجردی عن اسماعیل الخطبی قال بلغنی عن أبی زرعة انه قال قال لی احمد بن حنبل ابنی عبد اللّه محظوظ من علم الحدیث و من حفظ الحدیث لا یکاد یذاکرنی الا بما احفظ و به انبا الخطیب حدثنی محمد بن علی الصّوری انبا عبد الرحمن بن عمر ثنا محمّد بن اسحاق الملحمی حدثنی ابراهیم بن محمّد قال سمعت عبّاسا الدوری یقول کنت یوما عند أبی عبد اللّه احمد بن حنبل فدخل علیه ابنه عبد اللّه فقال لی احمد یا عبّاس ان ابا عبد الرحمن قد وعی علما کثیرا و قال عبد الرحمن بن أبی حاتم سمعت معه من ابراهیم بن ملک و کتب الیّ بمسائل ابیه و بعلل الحدیث و قال ابو احمد بن عدی عبد اللّه بن احمد بن حنبل ابو عبد الرّحمن نبل بابیه و له فی نفسه محل فی العلم فاحیی علم ابیه من مسنده الذی قرأه علیه ابوه خصوصا فلم یقرأه علی غیره و ممّا سال اباه عن رواة الحدیث فاخبره به ما لم یساله غیره و لم یکتب عن احد الا من امره ابوه ان یکتب عنه و قال ابو علی الصّوّاف ولد عبد اللّه بن احمد سنة ثلث عشرة و مائتین و مات سنة تسعین و مائتین و قال اسماعیل الخطبی صلی علیه زهیر بن صالح بن اخیه و دفن فی مقابر باب التین و کان الجمع کثیرا فوق المقدار و ابو عبد اللّه محمّد بن احمد الذهبی در تذکرة الحفاظ گفته عبد اللّه بن احمد بن محمّد بن حنبل الامام الحافظ الحجّة

ص:103

ابو عبد الرحمن محدّث العراق ولد امام العلماء أبی عبد اللّه الشیبانی المروزیّ الاصل البغدادی ولد سنة ثلاث عشرة و مائتین و سمع من ابیه فاکثر و من یحیی بن عبدویه صاحب شعبة و الهیثم بن خارجة و محمّد بن أبی بکر المقدمی و شیبان بن فروخ و طبقتهم و منعه ابوه السّماع من علی بن الجعد حدّث عنه النّسائی و ابو بکر النجّاد و دعلج و اسحاق الکادی و ابو علی بن الصوّاف و ابو بکر الشافعی و احمد بن محمد البنانی و ابو بکر القطیعی و خلائق قال الخطیب کان ثقة ثبتا فهما و قال احمد بن المنادی فی تاریخه لم یکن احدا روی فی الدنیا عن ابیه من عبد اللّه بن احمد لانه سمع منه المسند و هو ثلثون الفا و التفسیر و هو مائة و عشرون الفا سمع ثلثه و الباقی و جادة و سمع منه التاریخ و الناسخ و المنسوخ و حدیث شعبة و المقدم و المؤخّر من کتاب اللّه و جوابات القرآن و المناسک الکبیر و غیر ذلک و حدیث الشیوخ و مازلنا نری اکابر شیوخنا یشهدون لعبد اللّه بمعرفة الرّجال و معرفة علل الحدیث و الاسماء و المواظبة علی الطلب حتی افرط بعضهم و قدمه علی احمد قلت کم سمعت من ابیک قال مائة الف و بضعة عشر الفا و یروی عن زرعة قال لی احمد ابنی عبد اللّه محظوظ من علم الحدیث لا یذاکرنی الاّ بما احفظ قال عبّاس الدوری قال لی ابو عبد اللّه با عبّاس قد وعی عبد اللّه علما کثیرا و قال ابو علی بن الصّواف عنه قال کل شیء اقول قال أبی قد سمعته منه مرتین او ثلثة و اقله مرّة قلت

ص:104

مات عبد اللّه فی سنّ ابیه فی شهر جمادی الآخرة سنة تسعین و مائتین و کان جنازته مشهودة رحمه اللّه تعالی و ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب گفته عبد اللّه بن احمد بن محمّد بن حنبل بن هلال بن اسد الشیبانی ابو عبد الرحمن البغدادی روی عن ابیه و ابراهیم بن الحجاج السامی و احمد بن منیع البغوی و أبی ابراهیم اسماعیل بن ابراهیم الترجمانی و الحسن بن حماد سجادة و الحکم بن موسی و داود بن رشید و أبی الربیع الزهرانی و داود بن عمر و الضّبیّ و عبد الاعلی بن حماد النرسی و عبید اللّه بن معاذ العنبری و شریح بن یونس و أبی بکر بن أبی شیبة و کامل بن طلحة الجحدری و الهیثم بن خارجة و یحیی بن عبدویه مولی ابن المهدی و منصور بن أبی مزاحم و محمّد بن جعفر الورکانی و محمّد بن الصّباح الدولابی و یحیی بن معین و خلق کثیر روی عنه النّسائی حدیثین و ابو بکر بن زیاد و ابو بکر النّجاد و احمد بن کامل و المحاملی و ابو القسم البغوی و یحیی بن صاعد و محمّد بن مخلد و دعلج بن احمد و ابو بکر الشافعی و ابو سهل بن زیاد القطان و ابو الحسین بن المنادی و ابو القسم الطبرانی و ابو احمد العسّال الاصبهانی و ابو عوانة الاسفراینی و ابو علی الصوّاف و ابو بکر القطیعی و جماعة قال عباس الدّوری سمعت احمد یقول قد وعی عبد اللّه علما کثیرا و قال الخطبی بلغنی أبی عن زرعة قال قال لی احمد ابنی عبد اللّه محظوظ من علم الحدیث لا یکاد یذاکر الاّ بما لا احفظ و قال ابو علی الصّواف قال عبد اللّه بن احمد کل شیء اقول قال أبی فقد سمعته

ص:105

مرتین او ثلثة و قال ابن أبی حاتم کتب الیّ بمسائل ابیه و بعلل الحدیث و قال ابو الحسین بن المنادی لم یکن فی الدنیا احدا روی عن ابیه منه لانه سمع منه المسند و هو ثلثون الفا و التفسیر و هو مائة و عشرون الفا سمع منه ثمانین الفا و الباقی و جادة و الناسخ و المنسوخ و التاریخ و حدیث شعبة و جوابات القرآن و المناسک و غیر ذلک من التّصانیف و حدیث الشیوخ قال و ما زلنا نری اکابر شیوخنا یشهدون له بمعرفة الرّجال و علل الحدیث و الاسماء و الکنی و المواظبة علی الطلب حتی انّ بعضهم اسرف فی تقریظه ایّاه بالمعرفة و زیادة السّماع علی ابیه و قال ابن عدی نبل بابیه و له فی نفسه محلّ فی العلم و لم یکتب عن احد الا من امره ابوه ان یکتب عنه و قال بدد بن أبی بدر البغدادی عبد اللّه بن احمد جهبذ بن جهبذ و قال الخطیب کان ثقة ثبتا فهما و قال ابو علیّ الصّواف ولد سنة 213 و مات سنة 90 و کذا ارّخه اسماعیل الخطبی و زاد فی جمادی الآخرة قلت و قال النّسائی ثقة و قال السّلمی سالت الدارقطنی عن عبد اللّه بن احمد و حنبل بن اسحاق فقال ثقتان نبیلان و قال ابو بکر الخلاّل کان عبد اللّه رجلا صالحا صادق اللهجة کثیر الحیاء و ذهبی در عبر در وقائع سنة تسعین و مائتین گفته و فیها توفی الحافظ ابو عبد الرحمن عبد اللّه بن احمد بن محمد بن حنبل الذهلی الشیبانی ببغداد فی جمادی الآخرة و له سبع و سبعون سنة کابیه و کان اماما خبیرا بالحدیث و علله مقدّما فیه و کان من اروی النّاس عن ابیه

ص:106

و قد سمع من صغار شیوخ ابیه و هو الّذی رتّب مسند والده و یافعی در مرآة الجنان در وقائع سنة تسعین و مائتین گفته و فی السنة المذکورة الحافظ ابو عبد الرحمن عبد اللّه بن احمد بن حنبل الشیبانی کان اماما خبیرا بالحدیث و علله مقدّما فیه و سیوطی در طبقات الحفاظ گفته عبد اللّه بن احمد بن حنبل البغدادی الحافظ روی عن ابیه و ابن معین و خلق و عنه النّسائی و ابن صاعد و ابو عوانة و الطبرانی و ابو بکر النجّار و القطیعی و ابو بکر الشافعی و خلق قال ابو زرعة قال لی احمد بن حنبل ابنی عبد اللّه محظوظ من علم الحدیث لا یکاد یذاکرنی الا بما لا احفظ قال ابن عدی نبل بابیه و له فی نفسه محل فی العلم فاحیی علم ابیه و لم یکتب عن احد الاّ عمّن امره ابوه ان یکتب و قال الخطیب کان ثقة ثبتا فهما ولد سنة ثلث عشرة و مائتین و مات سنة تسعین و مائتین

وجه هفتم: روایت ابن مردویه

وجه هفتم آنکه این حدیث شریف را احمد بن موسی بن مردویه الاصفهانی که از اعاظم و افاخم اساطین محدثین سنیّه است روایت نموده چنانچه اخطب خوارزم در کتاب المناقب گفته اخبرنا شهردار هذا إجازة

اخبرنا عبدوس بن عبد اللّه بن عبدوس الهمدانی کتابة حدّثنا الشریف ابو طالب الجعفری حدّثنا ابن مردویه الحافظ حدّثنا اسحاق بن محمد بن علی بن خالد حدّثنا احمد بن زکریا حدّثنا ابو طهمان حدّثنا محمد بن خالد الهاشمی حدّثنا الحسین بن اسماعیل بن حماد عن ابیه عن زیاد بن المنذر عن محمّد بن علی بن الحسین عن ابیه عن جدّه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم کنت انا و علی نور ابین

ص:107

یدی اللّه تعالی من قبل ان یخلق آدم باربعة عشر الف عام فلمّا خلق اللّه تعالی آدم سلک ذلک النّور فی صلبه فلم یزل اللّه تعالی ینقله من صلب الی صلب حتی اقرّه فی صلب عبد المطّلب فقسمه نصفین قسما فی صلب عبد اللّه و قسما فی صلب أبی طالب فعلیّ منّی و انا منه لحمه لحمی و دمه دمی فمن احبّه فبحبّی احبّه و من ابغضه فببغضی ابغضه فهذا ابن مردویه امام الحفاظ رئیس الصدر و الایقاظ بالغ فی الارشاد و التنبیه و الایقاظ حیث روی الحدیث الشریف ناصرا للحق سالکا سوی الصراط مرغما اناف ارباب الجحود و الالطاط محترزا عن الزیغ و الاختلاط غیر معرّج علی مجازفات الانکاس السّقاط فاللّه ولی التوفیق و الصّائن عن الاختباط

وجه هشتم: روایت ابن عبد البر

وجه هشتم آنکه حافظ ابو عمر یوسف بن عبد اللّه المعروف بابن عبد البر النمری القرطبی در کتاب بهجة المجالس و انس الجالس که مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی چلپی در کشف الظنون گفته بهجة المجالس و انس الجالس للحافظ أبی عمر یوسف بن عبد اللّه بن عبد البر النمریّ القرطبی المتوفی سنة ثلث و ستّین و اربعمائة و هو فی مجلد من الکتب المعتبرة فی المحاضرات مرتّب علی مائة و اربعة و عشرین بابا اوّله امّا بعد فان اولی الخ بعد ذکر فضائل عدیده جناب امیر المؤمنین علیه السلام که از جمله آن حدیث طیرست گفته و

قال صلّی اللّه علیه و سلّم خلقت انا و علی من نور واحد نسبّح اللّه تعالی یمنة العرش قبل ان یخلق آدم بالفی عام فلمّا انتهی النور الی عبد المطلب جعله نصفین نصف فی عبد اللّه و نصف فی صلب أبی طالب و شق لنا

ص:108

من اسمه فاللّه محمود و انا محمد و اللّه الا علی و هذا علی فللّه درّ ابن عبد البر حیث صدق و برّوا بان عن صحة هذا الحدیث الشریف الذی هو قذی عین کل معاند نایح هرّ فظهر انّ المنکر له و الرادّ علیه و المکذّب له لا یمیز الهرّ من البرّ و انه بهذه الخسارة و الجسارة اعظم جریرة جروا فحش طعن علی نفسه جرّ و خدع معتقدیه بتلبیس الحق و تدلیس الباطل و غرّ و ما نفعهم بهذا التلمیع بل اعظم ضرر ضرّ و انّه و ان سرّهم ظاهرا و لکنه حقیقة أخزاهم و اقحمهم فی الوبال و النکال و ما سرّ فیا للعجب من المخاطب الحاذق و الفاضل الماهر الصّادق کیف یدّعی اجماع السنیة علی وضع هذا الحدیث الشریف و ابن عبد البر امامهم الفائق الواصل الی الحقائق المدرک للدقائق یظهر صحته بنسبته حتما و جزما الی افضل الخلائق علیه و آله افضل صلاة و سلام ما ذرّ شارق و برق بارق و اضاء بازق و جنّ غاسق فهل یقول اتباع المخاطب انّ ابن عبد البرّ و العیاذ باللّه متهوّر مائق او متهجّم فاسق او معاند مارق لاجماع السنیّة خارق او یندمون علی کذبه و فریته و افترائه فیرجعون الی الحق الحقیق بالاتباع الواثق

وجه نهم: روایت خطیب

وجه نهم آنکه ابو بکر احمد بن علی بن ثابت الخطیب البغدادی این حدیث شریف را در تاریخ بغداد که ممدوح ائمّه نقّادست روایت نموده چنانچه محمد بن یوسف الکنجی در کفایة الطالب فی مناقب علی بن أبی طالب گفته الباب السّابع و الثمانون فی ان علیّا خلق من نور النّبی

اخبرنا

ص:109

ابراهیم بن برکات الخشوعی بمسجد الرّبوة من غوطة دمشق اخبرنا الحافظ علی بن الحسن اخبرنا ابو القسم هبة اللّه اخبرنا الحافظ ابو بکر الخطیب اخبرنا علی بن محمّد بن عبد اللّه العدل العدلی اخبرنا ابو علی الحسن بن صفوان حدّثنا محمّد بن سهل العطّار حدّثنی ابو ذکوان حدثنی حرب بن بیان الضریر من اهل قیساریة حدثنی احمد بن عمرو حدّثنا احمد بن عبد اللّه عن عبید اللّه بن عمرو عن عبد الکریم الجزری عن عکرمة عن ابن عبّاس قال قال النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم خلق اللّه قضیبا من نور قبل ان یخلق الدنیا باربعین الف عام فجعله امام العرش حتّی کان اوّل مبعثی فشق منه نصفا فخلق منه نبیّکم فالنّصف الآخر علیّ بن أبی طالب قلت هکذا اخرجه امام اهل الشام عن امام اهل العراق کما سقناه و هو فی کتابیهما فیا للعجب العجیب یروی هذا الحدیث الشریف النّقّاد الخطیب الذی هو امامهم البارع الحسیب و ملاذهم الجهیذ المحقق الاریب و منتجع اهل الحدیث و فخر ارباب السیر و التنقیر و التنقیب و ممیّز السلیم من السقیم و مزیّل المقبول من المعیب و هو الثافی للکذب عن الدّین الحنیف و الشرع الشریف ثم یکون موضوعا باجماع السّنیّة عند المخاطب اللبیب هل هذا الاّ بهت غریب و عدوان مثیر للقلق و الوجیب فاللّه القریب المجیب هو المجازی علی اعتدائهم و جفائهم و هو حسیب و محامد فاخره و مدائح زاهره و مناقب عقیله و فضائل جلیله و اطراءات جمیله تاریخ بغداد

ص:110

که در ان حدیث نور روایت کرده از افادات علمای نقاد و تحقیقات اساطین والا نژاد بلکه از ارشادات مخاطب رئیس الاوتاد در کمال وضوح و ظهورست بن جزله در مختار مختصر تاریخ بغداد گفته و لما کان الحدیث و العنایة به و معرفة الرّجال الناقلین له من اجلّ العلوم الشرعیة و اشرفها استحق من صرف إلیه زمانه و وفّر علیه تعبه الثناء و المدح و التّرحم علی السلف الماضین منهم و قد صنّف الناس فی ذلک و اوغلوا و بالغوا و میّزوا الثقة من المتّهم و الضّعیف من القویّ و ما اعظم فائدة ذلک و اجلّ موقعه لکثرة ما دسّ الملاحدة و الزنادقة من الاحادیث الموضوعة البشعة المنفرة التی فسد بسماعها خلق من الناس و اعتقد الغرّ عند سماعها انّها من قول صاحب الشرع فهلک و تسرع الی التکذب و مال انی الخلاعة نعوذ باللّه من الشقاء و البلاء و هذا الکتاب الّذی صنّفه الشیخ ابو بکر احمد بن علی بن ثابت الخطیب الحافظ البغدادی رحمه اللّه و سمّاه تاریخ بغداد کتاب جلیل فی هذا العلم نفیس قد تعب و سهر فیه و اطال الزّمان و اللّه تعالی یثیبه و یحسن إلیه الاّ انّه طویل و للاطالة آفات اقربها الملل و الملل داعیة الترک و قد استخرت اللّه و اختصرته و ذکرت اسماء الرجال الذین ذکرهم علی ترتیبه و ما استحنته من غیر حکایة و شعر و حدیث نقلته فالاغراض تختلف و هوی القلوب سریرة لا تعلم

وجه دهم: روایت ابن المغازلی

وجه دهم آنکه ابو الحسن علی بن محمّد بن الطیّب الجلابی المعروف بابن المغازلی این حدیث شریف را بسته طریق روایت نموده

ص:111

چنانچه در کتاب مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام که نسخه آن جناب الحبر الهمام عمدة الکرام مولوی سیّد شریف حسین خان ادام اللّه المنان برای حقیر از حدیده خرید فرموده آوردند گفته

قوله علیه السلام کنت انا و علی نور ابین یدی اللّه

اخبرنا ابو غالب محمد بن احمد بن سهل النّحوی رحمه اللّه قال اخبرنا ابو الحسن علی بن منصور الحلبی الاخباری قال حدّثنا علی بن محمد الغدوی السمساطی قال حدّثنا الحسن بن علی بن زکریّا قال حدّثنا احمد بن المقدام العجلی قال حدّثنا الفضیل بن عیاض عن ثور بن یزید عن خالد بن معدان عن زاذان عن سلمان الفارسی قال سمعت حبیبی محمدا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول کنت انا و علیّ نورا بین یدی اللّه عزّ و جلّ یسبح اللّه ذلک النور و یقدّسه قبل ان یخلق آدم بالف عام فلمّا خلق اللّه آدم رکب ذلک النور فی صلبه فلم یزل فی شیء واحد حتی افترقنا فی صلب عبد المطلب ففیّ النبوة و فی علی الخلافة

اخبرنا ابو طالب محمّد بن احمد بن عثمان قال حدّثنا محمد بن الحسن بن سلیمان قال حدّثنا عبد اللّه بن محمد العکبری قال حدّثنا عبد اللّه بن محمّد بن حسّان الهروی قال حدّثنا جابر بن سهل بن عمر بن حفص حدّثنی أبی عن الاعمش عن سالم بن أبی الجعد عن أبی ذرّ قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول کنت انا و علی نورا عن یمین العرش یسبّح اللّه ذلک النور و یقدسه قبل ان یخلق اللّه آدم باربعة عشر الف عام فلم ازل انا و علیّ فی شیء واحد حتی افترقنا فی صلب عبد المطّلب

ص:112

اخبرنا ابو غالب محمد بن احمد بن سهل النحوی نا ابو عبد اللّه محمّد بن علی بن مهدی السفطی الواسطی املا قال اخبرنا احمد بن علی القواریری الواسطی نا محمد بن عبد اللّه بن ثابت نا محمّد بن مصفّانا بقیة بن الولید عن سوید بن عبد العزیز عن جابر بن عبد اللّه عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال انّ اللّه عز و جل انزل قطعة من نور فاسکنها فی صلب آدم فساقها حتی قسمها جزءین جزءا فی صلب عبد اللّه و جزءا فی صلب أبی طالب فاخرجنی نبیّا و اخرج علیّا وصیّا فهذا ابو الحسن الجلاّبی المغازلی الحاوی لمحاسن الفضائل و مکارم المعالی قد اثبت حتما هذا الحدیث الشّریف رغما لآناف المنکرین الجاحدین و نسف الرّماد علی وجوه الحائدین عن الدین و اوجع قلوب الرّادّین المبطلین و اغاظ صدور الصّادّین المدغلین فانماث بسعی الجلابیّ ملح تزویقات المخاطب الخالب الجالب انواع الختل انمیاثا و صار هو فی غزله و نسجه کالّتی نقضت غزلها من بعد قوّة انکاثا و مخفی نماند که در آخر نسخه حاضره مناقب ابن المغازلی این عبارت مسطورست قال فی النّسخة التی نقلت منها هذه قال فی الامّ قال فی نسخة الفقیه بهاء الدّین علیّ بن احمد الاکوع فرغ من نسخها ابو الحسن علیّ بن محمّد بن الحسن بن أبی نزار بن الشرقیة بواسط العراق فی ثانی عشر من شوّال من سنة خمس و ثمانین و خمسمائة و اللّه ولیّ التّوفیق ثم قال فی أمّ الامّ و فرغت من نسخها فی جمادی الآخرة

ص:113

من سنة ثلث و عشرین و ستمائة و کتب عمر بن الحسن بن ناصر بن یعقوب ختم اللّه له بخیر و قال فی أمّ هذه النّسخة یوم تاسع عشر من شهر المحرّم الحرام من سنة احدی و تسعین و تسعمائة سنة بمدینة ثلا حماه اللّه بالصالحین من عباده و کتب مالکه مملوک آل محمد سعید بن عبد اللّه بن صالح عفا اللّه عنه و حشره فی زمرتهم و فرغت انا من تحصیل هذه النسخة المبارکة و انا الفقیر الی مغفرة اللّه و کرمه و العائذ به من الیم عذابه و نقمه الحسین بن عبد الهادی بن احمد بن صلاح ثبّته اللّه بالقول الثابت فی الدنیا و الآخرة آخر نهار الخمیس خامس شهر جمادی الآخرة سنة سبع و ثلثین و الف سنة بمدینة ثلا حرسها اللّه تعالی بالصالحین من عباده و الحمد للّه رب العالمین و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطاهرین هذا و انا اسأل من اطّلع علی هذا الکتاب و استوصیه ان یدعو لی بما امکن من الدعاء لا سیما لحسن الخاتمة و العقبی و باللّه التوفیق و الاعانة و هو حسبی و نعم الوکیل و نیز در آخر نسخه مذکوره مسطورست قال فی آخر النسخة التی نقلت منها هذه ما لفظه حکایة حسنة من المناقب مسموعة فی فضل اهل البیت قال ابو الحسن علی بن محمّد بن الشرقیة حضر عندی فی دکانی بالوراقین بواسط یوم الجمعة خامس ذی القعدة من سنة ثمانین و خمسمائة القاضی العدل جمال الدین نعمة اللّه بن علی بن احمد العطار و حضر ایضا عندی

ص:114

الامیر شرف الدین ابو شجاع بن العبری الشاعر فسأل شرف الدّین القاضی جمال الدین ان یسمعه المناقب فابتدأ بالقراءة علیه من نسختی التی بخطی فی دکانی یومئذ و هو یرویها عن جدّه العلامة العدل المعمر محمد بن علی المغازلی عن ابیه المصنّف فهما فی القراءة و قد اجتمع علیهما جماعة إذ اجتاز ابو مصر قاضی العراق و ابو العباس ربیعة و هما ینبزان بالعدالة فوقفا یغوغیان و ینکران علیه قراءة المناقب و اطنب قاضی العراق فی التهزّء و المجنون و قال فی جملة مقالیة علی طریق الاستهزاء أی قاضی اجعل لنا وظیفة کل یوم جمعة بعد الصّلوة تسمعنا شیئا من هذه المناقب فی المسجد الجامع فقال لهم القاضی نعمة اللّه بن العطّار ما انتما من اهلها انتما قد حضرتما فی درب الخطیب و ذکرتما انّ علیّا ما کان یحفظ سورة واحدة من کتاب اللّه تعالی و المناقب تتضمّن انّه ما کان فی الصّحابة اقرأ من علی بن أبی طالب فما انتما من اهلها فاکثرا الغوغاء و التهزّء فضجر القاضی نعمة اللّه بن العطّار و قال بمحضر جماعة کانوا وقوفا اللّهمّ ان کان لاهل بیت نبیّک عندک حرمة و منزلة فاخسف به داره و عجّل نکایته فبات فی لیلته تلک و فی صبیحة یوم السّبت من سنة ثمانین و خمسمائة خسف اللّه تعالی بداره فوقعت هی و القنطرة و جمیع المسنّاة الی دجلة و تلف منه فیها جمیع ما کان یملک من مال و اثاث و قماش فکانت هذه المنقبة من اطرف

ص:115

ما شوهد یومئذ من مناقب آل محمّد صلوات اللّه علیهم فقال علی بن محمّد بن الشرقیّة فی ذلک الیوم فی هذا المعنی یا ایّها العدل الّذی هو عن طریق الحقّ عادل متجنّبا سبل الهدی و الی سبیل الغی مائل یمثل اهل البیت یا مغرور ویحک انت هازل دع عنک اسباب الخلاء عة و استمع منّی الدلائل بالامس حین جحدت من افضالهم بعض الفضائل و جریت فی سنن السّخر و لست تسمع عذل عاذل نزل القضاء علی دیارک فی صباحک شرّ نازل اضحت دیارک سابحات فی الثری خسف الزلازل و بقیت یا مغرور فی الدّارین لم تحظ بطائل هذا الجزاء بهذه الدنیا فعد لهم غدا ما انت قائل قال علیّ بن محمّد بن الشرقیّة و قرأت المناقب التی صنّفها ابن المغازلی بمسجد الجامع بواسط الذی بناه الحجاج بن یوسف الثقفی لعنه اللّه و لقاه ما عمل فی مجالس ستة اولها الاحد رابع صفر و آخرهنّ عاشر صفر سنة ثلاث و ثمانین و خمسمائة فی امم لا تحصی عدیدهم و کتب قاریها بالمسجد الجامع علی بن محمّد بن الشرقیّة و ظاهرست که کابلی امام المستکبرین و مخاطب قمقام المتهوکین در پی ابطال و توهین تکذیب و تهجین حدیث ولایت و حدیث طیر و حدیث انا مدینة العلم و حدیث تشبیه و حدیث نور که همه در مناقب ابن المغازلی مذکورست افتادند و زبان را بانواع خرافات و مکابرات و اصناف هفوات و مجازفات گشادند پس مخاطب عمدة الحذّاق و ابن الجوزی کثیر الشقاق و کابلی فاقد الخلاق و

ص:116

امثال ایشان از ارباب مکابره و اصحاب اخفاق مثل قاضی عراق در استحقاق عذاب و تنکیل و عنف سیاق و عقاب اردا و ایباق و نهک و هتک و برجم و صلم و اخلاق و خسف و رجف و نسف و اغراق و اتلاف مال و خسران مآل و سخط ایزد خلاق ریبی نماند و اگر در دار دنیا بخسف و غرق مبتلا شدند اوشان را چه سود و ما را چه ضرر و ان عذاب الآخرة ادهی و أمر

وجه یازدهم: روایت دیلمی

وجه یازدهم آنکه ابو شجاع شیرویه بن شهردار بن شیرویه بن فناخسرو الدیلمی الهمدانی این حدیث شریف را روایت نموده چنانچه در فردوس الاخبار که اصل نسخه آن پیش فقیر خاکسار حاضرست گفته سلمان

کنت انا و علیّ نورا بین یدی اللّه مطیعا یسبّح اللّه و یقدسه قبل ان یخلق آدم باربع عشر الف سنة فلمّا خلق اللّه آدم رکب ذلک النور فی صلبه و لم یزل فی شیء واحد حتّی افترقنا فی صلب عبد المطّلب فجزء انا و جزء علی بن أبی طالب و نیز دیلمی در باب الخاء گفته سلمان

قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خلقت انا و علی من نور واحد قبل ان یخلق آدم باربعة الف عام فلما خلق اللّه تعالی آدم رکب ذلک النور فی صلبه فلم نزل فی شیء واحد حتی افترقنا فی صلب عبد المطلب ففی النبوّة و فی علی الخلافة فهذا شیرویه بن شهردار شهر سیف الانتقام و الاصطلام علی المنکرین الاغثام و الجاحدین الاقزام وصال علی زرافة المکابرین صولة الضّرغام حیث اثبت بروایة هذا الحدیث اجلّ فصیلة لعلی علیه السلام و ابان کذب الحاکمین بالوضع و المنهمکین فی الخدع علی سائر اولی الالباب

ص:117

و الافهام بذکر هذا الحدیث الشریف فی کتابه الذی مدحه بنفسه و مدحه غیره من الاعلام الفخام

وجه دوازدهم: روایت عاصمی

وجه دوازدهم آنکه ابو محمد احمد بن محمد بن علی العاصمی در زین الفتی شرح سوره هل اتی حدیث نور را بطرق متعدّده روایت کرده و بر مشابهت آن حضرت با حضرت آدم علیه السلام در خلق استدلال کرده و روایات دیگر هم مؤید آن وارد کرده و هذه عبارته ذکر مشابه ابینا آدم علیه السلام فانه قد وقعت المشابهة بین المرتضی و بینه علیه السلام بعشرة اشیاء اوّلها بالخلق و الطّینة و الثانی بالمکث و المدّة و الثالث بالصّاحبة و الزّوجة و الرابع بالتزویج و الخلعة و الخامس بالعلم و الحکمة و السادس بالذّهن و الفطنة و السّابع بالامر و الخلافة و الثامن بالاعداء و المخالفة و التاسع بالوفاة و الوصیّة و العاشر بالاولاد و العترة اما الخلق و الطینة فانّ آدم علیه السّلام خلق من الطّین و خلط طینه بنور الیقین فکان طینیا دینیّا و کذلک المرتضی خلق من الطینة الطاهرة و التربة الزکیّة الزاهرة و لذلک

قال المصطفی خلقت من اطیب الطّین و خلق محبّی من اسفلها ثم خلطت العلیاء بالسّفلی فلو لا النّبوة و الرسالة لکنت رجلا من امّتی و الّذی یؤیّد ما قلنا ما

اخبرنی به محمّد بن أبی زکریا الثقة قال اخبرنا محمّد بن عبد اللّه الحافظ قال حدّثنا اسحاق بن محمّد بن علیّ بن خالد الهاشمیّ بالکوفة قال حدّثنا احمد بن زکریّا بن طهمان قال حدّثنا محمّد بن خالد الهاشمی قال حدّثنا الحسن

ص:118

بن اسماعیل بن حماد بن أبی حنیفة عن ابیه عن زیاد بن المنذر عن محمّد بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب عن ابیه عن جدّه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم کنت انا و علیّ نورا بین یدی اللّه عزّ و جل من قبل ان یخلق آدم باربعة عشر الف عام فلمّا خلق اللّه آدم نقل ذلک النّور من صلبه فلم یزل ینقله من صلب الی صلب حتی اقره فی صلب عبد المطلب فقسّمه قسمین فصیّر قسمی فی صلب عبد اللّه و قسم علیّ فی صلب أبی طالب فعلیّ منّی و انا منه لحمه من لحمی و دمه من دمی فمن احبّه فبحبی احبّه و من ابغضه فببغضی ابغضه

و اخبرنا محمّد بن یحیی قال اخبرنا ابو محمّد حاج بن نذیر المحاربی الکوفی القاضی بکوفة قال اخبرنا ابو جعفر محمّد بن علی بن دحیم الشیبانی قال حدّثنا ابو عبد اللّه الحسین بن الحکم الحمیری قال حدّثنا ابراهیم بن اسحاق الضبّی قال حدّثنا عمرو بن ثابت عن أبی حمزة الثمالی عن سعید بن جبیر عن أبی الحمراء عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال لما اسری بی الی السّماء نظرت الی ساق العرش الایمن فاذا علیه مکتوب لا اله الاّ اللّه محمّد رسول اللّه ایّدته بعلی و نصرته به

و اخبرنا محمّد بن أبی زکریّا قال اخبرنا محمّد بن عبد اللّه الحافظ قال اخبرنا سعید بن خالد المطوعی بنیسابور قال حدّثنا محمّد بن احمد بن أبی یحیی الترمذی قال حدّثنا موسی بن عیسی قال حدّثنا ایوب بن زهیر و کان من البکائین عن عبد اللّه بن عبد الملک عن مالک بن انس عن نافع

ص:119

عن ابن عمر قال بینما رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم جالس ذات یوم ببطحاء مکة إذ هبط علیه جبرئیل الروح الامین قال یا محمّد انّ ربّ العرش یقرأ علیک السّلام و یقول لک لمّا اخذ میثاق النبیین اخذ میثاقک فی صلب آدم فجعلک سیّد الانبیاء و جعل وصیّک سیّد الاوصیاء علی بن أبی طالب و یقول یا محمّد و عزّتی لو سألتنی ان ازیل السّموات و الارض لازلتها لکرامتک علیّ و ذکر الحدیث قال لم فکتب من حدیث مالک بن انس الاّ عن هذا الشیخ و

اخبرنا الشیخ ابو عبد اللّه الحسین بن محمّد البستی الارغندی قال حدّثنا ابو محمّد عبد اللّه بن أبی منصور قال حدثنا ابو حاتم محمد بن ادریس الحنظلی الرّازی قال حدّثنا محمّد بن عبد اللّه بن انس بن مالک الانصاری قال حدّثنی حمید الطویل عن انس بن مالک عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم قال کل مولود یولد فهو فی سرته و انا و علی بن أبی طالب خلقنا من تربة واحدة

اخبرنا الحسین بن محمّد قال حدّثنا عبد اللّه بن أبی منصور قال حدّثنا محمّد بن بشر قال حدّثنا محمّد بن عبد اللّه بن المثنّی قال حدثنی حمید الطویل عن انس بن مالک قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خلقت انا و علی بن أبی طالب من نور واحد یسبّح اللّه عزّ و جل فی یمنة العرش قبل خلق الدّنیا و لقد سکن آدم الجنة و نحن فی صلبه و لقد رکب نوح السفینة و نحن فی صلبه و لقد قذف ابراهیم فی النار و نحن فی

ص:120

صلبه فلم یزل یقلبنا اللّه عزّ و جل من اصلاب طاهرة الی ارحام طاهرة حتی انتهی بنا الی عبد المطّلب فجعل ذلک النور بنصفین فجعلنی فی صلب عبد اللّه و جعل علیّا فی صلب أبی طالب و جعل فیّ النبوّة و الرّسالة و جعل فی علی الفروسیّة و الفصاحة و اشتقّ لنا اسمین من اسمائه فربّ العرش محمود و إذا محمّد و هو الاعلی و هذا علیّ فهذه الاحادیث تدلّ علی صحّة ما اشرنا إلیه و رجحان ما دللنا علیه فهذا العاصمیّ قد جهد جهدا بلیغا کافیا و وکد وکدا سدیدا شافیا فی اثبات هذا الحدیث الشریف من طرق متعددة و وجوه متنوعة ثم استدلّ بها و احتج فانقذ المرتابین و المشککین من اللجج و کشف فتام العناد و الرّهج و اسعر لاحراق المعاندین لهبا شدید الوهج

وجه سیزئهم: روایت نطنزی

وجه سیزدهم آنکه ابو الفتح محمد بن علی بن ابراهیم النطنزی در خصائص علویه علی ما نقل گفته

انبانا ابو علی الحسن بن احمد بن الحسن الحداد قال حدّثنا ابو نعیم احمد بن عبد اللّه بن احمد الحافظ قال حدّثنا احمد بن یوسف بن خلاد النصیبی ببغداد قال حدّثنا الحرث بن أبی أسامة التمیمی قال حدثنا داود بن المحبر بن محمد قال حدّثنا قیس بن الربیع عن عباد بن کثیر عن أبی عثمان الرّازی عن سلمان الفارسی قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول خلقت انا و علی بن أبی طالب من نور عن یمین العرش نسبّح اللّه و نقدّسه من قبل ان یخلق اللّه عزّ و جل آدم باربع عشرة آلاف سنة فلما خلق اللّه آدم نقلنا

ص:121

الی اصلاب الرّجال و ارحام النساء الطاهرات ثم نقلنا الی صلب عبد المطلب و قسمنا بنصفین فجعل النصف فی صلب أبی عبد اللّه و جعل النصف فی صلب أبی طالب فخلقت من ذلک النّصف و خلق علیّ من النصف الآخر و اشتق اللّه لنا من اسمائه اسما و اللّه محمود و انا محمّد و اللّه الاعلی و اخی علیّ و اللّه فاطر و ابنتی فاطمة و اللّه محسن و ابنای الحسن و الحسین فکان اسمی فی الرّسالة و النبوّة و کان اسمه فی الخلافة و الشجاعة فانا رسول اللّه و علیّ سیف اللّه فهذا ابو الفتح فتح باب الصّواب بروایة هذا الحدیث الشریف الکاشف للحجاب الممیّز للقشر من اللّباب فسدّ خوخة التشکیک و الارتیاب و زعزع ارکان المدغلین الاوشاب و اقام علی الحقّ حجّة متینة لاولی الالباب و نیز نطنزی در خصائص گفته

اخبرنی علی بن ابراهیم القاضی بفرات قال اخبرنی والدی قال اخبرنی جدّی قال حدثنا حجّاج بن روبه عن ابن نجیح عن مجاهد عن ابن عبّاس رضی اللّه عنه قال لما خلق اللّه عزّ و جل آدم و نفخ فیه من روحه عطس فالهمه اللّه الحمد للّه رب العالمین فقال له ربّه یرحمک ربک فلمّا سجد له الملائکة تداخله العجب فقال یا ربّ خلقت خلقا هو احبّ إلیک منّی فلم یجب ثم قال الثانی فلم یجب ثم قال الثالثة فلم یجب ثم قال الرابعة فقال اللّه عزّ و جلّ له نعم و لولاهم ما خلقتک فقال یا رب فارینهم فاوحی اللّه عزّ و جلّ الی ملائکة الحجب ان ارفعوا الحجب فلمّا رفعت إذا آدم بخمسة اشباح قدّام العرش فقال یا ربّ

ص:122

من هولاء قال یا آدم هذا نبیّی و هذا علی امیر المؤمنین ابن عمّ النّبی و هذه فاطمة بنت نبیّی و هذان الحسن و الحسین ابنا علیّ و ولد نبیی ثم قال یا آدم هم الاول ففرح بذلک فلمّا اقترف الخطیئة قال یا ربّ اسالک بمحمّد و علی و فاطمة و الحسن و الحسین لما غفرت لی فغفر اللّه له فهذا الذی قال اللّه عزّ و جلّ فَتَلَقّی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ فَتابَ عَلَیْهِ فلمّا اهبط الی الارض صاغ خاتما فنقش علیه محمّد رسول اللّه و یکنی آدم بابی محمّد و فضل و جلالت و عظمت و نبالت نطنزی بر متتبع از عبارت کتاب الانساب سمعانی که سابقا در مجلد حدیث تشبیه مذکور شد ظاهرست که نطنزی شیخ و استاد سمعانیست و او افضل اهل خراسانست در لغت و ادب و قیام بصنعت شعر و سمعانی بر او علم ادب خوانده و ازو استفاده نموده و نیز ظاهرست که سمعانی گاهی باو ملاقات نکرده مگر اینکه ازو کتابت کرده و اقتباس نموده و آخرا بمرو ازو سماع حدیث فرموده و از افاده علاّمه ابن النجّار تابانست که او نادره فلک و نابغه دهر بوده و در بعض فضائل بر اهل زمان خود فائق بود و خلیل صفدی در وافی بالوفیات افاده نموده که او از بلغاء اهل نظم و نثر بود سفر بلاد نموده و باکابر ملاقات کرده و او کثیر المحفوظ و محبّ علم و سنت و زیاده کننده صدقه و صیام بود صحبت کرد با ملوک و سلاطین و نزد ایشان برای او وجاهتی عظیم بود و او بر ایشان بسیار تکبر می کرد و بر اهل علم از سر تواضع پیش می آمد

وجه چهاردهم: روایت شهردار دیلمی

وجه چهاردهم آنکه ابو منصور شهردار بن شیرویه بن شهردار بن شیرویه الدیلمی این حدیث شریف را روایت نموده چنانچه از عبارات آتیه اخطب خوارزم ظاهر و باهر خواهد شد

ص:123

و ابراهیم بن محمد الحموینی در فرائد السمطین گفته

انبأنی ابو طالب بن الحسین الخازن عن ناصر بن أبی المکارم إجازة قال انبانا ابو المویّد الموفق بن احمد إجازة ان لم یکن سماعا انبانی العزیز بن محمّد عن والده أبی القاسم بن أبی الفضل بن عبد الکریم إجازة قال اخبرنا شهردار بن شیرویه بن شهردار الدیلمی إجازة انبانا عبدوس بن عبد اللّه حدّثنا ابو علی محمد بن احمد العطشی حدّثنا ابو سعید العدوی الحسن بن علیّ حدّثنا احمد بن المقدام العجلی ابو الاشعث حدّثنا الفضیل بن عیاض عن ثور بن یزید عن خالد بن معدان عن زاذان عن سلمان قال سمعت حبیبی المصطفی محمّدا صلّی اللّه علیه و سلّم یقول کنت انا و علی نورا بین یدی اللّه عزّ و جل مطیعا یسبّح اللّه ذلک النور و یقدسه قبل ان یخلق اللّه آدم باربعة عشر الف سنة فلمّا خلق اللّه تعالی آدم رکب ذلک النّور فی صلبه فلم نزل فی شیء واحد حتی افترقنا فی صلب عبد المطلب فجزء انا و جزء علیّ فهذا شهردار الجلیل الفجار قد روی الحدیث الشریف الظاهر الاعتبار فوضح الحق بروایته و الباطل بار و ظهر ان الابطال و الانکار ناش من الحقد و الضغن المعقب للخسار و آت من التهوّر و التحیّر الجالب للهوان و الصّغار

وجه پانزدهم: روایت اخطب خوارزم

وجه پانزدهم آنکه ابو المؤید موفق بن احمد بن أبی سعید اسحاق المعروف باخطب خوارزم این حدیث شریف را روایت فرموده چنانچه در کتاب المناقب که نسخه آن در سفر عراق بدست این عبد مفتاق رسیده می فرماید

اخبرنی شهردار هذا إجازة اخبرنا عبدوس بن عبد اللّه الهمدانی کتابة حدّثنا

ص:124

ابو الحسن علیّ بن عبد اللّه حدّثنا ابو علی محمّد بن احمد العطشی حدّثنا ابو سعید العدوی الحسن بن علیّ حدّثنا احمد بن المقدام العجلی حدّثنا ابو الاشعث حدّثنا الفضیل بن عیاض عن ثور بن یزید عن خالد بن معدان عن زاذان عن سلمان قال سمعت حبیبی المصطفی محمّدا صلّی اللّه علیه و سلّم یقول کنت انا و علی نورا بین یدی اللّه عزّ و جلّ مطیعا یسبّح اللّه ذلک النّور و یقدّسه قبل ان یخلق آدم باربعة عشر الف عام فلمّا خلق اللّه تعالی آدم رکّب ذلک النّور فی صلبه فلم یزل فی شیء واحد حتّی افترقنا فی صلب عبد المطّلب فجزء انا و جزء علی

و اخبرنی شهردار هذا إجازة اخبرنا عبدوس بن عبد اللّه بن عبدوس الهمدانی کتابة حدّثنا الشریف ابو طالب الجعفری حدّثنا ابن مردویه الحافظ حدّثنا اسحاق بن محمّد بن علی بن خالد حدّثنا احمد بن زکریّا حدّثنا ابن طهمان حدّثنا محمّد بن خالد الهاشمی حدّثنا الحسین بن اسماعیل بن حماد عن ابیه عن زیاد بن المنذر عن محمّد بن علی بن الحسین عن ابیه عن جدّه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم کنت انا و علی نورا بین یدی اللّه تعالی من قبل ان یخلق آدم باربعة عشر الف عام فلمّا خلق اللّه آدم سلک ذلک النّور فی صلبه فلم یزل اللّه ینقله من صلب الی صلب حتی اقرّه فی صلب عبد المطلب فقسّمه نصفین قسما فی صلب عبد اللّه و قسما فی صلب أبی طالب فعلی منّی و انا منه لحمه لحمی و دمه دمی فمن احبه فبحبی احبّه و من ابغضه فببغضی ابغضه و نیز اخطب در کتاب المناقب گفته اخبرنی سیّد الحفّاظ ابو منصور شهردار بن شیرویه بن شهردار الدیلمی الهمدانی فیما کتب الی من همدان اخبرنا ابو الفتح عبدوس بن عبد اللّه بن عبدوس الهمدانی کتابة حدّثنا الشیخ الخطیب ابو الحسن صاعد بن محمّد بن الغیاث الدامغانی حدّثنا ابو یحیی محمّد بن عبد العزیز البسطامی

ص:125

حدّثنا ابو بکر القرشی حدّثنا ابو سعد الحسن بن علی بن زکریا حدّثنا هدبة بن خالد القیسی عن حماد بن ثابت البنانی عن عبید بن عمیر اللّیثی عن عثمان بن عفّان قال قال عمر بن الخطّاب انّ اللّه تعالی خلق ملائکته من نور وجه علیّ بن أبی طالب فهذا ابو المؤیّد موفق المؤیّد الموفق لاحقاق الحقّ و ازهاق الباطل المزوّق قد روی هذا الحدیث الشریف المحقق من طریقین و عززهما بثالث فرمی اکباد المنکرین بسهم مفوّق و قد ظهر ظهورا لامعا و وضح وضوحا ساطعا من صدر کتابه هذا ان ما یرویه فیه یسیر من کثیر و غرفة من بحر غزیر فلا ینکر روایاته و اخباره و لا یبطل احادیثه و آثاره الاّ کلّ متعصّب حنق غریر و اللّه ولیّ التوفیق و التبصیر و الصّائن عن همزات کل خادع عن رویة الحق حسیر

وجه شانزدهم: روایت ابن عساکر

وجه شانزدهم آنکه علی بن الحسن بن هبة اللّه المعروف بابن عساکر این حدیث شریف را روایت نموده چنانچه محمد بن یوسف الکنجی الشافعی در کفایة الطالب گفته

اخبرنا ابو اسحاق الدمشقی اخبرنا ابو القاسم الحافظ اخبرنا ابو غالب بن البنّاء اخبرنا ابو محمّد الجوهری اخبرنا ابو علی بن محمّد بن احمد بن یحیی حدّثنا ابو سعید العدوی حدّثنا ابو الاشعث حدّثنا الفضیل بن عیاض عن ثور بن یزید عن خالد بن معدان عن زاذان عن سلمان قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول کنت انا و علی نورا بین یدی اللّه مطیعا یسبّح ذلک النور و یقدسه قبل ان یخلق آدم باربعة عشر الف عام فلمّا خلق اللّه آدم رکب ذلک النور فی صلبه فلم یزل فی شیء واحد حتی افترقنا فی صلب عبد المطلب فجزء انا و جزء علیّ قلت هکذا اخرجه محدّث الشام فی تاریخه فی الجزء الخمسین بعد الثلاثمائة قبل نصفه و لم یطعن فی سنده و لم یتکلم علیه و هذا یدلّ علی ثبوته فهذا ابن عساکر الامام الماهر و الناقد المحقق الفاخر ذو الفضل الزاهر و النّبل الباهر الّذی فنیت فی الثّناء و الاطّراء علیه الدفاتر

ص:126

و نفدت فی ذکر محاسنه و محامده المحابر قد اوضح الحق الظاهر و اردی عساکر الضلال و الجحود الخاثر و أباد لمة الغی و العدوان الفاتر فشرق بریقه کلّ مجادل مکابر و اظلم علیه الجوّ المضی الزّاهر و کاد من شدة الخجل ان یدسّ نفسه هونا فی التراب الساتر او یغرقه فی تیّار بحر زاخر

وجه هفدهم: روایت صالحانی

وجه هفدهم آنکه این حدیث شریف را نور الدّین ابو الرّجاء محمود بن محمّد الصّالحانی روایت نموده چنانچه شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل گفته

عن علی بن حسین عن ابیه عن جدّه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم کنت انا و علی نورا بین یدی اللّه تعالی من قبل ان یخلق اللّه تعالی آدم سلک ذلک النور فی صلبه فلم یزل اللّه ینقله من صلب الی صلب حتی اقرّه فی صلب عبد المطلب فقسم قسمین قسما فی صلب عبد اللّه و قسما فی صلب أبی طالب فعلی منّی و انا منه لحمه لحمی و دمه دمی و من احبّه فبحبی احبّه

و عن جابر رضی اللّه تعالی عنه انّ النّبی صلّی اللّه علیه و آله و بارک و سلّم کان بعرفات و علی کرم اللّه وجهه تجاهه فقال یا علی ادن منی ضع خمسک فی خمسی یا علی خلقت انا و انت من شجرة انا اصلها و انت فرعها و الحسن و الحسین اغصانها فمن تعلق بغصن منها ادخله الجنّة روی الحدیث الاوّل الامام الصّالحانی نور الدّین ابو الرجاء محمود بن محمّد الّذی سافر و رجل و ادرک المشایخ و سمع و اسمع و صنّف فی کل فن و روی عنه خلق کثیر و صحب بالعراق ابا موسی المدینی الامام و من فی طبقته باسناده الی الامام الحافظ أبی بکر بن مردویه باسناده مسلسلا مرفوعا و الحدیث الثانی الامام الحافظ الورع أبی نعیم الاصفهانی و روی الاول ایضا الامام شمس الدّین محمد بن الحسن بن یوسف الانصاری الزرندی المحدث بالحرم الشریف النّبوی المحمّدی و هر چند مناقب شامخه و مدارج باذخه صالحانی از همین عبارت ظاهرست لکن سابقا شنیدی که صاحب توضیح الدلائل در مقامات دیگر بمدح و ثناء و وصف و اطراء او پرداخته گاهی بامام عالم ادیب اریب محلی بسجایای مکارم و ملقب در میان

ص:127

ائمّه اعلام بمحیی السنّه و ناصر الحدیث و مجدد الاسلام عالم ربّانی و عارف سبحانی یاد کرده و گاهی بمحبی السنّه صالحانی و گاهی بامام صالحانی تعبیر کرده کما لا یخفی علی ناظره

وجه هجدهم: روایت مطرزی

وجه هیجدهم آنکه ابو الفتح ناصر بن عبد السیّد المطرزی این حدیث شریف را روایت نموده چنانچه از عبارت سابقه حموینی در روایت شهردار واضح و آشکار شد و نیز حموینی در فرائد السمطین گفته

انبانی الشیخ ابو طالب بن الحسین بن عبید اللّه عن محبّ الدّین محمّد بن محمود بن الحسن بن النجار إجازة عن برهان الدّین أبی الفتح ناصر بن أبی المکارم المطرزی إجازة قال انبانا ابو المؤیّد الموفق بن احمد المکّی اخطب خوارزم قال انبا سیّد الحفّاظ ابو منصور شهردار بن شیرویه بن شهردار الدّیلمی فیما کتب الیّ انبانا ابو الفتح کتابة انبانا الشریف ابو طالب انبانا الحافظ ابن مردویه حدّثنا اسحاق بن محمّد حدّثنا احمد بن زکریّا بن طهمان حدّثنا محمّد بن خالد حدّثنا الحسن بن اسماعیل عن ابیه عن زیاد بن المنذر عن محمّد بن علی بن الحسین عن ابیه عن جدّه صلوات اللّه علیهم قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم کنت انا و علیّ نورا بین یدی اللّه تعالی من قبل ان یخلق آدم باربعة عشر الف عام فلمّا خلق اللّه تعالی آدم سلک ذلک النّور فی صلبه فلم یزل اللّه تعالی ینقله من صلب الی صلب حتی اقرّه صلب عبد المطلب ثم اخرجه من صلب عبد المطلب فقسمه قسمین قسما فی صلب عبد اللّه و قسما فی صلب أبی طالب فعلی منی و انا منه لحمه لحمی و دمه دمی فمن احبّه فبحبی احبّه و من ابغضه فببغضی ابغضه فهذا المطرزی ابو الفتح ناصر ناصر للحق الزاهر فاتح باب الصّدق الباهر مطرز للصّواب بالطراز الفاخر کاسر ظهر کل معاند فاجر هاصر راس کل منکر خاسر فالحمد للّه فی الاوّل و الآخر و له الشکر فی الباطن و الظاهر علی توالی انعامه المتوافر و تواتر افضاله المتکاثر

وجه نوزدهم احتجاج قاسم خوارزمی بحدیث نور

وجه نوزدهم آنکه ابو محمد قاسم بن الحسین بن محمد الخوارزمی در شرح دیوان ابو العلاء در شرح

ص:128

بیت له الجوهر السّاری یوهّم شخصه یجوب إلیه محتدا بعد محتد

می فرماید هذا من

قوله کنت انا و علی نورا بین یدی اللّه عزّ و جل من قبل ان یخلق آدم باربعة عشر الف عام فلمّا خلق اللّه آدم نقل ذلک النّور الی صلبه فلم یزل ینقله من صلب الی صلب حتی اقرّه فی صلب عبد المطلب فقسمه قسمین فصیّر قسمی فی صلب عبد اللّه و قسم علیّ فی صلب أبی طالب فعلیّ منّی و انا منه فهذا العالم الحازم ابو محمّد القاسم الّذی هو لشعائر الفضل و البراعة راسم و بتحقیقه و تنقیده لوساوس الخابطین حاسم قد حسر القناع و شمر الذّیل و کشف عن ساق الجدّ و الاجتهاد فی تشیید مبانی السّداد و الرشاد و بلغ فی نصرة الحق اقصاه و وصل فی تایید الصّدق منتهاه و اثبت الحدیث الشریف قطعا و جزما و یقینا و حتما فلم یدع مقالا لقائل و لا مساغا لمکابر مجادل فجرع المنکرین مرارات الغصص و ضیق علیهم الفرض و اذاقهم الشع النغص فهم مکابدون لانواع العلز و المضض مقاسون صنوف النصب و الجرض قد اظلمت من تفاقم القلق و تراکم الحنق فی اعینهم الدنیا المشرقه و وقعوا من الحیرة و السّدم فی المهامه المردیة و المجاهل الموبقه و عقائل محامد و نفائس مفاخر و روائع ماثر و جلائل فضائل صدر الافاضل بر متتبعین افادات محققین اماثل مخفی نیست یاقوت حموی در کتاب معجم الأدباء گفته القاسم بن الحسین بن محمّد ابو محمّد الخوارزمی صدر الافاضل حقّا و واحد الدهر فی علم العربیّة

ص:129

صدقا ذو الخاطر الوقاد و الطّبع النّقاد و القریحة الحاذقة و النحیرة الصّادقة برع فی علم الادب و فاق فی نظم الشعر و نثر الخطب فهو انسان عین الزمان و غرة جبهة هذا الاوان سالته عن مولده فقال مولدی فی اللیلة التاسعة من شعبان سنة خمس و خمسین و خمسمائة و حضرت فی منزله بخوارزم فرأیت منه صدرا یملأ الصّدر ذا بهجة سنیّة و اخلاق هنیئة و بشر طلق و لسان ذلق فملأ قلبی و صدری و اعجز وصفه نظمی و نثری و استنشدته من قیله فانشدنی لنفسه بمنزله فی خوارزم فی سلخ ذی القعدة سنة ستّ عشرة و ستمائة یا زمرة الشعراء دعوة ناصح لا تاملوا عند الکرام سماحا انّ الکرام باسرهم قد اغلقوا باب السّماح و ضیّعوا المفتاحا و رایته شیخا بهی المنظر حسن الشیبة کبیرها سمینا بدینا عاجزا عن الحرکة و کان له فی حلقه حوصلة کبیرة و قلت له ما مذهبک فقال حنفی و لکن لست خوارزمیّا لست خوارزمیّا یکرّرها انما اشتغلت بنجار أ فأری رای اهلها نفی عن نفسه ان یکون معتزلیّا رحمه اللّه ثم قال یاقوت بعد نقل بعض اشعاره و قال بعض الفضلاء الخراسانیة فی الامام صدر الافاضل یمدحه انّ للعالمین فخرا و زینا و جمالا یجلّ عن کلّ شین یفتی وافی العلوم نقاب مثله ما رأیت قط بعینی لیس ذاک الفتی المبرّز الاّ افضل النّاس قاسم بن الحسین و عبد القادر حنفی

ص:130

در جواهر مضیه گفته القاسم بن الحسین بن احمد الخوارزمی النحوی ولد سنة خمس و خمسین و خمسمائة تفقّه علی أبی الفتح ناصر بن عبد السّیّد المطرزی و اخذ عنه العربیّة و له تصانیف شرح المفصّل سمّاه التحبیر ثلث مجلدات و شرح سقط الزند و التوضیح فی شرح المقامات و الزوایا و الخبایا فی النحو و له بدائع الملح قتلته التتار سنة سبع عشرة و ستمائة و جلال الدّین سیوطی در بغیة الوعاة گفته قاسم بن الحسین بن محمّد ابو محمّد الخوارزمی قال یاقوت صدر الافاضل حقا و اوحد الدهر فی علم العربیّة صدقا الوقاد و الطبع النقاد برع فی علم الادب و فاق فی نظم الشعر و نثر الخطب فهو انسان عین الزّمان و غرة جبهة هذا الاوان ولد تاسع شعبان سنة خمس و خمسین و خمسمائة و کان حنفیا سنیا ذا بهجة سنیّة و اخلاق هنیئة و بشر طلق و لسان ذلق صنّف التحبیر فی شرح المفصّل بسیط السبیکة فی شرحه متوسط المحبّرة فی شرحه صغیر شرح سقط الزند شرح المقامات شرح الانموذج السیر فی الاعراب شرح الابنیة الزوایا و الخنایا فی النحو المحصل فی البیان و غیر ذلک و نیز سیوطی در اشباه و نظائر گفته قال یاقوت حدثنی صدر الافاضل قال کتب الیّ الصّوفی المعروف بالصواب یسألنی عن قول حسّان رضی اللّه تعالی عنه فمن یهجو رسول اللّه منکم و یمدحه و ینصره سواء و قولهم انّ فیه ثلثة عشر مرفوعا فاجبته افدی اماما و میض البرق منصرع من خلف خاطره الوقار حین خطا

ص:131

یبغی الصّواب لدینا من مباحثه و ما دری ان ما یعد و الصواب خطا الذی یحضرنی فی هذا البیت من المرفوعات اثنا عشر فمنها قوله فمن یهجو فیها ثلاث مرفوعات المبتدا و الفعل المضارع و الضمیر المستکن و منها المبتدأ المقدر فی قوله و یمدحه و المعنی و من یمدحه فیکون هنا علی حسب المثال الاوّل ثلاث مرفوعات ایضا و منها المرفوعات فی قوله و ینصره احدهما الفعل المضارع و الثانی الضمیر المستکن فیه و منها المرفوعات الاربعة فی قوله سواء اثنان من حیث انّه فی مقام الخبر من المبتدئین و اثنان اخران من حیث ان فی کل واحد ضمیرا راجعا الی المبتدأ فهذا یا سیّدی جهد المقل و غیر مرجوّ قطع المدی من الکلّ و محمود بن سلیمان کفوی در کتائب اعلام الاخیار گفته الشیخ الکامل الفاضل القاسم بن الحسین بن احمد الخوارزمی النحوی ولد سنة خمس و خمسین و خمسمائة تفقه علی أبی الفتح برهان الدین ناصر بن المکارم عبد السید المطرزی و اخذ عنه عن أبی الموید موفق بن احمد المکی عن نجم الدین عمر النسفی عن أبی الیسر البزدوی عن أبی منصور الماتریدی عن أبی بکر الجوزجانی عن محمّد عن أبی حنیفة رحمهم اللّه تعالی و اخذ العربیّة عنه عن الزمخشری و له تصانیف منها شرح المفصل للعلامة الزمخشری فی النحو سماه التحبیر فی ثلاث مجلدات و شرح سقط الزّند و التوضیح فی شرح المقامات و الزوایا و الخبایا فی النحو و له بدائع الملح قتله التتر سنة سبع عشرة و ستمائة و علی بن سلطان محمد الحنفی

ص:132

القاری در اثمار جنیة گفته القاسم بن الحسن الخوارزمی النحوی له تصانیف منها شرح المفصل سماه التحبیر ثلاث مجلّدات و شرح سقط الزند و التّوضیح فی شرح المقامات و الزوایا و الخبایا فی النحو و له بدائع الملح قتله التتار سنة سبع عشرة و ستمائة

وجه بیستم: روایت رافعی

وجه بستم آنکه امام الدین ابو القاسم عبد الکریم بن محمّد بن عبد الکریم الرافعی القزوینی این حدیث شریف را روایت نموده چنانچه ابراهیم بن محمد الحموینی در فرائد السمطین علی ما نقل عنه گفته اخبرنا الشیخ العدل بهاء الدّین محمد بن یوسف البرزالی بقراءتی علیه بسفح جبل قاسیون مما یلی عقبة دمر ظاهر مدینة دمشق المحروسة قلت له اخبرک الشیخ احمد بن الفرج بن علی بن الفرج الاموی إجازة فاقرّ به ح و اخبرنی الشیخ جمال الدین احمد بن محمّد بن محمد المعروف بدکویه القزوینی و غیره إجازة بروایتهم

عن الشیخ الامام امام الدّین أبی القاسم عبد الکریم بن محمّد بن عبد الکریم الرافعی القزوینی إجازة انبانا الشیخ العالم عبد القادر بن أبی صالح الجبلی قال انبانا ابو البرکات هبة اللّه بن موسی السّفطی قال انبا القاضی ابو المظفر هنّاد بن ابراهیم النسفی قال انبانا ابو الحسن محمّد بن موسی بن کریب قال انبانا محمّد بن الفرحان حدّثنا محمّد بن یزید القاضی حدّثنا اللبیب بن سعید عن العلاء بن عبد الرحمن عن ابیه عن أبی هریرة عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم انّه قال لما خلق اللّه تعالی ابا البشر و نفخ فیه من روحه التفت آدم یمنة العرش فاذا نور خمسة اشباح سجّدا

ص:133

و رکّعا قال آدم یا ربّ هل خلقت احدا من طین قبلی قال لا یا آدم قال فمن هؤلاء الخمسة الذین اراهم فی هیئتی و صورتی قال هؤلاء خمسة من ولدک لولاهم ما خلقتک هؤلاء خمسة شققت لهم خمسة اسماء من اسمائی لولاهم ما خلقت الجنّة و لا النّار و لا العرش و لا الکرسی و لا السّماء و لا الارض و لا الملائکة و لا الانس و لا الجنّ فانا المحمود و هذا محمّد و انا العالی و هذا علی و انا الفاطر و هذه فاطمة و انا الاحسان و هذا الحسن و انا المحسن و هذا الحسین آلیت بعزّتی انّه لا یاتینی احد بمثقال حبّة من خردل من بغض احدهم الاّ ادخلته ناری و لا ابالی یا آدم هؤلاء صفوتی بهم أنجیهم و بهم اهلکهم فاذا کان لک الیّ حاجة فبهؤلاء توسل فقال النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم نحن سفینة النجاة من تعلق بها نجی و من حاد عنها هلک فمن کان له الی اللّه حاجة فلیسأل بنا اهل البیت فهذا عبد الکریم بن محمّد الرافعی رافع لواء الفضل و النقد و الفقاهة امام أئمّة النبل و المجد و النباهة رئیس اصحاب الشرف و الظّرف و الوجاهة روی الحدیث الشریف ارغاما لآناف ارباب الانکار و الجحود و حسما لعضیهات أئمّة الفریة و الکنود و جزما لشافة اهل المذق و التخلیط و هدما لدار المنهمکین فی التعمیس و التخبیط

وجه بیست و یکم: نظم عطار مشتمل بر حدیث نور

وجه بست و یکم آنکه شیخ فرید الدین محمد العطار النیسابوریّ در اسرار نامه گفته تو نور احمد و حیدر یکی دان که تا گردد بتو اسرار آسان

فهذا فرید الدین العطّار و هو فرید دهره و وحید عصره و قریع

ص:134

زمانه و عمید اوانه قد تعطرت الاکوان بروائح مآثره و تنفحت العوالم بنفحات مفاخره قد درأ فی صدور الفاجرین الرائغین و دفع فی نحور الخاسرین الزائغین و جعل سعی المبطلین للحدیث الشریف کرماد اشتدّت به الرّیح و وجّه الی الجاحدین المکابرین سهما مصمیا لا یشوی من التقریع و التقبیح حیث اثبت قطعا و جزما و بتّا و حتما اتحاد نور النّبی و الوصیّ صلوات اللّه و سلامه علیهما و الهما ما اختلف الابکار و العشی فرغم انف کل منکر جاحد حاقد غوی و شیّد بنسیان الحق المشرق الوضی

وجه بیست و دوم: روایت ابو الربیع کلاعی

وجه بست دوم آنکه ابو الربیع سلیمان بن موسی بن سالم الکلاعی البلنسی المعروف بابن سبع این حدیث شریف را در کتاب الشفاء که مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی المشهور بحاجی خلیفه بذکر آن گفته شفاء الصّدور لابن سبع الامام الخطیب أبی الربیع سلیمان البستی روایت نموده چنانچه ابراهیم بن عبد اللّه الوصّابی در کتاب الاکتفاء گفته و

عنه أی عن علیّ بن أبی طالب رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خلقت انا و علی من نور واحد یسبّح اللّه علی متن العرش من قبل ان یخلق ابونا آدم بالفی الف عام فلمّا خلق آدم صرنا فی صلبه ثم نقلنا من کرام الاصلاب الی مطهّرات الارحام حتّی صرنا فی صلب عبد المطلب ثم قسمنا نصفین فصیرنی فی صلب عبد اللّه و صار علیّ فی صلب أبی طالب فاختارنی بالنبوّة و اختار علیّا بالشجاعة و العلم و الفصاحة و اشتق لنا اسماء من اسمائه فاللّه

ص:135

محمود و انا محمّد و اللّه الاعلی و هذا علی اخرجه ابن الاسبوع الاندلسی فی کتابه الشفاء انتهی فهذا ابن سبع الکلاعی الّذی منکر فضله یستحق السبّ السّباع و جاحد نبله یلیق القصب و القذاع کلأ اتباعه عن الجنوح و الزیغ الی فظیع الانکار و صانهم عن الاقتحام و التردّی فی هوة الخسار و البوار حیث روی الحدیث الشریف فی کتابه الشفاء الشّافی لارباب الالباب و الابصار و سلیمان بن موسی بن سالم از مشاهیر حفاظ اعاظم و نحاریر محدّثین افاخم و اجلّۀ معتبرین ذوی المکارم و اعلام اثبات حائزین مغانمست صاحب تصانیف عدیده و مدون توالیف مفیده و بقیّۀ اعلام اثر و یادگار اکابر ذوی الخطر بوده و مهارت و بصارت در حدیث داشته و علم حفظ و جمع و معرفت جرح و تعدیل افراشته و موالید و وفیات اکابر عالی درجات را ذاکر و بر اهل زمان خود خصوصا متاخرین درین باب متقدّم و ماهر و خطّ او در اتقان و ضبط بی نظیر و بیعدیل و خودش در تبحّر در ادب و بلاغت و انشاء رسائل فرد و بی مثیل و بجودت نظم و خطبه خوانی و پرگوئی و ادراک مقصود و حسن سرو و لطف سیاق موصوف و بتکلّم از جانب ملوک در مجالس شان و تبیین مرادات شان بر منابر در محافل معروف الی غیر ذلک ذهبی در تذکرة الحفاظ گفته الکلاعی الامام العالم الحافظ البارع محدّث الاندلس و بلیغها ابو الربیع سلیمان بن موسی بن سالم بن حسّان الحمیری الکلاعی البلنسی ولد سنة خمس و ستّین و خمسمائة قال ابو عبد اللّه الابار سمع ببلنسیة ابا العطاء بن البرید و ابا الحجّاج بن ایّوب و ارتحل فسمع ابا القاسم بن حبیش و ابا بکر بن الجد و ابا عبد اللّه بن زرقون و ابا عبد اللّه

ص:136

بابن النجار و ابا محمّد عبید اللّه و ابا محمّد بن نوبة و ابا الولید بن راشد و ابا محمّد الفرس و ابا عبد اللّه بن عروس و ابا محمّد بن جمهور و نخبة بن یحیی و خلقا سواهم و اجاز له ابو العبّاس بن مضاء و ابو محمّد عبد الحق الازدی صاحب الاحکام و آخرون و عنی اتمّ عنایة بالتقیید و الرّوایة و کان اماما فی صناعة الحدیث بصیرا به حافظا حافلا عارفا بالجرح و التعدیل ذاکرا للموالید و الوفیات یتقدم اهل زمانه فی ذلک و فی حفظه اسماء الرّجال خصوصا من تأخّر زمانه و عاصره کتب الکثیر و کان خطّه لا نظیر له فی الاتقان و الضبط مع الاستبحار فی الادب و الاستهتار بالبلاغة فردا فی انشاء الرسائل مجیدا فی النظم خطیبا فصیحا مفوّها مدرکا حسن السّرد و المساق لما ینقله مع الشارة الانیقة و الزیّ الحسن و هو کان المتکلّم عن الملوک فی زمانه فی المجالس المبین عنهم لما یرومونه فی المحافل علی المنابر ولی خطابة بلنسیة فی اوقات و له تصانیف مفیدة فی فنون عدیدة الف المکتفی فی مغازی المصطفی و الثلثة الخلفاء فی اربع مجلّدات و له مؤلّف حافل فی معرفة الصّحابة و التّابعین و کتاب مصباح الظلم یشبه الشهاب و کتاب اخبار البخاری و کتاب الاربعین و غیر ذلک و إلیه کانت الرّحلة للاخذ عنه انتفعت به فی الحدیث کل الانتفاع اخذت عنه کثیرا قلت حدث عنه ابو العبّاس احمد بن العماد قاضی تونس و طائفة قال ابن مسدی لم الق مثله جلالة و نبلا

ص:137

و ریاسة و فضلا و کان اماما مبرّزا فی فنون من منقول و معقول و موزون و منثور جامعا للفضائل برع فی علوم القرآن و التّجوید امّا الادب فکان ابن نجدته و هو ختام الحفّاظ ندب لدیوان الانشاء فاستعفی اخذ القراءات عن اصحاب ابن هذیل و ارتحل و اختصّ بابی القاسم بن حبیش بمرسیة اکثرت عنه قال الابّار کان رحمه اللّه ابدا کان یحدّثنا انّ السبعین منتهی عمره لرؤیا رآها و هو آخر الحفّاظ و البلغاء بالاندلس استشهد بکابیة تنیسة علی ثلثة فراسخ من مرسیة مقبلا غیر مدبر فی العشر من ذی الحجّة سنة اربع و ثلثین و ستمائة قال الحافظ المنذری توفّی شهیدا بید العدوّ و کان مولده بظاهر مرسیة فی مستهلّ رمضان سنة خمس و ستین سمع بتنّیسة و مرسیة و اشبیلیة و غرناطه و شباطه و مالقه و سنطه و دانیة و جمع مجالس تدلّ علی غزارة علمه و کثرة حفظه و معرفته بهذا الشأن کتب إلینا بالاجازة سنة اربع عشرة و نیز ذهبی در عبر فی خبر من غبر در وقائع سنة اربع و ثلثین و ستمائة گفته و ابو الرّبیع الکلاعی سلیمان بن سالم البلنسی الحافظ الکبیر صاحب التصانیف و بقیة اعلام الاثر بالاندلس ولد سنة خمس و ستّین و خمسمائة سمع أبا بکر بن الجدّ و ابا عبد اللّه بن زرقون و طبقتهما قال الاّ بارکان بصیرا بالحدیث حافظا حافلا عارفا بالجرح و التعدیل ذاکرا للموالید و الوفیات یتقدّم اهل زمانه فی ذلک خصوصا من تاخّر زمانه و لا نظیر لخطّه فی الاتقان و الضبط مع

ص:138

الاستبحار فی الادب و البلاغة کان فردا فی انشاء الرسائل مجیدا فی النظم خطیبا مفوّها مدرکا حسن السّرد و المساق مع الشارة الانیقة و هو کان المتکلّم عن الملوک من مجالسهم و المبین لما یریدون علی المنبر فی المحافل ولیّ خطابة بلنسیة و له تصانیف فی عدّة فنون استشهد بکابیة تنیسة بقرب بلنسیة مقبلا غیر مدبر فی ذی الحجّة و یافعی در مرآة الجنان در وقائع سنه مذکوره گفته الحافظ ابو الرّبیع الکلاعی سلیمان بن موسی البلنسی صاحب التصانیف و بقیة اعلام الاثر توفی بالاندلس قال الابّار و کان قد فاق اهل زمانه و تقدّم علی اقرانه عارفا بالجرح و التعدیل ذاکرا للموالید و الوفیات لا نظیر له فی الاتقان و الضبط مع الادب و البلاغة و کان فردا فی انشاء الرسائل مجیدا فی النظم خطیبا مهیبا مفوّها مدرکا حسن السّرد و السّیاق مع الشارة الانیقة متکلّما عن الملوک فی مجالسهم مبیّنا لما یریدونه علی المنابر فی المحافل ولی الخطابة و له تصانیف فی عدة فنون استشهد مقبلا غیر مدبر فی ذی الحجّة و جلال الدین عبد الرحمن بن کمال الدین السّیوطی در طبقات الحفاظ گفته ابو الرّبیع الامام الحافظ البارع محدّث الاندلس و بلیغها سلیمان بن موسی بن سالم بن حسان الکلاعی الحمیری البلنسی ولد سنة 565 و سمع ابا القاسم بن حبیش و خلقا و اجاز له ابن مضاء و ابو محمّد عبد الحقّ صاحب الاحکام و اعتنی بهذا الشأن اتمّ عنایة و کان اماما فی صناعة الحدیث بصیرا به حافظا عارفا بالجرح و التعدیل ذاکرا للموالید

ص:139

و الوفیات مقدّم اهل زمانه فی ذلک و فی حفظ اسماء الرجال مع الاستبحار فی الادب و الاستهتار بالبلاغة فردا فی الانشاء له الاکتفاء فی المغازی و کتاب فی معرفة الصّحابة و التابعین حافل و غیر ذلک ولد سنة 565 مستهل رمضان و مات شهیدا بید العدوّ فی عشری ذی الحجّة سنة 634 اجاز له المنذری و محمّد بن یوسف شامی در سبل الهدی در ذکر شرح رموز کتاب خود گفته او ابا الرّبیع فالثقة الثبت سلیمان بن سالم الکلاعی و احمد بن محمد المقری در نفخ الطیّب عن غصن الاندلس الرطیب گفته و کانت وقعة اینجة التی قتل فیها الحافظ ابو الربیع الکلاعی رحمه اللّه تعالی یوم الخمیس لعشر بقین من ذی الحجة سنة اربع و ثلثین و ستمائة و لم یزل رحمه اللّه تعالی متقدّما امام الصفوف زحفا الی الکفا مقبلا علی العدوّ ینادی بالمنهزمین اعن الجنّة تفرّون حتی قتل صابرا محتسبا برد اللّه تعالی مضجعه و کان دائما یقول ان منتهی عمره سبعون سنة لرؤیا رآها فی صغره فکان کذلک و رثاه تلمیذه الحافظ ابو عبد اللّه بن الابّار بقصیدته المیمیة الشهیرة التی اولها المّا باشلاء العلاء و المکارم تقدّ باطراف القنا و الصّوارم و عوجا علیها مادبا و مفازة مصارع خصّت بالطّلی و الجماجم نحیّی وجوها فی الجنان وجیهة مجاسد من نسج انطبا و اللهازم و هی طویلة و من شعر الحافظ أبی الربیع المذکور توالت لیال للغوایة جون و وافی صباح للرشاد مبین رکاب شباب أزمعت عنک رحلة

ص:140

و جیش مشیب جهزته منون و لا اکذب الرّحمن فیما اجنّه و کیف و لا یخفی علیه جنین و من لم یخل ان الرّیاء یشینه فمن مذهبی انّ الرّیاء یشین لقد ریع قلبی للشباب و فقده کما ریع بالعلق الفقید ضنین و المنی و خط المشیب بلمّتی فخطّت بقلبی للشجون فنون و لیل شبابی کان انضر منظرا و انفق مهما لاحظته عیون فآها علی عیش تکدّر صفوه و انس خلا منه صفا و حجون و یا ویح فودی او فوادی کلّما تزیّد شیبی کیف بعد یکون حرام علی قلبی سکون بعزّة و کیف مع الشّیب الممضّ سکون و قالوا شباب المرء شعبة جنّة فما لی عرانی للمشیب جنون و قالوا شجاک الشّیب حدثان ما اتی و لم یعلموا ان الحدیث شجون و قال ایضا أ مولی الموالی لیس غیرک لی مولی و ما احد یا ربّ منک بذا اولی تبارک وجه وجهت نحوه المنی فاوزعها شکرا و اوسعها طولا و ما هو الاّ وجهک الدّائم الّذی اقلّ حلی علیائه یخرس القولا تبرأت من حولی إلیک و قوّتی فکن قوّتی فی مطلبی و کن الحولا و هب لی الرّضا ما لی سوی ذاک مبتغی و لو لقیت نفسی علی نیله الهولا و کان رحمه اللّه تعالی حافظا للحدیث مبرّزا فی نقده تامّ المعرفة بطرقه ضابطا الاحکام اسانیده ذاکرا لرجاله دیّان من الادب خطب ببلنسیة و استفضی و کان مع ذلک من اولی الحزم و البسالة و الاقدام و الجزالة حضر الغزوات و باشر القتال بنفسه و ابلی بلاء حسنا

ص:141

و روی عن أبی القسم بن حبیش و طبقته و صنّف کتبا منها مصباح الظلم فی الحدیث و الاربعون عن اربعین شیخا لاربعین من الصحابة و الاربعون السّباعیّة و السّباعیات من حدیث الصدفی و حلیة الامالی فی الموافقات و العوالی و تحفة الرّواد و نجعة الوراد و المسلسلات و الانشادات و کتاب الاکتفاء فی مغازی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و مغازی الثلثة الخلفاء و میدان السابقین و حلبة الصّادقین المصدّقین فی عرض کتاب الاستیعاب و لم یکمله و المعجم فیمن وافقت کنیته زوجته من الصحابة و الاعلام باخبار البخاری الامام و المعجم فی مشیخة أبی القاسم بن حبیش و برنامج روایاته و جنی الرّطب فی سنی الخطب و نکتة الامثال و نفثة السحر الحلال و جهد النصیح فی معارضة المعرّی فی خطبة الفصیح و الامتثال لمثال المبهج فی ابتداع الحکم و اختراع الامثال و مفاوضة القلب العلیل و منابذة الامل الطویل بطریقة المعرّی فی ملقی السبیل و مجازفة اللّحن للاحن الممتحن مائة مسئلة ملغزة و نتیجة الحب الصمیم و زکاة المنثور و المنظوم فی مثال النّعل النّبویة علی لابسها الصلوة و السلام قال ابن رشید لو قال و زکاة النثیر و النظیم لکان احسن و له کتاب الصّحف المنشرة فی القطع المعشرة و دیوان رسائله سفر و دیوان شعره سفر و تاج الدین دهّان مکی در کفایة المتطلع که در ان مرویات شیخ خود حسن عجیمی جمع نموده گفته کتاب الاکتفاء فی مغازی المصطفی و الثلاثة الخلفاء تالیف الامام أبی الربیع سلیمان بن موسی بن سالم الکلاعی اخبر به عن الشیخ احمد بن

ص:142

محمّد القشاشی عن العلامتین الشمس محمّد بن احمد الرّملی و الشیخ عبد الرحمن بن الشیخ عبد القادر بن فهد فالثانی عن عمّه العلامة محمّد جار اللّه بن الحافظ عبد العزیز بن فهد عن والده الحافظ عبد العزیز بن الحافظ عمر بن فهد و الاوّل عن العلامتین قاضی القضاة زکریا بن محمد الانصاری و الرحلة شرف الدین عبد الحق بن محمّد السنباطی قال ثلثتهم انابه الامام الحافظ ابو الفضل محمّد بن النّجم محمّد بن محمّد بن فهد المکی العلوی اذنا عن العلامة برهان الدّین ابراهیم بن موسی بن ایوب الانباسی و أبی الیمن محمّد بن احمد الطبری إجازة قال انابه ابو عبد اللّه محمّد بن جابر بن محمّد بن قاسم الوادی شیء اذنا قال انابه قاضی الجماعة ابو العبّاس احمد بن محمّد بن الحسن الغمار سماعا لجمیعه الاّ یسیرا منه فأجازه قال انابه مؤلّفه الامام ابو الربیع سلیمان بن موسی الکلاعی سماعا لما فیه من سیرة ابن اسحاق و إجازة لباقیه ان لم یکن سماعا لجمیعه لضیاع منّی فذکره

وجه بیست و سوم: روایت کنجی

وجه بست و سوم آنکه محمد بن یوسف بن محمد الکنجی الشافعی این حدیث شریف را بدو طریق در فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام نقل نموده و بابی خاص برای آن و ذکر مؤیّدات عدیده آن عقد فرموده و تصریح صریح بثبوت آن کرده چنانچه در کفایة الطالب فی مناقب علی بن أبی طالب گفته الباب السابع و الثمانون فی انّ علیّا خلق من نور النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم

اخبرنا ابراهیم بن برکات الخشوعی بمسجد الربوة من غوطة دمشق اخبرنا الحافظ علی بن الحسن اخبرنا ابو القسم

ص:143

هبة اللّه اخبرنا الحافظ ابو بکر الخطیب اخبرنا علی بن محمّد بن عبد اللّه العدل اخبرنا ابو علی الحسن بن صفوان حدّثنا محمّد بن سهل العطّار حدّثنی ابو ذکوان حدّثنی حرب بن بیان الضریر من اهل قیساریة حدّثنی احمد بن عمر و حدّثنا احمد بن عبد اللّه عن عبد اللّه بن عمرو عن عبد الکریم الجزری عن عکرمة عن ابن عباس قال قال النّبی خلق اللّه قضیبا من نور قبل ان یخلق الدنیا باربعین الف عام فجعله امام العرش حتی کان اول مبعثی فشق منه نصفا فخلق منه نبیّکم و النّصف الآخر علی بن أبی طالب ع اخرجه امام اهل الشام عن امام اهل العراق کما سقناه و هو فی کتابیهما و اخبرنا ابو اسحاق الدمشقی اخبرنا ابو القسم الحافظ اخبرنا ابو غالب بن البنّاء اخبرنا ابو محمّد الجوهری اخبرنا ابو علی محمّد بن احمد بن یحیی حدّثنا ابو سعید التاوی حدّثنا ابو الاشعث حدّثنا الفضیل بن عیاض عن ثور بن یزید عن خالد بن معدان عن زاذان عن سلمان قال سمعت رسول اللّه یقول کنت انا و علی نورا بین یدی اللّه مطیعا یسبح ذلک النور و یقدسه قبل ان یخلق آدم باربعة عشر الف عام فلما خلق اللّه آدم رکب ذلک النور فی صلبه فلم یزل فی شیء واحد حتی افترقت فی صلب عبد المطلب فجزء انا و جزء علی قلت هکذا اخرجه محدّث الشام فی تاریخه فی الجزء الخمسین بعد الثلاثمائة قبل نصفه و لم یطعن فی سنده و لم یتکلم علیه و هذا یدلّ علی ثبوته عنده

اخبرنا علی بن أبی عبد اللّه المعروف

ص:144

بابن المقیر البغدادی بدمشق عن أبی الفضل محمّد الحافظ اخبرنا ابو نصر بن علی حدّثنا ابو الحسن علی بن محمّد المؤدّب حدّثنا ابو الحسن الفارسی حدّثنا احمد بن سلمة النمری حدّثنا ابو الفرج غلام فرح الواسطی حدّثنا الحسن بن علی عن مالک بن انس عن أبی سلمة عن أبی سعید قال سال ابو عقال النّبی صلی اللّه علیه و سلّم فقال یا رسول اللّه من سیّد المسلمین و ساق الکنجی الروایة بطولها و فی آخرها فقلت یا رسول اللّه فایهم احبّ إلیک قال علی فقلت و لم ذلک قال فقال لانی خلقت انا و علی بن أبی طالب من نور واحد قال فقلت فلم جعلته آخر القوم قال ویحک یا با عقال أ لیس قد اخبرتک انّی خیر النبیین و قد سبقونی بالرسالة و بشرونی من قبلی فهل ضرّنی شیء إذ کنت آخر القوم انا محمّد رسول اللّه و کذلک لا یضر علیّا إذا کان آخر القوم و لکن یا با عقال فضل علی علی سائر النّاس کفضل جبرئیل علی سائر الملائکة قلت هذا حدیث حسن عال و فیه طول انا اختصرته ما کتبناه الا من هذا الوجه

اخبرنا الحافظ یوسف بن خلیل بن عبد اللّه الدمشقی بحلب اخبرنا محمّد بن اسماعیل الطرسوسی اخبرنا ابو منصور

ص:145

محمد بن اسماعیل الصیرفی اخبرنا ابو الحسین بن فاذشاه اخبرنا الحافظ ابو القسم سلیمان بن احمد بن ایوب الطبرانی اخبرنا الحسین بن ادریس التستری حدّثنا ابو عثمان طالوت بن عباد الصیرفی البصری حدّثنا فضال بن جبیر حدّثنا ابو امامة الباهلی قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ان اللّه خلق الانبیاء من اشجار شتّی و خلقنی و علیّا من شجرة واحدة فانا اصلها و علی فرعها و فاطمة لقاحها و الحسن و الحسین ثمرها فمن تعلق بغصن من اغصانها نجا و من زاغ عنها هوی و لو ان عبدا عبد اللّه بین الصفا و المروة الف عام ثم الف عام ثم لم یدرک محبّتنا اکبه اللّه علی منخریه فی النار ثم تلا قل لا اسألکم علیه اجرا الاّ المودّة فی القربی قلت هذا حدیث حسن عال رواه الطبرانی فی معجمه کما اخرجناه و رواه محدّث الشام فی کتابه بطرق شتی فمن ذلک ما اخبرنا الشیخان محمد بن سعید بن الموفق الخازن النیسابوریّ ببغداد و ابراهیم بن عثمان الکاشغری بنهر معلی قالا اخبرنا الحافظ ابو القسم علی بن الحسن الشافعی اخبرنا ابو یعلی حمزة بن احمد بن فارس بن کردس اخبرنا ابو البرکات احمد بن عبد اللّه بن علی المقری اخبرنا ابو طالب عمر بن ابراهیم بن سعید الزهری الفقیه اخبرنا ابو بکر محمد بن غریب البزاز حدّثنا ابو العبّاس احمد بن موسی بن زنجویه القطّان حدّثنا عثمان بن عبد اللّه

ص:146

یقول کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بعرفات و علی تجاهه فاومی الی علی فاتینا النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم و هو یقول ادن منّی یا علی فدنی منه علی فقال ضع خمسک فی خمسی یعنی کفّک فی کفّی یا علیّ خلقت انا و انت من شجرة انا اصلها و انت فرعها و الحسن و الحسین اغصانها فمن تعلق بغصن منها دخل الجنة یا علی لو انّ امتی قاموا حتی یکونوا کالحنایا و صلوا حتی یکونوا کالاوتار ثم ابغضوک لاکبهم اللّه فی النار قلت هکذا

رواه فی ترجمة علی من کتابه و اخبرنی الشیخان النیسابوریّ و الکاشغری عن الحافظ ابو القسم اخبرنا ابو بکر محمّد بن الحسین المقری و غیره قالوا اخبرنا ابو الحسین بن المهتدی اخبرنا ابو الحسن علی بن عمر الحربی حدّثنا ابو العبّاس اسحاق بن مروان القطان حدّثنا أبی حدّثنا عبید بن مهران العطار حدّثنا یحیی بن عبد اللّه بن الحسن عن ابیه و عن جعفر بن محمد الصادق عن ابیهما عن جدهما قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ان فی الفردوس لعینا احلی من الشهد و ألین من الزبد و ابرد من الثلج و اطیب من المسک فیها طینة خلقنا اللّه تعالی منها و خلق منها شیعتنا من لم یکن من تلک الطینة فلیس منا و لا من شیعتنا و هی المیثاق

ص:147

الذی اخذ اللّه عزّ و جل علیه ولایة علی بن أبی طالب علیه السلام قلت

قال الخطیب عقیب هذا الحدیث فی کتابه قال عبید فذکرت لمحمّد بن حسین هذا الحدیث فقال صدقک یحیی بن عبد اللّه هکذا اخبرنی أبی عن جدی عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم اخبرنا یوسف بن خلیل بن عبد اللّه الدمشقی بحلب و الحافظ محمّد بن محمود بن الحسن النجّار ببغداد و الحافظ خالد بن یوسف النابلسی بدمشق اخبرنا الامام ابو الیمن زید بن الحسن الکندی بدمشق اخبرنا القزاز اخبرنا الحافظ احمد بن علی بن ثابت الخطیب اخبرنی ابو القاسم علی بن عثمان الدقاق حدّثنا محمّد بن اسماعیل الوراق حدّثنا ابو اسحاق ابراهیم بن الحسین بن داود القطّان سنة احدی عشر و ثلاثمائة حدّثنا محمّد بن خلف المروزی حدّثنا موسی بن ابراهیم المروزی حدّثنا موسی بن جعفر بن محمّد عن ابیه عن جدّه قال قال رسول اللّه خلقت انا و هارون و عمران و یحیی بن زکریا و علی بن أبی طالب من طینة واحدة قلت هذا حدیث حسن هکذا رواه حافظ العراق فی کتابه و تابعه محدّث الشام کما اخرجناه سواء فهذا الکنجی صاحب کفایة الطالب

ص:148

الحاشد لجمیل الفضائل و المناقب المرتقی بفضله و کماله الی رفیع المناصب قد اثبت الحدیث الشریف غیظا القلب کلّ منکر عائف خائب و ایجاعا لصدر کل مماذق عن الحقّ ذاهب و ثبوت این حدیث شریف چنانچه از تصریح علاّمه کنجی درین عبارت و ذکر مؤیّدات عدیده و شواهد سدیده آن ظاهرست همچنان از صدر کتابش لائح و واضحست که در ان تصریح کرده بآنکه درین کتاب احادیث صحیحه نقل کرده چنانچه در کفایة الطالب بعد حمد و صلاة گفته یقول العبد الفقیر محمّد بن یوسف بن محمد الکنجی اما بعد فانی لما جلست یوم الخمیس لستّ لیال بقین من جمادی الآخرة سنة 647 سبع و اربعین و ستمائة بالمشهد الشریف بالحصباء من مدینة الموصل و دار الحدیث المهاجریة حضر المجلس صدور البلد من النقباء و المدرّسین و الفقهاء و ارباب الحدیث فذکرت بعد الدراس احادیث و ختمت المجلس بفصل فی مناقب اهل البیت علیهم الصّلوة و السّلام فطعن بعض الحاضرین بعدم معرفته بعلم النقل فی حدیث زید بن ارقم فی غدیر خم

وفی حدیث عمّار فی قوله صلّی اللّه علیه و سلّم طوبی لمن احبّک و صدّق فیک فدعتنی الحمیّة لمحبّتهم علی املاء کتاب یشتمل علی بعض ما روینا عن مشایخنا فی البلدان من احادیث صحیحة من کتب الائمّة و الحفّاظ فی مناقب امیر المؤمنین علی الّذی لم نیل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فضیلة فی آبائه

ص:149

و طهارة فی مولده الاّ هو قسیمة فیها تأسّیا بما

رویناه عن علی بن محمد بن عبد الصّمد السّخاوی امام القراء بجامع دمشق و علیّ بن هبة اللّه بن سلامة بن الجمیزی الخطیب بمصر و عبد اللّه بن الحسین بن رواحة بحلب و غیرهم قالوا اخبرنا الحافظ ابو طاهر احمد بن محمّد السّلفی انبانا القاضی ابو المحاسن عبد الواحد بن اسماعیل الرویانی اخبرنا ابو غانم احمد بن علی الکراعی انبا عبد اللّه بن الحسین النّضری انبا الحرث بن أبی أسامة حدّثنا محمّد بن کناسة ثنا الاعمش عن شقیق عن عبد اللّه قال قلت یا رسول اللّه المرء یحبّ القوم و لمّا یلحق بهم فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم المرء مع من احبّ

و فی روایة رجل یجالس المصلین و لا یصلّی الا قلیلا و یجالس الصائمین و لا یصوم الا قلیلا و یجالس المجاهدین و لا یجاهد الا قلیلا فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم اولئک قوم لا یشقی بهم جلیسهم و ابتدانا بما وقع النزاع فیه فلمّا تم الاملاء بعون اللّه و توفیقه بیّضناه برسم خزانة اشرف بنیه فی عصرنا الذی علا النّاس بصرامته و بهرهم برجاحته و ساسهم بشهامته مولانا الصاحب الاعظم شرف آل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم تاج الدّین أبی المعالی محمد بن نصر نصیر امیر المؤمنین اسبغ اللّه علیه ظلّ المواقف الشریفة بمحمّد و آله الطاهرین و قد وسمته بکفایة الطالب فی مناقب امیر المؤمنین علی بن أبی طالب و کنجی از مشاهیر حفّاظ اعلام و ثقات

ص:150

ایقاظ فخام و اثبات کملای عظام و معاریف نجبای عالی مقامست نور الدّین علی بن محمد بن احمد المالکی المعروف بابن الصبّاغ در فصول مهمّه فی معرفة الائمّة از کتاب کفایة الطالب نقل نموده و او را بلفظ امام حافظ ستوده چنانچه گفته و من کتاب کفایة الطّالب فی مناقب علی بن أبی طالب تالیف الامام الحافظ أبی عبد اللّه محمّد بن یوسف الکنجی الشافعی عن عبد اللّه بن عبّاس رضی اللّه عنهما ان سعید بن جبیر کان یقوده الخ و مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی نیز او را بلفظ شیخ و حافظ ستوده و تصریح بشافعیّت او مثل ابن الصّبّاغ نموده چنانچه در کشف الظنون عن اسامی الکتب و الفنون گفته کفایة الطّالب فی مناقب علی بن أبی طالب للشیخ الحافظ أبی عبد اللّه محمّد بن یوسف بن محمّد الکنجی الشافعی المتوفّی سنة 658 و نیز در کشف الظنون گفته البیان فی اخبار صاحب الزمان للشیخ أبی عبد اللّه محمّد بن یوسف الکنجی المتوفی سنة 658 ثمان و خمسین و ستمائة و لقب حافظ که ابن صبّاغ و صاحب کشف الظنون محمّد بن یوسف کنجی را ملقّب بآن ساخته اند لقب عظیم و مدح فخیمست ذهبی در تذکرة الحفّاظ بترجمه ابو بکر محمد بن احمد بن محمد بن یعقوب محدّث جرجرایا گفته و الحافظ اعلی من المفید فی العرف کما انّ الحجّة فوق الثّقة و نور الدّین علی بن سلطان محمد القاری در مجمع الوسائل فی شرح الشمائل گفته الحافظ المراد به حافظ الحدیث لا القرآن کذا ذکره میرک و یحتمل انه کان حافظا للکتاب و السّنّة ثم الحافظ فی اصطلاح المحدّثین من احاط علمه بمائة الف حدیث متنا و استنادا و الطالب هو المبتدی

ص:151

الراغب فیه و المحدّث و الشیخ و الامام هو الاستاذ الکامل و الحجّة من احاط علمه بثلاثمائة الف حدیث متناول اسنادا و احوال رواته جرحا و تعدیلا و تاریخا و الحاکم هو الذی احاط علمه بجمیع الاحادیث المرویة کذلک و قال ابن الجوزی الراوی ناقل الحدیث بالاسناد و المحدث من تحمل روایته و اعتنی بدرایته و الحافظ من روی ما یصل إلیه و وعی ما یحتاج لدیه ازین عبارت واضحست که در اصطلاح محدثین حافظ کسیست که احاطه کرده باشد علم او صد هزار حدیث را از روی متن و اسناد و کفی به شرفا و جلالة و شیخ ابو المواهب عبد الوهاب بن احمد الشراوی که از اجله مشایخ اجازه شاه صاحبست و محامد و فضائل او در مجلد حدیث مدینة العلم شنیدی در کتاب لواقح الانوار فی طبقات السّادة الاخیار که سه تا نسخه عتیقه آن که یکی از آن محشیست بخط میرزا محمد بن معتمد خان بدخشی بعنایت پروردگار نزد این خاکسار موجودست بترجمه جلال الدین سیوطی گفته و کان الحافظ ابن حجر یقول الشروط التی إذا اجتمعت فی الانسان سمّی حافظا هی الشهرة بالطلب و الاخذ من افواه الرجال و المعرفة بالجرح و التعدیل لطبقات الرواة و مراتبهم و تمییز الصحیح من السقیم حتی یکون ما یستحضره من ذلک اکثر مما لا یستحضره مع استحفاظ الکثیر من المتون فهذه الشروط من جمعها فهو حافظ پس بنا بر این عبارت کنجی از اکابر مشهورین بطلب و اخذ از افواه رجال و معرفت بجرح و تعدیل طبقات روات و مراتب شان و تمییز صحیح از سقیم بوده و مستحضرات او

ص:152

درین باب زائد از غیر مستحضرات او بوده و میرزا محمد بن معتمد خان بدخشی در تراجم الحفاظ گفته الحافظ یطلق هذا الاسم علی من مهر فی فن الحدیث بخلاف المحدث حسب این عبارت هم ظاهرست که گنجی از ماهرین در فن حدیث بوده و لقب شیخ که صاحب کشف الظنون کنجی را بان ستوده نیز از القاب جلیله و صفات جمیله است که در اصطلاح اهل حدیث استاد کامل را می گویند چنانچه حاجی محمد بلخی خلیفه سید علی همدانی در شرح شمائل ترمذی گفته قال الشیخ الحافظ گفت شیخی که حافظست و شیخ در اصطلاح اهل حدیث استاد کامل را می گویند و حافظ کسی را می گویند که محیط باشد علم او بصد هزار حدیث از روی متن و اسناد و مخفی نماند که صاحب کشف الظنون از اجله مشاهیر و اکابر نحاریرست و اعاظم سنّیه بافادات او جابجا تمسّک می نمایند غلام علی از او بلگرامی که فضائل و مناقب او از اتحاف النبلاء مولوی صدیق حسن خان و غیره ظاهرست در سبحة المرجان فی آثار هندوستان گفته الفصل الثانی فی ذکر العلماء اعلی اللّه مراتبهم قال صاحب کشف الظنون و هو الفاضل الحاجّ المعروف بالکاتب الجلبی الاستنبولی المتوفّی سنة سبع و ستین و الف و من الغریب الواقع ان علماء الملّة الاسلامیة فی العلوم الشرعیة و العقلیّة اکثرهم من العجم الخ و فاضل معاصر مولوی حیدر علی نیز تمسک بافادات صاحب کشف الظنون نموده چنانچه در منتهی الکلام گفته و از افادات صاحب کشف الظنون عن اسامی الکتب و الفنون بوضوح می انجامد که جمعی از متبحرین بتخریج احادیث کتاب مذکور کمر همت بر میان جان

ص:153

بسته اند حیث قال و خرّج احادیث الهدایة فقط مع اسانیدها حافظ عصره و وحید دهره الشهاب احمد بن حجر العسقلانی المحدّث الحافظ المتوفی سنة اثنتین و خمسین و ثمانمائة فی مولف متوسط الحجم سمّاه بالدرایة فی منتخب احادیث الهدایة و ذکر فیه انّه استوعب ما وجده فیه من الاحادیث و الاثار و نظر فی اسانیده و کان شافعی المذهب منصفا قلیل الاعتراض بیّن دلیل مذهبه و دلیل مذهب الحنفیة و ذکر ما وقع فیه الخلاف بین الائمّة الکرام الاسلاف من غیر اعتراض و لا تشنیع بل بطریق الانصاف و بوبّه ابوابا و ذکر فی کل باب ما یناسبه من الاثار الی غیر ذلک و هذا مؤلّف مقبول و علق المولی ابو السّعود بن محمّد العمادی علیه حاشیة ذکر فیها جلّ الاحادیث التی اخذ بها الامام الاعظم الهمام الافخم ابو حنیفة النّعمان العالم الربّانی فرغ من تالیفها سنة اثنتین و ثمانین و تسعمائة و لقد اجاد فیها و افاد و سلک طریق السّداد من غیر تعنّت و عناد و قال فیه ایضا و خرّج أحادیثه الشیخ محیی الدّین عبد القادر بن محمّد القرشیّ المصریّ المتوفی سنة سبع و ثلاثین و سبعمائة فی مؤلّف لطیف سمّاه التفریعات لاحادیث الهدایة البیّنات و اشتهر اسمه بالعنایة فی معرفة احادیث الهدایة انتهی و قال فیه ایضا و خرّج احادیثه محیی الدین عبد القادر القرشی المتوفّی سنة خمس و سبعین و سبعمائة فی مؤلّف

ص:154

ضخم الحجم سمّاه العنایة و نیز در منتهی الکلام گفته درین ایام خجسته آغاز فرخنده انجام چندی دیگر از مجلدات شروح صحیح بخاری که در صحّت و اعتبار ان هرگز ریبی پیرامون خواطر محدثین نمی گردد و خاصّة مجلدی از شرح کرمانی بمحض تایید آسمانی بهمرسید که از نظر شارح مؤلّف جزاه اللّه خیر الجزاء و اوصله الی احسن ما تمنّاه گذشته و بسیاری از محدّثین ثقات بر آن علامات توثیق نوشته اند هر گاه بمطالعۀ آن مشرف شدم معلوم شد که شارح کرمانی در شرح این حدیث جابجا تحقیق علامه خطابی را که شرح او مسمّی باعلام السّنن بتصریح صاحب کشف الظنون بر شروح دیگر متقدمست و وفاتش در سنة 388 سیصد و هشتاد و هشت اتفاق افتاده مطمح نظر دارد و در مقامات متعدده عبارات او را بطور سند می آرد عبارت مقام اوّل که متعلق بغرضست آنکه قال الخطابی لم یرد بقوله مرتدین الرّدة عن الاسلام و لذلک قیّده علی اعقابهم و معناه التخلف عن الحقوق الواجبة کقوله ارتدّ فلان علی عقبیه إذا رجع الی ورائه و لم یرتدّ بحمد اللّه احد من اصحابه انما ارتدّ قوم من جفاة الاعراب الّذین دخلوا فی الاسلام رغبة و رهبة کعیینة بن حصین و نحوه انتهی و عبد اللّه بن محمد المطیری هم تمسّک بافادات کنجی نموده و او را بلقب شیخ یاد نموده چنانچه در ریاض زاهره فی فضل آل بیت النّبی و عترته الطّاهرة گفته قال الشیخ ابو عبد اللّه محمّد بن یوسف بن محمد الکنجی الشافعی فی کتابه البیان فی اخبار صاحب الزّمان من الدلالة علی کون المهدی

ص:155

حیّا باقیا من غیبته الی الآن و انه لا امتناع فی بقائه لبقاء عیسی بن مریم و الخضر و الیاس و ابلیس اللّعین من اعداء اللّه تعالی و هؤلاء قد ثبت بقاؤهم بالکتاب و السّنة و نیز مطیری در ریاض زاهره گفته و جمع الحافظ ابو نعیم اربعین حدیثا فی المهدی و صنّف الشیخ ابو عبد اللّه محمد بن یوسف بن محمّد الکنجی الشافعی فی ذلک کتابا سمّاه بالبیان فی اخبار صاحب الزّمان

وجه بیست و چهارم: روایت محب طبری

وجه بست و چهارم آنکه محب الدین ابو العباس احمد بن عبد اللّه الطبری در کتاب ریاض النضره فی فضائل العشره که خود شاه صاحب درین کتاب در باب المطاعن از آن نقلها می آرند و والد ماجد شان هم از ان در ازالة الخفا در فضائل خلفا روایات بسیار نقل کرده این حدیث را از مناقب و فضائل آن حضرت شمرده و با وصف نهایت تعصّب که بعض جا در احادیث شهیره صحیحه مثل حدیث سدّ ابواب و غیره قدح کرده در ان جرحی نکرده بلکه فصلی خاص برای ذکر آن منعقد ساخته و عنوانی علیحده برای آن نوشته چنانچه گفته ذکر اختصاصه بانّه قسیم النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فی نور کانا علیه قبل خلق الخلق

عن سلمان قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول کنت انا و علی نورا بین یدی اللّه تعالی قبل ان یخلق آدم باربعة عشر الف عام فلمّا خلق اللّه آدم قسّم ذلک النّور جزئین فجزء انا و جزء علی اخرجه احمد فی المناقب فهذا محبّ الدّین ابو العبّاس اظهر الحقّ و ازاح الشک و الوسواس و نضا نقاب

ص:156

نقاب الارتیاب و الالتباس و نکس رأس کلّ مهذار یتفوّه بما یأباه الفهم و القیاس فاضاء فی طرق الحائرین اضوء نبراس

وجه بیست و پنجم: روایت حموینی

وجه بست و پنجم آنکه ابراهیم بن محمّد بن أبی بکر بن أبی الحسن بن محمّد بن حمویه الجوینی این حدیث شریف را بطرق متعدده و اسانید متنوعه روایت نموده چنانچه در فرائد السمطین فی فضائل المرتضی و البتول و السبطین گفته اخبرنا الشیخ العدل بهاء الدین محمّد بن یوسف البورانی بقراءتی علیه بسفح جبل قاسیون مما یلی عقبة دمّر ظاهر مدینة دمشق المحروسة قلت له اخبرک الشیخ احمد بن الفرج الاموی إجازة فاقربه ح و اخبرنی الشیخ الصالح جمال الدّین احمد بن محمّد بن محمّد المعروف بدکویه القزوینی و غیره إجازة بروایتهم

عن الشیخ الامام امام الدین أبی القسم عبد الکریم بن محمّد بن عبد الکریم الرّافعی القزوینی إجازة قالا انبانا الشیخ العالم عبد القادر بن أبی صالح الجبلی قال انبا ابو البرکات هبة اللّه بن موسی السّفطی قال انبا القاضی ابو المظفر هنّاد بن ابراهیم النسفی قال انبانا ابو الحسن محمّد بن موسی بن کریب قال انبانا محمّد بن الفرحان حدّثنا محمّد بن یزید القاضی حدّثنا اللبیب سعید عن العلاء بن عبد الرحمن عن ابیه عن أبی هریرة عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم انّه قال لما خلق اللّه تعالی ابا البشر و نفخ فیه من روحه التفت آدم یمنة العرش فاذا نور خمسة اشباح سجّدا و رکّعا قال آدم یا ربّ هل خلقت احد

ص:157

من طین قبلی قال لا یا آدم قال فمن هولاء الخمسة الّذی اراهم فی هیئتی و صورتی قال هولاء خمسة من ولدک لولاهم ما خلقتک هولاء خمسة شققت لهم خمسة اسماء من اسمائی لولاهم ما خلقت الجنّة و لا النّار و لا العرش و لا الکرسی و لا السّماء و لا الارض و لا الملائکة و لا الانس و لا الجنّ فانا المحمود و هذا محمّد و انا العالی و هذا علی و انا الفاطر و هذه فاطمة و انا الاحسان و هذا الحسن و انا المحسن و هذا الحسین آلیت بعزّتی انّه لا یاتنی احد بمثقال حبّة من خردل من بغض احدهم الاّ ادخلته ناری و لا ابالی یا آدم هؤلاء صفوتی بهم أنجیهم و اهلکهم فاذا کان لک الیّ حاجة فبهؤلاء توسّل فقال النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم نحن سفینة النجاة من تعلق بها نجی و من حاد عنها هلک فمن کان له الی اللّه حاجة فلیسأل بنا اهل البیت

انبانی ابو الیمین عبد الصمد بن عبد الوهّاب بن عساکر الدمشقی بمکة شرفها اللّه قال انبانا المؤیّد بن محمّد بن علی الطوسی کتابة انبانا عبد الجبار بن محمّد الخواری البیهقی انبانا الامام ابو الحسن علی بن احمد الواحدی قال انبانا ابو محمّد عبد اللّه بن یوسف انبانا محمّد بن حامد بن الحرث التمیمی حدثنا الحسن بن عرفة حدثنا علی بن قدامة عن میسرة بن عبد اللّه عن عبد الکریم الجزری عن سعید بن جبیر عن ابن عبّاس قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول لعلی خلقت انا و انت من نور اللّه تعالی

اخبرنی السیّد النسابة عبد الحمید بن فخار الموسوی ره

ص:158

الحافظ قال حدثنا احمد بن یوسف بن خلاّد النصیبی ببغداد قال حدثنا الحارث بن أبی أسامة التّمیمی قال حدّثنا داود بن المحبر بن محمّد قال حدّثنا قیس بن الرّبیع عن عباد بن کثیر عن أبی عثمان الرّزی عن سلمان الفارسی رضی اللّه عنه قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول خلقت انا و علی بن أبی طالب من نور عن یمین العرش یسبّح اللّه و یقدّسه قبل ان یخلق اللّه عزّ و جلّ آدم باربعة عشر الف سنة فلمّا خلق اللّه آدم نقلنا الی اصلاب الرجال و ارحام النّساء الطاهرات ثم نقلنا الی صلب عبد المطلب و قسمنا نصفین فجعل النصف فی صلب أبی عبد اللّه و جعل النّصف فی صلب عمّی أبی طالب فخلقت من ذلک النّصف و خلق علی من النّصف الآخر و اشتق اللّه تعالی من اسمائه اسما فاللّه عز و جلّ المحمود و انا محمّد و اللّه الاعلی و اخی علی و اللّه فاطر و ابنتی فاطمة و انّه حسن و ابنای الحسن و الحسین و کان اسمی فی الرسالة و النّبوة و کان اسمه فی الخلافة و الشجاعة فانا رسول اللّه و علی سیف اللّه

انبانی ابو طالب بن الحسین الخازن عن ناصر بن أبی المکارم إجازة قال انبانا ابو المؤیّد الموفّق بن احمد إجازة ان لم یکن سماعا ح انبانی العزیز بن محمّد عن والده أبی القسم بن أبی الفضل بن عبد الکریم إجازة قال اخبرنا شهردار بن شیرویه بن شهردار الدیلمی إجازة انبانا عبدوس بن عبد اللّه حدّثنا ابو علی محمّد بن احمد العطشی حدّثنا ابو سعید العدوی الحسین بن علیّ

ص:159

حدّثنا احمد بن المقدام العجلی ابو الاشعث حدثنا الفضیل بن عیاض عن ثور بن یزید عن خالد بن معدان عن زاذان عن سلمان قال سمعت حبیبی المصطفی محمّدا صلّی اللّه علیه و سلم یقول کنت انا و علی نورا بین یدی اللّه عزّ و جل مطیعا یسبّح اللّه ذلک النور و یقدسه قبل ان یخلق اللّه تعالی آدم باربعة عشر الف سنة فلما خلق اللّه تعالی آدم رکب ذلک النور فی صلبه فلم یزل فی شیء واحد حتی افترقنا فی صلب عبد المطلب فجزء انا و جزء علی

و بهذا الاسناد الی شهردار إجازة قال انبانا ابو الفتح عبدوس بن عبد اللّه بن عبدوس الهمدانی کتابة انبانا الشریف ابو طالب الجعفری نبأنا ابن مردویه الحافظ حدثنا اسحاق بن محمّد بن علی خالد حدّثنا احمد بن زکریّا حدّثنا ابن طهمان حدّثنا محمد بن خالد الهاشمی حدّثنا الحسن بن اسماعیل بن عباد عن ابیه عن جده قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم کنت انا و علی نورا بین یدی اللّه تعالی من قبل ان یخلق اللّه تعالی آدم باربعة عشر الف عام فلمّا خلق اللّه آدم سلک ذلک النور فی صلبه فلم یزل اللّه تعالی ینقله من صلب الی صلب حتی اقره فی صلب عبد المطلب ثم اخرجه من صلب عبد المطلب فقسّمه قسمین قسما فی صلب عبد اللّه و قسما فی صلب أبی طالب فعلی منّی و انا منه لحمه لحمی و دمه دمی و من احبّه فبحبّی احبّه و من ابغضه فببغضی ابغضه

انبانی الشیخ ابو طالب بن الحسین بن عبد اللّه عن محبّ الدّین محمد بن محمود بن الحسن بن النّجار

ص:160

إجازة عن برهان الدّین أبی الفتح ناصر بن أبی المکارم المطرزی إجازة قال انبانا ابو المؤیّد الموفّق بن احمد المکّی اخطب خوارزم قال انبانا سیّد الحفاظ ابو منصور شهردار بن شیرویه بن شهردار الدّیلمی فیما کتب الی انبانا ابو الفتح کتابة انبانا الشریف ابو طالب انبانا الحافظ ابن مردویه حدّثنا اسحاق بن محمّد حدّثنا احمد بن زکریّا بن طهمان حدّثنا محمّد بن خالد حدّثنا الحسن بن اسماعیل عن ابیه عن زیاد بن المنذر عن محمّد بن علی بن الحسین عن ابیه عن جدّه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم کنت انا و علی نورا بین یدی اللّه تعالی من قبل ان یخلق آدم باربعة عشر الف عام فلمّا خلق اللّه تعالی آدم سلک ذلک النّور فی صلبه فلم یزل اللّه تعالی ینقله من صلب الی صلب حتی اقره صلب عبد المطلب ثم اخرجه من صلب عبد المطلب فقسّمه قسمین قسما فی صلب عبد اللّه و قسما فی صلب أبی طالب فعلی منّی و انا منه لحمه لحمی و دمه دمی فمن احبّه فبحبی احبّه و من ابغضه فببغضی ابغضه فهذا الحموینی الحامی للاسلام و الایمان الّذی اسلم علی یده ملک غازان قد اوضح لقم الصواب و الایقان و قشع زین الزیغ و العدوان حیث روی هذا الحدیث الشریف من طرق دثرة و اسانید جمّه تسرّ ارباب العرفان و تکمد اصحاب الاحقاد و الاضغان و تنهک الممنوّین بالحنق و الشنئان و اللّه الموفق للصواب و هو المستعان

وجه بیست و ششم: روایت محمود طالبی

وجه بست و ششم آنکه شرف الدین محمود بن محمد الدرکزینی الطالبی القرشی

ص:161

این حدیث شریف را در کتاب نزل السائرین فی احادیث سیّد المرسلین روایت کرده چنانچه علی بن ابراهیم در بحر المناقب گفته و در نزل السائرین و مناقب اخطب از سلمان فارسی رحمه اللّه مرویست که گفت

سمعت حبیبی المصطفی محمّدا صلّی اللّه علیه و سلّم یقول کنت انا و علی نورا بین یدی اللّه عزّ و جلّ مطیعا یسبّح اللّه ذلک النور و یقدسه قبل ان یخلق آدم باربعة عشر الف عام فلما خلق اللّه تعالی آدم رکب ذلک النور فی صلبه فلم یزل فی شیء واحد حتی افترقنا فی صلب عبد المطلب فجزء انا و جزء علی بن أبی طالب فهذا شرف الدین محمود الطّالبی العالم الصّالح فی اثبات الحق بروایة هذا الحدیث الشریف مجدّ کادح و موجع قلب کلّ متعنّت قادح و مقرح صدر کل متعصّب جارح فهو کاسمه فی هذا الصنیع الجمیل محمود الطّالبی طالب لایضاح الحق ببذل المجهود فلیمت غیظا کل منکر حقود و لیدسّ نفسه هونا فی التراب کل جاحد عنود و مخفی نماند که محمود طالبی محمود علماء امجاد و ممدوح اساطین نقاد و فضل و جلالت و حذق و نبالت او مشهور بین الاغوار و الانجادست عبد الرحیم بن حسن بن علی الاسنوی الشافعی در طبقات شافعیه گفته شرف الدّین محمود بن محمّد بن محمد بن محمود القرشی الطالبی المعروف بالدرّکزینی کان عالما زاهدا کثیر العبادة شدید الاتباع للسنّة صاحب کرامات اجمع علیه العامّة و الخاصّة الملوک و العلماء فمن دونهم و کان طویلا جدّا جهوری الصوت

ص:162

حسن الخلق و الخلق جوادا من بیت علم و دین و له اولاد علماء صلحاء صنف فی الحدیث کتابا سمّاه نزل السّائرین فی مجلّد و اخذ و شرح کتاب منازل السائرین فی جزئین توفی یوم الجمعة الحادی عشر من شعبان سنة ثلث و اربعین و سبعمائة و له فی عشر المائة ثلث سنین و دفن بدرکزین و هی بدال مهملة مفتوحة ثم راء ساکنة ثم کاف مکسورة ثم زاء معجمة بعدها یاء و نون بلد من همدان بینهما اثنا عشر فرسخا و ابو بکر اسدی در طبقات شافعیه گفته محمود بن محمّد بن محمّد بن محمود العالم الصالح شرف الدّین القرشی الطّالبیّ الدّرکزینی ذکره الاسنوی و قال کان عالما زاهدا کثیر العبادة شدید الاتباع للسنة صاحب کرامات اجمع علیه العامة و الخاصّة و الملوک و العلماء فمن دونهم و کان طویلا جدا جهوری الصوت حسن الخلق و الخلق جوادا من بیت علم و دین صنّف فی الحدیث کتابا سماه نزل السائرین فی مجلد و شرح منازل السائرین فی جزئین توفی فی شعبان سنة ثلث و اربعین و سبعمائة عن ثلث و تسعین سنة بدرکزین و دفن بها و هی بدال مهملة مفتوحة ثم راء ساکنة ثم کاف مکسورة ثم زاء معجمة بعدها یاء مثناة من تحت ثم نون بلدة من همدان بینهما اثنا عشر فرسخا

وجه بیست و هفتم: روایت زرندی در نظم

وجه بست و هفتم آنکه جمال الدین محمد بن یوسف بن محمود بن الحسن المدنی الزرندی این حدیث شریف را در اشعار بلاغت شعار نظم فرموده تسوید

ص:163

وجوه منکرین و جاحدین و مبطلین و حائدین بابلغ وجوه نموده چنانچه در نظم درر السمطین فی فضائل المصطفی و المرتضی و البتول و السبطین گفته اخو احمد المختار صفوة هاشم ابو السّادة الغرّ المیامین بالمنن و صهر امام المرسلین محمّد علیّ امیر المؤمنین ابو الحسن هما ظهرا شخصین فالنور واحد بنصّ حدیث النفس و النور فاعلمن هو الوزر المامول فی کل خطبة و ان لا تنجینا ولایته فمن علیهم صلاة اللّه ما لاح کوکب و ما هب عرّاص النسیم علی القنن و نیز محمد بن یوسف زرندی در نظم درر السّمطین گفته

روی ابن عبّاس رضی اللّه عنهما قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول کنت انا و علیّ نورا بین یدی اللّه تعالی من قبل ان یخلق آدم باربعة عشر الف سنة فلمّا خلق اللّه تعالی آدم سلک ذلک فی صلبه و لم یزل اللّه تعالی ینقله من صلب الی صلب حتّی اقره فی صلب عبد المطلب ثم اخرجه من صلب عبد المطلب فقسّمه قسمین قسما فی صلب عبد اللّه و قسما فی صلب أبی طالب فعلی منی و انا منه لحمه لحمی و دمه دمی فمن احبّه فبحبی احبّه و من ابغضه فببغضی ابغضه و هذا الحدیث هو المشار إلیه فی البیت المتقدّم بقوله بنصّ حدیث النفس و النّور فاعلمن و از صدر کتاب نظم درر السمطین کمال اعتماد و اعتبار و جلالت و عظمت احادیث ان بغایت وضوح و ظهورست چه زرندی در ان افاده کرده که او جمع کرده است درین کتاب احادیثی که وارد شده در فضائل اهلبیت علیهم السلام

ص:164

و نقل کرده اند آن را علما و ائمّه و نیز از ان ظاهرست که این احادیث فوائد اخباریست که از دریا فضائلشان برآورده شده است و فرائد آثاری هست که در سلک شمائل ایشان باخلاص منظوم و مزیّنست آگاه می کند بنص خود از آنچه که خداوند عزّ و جلّ خاص نموده است بان رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و اهل بیت آن حضرت را از فضائل متلألئة الانوار و مناقب علیه المنار و ماثر کریمة الاثار و مکارم فائضة التیار و منائح فائحة الازهار و مقامات ظاهرة الاقدار و کرامات وسیعة الاقطار و مراتب رفیعة الاخطار که آن حسن ریاض فضائل و مفاخرست و اولین و آخرین بفضل آن مقرد معترف اند و متعطر می شود آفاق بفوائح نشر آن و مبتهج می شود ارواح و قلوب بمشاهده لوائح بشر آن و تشنه نزدیک ذکر و وصف آن سیراب می شود و عرائس مفاخر بیگانه گهرها و حسن آرائش آن متتوج می شود و خیره می کند چشمهای حاسدین را شعاع آن و چه قدر خوشست نزد محب سماع آن و نیز از ان ظاهرست که این فضائل را زرندی نزد اهل بیت علیهم السلام سبب متین و برهان مبین و اعتقاد صافی و یقین و دیدن و داب و دین خود قرار داده و نیز از آن ظاهرست که زرندی از خداوند عز و جل سؤال می کند که سعی او را در نظم این در رو جمع این غرر خالص برای وجه کریم خود نماید و نفع دهد بآن او را و کسی را که بسبب او جمع آن کرده و آن را عدّه و ذخیره نماید برای او نزد اهل بیت علیهم السلام روزی که سرائر آزموده خواهد شد و مخفیات ظاهر و ضمائر منکشف خواهد شد الی غیر ذلک پس چگونه عاقلی بعد سماع این مناقب زاهره و مفاخر باهره

ص:165

تجویز تکذیب و توهین و ابطال و تهجین حدیث نور می تواند کرد فنعوذ باللّه من التعصّب القائد الی الخسار و البوار و التصلب السّائق الی العار و الشنار حالا عبارت صدر نظم درر السمطین باید شنید و بکنه فظاعت انهماک مخاطب عالی تبار در اطفای فضائل اهلبیت اطهار علیهم السلام اللّه الملک الغفار باید رسید قال فی صدر الکتاب المذکور و جمعت فیه ما ورد فی فضائلهم من احادیث ممّا نقلها العلماء و الائمّة تنبیها علی عظم قدرهم و شرفهم و موالاتهم الواجبة علی جمیع الامّة فانّ اللّه تعالی جعل محبتهم مثمرة السّعادات فی الاولی و العقبی و انزل فی شانهم قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی و قد قال الشافعی فی وصفهم منبّها علی هذا المعنی فی فضلهم یا اهل بیت رسول اللّه حبّکم فرض من اللّه فی القرآن نزّله کفاکم من عظیم القدر انّکم من لم یصلّ علیکم لا صلاة له هم القوم من اصفاهم الحب مخلصا تمسّک فی اخراه بالسّبب الاقوی هم القوم فاقوا العالمین مآثرا محاسنها تعلو و آیاتها تروی موالاتهم فرض و حبّهم هدی و طاعاتهم قربی و ودّهم تقوی ثم انّ هذه الاحادیث فوائد اخبار من بحر فضائلهم مستخرجه و فرائد آثار فی سلک شمائلهم بالاخلاص منظومة مدبّجة تنبئ بنصّها عما خصّ اللّه به رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم اهل بیته من الفضائل المتلالئة الانوار و المناقب العلیّة المنار و الماثر الکریمة

ص:166

الاثار و المکارم الفائضة التبار و المنائح الفائحة الازهار و المقامات الظاهرة الاقذار و الکرامات الوسیعة الاقطار و المراتب الرفیعة الاخطار هی بهاء ریاض المزایا و المفاخر و یقر بفضلها و یعترف الاول و الآخر مما یتعطّر الآفاق من فوائح نشرها و یبتهج الارواح و القلوب بمشاهدة لوائح بشرها و یرتوی الظّماء عند سماع ذکرها و وصفها و تتوّج عرائس المفاخر بفرائد دررها و حسن رصفها و ببهر ابصار الحاسدین شعاعها و یا حبّذا عند المحب سماعها دراری صدق ضمها درر العلی و لیس یولّی مثلها ید مسند نظائر انس فی حظائر قدست بذکر هداة الدین من بعد احمد فصوص نصوص فی ذوی الفضل و التقی شموس علی ذرّت لا شرف محتد لهم فی سماء المجد اشرف موضع و هم فی عراص الدّین اکرم مرصد نظمت جواهرها فی هذا الکتاب فی سلکین و سلکت دررها فی فی سمطین و قسمت احادیثها علی شطرین و اتخذتها لأثقال الذنوب فی لجج بحار رجاء الغفران فلکین و سمّیته کتاب نظم درر السمطین فی فضائل المصطفی و المرتضی و البتول و السبطین جعلت لی عندهم سببا متینا و برهانا مبینا و اعتقادا صافیا و یقینا و دیدنا و دابا و دینا ارجو النجاة بهم یوم المعاد و ان جنت یدای من الذنب الا فانینا قوم لهم منّی و لا خالص فی حالة الاعلان و الاسرار انا عبدهم و ولیّهم و ولاؤهم سوری و موضع عصمتی و سواری

ص:167

فعلیهم منی السّلام فانّهم اقصی منای و منتهی ایثاری الی ان قال و اسأل اللّه تعالی ان یجعل سعیی فیما نظمت فیه من الدرر و جمعت فیه من الغرر خالصا لوجهه الکریم و ینفعنی و یشفعنی بها و من جمعت بسببه بمنه العظیم و لطفه العمیم و یجعلها عدّة و ذخیرة لنا عندهم یوم تبلی السرائر و تظهر المخبّات و تنکشف الضّمائر لنفوز بمحبتهم و نکون فی شفاعتهم و نحشر فی زمرتهم و ندخل بولایتهم دار السّلام فانّه غایة المرام و هو ولی الفضل و الانعام و التکرم و الاکرام و هو حسبنا و نعم الوکیل و لا حول و لا قوّة الا باللّه العلی العظیم و انا اشرع فی ابتداء الکتاب مستعینا باللّه العزیز الوهاب سائلا منه الهدایة فیه الی الصّواب غیر غال فیه و لا مقصر عما ینبغی لهم من ابراز خافیة فمنه کل خیر و هو القادر علیه و الاستعانة به و المصیر إلیه

وجه بیست و هشتم: روایت زرندی در معارج الاصول

وجه بست هشتم آنکه زرندی این حدیث شریف را در معارج الوصول الی معرفة فضل آل الرسول و البتول روایت نموده چنانچه گفته

روی ابن عباس رضی اللّه عنهما قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول کنت انا و علی نورا بین یدی اللّه عزّ و جل من قبل ان یخلق آدم باربعة عشر الف عام فلمّا خلق اللّه عزّ و جلّ آدم سلک ذلک النور فی صلبه و لم یزل اللّه عزّ و جلّ ینقله من صلب الی صلب حتی اقرّه فی صلب عبد المطلب ثم اخرجه من صلب عبد المطلب فقسّمه قسمین قسما فی صلب عبد اللّه و قسما فی صلب

ص:168

أبی طالب فعلی منی و انا منه و هو ولی کل مؤمن بعدی فللّه الحمد و المن العظیم الزّاهر حیث وضح من افادات الزرندی الفاخر انّ حدیث النّور حدیث ثابت صالح للاستدلال و الاحتجاج دافع دارء شین ارباب المراء و اللجاج فلا یرمیه بالکذب و الوضع الاّ من اتسخ بدرن العصیّة و الاعوجاج و مخفی نماند که کمال اعتماد و اعتبار اخبار و آثار کتاب معارج الوصول از صدر آن مثل صدر نظم درر السمطین ظاهر و باهرست قال الزرندی فی اوّل معارج الوصول الی معرفة فضل آل الرّسول و البتول الحمد للّه العظیم الآلاء الواسع العطاء المبدی بالسخاء الی ان قال و سمیته کتاب معارج الوصول الی معرفة فضل آل الرسول و البتول جعلته لی عندهم سببا متینا و برهانا مبینا و اعتقادا صافیا و یقینا و دیدنا و دابا و دینک حب النّبی و اهل البیت معتمدی إذ الخطوب اساءت رایها فینا ارجو النجاة بهم یوم المعاد و ان جنت یدای من الذنب الا فانینا کشفت فیه عن بعض ما خصهم اللّه تعالی به من الفضائل المتلالئة الانوار و المناقب العالیة المنار و المقامات الظاهرة الاقدار و الکرامات الواسعة الاقطار و المراتب الرفیعة الاخطار و المنائح الفائحة الازهار و المکارم الفائضة التیار و الماثر الکریمة الاثار الخ و محمد بن یوسف بن الحسن المدنی عالم زرند محدّث ارجمند و حائز مقام بلندست فضل و جلالت شرف و نبالت او معروف و مشهور و بر ناظر افادات اکابر صدور در نهایت وضوح و ظهور و استناد

ص:169

و تشبث بافادات و روایات او در کتب اکابر و اساطین قوم واقع و نقل از مصنفات او در میان ائمّه سنیۀ شائع ابن حجر عسقلانی در کتاب درر کامنه فی اعیان المائة الثامنة گفته محمّد بن یوسف بن الحسن بن محمد بن محمود بن الحسن الزرندی الحنفی شمس الدّین اخو نور الدین علی قرأت فی مشیخة الجنید البلبانی تخریج الحافظ شمس الدّین الجزری الدمشقی نزیل شیراز انه کان عالما و ارّخ مولده سنة 693 و وفاته بشیراز سنة بضع و خمسین و سبعمائة و ذکر انّه صنّف السّمطین فی مناقب السبطین و بغیة المرتاح جمع فیها اربعین حدیثا باسانیدها و شرحها قال و خرّج له البرزالی فی مشیخته من مائة شیخ قلت مات البرزالی قبله باکثر من ثلثین سنة و درس بعد ابیه بالمدینة و صنف کتبا عدیدة و درس فی الفقه و الحدیث ثم رحل الی شیراز فولی القضاء بها حتی مات سنة سبع او ثمان و اربعین ذکره ابن فرحون و نور الدّین علی بن محمد المعروف بابن الصّباغ در فصول مهمّه گفته قال الشیخ الامام العلامة المحدث بالحرم الشریف النّبویّ جمال الدّین محمد بن یوسف الزرندی فی کتابه المسمی بدرر السمطین فی فضائل المصطفی و المرتضی و البتول و السبطین ان الامام المعظم و الحبر المکرّم احد الائمّة المتّبعین المقتدی بهم فی امور الدین محمّد بن ادریس الشافعی المطلبی رضی اللّه عنه و ارضاه و جعل الجنة منقلبه و مثواه لما صرّح بمحبة اهل البیت و انّه من شیعتهم قیل فیه هذا فقال و هو السید الجلیل

ص:170

مجیبا عن ذلک إذا نحن فضّلنا علیّا فانّنا روافض بالتفضیل عند ذوی الجهل الی آخر الاشعار و شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل بعد نقل حدیث نور و

حدیث انا و انت من شجرة انا اصلها و انت فرعها الحدیث گفته روی الحدیث الاول الامام الصالحانی ابو حامد محمود بن محمد الذی سافر و رحل و ادرک المشایخ و سمع و اسمه صنّف فی کل فن و روی عنه خلق کثیر و صحب بالعراق ابا موسی المدینی الامام و من فی طبقته باسناده الی الامام الحافظ الورع أبی نعیم الاصفهانی و روی الاول ایضا الامام شمس الدّین محمّد بن الحسن بن یوسف الانصاری الزرندی المحدث بالحرم الشریف النّبویّ المحمدی بروایة ابن عباس رضی اللّه عنهما و محمد بن یوسف شامی در سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد گفته مشروعیّة السّفر لزیارة قبر النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قد الّف فیها الشیخ تقی الدّین السبکی و الشیخ کمال الدین الزملکانی و الشیخ داود ابو سلیمان کتاب الانتصار و ابن جملة و غیرهم من الائمّة و ردّوا علی الشیخ تقی الدّین بن تیمیّة فانّه اتی فی ذلک بشیء منکر لا تغسله البحار و ممن ردّه علیه من ائمّة عصره العلامة محمّد یوسف الزرندی المدنی المحدّث فی بغیة المرتاح الی طلب الارباح و مفتی صدر الدین خان در منتهی المقال گفته قال الشیخ الامام محمّد بن یوسف الزرندی المدنی المحدّث فی بغیة المرتاح الی طلب الارباح و ممّا یدل علی جواز السفر لزیارة القبور

ص:171

قوله صلّی اللّه علیه و سلّم زور و القبور و فی لفظ آخر کنت نهیتکم عن زیارة القبور فزوروها و امره صلی اللّه علیه و سلّم بزیارتها دلیل علی جوار السفر و الرّحلة إلیها إذا کانت بعیدة و لا یختص ذلک بکونها فی البلد او بقربه انتهی علمای کبار و کملای عالی فخار و اعلام محققین و فحول مدققین و اعیان ثقات و اکابر اثبات اهل سنت بروایات زرندی جابجا تمسک و استناد می فرمایند و از کتب او مثل نظم درر السمطین و معراج الوصول و اعلام نقل می کنند و خود او را بالقاب جلیله و اوصاف جمیله مثل امام و حافظ یاد می کنند علی بن عبد اللّه السمهودی در جواهر العقدین گفته و فی روایة ذکرها الحافظ جمال الدّین محمّد الزّرندی عن صدی قال بینما انا العب و انا غلام عند احجار الزیت إذا قبل رجل علی بعیر فوقف یسب علیّا رضی اللّه عنه فحفّ به النّاس ینظرون إلیه فبینما هم کذلک إذ طلع سعد یعنی ابن أبی وقاص فقال ما هذا قالوا یشتم علیّا فقال اللّهم ان کان هذا یشتم عبدا صالحا فار المسلمین خزیه قال فما لبث ان تعثر به بعیره فسقط و اندقت عنقه و خبط بعیره فکسره و قتله و نیز در جواهر العقدین بعد ذکر اختلاف در وجوب صلاة بر آل نبی گفته و مما یدلّ علی ان الخلاف فی ذلک من قول الشافعی لا من اختلاف اصحابه کما اقتضی کلام الروضة و اصلها ترجیحه ان فی کلام الطحاوی فی مشکله ما یدل علی ان حرملة نقل الوجوب عن الشافعی و استدل بتعلیم النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم الکیفیة بعد

ص:172

السّؤال عنها قلت و یشهد له قول الحافظ أبی عبد اللّه محمّد بن یوسف الزرندی المدنی فی اوائل کتاب معراج الوصول الی معرفة فضل آل الرسول صلّی اللّه علیه و علیهم و سلم ما لفظه و قد قال الامام الشافعی رحمه اللّه تعالی فی هذا المعنی مشیرا الی وصفهم و منبها علی ما خصّهم اللّه تعالی به من رعایة فضلهم یا اهل بیت رسول اللّه حبّکم فرض من اللّه فی القرآن انزله کفاکم من عظیم القدر انّکم من لم یصل علیکم لا صلاة له

وقد قال الحافظ ابو عبد اللّه محمد المذکور فی کتابه نظم درر السمطین انه روی عن جعفر بن محمّد عن ابیه عن جدّه عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم انّه قال لعلی بن أبی طالب رضی اللّه تعالی عنه إذا هالک امر فقل اللّهم صلّ علی محمّد و علی آل محمّد اللّهم انّی اسالک بحق محمّد و آل محمّد ان تکفینی ما اخاف و احذر فانّک تکفی ذلک الامر و لم ینسبه الحافظ المذکور لمخرجه و نیز در جواهر العقدین گفته

روی الحافظ جمال الدین الزرندی فی کتابه نظم درر السمطین عن ابراهیم بن شیبة الانصاری قال جلست الی الاصبغ بن نباتة فقال الا اقرؤک ما املاه علیّ علیّ بن أبی طالب رضی اللّه عنه فاخرج صحیفة فیها مکتوب بسم اللّه الرحمن الرحیم هذا ما اوصی به محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم اهل بیته و امته اوصی اهل بیته بتقوی اللّه و لزوم طاعته و اوصی امّته بلزوم اهل بیته و اهل بیته یاخذون بحجزة النبی و ان شیعتهم

ص:173

یاخذون بحجزهم یوم القیمة و انهم لن یدخلوکم باب ضلالة و لن یخرجوکم من باب هدی و نیز در جواهر العقدین گفته

قال الحافظ جمال الدین الزرندی عقب حدیث من کنت مولاه فعلی مولاه قال الامام الواحدی هذه الولایة التی اثبتها النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم مسئول عنها یوم القیمة

وروی فی قوله تعالی وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ أی عن ولایة علیّ و اهل البیت لأنّ اللّه امر نبیّه صلّی اللّه علیه و سلّم ان یعرف الخلق انّه لا یسالهم عن تبلیغ الرسالة أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی و المعنی انّهم یسألون هل و الوهم حق الموالاة کما اوصاهم النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم أم اضاعوها و اهملوها فیکون علیهم المطالبة و التبعة انتهی و نیز در جواهر العقدین گفته و قال الجمال الزرندی عقب نقله لذلک عن الشافعی و قال ایضا یعنی الشافعی رحمه اللّه قالوا ترفضت قلت کلاما الرّفض دینی و لا اعتقادی لکن تولیت غیر شک خیر امام و خیرها دان کان حبّ الولی رفضا فاننی ارفض العباد و نیز در جواهر العقدین گفته و

قال الحافظ جمال الدین الزرندی عن ابن عباس رضی اللّه عنهما لما نزلت هذه الآیة إِنَّ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ أُولئِکَ هُمْ خَیْرُ اَلْبَرِیَّةِ قال صلّی اللّه علیه و سلّم لعلی رضی اللّه عنه هو انت و شیعتک تاتی یوم القیمة انت و شیعتک راضین مرضیین و یاتی عدوک غضابا مقمحین فقال من عدوی قال من تبرأ منک و لعنک و نیز در جواهر العقدین گفته الذکر التاسع أی من القسم الثانی ذکر الدلالة علی ما شرع من حبّهم و وجوب ودّهم

ص:174

من الکتاب العظیم قال اللّه تعالی فی سورة حمعسق خطابا لنبیّه صلّی اللّه علیه و سلّم قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی

روی ابو الشیخ بن حیّان و من طریقه الواحدی من حدیث أبی هاشم الرمّانی عن زاذان عن علی رضی اللّه عنه قال فینا فی آل حم آیة لا یحفظ مودتنا إلا کل مؤمن ثم قرأ قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی

و عن أبی الطفیل قال خطبنا الحسن بن علی بن أبی طالب فحمد اللّه و اثنی علیه و اقتصر الخطبة الی ان قال ثم قال من عرفنی فقد عرفنی و من لم یعرفنی فانا الحسن بن محمّد صلّی اللّه علیه و سلم ثم تلا هذه الآیة وَ اِتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائِی إِبْراهِیمَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ ثم اخذ فی کتاب اللّه ثم قال انا ابن البشیر انا ابن النذیر انا ابن الداعی الی الحقّ باذنه و انا ابن السّراج المنیر و انا ابن الذی ارسل رحمة للعالمین و انا من اهل البیت الّذین اذهب اللّه عنهم الرجس و طهّرهم تطهیر و انا من اهل البیت الذین افترض اللّه مودّتهم و ولایتهم فقال فیما انزل علی محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی رواه الطبرانی فی الاوسط و الکبیر باختصار و البزار بنحوه و بعض طرق البزار و الطبرانی فی الکبیر حسان و رواه الحافظ جمال الدین الزرندی عن أبی الطفیل و جعفر بن حیّان قال لما قتل علی رضی اللّه عنه و فرغ منه قام الحسن بن علی رضی اللّه عنهما خطیبا فذکره بنحوه الاّ انّه قال و انا من اهل البیت الذین کان جبرئیل علیه السّلام ینزل

ص:175

فینا و یصعد من عندنا و انا من اهل البیت الذین افترض اللّه مودتهم علی کل مسلم و انزل اللّه فیهم قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی وَ مَنْ یَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِیها حُسْناً و اقتراف الحسنة مودتنا اهل البیت و نیز در جواهر العقدین گفته و

قال الحافظ جمال الدین الزرندی یروی ان علی بن الحسین رضی اللّه عنه قال ایّها النّاس انّ کل صمت لیس فیه فکر فهو عیّ و کل کلام لیس فیه ذکر اللّه فهو هباء الاّ انّ اللّه عزّ و جل ذکر اقواما بآبائهم فحفظ الابناء للآباء قال تعالی وَ کانَ أَبُوهُما صالِحاً و لقد حدثنی أبی عن آبائه انّه کان التاسع من ولده و نحن عترة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال الراوی فرایت النّاس یبکون من کل جانب قلت و احذر ان تمنی النفس فی بغضهم بما یری من بعضهم من الابتداع و مجانبة الاتباع فهذا لا یخرجهم من دائرة الذرّیّة و لا النسبة النّبویّة و قل کُلٌّ یَعْمَلُ عَلی شاکِلَتِهِ و نیز در جواهر العقدین گفته قال الحافظ جمال الدّین محمّد بن یوسف الزرندی المدنی فی نظم درر السمطین لم یکن احد من العلماء المجتهدین و الائمّة المهدیین المرشدین الاّ و له فی ولایة اهل البیت علیهم السّلام الحظ الوافر و الفخر الزاهر کما امر اللّه عزّ و جلّ بذلک فی قوله قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی و تجده فی الدین معوّلا علیهم متمسکا بولایتهم منتهیا إلیهم فقد کان الامام الاعظم ابو حنیفة رحمه اللّه من المتمسّکین بولایتهم و المشکین بودادهم

ص:176

و کان یتقرّب بالانفاق علی المستترین منهم و الظّاهرین حتی نقل انّه بعث الی المستتر منهم فی زمانه اثنی عشرة الف درهم دفعة واحدة لاکرامه و کان یامر اصحابه برعایة احوالهم و تحقیق آمالهم و الاقتفاء لآثارهم و الاقتداء بانوارهم و الامام الاعظم ابو عبد اللّه محمد الشافعی رحمه اللّه صرّح بانّه من شیعة اهل البیت حتی قیل فیه کیت و کیت فقال مجیبا عن ذلک و ذکر من شعره ما قدّمناه فی رابع تنبیهات الذکر الرابع و نیز در جواهر العقدین بعد ذکر و

ذکر الجمال الزرندی فی کتابه معراج الوصول انّ الحافظ ابا نعیم روی هذا الحدیث بسنده عن اهل البیت یعنی المذکورین الی علی بن أبی طالب سید الاولیاء قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم سیّد الانبیاء قال حدثنی جبرئیل سیّد الملائکة قال قال اللّه تعالی إِنَّنِی أَنَا اَللّهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنَا فَاعْبُدْنِی فمن جاءنی منکم بشهادة ان لا اله الا اللّه بالاخلاص دخل حصنی و من دخل حصنی امن من عذابی

قال و فی روایة غیر أبی نعیم قال اللّه تعالی کلمة لا اله الا اللّه حصنی الحدیث ثم نقل ما قاله الاستاذ القشیری و

زاد عقب قوله و تصدیقی بان محمّدا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و کتابتی هذا الحدیث بالذهب تعظیما له و احتراما و نیز در جواهر العقدین گفته و رواه أی حدیث أم سلمة الذی فیه بکاء النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم علی قتل الحسین علیه السلام حین

اخبره جبرئیل الحافظ محمّد بن یوسف الزرندی فی کتابه الدرر عن أم سلمة

ص:177

و قال فیه فقال صلّی اللّه علیه و سلم ان جبرئیل کان عندی الفا فقال ان امتک ستقتله بارض بعدک یقال لها کربلا ترید ان اریک تربته یا محمّد فتناول جبرئیل من ترابها فاراه النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم و دفعه إلیه قالت أم سلمه فاخذته فجعلته فی قارورة فاصبته یوم قتل الحسین و قد صار دما

و فی روایة ثم قال یعنی جبرئیل الا اریک تربة مقتله فجاء بحصیات فجعلهن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی قارورة فلمّا کان لیلة قتل الحسین سمعت قائلا یقول ایّها القاتلون جهلا حسینا ابشروا بالعذاب و التّذلیل قد لعنتم علی لسان ابن داود و موسی و حامل الانجیل قالت فبکیت و فتحت القارورة فاذا الحصیات قد جرت دما و نیز در جواهر العقدین گفته

قال الجمال الزرندی و قال له أی للرضا علیه السلام المامون بایّ وجه جدک علی بن أبی طالب قسیم الجنّة و النار فقال یا امیر المؤمنین أ لم ترو عن ابیک عن آبائه عن عبد اللّه بن عبّاس رضی اللّه عنهما قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول حبّ علیّ ایمان و بغضه کفر فقال بلی قال الرّضی فقسمة الجنة و النّار اذن کان علی حبّه و بغضه فقال المامون لا ابقانی اللّه بعدک یا ابا الحسن اشهد انّک وارث علم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال ابو الصّلت عبد السّلام بن صالح الهروی فلما رجع الرّضی الی بیته قلت له یا ابن رسول اللّه ما احسن ما اجبت به امیر المؤمنین فقال یا ابا الصّلت انّما کلمته

ص:178

من حیث هو و لقد سمعت أبی یحدّث عن ابیه عن علیّ رضی اللّه عنه قل قال لی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انت قسیم الجنّة و النار فیوم القیمة تقول للنّار هذا لی و هذا لک و نیز در جواهر العقدین گفته قال الحافظ جمال الدّین محمّد بن یوسف الزرندی عقب ذکر نحو ذلک و هذا کما زین لقوم آخرین معارضة هؤلاء فی فعلهم فاتخذوا هذا الیوم عیدا و اخذوا فی اظهار الفرح و السّرور امّا لکونهم من النواصب المتعصبین علی الحسین رضی اللّه عنه و اهل بیته و امّا من الجهال المقابلین للفاسد بالفاسد و الشر بالشرّ و البدعة فاظهروا الزینة کالخضاب و لبس الجدید من الثیاب و الاکتحال و توسیع النفقات و طبخ الاطعمة الخارجة عن العادة و یفعلون فیه ما یفعلون فی الاعیاد و یزعمون ان ذلک من السنّة المعتاد و السنّة ترک ذلک فانّه لم یرد فی ذلک شیء یعتمد علیه و لا اثر صحیح یرجع إلیه قال و قد سئل بعض العلماء الأعیان المشار إلیه فی علم الحدیث و علم الادیان عما یفعله الناس یوم عاشورا من الاکتحال و الاغتسال و الحناء و طبخ الحبوب و لبس الثیاب الجدد و اظهار السّرور و غیر ذلک فقال لم یرد فی ذلک حدیث صحیح عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم و لا عن اصحابه و لا استحبّ احد من ائمّة المسلمین لا الائمّة الاربعة و لا غیرهم و لم یرووا اهل الکتب المعتمدة فی ذلک شیئا عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلم و لا عن الصحابة و لا عن التابعین لا صحیحا و لا ضعیفا و ما

روی

ص:179

عن بعض المتأخرین فی ذلک ان من اکتحل فی یوم عاشورا لم یر مد فی ذلک العام و من اغتسل لم یمرض ذلک العام و من وسّع علی عیاله فیه وسع اللّه علیه سائر سنته و امثال ذلک مثل

فضل صلاة یوم عاشورا و ان توبة آدم و استواء السّفینة علی الجودیّ و انجاء ابراهیم من النار و فداء الذبیح بالکبش و رد یوسف علی یعقوب کان فیه فکلّه کذب موضوع لکن حدیث التوسعة علی العیال مرفوع من حدیث سفین بن عیینة عن ابراهیم بن محمّد بن المنتشر عن ابیه محمّد بن المنتشر کان من اهل الکوفة و قد تکلّم فیه فصار هؤلاء لجهلهم یتخذون یوم عاشورا موسما کموسم الاعیاد و الافراح و اولئک یتّخذونه ماتما یقیمون فیه الاحزان و الاتراح و کلا الطائفتین مخطئة خارجة عن السّنّة متعرضة للحرج و الجناح انتهی و شهاب الدّین احمد در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل گفته عن مسروق رضی اللّه تعالی عنه قال شاممت اصحاب محمّد صلّی اللّه علیه و آله و بارک و سلّم فوجدت علمهم انتهی الی عمر و علی و عبد اللّه بن مسعود و أبی الدرداء و معاذ بن جبل و زید بن ثابت ثم شاممت السّتة فوجدت علمهم انتهی الی اثنین علی و عبد اللّه فشاممت الاثنین فتفرد به علی رواه الصّالحانی باسناده و فیه الحافظ ابن مردویه و رواه الزرندی و نیز در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل گفته و

عن جابر بن عبد اللّه رضی اللّه عنه انّه سمع النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم یقول النّاس

ص:180

من شجرة شتی و انا و انت یا علی من شجرة واحدة ثم قرأ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و من الارض قطع متجاورات حتی بلغ یسقی بماء واحد رواه الصالحانی باسناده الی الحافظ ابن مردویه و رواه ایضا الشیخ شمس الدّین الزرندی و احمد بن الفضل بن محمد باکثیر در وسیلة المآل گفته قال الحافظ جمال الدّین الزرندی عقب

حدیث من کنت مولاه فعلیّ مولاه الاتی قال الامام الواحدی هذه الولایة التی اثبتها النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم مسئول عنها یوم القیمة أی عن ولایة علی و اهل البیت لأنّ اللّه تعالی امر نبیّه صلّی اللّه علیه و سلّم ان یعرف الخلق انّه لم یسألهم علی تبلیغ الرسالة اجرا الا المودة فی القربی و المعنی انهم یسألون هل و الوهم حق الموالاة کما اوصاهم النّبی صلّی اللّه علیه و سلم أم اضاعوها و اهملوها فتکون علیهم المطالبة و التبعة انتهی و مولوی سلامة اللّه در معرکة الآراء گفته و

فی تاریخ الخلفاء و اخرج ابن عساکر عن علی رضی اللّه عنه ما علمت احدا هاجر الاّ مختفیا الاّ عمر بن الخطاب فانّه لما هم بالهجرة تقلد سیفه و تنکّب قوسه و انتضی فی یده اسهما و اتی الکعبة و اشراف قریش فطاف سبعا ثم صلی رکعتین عند المقام ثم اتی حلقهم واحدة واحدة فقال شاهت الوجوه من أراد ان تثکله امه و یؤتم ولده و یرمل زوجته فلیلقنی وراء هذا الوادی فما تبعه منهم احد و اخرج عن البراء قال اول من قدم علینا مصعب بن عمیر ثم ابن مکتوم ثم عمر بن الخطاب فی عشرین راکبا

ص:181

فقلنا ما فعل رسول اللّه قال هو علی اثری ثم قدم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و ابو بکر و اخرج النّووی شهد عمر مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم المشاهد کلها و کان ممن ثبت معه یوم احد انتهی هکذا فی تاریخ الاعلام و نیز در ان گفته پوشیده نخواهد بود که از منطوق صریح تاریخ الاعلام و تاریخ کازرونی کالشمس فی رابعة النّهار ظاهر و باهرست که حضرت شیخین بل بمقتضای تاریخ طبری عثمان ذی النّورین هم در غزوه حنین تخلف نورزیدند و بمعیت آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلم مثل علی و عباس و معدودی چند ثابت قدم ماندند و نیز در آن گفته و آنچه از بخاری اثبات گریختن صحابه در جنگ حنین بروایت مولای أبی قتاده ذکر کرده جوابش از ملاحظه ما سبق پیداست چه ثبات قدم شیخین بل خلفای ثلاثه در غزوه حنین بتصریح صاحب مواهب لدنیّه و تاریخ الاعلام و تاریخ کازرونی و ترجمه تاریخ طبری که تفضیلش گذشت ثابتست انتهی و فاضل معاصر مولوی حیدر علی در منتهی الکلام بعد کلامی گفته پس در ما نحن فیه محتملست که عند الاستفسار از دفن أم المؤمنین بمرقد شریف سید المرسلین بروایت مولانا ابو عبد اللّه محمد الانصاری ابن مولانا عزّ الدّین بعضی از بنی امیه که مصدر محدثات و شرور بودند و بظاهر بجناب مقدس صدیقه مسلک حسن اعتقاد می پیمودند حاضر باشند و نیز فاضل معاصر در منتهی الکلام گفته و لا نسلم که واقعه جمل بمرضی اکابر طرفین بوقوع آمد بلکه بصفا انجامیده بود که اوباش لشکر باعث شدند و پرداختند بآنچه پرداختند چنانچه در تاریخ طبری و ترجمۀ آن کتاب

ص:182

اعلام و مانند آن مفصلست انتهی ازین عبارت پیداست که فاضل معاصر در ادعای انجامیدن واقعه جمل بصفا بتاریخ طبری و کتاب اعلام متعلق گشته و نیز فاضل معاصر در منتهی الکلام گفته و از افعال شریف نبوی صلّی اللّه علیه و سلم بعد از تصفح روایات چنان ثابت می شود که آن جناب را بعد از تقدم احدی از صحابه کبار و انعقاد جماعت اقتدا و امامت هر دو درست بوده بلکه از حدیث شریف که در مثل کتاب اعلام مرویست معلوم می شود که هیچ نبی را رحلت از عالم فانی بسرای جاودانی پیش نیامده قبل از آنکه در پس امّتی نماز نگذارد انتهی ازین عبارت ظاهرست که فاضل معاصر بحدیثی که در کتاب اعلام مرویست متمسّک شده درین باب که هیچ نبی را رحلت از عالم فانی پیش نیامده قبل از آنکه پس امتی نماز نگذارد

وجه بیست و نهم: اثبات سید محمد گیسو دراز حدیث نور را

وجه بست و نهم آنکه سید محمد بن یوسف الحسینی الدهلوی المعروف بگیسودراز حدیث نور را ثابت نموده چنانچه در کتاب الاسمار در سمر چهل و هفتم گفته

حدیث خلقت انا و علی من نور واحد قبل ان یخلق اللّه آدم باربعة آلاف سنة فلم یزل فی شیء واحد حتی افترقنا فی صلب عبد المطلب دلیل برین کرد کمالی که در آدم بود در محمدست کذلک کمال نوح و موسی کلیم اللّه خلیل اللّه و روح اللّه در محمد صلّی اللّه علیه و سلم بنقد موجود بود و خلقت عالم و آدم جز برای محمد صلّی اللّه علیه و سلم نشد

وجه سی ام: احتجاج سید محمد گیسو دراز بحدیث نور

وجه سی ام آنکه نیز سیّد محمد گیسودراز در کتاب الاسمار در سمر هفتاد و هفتم در ذکر تمنیه ادراک وجه صدور الامور المتضادة عن الواحد الاحد و حصول الیاس عن ذلک من جانب اللّه گفته بیشتر جبرئیل بصورت وحیه کلبی از غیب بر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم

ص:183

شاهد شدی نه این چنین بود که از صورت خود کشتی بدین صورت شدی و نه این بود که این صورت غیر آن بودی اختلاف اعتبار را اتفاق افتاد علی الاطلاق این سخن را که مطلق در خارج وجود ندارد میدان و چنین هم می گویند که جبرئیل عقل محمد صلّی اللّه علیه و آله است که صورتی تمثل کردی و وضع اشیا مواضعها واقع شدی هر چند اتحاد را خلاف عقل گفته اند اما نه عقلیست نفی فلک افلاک عقل کل اینجا باید شاید ترا ظفری بدان بود و نظری بر ان دارای بسیار اسرار در فهم تو آید همین که

خلقت انا و علی من نور واحد ازینجا که علی اخ نبی است آخی بین کل نوعین و شکلین همین معنی داشت ففی النّبوّة و فیه الخلافة همین اشارت کرد

انت منی کهارون من موسی همین فقه را حدیث می کند کلامنا اشاره و عند من له فهم عبارة انتهی

وجه سی و یکم: فهم سید محمد گیسو دراز از حدیث نور

وجه سی و یکم آنکه نیز سیّد محمد گیسودراز در کتاب اسمار در سمر صد و یکم گفته فهم کن که چه می گویم مسترشد را نظر بر مرشد باید و توجه بدو علی و محمد علی همچو ماه محمد همچو آفتاب و هر دو را یک نور

خلقت انا و علی من نور واحد سنائی می گوید آنکه گویند صوفیانش آن توئی علیک عین اللّه فهذا السیّد گیسودراز الّذی انواع الشرف حاز و بدرجة العرفان و الایقان فاز و عن قنطرة المجاز الی الحقیقة جاز و الصحیح عن الفاسد بنور بصیرته ماز قد اثبت الحدیث الشریف مکررا حتما و جزما رغما لانف من جعل بیته و بین اقتفاء الحق ردما فحسم اسّ الباطل حسما و قصم ظهور اهل التحامل قصما و مخفی نماند که بذکر مناقب و محامد سید محمد گیسودراز اعاظم معتمدین و افاخم مستندین سنیّه رطب اللسان و عذب البیان می باشند شیخ عبد الحق دهلوی در اخبار الاخیار گفته

ص:184

سیّد محمد بن سیّد یوسف الحسینی الدهلوی خلیفه راستین شیخ نصیر الدین محمود چراغ دهلیست جامع ست میان سیادت و علم و ولایت شانی رفیع و رتبتی منیع و کلامی عالی دارد او را در میان مشایخ چشت مشربی خاص و در بیان اسرار حقیقت طریقی مخصوصست در اوائل حال هم بدهلی تشریف داشت و بعد از رحلت شیخ بدیار دکن رفت و قبول عظیم یافت اهل این دیار همه منقاد و مطیع او گشتند و هم در ان دیار از دنیا انتقال فرمود او را سید محمد گیسودراز گویند و وجۀ شهرت او باین لقب بدانچه شنیده شده است آنست که روزی او با چندی دیگر از مریدان پالکی شیخ نصیر الدین محمود برداشته بودند در وقت برداشتن گیسوی سید بسبب درازی که داشت در پایه پالکی بند شد و او بسبب رعایت ادب و استغراق عشق و محبّت شیخ به برآوردن گیسو مقیّد نشد و هم بر ان وضعی که واقع شد مسافت بعید قطع کرد بعد از آنکه شیخ را بر این معنی اطلاع افتاد خوشحال شد و بر صدق عقیدت و حسن صنیعت او آفرینها کرد و هم در حال این بیت فرمودی هر کو مرید سیّد گیسودراز شد و اللّه خلاف نیست که او عشق باز شد خدمت میرزا ملفوظات ست مسمی بجوامع الکلم که بعضی از مریدان او که او نیز محمد نام دارد جمع کرده در آنجا می نویسد و بعد این شیخ عبد الحق از ملفوظات او بعض فواید نوشته و در آخر گفته و یکی از تصنیفات مشهور می رسید محمد گیسودراز کتاب اسمارست که در ان حقائق و معارف بزبان رمز و ایما و الغاز و اشارت بیان کرده سمری از ان نوشته می شود الخ

وجه سی و دوم: روایت محمد بن جعفر مکی

وجه سی و دوم آنکه سید محمّد بن جعفر مکی در بحر الانساب می فرماید

قال علی کرم اللّه وجهه سمعت رسول اللّه

ص:185

صلّی اللّه علیه و سلم انّه قال انا و علی من نور واحد فتکون واحدا الی عبد المطلب فنزل نوری فی جبهة عبد اللّه فهو انا و نزل نور الولایة فی جبهة أبی طالب فهو علی فانا و علی واحد فی النبوة و الولایة فهذا السیّد محمّد بن جعفر العالم الافخر قد روی حدیث النّور لاثبات شرف علی علیه السلام فرغم انف کل من جحد و انکر و قرع العصا لکل مسترشد استبصر و زحزح حجاب الرّیب عن الحقّ الابلج الغرر و استاصل شافة العناد و الغرر و درء کلّ تشکیک رکیک و دحر و افنان التلمیع و التسویل خرم و هصر و فضائل جلیله و مناقب جمیله و محامد اصیله و مدائح اثیله سید محمد بن جعفر مکی بر متتبع خبیر و ناقد بصیر مخفی و محتجب نیست شیخ عبد الحق دهلوی در اخبار الاخیار گفته سیّد محمد بن جعفر المکی الحسینی از اعاظم خلفای شیخ نصیر الدین محمودست در توحید و تفرید مقام عالی دارد و از افراد اولیاست در آنچه او از احوال ظاهر و باطن خود نوشته است عقل حیرانست اگر اینها همه بی شائبه تاویل و صرف ظاهر مرادست پس از کاملان وقت خودست قدس اللّه سرّه او را تصنیفیست مسمی ببحر المعانی در وی بسیاری از حقائق توحید و علوم قوم و اسرار معرفت بیان کرده سخن را مستانه می گوید و بدو کتاب دیگر یکی دقائق المعانی و دیگر حقائق المعانی نیز وعده می کند خدا داند آنها نیز تصنیف یافته اند یا نی و او را تصنیفات دیگر نیز هست رساله دارد در بیان روح و رساله ایست مسمی به پنج نکات و بحر الانساب که در آنجا بیان نسب اهلبیت رسالت کرده است و نسبت آبا و اجداد خود را ثبت نموده وی کثیر الدعویست و از آنچه از احوال خود بیان کرده است محقق می شود

ص:186

که دعوی او حقست عمر دراز یافته بود از زمان سلطان محمد تغلق تا زمان سلطان بهلول در حیات بود سن شریفش از صد متجاوز بود آباء کرام آواز شرفای مکه اند بعد از ان بدهلی آمده و در سرهند اقامت کرده الحال مقام او در همان شهرست و در بحر المعانی می گوید مدّت شصت سال در علم ظاهر بودم و در کسب کمالات می کوشیدم و از محبوب ازل و مقصود ابد غافل بودم مدت سی سالست که می بینم آنچه دیده می نماید و می شنوم آنچه گوش می شنواند الخ

وجه سی و سوم: روایت جلال الدین بخاری

وجه سی و سوم آنکه جلال الدّین البخاری المعروف بمخدوم جهانیان این حدیث شریف را روایت نموده چنانچه ملک العلماء دولت آبادی در هدایة السعدا گفته و فی الخزانة الجلالیّة بهذه العبارة فصار نصفان نصف الی عبد اللّه و نصف الی أبی طالب فخلقت انا من جزء و علی من جزء فالانوار کلها من نوری و نور علی و المراد من الانوار اولاده او متابعوه فهذا جلال الدّین المخدوم مقتدی اکابرهم الفحول و ملاذ اماثلهم القروم الذی فضله و ورعه و مجده و تقاه عندهم معلوم و جلاء کماله و عرفانه و غایة اتقانه و ایقانه غیر مکتوم و لا یجحد علوم مرتبته و سموّ منزلته الاّ کل مخذول مشوم قد نصر الحق علی رغم کل جاحد بکتمان الصّدق منهوم فجعل سعی المدغلین کالنبت المهشوم و منا المکابرین و المجادلین بالسّدم و الوجوم و رجم عفاریت العصبیة و العضیهة اشد رجوم و فضائل و محامد سنیّه مخدوم جهانیان در جهانیان مشهور و بر السنه اعلام و فخام مذکور مجد الدّین علی بن ظهیر الدّین محمد بن شیخ خلیل اللّه بدخشانی در جامع السلاسل

ص:187

گفته ذکر مخدوم جهانیان قدس سرّه نام وی سیّد جلالست از سادات عظام بخاراست هم آغوش دانش صوری و آگاهی معنوی بود تاریخ آمدنش از عالم غیب بملک شهادت شب پانزدهم شعبان هفصد و هفت سال بازگشت او نیز به بنگاه وجوب از تاریک سرای امکان عید قربان سال هفصد و هشتاد و پنج بود مرید شیخ رکن الدین ابو الفتح قریشی و خلیفه نصیر الأولیاء چراغ دهلیست یکچند مصاحبت با امام عبد اللّه یافعی صاحب تاریخ نیز داشت در خزانه جلالی که از ملفوظات اوست فراوان سودمند گزارش از امام بر نگاشته مرید او شیخ جمال که بزرگ و دانشمندان زمان بود گفتار فروغ نمودار بیواسطه و بواسطه شنفته او را بدستیاری خامه فراهم آورده و بزرگنامه پرداخته جامع العلوم جلالی نامیده است از جمله کلمات دلاویز اوست که گفت شریعت پاک گردانیدن اعضای بدن بوسیله او امر بجای آوردن و پرهیز از نواهی کردن و طریقت دل فروغ آگین ساختن بپای مردی تهذیب اخلاق و حقیقت روشنگری نمودن نفس ناطقه بواسطه زدودن ما سوی زنگار از آیینه روح بود بنا بر این تحقیق از کوههای کارکرد شرعیه که آراستگی کالبد و تماشاگه خلقست یک ذرّه از لمعات آفتاب طریقت و حقیقت که به وارستکی درون وابستگی دارد و نظرگاه ایزد بی همالست بهتر و بزرگتر باشد زیرا که شریعت بگناهگاری و تباه سنجی و کفر درونی و شرک پنهانی در یک تن فراهم آید بخلاف طریقت و حقیقت که روشنی دل و فروغ مندی روحست بجز پیراستی و درستی و یگانگی و یکرنگی و آراستگی و پرهیزگاری و یک دیدن و یک اندیشیدن صورت نپذیرد و این سه روش را بر زبان تصوّف تزکیه و تصفیه و تجلیه خوانند

ص:188

در نامهای فراوان مردم درست گزارش نوشته دیدند چاشت عید قربان ملک الموت نزد مخدوم پیغام امانت گذاری آورد فرمود بازگرد و تا پیشین شکیبائی پیش گیر که فرزندان جلال را سور صبح عید شام ماتم نگردد چون مردم از آئین شکفته کاری عید فارغ شدند او سفر معنوی برگزید مصراع باد عید جان او دیدار حق سیّد شرف الدین مشهدی در رساله های خود نگاشته که مخدوم خرقه خلافت از چهارصد و چهل تن داشت از آنجمله آنچه بصحّت پیوسته و در شجره نوشته دید بخامه یادداشت سپرد شماره خرقه خلافت مخدوم قدس سره آنچه بصحت گزارش پیوسته نخست از پدر بزرگوار سیّد کبیر بخاری و این سلسله آبای کرام او بحضرت امیر المؤمنین علی کرم اللّه وجهه منتهی می شود دوم از عم خود سیّد محمد بخاری سوم از شیخ رکن الدین ابو الفتح این دو خانوادۀ بشیخ بهاء الدین زکریا می رسد چهارم از شیخ الاسلام محمود شاه تسرّی زاد یوم شورگاه مسکن از دار الملک فارس مخدوم در سال هفصد و چهل و هشت که عمر شاه در ان سال یکصد و سی و دو بود بملازمت رسید و خرقه خلافت گرفت و عوارف از خطبه تا خاتمه نزد او گذرانید او عوارف را بخدمت مصنّف خوانده بود سر رشته این سه خانواده بشیخ الشیوخ سهروردی می کشد پنجم از امام عبد اللّه یافعی و این شجره از جویبار ابو مدین مغربی اب می خورد ششم از شیخ عبید غیبی هفتم از شیخ نور الدین علی بن عبد اللّه طرابلسی این دو سند بسیّد محیی الدین عبد القادر جیلی قدس اللّه ارواحهم پیوند دارد هشتم بشیخ فرید الدین گنجشکر در عالم روحانی نهم از شیخ قطب الدین قدس سرّه دهم از مولانا شمس الدین یحیی او دهی یازدهم از نصیر الأولیاء چراغ دهلی و چهار چمن از نوبهار ارشاد خواجه

ص:189

معین الدین اولیا چشتی اجمیری شگفتگی دارد دوازدهم از شیخ رکن الدین بلخی و این سلسله از شیخ ابو عبد اللّه خصیف شیرازی به سلطان ابراهیم ادهم رسیده بخواجه اویس قرنی منتهی می گردد سیزدهم از سید جلال اوچوی و این دودمان ارشاد بشیخ نجم الدّین کبری روشنی دارد چهاردهم از سید حمید الدین چشتی سمرقندی و این خانواده بخواجه مودودچشی می رسد پانزدهم از شیخ نجم اصفهانی و این خانواده بشیخ ابو بکر نساج آخر می شود قدس اسرارهم اجمعین و آنچه باین پایه بدرستی نرسیده فراوان خلافتست بگزارش از صد متجاوزست و سید شرف الدّین مشهدی در تذکره خود نگاشته که از چهارصد و چهل تن خداشناس رهنمای و دانشور نشأتین را مخدوم ملازمت نموده خلعت خلافت و قبض و فیروزی در برگرفته بود و آنچه به بذل مجهود نزدیک بپایه تحقیق رسید نگارش سپرد اگر چه در سالهایی که نسبت آن بتصنیف مخدوم بدرستی نانجامیده در بعضی کمتر ازین و در برخی بیشتر ازین هم مسطورست انتهی و شیخ عبد الحق دهلوی در اخبار الاخیار گفته سیّد جلال الدین بخاری لقب او مخدوم جهانیانست جامع ست میان علم و ولایت و سیادت او مرید شیخ الاسلام شیخ رکن الدین ابو الفتح قریشیست قدس سرّه و خلیفه شیخ نصیر الدّین محمود با امام عبد اللّه یافعی رحمة اللّه علیه در مکه معظمه صحبت داشته در خزانه جلالی که از ملفوظات اوست از وی بسیار نقل می کند سیاحت بسیار کرده و از بسیاری از اولیا نعمت و برکت یافته و مشهورست که وی هر کرا معانقه کردی نعمتی که آن کس داشتی بستدی یعنی چندان توجه و خدمت کردی که آن کس بی اختیار می شد در دادن هر نعمتی که داشت و در تاریخ محمدی می نویسد که وی اوّل خرقه از عم خود شیخ صدر الدّین بخاری پوشید و کلاه

ص:190

ارادت و خرقه تبرّک از شیخ الاسلام سند المحدثین شیخ عفیف الدین عبد اللّه المطری در حرم شریف نبوی علیه السلام و التحیة پوشید و مدت دو سال در صحبت او ملازم بود و کتاب عوارف و دیگر کتب سلوک پیش او تلمذ نمود و اخذ طریقت کرد و تلقین ذکر یافت و شیخ عفیف الدّین فرمود که مقراض راندن شما موقوفست در کازرون چون سید بکازرون رسید شیخ امام الدّین برادر شیخ الاسلام امین الحق و الدّین گفت که شیخ امین الدّین در وقت رحلت مرا وصیت کرده است که سید جلال بخاری قصد ملاقات من کرده از اچه و ملتان می آمد شیطان در اثناء راه او را دروغ باز نموده که شیخ امین الدّین از سرای مستعار بدار القرار خرامید سید جلال بخاری طرف مکّه مبارک راه رفته است وقت مراجعت در کازرون خواهد رسید او را سلام من برسانی و سجّادۀ و مقراض من بدو دهی و مجاز و خلیفه من گردانی شیخ امام الدّین همچنین کرد سیّد السّادات از ان پیر باجازه انواع استفاده کرد و بازگشت و از شیخ الاسلام رکن الحق و الدّین خرقه تبرّک پوشیده و در عهد سلطان محمد تغلق بمنصب شیخ الاسلامی و سند خانقاه محمّدی در سیوستان با مضافات مخصوص گشت و بعد از چند گاه ترک همه کرده سفر کعبه مبارک اختیار کرد و او خلیفه چهارده خانواده بود و در عهد سلطان فیروز کرات از محروسه آنچه در حضرت ذهلی آمد و سلطان فیروز مراسم اعتقاد و اخلاص آنچه باید بجا می آورد مخدوم جهانیان را قدس سره با حضرت علیّه قادریه کمال محبتست و در خزانه جلالی می گوید که شیخ محی الدین عبد القادر جیلانی می فرماید طوبی لمن رآنی و لمن رای من رآنی و لمن رای من رای من

ص:191

رآنی و وی قطبست و صادقست درین قول مرا امیدواری بسیارست که بموجب این کلام حق تعالی مرا رحمت کند بعد از ان سلسله را که بیک بواسطه بشیخ شهاب الدین سهروردی می رسد غیر از سلسله شیخ بهاء الدّین زکریّا ذکر می کند و می گوید که من فلان را دیده ام و وی شیخ شهاب الدّین سهروردی را و شیخ شهاب الدّین شیخ محی الدّین عبد القادر جیلانی را نقلست که وی روزی نشسته بود آتش از جای برخاست مشتی خاک برگرفت و نام شیخ عبد القادر را بآواز بلند برخواند و خاک را بجانب آتش انداخت فی الحال آتش پست شد و تکمله فارسی که در دیارها مشهورست یکی از مریدان مخدوم تکمله کتاب روض الرّیاحین امام عبد اللّه یافعی را ترجمه کرده است ولادت مخدوم جهانیان شب برات سنه سبع و سبعمائة وفات او روز عید قربان سنه خمس و ثمانین و سبعمائة و مدت عمر هفتاد و هشت چنین شنیده است که امیر سید علی همدانی قدس سره بدیدن مخدوم جهانیان رفت و بر در حجرۀ مخدوم نشست خادم خبر کرد که سیّد علی همدانی نشسته است مخدوم فرمود که همه دان غیر علام الغیوب کسی نیست این را گفتند و ایشان را درون نطلبیدند کوقتی ازین معنی بخاطر شریف میر رسید برگشت و باین تقریب رساله در بیان معنی همدان نوشت اما در رساله همدانیه دیده شده است که بجماعه که منکر این نام اند غایت ردّ و تشنیع کرده است که نه لائق عظمت و جلال مخدوم جهانیانست و اللّه اعلم و شاه ولی اللّه دهلوی در انتباه فی سلاسل اولیاء اللّه گفته طریقه چشتیّه را شعب بسیارست اشهر آنها سه شعبه است نصیریه و سراجیه و صابریه و این فقیر را بهر یکی از این سه ارتباط واقع ست پس ارتباط این فقیر از حیثیت بیعت در تلقین و اجازت و خرقه و صحبت والد بزرگوار

ص:192

خودست شیخ عبد الرحیم قدس سرّه و ایشان را خرقه و اجازت از شیخ عظمة اللّه اکبرابادیست عن ابیه عن جدّه عن الشیخ عبد العزیز و ایضا وصیّت و اجازت اشغال از جد ابو الام خودش است شیخ رفیع الدّین محمد عن ابیه الشیخ قطب العالم بن شیخ عبد العزیز عن الشیخ نجم الحق السهوی عن الشیخ حسن بن طاهر عن السیّد راجی حامد شه عن الشیخ حسام الدّین ناکپوری عن الشیخ نور قطب العالم عن ابیه الشیخ علاء الحق عن الشیخ سراج عثمان الاودهی عن الشیخ نظام الدّین اولیا و الثانیة عن السیّد عبد الوهّاب البخاری عن ابیه السیّد محمود عن ابیه صدر الدّین راجو عن جلال الدّین مخدوم جهانیان عن الشیخ نصیر الدّین چراغ دهلی عن الشیخ نظام الدّین اولیا الخ و فاضل رشید در ایضاح لطافة المقال گفته ملک العلماء شهاب الدین بن عمر دولت ابادی رحمه اللّه در رساله مناقب السّادات در باب دهم که برای لعن ملعون معهود معقود نموده است می فرماید عدالت و دیانت حمّاد بن علقمه و سید جلال الحق و الدّین بخاری و مولانا سعد الدّین معلومست که در ورع و تقوی پیران عصر بودند چون ایشان برو لعنت کرده اند فتوی بر رخصت لعنت وی اولی باشد انتهی و صدیق حسن خان معاصر در کتاب الفرع النامی من الاصل السّامی گفته سید ابو عبد اللّه جلال الدّین قطب عالم معروف بمخدوم جهانیان جهان گشت بن سیّد احمد کبیر رحمهما اللّه تعالی ولادتش شب برات در سنه هفتصد و هفت هجری بود و در تاریخ فرشته نوشته پدرش در هفت سالگی او را نزد شیخ جمال خجندی که از مریدان شیخ بهاء الدین زکریا بود برده بدست بوس او مشرف ساخت شیخ جمال گفت توان پسری که خاندان خود را

ص:193

تا قیامت منور داری سید جلال الدّین عالمی متبحر بود در علوم عقلی و نقلی مشقت بسیار کشیده و مقید بآن نبود که مرید یک کس شود و بجای دیگر رجوع ننماید می گفت جمیع مشایخ و فضلا را باید دید و از هر کدام نصیبی و حظّی باید ربود از پدر خود خرقه خلافت یافت و بجانب مکه و مدینه و مصر و شام و بیت المقدس و روم و عراقین و خراسان و بلخ و بخارا سفر فرمود و چندین حج نمود از آنجمله شش حج اکبر نمود در مدینه منوره سلطان العلماء استاد المحدثین شیخ عفیف الدّین یافعی یمنی را دریافت و مدت دو سال بخدمت وی مانده نسخه عوارف و غیره پیش او گذرانید گویند عفیف الدّین خرقه از شیخ رشید الدین ابو القاسم محمد صوفی پوشیده بود و وی از شیخ الشیوخ شهاب الدین عمر سهروردی یافته و همچنین در اثنای سفر بصحبت شیخ حمید الدین محمود الحسینی سمرقندی رسیده از وی خرقه و فیض ربود و وی از شیخ محمد بن ابراهیم نساجی و وی از شیخ نظام الدین ابو العطار بخاری گرفته بود گویند سید جلال الدین در اثنای سیر و سلوک سیصد و چند اهل کمال را دریافته و از همکنان فیض کلی نصیبش گشت الی قوله و کمالات و حالات وی رح در کتاب قطبی بشرح و بسط تمام مرقوم شده الی قوله مجدّدا بزیارت سرور کائنات سرفراز گشته گفت السّلام علیک یا جدی او از شنید و علیک السّلام یا ولدی و پس از ان برگشته چون با وجه رسید در هفتاد و هفت سالگی مریض شده روز بروز ضعیف می گشت تا روز عید قربان بعد از ادای دوگانه ازین جهان بجهان جاودانی انتقال نمود و بهمان بلده مدفون گشت انتهی ملخصا در ملفوظ ایشان نوشته که نعمتهای باطنی و اجازت خرقه از بست مشایخ یافته اند من جمله آنها یکی سید احمد کبیر والد ایشان هستند دیگر

ص:194

سید بهاء الدّین عم ایشان و شیخ رکن الدین ابو الفتح و سید اوحد الدّین و شیخ قوام الدین و شیخ نصیر الدّین چراغ دهلی و شیخ عبد اللّه یافعی مکّی و شیخ عبد اللّه مطری و شیخ ابو اسحاق کازرونی و شیخ نجم الدّین اصبهانی و شیخ نجم الدّین کبری الی غیر ذلک من العلماء و المشایخ و بسیب سیاحت دنیا و کثرت اساتذه و شیوخ معروف شدند بمخدوم جهانیان جهان گشت و احوال تفصیلی ایشان در کتب سیر صوفیه مسطورست و در صحائف تواریخ مثل اخبار الاخیار و تاریخ فرشته و جز آن و شهرت ایشان مستغنیست از ذکر فضائل و مناقب عوام بلکه خواص اهل هند می گویند که آثار شریف نبوی و سنگ نقش پای مصطفوی که در دهلیست آورده ایشانست لیکن روایتی از سنّت صحیحه نزد محدثین ثابت نشده که در خور اعتماد و اعتبار باشد و در حدیثی نیامده که نقش پای مبارک بر سنگی چسبیده باشد اما صوفیه که قومی خوش عقیده صاف دل نیک گمان بهر کس و ناکس اند در اثبات این قسم بجداند و اللّه اعلم وفات سیّد جلال الدّین دهم ذی حجه سنه هفتصد و هشتاد و پنج گردید منکوحات ایشان سه زن بودند و اولاد سه پسر اول سیّد ناصر الدّین محمد و مادرش دختر سید محمد غوث بود دوم سید عبد اللّه و مادرش دختر سادات دهلی بود سوم سید محمد اکبر مادرش دختر سلطان روم بود سید عبد اللّه لا ولد بمرد و اولاد سید محمد اکبر در روم مانده و اولاد سید ناصر الدّین در سند و هندست و اگر چه ولادت ایشان در آچه ملتان بوده اما مشهور ببخاری هستند نسبت باصل وطن و این نسبت بسیار خوبست زیرا که محمد بن اسماعیل بخاری صاحب جامع صحیح از آنجا برخاسته که امیر المؤمنین بود در علم حدیث اگر چه وی عجمی الاصل

ص:195

و ایشان عربی المحتد هستند فی الجمله نسبتی بتو کافی بود مرا بلبل همین که قافیه گل شود

وجه سی و چهارم: سید علی شهاب الدین همدانی

بسست وجه سی و چهارم آنکه سید علی بن شهاب الدّین همدانی که از عظمای علمای اهل سنتست و بخدمت چهارصد ولی رسیده و از بار کمالات و مقامات بدست عرفان و ایقان چیده و نبذی از مناقب فاخره و مدائح زاهره و کمال عظمت و جلالت و شرف و نبالت او از خلاصة المناقب نور الدّین جعفر بدخشانی و نفحات الانس عبد الرحمن جامی و کتائب اعلام الاخیار کفوی و جامع السلاسل مجد الدّین بدخشانی و توضیح الدلائل سیّد شهاب الدّین احمد و فواتح حسین بن معین الدّین میبذی و سمط مجید شیخ احمد قشاشی و رساله انتباه شاه ولی اللّه والد ماجد مخاطب و غیر ان واضح و ظاهرست حدیث نور را روایت فرموده چنانچه در کتاب مودة القربی که فاضل رشید آن را از ان کتب شمرده که اهلست آن را در مناقب اهلبیت علیهم السلام تصنیف کرده اند و باین وسیله ولای اهل نحله خود با اهلبیت علیهم السلام ثابت کرده و مباهات بر آن نموده می فرماید المودّة الثامنة فی انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و علیّا من نور واحد و فیما اعطی علی من الخصائل ما لم یعط احدا من العالمین و بعد ذکر بعض فضائل آن حضرت می فرماید

عن سلمان رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خلقت انا و علی من نور واحد قبل ان یخلق اللّه آدم باربعة آلاف عام فلمّا خلق اللّه آدم رکب ذلک النّور فی صلبه فلم یزل فی شیء واحد حتی افترقا فی صلب عبد المطلب ففیّ النبوّة و فی علیّ الخلافة

و عنه رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم کنت انا و علی نورا

ص:196

یدی اللّه مطیعا یسبّح اللّه قبل ان یخلق اللّه آدم باربعة عشر الف عام فلمّا خلق اللّه آدم رکب ذلک النور فی صلبه فلم یزل فی شیء واحد حتی افترقنا فی صلب عبد المطلب فجزء انا و جزء علیّ

و عن ابن عبّاس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا و علی من شجرة واحدة و النّاس من اشجار شتی و

عنه رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خلق الانبیاء من اشجار شتی و خلقنی و علیّا من شجرة واحدة فانا اصلها و علی فرعها و الحسن و الحسین اثمارها و اشیاعنا اوراقها فمن تعلق بها نجی و من زاغ عنها هوی

عن أبی ذرّ (رض) قال انّی سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول انّ اللّه تعالی ایّد هذا الدین بعلیّ و انّه منی و انا منه و فیه انزل أَ فَمَنْ کانَ عَلی بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ الآیة

عن علی علیه السّلام قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خلقت انا و علی من نور واحد فهذا العارف الربّانیّ و المحقّق الصّمدانیّ صاحب الفضل الشعشعانی و النّبل النّورانیّ علی الهمدانیّ الذی هو من مشایخ إجازة والد المخاطب العثمانی المروانی الحاقد الشانئ لفضائل الوصیّ الحقّانی علیه آلاف سلام منزل السّبع المثانی قد جهد جهدا لا یشوبه فتور فی اثبات حدیث النور فجعل هفوات المنکرین کالرّماد و اظهر کونها من اسمج التعصّب و افحش العناد

وجه سی و پنجم: سید علی شهاب الدین همدانی در روضه الفردوس

وجه سی و پنجم آنکه نیز سید علی همدانی در کتاب روضة الفردوس که مختصر کتاب فردوس الاخبار دیلمیست و نسخه آن که از نسخه

ص:197

عتیقه منقولست پیش فقیر موجور گفته الباب الثالث عشر ما

روی عن سلمان قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم خلقت انا و علیّ من نور واحد قبل ان یخلق اللّه آدم باربعة الف عام فلمّا خلق اللّه آدم رکب ذلک النّور فی صلبه فلم یزل فی شیء واحد حتّی افترقنا فی صلب عبد المطلب ففیّ النبوّة و فی علی الخلافة و نیز در ان مسطورست

وعنه أی عن سلمان قال قال علیه السّلام کنت انا و علی بین یدی اللّه نورا مطیعا یسبح اللّه ذلک النور و یقدسه قبل ان یخلق آدم باربعة الف عام فلما خلق اللّه آدم رکب ذلک النور فی صلبه فلم یزل فی شیء واحد حتی افترقنا فی صلب عبد المطلب فجزء انا و جزء علی و در این جا نقل کلام سید علی همدانی که در خطبه روضة الفردوس ذکر کرده مناسب می نماید که عظمت و جلالت احادیث مذکوره در ان واضح شود و هو هذا یقول اضعف عباد اللّه و احقرهم الفقیر الی رحمه اللّه العلی الکبیر علی بن شهاب الهمدانی عفا اللّه عنه بکرمه و وفّقه لشکر نعمه لما طالعت کتاب الفردوس من مصنّفات الشیخ الامام العلامة قدوة المحققین و حجّة المحدثین شجاع الملّة و الدّین ناصر السّنّة أبی المحامد شیرویه بن شهردار الدیلمی الهمدانی افاض اللّه علی روحه سجال الرحمة الربّانی وجدته بحرا من بحور الفرائد و کنزا من کنوز اللّطائف مشحونا بحقائق الالفاظ النبویّة مخزونا فی حدائق فصوله دقائق الاثار المصطفویة و مع کثرة فوائده و شمول

ص:198

موائده کاد ان تنطفی انواره و تندرس آثاره لما فیه من التطویل و الزیادات و قصور الرّغبات و انخفاض الطلبات و اعراض اکثر اهل العصر عن معرفة الکتاب و السنّة و اشتغالهم بالعلوم المزخرفة التی تتعلق بالخصومات و شغفهم بالقصص و الحکایات و لو لا رجال من اهل هذا العلم فی کل عصر و زمان بمشیّة ربّ العزّة یحولون حول حمی السنّة و یدبّون عن جناب قدسه شوائب زیغ اهل البدعة لقال من شاء ما شاء فجزی اللّه أئمّة هذا العلم عنّا و عن المسلمین خیرا فدعتنی بواعث خواطری الی استخراج لبابه و استحضار ابوابه تسهیلا لضبط الالفاظ و تیسیر الدرک الحفاظ فاستخرجت من قعر تلک البحور اشرف جواهرها و جنیت من اغصان ریاضها انفس زواهرها و سمّیت کتابی روضة الفردوس مبوبة علی عشرین بابا کل باب منها ینفرد بروایة صحابی لا غیر انتهی کلام الهمدانی فی خطبة الفردوس این کلام سید علی همدانی نص صریحست در آنکه فردوس دیلمی بحریست از بحور فوائد و کنزیست از کنوز لطائف و مشتمل بر احادیث نبویه و آثار مصطفویه و کتابیست کثیر الفائده عمیم العائده و مصنّف آن از کسانی بود که حفظ و حمایت سنّت شریف می کرد و شوائب زیغ اهل بدع را مندفع می ساخت و بجهت وجودش قضیّه قال من شاء ما شاء کسوت وجود ببر نگرفت پس کدام عاقل تجویز توانکرد که در چنین تصنیف خبری مندرج باشد که اهل سنت بر وضع و کذب آن اجماع دارند و نیز سید علی همدانی این احادیث منتخب خویش را

ص:199

از اشرف جواهر و انفس زواهر ان کتاب گفته پس آیا اشرف جواهر و انفس زواهر همین موضوعات را می نامد و بر حفظ و استحضار آن حث و ترغیب می فرماید و لعل ذلک لا یرضی به جاهل فضلا عن فاضل

وجه سی و ششم: سید علی شهاب الدین همدانی

وجه سی و ششم آنکه نیز سید علی همدانی در شرح قصیده میمیه فارضیه که موسوم بمشارب الاذواقست در شرح شعر لها البدر کاس و هی شمس تدیرها هلال و کم یبدو إذا مزجت نجم گفته شاید مراد ناظم معانی اعیان خارجی بوده و شاید که بدین حقائق نفسی خواهد و بر تقدیر اول مراد از بدر روح محمدی بوده که مظهر آفتاب احدیت و دعای حقیقت محبّتست و مراد از هلال علی باشد که ساقی کوس شراب محبّت ذو الجلال و موصل متعطشان فیا فی امال بمورد زلال وصال اوست که

انا مدینة العلم و علیّ بابها و چنانکه هلال غیر بدر نیست بلکه جز وی ازوست سید اولیا را با مهتر انبیا همین حکمست که

خلقت انا و علیّ من نور واحد علیّ منّی و انا منه و از امتزاج احکام شرائع مصطفوی و اعلام حقائق مرتضوی نجوم مشارق اذواق اعیان اولیاء ظاهر شده و آنکه سیّد انبیا در حق مهتر اصفیا فرموده که

انا و انت ابوا هذه الامة اشارت بدین معناست زیرا که منبع اسرار معارف توحید و مطلع انوار معالم تحقیق اوست و حصول کمال درجات اسرار جمیع اهل کشف و شهود از ینبوع هدایت او بوده و هست و خواهد بود که

انا المنذر و علیّ الهادی و بک یا علی یهتدی المهتدون چون این سر بر تو مکشوف شود بدانی که طالع انوار حقائق هر ولی مقتبس از مشکاة ولایت علیست و با وجود امام هادی متابعت غیری از احولیست

ص:200

وجه سی و هفتم: جلال الدین احمد الخجندی

وجه سی و هفتم آنکه جلال الدّین احمد الخجندی حدیث نور را در توجیه

حدیث انا منه و هو منّی که در حق جناب امیر المؤمنین علیه السّلام واردست ذکر کرده چنانچه شهاب الدّین احمد در توضیح الدلائل گفته قال العلامة مطلع الکشف و الکرامة جلال الدّین احمد الخجندی یقال فلان منّی و انا منه و یراد بیان غایة الاختصاص و کمال الاتحاد من الطرفین و قد یجیء من بمعنی البدل أَ رَضِیتُمْ بِالْحَیاةِ اَلدُّنْیا مِنَ اَلْآخِرَةِ أی بدل الآخرة

انا منه و هو منّی أی انا بدله و هو بدلی أی کل منهما قائم مقامه الا فیما استثناه الدلیل و یجوز ان یکون المعنی هو منی فی الکمال و انا منه اظهر ما ارید من الخیر و الکمال و الاکمال و من یجیء بمعنی فی ما ذا خلقوا من الارض أی هو فی امری و انا فی أمره و من یجیء بمعنی الباء أی انا افعل به ما ارید و انا منه و هو بی أی فنی بی و بقی بی و یجوز ان یکون المراد

بقوله صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلم انا منه و هو منّی ما قیل انّه

ورد فی الحدیث انا و علی من نور واحد أی کل منّا مما منه الآخر مضی کلامه فهذا جلال الدّین احمد عارفهم الجلیل و جهبذهم النبیل قد هتک ستر التّلمیع و التسویل حیث ذکر هذا الحدیث الشریف و جوّز تفسیر

حدیث انا منه و هو منّی بهذا الشرف المنیف فطاح الانکار و الابطال و ظهر انّه لم ینشأ الاّ من الانهماک فی المخرقة و المحال و الاستهتار بالنحامل و الاحتیال و جلالت و امامت شیخ جلال الدّین خجندی هر چند از همین عبارت

ص:201

توضیح الدلائل واضحست لکن از دیگر عبارات آن هم کمال علو مرتبت و همو منزلت و عظمت قدر و سناء فخر او ظاهرست در توضیح الدلائل در مقام دیگر گفته قال الشیخ الامام العارف العلامة منبع الکشف و العرفان و الکرامة جامع علمی المعقول و المنقول المشهود له بالصّدّیقیة العظمی من اهل الیقین و الوصول جلال الملّة و الشریعة و الصّدق و الطریقة و الحق و الحقیقة و الدّین احمد الخجندی شیخ الحرم الشریف النّبویّ المحمدی قدس روحه فی بعض مصنفاته اعلم انّه قد ورد فی بعض الاثار الصّدیق الاکبر هو ابو بکر رضی اللّه تعالی عنه و قد ورد فی بعض الاثار اطلاق الصّدیق الاکبر علی المرتضی رضی اللّه تعالی عنه و کرّم وجهه و ما ورد اطلاق الصدّیق الاکبر علی غیرهما الخ و نیز در توضیح الدلائل گفته قال الشیخ الامام الفائق العالم بالشرائع و الطرائق و الحقائق جلال الملة و الدین احمد الخجندی ثم المدنی روح اللّه روحه و انا له کل مقام سنی و قد نشأ یعنی علیّا کرم اللّه تعالی وجهه و ربّی فی حجر النّبی صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلم من الصغر الخ و نیز در توضیح الدلائل گفته عن معاویة بن ثعلبة قال قام رجل الی أبی ذر رضی اللّه عنه و هو فی مسجد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فقال یا أبا ذرّ الاّ تخبرنی باحبّ النّاس إلیک فانّی اعرف ان احبّ الناس إلیک احبهم الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی اله و بارک و سلّم قال أی و ربّ الکعبة احبهم الیّ احبهم الی رسول اللّه صلّی اللّه تعالی علیه و اله و بارک و سلم هو ذاک الشیخ و اشار الی علیّ کرم اللّه وجهه رواه الطبری و قال اخرجه الملا

ص:202

فی سیرته قال الشیخ العارف اسوة ذوی المعارف جلال الدّین احمد الخجندی قدس اللّه سره بعد روایة عائشة و معاویة و أبی ذرّ رضی اللّه عنهم کما سبق و هذه الاثار عاضده حدیث الطّیر إذ لا یکون احد احبّ الیّ رسول اللّه تعالی علیه و علی اله و بارک و سلّم الاّ ان یکون ذلک احبّ الی اللّه عزّ و جل و نیز در توضیح الدلائل گفته قال الشیخ المرضی و الامام الرّضی جلال الدّین الخجندی رحمه اللّه تعالی و قد ثبت انّه صلّی اللّه علیه و آله و بارک و سلّم أمر بسدّ الابواب الشارعة الی المسجد الاّ باب علی الخ و از تصانیف همین جلال الدّین خجندیست شرح قصیده برده که مشهور و معروفست در کشف الظنون در ذکر شروح قصیده برده گفته و من شروحه شرح الشیخ جلال الدّین الخجندی نزیل الحرم المتوفی سنة اوّله الحمد للّه الّذی اکرمنا بدین الاسلام و هو شرح مختصر جمعه بعض تلامذته من املائه فی الحرم النّبوی

وجه سی وهشتم: شهاب الدین احمد

وجه سی و هشتم آنکه این حدیث شریف را سید شهاب الدین احمد روایت نموده چنانچه در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل گفته

عن محمد بن علی بن الحسین عن ابیه عن جده قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلم کنت انا و علی نورا بین یدی اللّه تعالی من قبل ان یخلق اللّه سبحانه آدم باربعة عشر الف عام فلمّا خلق اللّه تعالی آدم سلک ذلک النور فی صلبه فلم یزل اللّه تعالی ینقله من صلب الی صلب حتی اقرّه فی صلب عبد المطلب فقسّمه قسمین قسما فی صلب عبد اللّه و قسما فی صلب أبی طالب فعلیّ منّی و انا منه لحمه لحمی و دمه

ص:203

دمی و من احبّه فبحبی احبه و من ابغضه فببغضی ابغضه

و عن جابر رضی اللّه تعالی عنه ان النّبیّ صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلم کان بعرفات و علی کرم اللّه وجهه تجاهه فقال یا علی ادن منی ضع خمسک فی خمسی یا علی خلقت انا و انت من شجرة انا اصلها و انت فرعها و الحسن و الحسین اغصانها من تعلق بغصن منها ادخله اللّه الجنّة روی الحدیث الاول الامام الصالحانی ابو حامد محمود بن محمد الّذی سافر و رحل و ادرک المشایخ و سمع و اسمع و صنّف فی کل فن و روی عنه خلق کثیر و صحب بالعراق ابا موسی المدینی الامام و من فی طبقته باسناده الی الامام الحافظ أبی بکر بن مردویه باسناده مسلسلا مرفوعا و الحدیث الثانی الی الامام الحافظ الورع أبی نعیم الاصفهانی و روی الحدیث الثانی الامام شمس الدین محمد بن الحسن بن یوسف الانصاری الزرندی المحدّث بالحرم الشریف النّبوی المحمّدی بروایة ابن عبّاس رضی اللّه عنهما فهذا شهاب الدّین العماد قد شمر عن ساق الجدّ و الاجتهاد فی اثبات حدیث النور و نقله عن الشیوخ النقاد الّذی شاع فضلهم فی الاغوار و الانجاد فنسف علی وجوه الجاحدین الحائدین اکدر الرّماد و اظهر کونهم هائمین فی سباسب الخزی و العناد ممتطین صهوة الخبط و اللداد

وجه سی و نهم: اثبات ملک العلماء حدیث نور را و احتجاج بآن

وجه سی و نهم آنکه ملک العلماء شهاب الدین بن شمس الدین بن عمر دولت آبادی در هدایة السعدا فی جلوة الشعرا که برای احقاق حق و ابطال باطل از سه صد کتب اهل سنت جمع ساخته و آن را

ص:204

رساله معتبر و معتمد وانموده و مرکب باقوال سلف و مقبول آراء خلف در بیان هدایت سعد او جلوه شعرا و از شبهه و اعتراض بعید و باعتقاد قریب دانسته چنانچه فرموده امّا بعد عرضه می دارد بنده درگاه نبوی و مولای بارگاه مصطفوی که این رساله معتبر و فضاله مختصر منقولست از درون سیصد کتب لیحقّ الحقّ و یبطل الباطل و لو کره الکافرون و از شبهه و اعتراض بعید و باعتقاد قریب باشد و مرکبست باقوال سلف و مقبول آراء خلف در بیان هدایت سعدا که السّعید من سعد فی بطن أمّه و جلوه شعرا که حبّ ایشان شرط ایمان و درود ایشان بر زبان هر مصلی در قعده اخیره هر نماز فریضه الی قیام قیامت جاری می فرماید الجلوة الثانیة فیما اعزّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم لعلی بن أبی طالب رضی اللّه عنه باخ یعنی عمزادگان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بسیار بودند از جمله ایشان علی ولی را برادر گفت زیرا چه محمّد و علی از یک نوراند و این چنین هیچ یکی در بنی هاشم نیست و تمام حدیث نور در جلوه سابعه عشر هم درین بدایه گفته شد و

فی المصابیح و المشارق و الخزانة الجلالیة و الدّرر قال صلّی اللّه علیه و سلّم یا علی انت منّی و انا منک أی انت من نوری و انا من نورک و

فی التمهید فی فضائل الصحابة قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لعلی مرحبا باخی و ابن عمّی و الّذی خلقت انا و هو من نور واحد

ص:205

وجه چهلم: اثبات ملک العلماء اتحاد نور علوی بانور نبوی را

وجه چهلم آنکه نیز در بدایة السعدا گفته سؤال سیادت این پنجتن بحکم حدیث مشهور ثابتست یا نه جواب سیادت ایشان بحکم حدیث ثابتست و انکار حدیث کفر و کافریست اثبات سیادت مصطفی صلّی اللّه علیه و سلم فی الدّرر و فی کتاب الشفاء فی الفصل الرابع

عن عبد الرّحمن السلمی عن جعفر الصادق رض فی تفسیر یس أراد به یا سیّد

و فی الحدیث المتواتر یا سیّد ولد آدم فی سیادة علیّ کرم اللّه وجهه و آن بوجوه است اوّل آنکه بحدیث مشهور

و هو یا علی انا سیّد المرسلین و انت سیّد المسلمین من کنت مولاه فعلیّ مولاه یا علی انا سیّد ولد آدم و انت سیّد ولد هاشم

و فی الصحائف قالت عائشة کنت جالسة عند النّبی صلّی اللّه علیه و سلم إذ اتی علیّ فقال هذا سیّد العرب فقالت قلت بابی انت و أمّی لست سیّد العرب فقال انا سیّد العالمین و هو سیّد العرب و این حدیث متواتر و مشهورست پس کسی که گوید علی سید نیست و مصطفی صلّی اللّه علیه و سلم فرمود که علی سیدست پس او مصطفی را تکذیب می کند و تکذیب رسول اللّه کفر دوم آنکه علی از نور محمّدست و هم نور محمد سیّدست سوم آنکه علی از شجره محمدست

انّ اللّه خلقنی و علیّا من شجرة واحدة و هم شجرۀ محمد سیدست فهذا ملک العلماء الجهبذ الناقد الحائز لنفائس المحامد فی اثبات هذا الحدیث الشریف کادح جاهد منکس راس کل مجادل جاحد

ص:206

قاصم ظهر کل لجوج حاقد فطاح بحمد اللّه ادّعاء الاجماع الّذی هو جماع الاثم ادراج الرّیاح و وضح حقّ الاتضاح انه بهت صراح و قرف بواخ لا یطور به الاّ من مدّ الانفس فی تنفیق الضّلال الوضاح و شهاب الدین دولت آبادی عالم مشهور و معروفست و بغرر صفات سنّیه موصوف و اکابر اعیان بذکر محامد علیه او مشغوف شیخ عبد الحق دهلوی در اخبار الاخیار گفته قاضی شهاب الدّین رساله دارد مسمی بمناقب السادات در آنجا داد عقیدت و محبّت باهلبیت نبوت سلام اللّه علیهم اجمعین داده سرمایه سعادت و موجب نجات وی در آخرت آن خواهد بود انشاء اللّه تعالی باعث تصنیف آن رساله را چنان گویند که در زمان او سیّدی بود که او را سیّد اجمل می گفتند از اکابر وقت بود و لیکن جمال نسبش از حلیه علم و فضل عاطل بود غالبا قاضی را با وی در بعضی محافل ملوک در تقدیم و تاخیر مجلس نزاعی شده بود در اوّل قائل شد با فضیلت عالم و تقدیم او بر علوی عامی بعد از ان بتسویه عالم غیر علوی با علوی غیر عالم و درین باب رساله نوشت و گفت که عالمیّت ما مشخص و متیقنست و علویت شما مشکوک پس ما را تقدیم و ترجیح بر شما ثابت باشد استاد قاضی شهاب الدّین را این معنی از وی ناخوش آمد و مزاج حالش از وی منحرف گشت قاضی ازین معنی برگشت و در مناقب سادات و افضلیت ایشان رساله نوشت و از آنچه گذشته بود اعتذار نمود و بعضی گویند که حضرت سرور کائنات را علیه افضل الصلوات و اکمل التحیّات بخواب دید که او را ازین معنی تنبیه می فرماید و بر استرضای سید اجمل مذکور تحریص می نماید قاضی پیش سید رفت و توبه کرد و رساله نوشت و اللّه اعلم

ص:207

و غلام علی آزاد بلگرامی در سبحة المرجان گفته مولانا القاضی شهاب الدّین بن شمس الدّین بن عمر الزّاولی الدّولتابادی نور اللّه ضریحه ولد القاضی بدولت آباد دهلی و تلمّذ علی القاضی عبد المقتدر الدّهلوی و مولانا خواجکی الدّهلوی و هو من تلامذه مولانا معین الدین العمرانی رحمهم اللّه تعالی و فاق اقرانه و سبق اخوانه و کان القاضی عبد المقتدر یقول فی حقّه یاتینی من الطلبة من جلده علم و لحمه علم و عظمه علم و لمّا توجّه الموکب التیموریّ الی الهند و خرج مولانا خواجکی قبل وصوله الی دهلی منها الی کالبی خرج القاضی شهاب الدّین صحبة استاذه الی کالبی فاقام مولانا خواجکی بکالبی و ذهب القاضی الی دار الخیور جونفور فاغتنم السّلطان ابراهیم الشرقیّ و الی جونفور وروده و نضر سقاه اللّه بسحائب الاحسان وروده و عظمه بین الکبراء و لقبه ملک العلماء فزیّن القاضی مسند الافادة و فاق البرجیس فی افاضة السعادة و الف کتبا سارت بها رکبان العرب و العجم و اذکی سرجا اهدی من النار الموقدة علی العلم منها البحر الموّاج تفسیر القرآن العظیم بالفارسیّة و الحواشی علی کافیة النحو و هی اشهر تصانیفه و الارشاد و هو متن فی النّحو التزم فیه تمثیل المسئلة فی ضمن تعریفها و بدیع المیزان و هو متن فی فن البلاغة بعبارات مسجّعة و شرح البزدوی فی اصول الفقه الی بحث الامر و شرح بسیط علی قصیدة بانت سعاد و رسالة فی تقسیم العلوم بالعبارة الفارسیة و مناقب السادات بتلک العبارة و غیرها

ص:208

توفی لخمس بقین من رجب المرجّب سنة تسع و اربعین و ثمانمائة و دفن بجونفور فی الجانب الجنوبی من مسجد سلطان ابراهیم الشرقی و نیز غلام علی از او در تسلیة الفواد فی قصائد آزاد بعد ذکر قاضی عبد المقتدر گفته و من تلامذة القاضی عبد المقتدر قدّس سره ملک العلماء القاضی شهاب الدّین الدولت آبادی طاب ثراه و رایت ذکره مناسبا بهذا المقام لجلالة قدره و شهرة تصانیفه بین الانام فاقول القاضی شهاب الدّین بن شمس الدّین بن عمر الزاولی الدولت آبادی نوّر اللّه ضریحه ولد بدولت آباد دهلی و تلمّذ علی مولانا خواجکی الدهلی و القاضی عبد المقتدر رحمهما اللّه تعالی و فاق اقرانه و سبق اخوانه و کان القاضی عبد المقتدر یقول فی حقه یاتینی من الطلبة من جلده علم و لحمه علم و عظمه علم و لما توجه الموکب التیموری الی الهند و خرج مولانا خواجکی قبل وصوله الی دهلی منه الی کالبی خرج القاضی شهاب الدّین صحبة استاذه الی کالبی فاقام مولانا خواجکی بکالبی و ذهب القاضی الی دار الخیور جونفور فاغتنم السلطان ابراهیم الشرقی و الی جونفور وروده و نضر سقاه اللّه بسحائب الاحسان وروده و عظمه بین الکبراء و لقبه بملک العلماء فزیّن القاضی مسند الافادة و فاق البرجیس فی افاضة السّعادة و الّف کتابا سارت بها رکبان العرب و العجم و اذکی سرجا اهدی من النّار الموقدة علی العلم منها البحر الموّاج تفسیر القرآن العظیم بالعبارة الفارسیّة و الحواشی علی کافیة النحو و هی اشهر تصانیفه

ص:209

و الارشاد و هو متن فی النحو التزم فیه تمثیل المسئلة فی ضمن تعبیرها و بدیع المیزان و هو متن فی فن البلاغة بعبارات مسجّعه و شرح البزودی فی الاصول الی بحث الامر و شرح بسیط علی قصیده بانت سعاد و رسالة فی تقسیم العلوم بالعبارة الفارسیّة و مناقب السادات بتلک العبارة و غیرها توفی لخمس بقین من رجب المرجب سنة 849 تسع و اربعین و ثمانمائة و دفن بجونفور فی الجانب الجنوبی من مسجد السّلطان ابراهیم الشّرقی رحمه اللّه تعالی و مولوی صدیق حسن خان معاصر در ابجد العلوم گفته القاضی شهاب الدّین بن شمس الدین بن عمر الزوالی ولد بدولت آباد دهلی و تلمّذ علی القاضی عبد المقتدر و مولانا خواجکی الدهلوی و هو من تلامذة مولانا معین الدّین العمرانی و فاق اقرانه و سبق اخوانه و کان استاذه القاضی یقول فی حقّه اتانی من الطلبة من جلده علم و عظمه علم و لما توجّه موکب التّیمور الی الهند خرج الشهاب فی صحبة استاذه خواجکی الی کالبی فاقام هو بها و ذهب الشهاب الی جونفور بلدة من صوبة اله آباد و کانت دار الخلافة للسلاطین الشرقیّة خرج منها جمع من اهل العلم و الشیخوخة فاغتنم السّلطان ابراهیم الشّرقی قدومه و لقبه بملک العلماء و هو درس هناک و الف و افاد و حرّر و اجاد و من مؤّفاته البحر الموّاج بالفارسیة و الحواشی علی کافیة النحو و الارشاد متن فیه التزم تمثیل المسئلة فی ضمن تعبیرها و بدیع المیزان فی البلاغة و شرح البزودی فی اصول الفقه و شرح قصیدة

ص:210

بانت سعاد و رسالة فی تقسیم العلوم و مناقب السادات و غیر ذلک توفی فی سنۀ 849 و دفن بجونفور فی الجانب الجنوبی من مسجد السلطان ابراهیم الشّرقی و مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی در کشف الظنون گفته ارشاد فی النحو ایضا للشیخ أبی محمد عبد اللّه بن جعفر المعروف بابن درستویه النحوی المتوفّی سنة 347 سبع و اربعین و ثلاثمائة و للشیخ الفاضل شهاب الدّین احمد بن شمس الدّین بن عمر الهندی الدولت آبادی شارح الکافیة و هو متن لطیف تعمق فی تهذیبه کل التغمق و تانّق فی ترتیبه حقّ التانّق اوّله الحمد للّه کما یحبّ و یرضی الخ و علی متن الهندی شرح ممزوج للفاضل العلامة أبی الفضل الخطیب الکازرونی المحشی و ولی اللّه والد ماجد شاهصاحب در مقدمه سنیه فی الانتصار للفرقة السّنیّة بعد ذکر دخول خواجه معین الدین چشتی در هند و انشعاب مشایخ چشتیه به سه شعب و حصول ارتباط برای خودش از هر سه شعبه گفته و نشأ فیهم امور ینکرها الفقهاء کصلاة المعکوس و دوام الصیام و القیام و منها الجهر بذکر اللّه تعالی فانّه لا یجوز عند علماء ماوراء النهر و منها سماع الاغانی و لو مع بعض المعارف و منها غلوّهم فی محبّة شیوخهم حتی منهم من کان یسجد سجدة التحیّة و منها اشارات تمیل الی الاتحاد و الحلول تعالی اللّه عن ذلک علوا کبیرا و لهم فی کل ذلک تاویلات و مباحثات لا یخفی علی من تتبع کتبهم فلم یزل الفقهاء ینکرون علیهم اشدّ الانکار و هم لا یبالون بانکارهم و یرون انّ ما عندهم احسن مما عند هولاء نحن بما عندنا و انت بما

ص:211

عندک راض و الرای مختلف و مباحثات ملا ضیاء الدّین السنامی مصنّف کتاب نصاب الاحتساب الّذی لم یسبق فی بابه الی مثله مع الشیخ نظام الدّین الدهلوی و مناظرات القاضی شهاب الدین الدولت آبادی صاحب البحر الموّاج فی التفسیر الذی لم یسبق الی مثله فی بیان اعجاز القرآن من جهة الفصل و الوصل و الارشاد فی النحو الّذی التزم فیه ان یعبّر کلّ قاعدة بما یصلح مثالا لها و حاشیه الکافیة التی لا نظیر لها فی کثرة السؤال و الجواب مع الاستقامة و سلامة التقریر و بدیع البیان فی المعانی الّذی نهج فیه منهجا لم یسلک قبله فی ترتیب القواعد و تنقیحها مع الشیخ نور قطب العالم مشهورة معروفة الخ و آنفا بترجمه سبط ابن الجوزی شنیدی که فاضل رشید ملک العلماء دولت آبادی را از أئمّه دین و قدمای معتمدین نزد اهل سنت وانموده و نیز در ایضاح لطافة المقال بعد عبارت علی حزین مشتمل بر ذکر اسامی جمعی از علما که در مناقب تصنیف کرده اند گفته و سؤال اشخاص مذکورین علمای دیگر از عظمای اهل سنت رسائل منفرده در فضائل اهلبیت طهارت تالیف نموده مثل رساله مناقب السادات از ملک العلماء شهاب الدین بن عمر دولت آبادی و مفتاح النّجا فی مناقب آل العبا و نزل الابرار بما صحّ من مناقب اهل البیت الاطهار از میرزا محمد بن معتمد خان بدخشی و مودة القربی از سید علی همدانی و اسنی المطالب فی مناقب علی بن أبی طالب از جزری و فضائل اهلبیت از بزار و جواهر العقدین فی فضل اهلبیت النّبی و شرفهم العلی للامام السیّد علی السمهودی و رساله امام نسائی که موجب شهادت

ص:212

او شده و غیر اینها از مصنفات و سوای ایشان از مصنفین و هر گاه جناب بمقابله این رسائل و کتب همین قدر رسائل و کتب مؤلّفه در فضائل اهلبیت اطهار از طریق خود نشان خواهند داد احقر العباد بذکر مؤلفات دیگر که علمای اهل سنت درین باب تالیف کرده سرمایه سعادت اندوخته اند خواهد پرداخت و نیز فاضل رشید در عزة الراشدین بعد ذکر توجیه تشنیع ظاهری در خصوص قول بطهارت خمر گفته و این توجیه ما از توجیه جناب معترض تحریر اشبه است چرا که از توجیه ما لازم می آید که اکثر رؤسای علمای اهل سنت مثل امام احمد بن حنبل و ابن جوزی و علامه سعد الدّین تفتازانی و ملک العلماء شهاب الدین بن عمر دولت آبادی و غیرهم که از اکابر مهره کتاب و سنت بودند در خصوص قولی متشیع باشند و هو مستکره جدّا الخ و نیز رشید الدّین خان در عزة الراشدین گفته مخفی نماند که بطلان ادعای معترض یعنی قائل بودن جمیع اهل سنت بایمان یزید اظهر من الشمس و ابین من الامسست چرا که اکثر اکابر ایشان که جامع علوم ظاهری و باطنی بودند تصریح بکفر و لعن آن بیدین کرده اند مثل امام احمد بن حنبل و ابن جوزی و علاّمه تفتازانی و ملک العلماء شهاب الدین بن عمر دولت آبادی الخ و نیز فاضل رشید علاوه برین مدح و ثنا در مواضع بسیار بافادات ملک العلماء استناد و احتجاج نموده در این جا اکتفا بر بعض عبارات کرده می آید قال فی ایضاح لطافة المقال و ملک العلماء شهاب الدّین بن عمر دولت آبادی در مناقب السّادات می فرماید امام حسن شیبانی می گوید بارها دیدم امام اعظم رضی اللّه عنه را که شب زنده داشتی و بروز صائم بودی و به نیّت زیارت محمد مصطفی صلّی اللّه

ص:213

علیه و سلّم و بزیارت امام محمّد باقر رضی اللّه عنه آمدی و فتوحات بمجاور آن دادی و خود جاروب زدی انتهی و نیز نافلا عن تفسیر سورۀ یوسف للامام ضیاء الدین السنامی می گوید علوی را تعزیر بحر و حبس جائز نیست زیرا که شرف او اصلی و ذاتیست و بشرف مصطفی صلّی اللّه علیه و سلم و ما بالذات لا یزول الخ و نیز در ایضاح لطافة المقال گفته و نیز ملک العلماء شهاب الدّین بن عمر دولت آبادی در رساله مناقب السادات فرموده روی ابن رستم عن محمّد در جمیع کارها اولاد رسول را بر خود دارند و نیز در رساله مذکوره ناقلا عن التشریح للامام الرازی می فرماید لا یجوز للرجل العالم و المتقی ان یجلس فوق العلوی الامی و ابیه الامّی لأنّه اساءة فی الدین انتهی و نیز می فرماید می آرند که خواجه فرید الحقّ و الدین گنجشکر رحمه اللّه را باستدعا می آمدندی فرمودی که بیک شرط قبول کنیم که سادات را پیش درآرند و در صدر جای ایشان کنند و فتوح شکرانه پیش آرند انتهی و نیز در ایضاح لطافة المقال گفته و ملک العلماء شهاب الدین بن عمر دولت آبادی بابی برأسه برای حسن خاتمه ایشان در رساله مناقب السادات عقد کرده پاره از ان منقول می شود می فرماید باب هشتم در بیان آنکه هیچکس از اولاد رسول صلّی اللّه علیه و سلم باصرار بر کفر نمیرد قوله تعالی إِنَّما یُرِیدُ اَللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً و بعد آن می فرماید و اعلم حکم مصطفی و اولاد وی بابنای دیگر قیاس نتوان کرد فضلی که مصطفی صلّی اللّه علیه و سلم را بود هیچ مخلوقی را نبود کفش کسی که مفخر عرش باشد فرزندان ویرا فرزندان نوح چگونه قیاس راست آید و بعد ان می فرماید

الحدیث الاول فی الکشاف

ص:214

رواه علی بن أبی طالب کرم اللّه وجهه قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یا علی اوّل من یدخل الجنّة انا و انت و الحسن و الحسین و ازواجنا عن ایماننا و شمائلنا و ذرّیاتنا خلف ازواجنا و بعد ان می فرماید اگر کسی گوید تاویل این حدیث آنست که هر که از اولاد رسول صلّی اللّه علیه و سلم با ایمان اید خلف زوجات در بهشت رود جواب مقلد را تاویل حرامست لانه اقصر من القاصره و اگر چه مجتهدین تاویل کنند روا نباشد زیرا که اگر این قدر روا داریم در قول رسول صلّی اللّه علیه و سلم تردد باشد و بشارت برخیزد زیرا که در بشارت احتمال مبرّاست و ازین تاویل این آیه ان أبا بکر فی الجنّة ان جاء بالایمان و هذا باطل و حکم آنست که در حال نزع ایمان ازیشان زائل نشود کذا حاصل التمهید و عبارت دستور القضاة لا یجوز زوال الایمان عن الانبیاء و العشرة المبشرة و اولاد الرسول و ازواجه صلّی اللّه علیه و سلم و اهل البدر و الحدیبیة و امثالهم و بعد آن می فرماید الحدیث الرابع

فی المشارق انّ اللّه لا یجمع بینی و بین عدوّی فی محل واحد عبارت حدیث در باب کدبانوی قیامتست و اشارت در حق جمیع فرزندان رسول صلّی اللّه علیه و سلم ایشان با کافران در دوزخ نیایند و چون جای کافران در دوزخست ایشان در دوزخ نباشند چه گمان تراست ابو طیب حجّام از آشامیدن خون رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم که مضر بود بر عوام خوردن ان حرام از دوزخ سبب مخلصی او باشد کسی که از خون جگر و نور دو چشم و مخ دو ساق محمد صلّی اللّه علیه و سلم باشد کی مستوجب دوزخ شود

ص:215

و من گمان چنین برم که اگر قطره خون مصطفی صلّی اللّه علیه و سلّم در دوزخ اندازند همه آتش دوزخ بوستان شود انتهی ما اردنا نقله و نیز در ایضاح لطافة المقال گفته و از آنجمله آنست آنچه ملک العلماء در رساله مناقب السّادات می گوید الحدیث الاوّل

فی الکشاف الا و من مات علی حبّ آل محمّد مات مؤمنا الا و من مات علی حبّ آل محمّد مات مستکمل الایمان الا و من مات علی حبّ آل محمّد مات شهیدا الا و من مات علی حبّ آل محمّد یزف الی الجنّة کما یزفّ العروس الی بیت زوجها الا و من مات علی حبّ آل محمّد مات علی السنّة و الجماعة الا و من مات علی حبّ آل محمّد جعل اللّه قبره مزار ملائکة الرحمة انتهی و نیز در ایضاح لطافة المقال گفته و از آنجمله است آنچه ملک العلماء شهاب الدّین بن عمر دولت آبادی در رساله مناقب السادات می فرماید که اگر کسی جمیع امور شرائع نبی را بتن معمول دارد و باهانت علوی را علویک و یا موی مصطفی صلّی اللّه علیه و سلم را مویک گوید کافر گردد و نعوذ باللّه انتهی و نیز نقلا عن مصابیح الدّین می گوید اگر کسی علوی را باهانت علویک گوید کافر شود و بعضی گویند اگر علویک بتعظیم گوید کافر نشود لان التصغیر للتعظیم ابو القاسم گوید اگر در حالت غضب گوید کافر شود و در رساله مولانا ضیاء الدین برقی می گوید علما فتوی داده اند که اهانت و ایذای آل رسول صلی اللّه علیه و سلم کفرست و کافری پس چون در علویک کفر بود لا سیما در قتل و انضاح بر اولی کفر باشد انتهی و نیز در ایضاح لطافة المقال گفته و ملک العلماء شهاب الدین بن عمر دولت آبادی رحمه اللّه در رساله مناقب السّادات در باب دهم که برای لعن ملعون معهود و معقود نموده است می فرماید عدالت

ص:216

و دیانت حماد بن علقمه و سید جلال الحق و الدین بخاری و مولانا سعد الدّین معلومست که در ورع و تقوی پیران عصر بودند چون ایشان برو لعنت کرده اند فتوی بر رخصت لعن وی اولی باشد انتهی و چون اسامی مجوزین لعنت او از علمای کبار اهل سنّت بسیار لهذا روما للاختصار بمقتضای خیر الکلام ما قلّ و دلّ بر جمله مجملی اختتام کلام می نماید و می گوید که ملک العلماء شهاب الدّین بن عمر دولت آبادی در رساله مناقب السادات می فرماید که تصفح کتب کردیم در منع لعن روایتی که بتصریح از امامان مذاهب اربعه و تلامیذ ایشان باشد نیافتیم و در جواز لعن وی از سلف کبار اقوال رسیده انتهی و نیز در ایضاح لطافة المقال گفته حال معادات اکثر ائمه اهل سنت و جماعت با مطرد و معهود آنفا معلوم شده و اگر سامع را ذوق سماع کلمات دیگر از بعض علمای کبار اهل سنّت که ذکرشان آنفا گذشته و غیرشان باشد بشنود که ملک العلماء شهاب الدّین بن عمر دولت آبادی در رساله بدیع البیان ذکر نام ملعون معلوم را مثل ذکر نام مسیلمه کذاب از مکروهات طبع سامعین گفته حیث قال و تعمیمها أی تعمیم الکراهة فی السمع یتناول کل ما یکرهه البشر مثل اسم البغیض و المستفحش و المستقذر و إن التزم ذلک فی الاخیرین من حیث ان صریحهما لم یستعمل فلا یکاد یمکن جدّا ان یلتزم فی النوع الاول حیث جاء ذکر البغضاء کمسیلمة و یزید فی کلام البلغاء انتهی و فی حاشیته المتعلقة بقوله اسم البغیض فانّ طبع البشر یتنفّر عن سماع اسم البغیض کمسیلمة و یزید و ینبو عنه انتهی و نیز در ایضاح لطافة المقال گفته و ملک العلماء شهاب الدین بن عمر

ص:217

دولت آبادی در رساله مناقب السادات می گوید سؤال چون قتل مؤمن نزد اهل سنت و جماعت فسقست و قتل حسین علیه السلام چگونه کفر بود جواب از آنکه ایذا و اهانت حسنین بمصطفی صلّی اللّه علیه و سلّم سرایت می کند کما بیّنا من قبل غیر مرة و ایذا و اهانت مصطفی صلّی اللّه علیه و سلم بالاتفاق کفرست و این چنانچه نصّا و ذهنا و حسّا و عقلا ثابت کردیم انتهی پس اتجاه طعن باین قول نامحمود و مذهب مردود بر جمهور اهل سنّت و جماعت هوش ربای اهل خبرت باشد و نیز در ایضاح لطافة المقال گفته سوم آنکه مذهب غزّالی در باب کبیره بودن قتل امام شهید نزد علمای کبار اهل سنت بمرتبه بی اعتبارست که آن را بطریق شبهه ذکر کرده دفع می نمایند چنانچه آنفا از تکمیل الایمان شیخ محقّق عبد الحقّ در رساله مناقب السادات از مؤلّفات ملک العلماء شهاب الدّین بن عمر دولت آبادی نقل آن گذشته و مذهب غزالی در باب ترحّم علی من لا یرحمه اللّه بغایت شاذ و متروک و مدسوس علیه است و طعن بر فرقه باقوالی که در ان فرقه بی اعتبار و بغایت شاذ و متروک و مدسوس علیها باشد مطعون فیهم را اغوا نمودنست بر اینکه آنها بر طاعن بمثل ذات او پیش آیند و نیز در ایضاح لطافة المقال گفته قوله و الاعتذار باجماع اهل الکوفة علی مسلم غیر مسلم علی حسب مقرراتهم الخ اقول لا یحتاج الی التشبث بمثل هذا الاعتذار لأنّ علماءنا الکبار صرّحوا بکون سیّدنا الحسین اماما و الخروج علیه حراما و ایضا صرّحوا بکون الملعون المعلوم خارجا علی ذلک الإمام متغلّبا علی جنابه العلی المقام کما قال الفاضل الکامل المرضی الصّفات

ص:218

شهاب الدّین عمر فی رسالة مناقب السّادات ناقلا عن التشریح ان یزید کان باغیا متغلّبا خروجیّا و الخروج علی الامام حرام فی الادیان کلّها و یزید اللّعین خرج علی الحسین بلا تاویل و قتله بالحرب انتهی و ایضا ذکر بعید هذا ناقلا عن التشریح اوّل باغ فی الدنیا معاویة و هو باغ مأوّل فلمّا قتل علیّ بن أبی طالب کانت الخلافة للحسن بن علی ثم للحسین رضی اللّه عنهم و بغی فی عهد الحسین یزید بن معاویة بغیا فتسلسل البغاة المتغلبة انتهی ما اردنا نقله و قال الشیخ المحقق عبد الحق الدهلوی قدس سرّه فی رسالة تکمیل الایمان بعد نقل قول من تفوّه بامامة الملعون فی ردّه ما حاصله هذا نعوذ باللّه من القول و الاعتقاد بکونه اماما مع وجود سیّدنا الحسین فی البین الی آخر ما نقله آنفا و ایضا قال صاحب الصّواعق فی خاتمة کتاب اواخر ذکر الملعون المنافق و مات سنة اربع و ستّین لکن عن ولد صالح شابّ الی ان قال و من صلاحه الظاهر انّه لما ولی العهد صعد المنبر و قال ان هذه الخلافة حبل اللّه و انّ جدّی نازع الامر اهله و من هو احق به منه علی بن أبی طالب رکب لکم ما تعلمون حتی اتته منیته فصار فی قبره رهینا بذنوبه ثم قلد الی الامر فکان هو غیر اهل له و نازع ابن بنت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فقصف عمره و ابتر عقبه و صار فی قبره رهینا بذنوبه انتهی و لمّا صرّح علماؤنا الکبار بکون سیدنا الحسین

ص:219

اماما و کون الخروج علیه حراما و صرحوا بالتعوذ عن اعتقاد امامة الملعون المنهمک فی الشناعة و الشین مع وجود سیّدنا الحسین و جعلوا تشنیع ابنه الصّالح النبیّه رحم اللّه علیه دون ابیه علی الملعون المعلوم بانه نازع ابن بنت رسول اللّه و کونه ابتر قصیر العمر رهینا بذنوبه لاجل هذه المنازعة و امثالها من جملة صلاحه الظاهر فحینئذ أی حاجة لنا الی تجشم الاعتذار و نیز فاضل رشید در عزّة الراشدین گفته بلکه اکثری از علمای اهل سنت قائل بکفر و لعن ان بدبخت اند چنانکه کتب متداوله ایشان بر ان دلالت دارد قال العلامة سعد الملة و الدّین التفتازانی قدّس سرّه فی شرح العقائد الحنفیّة فی حقّ یزید فانه کفر حین امر بقتل الحسین و ایضا گفته و نحن لا نتوقف فی شانه بل فی ایمانه لعنة اللّه علیه و علی سائر اعوانه و ابن جوزی که از اکابر علمای حدیثست درین باب رساله تالیف کرده و نام او ردّ علی المتعصّب العنید من منع ذمّ یزید نهاده و ملک العلماء شهاب الدّین بن عمر دولت آبادی در رساله مناقب السادات برای اثبات لعن ان شقی بابی علیحده ترتیب داده و از امام احمد بن حنبل مشهورست که می فرمود قلت لابی ان قوما نسبونا الی تولی یزید فقال یا بنی هل یتولی یزید احد یؤمن باللّه و رسوله و لا یلعن من لعنه اللّه الی آخره و همچنین اقوال اکثر علمای کرام و عرفای عالی مقام ناطق بر کفر و لعن آن بدبخت اند لیکن چونکه این مقام محل بیان آن نیست لهذا بر اندکی از بسیار و یکی از هزار اکتفا نموده شد و نیز در عزّة الراشدین گفته

ص:220

و ملک العلماء در رساله مناقب السادات از تشریح نقل فرموده اوّل باغ فی الدنیا معاویة و هو باغ مأول فلمّا قتل علی کانت الخلافة للحسن بن علیّ و بغی فی عهد الحسین یزید بن معاویة بغیا تغلبیّا فتسلسل البغاة المتغلبة و فاضل معاصر در ازالة الغین در ذکر لاعنین یزید گفته و از آنجمله است ملک العلماء شهاب الدّین عمر دولت آبادی و نیز در ازالة الغین گفته و ملک العلماء شهاب الدّین عمر در رساله مناقب السادات فرموده که اگر کسی علوی را بتحقیر علویک گوید کافر گردد چنانچه مصنّف عزة الراشدین هم نقل نموده

وجه چهل و یکم: ابن حجر عسقلانی

وجه چهل و یکم آنکه این حدیث شریف را احمد بن علی بن محمد المعروف بابن حجر العسقلانی روایت نموده چنانچه در کتاب تسدید القوس فی مختصر مسند الفردوس که در کشف الظنون ذکر آن بعد مسند الفردوس باین نهج نموده و اختصره أی مسند الفردوس الشیخ شهاب الدّین احمد بن علی بن حجر العسقلانی و سمّاه تسدید القوس فی مختصر مسند الفردوس و نسخه عتیقه آن در کتبخانه بعض فضلای حیدرآباد موجودست در حرف الخاء فرموده

حدیث خلقت انا و علیّ من نور واحد الحدیث سلمان رضی اللّه عنه و نیز در تسدید القوس در حرف الکاف گفته

حدیث کنت انا و علیّ نورا بین یدی اللّه الحدیث سلمان الفارسی رضی اللّه عنه فانظر رحمک اللّه و صانک عن اقتحام الخطر الی هذا العلامة الجلیل الخطر و الجهبذ العظیم القدر المحدّق للبصر المصوّب للنظر امیرهم و قدوتهم ابن حجر کیف القم الحجر فی فم من جحد و الکر

ص:221

و اقحم المتعصّب الذی عبس و بسر فی قحمات السقر حیث ذکر الحدیث الشریف من طریقین عن خیر البشر صلّی اللّه علیه و آله ما سطح صبح و طلع قمر

وجه چهل و دوم: احمد بن محمد حافی حسینی

وجه چهل و دوم آنکه احمد بن محمد الحافی الحسینی الشافعی حدیث نور را روایت نموده چنانچه در تبر المذاب فی بیان ترتیب الاصحاب گفته و

روی أی احمد ایضا فی الکتابین المذکورین یعنی المسند و المناقب ان النّبی صلّی اللّه علیه و سلم قال کنت انا و علی نورا بین یدی اللّه عزّ و جلّ قبل ان یخلق آدم باربعة عشر الف عام فلمّا خلق آدم قسّم ذلک فیه و جعل ذلک جزئین فجزء انا و جزء علیّ و زاد صاحب کتاب الفردوس ثم انتقلنا حتی صرنا فی عبد المطلب و کان لی النبوّة و لعلی الوصیّة فهذا الحافی صاحب التبر المذاب قد احفی فی اثبات الحق و اظهار الصّواب و اقحم کل جاحد مرتاب و سکّت بکّت کل معمس خابط لا یخاف یوم الحساب حیث روی الحدیث الشریف عن احمد ذلک الامام الکبیر و اثبت انّه رواه فی المناقب و المسند الشهیر و قد دریت فی مجلد حدیث الولایة من جلائل المناقب و نفائس المحامد لهذا المسند الخطیر علی لسان الائمّة النحاریر ما یغنی الناقد البصیر و لا ینبئک مثل خبیر فلا یدفع الحق الغیر الخافی بعد تصریح الحافی الجافی و لا یکدّر هذا المشرع الصّافی الاّ اللجوج العنود المنافی فلینسف اولیاء الجاحدین علی روسهم تراب المهامه و الفیافی فقد ذرت تلمیعاتهم السوافی و ضاقت علیهم الارض بما رحبت و اعینهم مسجّعات القوافی

وجه چهل و سوم: ابراهیم بن عبد الله وصابی

وجه چهل و سوم آنکه

ص:222

ابراهیم بن عبد اللّه الوصابی الیمنی الشافعی این حدیث شریف را روایت نموده و بابی خاص برای ان و امثالش معقود فرموده چنانچه در کتاب الاکتفاء فی فضل الاربعة الخلفاء گفته الباب الخامس فیما جاء من قول النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم فی علی انّه کنفسه و انّه کراسه من بدنه و انهما کانا نورین بین یدی اللّه تعالی قبل خلق آدم باربعة عشر الف عام

وقوله لا یودّی عنی الاّ انا او علیّ

عن سلمان الفارسی ره قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول کنت انا و علی نورا بین یدی اللّه تعالی قبل ان یخلق آدم باربعة عشر الف عام فلمّا خلق اللّه آدم قسم ذلک النور جزئین فجزء انا و جزء علیّ بن أبی طالب اخرجه الامام احمد فی المناقب و نیز گفته و

عنه رضی اللّه عنه أی عن علی بن أبی طالب قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم خلقت انا و علیّ من نور واحد فسبّح اللّه علی متن العرش من قبل ان یخلق ابونا آدم بالفی الف عام فلمّا خلق آدم علیه السّلام صرنا فی صلبه ثم نقلنا من کرام الاصلاب الی مطهرات الارحام حتی صرنا فی صلب عبد المطلب ثم انقسمنا نصفین فصیرنی فی صلب عبد اللّه و صار علیّ فی صلب أبی طالب فاختارنی بالنّبوة و اختار علیّا بالشجاعة و العلم و الفصاحة و اشتق لنا اسما من اسمائه فاللّه محمود و انا محمّد و اللّه الاعلی و هذا علی اخرجه ابن سبوع الاندلسی فی کتابه الشفاء فهذا الوصّابی الجلیل الشرف و الحسب قد ابتلی المنکرین و الصّادقین عن الحقّ

ص:223

بانکر الوصب و اقحمهم فی ضنک الشجب و العطب و ساق إلیهم الهمّ المنهک و مکمد النصب حیث روی الحدیث الشریف من طریقین و عقد له و لا مثاله بابا متین السبب فالعجب کلّ العجب ممّن عاند و جحدوا حلّ علیه الغضب و رکب للعدوان اخشن قتب

وجه چهل و چهارم: جمال الدین محدث

وجه چهل و چهارم آنکه جمال الدّین عطاء اللّه بن فضل اللّه بن عبد الرحمن الشیرازی النیسابوریّ المعروف بجمال الدّین المحدّث که از مشایخ اجازۀ مخاطب عالی تبارست این حدیث شریف را روایت فرموده چنانچه در اربعین خود که در فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام تالیف نموده می گوید الحدیث الاوّل

عن ابن عبّاس قال سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول کنت انا و علی نورا بین یدی اللّه عزّ و جل من قبل ان یخلق آدم باربعة عشر الف عام فلمّا خلق اللّه تعالی آدم سلک ذلک النور فی صلبه و لم یزل اللّه ینقله من صلب الی صلب حتی اقرّه فی صلب عبد المطّلب فقسمه قسمین قسما فی صلب عبد اللّه و قسما فی صلب أبی طالب فعلیّ منی و انا منه فمن احبّه فبحبّی احبّه و من ابغضه فببغضی ابغضه و هذا الحدیث هو المشار إلیه فی البیت المتقدم ذکره فی دیباجة الکتاب اعنی قوله هما ظهرا شخصین و النور واحد بنص حدیث النفس و النور فاعلمن و سابق ازین در خطبه اربعین گفته اخو احمد المختار صفوة هاشم ابو السّادة الغرّ المیامین موتمن وصی امام المرسلین محمد علی امیر المؤمنین ابو الحسن هما ظهرا شخصین و النور واحد بنص حدیث النفس و النور فاعلمن فهذا جمال الدّین المحدّث الکبیر الّذی هو من مشایخ إجازة المخاطب النحریر

ص:224

قد هدم دار الکذب و التزویر و زعزع ارکان التسویل و التغریر حیث روی هذا الحدیث الشریف الشهیر و اثبت به و امثاله فضل وصی البشیر النذیر علیهما و الهما آلاف سلام الملک القدیر و مخفی نماند که از خطبه اربعین جمال الدین محدّث کمال عظمت و جلالت احادیث آن ظاهر می شود و نیز از آن بتصریح تمام واضحست که محدّث مذکور این احادیث اربعین را از کتب معتبره و اسفار معتمده جمع نموده چنانچه می فرماید الحمد للّه شکرا لا شریک له البرّ بالعبد الباقی بلا امد نحمده علی ما اسبغ علینا من نعمته الباطنة و الظاهرة و نشکره علی ما اولانا و هدانا الی محبّة محمّد ن المصطفی و اله و عترته الطیّبة الطاهرة و نشهد ان لا اله الاّ اللّه وحده لا شریک له شهادة توصلنا الی دار السّلام و جنّات النّعیم و نشهد ان محمّدا عبده و رسوله الّذی ارشدنا الی سواء السبیل و الصراط المستقیم صلی اللّه علیه و آله و عترته الائمّة الهادین المهدیین صلاة تامة شاملة و تحیّة عامّة کاملة دائمة الی یوم الدّین و بعد فیقول العبد الفقیر الی اللّه الغنی عطاء اللّه بن فضل اللّه المشتهر بجمال الدّین المحدّث الحسینی احسن اللّه احواله و حقق بجوده العمیم آماله هذه اربعون حدیثا فی مناقب امیر المؤمنین و امام المتقین و یعسوب المسلمین و راس الاولیاء و الصّدیقین و مبین مناهج الحقّ و الیقین کاسر الانصاب و هازم الاحزاب المتصدّق فی المحراب فارس میدان

ص:225

الطعان و الضرّاب المخصوص بکرامة الاخوة و الانتخاب المنصوص علیه بانه لدار الحکمة و مدینة العلم باب و بفضله و اصطفائه نزل الوحی و نطق الکتاب المکنی بابی الریحانتین و أبی تراب هو النّبأ العظیم و فلک نوح و باب اللّه و انقطع الخطاب المشرّف بمزیّة

من کنت مولاه فعلیّ مولاه المدعو بدعوة اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه فکم کشف عن نبیّ اللّه صلی اللّه علیه و سلّم من شدّة و بوسی حتی خصّه

بقوله انت منی بمنزلة هارون من موسی و کم فرّج عنه من غمّة و کربی حتی انزل اللّه فیه قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی ثم زاده شرفا و رفعة وفّر حظّه من اقسام العلی توفیرا و انما انزل اللّه فیه و فی ابنیه إِنَّما یُرِیدُ اَللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً مظهر جسیمات المکارم و مظهر عمیمات المنن الذی حبّه و حبّ اولاده العظام و احفاده الکرام من اوفی العدد و اوقی الجنن اخو احمد المختار صفوة هاشم ابو السّادة الغر المیامین موتمن وصی امام المرسلین محمّد علی امیر المؤمنین ابو الحسن هما ظهر الشخصین و النّور واحد بنص حدیث النفس و النور فاعلمن هو الوزر المامون فی کلّ خطة و ان لا تنجّینا ولایته فمن علیهم صلاة اللّه ما لاح کوکب و ما هبّ ممراض النسیم علی فنن و ان کانت مناقبه کثیرة و فضائله جمّة غزیرة بحیث لا تعدّ و لا تحصی و لا تحدّ و لا تستقصی کما

ورد

ص:226

عن ابن عبّاس مرفوعا لو ان الرّیاض اقلام و البحر مداد و الجنّ حسّاب و الانس کتاب ما احصوا فضائل علی بن أبی طالب و روی ان رجلا قال لابن عباس سبحان اللّه ما اکثر مناقب علی بن أبی طالب انی لاحسبها ثلثة آلاف قال او لا تقول انها الی ثلثین الف اقرب لکنی اقتصرت منها علی اربعین حدیثا روما للاختصار و مراعاة لما اشتهر من سیّد الابرار و سند الاخیار محمد المصطفی الرسول المختار صلّی اللّه علیه و آله و سلم ما ترادف اللیل و النهار و تعاقب العشی و الابکار انّه

قال من حفظ علی امتی اربعین حدیثا من امر دینها بعثه اللّه تعالی فقیها عالما

و فی روایة بعثه اللّه تعالی یوم القیمة فی زمرة الفقهاء و العلماء

و فی روایة کتب فی زمرة العلماء و حشر فی زمرة الشهداء

و فی روایة و کنت له یوم القیامة شافعا و شهیدا

و فی روایة قیل له ادخل من أی ابواب الجنّة شئت جمعتها من الکتب المعتبرة علی طریقة اهل البیت علیهم السلام بالاشاره العالیة الصادرة من مصدر المکارم و المعالی و مرجع الافاضل و الاعالی و موئل السادات و الموالی جمعت لمن فی العلم و الفضل قد نشا و ذلک فضل اللّه یؤتیه من یشاء اعنی حضرة من خصّه اللّه تعالی بالتاییدات القدسیّة و الکمالات الانسیّة و هو السّیّد السند سید السادات و النقباء فی زمانه بین اهل الهمم ملجأ الفضلاء و العلماء فی عصر و اوانه فی العرب و العجم کفیل مصالح

ص:227

الامم متبع الجود و السّخاوة و الکرم معدن الحلم و العلم و الحکم و منبع مکارم الاخلاق و محاسن الشیم مرتضی ممالک الاسلام و مقتدی طوائف الامم خلاصة نتائج اللّیالی و الایام سلالة اعاظم السادات و النقباء الکرام نقاوة اما جد العرفاء الاتقیاء و الاقرام العظام مستخدم الامراء و الحکام مستتبع الفضلاء و العلماء الاعلام مقرب الحضرة السلطانیة الشاهیّة مهبط الالطاف و مورد الاعطاف و العنایات الالهیّة له فی الاقالیم المناقب طرّة و خصلة انوار الذکاء سوی السّها و حسن فعال من کمال سیادة و برهان هذا واضح لاولی النهی الذی وجوده الشریف نعمة عظیمة من اللّه علینا وجوده المنیف نور مبین فینا و ارشاد اجداده الکرام عن سائر ارباب الارشاد یکفینا المخصوص بالطاف مالک الملوک یوم التلاقی الامیر الکبیر ظهیر الملة و الدولة و الدنیا عضد الدین شاه عبد الباقی حدیثی لاهل الفضل عقد مرصّع و لکنّما المخدوم واسطة العقد ابقاه اللّه تعالی بین المسلمین دهرا طویلا و اسبغ علیه نعمه ظاهرة و باطنة دقیقا و جلیلا و روّح ارواح اسلافه الماضین و ادام بالشرف و الاقبال اعمار الباقین و خلد ظلاله علی مفارق المسلمین و ابّد کماله الی یوم الدّین و هذا دعاء لا یردّ لأنّه صلاح لاصناف البریّة شامل ع و یرحم اللّه عبدا قال آمینا

چهل و پنجم: روایت جفری

وجه چهل و پنجم آنکه شیخ بن علی بن محمد الجفری این حدیث شریف را حتما و جزما ثابت کرده

ص:228

و بالقطع و الیقین آن را بجناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم نسبت نموده چنانچه در کنز البراهین الکسبیة و الاسرار الوهبیة الغیبیة لسادات مشایخ الطریقة العلویة الحسینیة الشعیبیة گفته و

قال صلّی اللّه علیه و سلّم کنت انا و علیّ نورا بین یدی اللّه تعالی قبل ان یخلق آدم باربعة عشر الف عام فلمّا خلق اللّه تعالی آدم قسّم ذلک النّور جزئین فجزء انا و جزء علیّ انتهی نقلا عن نسخة مطبوعة رأیتها فی مکة المعظمة فهذا الجفری رمی من جفیر التحقیق و التنقید سهما صائبا یصمی کل جاحد عنید حیث اثبت الحدیث الشریف المفید و اسمع المنکر قوله تعالی وَ جاءَتْ سَکْرَةُ اَلْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذلِکَ ما کُنْتَ مِنْهُ تَحِیدُ فالحمد للّه الموفق المسدّد الحمید الفعّال لما یرید حیث وضح الحق السدید بافادة هذا العلاّمة المجید و النحریر المجید

وجه چهل و ششم: روایت محمد واعظ هروی حدیث نور را بطرق متعدده

وجه چهل و ششم آنکه شیخ محمّد الواعظ الهروی این حدیث شریف را بطرق متعدده روایت نموده و جد و جهد و کدّ و وکد تمام در اثبات آن فرموده چنانچه در ریاض الفضائل فصلی خاص برای این حدیث شریف معقود ساخته و گفته الفصل الحادی عشر فی کونه صلّی اللّه علیه و سلّم و کونه کرم اللّه وجهه من نور واحد و کونه خلیفة عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم

قال انّ اللّه عزّ و جلّ انزل قطعة من نور فاسکنها فی صلب آدم فساقها حتی قسّمها جزئین فجعل جزء فی صلب عبد اللّه و جزء فی صلب أبی طالب فاخرجنی نبیّا و اخرج علیّا وصیّا رواه ابو الحسن

ص:229

المغازلیّ الشافعی فی المناقب و عن سلمان قال سمعت حبیبی محمّدا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول کنت انا و علیّ نورا بین یدی اللّه عزّ و جل یسبّح اللّه ذلک النّور و یقدّسه قبل ان یخلق اللّه آدم بالف عام فلمّا خلق اللّه آدم رکب ذلک النور فی صلبه فلم یزل فی شیء واحد حتی افترقنا فی صلب عبد المطلب ففیّ النبوّة و فی علی الخلافة قد رواه ابو الحسن المغازلی من صحاح الاخبار اقول ففی النبوّة أی ختم النبوّة و قوله و فی علیّ الخلافة أی ختم الخلافة کما کان صلّی اللّه علیه و سلّم خاتم النبوة کذلک کرم اللّه وجهه خاتم الخلافة و

عنه قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول کنت انا و علیّ نورا بین یدی اللّه عزّ و جلّ قبل ان یخلق اللّه آدم باربعة عشر الف عام فلمّا خلق اللّه آدم قسّم ذلک النّور جزئین جزء انا و جزء علی بن أبی طالب اخرجه الامام احمد فی المناقب من الاکتفاء و لنعم ما قال زبدة العرفاء الابرار الشیخ فرید الدّین العطار فی کتابه الهینامه پیمبر گفته است أی نور دیده ز یک نوریم هر دو آفریده علی چون با نبی آمد ز یک نور یکی باشند هر دو از دوئی دور

وعن المرتضی کرّم اللّه وجهه قال صلّی اللّه علیه و سلّم خلقت انا و علی من نور واحد فسبح اللّه تعالی علی متن العرش قبل ان یخلق اللّه ابونا آدم بالفی عام فلما خلق آدم صرنا فی صلبه ثم نقلنا من کرام الاصلاب الی مطهّرات الارحام حتّی صرنا فی صلب عبد المطلب ثم انقسمنا نصفین فصیّرنی فی صلب عبد اللّه و صار علیّ فی صلب أبی طالب فاختار فی

ص:230

بالنبوّة و اختار علیّا بالشجاعة و العلم و الفصاحة و اشتق لنا اسما من اسمائه فاللّه محمود و انا محمّد و اللّه الاعلی و هذا علی

اخرجه ابن سبع الاندلسی فی کتابه الشفاء من الاکتفاء قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یا علیّ خلق اللّه نورا فجزاه فخلق العرش من جزء و الکواکب من جزء و سدرة المنتهی من جزء و امسک جزء من تحت بطنان العرش حتی خلق آدم علیه السلام فاودعه اللّه جبهته و کان ینتقل ذلک من اب الی اب الی عبد المطلب ثم صار نصفین فنقل جزء الی عبد اللّه و نصفه الی أبی طالب فخلقت من جزء و انت من جزء فالانوار کلها من نوری و نورک من الفوائد الجلالی للسیّد جلال الدین البخاری فهذا الهروی الواعظ الصالح ابطل هریر کل نابح و اظهر شناعة هراء کل متعصّب قادح و فتّ فی عضد کل غمر جارح حیث اثبت هذا الحدیث الشریف من طرق متعددة واضحة المنار و نصّ علی انّ المغازلی رواه من صحاح الاخبار و استحسن غایة الاستحسان اشعار العطّار المثبت حتما لهذا الحدیث الشریف عن النّبیّ المعتام المختار صلّی اللّه علیه و آله الاطهار فلم یبق بعد ذلک مجال و مساغ لانکار اهل الفریة و الخسار فاعتبروا یا اولی الابصار و اقضوا العجب من المخاطب الجلیل الفخار المستهتر غایة الاستهتار بالإلطاط و الإطفاء لانوار الاطیاب الاخیار صلوات اللّه و سلامه علیهم ما تتابع اللیل و النّهار

ص:231

وجه چهل و هفتم: احمد بن ابراهیم و سید محمد بن ماه عالم

وجه چهل و هفتم آنکه احمد بن ابراهیم این حدیث شریف را روایت نموده چنانچه در کتاب جواهر النفائس علی ما نقل عنه گفته

روی سلمان قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم خلقت انا و علی من نور واحد قبل ان یخلق آدم باربعة آلاف عام فلمّا خلق اللّه آدم رکب ذلک النور فی صلبه و لم یزل فی شیء واحد حتی افترقنا فی صلب عبد اللّه ففی عادت النبوّة و فی علی الخلافة فهذا احمد بن ابراهیم العالم السائس قد روی هذا الحدیث الشریف و عدّه من جواهر النفائس فاظهر قرفة کل مماطل مخاتل خائس و خرم اسّ فظائع الهواجس و ردع شنائع الوساوس

وجه چهل و هشتم: روایت محمد بن ماه عالم حدیث نور را با تصریح باعتبار آن

وجه چهل هشتم آنکه سید محمد بن سید جلال ماه عالم این حدیث شریف را در تذکرة الابرار حتما و جزما ثابت نموده و تصریح صریح ببودن این حدیث از اخبار معتبره معتمده و آثار شهیره مستنده فرموده چنانچه در حال جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته ظاهر فرخنده ماثرش مظهر اسرار سبحانی و باطن خجسته میامنش مهبط انوار ربّانی بود و علوّ مراتب و سموّ مناقبش در صحائف لیل و نهار گنجایش پذیر نیست و شرف ذات محامد صفاتش در دفاتر آسمان و زمین تمامی ندارد و فضائل وی از انحصار افزون و تعهّد بیان کمالات وی از احاطه امکان بیرونست رفعت نسب مبارکش از خبر معتبر خیر الانام صلعم

انا و علیّ من نور واحد معلومست و عظمت حسبش از کلمه شریفه

انت اخی فی الدنیا و الآخرة مفهوم و وفور دانش او از حدیث صحیح

انا مدینة العلم و علی بابها ظاهر و شمول وجودی و

ص:232

از کلام معجز نظام اَلَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّیْلِ وَ اَلنَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِیَةً با هر آثار شجاعت او از فحوای

لا فتی الاّ علی لا سیف الاّ ذو الفقار معیّن و اخبار فضیلتش از مضمون

لمبارزة علی بن أبی طالب یوم الخندق افضل من اعمال امتی روشن فهذا ابن قمر العالم قد اثبت حتما و جزما هذا الحدیث الصحیح و جعل تلمیعات المسوّلین المنکرین جالبا للتعییر و التانیب و التقبیح فصیّر کلّ جاحد مبهورا مبهوتا و ترک کل متعصب مدحورا مقهورا و اضاف بذکر هذا الحدیث من الفضائل المشرقة المنار الی النّور نورا و افاد قلوب المؤمنین الموقنین فرحا و سرورا و وجدا و حبورا و قصم ظهور الذین کانوا قوما بورا

وجه چهل و نهم: روایت صدر عالم حدیث نور را و احتجاج بآن

وجه چهل و نهم آنکه محمد صدر عالم این حدیث شریف را روایت نموده چنانچه در معارج العلی فی مناقب المرتضی گفته شاخرج ابن اسبوع الاندلسی فی کتاب الشفاء عن علیّ قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خلقت انا و علی من نور واحد فسبّح اللّه علی متن العرش من قبل ان یخلق ابونا آدم بالفی الف عام فلمّا خلق آدم صرنا فی صلبه ثم نقلنا من کرام الاصلاب الی مطهّرات الارحام حتی صرنا فی صلب عبد المطلب ثم انقسمنا نصفین فصیّرنی فی صلب عبد اللّه و صار علی فی صلب أبی طالب و اختارنی بالنبوة و اختار علیّا بالشجاعة و العلم و الفصاحة و اشتق لنا اسما من اسمائه فاللّه محمود و انا محمّد و اللّه الاعلی و هذا علیّ و نیز محمد صدر عالم در معارج العلی

ص:233

بعد تحقیق انیق در باب و حدیث وصایت و اخوت و دیگر فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام و نقل کلام ابن العربی که در ما بعد انشاء اللّه مذکور می شود گفته و یؤیّد ما قلنا ما

اخرجه الامام احمد فی المناقب عن سلمان الفارسی قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول کنت انا و علی نورا بین یدی اللّه تعالی قبل ان یخلق آدم باربعة عشر الف عام فلمّا خلق اللّه آدم قسّم ذلک النور جزئین فجزء انا و جزء علیّ بن أبی طالب و یؤیّده ایضا

قوله صلّی اللّه علیه و سلم یا علیّ کنت مع الانبیاء سرّا و مع جهرا فهذا صدر العالم الحازم و القرم الشهیر الحائز لمحاسن المکارم لم یاخذه فی الصّدع بالحقّ لومة عاذل لائم و لم یکثر و لم یحتفل باحد فی توهین کل متعنت عارم فاثبت حدیث النور بابلغ الوضوح و الظهور و کسر ظهور ارباب البهت و الزور و اخزی کل متعصب مغرور و جعل تزویقات المتهورین باسرهم کهباء منثور

وجه پنجاهم: اثبات غلام علی آزاد بلگرامی حدیث نور را و احتجاج بآن

وجه پنجاهم آنکه غلام علی آزاد بلگرامی حدیث نور را در مقام احتجاج و استدلال وارد کرده چنانچه در شجره طیّبه که اول آن این ست الحمد للّه الّذی خلق الانسان فی احسن تقویم و رفع شانه بالاصطفاء و التکریم اودع فیه نعوتا و فضائل و جعله شعوبا و قبائل و الصّلوة و السّلام علی حبیبه الذی فضّله علی الانبیاء و المرسلین و فضل سببه و نسبه فی الدنیا حتی لا ینقطع الی یوم الدّین و علی آله الذین هم مفاتیح الرحمة و معادن الحکمة

ص:234

اما بعد معروض رای خورشید ضیای ماهران نسب اهلبیت رسالت و ناقدان جواهر زواهر معدن ولایت نموده می آید که نسل آدم علیه السلام و ذرّیّت اشرف الانام شجره ایست از تخم لَقَدْ خَلَقْنَا اَلْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِینٍ دمیده و در بساتین جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ بالیده و منطوق لازم الوثوق

تعلّموا انسابکم لتصلوا ارحامکم برهانیست جلی و حجتیست قوی بر محافظت این شجرۀ بلند و مراقبت این دوحه برومند علی الخصوص شجره مبارکه ریاض نبوی و فروع متراکمه حدائق مرتضوی که اگر تخمی از ان شجره بدست برد حوادث آواره وادی غربت شود و در ان سرزمین نشو و نمای بهمرساند از دیده ناظور مستور نماند و اگر شاخی بیگانه به پیوند آن شجره خود را وانماید دست باغبان بصیرت نشان به نیروی تیشه تمییز از هم جدا گرداند بناء علی هذا محرر این نامه نامی سیّد غلام علی بن سید محمد نوح حسینی واسطی بلگرامی خواست که نسب سادات کرام خطّه بلگرام صانها اللّه عن طوارق الایّام بر صفحه بیان جلوه گر سازد و معلوماتی که از کتب معتبره انساب حاصل گشته بتحریر ان پردازد مخفی نماند که در ازمنه ماضیه فاضل ارجمند سید حسن دانشمند خلف الصدق سید عبد القادر و برادرزاده حقیقی سید عبد النّبی انساب سادات واسطی بلگرامی را بقلم آورده و ایضا علاّمه نحریر فهّامه خبیر جدّی و استادی میر عبد الجلیل بن سید احمد بندی درین باب نگارش نموده و این حقیر احوال اسلاف را از آنها فرا گرفته و احوال اخلاف را که قریب العهد ما بودند خود به تنقیح رسانید رساله

ص:235

موجزی مفید بر روی کار آورده شجره طیّبه نام نهاد و اللّه ولی التوفیق و بیده ازمّة التحقیق می فرماید

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انّ اللّه اصطفی من ولد ابراهیم اسماعیل و اصطفی من ولد اسماعیل بنی کنانة و اصطفی من بنی کنانة قریشا و اصطفی من قریش بنی هاشم و اصطفانی من بنی هاشم صححه الترمذی ترجمه گفت رسول علیه السلام بتحقیق که حق سبحانه برگزیده است از فرزندان ابراهیم خلیل اسماعیل را و برگزیده از فرزندان اسماعیل ذبیح بنی کنانه را و برگزیده از بنی کنانه قریش را و برگزید از قریش بنی هاشم را و برگزید مرا از بنی هاشم صحیح گفته است این حدیث را ترمذی و

عن علی رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم خلقت انا و علیّ من نور واحد فسبح اللّه علی متن العرش من قبل ان یخلق ابونا آدم بالفی الف عام فلمّا خلق آدم صرنا فی صلبه ثم نقلنا من کرام الاصلاب الی مطهّرات الارحام حتی صرنا فی صلب عبد المطلب ثم انقسمنا نصفین فصیّرنی فی صلب عبد اللّه و صار علیّ فی صلب أبی طالب و اختارنی بالنّبوة و اختار علیّا بالشجاعة و العلم و الفصاحة و اشتق لنا اسما من اسمائه فاللّه محمود و انا محمّد و اللّه الاعلی و هذا علیّ اخرجه ابن اسبوع الاندلسی فی کتاب الشفاء ترجمه مرویست از امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه گفت پیغمبر خدا صلّی اللّه علیه و سلم که پیدا شدم من و علی از یک نور پس تسبیح گفت آن نور خدا را بزیر عرش پیش از آنکه پیدا شود

ص:236

پدر ما آدم بدو هزار سال پس هر گاه پیدا شد آدم شدم من در پشت او پس از ان انتقال کرده می شدم از پشت بزرگان بسوی پاک رحمها تا آنکه شدم در صلب عبد المطلب پس قسمت شدیم دو پاره پس گردانید حق تعالی مرا در پشت عبد اللّه و گردانید علی را در پشت أبی طالب و برگزید مرا به نبوت و برگزید علی را بشجاعت و علم و فصاحت و براورد از برای ما نامی از نامهای خود پس خدا محمودست و من محمدم و خدا اعلاست و این علیست اخراج کرد این حدیث را ابن اسبوع اندلسی در کتاب خود که شفا نام دارد فهذا سحبان الهند المتخلّص بآزاد الحائز من الشرف للطارف و التّلاد و الموری من الفضل و العلم کل زناد و السّائر جلالة خطره و نبالة قدره فی شاسعة البلاد و البالغ اقصی المراتب من الاعتبار و الاعتماد قد بالغ فی التحقیق و الانتقاد حیث روی الحدیث الشریف و ذکره فی مقام الاحتجاج و الاستناد و آورده فی معرض الاستدلال و الاستشهاد فبطل بحمد اللّه ساطح المهاد و مصلح العباد هواجس المبطلین الانکاس الاوغاد و ظهرانهم ذهبوا عریضا فی التحامل و التعصّب و العناد و ارتبکوا فی اسمج البهت و افظع اللّداد و فارقوا لقم السداد و رفضوا منهج الرشاد وَ مَنْ یُضْلِلِ اَللّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ و فضائل زاهره و مناقب باهره غلام علی آزاد مستغنی از اظهار و بیانست مولوی صدیق حسن خان معاصر در ابجد العلوم گفته السیّد غلام علی آزاد بن السیّد نوح الحسینی نسبا الواسطی حسبا البلکرامی مولد او

ص:237

منشأ و الحنفی مذهبا الچشتی طریقة الملقب بحسان الهند ذکر لنفسه الشریفة ترجمة حافلة بالعربیة و الفارسیّة فی غالب کتبه و هذا خلاصتها ولد فی الخامس و العشرین من صفر یوم الاحد سنه 1116 بمحروسة بلگرام و اتمّ تحصیل الکتب الدّرسیّة من البدایة الی النهایة علی السیّد طفیل محمّد و اخذ اللغة و السّیر و سند الحدیث المسلسل بالاولیة و حدیث الاسودین و إجازة اکثر کتب الحدیث و الشعر العربی و الفارسی عن جده القریب من جهة الامّ السیّد عبد الجلیل البلکرامی و العروض و القوافی عن خاله السیّد محمّد و بایع السید لطف اللّه البلکرامی المتوفی سنه 1143 و رحل الی البیت العتیق و لذلک قصّة عریضة طویلة ذکرها فی سبحة المرجان و تسلیة الفواد و غیرهما بعبارة احلی من العسل المصفّی و مرّ فی هذه الرحلة علی بلدة بهوپال المحمیّة و قرأ بالمدینة المنورة صحیح البخاری علی الشیخ محمّد حیاة السندی و اخذ عنه إجازة الصحاح الستّة و سائر مقرواته و صحب الشیخ عبد الوهاب الطنطاوی المصری المتوفی سنه 1157 و اخذ عنه فوائد جمّة و عرض علیه تخلّصه آزاد فقال انت من عتقاء اللّه تعالی فاستبشر بهذه الکلمة و ارخ لحجه بلفظ عمل اعظم و رحل الی الطائف و زار هناک قبر سیّدنا عبد اللّه بن عبّاس رضی اللّه عنه تم رجع الی الهند و ارّخ له لفظ سفر بخیر و القی عصا التّسیار بأورنک آباد و اقام فی تکیة الشاة مسافر الغجدوانی المتوفی سنه 1127 عند

ص:238

شاه محمود المتوفی سنه 1175 سبعة اعوام و حصل بینه و بین نواب نظام الدولة ناصر جنک خلف نواب نظام الملک اصف جاه الموافقة فاحبّه حبّا شدیدا و رفعه مکانا علیّا و کان لا یدعه فی الظعن و الاقامة حتی فاز برتبة الشهادة فی سنه 1164 و کان یوما راکبا علی الفیل و آزاد ایضا علی فیل آخر فانشد هو ناصر الاسلام سلطان الوری ابقاه فی العیش المخلّد ربّه حاز المناقب و الماثر کلّها جبل الوقار یحبّنا و نحبّه و لم ینظم قط فی مدح غنیّ بیتا الاّ هذین و کان نزیلا بأورنک آباد ثابتا فی مقام الفقر و الفناء مجتمعا کالمرکز فی دائرة الانزواء و لما توفی نظام الملک فی سنه 1161 و تولی نظام الدولة ریاسة الدّکن بالغ فی اختیاره لمنصب من مناصب الامارة فابی و نفض الذیل عن الهباء و قال هذه الدنیا مثل نهر طالوت غرفة منه حلال و الزیادة علیها حرام و انشد عصابة اعطوا العافین سلطنة ان سلمونی لنفسی فهو مغتنم و له مصنّفات جلیلة ممتعة مقبولة منها ضوء الدّراری شرح صحیح البخاری الی آخر کتاب الزکاة وقفت علیه و ذکرت اوله فی کتابی الحطة بذکر الصحاح السّتّة و تسلیة الفواد و سبحة المرجان و شفاء العلیل فی المؤاخذات علی المتنبی فی دیوانه و غزلان الهند و سند السعادة و سرور آزاد و خزانه عامره و ید بیضا و روضة الاولیاء و ماثر الکرام تاریخ بلگرام و رسائل آخر

ص:239

و دیوانان و ما ظهر فی الهند قبله من یکون له دیوان عربی و من یکون له شعر عربیّ علی هذه الحالة و قرر نصاب القصیدة احدا و عشرین بیتا الی احد و ثلثین و هی الدرجة الوسطی الّتی تریح الاسماع و لا تملّ الطّباع و جملة اشعاره فی الدّواوین ثلثة آلاف و ارسلها الی بعض الفضلاء بالمدینة المنوّرة فعرضها علی الروضة الخضراء و اوصلها الی داخل شباک القبة الغرّاء و الامثلة المترشحة من قلمه فی کتاب سبحة المرجان زائدة علی ثلثین الف هذا آخر ما لخّصته من کتابه المذکور و له الدواوین السبعة بالعربیّة تغزل فیها و اکثر من مدحه صلّی اللّه علیه و سلّم و هی موجودة عندی و له مظهر البرکات فی البحر الفارسی و اللسان العربیّ علی وزن المثنوی اجاد فیه کل الاجادة و قد ذکرت ترجمته ایضا فی کتابی اتحاف النبلاء و اوردت طرفا صالحا من اشعاره الغراء و له ثلثة دیوان أخر غالبها مدح النّبی صلّی اللّه علیه و سلم و لا یعرف لاحد من علماء الهند من یکون له الشعر العربیّ بهذه الکثرة و المثابة و اعطی لقب حسّان الهند من جهة الاستاذ و توفی فی سنة 1194 فی بلدة أورنک آباد و دفن بالموضع الذی یعرف بالروضة احلّه اللّه تعالی فی روضة الجنان و خصّه بنعیم الروح و الریحان و نیز مولوی صدیق حسن خان در اتحاف النبلاء گفته حسّان الهند غلام علی بن السیّد نوح الحسینی نسیا و الواسطی اصلا البلکرامی مولدا

ص:240

و منشأ الحنفی مذهبا الچشتی طریقة المتخلص فی الفارسیة بآزاد ولادتش بست و پنجم صفر روز یکشنبه سنه ست عشرة و مائة و الف بوده منشأ ایشان قصبه بلگرام تابع صوبه او ده از سرزمین پوربست نسب ایشان بزید شهید بن امام زین العابدین می رسد در ریعان آگاهی سر رشته تحصیل علم بدست آورد و کتب درسی را از بدایت تا نهایت در حلقه درس استاد المحققین میر طفیل محمد بلگرامی مرتب گذرانید و لغت و حدیث و سیر نبوی و فنون ادب از میر عبد الجلیل بلگرامی جدّ فاسد خود اخذ نمود و عروض و قوافی و غیره از خال خود می رسید محمد حاصل کرد و سند صحیح بخاری و اجازت صحاح سته و سائر مقروات از شیخ محمد حیات مدنی و سماعت بعض فوائد علم حدیث از زبان شیخ عبد الوهاب طنطاوی در مکه کرد طنطاوی اشعار عربی ایشان را بسیار تحسین فرمود و هر گاه آزاد تخلص شنید و معنی آن فهمید فرمود سیّدی انت من عتقاء اللّه آزاد گفته ازین نفس مبارک حضرت شیخ که در حق این سراپا گرفتار زده امیدواریها دارم انتقال طنطاوی در سنه سبع و خمسین و مائة و الف ایشان از علمای مصر بودند و در مکه نزیل انتهی و رسم بیعت بسید لطف اللّه بلگرامی بعمل آوردند و مدت العمر سه سفر کردند یکی بسوی شاهجهان آباد دهلی بارادۀ ملازمت میر عبد الجلیل و دو سال ازیشان تربیت یافته دوم بسوی سیستان بلدۀ از بلاد سند و در ذیل ان لاهور و ملتان و آچ و بکسر دیده و چهار سال از آنجا نیابت خال خود سید محمّد مذکور بر خدمت میر بخشی و وقائع نگاری کرده سوم سفر حرمین شریفین و تاریخ روانگی آن سفر خیرست و تاریخ معاودت سفر

ص:241

بخیر و از آنجا برگشته بدیار دکن رسیده رنگ اقامت در اورنگ آباد ریختند نظام الدولة رئیس حیدرآباد شاگرد ایشان بود چون وی بعد رحلت پدر بر مسند ایالت دکن نشست بعض یاران دلالت کردند که حالا هر رتبه که خواهی میسرست اختیار باید کرد و وقت را غنیمت باید شمرد ایشان گفتند آزاد شده ام بنده مخلوقی نمی توانم شد دنیا بنهر طالوت می نماید غرفه از ان حلالست زیاده حرام و این شعر خواندند درین دیار که شاهی بهر گدا بخشند غنیمتست که ما را همین بما بخشند در خزانه عامره نوشته اند که خواجه حافظ شیراز سیصد و پنجاه سال پیش بنام و تخلص فقیر ایما فرموده اند فاش می گویم و از گفته خود دل شادم بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم بنده عشق ترجمه غلام علیست چه عشق عبارت از علی مرتضاست چنانکه شعرا در نظم بسته اند تصانیف ایشان بسیارست از آنجمله شرح صحیح بخاری تا کتاب الزکاة بعبارت عربی ده هزار بیت و شمامة العنبر فیما ورد فی الهند من سید البشر و تسلیة الفواد فی قصائد آزاد سه هزار بیت و سند السعادات فی حسن خاتمة السادات چار هزار بیت و روضة الأولیاء در احوال مشایخ روضه که مکانیست قریب قلعۀ دولت آباد دکن ید بیضا تذکره شعرا بست هزار بیت ماثر الکرام تاریخ بلگرام نه هزار بیت خزانه عامره تذکره شعرا دوازده هزار بیت سبحة المرجان فی آثار هندوستان ده هزار بیت غزلان الهند دو هزار بیت دیوان فارسی نه هزار بیت مثنوی مظهر البرکات هفت دفتر در عربی مرآة الجمال قصیده ایست در مدح سراپای محبوب یکصد و پنج بیت دیوان عربی سنه هزار بیت و شفاء العلیل فی اصطلاحات کلام أبی الطیب المتنبّی و هفت دیوان عربی

ص:242

مسمی بسبع سیّاره و در وی قصائد مستزاد و مردّف و مزدوج و ترجیعست که هیچ شاعری قبل ایشان این چنین نظم نکرده و هرگز از اهل هند بسماعت نرسیده که او را یک دیوان عربی باشد تا بهفت دیوان چه رسد درین دواوین در مدح آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلم معانی کثیره نادره ایجاد فرموده که مثل آن هیچیکی را از شعرای مفلقین و فصحای متشدقین میسّر نگشته وی حسّان هندست در تغزل طوری خاص دارد که اصحاب فن آن را می شناسند محرر سطور قصائد در مدح نبویه را ازین دواوین سبعه چیده یکجا در دیوانی لطیف فراهم نموده است چون شاعری بر مزاج ایشان غالب افتاده بود از فارسی و عربی ابیاتی چند متفرق بلا ترتیب انتخاب نموده در این جا نوشته می آید الخ و هر گاه بتوفیقات ربانیه و تسدیدات فوقانیه روایت این حدیث شریف از اکابر نحاریر حذّاق و اجلّه مشاهیر آفاق و اثبات محققین جلیل الفخار و ثقات محدثین عالی نجار و اعاظم حفاظ کبیر الشأن و افاخم ایقاظ رفیع المکان و ارکان ناقدین والا مرتبت و اساطین ممیزین راسخ المنزلة هویدا و آشکار گردید حالا بگوش حق نیوش احادیث عدیده که مؤید و موزر؟ ؟ ؟ و مصدق و مسدّد انست باید شنید و وضوح حق الی اقصی الامد بمیزان اعتبار و استبصار باید سنجید

اسامی علمای ناقلین حدیث شجره مؤید حدیث نور

پس از آنجمله است حدیثی که دلالت دارد بر آنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم و جناب امیر المؤمنین علیه السلام از یک شجره اند و باقی مردم از اشجار شتی و این حدیث شریف را سلیمان بن احمد الطبرانی و ابو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه الحاکم و احمد بن موسی بن مردویه الاصبهانی و ابو الحسن علی بن محمد الجلابی المعروف بابن المغازلی و شیرویه بن شهردار بن شیرویه

ص:243

الدیلمی و ابو الموید موفق بن احمد المکی الخوارزمی المعروف باخطب خوارزم و محمد بن یوسف الزرندی و سیّد شهاب الدین احمد صاحب توضیح الدلائل و شمس الدین محمد بن یحیی بن علی الجیلانی اللاهیجی النوربخشی و حسین بن معین الدین الیزدی المیبذی و جلال الدّین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی و بلا علی بن حسام الدّین المتقی و ابراهیم بن عبد اللّه الوصّابی و عطاء اللّه بن فضل اللّه المعروف بجمال الدّین المحدّث و عبد الرءوف بن تاج العارفین المناوی و شیخ بن محمد الجفری صاحب کنز البراهین و مرزا محمد بن معتمد خان البدخشی و محمد صدر عالم صاحب معارج العلی و نظام الدّین احمد دهلوی و مولوی محمد مبین لکهنوی روایت نموده اند ابو عبد اللّه الحاکم در مستدرک علی الصحیحین در کتاب التفسیر گفته

اخبرنی الحسین بن علی التمیمی ثنا ابو العبّاس احمد بن محمد ثنا هارون بن حاتم انبا عبد الرحمن بن أبی حماد حدثنی اسحاق بن یوسف عن عبد اللّه بن محمد بن عقیل عن جابر بن عبد اللّه قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول لعلی یا علی النّاس من شجر شتّی و انا و انت من شجرة واحدة ثم قرأ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و جنات من اعناب و زرع و نخیل صنوان و غیر صنوان یسقی بماء واحد هذا حدیث صحیح الاسناد و ابن المغازلی در کتاب المناقب گفته

اخبرنا ابو عبد اللّه محمّد بن أبی نصرنا ابو زکریا ثنا عبد الرحمن بن احمد بن نصر الازدی الحافظ نا ابو محمّد عبد الغنی بن سعید الازدی الحافظ ثنا یوسف بن القسم المیانجی عن علیّ بن العبّاس المقانعی عن محمّد بن مروان عن ابراهیم بن الحکم عن ابیه عن أبی مالک

ص:244

عن ابن عبّاس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انا و علیّ من شجرة واحدة و الناس من اشجار شتی و دیلمی در فردوس الاخبار گفته

ابن عبّاس انا و علی من شجرة واحدة و النّاس من اشجار شتی و اخطب خوارزم در کتاب المناقب گفته

اخبرنا سیّد الحفّاظ ابو منصور شهردار بن شیرویه بن شهردار الدیلمی فیما کتب الیّ من همدان قال اخبرنا الرّئیس عبدوس بن عبد اللّه بن عبدوس الهمدانی بهمدان إجازة قال اخبرنا الشریف ابو طالب الفضل بن محمد الجعفری باصبهان قال اخبرنی الحافظ ابو بکر بن مردویه إجازة قال حدثنا جدی قال حدثنا عبد اللّه بن اسحاق البغوی قال حدثنا محمّد بن احمد بن أبی العوام قال حدثنا أبی قال حدّثنا عمر بن عبد الغفاری قال حدّثنا محمّد بن علی السلمی عن عبد اللّه بن محمّد بن عقیل عن جابر قال قال رسول رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انا و علی من شجرة واحدة و الناس من اشجار شتی و محمد بن یوسف بن محمود بن الحسن الزرندی در نظم درّ السّمطین گفته

قال جابر بن عبد اللّه سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول لعلی الناس من شجر شتی و انا و انت من شجرة واحدة ثم قرأ النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و فی الارض قطع متجاورات حتی بلغ یسقی بماء واحد و سید شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل گفته

جابر بن عبد اللّه رضی اللّه تعالی عنه انه سمع النّبی صلّی اللّه علیه و علی اله و بارک و سلم یقول الناس من شجر شتی و انا و انت یا علی من شجرة واحدة ثم قرأ رسول اللّه صلّی اللّه علیه

ص:245

و علی اله و بارک و سلّم و فی الارض قطع متجاورات حتّی بلغ یسقی بماء واحد رواه الصّالحانی باسناده الی الحافظ ابن مردویه و رواه ایضا الشیخ شمس الدّین الزرندی و شمس الدین محمد بن یحیی بن علی الجیلانی اللاهجی النوربخشی در شرح گلشن راز گفته ز هر سایه که اول گشت حاصل در آخر شد یکی دیگر مقابل یعنی چنانچه از سیر و دور خورشید حقیقت حضرت رسالت صلّی اللّه علیه و سلم در نقاط درجات ارتفاع از جانب مشرق نبوت از هر نقطه سایه و تعین کاملی ظهور یافته بود تا زمان آن حضرت صلّی اللّه علیه و آله و سلم که وقت استوا بود رسید و سایه پنهان شد و چون آن خورشید از استوا درگذشت و روی بجانب انحطاط در مقابل هر شخصی از اشخاص انبیا علیهم السلام تعیّنی و تشخصی از اولیا واقع تواند بود چه در دائره در مقابل و محاذی هر نقطه از نقاط غربی البته می باشد مثال آنکه نسبت با زمانه حضرت محمّدی علیه و آله السّلام درجات نبوّت که بمشابه مشرق تصور نموده شد هیچ نبی مرسل از حضرت عیسی علیه السّلام اقرب نیست که

انّی ادنی الناس بعیسی بن مریم فانه لیس بینی و بینه نبی یعنی نبی که داعی خلق بحق باشد که عبارت از نبی مرسلست و از جانب مغرب که جانب طرف ولایت تصور نموده شد مبدا سر ولایت مرتضی علی گشت و حضرت رسالت صلّی اللّه علیه و سلّم فرمود که

انّ علیّا منّی و انا منه و هو ولیّ کل مؤمن و ایضا

انا نقاتل علی تنزیل القرآن و علی یقاتل علی تاویل القرآن و ایضا

قال علیه السّلام لابی بکر کفی و کف علی سواء فی العدل و ایضا

قال انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیات الباب

و قال ایضا انا و علی من شجرة واحدة و الناس من اشجار شتی

ص:246

و ایضا

قسمت الحکمة علی عشرة اجزاء فاعطی علی تسعة و الناس جزءا واحدا و ایضا

اوصی من امن بی و صدقنی بولایة علی بن أبی طالب فمن تولاّه فقد تولاّنی و من تولاّنی فقد تولی اللّه و ایضا

قال لمّا اسری بی لیلة المعراج فاجتمع علیّ الانبیاء فی السّماء فاوحی اللّه الی سلهم یا محمّد بما ذا بعثتم فقالوا بعثنا علی شهادة ان لا اله الا اللّه و علی الاقوام بنبوّتک و الولایة لعلی بن أبی طالب و حسین میبذی در فواتح گفته جابر بن عبد اللّه روایت کرده که مصطفی صلّی اللّه علیه و سلم فرمود

الناس من شجرة شتی و انا و انت یا علی من شجرة واحدة و این آیه خواند وَ فِی اَلْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجاوِراتٌ وَ جَنّاتٌ مِنْ أَعْنابٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخِیلٌ صِنْوانٌ وَ غَیْرُ صِنْوانٍ یُسْقی بِماءٍ واحِدٍ وَ نُفَضِّلُ بَعْضَها عَلی بَعْضٍ فِی اَلْأُکُلِ و جلال الدین سیوطی در رساله القول الجلی فی فضائل علی گفته الحدیث الثالث عشر

عن جابر ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال انا و علیّ من شجرة واحدة و الناس من اشجار شتی اخرجه الدیلمی و ملا علی متقی در کنز العمال گفته

انا و علی من شجرة واحدة و الناس من اشجار شتی الدیلمی عن جابر و نیز در کنز العمال مذکورست

یا علی الناس من شجرة شتی و انا و انت من شجرة واحدة ک عن جابر و ابراهیم بن عبد اللّه الوصّابی در کتاب الاکتفاء گفته

عن جابر رضی اللّه عنه قال انا و علیّ من شجرة واحدة و النّاس من اشجار شتی اخرجه الدیلمی فی مسند الفردوس و نیز در کتاب الاکتفاء مذکورست.

عنه أی عن علی قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم اشبهت خلقی و خلقی و انت من شجرتی التی انا منها

ص:247

اخرجه الخطیب فی فضائل الصحابة و جمال الدّین محدّث در اربعین مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته الحدیث الرابع

عن جابر بن عبد اللّه الانصاری قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول لعلی بن أبی طالب النّاس من شجر شتی و انا و انت من شجرة واحدة ثم قرأ النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم وَ فِی اَلْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجاوِراتٌ حتی بلغ یُسْقی بِماءٍ واحِدٍ انتهی نقلا عن نسخة عتیقة و عبد الرؤف منادی در کنوز الحقائق گفته

انا و علی من شجرة واحدة و الناس من اشجار شتی فرای اخرجه الدیلمی فی الفردوس و شیخ بن محمد الجفری در کنز البراهین الکسبیة و الاسرار الوهبیة الغیبیة لسادات المشایخ الطریقة العلویة الحسینیة الشعیبیة گفته و

قال صلّی اللّه علیه و سلّم الناس من شجرة شتی و انا و علی من شجرة واحدة و میرزا محمد بن معتمد خان بدخشی در مفتاح النجا گفته

اخرج الطبرانی فی الاوسط عن جابر و الدیلمی عنه و عن ابن عبّاس رضی اللّه عنهما قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم الناس من شجر شتی و انا و علی من شجرة واحدة و نیز میرزا محمد در مفتاح النجا گفته و

اخرج یعنی ابن مردویه عن جابر بن عبد اللّه رضی اللّه عنهما انه سمع النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم یقول یا علی الناس من شجر شتی و انا و انت من شجرة واحدة ثم قرأ النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم و جنات من اعناب و زرع و نخیل صنوان و غیر صنوان یسقی بماء واحد و محمد صدر عالم در معارج العلی فی مناقب المرتضی گفته

اخرج الحاکم عن جابر قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یا علی النّاس من شجر شتی و انا

ص:248

و انت من شجرة واجدة و نظام الدّین دهلوی در تحفة المحبّین گفته

اخرج الحاکم و ابن مردویه عن جابر انّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلم قال لعلی یا علی الناس من شجر شتی و انا و انت من شجرة واحدة و هو صحیح علی رای الحاکم فرمود رسول خدا صلّی اللّه علیه و سلم علی مرتضی را أی علی او میان از درختهای مختلفه اند و من و تو از یک درختیم و

فی بعض الروایات خلقت انا و انت من طینة ابراهیم نبی و حیدر از یک آب و خاک اند دو روحانی تن از یک جان پاک اند و مولوی محمّد مبین در کتاب وسیلة النجاة گفته

اخرج الحاکم و ابن مردویه عن جابر ان النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال لعلی یا علیّ النّاس من شجر شتی و انا و انت من شجرة واحدة و هو صحیح علی رای الحاکم و فرمود رسول خدا مر علی مرتضی را أی علی آدمیان از درختان مختلفه اند و من و تو از یک درختیم

اسامی ناقلین حدیث یا علی خلقت انا و انت من شجرة

و از آنجمله است حدیث شجره باسلوب دیگر که حاصلش اینست که خلق کرده شد جناب رسالت مآب از شجره که آن حضرت اصل آنست و جناب امیر المؤمنین علیه السلام فرع آن و حسنین علیهما السلام اغصان ان و این حدیث شریف را عبد اللّه بن احمد بن محمد بن حنبل الشیبانی و سلیمان بن احمد الطبرانی و ابو نعیم احمد بن عبد اللّه الاصفهانی و ابو الحسن علی بن محمد بن الطیب الجلابی المعروف بابن المغازلی و علی بن الحسن المعروف بابن عساکر و محمد بن یوسف الکنجی و ملک العلماء شهاب الدین بن شمس الدین دولت آبادی و سیّد شهاب الدّین احمد صاحب توضیح الدلائل روایت نموده اند عبد اللّه بن احمد در زوائد مسند والد خود گفته

اخبرنا علی بن اسحاق بن عیسی و ثنا عثمان بن عبد اللّه حدّثنا

ص:249

عبد اللّه بن لهیعة عن أبی الزبیر المکّی قال سمعت جابر بن عبد اللّه یقول کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بعرفات و علی تجاهه فاومی النّبی صلی اللّه علیه و سلم الی علیّ و قال اذن منّی یا علی فدنا علیّ منه فقال ضع خمسک فی خمسی یعنی کفک فی کفّی یا علیّ خلقت انا و انت من شجرة انا اصلها و انت فرعها و الحسن و الحسین اغصانها فمن تعلق بغصن منها ادخله اللّه الجنّة یا علیّ لو ان امتی صاموا حتی یکونوا کالحنایا و صلّوا حتی یکونوا کالاوتار ثم ابغضوک لاکبهم اللّه تبارک و تعالی علی وجوههم فی النار و ابو نعیم اصفهانی در منقبة المطهرین علی ما نقل گفته

عن جابر انّ النبی صلّی اللّه علیه و سلّم کان بعرفات و علیّ فقال یا علیّ ادن منی ضع خمسک فی خمسی یا علیّ خلقت انا و انت من شجرة انا اصلها و انت فرعها و الحسن و الحسین اغصانها من تعلق بغصن منها ادخله الجنّة و ابن المغازلی در کتاب المناقب گفته

قوله علیه السّلام خلقت انا و انت من شجرة الحدیث

اخبرنا ابو نصر احمد بن موسی بن عبد الوهّاب بن الطحان إجازة عن أبی الفرج احمد بن علی الحنوطی القاضی نا عبد الحمید نا عبد اللّه بن محمّد بن ناجیة نا عثمان بن عبد اللّه القرشی بالبصرة نا عبد اللّه بن لهیعه عن أبی الزبیر و اسمه محمّد بن عبد اللّه بن تدرس عن جابر بن عبد اللّه قال بینا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ذات یوم بعرفات و علی تجاهه إذ قال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ادن منّی یا علیّ ضع خمسک فی خمسی خلقت انا و انت

ص:250

من شجرة فانا اصلها و انت فرعها و الحسن و الحسین اغصانها فمن تعلّق بغصن منها ادخله اللّه الجنّة و نیز در کتاب المناقب گفته

قوله علیه السّلام لعلی ضع خمسک فی خمسی الحدیث

اخبرنا احمد بن المظفر العطار ثنا عبد اللّه بن محمّد الملقب بابن السّقاء الحافظ ثنا احمد بن محمد بن زنجویه المخزومی ببغداد ثنا عثمان بن عبد اللّه العثمانی ثنا ابن لهیعة عن أبی الزبیر قال سمعت جابر بن عبد اللّه یقول کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بعرفات و علی تجاهه فاومی الی علیّ فاقبلنا نحوه و هو یقول ادن منّی یا علیّ فدنا منه فقال ضع خمسک فی خمسی فجعل کفّه فی کفّه فقال یا علیّ خلقت انا و انت من شجرة انا اصلها و انت فرعها و الحسن و الحسین اغصانها فمن تعلق بغصن منها ادخله اللّه الجنة یا علی لو انّ امّتی صاموا حتّی یکونوا کالحنایا و صلوا حتی یکونوا کالاوتار و ابغضوک لاکبّهم اللّه فی النار و محمد بن یوسف محمد الکنجی در کفایة الطالب گفته الباب الثامن و الخمسون فی تخصیص علیّ علیه السلام

بقوله انا مدینة العلم و علیّ بابها اخبرنا العلامة قاضی القضاة صدر الشام ابو الفضل محمّد بن قاضی القضاة شیخ المذاهب أبی المعالی محمّد بن علیّ القرشی اخبرنا حجّة العرب زید بن الحسن الکندی اخبرنا ابو منصور القزاز اخبرنا زین الحفّاظ و شیخ اهل الحدیث علی الاطلاق احمد بن علی بن ثابت البغدادی اخبرنا عبد اللّه بن محمّد بن عبد اللّه حدثنا محمد بن المظفر حدثنا ابو جعفر الحسین بن حفص الخثعمی حدثنا

ص:251

عباد بن یعقوب حدّثنا یحیی بن بشیر الکندی عن اسماعیل بن ابراهیم الهمدانی عن أبی اسحاق عن الحرث عن علی و عن عاصم بن ضمرة عن علیّ قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم شجرة انا اصلها و علی فرعها و الحسن و الحسین ثمرها و الشیعة ورقها فهل یخرج من الطیّب الاّ الطیّب انا مدینة العلم و علیّ بابها من أراد المدینة فلیأتها من بابها قلت هکذا روی الخطیب فی تاریخه و نیز در کفایة الطالب گفته

اخبرنا الحافظ یوسف بن خلیل بن عبد اللّه الدمشقی بحلب اخبرنا محمّد بن اسماعیل بن محمّد الطرسوسی اخبرنا ابو منصور محمّد بن اسماعیل الصّیرفیّ اخبرنا ابو الحسین بن فاذشاه اخبرنا الحافظ ابو القاسم سلیمان بن احمد بن ایّوب الطّبرانی اخبرنی الحسن بن ادریس التستری حدّثنا ابو عثمان طالوت بن عباد الصیرفی البصری حدّثنا فضال بن جبیر حدّثنا ابو امامة الباهلی قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انّ اللّه خلق الانبیاء من اشجار شتی و خلقنی و علیّا من شجرة واحدة فانا اصلها و علی فرعها و فاطمة لقاحها و الحسن و الحسین ثمرها فمن تعلق بغصن من اغصانها نجی و من ناغ عنها هوی و لو انّ عبدا عبد اللّه بین الصفا و المروة الف عام ثم لم یدرک محبتنا اکبّه اللّه علی منخریه فی النار ثم تلا قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی قلت هذا حدیث عال رواه الطبرانی فی معجمه کما اخرجناه سواء و رواه محدث الشام فی کتابه بطرق شتی فمن ذلک ما

اخبرنا الشیخان محمد بن سعید بن الموفق الخازن النّیسابوری ببغداد و ابراهیم بن عثمان الکاشغری بنهر صعلی قالا اخبرنا الحافظ

ص:252

ابو القاسم علی بن الحسن الشافعی اخبرنا ابو یعلی حمزة بن احمد بن عبد اللّه بن علی المقری اخبرنا ابو طالب عمر بن ابراهیم بن سعید الزاهدی الفقیه اخبرنا ابو بکر محمّد بن غریب البزار حدثنا ابو العبّاس احمد بن موسی بن زنجویه القطان حدثنا عثمان بن عبد اللّه بن عمرو بن عثمان حدّثنا عبد اللّه بن لهیعة عن أبی الزبیر قال سمعت جابر بن عبد اللّه یقول کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم بعرفات و تجاهه علی فاومی الی علیّ فاتینا النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم و هو یقول ادن منی یا علی فدنا منه علی فقال ضع خمسک فی خمسی یعنی کفّک فی کفی یا علی خلقت انا و انت من شجرة انا اصلها و انت فرعها و الحسن و الحسین اغصانها فمن تعلق بغصن منها دخل الجنة یا علیّ لو انّ امّتی صاموا حتی یکونوا کالحنایا و صلّوا حتّی یکونوا کالاوتار ثم ابغضوک لاکبهم اللّه فی النار قلت هکذا رواه فی ترجمة علی من کتابه و نیز در کفایة الطالب گفته

اخبرنا المفتی ابو نصر هبة اللّه الشیرازی اخبرنا الحافظ علی بن عساکر اخبرنا ابو القسم السمرقندی اخبرنا اسماعیل بن مسعدة اخبرنا حمزة بن یوسف اخبرنا ابو احمد بن عدی حدّثنا عمر بن سنان حدثنا الحسن بن علی ابو عبد الغنی الازدی حدّثنا عبد الرّزاق عن ابیه عن مینا بن أبی مینا مولی عبد الرحمن بن عوف انّه قال الا تسالونی قبل ان یشوب الاحادیث الاباطیل قال رسول اللّه انا الشجرة و فاطمة فرعها و علی لقاحها و الحسن و الحسین

ص:253

ثمرها و شیعتنا ورقها فالشجرة اصلها فی جنّة عدن و الاصل و الفرع اللقاح و الثمر و الورق فی الجنّة قلت اخرجه محدّث دمشق فی مناقبه بطرق و انشدنا الشیخ ابو بکر بن فضل اللّه الحلبی الواعظ فی المعنی لبعضهم یا حبّذا دوحة فی الخلد ثابتة ما فی الجنان لها شبه من الشجر المصطفی اصلها و الفرع فاطمة ثم اللقاح علیّ سیّد البشر و الهاشمیّان سبطان لها ثمر و الشیعة الورق الملتف بالثمر هذا حدیث رسول اللّه جاء به اهل الروایة فی العالی من الخبر انّی محبّهم ارجو النجاة غدا و الفوز فی زمرة من احسن الزمر و ملک العلماء شهاب الدین بن شمس الدّین بن عمر زاولی دولت آبادی در هدایة السعدا می فرماید و فی الزاهدیة و فی مجمع الاخبار عند قوله تعالی نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ

و انّ اللّه تعالی خلق الانبیاء من اشجار شتی و خلقنی و علیّا من شجرة واحدة انا اصلها و علی فرعها و الحسنان ثمارها و اولادهما اغصانها و شیعتهم اوراقها فمن تعلّق بغصن من اغصانها نجی و من زاغ عنها غوی و هوی و لو کان عبد اللّه تعالی بین الصّفا و المروة الف عام ثم الف عام حتی یصیر کالشنّ البالی و لم یدرک محبتنا فاکبّه اللّه علی منخریه ثم تلا هذه الآیة قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی حاصله مصطفی فرمودند که خداوند عالم مر او علی را از یک درخت آفریده

من کنت مولاه فعلیّ مولاه شاهد این مقاله است من اصلم و علی فرعست لاجرم بیعت من اصل باشد و بیعت تو فرع و فرزندان من میوه آن درخت اند هر که تمسّک کند و چنگ محکم بشاخ آن درخت زند نجات یابد و هر که

ص:254

بلخشید فرود افتاد و بی راه شد اگر چه باشد بنده که پرستنده خدا را هزاراند هزار سال در میان صفا و مروه تا آنکه شده چون مشک کهنه در نیافته است دوستی ما را و ما کان صلاتهم عند البیت الا مکاء و تصدیه ان نماز نیست که از میان دو لب چون او از سرنای بیرون می آرد و دستک می زند و چون فردا برخیزد بر روی اندازد خدای تعالی او را در دوزخ بر دو پره بینی و شهاب الدّین احمد در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل گفته و قال سلطان العلماء فی عصره و برهان العرفاء فی دهره الشیخ القدوة فی الاجلّة الاعلام مفتی الانام عزّ الدّین عبد العزیز بن عبد السّلام عن لسان حال اوّل الاصحاب بلا مقال و افضل الاتراب لدی عدّ الخصال علیّ ولیّ اللّه فی الارض و السّماء رضی اللّه تعالی عنه و نفعنا به فی کل حال

یا قوم نحن اهل البیت عجنت طینتنا بید العنایة فی معجن الحمایة بعد ان رشّ علینا فیض الهدایة ثم خمرت بخمیرة النبوّة و سقیت بالوحی و نفخ فیها روح الامر فلا اقدامنا تزول و لا ابصارنا تضل و لا انوارنا نقل و إذا نحن ضللنا فمن بالقوم یدلّ النّاس من اشجار شتی و شجرة النبوة واحدة و محمد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و بارک و سلّم اصلها و انا فرعها و فاطمة الزهراء ثمرها و الحسن و الحسین اغصانها اصلها نور و فرعها نور و ثمرها نور و غصنها نور یکاد زیتها یضیء و لو لم تمسسه نار نور علی نور

خلقت رسول از نور خدا و علی از نور او

از آنجمله است حدیثی که از ان ظاهرست که حق تعالی در شب معراج بجناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم ارشاد فرموده که خلق کردم ترا از نور خود و خلق کردم علی را از نور تو اخطب خوارزم در مناقب گفته انبانی مهذب الأئمة

ص:255

هذا

قال اخبرنا ابو القسم نصر بن محمد بن علی بن زیرک المقری قال اخبرنا والدی ابو بکر محمد قال ابو علی عبد الرحمن بن محمّد بن احمد النیسابوریّ قال حدّثنا احمد بن محمّد بن عبد اللّه الناینجی البغدادی من حفظه بدینور قال حدّثنا محمّد بن جریر الطبری قال حدّثنی محمّد بن حمید الرازی قال حدّثنا العلاء بن الحسین الهمدانی قال حدّثنا ابو مخنف لوط بن یحیی الازدی عن عبد اللّه بن عمر قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و سئل بایّ لغة خاطبک ربّک لیلة المعراج فقال خاطبنی بلغة علی بن أبی طالب فالهمنی ان قلت یا ربّ خاطبتنی أم علیّ فقال یا احمد أنا شیء لا کالاشیاء لا أقاس بالنّاس و لا اوصف بالشبهات خلقتک من نوری و خلقت علیّا من نورک فاطلعت علی سرائر قلبک فلم اجد احدا الی قلبک احبّ من علیّ بن أبی طالب فخاطبت بلسانه و سیّد علی خان مدنی در کتاب تذکره فرموده

حدّثنا والدی السّیّد الاجلّ احمد نظام الدّین عن والده السیّد الجلیل محمد معصوم عن شیخه المحقق المولی محمد امین الأسترآبادی عن شیخه طراز المحدثین المیرزا محمد الأسترآبادی عن السیّد أبی محمد محسن قال حدثنی أبی علی شرف الاباء عن ابیه منصور غیاث الدّین استاد البشر عن ابیه محمد صدر الحقیقة عن ابیه منصور غیاث الدّین عن ابیه محمّد صدر الدّین عن ابیه اسحاق عز الدین عن ابیه علی ضیاء الدین عن ابیه عربشاه زین الدین عن أبی الحسن الامیر نجیب الدّین عن ابیه الامیر خطیر الدین عن ابیه أبی علی الحسن جمال الدین عن ابیه أبی جعفر الحسین العزیزی عن ابیه أبی سعید

ص:256

علی عن ابیه أبی ابراهیم زید الاعشم عن ابیه أبی شجاع علی عن ابیه أبی عبد اللّه محمد عن ابیه أبی عبد اللّه جعفر عن ابیه احمد السّکّین عن ابیه جعفر عن ابیه أبی جعفر محمّد عن ابیه زید الشهید عن ابیه علی زین العابدین عن ابیه الحسین سیّد الشهداء عن ابیه امیر المؤمنین علی بن أبی طالب قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول و قد سئل بایّ لغة خاطبک ربک لیلة المعراج قال خاطبنی بلسان علیّ فالهمنی ان قلت یا ربّ خاطبتنی أم علی فقال یا احمد انا شیء لیس کالاشیاء لا أقاس بالناس و لا اوصف بالشبهات خلقتک من نوری و خلقت علیّا من نورک اطلعت علی سرائر قلبک فلم اجد فی قلبک احبّ من علیّ بن أبی طالب فخاطبتک بلسانه کیما یطمئنّ قلبک توضیح اقول هذا الحدیث الشریف رواه ایضا ابو الموید الموفق بن احمد الخوارزمی المعروف باخطب خوارزم فی الباب السادس من کتاب مناقب امیر المؤمنین بسند آخر و تغییر یسیر فی متنه و نصّه

اخبرنا ابو القاسم نصر بن محمد بن علیّ بن زیرک المقری حدّثنا والدی ابو بکر محمّد قال حدثنا ابو علی عبد الرّحمن بن محمّد بن احمد النیسابوریّ حدّثنا احمد بن محمّد بن عبد اللّه الناینجی البغدادی من حفظه بدینور حدّثنا محمد بن حمید الرازی حدّثنا العلاء بن الحسین الهمدانی حدّثنا ابو مخنف لوط بن یحیی الازدی عن عبد اللّه بن عمر قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و سئل بایّ لغة خاطبک ربک لیلة المعراج

ص:257

قال خاطبنی بلغة علیّ فالهمنی ان قلت یا ربّ خاطبتنی أم علی فقال یا احمد أنا شیء لا کالاشیاء لا أقاس بالنّاس و لا اوصف بالشبهات خلقتک من نوری و خلقت علیّا من نورک فاطلعت علی سرائر قلبک فلم اجد احدا الی قلبک احبّ من علی بن أبی طالب فخاطبتک بلسانه کیما یطمئن قلبک انتهی و اللغة کاللسان کما یطلق علی ما یعبّر به کل قوم عن اغراضهم کلغة العرب و لغة العجم یطلق علی ما یعبر به الانسان الواحد عن غرضه من النطق و تقطیع الصوت الذین تمتاز بهما الاشخاص بعضها عن بعض و یعبّر عنها باللهجة فقول السائل فی الحدیث بایّ لغة خاطبک ربک یحتمل المعنیین

وقوله علیه السّلام خاطبنی بلسان علی أی بلغة علیّ کما فی روایة الخوارزمی یراد به المعنی الثانی و هو یتضمن الجواب عن المعنی الاول ایضا ان کان مرادا لأنّ لغة علیّ کانت عربیة و قاس الشیء بالشیء قدّره أی جعله علی مقداره و الشبهات جمع شبهة کغرفة و غرفات قال فی القاموس الشبهة بالضم الالتباس و المثل انتهی و إرادة المعنی الثانی هنا اظهر أی لا یوصف بالامثال و ان کان المعنی الاول ظاهرا

خلقت نبی و علی از نور خدا

از آنجمله است آنکه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بخطاب حضرت امیر المؤمنین علیه السلام ارشاد فرموده

خلقت انا و انت من نور اللّه تعالی ابو الموید حموینی در فرائد السمطین علی ما نقل عنه گفته

انبانی ابو الیمین عبد الصمد بن عبد الوهاب بن عساکر الدمشقی بمکة شرفها اللّه

ص:258

قال انبانا المؤید بن محمّد بن علی الطوسی کتابة انبانا عبد الجبار بن محمّد الحواری البیهقی انبانا الامام ابو الحسن علی بن احمد الواحدی قال انبانا ابو محمّد عبد اللّه بن یوسف انبانا محمّد بن حامد بن حرث التمیمی حدّثنا الحسن بن عرفة حدّثنا علی بن قدامه عن میسرة بن عبد اللّه بن عبد الکریم الجزری عن سعید بن جبیر عن ابن عبّاس قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول لعلیّ خلقت انا و انت من نور اللّه تعالی

الحسن و الحسین نوران من نور الله

و از آنجمله است

حدیث الحسن و الحسین نوران من نور اللّه ملک العلماء دولت آبادی در هدایة السعدا گفته و

یروی ان الحسن و الحسین نوران من نور اللّه و نیز در هدایة السعداء مسطورست و منشور حسن و حسین هم از ان نوراند چنانچه گفت

الحسن و الحسین نوران من نور ربّ العالمین و در جلوه سابع عشر از هدایه ناسو باز نمودم عصمنا اللّه من المعترض الزنیم و ظاهرست که هر گاه حسنین علیهما السلام از نور الهی باشند جناب امیر المؤمنین علیه السلام بالاولی از نور الهی باشد

خلقت ملائکه از نور حضرت امیر المؤمنین علیه السلام

از آنجمله است حدیث خلق ملائکه از نور جناب امیر المؤمنین علیه السلام اخطب خوارزم در کتاب المناقب گفته

انبانی الامام الحافظ صدر الحفاظ ابو العلاء الحسن بن احمد العطار الهمدانی و قاضی القضاة الامام الحافظ نجم الدّین ابو منصور محمّد بن الحسین بن محمّد البغدادی قالا انبانا الشریف الامام الاجل نور الهدی ابو طالب الحسین بن محمد بن علی الزینبی رحمه اللّه عن الامام محمد بن احمد بن علی بن الحسن بن شاذان حدثنی محمد بن حمید الجزار عن الحسین بن

ص:259

عبد الصمد عن یحیی بن محمد بن القاسم القزوینی عن محمّد بن الحسن الحافظ عن احمد بن محمد عن هدبه بن خالد عن حماد بن سلمة بن ثابت عن انس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خلق اللّه تعالی من نور وجه علی بن أبی طالب سبعین الف ملک یستغفرون له و لمحبیه الی یوم القیامة و نیز اخطب در کتاب المناقب گفته اخبرنی سیّد الحفاظ ابو منصور شهردار بن شیرویه بن شهردار الدیلمی الهمدانی فیما کتب الیّ من همدان قال اخبرنا ابو الفتح عبدوس بن عبدوس الهمدانی کتابة قال حدّثنا الشیخ الخطیب ابو الحسن صاعد بن محمّد الغیاثی الدامغانی بدامغان قال حدّثنا ابو یحیی محمّد بن عبد العزیز البسطامی قال حدّثنا ابو بکر القرشی قال حدّثنا ابو سعید الحسین بن علی بن زکریّا قال حدّثنا هدیة بن خالد القیسی عن حماد بن ثابت البنانی عن عبید بن عمیر اللیثی عن عثمان بن عفان قال قال عمر بن الخطاب ان اللّه تعالی خلق ملائکته من نور وجه علی بن أبی طالب و

نسبت حدیث نور را بطریق واحد باهل حق

هر گاه بعون اللّه المنعام ازین بیان متین النظام نهایت فظاعت و هوان جسارت مخاطب قمقام بر تکذیب ارشاد سرور انام صلی اللّه علیه و آله الکرام و کمال اعتماد و اعتبار آن هم بثبوت تواتر آن و هم ثبوت صحت سند آن و ثبوت مؤیدات و شواهد آن ظاهر شد حالا شروع می نمایم بحول و قوت مفیض الخیرات در نقض تفصیلی فقرات بلاغت سمات مخاطب رفیع الدرجات قوله حدیث هشتم روایت کنند که انحضرت

ص:260

فرمود

کنت انا و علی بن أبی طالب نورا بین یدی اللّه الخ

حدیث نور و مؤیدات آن از طرق اهل حق:

اقول جناب مخاطب ماهر حاوی محاسن و مفاخر و حائز مناقب و ماثر درین عبارت سراسر متانت حسب داب و دیدن قدیم مزید صدق و دیانت و حذق و امانت بود ظاهر فرموده اعنی بلفظ روایت کنند چنان واضح نموده که این حدیث شریف از متفردات و مختصّات اهل حقست و حضرات سنیّه از احراز سعادت روایت این فضیلت جلیله و مدیحت جمیله وصی بر حق و امام مطلق محروم بلکه بوصمت کتم فضل باب مدینة العلوم علیه و آله افضل الصّلوة و السّلام من الحیّ القیوم موسوم حال آنکه سابقا دانستی که اکابر علمای اعلام و اساطین نقاد فخام و اجله جهابذه عالی مقام و مقتدایان اعیان و ارکان جلیل الشأن و ائمه رفیع المکان سنیّه حیازت قصب سبق در مضمار شرف بذکر و نشر این فضیلت طیّبة النشر فرموده اند و نیز هر گاه این حدیث را از اهل حق نقل نموده بودند پس می بایست که سند آن هم از اهل حق نقل می کردند حال آنکه از ذکر سند ان مطلقا اعراض و استنکاف فرمودند بلکه این حدیث را محذوف السند ذکر کرده قدح در سند غیر مذکور بنابر مزعومات خود اغاز نهادند و داد کمال حرارت و بصارت درین شان دادند و اگر شاه صاحب را مطمح نظر ذکر حدیث نور از طریق اهل حق بوده پس کاش کل یا اکثر طرق این حدیث شریف که در کتب اهل حق مذکور و مسطورست دارد می فرمودند و اگر این هم بسبب کثرت مشاغل و قلت توجه امکانی نداشت لا اقل اشاره اجمالیّه بتعدد طرق آن می فرمودند تا از کتمان و اخفا محفوظ و مصون می ماندند و بر متتبع و متفحص ظاهر و واضحست

ص:261

که اهل حق این حدیث شریف را و مؤیدات آن را باسالیب متنوعه بطرق کثیره متظافره و اسانید متعدده متوافره روایت نموده اند پس اعراض از ذکر آن همه و لو اجمالا و اکتفا برین یک طریق و نسبت آن بایشان تدلیس و تدلیس و انضاج صناعت تلبیسست پس باید دانست که ثقة الاسلام ابو جعفر محمّد بن یعقوب الکلینی در کافی فرموده

احمد بن ادریس عن الحسین بن عبد اللّه الصغیر عن محمّد بن ابراهیم الجعفری عن احمد بن علی بن محمد بن عبد اللّه بن عمر بن علی بن أبی طالب عن أبی عبد اللّه قال انّ اللّه کان إذ لا کان فخلق الکان و المکان و خلق نور الانوار الذی نوّرت منه الانوار و اجری فیه من نوره الذی نورت منه الانوار و هو النور الذی خلق منه محمدا و علیّا فلم یزالا نورین أو لیّن إذ لا شیء کوّن قبلها فلم یزالا یجریان طاهرین مطهرین فی الاصلاب الطاهرة حتی افترقا فی اطهر طاهرین فی عبد اللّه و أبی طالب قال المجلسی ره فی البحار بعد نقل الروایة المذکورة بیان قوله إذ لا کان لعله مصدر بمعنی کون کالقال و القول و المراد به الحدوث أی لم یحدث شیء بعد او هو بمعنی الکائن و لعل المراد بنور الانوار اولا نور النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلم إذ هم منوّر ارواح الخلائق بالعلوم و الهدایات و المعارف بل سبب لوجود الموجودات و علّة غائیّة لها و اجری فیه أی فی نور الانوار من نوره أی من نور ذاته أی من افاضاته و هدایاته التی نوّرت منها جمیع الانوار حتی نور الانوار

ص:262

المذکور اوّلا قوله و هو النور الّذی أی نور الانوار المذکور اوّلا و اللّه یعلم اسرار اهل بیت نبیّه صلوات اللّه علیهم و نیز در کافی فرموده

الحسین بن محمّد عن محمّد بن عبد اللّه عن محمد بن سنان عن المفضّل عن جابر بن یزید قال قال لی ابو جعفر یا جابر انّ اللّه اوّل ما خلق خلق محمّد او عترته الهداة المهتدین فکانوا اشباح نور بین یدی اللّه قلت و ما الاشباح قال ظل النّور ابدان نورانیة بلا ارواح و کان مؤیّدا بروح واحد و هی روح القدس فبه کان یعبد اللّه و عترته و لذلک خلقهم حلماء علماء بررة اصفیاء یعبدون اللّه بالصّلاة و الصّوم و السّجود و التسبیح و التهلیل و یصلّون الصّلوة و یحجّون و یصومون قال المجلسی ره فی البحار بعد نقل الروایة المذکورة توضیح قوله اشباح نور لعل الاضافة بیانیّة أی اشباحا نورانیة و المراد امّا الاجسام المثالیّة فقوله بلا ارواح لعلّه أراد بلا ارواح حیوانیة او الارواح بنفسها سواء کانت مجرّدة او مادّیة لان الارواح ما لم تتعلق بالابدان فهی مستقلة بنفسها ارواح من جهة و اجساد من جهة فهی ابدان نورانیّة لم تتعلق بها ارواح أخر و ظلّ النّور ایضا اضافة بیانیة و تسمی عالم الارواح و المثال بعالم الظلال لانها ظلال تلک العالم و تابعة لها او لانها لتجردها او لعدم کثافتها شبیهة بالظّل و علی الاحتمال الثانی یحتمل ان تکون الاضافة لامیّة بان یکون المراد بالنور نور ذاته تعالی فانها من آثار تلک النور و المعنی

ص:263

دقیق فتفطن و نیز در کافی فرموده

احمد بن ادریس عن الحسین بن عبید اللّه عن محمّد بن عیسی و محمّد بن عبد اللّه عن علی بن حدید عن مرازم عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال قال اللّه تبارک و تعالی یا محمّد انّی خلقتک و علیّا نورا یعنی روحا بلا بدن قبل ان اخلق سماواتی و ارضی و عرشی و بحری فلم تزل تهلّلنی و تمجّدنی ثم جمعت روحیکما فجعلتهما واحدة فکانت تمجّدنی و تقدّسنی و تهلّلنی ثم قسمتها اثنتین و قسمت الثنتین ثنتین فصارت اربعة محمّد واحد و علی واحد و الحسن و الحسین ثنتان ثم خلق اللّه فاطمة من نور ابتداها روحا بلا بدن ثم مسحنا بیمینه فاضاء نوره فینا و نیز در کافی فرموده

علی بن محمد عن سهل بن زیاد عن محمّد بن علیّ بن ابراهیم عن علی بن حماد عن المفضّل قال قلت لابی عبد اللّه علیه السلام کیف کنتم حیث کنتم فی الاظلة فقال یا مفضّل کنّا عند ربّنا لیس عنده احد غیرنا فی ظلّة خضراء نسبّحه و نقدّسه و نهلّله و نمجّده و ما من ملک مقرّب و لا ذی روح غیرنا حتی بدا له فی خلق الاشیاء فخلق ما شاء و کیف شاء من الملائکة و غیرهم ثم انهی علم ذلک إلینا و نیز در کافی فرموده

الحسین بن محمد الاشعری عن معلی بن محمد عن أبی الفضل عبد اللّه بن ادریس عن محمّد بن سنان قال کنت عند أبی جعفر الثّانی فاجریت اختلاف الشیعة فقال یا محمّد انّ اللّه تبارک و تعالی لم یزل متفرّدا بوحدانیّته ثم خلق محمّدا و علیّا و فاطمة فمکثوا

ص:264

الف دهر ثم خلق جمیع الاشیاء فاشهدهم خلقها و اجری طاعتهم علیها و فوّض امورها إلیهم فهم یحلّون ما یشاءون و یحرّمون ما یشاءون و لن یشاءوا الا ان یشاء اللّه تبارک و تعالی قال یا محمّد هذه الدّیانة التی من تقدّمها مرق و من تخلف عنها محق و من لزمها لحق خذها إلیک یا محمّد و ابو عبد اللّه محمد بن العباس بن ماهیار در کتاب ما نزل من القرآن فی اهل البیت علی ما فی غایة المرام فرموده

حدّثنا عبد العزیز بن یحیی عن احمد بن محمد عن عمر بن یونس الحنفی الیمانی عن داود بن سلیمان المروزی عن الربیع بن عبد اللّه الهاشمی عن اشیاخ من آل علی بن أبی طالب قالوا قال علی علیه السّلام فی بعض خطبه انا آل محمّد کنا انوار احول العرش فامرنا اللّه تعالی بالتسبیح فسبّحنا و سبّحت الملائکة بتسبیحنا ثم اهبطنا الی الارض فامرنا اللّه بالتسبیح فسبّحنا فسبّحت اهل الارض بتسبیحنا فانا لنحن الصّافّون و انا لنحن المسبّحون و فرات بن ابراهیم در تفسیر خود فرموده

جعفر بن محمد بن شیرویه القطّان معنعنا عن الاوزاعی عن صعصعة بن صوحان و الاحنف بن قیس قالا جمیعا سمعنا عن ابن عباس یقول کنت مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و ساق الحدیث الی ان قال قال أی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم خلقنی اللّه نورا تحت العرش قبل ان یخلق آدم باربعة عشر الف سنة فلمّا ان خلق اللّه آدم القی النور فی صلب آدم فاقبل ینتقل

ص:265

ذلک النّور من صلب الی صلب حتی افترقنا فی صلب عبد اللّه بن عبد المطلب و أبی طالب فخلقنی ربّی من ذلک النّور لکنّه لا نبی بعدی و نیز فرات بن ابراهیم در تفسیر خود حدیثی در وصف معراج بروایت أبی ذر غفاری رضوان اللّه علیه نقل کرده و در ان مذکورست که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله ارشاد فرمود

قلت یا ملائکة ربّی هل تعرفوننا حق معرفتنا فقالوا یا نبیّ اللّه و کیف لا نعرفکم و انتم اوّل ما خلق اللّه خلقکم اشباح نور من نوره فی نور من سناء عزه و من سناء ملکه و من نور وجهه الکریم و جعل لکم مقاعد فی ملکوت سلطانه و عرشه علی الماء قبل ان تکون السّماء مبنیّة و الارض مدحیّة ثم خلق السّموات و الارض فی ستة ایام ثم رفع العرش الی السماء السّابعة فاستوی علی عرشه و انتم امام عرشه تسبحون و تقدسون و تکبرون ثم خلق الملائکة من بدو ما أراد من انوار شتّی و کنّا نمرّ و انتم تسبّحون و تمجّدون و تهلّلون و تکبرون و تحمّدون و تقدّسون فنسبّح و نقدّس و نمجّد و نکبّر و نهلّل بتسبیحکم و تحمیدکم و تهلیلکم و تکبیرکم و تقدیسکم و تمجیدکم فما نزل من اللّه فالیکم و ما صعد الی اللّه فمن عندکم فلم لا نعرفکم اقرأ علیّا منا السّلام و ساقه الی ان قال ثم عرج بی الی السماء السابعة فسمعت الملائکة یقولون لمّا رأونی الحمد للّه الذی صدقنا وعده ثم تلقونی و سلّموا علی و قالوا لی مثل مقالة اصحابهم فقلت یا ملائکة ربی سمعتکم

ص:266

تقولون الحمد للّه الذی صدقنا وعده فما الذی صدقکم قالوا یا نبی اللّه ان اللّه تبارک و تعالی لما ان خلقکم اشباح نور من سناء نوره و من سناء عزّه و جعل لکم مقاعد فی ملکوت سلطانه و اشهدکم علی عباده عرض ولایتکم علینا و رسخت فی قلوبنا فشکونا محبّتک الی اللّه فوعد ربنا ان یریناک فی السّماء معنا و قد صدقنا وعده الخبر و ابو جعفر محمد بن علی بن الحسین بن موسی بن بابویه القمّی در کتاب خصال فرموده

ابن الولید عن محمّد بن خالد الهاشمی عن الحسن بن حماد البصری عن ابیه عن أبی الجارود عن محمد بن عبد اللّه عن ابیه عن آبائه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله کنت انا و علی نورا بین یدی اللّه جل جلاله قبل ان یخلق آدم باربعة عشر آلاف عام فلمّا خلق اللّه آدم سلک ذلک النور فی صلبه فلم یزل اللّه عزّ و جلّ ینقله من صلب الی صلب حتی اقره فی صلب عبد المطلب ثم اخرجه من صلب عبد المطلب فقسّمه قسمین فصیّر قسمی فی صلب عبد اللّه و قسم علیّ فی صلب أبی طالب فعلی منی و انا من علی لحمه من لحمی و دمه من دمی فمن احبّه فبحبی احبّه و من ابغضه فببغضی ابغضه و نیز در خصال فرموده

محمد بن عمر الحافظ عن الحسن بن عبد اللّه بن محمد التمیمی عن ابیه عن الرّضا عن آبائه علیهم السلام قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله خلقت انا

ص:267

و علی من نور واحد و این حدیث را در عیون اخبار الرضا علیه السلام و امالی هم روایت فرموده و نیز ابن بابویه طاب ثراه در علل الشرائع فرموده

ابراهیم بن هارون المیثمی قال حدثنا محمد بن احمد بن أبی البلج قال حدثنا عیسی بن مهران قال حدثنا منذر الشراک قال حدثنا اسماعیل بن علیّه قال اخبرنی اسلم بن میسرة العجلی عن انس بن مالک عن معاذ بن جبل انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله قال ان اللّه خلقنی و علیّا و فاطمة و الحسن و الحسین قبل ان یخلق الدنیا بسبعة آلاف عام قلت فاین کنتم یا رسول اللّه قال قدام العرش نسبّح اللّه و نحمده و نقدسه و نمجّده قلت علی أیّ مثال قال اشباح نور حتی إذا أراد اللّه ان یخلق صورنا صیّرنا عمود نور ثم قذقنا فی صلب آدم ثم اخرجنا الی اصلاب الاباء و ارحام الامّهات و لا یصیبنا نجس الشرک و لا سفاح الکفر یسعد بنا قوم و یشقی بنا آخرون فلمّا صیّرنا الی صلب عبد المطلب اخرج ذلک النور فشقه نصفین فجعل نصفه فی صلب عبد اللّه و نصفه فی صلب أبی طالب ثم اخرج الذی لی الی امنة و النصف الی فاطمة بنت اسد و اخرجتنی امنة و اخرجت فاطمة علیّا ثم اعاد عزّ و جلّ عمودا الیّ فخرجت منی فاطمة ثم اعاد عزّ و جلّ العمود الی علی فخرج منه الحسن و الحسین یعنی من النصف جمیعا فما کان من نور علی فصار فی ولد الحسن و ما کان من نوری صار فی ولد الحسین فهو ینتقل فی الائمّة من ولده الی یوم القیامة

ص:268

و نیز در معانی الاخبار و علل الشّرائع در ضمن حدیث طویل از محمد بن حرب هلالی روایت کرده که حضرت صادق علیه السلام فرمود

ان محمّدا و علیّا علیهما السّلام کانا نورا بین یدی اللّه عزّ و جلّ قبل خلق الخلق بالفی عام و انّ الملائکة لما رأت ذلک النور رأت له اصلا و قد انشعب منه شعاع لامع فقالت الهنا و سیّدنا ما هذا النّور فاوحی اللّه عزّ و جلّ إلیهم هذا نور من نوری اصله نبوة و فرعه امامة فامّا النبوة فلتحمد عبدی و رسولی و امّا الامامة فلعلیّ حجّتی و ولیّی و لولاهما ما خلقت خلقی الخیر و نیز ابن بابویه طیّب اللّه رمسه در کتاب کمال الدّین و تمام النعمة فرموده

حدّثنا احمد بن محمّد بن یحیی العطار رضی اللّه عنه قال حدثنا أبی عن محمّد بن احمد بن یحیی بن عمران الاشعری عن محمد بن الحسین بن أبی الخطاب عن أبی سعید الغضنفری عن عمرو بن ثابت عن أبی حمزة قال سمعت علی بن الحسین علیهما السّلام یقول انّ اللّه عزّ و جلّ خلق محمدا و علیّا و الأئمّة الاحد عشر من نور عظمته ارواحا فی ضیاء نوره یعبدونه قبل خلق الخلق یسبّحون اللّه عزّ و جلّ و یقدّسونه و هم الأئمّة الهادیة من آل محمّد صلوات اللّه علیهم اجمعین و نیز در کمال فرموده

حدّثنا الحسین بن احمد بن ادریس رضی اللّه عنه قال حدّثنا أبی عن محمّد بن الحسین بن یزید الزیّات عن الحسن بن موسی

ص:269

الخطیب عن علی بن سماعة عن علی بن الحسین بن رباط عن ابیه عن المفضل قال قال الصّادق علیه السّلام ان اللّه تعالی خلق اربعة عشر نورا قبل خلق الخلق باربعة عشر الف عام فهی ارواحنا فقیل له یا ابن رسول اللّه و من الاربعة عشر فقال محمّد و علی و فاطمة و الحسن و الحسین و الأئمّة من ولد الحسین آخرهم القائم الذی یقوم بعد غیبة فیقتل الدجال و یطهّر الارض من کل جور و ظلم و نیز ابن بابویه طاب ثراه در کتاب النصوص علی الأئمّة الاثنی عشر علی ما فی غایة المرام للسید هاشم البحرانی طاب ثراه فرموده

حدثنی ابو الحسن علی بن الحسین بن محمّد قال حدثنا ابو محمد هارون بن موسی فی شهر ربیع الاوّل سنة احدی و ثمانین و ثلاثمائة قال حدّثنا ابو علی محمّد بن همام قال حدّثنی ابو علی بن کثیر البصری قال حدّثنی الحسن بن محمّد بن أبی شعیب الحرّانی قال حدثنا سکین بن کثیر ابو بسطام عن شعبة بن الحجاج عن هشام بن یزید عن انس بن مالک قال هارون و حدّثنا حیدر بن محمّد بن نعیم السمرقندی قال حدّثنی ابو النصر محمد بن مسعود العیاشی عن یوسف بن السّخت البصری قال حدّثنا سحاب بن الحرث قال حدّثنا محمّد بن بشار عن محمّد بن جعفر بن عبد ربّه قال حدّثنا شعبة عن هشام بن زید عن انس بن مالک قال کنت انا و ابو ذرّ و سلمان و زید بن ثابت و زید بن ارقم عند النّبی إذ دخل الحسن و الحسین فقبلهما رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم

ص:270

فقام أبو ذرّ فانکبّ علیهما و قبّل ایدیهما ثم رجع فقعد معنا فقلنا له سرّا یا أبا ذر انت رجل شیخ من اصحاب رسول اللّه تقوم الی صبیین من بنی هاشم فتنکبّ علیهما و تقبّل ایدیهما فقال نعم لو سمعتم ما سمعت فیهما من رسول اللّه لفعلتم بهما اکثر مما فعلت قلنا و ما ذا سمعت یا أبا ذرّ قال سمعته یقول لعلی و لهما و اللّه لو ان رجلا صلّی و صام حتی یصیر کالشن البالی إذا ما نفع صلاته و صومه الاّ بحبّکم یا علی من توصل الی اللّه عزّ و جلّ بحبکم فحق علی اللّه ان لا یرده یا علی من احبکم و تمسک بکم فقد تمسّک بالعروة الوثقی قال ثم قام ابو ذرّ و خرج و تقدّمنا الی رسول اللّه فقلنا یا رسول اللّه اخبرنا ابو ذر عنک بکیت و کیت قال صدّق ابو ذر و اللّه و اللّه ما اظلّت الخضراء و لا اقلّت الغبراء علی ذی الحجة اصدق من أبی ذرّ ثم قال خلقنی اللّه تبارک و تعالی و اهل بیتی من نور واحد قبل ان یخلق آدم بتسعة آلاف عام ثم نقلنا الی صلب آدم ثم نقلنا من صلب آدم الی اصلاب الطاهرین الی ارحام الطاهرات قلنا یا رسول اللّه فاین کنتم و علی أی مثال کنتم قال کنّا اشباحا من نور تحت العرش نسبح اللّه و نحمده ثم قال لما عرج بی الی السّماء و بلغت سدرة المنتهی ودّعنی جبرئیل فقلت حبیبی جبرئیل أ فی مثل هذا المقام تفارقنی فقال یا محمّد انّی لا اجاوز هذا الموضع فتحترق اجنحتی ثم زجّ بی فی نور ما شاء اللّه فاوحی اللّه الیّ یا محمد انی اطّلعت علی الارض

ص:271

اطلاعة فاخترتک منها فجعلتک نبیّا ثم اطلعت ثانیا فاخترت منها علیّا فجعلته وصیّک و وارث علمک و الامام من بعدک و اخرج من اصلابکما الذرّیة الطاهرة و الأئمّة المعصومین خزّان علمی فلولاکم ما خلقت الدّنیا و لا الآخرة و لا الجنة و لا النّار یا محمّد أ تحبّ تریهم قلت نعم یا رب فنودیت یا محمّد ارفع راسک فرفعت راسی و إذا لنا بانوار علی و الحسن و الحسین و علی بن الحسین و محمد بن علی و جعفر بن محمّد و موسی بن جعفر و علی بن موسی و محمد بن علی و علی بن محمد و الحسن بن علی و الحجة یتلألأ من بینهم کأنّه کوکب دری فقلت یا ربّ من هولاء و من هذا قال یا محمّد هم الأئمّة من بعدک و المطهرون من صلبک و هذا الحجّة الذی یملأ الارض قسطا و عدلا و یشفی صدور قوم مؤمنین قلنا بآبائنا و امهاتنا انت یا رسول اللّه لقد قلت عجیبا فقال و اعظم من هذا انّ اقواما یسمعون منّی هذا ثم یرجعون علی اعقابهم بعد إذ هدیهم اللّه و یؤذونی فیهم ما لهم لا انا لهم اللّه شفاعتی و نیز علاّمه بحرانی در غایة المرام فرموده

محمّد بن علی بن بابویه قال حدّثنا احمد بن یحیی المکتب قال حدثنا احمد بن محمد الورّاق قال حدّثنی بشیر بن سعید بن قولویه المعدل بالمراغة قال حدّثنا عبد الجبار بن کثیر التمیمی الیمانی قال سمعت محمد بن حرب امیر المدینة یقول سالت جعفر بن محمّد فقلت له یا بن رسول اللّه فی نفسی مسئلة ارید ان أسألک عنها فقال ان شئت اخبرتک بمسألتک

ص:272

قبل ان تسئلنی و ان شئت فاسئل قال فقلت له یا بن رسول اللّه و بأی شیء تعرف ما فی نفسی قبل سؤالی عنه قال بالتوسم و التفرس اما سمعت قول اللّه عزّ و جل انّ فی ذلک لآیات للمتوسمین و قول رسول اللّه اتقوا فراسة المومن فانه ینظر بنور اللّه عزّ و جلّ قال فقلت له یا بن رسول اللّه فاخبرنی بمسألتی قال اردت ان تسئلنی عن رسول اللّه لم لم یطق حمله علی بن أبی طالب عند حطّه الاصنام من سطح الکعبة مع قوته و شدته و ما ظهر منه فی قلع باب القموص بخیبر و الرمی به وراءه اربعین ذراعا و کان لا یطیق حمله اربعون رجلا و قد کان رسول اللّه یرکب الفرس و البغلة و الحمار و رکب البراق لیلة المعراج و کل ذلک دون علیّ فی القوة و الشدة قال فقلت له عن هذا و اللّه اودت ان أسألک یا بن رسول اللّه فاخبرنی فقال ان علیّا برسول اللّه شرف و به ارتفع و به وصل الی اطفاء نار الشرک و ابطال کل معبود دون اللّه عزّ و جلّ و لو علاه النبی لحط الاصنام لکان بعلی مرتفعا و شریفا و اصلا الی حط الاصنام فلو کان ذلک لکان افضل منه الا تری انّ علیا قال لما علوت اظهر رسول اللّه شرفت و ارتفعت حتی لو شئت انال السماء لنلتها اما علمت ان المصباح هو یهتدی به فی الظلمة و انبعاث فرعه من اصله

و قال علی علیه السلام انا من احمد کالضوء من الضوء اما علمت ان محمدا و علیّا کانا نورا بین یدی اللّه عزّ و جلّ

ص:273

قبل خلق الخلق بالفی عام و ان الملائکة لما رأت ذلک النور رأت له اصلا قد شعب منه شعاع لاح فقالوا الهنا و سیّدنا ما هذا النور فاوحی اللّه عزّ و جلّ إلیهم هذا نور من نوری اصله نبوة و فرعه امامة اما النّبوة فلیحمد عبدی و رسولی و اما الامامة فلعلّی حجتی و ولیی و لولاهما ما خلقت خلقی و نیز در غایة المرام فرموده

ابن بابویه قال حدثنا الحسن بن محمّد بن سعد الهاشمی قال حدثنا فرات بن ابراهیم بن فرات الکوفی قال حدّثنا محمّد بن احمد بن علی الهمدانی قال حدثنی ابو الفضل العبّاس بن عبد اللّه البخاری قال حدّثنا محمّد بن القاسم بن ابراهیم بن محمّد بن عبد اللّه بن القاسم بن محمّد بن أبی بکر قال حدّثنا عبد السّلام بن صالح الهروی عن علی بن موسی الرضا عن ابیه موسی بن جعفر عن ابیه جعفر بن محمّد عن ابیه محمد بن علی عن ابیه علی بن الحسین عن ابیه الحسین بن علی عن ابیه علی بن أبی طالب قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ما خلق اللّه خلقا افضل منّی و لا اکرم علیه منّی

قال علی علیه السلام فقلت یا رسول اللّه فانت افضل أم جبرئیل فقال یا علی ان اللّه تبارک و تعالی فضّل انبیائه المرسلین علی ملائکته المقربین و فضلنی علی جمیع النبیین و المرسلین و الفضل بعدی لک یا علی و للأئمّة من بعدک فان الملائکة من خدامنا و خدّام محبینا یا علی الذین یحملون العرش و من حوله یسبحون بحمد ربّهم و یستغفرون للذین امنوا بولایتنا

ص:274

یا علی لو لا نحن ما خلق اللّه آدم و لا حواء و لا الجنة و لا النار و لا السماء و لا الارض فکیف لا نکون افضل من الملائکة و قد سبقناهم الی معرفة ربّنا و تسبیحه و تهلیله و تقدیسه لان اوّل ما خلق اللّه عزّ و جل ارواحنا فانطقنا بتوحیده و تحمیده ثم خلق الملائکة فلما شاهدوا ارواحنا نورا واحدا استعظموا امرنا فسبحنا لتعلم الملائکة انا خلق مخلوقون و انه منزه عن صفاتنا فسبحت الملائکة بتسبیحنا و نزهته عن صفاتنا و شیخ مفید طاب ثراه در اختصاص فرموده

الحسین بن حمدان عن الحسین المقری الکوفی عن احمد بن زیاد الدهقان عن المحول بن ابراهیم عن رشدة بن عبد اللّه عن خالد المخزومی عن سلمان الفارسی رضی اللّه عنه فی حدیث طویل قال قال النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم یا سلمان فهل علمت من نقبائی و من الاثنا عشر الّذین اختارهم اللّه للامامة بعدی فقلت اللّه و رسوله اعلم قال یا سلمان خلقنی اللّه من صفرة نوره و دعانی فاطعت و خلق من نوری علیّا فدعاه فاطاعه و خلق من نوری و نور علی فاطمة فدعاها فاطاعته و خلق منی و من علی و فاطمة الحسن و الحسین فدعاهما فاطاعاه فسمّانا بالخمسة الاسماء من اسمائه اللّه المحمود و انا محمد و اللّه العلی و هذا علی و اللّه الفاطر و هذه فاطمة و اللّه ذو الاحسان و هذا الحسن و اللّه المحسن و هذا الحسین ثم خلق منّا من صلب الحسین تسعة أئمّة فدعاهم فاطاعوه قبل ان

ص:275

یخلق اللّه سماء مبنیة و ارضا مدحیّة او هواء او ماء او ملکا او بشرا و کنّا بعلمه نورا نسبّحه و نسمع و نطیع الخبر و شیخ ابو جعفر محمّد بن الحسن بن علی الطوسی در امالی فرموده

المفید عن علیّ بن الحسن البصری عن احمد بن ابراهیم القمّی عن محمّد بن علی الاحمر عن نصر بن علی عن عبد الوهّاب بن عبد الحمید عن حمید عن انس بن مالک قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول کنت انا و علیّ علی یمین العرش نسبّح اللّه قبل ان یخلق آدم بالفی عام فلما خلق آدم جعلنا فی صلبه ثم نقلنا من صلب الی صلب فی اصلاب الطاهرین و ارحام المطهّرات حتی انتهینا الی صلب عبد المطلب فقسمنا قسمین فجعل فی عبد اللّه نصفا و فی أبی طالب نصفا و جعل النبوّة و الرسالة فیّ و جعل الوصیّة و القضیّة فی علیّ ثم اختار لنا اسمین اشتقهما من اسمائه فاللّه محمود و انا محمّد و اللّه العلیّ و هذا علیّ فانا للنبوّة و الرسالة و علی الوصیّة و القضیّة و نیز در امالی فرموده

عن أبی محمّد الفحّام حدّثنی المنصوری قال حدثنی عمّ أبی موسی بن عیسی بن احمد بن عیسی المنصوری قال حدثنی الامام علی بن محمد قال حدّثنی أبی محمد بن علی قال حدّثنی أبی علی بن موسی الرضا قال حدّثنی أبی موسی بن جعفر قال حدّثنی أبی جعفر بن محمّد قال حدّثنی أبی محمّد بن علی قال حدّثنی أبی علی بن الحسین قال حدّثنی أبی الحسین بن علی قال حدّثنی أبی امیر المؤمنین

ص:276

علی بن أبی طالب قال قال لی النّبی صلّی اللّه علیه و آله یا علی خلقنی اللّه تعالی و انت من نور اللّه و حین خلق آدم افرغ ذلک النور فی صلبه فافضی به الی عبد المطّلب ثم افترق من عبد المطّلب انا فی عبد اللّه و انت فی أبی طالب لا تصلح النّبوّة الاّ لی و لا تصلح الوصیّة الا لک فمن جحد وصیّتک جحد نبوّتی و من جحد نبوّتی اکبّه اللّه علی منخریه فی النار و نیز در امالی فرموده

اخبرنا الحسین بن عبید اللّه قال اخبرنا ابو محمد قال حدّثنا محمد بن همام قال حدّثنا علی بن الحسین الهمدانی قال حدثنی محمد بن خالد البرقی قال حدّثنا محمد بن سنان عن المفضل بن عمر عن أبی عبد اللّه علیه السّلام عن آبائه عن امیر المؤمنین علیه السّلام قال کان ذات یوم جالسا بالرحبة و الناس حوله مجتمعون فقام إلیه رجل فقال یا امیر المؤمنین انک بالمکان الذی انزله اللّه به و ابوک یعذب بالنار فقال له مه فضّ اللّه فاک و الذی بعث محمدا بالحق نبیّا لو شفع أبی فی کل مذنب علی وجه الارض لشفعه اللّه تعالی فیهم الی یعذب بالنار و ابنه قسیم النار ثم قال و الذی بعث محمدا بالحق ان نور أبی طالب یوم القیمة لیطفئ انوار الخلق الاحسة انوار نور محمّد و نوری و نور فاطمة و نوری الحسن و الحسین و من ولده من الأئمّة لان نوره من نورنا الذی خلقه اللّه عزّ و جل من قبل آدم بالفی عام و نیز در امالی فرموده

اخبرنا محمد بن علی بن حشیش قال حدّثنا ابو الحسن علی بن القاسم بن یعقوب بن عیسی بن الحسن بن جعفر بن ابراهیم القسی الخزاز املاء فی منزله قال حدّثنا ابو زید محمد بن الحسین بن مطاع السلمی املاء قال حدثنی ابو العبّاس احمد

ص:277

بن خبر القوّاس خال ابن کردری قال حدّثنا محمّد بن سلمة الواسطی قال حدّثنا یزید بن هارون قال حدّثنا حماد بن سلمة قال حدّثنا ثابت عن انس بن مالک قال رکب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم ذات یوم بغلته فانطلق الی جبل آل فلان و قال یا انس خذ البغلة و انطلق الی موضع کذا و کذا تجد علیّا جالسا یسبح بالحصی فاقرأه منّی السّلام و احمله علی البغلة و ات به الیّ قال انس فذهبت فوجدت علیّا علیه السّلام کما قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم فحملته علی البغلة فاتیت به إلیه فلمّا ان بصر برسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم قال السّلام علیک یا رسول اللّه قال و علیک السّلام یا ابا الحسن اجلس فان هذا موضع قد جلس فیه سبعون نبیّا مرسلا ما جلس فیه من الانبیاء احد الا و انا خیر منه و قد جلس فی موضع کل نبیّ اخ له ما جلس من الاخوة احد الاّ و انت خیر منه قال انس فنظرت الی سحابة قد اظلتهما و دنت من روسهما فمدّ النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلم یده الی السحابة فتناول عنقود عنب فجعله بینه و بین علیّ و قال کل یا اخی فقلت یا رسول صف لی کیف علیّ اخوک قال انّ اللّه عزّ و جلّ خلق ماء تحت العرش قبل ان یخلق آدم بثلاثة الف عام و اسکنه فی لؤلؤة خضراء فی غامض علمه الی ان خلق آدم فلمّا ان خلق آدم نقل ذلک الماء من اللؤلؤة فاجراه فی صلب آدم الی ان قبضه اللّه ثم نقله الی صلب شیث فلم یزل ذلک الماء ینتقل من ظهر الی ظهر حتی صار فی صلب عبد المطلب ثم شقه اللّه عزّ و جلّ نصفین فصار نصفه فی أبی عبد اللّه بن عبد المطلب و نصف آخر فی أبی طالب فانا من نصف الماء و علیّ من النصف الآخر فعلی اخی فی الدنیا و الآخرة ثم قرأ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم و هو الذی خلق من الماء بشرا فجعله نسبا و صهرا و کان ربک قدیر

ص:278

و نیز شیخ ابو جعفر طوسی علی ما فرموده

عن موسی بن جعفر علیه السّلام قال انّ اللّه تبارک و تعالی خلق نور محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم من اختراعه من نور عظمته و جلاله و هو نور لاهوتیته الّذی تبدی و تجلی لموسیّ فی طور سیناء فما استقر له و لا اطاق موسی لرؤیته و لا ثبت له حتی خرّ صعقا مغشیّا علیه و کان ذلک النّور نور محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فلمّا أراد ان یخلق محمّدا منه قسم ذلک النّور شطرین فخلق من الشطر الاول محمّدا و من الشطر الآخر علی بن أبی طالب و لم یخلق من ذلک النّور غیرهما خلقهما بیده و نفخ فیهما بنفسه و صوّرهما علی صورتهما و جعلهما أمناء له و شهداء علی خلقه و خلفاء علی خلیقته و عینا له علیهم و لسانا له إلیهم قد استودع فیهما علمه و علّمهما البیان و استطلعهما علی غیبه و بهما فتح بدأ الخلق و بهما یختم الملک و المقادیر ثم اقتبس من نور محمّد فاطمة ابنته کما اقتبس نوره من المصابیح هم خلقوا من الانوار و انتقلوا من ظهر الی ظهر و صلب الی صلب و من رحم الی رحم فی الطبقة العلیاء من غیر نجاسة بل نقل بعد نقل لا من ماء مهین و لا نطفة خشرة کسائر خلقه بل انوار انتقلوا من اصلاب الرجال الطاهرین الی ارحام الطّاهرات لانهم صفوة الصّفوة اصطفاهم لنفسه لانه لا یری و لا یدرک و لا تعرف کیفیّته و لا اینیّته فهؤلاء الناطقون المبلغون عنه المتصرّفون فی امره و نهیه فبهم تظهر قدرته و منهم تری آیاته

ص:279

و معجزاته و بهم و منهم عبادة نفسه و بهم یطاع امره و لولاهم ما عرف اللّه و لا یدری کیف یعبد الرحمن فاللّه یجری امره کیف شاء فیما یشاء لا یُسْئَلُ عَمّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ و نیز شیخ ابو جعفر طوسی طاب ثراه در مصباح الانوار باسناد خود روایت فرموده

عن انس عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلم قال انّ اللّه خلقنی و خلق علیّا و فاطمة و الحسن و الحسین قبل ان یخلق آدم حین لاسماء مبنیّة و لا ارض مدحیّه و لا ظلمة و لا نور و لا شمس و لا جنّة و لا نار فقال العبّاس فکیف کان بدو خلقکم یا رسول اللّه فقال یا عمّ لما أراد اللّه ان یخلقنا تکلّم بکلمة خلق منها نورا ثم تکلم بکلمة اخری فخلق منها روحا ثم فرج النور بالرّوح فخلقنی و خلق علیّا و فاطمة و الحسن و الحسین فکنا نسبّحه حین لا تسبیح و نقدسه حین لا تقدیس فلما أراد اللّه تعالی ان ینشئ خلقه فتق نوری فخلق منه العرش ثم فتق نور اخی علی فخلق منه الملائکة فالملائکة من نور علی و نور علی من نور اللّه و علی افضل من الملائکة ثم فتق نورا بنتی فخلق منه السّموات و الارض فالسموات و الارض من نور ابنتی فاطمة و ابنتی فاطمة افضل من السموات و الارض ثم فتق نور ولدی الحسن فخلق منه الشمس و القمر فالشمس و القمر من نور ولدی الحسن و نور الحسن من نور اللّه و الحسن افضل من الشمس و القمر ثم فتق نور ولدی

ص:280

لحسین فخلق الجنة منه و الحور العین فالجنّة و الحور العین من نور ولدی الحسین و نور ولدی الحسین من نور اللّه و ولدی الحسین افضل من الجنّة و الحور العین الخبر و نیز در امالی فرموده

عن أبی المفضّل عن رجاء عن یحیی بن داود بن القاسم عن عبد اللّه بن الفضل عن هارون بن عیسی بن بهلول عن بکّار بن شعبة عن ابیه عن بکر بن عبد المطلب عن علی بن الحسین عن ابیه عن جدّه امیر المؤمنین علیهما السلام قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یا علی خلق اللّه الناس من اشجار شتی و خلقنی و انت من شجرة واحدة انا اصلها و انت فرعها و نیز در امالی فرموده

جماعة عن أبی المفضل عن عبد اللّه بن اسحاق بن ابراهیم المدائنی عن عثمان بن عبد اللّه عن عبد اللّه بن لهیعة عن أبی الزبیر عن جابر بن عبد اللّه قال بینا النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بعرفات و علی تجاهه و الحن معه إذا وحی النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم الی علیّ فقال ادن منی یا علی فدنا منه فقال ضع خمسک یعنی کفک فی کفی فاخذ بکفّه فقال یا علی خلقت انا و انت من شجرة انا اصلها و انت فرعها و الحسن و الحسین اغصانها فمن تعلق بغصن من اغصانها ادخله اللّه الجنّة و نیز در امالی فرموده

جماعة عن المفضل عن محمد بن علی بن مهدی و غیره عن محمد بن علی عن عمرو عن ابیه عن جمیل بن صالح عن أبی

ص:281

خالد الکابلی عن ابن نباتة قال قال امیر المؤمنین الا انّی عبد اللّه و اخو رسوله و صدیقه الاوّل قد صدقت و آدم بین الروح و الجسد ثم انی صدیقه الاوّل فی امّتکم حقا نحن الوارثون الاول و نحن الآخرون الخبر و قطب الدّین ابو الحسین سعید بن هبة اللّه بن الحسین الراوندی در کتاب الخرائج و الجرائح فرموده

محمد بن اسماعیل البرمکی عن عبد اللّه بن داهر عن الجماحی عن محمّد بن فضل عن ثور بن یزید عن خالد بن سعد عن سعدان قال قال النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم کنت انا و علیّ نورا بین یدی اللّه قبل ان یخلق آدم باربع عشرة آلاف سنة فلما خلق آدم قسم ذلک النور جزئین و رکبه فی صلب آدم و اهبطه الی الارض ثم حمله فی السفینة فی صلب نوح ثم قذفه فی النّار فی صلب ابراهیم فجزء انا و جزء علی و النور یزول معنا حیث زلنا و حسین بن حمدان حضینی در کتاب الروضه فرموده

روی عن مجاهد عن ابن عمر و أبی سعید الخدری قال کنا جلوسا عند رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم إذ دخل سلمان الفارسی و ابو ذرّ الغفاری و المقداد بن الاسود و عمار بن یاسر و حذیفة بن الیمان و ابو الهیثم بن التیهان و خزیمة بن ثابت ذو الشهادتین و ابو الطفیل عامر بن واثلة فجثوا بین یدی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و الحزن ظاهر فی وجوههم فقالوا فدیناک بالآباء و الامّهات یا رسول اللّه انا نسمع من قوم فی اخیک و ابن عمّک ما یحزننا و انا نستأذنک فی الرّد علیهم فقال

ص:282

صلّی اللّه علیه و سلّم و ما عساهم یقولون فی اخی و ابن عمّی علی بن أبی طالب فقالوا یقولون أیّ فضل لعلی فی سبقه الی الاسلام و انما ادرکه الاسلام طفلا و نحو هذا القول فقال علیه السلام فهذا یحزنکم قالوا أی و اللّه فقال باللّه اسالکم هل علمتم من الکتب السّالفة انّ ابراهیم علیه السّلام هرب به ابوه من الملک الطاغی فوضعت به أمّه بین اتلال بشاطئ نهر یتدفق یقال له خردان من غروب الشمس الی اقبال اللّیل فلمّا وضعته و استقرّ علی وجه الارض قام من تحتها یمسح وجهه و راسه و یکثر من شهادة ان لا اله الاّ اللّه ثم اخذ ثوبا و اتّشح به و أمّه تراه فذعرت منه ذعرا شدیدا ثم مضی یهرول بین یدیها مادّا عینیه الی السّماء فکان منه ما قال اللّه عز و جل و کذلک نری ابراهیم ملکوت السّموات و الارض و لیکون من الموقنین فلمّا جنّ علیه اللیل رای کوکبا قال هذا ربّی الی قوله انّی بریء مما تشرکون و علمتم انّ موسی بن عمران علیه السّلام کان فرعون فی طلبه یبقر بطون النساء الحواصل و یذبح الاطفال لیقتل موسی علیه السلام فلمّا ولدته أمّه امرها ان تاخذه من تحنها و تقذفه فی التابوت و تلقی التابوت فی الیم فقالت و هی ذعره من کلامه یا بنیّ انّی اخاف علیک الغرق فقال لها لا تحزنی انّ اللّه یردّنی إلیک فبقیت حیرانة حتی کلّمها موسی و قال لها یا أمّ اقذفینی فی التّابوت و الق التابوت فی الیمّ

ص:283

فقال ففعلت ما امرت به فبقی فی الیمّ الی ان قذفه فی السّاحل فردّه الی أمّه برمّته لا یطعم طعاما و لا یشرب شرابا معصوما مدّة

و روی ان المدة کانت سبعین یوما

و روی سبعة اشهر و قال اللّه عزّ و جلّ فی حال طفولیّته وَ لِتُصْنَعَ عَلی عَیْنِی إِذْ تَمْشِی أُخْتُکَ فَتَقُولُ هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلی مَنْ یَکْفُلُهُ فَرَجَعْناکَ إِلی أُمِّکَ کَیْ تَقَرَّ عَیْنُها وَ لا تَحْزَنَ الآیة و هذا عیسی بن مریم علیه السّلام قال اللّه عزّ و جلّ فیه فَناداها مِنْ تَحْتِها أَلاّ تَحْزَنِی قَدْ جَعَلَ رَبُّکِ تَحْتَکِ سَرِیًّا الی قوله إِنْسِیًّا فکلّم أمّه وقت مولده و قال حین اشارت إلیه قالُوا کَیْفَ نُکَلِّمُ مَنْ کانَ فِی اَلْمَهْدِ صَبِیًّا قالَ إِنِّی عَبْدُ اَللّهِ آتانِیَ اَلْکِتابَ الی آخر الآیة فتکلّم علیه السّلام فی وقت ولادته و اعطی الکتاب و النبوّة و اوصی بالصّلاة و الزکاة فی ثلثة ایام من مولده و کلّمهم فی الیوم الثانی من مولده و قد علمتم جمیعا انّ اللّه عزّ و جلّ خلقنی و علیا من نور واحد انا کنّا فی صلب آدم نسبّح اللّه عزّ و جلّ ثم نقلنا الی اصلاب الرّجال و ارحام النساء یسمع تسبیحنا فی الظهور و البطون فی کل عهد و عصر الی عبد المطلب و ان نورنا کان یظهر فی وجوه آبائنا و امهاتنا حتی تبین اسمائنا مخطوطة بالنّور علی جباههم ثم افترق نورنا فصار نصفه فی عبد اللّه و نصفه فی أبی طالب عمّی فکان یسمع تسبیحنا من ظهورهما و کان أبی و عمی إذ جلسا فی ملا قریش تلالا نورنا

ص:284

فی وجوههما من دونهم حتی ان الهوام و السّباع یسلّمان علیهما لاجل نورهما الی ان خرجنا من اصلاب آبائنا و بطون امّهاتنا الی آخر الحدیث و علامه جمال الدّین حسن بن یوسف بن علی بن مطهر الحلی در کشف الیقین فرموده

محمد بن جریر الطبری عن محمد بن عبد اللّه عن عمران بن محسن عن یونس بن زیاد عن الربیع بن کامل ابن عم الفضل بن الربیع ان المنصور کان قبل الدولة کالمنقطع الی جعفر بن محمّد علیهما السّلام قال سالت جعفر بن محمّد بن علی علیه السّلام علی عهد مروان الحمار عن سجدة الشکر التی سجدها امیر المؤمنین صلوات اللّه علیه ما کان سببها فحدّثنی عن ابیه محمد بن علی قال حدثنی أبی علیّ بن الحسین عن ابیه الحسین عن ابیه علی بن أبی طالب صلوات اللّه علیهم ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و اله و سلّم وجهه فی امر من اموره فحسن فیه بلاؤه و عظم عناؤه فلمّا قدم من وجهه ذلک اقبل الی المسجد و رسول اللّه قد خرج یصلی الصّلوة فصلّی معه فلمّا انصرف من الصّلوة اقبل علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم فاعتنقه رسول اللّه ثم ساله عن مسیره ذلک و ما صنع فیه فجعل علی علیه السلام یحدّثه و اساریر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم تلمع سرورا بما حدّثه فلما اتی علیه السّلام علی حدیثه قال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم الا ابشرک یا ابا الحسن فقال فداک

ص:285

أبی و امی فکم من خیر بشرت به قال انّ جبرئیل هبط علی فی وقت الزّوال فقال لی یا محمّد هذا ابن عمک علیّ وارد علیک و انّ اللّه عزّ و جلّ أبلی المسلمین به بلاء حسنا و انه کان من صنعه کذا و کذا فحدثنی بما انباتنی به فقال لی یا محمّد انّه نجا من ذرّیّة آدم من تولی شیث بن آدم وصی ابیه آدم بشیث و نجاشیث بابیه و نجا آدم باللّه یا محمّد و نجا من تولّی سام بن نوح وصی ابیه نوح بسام و نجا سام بنوح و نجی نوح باللّه یا محمّد و نجا من تولی اسماعیل بن ابراهیم خلیل الرّحمن وصی ابیه ابراهیم بإسماعیل و نجا اسماعیل بابراهیم و نجا ابراهیم باللّه یا محمّد و نجا من تولی یوشع بن نون وصی موسی بیوشع و نجا یوشع بموسی و نجا موسی باللّه یا محمّد و نجا من تولی شمعون الصّفا وصیّ عیسی بشمعون و نجا شمعون بعیسی و نجا عیسی باللّه یا محمّد و نجا من تولّی علیّا وزیرک فی حیاتک و وصیّک عند وفاتک بعلی و نجا علی بک و نجوت انت باللّه عزّ و جلّ یا محمّد انّ اللّه جعلک سیّد الانبیاء و علیّا سیّد الاوصیاء و خیرهم و جعل الأئمّة من ذرّیتکما الی ان یرث الارض و من علیها فسجد علی صلوات اللّه علیه و جعل یقبل الارض شکر اللّه تعالی و انّ اللّه جلّ اسمه خلق محمّدا و علیّا و فاطمة و الحسن و الحسین علیهم السّلام اشباحا یسبّحونه و یمجدونه و یهلّلونه بین یدی عرشه قبل ان یخلق آدم باربعة عشر آلاف عام فجعلهم نورا ینقلهم فی ظهور الاخیار من الرّجال و ارحام الخیرات المطهرات

ص:286

المهذبات من النّساء من عصر الی عصر فلمّا أراد اللّه عزّ و جلّ ان بیّن لنا فضلهم و یعرفنا منزلتهم و یوجب علینا حقهم اخذ ذلک النّور فقسّمه قسمین جعل قسما فی عبد اللّه بن عبد المطّلب فکان منه محمّد سیّد النّبیین و خاتم المرسلین و جعل فیه النبوّة و جعل القسم الثانی فی عبد مناف و هو ابو طالب بن عبد المطّلب بن هاشم بن عبد مناف فکان منه علی امیر المؤمنین و سیّد الوصیّین و جعله رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم ولیّه و وصیّه و خلیفته و زوج ابنته و قاضی دینه و کاشف کربته و منجز وعده و ناصر دینه و حسن بن محمد الدیلمی در ارشاد القلوب فرموده

سلمان الفارسی قال کنت جالسا عند النّبی فی المسجد إذ دخل العبّاس بن عبد المطلب فسلّم فردّ النبی و رحب به فقال یا رسول اللّه بما فضل علینا علی بن أبی طالب اهل البیت و المعادن واحدة فقال النبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم اذن اخبرک یا عمّ انّ اللّه خلقنی و خلق علیا و لا سماء و لا ارض و لا جنة و لا نار و لا لوح و لا قلم فلما أراد اللّه بدو خلقنا تکلم بکلمة فکانت نورا ثم تکلم بکلمة ثانیة فکانت روحا فمزج بینهما و اعتد لا فخلقنی و علیا منهما ثم فتق من نوری نور العرش فانا اجل من العرش ثم فتق من نور علی نور السّموات فعلیّ اجل من السموات ثم فتق من نور الحسن نور الشّمس و من نور الحسین نور القمر فهما اجل من الشمس و القمر و کانت الملائکة

ص:287

تسبّح اللّه تعالی و تقدسه و تقول فی تسبیحها سبّوح قدوس انوار ما اکرمها علی اللّه فلمّا أراد اللّه تعالی ان یبلو الملائکة ارسل علیهم سحابان ظلمة و کانت الملائکة لا تنظر اوّلها من آخرها و لا آخرها من اوّلها فقالت الملائکة الهنا و سیّدنا منذ خلقتنا ما راینا مثل ما نحن فیه فنسألک بحقّ هذه الانوار الا ما کشفت عنا فقال اللّه عزّ و جلّ و عزّتی و جلالی لافعلن فخلق نور فاطمة الزهراء یومئذ کالقندیل و علقه فی قرط العرش فزهرت السموات السّبع و الارضون السّبع من اجل ذلک سمیت فاطمة الزهراء و کانت الملائکة تسبح اللّه و تقدسه فقال اللّه عزّ و جلّ و عزّتی و جلالی لاجعلن ثواب تسبیحکم و تقدیسکم الی یوم القیمة لمحبی هذه المرءة و ابیها و بعلها و بنیها قال سلمان فخرج العبّاس فلقیه علی بن أبی طالب فضمه الی صدره و قبل ما بین عینیه و قال بابی عترة المصطفی من اهل بیت ما اکرمها علی اللّه تعالی و نیز در ان از محمد بن زیاد نقل کرده

انّه قال سال ابن مهران عبد اللّه بن العبّاس عن تفسیر قول اللّه تعالی وَ إِنّا لَنَحْنُ اَلصَّافُّونَ وَ إِنّا لَنَحْنُ اَلْمُسَبِّحُونَ قال کنا عند رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فاقبل علی بن أبی طالب فلمّا راه النّبی تبسم فی وجهه و قال مرحبا بمن خلقه اللّه تعالی قبل کل شیء خلقنی اللّه و خلق علیّا قبل ان یخلق آدم بهذه المدة خلق نورا فقسّمه نصفین فخلقنی من نصفه و خلق علیّا من النصف الآخر قبل الاشیاء فنورها من نوری و نور علیّ

ص:288

ثم جعلنا من یمین العرش ثم خلق الملائکة فسبحنا فسبّحت الملائکة و هلّلنا فهلّلت الملائکة و کبّرنا فکبّرت الملائکة و کان ذلک من تعلیمی و تعلیم علی الخبر و محمد بن علی بن احمد الفاسی در روضة الواعظین و تبصرة المتعظین فرموده

قال جابر بن عبد اللّه الانصاری سالت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم عن میلاد امیر المؤمنین علی بن أبی طالب علیه السّلام فقال آه آه لقد سئلتنی عن خیر مولود ولد بعدی علی سنّة المسیح علیه السلام انّ اللّه تبارک و تعالی خلقنی و علیّا من نور واحد قبل ان خلق الخلق بخمسمائة الف عام فکنّا نسبّح اللّه و نقدّسه فلمّا خلق اللّه تعالی آدم علیه السّلام قذف بنا فی صلبه و استقررت انا فی جنبه الایمن و علی فی الایسر ثم نقلنا من صلبه فی الاصلاب الطاهرات الی الارحام الطیّبة فلم نزل کذلک حتی اطلعنی اللّه تبارک و تعالی من ظهر طاهر و هو عبد اللّه بن المطّلب فاستودعنی خیر رحم و هی آمنة ثم اطلع اللّه تبارک و تعالی علیا من ظهر

ص:289

طاهر و هو ابو طالب و استودعه خیر رحم و هی فاطمة بنت اسد الخبر و شیخ شرف الدّین بن علی النجفی در تاویل الآیات الظاهرة فی فضائل العترة الطاهرة فرموده

محمد بن العبّاس مرفوعا الی محمّد بن زیاد قال سأل ابن مهران عبد اللّه بن العبّاس عن تفسیر قوله تعالی وَ إِنّا لَنَحْنُ اَلصَّافُّونَ وَ إِنّا لَنَحْنُ اَلْمُسَبِّحُونَ فقال ابن عبّاس انّا کنا عند رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فاقبل علی بن أبی طالب فلمّا راه النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم تبسم فی وجهه و قال مرحبا بمن خلقه اللّه قبل آدم باربعین الف عام فقلت یا رسول اللّه أ کان الابن قبل الاب قال نعم انّ اللّه خلقنی و خلق علیّا قبل ان یخلق آدم بهذه المدّة و خلق نورا فقسّمه نصفین فخلقنی من نصفه و خلق علیّا من النصف الآخر قبل الاشیاء کلها ثم خلق الاشیاء فکانت مظلمة فنورها من نوری و نور علی ثم جعلنا عن یمین العرش ثم خلق الملائکة

ص:290

فسبّحنا فسبّحت الملائکة و هلّلنا و هلّلت الملائکة و کبّرنا فکبّرت الملائکة فکان ذلک من تعلیمی و تعلیم علی و کان ذلک فی علم اللّه السابق ان لا یدخل النّار محبّ لی و لعلی و لا یدخل الجنّة مبغض لی و لعلی الا و انّ اللّه عزّ و جلّ خلق الملائکة بایدیهم اباریق اللجین مملوة من ماء الحیوة من الفردوس فما احد من شیعة علی الاّ و هو طاهر الوالدین تقیّ نقیّ مؤمن باللّه فاذا أراد ابو احدهم ان یواقع اهله جاء ملک من الملائکة الّذین بایدیهم اباریق ماء الجنّة فیطرح من ذلک الماء فی إنائه التی یشرب منها فیشرب من ذلک الماء و ینبت الایمان فی قلبه کما ینبت الزّرع فهم علی بیّنة من ربّهم و من نبیّهم و وصیّهم علیّ و من ابنتی الزهراء ثم الحسن ثم الحسین ثم الائمّة من ولد الحسین فقلت یا رسول اللّه و من الأئمّة قال احدی عشر منّی و ابوهم

ص:291

علی بن أبی طالب ثم قال النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلّم الحمد للّه الّذی جعل محبّة علیّ و الایمان سببین یعنی سببا لدخول الجنّة و سببا للفوز من النار

وجوه صحت احتجاج به عامه بروایات آنها

و باید دانست که باعث بر نقل احادیث نور و مؤیدات آن از طریق اهل حق علاوه بر آنکه درین مقام غرض اهم اظهار تخدیع مخاطب منیع ست چند وجه دیگرست اوّل آنکه فضل بن روزبهان که مقتدای مخاطب والاشان اعنی کابلی سلیط اللسان کاسه لیس اوست بر تمسّک بروایت اهل سنت برای الزام و افحامشان تشنیع غریب آغاز نهاده اهل حقّ را اجازت استدلال و احتجاج بروایات خودشان می دهد حیث قال فی جواب نهج الحق و العجب انّ هذا الرّجل لا ینقل حدیثا الا من جماعة اهل السنّة لأنّ لیس لهم کتاب و لا روایة و لا علماء مجتهدون مستخرجون للاخبار فهو فی اثبات ما یدعیه عیال علی کتب اهل السّنّة ازین عبارت صاف ظاهرست که نزد ابن روزبهان نقل نکردن علاّمه حلّی احادیث را مگر از اهل سنّت و ترک نقل روایات طریق خود باعث

ص:292

عجب ابن روزبهان گردیده و گمان کرده که وجهش آنست که برای شیعه کتابی و روایتی و علمای مجتهدین مستخرجین برای اخبار نیستند پس صاحب نهج الحق در اثبات دعاوی خویش محتاج کتب اهل سنتست و این نهایت صریحست در آنکه حصر نقل در احادیث جانب ثانی عیب و نقص و دلیل فقدان علماء مجتهدین مستخرجین اخبار در مذهب ناقلست و مورث عجب و حیرتست پس این اجازت صریحست برای اثبات مطالب و دعاوی خویش بروایات خویش پس هر گاه امتثالا لامر ابن روزبهان و رفعا لتعجبه و حیرته بروایات طریق اهل حقّ تمسک کنم حضرات سینه را چاره از قبول آن نیست که این تمسک حسب ارشاد مقتدای سنّیانست دوم آنکه نیز ابن روزبهان بجواب نهج الحق در فضائل موهومه ابن الخطاب حدیثی موضوع نقل کرده که مشتمل ست بر تفضیح ملازمان او زیرا که از ان ظاهرست که او در حق ازواج جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم کلمۀ یا عدوّات انفسهن بر زبان آورده و نیز از ان ظاهرست که این ازواج عمر را بنهایت غلظت و فظاظت موصوف نمودند که گفتند انت افظ و اغلظ با این همه در آخر این حدیث اهل غرض این فقره هم وضع کرده اند که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بعمر فرمود ما لقیک الشیطان سالکا فجا قط الا سلک فجا غیر فجک ابن روزبهان بسبب کمال غفول و ذهول از مدلول صدر این خرافات مجعول چون این فقره مخدوش دیده مصعوق و مدهوش گردیده دست تمسّک بان انداخته و بعد نقل آن گفته و هذا حدیث نقله جمهور ارباب الصحاح و لا شک فی صحته لاحد و هذا حجة علی الروافض

ص:293

حیث یقولون ان بیعة أبی بکر کان باختیار عمر بن الخطاب فانّه لو صحّ ما ذکروا انّه کان باختیاره فهو حق لا شک بدلیل هذا الحدیث لانه سلک فجا یسلک الشیطان فجا غیره و کل فج یکون مقابلا و مناقضا لفج الشیطان فهو فج الحق لا شک و هذا من الالزامیات العجیبة التی لیس لهم جواب عن هذا البتة ازین کلام غرابت نظام واضح می گردد که ابن روزبهان بنقل این خبر مکذوب می نازد و نقل آن را بحسن فهم خود از الزامیات عجیبه که بزعم او اهل حقّ را از ان جوابی نیست می داند و هر گاه بزعم ابن روزبهان الزام اهل حقّ باین کذب بی نظام جائز باشد پس احتجاج اهل حقّ باحادیث نور که از طرق خویش نقل کرده اند بهزار اولویت مستحسن و مقبول و موجب الزام و افحام اهل ذهول باشد و مخفی نماند که در توجیه این خبر مکذوب حضرات اهل سنت سراسیمه اند و بکج و مج بیانی تاویلات علیله ان می انگیزند و هفوات غریبه بر زبان می آرند تا آنکه مخاطب در باب مکاید بعض امثال عامیانه هندیه برای تصحیح بعض این خرافات می خوانند و حقیر در کتاب شوارق النصوص بتفصیل تمام وضع و افترای آن ثابت کرده ام و خرافات این بزرگان را قلع و قمع واجبی نموده بحیرتم که چگونه ابن روزبهان چنین کذب فضیح را بطلاقت و ذلاقت یاد می نماید و آن را بر اهل حقّ حجّت می گیرد و از الزامات عجیبه و افحامات غریبه می انگارد و مباهات و افتخار زائد الوصف بر آن دارد و بوقاحت تمام می سراید که اهل حقّ را جوابی از ان نیست و بر مجرد جزاف و گزاف اکتفا نکرده لفظ البتة که مفید مزید یقین برین زعم باطل و توهم صریح الفسادست می افزاید سوم آنکه خود شاهصاحب در حاشیه تعصّب

ص:294

سیزدهم از باب یازدهم همین کتاب گفته اند ابن یونس که از عمده مجتهدین شیعه است در صراط المستقیم آورده که ابن جریر تصنیف کرده است کتاب یوم الغدیر را و ابن شاهین کتاب المناقب را و ابن أبی شیبه کتاب اخبار و فضائل آن حضرت را و ابو نعیم اصفهانی کتاب منقبة المطهرین را و ما نزل من القرآن فی فضل امیر المؤمنین و ابو المحاسن رویانی شافعی کتاب جعفریات را و موفق مکی کتاب اربعین فی فضائل امیر المؤمنین و ابن مردویه کتاب رد الشمس فی فضل علی و شیرازی نزول القرآن فی شان امیر المؤمنین و امام احمد بن حنبل کتاب مناقب اهل بیت را و نسائی کتاب مناقب امیر المؤمنین را و نطنزی کتاب خصائص علویه را و ابن المغازلی شافعی کتاب مناقب امیر المؤمنین و یسمّی کتاب المراتب ایضا و بصری کتاب درجات امیر المؤمنین را و خطیب کتاب حدائق را و سید مرتضی گفته که از عمر بن شاهین شنیدم که می گفت که جمع کرده ام از فضائل علی هزار جزو انتهی نقلا عن ترجمته المسمّی بانوار العرفان للمعین القزوینی الاثنا عشری پس انصاف باید داد که از شیعه تصنیف این تصانیف در عالم نیست که متضمن فضائل امیر المؤمنین و اهل بیت باشند بلکه هر که تتبع کتب شیعه نماید بیقین می داند که تمام علماء شیعه در نقل فضائل و مناقب امیر المؤمنین و زهراء و حسنین علیه السلام کاسه لیس و خوشه چین اهل سنت اند و در هر جا از همین کتب نقل می آرند آری در حال أئمّه ما بعد اگر چیزی داشته باشند محتمل است یدلّ علی ذلک کتاب کشف الغمّة و الفضول المهمة و غیرهما من کتب بذا الفن انتهی ازین عبارت ظاهرست که نزد شاهصاحب نقل اهل حقّ از کتب اهل سنت در فضائل و مناقب

ص:295

جناب امیر المؤمنین و حضرت زهراء و حسنین علیهم السلام مثبت کاسه لیسی و خوشه چینی اهل حقست یعنی سبب اثبات نقص و عدم استطاعت بر اثبات فضائل و مناقب این حضرات از طریق خوست پس معلوم شد که احتجاج و استدلال اهل حقّ بروایات طریق خود در اثبات فضائل و مناقب هرگز قابل رد و انکار نیست بلکه مثبت فضل و افتخار و دافع نقص و عارست پس احتجاج و استدلال باحادیث نور که از کتب اهل حقّ منقول شد نزد مخاطب جلیل عمدة الفحول هم مستحسن و مقبول باشد و امّا زعم کون الفصول المهمة من کتب الشیعة فبطلانه مما لا یستریب فیه عاقل لما ظهر من حال مصنفه فی مجلد حدیث التشبیه و غیره و در کتاب کشف الغمّه هم در اکثر مواضع نقل از سنیّه نموده برای الزام و اما کتب مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام و حضرت فاطمه و حسنین علیهما السّلام که شیعه از طرق خود فضائل را در ان وارد کرده اند پس خارج از حصر و احصاست شاهصاحب اگر بر ان مطّلع نشوند چه عجبست رجوع بکتب رجالیه و کتب حدیث مثل غایة المرام و بحار الانوار باید کرد که از ان حال جله ازین کتب واضح شود و غرابت نفی ظاهر و اشکار گردد چهارم آنکه فاضل رشید تلمیذ مخاطب وحید در شوکت عمریه بعد کلامی گفته لیکن احقر العباد در حق احادیث ائمّه اطهار که در طریق شیعه مرویست بدون قیام کدام بیّنه یا قرینه قویه بر وضع آن اصلا خدشه بخاطر نمی گذارند بس تا به تلفظ آن چه رسد بلکه آن را علی الراس و العین می نهد الخ ازین عبارت بکمال صراحت ظاهرست که فاضل رشید در حق احادیث ائمّه اطهار که بطریق شیعه مرویست بدون قیام کدام بیّنه

ص:296

یا قرینه قویه بر وضع آن اصلا خدشه بخاطر نمی گذارند تا به تلفظ بان چه رسد بلکه آن را علی الراس و العین می نهد پس حسب افاده فاضل رشید روایات نور که اهل حقّ نقل کرده و امثال آن که هرگز کدامی بینه یا قرینه قویه بر وضع آن قائم نیست لائق خدش خادشین و قدح قادحین و ریب مرتابین نباشد بلکه اتباع رشید را باید که آن را علی الراس و العین نهند و اظهار عدوان و اعتساف بآباء و استنکاف از قبول آن نکنند پنجم آنکه صاحب صواقع و خود مخاطب جابجا درین کتاب احتجاج و استدلال بروایات طریق خود بمقابله اهل حقّ کرده اند بلکه بمزید جسارت دست بروایاتی که وضع و کذب آن از تصریحات منقدین شان ظاهر انداخته پس بعد این احتجاج و استدلال صریح الاختلال سر از قبول احتجاج و استدلال اهل حقّ بروایات خود نمی توانند تافت

ابطال ادعای آنکه حدیث نور باجماع اهل سنت موضوع است

قوله و این حدیث باجماع اهل سنت موضوعست اقول إِنْ هَذا إِلاّ إِفْکٌ مبین این غایت تهور و نهایت جسارتست که کذب و افترا را بتقلید کابلی حلال دانسته مطالب علمیّه را بدروغ و بهتان مشحون ساخته از اوانی اهل علم فضلا عن الفضلاء و العلماء در محاورات و معاملات دنیا وقوع و صدور کذب و دروغ نهایت قبیحست چه جا که در مباحث دینیه و علوم حقیقیه مرتکب افزا و بهتان شوند و للّه الحمد که بطلان دعوی اجماع اهل سنت بر وضع این حدیث بادله زاهره و براهین قاهره سابقا مبین شد و ظاهر گردید که اکابر ائمّه دین و اجله محققین و اساطین سنّیه

ص:297

این حدیث شریف را در کتبهای خویش بلا رد و نکیر روایت کرده اند پس چه قسم ممکنست که این حدیث نزد این حضرات موضوع بوده باشد چه روایت موضوعات بلا شبهه حرام و ناجائزست و در حدیث واردست که کسی که دروغی را روایت کند و داند که آن دروغست پس یکی از کاذبانست پس اگر شاهصاحب ادعا فرمایند که این حدیث شریف نزد این حضرات موضوعست فسق ائمّه خویش ثابت کرده باشند و ایشان را در جمله مفتریان بر سرور رسولان داخل ساخته و علاوه برین جمعی از کبار سنّیه احتجاج و استدلال باین حدیث شریف نموده اند و جمعی حتما و جزما آن را بجناب رسالت مآب صلی اللّه علیه نسبت فرموده فادّعاء الاجماع علی شفا جرف هار لا یغتر به الا من لم یشم رائحة من ممارسة الاخبار و الاثار و انهمک فی التعصّب السمج البادی الشنار و التعسف الواضح العار و مبنای فاسد البنیان دعوی اجماع ظاهر البطلان آنست که ابن الجوزی که افراطش در حکم بوضع احادیث صحیحه و روایات معتمده معلوم طلبه علومست تا آنکه کتابش را علمای اهل سنت موجب ضرر عظیم و فساد فخیم می دانند کما لا یخفی علی ناظر تذکرة الموضوعات الفتنی این حدیث را من تلقاء النفس بهواجس نفسانی موضوع قرار داده و ابن روزبهان در کتاب الباطل قدح ان از ابن الجوزی نقل کرده و خواجه کابلی که یافه درای و جسارت و بیباکی عادت دیرینه اوست ادعا کرده که این حدیث باجماع اهل خبر موضوعست و مخاطب دعوی کاذب اجماع اهل سنت بر وضع آن بر زبان آورده حال آنکه

ص:298

حکم بوضع این حدیث باطل محضست چه وضع حدیثی ثابت نمی شود مگر بدلیلی و دلیل آن نیست مگر مخالفت کتاب یا سنّت پس اگر مدعیان وضع این حدیث در انبان خود وجهی از وجوه دعوی مخالفت این حدیث شریف با کتاب یا سنت داشته باشند بر آرند و جواب شافی و کافی بشنوند و انّی لهم ذلک سوی الخرافات الجزافیة و الهواجس الشیطانیة و اگر بدلیلی و حجتی و مستمسکی حکم بوضع این حدیث شریف نکرده اند بلکه بمحض هوای نفس و حبّ باطل و عشق مذهب جبر و عداوت آل و مخالفت رسول رب متعال باین حکم باطل السنه خود را آلوده اند کما هو فی الواقع کذلک فلا یصغی إلیه مسلم و مؤمن و لا یکترث به موحّد موقن و چسان توان گفت که دلیلی برین حکم دارند چه امام و مقتدای ایشان که بادی سلوک این وادی و هائم این مهامه و بوادیست یعنی ابن الجوزی که حکم بوضع آن کرده نیز دلیلی نیاورده بمحض قدح در اسناد بعض طرق آن اکتفا کرده حال آنکه در مقام رد بعض احادیث صحیحه مثل حدیث سدّ ابواب إلا باب علی علیه السّلام از ذکر بعض دلائل واهیه فاسده و قرائن سخیفه کاسده خود را معذور نداشته کما یظهر من الرجوع الی کتابه پس اگر او را و میلی سخیف و بی اصل هم برای ابطال حدیث نور میسر می شد دست بر ان انداختی و از ذکر ان خود را باز نداشتی و صلاوه بر این احمد بن حنبل مدعی اجماع را علی الاطلاق تکذیب فرموده چنانچه ابو محمد علی بن احمد بن سعید بن حزم بن غالب الاندلسی در محلی گفته رحم اللّه احمد بن حنبل فلقد صدق إذ یقول من ادعی

ص:299

الاجماع فقد کذب ما یدریه لعل النّاس اختلفوا لکن لیقل لا اعلم خلافا هذه اخبار المرسی و الاصم قال ابو محمّد لا یحل دعوی الاجماع الاّ فی موضعین احدهما ما یتفق ان جمیع الصّحابة رضی اللّه عنهم عرفوه بنقل صحیح عنهم فاقرّوا به و الثانی ما یکون من خالفه کافرا خارجا عن الاسلام کشهادة ان لا اله الاّ اللّه و ان محمّدا رسول اللّه و صیام رمضان و حجّ البیت و الایمان بالقرآن و الصلوات الخمس و جملة الزکاة و الطّهارة للصّلوة و من الجنابة و تحریم المیتة و الخنزیر و الدّم و ما کان من هذا الصّنف فقط و نیز ابن حزم در محلی گفته و ایضا فمدّعی الاجماع علی ما لا یتیقن ان کلّ مسلم فقد عرفه و قال به کاذب علی الامة کلّها و قد نصّ اللّه عزّ و جلّ علی انّ نفرا من الجنّ آمنوا و سمعوا القرآن من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فهم صحابة و فضلاء فمن لهذا المدعی بالباطل باجماع اولئک فکیف احصی اقوال الصحابة رضی اللّه عنهم و لا تحصی الا حیث لا یشک فی انّ کل مسلم قد عرفه و قد قال احمد بن حنبل رضی اللّه عنه من ادعی الاجماع فقد کذب و ما یدریه لعلّ الناس اختلفوا فی ذلک و ابن القیم در اعلام الموقعین گفته و کذلک الشافعی ایضا نصّ فی رسالته الجدیدة علی انّ ما لا یعلم فیه خلاف لا یقال له اجماع و لفظة ما لا یعلم فیه خلافه فلیس اجماعا و قال عبد اللّه بن احمد بن حنبل سمعت أبی یقول ما یدعی فیه الرّجل الاجماع

ص:300

فهو کذب و من ادعی الاجماع فهو کاذب لعل النّاس اختلفوا هذه دعوی بشر المرسی و الاصمّ و لکن یقول لا اعلم الناس اختلفوا و لم یبلغنی ذلک هذا لفظه

ابطال ادعای اجماع اهل سن بر وضع حدیث نور

و بعد این عبارت گفته و نصوص رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم اجلّ عند الامام احمد و سائر ائمّة الحدیث من ان یقدموا علیها توهّم اجماع مضمونه عدم العلم بالمخالف و لو ساغ لتعطلت النصوص و ساغ لکل من لم یعلم مخالفا فی حکم مسئلة ان یقدّم جهله بالمخالف علی النصوص انتهی فیا للعجب العجیب کیف یدّعی المخاطب المطاع هذا الاجماع البادی الاستشناع الواضح الاستبشاع الصریح الخداع فیعمّس الحقّ علی المستکفّین حوله و السّامعین قوله من الهمج الرعاع و یروج الکاسد علی المغفلین الاغمار الذین هم لکل ناهق اتباع مع ظهور بطلانه و انهدام جدرانه و انخرام ارکانه و انجذام اصوله و اغصانه عند الناقد للردی من السلیم الصّالح للانتفاع و ابن حزم صاحب محلی نزد ائمّه سنیّه بفضائل جلیه و محامد سنیّه محلّی و مرآت طول باع و کثرت اطلاع او از زنگ ارتیاب و تشکیک مموّهین و مسوّلین مجلّی و مقام علم و فضل و اعتماد و اعتبار او نزد این حضرات پس رفیع و معلی محیی الدین ابو محمد عبد الواحد بن علی در کتاب المعجب فی تلخیص اخبار المغرب گفته ابو محمد الّذی یحدث عنه الحمیدی هو ابو محمد علی بن احمد بن سعید بن حزم بن غالب بن صلح بن خلف بن معدان بن سفین بن

ص:301

یزید الفارسی مولی یزید بن أبی سفین بن حرب بن أمیّة بن عبد شمس بن عبد مناف القرشی قری علیّ نسبه هذا بخطه علی ظهر کتاب من تصانیفه اصل آبائه الادنین من قریة من اقلیم لثلة من غرب الاندلس سکن هو و ابوه قرطبة و کان ابوه من وزراء المنصور محمّد بن أبی عامر و وزراء ابنه المظفّر بعده و کان هو المدبّر لدولتیهما و کان ابنه ابو محمد الفقیه وزیر العبد الرّحمن بن هشام بن عبد الجبار بن النّاصر الملقّب بالمستظهر باللّه اخی المهدی المذکور آنفا ثم انه نبذ الوزارة و اطرحها اختیار او اقبل علی قراءة العلوم و تقیید الاخبار و السّنن فنال من ذلک ما لم ینل احد قبله بالاندلس و کان علی مذهب الامام أبی عبد اللّه الشافعی رحمه اللّه اقام علی ذلک زمانا ثم انتقل الی القول بالظاهر و افرط فی ذلک حتی اربی علی أبی سلیمان داود الظاهری و غیره من اهل الظاهر و له مصنّفات کثیرة جلیلة القدر شریفة المقصد فی اصول الفقه و فروعه علی مهیعه الذی یسلکه و مذهبه الذی یتقلده و هو مذهب داود بن علی بن خلف الاصبهانی الظاهری و من قال بقوله من اهل الظاهر و نفاة القیاس و التعلیل بلغنی عن غیر واحد من علماء الاندلس ان مبلغ تصانیفه فی الفقه و الحدیث و الاصول و النحل و الملل و غیر ذلک من التاریخ و النسب و کتب الادب و الرّد علی المخالفین له نحو من اربعمائة مجلد

ص:302

تشتمل علی قریب من ثمانین الف ورقة و هذا شیء ما علمناه لاحد ممن کان فی مدة الاسلام قبله الا لابی جعفر محمّد بن جریر الطّبری فانه اکثر اهل الاسلام تصنیفا فقد ذکر ابو محمّد عبد اللّه بن محمد بن جعفر الفرغانی فی کتابه المعروف بالصّلة و هو الّذی وصل به تاریخ أبی جعفر الطبری الکبیر انّ قوما من تلامیذ أبی جعفر احصوا ایام حیاته منذ بلغ الحلم الی ان توفی فی سنة 310 و هو ابن ست و ثمانین سنة ثم قسّموا علیها اوراق مصنفاته فصار لکل یوم اربع عشرة ورقة و هذا لا یتهیّأ لمخلوق الاّ بکرم عنایة الباری تعالی و حسن تاییده له و لابی محمّد بن حزم بعد هذا نصیب وافر من علم النحو و اللغة و قسم صالح من قرض الشعر و صناعة الخطابة الی ان قال بعد ذکر بعض اشعاره وجد بخطّه انّه ولد یوم الاربعاء بعد صلاة الصّبح و قبل طلوع الشمس آخر یوم من شهر رمضان سنة 384 و توفی رحمه اللّه فی سلخ شعبان من سنه 456 و انما اوردت هذه النبذة من اخبار هذا الرجل و ان کانت قاطعة للنسق مزیحة عن بعض الغرض لانه اشهر علماء الاندلس الیوم و اکثرهم ذکرا فی مجالس الرؤساء و علی السنة العلماء و ذلک لمخالفته مذهب مالک بالمغرب و استبداده بعلم الظاهر و لم یشتهر به قبله عندنا احد ممن علمت و قد کثر اهل مذهبه و اتباعه عندنا بالاندلس الیوم و در آخر کتاب المعجب این عبارت مسطورست

ص:303

قال الشیخ الفقیه العالم الحافظ محیی الدّین ابو محمّد عبد الواحد بن علی جامع هذا الکتاب سمع علیّ جمیع هذا التلخیص الذی جمعته فی اخبار المغرب مولانا الفقیه الامام الفاضل الوزیر الصاحب عزّ الدّین قدوة العلماء اوحد الفضلاء اکمل الوزراء خاصّة امیر المؤمنین ابو الفتح عبد اللّه بن القاضی الاجلّ الوزیر الفاضل صاحب شمس الدّین ابو محمّد بن شریف الزهری جمّل اللّه الزمان ببقائه و الفاضل المتقن ابو الفتح نصر بن القاضی المخلص أبی محمّد عبد الکریم بن یعلی الخ و صدیق حسن خان معاصر در جنه فی الاسوة الحسنة بالسنة در ذکر مجتهدین گفته و منهم الامام ابو محمّد بن حزم الظاهری و قال لو علمت انّ احدا علی وجه الارض اعلم منّی قرآنا و حدیثا لرحلت إلیه و قد بالغ فی ایجاب الاجتهاد علی کل مسلم بابلغ ما یکون و فی تحریم التقلید حتی قیل ان لسان ابن حزم و سیف حجاج بن یوسف شقیقان فانّه ما نجی من لسانه احد الا من سلّمه اللّه تعالی قال الشیخ الاکبر فی الفتوحات فی الباب الثالث و العشرین و مائتین غایة الوصلة ان یکون الشیء عین ما ظهر و لا یعرف انه هو کما رایت النّبی صلّی اللّه علیه و آله و اصحابه و سلم و قد عانق ابا محمد بن حزم المحدّث فغاب الواحد فی الآخر فلم نر الا واحدا و هو رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و اصحابه و سلم فهذه غایة الوصلة و هی المعبّر عنها بالاتّحاد انتهی و لنعم ما قیل

ص:304

فی مثل هذا المقام توهّم واشینا بلیل مزاره فهمّ لیسعی بیننا بالتباعد فعانقته حتی اتّخذنا تعانقا فلمّا اتانا ما رای غیر واحد و یقرب من ذلک ما قیل بالفارسیة جذبه وصل بحدیست میان من و تو که رقیب آمد و پرسید شان من و تو و لم تحصل تلک الوصلة لابن حزم رح الاّ من جهة اعتصامه بالسّنّة و انتصارها و صلابته فی التمسّک بها و الرّد علی من ردّها و خالفها بانکارها رزقنا اللّه تعالی اتباع رسوله ظاهرا و باطنا و حشرنا فی زمرة اهله قوله و فی اسناده محمّد بن خلف المروزی قال یحیی بن معین هو کذّاب و قال الدارقطنی متروک و لم یختلف احد فی کذبه و یروی من طریق آخر و فیه جعفر بن احمد و کان رافضیا غالیا کذابا وضّاعا و کان اکثر ما یضع فی قدح الصحابة و سبّهم اقول لا یخفی علی من اتقن البحث و احصف ان من اطرف الطرف ان المخاطب الماهر الحاوی لانواع الشّرف الّذی قدما اخلاف الخلاف قد رشف قد ادعی وقوع محمّد بن خلف فی اسناد هذا الحدیث العالی الشّرف فاجترح اشنع العضیهة و افظع الفریة اقترف و اظهر انکر الشطط و السفساف و ابان عن اسمج الکذب و الجزاف فانّ الرّجل المذکور غیر واقع فی طریق من طرق حدیث النّور کما سننبّهک فیما بعد انشاء المجید الغفور و اما جعفر بن احمد فانّه ایضا لم یقع فی الطرق التی ذکرها اهل الحق و الایقان

ص:305

فی مقام الاستدلال و الاحتجاج لتبکیت السنیّة الأعیان فزعم المخاطب المتهوّر المتهوک الغفول و من سلف علیه من مشایخ العصبیّة و أئمّة الذهول انحصار هذا الحدیث المشهور المقبول فی طریقین توهموا ان کلاّ منهما معلول زعم باطل مدخول و وهم سخیف مرذول یستنکف و یشمئز منه ارباب العقول و لا یطور به ابدا من له ادنی المام و نزول بدار السّبر و تمییز المنقول فانه لاح آنفا و ظهر و لا کالصّبح إذا اسفر ان الحدیث من الاحادیث المستفیضة المشتهرة و الرّوایات المعتمدة المعتبرة صحیح بلا ارتیاب کیف لا و رواته من الثقات المشاهیر و الاثبات النحاریر علی ما صرّح به العلماء الانجاب و سبط ابن الجوزی الّذی قد اثنی علیه عدّة من ثقاتهم الاکابر و عدوّه من الاماثل الحائزین للمفاخر اثبت صحّة الحدیث علی رغم جدّه و نصب نفسه لنقض قوله و ردّه و لیس فی اسانید الروایات التی نقلتها من احمد بن حنبل و عبد اللّه بن احمد و ابن المغازلی و الاخطب و النطنزی و العاصمی و الحموینی من اسم محمّد بن خلف و جعفر بن احمد عین و لا اثر فالقدح و الجرح و الطعن فیهما لا یجدی نفعا و لا یثلج صدرا کما لا یخفی علی من له ثاقب النظر و من الظاهر ان ورود حدیث صحیح من طرق أخر و لو کان فیها شیء من الضّعف یفید زیادة القوة فی الخبر فثبت و ظهر انّ القادح فی حدیث النّور بظن وقوع احد الرجلین فیه اما مکابر مختبط

ص:306

او اعفک سفیه ثم اعثرک علی منشأ هذا الغلط الواضح واصل ذاک الخطأ اللاّئح فاعلم انّ العلامة الحلّی انا و اللّه فی سماء الفخر بدره و اعلی فی اعلی علیین ذکره نقل فی کتابه نهج الحق هذا الحدیث المذکور من احمد بن حنبل و ابن المغازلیّ الّذی هو محدث مشهور و صاحب الباطل لما قعد به العجز عن الجواب احتال حیلة فی الخطاب فقال ذکر ابن الجوزی هذا الحدیث بمعناه فی کتاب الموضوعات و قال هذا الحدیث موضوع علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و المتهم به فی الطریق الاول محمد بن خلف المروزی قال یحیی بن معین کذاب و قال الدارقطنی متروک و فی الطریق الثانی المتّهم به جعفر بن احمد و کان رافضیّا کذّابا یضع الحدیث فی سبّ اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انتهی فهذا المسوّل المحتال لم یدّع انّ فی سند الحدیث الذی نقله العلاّمة اعلی اللّه مقامه فی دار الکرامة وقع احد من الرّجلین بل قال انّ ابن الجوزی ذکر حدیثا هو فی معنی هذا الحدیث و حکم بوضعه فاوهم الناظرین انّ الحدیث المسطور ایضا موضوع و لم یدّع صریحا انّه وقع فی نفس الروایة التی نقلها العلاّمة احد من الرجلین کما لا یخفی علی من له تأمّل و سلامة و الکابلی العسوف العجول الاخذ کثیرا من فضلات الفضول قال فی جواب هذا الحدیث فی الصواقع و هو باطل لأنّه موضوع باجماع اهل الخبر و فی اسناده محمد بن خلف المروزی قال یحیی

ص:307

ابن معین هو کذاب و قال الدارقطنی متروک و لم یختلف احد فی کذبه و یروی من طریق آخر و فیه جعفر بن احمد و کان رافضیّا غالیا کذّابا وضّاعا و کان اکثر ما یضع فی قدح الصّحابة و سبّهم انتهی فالکابلی تحذلق بزیادة نغمة لیس لها من الصدق اثر حیث ادعی علی وضع الحدیث اجماع اهل الخبر و اخفی سرقته من الفضل المتهجم علی الادغال و غیر عبارته و معناها و نکّر معزاها و فحواها لتخدیع الاغمار الانذال فانّه ذکر ان محمّد بن خلف وقع فی حدیث هو بمعنی الحدیث الّذی ذکره العلاّمة فی مقام الاستدلال و الکابلی ادّعی انّه وقع الرّجل فی هذا الحدیث بعینه فافتضح بین اولی الکمال و المخاطب المعظم الصّادق فی اقواله السارق لکتاب الکابلی و النّاسج علی منواله اغترّ بقوله الکاذب الاعوج فذکره بعد تغییر بلفظه اللجلج و بالجملة لا ریبة فی انّ الحدیث الذی وقع فیه محمّد بن خلف المروزی غیر هذا الحدیث الشریف کما دریت ایضا من کلام سبط ابن الجوزی ذی الفهم الحصیف فانّ لفظه هکذا

خلقت انا و هارون بن عمران و یحیی بن زکریا و علیّ بن أبی طالب من طینة واحدة و ان اختلجک مع ذلک البیان الواضح الوساوس الخادعة و اعتلج مع هذا الکشف اللائح الهواجس اللاذعة فها انا اوصلک الی یقین جازم لا یثلمه نوازغ شکوک اهل المراء و الختل و انهیک الی قطع سالم عن تطرق شبهات اصحاب المکابرة و الجدل فاعلم انّه بعد تنمیق هذا الکلام عثرت بعد الفحص التام علی اصل کتاب موضوعات

ص:308

ابن الجوزی المجازف فی رد احادیث خیر الانام علیه و اله آلاف التحیّة و السّلام فوجدت الامر عند ملاحظته کما تیقّنت قبل مطالعته قال فیه فی فضائل علیّ علیه السّلام الحدیث الاوّل فیما خلق منه علی بن أبی طالب

اخبرنا ابو منصور القزّاز قال اخبرنا احمد بن علی بن ثابت قال اخبرنی علی بن الحسن بن محمد الدّقاق قال ثنا محمّد بن اسماعیل الورّاق قال ثنا ابراهیم بن الحسین بن داود العطّار قال ثنا محمّد بن خلف المروزی ثنا موسی بن ابراهیم ثنا موسی بن جعفر عن ابیه عن جدّه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم خلقت انا و هارون بن عمران و یحیی بن زکریا و علیّ بن أبی طالب من طینة واحدة هذا حدیث موضوع علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و المتهم به المروزی قال یحیی بن معین هو کذاب و قال الدارقطنی متروک و قال ابن حبّان کان مغفلا یلقّن فیتلقّن فاستحقّ الترک و

قد روی جعفر بن احمد بن بیان عن محمّد بن عمر الطافی عن ابیه عن سفین عن داود بن أبی هند عن الولید بن عبد الرحمن عن نمیر الحضرمی عن أبی ذرّ قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم خلقت انا و علیّ من نور و کنّا عن یمین العرش قبل ان یخلق اللّه آدم بالفی عام ثم خلق اللّه آدم فانقلبنا فی اصلاب الرّجال ثم جعلنا فی صلب عبد المطلب ثم اشتق اسماءنا

ص:309

من اسمه فاللّه محمود و انا محمّد و اللّه الاعلی و علیّ علیّ قال المصنّف هذا وضعه جعفر بن احمد و کان رافضیّا یضع الحدیث قال ابن عدی کان یتیقّن انّه یضع انتهی و ظهر من هنا و لا کظهور النار علی العلم و النور فی الظّلم انّ ادّعاء وقوع محمّد بن خلف المروزی فی طریق حدیث النور من غرائب الفریة و البهت المحظور و لم یعثر الکابلی علی اصل کتاب ابن الجوزی و انّما وقف علی کلام ابن روزبهان و غیّره و حرّفه علی حسب ما رام من البهتان فادّعی کذبا و زورا و القی الی اولیائه زخرف القول غرورا و قلّده فی ذلک المخاطب المتحذلق الجسور الفاقد للتمییز و الشعور العادم للاطلاع و العثور فساق کلامه المنکر المدحور و ابدی عن واضح العجز و ظاهر القصور و ایضا ظهر انّ ابن الجوزی نسب الی جعفر بن احمد وضع الحدیث مطلقا و ابن روزبهان اضاف إلیه قید فی سبّ اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و ایضا اضاف لفظ کذّابا و الکابلی لم یکتف علی هاتین الزیادتین فاضاف لفظ غالیا وضاعا و ایضا ذکر انه کان اکثر ما یضع فی قدح الصحابة و ایضا اضاف فقرة و لم یختلف احد فی کذبه فی قدح ابن خلف فهذه زیادات اربع من الکابلی و اثنتان من ابن روزبهان شارکه فیهما الکابلی الذی سهل علیه التلمیع و هان و لیس لها وجود فی کلام ابن الجوزی المطعون علی السنة الأعیان و ایضا وضح انّ ابن روزبهان نقل الحکم بوضع حدیث ابن خلف عن ابن الجوزی

ص:310

فحسب و الکابلی اخفی اسم ابن الجوزی حتی لا یتعقب علیه و لا یؤخذ بخناقه بانّ منقّدی السّنّیة طعنوا علی ابن الجوزی و اظهروا شدة مجازفته و فظیع اغراقه و ذکر الکابلی بدل حکم ابن الجوزی اجماع اهل الخبر علی وضع هذا الحدیث فزاد کذبا ما علیه مزید و یربو علی تدلیس ابلیس و یزید و المخاطب المضطلع برزالة المنّة و المسدی الی المسوّلین باعظم منّة المساعد لهم فی التحریف و التلفیف و التزویق و التلفیق بلا ضنّة ذکر عوض اجماع اهل الخبر اجماع اهل السّنة فنعوذ باللّه مِنْ شَرِّ اَلْوَسْواسِ اَلْخَنّاسِ اَلَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ اَلنّاسِ مِنَ اَلْجِنَّةِ وَ اَلنّاسِ و یزوّیهم و ینحّیهم من طریق النجاة و الجنّة و یغویهم و یضلهم بالهمس الخفی مرّة و مرة بالزّنّة و یئنّ علی انتهاج لقم الحق باوجع انّه و ایضا ظهر ان ابن الجوزی نقل فی حق المروزی عن ابن عدی انه کان مغفلا بلقن فیتلقن فاستحق الترک و هذا صریح فی انه لم یکن یتعمّد الوضع و الکذب علی سیّد الانبیاء الانجاب سلام اللّه و صلاته علیه و آله و علیهم ما نفخ مسک و طاب ملاب فهذا یبطل ما نسبه ابن الجوزی الی ابن معین من انه قال فی حقّه انّه کذاب و مع ذلک فقد طعن أئمّة السّنیّة علی ابن معین بکثرة طعنه علی الناس و اثبتوا حسده للشافعی الذی هو عندهم رئیس و راس و موقد من الفضل و التحقیق اضوء نبراس کما لا یخفی علی ناظر مناقب الشافعی للرازی المقباس و امّا حکم ابن الجوزی بالوضع علی حدیث النّور

ص:311

المرویّ من أبی ذرّ الغفاری فهو من وساوسه الغیر المجدیة و هواجسه المردیة ما انزل اللّه به من سلطان و قادته العصبیة الی ذلک فلبّاها باللّسان و الجنان لا یصلح الاصغاء و لا یلیق الاعتناء و هو تهجّس اسمج و تهجّم اعوج و تقوّل بهرج و تعصّب لجلج و جسارة فاحشة و خسارة داهشة و اقدام و تهور و تغریر و تجبر و ادّعاء بلا دلیل و ازلال و تضلیل و تخدیع و تسویل و امّا القدح فی بعض رواته فقصاری امره و حمادی خبره لو سلّم ضعف هذا الطریق الخاصّ لا الوضع کما هو غیر خاف علی من له سلیم الطبع و مما یدرأ فی نحور القاصرین و یظهر مزید خزی الخاسرین و یوقظ الذاهلین و ینبه الغافلین و یکشف جلیّة الحال و یبیّن عن نهایة جسارة اهل الاغفال و الاهمال ان اسناد تکذیب محمّد بن خلف الی یحیی بن معین و عز و قدحه الی الدارقطنیّ الفطین خلف حلی و کذب غیر خفی فان محمّد بن خلف المروزی کان صدوقا و ذکره الدارقطنی و قال انّه لا باس به قال عبد الکریم بن محمّد السمعانی فی الانساب فی نسبة المروزی فاما ببغداد درب یقال له درب المروزی او محلّة المراوزة و ظنی انها من الکرخ و من هذه المحلّة ابو عبد اللّه محمّد بن خلف بن عبد السّلام الاعور المروزی لأنّه کان یسکن هذه المحلّة روی عن یحیی بن هاشم لسمسار و عاصم بن علی و علی بن الجعد روی عنه ابو عمر و عثمان بن احمد بن السمّاک و عبد الصّمد بن علی الطیبی و ابو بکر عبد اللّه الشافعی و کان

ص:312

صدوقا مات فی سنة احدی و ثمانین و مائتین انتهی ما فی الانساب و فیه کفایة لنضو الحجاب عن الحقّ و الصّواب و مبالغة فی تخجیل المتهجمین الاوشاب و تبکیت المتهجّسین الاقشاب و الحمد للّه فی المبدأ و المآب و قال الخطیب و اللبیب فی تاریخ بغداد محمد بن خلف بن عبد السّلام الاعور یعرف بالمروزی لانه کان یسکن محلة المراوزة حدث عن عاصم بن علیّ و علیّ بن الجعد و موسی بن ابراهیم المروزی و غیرهم روی عنه ابو عمرو بن السّماک و ابو العباس بن نجیح و عبد الصّمد الطیبی و ابو بکر الشافعی و غیرهم و کان صدوقا ذکره الدارقطنی فقال لا باس به و نقل عن ابن قانع انه مات فی سنه 218 انتهی فالحمد للّه ولی التوفیق و الارشاد حیث ثبت من افادة خطیب بغداد و جهبذهم النقّاد ان ابن خلف من شیوخ اساطینهم الامجاد کابی بکر الشافعی و ابن السّماک و ابن نجیح و عبد الصمد السائر فضلهم فی الاغوار و الأنجاد و انّه صدوق و نفی عنه الباس الدارقطنی العماد فیا للعجب کل العجب ینفی الدارقطنی عن ابن خلف الباس و یعزو ابن روزبهان و الکابلی المهان و المخاطب رئیس الأعیان الی الدارقطنی انه قال فیه انّه متروک و هذا وسواس و أیّ وسواس و لم یکتفیا علی هذا التدلیس المورث للالتباس حتی ذکرا بعد ما نسباه الی الدارقطنی انه لم یختلف احد فی کذبه فان ارادا انّه قاله الدارقطنی فهو من افحش الفریة المستهجنة

ص:313

و افظع العضیهة المستبشعة و ان قالاه من عند انفسهما فبطلانه و سماجته و قبحه و شناعته ایضا ظاهر واضح و جلی لائح ثم انّه مما یرغم اناف اهل الاعتساف و الرّدی و یحرق قلوب اولی الانحراف و التّوی و ینکس روس ارباب اللجاج و الهوی و یبیّتهم علی امضّ من جمر الغضی و یذرّ فی عیونهم ارمض القذی و یجرّعهم غصص امرّ الجوی انّ الحدیث الذی رواه محمد بن خلف و ان لم یحتج به علماءنا نصّ الکنجی المقتنی لذخائر الفضل و المجد المجتنی لازهار السبر و النقد علی انه حدیث حسن و نقله عن الخطیب اللبیب و ابن عساکر السائر من التحقیق علی لا حب السّنن قال فی کفایة الطالب اخبرنا یوسف بن خلیل بن عبد اللّه الدمشقی بحلب و الحافظ محمد بن محمود بن النجار ببغداد و الحافظ خالد بن یوسف النّابلسی بدمشق قالوا اخبرنا الامام ابو الیمن زید بن الحسن الکندی بدمشق اخبرنا القزاز اخبرنا الحافظ احمد بن علی بن ثابت الخطیب اخبرنی ابو القسم علی بن عثمان الدقاق حدّثنا محمد بن اسماعیل الورّاق حدّثنا ابو اسحاق ابراهیم بن الحسین بن داود القطان سنه 311 احدی عشرة و ثلاثمائة

حدّثنا محمّد بن خلف المروزی حدّثنا موسی بن ابراهیم المروزی حدّثنا موسی بن جعفر بن محمّد عن ابیه عن جده قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم خلقت انا و هارون بن عمران و یحیی بن زکریّا و علی بن أبی طالب من طینة واحدة قلت هذا حدیث حسن هکذا

ص:314

رواه حافظ العراق فی کتابه و تابعه محدّث الشام کما اخرجناه سواد انتهی فللّه الحمد و المنّة التامّة علی کمال لطفه و هدایته العامّة حیث ثبت کون المروزی صدوقا و کون حدیثه حدیثا حسنا بحیث لا یستطیع انکاره جاحد و لا یفتاق فی تنبیهه الی تکلّف زائد و استیناف برهان و شاهد فلیمت المنکرون حنقا و حسدا و یدب الجاحدون علزا و کمدا و هذا الحدیث و إن کان غیر حدیث النور الّذی احتجّ به علمائنا الاعلام احلّهم اللّه دار السّلام لکن لما کان عند ابن الجوزی و ابن روزبهان و الکابلی و المخاطب عین حدیث النّور فثبوت حسنه کاف لردّ تکذیبه الصادر عن اصحاب الغفول و القصور

(روایت خلقت «آن 3 نفر» قبل از خلقت آدم و جوابش)

قوله و بر تقدیر فرض صحّت معارضست بروایتی دیگر که ازین روایت فی الجمله بهترست و در اسناد او متهمین بالکذب واقع نشده اند و هو ما

روی الشافعی باسناده الی النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم انه قال کنت انا و ابو بکر و عمر و عثمان و علی بین یدی اللّه تعالی قبل ان یخلق آدم بالف عام فلمّا خلق اسکنّا ظهره و لم نزل ننتقل فی الاصلاب الطاهرة حتی نقلنی اللّه الی صلب عبد اللّه و نقل أبا بکر الی صلب أبی قحافة و نقل عمر الی صلب الخطّاب و نقل عثمان الی صلب عفّان و نقل علیّا الی صلب أبی طالب اقول استدلال مخاطب میمون ذو فنون و احتجاج فاضل شموس حرون مفتون بحبّ و هو ای ثلاثه مظهرین بدائع شجون باین روایت غرابت مشحون و کذب و فریه سراسر هزل و مجون و افترا و بهتان واژگون و اختلاق و افتعال

ص:315

زبون که قلوب اهل ایمان و ایقان بملاحظه آن پر خون بسبب اشتمال آن بر طرائف گوناگون و انطوا بر لطائف بوقلمون از عجائب دهر خئون و غرائب عصر میونست و بوجوه عدیده مخدوش و موهون و بانظار سدیده مغشوش و مطعون اوّل آنکه قول او که ازین روایت فی الجمله بهترست انتهی دلالت صریحه دارد بر آنکه این روایت واهیه از روایت نور که زعم انحصار آن در دو طریق نموده فی الجمله بهترست نه من جمیع الوجوه و ظاهرست که نزد کابلی و مخاطب این هر دو طریق نهایت مطعون و مقدوح و مغموز و مجروح اند پس هر گاه این روایت از روایت نور که نزد خود مخاطب جسور و کابلی عثور نهایت مطعون و موهونست فی الجمله بهتر باشد نه من جمیع الوجوه ظاهر گردد که این روایت معیوب و مجروح و مقدوح و مطعون هست گو بمرتبه قدح و جرح مزعومی هر دو طریق مذکور در کلام ابن الجوزی نرسد پس ظاهر و روشن و معلوم و متیقن گردید که حسب اعتراف مخاطب با انصاف این روایت صریحة الهزل و الجراف از قدح و جرح پاک و صاف نیست و الا قید فی الجمله که مخاطب مقتدای جمله متعصبین طریف النحله ذکر فرموده لغو و بیکار و منافی و منافر تحریر بلاغت شعار خواهد بود و هر گاه قدح و جرح آن از کلام خود مخاطب بخریر واضح و مستنیر باشد بطلان و فظاعت معارض گردانیدن آن با روایت نور بر تقدیر فرض صحّت در کمال وضوح و ظهور دوم آنکه صحّت سند و اعتبار و اعتماد حدیث نور حسب افادات علمای احبار و منقدین آثار و اخبار کالشمس فی رابعة النهار هویدا و اشکار گردید پس معارضۀ ان باین روایت بی سر و پا و حکایت

ص:316

سراسر خطا که اصلا ذکر سند آن نکرده تا بتوثیق و تعدیل روات و ناقلین و مدح و ثنای حاکین و راوین آن چه رسد کی قابل التفات و اصغا تواند شد سوم آنکه قاضی سناء اللّه پانی پتی که حسب اعتراف والاشان کما فی اتحاف النّبلاء بیهقی زمان بود تصریح صریح بضعف این خبر سخیف فرموده چنانچه در سیف مسلول گفته هشتم ما

روی عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلم قال کنت انا و علی بن أبی طالب نورا بین یدی اللّه تعالی قبل ان یخلق آدم باربعة عشر الف عام فلمّا خلق اللّه آدم قسّم ذلک النور جزئین فجزء انا و جزء علیّ جواب این حدیث موضوعست باجماع اهل حدیث و در اسناد این حدیث محمد بن خلف مروزیست یحیی بن معین گفته که او کذابست و دارقطنی او را متروک گفته و کسی اختلاف نکرده در کاذب بودن او و در طریقی دیگر جعفر بن احمد رافضی غالیست کذاب وضّاعست اکثر احادیث در قدح صحابه وضع کرده و شافعی بسند خود روایت کرده که گفت رسول خدا صلّی اللّه علیه و سلم

کنت انا و ابو بکر و عمر و عثمان و علیّ قبل ان یخلق آدم بالف عام فلمّا خلق اسکنّا ظهره فلم نزل ننتقل فی الاصلاب الطاهرة حتی نقلنی الی صلب عبد اللّه و نقل ابا بکر الی صلب أبی قحافة و نقل عمر الی صلب عفان و نقل علیّا الی صلب أبی طالب و این حدیث هر چند ضعیفست لیکن در اسناد او متهم بالکذب نیست انتهی و باید دانست که کابلی در صواقع گفته الثامن ما

روی انّ النّبی صلی اللّه علیه و سلم قال کنت انا و علی بن أبی طالب نورا بین یدی اللّه قبل ان یخلق آدم باربعة عشر الف عام فلمّا خلق اللّه آدم قسّم ذلک النور

ص:317

جزئین فجزء انا علیّ و هو باطل لانه موضوع باجماع اهل الخبر و فی اسناد محمّد بن خلف المروزی قال یحیی بن معین هو کذاب و قال الدارقطنی متروک و لم یختلف احد فی کذبه و یروی من طریق آخر و فیه جعفر بن احمد و کان رافضیّا غالیا کذّابا وضّاعا و کان اکثر ما یضع فی قدح الصحابة و سبّهم و لأنّه

روی الشافعی بسنده الی النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم انّه قال کنت انا و ابو بکر و عمر و عثمان و علیّ قبل ان یخلق آدم بالف عام فلمّا خلق اسکنّا ظهره و لم نزل ننتقل فی الاصلاب الطاهرة حتی نقلنی اللّه الی صلب عبد اللّه و نقل ابا بکر الی صلب أبی قحافة و نقل عمر الی صلب خطّاب و نقل عثمان الی صلب عفّان و نقل علیّا الی صلب أبی طالب و لیس فی اسناده من یتّهم بالکذب و لأنّ مثل هذه الاخبار لو ثبت لا یحتج به فی مثل هذه الامور و ذلک ظاهر و لا ظهور النّار علی شواهق الطور پس می بینی که کابلی بسبب مزید تعسف و تصلّف و تاریک بینی و تعصّب و تصلّب و ناحق گزینی دعوی ابطال استدلال بحدیث نور باین کذب و زور بلا اشعار بنوعی از دهن و ضعف و فتور و بلا ایما بوجهی از وجوه خلل و قصور اغاز نهاده داد وقاحت و جسارت داده لکن پانی پتی آبی در دیده آورده تصریح صریح بضعف این کذب فضیح فرموده و مخاطب اگر چه از تصریح صریح بضعف آن دل دزدیده لکن بقول خود فی الجمله بکنایه ابلغ من التصریح ضعف و قدح و وهن و جرح آن اثبات فرموده پس پانی پتی با صفا و مخاطب با وفا با وصف ایثار تقلید کابلی سراپا جفا اقتصار و اکتفا بر صنیع سراسر خطا

ص:318

کابلی عظیم الاعتداء علی اهل الحق و الولا لاهل بیت الاصطفاء خلاف آزرم و حیا و موجب ظهور خزی و خسار نزد منقدین کبرا دانسته چار و ناچار شاءا او ابیا قدح و جرح این خبر معجب اهل بصر ثابت فرمودند چهارم آنکه مخاطب در همین باب امامت بجواب حدیث تشبیه کما سمعت سابقا گفته و قاعده مقرره اهل سنتست که حدیثی را که بعض ائمّه فنّ حدیث در کتابی روایت کنند و صحت ما فی الکتاب را التزام نکرده باشند مثل بخاری و مسلم و بقیه اصحاب صحاح و بصحت ان حدیث بالخصوص صاحب آن کتاب یا غیر او از محدثین ثقات تصریح نکرده باشد قابل احتجاج نیست انتهی پر ظاهرست که عدم قابلیت این خبر فظیع الخدع و الغرر برای احتجاج و استدلال حسب این قاعده مقرره اهل سنت علی ادعاه المخاطب عمدة الاقیال ظاهر و باهر زیرا که این حدیث در کتاب ملتزم الصحة مثل صحیح بخاری و مسلم و بقیّه صحاح مروی نیست و نه صحت آن بالخصوص از شافعی یا غیر او از محدثین مشیّدین بنای غیر مرصوص فضائل متغلبین منصوص پس این قدر عجلت در سهو و نسیان از مخاطب نخبة الأعیان محیّر افهام و اذهان و اللّه المستعان سبحان اللّه برای ردّ فضائل علویه این قاعده بائده می تراشد و باز جابجا جدعا لانفه و جلبا لحتفه بر خلاف آن بخرافات عجیب دست می اندازد و بنقض و رفض قاعده ممهده خود بی فاصله طویله مقلوب اشیاع و اتباع خود می گدازد و نمک بر جراحاتشان باظهار کمال تهافت و تناقض خدام عالی مقام خود می پاشد و صدور پر سرورشان را بانواع ایجاع می خراشد پنجم آنکه مخاطب در همین کتاب تحفه بجواب

ص:319

طعن دوم از مطاعن أبی بکر گفته و جملۀ لعن اللّه من تخلف عنها هرگز در کتب اهل سنت موجود نیست و بالفرض اگر صحیح باشد معنیش آنست که اسامه را تنها گذاشتن و از مهم رومیان برای انتقام زید بن حارثه پهلو تهی کردن حرامست و چون ابو بکر رضی اللّه عنه بخدمت امامت متعین شد ازین همه امور او را استثنا واقع ست بلا شبهه قال الشهرستانی فی الملل و النّحل انّ هذه الجملة موضوعة مفتراة و بعضی فارسی نویسان که خود را از محدثین اهل سنت شمرده اند و در سیر خود این جمله را آورده برای الزام اهل سنت کفایت نمی کند زیرا که اعتبار حدیث نزد اهل سنت بیافتن حدیث در کتب مسنده محدثینست مع الحکم بالصحة و حدیث بی سند نزد ایشان شتر بی مهارست که اصلا گوش بآن نمی کنند انتهی ازین عبارت ظاهرست که اعتبار حدیث بیافتن ان در کتب مسنده محدثینست مع الحکم بالصّحة و پر ظاهرست که ورود این خبر درک تب مسنده محدثین مع الحکم بالصّحة ثابت نیست پس حسب این افاده مخاطب جلیل الفخار هم این کذب واضح العار و الشنار از اعتماد و اعتبار دور و برکنار و عدم قابلیت آن برای احتجاج و استدلال هویدا و آشکار بلکه چون سند آن نقل نکرده اند مثل شتر بی مهار و تشبث بان موجب نهایت استهزا و انکار و لائق کمال تشنیع و استحقار خواهد بود و محض دعوی ایراد شافعی سند این ضلال و غیّ شافی عیّ و مثمر ثلج صدر و موجب سکون و ریّ و باعث تمیز حیّ ازلیّ نمی تواند شد خصوصا با وصف عدم تبیین و ابراز نام و نشان کتاب مصنّف آن امام با زیب و زیّ ششم آنکه استدلال این روایت عین اخلاف وعد و نکث عهد

ص:320

و نقض عقدست که در همین باب امامت ادّعای التزام نقل از کتب اهل حق آغاز نهاده حیث قال بعد ذکر الایات التی استدل بها بزعمه علی خلافة أبی بکر اما اقوال عترت پس آنچه از طریق اهل سنت مرویست خارج از حد حصر و احصاست در همان کتاب یعنی ازالة الخفا باید دید و چون درین رساله التزام افتاده که غیر از روایات شیعه متمسّک در هیچ امر نباشد آنچه از اقوال عترت درین باب در کتب معتبره و مرویات صحیحه ایشان موجودست بقلم می آید انتهی کمال عجبست که درین کلام باین تصریح صریح ادعای التزام عدم نقل غیر روایات شیعه نموده و باز درین مقام و مقامات بسیار اخلاف و اخفاء باعلان و اجهار آغاز نموده فَمَنْ نَکَثَ فَإِنَّما یَنْکُثُ عَلی نَفْسِهِ هفتم آنکه مخاطب در صدر همین کتاب خود گفته درین رساله التزام کرده شد که در نقل مذهب شیعه و بیان اصول ایشان و الزاماتی که عائد بایشان می شود غیر از کتب معتبره ایشان منقول عنه نباشد و الزاماتی که عائد بأهل سنت می باشد می باید که موافق روایات اهل سنت باشد و الا هر یک را از طرفین تهمت تعصب و عناد لاحقست و با یکدیگر اعتماد و وثوق غیر واقع انتهی این عبارت دلالت صریحه دارد بر آنکه روایات یک فرقه بر فرقه دیگر حجّت نمی تواند شد که یکی را بر دیگری اعتماد و وثوق نیست پس چرا این قاعده مقرره خود را فراموش نموده مخالفت ان درین مقام و دیگر مقامات آغاز نهادۀ نیز درین عبارت ادعای التزام نقل در الزاماتی که عائد بشیعه می شود از کتب معتبره شیعه نموده پس قصد الزام شیعه باین روایات سراسر تکذیب خودست

ص:321

هشتم آنکه نیز مخاطب در باب چهارم بعد ذکر حدیث ثقلین گفته پس معلوم شد که در مقدمات دینی و احکام شرعی ما را پیغمبر حواله باین دو چیز عظیم القدر فرموده است پس مذهبی که مخالف این دو باشد در امور شرعیه عقیدة و عملا باطل و نامعتبرست و هر که انکار این دو بزرگ نماید گمراه و خارج از دین حالا در تحقیق باید افتاد که ازین دو فرقه یعنی شیعه و سنّی کدام یک متمسّک باین دو حبل متینست و کدام یک استخفاف این دو چیز عالیقدر می کند و اهانت می نماید و از درجه اعتبار ساقط می انگارد و طعن در هر دو پیش می گیرد برای خدا این بحث را بنظر تامل و انصاف باید دید که طرفه کاری و عجب ماجراییست و درین بحث غیر از کتب معتبره شیعه منقول عنه نخواهد بود چنانچه در تمام رساله از ملتزماتست انتهی وا عجباه که بتکرار و اصرار اظهار التزام نقل از کتب معتبره اهل حقّ درین کتاب عالی نصاب می فرماید و باز اینجا و جاهای بسیار نقض این عهد موثق و محکم و رفض این وعد ملتزم و مبرم ایثار فرموده کمال صدق و دیانت و نهایت ورع و امانت خدام عالی مقام خود ظاهر نموده نهم آنکه چنانچه بطلان احتجاج و استدلال باین روایت بمقابله اهل حق از افادات عدیده خود مخاطب ظاهر و واضح و لائحست همچنان شناعت و فظاعت آن از افادات والد ماجد حضرتش راهر و باهر والد مخاطب در آخر قرة العینین گفته این ست تقریر آنچه درین رساله از دلیل عقلی و نقلی بر تفضیل شیخین اقامت نموده ایم بقیة الکلام رفع شبهات مخالفینست و ما را درین رساله باجوبه امامیه و زیدیه کار نیست مناظرۀ ایشان بطور دیگر باید نه باحادیث صحیحین و مانند آن و بعد از قطع نظر

ص:322

از امامیه و زیدیه باستقرا معلوم شد که مخالفان و متوقفان درین مسئله سه کرده اند انتهی بقدر الحاجه ازین عبارت صراحة ظاهرست که باحادیث صحیحین فضلا عن غیرها مناظره امامیه بلکه زیدیه هم نتواند کرد پس احتجاج باین روایت مکذوبه بمقابله اهل حقّ چنانچه اظهار برائت خود از کذب و غدر و اخلاف و اعتساف حسب افاده خودست همچنان اظهار مجانبت کمال عقوق و مخالفت والد ماجد خود دهم آنکه فاضل رشید در شوکت عمریه گفته اگر چه ائمّه اطهار علیهم السلام بحکم احادیثی که صاحب رساله ذکر کرده و دیگر احادیث شائعه مستفیضه مستند امت اند و اخبار آن اخیار مفاتیح مغلقات و مصابیح ظلمات و مصادر حکمت و مظاهر شریعتست لیکن کلام در طریق وصول آن اخبارست و بسا اوقات روات یک فرقه نزد اهل آن مامون و نزد غیر آن مطعون می باشند لهذا هر فرقه روایات مرویّه را در طریق خود مسلم می دارد و اخبار مرویه را در فرقه مخالف خود مقدوح می انگارد ازین عبارت واضحست که هر فرقه اخبار مرویه را در فرقه مخالف خود مقدوح می انگارد پس حسب افاده رشیدیه هم این روایت که شاه صاحب از شافعی آورده اند نزد شیعه مقدوح و مجروح باشد نه لائق اعتبار و اعتماد نزد ایشان فللّه الحمد که شناعت و فظاعت استدلال مخاطب باین روایت سراسر خسارت حسب افادات خود و افادۀ والد ماجدش و تلمیذ رشید او ظاهر و باهر گردید و نیز ازین عبارت رشید بحمد اللّه و حسن توفیقه لزوم تسلیم خبر ولایت و خبر طیر و خبر مدینة العلم و حدیث تشبیه و حدیث نور و امثال آن که شاه صاحب

ص:323

دماغ سوزی در ابطال و انکار آن کرده اند بکمال وضوح ظاهرست زیرا که بلا شبهه این روایات در طریق سنیه مرویست پس حسب قاعده مقرره فاضل رشید سنّیه را لازمست که تسلیم آن نمایند و گردن کبر بردّ و ابطال آن دراز نسازند پس باین کلمه مختصره رشیدیّه کمال شناعت و فظاعت ردّ شاهصاحب و اسلافشان کالکابلی و ابن حجر و ابن تیمیّه و امثالهم و عدول و نکول و صدود و نکوصشان از قاعده مقرره مسلمه عند الفرق کلها ظاهر گردید و مزید انصاف و حذق و مهارت و دیانت و امانتشان بر زبان رشید عمدة الأعیان هویدا شد و فَلِلّهِ اَلْحُجَّةُ اَلْبالِغَةُ یازدهم آنکه کابلی دستکار بسبب مزید انهماک در ترویج باطل صریح العوار و اخفای حق مشرق المنار در نقل این روایت معجبه اهل استبصار حذف و اسقاط و کتمان فظیع العار بکار برده و مخاطب جلیل الفخار که از تتبع کتب و اسفار جان نازنین خود را برکنار داشته و همچنین پانی پتی عمدة الاحبار با آن همه جلالت و اشتهار بتقلید غیر سدید کابلی امام المتعسفین الکبار مبتلا درین خیانت و کتمان و ستر و اخفا و ابطال گردیدند حال آنکه مفتری این روایت موضوعه و مختلق این حکایت مصنوعه اگر چه در اوّل آن فضیلت ثلاثه مغسوله حسب دلخواه ارباب ارتیاب و اشتباه بربافته لکن بمزید حیا و شرم و نهایت هول و آزرم در آخر آن در حق جناب امیر المؤمنین علیه السلام فقره که از ان وصایت آن جناب واضح و لائحست بعد ذکر صدیقیت أبی بکر و فاروقیت عمر و ذو النّوریت عثمان آورده و بعد ان مذمّت سبّ اصحاب هم افزوده پس کابلی والا نژاد بسبب احتدام و اشتداد نار اضغان و احقاد و اشتعال و اضطرام لهبات عناد

ص:324

و لداد با وصی افضل انبیای امجاد صلی اللّه علیه و آله الی یوم التناد حذف این فقره نموده و طردا للباب ارخای حجاب بر ذکر صدیقیّت و فاروقیّت و ذو النورینیت و مذمت سبّ اصحاب هم نموده و نیز کابلی بخوف و هول مؤاخذه اهل تدبّر و تامّل لفظ

انوارا علی یمین العرش که بعد لفظ علی بوده از میان انداخته و مخاطب بجای ان لفظ بین یدی اللّه تعالی ایجاد ساخته تبیین این اجمال معجب اهل کمال آنکه در اصل این روایت موضوعه را بالتمام ملا عمر مشغوف بنقل عجائب بقر و شقر و مصروف یا بر او غرائب کذب و هذر و معروف بتدوین طرائف شذر و مذر در فضائل أبی بکر و عمر و ثالث عابث عائث بارث کارث در سیرت خود از شافعی نقل کرده و محبّ طبری مبتلای محبّت ثلاثه در ریاض النضرة نقلا عن الملا وارد نموده و صاحب اکتفاهم بتقلید او رفته و ابن حجر هم آن را از انبان ملآن از کذب و بهتان از آن محبّ طبری عمدة الأعیان برداشته در صواعق ایراد ساخته محبّ طبری در ریاض النضرة گفته ذکرانهم و النّبی صلّی اللّه علیه و سلم کانوا قبل آدم و وصف کل منهم بصفة و التّحذیر من سبّهم

عن محمد بن ادریس الشافعی بسنده الی النّبی صلّی اللّه علیه و سلم قال کنت انا و ابو بکر و عمر و عثمان و علیّ انوارا علی یمین العرش قبل ان یخلق آدم بالف عام فلمّا خلق اسکنّا ظهره و لم نزل ننتقل فی الاصلاب الطاهرة الی ان نقلنی اللّه الی صلب عبد اللّه و نقل ابا بکر الی صلب أبی قحافة و نقل عمر الی صلب الخطاب و نقل عثمان الی صلب عفان و نقل علی الی صلب أبی طالب ثم؟ ؟ ؟ ؟ اصحابا فجعل أبا بکر صدیقا

ص:325

و عمر فاروقا و عثمان ذا النّورین و علیّا وصیّا فمن سبّ اصحابی فقد سبّنی و من سبنی فقد سب اللّه و من سبّ اللّه اکبه اللّه فی النّار علی منخریه خرّجه الملا فی سیرته و ابراهیم بن عبد اللّه یمنی شافعی در کتاب الاکتفاء فرموده

عن الامام أبی عبد اللّه محمّد بن ادریس الشافعی القریشی الهاشمی رضی اللّه عنه بسنده الی النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم انّه قال کنت انا و ابو بکر و عمر و عثمان و علی انوارا یمین العرش قبل ان یخلق آدم بالف عام فلمّا خلق اسکنا ظهره و لم نزل ننتقل فی الاصلاب الطاهرات حتی نقلنی اللّه الی صلب عبد اللّه و نقل أبا بکر الی صلب أبی قحافه و نقل عمر الی صلب الخطاب و نقل عثمان الی صلب عفان و نقل علیّا الی صلب أبی طالب ثم اختارهم لی اصحابا فجعل أبا بکر صدّیقا و عمر فاروقا و عثمان ذا النّورین و علیّا وصیّا فمن سبّ اصحابی فقد سبّنی و من سبّنی فقد سبّ اللّه و من سبّ اللّه اکبّه اللّه فی النّار علی منخریه اخرجه الحافظ عمر بن خضر فی سیرته و ابن حجر در صواعق محرقه گفته

اخرج الحافظ عمر بن محمد بن خضر الملاّ فی سیریه انّ الشافعی رضی اللّه عنه روی بسنده انّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال کنت انا و ابو بکر و عمر و عثمان و علیّ یمین العرش قبل ان یخلق آدم بالف عام فلمّا خلق اللّه آدم اسکنا ظهره و لم نزل ننتقل فی الاصلاب الطاهرة حتی نقلنی اللّه الی صلب عبد اللّه و نقل أبا بکر الی صلب أبی قحافة و نقل عمر الی صلب الخطاب و نقل عثمان الی صلب

ص:326

عفان و نقل علیّا الی صلب أبی طالب ثم اختارهم لی اصحابا فجعل أبا بکر صدّیقا و عمر فاروقا و عثمان ذا النّورین و علیّا وصیّا فمن سبّ اصحابی فقد سبّنی و من سبّنی فقد سبّ اللّه و من سبّ اللّه فقد اکبّه اللّه فی النّار علی منخریه از ملاحظه این عبارات ظاهر شد که کابلی مکبوب علی کتمان الحق و اشاعة الباطل المعیوب در نقل این خبر شنیع مرتکب چند صنیع بدیع و مقتحم تصرفات عدیده فظیع گردیده اوّل آنکه این روایت را از شافعی عمر ملا که از نقل خرافات و جزافات در فضائل ثلاثه غریبة الصفات ملی و شغف و شیفتگی او بجمع و تدوین موضوعات و مفتریات نهایت جلی نقل کرده و کابلی ذکر ملا عمر بغرض باطل مزید ترویج فضل أبی بکر و عمر و ثالث جلیل الخطر از میان انداخته بلا توسیط ملای سالک مسلک افراط و تفریط و اظهار مزید تحذلق و تبختر و تنطّع و تعمق صریح التخلیط نقل آن از شافعی و الا تخبیط فرموده و غرضش ازین حذف و اخفا و اسقاط و اعلا دو امرست یکی آنکه اگر ذکر نقل ملا عمر می کرد احتجاج و استدلال او بنقل ملا و اعتماد و اعتبار او بر ان عمدة الکبراء ثابت می شد و آن برای او سم قاتل و زهر هلاهل بوده زیرا که ملا عمر اگر چه در فضائل خلفای ثلاثه افتراءات فاحشه و اکاذیب داهشه نقل کرده لکن با این در شان حضرت امیر المؤمنین علیه فضائل جلیله و مناقب جمیله نقل نموده و حدیث طیر و حدیث تشبیه در تصنیف خود آورده و داغ توهین و تهجین و تخجیل بر ناصیه کابلی نبیل که در پی تکذیب و ابطال آن می باشد گذاشته و لکن عجب عجاب آنکه این غرض عنیف المرض و هوس شدید الجرص و هوای عظیم المضض بجواب آیۀ مودت

ص:327

از دست داده بعض افتراءات عجیب و اکاذیب غریب از ملا عمر در فضل أبی بکر و عمر نقل نموده دوم آنکه غرض او اظهار طول باع و مزید اطلاع خود پیش معتقدین و مختدعین و اتباع و اشیاع آن مطاع و مقبلین و صائبین درگاه آن قدوه همج رعاعست که گمان برند که حضرت او بر اصل افادات شافعی عثور و عبور دارد و بنای این غرض هم ریخته و سلسله این حیله غیر جمیله هم گسیخته شد باین سبب که چون نام کتاب شافعی ذکر نکرده این استناد نهایت واهی و موهون و بمرتبه قصوی مغشوش و مطعون گردید فلیضحک قلیلا و لیبک کثیرا صنیع دوم آنکه فقرۀ انوار علی یمین العرش را باین خیال که اظهار انواریت اثوار ثلاثه موجب طعن و استهزا و تشنیع و فسوس اهل فهم و ذکا خواهد بود حذف نموده لفظ قبل ان یخلق را خبر کنّا قرار داده و چون مخاطب این ترکیب عجیب را خالی از بشاعت و تهجین نیافته ناچار بجای خبر محذوف مکتوم لفظ بین یدی اللّه تعالی مصنوع و منحوت ساخته و پانی پتی بهمان حال تباه و خراب خالی از اب و تاب گذاشته صنیع سوم آنکه چون در آخر ذکر وصایت وصی بر حق که دلیل خلافت و امامت آن امام مطلق سلام اللّه علیه ما ابتلج الغسق و ائتلق الفلق بوده حذف نموده و چون قبل ذکر وصایت حقه ذکر صدیقیت و فاروقیت و ذو النورین بودن ثالث با زیب و زین بوده چار و ناچار آن را هم بکزلک اسقاط از صفحه قرطاس زدوده و هم در آخر آن ذم و عیب سب اصحاب بوده آن را هم ساقط نموده و کمال شناعت و فظاعت این حذف و اسقاط که کابلی مبتلای الس و اختلاط آن را عمدا و قصدا و إرادة و صمدا مرتکب گردیده و بلای این خطای سراسر جفا بر سر پانی پتی محتاط و مخاطب وسیع الاشواط کثیر الاحتیاط مجتنب

ص:328

از عثرات و اغلاط بسبب ایغال و ایضاع در مهامه فیح و سباسب قبیح تقلید و اتباع کابلی اسوة الرعاع رسیده حسب افاده مخاطب نحریر واضح و مستنیرست یعنی ظاهر و واضحست که حذف آخر حدیث در مقام استدلال و احتجاج بروایت خصم فضلا عن روایة طریق المستدلّ از قبیل تمسک ملحدی بفقرۀ لا تَقْرَبُوا اَلصَّلاةَ و عین سرقه حدیثست و بغایت قبیح پس بحمد اللّه و حسن توفیقه ثابت شد که حسب افادۀ مخاطب نقاد کابلی والا نژاد و پانی پتی عمدة اهل السّداد و خود مخاطب عماد مقتفی آثار اهل کفر و الحاد و متبع تخدیع و تلمیع نفات وجوب و مثبتین حرمت صلاة محتومه خالق عباد و سارق حدیث منسوب بسرور انبیای امجاد علیه و آله آلاف التحیة الی یوم التناد و مرتکب امر نهایت قبیح و فظیع نزد اهل رشاد گردیدند فاضل مخاطب در باب المطاعن از همین کتاب تحفه در ذکر مطاعن و مثالب صحابه گفته طعن هفتم آنکه در صحیح مسلم واقع ست که عبد اللّه بن عمرو بن العاص روایت می کند

انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال إذا فتحت علیکم خزائن فارس و الروم أیّ قوم انتم قال عبد الرحمن بن عوف کما امرنا اللّه تعالی فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم کلا بل تنافسون ثم تتحاسدون ثم تتدابرون ثم تتباغضون جواب ازین طعن آنکه در این جا حذف تتمه حدیث نموده بر محل طعن اقتصار نموده اند و عبارت آینده را که مبیّن مراد و دافع طعن از صحابه است در شکم فرو برده از قبیل تمسّک ملحدی بکلمه لا تَقْرَبُوا اَلصَّلاةَ و سرقه احادیث در مثل این مقام بغایت قبیحست تتمه این حدیث اینست

ثم تنطلقون الی مساکن المهاجرین فتحملون بعضهم علی رقاب بعض و ازین تتمه صریح معلوم شد

ص:329

که این تحاسد و تباغض و تدابر کنندگان فرقه دیگرست غیر از مهاجرین و آن فرقه یا انصاراند یا غیر ایشان از انصار خود هرگز بوقوع نیامد که مهاجرین را بر غلاینده با هم بجنگانند پس این فرقه نیست مگر از تابعین زیرا که صحابه که حرف در انها می رود منحصرند در مهاجرین و انصار و بودن این فرقه از مهاجرین بموجب حدیث باطل شد و بودن این فرقه را از انصار واقع تکذیب کرد الخ ازین عبارت ظاهرست که حذف تتمه حدیث اگر چه از طریق خصم باشد فکیف إذا کان من طریق النّاقل از قبیل تمسک ملحدی بکلمه لا تَقْرَبُوا اَلصَّلاةَ و عین سرقه حدیث و بغایت قبیحست و ظاهرست که همین صنیع شنیع را که سرقه فرزانه و تمسک کابلی و مخاطب در نقل این روایت مرتکب شده اند و علاوه برین سرقه در مقامات دیگر در نقل روایات مثل روایت منقوله از درر غرر سید مرتضی در باب ماریه قبطیه که کابلی نحریر و مخاطب معدوم النظیر بجواب طعن قرطاس بمزید خدع و عجز محذوف التفسیر و العجز نقل کرده این هر دو بزرگ سرقه احادیث و روایات بکار برده اند و سرقه مخاطب جسور جلّ و معظم کتاب کابلی عثور وهم سرقه کتاب مقالید الاسانید ثعالبی عمدة الاساطین و انتحال معظم آن در بستان المحدّثین و سرقه تفسیر مهائمی هائم مهائم تلبیس و تدلیس در تفسیر فتح العزیز واضح و روشن و مبین و مبرهنست پس ازین سرقه عظیمه خود غفلت جستن و تهمت سرقه بر فتراک اهل حق بستن و قلوب اهل ایمان خستن بغایت عجیب و غریب و محیّر هر عاقل لبیب و للّه الحمد که بطلان نسبت حذف تتمه حدیث باهل حق در ذکر این محض کذب و بهتان و مجازفت و عدوان و معاندت و طغیان و مکابرت و شنآن محیّر اذهان اکابر اعیان و مورث کمال استبصار و اذعان ارباب

ص:330

ایمان برفعت شان مخاطب رفیع المکان در مدارج صدق و عرفان و عروج او بمدارج عالیه تقوی و ایقانست زیرا که این طعن را سید علی بن طاؤس در طرائف و علاّمه حلّی در نهج الحق ذکر کرده اند و در هر دو کتاب این تتمه مذکور و مسطور و کذب و بهت مخاطب در کمال وضوح و ظهور علاّمه حلّی در نهج الحق فرموده

روی الحمیدی فی الجمع بین الصحیحین عن عبد اللّه بن عمرو بن العاص فی الحدیث الحادی عشر من افراد مسلم قال ان النّبی صلّی اللّه علیه و سلم قال إذا فتحت علیکم خزائن فارس و الروم أیّ قوم انتم قال عبد الرحمن بن عوف نکون کما امرنا رسول اللّه فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم تتنافسون ثم تتحاسدون ثم تتدابرون ثم تتباغضون و فی روایة ثم تنطلقون الی مساکین المهاجرین فتحملون بعضهم علی رقاب بعض و هذا ذمّ منه علیه السلام لاصحابه و سیّد علی بن طاؤس طاب ثراه در کتاب طرائف در ضمن مخالفات صحابه با جناب رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم می فرماید و من ذلک ما

رواه الحمیدی فی الجمع بین الصحیحین من مسند عبد اللّه بن عمرو بن العاص فی الحدیث الحادی عشر من افراد مسلم قال ان النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال إذا فتحت علیکم خزائن فارس و الروم أیّ قوم انتم قال عبد الرحمن بن عوف تکون کما امرنا اللّه فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم تتنافسون ثم تتحاسدون ثم تتدابرون ثم تتباغضون و فی روایة ثم تنطلقون الی مساکین المهاجرین فتحملون بعضهم علی رقاب بعض بعد ذکر این حدیث فرموده انظر رحمک اللّه عزّ و جل الی ما قد شهدوا به

ص:331

من ذمّ نبیّهم صلّی اللّه علیه و سلّم لاصحابه فکیف یستبعد من قوم یکونون بهذه الصّفات ان یخالفوا نبیهم صلّی اللّه علیه و آله و سلم فی الحیوة و بعد الوفاة پس می بینی که سیّد علی بن طاوس و علامه هر دو این تتمه را که مشتمل ست بر انطلاق صحابه بسوی مساکین مهاجرین و حمل بعض مهاجرین بر رقاب بعض ذکر نموده اند و هرگز آن را حذف نفرموده و چرا آن را حذف می فرمودند که هرگز منافی مطلوب اهل حق نیست بلکه مثبت مزید ظلم و حیف ارباب جور یعنی ذهاب و اهراع و انطلاق اهل خلاف و شقاق بسوی مساکین مهاجرین و حمل بعض شان بر رقاب بعض بلا استحقاقست علاوه بر ثبوت تنافس و تحاسد و تدابر و تباغض فاقدین خلاق و نیز این تتمة در یک روایت مسلم واقع ست نه در هر دو روایت او پس اگر این تتمه ذکر هم نمی فرمودند جای طعن و تشنیع اهل تخلیط و تلمیع نبود و خود کابلی هم این تتمه را بروایت اخری حواله نموده و هرگز گرد ذکر حذف آن که از ایجادات مخاطب امام المتحذلقینست نگردیده قال فی الصواقع فی ذکر مطاعن الصّحابة السّابعة أی الشبهة السّابعة ما

رواه مسلم فی صحیحه عن عبد اللّه بن عمرو بن العاص ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال إذا فتحت علیکم خزائن فارس و الروم أیّ قوم انتم قال عبد الرحمن بن عوف کما امرنا رسول اللّه فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم کلاّ بل تتنافسون ثم تتحاسدون ثم تتدابرون ثم تتباغضون و هی باطلة لأنّه تنبیه و ارشاد الی ترک التنافس و التحاسد و التباغض عند اقبال الدنیا علیهم فانّه نهی بلفظ الاخبار و ذا ابلغ من النّهر

ص:332

صریحا و ایقاع الخبر موقع الانشاء لفضل المبالغة شائع فی کلام العرب ذائع و لان الخطاب لیس لجمیع الصحابة اتفاقا و

لقوله علیه السّلام فی روایة اخری ثم تنطلقون الی مساکن المهاجرین فتحملون بعضهم علی رقاب بعض پانزدهم آنکه دعوای کابلی که در سند این خبر کسی متهم بالکذب واقع نشده و همچنین تفوه پانی پتی و تقول مخاطب جلیل المرتبة الجری علی القطع و البت باین نفی و تنزیه و تبریه از تشویه محض دعوی بی دلیل و تحکم غیر قابل التعویل و محض تخدیع و تهویل بلکه بحت اضلال و تضلیلست اری اگر سند این روایت نقل می کردند و باز تجشم نقل احوال روات آن از کتب رجال بر می داشتند و بعد ان این دعوی بر زبان می آوردند آن وقت قابل جواب و لائق توجه ارباب الباب می بود و إذ لیس فلیس شانزدهم آنکه اگر بفرض محال صحت سند این کذب صریح الاختلال از ما بعد شافعی با کمال و برائت روات اولین ان از کذب و افترا و افتعال ثابت هم شود نفعی باهل خلاف و اغفال و ضرری بارباب اتباع و امتثال اهل بیت اقیال علیهم آلاف التحیّة و السّلام من اللّه الملک المتعال نمی رساند و گلوی متبخترین و مستکبرین اهل تزویر از مؤاخذه و دار و گیر نمی رهاند زیرا که خدام خود حضرت شافعی مطعون و مغموز و مثلوب و ملموز و معتلّ و مهموز و مختلّ و مرموز می باشد و هر چند ایضاح و تفصیل این حکایت جگرسوز مورث نحیب و عویل ارباب تلمیع و تسویل بس دراز و طویلست لکن بنابر ایجاز و اختصار و احتراز از اسهاب و اکثار اقتصار بر بعض لطائف معجبه اولی الایدی و الابصار می رود علامه فخر الدین رازی در کتاب مناقب شافعی و ترجیح مذهب او که بعنایت الهی نسخه قدیمه عتیقه آن پیش حقیر حاضرست

ص:333

و نیز نسخه مطبوعه مصریه آن در اصقاع و بقاع دائر و سائر می فرماید الفصل الثالث فی ثناء الشافعی علی استاذیه و مشایخه کان یقول لو لا مالک و سفین لذهب علم الحجاز و قال إذا ذکر اهل الاثر فمالک النجم و قال کان مالک إذا شک فی شیء من الحدیث ترک کله و حکی الشافعی انّه اجتمع مالک و ابو یوسف عند الرشید فکلما فی الوقوف و ما یحبسه النّاس فقال یعقوب هذا باطل لان محمّدا صلی اللّه علیه و سلّم جاء باطلاق الحبس فقال مالک انما جاء باطلاق ما کانوا یحبسونه لالهتهم من البحیرة و السّائبة اما الوقوف فهذا وقف عمر بن الخطاب حین استاذن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فقال احبس الاصل و سلّ الثمرة و لهذا وقف الزبیر فاعجب الخلیفة هذا الکلام و نفی یعقوب و کان الشافعی یقول ما اعلم بعد کتاب اللّه اصح من موطّإ مالک و قیل للشافعی هل رأیت احدا ممّن ادرکت مثل مالک بن انس فقال سمعت من تقدمنا فی السن و العلم یقولون ما راینا مثل مالک فکیف یری نحن مثله قال الشافعی ان مالکا کان مقدما عند اهل العلم بالمدینة و الحجاز و العراق فی الفضل و معروفا عندهم بالاتقان فی الحدیث و مجالسة العلماء و کان ابن عیینة إذا ذکره رفع ذکره و حدث عنه و کان مسلم بن خالد الرنجی و هو مفتی اهل مکّة و عالمهم فی زمانه یقول جالست مالک بن انس فی حیاة جماعة من التابعین فان قال قائل لما کان حال مالک فی العلم و الدّین ما ذکرتم و کان تعظیم الاستاذ واجبا علی کل مسلم فکیف

ص:334

اقدم الشافعی علی مخالفته و کیف جوز من نفسه ان یضع الکتاب علیه فالجواب قال البیهقی قرأت فی کتاب أبی یحیی زکریّا بن یحیی السّاجی ان الشافعی انّما وضع الکتاب علی مالک لأنّه بلغه انّ بالاندلس قلنسوة لمالک یستشفی بها و کان یقال لهم قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فیقولون قال مالک فقال الشافعی انما مالک آدمیّ قد یخطی و یغلط سار ذلک داعیا للشافعی الی ان وضع الکتاب علی مالک و کان یقول کرهت ان افعل ذلک و لکنّی استخرت اللّه تعالی فیه سنة و قال الربیع سمعت الشافعی یقول قدمت مصرا و لا اعرف ان مالکا یخالف من احادیثه الاّ ستّة عشر حدیثا فنظرت فاذا هو یقول بالاصل و یدع الفرع و یقول بالفرع و یدع الاصل و اقول انّ ارسطاطالیس الحکیم تعلم الحکمة من افلاطون ثم خالفه فقیل له کیف فعلت ذلک فقال استاذی صدیقی و الحق صدیقی و إذا تنازعا فالحق اولی بالصداقة فهذا المعنی بعینه هو الّذی حمل الشافعی علی اظهار مخالفة مالک و الذی یدل علی صحة ما ذکرناه ان الکتاب الذی وضع الشافعی علی مالک قال فی اوّله إذا قلت حدّث الثقة عن الثقة عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فهو ثابت عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و الثابت عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لا یترک الا إذا وجد حدیث یخالفه و إذا اختلفت الاحادیث فلاختلاف فیها وجهان احدهما ان یکون فیها ناسخ و منسوخ فیعمل بالناسخ و یترک المنسوخ و الآخران لا یتمیز الناسخ عن المنسوخ فهما نذهب الی

ص:335

اثبت الروایتین و إذا تکافاتا ذهبت الی اشبه الحدیث بکتاب اللّه او اشبههما بحدیث آخر و إذا ثبت الحدیث عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و لا یخالفه حدیث آخر و کان یروی عن غیر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم حدیث یخالفه لم التفت الی ما خالفه فحدیث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم اولی ان یؤخذ به و ان کان یروی عن غیر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم حدیث یوافقه لم یزده قوة و حدیث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم مستغن عنه و لمّا قرّر الشافعی هذه القاعدة ذکر انّ مالکا اعتبر هذه القاعدة فی بعض المواضع دون بعض ثم ذکر المسائل التی ترک الاخبار الصحیحة فیها بقول واحد من الصحابة او بقول واحد من التابعین او لرأی نفسه ثم ذکر ما ترک فیه من اقاویل الصحابة لرأی بعض التابعین او لرأی نفسه و ذلک انه ربما یدّعی الاجماع و هو مختلف فیه ثم بین الشافعی انّه ادعی ان اجماع اهل المدنیة حجّة و انّه قول ضعیف و ذکر فی هذا الباب امثلة منها ان مالکا قال اجمع الناس علی انّ سجود القرآن احدی عشرة سجدة و لیس فی المفصل منها شیء ثم قال الشافعی قد روی عن أبی هریرة انه سجد فی إِذَا اَلسَّماءُ اِنْشَقَّتْ و انّ عمر بن الخطّاب سجد فی اَلنَّجْمِ إِذا هَوی فقد نری السجود فی المفصّل عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم و عن عمر و عن أبی هریرة فلیت شعری أی النّاس من الذین اجمعوا علی ان لا سجدة فی المفصّل ثم بین انّ اکثر الفقهاء ذهبوا الی انّ فی المفصّل سجودا و منها انّ مالکا زعم انّ النّاس اجمعوا علی انّ لا سجدة فی الحج الا مرّة واحدة و هو یروی

ص:336

عن عمر و ابن عمر انهما سجدا فی الحج سجدتین ثم قال الشافعی و لیت شعری من هؤلاء المجمعون الذین لا یسمّون فانا لا نعرفهم و لا یکلف اللّه احدا ان یاخذ دینه عمن لا یعرفه و منها ما اخبرنا مالک عن أبی الزبیر عن عطا بن أبی رباح عن ابن عبّاس انّه سئل عن رجل واقع اهله و هو بمنی قبل قبل ان یفیض فامره ان ینحر بدنة قال الشافعی و بهذا نأخذ و قال مالک علیه عمرة و حجّة تامّة و بدنة و رواه عن ربیعة و عن ثور بن زید عن عکرمة یظنّه عن ابن عبّاس فان کان قد ترک قول ابن عباس لرأی ربیعة فهو خطا و ان ترکه لرأی عکرمة فهو یسیء القول فی عکرمة لا یری لاحد ان یقبل حدیثه و هو یروی عن سفیان عن عطا عن ابن عبّاس خلافه و عطا ثقة عنده و عند النّاس قال الشافعی و العجب انه یقول فی عکرمة ما یقول ثم یحتاج الی شیء من علمه یوافق قوله فیسمّیه مرّة و یسکت عنه اخری فیروی عن ثور بن زید عن ابن عبّاس فی الرضاع و ذبائح نصاری العرب و غیره و یسکت عن ذکر عکرمة و انما یحدثه ثور عن عکرمة و هذا من الامور التی ینبغی لاهل العلم ان یتحفظوا منها فهذه حکایة بعض ما ذکره الشافعی فی کتابه الذی وضعه علی مالک و لقائل ان یقول حاصل هذه الاعتراضات ترجع الی حرفین الاوّل انّ مالکا یروی الحدیث الصحیح ثم انّه یترک العمل به انه لا یجوز و لمالک ان یجیب عنه فیقول هذه الاحادیث ما وصلت إلینا الاّ بروایة علماء المدینة فهولاء

ص:337

امّا ان یکونوا عدولا او لا یکونوا فان کانوا من العدول وجب ان یعتقد انهم ترکوا العمل بذلک الحدیث لاطّلاعهم علی ضعف فیه امّا لاجل الضعف فی الروایة او لاجل انّه وجد ناسخ او مخصّص و علی جمیع التقدیرات فترک العمل به واجب فان قالوا فلعلهم اعتقدوا فی ذلک الحدیث تاویلا خطأ فلاجل ذلک التاویل الخطاء ترکوا العمل به و علی هذا التقدیر لا یلزم من ترکهم العمل بالحدیث حصول ضعف فیه قلنا ان علماء المدینة الذین کانوا قبل مالک کانوا اقرب النّاس الی زمان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و اشدّهم مخالطة للصحابة و اقواهم رغبة فی الدّین و ابعدهم عن المیل الی الباطل فیبعد اتفاق جمهور علماء المدینة علی تاویل فاسد و امّا ان قلنا انّ علماء المدینة لیسوا بعدول لکان الطعن فیهم یوجب الطعن فی الحدیث فثبت بهذا الطریق ان الدلیل الّذی ذکرناه یقتضی ترجیح عمل علماء المدینة علی ظاهر خبر الواحد و لیس هذا قولا بانّ اجماعهم حجّة بل هو قول بان عملهم إذا کان علی خلاف ظاهر الحدیث اورث ذلک قدحا و ضعفا فی الحدیث و ممّا یؤید ما ذکرناه ما روی البیهقی فی کتاب مناقب الشافعی رضی اللّه عنه باسناده عن یونس بن عبد الاعلی قال ناظرت الشافعی رضی اللّه عنه فی شیء فقال و اللّه ما اقول لک الا نصحا إذا وجدت اهل المدینة علی شیء فلا یدخلن قلبک شک انّه الحق و کل ما و قوی کل القوة لکنک لم تجد له فی المدینة اصلا و ان ضعف فلا تعبأ به و لا تلتفت إلیه و اقول هذا الکلام

ص:338

صریح فی تقریر مذهب مالک رحمه اللّه تعالی و امّا الاعتراض الثانی و هو ان مالکا رحمه اللّه إذا احتاج الی التمسّک بقول عکرمة ذکره و إذا لم یحتج إلیه ترکه فهذا ان صح عن مالک اورث ذلک ضعفا فی روایته و فی دیانته و لو کان الامر کذلک فکیف جاز للشافعی ان یتمسّک بروایات مالک رحمهما اللّه تعالی و کیف یجوز ان یقول إذا ذکر الاثر فمالک النجم هذا جملة ما یتعلق بهذا البحث ازین عبارت ظاهرست که امام شافعی بعد تقریر قاعده سراسر فائده متضمن عدم التفات بسوی آثار مخالفه ارشاد جناب سرور کائنات و اولویت اخذ باحادیث و آثار آن مفخر موجودات علیه و آله آلاف التحیّات و التسلیمات ما توالی الغدوات و العشیات مخالفت مالک که استاد و شیخ آن منور ظلم حوالک و محقق مآخذ و مدارک و سالک مسالک تدقیق و تنقید منقذ از مهالک بوده با اخبار صحیحه و احادیث ثابته صریحه بسبب قول بعضی از صحابه متنطعین یا قول بعض تابعین یا رای نفس آن قدوة المجتهدین بیان فرموده و نیز ظاهر نموده که مالک جسارت برین مخالفت بسبب زعم اجماع بر خلاف احادیث صحیحه سرور مطاع صلی اللّه علیه و آله مادام للشمس ضیاء و شعاع نموده حال آنکه آن اجماع مدعی خود مختلف فیه و غیر قابل التفات و اعتماد نزد منصف نبیه است و نیز شافعی افاده فرموده که مالک دعوی نموده که اجماع اهل مدینه حجتست و این قول ضعیف و رای سخیفست و شافعی عمدة الاقبال بعد این تمهید و اجمال جمیل بری از اختلال برای مزید توضیح و تفصیل و اطمینان قلوب اهل نقد و کمال امثله عدیده برای این مخالفت مالک باخبار و آثار

ص:339

سرور انبیای اخیار صلی اللّه علیه و آله الاطهار ما اختلف العشی و الابکار ذکر نموده در ذکر این امثله مخالفت مالک با حدیث ابن عباس بسبب روایت ربیعه و روایت عکرمه مقتحم فظائع شنیعه نقل نموده و بعد آن افاده فرموده که اگر مالک قول ابن عباس را بسبب ربیعه ترک کرده پس این خطاست و اگر ترک بسبب رای عکرمه نموده پس خود مالک اساءت قول در عکرمه می نماید یعنی طریق سویّ قدح و جرح آن غوی می پیماید و جائز نمی داند که کسی قبول حدیث عکرمه نماید و چگونه چنین نباشد حال آنکه عکرمه حسب افادات علمای نقاد و تنصیصات أساطین والا نژاد کما لا یخفی علی ناظر المیزان للذهبی و تهذیب الکمال للمزّی و معجم الادباء لیاقوت الحموی و غیرها هائم مهامه کفر و الحاد یعنی خارجیت و عداوت وصی سرور انبیای امجاد صلی اللّه علیه و آله الی یوم التناد و مرتکب کذب و افترا و بهتان واهی الاساس بر دیگران و بر آقا و ولی نعمت خود ابن عبّاس بوده و شافعی بعد ارشاد این حکایت و روایت سراسر شکایت ضبط درد جگر نتوانسته عجب از امام مالک آغاز نهاده و او اظهار تهافت و تناقض و تناکر و تنافر قول و فعل آن امام الاکابر پیش ارباب بصائر فرا نهاده یعنی ارشاد کرده که عجب آنست که او یعنی عکرمه آنچه می گوید یعنی طریق جرح و قدح آن خارجی کذاب رئیس النصّاب می پوید و بعد ازین محتاج می شود بسوی چیزی از علم عکرمه که موافق قول مالک می باشد پس اخذ آن می نماید و گاهی نام مقدوح و مجروح بر زبان می آرد و گاهی سکوت و صموت از ذکر نام ان مثلوب ممقوت می فرماید و این معنی بلا شک از اعظم معایب و انکر مثالب و افحش فضائح و ادهش قبائح

ص:340

و اوضح فوادحست پس مدح و ثنای خود شافعی بر مالک هالک با وصف احترام بلیغ و سعی جمیل و جهد جهید و کدّ شدید و وکد اکید در تعییر و از راه تندید و ظعن و جرح و ثلب و قدح و تفنیدان امام عمید مثبت جرح و قدح خود ان امام سدید و مظهر حیف و عسف شدید ان مقتدای رشیدست و ازینجاست که رازی با آن همه سقیفه سازی و حیله بازی و آتش اندازی و زمزمه نوازی مدح و تبجیل و تکریم و تفخیم و اجلال و تعظیم شافعی حجازی راضی بحمایت و محامات و رعایت و محابات آن علاّمه سرفرازی نگردیده ارشاد فرموده و لو کان الامر کذلک فکیف جاز للشافعی ان یتمسّک بروایات مالک و از عمدۀ فضائل شافعی آنست که قائل بود بامامت هارون نارشید که برای ذکر شمّه از فضائح اعمال و شنائع افعال او دفاتر طوال کفایت نمی کند تاج المحدثین سنیّه علاّمه ابو نعیم در حلیة الأولیاء که نسخه کامله آن در دو جلد ضخیم بعنایت ربّ منّان بدست این کثیر العصیان افتاده در ترجمه محمّد بن ادریس الشافعی گفته حدّثنا محمّد بن ابراهیم بن احمد ثنا ابو عمر و عثمان بن عبد اللّه المدینی ثنا احمد بن موسی النجّار قال قال ابو عبد اللّه محمد بن سهل الاموی ثنا عبد اللّه بن محمد البلوی قال لما جئ بابی عبد اللّه محمد بن ادریس الی العراق ادخل إلیها لیلا علی بغل بلا قتب و علیه طیلسان مطبق و فی رجلیه حدید و ذلک انه کان من اصحاب عبد اللّه بن الحسن بن الحسن و اصبح الناس فی یوم الاثنین لعشر خلون من شعبان من سنة اربع و ثمانین و مائة و کان قد اعتور علی هارون الرشید ابو یوسف القاضی و کان قاضی القضاة و کان علی المظالم محمّد بن الحسن

ص:341

فکان الرشید یصدر عن رایهما و یتفقّه بقراءتهما فسادا فی ذلک الیوم الی الرّشید فاخبراه بمکان الشّافعی و انبسطا جمیعا فی الکلام فقال محمّد بن الحسن الحمد للّه الذی مکّن لک فی البلاد و ملّکک رقاب العباد من کلّ باغ و معاد الی یوم المعاد لا زلت مسموعا لک و مطاعا فقد علت الدّعوة و ظهر امر اللّه و هم کارهون و ان جماعة من اصحاب عبد اللّه بن الحسن اجتمعت و هم متفرقون و قد اتاک عنق ینوب عن الجمیع و هو علی الباب یقال له محمّد بن ادریس بن العبّاس بن عثمان بن شافع بن السائب بن عبید بن عبد یزید بن عبد المطلب بن هاشم بعد شاهدین و لا اقرار ابلغ من المحنة و کفی بالمرء اثما ان یشهد بشهادة یخفیها عن خصمه فعلی رسلکما لا تبرحان ثم امر بالشافعی فادخل فوضع بین یدیه بالحدید الذی کان فی رجلیه فلمّا استقر به المجلس و رمی القوم إلیه بابصارهم رمی الشافعی بطرفه نحو امیر المؤمنین و اشار بکفّه کلّه مسلما فقال السّلام علیک یا امیر المؤمنین و رحمة اللّه و برکاته فقال الرشید و علیک السّلام و رحمة اللّه و برکاته بدات بسنّة لم تومر باقامتها ورد دنا فریضة قامت بذاتها و من اعجب العجب انک تکلمت فی مجلسی بغیر اذنی فقال الشافعی یا امیر المؤمنین انّ اللّه جلّ و عز قال وَعَدَ اَللّهُ اَلَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی اَلْأَرْضِ کَمَا اِسْتَخْلَفَ اَلَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ اَلَّذِی اِرْتَضی لَهُمْ وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً و هو الذی إذا وعد وفی

ص:342

فقد مکننی فی ارضه و آمننی بعد خوفهم یا امیر المؤمنین فقال له الرّشید اجل قد امنک اللّه إذ أمنتک فقال الشافعی قد حدّثتک انک لا تقتل قومک صبرا و لا تزدریهم بهجرتک غدرا و لا تکذبهم إذا قاموا لدیک عذرا فقال له الرشید هو کذلک فما عذرک مع ما اری من حالک و تیسیرک من حجازک الی عراقنا التی فتحها اللّه علینا بعد ان بغی صاحبک ثم اتبعه الارذال و انت رئیسهم فما ینفع لک القول مع اقامة الحجّة و لن یضرّ الشهادة مع اظهار التوبة فقال له الشافعی یا امیر المؤمنین اما إذا استنطقتنی الکلام فساتکلم علی العدل و النصفة فقال الرّشید ذلک لک فقال الشافعی و اللّه یا امیر المؤمنین لو اتسع الکلام علی ما بی لما شکوت لک الکلام مع ثقل الحدید یعوز فان جدت علیّ بفکه افصحت عن نفسی و ان کانت الاخری فیدک العلیاء و یدی السفلی و اللّه غنی حمید فقال الرشید لغلامه یا سراح خلّ عنه فاخذ ما فی قدمیه من الحدید فجثا علی رکبته الیسری و نصب الیمنی و ابتدأ الکلام فقال و اللّه یا امیر المؤمنین لان یحشرنی اللّه تحت رایة عبد اللّه بن الحسن و هو من قد علمت و شیخ قرابة لا تنکر عند اختلاف الاهواء و تفرق الآراء احبّ الیّ والی کل مؤمن من ان یحشرنی تحت رایة فطری بن الفجاءة المازنی و کان الرشید متکئا فاستوی جالسا و قال صدقت و بررت لان تکون تحت رایة رجل من اهل بیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و اقاربه إذا اختلف الاهواء خیر من ان تحشر تحت رایة خارجی حنفی یاخذه اللّه

ص:343

بغتة و خبرنی یا شافعی ما حجّتک علی انّ قریشا کلها ائمّة و انت منهم قال الشافعی قد افتریت علی اللّه کذبا یا امیر المؤمنین ان نصبت نفسی لها و هذه کلمة ما سبقت بها قط و الذین حکوها لامیر المؤمنین فاطلبهم معاینة فان الشهادة لا تجوز الا کذلک فنظر امیر المؤمنین إلیهما فلمّا رآهما لا یتکلمان علم ما فی ذلک فامسک عنهما ثم قال له الرّشید قد صدقت یا بن ادریس فکیف بصرک بکتاب اللّه تعالی فقال له الشافعی عن أیّ کتاب اللّه تسألنی انّ اللّه انزل ثلثا و سبعین کتابا علی خمسة انبیاء و انزل کتاب موعظة النّبی فکان سادسا اوّلهم آدم علیه السّلام علیه انزل ثلثون صحیفة کلها امثال و انزل علی اخنوخ و هو ادریس ستة عشر صحیفة کلها حکم و علم الملکوت الاعلی و انزل علی ابراهیم ثمانیة صحف کلها حکم مفصّلة فیها فرائض و نذروا نزل علی موسی التوریة فیها تخویف و موعظة و انزل علی عیسی الانجیل لیبیّن لبنی اسرائیل ما اختلفوا فیه من التوریة و انزل علی داود کتابا کله دعاء و موعظة لنفسه حتی یخلصه به من خطیئته لا حکم لنا فیه و ایقاظ لداود و انزل علی محمّد صلّی اللّه علیه و سلم القرآن و جمع فیه سائر الکتب فقال تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْءٍ وَ هُدیً وَ مَوْعِظَةٌ أُحْکِمَتْ آیاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ فقال له الرشید فصّل لی کتاب اللّه المنزل علی ابن عمی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم الّذی دعانا الی قبوله و امرنا بالعمل بمحکمه و الایمان بمتشابهه فقال عن ایّة آیة تسألنی عن محکمه او متشابهه أم عن تقدیمه

ص:344

او تاخیره أم عن ناسخه أم عن منسوخه أم عما ثبت حکمه و نسخت تلاوته أم عما ثبت تلاوته و ارتفع حکمه أم عمّا ضربه اللّه مثلا أم عمّا ضربه اللّه اعتبارا أم عما احصی ما فیه فعال الامم الماضیّة أم عمّا قصدنا اللّه من فعلهم تحذیرا قال فما زال حتی عدّله الشافعی ثلاثا و سبعین حکما فی القرآن فقال له الرشید ویحک یا شافعی افکل هذا یحیط به علمک فقال یا امیر المؤمنین المحنة علی العالم کالنار علی الفضة تخرج جودتها من رداءتها فها انا ذا فامتحن فقال له الرشید ما احسن ان اعید ما قلت فسأسألک بعد هذا المجلس ان شاء اللّه تعالی قال له و کیف بصرک بسنّة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فقال له الشافعی انّی لاعرف منها یا امیر المؤمنین ما خرج علی وجه الایجاب لا یجوز ترکه کما لا یجوز ترک ما اوجبه اللّه فی القرآن و ما خرج علی وجه التادیب و ما خرج علی وجه الخاص لا یشرک فیه العامّ و ما خرج علی وجه العموم یدخل فیه الخصوص و ما خرج جوابا عن سؤال سائل لیس لغیره استعماله و ما خرج منه ابتداء لازدحام العلوم فی صدره و ما جعله فی خاصّة نفسه و اقتدی به الخاصّة و العامّة و ما خصّ به نفسه دون النّاس کلهم مع ما لا ینبغی ذکره لانه اسقطه صلّی اللّه علیه و سلّم ذکرا فقال اجدت الترتیب یا شافعی لسنة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فاحسنت موضعها بوصفها فما حاجتنا الی التکرار علیک و نحن نعلم و من حضر انّک نصابها فقال له الشافعی ذلک من فضل اللّه علینا

ص:345

و علی الناس و انما شرفنا برسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و بک فقال کیف بصرک بالعربیّة قال مبداتنا و طباعنا بها تقدمت و السنتنا بها جرت فصارت کالحیاة لا تتم الاّ بالسّلامة و کذلک العربیّة لا تسلّم الاّ لاهلها و لقد ولدت و ما اعرف اللّحن فکنت کمن سلم من الدّاء ما سلم له الدّواء و عاش متکاملا و بذلک شهد لی القرآن فقال وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاّ بِلِسانِ قَوْمِهِ یعنی قریشا و انت و انا منهم یا امیر المؤمنین فالعنصر رصیف و الجرثومة منیعة شامخة انت اصل و نحن فرع و هو صلی اللّه علیه مفسّر و مبین به اجتمعت أحباؤنا فنحن بنو الاسلام بذلک ندعی و ننسب فقال الرشید صدقت و بارک اللّه فیک الخ ازین روایت حلیة الأولیاء واضحست که شافعی هارون را بمرّات و کرّات ملقب بامیر المؤمنین می ساخت و نیز از ان واضحست که شافعی ادعای خود منصب امامت را نهایت شنیع و فظیع دانسته که آن را بافترای کذب علی اللّه تعبیر کرده پس هر گاه امامت باین مرتبه عظیم و جلیل باشد که شافعی از ادعای آن با آن جلالت و عظمت مرتبه تحاشی شدید کند و ادعای آن را افترای کذب بر خدای تعالی قرار دهد پس اثبات شافعی امامت را برای هارون دلیل صریحست بر آنکه شافعی هارون را بهتر از خود می دانست و امامت او را عین حق و صواب می دانست و فخر رازی در رساله فضائل شافعی گفته الباب الثالث فی حکایة محنة الشافعی رضی اللّه عنه و فیه فصول الفصل الاوّل فی کیفیة تلک المحنة لما جئ بالشافعیّ رضی اللّه عنه الی العراق ادخل لیلا و کان فی رجله حدید لأنّه کان من اصحاب

ص:346

عبد اللّه بن الحسن بن علی بن أبی طالب و کان ذلک لیلة الاثنین لعشر خلون من شعبان سنة اربع و ثمانین و فی ذلک الوقت کان ابو یوسف علی قضاء القضاة و محمّد علی المظالم فدخلا علی الرشید فقال محمد بن الحسن الحمد للّه الذی مکنک فی البلاد و ملّکک رقاب العباد من کل باغ و عاد الی یوم المعاد لا زال قولک مسموعا و أمرک مطاعا فقد علت الدعوة و ظهر امر اللّه و هم کارهون ان شرذمة من اصحاب عبد اللّه بن الحسن اجتمعوا و فیهم واحد ینوب عن الکل یقال له محمد بن ادریس یزعم انّه بهذا الامر احق منک و یدعی من العلم ما لا یبلغه سنّه و لا یشهد له بذلک قدمه و له لسان وراء سیخلبک بلسانه و انا خائف علی الدولة منه کفاک اللّه مهمّاتک و اقال عثراتک ثم امسک فقال الرشید لابی یوسف یا ابا یعقوب کیف الامر قال ابو یوسف محمد صادق فیما قال ثم امر بالشافعی رضی اللّه عنه فادخل علی الرشید فرمی القوم بابصارهم إلیه فقال الشافعی رضی اللّه عنه السّلام علیک یا امیر المؤمنین و رحمة اللّه و برکاته فقال الرشید و علیک السّلام و رحمة اللّه و برکاته بدأت بسنة لم تومر باقامتها و رددنا فریضة قامت بذاتها و من العجب انّک تتکلم فی مجلسی بغیر اذنی فقال الشافعی انّ اللّه تعالی قال وَعَدَ اَللّهُ اَلَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی اَلْأَرْضِ کَمَا اِسْتَخْلَفَ اَلَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ اَلَّذِی اِرْتَضی لَهُمْ وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً و هو الّذی

ص:347

إذا وعد وفی فقد مکّننی فی ارضه و آمننی من بعد خوفهم یا امیر المؤمنین فقد حدّثت انّک لا تقتل قومک صبرا و لا تکذبهم إذا اقاموا لدیک عذرا قال الرشید هو کذلک فما عذرک بعد ما ظهر ان صاحبک لما بغی علینا و اتبعه الارذلون کنت رئیسا لهم فقال الشافعی لما استنطقتنی فسأتکلم علی العدل و الانصاف لکن الکلام مع ثقل الحدید صعب فان جدت علی بفکّه عن قدمی جثیت علی رکبتی کسیرة آبائی عند آبائک و ان کانت الاخری فیدک العلیاء و یدی السفلی وَ اَللّهُ غَنِیٌّ حَمِیدٌ فقال الرشید لغلامه یا سراح خل عنه فاخذ ما فی قدمیه من الحدید فحثا الشافعی علی رکبتیه و قال یا امیر المؤمنین و اللّه لان یحشرنی اللّه تحت رایة عبد اللّه بن الحسن و هو کما علمت شیخ له قرابة لا تنکر عند اختلاف الآراء احبّ الی و الی کلّ مسلم من ان یحشرنی اللّه تعالی تحت رایة قطری بن فجاءة المازنی الخارجی و کان الرشید متکئا فاستوی جالسا و قال صدقت و بررت لان تکون تحت رایة رجل من اهل بیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم خیر من ان تکون تحت رایة خارجی طغی و بغی لکن ما حجتک ان قریشا کلهم ائمّة و انت منهم فقال الشافعی رضی اللّه عنه یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصِیبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلی ما فَعَلْتُمْ نادِمِینَ حاش للّه ان اقول ذلک القول لقد افک المبلغ و فسق و اثم انّ لی یا امیر المؤمنین حرمة الاسلام و ذمّة النسب و کفی بهما وسیلة و احق من اخذ بادب اللّه تعالی

ص:348

ابن و عم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم الذّاب عن دینه المحامی عن امته قال فتهلل وجه هارون ثم قال لیفرخ روعک فانا نرعی حقّ قرابتک و علمک ثم امره بالقعود ازین عبارت ظاهرست که شافعی نهایت ابا و استنکاف و تحاشی از ادعای امامت ظاهر کرده که اوّلا فسق و کذب و افترای محمد بن الحسن و ابو یوسف که نسبت این ادعا بشافعی کرده بودند بتلاوت آیه کریمه ثابت کرده و بعد آن گفته که حاش للّه که بگویم این قول را بدرستی که دروغ گفت رسانندۀ این قول و فاسق شده گنه کار گردیده و نیز شافعی تصریح کرده بآنکه احق کسی که اخذ کرده بادب خدای تعالی ابن عم رسول خدا صلّی اللّه علیه و سلمست که ذب کننده ست از دین رسول خدا صلی اللّه علیه و سلم و محامات کننده است از امّت آن حضرت و ازین ارشاد شافعی نهایت مدح و تعظیم و تبجیل و تکریم رشید ظاهرست که او را احق عاملین بحکم تعالی وانموده و ذبّ او از حمای دین نبوی و محامات او امت آن حضرت را ظاهر ساخته و نیز از روایت حلیة الاولیاء ظاهرست که هر گاه شافعی بجواب هارون رشید اقسام سنت بیان کرد و هارون استحسان آن نمود و مدح شافعی کرد شافعی بخطاب هارون گفته که جزین نیست که شرف ما برسول خدا صلی اللّه علیه و سلمست و بتو پس ظاهر شد که شافعی هارون را تالی جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم در تشریف خودش می دانست و نیز از روایت حلیة الأولیاء واضحست که شافعی هارون را در فضائل و محامد خود اصل قرار داده و خود را فرع او حیث قال انت اصل و نحن فرع و فخر رازی

ص:349

در رساله فضائل شافعی درین روایت نقل کرده فقال الرشید کیف بصرک بالعربیّة قال الشافعی هی مبداتنا طباعنا بها تقدمت و السنتنا بها جرت و لقد ولدت و انا ما اعرف اللحن فکنت کمن سلم من الداء فلم یحتج الی الدواء و القرآن یشهد بذلک قال اللّه تعالی وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاّ بِلِسانِ قَوْمِهِ و انت و انا منهم فالعنصر رصیف و الجرثومة منیفة و انت اصل و نحن فرع فقال الرشید صدقت بارک اللّه فیک و نیز در حلیة الأولیاء در روایت دیگر که در ان مناظره شافعی با بشر مریسی روبروی هارون رشید نقل کرده آورده که فقال له أی للشافعیّ بشر ادعیت الاجماع فهل تعرف شیئا اجمع النّاس علیه قال نعم اجمعوا علی انّ الحاضر امیر المؤمنین فمن خالفه قتل فضحک هارون و امر باخذ القید عن رجلیه الخ ازین عبارت ظاهرست که شافعی تصریح کرده بآنکه مردم اجماع کرده اند بر آنکه حاضر یعنی هارون امیر المؤمنینست پس هر کسی که مخالفت او کند قتل کرده شود پس ثابت شد که نزد شافعی هارون باجماع اهل ایمان و اسلام خلیفه بر حق و امام بالصدق و امیر المؤمنین و رئیس مسلمین و واجب الاتباع و لازم الاطاعة بود و مخالف او مباح الدّم بلکه واجب القتل بوده و نیز فخر رازی در رساله فضائل شافعی گفته الفصل الثالث فی مناظرة جرت بینه و بین محمّد بن الحسن فی هذه الواقعة ذکروا انّ الشافعی رضی اللّه عنه لما حضر مع العلویین من الیمن و حضر باب الرشید اتفق ان کان ذلک فی وهن من اللیل فکانوا یدخلون عشرة عشرة منهم علی الرشید

ص:350

فجعل یقیم واحدا واحدا منهم و یتکلم من داخل الستر و یامر بضرب عنقه قال الشافعی رحمه اللّه تعالی فلما انتهی الامر الیّ قلت یا امیر المؤمنین عبدک و خادمک محمّد بن ادریس قال یا غلام اضرب عنقه قلت یا امیر المؤمنین کانّک اتهمتنی بالانحراف عنک و المیل الی العلویة و ساضرب مثلا فی هذا المعنی ما تقول یا امیر المؤمنین فی رجل له ابنا عم احدهما خلطه بنفسه و اشرکه فی نسبه و زعم انّ ماله حرام علیه الا باذنه و ان ابنته حرام علیه الاّ بتزویجه و الآخر یزعم انه دونه کالعبد له فهذا الرّجل الی ایّهما یمیل فهذا مثلک و مثل هؤلاء العلویین فاستعاد الرشید هذا القول ثلث مرّات و کنت اعبر عن هذا المعنی بألفاظ مختلفة ازین روایت ظاهرست که شافعی رشید را بامیر المؤمنین ملقب ساخته و انحراف را ازو شنیع و فظیع دانسته اطاعت و انقیاد خود برای آن رئیس اهل العناد ظاهر ساخته و تبری تمام از میل بسوی علویه نموده و ترجیح و تفضیل هارون بر علویه مکررا و موکدا بالفاظ فصیحه مختلفه و عبارات بلیغه متنوعه بیان کرده و هر گاه ازین که رضا بامام باطل و نصب امام بغیر حق در کمال شناعت و فظاعت و قبح و سماجتست تا آنکه صاحب تمهید بتاکید تصریح کرده بکفر کسی که راضی شود بامام باطل و نیز افاده کرده که نصب امام بغیر حق کفرست پس کمال علو مرتبه اسلام و ایمان و ایقان حضرت شافعی و امثال او که خلافت برای بنی العبّاس ثابت می سازند بنهایت وضوح و ظهور می رسد ابو شکور

ص:351

محمد بن عبد السعید بن شعیب الکشی السلمی الحنفی در تمهید فی بیان التوحید گفته لو لم یصحّ خلافة أبی بکر رضی اللّه عنه و لا یکون اماما حقا لکان لا یجوز السکوت به و الاغماض منه لأنّ من رضی بامام باطل فانه یکفر و نیز در تمهید گفته و اما من قال ان الامام لا یجوز الاّ من اولاد الحسن و الحسین رضی اللّه عنهما و کان یتعلّم من اللّه تعالی او من جبرئیل علیه السلام قلنا هذا لا یصحّ لان الحسن و الحسین رضی اللّه عنهما قد فوّضا الامامة لمعاویة و بایعا معه و لو کان لا یجوز لغیرهما أو لدون اولادهما لکان ذلک خطأ و کفرا منهما لان نصب الامام من غیر حق یکون کفرا الخ هفدهم آنکه امارات وضع و کذب و افترا و اختلاق و افتعال از هر جانب خلف و امام و یمین و شمال این بهتان صریح الاختلال و عضیهه واضحة الاعتلال و فریۀ لائحة الانتحال و تهمت فظیعة الاحتیال و دروغ واژگون سراسر محال و بهت مورث انواع وزر و وبال و تخرص موجب اصناف خزی و نکال واضح و نمایان بمثابه که حاجت توضیح و بیان وفاقت تشریح و تبیان و ضرورت تامل و امعان ندارد از آنجمله آنکه تقدم خلق عجاجیل ثلاثه بر حضرت آدم و جمیع انبیای سابقین معظم که از منطوق و مدلول این کذب معلول مفهوم ارباب علوم می شود صراحة و بداهة مستلزم تفضیل ثلاثه جلیل الفخار بر حضرت آدم و دیگر انبیای اخیار علی نبینا و آله و علیهم السلام ما تتابع اللیل و النهار می باشد و پر ظاهرست که تفضیل اوّل ثلاثه چه جای ثانی جمیل المحامد و ثالث موثر تفضیل و تقریب و محابات و مراعات اقارب مثیرین انواع مفاسد بر احدی از انبیا چه جا تفضیلشان بر جمیع این حضرات

ص:352

سوای افضل کائنات علیه و آله و علیهم آلاف التحیات و التسلیمات از اقبح افتراءات و اشنع اتهامات و اسمج اختلاقات و مخالف اجماع جمیع امت مفخر موجودات صلی اللّه علیه و آله اصحاب الایات و الکرامات هست و هیچ سلمی و متدینی که بوی از اسلام و ایقان بمشام او رسیده کاهی مرتکب اثبات یا تجویز آن نگردیده که آن کفر صریح و الحاد فضیح و زندقه قبیح و تجارت بائره و جسارت خاسره غیر ربیحست از آنجمله آنکه ثلاثه فرزانه ممتاز تا زمانه دور و دراز در ظلمت بهیم و غسق معترک کفر و انکار و جهل و بوار و عدوان و خسار و طغیان و تبار و خسران و عار و خذلان و عوار و عناد و لداد و مخالفت و مکاشفت و منادات و مبادات و مخاشنت و مشاحنت با اسلام و دین و انقیاد برای احکام رب العالمین و اطاعت و امتثال سید المرسلین مبتلا بوده اند و اگر در باب اول بلا معول باب مکابره و مجادله و مجازفه باز کنند و بنای انصاف و حیا و شرم و آزرم بمعادل تجری و تهجّم و تهجّن برکنند و او را از ازل موحّد و مؤمن و صاحب اسلام و آبی از کفر و سجود اصنام قرار دهند و کمال اغراق و انهماک و ارتباک خود در افترا و کذب و بهتان فراروی ارباب تنقید و اتقان نهند در سبق کفر ثانی و ثالث که از اجلای بدیهیات و اوضح متواترات و اصرح یقینیات و ابین مسلماتست کلامی نمی توانند کرد پس کسی که برو ظلمت کفر طاری شده باشد چه قسم ممکنست که قبل خلق حضرت آدم و دیگر انبیای سابقین علی نبینا و آله و علیهم سلام رب العالمین با جناب رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلم در یمین عرش مطهر بوده باشد سُبْحانَکَ هذا بُهْتانٌ عَظِیمٌ

ص:353

یقشعر منه الجلود و یتفجر منه الجلمود فلعنة اللّه علی واضعه و قبح اللّه وجه صانعه و قد فعل و لعمری کون الاثوار الثلثة انوارا و کونهم فی الخلق مقدّما علی آدم و سائر الانبیاء السابقین اعصارا مع ارتباکهم فی اشراک الکفر دهورا و اعمارا و خوضهم من بحار اللّداد و العناد غمارا و رکوبهم علی صهوة الزّندقة و الانکار اعلانا و اجهارا و مسیرهم فی معترکات غسق البوار و التبار لیلا و نهارا و ایثارهم بعد الاسلام الظاهری عن مداحس النزال و مداحض القتال فرارا ثم فرارا و نکوصهم و نکولهم و انحیازهم و عدولهم عن الحق مرارا مما یدع اتباعهم و اشیاعهم حیاری وَ تَرَی اَلنّاسَ سُکاری وَ ما هُمْ بِسُکاری از آنجمله آنکه بر ارباب بصیرت و دین بقطع و یقین بلا ظنّ و تخمین ظاهر و مستبینست که آبای ثلاثه میمون ببلا و شقاء کفر و ضلال و انکار توحید ربّ متعال و عناد سراسر نکال و وبال موصوم و موسوم و مصحوب و مقرون بودند لا یرتاب فیه مرتاب و ان بلغ من المبالغة و الجدال مبلغا لا یبلغ إلیه رداء و لا حساب و اگر چه پدر اوّل اسلام ظاهری آورده طریق انقیاد قسری سپرده لکن بلا شبهه و ارتیاب هر دو پدر ثانی و ثالث والاگهر بحالت کفر و انکار توحید خالق قوی و قدر داخل درکات سقر و واصل مستقر ذات لهب و سعر گردیده اند و واضع جسور و مختلق این کذب و زور که از ایمان و ایقان بمراحل قاصیه دور و از خوف و هول مؤاخذه و استهزا و طعن و تهجین اهل دین و یقین مهجور بوده اصلاب ثلاثه زاهره را اصلاب طاهره و اصول فاخره قرار داده و ظاهرست که اصلاب خبیثه

ص:354

متنجسه منقذره کفار اشرار و ملحدین فجار را اصلاب طاهره قرار دادن سخنی بس غریب و افترای بس عجیبست و از جناب رسول صادق و امین رب خالق چنین کذب صریح و دروغ فضیح نقل کردن داد کمال وقاحت دادنست لیکن از اهل سنت چه عجب که بسبب غایت محبّت ثلاثه در فضائلشان و اصلاح شنائع اعمالشان چها کذب و افترا که نیاورده اند اگر در حق ابایشان چنین کذب صریح بربافتند چه جای شکایتست و ازینجا دینداری و انصاف و عقل و دانشوری کابلی و مخاطب و امثالشان باید دریافت که در حق اصحاب ثلاثه چنین احادیث پر اکاذیب واضحة الوضع ظاهرة البطلان را قبول نمایند و بمباهات و افتخار آن را ذکر کنند و آن را معتمد پندارند و در حق جناب امیر علیه السلام احادیث صحیحه را مثل حدیث ولایت و حدیث طیر و

حدیث انا مدینة العلم و غیر آن موضوع گویند و کذب بحت پندارند و فقیر از ایراد شاه صاحب این حدیث را و معتبر دانستن آن با وصف اظهار قدح و جرح آن فی الجمله چندان حیرتی و تعجبی ندارم که اوّله این قدر فهم هم ندارند که بامثال چنین امور ظاهریه برسند و ثانیا حافظه هم ندارند که ایشان را اموری که مناط اشکال است محفوظ باشد و ثالثا در تعصّب هم ثابت القدم اند توقع انصاف از ایشان پس بعید و رابعا مطمح نظرشان محض ردّ استدلالات شیعه و توجیه اعتراضات بایشانست خواه حظی از صدق و واقعیت داشته باشد یا نه تا آنکه عوام دانند که شاه صاحب کاری نمودند مگر تعجّبها از شافعی دارم که چگونه جرات بر روایت چنین خرافت کاذبه نموده و نیز جای فراوان حیرتست که ابن حجر چگونه آن را معتبر و موثوق پنداشته در

ص:355

صواعق ذکر نموده حال آنکه از افاده خودش در شرح قصیده همزیه ظاهرست که کافر را نتوان گفت که او مختار و کریمست و نیز او را ظاهر نتوان گفت بلکه او بخسست چنانچه آیه شریفه انما المشرکون نجس بر ان دلالت دارد قال فی شرح شعر لم تزل فی ضمائر الکون تختار لک الامهات و الاباء بعد ذکر الاحادیث الدالة علی کرامة نسبه صلّی اللّه علیه و آله و سلم تنبیه لک ان تاخذ من کلام الناظم الّذی علمت انّ الاحادیث مصرحة به لفظا فی اکثره و معنی فی کلّه انّ آباء النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم غیر الانبیاء و امهاته الی آدم و حوّا لیس فیهم کافر لان الکافر لا یقال فی حقّه انّه مختار و لا کریم و لا طاهر بل نجس کما فی آیة إِنَّمَا اَلْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ و قد صرّحت الاحادیث السّابقه بانهم مختارون و ان الاباء کرام و انّ الامّهات طاهرات هیجدهم آنکه بعضی از کذابین و مفترین و نقالین مختلقین از حضرت أبی هریره امام الراکنین الی الجسارة علی الوضع علی سید المرسلین صلی اللّه علیه و آله اجمعین حدیثی متضمّن خلق أبی بکر از نور سرور کائنات علیه و آله آلاف التحیّات و التسلیمات و خلق ثانی شانی و خطابی طغیانی از نور ابو بکر ظلمانی و خلق امت از نور ثانی عدوانی قالی اطائب عدنانی نقل ساخته و بعد آن بودن عمر سراج اهل جنت هم بربافته و للّه الحمد و المنّة که جمعی از محققین نقاد تفضیح و تقبیح این کذب ارباب عناد با بلغ وجوه و اوضح طرق فرموده اند یعنی حضرت ابو نعیم تاج المحدثین و امام المنقدین بعد ایراد آن در امالی خود تصریح فرموده که آن باطلست و ذهبی ارشاد کرده

ص:356

که آن کذبست و سیوطی علاّمه علی الاطلاق و ابن العراق و تلمیذ او رحمه اللّه با وفاق آن را در موضوعات و مفتریات ارباب کذب و اختلاق داخل ساخته اند سیوطی در ذیل الموضوعات گفته

ابو نعیم فی امالیه حدّثنا محمّد بن محمد بن عمرو بن زید إملاء حدّثنا احمد بن یوسف حدّثنا ابو شعیب صالح بن زیاد حدّثنا احمد بن یوسف المنیحی حدّثنا ابو شعیب السّوسی عن الهیثم بن جمیل عن المقبری عن أبی هریرة مرفوعا خلقنی اللّه من نوره و خلق أبا بکر من نوری و خلق عمر من نور أبی بکر و خلق منّی من نور عمر و عمر سراج اهل الجنّة قال ابو نعیم هذا باطل ابو معشر و ابو شعیب متروکون و قال فی المیزان هذا خبر کذب ما حدث به واحد من الثلثة و انما الآفة عندی فیه المنبجی لا یعرف و شیخ رحمة اللّه در مختصر تنزیه الشریعة گفته

خلقنی اللّه من نوره و خلق أبا بکر من نوری و خلق عمر من نور أبی بکر و خلق امّتی من نور عمر و عمر سراج اهل الجنّة نع أی رواه ابو نعیم فی امالیه عن أبی هریرة و قال هذا باطل و قال الذهبی هذا کذب و هر گاه حسب افادات ائمّه ثقات را عالی درجات خبر خلق أبی بکر از نور جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم باطل و کذب و زور باشد بودن ثلاثه انوار بر یمین عرش با اقتران بنور سرور مرسلان صلّی اللّه علیه و آله ما اختلف الملوان نیز بالاولی محض کذب و بهتان و مجازفت و عدوان باشد و الحمد للّه المنان الحنّان علی ظهور خزی اهل الافتراء و الشنئان و وضوح بوار تجارة اصحاب الخسران

ص:357

و الخذلان و اللّه الموفق و هو المستعان پس نمی دانم که کابلی جسور و مخاطب فخور چرا این کذب و زور را بمعارضه حدیث نور مذکور و مسطور ننمودند که انفع بود در فضیلت ارباب جور و قصور و ادخل بود در اظهار عظمت اصحاب شر و شور که در ان فضیلت جناب امیر المؤمنین علیه السلام اصلا و راسا غیر مذکور مگر آنکه از ذکر چنین موضوعات استحیا کرده باشند و از تفضیح خوفی نموده که علمای ثقات آن را باطل و کذب گفته اند لیکن غلط گفتم استحیا را کابلی رئیس المتحذلقین و مخاطب امام المستکبرین در خواب هم ندیده اند و از مخالفت سلف کی پروا دارند تصدیق این معنی از ایراد و تصدیق

حدیث ما صبّ اللّه فی صدری شیئا الخ و امثال ان بوضوح پیوسته که اسلافشان امثال این احادیث را از اقبح موضوعات وانموده اند و شاهصاحب از کمال وقاحت آن را بمقابله شیعه ایراد فرموده و همچنین کابلی بسیاری از خرافات و جزافات ارباب افتراءات را که اسلاف و اخلاف سنیّه تنصیص بر وضع آن فرموده اند از مناقب خلفا شمرده و به تصدیق آن پرداخته پس غالبست که بنظر مخاطب جلیل الفخار و کابلی عمدة الاحبار این کذب سراسر شنار و فریه ظاهرة العوار نرسیده و الا طیّ کشح و اعراض و صفح و غضّ بصر و قطع نظر ازین زور مستهجن مستنکر نمی فرمودند مگر نمی بینی که صاحب فصل الخطاب از عمدة متصوفین والا نصاب و موصوف بترک تعصّب و تصلّب او شاب و معروف بتسلیم و انقیاد برای حق مستطاب و مهاجرت و متارکت حمایت ذمار متعنتین اقشاب این کذب دور از قیاس و حساب برای اثبات فضل شیخین عمدة الانجاب نقل کرده پا به وقاحت و جسارت و جلاعت و صفاقت را بمرتبه بس منیع و رفیع رسانیده خود را از متکلمین متعسّفین و مناظرین

ص:358

متصلفین هم بالاتر گردانیده چنانچه در کتاب مذکور می فرماید

فی فردوس الاخبار ابن عباس رضی اللّه عنهما عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انّه قال انّ اللّه عز و جلّ خلقنی من نوره و خلق أبا بکر من نوری و خلق عمر من نور أبی بکر و خلق المؤمنین کلهم من نور عمر رضی اللّه عنهم

تایید آن روایت بحدیث «ان الاروح جنود مجندة» و جوابش

قوله و مؤید این روایت حدیث دیگر همست که مشهورست

انّ الارواح جنود مجنّدة ما تعارف منها ائتلف و ما تناکر منها اختلف اقول کابلی عمدة المسوّلین رئیس الملمعین و امام المتنطّعین و مقتدی المتعمقین بعد ایراد روایت مهین سراسر توهین مشتمل بر تقدم خلق ثلاثه متغلّبین بر حضرت آدم علی نبیّنا و آله و علیه و سائر الانبیاء سلام رب العالمین بر محض دعوی عدم احتجاج بمثل این اخبار اگر چه ثابت شود اکتفا و اقتصار نموده تطویل نطاق کلام را خلاف مصلحت و موجب استهزا و سخریه اولی الافهام دانسته طی کشح و کبح عنان از اسهاب بیان اولی و انسب پنداشته لکن مخاطب نحریر بمزید تحذلق و ترعرع اکتفا را بر ایراد این خبر مستبشع اهل نظر کافی و بسند و موجب ظهور عجز و قصور و وضوح حسور و فتور نزد اصحاب رای بلند انگاشته ناچار قلم زرین رقم را در مضمار ایراد بعض زیادات و اضافه نبذی از منکرات و اقحام بعض معجبات و ایراد بعض مطربات که همه آن دلائل زاهره بر مزید حسن و فهم و کیاست و غایت وقت نظر و فطانت و نهایت ذکا و رزانت و اقصای علو حدس و متانت مخاطب عالی دیانتست جولان داده و حقیر هدم و ثلم ارکان و قطع و صرم اغصان و جزو خرم افنان ان زیادات واهیة البنیان بابلغ طرق و اوضح بیان بحمد اللّه المنّان الحنّان

ص:359

المستعان می نمایم و بنقض و رضّ و قضّ و رفض ان حرفا بحرف بحیث لا یعتلج فیه ریب لاحد من ارباب الفهم و الظرف می گرایم پس باید دانست که دعوی تایید

حدیث الارواح جنود مجنّدة برای روایت فضیلت خشب مسنّده دلائل مسدّده که همه آن صوارم مهنّده و قواضب محدّده برای قطع و استیصال اصل و فرع این قریه مشرّده است ظاهر گردیده از عجائب افادات و غرائب توهمات و بدائع تهجّساتست زیرا که در روایت مصنوعه و حکایت موضوعه تقدم خلق ثلاثه عالی نزاد بر حضرت آدم علی نبیّنا و آله و علیه سلام ربّ العباد حسب ایراد کابلی شدید الاحتداد و مخاطب نقاد مذکورست و پر ظاهرست که درین حدیث مشهور که مخاطب صدر الصّدور تایید آن برای این کذب و زور دعوی نموده اثری از تقدم ثلاثه عجیبة الخلق لا منطوقا و لا مفهوما غیر مذکور و عدم دلالت آن بر تقدم خلق متقمّصین قمیص خلافت کاسدة النور بوجه من الوجوه و لو بالایماء و الاشعار الغیر الخالی من القصور در کمال وضوح و ظهور و بالقطع فقدان تعارف و ایتلاف و ثبوت تباین و تغایر و تنافر و اختلاف این حدیث با این جزاف صریح الاعتساف بر ارباب امعان و انصاف غیر مستور زیرا که مدلول این حدیث حسب افادات علمای شرّاح و مفسّرین احادیث ببیان صراح آنست که ارواح در اوّل خلق خود بر دو قسم ایتلاف و اختلاف باعتبار موافقت در صفات و مخالفت در ان مخلوق شده و اجساد این ارواح در دار دنیا ایتلاف و اختلاف حاصل می کند بر حسب خلقت خود پس خیّر دوست می دارد اخیار را و شریر محبّت می کند اشرار را و این هذا من التقدم

ص:360

علی خلق احد من الانبیاء و الاوصیاء فضلا عن التقدم علی خلق آدم و جمیع الرسل الاصفیاء سوی خاتم الانبیاء صلی اللّه علیه و آله النّجباء ما اتّصل الرواح بالغداء شیخ عبد الحق در لمعات شرح مشکاة گفته

قوله الارواح جنود مجنّدة فما تعارف منها ایتلف و ما تناکر اختلف الجنود جمع جند و مجنّدة مجتمعة علی نحو قناطیر مقنطرة و فیه دلیل علی ان الارواح لیست باعراض و علی انّها کانت موجودة قبل الاجسام و لا یلزم من ذلک قدمها لکن یبطل القول بخلقها بعد تمام البدن و تسویته الاّ ان یراد بخلقها قبل البدن تقدیرها کذلک و هو مخالف لظاهر الحدیث جدا بل قد جاء فی

الحدیث خلقت الارواح قبل الاجساد بالفی عام و علی انها خلقت فی اوّل خلقتها علی قسمین من ایتلاف و اختلاف باعتبار موافقة فی الصّفات و مخالفة فیها و انّ الاجساد التی فیها الارواح تلتقی فی الدنیا فتأتلف و تختلف علی حسب ما خلقت علیه فالخیّر یحبّ الاخیار و الشریر یحبّ الاشرار و ان عرض عارض یقتضی خلاف ذلک فالمال إلیه فما تعارف منها قبل التعلق بالاجساد ایتلف بعده کمن فقد ألیفه ثم اتّصل به و ما تناکر قبله اختلف بعده و هذا التعارف و التّناکر الهامات من اللّه من غیر اشعار منهم بالسابقة پس عجب آنست که مخاطب عمید در این جا تبرّج و خروج از تقلید کابلی وحید اختیار کرده بمحض دعوی تایید حدیث تجنید برای این کذب غیر سدید گرویده و اصلا بر سر بیان وجه

ص:361

تایید و لو بالایماء و الاشاره و اضعف الاشعار فی العبارة نرسیده و بکفّ لسان و عطف عنان از توضیح و بیان احیی من البکر المستورة فی الخدور و اعیی من باقل المشهور بالعی و القصور و الموصوم بالحصر و الحسور گردیده و ظاهرا غرض مخاطب ازین تایید آنست که ازین حدیث مشهور ثابت می شود که ایتلاف عالم اشباح دلیل تعارف در عالم ارواحست و تعارف ارواح مستلزم انست که ارواح با هم باشند و چون حضرات ثلاثه عالی تبار شعار ایتلاف و دثار موافقت سرور اخیار صلی اللّه علیه و آله الاطهار در برداشتند لابد که ارواح ثلاثه جلیل الارتیاح عظیم الانشراح با روح جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله با هم باشند و هر گاه ارواح اینها با روح آن حضرت بهم باشد لازم آید که ارواح اینها مثل روح نبوی مقدم بر خلق آدم باشد و بطلان و هوان و فظاعت و بشاعت این وهم و خیال پر ظاهرست و صدور امثال چنین هفوات از مدعیان علم و تبحر بس بعید و از آنجا که این تحقیق انیق مختص بفکر دقیق مخاطب افیقست مشتمل بر اعجب عجائب و اغرب غرائب می باشد پر ظاهرست که اگر مجرّد ایتلاف با جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم در دار دنیا دلالت بر تقدم خلق بر حضرت آدم و سائر انبیا علی نبینا و آله علیهم السّلام و همراه بودن شخص موتلف با جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و اله و سلم در حجب قدس نماید لازم آید که جمیع صحابه حتی عمرو بن عاص الجانی و معاویة الشانئ و مغیرة الزانی که حسب افادات سنّیه ایتلاف تمام با سرورا نام صلی اللّه علیه و آله الکرام داشتند بلکه سائر مسلمین و مؤمنین که عدم اختلاف و موافقت و ایتلاف با آن حضرت دارند قبل حضرت آدم

ص:362

و دیگر انبیا علیهم السلام مخلوق شده باشند و با جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلّم روبروی حق تعالی جا گرفته و بطلانه ظاهر عند اهل الایمان و الایقان غنی عن اقامة الشاهد و البرهان و اللّه الموفق و هو المستعان و الصافن من زلل الافهام و عثار الاذهان و نیز ظاهرست که اگر فظ غلیظ عدم تناکر و تنافر و ایثار تعارف و تناصر در عالم ارواح با روح سرور اخیار صلی اللّه علیه و آله الاطهار می داشت و مثل آن حضرت معاذ اللّه نوری از انوار و صاحب قرب و جبار قدس پروردگار می بود هرگز در دار دنیا بشدت عداوت و مناوات و نهایت عناد و معادات و اقصای لداد و مخاشنت و مبادات با سرور کائنات علیه و آله آلاف التحیّات و التسلیمات و لو قبل الاسلام الظاهری نمی ورزید و از غایت وقاحت و جسارت و غایت جلاعت و خسارت قصد قتل و اغتیال سرور انبیای اقیال صلی اللّه علیه و آله با اختلف النهر و اللیال و تکرار الغدایا و الآصال نمی کرد حال آنکه این معنی بروایات جهابذه حذاق و ماهرین معروفین بالکمال فی الآفاق ثابت و محققست والد ماجد مخاطب در ازالة الخفا گفته عن انس قال خرج عمر متقلّدا بالسّیف فلقیه رجل من بنی زهرة فقال له این تعمد یا عمر قال ارید ان اقتل محمّدا قال و کیف تامن من بنی هاشم و بنی زهرة فقال له عمر ما اراک الا قد صبوت و ترکت دینک قال أ فلا ادلّک علی العجب ان اختک و ختنک قد صبوا و ترکا دینک فمشی عمر ذامرا حتی اتاهما و عندهما حباب فلمّا سمع حباب بحس عمر تواری فی البیت فدخل علیهما فقال ما هذه الهیمنة الّتی سمعتها عندکم

ص:363

و کانوا یقرون طه فقالوا ما عدا حدیثا تحدثنا به قال فلعلّکما قد صبوتما فقال له ختنه یا عمر ان کان الحقّ فی غیر دینک فوثب عمر علی ختنه فوطئه وطئا شدیدا فجاءت اخته لتدفعه عن زوجها فنفحها نفحة بیده فدمی وجهها الخ و نیز در ازالة الخفا گفته عن الزهری قال کان عمر بن الخطاب شدیدا علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فانطلق حتی دنا من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم الخ و محمد بن حبیب بغدادی در کتاب منمق که در اخبار قریش تصنیف نموده و فقیر نسخه عتیقه آن در حدیده وقت رجوع از حج بیت اللّه الحرام و زیارت سرور انام و أئمّه بقیع علیه و علیهم آلاف التحیّة و السلام خرید نمودم گفته ابراهیم بن المنذر بن عبد اللّه الحزامی قال حدّثنی عمر بن أبی بکر الموملی عن سعید بن عبد الکریم عن عبد الحمید بن عبد الرحمن بن زید بن الخطّاب عن ابیه قال کان من حدیث الحرب التی کانت بین عدی بن کعب فی الاسلام ان ابا الجهم بن حذیفة بن غانم کان من رجال قریش فی الجاهلیة و کان یوازن عمر بن الخطاب قبل اسلامه علی غیلة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و معاداته فاکرم اللّه عمر بما اکرمه من الاسلام و استجاب فیه دعوة نبیّه علیه السّلام و اعزّ به دینه و ابطا ابو الجهم عن الاسلام حتی اسلم یوم الفتح الخ و ابن هشام در سیرت خود که مختصر سیرت ابن اسحاقست گفته قال ابن اسحاق و کان اسلام عمر فیما بلغنی انّ اخته فاطمة بنت الخطاب و کانت عند سعید بن زید بن

ص:364

زید بن عمرو بن نفیل و کانت قد اسلمت و اسلم زوجها سعید بن زید و هما مستخفیان باسلامهما من عمرو کان نعیم بن عبد اللّه النحام رجل من قومه من بنی عدی بن کعب قد اسلم و کان ایضا یستخفی باسلامه فرقا من قومه و کان خبّاب بن الارّت یختلف الی فاطمة بنت الخطّاب یقرؤها القرآن فخرج عمر یوما متوشحا بسیفه یرید رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و رهطا من اصحابه قد ذکروا له انّهم قد اجتمعوا فی بیت عند الصّفا و هم قریب من اربعین ما بین رجال و نساء و مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم عمّه حمزة بن عبد المطلب و ابو بکر بن أبی قحافة الصدیق و علی بن أبی طالب فی رجال من المسلمین ممن کان اقام مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم بمکة و لم یخرج فیمن خرج الی ارض الحبشة فلقیه نعیم بن عبد اللّه فقال له این ترید یا عمر قال ارید محمدا هذا الصّابی الذی فرّق امر قریش و سفّه احلامها و عاب دینها و سبّ آلهتها فاقتله فقال له نعیم و اللّه لقد غرّتک نفسک من نفسک یا عمر أ تری بنی عبد مناف تارکیک تمشی علی الارض و قد قتلت محمّدا صلّی اللّه علیه و سلّم أ فلا ترجع الی اهل بیتک فتقیم امرهم قال فایّ اهل بیتی قال ختنک و ابن عمک سعید بن زید بن عمرو و اختک فاطمة بنت الخطّاب فقد و اللّه اسلما و تابعا محمّدا علی دینه فعلیک بهما و نیز ابن هشام و در سیرت خود گفته قال ابن اسحاق فحدّثنی عبد الرحمن بن الحارث بن عبد اللّه

ص:365

بن عیّاش بن أبی ربیعة عن عبد العزیز بن عامر بن ربیعة عن أمّه أم عبد اللّه بنت أبی خیثمه قالت و اللّه انا لنترجل الی ارض الحبشة و قد ذهب عامر فی بعض حاجاتنا إذا قبل عمر بن الخطّاب حتی وقف علیّ و هو علی شرکه قالت و کنّا نلقی منه البلاء اذی لنا و شدة علینا قالت فقال انه الانطلاق یا أمّ عبد اللّه قالت فقلت نعم و اللّه لنخرجن فی ارض اللّه آذیتمونا و قهرتمونا حتی یجعل اللّه لنا فرجا قالت فقال صحبکم اللّه و رأیت له رقّة لم اکن اراها ثم انصرف و قد احزنه فیما اری خروجنا قالت فجاء عامر بحاجته تلک فقلت یا ابا عبد اللّه لو رایت عمر آنفا و رقته و حزنه علینا قال أ طمعت فی اسلامه قالت قلت نعم قال لا یسلم الذی رأیت حتی یسلم حمار الخطاب قال یاسا منه لما کان یری من غلظته و قسوته عن الاسلام پس در عقل کدام عاقل راست می آید که کسی که در عالم ارواح با حضرت رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم تعارف داشته تصدیق کننده رسالت و نبوت آن جناب باشد و نیز باین مرتبه رفیعه و فضیلت سنیه ممتاز باشد که قبل خلق حضرت آدم بجهت اظهار کرامت و بزرگی او را پیدا کنند او یا جناب رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم در یمین عرش مطهر جا دهند متلوث باوساخ متقذره چنین حقد و شنان و کفر و عدوان گردد که مرتکب اساءت ادب در تلقیب آن حضرت شود و قصد قتل آن جناب نماید فلا حول و لا قوة الا باللّه و استعیذ باللّه من استهواء الشیطان علی قلب الانسان

ص:366

و جعله اعمی لا یبصر و اصم لا یسمع فیصیر مبهوتا کالمتخبط الجیران و لنعم ما افاد فی الحجج الباهرة فی جواب هذه الفقرة القصیرة القاصرة الصّادرة من المخاطب الحاوی للفضائل الفاخرة و

حدیث الارواح جنود مجنّدة الخ مطلقا تایید روایت موضوعه مذکوره نمی کند چه اگر روح عمری و اخوان او با روح نبوی در عالم ارواح با هم تعارف و ایتلاف می داشتند عمر بن الخطّاب بعد بعثت آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم تا شش سال در صدد ازراء و ایذاء آن حضرت علیه و آله الصّلوة و السّلام مانند ابو جهل از اقران شقاوت اقتران گوی سبقت نمی برد و چون بخوف دعای بدانجناب صلی اللّه علیه و آله و سلم در ظاهر به ربقه اسلام داخل شده باز زبان طعن بر اقوال و افعال آن سرور علیه و آله الصلوة و السّلام نمی گشاد و در مضایق پیکار آن اخیار صلی اللّه علیه و آله و سلم را تنها گذاشته عار فرار برقرار اختیار نمی کرد ظهور این امور ازو و امثال او دلیل کمال مباینت و منافرت در ان عالمست انتهی

دلالت حدیث نور

وجوه دلالت حدیث نور بر امامت امیر المومنین (علیه السلام)

جواب نفی دلالت حدیث نور بر امامت امیر المؤمنین علیه السلام

قوله و بعد اللتیا و التی دلالت بر مطلوب ندارد اقول کابلی عمدة الکبراء با وجود آن همه جور و جفا و مهاجرت انصاف و وفا و متارکت آزرم و حیا و مخالفت و لا و صفا و ایثار تبختر و تنطع و تعمق سراپا خطا و ابداع غرائب مکابرات و مجازفات جالبه انواع طعن و استهزا جسارت بر منع دلالت این حدیث شریف بر مدعا ننموده اکتفا بر محض قدح و جرح و معارضه آن با روایت شافعیه غیر واقعیه و دعوی عدم احتجاج بمثل این اخبار اگر چه ثابت هم شود فرموده لکن مخاطب عمدة الأعیان و الحذّاق بسبب مزید انهماک و مبالغه و اغراق

ص:367

در مخالفت شقاق و مخالفت وفاق حتما و جزما نفی دلالت این حدیث شریف بر مدعا می نماید و طریق مزید مجادلت و مجازفت سراسر مکابرت می پیماید و بلا خوف و هراس از مؤاخذه و طعن و تشنیع محقّقین جلالت اساس بغرض اکثار تخدیع و وسواس و ایقاع اشباه ناس در اشتباه و التباس و ترویح روح اول من قاس در مقام نقی دلالت می فرماید زیرا که شرکت حضرت امیر در نور نبوی مستلزم وجوب امامت او بلا فصل نمی شود و برین تعلیل و معلل معلول و نفی و ابطال مدخول و جحد مذموم و مرذول و اجترا و اعتدای نامقبول و تعسف و تصلّب نامعقول و هزل مستاصل اساس فضل بیکار و فضول اکتفا نفرموده طالب می شود بیان ملازمت را درین هر دو امر جلیل القدر جمیل الفخر اعنی شرکت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام در نور نبوی و وجوب امامت آن حضرت بلا فصل بوجهی که غبار منع بر ان ننشیند و بسبب مزید انهماک در انکار سراسر خسار اقتناع و اقتصار بر اثارت قتار و غبار منع صریح البوار نفرموده بمزید مجانبت از عناد و لداد و عدم استحیا از تشنیع نقاد و فرط شغف و و له بابطال فضل وصی سرور انبیای امجاد صلی اللّه علیه و آله الی یوم التناد لفظ مکرر صریح الهذر و دونه خرط القتاد که سابقا عنقریب در بیان وجه چهارم از اجوبه حدیث تشبیه حواله قلم زرین رقم نموده بر زبان گهربار میراند و این کلمات اربعه مسوقه برای ترویح ارواح ثلاثه و رابعهم معاویة الغاویة در کمال وهن و بطلان و نهایت رکاکت و سخافت آن روشن و عیان و دلالت حدیث شریف بر مدّعا نهایت مستنیر و مستغنی از بیان و استلزام اتحاد نور جناب امیر المؤمنین علیه السلام با نور نبوی وجوب امامت

ص:368

انحضرت را بلا فصل باقصای مرتبه واضح و ظاهر و لائح و باهرست و بر ملازمت بین الامرین هرگز غبار منع و عدم تسلیم که مخاطب فهیم قصد برانگیختن آن و گسیختن سلسله انصاف و ایقان بسبب آن نموده نمی نشیند و هیچ عاقلی متدین و منصفی متاثم و متدبری متحرج ریب و شبهه در ان نمی گزیند و هر کسی که نفحات متازجه اعتبار و استبصار بمشام او رسیده و ازهار تفحص اخبار و آثار سرور اخیار صلی اللّه علیه و آله الاطهار و استسعاد بملاحظه و مطالعه افادات علمای کبار و محققین جلیل الفخار چیده دلالت این حدیث شریف را بر مدعا از اوضح جلیّات و ابین قطعیّات و اجلای بدیهیات و اصرح اولیات و اظهر یقینیات می بیند و هر کسی که پاره از شرم و آزرم و حیا و اندک خوف از خزی و خسار و افتضاح بین العوام فضلا عن العلماء داشته باشد و امن بردّ و ابطال این دلالت صریحة البداهة بیّنة الصراحة نمی چیند و للّه الحمد و المنّة که دلالت حدیث شریف بر امامت حقه بلا فصل بوجوه سدیده مسلّمه اهل فضل و ادلّه ظاهره موجعه قلوب اصحاب کید و محل و براهین محکمه مولمه صدور ارباب اعتساف رذل و شواهد حصیفه صریحة الاتقان و الجزل ظاهر و باهرست

وجه اول: تصریح خلافت امیر المؤمنین علیه السلام در حدیث نور

وجه اوّل آنکه در جمله از طرق این حدیث شریف تصریح بخلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام وارد شده و این نصّ صریح را اکابر ائمه ثقات و جهابذه محققین اثبات روایت کرده اند و عبارات این حضرات اگر چه سابقا گذشته لکن درین مقام به هیأت اجتماعی مذکور می شود ابو الحسن علی بن محمد بن الطیب المعروف بابن المغازلی در کتاب مناقب جناب

ص:369

امیر المؤمنین علیه السلام گفته

قوله علیه السلام کنت انا و علی نورا بین یدی اللّه اخبرنا ابو غالب محمّد بن احمد بن سهل النحوی رحمه اللّه قال اخبرنا ابو الحسن علی بن منصور الحلّی الاخباری قال حدثنا علی بن محمّد العدوی السمساطی قال حدّثنا الحسن بن علی بن زکریّا بن احمد قال حدّثنا المقدام العجلی قال حدّثنا الفضیل بن عیاض عن ثور بن یزید عن خالد بن معدان عن زاذان عن سلمان الفارسی قال سمعت حبیبی محمّدا صلّی اللّه علیه و سلّم یقول کنت انا و علیّ نورا بین یدی اللّه عزّ و جلّ یسبّح اللّه ذلک النور و یقدسه قبل ان یخلق اللّه آدم بالف عام فلمّا خلق اللّه آدم رکب ذلک النّور فی صلبه فلم نزل فی شیء واحد حتی افترقنا فی صلب عبد المطلب ففیّ النبوة و فی علی الخلافة و شیرویه بن شهردار دیلمی در فردوس الاخبار فرموده

عن سلمان الفارسی انّه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم خلقت انا و علی من نور واحد قبل ان یخلق آدم باربعة الف عام فلمّا خلق اللّه تعالی آدم رکب ذلک النور فی صلبه فلم نزل فی شیء واحد حتی افترقنا فی صلب عبد المطلب ففی النبوة و فی علیّ الخلافة و حموینی در فرائد السمطین علی ما نقل عنه باسناد خود روایت کرده

عن سلمان الفارسی رضی اللّه عنه قال سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول خلقت انا و علی بن أبی طالب من نور عن یمین العرش نسبّح اللّه و نقدسه من قبل ان یخلق اللّه عزّ و جلّ آدم باربعة

ص:370

عشر الف سنة فلمّا خلق اللّه آدم نقلنا الی اصلاب الرجال و ارحام النساء الطاهرات ثم نقلنا الی صلب عبد المطلب و قسمنا نصفین فجعل النصف فی صلب أبی عبد اللّه و جعل النصف فی صلب عمّی أبی طالب فخلقت من ذلک النصف خلق علی من النصف الآخر و اشتق اللّه تعالی من اسمائه اسماء فاللّه عزّ و جل المحمود و انا محمّد و اللّه الاعلی و اخی علی و اللّه فاطر و ابنتی فاطمة و انّه حسن و ابنای الحسن و الحسین و کان اسمی فی الرسالة و النبوة و کان اسمه فی الخلافة و الشجاعة فانا رسول اللّه و علی سیف اللّه و سیّد علی همدانی شیخ اجازه والد مخاطب لا ثانی در کتاب مودة القربی می فرماید المودة الثامنة فی ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و علیّا من نور واحد و فیما اعطی علی من الخصائل ما لم یعط احد من العالمین و بعد ذکر بعض فضائل آن حضرت می فرماید

عن سلمان رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم خلقت انا و علی من نور واحد قبل ان یخلق اللّه آدم باربعة آلاف عام فلمّا خلق اللّه آدم رکب ذلک النور فی صلبه فلم یزل فی شیء واحد حتی افترقنا فی صلب عبد المطلب ففی النبوة و فی علی الخلافة و سید علی همدانی در کتاب روضة الفردوس گفته الباب الثالث عشر ما

روی عن سلمان قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم خلقت انا و علی من نور واحد قبل ان یخلق اللّه آدم باربعة آلاف عام فلمّا خلق اللّه آدم رکب ذلک النور فی صلبه

ص:371

فلم یزل فی شیء واحد حتی افترقنا فی صلب عبد المطلب ففی النبوّة و فی علیّ الخلافة و صاحب فضل ممتاز و حائز مقامات رفیعه دور و دراز و عارف حقائق راز و نیاز سیّد محمد گیسودراز تصریح را بخلافت جناب امیر المؤمنین بقطع و یقین ثابت فرموده و استدلال و احتجاج بآن ارغاما لآناف اهل الانکار و الضلال نموده در کتاب اسمار در سمر هفتاد و هفتم گفته بیشتر جبرئیل بصورت دحیه کلبی از غیب برسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم شاهد شدی نه این چنین بود که از صورت خود گشتی بدین صورت شدی و نه این بود که این صورت غیر آن بودی اختلاف اعتبار را اتفاق افتاده است علی الاطلاق این سخن را که مطلق در خارج وجود ندارد میدان و چنین هم می گویند که جبرئیل ع عقل محمدست که صورتی متمثل کردی و وضع اشیا مواضعها واقع شدی هر چند اتحاد را خلاف عقل گفته اند اما نه عقلیست نفی فلک افلاک عقل کل اینجا باید شاید ترا ظفری بدان بود و نظری بر ان داری بسیار اسرار در فهم تو آید همین که

خلقت انا و علیّ من نور واحد هم ازینجاست که علی اخ نبی است آخی بین کل نوعین و شکلین همین معنی داشت ففی النبوة و فیه الخلافة همین اشارت کرد

و انت منی کهارون من موسی همین فقه را حدیث می کند کلامنا اشاره و عند من فهم عبارة و احمد بن ابراهیم در جواهر النفائس علی ما نقل عنه گفته

روی سلمان قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم خلقت انا و علی من نور واحد قبل ان یخلق آدم باربعة آلاف عام فلمّا خلق اللّه آدم رکب ذلک النور

ص:372

فی صلبه و لم یزل فی شیء واحد حتی افترقنا فی صلب عبد اللّه ففی النبوّة و فی علی الخلافة و شیخ محمد واعظ هروی در کتاب ریاض الفضائل گفته الفصل الحادی عشر فی کونه صلّی اللّه علیه و سلّم و کونه کرم اللّه وجهه من نور واحد و کونه خلیفة

عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلم قال انّ اللّه عزّ و جلّ انزل قطعة من نور فاسکنها فی صلب آدم فساقها حتی قسمها جزئین فجعل جزء فی صلب عبد اللّه و جزء فی صلب أبی طالب فاخرجنی نبیّا و اخرج علیّا وصیّا رواه ابو الحسن المغازلی الشافعی فی المناقب و عن سلمان قال سمعت حبیبی محمدا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول کنت انا و علی نورا بین یدی اللّه عزّ و جلّ یسبح اللّه ذلک النور و یقدسه قبل ان یخلق اللّه آدم بالف عام فلما خلق اللّه آدم رکب ذلک النور فی صلبه فلم یزل فی شیء واحد حتی افترقنا فی صلب عبد المطلب ففی النبوة و فی علی الخلافة رواه ابو الحسن المغازلی من صحاح الاخبار اقول ففی النبوة أی ختم النبوة و

قوله و فی علی الخلافة أی ختم الخلافة کما کان صلی اللّه علیه و سلم خاتم النبوة کذلک کان کرّم اللّه وجهه خاتم الخلافة و ظاهرست که تاویل هروی نص خلافت را بختم خلافت هراء محض و مراء بحتست که تقدیر لفظی بلا دلیل محض تلمیع و تسویلست با آنکه اگر مراد این باشد که آن جناب خاتم خلافت بیواسطه بود ضرری ندارد زیرا که خلفای انبیاء سابقین که بیواسطه

ص:373

خلفاء انبیاء علیهم السلام می بودند بلا شبهه جناب امیر المؤمنین علیه السلام خاتم ایشانست و دیگر ائمه علیهم السلام که بعد جناب امیر المؤمنین علیه السلام بودند بیواسطه خلفای جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم نبودند بلکه جناب امیر المؤمنین علیه السلام در میان ایشان فاصل و متوسّط بود

وجه دوم: تصریح بوصایت امیر المؤمنین علیه السلام در حدیث نور

وجه دوم آنکه جمعی از اساطین اعاظم و شیوخ افاخم سنیه در جمله از طرق این حدیث شریف تصریح بوصایت جناب امیر المؤمنین علیه السلام نقل کرده اند در کتاب المناقب گفته

اخبرنی ابو غالب محمد بن احمد بن سهل النّحوی اخبرنا ابو عبد اللّه محمد بن علی بن مهدی السقطی الواسطی املاء قال اخبرنا احمد بن علی القواریری الواسطی نا محمّد بن عبد اللّه بن ثابت نا محمّد بن مصفانا بقیّة بن الولید عن سوید بن عبد العزیز عن أبی الزبیر عن جابر بن عبد اللّه عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلم قال انّ اللّه عزّ و جلّ انزل قطعة من نور فاسکنها فی صلب آدم فساقها حتی قسمها جزئین جزء فی صلب عبد اللّه و جزء فی صلب أبی طالب فاخرجنی نبیّا و اخرج علیّا وصیّا و احمد بن محمد بن احمد الحافی الحسینی الشافعی در تبر مذاب فی بیان ترتیب الاصحاب بعد نقل حدیثی از مسند احمد بن حنبل و مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام تصنیف او گفته و

روی ایضا فی الکتابین المذکورین یعنی المسند و المناقب انّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال کنت انا و علیّ نورا بین یدی اللّه عزّ و جلّ قبل ان یخلق آدم باربعة عشر الف عام فلمّا خلق آدم

ص:374

قسّم ذلک فیه و جعل ذلک جزئین فجزء انا و جزء علی و زاد صاحب کتاب الفردوس ثم انتقلنا حتی صرنا فی عبد المطلب و کان لی النبوة و لعلی الوصیّة و بدیهی اولاست که مراد از لفظ وصایت حسب تبادر وصایت عامه است که مرادف خلافت و امامتست و تاویل آن بوصایت جزئیه ناقصه مثل تاویل متعصّبین اهل کتابست نصوص نبوت جناب سیّد المرسلین صلی اللّه علیه و اله اجمعین را بمطلق ارتفاع و علو مرتبه ظاهریه با نبوت خاصّه عرب و چنانچه بطلان این تاویل علیل که محض اضلال و تسویلست ظاهرست همچنین کمال شناعت تاویل وصایت وصی بر حق بوصایت جزئیه ناقصه غیر عامّه واضح و نیز قرین گردانیدن جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم وصایت جناب امیر المؤمنین علیه السلام را با نبوّت خود دلیل صریحست بر آنکه این وصایت وصایت عامه است که مرتبتیست بس عظیم و منزلتیست نهایت فخیم و تالی رتبه نبوتست چنانچه نبوت آن حضرت متفرعست بر نور آن حضرت و تقدّم خلق آن بر خلق حضرت آدم علیه السلام همچنین وصایت جناب امیر المؤمنین علیه السلام متفرعست بر نور آن حضرت و تقدم خلق آن و ظاهرست که تفرع وصایت جزئیه ناقصه بر نور و تقدم خلق آن بر حضرت آدم علیه السلام و مقابله آن با نبوت سرور انام صلی اللّه علیه و آله الکرام نهایت رکیک و مستبشعست پس هیچ عاقلی بعد لحاظ این تفرع و مقابله صریح ابا از التزام حمل وصایت بر وصایت عامّه که مرادف

ص:375

امامت مطلقه و خلافت عامه است نمی تواند کرد و للّه الحمد علی ذلک

وجه سوم: افضلیت امیر المؤمنین علیه السلام به تقدم تسبیح نور آنحضرت به تسبیح انبیاء

وجه سوم آنکه از ملاحظه طرق عدیده حدیث نور بعد جمع و تطبیق آن واضح و ظاهرست که نور جناب امیر المؤمنین علیه السلام در وقت اتحاد آن بنور جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم و بودن آن پیش خدای عز و جل در یمن عرش بتسبیح و تقدیس و تهلیل و تمجید حق سبحانه و تعالی مشغول بود چنانچه در روایتی که ابن عبد البر در بهجة المجالس نقل کرده مذکورست

خلقت انا و علی من نور واحد یسبّح اللّه تعالی یمنة العرش و در حدیثی که ابو الحسن بن المغازلی در کتاب المناقب باسناد خود از حضرت سلمان روایت کرده مذکورست

کنت انا و علیّ نورا بین یدی اللّه عز و جلّ یسبح اللّه ذلک النور و یقدّسه و این روایت را محمد واعظ هروی هم در ریاض الفضائل از ابن المغازلی نقل نموده و در حدیثی که ابن المغازلی باسناد خود از حضرت أبی ذر روایت کرده مذکورست

کنت انا و علیّ نورا عن یمین العرش یسبح اللّه ذلک النّور و یقدّسه و در روایتی که دیلمی در کتاب فردوس الاخبار آورده واردست

کنت انا و علی نورا بین یدی اللّه مطیعا یسبح اللّه و یقدّسه و در حدیثی که عاصمی باسناد خود از انس بن مالک روایت نموده ماثورست

خلقت انا و علیّ بن أبی طالب من نور واحد یسبح اللّه عز و جلّ فی بمنة العرش و در روایتی که نطنزی در کتاب الخصائص آورده مذکورست

خلقت انا و علیّ بن أبی طالب من نور عن یمین العرش یسبح اللّه و یقدّسه و در روایتی که اخطب خوارزم در کتاب المناقب

ص:376

ذکر نموده منقولست

انا و علی نورا بین یدی اللّه عزّ و جل مطیعا یسبّح اللّه ذلک النّور و یقدسه و در حدیثی که ابن عساکر آن را در تاریخ الشام علی ما نقل الکنجی روایت نموده ماثورست

کنت انا علیّ نورا بین یدی اللّه مطیعا یسبح اللّه ذلک النور و یقدسه و در حدیثی که ابن سبع اندلسی آن را در کتاب الشفاء روایت کرده واقع ست

خلقت انا و علی من نور واحد یسبح اللّه علی متن العرش و این حدیث را ابراهیم وصابی در کتاب الاکتفاء و محمد واعظ هروی در ریاض الفضائل و محمد صدر عالم در معارج العلی و غلام علی آزاد بلگرامی در شجره طیّبه هم وارد نموده اند و در حدیثی که حموینی در فرائد السمطین باسناد خود از حضرت سلمان روایت کرده واردست

قال سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم خلقت انا و علیّ بن أبی طالب من نور عن یمین العرش یسبّح اللّه و یقدّسه و نیز در روایتی که بطریق دیگر از حضرت سلمان آورده مذکورست

کنت انا و علی نورا بین یدی اللّه عز و جل مطیعا یسبح اللّه ذلک النور و یقدّسه و در روایتی که محمود طالبی در نزل السائرین آورده مذکورست

کنت انا و علی نورا بین یدی اللّه عز و جل مطیعا یسبح اللّه ذلک النور و یقدسه و در روایتی که علی همدانی در روضة الفردوس آورده مذکورست

کنت انا و علیّ بین یدی اللّه نورا مطیعا یسبح اللّه ذلک النور و یقدسه و در حدیثی که حموینی آن را باسناد خود از ابو هریره روایت نموده واردست

خلق اللّه تعالی

ص:377

ابا البشر و نفخ فیه من روحه التفت آدم یمنة العرش فاذا نور خمسة اشباح سجّدا و رکّعا و پر ظاهرست که این تقدیس و تمجید قبل از خلق حضرت آدم علی نبیّنا و علیه السلام بمدّتی بس دراز و طویل که در تعدادش الفاظ مختلفه در طرق حدیث وارد شده بوده پس این تسبیح و تقدیس باعث تقدیس و تمجید تمامی مخلوقات و اصناف کائنات من الانبیاء و غیرهم که من بعد بحیّز وجود آمده اند گردیده و نوری که این تقدیس و تمجید ازو بظهور رسیده بمفاد

حدیث من سنّ سنة حسنة فله اجرها و اجر من عمل بها الی یوم القیامة مستحق ثواب همه تسبیحات و تقدیسات ربّ بریّات الی یوم القیام بوقوع خواهد آمد شده و ذلک فضیلة بالغة و جمیلة سابغة و مرتبة رفیعة و منزلة منیعة و علامه سبکی در شفاء الاسقام فی زیارة خیر الانام بعد ذکر احادیث دالّه بر حیات انبیاء علیهم السّلام گفته و الکتاب العزیز یدلّ علی ذلک ایضا قال اللّه تعالی وَ لا تَحْسَبَنَّ اَلَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اَللّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ و إذا ثبت ذلک فی الشهید یثبت فی حق النّبی صلّی اللّه علیه و سلم بوجوه احدها انّ هذه رتبة شریفة اعطیت للشهید کرامة له و لا رتبة اعلی من رتبة الانبیاء و لا شک انّ حال الانبیاء اعلی و اکمل من حال جمیع الشهداء فیستحیل ان یحصل کمال للشهداء و لا یحصل للانبیاء لا سیّما هذا الکمال الّذی یوجب زیادة القرب و الزلفی و النعم و الانس بالعلی الاعلی و الثانی انّ هذه الرتبة حصلت للشهداء اجرا علی جهادهم و بذلهم انفسهم

ص:378

للّه تعالی و النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم هو الذی سنّ لنا ذلک و دعانا إلیه و هدانا له باذن اللّه تعالی و توفیقه و

قد قال صلی اللّه علیه و سلّم من سنّ سنة حسنة فله اجرها و اجر من عمل بها الی یوم القیامة و من سنّ سنة سیّئة فعلیه وزرها و وزر من عمل بها الی یوم القیامة

و قال صلّی اللّه علیه و سلّم من دعا الی هدی کان له من الاجر مثل اجور من یتبعه لا ینقص ذلک من اجورهم شیئا و من دعا الی ضلالة کان علیه من الاثم مثل آثام من یتبعه لا ینقص ذلک من آثامهم شیئا و الاحادیث الصحیحة فی ذلک کثیرة مشهورة فکل اجر حصل للشهید حصل للنّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم مثله و الحیوة اجر فیحصل للنّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم مثلها زیادة علی ماله صلی اللّه علیه و سلم من الاجر الخاصّ من نفسه علی هدایته للمهتدی و علی ماله من الاجور علی حسناته الخاصة من الاعمال و المعارف و الاحوال التی لا تصل جمیع الامة الی عرف نشرها و لا یبلغون معشار عشرها و هکذا نقول ان جمیع حسناتنا و اعمالنا الصالحة و عبادات کل مسلم مسطر فی صحائف نبینا صلّی اللّه علیه و سلم زیادة علی ماله من الاجر و یحصل له صلّی اللّه علیه و سلم من الاجور اضعاف مضاعفة لا یحصرها الاّ اللّه تعالی و یقصر العقل عن ادراکها فانّ کل

ص:379

شهید و عامل الی یوم القیمة یحصل له اجر و یتجدّد لشیخه فی الهدایة مثل ذلک الاجر و لشیخ شیخه مثلاه و للشیخ اربعة و للرابع ثمانیة و هکذا یضعف فی کل مرتبة الاجور الحاصلة الی ان تنتهی الی النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فاذا فرضت المراتب عشرة بعد النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم کان النبی صلّی اللّه علیه و سلّم من الاجر الف و اربعة و عشرون فاذا اهتدی بالعاشر حادی عشر صار اجر النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم الفین و ثمانیة و اربعین و هکذا کلّما ازداد واحد یتضاعف ما قبله ابدا الی یوم القیمة و هذا امر لا یحصرها الاّ اللّه تعالی و یقصر العقل عن کنه حقیقته فکیف إذا اخذ مع کثرة الصّحابة و کثرة التابعین و کثرة المسلمین فی کل عصر فکل واحد من الصّحابة یحصل له بعدد الاجور التی یترتب علی فعله الی یوم القیمة و کل ما یحصل لجمیع الصّحابة حاصل بجملته للنّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و بهذا یظهر رجحان السّلف علی الخلف فانّه کلّما ازداد الخلف ازداد اجر السلف و یتضاعف بالطریق الذی نبّهنا علیه و من تامّل هذا المعنی و رزق التوفیق انبعثت همّته الی التعلیم و رغب فی النشر لیتضاعف اجره فی حیاته و بعد موته علی الدّوام و یکف عن احداث البدع و المظالم من المکوس و غیرها فانّها یضاعف علیه بالطریق التی ذکرناها مادام یعمل بها فیتامل المسلم هذا المعنی و سعادة الهادی الی الخیر و شقاوة الداعی الی الشّر ازین عبارت سراسر متانت

ص:380

بوضوح می رسد که بمؤدای حدیث شریف

من سن سنة حسنة فله اجرها و اجر من عمل بها الی یوم القیامة و دیگر احادیث صحیحه کثیره اجر همه شهداء با احترام و صحابه کرام بجناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم که سنت سنیّه اعمال صالحه و عبادات و حصول اجر ان از مکوّن کائنات بسبب هدایت آن جنابست می رسد بلکه بهمین وجه متین تمامی حسنات و اعمال صالحه و عبادات رابحه هر مسلم در صحائف آن جناب مرقوم و مسطورست و چون نور جناب امیر المؤمنین علیه السلام که با نور آن حضرت متحد بوده تسبیح و تقدیس خداوند عالم قبل از خلق حضرت آدم علیه السلام و دیگر انبیاء و جمیع امم می کرد لا محاله اجور تسبیح و تقدیس جمیع انام الی یوم القیام در جرید و حسنات آن جناب هم ثبت خواهد شد و این مکرمت رائعه و منقبت ناصعه است که عقل از ادراک فضل آن قاصر و ذهن در بلوغ کنه آن خاسر و سعید کازرونی در منتقی گفته

عن ابن عبّاس عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلم انّه قال کنت نورا بین یدی اللّه تعالی قبل ان یخلق اللّه عز و جل آدم بالفی عام یسبّح فتسبح الملائکة بتسبیحه فلما خلق اللّه تعالی آدم القی ذلک النور فی صلبه فقال صلّی اللّه علیه و سلم فاهبطنی اللّه تعالی الی الارض فی صلب آدم و جعلنی فی صلب نوح و قذفنی فی صلب ابراهیم ثم لم یزل تعالی ینقلنی من الاصلاب الکریمة و الارحام الطاهرة حتی اخرجنی بین ابوی لم یلتقیا علی سفاح قط و دیاربکری در خمیس گفته

عن ابن عبّاس عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلم

ص:381

انه قال کنت نورا بین یدی اللّه قبل ان یخلق اللّه عزّ و جلّ آدم بالفی عام یسبّح ذلک النور و تسبّح الملائکة بتسبیحه فلمّا خلق اللّه آدم القی ذلک النور فی صلبه فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فاهبطنی اللّه الی الارض فی صلب آدم و جعلنی فی صلب نوح فی السفینة و قذف بی فی النار فی صلب ابراهیم ثم لم یزل ینقلنی من الاصلاب الکریمة و الارحام الطاهرة حتی اخرجنی من ابوی لم یلتقیا علی سفاح قط این روایت دلالت دارد بر آنکه نور جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم قبل خلق حضرت آدم بدو هزار سال مخلوق شده و آن نور تسبیح می کرد و بسبب تسبیح آن نور ملائکه تسبیح می کردند و چون نور علوی با نور نبوی متحد و متصل بوده و انفصالی و انحیازی و انقسامی و انفرادی نداشته نور جناب امیر المؤمنین علیه السلام هم مخلوق قبل حضرت آدم علیه السلام بدو هزار سال و سبب تسبیح ملائکه برای ربّ متعال باشد پس چگونه تقدیم و هدایت کفر و قهر و لو اسلموا ظاهرا بعد برهة من الدهر بر استاد ملائکه مقربین و سبب اصلی تسبیح رب العالمین روا باشد هل هذا الا جور شدید و عسف عنید و حیف بعید و ظلم مدید

وجه چهارم: کلمه لولاهم ما خلقتک در حق خمسه آل عبا

وجه چهارم آنکه سابقا شنیدی که حموینی در فرائد السمطین علی ما نقل عنه باسناد خود روایت کرده

عن أبی هریرة عن النّبی صلی اللّه علیه و سلم انّه قال خلق اللّه تعالی ابا البشر و نفخ فیه من روحه التفت آدم یمنة العرش فاذا نور خمسة اشباح سجّدا و رکّعا قال آدم یا ربّ هل خلقت احدا من طین قبلی قال لا یا آدم

ص:382

قال فمن هولاء الخمسة الذین اراهم فی هیئتی و صورتی قال هولاء خمسة من ولدک لولاهم ما خلقتک هولاء خمسة شققت لهم خمسة اسماء من اسمائی لولاهم ما خلقت الجنّة و لا النّار و لا العرش و لا الکرسی و لا السماء و لا الارض و لا الملائکة و لا الانس و لا الجنّ فانا المحمود و هذا محمّد و انا العالی و هذا علیّ و انا الفاطر و هذه فاطمة و انا الاحسان و هذا الحسن و انا المحسن و هذا الحسین آلیت بعزّتی انّه لا یاتینی احد بمثقال حبّة من خردل من بغض احدهم الا ادخلته ناری و لا ابالی یا آدم هؤلاء صفوتی بهم أنجیهم و بهم اهلکهم فاذا کان لک الیّ حاجة فبهولاء توسل فقال النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم نحن سفینة النجاة من تعلق بها نجی و من حاد عنها هلک فمن کان له الی اللّه حاجة فلیسأل بنا اهل البیت ازین روایت سراپا هدایت ظاهر و واضح است که هر گاه حضرت آدم علیه السلام زیارت خمسة آل عبا علیهم آلاف التحیّة و الثنا که اشباح نور در یمین عرش بودند نمود و حق تعالی را سؤال از ایشان کرد باری تعالی ارشاد فرمود

هؤلاء خمسة من ولدک لولاهم ما خلقتک و در روایت نطنزی که سابقا مذکور شد واردست که حضرت آدم هر گاه سؤال فرمود که آیا خلق کرده ای خلقی را که او احبّ باشد بسوی تو از من حق تعالی بجواب سؤال در مرتبه چهارم ارشاد فرمود

نعم و لولاهم

ص:383

ما خلقتک پس معلوم شد که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مثل جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم سبب اصلی ایجاد حضرت آدم و جمیع انبیا و اوصیا علیهم السلام بوده و هذا غایة الشرف و العلاء و نهایة الفضل و السّناء الّذی یقصر عن ادراک کنهه الالباب الذکیّة ینحسر عن الوصول الی اوائله فضلا عن اقاصیه الافهام الزکیّة و ظاهرست که حضرات ثلاثه ازین مرتبت شامخه و منزلت باذخه بمراحل شاسعه دور و از وصول این مجد باهر و فخر زاهر یقینا محروم و مهجور پس تقدیمشان بر آن حضرت اقبح ظلم و جور محظور نزد ارباب حدس و شعور هَلْ یَسْتَوِی اَلْأَعْمی وَ اَلْبَصِیرُ أم هل تستوی الظلمات و النّور و نیز ازین روایت رادع شبهات اهل لجاج و خلاعت واضحست که حق تعالی در حق خمسه آل عبا علیهم آلاف التحیة و الثنا فرموده

هؤلاء صفوتی بهم أنجیهم و بهم اهلکهم پس معلوم شد که جناب امیر المؤمنین علیه السلام مثل جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم صفوه خلائق و موجب نجات و سبب استخلاصشان از مهالک بوائق و شدائد مضایق و موجب ثبات و قیام شان در مداحض مزالق بوده فکیف یجوز احد من اهل الاستبصار تقدم الثلثة الخائضین فی غمار الکفر برهة من الاعصار علی صفوة الخلق المنجی لهم من العطب و البوار المنقذ ایاهم من الشجب و التبار و الصّائن عن اقتحامهم فی الردی و الخسار

ص:384

و نیز از ارشاد حق سبحانه و تعالی فاذا کان لک الیّ حاجة فبهولاء توسّل ظاهرست که حضرت آدم علیه السّلام مامور بود به اینکه توسّل نماید بخمسه اطهار صلوات اللّه و سلامه علیهم مدی اختلاف اللیل و النهار در قضای حاجات و اسعاف مامولات پس افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از حضرت آدم و دیگر انبیا علیهم السّلام بکمال وضوح و ظهور متحقق شد فکیف یجوز تقدّم الثلثة المتهالکین علی الهلاک و التباب علی من امر آدم علیه السّلام بالتوسل إلیه فی نجاح المطالب و کشف الصعاب و حضرت آدم علیه السّلام حسب امر الهی بخمسه نجباء علیهم آلاف التحیة و الثنا توسل هم نموده و سؤال قبول توبه بحق این حضرات نموده بشرف اجابت دعا و دفع لأوا مشرف گردیده ابن المغازلی در کتاب مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته قوله تعالی فَتَلَقّی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ

اخبرنا احمد بن محمّد بن عبد الوهاب إجازة انا ابو احمد عمر بن عبد اللّه بن شوذب ثنا محمّد بن عثمان قال حدثنی محمد بن سلیمان بن الحارث نا محمّد بن علی بن خلف العطار نا الحسین الاشقر نا عمرو بن أبی المقدام عن ابیه عن سعید بن جبیر قال سئل النّبی صلّی اللّه علیه و سلم عن الکلمات التی تلقاها آدم من ربه فتاب علیه قال سئله بحق محمّد و علی و فاطمة و الحسن و الحسین الا تبت

ص:385

علی فتاب علیه و در روایت نطنزی که سابقا گذشته واردست

فلمّا اقترف الخطیئة قال یا ربّ اسالک بمحمد و علی و فاطمة و الحسن و الحسین لما غفرت لی فغفر اللّه له فهذا الذی قال اللّه عزّ و جل فَتَلَقّی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ فَتابَ عَلَیْهِ و جلال الدّین سیوطی در تفسیر در منثور بتفسیر آیه فَتَلَقّی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ فَتابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ اَلتَّوّابُ اَلرَّحِیمُ گفته

اخرج ابن النجار عن ابن عبّاس قال سالت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم عن الکلمات التی تلقاها آدم من ربّه فتاب علیه قال سأل بحقّ محمّد و علیّ و فاطمة و الحسن و الحسین الاّ تبت علی فتاب علیه و مرزا محمد بدخشانی در مفتاح النجا گفته

اخرج الدارقطنی و ابن النجار عن ابن عبّاس رضی اللّه عنه قال سألت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم عن الکلمات التی تلقاها آدم من ربه فتاب علیه قال سأل بحق محمّد و علی و فاطمة و الحسن و الحسین الا تبت علی فتاب علیه و ملا معین در معارج النبوّة در فصل دوم در بشاراتی که تعلق بملائکه و انبیا علیهم السلام دارد گفته واقعه ششم نیز بشارت آدم صفیست امام جعفر صادق رضی اللّه عنه در تفسیر آیه کریمه فَتَلَقّی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ می فرماید که آدم و حوّا در حینی که بر سریر جنت متکی بودند و از زندگانی بر وفق کامرانی

ص:386

غیر مشتکی حق تعالی جبرئیل امین را علیه السلام بفرستاد تا آدم را علیه السلام بر منازل و قصور و درجات جنت سیر دهد جبرئیل دست آدم علیه السّلام گرفته بمنزلی آورد که بنای خشتی از زر و خشتی از نقره بود و کنگرهای آن از زمر اخضر درین قصیر تختی بود از یاقوت احمر بنگاشته و بر بالای آن تخت قبّه از نور برافراشته و در ان قبّه بر بالای آن تخت صورتی در غایت حسن و جمال ترتیب داده تاجی از نور بر سر وی نهاده و دو گوشواره از لؤلؤ در گوش وی درآورده و قلاده از نور در گردن او کرده آدم از غایت صباحت و ملاحتش انگشت حسرت در دندان حیرت گرفته حسن و جمال حوّا را در جنب آن فراموش ساخت پرسید

یا ربّ ما هذه الصّورة خطاب آمد که این صورت فاطمه زهراست دختر محمد مصطفی و آن تاج نور بر سر او نمودار پدر بزرگوار اوست علیه من الصّلوة افضلها و آن قلاده نور در گردن او مثال شوهر عالی مقدار او علی کرم اللّه وجهه و آن دو گوشواره چون لآلی

ص:387

زاهره کنایه از دو فرزندان ارجمند فرمانبردار او رضوان اللّه علیهما بعد از ان بر بالای سر نظر کرد پنج در دید گشاده و بر کتابه هر یک کلمه از نور مثبت ساخته بر بالای یک در نوشته بود

انا المحمود و هذا محمد و بر فرق دو بن دیگر رقم زده بود

انا العلی الاعلی و بر کتابه منظر سیم این کتابت کرده بود که

انا الفاطر و هذه فاطمة و بر عصابۀ روزن دیگر این کلمه مرقوم ساخته بود که

انا المحسن و هذا الحسن و بر ایوان منفذ پنجم این ترکیب ثبت فرموده بود که

منی الاحسان و هذا حسین جبرئیل علیه السّلام فرمود که أی آدم این کلمات با برکات و این اسامی گرامی را بخاطر می دار که روزی شاید بتذکار این کلمات محتاج گردی بعد از آنکه سیصد سال بجهت ارتکاب زلّت گریسته بود بمقتضای ندای هاتف غیبی باین کلمات مستسعد گشت تا گفت

یا محمود یا علی الاعلی و یا فاطر و یا محسن و یا منک الاحسان بحق محمّد و علیّ و فاطمة و الحسن و الحسین ان تغفر لی و تقبل توبتی یا غفور از جانب قدس خداوندی جلّ و علا وحی آمد که أی آدم اگر از من مجرمان تمامی ذرّیّت خود را خواست می کردی ببرکت این پنج همه مغفور می ساختم فذلک قوله فَتَلَقّی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ فَتابَ عَلَیْهِ

ص:388

وجه پنجم: دلالت تقدم نور امیر المؤمنین علیه السلام بر افضلیت آن حضرت

وجه پنجم آنکه این حدیث دلالت صریحه دارد بر آنکه نور جناب امیر المؤمنین علیه السلام با نور انور جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم با هم متقدم بر وجود حضرت آدم بود و تقدم هم تقدم نهایت طویل بود زیرا که از روایت عبد اللّه بن احمد بن محمد بن حنبل و ابن مردویه اصبهانی و ابن المغازلی و دیلمی و عاصمی و نطنزی و شهردار دیلمی و اخطب خوارزم و ابن عساکر علی ما رواه الکنجی و صالحانی و مطرزی و صدر الافاضل خوارزمی و محبّ طبری و احمد بن محمد حافی و ابراهیم وصابی و محمد واعظ هروی و محمد صدر عالم نقلا من هولاء الخمسة عن احمد و حموینی و محمود طالبی درکزینی نقلا عن الاخطب و زرندی و سید علی همدانی و جمال الدّین محدّث و شیخ بن علی جفری طاهرست که این تقدم بچهارده هزار سال بود و از روایت خطیب بغدادی و ابن عساکر که محمد بن یوسف کنجی آن را نقل نموده واضحست که این تقدم بچهل هزار سال بود پس افضلیت آن جناب از جمیع خلائق علی العموم حتی الانبیاء السابقین المبعوثین من جانب الحیّ القیوم لهدایة کل جهول ظلوم و از حضرت آدم بالخصوص ثابت و متحقق گشت و ظاهرست که افضل متعینست برای خلافت و نور منور الهی تابع ظلمت مکفهر نامتناهی نمی تواند شد حیرانم که مخاطب چرا با وصف ظهور این ملازمت که اظهر او شمسست دریافت آن نتوانست نمود و لنعم ما افاد ابن بطریق سقاه اللّه برحمته اطیب رحیق و اسکنه من الجنان فی روض نضیر انیق حیث قال فی العمدة بعد نقل هذا الخبر و غیره فهذه الاخبار الواردة عن

ص:389

ابن حنبل و الثعلبی و ابن المغازلی و الدیلمی تصرح بلفظ الخلافة بلا ارتیاب فلینظر فی ذلک ففیه کفایة و مقنع لمن تامّله بعین الانصاف فما بعد بیان الخلافة بیان لملتمس و لا منار لمقتبس و لا دلیل یستفاد و لا علم یستزاد ثم کونه معه علیهما السّلام نورا بین یدی اللّه تعالی قبل ان یخلق اللّه تعالی آدم باربعة عشر الف عام یسبّحان اللّه تعالی ما لا یقدر احد ان یدعی فیه مماثلة او مداخلة و دلالت تقدم نور جناب امیر المؤمنین علیه السلام با نور جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و اله و سلم بر افضلیت آن جناب از انبیا و غیر انبیا خود ظاهرست که در حدّ ضروریات داخل شده و بهمین جهت ابن الجوزی و ابن روزبهان و کابلی دل به تصدیق این حدیث نداده آن را بحد و جهد تمام موضوع می گردانند و بدیهیست که برای تقدیم خلقت نور جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بر سائر خلق وجهی باید و آن نیست مگر افضلیت و اشرفیت آن جناب و اگر با وصف افضلیت دیگران نور آن جناب از قبل خلق شود عبث برو تعالی بلکه ظلم او تعالی شانه لازم آید و از جمله بدیهیات اولیه و قطعیات یقینیه است که تقدم خلق نور جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بر حضرت آدم علیه السّلام دلالت بر افضلیت آن حضرت دارد پس همچنین تقدم خلق جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و مساوات آن با نور نبوی که مقتضای تنصیفست دلالت صریحه بر افضلیت حضرت آدم و دیگر انبیا علیهم السلام و جمیع خلق سوای جناب خاتم النبیین صلی اللّه علیه و آله اجمعین

ص:390

خواهد کرد و جمیع فضائل و مزایا و محاسن و مکارم که برای جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بسبب تقدم خلق نور آن حضرت حاصل شده بعینها همان فضائل و محاسن سوای نبوت برای نفس رسول ثابت و متحقق خواهد شد و چون محتملست که بسبب مزید عجز و تشویر و غایت مرا و لجاج و نهایت مکابره و مجادله و اعوجاج العیاذ باللّه در ابطال این فضیلت عظیمه نبویّه که راس فضائل و ینبوع محاسن و مبدأ ماثر و ماخذ مکارم و اجلّ مناقبست بکوشند و بانکار دلالت آن علی تقدیر التسلیم بر افضلیت خاتم النبیین صلی اللّه علیه و آله اجمعین خروشند و اخلاف غایت خلاف و نهایت اعتساف دوشند و کاسات اقصای وقاحت و جسارت و صفاقت و جلاعت بنوشند و دین و اسلام ظاهری را هم بسبب ابتلا بحبّ ثلاثه و تنغص از فضائل علویه فروشند لهذا ناچار در وجوه آتیه تصریحات علمای کبار و اساطین عالی تبار و جهابذه جلیل الفخار و منقدین اخبار و نبهای معروفین موسومین بنهایت اعتماد و اعتبار و مدققین معروفین باقصای حذق اشتهار حواله خامه حقائق نگار می نمایم

وجه ششم: استدلال بر افضلیت امیر المؤمنین علیه السلام به سبب تقدم نور آن حضرت اثبات افضلیت رسول الله صلی الله علیه و آله بر جمیع انبیاء به سبب تقدم نور

وجه ششم آنکه علامه شرف الدّین ابو عبد اللّه محمد بن سعید بن حماد بن محسن بن عبد اللّه بن صهناج بن هلال البوصیری صاحب قصیده برده در قصیده همزیه که ابن حجر مکّی در مدح و ثنا و وصف و اطرای مولف و مولف در منح مکیه گفته و اجمع ما حوته قصیدة من مآثره یعنی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم و خصائصه و معجزاته و افصح ما اشارت إلیه منظومة من بدائع کمالاته ما صاغه صوغ التّبر الاحمر و نظمه نظم الدرّ و الجوهر

ص:391

الشیخ الامام العارف الکامل الهمام المقنن المحقق البلیغ الادیب المدقق امام الشعراء و اشعر العلماء و ابلغ الفصحاء و افصح الحکماء الشیخ شرف الدّین ابو عبد اللّه محمّد بن سعید بن حماد بن محسن بن عبد اللّه بن صهناج بن هلال الصّهناجی کان احد ابویه من بوصیر الصّعید و الآخر من دلاص فرکبت النسبة منهما فقیل الدلاصیری ثم اشتهر بالبوصیری قیل و لعلها بلد ابیه فغلبت علیه ولد سنة ثمان و ستمائة و اخذ عنه الامام ابو حیان و الامام الیعمری و ابو الفتح بن سیّد النّاس و محقق عصره العزّ بن جماعة و غیرهم و توفّی سنة ست او سبع و تسعین و ستمائة علی ما قاله المقریزی لکن صوب شیخ الاسلام العسقلانی انه توفی سنة اربع و تسعین و کان من عجائب الدّهر فی النّظم و النثر و لو لم یکن له الا قصیدته المشهورة بالبردة التی تسبب نظمها عن وقوع فالج به اعیی الاطباء ففکر فی اعمال قصیدة یتشفع بها إلیه صلّی اللّه علیه و سلم و به الی ربه فأنشأها فرآه ماسحا بیده الکریمة علیه فعوفی لوقته ثم لمّا خرج من بیته لقیه رجل صالح فطلب منه سماعها فعجب إذ لم یخبر بها احدا فقال سمعتها البارحة تنشد بین یدیه صلّی اللّه علیه و سلّم و هو یتمایل کتمایل القضیب فاعطاه ایاها و قیل انه اشتد رمده بعد نظمها فرای النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فی النوم فقرأ علیه شیئا منها فتفل فی عینیه فبرئ لوقته لکفاه ذلک شرفا و تقدما کیف و قد ازدادت شهرتها الی ان صارت الناس

ص:392

یتدارسونها فی البیوت و المساجد کالقرآن و کان یعانی صناعة الکتابة علی الحماءة و باشر ببلبیس الشرقیّة ثم ترک ذلک و صحب القطب ابا العبّاس المرسی رضی اللّه عنه و ارضاه و جعل جنات المعارف منقلبه و مثواه فعادت علیه برکته و ساعده بحظّه و همّته الی ان فاق اهل زمانه و رزقه اللّه من الشهرة و الحظّ ما لم یصل إلیه احد من اقرانه فرحمه اللّه و رضی عنه من قصیدته الهمزیة المشهورة العذبة الالفاظ الجزلة المبانی العجیبة الاوضاع البدیعة المعانی العدیمة النظیر البدیعة التحریر إذ لم ینسج احد علی منوالها و لا وصل الی حسنها و کمالها حتی الامام البرهان القیراطی المولود سنة 726 ست و عشرین و سبعمائة و المتوفی سنة احدی و ثمانین و سبعمائة فانّه مع جلالته و تضلّعه من العلوم النقلیّة و العقلیّة و تقدمه علی اهل عصره فی العلوم العربیّة و الادبیّة لا سیّما علم البلاغة و نقد الشعر و اتقان صنعته و تمییز حلوه من مرّه و نهایته من بدایته أراد ان یحاکیها ففاته السبب و انقطعت به الحیل عن ان یبلغ من معارضتها ادنی ارب و ذلک لطلاوة نظمها و حلاوة رسمها و بلاغة جمعها و بداعة صنعها و امتلاء الخافقین بانوار جمالها و ادحاض دعاوی اهل الکتابین ببراهین جلالها فهی دون نظائرها الآخذة بازمة العقول و الجامعة بین المعقول و المنقول و الحاویة لاکثر المعجزات و الحاکیة للشمائل الکریمة علی سنن قطع اعناق افکار الشعراء

ص:393

عن ان تشرئبّ الی محاکات تلک المحکیات و السالمة من عیوب الشعر من حیث فنّ العروض کادخال عروض علی اخری و ضرب علی آخر و من حیث فنّ القوافی کالایطاء و هو تکریر لفظ القافیة بمعناه قبل سبعة ابیات و قیل عشرة و کالاکفاء و هو اختلاف حرف الرویّ و الاقواء و هو اختلاف حرکته لکنّها و ان شرحت و تعاورتها الافکار و خدمت تحتاج الی شرح جامع و دستور مانع یجلو عرائس ابکارها علی منصّات الالباب مع الاختصار و یظهر مخبیّات اسرارها ظهور الشمس فی رابعة النهار و یفتح مقفلات معمیّاتها عمّا قد یوجب القصور و العثار و ینبّه علی نفائس فرائدها و ینوه بجلالة عرائس فوائدها و یعرب عن غرائب تعقیدها و یفصح عن فنون بلاغتها و بدائع تانیقها و تشییدها فاستخرت اللّه تعالی فی شرح کذلک و ان کنت لست هنالک راجیا ان اندرج به فی سلک خدمة جنابه صلّی اللّه علیه و سلّم و ان اطوّق بسببه سوابغ مدده و لحظه الاعظم و مستعینا باللّه و متوکّلا علیه و مفوضا سائر اموری إلیه و سائلا منه بدائع الطافه و تتابع اتحافه و تیسیر هذا المطلب و نجاح هذا المارب انّه الجواد الکریم الرّءوف الرحیم و سمیته المسخ المکیّة فی شرح الهمزیة ثم بلغنی ان الناظم سماها أم القری تشبیها لها بمکّة یجامع انها حوت بطریق التصریح و الایماء ما فی اکثر المدائح النبویة و حینئذ سمّینه افضل القری لقراء أم القری و شیخ سلیمان جمل در فتوحات احمدیه شرح قصیده همزیه گفته و من ابلغ ما مدح به

ص:394

صلّی اللّه علیه و سلم من النظم الرائق البدیع و احسن ما کشف عن کثیر من شمائله من الوزن الفائق المنیع ما صاغه صوغ التّبر الاحمر و نظمه نظم الدّر و الجوهر الشیخ الامام العارف الکامل الهمام المحقق البلیغ الادیب المدقق امام الشعراء و اشعر العلماء و بلیغ الفصحاء و افصح الحکماء الشیخ شرف الدین ابو عبد اللّه محمد بن سعید البوصیری من قصیدته الهمزیة المشهورة العذبة الالفاظ الجزلة المعانی النجیبة الاوضاع البدعة النظیر البدیعة التحریر إذ لم ینسج علی منوالها و لا وصل الی حسنها و کمالها احد و قد شرحت شروحا کثیرة فقد شرحها الامام الجوهری بشرحین و شرحها ابن قطیع المالکی و الشمس الدّلجی و الشیخ ابو الفضل المالکی و الشیخ احمد بن عبد الحق السنباطی و العارف باللّه تعالی السیّد مصطفی البکری الصدیقی و الشیخ الفاضل فرید عصره الامام ابن حجر الهیتمی المکی و شرحه احسن شروحها و انفعها لکن رایت فیه طولا تتقاصر عنه الهمم القاصرة فاحببت ان التقط منه بعض عبارات تتعلق بحبل المتن و تقربه المکسالی و ربّما زدت علی هباراته بعض عبارات من تقریر شیخنا الحفنی و سمیتها الفتوحات الاحمدیّة بالمنح المحمدیّة گفته انت مصباح کل فضل فما یصدر الا عن ضوئک الاضواء و ابن حجر مکّی در شرح این شعر در منح مکیّه گفته انت ایها العلم و المفرد الذی لا تساوی بل و لا تدانی مصباح أی سراج فهو مقتبس ممن قوله تعالی وَ سِراجاً مُنِیراً کلّ اسم موضوع لاستغراق افراد المنکر المضاف إلیه

ص:395

کما هنا و المعرّف المجموع نحو و کلهم آتیه یوم القیمة فردا و اجزاء المفرد المعرف نحو یطبع اللّه علی قلب کل متکبّر جبّار باضافة القلب الی متکبّر أی علی کل اجزائه و قراءة التنوین لعموم افراد القلوب ثمّ ان لم یکن نعتا لنکرة و لا توکیدا لمعرفة بان تلاها العامل کما هنا جازت الاضافة کما هنا و قطعها نحو و کلاّ ضربنا له الامثال و اعلم انّها حیث اضیفت لمنکر وجب فی ضمیرها مراعاة معناها نحو و کل شیء فعلوه فی الزبر و علی کل ضامر یاتین او لمعرف جاز مراعاة لفظها فی الافراد و التذکیر و مراعاة معناها و کذا إذا قطعت نحو کل یعمل علی شاکلته و کل اتوه داخرین و انها حیث وقعت فی حیّز النّفی بان سبقتها اداته او فعل منفی نحو ما جاء کل القوم و کل الدّراهم لم اجد لم یتوجه النفی الا لسلب شمولها فنفهم اثبات الفعل لبعض الافراد ما لم یدلّ الدلیل علی خلافه نحو وَ اَللّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ مفهومه اثبات المحبّة لاحد الوصفین لکن لا نظر إلیه للاجماع علی تحریم الاحتیال و الفخر مطلقا و حیث وقع النفی فی حیّزها کقوله صلّی اللّه علیه و سلّم فی خبر ذی الیدین کل ذلک لم یکن توجّه النفی الی کل فرد فرد کذا ذکره البیانیّون و انّما سقت هذا جمیعه هنا لانه لنفاسته و کثرة الاحتیاج إلیه مما ینبغی ان یستفاد و یحفظ فضل و کمال برز لغیرک فی الوجود لانک الخلیفة الاکبر الممدّ لکل موجود و شاهده ما صحّ

فی خبر آدم فمن دونه تحت لوائی

و خبر انما انا قاسم و اللّه یعطی

ص:396

و خبر لو کان موسی حیّا ما وسعه الاّ اتباعی

و خبر انّ ابراهیم قال انّما کنت خلیلا من وراء وراء و آثر التشبیه بالسّراج علی القمرین لأنّه یقتبس منه الانوار بسهولة و تخلفه فروعه فتبقی بعده و وجه التشبیه انّ نوره صلّی اللّه علیه و سلّم یظهر الاشیاء المعنویة کنور البصائر و نور السّراج یظهر المحسوسة کنور البصر و لا ریب ان المحسوس اظهر من المعقول من حیث هو معقول فلذا شبّه نوره صلّی اللّه علیه و سلّم لکونه معقولا بنور السّراج لکونه محسوسا فلا ینافی ذلک انّ السّراج دونه صلّی اللّه علیه و سلّم بل لا نسبة و یمکن ان یکون من التشبیه المقلوب کما فی قوله تعالی أَ فَمَنْ یَخْلُقُ کَمَنْ لا یَخْلُقُ و إذا تقرر انّ کمالات غیره المشبهة بالاضواء مستمدة من کماله الذی هو الضوء الاعلی ف بسبب ذلک ما یصدر أی یبرز فی الوجود ضوء ینشأ عن ضوء احد مطلقا الاّ ضوئک فانت المخصوص بانّک الّذی یبرز عن ضوئک الّذی اکرمک اللّه به الاضواء کلها من الایات و المعجزات و سائر المزایا و الکرامات و ان تاخّر وجودک عن جمیع الانبیاء علیهم السّلام لأنّ نور نبوّتک متقدّم علیهم بل و علی جمیع المخلوقات و شاهده

حدیث عبد الرزّاق بسنده عن جابر رضی اللّه عنه یا رسول اللّه اخبرنی عن اوّل شیء خلق اللّه قبل الاشیاء قال یا جابر ان اللّه تعالی خلق قبل الاشیاء نور نبیک من نوره فجعل ذلک النور یدور بالقدرة حیث شاء اللّه تعالی و لم یکن فی ذلک الوقت لوح و لا قلم و لا جنّة

ص:397

و لا نار و لا ملک و لا سماء و لا ارض و لا شمس و لا قمر و لا جنّی و لا انسیّ فلمّا أراد اللّه تعالی ان یخلق قسم ذلک النور اربعة اجزاء فخلق من الجزء الاوّل القلم و من الثانی اللّوح و من الثالث العرش ثم قسم الجزء الرابع اربعة اجزاء فخلق من الاوّل السّموات و من الثّانی الارضین و من الثالث الجنّة و النار ثم قسم الرابع اربعة اجزاء فخلق من الاوّل نور ابصار المؤمنین و من الثانی نور قلوبهم و هی المعرفة باللّه و من الثالث نورا یشهد لهم و هو التوحید لا اله الاّ اللّه محمّد رسول اللّه الحدیث و صحّ

حدیث اوّل ما خلق اللّه القلم

و جاء باسانید متعدّدة ان الماء لم یخلق قبله شیء و لا ینافیان ما فی الاوّل فی نور نبیّنا علیه السّلام لأنّ الاوّلیّة فی غیره نسبیّة و فیه حقیقیّة فلا تعارض و

فی حدیث عن ابن القطان کنت نورا بین یدی ربی قبل خلق آدم باربعة عشر الف عام

و فی الخبر لمّا خلق اللّه تعالی آدم جعل ذلک النور فی ظهره و کان یلمع فی جبینه فیغلب علی سائر نوره الحدیث ازین عبارت ظاهرست که تقدم خلق نور جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بر جمیع انبیا و ملائکه و تمامی مخلوقات قطعا و حتما ثابت و متحققست و بسبب همین تقدم جمیع اضواء آیات و معجزات و انوار سائر مزایا و کرامات صادر از نور جناب سرور کائنات علیه و آله آلاف التحیّات و التسلیماتست و چون نور جناب امیر المؤمنین علیه السّلام متحد با نور نبوی بوده نور آن جناب هم مصدر جمیع اضواء آیات و معجزات و سبب کل مزایا و کرامات برای ذوات قادسات انبیا و مرسلین ربّ البریات باشد

ص:398

پس چنانچه تقدم و تحکم و امامت و ریاست و امارت احدی بر جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله باطل و ناجائزست اگر چه آن کس از انبیاء علیهم السلام باشد همچنین تقدم و ریاست احدی از انبیا علیهم السلام بر جناب امیر المؤمنین که مصدر آیات و معجزات و سبب مزایا و کرامات ایشانست جائز نباشد و هر گاه تقدم و ریاست انبیا سوای جناب خاتم النبیین صلی اللّه علیه و آله بر ذات قدسی صفات جناب امیر المؤمنین علیه السلام ناجائز باشد تقدم و ریاست تیمیّه و عدویه و امویه بر آن حضرت چگونه جائز گردد و شیخ سلیمان جمل در فتوحات احمدیه شرح قصیده همزیه گفته

قوله انت مصباح کلّ فضل ظاهر الترکیب تشبیه النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم نفسه بالمصباح تشبیها بلیغا أی انت کالمصباح و هو صحیح من حیث انه صلّی اللّه علیه و سلّم تستمدّ منه الکمالات کما تستمد المصابیح من المصباح و المراد بالفضل الکمال و الشرف الذی وجد فی غیره و آثر التشبیه بالسّراج علی القمرین لانه یقتبس منه الانوار بسهولة و تخلفه فروعه فتبقی بعده ففیه اشاره بلیغة الی انّ خلفاءه صلّی اللّه علیه و سلّم المقتبسین من نوره باقیة بعده علیه السّلام کما انّ السّراج الحقیقی قد یؤخذ منه سراج غیره ثم انّ السّراج الاوّل یذهب و یبقی المصباح الّذی اسرج منه باقیا بعده و ینتفع به و ان ذهب المصباح الذی اوقد منه فکذلک صلّی اللّه علیه و سلم فانّ خلفاءه الذین استمدّوا الانوار و المعارف منه بقوا بعده و حصل بهم الانتفاع الکلّی بعد ذهابه صلّی اللّه علیه

ص:399

و سلّم الی ربّه و یصحّ ان یکون المشبّه بالمصباح نوره المعنوی و یکون فی الکلام تقدیر أی نورک المعنوی کالمصباح و وجه التشبیه انّ نوره صلّی اللّه علیه و سلّم یظهر الاشیاء المعنویة کنور البصائر و نور السّراج یظهر المحسوسة کنور البصر و لا ریب انّ المحسوس اظهر من المعقول من حیث هو معقول فلذا شبه نوره صلّی اللّه علیه و سلّم لکونه معقولا بنور السّراج لکونه محسوسا فلا ینافی ذلک انّ السّراج دون نوره صلّی اللّه علیه و سلّم بل لا نسبة و إذا تقرر انّ کمالات غیره المشبهة بالاضواء مستمدّة من کماله الّذی هو الضوء الاعلی فبسبب ذلک ما یصدر الخ فقوله فما یصدر الفاء سببیة و ما نافیة أی ما یبرز فی الوجود ضوء أی کمال و شرف الاّ ان یکون ناشئا و صادرا عن ضوئک أی شرفک و کمالک فانت المخصوص بانک الذی یبرز عن ضوئک الذی اکرمک اللّه به الاضواء کلها من الایات و المعجزات و سائر المزایا و الکرامات و ان تاخّر وجودک عن جمیع الانبیاء لان نور نبوتک متقدم علیهم بل و علی جمیع المخلوقات و شاهده

حدیث عبد الرزّاق بسنده عن جابر رضی اللّه عنه یا رسول اللّه اخبرنی عن اوّل شیء خلقه اللّه قبل الاشیاء قال یا جابر انّ اللّه تعالی خلق قبل الاشیاء نور نبیّک من نوره فجعل ذلک النّور یدور بالقدرة حیث شاء اللّه تعالی و لم یکن فی ذلک الوقت لوح و لا قلم و لا جنّة و لا نار و لا ملک و لا سماء و لا ارض و لا شمس و لا قمر و لا جنّ و لا انس فلمّا أراد اللّه ان یخلق الخلق قسّم ذلک النور اربعة اقسام الحدیث

ص:400

فقد علم انّ المراد بضوئه کمالاته و صفاته و بالاضواء کمالات غیره و اطلاق الضّوء علی صفات الکمال المعنویة استعارة تصریحیّة بجامع انّ کلاّ من الضوئین المعنویّ و الحسّی یهدی الی المقصود و ایضا الکمالات الدینیّة تنوّر الظاهر و الباطن او بجامع الانتفاع فی کل من المشبّه و المشبّه به إذ کل فضیلة کالعلم مما له ضیاء و اشراق یوصل الی الحق و یفرق بینه و بین الباطل کما ان الضّیاء یدرک المطلوب و یفصل بین الاشیاء و دلالت این عبارت مثل دلالت عبارت ابن حجر بر مطلوب ظاهرست و بعد ثبوت اتحاد نور علوی با نور نبوی قبح تقدم اغیار بر نفس رسول مختار صلی اللّه علیه و آله الاطهار باهر و نیز ابن حجر مکی در منح مکیه گفته تتباهی أی تتفاخر بک أی بوجودک العصور أی الازمنة الطویلة من لدن آدم الی یوم القیمة و ما بعده فکل عصر یفتخر علی العصر الذی قبله لوجودک فیه بکمال اعلی مما قبله و لو فی ضمن آبائک لکن اعظمها افتخارا عصر بروزک الی هذا العالم ثم عصر نشائک ثم عصر رضاعک فشق بطنک فتعبّدک بحرا و غیره ثم عصر نبوّتک ثم عصر رسالتک ثم عصر دعائک الخلق الی اللّه ثم عصر اقبالهم علیک ثم عصر معراجک ثم عصر هجرتک ثم عصر جهادک ثم عصر سرایاک و بعوثک ثم عصر فتوحک ثم عصر دخول الناس فی دین اللّه افواجا ثم عصر حجّک ثم عصر اتباعک علی تفاوتهم لی یوم القیمة کما دلّ علیه الحدیث المشهور

لا تزال طائفة من امّتی الخ

ص:401

فمزایاه تتزاید فی کل عصر من اعصار حیاته صلی اللّه علیه و سلّم علی ما قبله و بحسب ذلک یکون افتخار ذلک العصر علی غیره و کذلک عصور اتباعه یتفاوت مراتبهم و مزایاهم المستمدة من مزایاه و اعمالهم المتضاعفة له تضاعفا یفوق الحصر لأنّ کل عامل متضاعف له صلّی اللّه علیه و سلم بحسب عمله و کذلک کل واسطة بینه و بینه لأنّه الدال للکلّ و من دلّ علی خیر فله مثل اجر فاعله فکل فاعل بکل حال یتضاعف له بحسب تضاعف من بعده و یتضاعف للنّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم بحسب تضاعف الجمیع و هذا شیء یقصر عن ادراک کنهه العقل ثم عصر مقامه المحمود و شفاعته العظمی فی فصل القضاء ثم بقیّة شفاعاته ثم عصر حوضه ثم عصر وسیلته التی یعطاها فی الجنّة ممّا لا تدرک غایته و لا تحدّ نهایته فکل هذه العصور تفتخر به بحسب ما یقع فیها من کماله لأنّ الازمنة و الامکنة تتشرف بشرف من کان فیها و ما یکون فیها من المزایا و الکمالات و لذا قال بعضهم انّ لیلة مولده صلّی اللّه علیه و سلّم افضل من لیلة القدر و هو صحیح لو لا النصّ علی خلافة علی انّ لیلة القدر من خصوصیاته فتفضیلها انّما هو لاجله ایض و تسمو أی تعلو و ترتفع من سموت و سمیت کعلوت و علیت بک أی بتلبسها بک مرتبة علیا تانیث اعلی بعدها فی الزمان و العلو مرتبة اخری علیا أی اعلی منها أی لک فی کل عصر من العصور المذکورة مرتبة اعلی ممّا قبلها و اعلی منها

ص:402

ما بعدها و هکذا الی ما لا نهایة له منها و دلیل تفاوت مراتبه کما ذکر قوله تعالی وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِی عِلْماً و لا شکّ انّ علومه و معارفه متزایدة متفاوتة الی ما لا نهایة له و

قوله صلّی اللّه علیه و سلّم انّه لیغان علی قلبی فاستغفر اللّه قال العارف القطب ابو الحسن الشادلیّ هذا غین انوار لا غین اغیار أی لأنّه صلی اللّه علیه و سلّم کان دائم الترقی فکان کلّما توالت انوار العلوم و المعارف علی قلبه ارتقی الی مرتبة اعلی مما هو فیه و رای انّ ما قبلها دونها فیستغفر اللّه تواضعا و طلبا لتزاید کماله و فی قول الناظم و تسمو الی آخره من المدح ما لا یخفی عظیم وقعه لأنّه جعل تلک المراتب هی التی تسمو و ترتفع بها و لم یجر علی ما هو المتبادر انّه الّذی یسمو و یرتفع بها لما هو الحقّ انّه تعالی خلقه فی عالم الامر علی اکمل کمال یمکن ان یوجد لمخلوق ثم ابرزه فی عالم الخلق متدرجا فی تلک المراتب فتتشرف به لا یتشرف هو بها لما علمت انّه کامل قبلها فتامّل ذلک فانّه مهم دقیق غفل عنه الشارح ازین عبارت ظاهرست که اعصار متقدمه تفاخر می کرد بجناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بسبب وجود آن حضرت در ضمن آباء آن حضرت صلّی اللّه علیه و آله و سلم و چون ظاهرست که حسب حدیث نور نور علوی متحد با نور نبوی بوده پس این اعصار تفاخر بجناب امیر المؤمنین علیه السلام هم کرده باشد و این هذا لفلان و فلان و فلان الممنوین دهورا بالکفر و اطاعة الشیطان و شیخ سلیمان جمل در فتوحات احمدیه گفته قوله تتباهی بک العصور أی

ص:403

تتفاخر بوجودک العصور أی الازمنة الطویلة من لدن آدم الی یوم القیمة و ما بعده فکل عصر یفتخر علی العصر الذی قبله لوجودک فیه بکمال اعلی مما قبله و لو فی ضمن آبائک لکن اعظمها افتخارا عصر بروزک الی هذا العالم ثم عصر نشاتک ثم عصر رضاعک ثم عصر شق بطنک ثم عصر تعبّدک بحراء و هکذا فالعصور من لدن آدم الی عصر وفاته یفتخر کل متاخّر منها علی سابقه إذ المتأخّر افضل مما قبله و کذلک عصور امّته من الصحابة الی آخر الزّمان تتباهی و تتفاخر لکن السّابق یفتخر علی اللاحق لقرب السابق من عهده صلّی اللّه علیه و سلّم فکل سابق افضل من المتأخّر عنه و قوله و تسمو أی تعلو و ترتفع و قوله بک الباء سببیّة أی بسبب تلبّسها بک و قربها منک و قوله علیا فاعل تسمو و هو نعت لمحذوف أی مرتبه علیا و قوله بعدها علیا جملة اسمیّة مستقلة نعت لعلیاء الاولی أی لک فی کل عصر من العصور المذکورة رتبة اعلی مما قبلها و اعلی منها ما بعدها و هکذا الی ما لا نهایة له و دلیل تفاوت مراتبه کما ذکر

قوله صلّی اللّه علیه و سلّم انّه لیغان علی قلبی فاستغفر اللّه قال العارف القطب الشاذلی هذا غین انوار لا غین اغیار لأنّه صلّی اللّه علیه و سلم کان دائم التّرقی فکان کلّما توالت انوار العلوم و المعارف علی قلبه ارتقی الی مرتبة اعلی مما هو فیها و رای ان ما قبلها دونها فیستغفر اللّه تعالی من تلبّسه بذلک الدّون تواضعا و طلبا لتزاید کماله

ص:404

و قد جعل الناظم تلک المراتب هی التی تسمو و ترتفع به و لم تجر علی ما هو المتبادر انّه الذی یسمو و یرتفع بها لما هو الحقّ انّه تعالی خلقه فی عالم الغیب علی اکمل کمال یمکن ان یوجد لمخلوق ثم ابرزه فی عالم الشهادة مندرجا فی تلک المراتب لتتشرّف به لا لیتشرّف هو بها لما علمت انّه کامل قبلها و نیز ابن حجر مکی در منح مکیّه در شرح شعر لک ذات العلوم من الغیه ب و منها لآدم الاسماء گفته الاسماء مبتدأ مؤخر جمع اسم و هو هنا ما دلّ علی معنی فیشمل الفعل و الحرف ایضا و احتاج الناظم الی هذا التفضیل مع العلم به مما قبله لأنّ آدم میّزه اللّه تعالی عن الملائکة بالعلوم التی علّمها اللّه تعالی له و کانت سببا لامرهم بالسجود و الخضوع له بعد استعلائهم علیه بذمه و مدحهم بقولهم أ تجعل فیها من یفسد فیها الی آخره فربّما یتوهم انّ هذه المرتبة الباهرة لم تحصل لنبیّنا صلّی اللّه علیه و سلم إذ قد یوجد فی المفضول ما لیس ذلک فی الفاضل فردّ ذلک التوهّم ببیان انّ آدم علیه السلام لم یحصل له من العلوم الاّ مجرّد العلم باسمائها و انّ الحاصل لنبیّنا صلّی اللّه علیه و سلم بحقائقها و مسمیّاتها و لا ریب انّ العلم بهذا اعلی و اجلّ من العلم بمجرّد اسمائها لانّها انّما یؤتی بها النبیّین المسمّیات فهی المقصودة بالذّات و تلک بالوسیلة و شتّان ما بینهما و نظیر ذلک انّ المقصود من خلق آدم علیه السّلام انّما هو خلق نبیّنا صلّی اللّه علیه و سلّم من صلبه فهو المقصود

ص:405

بطریق الذات و آدم بطریق الوسیلة و من ثم قال بعض المحققین انّما سجد الملائکة لاجل نور محمّد صلّی اللّه علیه و سلم فی جبینه ازین عبارت ظاهرست که حسب افاده بعض محققین سجود ملائکه برای حضرت آدم باین سبب بود که نور جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم در جبین حضرت آدم علیه السلام بوده و ظاهرست که تا آن وقت نور علوی با نور نبوی متحد بوده و انقسام واقع نشده بود پس سجود ملائکه برای نور علوی هم ثابت باشد و هر گاه نور علوی مسجود ملائکه باشد در افضلیت آن حضرت کدام ارتیابست کجا مسجود ملائکه مقربین و مقتدای میکائیل و جبرئیل امین و کجا ساجدین اصنام منحوته مشرکین و ممنوین بکفر و انکار توحید رب العالمین فاستبصر و لا تکن من الذاهلین و تثبت حتی یاتیک الیقین

وجه هفتم: استدلال بر افضلیت امیر المؤمنین علیه السلام به سبب تقدم نور آن حضرت

وجه هفتم آنکه علامه نحریر بوصیری بصیر در قصیده برده هم مثل قصیده همزیه شعری بلیغ گفته که از ان واضحست که جمیع آیات که انبیای کرام آوردند فائض و صادر از نور نبوی بوده و اولا نبذی از جلائل محامد مبهره و عقائل محاسن مسفره قصیده برده بر زبان اساطین اعیان باید شنید بعد ان شعر این قصیده فریده بگوش هوش استماع باید نمود و نیز آنچه شراح نحاریر و محققین مشاهیر در شرح آن گفته اند ملاحظه باید کرد پس باید دانست که بدر الدین محمود بن احمد بن مصطفی بن ابراهیم رومی در شرح قصیده برده مسمی بتاج الدرّه گفته روی عن الشیخ العالم العامل جمال الاسلام قدوة الانام زین الادباء حجة البلغاء شرف الدّین أبی عبد اللّه محمد بن سعید الدلاصی

ص:406

البوصیری تغمّده اللّه بغفرانه فی سبب انشاء هذه القصیدة انّه قال کنت قد اصابنی خلط فالج ابطل نصفی فلم انتفع بنفسی ففکّرت فی ان اعمل قصیدة فی مدح النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم استشفعه بها الی اللّه عز و جل فانشأت هذه القصیدة المبارکة فنمت فرایت النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم فی المنام انّه یمسح علیّ بیده المبارکة فعوفیت لوقتی فخرجت من بیتی اوّل النّهار فلقینی بعض الفقراء فقال یا سیّدی ارید ان تعطینی القصیدة التی مدحت بها النّبی صلّی اللّه علیه و سلم و لم اکن اعلمت بها احدا فقلت قد حصل عندی شیء منها و أی قصیدة تریدها فانّی مدحت النّبی صلّی اللّه علیه و سلم بقصائد کثیرة فقال التی اوّلها امن تذکّر جیران بذی سلم فو اللّه لقد سمعتها البارحة و هی تنشد بین یدی من صنفتها فیه و رایته یتمایل کتمایل القضیب فاعطیته القصیدة فذهب و ذکر ما جری بینی و بینه للناس فبلغت الصاحب بهاء الدین المعروف بابن حناء وزیر الملک الظاهر قصّتها فاستنسخ القصیدة و نذر ان لا یسمعها الا حافیا مکشوف الراس و کان یحبّ سماعها کثیرا و یتبرّک بها هو و اهل بیته و رأوا من برکاتها امورا عظیمة فی دینهم و دنیاهم و لقد اصاب سعد الدین الفارقی موقّع الصاحب بهاء الدّین المذکور هذا شرف علی العمی فرای فی منامه قائلا امّا النّبی علیه الصلوة و السلام او غیره یقول له امض الی الصاحب بهاء الدین

ص:407

و خذ منه البردة و اجعلها علی عینیک تفق باذن اللّه عزّ و جلّ قال فنهض من ساعته و جاء الی الصاحب فقال له ما رأی فی نومه فقال له الصاحب ما عندی شیء یقال له البردة و انما عندی مدیح النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم انشأه البوصیری و نحن نستشفی بها فاخرجها و وضعها سعد الدّین علی عینیه و قرأت عنده و هو جالس فعوفی من الرّمد لوقته و من خصائصها انه ما احترق بیت هی فیه و لا سرق متاع و هی فی ضمنه و یستجاب الدعاء بعدها ببرکة من مدح بها علیه من الصّلوات انماها فرحم اللّه ناظمها و قاریها و مستمعها و شارحها و نفع بها جمیع المؤمنین و المؤمنات و المسلمین و المسلمات و صلّی اللّه علی محمّد و اله الطیّبین الطاهرین و ملا ابراهیم بن ملا محمد بن عربشاه اسفراینی در شرح قصیده برده گفته بدانکه ناظم این قصیده سعیده که چشم بلاغت بلطافت او ندیده و در براعت باعلی علیین رسیده ابو عبد اللّه شرف الدّین محمد بن سعدست که از کبار کتّاب روزگار بوده و دستور کافیان مهم گذار و والیان دیار مصر بوده بعارضه فالج گرفتار شده چنانچه نصف بدن او بکلی از کار رفته و در استعلاج او را سعادت یار و بخت بلند غمگسار شده بدان ملهم شده که در مدح سیّد ابرار مصلح هر پریشان روزگار عالم مدار دین شعار ملجا هر سعادتمند از دشمن خدا محمد مختار که تحیت بی نهایت و درود بیشمار از حضرت پروردگار قرین او باد ما تعاقب اللّیل و النّهار و آل و اصحاب او که مقتدایان اخبار دین و راویان اخبار و آثار اویند قصیده

ص:408

باید پرداخت و در استشفا بدان وسیله شتافت از عالم غیب این نوباوه بی عیب روی نمود چون باتمام رسید آن حضرت علیه الصّلوة و التحیّة و السّلام در منام برو ظاهر شده و دست مبارک از قدم تا تارک بر بدن او مالیده فی الحال صحت تمام یافته هنوز اوّل صباح بوده که یکی از اهل فلاح بجانب او شتافته و این قصیده میمونه را ازو طلب نموده و گفت که قصیده که در مدح سید عالم از کتم عدم بظهور رسیده می خواهم جواب داد که مرا درین باب قصیدۀ بسیارست کدام را می خواهی گفت این قصیده را می خواهم که اوّل آن این مصراعست امن تذکر جیران بذی سلم لقد سمعتها البارحة و هی تنشد بین یدی النبی صلّی اللّه علیه و سلم و هو یتمایل تمایل الاغصان و آثار این قصیده آن مقدار تکرار یافته که از اظهار مستغنیست فقیر حقیر گرفتار زنجیر اعدا اشد از منکر و نکیر ابراهیم بن محمد بن عربشاه الاسفرائنی نجاه اللّه تعالی ببرکة هذه القصیدة من العدو الدلی عالمی بقصد قتل او چون سیل بهر جانب روان بودند و بتوهم یافتن او بهر طرف دوان و او در نهایت بیکسی و غایة بی فریادرسی متوکل بحضرت متفضل و به بنی هاشمی متوسل در کنجی مخفی و معتز که ناگاه این قصیده مضطر پناه مساعدت نموده همدم او شد عزیزی که دستگاه فضل او از قبیل ذلِکَ فَضْلُ اَللّهِ بود و معاونت او بانواع باین درمانده همراه اشارت فرمود که بر طبق فرصت او را ترجمه موجزی باید نمود که عامه را نافع باشد و ترا خاصّة شافع بر مقتضای اشارت و استشمام بشارت علی الفور جسارت نمودند این انموذج که از دهر کسی بنفعی تواند رسید

ص:409

و از لذت مقاصد او شمّه تواند چشید مشغولی نمود امید که توفیق رفیق و بخت شفیق گردد که شرحی در خور او طرح شود انّه ولی التوفاق انتهی و هر گاه این همه دریافتی پس بدانکه بوصیری در قصیده برده می فرماید و کل آی اتی الرّسل الکرام بها فانّما اتّصلت من نوره بهم فاضل رومی در تاج الدّره در شرح این بیت گفته یقول و کلّ معجز من المعجزات التی جاء بها المرسلون علیهم السّلام الی اقوامهم و سائر الایات الدالة علی کمال فضلهم و صدق مقالهم من العلم و الحکمة فیهم فانها ما اتّصلت بهم و ما وصلت إلیهم الاّ من نوره الذی هو اوّل کل نور و مبدأه صلّی اللّه علیه و سلم

لقوله علیه الصّلوة و السّلام اوّل ما خلق اللّه نوری و لا شک ان الانبیاء و الرّسل علیهم السّلام کلّهم مخلوقون من نور واحد و هو نور نبیّنا صلّی اللّه علیه و سلّم فانوارهم شعب منه و فروع له و هو نور الانوار و شمس الاقمار ازین عبارت ظاهرست که جمیع معجزات قاهره و سائر آیات باهره که دلالت بر کمال فضل و صدق مقالات و حقّیت علم و حکمت انبیا علیهم السّلام می کرد و آن را بسوی قوم خود آوردند بایشان واصل و حاصل نشد مگر از نور جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم که این نور اوّل هر نور و مبدأ ان بود و

حدیث اوّل ما خلق اللّه نوری برین معنی دلالت دارد و شکی و ریبی درین معنی نیست که جمیع انبیا و رسل علیهم السّلام مخلوق از نور واحداند که آن نور جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلمست پس انوار ایشان شعب و فروع این نورست و آن نور نور الانوار و شمس الاقمارست و چون اتحاد نور جناب امیر المؤمنین علیه السلام

ص:410

با نور جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم ثابت شده و هم تقدم آن بر خلق حضرت آدم صراحة متحقق پس جمیع این صفات عظیمه و مکرمات فخیمه برای نور جناب امیر المؤمنین علیه السلام هم ثابت شود و کسی از اصحاب اگر چه در غایت جلالت مرتبه باشند بگرد پای این نور انور نمی رسد چه جا که بر آن حضرت متقدم و حاکم و رئیس و سائس شود و العیاذ باللّه من ذلک و ملا عصام در شرح قصیده برده در شرح بیت مذکور گفته النکات بها أی بالآیات البیّنات و انما اتصلت أی ما اتصلت الایات بالرسل الکرام الا من نوره أی من نور محمد علیه السّلام الحاصل انّ انوار سائر الرّسل اثر من آثار نوره فمن نور محمّد نور العرش و الکرسی و نور الشمس و القمر و انوار جمیع الانبیاء و انوار الصحابة و التابعین و انوار المسلمین و المسلمات و دلالت این عبارت بر مطلوب مثل عبارت فاضل روم نزد ارباب فهوم ظاهر و متیقن و معلوم پس حاجت تبیین و توضیح و افصاح و تشریح ندارد و فاضل اسفراینی در شرح قصیده برده گفته و کلّ بنصب عطف بر اسم ان بمعنی و جمیع أی ایتها جمع آیه ست اتی آوردند الرّسل پیغامبران صاحب کتاب بسکون سین تخفیف رسلست چون عنق و ظاهر آنست که مراد بوی مطلق انبیا باشد تا حکم عام شود مگر گویند که قناعت کرده بثبوت حکم در غیر رسول بطریق اولویت بعد از ثبوت او در رسول الکرام جمع کریمست بها این آیه را فانّما اتّصلت نرسیده این آیات من نوره مگر از نور پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلم بهم بدیشان انتهی و سیوطی در مقامات خود در مقامه سندسیه نقلا عن السبکی گفته هو مرسل

ص:411

الی کل من تقدّم من الامم و خبر قال فجمیع الانبیاء و اممهم کلّهم من امّته و مشمولون برسالته و نبوّته و لذلک یاتی عیسی فی آخر الزّمان علی شریعته و جمیع الشرائع التی جاءت بها الانبیاء شرائعه و منسوبة إلیه فهو بنیّ الانبیاء و ما جاؤا به الی اممهم احکامه فی الازمنة المتقدّمة علیه هکذا قرره ذلک الامام الحبر الذی لا تکاد تسمح الاعصار له بنظیر و افرد له تالیفا مستقلا حقّه ان یرقم علی السّندس بالنضیر و یوافقه من النظم النضیری قول الشرف البوصیری و کل آی اتی الرسل الکرام بها فانّما اتصلت من نوره بهم فانّه شمس فضل هم کواکبها یظهرن انوارها للناس فی الظلم و کلّهم من رسول اللّه ملتمس غرفا من البحر او رشفا من الدیم و واقفون لدیه عند حدهم من نقطة العلم او من شکلة الحکم و نیز در قصیده برده بعد شعر سابق مذکورست فانّه شمس فضل هم کواکبها یظهرن انوارها للنّاس فی الظلم و ملا رومی در تاج الدّره بشرح این بیت گفته یقول انّما اتّصلت تلک الایات الباهرات بهم من نوره صلّی اللّه علیه و سلم لانه شمس فضل اللّه تعالی و رحمة للنّاس کافة لقوله تعالی وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاّ رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاّ کَافَّةً لِلنّاسِ و الرّسل علیهم السّلام کانوا مظاهر نوره و حملة سره علی درجات استعداداتهم و مراتب قابلیاتهم یظهرون انوار حقائقه و اسرار دقائقه لا قوامهم قرنا بعد قرن بدعوتهم ایاهم الی تصدیقه

ص:412

و الا مجیئه صلّی اللّه علیه و سلم فی زمان ظلم فترات من غیبوبته کما ان القمر یظهر نور الشمس و یحکیه عند طلوعه فی اللیالی المظلمة لیکون نوره مستفادا من الشمس فاذا طلعت لم یبق له ظهور و لا اثر نوره و فی هذا البیت من حسن الاستعارة ما لا یخفی و ملا عصام در شرح این بیت گفته النکات التنکیر فی فضل للتعظیم أی فضل عظیم هم أی المرسلون انوارها أی انوار الکواکب الحاصل انّه علیه السّلام مثل الشمس و سائر الانبیاء مثل الکواکب و کان انوارهم یتلألأ حین کان العالم فی الظّلمات فلمّا ظهر نوره علیه السلام تلاشت انوارها و الغرض من ذلک انّ الرّسل انّما کان یرفع دینهم ما لم یظهر دینه فلمّا اظهره اللّه نسخ هذا الدّین سائر الادیان السالفة و الملل الماضیّة کلّها و فاضل اسفراینی در شرح شعر مذکور گفته فانّه نتیجه بیت سابقست یا دلیلست بر وی یعنی از برای آنکه آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلم شمس آفتاب و فضل کمالست و چنانچه آفتاب ممتازست به ضوء از سائر کواکب او نیز ممتازست از سائر انبیا بنور کمال هم که انبیا علیهم السلام کواکبها ستارههای اویند و کوکب شمس آنست که او را مزید اختصاص باو باشد و آن از میان کواکب آنست که ازو نور می گیرد و در محلش مقرر شده که از جمله همان کواکب ماه ست که این حال دارد فاما چون درین مقام متعدی را بمنزله ماه ساخت تعبیر بلفظ جمع کرد پس متوجه نشود که جمع آوردن متوهم آنست که باقی کواکب مستفیض از شمس اند در دفع این بعضی شارحان کواکب را مظلم ساخته اند و در بیان او چیزی پرداخته که نتوان گفت و بعضی نظم را از نظم طبیعی او اخراج کرده اند

ص:413

وَ ما عَلَیْنا إِلاَّ اَلْبَلاغُ اَلْمُبِینُ یظهرن ظاهر می سازند این انبیا که کواکب این شمس فضل اند که پیغمبرست صلی اللّه علیه و سلم انوارها نورهای او را و چون تعبیر از پیغمبر بشمس شد و از انبیا بکواکب در ضمیر ایشان را حکم معبر به داد و ضمیر غیر عاقل برای انبیا و ضمیر مؤنث برای پیغمبر آورد بر عکس آنکه در کلام مجید چون از بتان بآلهه تعبیر فرمود و ایشان بمنزله عقلا شدند ضمیر عائد بایشان را جمع ساخت که لا تُغْنِ عَنِّی شَفاعَتُهُمْ شَیْئاً وَ لا یُنْقِذُونِ للنّاس از برای مردمان تخصیص بناس بنابر آنست که انبیای دیگر مبعوث بجن نبوده اند و بر کسی که این دقیقه مختفی مانده نکتۀ تخصیص را شرف ناس داشته و آن را شرف پنداشته فی الظلم در تاریکیها جمع ظلمه ست چون تهمت و تهم و در ضمن این بیان زمان نبوّت حضرت را بمنزله روز روشن گردانیده و زمان سائر انبیا را بمنزلۀ شب تار ولی این روز شب در عقب ندارد و الحمد لله رب العالمین انتهی و نیز در قصیده برده گفته محمّد سیّد الکونین و الثقلین و الفریقین من عرب و من عجم و ملا رومی در تاج الدرّه در شرح این شعر گفته المعنی یقول ذلک الحبیب الذی ابتلیت بهواه و رمزت إلیه من قبل بقولی نعم سری طیف الخ هو محمّد صلّی اللّه علیه و سلم أی مسمی بهذا الاسم لکثرة خصاله الحمیدة سیّد علی الاطلاق فی الوجودین و سید اشرف العالمین الاشرف منهم فالاشرف لاختصاصه بدین هو اظهر الادیان الحقة و کتاب هو افضل الکتب المنزلة و عترة هم اطهر العتر و امّة هم خیر الامم و به ختم النبوة التشریعیّة فلا نبیّ بعده الی یوم القیمة و سیختم بولده الصالح المسمی باسمه المکنّی

ص:414

بکنیته الولایة التّامّة و الامامة العامّة المبشر بان یملأ الارض قسطا و عدلا کما ملئت ظلما و جورا و لا یاتیکم السّاعة الا بغتة اللّهم اکشف هذه الغمّة عن هذه الامة بظهوره و حضوره انهم یرونه بعیدا و نریه قریبا و نیز در قصیده برده گفته فاق النّبیّین فی خلق و فی خلق و لم یدانوه فی علم و لا کرم ملا رومی در شرح آن می فرماید المعنی یقول من اوصاف ذلک الحبیب صلوات اللّه علیه انّه فاق جمیع الانبیاء علیهم السّلام بشرف طینته و نزاهة عنصره و کمال صفاته و فضائل ملکاته حیث بعث من اشرف بقاع الارض لیتمّم مکارم الاخلاق فله السّبق و الافضلیّة من جهة القابلیّة و الاستفاضة من اللّه الحق و من جهة الفاعلیّة و الافاضة علی الخلق و الکرم الذین بهما حیاة الباطن و الظاهر تکمل و تتم و لم یقربوا منه فیهما فضلا ممن ان یساووه و فاضل اسفراینی در شرح برده گفته فاق بگذشت در فضل النبیین از همه انبیا یک یک و مجموع من حیث المجموع فی خلق بر وزن نصر آفرینش و آنچه به آفرینش تعلق دارد یا بان اعتبار که هیکل مبارک و مثال بیمثالش از قدم تا تارک در خوبی بیعدیل بود پس تلمیح باشد بملاحتی که

حدیث انا املح شرح نموده یا بان اعتبار که لوازم بشریت که دلالت بر نقصان دارد درو منتفی بود حسب الامکان تا آنکه او را سایه نبود یا باعتبار آنکه خلق مبارکش مخصوصست به آنکه خلق همه عالم طفیل اوست و فی خلق بر وزن عنق و در خوی چنانچه آیه

ص:415

کریمه إِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظِیمٍ اشارتست بر ان و لم یدانوه و نزدیک نشد انبیا او را فی علم در دانشی از دانشها و لا کرم و نه در بخششی از بخششها انتهی و نیز در قصیده برده گفته و کلّهم من رسول اللّه ملتمس عرفا من البحر او رشفا من الدیم و ملا عصام در شرح آن گفته فان قلت هم علیهم الصّلوة و السّلام سابقون علی النّبیّ صلی اللّه علیه و سلّم فکیف یلتمسون غرفا من بحره قلت هم سألوا منه مسائل مشکلة فی علم التوحید و الصفات فاجاب النّبی صلی اللّه علیه و سلم و حلّ مشکلاتهم و بین یدیه جرت المحاجّة بین آدم صفی اللّه و بین موسی کلیم اللّه لیلة المعراج و إلیه اشار بقوله حاجّ موسی آدم فحج آدم موسی او بقول الاعتبار لتقدّم الروح العلوی القالب السّفلی و روح نبیّنا مقدم علی ارواح سائر الانبیاء و إلیه اشار

بقوله کنت نبیّا و آدم بین الماء و الطین الحاصل کل الانبیاء من نبیّنا لا من غیره استفادوا العلم و طلبوا الشفاعة إذ هو بحر من العلم و سحاب من الجود و هم کالانهار و الاشجار و ملا رومی در تاج الدرة گفته المعنی یقول فاق رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم جمیع الانبیاء فی الخلق الاحسن الاقوم و الخلق الاتم الاعظم و بعلم کبحر زاخر و بکرم کدیمة دائمة و کیف لا و هم مع کثرة فضائلهم سائلون من ذلک البحر المحیط العذب المشرب غرفا و من ذلک الغیث المحیی لاراضی القلوب رشفا و یتمنّون ان یکونوا فی زمانه و فی رکابه و یبشّرون بمجیئه و قدومه صلّی اللّه علیه و سلم و فاضل اسفراینی در شرح برده گفته

ص:416

و کلّهم و همه انبیا من رسول اللّه از رسول خدا ملتمس طلب کننده اند غرفا کف أبی را من البحر از دریای فضل او او رشفا یا مکیدنی را من الدیم از بارانهای انعام او جمع دیمه است چون حکمه بمعنی باران که یک شبانه روز ببارد یا بیشتر متصل و درین بیت مدح حضرت رسالت پناه صلّی اللّه علیه و سلم باعتراف جمیع انبیاء بفضل او و احتیاج ایشان به تربیت او مثل احتیاج اطفال چنانچه در لفظ رشف اشاره بدان شده پس متفرع نشود بر جمله سابق و آنکه گفته اند صدر بیت موقع فاء تفریعیه بود و هم می نماید و کل که محکوم علیه این جمله است بمعنی هر یک و معنی مجموع می تواند و نیز ملا رومی در تاج الدرّه در شرح شعر منزّه عن شریک فی محاسنه فجوهر الحسن فیه غیر منقسم گفته المعنی یقول هو صلّی اللّه علیه و سلم وحید عصره و فرید دهره من لدن خلق اللّه تعالی نوره الی یوم القیمة و لیس له فی محاسنه الصوریّة و المعنویّة ادنی مشارک فضلا عن مشارک قریب منه فجوهر الحسن و ذاته و حقیقته فیه اصله غیر متبعض بان یکون بعضه فیه و بعضه فی غیره بل الحسن و الکمال بجمیع اجزائه لم یظهر الاّ فیه فهو البدر التمام و الشمس الضحی و نیز فاضل رومی در تاج الدرّه بشرح شعری فانّ من جودک الدنیا و ضرّتها و من علومک علم اللوح و القلم گفته الجود اعطاء ما ینبغی لا لعوض و ضرّة المرأة زوجها و الضّرتان حجر الرّحی و الدنیا و الآخرة ضرّتان لتعسّر الجمع بینهما و اللّوح هو الذی یکتب فیه و اللوح الکتف و کل عظم عریض و قیل المراد باللوح

ص:417

النفس الکلیّة لقبولها نقوش العلوم من العقل الاول المعتبر عنه بالقلم الاعلی کما

فی الحدیث اوّل ما خلق اللّه العقل و اوّل ما خلق اللّه القلم و اوّل ما خلق اللّه نوری فالکل واحد و الفرق اعتباری و ملا عصام در شرح برده بشرح شعر مذکور گفته الدنیا و الآخرة قطرة من بحر جودک و علم اللوح و القلم شیء قلیل من علومک اللدنیة التی اعطاک اللّه تعالی إذ ما فی اللوح له نهایة و لیس لعلومک نهایة إذ هو ینبوع من بحر علومک و دلالت این عبارات مثل عبارات سابقه بر مطلوب اهل حق و ایقان یعنی دلالت تقدم خلق نور نبوی بر افضلیت سرور انس و جان صلی اللّه علیه و آله ما اختلف الملوان نهایت واضح و روشن و عیان و مستغنی از بیان و چون نور علوی با نور نبوی متحد بود این عبارات و امثال آن دلائل واضحه و براهین لائحه بر افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه آلاف سلام رب العالمین و نهایت قبح تقدم متغلبین بر ان رئیس اهل یقینست

وجه هشتم: عباراتی که باعث افضلیت امیر است به سبب اتحاد نور علوی بانور نبوی

وجه هشتم آنکه احمد بن محمد قسطلانی در مواهب لدنیه که تاج الدین دهّان مکی در کفایة المتطلع سند روایت آن از شیخ حسن عجیمی باین نهج نقل نموده کتاب المواهب اللدنیّة للامام العلاّمة شهاب الدّین احمد بن محمد القسطلانی ابو الخطیب رحمه اللّه اخذ به عالیا عن الشیخ المسند العلامة ابراهیم بن محمّد المیمونی عن الشیخ شمس الدّین محمد بن الشیخ احمد الرّملی عن مؤلفه العلامة احمد بن محمد القسطلانی إجازة هذا سند مسلسل بالمصریین و الشافعیّة و خود قسطلانی در اول آن گفته و بعد فهذه لطیفة من لطائف

ص:418

نفحات العواطف الرحمانیّة و منحة من منح مواهب العطایا الرّبانیّة تنبئ عن نبذة من کمال شرف نبیّنا محمّد صلّی اللّه علیه افضل الصّلوات و انمی التسلیمات و اسنی الصّلات و سبق نبوّته فی الازمان الازلیّة و ثبوت رسالته فی العنایات الاحدیّة و التبشیر باحمدیّته فی الاعصر الخالیة و التذکیر بمحمدیّته فی الامم الماضیة و اشراق بوارق لوامع انوار آیات ولادته التی صار ضوء فجرها فی سائر بریّته و دار بدر فخرها فی اقطار ملته و عواطف لطائف رضاعه و حضانته و ینابیع سرّ مسراه و بعثته و هجرته و عوارف معارف عبودیّته الساری عرف شذاها فی افاق قلوب اهل ولایته و نفائس انفاس احواله الزکیّة و دقائق حقائق سیرته العلیّة الی حین نقلته لروضة قدسه الاحدیة و تشریفه بشرائف الایات و تکریمه بکرائم المعجزات و ترفیعه فی أی التنزیل برفعة ذکره و علو خطره و تعظیم محاسن شمائله و خلائقه و تخصیصه بعموم رسالته و وجوب محبّته و اتباع طرائقه و سیادته الجامعة لجوامع السودد فی مشهد مشاهد المرسلین و تفضیله بالشفاعة العظمی العامة لعموم الاولین و الآخرین الی غیر ذلک من عجائب آیاته و منحه و غرائب اعلام نبوته و حججه اوردتها حججا قاهرة علی الملحدین و ذکری نافعة للموحدین و تنبیها

ص:419

لعزائم المهتدین و لم اکن و اللّه اهلا لذلک و لم ار نفسی فیما هنالک لصعوبة هذا المسلک و مشقة السّیر فی طریق لم یکن لمثلی یسلک و انّما هو نکتة سر قراءتی کتاب الشفاء بحضرة التخصیص و الاصطفاء فی مکتب التادیب و التعلیم فی مشهد مشاهد الموانسة و التکریم مستجلیا فی مجالی تجلیّات الانوار الاحمدیة محاسن صفات خلقته و عظیم اخلاقه الزکیّة ساریا بسر سیرته فی منهاج ملّته الی وعاء هدیه الاسنی راتعا فی ریاض روضة ستة النزیهة الحسنا مستمدّا من فتح الباری فیض فضله الساری فینحنی صاحب هذه المنح من مصون حقائقه و ابرز لی ما اکنه من مکنون رقائقه فانفتحت بالفتح المحمدی عین بصیرة الاستبصار و تنزه الناظر فی ریاض ارتیاض رقائق الاسرار فاستجلیت من ابکار مخدّرات السّنة النبویّة من کل صورة معناها و اقتبست من تلالؤ مصباح مشکاة المعارف من کل بارقة اضواها و انتشقت من کل عبقة صوفیة شذاها و اجتنیت من افنان لطائف تاویل آیات الکتاب العزیز من کل ثمرة مشتهاها و لا زلت فی جنات لطائف هذه المنح اغدو و اروح فی غبوق و صبوح حتی انهملت غمائم المعانی علی ارض ریاض المبانی فاینعت ازهارها و تکلّمت بنفائس جواهر العلوم اوراقها و طابت لمجتنی رقائق الحقائق ثمارها و تدفقت حیاض بدائع الفاظها بزلال جوامع کلماتها و خطب خطیب قلوب ابناء الهوی

ص:420

علی منبر الغرام الاقدس یدعو لکمال محاسن الحبیب الأرأس فترنحت بسلاف راح الارتیاح نفائس الارواح و تماثلت بمطربات الحان الحنین الی جمال المحبوب کرائم الاشباح و زمزم مزمزم الصّفا بحضرة خلاصة اولی الوفا منشدا مردّدا حضر الحبیب و غاب عنه رقیبه حسبی نعیم زال عنه حسیبه داوی فؤاد الوصل من ادوائه طوبی لقلبی و الحبیب طبیبه صدق المحب حبیبه فی حبّه فحباه صدق الحبّ منه حبیبه لبّاه لبّ فواده فاجابه لما دعاه الی الغرام وجیبه و لجامع الاهواء حیعل حبة و لحسنه خطب القلوب خطیبه فلما سمعت هذه المواهب آذان قلوب اولی الالباب تلفتت عیون اعیانهم لتلخیص خلاصة جوهر هذا الخطاب فی سفر یسفر عن وجه المنح النبویّة منیع النقاب فثنیت عنان القلم الی تحصیل مآربهم و تسطیر مطالبهم جانحا صوب الصّواب مودعا ما کان مستودعا لی فی غیابات الغیب فی هذا الکتاب مستعینا فی ذلک بالقوی الوهاب حتی اتاح اللّه لی ذلک و تمم لی ما هنالک فاوضحت ما خفی من الدلیل و مهّدت ما توعّر من السّبیل و سمّیته المواهب اللدنیّة بالمنح المحمدیة و رتبته علی عشرة مقاصد تسهیلا للسالک و القاصد گفته المقصد الاوّل فی تشریف اللّه له علیه السّلام بسبق نبوّته فی سابق ازلیته و نشره منشور رسالته فی مجلس مؤانسته و کتبه توقیع عنایته فی حظائر قدس کرامته و طهارة نسبه و براهین

ص:421

اعلام آیات حمله و ولادته و رضاعه و حضانته و دقائق حقائق بعثته و هجرته و لطائف معارف مغازیه و سرایاه و بعوثه و سیرته مرتبا علی السنین من حین نشأته الی وقت وفاته و نقلته لریاض روضته اعلم یا ذا العقل السّلیم و المتّصف باوصاف الکمال و التتمیم وفقنی اللّه و ایاک بالهدایة الی الصراط المستقیم انه لما تعلقت إرادة الحق تعالی بایجاد خلقه و تقدیر رزقه ابرز الحقیقة المحمّدیّة من الانوار الصمدیّة فی الحضرة الاحدیة ثم سلخ منها العوالم کلها علوها و سفلها علی صورة حکمه کما سبق فی سابق ارادته و علمه ثم اعلمه تعالی بنبوّته و بشّره برسالته هذا و آدم لم یکن الا کما قال بین الروح و الجسد ثم انبجست منه صلّی اللّه علیه و سلم عیون الارواح فظهر بالملأ الاعلی و هو بالمنظر الابلی فکان لهم المورد الاحلی فهو صلّی اللّه علیه و سلم الجنس العالی علی جمیع الاجناس و الاب الاکبر لجمیع الموجودات و النّاس و لما انتهی الزّمان بالاسم الباطن فی حقه صلّی اللّه علیه و سلم الی وجود جسمه و ارتباط الروح به انتقل حکم الزّمان الی الاسم الظاهر فظهر محمّد صلی اللّه علیه و سلم بکلیته جسما و روحا فهو صلّی اللّه علیه و سلم و ان تاخرت طینته فقد عرفت قیمته فهو خزانة السرّ و موضع نفوذ الامر فلا ینفذ امر الاّ منه و لا ینقل خبر الا عنه الا بابی من کان ملکا و سیدا و آدم بین الماء و الطین واقف

ص:422

فذلک الرّسول الابطحی محمد له فی العلاء مجد تلید و طارف اتی بزمان السعد فی آخر المدی و کان له فی کل عصر مواقف اتی لانکسار الدهر یجبر صدعه فاثنت علیه السن و عوارف إذا رام امرا لا یکون خلافه و لیس لذاک الامر فی الکون صارف ازین عبارت ظاهرست که سلخ جمیع عوالم علوی و سفلی از حقیقت محمدیه است که آن را حق تعالی از انوار صمدیّه اظهار فرموده و انبجاس عیون ارواح از آنحضرتست بملإ اعلی ظاهر شده و بمنظر و اجلی جا گرفته و آن حضرت جنس عالی جمیع اجناس و اب اکبر برای جمیع موجودات و جمیع ناسست و آن حضرت خزانه سرّ یزدانی و موضع نفوذ امر ربّانیست و نافذ نمی شود امری مگر از آن حضرت و نقل کرده نمی شود خبری مگر از آن حضرت و چون نور جناب امیر المؤمنین علیه السلام با نور جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم حسب دلالت صریحه حدیث نور علی کثرة طرقها و تنوع اسانیدها متحد بوده این همه فضائل عظیمه و مآثر فخیمه برای جناب امیر المؤمنین علیه السلام هم ثابت و متحقق باشد و هر یکی از ان برای اثبات افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام از جمیع خلق بعد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم و قبح تقدم اغیار بر ان وصی سرور اخیار صلی اللّه علیه و آله الاطهار کافیست

وجه نهم: عبارت فصوص: اتحاد نور حضرت امیر بانور نبوی سبب افضلیت است

وجه نهم آنکه حسین دیاربکری در خمیس گفته و فی فصوص الحکم و شرحه و ما کان من نبی یاخذ شیئا من الکمالات الاّ من مشکاة خاتم النبیین و ان تاخر عنهم وجود طینته إذ لا تعلق بمشکاته لوجوده الطینی

ص:423

فانّه بحقیقته موجود قبلهم لانه ابو الارواح کما انّ آدم ابو الاشباح و اصل عبارت محیی الدّین بن العربی در فصوص الحکم اینست فکل نبیّ من لدن آدم الی آخر نبی ما منهم احد یاخذ الا من مشکاة خاتم النّبیّین و ان تاخر وجود طینته فانّه بحقیقته موجود و هو

قوله کنت نبیّا و آدم بین الماء و الطین و غیره من الانبیاء ما کان نبیّا الا حین بعث و داود بن محمود بن محمد القیصری در شرح آن گفته انما اعاد ما ذکره لیبیّن انه و ان تاخّر وجود طینته فانه موجود بحقیقته فی عالم الارواح و هو نبیّ قبل ان یوجد و یبعث للرسالة الی الامة لانه قطب الاقطاب کلها ازلا و ابدا و غیره من الانبیاء لیس لهم النبوّة الا حین البعثة لانه علیه السّلام هو المقصود من الکون و هو الموجود اوّلا فی العلم و بتفصیل ما یشتمل علیه مرتبته حصل اعیان العالم فیه و ایضا اعیان الانبیاء بحسب استعداداتهم و ان کانوا طالبین ظهور النبوة فیهم لکنهم لم یظهروا مع انوار الحقیقة المحمدیة کاختفاء الکواکب و انوارها عند طلوع الشمس و نورها فلمّا تحققوا فی مقام الطبیعة الجسمیة و ظلمة اللیالی العنصریة ظهروا بانوارهم المختفیة کظهور القمر و الکواکب فی اللیلة المظلمة ازین عبارت ظاهرست که جمیع انبیا علیهم السّلام اخذ کمالات از مشکات جناب خاتم النبیین صلی اللّه علیه و آله و سلم اجمعین می نمودند و مشکات آن حضرت را بوجود ظاهری تعلقی نیست زیرا که آن حضرت بحقیقت اصلیه خود موجود بود

ص:424

قبل جمیع انبیا که آن حضرت ابو الارواح و حضرت آدم ابو الاشباحست و چون نور جناب امیر المؤمنین علیه السلام با نور جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم متحد بوده معلوم شد که جمیع انبیا علیهم السلام اخذ کمالات از مشکاة آن حضرت هم می نمودند پس چگونه عاقلی تجویز تواند نمود که بر ان نور انور که جمیع انبیا علیهم السلام سوای خاتم النبیین صلّی اللّه علیه و آله و سلم اخذ کمالات ازو می فرمودند و تابع و منقاد او بودند کسی از اغیار متقدم شود و ان مقتدای عالم بعد سرور عالم معاذ اللّه تابع و محکوم اول و ثانی و ثالث عسوف ظلوم غشوم گردد انّ هذا من امحل المحالات و اقبح التعسفات و اشنع التحکمات و افظع التهجمات و نیز ابن العربی در فصوص الحکم گفته فصّ حکمة فردیة فی کلمة محمدیة انّما کانت حکمة فردیة لانه اکمل موجود فی هذا النوع الانسانی و لهذا بدی به الامر و ختم فکان نبیا و آدم بین الماء و الطین ثم کان بنشأته العنصریة خاتم النبیین و اوّل الافراد الثلثة و ما زاد علی هذه الاولیة من الافراد فانّه عنها و کان علیها السّلام ادلّ دلیل علی ربّه فانّه اوتی جوامع الکلم التی هی مسمّیات اسماء آدم و قیصری در شرح قول انّما کانت حکمة فردیة الخ گفته انما کان اکمل موجود فی هذا النوع لان الانبیاء صلوات اللّه علیهم اجمعین اکمل هذا النوع و کلّ منهم مظهر لاسم کلّی و جمیع الکلیات داخل تحت الاسم الالهی الذی هو مظهره فهو اکمل افراد هذا النوع و لکونه اکمل الافراد

ص:425

بدی به امر الوجود بایجاد روحه اولا و ختم به امر الرسالة اخری بل هو الذی ظهر بالصورة الآدمیة فی المبتدئیة و هو الذی یظهر بالصورة الخاتمیة للنوع و یفهم هذا السرّ من یفهم سرّ الختمیة فلنکتف بالتعریض عن التصریح و اللّه هو الولی الحمید و در شرح قول و ما زاد علی هذه الاولیة الخ گفته أی علی هذه الفردیة الاولیة هی الثلاث و هذه الثلاثة المشار إلیها فی هی الذات الاحدیة و المرتبة الالهیة و الحقیقة الروحانیة المحمدیة المسماة بالعقل الاول و ما زاد علیها فهو صادر منها کما تقرر ایضا عند اصحاب النظر انّ اول ما وجد هو العقل الاوّل و در شرح و کان علیه السّلام ادل دلیل علی ربه الخ گفته أی و إذا کان الروح المحمدی اکمل هذا النوع کان ادل دلیل علی ربه لان الرّب لا یظهر الا بمربوبه و مظهره و کمالات الذات باجمعها اینما یظهر بوجوده لانه اوتی جوامع الکلم التی هی امهات الحقائق الالهیة و الکونیّة الجامعة بجزئیّاتها و هی المراد بمسمّیات اسماء آدم فهو ادلّ دلیل علی الاسم الاعظم الالهیّ و مخفی نماند که کمال حقیقة و رزانت و نهایت جلالت و متانت مطالب کتاب فصوص الحکم از اول آن ظاهر و باهرست حیث قال فی صدره اما بعد فانّی رایت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی مبشّرة اریتها فی العشر الاخیر من المحرم سنة 627 سبع و عشرین و ستمائة بمحروسة دمشق و بیده صلّی اللّه علیه و سلم کتاب فقال لی هذا الکتاب فصوص الحکم خذه و اخرج

ص:426

به الی الناس ینتفعون به فقلت السمع و الطاعة للّه و لرسوله و اولی الامر منا کما امرنا فحققت الامنیّة و اخلصت النیّة و جرّدت القصد و الهمة الی ابراز هذا الکتاب کما حدّه لی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من غیر زیادة و لا نقصان و سالت اللّه تعالی ان یجعلنی فیه و فی جمیع احوالی من عباده الذین لیس للشیطان علیهم سلطان و ان یخصّنی فی جمیع ما یرقمه بنانی و ینطق به لسانی و ینطوی علیه جنانی بالالقاء السبوحی و النفث الروحی فی الرّوع النفسی بالتایید الاعتصامی حتی اکون مترجما لا متحکما لیتحقق من وقف علیه من اهل اللّه و اصحاب القلوب انّه من مقام التقدیس المنزّه عن الاغراض النفسیة التی یدخلها التلبیس و ارجو ان یکون الحق تعالی لمّا سمع دعائی قد اجاب ندائی فما القی الاّ ما یلقی الیّ و لا انزل فی هذا الطّور الا ما ینزل به علی و لست بنبیّ و لا برسول لکنّی وارث و لآخرتی حادث فمن اللّه فاسمعوا و الی اللّه فارجعوا فاذا سمعتم ما اتیت به فعوا ثمّ بالفهم فصّلوا مجمل القول و اجمعوا ثم منّوا علی طالبیه و لا تمنعوا هذه الرحمة الّتی وسعتکم فوسعوا و من اللّه ارجو ان اکون ممن ایّد فتایّد و ایّد و قیّد بالشرع المحمدی المطهری فتقیّد و قیّد و ان یحشرنا فی زمرته کما جعلنا من امته ازین عبارت ظاهرست که کتاب فصوص الحکم را جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم در مبشره مبارکه بابن عربی عنایت

ص:427

فرموده و او این کتاب را بغیر زیادت و نقصان بخیر اظهار و ابراز آورده از خدا خواسته است که او را درین باب و در جمیع احوال از بندگانی فرماید که شیطان را بر ایشان سلطان نیست و خاصّ کند او را در هر چیزی که می نویسد آنرا بنان او و گویا می شود بان لسان او و منطوی می شود بر ان جنان او بالقاء سبوحی و نفث روحی در قلب نفسی بتأیید اعتصامی تا آنکه او مترجم باشد نه متحکم و هر که از اهل اللّه و اصحاب قلوب بر ان واقف شود بداند که آن از مقام تقدیسست که از اغراض نفسیه که تلبیس داخل آن می شود منزه است و نیز ابن عربی امید کرده که حق تعالی دعایش مقرون باجابت فرموده باشد پس القاء کند این عربی مکر چیزی را که باو القاء کرده می شود و نه نازل کند مگر آن چیزی را که درین طور بر او نازل کرده می شود

وجه دهم: عبارت شرح مواقف در رابطه با افضلیت به سبب اتحاد نورین

وجه دهم آنکه حسین دیاربکری در خمیس گفته فی شرح المواقف قال بعضهم انّ المعلول الاوّل من حیث انّه مجرّد یعقل ذاته و مبدؤه یسمی عقلا و من حیث انّه واسطة فی صدور سائر الموجودات و نقوش العلوم یسمی قلما و من حیث توسطه فی افاضة انوار النبوة و من حیث ان الکلمات الکمالات المحمدیّة من اثر نور سیّد الانبیاء صلّی اللّه علیه و سلم من حیث انّه سبب لحیاته یسمی روحه و سیجیء لهذا زیادة بیان ازین عبارت ظاهرست که معلول اول باین حیثیت که واسطه ست در صدور سائر موجودات و نقوش علوم بقلم مسمی می شود و همین واسطه متوسطست در افاضه انوار نبوّت و آن روح جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلمست

ص:428

پس چون نور جناب امیر المؤمنین علیه السلام با نور نبوی متحد بوده نور آن حضرت هم واسطه در صدور جمیع موجودات و سبب افاضه نقوش علوم بر کل کائنات باشد پس چگونه کسی از تیمیّه و عدویه و امویه بر ان ینبوع محاسن قدسیه متقدم تواند شد که قبح آن از اجلای واضحات و اظهر لامحاتست و ملا عبد الرحمن جامی در شواهد النبوة گفته و پیغمبر ما صلی اللّه علیه و سلم در عالم شهادت اگر چه آخرین پیغمبر بود اما در عالم غیب اولین از ایشانست کما

قال علیه السلام کنت نبیّا و آدم بین الماء و الطین و بیان این آنست که حضرت ذو الجلال و الافضال در ازل آزال حیث کان اللّه و لا شیء معه اول تجلّی که برخورد کرد بی آنکه وجود غیری در میان باشد بصورت شانی بود مطلق کلی جامع مر جمیع شئون را بی امتیاز بعضی از بعضی و صورت معلومیت آن شان را تعین اول و حقیقت محمدی گویند و حقائق سائر موجودات همه اجزاء و تفاصیل آن حقیقت اند و تجلیّاتی که بصور آنها واقع شده است در غیب انتشار و انبعاث از تجلّی بصورت آن حقیقت یافته است و صورت وجوبشان حقیقت اولا در مرتبه ارواح جوهریست مجرد که شارع صلّی اللّه علیه و سلم تارة از ان بعقل و تارة بروح یا بنور تعبیر کرده است حیث

قال صلی اللّه علیه و سلم اول ما خلق اللّه العقل و اول ما خلق اللّه القلم و اول ما خلق اللّه روحی او نوری و شک نیست که اختلاف عبارات مبنی بر اختلاف اعتباراتست زیرا که مرتبه اولیت جز یک چیز را نمی تواند بود و صورت وجودی سائر حقائق منتشی از صورت وجودی

ص:429

آن حقیقتست مرتبة بعد مرتبة تا منتهی می شود بصورت جسمانی عنصری انسانی که اول افراد آن آدمست علیه السلام پس آدم و سائر انبیاء علیهم السلام مادام که بصورت جسمانی عنصری در شهادت ظاهر نشدند به نبوت موصوف نگشتند بخلاف پیغمبر ما صلی اللّه علیه و سلم که چون بوجود روحانی موجود شد بشارت داده شد و اعلام کرده اند به نبوت بالفعل و در همه شرائع حکم ویرا دادند اما بر دست انبیا و رسل که نواب وی بودند چنانکه در عالم شهادت امیر المؤمنین علی و معاذ بن جبل رضی اللّه عنهما به نیابت وی در یمن رفتند و تبلیغ احکام کردند زیرا که ثبوت نبوت نیست جز باعتبار شرع مقرر من عند اللّه پس همه شرایع شریعت وی بوده که بر دست نواب وی بخلق رسیده است و چون بوجود جسمانی عنصری ظاهر شد نسخ آن شرائع کرد که بحسب باطن اقتضا کرده بود زیرا که اختلاف امم در استعدادات و قابلیات مقتضی اختلاف شرائع ست و حسین دیاربکری در خمیس گفته و فی شواهد النبوّة ان نبیّنا صلّی اللّه علیه و سلم و ان کان آخر الانبیاء فی عالم الشهادة لکنه اوّلهم فی عالم الغیب

قال علیه الصلوة و السلام کنت نبیّا و آدم بین الماء و الطین بیانه انّ اللّه تعالی فی ازل الازال کان اللّه و لا شیء معه فجمیع الشئون من غیر امتیاز من بعض و صورة معلومیة ذلک الشأن تسمی تعیّنا اوّلا و حقیقة محمدیة و حقائق سائر الموجودات کلها اجزاء و تفاصیل فتلک الحقیقة و التجلّیات الّتی وقعت بصورها فی الغیب انما نشأت و انبعثت من التجلّی بصور تلک الحقیقة و المرتبة

ص:430

الوجودیة لتلک الحقیقة اوّلا فی مرتبة الارواح کانت جوهرا مجرّدا عبّر عنه الشارع صلی اللّه علیه و سلم تارة بالعقل و تارة بالقلم و تارة بالنور و تارة بالروح حیث

قال صلّی اللّه علیه و سلم اوّل ما خلق اللّه العقل و اوّل ما خلق اللّه القلم و اوّل ما خلق اللّه روحی او نوری و لا شکّ انّ اختلاف العبارات رتبیّ إذ مرتبة الاولیّة حقیقة لا تصلح لغیر شیء واحد و الصّورة الوجودیة لتلک الحقیقة مرتبة بعد مرتبة حتی انتقلت الی الصورة الجسمانیّة العنصریّة الانسانیّة التی اول افرادها آدم فهو و سائر الانبیاء ما لم یظهروا بصورة جسمانیّة عنصریّة فی الشهادة لم یوصفوا بالنبوّة بخلاف نبیّنا صلی اللّه علیه و سلّم فانه لما وجد بوجود روحانی بشّره و اعلمه بالنبوة بالفعل و فی کل الشرائع اعطی الحکم له لکن بایدی الانبیاء و الرسل الذین کانوا نوّابه کما انّ علیّا و معاذ بن جبل فی عالم الشهادة ذهبا بنیابته الی الیمن و بلغا الاحکام منّ ثبوت النبوّة لیس الا باعتبار شرع مقرّر من عند اللّه فجمیع لشرائع شریعته الی الخلق بایدی نوابه و لما ظهر بالوجود الجسمانی العنصری نسخ تلک الشرائع التی کان اقتضاها بحسب الباطن فان اختلاف الامم فی الاستعدادات و القابلیات مقتض لاختلاف الشرائع این عبارت صریحست در آنکه اقدمیت و اسبقیّت خلقت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و اله و سلم بر حضرت آدم و سائر انبیا علیهم السلام دلیل افضلیّت

ص:431

آن حضرتست پس همچنین تقدم خلقت نور جناب امیر المؤمنین علیه السلام که با نور جناب رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم متحد بود دلیل افضلیت و اشرفیت آن حضرت بر سائر خلق خواهد بود و تقدم احدی بر آن حضرت روا نخواهد بود و لو کان فی غایة الفضل و الجلالة فضلا عمن یحسر عن ادراک ابّا و کلالة و ملا معین در معارج النبوة گفته رکن اوّل در بیان ایجاد نور حضرت محمدیه صلّی اللّه علیه و سلم از حین خلقت نور تا بوقت ولادت آن حضرت و درین رکن هشت باب مرقوم کلک بیان خواهد شد انشاء اللّه العزیز باب اول در ذکر نور با سرور حضرت محمدی صلی اللّه علیه و سلّم و درین باب سه فصلست فصل اول در بیان

حدیث اوّل ما خلق اللّه تعالی نوری مشتمل بر نعت آن حضرت علیه الصّلوة و السّلام بسم الله الرحمن الرحیم لا اله الاّ اللّه محمّد رسول اللّه اللّهم صلّ علی محمّد و علی آل محمّد

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم اول ما خلق اللّه تعالی نوری النعت حضرت سیّد سادات و سند سعادات شاه اسرار قدم ماه انوار حکم لطیفه علوم عرفان صحیفه رقوم احسان ممهّد قواعد شریعت مشیّد قواعد حقیقت مهندس مغارس بدائع مدرس مدارس شرائع قافله سالار قوافل وجود سپهسالار مشاهد مقصود مقتدای طوائف بشری گره گشای سرائر قدری ان سروری که بلبل بیان عالی برهان بلاغت نشانش و هزار داستان مناشیر فضائل علیّه و تباشیر شمائل سنّیه اش در بوستان جلالت و گلستان رسالتش چنین می خواند که انّی عند اللّه مکتوب خاتم النبیین و ان آدم لمنجدل فی طینه آن مهتری

ص:432

که طوطی زبان شکرافشان فصاحت شعارش باظهار تقدم نور اصالت آثارش این خبر عالی اثر بمسامع مجامع سکان قطان کون و مکان درمیداد که

اول ما خلق اللّه تعالی نوری للشیخ نظامی قدّس سرّه أی ختم پیمبران مرسل حلوای پسین و ملح اول نوباوۀ باغ اولین صلب لشکرکش عهد آخرین طلب أی خاک تو توتیای بینش روشن بتو چشم آفرینش أی سیّد بارگاه کونین نسّابه شهر قاب قوسین آن صدرنشین هر دو عالم محراب زمین و آسمان هم آن شاه مقربان درگاه بزم تو ورای هفت خرگاه سر جوش خلاصۀ معانی سرچشمه آب زندگانی خاک تو اویم روی آدم نور تو چراغ ملک عالم سر خیل توئی و جمله خیل اند مقصود توئی همه طفیل اند أی کنیت و نام تو مؤیّد أبو القاسم و احمد و محمد صلّی اللّه علیه و اله و افاض علی روس العالمین سجال نواله چنین می فرماید که

اول ما خلق اللّه نوری یعنی اوّل شاهدی که در مشاهد شهود نقاب احتجاب از جمال کمال برکشید و اول عروسی که از خلوتخانه بطون بفضای عالم ظهور برون خرامید بلکه اوّل نقطه که از سر پرکار کن فکان بر صفحه وجود افتاد و نخستین نوباوه که باغبان ایجاد از باغستان استعداد بر طبق رشد و رشاد بر مشتاقان عرصه کون و مکان جلوه داد نور با سرور حضرت من بود که سیّد کائنات و سرور موجوداتم صلی اللّه علیه و سلم توئی که مطلع احسان و مظهر جودی که کن فکان ز تو دارند نام موجودی درین ضیافت هستی بخوان جود کرم همه طفیل تواند و توئی که مقصودی هنوز آدم و عالم نبود نام و نشان

ص:433

که در سرا چه وحدت جلیس حق بودی یعنی هنوز دید به خلقت بگوش خلیقت نرسیده بود و کام انام در بزم اعلام مدام اکرام ایجاد نچشیده بود هنوز دود وجود بر چهره این حصار کبود ننشسته بود و جوهرفروش بازار صنع عقد شبه شب را با رشته مروارید روز برهم نبسته بود بانویان چین تقدیر باقلام مقادیر اشکال تصاویر بر چهره الواح ارواح ننبشته بودند و صیادان حکمت ربّانی طیور ارواح انسانی در اقفاص اشباح جسمانی باز نداشته بودند هنوز خروس صبح بوقلمون بال کُنْ فَیَکُونُ بر هم نزده بود و همای کاف و نون در هوای حَمَإٍ مَسْنُونٍ سایه خلافت باز نگسترانیده بود خیاط کرم وجود خلعت وجود در تن آدم مسجود نپوشانیده بود و حلق خلق شراب ناب شهود در بزم بارزم إِنَّ رَبِّی رَحِیمٌ وَدُودٌ ننوشیده بود نه سفینه سکینه جنت بر روی قلزم خلقت روان گشته و نه نهنگ با فرهنگ دوزخ در قعر بحر هیبت پنهان شده نه چهار قائمه مربع عرش در قبضه حمله استوار گشته نه گرد بالش مسدس فرش بر بساط کون برقرار آمده نه دعائم قوائم عناصر اربع در مقعر فلک مدور مقرر گشته و نه اطباق مسبع سماوی بر محدّب کره ناری محیط آمده دوشیزگان شبستان عدم در خدر حکمت نهفته غمزدگان زوایای هستی سر بگریبان خمول فرو برده نه عالمیان آفریده نه آدمیان پروریده نه عربده عالم نه دبدبه آدم نه از خاکیان عمدی نه از افلاکیان حمدی نه از ثری نامی نه از ثریا بامی نه از یحبهم دامی نه از تحبونه جامی نه از مخلوقات بوی نه از موجودات گویی نه از عرشیان آوازه نه از فرشیان نوازه نه از بالا و پستی خبری نه از آلا و هستی اثری که نقطه روح لطیف این سیّد گرو دایره الطاف پرکاروار می گشت و مروجه تسبیح می جنبانید

ص:434

که اول ما خلق اللّه نوری شاه رسل و شفیع مرسل خورشید پسین و نور اوّل هم نوزده چراغ بینش هم چشم و چراغ آفرینش شاهنشه تخت آسمانی خواننده تخته معانی گنجینه کیمیای عالم پیش از همه پیشوای عالم بسته کمر آسمان بکارش انجم همه چاوشان بارش بر کنگره کشیده فتراک کانجا نرسد کمند ادراک انتهی و دلالت این عبارات ملیحه و اشارات فصیحه و تقریرات رشیقه و تحریرات انیقه و تلویحات رزینه و تصریحات متینه بر آنکه تقدم خلق جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم دلیل زاهر و برهان باهر بر کمال افضلیت آن حضرت و عدم جواز تقدم احدی بر آن حضرتست پر ظاهر پس همچنین جناب امیر المؤمنین علیه السلام هم مثل جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم افضل خلق باشد و این همه مناقب و فضائل که ملا معین بسبب تقدم نور برای جناب سرور مرسلین صلّی اللّه علیه و آله و سلم ثابت کرده برای جناب امیر المؤمنین علیه السلام ثابت باشد فانظر الی اهل التسویل و الازلال کیف یذهبون الی الیمین و الشمال و لا یهتدون الی صحیح الاحتجاج و واضح الاستدلال و یبدون غرائب الهذر و منکرات المقال و شیخ عبد الحق در مدارج النبوّة گفته باب اول در ذکر نسب شریف و حمل و ولادت و رضاع آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلم بدانکه اول مخلوقات و واسطه صدور کائنات و واسطه خلق عالم و آدم نور محمدست صلّی اللّه علیه و سلم چنانکه در حدیث صحیح وارد شده که

اول ما خلق اللّه نوری و سائر مکوّنات علوی و سفلی از ان نور و از ان جوهر پاک پیدا شده از

ص:435

ارواح و اشباح و عرش و کرسی و لوح و قلم و بهشت و دوزخ و ملک و فلک و انس و جن و آسمان و زمین و بحار و جبال و اشجار و سائر مخلوقات و در کیفیت صدور این کثرت از ان وحدت و بروز و ظهور مخلوقات از ان جوهر عبارات و تعبیرات غریب آورده اند و

حدیث اوّل ما خلق اللّه العقل نزد محققین و محدثین بصحت نرسیده و

حدیث اول ما خلق اللّه القلم نیز گفته اند که مراد بعد العرش و الماء است که واقع شده است وَ کانَ عَرْشُهُ عَلَی اَلْماءِ و در بعضی احادیث تصریح بدان واقع شده است و آمده است که خلق ماء پیشتر از عرشست و آمده است که چون خلق کرده شد قلم گفت بوی پروردگار تعالی و تقدس بنویس گفت قلم چه نویسم گفت بنویس ما کان و ما یکون الی الابد پس معلوم شد که پیش از خلق قلم کائنی بوده است و گفته اند که آن عرش و کرسی و ارواحست و نور وی صلّی اللّه علیه و سلم از ان سابقست و برین وجه تواند که مراد از ما کان صفات و احوال آن بوده باشد که اول در ان عالم ثابتست و از ما یکون آنچه در آخر ظاهر کرد و در دنیا انتهی ازین عبارت ظاهرست که نور جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم اول مخلوقات و واسطه صدور کائنات و سبب خلق عالم و حضرت آدمست و

حدیث اول ما خلق اللّه نوری حدیث صحیحست و جمیع و مکوّنات علوی و سفلی از ارواح و اشباح که در ان ارواح جمیع انبیا علیهم السلام داخلست و هم عرش و کرسی و لوح و قلم و بهشت و ملک و فلک و سائر مخلوقات از نور آن حضرت مخلوق شده پس افضلیت نور نبوی بداهة ثابت شد و چون نور علوی

ص:436

با نور نبوی متحد بوده این همه مراتب علیّه و مدارج سنیّه برای نور علوی هم ثابت شود و قبح تقدم احدی از انبیا و اوصیا سوای خاتم النبیین صلی اللّه علیه و آله اجمعین هم بر آن حضرت ظاهر و واضحست تا بتقدم ثلاثه مهجوره و زمره غیر مشکوره و جماعت غیر مبروره بر آن حضرت که محض جور و عسف و عین حیف و خسفست چه رسد و غیاث الدین بن همام الدین در حبیب السیر می فرماید بر ضمائر فطنت مآثر اهل دانش و بینش و خواطر خبرت ماثر واقفان کارخانه آفرینش مخفی و مستتر نخواهد بود که بر طبق

حدیث صحیح کان اللّه و لم یکن معه شیء در ازل ذات حضرت حق عزّ و جلّ موجود بود و هیچ چیزی دیگر بر منصّه هستی جلوه ظهور نمی نمود و چون ارادۀ کامله إلهی مقتضای فحوای

کنت کنزا مخفیّا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لاعرف اقتضای آفرینش ممکنات عالم علوی و سفلی فرموده و نخستین چیزی که از مطالع سپهر خلقت طلوع کرد نور فائض السر در محمدی بود زیرا که از شاه ولایت و پناه اهل هدایت اسد اللّه الغالب امیر المؤمنین علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه مرویست که روزی از حضرت خاتم الانبیاء علیه من الصّلوة افضلها پرسید که اوّل مخلوقات چیست حضرت جواب داد نور نبیّک و این حدیث از طریق جابر بن عبد اللّه انصاری نیز سمت ورود یافته و در بعضی از نسخ معتبر بنظر این ذرّه احقر درآمده که فیاض علی الاطلاق نور محمدی را که زمرۀ از فضلا آن را جوهر بیضا گویند منقسم بدو قسم ساخت قسمی در غایت لطافت و صفا و قسمی دیگر درین اوصاف دون مرتبه اولی از قسم نخستین که

ص:437

موسوم بنور بود ارواح انبیا و رسل و اولیا و اشخاص شریفه علویه را آفرید و از قسم ثانی که آن را نار می گفتند جان و بنی الجان و سائر اجسام سفلیه را موجود گردانیده و ازین مقدمه بوضوح می پیوندد که اقدم و افضل مخلوقات نور حضرت رسالت پناه ست زیرا که ما سوی اللّه بواسطه آن نور صفت خلقت یافته اند و جمیع کائنات از پرتو آن شمع جهان افروز بسر منزل وجود شتافته چه عرش و چه فرش و چه بالا و پست طفیل وجودش بود هر چه هست انتهی مانی حبیب السیر و دلالته علی افضلیّة نور خیر البشر صلّی اللّه علیه و آله ما طلع شمس و قمر غنیّة عن الاظهار و البیان عند من تامّل و تدبّر و هو بعینه مثبت افضلیّة علیّ علیه آلاف سلام الملک الاکبر و مظهر نهایة قبح تقدّم من سلف و غبر علی نفس النّبی الاطهر صلوات اللّه و سلامه علیهما و آلهما ما اضاء صح و اسفر

وجه یازدهم: اثبات افضلیت بسبب تقدم خلق نور و اتحاد نورین

وجه یازدهم آنکه علاوه برین همه افادات و تحقیقات محققین عالی درجات و تنصیصات شیوخ عالی صفات که از ان افضلیت سرور کائنات صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بسبب تقدم خلق نور ان مفخر موجودات از اوضح جلیّاتست روایات عدیده و اخبار کثیره هم برینمعنی دلالت صریحه دارد بعض آن در عبارات منح مکّیّه و غیر ان گذشته و جمله از ان درین جا مذکور می شود ملا معین در معارج النبوة گفته بدانکه در کیفیت ایجاد آن نور روایات مختلفه بظهور پیوسته از جمله روایات معتبره پنج روایت مشهوره درین نسخه ایراد نموده شده باقی حواله بکتب متقدمه و متداوله گشت روایت اوّل در شرف المصطفی ابو موسی مدنی رحمه اللّه آورده که نور کامل السرور حضرت رسالت صلّی اللّه علیه و سلم پیش از جمیع موجودات بنهصد

ص:438

هزار سال موجود گشته و فراشان قدرت در فضای هوای قربت از برای آن نور منظور بساطی انبساطی ترتیب فرمودند پس بمساعدت توفیق احدی آن نور محمدی صلّی اللّه علیه و سلّم بر آن بساط در طواف آمد و مدتی چندین گاه در عرصه عالم غیب می گشت تا انگاه که از جناب ربّ الارباب جلّ و علا بسجود مامور شد مدت صد سال از سالهای آن جهانی که سیصد و شصت روز و هر روزی هزار سال این جهانی باشد در ان سجود توقف فرمود و حضرت جلال احدیت را جل جلا که باین تسبیح یاد می کرد که

سبحان العلیم الذی لا یجهل سبحان الحلیم الّذی لا یعجل سبحان الجواد الّذی لا یبخل بعد از آنکه ارادت مبدع پر کمال جلّ ذکره مقتضی ایجاد اصول ممکنات و مخترع امهات اصناف مکوّنات آمد از ان نور جوهر بیافرید و بنظر قدرتش منظور گردانید آن جوهر از هیبت نظر الهی آب شد و آن آب مدت هزار سال در جریان بود چنانچه طرفة العینی در هیچ محل قرار نگرفت پس آن را بده جزو منقسم گردانید از جزو او نسل عرش را بوجود آورد و عرش را چهار صد هزار رکن داد از رکنی تا رکنی چهار صد هزار ساله راه و از قسم دوم قلم را بیافرید طول او پانصد ساله راه و عرض او چهل ساله راه و بروایتی صد انبوب و هر انبوب پنجاه ساله راه پس قلم مامور شد بخطاب اکتب یعنی بنویس گفت خداوندا چه نویسم فرمود علم مرا در خلق من گفت خدایا ابتدای کتابت بچه کلام کنم فرمان آمد که بنویس بسم الله الرحمن الرحیم چون قلم بسم اللّه بنوشت از هیبت نام اللّه منشق شد و چندین سال همچنان سر شکافته بر لوح بماند بعد از آن بکتابت اسم رحمان شق اول و باسم رحیم

ص:439

شق ثانی فراهم آمدند حاصل مدت هفصد سال شد از سالهای این جهانی و بروایت تیسیر هزار سال تا کتابت بسم الله الرحمن الرحیم تمام شد پس حضرت خداوند جل و جلا قسم یاد فرمود بعزت و جلال خود که هر بنده از امت محمد صلی اللّه علیه و آله و سلم از زن و مرد که یک بار کلمه بسم الله الرحمن الرحیم بگوید بنویسم در دیوان او ثواب هفصد ساله عبادت بعد از ان بنوشت

انّی انا اللّه لا اله الا انا محمّد رسولی من استسلم بقضائی و صبر علی بلائی و شکر علی نعمائی و رضی بحکمی کتبته صدیقا و بعثته یوم القیمة مع الصدیقین و من لم یتسلم بقضائی و لم یصبر علی بلائی و لم یشکر علی نعمائی و لم یرض بحکمی فلیختر إلها سوائی بعد از ان بنوشت اعداد قطرات امطار و اعداد نقاط رمال قفار و اوراق اشجار و حبوب و ارزاق خلائق و اعداد لیل و نهار و هر چه واقع خواهد شد تا بروز قیامت و در ازهار آورده که چون قلم نام محمد صلّی اللّه علیه و سلّم نوشت حق تعالی را سجودی کرد و در سجود خود هزار سال بماند پس سر براورد و گفت

السّلام علیک یا محمّد حق سبحانه و تعالی از قبل سید عالم علیه السلام جواب قلم باز داد

و قال و علیکم السّلام و علیه منّی الرّحمة اوجبت له رحمتی و لمن صدّق به و آمن پس از آنروز باز سلام سنت آمد و جواب فرض آمد باز آمدیم بروایت شرف المصطفی و از قسم سوم لوح را بیافرید در تیسیر می گوید که لوح را از یک دانه در سفید آفرید و کران وی از یاقوت سرخ عرض او از زمین تا بآسمان هر روز حضرت خداوندی جل و علا سیصد و شصت بار نظر می کند و

روی یحیی میتا و یمیت

ص:440

حیّا و یغنی فقیرا و یفقر غنیّا و یعزّ ذلیلا و یذلّ عزیزا اعلاء لوح بعرش مجید پیوسته و اسفل وی در کنار ملک کریمی استقرار پذیرفته و از قسم چهارم ماه و از قسم پنجم آفتاب را بیافرید نقلست که دریای در زیر آسمان پدید آورده سه فرسنگ مغاکی آن پانصد ساله راه معلقش در هوا بداشت بقدرت خویش که یک قطره از وی متقاطر نمی گردد و این آفتاب و ماه را در وی جاری گردانید و حضرت رسالت صلّی اللّه علیه و آله سوگند یاد کرد که بدان خدائی که جان محمد در قبضه قدرت اوست جلّ جلاله که اگر نه آن دریا بر روی آفتاب حجاب گشتی هر چه بر روی زمینست از تاب آفتاب همه بسوختی از اشجار و احجار و غیر آن و اگر نه این دریا بر روی ماه نقاب کشیدی مجموع خلائق مفتون حسن ماه گشتی تا بحدی که عبادت او کردندی و بمعبودی او را پرستیدندی الاّ ما شاء اللّه ان یعصمه من اولیائه و اهل طاعته و در ریاض المذکرین می گوید که عرصه آفتاب هزار هزار و چهار صد هزار فرسنگست هر روز او را نوری از انوار عرش می پوشانند و حرارت از نور بوی می دهند روز دیگر آن حرارت از وی سلب می کنند و بجهنم می اندازند چون روز قیامت شود تمامی انوار او را بعرش منتقل گردانند و مجموع حرارت او را در جرم آفتاب مندرج گردانند تا ظلمتش بغایت و حرارتش بنهایت رسد و او را بر روس خلائق چهل گز نزدیک بدارند فما ظنّک بحال الخلائق من حرّها و اللّه العاصم و از قسم ششم بهشت آفرید و آنرا مسکن اولیا و منزل اصفیا گردانید و به پنج چیزش بیاراستند بامر معروف و نهی منکر و سخاوت نفس و اجتناب از گناه

ص:441

و قیام بحدود اللّه تعالی و از قسم هفتم روز را بیافرید و آن را محل عیش و مکاسب خلائق گردانید و از قسم هشتم ملائکه را بیافرید و ایشان را اصناف مختلفه ساخته بعبادت خود و استغفار مؤمنین و مؤمنات مشغول گردانید و از قسم نهم کرسی را بیافرید از یکدانه لؤلؤ و او را بر آسمانها محیط گردانید و هفت آسمان و زمین را در مطابقت آن چون حلقه ساخت در بیابانی و بر یمین او ده هزار کرسی بنهاد و بر یسار او ده هزار کرسی بر هر کرسی فرشته نشسته و آیة الکرسی می خواند و ثواب آن در نامه اعمال قاریان آیة الکرسی می نویسند از امتیان محمد صلّی اللّه علیه و سلّم و حق تعالی بقلم قدرت این آیه کریمه را بخودی خود بر حوالی کرسی مثبت ساخته و هر که بقراءات این آیه متبرکه اقدام نماید حضرت خداوندی روز قیامت بوزن کرسی ثواب در کفه حسنات او پدید آرد و باللّه التوفیق و از قسم جزو دهم ذرّه وجود محمّدی صلّی اللّه علیه و سلّم مخلوق شد و ذرّه عبارت از خاکیست پاک که درو درج ذرّه نور محمدیست و اصل هیئت حضرت احمدی صلّی اللّه علیه و سلّم و بروایتی از جزء دهم روح محمدی را خلق فرمود و او را بر یمین عرش بداشت و به تسبیح و تقدیس خود مشغول گردانید در مدت چهار هزار سال و اللّه اعلم انتهی ازین روایت که ابو موسی مدینی که جلائل و عقائل محامد او از طبقات سبکی و اسنوی و امثال آن ظاهرست و ملا معین نصّ بر شهرت و اعتبار آن نموده ظاهرست که تقدم نور نبوی بچندین وجوه زاهره و اسباب باهره دلالت بر افضلیت آن حضرت دارد و فضائل عظیمه و محامد فخیمه در ضمن آن منطوی و مندرجست پس افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام که نور

ص:442

آن جناب با نور نبوی متحد بوده قطعا و حتما ثابت و این عوالی فضائل و جلائل مآثر برای نور آن حضرت حاصل باشد و قبح تقدم اغیار برین نور الانوار و مبدا خلقت انبیای اخیار بر ارباب اذهان سلیمه و صوائب افکار واضحست کالشمس فی رابعة النهار و سعید کازرونی در منتقی گفته و قیل کان روحه صلّی اللّه علیه و سلّم مثل طیر ابیض تحت بحر سمی بحر الرحمة و هی دون العرش فانغمس فیها اربعمائة الف سنة یسبح باربع تسبیحات

سبحان العلیم الّذی لا یجهل سبحان القدیم الذی لا یزل سبحان الکریم الذی لا یبخل سبحان الحلیم الذی لا یعجّل فلمّا خرج من البحر کان له مائة و اربعة و عشرون الف جناح فقطر من کل جناح قطرة و خلق من تلک القطرة نور بنی و خلق اللّه منها ارواح الانبیاء جمیعا علیهم السلام فذلک قوله ثُمَّ أَوْرَثْنَا اَلْکِتابَ یعنی من بعد جعلنا روحک عنصر ارواح الانبیاء اورثنا الکتاب و قیل ان نوره لما ارتفع منها تنفس بمائة الف و اربعة آلاف و عشرین نفسا فکان من تنفسه ارواح الانبیاء ثم تنفس ارواح الانبیاء و کان ارواح الصّدیقین من تنفسهم و در معارج النبوة بعد روایت اولی که مذکور شد گفته روایت دوم در نور حضرت سیّد المرسلین صلّی اللّه علیه و سلّم در سیر شیخ سعید کازرونی آورده است که چون نور کامل السرور حضرت رسالت صلّی اللّه علیه و آله مخلوق گشت بر صورت مرغ سفید در بحر رحمت که نزدیک عرشست

ص:443

چهار هزار سال غوطه خورد و باین چهار کلمه تسبیح می گفت

سبحان العلیم الّذی لا یجهل سبحان القدیم الّذی لا یزل سبحان الکریم الّذی لا یبخل سبحان الحلیم الّذی لا یعجل چون از ان بحر برون آمد ویرا صد و بیست و چهار هزار بال بود از هر بال او قطره فرو چکید و از هر قطره نور پیغمبری مخلوق گشت و ارواح پیغمبران علیهم السلام از ان آفریده شدند و بروایت دیگر چون نور محمدی صلی اللّه علیه و سلّم از آن بحر بیرون آمد صد و بیست و چهار هزار نفس زده ارواح پیغمبران علیهم السلام متکوّن شدند بعد از آن آن ارواح نفسها زدند ارواح صدیقان از انفاس انبیا علیهم السلام موجود شدند و از ارواح صدیقان ارواح زاهدان و از ارواح زاهدان ارواح مطیعان و از ارواح مطیعان ارواح عاصیان تولد نمودند و از آنجاست که همه ارواح مطیعان و عاصیان بحضرت رسالت صلی اللّه علیه و سلم محبت دارند بعد از آن آن خاک را که محل تقاطر نور آن حضرت بود بچهار قسم تقسیم گردانید از یک قسم آفتاب آفرید و از یک قسم ماه و از یک قسم عمود هوا و از چهارم قندیلی و آن قندیلی را بسته سلسله معلق ساخته یک سلسله بقا و دیگر عطا و دیگری لقا و آن را بمعلاق عنایت درآویخت قطره از ان قندیل فرو چکید جبرئیل علیه السلام را فرمود تا آن خاک را که بآن قطره معجون شده بود برداشت و آن را محل نور آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم گردانید تا بوقت تخمیر طینت آدم علیه السلام بعد از ان در میان دو ابروی آدم علیه السلام ودیعت نهاد و چنانچه در محل خود مبیّن گردد ان شاء اللّه تعالی انتهی و دلالت این روایت هم مثل روایت سابقه بر کمال افضلیت و اشرفیت و اکرمیت و ارجحیّت نور

ص:444

نبوی و خلق انبیا و ملائکه علیهم السلام و دیگر مخلوقات شریفه از ان در کمال وضوح و ظهورست پس برای نور جناب امیر المؤمنین علیه السلام نیز کمال افضلیت و اشرفیّت و اکرمیت و ارجحیّت ثابت باشد و ظاهر گردد که خلق انبیا و ملائکه و جنت و عرش و کرسی و غیر آن از نور آن حضرتست و کفی به دلالة علی تقدمه بعد سیّد الانبیاء علی سائر الخلق و جمیع النّاس فتقدیم غیره و تحکیمه علیه علیه السلام عین الخبط و الوسواس و اطاعة اوّل من قاس و ایقاع النّاس فی الضّلال و الالتباس و حسین دیاربکری در خمیس می فرماید و فی کیفیّة خلق نوره صلّی اللّه علیه و سلم وردت روایات متعدّدة و حاصل الکل راجع الی انّ اللّه خلق نور محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم قبل خلق السّموات و الارض و العرش و الکرسی و اللوح و القلم و الجنّة و النّار و الملائکة و الانس و الجنّ و سائر المخلوقات بکذا کذا الف سنة و کان یری ذلک النّور فی فضاء عالم القدس فتارة یامره بالسّجود و تارة یامره بالتسبیح و التقدیس و خلق له حجبا و اقامه فی کلّ حجاب مدّة مدیدة یسبّح اللّه تعالی فیه بتسبیح خاصّ فبعد ما خرج من الحجب تنفس بانفاس فخلق من انفاسه ارواح الانبیاء و الاولیاء و الصّدّیقین و الشهداء و سائر المؤمنین و الملائکة کما

روی عن جابر بن عبد اللّه الانصاری قال سألت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم عن اوّل شیء خلقه اللّه قال هو نور نبیّک یا جابر خلقه ثم خلق منه کل خیر و خلق بعده

ص:445

کل شیء و حین خلقه اقامه قدّامه فی مقام القرب اثنی عشر الف سنة ثم جعله اربعة اقسام خلق العرش من قسم و الکرسیّ من قسم و حملة العرش و خزنة الکرسی من قسم و اقام القسم الرابع فی مقام الحبّ اثنی عشر الف سنة ثم جعله اربعة اقسام فخلق الخلق من قسم و اللوح من قسم و الجنّة من قسم و اقام القسم الرابع فی مقام الخوف اثنی عشر الف سنة ثم جعله اربعة اجزاء فخلق الملائکة من جزء و خلق الشمس من جزء و خلق القمر و الکواکب من جزء و اقام الجزء الرابع فی مقام الرّجاء اثنی عشر الف سنة ثم جعله اربعة اجزاء فخلق العقل من جزء و الحلم و العلم من جزء و العصمة و التوفیق من جزء و اقام الجزء الرابع فی مقام الحیاء اثنی عشر الف سنة ثم نظر اللّه سبحانه إلیه فترشح النور عرفا فقطرت منه مائة الف و عشرون الفا و اربعة آلاف قطرة من النور فخلق اللّه سبحانه من کل قطرة روح نبی او رسول ثم تنفست ارواح الانبیاء فخلق اللّه من انفاسهم نور الاولیاء و السّعداء و الشهداء و المطیعین من المؤمنین الی یوم القیمة فالعرش و الکرسی من نوری و الکروبیون من نوری و الرّوحانیون من الملائکة من نوری و ملائکة السموات السبع من نوری و الجنّة و ما فیها من النعیم من نوری و الشمس و القمر و الکواکب من نوری و العقل و العلم و التوفیق من نوری و ارواح الانبیاء و الرسل من نوری و الشهداء و الصّالحون من نتائج نوری ثم خلق سبحانه

ص:446

اثنی عشر حجابا فاقام النور و هو الجزء الرابع فی کلّ حجاب الف سنة و هی مقامات العبودیة و هی حجاب الکرامة و السّعادة و الهیبة و الرّحمة و الرّافة و العلم و الحلم و الوقار و السکینة و الصّبر و الصّدق و الیقین فعبد اللّه ذلک النور فی کل حجاب الف سنة فلما خرج النور من الحجب رکبه اللّه فی الارض و کان یضیء منه ما بین المشرق و المغرب کالسّراج فی اللیل المظلم ثم خلق اللّه آدم فی الارض و رکب فیه النور فی جبینه ثم انتقل منه الی شیث و منه الی بانش و هکذا کان ینتقل من ظاهر الی طیب الی ان اوصله اللّه تعالی الی صلب عبد اللّه بن عبد المطلب و منه الی رحم آمنة ثم اخرجنی الی الدنیا فجعلنی سید المرسلین و خاتم النبیین و رحمة للعالمین و قائدا للغرّ المحجلین هکذا بدأ خلق نبیّک یا جابر ذکره البیهقی و سعید کازرونی در کتاب منتقی گفته و

روی عن جابر بن عبد اللّه انه قال سألت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من اوّل شیء خلق اللّه قال هو نور نبیّک یا جابر خلقه ثم خلق منه کل خیر و خلق بعده کل شیء و حین خلقه اقامه قدامه فی مقام القرب اثنی عشرة الف سنة ثم جعله اربعة اقسام خلق العرش من قسم و الکرسی من قسم و حملة العرش و خزنة الکرسی من قسم و اقام القسم الرابع مقام المحبّة اثنتی عشرة الف سنة ثم جعله اربعة اقسام فخلق الخلق من قسم و اللوح من قسم و الجنّة من قسم و اقام القسم الرابع فی مقام الخوف اثنتی عشرة الف سنة

ص:447

ثم جعله اربعة اجزاء خلق الملائکة من جزء و خلق الشمس من جزء و خلق القمر و الکواکب من جزء و اقام الجزء الرابع فی مقام الرجاء اثنتی عشرة الف سنة و جعله اربعة اجزاء فخلق العقل من جزء و الحلم و العلم من جزء و العصمة و التوفیق من جزء و اقام الجزء الرابع فی مقام الحیاء اثنتی عشرة الف سنة ثم نظر اللّه سبحانه و تعالی إلیه فترشح النور عرقا فقطرت منه مائة الف و عشرون الفا و اربعة آلاف قطرة من النور فخلق اللّه تعالی من کل قطرة روح نبی او رسول ثم تنفست ارواح الانبیاء فخلق اللّه من انفاسهم نور الاولیاء و السعداء و الشهداء و المطیعین من المؤمنین الی یوم القیامة فالعرش و الکرسی من نوری و الکروبیون من نوری و الرّوحانیون من الملائکة من نوری و ملائکة السموات السبع من نوری و الجنة و ما فیها من النعیم من نوری و الشمس و القمر و الکواکب من نوری و العقل و العلم و التوفیق من نوری و ارواح الرسل و الانبیاء من نوری و الشهداء و الصّالحون من نتائج نوری ثم خلق اللّه تعالی اثنی عشر حجابا فاقام النور و هو الجزء الرابع فی کل حجاب الف سنة و هی مقامات العبودیة و هی حجابات الکرامة و السّعادة و الهیبة و الرحمة و الرافة و العلم و الحلم و الوقار و السکینة و الصبر و الصّدق و الیقین فعبد اللّه ذلک النور فی کل حجاب الف سنة فلمّا خرج النور من الحجب رکبه اللّه

ص:448

سبحانه فی الارض و کان یضیء منه ما کان بین المشرق و المغرب کالسّراج فی اللیل المظلم ثم خلق اللّه آدم من الارض و رکب فیه النّور فی جبینه ثم انتقل منه الی شیث و کان ینتقل من طاهر الی طیّب و من طیّب الی طاهر الی ان اوصله اللّه الی صلب عبد اللّه بن عبد المطلب و امنة الی رحم أمّی آمنة ثم اخرجنی الی الدنیا فجعلنی سیّد المرسلین و خاتم النبیین و رحمة للعالمین و قائدا للغر المحجلین هکذا بدأ خلق نبیّک یا جابر و ملا معین در معارج النبوة در بیان روایات معتبره مشهوره در باب نور نبوی گفته روایت سوم در کیفیت ایجاد نور و برون آوردن مکوّنات از وی هم در سیر کازرونی رحمه اللّه آورده است و نقل از جابر بن عبد اللّه انصاری کرده رضی اللّه عنه که گفت از حضرت رسالت صلّی اللّه علیه و سلّم سؤال کردم از اوّل چیزیکه حق تعالی بیافرید چه بود آن حضرت فرمود

هو نور نبیّک یا جابر آن نور پیغمبر تو بود یعنی اوّل آن نور مخلوق شد و همه اشیا از وی متکون گشت چون نور وافی السرور از مکمن بطون بمامن ظهور آمد او را حضرت خداوندی جل جلاله دوازده هزار سال در مقام قرب بداشت بعد از ان آن را بچهار قسم گردانید از یک قسم عرش را آفرید و از قسم دیگر کرسی و از قسم دیگر حمله عرش و خزنه کرسی پس قسم رابع را دوازده هزار سال دیگر در مقام محبت بداشت بعد از ان آن قسم را بچهار منقسم گردانید از یک قسم قلم را بیافرید و از قسم دیگر لوح را و از قسم دیگر بهشت را و قسم چهارم را در مقام خوف دوازده هزار سال دیگر بداشت بعد از ان

ص:449

چهار قسم گردانید ملائکه را از یک قسم آفرید و آفتاب را از قسم دیگر و ماه را از قسم دیگر و قسم رابع را در مقام رجا دوازده هزار سال دیگر بداشت بعد از ان او را باز بچهار قسمش منقسم گردانید عقل را از یک قسم آفرید و علم را با حلم از قسم دیگر و عصمت را با توفیق از قسم دیگر و قسم چهارم را در مقام حیا دوازده هزار سال دیگر بداشت و بعد از ان بر ان قسم نظری انداخت از غایت حیا در عرق گردید صد و بیست و چهار هزار قطره نور از وی متقاطر گشت از هر قطره ازین قطرات روح پیغمبری متکون شد بعد از ان ارواح انبیا علیهم السلام نفسها زدند و از انفاس ایشان ارواح اولیا و شهدا و سعدا و مطیعان که تا بقیامت خواهند آمد موجود شد بعد از آن فرمود صلّی اللّه علیه و سلم که عرش و کرسی از نور منست و عقل و علم از نور منست و آفتاب و ماه و کواکب از نور منست و ارواح رسل از نور منست و ارواح انبیا و صلحا و صدیقان همه از نور منست بعد از ان فرمود که حق تعالی دوازده حجاب بیافرید و آن قسم رابع را که از نور من بود در هر حجابی هزار سال بداشت بعد از ان که ازین حجابها برون آمد حق تعالی او را با جزای ارضیه ترکیب فرمود و آن نور پاک از ان درج خاک روشنائی می افروخت چنانچه سراج سواد در لیله داج و از مشرق تا بمغرب منور می ساخت بعد از ان حق تعالی آدم صفی را علیه السلام تسویه قالب فرمود و آن نور مرا در جبین وی ودیعت نهاد بعد از ان از وی منتقل شده بشیث علیه السلام و بعد از ان از اصلاب طیّبه بارحام طاهره منتقل می گشت تا بعبد اللّه بن عبد المطلب رسید و از وی برحم آمنه منتقل شد بعد از ان مرا بدنیا بیرون آورد

فجعلنی سید المرسلین و خاتم النبیین سرآمدترین همه سروران

ص:450

گزیده تر از جمله پیغمبران گر آدم ز جنت درآمد بخاک شد این گنج خاکی بر ایوان پاک گر آمد برون ماه یوسف ز چاه شد این چشمه از چاه بر اوج ماه و گر خضر بر آب حیوان گذشت محمّد ز سرچشمه جان گذشت ز داود اگر دور درعی گذاشت محمّد ز دراعه صد درع داشت سلیمان اگر تخت بر باد بست محمد ز بازیچه باد رست و گر طارم موسی از طور بود سراپرده احمد از نور بود و گر مهد عیسی بگردون رسید محمد خود از فهم بیرون پرید توان چشمه کاب تو هست پاک بآن آب شسته شده روی خاک توئی چشم روشن کن خاکیان نوازنده جان افلاکیان انتهی و دلالت این روایت بر افضلیت نور نبوی بر سائر مخلوقات و قبح تقدم و تحکم احدی بر ان حضرت ظاهرست و چون نور جناب امیر المؤمنین علیه السلام متّحد با نور آن حضرت بوده افضلیت آن حضرت هم کالشمس فی رابعة النهار و الصّبح عند الاسفار و بغایت شناعت و فظاعت تقدم اغیار بر آن سرور اهل بیت اطهار علیه آلاف سلام اللّه ما تتابع اللیل و النهار هویدا و آشکار باشد و شهاب الدین احمد قسطلانی در مواهب لدنیه گفته

روی عبد الرزّاق بسنده عن جابر بن عبد اللّه الانصاری قال قلت یا رسول اللّه بابی انت و امی اخبرنی عن اوّل شیء خلقه اللّه تعالی قبل الاشیاء قال یا جابر انّ اللّه تعالی خلق قبل الاشیاء نور نبیک من نوره فجعل ذلک النور یدور بالقدرة حیث شاء اللّه تعالی و لم یکن فی ذلک الوقت لوح و لا قلم و لا جنّة و لا نار و لا ملک و لا سماء و لا ارض و لا شمس و لا قمر و لا جنّی و لا انسیّ فلما أراد اللّه تعالی ان یخلق الخلق

ص:451

قسم ذلک النور اربعة اجزاء فخلق من الجزء الاول القلم و من الثانی اللوح و من الثالث العرش ثم قسم الرابع اربعة اجزاء فخلق من الاوّل حملة العرش و من الثانی الکرسی و من الثالث باقی الملائکة ثم قسم الرابع اربعة اجزاء فخلق من الاول السموات و من الثانی الارضین و من الثالث الجنّة و النار ثم قسم الرابع اربعة اجزاء فخلق من الاوّل نور ابصار المؤمنین و من الثانی نور قلوبهم و هی المعرفة باللّه و من الثالث نور السنتهم و هو التوحید لا اله الاّ اللّه محمد رسول اللّه الحدیث و دلالت این روایت بر افضلیت نور نبوی قریب بدلالت روایت سابقه است و التقریب ظاهر و المطلوب باهر و ملا معین در معارج النبوة در بیان روایات معتبره مشهوره در نور نبوی گفته روایت چهارم در نور سید المرسلین صلّی اللّه علیه و سلّم آنست که شیخ نجم الدین رازی قدس سره در مرصاد العباد ایراد فرموده که چون خواجه عالم صلّی اللّه علیه و سلّم زبده و خلاصه موجودات و ثمره شجره کائنات بود که

لولاک لما خلقت الافلاک مبدأ موجودات همو آمد چرا که آفرینش بر مثال شجره است و خواجه علیه السلام ثمرۀ آن شجره و شجره بحقیقت از تخم ثمره باشد پس حق تعالی چون خواست که موجودات را از کتم عدم بفضای وجود آرد اوّل نور محمدی را صلی اللّه علیه و سلم از پرتو نور احدیت خود بیرون آورد چنانکه لسان نبوّت از ان معنی بدین عبارت اشاره فرموده که

انا من اللّه و المؤمنون منی بعد از آنکه نور بعالم ظهور آمد حق تعالی بنظر محبت در ان نور

ص:452

نگریست حیا بر وی غالب شد قطرات از وی متقاطر گشت ارواح جمیع انبیا علیهم السلام از قطرات نور محمّدی صلّی اللّه علیه و سلم مخلوق گشت پس از انوار ارواح انبیا ارواح اولیا بیافرید و از انوار ارواح اولیا ارواح مؤمنان و از انوار ارواح مؤمنان ارواح عاصیان بیافرید و از ارواح عاصیان ارواح منافقان و کافران بیافرید بعد از ان از اصناف ارواح انسانی ارواح ملکی بیافرید و از ارواح ملکی ارواح جنی بیافرید و از ارواح جنی ارواح شیاطین و مرده و ابالسه بیافرید بر تفاوت مراتب و احوال ایشان باز از درد ارواح انسانی ارواح حیوانات بتفاوت بیافرید انگه انواع ملکوتیات و نفوس نباتات و معادن و مرکبات و مفردات عناصر پدید آورد پس مجموع مکوّنات علویه و سفلیه و ملکیّه و ملکوتیه از نور حضرت سید المرسلین صلّی اللّه علیه و سلّم مخلوق گشت و انی و ان کنت ابن آدم صورة فلی فیه معنی شاهد بابوتی یعنی هنوز مصوّر ان صورت ذرّات کائنات و مقرران سور آیات بیّنات رقم تصویر بر تخت تخمیر طینت آدم علیه السّلام برنکشیده بودند و بآثار شعشعه اشعۀ انوار روح زوایای کاشانه بینش را منور نگردانیده هنوز آدم میان آب و گل بود که او شاه جهان جان و دل بود هنوز نوح از برای فتوح کشتی نتراشیده بود که آن مادّه نثار فضل و مرحمت بر هامه همتش پاشیده هنوز از برای ابراهیم منجنیق نساخته بودند که استادان فضل ربانی منجوق کامرانی او پرداخته بودند هنوز موسی حلقه تقاضا بر در حجره ارنی فرو نگرفته بود که او صفه بار الم تر الی ربک را بجاروب ارنی روفته هنوز عیسی بر بام فلک خیمه اقامت نزده بود که او محرم حرم دَنا فَتَدَلّی فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنی شده بود مثنوی

ص:453

احمد مرسل آن خلاصه کون

شمع باز پسین

نون یک رقم ز خامه او لوح محفوظ زیر نامۀ او در سرشت خود از دقیقه عون

ذات پاکش خمیر مایه کون نه سپهر از وجود او شده چیز بلکه هژده هزار عالم نیز

نور او را زمین برون داده آسمان و زمین ازو زاده زبدۀ هر چه بود هر چه بود

دولتی زین بزرگتر چه بود هستی از وی علم برآورده او تفاخر به نیستی کرده

انتهی و ملک العلماء شهاب الدین دولت آبادی در هدایة السعداء گفته الجلوة الحادیة عشر فی کرامة المنشور در شرح

حدیث اوّل ما خلق اللّه نوری آورده است چون حضرت عزت نور محمد آفرید آن نور را دو منشور بود از قدم آن نور آب برآمد از ان هفت دریا شد کل شیء حیّ من الماء از ان گشت و تا بادشاهان روی خود را از ان آب نشویند لائق عبادت نیایند و پاکی جمله آب ازینجاست پس فرمان شد أی نور منشور خود بجنبان یک لک و بست و چهار هزار قطره چکید از هر قطره پیغمبری شد باز فرمان آمد که أی نور بجنبان از منشور راست دو قطره چکید از ان جبرئیل و میکائیل شد و از منشور چپ دو قطره چکید از ان اسرافیل و عزرائیل شد باز از منشور راست یک قطره چکید و از آن آفتاب و از قطره منشور چپ ماهتاب شد باز از منشور راست هشت قطره چکید از ان هشت بهشت شد و از منشور چپ هفت قطره چکید از ان هفت دوزخ شد باز از منشور راست هفت قطره چکید از ان هفت آسمان و از قطره منشور چپ هفت زمین شد تا بدانی همه چیز بطفیل محمد و برای محمدست

لولاک لما خلقت الافلاک سر این معنیست

ص:454

ازین عبارت ظاهرست که از قطرات نور جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم خلق جمیع انبیا و مرسلین و خلق ملائکه مقربین و خلق شمس و قمر و جنت و آسمان و زمینست و هر چیز بطفیل جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و برای آن حضرتست

و لولاک لما خلقت الافلاک برینمعنی دلالت دارد و چون نور جناب امیر المؤمنین علیه السلام متحد بوده با نور انور جناب سرور کائنات علیه و آله آلاف التحیات و التسلیمات پس خلق جمیع انبیا و مرسلین و ملائکه و دیگر مخلوقات بطفیل جناب امیر المؤمنین علیه السلام هم باشد و همه مفضول و مرجوح باشد و جناب امیر المؤمنین علیه السلام مثل جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم افضل خلق باشد و بدیهیست که سوای جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم تقدم احدی برین نور انور و ضوء ازهر و مجد اطهر و اصل افخر و شرف اکبر وجهی از جواز ندارد پس خلافت بلا فصل آن حضرت و بطلان تقدم تیمیّ و عدوی و اموی بر آن حضرت مثل شمس تابان و صبح درخشان روشن و نمایان و الحمد للّه المنان الحنان الموفق لایضاح الحجّة باوضح البیان و کسر فقرات ظهور ارباب الحقد و الشنئان و ملا معین در معارج النبوة گفته روایت پنجم از روایات معتبره در باب نور آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم در تفسیر بحر العلوم امام نجم الدین عمر نسفی رحمه اللّه آورده و روایت مرصاد نیز بان متفقست که نور حضرت سیّد کائنات صلّی اللّه علیه و آله پیش از تمامی موجودات بهزار هزار سال و ششصد و هفتاد هزار سال موجود شد و از برای ان نور دوازده حجاب ترتیب کردند حجاب قدرت و حجاب عظمت حجاب منت حجاب رحمت حجاب

ص:455

سعادت حجاب کرامت حجاب منزلت حجاب هدایت حجاب نبوّت حجاب رفعت حجاب هیبت حجاب شفاعت بعد از ان نور کامل السرور آن سرور مطلع انوار حضور صلّی اللّه علیه و سلّم را در هر حجاب ازین حجب آن مقدار که اراده ازلیّه بدان تعلق گرفته بود بداشت مثلا در حجاب قدرت دوازده هزار سال نگه داشتند و بتسبیحش مشغول گردانیدند و تسبیح او درین حجاب آن بود

سبحان ربّی الاعلی و در حجاب عظمتش یازده هزار سال بداشتند و در ان حجاب تسبیحش این بود

سبحان عالم السرور الخفیّات و در حجاب منت ده هزار سال بدین تسبیح مترنم بود که

سبحان الرفیع الاعلی و در حجاب رحمت نه هزار سال بداشت و حضرت خداوند را باین تسبیح می ستود که

سبحان الحیّ القیّوم و در حجاب سعادت بهشت هزار سال باین تسبیح مبادرت می نمود که

سبحان من هو دائم لا یسهو و در حجاب کرامت هفت هزار سال باین تسبیح مبادرت می نمود که

سبحان من هو غنی لا یفتقر و در حجاب منزلت شش هزار سال باین تسبیح قیام می نمود که

سبحان العلیم الحلیم و در حجاب هدایت پنجهزار سال وردش این بود که

سبحان ذی العرش العظیم و در حجاب نبوّت چهار هزار سال ملازمت این ذکر می نمود

سبحان ربی العزّة عما یصفون و در حجاب رفعت سه هزار سال باین تسبیح تکرار می فرمود

سبحان ذی الملک و الملکوت و در حجاب هیبت دو هزار سال این تسبیح می خواند که

سبحان اللّه و بحمده و در حجاب شفاعت یک هزار سال این تسبیح بر زبان می راند که

سبحان ربی العظیم و بحمده و بروایتی در هر یک ازین حجابها دوازده هزار سال بداشت و چون ازین حجابها بیرون آمد در ده دریا او را غوطه فرمودند در دریای

ص:456

شفاعت در دریای نصیحت در دریای شکر در دریای صبر در دریای سخاوت در دریای انابت در دریای یقین در دریای علم در دریای محبّت در دریای شفاعت هزار سال شنا می کرد و می گفت

ربّی ربّی و در دریای نصیحت دو هزار سال سیاحت می نمود و می گفت

الهی الهی و در دریای شکر سه هزار سال شناوری می کرد و می گفت

سیّدی سیّدی و در دریای صبر چهار هزار سال سباحی می کرد و می گفت که

یا احد یا احد و در دریای سخاوت پنجهزار سال دیگر غواصی می فرمود و می گفت

یا واحد یا واحد و در دریای انابت شش هزار سال بسباحت مبادرت می جست و می گفت

یا فرد یا فرد و در دریای یقین هفت هزار سال شنا می کرد و می گفت

یا علیّ یا علیّ و در دریای علم هشت هزار سال غواصی می کرد و می گفت

یا عظیم یا عظیم و در دریای قناعت نه هزار سال تردد می نمود و می گفت که

یا رءوف یا رءوف و در دریای محبّت که دریای دهمست ده هزار سال تعمق می نمود و می گفت

سبوح قدوس رب الملائکة و الرّوح یا اللّه یا کریم انگاه بر گوشه دریای دهم بساطی از نور بیافرید به بزرگی هفتاد برابر هفت آسمان و زمین و در ان بساط هفتصد مقام بیافرید مقام اوّل توحید مقام دوم معرفت مقام دیگر ایمان مقام دیگر اسلام مقام دیگر خوف مقام دیگر رجا مقام دیگر شکر مقام دیگر صبر مقام دیگر خضوع مقام دیگر خشوع مقام دیگر انابت مقام دیگر خشیت مقام دیگر هیئت مقام دیگر حیرت مقام دیگر قناعت مقام دیگر تفویض مقام دیگر ارادت دیگر مقامها تا مقام آخرین که مقام

ص:457

محبتست نور کامل السرور سیّد صلّی اللّه علیه و سلّم درین هفتصد مقام در هر مقامی هفتاد هزار سال بماند چون ازین هفتصد مقام درگذشت خطاب آمد که أی نور حبیب من من کیستم الهام یافت تا گفت تو خدای منی و آفریدگار منی پروردگار منی روزی دهنده منی زنده کننده منی میراننده منی پس خطاب آمد که أی نور حبیب من نیکو شناختی مرا اکنون چنانکه شناختی بپرست مرا تا همه دانند که نشان درستی معرفت مشغولیست بخدمت گشت اول بین یدی اللّه هفده هزار سال بقیام بایستاد و بعد از ان حضرت جلال احدیت جل جلاله از یک قبضه از نور ذات خود بر وی ریخت در برابر آن عطیه نور حضرت محمدی صلّی اللّه علیه و سلّم سجده تحیت بجا آورد بدان سجده نظر خاص متوجه او گشت و قرب اختصاص یافت بجهت ادراک نیل سعادت در برابر آن سجده نماز صبح بر وی و امت او فرض شد باز برخاست و هزار سال دیگر در مقام خدمت بقیام بایستاد باز بخلعت دیگر از نور خاص در وی پوشانیدند او نیز در برابر آن عطا سجدۀ شکر ثانیا پیش برد بدین سجده نماز ظهر بر وی فرض شد همچنین پنج نوبت قیام می نمود و در هر قیامی هفده هزار سال توقف می فرمود و خلعت نور می یافت و در برابر آن سجدۀ شکر بجا می آورد و در برابر هر سجده نماز بر وی فرض می شد تا این پنج وقت نماز معهود در ان وقت بر وی فرض شد انگاه بر ادای دوگانه بر منوال این نمازها که مشتمل ست بر ارکان معلومه و اذکار مفهومه موفق گشته اما چندین هزار سال بایست تا آن نماز باتمام رساند مثلا هزار سال در تکبیر تحریم

ص:458

بگذرانید و هزار سال دیگر در قیام و هزار سال در رکوع و هزار سال در قومه و هزار سال در سجده و هزار سال در جلسه و هزار سال در سجده دوم بگذرانید همچنین رکعت دوم بدین منوال چون بتشهد آمد هزار سال دیگر در تشهد بگذاشت انگاه بدست راست سلام داد و هزار سال دیگر بدان مصروف ساخت و بدست چپ سلام داد و هزار سال دیگر بدان پرداخت چون از نماز فارغ شد خطاب آمد که أی نور حبیب من خدمت پسندیده بجا آوردی اکنون از من خلعتی بخواه گفت الهی چنان دانسته ام که مرا مقتدای قومی خواهی گردانید و ایشان را امت تبع من خواهی ساخت و این نماز باین ارکان بر ایشان فرض خواهی گردانید و مقررست که بمقتضای بشریت در ادای طاعت تقصیرات واقع خواهد شد من این نماز خود را امروز در کار ایشان می کنم و خلعت مغفرت از برای ایشان می طلبم خطاب آمد که أی نور حبیب من نیکو خلعتی خواستی من نیز همچنین از تو پسندیدم چون نور خواجه علیه الصلوة و السّلام از حضرت ملک علام جلّ جلاله این نواخت مشاهده کرد بر خود بنازید صد هزار قطره نور از وی بچکید حق تعالی یک قطره را از ان قطرات در نظر قدرت خود درآورد و بصد و بیست و چهار هزار قسم گردانید و از هر قسمی روح پیغامبری بیافرید باز قطره دیگر را در نظر آورد و ده قسمتش گردانید از یکی جبرئیل آفرید و از یکی میکائیل و از دیگر اسرافیل و از دیگری عزرائیل و از دیگری رضوان و از دیگری سکان عرش و از دیگری در دائیل و از دیگری حمله عرش و از دیگری راس الهدی انگاه قسم دهم را در نظر قدرت درآورد و آن را ده قسم گردانید از یک قسم عرش آفرید و از یک کرسی و از یک قسم لوح آفرید و از یک قسم قلم و از دیگری

ص:459

بهشت و از دیگری ماه و از دیگری آفتاب و از دیگری ستارهها و از دیگری هشت خلیفه رضوان با هر خلیفه هشتاد هزار فرشته و از قسم دهم جوهری بیافرید مسافت وی چهار هزار سال راه طول وی و چهار هزار سال راه عرض وی پس در آن نظری کرد در اضطراب افتاده نیمی آب شد و نیمی آتش از ان آب دریا با انشعاب پذیرفت بعد از ان این بحار در تموّج درآمد از حرکات امواج دریاها ریاح وزیدن گرفت و در هوا تمکن یافت انگاه آن آتش را که بواسطه اضطراب آن جوهره از تصرف نظر الهی جل جلاله و عم نواله بتحصیل پیوسته بود برین آب استیلا دادند تا آب بجوش درآمد و کفی بر روی آب پیدا شد زمین از ان آب موجود شد و بخاری از ان کف متصاعد گشت هیولای آسمان بصورت پیوست موجها متراکم شدند از تراکم امواج جبال متکوّن شد برق عزت بکوهها رسید معاون در ان دم پدید آمدند و میان آهن و سنگ اصطکاک واقع شد آتش برافروخت و ماده دوزخ وجود گرفت بعده بساط زمین را منبسط ساختند تا مسکن حیوانات و وحوش و سباع و بهائم و طیور و هوام تواند بود پس زمین را هفت طبق ساخت و هر یکی را محلی تعیین فرمود در هر طبقه جمعی از مخلوقات را ساکن گردانید انگاه از شعلات آن آتش قوم جان را جان داد و زمین را بتصرف ایشان گذاشت و محلّ بهشت بر فوق آسمان هفتم و مکان دوزخ در تحت زمین هفتم قرار گرفت بجهت روشنائی عالم و حساب بیش و کم آفتاب و ماه و کواکب را از مطلع حکمت و مشارق قدرت تابان گردانید و از موادّ نور و ظلمت روز و شب پیدا گشت و روایت دیگر در شرح آن

ص:460

جوهر عالی منظر بنظر رسیده چنانچه درّ هر صدف در سلک ضبط درکشیده که آن جوهر که اصل مادّه اجرام علوی و اجسام سفلی بود جوهری بود پس نورانی چنانچه شرح کمال و وصف جمال آن بتوصیف هیچ و صافی مبین نگردد و آن جوهر در عظمت چهار صد برابر تمام عالم بود چون بنظر هیبت در وی نظر فرمود بشگافت و منقسم به سه قسم شد ثلثی از ان آب شد و ثلثی نار و ثلثی نور آب با نار بیامیخت دخانی از وی متصاعد گشت و از ان امواج پدید آمد آسمان از دخان و زمین از زبد و جبال از امواج متکون شدند بعد از ان آن نور را منشعب به سه شعبه گردانید یک شعبه در اعلی و شعبه دیگر در اسفل و شعبه دیگر در اوسط قرار یافته از شعبه سفلی آفتاب و ماه و نجوم و اجرام نورانیه علویه مخلوق شد و از شعبه وسطی عرش و کرسی و جنان عالیه متکون گشت و آن نور اعلی را که عبارت از شعبه علیاست در خزائن و ملکوت و کنوز سر وجودش ودیعت نهاد تا بر مقتضای حکمت بالغه در محل مناسب ودیعت نهد بعد از آنکه ارباب معرفت از حجلات غیب بر بساط شهادت بانبساط عشق و محبّت قدم بیرون نهادند تزیین افهام عاقلان و تنویر قلوب عارفان و تشریح اسرار موحدان و انکشاف استار پیغمبران علیهم السلام از ان قطعه نور که بر همه سابق و از همه اعلی بود متحقق گشت اما آنچه از ان حصّه حضرت رسالت و نصیب این شاه بارگاه جلالت صلی اللّه علیه و سلم بود در خزائن قدرتش مستور می داشت تا وقت ظهور انحضرت صلی اللّه علیه و سلم شد از خزائن قدرت بصحرای مشیّت

ص:461

بیرون آورد و ذات با برکات محمدی را صلی اللّه علیه و سلم بدان بیاراست و هیژده هزار عالم را بان نور کامل السرور مسرور گردانید رجعنا الی الروایة الاولی پس نور حبیب را صلی اللّه علیه و سلم فرمان آمد که تا بساق عرش آمد هفت هزار سال اندر ساق عرش می تافت و تسبیح و تهلیل می گفت از آنجا بلوح امد پنجهزار سال دیگر در لوح نور می افروخت از آنجا بکرسی آمد پنجهزار سال دیگر در کرسی نور جمال جلوه می داد و زبان به تسبیح می گشاد انگاه فرمان آمد بجبرئیل و میکائیل و اسرافیل و عزرائیل علیهم السلام که بزمین روید و از ان محل که جائی روضۀ مطهره است مقدار خاک پاک جهت تمهید مهد نور صاحب عهد لولاک صلی اللّه علیه و سلم ترتیب نمایند چون فرمان حق سبحانه و تعالی بزمین رسانیدند از غایت شوق آن زمین بر خود بجوشید و بشکافت و خاک پاک سفید چون کافور ظاهر گشت جبرئیل علیه السلام از ان خاک پاک شوق ناک مقدار مثقالی بگرفت و بمقام خود مراجعت نمود فرمان آمد که أی جبرئیل به بهشت رو و مقدار کافور و مشک و زعفران و سنبل و ماء معین و سلسبیل و شراب تسنیم ترتیب کن و این همه را بخاک بیامیز جبرئیل علیه السلام حکمت آن استفسار نمود خطاب آمد که از کافور استخوان محمد را صلی اللّه علیه و آله و سلم بیافرینم و از زعفران پی او ترتیب کنم و از مشک خون او و از سنبل موی او و از سلسبیل سخن او و از شراب معین آب دهان او و از تسنیم عبارت او بیآفرینم و او را سخن گوی جمع و شفیع جمیع خلایق گردانم چون آن گل ساخته شد و آن ماده درج درّ وجود با جود محمّدی صلّی اللّه علیه و اله و سلم پرداخته گشت فرمان آمد که أی جبرئیل

ص:462

درّ شب افروز را بر گرد اطباق سماوات بگردان و اندر انجمن ملائک جلوه داده در جویهای بهشت آن را غوطه ده و در بر و بحر عالم او را بر خلائق عرض کن و منادی می کن

هذا طینة حبیب ربّ العالمین و شفیع المذنبین مشهور فی الاولین و مذکور فی الآخرین بعد از ان ان گل پرداخته و آن درج نورانی ساخته را چون قندیلی در ساق عرش مجید در آویختند و آن را محل نور خواجه صلی اللّه علیه و سلم گردانیدند و آن نور کامل السرور در ان قندیل با تبجیل می بود تا وقت ساختن کالب آدم شد علیه السلام در میان دو ابروی آدم علیه السلام مغاکی مانده بود آن طینت که تعبیر از آن بذره می کنند در ان محل قرار گرفته چون روح در بدن آدم علیه السلام دردمیدند آن نور از میان دو ابروی او چنان می تافت که زهره در آسمان تابد چنانچه در محل خود مستوفی مبیّن گردد انشاء اللّه تعالی این بود خلاصه روایات که بنظر رسیده بود و روایات دیگر نیز آورده است که بحسب تقدیم و تاخیر و کیفیت و کمیت فی الجمله اختلافی دارد بآنچه مذکور شد فاما مجموع روایات متفقست برین که اصل الاصول آفرینش و ابو الاشیاء در عالم دانش و بینش بیگمان بیقین نور حضرت سید المرسلین و خاتم النبیین بود صلی اللّه علیه و سلم و بیان آن بر سبیل تفصیل تعذری دارد فاما بدیده تحقیق در سلسله مخلوقات و رابطه موجودات تامل نمائی تا مقصود از وجود هژده هزار عالم و غرض از ایجاد بنی نوع آدم ذات با برکات خواجه ما بود صلی اللّه علیه و سلم أی درویش اگر حرمت و حشمت وجود با جود محمّدی شادروان جلال بر اوج اقبال استقبال نگسترانیدی وظائف

ص:463

طوائف ارباب عواطف را در حیطه ظل ظلیل تربیت نپرورانیدی و قلاده تمجید در جید عرش مجید که انداختی که اَلرَّحْمنُ عَلَی اَلْعَرْشِ اِسْتَوی اگر نه تقدیر تحریر دیوان تقدیر چاکران احمدی بودی رقم قسم بر عنوان منشور قلم که برکشیدی که ن وَ اَلْقَلَمِ وَ ما یَسْطُرُونَ اگر احاطت دوائر افلاک بر مراکز کره خاک نه از برای ترتیب ملازمان خواجه لولاک بذوارف عوارف نعم عالم پاک بودی هرگز طیلسان مدحت وسعت بر دوش کرسی نیفتادی که وَسِعَ کُرْسِیُّهُ اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضَ اگر نه سمند دونده تیزگام باصره ناظره او در ریاض زاهره ناضره این سبزه زار فلک بجودت مبادرت جستی هرگز بشقائق کواکب مزیّن نگشتی وَ زَیَّنّاها لِلنّاظِرِینَ اگر خیمه جلالت و شادروان سلطنت وجاهت او برین فرش غبرا و بساط بسیط مربوط مضبوط زمین نمی سازندی هرگز توقیع انتقاش بر منشور افتراش او برنکشیدی وَ اَلْأَرْضَ فَرَشْناها فَنِعْمَ اَلْماهِدُونَ اگر نه چراغ هدایت وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ از جهت اهتدای امتش بدست نجوم یا رجوم که نمود انوار هدایت شعار

اصحابی کالنجوم ندادی هرگز لباس نور و خلعت ظهور در نپوشیدی و جام تزیین إِنّا زَیَّنَّا اَلسَّماءَ اَلدُّنْیا بِزِینَةٍ اَلْکَواکِبِ ننوشیدی و چادر شب زنگاری آسمان را پر در و مروارید از اجرام اجسام خود ندیدی و بسیط هامون و بساط بوقلمون را منقوش بنقوش نفوس موالید از رشحات ارقام اقلام خود نیافتی هی هی درویش اگر نه نور این سید برگزیده و روشنائی هر دو دیده بودی نه زحل تاج مکلّل بر فرق داشتی و نه دواج مدول در برابر او بنگاشتی نه قدر منشور قضا بنام مشتری بنوشتی و نه سجلات در محاضر افلاک مبرهن باحکام او ساختی

ص:464

نه مریخ را خنجر تغلب در دست و نه رماح زنگاری معلق در شست بودی و نه خورشید جمشیدآسای فلک پیمای را نقره خنگ دولت در اصطبل مشرق سر از مخلاة طلوع بیرون کردی و نه این قندیل بر آتش جرم نیر اعظم آفتاب بر طاق محراب فیروزه فلک شش روزه مانند کل لعل در شقه مینا تابان گشتی و نه زهره را در قصر سوم دف شغب در کف طرب بودی و نه در بزم حریفان طرب خانه افلاک ملمع پوشان صوامع علوی را از ساع سرور رود خود در رقص آوردی و نه دبیر عطارد از نقطه دریای قیر بنوک خامه تقدیر بر صفحه شب از مشک ازفر رقم زدی و نه از قاروره کافوری بمیل زرّین نقش بیاض بر دیباجه روز ظاهر کردی نه ماه منور بر شکل صحن سیمین پر زر یا بر شکل طبق مرصع بلالی و جوهر و یا بر شکل محن مفضّض کسری و قیصر یا بر شکل شمسه مد در پیکر یا بر شکل آئینه گیتی نمای عالی منظر یا بر شکل دف در کف مطربان سیمین یا بر شکل دائره خد معشوق سرو قد دلبر در فضای هوای این گنبد نیلگون اخضر جمال انور نمودن گرفتی نی آب را رقت بودی و نه هوا را لطافت نی آتش حرارت نمودی و نی خاک کثافت جواهر زواهر در معادن متمکن نکشتی ظرف و مظروف با یکدیگر مقارن نیامدی ممکنات در اماکن متوطن نبودی ملک و ملکوت در ظواهر و بواطن متعین ننمودی نه شکوفه طری بودی در مرغزار نه بنفشه نیلوفری بودی در سبزه زار نه نرگس ناتوان بیمار نه سوسن ده زبان طرار نه گل زرد نازپرور و زرنگار نه گل سرخ فرخ رخ گلعذار نه صد برک خرقه سبز و سفید دستار نه نیلوفر بافر عالی مقدار نه بید با تابید خنجروار نه سرو کوتاه دست خوش رفتار

ص:465

نه اطوار طیار در اقطار گلزار نه چکاوک نواپرداز در جوّ هوا طیار و نه کبک دری خرامان در کهسار نه بلبل نالان در گلزار نه قمری مقری بر منار اشجار نه کبوتر دم کش در اسحار نه طاوس دم کش بر کنار انهار حاصل این همه اصناف طیور قطار اندر قطار و انواع وحوش و سباع در اقطار بلکه جمیع مکونات از مور و مار و نور و نار و لیل و نهار دیدار زمین و زمان و قرار مکین و مکان هم از برکت وجود با جود این سید انس و جل و خواجه هر دو جهان صلّی اللّه علیه و سلّم خلعت وجود یافتند و بصلای خوان کرم وجود بشتافتند أی گشته از برای تو کون و مکان پدید از عرش تا بفرش ز نور تو آفرید فانیست پیش نور تو انوار انبیا در نور آفتاب بود ذرّه ناپدید ذرّات کون پرتو نور ظهور تست و اندر ظهور خویش ز نور تو مستفید أی درویش بعبارت دیگر بشنو هنوز صورت آدم علیه السلام بر لوح فطرت اثبات نکرده بودند و سورۀ انّی جاعل بمسامع مجامع افواج ملک نرسانیده بودند شخص نبیل خلیل از غار عدم قدم بر جبل وجود ننهاده بود و اشتیاق اسحاق و تاصیل اسماعیل و کروب یعقوب و تاسف یوسف علیهم السلام در پرده غیب متواری می نمود هنوز مغفر مغفرت فغفرنا له خزینه دار جود بفرمان ملک ودود بر هامه همت داود ننهاده بود و رقم امتنان ففهمناها سلیمان بر منشور خلافت آن حاکم کشور انس و جان نکشیده بود و پسر عذراء بتول به بشارت دادن مبشرا برسول مقرر نگشته بود و طغرای عصمت و فتوت یا یَحْیی خُذِ اَلْکِتابَ بِقُوَّةٍ بنام با نظام پسر زکریا ننوشته بودند که نورت با سرور این منظور نظر عنایت در بارگاه قبول بر تخت وصول استناد نموده بود

ص:466

که اول ما خلق اللّه تعالی نوری در آنروزی که خوبان آفریدند ترا بر جمله سلطان آفریدند چو شادروان جنت می کشیدند بدربانیت رضوان آفریدند ملاحت بر تو یکسر ختم کردند پس آنگه ماه کنعان آفریدند ترا دادند توقیع سعادت و زان پس نوع انسان آفریدند ز گرد کوی تو گردی ببردند و زان گردون گردان آفریدند سواری چون تو در میدان خوبی نیامد تا که میدان آفریدند انتهی و دلالت این احادیث شریفه و روایات منیفه و کلمات رشیقه و اشارات انیقه و عبارات فصیحه و افادات ملیحه و نکات رائعه و تلمیحات ناصعه و توضیحات بارعه و افصاحات فائقه و تنبیهات رائقه بر اینکه تقدم نور نبوی سبب افضلیت سرور کائنات علیه و آله آلاف التحیات و التسلیماتست در کمال بزوغ و ظهور و سطوع و سفور و شروق و لمعان پس دلالت آن بر افضلیت نور علوی بسبب تقدم هم واضح و عیان و شهاب الدین قسطلانی در مواهب گفته فی احکام ابن القطان مما ذکره ابن مرزوق

عن علی بن الحسین عن ابیه عن جدّه ان النّبی صلی اللّه علیه و سلم قال کنت نورا بین یدی ربّی قبل خلق آدم باربعة عشر الف عام و محمد بن یوسف شامی در سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد گفته

فی کتاب الاحکام للحافظ الناقد أبی الحسن بن القطان روی علی بن الحسین عن ابیه عن جدّه مرفوعا کنت نورا بین یدی ربّی عزّ و جلّ قبل ان یخلق آدم باربعة عشر الف عام و نور الدین علی بن ابراهیم الحلبی الشافعی در انسان العیون فی سیرة الامین المامون گفته

عن علی بن

ص:467

الحسین رضی اللّه عنهما عن ابیه عن جدّه انّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال کنت نورا بین یدی ربّی قبل خلق آدم علیه السّلام باربعة عشر الف عام پس هر گاه بمفاد این حدیث شریف نور نبوی قبل خلق حضرت آدم بچهار ده هزار سال روبروی حق تعالی باشد نور جناب امیر المؤمنین علیه السلام هم قبل خلق آدم بچهارده هزار سال روبروی ربّ متعال خواهد بود و فی هذا من الدلالة علی الافضلیة و الارجحیّة و التقدّم و الاشرفیّة من جمیع الانبیاء و الاصفیاء سوی خاتم النبیین صلّی اللّه علیه و اله اجمعین ما لا یستریب فیه احد من العقلاء المتفطنین و الاذکیاء المتامّلین فثبت قطعا و حتما قبح تقدم المتغلّبین و فظاعة ریاسة المتعنتین المتعصبین و الحمد لله رب العالمین و نیز قسطلانی در مواهب گفته و

فی الخبر لما خلق اللّه آدم جعل ذلک النور النّبویّ المحمّدی فی ظهره فکان یلمع فی جبینه فیغلب علی سائر نوره ثم رفعه اللّه تعالی علی سریر مملکته و حمله علی اکتاف الملائکة و امرهم فطافوا به فی السموات لیری عجائب ملکوته ازین روایت ظاهرست که نور جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم را حق تعالی در ظهر حضرت آدم علیه السلام گردانیده پس آن نور در جبین حضرت آدم علیه السلام لامع و بر سائر نور آن حضرت غالب بوده و چون نور علوی با نور نبوی متحد بوده نور اسد اللّه الغالب هم بر سائر نور حضرت آدم غالب باشد پس تقدیم و تحکیم ائمه نواصب برین نور غالب از اقبح مثالب و افحش معایب باشد و الحمد للّه الموفق لا نجاح المطالب و اسعاف المارب

ص:468

و سعید کازرونی در منتقی گفته فی بعض الکتب فی معنی

قوله صلی اللّه علیه و سلم حین سئل متی کنت نبیّا کنت نبیّا و آدم بین الروح و الجسد ان اللّه عز و جل وضع نور محمّد صلّی اللّه علیه و سلم فی جبهته و کان یزهر فی جبهته مثل الشّمع و کان الناس یتعجّبون منها حتی تمنّی آدم رویتها من کثرة تعجّب النّاس منها و امر اللّه تعالی ان یاتی الی راس اصبعه السّبابة فقال یا ربّ ما هذا فقال نور ولد من اولادک اسمه محمّد فاشار باصبعه فقال اشهد ان لا اله الاّ اللّه و ان محمّدا رسول اللّه فصار هذا موضع الاشاره بالشهادة ثم ردّها اللّه الی موضعها ثم جلس آدم مع حوّاء فذهب النور من جبهته مع النطفة الی رحم حوّاء و کانت تزهر بین ثدییها مثل شمع فحملت بشیث و وضعها فی جبهة شیث و اوحی اللّه الی آدم ان لا تضیع هذه الودیعة الا بالحلال و مر اولادک حتی لا یضیعوها الا بالحلال فلمّا ولد شیث کان آدم یحبّه من جمیع اولاده لهذا النّور و هذا معنی قوله تعالی وَ تَقَلُّبَکَ فِی اَلسّاجِدِینَ أی فی اصلاب الاباء و ارحام الامّهات ظهرا فظهرا و بطنا فبطنا و نکاحا من غیر سفاح این روایت دلالت صریحه دارد بر آنکه نور نبوی در جبهه آدم علیه السلام روشن و تابان بود مثل شمع و مردم از ان تعجب می کردند و حضرت آدم آرزوی دیدن آن فرمود بسبب کثرت تعجّب ناس از ان پس حق تعالی حکم فرمود که آن نور بسر سبابه حضرت آدم علیه السلام برآید و هر گاه حضرت آدم علیه السلام ان نور را دید

ص:469

و دانست که نور جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلمست شهادت توحید و رسالت ادا فرمود و این همه دلائل واضحه بر افضلیت و ارجحیت این نور از جمیع خلائقست و چون نور جناب امیر المؤمنین علیه السلام متحد با این نور بوده افضلیت و اشرفیت و اکرمیت آن هم و نیز کازرونی در منتقی گفته و قیل ان الحکمة فی اباحة التیمّم انّ السّماء کانت تفتخر علی الارض قبل مولد النّبی صلی اللّه علیه و سلم و کانت تقول انّ العرش فیّ و الحکمة فیّ و الملائکة السّبّح فیّ و الرّکع و السّجّد فیّ و الشمس و القمر فیّ و النّجوم فیّ و انت خلوّ عن هذا کله فکانت السّماء لها الفخر علی الارض الی ان ولد المیمون محمّد صلی اللّه علیه و سلم و افتخرت الارض علی السّماء حینئذ فقالت ان کانت الشمس و القمر فیک و النجوم و الملائکة فیک فقد ولد علی ظهری النّبی المبارک صلی اللّه علیه و سلم الذی نور الشمس من نوره و نور السّموات و الارض من نوره علی ظهری ولادته و علی ظهری تربیته و علی ظهری مبعثه و دعوته و علی ظهری تستعمل شریعته و علی ظهری موته و حفرته و قبره فسمع اللّه افتخارها علی السّماء بنبیّه محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم فقال لا جرم حیث افتخرت بنبیّی محمّد جعلت تراب شرقک و غربک طهورا له و لامته و جعلت شرق الارض و غربها مساجد لهم و مصلّی لافتخارک محمّد و لذلک

قال صلّی اللّه علیه و سلّم جعلت لی الارض مسجدا و طهورا و یقال کان نوره فی تلک الجوهرة التی

ص:470

خلق اللّه تعالی منها الارض تزهر کما تزهر الشمس الی الارض و هذا ما قاله صلّی اللّه علیه و سلم افتخر السماء و الارض فقالت السّماء انا افضل لانه فیّ الصّافون و فیّ المسبّحون و فیّ العرش و الکرسیّ و قالت الارض بل انا افضل لأنّه فیّ الانبیاء و الصّالحون و نورک و نجومک من نور محمّد صلّی اللّه علیه و سلم و هو فیّ منین فقال النّبی صلّی اللّه علیه و سلم فخصمتها هذا او مثل هذا ازین روایت ظاهرست که نور عرش و نور سماوات و نجوم از نور نبویست پس نور عرش و نور سماوات و نجوم و ارض از نور علوی هم مستفاد باشد که اتحاد با نور نبوی داشته و للّه الحمد حیث جاءَ اَلْحَقُّ وَ زَهَقَ اَلْباطِلُ إِنَّ اَلْباطِلَ کانَ زَهُوقاً و نور الدّین حلبی در انسان العیون گفته

عن جابر بن عبد اللّه رضی عنهما قال قلت یا رسول اللّه بابی انت و أمّی اخبرنی عن اوّل شیء خلقه اللّه تعالی قبل الاشیاء قال یا جابر انّ اللّه تعالی قد خلق قبل الاشیاء نور نبیّک من نوره الحدیث و فیه انه اصل لکلّ موجود و اللّه سبحانه و تعالی اعلم و جمال الدّین محدّث در روضة الاحباب که در اول آن گفته از اهم انواع علوم حدیث علم سیرت ان سرور و معرفت احوال آن و صحابه و تابعین و سلف صالحینست که حماة حوزۀ دین و روات اخبار و آثار سید المرسلین و خاتم النبیین بوده اند چه سنت حسنه و طریقۀ مستحسنه آن حضرت و آل و اصحاب و اتباع از ان علم ظاهر و روشن و مفصل و مبین می گردد و لا غرو اتباع سنّت و انتفاء هدی و سیرت نبویه و صحابه کرام مستتبع سیادت منزلین و مستجلب سعادت

ص:471

دارینست و آیه کریمه قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اَللّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اَللّهُ و خبر معتبر

من احب سنّتی فقد احبّنی کان معی فی الجنّة و آنکه فرموده است امت من هفتاد و سه ملت خواهند شد که همه دوزخی باشند مگر اهل یک ملت صحابه گفتند یا رسول اللّه کدامست آن ملّت در جواب فرمود که آنچه من و یارانم بر آنیم دلیلی واضح برین مدعی و حجتی لائح برین مبتغی می تواند بود و در این معنی شائبه نیست که اهل این اعصار را وقوف بر سیر و احوال آن حضرت و أصحاب او بوسیله ثقات روات و ائمه اجلّه اثبات حاصل تواند شد پس سزاوار بر حال مؤمن آنست که علم سیرت آن سرور و معرفت احوال صحابه و تابعین و روات و نقله آنکه سلف صالحین اند و در عرف اهل حدیث آن را اسماء رجال گویند ضبط نماید تا از عهده متابعت چنانچه شرط آنست بیرون تواند آمد و داخل فرقه ناجیه و واصل بدان درجه عالیه تواند شد بنا بر این مقدمات در این ولا حضرت امارت نصرت معدلت شعار نصفت و ثار آن صاحب همتی که هست زبانش در بیان حق به شمشیر نظام الدولة و الدین علی شیر اعزّ اللّه تعالی انصاره و ضاعف فی سلوک سبیل الحق اقتداره که فرصت را غنیمت شمرده با وجود اشتغال بمصالح ملک و دولت پیوسته بمطالعه علوم دین و استفاده حقائق و معارف ارباب یقین و مجالست فقرا و اهل اللّه و مصاحبت عرفای حقیقت پناه و تقویت شریعت محمدی و تمشیت ملّت احمدی مشغولست چه بکمال عقل و وفور دانش بر ضمیر منیرش روشن شده که سرمایه دنیا بی پیرایه دین مقدمه وبالست و هوای طبیعت بیرضای شریعت نتیجه اضلال لاجرم خداوند تعالی ویرا موفق

ص:472

گردانید تا مدت حیات فانی را وسیله حیات باقی ساخته تقدیم صدقات و افاضه مبرّات و اشاعت حسنات و دلالت بر خیرات فرمود و در اطراف و اکناف مملکت خراسان مساجد و مدارس که محل او را در اذکار و مقام درس و تذکار و مهبط رحمت آفریدگارست تاسیس نمود و در بیابانها که مظنّه حذر و محل خوف و خطرست بقعها و رباطهای حصین ساخت نوبتی از بارها که این فقیر حقیر در مجلس عالی آن حضرت بشرف مثول و اختصاص و قبول مشرف می شد فرمودند که خاطر چنان می خواهد که کتابی مشتمل بر تمامی سیرت و احوال حضرت رسالت صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و معرفت مشاهیر آل و اصحاب و تابعین و تبع و رواة حدیث و سلف صالحین بلغت فارسی خالی از تکلف عبارت در قید ضبط و تحریر درآری که عموم خلائق از ان بهره مند و محظوظ گردند این فقیر داعی هر چند قلت بضاعت و عدم استطاعت خود را در مجالس متعدده بعز عرض می رسانید و بنابر قضیّه مرضیّة من صنّف فقد استهدف استعفا می نمود قبول نمی فرمودند و در تاکید و تقریر آن امر می افزودند بحدّی انجامید که بغیر از امتثال چارۀ نیافت پس بعد استخاره من اللّه تعالی و الاستمداد من الحضرة النبویّة صلی اللّه علیه و سلّم ثم الاستشارة و الاستجازة من مخدومی و عمی و استاذی و سیّدی و سندی و مولای و اعتمادی المخدوم علی الاطلاق و المتبوع فی الصورة و المعنی بالاستحقاق السیّد السند المویّد من عند اللّه اصیل الحق و الشریعة و التقوی و الدّین عبد اللّه متّع اللّه المسلمین بطول بقائه که این فقیر هر چه یافته بواسطه خدمت آستانه

ص:473

آن حضرت و بیمن تربیت ایشان یافته لقاطۀ سخن اوست هر چه می گویم ز باغ چیده بود آنچه باغبان دارد بدین مهم خطیر شروع نمودم و از کتب تفاسیر و احادیث و سیر و موالید و تواریخ آنچه بثبوت پیوسته از سیر حضرت رسالت صلّی اللّه علیه و سلّم و مقدمات و متمّمات آن و ما یتعلق بها و از احوال مشاهیر اهل البیت و صحابه و تابعین و تبع تابعین و أئمّه حدیث مشتمل بر بیان اسم و نسب و کنیت و لقب و تاریخ ولادت و وفات و شرح فضائل و کمالات و مخصوصات و بعضی از آنچه بنظر رسیده از حکم و مواعظ و آثار و کمالات هر یک استخراج نموده در سلک تحریر کشیدم و آن را روضة الاحباب فی سیر النبی و الآل و الاصحاب نام بساختم و از حضرت وهاب آمال و امانی مسألت می نمایم که در اتمام این مهم و سائر امور توفیق را رفیق این شکسته گرداند و امیدوار چنانم که ببرکت احوال حضرت پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و آل و اصحاب و اتباع کرام او رضی اللّه عنهم تالیف این کتاب در آخرت منتج وصول ثواب جزیل و در دنیا موجب بقای اسم جمیل حضرت امارت پناهی و مولف داعی باشد و باللّه التوفیق و العصمة و له الحمد و المنّة می فرماید در کیفیت خلق نور محمدی صلّی اللّه علیه و سلّم روایات متعدده و اخبار متنوّعه وارد شده حاصل مجموع آنها و اللّه اعلم باین معنی راجع می شود که حضرت خداوند تعالی بچند هزار سال پیش از آفرینش آسمان و زمین و عرش و کرسی و لوح و قلم و بهشت و دوزخ و ملک و انس و جن و سائر مخلوقات نور نبوّت آن حضرت را آفرید و در فضای عالم قدس آن نور را تربیت می فرمود گاهی بسجودش امر می کرد و گاهی ویرا به تسبیح و تقدیس مشغول می داشت و بجهت مستقر آن نور حجابها خلق فرموده

ص:474

و در هر حجابی مدّت مدید او را نگاه می داشت و به تسبیح خاص حضرت حق تعالی را یاد می فرمود بعد از آنکه از ان حجب بیرون آمد نفسها برآورد از انفاس متبرّکه او ارواح انبیا و اولیا و صدّیقان و شهدا و سائر مؤمنان و ملائکه بیافرید آن را چند قسم ساخت و از ان اقسام عرش و کرسی و لوح و قلم و بهشت و دوزخ و موادّ و اصول آسمان و زمین و آفتاب و ماهتاب و کواکب و بحار و ریاح و جبال موجود گردانید بعد از ان آسمان و زمین را منبسط گردانید و هر یک از آنها را هفت طبقۀ و هر طبقه را بجهت مسکن جمعی از مخلوقات مقرر فرمود روز و شب پدید آورد پس جبرئیل امین را فرمود تا قبضه خاک پاک سفید از موضع قبر جناب رسالت صلّی اللّه علیه و سلّم بردارد و بآن نور مخلوط سازد جبرئیل بموجب فرموده کار بند شد و آن نور را با این قبضه خاک پاک بیامیخت و بآب تسنیم خمیر کرد و بر منوال درّه بیضا ساخت و آن را در جویهای بهشتی غوطه داد و بر آسمانها و زمینها و دریاها و کوهها عرض کرد تا ویرا پیش از آنکه آدم مخلوق شود بشناختند چنانکه خبر معتبر

انی عند اللّه مکتوب خاتم النبیین و ان آدم لمنجدل فی طینته اشارتی بدینمعناست گسترده در بساط نبوّت بساط او آدم هنوز رخت نیاورده از عدم انتهی ازین عبارت واضحست که حسب روایات متعدده و اخبار متنوّعه ظاهرست که خلق نور جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بچند هزار سال قبل از خلق آسمان و زمین و عرش و کرسی و لوح و قلم و بهشت و دوزخ و ملک و انس و جن و سائر مخلوقات واقع شده و در فضای عالم قدس تربیت یافته و در حجب قدس و سرداقات

ص:475

انس تا مدت مدید و عهد بعید استقرار و استمرار و به تسبیح و تقدیس ایزد متعال اشتغال داشته و از القاس متبرکه ان نور انور انبیا و اولیا و صدیقین و شهدا و ملائکه مقربین مخلوق گردیدند پس در ثبوت این فضائل عالیه و محامد سامیه برای جناب امیر المؤمنین علیه السلام که نور آن حضرت با نور جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم متّصل و مقترن و متحد بوده کدام مقام تشکیک و ارتیاب و در نهایت قبح و سماجت تقدیم ذوی الاذناب بر ان نور منور رب الارباب کدام اشتباه و اللّه ولی التوفیق و الهادی الی ایثار الصّواب و المنقذ بعنایته لمن رام التنصّل من التبار و التّباب و دیاربکری در خمیس گفته عن کعب الاحبار قال لما أراد اللّه تعالی ان یخلق محمّدا صلّی اللّه علیه و سلّم امر جبرئیل فاتاه بالقبضة البیضاء التی هی موضع قبر النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فعجنت بماء التسنیم ثم غمست فی انهار الجنّة و طیف بها فی السموات و الارض فعرفت الملائکة محمّدا صلّی اللّه علیه و سلّم قبل ان تعرف آدم علیه السلام ثم عجنها بطینة آدم و قسطلانی در مواهب لدنیه می فرماید ذکر العارف الربّانی عبد اللّه بن أبی حمزة فی کتابه بهجة النفوس و من قبله ابن سبع فی شفاء الصّدور عن کعب الاحبار قال لما أراد اللّه تعالی ان یخلق محمّدا صلّی اللّه علیه و سلّم امر جبرئیل ع ان یاتیه بالطینة التی هی قلب الارض و بهائها و نورها قال فهبط جبرئیل فی ملائکة الفردوس و ملائکة الرقیع الاعلی فقبض قبضة من موضع قبره الشریف و هی بیضاء منیرة فعجنت بماء التسنیم فی معین انهار الجنة حتی

ص:476

صارت کالدرّة البیضاء لها شعاع عظیم ثم طافت بها الملائکة حول العرش و الکرسی و فی السّموات و الارض و الجبال و البحار فعرفت الملائکة و جمیع الخلق سیّدنا محمّدا و فضله قبل ان یعرف آدم علیهما السّلام این روایت دلالت صریحه دارد بر آنکه طینت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم افضل طینتها بوده که قلب ارض و بها و نور آنست و بماء تسنیم در معین انهار جنت معجون شده تا آنکه مثل درّه بیضا شده و برای آن شعاع عظیم بوده و ملائکه آن را حول عرش و کرسی و سماوات و ارض و جبال طواف دادند پس ملائکه و جمیع خلق جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را قبل خلق حضرت آدم شناختند و کمال افضلیت و اکرمیت و ارجحیّت آن عالی جناب دریافتند و چون اتحاد طینت جناب امیر المؤمنین علیه السلام حسب روایت محمد بن خلف مروزی صدوق و غیر آن ظاهرست این همه فضائل و مناقب برای طینت جناب امیر المؤمنین هم ثابت باشد و افضلیت آن حضرت قطعا و حتما محقق گردد و للّه الحمد علی ذلک و از عبارت متقدمه روضة الاحباب دریافتی که حضرت جبرئیل امین بحکم ربّ العالمین این طینت مکرمه را با نور نبوی که سابق بر همه اشیا بوده مخلوط فرموده پس اندفاع توهم منافات با حدیث نور در کمال وضوح و ظهورست و مخفی نماند که درباره اول مخلوقات روایاتی واردست که بظاهر مخالف اویست خلق نور نبوی می باشد لکن علمای اعلام و محققین فخام اولیت خلق نور نبوی را و تقدم ان را از جمیع مخلوقات بر حقیقت آن داشته اند و روایات دیگر بعد تسلیم صحت آن بتاویلات عدیده و توجیهات

ص:477

سدیده اوّل ساخته قسطلانی در مواهب لدنیّه گفته و قد اختلف اهل العلم فی اول المخلوقات بعد النور المحمدی قال ابو یعلی الهمدانی الاصحّ انّ العرش قبل القلم لما

ثبت فی الصحیح عن عبد اللّه بن عمر قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قدّر اللّه مقادیر الخلائق قبل ان یخلق السموات و الارض بخمسین الف سنة و کان عرشه علی الماء فهذا صریح فی ان التقدیر وقع بعد خلق العرش و التقدیر وقع عند اوّل خلق القلم

لحدیث عبادة بن الصامت مرفوعا اوّل ما خلق اللّه القلم قال له اکتب قال اکتب مقادیر کل شیء رواه احمد و الترمذی و صحّحه ایضا من حدیث أبی رزین العقیلی مرفوعا انّ الماء خلق قبل العرش

و روی السّدی باسانید متعدّدة انّ اللّه لم یخلق شیئا مما خلق قبل الماء فیجمع بینه و بین ما قبله بان اولیّة القلم بالنسبة الی ما عدا النور النّبویّ المحمّدی و الماء و العرش انتهی و قیل الاولیة فی کل شیء بالاضافة الی جنسه أی اوّل ما خلق اللّه من الانوار نوری و کذا فی باقیها و حسین دیاربکری در خمیس گفته و اختلف الروایات فی اول المخلوقات ففی روایة نور رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و فی روایة العقل و فی روایة القلم و فی روایة اللوح و منشأ الاختلاف ورود الاخبار المختلفة فی اوّل ما خلق اللّه

ففی خبر اوّل ما خلق اللّه نور محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم

و فی الانس الجلیل انّ اللّه خلق اوّلا نور رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قبل العرش و الکرسی و اللوح

ص:478

و القلم و السّماء و الارض و الجنّة و النار بالف الف و ستمائة و سبعین الف سنة

و فی خبر آخر اوّل ما خلق اللّه العقل فقال له اقبل فاقبل ثم قال له ادبر فادبر فقال و عزّتی و جلالی بک اعطی و بک امنع و بک اثیب و بک اعاقب

و فی المشکاة عن أبی هریرة عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم لما خلق اللّه العقل قال له قم فقام ثم قال له ادبر فادبر ثم قال له اقبل ثم قال له اقعد فقعد ثم قال له ما خلقت خلقا هو خیر منک و لا افضل منک و لا احسن منک بک آخذ و بک اعطی و بک اعرف و بک اعاقب و بک الثواب و علیک العقاب و قد تکلم فیه بعض العلماء رواه البیهقی فی شعب الایمان

و فی خبر آخر اوّل ما خلق اللّه القلم

عن عبادة بن الصّامت مرفوعا اوّل ما خلق اللّه القلم فقال له اکتب فقال ربّ ما اکتب قال اکتب مقادیر کل شیء رواه احمد و الترمذی و صحّحه فجری القلم بما هو کائن الی یوم القیمة و لذلک

قال النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم جفّ القلم علی علم اللّه

و فی روایة جفّ القلم بما هو کائن الی یوم القیمة

و فی خبر آخر اوّل ما خلق اللّه اللّوح المحفوظ و عن ابن عبّاس اوّل ما خلق اللّه اللوح المحفوظ یحفظ اللّه بما کتب فیه مما کان و یکون لا یعلم ما فیه الاّ اللّه و فی المدارک محفوظ من وصول الشیطان انتهی و وجه الجمع بین الاحادیث المختلفة المذکورة علی تقدیر صحة الکل ان یقال الاوّل الحقیقی نور نبیّنا صلّی اللّه علیه و سلّم و اوّلیّة العقل و القلم اضافیّة یعنی اوّل مخلوق من المجرّدات العقل و من

ص:479

الاجسام القلم او یقال اوّل العقول العقل الذی لما خلقه اللّه تعالی امره بالاقبال و الادبار فاطاع ففاز من رب العزة بانواع الاعزاز و الاکرام و اوّل الاقلام القلم الذی اثبت بامر اللّه تعالی تقدیرات الاشیاء فی اللوح المحفوظ و اوّل الانوار نور محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم و اهل التحقیق علی ان المراد من هذه الاحادیث شیء واحد لکن باعتبار نسبه و حیثیاته تعددت العبارات کما انّ الاسود و المائع و البرّاق عبارة عن الحبر لکن باعتبار النسب و شیخ بن عبد اللّه العیدروس در نور سافر گفته اختلفوا فی اوّل المخلوقات بعد النور المحمّدی فقیل العرش لما صح من

قوله صلّی اللّه علیه و سلّم قدّر اللّه مقادیر الخلق قبل ان یخلق السموات و الارض بخمسین الف سنة و کان عرشه علی الماء و صح

اول ما خلق اللّه القلم فقال اکتب قال یا رب و ما اکتب قال اکتب مقادیر کل شیء لکن صحّ

فی حدیث مرفوع ان الماء خلق قبل العرش فعلم ان اوّل الاشیاء علی الاطلاق النور المحمّدی ثم الماء ثم العرش ثم القلم لما علمت من

حدیث اوّل ما خلق اللّه القلم مع ما قبله الدالین علی انّ التقدیر بعد العرش و التقدیر وقع عند خلق القلم فذکر الاولیة فیه للنسبة لما بعده و ملا معین در معارج گفته فصل سوم در تاویل احادیث اوّل ما خلق اللّه تعالی و بیان اوّلیت هر یک از آنها بوجهی از وجوه ما دلّه بدانکه از احادیث اوائل چهار حدیث در میان محدثان شهرت یافته که هر یکی از انها ناظر بآنست که

ص:480

اول مخلوقات یکی از ان چهارست مثلا اوّل یکجا می فرماید

اوّل ما خلق اللّه تعالی روحی و محل دیگر می فرماید

اوّل ما خلق اللّه تعالی العقل و جای دیگر می فرماید

اوّل ما خلق اللّه تعالی القلم و هر یک ازین احادیث دلالت می کند که اوّل اشیاء یکی ازینها بوده و صورة تناقض می نماید زیرا که مرتبه اوّلیّت جز یک چیز را نمی تواند بود و توفیق میان این احادیث بر تقدیر صحت انها راجع بچهار تاویلست تاویل اول که اکثر بر ان رفته اند آنست که اول حقیقی نور پیغمبر ماست صلّی اللّه علیه و سلّم و اولیّت روح و عقل و قلم اضافیست یعنی اول مخلوق از ارواح روح محمد بود صلّی اللّه علیه و سلم و اول از مجردات عقل بود و اول از اجسام قلم تاویل دوم اولیت نور محمدی صلّی اللّه علیه و سلّم بر حقیقت خودست که بر همه اشیا سابقست حقیقة و اولیت عقل نظر بعقول لاحقه است یعنی اوّل همه عقلها آن عقل بود که در حدیث وصف آن فرمود کما

قال صلّی اللّه علیه و سلّم اوّل ما خلق اللّه تعالی العقل فقال له اقبل فاقبل ثم قال له ادبر الی آخر الحدیث یعنی که وجود این عقل بر سائر عقول سابقست و اول اقلام آن قلمست که بامر خداوند تعالی تقدیرات اشیا را بر لوح ثبت کرده تاویل سوم انست که این هر چهار حدیث بحیثیات مختلفه باسمای متعدده مذکور شده اند فاما همه فی الحقیقة کنایت از یک چیزست یعنی از ان حیثیت که وجود مخترعه خود و ذات و مبدا و معاد خود را بلکه سائر اشیا را تعقل کند او را عقل گویند و از آن جهت که آن جوهر بخود ظاهرست و مظهر غیرست و فیضان کمالات بذات با برکات حضرت مقدس نبوی صلّی اللّه علیه و سلّم از مبدع بیچون بتوسط وی

ص:481

فائض گشته و از پرتو او ظهور یافته آن را نور آن حضرت خوانند و از ان وجه که حی بالذاتست و حیات کل موجودات مستفاد ازوست آن را روح محمّدی گویند صلّی اللّه علیه و سلّم و از آنجهت که نقوش علوم در سائر مصنوعات یا در لوح محفوظ بتوسط اوست او را قلم گویند و در تحقیق همین معنی قدوة المحققین را سلّمه اللّه در شواهد النبوة بلسان متصوّفه بیانی شافیست که فرمود در ازل آزال حیث کان اللّه و لا شیء معه اوّل تجلی که بر خود کرد بی آنکه وجود غیر در ان مدخل یابد بصورت شانی بود مطلق کلّی جامع مر جمیع شیون را بی امتیاز بعضی از بعضی و صورت معلومیت آن شانرا تعیین اول و حقیقت محمدی گویند صلّی اللّه علیه و سلّم و حقائق سائر موجودات همه اجزاء تفصیل آن حقیقت اند و صورت وجودی آن حقیقت اولا در مرتبه ارواح جوهریست مجرد که شارع محمد صلّی اللّه علیه و سلّم تارة از ان بعقل و تارة بقلم و تارة بروح یا بنور تعبیر کرده است و شک نیست که اختلاف عبارات مبنی بر اختلاف اعتباراتست و صورت وجودی سائر حقائق منتشره از صورت وجودی آن حقیقتست مرتبة بعد مرتبة تا منتهی می شود بصورت جسمانی عنصری انسانی که اول افراد آن آدمست علیه السلام و تحقیق

انّی عند اللّه مکتوب خاتم النبیین و ان آدم لمنجدل فی طینته درین تاویل جمال نماید و اللّه اعلم تاویل چهارم آنست که اول حقیقی نور محمدیست صلّی اللّه علیه و سلّم که ملک و ملکوت از وی مخلوقست و هر چه ذوات الروحند از ملک و جن و انس و سائر حیوانات حیات از پرتو نور روح او دارند مرتبة بعد مرتبة چنانچه شمّه از ان گذشت و هر چه ذوات نفوس اند

ص:482

از کواکب و افلاک و عناصر و جماد و نبات جمله مایه نفوس از نتیجه عقل او دارند پس تحقیق ان چنین می نماید که ان نور حضرت محمّدی را صلّی اللّه علیه و سلم بقلم تشبیه می فرماید چرا که آن نور بواسطه نظر محبّت الهی جل ذکره از حیا منشق شده بود بر مثال قلم تا یک شق وی روح آمد و شق دیگر عقل روح شق ایمن و عقل شق ایسر و این همان قلم بود که مورد قسم آمد که ن وَ اَلْقَلَمِ وَ ما یَسْطُرُونَ و اهل اشاره اینجا لطیفه می گویند که چون روح شق ایمن شد مثالش بر مثال آدم آمد علیه السلام و چون عقل شق ایسر بود قائم مقام حوا آمد یعنی چنانچه حوا از پهلوی چپ بود مخالفت او موجب صدق و مستلزم راستی آمد که شاوروهن و خالفوهن اینجا نیز چون عقل از پهلوی چپست مر روح را با او در معرفت ذات و صفات مشورت کند هر چه از خیال بندد جناب حضرت قدس را جل و علا از ان منزه داند و هر چه عقل ادراک آن کند حضرت او را خالق او شناسد عقل خود شحنه است چون سلطان رسید شحنه بیچاره در کنجی خزید عقل سایه حق بود چون آفتاب سایه را با آفتاب او چه تاب انتهی و جمال الدین محدث در روضة الاحباب گفته بدان وفقنی اللّه و ایاک مذهب اهل سنت و جماعت رحمهم اللّه آنست که در ازل هیچ ممکنی نبود چنانچه حدیث صحیح

کان اللّه و لم یکن معه شیء دلالت بر ان می کند و حضرت حق تعالی بعد از آنکه ممکنات معدوم بوده اند ایشان را ایجاد فرموده و تاخیر در خلق آشیانه از عجز بود بلکه قدرت از ذات او تعالی منفک نیست و علما اختلاف دارند در آنکه اوّل مخلوقات چه بود بعضی می گویند اوّل عقل

ص:483

مخلوق شد و طائفه دیگر می گویند اول قلم موجود گشته و جمعی بر آنند که اول مخلوقات نور نبوت محمدی صلّی اللّه علیه و سلم بود و همانا منشأ اختلاف این طوائف آنست که اخبار مختلفه در باب اول مخلوقات وارد شده یکی این حدیثست که

اول ما خلق اللّه العقل فقال اقبل فاقبل ثم قال ادبر فادبر فقال و عزتی و جلالی بک اعطی و بک اعاقب و دیگری این حدیثست که پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم فرمود که

اوّل ما خلق اللّه القلم و دیگری این حدیثست که

اول ما خلق اللّه نوری و وجه جمع میان احادیث مختلفه بر تقدیر صحت همه و اللّه اعلم آنست که گوییم اوّل حقیقی نور پیغمبر ماست صلّی اللّه علیه و سلم و اولیت قلم و عقل اضافیست یعنی اول مخلوق از مجردات عقل بود و از اجسام قلم با خود گوییم اوّل عقول ان عقلست که حق تعالی او را چون آفرید امر فرمود باقبال و ادبار و وی اطاعت کرد و از حضرت عزت بفنون اعزاز و اکرام مخصوصست و اوّل اقلام آن قلمست که بامر خداوند تعالی تقدیرات اشیا را در لوح ثبت کرد و اول انوار نور محمدی علیه الصّلوة و السّلام و اهل تحقیق بر آنند که مراد ازین عبارات ثلاثه یک چیزیست که باعتبار حیثیات مختلفه باسمای متعدده مذکور شده از ان حیثیت که ذات خویش و مبدأ خود و سائر اشیا را تعقل کند او را عقل گویند و از ان حیثیت که کمالات محمدی از پرتو آن نورست ویرا نور آن حضرت خوانند و از ان حیثیت که نقوش علوم در سائر مصنوعات در لوح محفوظ بتوسط اوست او را قلم گویند و از بعضی احادیث صحیحه سبق خلق عرش و آب بر خلق قلم معلوم می شود و جمعی از محققان شراح حدیث چنین فرموده اند که

حدیث اوّل ما خلق اللّه القلم محمولست

ص:484

بر آنکه بعد از خلق عرش و آب اول چیزی که آفریده شد قلم بود و اللّه اعلم انتهی و در روضة الصفا گفته گفتار در بیان آنکه اوّل مخلوقات چیست و افضل موجودات کیست در بعضی از نسخ معتبر بنظر رسیده که جابر انصاری رضی اللّه عنه که بمزید دانش و فضیلت از اهل مدینه امتیازی داشت پیش از ظهور ملت اسلام با احبار یهود و علماء نصاری و امثال این طائفه مصاحبت می نمود و از قضایای گذشته از ایشان استفسار و استخبار می فرمود و در باب تعین اول مخلوقات از امم مختلفه اقوال متباینه شنیده خاطر او بر هیچیک از انها قرار نمی یافت و چون آفتاب رسالت محمدی صلی اللّه علیه و سلم از افق دیار یثرب طالع گشت جابر را اختصاصی بمجلس شریف خاتم الانبیا علیه من الصّلوة اتمها و انماها پیدا شد پیوسته انوار عرفان از مشکاة نبوت اقتباس کرده ارتقاء خویش بر مدارج عالیه بنابر ان احساس نمودی منقولست که روزی گفت یا رسول اللّه اوّل چیزی که باری سبحانه و تعالی خلعت خلقت در وی پوشانید چه بود آن حضرت فرمود که نور پیغمبر تو یا جابر و این نکته پوشیده نماند که بعضی از ارباب ملت احمدی را نیز درین باب اختلافست و منشأ خلاف ظاهر آنکه احادیث مختلفه درین باب وارد شده کما

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم اوّل ما خلق اللّه نوری و اوّل ما خلق اللّه القلم و اوّل ما خلق اللّه العقل فقال له اقبل فاقبل و قال له ادبر فادبر فقال و عزّتی و جلالی بک اعطی و بک امنع و بک اثیب و بک اعاقب و صاحب کتاب نوادر المعانی در حدیث دیگر باین حدیث منضم ساخته گفته است که

قال رسول اللّه

ص:485

صلّی اللّه علیه و سلم اوّل ما خلق اللّه اللوح و اوّل ما خلق اللّه الرّوح و علما این احادیث را تاویلها کرده اند و احسن تاویلات آنکه قدوة المحققین و اسوة المتأخرین امام عبد اللّه بن علی بن اسعد الیمنی الیافعی هم در کتاب نوادر المعانی آورده که بر تقدیر صحت احادیث مذکوره مراد حضرت رسالت پناه صلی اللّه علیه و سلم یک جوهرست بنابر آنکه آن جوهر بخود ظاهرست و مظهر غیر و فیضان کمالات بر ذات مقدس نبوی از مبدع بیچون بتوسط وی واقع شده آن را نور گفته و بخود اضافت فرموده و باعتبار آنکه نقاش علومست بر لوح محفوظ یا بر صفحات نقوش معبّر بقلم گشت و ازین جهت که مخترع خویش و ذات خود و سائر اشیا را تعقل نموده موسوم بعقل شد و بواسطه آنکه محلّ نقوش اعیان ثابته است بوحش گفتند و ازین حیثیت که حی بالذاتست و محیی غیر روحش خواندند و این معنی از اجلای بدیهیات می نماید که تعداد اسمها موجب اختلاف مسمی نیست غرض از تمهید این مقدمه آنکه حضرت عزت بصفت جمال و جلال بر نور محمدی که آن را جوهر بیضا نیز گویند تجلّی فرموده و آن جوهر منقسم بدو قسم گشت قسمی در غایت صفا و روشنی و لطافت و ضیا بود قسمی دیگر درین اشیا بنظر عقل دون مرتبه اول می نمود اول را نور و دوم را نار گفتند از قسم اوّل اشخاص شریفه علویّه و کواکب و اطباق سماوات و ارواح انبیا و رسل و اولیا و اصفیا و اصحاب یمین آفریده شد و از قسم دوم ارواح اصحاب شمال و جان و اولاد او و سائر اجناس سفلیه مخلوق گشتند و ازین تقریر بوضوح پیوست که ما سوی اللّه بواسطه نور حضرت ختمی پناه از زاویه عدم بفضای

ص:486

وجود و شهود آمده چنانچه کلمه

لولاک لما خلقت الافلاک مؤید این معناست لاجرم ذات اشرف آن حضرت اشرف و افضل موجودات باشد راقم این حروف گوید در باب اوّل ممکنی که بحلیۀ وجود متحلی گشته اخبار دیگر آمده خوفا للتطویل رقم تخفیف بر آنها کشیده آمد امید که ناظمان جواهر سخن حمل بر تقصیر کمینه نفرمایند

وجه دوازدهم: افضلیت بدلیل نوشته شدن اسم حضرت رسول بر عرش قبل از خلقت آسمانها

وجه دوازدهم آنکه ثعلبی در عرائس گفته

اخبرنا ابو عمر محمّد الفریابی باسناده عن ابن عباس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لما اعطی موسی الالواح نظر فیها فقال یا ربّ لقد اکرمتنی بکرامة لم تکرم بها احدا من العالمین قبلی قال یا موسی انّی اصطفیتک علی الناس برسالتی و بکلامی فخذ ما اتیتک و کن من الشاکرین أی بقوّة و جدّ و محافظة تموت علی حبّ محمّد قال موسی یا ربّ و من محمّد قال احمد الذی اثبتّ اسمه علی عرشی قبل ان اخلق السموات و الارض بالفی عام و انه نبیّی و صفیّی و خیرتی من خلقی و هو احبّ الیّ من جمیع خلقی و جمیع ملائکتی فقال موسی یا ربّ ان کان محمد احبّ إلیک من جمیع خلقک فهل خلقت امة اکرم علیک من امّتی قال اللّه تعالی ان فضل امّة محمد علی سائر الامم کفضلی علی جمیع الخلق ازین روایت ظاهرست که حق تعالی بخطاب موسی کلیم بعد تخصیص آن نبیّ کریم بر وفات بر حب جناب خاتم المرسلین صلی اللّه علیه و آله ما ابتلج الغسق و اضاء البهیم بمقام تعریف و مدح و ثنای سرور انبیا صلی اللّه علیه و آله الاصفیاء اثبات اسم آن حضرت بر عرش قبل خلق

ص:487

سماوات و ارض بدو هزار سال بیان فرموده پس معلوم شد که این فضل نهایت عظیم و شرف بس فخیم و موجب ظهور اکرمیّت و افضلیّت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلمست پس تقدم خلق نور جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم هم دلیل افضلیت و اکرمیّت آن حضرت باشد و چنانچه تقدم نور نبوی دلیل افضلیت آن حضرتست همچنین تقدم نور جناب امیر المؤمنین علیه السلام دلیل اکرمیّت و اشرفیت و افضلیت آن حضرت از جمیع انبیا سوای خاتم النبیین علیه و آله علیهم سلام رب العالمین و ارجحیت از جمیع ملائکه و سائر مخلوقین باشد

وجه سیزدهم: احتجاج آدم بر افضلیت بمقارنه در کتابت بر عرش

وجه سیزدهم آنکه حضرت آدم علیه السلام بمقارنت اسم جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم با اسم حق تعالی در کتابت بر عرش استدلال و احتجاج فرموده بر اکرمیّت و افضلیّت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم پس هر گاه مقارنت اسم مبارک جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم با اسم اقدس حق تعالی در کتابت بر عرش دلیل افضلیت آن حضرت باشد تقدم نور جناب امیر المؤمنین علیه السلام مثل تقدم نور جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بر خلق حضرت آدم و سائر انبیا علی نبینا و آله و علیهم السّلام و بودن این نور روبروی حق تعالی بر عرش نیز دلیل اکرمیّت و اشرفیت و افضلیت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام خواهد بود قطعا و حتما و یقینا و جزما محدّث عدیم النظیر لا ثانی حاوی ملکات انسانی علامه احمد بن سلیمان طبرانی در معجم صغیر که نسخه آن بعنایات ربانی و الطاف صمدانی و تاییدات یزدانی بدست این بادیه پیمای هیچمدانی آمده می فرماید

حدثنا محمّد بن داود بن اسلم الصدفی المصری حدثنا احمد بن سعید المدنی الفهری

ص:488

حدثنا عبد اللّه بن اسماعیل المدنی عن عبد الرحمن بن زید بن اسلم عن ابیه عن جدّه عن ابن الخطّاب قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لمّا اذنب آدم صلی اللّه علیه و سلم الذّنب الّذی اذنبه رفع راسه الی العرش فقال أسألک بحقّ محمد الاّ غفرت لی فاوحی اللّه إلیه و ما محمد و من محمد فقال تبارک اسمک لما خلقتنی رفعت راسی الی عرشک فاذا فیه مکتوب لا آله الا اللّه محمد رسول اللّه فعلمت انه لیس احد اعظم عندک قدرا ممن جعلت اسمه مع اسمک فاوحی اللّه عز و جلّ إلیه یا آدم انه آخر النبیین من ذریتک و ان امّته آخر الامم من ذریّتک لا یروی عن عمر الا بهذا الاسناد تفرّد به احمد بن سعید و سعید کازرونی در منتقی گفته و

روی عن عمر ما آورده المفسّرون فی تفسیر قوله تعالی فَتَلَقّی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ قال لما اذنب آدم علیه السّلام الذنب الذی اذنبه قال یا رب اسألک بمحمد الا غفرت لی فاوحی اللّه إلیه و ما یدریک من محمّد قال یا ربّ لما خلقتنی رفعت راسی الی عرشک فاذا فیه مکتوب لا اله الا اللّه محمّد رسول اللّه فعلمت انه لیس احد اکرم عندک ممن جعلت اسمه مع اسمک فاوحی اللّه تعالی إلیه یا آدم و عزّتی و جلالی انّه لآخر النبیین من ذرّیتک و لولاه ما خلقتک و روی عن ابن عبّاس نحوه و فیه زیادة و هی انّ اللّه تعالی امر بان یکنینی بابی محمّد و فی روایة آخر ان آدم قال بحق من وهبت له الشرف

ص:489

الاکبر الاّ اقبلتنی عثرتی فاتاه النداء یا آدم من هذا الّذی تسألنی بحقه فقال الهی و مولای و سیّدی صفیّک و رضیّک و حبیبک محمّد و هو هذا النور الّذی جعلته بین عینی و قد رایت اسمه علی سرادق العرش و فی اللوح المحفوظ و علی صفائح السموات و علی ابواب الجنان و قد علمت یا ربّ انّک لم تفعل ذلک الا و هو اکرم الخلیقة فقیل له یا آدم سل تعط و عبد الوهاب سبکی در شفاء الاسقام گفته اقول ان التوسل بالنبیّ صلی اللّه علیه و سلّم جائز فی کل حال قبل خلقه و بعد خلقه فی مدة حیاته فی الدنیا و بعد موته فی مدة البرزخ و بعد البعث فی عرصات القیمة و الجنّة و هو علی ثلثة انواع النوع الاول ان یتوسّل به بمعنی انّ طالب الحاجة یسأل اللّه تعالی به او بجاهه او ببرکته فیجوز ذلک فی الاحوال الثلثة و قد ورد فی کل منها خیر صحیح امّا الحالة الاولی قبل خلقه فیدل لذلک آثار عن الانبیاء الماضین صلوات اللّه علیهم و سلامه اقتصرنا منها علی ما تبین لنا صحته و هو ما

رواه الحاکم ابو عبد اللّه بن البیع فی المستدرک علی الصحیحین او احدهما قال حدّثنا ابو سعید عمرو بن محمد بن منصور العدل حدثنا ابو الحسن محمد بن اسحاق بن ابراهیم الحنظلی حدّثنا ابو الحرث عبد اللّه بن مسلم الفهری حدّثنا اسماعیل بن مسلمة اخبرنا عبد الرحمن بن زید بن اسلم عن ابیه عن جده عن عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم لمّا اقترف آدم الخطیئة قال یا ربّ اسألک بحق محمد لما غفرت لی فقال اللّه تعالی

ص:490

یا آدم و کیف عرفت محمدا و لم اخلقه قال یا ربّ لانّک لما خلقتنی بیدک و نفخت فیّ من روحک رفعت راسی فرایت علی قوائم العرش مکتوبا لا اله الاّ اللّه محمّد رسول اللّه فعرفت انّک لم تضف الی اسمک الاّ احبّ الخلق إلیک فقال اللّه صدقت یا آدم انّه لاحبّ الخلق إذ سالتنی بحقه فقد غفرت لک و لو لا محمّد ما خلقتک قال الحاکم هذا حدیث صحیح الاسناد و هو اول حدیث ذکرته لعبد الرحمن بن زید بن اسلم فی هذا الکتاب و رواه البیهقی ایضا فی دلائل النبوّة و قال تفرد به عبد الرحمن و ذکره الطبرانی و زاد فیه و هو آخر الانبیاء من ذرّیتک و ذکر الحاکم مع هذا الحدیث ایضا عن علیّ بن جمشاد العدل حدّثنا هارون بن العبّاس الهاشمی حدّثنا جندل بن والق حدّثنا عمرو بن اوس الانصاری حدّثنا سعید بن أبی عروبة عن قتادة عن سعید بن المسیّب عن ابن عبّاس قال اوحی اللّه الی عیسی علیه السّلام یا عیسی آمن بمحمد و مر من ادرکه من امّتک ان یؤمنوا به فلو لا محمّد ما خلقت آدم و لو لا محمد ما خلقت الجنّة و النار و لقد خلقت العرش علی الماء فاضطرب فکتبت لا اله الاّ اللّه فسکن قال الحاکم هذا حدیث صحیح الاسناد و لم یخرجاه قاله الحاکم و الحدیث المذکور لم یقف ابن تیمیّة علیه بهذا الاسناد و لا بلغه انّ الحاکم صححه فانّه قال اعنی ابن تیمیّة امّا ما ذکره فی قصّة آدم من توسله به فلیس له اصل و لا نقله احد عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلم باسناد یصلح الاعتماد

ص:491

علیه و لا الاعتبار و لا الاستشهاد ثم ادّعی ابن تیمیّة انه کذب و اطال الکلام فی ذلک جدّا بما لا حاصل تحته بالوهم و التخرص و لو بلغه انّ الحاکم صحّحه لما قال ذلک او لتعرض للجواب عنه و کانی به ان بلغه بعد ذلک یطعن فی عبد الرحمن بن زید بن اسلم راوی الحدیث و نحن قد اعتمدنا فی تصحیحه علی الحاکم و ایضا عبد الرحمن بن زید بن اسلم لا یبلغ فی الضعف الی الحدّ الّذی ادعاه و کیف یحل لمسلم ان یتجاسر علی منع هذا الامر العظیم الّذی لا یردّه عقل و لا شرع و قد ورد فیه هذا الحدیث و سنزید هذا المعنی صحة و تبیینا بعد استیفاء الاقسام و اما ما ورد من توسل نوح و ابراهیم و غیرهما من الانبیاء فذکره المفسّرون و اکتفینا عنه بهذا الحدیث لجودته و تصحیحه و علامه سیوطی در خصائص کبری گفته باب خصوصیته صلی اللّه علیه و سلم بکتابة اسمه الشریف مع اسم اللّه تعالی علی العرش و سائر ما فی الملکوت

اخرج الحاکم و البیهقی و الطبرانی فی الصغیر و ابو نعیم و ابن عساکر عن عمر بن الخطاب قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لما اقترف آدم الخطیئة قال یا رب أسألک بحق محمد لما غفرت لی قال و کیف عرفت محمدا قال لانک لما خلقتنی بیدک و نفخت فیّ من روحک رفعت راسی فرایت علی قوائم العرش مکتوبا لا اله الا اللّه محمّد رسول اللّه فعلمت انک لم تضف الی اسمک الا احب الخلق إلیک قال صدقت و لو لا محمد ما خلقتک

و اخرج ابن عساکر عن کعب الاحبار قال انّ اللّه انزل علی آدم عصیّا بعدد الانبیاء و المرسلین ثم

ص:492

اقبل علی ابنه شیث فقال أی بنی انت خلیفتی من بعدی فخذها بعمارة التقوی و العروة الوثقی و کل ما ذکرت اللّه فاذکر الی جنبه اسم محمّد فانّی رأیت اسمه مکتوبا علی ساق العرش و انا بین الروح و الطین ثم انّی طفت السموات فلم ار فی السموات موضعا الاّ رأیت اسم محمّد مکتوبا علیه و انّ ربّی اسکننی الجنّة فلم ار فی الجنة قصرا و لا غرفة الا اسم محمّد مکتوبا علی نحور الحور العین و علی ورق قصب آجام الجنة و علی ورق شجرة طوبی و علی ورق سدرة المنتهی و علی اطراف الحجب و بین اعین الملئکة فاکثر ذکره فان الملئکة تذکره فی کل ساعاتها و سمهودی در خلاصة الوفا فی اخبار دار المصطفی گفته و

صحح الحاکم حدیث لما اقترف آدم الخطیئة قال یا رب أسألک بحق محمد لما غفرت لی فقال یا آدم و کیف عرفت محمدا و لم اخلقه قال یا رب لانک لما خلقتنی بیدک و نفخت فیّ من روحک رفعت راسی فرأیت علی قوائم العرش مکتوبا لا اله الا اللّه محمد رسول اللّه فعرفت انّک لم تضف الی اسمک الا احبّ الخلق إلیک فقال اللّه صدقت یا آدم انه لاحب الخلق الی إذ سالتنی بحقه فقد غفرت لک و لو لا محمد ما خلقتک و قسطلانی در مواهب لدنیه گفته

عن عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لما اقترف آدم الخطیئة قال یا ربّ اسألک بحق محمد الاّ غفرت لی فقال اللّه تعالی یا آدم و کیف عرفت محمّدا و لم اخلقه قال یا ربّ انّک لما خلقتنی بیدک و نفخت فیّ من روحک رفعت راسی فرأیت علی قوائم العرش مکتوبا لا اله الا اللّه محمّد رسول اللّه فعلمت انّک لم تضف الی اسمک الاّ

ص:493

احبّ الخلق إلیک فقال اللّه تعالی صدقت یا آدم انّه لاحبّ الخلق الیّ و إذ سالتنی بحقه فقد غفرت لک و لو لا محمّد ما خلقتک رواه البیهقی فی دلائله من حدیث عبد الرحمن بن زید بن اسلم و قال تفرد به عبد الرحمن و رواه الحاکم و صححه و ذکره الطبرانی و زاد فیه و هو آخر الانبیاء من ذرّیتک

و فی حدیث سلمان عند ابن عساکر قال هبط جبرئیل علی النّبی صلّی اللّه علیه و سلم فقال انّ ربک یقول ان کنت اتخذت ابراهیم خلیلا فقد اتخذتک حبیبا و ما خلقت خلقا اکرم علیّ منک و لقد خلقت الدنیا و اهلها لاعرفهم کرامتک و منزلتک عندی و لولاک ما خلقت الدنیا و للّه در القائل سیّدی علی الوفائی حیث قال فی قصیدته التی اولها سکن الفواد فعش هنیئا یا جسد هذا النعیم هو المقیم الی الابد روح الوجود حیات من هو واحد لولاه ماتم الوجود لمن وجد عیسی و آدم و الصدور جمیعهم هم اعین هو نورها لما ورد لو ابصر الشیطان طلعة نوره فی وجه آدم کان اول من سجد او لو رای النمرود نور جماله عبد الجلیل مع الخلیل و لا عند لکن جمال اللّه جل فلا یری الا بتخصیص من اللّه الصّمد و دیاربکری در خمیس گفته

فی الشفاء حکی ابو محمد المکی و ابو اللیث السمرقندی و غیرهما انّ آدم علیه السّلام عند معصیته قال اللّهمّ بحق محمّد اغفر لی خطیئتی و یروی و تقبّل توبتی فقال له من این عرفت محمّدا قال رأیت فی الجنّة مکتوبا لا اله الا اللّه محمد رسول اللّه و یروی عبدی و رسولی فعلمت انه اکرم خلقک علیک فتاب اللّه علیه و فی روایة اخری فقال آدم لما خلقتنی

ص:494

رفعت راسی الی عرشک فاذا فیه مکتوب لا اله الاّ اللّه محمّد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فعلمت انّه لیس احد اعظم قدرا عندک ممن جعلت اسمه مع اسمک فاوحی اللّه عزّ و جل إلیه و عزّتی و جلالی انّه لآخر الانبیاء من ذرّیّتک و لولاه ما خلفتک قال و کان آدم یکنی بابی محمّد و قیل بابی البشر فخص اللّه تعالی نبیّنا محمّدا صلّی اللّه علیه و سلم بهذا الشرف و اخبر به و ببعثته علی السنة الرّسل قبل وجوده بدهر طویل و الزم بذلک الحجّة علی عباده و قویّ بصائر من امن به فللّه الحمد علی ذلک و قیل فی المعنی شعر بشری لنا معشر الاسلام انّ لنا من العنایة رکنا غیر منهدم لما دعا اللّه داعینا لطاعته باکرم الرّسل کنّا اکرم الامم و جمال الدّین محدّث در روضة الاحباب گفته نقلست که آدم گفت الهی بحق محمد که عثرت مرا اقاله کن حضرت حق خطاب فرموده که محمد را از کجا شناختی آدم گفت آن زمان که مرا مخلوق ساختی نظرم بر عرش افتاد دیدم که بر آنجا نوشته بود

لا اله الا اللّه محمّد رسول اللّه دانستم که گرامی ترین خلائق نزد تو او خواهد بود که نام او را قرین نام خود گردانیده ای پس ندا رسید که او آخر پیغمبران ذرّیت تو است و ترا بطفیل او آفریده ام و گویند در ان روز آدم از نزد حضرت حق تعالی مامور شد بآنکه کنیت خود را ابو محمد کند و بروایتی دیگر آنکه خداوند عز و جل از آدم پرسید کیست که سؤال بحق وی می کنی آدم جواب داد که برگزیده و محبوب تو است و آن نور که بر پیشانی منست نور اوست و بر ساق عرش و لوح محفوظ و ابواب بهشت دیدم که نوشته بود

لا اله الاّ اللّه محمّد رسول اللّه از آنجا دانستم که اکرم مخلوقات نزد تو اوست پس خطاب آمد که یا آدم ترا آمرزیدم و از سر گروه تو

ص:495

درگذشتم و بعزت و جلال من که هر کس از فرزندان تو که باو توسل جوید او را بیامرزم و حاجتش روا کنم انتهی و محمد عبد الرّءوف بن تاج العارفین المنادی در کتاب الاتحافات السنیه بالاحادیث القدسیّه که در اول آن گفته و بعد فیقول العبد الضعیف الراجی عفو الرءوف اللطیف محمّد عبد الرؤف المناوی الحدادی کفاه اللّه شر کل مناو و معادی هذا کتاب اوردت فیه ما سبقت علیه مما لم اسبق إلیه من الاحادیث القدسیّة الواردة بالاسانید عن خیر البریة مرتبا له علی بابین الاوّل فیما صدره المصطفی علیه السلام بلفظ قال اللّه عزّ و جلّ و الثانی ما صدره بغیرها و قول اللّه تعالی فی ضمنه و رتبت کلا البابین علی حروف المعجم سائلا ان یغفر لی ما ارتکبته من الذّنوب و یرحم انه جواد کریم رءوف رحیم و سمیته الاتحافات السنیّة بالاحادیث القدسیّة گفته

لما اقترف آدم الخطیئة قال یا رب اسألک بحق محمد الا غفرت لی فقال اللّه تعالی و کیف عرفت محمدا و لم اخلقه بعد قال یا ربّ لانّک لما خلقتنی و نفخت فی روحک رفعت راسی الی عرشک فرأیت مکتوبا لا اله الا اللّه محمّد، رسول اللّه فعلمت انّک لم تضف الی اسمک الاّ احب الخلق إلیک فقال اللّه صدقت یا آدم انّه لاحب الخلق الیّ و إذا سالتنی بحقه فقد غفرت لک و لولاه ما خلقتک رواه الطبرانی و ابو نعیم و الحاکم و ابن عساکر عن عمر و علی بن برهان الدین حلبی در انسان العیون گفته

عن عمر بن الخطاب رضی اللّه تعالی عنه قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم لمّا اقترف آدم الخطیئة قال یا رب اسألک حقّ محمد صلّی اللّه علیه و سلم الاّ غفرت لی قال و کیف عرفت محمدا و فی لفظ کما فی

ص:496

الوفاء و ما محمّد و من محمد قال لانک لما خلقتنی بیدک و نفخت فیّ من روحک رفعت راسی فرأیت علی قوائم العرش مکتوبا لا اله الاّ اللّه محمد رسول اللّه فعلمت انّک لم تضف الی اسمک الاّ احبّ الخلق إلیک قال صدقت یا آدم و لو لا محمد لما خلقتک و فی لفظ کما فی الشفاء قال آدم لما خلقتنی رفعت راسی الی عرشک فاذا فیه مکتوب لا اله الا اللّه محمد رسول اللّه فعلمت انّه لیس احد اعظم قدرا عندک ممن جعلت اسمه مع اسمک فاوحی اللّه تعالی إلیه و عزّتی و جلالی انّه لآخر النبیّین من ذریّتک و لولاه ما خلقتک و شیخ عبد الحق در مدارج النبوة گفته و چون خلق کرده شد آدم حق تعالی او را ابو محمد کنیت نهاد و آورده اند که چون از آدم آن لغزش واقع شد گفت خداوندا اقاله کن مرا ازین لغزش بخدمت محمد فرمود خدای تعالی که تو محمد را از کجا شناختی آدم گفت که آن زمان که خلق کردی مرا نظر من بر عرش و ابواب بهشت افتاد و در آنجا نوشته دیدم

لا اله الا اللّه محمد رسول اللّه دانستم که گرامی ترین خلائق نزد تو او خواهد بود که نام مبارک او را قرین نام خود گردانیدی پس ندا آمد که وی آخر پیغمبران از ذرّیت تست و نام او در آسمان احمدست و در زمین محمد اگر او نمی بود پیدا نمی کردم آسمان و زمین را و ترا بطفیل او آفریده ام انتهی ازین روایات عدیده ظاهر و باهرست که حضرت آدم علیه السلام بمقارنت اسم مبارک جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم با اسم اقدس حق تعالی در کتابت بر عرش استدلال فرموده بر افضلیت و اکرمیت و احبیت آن حضرت و للّه الحمد و المنة که کتابت اسم شریف جناب امیر المؤمنین علیه السلام بعد اسم مبارک جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بر عرش و دیگر مقامات شریفه از اخبار متعدده و آثار متنوعه

ص:497

هویدا و اشکارست پس افضلیت و اکرمیت و احبیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام از جمیع خلق انبیاء کانوا او غیرهم بعد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم حسب استدلال حضرت صفی ملک قدیر و تقریر و ارشاد ایزد خبیر و اخبار حضرت بشیر و نذیر صلی اللّه علیه ما نفخ المسک و العبیر نهایت روشن و جلی و ظاهر و مستنیر باشد و روایات دالّه بر مقارنت اسم جناب امیر المؤمنین علیه السلام با اسم جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله الاطهار بسیارست بر بعض آن درین مقام اکتفا و اقتصار می رود پس از آنجمله است روایات مکتوب بودن

لا اله الا اللّه محمّد رسول اللّه او

محمد صفوتی من خلقی ایدته بعلی بر ساق عرش قاضی عیاض بن موسی الیحصبی در کتاب شفا فی تعریف حقوق المصطفی گفته

روی ابن قانع القاضی عن أبی الحمراء قال قال رسول اللّه علیه و سلّم لما اسری بی الی السماء إذا علی العرش مکتوب لا اله الاّ اللّه محمد رسول اللّه ایدته بعلیّ و ابن المغازلی در کتاب المناقب گفته

اخبرنا محمد بن احمد بن سهل النحوی اذنا قال اخبرنا ابو علی الحسین بن محمّد بن احمد بن الطیب بن کماری الفقیه قال حدّثنی محمّد بن اسحاق قال حدّثنی ابو بکر العوفی قال حدّثنی اسماعیل بن علیّة یرفعه الی أبی الحمراء قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول لمّا اسری بی الی السماء رأیت علی ساق العرش الایمن انا وحدی لا اله غیری غرست جنّة عدن بیدی محمّد صفوتی ایدته بعلیّ در کتاب مناقب گفته

انبانی ابو العلاء الحسن بن احمد هذا اخبرنا الحسن بن احمد المقری اخبرنا احمد بن عبد اللّه الحافظ حدّثنا محمّد بن عمر بن سلم الحافظ و ما کتبته الاّ عنه حدثنی محمد بن الحسن بن مرداس من

ص:498

اصل کتابه اخبرنا احمد بن الحسن الکوفی حدّثنا اسماعیل بن علیه عن یونس بن عبید عن سعید بن جبیر عن أبی الحمراء صاحب رسول اللّه قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم رایت لیلة اسری بی مثبتا علی ساق العرش انا غرست جنّة عدن محمد صفوتی من خلقی ایدته بعلیّ و محبّ طبری در ریاض النضرة گفته ذکر اختصاصه بتأیید اللّه نبیّه صلّی اللّه علیه و سلّم و کتبه ذلک علی ساق العرش و علی بعض الحیوان

عن أبی الحمراء قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لیلة بی الی السماء نظرت الی ساق العرش الایمن فرأیت کتابا من یمینه محمّد رسول اللّه ایدته بعلیّ و نصرته به خرّجه الملأ فی سیرته

عن ابن عبّاس قال کنا عند النّبی صلّی اللّه علیه و سلم فاذا بطائر فی فیه نورة خضراء فالقاها فی حجر النّبی صلّی اللّه علیه و سلم فاخذها النّبی صلّی اللّه علیه و سلم فقبلها ثم کسرها فاذا فی جوفها ورقة خضراء مکتوب لا اله الا اللّه محمّد رسول اللّه نصرته بعلی خرجه ابو الخیر القزوینی الحاکمی و محمد بن یوسف زرندی در نظم درر السمطین گفته و

یروی انّ النّبی صلی اللّه علیه و سلم قال لمّا اسری بی رأیت فی ساق العرش مکتوبا لا اله الاّ اللّه محمّد رسول اللّه صفوتی عن خلقی ایدته بعلی و نصرته به

و فی روایة رأیت علی ساق العرش الایمن مکتوبا انی اللّه وحدی لا اله غیری غرست جنّة عدن بیدی محمد صفوتی ایدته بعلیّ و سید شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل گفته

عن وهب بن منبّه رضی اللّه تعالی عنه قال مکتوب فی بعض الکتب انه مکتوب علی ساق العرش لا اله الا اللّه

ص:499

محمّد رسول اللّه ایدته بعلی و نصرته به رواه الحافظ ابو بکر الخطیب

و عن أبی الخمیس رضی اللّه تعالی قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و بارک و سلم لیلة اسری بی إلی السماء نظرت الی ساق العرش الایمن فرأیت کتابا فهمته محمّد رسول اللّه ایدته بعلی و نصرته به رواه الطبری و قال خرجه الملا فی سیرته و رواه الزرندی و لفظه قال صلّی اللّه علیه و آله و بارک و سلم لما اسری بی رأیت فی ساق العرش مکتوبا لا اله الا اللّه محمّد رسول اللّه صفوتی من خلقی ایدته بعلی و نصرته به

قال شو فی روایة رأیت علی ساق العرش الایمن مکتوبا انا اللّه وحدی لا اله غیری غرست جنة عدن بیدی محمد صفوتی ایدته بعلی

و عن أبی الحمراء خادم رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و بارک و سلم قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و بارک و سلم یقول لمّا اسری بی الی السماء دخلت الجنة او قال اطلعت فی الجنة فرأیت عن یمین العرش مکتوبا لا اله الا اللّه محمد رسول اللّه ایدته بعلی و نصرته به رواه الحافظ ابو بکر الخطیب و سعید کازرونی در منتقی گفته

روی ابن قانع عن أبی الحمراء قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم لما اسری بی الی السماء إذا علی العرش مکتوب لا اله الا اللّه محمّد رسول اللّه ایدته بعلی و شیخ جلال الدین السّیوطی در منثور گفته

اخرج ابن عدی و ابن عساکر عن انس قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم لما عرج بی رایت علی ساق العرش مکتوبا لا اله الا اللّه محمد رسول اللّه ایدته بعلیّ و نیز سیوطی در خصائص کبری گفته

اخرج ابن عدی و ابن عساکر عن انس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لما عرج بی رایت علی ساق العرش مکتوبا

ص:500

لا اله الاّ اللّه محمّد رسول اللّه ایدته بعلی و احمد بن الفضل بن محمد باکثیر در وسیلة المال گفته

عن أبی الحسن رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لیلة اسری بی الی السماء نظرت الی ساق العرش الا بمن فرأیت کتابا فهمته محمّد رسول اللّه ایدته بعلیّ و نصرته به خرجه الملاّ فی سیرته و مرزا محمد بدخشانی در مفتاح النجا گفته

اخرج ابن عساکر عن أبی الحمراء عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم قال رأیت لیلة اسری بی مثبتا علی ساق العرش انی انا اللّه لا اله غیری خلقت جنة عدن بیدی محمّد صفوتی من خلقی ایّدته بعلیّ

و عند الطبرانی فی الکبیر عنه لما اسری بی الی السماء دخلت الجنّة فرأیت فی ساق العرش الایمن مکتوبا لا اله الا اللّه محمّد رسول اللّه ایّدته بعلی و نصرته و شاه ولی اللّه والد ماجد مخاطب در ازالة الخفا گفته

عن انس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لما عرج أبی رأیت علی ساق العرش مکتوبا لا اله الا اللّه محمد رسول اللّه ایّدته بعلیّ و از آنجمله است مقرون بودن اسم مبارک جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باسم اقدس جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم در چار مقام سید علی همدانی در مودة القربی روایت کرده

عن علی رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انی رأیت اسمک مقرونا باسمی فی اربعة مواطن فانست بالنظر إلیه لمّا بلغت بیت المقدس فی معراجی الی السّماء وجدت علی صخرة بها لا اله الا اللّه محمد رسول اللّه ایّدته بوزیره و نصرته بوزیره فقلت لجبرئیل و من وزیری قال علی بن أبی طالب فلما انتهیت الی سدرة المنتهی وجدت علیها انی انا اللّه لا اله الاّ انا وحدی و محمد صفوتی من خلقی

ص:501

ایّدته بوزیره و نصرته بوزیره فقلت لجبرئیل و من وزیری قال علی بن أبی طالب فلما جاوزت من سدرة المنتهی و انتهیت الی عرش رب العالمین فوجدت مکتوبا و از آنجمله است روایات مکتوب بودن محمد رسول اللّه علی اخو رسول اللّه برباب جنت قبل از خلق سماوات و ارض بدو هزار سال ابن المغازلی در کتاب المناقب گفته

قوله علیه السّلام مکتوب علی باب الجنة الحدیث

اخبرنا ابو الحسن احمد بن المظفر الفقیه الشافعی رحمه اللّه تعالی بقراءتی علیه فاقربه قلت له اخبرکم ابو محمد عبد اللّه بن محمد بن عثمان المزنی ملقب بابن السّق الحافظ الواسطی رحمه اللّه نا ابو یعلی احمد بن علی بن المثنّی الموصلی نا زکریا بن یحیی الکنانی نا یحیی بن سالم نا اشعث بن عمر عن الحسن بن صالح و کان یفضل علی الحسن قال حدثنی مسعر بن کدام عن عطیة بن سعید عن جابر بن عبد اللّه قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول مکتوب علی باب الجنة قبل ان یخلق اللّه السّموات و الارض بالفی عام محمّد رسول اللّه و علی اخوه و ابو الموید اخطب خوارزمی در کتاب المناقب گفته

اخبرنی شهردار هذا إجازة قال اخبرنا محمود بن اسماعیل الاشقر قال اخبرنا احمد بن الحسین بن فادشاه قال الطبرانی عن محمد بن عثمان بن أبی شبیبه عن زکریا بن یحیی بن سالم عن اشعث بن عمر عن الحسن بن صالح و کان یفضل علی الحسن عن مسعود عن عطیّة عن جابر بن عبد اللّه الانصاری قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم مکتوب علی باب الجنة محمد رسول اللّه علی بن أبی طالب اخو رسول اللّه قبل ان یخلق السموات و الارض بالفی عام

ص:502

و ملک العلماء شهاب الدین دولت آبادی در هدایة السعداء گفته و

فی الدرر عند قوله تعالی اِبْتِغاءَ مَرْضاتِ اَللّهِ قال صلّی اللّه علیه و سلّم رایت علی باب الجنة لا اله الا اللّه محمّد رسول اللّه علی اخو رسول اللّه قبل ان یخلق اللّه تعالی بالفی عام و شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل گفته الباب الرابع عشر فی انّ اسمه قرین اسم النّبی فی العرش و الجنان فیا له من روح الروح و برد الجنان

عن جابر رضی اللّه تعالی عنه عن النّبی صلّی اللّه علیه و آله و بارک و سلم انه قال مکتوب علی باب الجنة محمّد رسول اللّه علی بن أبی طالب اخو رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و بارک و سلم قبل ان خلق السّموات و الارض بالفی عام رواه الصالحانی باسناده الی الحافظ أبی بکر بن مردویه باسناده مرفوعا رواه الحافظ ابو بکر الخطیب عن جابر ایضا و لفظه مکتوب علی باب الجنّة محمّد رسول اللّه علی اخو رسول اللّه قبل ان یخلق السموات بالف الف سنة و عبد الرحمن صفوری در نزهة المجالس گفته و

عنه صلّی اللّه علیه و سلّم مکتوب علی باب الجنة محمّد رسول اللّه علی اخو رسول اللّه قبل ان یخلق السموات بالفی عام و حاجی عبد الوهاب در تفسیر گفته

عن جابر بن عبد اللّه رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم مکتوب علی باب الجنة قبل ان یخلق اللّه السّموات و الارض بالفی عام محمد رسول اللّه علی اخوه رواه ابن المغازلی و محمد صدر عالم در معارج العلی گفته

اخرج الطبرانی فی المعجم الاوسط و ابن عساکر و الخطیب فی المتفق و المفترق عن جابر قال قال رسول اللّه مکتوب علی باب الجنة لا اله الاّ اللّه محمّد رسول اللّه علیّ اخو رسول اللّه قبل ان تخلق السموات و الارض بالفی عام

ص:503

و مرزا محمد بدخشانی در مفتاح النجا گفته

اخرج الطبرانی فی الاوسط و الخطیب فی المتفق و المفترق عن جابر رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم مکتوب علی باب الجنة لا اله الاّ اللّه محمد رسول اللّه علی اخو رسول اللّه قبل ان یخلق السّموات و الارض بالفی عام

و فی روایة اخری عند احمد عنه مرفوعا رایت مکتوبا علی باب الجنة لا اله الاّ اللّه محمد رسول اللّه علی اخوه و محمد بن اسماعیل الامیر در روضه ندیه شرح تحفه علویه بشرح شعر من سواه کان صنو المصطفی او سواه بعده کان وصیّا گفته

اخرج احمد ایضا من حدیث جابر رضی اللّه عنه قال علی باب الجنة مکتوب لا اله الا اللّه محمد رسول اللّه علی اخو رسول اللّه و فی روایة مکتوب محمد رسول اللّه علی اخو رسول اللّه قبل ان یخلق السموات و الارض بالفی سنة افاد ذلک المحب الطبری رحمه اللّه و از آنجمله است مکتوب بودن

لا اله الا اللّه محمد رسول اللّه علی ولیّ اللّه بر ابواب ثمانیه جنّت محمد بن یوسف زرندی در نظم درر السمطین گفته

نقل الشیخ الامام العالم صدر الدین ابراهیم بن محمّد المؤید الحموی رحمه اللّه فی کتابه فضل اهل البیت علیهم السلام بسنده الی عبد اللّه بن مسعود رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لمّا اسری بی الی السماء امر بعرض الجنّة و النّار علیّ فرایتهما جمیعا فرأیت الجنّة و الوان نعیمها و رأیت النار و انواع عذابها فلمّا رجعت قال لی جبرئیل علیه السلام قرأت یا رسول اللّه ما کان مکتوبا علی ابواب الجنة و ما کان مکتوبا علی ابواب النار فقلت لا یا جبرئیل فقال انّ

ص:504

علی ترجیح الفضائل گفته

عن عبد اللّه بن مسعود رضی اللّه تعالی عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و بارک و سلم لما اسری بی الی السماء امر بعرض الجنة و النار علیّ فرأیتهما جمیعا رأیت الجنّة و الوان نعیمها و رأیت النار و انواع عذابها فلما رجعت قال لی جبرئیل علیه السّلام قرأت یا رسول اللّه ما کان مکتوبا علی باب الجنّة و ما کان مکتوبا علی ابواب النّار فقلت لا یا جبرئیل فقال انّ للجنة ثمانیة ابواب علی کل باب منها اربع کلمات کل کلمة خیر من الدنیا و ما فیها لمن تعلمها و استعملها و ان للنار سبعة ابواب علی کل باب منها ثلاث کلمات کل کلمة خیر من الدنیا و ما فیها لمن تعلمها و عرفها فقلت یا جبرئیل ارجع معی لاقرأها فرجع معی جبرئیل علیه السّلام فبدأ بابواب الجنّة فاذا علی الباب الاول مکتوب لا اله الاّ اللّه محمّد رسول اللّه علیّ ولیّ اللّه لکل شیء حیلة و حیلة طلب العیش فی الدنیا اربع خصال القناعة و نبذ الحقد و ترک الحسد و مجالسة اهل الخیر و علی الباب الثانی مکتوب لا اله الاّ اللّه محمّد رسول اللّه علیّ ولیّ اللّه لکلّ شیء حیلة و حیلة السرور فی الآخرة اربع خصال مسح راس الیتامی و التعطف علی الارامل و السعی فی حوائج المسلمین و تفقد الفقراء و المساکین و علی الباب الثالث مکتوب لا اله الا اللّه محمّد رسول اللّه علیّ ولیّ اللّه لکلّ شیء حیلة و حیلة الصحة فی الدنیا اربع خصال قلة الطعام و قلّة الکلام و قلّة المنام و قلّة المشی و علی الباب الرابع مکتوب لا اله الاّ اللّه محمّد رسول اللّه علیّ ولیّ اللّه من کان یؤمن باللّه و الیوم الآخر فلیکرم جاره من کان یؤمن باللّه و الیوم الآخر فلیکرم ضیفه من کان یؤمن باللّه و الیوم الآخر فلیبر

ص:505

والدیه من کان یؤمن باللّه و الیوم الآخر فلیقل خیرا او لیسکت و علی الباب الخامس مکتوب لا اله الاّ اللّه محمّد رسول اللّه علیّ ولیّ اللّه من أراد ان لا یذلّ فلا یذل و من أراد ان لا یشتم فلا یشم و من أراد ان لا یظلم فلا یظلم و من أراد ان یستمسک بالعروة الوثقی فلیستمسک بقول لا اله الاّ اللّه محمّد رسول اللّه و علی الباب السادس منها مکتوب لا اله الا اللّه محمّد رسول اللّه علیّ ولیّ اللّه من احبّ ان یکون قبره واسعا فسیحا فلینقّ المساجد من احبّ ان لا یاکله الدیدان تحت الارض فلیکنس المساجد من احب ان لا یظلم لحده فلینوّر المساجد من احبّ ان یبقی طریا تحت الارض فلیشتر بسط المساجد و علی الباب السابع منها مکتوب لا اله الا اللّه محمّد رسول اللّه علیّ ولیّ اللّه بیاض القلب فی اربع خصال فی عیادة المریض و اتباع الجنائز و شراء اکفان الموتی و رفع القرض و علی الباب الثامن منها مکتوب لا اله الاّ اللّه محمّد رسول اللّه علیّ ولیّ اللّه من أراد الدخول من هذه الابواب الثمانیة فلیستمسک باربع خصال بالصدقة و السخاء و حسن الخلق و کفّ الاذی عن عباد اللّه عزّ و جلّ ثم جئنا الی النار فاذا علی الباب الاول منها ثلاث کلمات لعن اللّه الکاذبین لعن اللّه الباخلین لعن اللّه الظّالمین و علی الباب الثانی منها مکتوب من رجا اللّه سعد و من خاف اللّه امن و الهالک المغرور من رجا سوی اللّه و خاف غیره و علی الباب الثالث منها مکتوب من أراد ان لا یکون عریانا فی القیمة فلیکس الجلود العاریة و من أراد ان لا یکون جائعا فی القیمة فلیطعم الجائع فی الدنیا و من أراد ان لا یکون عطشانا فی یوم القیمة فلیسق العطشان فی الدنیا و علی الباب الرابع منها

ص:506

مکتوب اذلّ اللّه من اهان الاسلام اذل اللّه من اهان اهل البیت بیت نبیّ اللّه صلّی اللّه علیه و آله و بارک و سلّم اذلّ اللّه من اعان الظّالمین علی ظلم المخلوقین و علی الباب الخامس لا یتبع الهوی فان الهوی یجانب الایمان و لا تکثر منطقک فیما لا یعنیک فتسقط من عین ربک و لا تکن عونا للظّالمین فانّ الجنّة لم تخلق للظالمین و علی الباب السادس منها مکتوب انا حرام علی المجتهدین انا حرام علی المصدقین انا حرام علی الصائمین و علی الباب السابع منها مکتوب حاسبوا أنفسکم قبل ان تحاسبوا و و نجوا انفسکم قبل ان توبخوا و ادعوا اللّه عزّ و جلّ قبل ان تردوا علیه فلا یقدروا علی ذلک رواه الزرندی و قال نقل الشیخ العالم صدر الدین ابراهیم بن محمد بن المؤید رحمه اللّه تعالی فی کتابه فضل اهل البیت و از آنجمله است مکتوب بودن

لا اله الا اللّه محمّد رسول اللّه علیّ ولیّ اللّه بذهب برباب جنت سید شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل در تعداد اسماء جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته منها

ولیّ اللّه عن موسی بن اسماعیل بن موسی بن جعفر بن محمد عن ابیه عن جدّه علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه و عنهم اجمعین قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم لما اسری بی الی السماء رأیت علی باب الجنّة مکتوبا بالذهب لا اله الاّ اللّه محمّد رسول اللّه علیّ ولیّ اللّه الحدیث بتمامه سیاتی فی بابه رواه الحافظ ابو موسی باسناده و از آنجمله است مکتوب بودن

لا اله الاّ اللّه محمّد رسول اللّه علی حبیب اللّه برباب جنت و از آنجمله است مکتوب بودن

لا اله الا اللّه محمّد نبیّ الرحمة علی مقیم الحجّة بر عرش

ص:507

ابو المؤید خوارزمی در کتاب المناقب گفته و

بهذه الاسناد عن الامام محمّد بن احمد بن شاذان حدثنا ابو محمد هارون بن موسی التلعکبری عن عبد العزیز بن عبد اللّه عن جعفر بن محمد عن عبد الکریم قال حدثنی عثمان العطار حدّثنا ابو نصر احمد بن محمد بن الولید عن وکیع بن الجراح عن الاعمش عن أبی وائل عن عبد اللّه بن مسعود قال قال رسول اللّه لما ان خلق اللّه آدم و نفخ فیه روحه عطس آدم فقال الحمد للّه فاوحی اللّه تعالی حمدنی عبدی و عزّتی و جلالی لو لا عبدان ارید ان اخلقهما فی دار الدنیا ما خلقتک قال الهی فیکونان منّی قال نعم یا آدم ارفع راسک و انظر فرفع راسه فاذا مکتوب علی العرش لا اله الاّ اللّه محمّد نبیّ الرحمة علیّ مقیم الحجّة من عرف حق علیّ زکی و طاب و من انکر حقه لعن و خاب اقسمت بعزتی ان ادخل الجنة من اطاعه و ان عصانی و اقسمت بعزتی ان ادخل النار من عصاه و ان اطاعنی و شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل در ذکر اسماء جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته و منها مقیم الحجّة

عن ابن مسعود رضی اللّه عنه عن النّبی صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم انّه لما خلق اللّه تعالی آدم و نفخ فیه من روحه عطس آدم علیه السلام فقال الحمد للّه رب العالمین فاوحی اللّه تعالی إلیه و بشّره بالمغفرة و فی هذا الحدیث انّ اللّه تعالی قال یا آدم ارفع راسک فانظر فرفع راسه فاذا مکتوب علی العرش لا اله الاّ اللّه محمّد نبیّ الرحمة علی مقیم الحجّة و من عرف حقّ علیّ زکا و طاب و من انکر حقه لعن و خاب اقسمت بعزتی و جلالی ان ادخل الجنة من احبّه و ان عصانی و اقسمت بعزّتی و جلالی ان ادخل النار من عصاه و ان اطاعنی رواه محیی السّنة الصّالحانی

ص:508

من کتاب الاربعین فی مناقب امیر المؤمنین تصنیف اخطب الخطباء أبی المؤید الموفق بن احمد المکی ثم الخوارزمی و از آنجمله است روایت مکتوب بودن لا اله الاّ اللّه محمّد رسول اللّه علی بن أبی طالب مقیم الحجّة در میان هر دو کف صرصائیل قبل از خلق دنیا بدوازده هزار سال ابو المؤید موفق بن احمد خوارزمی در کتاب المناقب گفته

انبانی ابو العلاء الحافظ الهمدانی هذا و الامام الاجل نجم الدّین ابو منصور محمد بن الحسین بن محمد البغدادی قالا انبانا الشریف الامام الاجل نور الهدی ابو طالب الحسین بن محمد بن علی الزینبی عن الامام محمد بن احمد بن علی بن الحسن بن شاذان قال حدثنا المعاف بن زکریا عن الحسن بن علی العاصمی عن صهیب عن جعفر بن محمد عن ابیه عن علی بن الحسین عن ابیه علیهم السّلام قال بیّنا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی بیت أم سلمة فهبط علیه ملک له عشرون راسا فی کل راس الف لسان یسبح اللّه و یقدسه بلغة لا یشبه الاخری راحته اوسع من سبع سماوات و سبع ارضین فحسب النّبی صلی اللّه علیه و سلّم انّه جبرئیل فقال جبرئیل لم تاتنی فی مثل هذا الصورة قط قال ما انا جبرئیل انا صرصائیل بعثنی اللّه إلیک لتزوج النور من النور فقال النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم من قال ابنتک فاطمة من علی بشهادة جبرئیل و میکائیل و صرصائیل قال فنظر النبی صلی اللّه علیه و سلم فاذا بین کفی صرصائیل مکتوب لا اله الاّ اللّه محمد رسول اللّه علی بن أبی طالب مقیم الحجّة فقال النّبی صلّی اللّه علیه و سلم یا صرصائیل منذ کم کتب هذا بین کتفیک قال من قبل ان یخلق الدنیا

ص:509

باثنی عشرة الف سنة از آنجمله است روایت مکتوب بودن علی الوصیّ یا علی وصی اللّه بعد کلمة توحید بر جناح جبرئیل چنانچه ابو المؤید خوارزمی در کتاب المناقب گفته

اخبرنی شهردار هذا إجازة قال اخبرنا ابو الفتح عبدوس بن عبد اللّه بن عبدوس الهمدانی هذا کتابة قال حدّثنا ابو طاهر الحسین بن علی بن سلمة قال حدثنا ابو الفرج الصامت بن صهیب بن عباد قال حدثنی أبی عن جعفر ابن محمّد عن ابیه عن علی بن الحسین عن ابیه عن علی بن أبی طالب علیهم السلام قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم اتانی جبرئیل و قد نشر جناحیه فاذا مکتوب لا اله الاّ اللّه محمّد رسول اللّه و مکتوب علی الآخر لا اله الاّ اللّه علی الوصیّ و سید شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل در ذکر اسماء جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته و منها

وصی اللّه و خلیفة اللّه عن الامام جعفر الصّادق عن ابیه الامام عن جدّه الامام عن النّبی صلّی اللّه علیه و آله و بارک و سلم قال اتانی جبرئیل علیه الصلوة و السّلام و قد نشر جناحیه فاذا علی احد جناحیه مکتوب لا اله الاّ اللّه محمد رسول اللّه و علی الآخر مکتوب لا اله الا اللّه علی وصیّ اللّه رواه الصالحانی باسناده ایضا و از آن جمله است روایت کتابت خدای عز و جلّ اید اللّه محمّدا بعلیّ را در جبهه ملکی که نصفش از نار و نصفش از ثلج بود قبل از خلق دنیا بدو هزار سال ابو المؤید موفق بن احمد خوارزمی در کتاب المناقب گفته

حدثنا الربیع بن عبد اللّه الهاشمی عن عبد اللّه بن الحسن عن علی بن الحسین عن محمد بن الحنفیة قال قال النّبی لمّا عرج بی الی السّماء رایت فی السماء الرابعة

ص:510

او السادسه ملکا نصفه من النار و نصفه من ثلج فی جبهته مکتوب اید اللّه محمدا بعلی فبقیت متعجبا فقال لی الملک مم تتعجب کتب اللّه فی جبهتی ما تری قبل الدنیا بالفی عام و از آنجمله است روایت کتابت

لا اله الاّ اللّه محمد رسول اللّه علیّ ولیّ اللّه بر لوای حمد قبل از خلق سماوات چنانچه سید علی همدانی در مودة القربی گفته

عن عبد اللّه بن سلام قال قلت یا رسول اللّه اخبرنی عن لواء الحمد ما صفته قال طوله الف عام سنانه یاقوتة حمراء قبضته من لؤلؤ بیضاء زجه زمرد خضراء له ثلاث زوایا زاویة بالمشرق و زاویة بالمغرب و ثالث فی وسط الدنیا مکتوب علیها ثلاثة اسطر السّطر الاول بسم الله الرحمن الرحیم السطر الثانی الحمد للّه ربّ العالمین و السطر الثالث لا اله الاّ اللّه محمّد رسول اللّه علیّ ولیّ اللّه طول کل سطر الف یوم قال صدقت یا رسول اللّه فمن یحمل ذلک قال یحملها الذی یحمل لوائی فی الدنیا علی بن أبی طالب و من کتب اللّه اسمه قبل ان یخلق السموات و الارض قال صدقت یا رسول اللّه فمن یستظل تحت لوائک قال المؤمنون اولیاء اللّه و شیعة الحق شیعتی و محبّی و شیعة علی و محبوه و انصاره فطوبی لهم و حسن مآب و الویل لمن کذبنی فی علی او کذب علیّا فی دفعه عن مقامه الذی اقامه اللّه فیه از آنجمله است روایت مکتوب بودن

آل محمّد خیر البریة بر لواء نور که خداوند عز و جلّ آن را قبل از خلق سماوات بدو هزار سال خلق فرموده چنانچه ابو نعیم احمد بن عبد اللّه الاصفهانی در منقبة المطهرین علی ما نقل عنه می فرماید

عن جابر بن عبد اللّه

ص:511

الانصاری قال بینا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یوما فی مسجد المدینة فذکر بعض اصحابنا الجنّة قال دجانة یا رسول اللّه سمعتک تقول الجنة محرمة علی النبیین و سائر الامم حتی ادخلها فقال له اما علمت انّ للّه لواء من نور و عمودا من زبرجد خلقهما قبل ان یخلق السموات بالفی سنة مکتوب علی رداء ذلک اللواء لا اله الا اللّه محمّد رسول اللّه آل محمّد خیر البریة صاحب اللواء امام القوم فقال علیّ الحمد للّه الّذی هدانا بک و کرمنا و شرفنا فقال له النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم اما علمت ان من احبنا و امتحن اسکنه اللّه معنا او تلا هذه الآیة فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر و از آنجمله است روایت مکتوب بودن لا اله الاّ اللّه محمد رسول اللّه نصرته بعلی بر درّه خضراء یا ورقه خضراء که در لوزه خضرا بود و ان لوزه را طائری در حضور باهر النور جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم انداخته بود چنانچه از عبارت سابقه محبّ طبری ظاهر و واضح شد و عبد الرحمن الصفوری در نزهة المجالس گفته

قال ابن عبّاس رضی اللّه عنهما کنّا عند رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و إذا بطائر فی فمه لوزة خضراء فالقاها فاخذها النّبی صلی اللّه علیه و سلم فوجد فیها درة خضراء مکتوب علیها بالاصفر لا اله الاّ اللّه محمد رسول اللّه نصرته بعلی

وجه چهاردهم: تقدم نبوت رسول الله صلی الله علیه و آله فرع تقدم خلقت نور آنحضرت

وجه چهاردهم آنکه تقدم نبوت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم دلیل افضلیت آن حضرت از سائر انبیا و مرسلین و جمیع مخلوقینست و ظاهرست که تقدم نبوت آن حضرت فرع تقدم خلق نور آن حضرتست پس تقدم نور آن حضرت که سبب اولاست بالاولی دلیل افضلیت آن حضرت باشد و چون تقدم خلق برای جناب امیر المؤمنین

ص:512

علیه السلام هم ثابتست پس آن حضرت هم افضل از جمیع مخلوقین حتی الانبیاء و المرسلین سوای خاتم النبیین صلی اللّه علیه و آله اجمعین باشد پس تقدم انبیای کرام آنجناب بر ان جناب سمتی از جواز ندارد فکیف تقدّم الاصحاب و کانوا حائزین لجلائل المناقب و زواهر الالقاب فکیف تقدم الثلثة الذین کانوا منغمسین فی لجج الالتباس و الارتیاب و ابدوا بعد اسلامهم الظاهری ایضا ما یورث سماعه اصحابهم اوجع القلق و الاضطراب و یوجب ادراکه اشد الالتیاع و الالتهاب و شواهد تقدم نبوت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بسیار از بسیارست و بر ناظر کتب و اسفار علمای کبار هویدا و آشکار بنابر ایجاز و اختصار ایراد جمله از عبارات محققین احبار اکتفا و اقتصاری نمایم ابو عبد اللّه محمد بن اسماعیل البخاری در تاریخ صغیر گفت

حدثنا عبد اللّه بن صالح حدّثنی معاویة عن سعید بن سوید عن عبد الاعلی بن هلال السّلمی عن عرباض بن ساریة صاحب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول انّی عبد اللّه و خاتم النبیین و انّ آدم لمنجدل فی طینته و ساخبرکم عن ذلک انا دعوة أبی ابراهیم و بشارة عیسی بن مریم و رویا أمّی التی رأت و کذلک امّهات الانبیاء یرین و ان أم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم رأت حین وضعته نورا اضاءت له قصور الشام و ابن حجر مکی در نسخ مکیه در شرح شعر و تراءت قصور قیصر بالرّو و یراها من داره البطحاء گفته و اصل ذلک الحدیث الصحیح

انّه صلّی اللّه علیه و سلّم

ص:513

قال انی عبد اللّه و خاتم النبیین و انّ آدم لمنجدل فی طینته و ساخبرکم عن ذلک انا دعوة أبی ابراهیم و بشارة اخی عیسی و رویا امی التی رأت و کذلک امّهات الانبیاء یرین و انّ أمّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم رأت حین وضعته نورا اضاء لها قصور الشام

و فی روایة عنها قالت رأیت کانّه خرج من فرجی شهاب اضاءت له الارض حتی رأیت قصور الشام و فی اخری رأیت لیلة وضعته نورا اضاءت له قصور الشام حتی رأیتها و فی اخری لما ولدته خرج من فرجی نور حتی اضاء له قصور الشام فولدته نظیفا ما به قذر و فی اخری لما فصل منی خرج منی نور اضاء له ما بین المشرق و المغرب و فی روایة الشفاء السابقة و اضاء لی ما بین المشرق و المغرب حتی نظرت الی بعض قصور الرّوم و لا ینافی هذه الرّوایات روایة انها رأت مثل ذلک عند ابتداء وضعه لان تلک الاضاءة وقعت مرّتین عند حمله و عند ولادته زیادة فی البشارة بظهوره و ظهور دینه و خصّت الشام بالذکر فی اکثر الروایات لما خصّت به من سبق نور نبوّته إلیها و من ثم نقل کعب عن الکتب السابقین انها دار ملکه أی باعتبار سبقه إلیها قبل نظرائها و لهذا اسری به صلّی اللّه علیه و سلّم الی بیت المقدّس منه کما هاجر ابراهیم و لوط إلیها علیهما السلام و بها ینزل عیسی علیه السّلام و هی ارض المحشر و المنشر و ابو نعیم در دلائل النبوّة گفته ذکر ما روی فی تقدم نبوّته قبل تمام خلقة آدم صلّی اللّه علیهما و سلّم

ثنا احمد بن یعقوب بن المهرجان ثنا جعفر بن محمّد الفریابی

ص:514

نا عمر بن حفص الثقفی الدمشقی ح و ثنا القاضی ابو احمد محمد بن حمد ابن ابراهیم نا محمّد بن عبد الرحیم بن شبیب نا داود بن رشید و ابو همام ح و نا احمد بن اسحاق نا محمّد بن احمد بن سلیمان الهروی نا موسی بن عامر و احمد بن عمرو بن عثمان الدمشقیان قالوا نا الولید بن مسلم انا الاوزاعی نا یحیی بن أبی کثیر عن أبی سلمة عن أبی هریرة قال سئل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم متی وجبت لک النبوة قال بین خلق آدم و نفخ الروح فیه

ثنا سلیمان بن احمد ثنا حفص بن عمر بن الصباح الرقی و احمد ابن داود المکی قالا ثنا محمّد بن سنان العوفی ثنا ابراهیم بن طهمان عن بدیل بن میسرة عن عبد اللّه بن شقیق عن میسرة الفجر رضی اللّه عنه قال قلت یا رسول اللّه متی کتبت نبیا قال و آدم بین الروح و الجسد

ثنا محمّد بن القاسم بن محمد العسال ثنا عبید بن الحسن الغزال ثنا عمرو بن علی الفلاس ثنا معاذ یعنی ابن هانی ثنا ابراهیم بن طهمان مثله ثنا ابو بکر بن خلاد ثنا اسماعیل بن اسحاق القاضی ثنا علی بن عبد اللّه المدینی ح و ثنا ابو بکر بن مالک نا عبد اللّه بن احمد بن حنبل حدثنی أبی ح و نا محمّد بن الحسن نا محمد بن عثمان ابن أبی شیبة نا یحیی بن معین ح و نا ابو بکر الاجری نا جعفر الفریابی نا یعقوب بن ابراهیم ح و نا احمد بن اسحاق نا محمد بن احمد بن سلیمان نا محمد بن بشار بندار قالوا نا عبد الرحمن بن مهدی نا منصور بن سعد عن بدیل بن میسرة عن عبد اللّه بن شقیق عن میسرة الفجر قال قلت یا رسول اللّه متی کتبت نبیّا قال

ص:515

و آدم بین الرّوح و الجسد

حدّثنا احمد بن یعقوب بن المهرجان نا جعفر بن محمد الفریابی نا قتیبة بن سعید نا حماد بن زید عن بدیل بن میسرة عن عبد اللّه بن شقیق قال قیل للنّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم متی کتبت نبیّا قال و آدم بین الروح و الجسد قال الشیخ کذا رواه و لم یذکر میسرة حدّثنا ابو بکر بن خلاد ثنا اسماعیل بن اسحاق القاضی انا حجّاج بن منهال حدّثنا حماد بن سلمة عن خالد الحذّاء عن ابیه عن عبد اللّه بن شقیق عن رجل انّه سأل النّبی صلّی اللّه علیه و سلم متی کتبت نبیّا قال و آدم بین الرّوح و الجسد کذا رواه حماد بن سلمة و قال عن رجل و لم یسم میسرة و تابعه علیه عن خالد وهیب بن خالد حدّثنا ابو علی محمد بن احمد بن الحسن نا خالد الحذّاء عن عبد اللّه بن شقیق ان رجلا سئل النبی صلّی اللّه علیه و سلم فذکر مثله

ثنا محمّد بن عمر بن مسلم ثنا محمد بن بکر بن عمرو الباهلی ثنا شیبان ثنا حسن بن دینار عن بدیل بن میسرة عن عبد اللّه بن شقیق عن میسرة الفجر قلت یا رسول اللّه متی کتبت نبیّا قال کتبت نبیّا و آدم بین الروح و الجسد ثنا سلیمان بن احمد نا یعقوب بن اسحاق بن الزبیر الحلبی نا ابو جعفر النفیلی نا عمرو بن واقد عن عروة بن رویم عن الصنابحی قال قال عمر متی جعلت نبیّا قال و آدم منجدل فی الطین

ثنا سلیمان بن احمد نا علی بن عباس البجلی ثنا محمد بن عمارة بن صبیح نا نصر بن مزاحم نا قیس بن الربیع عن جابر عن الشعبی عن ابن عبّاس قال قیل یا رسول اللّه متی کتبت نبیّا قال و آدم بین الروح و الجسد تفرد به نصر بن مزاحم ثنا عبد اللّه بن جعفر نا اسماعیل بن عبد اللّه نا ابو الیمان نا ابو بکر بن أبی مریم عن سعید بن سوید

ص:516

عن العرباض بن ساریة قال سمعت رسول اللّه یقول انی عبد اللّه فی أمّ الکتاب و خاتم النّبیین و ان آدم لمنجدل فی طینته کذا رواه ابو بکر عن سعید عن العرباض و جوّده معاویة بن صالح عن سعید عن العرباض عنه حدث به احمد بن حنبل عن أبی الیمان مثله حدّثنا سلیمان بن احمد حدّثنا بکر بن سهل نا عبد اللّه بن صالح حدثنی معاویة بن صالح عن سعید بن سوید عن عبد الاعلی بن هلال عن العرباض بن ساریة السّلمی سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول انا عبد اللّه و خاتم النبیین و ان آدم لمنجدل فی طینته

رواه عبد اللّه بن وهب و عبد الرحمن بن مهدی عن معاویة مثله نا ابو عمر و محمد بن احمد بن حمدان نا الحسن بن سفیان نا حرملة بن یحیی نا عبد اللّه بن وهب حدثنی معاویه بن صالح عن سعید بن سوید عن عبد الاعلی بن هلال السّلمی عن عرباض قال سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول انی عند اللّه مکتوب لخاتم النبیین و انّ آدم لمنجدل فی طینته

حدّثنا ابو بکر بن مالک نا عبد اللّه بن احمد بن حنبل حدثنی أبی نا عبد الرحمن بن مهدی عن سعید بن سوید الحلبی عن عبد اللّه بن هلال عن العرباض قال قال رسول اللّه انّی عند اللّه لخاتم النبیین و ان آدم لمنجدل فی طینته و رواه لیث بن سعد عن معاویة مثله و قال عبد الاعلی بن هلال حدّثنا سلیمان بن احمد نا أبو زرعة الدمشقی نا علی بن عیاش الحمصی نا اللیث بن سعد عن معاویة بن صالح حدثنی سعید بن سوید عن عبد الاعلی بن هلال عن العرباض قال سمعت

ص:517

رسول اللّه یقول انی عند اللّه خاتم النبیین و ان آدم لمنجدل فی طینته

ثنا احمد بن اسحاق نا محمّد بن احمد بن سلیمان الهروی نا عبد الرحمن بن الحسن الدمشقی نا الولید یعنی ابن مسلمة نا خلید بن دعلج و سعید بن بشیر عن قتادة عن الحسن عن أبی هریرة عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال کنت اوّل النبیین فی الخلق و آخرهم فی البعث

حدّثنا عبد اللّه بن جعفر حدّثنا اسماعیل بن عبد اللّه نا خاتم بن عبد اللّه نا عبد العزیز بن مسلم عن ابراهیم الهجری عن أبی عیاض عن أبی هریرة قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم نحن الآخرون السابقون یوم القیمة

حدّثنا ابو احمد محمد ابن احمد نا عبد اللّه بن محمد بن شیرویه نا اسحاق بن ابراهیم نا عبد الرزّاق نا معمر نا همام قال هذا ما حدّثناه ابو هریرة عن رسول اللّه قال نحن الآخرون السابقون یوم القیمة فکان آخرهم فی البعث و به ختمت النبوّة و هو السابق یوم القیمة لأنّه اوّل مکتوب فی النبوة و العهد ففی هذا الخبر الفضیلة العظیمة لرسول اللّه لما اوجب اللّه له النبوّة قبل خلق آدم الّذی هو ابو البشر و یحتمل ان یکون هذا الایجاب هو ما اعلم اللّه ملائکته ما سبق فی علمه و قضائه من بعثته صلّی اللّه علیه و سلّم فی آخر الزمان فمن حاز هذه الفضیلة حق له الصبر علی مواصلة الدّعوة و احتمال الاذیة ممن ردها و اعظام من قبلها و استفراغ الوسع فی احتمال کلّ عارض و شدة و بلوی تعرض دون اقامتها إذ الفضیلة سابقة علی فضائل من تقدّمه من الانبیاء فی العهد المتقدم و الخلق الاوّل و احمد بن عطاء اللّه الشاذلی در لطائف المنن گفته و اما تفضیله علی آدم علیه السّلام

ص:518

فمن

قوله صلّی اللّه علیه و سلم کنت نبیّا و آدم فمن دونه من الانبیاء یوم القیمة تحت لوائی

و لقوله انّی اوّل شافع و انّی اول مشفّع و انا اوّل من تنشق الارض عنه و سعید کازرونی در منتقی گفته

ثنا شیختنا السّعیدة عائشة بنت عبد الرحیم بن محمد بن فارس الزجاج انا ابو الحسن علی بن عبد المطیق بن یحیی بن خطاب الجهمی انبئتنا شهدة بنت احمد بن الفرج الابری انا النقیب طراد بن محمد الزبیبی انا ابو الحسن علی بن محمّد بن عبد اللّه بن بشران انا ابو عمرو عثمان بن احمد بن عبد اللّه الدّقاق انا ابو الحسن محمّد بن احمد بن البراء العبدی انا علی بن المدینی ثنا اسماعیل بن ابراهیم انا خالد الحذّاء عن عبد اللّه بن شقیق قال قال رجل یا رسول اللّه متی کنت نبیّا فقال النّاس مه مه فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم دعوه کنت نبیّا و آدم بین الروح و الجسد و سیوطی در خصائص کبری گفته باب خصوصیة النّبی صلّی اللّه علیه و سلم بکونه اوّل النبیین فی الخلق و تقدم نبوته و اخذ المیثاق علیه

اخرج ابن أبی حاتم فی تفسیره و ابو نعیم فی الدلائل من طریق عن قتادة عن الحسن عن أبی هریرة عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فی قوله تعالی و إذ اخذنا من النبیین میثاقهم الآیة قال کنت اوّل النبیین فی الخلق و آخرهم فی البعث فبدأ به قبلهم و

اخرج ابو سهل القطان فی جزء من امالیه عن سهل بن صالح الهمدانی قال سالت ابا جعفر محمّد بن علی کیف صار محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم یتقدّم الانبیاء و هو آخر من بعث قال انّ اللّه لما اخذ من بنی آدم من ظهورهم ذرّیّاتهم و اشهدهم علی انفسهم أ لست بربّکم کان محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم اوّل من قال

ص:519

بلی و لذلک صار یتقدم الانبیاء و هو آخر من بعث

و اخرج احمد و البخاری فی تاریخه و الطبرانی و الحاکم و ابو نعیم عن میسرة الفجر قال قلت یا رسول اللّه متی کنت نبیّا قال و آدم بین الرّوح و الجسد

و اخرج احمد و الحاکم و البیهقی عن العرباض بن ساریة سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول انّی عند اللّه فی أم الکتاب لخاتم النبیین و انّ آدم لمنجدل فی طینته

و اخرج الحاکم و البیهقی و ابو نعیم عن أبی هریرة قیل للنّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم متی وجبت لک النّبوة قال بین خلق آدم و نفخ الرّوح فیه

و اخرج البزّار و الطبرانیّ فی الاوسط و ابو نعیم من طریق الشعبی عن ابن عبّاس قال قیل یا رسول اللّه متی کنت نبیّا قال و آدم بین الروح و الجسد

و اخرج ابو نعیم عن الصنابحی قال قال عمر متی جعلت نبیّا قال و آدم منجدل فی الطین مرسل

و اخرج ابن سعد عن ابن أبی الجدعا قال قلت یا رسول اللّه متی کنت نبیّا قال إذا آدم بین الروح و الجسد

و اخرج ابن سعد عن مطرف بن عبد اللّه بن الشّخیر ان رجلا سأل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم متی کنت نبیّا قال بین الروح و الطّین من آدم

و اخرج ابن سعد عن عامر قال قال رجل للنّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم متی استنبئت قال و آدم بین الرّوح و الجسد حین اخذ منّی المیثاق

و اخرج الطبرانی و ابو نعیم عن أبی مریم الغسانی انّ اعرابیّا قال للنّبیّ صلی اللّه علیه و سلم أی شیء کان اوّل نبوّتک قال اخذ اللّه منی المیثاق کما اخذ من النبیین میثاقهم دعوة أبی ابراهیم و بشری عیسی و رأت أمّی فی منامها انّه خرج من بین رجلیها سراج اضاءت له قصور الشام فائدة قال الشیخ

ص:520

تقی الدّین السّبکی فی کتابه التّعظیم و المنة فی لتؤمننّ به و لتنصرنّه فی هذه الآیة من التّنویه بالنّبی صلّی اللّه علیه و سلم و تعظیم قدره العلی ما لا یخفی و فیه مع ذلک انّه علی تقدیر مجیئه فی زمانهم یکون مرسلا إلیهم فتکون نبوّته و رسالته عامّة لجمیع الخلق من زمن آدم الی یوم القیمة و تکون الانبیاء و اممهم کلهم من امته و یکون

قوله بعثت الی النّاس کافّة لا یختص به النّاس من زمانه الی القیمة بل یتناول من قبلهم ایضا و یتبین بذلک المعنی

قوله صلّی اللّه علیه و سلم کنت نبیّا و آدم بین الروح و الجسد و ان من فسره بعلم اللّه بانه سیصیر نبیّا لم یصل الی هذا المعنی لان علم اللّه محیط بجمیع الاشیاء و وصف النّبی صلّی اللّه علیه و سلم بالنّبوّة فی ذلک الوقت ینبغی ان یفهم منه انّه امر ثابت له فی ذلک الوقت و لهذا رای آدم اسمه مکتوبا علی العرش محمّد رسول اللّه فلا بدّ ان یکون ذلک معنی ثابتا فی ذلک الوقت و لو کان المراد بذلک مجرد العلم بما سیصیر فی المستقبل لم یکن له خصوصیّة بانه نبیّ و آدم بین الرّوح و الجسد لان جمیع الانبیاء یعلم اللّه نبوّتهم فی ذلک الوقت و قبله فلا بدّ من خصوصیّة للنّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم لاجلها اخبر بهذا الخبر اعلاما لامّته لیعرفوا قدره عند اللّه تعالی فیحصل لهم الخبر بذلک و قال فان قلت ارید ان افهم ذلک القدر الزائد فان النّبوة وصف لا بدّ ان یکون الموصوف به موجودا و انّما یکون بعد بلوغ اربعین سنة ایضا فکیف یوصف به قبل وجوده و قبل ارساله و ان صحّ ذلک فغیره کذلک قلت قد جاء انّ اللّه خلق الارواح

ص:521

قبل الاجساد فقد تکون الاشاره

بقوله کنت نبیّا الی روحه الشریفة او الی حقیقته و الحقائق تقصر عقولنا عن معرفتها و انما یعلمها خالقها و من امدّه بنور الهی ثم ان تلک الحقائق یؤتی اللّه کل حقیقة منها ما یشاء فی الوقت الذی یشاء فحقیقة النّبی صلّی اللّه علیه و سلم قد تکون من قبل خلق آدم اتاها اللّه ذلک الوصف بان یکون خلقها متهیّئة لذلک و افاضه علیها من ذلک الوقت فصار نبیّا و کتب اسمه علی العرش و اخبر عنه للرسالة لیعلم ملائکته و غیرهم کرامته عنده فحقیقته موجودة من ذلک الوقت و لن تاخّر جسده الشریف المتصف بها و اتصاف حقیقته بالاوصاف الشریفة المفاضة علیه من الحضرة الالهیة و انما یتاخّر البعث و البلیغ و کل ما له من جهة اللّه و من تاهل ذاته الشریفة و حقیقته معجل لا تاخیر فیه و کذلک استنباؤه و ایتاؤه الکتاب و الحکم و النبوة و انّما المتأخّر تکوّنه و تنقله الی ان ظهر صلی اللّه علیه و سلّم و غیره من اهل الکرامة و قد تکون افاضة اللّه تلک الکرامة علیه بعد وجوده بمدة کما یشاء سبحانه و لا شک انّ کلّ ما یقع فاللّه عالم به من الازل و نحن نعلم علمه بذلک بالادلّة العفلیة و الشرعیّة و یعلم النّاس منها ما یصل إلیهم عند ظهوره کعلمهم نبوة النّبی صلّی اللّه علیه و سلم حین نزل علیه القرآن فی اوّل ما جاءه جبرئیل و هو فعل من فعاله تعالی من جملة معلوماته و من آثار قدرته و ارادته و اختیاره فی محلّ خاصّ یتصف بها فهاتان مرتبتان الاولی معلومة بالبرهان و الثّانیة ظاهرة للعیان و بین المرتبتین وسائط من افعاله تعالی تحدث

ص:522

علی حسب اختیاره منها ما یظهر لهم بعد ذلک و منها ما یحصل به کمال لذلک المحلّ و ان لم یظهر لاحد من المخلوقین و ذلک ینقسم الی کمال یقارن ذلک المحل من حین خلقه و الی کمال یحصل له بعد ذلک و لا یصل علم ذلک إلینا الا بالخبر الصادق و النّبی صلّی اللّه علیه و سلم خیر الخلق فلا کمال لمخلوق اعظم من کماله و لا محل اشرف من محلّه فعرفنا بالخبر الصحیح حصول ذلک الکمال من قبل خلق آدم لنبیّنا صلّی اللّه علیه و سلم من ربّه سبحانه و انه اعطاه النبوّة من ذلک الوقت ثم اخذ له المواثیق علی الانبیاء لیعلموا انّه المقدّم علیهم و انّه نبیّهم و رسولهم و فی اخذ المواثیق و هی فی معنی الاستخلاف و لذلک دخلت لام القسم فی لتؤمنن به و لتنصرنّه لطیفة اخری و هی کانها ایمان للبیعة التی توخذ للخلفاء و لعل ایمان الخلفاء اخذت من هنا فانظر هذا التعظیم العظیم للنّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم من ربه سبحانه و تعالی فاذا عرف ذلک فالنّبی صلّی اللّه علیه و سلّم هو نبیّ الانبیاء و لهذا اظهر فی الآخرة جمیع الانبیاء تحت لوائه و فی الدنیا کذلک لیلة الاسراء صلی بهم و لو اتفق مجیئه فی زمن آدم و نوح و ابراهیم و موسی و عیسی وجب علیهم و علی اممهم الایمان به و نصرته و بذلک اخذ اللّه المیثاق علیهم و رسالته إلیهم معنی حاصل له و انما امره یتوقف علی اجتماعهم معه فتاخر ذلک لامر راجع الی وجودهم لا الی عدم اتصافه بما تقتضیه و فرق بین توقف الفعل علی قبول المحل و توقفه علی اهلیة الفاعل فهنا لا توقّف من جهة الفاعل و لا من جهة ذات النّبی صلّی اللّه علیه و سلم الشریفة و انما من جهة وجود العصر المشتمل علیه فلو وجد فی عصرهم لزمهم

ص:523

اتباعه بلا شک و لهذا یاتی عیسی فی آخر الزّمان علی شریعته و هو نبیّ کریم علی حاله لا کما یظن بعض النّاس انّه یاتی واحدا من هذه الامّة نعم هو واحد من هذه الامّة لما قلناه من اتباعه للنّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم و انّما یحکم بشریعة نبیّنا محمّد صلّی اللّه علیه و سلم بالقرآن و السنّة و کل ما فیها من امر او نهی فهو متعلق به کما یتعلق بسائر الامّة و هو نبیّ کریم علی حاله لم ینقص منه شیء و کذلک لو بعث النّبی صلّی اللّه علیه و سلم فی زمانه او فی زمن موسی و ابراهیم و نوح و آدم کانوا مستمرین علی نبوّتهم و رسالتهم الی اممهم و النّبی صلّی اللّه علیه و سلم نبی علیهم و رسول الی جمیعهم فنبوّته و رسالته اعم و اشمل و اعظم و متفق مع شرائعهم فی الاصول لانها لا تختلف و تقدم شریعته صلّی اللّه علیه و سلم فیما عساه یقع الاختلاف فیه من الفروع امّا علی سبیل التخصیص و امّا علی سبیل النسخ او لا نسخ و لا تخصیص بل تکون شریعة النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فی تلک الاوقات بالنسبة الی اولئک الامم ما جاءت به انبیاءهم و فی هذا الوقت بالنسبة الی هذه الامة هذه الشریعة و الاحکام تختلف باختلاف الاشخاص و الاوقات و بهذا بان لنا معنی حدیثین کان خفیّا عنا احدهما

قوله صلّی اللّه علیه و سلّم بعثت الی الناس کافة کنا نظنّ انّه من زمانه الی یوم القیامة فبان انه جمیع النّاس اوّلهم و آخرهم و الثانی

قوله صلّی اللّه علیه و سلم کنت نبیّا و آدم بین الروح و الجسد کنا نظنّ انه بالعلم فبان انّه زائد علی ذلک علی ما شرحناه و انما یفترق الحال بین ما بعد وجود جسده صلّی اللّه علیه و سلم و بلوغه الاربعین و ما قبل ذلک بالنسبة

ص:524

الی المبعوث إلیهم و تاهّلهم لسماع کلامه لا بالنسبة إلیه و لا إلیهم لو تاهّلوا قبل ذلک و تعلیق الاحکام علی الشروط قد یکون بحسب المحلّ القابل و قد یکون بحسب الفاعل المتصرّف فهنا التّعلیق انّما هو بحسب المحل القابل المبعوث إلیهم و قبولهم سماع الخطاب من الجسد الشریف الّذی یخاطبهم بلسانه و هذا کما یوکّل الاب رجلا فی تزویج ابنته إذا وجدت کفوا فالتّوکیل صحیح و ذلک الرّجل اهل للوکالة و وکالته ثابتة و قد یحصل توقف التّصرّف علی وجود کفو و لا یوجد الا بعد مدّة و ذلک لا یقدح فی صحة الوکالة و اهلیة الوکیل انتهی کلام السبکی بلفظه و شهاب الدین قسطلانی در مواهب لدنیه گفته

اخرج مسلم فی صحیحه من حدیث عبد اللّه بن عمرو بن العاص عن النبی صلعم انه قال انّ اللّه تعالی کتب مقادیر الخلق قبل ان یخلق السّموات و الارض بخمسین الف سنة و کان عرشه علی الماء و من جملة ما کتب فی الذکر و هو أم الکتاب ان محمدا خاتم النبیین و

عن العرباض بن ساریة عن النبی صلی اللّه علیه و سلم قال انی عند اللّه فی أمّ الکتاب لخاتم النبیین و ان آدم لمنجدل فی طینته رواه احمد و البیهقی و الحاکم و قال صحیح الاسناد و قوله المنجدل یعنی طریحا ملقی علی الارض قبل نفخ الرّوح فیه و

عن میسرة الضّبی قال قلت یا رسول اللّه متی کنت نبیا قال کنت نبیّا و آدم بین الروح و الجسد هذا لفظ روایة الامام احمد و رواه البخاری فی تاریخه و ابو نعیم فی الحلیة و صحّحه الحاکم و امّا ما اشتهر علی الالسنة بلفظ کنت نبیّا و آدم بین الماء و الطین فقال شیخنا الحافظ ابو الخیر السخاوی فی کتابه المقاصد

ص:525

الحسة لم نقف علیه بهذا اللفظ انتهی و قال الحافظ ابن رجب فی اللطائف و بعضهم یرویه متی کتبت نبیا من الکتابة انتهی قلت کذا رویناه فی جزء من

حدیث أبی عمرو اسماعیل بن نجید و لفظه قلت یا رسول اللّه متی کتبت نبیّا قال کتبت نبیّا و آدم بین الرّوح و الجسد فتحمل هذه الروایة مع روایة العرباض بن ساریة علی وجوب نبوته و ثبوتها و ظهورها فی الخارج فان الکتابة تستعمل فیما هو واجب قال تعالی کُتِبَ عَلَیْکُمُ اَلصِّیامُ و کَتَبَ اَللّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِی و قوله فی روایة احمد انی عند اللّه فی أم الکتاب فیه اشاره الی ان نبوّته صلّی اللّه علیه و سلم کانت مذکورة معروفة من قبل خلقه علیه السّلام و انه کان مکتوبا فی أمّ الکتاب من قبل نفخ الروح فی آدم علیه السلام و قد فسّر أمّ الکتاب باللوح المحفوظ و بالذکر فی قوله یَمْحُوا اَللّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ اَلْکِتابِ و لا ریب انّ علم اللّه تعالی قدیم ازلی ثم انّه تعالی کتب ذلک فی کتاب عنده قبل ان یخلق السموات و الارض کما دلّ علیه حدیث عبد اللّه بن عمرو السابق فمن حینئذ انتقلت المخلوقات من مرتبة العلم الی مرتبة الکتابة و هو نوع من انواع الوجود الخارجی و

قوله انی عند اللّه فی أمّ الکتاب لخاتم النبیین و ان آدم لمنجدل فی طینته المراد منه الاخبار عن کون ذلک مکتوبا فی أم الکتاب قبل نفخ الرّوح فی آدم فهو اوّل ما خلق من النوع الانسانیّ و فی الحدیث الآخر انه فی تلک الحالة و حیث له النبوة و هذه مرتبة ثالثة و هو خروجه من مرتبة العلم و الکتابة الی مرتبة الوجود العینی الخارجیّ فانه علیه السّلام کما سیاتی استخرج حینئذ من ظهر آدم و ننبّئ فصارت نبوته موجودة فی الخارج بعد

ص:526

ان کانت مکتوبة مقدرة فی أمّ الکتاب و

عن أبی هریرة انهم قالوا یا رسول اللّه متی وجبت لک النبوّة قال و آدم بین الرّوح و الجسد رواه الترمذی و قال حدیث حسن و

روینا فی جزء من امالی أبی سهل القطّان عن سهل بن صالح الهمدانی قال سألت ابا جعفر محمد بن علی کیف صار محمّد صلّی اللّه علیه و سلم یتقدم الانبیاء و هو آخر من بعث قال انّ اللّه تعالی لما اخذ من بنی آدم من ظهورهم ذرّیاتهم و اشهدهم علی انفسهم أ لست بربّکم کان محمّد صلی اللّه علیه و سلم اول من قال بلی و لذلک صار یتقدم الانبیاء و هو آخر من بعث فان قلت انّ النبوة وصف لا بدّ ان یکون الموصوف به موجود او انّما یکون بعد بلوغ اربعین سنة ایضا فکیف یوصف به قبل وجوده و ارساله اجاب الغزالی فی کتاب النفخ و التسویة عن هذا و عن

قوله علیه السلام انا اوّل الانبیاء خلقا و آخرهم بعثا بانّ المراد بالخلق هنا التقدیر دون الایجاد فانه قبل ان ولدته أمّه لم یکن موجودا مخلوقا و لکن الغایات و الکمالات سابقة فی التقدیر لاحقة فی الوجود و قال و هو معنی قولهم اول الفکرة آخر العمل و آخر العمل اول الفکرة و بیانه انّ المهندس المقدر للدار اوّل ما یمثل فی نفسه صورة الدار فیحصل فی تقدیره دارا کاملة البناء و آخر ما یوجد من اعماله هی الدار الکاملة فالدار الکاملة هی اوّل الاشیاء فی حقه تقدیرا و آخرها وجود الان ما قبلها من ضرب اللبنات و بناء الحیطان و ترکیب الجذوع وسیلة الی غایة و کمال و هی الدار و لاجلها تقوم الآلات و الاعمال ثم قال و اما

قوله علیه السّلام کنت نبیّا فاشاره الی ما ذکرناه فانّه کان نبیّا فی التقدیر قبل تمام خلقة آدم

ص:527

علیه السلام لانه لم ینشأ خلق آدم الا لینتزع من ذرّیة محمد صلی اللّه علیه و سلم یستصفی تدریجا الی ان بلغ کمال الصفا قال و لا یفهم هذه الحقیقة الا بان یعلم انّ للدّار وجودین وجودا فی ذهن المهندس و دماغه و انّه ینظر الی صورة الدار خارج الذهن فی الأعیان و الوجود الذهنی بسبب الوجود الخارج العینی فهو سابق لا محالة و کذلک فاعلم ان اللّه تعالی یقدر ثم یوجد علی وفق التقدیر ثانیا انتهی و هو متعقب بقول الشیخ تقی الدین السبکی انه قد جاء انّ اللّه خلق الارواح قبل الاجساد فقد تکون الاشاره

بقوله کنت نبیّا الی روحه الشریفة او الی حقیقة من الحقائق و الحقائق تقصر عقولنا عن معرفتها و انما یعلمها خالقها و من امده اللّه بنور الهی ثم انّ تلک الحقائق یؤتی اللّه کل حقیقة منها ما یشاء فی الوقت الذی یشاء فحقیقة النّبی صلّی اللّه علیه و سلم قبل تکوّن خلق آدم اتاه اللّه ذلک الوصف بان یکون خلقها متهیّئة لذلک و افاضه علیها من ذلک الوقت فصار نبیّا و کتب اسمه علی العرش و اخبر عنه بالرسالة لیعلم ملائکته و غیرهم کرامته عنده فحقیقته موجودة من ذلک الوقت و ان تاخّر جسده الشریف المتّصف بها و اتصاف حقیقته بالاوصاف الشریفة المفاضة علیه من الحضرة الالهیّة و انما یتاخّر البعث و التبلیغ و کل ماله من جهة اللّه و من جهة تاهّل ذاته الشریفة و حقیقته معجل لا تاخّر فیه و کذلک استنباؤه و ایتاؤه الکتاب و الحکم و النبوّة و انّما المتأخّر تکونه و تنقله الی ان ظهر صلّی اللّه علیه و سلم و قد علم من هذا ان من فسّره بعلم اللّه بانه سیصیر

ص:528

نبیّا لم یصل الی هذا المعنی لأنّ علم اللّه تعالی محیط بجمیع الاشیاء و وصف النّبی صلی اللّه علیه و سلم بالنبوة فی ذلک الوقت ینبغی ان یعلم منه انّه امر ثابت فی ذلک الوقت و لو کان المراد بذلک مجرد العلم بما سیصیر فی المستقبل لم یکن له خصوصیّة بانّه نبیّ و آدم بین الرّوح و الجسد لان جمیع الانبیاء یعلم اللّه تعالی نبوتهم فی ذلک الوقت و قبله فلا بد من خصوصیة للنّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم لاجلها اخبر بهذا الخبر اعلاما لامته لیعرفوا قدره عند اللّه تعالی و

عن الشعبی قال رجل یا رسول اللّه متی استنبئت قال و آدم بین الرّوح و الجسد حین اخذ منی المیثاق و رواه ابن سعد من روایة جابر الجعفی فیما ذکره ابن رجب فهذا یدل علی انّه من حین صور آدم طینا استخرج منه صلّی اللّه علیه و سلم و نبّئ و اخذ منه المیثاق ثم اعید الی ظهر آدم حتی یخرج وقت خروجه الّذی قدره اللّه خروجه فیه فهو اولهم خلقا لا یقال خلق آدم قبله لان آدم کان حینئذ مواتا لا روح فیه و محمد صلّی اللّه علیه و سلم کان حیّا حین استخرج و نبیّ و اخذ منه میثاقه فهو اول النبیین خلقا و آخرهم بعثا فان قلت ان استخراج ذرّیة آدم منه کان بعد نفخ الرّوح فیه کما دل علیه اکثر الاحادیث و الّذی تقرّر هنا انه استخرج و نبی قبل نفخ الروح فی آدم علیه السلام اجاب بعضهم بانه صلّی اللّه علیه و سلّم خصّ باستخراجه من ظهر آدم قبل نفح الروح فان محمّدا صلّی اللّه علیه و سلّم هو المقصود من خلق النوع الانسانی و هو عینه و خلاصة و واسطة عقده و الاحادیث السابقة صریحة

ص:529

فی ذلک و اللّه اعلم و

روی عن علیّ بن أبی طالب انّه قال لم یبعث اللّه تعالی نبیّا من آدم فمن بعده الا اخذ علیه العهد فی محمّد صلّی اللّه علیه و سلم لئن بعث و هو حی لیؤمننّ به و لینصرنّه و یأخذ العهد بذلک علی قومه و هو مروی عن ابن عبّاس ایضا ذکرهما العماد بن کثیر فی تفسیره و

قیل انّ اللّه تعالی لما خلق نور نبیّنا محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم امره ان ینظر الی انوار الانبیاء علیهم السلام فغشیهم من نوره ما انطقهم اللّه به و قالوا یا ربّنا من غشینا نوره فقال اللّه تعالی هذا نور محمّد بن عبد اللّه ان آمنتم به جعلتکم انبیاء قالوا آمنّا به و بنبوّته فقال اللّه تعالی اشهد علیکم قالوا نعم فذلک قوله تعالی وَ إِذْ أَخَذَ اَللّهُ مِیثاقَ اَلنَّبِیِّینَ لَما آتَیْتُکُمْ مِنْ کِتابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جاءَکُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ الی قوله وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ اَلشّاهِدِینَ قال الشیخ تقی الدّین السبکی فی هذه الآیة الشریفة من التنویه بالنّبی صلّی اللّه علیه و سلم و تعظیم قدره العلی ما لا یخفی و فیه مع ذلک انه صلّی اللّه علیه و سلم علی تقدیر مجیئه فی زمانهم یکون مرسلا إلیهم فتکون بنبوّته و رسالته عامة لجمیع الخلق من زمن آدم الی یوم القیمة و تکون الانبیاء و اممهم کلهم من امّته و یکون

قوله و بعثت الی النّاس کافة لا یختص به النّاس من زمانه الی یوم القیمة بل یتناول من قبلهم ایضا و یتبیّن بذلک معنی

قوله صلّی اللّه علیه و سلم کنت نبیّا و آدم بین الروح و الجسد ثم قال فاذا عرف هذا فالنّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم نبیّ الانبیاء و لهذا ظهر

ص:530

ذلک فی الآخرة ان جمیع الانبیاء تحت لوائه و فی الدنیا کذلک لیلة الاسراء صلّی بهم و لو اتفق مجیئه فی زمن آدم و نوح و ابراهیم و موسی و عیسی صلوات اللّه و سلامه علیهم وجب علیهم و علی اممهم الایمان به و نصرته و بذلک اخذ اللّه المیثاق علیهم انتهی و سیاتی انشاء اللّه مزید لذلک فی المقصد السادس و ذکر العارف الرّبانی عبد اللّه بن أبی حمزة فی کتاب بهجة النفوس و من قبله ابن سبع فی شفاء الصّدور عن کعب الاخبار قال لما أراد اللّه تعالی ان یخلق محمدا امر جبرئیل ان یاتیه بالطینة التی هی قلب الارض و بهاؤها و نورها قال فهبط جبرئیل فی ملائکة الفردوس و ملائکة الرقیع الاعلی فقبض قبضة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم من موضع قبره الشریف و هی بیضاء منیرة فعجنت بماء التسنیم فی معین انهار الجنّة حتی صارت کالدرّة البیضاء لها شعاع عظیم ثم طافت بها الملائکة حول العرش و الکرسی و فی السّموات و الارض و الجبال و البحار فعرفت الملائکة و جمیع الخلق سیّدنا محمّدا و فضله قبل ان تعرف آدم علیهما السلام و قیل لما خاطب اللّه تعالی السماء و الارض بقوله اِئْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قالتا أتینا طائعین اجاب موضع الکعبة الشریفة و من السّماء ما یحاذیها و قد قال ابن عبّاس اصل طینة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم من سرّة الارض بمکة فقال بعض العلماء هذا یشعر بان ما اجاب من الارض الا ذرّة المصطفی محمّد صلّی اللّه علیه و سلم و من موضع الکعبة دحیت الارض فصار رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم هو الاصل فی التکوین

ص:531

و الکائنات تبع له و قیل لذلک و سمّی أمّیّا لان مکة أم القری او ذرّیة أم الخلقیة فان قلت تربة الشخص مدفنه و کان مقتضی هذا ان یکون مدفنه علیه الصّلوة و السلام بمکة حیث کانت تربته منها فقد اجاب عنه صاحب عوارف المعارف افاض اللّه علینا من عوارفه و تعطّف علینا بعواطفه بانه قیل ان الماء لما تموج رمی الزبد الی النواحی فوقعت جوهرة النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم الی ما یحاذی ترتبته بالمدینة فکان صلّی اللّه علیه و سلم مکیّا مدنیّا حنینه الی مکة و تربته بالمدینة انتهی و محمّد بن یوسف شامی در سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد گفته و یستدل بخبر الشعبی و غیره مما تقدم فی الباب السابق علی انّه صلّی اللّه علیه و سلّم ولد نبیّا فان نبوّته وجبت له حین اخذ منه المیثاق حیث استخرج من صلب آدم فکان نبیّا من حینئذ لکن کانت مدة خروجه الی الدنیا متاخّرة عن ذلک و ذلک لا یمنع کونه نبیّا کمن یولّی ولایة و یؤمر بالتصرف فیها فی زمن مستقبل فحکم الولایة ثابت له من حین ولایته و ان کان تصرّفه یتاخّر الی حین مجیء الوقت و الاحادیث السابقة فی باب تقدم نبوته صریحة فی ذلک و حدیث شعبی که بدان اشاره کرده اینست

وقال ابن سعد عن الشّعبی مرسلا قال رجل یا رسول اللّه متی استنبئت قال صلّی اللّه علیه و سلم و آدم بین الرّوح و الجسد حین اخذ منی المیثاق و در فتاوی احمد بن محمد بن علی بن حجر مکی تمیمی در ادلّه بعثت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و سلم بسوی ملائکه مذکورست و منها ان السبکی قد بین فی تالیف له انه صلّی اللّه علیه و سلم ارسل الی جمیع الانبیاء آدم فمن بعده و استدل بخبر

کنت نبیّا

ص:532

و آدم بین الرّوح و الجسد و بخبر

بعثت الی النّاس کافّة و لهذا اخذ اللّه المواثیق علی الانبیاء و إذ اخذ اللّه میثاق النبیین لما اتیتکم الآیة و

اخرج ابن أبی حاتم عن السدی فی التفسیر قال لم یبعث نبیّ قطّ من لدن نوح الاّ اخذ اللّه میثاقه لیؤمن بمحمّد و قال السّبکی عرفنا بالخبر الصحیح حصول الکمال من قبل خلق آدم لنبیّنا صلّی اللّه علیه و سلّم من ربّه سبحانه و انّه اعطاه النبوّة من ذلک الوقت ثم اخذ له المواثیق علی الانبیاء لیعلموا انّه المقدم علیهم و انّه نبیّهم و رسولهم فهم صلّی اللّه علیه و سلّم نبیّ الانبیاء و لهذا کانوا فی الآخرة تحت لوائه و فی الدّنیا کذلک لیلة الاسراء و لو اتفق مجیئه فی زمنهم لزمهم و اممهم الایمان به و نصرته کما اخذ اللّه علیهم المیثاق کذلک مع بقائهم علی نبوّتهم و رسالتهم الی اممهم فنبوّته علیهم و رسالته إلیهم معنی حاصل له و انما امره یتوقف علی اجتماعهم معه فتاخر ذلک الامر راجع الی وجودهم لا لعدم اتصافه بما تقتضیه فنبوّته و رسالته اعمّ و اعظم و شریعته موافقة لشرائعهم فی الاصول لانّها لا تختلف و تقدم شریعته فیما عساه یقع الاختلاف فیه من الفروع اما علی سبیل التخصیص و النسخ او لا و لا بل یکون شریعته تلک الاوقات بالنسبة الی اولئک الامم ما جاءت به انبیاؤهم و فی هذا الوقت بالنسبة الی هذه الامّة هذه الشریعة و الاحکام تختلف باختلاف الاشخاص و الاوقات انتهی حاصل کلام السبکی و دیاربکری در تاریخ خمیس گفته

واخرج مسلم فی صحیحه من حدیث عبد اللّه بن عمرو بن العاص عن النّبی

ص:533

صلّی اللّه علیه و سلم انه قال انّ اللّه عزّ و جل کتب مقادیر الخلق قبل ان یخلق السّموات و الارض بخمسین الف سنة و کان عرشه علی الماء و من جملة ما کتب فی الذکر و هو أم الکتاب انّ محمّدا خاتم النبیین و

عن العرباض بن ساریة عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلم انّه قال انی عند اللّه خاتم النبیین و ان آدم لمنجدل فی طینته و ساخبرکم باوّل امری انی دعوة ابراهیم و بشارة عیسی و رؤیا أمّی التی رأت حین وضعتنی و قد خرج منها نور اضاءت منه قصور الشام رواه احمد و البیهقی و الحاکم و قال صحیح الاسناد کذا فی شرح السنة

قوله لمنجدل فی طینته یعنی طریحا ملقی علی الارض قبل نفخ الرّوح فیه و

عن میسرة الضبی قال قلت یا رسول اللّه متی کنت نبیّا قال و آدم بین الروح و الجسد هذا لفظ رویة الامام احمد و رواه البخاری فی تاریخه و ابو نعیم فی الحلیة و صححه الحاکم و امّا ما اشتهر علی الالسنة بلفظ کنت نبیّا و آدم بین الماء و الطین فقال الشیخ الحافظ ابو الخیر السخاوی فی کتابه المقاصد الحسنة أم نقف علیه بهذا اللفظ انتهی قال الحافظ ابن رجب فی اللطائف و بعضهم بروایة منی کتبت نبیا من الکتابة

قال کتبت و آدم بین الروح و الجسد فتحمل هذه الروایة مع روایة العرباض بن ساریة علی وجوب نبوّته و ثبوتها و ظهورها فی الخارج فان الکتابة تستعمل فیما هو واجب قال اللّه تعالی کُتِبَ عَلَیْکُمُ اَلصِّیامُ و کَتَبَ اَللّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِی

و عن أبی هریره انّهم قالوا یا رسول اللّه متی وجبت لک النبوة قال و آدم بین الروح

ص:534

و الجسد رواه الترمذی و قال حدیث حسن و شیخ عبد القادر بن شیخ العیدروس در اوّل نور سافر عن اخبار القرن العاشر گفته اعلم انّ اللّه سبحانه و تعالی لما أراد ایجاد خلقه ابرز فی الحقیقة المحمّدیة من انواره الصّمدیة فی حضرته الاحدیّة ثم سلخ منها العوالم کلها علوها و سفلها علی ما اقتضاه کمال حکمته و سبق فی ارادته و علمه ثم اعلمه تعالی بکماله و نبوّته و بشّره بعموم دعوته و رسالته و بانّه نبیّ الانبیاء و واسطة جمیع الاصفیاء و ابوه آدم بین الروح و الجسد ثم انبجست منه عیون الارواح فظهر ممدّا لها فی عوالمها المتقدمة علی عالم الاشباح و کان هو الجنس العالی علی جمیع الاجناس و الاب الاکبر لجمیع الموجودات و الناس فهو و ان تاخر وجود جسمه تمیّز علی العوالم کلها برفعته و تقدمه إذ هو خزانة السرّ الصّمدانی و محتد تفرّد الامداد الرحمانی و صحّ

فی مسلم انّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال انّ اللّه کتب مقادیر الخلق قبل ان یخلق السّموات و الارض بخمسین الف سنة و کان عرشه علی الماء و من جملة ما کتب فی الذکر و هو أم الکتاب ان محمدا خاتم النبیین و ان آدم لمنجدل فی طینته أی لطریح ملقی قبل نفخ الرّوح فیه و صحّ ایضا

انه قیل له یا رسول اللّه متی کنت نبیّا قال و آدم بین الروح و الجسد

و یروی کتبت من الکتابة

و خبر کنت نبیّا و آدم بین الداء و الطین قال بعض الحفّاظ لم نقف علیه بهذا اللفظ و

حسن الترمذی خبر یا رسول اللّه متی وجبت لک النبوة قال و آدم بین الروح و الجسد و معنی وجوب النبوة و کتابتها ثبوتها و ظهورها فی الخارج نحو کَتَبَ اَللّهُ لَأَغْلِبَنَّ کُتِبَ عَلَیْکُمُ اَلصِّیامُ

ص:535

و المراد ظهورها للملائکة و روحه صلّی اللّه علیه و سلم فی عالم الارواح اعلاما بعظیم شرفه و تمیّزه علی بقیّة الانبیاء و خصّ الاظهار بحالة کون آدم بین الرّوح و الجسد لأنّه اوان دخول الارواح الی عالم الاجساد و التمایز حینئذ اتم و اظهر فاختصّ صلّی اللّه علیه و سلم بزیادة اظهار شرفه حینئذ لیتمیّز علی غیره تمیّزا اعظم و اتم و اجاب الغزالی عن وصفه نفسه بالنبوة قبل وجود ذاته و

عن خبر انّ اوّل الانبیاء خلقا و آخرهم بعثا بانّ المراد بالخلق هنا التقدیر لا الایجاد فانّه قبل ان تحمل به أمّه لم یکن مخلوقا موجودا و لکن الغایات و الکمالات سابقة فی التقدیر قبل تمام خلقة آدم إذ لم ینشأ الا لینتزع من ذرّیّته محمّد صلّی اللّه علیه و سلم و تحقیقه انّ للدّار فی ذهن المهندس وجودا ذهنیّا سببا للوجود الخارجی و سابقا علیه فاللّه تعالی یقدّر ثم یوجد علی وفق التقدیر ثانیا انتهی ملخّصا و ذهب السبکی الی ما هو احسن و ابین و هو انّه جاء انّ الارواح خلقت قبل الاجساد فالاشاره بکنت نبیّا الی روحه الشریفة او حقیقة من حقائقه و لا یعلمها الا اللّه و من حباه بالاطلاع علیها ثم انّه تعالی یؤتی کل حقیقة منها ما شاء فی أیّ وقت شاء فحقیقته صلّی اللّه علیه و سلّم قد تکون من حین خلق آدم علیه السّلام اتاها اللّه ذلک الوصف بان خلقها متهیئة له و افاضه علیها من ذلک الوقت فصار نبیّا و کتب اسمه علی العرش لتعلیم ملائکته و غیرهم کرامة عنده فحقیقته موجودة من ذلک الوقت و ان تاخّر جسده الشریف

ص:536

المتصف بها فنحو ایتائه النبوّة و الحکمة و سائر اوصاف حقیقته و کمالاتها معجل لا تاخّر فیه و انّما المتأخّر تکوّنه و تنقله فی الاصلاب و الارحام الطّاهرة الی ان ظهر صلّی اللّه علیه و سلّم و من فسّر ذلک بعلم اللّه بانّه سیصیر نبیّا لم یصل لهذا المعنی لان علمه تعالی محیط بجمیع الاشیاء فالوصف بالنبوّة فی ذلک الوقت ینبغی ان یفهم منه انّه امر ثابت له فیه و الا لم یختصّ بانّه نبیّ إذ الانبیاء کلهم کذلک بالنسبة بعلمه تعالی و

اخرج ابن سعد عن الشعبی متی استنبئت یا رسول اللّه قال و آدم بین الرّوح و الجسد حتی اخذ منّی المیثاق و هو یدلّ علی انّ آدم علیه السلام لما صوّر طینا استخرج صلی اللّه علیه و سلم و نبیّ و اخذ منه المیثاق ثم اعید الی ظهره لیخرج او ان وجوده فهو اوّلهم خلقا و خلق آدم السّابق کان مواتا لا روح فیه و صلّی اللّه علیه و سلم کان حیّا حین استخرج نبئ و اخذ منه المیثاق و لا ینافی هذا ان استخراج ذرّیّة آدم انّما کان بعد نفخ الرّوح فیه لأنّه صلّی اللّه علیه و سلّم خصّ من بین بنی آدم بذلک الاستخراج الاوّل و

فی تفسیر العماد بن کثیر عن علی و ابن عبّاس رضی اللّه عنهما فی قوله تعالی وَ إِذْ أَخَذَ اَللّهُ مِیثاقَ اَلنَّبِیِّینَ الآیة لم یبعث نبیّا الا اخذ علیه العهد فی محمّد صلّی اللّه علیه و سلم لئن بعث و هو حیّ لیؤمنن به و لینصرنّه و یأخذ العهد بذلک علی قومه و اخذ السبکی من الآیة انّه علی تقدیر مجیئه فی زمانه مرسل إلیهم فتکون نبوته و رسالته عامّة لجمیع الخلائق من آدم الی یوم القیمة و تکون الانبیاء

ص:537

و اممهم کلهم من امته

فقوله و بعثت الی النّاس کافة یتناول من قبل زمانه ایضا و به یتبیّن معنی

کنت نبیّا و آدم بین الروح و الجسد و حکمنا کون الانبیاء فی الآخرة تحت لوائه و صلاته بهم لیلة الاسراء و

روی عبد الرزاق بسنده انّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال انّ اللّه خلق نور محمّد قبل الاشیاء من نوره فجعل ذلک النّور یدور بالقدرة حیث شاء اللّه و لم یکن فی ذلک الوقت لوح و لا قلم الحدیث بطوله و جمال الدّین محدّث در روضة الاحباب گفته مرویست که میسرة الفجر گفت سؤال کردم از پیغمبر صلی اللّه علیه و سلّم که

متی کنت نبیّا از کی باز تو پیغمبر بودی فرمود چون اللّه تعالی عرش عظیم بیافرید آسمانها و زمینها را بیافرید و عرش بر کاهل حمله متمکن ساخت بقلم قدرت بر ساق عرش نوشت

لا اله الا اللّه محمّد رسول اللّه خاتم الانبیاء و نام مرا بر درها و ورقها و قبها و خیمهای بهشت ثبت کرد و آدم میان روح و جسد بود یعنی روح در جسد او تمکن نیافته بود بعد از آنکه قادر بر کمال آدم را بیافرید آن نور را در پیشانی وی بودیعت بسپرد و گفت أی آدم این نور بهترین فرزندان تو و سرور پیغمبران مرسلست آورده اند که چون آدم را بجهت آن زلت که ازو صادر شد تادیب نمودند و بدنیا فرستادند پیوسته در گریه و انابت بود تا آخر الامر محمد رسول اللّه را وسیله ساخته توبه او قبول شد انتهی و علی بن ابراهیم حلبی در انسان العیون گفته

فی الوفاء عن میسرة قلت یا رسول اللّه متی کنت نبیّا قال لما خلق اللّه الارض و استوی الی السماء فسوّاهنّ سبع سماوات و خلق العرش کتب علی ساق العرش محمّد رسول اللّه خاتم الانبیاء و خلق اللّه الجنة التی اسکنها آدم و حوّا و کتب اسمی أی موصوفا

ص:538

بالنبوة او بما هو اخصّ منها

و هو الرّسالة علی ما هو المشهور علی الابواب و الاوراق و القباب و الخیام و آدم بین الروح و الجسد أی قبل ان تدخل الرّوح جسده

فلما احیاه اللّه نظر الی العرش فرای اسمی فاخبره اللّه تعالی انّه سیّد ولدک فلمّا غرّهما الشّیطان تابا و استشفعا باسمی إلیه أی فقد وصف صلّی اللّه علیه و سلّم بالنبوة قبل وجود آدم

وفیه ایضا عن سعید بن جبیر اختصم ولد آدم أی الخلق اکرم علی اللّه تعالی فقال بعضهم آدم خلقه اللّه بیده و اسجد ملائکته و قال آخرون بل الملائکة لانهم لم یعصوا اللّه عزّ و جل فذکروا ذلک لآدم فقال لما نفخ فیّ الرّوح لم تبلغ قدمی حتی استویت جالسا فبرق لی العرش فنظرت فیه محمد رسول اللّه فذاک اکرم الخلق علی اللّه عزّ و جلّ

وجه پانزدهم: اخذ میثاق نبوت رسول الله فرع تقدم نبوت و خلقت نور اوست

وجه پانزدهم آنکه ظاهرست که فرع تقدم نبوت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم اخذ میثاق بر نبوت آن حضرت از انبیای سابقینست و اخذ میثاق بر نبوت آن حضرت از انبیای سابقین دلالت بر افضلیت آن حضرت ازین حضرات دارد و در وجه سابق مبیّن شد که تقدم نبوّت آن حضرت فرع تقدم خلق نور آن حضرتست پس هر گاه فرع فرع دلالت بر افضلیت می کند اصل بالاولی دلالت قطعا و حتما دلالت بر افضلیت آن حضرت خواهد کرد و نور جناب امیر المؤمنین علیه السلام با نور جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله متحد بوده و متقدم بر خلق حضرت آدم علیه السلام پس ثابت و واضح گردید که برای نور آن حضرت چنین فضیلت جلیله عظیمه حاصل بوده که فرع فرع آن اخذ میثاق از انبیای سابقین علیهم السلامست

ص:539

پس در افضلیت آن حضرت از انبیای سابقین و قبح تقدم متغلبین و متقمصین قمیص خلافت بغیر نصّ و تعیین کدام مقام اشتباه و ارتیاب برای منصفینست امّا اینکه اخذ میثاق نبوت آن حضرت فرع تقدم خلق آن حضرتست پس ظاهرست از روایات عدیده ابو نعیم در دلائل النبوة گفته ثم قدّمه صلّی اللّه علیه و سلم فی الذکر علی من تقدّمه فی البعث فقال إِنّا أَوْحَیْنا إِلَیْکَ کَما أَوْحَیْنا إِلی نُوحٍ وَ اَلنَّبِیِّینَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَوْحَیْنا إِلی إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ الی قوله وَ آتَیْنا داوُدَ زَبُوراً و قال وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ اَلنَّبِیِّینَ مِیثاقَهُمْ وَ مِنْکَ وَ مِنْ نُوحٍ و ذلک ما

حدّثناه ابو محمّد عبد اللّه بن ابراهیم بن ایّوب ثنا جعفر بن احمد بن عاصم ثنا هشام بن عمار ثنا بقیّة حدثنی سعید بن بشیر نا قتادة عن الحسن عن أبی هریرة قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی قوله وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ اَلنَّبِیِّینَ مِیثاقَهُمْ قال کنت اوّل النبیّین فی الخلق و آخرهم فی البعث و حدّثناه ابو عمرو بن حمدان نا الحسن بن سفین نا هشام بن عمار ثنا الولید بن مسلم عن خلید بن دعلج و سعید عن قتادة عن الحسن عن أبی هریرة عن النّبی مثله حدّثناه ابو بکر بن خلاد ثنا اسماعیل القاضی انا محمد النهال نا نرید بن زریع نا سعید عن قتادة قال ذکر لنا انّ نبیّ اللّه قال مثله حدّثنا محمّد بن احمد بن الحسن نا اسحاق بن الحسن الحربی نا حسین بن محمد المروزی نا شیبان عن قتادة قال ذکر لنا انّ نبیّ اللّه قال مثله و عبد الحق دهلوی در مدارج النبوة گفته اگر چه در علم الهی نبوت تمامه انبیا ثابت و کائن بود لیکن نبوّت آن حضرت ظاهر و معلوم بود در میان ملائکه و ارواح و نبوت انبیا مکتوم

ص:540

و مستور بود بلکه می گویند که روح آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلم در ان عالم مربّی ارواح انبیا و مفیض علوم الهیه بود بر ایشان چنانکه در نشأت دنیا مبعوث و مرسل بود بر سائر بنی آدم پس وی صلّی اللّه علیه و سلم نبی مرسل بود در ان عالم بالفعل در خارج نه در علم الهی فقط و تواند که اشارت

نحن السّابقون الآخرون باین معنی باشد و بعضی گفته اند که در نشات میثاق نیز برین صفت بود و اگر چه وجود این نشات و استخراج ذرائر از ظهر آدم بعد از نفخ روحست در جسد آدم چنانکه اکثر احادیث بر ان دالست و لیکن استخراج ذره آن حضرت از ظهر او مقدمست از ذرائر دیگر و اللّه اعلم و در اخبار آمده که چون مخلوق شد نور آن حضرت و بیرون آمد از وی نور انبیا علیهم السلام امر کرد او را پروردگار تعالی که نظر کند بجانب انوار ایشان پس نظر کرد آن حضرت و پوشید انوار ایشان را گفتند أی پروردگار ما این کیست که پوشید نور وی انوار ما را گفت اللّه تعالی این نور محمد بن عبد اللّه است اگر ایمان آورید بوی می گردانم شما را انبیا گفتند ایمان آوردیم یا رب بوی و نبوت وی پس گفت ربّ العزّة جل جلاله گواه شدم بر شما و اینست معنی قول حق سبحانه وَ إِذْ أَخَذَ اَللّهُ مِیثاقَ اَلنَّبِیِّینَ لَما آتَیْتُکُمْ مِنْ کِتابٍ وَ حِکْمَةٍ الآیة و ذکر تفسیر این آیه کریمه سابقا در ذکر فضائل انحضرت گذشته است پس آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم نبی الانبیاست و ظاهر گردد این معنی در آخرت که جمیع انبیا تحت لوای وی باشند صلی اللّه علیهم و سلم معه و همچنین در شب اسراء امامت کرد ایشان را و اگر اتفاق می افتاد مجی او در زمن آدم و نوح و ابراهیم و موسی و عیسی صلوات اللّه علیه و علیهم واجب می گشت بر ایشان و بر امم ایشان بوی نصرت ولی و باین گرفته است حق تعالی بر ایشان میثاق و چون آفریده شد قلم حکم شد او را که بنویسد بر ساق عرش و ابواب بهشت

ص:541

و اوراق آن وفیات و خیام آن

لا اله الاّ اللّه محمّد رسول اللّه و در روایتی

لا اله الاّ اللّه محمّد رسول اللّه خاتم الانبیاء و بعد از ان نوشت هر چه کائنست تا روز قیامت چنانکه آمده است

جفّ القلم بما هو کائن انتهی امّا دلالت اخذ میثاق بر افضلیت پس بمرتبه اولیات و بدیهیات رسیده است و لا ینکر دلالة اخذ المیثاق علی افضلیّة حبیب الخلاق الا المنهمک الموضع فی الخبط و الشماس و الشقاق الذی دینه نفاق و ماؤه زعاق ابو نعیم در دلائل النبوة در ذکر فضائل جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم گفته و من فضائله اخذ اللّه المیثاق علی جمیع انبیائه ان جاءهم رسول امنوا به و نصروه فلم یکن لیدرک احد منهم الرسول الاّ وجب علیه الایمان به و النصر لاخذه المیثاق منهم فجعلهم کلهم اتباعا له یلزمهم الانقیاد و الطاعة لو ادرکوه و ذلک ما

حدّثناه محمّد بن احمد بن الحسن ثنا یوسف بن الحکم ثنا محمد بن بشیر الدّعا ثنا هشیم ثنا مجالد عن الشعبی عن جابر عن عمر بن الخطاب قال اتیت النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم و معی کتاب اصبته من بعض اهل الکتب فقال و الذی نفسی بیده لو انّ موسی کان حیّا الیوم ما وسعة الاّ ان یتبعنی و قاضی ابو الفضل عیاض بن موسی الیحصبی در کتاب شفا بتعریف حقوق المصطفی گفته الفصل السّابع فیما اخبر اللّه به العزیز من عظیم قدره و شریف منزلته علی الانبیاء و حظوة رتبته قوله تعالی وَ إِذْ أَخَذَ اَللّهُ مِیثاقَ اَلنَّبِیِّینَ لَما آتَیْتُکُمْ مِنْ کِتابٍ وَ حِکْمَةٍ الی قوله مِنَ اَلشّاهِدِینَ قال ابو الحسن القابسی اختصّ اللّه تعالی محمّدا صلّی اللّه علیه و سلم بفضل لم یؤته احدا غیره ابانه به و هو ما ذکره فی هذه الآیة قال المفسّرون اخذ اللّه المیثاق بالوحی و لم یبعث نبیّا

ص:542

الا ذکر له محمّدا و نعته و اخذ علیه میثاقه ان ادرکه لیؤمننّ به و قیل ان یبیّنه لقومه و یاخذ میثاقهم ان یبیّنه لمن بعدم و قوله ثم جاءکم الخطاب لاهل الکتاب المعاصرین لمحمّد صلّی اللّه علیه و سلم

قال علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه لم یبعث اللّه نبیّا من آدم فمن بعده الاّ اخذ علیه العهد فی محمّد علیه الصّلوة و السّلام لئن بعث و هو حیّ لیؤمنن به و لینصرنّه و یاخذ العهد بذلک علی قومه و نحوه عن السّدی و قتادة فی أی تضمّنت فضله من غیر وجه واحد قال اللّه تعالی وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ اَلنَّبِیِّینَ مِیثاقَهُمْ وَ مِنْکَ وَ مِنْ نُوحٍ الآیة و قال إِنّا أَوْحَیْنا إِلَیْکَ کَما أَوْحَیْنا إِلی نُوحٍ الی قوله وَکِیلاً

و روی عن عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه قال فی کلام بکی به النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فقال بابی انت و أمّی یا رسول اللّه لقد بلغ من فضیلتک عند اللّه ان بعثک آخر الانبیاء و ذکرک فی اوّلهم فقال وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ اَلنَّبِیِّینَ مِیثاقَهُمْ وَ مِنْکَ وَ مِنْ نُوحٍ الآیة بابی انت و أمّی یا رسول اللّه لقد بلغ من فضیلتک عنده ان اهل النار یودّون ان یکونوا اطاعوک و هم بین اطباقها یعذّبون یقولون یلیتنا اطعنا اللّه و اطعنا الرّسولا

قال قتادة ان النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال کنت اوّل الانبیاء فی الخلق و آخرهم فی البعث فلذلک وقع ذکره مقدما هنا قبل نوح و غیره قال السمرقندی فی هذا تفضیل نبیّنا علیه السّلام لتخصیصه بالذکر قبلهم و هو آخرهم المعنی اخذ اللّه علیهم المیثاق إذ اخرجهم من ظهر آدم

ص:543

کالذّر و قال تعالی تلک الرّسل فضّلنا بعضهم علی بعض الآیة قال اهل التفسیر أراد بقوله و رفع بعضهم درجات محمّدا صلّی اللّه علیه و سلم لأنّه بعث الی الاحمر و الاسود و احلت له الغنائم و ظهرت علی یدیه المعجزات فلیس احد من الانبیاء اعطی فضیلة و کرامة الاّ و قد اعطی محمّدا صلّی اللّه علیه و سلّم مثلها قال بعضهم و من فضله انّ اللّه تعالی خاطب الانبیاء باسمائهم و خاطبهم بالنبوّة و الرسالة فی کتابه فقال یا أَیُّهَا اَلنَّبِیُّ و یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ و حکی السمرقندی عن الکلبی فی قوله تعالی و ان من شیعته لابراهیم ان الهاء عائدة علی محمّد أی انّ من شیعة محمّد لابراهیم أی علی دینه و منهاجه و اختاره القرّاء و حکاه عنه مکّی و قیل المراد نوح علیه الصّلوة و السّلام و قسطلانی در مقصد سادس مواهب لدنیّه گفته النوع الثانی فی اخذ اللّه تعالی له المیثاق علی النّبیّین فضلا و منّة لیؤمننّ به ان ادرکوه و لینصرنّه قال اللّه تعالی وَ إِذْ أَخَذَ اَللّهُ مِیثاقَ اَلنَّبِیِّینَ لَما آتَیْتُکُمْ مِنْ کِتابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جاءَکُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ الآیة اخبر تعالی انّه اخذ میثاق کل نبیّ بعثه من لدن آدم علیه السّلام الی محمّد صلی اللّه علیه و سلم ان یصدّق بعضهم بعضا قاله الحسن و طاؤس و قتادة و قیل معناه انّه تعالی اخذ المیثاق من النبیین و اممهم و استغنی بذکرهم عن ذکر الامم و

عن علی بن أبی طالب و ابن عبّاس ما بعث اللّه نبیا من الانبیاء لا اخذ علیه المیثاق لئن بعث محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم و هو حیّ لیؤمننّ به و لینصرنّه و ما قاله قتادة و الحسن و طاؤس لا یضادّ و ما قاله

ص:544

علی و ابن عباس و لا ینفیه بل یستلزمه و یقتضیه و قیل معناه ان الانبیاء علیهم السّلام کانوا یاخذون المیثاق من اممهم بانّه إذا بعث محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم ان یؤمنوا به و ان ینصروه و احتج له بانّ الّذین اخذ اللّه المیثاق منهم یجب علیهم الایمان بمحمد صلّی اللّه علیه و سلّم عند مبعثه و کان الانبیاء عند مبعث محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم من جملة الاموات و المیّت لا یکون مکلّفا فتعین ان یکون المیثاق مأخوذا علی الامم قالوا و یؤیّد هذا انّه تعالی حکم علی الذین اخذ علیهم المیثاق انّهم لو تولّوا لکانوا فاسقین و هذا الوصف لا یلیق بالانبیاء و انما یلیق بالامم و اجیب بان یکون المراد من الآیة ان الانبیاء لو کانوا فی الحیوة لوجب علیهم الایمان محمّد صلّی اللّه علیه و سلم و نظیره قوله تعالی لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ و قد حکم اللّه تعالی انه لا یشرک و لکن خرج هذا الکلام علی سبیل التقدیر و الفرض و قال تعالی وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنا بَعْضَ اَلْأَقاوِیلِ لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْیَمِینِ ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ اَلْوَتِینَ و قال فی الملائکة وَ مَنْ یَقُلْ مِنْهُمْ إِنِّی إِلهٌ مِنْ دُونِهِ فَذلِکَ نَجْزِیهِ جَهَنَّمَ کَذلِکَ نَجْزِی اَلظّالِمِینَ مع انّه تعالی اخبر عنهم بانهم لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ و بانّهم یَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ فکل ذلک خرج علی سبیل الفرض و التقدیر و إذا نزّلت هذه الآیة علی انّ اللّه تعالی اوجب علی جمیع الانبیاء ان یؤمنوا بمحمّد صلّی اللّه علیه و سلم لو کانوا فی الاحیاء و انّهم لو ترکوا ذلک لصاروا فی زمرة الفاسقین فلان یکون الایمان بمحمّد صلّی اللّه علیه و سلم واجبا علی اممهم من باب اولی فکان صرف

ص:545

هذا المیثاق الی الانبیاء اقوی فی تحصیل المقصود قال السبکی فی هذه الآیة انّه علیه السّلام علی تقدیر مجیئهم فی زمانه یکون مرسلا إلیهم فتکون نبوته و رسالته عامّة لجمیع الخلق من زمن آدم الی یوم القیمة و تکون الانبیاء و اممهم کلّهم من امّته و یکون

قوله و بعثت الی النّاس کافة لا یختصّ به النّاس فی زمانه الی یوم القیمة بل یتناول من قبلهم ایضا و انّما اخذ المواثیق علی الانبیاء لیعلموا انّه المقدم علیهم و انّه نبیهم و رسولهم و فی اخذ المواثیق و هی فی معنی الاستخلاف و لذلک دخلت لام القسم فی لیؤمننّ به و لینصرنّه لطیفة و هی کأنها ایمان البیعة التی توخذ للخلفاء او لعل ایمان الخلفاء اخذت من هنا فانظر هذا التعظیم العظیم للنّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم من ربّه تعالی فاذا عرفت هذا فالنّبی محمّد صلّی اللّه علیه و سلم نبیّ الانبیاء و لهذا ظهر ذلک فی الآخرة انّ جمیع الانبیاء تحت لوائه و فی الدنیا کذلک لیلة الاسراء صلّی بهم و لو اتفق مجیئه فی زمن آدم و نوح و ابراهیم و موسی و عیسی وجب علیهم و علی اممهم اتباعه و الایمان به و نصرته و بذلک اخذ اللّه المیثاق علیهم فنبوته و رسالته إلیهم معنی حاصل له و انّما امره یتوقف علی اجتماعهم معه فتأخّر ذلک لامر راجع الی وجودهم لا الی عدم اتصافهم بما یقتضیه و فرق بین توقف الفعل علی قبول المحل و توقّفه علی اهلیة الفاعل فهیهنا لا توقف من جهة الفاعل و لا من جهة ذات النّبی صلّی اللّه علیه و سلم الشریفة و انّا هو من جهة وجود العصر المشتمل علیه فلو وجد فی عصرهم

ص:546

لزمهم اتباعه بلا شک و لهذا یاتی عیسی فی آخر الزمان علی شریعته و هو نبیّ کریم علی حاله لا کما یظن بعض الناس انّه یاتی واحدا من هذه الامّة نعم هو واحد من هذه الامّة لمّا قلنا من اتباعه للنّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم و انما یحکم بشریعة نبیّنا محمّد صلّی اللّه علیه و سلم بالقرآن و السّنّة و کلّ ما فیها من امر و نهی فهو متعلق به کما یتعلق بسائر الامّة و هو نبی کریم علی حاله لم ینقص منه شیء و کذلک لو بعث النّبی صلّی اللّه علیه و سلم فی زمانه او فی زمان موسی و ابراهیم و نوح و آدم کانوا مستمرین علی نبوّتهم و رسالتهم الی اممهم و النّبی صلّی اللّه علیه و سلم نبیّ علیهم و رسول الی جمیعهم فنبوته و رسالته اعم و اشمل و اعظم و متفق مع شرائعهم فی الاصول لانها لا تختلف و تقدّم شریعته صلّی اللّه علیه و سلم فیما عساه یقع الاختلاف فیه من الفروع امّا علی سبیل التخصیص و اما علی سبیل النسخ او لا نسخ و لا تخصیص بل تکون شریعة النّبی صلّی اللّه علیه و سلم فی تلک الاوقات بالنسبة الی اولئک الامم ما جاءت به انبیاؤهم و فی هذا الوقت بالنسبة الی هذه الامّة هذه الشریعة و الاحکام تختلف باختلاف الاشخاص و الاوقات و بهذا بان لنا معنی حدیثین کانا خفیّین عنا احدهما

قوله صلّی اللّه علیه و سلّم بعثت الی الناس کافة کنّا نظن انه من زمانه الی یوم القیمة فبان انّه جمیع الناس اولهم و آخرهم و الثانی

قوله صلّی اللّه علیه و سلم کنت نبیّا و آدم بین الروح و الجسد کنا نظنّ انّه بالعلم فبان انّه زائد

ص:547

علی ذلک و انما یفترق الحال بین ما بعد وجود جسده صلّی اللّه علیه و سلم و بلوغه الاربعین و ما قبل ذلک بالنسبة الی المبعوث إلیهم و تاهّلهم لسماع کلامه لا بالنسبة إلیه و لا إلیهم لو تاهلوا قبل ذلک و تعلیق الاحکام علی الشّروط قد تکون بحسب المحل القابل و قد تکون بحسب الفاعل المتصرّف فههنا التعلیق انّما هو بحسب المحل القابل و هو المبعوث إلیهم و قبولهم سماع الخطاب و الجسد الشریف الذی یخاطبهم بلسانه و هذا کما یوکّل الاب رجلا فی تزویج ابنته إذا وجدت کفوا فالتوکیل صحیح و ذلک الرّجل اهل للوکالة و وکالته ثابتة و قد یحصل توقف التصرف علی وجود الکفؤ و لا یوجد الا بعد مدة و ذلک لا یقدح فی صحة الوکالة و اهلیة الوکیل انتهی و اللّه تعالی اعلم و آنفا شنیدی که قسطلانی در مواهب لدنیّه گفته

روی عن علی بن أبی طالب انّه قال لم یبعث اللّه تعالی نبیا من آدم فمن بعده الا اخذ علیه العهد فی محمد صلّی اللّه علیه و سلّم لئن بعث و هو حیّ لیؤمننّ به و لینصرنه و یاخذ العهد بذلک علی قومه و هو مرویّ عن ابن عبّاس ایضا ذکرهما العماد بن کثیر فی تفسیره و قیل انّ اللّه تعالی لما خلق نبیّا محمّد صلّی اللّه علیه و سلم امره ان ینظر الی انوار الانبیاء علیهم السّلام فغشیهم من نوره ما انطقهم اللّه به و قالوا یا ربّنا من غشینا نوره فقال اللّه تعالی هذا نور محمّد بن عبد اللّه ان آمنتم به جعلناکم انبیاء قالوا آمنا به و بنبوّته فقال اللّه تعالی اشهد علیکم قالوا نعم فذلک قوله تعالی وَ إِذْ أَخَذَ اَللّهُ مِیثاقَ اَلنَّبِیِّینَ لَما آتَیْتُکُمْ مِنْ کِتابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جاءَکُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ الی قوله وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ اَلشّاهِدِینَ قال الشیخ تقی الدین السبکی فی هذه الآیة الشریفة من التنویه بالنّبی صلّی اللّه علیه و سلم و تعظیم قدره العلی ما لا یخفی و فیه مع ذلک انّه صلّی اللّه علیه و سلم علی تقدیر مجیئهم فی زمانهم یکون مرسلا إلیهم فتکون نبوّته و رسالته عامّة لجمیع الخلق من زمن آدم الی یوم القیمة و تکون الانبیاء و اممهم کلّهم من امّته و یکون

ص:548

روی عن علی بن أبی طالب انّه قال لم یبعث اللّه تعالی نبیا من آدم فمن بعده الا اخذ علیه العهد فی محمد صلّی اللّه علیه و سلّم لئن بعث و هو حیّ لیؤمننّ به و لینصرنه و یاخذ العهد بذلک علی قومه و هو مرویّ عن ابن عبّاس ایضا ذکرهما العماد بن کثیر فی تفسیره و قیل انّ اللّه تعالی لما خلق نبیّا محمّد صلّی اللّه علیه و سلم امره ان ینظر الی انوار الانبیاء علیهم السّلام فغشیهم من نوره ما انطقهم اللّه به و قالوا یا ربّنا من غشینا نوره فقال اللّه تعالی هذا نور محمّد بن عبد اللّه ان آمنتم به جعلناکم انبیاء قالوا آمنا به و بنبوّته فقال اللّه تعالی اشهد علیکم قالوا نعم فذلک قوله تعالی وَ إِذْ أَخَذَ اَللّهُ مِیثاقَ اَلنَّبِیِّینَ لَما آتَیْتُکُمْ مِنْ کِتابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جاءَکُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ الی قوله وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ اَلشّاهِدِینَ قال الشیخ تقی الدین السبکی فی هذه الآیة الشریفة من التنویه بالنّبی صلّی اللّه علیه و سلم و تعظیم قدره العلی ما لا یخفی و فیه مع ذلک انّه صلّی اللّه علیه و سلم علی تقدیر مجیئهم فی زمانهم یکون مرسلا إلیهم فتکون نبوّته و رسالته عامّة لجمیع الخلق من زمن آدم الی یوم القیمة و تکون الانبیاء و اممهم کلّهم من امّته و یکون

قوله و بعثت الی الناس کافة لا یختص به الناس من زمانه الی یوم القیمة بل یتناول من قبلهم ایضا و تبین بذلک معنی

قوله صلی اللّه علیه و سلم کنت نبیا و آدم بین الروح و الجسد ثم قال فاذا عرف هذا فالنّبی صلّی اللّه علیه و سلم نبیّ الانبیاء و بهذا ظهر فی الآخرة ان جمیع الانبیاء تحت لوائه و فی الدنیا کذلک لیلة الاسراء صلی بهم و لو اتفق مجیئه فی زمن آدم و نوح و ابراهیم و موسی و عیسی صلوات اللّه و سلامه علیهم وجب علیهم و علی اممهم الایمان به و نصرته و بذلک اخذ اللّه المیثاق علیهم انتهی و سیاتی انشاء اللّه مزید لذلک فی المقصد السادس و شیخ عبد الحق در مدارج النبوة گفته وصل و از آنچه دلالت می کند بر غایت فضل و کرامت آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم بر بودن وی نبی الانبیا و بودن انبیا سلام اللّه علیهم اجمعین در حکم امتیان وی این آیه کریمه است وَ إِذْ أَخَذَ اَللّهُ مِیثاقَ اَلنَّبِیِّینَ لَما آتَیْتُکُمْ مِنْ کِتابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جاءَکُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ أَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلی ذلِکُمْ إِصْرِی قالُوا أَقْرَرْنا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ اَلشّاهِدِینَ فَمَنْ تَوَلّی بَعْدَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ اَلْفاسِقُونَ می فرماید ذکر کن أی محمّد وقتی که گرفت پروردگار عالم تعالی و تقدس عهد و پیمان پیغمبر آن را که هر آیینه چیزیکه دادم من شما را از کتاب و حکمت پستر بیاید شما را رسولی که تصدیق کننده است چیزیرا که با شماست و این صفت تمامه انبیاست که تصدیق یکدیگر می کنند و متوافق اند در اصول دین هر آیینه ایمان می آرید شما بان رسول و نصرت می دهید او را خبر داده ست وی تعالی که عهد گرفته است از هر پیغمبری که فرستاده است او را ز زمان آدم علیه السلام تا محمد صلّی اللّه علیه و سلم جمهور مفسران برانند که مراد باین رسول محمدست صلّی اللّه علیه و سلم و نه فرستاده خدای تعالی هیچ پیغمبریرا مگر آنکه ذکر کرده با وی محمّد را و گفت با وی اوصاف او را و گرفت بر وی میثاق که اگر دریابد ایمان آرد بوی و لابد چون از انبیا میثاق گرفت از امتیان ایشان که تابعان ایشانند نیز گرفته باشد و چون انبیا اصل و متبوع اند اکتفا کرده در آیت بذکر ایشان و گفت علی بن أبی طالب و ابن عبّاس رضی اللّه عنهما نفرستاده خدای تعالی هیچ پیغمبریرا مگر آنکه گرفت بر وی میثاقی که اگر باشد و دریابد محمّد را صلّی اللّه علیه و سلّم ایمان آرد بوی و نصرت دهد او را و بعضی گفته اند که مراد آنست که گرفت خدای تعالی میثاقی را که انبیا بر امم خود گرفتند که چون محمّد صلی اللّه علیه و سلم مبعوث گردد ایمان آرید بوی و بیان کنید این را بکسانی که بعد از شما بیایند همچنین تا رسید باهل کتاب که معاصر آن حضرت بودند چون آن حضرت بمدینه قدوم آورده تکذیب کردند او را یهود یاد داد آن حضرت این میثاق را بایشان و نازل شد این آیه و احتجاج کرده است این بعض بآنکه آن کسانی که اخذ کرد خدای تعالی

ص:

قوله صلی اللّه علیه و سلم کنت نبیا و آدم بین الروح و الجسد ثم قال فاذا عرف هذا فالنّبی صلّی اللّه علیه و سلم نبیّ الانبیاء و بهذا ظهر فی الآخرة ان جمیع الانبیاء تحت لوائه و فی الدنیا کذلک لیلة الاسراء صلی بهم و لو اتفق مجیئه فی زمن آدم و نوح و ابراهیم و موسی و عیسی صلوات اللّه و سلامه علیهم وجب علیهم و علی اممهم الایمان به و نصرته و بذلک اخذ اللّه المیثاق علیهم انتهی و سیاتی انشاء اللّه مزید لذلک فی المقصد السادس و شیخ عبد الحق در مدارج النبوة گفته وصل و از آنچه دلالت می کند بر غایت فضل و کرامت آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم بر بودن وی نبی الانبیا و بودن انبیا سلام اللّه علیهم اجمعین در حکم امتیان وی این آیه کریمه است وَ إِذْ أَخَذَ اَللّهُ مِیثاقَ اَلنَّبِیِّینَ لَما آتَیْتُکُمْ مِنْ کِتابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جاءَکُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ أَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلی ذلِکُمْ إِصْرِی قالُوا أَقْرَرْنا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ اَلشّاهِدِینَ فَمَنْ تَوَلّی بَعْدَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ اَلْفاسِقُونَ می فرماید ذکر کن أی محمّد وقتی که گرفت پروردگار عالم تعالی و تقدس عهد و پیمان پیغمبر آن را که هر آیینه چیزیکه دادم من شما را از کتاب و حکمت پستر بیاید شما را رسولی که تصدیق کننده است چیزیرا که با شماست و این صفت تمامه انبیاست که تصدیق یکدیگر می کنند و متوافق اند در اصول دین هر آیینه ایمان می آرید شما بان رسول و نصرت می دهید او را خبر داده ست وی تعالی که عهد گرفته است از هر پیغمبری که فرستاده است او را ز زمان آدم علیه السلام تا محمد صلّی اللّه علیه و سلم جمهور مفسران برانند که مراد باین رسول محمدست صلّی اللّه علیه و سلم و نه فرستاده خدای تعالی هیچ پیغمبریرا مگر آنکه ذکر کرده با وی محمّد را و گفت با وی اوصاف او را و گرفت بر وی میثاق که اگر دریابد ایمان آرد بوی و لابد چون از انبیا میثاق گرفت از امتیان ایشان که تابعان ایشانند نیز گرفته باشد و چون انبیا اصل و متبوع اند اکتفا کرده در آیت بذکر ایشان و گفت علی بن أبی طالب و ابن عبّاس رضی اللّه عنهما نفرستاده خدای تعالی هیچ پیغمبریرا مگر آنکه گرفت بر وی میثاقی که اگر باشد و دریابد محمّد را صلّی اللّه علیه و سلّم ایمان آرد بوی و نصرت دهد او را و بعضی گفته اند که مراد آنست که گرفت خدای تعالی میثاقی را که انبیا بر امم خود گرفتند که چون محمّد صلی اللّه علیه و سلم مبعوث گردد ایمان آرید بوی و بیان کنید این را بکسانی که بعد از شما بیایند همچنین تا رسید باهل کتاب که معاصر آن حضرت بودند چون آن حضرت بمدینه قدوم آورده تکذیب کردند او را یهود یاد داد آن حضرت این میثاق را بایشان و نازل شد این آیه و احتجاج کرده است این بعض بآنکه آن کسانی که اخذ کرد خدای تعالی

ص:

میثاق را ازیشان باید که واجب شود بر ایشان ایمان بر آن حضرت نزد مبعث و انبیا در وقت بعثت از جمله اموات بودند و میّت مکلّف نمی باشد پس متعین شد که میثاق ماخوذ بر امم باشد و مؤیدست این قول را که حق تعالی فرمود فَمَنْ تَوَلّی بَعْدَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ اَلْفاسِقُونَ و این وصف لائق نیست بانبیا بلکه لائقست بامّت و جواب داده شده است که مراد از آیه بطریق فرض و تقدیرست که انبیا اگر زنده باشند واجبست بر ایشان ایمان به محمّد صلّی اللّه علیه و سلم نه آنکه اخبارست بوقوع آن در وجود بسا احکام که بفرض و تقدیر آید چنانکه لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنا بَعْضَ اَلْأَقاوِیلِ وَ مَنْ یَقُلْ مِنْهُمْ إِنِّی إِلهٌ الآیات و این مقدار کافیست در اظهار فضل و شرف و کرامت آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم و چون بنای کلام بر فرض و تقدیرست قول وی تعالی فَمَنْ تَوَلّی بَعْدَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ اَلْفاسِقُونَ نیز درست آید و نیز چون بر انبیا حکم کرد و میثاق گرفت بر تقدیر حیات و واجبست بر ایشان ایمان بر امتیان نیز واجب خواهد بود بطریق اولی فَمَنْ تَوَلّی بَعْدَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ اَلْفاسِقُونَ نسبت باممست پس اخذ میثاق بر انبیا و تاکید و تقریر و تشدید بر ایشان اقوی و ادخل باشد در مقصود فافهم گفت امام سبکی رحمة اللّه علیه درین آیه اشارتست که آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم بر تقدیر حیات انبیا در زمان وی مرسل باشد بسوی ایشان پس باشد با نبوت و رسالت وی عام و شامل مر جمیع خلق را از زمن آدم تا روز قیامت و انبیا و امم ایشان همه امت او باشد و قول وی صلی اللّه علیه و سلم که فرستاده شدم من بکافه ناس و قول حق تعالی وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاّ کَافَّةً لِلنّاسِ مخصوص نباشد بمردمی که از زمان وی تا روز قیامت اند بلکه

ص:551

متناولست آن کسان را نیز که پیش از وی بودند و اخذ میثاق برای وی بر انبیا برای آن گفت که تا معلوم کنند که وی صلّی اللّه علیه و سلم مقدم و معظمست بر ایشان و وی نبی و رسول ایشانست پس نظر کن أی طالب صادق بانصاف باین تعظیم عظیم مر این نبی کریم را از پروردگار وی و چون شناختی این را دانستی که نبی محمدست و وی نبی انبیاست صلّی اللّه علیه و سلم و ازینجا ظاهر شود که در آخرت آدم و جز او تحت لواء او باشند چنانکه فرمود

آدم و من دونه تحت لوائی و اگر فرضا انبیا علیهم السلام در زمان وی می بودند یا وی صلی اللّه علیه و سلم در زمان ایشان می بود هر آئینه همه ایمان می آوردند بوی و نصرت می دادند او را و لهذا فرمود

و لو کان موسی حیّا ما وسعه الا اتباعی از جهت میثاق بر وی و لهذا عیسی علیه السلام در آخر زمان بر شریعت وی بیاید و حال آنکه وی نبی کریمست و باقیست بر نبوّت خود نقصان نشده است از وی چیزی و همچنین تمامه انبیا بفرض وجود ایشان در زمان ایشان مستمر و ثابت اند بر نبوّت و رسالت خود بر امم خود و آن حضرت نبی است بر ایشان و رسولست و بسوی ایشان پس نبوت وی اعم و اعظم و اشملست تامل کن در این معنی تا گمان نبری که در این جا نفی نبوت و رسالتست از انبیا این چنین گفته است صاحب مواهب لدنیّه و تحقیق و تفصیل کرده است این را زیاده از آنچه کرده شد و گفت بنده مسکین خصّه اللّه بمزید الایمان و الیقین پوشیده نماند که ظاهر آیه اخذ میثاقست از انبیا بقرینه ظاهر قول وی لَما آتَیْتُکُمْ مِنْ کِتابٍ وَ حِکْمَةٍ و تصریح امیر المؤمنین علی و ابن عبّاس و ظاهر آنست که از انبیا در وقت اخذ میثاق ایمان بآنحضرت و نصرت هم که مراد بان همین موافقت توثیق عهد یا قصد نصرت باشد بوجود آمده و بسا کس

ص:552

که بآنحضرت پیش از وجود عنصری وی صلّی اللّه علیه و سلم ایمان آوردند مثل حبیب نجّار و غیره بلکه تمامه خلق سالف که بسماع خبر نبوّت و فضائل و کمالات و صلّی اللّه علیه و سلم در زمان سابق مشرف شده بودند و این قدر کافیست در بودن انبیا و امم ایشان در حکم امت وی صلّی اللّه علیه و سلم و بودن وی رسول نسبت بایشان و انبیا علیهم السلام و خود در شب اسراء در مسجد اقصی جمع شدند که امامت کرد و همه اقتدا نمودند بوی پس در آن وقت ایمان آوردند و خود اتفاق امتست بر حیات انبیا و بقای ایشان بحیات حقیقی دنیاوی اگر چه در میثاق گرفتن انبیا بر امم خود بایمان و نصرت وی صلّی اللّه علیه و سلم نیز فضل و شرف آن حضرتست که دیگر آن را نبود لیکن در میثاق گرفتن حق سبحانه از انبیا بر ان اعز و اعظمست و باللّه التوفیق انتهی و ابن حجر مکی در منح مکیه شرح قصیده همزیّه در شرح شعر ما مضت فترة من الرّسل الاّ بشّرت قومها بک الانبیاء گفته ما مضت فترة و هی ما بین موت الرسول و بعثة الرسول الذی یلیه کما بین عیسی و نبیّنا علیهما الصّلوة و السّلام و اختلفوا فی قدرها و المشهور انّه نحو ستمائة لسنة أی زمن خال من الرّسل جمع رسول و مرّ تعریفه اول الکتاب أی ما مضی زمن خال من الرّسل نسی فیه ذکرک الا جددته و بشرت من البشارة و هی الخبر السّارّ قومها لیس فیه الاضمار قبل الذکر لأنّ مرجع الضمیر الفاعل و هو متقدّم الرتبة و ان تاخّر لفظه علی انّه یحتمل علی بعد ان الضمیر للفترة أی الا بشرت الا قوام الکائنین فی تلک الفترة بک أی بقرب بعثتک و ماهر رسالتک و عظمتک الانبیاء

ص:553

أی الرسل الذین اتوا بعد الفترة و فی هذا استدلال واضح علی کمال شرفه صلّی اللّه علیه و سلم و رفعته علی السنة الرسل فانّه نبی الانبیاء المقدم علیهم التابعون له هم و اممهم و شاهد ذلک قوله تعالی عن عیسی علیه السلام وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ یَأْتِی مِنْ بَعْدِی اِسْمُهُ أَحْمَدُ و من ثم

قال صلی اللّه علیه و سلم انا دعوة أبی ابراهیم أی فی آیة ربنا و ابعث فیهم رسولا منهم و بشارة عیسی و قوله تعالی إِذْ أَخَذَ اَللّهُ مِیثاقَ اَلنَّبِیِّینَ أی و اممهم و حذف استغناء بذکر المتبوعین عن ذکر الاتباع لما مفتوحة توطیة للقسم الذی تضمّنه اخذ المیثاق و لتومنن سدّ مسدّ جوابه و جواب ما الشرطیّة و مکسورة أی لاجل لَما آتَیْتُکُمْ مِنْ کِتابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جاءَکُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَکُمْ أی و هو محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم لتؤمننّ به و لتنصرنه الآیة و قد اختلف المفسّرون فیها و الذی قاله علی و ابن عباس رضی اللّه عنهم و تبعهم الحسن و طاؤس و قتادة رحمهم اللّه انّه تعالی اخذ علی کل نبیّ بعثه من لدن آدم الی محمّد صلّی اللّه علیه و سلم لئن بعث محمّد صلّی اللّه علیه و سلم و هو حیّ لیؤمنن به و لینصرنّه و یلزم من هذا ان الانبیاء کانوا یاخذون المیثاق من اممهم بانهم ان ان ادرکوا محمدا صلّی اللّه علیه و سلّم امنوا به و نصروه و دعوی ان هذا هو معنی الآیة دون الاول مردودة و لا ینافی الاوّل العلم بان الانبیاء لا یدرکون حیاته صلّی اللّه علیه و سلم و لا الحکم فی آخر الآیة بالفسق علی من تولی عن ذلک لأنّ التعلیق فی مثل ذلک لا یستلزم الوقوع الا تری

ص:554

الی قوله تعالی لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنا بَعْضَ اَلْأَقاوِیلِ لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْیَمِینِ فالمقصود انه لو فرض انّه بعث و هم احیاء لزمهم ذلک کما انّ القصد من هاتین الآیتین الفرض و التقدیر و التقریر ایضا و من ثم قال الامام التقی السّبکیّ دلت الآیة علی انّهم لو ادرکوا زمنه صلّی اللّه علیه و سلم کان مرسلا إلیهم فتکون نبوّته و رسالته عامه لجمیع الخلق الانبیاء و اممهم من لدن آدم الی قیام السّاعة و حینئذ یدخلون فی

قوله و ارسلت الی النّاس کافة و حکمة اخذ هذا المیثاق علی الانبیاء اعلامهم و اممهم من لدن آدم بانّه المتقدّم علیهم و انّه صلّی اللّه علیه و سلّم نبیّهم و رسولهم و قد اظهر اللّه ذلک فی الدنیا بکونه امّهم لیلة الاسراء و یظهر فی الآخرة بانهم کلّهم تحت لوائه بل و فی آخر الزمان یکون عیسی علیه السلام ینزل حاکما بشریعة محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم دون شریعة نفسه و شیخ سلیمان جمل در فتوحات احمدیه گفته قوله ما مضت فترة بفتح الفاء و هی ما بین موت الرسول و بعثة الرّسول الذی یلیه کما بین عیسی و نبیّنا صلّی اللّه علیه و سلّم و اختلفوا فی قدر ما بینهما و المشهور انّه ستمائة سنة و هذه فترة فی حق العرب و غیرهم إذ لم یکن فی هذا لزمن رسول اصلا و تزید العرب علی غیرهم بان الفترة فی حقهم ما بین اسماعیل و محمد و هو الوف من السنین إذ لم یرسل للعرب بعد اسماعیل الا محمّد أی ما مضی زمن خال من الرسل نسی فیه ذکرک الاّ جدّدته الانبیاء و قوله بشرت من البشارة

ص:555

و هی الخبر السّارّ بخلاف النذارة فانّها الخبر الضّار المسیء و قوله قومها الضمیر عائد علی الانبیاء و ان تاخر لفظا لتقدمه رتبة لکونه فاعلا و یصحّ ان یعود علی الفترة أی الاّ بشرت قوم الفترة أی الاقوام الکائنین فیها ببعثتک و باهر رسالتک و عظمتک الانبیاء أی الرسل الذین اتوا بعد تلک الفترة و فی هذا استدلال واضح علی کمال شرفه صلّی اللّه علیه و سلّم و رفعته علی السنة الرّسل و انّه نبیّ الانبیاء المتقدّم علیهم التابعون له هم و اممهم و شاهد ذلک قوله تعالی وَ إِذْ أَخَذَ اَللّهُ مِیثاقَ اَلنَّبِیِّینَ الآیة و قد اختلف المفسّرون فیها و الذی قاله علی و ابن عبّاس و طاؤس و الحسن انّه تعالی اخذ علی کل نبیّ بعثه من لدن آدم ان من ادرک محمّدا صلی اللّه علیه و سلم و هو حی لیؤمننّ به و لینصرنّه و یلزم من هذا ان الانبیاء کانوا یاخذون المیثاق علی اممهم بانهم ان ادرکوا محمدا صلی اللّه علیه و سلم امنوا به و نصروه فان قلت قد علم اللّه انّه لا یظهر فی زمنهم فما فائدة اخذ ذلک المیثاق اجیب بانه تشریف و تعظیم له و انّه لو قدر انه وجد فی زمنهم لوجب علیهم الایمان به قال السبکی دلّت الآیة علی انهم لو ادرکوا زمنه کان مرسلا إلیهم فتکون نبوّته و رسالته عامة لجمیع الخلق الانبیاء و اممهم من لدن آدم الی قیام السّاعة و ح یدخلون فی

قوله و ارسلت الی النّاس کافة و حکمة اخذ المیثاق علی الانبیاء اعلامهم و اممهم بانّه المتقدم علیهم و انّه نبیّهم و رسولهم و قد ظهر ذلک فی الدنیا بکونه امّهم لیلة الاسراء و یظهر فی الآخرة بانّهم کلهم تحت لوائه

ص:556

بل و فی آخر الزمان یکون عیسی ینزل حاکما بشریعة محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم دون شریعة نفسه بعد ملاحظه این عبارات و تصریحات اکابر ائمّه و اساطین محقّقین سنّیه یقین واثق و قطع جازم حاصل می شود بآنکه اخذ میثاق نبوّت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم از انبیا علیهم السلام دلیل ساطع و برهان قاطع بر افضلیت سرور کائنات علیه و آله آلاف التحیّات و مطاع و متبوع بودن آن حضرت و عدم جواز تقدم احدی بر آن حضرتست و هر گاه اخذ میثاق فرع تقدم خلق آن حضرتست و ان در باب مدینة العلم هم متحققست پس آن حضرت هم افضل خلق بعد سرور کائنات علیه و آله آلاف التحیّات و مطاع و متبوع خلق بعد سرور انام صلی اللّه علیه و آله الکرام باشد و تقدم احدی و ریاست کسی بر ان حضرت جائز و روا نخواهد بود و علاوه برین بحمد اللّه و حسن توفیقه حسب روایات اعاظم سنیه عالی درجات وقوع اخذ میثاق ولایت جناب امیر المؤمنین علیه السلام هم صراحة ثابت و متحققست پس این همه تقریرات رشیقه و افادات انیقه که در باب اخذ میثاق نبوت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و سلم مذکورست بادنی تغییر در اخذ میثاق ولایت آن حضرت جاری خواهد شد و تضییق مجال قیل و قال و قطع السنه ارباب تخدیع و ازلال بابلغ وجوه حاصل خواهد شد وَ کَفَی اَللّهُ اَلْمُؤْمِنِینَ اَلْقِتالَ پس از آنجمله است حدیث بعث انبیا علیهم السلام بر ولایت جناب امیر المؤمنین علیه السلام که آن را ابو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه الحاکم و احمد بن محمد بن ابراهیم الثعلبی و ابو المؤید موفق بن احمد المکی الخوارزمی و عبد الرزاق بن رزق اللّه الرسعنی و سید علی

ص:557

بن شهاب الدین الهمدانی و سید شهاب الدین احمد و شمس الدین محمد بن یحیی بن علی الجیلانی و عبد الوهاب بن محمد بن رفیع الدّین احمد و میرزا محمد بن معتمد خان بدخشی روایت کرده اند ابو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه الحاکم در کتاب معرفة علم الحدیث بعد ذکر انواع عدیده حدیث گفته

حدّثنی محمد بن المظفر الحافظ نا عبد اللّه بن محمد بن غزوان نا علی بن جابر نا محمد بن خالد بن عبد اللّه نا محمّد بن فضیل نا محمد بن سوقة عن ابراهیم عن الاسود عن عبد اللّه قال قال النّبی صلی اللّه علیه و سلم اتانی ملک فقال یا محمّد و اسأل من ارسلنا من قبلک من رسلنا علی ما بعثوا قال قلت علی ما بعثوا قال علی ولایتک و ولایة علی بن أبی طالب قال الحاکم تفرّد به علی بن جابر عن محمد بن خالد عن محمد بن فضیل و لم نکتب الا عن ابن مظفر و هو عندنا حافظ ثقة مامون فهذه الانواع التی ذکرناها مثل الالوف من الحدیث تجری علی مثالها و سننها و ثعلبی در تفسیر خود گفته

اخبرنا ابو عبد اللّه الحسین بن محمد بن الحسین الدینوری حدّثنا ابو الفتح محمد بن الحسین الازدی الموصلی حدثنا عبد اللّه بن محمد بن غزوان البغدادی حدّثنا علی بن جابر حدّثنا محمد بن خالد بن عبد اللّه و محمد بن اسماعیل قال حدثنا محمّد بن فضیل عن محمد بن سوقة عن ابراهیم عن علقمة عن عبد اللّه بن مسعود قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم اتانی ملک فقال یا محمد سل من ارسلنا من قبلک من رسلنا علی ما بعثوا قال قلت علی ما بعثوا قال علی ولایتک و ولایة علی بن أبی طالب و اخطب خوارزم در مناقب گفته

ص:558

و اخبرنی شهردار هذا إجازة

قال اخبرنا احمد بن خلف إجازة قال حدّثنا الحاکم قال حدثنا محمّد بن المظفر الحافظ قال حدّثنا عبد اللّه بن محمّد بن غزوان قال حدّثنا علیّ بن جابر قال حدّثنا محمّد بن خالد بن عبد اللّه قال حدّثنا محمّد بن فضیل قال حدّثنا محمد بن سوقة عن ابراهیم عن الاسود عن عبد اللّه بن مسعود قال قال النبی صلّی اللّه علیه و سلّم اتانی ملک فقال یا محمّد و سل من ارسلنا من قبلک من رسلنا علی ما بعثوا قال قلت علی ما بعثوا قال علی ولایتک و ولایة علی بن أبی طالب و شهاب الدّین احمد در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل گفته

عن أبی هریرة رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلی اللّه تعالی علیه و علی آله و بارک و سلم لما اسری بی لیلة المعراج فاجتمع علیّ الانبیاء فی السماء فاوحی اللّه الیّ سلهم یا محمّد بما ذا بعثتم فقالوا بعثنا علی شهادة ان لا اله الاّ اللّه و علی الاقرار بنبوّتک و الولایة لعلی بن أبی طالب آورده الشیخ المرتضی العارف الربّانیّ السیّد شرف الدّین علی الهمدانی فی بعض تصانیفه و قال رواه الحافظ ابو نعیم و شیخ عبد الوهاب در تفسیر خود گفته

عن أبی هریرة رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لما اسری بی لیلة المعراج فاجتمع علی الانبیاء فی السماء فاوحی اللّه تعالی الیّ سلهم یا محمّد بما ذا بعثتم فقالوا بعثنا علی شهادة ان لا اله الاّ اللّه و علی الاقرار بنبوّتک و الولایة لعلی بن أبی طالب رواه الحافظ ابو نعیم و شمس الدّین محمد بن یحیی بن علی الجیلانی اللاهجی النوربخشی

ص:559

در مفاتیح الاعجاز شرح گلشن راز که مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی ذکر آن در ذکر شروح گلشن راز باین نهج نموده و شرحه مظفر الدّین علی الشیرازی و الشیخ شمس الدین محمد بن یحیی بن علی اللاهجی الجیلانی النوربخشی المتوفی سنة شرحا فارسیا ممزوجا سمّاه مفاتیح الاعجاز بیّضه فی ذی الحجّة سنة سبع و ثمانین و ثمانمائة در شرح این بیت ز هر سایه که اول گشت حاصل در آخر شد یکی دیگر مقابل می فرماید یعنی چنانچه از سیر و دور خورشید حقیقت حضرت رسالت صلی اللّه علیه و سلم در نقاط درجات ارتفاع از مشرق نبوّت از هر نقطه سایه و تعین کامل ظهور یافته بود تا بزمان آن حضرت که وقت استوا بود رسیده سایه پنهان شد و چون آن خورشید از استوا درگذشت و رو بجانب انحطاط کرد در مقابل هر شخصی از اشخاص انبیا علیهم السلام تعیّنی و تشخصی از اولیا واقع تواند بود چه در دائره در مقابل و محاذی هر نقطۀ از نقاط شرقی نقطه از نقاط غربی البته می باشد مثال آنکه نسبت با زمانه حضرت محمدی علیه و علی آله السلام در جانب نبوّت که بمثابه مشرق تصویر نموده شد هیچ نبی مرسل از حضرت عیسی علیه السلام اقرب نبود که

انّی اولی النّاس بعیسی بن مریم فانّه لیس بینی و بینه نبیّ و از جانب مغرب که طرف ولایتست ظهور سر ولایت حضرت مرتضی گشت که

ان علیّا منّی و انا منه و هو ولی کل مؤمن و ایضا

لکل نبی وصی و وارث و ان علیّا وصیّی و وارثی و ایضا

انا اقاتل علی تنزیل القرآن و علیّ یقاتل علی تاویل القرآن و ایضا

یا ابا بکر کفی و کفّ علیّ فی العدل سواء و ایضا

انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیات الباب و ایضا

انا و علی من شجرة

ص:560

واحدة و الناس من اشجار شتی و ایضا

قسمت الحکمة عشرة اجزاء فاعطی علی تسعة و النّاس جزءا واحدا و ایضا

اوصی من امن بی و صدقنی بولایة علیّ بن أبی طالب فمن تولاّه فقد تولاّنی فقد تولی اللّه و ایضا

لما اسری بی لیلة المعراج فاجتمع علی الانبیاء فی السماء فاوحی اللّه تعالی الیّ سلهم یا محمّد بما ذا بعثتم فقالوا بعثنا علی شهادة ان لا اله الاّ اللّه و علی الاقرار بنبوّتک و الولایة لعلی بن أبی طالب و میرزا محمد بن معتمد خان بدخشی در مفتاح النجا گفته

اخرج عبد الرزّاق الرسعنی عن عبد اللّه بن مسعود رضی اللّه عنه قال قال لی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم اتانی ملک فقال یا محمّد و اسأل من ارسلنا من قبلک من رسلنا علی ما بعثوا قال قلت علی ما بعثوا قال علی ولایتک و ولایة علی بن أبی طالب مخفی نماند که از روایت ابو نعیم که علی همدانی و سید شهاب الدّین احمد و حاجی عبد الوهاب نقلا عنه ذکر کرده اند و شمس الدین جیلانی بحتم و جزم آن را بجناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم در مقام احتجاج و استدلال نسبت کرده ظاهرست که انبیا علیهم السلام مبعوث شده اند بر اقرار نبوّت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم و اقرار ولایت جناب امیر المؤمنین علیه السلام و پس ظاهرست که بقرینه ذکر نبوت قبل ولایت مراد از ولایت امامت و ریاست و امارتست پس در روایات دیگر هم مراد از ولایت امارت و امامت باشد پس قطعا و حتما ثابت شد که چنانچه حق تعالی از انبیا علیهم السلام اخذ میثاق نبوت را نموده همچنان ازین حضرات اخذ میثاق امامت جناب امیر المؤمنین علیه السلام نموده پس امامت

ص:561

بیفاصله آن حضرت بکمال وضوح و ظهور ثابت گردید و تقریرات لطیفه ائمّه سنیه که در اخذ میثاق برای اثبات نهایت افضلیت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم و اثبات متبوع و مطاع بودن آن حضرت برای انبیا فضلا عن غیرهم ذکر کرده اند در این جا جاریست لفظا باللفظ و اگر بمزید تعصّب و اعوجاج ولایت را در حدیث بعث انبیا بر ولایت جناب امیر المؤمنین علیه السلام محمول نگردانند و آن را بمعنی محبّت گیرند باز هم افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام ثابت می شود که هر گاه انبیا علیهم السلام مبعوث بر اقرار محبت آن جناب شوند و اقرار محبت آن جناب تالی اقرار نبوت باشد در افضلیت آن حضرت ریبی نیست و ثبوت الافضلیّة ایضا بحمد اللّه کاف شاف و مستاصل شافة اهل الاعتساف و از آنجمله است روایت عرض ولایت جناب امیر المؤمنین علیه السلام بر حضرت ابراهیم علی نبینا و آله و علیه السّلام و سؤال آن حضرت که ایزد باری عز اسمه جناب امیر المؤمنین علیه السلام را در ذرّیت آن حضرت بگرداند مرزا محمد بدخشانی در مفتاح النجا گفته

اخرج ابن مردویه عن أبی عبد اللّه جعفر بن محمّد رضی اللّه عنه فی قوله تعالی وَ اِجْعَلْ لِی لِسانَ صِدْقٍ فِی اَلْآخِرِینَ قال هو علی بن أبی طالب عرضت ولایته علی ابراهیم علیه السلام فقال اللّهم اجعله من ذرّیّتی ففعل اللّه ذلک ازین روایت بکمال وضوح ظاهرست که ولایت جناب امیر المؤمنین علیه السلام بر حضرت ابراهیم علی نبینا و اله و علیه السلام عرض کرده شد و آن جناب بسبب ظهور علو مرتبت و رفعت منزلت جناب امیر المؤمنین علیه السلام از واهب العطایا سؤال کرد که او سبحانه و تعالی آنجناب را در ذرّیت آن حضرت گرداند و این دعای آنجناب بانجاح و اسعاف

ص:562

هم رسید و همینست تفسیر آیه وَ اِجْعَلْ لِی لِسانَ صِدْقٍ فِی اَلْآخِرِینَ پس ازین روایت علاوه بر عرض ولایت آن جناب که مستلزم افضلیت و اکرمیت آن جنابست بوجه دیگر هم افضلیت و اکرمیت و اشرفیت آن جناب بظهور رسید چه از ان ظاهر شد که حضرت ابراهیم علیه السلام از حق سبحانه و تعالی طلب فرمود که آن جناب را در ذرّیت آن حضرت گرداند و ظاهرست که این دعای حضرت ابراهیم علیه السلام نیست مگر بوجه افضلیت و اکرمیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام و پر ظاهرست که برای ثلاثه این مرتبه عظیمه که عرض ولایت شان بر حضرت ابراهیم علیه السلام شود و آن حضرت سؤال جعل شان از ذریت خود کند حاصل نیست فثبت انّ هذه مزیة عظیمة و موهبة سنیة من اللّه القدیر خصّت بامیر کل امیر علیه و آله الصّلوة و السلام ما فاح المسک و العبیر فاین للثلثة الذین هم بمراحل قاصیة ان یدعو ابراهیم الخلیل من الرّبّ الجلیل جعلهم من ذرّیّته و تصییرهم فی عترته التقدم و التراوس علی من حاز هذه المرتبة الباهرة السناء و احرز خصل تلک المنقبة العظیمة المدح و الثناء از آنجمله است حدیثی که دلالت صریحه دارد بر اخذ میثاق امارت جناب امیر المؤمنین علیه السلام از ملائکه در کتاب الفردوس که بعنایت ربّ حمید بعد جهد جهید و کدّ شدید نقل آن بدست این اقل العبید آمده در فصل لو ارباب اللام می گوید حذیفة

لو علم النّاس متی سمی علیّ امیر المؤمنین ما انکر و افضله سمّی امیر المؤمنین و آدم بین الروح و الجسد قال اللّه تعالی وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلی أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالت الملائکة بلی فقال انا

ص:563

ربکم و محمّد نبیّکم و علی امیرکم این روایت دلالت صریحه دارد بر آنکه حق تعالی بعد آنکه از ملائکه اخذ میثاق بربوبیّت خود فرموده بیان نبوّت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم و امارت جناب امیر المؤمنین علیه السلام هم فرموده پس متحقق گردید که چنانچه میثاق ربوبیّت و نبوت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلّم از ملائکه گرفته شد همچنین اخذ میثاق امارت جناب امیر المؤمنین علیه السلام از ملائکه واقع شده پس چنانچه کمال شرف و فضل و علوّ و سمو جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بسبب اخذ میثاق نبوت آن حضرت ظاهرست و اکابر اساطین سنّیه تقریر آن کرده اند همچنان نهایت شرف و فضل و علا و سناء جناب امیر المؤمنین علیه السلام بسبب اخذ امارت آن حضرت ثابت و متحقق گردید و هر گاه جناب امیر المؤمنین علیه السلام امیر ملائکه معصومین باشد افضلیت آن حضرت از ملائکه قطعا و حتما ثابت شد پس افضلیت آن حضرت از انبیا بعد جناب خاتم النبیین صلی اللّه علیه و آله و سلم باجماع مرکّب ثابت خواهد شد پس در ثبوت افضلیت آن حضرت از ثلاثه کدام مقام اشتباه است و نیز هر گاه آن حضرت امیر ملائکه معصومین باشد چگونه عقل عاقل باور توانکرد که آن حضرت امیر ثلاثه نباشد بلکه العیاذ باللّه اینها امیر باشند و آن حضرت مامور هل هذا الا من وساوس الخدوع الغرور الذی یلقی الی اولیائه زخرف القول و صریح الزور و مخفی نماند که دیلمی از اکابر محدثین ثقات و اجلّه حفاظ اثبات سنّیه است از افاده ذهبی در تذکرة الحفاظ و سیر النبلاء واضحست که یحیی بن منده گفت که دیلمی جوانی بود زیرک خوش خلق و خلق روشن دل و سخت در سنت و خود ذهبی می گوید که او حسن المعرفة بود و نیز مناقب جلیه و محامد علیّه او

ص:564

از کتاب اللّه دین رافعی و عبر فی خبر من غیر ذهبی و طبقات شافعیه سبکی و اسنوی و اسدی و روضة الفردوس علی همدانی و طبقات الحفاظ سیوطی و فیض القدیر منادی و مقالید الاسانید ابو مهدی ثعالبی مغربی نمایانست و خود مخاطب والاشان هم در باب المطاعن از همین کتاب بسبب کمال حمایت حمای عثمان ببعض مفتریات مرویه دیلمی بمقابله اهل حقّ دست زده کمال حسن و فهم و صحت استدلال خود بر ارباب عقل و دانش ظاهر فرموده و مستتر نماند که چنانچه از افادات علمای کبار و ائمه عالی تبار مناقب زاهره و مفاخر باهره دیلمی جلیل الفخار واضح و آشکارست همچنین مدائح باذخه و محامد شامخه کتاب فردوس الاخبار تصنیف آن علاّمه روزگار کالشمس فی رابعة النهار در اقصای انتشار و اشتهار می باشد خود دیلمی در اوّل فردوس الاخبار گفته ان احسن ما نطق به الناطقون و تفوّه به الصّادقون و و له به الوامقون حمد اللّه عزّ و جلّ الی ان قال اما بعد فانّی رایت اهل زماننا هذا خاصّة اهل بلدنا اعرضوا عن الحدیث و اسانیده و جهلوا معرفة الصحیح و السقیم و ترکوا الکتب الّتی صنّفها أئمّة الدّین قدیما و حدیثا و المسانید الّتی جمعوها فی الفرائض و السّنن و الحلال و الحرام و الآداب و الوصایا و الامثال و المواعظ و فضائل الاعمال و اشتغلوا بالقصص و الاحادیث المحذوفة عنها اسانیدها التی لم یعرفها نقلة الحدیث و لم تقرأ علی احد من اصحاب الحدیث و طلبوا الموضوعات التی وضعها القصّاص لینالوا بها القطیعات فی المجالس علی الطرقات اثبت فی کتابی هذا اثنی عشر الف حدیثا و نیفا من الاحادیث الصّغار علی سبیل الاختصار من الصحاح و الغرائب

ص:565

و الافراد و الصّحف المرویّة عن النّبی لعلی بن موسی الرّضا و عمر بن شعیب الخ و شهردار پسر شیرویه دیلمی در اوائل مسند الفردوس که نسخه عتیقه آن که در حیات مصنّف نوشته شده بنظر قاصر عاثر در کتبخانه مدینه منوره علی مشرفها و آله الف الف صلاة و تحیّه رسیده از ان عبارات عدیده منتخب کردم و قبل از خطبه در ان نسخه این چند سطور مرقوم بود قال الامام الاجل السید الکیا الحافظ زین الدین شمس الاسلام سیّد الحفاظ تاج الأئمة ناصر السّنّة ابو منصور شهردار بن شیرویه بن شهردار الدیلمی طوّل اللّه عمره و اعلی فی الدارین ذکره گفته امّا بعد حمد اللّه عز و جلّ الهادی الی اقوم الطرق و السّبل و الصّلوة و السّلام علی نبیّه محمّد خاتم الانبیاء و الرّسل فانّ والدی الامام السعید ابا شجاع شیرویه قدس اللّه روحه و نور ضریحه حین جمع الاحادیث التی سماها کتاب الفردوس انّما حذف منها اسانیدها تعمّدا منه و قصدا لاسباب عدة اوّلها اقتداء و اتساء بمن تقدّمه من اهل العلم و الزهد و العبادة و ثانیها تخفیفا علی الطالبین و تسهیلا للناظرین فیه و الحافظین له و ثالثها قلة رغبة جیل هذا الزّمن فی المسندات و عدم تعویلهم علی اسامی الرّجال من الرواة و اقتصارهم علی اللّبّ دون القشر لا انّی ارید بقولی هذا انکار فضیلة الاسناد و موضعه من الدین إذ هو من اهم الامور و لو لا الاسناد لما عرف الصحیح من السقیم و لا الصّدق من الکذب بل یشبه الاسناد بالقشر من حیث ان القشر صوان اللّبّ و به یحفظ و یؤمن

ص:566

علیه من ان یلحقه الآفات فکذلک الاسناد للحدیث صوان له فاذا فارقه تطرق إلیه الخلل و الفساد رحم اللّه ابن المبارک حیث قال الاسناد من الدّین لو لا الاسناد لقال من شاء ما شاء و القول فی فضیلة الاسناد اکثر من ان یتضمّنه اوراق و لیس هذا موضعه و رابعها انّه خرج من مسموعاته و کان رحمه اللّه متحققا متیقّنا انّ اکثرها بل عامتها مسندة و فی مصنّفات الحفاظ الثقات و مجموعات الأئمّة الاثبات فعراها عن الاسناد اختصارا کما بین عذره فی خطبة الکتاب و هو کتاب نفیس عزیز الوجود مفتون به جامع للغرر و الدّرر النبویة و الفوائد الجمة و المحاسن الکثیرة قد طنّت به الآفاق و تنافست فی تحفظه الرفاق لم تصنف فی الاسلام مثله تفصیلا و تبویبا و لم یسبق إلیه من سلافة الایام ترصیفا و ترتیبا کان کلّ فصل من فصوله حقّة لآلی ملئت من الدّرر المنظومة و اللّآلی المکنونة أو جونة عطّار فتقت بفارات المسک مشحونة و کم ضمّنه رحمه اللّه من عجائب الاخبار و غرائب الاحادیث مما لا یوجد فی کثیر من الکتب فهو فی الحقیقة کالفردوس التی وصفها اللّه سبحانه و تعالی فقال و فِیها ما تَشْتَهِیهِ اَلْأَنْفُسُ و تلذ الاعین فامّا الیوم فقد کثرت نسخه فی البلاد و اشتهرت فیما بین العباد بحیث لم یبق بلدة من بلاد العراق و لا کورة من اقطار الآفاق الا و علماؤها مثابرون علی تحصیله و أئمّتها مکبّون علی اشترائه و نسخه و فضلاؤها مواظبون علی قراءته و حفظه

ص:567

یرتعون فی ریاض محاسنه و یجتنون من ثمار فوائده فسار مسیر الشمس فی کلّ بلدة و هبّ هبوب الریح فی البر و البحر یستحسنه الائمّة و الحفاظ و یستفید منه العلماء و الوعاظ و تستطیبه نحاریر الفضلاء و ترتضیه اکیاس البلغاء لنفاستها و تبذل الملوک الرغائب فی استکتابه لخزانتها و لم اسمع احدا من اهل هذا الزمان عاب هذا الکتاب او طعن فیه بسبب حذف الاسناد بل عدّوا ذلک من احسن فوائده و اعظم منافعه لأنّ تنقیة القشر من اللباب من شان العلماء ذوی الالباب و سیّد علی همدانی در روضة الفردوس گفته اما بعد فیقول اضعف عباد اللّه و احقرهم الفقیر الی رحمة اللّه العلی الکبیر علی بن شهاب الهمدانی عفی اللّه عنه بکرمه و وفقه لشکر نعمه لما طالعت کتاب الفردوس من مصنّفات الشیخ الامام العلاّمة قدوة المحققین حجّة المحدّثین شجاع الملة و الدّین ناصر السّنة ابو المحامد شیرویه بن شهردار الدیلمی الهمدانی افاض اللّه علی روحه سجال الرحمة الربّانی وجدته بحرا من بحور الفوائد و کنزا من کنوز اللطائف مشحونا بحقائق الالفاظ النّبویة مخزونا فی حدائق فصوله دقائق الاثار المصطفویة و مع کثرة فوائده و شمول موائده کاد ان ینطفی انواره و ینطمس آثاره لما فیه من التطویل و الزیادات و قصور الرغبات و انخفاض و اعراض اکثر اهل العصر عن معرفة الکتاب و السّنة و اشتغالهم بالعلوم المزخرفة التی یتعلق بالخصومات و شغفهم بالقصص و الحکایات

ص:568

و لو لا رجال من اهل هذا العلم فی کل عصر و زمان بمشیة ربّ العزّة یحومون حول حمی السّنة و یذبّون عن جناب قدسه شوائب زیغ اهل البدعة لقال من شاء ما شاء فجزا اللّه ائمة هذا العلم عنّا و عن المسلمین خیرا دعتنی بواعث خاطری الی استخراج لبابه و استحضار ابوابه تسهیلا لضبط الالفاظ و تیسیرا لدرک الحفاظ فاستخرجت من قعر هذا البحر اشرف جواهرها و جنیت من اغصان ریاضها انفس زواهرها و سمیت کتابی هذا روضة الفردوس و بوّبته علی عشرین بابا کل باب منها بروایة صحابیّ لا غیر الاّ الباب الآخر فانّه یحتوی علی روایات شتی و نسأل اللّه تعالی ان یوفقنی فی اتمامه لما یحبّ و یرضی انّه خیر موفق و معین و روایت حذیفه متضمّن اخذ میثاق امارت جناب امیر المؤمنین علیه السلام از ملائکه دیگر ائمّه سنّیه هم ذکر کرده اند سیّد علی همدانی در کتاب روضة الفردوس که آنفا از صدر ان دانستی که از قعر بحر کتاب فردوس استخراج اشرف جواهر و از اغصان ریاض آن اجتناء انفس زواهر نموده درین کتاب جمع کرده در باب رابع عشر که در مرویات حذیفه است می گوید و عنه یعنی

عن حذیفة رضی اللّه عنه قال قال علیه السلام لو علم الناس متی سمی علی امیر المؤمنین ما انکروا فضله سمی امیر المؤمنین و آدم بین الروح و الجسد قال اللّه تعالی وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلی أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالت الملائکة بلی فقال اللّه تبارک و تعالی انا ربّکم و محمد نبیکم و علی امیرکم و نیز سیّد علی

ص:569

همدانی در مودة القربی گفته

عن حذیفة رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لو علم النّاس متی سمّی علیّ امیر المؤمنین ما انکروا فضله سمّی امیر المؤمنین و آدم بین الروح و الجسد و کمال عظمت و جلالت و رفعت مرتبت و نبالت و نهایت علو ایقان و سمو عرفان سید علی همدانی بر هر قاصی و دانی واضح و مستنیرست از خلاصة المناقب نور الدین جعفر بدخشانی ظاهرست که او مطلع بوده بر حقائق احادیث و تفاسیر و ممعن بوده در سرائر ببصیرت و تبصیر و مرشد طالبین بوده در طریق سبحانی و موصل بوده متوجهین را بسوی جمال رحمانی الی غیر ذلک من الفضائل الجلیلة و المحاسن الاثیلة و از نفحات الانس جامی پیداست که او جامع بوده است در میان علوم ظاهری و باطنی و نیز از ان واضحست که او در سیاحت خود بخدمت هزار و چهار صد ولی رسیده و چهار صد ولی را در یک صحبت دریافته و از افادات کفوی در کتائب اعلام الاخیار واضحست که او لسان عصر و سید وقت و منسلخ از هیاکل ناسوتیّه و متوسّل بسوی سبحات لاهوتیه و شیخ عارف ربّانی و عالم صمدانی و جامع در علوم ظاهری و باطنی بوده و نیز از کتائب کفوی پیداست که او اوراد را جمع نموده است و آن را از مشایخی اختیار فرموده است که در عصر او بودند و او بصحبتشان مشرف گردیده و بدست بوسشان رسیده و اقتباس انوار ازیشان نموده و آن را از جوامع کلمات انسیّه شان منتخب نموده و نیز از ان ظاهرست که هر گاه سید علی همدانی اوراد را جمع نمود در منام خود چنان دید که ملائکه آن را در شعبه چارگاه می خوانند و گرد عرش طواف می کنند و در دستهای شان طبقهای نور که از لآلی و جواهر پرست می باشد و ایشان نثار می کنند و از رساله انتباه واضحست که هر گاه سید علی همدانی دوازدهم بار بزیارت کعبه

ص:570

رفته بود بمسجد اقصی رسید جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم را در واقعه دید که بجانب او تشریف می آرند او برخاست و پیش رفت و سلام کرد از آستین مبارک خود جزوی برون آورده باو فرمودند

خذ هذه الفتحیّة چون از دست مبارک آن جناب گرفت و نظر کرد همان اوراد بود و بهمین سبب سید علی همدانی آن را باوراد فتحیه مسمی کرده و فی کل ذلک من عظیم الفخر و سناء القدر و جمیل الثناء و فخیم المدح و الاطراء ما لا یخفی علی اولی الفهم و الذکاء و اللّه الموفق للتبصّر و الاهتداء و حاجی عبد الوهاب بن محمد بن رفیع الدین احمد در تفسیر خود در تفسیر آیه قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی در ذکر فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته

عن حذیفة رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لو یعلم الناس متی سمی علی امیر المؤمنین ما انکروا فضله سمّی بذلک و آدم بین الروح و الجسد حین قال أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلی فقال اللّه تعالی انا ربکم و محمّد نبیکم و علی امیرکم رواه صاحب الفردوس و محتجب نماند که عبد الوهاب بن محمد از اعاظم علمای واصلین حقائق و افاخم عرفای کاشفین دقائق بوده از اخبار الاخیار شیخ عبد الحق دهلوی ظاهرست که او موصوف بعلم و عمل و حال بوده و عظمت و جلالتش بپایه رسیده بود که سلطان وقت را باو اعتقاد عظیم پیدا شد و هر گاه او را طلبید کمال تبجیل و تعظیم را بعمل آورد و نیز ظاهرست که عبد الوهاب را با شیخ خود عبد اللّه نسبت محبّت و نیاز و طلب و استرشاد چندان بود که آنچه می گویند فنا فی الشیخ می باشد این چنین خواهد بود و هر گاه مکرّرا بسعادت عظمی زیارت حرمین فائز گردید بشارت ها از جناب خاتم الرسل صلی اللّه علیه و آله و سلم مشرف شده و از آن حضرت اشارت یافته باز بحدو دهند

ص:571

عود فرمود و از تذکرة الابرار سید جلال عالم لائحست که آیات عظمت و امارات جلالت از جبین نورآگین او چون آفتاب تابان می تافت و قبولی عظیم و تصرفی قویم می داشت و علمای وقت و طلبه روزگار را بجناب او بازگشت می بود و نیز از ان ظاهرست که او را از مبدإ حال تا منتهای کمال صحبت با مشایخ کبار بوده و همیشه در افادۀ و استفاده می بود تا بنهایت کمال و تکمیل رسیده بهدایت و ارشاد مشغول گشت و نیز از ان واضحست که او در عین اقامت مدینه منوره روزی از روضه آن سرور صلی اللّه علیه و آله و سلم آوازی شنید که یا ولدی رح الی الهند و سلم ابنیک و نیز از ان ظاهرست که درین بار چند مرتبه بالهامات ربّانی و بشارات نبوی صلی اللّه علیه و آله و سلم مشرف شده و نیز از ان ظاهرست که او را در علم حال و مقام تصوف و حدیث و تفسیر مصنّفات بسیارست که از جمله ان تفسیر انوریست که معانی اکثر آیات قرآنی را بنعت رسول و ذکر وی ارجاع ساخته و بسیاری از دقائق عشق و آثار محبت در آنجا درج کرده و نیز در تذکرة الابرار نقل نموده که در ایام تحریر تفسیر انوری از جمیع لباس او و از قلم و کاغذ و سیاهی بوی مشک می آمد و اکثر آن را در حالت استغراق نوشته انتهی و باید دانست که حضرت أبی هریره هم حدیث حذیفه را روایت کرده چنانچه سید علی همدانی در مودة القربی گفته

عن أبی هریرة رضی اللّه عنه قال قیل یا رسول اللّه متی وجبت لک النبوة قال قبل ان یخلق اللّه آدم و ینفخ الروح فیه و قال وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلی أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالت الملائکة بلی فقال انا ربکم و محمّد نبیّکم و علی امیرکم و اکر بعد سماع این وجوه شافیه و دلائل وافیه و براهین کافیه هم متعصبین لجوج عنود دست از ممارات نامحمود نبردارند بلکه همم قاصره خاسره بفتح ابواب مکابره

ص:572

ممقوت و ترک سکوت و صموت گمارند بحمد اللّه المنعام در وجوه آتیه دلالت حدیث نور بر مطلوب و مرام اهل حق کرام که افضلیت و اکرمیّت و ارجحیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام و قبح تقدم اغیار أعثام بر وصی سرور انام علیه و اله آلاف التحیّة و السلامست مخصوص بروایاتی که متعلق بخلق جناب امیر المؤمنین علیه السلام از نورست یا روایاتی که مؤید و مصدق و مثبت نورست ثابت نمایم و حظ اوفی از اسکات و افحام و تبکیت و ارغام الد الخصام ربایم

وجه شانزدهم: خیر و افضل بودن علی علیه السلام به سبب خلقت از نور رسول الله

وجه شانزدهم آنکه محمد بن یوسف کنجی در کفایة الطالب گفته الباب السّابع فی مولده علیه السلام

اخبرنا الشیخ المقری ابو اسحاق ابراهیم بن یوسف بن برکة الکبتی فی مسجده بمدینة الموصل و مولده فی سنة اربع و خمسین و خمسمائة قال اخبرنا ابو العلاء الحسن بن احمد بن الحسن العطار الهمدانی إجازة عامة ان لم تکن خاصة اخبرنا احمد بن محمّد بن اسماعیل الفارسی حدّثنا فاروق الخطابی حدّثنا الحجّاج بن المنهال عن الحسن بن مروان بن عمران الغنوی عن شاذان بن العلاء حدّثنا عبد العزیز بن عبد الصمد عن مسلم بن خالد المکی المعروف بالزنجی عن أبی الزبیر عن جابر بن عبد اللّه قال سألت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم عن میلاد علی بن أبی طالب فقال لقد سالتنی عن خیر مولود ولد فی شبه المسیح انّ اللّه خلق علیّا من نوری و خلقنی من نوره و کلانا فی نور واحد ثم انّ اللّه عزّ و جلّ نقلنا من صلب آدم الی اصلاب طاهرة فی ارحام زکیّة فما نقلت من صلب الاّ و نقل علیّ معی فلم نزل کذلک حتی استودعنی خیر رحم و هی امنة

ص:573

و استودع علیّا خیر رحم و هی فاطمة بنت اسد و کان فی زماننا رجل عابد زاهد یقال له المبرم بن دعیب بن الشّقباز قد عبد اللّه تعالی مائتین و سبعین سنة لم یسأل اللّه حاجة فبعث اللّه إلیه ابا طالب فلما ابصره المبرم قام إلیه و قبّل رأسه و اجلسه بین یدیه ثم قال من انت قال رجل من تهامة فقال من أی تهامة فقال من بنی هاشم فوثب العابد فقبّل رأسه ثانیة ثم قال له یا هذا ان العلی الاعلی الهمنی الهاما قال ابو طالب و ما هو قال ولد یولد من ظهرک و هو ولیّ اللّه عز و جلّ فلما کان اللّیلة الّتی ولد فیها علیّ اشرقت الارض فخرج و هو یقول ایّها النّاس ولد فی الکعبة ولیّ اللّه عز و جل فلمّا اصبح دخل الکعبة و هو یقول یا رب هذا الغسق الدّجی و القمر المبلّج المضیء بیّن لنا من أمرک الخفیّ ما ذا تری فی اسم ذا الصّبی قال فسمع صوت هاتف یقول یا اهل بیت المصطفی النّبی خصّصتم بالولد الزکی ان اسمه من شامخ علی علیّ اشتقّ من علی هذا حدیث اختصرته ما کتبناه الا من هذا الوجه تفرد به مسلم بن خالد الزنجی و هو شیخ الشافعی تفرد به عن الزنجی عبد العزیز بن عبد الصمد و هو معروف و الزنجی لقب لمسلم و سمّی بذلک لحسنه و حمرة وجهه و جماله ازین حدیث شریف بنصّ صریح ظاهر شد که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله بعد بیان این معنی که جناب امیر المؤمنین علیه السلام خیر مولودست و ولادت آن حضرت در مشابهت حضرت عیساست بیان فرمود که اللّه تعالی خلق فرموده علیّ

ص:574

علیه السلام را از نور جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم و خلق فرموده آن جناب را از نور خود و آن هر دو جناب از نور واحداند پس این بیان وحی ترجمان دلالت واضحه دارد بر آنکه حدیث نور دلالت بر خیریت و افضلیت و اکرمیت و اشرفیت و ارجحیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام دارد و ما بعد بیان سیّد الانس و الجان صلی اللّه علیه و آله ما اختلف الملوان مجال بیان لانسان و هو کاف شاف للحب لقم الحق و الصّواب بابلغ الوضوح و العیان و مستاصل شافة المراء و اللّجاج و البهت و العدوان هادم بنیان المکابرة و الاعوجاج و العناد و الطغیان و اللّه الموفق و هو المستعان و نیز قصّه مبرم که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بیان فرموده بر افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام دلالت صریحة دارد

وجه هفدهم: محبوبتر بودن امیر المؤمنین بسبب متحد بودن نور او بانور رسول الله

وجه هفتدهم آنکه نیز محمد بن یوسف کنجی در کفایة الطّالب گفته

اخبرنا علی بن أبی عبد اللّه المعروف بابن المقیر البغدادی بدمشق عن أبی الفضل محمد الحافظ اخبرنا ابو نصر بن علی حدثنا ابو الحسن علی بن محمّد المودّب حدّثنا ابو الحسن الفارسی حدّثنا احمد بن سلمة النمری حدّثنا ابو الفرج غلام فرح الواسطی حدّثنا الحسن بن علی عن مالک بن انس عن أبی سلمة عن أبی شعیب قال سأل ابو عقال النّبی صلّی اللّه علیه و سلم فقال یا رسول اللّه من سیّد المسلمین أ لیس آدم قد خلقه بیده و نفخ فیه من روحه و زوجه حوّاء امته و اسکنه جنته فمن یکن فقال النبی من فضله اللّه عزّ و جلّ فقال شیث فقال افضل من شیث فقال ادریس فقال افضل من ادریس

ص:575

فقال فهود قال افضل من هود و صالح و لوط قال فموسی قال افضل من موسی و هارون قال فابراهیم قال افضل من ابراهیم و اسماعیل و اسحاق قال فیعقوب قال افضل من یعقوب و یوسف قال فداود قال افضل من داود و سلیمان قال فایّوب قال افضل من ایّوب و یونس قال فزکریا قال افضل من زکریا و یحیی قال فالیسع قال افضل من الیسع و ذی الکفل قال فعیسی قال افضل من عیسی قال ابو عقال ما علمت من هو یا رسول اللّه ملک مقرّب فقال النّبی مکلمک یعنی نفسه فقال ابو عقال سررتنی و اللّه یا رسول اللّه فقال النبی ازیدک علی ذلک قال نعم قال اعلم یا ابا عقال انّ الانبیاء المرسلین ثلث مائة و ثلثة عشر نبیّا لو جعلوا فی کفة و صاحبک فی کفة ارجح علیهم اعلم یا با عقال انّ الانبیاء مائة الف نبیّ و اربعة و عشرون الف نبیّ لو جعلوا فی کفّة و صاحبک فی کفّة لرجح علیهم فقلت ملأتنی سرورا یا رسول اللّه فمن افضل النّاس بعدک فذکر له نفرا من قریش ثم قال علی بن أبی طالب فقلت یا رسول اللّه فایّهم احبّ إلیک قال علی فقلت و لم ذلک قال فقال لانّی خلقت انا و علیّ بن أبی طالب من نور واحد قال فقلت فلم جعلته آخر القوم قال ویحک یا ابا عقال أ لیس قد اخبرتک انّی خیر النبیین و قد سبقونی بالرّسالة و بشروا بی من قبلی فهل ضرنی شیء إذ کنت آخر القوم انا محمّد رسول اللّه و کذلک لا یضر علیّا إذا کان آخر القوم و لکن یا ابا عقال فضل علیّ علی سائر النّاس کفضل جبرئیل علی سائر الملائکة قلت هذا حدیث حسن عال و فیه طول انا اختصرته

ص:576

ما کتبناه الا من هذا الوجه این روایت دلالت صریحه دارد بر آنکه جناب امیر المؤمنین علیه السلام احب ناس بود بسوی جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله بسبب آنکه مخلوق شده جناب رسالت و آن حضرت از نور واحد و احبیّت دلیل افضلیتست صراحة و بداهة و قد سبق بیانه باوضح تفصیل فی مجلّد حدیث الطیر و نیز از ان ظاهرست که فضل جناب امیر المؤمنین علیه السلام بر جمیع مردم مثل فضل حضرت جبرئیل بر جمیع ملائکه است پس افضلیت آن حضرت از جمیع ناس که در ان جمیع انبیا و مرسلین داخل اند بدلالت مطابقی هم ظاهر شد و للّه الحمد علی ذلک امّا آنچه درین روایت مذکورست که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم اولا در بیان افضل ناس بعد آن حضرت ذکر چند کس از مردم قریش فرموده جناب امیر المؤمنین علیه السلام را در آخر ذکر نمود پس ان از متفردات خصمست و بر اهل حق حجت نمی تواند شد با آنکه روّان از نفس این حدیث ظاهرست چه هر گاه جناب امیر المؤمنین علیه السلام احب ناس بسوی جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم باشد و خلق آن حضرت و جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و اله و سلم از نور واحد باشد و فضل آن حضرت بر جمیع مردم مثل فضل حضرت جبرئیل بر جمیع ملائکه باشد باز افضلیت کسی دیگر چگونه متصور و معقول شود

وجه هجدهم: انبیاء از اشجار شتی و رسول الله و علی از شجره واحده

وجه هیجدهم آنکه در کفایة الطالب کما سمعت سابقا گفته

اخبرنا الحافظ یوسف بن خلیل بن عبد اللّه الدمشقی بحلب اخبرنا محمّد بن اسماعیل الطرسوسی اخبرنا ابو منصور محمد بن اسماعیل الصیرفی اخبرنا ابو الحسین بن فاذشاه اخبرنا الحافظ ابو القاسم سلیمان بن احمد بن ایّوب الطّبرانی اخبرنا الحسین بن ادریس

ص:577

التّستری حدّثنا ابو عثمان طالوت بن عبّاد الصیرفی البصری حدّثنا فضال بن جبیر حدّثنا ابو امامة الباهلی قال قال رسول اللّه انّ اللّه خلق الانبیاء من اشجار شتی و خلقنی و علیّا من شجرة واحدة فانا اصلها و علیّ فرعها و فاطمة لقاحها و الحسن و الحسین ثمرها فمن تعلق بغصن من اغصانها نجا و من زاغ عنها هوی و لو انّ عبدا عبد اللّه بین الصّفا و المروة الف عام ثم الف عام و لم یدرک محبّتنا اکبّه اللّه علی منخریه فی النار ثم تلا قل لا اسألکم علیه اجرا الا المودّة فی القربی قلت هذا حدیث حسن عال رواه الطبرانی فی معجمه کما اخرجناه و رواه محدّث الشام فی کتابه بطرق شتّی این روایت دلالت واضحه دارد بر آنکه خلق انبیاء علیهم السلام از اشجار شتی ست و خلق جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم و خلق جناب امیر المؤمنین علیه السلام از شجره واحده است و آن دلالت صریحه دارد بر آنکه جناب امیر المؤمنین علیه السلام مثل جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم افضلست از جمیع انبیاء سابقین علیهم السلام و ظاهرست که مراد از شجره نوریست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم و جناب امیر المؤمنین علیه السلام ازو مخلوق شدند لوجوب التوفیق بین الاحادیث پس در دلالت حدیث نور بر افضلیت آن حضرت از جمیع انبیا سوای خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلم خار هیچ ریبی بخاطر اهل ایمان نخلد و عناد هیچ تشکیکی بدامن مطلوب اهل حق و ایقان نرسد و نیز از این روایت شریفه ظاهرست که هر کسی که متعلق بغصنی از اغصان این شجره مبارکه باشد نجات می یابد و کسی که زیغ از ان می ورزد بر می افتد پس دلالت حدیث شجره بر وجوب اتباع و تمسک

ص:578

جناب امیر المؤمنین علیه السلام هم ظاهر و واضح شد پس حضرات ثلاثه تابع آن جناب باشند و بر ایشان اتباع و تمسک بآنجناب لازم و واجب باشد پس امامت ثلاثه و تقدم و تحکم شان بر آن حضرت صراحة بی اصل و باطل و از حلیه صحت و اعتبار عاطل باشد

وجه نوزدهم: خلقت حضرت رسول الله و علی از شجره واحده

وجه نوزدهم آنکه کنجی در کفایة الطالب کما سمعت سابقا بعد ذکر طرق حدیث شجره گفته فمن ذلک ما

اخبرنا الشیخان محمّد بن سعید بن الموفق الخازن النیسابوریّ ببغداد و ابراهیم بن عثمان الکاشغری بنهر معلی قالا اخبرنا الحافظ ابو القاسم علی بن الحسن الشافعی اخبرنا ابو یعلی حمزة بن احمد فارس بن کردس اخبرنا ابو البرکات احمد بن عبد اللّه بن علی المقری اخبرنا ابو طالب عمر بن ابراهیم بن سعید الزّهری الفقیه اخبرنا ابو بکر محمد بن غریب البزاز حدّثنا ابو العبّاس احمد بن موسی بن زنجویه القطّان حدّثنا عثمان بن عبد اللّه یقول کان رسول اللّه بعرفات و علی تجاهه فاومأ الیّ و أبی علی فاتینا النّبی و هو یقول ادن منّی یا علی فدنی منه علیّ فقال ضع خمسک فی خمسی یعنی کفک فی کفی یا علی خلقت انا و انت من شجرة انا اصلها و انت فرعها و الحسن و الحسین اغصانها فمن تعلق بغصن منها دخل الجنّة یا علی لو ان امّتی قاموا حتی یکونوا کالحنایا و صلوا حتی یکونوا کالاوتاد ثم أبغضوک لاکبّهم اللّه فی النار قلت هکذا رواة فی ترجمة علی من کتابه این روایت قریب روایت سابقه است و از ان صحت حدیث نور و دلالت آن بر وجوب اتباع و تمسک جناب امیر المؤمنین علیه السلام که مثبت امامت آن حضرتست واضح و لائحست

ص:579

وجه بیستم: ارشادات رسول الله بحدیث مدینة العلم بعد از حدیث شجره

وجه بستم آنکه در کفایة الطالب کما مر سابقا مسطورست الباب الثامن و الخمسون فی تخصیص علی

بقوله انا مدینة العلم و علی بابها اخبرنا العلامة قاضی القضاة صدر الشام ابو المفضل محمد بن قاضی القضاة شیخ المذاهب أبی المعالی محمد بن علی القرشی اخبرنا حجة العرب زید بن الحسن الکندی اخبرنا ابو منصور القزاز اخبرنا زین الحفاظ شیخ اهل الحدیث علی الاطلاق احمد بن علی بن ثابت البغدادی اخبرنا عبد اللّه بن محمد بن عبد اللّه حدّثنا محمد بن المظفر حدّثنا ابو جعفر الحسین بن حفص الخثعمی حدّثنا عباد بن یعقوب حدّثنا یحیی بن بشیر الکندی عن اسماعیل بن ابراهیم الهمدانی عن أبی اسحاق عن الحرث عن علی و عن عاصم بن ضمرة عن علی قال قال رسول اللّه شجرة انا اصلها و علیّ فرعها و الحسن و الحسین ثمرتها و الشیعة ورقها فهل یخرج من الطیّب الاّ الطیّب و انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد المدینة فلیأتها بابها قلت هکذا روی الخطیب فی تاریخه این روایت دلالت صریحه دارد بر آنکه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بعد ذکر بودن جناب امیر المؤمنین علیه السلام فرع شجره که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم اصل آنست و بیان ثمره و ورق این شجره مبارکه حدیث مدینة العلم بیان فرموده و آن اشعار تمام دارد بر آنکه بودن جناب امیر المؤمنین علیه السلام باب علم و لزوم اتیان آن حضرت بر قاصد مدینه علم فرع بودن آن حضرت فرع شجره مبارکه است پس دلالت حدیث شجره که مثل حدیث نورست بر اعلمیت و افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام و حاکم و رئیس بودن آن حضرت و تابع و مرءوس

ص:580

بودن سائر خلق که اراده علم دین داشته باشد بنهایت وضوح و ظهور ثابت شد و للّه الحمد علی ذلک

وجه بیست و یکم: وجوب اقتداء بائمه علیهم السلام که از طینت رسول الله اند

وجه بست و یکم آنکه در کفایة الطالب گفته الباب السّادس و الخمسون فی تخصیص علیّ بکونه امام الاولیاء

اخبرنا ابو طالب عبد اللطیف بن محمد الجوهری و غیره ببغداد اخبرنا ابو الفتح محمد بن عبد الباقی اخبرنا ابو الفضل بن احمد حدّثنا احمد بن عبد اللّه حدّثنا محمد بن المظفر حدّثنا محمّد بن جعفر بن عبد الرحیم حدّثنا احمد بن محمد بن زید بن سلیم حدّثنا عبد الرحمن ابن عمران بن أبی لیلی اخو محمّد بن عمران حدّثنا یعقوب بن موسی الهاشمی عن أبی روّاد عن اسماعیل بن أمیّة عن عکرمة عن ابن عبّاس قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من سره ان یحیی حیاتی و یموت مماتی و یسکن جنّة عدن التی غرسها ربّی عزّ و جلّ فلیوال علیّا من بعدی و لیوال ولیّه و لیقتد بالائمة بعدی فانهم عترتی خلقوا من طینتی رزقوا فهما و علما ویل للمکذبین بفضلهم من امّتی القاطعین فیهم صلتی لا أنالهم اللّه شفاعتی این روایت دلالت واضحه دارد بر آنکه أئمّه علیهم السلام که بعد سرور کائنات علیه آلاف التحیّات و التسلیمات بودند از طینت آن حضرت مخلوق شدند و فهم و علم کامل را مرزوق و برای مکذبین فضل ایشان و قاطعین صله شان ویل و نکال و حرمان از شفاعت حبیب ربّ متعال صلی اللّه علیه و اله و سلم ما تتابع النهر و اللیال ثابت و متحققست و پر ظاهرست که اوّل ائمّه علیهم السلام جناب امیر المؤمنین علیه السلامست چنانچه تقدیم ذکر آن حضرت درین روایت دلالت بر ان دارد و در روایات دیگر مثل روایات حلیه که می آید و غیر آن

ص:581

تصریح بامامت آن حضرت واقع پس صحت حدیث نور و هم صحت استدلال بان بر امامت آن جناب قطعا و حتما ثابت و واضح گردید و انکار سراسر خسار کابلی و مخاطب عمدة الاحبار نهایت واضح البطلان و لائح الصّغار و بغایت مرتبه مستبشع مستشنع نزد ارباب بصائر و ابصارست وا عجباه که ابن الجوزی و ابن روزبهان و کابلی و پانی پتی و مخاطب از تهدید شدید این حدیث شریف نترسیدند و بانکار فضل جناب امیر المؤمنین علیه السلام بجواب حدیث نور و انکار دیگر فضائل آن حضرت و سائر اهل بیت علیهم السلام استیجاب ویل و نکال و استحقاق تام عذاب و وبال و حرمان ذوات عالیات خود از شفاعت سرور کائنات صلی اللّه علیه و آله اصحاب الآیات الزاهرات ما اختلف الغدوات و العشیات محقق و روشن و ظاهر و مبرهن نمودند

وجه بیست و دوم: حضرت امیر المؤمنین علیه السلام چراغ هدایت و منار ایمان است

وجه بست و دوم آنکه در کفایة الطالب بعد روایت سابقه مسطورست

اخبرنا العدل الثقة ابو تمام بن أبی الفخار بن أبی منصور بن الواثق باللّه بکرخ بغداد و عبد اللطیف بن محمّد قالا اخبرنا محمّد بن عبد الباقی اخبرنا حمد بن احمد اخبرنا ابو نعیم احمد بن عبد اللّه حدّثنا محمّد بن حمید حدّثنا علی بن سراج المصری حدّثنا محمّد بن فیروز حدّثنا ابو عمر و زاهر بن عبد اللّه حدّثنا معتمر بن سلیمان عن ابیه عن هشام بن عروة عن ابیه حدّثنا انس بن مالک قال بعثنی النّبی الی أبی برزة الاسلمی فقال له و انا اسمع انّ ربّ العالمین عهد الیّ عهدا فی علی بن أبی طالب فقال انّه رایة الهدی و منار الایمان و امام اولیائی و نور جمیع من اطاعنی یا ابا برزة علی بن أبی طالب امینی غلا فی القیمة و صاحب رایتی و امینی علی مفاتیح خزائن رحمة ربی عزّ و جلّ قلت هذا حدیث حسن

ص:582

اخرجه صاحب حلیة الاولیاء کما اخرجناه و هو الّذی ترجمنا علیه الباب و ما تقدّمه حالة الاملاء کان سهوا و ان کان فی معناه این روایت صریحست در آنکه جناب امیر المؤمنین علیه السلام رایت هدی و منار ایمان و امام اولیاء خداوند عالم و نور جمیع مطیعین او تعالی و امین جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم در قیامت و صاحب رایت آن حضرت و امین آن حضرت بر مفاتیح خزائن پروردگارست و هر یکی از این صفات فاضله و مدائح فاخره برای اثبات افضلیت و وجوب تقدم آن حضرت کافی و وافیست و امامت آن حضرت بنصّ صریح لفظ امام اولیای واضح و ظاهر و سعی منکرین و مدغلین باطل و خاسر و ایدی ایشان از تاویل علیل و تسویل غیر جمیل قاصر و چون بودن آن حضرت نور جمیع مطیعین بالتصریح با امامت آن حضرت ثابت گردید مطلوب اهل حق که دلالت حدیث نور بر امامت آن حضرتست بی کلفت و بی ریب و بی شبهت محقق و مبرهن گردید پس قدح و جرح کابلی و مخاطب عمدة الأعیان در هر دو مقدمه نهایت رکیک و صریح البطلان و این جسارت سراسر جلاعت مورث انواع خسران و اقسام نقصان و اصناف زیانست و للّه الحمد و هو المستعان علی بوار مکابرات اهل الاحقاد و الاضغان و ضیاع مجادلات اصحاب الوغر و الشنئان

وجه بیست و سوم: سر و علانیه و سریر صدر امیر المؤمنین علیه السلام مثل رسول الله است

وجه بست و سوم آنکه در کفایة الطالب مسطورست

اخبرنی ابو اسحاق ابراهیم بن یوسف بن برکة الکبتی اخبرنا الحافظ ابو العلاء الهمدانی اخبرنا ابو الفتح عبدوس الهمدانی حدّثنا ابو طاهر الحسین بن علی بن سلمة عن مسند زید بن علی حدّثنا الفضل بن الفضل بن العبّاس حدثنا ابو عبد اللّه

ص:583

محمّد بن سهل حدّثنا محمّد بن عبد اللّه البلوی حدّثنی ابراهیم بن عبید اللّه بن العلاء قال حدّثنی أبی عن زید بن علی عن ابیه عن جدّه عن علی بن أبی طالب قال قال رسول اللّه یوم فتحت خیبر لو لا ان تقول فیک طوائف من امّتی ما قالت النصاری فی عیسی ابن مریم لقلت الیوم فیک مقالا لا تمر علی ملأ من المسلمین الا اخذوا من تراب رجلیک و فضل طهورک لیستشفعوا به و لکن حسبک ان تکون منی و انا منک ترثنی و ارثک و انت منی بمنزلة هارون من موسی الا انّه لا نبیّ بعدی انت تؤدّی دینی و تقاتل علی سنتی و انت فی الآخرة اقرب النّاس منی و انّک عدا علی الحوض و انّک اوّل داخل الجنّة من امّتی و ان شعنک علی منابر من نور مسرورون مبیضة وجوههم خولی اشفع لهم فیکونون غدا فی الجنّة جیرانی و ان عدوّک غدا ظماء مظمئین مسودة وجوههم مقمحین حربک حربی و سلمک سلمی و سرّک سرّی و علانیتک علانیتی و سریرة صدرک کسریرة صدری و انت باب علمی و ان ولدک ولدی و لحمک لحمی و دمک دمی و انّ الحقّ معک الحق و علی لسانک و فی قلبک و بین عینیک و الایمان مخالط لحمک و دمک کما خالط لحمی و دمی و انّ اللّه عزّ و جل امرنی ان ابشرک انّک و عترتک فی الجنة و انّ عدوّک فی النار لا یرد علی الحوض مبغض لک و لا یغیب عنه محبّ لک قال علی فخررت اللّه سبحانه و تعالی ساجدا و حمدته علی ما انعم علیّ من الاسلام و القرآن و حبّبنی الی خاتم النبیین و سیّد المرسلین این حدیث شریف که علاوه بر کنجی دیگر ائمّه سنیه هم مثل خرکوشی و ابن المغازلی و اخطب خوارزم

ص:584

و عمر ملا و ابن سبع اندلسی و ابراهیم وصابی و شهاب الدین احمد و محمد بن اسماعیل یمانی هم روایت آن کرده اند کما سبق فی مجلد حدیث المنزلة بر آنکه سر جناب امیر المؤمنین علیه السلام مثل سرّ جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم و علانیه آن حضرت مثل علانیه آن جناب و سریره صدر آن حضرت مثل سریره صدر آن جنابست و این دلیل واضحست بر آنکه خلق حضرت امیر المؤمنین علیه السلام مثل خلق جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلمست و از ان تصدیق حدیث نور و ابطال خرافات و جزافات متعصبین بکمال وضوح و ظهور روشن و مبرهنست و قطعا و حتما واضح و ظاهرست که هر گاه سر و علانیه و سریره صدر جناب امیر المؤمنین علیه السلام مثل سر و علانیه و سریره صدر جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم باشد افضلیت آن حضرت و عصمت آن جناب بابلغ وجوه متحقق گردید زیرا که سر و علانیه و سریره صدر جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم معصوم از خطا و زلل و مصون از زیغ و خطل و افضل از جمیع خلق حتی الانبیاء و المرسلین و الملائکة المقربین بوده پس سر و علانیه و سریره صدر جناب امیر المؤمنین علیه السلام هم معصوم از زلل و خطا و مصون از ریب و استراب افضل از جمیع خلق حتی الملائکة و الانبیاء و سایر الاولیاء و الاوصیا باشند پس خلافت بلا فصل آن حضرت و کمال قبح تقدم متغلبین متقشفین و نهایت شناعت تراوس متهجمین متعسفین متصلفین بر آن حضرت بمرتبه بدیهی اولی رسید و علاوه بر آنچه معروض شد حدیث شریف بوجوه دیگر دلالت بر افضلیت آن حضرت دارد کما لا یخفی

وجه بیست و چهارم: استدلال بروایت ملکی از نور بصورت امیر المؤمنین جهت زیارت ملائکه

وجه بست و چهارم آنکه در کفایة الطالب در باب السادس و العشرون فی شوق الملائکة و الجنة الی علی و استغفارهم المحبیّه مذکورست

اخبرنا منصور بن السکن اخبرنا ابن خضیر اخبرنا علی

ص:585

بن احمد اخبرنا ابو جعفر محمد بن احمد اخبرنا القاضی ابو محمّد عبد اللّه بن معروف حدّثنا ابو محمد یحیی بن محمّد بن صاعد حدّثنا حسن بن عرفة حدّثنا زید بن هارون حدّثنا حمید عن انس قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم مررت لیلة اسری بی الی السّماء فاذا انا بملک جالسن علی منبر من نور و الملائکة تحدق به فقلت یا جبرئیل من هذا الملک قال ادن منه و سلم علیه فدنوت منه و سلمت علیه فاذا انا باخی و ابن عمّی علی بن أبی طالب فقلت یا جبرئیل سبقنی علی الی السماء الرابعة فقال لی یا محمّد لا و لکن الملائکة شکت حبّها لعلی فخلق اللّه تعالی هذا الملک من نور علی صورة علیّ فالملائکة تزوره فی کل لیلة جمعة و یوم جمعة سبعین الف مرّة یسبحون اللّه و یقدّسونه و یهدون ثوابه لمحبّی علیّ قلت هذا حدیث حسن عال لم نکتبه الا من هذا الوجه تفرد به زید بن هارون عن حمید الطویل عن انس و هو ثقة این روایت دلالت واضحه دارد بر آنکه چون ملائکه مقربین مشتاق زیارت سراپا افاضت جناب امیر المؤمنین علیه السلام گردیدند و از عدم تشرف بآن شاکی و مزید شوق و غرام خود را حاکی گردیدند حق تعالی برای انجاح مسئول و اسعاف مامول شان ملکی بر صورت جناب امیر المؤمنین علیه السلام از نور خلق فرمود که ملائکه شرف زیارت او را در هر شب جمعه و روز جمعه هفتاد هزار بار حاصل می سازند و تسبیح و تقدیس الهی بجا می آرند و اهدای ثواب آن برای محبین جناب امیر المؤمنین علیه السلام می نمایند و این دلالت ظاهرست بر آنکه ملکی که بر صورت جناب امیر المؤمنین علیه السلام از نور مخلوق شده افضل

ص:586

ملائکه است پس در خلق جناب امیر المؤمنین علیه السلام از نور و افضلیت آن حضرت کدام مقام اشتباه و ارتیابست و قدح ذوی الاذناب درین هر دو باب محض تعصّب و عناد و لداد ناصواب و تلمیعات ایشان سراسر نقش بر آب و خدع سرابست و الحمد للّه الوهّاب فی المبدإ و المآب و اگر متعصّبین و متعنتین از اشیاع و اتباع مخاطب رئیس الهمج الرّعاع که در حقیت و اصابت جمیع اقوال جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله بجواب حدیث قرطاس قال و قیل می نماید و ابواب فضائح ازلال و تضلیل می گشاید بلکه معاذ اللّه صراحة بتقلید فظّ غلیظ تجویز بلکه اثبات هجر و هذیان بر اعدای سرور انس و جان صلی اللّه علیه و آله و سلم می نماید ارشادات جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم را که از ان دلالت حدیث نور بر افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام نهایت ظاهر و واضحست بسمع اصغا جا ندهند بلکه پناه بخدا رد و ابطال و مقابله ان بقیل و قال آغاز نهند در وجه آتی دلالت حدیث نور بر افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام از حدیث قدسی ثابت نمایم که تجویز بیان خلاف واقع بر حکیم مطلق احدی از اهل اسلام نکرده و گو سنیّه تجویز جمیع قبائح عقلیه بر او تعالی شانه می کنند لکن از تجویز کذب بر او تعالی تحاشی لسانی می زنند

وجه بیست و پنجم: استدلال بحدیث قدسی در رابطه با خلقت علی از نور و دوستی رسول الله

وجه بست و پنجم آنکه اخطب خوارزم در کتاب المناقب گفته

انبانی مهذب الأئمة هذا قال اخبرنا ابو القاسم نصر بن محمّد بن علی بن زیرک المقری قال اخبرنا والدی ابو بکر محمد قال حدّثنا ابو علی عبد الرحمن بن محمّد بن احمد النیسابوریّ قال حدّثنا احمد بن محمد بن عبد اللّه الناینجی البغدادی من حفظه بدینور قال حدّثنا

ص:587

محمّد بن جریر الطبری قال حدثنی محمد بن حمید الرازی قال حدّثنا العلاء بن الحسین الهمدانی قال حدّثنا ابو مخنف لوط بن یحیی الازدی عن عبد اللّه بن عمر قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و سئل بایّ لغة خاطبک ربّک لیلة المعراج فقال خاطبنی بلغة علیّ بن أبی طالب فالهمنی ان قلت یا رب خاطبتنی أم علیّ فقال یا احمد انا شیء لا کالاشیاء لا أقاس بالناس و لا اوصف بالشبهات خلقتک من نوری و خلقت علیّا من نورک فاطلعت علی سرائر قلبک فلم اجد احدا فی قلبک احبّ إلیک من علی بن أبی طالب فخاطبتک بلسانه کیما یطمئن قلبک ازین حدیث قدسی واضحست که احبیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام بسوی قلب جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم باین سبب بوده که حق تعالی آن حضرت را از نور جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم خلق فرموده و بهمین سبب حق تعالی در لیلة المعراج مخاطبۀ حبیب خود بلغت و لسان جناب امیر المؤمنین علیه السلام فرموده و بلغت و لسان احدی از انبیا و اوصیا هم مخاطبۀ آن حضرت نفرموده تا بلغت و لسان فلان و بهمان که در معرفت کلاله و اب و امثال آن حیران و پریشان و سرگردان بودند چه رسد پس دلالت حدیث نور بر احبیّت و اکرمیّت و افضلیت و اشرفیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام و قبح تغلب و تقدم اغیار بر آن حضرت از حدیث قدسی ثابت شد و للّه الحمد علی ذلک و مستتر نماند که این حدیث شریف که اخطب آن را روایت کرده سید علی همدانی شیخ اجازه والد مخاطب لا ثانی بقطع و جزم و یقین و حتم ثابت کرده چنانچه نور الدّین جعفر بدخشانی در خلاصة المناقب گفته حضرت

ص:588

سیادت فرمودند قدّس سرّه و زاد لنا برّه که از جانب والده بهفده پشت بحضرت مصطفی صلّی اللّه علیه و سلم می رسند خیّر اللّه من الخلق أبی ثمّ أمّی فانا ابن الخیرین فضّة قد صفت من ذهب فانا الفضّة ابن الذهبین من له جدّ کجدّی فی الوری او کأمّی فانا ابن القمرین و مرا خالو بود ملقّب بسید علاء الدین و او از اولیاء اللّه بود و بحسن تربیت او در صغر سن مرا قرآن محفوظ گشت و در امور والد التفات نمی کردم بدان سبب که او حاکم بود و در همدان و ملتفت بسلاطین و اعوان نظم من کلامه سری کز سرّ معنی با خبر شد درو گنجایش شادی و غم نیست جهان از عکس رویش گشته روشن اگر آنکه نبیند هیچ غم نیست چو بازار چشم همت بستی از کل مقرّ عز تو جزوست جم نیست بجز همت نیابد راه مقصود همائی همت آنجا متهم نیست علی چون همت عالی نداری ترا کامی ز کویش لاجرم نیست الحمد للّه الهادی السلام که مرا از خواص و عوام اهل اسلام توفیق محبت و متابعت آل طه و یس کرامت نمود و سعادت جز در موافقت ایشان محمود نفرمود قال اللّه تعالی فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اَللّهُ

و قال صلّی اللّه علیه و سلّم انّ اللّه و له الحمد عرض حبّ علی و فاطمة و ذرّیتها علی البریّة فمن بادر منهم بالاجابة جعل منهم الشیعة و ان اللّه جمعهم فی الجنّة

و قال صلی اللّه علیه و سلّم من احبّ ان یحیی حیاتی و یموت موتی و یدخل الجنة التی و عدنی ربی فلیتولّ علی بن أبی طالب و ذرّیته الطّاهرین ائمة الهدی و مصابیح الدجی من بعده فانّهم لن یخرجوکم من باب الهدی الی باب الضّلالة

و قال صلّی اللّه علیه و سلم اول من اتخذ علی بن أبی طالب

ص:589

اخا من اهل السّماء اسرافیل ثم میکائیل ثم جبرئیل و اوّل من احبّه حملة العرش ثم رضوان خازن الجنّة ثم ملک الموت یترحم علی محبی علی بن أبی طالب کما یترحم علی الانبیاء الی سدرة المنتهی وقفت بین یدی ربّی فقال یا محمّد قلت لبیک و سعدیک قال قد بکوت خلقی فایهم رأیت اطوع لک قلت ربّی علیّا قال صدقت یا محمّد قال فهلا اتخذت لنفسک خلیفة یؤدی عنک و یعلم عبادی من کتابک ما لا یعلمون قلت اختر لی قال اخترت لک علیّا فاتخذه لنفسک خلیفة و وصیا و نحلته علمی و حلمی و هو امیر المؤمنین حقا لم ینلها احد قبله و لیست لاحد بعده یا محمد هو رایة الهدی و امام من اطاعنی و نور اولیائی و هو الکلمة الّتی الزمنها للمتّقین من احبّه فقد احبّنی و من ابغضه فقد ابغضنی فبشّره بذلک یا محمّد قلت ربّی بشّرته قال علی انا عبد اللّه و فی قبضته ان یعاقبنی فبذنوبی و ان تمم لی و عدی فان اللّه مولای قال فقلت اللّهم اجل قلبه و اجعل ربیعه الایمان قال اللّه قد فعلت ذلک یا محمّد غیر انّی اخصّه بشیء من البلاء لم اخصّ به احدا من اولیائی قلت ربی اخی و صاحبی قال قد سبق علمی انّه مبتلی لو لا علی لم یعرف حزبی و اولیای و لا اولیاء رسلی

و قال صلّی اللّه علیه و سلم ان اللّه خاطبنی لیلة المعراج بلغة علی قلت یا ربّ خاطبتنی أم علی قال انا شیء لست کالاشیاء لا أقاس بالناس و لا اوصف بالشّبهات خلقتک من نوری و خلقت علیّا من نورک فاطلعت

ص:590

علی سرائر قلبه فلم اجد فی قلبک احدا احبّ إلیک من علی بن أبی طالب فخاطبتک بلغته و لسانه کیما یطمئن قلبک

وجه بیست و ششم: استدلال بعبارات «امیر المؤمنین اقرب برسول الله در عالم هباء»

وجه بست و ششم آنکه از غرائب الطاف نامتناهیه الهیه آنست که شیخ محیی الدّین بن عربی که از اکابر اولیاء اهل سنّت و اعاظم عرفای ایشانست و جناب شاهصاحب هم رسوخ عقیدت بخدمت او دارند که او را بشیخ اکبر ملقب می سازند و بنقل کلمات او در رساله رویا می نازند بامر حق تصریح کرده یعنی قائل شده به اینکه در عالم هبا که عبارت از عالم نورست کسی قریب تر بسوی حق تعالی از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم نبوده و اقرب ناس بسوی جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم جناب امیر المؤمنین علیه السلام بود و آن جناب امام عالم و جامع اسرار جمیع انبیاست پس حیرانم که شاهصاحب چسان تکذیب و تضلیل چنین امام عارف و ولی کامل و صوفی فاضل که صاحب عظائم برکات و عرفان و حائز جلائل کرامات بوده خواهد کرد و چسان او را از کذابین و مفترین و مقدوحین و مخروجین بر خلاف اعتقاد خود واخواهند نمود و بتعنّت و تنقید واژگون کاربند شده بر خلاف افادات خود و اسلاف خود و مشایخ والد ماجد خود او را بی اعتبار خواهند گفت پس باید دانست که ابن عربی در فتوحات مکیّه در باب سادس در بدأ الخلق گفته فصل

کان اللّه و لا شیء معه و هو الان علی ما علیه کان لم یرجع إلیه من ایجاده العالم صفة لم یکن علیها بل کان موصوفا بنفسه و سمی قبل خلقه بالاسماء التی یدعونه بها خلقه فلما أراد وجود العالم و بدأه علی حدّ ما علمه بعلمه بنفسه الفعل عن تلک الارادة المقدّسة بضرب تجلّ من

ص:591

تجلّیات التنزیه الی الحقیقة الکلیة حقیقة تسمّی الهباء هی بمنزلة طرح البناء الجصّ لیفتح فیها ما شاء من الاشکال و الصّور و هذا هو اول موجود فی العالم و قد ذکره علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه و سهل بن عبد اللّه رحمه اللّه و غیرهما من اهل التّحقیق اهل الکشف و الوقوف ثم انّه سبحانه تجلّی بنوره الی ذلک الهباء و یسمّونه اصحاب الافکار الهیولی الکلّی و العالم کلّه فیه بالقوّة و الصلاحیة فقبل منه کل شیء فی ذلک الهباء علی حسب قوّته و استعداده کما یقبل زوایا البیت نور السّراج و علی من ذلک النّور یشتدّ ضوءه و قبوله قال اللّه تعالی مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاةٍ فِیها مِصْباحٌ فشبّه نوره بالمصباح فلم یکن اقرب إلیه قبولا فی ذلک الهباء الا حقیقة محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم المسماة بالعقل الاوّل فکان سیّد العالم باسره و اوّل ظاهر فی الوجود فکان ظهوره من ذلک النّور الالهی و من الهباء و من الحقیقة الکلّیّة و فی الهباء وجد عینه و عین العالم من تجلیه و اقرب النّاس إلیه علی بن أبی طالب امام العالم باسره و الجامع لاسرار الانبیاء اجمعین و صدر عالم هم عبارت فتوحات مکیّه را نقل فرموده چنانچه در ما بعد انشاء اللّه تعالی می دانی که بعد کلامی لطیف و متین در معارج العلی گفته و قد صرّح الشیخ الاکبر محیی الدّین بن العربی قدّس سرّه ببعض هذا التّحقیق فرأیت ان اذکر کلامه استشهادا قال الشّیخ فی الباب السّادس من الفتوحات المکیّة انّ اللّه تبارک و تعالی لما أراد بدء ظهور العالم

ص:592

علی حدّ ما سبق فی علمه انفصل العالم من تلک الارادة المقدسة بضرب من تجلیات التنزیه الی الحقیقة الکلّیة فحدث الهباء و هو بمنزلة طرح البناء الجصّ لیفتح فیه من الاشکال و الصور ما شاء و هذا اوّل موجود فی العالم ثم انّه تعالی تحلّی بنوره الی ذلک الهباء و العالم کله فیه بالقوة فقبل منه کل شیء فی ذلک الهباء علی حسب قربه من النور کقبول زوایا البیت نور السراج فعلی حسب قربه من ذلک النور یشتد ضوءه و قبوله و لم یکن احد اقرب قبولا إلیه من حقیقة محمّد صلّی اللّه علیه و سلم فکان اقرب قبولا من جمیع ما فی ذلک الهباء فکان صلّی اللّه علیه و سلم مبدأ ظهور العالم و اول موجود قال الشیخ محیی الدّین و کان اقرب النّاس إلیه فی ذلک الهباء علی بن أبی طالب امام العالم باسره و الجامع لاسرار الانبیاء اجمعین انتهی ما فی الیواقیت و الجواهر نقلا عن الفتوحات فاحفظ ذلک التحقیق تجده نافعا معینا فی کشف کل فضیلة و منقبة ماضیة و آتیة ان شاء اللّه فانّه اجل منقبة و اللّه اعلم و دلالت این بیان انیق و تنمیق رشیق بر اثبات و تحقیق مطلوب حقیق بالاذعان و التصدیق بچند وجه ظاهرست اوّل آنکه از ان ظاهرست که چون جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم اقرب خلق از روی قبول در حقیقت هبا که مراد از ان عالم نور الهیست بوده سید تمام عالم و اول ظاهر فی الوجود گردید و تمام عالم بطفیل آن حضرت و از تجلی نور آن جناب موجود گردید پس چون خلقت جناب امیر المؤمنین علیه السلام

ص:593

هم حسب مدلول قطعی حدیث نور با خلقت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم مقارن بوده و نور علوی با نور نبوی اتحاد تمام داشته باشد جناب امیر المؤمنین علیه السلام هم سید تمام عالم بعد سرور عالم باشد و تمام عالم طفیلی جناب رسالت مآب و آن حضرت خواهد بود پس تقدم احدی از اکابر انبیا و مرسلین سوای حضرت خاتم النبیین صلی اللّه علیه و آله اجمعین و تقدم کسی از ملائکه و اوصیاء مقربین و اولیاء و صلحای معظّمین هم هیچ متدینی فطین و صاحب عقل رزین و فهم متین تجویز نخواهد کرد تا بتقدم ثلاثه معلوله بر آن حضرت چه رسد و هرگز کسی که عقلش بالس و اختلاط مؤف و قلبش بحبّ باطل مشغوف نباشد تجویز نخواهد کرد که کسی که سیّد عالم بعد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم باشد بر آن نفس نفیس کسی از اجلّه و اعاظم و اکابر و افاخم هم حاکم گردد و رئیس چه جا زمره خسیس و ارباب اضلال و تلبیس و اصحاب ازلال و تدلیس فالحمد للّه علی خمود زعازع المدغلین فلا یسمع لها حسیس و لا یصغی إلیها الاّ من حبّ اقتفاء ابلیس فی قلبه رسیس و عشق الجبر و الغدر له سمیر و انیس دوم آنکه محیی الدین عربی عمدة الحذاق که محامد عالیه او شهره آفاقست بالجای قادر علی الاطلاق افاده صریح فرموده که اقرب ناس بسوی جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم یعنی در عالم هبا و نور جناب امیر المؤمنین علی بن أبی طالب علیه السلام بوده پس بحمد اللّه و حسن توفیقه صحّت و قطعیّت و حتمیت و جزمیّت حدیث نور از کلام این مقتدای ارباب کشف و عرفان و شعور بکمال وضوح و ظهور ثابت گردید و پر ظاهرست که هر گاه جناب امیر المؤمنین علیه السلام اقرب ناس در عالم هبا و نور بسوی جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم باشد سیادت تمام عالم برای آن حضرت نیز بعد

ص:594

جناب سرور مرسلین صلی اللّه علیه و آله اجمعین ثابت و متحقق باشد که حسب افاده خود ابن عربی سیادت عالم برای جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بسبب اقربیّت در عالم هبا ثابت شده و چون جناب امیر المؤمنین علیه السلام اقرب ناس بسوی آن جناب درین عالم باشد بالبداهة سیادت عالم برای آن حضرت نیز بعد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم ثابت باشد بلا ارتیاب و احتجاب و هذا ظاهر واضح عند ارباب الفهم و اصحاب توخی الصّواب و لا یجحده الاّ من هو اوقح الاوشاب و اجلع الاقشاب سوم آنکه ابن العربی رئیس اهل العرفان و الشهود و الکشف بسبب مزید انصاف و اذعان و برائت و انحیاز از عسف اکتفا و اقتصار بر اثبات اقربیت سرور اهل بیت اخیار با رسول مختار صلی اللّه علیه و اله الاطهار نکرده تصریح صریح بآنکه جناب امیر المؤمنین علیه السلام امام عالم بالتمامست پس این نص صریحست بر آنکه جناب امیر المؤمنین علیه السلام امام جمیع عالم بوده و هر گاه آن حضرت امام تمام عالم بعد سرور انام علیه و اله آلاف التحیّة و السّلام باشد در ثبوت امامت بلا فصل و قطع و فصل خرافات اهل هزل کدام مقام ارتیاب و اشتباه است و بنابر این افاده سراسر اجاده جناب امیر المؤمنین علیه السلام بعد سرور کائنات صلی اللّه علیه و آله و سلم امام جمیع انبیا و مرسلین و رئیس کل اولیاء صالحین بوده و اگر ثلاثه داخل عالم بودند امامت آن حضرت برای ایشان هم حتما و قطعا بمنطوق کلام ابن عربی عمدة الاعلام ثابت شد و اگر ایشان را از عالم خارج سازند باین نظر که اعمال عجیبه و افعال غریبه که از ایشان صادر شده از هیچکس در عالم واقع نشده پس باز هم در ثبوت خلافت بلا فصل برای جناب امیر المؤمنین علیه السلام

ص:595

و بطلان تقدم این حضرات عالی درجات ریبی باقی نمی ماند چهارم آنکه ابن عربی اکتفا بر تصریح بامامت جناب امیر المؤمنین علیه السلام نکرده این هم افاده نموده که آن حضرت جامع اسرار جمیع انبیاست یعنی آن حضرت جامع جمیع اسرار و علوم و حکم جمیع انبیا و مرسلین و حاوی کل کمالات این زمره مقربین بوده و این افاده متینه و مقاله رزینه برای اثبات افضلیت آن حضرت و نفی تقدم کسانی که افکارشان از ادراک معنای ابّ و کلاله هم حسیر و کلیل و اذهان عالیه شان در معرفت مسائل سهله مریض و علیل بوده کافی و وافی و مرض عناد و لجاج و داء مرا و اعوجاج را شافی و عافی و العجب کلّ العجب که مخاطب نبیه بجواب حدیث تشبیه بعد رد و نفی آن بادعاء تخصیص محققین صوفیه کمالات ابن عربی امام الصوفیة المحققین و رئیس العرفاء المنقدین جامع اسرار جمیع انبیا علیهم السلامست می خواهد و اصلا حیا و شرم و مبالات و آزرم را بدرگاه عالی خود راه نمی دهد و نمی داند که هر گاه جناب امیر المؤمنین علیه السلام جامع اسرار جمیع انبیا علیهم السلام باشد صحّت حدیث تشبیه هم بکمال وضوح ظاهر شد و تمویهات و تلمیعات رکیکه خدام او در منع دلالت حدیث تشبیه بر افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام صراحة باطل و هباء منثورا گردید پس ازین افاده متینه ابن عربی صحت حدیث نور و صحت حدیث تشبیه بلکه صحت جمیع احادیث افضلیت مطلقه جناب امیر المؤمنین علیه السلام و صحت جمیع احادیث دالّه بر افضلیت آن حضرت از انبیا علیهم السلام بنهایت ظهور متحقق گردید و نیز جمیع تاویلات و مکابرات مخاطب رفیع الدرجات و اسلاف عالی صفات او در منع دلالت این احادیث شریفه بر مدلولات صریحه آن محض نقش بر آب و خدع سراب گردید و للّه الحمد علی ذلک

ص:596

و ابن العربی را اکابر علمای ثقات و اجلّه نحاریر اثبات بمدائح عظیمه و مناقب فخیمه ستوده اند که عقل بملاحظه آن حائر و فهم از ادراک کنه آن قاصر می شود عبد الوهاب شعرانی در لواقح الانوار فی طبقات الاخیار می فرماید و منهم الشیخ محیی الدین بن العربی بالتعریف کما رایته بخطّه فی کتاب نسب الخرقه رضی اللّه عنه اجمع المحققون من اهل اللّه عزّ و جلّ علی جلالته فی سائر العلوم کما یشهد به کتبه و ما انکر علیه من انکر الاّ لدقة فهم کلامه لا غیر فانکروا علی من یطالع کتبه من غیر سلوک طریق الریاضة خوفا من حصول شبهة فی معتقده یموت علیها لا یهتدی لتاویلها علی مراد الشیخ و قد ترجمه الشیخ صفی الدین بن أبی المنصور و غیره بالولایة الکبری و الصلاح و العرفان فقال هو الشیخ الامام المحقق راس العلماء العارفین و المقرّبین صاحب الاشارات الملکوتیّة و النفحات القدسیة و الانفاس الروحانیّة و الفتح المونق و الکشف المشرق و البصائر الخارقة و السّرائر الصادقة و المعارف الباهرة و الحقائق الزاهرة له المحل الارفع من مراتب القرب فی منازل الانس و المورد العذب من مناهل الوصل و الطول الاعلی من معارج الدّین و القدم الراسخ فی التمکین من احوال النهایة و الباع الطویل فی التصرف فی احکام الولایة و هو احد ارکان هذه الطائفة رضی اللّه عنه و کذلک ترجمه الشیخ العارف باللّه تعالی محمّد بن اسعد الیافعی رضی اللّه عنه بالعرفان و الولایة و لقبه الشیخ ابو مدین بسلطان العارفین و کلام الرّجل

ص:597

دلیل علی مقامة الباطن و الظاهر و مناقبه مشهورة بین الناس لا سیما بارض الروم فانّه ذکر فی بعض کتبه صفة السّلطان جد السلطان سلیمان بن عثمان الاول و فتحه القسطنطینیة فی الوقت الفلانی فجاء الامر کما قال و بینه و بین المذکور نحو مائتی سنة و قد بنی علیه قبة عظیمة و تکیة شریفة بالشام فیها طعام و خیرات و احتاج الی الحضور عنده لاجل ذلک من کان ینکر علیه من القاصرین بعد ان کانوا یبولون علی قبره رضی اللّه عنه و قد اخبرنی اخی الشیخ الصالح الحاج احمد الحلبی انه کان له بیت یشرف علی ضریح الشیخ محیی الدین فجاء شخص من المنکرین بعد صلاة العشاء بنار یرید ان یحرق تابوت الشیخ فخسف به دون القبر تسعة اذرع فغاب فی الارض و انا انظر و فقده اهله من تلک اللیلة فاخبرتهم بالقصّة فجاءوا و حفروا فوجدوا راسه و کلما حفروا نزل و غار فی الارض الی ان عجزوا فردموا علیه التراب و کان رضی اللّه عنه اولا یکتب الانشاء لبعض ملوک المغرب ثم تزهد و تعبّد و ساح و دخل مصر و الشام و الحجاز و الروم له فی کلّ بلد دخلها مؤلفات و کان الشیخ عزّ الدّین بن عبد السّلام شیخ الاسلام بمصر المحروسة یحطّ علیه کثیرا فلمّا صحب الشیخ ابا الحسن الشاذلی رضی اللّه عنه و عرف احوال القوم صار یترجمه بالولایة و العرفان و القطبیّة مات رضی اللّه عنه سنة ثمان و ثلاثین و ستمائة و قد سطرنا الکلام علی علومه و احواله فی کتابنا المسمی بتنبیه الاغبیاء علی قطرة من بحر علوم

ص:598

الاولیاء فراجعه و اللّه اعلم و علامه محبّ الدّین بن النجار در ذیل تاریخ بغداد علی ما نقل عنه گفته محمّد بن علی بن محمّد بن عربی ابو عبد اللّه الطای من اهل الاندلس ذکر لی انّه ولد بمرسیة لیلة الاثنین سابع عشر رمضان سنة ستّین و خمسمائة و نشأ بها و انتقل الی اشبیلیة فی سنة ثمان و سبعین فاقام الی سنة ثمان و تسعین ثم دخل بلاد الشّرق و طوّف بلاد الشام و دخل بلاد الروم و کان قد صحب الصوفیّة و ارباب القلوب و سلک طریق الفقر و حجّ و جاور و صنّف کتبا فی علوم القوم و فی اخبار مشایخ المغرب و زهادها و له اشعار حسنة و کلام ملیح اجتمعت به بدمشق و کتبت عنه من شعره و نعم الشیخ هو دخل بغداد و حدّث بها بشیء من مصنّفاته و کتب عنه حافظ العصر الشیخ عبد اللّه الدبیثی و من شعره ما انشدنیه لنفسه ایا جاهدا ما بین علم و شهرة لیتصلا ما بین هذین من وصل و من لم یزل یستنشق السیر لم یکن یری الفضل للمسک العبیق علی الرمل کتب الی الحافظ ضیاء الدّین المقدّسی ان ابن عربی توفّی لیلة الجمعة الثانی و العشرین من ربیع الآخر سنة ثمان و ثلاثین و ستمائة و احمد بن عطاء اللّه اسکندری در لطائف المنن گفته و اعلم ان بقاء الخضر قد اجمع علیه هذه الطائفة و تواتر عن اولیاء کل عصر لقاؤه و الاخذ عنه و اشتهر ذلک الی ان بلغ حدّ التواتر الذی لا یمکن جحده و الحکایات فی ذلک کثیرة الی ان قال بعد نقل حکایتین قال ابن عربیّ مخبرا عن نفسه کنت انا و صاحب لی بالمغرب الاقصی بساحل

ص:599

البحر المحیط و هناک مسجد یاوی إلیه الابدال فرأیت انا و صاحبی رجلا قد وضع حصیرا فی الهواء علی مقدار اربعة اذرع من الارض و صلّی علیها فجنت انا و صاحبی و وقفت تحته و قلت شعرا شغل المحبّ عن الحبیب بسره فی حب من خلق الهواء و سخره العارفون عقولهم مغفولة عن کل کون ترتضیه مطهّره فهموا لدیه مکرمون و عنده اسرارهم محفوظة و محرّره قال فاوجز فی صلاته و قال انما فعلت هذا لهذا المنکر الذی معک و انا ابو العبّاس الخضر و لم اکن اعلم انّ صاحبی ینکر کرامات الاولیاء فالتفتّ الی صاحبی و قلت یا فلان أ کنت تنکر کرامات الاولیاء قال نعم قلت فما تقول الان فقال ما بعد العیان ما یقال و نیز در لطائف المنن گفته قال الشیخ محیی الدّین بن عربی دعانا بعض الفقراء الی دعوة برقاق القنادیل بمصر فاجتمع بها جماعة من المشایخ فقدم الطعام و عمر الاوعیة و هناک وعاء زجاج جدید قد اتخذ البول و لم یستعمل بعد فغرف فیه ربّ المنزل الطعام فالجماعة یاکلون و إذا الوعاء یقول اکرمنی اللّه باکل هؤلاء السادة منی لا ارضی لنفسی ان اکون بعد ذلک محلا للاذی ثم انکسر نصفین قال ابن عربی فقلت للجمع سمعتم ما قال الوعاء قالوا نعم قلت ما سمعتم فاعادوا القول الذی تقدم قال فقلت قال قولا غیر ذلک قالوا و ما هو قلت قال کذلک قلوبکم قد اکرمها اللّه بالایمان فلا ترضوا بعد ذلک ان تکون محلا لنجاسة المعصیة و حبّ الدنیا جعلنا اللّه

ص:600

و ایاک من اولی الفهم عنه و التلقی منه و علامه یافعی در کتاب ارشاد علی ما نقل عنه گفته قال شیخ الطریقة و بحر الحقیقة محیی الدّین بن عربی رضی اللّه عنه کنت انا و صاحب لی فی المغرب الاقصی بساحل البحر المحیط و هناک مسجد یاوی إلیه الابدال فرأیت انا و صاحبی رجلا قد وضع حصیرا فی الهواء علی مقدار اربعة من الارض و صلی علیه فجئت انا و صاحبی حتی وقفت تحته و قلت شعری شغل المحبّ عن الحبیب بسرّه فی حب من خلق الهواء و سخّره العارفون عقولهم مغفولة عن کل کون ترتضیه مطهره فهم لدیه مکرمون و عنده اسرارهم محفوظة و محرّره قال فاوجز فی صلاته و قال انّما فعلت هذا لاجل المنکر الذی معک و انا ابو العبّاس الخضر و لم اکن اعلم ان صاحبی ینکر کرامات الاولیاء فالتفت و قلت یا فلان أ کنت تنکر کرامات الاولیاء قال نعم قلت فما تقول الآن قال ما بعد العیان ما یقال و قال ایضا دعانا بعض الفقراء الی دعوة بزقاق القنادیل بمصر فاجتمع لها جماعة من المشایخ فقدم الطعام و عمرت الاوعیة و هناک وعاء زجاج جدید قد اتخذ للبول فلم یستعمل فغرف فیه ربّ المنزل الطعام و الجماعة یاکلون و إذ الوعاء یقول منذ اکرمنی اللّه باکل هولاء السادة منی لا ارضی لنفسی ان اکون بعد ذلک محلاّ للاذی ثم انکسر نصفین قال فقلت للجمع سمعتم ما قال الوعاء قالوا نعم قلت ما سمعتم

ص:601

فاعادوا القول الذی تقدّم قال فقلت قال قولا غیر ذلک قالوا و ما هو قلت قال کذلک قلوبکم قد اکرمها اللّه تعالی بالایمان فلا ترضوا بعد ذلک ان تکون بعد ذلک محلا لنجاسة المعصیة و حبّ الدنیا و شیخ کمال الدین ابن الزملکانی در تصنیف خود در باب ملک دینی و شهید و صدیق در فصل ثانی در فضل صدیقیت علی ما نقل عنه گفته قال الشیخ محیی الدّین ابن العربی البحر الزاخر فی المعارف الالهیة و ذکر من کلامه جملة ثم قال فی آخر الفصل انما نقلت کلامه و کلام من یجری مجراه من اهل الطریق لانهم اعرف الحقائق هذه المقامات و ابصر بها لدخولهم فیها و تحققهم بها ذوقا و المخبر عن الشیء ذوقا مخبر عن الیقین فاسال به خبیرا و کفوی در کتائب اعلام الاخیار می فرماید محمّد بن علی بن محمّد بن محمد العربی الحاتمی الطائی الاندلسی قدس سرّه ولد بقریة مرسیة من نواحی اندلس من بلاد المغرب لیلة الاثنین السابع عشر من رمضان من شهور سنة ستّین و خمسمائة و هو قدوة القائلین بوحدة الوجود و الناس فی حقه فرقتان فانّ بعض الفقهاء و علماء الظاهر قد طعنوا فیه و اکفروه و بعض الفقهاء و علماء الآخرة و کبراء الصوفیة عظموه و فخموه تفخیما عظیما و مدحوا کلامه مدحا کریما و وصفوه بعلو المقامات و اخبروا عنه بما یطول ذکره من الکرامات و صنّفوا فی مناقبه و الفوا فی احواله و مراتبه ذکر الامام الیافعی فی تاریخه انّ الشیخ شهاب الدّین السهروردی و الشیخ محیی الدین

ص:602

العربی اجتمعا فی مجلس واحد فسأل کل منهما عن صاحبه فقال العربی للسهروردی هو رجل مملو من قرنه الی قدمه من السنة و قال السهروردی هو بحر الحقائق و ازنیقی در مدینة العلوم گفته و من لطائف کتب المحاضرات محاضرة الابرار و مسامرة الاخیار للشیخ الامام العالم الربّانی و البحر الصمدانی و سند السالکین و منقذ الهالکین الشیخ أبی عبد اللّه محیی الدّین محمد بن علی بن محمد العربی الحاتم الطای الاندلسی قدس اللّه سره العزیز کان جلیل الشأن و له المصنّفات الواقرة و المولفات الزاخرة و تصانیف لا تحصی و ابراهیم بن حسن الکردی الکورانی در کتاب الامم لایقاظ الهمم گفته تصانیف محمد بن علی العربی الحاتمی الطائی الاندلسی ثم المکی ثم الدمشقی نفعنا اللّه تعالی به قرأت علی شیخنا الامام صفی الدین احمد قدس سره طرفا صالحا من اوّل الفتوحات و اطرافا من اوسطه و باب شرح الاسماء الحسنی بتمامه و سمعت علیه باب الوصایا بتمامه و هو آخر الکتاب و الشیخ قدس سره ماسک الاصل بخط الشیخ محیی الدّین قدس سرّه و قرأت علیه اطرافا من مواقع النجوم و من کتاب النصائح علی نهج الشرع المصطفوی الفاتح و من کتاب انشاء الدوائر و من کتاب عقلة المستوفر و غیرها باسانیدها منها المسلسل بالصوفیة إلیه السابق و ملا نظام الدّین سهالی والد مولوی عبد العلی که سنیّه این دیار او را بحر العلوم ملقب می سازند در کتاب صبح صادق شرح منار بعد نقل بعض مکاشفات از شیخ عبد الرزاق گفته و قال ابن عبد الرزّاق ذلک

ص:603

کما وقع لخلیل اللّه ابراهیم علیه و علی نبیّنا و آله السّلام فقلت ما وقع له علیه السلام فقال بعض الحاضرین خفیة ما وجه السؤال و انت تعلم فقلت لیظهر نصّا ما قصده خفیّة ثم قلت ما تلک الواقعة فقال ظهور الکبش فی صورة الولد ثم قال تفصیله فی الفصوص ثم قال الفصوص کتاب فقلت کتاب عظیم الشأن للشیخ العربی و له سلمه اللّه تعالی وقائع الکشف الدینیّة و غیرها لا تعدّ و لا تحصی بل من تبرک بصحبته فی کل حین یجد تلک الوقائع بحیث یضیق علیه نطاق التقریر و التحریر ثم وجدنا اصحابه کثرهم اللّه تعالی مقامات کشفهم لا تحصی بل وجدنا بعضنا استسعد بصحبته ساعة قلیلة و توجه هو إلیه فصار فی عین تلک السّاعة صاحب کشف و سمع ملکوتی و قال الشیخ وارث النّبی العربی صلّی اللّه علیه و سلم الشیخ محیی الدین بن العربی صاحب الفتوحات هم اخذوا العلم عن میّت عن میت و نحن اخذنا العلم من حیّ لا یموت فربّ حدیث یحکمون بسقوطه لقصور فی الراوی من جهة الضبط او الفسق و هو فی الحقیقة ثابت و ربّ حدیث یحکمون بصحته لاجتماع الشرائط فی الرواة و هو فی الحقیقة ساقط و لا یتطرق مثله الی ما حصّلناه لانا اخذنا من حی لا یموت و من طالع کتب الاولیاء کثرهم اللّه تعالی ایقن ان الالهام من اللّه لا من الشیطان و عبد الرسول برزنجی در کتاب اشاعه لاشراط الساعة گفته تکملة فی فوائد تتضمّنها الاحادیث و دل علیها الکشف الصحیح

ص:604

لخصتها من کلام امام المحققین محیی الملة و الدّین محمّد بن العربی الطائی الحاتمی الاندلسی قال رحمة اللّه و رضی عنه فی الباب السادس و الستین و ثلاثمائة من الفتوحات المکّیّة ما ملخّصه انّ للّه خلیفة یخرج و قد امتلأت الارض جورا و ظلما فیملأ قسطا و عدلا یقفو اثر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لا یخطی له ملک سدّده الخ و عبد الرحمن جامی در نفحات الانس گفته شیخ محیی الدین محمد بن علی العربی قدس سره وی قدوه قائلان بوحدت وجودست و بسیاری از فقها و علمای ظاهر در وی طعن کرده اند و اندکی از فقها و جماعتی از صوفیّه ویرا بزرگ داشته اند فخموه تفخیما عظیما و مدحوا کلامه مدحا کریما و وصفوه بعلوّ المقامات و اخبروا عنه بما یطول ذکره من الکرامات هکذا ذکره الامام الیافعی رحمه اللّه فی تاریخه ویرا اشعار لطیف و غریبست و اخبارنا در عجیب و مصنفات بسیار دارد یکی از کبار مشایخ بغداد در مناقب وی کتابی جمع کرده است و در آنجا آورده که مصنّفات حضرت شیخ قدس سره از پانصد زیاده است و حضرت شیخ بالتماس بعضی از اصحاب رساله در فهرست مصنفات خود نوشته است و در آنجا زیادت از دویست و پنجاه کتاب را نام برده بیشتر در تصوف و بعضی در غیر آن و در خطبه ان رساله فرموده که قصد من از تصنیف این کتب نه چون سائر مصنّفات تصنیف و تالیف بود بلکه سبب بعضی تصنیفات آن بود که بر من از حق سبحانه و تعالی امری وارد می شد که نزدیک بود که مرا بسوزد

ص:605

خود را به بیان بعضی از ان مشغول می ساختم و سبب بعضی دیگر آنکه در خواب یا در مکاشفه از جانب حق سبحانه و تعالی بآن مامور می شدم و در تاریخ امام یافعی رحمه اللّه تعالی مذکورست که گفته اند که ویرا با شیخ شهاب الدین سهروردی قدس سره اتفاق ملاقات و اجتماع افتاده است و هر یک از ایشان در دیگری نظر کرده است و آنگاه از یکدیگر مفارقت کرده اند بی آنکه در میان ایشان کلامی واقع شود بعد از ان ویرا از حال شیخ شهاب الدین پرسیدند گفته است هو رجل مملو من فرقه الی قدمه من السنه و شیخ شهاب الدین را از حال وی پرسیدند گفته هو بحر الحقائق و نسبت خرقه وی در تصوّف بیک واسطه بشیخ محی الدین عبد القادر گیلانی قدّس سرّه می رسد و نسبت دیگر وی در خرقه بخضر علیه السلام می رسد بیک واسطه قال رضی اللّه عنه لیست هذه الخرقة المعروفة من ید أبی الحسن علی بن عبد اللّه بن جامع ببستانه بالمعلّی خارج الموصل سنة احدی و ستمائة و لبسها ابن جامع من ید الخضر علیه السلام و فی الموضع الذی البسه ایاها ألبسنیها ابن جامع علی تلک الصورة من غیر زیادة و نقصان و نسبت دیگر وی بخضر علیه السلام می رسد بیواسطه قال رضی اللّه عنه صحبت انا الخضر علیه السلام و تادبت به و اخذت عنه فی وصیّة اوصانیها شفاها التسلیم لمقامات الشّیوخ و غیر ذلک و رأیت منه ثلاثة اشیاء من خرق العوائد رأیته یمشی علی البحر و طیّ الارض و رایته یصلی فی الهواء و اعظم اسباب طعن طاعنان در وی کتاب فصوص الحکمست و همانا که منشأ

ص:606

طعن طاعنان یا تقلید و تعصّبست یا عدم اطلاع بر مصطلحات وی یا غموض معانی و حقایقی که در مصنفات خود درج کرده است و آن مقدار حقائق و معارف که در مصنفات وی بتخصیص در فصوص و فتوحات اندراج یافته است در هیچ کتابی یافت نمی شود و از هیچ کس از این طائفه ظاهر نشده است و این فقیر از خدمت خواجه برهان الدین ابو نصر پارسا قدّس سرّه استماع دارد که می گفت که والد ما می فرمود که فصوص جانست و فتوحات دل و هر کجا که والد بزرگوار ایشان در کتاب فصل الخطاب قال بعض کبراء العارفین گفته است مراد بآن حضرت شیخست قدس سرّه روی الشیخ مؤیّد الدین الجندی فی شرحه لفصوص الحکم عن شیخه الشیخ صدر الدّین القوینوی قدس سره انه روی عن الشیخ رضی اللّه عنه انه قال لما وصلت الی بحر الرّوم من بلاد اندلس عزمت علی نفسی ان لا ارکب البحر الا بعد ان اشهد تفاصیل احوالی الظاهرة و الباطنة الوجودیة مما قدّره اللّه سبحانه و تعالی علیّ ولی و منّی الی آخر عمری فتوجهت الی اللّه سبحانه و تعالی بحضور تامّ و شهود عامّ و مراقبة کاملة فاشهدنی اللّه سبحانه جمیع احوالی مما یجری ظاهرا و باطنا الی آخر عمری حتی صحبة ابیک اسحاق بن محمّد و صحبتک و احوالک و علومک و اذواقک و مقاماتک و تجلیاتک و مکاشفاتک و جمیع حظوظک من اللّه سبحانه و تعالی ثم رکبت البحر علی بصیرة و یقین و کان ما کان و یکون من غیر اخلال و اختلال الی آخر ما فی النفحات و مخاطب کثیر المراء

ص:607

گویا در رساله خود در تحقیق رؤیا می فرماید ثم انّ الاشراقیین ذهبوا الی ان من مواطن النفس عالم هو برزخ بین عالم الاجسام و عالم المجرّدات و سمّوه الاقلیم الثامن و المثل المعلقة و عالم الاشباح الی ان قال و الصّوفیة قاطبة مجمعون علی اثبات هذا العالم قال الشیخ الاکبر فی الباب الثامن من الفتوحات فی کلام له و خلق اللّه فی جملة عوالمها عالما علی صورنا إذا ابصرها العارف یشاهد فیها نفسه و قد اشار الی ذلک عبد اللّه بن عباس رضی اللّه عنه فیما روی عنه من حدیث الکعبة و انها بیت واحد من اربعة عشر بیتا و ان فی کل ارض من الارضین السبع خلقا مثلنا حتی ان فیهم ابن عبّاس مثلی و صدقت هذه الروایة عند اصحاب الکشف و کل ما فیها حی ناطق و هی باقیة لا تفنی و لا تتبدّل و إذا دخلها العارفون فانما یدخلون بارواحهم لا باجسامهم فیترکون کلهم فی هذه الارض الدنیا یتجردون عنها ثم قال المخاطب بعد فاصلة یسیرة قال الکاشی فی شرح الفصوص عالم المثال باصطلاح الحکماء عالم النفوس المنطبقة و هو فی الحقیقة خیال العلم انتهی فالصّوفیة وافقوا الشرعیة فی اثبات هذا العالم بل عالم آخر خلافا للاشراقیة و غیرهم ممن مرّ ذکره قال الشیخ الاکبر فی الباب الحادی و العشرین بعد ثلاثمائة باب من کتاب الفتوحات ما حاصله انّ البرزخ الذی ینتقل إلیه الارواح بعد المفارقة عن ابدانها غیر البرزخ الذی من الاجسام و الارواح فالاول یسمّی غیبیّا محالا و الثانی امکانیا و الّذین

ص:608

یشاهدون الغیب الامکانی و یخبرون عن حوادثه کثیرون بخلاف الغیب المحال فان مکاشفته اقل قلیل ازین عبارت ظاهرست که مخاطب افخر بشیخ اکبر ملقب می نماید و استناد و احتجاج بافادات و تحقیقات او می فرماید و مولوی سلامة اللّه در معرکة الآراء گفته قال قطب الموحّدین محیی الحق و الملة و الدّین مولانا الشیخ الاکبر محمد بن العربی قدس اللّه سرّه و افاض علینا فتوحه انّ ابراهیم علیه السلام قال لابنه انّی اری فی المنام انّی اذبحک و المنام حفرة الخیال فلم یعبّرها الخ و مولوی صدیق حسن خان در کتاب الجنّة فی الاسوة الحسنة بالسنّة در ذکر مجتهدین گفته و منهم الشیخ الاکبر ابن العربی فانّه لم یقلد احدا الاّ النّبی صلّی اللّه علیه و آله و اصحابه و سلم و قد ذکر فی الفتوحات المذاهب الاربعة و غیرها و اختار منها ما افضی إلیه اجتهاده من غیر مبالاة بزید و عمر و اکابر العلماء اعتقدوا ولایته و الولی الکامل لا یکون مقلّدا

وجه بیست و هفتم: استدلال بذکر شعرانی عبارت «امیر المؤمنین اقرب برسول الله در عالم هباء»

وجه بست و هفتم آنکه علامه لا ثانی عبد الوهاب شعرانی که از مشایخ اجازه مخاطب حقانی و والد ماجد آن سالک مسالک عرفانیست عبارت فتوحات در کتاب یواقیت و جواهر وارد فرموده چنانچه از تصریح صدر عالم دانستی و این عبد قاصر عبارت یواقیت و جواهر را مع عبارت سابق و لاحق که از ان سیاق نقل او و تصدیق و تحقیق او این عبارت را و ایقان و اذعان و اعتقاد و ایمان بان بوضوح تمام ظاهر شود وارد می نمایم پس بدانکه در یواقیت و جواهر گفته فان قلت فما معنی قولهم انّه صلّی اللّه علیه و سلم اوّل خلق اللّه

ص:609

هل المراد به خلق مخصوص او المراد به الخلق علی الاطلاق فالجواب کما قاله الشیخ فی الباب السادس انّ المراد به خلق مخصوص و ذلک انّ اول ما خلق اللّه الهباء و اول ما ظهر فیه حقیقة محمّد صلی اللّه علیه و سلم قبل سائر الحقائق و ایضاح ذلک ان اللّه تبارک و تعالی لما أراد بدأ ظهور العالم علی حدّ ما سبق فی علمه انفعل العالم من تلک الارادة المقدسة بضرب من تجلیات التنزیه الی الحقیقة الکلیّة فحدث الهباء و هو بمنزلة طرح البنّاء الجصّ لیفتح فیه من الاشکال و الصّور ما شاء و هذا هو اول موجود فی العالم ثم انه تعالی تجلّی بنوره الی ذلک الهباء و العالم کلّه فیه بالقوة فقبل منه کل شیء فی ذلک الهباء علی حسب قربه من النور کقبول زوایا البیت نور السّراج فعلی حسب قربه من ذلک النور یشتد ضوءه و قبوله و لم یکن احد اقرب إلیه من حقیقة محمّد صلّی اللّه علیه و سلم فکان اقرب قبولا من جمیع ما فی ذلک الهباء فکان صلّی اللّه علیه و سلم مبدأ ظهور العالم و اول موجود و قال الشیخ محیی الدّین و کان اقرب الناس إلیه فی ذلک الهباء علیّ بن أبی طالب الجامع لاسرار الانبیاء اجمعین انتهی و بعد چند سطر گفته فعلم کما قاله الشیخ محیی الدّین فی الفتوحات ان مستمدّ جمیع الانبیاء و المرسلین من روح محمّد صلی اللّه علیه و سلم إذ هو قطب الاقطاب کما سیاتی بسطه فی مبحث کونه خاتم النبیین فهو ممدّ لجمیع الناس اولا و آخرا فهو ممدّ کل نبیّ و ولی سابق علی ظهوره حال کونه فی الغیب

ص:610

و ممد ایضا لکل ولیّ لاحق به فیوصله بذلک الامداد الی مرتبة کماله فی حال کونه موجودا فی عالم الشهادة و فی حال کونه منتقلا الی الغیب الّذی هو البرزخ و الدار الآخرة فان انوار رسالته صلّی اللّه علیه و سلم غیر منقطعة عن العالم من المتقدمین و المتأخرین و هر چند در نسخ حاضره یواقیت لفظ امام العالم قبل لفظ الجامع لاسرار الانبیاء اجمعین یافت نشده لکن دانستی که صدر عالم آن را حواله بیواقیت فرموده پس اسقاط آن از نسخ حاضره از جور ارباب زیغ و عصبیت خاسره است و قطع نظر از ان قدری که در نسخ حاضره یافت شد برای تبکیت و افحام الد الخصام بعنایت مفضال منعام کافیست چه از ان ظاهرست که جناب امیر المؤمنین علیه السلام اقرب ناس بسوی جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم در عالم نور بوده و نیز آن حضرت جامع اسرار جمیع انبیا علیهم السلامست و این هر دو امر برای اثبات افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام و ابطال تقدم و تحکم اغیار بر آن حضرت وافی و ظاهرست که شعرانی این عبارت در جواب سؤال مقدر فرموده و ان دلالت صریحه دارد بر آنکه شعرانی این عبارت را تصدیق می کند و اذعان و ایقان بان بسبب مزید انصاف و عرفان دارد و هرگز کلامی و بحثی در ان بمیان نمی آرد و شعرانی بر محض ایراد آن بجواب سؤال مقدر اکتفا نکرده برای اظهار نهایت تسلیم و تصدیق و اقصای اثبات و تحقیق ارشاد کرده فعلم کما قاله الشیخ الخ و ازین تفریع منیع صراحة ظاهرست که مدلول افاده ابن العربی آنست که استمداد جمیع انبیاء و مرسلین از روح

ص:611

جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلمست که آن حضرت قطب الاقطابست پس آن حضرت ممد جمیع ناسست اوّلا و آخرا پس آن حضرت ممد هر نبی و ولی سابق و لاحقست و انوار رسالت آن حضرت از متقدمین و متاخرین عالم منقطع نیست و چون حسب دلالت قطعیّه حدیث نور نور جناب امیر المؤمنین علیه السلام با نور جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم متحد بود و انفضال و انحیاز و انقسام و انفراد تا زمان أبی طالب نداشته قطعا و حتما ثابت شد که استمداد جمیع انبیا و مرسلین از روح مبارک آن حضرت هم بوده و آن جناب هم مثل جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم ممد جمیع اولین و آخرین و ممد هر نبی و ولی سابق و لاحق بوده و انوار وصایت و ولایت آن حضرت از متقدمین و متاخرین عالم منقطع نیست و قطع نظر از حدیث نور هر گاه اقربیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام در عالم نور از عبارت ابن العربی که شعرانی اهتمام بلیغ در اثبات و تحقیق و تصدیق آن دارد ثابت و محقق شد همین قدر کفایت می کند برای ثبوت این مراتب رفیعه و مناصب منیعه برای جناب امیر المؤمنین علیه السلام چه هر گاه اقربیت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم در عالم نور مثبت این فضائل جلیله برای جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم گردید لا بد اقربیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بسوی جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم مثبت این فضائل جمیله برای آن حضرت هم بعد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و اله و سلم خواهد بود و نیز ظاهرست که جامع بودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام اسرار جمیع انبیا را که شعرانی درین عبارت مصدقه خود نقل کرده برای اثبات و افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام و ابطال تقدم متغلبین عالی مقام کافیست

ص:612

که عقل هیچ عاقلی قبول نمی کند که با وجود کسی که جامع اسرار جمیع انبیا و مرسلین و حاوی تمام علوم و حکم و مخدوم جبرئیل امین باشد با آن نفس نفیس متین و جوهر فرو ثمین تابع و محکوم و مطیع کسانی باشد که در مسائل سهله عاجز و حیران و در ادراک احکام واضحه پریشان و سرگردان بودند و دریوزه گری و استمداد از فلان و بهمان شیوه و دیدن ایشان بوده و خود رجوع بآنحضرت در مشکلات و تمسک بذیل لطف و عنایت آن جناب در معضلات می کردند و باید دانست که شعرانی بعد نقل عبارت فتوحات و قبل قول خود فعلم کما قاله الشیخ یک حرکت مذبوحی اغاز نهاده یعنی معاذ اللّه برای تنقیص فضل جناب امیر المؤمنین علیه السلام و اظهار عدم اختصاص آن حضرت بفضیلت جامعیّت اسرار جمیع انبیا علیهم السلام این خرافت بر زبان آورده و قول الشیخ فی علی رضی اللّه عنه جامع لاسرار الانبیاء قد نقل ایضا عن الخضر علیه السّلام فی حق الشیخ أبی مدین التلمسانی فقال فیه حین سئل عنه جامع اسرار المرسلین لا اعلم احدا فی عصری هذا اجمع لاسرار المرسلین منه و نیز ظاهرست که اگر صدور این قول از حضرت خضر علیه السلام در حق تلمسانی مقبول هم شود قدحی در ثبوت افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام نمی کند زیرا که غرض اثبات افضلیت آن حضرت از ثلاثه ست و چون عدم جامعیت ثلاثه اسرار جمیع انبیا را از احکام باطله معتله و فتاوای فاسده مختله و درماندگی و تحیّر و تربّد و تعیّر ایشان قطعا و حتما ظاهرست لهذا جناب امیر المؤمنین علیه السلام که جامع اسرار جمیع انبیا علیهم السلامست حسب افاده ابن العربی که شعرانی تصدیق ان بوجوه عدیده

ص:613

ظاهر می کند افضل از ثلاثه باشد قطعا و حتما و اگر تلمسانی هم بفرض غیر واقع جامع اسرار مرسلین باشد غایتش این ست که از ثلاثه افضل خواهد بود و آن ضرری با فضیلت جناب امیر المؤمنین علیه السلام از ثلاثه نمی رساند بلکه انحطاط رتبه ثلاثه باقصای مراتب می رساند که ثلاثه جانی بمرتبه تلمسانی نرسیده اند که تلمسانی جامع اسرار مرسلین ربّانی بوده و ایشان مبتلای عجز و سرگردانی و حاکم و مفتی بهواجس نفسانی و وساوس ظلمانی و نیز ظاهرست که تصدیق این نقل غرابت نشان در حق شیخ تلمسان بر اهل حق و ایقان لازم نیست و شعرانی آن را بلا سند نقل کرده و نقل بی سند حسب افاده خود مخاطب شتر بیمهارست پس هرگز معارضه افاده ابن العربی در حق جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نمی کند و هرگز اثبات مساوات تلمسانی با وصی رسول یزدانی درین صفت محکمة المبانی فخیمه المعانی نمی نماید با آنکه فقره لا اعلم احدا فی عصری هذا اجمع لاسرار المرسلین منه دلالت دارد بر آنکه مراد اثبات جامعیت بنسبت اهل عصر تلمسانیست نه اثبات جامعیّت مطلقه و در حق جناب امیر المؤمنین علیه السلام جامعیت جمیع اسرار انبیا علی الاطلاق بلا قید عصر مخصوص ثابتست بلکه بقرینه اقربیت آن حضرت در عالم هبا ظاهرست حتما و جزما که جامعیت اسرار جمیع انبیا برای آن حضرت قبل خلق انبیا علیهم السلام حاصل بود فاین هذا من ذاک و این السمک من السّماک و ابن التلمسانی من وصی النّبی المخصوص بخطاب لولاک فاللّه الموفق للتمییز و الادراک و هو المنقذ من موجبات الرّدی و الهلاک بالجمله قطعا و حتما علامه شعرانی اقربیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام در عالم نور بسوی جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم ثابت نموده تکذیب و تخجیل متعصبین

ص:614

در ابطال حدیث نور بابلغ وجوه فرموده و هم جامعیّت آن حضرت برای اسرار جمیع انبیا علیهم السلام محقق نموده افضلیت آن حضرت را کالشمس فی رابعة النهار هویدا و آشکار ساخته و این هر دو امر برای قمع و قلع و دفع و رفع مجازفات مخاطب و کابلی و من ماثلهما من المعزولین عن السمع کافی و وافیست و للّه الحمد علی ذلک و فضائل زاهره معجبه و محاسن فاخره مطربه و محامد باهره رائقه و مناقب جمّه شارقه علاّمه شعرانی بر متتبعین ظاهر و واضحست عبد اللّه بن حجازی الشهیر بالشرقاوی در کتاب تحفه بهیه فی طبقات الشافعیه که آن را در سنه 1221 احدی و عشرین بعد المائتین و الالف تصنیف کرده و نسخه آن در حرم مدینه منوره فقیر دیدم و تراجم عدیده از ان برچیدم گفته الشیخ الامام العالم العامل الفقیه العارف باللّه تعالی و الدالّ علیه عبد الوهاب الشعرانی بن احمد بن علی بن احمد بن محمد المنتهی نسبه الی محمّد بن الحنفیّة رضی اللّه عنه کان اماما فی العلوم الشرعیّة و غیرها اخذ العلوم عن مشایخ عصره کالشیخ السیوطی و شیخ الاسلام زکریّا الانصاری و غیرهما من علماء الظاهر و اخذ عن الشیخ محمد الشناوی و الشیخ علی الخواص و غیرهما من علماء الباطن و سلک طریق التصوف بعد تضلّعه من العلوم الشرعیة و الانتهاء ولد ببلدة ساقیة أبی شعرة من اعمال المنوفیة و دخل مصر سنة احدی عشرة و تسعمائة و له من العمر اثنتا عشرة سنة و اقام بجامع أبی العبّاس الغمری و شرع فی تحصیل العلم و الاجتماع بالعلماء و الصلحاء فاجتمع علی نیف و مائة شیخ من اکابر العلماء و العارفین

ص:615

بمصر و قراءها و له مصنّفات کثیرة نحو سبعین تصنیفا و مناقبه شهیرة و کراماته ظاهرة توفی رضی اللّه عنه یوم الاثنین من شهر جمادی الاولی سنة ثلث و سبعین و تسعمائة و محمّد بن عبد الباقی در صدر شرح مواهب بعد کلامی گفته هذا و جامعه الحقیر الفانی محمّد بن عبد الباقی الزرقانی قد اخذ الکتاب روایة و درایة عن علامة الدنیا الاخذ من بحار التحقیق بالغایتین القضوی و الدنیا الاصولی النحوی النظار الفقیه النحریر الجهبذ الفهامة النبیه الشیخ علی الشمر یسمی شیخ الاسلام فسح اللّه له و ادام به نفع الانام و کم بحمد اللّه اصغی لی و سمع ما اقول و کتب انقالی و حثنی علی احضار ما اراه من النقول إذا رای ملالی و لم ازل عنده من نعم اللّه بالمحل الارفع العالی و اللّه یعلم انّی لم اقل ذلک للفخر و أیّ فخر لمن لا یعلم ما حاله فی القبر بل امتثالا للامر بالتحدّث بالنعمة کشف اللّه عنّا کل غمّة بحقّ روایته له عن شیخ الاسلام احمد بن خلیل السّبکی إجازة عن السیّد یوسف الارمیونی عن المؤلف و عن البرهان ابراهیم اللقانی عن العارفین المحمد بن البنوفری و ابن الترجمان عن العارف الشعرانی عن مؤلّفها و ابو مهدی عیسی بن محمد الثعالبی المالکی در مقالید الاسانید گفته و صحبت المذکور اوّل الترجمة و هو الشیخ علی بن محمد بن عبد الرحمن الاجهوری و عادت علی برکة صحبته و هو صحب القاضی بدر الدّین محمد بن یحیی بن عمر القرافی آخر قضاة العدل بمصر و الشیخ العارف باللّه تعالی الواعظ المتکلم علی القلوب ابا عبد اللّه

ص:616

محمد بن ترجمان الحنفی و هما صحب الولی العارف بالله صاحب التصانیف السّائرة ابا محمد عبد الوهاب الشعراوی و هو صحب شیخ الاسلام ابا یحیی بدر الدّین زکریّا بن محمد الانصاری و هو صحب الشیخ الامام الحافظ المقری ابا نعیم زین الدّین رضوان بن محمد العقبی و هو شیخ الاسلام و استاد القراء شمس الدّین ابا الخیر محمّد بن محمّد بن محمّد بن الجزری و هو صحب الشیخ الامام الورع صلاح الدّین ابا عبد اللّه محمد بن احمد بن ابراهیم بن أبی عمر بن قدامة المقدسی الحنبلی الخ و نور الدین حلبی در انسان العیون گفته قال الشیخ عبد الوهاب الشعرانی رضی اللّه تعالی عنه و من فوائد الرهبان انّهم لا یدخرون قوت الغد و لا یکنزون فضّة و لا ذهبا قال و رایت شخصا قال لراهب انظر الی هذا الدینار هو من ضرب أی الملوک فلم یرض و قال النظر الی الدنیا منهیّ عنه عندنا قال و رایت الرهبان مرة و هم یسحبون شخصا و یخرجونه من الکنیسة و یقولون له اتلفت علینا الرهبان فسالت عن ذلک فقالوا رأوا علی عاتقه نصفا مربوطا فقلت لهم ربط الدرهم مذموم فقالوا عندنا و عند نبیّکم هذا کلامه و تاج الدّین دهان در کفایة المتطلع گفته طبقات الصوفیة للعالم الربّانی سیّدی الشیخ عبد الوهاب بن علی الشعرانی اخبر بها یعنی الشیخ حسن العجیمی عن جماعة منهم الشیخ محمّد بن علاء الدّین البابل عن الشیخ احمد بن جمیل الکلبی عن مؤلّفها العارف باللّه تعالی

ص:617

و الدالّ علیه سیّدی الشیخ عبد الوهّاب بن علی الشعرانی فذکرها و شیخ احمد قشاشی در سمط مجید گفته اخبرنی شیخنا ابو المواهب احمد بن علی قدس سرّه عن والده سیدی علی عن الامام عبد الوهاب الشعرانی عن الحافظ جلال الدّین السیوطی رحمه اللّه انه قال فی جزیة النادریات بعد تمهید الخ و شیخ احمد کمشخانوی الخالدی در جامع الاصول گفته قال العارف عبد الوهّاب الشعرانی فی المدارج اعلم ایّها الطالب المرید من لم یعلم اباه و اجداده فی الطریق فهو اعمی و ربما انتسب الی غیر ابیه فیدخل

فی قوله صلّی اللّه علیه و سلم لعن اللّه من انتسب الی غیر ابیه و قال سیّدی عمر بن الفارض نسب اقرب فی شرع الهوی بیننا من نسب من ابوی و ذلک لان الرّوح الصق بک من حقیقتک فابو الروح یلیک و ابو الجسم بعده فکان بذلک احق ان تنسب إلیه دون أبی الجسم و قد درج السلف الصّالح کلهم علی تعلیم المریدین آداب آبائهم و معرفة انسابهم و اجمعوا کلهم علی انّ من لم یصح له نسب القوم فهو لقیط فی الطریق لا اب له و لا یجوز له التصدّر و الجلوس لارشاد المریدین الا بعد اخذه آداب الطریق من شیخ کامل مجمع علی جلالته و خبرته بالطریق ثم یؤذن له صریحا بان یرشد و یلقن و یلبس الخرقة علی شروط ما کان علیه السّلف رضی اللّه عنهم اجمعین و محمد عابد بن احمد علی السندی در حصر الشارد گفته و اما کتاب الیواقیت و الجواهر فی عقیدة الاکابر للشیخ عبد الوهاب الشعرانی فارویه عن

ص:618

عمی الشیخ محمد حسین بن محمد مراد الانصاری عن ابیه عن الشیخ محمد الهاشم بن عبد الغفور السندی عن الشیخ عبد القادر الصدیقی عن الشیخ حسن العجیمی عن الشیخ احمد القشاشی عن الشیخ احمد الشناوی عن مؤلفه و نیز در حصر الشارد گفته و امّا تنبیه المغثّرین للشیخ عبد الوهاب الشعرانی فارویه عن عمی الشیخ محمد حسین الانصاری عن الشیخ أبی الحسن بن محمد صادق السندی عن الشیخ محمد حیات السندی عن الشیخ عبد اللّه بن سالم البصری عن الشیخ محمد بن علاء الدین البابلی انا محمد حجازی الواعظ عن مؤلّفه الشیخ عبد الوهاب الشعرانی و ارویه عن امام المحققین السیّد عبد الرحمن بن سلیمان ابقاه اللّه تعالی عن الشیخ امر اللّه المزجاجی عن محمد بن احمد عقیلة عن الشیخ ابراهیم بن حسن الکردی عن الشیخ احمد القشاشی عن احمد الشناوی عن ابیه الشیخ علی الشناوی عن الشیخ عبد الوهاب الشعرانی و نیز در حصر الشارد گفته مسلسل آخر کذلک ارویه عن الشیخ محمد حسین بن محمّد مراد الانصاری السندی الصوفی قال اخبرنی والدی الشیخ محمد مراد بن یعقوب الصوفی قال انا الشیخ محمد هاشم السندی الصوفیّ انا الشیخ عبد القادر مفتی مکة الصّدیقی الصوفیّ انا الشیخ محمد القشاشی الصوفی عن أبی المواهب احمد بن علی الشناوی الصوفی عن والده نور الدّین علی بن عبد القدوس الصوفی عن الشیخ عبد الوهاب الشعرانی و نیز

ص:619

در حصر الشارد گفته و الشیخ احمد القشاشی قال و البسنی ایضا العارف باللّه تعالی ابو المواهب احمد بن علی الشناوی قال البسنی الشیخ عبد القدوس قال البسنی الشیخ عبد الوهاب الشعرانی قال البسنی جلال الدّین ابو عبد الرحمن السیوطی قال البسنی الشیخ کمال الدّین محمد بن محمد المعروف بابن الامام بالکاملیّة قال البسنی الشمس محمد بن محمد الجزری قال البسنی الزین عمر بن الحسین المراغی قال البسنی الفراء احمد بن ابراهیم الفاروقی قال البسنی الامام محیی الدین محمد بن علی بن العربی قال البسنی جمال الدّین یونس بن یحیی بن أبی البرکات الهاشمی العبّاس قال البسنی شیخ الوقت القطب عبد القادر الجیلانی بسنده المتقدّم و محمد معین بن محمد امین در دراسات اللبیب گفته قال امام الحنفیة بل قطب الصوفیة الواصل الی عین الشریعة التی یعترف منها الأئمّة المجتهدون الامام الشعراوی فی المیزان فان قلت فما اصنع بالاحادیث التی صحت بعد موت امامی و لم یاخذ بها قلت فالجواب ینبغی لک ان تعمل بها فان امامک لو ظفر بها و صحت عنده لربما کان أمرک بها فان الأئمّة اسری کلهم فی ید الشریعة و من فعل ذلک فقد حاز الخیر بکلتی یدیه الخ و شاه ولی اللّه در رساله انتباه فی سلاسل اولیاء اللّه در بیان ارتباط خود بسلسله قادریه گفته و این فقیر را ارتباط از جهت خرقه با شیخ ابو طاهر محمد بن ابراهیم الکردی واقع ست و قد

ص:620

و قد لبسها من ابیه و قد لبسها ابوه من ید شیخة الامام احمد القشاشی و له فی الخرقة القادریة طرق منها انّه لبسها من ید شیخه الشیخ حمد الشناوی بلباسه لها من ید ابیه عبد القدّوس بلباسه لها من ید الشیخ عبد الوهاب الشعراوی بلباسه لها من ید الحافظ جلال الدّین السیوطی فی روضة مصر بلباسه لها من ید الشیخ کمال الدّین محمد المعروف بابن الکاملیّة تجاه الکعبة المشرفة بلباسه لها من شمس الدّین محمد بن محمد الجزری الخ و نیز ولی اللّه در رساله مسلسات گفته حدیث المصافحة من مسند الجنّ رویناه من طریقین صافحت ابا ظاهر صافح الشیخ احمد القشاشی صافح احمد الشناوی صافح اباه علیّ بن عبد القدّوس صافح الشیخ عبد الوهاب الشعراوی قال فی کتاب لطائف المنن صافحت الشیخ ابراهیم القیروانی صافح الشریف المناوی بمکة و هو صافح بعض الجن الذین صافحهم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال الشعراوی فبینی و بین رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ثلثة رجال و خود مخاطب در رساله اصول حدیث گفته آخرا حضرت والد ماجد در مدینه منوره و در مکه معظمه از اجله مشایخ حرمین این علم باستیعاب و استقصا فرا گرفته اند و بیشتر استفاده ایشان از جناب شیخ ابو طاهر مدنی قدس سره بود که یگانه عصر خود بودند درین باب رحمة اللّه علیه و علی اسلافه و مشایخه و از حسن اتفاقات آنکه شیخ ابو طاهر قدس سره سند مسلسل دارند

ص:621

بصوفیان و عرفا تا شیخ زین الدین زکریا انصاری و هو انّه اخذ عن ابیه الشیخ ابراهیم الکردی و هو عن الشیخ احمد القشاشی و هو عن الشیخ احمد الشناوی و هو عن والده الشیخ عبد القدوس الشناوی و ایضا عن الشیخ محمد بن الحسن البکری و ایضا عن الشیخ محمد بن احمد الرملی و ایضا عن الشیخ عبد الرّحمن بن عبد القادر بن فهد و هؤلاء کلهم من اجلة المشایخ العارفین باللّه و الشیخ عبد القدّوس عن الشیخ ابن حجر المکی و عن الشیخ عبد الوهاب الشعراوی و هما عن شیخ الاسلام زین الدین زکریا الانصاری و الشیخ محمد بن البکری عن والده العارف باللّه أبی الحسن البکری فهو عن الشیخ زین الدّین زکریا و کذلک الشیخ محمّد الرملی عن والده و عن الزین زکریا و امّا الشیخ عبد الرحمن بن عبد القادر بن فهد فعن عمه جار اللّه بن فهد عن الشیخ جلال الدین السیوطی و اکابر علمای اهل سنت از حنفیه و شافعیه و حنبلیه که از معاصرین شعرانی بودند نهایت مدح و اطرا و کمال ستایش و ثنا کتاب یواقیت و جواهر را یاد نموده اند شهاب الدّین حنفی تصریح نموده که من خلقی کثیر را از اهل طریق دیدم لیکن هیچکس گرد معانی این مولف نگردیده و بر هر مسلم حسن اعتقاد و ترک تعصب واجبست و شهاب الدین رملی الشافعی گفته که این کتابیست که فضیلت آن را انکار نتوان کرد و هیچکس اختلاف نمی کند در این که مثل آن تصنیف نشده و شهاب الدین عمیره شافعی بعد مدح این کتاب گفته که من گمان نداشتم که درین زمانه مثل این تالیف عظیم الشأن ظهور و بروز خواهد گرفت

ص:622

خدای تعالی مصنّفش را جزای خیر از ملّت حضرت خیر الانام دهد و ما را ببرکات او منتفع گرداند و در زمره او محشور سازد و شیخ الاسلام فتوحی حنبلی گفته که در معانی این کتاب قدح نمی کند مگر دشمن مرتاب یا جاحد کذاب و شیخ محمّد برهمتوشی حنفی هم مبالغه و اغراق در مدح این کتاب بعبارت بلیغه نموده و شیخ محمد کوفی اشعار لطیف در نهایت مدح آن گفته و جواهر زواهر بمثقب بیان سفته حالا عبارات این علما که جلالت قدرشان بر ناظر لواقح الانوار مخفی نیست باید شنید در آخر کتاب یواقیت در نسخه عتیقه مذکورست یقول مؤلّفه عفا اللّه عنه قد کتب علی مسودة هذا الکتاب جماعة من مشایخ الاسلام بمصر و اجازوه و مدحوه و من جملة ما کتبه الشیخ شهاب الدّین بن الشلبی و الحنفی فی مدح مؤلفه قد اجتمعنا علی خلق کثیر من اهل الطریق فلم یر احدا منهم حام حول معانی هذا المؤلف و انه یجب علی کلّ مسلم حسن الاعتقاد و ترک التعصّب و الانتقاد و نعوذ باللّه من حصول حسد یسد باب الانصاف و یمنع من الاعتراف بجمیل الاوصاف و ما احسن ما قال بعضهم و من البلیّة عذل من لا یرعوی من جهله و خطاب من لا یفهم و مما کتبه شیخ الاسلام الفتوحی الحنبلی لا یقدح فی معانی هذا الکتاب الا معاند مرتاب او جاحد کذّاب کما لا یسعی فی نخطئة مؤلفه الاّ کل حائر عن علم الکتاب حائد عن طریق الصواب کما لا ینکر فضل مؤلّفه إلا کل غبی حسود او جاحد معاند جحود او زائغ عن السنّة مارق و لاجماع ائمتها خارق انتهی و من جملة

ص:623

ما قاله شیخنا شهاب الدین الرّملی الشافعی بعد کلام طویل و بالجملة فهو کتاب لا ینکر فضله و لا یختلف اثنان بانّه ما صنف مثله انتهی و من جملة ما قاله الشیخ شهاب الدّین عمیرة الشافعی بعد مدح الکتاب و ما کنا نظن ان اللّه تعالی یبرز فی هذا الزمان مثل هذا التالیف العظیم الشأن فجزاه اللّه عن الملّة المحمّدیّة خیرا و نفعنا ببرکاته و حشرنا فی زمرته و نیز در آخر نسخه دیگر مرقومست و من جملة ما قاله الشیخ محمّد البرهمتوشی و نقلته من خطه علی نسخة المؤلّف بسم الله الرحمن الرحیم و صلّی اللّه علی سیّدنا محمّد خاتم النبیین و علی اله و اصحابه اجمعین الحمد للّه الذی بذکره تتم الصّالحات و بتوفیقه تنال الدرجات و الصّلوة و السلام علی سیّد السّادات و معدن الکرامات و علی آله و اصحابه و التابعین لهم باحسان الی انقراض السّاعات و بعد فقد وقف العبد الفقیر الی اللّه تعالی محمد بن محمد البرهمتوشی الحنفی علی الیواقیت و الجواهر فی عقائد الاکابر لسیّدنا و مولانا الامام العالم العلامة المحقق المدقق الفهّامة خاتمة المحقّقین وارث علوم الانبیاء و المرسلین شیخ الحقیقة و الشریعة معدن السلوک و الطریقة من توجه اللّه تاج العرفان و رفعه علی اهل هذه الازمان مولانا الشیخ عبد الوهاب ادام اللّه النّفع به للانام و ابقاه اللّه تعالی لنفع العباد مدی الایام و حرسه بعینه التی لا تنام فاذا هو کتاب

ص:624

جلّ مقداره و لمعت اسراره و سمحت من سحب الفضل امطاره و فاحت فی ریاض التحقیق ازهاره و لاحت فی سماء التّدقیق شموسه و اقماره و شادت فی غیاض الارشاد بلغات الحق اطیاره فاشرقت علی صفحات القلوب بالیقین انواره فاسال اللّه الکریم ان یمنّ علی العباد بطول حیاته و المسئول من فضله و احسانه و صدقاته ان لا یخلی العبد من نظره و دعواته و ان یمتعنا بطول بقائه و حیاته قال ذلک و کتبه العبد الفقیر الضعیف محمّد بن محمّد البرهمتوشی الحنفی حامد اللّه و مصلّیا بتاریخ سابع عشر محرّم الحرام سنة ستّین و تسعمائة احسن اللّه عاقبتهما و در آخر نسخه علی اکبر مودودی مذکورست و قد انشد الشیخ العلامة الشیخ محمد الکومیّ یمدح هذا الکتاب یواقیت علم فی عقود عقائد کذا صاغ معناها ففیها جواهر و ما هی الاّ و هبة اللّه الّذی حباه قدیما فهی عنه ماثر هو العبد للوهّاب وتر زمانه بعلم له فی الغرب و الشرق سائر یحق لمحیی الدین احیا علومه و ناصره نعم الولیّ و ناصر فیا ربنا اوفر جزاء لسعیه فمنه بدا علم عظیم و وافر و من حاز شیئا من نفاس کتبه له اللّه معط ما یروم و جابر و ناظمه الکومی یدعی محمّدا علیه من اللّه الکریم ستائر و در آخر نسخه یواقیت که در مصر در سنه 1277 مطبوع شده این تقریظات باین ترتیب مذکورست و قد انشد العالم العلامة الشیخ محمد الکومی یمدح هذا الکتاب

ص:625

یواقیت علم فی عقود عقائد کذا صاغ معناها ففیها جواهر و ما هی الاّ و هبة اللّه الّذی حباه قدیما فهی عنه ماثر هو العبد للوهّاب وتر زمانه بعلم له فی الشرق و الغرب سائر یحقّ لمحیی الدین احیا علومه و ناصره نعم الولی و ناصر فیا ربّنا اوفر جزاء لسعیه فمنه بدا علم عظیم و وافر و من حاز شیئا من نفائس کتبه له اللّه یعطی ما یروم و جابر و ناظمه الکومی یدعی محمّدا علیه من اللّه الکریم ستائر و انشد الشیخ احمد البوصیری لقد رحم الرحمن عبد الواهب من الخیر و الاحسان هدیا مفصلا طلا و جلا کل التفاصیل اجملت فما احسن التفصیل إذ جاء مجملا بعینی رایت البدر فی وسط هالة فقل رحم الرحمن عبدا تفضّلا وجد بخطّ مؤلّفه یقول مؤلفه عفا اللّه عنه قد کتب علی مسودة هذا الکتاب جماعة من مشایخ الاسلام بمصر و اجازوه و مدحوه و من جمله ما کتبه الشیخ شهاب الدین بن الشلبی الحنفی فی مدح مؤلّفه قد اجتمعنا علی خلق کثیر من اهل الطریق فلم نر احدا منهم حام حول معانی هذا المؤلّف و انّه یجب علی کل مسلم حسن الاعتقاد و ترک التعصب و الانتقاد و نعوذ باللّه من حصول حسد یسدّ باب الانصاف و یمنع من الاعتراف بجمیل الاوصاف و ما احسن ما قال بعضهم و من البلیّة عذل من لا یرعوی عن جهله و خطاب من لا یفهم انتهی و من جملة ما کتبه شیخ الاسلام الفتوحی الحنبلی رضی اللّه عنه لا یقدح فی معانی هذا الکتاب الا معاند مرتاب او جاحد کذّاب کما لا یسعی فی تخطئة مؤلّفه الاکل عار عن علم الکتاب حائد عن طریق الصّواب و کما لا تنکر فضل مؤلفه إلا کل غبیّ حسود أو جاهل معاند جحود او زائغ عن السنة مارق و لاجماع ائمتنا خارق انتهی

ص:626

و من جملة ما قاله شیخنا الشیخ شهاب الدین الرّملی الشافعی رضی اللّه عنه بعد کلام طویل و بالجملة فهو کتاب لا ینکر فضله و لا یختلف اثنان بانه ما ضبط مثله انتهی و من جملة ما قاله الشیخ شهاب الدین عمیرة الشافعی رضی اللّه عنه بعد مدح الکتاب و ما کنا نظن انّ اللّه تعالی یبرز فی هذا الزمان مثل هذا المؤلّف العظیم الشأن فجزاه اللّه عن الملّة المحمدیّة خیرا و نفعنا ببرکاته و حشرنا فی زمرته انتهی و کان من جملة ما قاله الشیخ ناصر الدّین اللقایی المالکی بعد مدح الکتاب و مؤلّفه و اعلم انّ المعتزلة و غیرهم من الفرق الاسلامیّة و ان ذمّهم علماءنا فلا یقدح فی حقّنا نقل شیء من مذاهبهم فی کتبنا فانهم علی کل حال معدودون من اهل القبلة غیر محکوم بکفرهم و ان أخطئوا طریق الاستقامة التی علیها أئمّة الشریعة الا تری الی الامام الزمخشری و ان جنح الی مذهب المعتزلة کیف و هو معدود من الأئمّة و علماء الامّة و غالب الکتب مشحونة باقواله من غیر نکیر فکما لا یخرج المقلد فی الفروع لامام من الأئمّة خطاه فی فهمه من الانتساب الی مذهبه کذلک علماء الامة من المعتزلة و غیرهم لا یخرجهم خطؤهم عن کونهم من العلماء و قد تبع جماعة من الأئمّة مذاهب اهل الاعتزال کالحلیمی و غیره و لم یقدح ذلک فی امامته لدقة منازع الفرق و خفائها علی غالب الافهام و کذا طریق الصوفیّة لا یقدح فیها

ص:627

عدم فهم من لیس من اهلها انتهی و من جملة ما قاله الشیخ محمد البرهمتوشی و نقلته من خطّه علی نسخة المولّف بسم الله الرحمن الرحیم و صلّی اللّه علی سیّدنا محمّد خاتم النبیین و علی آله و صحبه اجمعین الحمد للّه الّذی بذکره تتم الصّالحات و بتوفیقه تنال الدّرجات و الصّلوة و التسلیم علی سیّد السّادات و معدن الکرامات و علی آله و صحابته و التابعین لهم باحسان الی انقراض السّاعات و بعد فقد وقف العبد الفقیر الی اللّه تعالی محمّد بن محمّد البرهمتوشی الحنفی علی الیواقیت و الجواهر فی عقائد الاکابر لسیّدنا و مولانا الامام العالم العامل العلامة المحقّق المدقّق الفهامة خاتمة المحققین وارث علوم الانبیاء و المرسلین شیخ الحقیقة و الشریعة معدن السلوک و الطریقة من توجّه اللّه تاج العرفان و رفعه علی اهل هذه الازمان مولانا الشیخ عبد الوهّاب ادام اللّه النفع به للانام و ابقاه تعالی لنفع العباد مدی الایام و حرمه بعینه التی لا تنام فاذا هو کتاب جلّ مقداره و لمعت اسراره و سمحت من سحب الفضل امطاره و فاحت فی ریاض التحقیق ازهاره و لاحت فی سماء التدقیق شموسه و اقماره و تناغت فی غیاض الارشاد بلغات الحق اطیاره فاشرقت علی صفحات القلوب بالیقین انواره فأسأل اللّه الکریم ان یمنّ علی العباد بطول حیاته و المسئول من فضله و احسانه و صدقاته ان لا یخلی العبد من نظره و دعواته و ان یمتعنا بطول بقائه و حیاته آمین

ص:628

و نیز در آخر نسخه یواقیت که در مصر مطبوع شده این عبارت مرقومست بسم الله الرحمن الرحیم یقول کثیر الالحاح علی ربّه فی جبر کسره و انجازا ربّه الفقیر الی فضل اللّه البین المتین احمد المرصفی الملقبا بشرف الدین حمد المن طبع یواقیت نفائس الجواهر فی صفحات اخصّ عباده و شکرا لمن اینعت ثمار فضله فجعل فی کل قرن ورثة لتاهیل لفائح عباده و اشهد ان لا اله الاّ اللّه وحده لا شریک له تنزه عن الامثال و اشهد ان سیّدنا محمدا عبده و رسوله الواسطة فی جزاء الاعمال صلّی اللّه علیه و علی آله و اصحابه ما انبعثت اشواق الاکابر الی نشر الشریعة و ما یتعلق بصلاح رعایاه و دامت احبار هذه الامة ساعیة باخلاص النیّة فی بذل همتهم لاجلاله و تحقیق رضاه امین اما بعد فلمّا کان کتاب یواقیت الجواهر من اجل المؤلّفات مقدار لو ارفعها لدی الحذاق من العلماء تبیانا و اسرارا کیف لا و قد راقت موارده و رقت معانیه و قد انجزت معاهده کما هی العادة لمولفه فی جمیع مؤلفاته فانّها خصّت بالقبول لتهذیب الضبط و کثرة افاداته حیث انّ فضائله لا تحصی و اسرار علومه لا تستقصی و هو لذی القلب الربّانیّ مولانا العارف باللّه الشیخ عبد الوهاب الشعرانی و کان من العالمین بمکانته من کان جلبابه لباس التوفیق و شعاره بین اقرانه من العلماء التزامه بسواء الطریق

ص:629

ذخیرة المحتاجین و کهف المساکین السیّد و الملاذ و القدوة الاستاذ العلامة الذی طابق اسمه معناه فطاب بذلک ذکره و مسعاه و لا زال بریّأ عما یشین من سائر المساوی مولانا الشیخ حسن العدوی الحمراوی التزم بطبعه لعموم نفعه و قد قلدنی بعد ان مضی من تصحیح بعض الافاضل ما ینوف عن ثلث کل جزء من اجزاء هذا الکتاب متمیم التصحیح فالتزمت و حسب الطاقة بذلت الهمّة و احتطت فی المقابلة مع التحرّی لهذا التنقیح و الا فما اجدر الانسان بالسهو و النسیان إذا لم یعصمه و یحفظه الملک المنان و ما أبرئ نفسی اننی بشر اسهو و اخطی ما لم یحمنی قدر و مذ تمت محاسن طبعه و ان عموم نفعه قال مورّخا الحاذق الادیب و الفاصل اللبیب الشیخ محمّد السمالوطی طبع الیواقیت ازهته جواهره و ازهرت فی ذری الدنیا ازاهره و اینعت فی الرّیا جناته و دنت منها القطوف و حبی الدّین ناصره و طاب فی الملة السمحاء مشربها و قد جرت للملإ تجلو کواثره و ارجت جملة الارجاء نافحه کانما عودها مسک عناصره الی آخر الابیات

وجه بیست و هشتم: استدلال بنقل فناری عبارت «امیر المؤمنین اقرب برسول الله در عالم هباء»

وجه بست و هشتم آنکه علامه شمس الدّین محمد بن حمزه فناری مقتدای اهل کشف و شهود در کتاب مصباح الانس من المعقول و المشهود شرح مفتاح غیب الجمع و الوجود که نسخه عتیقه ان بعنایت مفیض الخیر و الجود پیش این قاصر موجود در وصل خامس فی ذکر ما یشتمل علیه اللوح من الارواح من الاصل العاشر من الفصل الاول فی کیفیة المرتبة الجامع لجمیع التعینات

ص:630

من الباب المسمی بباب کشف السر الکلّی و ایضاح الامر الاصلی بعد بحثی طویل گفته اقول کأنّه هو المراد بالهباء الذی قال فی الفتوحات بدء الخلق الهباء و اوّل موجود فیه الحقیقة المحمّدیّة و قال فیه ایضا لما أراد اللّه بدء العالم علی حد ما علمه انفعل عن تلک الارادة المقدّسة بضرب تجلّ من تجلّیات التنزیه الی الحقیقة الکلّیّة الّتی انفعل عنها حقیقة تسمّی الهباء و هو اوّل موجود فی العالم و قد ذکره علی بن أبی طالب و سهل بن عبد اللّه و غیرهما من اهل التحقیق ثم تجلی سبحانه بنوره الی ذلک الهباء فقبل منه کل شیء علی حسب استعداده فلم یکن اقرب إلیه قبولا الاّ الحقیقة المحمّدیة المسمّاة بالعقل الاوّل و کان سیّد العالم باسره و اوّل ظاهر فی الوجود و اقرب النّاس إلیه علی بن أبی طالب و سائر الانبیاء ثم کلامه و اقول و هذا غیر الهباء الّذی قال فی الفتوحات بعد وریقات لمّا خلق القلم و اللّوح و سماهما العقل و الرّوح و اعطی الروح صفتین علمه و عمله و جعل العقل لهما معلّما خلق جوهرا دون النفس الّذی هو الرّوح المذکور سماه الهباء قال اللّه تعالی فَکانَتْ هَباءً مُنْبَثًّا سمّاه به علی بن أبی طالب مخفی نماند که در نسخه حاضره مصباح الانس بعد فقره و اقرب الناس إلیه علی بن أبی طالب لفظ و سائر الانبیاء مذکورست و فقره امام العالم باسره الجامع لاسرار الانبیاء اجمعین ساقطست پس فناری را تاب و یارای نقل کلام فتوحات موافق اصل

ص:631

دست نداد ناچار باب تبدیل و تغییر و حذف و تحریف گشاده و بزعم خود داد حمایت اسلاف نا انصاف داده یعنی لفظ امام العالم باسره حذف نموده و بجای لفظ الجامع لاسرار الانبیاء اجمعین لفظ و سائر الانبیاء تراشیده و آن را معطوف بر لفظ علی بن أبی طالب گردانیده و مع ذلک کله اقربیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام در عالم نور بسوی جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بلا شبهه فناری از فتوحات نقل کرده و تسلیم و تصدیق آن از کلامش ظاهر و واضحست و آن برای تکذیب و توهین و تهجین و تحجیل ابن الجوزی و ابن روزبهان و کابلی و پانی پتی و مخاطب نبیل و اثبات افضلیت و احقیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام و بطلان تقدم و تحکم ارباب تهور و تهجّم کافی و وافیست و بالفرض اگر لفظ و سائر الانبیاء بعد لفظ علی بن أبی طالب در فتوحات باشد باز هم بسبب تقدیم ذکر جناب امیر المؤمنین علیه السلام ثابت می شود که اقربیت آن حضرت زیاده از اقربیت سائر انبیا علیهم السلام بوده و فیه من مزید التعظیم و التبجیل ما یشفی العلیل و یروی الغلیل و اللّه یهدی من یشاء الی سواء السبیل و هو الصّائن من وساوس اهل الازلال و التضلیل و از ابتدای خلقت حضرت آدم تا حضرت عیسی علی نبینا و آله و علی جمیع الانبیاء الصّلوة و السلام چندین هزار انبیای کرام گذشتند در هیچ شریعتی تحکیم مفضول بر فاضل واقع نشده در شریعت مطهرۀ خاتم النبیین صلی اللّه علیه و آله و سلم که بهترین شرائع ست با وصف افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام چگونه تحکیم ثلاثه بر آن حضرت روا باشد برای خدا

ص:632

اندک انصاف و حیا و شرم را بخود راه باید داد و سخن سنجیده و فهمیده باید گفت و مجنومانه و مدهوشانه و متحبّطانه کلمات خرافت سمات نباید گفت وا عجباه که مخاطب ما این افادات رؤسای متصوفین اعنی ابن العربی و فناری و شعرانی که مثبت حدیث نور و کاسر فقرات ظهور ارباب شر و شورست که اقربیّت و افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از ان بوجهی که مثبت جمیع کمالات و فضائل جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم سوای نبوّت برای آن حضرت و تقدّم آن حضرت بر جمیع انبیا و مرسلین سوای خاتم النبیّین صلّی اللّه علیه و آله و سلم می باشد ظاهر و باهرست نظری نمی اندازد و بجواب حدیث تشبیه از صوفیه بی نام و نشان تخصیص کمالات نبوّت بشیخین نقل کرده معاذ اللّه نفی کمالات نبوّت از نفس رسول می خواهد و نمی داند که اگر جمعی از اهل تصوّف و ارباب تصلّف بکمال مکابره و تعسّف و نهایت مجازفه و تحیف و غایت معانده و تحنف و اقصای مباهته و تحرف و منتهای غلظت و تقشف و بعد از تدبر و تامل و امعان و انهماک در تهجّم تبحس مورث تاسف و تلهف اقدام برین کذب و بهت سراسر تکلف کرده باشند یعنی العیاذ باللّه نفی کمالات نبوّت از نفس جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم نموده باشند کی لایق استناد و احتجاج و کی مقام استشار و افتخار اهل مراء و لجاجست که صوفیه خرافتها می سرایند و وافتها بر پا می نمایند که هیچ مسلمی را تاب سماع آن نیست و باید دانست که کتاب مصباح الانس از مرویّات شیخ حسن عجیمی و ابراهیم بن حسن کردی کورانیست و این هر دو بزرگ از جملۀ آن مشایخ سنّیه اند که والد مخاطب در رساله ارشاد باتصال سند خود بایشان بر خود بالیده حمد الهی بجا آورده

ص:633

پس این کتاب داخل کتب اجازۀ شاه ولی اللّه و مشایخ اوست و فی ذلک من مزید القبول و الاعتماد و الاعتبار ما لا یخفی شرفه علی اولی الابصار ابراهیم بن حسن الکردی الکورانی در کتاب الامم لایقاظ الهمم گفته مصباح الانس بین المعقول و المشهود فی شرح مفتاح غیب الجمع و الوجود للشمس محمد بن حمزة الفناری و سائر تصانیفه و مرویّاته قرأت منه اطرافا علی شیخنا الامام احمد قدس سره بسنده الی الحافظ ابن حجر عنه و تاج الدین در کفایة المتطلع که در ان مرویّات حسن عجیمی وارد کرده گفته شرح مفتاح الغیب المسمی مصباح الانس بین المعقول و المشهود للامام المحقق الشمس محمد بن حمزة الفنری رحمه اللّه اخبر بها و بسائر مصنفاته و مرویاته عن الشیخ احمد العجل عن البدر محمد بن الرضی الغزی عن الحافظ جلال الدین عبد الرحمن السیوطی عن الحافظ احمد بن حجر العسقلانی و العلامة محمّد بن سلیمان الکافیاجی کلاهما عن مؤلفهما العلامة شمس الدین محمد بن حمزة الفنری فذکرهما و علامه فناری مشعل فنر تحقیق و تنقید و مقتنی ذخائر تدقیق و تسدید و ممدوح بانواع تبجیل و تمجیدست علاّمه محمود بن سلیمان کفوی در کتائب اعلام الاخیار گفته المولی الفاضل الاستاذ علی الاطلاق و العامل الکامل المشار إلیه بلا شقاق شمس الائمّة الاعلام و بدر الاجلة و الباع الواسع و اللّسان الجاری مولانا شمس الدین محمد بن حمزة بن محمد الفناری علیه رحمة اللّه الغفار الباری امام کبیر علامة نحریر عظیم القدر جلیل المحلّ جامع

ص:634

بین العلم و العمل اوحدا و انه فی العلوم النقلیّة اصولا و فروعا و اغلب اقرانه فی الفنون العقلیة و کان یجمعها جموعا شیخ دهره فی العلم و الادب و مجتهد عصره فی الخلاف و المذهب و کان کثیر المشارکة فی الفنون الادبیة و العربیّة و له اطلاع علی کل العلوم الغریبة من الالهی و الریاضی و انواع الحکمة و هو افضل الروساء الدین انفرد کل منهم بفضل ففاق فیه اقرانه علی راس القرن الثامن و هم الشیخ سراج الدین ابن اللّعل فی کثرة التصانیف فی فن الفقه و الحدیث و الشیخ مجد الدین الشیرازی صاحب القاموس فی اللغة و الشیخ زین الدّین العراقی فی علوم الحدیث و الشیخ شمس الدین الفناری فی الاطلاع علی کل العلوم العقلیة و النقلیة و العربیة جمع علی الشریعة و الحقیقة و شرح احسن الشروح اصول الطریقة و اخذ علم التصوف من والده المولی العارف باللّه مولانا حمزة ابو محمد و کان من تلامذة الشیخ صدر الدین القونوی و قرأ علیه من تصانیفه مفتاح الغیب و اقرأه علی ولده المولی الفناری ثم ان المولی المذکور شرحه شرحا وافیا و ضمّنه من معارف الصوفیة ما لم تسمعه الاذان و یقصر عن فهمه الاذهان ولد رحمه اللّه فی صفر سنة 751 احدی و خمسین و سبعمائة و اخذ عن العلامة علاء الدین الاسود شارح المغنی و الوقایة و اخذ عن المولی جمال الدّین محمد بن محمد بن محمد الاقسرائی ثم رحل الی مصر و کان الشریف رفیقه فاشتغلا فی مصر و اخذا عن الشیخ کمال الدین

ص:635

عن قوام الدین الکاکی عن حسام الدّین الشغنانی عن حافظ الدین الکبیر البخاری عن عبد السّتار شمس الائمّة الکردری عن صاحب الهدایة عن الصّدر الشهید حسام الدین عن الصّدر الکبیر برهان الدین بن مازة عن شمس الائمة السّرخسی عن شمس الأئمّة الحلوائی عن أبی علی النسفی عن أبی بکر محمد بن الفضل عن الاستاذ السندمونی عن أبی عبد اللّه بن أبی حفص الکبیر عن ابیه أبی حفص الکبیر عن محمد عن أبی حنیفه رحمهم اللّه تعالی ثم رجع الی الروم فولی قضاء بروسا و ارتفع قدره عند السلطان بایزیدخان بن السلطان مراد خان بن اورخان بن عثمان الغازی و حلّ المحلّ الاعلی حتی صار فی معنی الوزیر فاشتهر ذکره و شاع فضله و کان حسن السمت کثیر الفضل و الافضال و کان ذا مروّة و ثروة و مال و له الاسم المشهور و الذکر الموفور فی بطون الاوراق و ظهور الآفاق قرعت به اسماع اهل البدو و الحضر و صکت به آذان سکان الوبر و المدر و له التصانیف التی سارت فی الخافقین فهو شمس الزمان و قد اضاء بنوره المشرقین صنّف فصول البدائع فی اصول الشرائع و جمع فیه الکتب الاربعة من الاصول مختصر بن الحاجب و المنار و البزدوی و المحصول و غیر ذلک من الکتب المستحسنة و اقام فی عمله ثلاثین سنة و شرح الرسالة الاشیریّة المشتهرة بین الطلبة بایساغوجی و اتمّه مع آذان المغرب الیوم الذی افتتح الشرح المذکور غدوة هذا الیوم و کان من اقصر الایّام و هو شرح لطیف مقبول لدی العلماء الفخام و قال فی خطبته شرعت فیه غدوة یوم من اقصر الایام

ص:636

و ختمته مع آذان المغرب بعون الملک العلام و له تفسیر الفاتحة جمع فیها غرائب التفسیر و کلمات القوم و لطائف الصوفیة و حقائق علم الحقیقة و دقائق الطریقة

وجه بیست و نهم: استدلال بعبارات «نیابت انبیاء از رسول الله بعلت تقدم خلقت روح

وجه بست و نهم آنکه محیی الدین بن عربی در فتوحات مکّیّه در باب عاشر فی معرفة دورة الملک گفته اعلم ایّدک اللّه انّه

قد ورد فی الخبر انّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم قال انا سیّد ولد آدم و لا فخر بالرّاء و فی روایة بالزاء و هو التبحّح بالباطل و

فی صحیح مسلم انا سیّد النّاس یوم القیمة و یثبت له السیادة و الشرف علی ابناء جنسه من البشر و

قال علیه السّلام کنت نبیّا و آدم بین الماء و الطین یرید علی علم بذلک فاخبره اللّه بمرتبته و هو روح قبل ایجاده الاجسام الانسانیة کما اخذ المیثاق علی بنی آدم قبل ایجاده اجسامهم و الحقنا اللّه تعالی بانبیائه بان جعلنا شهداء علی اممهم معهم حین یبعث من کل أمّه شهیدا علیهم من انفسهم و هم الرسل فکانت الانبیاء علیهم السّلام فی العالم نوّابه صلّی اللّه علیه و سلم من آدم الی آخر الرسل علیهم السّلام و قد ابان صلی اللّه علیه و سلم عن هذا المقام بامور منها

قوله صلّی اللّه علیه و سلم و اللّه لو کان موسی حیّا ما وسعه الا ان یتبعنی

و قوله فی نزول عیسی بن مریم فی آخر الزّمان انّه یؤمّنا منّا و هو یحکم فینا سنّة نبیّنا صلّی اللّه علیه و سلم یکسر الصلیب و یقتل الخنزیر و لو کان محمّد صلّی اللّه علیه و سلم قد بعث فی زمان آدم الی زمان وجوده الآن

ص:637

لکانت الانبیاء و جمیع الناس تحت حکم شریعته الی یوم القیمة و لهذا لم یبعث عامّة الا هو خاصّة فهو الملک و السّیّد و کل رسول سواه فبعث الی قوم مخصوصین فلم یعمّ رسالة احد من الرسل سوی رسالته صلّی اللّه علیه و سلّم فمن زمان آدم علیه السلام الی زمان بعث محمد صلی اللّه علیه و سلم الی یوم القیمة ملکه و تقدّمه فی الآخرة علی جمیع الرسل و سیادته فمنصوص علی ذلک فی الصحیح عنه فروحانیّته صلّی اللّه علیه و سلم موجودة و روحانیّة کل نبیّ و رسول موجودة فکان الامداد یاتی إلیهم من تلک الروح الطاهرة فیما یظهرون به من الشرائع و العلوم فی زمان وجودهم رسلا و تشریعهم الشرائع کعلی و معاذ و غیرهما فی زمان وجودهم و وجوده صلّی اللّه علیه و سلم و کإلیاس و الخضر علیهما السّلام و عیسی علیه السّلام فی زمان ظهوره فی آخر الزّمان حاکما بشرع محمّد صلّی اللّه علیه و سلم فی امته لتقرّر شرعه فی الظاهر لکن لما لم یتقدّم فی عالم الحسّ وجود عینه صلّی اللّه علیه و سلم اوّلا نسب کل شرع الی من بعث به و هو فی الحقیقة شرع محمّد صلّی اللّه علیه و سلم و ان کان مفقود العین من حیث لا یعلم ذلک کما هو مفقود العین الآن و فی زمان نزول عیسی علیه السّلام فالحکم بشرعه و امّا نسخ اللّه بشرعه جمیع الشرائع فلا یخرج هذا النسخ ما تقدّم من الشرائع ان یکون من شرعه فان اللّه قد اشهدنا فی شرعه الطاهر المنزل به صلی اللّه علیه و سلم

ص:638

فی القرآن و فی السّنّة النسخ مع اجماعنا و اتفاقنا علی ان ذلک المنسوخ شرعه الذی بعث به إلینا فنسخ المتأخّر المتقدّم فکان تنبیها لنا هذا النسخ الموجود فی القرآن و السّنّة علی ان نسخه لجمیع الشرائع المتقدّمة لا یخرجها عن کونها شرعا و کان نزول عیسی علیه السلام فی آخر الزمان حاکما بغیر شرعه او بعضه الذی کان علیه فی زمان رسالته و حکمه بالشرع المحمّدی المتقرّر الیوم دلیلا علی انّه لا حکم لاحد من الانبیاء علیهم السّلام مع وجود ما قرّره صلّی اللّه علیه و سلم فی شرعه و یدخل فی ذلک ما علیه اهل الذمّة من اهل الکتاب ماداموا یعطون الجزیة عن ید و هم صاغرون فانّ حکم الشرع علی احوال فخرج من هذا المجموع کله انّه ملک و سیّد علی جمیع بنی آدم و انّ جمیع من تقدّمه کان ملکا و له تبعا و الحاکمون فیه نوّاب عنه فان قیل

فقوله صلّی اللّه علیه و سلّم لا تفضّلونی فالجواب نحن ما فضّلنا بل اللّه فضله فان ذلک لیس لنا و ان کان قد ورد أُولئِکَ اَلَّذِینَ هَدَی اَللّهُ فَبِهُداهُمُ اِقْتَدِهْ لما ذکر الانبیاء علیهم السّلام فهو صحیح فانّه قال فبهداهم اقتده و هدیهم من اللّه هو شرعه صلّی اللّه علیه و سلم أی الزم شرعک الّذی ظهر به نوّابک من اقامة الدّین و عدم التفرّق فیه و قوله اِتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْراهِیمَ و هو الدین فهو مامور باتباع الدین فانّ اصل الدین انّما هو من اللّه لا من غیره و انظروا فی

قوله علیه السلام لو کان موسی حیّا ما وسعه الا ان یتبعنی فاضاف

ص:639

الاتباع إلیه و امر هو صلّی اللّه علیه و سلم باتباع الدین و هدی الانبیاء لا بهم فانّ الامام الاعظم إذا حضر لا یبقی لنائب من نوّابه حکم الا له فاذا غاب حکم النّواب بمراسمه فهو الحاکم غیبا و شهادة و ما اوردنا هذه الاخبار و التنبیهات الا تانیسا لمن لا یعرف هذه المرتبة من کشفه و لا اطلعه اللّه علی ذلک من نفسه و اما اهل اللّه فهم علی ما نحن علیه فیه قد قامت لهم شواهد التحقیق علی ذلک من عند ربّهم فی نفوسهم و ان کان یتصور علی جمیع ما اوردناه فی ذلک احتمالات کثیرة فذلک راجع الی ما تعطیه الالفاظ فی اصل وضعها لا ما هو الامر علیه فی نفسه عند اهل الاذواق الذین یاخذون العلم عن اللّه تعالی کالخضر و امثاله فان الانسان ینطق بالکلام یرید به معنی واحدا مثلا من المعانی التی یتضمّنها ذلک الکلام فاذا فسر بغیر مقصود المتکلم من تلک المعانی فانّ ما فسّر المفسّر بعض ما یعطیه قوّة اللفظ و ان کان لم یصب مقصود المتکلم الا تری الصحابة کیف شقّ علیهم قوله تعالی اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إِیمانَهُمْ بِظُلْمٍ فاتوه بکرة فقالوا و ایّنا لم نلبس ایمانه بظلم فهولاء الصّحابة و هم العرب الّذین نزل القرآن بلسانهم ما عرفوا مقصود الحق من الآیة و الذی نظروه شائع فی الکلمة غیر مسکور فقال لهم النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم لیس الامر کما ظننتم و انّما أراد اللّه بالظلم هنا ما قال لقمن لابنه و هو یعظه بثّی لا تُشْرِکْ بِاللّهِ إِنَّ اَلشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ فقوة الکلمة تعمّ کل ظلم و قصد المتکلم

ص:640

انما هو ظلم معین مخصوص فکذلک ما اوردناه من الاخبار فی انّ بنی آدم سوقه و ملک لهذا السیّد محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم هو المقصود من جهة الکشف کما کان الظلم هناک المقصود من المتکلم به الشرک خاصّة و لذا یتقوی التفاسیر فی الکلام بقرائن الاحوال فانّها الممیّزة للمعانی المقصودة للمتکلّم فکیف من عنده الکشف الالهیّ و العلم اللّدنی الربانی فینبغی للعاقل المنصف ان یسلم لهؤلاء القوم ما یخبرون به فان صدقوا فی ذلک الظن بهم و انتفعوا بالتسلیم حیث لم یرد المسلم ما هو حق فی نفس الامر و ان لم یصدّقوا لم یضر المسلم بل انتفعوا حیث ترکوا الخوض فیما لیس لهم به قطع و ردّ و اعلم ذلک الی اللّه تعالی فوفّوا لربوبیة حقها و إذا کان ما قاله اولیاء اللّه ممکنا فالتسلیم اولی بکلّ وجه و هذا الذی نزعنا إلیه من دورة الملک قال به غیرنا کالامام أبی القاسم بن قسّی فی خلعه و هو روایتنا عن ابیه عنه هو من سادات القوم و کان شیخه الذی کشف له علی یدیه من اکبر شیوخ المغرب یقال له ابن خلیل من اهل لیلة فنحن ما نعتمد فی کلّ ما نذکره الا علی ما یلقی اللّه عندنا من ذلک لا علی ما یحقله الالفاظ من الوجوه و قد یکون جمیع المحتملات فی بعض الکلام مقصودة للمتکلم فی بعض المواضع فنقول بها کلّها قدورة الملک عبارة عمّا مهّد اللّه من آدم الی زمان محمّد صلّی اللّه علیه و سلم

ص:641

من الترتیبات فی هذه النشاة الانسانیة بما ظهر من الاحکام الالهیّة فیها و کانوا خلفاء الخلیفة السیّد فاوّل موجود ظهر من الاجسام الانسانیة کان آدم علیه السلام و هو الاب الأوّل من هذا الجنس و سائر الاباء من الاجناس یاتی بعد هذا الباب ان شاء اللّه تعالی ازین عبارت ظاهر است که بحسب دلالت حدیث شریف

کنت نبیا و آدم بین الماء و الطین روح اقدس جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم قبل خلق حضرت آدم موجود بوده و جمیع انبیا و مرسلین امجاد انجاد و امداد در اظهار شرائع و علوم و نشر احکام حی قیوم از آن حضرت می رسید و آن حضرت ملک و سید جمیع انبیا و مرسلین بوده و همه آنها محکوم و تابع و نائب آن حضرت بودند و چون حسب دلالت حدیث نور نور جناب امیر المؤمنین علیه السلام با نور جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم متحد بوده ثابت گردید که جمیع انبیای سابقین علیهم السلام از آن حضرت هم مستمد و مستعین و در اظهار شرائع دین مبین مستفیض از فیوض غیر متناهیه جناب امیر المؤمنین علیه السلام اللّه رب العالمین بودند پس افضلیت آن جناب از انبیای سابقین و قبح تقدم متغلبین و مترائسین بر آن حضرت کالشمس فی رابعة النهار او الصبح عند الاسفار هویدا و آشکار گردید

وجه سی ام: استدلال بقول شعرانی: روح رسول الله کامل عالم خیر

وجه سی ام آنکه شعرانی در یواقیت در مبحث ثانی و ثلثون گفته فان قلت

قد ورد فی الحدیث اوّل ما خلق اللّه نوری و فی روایة اوّل ما خلق اللّه العقل فما الجمع بینهما فالجواب ان معناهما واحد لان حقیقة محمد صلی اللّه تعالی علیه و سلم تارة یعبّر عنها بالعقل الاول و تارة بالنور فان قلت فما الدلیل علی کونه

ص:642

صلّی اللّه علیه و سلم ممدّا للانبیاء السابقین فی الظهور علیه من القرآن فالجواب من الدلیل علی ذلک قوله تعالی أُولئِکَ اَلَّذِینَ هَدَی اَللّهُ فَبِهُداهُمُ اِقْتَدِهْ أی ان هداهم هو هداک الذی سری إلیهم منک فی الباطن فاذا اهتدیت بهداهم فانما ذلک اهتداء بهدیک إذ الاولیّة لک باطنا و الآخریّة لک ظاهرا و لو ان المراد بهدیهم غیر ما قررناه لقال له صلّی اللّه تعالی علیه و سلم فبهم اقتده و تقدم

حدیث کنت نبیّا و آدم بین الماء و الطین فکل نبیّ تقدّم علی زمن ظهوره فهو نائب عنه فی بعثته بتلک الشریعة و یؤیّد ذلک

قوله صلّی اللّه تعالی علیه و سلّم فی حدیث وضع اللّه تعالی یده بین ثدییّ أی کما یلیق بخلاله فعلمت علم الاوّلین و الآخرین إذ المراد بالاولین هم الانبیاء الّذین تقدموا فی الظهور عند غیبة جسمه الشریف و ایضاح ذلک انّه صلّی اللّه تعالی علیه و سلم اعطی العلم مرّتین مرّة قبل خلق آدم و مرّة بعد ظهور رسالته صلّی اللّه تعالی علیه و سلم کما انزل علیه القرآن اوّلا من غیر علم جبرئیل ثم علمه به جبرئیل مرة اخری و لذلک قال تعالی وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یُقْضی إِلَیْکَ وَحْیُهُ أی لا تعجل بتلاوة ما عندک منه قبل ان تسمعه من جبرئیل و انت منصت إلیه کانک ما سمعته قط و قد علمت التلامذة الموفقون بذلک مع أساتذتهم ذکر ذلک الشیخ فی باب الثانی عشر من الفتوحات و فی غیره من الابواب قلت و فی تصریح الشیخ بان القرآن انزل علی رسول اللّه

ص:643

صلّی اللّه علیه و سلّم قبل جبرئیل نظر و لم اطلع علی ذلک فی حدیث فلیتأمّل فان قلت فاذن روح محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم هی روح عالم الخیر کله و هی النفس النّاطقة فیه کلّه فالجواب نعم و الامر کذلک کما ذکره الشیخ فی الباب السادس و الاربعین و ثلاثمائة فحال العالم المذکور قبل ظهوره صلّی اللّه تعالی علیه و سلم بمنزلة الجسد المستوی و حاله بعد موته صلّی اللّه تعالی علیه و سلم بمنزلة النائم و حال العالم حیث یبعث یوم القیمة بمنزلة الانتباه من النوم فالعالم کله نائم من حین مات رسول اللّه صلّی اللّه تعالی علیه و سلم الی ان یبعث انتهی ازین عبارت ظاهرست که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بسبب تقدم خلق نور آن حضرت ممدّ انبیای سابقین علیهم السلام بوده و دلیل این امداد از کلام ربّ العباد ظاهرست و آن حضرت را علم أو لیّن و آخرین حاصل بوده و آن حضرت قبل خلق حضرت آدم علیه السلام علم داده شد و روح آن حضرت روح کل عالم خیرست و چون اتحاد نور جناب امیر المؤمنین علیه السلام با نور جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم حسب دلالت صریحه حدیث نور در کمال وضوح و ظهورست پس جناب امیر المؤمنین علیه السلام نیز ممدّ انبیای سابقین و عالم علوم أو لیّن و آخرین و صاحب علم لدنی قبل خلق حضرت آدم علیه السّلام و روح آن حضرت روح تمام عالم خیر باشد و با وصف ثبوت این اوصاف زاهره عظیمه جلیله و مناقب باهره فخیمه احدی از اهل ایمان و اسلام و ارباب حیا و انصاف تقدیم و تراؤس کسی از مخلوقین سوای

ص:644

جناب خاتم النبیین صلی اللّه علیه و آله و سلم آن جناب نمی تواند کرد

وجه سی و یکم: استدلال فتوحات: رسول الله قبل از خلقت آدم سیادت بر خلق داشت

وجه سی و یکم آنکه محیی الدین بن عربی در فتوحات در باب سابع و ثلثون و ثلاثمائة گفته اعلم انّ اللّه لما جعل منزل محمّد صلّی اللّه علیه و سلم السیادة فکان سیّدا و من سواه سوقة علمنا انّه لا یقاوم فان السّوقة لا یقاوم ملوکها فله منزل خاصّ و للسوقة منزل و لما اعطی هذه المنزلة و آدم بین الماء و الطین علمنا انّه الممدّ لکل انسان مبعوث بناموس الهیّ او حکمیّ و اول ما ظهر من ذلک فی آدم حیث جعله اللّه خلیفة عن محمّد صلّی اللّه علیه و سلم فامدّه بالاسماء کلها من مقام جامع الکلم التی لمحمّد صلّی اللّه علیه و سلم الخ این عبارت دلالت صریحه دارد بر آنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قبل خلق حضرت آدم علیه السّلام رتبه سیادت جمیع خلق حاصل بود و جمیع خلق سوقه و رعیّت آن حضرت بودند و آن حضرت ممد هر انسانیست که مبعوث شده بناموس الهی یا حکمی پس برای جناب امیر المؤمنین علیه السلام هم سیادت جمیع خلق بعد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و اله و سلم ثابت و متحقق باشد و جمیع خلق رعیّت و تابع و محکوم آن حضرت باشند و آن حضرت ممدّ هر انسانی باشد که مبعوث شده بناموس الهی یا حکمی پس قطعا و حکما ثابت شد له ثلاثه از جمله سوقه و رعایا و محکومین و مرءوسین جناب امیر المؤمنین علیه السلام بودند و تقدم و تحکم شان مبنی بر محض تغلّب و عدوان و تهجم و خسران و تطاول و خذلان و تحامل و طغیان و تعسف و شنآن و تحیر و کفران بوده

وجه سی و دوم: استدلال محمد گیسو دراز: ابوت رسول الله نسبت به آدم مبنی بر حدیث نور

وجه سی و دوم آنکه

ص:645

سیّد محمد گیسودراز در تفسیر در ملتقط بتفسیر آیه ثُمَّ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ أَنِ اِتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهِیمَ الآیة بعد نقل حدیث نور باین الفاظ

خلقت انا و علیّ من نور واحد قبل ان یخلق اللّه آدم باربعة آلاف سنة فرکب اللّه ذلک النّور فی صلب آدم فلم نزل فی شیء واحد حتی افترقنا فی صلب عبد المطلب ففیّ النبوّة و فیه الخلافة گفته و علیه قول الشاعر انّی و ان کنت ابن آدم صورة فلی فیه معنی شاهد بابوتی و إلیه اشار قول اللّه تقدس ثُمَّ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ أَنِ اِتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً کنت تتقلّب فی اصلاب آبائک الانبیاء و تتشکل بها تستفیض من فیضهم کل من الانبیاء اختصّ بما لا یفهم غیره بالعقل و الحس اجتمع عندک خصائص مائة الف نبیّ و اربعین الف و نیف حتی امتلأ جناب قلبک باللطائف و الانوار و المشاهدة و الاسرار و لم یبق مساغ الازدیاد و مکان الاستکثار جلیناک عن تتق الاستار و اظهرناک عن کتم الاسرار لتتم مکارم الاخلاق انّ النبوة تاج الانبیاء الاخیار و انک درّة التاج یا سید الاحرار انتهی نقلا عن نسخة من الدرّ الملتقط ظفر بها العبد القاصر صانه اللّه عن الشطط ازین عبارت بنهایت وضوح ظاهرست که صاحب در ملتقط قول شاعر را که دلالت می کند بر آنکه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم اگر چه این آدمست از روی صورت لکن در آنجناب معنایست شاهد بابوت آن حضرت مبنی و مؤسس بر حدیث نور می داند و قول حق تعالی ثُمَّ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ أَنِ اِتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً را مشیر بحدیث نور می گرداند و در تبیین این مضمون لطائف مشحون می فرماید که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم متقلب می شد در اصلاب آباء کرام خود که انبیاء علیهم السلام بودند و مستفیض می شد بفیض این حضرات و مجتمع شد نزد آن جناب خصائص یک لک و چهل هزار و چند نبی و هر گاه قلب اطهر آن حضرت بلطائف و انوار ممتلی و مشاهده حکم و اسرار منجلی گردید و مساغ ازدیاد و مجال استکثار نماند آن حضرت را از حجب و استار و کتم اسرار بمنصه اظهار تشریف واو تا مکارم اخلاق تمام گردد و نبوت تاج انبیای اخیارست و آن حضرت درّه این تاج عالی مقدار پس جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نیز بحکم حدیث نور اگر چه این آدمست از روی صورت لکن در آن جناب معنای شاهد بابوت آن حضرت می باشد پس افضلیت آنجناب از حضرت آدم و دیگر انبیا علی نبینا و علیهم السلام قطعا و حتما ثابت گردید و نیز ثابت گردید که در آن حضرت هم خصائص انبیای سابقین علیهم السلام مجتمع بود و قلب انور آن حضرت بلطائف و انوار و مشاهدات و اسرار مشحون و مساغ ازدیاد و مقام استکثار مناقب و فضائل جلیلة الفخار در آن حضرت غیر موهوم و غیر مظنون و آن حضرت علیه السلام هم مثل جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم درّۀ تاج انبیای اخیار و سیّد احرار بعد سرور مختار صلّی اللّه علیه و آله الاطهار بوده پس دلالت حدیث نور بر کمال افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام از جمیع خلق بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم و عدم جواز تقدم احدی و قبح ریاست و حکومت کسی کائنا من کان بر آن حضرت ثابت و متحقق گردید

ص:646

خلقت انا و علیّ من نور واحد قبل ان یخلق اللّه آدم باربعة آلاف سنة فرکب اللّه ذلک النّور فی صلب آدم فلم نزل فی شیء واحد حتی افترقنا فی صلب عبد المطلب ففیّ النبوّة و فیه الخلافة گفته و علیه قول الشاعر انّی و ان کنت ابن آدم صورة فلی فیه معنی شاهد بابوتی و إلیه اشار قول اللّه تقدس ثُمَّ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ أَنِ اِتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً کنت تتقلّب فی اصلاب آبائک الانبیاء و تتشکل بها تستفیض من فیضهم کل من الانبیاء اختصّ بما لا یفهم غیره بالعقل و الحس اجتمع عندک خصائص مائة الف نبیّ و اربعین الف و نیف حتی امتلأ جناب قلبک باللطائف و الانوار و المشاهدة و الاسرار و لم یبق مساغ الازدیاد و مکان الاستکثار جلیناک عن تتق الاستار و اظهرناک عن کتم الاسرار لتتم مکارم الاخلاق انّ النبوة تاج الانبیاء الاخیار و انک درّة التاج یا سید الاحرار انتهی نقلا عن نسخة من الدرّ الملتقط ظفر بها العبد القاصر صانه اللّه عن الشطط ازین عبارت بنهایت وضوح ظاهرست که صاحب در ملتقط قول شاعر را که دلالت می کند بر آنکه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم اگر چه این آدمست از روی صورت لکن در آنجناب معنایست شاهد بابوت آن حضرت مبنی و مؤسس بر حدیث نور می داند و قول حق تعالی ثُمَّ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ أَنِ اِتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً را مشیر بحدیث نور می گرداند و در تبیین این مضمون لطائف مشحون می فرماید که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم متقلب می شد در اصلاب آباء کرام خود که انبیاء علیهم السلام بودند و مستفیض می شد بفیض این حضرات و مجتمع شد نزد آن جناب خصائص یک لک و چهل هزار و چند نبی و هر گاه قلب اطهر آن حضرت بلطائف و انوار ممتلی و مشاهده حکم و اسرار منجلی گردید و مساغ ازدیاد و مجال استکثار نماند آن حضرت را از حجب و استار و کتم اسرار بمنصه اظهار تشریف واو تا مکارم اخلاق تمام گردد و نبوت تاج انبیای اخیارست و آن حضرت درّه این تاج عالی مقدار پس جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نیز بحکم حدیث نور اگر چه این آدمست از روی صورت لکن در آن جناب معنای شاهد بابوت آن حضرت می باشد پس افضلیت آنجناب از حضرت آدم و دیگر انبیا علی نبینا و علیهم السلام قطعا و حتما ثابت گردید و نیز ثابت گردید که در آن حضرت هم خصائص انبیای سابقین علیهم السلام مجتمع بود و قلب انور آن حضرت بلطائف و انوار و مشاهدات و اسرار مشحون و مساغ ازدیاد و مقام استکثار مناقب و فضائل جلیلة الفخار در آن حضرت غیر موهوم و غیر مظنون و آن حضرت علیه السلام هم مثل جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم درّۀ تاج انبیای اخیار و سیّد احرار بعد سرور مختار صلّی اللّه علیه و آله الاطهار بوده پس دلالت حدیث نور بر کمال افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام از جمیع خلق بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم و عدم جواز تقدم احدی و قبح ریاست و حکومت کسی کائنا من کان بر آن حضرت ثابت و متحقق گردید

وجه سی و سوم: استدلال به حدیث نور بر تحقق کمالات انبیاء قبل از رسول الله

وجه سی و سوم آنکه سید محمد گیسودراز

ص:

در کتاب اسمار در سمر چهل و هفتم گفته

حدیث خلقت انا و علیّ من نور واحد قبل ان یخلق اللّه آدم باربعة آلاف سنة فلم نزل فی شیء واحد حتی افترقنا فی صلب عبد المطلب دلیل برین کرد کمالی که در آدم بود در محمّدست کذلک کمال نوح و موسی کلیم اللّه و خلیل اللّه و روح اللّه در محمّد بنقد موجود بود و خلقت عالم و آدم جز برای محمد نشد ازین عبارت ظاهرست که سیّد گیسودراز بحدیث نور که از ان مخلوق شدن جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم و جناب امیر المؤمنین علیه السلام از نور واحد قبل خلق آدم بچهار هزار سال استدلال می نماید بر آنکه هر کمالی که در حضرت آدم موجود بود برای جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم حاصل بوده و نیز جمیع کمالات حضرت نوح و حضرت ابراهیم و حضرت موسی و حضرت عیسی علی نبیّنا و آله و علیهم السلام در جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم متحقق بوده و خلق حضرت آدم و جمیع عالم محض برای آن حضرتست و همه طفیلی آن حضرت اند پس ثابت شد بلا ارتیاب و تشکیک و بلا فصل و تفکیک که جمیع کمالات حضرت آدم و حضرت نوح و حضرت ابراهیم و حضرت موسی و حضرت عیسی علی نبینا و آله و علیهم السلام در ذات قدسی صفات جناب امیر المؤمنین علیه السلام متحقق و حاصل بود و شبهات اهل خرافات در افضلیت آن حضرت باطل و تلمیعات ارباب تلفیقات لا طائل مندفع و زائل و للّه الحمد الشامل الکامل

وجه سی و چهارم: استدلال بعبارت مواهب دینیه «رسول الله اب، اکبر تمام موجودات است

وجه سی و چهارم آنکه قسطلانی در مواهب لدنیه کما سمعت سابقا گفته لما تعلقت إرادة الحق تعالی بایجاد خلقه و تقدیر

ص:648

رزقه ابرز الحقیقة المحمّدیة من الانوار الصّمدیة فی الحضرة الاحدیة ثم سلخ منها العوالم کلّها علوها و سفلها علی صورة حکمه کما سبق فی سابق ارادته و علمه ثم اعلمه تعالی بنبوّته و بشّره برسالته هذا و آدم لم یکن الا کما قال بین الروح و الجسد ثم انبجست منه صلّی اللّه علیه و سلم عیون الارواح فظهر للملإ الاعلی و هو بالمنظر الاجلی و کان هم المورد الاحلی فهو صلّی اللّه علیه و سلم الجنس العالی علی جمیع الاجناس و الاب الاکبر لجمیع الموجودات و الناس ازین عبارت ظاهرست که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم جنس عالی جمیع اجناس و اب اکبر جمیع موجودات و ناسست باین سبب که نور منور آن حضرت قبل خلق جمیع عوالم علوی و سفلی خلق شده پس چون نور جناب امیر المؤمنین علیه السلام نیز همراه نور مبارک آن حضرت خلق شده آن حضرت نیز جنس عالی جمیع کائنات و اب اکبر تمامی موجودات و مخلوقات باشد و تقدم احدی از مخلوقات بر ان حضرت جائز نگردد زیرا که جمیع موجودات از اتباع و اشیاع آن حضرت هستند و از همین جاست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بخطاب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام فرموده که

انا و انت یا علی ابوا هذه الامّة ملا رومی در تاج الدرّه شرح قصیده برده در شرح شعر احل امّته فی حرز ملّته کاللّیث حلّ مع الاشبال فی الاجم گفته یقول و کیف لا و قد احلّ و اقرّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه امّة اجابته فی حرزه الحریز و حصنه الحصین من شریعته الحنیفیّة الباقیة الی یوم القیمة و هو ضرغام

ص:649

غابة غایة الکمال من الرّجال و اتباعه کالاولاد لقوله تعالی إِنَّمَا اَلْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ

و لقوله صلی اللّه علیه و سلم انا من اللّه و المؤمنون منّی و انا و انت یا علی ابو هذه الامّة و ناهیک لقوّة دین اللّه دلیلا وَ لَنْ یَجْعَلَ اَللّهُ لِلْکافِرِینَ عَلَی اَلْمُؤْمِنِینَ سَبِیلاً این عبارت دلالت صریحه دارد بر آنکه حسب دلالت حدیث شریف

انا و انت یا علی ابوا هذه الامّة اتباع جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم مثل اولاد آن حضرت بودند پس بدلالت صریحه این حدیث شریف و هم حسب استدلال رومی ظریف جناب امیر المؤمنین علیه السلام متبوع این امّت و تمام امّت اتباع باشند پس حضرات ثلاثه هم مروسین و محکومین و اتباع باشند و جناب امیر المؤمنین علیه السلام متبوع و مطاع و حاکم و رئیس آن نور باهر الضیاء و الشعاع خواهد بود نه کسی از اتباع و اشیاع و ان کانوا من ارباب الصّلاح و النباهة و الارتفاع فضلا عن الهمج الرعاع المورث اتباعهم لانواع المضض و الالتیاع و القائد اطاعتهم الی اقسام العلز و الارتباع

وجه سی و پنجم: استدلال بعبارت بدایة: استفاده فضائل عدیده از حدیث نور

وجه سی و پنجم آنکه ملک العلماء شهاب الدین دولت آبادی در هدایة السعداء بعد ذکر حدیث نور گفته حاصله خداوند تعالی مرا و علی را از یک نور آفرید و آن نور را دو منشور بود و ما میانه عرش تسبیح می گفتیم خدا را پیش از آنکه آدم آفریده شود بدو هزار سال چون آدم آفریده شد ساکن شدیم در صلب آدم و از صلب پاک و شکم پاک بیرون آمدیم نبود در میان با حجابی پوشیده تا آمدیم در صلب عبد المطلب و آنجا دو پرکاله شد از یکی من در صلب

ص:650

عبد اللّه آمدم و علی در صلب ابو طالب آمد و آن هر دو نور باز در شکم فاطمه جمع شدند حسن و حسین نور خدااند اگر چه حضرت مصطفی را غیر از علیّ ولی نبی اعمام و غیر از فاطمه دختران و مر علی و فاطمه را فرزندان غیر از حسن و حسین بسیار بودند از جمله ایشان حسن و حسین را نور خدا گفت یا أَیُّهَا اَلنّاسُ قَدْ جاءَکُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ نُوراً مُبِیناً فَأَمَّا اَلَّذِینَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ اِعْتَصَمُوا بِهِ فَسَیُدْخِلُهُمْ فِی رَحْمَةٍ مِنْهُ وَ فَضْلٍ وَ یَهْدِیهِمْ إِلَیْهِ صِراطاً مُسْتَقِیماً

ان تمسّکتم به لن تضلوا من بعدی هر که تمسّک نور اللّه کند هرگز بی راه نگردد و این عنایت پروردگارست هر کرا توفیق دهد او برهد یَهْدِی اَللّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ وَ یَضْرِبُ اَللّهُ اَلْأَمْثالَ لِلنّاسِ هر که را از در رانده و خوار و زار و ملعون و نابکار در زمرۀ حرام خوار در آورده هر آئینه در کشتن و میرانیدن این نور اللّه سعی می نماید و بفف دهن گنده خود اعتراضات پراکنده بر فضائل ایشان می کند یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اَللّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اَللّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ اَلْکافِرُونَ چراغی را که ایزد برفروزد هر انکو فف زند خود را بسوزد

اگر چه در گیتی همه عالم اغیار ایشان باشند و بخواهند که این نور خدا بکشند نتوانند اگر گیتی سراسر باد گیرد چراغ مقبلان هرگز نمیرد نسل ایشان تا قیامت قائم و مریدست ایشان را جز مردم نورانی که در وی نور ایمانست دیگر نشناسد و دیو مردم هرگز تعظیم ایشان نکند نور باید که نور را بیند دیدۀ دیو حور کی بیند جنس باید که جنس را داند غیر کاتب نبشته کی خواند بدانکه ذات ایشان از نورست و لهذا نور روی فاطمه گاهی ظاهر می نمود فی آخر الظهیریّة

ص:651

و لها أی لفاطمة کان نورا یضیء من وجهها حتی روی عن عائشة رضی اللّه عنها قالت اسلک فی سمّ الخیاط فی اللیلة المظلمة من نور وجه فاطمة ترجمه عائشه گفت رضی اللّه عنها بارها در شب تاریک از روشنائی روی فاطمه رشته در سوزن کرده ام و در درر می گوید حسن و حسین شبی از مصطفی برگشتند نور ایشان را گرد گرفت و قد ذکرناه فی الجلوة الاولی من الهدایة الثامنة تا بدانی که ایشان نور اللّه اند انتهی ازین عبارت ظاهرست که خلق جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم و خلق جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از یک نورست و آن نور تسبیح حق تعالی قبل خلق حضرت آدم علیه السلام می کرد و خلق جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از نور و اتحاد نور آن حضرت با نور جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم صفت جلیله خاصّه است بجناب امیر المؤمنین علیه السلام که برای دیگر بنی اعمام نبوی حاصل نبوده پس این اختصاص فضیلت عالیه جلیلة الاخطار بذات قدسی صفات حیدر کرار علیه و آله الاطهار آلاف سلام ما تتابع اللیل و النهار دلیل صریحست بر افضلیت آن حضرت و نیز اختصاص نور خدا بودن بحضرت فاطمه و حسنین علیهم السلام و عدم مشارکت دیگر اولاد جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از این عبارت ظاهرست و آن هم دلیل صریحست بر آنکه این فضیلت فضیلتیست بس عمده و فخیمه الشأن که انشعاب فضائل عظیمه از ان متحقق گشته و نیز از ان ظاهرست که چون جناب امیر المؤمنین علیه السلام نور خدا بود پس آن حضرت مصداق آیه کریمه یا أَیُّهَا اَلنّاسُ قَدْ جاءَکُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ نُوراً مُبِیناً فَأَمَّا اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ اِعْتَصَمُوا بِهِ فَسَیُدْخِلُهُمْ فِی رَحْمَةٍ مِنْهُ وَ فَضْلٍ وَ یَهْدِیهِمْ إِلَیْهِ صِراطاً مُسْتَقِیماً بوده پس آن جناب برهان پروردگار و نور الهی بوده که مؤمنین را اعتصام بآنحضرت لازم و واجب و اعتصام بآنحضرت سبب دخول در رحمت الهی و هدایت بصراط مستقیمست پس بعد ثبوت این خصائص عظیمه زاهره و ماثر فخیمه باهره برای آن حضرت در ثبوت افضلیت و وجوب اطاعت و ظهور قبح تقدم کسی از امت بر آن حضرت شکی و ریبی نماند و نیز ازین افاده ملک العلماء ظاهر می شود که آن حضرت مصداق جمیع آیات کریمه است که در آن ذکر نور واقع شده و چون از ان آیات افضلیت مصداق نور ظاهرست آن همه آیات دلیل افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام خواهد بود و نیز از افادۀ ملک العلماء ظاهرست که حدیث ثقلین که آمرست بتمسّک اهل بیت علیهم السّلام مبنی و مؤسسست بر حدیث نور که چون جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و حضرت فاطمه و حسنین علیهم السلام نور خدا بودند تمسّک باین حضرات لازم شد پس حدیث نور بنابر کریمه وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ نُوراً مُبِیناً الآیة و حدیث ثقلین مفید وجوب اطاعت جناب امیر المؤمنین باشد و تقدم و ریاست احدی فضلا عن الثلاثة بر آن حضرت روا نباشد بلکه محض ضلال و خطا و نیز از قول ملک العلماء هر که تمسک بنور اللّه کند هرگز بی راه نگردد واضحست که تمسّک بجناب امیر المؤمنین علیه السلام که نور الهیست سبب وصول بشاهراه هدایت و نجات از سراسیمگی و ضلالتست و نیز از عبارت او ظاهرست که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مصداق آیه یَهْدِی اَللّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ بوده پس هر که اطاعت آن حضرت کرد

ص:652

ان تمسّکتم به لن تضلوا من بعدی هر که تمسّک نور اللّه کند هرگز بی راه نگردد و این عنایت پروردگارست هر کرا توفیق دهد او برهد یَهْدِی اَللّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ وَ یَضْرِبُ اَللّهُ اَلْأَمْثالَ لِلنّاسِ هر که را از در رانده و خوار و زار و ملعون و نابکار در زمرۀ حرام خوار در آورده هر آئینه در کشتن و میرانیدن این نور اللّه سعی می نماید و بفف دهن گنده خود اعتراضات پراکنده بر فضائل ایشان می کند یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اَللّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اَللّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ اَلْکافِرُونَ چراغی را که ایزد برفروزد هر انکو فف زند خود را بسوزد

اگر چه در گیتی همه عالم اغیار ایشان باشند و بخواهند که این نور خدا بکشند نتوانند اگر گیتی سراسر باد گیرد چراغ مقبلان هرگز نمیرد نسل ایشان تا قیامت قائم و مریدست ایشان را جز مردم نورانی که در وی نور ایمانست دیگر نشناسد و دیو مردم هرگز تعظیم ایشان نکند نور باید که نور را بیند دیدۀ دیو حور کی بیند جنس باید که جنس را داند غیر کاتب نبشته کی خواند بدانکه ذات ایشان از نورست و لهذا نور روی فاطمه گاهی ظاهر می نمود فی آخر الظهیریّة

ص:

و مهتدیست و ناجی و هر که تخلف از طریقه آن حضرت ورزید هالکست و رائس و غیر راجی و نیز قول بلیغ ملک العلماء هر که از در رانده الی قوله اعتراضات پراکنده بر فضائل ایشان می کند یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اَللّهِ الآیة صراحة واضحست که کسی که رد بر فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام و سائر اهل بیت طاهرین می کند خصوصا کسی که حدیث نور را بالخصوص تکذیب می کند و ابطال آن می نماید و اعتراضات پراکنده و ایرادات آگنده بر ان می کند آن کس از در رحمت الهی رانده و تباه و خوار و پریشان و زار و مرحوم بدکردار و ملعون نابکار و داخل زمره حرام خوار و محشور در شرذمه اشرار و قطعا و بتّا در کشتن و میرانیدن نور الهی سعی می نماید و بفف دهن گنده اعتراضات پراگنده می کند و آیه یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اَللّهِ در حق او صادق و بحال پر اختلال او مطابقست که از ان کفرا و صراحة و جهارا هویدا و اشکارست پس چون ابن الجوزی و ابن روزبهان و کابلی و مخاطب جلیل در پی ردّ و ابطال و انکار بسیاری از فضائل جناب امیر المؤمنین علیهم السلام و دیگر اهلبیت علیهم السلام افتاده و بیم داد سعی در ابطال و تکذیب حدیث نور بالخصوص داده اند این صفات عالیه که ملک العلماء جزاه اللّه خیرا بعد اثبات نور در حق منکرین فضائل آن حضرت مطلقا و منکرین حدیث نور خصوصا ثابت کرده بر ذوات این حضرات عالی درجات بی تکلف و بی تجشم مؤنت تبیین و تقریب صادق می آید و نیز می باید که در حق این حضرات اشعار بلاغت شعار که ملک العلماء عالی مقدار خوانده خوانده شود و هر چند در توفیق و تطبیق این بیان انیق و تبیان رشیق

ص:654

ملک اهل التحقیق بر ذات عالی مخاطب افیق نهایت طعن و تشنیع آن رئیس ارباب تدقیق و غایت تعییر و ازراء آن عمده اصحاب تعمیق لازم می آید لکن چون حضرت او ضلیع العذار و گسسته مهار در تکذیب حدیث نور و دیگر فضائل وصی سرور مختار صلّی اللّه علیه و آله الاطهار رفته به مفاد وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ آنچه بر سر ملازمانش رسیده از دست خود اوست یداک اوکتا و فوک نفخ و حقیر حسب ارشاد باسداد ملک العلماء النقاد که ممدوح والد ماجد مخاطب والا نزادست در اظهار امر حق معذورم و برائت ساحت فقیر از انشاء امری خلاف شان مخاطب رفیع المکان در کمال ظهور که آنچه گفته است ملک العلماء گفته و آنچه نوشته ممدوح والد حضرتش نوشته حقیر ناقلم و حاکی نه موجد و مخترع اساءت ادب و بی باکی

وجه سی و ششم: علی همدانی: حدیث نور دال بر اتحاد نور نبوی و علوی

وجه سی و ششم آنکه نیز سیّد علی همدانی در شرح قصیده میمیّه فارضیه که موسومست بمشارب الاذواق در شرح شعر لها البدر کاس و هی شمس یدیرها هلال و کم یبدو إذا مزجت نجم فرمود و شاید مراد ناظم ازین معانی اعیان خارجی بوده و شاید که بدین عبارت حقائق نفسی خواهد و بر تقدیر اوّل مراد از بدر روح محمّدی بوده که مظهر آفتاب احدیت و دعای حقیقت محبتست و مراد از هلال علی باشد که ساقی کوس شراب محبت ذو الجلال و موصل متعطشان فیافی امال بمورد زلال و وصال اوست که

انا مدینة العلم و علیّ بابها و چنانکه هلال غیر بدر نیست بلکه جزوی ازوست سیّد اولیا را با مهتر انبیا همین حکمست که

خلقت انا و علیّ من نور واحد علی منّی و انا منه و از امتزاج احکام شرائع مصطفوی

ص:655

و اعلام حقائق مرتضوی نجوم مشارب اذواق اعیان اولیا ظاهر شده و آنکه سید انبیا در حق مهتر اصفیا فرمود که

انا و انت ابوا هذه الامّة اشاره بدین معناست زیرا که منبع اسرار معارف توحید و مطلع انوار معالم تحقیق اوست و حصول کمال درجات اسرار جمیع اهل کشف و شهود از ینبوع هدایت او بوده و هست و خواهد بود که

انا المنذر و علی الهادی و بک یا علی یهتدی المهتدون و چون این سر بر تو مکشوف شود بدانی که طالع انوار حقائق هر ولی مقتبس از مشکاة ولایت علیست و با وجود امام هادی متابعت غیری از احولیست انتهی ازین عبارت سراسر بلاغت مشحون بانواع رشاقت و حاوی اقسام هدایت و حائز صنوف رزانت و متانت واضح و لائحست که حسب دلالت حدیث نور جناب امیر المؤمنین علیه السلام اتحاد تمام با جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم داشته و چنانچه هلال غیر بدر نیست همچنین آن حضرت غیر جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم نیست و چون آن حضرت اتحاد با سرور انبیای امجاد صلی اللّه علیه و آله الی یوم التناد داشته لهذا بامتزاج احکام شرائع نبویه و اعلام حقائق علویه نجوم مشارب اذواق اعیان اولیا و بدور طوالع اتواق اکابر اصفیا ظاهر شده یعنی جمیع اولیا و اصفیا مستمد و مستعین از فیوض جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم و جناب امیر المؤمنین علیه السلام می باشند پس جناب امیر المؤمنین علیه السلام

ص:656

افضل خلق بعد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و اله و سلم باشد و تجویز تقدم و ریاست احدی بر آن حضرت نهایت شنیع و قبیح و فظیع و فضیحست مثل تجویز تقدم و ریاست احدی بر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم و علاوه برین بوجوه عدیده دیگر ثبوت کمال افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام و عدم جواز تقدم و تراوس احدی بر آن حضرت ازین عبارت عالیه المبانی علی همدانی بر هر قاصی و دانی ظاهرست چه از ان واضح است که جناب امیر المؤمنین حسب دلالت حدیث مدینة العلم ساقی کؤوس شراب محبت ذو الجلال و موصل متعطشان فیافی امال بمور و زلال وصال ایزد متعالست پس اگر ثلاثه را داخل زمره متعطشان فیافی امال و طالبان وصال گردانند ایشان نیز تابع و محکوم باب مدینة العلوم باشند و آن حضرت حاکم و رئیس و امام ایشان باشد و اگر ایشان را از زمرۀ طالبان و متعطشان وصال و کمال خارج سازند پس در بطلان خلافت و ریاست ایشان چه جای ارتیاب و اشتباه است و نیز از آن ظاهرست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم قطعا و حتما

حدیث انا و انت ابوا هذه الامّة بخطاب جناب امیر المؤمنین علیه السلام ارشاد فرموده و آن حضرت بدلالت این حدیث شریف که مؤید و مصدق حدیث نور و کاسر ظهور ارباب کذب و زورست افضل امت و حاکم ان مثل جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بوده و تقدم و ریاست احدی بر آن حضرت جائز نیست و آن حضرت منبع اسرار معارف توحید و مطلع انوار معالم تحقیقست پس کسانی که از فهم کلاله و ابّا هم عاجز و قاصر

ص:657

و اذهان ثاقبه شان در ادراک مسائل سهله پریشان و حائر بوده چگونه بر آن حضرت حاکم و امیر و رئیس با توقیر کردند و نیز از ان ظاهرست که حسب دلالت

حدیث شریف انا المنذر و علی الهادی که مخاطب عادی قدم مبارک در وادی قدح و جرح آن هم نهاده حصول کمال درجات اسرار جمیع اهل کشف و شهود از ینبوع هدایت حضرت ولایت بوده و هست و خواهد بود پس اگر حضرات ثلاثه از اهل کشف و شهود و مهتدی و محمود بودند می باید که تابع و مروس و مامور و محکوم جناب امیر المؤمنین علیه السلام باشند و اگر ایشان را خارج از اهل کشف و شهود و حائزین کمال درجات اسرار ربّ معبود گردانند پس باز هم تقدم و ریاست اینها بر نفس رسول و هادی هر ظلوم و جهول و موصل جمیع خلق بکمال درجات اسرار و مطلع حکم مشرقة الانوار چگونه روا خواهد شد و علاوه برین همه علی همدانی در آخر کلام بلاغت نظام تصریح فرموده بآنکه طالع انوار حقائق هر ولی مقتبس از مشکاة ولایت علیست و با وجود امام هادی متابعت غیری از احولیست پس معلوم شد بنهایت صراحت و وضوح که کسی که با وجود جناب امیر المؤمنین علیه السّلام متابعت شیوخ ثلاثه کرد آنکس ضال احول و واصل درک اسفل بوده که با وجود امام هادی اعراض و استنکاف از اقتباس انوار مشکاة ولایت و اغماض و انحراف از سلوک شاهراه هدایت نموده خود را در بوادی ضلال و هلاک دردی و فیافی خسران و خذلان و عمی انداخته و تابعان و متبوعین همه از حق و صواب روگردان و آبی و معاملۀ ریاست و تسلّط ظاهری شان أبی و مرکب

ص:658

تزویر و تعزیر و تلمیع و تخدیعشان کابی و نار اثارت وساوس شبهات و تعلیلات خابی و محامد علیه و مناقب سنّیه و مفاخر باهره و ماثر زاهره سید علی همدانی در مجلد حدیث تشبیه و غیر ان بر زبان اساطین قوم شنیدی پارۀ از ان در این جا باید شنید مجد الدّین علی بن ظهیر الدّین محمد بدخشانی در جامع السلاسل بترجمه او گفته آورده اند که اجازت ارشاد از سی و سه مشایخ کامل مکمل داشته اند و بعد ذکر اسماءشان گفته و نوشته اند که از ان سی و سه تن اولیاء الکاملین العارفین یکی شیخ سعید چشتی بوده که ایشان از اصحاب رسول اند صلی اللّه علیه و سلم و رضی اللّه عنه که علی ثانی از صحبت ایشان بشرف تابعین رضوان اللّه علیهم اجمعین رسیدند و فروغ دل یافتند و خرقۀ خلافت در برگرفتند امیر سید محمد طالقانی قدس سره در لقب امیر که بدان سبب علی ثانی لقب افتاده چند و جا نوشته اند که موافق افتاده است به امیر مردان رضی اللّه عنه اول احیاء اموات دوم در حین سیاحت که بزیارت حضرت آدم صفی علیه صلوات و سلام می رفتند در زمین سراندیب اژدهای راه بر ایشان گرفت بی آلت جارحه او را بهلاک رسانیدند و طی ارض داشتند چنانچه سه مرتبه ربع مسکون را طی کردند و طی لسانی داشتند و در علم از فحول علما بودند بدین جمله ایشان را علی ثانی لقب افتاد و جامع بودند در علوم ظاهری و باطنی و ایشان را در بیان علوم ظاهر و باطن مصنّفات مشهورست چون کتاب اسرار النقط و شرح اسماء اللّه الحسنی و شرح فصوص الحکم و شرح تائیه فارضیه و ذخیرة الملوک و دیوان اشعار و غیر آن رسائل بسیارست در یکی از مصنفات خود که مسمی باسراریه است

ص:659

بتقریبی لختی از احوالات خود نگاشته اند که چون کسب طریقت در صحبت سیّدی و سندی قدوة الواصلین حجة العارفین شرف الحق و الدین محمود بن عبد اللّه المزدقانی افاض اللّه علی روحه الکریم و بخرقه خلافت مشرف گشتم بحکم اشارت غیبی و نیز بحکم شیخ خود در اقصای بلاد عالم گشتم و عمر عزیز را در تردد و ملاقات مشایخ کبار صرف نموده بر شدتهای بحار و جبال و برار و هر کجا که شخصی در اقصای اماکن و بلاد وصف کردند عزیمت بسته قطع مراحل و منازل کرده سه نوبت ربع مسکون را سیر کردم و هم در مصنّفات خود آورده اند که یک هزار و چهارصد اولیای کامل را دریافتم و از هر یک نصیبی برگرفتم و از آنجمله چهارصد اولیا را در یک مجلس یافتم و هر یک نوازش کردند و هر یک اسمی از اسماء اللّه که گشایش و فتح کار طریقت ایشان از ان حاصل شده بود باین ضعیف عطا فرمودند و بمداومت آن کثیر البرکات و عظیم الخاصیات و آیات بیّنات حضرت صمدیت و احادیث مصطفویه صلی اللّه علیه و سلم فراوان بهره برگرفتم و فتح کار خود از ان یافتم امّا چون از ان فتح الباب دیدم مجموع آن را اوراد فتحیه نام نهادم و در اسراریه که از مصنفات ایشانست نوشته اند که چون بمدینه رسیدم و بمواجه روضه رسول سلام کردم جواب سلام باز یافتم درین ضمن مرا غیبتی شد پیغمبر را صلی اللّه علیه و سلم دیدم نشسته اند و جمعی کثیر از صحابه رضی اللّه عنهم در ان مجمع حاضرند سلام کردم مرا پیش خواندند و طومار کاغذی بدستم دادند برگشادم اوراد فتحیه بود با ترتیب در ان اثنا دیدم که جمعی مدور حلقه برکشیده بزمزمه و الحان همان اوراد می خوانند حضرت رسالت پناه صلی اللّه علیه و سلم روی مبارک بسوی من کرده

ص:660

فرمودند که بدین ترتیب باید خواند اگر چه ابتداء زان یک هزار چهارصد شیخ کامل مکمل این اوراد عطا بود اما دوباره تصحیح ترتیب آن را از ان سرور کائنات صلی اللّه علیه و سلم یافتم خفیه بود بجهر خواندن مامور شدم و از ان حضرت صلی اللّه علیه و سلم فراوان بهره مندی و فتح کار خود یافتم امیر سید محمد طالقانی قدس اسراره که از اعاظم خلفاء علی ثانیست در آخر رساله قیافه نامۀ خود بعد از بیان حسن و قبح قیافت تصحیح مراتب نموده تعیین مرتبه مشایخ می نمایند و بحسب تمثیل ضمنا نقلی نیز از علی ثانی می آرند تبرّکا از تصحیح مراتب اولیا نگاشته آمد من کلامه القدسی طائفه که ارباب قلوب اند ایشان را درین زمانه اولیاء اللّه می گویند و ایشان اطوار متفاوت دارند طائفه از طوائف اولیا مشهور باسمی باشند چون اقطاب و افراد و ابدال و اوتاد و ابرار و غیرهم بعضی بظاهر و بعضی بباطن معمور و در شریعت و طریقت و حقیقت مشهوراند و ایشان که اکمل اقطاب و افراد و اوتاد و غیرهم که مقربانند در صورت و سیرت مشابه پیغمبرانند علی نبیّنا و علیهم الصّلوة و السّلام مرشدی و مقتدایی چنین کاملی را می سزد که در شریعت شرعیّات متبحر و در جمیع فنون علوم از فحول علما باشد و در طریقت صحبت اکمل اولیا یافته بریاضت و مجاهدات در مرتبه او قصوری نباشد و در حقیقت صاحب مشرب عمیق گشته بمشاهدات و تجلّیات در توحید عالی وارث ثُمَّ دَنا فَتَدَلّی باشد نه بظاهر خراب و بباطن معمور باشد که از طائفه ابدالان مرشدی و مقتدایی نیایید و انکار ایشان نکنند از بهر آنکه تکالیف شرعی بر ارباب عقولست کسی که مسلوب العقل بود من حیث الشرع

ص:661

برو تکلیفی نیست و مسلوب العقل بر دو قسم اند بعضی که نور عقل ایشان بانوار شموس تجلیات الهی مسلوب و محجوب گردد و دیگر مجنون باتفاق جمیع علماء مذاهب این هر دو طائفه از تکلیفات شرعی آزادند و اکابر درویشان طائفه ابدال را لا یقتدی بهم و لا ینکر علیهم فرموده اند یعنی اقتدا بایشان نکنند که از ایشان تربیت متعذرست بلکه مضرت ایشان بمردم مناهی و ملحد بی نماز می رسد و منفعت نمی رسد و تفاوت طبقات اولیاء هر زمان بحسب مراتب و مقامات ایشان بر سبیل اجمال از مقامات و احوال قدری معلوم باید نمود بعد از ان بقدر مقامات تعیین مراتب اولیا باید فرمود ولی زنده صحیح بیداردلست از مؤمنان دیندار و صلحا و علما چون بر صفت حیات و صفت بیداری و صفات دیگر مثل بینائی و گویائی و دانائی بیفزاید نشان ولایت باشد صاحب آن از مقام ایمان بمقام ولایت ترقی نموده باشد اوّل اهل اللّه بینا شوند و آن بینائی مراتبی دارد چون مکاشفات و مشاهدات و معاینات و تجلّیات آثاری و افعالی و صفاتی و ذاتی بعد بینائی شنوائی شود و آن شنوائی مراتب دارد چون علم الیقین و عین الیقین و حق الیقین هر که ازین مراتب و احوال مذکوره نصیبی دارد ولیست ولی که بینا و گویا نیست طفل طریقتست چون گویا شود از طفولیت عبور نماید و چون بحقائق دانا شود بالغ گردد و بلوغ مردان عبارت ازین مرتبه است اکمل مردان مرد در سرها بمظهر جامعیت که مراتب مکاشفات و مشاهدات و معاینات و تجلّیات و اطوار سبعه قلبی و نفسی و سری و روحی و خفی و غیب الغیوبی و حقائق توحید علم الیقین و حق الیقین و عین الیقین کمال یافته باشد که تا وارث

ص:662

مصطفی و امام الاولیاء و غوث اعظم و قطب عالم و مظهر کل و هادی سبل خوانند چند کلمه در صفت بواطن کمل گفته شد که تفصیل آن در کتب مطول نگنجد از آثار و غلامات ظاهر جز وی ازین طائفه تقریر نموده شد که قریب الفهم باشد اما آثار ولایت همه در قدمست و آثار و علامات ولایت کرامتست یعنی از وی چیزی صادر شود که مقدور عوام اهل اسلام نباشد چون اخبار از غیب بموجب الهام چنانکه بایزید بسطامی قدس اللّه سره می خواست که احرام نماز بندد و در جماعت مسافری بود موافقت خواست که احرام نماز بندد حضرت شیخ نزد وی رفت و آهسته گفت که چون بآب و آبادانی رسیدی تیمم باطل گشت آن عزیز متیمم بود متذکر گشت و طهارت ساخت و اگر چه ازین قبل کرامات از اولیا این زمان و در هر زمان صادر شده و می شود و لیکن این تمثیل چون در طبقات الاولیاء شیخ عبد الرحمن سلمی قدس اللّه سرّه آورده است جهت تیمّن و تبرّک همین تمثیل آورده شد و یا همچون علی ثانی که چون علماء نصاری را در ولایت روم با علماء اهل اسلام برینحدیث نبوی مذاکره افتاد که

علماء امّتی کانبیاء بنی اسرائیل یعنی پیغمبر شما علیه الصّلوة و السّلام گفته است که علماء امت من مثل انبیای بنی اسرائیل اند و عیسی علیه السلام احیاء اموات می کرد و اگر پیغمبر شما برین قول که می گوئید راسخست مرده را زنده کنید علما اهل اسلام عاجز گشته چهل روز مهلت خواستند که بعد از چهل روز جواب گویند چون مدت رسید بموجب الهام الهی امیر سید علی همدانی بطی ارض در ان مجمع حاضر شد بعلماء نصاری گفت که آنچه پیغمبر ما گفته حق و صدقست پس فرمود تا مردم را

ص:663

حاضر آوردند و بعلماء نصاری کرد و فرمود که چون پیغمبران شما احیاء اموات می کردند چه می گفتند جواب گفتند پیغمبر ما قم باذن اللّه گفتی امیرکبیر فرمود اگر من بفرمان اللّه تعالی قم باذنی بگویم و این مرده را زنده گردانم بر دین پیغمبر ما ایمان می آرید گفتند ایمان آریم پس امیر فرمود من یکی از فروترین امت پیغمبرم که چون من هزاران هزار امت درین زمان یافت می شود پس گفت قم باذنی دست ان مرده گرفت و برداشت چون علماء نصاری آن چنان معاینه دیدند بلا توقف ایمان آوردند از ان روز باز امیرکبیر را علی ثانی خواندند نزد علمای اهل سنت کرامات الأولیاء حق مقررست و لیکن لازم نیست که اولیا در جمیع اوقات بر احوال اطلاع نمایند چون اکمل کمل اولیا و انبیا حضرت مصطفی صلی اللّه علیه و سلمست

انه قال لیغان علی قلبی و انی لاستغفر اللّه فی کل یوم سبعین مرّة فرمود یعنی حجاب بشری بر دل حضرت پیغمبر می شود و آن حضرت هر روز هفتاد بار طلب مغفرت می نمایند یعقوب نبی را صلوات اللّه علیه پرسیدند که یوسف را در چاه کنعان با وجود قرب مکان ندیدی و از مصر بوی پیراهن شمیدی نزد عاقل بغایت بدیع می نماید جواب داد که احوال این طائفه متفاوتست یکی پرسید زان گم کرده فرزند که أی روشن گهر پیر خردمند ز مصرش بوی پیراهن شمیدی چرا در چاه کنعانش ندیدی بگفت احوال ما برق جهانست دمی پیدا و دیگر دم نهانست گهی بر طارم اعلی نشینم گهی بر پشت پای خود نبینم اگر درویش بر حالی بماندی سر دست از دو عالم بر فشاندی یعنی اگر درویش صاحب کمال که مظهر تجلّیات جلال و جمال باشد در حال استغراق لی مع اللّه وقت لا یسعنی فیه ملک مقرب و لا نبیّ مرسل بماند و از مقام فنا فی اللّه

ص:664

و لاهوت بمقام بقاء اللّه و جبروت تنزّل نکند و از عالم ملک و ملکوت فارغ البال در استغراق زلال وصال باشد هیچ احدی از وی استفاضه نتوان کرد و ان مظهر تربیت سالکان نتواند فرمود اما کامل مکمل مظهریست که برداشت مقام انبیا کند و در صحو و بقا وطن سازد و به تربیت طالبان لقاء اللّه پردازد تا از دامن دولت آن مرشدان کامل و واصلان موصل تا دامن قیامت باقی مانند چنانکه مرشد باستحقاق و قطب افاق مخدوم علی الاطلاق حضرت خواجه اسحاق قدس سره از حضرت ولایتمآب قطب الاقطاب علی ثانی امیر سید علی همدانی کمال یافت و آن حضرت بعد ممارست فنون علم و ملازمت حضرت مرشد حقّانی شیخ محمود مزدقانی بمقام ولایت و ارشاد وصول یافت بعد از اجازت از حضرت شیخ بموجب اشاره غیبی بسفر سه بار بآن مقدار که مقدور بشر نباشد عالم را دید و بصحبت شریف هزار و چهار صد ولی سید بظاهر و باطن مظهر جامع عبارت از چنین کاملست امّا جمعیت معنوی که ذکر کرده شد و مکاشفات و اطوار دل و حقائق مظهر در غیر سلسله علی ثانی سید علی همدانی یافت نشد امّا جمعیت صوری آنکه بحبل اللّه تعالی کبریا ده وَ اِعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اَللّهِ جَمِیعاً امر فرمود یعنی همه چنگ بحبل اللّه زنید اصح اقاویل معتبر چهارست بعضی فرموده اند که حبل اللّه علماء شریعت اند که بیان معانی قرآن فرمایند و عالمیان را بسبب قرآن راه نمایند و بعضی فرموده اند که حبل اللّه مشایخ طریقت اند چون بحقیقت علماء ربّانی طائفه توانند بود که علم با عمل دارند و

الشیخ فی قومه کالنّبی فی امته در احادیث نبی واردست و بعضی فرموده اند که حبل اللّه عترت حضرت رسول اللّه ست کما

قال علیه السلام انّی تارک فیکم الثقلین کلام اللّه و عترتی الا فتمسّکوا بهم

ص:665

فانهما حبلان لا ینقطعان الی یوم القیمة یعنی در میان شما دو چیز بزرگ می گذاریم یکی کتاب خدا و یکی فرزندان خویش و آگاه باشید و چنگ زنید در ان هر دو بدرستی که ان دو ریسمانیست که منقطع نشوند تا روز قیامت چون اصحّ اقاویل اهل تفسیر و تاویل در حبل اللّه چهارست و آن چهار معنی در ذات شریف حضرت علی ثانی امیر سید علی همدانی موجود بود بی اشتباه آن حضرت حبل اللّه باشد مر سلسله ویرا و فرق از سلسله اولیا چون مقصود ازین رساله شناختن انسانست در بیان صورت و سیرت انسان نوشته شد زیاده موجب املالست و نیز در اسراریه علی ثانی فرموده که درین مدت چهل و پنجسال که همیشه در سیاحت بودم هر سال بحج می رسیدم نوبتی در راه کعبه عورتی مرا پیش رسید پرسید که چه نام داری گفتم سیّد علی مرا تعظیم بسیار کرد پس همیان زری در پیش من بنهاد و گفت این نذر پیغمبرست صلی اللّه علیه و سلم گفتم تو چون دانستی که من مستحق این نذرم گفت پیغمبر صلی اللّه علیه و سلّم مرا خبر دادند داعیه آن داشتم که این مبلغ را بمدینه در خواب پیغمبر صلی اللّه علیه و سلّم دیدم که فرمودند که باسم سید علی از فرزندان ماست اینجا خواهد رسید این فتوح را باو رسان بعلاماتی که پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم فرموده بودند ترا شناختم پس آن مبلغ را ستدم و در راه کعبه صرف زاد مسکینان و مستحقان نمودم و نیز در اسراریه فرموده که چون بمدینه رسیدم بروضه منورۀ مبارک آن سرور صلی اللّه علیه و سلم سلام کردم جواب سلام باز شنیدم و چون مستقبل روضه منوره در مراقبه رفتم پیغمبر را صلی اللّه علیه و سلم دیدم در پیش گاه روضه نشسته و جمع کثیر از صحابه رضی اللّه عنهم در آنجا حاضر بودند رفتم و بر پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم سلام کردم باز جواب دادند و تلطف بی اندازه فرمودند

ص:666

و طومار کاغذی نوشته بدستم دادند برگشادم همان کلمات بود که در سیاحت از هزار و چهار صد ولی بمن رسیده بود و ترتیب آن را نمی دانستم چون ترتیب قراءت آن را معلوم کردم بخاطر رسید که آیا این اوراد را جهریه باید کرد یا خفیه باید خواند درین ضمن دیده شد که جمعی مدور حلقه برکشیده واقف بمقام دو گاه همان اوراد را می خوانند ناگاه حضرت رسالت پناه صلی اللّه علیه و سلم روی مبارک سوی این ضعیف کرده فرموده که باین ترتیب باید خواند از ان روز باز او را در ابر علانیه خواندن آغاز کردم و نیز در جامع السلاسل بعد ذکر اشعار عدیده متضمن بعض امتحانات امیر تیمور علی همدانی را و ظهور کرامت او گفته نقلست که چون امیرکبیر یعنی علی ثانی از مجلس میرتیمور بمکان خود تشریف اورد متعاقب کس میرتیمور رسید گفت میرتیمور می گوید که از حد ملک ما بیرون آید امیر فرمود که اگر از قلمرو تو بیرون نامده آب آشامم بر من حرام باد همان ساعت از سمرقند برآمده اند وقت نماز ظهر کاروانیان بر عقبه کوه هندوکش دیده اند و آنجا وقت نماز ظهر شده بود و از آنجا بطی ارض بشمیر آمده نماز عصر آنجا خوانده اند و نیز در اسراریه فرموده اند که چون بکشمیر رسیدم در مسجدی جای گرفتم چون پاسی از شب گذشت نگاهبان مسجد آمد گفت از مسجد بیرون آی که قفل کنم گفتم مسجد وقف فقرا و خانه غرباست ازینجا بیرون نروم گفت هر که شب درین مسجد مقام گرفته صباح هرگز زنده بیرون نامده هر چند الحاح نمودند صورت نبست پس مسجد را از بیرون مقفل ساخت و برفت چون نصف شب گذشت دروازه مسجد گشاده شد مشعلی ظاهر شد و متعقب ان مشعل عورتی برقع پوشی بیامد چون قریب رسید بصفای باطن دریافتم که این جنست چون بنظر

ص:667

خشم سوی وی دیدم در ساعت مثل ارزن دانه پاش پاش شده ناپدید گشت چون آن صباح مردم رو بمسجد آوردند و مرا زنده یافتند بسیار تعجب نمودند و ایشان را فی الجمله اعتقادی بهمرسید بعضی از اهل اسلام که آنجا بودند ارادت نمودند اما اکثر مردم کشمیر کافر بودند و اسلام را چندان رواج نبود چون کافران را باسلام خواندم گفتند ما را شخصیست که عالم و فاضل صاحب کراماتست اگر بروی و در مناظره علمی و امور شیخی فائق آیی اسلام آریم نزد وی رفتم و ان گبری بود سر و پا برهنه و خاک بر تمام اعضا مالیده و بنگ بی نهایت خورده بغایت سیاه و چشمها مانند دو طاس پر خون چون پاره در علم مباحثه واقع شد و عاجز آمد خواست که بطریق استدراج کرامات نماید گاوی ایستاده بود گفت توانی بگوئی که در رحم این گاو گوساله بچه رنگست و ماده است یا نر گفتم تو بگوئی گفت گوساله نرست چون تامل کردم نر بود گفت سیاه فامست و قدری پیشانی او سپیدست گفتم پیشانی وی سپید نیست بلکه سر دم وی سپیدست دم را حلقه کرده بر پیشانی آورده است فرمود تا گاو را شکافتند همان دم بود که بر پیشانی حلقه کرده بود خواست که حیله دیگر انگیزد آن حالت و استدراج را ازو گرفتم از ان خود ستائی فرو نشست منفعل از جای خود برخاست سر بپای من انداخت و اسلام آورد و یکی از واصلان شد چون کافران چنین دیدند اکثر مسلمان شدند از ان روز باز اسلام در ان ولایت در تزاید شد او را این چنین خوارق و کرامات بسیارست اگر تمام آورده شود دفتری علیحده باید بنا کردن اختصار زاد وفات وی در سادس ذی حجه سنه ست و ثمانین و سبعمائة نزدیک بولایت سواد بجور بود از آنجا بختلان نقل کردند تاریخ وفات آن حضرت که مولانا نور الدین جعفر

ص:668

جعفر بنظم آورده مرشد سالکان شه همدان کز دمش باغ معرفت بشگفت

مظهر نور حق که رویش بود عاقبت از جهانیان بنهفت عقل تاریخ سال رحلت او

سید ما علی ثانی گفت ایضا چو شد از گاه احمد خاتم دین ز هجرت هفصد و ست و ثمانین

برفت از عالم فانی بباقی امیر هر دو عالم آل یاسین

وجه سی و هفتم: نبی اصل در تکوین و ذره او عجین بعلم و هدایت

وجه سی و هفتم آنکه شهاب الدین ابو حفص عمر بن محمد بن عبد اللّه السهروردی در عوارف المعارف بعد ذکر بعض احادیث داله بر فضیلت فقه در دین گفته و اللّه سبحانه و تعالی جعل الفقه صفة القلب فقال لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها فلمّا فقهوا علموا و لما علموا عملوا و لما عملوا عرفوا و لما عرفوا اهتدوا فکلّ من کان افقه کانت نفسه اسرع اجابة و اکثر انقیاد العالم الدّین و اوفر حظّا من نور الیقین فالعلم جملة موهوبة من اللّه تعالی للقلوب و المعرفة تمیّز تلک الجملة و الهدی وجدان القلوب ذلک فالمعنی مثل ما بعثنی اللّه به من الهدی و العلم اخبر انّه وجد القلب النّبویّ الهدی و العلم فکان هادیا مهدیّا و علمه صلوات اللّه علیه وراثة معجونة فیه من آدم أبی البشر صلوات اللّه علیه حیث علم الاسماء سمة الاشیاء فکرّمه اللّه تعالی بالعلم فقال عَلَّمَ اَلْإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ فآدم علیه السّلام بما رکب فیه من العلم و الحکمة صار ذا الفهم و الفطنة و المعرفة و الرافة و اللطف و الحبّ و البغض و الفرح و الغم و الرضا و الرّخاء و الغضب و الکیاسة ثم اقتضاء استعمال کلّ ذلک و جعل لقلبه بصیرة و اهتدی الی اللّه بالنّور الّذی وهب له فالنّبی علیه السّلام بعث الی الامّة بالنور الموروث

ص:669

و الموهوب له خاصّة و قیل لمّا خطب اللّه سبحانه السّموات و الارض یقول لهما اِئْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قالَتا أَتَیْنا طائِعِینَ نطق من الارض و اجاب موضع الکعبة و من السّماء ما یحاذیها و قد قال عبد اللّه بن عباس رضی اللّه عنهما اصل طینة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم من سرّة الارض بمکة فقال بعض العلماء هذا یشعر بانّما اجاب من الارض ذرّة المصطفی محمّد صلّی اللّه علیه و سلم و من موضع الکعبة دحیت الارض فصار رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم هو الاصل فی التکوین و الکائنات تبع له و الی هذا الاشاره

بقوله صلّی اللّه علیه و سلّم کنت نبیّا و آدم بین الماء و الطین و فی روایة بین الروح و الجسد و قیل لذلک سمّی أمّیّا لان مکة أمّ القری و ذرّته أمّ الخلیقة و تربة الشخص مدفنه فکان یقتضی ان یکون مدفنه بمکّة حیث کانت تربته منها و لکن قیل الماء لما تموج و رمی الزبد الی النواحی وقت جوهرة النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم الی ما یحاذی تربته بالمدینة و کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم مکیّا مدنیّا حنینه الی مکة و تربته بالمدینة فالاشاره فیما ذکرنا من ذرّة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم هو ما قال اللّه تعالی وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلی أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلی

ورد فی الحدیث ان اللّه مسح ظهر آدم و اخرج ذرّیته منه کهیئة الذرّة و استخرج الذّرّ من مسام شعر آدم فخرج الذّر کخروج العرق و قیل کان المسح من بعض الملائکة فاضاف الفعل الی المسبّب و قیل معنی القول

ص:670

بانه مسح أی احصی کما یحصی الارض بالمساحة و کان ذلک ببطن نعمان و هو واد بجنب عرفة بین مکّة و الطائف فلمّا خاطب اللّه الذرّة و اجابوا ببلی کتب العهد فی رقّ ابیض و اشهد علیه الملائکة و القمه الحجر الاسود و کانت ذرّة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم هی المجیبة من الارض و العلم و الهدی فیه معجونان فبعث بالعلم و الهدی مورثا له و موهوبا و قیل لما بعث اللّه تعالی جبرئیل و میکائیل لیقبضا قبضة من الارض فابت حتی بعث اللّه عزرائیل فقبض قبضة من الارض و کان ابلیس قد وطی الارض بقدمیه فصار بعض الارض بین قدمیه و بعض الارض موضع اقدامه فخلقت النفس مما مسّ قدم ابلیس فصارت مأوی الشر و بعضها لم یصل إلیه قدم ابلیس فمن تلک الارض تربة اصل الانبیاء و الاولیاء فکانت ذرّة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم موضع نظر اللّه سبحانه و تعالی من قبضة عزرائیل لم یمسّها قدم ابلیس فلم یصبه حظّ الجهل بل صار منزوع الجهل موفرا حظّه من العلم و الهدی فبعثه اللّه تعالی بالهدی و العلم و انتقل من قلبه الی القلوب و من نفسه الی النفوس فوقعت المناسبة فی اصل طهارة الطینة و وقع التالیف بالتعارف الاول فکل من کان اقرب منه مناسبة بنسبة طهارة الطینة کان اوفر حظّا من قبول ما جاء به رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فکانت قلوب الصوفیة اقرب منها مناسبة فاخذت من العلم حظا وافرا و صارت بواطنهم اخاذات فعلموا و عملوا کالاخاذ التی

ص:671

یسقی منه و یزرع منه و جمعوا بین فائدة علم الدّراسة و علم الوراثة فائدة باحکام اساس التقوی فلمّا تزکت النّفوس انجلت مرائی قلوبهم بما صقلها من التقوی و انجلی فیها صور الاشیاء علی هیئاتها و ماهیتها فبانت لهم الدنیا بقبحها فرفضوها و ظهرت الآخرة بحسنها فطلبوها فلمّا زهدوا فی الدنیا انصبّت الی بواطنهم اقسام العلوم انصبابا و انضاف الی علم الدّرایة علم الوراثة ازین عبارت ظاهرست که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم اصل در تکوین موجوداتست و جمیع کائنات تابع آن حضرت اند و قول آن حضرت

کنت نبیّا و آدم بین الماء و الطین اشاره بان می کند و نیز از ان ظاهرست که ذرّه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم در وقت اجابت خطاب الهی معجون بود بعلم و هدایت و نیز ذرّۀ آن حضرت موضع نظر حق تعالی بوده که قدم ابلیس آن را مس نکرده و حظ جهل بآن نرسیده بلکه جهل از ان منزوع گردیده و موفّر شده حظّ آن از علم و هدایت و چون ظاهرست که جناب امیر المؤمنین علیه السلام را حسب دلالت حدیث نور اتحاد با جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم در عالم ذرّ هم حاصل بوده طینت شریفه آن حضرت معجون بعلم و هدایت و موضع نظر حق تعالی باشد و جهل را راهی بآنجناب نباشد و حظ آن حضرت از علم مثل جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم موفر باشد و اعلمیت آن حضرت از جمیع خلق و افضلیت آن حضرت در هدایت و اجابت عهد الهی مثل جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم ثابت و متحقق باشد و نیز ازین عبارت ظاهرست که هر کسی که اقربست بجناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم از روی مناسبت بنسبت طهارت طینت حظّ او اوفرست در قبول شریعت

ص:672

آن جناب و زیاده تر از دیگران حظّ وافر از علم برمیدارد و نیز او از دیگران افضل و اعلی و ابهی و اسناست و چون ظاهرست که حسب دلالت حدیث نور جناب امیر المؤمنین علیه السلام بسوی جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم اقرب بوده حظ آن حضرت در قبول شریعت مطهّره اوفر و اخذ آن حضرت حظوظ وافره را از علم و هدایت اکثر و اعزز باشد پس افضلیت آن جناب از ثلاثه عالی شأن باین وجوه منیعة البنیان ظاهر و عیان گردید

وجه سی و هشتم: اشرفیت خلقت سبب رسالت انبیاء

وجه سی و هشتم آنکه ابو نعیم اصفهانی در دلائل النبوّة گفته اما بعد فقد سألتم عمر اللّه بالبصائر اطویّاتکم و نوّر فی المسیر الی وفاقه اوعیتکم و نیاتکم جمع المنتشر من الروایات فی النبوّة و دلائلها و المعجزة و حقائقها و خصائص المبعوث محمّد صلّی اللّه علیه و سلم بالسّناء الساطع و الشفاء النافع الّذی استضاء به السعداء و استشفی به الشهداء و استوصل دونه البعداء فاستعنت باللّه و استوفقته و به الحول و القوّة و هو القوی العزیز و اعلموا وفّقکم اللّه انّ الخالق الحکیم انشأ الخلق مختلفی الصّور و الجواهر متفاوتی الامزجة و البصائر اجزاؤهم فی الطبیعة و القوّة متفاضلة و احلامهم فی النظر و الاعتبار متفاوتة فمن معتدل مزاجه مستغن بصحّته عن الاطباء و العقاقیر و متوسط فی الاعتدال یطیبه القلیل من الابازیر و ساقط رذیل لا یقیمه العزیز من العناصیر کذلک الارواح منها صاف زکی بالحکمة مشغوف و الی التعرف و التبصر ملهوف حریص علی ما استبق إلیه السّعداء و منها روح کدر بطی عن المعارف و البصائر معطوف و عن الایات

ص:673

و العبر مصروف خمیص الی ما استلذّه البعداء و منها روح متوسّط حطّ به عن کمال الصّفاء و الزکاء و نجّی به من هلاک الکدر و العماء فلتفاوت الاشباح و الارواح اختلفت الاقوال و الاحوال فالمحبول صافی الارواح یحن جوهره دائما الی صفوة الرّوحانیة الذین هم سکان العلی من السموات و الممنو بکدر الارواح یمیل جوهره دائما الی مماثلة المسخرة و البهائم من الانعام المرکّبة من الکدر و الظلمات فاذا اختلفت الابنیة و الامزجة فالمجبول علی اعدل الترتیب و اصفی الترکیب من لباب البشر و صباب النشر من ارتاح للتالّه و الصّلاح و اهتز للتشمر و الفلاح مخصوص بالبشارة و النذارة مقصود بالنفث و الایحاء من الکرام البررة ممدّ بالموهبة الالهیّة و الاثرة العلویة و یسعد بالقبول منه المتوسط من المقبلین و یحجب بالنفور عنه و التکبر منه العماة من المدبرین فاولئک المقصودون هم الدّعاة من الاولیاء و السادة من الرسل و الانبیاء این عبارت بلیغه نفیسه ناصعه و مقالت فصیحه ملیحه بارعه دلالت صریحه دارد بر آنکه چنانچه حق تعالی خلق را باختلاف صور و جواهر و تفاوت امرجة و بصائر آفریده همچنان ارواح مختلفست و چون انبیا علیهم السلام مجبول شده اند بر اعدل ترتیب و اصفای ترکیب ارتیاح نمودند برای تالّه و صلاح و اهتزاز کردند برای تشمّر و فلاح و مخصوص شدند به بشارت و نذارت و مقصود شدند بنفث و ایحاء و امداد کرده شدند بموهبت الهیّه و اثره علویه و هر گاه اشرفیت خلقت انبیا سبب افضلیت ایشان و اختصاص ایشان بمزایا و فضائل عالیه و سبب حصول شرف

ص:674

نبوت برایشان گردیده اتحاد نور جناب امیر المؤمنین علیه السلام با نور جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم و تقدم آن در خلق بر حضرت آدم علیه السّلام بلا شبهه دلیل کمال افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام و حصول جمیع فضائل و مزایا که بالاتر از فضائل و مزایای جمیع انبیا علیهم السلام سوای خاتم النبیین صلی اللّه علیه و آله و سلم باشد خواهد گردید و هر گاه افضلیت آن حضرت از جمیع خلق حتی الانبیاء السابقین و المرسلین الماضین قبل خاتم النبیین صلی اللّه علیه و آله و سلم ثابت و محقق شد در قبح تقدم ثلاثه بر آن حضرت و صرف خلافت از ان حضرت بسوی آنها و معاذ اللّه آن حضرت را محکوم و تابع اینها گردانیدن کدام عاقل دیندار شک و ریب خواهد ورزید و نیز ابو نعیم در دلائل النبوة بعد عبارتی که انفا شنیدی گفته فالنبوة هی سفارة العبد بین اللّه و بین ذوی الالباب من خلیقته و لهذا یوصف ابدا بالرسالة و البعثة و قیل ان النبوة ازاحة علل ذوی الالباب فیما تقصر عقولهم عنه من مصالح الدارین و لهذا یوصف دائما بالحجة و الهدایة لیزیح بها عللهم علی سبیل الهدایة و التثقیف و معنی النبیء هو ذو النبإ و الخبر بان یکون مخبرا عن اللّه بما خصّه به من الوحی و قیل انها مشتقة من النبوة التی هی المکان المرتفع عن الارض و هو ان یخصّ یضرب من الرفعة فجعل سفیرا بین اللّه و بین خلقه یعنی بذلک وصفه بالشرف و الرفعة و من جعل النبوة من الانباء التی هی الاخبار لم یفرق بین النبوة و الرسالة و اما معنی الرسول فهو المرسل فعول علی لفظ

ص:675

مفعل و ارساله امره ایّاه بابلاغ الرّسالة و الوحی و معنی الوحی ماخوذ من الوحی و هو العجلة فلمّا کان الرسول متعجّلا لما یفهم قیل لذلک التفهم وحی و له مراتب و وجوه فی القرآن وحی الی الرّسول و هو ان یخاطبه الملک شفاها او یلقی ذلک فی روعه و ذلک قوله وَ ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ اَللّهُ إِلاّ وَحْیاً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ ما یَشاءُ یرید بذلک خطابا یلقی فهمه فی قلبه حتی یعیه و یحفظه و ما عداه من غیر خطاب فانما هو ابتداء اعلام و الهام و توقیف من غیر کلام و لا خطاب کقوله تعالی وَ أَوْحی رَبُّکَ إِلَی اَلنَّحْلِ وَ أَوْحَیْنا إِلی أُمِّ مُوسی و ما فی معناه ثم ان هذه النبوة التی هی السّفارة لا تتمّ الاّ بخصائص اربعة یهبها اللّه لهم کما انّ ازاحة علل العقول لا تتمّ الاّ بالسّلامة من افات اربع یعصم منها فالسّفیر السعید بالمواهب الاربع سلیم عن الآفات الاربع و العاقل السلیم من الآفات الاربع لیس بسعید بالمواهب الاربع فالمواهب الاربع اوّلها الفضیلة النّوعیة و ثانیها الفضیلة الاکرامیّة و ثالثها الامداد بالهدایة و رابعها التثقیف عند الزلّة و الآفات الاربع التی یعصم منها السّلیم من الالبّاء اوّلها الکفر باللّه و ثانیها التقوّل علی اللّه و ثالثها الفسق فی اوامر اللّه و رابعها الجهل باحکام اللّه فمعنی الفضیلة النّوعیة ان الاحسن فی سیر الملوک و الاحمد من حکمهم انهم لا یرسلون مبلّغا عنهم

ص:676

الا الافضل المستقل باثقال الرسالة قد ثقفته خدمته و خرجته ایّامه و العقول تشهد انّ مثله یکون مقیضا مرتادا عند المرسل فی الابلاغ و التّادیة عنه فاللّه الحکیم العزیز لا یختار للرسالة الاّ المتقدم علی المبعوث إلیهم المزین بکل المناقب و لهذا لم یوجد نبیّ قطّ به عاهة فی بدنه او اختلاط فی عقله او دناءة فی نسبه او رداءة فی خلقه و إلیه یرجع قوله تعالی اَللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ و معنی الفضیلة الاکرامیة انّ الملوک متی ارسلوا رسولا اختاروه للوفادة ایّدوه فی حال الارسال بلطائف و کرامات و زوائد معاونات ییسّرون الخطب علیه فوق ما کان مکّنه منه و خوّله فی ماضی خدمته فاللّه الرّءوف الرحیم إذا اثر للابلاغ عنه الافضل امدّه بزوائد تقوی قلبه و تشحذ قریحته و تمکّنه من الاخلاق الحمیدة و العزائم القویّة و الحکم المدیدة کما ایّد موسی بحل العقدة من لسانه و اشراکه لهرون ایاه فی الارسال و هو قوله فَأَرْسِلْهُ مَعِی رِدْءاً یُصَدِّقُنِی و إلیه یرجع قوله قَدْ أُوتِیتَ سُؤْلَکَ یا مُوسی و معنی الامداد بالهدایة انّ الملوک متی ما اختاروا للابلاغ عنهم من علموا منه الکفایة و الاستقلال بما ولوه فلا یخلونه من کتب منهم إلیه تتضمن الرشد و الهدایة علما منهم بانّه مجبول علی صیغة الآدمیین فالله العلی العظیم متی قلد عبدا قلائد الرسالة فحکمته تقتضی ان لا یخلیه من موادّ الارشاد لعلمه ان العلوم المکتسبة لا تنال الاّ تعریفا و لا تصاب المصالح الکلیة الا توقیفا و إلیه

ص:677

یرجع قوله کذلک لنثبت به فوادک و لو لا ان ثبتناک لقد کدت و معنی التثقیف عند الزلّة ما بعث ملک وافدا یجتلب به الرعیّة الی طاعته فیری طبعه مائلا فی حال الابلاغ الاّ زجره عند ادنی هفوة بابلغ مزجرة یتفقّه بها صیانة لمحله و حفظا لحراسته و استقامته علما منه بان من لم ینبّه علی فلتاته او شک ان تالفه و تعتاده فاللّه اللطیف بعباده الوافی لأولیائه بالنّصر و التایید لا یعدم وافده و صفیه المرشح لحمل اثقال النبوة التنبیه و التثقیف و إلیه یرجع قوله تعالی النوح فَلا تَسْئَلْنِ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّی أَعِظُکَ أَنْ تَکُونَ مِنَ اَلْجاهِلِینَ و قوله لداود فَاحْکُمْ بَیْنَنا بِالْحَقِّ وَ لا تُشْطِطْ و قوله لسلیمان وَ أَلْقَیْنا عَلی کُرْسِیِّهِ جَسَداً ثُمَّ أَنابَ و قوله لمحمّد صلی اللّه علیه و سلم وَ اِسْتَقِمْ کَما أُمِرْتَ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ و لَوْ لا کِتابٌ مِنَ اَللّهِ سَبَقَ و قوله وَ إِنْ کانَ کَبُرَ عَلَیْکَ إِعْراضُهُمْ الآیة فهذه الخصائص الاربعة لا تنال الا بالاکتساب و الاجتهاد لانها موهبة الهیّة و أثرة علویة حکمها معلقة بتدبیر من له الخلق و الامر لا یظهرها الاّ فی اخصّ الازمنة و احق الامکنة عند امتساس الحاجة الکلیّة و اطباق الدهماء علی الضلال من البریّة و محلها اعلی من ان یفوز به العقول الجزویة او تحصلها المساعی الکسبیة و إلیه یرجع قوله وَ ما کانَ اَللّهُ لِیُطْلِعَکُمْ عَلَی اَلْغَیْبِ وَ لکِنَّ اَللّهَ یَجْتَبِی مِنْ رُسُلِهِ مَنْ یَشاءُ و قوله إِنْ نَحْنُ إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُکُمْ وَ لکِنَّ اَللّهَ یَمُنُّ عَلی مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ و قوله

ص:678

فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ أَحَداً إِلاّ مَنِ اِرْتَضی مِنْ رَسُولٍ ازین عبارت ظاهرست که نبوت که مراد از ان سفارت در میان خدا و در میان ذوی الالبابست تمام نمی شود مگر بخصائص اربعه که ایزد وهاب انبیای انجاب را بان مخصوص می گرداند و آن خصائص اربعه فضیلت نوعیّه و فضیلت اکرامیّه و امداد بهدایت و تثقیف و حفظ عن الزّلةست و چونکه نبوت انبیا علیهم السلام متسبب از اشرفیت خلقت این حضراتست کما ظهر من البیان السّابق و این خصائص اربعه لوازم نبوتست پس معلوم شد که این فضائل اربعه بسبب اشرفیت خلقت این حضرات حاصل شده است اگر چه نبوّت در ذات قدسی صفات جناب امیر المؤمنین علیه السلام بسبب ختم نبوت ممتنع شد لکن این خصائص اربعه برای آن حضرت بسبب تحقیق اصل سبب که اشرفیت خلقتست در ذات عالی صفات آن حضرت متحقق باشد پس معلوم شد که انحضرت بعد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم متقدمست بر جمیع امت و مزین بکل مناقب و برای از عاهات خلق و مؤید بلطائف و کرامات و زوائد معاونات و مسدّد بزواهر انعامات که مقوّی قلب و مشحّد قریحه و ممکن از اخلاق حمیده و عزائم قویه و حکم مدیده است و موصوف بکفایت و استقلال و متحلی بمواد ارشاد و ینبوع علوم لدنیّه که کفایت اصابت مصالح کلّیه تواند کرد و فائق بر علوم مکتسبه می باشد و نیز آن حضرت از ارتکاب مخالفات محفوظ و مصون و از مدانات اقترافات معصوم و محروسست فثبت من ذلک التقریر و التّحبیر کمال الافضلیّة و الاکرمیّة و العصمة و الاعلمیّة لامیر کل امیر و فیه ما یغنی کل متامل بصیر و یذر القذی

ص:679

فی عین کل من طرفه عن ادراک الحق حسیر

وجه سی و نهم: خلقت نفوس انبیاء در غایت صفا و باعث تفویض ریاست

وجه سی و نهم آنکه ولی اللّه والد ماجد مخاطب را شد در ازالة الخفا گفته نفوس قدسیه انبیا علیهم السلام در غایت صفا و علو فطرت آفریده شده است و در حکمت الهی بهمان صفا و علو فطرت مستوجب وحی گشته اند و ریاست عالم بایشان مفوّض شده قال اللّه تعالی اَللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ و از میان امّت جمعی هستند که جوهر نفس ایشان قریب بجوهر نفوس انبیا مخلوق شده و این جماعت در اصل فطرت خلفای انبیااند در امت بمثال آنکه از آفتاب آئینه آهنی اثری قبول می کند که رخای و چوب و سنگ را میسر نیست این فریق که خلاصه امت اند از نفس قدسیه پیغمبر بوجهی متاثر می شوند که دیگر آن را میسر نمی آید و آنچه از آن حضرت فرا گرفته اند بشهادت دل فرا گرفته اند گویا دل ایشان ان چیزها اجمالا ادراک کرده و کلام آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلم شرح و تفصیل ان معنی اجمالی نمود و بعد از ایشان جماعت دیگراند پایه بپایه فرودتر تا آنکه نوبت عوام مسلمین رسد پس خلافت خاصّه آنست که این شخص چنانکه در ظاهر حال رئیس مسلمین شود بحسب وضع طبیعی که مراتب استعدادات افراد بنی آدمست در صفا و علو فطرت الامثل فالامثل نیز رئیس امّت باشد تا ریاست ظاهر همدوش ریاست باطن باشد الخ ازین عبارت سراسر متانت بنهایت وضوح و ظهور دلالت حدیث نور بر مطلوب سراسر حبور بچند وجه ظاهرست اوّل آنکه از ان واضحست که خلق نفوس قدسیه انبیا علیهم السلام در غایت صفا و علو فطرت مستوجب وحی الهی گشته و بهمین سبب ریاست عالم بایشان

ص:680

مفوض شده و آیه کریمه اَللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ باین معنی ناظر و مشیر و صحت این مقدمه متینه از ان واضح و مستنیر پس هر گاه خلق قلوب انبیا علیهم السلام در نهایت صفا و علو فطرت موجب تفویض ریاست عالم بایشان باشد خلق جناب امیر المؤمنین علیه السلام در نهایت صفا و علو فطرت که از حدیث نور ظاهرست قطعا و حتما موجب تفویض ریاست عالم که آن امامت عامّه و خلافت تامّه و ریاست عباد و حکومت بلا دست بآنحضرت باشد و ظاهرست که مدلول حدیث نور انست که جناب امیر المؤمنین علیه السلام اعلی و افضل از حضرت آدم و سائر انبیا سوای خاتم النبیین صلی اللّه علیه و آله اجمعین در صفا و علو فطرت بوده که نور آن حضرت متحد بود با نور نبوی پس چنانچه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم اعلی و اسنی و ابهی و امثل و افضل بود در صفا و علو فطرت از جمیع انبیا همچنین جناب امیر المؤمنین علیه السّلام اعلی و افضل و اجل و امثل در صفا و علو فطرت از جمیع انبیا سوای خاتم النبیین علیهم السلام من رب العالمین خواهد بود پس باولویت قطعیه یقینیه تفویض ریاست عالم بجناب امیر المؤمنین علیه السلام واجب و لازم باشد وا عجباه که مخاطب ناقد بر افادات والد ماجد خود که مدح آن بابلغ وجوه در همین باب امامت و لو باخفاء علاقة الابوّة و البنوة نموده نیز اطلاعی بهم نرسانیده بنهایت تعصّب و تعسّف و غایت تصلب و تصلّف منع دلالت حدیث نور بر امامت فرموده و اظهار غایت صفا و علو فطرت و نهایت زکا و طیب سریرت و انهماک ذات عالی صفات در رعایت حقوق و مهاجرت عقوق والد ماجد خود که او را آیتی از آیات الهی و معجزه از معجزات نبوی ظاهر نموده می کند و دلالت اوّل کلام بلاغت نظام شاه ولی اللّه اگر چه بر مقصود و مرام اهل کرام نهایت ظاهر و باهرست لکن للّه الحمد و المنة که دلالت برین مقصود محمود از بقیه کلام منضود آن محقق مجدد و بدلالت اصرح از سابق ظاهرست بچند وجه چنانچه در وجوه آتیه مبین

ص:681

می شود دوم آنکه قول او و از میان امت جمعی هستند الخ صریحست در آنکه خلفای انبیا در امت کسانی هستند که جوهر نفس ایشان قریب بجوهر نفوس انبیا مخلوق شده و چون ظاهرست که بمدلول قطعی و فحوای حتمی حدیث نور جوهر نفس نفس رسول قریب بجوهر نفس رسول مقبول صلی اللّه علیه و آله ما هبّ القبول بوده و تعبیر بقرب برای تقریب و تنظیرست و الا پر ظاهرست که حسب مدلول حدیث نور جوهر جناب امیر المؤمنین علیه السلام با جوهر نفس نفیس جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم متحد بوده پس خلیفه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم آن حضرت باشد نه کسانی که ازین قرب و مدانات و مماثلت و مضاهات بمراحل قاصیه دور و از شرف خلق نور حتما و جزما مهجور سوم آنکه قول او بمثال آنکه از آفتاب آئینه آهنی اثری قبول می کند که خاک و چوب و سنگ را میسر نیست ظاهرست که کسانی که جوهر نفس ایشان قریب بجوهر نفوس انبیا مخلوق شده و خلفای انبیااند مثال ایشان مثال آئینه آهنیست که از آفتاب اثر تمام قبول می کند و مثال دیگران که باین قرب فائز نیستند مثال خاک و چوب و سنگست و چون پر ظاهرست که حسب مدلول حدیث نور کمال قرب و مدانات و نهایت اتصال و مواخات بلکه اقصای اتحاد و عدم انفصال و انفراد از نور سرور انبیای امجاد صلی اللّه علیه و آله شفعاء یوم التناد برای جناب امیر المؤمنین علیه آلاف سلام ربّ العباد حاصلست و این قرب برای کسی از انبیا و اوصیا و اصفیا و اولیا هم غیر متحقق چه جا ثلاثه غساله مغسوله و جماعت نقاله معلوله و زمره قواله مدخوله و شرذمه حماله غیر منخوله پس مثال ثلاثه شوخ و سنگ مثال خاک و چوب و سنگ باشد و قطعی و حتمیست که تقدیم خاک و چوب و سنگ بر آئینه با صفا و مجلی از زنگ احدی از ارباب هوش و فرهنگ تجویز نمی کند الا من طبع علی قلبه بالاسداد فهو یهیم فی کلّ واد و یظهر بدائع الزیغ و العصبیة و العناد و اللّه ولی التوفیق و الارشاد چهارم آنکه قول او این فریق که خلاصه امّت اند الخ صریحست در آنکه خلفای انبیا خلاصه امت اند و مآثر ایشان از نفس قدسیه پیغمبر افضل و اعلی از ماثر دیگرانست

ص:682

و آنچه از آن حضرت فرا گرفته اند بشهادت دل گرفته و ظاهرست که حسب مدلول حدیث نور این مرتبه رفیعه جلیله و منزلت منیعه جمیله هم باقصی الوجوه و ابلغ الطرق برای جناب امیر المؤمنین علیه السلام حاصل بوده نه برای اغیار اغمار و متغلبین عالی نجار؟ ؟ ؟ پس کسی که ادنی تمیز و ادراک داشته باشد بعد تصدیق حدیث نور و ملاحظه کلام این صدر الصدور ریبی نمی ورزد در ثبوت خلافت بلا فصل برای جناب امیر المؤمنین علیه آلاف سلام رب العالمین و بطلان خلافت متغلبین متقدمین و متعنتین متهجمین و الحمد للّه ربّ العالمین پنجم آنکه قول او پس خلافت خاصه انست الخ که خاتمه کلام و مح مرامست نهایت صریحست در ان که در خلافت خاصّه واجب و لازم و ضروری و متحتمست که خلیفه بحسب وضع طبعی در صفا و علو فطرت رئیس امت باشد تا ریاست ظاهر همدوش ریاست باطن باشد و ظاهرست که حسب مدلول حدیث نور جناب امیر المؤمنین علیه السلام بحسب وضع طبعی در صفا و علو فطرت رئیس جمیع امت بلکه رئیس جمیع خلق بعد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بوده پس ریاست ظاهری جمیع امت هم مخصوص ذات با برکات قدسی صفات آن خلاصه موجودات بعد مفخر کائنات علیه و آله آلاف التحیّات و التسلیمات ما اتصل العشیات بالغدوات باشد و برای فلان و بهمان و حامی حکم و مروان فضلا عن غیرهم من ایمة الجور و العدوان و المنهمکین فی العسف و الطغیان و المبالغین فی الزیغ و الشنئان در خلافت خاصه خاصه با وجود آن حضرت بهره و حظی و نصیبی و خلافی نباشد و تقدیم احدی از مخلوقات اگر چه در غایت مرتبه عظمت و جلالت و نهایت صفا و علو فطرت و نبالت باشد بر ان حضرت نهایت قبیح و شنیع و محظور و غایت سماجت و فظاعت آن بر ارباب ادراک و شعور در اقصای ظهور فما ظنک بتقدیم الثلثة الذین صرفوا فی الکفر و الانکار مدّة مدیدة من الدهور و قرنا طویلا من العصور و اگر بعد این همه دلائل زاهره و براهین باهره و حجج قاهره و شواهد

ص:683

فاخره هم متعصبین و متعنتین و متهوکین و متنطعین دست از تشکیک رکیک و تمریض مریض و تضعیف سخیف و توهین مهین و تهجین هجین نبردارند و همم قاصره و مساعی خاسره بانکار حق و اصلح گمارند ناچار در وجه آتی دلالت حدیث نور بر خلافت و امامت صریح تر از سابق ثابت سازم و آتش کلّی در خرمن شبهات و تشکیکات ارباب مکابرات و مجادلات اندازم

وجه چهلم: اقربیت روح امیر المؤمنین با رسول الله

وجه چهلم آنکه فاضل جلیل و عارف نبیل حاوی محاسن و مکارم عمدة الاجلة و الاعاظم حضرت صدر عالم در کتاب معارج العلی فی مناقب المرتضی که بجد و جهد تمام نسخه آن بوساطت بعض فضلاء اعلام بدست این مستهام آمده می فرماید

اخرج ابن اسحاق و ابن جریر و ابن أبی حاتم و ابن مردویه و ابو نعیم و البیهقی معا فی الدلائل عن علی قال لما نزلت هذه الآیة علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ اَلْأَقْرَبِینَ دعانی فضقت بذلک ذرعا و عرفت انی مهما أبادئهم بهذا الأمر أری منهم ما اکره فصمت علیها حتی جاءنی جبرئیل فقال یا محمّد انّک ان لم تفعل ما تومر به یعذّبک ربک فاصنع لی صاعا من طعام و اجعل علیه رجل شاة و اجعل لنا عسّا من لبن ثم اجمع لی بنی عبد المطلب حتی اکلمهم و ابلغ ما امرت به ففعلت ما أمر لی به ثم دعوتهم له و هم یومئذ اربعون رجلا یزیدون او ینقصونه فیهم اعمامهم ابو طالب و حمزة و العبّاس و ابو لهب فلمّا اجتمعوا إلیه دعانی بالطعام الذی صنعته لهم فجئت به فلمّا وضعته تناول النبی صلّی اللّه علیه و سلم جذبة من اللحم فشقها باسنانه ثم القاها فی نواحی الصحفة ثم قال کلوا بسم اللّه فاکل القوم حتی نهلوا عنه حتی ما نری الا آثار اصابعهم و اللّه ان کان الرّجل الواحد منهم لیاکل مثل ما قدمت لجمیعهم ثم قال اسق القوم یا علی فجئتهم بذلک العسّ فشربوا منه حتی رووا جمیعا و ایم اللّه ان کان الرّجل منهم لیشرب مثله فلمّا أراد النّبی صلّی اللّه علیه و سلم ان یکلمهم بدره ابو لهب الی الکلام فقال لقد سحرکم صاحبکم و اللّه فتفرق القوم و لم یکلمهم النّبی

ص:684

صلّی اللّه علیه و سلم فلمّا کان الغد قال یا علی انّ هذا الرّجل قد سبقنی الی ما سمعت من القول فتفرق القوم قبل ان اکلّمهم فعد لنا بمثل الذی صنعت بالامس من الطعام و الشراب ثم اجمعهم لی ففعلت ثم جمعتهم ثم دعانی بالطعام فقربته ففعل کما فعل بالامس فاکلوا و شربوا حتی نهلوا ثم تکلّم النّبی صلّی اللّه علیه و سلم فقال یا بنی عبد المطلب انّی و اللّه ما اعلم شابا فی العرب جاء قومه بافضل مما جئتکم به انّی جئتکم بخیر الدنیا و الآخرة و قد امرنی اللّه ان ادعوکم إلیه فایّکم یوازرنی علی امری هذا فقلت و انا احدثهم سنا و ارمصهم عینا و اعظمهم بطنا و احمشهم ساقا انا یا نبی اللّه اکون وزیرک علیه فاخذ برقبتی فقال ان هذا اخی و وصیی و خلیفتی فیکم فاسمعوا له و اطیعوا فقام القوم یضحکون لابی طالب قد أمرک ان تسمع و تطیع لعلیّ

و اخرج ابن جریر عن علی قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یا بنی عبد المطلب انّی قد جئتکم بخیر الدنیا و الآخرة و قد امرنی اللّه ان ادعو إلیه فایّکم یوازرنی علی هذا الامر علی ان یکون اخی و وصییی و خلیفتی فیکم قال فاحجم القوم عنها جمیعا و قلت انا یا نبی اللّه اکون وزیرک علیه فاخذ برقبتی ثم قال هذا اخی و وصیی و خلیفتی فاسمعوا له و اطیعوا

و اخرج احمد و ابن جریر و الضیاء عن علی انّه قیل له کیف ورثت ابن عمک دون عمک فقال جمع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم بنی عبد المطلب و هم رهط کلهم یاکل الجذعة و یشرب القربة فصنع لهم مدّا من طعام و اکلوا حتی شبعوا و بقی الطعام کما هو کانه لم یمس او لم یشرب فقال یا بنی عبد المطلب انّی بعثت إلیکم خاصّة و الی النّاس عامة و قد رایتم من هذه الآیة ما رایتم فأیّکم یبایعنی علی ان یکون اخی و صاحبی و وارثی فلم یقم إلیه احد فقمت إلیه و کنت من اصغر القوم فقال اجلس ثم قال ثلث مرات کل ذلک اقوم إلیه فیقول لی اجلس

ص:685

حتی کان فی الثالثة ضرب بیده علی یدی قال فلذلک ورثت ابن عمی تفسیر خطیر ادی إلیه الذّوق الصّحیح اعلم انّ الاخوة هی المقارنة الوجودیّة اوّلا و المشهودیة ثانیا و الوصایة هی التحقق بما تحقق به الموصی علما و حالا و مقاما و معرفة و الوزارة تحمل ما تحمله الموزر من الاحمال و الاثقال و الوراثة تحصیل ما حصّله المورث لا علی سبیل الکسب بل بالمناسبة الاستعدادیة و الاقتضائیّة و الخلافة هی القیام مقام المستخلف علی سبیل البدلیّة تحقیق انیق اعلم انّ للوصایة و الاخوة و غیرهما من الفضائل المذکورة حکمة غامضة و سرّ عمیق فی الاصل الوجودی اتضح بالوجدان الصریح و الذوق الصحیح و هو ان حضرة الوجوب و الالوهیّة لما افاضت بفیضها الاقدس صورا معلومة فی حضرة علمه فاوّل مفاض فی تلک الحضرة هو العین المحمدی صلی اللّه علیه و سلم و حقیقته الجامعة لجمیع حقائق الممکنات و اعیانها و لها البرزخیّة الکبری بین حضرة الوجوب و الامکان ثم استفاض بالثبوت العلمی بوساطته صلی اللّه علیه و سلم مقترنا به العین العلوی الجامع لحقائق الانبیاء و المرسلین و غیرها ثم استفاضت الأعیان الأخر و کذلک لما افاضت هذه الحضرة بفیضها المقدس افاضة وجودیة خارجیّة فی الحضرة العیانیّة کان السابق بالوجود فی تلک الحضرة الروح المحمدی و تالیه الروح العلوی ثم لما اوجد اللّه الهباء فاوّل ما ظهرت به حقیقة محمّد صلّی اللّه علیه و سلم و روحه قبل سائر الحقائق و الارواح و کان الروح العلوی اقرب الارواح إلیه صلّی اللّه علیه و سلم فظهرت مقارنا بظهوره ثم استعدت و توجّهت تلک الحقیقة المحمدیة و الصّورة الهبائیة لانطباق التدلی الاعظم للحقّ الذی به یهتدی الخلق و إلیه یلجأ و ذلک التدلی عبارة عن تجل الهی بحسب جمعیّة اسماء فی الاسم الرحیم الهادی فتجلی الرّحیم الهادی باحدیة جمیع الاسماء فی صورة النور الاعظم و انطبق علی

ص:686

تلک الصورة الهبائیّة فتحقق و تجوهر بها ثم انبسط ذلک النور علی من هو اقرب به صلّی اللّه علیه و سلم فی ذلک الهباء ثم و ثم و کان اقرب الناس إلیه فی ذلک الهباء علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه و لذا صار جامعا لحقائق الانبیاء و المرسلین و اسرار الاولیاء المتقدمین و المتأخرین و کان اخا له صلی اللّه علیه و سلم و وصیّا و خلیفة و وارثا و وزیرا و ولیا للمومنین و مولی لهم و ممدّ الجمیع الانبیاء و المرسلین و الاولیاء الاولین و الآخرین بمدده صلّی اللّه علیه و سلم الناشی من ذلک النور الاعظم و یؤیّد ما قلنا ما

اخرجه الامام احمد فی المناقب عن سلمان الفارسی قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول کنت انا و علی نورا بین یدی اللّه تعالی قبل ان یخلق آدم باربعة عشر الف عام فلمّا خلق اللّه قسم ذلک جزئین فجزء انا و جزء علی بن أبی طالب و یؤیّده ایضا

قوله صلّی اللّه علیه و سلم یا علی کنت مع الانبیاء سرّا و معی جهرا و قال سیدی و سندی و جدّی المتفرد باللّه الصمد الشیخ ابو الرّضا محمّد قدّس اللّه سرّه الامجد فی شرح هذا الحدیث نعم هو من الاولیاء السابقین و هم الذین یتصرف تمثل روحهم فی العالم قبل ان یتعلق الروح بالبدن العنصری تعلق التصرف و التدبیر فقال و یؤیّده قصّة دشت ارزن و تلک قصّة طویلة لم اذکرها مخافة الاطالة فمن أراد الاطلاع علیها فلیطالع الملفوظات القدسیّة الرضائیة التی الفتها و رتّبتها و ایضا مؤید للمذکور ما

روی فی کلماته الماثورة رضی اللّه عنه انا علی و هو علی انا بکل شیء علیم انا الّذی مفاتیح الغیب عندی لا یعلمها بعد محمد غیری انا قلب اللّه انا ید اللّه انا جنب اللّه انا اللوح المحفوظ انا ذو القرنین انا النّوح الاول انا الابراهیم الخلیل انا الموسی الکلیم انا الاول و الآخر و الظاهر و الباطن انا روح الارواح انا روح الاشباح انا خازن النبوّة انا وجه اللّه انا ترجمان وحی اللّه انتهی ثم اعلم انّه کان

ص:687

منشأ ذلک التحقیق انی رأیت فی مبشرة کأنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قدم فی بلدی و توجّه الی الحصن السّلطانیّ فدخل فیه و اصحابه رضی اللّه عنهم کل واحد منهم نزل فی دار من له معرفة به و مودة حتی جاء امیر المؤمنین علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه الی داری و جلس علی سقف بیتی فصعدت السقف و قمت وراء ظهره لخدمته فلبث رضی اللّه عنه قلیلا ثم قام و قال لی انظر الی السماء فرأیت فی کبد سماء الحقیقة بدرا کاملا تنور به العالم کمال التنور فقال رضی اللّه عنه هذا البدر تمثال الحقیقة المحمّدیة فاذا البدر انشق بنصفین نصف بقی علی السماء و کمل بدرا فی آن واحد کانّه ما انشق و انتقل النصف الثانی فدخل فی صدره رضی اللّه عنه و کنت انظر إذ کمل بدرا بتدریج قلیل فقال رضی اللّه عنه هذا نسبتی مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ثم قال بالتلطّف التام و هکذا نسبتک معی فانظر الی بدری فرأیت فاذا بدره انشق بشقین قام الشق الواحد فی رضی اللّه عنه و کمل بدرا کانّه ما انشق و انتقل الشق الثانی فدخل فی صدری و قال رضی اللّه عنه بالعطوفة التامّة سیکمل شقک ایضا بدرا و لکن بالتدریج مرة بعد اخری ثم جاء رضی اللّه عنه و قعد فی حجری فعانقته و شرعت اقول انت سیّدی و امامی انت حجتی و برهانی انت اسلامی و ایمانی انت عرفانی و وجدانی انت ذاتی و صفاتی انت حقیقتی و رسمی انت اخلاقی و اسراری ثم انکشف علی السّر الّذی حررت فالحمد للّه حمدا کثیرا خالدا مع خلوده و الحمد للّه حمدا لا منتهی له دون علمه و الحمد للّه حمدا لا منتهی له دون مشیّته و الحمد للّه حمدا لا اجر یقابله إلا رضاه و قد صرّح الشیخ الاکبر محیی الدّین ابن العربی قدس سرّه ببعض هذا التحقیق فرأیت ان اذکر کلامه استشهادا قال الشیخ فی الباب السادس من الفتوحات المکیّة انّ اللّه تبارک و تعالی لما أراد بداء

ص:688

ظهور العالم علی حدّ ما سبق فی علمه انفصل العالم من تلک الارادة المقدسة بضرب من تجلیات التنزیه الی الحقیقة الکلیّة فحدث الهباء و هو بمنزلة طرح البناء الجصّ لیفتح فیه من الاشکال و الصّور ما شاء و هذا هو اوّل موجود فی العالم ثم انّه تعالی تجلّی بنوره الی ذلک الهباء و العالم کله فیه بالقوة فقبل منه کل شیء فی ذلک الهباء علی حسب قربه من النّور کقبول زوایا البیت نور السّراج فعلی حسب قربه من ذلک النور یشتدّ ضوءه و قبوله و لم یکن احد اقرب إلیه قبولا من حقیقة محمّد صلّی اللّه علیه و سلم فکان اقرب قبولا من جمیع ما فی ذلک الهباء فکان صلی اللّه علیه و سلّم مبدأ ظهور العالم و اوّل موجود قال الشیخ محیی الدّین و کان اقرب النّاس إلیه فی ذلک الهباء علیّ بن أبی طالب امام العالم باسره و الجامع لاسرار الانبیاء اجمعین انتهی ما فی الیواقیت و الجواهر نقلا من الفتوحات فاحفظ ذلک التحقیق تجده نافعا معینا فی کشف کل فضیلة و منقبة ماضیة و آتیة انشاء اللّه تعالی فانّه اصل کل منقبة و اللّه اعلم ازین عبارت سراسر رشاقت واضح و لائحست که صدر عالم در اثبات خلافت و امامت جناب امیر المؤمنین علیه السلام سعی جمیل نموده حیازت اجر جزیل فرموده که اوّلا از اکابر و ائمه و اساطین و صدور و بدور محدثین قصّه نزول آیه أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ اَلْأَقْرَبِینَ نقل نموده که در ان تصریحست باخوت و وصایت و خلافت و وزارت جناب امیر المؤمنین علیه السلام و امرست جمیع حاضرین را بسمع و اطاعت آن حضرت که دلیل قاطع و برهان ساطع بر امامت آن حضرتست و باز حدیث دیگر متضمن نص بر اخوت و وصایت و امامت آن حضرت از ابن جریر نقل نموده و باز حدیث دال بر اختصاص آن حضرت بوراثت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم و حرمان عباس از ان نقل کرده و بعد نقل این احادیث شریفه تفسیر

ص:689

و تبیین حقائق اخوت و وصایت و وزارت و خلافت نموده و بعد آن سر اختصاص این فضائل و مراتب و مزایا و مناقب و منائح و مواهب و محامد و رغائب بذات با برکات اسد اللّه الغالب علیه آلاف سلام الملک الواهب بتقریر متین و توضیح زرین بیان کرده که از ان ظاهرست که سبب اختصاص این فضائل بآنحضرت اقتران ذات مبارک جناب امیر المؤمنین علیه السلام با ذات اقدس جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم در عالم ارواح قبل خلق اشباحست و ذات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام جامع حقائق انبیا و مرسلین علیهم السلام و غیر ایشان بوده و در حضرت علمیه بعد استفاضه ذات جناب امیر المؤمنین علیه السلام که مقترن استفاضه ذات جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بوده استفاضه اعیان آخر متحقق شده و در افاضه وجودیه که در حضرت عیانیه واقع شده نیز سابق بالوجود و زین حضرت روح اقدس جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بوده و تالی آن حضرت بلا فصل فاصل روح اطهر جناب امیر المؤمنین علیه السلام بوده و در عالم هبا نیز اول اشیاء ظاهره حقیقت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم و روح آن حضرت بوده که قبل سائر حقائق و ارواح ظاهر شده و روح جناب امیر المؤمنین علیه السلام در عالم هبا هم اقرب ارواح بسوی روح جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بوده که روح علوی مقارن روح نبوی ظاهر شده و هر گاه حقیقت مقدسه محمدیه و صورت هبائیه متوجه عالم نور اعظم شد انبساط این نور بحسب مراتب قرب واقع شد و اقرب ناس بسوی جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم در هبا جناب امیر المؤمنین علیه السلام بوده و بهمین سبب آن حضرت جامع حقائق انبیا و مرسلین و عاوی اسرار اولیاء متقدمین و متاخرین گردیده و بهمین سبب اخ جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلّم و وصی و خلیفه آن حضرت و وارث و وزیر آن حضرت و ولی مؤمنین و مولای ایشان و ممدّ جمیع انبیا و مرسلین و اولیای و آخرین بوده و این امداد ناشی ازین نور اعظم بوده و این بیان شریف را حدیث امام احمد که در مناقب از سلمان روایت کرده مؤیدست

ص:690

و ثبوت آن را محقق و مسدّد و نیز حدیث جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم که از ان ظاهرست که جناب امیر المؤمنین علیه السلام با جمیع انبیا علیهم السلام باسرار بوده و با آن جناب جهرا تائید و تصدیق این بیان انیق و اثبات و تحقیق این تقریر رشیق می کند و شیخ ابو الرضا محمد که سید و سند و جد صدر عالمست و متفرد بالله الصمدست تصدیق این حدیث شریف نموده و در شرح آن افاده کرده که جناب امیر المؤمنین علیه السلام از اولیای سابقینست که تصرف می کند تمثل روح ایشان در عالم قبل تعلق روح ببدن عنصری و نیز ابو الرضا افاده فرموده که این حدیث شریف را قصه دشت ارزن تایید می کند و آن قصه طویله است که صدر عالم در ملفوظات قدسیه رضائیه ذکر کرده و نیز صدر عالم تایید این تحقیق شریف که در ان ثابت کرده که جناب امیر المؤمنین ممد و معین جمیع انبیاء سابقین علیهم السلام بوده بکلمات ماثوره از آن حضرت استدلال کرده که از ان کمال افضلیت آن حضرت بوجوه عدیده ظاهرست و نیز صدر عالم افاده کرده که منشأ این تحقیق رویای مبشره بوده که در ان بزیارت جناب امیر المؤمنین علیه السلام مشرف شده و آن حضرت بر بیان کمال قرب و اتصال خود بجناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم که بعد ان هرگز کسی از خلق در میان جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم و آن حضرت حائل و فاضل نمی تواند شد بیان فرموده و نیز صدر عالم کلام ابن العربی که مشتمل ست بر بعض این تحقیق انیق از فتوحات بواسطه یواقیت شعرانی نقل کرده که از ان کمال افضلیت جناب امیر المؤمنین از جمیع خلق و بودن آن حضرت امام تمام عالم ظاهرست و صدر عالم بعد نقل فتوحات امر بحفظ این تحقیق شریف نموده و افاده فرموده که آن نافع و معینست در کشف هر فضیلت و منقبت که قبل این تحقیق گذشته و بعد آن می آید پس باین افاده انشعاب جمیع فضائل و مناقب ازین فضیلت عالیه ظاهر ساخته و نیز کمال ثبوت و تحقق جمیع فضائل و مناقب مذکوره در کتاب خود مبین نموده و خاتمه کلام بلاغت نظام برین فقره بلیغه فانه اصل کل منقبة

ص:691

نموده که از ان ظاهرست که اقربیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام در نور با جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم اصل جمیع فضائل و سبب کل مناقبست پس بعد این همه وجوه زاهره کثیره و براهین باهره غزیره که از افادات فاخره صدر عالم ظاهرست در افضلیت آن حضرت و عدم جواز تقدم و ریاست احدی از خلق سوای خاتم النبیین صلّی اللّه علیه و آله و سلم بر نفس رسول کسی که استحقاق اطلاق انسانیت داشته ارتیاب می کند فانه قد اشرق نور الیقین و فَقُطِعَ دابِرُ اَلْقَوْمِ اَلَّذِینَ ظَلَمُوا وَ اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ اَلْعالَمِینَ

وجه چهل و یکم: بعضی شرکت بانور نبوی را دلیل بر امامت نمی دانند یا نفی اخوت امیر المؤمنی با رسول الله نموده

قوله زیرا که شرکت حضرت امیر در نور نبوی مستلزم وجوب امامت او بلا فصل نمی شود اقول این تعلیل علیل فرقی ندارد با معلل دخیل سوای اجمال و اختصار اول و قدری اسهاب و تطویل درین تفصیل غیر جمیل و ظاهرست که این نفی محض تلمیع و تسویل و بحث تخدیع و تضلیل و عناد صریح البوار غیر قابل التعویل و لداد واضح التبار جالب عذاب و بیل و مکابره فضیح العوار معوج السبیلست زیرا که هر گاه شرکت در نور نبوی و تقدیم نور علوی بر خلقت حضرت آدم و جمیع انبیاء سوای خاتم النبیین صلی اللّه علیه و آله اجمعین ثابت گردید افضلیت آن حضرت از حضرت آدم و جمیع انبیاء علیهم السلام حسب افادات و تحقیقات اکابر احبار ثقات و جهابذۀ محققین عالی درجات ظاهر و واضح شد پس افضلیت آن حضرت از ثلاثه خوش صفات خود از اجلای بدیهیاتست و آن برای اثبات امامت حقّه بلا فصل فاصل و ابطال تقدم شیوخ اماثل حسب تنصیصات والد ماجد مخاطب ناقد و تصریحات ابن تیمیّه جامع المحامد و دیگر افادات شیوخ و اساطین ذوی المفاخر المحکمة المعاقد کافی و وافی و باید دانست که مخاطب نحریر مبدی هر وهم رکیک بقصد تخفیف و تفکیک مساوات نور وصی بر حق را با نور نبوی صلی اللّه علیه و آله و سلم تعبیر بشرکت نموده حال آنکه مدلول روایات کثیره آنست نوری که حق تعالی قبل جمیع اشیاء خلق فرموده نصف ان نور نبویست و نصف دیگر نور علوی و ظاهرست که لفظ نصف صریحست

ص:692

در آنکه نور علوی مساوی نور نبوی بوده پس حمل روایاتی که در ان لفظ نصف وارد نیست بر نصف واجب و لازم باشد و روایاتی که در ان لفظ جزء واردست آبی از حمل بر نصف نیست بلکه متبادر از تقسیم یک چیز بدو جزء تساوی می باشد مثلا هر گاه بگویند که یک ذراع جامه را بدو جزء یا دو حصه منقسم بکنید متبادر از ان همینست که از جامه دو جزء مساوی باشد و عدم تساوی از ان فهمیده نمی شود و قطع نظر ازین مجرد شرکت و لو فرضنا که نور علوی که از نور نبوی بوده مثبت افضلیت آن حضرتست از کسانی که ازین شرکت محروم بلکه بسمت ظلمت کفر تا زمان دراز موسوم و بوصمت انکار سراسر خسار توحید خداوند قهار و نبوت رسول مختار موصوم بودند قوله و ملازمت درین هر دو امر بیان باید کرد بوجهی که غبار منع بر ان ننشیند اقول قد اثبتنا اثباتا لا بطور به ریب و مذل بتوفیق اللّه ولی الطول و الفضل فی الفصل السابق البین الفصل ان کون نور الوصیّ مساویا فی التقدم لنور النبی دلیل زاهر علی الخلافة بلا فصل و انّ الانکار و الرّد لا یصدر الا من ارباب الهذر و الهزل و اصحاب السّفه و العناد الرذل و الصارمین لشجرة الحیاء من الاسّ و الاصل و المتناولین لاغصان الانصاف بالخرم و القصل الذین لا خلاق لهم فلا یلصق غبار بهذا المطلوب المشرق المنار العلی الاخطار السّاطع الانوار العزیز المثار المقبول لدی اولی الایدی و الابصار المجتنین من التحقیق و الامعان نافحة الانهار المقتنین من التدبر و التأمّل ذخائر الاستبصار الفائزین بشرف النقد و الاعتبار و لا ینکره و یجحده و یلطّه الاّ الاوغاد الاغمار الّذین هم ما جاسوا خلال دیار الاثار و ما تشرفوا قط بملاحظة تصریحات الاساطین الکبار و افادات السابرین لحقائق الاخبار و ما خاضوا فی غمار بحار تفحّص الاسفار الشائعة فی شاسعة الاقطار الذائعة فی نائیة الامصار المحظوة بکمال الاشتهار المقرونة

ص:693

بالمباهاة و الافتخار الموصوفة بالاعتماد و الاعتبار الموضوعة علی اعین القبول و الاحتفال من الحذّاق الذین لهم جلالة الفخار قوله و دونه خرط القتاد اقول اثبات خرط القتاد دون هذا المرام الصّریح السداد و المراد الواضح الرشاد لا یصدر الا ممن خبّ و اوضع فی مهامه العمه و العناد و اوغل و اهطع فی سباسب التعته و اللّداد و نکص و جار و زاغ عن الحقّ الابلج و حاد و اضطرب فی مجاهل التعصّب و التعسّف و فی براری التصلب و التصلّف ماد و ساق اتباعه و الخافقین للنعال خلفه الی الرّدی و قاد و انما خرط القتاد من خبط خبط العشواء و رکب متن البعاد عن الانتقاد قوله و در قرب نسب حضرت امیر به آن جناب بحثی نیست اقول مخاطب جلیل الحسب جمیل الادب محترز از جلب موجبات ردی و عطب و مجتوی از جذب مورثات شقی و شجب بمزید حقد و غل و غضب بر فضل امیر عرب چنین فضل عظیم الرتب اعنی اتحاد نور علوی با نور نبوی و تقدم بر خلق حضرت آدم علی نبینا و آله و علیه السلام بر محض قرب نسب حمل کرده جمیع ارباب حیف و زیغ و مکابره و تسویل و عسف و مجادله را غرق عرق خجل و تشویر و معترف بنهایت عجز و تقصیر ساخته و گمان نمی برم که احدی از مکابرین متعنّتین و مجادلین متنطّعین تا حال اقدام بر چنین مباهته و مدافعه و مصاومه بداهت و ردّ و دفع صراحت کرده باشد و معذلک ازین کلام غرابت نظام مخاطب قمقام بصراحت تمام بر ارباب افهام ظاهرست که مدلول حدیث نور محض قرب نسب جناب امیر المؤمنین علیه السلام با جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلّمست و خار هیچ بحث و حساب و شک و امترا و ارتیاب درین باب بدل مخاطب والا نصاب نمی خلد بلکه آن را قطعا و حتما و یقینا و جزما ثابت و محقق می داند پس بحمد اللّه صحت حدیث نور و بطلان تکذیب و ابطال آن از افاده مخاطب مختال فخور بکمال وضوح و ظهور ثابت گردید و شناعت و فظاعت تعصب

ص:694

ابن الجوزی و ابن روزبهان و کابلی و پانی پتی و خود مخاطب عمدة الأعیان بمرتبه هدایت و عیان رسیده وَ لا یَحِیقُ اَلْمَکْرُ اَلسَّیِّئُ إِلاّ بِأَهْلِهِ و هر چند مخاطب بحاث بسبب مزید عجز و انمیاث اقرار و اعتراف بنفی بحث در قرب نسب جناب امیر المؤمنین علیه السلام با جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم می نماید لکن خلیفه ثانی با آن همه دانی که تو دانی و اتصاف بنهایت حق پرستی و خوف ربانی و رعایت ادب ایمانی و رسوخ در درجات ایقانی بنابر مزعوم جانب ثانی العیاذ بالله جسارت بر نفی قرب نسب جناب امیر المؤمنین علیه السلام هم نموده یعنی راه انکار بودن آن حضرت اخ جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم پیموده چنانچه عبد اللّه بن مسلم ابن قتیبه ابو محمد الکاتب الدینوری در کتاب امامت و سیاست در بیان بیعت ابو بکر گفته

انّ ابا بکر اخبر بقوم تخلّفوا عن بیعته عند علی فبعث إلیهم عمر بن الخطّاب فجاء فناداهم و هم فی دار علی علیه السلام و ایوان یخرجوا فدعا عمر بالحطب فقال و الذی نفس عمر بیده لنخرجنّ او لأحرقنّها علیکم علی ما فیها فقیل له یا ابا حفص ان فیها فاطمة فقال و ان فخرجوا و بایعوا الاّ علیّا فزعم انّه قال حلفت الاّ اخرج و لا اضع ثوبی علی عاتقی حتی اجمع القرآن فوقفت فاطمة علی بابها فقال لا عهد لی بقوم حضروا اسوأ محضر منکم ترکتم جنازة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم بین ایدینا و قطعتم امرکم بینکم لم تستامرونا و لم تروا لنا حقّا فاتی عمر أبا بکر فقال له الاّ تاخذ هذا المتخلّف عنک بالبیعة فقال ابو بکر یا قنفذ و هو مولی له اذهب فادع علیّا قال فذهب قنفذ الی علی فقال ما حاجتک قال یدعوک خلیفة رسول اللّه قال علی لسریع ما کذبتم علی رسول اللّه فرجع قنفذ فابلغ الرسالة قال فبکی عمر طویلا فقال عمر الثانیة الا تضمّ هذا المتخلف عنک بالبیعة فقال ابو بکر لقنفذ عد إلیه فقل امیر المؤمنین یدعوک لتبایع فجاءه

ص:695

قنفذ فادی ما امر به فرفع علیّ صوته فقال سبحان اللّه لقد ادّعی ما لیس له فرجع قنفذ فابلغ الرسالة قال فبکی ابو بکر طویلا ثم قام عمر فمشی و معه جماعة حتی اتوا باب فاطمة فدقوا الباب فلمّا سمعت اصواتهم نادت باعلی صوتها باکیة یا رسول اللّه ما ذا لقینا بعد أبی من ابن الخطاب و ابن أبی قحافة فلمّا سمع القوم صوتها و بکاءها انصرفوا باکین فکادت قلوبهم تتصدع و اکبادهم تنفطر و بقی عمر معه قوم فاخرجوا علیّا و مضوا به الی أبی بکر فقالوا له بایع فقال ان لم افعل فمه قالوا إذا و اللّه الذی لا اله الاّ هو نضرب عنقک قال إذا تقتلون عبد اللّه و اخا رسوله قال عمر امّا عبد اللّه فنعم و امّا اخا رسوله فلا و ابو بکر ساکت لا یتکلّم فقال له عمر الا تامر فیه بامرک فقال لا اکرهه علی شیء ما کانت فاطمة الی جنبه فلحق علیّ بقبر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یصیح و یبکی و ینادی یا ابن أمّ انّ القوم استضعفونی و کادوا یقتلوننی الخ پس عجب نبود بنظر تعصّبات فاحشه و مجازفات داهشه مخاطب رئیس الجماعة الناهشه که بتقلید خلیفه ثانی در قرب نسب جناب امیر المؤمنین علیه السلام کلام آغاز می نهاد و داد اظهار کمال صدق و تورع خود می داد مگر چون ابواب انکار و احتیال و طرق قیل و قال مسدود یافت ناچار اعتراف بقرب نسب آن حضرت ساخت فالحمد للّه علی ظهور کذب الثانی الشانئ علی لسان المخاطب الحائر للمناقب المنیعة المبانی المبتدع لغرائب المقاصد و عجائب المعانی المخترع لمنکرات المکابرات المحیرة للقاصی و الدانی قوله اما کلام درینست که قرب نسب موجب امامت بلا فصلست یا نی

چند دلیل بر امامت بلا فصل امیر المؤمنین (علیه السلام)

اشاره

اقول للّه الحمد و المنة که استدلال بقرب نسب جناب امیر المؤمنین علیه السلام بر خلافت آن حضرت نهایت قوی و رزین و باقصای مرتبه موجه و متینست اصلا تشکیک و تمریض ارباب تلمیع و تخدیع پیرامون آن نمی گردد و کلام مخاطب قمقام درین مرام ناشی از فقد تدبر و استیلای اوهام و عدم عثور بر روایات

ص:696

و افادات اکابر اعلام و محققین فخامست و بطلان آن ظاهرست بر ارباب افهام بچند

وجه اول: نسب و افضلیت بنی هاشم در رابطه با امیر المؤمنین

وجه اوّل آنکه احادیث کثیره و اخبار وفیره دلالت دارد بر آنکه بنی هاشم افضل بودند از غیر ایشان و حق تعالی بنی هاشم را از جمیع خلق اصطفا کرده و برگزیده و چون جناب امیر المؤمنین علیه السلام هم از بنی هاشم بودند بلکه یقینا و جزما حسب ادلّه مسلمه طرفین بعد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم از جمیع بنی هاشم افضل بوده پس آن حضرت بیقین جازم از ثلاثه غواشم که خارج از بنی هاشم بودند بلا ریب افضل باشد و با وجود افضل بنی هاشم چگونه ثلاثه متقدم و حاکم می توانند شد و احادیث افضلیت بنی هاشم نهایت معروف و مشهورست و در مقام اثبات فضل جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم در اسفار دینیه اکابر صدور مذکور و مسطور مسلم در صحیح خود گفته

حدّثنا محمد بن مهران الرازی و محمد بن عبد الرحمن بن سهم جمیعا عن الولید قال ابن مهران نا الولید بن مسلم قال نا الاوزاعی عن أبی عمّار شداد انّه سمع واثلة بن الاسقع یقول سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول ان اللّه عز و جلّ اصطفی کنانة من ولد اسماعیل علیه الصّلوة و السّلام و اصطفی قریشا من قریش بنی هاشم و اصطفانی من بنی هاشم و نووی در شرح این حدیث گفته

قوله صلّی اللّه علیه و سلم انّ اللّه اصطفی کنانة الی آخره استدل به اصحابنا علی ان غیر قریش من العرب لیس بکفؤ لهم و لا غیر بنی هاشم کفو لهم الا بنی المطلب فانهم هم و بنو هاشم شیء واحد کما صرّح به فی الحدیث الصحیح و اللّه اعلم و محمد بن عیسی ترمذی در صحیح خود گفته باب ما جاء فی فضل النّبی صلی اللّه علیه و سلم

حدّثنا خلاّد بن اسلم البغدادی نا محمد بن مصعب نا الاوزاعی عن أبی عمار عن واثلة بن الاسقع قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم ان اللّه اصطفی من ولد ابراهیم اسماعیل و اصطفی من ولد اسماعیل بنی کنانة و اصطفی من بنی کنانة قریشا و اصطفی

ص:697

من قریش بنی هاشم و اصطفانی من بنی هاشم هذا حدیث صحیح

حدّثنا یوسف بن موسی القطان البغدادی نا عبید اللّه بن موسی عن اسماعیل بن أبی خالد عن یزید بن أبی زیاد عن عبد اللّه بن الحارث عن العباس بن عبد المطّلب قال قلت یا رسول اللّه انّ قریشا جلسوا فتذاکروا حسابهم بینهم فجعلوا مثلک مثل نخلة فی کبوة من الارض فقال النبی صلّی اللّه علیه و سلم انّ اللّه خلق الخلق فجعلنی من خیر فرقهم و خیر الفریقین ثم خیر القبائل فجعلنی من خیر القبیلة ثم خیر البیوت فجعلنی من خیر بیوتهم فانا خیرهم نفسا و خیرهم بیتا هذا حدیث حسن و عبد اللّه بن الحارث هو ابن نوفل

حدثنا محمود بن غیلان نا ابو احمد نا سفیان عن یزید بن أبی زیاد عن عبد اللّه بن الحارث عن المطلب بن أبی وداعة قال جاء العباس الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و کانه سمع شیئا فقام النّبی صلی اللّه علیه و سلم علی المنبر فقال من انا فقالوا انت رسول اللّه علیک السّلام قال انا محمد بن عبد اللّه بن عبد المطلب انّ اللّه خلق الخلق فجعلنی فی خیرهم ثم جعلهم فرقتین فجعلنی فی خیرهم فرقة ثم جعلهم قبائل فجعلنی فی خیرهم قبیلة ثم جعلهم بیوتا فجعلنی فی خیرهم بیتا و خیرهم نفسا هذا حدیث حسن و قد

روی عن سفین الثوری عن یزید بن أبی زیاد نحو حدیث اسماعیل بن أبی خالد عن یزید بن أبی زیاد عن عبد اللّه بن الحارث عن العبّاس بن عبد المطلب حدّثنا محمد بن اسماعیل نا سلیمان بن عبد الرحمن الدمشقی نا الولید بن مسلم نا الاوزاعی نا شدّاد ابو عمار ثنی واثلة بن الاسقع قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انّ اللّه اصطفی کنانة من ولد اسماعیل و اصطفی قریشا من کنانة و اصطفی هاشما من قریش و اصطفانی من بنی هاشم هذا حدیث حسن غریب صحیح و مبارک بن محمد المعروف بابن الاثیر

ص:698

الجزری در جامع الاصول در باب ثالث فی فضائل النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم و مناقبه من کتاب الفضائل و المناقب الذی هو الکتاب الاول من حرف الفاء گفته نوع ثالث

قال ابو هریرة انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال بعثت من خیر قرون بنی آدم قرنا فقرنا حتی کنت من القرن الّذی کنت منه اخرجه البخاری واثلة بن الاسقع قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول انّ اللّه اصطفی کنانة من ولد اسماعیل و اصطفی قریشا من کنانة و اصطفی من قریش بنی هاشم و اصطفانی من بنی هاشم اخرجه مسلم و الترمذی و للترمذی فی اخری انّ اللّه اصطفی من ولد ابراهیم اسماعیل و اصطفی من ولد اسماعیل بنی کنانة و ذکر الباقی قال قلت یا رسول اللّه ان قریشا جلسوا فتذاکروا احسابهم بینهم فجعلوا مثلک کمثل نخلة فی کبوة من الارض فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انّ اللّه خلق الخلق فجعلنی من خیر فرقهم و خیر الفریقین ثم خیر القبائل فجعلنی فی خیر قبیلة ثم خیر البیوت فجعلنی فی خیر بیوتهم فانا خیرهم نفسا و خیرهم بیتا اخرجه الترمذی مطلب بن وداعة قال جاء العبّاس الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و کانّه سمع شیئا فقام النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم علی المنبر فقال من انا فقالوا انت رسول اللّه قال انا محمّد بن عبد اللّه بن عبد المطلب انّ اللّه خلق الخلق فجعلنی فی خیرهم فرقة ثم جعلهم قبائل فجعلنی فی خیرهم قبیلة ثم جعلهم بیوتا فجعلنی فی خیرهم بیتا و خیرهم نفسا اخرجه الترمذی و واقدی در فتوح الشام در بیان مکالمه عمرو عاص با قسطنطین گفته قال عمرو فوجدت الی وعظهم السبیل و قلت اعلموا یا معاشر الرّوم انّ اللّه عزّ و جلّ قد قرب علیکم ما تطلبون فان کنتم تریدون بلادکم فادخلوا فی دیننا و صدّقوا قولنا بمقالة نبیّنا فان الدّین عند اللّه الاسلام فقولوا لا اله الاّ اللّه

ص:699

وحده لا شریک له و انّ محمّدا عبده و رسوله قال قسطنطین یا عمرو انا لا نفارق دیننا و علیه مات آباؤنا و اجدادنا قال عمرو فان کرهت الاسلام فاعطنا الجزیة منک و من قومک و انتم صاغرون قال قسطنطین ما اجیبک الی ذلک لان الرّوم ما تطاوعنی علی اداء الجزیة و لقد قال لهم علی الجزیة أبی من قبل فارادوا قتله فقال عمرو هذا ما عندی من الاعتذار و الانذار و قد حذّرتکم ما استطعت و لم یبق الا السّیف بیننا حکما و اللّه یعلم انّی قد دعوتکم الی امر فیه نجاتکم فعصیتم عنه کما عصی ابوکم عیص علی أمّه فخرج من الرحم قبل اخیه یعقوب و انتم تزعمون انکم اقرب فی النّسب و انا لبراء الی اللّه عزّ و جلّ منکم و من قرابتکم إذ انتم تکفرون بالرحمن و انتم من ولد العیص بن اسحاق و نحن من ولد اسماعیل علیه السّلام و ان اللّه عزّ و جلّ اختار لنبیّنا الانساب من صلب آدم الی ان خرج من صلب ابیه عبد اللّه فجعل خیر الناس ولد اسماعیل و الهم اسماعیل ان یتکلم بالعربیة و ترک اسحاق علی لسان ابیه فولد اسماعیل العرب ثم جعل خیر العرب کنانة ثم جعل خیر کنانة قریشا ثم جعل خیر قریش بنی هاشم ثم جعل خیر بنی هاشم بنی عبد المطلب ثم جعل خیّرنی عبد المطلب نبیّنا صلوات اللّه و سلامه علیه فبعثه رسولا و اتخذه نبیّا و هبط علیه جبرئیل بالوحی و قال طفت المشرق و المغرب فلم ار افضل منک یا محمد قال فاقشعرت جلود القوم و خضعت جوارحهم حین ذکرت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و رجفت قلوبهم و دخلت الهیبة قلب قسطنطین حین سمع کلام عمرو و قال له صدقت فی قولک کذلک الانبیاء تبعث من کبار بیوت قومها و محمد بن سعد بن منیع الزهری در طبقات که نسخه مستکتبه آن نزد این کثیر العثرات بعنایت خالق بریات حاضرست گفته

محمد بن مصعب الاوزاعی عن شداد

ص:700

أبی عمّار عن واثلة بن الاسقع قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انّ اللّه اصطفی من ولد ابراهیم اسماعیل و اصطفی من ولد اسماعیل بنی کنانة و اصطفی من بنی کنانة قریشا و اصطفی من قریش بنی هاشم و اصطفانی من بنی هاشم اخبرنا ابو ضمرة المدینی نا انس بن عیاض اللیثی نا جعفر بن محمّد بن علی عن ابیه محمد بن علی بن حسین بن علی بن أبی طالب انّ النّبی صلی اللّه علیه و سلّم قال قسم اللّه الارض نصفین فجعلنی فی خیرهما ثم قسم النّصف علی ثلثة فکنت فی خیر ثلث منها ثم اختار العرب من النّاس ثم اختار قریشا من العرب ثم اختار بنی هاشم من قریش ثم اختار بنی عبد المطلب من بنی هاشم ثم اختارنی من بنی عبد المطلب

اخبرنا عارم بن الفضل السّدوسی و یونس بن محمّد المؤدب نا حمّاد بن زید عن عمر یعنی ابن دینار عن محمّد بن علیّ قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انّ اللّه اختار العرب فاختار منهم کنانة او النضر بن کنانة ثم اختار منهم قریشا ثم اختار منهم بنی هاشم ثم اختارنی من بنی هاشم

اخبرنا یعقوب بن اسحاق الحضرمی نا العلاء بن خالد نا عبد اللّه بن عبید بن عمیر قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انّ اللّه اختار العرب فاختار کنانة من العرب و اختار قریشا من کنانة و اختار بنی هاشم من قریش و اختارنی من بنی هاشم و ابو نعیم در کتاب دلائل النبوة که نسخه عتیقه آن بخط عرب در حدیده وقت رجوع از حج خرید کردم گفته الفصل الثانی فی ذکر فضیلته صلّی اللّه علیه و سلم بطیب مولده و حسبه و نسبه و غیر ذلک حدّثنا ابو بکر محمد بن حمید ثنا هارون بن یوسف بن زیادتنا محمّد بن أبی عمر ثنا محمّد بن جعفر بن محمّد قال اشهد علی أبی لحدثنی عن ابیه عن جدّه شعن علی انّ النّبی قال اخرجت من نکاح و لم اخرج من سفاح من لدن آدم الی ان ولدنی أبی و امی لم یصبنی

ص:701

من سفاح الجاهلیّة شیء

رواه ابو ضمرة عن جعفر عن ابیه مرسلا حدّثنا ابو عبد اللّه جعفر نا اسماعیل بن عیینة نا سعید بن منصور و حدّثنا ابراهیم بن عبد اللّه بن اسحاق نا محمّد بن اسحاق الثقفی نا قتیبة ان سعیدا قال حدّثنا یعقوب بن عبد الرحمن عن عمرو بن أبی عمرو عن سعید المقبری عن أبی هریرة رضی اللّه عنه ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال بعثت فی خیر قرون بنی آدم قرنا فقرنا حتی کنت من القرن الذی کنت فیه رواه ابن وهب عن یحیی بن عبد اللّه بن سالم عن عمرو عن جعفر بن عاصم عن أبی هریرة ثنا ابو بکر بن خلاد نا الحارث بن أبی أسامة نا محمّد بن بکّار نا اسماعیل بن جعفر اخبرنی عمرو بن أبی عمرو عن سعید المقبری عن أبی هریرة ان النّبی صلی اللّه علیه و سلم قال بعثت من خیر قرون بنی آدم قرنا فقرنا حتی بعثت من القرن الذی کنت منه ثنا سلیمان نا هارون بن موسی الاخفش الدمشقی نا سلام بن سلیمان المدائنی نا ورقاء بن عمر عن ابن أبی نجیح عن عطا و مجاهد عن ابن عبّاس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لم یلتق ابوای قط علی سفاح لم یزل اللّه ینقلنی من الاصلاب الطیّبة الی الارحام الطاهرة مصفّی مهذّبا و لا تنشعب شعبتان الاّ کنت فی خیرهما

حدّثنا محمّد بن سلیمان الهاشمی نا احمد بن محمد بن سعید المروذی نا محمّد بن عبد اللّه حدثنی انس بن محمّد نا موسی بن عیسی نا یزید بن أبی حکیم عن عکرمة عن ابن عبّاس رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لم یلتق ابوای فی سفاح لم یزل اللّه تعالی ینقلنی من اصلاب طیّبة الی ارحام طاهرة صافیا مهذّبا لا تنشعب شعبتان الا کنت فی خیرهما

حدّثنا محمّد بن احمد بن علی بن مخلّد نا ابراهیم بن الهیثم البلدی نا محمّد بن کثیر نا الاوزاعی عن شداد أبی عمار عن واثلة بن الاسقع قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انّ اللّه اصطفی کنانة من ولد اسماعیل

ص:702

و اصطفی قریشا من کنانة و اصطفی هاشما من قریش و اصطفانی من بنی هاشم رواه یحیی بن أبی کثیر عن الاوزاعی مثله حدّثنا ابو بکر بن خلاّد نا محمّد بن یونس بن موسی نا بهلول بن مورق نا موسی بن عبیدة عن عمرو بن عبد اللّه حدثنی عدی بن کعب عن الزهری عن أبی سلمة عن عائشة قالت قال لی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال لی جبرائیل قلبت مشارق الارض و مغاربها فلم اجد بنی اب خیرا من بنی هاشم و قلبت مشارق الارض و مغاربها فلم اجد عبدا خیرا من محمّد رواه عمرو بن علیّ عن بهلول و رواه بکّار بن عبد اللّه بن عبیدة الربدی عن عمّه موسی بن عبیدة حدّثناه نا البغوی نا الحسن بن اسرائیل النهرنیری نا بکّاء هو ابن عبد اللّه بن عبیده عن موسی بن عمرو بن عبد اللّه العدوی عن عائشة قالت قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم مثله حدّثنا ابو بحر محمد بن الحسن بن کوثر ثنا محمّد بن سلیمان بن الحرث ثنا عبید اللّه بن موسی ثنا اسماعیل بن أبی خالد عن یزید بن أبی زیاد عن عبد اللّه بن الحرث بن نوفل عن العبّاس بن عبد المطلب قال قلت یا رسول اللّه انّ قریشا جلسوا فتذاکروا احسانهم و انسابهم فجعلوا مثلک مثل نخلة نبتت فی کبوة من الارض قال فغضب النبی صلی اللّه علیه و سلم قال انّ اللّه تعالی حین خلق الخلق جعلنی من خیر خلقه ثم حین خلق القبائل جعلنی من خیر قبیلتهم و حین خلق الانفس جعلنی من خیر انفسهم ثم حین خلق البیوت جعلنی من خیر بیوتهم فانا خیرهم و خیرهم نفسا

ثنا محمّد بن احمد بن الحسن نا محمد بن عثمان بن أبی شیبة نا عمی ابو بکر بن أبی شیبة ح و نا سلیمان نا عبید بن غنام ح و نا ابو بکر عبد اللّه بن محمّد ثنا ابو بکر بن أبی عاصم قالا نا ابو بکر بن أبی شیبة نا محمد بن فضیل عن یزید بن زیاد عن عبد اللّه بن الحرث عن عبد المطلب بن ربیعة انّ

ص:703

أناسا من الانصار قالوا للنّبیّ انا نسمع من قومک حتی یقول القائل منهم انما مثل محمّد مثل نخلة نبتت فی کباء قال فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یا ایّها الناس من انا قالوا انت رسول اللّه علیک السّلام قال انا محمّد بن عبد اللّه بن عبد المطلب قال فما سمعته انتمی قبلها و بعد قطّ ثم قال الا انّ اللّه تعالی خلق خلقه ثم فرقهم فریقین فجعلنی من خیرهم قبیلة فانا خیرکم بیتا و خیرکم نفسا و حدّثنا ابو بکر ثنا ابن أبی عاصم ثنا الحسن بن علی ثنا یعقوب بن ابراهیم نا أبی نا صالح عن الزهری عن عبید اللّه بن عبد اللّه بن الحرث بن عبد المطلب عن عبد المطّلب بن ربیعة بن الحرث و العبّاس بن عبد المطّلب فذکر نحوه حدّثنا سلیمان بن احمد نا عبد اللّه بن الحسین المصیصی نا یحیی بن اسحاق السیلحینی نا العلاء بن خالد عن عبد اللّه بن عبید بن عمیر عن ابن عمر قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ان اللّه اختار العرب ثم اختار من العرب کنانة و اختار من کنانة قریشا و اختار من قریش بنی هاشم و اختارنی من بنی هاشم

ثنا ابو جعفر محمّد بن محمد بن احمد قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم خیر العرب مضر و خیر مضر بنو عبد مناف و خیر بنی عبد مناف بنو هاشم و خیر بنی هاشم بنو عبد المطلب و اللّه ما افترق فرقتان مذ خلق اللّه آدم الا کنت فی خیرهما

ثنا ابو بکر بن خلاّد ثنا الحرث بن أبی أسامة نا محمّد بن کناسة نا الکلبی عن أبی صالح عن ابن عبّاس فی قوله تعالی لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ قال لیس من العرب قبیلة الاّ ولدت النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم مضریها و ربعیها و یمانیها

ثنا ابو العم جعفر بن محمّد بن عمرو الاحمسی نا ابو حصین محمد بن الحسین القاضی الوادعی ح و نا محمّد بن احمد بن الحسن نا محمّد بن عثمان بن أبی شیبة قالا نا یحیی بن عبد الحمید نا قیس بن ربیع

ص:704

عن الاعمش عن عبایة بن ربعی عن ابن عبّاس قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم انّ اللّه تعالی قسم الخلق قسمین فجعلنی فی خیرهما قسما ثم جعل القسمین اثلاثا فجعلنی فی خیرها ثلثا ثم جعل الا ثلاث قبائل فجعلنی فی خیرها قبیلة ثم جعل القبائل بیوتا فجعلنی فی خیرها بیتا فذلک قوله إِنَّما یُرِیدُ اَللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَیْتِ الآیة هذا لفظ أبی حصین و لفظ محمّد بن عثمان اتمّ و ابلغ

ثنا حبیب بن الحسن نا ابو مسلم الکشی نا ابو عاصم عن شبیب عن عکرمة عن ابن عباس رضی اللّه عنهما و تقلبک فی الساجدین قال من نبی الی نبی حتی اخرجت نبیّا حدّثنا ابو بحر محمّد بن الحسین نا محمّد بن غالب نا الحسن بن بشر نا سعدان بن الولید عن عطا عن ابن عبّاس و تقلبک فی الساجدین قال ما زال النبی صلی اللّه علیه و سلم یتقلّب فی اصلاب الانبیاء حتی ولدته أمّه ثنا عبد اللّه بن جعفر حدّثنا اسماعیل بن عبد اللّه ثنا ابو علی عبد الوهّاب ثنا عبد اللّه بن بکر السهبی ح و نا علی بن هارون نا عبد اللّه بن محمّد بن عبد العزیز نا احمد بن المقدام نا حماد بن واقد الصّفّار قالا ثنا محمّد بن ذکوان عن عمرو بن دینار عن ابن عمر قال قال رسول اللّه انّ اللّه خلق السموات سبعا فاختار العلیاء منها فسکنها و اسکن سائر سماواته من شاء من خلقه و خلق الارضین سبعا فاختار العلیاء منها فاسکنها من شاء ممّن خلقه ثم خلق الخلق فاختار من الخلق بنی آدم و اختار من بنی آدم العرب و اختار من العرب مضر و اختار من مضر قریشا و اختار من قریش بنی هاشم ثم اختارنی من بنی هاشم فانا من خیار الی خیار فمن احب العرب فبحبّنی احبهم و من ابغض العرب فببغضی ابغضهم و قاضی عیاض بن موسی الیحصبی در شفا بتعریف حقوق المصطفی گفته و امّا

ص:705

شرف نسبه و کرم بلده و منشأه فما لا یحتاج الی اقامة دلیل علیه و لا بیان مشکل و لا خفی منه فانه نخبة بنی هاشم و افضل سلالة قریش و صمیمها و اشرف و افضل العرب و اعزّهم نفرا من قبل ابیه و من اهل مکّة من اکرم بلاد اللّه علی اللّه و عباده

حدثنا قاضی القضاة حسین بن محمّد الصدفیّ حدّثنا القاضی ابو الولید سلیمان بن خلف حدثنا أبو ذرّ عبد بن احمد حدّثنا ابو محمد السّرخسی و ابو اسحاق و ابو الهیثم قالوا حدّثنا محمد بن یوسف قال حدّثنا محمّد بن اسماعیل حدّثنا قتیبة بن سعید حدّثنا یعقوب بن عبد الرحمن عن عمرو عن أبی سعید المقبری عن أبی هریرة رضی اللّه عنه انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال بعثت من خیر قرون بنی آدم قرنا فقرنا حتی کنت من القرن الذی کنت منه

و عن العباس رضی اللّه عنه قال قال النبی صلّی اللّه علیه و سلّم انّ اللّه خلق الخلق فجعلنی من خیرهم من خیر قرنهم ثم تخیّر القبائل فجعلنی من خیر قبیلة ثم خیر البیوت فجعلنی من خیر بیوتهم فانا خیرهم نفسا و خیرهم بیتا

و عن واثلة بن الاسقع قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انّ اللّه اصطفی من ولد ابراهیم اسماعیل و اصطفی من ولد اسماعیل بنی کنانة و اصطفی من بنی کنانة قریشا و اصطفی من قریش بنی هاشم و اصطفانی من بنی هاشم قال الترمذیّ هذا حدیث صحیح و

فی حدیث عن ابن عمر رضی اللّه عنهما رواه الطبری انّه صلّی اللّه علیه و سلم قال انّ اللّه اختار خلقه فاختار منهم بنی آدم ثم اختار بنی آدم فاختار منهم العرب ثم اختار العرب فاختار منهم قریشا ثم اختار قریشا فاختار منهم بنی هاشم ثم اختار بنی هاشم فاختارنی من بنی هاشم فلم ازل خیارا من خیار الا من احبّ العرب فبحبّی احبّهم و من ابغض العرب فببغضی ابغضهم و نیز قاضی عیاض در شفا گفته الفصل الاول فی ما ورد من ذکر مکانته

ص:706

عند ربّه و الاصطفاء و رفعة الذکر و التفضیل و سیادة ولد آدم و ما خصّه به فی الدنیا من مزایا الرّتب و برکة اسمه الطیّب

اخبرنا الشیخ ابو محمّد عبد اللّه بن احمد العدل اذنا بلفظه قال نا ابو الحسین الفرغانی حدّثتنا أمّ القسم بنت أبی بکر بن یعقوب عن ابیها نا حاتم و هو ابن عقیل عن یحیی و هو ابن اسماعیل عن یحیی الحمّانی نا قیس عن الاعمش عن عبایة بن ربعی عن ابن عباس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انّ اللّه قسم الخلق قسمین فجعلنی من خیرهم قسما فذلک قوله اصحاب الیمین و اصحاب الشمال فانا من اصحاب الیمین و انا خیر اصحاب الیمین ثم جعل القسمین اثلاثا فجعلنی من خیرها ثلثا و ذلک قوله اصحاب المیمنة و اصحاب المشأمة وَ اَلسّابِقُونَ اَلسّابِقُونَ فانا من السّابقین و انا خیر السّابقین ثم جعل الا ثلاث قبائل فجعلنی من خیرها قبیلة و ذلک قوله تعالی وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ الآیة فانا اتقی ولد آدم و اکرمهم علی اللّه و لا فخر ثم جعل القبائل بیوتا فجعلنی فی خیرها بیتا و لا فخر و ذلک قوله تعالی إِنَّما یُرِیدُ اَللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَیْتِ الآیة و نیز قاضی عیاض در شفا گفته

عن واثلة بن الاسقع قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انّ اللّه اصطفی من ولد آدم ابراهیم و اصطفی من ولد ابراهیم اسماعیل و اصطفی من ولد اسماعیل بنی کنانة و اصطفی من بنی کنانة قریشا و اصطفی من قریش بنی هاشم و اصطفانی من بنی هاشم و محمد بن یوسف کنجی در کفایة الطالب بعد نقل روایت اصطفاء بنی هاشم از ابن عساکر گفته

اخبرنا بذلک الحفّاظ محمد بن محمود ببغداد و عثمان بن عبد الرحمن و غیره بدمشق و محمد بن أبی جعفر ببصری و محمد بن طلحة بحلب قال ابن أبی جعفر اخبرنا محمّد بن علی بن صدقة الحرانی بدمشق

ص:707

و قال الباقون أخبرنا المؤیّد بن محمد الطوسی بنیسابور قالا اخبرنا محمد بن الفضل الفراوی اخبرنا ابو الحسین عبد الغافر بن ابراهیم بن سفیان الفقیه قال حدثنا الامام ابو الحسین مسلم بن الحجّاج حدّثنا محمد بن مهران الرّازی حدّثنا الولید بن مسلم الاوزاعی عن أبی عمار شداد انه سمع واثله بن الاسقع یقول سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول ان اللّه اصطفی کنانة من ولد اسماعیل و اصطفی قریشا من کنانة و اصطفی من قریش بنی هاشم و اصطفانی من بنی هاشم قلت هذا لفظه فی صحیحه و اخرجه الامام الحافظ الترمذی فی جامعه اخبرنا بذلک السیّد الامام العلاّمة شافعی الزّمان ابو محمد عبد اللّه بن أبی الوفا البارزی عن الحافظ عبد العزیز بن الاخضر اخبرنا ابو الفتح الکروخی و اخبرنا الخطیب المفتی عبد الکریم بن قاضی القضاة عبد الصمد و ابو غالب المظفر بن أبی بکر محمد و ابو الفتح نصر اللّه بن محمّد الانصاریون قالوا اخبرنا عبد الجبار المروزی اخبرنا محمّد بن احمد اخبرنا الحافظ ابو عیسی محمّد حدثنا خلاد بن اسلم البغدادی حدثنا محمّد بن مصعب حدّثنا الاوزاعی عن أبی عمار عن واثلة بن الاسقع قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم انّ اللّه اصطفی من ولد ابراهیم اسماعیل و اصطفی من بنی اسماعیل کنانة و اصطفی من بنی کنانة قریشا و اصطفی من قریش بنی هاشم و اصطفانی من بنی هاشم قال الترمذی هذا حدیث صحیح قلت و معنی قوله اصطفی اختار ذکره جماعة من المفسّرین فی قوله عزّ و جلّ إِنَّ اَللّهَ اِصْطَفی آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَی اَلْعالَمِینَ إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْری لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَی اَلسَّمْعَ وَ هُوَ شَهِیدٌ فثبت انّ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم اخبر و هو الصادق الصدوق عن اللّه تبارک و تعالی انه اصطفی بنی هاشم علی غیرهم من قبائل

ص:708

قریش و یؤیّد هذا القول ما

خرجه عبد اللّه بن احمد بن حنبل زیاده علی ما جمعه والده من مناقب علیّ حدّثنا عبد اللّه بن سلیمان السختیانی حدّثنا عباد بن یعقوب حدّثنا موسی بن عمیر عن جعفر بن محمّد عن ابیه عن جدّه عن علی بن أبی طالب قال النبی صلّی اللّه علیه و سلم یا معشر بنی هاشم و الذی بعثنی بالحق لو اخذت بحلقة باب الجنة ما بدأت الاّ بکم و لو لم یکن کالشمس ما ادخله فی مصنف والده و محب الدین طبری در ذخائر العقبی گفته ذکر اصطفائهم أی قریش

عن واثلة بن الاسقع قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انّ اللّه اصطفی من ولد آدم ابراهیم و اتخذه خلیلا و اصطفی من ولد ابراهیم اسماعیل ثم اصطفی من ولد اسماعیل نزار ثم اصطفی من ولد نزار مضر ثم اصطفی من ولد مضر کنانة ثم اصطفی من ولد کنانة قریشا ثم اصطفی من قریش بنی هاشم ثم اصطفی من بنی هاشم بنی عبد المطلب ثم اصطفانی من بنی عبد المطلب اخرجه بهذا السّیاق الحافظ ابو القاسم حمزة بن یوسف السهمی فی فضائل العبّاس و اخرجه مسلم و الترمذی و ابو حاتم مختصرا و لفظه ان اللّه اصطفی کنانة من ولد اسماعیل و اصطفی قریشا من کنانة ثم اصطفی هاشما من قریش ثم اصطفانی من هاشم ذکر انّهم خیر الخلق

عن العبّاس بن عبد المطلب قال بلغ النبی صلّی اللّه علیه و سلّم ما یقول النّاس فصعد المنبر فقال من انا فقالوا انت رسول اللّه فقال انا محمد بن عبد اللّه بن عبد المطلب انّ اللّه خلق الخلق فجعلنی فی خیر خلقه و جعلهم فرقتین فجعلنی فی خیر فرقة و خلق القبائل فجعلنی فی خیر قبیلة و جعلهم بیوتا فجعلنی فی خیرهم بیتا فانا خیرکم بیتا و انا خیرکم نفسا اخرجه احمد و البغوی فی الفضائل و سید علی همدانی در مودة القربی گفته المودة الاولی فی فضائل

ص:709

سیّدنا و صفیّنا و مولانا محمد المصطفی صلّی اللّه علیه و سلم

عن مطلب بن وداعة رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا محمّد بن عبد اللّه بن عبد المطلب انّ اللّه خلق الخلق فجعلنی فی خیرهم ثم جعلهم قبائل فجعلنی فی خیرهم ثم جعلهم بیوتا فجعلنی فی خیرهم فانا خیرکم بیتا و خیرکم قبیلا و خیرکم نفسا و نیز سید علی همدانی در مودة القربی گفته

عن واثلة بن الاسقع رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم ان اللّه اصطفی کنانة من ولد اسماعیل و اصطفی قریشا من کنانة و اصطفی من بنی قریش بنی هاشم و اصطفانی من بنی هاشم

و یروی ان اللّه تعالی اصطفی من ولد ابراهیم اسماعیل و اصطفی من ولد اسماعیل الی آخر الحدیث و محمد بن یوسف زرندی در نظم درر السمطین گفته

روی واثلة بن الاسقع رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم انّ اللّه اصطفی کنانة من بنی اسماعیل و اصطفی من بنی کنانة قریشا و اصطفی من قریش بنی هاشم و اصطفانی من بنی هاشم اخرجه مسلم رحمه اللّه اخرج ابو نعیم من طرق عن ابن عباس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لم یلتق ابوای قط علی سفاح لم یزل اللّه ینقلنی من الاصلاب الطیبة الی الارحام الطاهرة مصفّی مهذبا لا تنشعب شعبتان الا کنت فی خیرهما

و اخرج ابن سعد من طریق الکلبی عن أبی صالح عن ابن عباس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خیر العرب مضر و خیر مضر بنو عبد مناف و خیر بنی عبد مناف بنو هاشم و خیر بنی هاشم بنو عبد المطلب و اللّه ما افترقت فرقتان منذ خلق اللّه آدم الا کنت فی خیرهما

و اخرج البزار و الطبرانی و ابو نعیم من طریق عکرمة عن ابن عبّاس فی قوله وَ تَقَلُّبَکَ فِی اَلسّاجِدِینَ قال ما زال النّبی صلّی اللّه علیه و سلم یتقلب فی اصلاب الانبیاء حتی ولدته أمّه

و اخرج البخاری عن أبی هریرة

ص:710

انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال بعثت من خیر قرون بنی آدم قرنا فقرنا حتی کنت من القرن الّذی کنت فیه

و اخرج مسلم و الترمذی عن واثلة بن الاسقع قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ان اللّه اصطفی من ولد ابراهیم اسماعیل و اصطفی من ولد اسماعیل بنی کنانة و اصطفی من بنی کنانة قریشا و اصطفی من قریش بنی هاشم

و اخرج الترمذی و حسّنه و البیهقی و ابو نعیم عن العباس بن عبد المطلب قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انّ اللّه حین خلقنی جعلنی من خیر خلقه ثم حین خلق القبائل جعلنی من خیرهم قبیلة و حین خلق الانفس جعلنی من خیر انفسهم ثم حین خلق البیوت جعلنی من خیر بیوتهم فانا خیرهم بیتا و خیرهم نفسا

و اخرج البیهقی و الطبرانی و ابو نعیم عن ابن عمر قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ان اللّه خلق الخلق فاختار من الخلق بنی آدم و اختار من بنی آدم العرب و اختار من العرب مضر و اختار من مضر قریشا و اختار من قریش بنی هاشم و اختارنی من بنی هاشم فانا خیار الی خیار

و اخرج البیهقی و الطبرانی و ابو نعیم عن ابن عباس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انّ اللّه خلق الخلق قسمین فجعلنی فی خیرهما قسما ثم جعل القسمین اثلاثا فجعلنی فی خیرها ثلثا ثم جعل الاثلاث قبائل فجعلنی فی خیرها قبیلة ثم جعل القبائل بیوتا فجعلنی فی خیرها بیتا فذلک قوله تعالی إِنَّما یُرِیدُ اَللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَیْتِ الآیة

و اخرج البیهقی و ابن عساکر من طریق مالک عن الزهری عن انس انّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلم قال ما افترق النّاس فرقتین الا جعلنی اللّه فی خیرهما فاخرجت من بین ابوی فلم یصبنی شیء من عهد الجاهلیة و خرجت من نکاح و لم اخرج من سفاح من لدن آدم حتی انتهیت الی أبی و امی فانا خیرکم نفسا و خیرکم ابا

و اخرج البیهقی

ص:711

عن محمد بن علی انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال انّ اللّه اختار فاختار العرب ثم اختار منهم کنانة ثم اختار منهم قریشا ثم اختار منهم بنی هاشم ثم اختارنی من بنی هاشم

و اخرج البیهقی و الطبرانی فی الاوسط و ابن عساکر عن عائشة قالت قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال لی جبرئیل قلبت الارض مشارقها و مغاربها فلم اجد رجلا افضل من محمد و لم اجد بنی اب افضل من بنی هاشم

و اخرج ابن عساکر عن أبی هریرة قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ما ولدتنی بغی قط مذ خرجت من صلب آدم و لم تزل تنازعنی الامم کابرا عن کابر حتی خرجت من افضل حیّین من العرب هاشم و زهرة

و اخرج ابن مردویه عن انس قال قرأ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ بفتح الفاء و قال انا انفسکم نسبا و صهرا و حسبا لیس فی آبائی من لدن آدم سفاح کلّنا نکاح و ملا علی متقی در کنز العمال گفته

انا محمد بن عبد اللّه بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصی بن کلاب بن مرّة بن کعب بن لوی بن غالب بن فهر بن مالک بن نضر بن کنانة بن خزیمة بن مدرکة بن الیاس بن نضر بن نزار و ما افترق الناس فرقتین الا جعلنی اللّه فی خیرهما فاخرجت من بنی لوی فلم یصبنی شیء من عهد الجاهلیة و خرجت من نکاح و لم اخرج من سفاح من لدن آدم حتی انتهیت الی أبی و امی فانا خیرکم نسبا و خیرکم ابا البیهقی فی الدلائل عن انس و نیز در کنز العمال گفته قلبت مشارق الارض و مغاربها فلم اجد رجلا افضل من محمد و قلبت مشارق الارض و مغاربها فلم اجد بنی اب افضل من بنی هاشم الحاکم فی الکنی عن عائشة و نیز در کنز العمال گفته

انّ اللّه خلق خلقه فجعلهم فریقین فجعلنی فی خیر الفریقین ثم جعلهم قبائل فجعلنی فی خیر قبیلة ثم جعلهم بیوتا

ص:712

فجعلنی فی خیرهم بیتا فانا خیرکم قبیلة و خیرکم بیتا ک

عن ربیعة بن الحارث انا محمد بن عبد اللّه بن عبد المطلب ان اللّه خلق الخلق فجعلنی فی خیرهم ثم جعلهم فرقتین فجعلنی فی خیرهم فرقة ثم جعلهم قبائل فجعلنی فی خیرهم قبیلة ثم جعلهم بیوتا فجعلنی فی خیرهم بیتا فانا خیرکم بیتا و خیرکم نفسا حم ت عن المطلب بن أبی وداعة و نیز در کنز العمال گفته

انّ اللّه تعالی اصطفی کنانة من ولد اسماعیل و اصطفی قریشا من کنانة و اصطفی من قریش بنی هاشم و اصطفانی من بنی هاشم ت عن واثلة ان اللّه عزّ و جلّ اصطفی من ولد ابراهیم اسماعیل و اصطفی من ولد اسماعیل بنی کنانة و اصطفی من کنانة قریشا بنی هاشم و اصطفانی من بنی هاشم ت عن واثلة ان اللّه بعثنی رحمة مهداة و بعثنی برقع پوشی قوم و خفض آخرین ابن عساکر و نیز در کنز العمال گفته

انّ اللّه تعالی خلق الخلق فجعلنی فی خیر فرقهم و خیر الفرقتین ثم خیر القبائل فجعلنی فی خیر القبیلة ثم خیر البیوت فجعلنی فی خیر بیوتهم فانا خیرهم نسبا و خیرهم یبتات عن العباس بن عبد المطلب و نیز در کنز العمال گفته

کنت و آدم فی الجنة فی صلبه و رکب بی السفینة فی صلب أبی نوح و قذف بی فی النّار فی صلب ابراهیم لم یلتق ابوای قط علی سفاح و لم یزل اللّه ینقلنی من الاصلاب الحسنة الی الارحام الطّاهرة مصفی مهذبا لا یتشعب شعبتان الاّ کنت فی خیرهما و قد اخذ اللّه بالنبوّة میثاقی و بالاسلام عهدی و نشر فی التوریة و الانجیل ذکری و بین کل نبی صفتی تشرق الارض بنوری و الغمام لوجهی و علمنی کتابه و رقانی فی سمائه و شق لی اسما من اسمائه فذو العرش محمود و انا محمّد و وعدنی ان یحبونی بالحوض و الکوثر و ان یجعلنی اوّل شافع و أملّ مشفع ثم اخرجنی من خیر قرن لامتی و هم الحمادون یامرون بالمعروف ینهون عن المنکر ابن عساکر عن

ص:713

ابن عبّاس و قال غریب جدّا لما بلغ ولد معد بن عدنان اربعین رجلا وقعوا علی عسکر موسی فانتهبوه فدعا علیهم موسی قال یا ربّ هؤلاء ولد معد قد اغار و اعلی عسکری فاوحی اللّه تعالی إلیه یا موسی لا تدع علیهم فانّ منهم النبی الامی النذیر البشیر نخبتی و منهم الامّة المرحومة امّة محمّد الذین یرضون من اللّه بالیسیر من الرزق و یرضی منهم بالقلیل من العمل فیدخلهم الجنّة بقول لا اله الا اللّه لان فیهم محمّد بن عبد اللّه بن عبد المطلب المتواضع فی هیبته المجتمع له اللبّ فی سکوته ینطق بالحکمة و یستعمل الحکم اخرجته من خیر جیل من امته قریش ثم اخرجته من هاشم صفوة قریش فهو خیر الی خیر یصیر و امّته الی خیر یصیرون طب عن أبی امامة و نیز در کنز العمال گفته

ما ولدتنی بغی قط منذ خرجت من صلب آدم و لم تزل تنازعنی الامم کابرا عن کابر حتی خرجت من افضل حیین من العرب هاشم و زهرة ابن عساکر عن أبی هریرة و نیز در کنز العمال گفته

انّ اللّه عز و جل اختار العرب فاختار کنانة من العرب و اختار قریشا من کنانة و اختار بنی هاشم من قریش و اختارنی من بنی هاشم ابن سعد عن عبد اللّه بن عمیر مرسلا ان اللّه تعالی اختار العرب فاختار منهم کنانة او النضر بن کنانة و ثم اختار منهم قریشا و اختار من قریش بنی هاشم و اختار من بنی هاشم ابن سعد و حسّنه عن محمّد بن علی معضلا قال لی جبرئیل قلبت مشارق الارض و مغاربها فلم اجد رجلا افضل من محمد و قلبت مشارق الارض و مغاربها فلم اجد بنی اب افضل من بنی هاشم الحاکم فی الکنی و ابن عساکر عن عائشة و صحح قسّم اللّه عزّ و جلّ الارض نصفین فجعلنی فی خیرهما ثم قسّم النّصف علی ثلثة فکنت فی خیر ثلث ثم اختار العرب من النّاس ثم اختار قریشا من العرب ثم اختار بنی هاشم من قریش ثم اختار بنی عبد المطلب

ص:714

من بنی هاشم ثم اختارنی من بنی عبد المطلب ابن سعد عن جعفر بن محمّد بن علی بن الحسین عن ابیه معضلا و قسطلانی در مواهب لدنیه گفته

روی ابو نعیم عن ابن عباس مرفوعا لم یلتق ابوای قط علی سفاح لم یزل اللّه ینقلنی من الاصلاب الطیّبة الی الارحام الطاهرة لطیفا مهذّبا لا تتشعب شعبتان الا کنت فی خیرهما و نیز در مواهب گفته

فی الدلائل لابی نعیم عن عائشة رضی اللّه عنها عنه صلی اللّه علیه و سلم عن جبرئیل قال قلبت مشارق الارض و مغاربها فلم أر رجلا افضل من محمّد و لا بنی اب افضل من بنی هاشم و کذا اخرجه الطبرانی فی الاوسط قال الحافظ شیخ الاسلام ابن حجر لوائح الصحة ظاهرة علی صفحات هذا المتن و

فی البخاری عن أبی هریرة عنه صلّی اللّه علیه و سلّم قال بعثت من خیر قرون بنی آدم قرنا فقرنا حتی کنت من القرن الذی کنت منه

و فی مسلم عن واثلة بن الاسقع قال صلّی اللّه علیه و سلّم ان اللّه اصطفی کنانة من ولد اسماعیل و اصطفی قریشا من کنانة و اصطفی من قریش بنی هاشم و اصطفانی من بنی هاشم و رواه الترمذی و عن العبّاس قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم انّ اللّه خلق الخلق فجعلنی فی خیر فرقتهم و خیر الفریقین ثم تخیّر القبائل فجعلنی فی خیر القبیلة ثم تخیر البیوت فجعلنی فی خیر بیوتهم فانا خیرهم نفسا و خیرهم بیتا رواه الترمذی هکذا منفردا به و قال حدیث حسن أی خیرهم روحا و ذاتا و خیرهم بیتا أی اصلا و ابن حجر در منح مکیه در شرح شعر لم تزل فی ضمائر الکون تختا ر لک الامّهات و الآباء گفته أی کما طابت ذاتک بما اوتیته من الکمال الاعلی کذلک طاب نسبک فلم یکن فی امّهاتک من لدن حوّا الی أمّک آمنة و لا فی آبائک من لدن آدم الی ابیک عبد اللّه الاّ من هو مصطفی مختار و شاهد ذلک

حدیث

ص:715

البخاری بعثت من خیر قرون بنی آدم قرنا فقرنا حتی کنت من القرن الّذی کنت منه

و حدیث مسلم ان اللّه اصطفی کنانة من ولد اسماعیل و اصطفی قریشا من کنانة و اصطفی من قریش بنی هاشم و اصطفانی من بنی هاشم

و حدیث الترمذی بسند حسن انّ اللّه خلق الخلق فجعلنی فی خیر فرقهم ثم تخیّر القبائل فجعلنی فی خیر قبیلة ثم تخیر البیوت فجعلنی فی خیر بیوتهم فانا خیرهم نفسا أی روحا و ذاتا و خیرهم بیتا أی اصلا

و حدیث الطبرانی انّ اللّه اختار الخلق فاختار منهم بنی آدم ثم اختار من بنی آدم فاختار منهم العرب ثم اختارنی من العرب فلم ازل خیارا من خیار الا من احبّ العرب فیحبّی احبهم و من ابغض العرب فببغضی ابغضهم و اعلم انّ ولد آدم ولدوا من حوّا أربعین ولدا فی عشرین بطنا الاّ شیث وصیّه فانه ولد منفردا کرامة لکون نبیّنا محمّد صلّی اللّه علیه و سلم من نسله ثم لما توفی وصّی بنیه بوصیّة ابیه له ان لا یضع هذا النور أی الذی بجبهة آدم ثم انتقل الی شیث الا فی المطهّرات من النساء و لم تزل هذه الوصیّة معمولا بها فی القرون الی ان وصل ذلک النّور الی جهة عبد المطلب ثم ولده عبد اللّه فطهّر اللّه هذا البیت الشریف من سفاح الجاهلیة کما ورد فی الاحادیث کحدیث

فی سنن البیهقی ما ولدنی من سفاح الجاهلیّة شیء ما ولدنی الا نکاح الاسلام

و روی ابن سعد و ابن عساکر عن محمّد بن السّائب الکلبی عن ابیه قال کتبت للنّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم مائة أمّ فما وجدت فیهن سفاحا و لا شیئا مما کان فی امر الجاهلیة و الطبرانی و ابو نعیم و ابن عساکر خرجت من نکاح و لم اخرج من سفاح من لدن آدم الی ان ولدنی أبی و أمّی و لم یصبنی من سفاح اهل الجاهلیة شیء

و ابو نعیم لم یلتق ابوای قط علی سفاح و لم یزل اللّه ینقلنی من الاصلاب الطیبة الی الارحام الطاهرة مصفّی مهذّبا لا ینشعب

ص:716

شعبتان الا کنت فی خیرهما

و ابن مردویه قرأ صلّی اللّه علیه و سلم لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أی بفتح الفاء و قال انا انفسکم نسبا و صهرا و حسبا لیس فی آبائی من لدن آدم سفاح کلّنا نکاح و حسین دیاربکری در خمیس گفته

وفی الصّفوة عن واثلة بن الاسقع ان النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال انّ اللّه عزّ و جلّ اصطفی من ولد ابراهیم اسماعیل و اصطفی من بنی اسماعیل کنانة و اصطفی من کنانة قریشا و اصطفی من قریش بنی هاشم و اصطفانی من بنی هاشم انفرد باخراجه مسلم و علی بن ابراهیم الحلبی در انسان العیون گفته و مما یدلّ علی شرف هذا النسب ایضا ما جاء

عن عمرو بن العاصی رضی اللّه تعالی عنه ان اللّه اختار العرب علی النّاس و اختارنی علی من انا منه من اولئک العرب و ما جاء

عن واثلة بن الاسقع رضی اللّه تعالی عنه قال سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول ان اللّه اصطفی قریشا من کنانة و اصطفی من قریش بنی هاشم و اصطفانی من بنی هاشم اقول و

جاء بلفظ آخر عن واثلة بن الاسقع و هو ان اللّه اصطفی من ولد آدم ابراهیم علیهما السلام و اتخذه خلیلا و اصطفی من ولد ابراهیم اسماعیل نزار ثم اصطفی من ولد نزار مضر ثم اصطفی من ولد مضر کنانة ثم اصطفی من کنانة قریشا ثم اصطفی من قریش بنی هاشم ثم اصطفی من بنی هاشم عبد المطلب ثم اصطفانی من بنی عبد المطّلب و اللّه اعلم قال و

فی روایة انّ اللّه اصطفی من ولد ابراهیم اسماعیل و اصطفی من ولد اسماعیل کنانة و اصطفی من بنی کنانة قریشا و اصطفی من قریش بنی هاشم و اصطفانی من بنی هاشم و ما

جاء عن جعفر بن محمد عن ابیه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم اتانی جبرئیل فقال یا محمّد انّ اللّه بعثنی فطفت شرق الارض و مغربها و سهلها و جبلها فلم اجد حیّا خیرا من مضر ثم امرنی

ص:717

فطفت فی کنانة فلم اجد حیّا خیرا من قریش ثم امرنی فطفت فی قریش فلم اجد حیّا خیرا من بنی هاشم ثم امرنی ان اختار فی انفسهم أی اختار نفسا من انفسهم فلم اجد نفسا خیرا من نفسک انتهی أی و فی الوفاء عن ابن عبّاس رضی اللّه تعالی عنهما فی قوله تعالی لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ قال لیس من العرب قبیلة الا ولدت النبی صلی اللّه علیه و سلّم مضرها و ربیعتها و یمانیها و

عن ابن عمر رضی اللّه تعالی عنهما قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انّ اللّه خلق الخلق فاختار من الخلق بنی آدم و اختار من بنی آدم العرب و اختار من العرب مضر و اختار من مضر قریشا و اختار من قریش بنی هاشم و اختارنی من بنی هاشم فانا خیار من خیار الی خیار انتهی

و قوله و اختار من مضر قریشا یدل علی ان مضر لیس جماع قریش و الاّ کانت اولاده کلها قریشا و

عن أبی هریرة یرفعه بسند حسّنه الحافظ العراقی انّ اللّه حین خلق الخلق بعث جبریل فقسّم النّاس قسمین قسم العرب قسما و قسم العجم قسما و کانت خیرة اللّه فی العرب ثم قسم العرب قسمین فقسم الیمن قسما و قسم مضر قسما و کانت خیرة اللّه فی مضر و قسم مضر قسمین فکانت قریش قسما و کانت خیرة اللّه فی قریش ثم اخرجنی من خیار من انا منه قال بعضهم و ما جاء فی فضل قریش فهو ثابت لبنی هاشم و المطلب لانّهم اخصّ و ما ثبت للاعم یثبت للاخصّ و لا عکس و

فی الشفاء عن ابن عبّاس رضی اللّه تعالی عنهما قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انّ اللّه سبحانه و تعالی قسم الخلق قسمین فجعلنی من خیرهم قسما فذلک قوله تعالی أَصْحابُ اَلْیَمِینِ وَ أَصْحابُ اَلشِّمالِ فانا من اصحاب الیمین و انا خیر اصحاب الیمین ثم جعل القسمین اثلاثا فجعلنی فی خیرها ثلثا فذلک قوله تعالی أَصْحابُ اَلْمَیْمَنَةِ وَ أَصْحابُ اَلْمَشْئَمَةِ وَ اَلسّابِقُونَ اَلسّابِقُونَ فانا خیر السابقین

ص:718

ثم جعل الا ثلاث قبائل فجعلنی من خیرها قبیلة و ذلک قوله تعالی وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ الآیة فانا اتقی ولد آدم و اکرمهم علی اللّه تعالی و لا فخر و جعل القبائل بیوتا فجعلنی فی خیرها بیتا و لا فخر فذلک قوله تعالی إِنَّما یُرِیدُ اَللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَیْتِ الآیة هذا کلام الشفاء فلیتأمّل و نیز در انسان العیون گفته

عن ابن عباس رضی اللّه تعالی عنهما خیر العرب مضر و خیر مضر عبد مناف و خیر بنی عبد مناف بنو هاشم و خیر بنی هاشم بنو عبد المطلب و اللّه ما افترق فرقتان منذ خلق اللّه تعالی آدم الا کنت فی خیرهما اقول و

فی لفظ آخر عن ابن عباس رضی اللّه تعالی عنها قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ان اللّه حین خلقنی جعلنی من خیر خلقه ثم حین خلق القبائل جعلنی من خیرهم قبیلة و حین خلق الانفس جعلنی من خیر انفسهم ثم حین خلق البیوت جعلنی من خیر بیوتهم فانا خیرهم بیتا و انا خیرهم نسبا

و فی لفظ آخر عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انّ اللّه قسم الخلق قسمین فجعلنی فی خیرهم قسما ثم جعل القسمین اثلاثا فجعلنی فی خیرها ثلثا ثم جعل الثلث قبائل فجعلنی فی خیرها قبیلة ثم جعل القبائل بیوتا فجعلنی فی خیرها بیتا و تقدّم عن الشفاء مثل ذلک مع زیادة الاستدلال بالآیات و تقدم الامر بالتامّل فی ذلک و اللّه اعلم و شیخ عبد الحق در مدارج النبوة گفته از علی بن أبی طالب کرم اللّه وجهه آمده که آن حضرت فرمود صلّی اللّه علیه و سلم بیرون آمدم از نکاح و بیرون نیامده ام از سفاح از گاه آدم علیه السلام تا آنکه بزائید مرا پدر و مادر من نرسید مرا از سفاح جاهلیت چیزی و در حدیث دیگر آمده که فرمود همیشه بود خدای تعالی که نقل می کرد مرا از اصلاب طیبه بارحام طاهره مصفا و مهذب و منشعب نمی شد دو شعبه مگر آنکه بودم من در بهتر ازین دو شعبه و نیز در مدارج گفته و ابو نعیم در دلائل ذکر کرده از عائشه

ص:719

از رسول خدا از جبرئیل که گفت گشتم مشارق ارض و مغارب آنرا پس ندیدم هیچ مردی را فاضل تر از محمد و ندیدم پسران هیچ مردی را فاضل تر از بنی هاشم و در صحیح بخاری از أبی هریره آمده که گفت فرمود آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم برانگیخته شده ام من از خیر قرون بنی آدم قرنی بعد از قرنی تا پیدا شدم از قرنی که درو هستم و در صحیح مسلم آمده که فرمود آن حضرت بدرستی که برگزید خدای تعالی کنانه را از اولاد اسماعیل علیه السلام و برگزید قریش را از کنانه و برگزید از قریش بنی هاشم را و برگزید مرا از بنی هاشم انتهی و قطع نظر ازین احادیث و روایات کثیره حسب افادات علمای عالی درجات نسب شریف جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم افضل انساب لو اشرف احسابست و افضلیت نسب آن حضرت مثبت نهایت افضلیت آن صفوه انبیای انجاب صلّی اللّه علیه و آله الاطیاب ما نفح مسک و طاب ملاب پس اشرفیت نسب جناب امیر المؤمنین علیه السلام هم مثبت کمال افضلیت آن حضرت باشد و چون اغیار ازین فضیلت جلیلة الفخار مشرقة المنار بمراحل قاصیه دوراند و حرمان شان از مدانات این بکرمت فخیمه و منقبت عظیمه در کمال ظهور پس در افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام ریبی نماند و بعد لحاظ انضمام دیگر فضائل و مآثر عالیه و محامد و مناقب سامیه یقین افضلیت آن حضرت باقصای مدارج و اعلای مراتب فائز می گرد و قسطلانی در مواهب لدنیه گفته ثم اعلم انّه علیه الصّلوة و السّلام لم یشرکه فی ولادته عن ابویه اخ او اخت لانتهاء صفوتهما إلیه و قصور نسبتهما علیه لتکون مختصّا بنسب جعله اللّه تعالی للنبوة غایة و لتمام الشرف نهایة و انت إذا اختبرت حال نسبه الشّریف و علمت طهارة مولده تیقنت انّه هو سلالة آباء کرام فهو صلّی اللّه علیه و سلّم النّبیّ العربی الابطحی الحرمیّ الهاشمی القریشی نخبة بنی هاشم المختار المنتخب من خیر بطون العرب و اعرفها فی النسب و اشرفها فی الحسب و انضرها عودا و اطولها

ص:720

عمودا و اطیبها ارومة و اعزّها جرثومة و افصحها لسانا و اوضحها بیانا و ارجحها میزانا و اصحها ایمانا و اعزّها نفرا و اکرمها معشرا من قبل ابیه و أمّه و من اکرم بلاد اللّه علیه و علی عباده و سیوطی در مقامات خود گفته المقامة السندسیّة لقد جاءکم رسول من انفسکم عزیز علیه ما عنتّم حریص علیکم بالمؤمنین رءوف رحیم بنیّ سرّی قدره علیّ و برهانه جلیّ خیر الخلیقة امّا و ابا و ازکاهم حسبا و نسبا خلق اللّه لاجله الکونین و اقرّبه من کل مؤمن العینین و جعله بنی الانبیاء و آدم منجدل فی طینته و کتب اسمه علی العرش اعلاما بمزیّته عنده و فضیلته و توسّل به آدم فتاب علیه و اخبره انّه لولاه ما خلقه و ناهیک بها مزیّة لدیه بنی خصّ بالتقدیم قدما و آدم بعد فی طین و ماء کریم بالحبا من راحتیه یجود و فی المحیّا بالحیاء و من خصائصه فیما ذکر الغزالی و غیره انّ اللّه ملّکه الجنّة و اذن له ان یقطع منها من یشاء ما یشاء و اعظم بذلک منّه و خصّه بطهارة النسب تعظیما لشانه و حفظ آباءه من الدّنس تتمیما لبرهانه و جعل کل اصل من اصوله خیر اهل زمانه کما

قال فی حدیث البخاری الذی تقطع بصدوره من فیه بعثت من خیر قرون بنی آدم قرنا فقرنا حتی کنت من القرن الذی کنت فیه

و قال علیه السلام انا انفسکم نسبا و صهرا و حسبا لم یزل اللّه ینقلنی من الاصلاب الطیبة الی الارحام الطاهرة مصفی مهذّبا لا تنشعب شعبتان الاّ کنت فی خیرهما فانا خیرکم نفسا و خیرکم ابا و اجدر بقول صاحب البردة ان یکون له فی عرصات القیمة عدّة و بدا للوجود منک کریم من کریم آباؤه کرماء نسب تحسب العلاء بحلاه قلّدتها نجومها الجوزاء حبّذا عقد سودد و فخار انت فیه الیتیمة العصماء

ص:721

و ینظم فی سلک هذه الدّرر قول حافظ العصر أبی الفضل ابن حجر نبیّ الهدی المختار من آل هاشم فعن فخرهم فلیقصر المتطاول تنقل فی اصلاب قوم تشرّفوا به مثل ما للبدر تلک المنازل و حلبی در انسان العیون گفته و الی شرف هذا النسب یشیر صاحب الهمزیة رحمه اللّه تعالی بقوله و بدا للوجود منک کریم من کریم آباؤه کرماء نسب تحسب العلی بحلاه قلّدتها نجومها الجوزاء حبّذا عقد سودد و فخار انت فیه الیتیمة العصماء أی ظهر لهذا العالم منک کریم أی جامع لکل صفة کمال و هذا علی حدّ قولهم لی من فلان صدیق حمیم و ذلک الکریم الّذی ظهر وجد من اب کریم سالم من نقص الجاهلیّة آباؤه الشامل للامّهات جمیعهم کرماء أی سالمون من نقائص الجاهلیّة أی ما یعدّ فی الاسلام نقصا من اوصاف الجاهلیة و هذا نسب لا اجلّ منه و لجلالته إذا تاملته تظنّ بسبب ما تحلی به من الکمالات أی معالیها جعلت الجوزاء نجومها التی یقال لها نطاق الجوزاء قلادة لتلک المعالی و هذه القلادة هی قلادة سیادة و تمدح موصوفة بانّک فی تلک القلادة الدرّة الیتیمة التی لا مشابه لها المحفوظة عن الاعین لجلالتها لا یقال شمول الاباء للامّهات لا یناسب قوله نسب لان النسب الشرعی فی الاباء خاصّة لانا نقول المراد بالنسب ما یعمّ اللغوی و یقال سلامة آبائه من النقائص انما هو من حیث ابوته أی کونه متفرعا عنهم و ذلک یستلزم ان تکون امهاته کذلک و سیاتی لم ازل انقل من اصلاب الطّاهرین الی ارحام الطاهرات و سیاتی الکلام علی ذلک مستوفی و قد قال الماوردی فی کتاب اعلام النبوّة و إذا اختبرت حال نسبه صلّی اللّه علیه و سلّم و عرفت طهارة مولده صلّی اللّه علیه و سلّم علمت انّه سلالة آباء کرام لیس فیهم مسترذل بل کلّهم سادة قادة و شرف النسب

ص:722

و طهارة المولد من شروط النبوة هذا کلامه و من کلام عمّه أبی طالب إذا اجتمعت یوما قریش لمفخر فعبد مناف سرّها و صمیمها و ان حصلت انساب عبد منافها ففی هاشم اشرافها و قدیمها و ان فخرت یوما فانّ محمّدا هو المصطفی من سرّها و کریمها بالرفع عطفا علی المصطفی و سرّ القوم وسطهم فاشرف القوم قومه و اشرف القبائل قبیلته و اشرف الافخاذ فخذه و ابو نعیم احمد بن عبد اللّه بن احمد الاصفهانی بعد ذکر احادیث فضیلت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بطیب ولادت و حسب و نسب در دلائل النبوّة گفته و وجه الدلالة فی هذه الفضیلة ان النبوة ملک و سیاسة عامة و ذلک قوله تعالی أَمْ یَحْسُدُونَ اَلنّاسَ عَلی ما آتاهُمُ اَللّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهِیمَ اَلْکِتابَ وَ اَلْحِکْمَةَ وَ آتَیْناهُمْ مُلْکاً عَظِیماً و الملک فی ذوی الاحساب و الاخطار من النّاس و کل ما کان خصال فضله اوفر کانت الرعیّة بالانقیاد إلیه اسمع و الی طاعة مطیعه اسرع و إذا کان فی الملک و فی توابعه نقیصة نقص عدد اتباعه و رعیّته ففی اختیار اللّه له ان امدّه بکل ما بالملوک إلیه الحاجة لیدعو النّاس الی اتباعه و لذلک قال قوم یا شعیب ما نفقه کثیرا مما تقول و انا لنریک فینا ضعیفا و لو لا رهطک لرجمناک الآیة و قال فرعون لموسی أَمْ أَنَا خَیْرٌ مِنْ هذَا اَلَّذِی هُوَ مَهِینٌ وَ لا یَکادُ یُبِینُ فازری فرعون به لیثبط بذلک القوم عن اتباعه حتی شکا موسی الی اللّه تعالی و سأله ان یحل العقدة من لسانه لیفقهوا قوله فقال وَ أَخِی هارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی لِساناً فَأَرْسِلْهُ مَعِی رِدْءاً یُصَدِّقُنِی فدل ذلک علی ان الملک لا یجعل الا فی اهل الکمال و المهابة و هاتان الخصلتان لا توجدان فی غیر ذوی الاحساب فجعل اللّه لنبیّه محمّد صلی اللّه علیه و سلم من الحظوظ اوفرها

ص:723

و من السّهام اوفاها و اکثرها فلذلک قال فانا من خیار الی خیار و جعله ایضا من افضل البقاع مولدا و مسکنا و مخرجا البقعة التی افترض اللّه علی کل الموحدین من المستطیعین حجّه فکان لهذا ایضا افضلهم نفسا و حسبا و دارا و لذلک سال هرقل ابا سفین بن حرب عن حسبه فقال کیف حسبه فیکم فقالوا هو من اوسطنا حسبا فقال له هرقل کذلک الانبیاء و سیوطی در خصائص بعد ذکر احادیث سابقه گفته قال ابو نعیم وجه الدلالة علی نبوته من هذه الفضیلة انّ النبوّة ملک و سیاسة عامة و الملک فی ذوی الاحساب و الاخطار من النّاس لأنّ ذلک ادعی الی انقیاد الرعیّة له و اسرع الی طاعته و لذلک سال هرقل ابا سفیان کیف نسبه فیکم قالوا هو فینا ذو نسب قال هرقل و کذلک الرسل تبعث فی نسب قومها قاضی عیاض در شفا گفته الباب الثانی فی تکمیل اللّه تعالی له المحاسن خلقا و خلقا و قرانه جمیع الفضائل الدینیّة و الدنیویّة فیه نسقا اعلم ایّها المحبّ لهذا النّبی الکریم الباحث عن تفاصیل جمل قدره العظیم انّ خصال الجلال و الکمال فی البشر نوعان ضروری دنیوی اقتضته الجبلّة و ضرورة الحیاة الدنیا و مکتسب دینی و هو ما یحمد فاعله و یقرب الی اللّه زلفی ثم هی علی فنّین ایضا منها ما یتخلص لاحد الوصفین و منها ما یتمازج و یتداخل فامّا الضروری المحض فما لیس للمرء فیه اختیار و لا اکتساب مثل ما کان فی جبلّته من کمال خلقته و جمال صورته و قوّة عقله و صحّة فهمه و فصاحة لسانه و قوّة حواسّه و اعضائه و اعتدال حرکاته و شرف نسبه و عزّة قومه و کرم ارضه و یلحق به ما تدعوه ضرورة حیاته إلیه من غذائه و نومه و ملبسه و مسکنه و منکحه و ماله و جاهه و قد تلحق

ص:724

هذه الخصال الآخرة بالاخرویّة إذا قصد به التقوی و معونة البدن علی سلوک طریقها و کانت علی حدود الضرورة و قوانین الشریعة فامّا المکتسب الاخرویّة الاخلاق العلیّة و الآداب الشرعیّة من الدّین و العلم و الحلم و الصّبر و الشکر و العدل و الزهد و التّواضع و العفّة و العفو و الجود و الشجاعة و الحیاء و المروّة و الصّمت و التؤدة و الوقار و الرحمة و حسن الادب و المعاشرة و اخواتها و هی التی جماعها حسن الخلق و قد یکون من هذه الاخلاق ما هو فی الغریزة و اصل الجبلّة لبعض النّاس و بعضهم لا تکون فیه فیکتسبها و لکنّه لا بدّ ان یکون من اصولها فی اصل الجبلة شعبة کما سنبینه ان شاء اللّه تعالی و تکون هذه الاخلاق دنیویّة إذا لم یرد بها وجه اللّه تعالی و الدار الآخرة و لکنها کلّها محاسن و فضائل باتفاق اصحاب العقول السلیمة و ان اختلفوا فی موجب حسنها و تفضیلها فصل إذا کانت خصال الکمال و الجلال ما ذکرناه و وجدنا الواحد منا یشرف بواحدة منها او اثنتین ان اتفقت له فی کل عصر امّا من نسب او جمال او قوة او علم او حلم او شجاعة او سماحة حتی یعظم قدره و تضرب باسمه الامثال و یتقرر له بالوصف بذلک فی القلوب اثرة و عظمة و هو منذ عصور خوال رمم بوال فما ظنّک بعظیم قدر من اجتمعت فیه کل هذه الخصال الی ما لا یاخذه عدوّ لا یعبّر عنه مقال و لا ینال بکسب و لا حیلة الا بتخصیص الکبیر المتعال من فضیلة النبوة و الرسالة و الخلّة و المحبّة و الاصطفاء و الاسراء و الرویة و القرب و الدنوّ و الوحی و الشفاعة و الوسیلة و الفضیلة و الدرجة الرفیعة و المقام المحمود و البراق و المعراج و البعث الی الاحمر و الاسود و الصّلوة بالانبیاء و الشهادة بین الانبیاء

ص:725

و الامة و سیادة ولد آدم و لواء الحمد و البشارة و النذارة و المکانة عند ذی العرش و الطاعة ثمّ و الامانة و الهدایة و رحمة للعالمین و اعطاء الرضی و السؤل و الکوثر و سماع القول و اتمام النعمة و العفو عما تقدّم و ما تاخّر و شرح الصّدر و وضع الوزر و رفع الذکر و عزّة النصر و نزول السکینة و التایید بالملائکة و ایتاء الکتاب و الحکمة و السّبع المثانی و القرآن العظیم و تزکیة الامّة و الدعاء الی اللّه و الملائکة و الحکم بین الناس بما اراه اللّه تعالی و وضع الاضر و الاغلال عنهم و القسم باسمه و اجابة دعوته و تکلیم الجمادات و العجم و احیاء الموتی و اسماع الصّم و نبع الماء من بین اصابعه و تکثیر القلیل و انشقاق القمر و رد الشمس و قلب الأعیان و النّصر بالرعب و الاطلاع علی الغیب و ظلّ الغمام و تسبیح الحصا و ابراء الآلام و العصمة من الناس الی ما لا تحویه محتفل و لا یحیط بعلمه الا مانحه ذلک و مفضلة لا اله غیره الی ما اعدّ له فی الدّار الآخرة من منازل الکرامة و درجات القدس و مراتب السعادة و الحسنی و الزیادة التی تقف دونها العقول و یحار دون أدانیها الوهم

وجه دوم: بگفته زید بن ثابت خلیفه رسول بنی هاشمی، بنی هاشمی است

دوم آنکه شاه ولی اللّه در ازالة الخفا بعد ذکر واقعه وفات جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم گفته بعد از ان در ان حالت هوش ربا اعظم اختلافی که پیش آمد اجتماع انصار بود در سقیفه بنی ساعده بقصد بیعت سعد بن عباده و این همان اختلافست که اگر بتدبر حضرت صدیق و فاروق دفع ان نمی شد سل سیف بمیان می آمد و دین از هم می پاشید و حضرت صدیق و فاروق در سقیفه حاضر شدند و بسیف بیان قطع آن اختلاف نمودند و رواة علم در نقل این بیان قاطع مختلف اند هر یکی چیزی حفظ کرد و چیزی ترک نمود و درین محل روایتی چند برنگارم تا قصّه منقّح گردد الی ان قال امّا روایة أبی سعید الخدری قال لما توفی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم

ص:726

قام خطباء الانصار فجعل الرّجل منهم یقول یا معشر المهاجرین انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم کان إذا استعمل رجلا منکم قرن معه رجلا منّا فنری ان یلی هذا الامر رجلان احدهما منکم و الآخر منّا قال فتتابعت خطباء الانصار علی ذلک فقام زید بن ثابت فقال انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم کان من المهاجرین فان الامام یکون من المهاجرین و نحن انصاره کما کنّا انصار رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقام ابو بکر فقال جزاکم اللّه خیرا یا معشر الانصار و ثبت قائلکم ثم قال و اللّه لو فعلتم غیر ذلک لما صالحتکم اخرجه ابن أبی شیبة ازین روایت ظاهرست که زید بن ثابت استدلال کرده بر انحصار خلافت در مهاجرین باین امر که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم از مهاجرین بوده پس باید که خلیفه نیز از مهاجرین باشد پس بمفاد همین تقریر می گویم که چون جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و سلم از بنی هاشم بود باید که خلیفه نیز از بنی هاشم باشد و چون بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم افضل بنی هاشم جناب امیر المؤمنین علیه السلام بوده خلافت در انحضرت منحصر باشد پس قرب نسب جناب امیر المؤمنین علیه السلام مثبت امامت بی فاصله آن حضرت باشد

وجه سوم: احتجاج باستدلال ابی بکر بقرشی بودن خلیفه و قریش اوسط العرب اعتراف به اقربیت امیر المؤمنین

سوم آنکه حضرت عتیق در معرض بیان انحصار امر امارت و خلافت در قریش اشرفیّت ایشان را از روی نسب و دار ذکر کرده باین حجّت انصار را عاجز و ساکت و خامد و صامت گردانیده و جمیع حاضرین از مهاجرین و انصار برد و انکار آن لب نگشودند بلکه بمفاد آن طریق انقیاد و تسلیم و بیعت عتیق پیمودند و ظاهرست که اشرفیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام از روی نسب و دار بنسبت جمیع مهاجرین و انصار ثابت و متحققست پس حسب افاده حضرت عتیق انحصار خلافت در ذات سراپا برکات جناب امیر المؤمنین علیه السلام بکمال اولویّت ظاهر و باهر گردید تمّ انّه بلغنی ان قائلا منکم یقول و اللّه لو مات عمر بایعت فلانا

ص:727

فلا یغترن امرأ ان یقول انما کانت بیعة أبی بکر فلتة و تمت الاوانها قد کانت کذلک و لکنّ اللّه وقی شرّها و لیس فیکم من تقطع الاعناق إلیه مثل أبی بکر من بایع رجلا من غیر مشورة من المسلمین فلا یبایع هو و لا الذی تابعه تغرّة ان یقتلا و انّه قد کان من خیرنا حین توفی اللّه نبیّه انّ الانصار خالفونا و اجتمعوا باسرهم فی سقیفة بنی ساعدة و خالف عنّا علی و الزبیر و من معهما و اجتمع المهاجرون الی أبی بکر رضی اللّه عنه فقلت لابی بکر یا ابا بکر انطلق بنا الی اخواننا هؤلاء من الانصار فانطلقنا نریدهم فلما دنونا منهم لقینا منهم رجلان صالحان فذکرا ما تمالأ علیه القوم فقالا این تریدون یا معشر المهاجرین فقلنا نرید اخواننا هؤلاء من الانصار فقالا علیکم ان لا تقربوهم اقضوا امرکم فقلت و اللّه لنأتینّهم فانطلقنا حتی اتیناهم فی سقیفة بنی ساعدة فاذا رجل مزمل بین ظهرانیهم فقلت من هذا قالوا هذا سعد بن عبادة فقلت ما له قالوا یوعک فلمّا جلسنا قلیلا تشهد خطیبهم فاثنی علی اللّه بما هو اهله ثم قال امّا بعد فنحن انصار اللّه و کتیبة الاسلام و انتم معاشر المهاجرین رهط و قد دفّت دافّة من قومکم فاذا هم یریدون ان یختزلونا من اصلنا و ان یحضنونا من الامر فلمّا سکت اردت ان اتکلم و کنت زوّرت مقالة اعجبتنی ارید ان اقدّمها بین یدی أبی بکر و کنت أدارئ منه بعض الحدّ فلمّا اردت ان اتکلّم قال ابو بکر علی رسلک فکرهت ان اغضبه فتکلم ابو بکر فکان هو احلم منی و اوقر و اللّه ما ترک من کلمة اعجبتنی فی تزویری الا قال فی بدیهته مثلها او افضل منها حتی سکت فقال ما ذکرتم فیکم من خیر فانتم له اهل و لن یعرف هذا الامر الاّ لهذا الحیّ من قریش هم اوسط العرب نسبا و دارا و قد رضیت لکم احد هذین الرجلین

ص:728

فبایعوا ایّهما شئتم فاخذ بیدی و بید أبی عبیدة بن الجرّاح و هو جالس بیننا فلم اکره مما قال غیرها کان و اللّه ان اقدّم فتضرب عنقی لا یقربنی ذلک من اثم احبّ الیّ من ان أتأمر علی قوم فیهم ابو بکر اللّهمّ الاّ ان تسوّل لی نفسی عند الموت شیئا لا اجده الان فقال قائل من الانصار انا جذیلها المحکک و عذیقها المرجّب منّا امیر یا معشر قریش فکثر اللغط و ارتفعت الاصوات حتی فرقت من الاختلاف فقلت ابسط یدک یا ابا بکر فبسط یده فبایعته و بایعه المهاجرون ثم بایعته الانصار و نزونا علی سعد بن عبادة فقلت قتل اللّه سعد بن عبادة قال عمرو انا و اللّه ما وجدنا فی ما حضرنا من امر اقوی من مبایعة أبی بکر خشینا ان فارقنا القوم و لم تکن بیعة ان یبایعوا رجلا منهم بعدنا فامّا بایعناهم علی ما لا نرضی و اما نخالفهم فیکون فساد فمن بایع رجلا علی غیر مشورة من المسلمین فلا یبایع هو و لا الذی تابعه تغرّة ان یقتلا و ابن هشام در سیرت خود از عمر نقل نموده که او گفته ثم انّه قد بلغنی ان فلانا قال و اللّه لو قد مات عمر بن الخطاب لقد بایعت فلانا فلا یغرّنک امرأ ان یقول ان بیعة أبی بکر کانت فلتة فتمت و انها قد کانت کذلک الا انّ اللّه قد وقی شرّها و لیس فیکم من تنقطع الاعناق إلیه مثل أبی بکر فمن بایع رجلا عن غیر مشورة من المسلمین فانّه لا بیعة له هو و لا الّذی بایعه تغرّة ان یفتلا انه کان من خیرنا حین توفی اللّه نبیّه صلّی اللّه علیه و سلّم ان الانصار خالفوا فاجتمعوا باشرافهم فی سقیفة بنی ساعدة و تخلّف عنا علیّ بن أبی طالب و الزبیر بن العوام و من معهما و اجتمع المهاجرون الی أبی بکر فقلت لابی بکر انطلق بنا الی اخواننا هؤلاء من الانصار فانطلقنا نؤمّهم حتی لقینا منهم رجلان صالحان فذکرا لنا ما تمالأ علیه القوم و قالا این تریدون یا معشر المهاجرین

ص:729

قلنا نرید اخواننا هؤلاء من الانصار قالا فلا علیکم ان لا تقربوهم یا معشر المهاجرین اقضوا امرکم قال قلت و اللّه لناتینهم فانطلقنا حتی اتیناهم فی سقیفة بنی ساعدة فاذا بین ظهرانیهم رجل مزمّل فقلت من هذا قالوا سعد بن عبادة فقلت ما له قالوا وجع فلمّا جلسنا تشهد خطیبهم فاثنی علی اللّه بما هو له اهل ثم قال امّا بعد فنحن انصار اللّه و کتیبة الاسلام و انتم یا معشر المهاجرین رهط منّا و قد دفت دافة من قومکم قال و إذا هم یریدون ان یجتازونا من اصلنا و یغضبونا الامر فلمّا سکت اردت ان اتکلّم و قد زوّرت فی نفسی مقالة قد اعجبتنی ارید ان اقدّمها بین یدی أبی بکر و کنت أدارئ منه بعض الحدّ فقال ابو بکر علی رسلک یا عمر فکرهت ان اغضبه فتکلم و هو کان اعلم منّی و اوقر فو اللّه ما ترک من کلمة اعجبتنی من تزویری الا قال فی بدیهته او مثلها او افضل حتی سکت قال امّا ما ذکرتم فیکم من خیر فانتم له اهل و لن تعرف العرب هذا الامر الا لهذا الحیّ من قریش هم اوسط العرب نسبا و دارا و قد رضیت لکم احد هذین الرّجلین فبایعوا ایّهما شئتم و اخذ بیدی و بید أبی عبیدة بن الجرّاح و هو جالس بیننا و لم اکره شیئا ممّا قال غیرها کان و اللّه ان اقدّم فتضرب عنقی لا یقربنی ذلک الی اثم احبّ الیّ من ان أتأمّر علی قوم فیهم ابو بکر قال فقال قائل من الانصار انا جذیلها المحکک و عذیقها المرجب منّا امیر و منکم امیر یا معشر قریش قال فکثر اللغط و ارتفعت الاصوات حتی تخوفت الاختلاف فقلت ابسط یدک یا ابا بکر فبسط یده فبایعته ثم بایعه المهاجرون ثم بایعه الانصار و نزونا علی سعد بن عبادة فقال قائل منهم قتلتم سعد بن عبادة قال فقلت قتل اللّه سعد بن عبادة قال ابن اسحاق قال الزهری اخبرنی عروة بن الزبیر ان

ص:730

احد الرجلین الذین لقوا من الانصار حین ذهبوا الی السقیفة عویم بن ساعدة و الآخر معن بن عدی اخو بنی العجلان فامّا عویم بن ساعدة فهو الّذی بلغنا انه

قیل لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم من الذین قال اللّه عزّ و جلّ لهم فِیهِ رِجالٌ یُحِبُّونَ أَنْ یَتَطَهَّرُوا وَ اَللّهُ یُحِبُّ اَلْمُطَّهِّرِینَ فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم نعم المرء منهم عویم بن ساعدة و امّا معن بن عدی فبلغنا انّ الناس بکوا علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم حین توفّاه اللّه عزّ و جلّ و قالوا و اللّه لوددنا انا متنا قبله انا نخشی ان نفتتن بعده قال معن بن عدیّ لکنّی و اللّه ما احبّ انّی متّ قبله حتّی اصدّقه میّتا کما صدّقته حیّا فقتل معن یوم الیمامة شهیدا فی خلافة أبی بکر یوم مسیلمة الکذاب و محمد بن جریر طبری در تاریخ کبیر از عمر نقل کرده که او در خطبه خود گفته ثم انّه بلغنی ان قائلا منکم یقول لو قد مات امیر المؤمنین بایعت فلانا فلا یغرّنک امرأ ان یقول ان بیعة أبی بکر کانت فلتة فقد کانت کذلک غیر انّ اللّه وقی شرّها و لیس منکم من تقطع إلیه الاعتاق مثل أبی بکر و انّه کان خیرنا حین توفّی اللّه نبیّه و ان علیّا و الزبیر و من معهما تخلّف عنه فی بیت فاطمة و تخلفت عنا الانصار باسرها و اجتمع المهاجرون الی أبی بکر فقلت لابی بکر انطلق بنا الی اخواننا هؤلاء من الانصار فانطلقنا نؤمّهم فلقینا رجلان صالحان قد شهدا بدرا قالا ابن تریدون یا معشر المهاجرین قلنا نرید اخواننا هؤلاء من الانصار قال فارجعوا فاقضوا امرکم بینکم فقلنا و اللّه لناتینّهم قال فاتیناهم و هم مجتمعون فی سقیفة بنی ساعدة قال و إذا بین اظهرهم رجل مزمّل قال قلت من هذا قالوا سعد بن عبادة قال قلت ما شانه قالوا وجع فقام رجل

ص:731

منهم و قال الحمد للّه امّا بعد فنحن الانصار و کتیبة الاسلام و انتم یا معشر قریش رهط نبیّنا و قد دفت إلینا من قومکم دافة فلمّا رایتهم یریدون یختزلوننا من اصلنا و یغصبونا الامر و قد کنت زوّرت فی نفسی مقالة اقدّمها بین یدی أبی بکر و کنت أدارئ منه بعض الحد و کان اوقر منّی و احلم فلمّا اردت ان اتکلم قال علی رسلک و کرهت ان اغضبه فقام فحمد اللّه و اثنی علیه فما ترک شیئا کنت زوّرت فی نفسی ان اتکلّم به لو قد تکلّمت الا جاء به او باحسن منه و قال امّا بعد یا معشر الانصار فانکم لا تذکرون منکم فضلا الاّ و انتم له اهل و ان العرب لن تعرف هذا الامر الا لهذا الحیّ من قریش هم اوسط دارا و نسبا و انی قد رضیت لکم احد هذین الرجلین فبایعوا ایّهما شئتم و اخذ بیدی و ید أبی عبیدة بن الجرّاح و انی و اللّه ما کرهت من کلامه شیئا غیر هذه الکلمة ان کنت اقدم فتضرب عنقی فیما لا یقربنی الی اثم احبّ الی من ان او مرّ علی قوم فیهم ابو بکر فلمّا قضی ابو بکر کلامه قام منهم رجل فقال انا جذیلها المحکک و عذیقها المرجب منا امیر و منکم امیر یا معشر قریش قال فارتفعت الاصوات و کبر اللغط فلمّا اشفقت الاختلاف قلت لابی بکر ابسط یدک فابایعک فبسط یده فبایعته و بایعه المهاجرون و بایعه الانصار ثم نزونا علی سعد حتی قال قائلهم قتلتم سعدا فقلت قتل اللّه سعدا و انا و اللّه ما وجدنا امرا هو اقوی من مبایعة أبی بکر خشینا ان فارقنا القوم و لم یکن بیعة ان یحدثوا بعدنا بیعة فامّا نتابعهم علی ما لا نرضی او نخالفهم فیکون فساد و علی متقی در کنز العمال گفته عن ابن عبّاس قال قال عمر بن الخطاب انّه کان من خبرنا حین توفی اللّه نبیّه صلی اللّه علیه و سلم انّ الانصار خالفوا و اجتمعوا فی سقیفة

ص:732

بنی ساعدة و خالف عنّا علی و الزبیر و من معهما و اجتمع المهاجرون الی أبی بکر فقلت لابی بکر یا ابا بکر انطلق بنا الی اخواننا هؤلاء من الانصار فانطلقنا نریدهم فلمّا دنونا منهم لقینا منهم رجلان صالحان فذکرا ما تمالأ علیه القوم فقالا این تریدون یا معشر المهاجرین فقلنا نرید اخواننا هؤلاء من الانصار فقالا لا علیکم ان لا تقربوهم اقضوا امرکم فقلت و اللّه لناتینهم فانطلقنا حتی اتیناهم فی سقیفة بنی ساعدة فاذا رجل مزمّل بین ظهرانیهم فقلت من هذا قالوا سعد بن عبادة فقلت و ماله قالوا یوغک فلمّا جلسنا قلیلا تشهّد خطیبهم فاثنی علی اللّه بما هو اهله ثم قال امّا بعد فنحن انصار اللّه و کتیبة الاسلام و انتم المهاجرون رهط منّا و قد دفت دافة من قومکم فاذا انتم تریدون ان تختزلونا من اصلنا و ان تحضنونا من هذا الامر فاسکتّ و اردت ان اتکلم و زوّرت مقالة اعجبتنی ارید ان اقدمها بین یدی أبی بکر و کنت أدارئ منه بعض الحدّ فلمّا اردت ان اتکلم قال ابو بکر علی رسلک فکرهت ان اغضبه فتکلم ابو بکر و کان هو اعلم منّی و اوقروا اللّه ما ترک من کلمة اعجبتنی فی تزویری الا قال فی بدیهته مثلها او افضل منها حتی سکت قال ما ذکرتم من خیر فانتم له اهل و لن یعرف هذا الامر الا لهذا الحیّ من قریش هم اوسط العرب نسبا و دارا و قد رضیت لکم احد هذین الرجلین فبایعوا ایّهما شئتم و اخذ بیدی و بید أبی عبیدة الجراح و هو جالس بیننا فلم اکره مما قال غیرها کان و اللّه ان اقدم فتضرب عنقی لا یقرّبنی ذلک من اثم احب الیّ من ان أتأمّر علی قوم فیهم ابو بکر اللّهم الاّ ان تسوّل نفسی عند الموت شیئا لا اجده الآن فقال قائل الانصار انا جذیلها المحکک و عذیقها المرجب منّا امیر و منکم امیر یا معشر قریش و کثر اللغط و ارتفعت الاصوات

ص:733

حتی فرقت من ان یقع اختلاف فقلت ابسط یدک یا ابا بکر فبسط یده فبایعته و بایعه المهاجرون ثم بایعه الانصار و نزونا علی سعد بن عبادة فقال قائل منهم قتلتم سعدا فقلت قتل اللّه سعدا اما و اللّه ما وجدنا فیما حضرنا امرا هو اوفق من مبایعة أبی بکر خشینا ان فارقنا القوم و لم یکن بیعة ان یحدثوا بعدنا بیعة فامّا ان نتابعهم علی ما لا ترضی و اما ان نخالفهم فیکون فیه فساد فمن بایع امیرا من غیر مشورة المسلمین فلا بیعة له و لا بیعة للّذی بایعه تغرة ان یقتلا حم خ و ابو عبید فی الغریب هق

وجه چهارم: احتجاج به رفع اقربیت انصار با اقرار به اقربیت علی علیه السلام احتجاج جهت انحصار خلافت ب «اولیاء الرسول و عشیرته»

چهارم آنکه ابو بکر انصار را دفع کرده بدعوی اقربیت خود با جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم و احتجاج بآن نموده براه حقیت خود بر خلافت پس حسب احتجاج و استدلال أبی بکر جناب امیر المؤمنین علیه السلام که بلا شبهه اقرب از أبی بکرست اولی و احق بخلافت باشد محب الدّین طبری در ریاض نضره گفته و ذکر موسی بن عقبة عن ابن شهاب انّ ابا بکر یوم السقیفة تشهد و انصت القوم فقال بعث اللّه نبیّه بالهدی و دین الحق فدعا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم الی الاسلام فاخذ اللّه بقلوبنا و نواصینا الی ما دعا إلیه فکنّا معشر المهاجرین اوّل النّاس اسلاما و نحن عشیرته و اقاربه و ذوو رحمه و نحن اهل الخلافة و اوسط النّاس انسابا فی العرب ولدتنا الغرب کلّها فلیس منهم قبیلة الا لقریش فیها ولادة و لن تصلح الا لرجل من قریش هم اصبح الناس وجوها و اسلطهم السنة و افضلهم قولا فالنّاس لقریش تبع فنحن الامراء و انتم الوزراء و انتم یا معشر الانصار اخواننا فی کتاب اللّه و شرکاؤنا فی دین اللّه تعالی و التسلیم لفضیلة اخوانکم من المهاجرین و احقّ النّاس ان لا تحسدوهم علی خیر اتاهم اللّه ایّاه و انا ادعوکم الی احد رجلین ثمّ ذکر معنی ما قبله فی حدیث

ص:734

ابن عبّاس ثم قال فقالت الانصار و اللّه ما نحسدکم علی خیر ساقه اللّه إلیکم و ما احد من خلق اللّه تعالی احبّ إلینا و لا اعزّ علینا و لا ارضی عندنا منکم و نحن نشفق من بعد الیوم فلو جعلتم الیوم رجلا منکم فاذا هلک اخترنا رجلا من الانصار فجعلناه مکانه فاذا هلک اخترنا رجلا من المهاجرین فجعلناه مکانه کذلک ابدا کان ذلک اجدر ان یشفق القرشی ان زاغ ان ینقض علیه الانصاری و ان یشفق الانصاری ان زاغ ان ینقض علیه القرشی قال عمر لا ینبغی هذا الامر و لا یصلح الا لرجل من قریش و لن ترضی العرب الا به و لن تعرف الامارة الاّ له و اللّه ما یخالفنا احد الا قتلناه فقام حباب بن المنذر السلمی فقال منّا امیر و منکم امیر انا جذیلها المحکک و عذیقها المرجب و قد دفت علینا دافة أرادوا ان یختزلونا من اصلنا و یحضنونا من الامر و ان شئتم اعدناها جذعة قال فکررا القول حتی کاد ان یکون بینهم فی السقیفة حرب و توعّد بعضهم بعضا ثم ترادّ المسلمون و عصم اللّه لهم دینهم فرجعوا بقول حسن فسلموا الامر و اغضبوا الشیطان فوثب عمر و اخذ بید أبی بکر و قام اسید بن الخضیر اخو بنی عبد الاشهل و بشیر بن سعد یستبقون لیبایعوا فسبقهما عمر و بایعاه معا و وثب اهل السّقیفة یبتدرون البیعة و سعد بن عبادة مضطجع یوعک فازدحم النّاس علی بیعة أبی بکر فقال قائل من الانصار اتقوا سعد بن عبادة و لا تطئوه فقال عمر اقتلوه قتله اللّه و قال عمر ذلک بغضب فلمّا فرغ ابو بکر من البیعة رجع الی المسجد فقعد علی المنبر فبایعه النّاس حتی امسی و شغلوا عن دفن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم حتی کان آخر اللّیل من لیلة الثلثاء ثم ذکر حدیث دفنه و الصّلوة علیه صلّی اللّه علیه و سلّم حضرت عتیق

ص:735

درین تقریر سراسر تحیّر شک افزای زعفران زار کشمیر که بسبب آن ثانی نحریر سراپا تزویر اظهار عجز و تقصیر و مفضولیت و تشویر خود فرموده کما یظهر من روایة البخاری و ابن هشام و غیرا؟ ؟ ؟ هر چند داد کمال بلاغت و سلاطت و ذلاقت و رشاقت بیان دادند و حسب ظاهر ابواب افحام و الزام انصار عالی مقام گشادند و ادلّه زاهره و براهین باهره و حجج قاهره و شواهد فاخره بر اولویت خود و انحصار خلافت در مهاجرین فراروی مجمع سقیفه نهادند لیکن بعد اندک تامل ظاهر می شود که همه آن برای خدام عالی مقام او زهر قاتل و سم هلاهل بود که بسبب هر فقره از ان بنیان غیر مرصوص خلافت او و اخوین جنابش آب رسید و محض نقش بر آب و نمایش سراب گردید که اگر بعد ان مدت عمر اتباع ثلاثه دماغهای خود سوزند و زمین و آسمان دوزند و نالهای زار زار آغازند و صداهای استغاثه بهر طرف بلند سازند و عرقها ریزند و فتنها انگیزند و اشکها ریزند و حبال انواع تزویر و تلمیع در میان آویزند اصلا نفعی نرساند و هرگز ایشان را از بلاء ضلال دواء عضال اشکال نرهاند زیرا که ابو بکر ببودن مهاجرین عشیره جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم و اقارب آن حضرت و صاحبان رحم آن حضرت بر انحصار خلافت در ایشان احتجاج و استدلال نموده و ردّ انصار باین حجّت کرده و نیز با شرفیّت نسب خود و مزید قرب و اتصال قریش بجمیع قبائل عرب و بودن قریش اصبح ناس از روی وجوه واسطیت السنه و افضلیت قول شان در عرب تمسک نموده و ظاهرست که جمیع وجوه باولویت تمام در ذات با برکات وصی بر حق علیه آلاف التحیّات و التسلیمات متحقق بوده و ابو بکر در همه آن کمتر و مفضول از وصی رسول بود پس تعین خلافت برای جناب امیر المؤمنین علیه السلام و بطلان خلافت أبی بکر از افادۀ خودش بکمال ظهور ثابت و متحقق شد و للّه الحمد علی ذلک و محمد بن جریر طبری در تاریخ خود گفته و اتی عمر الخیر و اقبل الی منزل النّبیّ صلی اللّه علیه فارسل الی أبی بکر و ابو بکر

ص:736

فی الدار و علی بن أبی طالب فی جهاز رسول اللّه صلّی اللّه علیه فارسل الی أبی بکر ان اخرج الیّ فارسل إلیه انی مشتغل فارسل إلیه انّه قد حضر امر لا بدّ لک من حضوره اما علمت انّ الانصار قد اجتمعت فی سقیفة بنی ساعدة یبایعون سعد بن عبادة و احسنهم مقالة من یقول منّا امیر و منکم امیر فمضینا مسرعین فلقینا ابا عبیدة بن الجراح فتمالئوا إلیهم ثلثتهم فلقیهم عاصم بن عدی و عویم بن ساعدة فقالا لهم ارجعوا فانّه لا یکون ما تریدون فقالوا لا نفعل فجاءوا و هم مجتمعون فقال عمر بن الخطّاب اتیناهم و قد کنت زوّرت کلاما اردت ان اقوم به فیهم فلمّا ان وقعت إلیهم ذهبت لابتدی النّطق فقال لی ابو بکر رویدا حتی اتکلّم ثم انطق بعد بما احببت فنطق فقال عمر فما شیء کنت اردت ان اقول الاّ و قد اتی به او زاد علیه قال عبد اللّه بن عبد الرحمن فبدأ ابو بکر فحمد اللّه و اثنی علیه ثم قال انّ اللّه بعث فینا رسولا شهیدا علی امّته لیعبدوا اللّه و یوحّدوه و هم یعبدون من دونه الهة شتی و یزعمون انها لهم عبد اللّه شافعة و لهم نافعة و انما هی من حجر منحوت و خشب منحور ثم قرأ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اَللّهِ ما لا یَضُرُّهُمْ وَ لا یَنْفَعُهُمْ و هم یَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اَللّهِ و قالوا ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِیُقَرِّبُونا إِلَی اَللّهِ زُلْفی فعظم علی العرب ان یترکوا دین آبائهم فخصّ اللّه المهاجرین الاوّلین من قومه بتصدیقه و الایمان به و المواساة له و الصّبر معه علی شدّة اذی قومهم لهم و لدینهم و کل النّاس لهم مخالف زار علیهم فلم یستوحشوا لقلة عددهم و شنف النّاس لهم و اجماع قومهم علیهم فهم اوّل من عبد اللّه فی الارض و امن به و بالرسول و هم اولیاؤه و عشیرته و احق النّاس بهذا الامر

ص:737

من بعده و لا ینازعهم فی ذلک الا ظالم و انتم یا معشر الانصار من لا ینکر فضلهم فی الدّین و لا سابقتهم العظیمة فی الاسلام رضیکم اللّه انصارا لدینه و جعل إلیکم هجرته و فیکم جلّة ازواجه و اصحابه فلیس بعد المهاجرین الاوّلین عندنا بمنزلتکم فنحن الامراء و انتم الوزراء لا تفاتون بمشورة و لا تقضی دونکم الامور ازین عبارت ظاهرست که عتیق افیق در مقام دفع انصار از خلافت و امامت و اولویت مهاجرین بریاست اختصاص مهاجرین بتصدیق جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم و ایمان بآنجناب و مواسات برای آن عالی قباب و صبر بر شدّت اذی کفار اقشاب و عدم استیحاش از قلت عدد و بغض ارباب حسد و اجماع کفّار اشرار بر مخالفت اخیار ذکر کرده و بعد ان افاده نموده که مهاجرین اول کسانند که عبادت کردند حق تعالی را در ارض و ایمان آوردند باو تعالی شانه و برسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلم و مهاجرین اولیا و عشیره آن حضرت اند و بعد ذکر این وجوه که خاتمه آن احتجاج بقرابتست احقیّت مهاجرین بخلافت صراحة بیان کرده تا معلوم شود که بوجوه مذکوره مهاجرین احق اند بخلافت و امامت و حکومت و ریاست و برین هم اکتفا ننموده بصراحت تمام افاده کرده که کسی که منازعت مهاجرین در خلافت کند او ظالم یعنی ستمکار و ناهنجار و بدکردار و جفاکارست و چون بدیهی اولاست که وجوهی که حضرت عتیق برای مهاجرین عموما ثابت کرده باولویت تمام در ذات قدسی صفات جناب امیر المؤمنین علیه السلام متحقق بوده زیرا که آن حضرت بلا شبهه از جمیع مهاجرین اقربست بجناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم و هم افضلست و اسبق از جمیع مهاجرین در اختصاص بتصدیق جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم و ایمان بآنحضرت و مواسات آن جناب و صبر با آنجناب بر شدت

ص:738

اذای کفار و عدم استیحاش از قلت عدد ارباب دیانت و بغض و عداوت ارباب کفر و ضلالت و اجماع معاندین و اضغان حائدین از دین و آنجناب اول کسیست که عبادت کرده حق تعالی را با جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم پس حسب ارشاد باسداد عتیق والا نژاد کسی که با وجود آن حضرت متقمص قمیص خلافت و امامت گردید و مسمّی شد برئیس و حاکم بلا شبهه معاند ظالم و جائر غاشم بوده وَ یُحِقُّ اَللّهُ اَلْحَقَّ بِکَلِماتِهِ و اوّلیت اسلام و ایمان جناب امیر المؤمنین علیه السلام از احادیث و اخبار بسیار هویدا و شکارست از آنجمله است حدیثی که آن را ابو یعلی احمد بن علی الموصلی و ابو نعیم احمد بن عبد اللّه الاصفهانی و موفّق بن احمد المعروف باخطب خوارزم و علی بن الحسن بن هبة اللّه المعروف بابن عساکر و ابو الخیر الحاکمی و محمد بن یوسف کنجی و سید شهاب الدین احمد و ابراهیم بن عبد اللّه احمد بن عبد اللّه ابو نعیم الاصبهانی در حلیة الأولیاء فرموده

حدّثنا ابراهیم بن احمد بن محمد بن أبی حصین ثنا محمّد بن عبد اللّه الحضرمی ثنا خلف بن خالد العبدی البصری ثنا بشر بن ابراهیم الانصاری عن ثور بن یزید عن خالد بن معدان عن معاذ بن جبل قال قال النبیّ صلی اللّه علیه و سلم یا علی اخصمک بالنبوة و لا نبوة بعدی و تخصم الناس بسبع لا یحاجک فیها احد من قریش انت اولهم ایمانا و اوفاهم بعهد اللّه و اقومهم بامر اللّه و اقسمهم بالسویة و اعدلهم فی الرعیة و ابصرهم بالقضیّة و اعظمهم عند اللّه مزیّة و احتجاج أبی بکر بدعوی اقربیت بجناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بر احقیت خود بخلافت و دفع انصار بآن از دیگر روایات هم ظاهر و واضحست محمد بن جریر طبری در تاریخ خود در قصّه سقیفه نقل کرده فقال عمر هیهات لا یجتمع اثنان فی قرن و اللّه لا ترضی العرب ان

ص:739

یؤمّروکم و نبیها غیرکم و لکنّ العرب لا تمنع ان تولّی امرها من کانت النبوّة فیهم و ولی امورهم منهم و لنا بذلک علی من أبی من العرب الحجة الظاهرة و السّلطان المبین من ذا ینازعنا سلطان محمّد و امارته و نحن اولیاؤه و عشیرته الاّ مدل بباطل او مجانف لاثم او متورط فی هلکة فقام المنذر بن الحباب فقال یا معشر الانصار املکوا علی ایدیکم و لا تسمعوا مقالة هذا و اصحابه فیذهبوا بنصیبکم من هذا الامر فان ابوا علیکم ما سالتموهم فاجلوهم من هذه البلاد و تولوا علیهم هذه الامور فانتم و اللّه احق بدینه انا جذیلها المحکک و عذیقها المرجب أم و اللّه لئن شئتم لنعیدها جذعة فقال عمر إذا یقتلک اللّه قال بل ایاک یقتل فقال ابو عبیدة یا معشر الانصار انّکم اوّل من نصر و آزر فلا تکونوا اوّل من بدّل و غیّر فقام بشیر بن سعد بن النّعمان بن بشیر فقال یا معشر الانصار انا و اللّه لئن کنّا اولی فضیلة فی جهاد المشرکین و سابقة فی هذا الدّین ما اردنا إلا رضی ربّنا و طاعة نبیّنا و الکدح فما ینبغی لنا ان نستطیل علی الناس بذلک و لا نبتغی به من الدنیا عرضا فان اللّه ولیّ المنّة علینا بذلک الا ان محمّدا صلّی اللّه علیه من قریش و هم قومه و هم احق به و اولی و ایم اللّه لا یرانی اللّه أنازعهم فی هذا الامر ابدا فاتقوا اللّه و لا تخالفوهم و لا تنازعوهم و ابن خلدون در تاریخ خود گفته لما قبض رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ارتاع الحاضرون لفقده حتّی ظنّ انّه لم یمت و اجتمعت الانصار فی سقیفة بنی ساعدة یبایعون سعد بن عبادة و هم یرون ان الامر لهم بما اووا و نصروا و بلغ الخبر الی أبی بکر و عمر فجاءوا إلیهم و معهم ابو عبیدة و لقیهم عدی بن عاصم و عویم بن ساعدة فارادوهم علی الرجوع و خفضوا علیهم الشأن فابوا الاّ ان یاتوهم فاتوهم فی مکانهم ذلک فاعجلوهم

ص:740

عن شانهم و غلبوهم جماحا و موعظة و قال ابو بکر نحن اولیاء النبی و عشیرته و احق النّاس بامره و لا ننازع فی ذلک و انتم لکم حق السّابقة و النّصرة فنحن الامراء و انتم الوزراء و قال الحباب بن المنذر بن الجموح منا امیر و منکم امیر و ان ابوا فاجلوهم یا معشر الانصار عن البلاد فباسیافکم دان النّاس لهذا الدّین و ان شئتم اعدناها جذعة انا جذیلها المحکک و عذیقها المرجب و قال عمر ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم اوصانا بکم کما تعلمون و لو کنتم امراء لاوصاکم بنا ثم وقعت ملاحاة بین عمر و ابن المنذر و ابو عبیدة یخفضها و یقول اتقوا اللّه یا معشر الانصار انتم اوّل من نصر و آزر فلا تکونوا اوّل من بدّل و غیّر فقام بشیر بن سعد بن النعمان بن کعب بن الخزرج فقال انّ محمّدا من قریش و قومه احقّ و اولی و نحن و ان کنا اول فضل فی الجهاد و سابقة فی الدّین فما اردنا بذلک الا رضی اللّه و طاعة نبیّه فلا نبتغی به من الدنیا عوضا و لا نستطیل به علی النّاس فقال الحباب بن المنذر نفست و اللّه عن ابن عمک یا بشیر فقال لا و اللّه و لکن کرهت ان أنازع قوما حقّهم فاشار ابو بکر الی عمر و أبی عبیدة فامتنعا و بایعا ابا بکر و سبقهما إلیه بشیر بن سعد ثم تناجی الاوس فیما بینهم و کان فیهم اسید بن خضیر احد النقباء و کرهوا اصارة الخزرج علیهم و ذهبوا الی بیعة أبی بکر فبایعوه و اقبل النّاس من کل جانب یبایعون ابا بکر و کادوا یطئون سعد بن عبادة فقال ناس من اصحابه اتقوا سعدا لا تقتلوه فقال عمر اقتلوه قتله اللّه و تماسکا فقال ابو بکر مهلا یا عمر الرّفق هنا ابلغ فاعرض عمر ثم طلب سعدا فی البیعة فابی و اشار بشیر بن سعد بترکه و قال انما هو رجل

ص:741

واحد فاقام سعد لا یجتمع معهم فی الصّلوة و لا یفیض معهم فی الحدیث حتی هلک ابو بکر

وجه پنجم: احتجاج امیر المؤمنین باولویت خود

پنجم آنکه جناب امیر المؤمنین علیه السلام ابو بکر و اتباع و اشیاع او را که اخذ خلافت از انصار فرمودند و طریق احتجاج بقرابت جناب سرور مختار صلی اللّه علیه و آله الاطهار پیمودند و اعراض و اغماض از اقربیت جناب امیر المؤمنین باین حجّت قاهره و دلالت زاهره محجوج و مبهوت و مبتلای عجز و سکوت و صموت فرمود که ایشان احتجاج بقرابت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم نمودند و اخذ خلافت و امارت بغصب و عدوان و عسف و طغیان کردند زیرا که گفتند بانصار که ما اولی هستیم از شما بخلافت بسبب قرب جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم و انصار انقیاد ایشان نمودند و تسلیم امارت بسوی ایشان کردند پس بمثل همین احتجاج و استدلال حضرت امیر المؤمنین علیه السلام اولی بجناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم در حالت حیات و وفات باشد پس اگر ابو بکر و اتباع او حظی از ایمان بحق تعالی و خوف آخرت می داشتند طریق انصاف و تسلیم امارت بآنحضرت مسلوک می داشتند و الا می بایست که اقرار بظلم و جور و عدول خود بسوی زیغ و حور می نمودند لکن با این همه الزام و افحام و سطوع حجّت قمر بازع متینة النظام رجوع بانصاف نیاوردند و نه درین وقت اعتراف بظلم و عدوان خود نمودند بلکه فظّ غلیظ براه استبداد و اصرار بر اکراه و اجبار شتافت و درجات عالیه برای خود و اتباع و متبوع خود که ردّ و انکار بر اصرار و اضرار او نکردند مهیا ساخت و للّه الحمد و المنة که کمال متانت و رزانت احتجاج و الزام جناب امیر المؤمنین علیه السلام بحدّی واضح و لائح بود که ابو بکر و فظّ غلیظ و دیگر اتباع و اشیاعشان بجواب آن حرفی نتوانستند آراست و هیچ خللی در بنیان مرصوص آن نتوانستند انداخت علاّمه عبد اللّه بن مسلم بن قتیبة الدینوری که نبذی از فضائل فاخره و محامد

ص:742

باهره او از تاریخ بغداد احمد بن علی الخطیب البغدادی و مختار مختصر تاریخ بغداد از ابو علی یحیی بن عیسی بن جزله و کتاب الانساب ابو سعد عبد الکریم بن محمد السمعانی و جامع الاصول و نهایة اللغة أبی السعادات مبارک بن محمد المعروف بابن الاثیر الجزری و تهذیب الاسماء یحیی بن شرف النووی و وفیات الأعیان ابن خلکان و سیر النبلاء و میزان الاعتدال و کتاب المغنی ذهبی و مرآة الجنان یافعی و حسن المحاضرة و بغیة الوعاة و مزهر سیوطی و اتحاف النبلاء مولوی صدیق حسن خان معاصر ظاهر و باهرست در کتاب الامامة و السیاسة که نسخه عتیقه آن پیش قاصر حاضرست گفته إباءة علی بن أبی طالب بیعة أبی بکر ثم

انّ علیّا اتی به ابو بکر و یقول انا عبد اللّه و اخو رسوله فقیل له بایع ابا بکر فقال انا احق بهذا الامر منکم لا ابایعکم و انتم اولی بالبیعة بی اخذتم هذا الامر من الانصار و احتججتم علیهم بالقرابة من النّبی صلی اللّه علیه و سلّم و تاخذوه منّا اهل البیت غصبا أ لستم زعمتم للانصار انکم اولی بهذا الامر منهم لمکان محمّد منکم و اعطوکم المقادة و سلموا إلیکم الامارة فانا احتج بمثل ما احتججتم علی الانصار نحن اولی برسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم حیّا و میّتا فانصفونا ان کنتم تومنون باللّه و تخافون اللّه و الاّ فبوءوا بالظلم و انتم تعلمون قال له عمر انّک لست متروکا حتی تبایع فقال له علی بن أبی طالب احلب حلبا لک شطره اشدده له الیوم یرده علیک غد اثم قال و اللّه یا عمر لا اقبل قولک و لا ابایعه فقال له ابو بکر فان لم تبایعنی فلا اکرهک فقال ابو عبیدة بن الجراح لعلی یا ابن عمّ انّک حدیث السّن و هؤلاء مشیخة قومک لیس لک تجربتهم و معرفتهم بالامور و لا اری ابا بکر الا اقوی علی هذا الامر منک و اشدّ احتمالا و استطلاعا فسلم هذا الامر لابی بکر فانّک ان تعش و یطل بک بقاء فانت لهذا الامر

ص:743

خلیق و حقیق فی فضلک و دینک و علمک و فهمک و سابقتک و نسبک و صهرک فقال علی یا معشر المهاجرین اللّه اللّه لا تخرجوا سلطان محمّد فی العرب من داره و قعر بیته الی دورکم و قعور بیوتکم و تدفعون اهله عن مقامه فی الناس و حقه فو اللّه یا معشر المهاجرین لنحن احق النّاس به لانا اهل البیت و نحن احق بهذا الامر منکم ما کان فینا القاری لکتاب اللّه الفقیه فی دین اللّه العالم بسنة رسول اللّه المتضلع بامر الرعیّة المدافع عنهم الامور السیئة القاسم بینهم بالسّویة و اللّه انّه لفینا و لا تتبعوا الهوی فتضلّوا عن سبیل اللّه و تزدادوا من الحقّ بعدا فقال قیس بن سعد لو کان هذا الکلام سمعته الانصار منک یا علی قبل بیعتها ابا بکر ما اختلف علیک اثنان قال و خرج علی یحمل فاطمة بنت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم علی دابة لیلا علی مجالس الانصار یسالهم النصرة فکانوا یقولون یا بنت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قد مضت بیعتنا لهذا الرّجل و لو ان زوجک و ابن عمک سبق إلینا ابا بکر ما عدلناه به فیقول علی أ فکنت ادع رسول اللّه فی بیته لم ادفنه و اخرج أنازع الناس سلطانه فقالت فاطمة ما صنع ابو الحسن الاّ ما کان ینبغی له قد صنعوا ما اللّه حسیبهم و طالبهم و جمال الدّین محدّث شیخ اجازه مخاطب والا نصاب در روضة الاحباب گفته جمعی از اهل تواریخ آورده اند که چون از مهم بیعت فارغ شدند ابو بکر صدیق از وجوه مهاجرین و اعیان انصار مجمعی ساخته فرستاده و علی مرتضی را کرم اللّه وجهه بان مجلس طلبیده وی اجابت نموده در ان مجلس حاضر شد و در محل لائق خود بنشست و از موجب طلب خویش پرسید عمر فاروق گفت موجب آنست که می خواهم که چنانچه سائر اصحاب با ابو بکر بیعت کردند تو هم بیعت کنی علی گفت من همان سخن که شما بر انصار حجّت ساخته این منصب را گرفتید بر شما حجّت می گردانم راست گویید که بحضرت

ص:744

رسالت پناه صلی اللّه علیه و سلم اقرب کیست عمر گفت ترا نگذاریم تا بیعت کنی گفت اوّل این سخن مرا جوابی بصواب بگوئید بعد از ان از من بیعت جویید ابو عبیده گفت أی ابو الحسن تو بواسطه سبقت در اسلام و فضل و قرابت قریبه با سیّد انام علیه السلام سزاوار حکومت و خلافتی و لیکن چون صحابه بر ابو بکر اتفاق و اجماع نمودند مناسب آنست که تو نیز قدم در دائره وفاق داری علی گفت أی ابو عبیده تو امین این امّتی بقول رسول مختار و مقتضای امانت راستیست در گفتار و کردار و موهبتی که حق سبحانه و تعالی بخاندان نبوّت کرامت فرموده دربند ان مباشید که بجای دیگر نقل کنید مهبط قرآن و وحی و مورد و نهی و منبع فضل و علم و معدن عقل و علم مائیم و بواسطه این امور خلافت را شایسته و امارت را سزاایم بشیر ابن سعد انصاری گفت أی ابو الحسن اگر این داعیه که تو امروز ظاهر می کنی پیش ازین معلوم مردم می شد هر آئینه با تو مضایقه و منازعت نمی کردند و با تو بیعت می نمودند و لیکن چون خانه خود نشستی و در اختلاط با مردم بستی ایشان را این گمان شد که تو از خلافت کناره می کنی و دفع و ابای این امر را از خود چاره می کنی اکنون که جماعت مسلمانان کس دیگر را قبول کرده اند به پیشوائی از پی درمی آئی و خود در طرز دیگر می نمائی علی مرتضی فرمود أی بشیر تو روا می داری که من جسد اطهر و قالب انور سید عالم را صلّی اللّه علیه و سلم غسل ناداده و تجهیز و تکفین ننموده از دفن او فراغت حاصل ناکرده دم از طلب خلافت و حکومت زدمی و با مردم در منازعت و مخاصمت شدی و ابو بکر صدیق چون دید که کلمات علی جمله محکم و استوار و هر یکی از انها مقابل صد کلمه بل هزارست از راه رفق و مدارا درآمد فرمود أی ابو الحسن مرا گمان این بود که ترا با من درین امر مضایقه نباشد و اگر می دانستیم که بعد از بیعت با من تخلف خواهی کرد هرگز قبول نمی کردم اکنون که بر من مردم اتفاق نمودند اگر تو نیز با ایشان موافقت نمای ظن مرا مطابق واقع ساخته باشی و اگر

ص:745

حالا توقف کنی و خواهی که درین امر تامل نمائی هیچ حرجی بر تو نیست پس علی از مجلس برخاست و متوجه خانه شد انتهی

وجه ششم: احتجاج «یوم شورا» به اقربیت رسول الله

ششم آنکه جناب امیر المؤمنین علیه السلام یوم شوری باقربیت خود بجناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم احتجاج بر خلافت خود نموده و کسی از اهل شوری تاب انکار آن نیاورده بلکه همه ایشان تصدیق این مقال و تسلیم این استدلال ساختند و علم افتخار باعتراف و اقرار افراختند ابن حجر مکی در صواعق گفته

اخرج الدارقطنی انّ علیّا یوم الشوری احتج علی اهلها فقال لهم انشدکم باللّه هل فیکم احد اقرب الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی الرّحم منی و من جعله صلی اللّه علیه و سلّم نقشه و ابناءه ابناءه و نساءه نساءه قالوا اللّهم لا الحدیث و کمال الدین بن فخر الدین جهرمی در براهین قاطعه ترجمه صواعق گفته دارقطنی روایت کرد که علی رضی اللّه عنه در روز شوری حجّت باهل شوری گرفته گفت شما را سوگند می دهم بخدای تعالی و سؤال می کنم که هیچ کدام از شما برسول صلی اللّه علیه و سلم در نسب نزدیکتر از منست و غیر از من کسی دیگر در میان شما هست که اولاد او اولاد رسول اللّه و نساء او نساء رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم باشد گفتند نه هیچ کدام از ما این منزلت ندارد انتهی و ملا مبارک هروی در احسن الاخبار گفته دارقطنی از علی رضی اللّه عنه روایت کرده گفت که علی رضی اللّه عنه روز شوری حجّت آورد بر اهل شوری و فرمود بایشان که کدام یکی از من قریب تر در رحم بسوی رسول علیه السلامست و رسول علیه السلام ذات کدام یکی را از جمله ذات خود شمرده غیر از من و پسران کدام کس را گفت که اینها پسران من اند و زنان کدام یکی را گفت که اینها زنان من اند غیر از پسران مرا و زنان مرا همه گفتند که غیر از شما هیچ یکی را این قرب و نسبت نیست انتهی ازین روایت ظاهرست که جناب امیر المؤمنین علیه السلام بمقابله اهل شوری بر اثبات حقیّت خلافت خود احتجاج فرموده باقربیت خود بجناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم و اهل شوری همه تسلیم آن کردند و گردن باعتراف آن نهادند و السنه خود را بتشکیک

ص:746

و ارتیاب دور از کار یا ردّ و ابطال و انکار نکشادند و ظاهرست که اقربیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام بجناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم محض بنسبت اهل شوری نیست بلکه اقربیت انحضرت از اول و ثانی هم قطعا و حتما مسلم هر موالف و مخالف شانی هست کسی از مکابرین و مجادلین در ان کلامی و بحثی نتوان کرد پس بحسب استدلال جناب امیر المؤمنین علیه السلام استدلال آن حضرت بر خلافت بی فاصله آن جناب عین حق و صواب و مسئله لا جواب و متانت و رزانت آن روشن مثل آفتاب و ردّ و انکار آن مورث تبار و تباب و اللّه الموفق للصواب فی کل باب

وجه هفتم: اعتراف طلحه و زبیر و. . . به اولویت قرابت و سبقت در اسلام

هفتم آنکه لا علی متقی در کنز العمال گفته

عن محمّد بن الحنفیّة قال لما قتل عثمان استخفی علیّ فی دار لابی عمرو بن حصین الانصاری فاجتمع الناس فدخلوا علیه الدار فتداکوا حلی یده لیبایعوه تداک الابل الهیم علی حیاضها و قالوا نبایعک قال لا حاجة لی فی ذلک علیکم بطلحة و الزبیر قالوا فانطلق معنا فخرج علیّ و انا معه فی جماعة من النّاس حتی اتینا طلحة بن عبید اللّه فقال له انّ النّاس قد اجتمعوا لیبایعونی و لا حاجة لی فی بیعتهم فابسط یدک ابایعک علی کتاب اللّه و سنّة رسوله فقال له طلحة انت اولی بذلک منّی و احق لسابقتک و قرابتک و قد اجتمع لک من هؤلاء الناس من قد تفرق عنی فقال له علی اخاف ان تنکث بیعتی و تغدر بی قال لا تخافنّ ذلک فو اللّه لا؟ ؟ ؟ من قبلی ابدا شیئا تکرهه قال اللّه علیک بذلک کفیل ثم اتی الزبیر بن العوام و نحن معه فقال له مثل ما قال لطلحة و ردّ علیه مثل الذی ردّ علیه طلحة و کان طلحة قد اخذ لقاحا لعثمان و مفاتیح و کان النّاس اجتمعوا علیه لیبایعوه و لم یفعلوا فضرب الرّکبان بخبره الی عایشة و هی بسرف فقالت کانی انظر الی اصبعه تبایع

ص:747

بخبّ و غدر

قال ابن الحنفیّة لما اجتمع الناس علی علیّ قالوا له انّ هذا الرّجل قد قتل و لا بدّ للنّاس من امام و لا نجد لهذا الامر احقّ منک و لا اقدم سابقة و لا اقرب من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم رحما منک قال لا تفعلوا فانی وزیرا خیر منی لکم امیرا قالوا و اللّه ما نحن بفاعلین ابدا حتی نبایعک و تداکوا علی یده فلمّا رای ذلک قال ان بیعتی لا تکون فی خلوة الاّ فی المسجد ظاهرا و امر منا یا فنادی المسجد المسجد فخرج و خرج الناس معه فصعد المنبر فحمد اللّه و اثنی علیه ثم قال حقّ و باطل و لکل اهل فلئن کثر الباطل لقدیما فعل و لئن قل الحق فلربّما و لعلّ ما ادبر شیء فاقبل و لئن ردّ إلیکم امرکم لسعدتم فانّی اخشی ان تکونوا فی فترة و ما علی الا الجهد سبق الرّجلان و قام الثالث ثلاثة و اثنان لیس معهما سادس ملک مقرّب و من اخذ اللّه میثاقه و صدیق نجا و ساع مجتهد و طالب یرجو هلک من ادعی و خاب من افتری الیمین و الشمال مضلّة و الطریق المنهج علیه باقی الکتاب و آثار النّبوّة و انّ اللّه ادّب هذه الامّة بالسوط و السّیف لیس لاحد فیما عندنا هوادة فاستووا ببیوتکم و اصلحوا ذات بینکم و تعاطوا الحق فیما بینکم فمن ابرز صفحته معاندا للحق هلک و التّوبة من ورائکم و اقول قولی هذا و استغفر اللّه لی و لکم فهو اوّل خطبة خطبها بعد ما استخلف اللاّلکائی بملاحظه این خبر که لالکائی امام سنیه روایت کرده زبان قیل و قال اهل جدال لال و الزام و افحام الدّ خصام بالغ ست بمرتبه کمال و از ان ظاهرست که طلحه اولویّت جناب امیر المؤمنین علیه السلام را به بیعت خلافت معلل ساخته بسابقه و قرابت آن حضرت پس حسب افاده

ص:748

طلحه استدلال بقرب نسب جناب امیر المؤمنین علیه السلام بر خلافت بی فصل آن حضرت عین حق و صواب و بعید از شک و ارتیاب باشد و نیز از ان ظاهرست که زبیر هم مثل طلحه با جناب امیر المؤمنین علیه السّلام کلام کرده یعنی او هم اولویت آن حضرت را بخلافت بسبب سابقه و قرابت آن حضرت بیان کرده پس حسب ارشاد زبیر بن العوام هم احتجاج و استدلال بقرب نسب جناب خیر الانام صلی اللّه علیه و آله و سلم محل بحث و کلام نباشد و نیز از ان ظاهرست که کسانی که بعد قتل عثمان در خدمت جناب امیر المؤمنین علیه السلام مجتمع شدند بعد ذکر این معنی که کسی احق از ان حضرت بخلافت نیست نفی کسی که اقدم از آن حضرت از روی سابقه و اقرب بجناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله از روی رحم باشد کردند و ظاهرست که این مجتمعین از صحابه کبار از مهاجرین و انصار بودند پس معلوم شد که نزدیک صحابه اعیان هم قرب نسب جناب سرور انس و جان صلی اللّه علیه و آله ما اختلف الملوان موجب خلافست

وجه هشتم: احتجاج بذکر رسول قرابت علی را در وجوه اولویت

هشتم آنکه علاّمه جلال الدّین سیوطی در تفسیر در منثور گفته

اخرج الطبرانی عن ابن عبّاس رضی اللّه عنه قال لما اقبل رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من غزوة حنین انزل علیه إِذا جاءَ نَصْرُ اَللّهِ وَ اَلْفَتْحُ الی آخر القصّة قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یا علیّ بن أبی طالب یا فاطمة بنت محمّد جاءَ نَصْرُ اَللّهِ وَ اَلْفَتْحُ وَ رَأَیْتَ اَلنّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اَللّهِ أَفْواجاً فسبحان ربّی و بحمده وَ اِسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ کانَ تَوّاباً و یا علی انّه یکون بعدی فی المؤمنین الجهاد قال علی ما نجاهد المؤمنین الذین یقولون آمنّا قال علی الاحداث فی الدّین إذا عملوا بالرای و لا رای فی الدّین انّما الدین من الرّبّ امره و نهیه قال علی یا رسول اللّه أ رأیت ان عرض لنا امر لم ینزل فیه القرآن و لم یمض فیه سنّة منک قال تجعلونه شوری بین

ص:749

العابدین من المؤمنین و لا تقضونه برای خاصّة فلو کنت مستخلفا احدا لم یکن احدا حقّ منک لقدمک فی الاسلام و قرابتک من رسول اللّه و صهرک و عندک سیّدة نساء العالمین و قیل ذلک ما کان من بلاء أبی طالب و نزل القرآن و انا حریص ان اراعی فی ذلک ازین روایت ظاهرست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قرابت جناب امیر المؤمنین علیه السلام را با آن حضرت در وجوه اولویت آن حضرت که از نفی احقیت دیگری بآن ظاهرست ذکر فرموده پس احتجاج بقرب نسب جناب امیر المؤمنین علیه السلام بر خلافت بی فصل آن حضرت عین اتباع ارشاد جناب سرور کائنات علیه و آله آلاف التحیّات و التسلیمات و ازکی التحف و الصلوات و قدح و جرح و ردّ و ابطال آن از اسمج شبهات و اقبح خرافات و افظع خزعبلات و اشنع توهمات و افحش تخیّلات و انکر تعصبات و اشنع تهورات و ابشع تهجساتست

وجه نهم: احتجاج بگفته شاه ولی در شرح «رب اشرح لی»

نهم آنکه شاه ولی اللّه در ازالة الخفا گفته قال اللّه تعالی قالَ رَبِّ اِشْرَحْ لِی صَدْرِی وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی وَ اُحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِی یَفْقَهُوا قَوْلِی وَ اِجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی هارُونَ أَخِی اُشْدُدْ بِهِ أَزْرِی وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی کَیْ نُسَبِّحَکَ کَثِیراً وَ نَذْکُرَکَ کَثِیراً إِنَّکَ کُنْتَ بِنا بَصِیراً فقیر گوید ربّ العزت تبارک و تعالی حضرت موسی را بجانب فرعون فرستاد و آن حضرت بعض سؤالات ضروریّه که بغیر آن تحمّل اعباء رسالت متعذر باشد طلب نمودند الحال تفصیل آن باید شنید از جمله سؤالات سؤالیست که بنفس حضرت موسی تعلق دارد رَبِّ اِشْرَحْ لِی صَدْرِی و این از جمله ضروریات تحمل اعباء رسالتست تا شرح صدر نباشد هر سؤال را جواب با صواب میسّر نیاید و تا تیسیر امور از جهت غیب نباشد مکافحه اعدا که بادشاهان زمین باشند بوجود نیاید و تا فصاحت لسان نباشد تبلیغ رسالت ربّ العزت بابلغ وجوه صورت نگیرد و از جمله آنها

ص:750

سؤالی هست که باعانت دیگری در امر رسالت تعلق دارد و این را به وزارت تعبیر رفته و در جای دیگر به ردءا یصدقنی تقریر کرده شد باز اینجا سه صفت در باب وزارت طلب کردند یکی مِنْ أَهْلِی اخی و این صفت از جهت خصوص حال بود که حضرت موسی را غیر حضرت هارون در ان وقت کسی باین نصرت قیام نمی توانست نمود و شرط وزارت مطلقه بقرینه آنکه حضرت موسی حضرت یوشع را که نه از سبط موسی بود خلیفه خود ساخت و خلافت ابلغست از وزارت و آنچه در وزارت مطلوب می شود مرد صاحب قوت و مروتست که قوم از حل و عقد وی حساب می گرفته باشند و در خلافت زیادت از ان اشتراک با پیغامبر در جد اعلی که قبیله بوی منسوب باشد مطلوبست تا مردمان در خلیفه بچشم حقارت ننگرند لهذا خدای تعالی در بنی اسرائیل پیغامبری نفرستاد مگر از بنی اسرائیل از سبط حضرت موسی باشد یا غیر ان و همین معنی را آن حضرت در خلفای خود جاری ساختند که الائمة من قریش تا موافقت سنة اللّه فی انبیاء بنی اسرائیل واقع شود انتهی ازین عبارت ظاهرست که اشتراک خلیفه با رسول در جد اعلی که قبیله بوی منسوب باشد مطلوبست باین جهت که مردم در خلیفه بچشم حقارت ننگرند پس می گوئیم که بعین همین دلیل لازمست که خلیفه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم از بنی هاشم باشد تا مردم در وی بچشم تحقیر ننگرند و لزوم تحقیر بهر وجهی که برای غیر قریش ثابت خواهند کرد بمثل همان وجه یا اولی از ان تحقیر غیر بنی هاشم ثابت خواهد شد و هر گاه باین دلیل مبین لازم شد که خلیفه از بنی هاشم باشد تعین خلافت برای جناب امیر المؤمنین علیه السلام که افضل بنی هاشم بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بود کالشمس فی رابعة النهار هویدا و آشکار گردید و تار و پود خلافت ثلاثه که از بنی هاشم نبودند از هم پاشید و تحقیر و تعییر ایشان در صورت تصدی خلافت حضرت بشیر و نذیر صلی اللّه علیه و آله و سلم اصحاب التطهیر بمنصه ظهور

ص:751

بزهر ناقد بصیر رسید و لا ینبئک مثل خبیر و نیز ازین عبارت ظاهرست که مطلوب آنست که مشیّت الهی که در انبیای بنی اسرائیل جاری بود در خلفای جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم جاری شود پس لازمست که خلفای آن حضرت معصوم باشند و منصوص علیهم و افضل خلق بعد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و فقدان عصمت از ثلاثه ظاهرست و بفقدان نص خود مخاطب معترفست و دیگر اسلاف هم بآن مصرح می باشند و بطلان افضلیت از حدیث طیر و مدینة العلم و امثال آن واضح و لائح است و خود مخاطب با انصاف اعتراف کرده به آنکه گنجایش بحث در ان بسیارست حیث قال فی باب الامامة من هذا الکتاب بعد ذکر العقیدة الخامسة باید دانست که این هر سه شرط را عصمت امام و منصوصیت و افضلیت او امامیه برای آن افزوده اند که نفی امامت خلفاء ثلاثه بزعم خود در عین دعوی سرانجام نمایند و محتاج بجواب اهل سنت نشوند زیرا که خلفاء ثلاثه نزد اهل سنت نه معصوم اند و نه منصوص علیه و در افضلیت هم گنجایش بحث بسیارست انتهی

وجه دهم: احتجاج بگفته فخر رازی در منقبت شافعی: «مطلبی الاب، هاشمی الام» فخر رازی او را از آل محمد و افضل مجتهدین میداند

دهم آنکه فخر رازی در رساله مناقب شافعی در قسم اوّل گفته الباب الاوّل فی شرح نسبه و ذکر ما یتعلق به اعلم انّ الشافعی کان مطلّبیّا من جهة الاب و هاشمیّا من امّهات الاجداد و ازدیا من جهة أمّه خاصّة المقام الاوّل فی بیان کونه مطلبیّا من جهة الاب فنقول ان الشافعی کان یفخر بهذا النسب و ثبت بالتواتر فنقول انه ابو عبد اللّه محمّد بن ادریس بن العبّاس بن العثمان بن الشافع بن السّائب بن عبید بن عبد یزید بن هاشم بن المطلب بن عبد مناف و نسبه یتّصل بنسب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم عند الانتهاء الی عبد مناف و اعلم انّ السّائب بن عبید اسر یوم بدر و اسلم و کان یشبه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی الصّورة و الخلقة

وروی انّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم لما اتی بالسّائب و بعمه العبّاس

ص:752

قال للسائب هذا اخی و انا اخوه فالسّائب صحابیّ و عبد اللّه بن السائب اخو الشافع بن السائب ایضا صحابیّ و حکی الخطیب فی تاریخ بغداد عن القاضی أبی الطیّب الطبری انّه قال شافع بن السائب الذی ینسب إلیه الشافعی لقی النّبی صلّی اللّه علیه و سلم و هو مترعرع و امّا السّائب فکان صاحب رایة الهاشمیّین و لما أسر فدی نفسه ثم اسلم فقیل له لم لم تسلم قبل اعطاء الفداء فقال ما کنت احرم المؤمنین ما طمعوه فیّ و طعن الجرجانی و هو فقیه من فقهاء الحنفیة فی هذا النّسب و قال ان اصحاب مالک لا یسلمون انّ نسب الشافعی من قریش بل یزعمون ان شافعا کان مولی لابی لهب فطلب من عمران یجعله من موالی قریش فامتنع و طلب من عثمان ذلک ففعل فعلی هذا التقدیر یکون الشافعی من الموالی لا من قریش و الجواب انّ الذی ذکره هذا الجاهل المتعصّب باطل و یدلّ علیه وجوه الاوّل انّه قد ثبت بالتواتر انّ الشافعی کان یفتخر بهذا النّسب و ثبت بالتواتر انّه کان رجلا معتبرا رفیع القدر عالی الدّرجة و ثبت بالتواتر انّ اکثر علماء زمانه کانوا یحسدونه لا سیّما اصحاب مالک و اصحاب أبی حنیفة بسبب انه طعن فی مذهبهما و بین ضعف اقوالهما فلو کان ما ذکره هذا الجاهل المتعصّب صحیحا لامتنع فی مجاری العادة سکوتهم عند ذکر ذلک الطعن و لو ذکروا ذلک الطعن لاشتهر و لوصل الی الکل و حیث لم ینقل عن احد من الذین کانوا معاصرین للشافعی انّهم قالوا فیه ذلک علمنا ان هذا الطعن باطل و بهذا الدلیل بعینه علمنا انّ القرآن لم یعارض و ان شریعة محمّد علیه السّلام ما نسخت و العجب انّ مذهب أبی حنیفة انّ خبر الواحد فیما یعمّ به البلوی مردود قال لأنّه لو کان صحیحا لوجب ان یصیر متواترا

ص:753

لاجل انّ الدّواعی متوفرة علی نقله و هذا الطاعن کان علی مذهب أبی حنیفة فکان من حقه ان لا ینسی هذا الاصل فانا بیّنا ان هذا الطّعن لو کان له اصل لکانت الدّواعی فی غایة التوفر علی افشائه فحیث لم یذکر احد هذا الطعن الاّ هذا الجاهل علمنا انّه کذب و زور و بهتان الوجه الثانی انّ الموافق و المخالف نقلوا فی حکایة محنة الشافعی انّه لما حضر عند الرّشید قد اتّهمه بموافقة العلویة و الخروج علیه ذکر ان الرّجل الّذی له طائفة من ابناء الاعمام و طائفة اخری لکن الطائفة الاولی یستعبدونه و یستخدمونه و طائفة اخری یکرمونه و لا یخاطبونه الا بخطاب التعظیم فانه یحبّ الطائفة الثانیة اکثر مما یحبّ الطائفة الاولی ثم قال هذا مثلی معک یا امیر المؤمنین و مع العلویة فان الشافعی لما ادعی هذا النّسب بحضرة الرّشید حال کونه فی غایة الخوف و العجز دلّ ذلک علی أن ذلک النّسب کان فی غایة الظهور کالشمس الطالعة الوجه الثالث ان اکابر العلماء شهدوا علی صحة هذا النّسب قال محمّد بن اسماعیل البخاری فی التاریخ الکبیر عند ذکر الشافعی محمد بن ادریس بن العبّاس بن السائب الشافعی القرشی و قال مسلم بن الحجاج عبد اللّه بن السائب و الی مکة و هو اخو الشافع بن السائب جدّ محمد بن ادریس قلت و لا نزاع انّ عبد اللّه بن السائب کان من بنی المطلب و کان داود بن علیّ الاصفهانی إذا روی قولا للشافعی قال هذا قول مطلبینا الذی علا الناس بنکته و قهرهم بادلته و باینهم بشهامته و ظهر علیهم بدیانته التقی فی دینه التقی فی حسب الفاضل فی نفسه المتمسک بکتاب ریه المقتدی بسنّة رسوله الماحی لآثار اهل البدع الذاهب بخبرهم الطامس لسیرهم حتی اصبحوا کما قال اللّه تعالی فَأَصْبَحَ هَشِیماً تَذْرُوهُ اَلرِّیاحُ و حکی الاستاذ ابو منصور البغدادی عن أبی الفرج المالکی و اسماعیل بن اسحاق القاضی و کانا من اکابر المالکیّة

ص:754

انهما صنّفا فی الرّد علی الشافعی کتابین و ذکرا فی کتابیهما نسب الشافعی من بنی المطلب فافتخرا و أنّه مع کونه کذلک من اصحاب مالک و حکی عن محمّد بن الحکم و کان من اجلّ اصحاب مالک انّه صنّف کتابا فی فضائل الشافعی و ذکر فیه نسبه و افتخار مالک به و اعلم ان الجرجانیّ انّما قدم علی هذا البهتان لان الناس اتفقوا علی انّ ابا حنیفة کان من الموالی الا انّهم اختلفوا فی انّه کان من موالی العتاقة او کان من الموالی بالحلف و النصرة و طال کلامهم فی هذا الباب فاراد ان یقابل ذلک بمثل هذا البهتان و ما مثله فیه الا کما قال اللّه تعالی یریدون لیطفوا نور اللّه بافواههم و یابی اللّه الاّ ان یتمّ نوره و لو کره الکافرون المقام الثانی و هو فی بیان انّ الشافعی کان هاشمیّا من جهة امّهات اجداده فقد قال الحاکم ابو عبد اللّه و الحافظ ابو بکر احمد بن الحسین البیهقی و الخطیب صاحب تاریخ بغداد انّ الشافعی ولده هاشم بن عبد مناف جدّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ثلث مرات و ذلک لأنّ أمّ السّائب هی الشفاء بنت الارقم بن هاشم بن عبد مناف و أمّ الشفاء هی خلیدة بنت اسد بن هشام بن عبد مناف و أم عبد یزید الشفاء بنت هاشم بن عبد مناف و ذلک ان المطلب زوج ابنه هاشما للشفاء بنت هاشم بن عبد مناف فولدت له عبد یزید فالشافعی ابن عم رسول اللّه و ابن عمته لان المطلب عم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و الشفاء بنت هاشم بن عبد مناف اخت عبد المطلب عمّة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و ایضا نقل عن الشافعی رضی اللّه عنه انه کان یقول علی بن أبی طالب ابن عمّی و ابن خالتی امّا کونه ابن عم له فظاهر و امّا انّه ابن خالته فذلک لانا ذکرنا انّ أمّ السائب بن عبید جدّ الشافعی هی الشفاء بنت الارقم بن هاشم بن عبد مناف و أم هذه

ص:755

المرأة هی خلیدة بنت اسد بن هاشم بن عبد مناف و أم علی فاطمة بنت اسد بن هاشم بن عبد مناف فعلی هذا أمّ علی بن أبی طالب خالة أم السائب بن عبد یزید جد الشافعی فیکون علی بن أبی طالب ابن خالة الشافعی یعنی ابن خالة أمّ جدّه انتهی و امّا المقام الثالث و هو بیان نسب الشافعی من جهة الامّ ففیه قولان الاوّل و هو قول شاذّ رواه الحاکم ابو عبد اللّه الحافظ و هو انّ أمّ الشافعی هی فاطمة بنت عبد اللّه بن الحسین بن الحسن بن علی بن أبی طالب و الثانی و هو المشهور انها کانت امرأة من الازد و

روی انس انّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلم قال الازد ازد اللّه قلت و هذا یدل علی مزید الشرف بسبب هذا الاختصاص کقولنا بیت اللّه و ناقة اللّه الفصل الثانی فی شرح المناقب الحاصلة بسبب هذا النسب منها ان هذا النّسب الذی شرحناه یقید الشرف و المنقبة من وجوه الاوّل ان عبد مناف جد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم کان له ابناء اربعة هاشم و هو جد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و المطلب و هو جدّ الشافعی و عبد شمس و هو جدّ عثمان و نوفل و هو جد جبیر بن مطعم و کان هاشم و المطلب متناصرین و عبد شمس و نوفل متناصرین و کان بین هاشم و المطلب و بین عبد شمس و نوفل خصومة شدیدة و من المشهور قول النّاس صداقة الاباء قرابة الابناء فلما حصل بین هاشم و المطلب الاخوة من جهة النسب و الاخوة ایضا من جهة المحبة و النّصرة بقی ذلک بین الاولاد فلا جرم کان الشافعی مخصوصا بمزید الاهتمام بنصرة دین محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم الوجه الثانی فی تقریر ما ذکرناه روی ان هاشم بن عبد مناف تزوّج امرأة من بنی النجار بالمدینة فولدت له شیبة جدّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ثم توفی هاشم و بقی شیبة مع أمّه فلمّا ترعرع خرج إلیه

ص:756

مطلب بن عبد مناف فاخذه من أمّه و جاء به الی مکة و هو مردفه علی راحلته فظنّوا انّه عبد ملکه المطلب فلقبوه به فغلت علیه هذا الاسم ثم ان المطلب عرفهم انه ابن اخیه ثم انه ربّاه و قام بامره فثبت ان المطّلب جدّ الشافعی کان ناصرا لهاشم و مربّیا لعبد المطلب فبلغت تلک التربیة الی حیث اشتهر بکونه عبد المطّلب و لا شکّ انه حقّ عظیم و درجة عالیة فی التربیة ثم انّ اللّه تعالی قدّر ان صیّر الشافعی کالناصر لدین محمّد صلّی اللّه علیه و سلم و الذّاب عنه و لذلک لقّبوا الشافعی رضی اللّه عنه فی بغداد بناصر الحدیث حتی یکون نسبة الاولاد الی الاولاد کنسبة الاجداد الی الاجداد الوجه الثالث

روی جبیر بن مطعم انّه لما قسّم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم سهم ذوی القربی من خیبر علی بنی هاشم و بنی المطلب مشیت انا و عثمان بن عفّان فقلت یا رسول اللّه هؤلاء اخوتک بنو هاشم لا ینکر فضلهم لأنّ اللّه تعالی جعلک منهم الاّ انّک اعطیت بنی المطلب و ترکتنا و انما نحن و هم بمنزل واحد منک فقال علیه السّلام انهم لم یفارقونا فی جاهلیة و لا اسلام و انّما بنو هاشم و بنو المطلب شیء واحد هکذا ثم شبک علیه السّلام بین اصابع یدیه إحداهما فی الاخری و اعلم

انّه صلّی اللّه علیه و سلّم انّما قال نحن و بنو المطلب شیء واحد لوجهین احدهما ما روینا انّ المطلب کان ناصرا لهاشم و اما عبد شمس و نوفل فکانا یعادیان هاشما و کان هذا النوع من المواصلة حاصلا فی زمان الجاهلیّة بین هاشم و المطلب و الثانی انّ اللّه تعالی لما بعث محمدا علیه السلام بالرسالة آذاه بنو عبد شمس و بنو نوفل و امّا بنو هاشم و بنو المطلب فقاموا بنصرته و بالذبّ عنه فلهذین الوجهین

قال علیه السلام نحن و بنو المطلب شیء واحد إذا عرفت

ص:757

هذا فنقول انّه یفرّع علی هذا الاصل وجوه من الشرف و المنقبة الاوّل انّ سهم ذوی القربی مصروف الی بنی هاشم و بنی المطلب و امّا بنو عبد شمس و بنو نوفل فهم محرومون عنه و الشافعی لما کان مطلبیّا کان له حق فی سهم ذوی القربی الثانی انّ الصّدقات کانت محرّمة علی بنی المطلب کما کانت محرّمة علی بنی هاشم و هذا التحریم انما کان بسبب الاعزاز فکان الشافعی داخلا فی هذا الاعزاز الثّالث انّ اخذ سهم ذوی القربی و حرمة اخذ الصّدقات لما کان مخصوصا بآل محمّد صلّی اللّه علیه و سلم ثم ان هذین الحکمین حصلا فی بنی المطلب فوجب القطع بانهم من آل محمد و الناس اختلفوا فی تفسیر آل محمّد فمنهم من فسّره بالنسب و منهم من فسّره بکلّ من کان علی دینه و شرعه و علی کلا التقدیرین فالشافعی من آل محمّد فکان داخلا فی قولنا اللّهمّ صلّ علی محمد و علی آل محمّد و لمّا کان هو من آل محمّد و وجب الصّلوة علی الآل فوجبت علیه و لا شک ان مالکا و ابا حنیفة لیسا کذلک فکان هذا النوع من الشرف حاصلا له و غیر حاصل لسائر المجتهدین و ذلک یوجب کمال الفضیلة ازین عبارت ظاهرست که فخر رازی بکمال بلاغت بیانی و نهایت امعان در تلخیص معانی و تشیید مبانی فضل شافعی و حیدر و زانی نسب او با آنکه مقدوح و مجروحست بطعن فقیه جرجانی درازی در دفع و رفع آن محتاج شده بتجشم مؤنت ایجاد وجوه عدیده که اولین ان مشتمل ست بر ذکر طعن شافعی بر مذهب مالک و ابو حنیفه و در آخر ضبط درد جگر نتوانسته تصریح مکرّر ببهتان فقیه جرجان نموده و آیه قرآنی که در حق کفار وابل استدلال کرده است بر حصول مناقب متعدده و فضائل متنوعه برای شافعی و در آخر عبارت بنفی این فضیلت شریفه از مالک و ابو حنیفه مفضولیت شان و افضلیت شافعی ظاهر کرده و چون ظاهرست که نسب جناب امیر المؤمنین علیه السلام بمدارج بی حد و احصا افضل و اعلی و ابهی و اسنی از نسب

ص:758

شافعیست و جمیع وجوهی که برای فضل شافعی رازی بیان ساخته بصد اولویت در ذات قدسی صفات جناب امیر المؤمنین علیه السلام متحقق بوده و حضرات ثلاثه از آن حظّی نداشتند پس در ثبوت افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام و خسران ثلاثه عالی شأن حسب افادۀ رازی عمدة الأعیان هیچ مقام ریب و تشکیک و مساغ توهم رکیک نماند

وجوه جواب (اولویت عباس به امامت امیر المؤمنین)

اشاره

قوله و اگر مجرد قرب نسب موجب تقدم را امامت می شد حضرت عباس اولی می بود بامامت و خلافت لکونه عمّه و صنو ابیه و العم اقرب من ابن العم عرفا و شرعا اقول کمال حیرتست که مخاطب عمدة الاحبار با آنکه دلالت حدیث نور بر کمال افضلیت و اکرمیّت و اشرفیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و قبح تقدم احدی از خلق سوای خاتم النبیین صلی اللّه علیه و آله و سلم بر آن حضرت نهایت ظاهر و واضح و متین و لائحست ادراک آن نتوانسته یا دیده و دانسته پردۀ تغافل بر چشم بصیرت تنیده بوجوه شتی بر سر انهماک و مبالغه در منع دلالت رسیده پا بر مصحف کشیده و ماروار بر خود پیچیده نهایت مرتبه درهم و برهم گردیده و بر عاقل خبیر مخفی نیست که معارضه بذکر اقربیت عبّاس مبنی بر محض اختلاط و التباس و ایقاع اشباه ناس در اشتباه و وسواس و مکابره واهی الاساس و مجادله بعید از صواب و قیاسست و وهن آن ظاهرست بچند وجه

وجه اول: عباس عموی پدری و امیر المؤمنین ابین عم ابوینی

اوّل آنکه عباس متقرب بسوی جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم از جانب آب تنهاست و مادرش غیر والده ماجده حضرت عبد اللّه والد ماجد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلمست و حضرت ابو طالب و حضرت عبد اللّه از یک بطن اند که والده هر دو فاطمه بنت عمر و مخزومیه است پس جناب امیر المؤمنین علیه السلام ابن عم پدری و مادریست و عباس عم پدری تنها و اولویت عم پدری تنها از ابن عم پدری و مادری مسلم نیست نه عرفا نه شرعا امّا اینکه والده حضرت أبی طالب و حضرت عبد اللّه فاطمه مخزومیه است

ص:759

و والده عبّاس غیر والده حضرت عبد اللّه پس مقام ارتیاب نیست ابن حجر عسقلانی در اصابه گفته ابو طالب بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصی القرشی الهاشمی عمّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم شقیق ابیه امّهما فاطمة بنت عمرو بن عائذ المخزومیّة الخ و نیز در اصابه گفته العبّاس بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف القرشی عم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ابو الفضل أمّه نفیلة بنت حباب بن کلب الخ و یوسف اعور در رساله خود در وجوه جواب احتجاج بر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السلام بسبب قرب نسب گفته الثالث ان الحکم لو کان للاقرب لزم للرافضة ان یقولوا لیس لعلی بعد النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم حکم إذ العبّاس اقرب منه لکونه عما و علیّ ابن عمه و کل من أبی بکر و عمر و عثمان افضل من العبّاس و نجم الدّین خضر بن محمد بن علی الرازی در توضیح؟ ؟ ؟ بجواب آن فرموده و اما الوجه الثالث فلانّ الحکم انّما هو للاقرب لما ذکرنا و لا یلزم منه ما الزمه بجهله و عناده و خروجه عن طریق الحق و انفراده لأنّ امیر المؤمنین علیّا علیه السّلام ابن عمّ الرّسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم من الابوین و العبّاس عمّه من الاب و ابن العم من الابوین مقدّم فی الارث علی العم من الاب عند الامامیّة مطلقا فکیف یلزمهم ان یقولوا لیس لعلیّ علیه السّلام بعد النّبی صلی اللّه علیه و سلم حکم یا ابا جهل عوام النّاس و تفضیل الجماعة المذکورین علی العبّاس مجرّد دعوی بلا نص و لا اساس و تحکم من الناصبی الاعور ذی التلبیس و الوسواس

وجه دوم: احتجاج بگفته «ولی الله» در ازاله الخباء

دوم آنکه ولی اللّه در ازالة الخفا گفته اخرج الطبرانی فی الصغیر من حدیث أبی هند یحیی بن عبد اللّه بن حجر بن عبد الجبار بن وائل بن حجر الحضرمی الکوفی بالکوفة قال حدثنا عمّی محمد بن حجر بن عبد الجبار قال حدثنی سعید بن

ص:760

عبد الجبّار عن ابیه عبد الجبّار عن أمّه أم یحیی عن وائل بن حجر حدیثا طویلا فی قصّة وفوده علی النّبی صلی اللّه علیه و سلم ثم رجوعه الی وطنه ثم اعتزاله النّاس فی فتنة عثمان ثم قدومه علی معاویة فقال له معاویة فما منعک من نصرنا و قد اتخذک عثمان ثقة و صهرا قلت انّک قاتلت رجلا هو احق بعثمان منک قال و کیف یکون احق بعثمان منّی و انا اقرب الی عثمان فی النسب قلت ان النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم کان آخی بین علی و عثمان فالاخ اولی من ابن العمّ و لست اقاتل المهاجرین قال او لسنا مهاجرین قلت او لسنا قد اعتزلنا کما جمیعا و حجّة اخری حضرت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و

قد رفع راسه نحو المشرق و قد حضره جمع کثیر ثم ردّ إلیه بصره فقال اتتکم الفتن کقطع اللیل المظلم فشدّدا امرها و عجّله و قبّحه فقلت له من بین القوم یا رسول اللّه و ما الفتن فقال یا وائل إذا اختلف سیفان فی الاسلام فاعتزلهما فقال اصبحت شیعیّا فقلت لا و لکنّی اصبحت ناصحا للمسلمین فقال معاویة و لو سمعت ذا و علمته ما اقدمتک قلت او لیس قد رایت ما صنع محمّد بن مسلمة عند مقتل عثمان انتهی بسیفه الی الصخرة فضربه حتی انکسر فقال اولئک قوم یحملون علینا قلت فکیف نصنع بقول رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم من احبّ الانصار فبحبی و من ابغض الانصار فببغضی انتهی ازین روایت ظاهرست که اخوتی که بسبب عقد مواخات حاصل باشد در حکم اخوت نسبیّه است که وائل بن حجر بزعم ثبوت عقد مواخات در میان جناب امیر المؤمنین علیه السلام و عثمان اقربیت آن حضرت بعثمان از معاویه که ابن عم نسبی بوده ثابت کرده و چون بروایات کثیره ظاهرست که در وقت عقد مواخات جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله جناب امیر المؤمنین علیه السلام را اخ خود گردانیده پس

ص:761

بدلالت روایات مواخات جناب امیر المؤمنین علیه السلام اقرب باشد از عباس زیرا که اخ اقربست از عم بلا شبهه

وجه سوم: احتجاج بگفته محمد بن المثنی در استدلال بآیة «اولوا الارحام» بر خلافت بلافصل علی علیه السلام

سوم آنکه محمد بن عبد اللّه بن الحسن المثنی بان اولو الارحام بعضهم اولی ببعض استدلال بر خلافت بی فاصله جناب امیر المؤمنین علیه السلام نموده چنانچه فخر رازی در تفسیر گفته تمسّک محمّد بن عبد اللّه بن الحسن بن الحسن بن علیّ بن أبی طالب رضی اللّه عنهم فی کتابه الی أبی جعفر المنصور بهذه الآیة فی انّ الامام بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم هو علی بن أبی طالب فقال قوله تعالی وَ أُولُوا اَلْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ یدل علی ثبوت الاولویّة و لیس فی الآیة شیء معیّن فی ثبوت هذه الاولویّة فوجب حمله علی الکلّ الا ما خصّه الدلیل و ح یندرج فیه الامامة و لا یجوز ان یقال انّ أبا بکر کان من اولی الارحام لما

نقل انّه صلی اللّه علیه و سلم اعطاه سورة براءة لیبلغها الی القوم ثم بعث علیّا خلفه و امر بان یکون المبلّغ هو علیّ و قال لا یؤدّیها الاّ رجل منّی و ذلک یدلّ علی انّ ابا بکر ما کان منه فهذا هو وجه الاستدلال بهذه الآیة و الجواب ان صحّت هذه الدلالة کان العبّاس اولی بالامامة لأنّه کان اقرب الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من علیّ و بهذا الوجه اجاب ابو جعفر المنصور عنه هر گاه محمد بن عبد اللّه بن الحسن استدلال بآیه اولی الارحام بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام نموده قبول و تسلیم دلیل و مدلول هر دو سنّیه را واجب و لازمست و جوابی که رازی داده و حواله آن بمنصور مدحور نموده و مخاطب هم کاسه لیسی آن نموده واجب الرّد و القدح و لائق التفات و اصغا نیست زیرا که حضرات سنیه دم افتخار و مباهات بر تمسک و اتباع اهل بیت می زنند و اهل بیت را در حدیث ثقلین و مثل آن عام از ائمه معصومین علیهم السلام می گردانند و جمیع اولاد این حضرات را

ص:762

داخل اهلبیت می نمایند کما یظهر صریحا من کلام الکابلی فی الصّواقع و کلام المخاطب فی الباب الرابع و جواب حدیث الثقلین و غیرهما من المقامات پس بعد این نازش و افتخار و تعمیم اهل بیت از معصومین اطهار صلوات اللّه و سلامه علیهم ما تعاقب اللیل و النهار هرگز امکانی ندارد که سر از قبول احتجاج و استدلال محمد بن عبد اللّه بتابند و الاّ هلاک و ضلال شان بتخلف از اتباع اهلبیت درین مقام هم حسب اعترافشان ثابت خواهد شد چنانچه از دیگر اعترافات و تصریحات اسلاف و اخلاف ظاهر و باهرست پس فکر جواب معارضه واهیه رازی ذمّه اهل سنتست و اهل حق را توجّه بآن لازم نیست و سابقا در مجلد حدیث غدیر بیان کردم که ابو العباس محمد بن یزید الازدی البصری المعروف بالمبرّد در کتاب کامل که بعنایت رب الارباب یک نسخه عتیقه آن بخط عرب و دیگر نسخه جدیدة الاستکتاب بنظر خادم الطّلاب رسیده و نسخه مطبوعه آن درین زمان پیش قاصر حاضر می گوید و نحن ذاکرون الرّسائل بین امیر المؤمنین المنصور و بین محمّد بن عبد اللّه بن الحسن العلوی کما وعدنا فی اوّل الکتاب و نختصر ما یجوز ذکره منه و نمسک الباقی فقد قیل الرّوایة احد الشاتمین قال لما خرج محمد بن عبد اللّه علی المنصور کتب إلیه المنصور و بعد ذکر کتاب منصور گفته فکتب إلیه محمّد بن عبد اللّه بسم الله الرحمن الرحیم من عبد اللّه محمّد المهدی امیر المؤمنین الی عبد اللّه بن محمد امّا بعد طسم تِلْکَ آیاتُ اَلْکِتابِ اَلْمُبِینِ نَتْلُوا عَلَیْکَ مِنْ نَبَإِ مُوسی وَ فِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی اَلْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِیَعاً یَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ یُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ یَسْتَحْیِی نِساءَهُمْ إِنَّهُ کانَ مِنَ اَلْمُفْسِدِینَ وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی اَلَّذِینَ اُسْتُضْعِفُوا فِی اَلْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ اَلْوارِثِینَ وَ نُمَکِّنَ لَهُمْ فِی اَلْأَرْضِ وَ نُرِیَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما کانُوا یَحْذَرُونَ و انا اعرض علیک من الامان مثل الّذی اعطیتنی فقد تعلم ان الحق حقنا و انکم طلبتموه بنا و نهضتم فیه بشیعتنا و خطبتموه بفضلنا و ان أبانا علیّا کان الوصیّ و الامام فکیف ورثتموه دوننا و نحن احیاء و لقد علمتم انه لیس احد من بنی هاشم یمتّ بمثل فضلنا و لا یفتخر بمثل قدیمنا و حدیثنا و نسبنا و سببنا و انا بنو أمّ الرسول صلّی اللّه علیه و آله و سلم فاطمة بنت عمر و فی الجاهلیة دونکم و بنو فاطمة بنت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فی الاسلام من بینکم فانا اوسط بنی هاشم نسبا و خیرهم امّا و ابا لم تلدنی العجم و لم تعرق فی امّهات الاولاد و انّ اللّه تبارک و تعالی الم یزل یختار لنا فولدنی من النبیین افضلهم محمّد صلّی اللّه و من الاصحاب اقدمهم اسلاما و اوسعهم علما و اکثرهم جهادا علیّ بن أبی طالب و من نسائنا افضلهن سیّدة نساء الجاهلیّة خدیجة بنت خویلد رضی اللّه عنها اوّل من آمن باللّه من النساء و صلی الی القبلة و من بناته افضلهن و سیّدة نساء اهل الجنّة ازین عبارت ظاهرست که محمد بن عبد اللّه بن الحسن تصریح کرده به آنکه جناب امیر المؤمنین علیه السلام وصی و امام بود و آن حضرت اقدم اصحاب از روی اسلام و اوسع شان از روی علم و اکثر ایشان از روی جهاد بود و فی کل ذلک اثبات إمامته و خلافته بلا فصل و ابطال لدعاوی ارباب الزّور و الهزل و کتابی که منصور بجواب این کتاب محمد بن عبد اللّه نوشته دلالت صریحه دارد بر آنکه جناب امیر المؤمنین علیه السلام طلب خلافت بحضرت فاطمه علیها السّلام بهر وجه نمود و حضرت فاطمه علیها السلام

ص:763

نقل انّه صلی اللّه علیه و سلم اعطاه سورة براءة لیبلغها الی القوم ثم بعث علیّا خلفه و امر بان یکون المبلّغ هو علیّ و قال لا یؤدّیها الاّ رجل منّی و ذلک یدلّ علی انّ ابا بکر ما کان منه فهذا هو وجه الاستدلال بهذه الآیة و الجواب ان صحّت هذه الدلالة کان العبّاس اولی بالامامة لأنّه کان اقرب الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من علیّ و بهذا الوجه اجاب ابو جعفر المنصور عنه هر گاه محمد بن عبد اللّه بن الحسن استدلال بآیه اولی الارحام بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام نموده قبول و تسلیم دلیل و مدلول هر دو سنّیه را واجب و لازمست و جوابی که رازی داده و حواله آن بمنصور مدحور نموده و مخاطب هم کاسه لیسی آن نموده واجب الرّد و القدح و لائق التفات و اصغا نیست زیرا که حضرات سنیه دم افتخار و مباهات بر تمسک و اتباع اهل بیت می زنند و اهل بیت را در حدیث ثقلین و مثل آن عام از ائمه معصومین علیهم السلام می گردانند و جمیع اولاد این حضرات را

ص:

طلب خلافت بحضرت فاطمه علیها السّلام بهر وجه نمود و حضرت فاطمه علیها السلام را برای مخاصمه بیرون آورده قال المبرد فی الکامل بعد ذکر کتاب محمّد بن عبد اللّه فکتب إلیه المنصور بسم الله الرحمن الرحیم من عبد اللّه امیر المؤمنین الی محمد بن عبد اللّه امّا بعد فقد اتانی کتابک و بلغنی کلامک الی ان ذکر فی هذا الکتاب و امّا ما ذکرت من انّک ابن رسول اللّه جل و عزّ أبی ذلک فقال ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ وَ لکِنْ رَسُولَ اَللّهِ وَ خاتَمَ اَلنَّبِیِّینَ و لکنّکم بنو بنته و انّها لقرابة قریبة غیر انّها مرآة لا تحوز المیراث و لا تؤمّ فکیف تورث الامامة من قبلها و لقد طلب بها ابوک بکل وجه فاخرجها تخاصم و مرّضها سرّا و دفنها لیلا فابی النّاس الاّ تقدیم الشیخین هر گاه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام طالب خلافت و امامت باشد و جدّ و جهد آن جناب درین باب بمثابه رسیده که باعتراف منصور طلب خلافت بحضرت فاطمه علیها السّلام بهر وجه فرماید و حضرت فاطمه علیها السّلام را برای مخاصمه بیرون آرد بعد ازین چگونه مؤمنی نفی خلافت و امامت از آن جناب نماید و مخفی نماند که خطوط منصور و محمّد بن عبد اللّه را که مبرد در کامل وارد کرده ابن الاثیر در تاریخ کامل و ابن خلدون در کتاب العبر هم ذکر کرده اند

وجه چهارم: عباس لیاقت خلافت و امامت ندارد

چهارم آنکه خود عباس اولویت جناب امیر المؤمنین علیه السلام بخلافت از سائر ناس و تعیّن خلافت برای انحضرت حتما و جزما ثابت کرده زیرا که بعد وفات جناب سرور کائنات صلّی اللّه علیه و اله آلاف التّحیّات بخطاب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته امدد یدک ابایعک پس معلوم شد که عبّاس خود را مستحق خلافت نمی دانست و خلافت را متعیّن برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می دانست و آن حضرت اولای ناس بخلافت و امامت بوده پس توهّم

ص:765

اولویت عبّاس بخلافت حسب تصریح خود عباس باطل و از حلیه صحت عاطل باشد و قول عبّاس بخطاب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نهایت شائع و مشهور بلکه در مقام احتجاج و استدلال اکابر سنّیه مذکور فضل بن روزبهان در کتاب الباطل گفته مذهب اهل السنّة و الجماعة ان الامام بالحق بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه ابو بکر الصدیق و عند الشیعة علیّ المرتضی کرم اللّه وجهه و رضی اللّه عنه و دلیل اهل السنّة وجهان الاول ان طریق ثبوت الامامة امّا النّص او الاجماع بالبیعة اما النّص فلم یوجد لمّا ذکرنا و لما سنذکر و نفصّل بعد هذا ان شاء اللّه تعالی امّا الاجماع فلم یوجد فی غیر أبی بکر اتفاقا من الامّة الوجه الثّانی انّ الاجماع منعقد علی حقیّة امامة احد الثلثة أبی بکر و عبّاس و علی ثم انّهما لم ینازعا ابا بکر و لو لم تکن علی الحق لنازعاه کما نازع علی معاویة لان العادة تقضی بالمنازعة فی مثل ذلک و لان ترک المنازعة مع الامکان مخلّ بالعصمة إذ هو معصیة کبیرة یوجب انثلام العصمة و انتم توجبونها فی الامام و تجعلونها لصحة امامته فان قیل لا نسلم الامکان أی امکان منازعهما ابا بکر قلنا قد ذهبتم و سلمتم انّ علیّا کان اشجع النّاس من أبی بکر و اصلب منه فی الدّین و اکثر منه قبیلة و اعوانا و اشرف منه نسبا و اتمّ منه حسبا و النّصّ الذی تدعونه لا شکّ انّه کان بمرأی من النّاس و بمسمع منه و الانصار لم یکونوا یرجّحون ابا بکر علی علیّ و النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم ذکر فی آخر عمره علی المنبر و

قال انّ الانصار کرشی و عیبتی و هم کانوا الجند الغالب و العسکر و کان ینبغی انّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلم اوصی الانصار بامداد علیّ فی

ص:766

امر الخلافة و ان یحاربوا من یخالف نصّه فی خلافة علی ثم ان فاطمة علیها السّلام مع علوّ منصبها زوجته و الحسن و الحسین علیهما السلام مع کونهما سبطی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ولداه و العبّاس مع علوّ منصبه عمّه و معه فانّه روی انّه قال لعلی امدد یدک ابایعک حتی یقول الناس بایع عم رسول اللّه ابن عمه فلا یختلف فیک اثنان و الزبیر مع شجاعته کان معه حتی قیل انه سلّ السیف و قال لا ارضی بخلافة أبی بکر و قال ابو سفیان أ رضیتم یا بنی عبد مناف ان یلی علیکم تیمیّ و اللّه لاملأنّ الوادی خیلا و رجالا و کرهت الانصار خلافة أبی بکر فقالوا منّا امیر و منکم امیر کما ذکرنا و لو کان علی امامة علیّ نصّ جلی لاظهره هو قطعا و لامکنهم المنازعة جزما کیف لا و ابو بکر عندهم شیخ جبان لا مال له و لا رجال و لا شوکة فانی یتصوّر امتناع المنازعة معه و کلّ هذه الامور یدلّ علی انّ الاجماع وقع علی خلافة أبی بکر و لم یکن نصّ علی خلافة غیره و بایعه علی رضی اللّه عنه حیث رآه اهلا للخلافة عاقلا صبورا مداریا شیخا للاسلام و لم یکن غرض بین الصحابة لاجل السلطنة و الزّعامة بل غرضهم کان اقامة الحق و تقویم الشریعة لیدخل الناس کافة فی دین الاسلام و قد کان یحصل هذا من خلافة أبی بکر فسلّموا إلیه الامر و کانوا اعوانا له فی اقامة الحق هذا هو المذهب الصحیح و الحق الصریح الذی علیه السواد الاعظم من الامّة و

قد قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم علیکم بالسّواد الاعظم و ناصر الدّین بیضاوی در طوالع الانوار گفته قیل الحقّ کان لعلیّ رضی اللّه عنه الاّ انّه اعرض عنه تقیّة قلنا کیف و کان هو فی غایة الشجاعة و الشهامة و کانت فاطمة الزهراء رضی اللّه عنها

ص:767

مع علوّ شانها زوجة له و اکثر صنادید القریش و ساداتهم معه کالحسن و الحسین و العبّاس مع منصبه فانه قال امدد یدک لا بایعک حتی یقول النّاس بایع عمّ رسول اللّه ابن عمّه فلا یختلف علیک اثنان و الزبیر مع شجاعته سلّ السّیف و قال لا ارضی بخلافة أبی بکر و سفیان رئیس مکّة و راس بنی أمیّة قال أ رضیتم یا بنی عبد مناف ان یلی علیکم تیم و الانصار نازعهم ابو بکر و منعهم الخلافة و کان ابو بکر شیخا ضعیفا خاشعا سلیما عدیم المال قلیل الاعوان و شمس الدّین اصفهانی در مطالع الانظار شرح طوالع الانوار گفته قیل الامامة کان حقا لعلی الاّ انّ علیّا اعرض عن حقّه تقیّة علی نفسه قلنا کیف یتصوّر التقیّة فی حقّ علی و کان علی فی غایة الشجاعة و الشهامة و کانت فاطمة الزهراء مع علو شانها و جلالة قدرها و فضل نسبها زوجة علیّ و اکثر صنادید قریش و ساداتهم کالحسن و الحسین و العبّاس مع علی و العبّاس مع علو منصبه قال لعلی امدد یدک لابایعک حتی یقول النّاس بایع عم النبیّ ابن عمه فلا یختلف علیک اثنان و الزبیر بن العوام مع غایة شجاعته سل السّیف و قال لا ارضی بخلافة أبی بکر و ابو سفیان رئیس مکّة و رأس بنی أمیّة قال یا بنی عبد مناف أ رضیتم ان یلی علیکم تیم یعنی ابا بکر من قبیلة تیم بن مرة ثم قال ابو سفیان و اللّه لاملانّ الوادی خیلا و رجلا و الانصار نازعهم ابو بکر و منعهم الخلافة فانّهم طلبوا لامامة و قالوا امیر منّا و امیر منکم و کان ابو بکر رضی اللّه عنه شیخا کبیرا ضعیفا خاشعا سلیما عدیم المال قلیل الاعوان فعلم ان بیعة علی لابی بکر انّما کانت عن رضی لأنّه کان مقدما علی الصحابة فی العلوم و الفضائل و اقرب الناس

ص:768

الی النّبی علیه السّلام و ابو محمد عبد اللّه بن مسلم بن قتیبة دینوری در کتاب الامامة و السیاسة گفته و کان العبّاس بن عبد المطّلب لقی علی بن أبی طالب فقال له انّ النّبی صلی اللّه علیه و سلم یقبض فاسأله فان کان الامر لنا بیّنه و ان کان بغیرنا اوصی بنا خیرا فلمّا قبض رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال العبّاس لعلی بن أبی طالب ابسط یدک ابایعک فیقال عمّ رسول اللّه بایع ابن عم رسول اللّه و یبایعک اهل بیتک و ان هذا الامر إذا کان لم یؤخّر فقال له علی و من یطلب هذا الامر غیرنا و قد کان العبّاس لقی ابا بکر فقال هل اوصاک رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم بشیء فقال لا فلقی العبّاس عمر فقال له مثله فقال عمر لا فعند ذلک قال العبّاس لعلی ابسط یدک ابایعک و یبایعک اهل بیتک

وجه پنجم: عباس از قول خلافت اباء کرد و بامیر المؤمنین رای داد

پنجم آنکه سید علی همدانی در مودة القربی گفته

عن أبی حمزة الثمالی رضی اللّه عنه عن أبی جعفر الباقر عن آبائه علیهم السّلام قال لما مرض رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم مرضه الذی قبض فیه کان راسه فی حجر علی و العبّاس یذبّ عنه و البیت غاصّ بالمهاجرین و الانصار فقال علیه السلام یا عمّ أ تقبل وصیّتی و تنجز عداتی فقال انا رجل کبیر السّنّ و کثیر العیال فقال یا علیّ أ تقبل وصیّتی و تنجز عداتی فخنق علیّا العبرة و ما استطاع ان تجیبه فاعادها علیه فقال علیّ بابی انت و أمّی نعم فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انت اخی و وصیی و وزیری و خلیفتی ثم قال یا بلال هلمّ سیف رسول اللّه ذا الفقار فجاء به بلال فوضع بین یدی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ثم قال یا بلال هلمّ مغفر رسول اللّه ذا النّجدین فجاء به فوضعه ثمّ قال یا بلال هلمّ درع رسول اللّه ذات الفصول فجاء بها ثم قال یا بلال هلمّ فرس رسول اللّه المرتجز فاتی به فاوثقه ثم قال

ص:769

هلمّ ناقة رسول اللّه العضباء فجاء بها فاوثقها ثم قال یا بلال هلمّ بردة رسول اللّه السحاب فجاء بها فوضعها ثم قال یا بلال هلمّ قضیب رسول اللّه الممشوق فجاء به فوضعه فلم یزل یدعو بشیء بعد شیء حتّی بالعصابة التی کان یعصب بها بطنه فی الحرب ثم نزع الخاتم فدفعه الی علیّ ثم قال یا علیّ اذهب بها اجمع فاستودعها بیتک بشهادة المهاجرین و الانصار لیس لاحد ان ینازعک فیها بعدی فانطلق امیر المؤمنین حتّی وضعها فی منزله ثم رجع ازین روایت ظاهر شد که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم در وقت قرب وفات خود بعبّاس ارشاد فرمود که أی عم آیا وصیت مرا قبول می کنی و وعدهای مرا انجاز خواهی کرد عبّاس بجواب آن حضرت گفت که من مردی هستم کبیر السّن و کثیر العیال یعنی از من انجام این امر جلیل الشأن نمی آید پس خطاب بجناب امیر المؤمنین علیه السلام کرده ارشاد فرمود که یا علی آیا وصیّت مرا قبول می کنی و وعدهای مرا وفا خواهی کرد اول وهله آن حضرت بسبب گلو گرفتگی گریه قادر بر جواب نشد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بار دیگر کلام هدایت التیام خود را اعاده فرمودند آن وقت جناب المیر المؤمنین علیه السلام فرمود که

بابی انت و امی نعم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و سلم فرمود که تو برادر من هستی و وصی من هستی و وزیر من هستی و خلیفه من هستی بعد از ان ببلال حکم فرمود تا که سیف ذو الفقار و مغفر ذو النجدین و درع ذات الفضول و فرس مرتجز و ناقه عضب او بردۀ سحاب و قضیب ممشوق و غیر ذلک بیارد بلال یکی یکی را بحکم آن جناب می آورد و می گذاشت تا اینکه عصابه که آن جناب شکم خود را بآن می بستند نیز طلب فرمود و بلال آن را حاضر اورد پس آنجناب خاتم خود را از انگشت مبارک برآورده بجناب امیر المؤمنین علیه السلام عنایت فرمودند و بعد ان ارشاد نمودند که

ص:770

یا علی این همه را ببر و در خانه خود بگذار بشهادت مهاجرین و انصار نمی رسد کسی را که بعد از من با تو درین باب منازعه کند پس بحمد اللّه بکمال وضوح و ظهور ثابت گردید که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بغرض اظهار عدم استحقاق عباس برای وصایت و خلافت اولا ازو سؤال قبول وصایت فرمود لکن چون عباس خود را قابل آن ندانست استعفا خواست و جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم جناب امیر المؤمنین علیه السلام را علی روس الاشهاد من المهاجرین و الانصار وصی و وزیر و خلیفه فرمود و بعد این بیان جلیّ البرهان شکی و ارتیابی در عدم استحقاق عبّاس امامت را بخاطر کسی از اهل ایمان و ایقان جا نمی گیرد

وجه ششم: امیر المؤمنین علیه السلام وارث حضرت رسول است

ششم آنکه ولی اللّه در ازالة الخفا در مآثر جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته از آنجمله پیش از هجرت صلی اللّه علیه و سلم با او معامله منتظر الخلافة که یکی از لوازم خاصه است بجا اورد

فی کتاب الخصائص عن ربیعة بن ناجد انّ رجلا قال لعلی بن أبی طالب رضی اللّه عنه لم ورثت ابن عمک دون عمک قال جمع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم او قال دعا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بنی عبد المطلب فصنع لهم مدّا من طعام فاکلوا حتی شبعوا و بقی الطعام کما هو کان لم یمسّ ثم دعا بغمرة فشربوا حتی رووا و بقی الشراب کان لم یمسّ و لم یشرب فقال یا بنی عبد المطّلب انّی بعثت إلیکم خاصّة و الی النّاس عامّة و قد رایتم من هذه الآیة ما رأیتم و ایّکم یبایعنی علی ان یکون اخی و صاحبی و وارثی فلم یقم إلیه احد فقمت إلیه و کنت اصغر القوم قال اجلس ثم قال ثلث مرّات کل ذلک اقوم إلیه فیقول اجلس حتی کان فی الثالثة ضرب بیده علی یدیّ ثم قال فبذلک ورثت ابن عمّی دون عمّی ازین عبارت ظاهرست که جناب امیر المؤمنین علیه السلام وارث جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم

ص:771

بوده و عباس حظی از وراثت آن حضرت نداشت پس تجویز خلافت برای او بزعم اقربیت او در کمال وهن و بطلان باشد

وجه هفتم: اجماع طرفین بر عدم امامت و خلافت عباس

هفتم آنکه اجماع شیعه و سنی متحقق یست بر عدم امامت و خلافت عبّاس پس احتمال اولویّت عباس بخلافت و امامت قطعی البطلانست و خروج آن از اولویت اقرب بامامت و خلافت قادح دلالت اقربیت نسب بر اولویت سیّد العرب بخلافت و امامت نمی تواند شد چنانچه خروج بعض مستحیلات مثل خلق شریک و اتخاذ ولد و غیر ذلک قادح در دلالت آیه إِنَّ اَللّهَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ بر عموم قدرت او تعالی شانه بر جمیع ممکنات نیست

وجه هشتم: عباس اولی بخلافت نبود

هشتم آنکه از لوازم خلافت آنست که خلیفه از مهاجرین اولین باشد و ظاهرست که عباس از مهاجرین اولین نبوده زیرا که او مهاجرت قبل فتح بفاصله یسیره نموده امّا اینکه مهاجرت عباس بفاصلۀ یسیره قبل از فتح بوده پس بر متتبّعین کتب سیر صحابه مخفی نیست ابن حجر عسقلانی در اصابه فی تمییز الصّحابة بترجمه عبّاس گفته و کان إلیه فی الجاهلیّة السقایة و العمارة و حضر بیعة العقبة مع الانصار قبل ان یسلم و شهد بدرا مع المشرکین کرها فاسر فافتدی نفسه و افتدی ابن اخیه عقیل بن أبی طالب فرجع الی مکّة فیقال انّه اسلم و کتم من قومه ذلک و صار یکتب الی النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم بالاخبار ثم هاجر قبل الفتح بقلیل و شهد الفتح و ثبت یوم حنین و امّا اینکه بودن خلیفه از مهاجرین أو لیّن از لوازم خلافتست پس شاه ولی اللّه در ازالة الخفا گفته از جمله لوازم خلافت خاصّه آنست که خلیفه از مهاجرین أو لیّن باشد و از حاضرین حدیبیّه و از حاضران نزول سورۀ نور و از حاضرین دیگر مشاهد عظیمه مثل بدر و تبوک که در شرع تنویه شان آن مشاهد و وعده جنّت برای حاضران آنها مستفیض شده امّا آنکه از مهاجرین أو لیّن باشد از ان جهت مطلوبست که خدای تعالی در شان مهاجرین أو لیّن می فرماید

ص:772

أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا بعد از ان فرمود اَلَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ بِغَیْرِ حَقٍّ بعد از ان فرمود اَلَّذِینَ إِنْ مَکَّنّاهُمْ فِی اَلْأَرْضِ أَقامُوا اَلصَّلاةَ وَ آتَوُا اَلزَّکاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ اَلْمُنْکَرِ حاصل معنی این آیات آنست که در باب مهاجرین اولین که اذن قتال برای ایشان داده باشد تعلیق می فرماید که اگر ایشان را تمکین فی الارض دهیم یعنی رئیس گردانیم اقامت صلاة کنند و ایتاء زکاة نمایند و امر بمعروف و نهی منکر بعمل آرند و نهی منکر متناولست جهاد را زیرا که اشد منکرات کفرست و اشد نهی قتال و متناولست اقامت حدود و رفع مظالم را و امر بمعروف متناولست احیاء علوم دینیه را پس بمقتضای این تعلیق لازم شد که هر شخصی از مهاجرین أو لیّن که متمکن فی الارض شود از دست او مقاصد خلافت سرانجام یابد و در وعد الهی خلف نیست پس خلیفه اگر از مهاجرین اولین باشد امن حاصل شود بروی و اطمینان قلب متحقق گردد از خلافت وی و این خصلت نمونه عصمتیست که برای انبیا علیهم السّلام ثابتست و نیز می فرماید فَالَّذِینَ هاجَرُوا وَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَ أُوذُوا فِی سَبِیلِی وَ قاتَلُوا وَ قُتِلُوا لَأُکَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَیِّئاتِهِمْ وَ لَأُدْخِلَنَّهُمْ جَنّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهارُ ثَواباً مِنْ عِنْدِ اَللّهِ و نیز می فرماید وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِی سَبِیلِ اَللّهِ وَ اَلَّذِینَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِکَ هُمُ اَلْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ و نیز می فرماید اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِی سَبِیلِ اَللّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اَللّهِ

وجه نهم: احتجاج بر عدم لیاقت عباس بر خلافت بوجوهی

نهم آنکه از عبارت ازالة الخفا واضحست که بودن خلیفه از حاضران حدیبیّه و حاضران نزول سورۀ نور و حاضران دیگر مشاهد عظیمه مثل بدر و غیر آن از لوازم خلافتست و نیز در ازالة الخفا در مقام تفصیل این لازم بعد عبارت سابقه گفته و امّا آنکه از حاضران حدیبیّه باشد از آنجهت مطلوب شد که خدای تعالی می فرماید مُحَمَّدٌ رَسُولُ اَللّهِ وَ اَلَّذِینَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَی اَلْکُفّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ و بر اثر وی می فرماید ذلِکَ مَثَلُهُمْ فِی اَلتَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِی اَلْإِنْجِیلِ کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ حاصل معنی این آیات آنست که بر دست جماعتی که همراه آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم درین واقعه مبارک حاضر بودند اظهار دین و اعلاء کلمة اللّه واقع خواهد شد پس چون این وصف در خلیفه ثابت باشد اعتماد متحقق شود که مقاصد خلافت از وی سرانجام خواهد گرفت و در قرآن عظیم اثبات رضا برای این فریق مقرر شد قال اللّه تعالی لَقَدْ رَضِیَ اَللّهُ عَنِ اَلْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبایِعُونَکَ تَحْتَ اَلشَّجَرَةِ و در حدیث آمده

ص:773

نهم آنکه از عبارت ازالة الخفا واضحست که بودن خلیفه از حاضران حدیبیّه و حاضران نزول سورۀ نور و حاضران دیگر مشاهد عظیمه مثل بدر و غیر آن از لوازم خلافتست و نیز در ازالة الخفا در مقام تفصیل این لازم بعد عبارت سابقه گفته و امّا آنکه از حاضران حدیبیّه باشد از آنجهت مطلوب شد که خدای تعالی می فرماید مُحَمَّدٌ رَسُولُ اَللّهِ وَ اَلَّذِینَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَی اَلْکُفّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ و بر اثر وی می فرماید ذلِکَ مَثَلُهُمْ فِی اَلتَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِی اَلْإِنْجِیلِ کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ حاصل معنی این آیات آنست که بر دست جماعتی که همراه آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم درین واقعه مبارک حاضر بودند اظهار دین و اعلاء کلمة اللّه واقع خواهد شد پس چون این وصف در خلیفه ثابت باشد اعتماد متحقق شود که مقاصد خلافت از وی سرانجام خواهد گرفت و در قرآن عظیم اثبات رضا برای این فریق مقرر شد قال اللّه تعالی لَقَدْ رَضِیَ اَللّهُ عَنِ اَلْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبایِعُونَکَ تَحْتَ اَلشَّجَرَةِ و در حدیث آمده

عن جابر قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم لن یلج النار احد شهد بدرا و الحدیبیّة

و عنه قال رسول اللّه علیه و سلّم لا یدخل النار احد ممن بایع تحت الشجرة و امّا آنکه از حاضران نزول سوره نور باشد از آنجهت مطلوب شد که خدای تعالی می فرماید وَعَدَ اَللّهُ اَلَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی اَلْأَرْضِ کَمَا اِسْتَخْلَفَ اَلَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ اَلَّذِی اِرْتَضی لَهُمْ لفظ منکم راجع ست بحاضرین نه بمسلمین قاطبة زیرا که اگر جمیع مسلمین مراد می بودند بذکر لفظ منکم با کلمه الذین امنوا و عملوا الصالحات تکرار لازم می آمد پس حاصل معنی آنست که وعده برای جمعیست از شاهدان نزول آیه که تمکین دین بر وفق سعی ایشان و اجتهاد و کوشش ایشان بظهور خواهد رسید و امّا آنکه از حاضران مشاهد بدر باشد از آنجهت است که اهل بدر افضل صحابه اند

اخرج البخاری عن معاذ بن رفاعة بن رافع الزرقی عن ابیه و کان ابوه من اهل بدر قال جاء جبرئیل الی النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فقال ما تعدون اهل بدر فیکم فقال من افضل المسلمین او کلمة نحوها قال و کذلک من شهد بدرا من الملائکة و درشان ایشان صحیح شده

ص:

لعلّ اللّه اطلع علی اهل بدر فقال اعملوا ما شئتم فقد غفرت لکم او فقد وجبت لکم الجنّة و در حاضران تبوک نازل شده لَقَدْ تابَ اَللّهُ عَلَی اَلنَّبِیِّ وَ اَلْمُهاجِرِینَ وَ اَلْأَنْصارِ اَلَّذِینَ اِتَّبَعُوهُ فِی ساعَةِ اَلْعُسْرَةِ انتهی و ظاهرست که عباس از حاضران بدر و حدیبیّه و حاضران نزول سورۀ نور نبوده زیرا که غزوه بدر در سنه ثانیه از هجرت بوده حسین دیاربکری در خمیس گفته الموطن الثانی فی حوادث السّنّة الثانیة من الهجرة من صوم عاشوراء و تزوّج علیّ بفاطمة و غزوة ودّان و هی الابواء و غزوة بواط و غزوة العشیرة و تکنیة علیّ بابی تراب و سریّة عبد اللّه بن جحش الی بطن نخلة و تحویل القبلة و تجدید بناء مسجد قباء و نزول فرض رمضان و غزوة بدر الخ ازین عبارت ظاهرست که غزوه بدر در سنه ثانیه واقع شده و از عبارت اصابه ابن حجر عسقلانی که در وجه سابق مذکور شد واضحست که مهاجرت عباس قبل از فتح بزمان یسیرست و فتح مکّه در سنه ثامنه است چنانچه دیاربکری در خمیس گفته الموطن الثامن فی وقائع السنة الثامنة من الهجرة من اسلام خالد بن الولید و عمرو بن العاص و عثمان بن طلحة و تزوّج فاطمة بنت الضّحاک و سریّة غالب بن عبد اللّه اللّیثی إلی بنی الملوّح و سریّة غالب بن عبد اللّه الی مصاب اصحاب بشر بن سعد بفدک و اتخاذ المنبر و القصاص و سریّة شجاع بن وهب الی بنی عامر بالسیء و سریّة کعب بن عمیر الغفاری الی ذات اصلاح و سریّة موتة و سریّة عمرو بن العاص الی ذات السّلاسل و سریّة أبی عبیدة بن الجراح الی سیف البحر و سریّة أبی قتادة الی خضرة و سریّة أبی قتادة الی بطن اضم و سریّة عبد اللّه بن أبی حدرد الی الغابة و غزوة فتح مکة الخ پس عباس از حاضرین بدر نبوده بلکه از افادات قوم ظاهرست که او

ص:775

در مشرکین بوده و در زمره ایشان اسیر هم شده چنانچه از عبارت ابن حجر ظاهر شد امّا اینکه عباس از حاضران غزوه حدیبیّه نبوده پس بیانش آنست که غزوه حدیبیّه در سنه سادسه واقع شده حسین دیاربکری در خمیس گفته الموطن السادس فیما وقع فی السنة السّادسة من الهجرة من سریة محمد بن مسلمة الی القرطا بالضریة و قصّة ثمامة و کسوف الشمس الی ان قال و غزوة الحدیبیة الخ ازین عبارت ظاهرست که غزوه حدیبیه در سنه سادسه واقع شده پس عبّاس درین مشهد عظیم هم شریک نباشد که اسلام او متاخر ست از ان امّا اینکه عبّاس از حاضران نزول سوره نور نبوده پس آن هم در کمال ظهورست زیرا که سوره نور نزد حضرات سنیه در قصّه افک عائشه واقع شده و این قصّه در سنه خامسه واقع شده حسین دیاربکری در خمیس گفته الموطن الخامس فی وقائع السّنة الخامسة من الهجرة من فکّ سلمان عن الرّق و غزوة دومة الجندل و وفاة أم سعد و خسوف القمر و شدّة قریش و وفد بلال بن الحارث المزنی و قدوم ضمام بن ثعلبة و غزوة المریسیع و تنازع جهجاه و قدوم مقیس بن حبابة و نزول آیة التیمّم و تزوّج جویریّة و افک عائشة رضی اللّه عنها الخ ازین عبارت واضح شد که قصه افک از حوادث سنه خامسه است امّا اینکه نزول سورۀ نور در قصه افکست پس آن هم از عبارت خمیس ظاهرست حیث قال فیه و

فی روایة ابشری یا حمیراء فقد انزل اللّه براءتک قلت بحمد اللّه لا بحمدک قالت فقالت لی امی قومی الی رسول اللّه فقلت لا و اللّه لا اقوم إلیه و لا احمد الاّ اللّه فانزل اللّه عزّ و جلّ إِنَّ اَلَّذِینَ جاؤُ بِالْإِفْکِ عُصْبَةٌ مِنْکُمْ العشر الایات کذا فی الصحیحین

وجه دهم: ابطال توهم اولویت حسنین بر حضرت امیر المؤمنین در امامت

دهم آنکه خلافت برای طلقا سمتی از جواز ندارد و عباس طلیق بوده بیان امر اوّل آنکه در ازالة الخفا بعد عبارتی که متضمنست لزوم بودن خلیفه

ص:776

از حاضران مشاهد خیر و آنفا گذشته می گوید و مبتنی بر همین اصلست کلامی که ابن عمر مهیّا کرده بود که با معاویه بن أبی سفیان بگوید احقّ بهذا الامر منک من قاتلک و قاتل اباک علی الاسلام اخرجه البخاری و کلام عبد الرحمن بن عنم اشعری فقیه شام چون ابو هریره و ابو الدرداء از نزدیک حضرت مرتضی برگشتند و ایشان میانجی بودند میان معاویه و حضرت مرتضی و معاویه طلب می کرد خلافت را که بگذارد و شوری گرداند در میان مسلمین فکان مما قال لهما عجبا منکما کیف جاز علیکما ما جئتما به تدعوان علیّا ان یجعلها شوری و قد علمتما انّه قد بایعه المهاجرون و الانصار و اهل الحجاز و العراق و انّ من رضیه خیر ممن کرهه و من بایعه خیر ممّن لم یبایعه و أی مدخل لمعاویة فی الشوری و هو من الطلقاء الّذین لا یجوز لهم الخلافة و هو و ابوه روس الاحزاب فندما علی مسیرهما و تابا بین یدیه اخرجه ابو عمرو فی الاستیعاب انتهی ازین کلام بلاغت نظام عبد الرحمن اشعری فقیه شام که در مقام توبیخ و تعییر ابو هریره و ابو الدرداء فرموده ظاهرست که خلافت برای طلقا سمتی از جواز ندارد اما اینکه عباس طلیق بوده پس از عبارت اصابه عسقلانی که در وجه هشتم گذشته و دیاربکری در خمیس در ذکر غزوه بدر بعد نقل اسماء اسارای بدر از ابن اسحاق گفته اقول و من جملة اساری بدر عباس بن عبد المطلب و لم یذکر فیما ذکره قوله و اگر گویند عباس را بجهت محروم ماندن از نور لیاقت امامت حاصل نشد زیرا که نور عبد المطلب منقسم شد در عبد اللّه و ابو طالب و دیگر پسران او را نصیبی نرسید اقول این عبارت دلالت صریحه دارد بر آنکه قرب نسب امریست و رای شرکت در نور نبوی پس حیرانم که با وصف علم این معنی چرا دیده و دانسته و سنجیده و فهمیده اعراض از امر واضح

ص:777

ورزیده قبل این بحث را بسوی محض قرب نسب کشیده قوله گوییم اگر مدار تقدم در امامت بر قوت و کثرت نورست پس حسنین اولی و احق باشند بامامت از حضرت امیر بهر دو جهت قوت و کثرت اما قوّت پس از آنجهت که چون انقسام نور واقع شده و حصه پیغمبر به پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم رسید از همان حصّه انشعاب حسنین هم شد بخلاف حضرت امیر که در اصل نور شریک بودند نه در حصه پیغمبر و پر روشنست که حصه پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم از نور اقواست از حصه غیر او و امّا کثرت پس از آنجهت که حسنین جامع بودند در میان نور مصطفوی و نور مرتضوی و الاثنان اکثر من الواحد قطعا اقول مخاطب عظیم الجور و العسف بغرض ابراز و کشف نصب و حیف صریح الکسف و اعلان بغض و شنان مورث استحقاق غرق و خسف و اجهار حقد و عدوان معقب صلم و رجف و ابداء تعصّب و تصلب واضح الخسف و اظهار مکابره و مجادله بعید از تدبر و نصف و رشف اخلاف خلاف حق متین الرّصف بعد آن همه کاوکاو و کلکل قابل ازراء و اذراء و نسف و تزویر و تقریر لائق اسقاط و حذف و تلفیق و تزویق مستوجب القاء و قذف خاتمه خرافات و مقطع جزافات و پسین مهملات و آخرین مزخرفات این الزام بدیع النظام قرار داده و در تبیین ان انواع غفلات و عثرات و مخالفت اولیات و بدیهیات آغاز نهاده و نهایت بطلان و هوان آن واضح و عیانست بوجوه عدیده اوّل آنکه مدار امامت بر افضلیتست و چون افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام از حدیث نور بوجوه بسیار ثابت کردیم حالا این تشکیک رکیک ناصواب لائق التفات و قابل جواب نیست دوّم آنکه هر گاه انشعاب حسنین علیهما السّلام از حصه نور نبوی واقع شده پس پر ظاهرست که بحسنین علیهما السّلام جمیع نور جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم نرسیده زیرا که اگر جمیع نور جناب رسالت مآب

ص:778

صلی اللّه علیه و آله و سلم منتقل می شد لازم می آمد خلوّ ذات عالی صفات جناب سرور کائنات علیه و آله آلاف التحیّات و التسلیمات از نور و بطلانه من القطعیّات و البدیهیّات الاولیات پس هر گاه جمیع نور جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بحسنین علیهما السّلام نرسیده باشد اقوی بودن نور حسنین علیهما السلام از نور جناب امیر المؤمنین علیه السّلام لازم نیاید و هو ظاهر جدّا و الملتزم لخلافه و المقتحم فی انکاره یجیء شیئا ادّا سوم آنکه اگر بفرض غیر واقع جمیع نور جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بحسنین علیهما السلام رسیده و تمام آن نور منقسم و منشعب گردیده پس پر ظاهرست که جمیع آن نور در حسنین علیهما السلام منقسم شد و نه آنکه جمیع آن نور مرّة بامام حسن و مرّة اخری بامام حسین علیهما السّلام واصل شده پس نصف نور نبوی یا چیزی زائد بامام حسن علیه السلام و نصف یا چیزی کم بامام حسین علیه السلام رسیده و ظاهرست که در ذات با برکات جناب امیر المؤمنین علیه السلام نصف اصل نور که مساوی حصّه نور نبوی بوده متحقق بود و حصه هر یک از حسنین علیهما السلام ربع اصل نور باشد یا جصّه امام حسین علیه السّلام قدری زائد از ربع بقدر نقص از حصّه امام حسین علیه السّلام خواهد بود و الرّبع وحده او مع شیء زائد علیه و النّاقص من الربع اقلّ قطعا من النصف بهر حال حصّه حسنین علیهما السّلام کم از حصه جناب امیر المؤمنین علیه السلام خواهد بود پس مساوات نور هر یک از حسنین علیهما السّلام با نور جناب امیر المؤمنین علیه السلام ثابت نشود تا باقوی بودن چه رسد چهارم آنکه از قول او پر روشنست که حصه پیغمبر صلّی اللّه علیه و سلم از نور اقواست از حصّه غیر او انتهی پر روشنست که کسی که افضل باشد نور او اقواست و اقوی بودن نور لازم افضلیتست پس اگر نور حسنین علیهما السّلام اقوی باشد افضلیت حسنین علیهما السلام از جناب

ص:779

امیر المؤمنین علیه السّلام لازم آید و آن باطلست باجماع اهل اسلام و احادیث صحیحه صریحه جناب سرور انام صلی اللّه علیه و آله ما تلالأ النور و انقشع الظلاّم پس این شبهه واهیه از مزید وهن علی طرف الثمام و بغایت نامربوط و نهایت ناتمام و اللّه هو الحافظ الصّائن من خلل الافهام و زلل الاقدام پنجم آنکه هر گاه بزعم مخاطب وحید نور حسنین علیهما السّلام اقواست از نور جناب امیر المؤمنین علیه السّلام پس بنا بر این تو هم نور حضرت فاطمة علیها السّلام که بواسطه آن حضرت نور جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بحسنین رسیده بالاولی اقوی خواهد بود پس می بایست که قبل این الزام الزام اولویت حضرت فاطمه علیها السلام بامامت ذکر می کرد و اگر بگوید که فقد ذکوریت مانع امامتست لهذا آن را ذکر ننمودم پس چرا مفضولیت حسنین علیهما السّلام که باجماع شیعه و سنی ثابتست مانع از ذکر اولویت حسنین علیهما السّلام بامامت نگردانید ششم آنکه از دلائل سابقه ظاهرست که تقدم نور جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم سبب افضلیت آن حضرت بر جمیع انبیا و مرسلین و جمیع خلقست و چون نور جناب امیر المؤمنین علیه السّلام با نور جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم متحد بود این اتحاد و ارتباط و کمال اقتراب و اتصال موجب افضلیت آن حضرت از جمیع خلق که حسنین علیهما السلام هم در ان داخل اند خواهد بود پس اقوی بودن نور حسنین علیهما السلام هم در ان داخل اند خواهد بود پس اقوی بودن نور حسنی از نور جناب امیر المؤمنین علیهم السلام امکانی ندارد هفتم آنکه قول او امّا قوّت پس از آنجهت که چون انقسام نور واقع شد و حصّه پیغمبر به پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم رسید از همان حصّه انشعاب حسنین هم شد دلالت صریحه دارد بر آنکه انشعاب حسنین علیهما السلام از حصه نور جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم واقع شده پس هر گاه حسنین علیهما السّلام از نور نبوی باشد چرا مخاطب حتما و جزما کمال ولا و صفا و نهایت ایمان و اسلام خود

ص:780

بتکذیب خلق جناب امیر المؤمنین علیه السلام از نور ظاهر می فرماید و عالم را بظلمت جور و حیف مملو می نماید چه قول به آنکه حسنین علیهما السلام از نور نبوی بودند و جناب امیر المؤمنین علیه السلام معاذ اللّه مخلوق از نور نبود خلاف اجماع شیعه و سنیست پس خلق حسنین علیهما السلام از نور نبوی برهان باهر و دلیل زاهر خواهد بود بر آنکه جناب امیر المؤمنین علیه السلام هم از نور الهی مخلوق شده و الاّ لازم آید تفصیل حسنین علیهما السلام بر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام که بطلان آن از قطعیات و خلاف اجماع اهل اسلامست و اگر بسر آید که ذکر انشعاب حسنین علیهما السلام از حصّه نور جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بنابر الزام اهل حقست پس قطع نظر از آنکه حسب افادۀ او در باب قول جناب امیر المؤمنین علیه السلام

بایعنی القوم الذین بایعوا ابا بکر و عمر حمل کلام بر الزام باطل و ناجائزست مدفوعست بآنکه بنا بر این می بایست که روایتی از روایات اهل حقّ متضمن انشعاب حسنین علیهما السلام از حصّه رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم که بر آن توهم قوت نور حسنین علیهما السلام متفرّع می شد و لو بحسب بادی الرای نقل می کرد حال آنکه روایات اهل حقّ که درین باب واردست و بعض آن سابقا منقول شد صراحة دلالت دارد بر آنکه حسنین علیهما السلام از جناب امیر المؤمنین علیه السلام مفضول و هرگز نور حسنین علیهما السلام از جناب امیر المؤمنین علیه السلام مفضول و هرگز نور حسنین علیهما السلام قوی تر از نور جناب امیر المؤمنین علیه السلام نبوده هشتم آنکه مراد از اکثریت نور اگر زیادت ان در کمیت و کیفیتست پس آن عین قوتست تفریق درین هر دو امر وجهی ندارد حال آنکه کلام مخاطب عالی مقام دلالت واضحه دارد بر آنکه قوت و کثرت نور دو امر متغائرست و پر ظاهرست که کثرت نور عین قوتست و معنون واحدست گو عنوان مختلف باشد زیرا که هر گاه اکثر خواهد بود اقوی هم خواهد بود و همچنین هر گاه اقوی باشد اکثر خواهد بود و انفکاک درین هر دو امر معقول نمی شود و اگر غرض از کثرت

ص:781

محض این معناست که در جناب امیر المؤمنین علیه السلام محض یک نور بود که آن نور علوی بود و در حسنین دو نور یکی نور مصطفوی و یکی نور علوی گو این هر دو نور در کمیّت و کیفیت کم باشند از اصل نور علوی پس این کثرت در حقیقت کثرت نیست و چنین کثرت را هیچ عاقلی مدار احقیّت و افضلیت نمی گرداند و این کثرت اعتباریست مثل کثرت اجزا به نسبت کل مثلا اگر یک کل مرکب از بست جز باشد پس ظاهرست که عدد ده یا پانزده جز اکثرست از عدد کل که یکست لکن این کثرت را کسی از عقلا موجب احقیت و اولویت از کل نمی گرداند نهم آنکه اگر این توهم واهی مخاطب نبیل واهی سمتی از صحت داشته باشد لازم آید که نور حسنین علیهما السلام معاذ اللّه اکثر باشد از نور جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم چه حسب تقریر مخاطب نحریر توان گفت که حسنین علیهما السلام جامع بودند در میان نور مصطفوی و نور مرتضوی پس نور ایشان اکثر باشد از نور مصطفوی زیرا که هر گاه انقسام نور واقع شد حصّه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بآنجناب رسید و حصّه حضرت امیر المؤمنین بآنحضرت رسید و چون حصّه جناب امیر المؤمنین علیه السلام مختص بآنحضرت بوده و چیزی از ان در ذات قدسی صفات جناب سرور کائنات صلّی اللّه علیه و آله آلاف التحیّات نبوده و حسنین علیهما السلام نور علوی هم حاصل بوده پس معاذ اللّه نور حسنین علیهما السّلام اکثر باشد از نور جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم و لا یقول بذلک احد من اهل الاسلام و ان کان یلتزم به المخاطب القمقام لابطال دلیل اهل الحق الکرام دهم آنکه جامع بودن حسنین علیهما السلام در میان نور مصطفوی و نور مرتضوی از کجا ثابت کرده اگر اثبات آن بدلیل تحقیقی ست باز همان بلای تکذیب او و اسلاف او در تکذیب حدیث نور بصراحت تمام بر سر او و مقتدایانش می رسد و اگر بدلیل الزامی محضست پس پر ظاهرست

ص:782

که روایات اهل حق صریحست در آنکه نور حسنین علیهما السلام کم از نور جناب امیر المؤمنین علیه السلام بوده پس نور هر واحد از حسنین علیهما السلام مساوی نور جناب امیر المؤمنین علیه السلام هم نباشد چه جای آنکه اکثر از ان باشد و روایات اهل سنت همه دلالت صریحه دارد بر مفضولیت حسنین علیهما السلام از جناب امیر المؤمنین علیه السلام در عالم نور سابقا شنیدی که ابو الفتح محمد بن علی بن ابراهیم نطنزی شیخ سمعانی در کتاب خصائص علویه گفته

اخبرنی علی بن ابراهیم القاضی بفرات قال اخبرنی والدی قال اخبرنی جدی قال حدّثنا حجّاج بن رویة عن ابن نجیح عن مجاهد عن ابن عبّاس رضی اللّه عنه قال لمّا خلق اللّه عزّ و جل آدم و نفخ فیه من روحه عطس فالهمه اللّه الحمد للّه ربّ العالمین فقال له ربّه یرحمک ربّک فلمّا سجد له الملائکة تداخله العجب فقال یا ربّ خلقت خلقا هو احبّ إلیک منی فلم یجب ثم قال الثانی فلم یجب ثم قال الثالثة فلم یجب ثم قال الرابعة فقال اللّه عز و جلّ له نعم و لولاهم ما خلقتک فقال یا ربّ ارنیهم فاوحی اللّه عزّ و جلّ الی ملائکة الحجب ان ارفعوا الحجب فلمّا رفعت إذا آدم بخمسة اشباح قدام العرش فقال یا ربّ من هؤلاء قال یا آدم هذا نبیّی و هذا علی امیر المؤمنین ابن عمّ النبیّ و هذه فاطمة بنت نبیّی و هذان الحسن و الحسین ابنا علی و ولدا نبیی ثم قال یا آدم هم الاول ففرح بذلک فلمّا اقترف الخطیئة قال یا ربّ اسألک بمحمّد و علی و فاطمة و الحسن و الحسین لما غفرت لی فغفر اللّه له فهذا الّذی قال اللّه عزّ و جلّ فَتَلَقّی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ فَتابَ عَلَیْهِ فلمّا اهبط الی الارض صاغ خاتما فنقش علیه محمّد رسول اللّه و یکنّی آدم بابی محمّد ازین روایت ظاهرست که حسنین علیهما السلام در عالم نور مفضول از جناب امیر المؤمنین علیه السلام بودند و آنجناب افضل بود که حق تعالی

ص:783

ذکر حسنین علیهما السّلام بعد ذکر حضرت فاطمه علیها السلام و ذکر آن حضرت بعد ذکر جناب امیر المؤمنین علیه السلام نموده و ملا معین در معارج النبوة در بیان بشاراتی که تعلق دارد بملائکه و انبیا از فصل دوم باب اول از رکن دوم گفته واقعه ششم نیز بشارت آدم صفیست علیه السلام امام جعفر صادق رضی اللّه عنه در تفسیر آیه کریمه فَتَلَقّی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ می فرماید که آدم و حوا در حینی که بر سریر جنت متکی بودند و از زندگانی بر وفق کامرانی غیر مشتکی حق تعالی جبرئیل امین را علیه السّلام فرستاد تا آدم را علیه السلام بر منازل و قصور درجات جنت سیر دهد و جبرئیل دست آدم گرفته بمنزلی آورد که بنای خشتی از زرد خشتی از نقره بود و کنگرها از زمرد اخضر و درین قصر تختی بود از یاقوت احمر بنگاشته بر بالای آن تخت قبه از نور برافراشته و در ان قبه بر بالای تخت صورتی در غایت حسن و جمال ترتیب داده تاجی از نور بر سر وی نهاده و دو گوشواره از لؤلؤ در گوش وی درآورده و قلاده نور در گردن او کرده آدم از غایت صباحت و ملاحتش انگشت حسرت در دندان حیرت گرفته حسن و جمال حوّا را در جنب آن فراموش ساخته پرسید بادب ما هذه الصّورة خطاب آمد که این صورت فاطمه زهراست دختر محمد مصطفی صلی اللّه علیه و آله و سلم و آن تاج نور که بر سر او نمودارست پدر اوست علیه الصلوة و السلام و آن قلاده نور در گردن او شوهر عالی مقدار اوست یعنی علی کرّم اللّه وجهه و ان دو گوشواره چون لآلی زاهره کنایت از دو فرزندان ارجمند فرمانبرداران او رضوان اللّه علیهم اجمعین بعد از ان بر بالای سر نظر کرد پنج در دید گشاده و بر کتابت هر یک کلمه از نور مثبت ساخته بر بالای یک در نوشته بود که

انا المحمود و هذا محمّد و بر فرق در دیگر رقمزده بود که

انا العلی الاعلی و هذا علیّ و بر کتابه منظر سوم این کتابت کرده بود که

انا الفاطر و هذه فاطمة و بر عصابه روزن دیگر این کلمه مرقوم ساخته بود که

انا المحسن و هذا الحسن و بر ایوان

ص:784

منقد پنجم نوشته بود این ترکیب که

منّی الاحسان و هذا الحسین جبرئیل علیه السلام فرمود که أی آدم این کلمات با برکات و این اسامی گرامی را بخاطر می دار که روزی شاید بتذکار این کلمات محتاج گردی بعد از آنکه سیصد سال بجهت ارتکاب زلّت گریسته بود بمقتضای ندای هاتف غیبی باز بآن کلمات مستسعد گشت تا گفت

یا محمود یا علی الاعلی و یا فاطر و یا محسن و یا منک الاحسان بحق محمّد و علی و فاطمة و الحسن و الحسین ان تغفر لی و تقبل توبتی بالفور از جانب قدس خداوندی جلّ و علا وحی آمد که أی آدم اگر مجرمان تمامی ذرّیت خود را درخواست می کردی ببرکت این پنج نفر همه را مغفور می ساختم فذلک قوله تعالی فَتَلَقّی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ فَتابَ عَلَیْهِ این روایت هم مثل روایت اولی دلالت صریحه دارد بر مفضولیت حسنین علیهما السّلام از جناب امیر المؤمنین علیه السلام در عالم نور ثُمَّ اِرْجِعِ اَلْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ هَلْ تَری مِنْ فُطُورٍ پس قوّت و کثرت نور حسنین علیهما السّلام به نسبت نور جناب امیر المؤمنین علیه السّلام که مخاطب المعی بقوت فکر و کثرت علم خود ایجاد و اختراع آن نموده محض توهم بی اصل و واهی و تهجس و تهجم مورث انواع تباهیست فالحمد للّه علی ما مزّقنا شمل الباطل کلّ ممزّق و فرّقنا جماع الاثم کلّ مفرّق و قصمنا ظهور المبطلین و فصمنا عری تشکیکات المدغلین و اوهنّا تمویهات المسوّلین و دمّرنا علی تزویقات المتوغّلین فی کتمان الحقّ و الیقین و ابترنا مجادلات المعاندین و عفونا آثار الخائنین عن الدین و اطفأنا نارهم فاظلمنا نهارهم و کوّرنا شموسهم و عنّینا نفوسهم و هشمنا اسواقهم و کسدنا اعلاقهم و شددنا ارهاقهم و جزمنا اوهاقهم و هتکنا جننهم و علّلنا عللهم

ص:785

و ضیّقنا مساریهم و سددنا مهاربهم و جببنا سنامهم و بددنا نظامهم و ارغمنا آنافهم و شوّهنا سفسافهم و عجّلنا حتوفهم و کللنا سیوفهم و قطعنا اسبابهم و اغلقنا ابوابهم و اخبرنا دورهم و هدمنا قصورهم و اظهرنا حصورهم و عوّضنا بالمذل سرورهم و بدّلنا بالملل حبورهم و زعزعنا حصونهم و غیّرنا شؤونهم و ابدینا بحونهم و کشفنا السهم و جنونهم و هصرنا اغصانهم و فنونهم و کسرنا نبالهم و ابطلنا جدالهم و لبّدنا زعازعهم و سکنّا قعاقعهم و هزمنا اعوانهم و انصارهم و احضرنا هلاکهم و بوارهم و استاصلنا شافتهم و بددنا زرافتهم و زیّفنا نافقهم و قبّحنا رائقهم فانمحت مراسم مموهاتهم و تسویلاتهم بنقوشها و اصبحت بیوت تلفیقاتهم و هی خاویة علی عروشها

ص:786

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109