عبقات الانوار فی امامه الائمه الاطهار - جلد17

مشخصات کتاب

عنوان و نام پدیدآور:عبقات الانوار فی امامه الائمه الاطهار جلد 17/ تالیف: میر سید حامد حسین موسوی نیشابوری هندی ؛ تحقیق و ترجمه: غلام رضا مولانا البروجردی

مشخصات نشر:قم: موسسه المعارف الاسلامیه، (1404) ق.

مشخصات ظاهری:ج23.

یادداشت:فارسی- عربی.

یادداشت:کتاب حاضر ردیه ای و شرحی است بر کتاب (التحفه الاثنی عشریه) اثر عبدالعزیز بن احمد دهلوی.

موضوع:دهلوی، عبدالعزیزبن احمد، 1159 - 1239ق. . التحفه الاثنی عشریه -- نقد و تفسیرموضوع

احادیث خاص (ثقلین) - امامت - احادیث

دهلوی، عبدالعزیز بن احمد، 1159 - 1239ق. التحفه الاثنی عشریه - نقد و تفسیر

شیعه - دفاعیه ها و ردیه ها

علی بن ابی طالب(ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. - اثبات خلافت

موضوع:شیعه -- دفاعیه ها و ردیه ها

موضوع:امامت -- احادیث

فروست:موسسه المعارف الاسلامیه؛176

وضعیت فهرست نویسی:در انتظار فهرستنویسی (اطلاعات ثبت)

شماره کتابشناسی ملی:1286819

ص: 1

حدیث نور

اشاره

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم الحمد للّه الّذی خلق النّبیّ و الوصیّ من نور واحد و جعل اتّحاد نورهما علی المساواة و المضاهاة التامة اصدق شاهد و صلّی اللّه علی نبیّه و آله المزیّنین للمکارم و المحامد المسلّم لکمال فضلهم و طهارتهم الاقارب و الاباعد و بعد فیقول العبد المفتاق حامد حسین بن العلاّمة السّیّد محمّد قلی بن السّیّد محمّد بن السّیّد حامد صانه اللّه عن شر کلّ حاسد و حاقد و حماه ضیر کل متعصّب مارد انّ هذا هو المجلّد الثامن من المنهج الثانی من کتاب عبقات الانوار فی امامة الأئمّة الاطهار نقضت فیه علی ما ذکر المولوی عبد العزیز بن ولیّ اللّه فی التحفة المنحولة من الکلمات المدخولة و الشّبهات المعلولة فی الجواب عن الحدیث

ص:2

الثامن من الاحادیث الاثنی عشر التی ذکرها فی باب الامامة و حصر استدلال الشیعة علی امامة علی علیه السلام فیها جسارة علی العضیهة المنکرة المغسولة و اللّه ولی التوفیق و هو الصّائن عن الاقتحام فی المهالک المهولة

سند حدیث النور

اشاره

قال المحدث النحریر حدیث هشتم روایت کنند که آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم فرمود

کنت انا و علی بن أبی طالب نورا بین یدی اللّه قبل ان یخلق آدم باربعة الف عام فلمّا خلق اللّه آدم قسم ذلک النور جزءین فجزء أنا و جزء علیّ بن أبی طالب و این حدیث باجماع اهل سنت موضوعست و فی اسناده محمّد بن خلف المروزی قال یحیی بن معین هو کذّاب و قال الدّارقطنی متروک لم یختلف احد فی کذبه و یروی من طریق آخر و فیه جعفر بن احمد و کان رافضیّا غالیا کذابا وضّاعا و کان اکثر ما یضع فی قدح الصّحابة و سبّهم و بر تقدیر فرض صحت معارضست بروایتی که ازین روایت فی الجمله بهترست و در اسناد او متهمین بالکذب و الوضع واقع نشده اند و هو ما

روی الشافعی باسناده الی النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم انّه قال کنت انا و ابو بکر و عمر و عثمان و علیّ بین یدی اللّه تعالی قبل ان یخلق آدم بالف عام فلمّا خلق اسکننا ظهره و لم نزل ننتقل فی الاصلاب الطّاهرة حتی نقلنی اللّه تعالی الی صلب عبد اللّه و نقل ابا بکر الی صلب أبی قحافة و نقل عمر الی صلب الخطاب و نقل عثمان الی صلب عفّان و نقل علیّا الی صلب أبی طالب و مؤیّد این روایت حدیث دیگر هم هست که مشهورست الارواح جنود مجنّدة ما تعارف منها ایتلف و ما تناکر منها اختلف و بعد اللتیا و التی دلالت

ص:3

بر مدعا ندارد زیرا که شرکت حضرت امیر در نور نبوی مستلزم وجوب امامت او بلا فصل نمی شود و ملازمت درین هر دو امر بیان باید کرد بوجهی که غبار منع بر ان ننشیند و دونه خرط القتاد و در قرب نسب حضرت امیر بآنجناب بحثی نیست اما کلام درینست که این قرب موجب امامت بلا فصلست یا نه و اگر مجرد قرب نسب موجب تقدم در امامت می شد حضرت عباس اولی می بود بامامت و خلافت لکونه عمه و صنو ابیه و العم اقرب من ابن العمّ عرفا و شرعا و اگر گویند عبّاس را بجهت محروم ماندن از نور لیاقت امامت حاصل نشد زیرا که نور عبد المطلب منقسم شد در عبد اللّه و ابو طالب دیگر پسران او را نصیبی نرسید گوییم اگر مدار تقدم در امامت بر قوت و کثرت نورست پس حسنین اولی و احق باشند بامامت از حضرت امیر بهر دو جهت قوّت و کثرت اما قوّت پس از آنجهت که چون انقسام نور واقع شد و حصّه پیغمبر به پیغمبر رسید از همان حصّه انشعاب حسنین هم شد بخلاف حضرت امیر که در اصل نور شریک بودند در حصّه پیغمبر و پر روشنست که حصه پیغمبر صلّی اللّه علیه و سلّم از نور اقواست از حصّه غیر او و اما کثرت پس از آنجهت که حسنین جامع بودند در میان نور مصطفوی و نور مرتضوی و الاثنان اکثر من الواحد قطعا اقول مستعینا بلطف الملهم الخبیر جناب مخاطب فخور و متحذلق جسور در انکار و ابطال تکذیب حدیث نور بدستور قدیم دور از زور و عادت دیرینه و شنشنه مستحکمه مخالفت خدع و غرور و غریزه راسخه مجانبت فتور و قصور راه رفته و مشابه صنیع بدیع جواب حدیث تشبیه تسویل و تمویه بر روی کار آورده یعنی بقول خود روایت کنند چنان ظاهر ساخته که چنانچه بزعم او حدیث تشبیه از روایات سنیه نیست همچنین حدیث

ص:4

نور هم از روایات این حضرات نیست بلکه روایت آن مخصوص بشیعه است بلکه من وجه توهینشان این حدیث شریف زیاده از توهین حدیث تشبیه نموده زیرا که بجواب حدیث تشبیه نسبت علاّمه حلّی این حدیث شریف را به بیهقی ذکر کرده گو بجواب آن راه مزید صدق و امانت پیموده انکار روایت بیهقی آن را بکمال مبالغه و اغراق نموده و ذکر حواله شیعه حدیث نور باهل سنّت بوجه من الوجوه ننموده لا فی مقام نقل کلام الشیعة و لا فی مقام الجواب و اسناد آن بیکی از علمای سنّیه و لو بتعقیبه بالرّد و الانکار هم نکرده تا ظاهر شود که این حدیث بمشابه بی اصلست که شیعه هم اسناد آن باهل سنت نمی کنند بلکه خود روایت آن می کنند و باز استدلال بآن بر اهل سنّت می نمایند شاباش و آفرین این کار از تو آید و مردان چنین کنند و اگر چه جناب مخاطب که رئیس المحدّثین و فخر المحقّقین و صدر النّقدین و بدر المستندین و عمدة المشایخ الاساطین الواصلین الی الدقائق و امام الجهابذة الماهرین الخائضین فی الدقائقست بجواب حدیث ولایت و حدیث طیر و حدیث مدینة العلم بسبب کمال و لا و بلند پروازی و مزید حلم تکذیب و ابطال و ردّ و توهین و تهجین آن آغاز نهاده داد تحقیق و تنقید و اظهار

ص:5

تبحّر و مهارت و حذق و بصارت داده لکن بجواب حدیث تشبیه و حدیث نور طرح نو انداخته یعنی بسبب برائت از اضطرام نار عناد و احتدام سعیر لداد و اشتداد و احتداد مواد اضغان و احقاد بجواب حدیث تشبیه یکسر انکار بودن آن از احادیث اهل سنّت و انکار وجود آن در کتابی از کتب اهل سنّت و لو بطریق ضعیف آغاز نهاده و حدیث نور را بنسبت روایت ان بشیعه اظهار عدم استسعاد سنّیه بروایت آن فرموده بر محض کذب و ابطال آن مثل تکذیب حدیث ولایت و نقل تکذیب حدیث طیر و تکذیب حدیث مدینة العلم از بعض علمای متعصّبین اهل نحله خود اکتفا نفرموده زبان حقائق ترجمان را بدعوی اجماع سنّیه بر وضع آن آلوده و بر متتبع خبیر و ناقد نحریر انهماک مخاطب معدوم النظیر در نهایت احتراز از کذب و تزویر و غایت اجتناب از تدلیس و تلبیس پر تشویر و عدم تقصیر در تخدیع و تغریر و کمال متانت درین تقریر و تحریر و نهایت رزانت این تزویق و تحبیر و اقصای جسارت و تهور درین ابطال و ردّ و نکیر و منتهای صفا و ولای او با جناب امیر کل امیر علیه آلاف التحیة من الملک القدیر ظاهر و مستنیرست بوجوه عدیده که عنقریب بعون اللّه اللطیف البصیر مبین می شود و قبل ذکر آن اسمای صحابه و تابعین و علمای ناقلین این حدیث شریف مذکور می شود که بمجرد ملاحظه آن غرابت مزعوم مخاطب عمدة القروم متیقن و معلوم گردد

ص:6

صحابه ای که حدیث نور را روایت کرده اند

اما صحابه که روایت این حدیث شریف نموده اند پس اوّل و افضل ایشان خود جناب علیّ بن أبی طالب علیه السلام هستند و حدیث نور را بروایت آن حضرت صالحانی و کلاعی و سیّد محمّد بن جعفر مکّی و ابراهیم وصّابی و محمّد واعظ هروی و محمّد صندر عالم ذکر نموده اند دوم حضرت ابو عبد اللّه الحسین بن علی بن أبی طالب علیه و علی جدّه و ابیه و أمّه و اخیه و ابنائه الطّاهرین آلاف سلام ربّ العالمین روایت آن حضرت را عاصمی و اخطب خوارزم و مطرزی و شهاب الدّین احمد نقل نموده اند سوم حضرت سلمان و روایت اوشان را أحمد بن حنبل و عبد اللّه بن احمد و ابن المغازلی و شیرویه دیلمی و نطنزی و شهردار دیلمی و اخطب خوارزم و ابن عساکر و حموینی و شرف الدّین محمود طالبی و علی همدانی و محمّد بن یوسف کنجی و محبّ الدّین طبری و ابراهیم بن عبد اللّه وصابی و محمّد واعظ هروی و محمّد صدر عالم ذکر نموده اند چهارم ابو ذر غفاری روایت اوشان را ابن المغازلی نقل نموده اند پنجم جابر بن عبد اللّه انصاری و روایت اوشان را ابن المغازلی نقل کرده ششم ابن عبّاس و روایت اوشان را خطیب بغدادی و نطنزی و محمّد بن یوسف کنجی و حموینی و زرندی و شهاب الدّین احمد و جمال الدّین محدّث ذکر کرده اند هفتم ابو هریره

ص:7

روایت او را ابو المویّد ابراهیم بن محمّد الحموینی ذکر کرده هشتم انس بن مالک روایت او را ابو محمّد احمد بن محمّد بن علی عاصمی و رزین الفتی فی شرح سورۀ هل اتی ذکر نموده

تابعینی که حدیث نور را روایت کرده اند

و امّا تابعین که از صحابه روایت این حدیث شریف نموده اند و صدق و صلاح شان از اعتراف خود مخاطب در باب مکاید همین کتاب تحفه ثابت و متحققست پس اسمای ایشان این است امام زین العابدین سیّد السّاجدین علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب علیهم السلام و تعدید آن حضرت در تابعین بنابر اصطلاح اهل سنت ست و چون آن حضرت از اهلبیت طاهرین علیهم السلامست و اهل بیت علیهم السلام افضل هستند از صحابه و نیز حسب دلائل ساطعه و براهین قاطعه عصمت این حضرات ثابتست پس تنها روایت آن حضرت کافی و وافی باشد و زاذان ابو عمر الکندی المتوفی سنة اثنتین و ثمانین و ابو عثمان زرّی و سالم بن أبی الجعد الاشجعی المتوفی سنة سبع او ثمان و تسعین او مائة و ابو زبیر محمد بن مسلم بن تدرس الاسدی المکی المتوفی سنة ست و عشرین و عکرمة بن عبد اللّه البربری مولی ابن عبّاس المتوفی سنة سبع و مائة و عبد الرحمن بن یعقوب الجهنی المدنی و ابو عبیده حمید بن أبی حمید الطویل البصری المتوفی سنة اثنتین او ثلث و اربعین

علمایی که حدیث نور را روایت کرده اند

اما اسمای علمای کبار و ناقدین آثار و عاملین اخبار و کاشفین اسرار و فضلای عالی تبار و نبهای جلیل الفخار که بروایت و نقل این حدیث شریف حیازت شرف جمیل و احراز فضل جزیل

ص:8

نموده اند اینست احمد بن محمد بن حنبل بن هلال بن اسد الشّیبانی و ابو حاتم محمد بن ادریس بن المنذر الحنظلی الرازی و عبد اللّه بن احمد بن محمد بن حنبل الشیبانی و ابو بکر احمد بن موسی بن مردویه الاصبهانی و ابو نعیم احمد بن عبد اللّه الاصبهانی و ابو عمر یوسف بن عبد اللّه المعروف بابن عبد البرّ النمری القرطبی و ابو بکر احمد بن علی بن ثابت البغدادی المعروف بالخطیب و ابو الحسن علی بن محمد بن الطیّب الجلابی المعروف بابن المغازلی و ابو شجاع شیرویه بن شهردار بن شیرویه بن فناخسرو الدیلمی الهمدانی و ابو محمّد احمد بن محمد بن علی العاصمی صاحب زین الفتی فی شرح سورة هل اتی و ابو الفتح محمد بن علی بن ابراهیم النطنزی و ابو منصور شهردار بن شیرویه بن شهردار بن شیرویه المعروف بابن الدیلمی و ابو الموید موفق بن احمد بن أبی سعید اسحاق المکّی المعروف باخطب خوارزم و ثقة الدّین ابو القاسم علی بن الحسن بن هبة اللّه المعروف بابن عساکر و نور الدّین ابو حامد محمود بن محمد بن حسین بن یحیی الصالحانی تلمیذ أبی موسی المدینی و ابو الفتح ناصر بن عبد السیّد المطرزی و ابو محمد قاسم بن الحسین بن محمّد الخوارزمی و عبد الکریم بن محمد بن عبد الکریم بن الفضل القزوینی الرافعی و ابو الربیع سلیمان بن موسی بن سالم البلنسی الکلاعی المعروف بابن سبع و محمد بن یوسف بن محمد الکنجی الشافعی صاحب کفایة الطالب

ص:9

و محبّ الدین ابو العبّاس احمد بن عبد اللّه بن محمّد الطبری و ابو المؤیّد ابراهیم بن محمّد الحموینی و شرف الدّین محمود بن محمّد بن محمود الدرگرینی الطالبی القرشی و محمّد بن یوسف الزرندی و سیّد محمّد بن یوسف الحسینی المعروف بگیسودراز و سیّد محمد بن جعفر الحسینی المکّی و عمدة عرفائهم جلال الدّین البخاری و رأس اولیائهم السیّد علی بن شهاب الدّین الهمدانی و جلال الدّین احمد الخجندی و شهاب الدّین احمد صاحب توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل و شهاب الدّین بن شمس الدّین بن عمر الزّاولی الدولت آبادی الملقب بملک العلماء و احمد بن علی بن محمد المعروف بابن حجر العسقلانی و احمد بن محمد الحافی الحسینی الشافعی و ابراهیم بن عبد اللّه الوصابی الیمنی الشافعی صاحب کتاب الاکتفاء و جمال الدّین عطاء اللّه بن فضل اللّه بن عبد الرحمن الشیرازی النیسابوریّ و شیخ بن علی بن محمّد بن عبد اللّه العلوی الجعفری صاحب کنز البراهین الکسبیة و الاسرار الوهبیة الغیبیة لسادات مشایخ الطریقة العلویة الحسینیة الشعیبیة و شیخ محمد الواعظ الهروی و سید محمد بن سید جلال ماه عالم و محمد صدر عالم سبط شیخ ابو الرضا صاحب معارج العلی فی مناقب المرتضی و حسّان الهند غلامعلی آزاد البلگرامی

ص:10

اثبات تواتر حدیث نور

و مخفی نماند که چون این حدیث شریف را جناب امیر المؤمنین علیه السلام روایت فرموده و آن حضرت حسب ادلّه زاهره و براهین قاهره و بنابر افادۀ والد ماجد مخاطب جلیل الفخار و اعتراف خود مخاطب عالی تبار معصومست برای ثبوت و تحقق آن روایت آن حضرت کفایت می کند و قطع نظر از ان چونکه هفت کس دیگر از صحابه روایت این حدیث شریف نموده اند تواتر آن کالشمس فی رابعة النهار هویدا و اشکار گردید ابن حجر مکی در صواعق بعد ذکر حدیث موضوع مروا ابا بکر فلیصل بالنّاس گفته و اعلم انّ هذا الحدیث متواتر فانّه ورد من حدیث عائشة و ابن مسعود و ابن عبّاس و ابن عمر و عبد اللّه بن ذمعة و أبی سعید و علی بن أبی طالب و حفصة ازین عبارت ظاهرست که ابن حجر ادّعای تواتر حدیث امامت أبی بکر در صلاة می نماید بزعم آنکه هشت کس از صحابه آن را روایت کرده اند و چون حدیث نور را هم سوای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام هفت کس از صحابه روایت کرده اند و با آن جناب عدد ثمانیه تمام می شود تواتر آن هم حسب افاده ابن حجر کالصبح إذا اسفر روشن و اظهر و مسلم اهل فهم و نظر و مقبول ارباب اثر باشد و ابو محمّد علی بن احمد بن سعید بن حزم در محلّی در مسئله عدم جواز بیع ماء بعد نقل روایات منع بیع از چار صحابه گفته فهؤلاء اربعة من الصّحابة رضی اللّه عنهم فهو نقل تواتر لا تحلّ مخالفته ازین عبارت ظاهرست که نقل چهار صحابه نقل تواترست پس این حدیث شریف که بروایت ضعف این عدد مرویست بالا ولی متواتر خواهد بود و خود مخاطب در باب دهم همین کتاب بجواب طعن دوازدهم از مطاعن أبی بکر گفته و آنچه گفته اند که فاطمه را بجز یک کس که خودش بود جواب داد دروغ محضست

ص:11

زیرا که این خبر در کتب اهل سنت بروایت حذیفة بن الیمان و زبیر بن العوام و ابو دردا و ابو هریره و عبّاس و علی و عثمان و عبد الرحمن بن عوف و سعد بن أبی وقاص صحیح و ثابتست و اینها اجلّه صحابه اند و بعضی ازیشان مبشر به بهشت اند و در حق حذیفه ملا عبد اللّه مشهدی در اظهار الحق حدیث پیغمبر آورده که

ما حدّثکم به حذیفة فصدّقوه و از جمله اینها مرتضی علیست که باجماع شیعه معصوم و باجماع اهل سنت صادقست و روایت عائشه و ابو بکر و عمر را درین مقام اعتبار نیست

اخرج البخاری عن مالک بن اوس بن الحدثان النصری ان عمر بن الخطّاب قال بمحضر من الصّحابة فیهم علی و العبّاس و عثمان و عبد الرحمن بن عوف و الزبیر بن العوام و سعد بن أبی وقاص انشدکم باللّه الذی باذنه تقوم السّماء و الارض أ تعلمون انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال لا نورث ما ترکناه صدقة قالوا اللّهم نعم ثم اقبل علی علیّ و العبّاس و قال انشدکما باللّه هل تعلمان انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال ذلک قالا اللّهم نعم پس معلوم شد که این خبر هم برابر آیتست در قطعیت زیرا که این جماعت که نام اینها مذکور شد خبر یکی از ایشان مفید یقینست چه جای این جمع کثیر علی الخصوص حضرت علی مرتضی که نزد شیعه معصوم اند و روایت معصوم برابر قرآنست در افاده یقین نزد ایشان انتهی ازین عبارت سراسر غرابت که وجوه خلل و زلل آن از کتاب مستطاب تشیید المطاعن واضحست

اثبات قطعیت حدیث نور

بچند وجه کمال ثبوت تحقق حدیث نور ساطع و لامع می شود اوّل آنکه از ان ظاهرست که خبر یکی ازین جماعت صحابه که اسمایشان ذکر کرده و از جمله شان ابو هریره است برابر آیت قرآنی و مفید یقین است

ص:12

و چونکه ابو هریره راوی حدیث نور نیز هست این خبر هم برابر آیت قرآنیه مفید یقین باشد دوّم آنکه بهر وجهی که خبر دیگر مذکورین یعنی زبیر و عبد الرحمن و سعد و امثالشان مفید یقین و مساوات آن با آیه قرآنیه خواهد بود همان وجه یا اولی از ان برای افاده روایت این صحابه که حدیث نور روایت کردند متحقق خواهد شد سوم آنکه جناب امیر المؤمنین علیه السلام هم روایت حدیث نور فرموده و افاده روایت آن حضرت قطعیت خبر و مساوات را با آیه قرآنی از کلامش ظاهرست پس حدیث نور مساوی آیه قرآنی و مفید نهایت قطع و ایقان و مثمر اقصای حتم و اذعان باشد چهارم آنکه مزیّت و خصوصیّت امیر المؤمنین علیه سلام ربّ العالمین در باب افاده روایت آن حضرت برای قطع و یقین و مساوات یا کلام مبین احسن الخالقین از کلامش ظاهر لکن تقیید خصوصیت آن حضرت باعتقاد اهل حق ظاهر ساخته و چون عصمت آن حضرت از کلام والد ماجد او و تفهیمات و افادات او درین کتاب و تفسیر واضح و اشکارست خصوصیت آن حضرت نزد والد مخاطب و خود و دیگر هم ثابت باشد پنجم آنکه از کلامش ظاهرست که روایت این صحابه که جناب امیر المؤمنین علیه السلام و ابو هریره از ایشانند بالاتر از روایت عائشه و ابو بکر و عمرست پس حدیث نور که آن را جناب امیر المؤمنین علیه السلام و ابو هریره و دیگران روایت کرده اند بالاتر از روایت عائشه و ابو بکر و عمر باشد

وجوه مفصل اثبات حدیث نور و ابطال ادعای اجماع بر وضع آن

اشاره

اما وجوه مفصله ابطال و توهین مزعوم مخاطب فطین پس جمله از ان بعون اللّه الموفق المعین ببیان متین و تقریر رزین مذکور می شود

وجه اول: روایت احمد بن محمد بن حنبل

وجه اوّل آنکه حدیث نور را امام احمد بن محمد بن حنبل که یکی از ارکان اربعة سنیانست روایت نموده چنانچه ابو المظفر یوسف بن قزعلی سبط ابن الجوزی در تذکره خواص الامة فی معرفة الائمة در فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته

ص:13

حدیث فیما خلق منه قال احمد فی الفضائل حدثنا عبد الرزاق عن معمر عن الزهری عن خالد بن معدان عن زاذان عن سلمان قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم کنت انا و علی بن أبی طالب نورا بین یدی اللّه تعالی قبل ان یخلق آدم باربعة آلاف عام فلمّا خلق آدم قسّم ذلک النور جزئین فجزء انا و جزء علی

و فی روایة خلقت انا و علیّ من نور واحد و روایت این سند همه ممدوحین ثقات و ائمة عالی درجات اند فضائل و محامد عبد الرزّاق و معمر و زهری نهایت ظاهرست ارباب صحاح سته کافّة کاسه لیس و زلّه چین و خوشه بردار از خرمن افادات این حضرات می باشند و روایات کثیره از ایشان در صحاح خویش آورده و آن را صحیح دانسته اند پس طعن بر ایشان در حقیقت طعن و قدحست در صحاح سته که از جمله آنست صحیح بخاری و صحیح مسلم پس چگونه کسی حرف تشکیک رکیک بر زبان توان آورد مگر اینکه بگویند که گو روایات این روایت همه جا مقبولست لیکن هر گاه نوبت بفضایل علویه رسید آن همه توثیق و تعدیل برگشت و اعتماد از اقوال ارباب رجال و ائمه تنقید و اصحاب صحاح که روایات شان مدار دین و ایمانست برخاست و قواعد اصولیه هم باطل گردید و لعبه اطفال و ضحکه نسوان شد فلا حول و لا قوّة الاّ باللّه در مجلد حدیث تشبیه بیان کردیم که عبد الرزاق بن همام حافظ همام و متبحر قمقام و محدّث عالی مقام و از اکابر حذاق اعلام و اماثل مشایخ عظام بلکه امام ائمه فخار و شیخ اساطین اسلامست اصحاب صحاح سته از روایات او صحاح خود را مشحون ساخته اند و او را در غایت اعتماد و اعتبار و وثوق دانسته بافادات او دامنهای خود پر نموده و اکابر منقدین بمدائح عظیمه و جلائل اوصاف حمیده او را می ستایند تا آنکه می گویند که رحلت نکردند مردم بسوی کسی بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مثل

ص:14

رحلت کردنشان بسوی عبد الرزّاق ابو محمّد عبد اللّه بن اسعد بن علی الیافعی در مرآة الجنان و عبرة الیقظان فی معرفة حوادث الزمان گفته و فی السنّة المذکورة أی سنة احدی عشرة و مائتین توفی الحافظ العلامة المرتحل إلیه من الآفاق الشیخ الامام عبد الرزّاق بن همام الیمنی الصنعانی الحمیری صاحب المصنفات عن ست و ثمانین سنة روی عن معمر و ابن جریح و الاوزاعی و طبقتهم و رحل إلیه الائمة الی الیمن قیل ما رحل الناس الی احد بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم مثل ما رحلوا إلیه روی عنه خلائق من ائمة الاسلام منهم الامام سفین بن عیینة و الامام احمد و یحیی بن راهویه و علی المدینی و محمود بن غیلان و عبد الکریم بن محمد سمعانی در انساب گفته ابو بکر عبد الرزّاق بن همام الصنعانی قیل ما رحل الی احد بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم مثل ما رحل إلیه و حافظ عبد الغنی بن عبد الواحد المقدسی الجماعیلی الحنبلی در کتاب الکمال از محمّد بن اسماعیل فرّاری نقل کرده بلغنا و نحن بصنعاء عند عبد الرزّاق انّ یحیی بن معین و احمد بن حنبل و غیرهما ترکوا حدیث عبد الرزّاق و کرهوه فدخلنا من ذلک غم شدید فقلنا قد انفقنا و تعبنا و آخر ذلک سقط حدیثه فلم ازل فی غمّ من ذلک الی وقت الحج فخرجت من صنعاء الی مکّة فوافیت بها یحیی بن معین فقلت یا ابا زکریّا ما الّذی بلغنا انکم ترکتم حدیثه و رغبتم عنه فقال ابا صالح لو ارتدّ عن الاسلام عبد الرزّاق ما ترکنا حدیثه و نیز در کمال گفته و روینا عن عبد الرزّاق انّه قال قدمت مکة فمکثت ثلثة ایام لا یجیئنی اصحاب الحدیث فمضیت و طفت و تعلقت باستار الکعبة

ص:15

فقلت یا ربّ ما لی أ کذاب أ مدلّس انا فرجعت الی البیت فجاءونی قال ابن خیثمة سئل یحیی بن معین عن اصحاب الثوری فقال امّا عبد الرزّاق و الفریابی و عبید اللّه بن موسی و ابو احمد الزّبیری و ابو عاصم و طبقهم کلهم فی سفیان قریب بعضهم من بعض و هم دون یحیی بن سعید و عبد الرحمن بن مهدی و وکیع و أبی نعیم و قال احمد بن صالح قلت لاحمد بن حنبل أ رأیت احدا احسن حدیثا من عبد الرزّاق قال لا و قال ابو زرعة عبد الرزّاق احد من ثبت حدیثه قال البخاری مات سنة 211 احدی عشرة و مائتین روی له الجماعة انتهی نقلا عن اصل الکمال من نسخة عتیقة صحیحة علیها خطّ بعض اهل الکمال و الحمد و المنّة للرّبّ المتعال و دیگر عبارات رشاقت آیات متضمّن بدائح و محامد عبد الرزاق در مجلد حدیث تشبیه شنیدی فارجع إلیه و عبد الوهاب سبکی در شفاء الاسقام فی زیارة خیر الانام در مقام توثیق سند حدیث من زار قبری وجبت له شفاعتی که حدیث اوّل از باب اوّل کتابست گفته و موسی بن هلال قال ابن عدی ارجو انّه لا باس به و امّا قول أبی حاتم الرّازی فیه انّه مجهول فلا یضرّه فانّه امّا ان یرید جهالة العین او جهالة الوصف فان أراد جهالة العین و هو غالب اصطلاح اهل هذا الشأن فی هذا الاطلاق فذلک مرتفع عنه لأنّه قد روی عنه احمد بن حنبل و محمد بن جابر المحاربی و محمّد بن اسماعیل الاحمسی و ابو أمیّة محمّد بن ابراهیم الطّرسوسی و عبید بن محمّد الوراق و الفضل بن سهل و جعفر بن محمّد المروزی و برویة الاثنین ینتفی جهالة العین فکیف بروایة سبعة و ان أراد جهالة الوصف فروایة احمد عنه یرفع من شانه

ص:16

لا سیّما ما قاله ابن عدی فیه و ممن ذکره فی مشایخ احمد ابو الفرج بن الجوزی و ابو اسحاق الصریفینی و احمد رحمه اللّه لم یکن یروی الاّ عن ثقة و قد صرّح الخصم یعنی ابن تیمیة بذلک فی الکتاب الذی صنّفه فی الرّدّ علی البکری بعد عشر کراریس منه قال انّ القائلین بالجرح و التعدیل من علماء الحدیث نوعان منهم من لم یرو الاّ عن ثقة عنده کمالک و شعبة و یحیی بن سعید و عبد الرحمن بن مهدی و احمد بن حنبل و کذلک البخاری و امثاله و قد کفانا الخصم بهذا الکلام مؤنة تبیین انّ احمد لا یروی الاّ عن ثقة و حینئذ لا یبقی له مطعن فیه ازین عبارت ظاهرست که حسب اعتراف ابن تیمیّه امام احمد بن حنبل روایت نمی کند مگر از ثقه و علاّمه سبکی باین اعتراف ابن تیمیّه احتجاج و استدلال بر وثوق موسی بن هلال کرده و آن را کافی مؤنت توثیق و وافی برای سلوک طریق تحقیق دانسته پس وثوق عبد الرزّاق بمجرد روایت احمد ازو حسب افاده ابن تیمیّه و علاّمه سبکی ظاهر و باهر گردید و حاجت بوجهی دیگر باقی نماند امّا معمر پس محامد عظیمه و مناقب فخیمه او در مجلد حدیث تشبیه شنیدی بعض عبارات در این جاهم مذکور می شود ذهبی در کاشف گفته معمر بن راشد ابو عروة الازدی مولاهم عالم الیمن عن الزهری و همام و عنه غندر و ابن المبارک و عبد الرزّاق قال معمر طلبت العلم سنة مات الحسن ولی اربع عشرة سنة و قال احمد لا تضمّ معمرا الی احد الاّ وجدته یتقدّمه کان من اطلب اهل زمانه للعلم و قال عبد الرزّاق سمعت منه عشرة آلاف حدیث توفی فی رمضان سنة ثلث و خمسین و مائة بالیمن اما زهری پس معالی زاهره و محاسن باهره و مآثر

ص:17

جلیله و مفاخر نبیله او هم در مجلد حدیث تشبیه بتفصیل تمام شنیدی درین مقام اکتفا و اقتصار بر بعض عبارات می رود ابن حجر عسقلانی در تقریب گفته محمّد بن مسلم بن عبید اللّه بن عبد اللّه بن شهاب بن عبد اللّه بن الحارث بن زهرة بن کلاب القرشی الزهری و کنیته ابو بکر الفقیه الحافظ متفق علی جلالته و اتقانه و هو من رؤس الطبقة الرابعة مات سنة خمس و عشرین و قیل قبل ذلک بسنة او سنتین امّا خالد بن معدان پس فقیه راشد جلیل الشأن و نهایت وثوق و عظمت و نباهست او متفق علیه بین الأعیان و غایت جلالت و نبالت او غیر محتاج باقامت شاهد و اعداد برهان بل مصداق عیان را چه بیان و چگونه چنین نباشد که او هم مثل ثلثیه سابقه از روات صحاح ستّه سنّیانست ابو حاتم محمّد بن حبّان البستی در کتاب الثقات گفته خالد بن معدان بن أبی کریب الکلاعی یروی عن أبی امامة و المقدام بن معدیکرب و بقی سبعین رجلا من اصحاب النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم کنیته ابو عبد اللّه و کان من خیار عباد اللّه قدم العبّاس بن الولید والیا علی حمص فحضر یوم الجمعة الصلوة و خالد بن معدان فی الصّفّ فلمّا رآه إذا علی العبّاس ثوب حریر فقام إلیه خالد و شق الصّفوف حتی اتاه و قال یا ابن اخی انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم نهی الرّجال عن لبس هذا فقال یا عمّ هلاّ قلت اخفی من هذا فقال و اللّه لا سکنت بلدا انت فیه فخرج منها و سکن طرطوس فکتب العباس الی ابیه بخبره فکتب إلیه یا بنی لحقه بعطائه اینما کان فانا نأبی ان یدعو علینا بدعوة فنهلک فاقام طرطوس متعبّدا مرابطا الی ان مات سنة اربع و مائة و قد قیل سنة

ص:18

ثمان و مائة و یقال سنة ثلاث و مائة و ذهبی در کاشف گفته خالد بن معدان الکلاعی عن معاویة و ابن عمر و عبد اللّه بن عمر و ثوبان و عنه بحیر و ثور و صفوان بن عمر و فقیه کبیر ثبت مهیب مخلص یقال کان یسبّح فی الیوم اربعین الف تسبیحه توفی سنة اربع و مائة یرسل عن الکبار و ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب گفته خالد بن معدان بن أبی کریب الکلاعی ابو عبد اللّه الشامی الحمّصی روی عن ثوبان و ابن عمر و عتبة بن عبد السلمی و معاویة بن أبی سفین و المقدام بن معدیکرب و أبی امامة و ذی مخبر ابن اخی النجاشی و عبد اللّه بن مروان بن أبی الحجاج الیمانی و له ادراک و عبادة بن الصّامت و أبی الدرداء و لم یذکر سماعا منهما و جبیر بن نفیر و عبد اللّه بن أبی بلال و حجر بن حجر الکلاعی و ربیعة بن العامر و غیرهم و ارسل عن معاذ و أبی عبیدة بن الجرّاح و أبی ذرّ و عائشة و عنه بحیر بن سعد و محمّد بن ابراهیم بن الحرث التیمی و ثور بن یزید و حریز بن عثمان و عامر بن الجشیب و حسّان بن عطیة و فضیل بن فضالة و جماعة قال یعقوب بن شیبة لم یلق ابا عبیدة و هو کلاعی یعدّ من الطبقة الثالثة من فقهاء الشامیة بعد الصّحابة و قال العجلی شامّی تابعی ثقة و قال یعقوب بن شیبة و محمّد بن سعد و ابن جریر و النّسائی ثقة و قال ابو مسهر عن اسماعیل بن عیّاش حدّثنا عبدة بنت خالد بن معدان و أم الضّحاک بنت راشد انّ خالد بن معدان قال ادرکت سبعین رجلا من اصحاب النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم و قال

ص:19

بقیّة عن بحیر بن سعد ما رایت احدا الزم للعلم منه کان علمه فی مصحف له أزرار و عری و قال بقیة کان الاوزاعی یعظم خالدا فقال انا اله عقب فقلنا له ابنة فقال ائتوها فسلوها عن هدی ابیها قال فکان بعد ذلک یبیت له ایّاما عندها و قال اسماعیل بن عیّاش عن صفوان بن عمر و رایت خالد بن معدان إذا کثرت حلقته قام مخافة الشهرة و قال یزید بن هارون مات و هو صائم قال ابن سعد اجمعوا علی انّه توفی سنة 153 و قال رحیم و غیره مات سنة 140 و قال یحیی بن صالح عن اسماعیل بن عیّاش مات سنة 50 و قیل عن اسماعیل سنة 60 و قال ابو عبیده و حلیفه سنة 158 قلت و ذکره ابن حبّان فی الثقات و قال کان من خیار عباد اللّه مات سنة 40 و قیل سنة 85 و قیل سنة 153 و قال ابن أبی خیثمة عن ابن معین خالد عن ابن ثعلبة الخشنی مرسل و قال ابن أبی حاتم فی المراسیل عن ابیه لم یصح سماعة من عبادة بن الصّامت و حدیثه عن معاذ مرسل ربما کان بینهما اثنان و ادرک ابا هریرة و لا یذکر سماعا و قال احمد لم یسمع من أبی الدرداء و قال ابو زرعة لم یلق عائشة و قال ابو نعیم فی الحلیة لم یلق ابا عبید و قال الإسماعیلی بینه و بین المقدام بن معدیکرب جبیر بن نفیر قلت و حدیثه عن المقدام فی صحیح البخاری و شیخ عبد الحق در رجال مشکاة گفته خالد بن معدان بفتح المیم و سکون العین و تخفیف الدال المهملتین بن أبی کریب الشامیّ الکلاعی بفتح الکاف تابعی فقیه کبیر ثبت مهیب مخلص و یقال کان یسبّح فی الیوم اربعین الف تسبیحة کنیته ابو عبد اللّه

ص:20

کان یرسل عن الکبار من اهل حمص عن معاویة و ابن عمر و عبد اللّه بن عمرو و ثوبان و عنه بحیر و ثور و صفوان بن عمر و قال لقیت سبعین رجلا من اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و کان من ثقات الشامیین مات بطرسوس سنة اربع و مائة و قیل سنة ثلث و اما زاذان پس او هم از تابعین بالاحسان و ممدوح و موثّق اکابر رفیع المکانست مسلم ترمذی و نسائی و ابن ماجه ازو در صحاح خود روایت می کنند ذهبی در کاشف گفته زاذان ابو عمر الکندی مولاهم الضریر البزاز عن علیّ و ابن عمرو یقال سمع عمر و عنه عمر بن مرة و المنهال بن عمر و ثقة توفی و ابو الفضل محمد بن طاهر المقدسی در کتاب اسماء رجال صحیحین در بیان افراد مسلم از تفاریق باب الزای گفته زاذان الکندی مولاهم الکوفی کنیته ابو عمرو و یقال ابو عبد اللّه سمع ابن عمر فی ملک الیمین و الاشربة روی عنه صالح بن ذکوان و عمرو بن مرّة و از صدر کتاب اسماء رجال صحیحین مقدسی واضحست که حفاظ حدیث مثل ابن عدی و دارقطنی و ابن منده و حاکم و سابقین و لاحقین ایشان که بعد شیخین تا وقت محمد بن طاهر بودند نزد ایشان صحیح و ثابت شده که هر کسی که شیخین اخراج حدیث او در صحیحین کرد داند حدیث او حجتست بسبب روایت شیخین ازو در صحیح زیرا که شیخین اخراج نکرده اند مگر از ثقه عدل حافظ که احتمال کند سنّ او و مولد او سماع را از کسی که متقدم بر اوست پس بنا بر این یقینا و قطعا ظاهر می شود که حدیث زاذان نزد ائمه سنّیه که بعد شیخین تا زمان محمد بن طاهر بودند خصوصا ابن عدی و دارقطنی و ابن منده و حاکم حجّت ست و خود او ثقه و عدل و حافظست و جلالت قدر و رفعت شان

ص:21

حضرت سلمان فارسی اعلی و ارفع از انست که محتاج بتوثیق فلان و بهمان باشد لکن توضیحا لجلیّة الحال بعض عبارات علمای مشتمل بر نبذی از احادیث سرور انس و جان صلّی اللّه علیه و آله ما اختلف الجدیدان برای شرح صدور اهل ایقان مذکور می شود حافظ ابو عمر یوسف بن عبد اللّه المعروف بابن عبد البرّ النمری القرطبی در استیعاب گفته سلمان بن الفارسی ابو عبد اللّه یقال مولی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و یعرف بسلمان الخیر الی ان قال و کان خیرا فاضلا حبرا عدلا زاهدا متقشّفا و ذکر هشام بن حسّان عن الحسن قال کان عطاء سلمان خمسة آلاف و کان إذا خرج عطاؤه تصدّق به و یأکل من عمل یده و کانت له غیاءة یفترش بعضها و یلبس بعضها ذکر ابن وهب بن نافع عن مالک قال کان سلمان یعمل الخوص بیده فیعیش منه و لا یقبل من احد شیئا قال فلم یکن له بیت انما کان یستظلّ بالجدد و الشجر و ان رجلا قال له الا ابنی لک بیتا تسکن فیه فقال ما لی به حاجة فما زال به الرّجل و قال له انی اعرف البیت الّذی یوافقک قال فصفه لی قال ابنی لک بیتا إذا انت قمت فیه اصاب راسک سقفه و ان انت مررت فیه رجلیک اصابهما الجدار قال نعم فبنی له و

روی عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم من وجوه انّه قال لو کان الدّین بالثریا لناله سلمان

و فی روایة اخری لناله رجال من فارس و روینا عن عائشة أم المؤمنین قالت کان لسلمان مجلس من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یتفرد به باللیل حتی کاد به یغلبنا علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم

و روی من حدیث ابن بریدة عن ابیه عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم انّه قال امرنی ربی بحبّ اربعة

ص:22

و اخبرنی انه بحبّهم علیّ و أبو ذرّ الغفاری و المقداد و سلمان

و روی قتادة عن خیثمة عن أبی هریرة قال سلمان صاحب الکتابین قال قتادة یعنی الفرقان و الانجیل حدّثنا خلف بن قاسم حدّثنا ابن المفسر حدّثنا احمد بن علیّ بن سعید حدّثنا عثمان بن أبی شیبة حدثنا جریر عن الاعمش عن عمرو بن مزّة عن أبی البختری عن علیّ انّه سال عن سلمان فقال علم علم الاول و الآخر هو بحر لا ینزف هو منّا اهل البیت هذه روایة أبی البختری عن علی

و فی روایة زاذان عن علی قال سلمان الفارسی مثل لقمان الحکیم ثم ذکر مثل أبی البختری و قال کعب الاحبار سلمان حشی علما و حکمة و ذکر مسلم

حدّثنا بهز حدّثنا حماد بن سلمة عن ثابت عن معاویة بن قرة عن عائذ بن عمرو ان ابا سفیان انی علی سلمان و صهیب و بلال فی نفر فقالوا ما اخذت سیوف اللّه من عنق عدو اللّه مأخذها فقال ابو بکر تقولون هذا الشیخ قریش و سیّدهم و اتی النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم فقال یا أبا بکر لعلک اغضبتهم لئن کنت اغضبتهم لقد اغضبت ربّک فاتاهم ابو بکر فقال یا اخوتاه اغضبتکم فقالوا لا یا ابا بکر یغفر اللّه لک و کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم أخی بینه و بین أبی الدرداء و کان إذا نزل الشام نزل علی أبی الدرداء فروی ابو جحیفة أن سلمان جاء یزور أبا الدرداء فرای أم الدّرداء مبتذلة فقال ما شانک فقالت ان اخاک لیست لی حاجة فی شیء من الدنیا قال فلمّا جاء ابو الدرداء رحب لسلمان و قرب له طعاما قال فقال سلمان اطعم قال انّی صائم قال اقسمت علیک الا ما طعمت انی لست بآکل حتی تطعم قال

ص:23

و بات سلمان عند أبی الدّرداء فلما کان اللّیل قام ابو الدرداء فحبسه سلمان فقال یا ابا الدّرداء ان لربّک علیک حقا و لجسدک علیک حقا فاعط کل ذی حق حقه فلمّا کان وجه الصبح قال قم الان فقاما فصلّیا ثم خرج الی الصّلوة فلمّا صلّی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قام إلیه ابو الدّرداء فاخبره بما قال سلمان فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم مثل ما قال سلمان ذکر علی بن المدینی عن جعفر بن عون عن أبی العمیس عن عون بن أبی جحیفة عن ابیه و له اخبار حسان و فضائل جمّة رضی اللّه عنه توفّی سلمان فی آخر خلافة عثمان سنة خمس و ثلاثین و قیل بل توفّی سنة ست و ثلثین فی اوّلها و قیل بل توفی فی خلافة عمر و الاوّل اکثر و اللّه اعلم و قال الشعبی توفی سلمان فی علیّة لابی قرة الکندی بالمدائن و روی عنه من الصّحابة ابن عمرو ابن عبّاس و انس بن مالک و ابو الطفیل یعدّ فی الکوفیین روینا عن سلمان انه تلا هذه الآیة اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إِیمانَهُمْ بِظُلْمٍ فقال له زید بن صوحان یا ابا عبد اللّه و ذکر الخبر و علیّ بن محمّد المعروف بابن الاثیر الجزری در اسد الغابة گفته ب د ع سلمان الفارسی ابو عبد اللّه و یعرف بسلمان الخیر مولی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و سئل عن نسبه فقال انا سلمان بن الاسلام الی ان قال و اوّل مشاهده مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم الخندق و لم یتخلف عن مشهد بعد الخندق و آخی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بینه و بین أبی الدرداء

اخبرنا عبد اللّه بن احمد بن عبد القاهر قال اخبرنا ابو محمّد

ص:24

جعفر بن احمد القاری اخبرنا الحسن بن احمد بن شاذان اخبرنا احمد بن عثمان بن احمد بن السّماک اخبرنا یحیی بن جعفر اخبرنا حماد بن مسعدة اخبرنا ابن أبی ذئب عن سعید بن أبی سعید عن عبد اللّه بن ودیعة عن سلمان الفارسی انّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال من اغتسل یوم الجمعة فتطهر بما استطاع من الطهر ثم ادهن من دهنه او من طیب بیته و لم یفرّق بین اثنین فاذا خرج الامام انصت غفزلة ما بینه و بین الجمعة الاخری رواه آدم بن أبی ایاس عن ابن أبی ذئب عن سعید عن ابیه عن ابن ودیعة عن سلمان و رواه ابن عجلان عن سعید عن ابیه عن ابن ودیعة أبی ذرّ و اخبرنا ابراهیم بن محمّد بن مهران و اسماعیل بن علی بن عبد اللّه و ابو جعفر عبید اللّه بن احمد بن علیّ باسنادهم الی محمّد بن عیسی السّلمی قال حدّثنا سفین بن وکیع اخبرنا أبی عن الحسن بن صالح عن أبی ربیعة الایادی عن الحسن عن انس بن مالک قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ان الجنة تشتاق الی ثلثة الی علیّ و عمار و سلمان و کان سلمان من خیار الصّحابة و زهّادهم و فضلائهم و ذوی القرب من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم

قالت عائشة کان لرسول اللّه لسلمان مجلس من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم باللیل حتی کاد یغلبنا علی رسول اللّه

و سئل علیّ عن سلمان فقال علم علم الاوّل و علم الآخر و هو بحر لا ینزف و هو منّا اهل البیت

و کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قد آخی بین سلمان و أبی الدرداء و سکن ابو الدّرداء

ص:25

الشام و سکن سلمان العراق فکتب ابو الدرداء الی سلمان سلام علیک امّا بعد فانّ اللّه رزقنی بعدک مالا و ولدا و نزلت الارض المقدّسة فکتب إلیه سلمان سلام علیکم امّا بعد فانّک کتبت الیّ انّ اللّه رزقک مالا و ولدا فاعلم ان الخیر لیس بکثرة المال و الولد و لکن الخیر ان یکثر حلمک و ان ینفعک علمک و کتبت الیّ انّک نزلت الارض المقدسة و ان الارض لا تعمل لاحد اعمل کما تری و اعدد نفسک من الموتی و قال حذیفة لسلمان أ لا نبنی لک بیتا قال لم لتجعلنی ملکا و تجعل لی دارا مثل بیتک الّذی بالمدائن قال لا و لکن نبنی لک بیتا من قصب و نسقفه بالبردی إذا قمت کاد ان یصیب راسک و إذا نمت کاد ان یصیب طرفیک قال فکأنّک کنت فی نفسی و کان عطاؤه خمسة آلاف فاذا خرج عطاؤه فرّقه و اکل من کسب یده و کان یسفّ الخوص و هو الّذی اشار علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بحفر الخندق لما جاءت الاحزاب

فلمّا امر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بحفره احتج المهاجرون و الانصار فی سلمان و کان رجلا قویّا فقال المهاجرون سلمان منّا و قال الانصار سلمان منّا فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم سلمان منّا اهل البیت

و روی عنه ابن عبّاس و انس و عقبة بن عامر و ابو سعید و کعب بن عجرة و ابو عثمان النهدی و شرحبیل بن السمط و غیرهم اخبرنا ابو منصور بن الشیخی اخبرنا ابو البرکات محمد بن محمد بن خمیس اخبرنا ابو نصر بن طوق اخبرنا ابو القاسم بن المرجی اخبرنا ابو یعلی الموصلی اخبرنا محمّد بن الصّبّاح حدّثنا جریر عن منصور عن ابراهیم عن علقمة

ص:26

عن قرتع الضبی عن سلمان الفارسی قال قال لی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم هل تدری ما یوم الجمعة قال قلت اللّه و رسوله اعلم قال هو الذی جمع اللّه عزّ و جل فیه آباءکم او اباک آدم علیه السلام ما من عبد یتطهّر یوم الجمعة ثم یاتی الجمعة لا یتکلم حتی یقضی الامام صلاته الا کان کفّارة لما قبلها توفی سنة خمس و ثلثین فی آخر خلافة عثمان و قیل اوّل سنة ست و ثلثین و قیل توفی فی خلافة عمر و الاوّل اکثر قال العبّاس بن یزید قال اهل العلم عاش سلمان ثلاثمائة و خمسین سنة فامّا مائتان و خمسون فلا یشکون فیه قال ابو نعیم کان سلمان من المعمر بن یقال انّه ادرک عیسی بن مریم و قرأ الکتابین و کان له ثلاث بنات بنت باصبهان و زعم جماعة انهم من ولدها و ابنتان بمصر اخرجه الثلاثة و هر گاه بعنایت الهی نهایت اعتماد و اعتبار و صحّت اسناد این حدیث بحلیه ثبوت متحلی گردید باو نخوت و خیلا و تغطرس و تکبّر و تبختر و تمطی و غرور بسبب انکار و ابطال حدیث نور که در سر مخاطب جسور و کابلی مقهور پیچیده بود راکد و نار تخدیع و ازلال و شعله تلمیع و اضلال شان باین سرد متین النّضد خامد و اتباع و اشیاع آن هر دو امام الصبح الرّعاع باین تبیان بالغ الاسباغ وافی الاشباع ساکت و جامد و صامت و هامد گردیدند و به سر حد ضربت علیهم الذّلة و المسکنة رسیدند فللّه الحمد علی ظهور بطلان خرافات اهل الزّور و ثبوت صحّة حدیث النّور کالنّور علی شاهق الطور و لکن من لم یجعل اللّه له نورا فما له من نور و لقد صدق اللّه تعالی فَإِنَّها لا تَعْمَی اَلْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی اَلْقُلُوبُ اَلَّتِی فِی اَلصُّدُورِ و لعمری

ص:27

لا یجترئ علی تکذیب مثل هذا الحدیث الصحیح و النّص الصّریح الاّ تائه جائر عن قصد السبیل حائر مقتحم فی اودیة التضلیل مفتون لابس رداء الخدع و التّسویل قامش للبدعات موثر للضّلالات غارّ فی اغباش الفتنة نازح من العقل و الفتنة مرتو من آجن متضلع من آسن مهیئ؟ ؟ للحشو و الرّثّ و ملفّق للّغو و الغثّ خاتل خباط جهلات عاش رکاب عشوات فانّه قد انهارت دعائم الخدع و اللبس و انهصرت افنان الختل و الالس و درست سبل الجحود و التکذیب و عفت شرک العناد المعیب و انحنی ظهر المکابرة و التعلیل و ارتعدت فرائض المجادلة و التهویل و انتکث فتل التلمیع و المذق و انجزم نجر الازلال النزق و انجابت السرائر لاهل البصائر و وضحت محجّة الحق لطالبها و سطعت حجّة الصّدق لراغبها و لمعت آیة الصّواب لرائدها و استنارت امارة الرّشد لصامدها و اسفر الصّبح لذی عینین و همدت زعازع المین و رکدت قعاقع الشین و خمدت نوائر البهت و الرّین و انقشعت ظلمات و الزّیغ و الغین فالعجب من المخاطب الناقب کیف ذهب به المذاهب و تاه به الغیاهب و خدعته الکواذب فاقتصّ آثار النّواصب و صدف عن اللّقم اللاّحب و تنکّب عن اقصد المآرب و تنحی عن احمد المطالب و رمی بسهم افوق ناصل ذی سهم خائب و لم یزیّل الخاثر من الذائب و صرم اوداج الانصاف بسکین قاضب فاحمد للّه فی الصّباح و الرّواح حیث ظهر و باح و انصرح و لاح بهذا البیان المونق

ص:28

المورث للشفاء و الانشراح المحیی لرمیم الاشباح بالارتیاح انّ الحق واضح کفلق الصّباح و انّ ابطال المخاطب کهشیم تذروه الرّیاح و انّه کذب صراح و بهت بواح و من اشنع الصّیاح و انکر النّباح فلا یمتری فی الحقّ البیّن الوضاح الا حائدون حائرون هم اشباح بلا ارواح و ارواح بلا اشباح و نسّاک بلا صلاح و تجّار بلا ارباح و مثل کلام المخاطب المزوّق الذی لا یخاف عذلا و لا ملاما کَمَثَلِ غَیْثٍ أَعْجَبَ اَلْکُفّارَ نَباتُهُ ثُمَّ یَهِیجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ یَکُونُ حُطاماً

وجه دوم: استدلال بفضائل احمد بر عدم جواز تکذیب روایت او

وجه دوم آنکه بعد ملاحظه نفائس مدائح و مفاخر و جلائل فضائل و مآثر احمد بن حنبل هرگز کسی از عقلا و ارباب حیا جسارت نمی تواند کرد بر آنکه روایت چنین امام انام و رکن عظیم اسلام را از قبیل مفتریات و مختلقات کذا بین اغثام قرار دهد و نبذی از مناقب و محامد احمد بن حنبل از کتاب الثقات ابو حاتم محمد بن حبان البستی و حلیة الاولیاء ابو نعیم احمد بن عبد اللّه اصفهانی و کتاب الاکمال ابو نصر علی بن هبة اللّه المعروف بابن ماکولا و کتاب الانساب عبد الکریم بن محمد سمعانی و وفیات الأعیان ابن خلکان و تهذیب الاسماء یحیی بن شرف النووی و کتاب المختصر فی اخبار البشر تصنیف ابو الفداء اسماعیل بن علی الایّوبی و تذکرة الحفّاظ و عبر فی خبر من غبر ذهبی و مرآة الجنان یافعی و تتمة المختصر ابن الوردی و رجال مشکاة ولی الدّین الخطیب و تهذیب التهذیب و تقریب التهذیب ابن حجر عسقلانی و طبقات شافعیة ابو بکر اسدی و طبقات الحفّاظ جلال الدّین سیوطی و کتائب اعلام الاخیار کفوی و فیض القدیر عبد الرؤف بن تاج العارفین مناوی و شرح مواهب لدنیه محمد بن عبد الباقی زرقانی

ص:29

و رجال مشکاة شیخ عبد الحق و انصاف شاه ولی اللّه در مجلد حدیث تشبیه مبین شد فلتکن منک علی ذکر و نهایت مدح و ثنای احمد آنست که قیام مقام انبیا برای او ثابت می سازند چنانچه از افاده نووی در تهذیب الأسماء ظاهرست که ابراهیم بن الحرث که از اولاد عبادة بن الصامت بود گفت که به بشر حافی گفتند که اگر تو هم قائم می شدی و می گفتی آنچه احمد گفت خوب می بود بشر حافی گفت که من برین امر قادر نیستم بتحقیق که احمد قائم شد مقام انبیا پس چگونه ممکنست که روایت شخصی که قائم مقام انبیاء علیهم السلام باشد در فضل جناب امیر المؤمنین لائق احتجاج و استدلال نباشد بار الها مگر آنکه بگویند که در باب فضل جناب امیر المؤمنین علیه السلام العیاذ باللّه ارشاد خود انبیا علیهم السلام را قبول نمی کنم پس چگونه روایت کسی را که قائم مقام انبیا علیهم السلام باشد در فضل نفس رسول قبول کنیم و بیخ و بنیاد فضائل مصنوعه و مناقب منحوته مشایخ خود بر کنیم و نیز از روائع بدائع آنست که ابن المدینی امام أئمّه سنّیه علی التحقیق حضرت احمد بن حنبل افیق را بر حضرت صدیق و شیخ عتیق ترجیح و تفضیل داده چنانچه شیخ عبد الحق در رجال مشکاة گفته قال المیمونی قال قال لی ابن المدینی بالبصرة بعد المحنة یا میمونی ما قام احد فی الاسلام ما قام احمد فعجبت من هذا و ابو بکر قد قام فی الرّدة قلت بایّ شیء قال انّ ابا بکر وجد انصارا و انّ احمد لم یجد ناصرا پس جای سر بر سنگ زدنست که روایت چنین بزرگ که بر حضرت یار غار غارّ دامن کش از انواع شنار و عار ترجیح دارد بمقابله اهل حقّ موضوع و مختلق و مکذوب و مفتری و آن هم باجماع اهل سنت وانمایند و حظ و افراز کمال استحیا و انصاف و شرم و آزرم ربایند

ص:30

فالعجب کل العجب کیف یدّعی المخاطب النّحریر وضع هذا الحدیث الشریف المستنیر مع ان الامام احمد بن حنبل البصیر الذی قام عندهم مقام الانبیاء فی مقاساة المحنة و البلاء بل فاق و تقدم علی الشیخ التیمی الکبیر اعنی ابن أبی قحافة الحائز عندهم لانواع العلم و الفضل و الشرافة یرویه بسند صحیح و یعده من مناقب المنصوص علیه یوم الغدیر علیه آلاف سلام الملک القدیر فهل یخرج المخاطب الوحید هذا الامام الرّشید و الرکن السّدید عن اهل السّنّة و الصّواب و یولجه فی زرافة الهالکین المبتدعین الاوشاب الاقشاب حتّی یتمّ له دعوی اجماع اهل السّنّة علی وضع هذا الحدیث المستطاب و ان کان لا یتمّ الا باخراج جمع کثیر و جمّ غفیر من السّنیة العالیة النصاب بل و لا یتمّ بعد ذلک ایضا لعدم ثبوت الاجماع بتقوّل واحد او اثنین او جمع من المتعصّبین الدّاخلین فی العلم من غیر باب و اللّه ولی التوفیق فی المبدأ و المآب و هر چند معالی زاهره و مکارم باهره احمد بن حنبل که سابقا در مجلد حدیث تشبیه مذکور شده برای تنکیل و تخجیل مخاطب نبیل کافی و وافیست لکن بعضی از آن علاوه بر ما سبق درین جا هم مسطور می شود پس باید دانست که احمد بن محمّد بن عثمان ذهبی در کتاب سیر النبلاء در مدح و اطراء و وصف و ثناء احمد بن حنبل قریب شانزده جزء نوشته چون ایراد آن بالتمام و الکمال موجب املالست ناچار بر بعض آن اکتفا می رود قال الذهبی فی الکتاب المسطور الامام احمد بن حنبل هو الامام حقّا و شیخ الاسلام صدقا ابو عبد اللّه احمد بن محمّد بن حنبل بن هلال بن اسد بن ادریس بن عبد اللّه بن حیّان بن انس

ص:31

بن عوف بن قاسط بن مازن بن شیبان بن ذهل بن ثعلبة بن عکابة بن صعب بن علی بن بکر بن وائل الذّهلی الشیبانی المروزی ثم البغدادی احد الائمّة الاعلام هکذا ساق نسبه ولده عبد اللّه و اعتمده ابو بکر الخطیب فی تاریخه و غیره الی ان قال رحلته و حفظه قال صالح سمعت أبی یقول خرجت الی الکوفة فسکنت فی بیت و تحت رأسی لبنة فحممت فرجعت الی امی فلم اکن استاذنتها و

قال حنبل سمعت ابا عبد اللّه یقول تزوّجت و انا ابن اربعین سنة فرزق اللّه خیرا کثیرا قال ابو بکر الخلال فی کتاب اخلاق احمد و هو مجلد املی علی زهیر بن صالح بن احمد قال تزوج جدّی عباسه بنت الفضل من العرب فلم یولد له منها غیر أبی و توفّیت فتزوّج بعدها ریحانه فولدت عبد اللّه عمی ثم توفّیت فاشتری أم حسین فولدت أمّ علی زینب و ولدت الحسن و الحسین توأمین و ماتا بقرب ولادتهما ثم ولدت الحسن و محمّدا فعاشا حتی صارا من السّن الی نحو من اربعین سنة ثم ولدت سعیدا قیل کانت والدة عبد اللّه عوراء و اقامت معه سنین قال المروزی قال لی ابو عبد اللّه اختلفت الی الکتّاب ثم اختلفت الی الدیوان و انا ابن اربع عشرة سنة و ذکر الخلاّل حکایات فی عقل احمد و حیائه فی المکتب و ورعه فی الصغر

انبانا المروزی سمعت ابا عبد اللّه یقول مات هشیم ولی عشرون سنة فخرجت انا و الاعرابیّ رفیق کان لابی عبد اللّه قال خرجنا مشاة فوصلنا الکوفة یعنی فی سنة ثلاث و ثمانین فاتینا ابا معاویة و عنده الخلق فاعطی الاعرابیّ حجّة

ص:32

بستین درهما فخرج و ترکنی فی بیت وحدی فاستوحشت و لیس معی الاجراب فیه کتبی کنت اضعه فوق لبنة واضع رأسی علیه و کنت اذاکر وکیعا بحدیث الثوری و ذکر مرّة شیئا فقال هذا عند هشیم فقلت لا و کان ربّما ذکر العشر احادیث فاحفظها فاذا قام قالوا لی فاملیها علیهم و انبانا عبد اللّه بن احمد قال لی أبی خذ أیّ کتاب شئت من کتب وکیع من المصنّف فان شئت ان تسألنی عن الکلام حتی اخبرک بالاسناد و ان شئت بالاسناد حتی اخبرک بالکلام و انبا عبد اللّه بن احمد سمعت سفیان بن وکیع یقول احفظ عن ابیک مسئلة من نحو اربعین سنة سئل عن الطلاق قبل النکاح فقال

یروی عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و عن علیّ و ابن عبّاس و نیف و عشرین من التابعین لم یروا به باسا فسألت أبی عن ذلک فقال صدق کذا قلت قال و حفظت انی سمعت ابا بکر بن حماد یقول سمعت ابا بکر بن أبی شیبة یقول لا یقال لاحمد بن حنبل من این قلت و سمعت ابا اسماعیل الترمذی یذکر عن ابن نمیر قال کنت عند وکیع فجاءه رجل او قال جماعة من اصحاب أبی حنیفة فقالوا له ههنا رجل بغدادی یتکلم فی بعض الکوفیین فلم یعرفه وکیع فبینا نحن إذ طلع احمد بن حنبل فقالوا هذا هو فقال وکیع ههنا یا ابا عبد اللّه فافرجوا فجعلوا یذکرون عن أبی عبد اللّه الّذی ینکرون و جعل ابو عبد اللّه یحتج بالاحادیث

عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم فقالوا لوکیع هذا بحضرتک تری ما یقول فقال رجل یقول قال رسول اللّه ایش

ص:33

اقول له ثم قال لیس القول الا کما قلت یا ابا عبد اللّه فقال القوم لوکیع خدعک و اللّه البغدادی قال عارم وضع احمد عندی نفقته فقلت له یوما یا ابا عبد اللّه بلغنی انّک من العرب فقال یا ابا النّعمان نحن قوم مساکین فلم یزل یدافعنی حتی خرج و لم یقل لی شیئا قال الخلال انبا المروزی ان ابا عبد اللّه قال ما تزوجت الا بعد الاربعین و عن احمد الدّورقی عن أبی عبد اللّه قال نحن کتبنا الحدیث من ستة وجوه و سبعة و لم نضبطه فکیف یضبطه من کتبه من وجه واحد قال عبد اللّه بن احمد قال لی ابو زرعة ابوک یحفظ الف الف حدیث فقیل له و ما یدریک قال ذاکرته فاخذت علیه الابواب فهذه حکایة صحیحة فی سعة علم أبی عبد اللّه و کانوا یعدون فی ذلک المکرّر و الاثر و فتوی التّابعی و ما فسر و نحو ذلک و الا فالمتون المرفوعة القویة لا تبلغ عشر معشار ذلک قال ابن أبی حاتم قال سعید بن عمرو یا ابا زرعة انت احفظ أم احمد قال بل احمد قلت کیف علمت قال وجدت کتبه لیس فی اوائل الاجزاء اسماء الذین حدّثوه فکان یحفظ کل جزء ممن سمعه و انا لا اقله علی هذا و عن أبی زرعة قال حرزت کتب احمد یوم مات فبلغت اثنی عشر حملا و عدلا ما کان علی ظهر کتاب منها حدیث فلان و لا فی بطنه حدّثنا فلان کل ذلک کان یحفظه و قال حسن بن منبه سمعت ابا زرعة یقول اخرج الیّ ابو عبد اللّه اجزاء کلّها سفیان سفیان لیس علی حدیث منها ثنا فلان فظننتها عن رجل واحد فانتخبت منها فلما قرأ ذلک علیّ جعل یقول ثنا وکیع و یحیی و انبا فلان فعجبت و لم اقدر انا علی هذا

ص:34

قال ابراهیم الحربی رایت ابا عبد اللّه کان اللّه جمع له علم الاوّلین الآخرین و عن رجل قال ما رأیت احدا اعلم بفقه الحدیث و معانیه من احمد احمد بن سلمة سمعت ابن راهویه یقول کنت اجالس احمد و ابن معین و نتذاکر فاقول ما فقهه ما تفسیره فیسکتون الاّ احمد قال ابو بکر الخلال کان احمد قد کتب کتب الرّأی و حفظها ثم لم یلتفت إلیها قال ابراهیم بن شماس سألنا وکیعا عن خارجة بن مصعب فقال نهانی احمد ان احدث عنه قال العبّاس بن محمد الخلال أنبا ابراهیم بن شماس سمعت وکیعا و حفص بن غیاث یقولان ما قدم الکوفة مثل ذاک الفتی یعنیان احمد بن حنبل و قیل انّ احمد اتی حسینا الجعفی بکتاب کبیر یشفع فی احمد فقال حسین یا ابا عبد اللّه لا تجعل بینی و بینک منعما فلیس تحمّل علیّ باحد الاّ و انت اکبر منه الخلال انبا المروزی انبا خضر المروزی بطرسوس سمعت ابن راهویه سمعت یحیی بن آدم یقول احمد بن حنبل امامنا الخلال انبانا محمّد بن علی ثنا الاثرم حدثنی بعض من کان مع أبی عبد اللّه انهم کانوا یجتمعون عند یحیی بن آدم فیتشاغلون عن الحدیث بمناظرة احمد یحیی بن آدم و یرتفع الصّوت بینهما و کان یحیی بن آدم واحد اهل زمانه فی الفقه الخلال انبا المروزی سمعت محمّد بن یحیی القطان یقول رأیت أبی مکرما لاحمد بن حنبل لقد بدل له کتبه او قال حدیثه و قال القواریری قال یحیی القطان ما قدم علینا مثل هذین احمد بن حنبل و یحیی بن معین و ما قدم علیّ من بغداد احبّ

ص:35

الیّ من احمد بن حنبل و قال عبد اللّه بن احمد سمعت أبی یقول شق علی یحیی بن سعید یوم خرجت من البصرة عمرو بن العبّاس سمعت عبد الرحمن بن مهدی ذکر اصحاب الحدیث فقال اعلمهم بحدیث الثوری احمد بن حنبل قال فاقبل احمد فقال ابن مهدی من أراد ان ینظر الی ما بین کتفی الثوری فلینظر الی هذا قال المروزی قال احمد عنیت بحدیث سفیان حتی کتبته عن رجلین حتی کلمنا یحیی بن آدم فکلم لنا الاشجعی فکان یخرج إلینا الکتب فنکتب من غیر ان نسمع و عن ابن مهدی قال ما نظرت الی احمد الاّ ذکرت به سفیان قال عبد اللّه بن احمد سمعت أبی یقول خالف وکیع ابن مهدی فی نحو من ستّین حدیثا من حدیث سفیان فذکرت ذلک لابن مهدی و کان یخفیه عنی عباس الدّوری سمعت ابا عاصم یقول لرجل بغدادی من تعدون عندکم الیوم من اصحاب الحدیث قال عندنا احمد بن حنبل و یحیی بن معین و ابو خیثمة و العیطی و السویدی حتی عدّله جماعة بالکوفة ایضا و بالبصرة فقال ابو عاصم قد رأیت جمیع من ذکرت و لجئوا الیّ و لم ار مثل ذاک الفتی یعنی احمد بن حنبل قال شجاع بن مخلد سمعت ابا الولید الطیالسی یقول ما بالمصرین رجل اکرم علیّ من احمد بن حنبل و عن سلیمان بن حرب انّه قال لرجل سل احمد بن حنبل ما یقول فی مسئلة کذا فانّه عندنا امام الخلال انبا علی بن سهل قال رأیت یحیی بن معین عند عفان و معه احمد بن حنبل فقال لیس هنا الیوم حدیث فقال یحیی تردّ احمد بن حنبل و قد جاء فقال الباب مقفل و الجاریة لیست

ص:36

هنا قال یحیی انا افتح فتکلم علی القفل بشیء ففتحه فقال عفان و قشاش ایضا و حدثهم قال و انبا المروزی قلت لاحمد أ کان اغمی علیک او غشی علیک عند ابن عیینة قال نعم فی دهلیزه زحمنی الناس فاغمی علیّ و روی انّ سفیان قال یومئذ کیف احدّث و قد مات خیر النّاس و قال مهنّا بن یحیی قد رأیت ابن عیینة و وکیعا و بقیّة و عبد الرزّاق و ضمرة و النّاس ما رأیت رجلا اجمع من احمد فی علمه و زهده و ودعه و ذکر اشیاء و قال نوح بن حبیب القومسی سلمت علی احمد بن حنبل فی سنة ثمان و تسعین و مائة بمسجد الخیف و هو یفتی فتیا واسعة و عن شیخ انه کان عنده کتاب بخط احمد بن حنبل فقال کنا عند ابن عیینة سنة ففقدت احمد بن حنبل ایاما فدللت علی موضعه فجئت فاذا هو فی شبیه بکهف فی جباد فقلت سلام علیکم ادخل فقال لا ثم قال ادخل فدخلت و إذا علیه قطعة لبد خلق فقلت لم حجبتنی فقال حتی استتر فقلت ما شانک قال سرقت ثیابی قال فبادرت الی منزلی فجئته بمائة درهم فعرضتها علیه فامتنع فقلت فرضا فابی حتی بلغت عشرین درهما فابی و قلت ما یحل لک انّ تقتل نفسک قال ارجع فرجعت فقال أ لیس قد سمعت معی من ابن عیینة قلت بلی قال تحب ان انسخه لک قلت نعم قال اشتر لی ورقا قال فکتب بدراهم اکتسی منها بثوبین

الحاکم سمعت بکران بن احمد الحنظلی الزاهد ببغداد سمعت عبد اللّه بن احمد سمعت

ص:37

أبی یقول قدمت صنعاء انا و یحیی بن معین فمضیت الی عبد الرزّاق قدمته و تخلف یحیی فلمّا ذهبت ادقّ الباب قال لی بقال تجاه داره مه لا تدقّ فان الشیخ یهاب فجلست حتی إذا کان قبل المغرب خرج فوثبت إلیه و فی یدی احادیث ابتعتها فسلمت و قلت حدثنی بهذه رحمک اللّه فانّی رجل غریب قال و من انت و زبرنی قلت انا احمد بن حنبل قال فتقاصر و ضمنی إلیه و قال باللّه انت ابو عبد اللّه ثم اخذ الاحادیث و جعل یقرؤها حتی اظلم فقال للبقال هلم المصباح حتی خرج وقت المغرب و کان عبد الرزّاق یؤخر صلاة المغرب الخلال ابن الرمادی سمعت عبد الرزّاق و ذکر احمد بن حنبل فدمعت عیناه فقال ان نفقته نفدت فاخذت بیده فاقمته خلف الباب و ما معنا احد فقلت له انه لا یجتمع عندنا الدنانیر إذا بعنا الغلة اشغلناها فی شیء و قد وجدت عند النساء عشرة دنانیر فخذها و أرجو ان لا تنفقها حتی یتهیا شیء فقال لی یا ابا بکر لو قبلت من احد شیئا قبلت منک ثم قال الذّهبی بعد نحو من ورقة قال احمد بن سنان القطّان ما رأیت یزید لاحد اشدّ تعظیما منه لاحمد بن حنبل و لا اکرم احدا مثله کان یقعده الی جنبه و یوقّره و لا یمازحه و قال عبد الرزّاق ما رأیت احدا افقه و لا اورع من احمد بن حنبل قلت قال هذا و قد رأی مثل الثوری و مالک و ابن جریج و قال حفص بن غیاث ما قدم الکوفة مثل احمد و قال ابو الیمان کنت اشبّه احمد بارطاة بن المنذر و قال الهیثم بن جمیل الحافظ ان عاش احمد

ص:38

سیکون حجة علی اهل زمانه و قال قتیبة خیر اهل زماننا ابن المبارک ثم هذا الشابّ یعنی احمد بن حنبل و إذا رایت رجلا یحب احمد فاعلم انّه صاحب سنة و لو ادرک عصر الثوری و الاوزاعی و اللّیث لکان هو المقدّم علیهم فقیل لقتیبة تضم احمد الی التابعین قال الی کبار التابعین و قال قتیبة لو لا الثوری لمات الورع و لو لا احمد لا حدثوا فی الدّین احمد امام الدنیا قلت قد روی احمد فی مسنده عن قتیبة کثیرا و قیل لابی مسهر الغسّانی تعرف من یحفظ علی الامة امر دینها قال شابّ فی ناحیة المشرق یعنی احمد قال المزنی قال لی الشافعی رأیت ببغداد شابا إذا قال انبا قال النّاس کلّهم صدق قلت و من هو قال احمد بن حنبل و قال حرملة سمعت الشافعی یقول خرجت من بغداد فما خلفت بها رجلا افضل و لا اعلم و لا افقه و لا اتقی من احمد بن حنبل و قال الزعفرانی قال لی الشّافعی ما رأیت اعقل من احمد و سلیمان بن داود الهاشمی و قال محمّد بن اسحاق بن راهویه حدثنی أبی قال لی احمد بن حنبل تعال حتی اریک من لم تر مثله فذهب بی الی الشافعی قال أبی و ما رأی الشافعی مثل احمد بن حنبل و لو لا احمد و بذل نفسه لذهب الاسلام یرید المحنة و روی عن اسحاق بن راهویه قال احمد حجّة بین اللّه و بین خلقه و قال محمّد بن عبدویه سمعت علی بن المدینی یقول احمد افضل عندی من سعید بن جبیر فی زمانه لأنّ سعیدا کان له نظراء و عن ابن المدینی قال اعزّ اللّه الدّین

ص:39

بالصدیق یوم الردة و باحمد یوم المحنة و قال ابو عبید انتهی العلم الی اربعة احمد بن حنبل و هو افقههم و ذکر الحکایة و قال ابو عبید انی لا تزین بذکر احمد و ما رایت رجلا اعلم بالسنّة منه و قال الحسن بن الرّبیع ما شبهت احمد بن حنبل الا بابن المبارک فی سمته و تقاه الطبرانی انبا محمّد بن الحسین الانماطی قال کنا فی مجلس فیه یحیی بن معین و ابو خثیمة فجعلوا یثنون علی احمد بن حنبل فقال رجل فبعض هذا فقال یحیی و کثرة الثناء علی احمد تستنکر لو جلسنا بالثناء علیه ما ذکرنا فضائله بکمالها و روی عبّاس عن ابن معین قال ما رایت مثل احمد و قال التفیلی کان احمد بن حنبل من اعلام الدّین و قال المروزی حضرت ابا ثور سئل عن مسئلة فقال قال ابو عبد اللّه احمد بن حنبل شیخنا و امامنا فیها کذا و کذا و قال ابن معین ما رأیت من یحدّث للّه الا ثلثة یعلی بن عبید و العینی و احمد بن حنبل و قال ابن معین أرادوا ان اکون مثل احمد و اللّه لا اکون مثله ابدا و قال ابو خیثمة ما رایت مثل احمد و لا اشدّ منه قلبا و قال علی بن خشرم سمعت بشر بن الحارث یقول انا اسأل عن احمد بن حنبل ان احمد دخل الکیر فخرج ذهبا احمر و قال عبد اللّه بن احمد قال اصحاب بشر الحافی له حین ضرب أبی لو انک خرجت فقلت انی علی قول احمد فقال أ تریدون ان اقوم مقام الانبیاء القاسم بن محمّد الصائغ سمعت المروزی یقول دخلت علی ذی النون السجن و نحن بالعسکر فقال أی شیء حال سیّدنا یعنی احمد بن حنبل و قال محمّد بن حماد الطّهرانی سمعت ابا ثور الفقیه یقول

ص:40

احمد بن حنبل اعلم وافقه من الثوری و قال نصر بن علی الجهضمی احمد افضل اهل زمانه قال صالح بن علی الحلبی سمعت ابا همام السکونی یقول ما رأیت مثل احمد بن حنبل و لا رأی هو مثله و عن حجاج بن الشاعر قال ما رأیت افضل من احمد بن حنبل و ما کنت احبّ ان اقتل فی سبیل اللّه و لم اصل علی احمد بلغ و اللّه فی الامامة اکثر من مبلغ سفیان و مالک و قال عمرو الناقد إذا وافقنی احمد بن حنبل علی حدیث لا ابالی من خالفنی قال ابن أبی حاتم سألت أبی عن علی بن المدینی و احمد بن حنبل ایّهما احفظ فقال کانا فی الحفظ متقاربین و کان احمد افقه إذا رأیت من یحبّ احمد فاعلم انه صاحب سنة و قال ابو زرعة احمد بن حنبل اکبر من اسحاق وافقه ما رأیت احدا اکمل من احمد و قال محمّد بن یحیی الذهلی جعلت احمد اماما فیما بینی و بین اللّه تعالی او قال محمّد بن مهران الحمّال ما بقی غیر احمد قال امام الأئمّة ابن خزیمة سمعت محمّد بن سحنویه سمعت ابا عمیر بن النّحاس الرّملی و ذکر احمد بن حنبل فقال رحمه اللّه عن الدّنیا ما کان اصبره و بالماضین ما کان اشبهه و بالصّالحین ما کان الحقه عرضت له الدنیا فاباها و البدع فنفاها قال ابو حاتم کان ابو عمیر من عباد المسلمین قال لی امل علی شیئا عن احمد بن حنبل و روی عن أبی عبد اللّه البوشنجی قال ما رأیت اجمع فی کلّ شیء من احمد بن حنبل و لا اعقل منه و قال ابن وارة کان احمد صاحب فقه صاحب حفظ صاحب معرفة و قال النّسائی جمع احمد بن حنبل المعرفة بالحدیث

ص:41

و الفقه و الورع و الزهد و الصّبر و عن عبد الوهّاب الورّاق شقال لما قال النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فردّوه الی عالمه رددناه الی احمد بن حنبل و کان اعلم اهل زمانه و قال ابو داود کانت مجالس احمد مجالس الآخرة لا یذکر فیها شیء من امر الدنیا ما رأیته ذکر الدنیا قط قال صالح بن محمّد جزرة افقه من ادرکت فی الحدیث احمد بن حنبل قال علی بن خلف سمعت الحمیدی یقول ما دمت بالحجاز و احمد بالعراق و ابن راهویه بخراسان لا یغلبنا احد الخلال أنبأنا محمّد بن یاسین البلدی سمعت ابن أبی اویس و قیل له ذهب اصحاب الحدیث فقال ما ابقی اللّه احمد بن حنبل فلم یذهب اصحاب الحدیث و عن ابن المدینی قال امرنی سیّدی احمد بن حنبل ان لا احدث الا من کتاب الحسین بن احسن ابو معین الرّازی سمعت ابن المدینی یقول لیس فی اصحابنا احفظ من احمد و بلغنی انّه لا یحدث الا من کتاب و لنا فیه اسوة و عنه قال احمد الیوم حجة اللّه تعالی علی خلقه اخبرنا عمر بن عبد المنعم عن أبی الیمن الکندی انبانا عبد الملک بن أبی القاسم انبانا ابو اسماعیل الانصاری انبانا ابو یعقوب القرّاب انبانا محمّد بن عبد اللّه الجوزقی سمعت ابا حامد الشرقی سمعت احمد بن سلمة سمعت احمد بن عاصم سمعت ابا عبید القاسم بن سلام یقول انتهی العلم الی اربعة احمد بن حنبل و هو افقههم فیه و الی ابن شیبة و هو احفظهم و الی علی بن المدینی و هو اعملهم به و الی یحیی بن معین و هو اکتبهم له اسحاق المنجنیقی انبانا القاسم بن محمّد المودّب عن محمّد بن أبی بشر قال اتیت احمد بن حنبل فی مسئلة فقال ایت عبیدا فانّ له

ص:42

لا تسمعه من غیره فاتیته فشفانی جوابه فاخبرته یقول احمد فقال ذاک رجل من عمال اللّه نشر اللّه تعالی رداء علمه و ذخر له عنده الزّلفی اما تراه محبّبا مألوفا ما رأت عینی بالعراق رجلا اجتمعت فیه خصال هی فیه فبارک اللّه تعالی له فیما اعطاه من الحلم و العلم و الفهم فانّه لکما قیل یریک إذا ما غاب عنک فان دنا رأیت له وجها یریک مقبّلا یعلّم هذا الخلق ما شذّ عنهم من الادب المجهول کهفا و معقلا و یحسن فی ذات الاله إذا رای مضیما لاهل الحق لا یسأم البلاء و اخوانه الادنون کل موفق بصیر بامر اللّه یسمو علی العلاء و باسنادی الی أبی اسماعیل الانصاری انبا اسماعیل بن ابراهیم انبا نصر بن أبی نصر الطّوسی سمعت علی بن احمد بن حشیش سمعت ابا الحدیث الصّوفی بمصر عن ابیه عن المزنی یقول احمد بن حنبل یوم المحنة و ابو بکر یوم الردّة و عمر یوم السقیفة و عثمان یوم الدار و علی یوم صفین قال احمد بن محمّد الرشدینی سمعت احمد بن صالح المصری یقول ما رأیت بالعراق مثل هذین احمد بن حنبل و محمد بن عبد اللّه بن نمیر رجلین جامعین لم ار مثلهما بالعراق و روی احمد بن سلمة النیسابوریّ عن ابن وارة قال احمد بن حنبل ببغداد و احمد بن صالح بمصر و ابو جعفر النفیلی بحران و ابن نمیر بالکوفة هؤلاء ارکان الدین و قال علی بن الجنید الرّازی سمعت ابا جعفر النفیلی یقول کان احمد بن حنبل من اعلام الدّین و عن محمد بن مصعب العابد قال

ص:43

لسوط ضرب به احمد بن حنبل فی اللّه تعالی اکبر من ایام بشر بن الحارث الحافی قلت بشر عظیم القدر کاحمد و لا ندری وزن الاعمال انما اللّه تعالی یعلم ذلک قال ابو عبد الرحمن النّهاوندی سمعت یعقوب الفسوی یقول کتبت عن الف شیخ حجّتی فیما بینی و بین اللّه رجلان احمد بن حنبل و احمد بن صالح و بالاسناد الی الانصاری شیخ الاسلام انبا ابو یعقوب انبا منصور بن عبد اللّه الذّهلی ابنا محمّد بن الحسن بن علی البخاری سمعت محمّد بن ابراهیم البوشنجی و ذکر احمد بن حنبل فقال هو عندی افضل و افقه من سفیان الثوری و ذلک انّ سفین لم یمتحن بمثل ما امتحن به احمد و لا علم سفین و من تقدم من فقهاء الامصار یعلم احمد بن حنبل لانه کان اجمع بها و ابصر باغالیطهم و صدوقهم و کذوبهم قال و لقد بلغنی عن بشر بن الحارث انّه قال قام احمد مقام الانبیاء و احمد عندنا امتحن بالسّراء و الضرّاء فکان فیهما معتصما باللّه تعالی قال ابو یحیی الناقد کنا عند ابراهیم بن عرعرة فذکروا علی بن عاصم فقال رجل احمد بن حنبل یضعفه فقال رجل و ما یضرّه إذا کان ثقة فقال ابن عرعرة و اللّه لو تکلم احمد فی علقمة و الاسود لغیّرهما و قال الخشنی سمعت اسماعیل بن الخلیل یقول لو کان احمد بن حنبل فی بنی اسرائیل لکان آیة و عن علی بن شعیب قال عندنا المثل الکائن فی بنی اسرائیل من انّ احدهم کان یوضع المنشار علی مفرق راسه ما یصرفه ذلک عن دینه و لو لا ان احمد قام بهذا الشأن لکان عارا علینا انّ قوما شبکوا فلم یخرج منهم

ص:44

احد قال ابن اسلم سمعت محمد بن نصر المروزی یقول صرت الی دار احمد بن حنبل مرارا و سألته عن مسائل فقیل له أ کان اکثر حدیثا أم اسحاق قال بل احمد اکثر حدیثا و اورع احمد فاق اهل زمانه قلت کان احمد عظیم الشّأن رأسا فی الحدیث و فی الفقه و فی التّألّه الّذی علیه خلق فی خصومة فما الظن باخواته و اقرانه و کان مهیبا فی ذات اللّه حتی قال ابو عبید ما هبت احدا فی مسئلة ما هبت احمد بن حنبل و قال ابراهیم الحربی عالم وقته سعید بن المسیّب فی زمانه و سفیان الثّوری فی زمانه و احمد بن حنبل فی زمانه قرأت علی اسحاق الاسدی اخبرکم ابن خلیل انبا اللّبان عن أبی علی الحدّاد انبا ابو نعیم انبا ابو بکر بن مالک انبا محمّد بن یونس حدثنی سلیمان الشّاذکونی قال یشبه علی بن المدینی باحمد بن حنبل هیهات ما اشبه السّک باللّک لقد حضرت من ورعه شیئا بمکة انّه رهن سطلا عند فامی فاخذ منه شیئا لیقوته فجاء فاعطاه فکاکه فاخرج إلیه سطلین فقال انظر ایّهما سطلک فقال لا ادری انت فی حلّ منه و ممّا اعطیتک و لم یأخذه قال الفامی و اللّه انه سطله و انما اردت ان امتحنه فیه و به الی أبی نعیم انبا سلیمان بن احمد انبانا الابّار سمعت محمّد بن یحیی النیسابوریّ حین بلغه وفاة احمد یقول ینبغی لکل اهل دار ببغداد ان یقیموا علیه النیاحة فی دورهم قلت تکلم الذّهلی بمقتضی الحزن لا بمقتضی الشّرع قال احمد بن القاسم المقری سمعت الحسین الکرابیسی مثل الذین یذکرون احمد بن حنبل

ص:45

مثل قوم یجیئون الی أبی قبیس یریدون ان یهدموه بنعالهم الطّبرانی انبا ادریس بن عبد الکریم المقری قال رأیت غلمانا مثل الهیثم بن خارجة و مصعب الزّبیری و یحیی بن معین و أبی بکر بن أبی شیبة و اخیه و عبد الاعلی بن حماد و ابن أبی الشوارب و علی بن المدینی و القواریری و أبی خیثمة و أبی معمر و الورکانی و احمد بن محمّد بن ایّوب و محمد بن بکار و عمرو الناقد و یحیی بن ایّوب المقابری و شریح بن یونس و خلف بن هشام و أبی الرّبیع الزّهرانی فیمن لا احصیهم یعظّمون احمد و یجلّونه و یوقرونه و یبجلونه و یقصدون للسّلام علیه قال ابو علی بن شاذان قال محمّد بن عبد اللّه الشافعی لما مات سعید بن احمد بن حنبل جاء ابراهیم الحربیّ الی عبد اللّه بن احمد فقام إلیه عبد اللّه فقال تقوم الی قال و اللّه لو رآک أبی لقام إلیک و اللّه لو رأی ابن عیینة اباک لقام إلیه قال محمّد بن ایّوب العکبری سمعت ابراهیم الحربی یقول التابعون کلهم و آخرهم احمد بن حنبل و هو عندی اجلهم یقولون من حلف بالطلاق ان لا یفعل شیئا ثم فعله ناسیا کلهم یلزمونه الطلاق و عن الاثرم قال ناظرت رجلا فقال من قال بهذه المسئلة قلت من لیس فی شرق و لا غرب مثله قال من قلت احمد بن حنبل و قد اثنی علی أبی عبد اللّه جماعة من اولیاء اللّه تبرکوا به روی ذلک ابو الفرج ابن الجوزی و شیخ الاسلام و لم یصحّ سند بعض ذلک اخبرنا اسماعیل بن عمیرة انبا ابن قدامة انبا ابو طالب ابن خضیر انبا ابو طالب الیوسفی انبا ابو اسحاق البرمکی انبا علی بن عبد العزیز انبا عبد الرحمن بن أبی حاتم

ص:46

ابنا ابو زرعة و قیل له اختیار احمد و اسحاق احبّ إلیک أم قول الشافعی قال بل اختیار احمد و اسحاق ما اعلم فی اصحابنا اسود الرّأس افقه من احمد بن حنبل و ما رأیت احدا اجمع منه الی آخر ما ذکر الذهبی من الفضائل الجمیلة و المحاسن الطّویلة

وجه سوم: روایت احمد حدیثی را دلیل ثبوت و تحقق آن می باشد

وجه سوم آنکه مجرد روایت احمد بن حنبل حدیثی را دلیل ثبوت و تحقق و مزید اعتماد و اعتبار و قبول آن نزد محققین فحولست اخطب خوارزم در مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته ذکر فضائل امیر المؤمنین أبی الحسن علی بن أبی طالب بل ذکر شیء منها إذ ذکر جمیعها یقصر عنه باع الا حصائل ذکر اکثرها یضیق عنه نطاق طاقة الاستقصاء یدلّک علی صدق ما ذکرت ما

انبانی الامام الحافظ صدر الحفاظ ابو العلاء الحسن بن احمد العطار الهمدانی و قاضی القضاة الامام الاجل نجم الذین ابو منصور محمد بن الحسین بن محمّد البغدادی قال انبانا الشریف الامام الاجلّ نور الهدی ابو طالب الحسین بن محمّد بن علی الزینبی رحمه اللّه عن الامام محمد بن احمد بن علی بن الحسین بن شاذان قال حدّثنا المعافی بن زکریا ابو الفتوح عن محمّد بن احمد بن أبی الثلج عن الحسن بن محمّد بن بهرام عن یوسف بن موسی القطّان عن جریر عن لیث عن مجاهد عن ابن عبّاس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لو انّ الغیاض اقلام و البحر مداد و الجنّ حساب و الانس کتاب ما احصوا فضائل علی بن أبی طالب علیه السّلام و بهذا الاسناد

عن ابن شاذان قال حدثنی ابو محمّد الحسن

ص:47

بن احمد بن مخلد المخلدی من کتابه عن الحسین بن اسحاق عن محمّد بن زکریا عن جعفر بن محمّد بن عمار عن ابیه عن جعفر بن محمّد عن ابیه عن علی بن الحسین عن ابیه عن امیر المؤمنین علی بن طالب قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انّ اللّه تعالی جعل لاخی علی فضائل لا تحصی کثرة فمن ذکر فضیلة من فضائله مقرّا بها غفر اللّه له ما تقدّم من ذنبه و ما تاخّر و من کتب فضیلة من فضائله لم تزل الملائکة تستغفر له ما بقی لتلک الکتابة رسم و من استمع الی فضیلة من فضائله غفر اللّه له الذنوب التی اکتسبها بالاستماع و من نظر الی فضیلة من فضائله غفر اللّه له الذنوب التی اکتسبها بالنظر ثم قال النظر الی علی بن أبی طالب عبادة و ذکره عبادة و لا یقبل اللّه ایمان عبد الا بولایته و البراءة من اعدائه و انبانی ابو العلاء الحافظ هذا قال اخبرنا الحسن بن احمد المقری اخبرنا احمد بن عبد اللّه الحافظ حدّثنا احمد بن یعقوب بن المهرجان حدثنا علی بن محمّد النخعی القاضی حدّثنا الحسین بن الحکم حدّثنا حسن بن الحسین عن عیسی بن عبد اللّه عن ابیه عن جدّه قال قال رجل لابن عباس سبحان اللّه ما اکثر مناقب علی و فضائله انی لاحسبها ثلث آلاف فقال ابن عبّاس او لا تقول انّها الی ثلثین الفا اقرب قال رضی اللّه عنه و یدلّک علی ذلک ایضا ما یروی عن الامام الحافظ احمد بن حنبل و هو کما عرف اصحاب الحدیث فی علم الحدیث فزیع اقرانه و امام زمانه و المقتدی به فی هذا الفنّ فی

ص:48

ابّانه و الفارس الّذی یکبّ فرسان الحفاظ فی میدانه و روایته فیه رضی اللّه عنه مقبولة و علی کاهل التصدیق محمولة لما علم انّ الامام احمد بن حنبل و من احتذی علی مثاله و نسج علی منواله و حطب فی حبله و انضوی الی حفله مالوا الی تفضیل الشیخین رضوان اللّه علیهما فجاءت روایته فیه کعمود الصّباح لا یمکن ستره بالراح و هو ما رواه الشیخ الامام الزاهد فخر الائمّة ابو الفضل بن عبد الرحمن الحفربندی الخوارزمی رحمه اللّه تعالی إجازة قال اخبرنا الشیخ الامام ابو محمّد الحسن بن احمد السمرقندی قال اخبرنا ابو القاسم عبد الرحمن بن احمد بن محمّد بن عبدان العطار و اسماعیل بن أبی نصر عبد الرحمن الصّابونی و احمد بن الحسین البیهقی قالوا جمیعا اخبرنا ابو عبد اللّه الحافظ قال سمعت القاضی الامام ابا الحسن علی بن الحسین و ابا الحسن محمّد بن المقطر الحافظ یقولان سمعنا ابا حامد محمّد بن هارون الحضرمی یقول سمعت محمّد بن منصور الطوسی یقول سمعت احمد بن حنبل یقول ما جاء لاحد من اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من الفضائل ما جاء لعلی بن أبی طالب ازین عبارت سراسر رشاقت بلاغت شعار و اشارت سراپا بشارت متانت و ثار بر ناظر سلیم الاعتبار و متامّل هوشیار هویدا و اشکارست که روایت احمد بن حنبل در باب جناب امیر المؤمنین علیه السلام مقبول و بر کاهل تصدیق محمولست زیرا که احمد بن حنبل و اتباع و اشیاع او از مفضلین شیخین اند پس امام همام محل ارتیاب و اتهام اصحاب و ساوس و اوهام نیست پس روایت او در حق جناب

ص:49

امیر المؤمنین علیه السلام من اللّه الملک العلاّم مثل عمود صباح در کمال وضوح و افصاحست که ممکن نیست ستر آن براح فاطف المصباح فقد طلع بحمد اللّه الفتاح المنّاح الصّباح و انقشع سحاب التشکیک و انزاح و انکشف ضباب الارتیاب و راح و لمع نور الحق و لاح و سطع ضیاء الصّدق و باح و ثبت انّ همهمة المنکرین من اشنع الصّیاح و انکر النّباح و محمد بن یوسف کنجی در کفایة الطالب گفته قلت ذکر فضائل امیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب من آیات القرآن لا یمکن جعله الاّ فی کتاب واحد و ذکر جمیعها یقصر عنه باع الاحصاء و یدلّک علی صدق ما ذهب إلیه مؤلف الکتاب محمد بن یوسف بن محمد الکنجی الشافعی عفا اللّه عنه ما

اخبره الشیخ المقری ابو اسحاق ابراهیم بن برکة الکتبی بالموصل عن الامام الحافظ صدر الحفّاظ أبی العلاء الحسن بن احمد بن الحسن العطّار عن الشریف الاجلّ نور الهدی أبی طالب الحسین بن محمّد بن علی الزینبیّ عن محمّد بن احمد بن علیّ بن الحسین بن شاذان حدّثنا المعافی بن زکریّا عن محمّد بن احمد بن أبی الثلج عن الحسن بن محمد بن بهرام عن یوسف بن موسی القطّان عن جریر عن اللیث عن مجاهد عن ابن عبّاس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لو انّ الغیاض اقلام و البحر مداد و الجنّ حسّاب و الانس کتاب ما احصوا فضائل علیّ بن أبی طالب و بهذا الاسناد

عن ابن شاذان قال حدّثنی ابو محمد الحسن بن احمد المخلّدی من کتابه عن الحسین بن اسحاق عن محمّد بن زکریّا

ص:50

عن جعفر بن محمّد بن عمّار عن ابیه عن جعفر بن محمّد عن ابیه عن علیّ بن الحسین عن ابیه عن امیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم جعل لاخی علیّ فضائل لا تحصی کثرة فمن ذکر فضیلة من فضائله مقرّا بها غفر اللّه له ما تقدّم من ذنبه و من کتب فضیلة من فضائله لم تزل الملائکة تستغفر له ما بقی لتلک الکتابة رسم و من استمع الی فضیلة من فضائله غفر اللّه له الذّنوب الّتی اکتسبها بالاستماع و من نظر الی کتاب من فضائله غفر اللّه له الذنوب الّتی اکتسبها بالنظر ثم قال النظر الی علی عبادة و ذکره عبادة و لا یقبل اللّه ایمان عبد الاّ بولایته و البراءة من اعدائه قلت ما کتبناه الاّ من حدیث ابن شاذان رواه الحافظ الهمدانی فی مناقبه و تابعه الخوارزمی و اخبرنا ابو اسحاق ابراهیم بن یوسف بن برکة الکتبی بالموصل عن الحافظ أبی العلاء الحسن بن احمد اخبرنا الحسین بن احمد المقری اخبرنا احمد بن عبد اللّه الحافظ اخبرنا الحسین بن احمد بن یعقوب المهرجان حدّثنا علیّ بن محمّد النخعی القاضی حدّثنا الحسین بن الحکم حدّثنا حسن بن الحسین عن عیسی بن عبد اللّه عن ابیه عن جدّه قال قال رجل لابن عبّاس سبحان اللّه ما اکثر مناقب علی و فضائله انی لاحسبها ثلثة آلاف فقال ابن عبّاس او لا تقول انها الی ثلثین الفا اقرب خرّج هذا الاثر عن ابن عبّاس الائمّة فی کتبهم قلت و یدلّک علی ذلک ما روینا

ص:51

عن امام اهل الحدیث احمد بن حنبل و هو اعرف اصحاب الحدیث فی علم الحدیث قریع اقرانه و امام زمانه و المقتدی به فی هذا الفنّ فی ابّانه و الفارس الذی یکبّ فرسان الحفاظ فی میدانه و روایته مقبولة و علی کاهل التصدیق محمولة ولایتهم فی دینه و لا یشک انّه یقول بتفضیل الشیخین أبی بکر و عمر فجاءت روایته فیه کعمود الصّباح لا یمکن ستره بالراح و هو ما اخبرنا العلاّمة مفتی الشام ابو نصر محمّد بن هبة اللّه بن محمّد بن جمیل الشیرازی اخبرنا الحافظ ابو القسم علی بن الحسن الشافعی اخبرنا ابو المظفّر عبد المنعم بن الامام عبد الکریم اخبرنا الحافظ علی التحقیق احمد بن الحسین البیهقی قال سمعت محمّد بن عبد اللّه الحافظ یقول سمعت القاضی ابا الحسن علی بن الحسن الجراحی و ابا الحسین محمّد بن المظفر الحافظ یقولان سمعنا ابا حامد محمّد بن هارون الحضرمی یقول سمعت محمّد بن منصور الطّوسی یقول سمعت الامام احمد بن حنبل یقول ما جاء لاحد من اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ما جاء لعلی بن أبی طالب قال الحافظ البیهقی و هو اهل کل فضیلة و منقبة و مستحق لکل سابقة و مرتبة و لم یکن احد فی وقته احق بالخلافة منه قلت هکذا اخرجه الحافظ الدمشقی فی ترجمته من التاریخ و یوسف بن قزعلی سبط ابن الجوزی در تذکره خواص الامه بجواب قدح حدیث مواخات مروی از مجدوح بن زید الباهلی گفته و احمد مقلّد فی الباب متی روی حدیثا وجب المصیر الی روایته لانه امام زمانه و عالم اوانه و المبرّز فی علم النقل علی اقرانه و الفارس

ص:52

الّذی لا یجاری فی میدانه و هذا هو الجواب عن جمیع ما یرد فی الباب فی احادیث الکتاب انتهی فثبت بحمد اللّه الوهّاب الموفق للصّواب من هذا الکلام الرشیق المستطاب المزیح لکل شبهة و ارتیاب الفائح منه نشر المسک و الملاب انّ احمد مقلّد و متبوع لذوی الابصار و الالباب فی هذا الباب متی روی حدیثا وجب المصیر إلیه و متی نقل خبر الزم الاعتماد علیه لأنّه امام زمانه و ملاذ اوانه و المبرّز الفائق فی علم النقل علی امثاله و اقرانه و الفارس الذی لا یجاری فی میدانه و لا یباری فی وهانه و هذا جواب کاف و تحقیق شاف لتسخیف جمیع تشکیکات المنکرین و توهین عامّة شبهات المبطلین فی الروایات التی رواها احمد الفطین فی شان امیر المؤمنین علیه سلام الملک الحق المبین فَقُطِعَ دابِرُ اَلْقَوْمِ اَلَّذِینَ ظَلَمُوا وَ اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ اَلْعالَمِینَ

وجه چهارم: توثیق سبط ابن الجوزی رجال سند حدیث نور

وجه چهارم آنکه علاّمه نحریر و ناقد بصیر و محقق خبیر سبط ابن الجوزی جزاه اللّه خیرا بعد نقل این حدیث شریف از احمد ردّ توهم تضعیف آن و تصریح به اینکه رجال آن ثقات اند و اثبات عظمت و جلالت عبد الرزّاق بکمال ظهور و وضوح نموده منت عظیم بر اهل حق نهاده و او احراق قلوب منکرین و ایجاع صدور جاحدین داده چنانچه در تذکره خواص الامه گفته

حدیث فیما خلق منه قال احمد فی الفضائل حدّثنا عبد الرزاق عن معمر عن الزّهری عن خالد بن معدان عن راذان عن سلمان قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم کنت انا و علیّ بن أبی طالب نورا بین یدی اللّه تعالی قبل ان یخلق آدم باربعة آلاف عام فلمّا

ص:53

خلق آدم قسّم ذلک النور جزئین فجزء انا و جزء علیّ

و فی روایة خلقت انا و علی من نور واحد فان قیل فقد ضعّفوا هذا الحدیث فالجواب انّ الحدیث الّذی ضعّفوه غیر هذه الالفاظ و غیر هذا الاسناد امّا اللفظ

خلقت انا و هارون بن عمران و یحیی بن زکریّا و علی بن أبی طالب من طینة واحدة

و فی روایة خلقت انا و علی من نور و کنّا عن یمین العرش قبل ان یخلق اللّه آدم بالفی عام فجعلنا نتقلب فی اصلاب الرّجال الی عبد المطلب و اما الاسناد فقالوا فی اسناده محمد بن خلف المروزی و کان مغفلا و فیه ایضا جعفر بن احمد بن بیّان و کان شیعیّا و الحدیث الّذی رویناه یخالف هذا اللّفظ و الاسناد لأنّ رجاله ثقات فان قیل فعبد الرزّاق کان یتشیع قلنا هو اکبر شیوخ احمد بن حنبل و مشی الی صنعاء من بغداد حتی سمع منه و قال ما رأیت مثل عبد الرزّاق و لو کان فیه بدعة لما روی عنه و ما زال الی ان مات یروی عنه و معظم الاحادیث الّتی فی المسند رواها من طریقه و قد اخرج عنه فی الصحیحین انتهی فهذا سبط ابن الجوزی قد نصب نفسه لارغام انف جدة فبالغ فی ردّه و فل شبا حدّه و قصر منکر تطاوله و مدّه و اضعف قاصر اغراقه و شدّه و لم یال جهدا فی الانتهاض و الانتداب لخلافه و ایثار ضدّه و الابانة عن فظیع استنکافه و شنیع صده و سبط ابن الجوزی از افاخم ثقات اعیان و اعاظم اثبات ارکان و مهره و حذاق ابن شان و حائز فضل تنقید و اتقان و فائز بمرتبه عالیه تحقیق و عرفانست و بسیاری

ص:54

از اکابر ائمّه سنیه او را بمحامد ناصعه و مناقب بارعه و فضائل رائعه ستوده اند مثل ابو المویّد محمد بن محمود الخوارزمی و شمس الدین ابو العباس احمد بن محمد المعروف بابن خلکان و یوسف بن احمد بن محمد بن عثمان و موسی بن محمد بن أبی الحسین الیونینی؟ ؟ ؟ البعلبکی و ابو الفداء اسماعیل بن علی بن محمود الایوبی و عمر بن مظفر الشهیر بابن الوردی و محمد بن احمد الذهبی و عبد اللّه بن اسعد الیافعی و مجد الدّین ابو طاهر محمد بن یعقوب الفیروزآبادی الشیرازی و محمّد بن علی الداودی المالکی تلمیذ جلال الدّین السیوطی و محمود بن سلیمان الکفوی و ازنیقی صاحب مدینة العلوم و علی بن سلطان محمد القهاری و میرزا محمد بن معتمد خان البدخشانی و غیر ایشان اما مدح و ثنای ابو المویّد محمد بن محمود خوارزمی سبط ابن الجوزی را پس در جامع مسانید أبی حنیفه گفته امّا المسند الاوّل و هو مسند الاستاذ أبی محمد الحارثی البخاری فقد اخبرنی به الایّمة بقراءتی علیهم الامام اقضی قضاة الانام اخطب خطباء الشام جمال الدّین ابو الفضائل عبد الکریم بن عبد الصمد بن محمّد بن أبی الفضل الانصاری الحرستانی و الشیخ الثقة تقی الدّین اسماعیل بن ابراهیم بن یحیی الدّاجی القرشیّ المقدسی بقراءتی علیهما بجامع دمشق و الشیخ الامام شمس الدّین یوسف بن عبد اللّه سبط الامام أبی الفرج بن الجوزی بقراءتی علیه الخ ازین عبارت ظاهرست که ابو المؤید خوارزمی سبط ابن الجوزی را بوصف شیخ و امام می ستاید و حظ وافر از تعظیم و تبجیل او می رباید و چرا چنین نباشد که سبط ابن الجوزی شیخ و استاد ابو المؤیدست که بر او مسند ابو حنیفه خوانده و او را از ماخذ این مسند که جهد بلیغ در جمع اشتات آن فرموده گردانیده و نیز

ص:55

ابو المویّد در جامع المسانید بمقام جواب از لحن أبی حنیفه گفته و الجواب الثانی انّه ذکر الامام الحافظ سبط ابن الجوزی انّه افتراء علی أبی حنیفة و انما المنقول عنه بابی قبیس کذا قاله الثقات من ارباب النقل و نیز ابو المؤید در ذکر موانع از تفضیح و تقبیح خطیب لبیب بجزای تحقیر و تعییر او حضرات أبی حنیفه را گفته و المانع الثالث ان سبّ الخطیب و ذکر ما قیل فیه اشتغال بما لا یعنینا

وقد قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من حسن اسلام المرء ترکه مالا یعنیه و من احبّ ان یعرف سریرة الخطیب عفا اللّه عنه فلیطالع ترجمته من کتاب تاریخ الکبیر لدمشق الذی جمعه الحافظ ابو القاسم علی بن الحسین بن هبة اللّه الشافعی و کتاب الانتصار لامام أئمّة الامصار الذی جمعه الحافظ یوسف سبط ابن الجوزی رح فیری من سیرته و سریرته ما یقضی منه العجب کیف یتکلم مثله فی الامام أبی حنیفة رضی اللّه عنه اما مدح و ثنای احمد بن محمد المعروف بابن خلکان سبط ابن جوزی را پس در وفیات الأعیان بعد ذکر عبد الرّحمن بن علی المعروف بابن الجوزی گفته و کان سبطه شمس الدّین ابو المظفّر یوسف بن قزعلی الواعظ المشهور حنفیّ المذهب و له صیت و سمعة فی مجالس وعظه و قبول عند الملوک و غیرهم و صنف تاریخا کبیرا رایته بخطّه فی اربعین مجلّدا سماه مرآة الزّمان فی تاریخ الأعیان و توفی لیلة الثلثاء الحادی و العشرین من ذی الحجّة سنة اربع و خمسین و ستمائة بدمشق بمنزله بجبل قاسیون و دفن هناک و مولده فی سنة احدی

ص:56

و ثمانین و خمسمائة ببغداد و کان هو یقول اخبرتنی امی ان مولدی سنة اثنتین و ثمانین رحمه اللّه تعالی انتهی نقلا عن اصل نسخة عتیقة من تاریخ ابن خلکان و نیز ابن خلکان بترجمه حسین بن منصور الحلاّج که در ان ذکر ابن المقفع استطرادا وارد نموده گفته قلت ذکر صاحبنا شمس الدین ابو المظفر یوسف الواعظ سبط الشیخ جمالی الدین أبی الفرج بن الجوزی الواعظ المشهود فی تاریخه الکبیر الذی سماه مرآة الزمان اخبار ابن المقفع و ما جری له و قتله فی سنة خمس و اربعین و مائة و من عادته ان یذکر کل واقعة فی السنّة الّتی کانت فیها فیدل علی ان قتله فی السنة المذکورة و نیز ابن خلکان در وفیات الأعیان بترجمه یحیی بن محمد بن هبیرة الشیبانی گفته و ذکر الشیخ شمس الدین ابو المظفر یوسف بن قزعلی بن عبد اللّه سبط الشیخ جمال الدین أبی الفرج الجوزی فی تاریخه الّذی سماه مرآة الزمان و رأیته بدمشق فی اربعین مجلّدا و جمیعه بخطه و کان ابوه قزعلی مملوک عون الدین بن هبیرة المذکور زوجه بنت الشیخ أبی الفرج المذکور فاولدها شمس الدین المذکور انّه سمع مشایخه ببغداد یحکون ان عون الدین قال کان سبب ولایتی المحزن اننی ضاق ما بیدی حتی فقد القوت ایاما فاشار علیّ بعض اهلی ان امضی الی قبر معروف الکرخی رضی اللّه عنه و اسأل اللّه تعالی عنده فان الدّعاء عنده مستجاب قال فاتیت قبر معروف فصلّیت عنده و دعوت ثم خرجت لأقصد البلد یعنی بغداد فاجتزت بقطقا و هی محلة من محال بغداد قال فرأیت مسجدا مهجورا فدخلت

ص:57

لأصلی فیه رکعتین و إذا بمریض ملقی علی باریة فقعدت عند راسه قلت ما تشتهی فقال سفرجلة قال فخرجت الی بقّال هناک فرهنت عنده مئزری علی سفرجلتین و اتیته بهما فاکل من السفرجلة ثم قال اغلق باب المسجد فغلقته فتنحی عن الباریة و قال احفر ههنا فحفرت فاذا بکوز فقال خذ هذا فانت احقّ به فقلت له أ ما لک وارث فقال لا و انما کان لی اخ و عهدی به بعید و بلغنی انه مات و نحن من الرصافة قال فبینما هو یحدّثنی إذ قضی فغسّلته و کفنته و دفنته ثم اخذت الکوز و فیه مقدار خمسمائة و اتیت الی دجلة لأعبرها فاذا بملاّح فی سفینة عتیقة و علیه ثیاب رثّة فقال معی معی فنزلت معه فاذا انّه من اکثر النّاس شبها بذلک الرّجل فقلت من این انت فقال من الرصافة و لی بنات و انا صعلوک قلت فما لک احد قال لا کان لی اخ و لی عنه زمان و ما ادری ما فعل اللّه به قال فقلت ابسط حجرک فبسطه فصببت المال فیه فبهت فحدثته الحدیث فسالنی ان آخذ نصفه فقلت و اللّه و لا حبّة ثم صعدت الی دار الخلیفة و کتبت رقعة فخرج علیها اشراف المخزن ثم تدرجت الی الوزارة و جلالت و نبالت و براعت و حذاقت و مهارت و وثاقت و مزید اعتبار و اعتماد و علو مقدار و سمو فخار و نقد و اتقان ابن خلکان بر ناظر اسفار محققین کبار هویدا و آشکارست شمس الدّین ابو عبد اللّه محمد بن احمد ذهبی در خبر فی خبر من غبر بمدح او در سنه احدی و ثمانین و ستمائة گفته ابن خلکان قاضی القضاة شمس الدّین ابو العباس احمد بن محمّد بن ابراهیم بن أبی بکر الاربلی

ص:58

الشافعی ولد سنة ثمان و ستمائة و سمع البخاری من ابن مکرم و اجاز له المویّد الطوسی و جماعة و تفقّه بالموصل علی الکمال بن یونس و بالشام علی ابن شدّاد و لقی کبار العلماء و برع فی الفضائل و الآداب و سکن مصر مدّة و ناب فی القضاء ثم ولّی قضاء الشام عشر سنین و عزل بابن الصّائغ سنة تسع و ستّین فاقام سبع سنین معزولا بمصر ثم ردّ الی قضاء الشّام و کان کریما جوادا سریّا ذکیا اخباریّا عارفا باخبار النّاس توفی فی رجب و ابو الفداء عماد الدّین اسماعیل بن علی در مختصر فی اخبار البشر در سنه مذکوره گفته و فیها توفی القاضی الفاضل المحقق شمس الدّین احمد بن محمّد بن أبی بکر بن خلکان البرمکیّ و کان فاضلا عالما تولّی القضاء بمصر و الشام و له مصنفات جلیلة مثل وفیات الأعیان فی التاریخ و غیره و کان مولده یوم الخمیس بعد صلاة العصر حادی عشر ربیع الآخر سنة ثمان و ستمائة بمدینة اربل بمدرسة سلطان مظفر الدّین صاحب اربل نقلت ذلک من تاریخه فی ترجمة زینب فی آخر حرف الزاء و عمر بن مظفر بن محمد الشهیر بابن الوردی الشافعی در تتمّة المختصر فی اخبار البشر در سنه مذکوره گفته و فیها توفی القاضی شمس الدّین احمد بن محمّد بن أبی بکر بن خلکان البرمکی و کان فاضلا عالما تولی القضاء بمصر و الشام و له مصنفات جلیلة مثل وفیات الأعیان فی التاریخ و غیرها و مولده یوم الخمیس بعد العصر حادی عشر ربیع الآخر سنة ثمان و ستمائة باربل بمدرسة سلطانها مظفر الدّین صاحب اربل و صلاح الدّین خلیل بن ایبک الضفدی و روافی

ص:59

بالوفیات گفته احمد بن محمّد بن ابراهیم بن خلکان قاضی القضاة شمس الدین ابو العبّاس البرمکی الاربلی الشافعی ولد باربل سنة ثمان و ستمائة و سمع بها صحیح البخاری من أبی محمد هبة اللّه بن مکرم الصوفی و اجاز له المویّد الطوسی و عبد العزّ الهروی و زینب الثغریة روی عنه المزی و البرزالی و الطبقة و عبد العزّ الهروی و زینب الثغریة و کان فاضلا بارعا متفقها عارفا بالمذهب حسن الفتاوی جید القریحة بصیرا بالعربیّة علاّمة بالادب و الشعر و ایام النّاس کثیر الاطلاع حلو المذاکرة وافر الحرمة فیه ریاسة کثیرة له کتاب وفیات الأعیان و قد اشتهر کثیرا و له مجامیع ادبیّه قدم الشام فی شبیبته و قد تفقّه بالموصل علی کمال الدین بن یونس و اخذ بحلب عن القاضی بهاء الدّین بن شدّاد و غیرهما و دخل مصر و سکنها مدّة و ناب بها فی القضاء عن القاضی بدر الدّین السنجاری الخ و ابو محمد عبد اللّه بن اسعد بن علی الیافعی الیمنی الشافعی در مرآة الجنان گفته سنة احدی و ثمانین و ستمائة توفی قاضی القضاة شمس الدین ابو العبّاس احمد بن محمد الاربلی الشافعی المعروف بابن خلکان صاحب التاریخ ولد سنة ثمان و ستمائة و سمع البخاری من ابن مکرم و اجاز له الموید الطوسی و جماعة و تفقه بالموصل علی الکمال بن یونس و بالشام علی ابن شداد و لقی کبار العلماء و برع فی الفضائل و الآداب و سکن مصر مدة و ناب فی القضاء ثم عشر سنین بعد ولایة عز الدین ابن الصّائغ و تلقّاه یوم دخوله نائب السلطنة و اعیان البلد و کان

ص:60

یوما مشهودا قل ان رئی قاض مثله و کان عالما بارعا عارفا بالمذهب و فنونه سدید الفتاوی جیّد القریحة وقورا رئیسا حسن المذاکرة حلو المحاضرة بصیرا بالشعر جمیل الاخلاق سریّا ذکیّا اخباریّا عارفا بایام النّاس له کتاب وفیات الأعیان و هو من احسن ما صنّف فی هذا الفنّ قلت و من طالع تاریخه المذکور اطّلع علی کثرة فضائل مصنّفه و ما رأیته یتتبع فی تاریخه الاّ الفضلاء و یطنب فی تعدید فضائلهم من العلماء خصوصا ذوی الادب و الشعراء و اعیان اولی الولایات و کبراء الدولة من الملوک و الوزراء و الامراء و من له شهرة وصیت لکنّه لم یذکر فیه احدا من الصحابة رضی اللّه عنهم و لا من التابعین رحمهم اللّه الا جماعة یسیرة تدعو حاجة کثیر من النّاس الی معرفة احوالهم کذا قال فی خطبته قال و کذلک الخلفاء لم اذکر احدا منهم الخ و عبد الوهاب بن علی بن عبد الکافی الشافعی السبکی در طبقات شافعیه وسطی علی ما نقل گفته شمس الدین قاضی القضاة ابن خلکان الاربلی الشافعی هو احمد بن محمد بن ابراهیم بن أبی بکر بن خلکان بن یامک بن عبد اللّه بن شاکک بفتح الکاف بن الحبر بن مالک بن جعفر بن یحیی بن خالد البرمکی کان احنف وقته حلما و شافعی زمانه علما و حاتم عصره الاّ انه لا یقاس به حاتم من بقایا البرامکة الکرام و السّادة الذین لیّنوا جانب الدهر العرام و کان زمنه مثل ذلک الزمان الذاهب و علی منوال ذلک الاحسان و تلک المواهب مع التخلق بتلک الخلائق

ص:61

التی کانّما بات یشب عنبرها او اصبح یتخیر من اکلیل جواهر الثریّا جوهرها بحلم ما داوی معاویة سورة غضبه بمثله و لا داری بشبهه ابو مسلم فی مکایده و فعله و کرم ما دانی السّفاح غمامة و لا دان به المامون و قد طلب الامامه هذا الی ادب خفّ به جانب الخفاجی و استصغر الولید و طوی ذکر الطائی مع اتقان فی ذکر الوقائع و حفظ البدائع احد علماء عصره المشهورین و سیّد ادباء دهره المذکورین الخ و جمال الدین عبد الرحیم بن الحسن بن علی الاسنوی الشافعی در طبقات شافعیه گفته شمس الدّین احمد صاحب التاریخ المعروف و هو ولد الشهاب محمد المذکور قبله و بیته کما تراه من اجل البیوت لکن لعب الدهر بناره ما بین لهوب و خبوت و تقلب بتذکاره ما بین ظهور و خفوت و قد اوضح هو حاله فی تاریخه المعروف فی مواضع فقال انه ولد بمدینة اربل سنة ثمان و ستمائة ثم انتقل بعد موت والده الی الموصل و حضر درس الشیخ کمال الدین بن یونس ثم انتقل الی حلب فقرأ الفقه علی قاضیها ابن شداد الاتی ذکره و النحو علی ابن یعیش ثم قدم دمشق و اخذ عن ابن الصّلاح ثم ارتحل الی مصر و ناب فی الحکم بالقاهرة عن بدر الدّین السنجاری ثم ولی قضاء المحلة ثم قضاء القضاة بالشام سنة تسع و خمسین و عزل بابن الصّائغ فی سنة تسع و ستّین قال فکانت مدّة تلک الولایة عشر سنین لا تزید یوما و لا تنقص یوما ثم عزل ابن الصّائغ بعد سنین و اعید هو إلیها ثم عزل ایضا مرة اخری بابن الصّائغ و استمر معزولا مدرسا بالامینیة و النجیبیة

ص:62

الی ان توفی یوم السبت عشیة السادس و العشرین من رجب سنة احدی و ثمانین و ستمائة بالمدرسة النجیبیّة ذکره الذهبی فی العبر و التاریخ و کان رحمه اللّه خیّرا دیّنا کریما وقورا و من مؤّفاته التاریخ المشهور و للّه در القائل ما زلت تلهج بالاموات تکتبها حتی رایتک فی الاموات مکتوبا و تقی الدّین ابو بکر بن احمد دمشقی اسدی در طبقات شافعیه گفته احمد بن محمد بن ابراهیم بن أبی بکر بن خلکان قاضی القضاة شمس الدین ابو العبّاس البرمکی الاربلی ولد باربل سنة ثمان و ستمائة تفقه بالموصل علی کمال الدّین بن یونس و اخذ بحلب عن القاضی بهاء الدین بن شدّاد و غیرهما و قرأ النحو علی أبی البقاء یعیش بن علی النحوی و سمع من جماعة و قدم الشام فی شبیبته و اخذ عن ابن الصّلاح و دخل الدّیار المصریة و سکنها و ناب فی القضاء عن القاضی بدر الدین السّجادی ثم قدم الشام علی القضاء فی ذی الحجة سنة تسع و خمسین منفردا بالامر ثم اقیم معه القضاة الثلاثة فی سنة اربع و ستین ثم عزل سنة تسع و ستین ثم اعید بعد سبع سنین فی اول سنة سبع و سبعین ثم عزل ثانیا فی اوائل سنة ثمانین و استمر معزولا و بیده الامینیة و النجیبیّة قال الشیخ تاج الدّین الفزاری فی تاریخه کان قد جمع حسن الصّورة و فصاحة المنطق و غزارة الفضل و ثبات الجاش و نزاهة النفس و قال قطب الدّین فی تاریخ مصر و کان اماما ادیبا بارعا و حاکما عادلا و مورخا جامعا و له الباع الطویل فی الفقه و النحو و الادب

ص:63

غزیر الفضل کامل العقل قال و اخبرنی من اثق به عنه انه قال احفظ سبعة عشر دیوانا من الشعر و قال البرزالی فی معجمه احد علماء عصره المشهورین و سیّد ادباء دهره المذکورین جمع بین علوم جمّة فقه و عربیة و تاریخ و لغة و غیر ذلک و جمع تاریخا نفیسا اقتصر علی المشهورین من کل فن و کانت له ید طولی فی علم اللغة لم یر فی وقته من یعرف دیوان المتنبّی کمعرفته و کان مجلسه کثیر الفوائد و التحقیق و البحث و قال الذهبی کان اماما فاضلا بارعا متقنا عارفا بالمذهب حسن الفتاوی جید القریحة بصیرا بالعربیة علامة فی الادب و الشعر و ایام النّاس کثیر الاطلاع حلو المذاکرة وافر الحرمة من سروات النّاس کریما جوادا ممدّحا و قد جمع کتابا نفیسا فی وفیات الأعیان توفی فی رجب سنة احدی و ثمانین و ستمائة و دفن بالصّالحیّة و جمال الدین یوسف بن تغری بردی در نجوم زاهره فی تاریخ مصر و القاهرة گفته السنة الرابعة من ولایة المنصور قلاوون علی مصر و هی سنة احدی و ثمانین و ستمائة فیها توفی قاضی القضاة شمس الدّین ابو العبّاس احمد بن محمّد بن ابراهیم بن أبی بکر بن خلکان بن یامک بن عبد اللّه بن شاکک بن الحبر بن مالک بن جعفر بن یحیی بن خالد بن برمک البرمکی الشافعی قاضی قضاة دمشق و عالمها و مورخها مولده فی لیلة الاحد حادی عشر جمادی الآخرة سنة ثمان و ستمائة باربل و بها نشأ ذکره ابن العدیم فی تاریخه فقال من بیت معروف بالفقه و المناصب الدّینیّة و قال غیره کان

ص:64

اماما عالما فقیها ادیبا شاعرا مفنّنا مجموع الفضائل معدوم النظیر فی علوم شتّی حجة فیما ینقله محقّقا لما یورده منفردا فی علم الادب و التاریخ و کانت وفاته فی شهر رجب و له ثلث و سبعون سنة قلت و هو صاحب التاریخ المذکور المشهور و قد استوعبنا من حاله نبذة جیّدة فی تاریخنا المنهل الصّافی و المستوفی بعد الوافی انتهی و کان ولّی قضاء دمشق مرتین الاولی فی حدود الستین و ستمائة و عزل و قدم القاهرة و ناب فی الحکم بها عن قاضی القضاة بدر الدّین السنجاری و افتی بها و درس و دام بها نحو سبع سنین ثم اعید الی قضاء دمشق بعد عزّ الدّین بن الصّائغ و سرّ النّاس بعوده و مدحته الشعراء بعدة قصائد من ذلک ما انشده الشیخ رشید الدّین عمر بن اسماعیل الفارقی فقال انت فی الشام مثل یوسف فی مصر و عندی ان الکرام جناس و لکل سبع شداد و بعد السّبع عام فیه یغاث النّاس و قال فیه ایضا نور الدین علی بن مصعب رایت اهل الشام طرّا ما فیهم غیر راض اتاهم الخیر بعد شرّ فالوقت بسط بلا انقباض و عوّضوا فرحة بحزن قد انصف الدهر فی التقاضی و سرّهم بعد طول غمّ قدوم قاض و عزل قاض فکلهم شاکر و شاک لحال مستقبل و ماض و جلال الدین عبد الرحمن بن الکمال السیوطی در حسن المحاضرة گفته ابن خلکان قاضی القضاة شمس الدّین ابو العبّاس احمد بن محمّد بن ابراهیم بن أبی بکر الاربلی الشافعی صاحب وفیات الأعیان ولد سنة ستمائة و اجاز له المؤید

ص:65

الطوسی و تفقه بابن یونس و ابن شداد و لقی کبار العلماء و سکن مصر مدّة و ناب فی القضاء بها ثم ولّی قضاء الشام عشر سنین ثم عزل فاقام بمصر سبع سنین ثم ردّ الی قضاء الشام قال فی العبر کان سریّا ذکیّا اخباریّا عارفا بایّام الناس مات فی رجب سنة احدی و ثمانین و ستمائة و فاضل معاصر مولوی حیدر علی در کتاب منتهی الکلام در مقام حمایت یحیی مصمودی بعد نقل عبارت بستان المحدثین گفته دوم آنکه تحقیق و تنقیح قاضی القضاة شمس الدین بن خلکان اسکنه اللّه بحبوحة الجنان در کتاب وفیات الأعیان دربارۀ توثیق و تعدیل و ستایش مصمودی زیاده تر ازین کلام و در دلالت سابق الاقدامست حیث افاد و اجاد ابو محمد یحیی بن یحیی بن کثیر بن وسلاس و قیل و سلاس بن شمال بن منقایا اللیثی اصله من البربر من قبیلة یقال لها مصمودة مولی بنی لیث فنسب إلیهم و جدّه کثیر یکنی ابا عیسی و هو رحل الی الاندلس و سکن قرطبة سمع بها من زیاد بن عبد الرحمن بن زیاد المعروف بسیطون القرطبی راوی موطّإ مالک بن انس رضی اللّه عنه الخ امّا مدح و ثنای یوسف بن احمد بن محمد بن عثمان سبط ابن الجوزی را پس در منظر الانسان ترجمه وفیات الأعیان بعد ذکر ترجمه ابن الجوزی گفته و نیز شمس الدین ابو المظفر یوسف بن قزعلی سبط ابو الفرج مذکور واعظ مشهور حنفی مذهب با جاه بود نزدیک ملوک و اکابر رواج سخن داشت کتابی در تفسیر و کتابی در تاریخ تصنیف کرد و نام تاریخ مرآة الزمان داشت مصنّف گوید من آن را بخط او در چهل مجلد دیدم مولد او سنة اثنتین و ثمانین و خمسمائة و وفات او شب سه شنبه

ص:66

بست و یکم ماه ذی الحجه سنة اربع و خمسین و ستمائة اما مدح و ثنای قطب الدّین موسی بن محمد بن أبی الحسین الیونینی البعلبکّی سبط ابن الجوزی را پس در ذیل مرآة الزمان که ذهبی در معجم مختص حکم باجادت آن نموده بترجمه یوسف بن قزعلی گفته و کان له القبول التام عند الخاصّ و العامّ من ابناء الدنیا و ابناء الآخرة و نیز قطب الدّین یونینی کتاب مرآة الزّمان سبط ابن الجوزی را بمدح عظیم و اطرای فخیم که مثبت افضلیت ان از جمیع تواریخست یاد نموده چنانچه در ذیل مرآة الزمان بعد ذکر تواریخ گفته فرایت اجمعها مقصدا و اعذبها موردا و احسنها بیانا و اصحّها روایة مرآة الزّمان و قطب الدین یونینی از اعاظم مشاهیر و اجلّه ائمّه و اکابر روسائی حائزین محامد جمة است ذهبی در معجم مختص گفته موسی بن محمّد بن أبی الحسین الامام المورّخ قطب الدّین ابن الشیخ الفقیه سمع من ابیه و بدمشق من ابن عبد الدائم و شیخ الشیوخ و بمصر من ابن صارم و اختصر مرآة الزمان و ذیّل علیه فاجاد روی الکثیر ببعلبک ولد سنة اربعین و ستمائة و توفی فی شوّال سنة 426 و کان رئیسا محترما و عبد اللّه بن اسعد الیافعی در مرآة الجنان در سنة ست و عشرین و سبعمائة گفته و مات ببعلبک شیخها الصّدر الکبیر قطب الدّین موسی بن الفقیه الشیخ محمّد الیونینی صاحب التاریخ سمع و اخبر من جماعة و در کشف الظنون بعد ذکر مرآة الزمان گفته و اختصره قطب الدّین موسی بن محمّد البعلبکی المورّخ المتوفی سنة 426 ست و عشرین و سبعمائة و ذیّله فی اربع مجلّدات اوّل ذیله الحمد للّه مصرّف الدهور الخ قال رایت ان اجمع التواریخ مقصد او اعذبها

ص:67

موردا مرآة الزّمان فشرعت فی اختصاره فوجدته قد انقطع الی سنة 654 اربع و خمسین و ستمائة و هی الّتی توفی المصنّف فی اثنائها فاثرت ان اذیّله بما یتصل به الی حیث یقدره اللّه تعالی من الزّمان و لعل بعض من یقف علیه ینتقد الاطالة فی بعض الاماکن و الاختصار فی بعضها و انما جمعته لنفسی و اذکر ما اتصل بعلمی و سمعته من افواه الرّجال و نقلته من خطوط الفضلاء اما مدح و ثنای ابو الفداء اسماعیل بن علی سبط ابن الجوزی را پس در مختصر فی اخبار البشر که عمر بن مظفر المعروف بابن الوردی در ذیلش که مسماست به تتمة المختصر بوصف آن گفته و بعد فیقول الفقیر المعترف بالتقصیر عمر بن مظفر بن عمر بن محمد بن أبی الفوارس الوردی المغریّ الشافعی أنجح اللّه مسعاه و اصلح له امر آخرته و دنیاه انی رأیت المختصر فی اخبار البشر تالیف مولانا السلطان الملک المؤید صاحب حماة قدس اللّه سره و اکرم مثواه من الکتب التی لا یقع مثلها و لا یسع جهلها فانه اختاره من التواریخ التی لا تجتمع الاّ للملوک و نظمه فی سلوک الحسن بحسن السلوک فانجلی کالعروس التی حسنها المغرب و جمالها الکامل و ثغرها العقد و ضرّاتها الدول المنقطعة و خیالها لذة الاحلام و لفظها المنتظم و خدّها ابن أبی الدم و محبتها تجارب الامم و حسادها بنو اسرائیل و نظرها مفرج الکروب و دلالها وفیات الأعیان و وصلها الاغانی و قربها مروج الذهب و عطرها من الیمن و ذکرها مجاوز فی المشرق اصفهان و فی المغرب القیروان و فصاحتها البیان

ص:68

و وجهها مرآة الزمان رتبه رحمه اللّه تعالی ترتیبا رفع به اسماعیل القواعد من البیت الأیّوبی و شیّد و ضمّنه کنوزا و هل یعجز عن الکنوز من هو ملک مؤیّد و مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی در کشف الظنون ذکر آن باین نهج نموده المختصر فی اخبار البشر فی مجلّدین للملک المویّد اسماعیل بن علی الایّوبی المعروف بصاحب حماة المتوفی سنة 732 اثنتین و ثلثین و سبعمائة اوّله الحمد للّه الذی حکم علی الاعمار بالآجال الخ اورد فیه اشیاء من التواریخ القدیمة و الاسلامیّة لیکون تذکرة و مغنیة عن مراجعة الکتب المطوّلة و اختصره من الکامل و غیره من نحو عشرین مجلدا و رتّب التواریخ القدیمة علی مقدّمة و خمسة فصول و التواریخ الاسلامیّة علی السنین حسب تالیف الکامل الخ در سنه اربع و خمسین و ستمائة گفته و فیها توفی الشیخ شمس الدین یوسف سبط جمال الدّین بن الجوزی و کان من الوعّاظ الفضلاء الّف تاریخا جامعا سماه مرآة الزمان انتهی ما فی مختصر أبی الفداء و علامه ابو الفداء حائز انواع فضل و علا و حاوی اقسام شرف و سنا و از مشاهیر اساطین کبرا و اعاظم سلاطین نبلاست عمر بن مظفر المعروف بابن الوردی در تتمة المختصر فی اخبار البشر در سنة اثنتین و ثلثین و سبعمائة گفته و مات السّلطان الملک المویّد اسماعیل بن الملک الافضل علی صاحب حماة و له تصانیف حسنة مشهورة منها اصل هذا الکتاب و نظم الحاوی و شرحه شیخنا قاضی القضاة شرف الدین بن البارزی شرحا حسنا و له کتاب تقویم البلدان و هو حسن فی بابه

ص:69

تسلّط بحماة فی اول سنة عشرین بعد نیابتها رحمه اللّه تعالی و کان سخیا محبّا للعلم و العلماء مفنّنا یعرف علوما و لقد رایت جماعة من ذوی الفضل یزعمون انّه لیس فی الملوک بعد المامون افضل منه رحمه اللّه تعالی و محمد بن محمد المعروف بابن الشحنة الحلبی در روض المناظر گفته سنة اثنتین و ثلثین و سبعمائة توفی السّلطان الملک المویّد اسماعیل بن الملک الافضل علی بن المظفر محمود بن المنصور محمد بن السّلطان المظفر عمر بن شاهنشاه بن ایوب بن شادی کان من اعیان الامراء قائما بامر السلطنة فی مهماتها حضر فتح المرقب فی خدمة الملک المنصور قلاوون سنة اربع و ثمانین و ستمائة و فتح قلعة الروم فی خدمة الملک الاشرف خلیل بن قلاوون و فتح طرابلس و فتح عکّا ثم صار نائبا لحماة ثم سلطانا کما حکیناه و کان عالما ادیبا له الید الطولی فی الریاضیّة و الهندسة و الهیئة و اخذ ذلک عن الشیخ اثیر الدین الابهری و امتدحه الشعراء من البلاد و وفدوا علیه و اجری علیهم الجوائز الی ان قال بعد ذکر نبذ من الاشعار و للشیخ جمال الدین أبی بکر محمد بن محمد بن نباتة المصری کتب مفردة فی مدائحه منها منتخب الهدیة فی المدائح المویّدیة لم ینظم مثله بعده فی طبقته و للسلطان عماد الدین رحمه اللّه تعالی عدة مؤلّفات فی انواع العلوم و اشعار رائقة فمن مؤلفاته نظم الحاوی الصغیر و شرحه قاضی القضاة شرف الدّین ابو القاسم هبة اللّه بن البارزی و منها کتاب نوادر العلم فی مجلّدین و منها کتاب الکناس

ص:70

فی مجلّدین و کتاب تقویم البلدان و کتاب الموازین و کتاب التاریخ المسمی بالمختصر فی اخبار البشر و غیرها و صلاح الدین محمد بن شاکر بن احمد الخازن در کتاب فوات الوفیات که ذیل تاریخ ابن خلکانست گفته الملک المویّد اسماعیل بن علی الامام الفاضل العالم السلطان الملک المویّد عماد الدّین ابو الفداء ابن الافضل بن المظفر بن المنصور صاحب حماة و بعد ذکر سلطنت او گفته کان الامیر سیف الدین تنکر رحمه اللّه تعالی یکتب إلیه یقبل الارض بالمقام العالی الشریف المولوی السلطانی الملکی المؤیّدی العمادی و فی العنوان صاحب حماة و یکتب إلیه السلطان و اخوه محمّد بن قلاوون اعز اللّه انصار المقام الشریف العالی السلطان الملکی المویّدی العمادی بلا مولویّ و کان الملک الموید فیه مکارم و فضیلة تامّة من فقه و طبّ و حکمة و غیر ذلک و اجود ما کان یعرفه علم الهیئة لأنّه اتقنه و ان کان قد شارک فی سائر العلوم مشارکة جیّدة و کان محبّا لاهل العلم مقربا لهم الخ و تقی الدّین ابو بکر بن احمد اسدی در طبقات شافعیه گفته اسماعیل بن علی بن محمود بن نجم بن شاهنشاه بن ایّوب بن شادی العالم العلاّمة المفنّن المصنّف السلطان المویّد عماد الدّین ابو الفداء ابن الملک الافضل نور الدّین ابن الملک المظفر تقی الدّین ابن الملک المنصور ناصر الدّین بن المظفر تقی الدّین الایّوبیّ مولده فی جمادی الاوّل سنة اثنتین و سبعین بتقدیم السین و ستمائة کما ذکره فی تاریخه و اشتغل فی العلوم و تفنن فیها

ص:71

و صنّف التصانیف المشهورة منها التاریخ فی ثلث مجلدات و العروض و الاطوال و الکلام علی البلدان فی مجلد و له نظم الحاوی الصغیر و کتاب الکناس مجلدات کثیرة ولّی مملکة حماة فی سنة عشرین و حجّ مع السلطان سنة تسع عشرة فلمّا عاد خلع علیه و مشی کبار الامراء فی خدمته و لقبه بالمؤیّد و کان یلقّب اوّلا بالصّالح و رسم ان یخطب له علی منابر حماة و اعمالها و استمرّ علی ذلک الی ان توفی و کان الملک الناصر یکرمه و یحترمه و یعظمه و له شعر حسن و کان جوادا ممدحا امتدحه غیر واحد قال ابن کثیر له فضائل کثیرة فی علوم متعددة من الفقه و الهیئة و الطّب و غیر ذلک و له مصنّفات عدیدة و کان یحبّ العلماء و یقصدونه لفنون کثیرة و کان من فضلاء بنی ایّوب الأعیان منهم و ذکر له الاسنوی فی طبقاته ترجمة عظیمة و کان جامعا لاشتات العلوم اعجوبة من اعاجیب الدنیا ماهرا فی الفقه و التفسیر و الاصلین و النحو و علم المیقات و الفلسفة و المنطق و الطّب و العروض و التاریخ و غیر ذلک من العلوم شاعرا ماهرا کریما الی الغایة صنّف فی کل علم تصنیفا حسنا توفی فی المحرم سنة اثنتین و ثلثین و سبعمائة الخ و احمد بن علی المعروف بابن حجر العسقلانی که محامد زاهره و مدائح باهره او از ضوء لامع سخاوی و طبقات الحفّاظ و نظم العقیان و حسن المحاضرة سیوطی واضح و ظاهرست و درر کامنه گفته اسماعیل بن محمود بن محمّد بن عمر بن شاهنشاه بن ایّوب الملک المویّد عماد الدّین ابن الافضل بن المظفر بن المنصور تقی الدّین الایوبی السلطان عماد الدّین صاحب

ص:72

حماة ولد سنة بضع و سبعین و بخط المورّخ بحلب سنة اثنتین و أمر بدمشق فخدم الناصر لما کان بالکرک فبالغ فلمّا عاد الی السّلطنة وعده بسلطنة حماة ثم سلطنه بعد مدة یفعل فیها ما یشاء من قطاع و غیره و لا یوم و لا ینهی الا ان جرّد من الشام و مصر عسکر فانّه مجرّد من مدینته و ارکب فی القاهرة بشعار المملکة و ابهة السلطنة و مشی النّاس فی خدمته حتی ارغون النائب فمن دونه و جهّزه کریم الدّین بجمیع ما یحتاج إلیه و لقّب اوّلا الصّالح ثم المویّد و اذن ان یخطب له بحماة و اعمالها و قدم سنة ستّ عشرة فانزل الکبش و اجریت علیه الرواتب و بالغ السلطان فی اکرامه الی ان سافر و قدم مرّة اخری ثم حجّ مع السلطان سنة تسع عشرة فلمّا عاد عظم فی عین السّلطان لما رآه من آدابه و فضائله و ارکبه فی المحرّم سنة عشرین بعد العود من المنصوریّة بین القصرین بشعار السّلطنة و بین یدیه یجلس السّلاح دار بالسّلاح و الدّویدار الکبیر بالدواة و الغاشیة و العصائب و جمیع دست السّلطنة فطلع الی السّلطان و جلس راس المیمنة و لقّبه السلطان یومئذ المویّد و کان جملة ما وصل الی اهل الدّولة بسببه فی هذا الیوم مائة و ثلثین تشریفا منها ثلثة عشر اطلس و توجه فی سنة 22 مع السلطان الی الصعید و کان یزوره بمصر کل سنة غالبا و معه الهدایا و التّحف و امر السّلطان جمیع النواب ان یکتبوا له یقبل الارض و کان السّلطان یکتب إلیه

ص:73

و کان جوادا شجاعا عالما فی عدة فنون نظم الحاوی فی الفقه و صنّف تاریخه المشهور و تقویم الابدان و نظم الشعر و الموشحات و فاق فی معرفة علم الهیئة و اقتنی کتبا نفیسة و لم یزل علی ذلک الی ان مات فی المحرم سنة 732 و لم یکمل الستّین و رثاه ابن نباتة و غیره و من شعره ما انشدنا ابو البشر بن الصّائغ إجازة انشدنا خلیل بن ایبک انشدنا جمال الدین بن نباتة انشدنا المقری محمود بن حمّاد انشدنا الملک المویّد لنفسه فی وصف فرس احسن به طرفا افوت به القضاء ان رمته فی مطلب او مهرب مثل الغزالة ما بدت فی مشرق الاّ بدت انوارها فی المغرب قال الذهبی کان محبّا للفضیلة و اهلها له محاسن کثیرة و له تاریخ علقت منه اشیاء انتهی و لا اعرف فی احد من الملوک من المدائح ما لابن نباتة و الشهاب محمود و غیرهما فیه الاّ سیف الدولة فقد مدح النّاس غیرهما من الملوک کثیرا لکن اجتمع لهذین من الکثرة و الاجادة من الفحول ما لم یتّفق لغیرهما و لما بلغ السّلطان موته اسف علیه جدا و حزن علیه و قرّر ولده الافضل محمدا فی مکان ابیه و کان المویّد کریما فاضلا عارفا بالفقه و الطّب و الفلسفة و له ید طولی فی الهیئة و مشارکة فی عدة علوم و کان یحبّ اهل العلم و یقربهم و یؤویهم إلیه و انقطع إلیه الامین الابهری عبد الرحمن بن عمر فاجری له ما یکفیه و کان لابن نباتة علیه راتب فی کل سنة یصل إلیه سوی ما یتحفه به إذا قدم علیه و کان الناصر یکتب

ص:74

إلیه اخوه محمّد بن قلاوون اعزّ اللّه انصار المقام الشریف العالی السّلطانی الملکی المویّدی العمادیّ و کان تنکر یکتب إلیه یقبل الارض بالمقام الشریف العالی المولوی و امّا غیر تنکر فیکاتبه یقبل الارض و ینهی و قدم مرّة القاهرة و معه ولده فمرض فامر السلطان جمال الدین بن المغربی رئیس الاطبّاء بملازمته فحکی انه لازمه بکرة و عشیّا فکان المویّد یبحث معه و یستحضر ذلک المرض و یقرر معه الدّواء و یباشر طبخه بیده حتی کان ابن المغربی یقول و اللّه لو لا امر السّلطان ما لازمته فانه لا یحتاج الیّ ثم عوفی الولد فافرط المویّد فی الاحسان لابن المغربی و اعطاه فرسا بکیبوش زرکش و عشرة آلاف و اعتذر إلیه مع ذلک و وعده انه إذا توجه الی حماة تکافیه و لما مرض فرق کثیرا من کتبه و وقف بعضها و له وقف علی جامع ابن طولون و هو خان کامل بحوانیته بدمشق رحمه اللّه و جمال الدّین یوسف بن تغری بردی در نجوم زاهره در سنة اثنتین و ثلثین و سبعمائة گفته و توفی الملک المویّد عماد الدّین ابو الفداء اسماعیل صاحب حماة بن الملک الافضل علیّ بن الملک المنصور محمّد بن الملک المظفّر محمود بن الملک المنصور عمر بن شاهنشاه بن ایّوب الایوبی فی ثالث عشری المحرّم و تولّی حماة بعده ابنه الملک الافضل و قد تقدم ذکر قدومه علی الملک الناصر و ولایته لحماة بعد وفاة ابیه المویّد هذا انتهی و کان مولد الملک المویّد فی جمادی الاولی سنة اثنتین و سبعین و ستمائة و حفظ القرآن العزیز و عدّة کتب و برع فی الفقه

ص:75

و الاصول العربیّة و التاریخ و الادب و الطّبّ و التفسیر و المیقات و المنطق و الفلسفة مع الاعتقاد الصحیح و کان جامعا للفضائل و صار من جملة امراء دمشق الی ان خدم الملک الناصر محمّد عند خروجه من الکرج فی سلطنته الثالثة فلمّا تم امره انعم علیه بسلطنة حماة بعد الامیر استدمر کرجی و قد تقدم ذلک کله فی صدر ترجمة الملک الناصر و جعله صاحب حماة و سلطانها و قدم علی الملک الناصر القاهرة غیر مرة و حجّ معه و حظی عنده الی الغایة حتی ان الملک الناصر رسم الی نواب البلاد الشامیة بان یکتبوا یقبّل الارض فصار تنکر مع جلالة قدره یکتب له یقبّل الارض بالمقام الشریف العالی المولوی السلطانی العمادی الملکی المویّدی صاحب حماة و یکتب السلطان الملک الناصر و اخوه محمد بن قلاوون اعزّ اللّه انصار المقام الشریف العالی السّلطانی المویّدی العمادی بلا مولوی و کان الملک المویّد مع هذه الفضائل عاقلا متواضعا جوادا و کان للشعراء به سوق نافق و هو ممدوح الشیخ جمال الدّین بن نباته مدحه بغرر القصائد ثم رثاه بعد موته الخ اما مدح و ثنای زین الدّین ابو حفص عمر بن مظفر المعری الحلبی الشهیر بابن الوردی سبط ابن الجوزی را پس در تتمة المختصر که خود ابن الوردی در اول ان بعد ذکر مختصر فی اخبار البشر بوصف آن گفته فاختصرته فی نحو ثلثیه اختصارا زاده حسنا و کفل بوجازة اللفظ و کمال المعنی اقمت به اعرابه و ذللت صعابه و نمقته اعیانا و کللت حلته بجواهر و کملت روضته بازاهر و اودعته شیئا من نظمی و نثری

ص:76

و رجوت دعوة صالحة عند ذکری و حذفت منه ما حذفه اسلم و قلت فی اوّل ما زدته قلت و فی آخره و اللّه اعلم و حاج مصطفی بن عبد اللّه چلپی در کشف الظنون بعد ذکر مختصر فی اخبار البشر ذکر آن باین نهج نموده و اختصره الشیخ الامام زین الدّین عمر بن المظفر المعروف بابن الوردی الشافعی قال رایت المختصر فی اخبار البشر من الکتب التی لا یقع مثلها و لا یسع الانسان جهلها فانه اختاره من التواریخ التی لا تجتمع الا للملوک فاختصرته فی نحو ثلثیه اختصارا زاده حسنا و الحقته اعیانا و حذفت منه ما حذفه اسلم و قلت فی اوّل ما زدته قلت و فی آخره و اللّه سبحانه و تعالی اعلم و ذیله من حیث وقف المصنّف الی آخر سنة 729 تسع و عشرین و سبعمائة در وقائع سنة ست و خمسین و ستمائة گفته و فیها توفی الشیخ شمس الدین یوسف سبط جمال الدین بن الجوزی واعظ فاضل له مرآة الزمان تاریخ جامع قلت و له تذکرة الخواصّ من الامة فی ذکر مناقب الائمّة و اللّه اعلم انتهی ما فی تتمة المختصر و ابن الوردی از اکابر واردین مرابع فضل و کمال و اتقان و اجله وافدین مشارع نقد و تحقیق و عرفانست ابن حجر عسقلانی در درر کامنه فی اعیان المائة الثامنة گفته عمر بن مظفر بن عمر بن محمد بن أبی الفوارس المعری زین الدّین ابن الوردی الفقیه الشافعی الشاعر المشهور نشأ بحلب و تفقه بها ففاق الاقران و اخذ عن القاضی شرف الدّین البارزی بحماة و عن الفخر خطیب خبر بن بحلب و نظم البهجة الوردیة فی خمسة آلاف بیت و ثلث و ستین بیتا الخ و تقی الدّین ابو بکر بن احمد بن قاضی شبهته

ص:77

در طبقات شافعیه گفته عمر بن المظفر بن عمر بن محمد بن أبی الفوارس بن علی الامام العلاّمة الادیب المورّخ زین الدّین ابو حفص المعرّی الحلبی الشهیر بابن الوردی فقیه حلب و مورّخها و ادیبها تفقه علی الشیخ شرف الدین البارزی له مصنّفات جلیلة نظما و نثرا من تلک البهجة نظم الحاوی الصغیر و مقدمة فی النّحو اختصر فیها الملحة سمّاها النفحة و شرحها و له تاریخ حسن مفید و ارجوزة فی تعبیر المناصات و دیوان شعر لطیف و مقامات مستظرفة و ناب فی الحکم فی حلب فی شبیبته عن الشیخ شمس الدّین بن النقیب ثم عزل نفسه و حلف الاّ یلی القضاء لمنام رآه و کان ملازما للاشغال و التصنیف شاع ذکره و اشتهر بالفضل اسمه ذکر له الصّلاح الصّفدی فی تاریخه ترجمة طویلة و قال احد فضلاء العصر و فقهائه و ادبائه و شعرائه تفنّن فی العلوم و اجاد فی منثوره و منظومه شعره اسحر من عیون الغید و ابهی من الوجنات التورید و قال السّبکی فی الطبقات الکبری و شعره أحلی من السّکر المکرر و اعلا قیمة من الجوهر توفی بحلب شهیدا فی آخر سنة 749 تسع و اربعین و سبعمائة اما مدح و ثنای محمد بن احمد ذهبی که حسب افاده صاحب صواقع و مخاطب منیع البدائع امام اهل حدیث ست سبط ابن الجوزی را پس در کتاب العبر فی خبر من غبر در وقائع سنة اربع و خمسین و ستمائة گفته ابن الجوزی العلاّمة الواعظ المورّخ شمس الدّین ابو المظفر یوسف بن قزعلی الترکی ثم البغدادی العونی الهبیری الحنفی سبط الشیخ جمال الدّین أبی الفرج بن الجوزی اسمعه جدّه منه و من ابن کلیب و جماعة و قدم دمشق سنة بضع و ستمائة

ص:78

فوعظ بها و حصل له القبول العظیم للطف شمائله و عذوبة وعظه و له تفسیر فی تسعة و عشرین مجلّد او شرح الجامع الکبیر و جمع مجلّدا فی مناقب أبی حنیفة و درس و افتی و کان فی شبیبته حنبلیّا توفی فی الحادی و العشرین من ذی الحجّة و کان وافر الحرمة عند الملوک و بمفاد کل الصید فی جوف الفرا محض مدح و ثنا و وصف و اطرای ذهبی باهر السنا کافی و بسندست در دفع توهمات ارباب مکابره و مراء و موجب نهایت تسلیه و ارواء و سبب کمال اطمینان و شفا و برای ازاحه داء وسواس انفع و انجع دوا و اللّه الموفق لسلوک سبیل السوا و المنقذ من الاقتحام فی مجاهل الردی و الایضاع فی سباسب الهوی اما مدح و ثنای عبد اللّه بن اسعد یافعی سبط ابن الجوزی را پس در مرآة الجنان گفته العلامة الواعظ المورخ شمس الدّین ابو المظفر یوسف الترکی ثم البغدادی المعروف بابن الجوزی سبط الشیخ جمال الدّین أبی الفرج بن الجوزی اسمعه جده منه و من جماعة و قدم دمشق سنة بضع و ستمائة فوعظ بها و حصل له القبول العظیم للطف شمائله و عذوبة وعظه و له تفسیر فی تسعة و عشرین مجلّدا و شرح الجامع الکبیر و جمع مجلدا فی مناقب أبی حنیفة و درس و افتی و کان فی شبیبته حنبلیّا و لم یزل وافر الحرمة عند الملوک و نیز یافعی در مرآة الجنان در وقائع سنة ست و تسعین و خمسمائة بعد ذکر ابن الجوزی گفته و کان سبطه شمس الدین ابو المظفر یوسف الواعظ المشهور له صیت و سمعة فی مجالس وعظه و قبول عند الملوک

ص:79

و غیرهم و صنّف تاریخا کبیرا قال ابن خلکان رایته بخطه فی اربعین مجلّدا سمّاه مرآة الزّمان فی تاریخ الأعیان اما مدح و ثنای مجد الدین ابو طاهر محمد بن یعقوب فیروزآبادی شیرازی صاحب قاموس سبط ابن الجوزی را پس در مختصر جواهر مضیّه که مصطفی ابن عبد اللّه قسطنطینی ذکر آن در کشف الظنون بعد ذکر طبقات الحنفیه شیخ عبد القادر قرشی باین نهج نموده و فی هامش نظم الجمّان بخط بعض العلماء انّ الشیخ مجد الدّین اختصر طبقات الحافظ عبد القادر فهو مختصر لا مبتکر لکنه زاد علیه قلیلا و هذا الرّجل یعنی ابن دقماق لم یزد علی ذلک الا قلیلا انتهی علی ما نقل عنه علی القاری بترجمه سبط ابن الجوزی گفته کان والده مملوکا للوزیر عون الدّین بن هبیرة بمنزلة الولد فاعتقه و خطب له ابنة الشیخ جمال الدّین فلم یمکنه الا اجابته فولدت یوسف المذکور فاشغله جدّه و فقّهه و طلع اوحد زمانه فی الوعظ ترق له القلوب و تذرف بسماع کلامه العیون و فاق فیه من عاصره و کثیرا ممّن تقدّم و کانت مجالسه ترهة القلوب و الابصار یحضرها الصلحاء و العلماء و الامراء و الوزراء و لا یخلو مجلس من مجالسه من جماعة یتوبون و فی کثیر من مجالسه یسلم اهل الذمّة و کان النّاس یبیتون فی مسجد دمشق من لیلة یعظ من غدها یتسابقون الی موضع الجلوس و کان حنبلی المذهب فلمّا تکرر اجتماعه بالملک الاعظم اجتذبه إلیه و نقله الی مذهب أبی حنیفة و کان الملک المعظم شدید الثانی فی المذهب اما مدح و ثنای شمس الدّین محمد بن علی بن احمد الداود المالکی

ص:80

تلمیذ سیوطی سبط ابن الجوزی را پس در طبقات المفسرین گفته یوسف بن قزعلی الواعظ المورّخ شمس الدّین ابو المظفّر سبط الحافظ ابن الجوزی روی عن جدّه و طائفة و الّف کتاب مرآة الزّمان و له تفسیر القرآن العظیم فی سبعة و عشرین مجلّدا و شرح الجامع الکبیر و کان فی شبیبته حنبلیّا ثم صار حنفیّا و کان بارعا فی الوعظ و له القبول التّامّ عند الخاصّ و العامّ من ابناء الدنیا و ابناء الآخرة مات بدمشق سنة اربع و خمسین و ستمائة اما مدح و ثنای محمود بن سلیمان الکفوی سبط ابن الجوزی را پس در کتائب اعلام الاخیار گفته یوسف بن قزعلی بن عبد اللّه البغدادی سبط الحافظ أبی الفرج بن الجوزی الحنبلی صاحب مرآة الزّمان فی التاریخ ذکره الحافظ شمس الدّین فی معجم شیوخه کان والده من موالی الوزیر عون الدّین بن هبیرة و یقال فی والده قزعلی بحذف القاف و بالقاف اصحّ ولد فی سنة احدی و ثمانین و خمسمائة ببغداد و تفقّه و برع و سمع من جدّه لامّه و کان حنبلیّا فتحنبل فی صغره لتربیة جده ثم دخل الی الموصل ثم رحل الی دمشق و هو ابن نیف و عشرین سنة و سمع بها و تفقه علی جمال الدّین الحصیری و تحول حنفیّا لما بلغه ان قزعلی بن عبد اللّه کان علی مذهب الحنفیة و کان اماما عالما فقیها واعظا جیّدا نبیها یلتقط الدرد من کلمه و یتناثر الجوهر من حکمه یصلح المذنب القاصی عند ما یلفظ و یتوب الفاسق العاصی حینما یعظ یصدع القلب بخطابه و یجمع العظام النخرة

ص:81

بجنابه لو استمع له الصّخرة لانفلق و الکافر الجحود لآمن و صدّق و کان طلق الوجه دائم البشر حسن المجالسة ملیح المحاورة یحکی الحکایات الحسنة و ینشد الاشعار الملیحة و کان فارسا فی البحث عدیم النظیر مفرط الذکاء إذا سلک طریقا ینقل فیها اقوالا و یخرّج اوجها و کان من وحداء الدهر لوفور فضله و جودة قریحته و غزارة علمه و حدّة ذکائه و فطنته و له مشارکة فی العلوم و معرفة بالتواریخ و کان من محاسن الزّمان و تواریخ الایام و له القبول التّام عند العلماء و الامراء و الخاصّ و العامّ و له تصانیف معتبرة مشهورة منها شرح الجامع الکبیر و کتاب ایثار الانصاف و تفسیر القرآن العظیم و منتهی السئول فی سیرة الرسول و اللوامع فی احادیث المختصر و الجامع و له کتاب التاریخ المسمی بمرآة الزّمان مات لیلة الثلثاء الحادی و العشرین من ذی الحجّة سنة اربع و خمسین و ستمائة بحبل قاسیون و صلی علیه السّلطان الملک الناصر صلاح الدین یوسف بن محمّد بن الملک الطاهر غازی بن یوسف بن ایوب تفقّه علیه و اخذ العلوم عنه ابنه عبد العزیز بن یوسف بن قزعلی فدرس بعده مکانه بالمدرسة المعروفة التی تعرف بالمیدان الکبیر و مات فی سلخ شوال سنة 666 ستّ و ستّین و ستمائة و دفن عند ابیه یجبل قاسیون الخ امّا مدح و ثنای ازنیقی سبط ابن الجوزی را پس در مدینة العلوم گفته شمس الدّین ابو المظفر یوسف بن قزعلی الواعظ المشهور حنفی المذهب و له صیت و سمعة فی مجالس وعظه و قبول عند الملوک و غیرهم روی عن جده ببغداد

ص:82

و سمع ابا الفرج بن کلیب و ابن طبرزد سمع بالموصل و دمشق و حدث بها و بمصر و له کتاب ایثار الانصاف و منتهی السئول فی سیرة الرسول و اللّوامع فی احادیث المختصر و الجامع و تفسیر القرآن العزیز و صنّف تاریخا کبیرا قال ابن خلکان رایته بخطّه فی اربعین مجلّدا سمّاه مرآة الزّمان قلت انا رایة فی ثمان مجلّدات ضخام و بخطّ دقیق و توفی فی الحادی و العشرین من ذی الحجّة سنة اربع و خمسین و ستمائة بدمشق و مولده فی سنة احدی و ثمانین و خمسمائة ببغداد و کان یقول اخبرتنی أمّی ان مولدی سنة اثنتین و ثمانین امّا مدح و ثنای علی بن سلطان محمد القاری سبط ابن الجوزی را پس در اثمار جنیّه فی اسماء الحنفیّه که در اول آن گفته الحمد للّه ربّ الارض و السّماء ذی الفضل و الطول و النعماء رفیع الدرجات فی الصّفات و الاسماء و رافع مراتب العلماء من الانبیاء و الاولیاء و الصدیقین و الشهداء و الصّلوة و السّلام علی سیّد الانبیاء و سند الاصفیاء و علی آله و صحبه نجوم الاهتداء و علی اتباعهم بحسن الاقتداء فی الملة الحنفیة الشّماء اما بعد فیقول الواثق بکرم ربّه الباری علی بن سلطان محمّد القاری انّی لما وفّقنی اللّه سبحانه بلطفه الخفیّ و توفیقه الوفی علی کتابة مسند الانام شرح مسند الامام احببت ان اذکر بعض مناقبه و اشهر نبذة من مراتبه تنبیها للجاهلین بمقامه و الغافلین عن دقائق مرامه و اذیّله بذکر اصحابه العلیّة المشاهیر من طبقات الحنفیة و ما لهم من اللطائف الخفیّة و العوارف

ص:83

الجلیة و المعارف السنیّة رجاء ان أتخلق بفوائد اخلاقهم و اترزّق من موائد ارزاقهم فعند ذکر الصالحین تنزل الرّحمة و ببرکاتهم تحصل النعمة و تزول النقمة گفته یوسف بن قزعلی البغدادی سبط الحافظ أبی الفرج بن الجوزی روی عن جدّه ببغداد تفقه علی الشیخ محمود الحصیری و اعطی القبول بین الملوک و الامراء و المشایخ و العلماء فی الوعظ و غیره ذکر فی مرآة الزّمان له ان الشیخ موفق الدّین بن قدامة الحنبلی حضر مجلس وعظه و له تصانیف منها شرح الجامع الکبیر و له ایثار الانصاف و له کتاب ضخم فی مناقب أبی حنیفة مات سنة اربع و خمسین و ستمائة الی ان قال بعد ما یجیء نقله و قد ذکر مجد الدّین الشیرازی فی طبقاته ان والده کان مملوکا للوزیر عون الدین بن هبیرة بمنزلة الولد فاعتقه و خطب له ابنة الشیخ جمال الدّین فلم یمکنه الا اجابته فزوجها منه فاولدها یوسف المذکور فاشغله جدّه و فقّهه و اسمع و طلع اوحد زمانه فی الوعظ و حسن الآداب ترق له القلوب و تذرف بسماع کلامه العیون و فاق فیه من عاصره و کثیرا ممن تقدم و کانت مجالسه نزهه القلوب و الابصار یحضرها الصلحاء و العلماء و الملوک و الامراء و الوزراء و لا یخلو مجلسه من جماعة یتوبون الی اللّه تعالی و فی کثیر من مجالسه یحضر من یسلم من اهل الذّمّة فانتفع بمجالسه خلق کثیر و کان النّاس یبیتون فی مسجد دمشق لیلة یعظ من غدها یتسابقون الی مواضع الجلوس و کان یجری فیه من الطرف

ص:84

و الرقاق الغربیة المهیجة المستحسنة ما لم یتفق فی مجالس من سواه من معاصریه هذا مع الحرمة الوافرة و الوجاهة التامّة و کان حنبلی المذهب فلمّا تکرّر اجتماعه بالملک المعظم عیسی اجتذبه إلیه و نقله الی مذهب أبی حنیفة و کان الملک المعظم شدید التغالی فی المذهب انتهی و من شعره علیک اعتمادی یا مفرج کربتی و یا مونسی

فی وحدتی عند شدتی و یا من نقضت العهد بینی و بینه مرارا فلم یظهر

علیّ فضیحتی اغثنی فانی قد عصیتک جاهلا اغثنی فقد طالت

بذنبی بلیّتی فلو انّ لی عینا تسحّ بدمعة لسحت علی نفسی و طالت

نیاحتی و لکن ذنوبی اخنقتنی جراحها فقلّت دموعی من شقائی و قسوتی

فاصبحت ماسورا بذنبی مقیّدا فیا سوء حالی من بلائی و غفلتی

امّا مدح و ثنای میرزا محمد بن معتمد خان البدخشی سبط ابن الجوزی را پس در مفتاح النجا فی مناقب آل العبا بعد ذکر حدیث رد شمس گفته قال العلامة یوسف بن قزعلی سبط ابن الجوزی و فی الباب حکایة عجیبة حدثنی بها جماعة من مشایخنا بالعراق انهم شاهدوا ابا منصور المظفر بن اردشیر العبادی الواعظ ذکر بعد العصر هذا الحدیث و نمّقه بالفاظه و ذکر فضائل اهل البیت رضی اللّه عنهم فغطّت سحابة الشمس حتی ظنّ النّاس انّها قد غابت فقام علی المنبر و اوما الی الشمس و انشد لا تغربی یا شمس

حتی ینتهی مدحی لآل المصطفی و لنجله و اثنی عنانک ان اردت ثناءهم

أ نسیت إذ کان الوقوف لاجله

ص:85

ان کان للمولی وقوفک فلیکن هذا الوقوف لخیله و لرجله

قالوا فانجاب السحاب عن الشمس و طلعت و محتجب نماند که صفدی و ذهبی حسب عادت خود که اکابر ائمّه و اساطین خویش را زیر مشق طعن و قدح و جرح می سازند در حق سبط ابن الجوزی هم زباندرازی اغاز نهاده اند لکن علامه کفوی و علی قاری و مصطفی بن عبد اللّه القسطینی کما ینبغی در ردّ و ابطال ان مساعی جمیله بتقدیم رسانیده اند چنانچه کفوی در کتائب اعلام الاخیار بعد عبارت سابقه گفته قال الشیخ صلاح الدّین الصّفدی بعد ان اثنی علی أبی المظفر یوسف بن قزعلی و هو صاحب مرآة الزّمان و انا ممن حسده علی هذه التسمیة فانها لائقة بالتاریخ کان الناظر فی التاریخ یعاین من ذکر فیه فی مرآة الاّ ان المرآة فیه صدء و المجازفة منه رح فی اماکن معروفة انتهی و قال الذهبی فی کتابه المسمی بالمیزان ان یوسف بن قزعلی الّف مرآة الزمان فتراه یاتی بمناکیر الحکایات و ما اظنّه بثقة بل یحیف و یجازف ثم انّه یترفض و قال فی موضع آخر کان حنبلیّا و تحول حنفیّا للدنیا و اعلم ان صاحب مرآة الزّمان قد کان ناقلا عمن تقدّمه فی التاریخ و وظیفته الروایة و العهدة علی الرّاوی و نسبته الی المجازفة جور علیه فان غالب التاریخ لا یشترط فیه الاسانید التی لا غبار علیها علی انّ صلاح الدّین الصّفدی و الشیخ الحافظ شمس الدّین الذّهبی و من بعدهما تطفّلوا علی تاریخه و نقلوا من مرآة الزّمان شیئا کثیرا فان لم یکن ثقة فهم لیسوا بثقات ازین عبارت ظاهرست که نسبت مجازفت بسبط ابن الجوزی جورست

ص:86

و نیز صلاح الدین صفدی و ذهبی و کسانی که بعد ایشان اند تطفّل کرده اند بر تاریخ او و نقل نموده اند از مرآة الزمان شیء کثیر را پس اگر سبط ابن الجوزی ثقه نباشد صفدی و ذهبی و امثالشان هم ثقات نباشند پس بکمال وضوح و ظهور محقق گردید که بقدح سبط ابن الجوزی قیامت عظمی بر سر حضرات سنیه قائم می گردد یعنی قدح و جرح و عدم وثوق صفدی و ذهبی و دیگر اکابر علما که ناقل از سبط ابن الجوزی اند لازم می آید و نیز سابقا دانستی که خود ذهبی در عبر سبط ابن الجوزی را بمدائح جلیله و محاسن جمیله ستوده لکن در میزان الاعتدال انحراف از میزان انصاف و اعتدال نموده یافه درای در حق چنین امام جلیل الشأن اغاز نهاده و او تناقض و تهافت داده و علی قاری در اثمار جنّیه فی اسماء الحنفیه در ترجمه سبط ابن الجوزی گفته قال الذهبی فی المیزان و الّف مرآة الزمان فتراه یاتی بمناکیر الحکایات و ما اظنّه بثقة فیما ینقله بل یحیف و یجازف ثم انّه یترفّض و له مولف فی ذلک انتهی و هذا بعید جدّا کما لا یخفی و مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی در کشف الظنون بعد نقل قدح ذهبی و صفدی در مرآة الزّمان گفته قال فی الذیل و هذا من الحسد فانه فی غایة التحریر و من ارّخ بعده فقد تطفّل علیه لا سیّما الذهبی و الصفدی فان نقولهما منه فی تاریخهما و علاوه برین همه بعنایت الهی اعتماد و جلالت سبط ابن الجوزی از کلام مقتدای شاهصاحب اعنی خواجه کابلی و کلام خودشان و کلام قاضی سناء اللّه و رشید الدین خان باثبات می رسانم و لسان کلام معاندین و مکابرین از اصل مقطوع می سازم که بعد ازین اگر آسمان بزمین دوزند

ص:87

و مدت عمر دماغ خود سوزند کلامی در اعتبار و وثاقت سبط ابن الجوزی نتوانند کرد پس مخفی نماند که نصر اللّه کابلی در صواقع بجواب طعن درء حد از مغیره بن شعبه گفته و دعوی اهل البصرة علی مغیرة کما ذکره ابن جریر الطّبری و الامام البخاری و الحافظ عماد الدّین بن کثیر و الحافظ جمال الدّین ابو الفرج بن الجوزی و الشیخ شمس الدّین ابو المظفر سبط ابن الجوزی فی تواریخهم انّ مغیرة کان امیر البصرة الخ و سناء اللّه پانی پتی در سیف مسلول در جواب این طعن گفته حق آنست آنچه طبری و امام بخاری و ابن الجوزی و سبط ابن الجوزی در تواریخ خودها نقل کرده اند الخ ازین هر دو عبارت ظاهرست که سبط ابن الجوزی نزد صاحب صواقع و سناء اللّه پانی پتی معتمد و معتبرست که او را قرین دیگر ائمّه کبار خود مثل بخاری و طبری و ابن الجوزی کرده بروایت او احتجاج و استدلال نموده اند و خود شاهصاحب در جواب طعن ششم از مطاعن عمر فرموده اند که ابن جریر طبری و محمد بن اسماعیل بخاری در تاریخ خود و حافظ جمال الدین ابو الفرج بن الجوزی و شیخ شمس الدین ابو المظفر سبط ابن الجوزی و دیگر مورّخین ثقات نقل کرده اند که مغیره بن شعبه امیر بصره بود و مردم بصره باو بد بودند الخ ازین عبارت ظاهرست که خود شاهصاحب هم بروایت سبط ابن الجوزی احتجاج و استدلال می نمایند و او را قرین بخاری و ابن جریر و ابن الجوزی گردانیده بر دیگر مورخین ثقات تقدیم می بخشند و فاضل رشید در شوکت عمریه گفته حافظ ابو المؤید خوارزمی در اوائل مسند امام اعظم در جوابات اشکالات خطیب بغدادی می فرماید و اما قوله انّ ابا حنیفة لحن حیث قال فی مسئلة القتل بالمثقل و لو رماه بأبا قبیس

ص:88

فالجواب عنه بوجوه ثلثة الاوّل انه ذکر الامام الحافظ سبط ابن الجوزی انّه افتراء علی أبی حنیفة الخ ازین عبارت فاضل رشید ظاهرست که نزد او سبط ابن الجوزی ثقة و معتمدست و امامت و جلالتش نزدش مسلم که افاده ابو الموید خوارزمی که مشتمل بر وصف او بلفظ امام و اعتماد و وثوق بر کلام اوست نقل کرده بر خود می بالد و آن را دافع طعن از امام اعظم می گرداند و نیز فاضل رشید در ایضاح لطافة المقال گفته أی ناظران فن قویم سیر و حدیث و أی ماهران قول قدیم و حدیث برای خدا اندکی تامل را کار فرمایند تا دریافت نمایند که آیا مثل امام همام احمد بن حنبل و امام المحدثین ابن جوزی و سبط او و قاضی ابو یعلی و حماد بن علقمه و سیّد جلال الحق و الدین البخاری و ملک العلماء شهاب الدین عمر دولت آبادی و علامه سعد الملّة و الدّین تفتازانی و غیرهم که مصرح بکفر و لعن مطرود معهود بودند از عوام اهل هند و جاهل بحال مسلک خود و قریب العهد بمخاطب شامخ المجد بودند یا از ائمّه دین و قدمای معتمدین نزد اهل سنت و جماعت انتهی ازین عبارت ظاهرست که حسب افاده فاضل رشید سبط ابن الجوزی مثل امام احمد بن حنبل و امام المحدثین ابن الجوزی و قاضی ابو یعلی و حماد بن علقمه و امثال شان از ائمّه دین و قدمای معتمدین نزد اهل سنت و جماعتست و از افادات صاحب ازالة الغین هم اعتماد و اعتبار و وثوق سبط ابن الجوزی و تسلیم امامتش و اعتقاد بجلالت او واضحست چنانچه در ازالة الغین گفته اما طعنی که بر عربیت امام اعظم ابو حنیفه نعمان بن ثابت نموده پس ظاهر السقوطست بچند وجه اوّل آنکه سبط ابن الجوزی گفته که ثقات ارباب نقل قول أبی حنیفه را

ص:89

و لو رماه بابی قبیس بر طبق مذهب جمهور نحات بحرف یا نقل کرده اند نه بواو و الف و خلاف این نقل هر چند محکیست لیکن قابل اعتبار نیست و برین تقدیر حاجت بتجشم تحریر جواب از طرف ابو حنیفه رحمه اللّه نمی افتد و باطل می شود آنچه حضرت مخاطب در ضربت حیدریه دعوی شهرت و دائر بودنش بر السنه جمهور اهل سنت نموده اند زیرا که بتصریح فاضل مذکور خلاف نقل مخاطب از ثقات دریافت شد و معلوم گردید که غیر ثقات این حکایت آورده اند که ابو حنیفه با قبیس بالف فرموده و نیز در ان گفته و حال این نقل در اکثری از کتب خصوصا کتاب علاّمه انام شیخ الاسلام رئیس الفضلاء المحققین راس العلماء الراسخین ابو البقاء بهاء الدین این ست ذکر الامام الحافظ سبط ابن الجوزی انه افتری علی أبی حنیفة الخ و مولوی صدیق حسن خان سبط ابن الجوزی را بمدائح عظیمه و محامد فخیمه یاد فرموده و اعتنا بقدح و جرح ذهبی در حق او ننموده چنانچه در ابجد العلوم گفته سبط ابن الجوزی شمس الدّین ابو المظفر یوسف بن قزعلی الواعظ المشهور حنفی المذهب له صیت و سماع فی مجالس وعظه و قبول عند الملوک و غیرهم روی عن جدّه ببغداد و سمع ابن طبرزد و سمع بالموصل و دمشق و حدث بها و بمصر و له تاریخ مرآة الزّمان قال ابن خلکان رایته بخطه فی اربعین مجلدا و قال صاحب مدینة العلوم و انا رایته فی ثمان مجلدات لکن ضخام بخط دقیق و له کتاب ایثار الانصاف و منتهی السئول فی سیرة الرّسول و اللّوامع فی احادیث المختصر و الجامع و تفسیر القرآن توفی سنة 654 بدمشق و مولده فی سنة 581 ببغداد و کان یقول اخبرتنی

ص:90

امی انّ مولدی سنة اثنتین و ثمانین و اللّه اعلم و مصنّفات سبط ابن الجوزی معروف و مشهورست بعض آنها را مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی در کشف الظنون یاد کرده چنانچه گفته الانتصار لامام ائمّة الامصار مجلّدین لابی المظفر یوسف بن عبد اللّه سبط ابن الجوزی المتوفی سنة 654 اربع و خمسین و ستمائة و نیز در ان گفته اللّوامع فی احادیث المختصر و الجامع لابی المظفر یوسف بن قزعلی سبط ابن الجوزی المتوفی سنة 654 اربع و خمسین و ستمائة و نیز در کشف الظنون در ذکر مصنفین مناقب أبی حنیفه گفته و الشیخ المورّخ ابو المظفر یوسف بن قزعلی البغدادی الّف کتابا فی ترجیح مذهبه علی غیره و ذکر فیه ان من قلده کان احوط له و احفظ لدینه و ذکر الرّد علی من یخالفه فجاء مشتملا علی نیف و ثلثین بابا لیس له نظیر فیه و صنّف ایضا کتاب الانتصار لامام ائمّة الامصار فی مجلدین کبیرین کذا ذکره ابن وهبان فی اول منظومته و نیز در کشف الظنون در ذکر شروح جامع کبیر أبی عبد اللّه محمد بن الحسن الشیبانی الحنفی گفته و منها شرح أبی المظفر یوسف بن قزعلی المعروف بسبط ابن الجوزی الحنفی المتوفی سنة 654 اربع و خمسین و ستمائة و نیز در ان گفته ایثار الانصاف لابی المظفر یوسف بن قزعلی المعروف بسبط ابن الجوزی المتوفی سنة 654 اربع و خمسین و ستمائة و نیز در ان گفته تفسیر ابن الجوزی المسمی بزاد المسیر یاتی فی الزاء و لسبطه شمس الدّین ابو المظفر یوسف بن قزعلی الحنفی المتوفی سنة 654 اربع و خمسین و ستمائة تفسیر کبیر فی سبعة و عشرین

ص:91

مجلّدا و نیز در ان گفته منتهی السؤل فی سیرة الرّسول لابی المظفر یوسف بن قزعلی سبط ابن الجوزی المتوفی سنة 654 اربع و خمسین و ستمائة و محمد عابد بن احمد علی السندی در حصر الشارد ذکر مرآة الزمان سبط ابن الجوزی نموده و اسناد متصل اجازه روایت آن که برای او حاصل شده وارد نموده چنانچه گفته و امّا مرآة الزمان لسبط ابن الجوزی فارویه بالسّند المتقدّم الی الحافظ ابن حجر عن احمد بن أبی بکر المقدّسی عن سلیمان عن یوسف بن قزعلی سبط ابن الجوزی و علاوه برین همه علمای عالیشان و مهره اعیان از کتب سبط ابن الجوزی در تصانیف دینیه نقلها می آرند آنفا شنیدی که ابن خلکان در وفیات الأعیان و مرزا محمد بدخشانی در مفتاح النجا ازو نقل نموده اند و علاّمه صفدی در وافی بالوفیات در ترجمه محمّد بن کرام بن عراق ابن حنزابة السجستانی گفته قال سبط ابن الجوزی فی المرآة کان بالقدس رجل یقال له هجّام یحبّ الکرامیّة و یحسن الظن بهم فنهاه الفقیه نصر بن ابراهیم المقدسی عنهم الخ و سمهودی در جواهر العقدین در ذکر روایات دالّه بر اسعاف معاونین اهل بیت علیهم السلام گفته و من ذلک ما رواه سبط ابن الجوزی بسنده الی عبد اللّه بن المبارک و کان یحجّ سنة و یغزو سنة فلمّا کان السنة التی حج فیها خرجت بخمسمائة دینار الی موقف الجمال بالکوفة لاشتری جمالا فرأیت امرأة علی بعض المزابل تنتف ریش بطّة منتنة فتقدمت إلیها فقلت لم تفعلین هذا فقالت یا عبد اللّه لا تسأل عما لا

ص:92

یعنیک قال فوقع فی خاطری من کلامها شیء فالححت علیها فقالت یا عبد اللّه قد الجأتنی الی کشف سرّی إلیک انا امرأة علویّة و لی اربع بنات یتامی مات ابوهنّ من قریب و هذا الیوم الرابع ما اکلنا شیئا و قد حلّت لنا المیتة فاخذت هذه البطة اصلحها و احملها الی بناتی فتاکلها فقلت فی نفسی ویحک یا ابن المبارک این انت من هذه فقلت افتحی حجرک ففتحته فصببت الدنانیر فی طرف ازارها و هی مطرقة لا تلتفت قال و مضیت الی المنزل و نزع اللّه من قلبی شهوة الحجّ ذلک العام ثم تجهّزت الی بلادی و اقمت حتی حجّ النّاس و عادوا فخرجت اتلقی جیرانی و اصحابی فجعلت کل من اقول له قبل اللّه حجّک و شکر سعیک یقول و انت قبل اللّه حجّک و شکر سعیک اما قد اجتمعنا بک فی مکان کذا و کذا و اکثر علیّ النّاس فی القول فبتّ متفکّرا فی ذلک فرأیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی المنام و هو یقول یا عبد اللّه لا تعجب فانّک اغثت ملهوفة من ولدی فسالت اللّه ان یخلق علی صورتک ملکا یحجّ عنک فی کلّ عام الی یوم القیمة فان شئت ان تحجّ قال سبط ابن الجوزی عقبه و قد روی لنا من طریق آخر انّ ولدا صغیرا لابن المبارک دخل بیت بعض الاشراف فوجدهم یاکلون لحما و لم یطعموه فجاء الی ابن المبارک و هو یبکی فسأله فقال دخلت بیت فلان و هم یاکلون لحما فلم یطعمونی و کانوا جیرانه فارسل إلیهم ابن المبارک

ص:93

یعتبهم فارسلت إلیه العجوز تقول له قد احوجتنا الی کشف احوالنا قد مات صاحب الدّارة و خلّف ایتاما و لنا خمسة ایام ما اکلنا طعاما و انّنی قد خرجت الی مزبلة فوجدت علیها بطّة میتة فاخذتها و اصلحتها و دخل ابنک و نحن ناکل فما جاز لی ان اطعمه و هو یجد الحلال و یقدر إلیه فبکی ابن المبارک فبعث إلیهم بخمسمائة دینار و لم یحجّ فی ذلک العام و رای فی المنام الخ و نیز در جواهر العقدین در ذکر روایات مسطوره گفته و من ذلک ما رواه سبط ابن الجوزی ایضا قال قرأت علی عبد اللّه بن احمد المقدّسی سنة اربع و ستمائة قال وجدت فی کتاب الجوهری عن ابن أبی الدّنیا انّ رجلا رأی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فی منامه و هو یقول امض الی فلان المجوس و قل له قد اجیبت الدّعوة الخ و نیز در جواهر العقدین گفته و من ذلک ما رواه سبط ابن الجوزی قال حدّثنی محمّد بن عبد الوهّاب المقری قال حدّثنی جار لی قال کان لی صاحب من اولاد الحسین و کان رقیق الحال فکنت ابرّه قال فحجّ فی بعض السنین فعاد و قد حسنت حاله فسالته عن ذلک الخ و نیز در جواهر العقدین گفته و قال ابن الجوزی فیما حکاه عنه سبطه لیس العجب من قتال ابن زیاد للحسین و انما العجب من خذلان یزید و ضربه بالقضیب ثنایا الحسین و حمل آل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم سبایا علی اقتاب الجمال الخ و نور الدّین علی بن ابراهیم برهان الدّین الحلبی الشافعی در انسان العیون فی سیرة الامین المامون در

ص:94

ذکر حفر بئر زمزم گفته کانت جرهم قد دفنتها أی فان جرهما لما استخفت و فی مرآة الزّمان ان هاتین الغزالتین اهدیهما للکعبة و کذا السیوف ساسان اول ملوک الفرس الثانیه و ردّ بان الفرس لم یحکموا علی البیت و لا حجره هذا کلامه و فیه ان هذا لا ینافی ذلک فلیتأمّل و کانت بئر زمزم نضب ماؤها أی ذهب فحفرها مضاض باللیل و اعمق الحفر و دفن فیها ذلک أی و دفن الحجر الاسود ایضا کما قیل و طمّ البئر و اعتزل قومه فسلط اللّه تعالی علیهم خزاعة فاخرجتهم من الحرم و تفرقوا و هلکوا کما تقدّم ثم لا زالت زمزم مطمومة لا یعرف محلها مدّة خزاعة و مدة قصی و من بعده الی زمن عبد المطلب و رؤیاه التی امر فیها بحفرها و نیز در ان گفته و نقل سبط ابن الجوزی انّ عبد اللّه لم یتزوّج قط غیر آمنة و لم یتزوج آمنة قط غیره و نیز در ان گفته و فی کلام سبط ابن الجوزی و سبب غناء عثمان بن عفان ان اباه عفان و عبد المطلب و ابا مسعود الثقفی لما هلک ابرهة و قومه کانوا اوّل من نزل مخیم الحبشة فاخذوا من اموال ابرهة و اصحابه شیئا کثیرا و دفنوه عن قریش فکانوا اغنی قریش و اکثرهم مالا و لما مات عفان ورثه عثمان رضی اللّه عنه و محمد بن علی بن محمد بن علی الحصکفی نیز تشبث بذیل سبط ابن الجوزی در حمایت امام اعظم نموده و حصکفی از اعاظم و اجله اعلام سنیه است محمد امین الشهیر بابن عابدین در ردّ المحتار بمدح او گفته و هو رحمه اللّه تعالی کما فی شرح ابن عبد الرزّاق علی هذا الشرح محمّد بن علیّ بن محمّد

ص:95

بن علیّ بن عبد الرّحمن بن محمّد بن جمال الدّین بن حسن بن زین العابدین الحصنی الاثری المعروف بالحصکفی صاحب التصانیف فی الفقه و غیره منها هذا الشرح و شرح المنتقی و شرح المنار فی الاصول و شرح القطر فی النحو و مختصر الفتاوی الصوفیّة و الجمع بین فتاوی ابن نجیم جمع القرتاشی و جمع ابن صاحبها و له تعلیقة علی صحیح البخاری تبلغ نحو ثلثین کراسا و علی تفسیر البیضاوی من سورة البقرة الی سورة الاسراء و حواش علی الدرر و غیر ذلک من الرسائل و التحریرات و قد اقرّ له بالفضل و التحقیق مشایخه و اهل عصره حتی قال الشیخ خیر الدّین الرّملی فی اجازته له و قد بدأنی بلطائف اسئلة وقفت بها علی کمال روایته وسعة ملکته فاجبته غیر موسع علیه فکرر علی ما هو اعلی فزدته فزاد فرایت جواد رهانه فی غایة المکنة و السبق فبعدت له الغایة فاتاه مستریحا لا یخفق و مستبصرا لا یطرق فلمّا تبیّن لی انه الرّجل الّذی حدثت عنه وصلت به الی حالة یاخذ منی و آخذ منه الی ان قال فی شانه فیا من له شکّ فدونک فاسئل تجد جبلا فی العلم غیر مخلخل یباری فحول الفقه فیما یرونه و یبرز للمیدان غیر مزلزل یقشّر عن لب العلوم قشوره و یاتی بما یختاره من مفصّل و یقوی علی الترجیح فیه بثاقب من الفهم و الادراک غیر محوّل و فکر إذا ما حاول الصّخر حلّه و ان رمت حلّ الصعب فی الحال ینجلی و ما قلت هذا القول الاّ بعید ما سبرت خبایاه بافحم مقول و قال

ص:96

شیخه العلامة محمّد افندی المحاسنی فی اجازته له ایضا و انه ممن نشأ و الفضائل تعلّه و تنهله و الرغبة فی العلم تقرب له ما یحاوله من ذلک و تسهّله حتی نال من قداح الکمال القدح المعلّی و فاز بما وشح به صدر النباهة و حلّی و کان لی علی الغوص علی غرر الفوائد اعظم معین فافاد و استفاد و فهم و أجاد انتهی و ترجمه تلمیذه خاتمه البلغاء المحبّی فی تاریخه فقال ما ملخّصه انه کان عالما محدّثا فقیها نحویّا کثیر الحفظ و المرویّات طلق اللسان فصیح العبارة جید التقریر و التحریر و توفی عاشر شوال سنة 1088 عن ثلاث و ستین سنة و دفن بمقبرة باب الصغیر و هر گاه مدائح منیفه و محامد حصیفه حصکفی شنیدی پس باید دانست که همین حصکفی در ردّ مختار که محمد امین الشهیر بابن عابدین در اوّل ردّ المختار بمدح آن گفته امّا بعد فیقول احوج المفترقین الی رحمة ارحم الراحمین محمد امین الشهیر بابن عابدین ان کتاب الدر المختار شرح تنویر الابصار قد طار فی الاقطار و سار فی الامصار و فاق فی الاشتهار علی الشمس فی رابعة النهار حتی اکبّ الناس علیه و صار مفزعهم إلیه و هو الحریّ بان یطلب و یکون إلیه المذهب فانّه الطراز المذهّب فی المذهب فلقد حوی من الفروع المنقحة و المسائل المصحّحة ما لم یحوه غیره من کبار الاسفار و لم تنسج علی منواله ید الافکار عبید انه لصغر حجمه و وفور علمه قد بلغ فی الایجاز الی حدّ الالغاز و تمنع باعجاز المجتاز فی ذلک المجاز عن انجاز الا فراز بین الحقیقة و المجاز و قد کنت

ص:97

صرفت فی معاناته برهة من الدهر و بذلت له مع المشقة شقة من جدید العمر و اقتنصت بشبکة الافهام اجل شوارده و قیّدت باوتاد الاقلام جلّ أوابده و صرت فی اللیل و النهار سمیره حتی اسرّ الیّ سرّه و ضمیره و اطلعنی علی حوره المقصورات فی الخیام و کشف لی عن وجوه مخدّراته اللثام فطفقت او شیء صحائفه اللطیفة بما هو فی الحقیقة بیاض للصّحیفة ثم اردت جمع تلک الفوائد و بسط سمط هاتیک الموائد من متفرقات الحواشی و الرّقاق خوفا علیها من الضّیاع الخ می فرماید و روی الجرجانی فی مناقبه بسنده لسهیل بن عبد اللّه التستری انه قال لو کان فی امة عیسی مثل أبی حنیفة لما تهوّدوا و لما تنصروا و مناقبه اکثر من ان تحصی و صنّف فیها سبط ابن الجوزی مجلدین کبیرین و سماه الانتصار لامام أئمّة الامصار و محمد امین الشهیر بابن عابدین بشرح این قول در رد محتار گفته قوله و سماه الانتصار انما سمی بذلک لأنّ الامام رضی اللّه عنه لما شاعت فضائله و عمت الخافقین فواضله جرت علیه العادة القدیمة من اطلاق السنة الحاسد بن فیه حتی طعنوا فی اجتهاده و عقیدته بما هو مبرّأ منه قطعا لقصد أَنْ یُطْفِؤُا نُورَ اَللّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ یَأْبَی اَللّهُ إِلاّ أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ کما تکلّم بعضهم فی مالک و بعضهم فی الشافعی و بعضهم فی احمد بل تکلمت فرقة فی أبی بکر و عمر و فرقة فی عثمان و علیّ و فرقة قد کفرت کلّ الصحابة و ممن انتصر للامام رحمه اللّه تعالی العلامة السیوطی فی کتاب سماه تبییض الصحیفة

ص:98

و العلامة ابن حجر فی کتاب سمّاه الخیرات الحسان و العلامة یوسف بن عبد الهادی الحنبلی فی مجلد کبیر سماه تنویر الصّحیفة و ذکر فیه عن ابن عبد البرّ لا تتکلم فی أبی حنیفة بسوء و لا تصدقن احدا یسیء القول فیه فانی و اللّه ما رأیت افضل و لا اورع و لا افقه منه ثم قال و لا یغترّ احد بکلام الخطیب فانّ عنده العصبیّة الزائدة علی جماعة من العلماء کابی حنیفة و الامام احمد و بعض اصحابه و تحامل علیهم بکل وجه و صنّف فیه بعضهم السهم المصیب فی کبد الخطیب و امّا ابن الجوزی فانه تابع الخطیب و قد عجب سبطه منه حیث قال فی مرآة الزّمان و لیس العجب من الخطیب فانه طعن فی جماعة من العلماء و انما العجب من الجدّ کیف سلک اسلوبه و جاء بما هو اعظم قال و من المتعصّبین علی أبی حنیفة الدارقطنی و ابو نعیم فانه لم یذکره فی الحلیة و ذکر من دونه فی العلم و الزّهد الخ و هر چند بعد ثبوت صحت این حدیث شریف و آن هم به سندی که روات آن همه ثقات و از روات صحاح سنیه اند و آن هم بروایت امام احمد بن حنبل حاجتی بطرف ذکر دیگر طرق حدیث شریف و نقل آن از دیگر اجله و اعاظم محدّثین باقی نماند لکن بحمد اللّه و حسن توفیقه بنابر مزید تحقیق و تصدیق و نهایت ابطال تزویر و تزویق ارباب تعزیر و تلفیق در وجوه آتیه طرق دیگر هم مذکور و مسطور می شود و مصداق نور علی نور بوضوح و ظهور می رسد

وجه پنجم: روایت ابی حاتم

وجه پنجم آنکه ابو حاتم محمد بن ادریس الحنظلی الرازی این حدیث شریف را روایت کرده چنانچه احمد بن محمد العاصمی در زین الفتی فی شرح سورۀ هل اتی گفته

اخبرنا الحسین

ص:99

بن محمد قال حدثنا عبد اللّه بن أبی منصور قال حدّثنا محمد بن بشر قال حدثنا محمّد بن ادریس الرّازی قال حدّثنا محمّد بن عبد اللّه بن المثنی قال حدثنی حمید الطّویل عن انس بن مالک قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خلقت انا و علیّ بن أبی طالب من نور واحد نسبّح اللّه عزّ و جل فی یمنة العرش قبل خلق الدنیا و لقد سکن آدم الجنّة و نحن فی صلبه و لقد رکب نوح السفینة و نحن فی صلبه و لقد قذف ابراهیم فی النار و نحن فی صلبه فلم نزل یقلبنا اللّه عزّ و جلّ من اصلاب طاهرة الی ارحام طاهرة حتی انتهی بنا الی عبد المطلب فجعل ذلک النور بنصفین فجعلنی فی صلب عبد اللّه و جعل علیّا فی صلب أبی طالب و جعل فی النّبوة و الرّسالة و جعل فی علی الفروسیة و الفصاحة و اشتق لنا اسمین من اسمائه فربّ العرش محمود و انا محمد و هو الاعلی و هذا علی فهذا الجهبذ العلامة ابن ادریس امام اهل التحقیق و التاسیس قد روی هذا الحدیث الشریف فنضا حجاب التلبیس و ابطل کید کل مدغل منهمک فی التدلیس و ایّد الحق السدید النفیس و نصر الصّدق الصحیح علی رغم کل جاحد خسیس و زعزع ارکان التعمیس و اخزی سعی کل من فی قلبه حبّ الباطل رسیس و ذرّ القذی فی عین کل من رام التخدیع و التدسیس و محاسن فاخره و مناقب زاهره و محامد باذخه و مآثر شامخه ابو حاتم را از زبان اکابر و اعاظم و اجله و افاخم سنیّه معترف و اساطین نقاد و محققین والا نژادشان از بحر زاخر فصل باهر او

ص:100

مغترف و نبذی از مدائح او در مجلد حدیث تشبیه شنیدی و بکنه جلالت و عظمت او وارسیدی و کفی له شرفا انّه کان جاریا فی مضمار البخاری العالی النّجار کما صرّح به غیر واحد من ائمّتهم الکبار

وجه ششم: روایت عبد الله بن حمد

وجه ششم آنکه عبد اللّه بن احمد بن محمد بن حنبل الشیبانی این حدیث شریف را روایت نموده چنانچه در زوائد مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام تصنیف والد خود علی ما نقل عنه گفته

حدّثنا الحسن قال حدّثنا احمد بن المقدام البجلی قال حدثنا الفضیل بن عیاض قال حدّثنا ثور بن یزید عن خالد بن معدان عن زاذان عن سلمان قال سمعت حبیبی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول کنت انا و علی نورا بین یدی اللّه عزّ و جلّ قبل ان یخلق اللّه آدم باربعة عشر الف عام فلمّا خلق اللّه آدم قسّم ذلک النّور جزئین فجزء انا و جزء علیّ انتهی فهذا عبد اللّه الخلف السعید و البخل الرّشید لاحمد الامام القرم الصّندید الفارع صهوة التحقیق و التنقید الحائز للشرف الطارف و التلید قد حذا حذو والده المجید و اقتفی اثره السّدید فروی الحدیث الشریف عن خالد العمید من طریق آخر جدید مؤیّد الافادة شیخه و امامه المجید و کسر فقرات ظهر کلّ منکر جاحد عنید و حصد نواجم شرور کل متعصّب مرید و قطع من کل حاقد متعسّف الورید و اقحمه فی العذاب الوبیل الشّدید و اذاقه علز الحمیم و مضض الصّدید فالعجب کل العجب کیف یدعی المخاطب العمید هذا الاجماع المنکر الباطل الطّرید و لا یدری

ص:101

مما یعلم شناعته کل من القی السّمع و هو شهید فاستبصر و استیقن و لا تزلّ قدمک عن المنهج الحمید فقد دللناک علی الصّواب الزاهر بابلغ التابید و کشفنا عنک غطاءک فبصرک الیوم حدید و فضائل و محامد عبد اللّه فرزند ارجمند امام احمد از افادات اکابر أئمّه ماهرین و اجله اساطین حاذقین و افاخم محدثین منقدین و اعاظم شیوخ محققین ظاهرست در مجلد حدیث غدیر شنیدی که علاّمه حافظ عبد الغنی بن عبد الواحد حنبلی مقدسی در کمال فی معرفة الرجال گفته عبد اللّه بن احمد بن حنبل ابو عبد الرحمن الشیبانی البغدادی سمع اباه و یحیی بن معین و أبا بکر و عثمان ابنی أبی شیبة و ابا خیثمة الی ان قال ابو بکر الخطیب کان ثقة ثبتا فهما و قال بدر بن أبی بدر البغدادی عبد اللّه بن احمد جهبذ ابن جهبذ و قال ابو الحسین بن المنادی لم یکن فی الدنیا اروی عن ابیه منه لانه سمع المسند و هو ثلثون الفا و التفسیر و هو مائة و عشرون الفا سمع منها ثمانین الفا و الباقی و جادة و الناسخ و المنسوخ و التاریخ و حدیث شعبة و المقدم و الموخر فی کتاب اللّه تعالی و الجوابات فی القرآن و المناسک الکبیر و الصغیر و حدیث الشیوخ و غیر ذلک قال و ما زلنا نری اکابر شیوخنا یشهدون له بمعرفة الرجال و علل الحدیث و الاسماء و الکنی و المواظبة علی طلب الحدیث فی العراق و غیرها و یذکرون عن اسلافهم الاقرار له بذلک حتی انّ بعضهم لیسرف فی تقریظه ایّاه بالمعرفة و زیادة السّماع للحدیث علی ابیه اخبرنا ابو الیمن الکندی انبا ابو منصور انبا

ص:102

ابو بکر الخطیب حدثنی ابو یعلی محمد بن الحسین الفرّاء قال وجدت علی ظهر کتاب رواه ابو الحسن السّوسنجردی عن اسماعیل الخطبی قال بلغنی عن أبی زرعة انه قال قال لی احمد بن حنبل ابنی عبد اللّه محظوظ من علم الحدیث و من حفظ الحدیث لا یکاد یذاکرنی الا بما احفظ و به انبا الخطیب حدثنی محمد بن علی الصّوری انبا عبد الرحمن بن عمر ثنا محمّد بن اسحاق الملحمی حدثنی ابراهیم بن محمّد قال سمعت عبّاسا الدوری یقول کنت یوما عند أبی عبد اللّه احمد بن حنبل فدخل علیه ابنه عبد اللّه فقال لی احمد یا عبّاس ان ابا عبد الرحمن قد وعی علما کثیرا و قال عبد الرحمن بن أبی حاتم سمعت معه من ابراهیم بن ملک و کتب الیّ بمسائل ابیه و بعلل الحدیث و قال ابو احمد بن عدی عبد اللّه بن احمد بن حنبل ابو عبد الرّحمن نبل بابیه و له فی نفسه محل فی العلم فاحیی علم ابیه من مسنده الذی قرأه علیه ابوه خصوصا فلم یقرأه علی غیره و ممّا سال اباه عن رواة الحدیث فاخبره به ما لم یساله غیره و لم یکتب عن احد الا من امره ابوه ان یکتب عنه و قال ابو علی الصّوّاف ولد عبد اللّه بن احمد سنة ثلث عشرة و مائتین و مات سنة تسعین و مائتین و قال اسماعیل الخطبی صلی علیه زهیر بن صالح بن اخیه و دفن فی مقابر باب التین و کان الجمع کثیرا فوق المقدار و ابو عبد اللّه محمّد بن احمد الذهبی در تذکرة الحفاظ گفته عبد اللّه بن احمد بن محمّد بن حنبل الامام الحافظ الحجّة

ص:103

ابو عبد الرحمن محدّث العراق ولد امام العلماء أبی عبد اللّه الشیبانی المروزیّ الاصل البغدادی ولد سنة ثلاث عشرة و مائتین و سمع من ابیه فاکثر و من یحیی بن عبدویه صاحب شعبة و الهیثم بن خارجة و محمّد بن أبی بکر المقدمی و شیبان بن فروخ و طبقتهم و منعه ابوه السّماع من علی بن الجعد حدّث عنه النّسائی و ابو بکر النجّاد و دعلج و اسحاق الکادی و ابو علی بن الصوّاف و ابو بکر الشافعی و احمد بن محمد البنانی و ابو بکر القطیعی و خلائق قال الخطیب کان ثقة ثبتا فهما و قال احمد بن المنادی فی تاریخه لم یکن احدا روی فی الدنیا عن ابیه من عبد اللّه بن احمد لانه سمع منه المسند و هو ثلثون الفا و التفسیر و هو مائة و عشرون الفا سمع ثلثه و الباقی و جادة و سمع منه التاریخ و الناسخ و المنسوخ و حدیث شعبة و المقدم و المؤخّر من کتاب اللّه و جوابات القرآن و المناسک الکبیر و غیر ذلک و حدیث الشیوخ و مازلنا نری اکابر شیوخنا یشهدون لعبد اللّه بمعرفة الرّجال و معرفة علل الحدیث و الاسماء و المواظبة علی الطلب حتی افرط بعضهم و قدمه علی احمد قلت کم سمعت من ابیک قال مائة الف و بضعة عشر الفا و یروی عن زرعة قال لی احمد ابنی عبد اللّه محظوظ من علم الحدیث لا یذاکرنی الاّ بما احفظ قال عبّاس الدوری قال لی ابو عبد اللّه با عبّاس قد وعی عبد اللّه علما کثیرا و قال ابو علی بن الصّواف عنه قال کل شیء اقول قال أبی قد سمعته منه مرتین او ثلثة و اقله مرّة قلت

ص:104

مات عبد اللّه فی سنّ ابیه فی شهر جمادی الآخرة سنة تسعین و مائتین و کان جنازته مشهودة رحمه اللّه تعالی و ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب گفته عبد اللّه بن احمد بن محمّد بن حنبل بن هلال بن اسد الشیبانی ابو عبد الرحمن البغدادی روی عن ابیه و ابراهیم بن الحجاج السامی و احمد بن منیع البغوی و أبی ابراهیم اسماعیل بن ابراهیم الترجمانی و الحسن بن حماد سجادة و الحکم بن موسی و داود بن رشید و أبی الربیع الزهرانی و داود بن عمر و الضّبیّ و عبد الاعلی بن حماد النرسی و عبید اللّه بن معاذ العنبری و شریح بن یونس و أبی بکر بن أبی شیبة و کامل بن طلحة الجحدری و الهیثم بن خارجة و یحیی بن عبدویه مولی ابن المهدی و منصور بن أبی مزاحم و محمّد بن جعفر الورکانی و محمّد بن الصّباح الدولابی و یحیی بن معین و خلق کثیر روی عنه النّسائی حدیثین و ابو بکر بن زیاد و ابو بکر النّجاد و احمد بن کامل و المحاملی و ابو القسم البغوی و یحیی بن صاعد و محمّد بن مخلد و دعلج بن احمد و ابو بکر الشافعی و ابو سهل بن زیاد القطان و ابو الحسین بن المنادی و ابو القسم الطبرانی و ابو احمد العسّال الاصبهانی و ابو عوانة الاسفراینی و ابو علی الصوّاف و ابو بکر القطیعی و جماعة قال عباس الدّوری سمعت احمد یقول قد وعی عبد اللّه علما کثیرا و قال الخطبی بلغنی أبی عن زرعة قال قال لی احمد ابنی عبد اللّه محظوظ من علم الحدیث لا یکاد یذاکر الاّ بما لا احفظ و قال ابو علی الصّواف قال عبد اللّه بن احمد کل شیء اقول قال أبی فقد سمعته

ص:105

مرتین او ثلثة و قال ابن أبی حاتم کتب الیّ بمسائل ابیه و بعلل الحدیث و قال ابو الحسین بن المنادی لم یکن فی الدنیا احدا روی عن ابیه منه لانه سمع منه المسند و هو ثلثون الفا و التفسیر و هو مائة و عشرون الفا سمع منه ثمانین الفا و الباقی و جادة و الناسخ و المنسوخ و التاریخ و حدیث شعبة و جوابات القرآن و المناسک و غیر ذلک من التّصانیف و حدیث الشیوخ قال و ما زلنا نری اکابر شیوخنا یشهدون له بمعرفة الرّجال و علل الحدیث و الاسماء و الکنی و المواظبة علی الطلب حتی انّ بعضهم اسرف فی تقریظه ایّاه بالمعرفة و زیادة السّماع علی ابیه و قال ابن عدی نبل بابیه و له فی نفسه محلّ فی العلم و لم یکتب عن احد الا من امره ابوه ان یکتب عنه و قال بدد بن أبی بدر البغدادی عبد اللّه بن احمد جهبذ بن جهبذ و قال الخطیب کان ثقة ثبتا فهما و قال ابو علیّ الصّواف ولد سنة 213 و مات سنة 90 و کذا ارّخه اسماعیل الخطبی و زاد فی جمادی الآخرة قلت و قال النّسائی ثقة و قال السّلمی سالت الدارقطنی عن عبد اللّه بن احمد و حنبل بن اسحاق فقال ثقتان نبیلان و قال ابو بکر الخلاّل کان عبد اللّه رجلا صالحا صادق اللهجة کثیر الحیاء و ذهبی در عبر در وقائع سنة تسعین و مائتین گفته و فیها توفی الحافظ ابو عبد الرحمن عبد اللّه بن احمد بن محمد بن حنبل الذهلی الشیبانی ببغداد فی جمادی الآخرة و له سبع و سبعون سنة کابیه و کان اماما خبیرا بالحدیث و علله مقدّما فیه و کان من اروی النّاس عن ابیه

ص:106

و قد سمع من صغار شیوخ ابیه و هو الّذی رتّب مسند والده و یافعی در مرآة الجنان در وقائع سنة تسعین و مائتین گفته و فی السنة المذکورة الحافظ ابو عبد الرحمن عبد اللّه بن احمد بن حنبل الشیبانی کان اماما خبیرا بالحدیث و علله مقدّما فیه و سیوطی در طبقات الحفاظ گفته عبد اللّه بن احمد بن حنبل البغدادی الحافظ روی عن ابیه و ابن معین و خلق و عنه النّسائی و ابن صاعد و ابو عوانة و الطبرانی و ابو بکر النجّار و القطیعی و ابو بکر الشافعی و خلق قال ابو زرعة قال لی احمد بن حنبل ابنی عبد اللّه محظوظ من علم الحدیث لا یکاد یذاکرنی الا بما لا احفظ قال ابن عدی نبل بابیه و له فی نفسه محل فی العلم فاحیی علم ابیه و لم یکتب عن احد الاّ عمّن امره ابوه ان یکتب و قال الخطیب کان ثقة ثبتا فهما ولد سنة ثلث عشرة و مائتین و مات سنة تسعین و مائتین

وجه هفتم: روایت ابن مردویه

وجه هفتم آنکه این حدیث شریف را احمد بن موسی بن مردویه الاصفهانی که از اعاظم و افاخم اساطین محدثین سنیّه است روایت نموده چنانچه اخطب خوارزم در کتاب المناقب گفته اخبرنا شهردار هذا إجازة

اخبرنا عبدوس بن عبد اللّه بن عبدوس الهمدانی کتابة حدّثنا الشریف ابو طالب الجعفری حدّثنا ابن مردویه الحافظ حدّثنا اسحاق بن محمد بن علی بن خالد حدّثنا احمد بن زکریا حدّثنا ابو طهمان حدّثنا محمد بن خالد الهاشمی حدّثنا الحسین بن اسماعیل بن حماد عن ابیه عن زیاد بن المنذر عن محمّد بن علی بن الحسین عن ابیه عن جدّه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم کنت انا و علی نور ابین

ص:107

یدی اللّه تعالی من قبل ان یخلق آدم باربعة عشر الف عام فلمّا خلق اللّه تعالی آدم سلک ذلک النّور فی صلبه فلم یزل اللّه تعالی ینقله من صلب الی صلب حتی اقرّه فی صلب عبد المطّلب فقسمه نصفین قسما فی صلب عبد اللّه و قسما فی صلب أبی طالب فعلیّ منّی و انا منه لحمه لحمی و دمه دمی فمن احبّه فبحبّی احبّه و من ابغضه فببغضی ابغضه فهذا ابن مردویه امام الحفاظ رئیس الصدر و الایقاظ بالغ فی الارشاد و التنبیه و الایقاظ حیث روی الحدیث الشریف ناصرا للحق سالکا سوی الصراط مرغما اناف ارباب الجحود و الالطاط محترزا عن الزیغ و الاختلاط غیر معرّج علی مجازفات الانکاس السّقاط فاللّه ولی التوفیق و الصّائن عن الاختباط

وجه هشتم: روایت ابن عبد البر

وجه هشتم آنکه حافظ ابو عمر یوسف بن عبد اللّه المعروف بابن عبد البر النمری القرطبی در کتاب بهجة المجالس و انس الجالس که مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی چلپی در کشف الظنون گفته بهجة المجالس و انس الجالس للحافظ أبی عمر یوسف بن عبد اللّه بن عبد البر النمریّ القرطبی المتوفی سنة ثلث و ستّین و اربعمائة و هو فی مجلد من الکتب المعتبرة فی المحاضرات مرتّب علی مائة و اربعة و عشرین بابا اوّله امّا بعد فان اولی الخ بعد ذکر فضائل عدیده جناب امیر المؤمنین علیه السلام که از جمله آن حدیث طیرست گفته و

قال صلّی اللّه علیه و سلّم خلقت انا و علی من نور واحد نسبّح اللّه تعالی یمنة العرش قبل ان یخلق آدم بالفی عام فلمّا انتهی النور الی عبد المطلب جعله نصفین نصف فی عبد اللّه و نصف فی صلب أبی طالب و شق لنا

ص:108

من اسمه فاللّه محمود و انا محمد و اللّه الا علی و هذا علی فللّه درّ ابن عبد البر حیث صدق و برّوا بان عن صحة هذا الحدیث الشریف الذی هو قذی عین کل معاند نایح هرّ فظهر انّ المنکر له و الرادّ علیه و المکذّب له لا یمیز الهرّ من البرّ و انه بهذه الخسارة و الجسارة اعظم جریرة جروا فحش طعن علی نفسه جرّ و خدع معتقدیه بتلبیس الحق و تدلیس الباطل و غرّ و ما نفعهم بهذا التلمیع بل اعظم ضرر ضرّ و انّه و ان سرّهم ظاهرا و لکنه حقیقة أخزاهم و اقحمهم فی الوبال و النکال و ما سرّ فیا للعجب من المخاطب الحاذق و الفاضل الماهر الصّادق کیف یدّعی اجماع السنیة علی وضع هذا الحدیث الشریف و ابن عبد البر امامهم الفائق الواصل الی الحقائق المدرک للدقائق یظهر صحته بنسبته حتما و جزما الی افضل الخلائق علیه و آله افضل صلاة و سلام ما ذرّ شارق و برق بارق و اضاء بازق و جنّ غاسق فهل یقول اتباع المخاطب انّ ابن عبد البرّ و العیاذ باللّه متهوّر مائق او متهجّم فاسق او معاند مارق لاجماع السنیّة خارق او یندمون علی کذبه و فریته و افترائه فیرجعون الی الحق الحقیق بالاتباع الواثق

وجه نهم: روایت خطیب

وجه نهم آنکه ابو بکر احمد بن علی بن ثابت الخطیب البغدادی این حدیث شریف را در تاریخ بغداد که ممدوح ائمّه نقّادست روایت نموده چنانچه محمد بن یوسف الکنجی در کفایة الطالب فی مناقب علی بن أبی طالب گفته الباب السّابع و الثمانون فی ان علیّا خلق من نور النّبی

اخبرنا

ص:109

ابراهیم بن برکات الخشوعی بمسجد الرّبوة من غوطة دمشق اخبرنا الحافظ علی بن الحسن اخبرنا ابو القسم هبة اللّه اخبرنا الحافظ ابو بکر الخطیب اخبرنا علی بن محمّد بن عبد اللّه العدل العدلی اخبرنا ابو علی الحسن بن صفوان حدّثنا محمّد بن سهل العطّار حدّثنی ابو ذکوان حدثنی حرب بن بیان الضریر من اهل قیساریة حدثنی احمد بن عمرو حدّثنا احمد بن عبد اللّه عن عبید اللّه بن عمرو عن عبد الکریم الجزری عن عکرمة عن ابن عبّاس قال قال النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم خلق اللّه قضیبا من نور قبل ان یخلق الدنیا باربعین الف عام فجعله امام العرش حتّی کان اوّل مبعثی فشق منه نصفا فخلق منه نبیّکم فالنّصف الآخر علیّ بن أبی طالب قلت هکذا اخرجه امام اهل الشام عن امام اهل العراق کما سقناه و هو فی کتابیهما فیا للعجب العجیب یروی هذا الحدیث الشریف النّقّاد الخطیب الذی هو امامهم البارع الحسیب و ملاذهم الجهیذ المحقق الاریب و منتجع اهل الحدیث و فخر ارباب السیر و التنقیر و التنقیب و ممیّز السلیم من السقیم و مزیّل المقبول من المعیب و هو الثافی للکذب عن الدّین الحنیف و الشرع الشریف ثم یکون موضوعا باجماع السّنیّة عند المخاطب اللبیب هل هذا الاّ بهت غریب و عدوان مثیر للقلق و الوجیب فاللّه القریب المجیب هو المجازی علی اعتدائهم و جفائهم و هو حسیب و محامد فاخره و مدائح زاهره و مناقب عقیله و فضائل جلیله و اطراءات جمیله تاریخ بغداد

ص:110

که در ان حدیث نور روایت کرده از افادات علمای نقاد و تحقیقات اساطین والا نژاد بلکه از ارشادات مخاطب رئیس الاوتاد در کمال وضوح و ظهورست بن جزله در مختار مختصر تاریخ بغداد گفته و لما کان الحدیث و العنایة به و معرفة الرّجال الناقلین له من اجلّ العلوم الشرعیة و اشرفها استحق من صرف إلیه زمانه و وفّر علیه تعبه الثناء و المدح و التّرحم علی السلف الماضین منهم و قد صنّف الناس فی ذلک و اوغلوا و بالغوا و میّزوا الثقة من المتّهم و الضّعیف من القویّ و ما اعظم فائدة ذلک و اجلّ موقعه لکثرة ما دسّ الملاحدة و الزنادقة من الاحادیث الموضوعة البشعة المنفرة التی فسد بسماعها خلق من الناس و اعتقد الغرّ عند سماعها انّها من قول صاحب الشرع فهلک و تسرع الی التکذب و مال انی الخلاعة نعوذ باللّه من الشقاء و البلاء و هذا الکتاب الّذی صنّفه الشیخ ابو بکر احمد بن علی بن ثابت الخطیب الحافظ البغدادی رحمه اللّه و سمّاه تاریخ بغداد کتاب جلیل فی هذا العلم نفیس قد تعب و سهر فیه و اطال الزّمان و اللّه تعالی یثیبه و یحسن إلیه الاّ انّه طویل و للاطالة آفات اقربها الملل و الملل داعیة الترک و قد استخرت اللّه و اختصرته و ذکرت اسماء الرجال الذین ذکرهم علی ترتیبه و ما استحنته من غیر حکایة و شعر و حدیث نقلته فالاغراض تختلف و هوی القلوب سریرة لا تعلم

وجه دهم: روایت ابن المغازلی

وجه دهم آنکه ابو الحسن علی بن محمّد بن الطیّب الجلابی المعروف بابن المغازلی این حدیث شریف را بسته طریق روایت نموده

ص:111

چنانچه در کتاب مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام که نسخه آن جناب الحبر الهمام عمدة الکرام مولوی سیّد شریف حسین خان ادام اللّه المنان برای حقیر از حدیده خرید فرموده آوردند گفته

قوله علیه السلام کنت انا و علی نور ابین یدی اللّه

اخبرنا ابو غالب محمد بن احمد بن سهل النّحوی رحمه اللّه قال اخبرنا ابو الحسن علی بن منصور الحلبی الاخباری قال حدّثنا علی بن محمد الغدوی السمساطی قال حدّثنا الحسن بن علی بن زکریّا قال حدّثنا احمد بن المقدام العجلی قال حدّثنا الفضیل بن عیاض عن ثور بن یزید عن خالد بن معدان عن زاذان عن سلمان الفارسی قال سمعت حبیبی محمدا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول کنت انا و علیّ نورا بین یدی اللّه عزّ و جلّ یسبح اللّه ذلک النور و یقدّسه قبل ان یخلق آدم بالف عام فلمّا خلق اللّه آدم رکب ذلک النور فی صلبه فلم یزل فی شیء واحد حتی افترقنا فی صلب عبد المطلب ففیّ النبوة و فی علی الخلافة

اخبرنا ابو طالب محمّد بن احمد بن عثمان قال حدّثنا محمد بن الحسن بن سلیمان قال حدّثنا عبد اللّه بن محمد العکبری قال حدّثنا عبد اللّه بن محمّد بن حسّان الهروی قال حدّثنا جابر بن سهل بن عمر بن حفص حدّثنی أبی عن الاعمش عن سالم بن أبی الجعد عن أبی ذرّ قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول کنت انا و علی نورا عن یمین العرش یسبّح اللّه ذلک النور و یقدسه قبل ان یخلق اللّه آدم باربعة عشر الف عام فلم ازل انا و علیّ فی شیء واحد حتی افترقنا فی صلب عبد المطّلب

ص:112

اخبرنا ابو غالب محمد بن احمد بن سهل النحوی نا ابو عبد اللّه محمّد بن علی بن مهدی السفطی الواسطی املا قال اخبرنا احمد بن علی القواریری الواسطی نا محمد بن عبد اللّه بن ثابت نا محمّد بن مصفّانا بقیة بن الولید عن سوید بن عبد العزیز عن جابر بن عبد اللّه عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال انّ اللّه عز و جل انزل قطعة من نور فاسکنها فی صلب آدم فساقها حتی قسمها جزءین جزءا فی صلب عبد اللّه و جزءا فی صلب أبی طالب فاخرجنی نبیّا و اخرج علیّا وصیّا فهذا ابو الحسن الجلاّبی المغازلی الحاوی لمحاسن الفضائل و مکارم المعالی قد اثبت حتما هذا الحدیث الشّریف رغما لآناف المنکرین الجاحدین و نسف الرّماد علی وجوه الحائدین عن الدین و اوجع قلوب الرّادّین المبطلین و اغاظ صدور الصّادّین المدغلین فانماث بسعی الجلابیّ ملح تزویقات المخاطب الخالب الجالب انواع الختل انمیاثا و صار هو فی غزله و نسجه کالّتی نقضت غزلها من بعد قوّة انکاثا و مخفی نماند که در آخر نسخه حاضره مناقب ابن المغازلی این عبارت مسطورست قال فی النّسخة التی نقلت منها هذه قال فی الامّ قال فی نسخة الفقیه بهاء الدّین علیّ بن احمد الاکوع فرغ من نسخها ابو الحسن علیّ بن محمّد بن الحسن بن أبی نزار بن الشرقیة بواسط العراق فی ثانی عشر من شوّال من سنة خمس و ثمانین و خمسمائة و اللّه ولیّ التّوفیق ثم قال فی أمّ الامّ و فرغت من نسخها فی جمادی الآخرة

ص:113

من سنة ثلث و عشرین و ستمائة و کتب عمر بن الحسن بن ناصر بن یعقوب ختم اللّه له بخیر و قال فی أمّ هذه النّسخة یوم تاسع عشر من شهر المحرّم الحرام من سنة احدی و تسعین و تسعمائة سنة بمدینة ثلا حماه اللّه بالصالحین من عباده و کتب مالکه مملوک آل محمد سعید بن عبد اللّه بن صالح عفا اللّه عنه و حشره فی زمرتهم و فرغت انا من تحصیل هذه النسخة المبارکة و انا الفقیر الی مغفرة اللّه و کرمه و العائذ به من الیم عذابه و نقمه الحسین بن عبد الهادی بن احمد بن صلاح ثبّته اللّه بالقول الثابت فی الدنیا و الآخرة آخر نهار الخمیس خامس شهر جمادی الآخرة سنة سبع و ثلثین و الف سنة بمدینة ثلا حرسها اللّه تعالی بالصالحین من عباده و الحمد للّه رب العالمین و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطاهرین هذا و انا اسأل من اطّلع علی هذا الکتاب و استوصیه ان یدعو لی بما امکن من الدعاء لا سیما لحسن الخاتمة و العقبی و باللّه التوفیق و الاعانة و هو حسبی و نعم الوکیل و نیز در آخر نسخه مذکوره مسطورست قال فی آخر النسخة التی نقلت منها هذه ما لفظه حکایة حسنة من المناقب مسموعة فی فضل اهل البیت قال ابو الحسن علی بن محمّد بن الشرقیة حضر عندی فی دکانی بالوراقین بواسط یوم الجمعة خامس ذی القعدة من سنة ثمانین و خمسمائة القاضی العدل جمال الدین نعمة اللّه بن علی بن احمد العطار و حضر ایضا عندی

ص:114

الامیر شرف الدین ابو شجاع بن العبری الشاعر فسأل شرف الدّین القاضی جمال الدین ان یسمعه المناقب فابتدأ بالقراءة علیه من نسختی التی بخطی فی دکانی یومئذ و هو یرویها عن جدّه العلامة العدل المعمر محمد بن علی المغازلی عن ابیه المصنّف فهما فی القراءة و قد اجتمع علیهما جماعة إذ اجتاز ابو مصر قاضی العراق و ابو العباس ربیعة و هما ینبزان بالعدالة فوقفا یغوغیان و ینکران علیه قراءة المناقب و اطنب قاضی العراق فی التهزّء و المجنون و قال فی جملة مقالیة علی طریق الاستهزاء أی قاضی اجعل لنا وظیفة کل یوم جمعة بعد الصّلوة تسمعنا شیئا من هذه المناقب فی المسجد الجامع فقال لهم القاضی نعمة اللّه بن العطّار ما انتما من اهلها انتما قد حضرتما فی درب الخطیب و ذکرتما انّ علیّا ما کان یحفظ سورة واحدة من کتاب اللّه تعالی و المناقب تتضمّن انّه ما کان فی الصّحابة اقرأ من علی بن أبی طالب فما انتما من اهلها فاکثرا الغوغاء و التهزّء فضجر القاضی نعمة اللّه بن العطّار و قال بمحضر جماعة کانوا وقوفا اللّهمّ ان کان لاهل بیت نبیّک عندک حرمة و منزلة فاخسف به داره و عجّل نکایته فبات فی لیلته تلک و فی صبیحة یوم السّبت من سنة ثمانین و خمسمائة خسف اللّه تعالی بداره فوقعت هی و القنطرة و جمیع المسنّاة الی دجلة و تلف منه فیها جمیع ما کان یملک من مال و اثاث و قماش فکانت هذه المنقبة من اطرف

ص:115

ما شوهد یومئذ من مناقب آل محمّد صلوات اللّه علیهم فقال علی بن محمّد بن الشرقیّة فی ذلک الیوم فی هذا المعنی یا ایّها العدل الّذی هو عن طریق الحقّ عادل متجنّبا سبل الهدی و الی سبیل الغی مائل یمثل اهل البیت یا مغرور ویحک انت هازل دع عنک اسباب الخلاء عة و استمع منّی الدلائل بالامس حین جحدت من افضالهم بعض الفضائل و جریت فی سنن السّخر و لست تسمع عذل عاذل نزل القضاء علی دیارک فی صباحک شرّ نازل اضحت دیارک سابحات فی الثری خسف الزلازل و بقیت یا مغرور فی الدّارین لم تحظ بطائل هذا الجزاء بهذه الدنیا فعد لهم غدا ما انت قائل قال علیّ بن محمّد بن الشرقیّة و قرأت المناقب التی صنّفها ابن المغازلی بمسجد الجامع بواسط الذی بناه الحجاج بن یوسف الثقفی لعنه اللّه و لقاه ما عمل فی مجالس ستة اولها الاحد رابع صفر و آخرهنّ عاشر صفر سنة ثلاث و ثمانین و خمسمائة فی امم لا تحصی عدیدهم و کتب قاریها بالمسجد الجامع علی بن محمّد بن الشرقیّة و ظاهرست که کابلی امام المستکبرین و مخاطب قمقام المتهوکین در پی ابطال و توهین تکذیب و تهجین حدیث ولایت و حدیث طیر و حدیث انا مدینة العلم و حدیث تشبیه و حدیث نور که همه در مناقب ابن المغازلی مذکورست افتادند و زبان را بانواع خرافات و مکابرات و اصناف هفوات و مجازفات گشادند پس مخاطب عمدة الحذّاق و ابن الجوزی کثیر الشقاق و کابلی فاقد الخلاق و

ص:116

امثال ایشان از ارباب مکابره و اصحاب اخفاق مثل قاضی عراق در استحقاق عذاب و تنکیل و عنف سیاق و عقاب اردا و ایباق و نهک و هتک و برجم و صلم و اخلاق و خسف و رجف و نسف و اغراق و اتلاف مال و خسران مآل و سخط ایزد خلاق ریبی نماند و اگر در دار دنیا بخسف و غرق مبتلا شدند اوشان را چه سود و ما را چه ضرر و ان عذاب الآخرة ادهی و أمر

وجه یازدهم: روایت دیلمی

وجه یازدهم آنکه ابو شجاع شیرویه بن شهردار بن شیرویه بن فناخسرو الدیلمی الهمدانی این حدیث شریف را روایت نموده چنانچه در فردوس الاخبار که اصل نسخه آن پیش فقیر خاکسار حاضرست گفته سلمان

کنت انا و علیّ نورا بین یدی اللّه مطیعا یسبّح اللّه و یقدسه قبل ان یخلق آدم باربع عشر الف سنة فلمّا خلق اللّه آدم رکب ذلک النور فی صلبه و لم یزل فی شیء واحد حتّی افترقنا فی صلب عبد المطّلب فجزء انا و جزء علی بن أبی طالب و نیز دیلمی در باب الخاء گفته سلمان

قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خلقت انا و علی من نور واحد قبل ان یخلق آدم باربعة الف عام فلما خلق اللّه تعالی آدم رکب ذلک النور فی صلبه فلم نزل فی شیء واحد حتی افترقنا فی صلب عبد المطلب ففی النبوّة و فی علی الخلافة فهذا شیرویه بن شهردار شهر سیف الانتقام و الاصطلام علی المنکرین الاغثام و الجاحدین الاقزام وصال علی زرافة المکابرین صولة الضّرغام حیث اثبت بروایة هذا الحدیث اجلّ فصیلة لعلی علیه السلام و ابان کذب الحاکمین بالوضع و المنهمکین فی الخدع علی سائر اولی الالباب

ص:117

و الافهام بذکر هذا الحدیث الشریف فی کتابه الذی مدحه بنفسه و مدحه غیره من الاعلام الفخام

وجه دوازدهم: روایت عاصمی

وجه دوازدهم آنکه ابو محمد احمد بن محمد بن علی العاصمی در زین الفتی شرح سوره هل اتی حدیث نور را بطرق متعدّده روایت کرده و بر مشابهت آن حضرت با حضرت آدم علیه السلام در خلق استدلال کرده و روایات دیگر هم مؤید آن وارد کرده و هذه عبارته ذکر مشابه ابینا آدم علیه السلام فانه قد وقعت المشابهة بین المرتضی و بینه علیه السلام بعشرة اشیاء اوّلها بالخلق و الطّینة و الثانی بالمکث و المدّة و الثالث بالصّاحبة و الزّوجة و الرابع بالتزویج و الخلعة و الخامس بالعلم و الحکمة و السادس بالذّهن و الفطنة و السّابع بالامر و الخلافة و الثامن بالاعداء و المخالفة و التاسع بالوفاة و الوصیّة و العاشر بالاولاد و العترة اما الخلق و الطینة فانّ آدم علیه السّلام خلق من الطّین و خلط طینه بنور الیقین فکان طینیا دینیّا و کذلک المرتضی خلق من الطینة الطاهرة و التربة الزکیّة الزاهرة و لذلک

قال المصطفی خلقت من اطیب الطّین و خلق محبّی من اسفلها ثم خلطت العلیاء بالسّفلی فلو لا النّبوة و الرسالة لکنت رجلا من امّتی و الّذی یؤیّد ما قلنا ما

اخبرنی به محمّد بن أبی زکریا الثقة قال اخبرنا محمّد بن عبد اللّه الحافظ قال حدّثنا اسحاق بن محمّد بن علیّ بن خالد الهاشمیّ بالکوفة قال حدّثنا احمد بن زکریّا بن طهمان قال حدّثنا محمّد بن خالد الهاشمی قال حدّثنا الحسن

ص:118

بن اسماعیل بن حماد بن أبی حنیفة عن ابیه عن زیاد بن المنذر عن محمّد بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب عن ابیه عن جدّه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم کنت انا و علیّ نورا بین یدی اللّه عزّ و جل من قبل ان یخلق آدم باربعة عشر الف عام فلمّا خلق اللّه آدم نقل ذلک النّور من صلبه فلم یزل ینقله من صلب الی صلب حتی اقره فی صلب عبد المطلب فقسّمه قسمین فصیّر قسمی فی صلب عبد اللّه و قسم علیّ فی صلب أبی طالب فعلیّ منّی و انا منه لحمه من لحمی و دمه من دمی فمن احبّه فبحبی احبّه و من ابغضه فببغضی ابغضه

و اخبرنا محمّد بن یحیی قال اخبرنا ابو محمّد حاج بن نذیر المحاربی الکوفی القاضی بکوفة قال اخبرنا ابو جعفر محمّد بن علی بن دحیم الشیبانی قال حدّثنا ابو عبد اللّه الحسین بن الحکم الحمیری قال حدّثنا ابراهیم بن اسحاق الضبّی قال حدّثنا عمرو بن ثابت عن أبی حمزة الثمالی عن سعید بن جبیر عن أبی الحمراء عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال لما اسری بی الی السّماء نظرت الی ساق العرش الایمن فاذا علیه مکتوب لا اله الاّ اللّه محمّد رسول اللّه ایّدته بعلی و نصرته به

و اخبرنا محمّد بن أبی زکریّا قال اخبرنا محمّد بن عبد اللّه الحافظ قال اخبرنا سعید بن خالد المطوعی بنیسابور قال حدّثنا محمّد بن احمد بن أبی یحیی الترمذی قال حدّثنا موسی بن عیسی قال حدّثنا ایوب بن زهیر و کان من البکائین عن عبد اللّه بن عبد الملک عن مالک بن انس عن نافع

ص:119

عن ابن عمر قال بینما رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم جالس ذات یوم ببطحاء مکة إذ هبط علیه جبرئیل الروح الامین قال یا محمّد انّ ربّ العرش یقرأ علیک السّلام و یقول لک لمّا اخذ میثاق النبیین اخذ میثاقک فی صلب آدم فجعلک سیّد الانبیاء و جعل وصیّک سیّد الاوصیاء علی بن أبی طالب و یقول یا محمّد و عزّتی لو سألتنی ان ازیل السّموات و الارض لازلتها لکرامتک علیّ و ذکر الحدیث قال لم فکتب من حدیث مالک بن انس الاّ عن هذا الشیخ و

اخبرنا الشیخ ابو عبد اللّه الحسین بن محمّد البستی الارغندی قال حدّثنا ابو محمّد عبد اللّه بن أبی منصور قال حدثنا ابو حاتم محمد بن ادریس الحنظلی الرّازی قال حدّثنا محمّد بن عبد اللّه بن انس بن مالک الانصاری قال حدّثنی حمید الطویل عن انس بن مالک عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم قال کل مولود یولد فهو فی سرته و انا و علی بن أبی طالب خلقنا من تربة واحدة

اخبرنا الحسین بن محمّد قال حدّثنا عبد اللّه بن أبی منصور قال حدّثنا محمّد بن بشر قال حدّثنا محمّد بن عبد اللّه بن المثنّی قال حدثنی حمید الطویل عن انس بن مالک قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خلقت انا و علی بن أبی طالب من نور واحد یسبّح اللّه عزّ و جل فی یمنة العرش قبل خلق الدّنیا و لقد سکن آدم الجنة و نحن فی صلبه و لقد رکب نوح السفینة و نحن فی صلبه و لقد قذف ابراهیم فی النار و نحن فی

ص:120

صلبه فلم یزل یقلبنا اللّه عزّ و جل من اصلاب طاهرة الی ارحام طاهرة حتی انتهی بنا الی عبد المطّلب فجعل ذلک النور بنصفین فجعلنی فی صلب عبد اللّه و جعل علیّا فی صلب أبی طالب و جعل فیّ النبوّة و الرّسالة و جعل فی علی الفروسیّة و الفصاحة و اشتقّ لنا اسمین من اسمائه فربّ العرش محمود و إذا محمّد و هو الاعلی و هذا علیّ فهذه الاحادیث تدلّ علی صحّة ما اشرنا إلیه و رجحان ما دللنا علیه فهذا العاصمیّ قد جهد جهدا بلیغا کافیا و وکد وکدا سدیدا شافیا فی اثبات هذا الحدیث الشریف من طرق متعددة و وجوه متنوعة ثم استدلّ بها و احتج فانقذ المرتابین و المشککین من اللجج و کشف فتام العناد و الرّهج و اسعر لاحراق المعاندین لهبا شدید الوهج

وجه سیزئهم: روایت نطنزی

وجه سیزدهم آنکه ابو الفتح محمد بن علی بن ابراهیم النطنزی در خصائص علویه علی ما نقل گفته

انبانا ابو علی الحسن بن احمد بن الحسن الحداد قال حدّثنا ابو نعیم احمد بن عبد اللّه بن احمد الحافظ قال حدّثنا احمد بن یوسف بن خلاد النصیبی ببغداد قال حدّثنا الحرث بن أبی أسامة التمیمی قال حدثنا داود بن المحبر بن محمد قال حدّثنا قیس بن الربیع عن عباد بن کثیر عن أبی عثمان الرّازی عن سلمان الفارسی قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول خلقت انا و علی بن أبی طالب من نور عن یمین العرش نسبّح اللّه و نقدّسه من قبل ان یخلق اللّه عزّ و جل آدم باربع عشرة آلاف سنة فلما خلق اللّه آدم نقلنا

ص:121

الی اصلاب الرّجال و ارحام النساء الطاهرات ثم نقلنا الی صلب عبد المطلب و قسمنا بنصفین فجعل النصف فی صلب أبی عبد اللّه و جعل النصف فی صلب أبی طالب فخلقت من ذلک النّصف و خلق علیّ من النصف الآخر و اشتق اللّه لنا من اسمائه اسما و اللّه محمود و انا محمّد و اللّه الاعلی و اخی علیّ و اللّه فاطر و ابنتی فاطمة و اللّه محسن و ابنای الحسن و الحسین فکان اسمی فی الرّسالة و النبوّة و کان اسمه فی الخلافة و الشجاعة فانا رسول اللّه و علیّ سیف اللّه فهذا ابو الفتح فتح باب الصّواب بروایة هذا الحدیث الشریف الکاشف للحجاب الممیّز للقشر من اللّباب فسدّ خوخة التشکیک و الارتیاب و زعزع ارکان المدغلین الاوشاب و اقام علی الحقّ حجّة متینة لاولی الالباب و نیز نطنزی در خصائص گفته

اخبرنی علی بن ابراهیم القاضی بفرات قال اخبرنی والدی قال اخبرنی جدّی قال حدثنا حجّاج بن روبه عن ابن نجیح عن مجاهد عن ابن عبّاس رضی اللّه عنه قال لما خلق اللّه عزّ و جل آدم و نفخ فیه من روحه عطس فالهمه اللّه الحمد للّه رب العالمین فقال له ربّه یرحمک ربک فلمّا سجد له الملائکة تداخله العجب فقال یا ربّ خلقت خلقا هو احبّ إلیک منّی فلم یجب ثم قال الثانی فلم یجب ثم قال الثالثة فلم یجب ثم قال الرابعة فقال اللّه عزّ و جلّ له نعم و لولاهم ما خلقتک فقال یا رب فارینهم فاوحی اللّه عزّ و جلّ الی ملائکة الحجب ان ارفعوا الحجب فلمّا رفعت إذا آدم بخمسة اشباح قدّام العرش فقال یا ربّ

ص:122

من هولاء قال یا آدم هذا نبیّی و هذا علی امیر المؤمنین ابن عمّ النّبی و هذه فاطمة بنت نبیّی و هذان الحسن و الحسین ابنا علیّ و ولد نبیی ثم قال یا آدم هم الاول ففرح بذلک فلمّا اقترف الخطیئة قال یا ربّ اسالک بمحمّد و علی و فاطمة و الحسن و الحسین لما غفرت لی فغفر اللّه له فهذا الذی قال اللّه عزّ و جلّ فَتَلَقّی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ فَتابَ عَلَیْهِ فلمّا اهبط الی الارض صاغ خاتما فنقش علیه محمّد رسول اللّه و یکنی آدم بابی محمّد و فضل و جلالت و عظمت و نبالت نطنزی بر متتبع از عبارت کتاب الانساب سمعانی که سابقا در مجلد حدیث تشبیه مذکور شد ظاهرست که نطنزی شیخ و استاد سمعانیست و او افضل اهل خراسانست در لغت و ادب و قیام بصنعت شعر و سمعانی بر او علم ادب خوانده و ازو استفاده نموده و نیز ظاهرست که سمعانی گاهی باو ملاقات نکرده مگر اینکه ازو کتابت کرده و اقتباس نموده و آخرا بمرو ازو سماع حدیث فرموده و از افاده علاّمه ابن النجّار تابانست که او نادره فلک و نابغه دهر بوده و در بعض فضائل بر اهل زمان خود فائق بود و خلیل صفدی در وافی بالوفیات افاده نموده که او از بلغاء اهل نظم و نثر بود سفر بلاد نموده و باکابر ملاقات کرده و او کثیر المحفوظ و محبّ علم و سنت و زیاده کننده صدقه و صیام بود صحبت کرد با ملوک و سلاطین و نزد ایشان برای او وجاهتی عظیم بود و او بر ایشان بسیار تکبر می کرد و بر اهل علم از سر تواضع پیش می آمد

وجه چهاردهم: روایت شهردار دیلمی

وجه چهاردهم آنکه ابو منصور شهردار بن شیرویه بن شهردار بن شیرویه الدیلمی این حدیث شریف را روایت نموده چنانچه از عبارات آتیه اخطب خوارزم ظاهر و باهر خواهد شد

ص:123

و ابراهیم بن محمد الحموینی در فرائد السمطین گفته

انبأنی ابو طالب بن الحسین الخازن عن ناصر بن أبی المکارم إجازة قال انبانا ابو المویّد الموفق بن احمد إجازة ان لم یکن سماعا انبانی العزیز بن محمّد عن والده أبی القاسم بن أبی الفضل بن عبد الکریم إجازة قال اخبرنا شهردار بن شیرویه بن شهردار الدیلمی إجازة انبانا عبدوس بن عبد اللّه حدّثنا ابو علی محمد بن احمد العطشی حدّثنا ابو سعید العدوی الحسن بن علیّ حدّثنا احمد بن المقدام العجلی ابو الاشعث حدّثنا الفضیل بن عیاض عن ثور بن یزید عن خالد بن معدان عن زاذان عن سلمان قال سمعت حبیبی المصطفی محمّدا صلّی اللّه علیه و سلّم یقول کنت انا و علی نورا بین یدی اللّه عزّ و جل مطیعا یسبّح اللّه ذلک النور و یقدسه قبل ان یخلق اللّه آدم باربعة عشر الف سنة فلمّا خلق اللّه تعالی آدم رکب ذلک النّور فی صلبه فلم نزل فی شیء واحد حتی افترقنا فی صلب عبد المطلب فجزء انا و جزء علیّ فهذا شهردار الجلیل الفجار قد روی الحدیث الشریف الظاهر الاعتبار فوضح الحق بروایته و الباطل بار و ظهر ان الابطال و الانکار ناش من الحقد و الضغن المعقب للخسار و آت من التهوّر و التحیّر الجالب للهوان و الصّغار

وجه پانزدهم: روایت اخطب خوارزم

وجه پانزدهم آنکه ابو المؤید موفق بن احمد بن أبی سعید اسحاق المعروف باخطب خوارزم این حدیث شریف را روایت فرموده چنانچه در کتاب المناقب که نسخه آن در سفر عراق بدست این عبد مفتاق رسیده می فرماید

اخبرنی شهردار هذا إجازة اخبرنا عبدوس بن عبد اللّه الهمدانی کتابة حدّثنا

ص:124

ابو الحسن علیّ بن عبد اللّه حدّثنا ابو علی محمّد بن احمد العطشی حدّثنا ابو سعید العدوی الحسن بن علیّ حدّثنا احمد بن المقدام العجلی حدّثنا ابو الاشعث حدّثنا الفضیل بن عیاض عن ثور بن یزید عن خالد بن معدان عن زاذان عن سلمان قال سمعت حبیبی المصطفی محمّدا صلّی اللّه علیه و سلّم یقول کنت انا و علی نورا بین یدی اللّه عزّ و جلّ مطیعا یسبّح اللّه ذلک النّور و یقدّسه قبل ان یخلق آدم باربعة عشر الف عام فلمّا خلق اللّه تعالی آدم رکّب ذلک النّور فی صلبه فلم یزل فی شیء واحد حتّی افترقنا فی صلب عبد المطّلب فجزء انا و جزء علی

و اخبرنی شهردار هذا إجازة اخبرنا عبدوس بن عبد اللّه بن عبدوس الهمدانی کتابة حدّثنا الشریف ابو طالب الجعفری حدّثنا ابن مردویه الحافظ حدّثنا اسحاق بن محمّد بن علی بن خالد حدّثنا احمد بن زکریّا حدّثنا ابن طهمان حدّثنا محمّد بن خالد الهاشمی حدّثنا الحسین بن اسماعیل بن حماد عن ابیه عن زیاد بن المنذر عن محمّد بن علی بن الحسین عن ابیه عن جدّه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم کنت انا و علی نورا بین یدی اللّه تعالی من قبل ان یخلق آدم باربعة عشر الف عام فلمّا خلق اللّه آدم سلک ذلک النّور فی صلبه فلم یزل اللّه ینقله من صلب الی صلب حتی اقرّه فی صلب عبد المطلب فقسّمه نصفین قسما فی صلب عبد اللّه و قسما فی صلب أبی طالب فعلی منّی و انا منه لحمه لحمی و دمه دمی فمن احبه فبحبی احبّه و من ابغضه فببغضی ابغضه و نیز اخطب در کتاب المناقب گفته اخبرنی سیّد الحفّاظ ابو منصور شهردار بن شیرویه بن شهردار الدیلمی الهمدانی فیما کتب الی من همدان اخبرنا ابو الفتح عبدوس بن عبد اللّه بن عبدوس الهمدانی کتابة حدّثنا الشیخ الخطیب ابو الحسن صاعد بن محمّد بن الغیاث الدامغانی حدّثنا ابو یحیی محمّد بن عبد العزیز البسطامی

ص:125

حدّثنا ابو بکر القرشی حدّثنا ابو سعد الحسن بن علی بن زکریا حدّثنا هدبة بن خالد القیسی عن حماد بن ثابت البنانی عن عبید بن عمیر اللّیثی عن عثمان بن عفّان قال قال عمر بن الخطّاب انّ اللّه تعالی خلق ملائکته من نور وجه علیّ بن أبی طالب فهذا ابو المؤیّد موفق المؤیّد الموفق لاحقاق الحقّ و ازهاق الباطل المزوّق قد روی هذا الحدیث الشریف المحقق من طریقین و عززهما بثالث فرمی اکباد المنکرین بسهم مفوّق و قد ظهر ظهورا لامعا و وضح وضوحا ساطعا من صدر کتابه هذا ان ما یرویه فیه یسیر من کثیر و غرفة من بحر غزیر فلا ینکر روایاته و اخباره و لا یبطل احادیثه و آثاره الاّ کلّ متعصّب حنق غریر و اللّه ولیّ التوفیق و التبصیر و الصّائن عن همزات کل خادع عن رویة الحق حسیر

وجه شانزدهم: روایت ابن عساکر

وجه شانزدهم آنکه علی بن الحسن بن هبة اللّه المعروف بابن عساکر این حدیث شریف را روایت نموده چنانچه محمد بن یوسف الکنجی الشافعی در کفایة الطالب گفته

اخبرنا ابو اسحاق الدمشقی اخبرنا ابو القاسم الحافظ اخبرنا ابو غالب بن البنّاء اخبرنا ابو محمّد الجوهری اخبرنا ابو علی بن محمّد بن احمد بن یحیی حدّثنا ابو سعید العدوی حدّثنا ابو الاشعث حدّثنا الفضیل بن عیاض عن ثور بن یزید عن خالد بن معدان عن زاذان عن سلمان قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول کنت انا و علی نورا بین یدی اللّه مطیعا یسبّح ذلک النور و یقدسه قبل ان یخلق آدم باربعة عشر الف عام فلمّا خلق اللّه آدم رکب ذلک النور فی صلبه فلم یزل فی شیء واحد حتی افترقنا فی صلب عبد المطلب فجزء انا و جزء علیّ قلت هکذا اخرجه محدّث الشام فی تاریخه فی الجزء الخمسین بعد الثلاثمائة قبل نصفه و لم یطعن فی سنده و لم یتکلم علیه و هذا یدلّ علی ثبوته فهذا ابن عساکر الامام الماهر و الناقد المحقق الفاخر ذو الفضل الزاهر و النّبل الباهر الّذی فنیت فی الثّناء و الاطّراء علیه الدفاتر

ص:126

و نفدت فی ذکر محاسنه و محامده المحابر قد اوضح الحق الظاهر و اردی عساکر الضلال و الجحود الخاثر و أباد لمة الغی و العدوان الفاتر فشرق بریقه کلّ مجادل مکابر و اظلم علیه الجوّ المضی الزّاهر و کاد من شدة الخجل ان یدسّ نفسه هونا فی التراب الساتر او یغرقه فی تیّار بحر زاخر

وجه هفدهم: روایت صالحانی

وجه هفدهم آنکه این حدیث شریف را نور الدّین ابو الرّجاء محمود بن محمّد الصّالحانی روایت نموده چنانچه شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل گفته

عن علی بن حسین عن ابیه عن جدّه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم کنت انا و علی نورا بین یدی اللّه تعالی من قبل ان یخلق اللّه تعالی آدم سلک ذلک النور فی صلبه فلم یزل اللّه ینقله من صلب الی صلب حتی اقرّه فی صلب عبد المطلب فقسم قسمین قسما فی صلب عبد اللّه و قسما فی صلب أبی طالب فعلی منّی و انا منه لحمه لحمی و دمه دمی و من احبّه فبحبی احبّه

و عن جابر رضی اللّه تعالی عنه انّ النّبی صلّی اللّه علیه و آله و بارک و سلّم کان بعرفات و علی کرم اللّه وجهه تجاهه فقال یا علی ادن منی ضع خمسک فی خمسی یا علی خلقت انا و انت من شجرة انا اصلها و انت فرعها و الحسن و الحسین اغصانها فمن تعلق بغصن منها ادخله الجنّة روی الحدیث الاوّل الامام الصّالحانی نور الدّین ابو الرجاء محمود بن محمّد الّذی سافر و رجل و ادرک المشایخ و سمع و اسمع و صنّف فی کل فن و روی عنه خلق کثیر و صحب بالعراق ابا موسی المدینی الامام و من فی طبقته باسناده الی الامام الحافظ أبی بکر بن مردویه باسناده مسلسلا مرفوعا و الحدیث الثانی الامام الحافظ الورع أبی نعیم الاصفهانی و روی الاول ایضا الامام شمس الدّین محمد بن الحسن بن یوسف الانصاری الزرندی المحدث بالحرم الشریف النّبوی المحمّدی و هر چند مناقب شامخه و مدارج باذخه صالحانی از همین عبارت ظاهرست لکن سابقا شنیدی که صاحب توضیح الدلائل در مقامات دیگر بمدح و ثناء و وصف و اطراء او پرداخته گاهی بامام عالم ادیب اریب محلی بسجایای مکارم و ملقب در میان

ص:127

ائمّه اعلام بمحیی السنّه و ناصر الحدیث و مجدد الاسلام عالم ربّانی و عارف سبحانی یاد کرده و گاهی بمحبی السنّه صالحانی و گاهی بامام صالحانی تعبیر کرده کما لا یخفی علی ناظره

وجه هجدهم: روایت مطرزی

وجه هیجدهم آنکه ابو الفتح ناصر بن عبد السیّد المطرزی این حدیث شریف را روایت نموده چنانچه از عبارت سابقه حموینی در روایت شهردار واضح و آشکار شد و نیز حموینی در فرائد السمطین گفته

انبانی الشیخ ابو طالب بن الحسین بن عبید اللّه عن محبّ الدّین محمّد بن محمود بن الحسن بن النجار إجازة عن برهان الدّین أبی الفتح ناصر بن أبی المکارم المطرزی إجازة قال انبانا ابو المؤیّد الموفق بن احمد المکّی اخطب خوارزم قال انبا سیّد الحفّاظ ابو منصور شهردار بن شیرویه بن شهردار الدّیلمی فیما کتب الیّ انبانا ابو الفتح کتابة انبانا الشریف ابو طالب انبانا الحافظ ابن مردویه حدّثنا اسحاق بن محمّد حدّثنا احمد بن زکریّا بن طهمان حدّثنا محمّد بن خالد حدّثنا الحسن بن اسماعیل عن ابیه عن زیاد بن المنذر عن محمّد بن علی بن الحسین عن ابیه عن جدّه صلوات اللّه علیهم قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم کنت انا و علیّ نورا بین یدی اللّه تعالی من قبل ان یخلق آدم باربعة عشر الف عام فلمّا خلق اللّه تعالی آدم سلک ذلک النّور فی صلبه فلم یزل اللّه تعالی ینقله من صلب الی صلب حتی اقرّه صلب عبد المطلب ثم اخرجه من صلب عبد المطلب فقسمه قسمین قسما فی صلب عبد اللّه و قسما فی صلب أبی طالب فعلی منی و انا منه لحمه لحمی و دمه دمی فمن احبّه فبحبی احبّه و من ابغضه فببغضی ابغضه فهذا المطرزی ابو الفتح ناصر ناصر للحق الزاهر فاتح باب الصّدق الباهر مطرز للصّواب بالطراز الفاخر کاسر ظهر کل معاند فاجر هاصر راس کل منکر خاسر فالحمد للّه فی الاوّل و الآخر و له الشکر فی الباطن و الظاهر علی توالی انعامه المتوافر و تواتر افضاله المتکاثر

وجه نوزدهم احتجاج قاسم خوارزمی بحدیث نور

وجه نوزدهم آنکه ابو محمد قاسم بن الحسین بن محمد الخوارزمی در شرح دیوان ابو العلاء در شرح

ص:128

بیت له الجوهر السّاری یوهّم شخصه یجوب إلیه محتدا بعد محتد

می فرماید هذا من

قوله کنت انا و علی نورا بین یدی اللّه عزّ و جل من قبل ان یخلق آدم باربعة عشر الف عام فلمّا خلق اللّه آدم نقل ذلک النّور الی صلبه فلم یزل ینقله من صلب الی صلب حتی اقرّه فی صلب عبد المطلب فقسمه قسمین فصیّر قسمی فی صلب عبد اللّه و قسم علیّ فی صلب أبی طالب فعلیّ منّی و انا منه فهذا العالم الحازم ابو محمّد القاسم الّذی هو لشعائر الفضل و البراعة راسم و بتحقیقه و تنقیده لوساوس الخابطین حاسم قد حسر القناع و شمر الذّیل و کشف عن ساق الجدّ و الاجتهاد فی تشیید مبانی السّداد و الرشاد و بلغ فی نصرة الحق اقصاه و وصل فی تایید الصّدق منتهاه و اثبت الحدیث الشریف قطعا و جزما و یقینا و حتما فلم یدع مقالا لقائل و لا مساغا لمکابر مجادل فجرع المنکرین مرارات الغصص و ضیق علیهم الفرض و اذاقهم الشع النغص فهم مکابدون لانواع العلز و المضض مقاسون صنوف النصب و الجرض قد اظلمت من تفاقم القلق و تراکم الحنق فی اعینهم الدنیا المشرقه و وقعوا من الحیرة و السّدم فی المهامه المردیة و المجاهل الموبقه و عقائل محامد و نفائس مفاخر و روائع ماثر و جلائل فضائل صدر الافاضل بر متتبعین افادات محققین اماثل مخفی نیست یاقوت حموی در کتاب معجم الأدباء گفته القاسم بن الحسین بن محمّد ابو محمّد الخوارزمی صدر الافاضل حقّا و واحد الدهر فی علم العربیّة

ص:129

صدقا ذو الخاطر الوقاد و الطّبع النّقاد و القریحة الحاذقة و النحیرة الصّادقة برع فی علم الادب و فاق فی نظم الشعر و نثر الخطب فهو انسان عین الزمان و غرة جبهة هذا الاوان سالته عن مولده فقال مولدی فی اللیلة التاسعة من شعبان سنة خمس و خمسین و خمسمائة و حضرت فی منزله بخوارزم فرأیت منه صدرا یملأ الصّدر ذا بهجة سنیّة و اخلاق هنیئة و بشر طلق و لسان ذلق فملأ قلبی و صدری و اعجز وصفه نظمی و نثری و استنشدته من قیله فانشدنی لنفسه بمنزله فی خوارزم فی سلخ ذی القعدة سنة ستّ عشرة و ستمائة یا زمرة الشعراء دعوة ناصح لا تاملوا عند الکرام سماحا انّ الکرام باسرهم قد اغلقوا باب السّماح و ضیّعوا المفتاحا و رایته شیخا بهی المنظر حسن الشیبة کبیرها سمینا بدینا عاجزا عن الحرکة و کان له فی حلقه حوصلة کبیرة و قلت له ما مذهبک فقال حنفی و لکن لست خوارزمیّا لست خوارزمیّا یکرّرها انما اشتغلت بنجار أ فأری رای اهلها نفی عن نفسه ان یکون معتزلیّا رحمه اللّه ثم قال یاقوت بعد نقل بعض اشعاره و قال بعض الفضلاء الخراسانیة فی الامام صدر الافاضل یمدحه انّ للعالمین فخرا و زینا و جمالا یجلّ عن کلّ شین یفتی وافی العلوم نقاب مثله ما رأیت قط بعینی لیس ذاک الفتی المبرّز الاّ افضل النّاس قاسم بن الحسین و عبد القادر حنفی

ص:130

در جواهر مضیه گفته القاسم بن الحسین بن احمد الخوارزمی النحوی ولد سنة خمس و خمسین و خمسمائة تفقّه علی أبی الفتح ناصر بن عبد السّیّد المطرزی و اخذ عنه العربیّة و له تصانیف شرح المفصّل سمّاه التحبیر ثلث مجلدات و شرح سقط الزند و التوضیح فی شرح المقامات و الزوایا و الخبایا فی النحو و له بدائع الملح قتلته التتار سنة سبع عشرة و ستمائة و جلال الدّین سیوطی در بغیة الوعاة گفته قاسم بن الحسین بن محمّد ابو محمّد الخوارزمی قال یاقوت صدر الافاضل حقا و اوحد الدهر فی علم العربیّة صدقا الوقاد و الطبع النقاد برع فی علم الادب و فاق فی نظم الشعر و نثر الخطب فهو انسان عین الزّمان و غرة جبهة هذا الاوان ولد تاسع شعبان سنة خمس و خمسین و خمسمائة و کان حنفیا سنیا ذا بهجة سنیّة و اخلاق هنیئة و بشر طلق و لسان ذلق صنّف التحبیر فی شرح المفصّل بسیط السبیکة فی شرحه متوسط المحبّرة فی شرحه صغیر شرح سقط الزند شرح المقامات شرح الانموذج السیر فی الاعراب شرح الابنیة الزوایا و الخنایا فی النحو المحصل فی البیان و غیر ذلک و نیز سیوطی در اشباه و نظائر گفته قال یاقوت حدثنی صدر الافاضل قال کتب الیّ الصّوفی المعروف بالصواب یسألنی عن قول حسّان رضی اللّه تعالی عنه فمن یهجو رسول اللّه منکم و یمدحه و ینصره سواء و قولهم انّ فیه ثلثة عشر مرفوعا فاجبته افدی اماما و میض البرق منصرع من خلف خاطره الوقار حین خطا

ص:131

یبغی الصّواب لدینا من مباحثه و ما دری ان ما یعد و الصواب خطا الذی یحضرنی فی هذا البیت من المرفوعات اثنا عشر فمنها قوله فمن یهجو فیها ثلاث مرفوعات المبتدا و الفعل المضارع و الضمیر المستکن و منها المبتدأ المقدر فی قوله و یمدحه و المعنی و من یمدحه فیکون هنا علی حسب المثال الاوّل ثلاث مرفوعات ایضا و منها المرفوعات فی قوله و ینصره احدهما الفعل المضارع و الثانی الضمیر المستکن فیه و منها المرفوعات الاربعة فی قوله سواء اثنان من حیث انّه فی مقام الخبر من المبتدئین و اثنان اخران من حیث ان فی کل واحد ضمیرا راجعا الی المبتدأ فهذا یا سیّدی جهد المقل و غیر مرجوّ قطع المدی من الکلّ و محمود بن سلیمان کفوی در کتائب اعلام الاخیار گفته الشیخ الکامل الفاضل القاسم بن الحسین بن احمد الخوارزمی النحوی ولد سنة خمس و خمسین و خمسمائة تفقه علی أبی الفتح برهان الدین ناصر بن المکارم عبد السید المطرزی و اخذ عنه عن أبی الموید موفق بن احمد المکی عن نجم الدین عمر النسفی عن أبی الیسر البزدوی عن أبی منصور الماتریدی عن أبی بکر الجوزجانی عن محمّد عن أبی حنیفة رحمهم اللّه تعالی و اخذ العربیّة عنه عن الزمخشری و له تصانیف منها شرح المفصل للعلامة الزمخشری فی النحو سماه التحبیر فی ثلاث مجلدات و شرح سقط الزّند و التوضیح فی شرح المقامات و الزوایا و الخبایا فی النحو و له بدائع الملح قتله التتر سنة سبع عشرة و ستمائة و علی بن سلطان محمد الحنفی

ص:132

القاری در اثمار جنیة گفته القاسم بن الحسن الخوارزمی النحوی له تصانیف منها شرح المفصل سماه التحبیر ثلاث مجلّدات و شرح سقط الزند و التّوضیح فی شرح المقامات و الزوایا و الخبایا فی النحو و له بدائع الملح قتله التتار سنة سبع عشرة و ستمائة

وجه بیستم: روایت رافعی

وجه بستم آنکه امام الدین ابو القاسم عبد الکریم بن محمّد بن عبد الکریم الرافعی القزوینی این حدیث شریف را روایت نموده چنانچه ابراهیم بن محمد الحموینی در فرائد السمطین علی ما نقل عنه گفته اخبرنا الشیخ العدل بهاء الدّین محمد بن یوسف البرزالی بقراءتی علیه بسفح جبل قاسیون مما یلی عقبة دمر ظاهر مدینة دمشق المحروسة قلت له اخبرک الشیخ احمد بن الفرج بن علی بن الفرج الاموی إجازة فاقرّ به ح و اخبرنی الشیخ جمال الدین احمد بن محمّد بن محمد المعروف بدکویه القزوینی و غیره إجازة بروایتهم

عن الشیخ الامام امام الدّین أبی القاسم عبد الکریم بن محمّد بن عبد الکریم الرافعی القزوینی إجازة انبانا الشیخ العالم عبد القادر بن أبی صالح الجبلی قال انبانا ابو البرکات هبة اللّه بن موسی السّفطی قال انبا القاضی ابو المظفر هنّاد بن ابراهیم النسفی قال انبانا ابو الحسن محمّد بن موسی بن کریب قال انبانا محمّد بن الفرحان حدّثنا محمّد بن یزید القاضی حدّثنا اللبیب بن سعید عن العلاء بن عبد الرحمن عن ابیه عن أبی هریرة عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم انّه قال لما خلق اللّه تعالی ابا البشر و نفخ فیه من روحه التفت آدم یمنة العرش فاذا نور خمسة اشباح سجّدا

ص:133

و رکّعا قال آدم یا ربّ هل خلقت احدا من طین قبلی قال لا یا آدم قال فمن هؤلاء الخمسة الذین اراهم فی هیئتی و صورتی قال هؤلاء خمسة من ولدک لولاهم ما خلقتک هؤلاء خمسة شققت لهم خمسة اسماء من اسمائی لولاهم ما خلقت الجنّة و لا النّار و لا العرش و لا الکرسی و لا السّماء و لا الارض و لا الملائکة و لا الانس و لا الجنّ فانا المحمود و هذا محمّد و انا العالی و هذا علی و انا الفاطر و هذه فاطمة و انا الاحسان و هذا الحسن و انا المحسن و هذا الحسین آلیت بعزّتی انّه لا یاتینی احد بمثقال حبّة من خردل من بغض احدهم الاّ ادخلته ناری و لا ابالی یا آدم هؤلاء صفوتی بهم أنجیهم و بهم اهلکهم فاذا کان لک الیّ حاجة فبهؤلاء توسل فقال النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم نحن سفینة النجاة من تعلق بها نجی و من حاد عنها هلک فمن کان له الی اللّه حاجة فلیسأل بنا اهل البیت فهذا عبد الکریم بن محمّد الرافعی رافع لواء الفضل و النقد و الفقاهة امام أئمّة النبل و المجد و النباهة رئیس اصحاب الشرف و الظّرف و الوجاهة روی الحدیث الشریف ارغاما لآناف ارباب الانکار و الجحود و حسما لعضیهات أئمّة الفریة و الکنود و جزما لشافة اهل المذق و التخلیط و هدما لدار المنهمکین فی التعمیس و التخبیط

وجه بیست و یکم: نظم عطار مشتمل بر حدیث نور

وجه بست و یکم آنکه شیخ فرید الدین محمد العطار النیسابوریّ در اسرار نامه گفته تو نور احمد و حیدر یکی دان که تا گردد بتو اسرار آسان

فهذا فرید الدین العطّار و هو فرید دهره و وحید عصره و قریع

ص:134

زمانه و عمید اوانه قد تعطرت الاکوان بروائح مآثره و تنفحت العوالم بنفحات مفاخره قد درأ فی صدور الفاجرین الرائغین و دفع فی نحور الخاسرین الزائغین و جعل سعی المبطلین للحدیث الشریف کرماد اشتدّت به الرّیح و وجّه الی الجاحدین المکابرین سهما مصمیا لا یشوی من التقریع و التقبیح حیث اثبت قطعا و جزما و بتّا و حتما اتحاد نور النّبی و الوصیّ صلوات اللّه و سلامه علیهما و الهما ما اختلف الابکار و العشی فرغم انف کل منکر جاحد حاقد غوی و شیّد بنسیان الحق المشرق الوضی

وجه بیست و دوم: روایت ابو الربیع کلاعی

وجه بست دوم آنکه ابو الربیع سلیمان بن موسی بن سالم الکلاعی البلنسی المعروف بابن سبع این حدیث شریف را در کتاب الشفاء که مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی المشهور بحاجی خلیفه بذکر آن گفته شفاء الصّدور لابن سبع الامام الخطیب أبی الربیع سلیمان البستی روایت نموده چنانچه ابراهیم بن عبد اللّه الوصّابی در کتاب الاکتفاء گفته و

عنه أی عن علیّ بن أبی طالب رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خلقت انا و علی من نور واحد یسبّح اللّه علی متن العرش من قبل ان یخلق ابونا آدم بالفی الف عام فلمّا خلق آدم صرنا فی صلبه ثم نقلنا من کرام الاصلاب الی مطهّرات الارحام حتّی صرنا فی صلب عبد المطلب ثم قسمنا نصفین فصیرنی فی صلب عبد اللّه و صار علیّ فی صلب أبی طالب فاختارنی بالنبوّة و اختار علیّا بالشجاعة و العلم و الفصاحة و اشتق لنا اسماء من اسمائه فاللّه

ص:135

محمود و انا محمّد و اللّه الاعلی و هذا علی اخرجه ابن الاسبوع الاندلسی فی کتابه الشفاء انتهی فهذا ابن سبع الکلاعی الّذی منکر فضله یستحق السبّ السّباع و جاحد نبله یلیق القصب و القذاع کلأ اتباعه عن الجنوح و الزیغ الی فظیع الانکار و صانهم عن الاقتحام و التردّی فی هوة الخسار و البوار حیث روی الحدیث الشریف فی کتابه الشفاء الشّافی لارباب الالباب و الابصار و سلیمان بن موسی بن سالم از مشاهیر حفاظ اعاظم و نحاریر محدّثین افاخم و اجلّۀ معتبرین ذوی المکارم و اعلام اثبات حائزین مغانمست صاحب تصانیف عدیده و مدون توالیف مفیده و بقیّۀ اعلام اثر و یادگار اکابر ذوی الخطر بوده و مهارت و بصارت در حدیث داشته و علم حفظ و جمع و معرفت جرح و تعدیل افراشته و موالید و وفیات اکابر عالی درجات را ذاکر و بر اهل زمان خود خصوصا متاخرین درین باب متقدّم و ماهر و خطّ او در اتقان و ضبط بی نظیر و بیعدیل و خودش در تبحّر در ادب و بلاغت و انشاء رسائل فرد و بی مثیل و بجودت نظم و خطبه خوانی و پرگوئی و ادراک مقصود و حسن سرو و لطف سیاق موصوف و بتکلّم از جانب ملوک در مجالس شان و تبیین مرادات شان بر منابر در محافل معروف الی غیر ذلک ذهبی در تذکرة الحفاظ گفته الکلاعی الامام العالم الحافظ البارع محدّث الاندلس و بلیغها ابو الربیع سلیمان بن موسی بن سالم بن حسّان الحمیری الکلاعی البلنسی ولد سنة خمس و ستّین و خمسمائة قال ابو عبد اللّه الابار سمع ببلنسیة ابا العطاء بن البرید و ابا الحجّاج بن ایّوب و ارتحل فسمع ابا القاسم بن حبیش و ابا بکر بن الجد و ابا عبد اللّه بن زرقون و ابا عبد اللّه

ص:136

بابن النجار و ابا محمّد عبید اللّه و ابا محمّد بن نوبة و ابا الولید بن راشد و ابا محمّد الفرس و ابا عبد اللّه بن عروس و ابا محمّد بن جمهور و نخبة بن یحیی و خلقا سواهم و اجاز له ابو العبّاس بن مضاء و ابو محمّد عبد الحق الازدی صاحب الاحکام و آخرون و عنی اتمّ عنایة بالتقیید و الرّوایة و کان اماما فی صناعة الحدیث بصیرا به حافظا حافلا عارفا بالجرح و التعدیل ذاکرا للموالید و الوفیات یتقدم اهل زمانه فی ذلک و فی حفظه اسماء الرّجال خصوصا من تأخّر زمانه و عاصره کتب الکثیر و کان خطّه لا نظیر له فی الاتقان و الضبط مع الاستبحار فی الادب و الاستهتار بالبلاغة فردا فی انشاء الرسائل مجیدا فی النظم خطیبا فصیحا مفوّها مدرکا حسن السّرد و المساق لما ینقله مع الشارة الانیقة و الزیّ الحسن و هو کان المتکلّم عن الملوک فی زمانه فی المجالس المبین عنهم لما یرومونه فی المحافل علی المنابر ولی خطابة بلنسیة فی اوقات و له تصانیف مفیدة فی فنون عدیدة الف المکتفی فی مغازی المصطفی و الثلثة الخلفاء فی اربع مجلّدات و له مؤلّف حافل فی معرفة الصّحابة و التّابعین و کتاب مصباح الظلم یشبه الشهاب و کتاب اخبار البخاری و کتاب الاربعین و غیر ذلک و إلیه کانت الرّحلة للاخذ عنه انتفعت به فی الحدیث کل الانتفاع اخذت عنه کثیرا قلت حدث عنه ابو العبّاس احمد بن العماد قاضی تونس و طائفة قال ابن مسدی لم الق مثله جلالة و نبلا

ص:137

و ریاسة و فضلا و کان اماما مبرّزا فی فنون من منقول و معقول و موزون و منثور جامعا للفضائل برع فی علوم القرآن و التّجوید امّا الادب فکان ابن نجدته و هو ختام الحفّاظ ندب لدیوان الانشاء فاستعفی اخذ القراءات عن اصحاب ابن هذیل و ارتحل و اختصّ بابی القاسم بن حبیش بمرسیة اکثرت عنه قال الابّار کان رحمه اللّه ابدا کان یحدّثنا انّ السبعین منتهی عمره لرؤیا رآها و هو آخر الحفّاظ و البلغاء بالاندلس استشهد بکابیة تنیسة علی ثلثة فراسخ من مرسیة مقبلا غیر مدبر فی العشر من ذی الحجّة سنة اربع و ثلثین و ستمائة قال الحافظ المنذری توفّی شهیدا بید العدوّ و کان مولده بظاهر مرسیة فی مستهلّ رمضان سنة خمس و ستین سمع بتنّیسة و مرسیة و اشبیلیة و غرناطه و شباطه و مالقه و سنطه و دانیة و جمع مجالس تدلّ علی غزارة علمه و کثرة حفظه و معرفته بهذا الشأن کتب إلینا بالاجازة سنة اربع عشرة و نیز ذهبی در عبر فی خبر من غبر در وقائع سنة اربع و ثلثین و ستمائة گفته و ابو الرّبیع الکلاعی سلیمان بن سالم البلنسی الحافظ الکبیر صاحب التصانیف و بقیة اعلام الاثر بالاندلس ولد سنة خمس و ستّین و خمسمائة سمع أبا بکر بن الجدّ و ابا عبد اللّه بن زرقون و طبقتهما قال الاّ بارکان بصیرا بالحدیث حافظا حافلا عارفا بالجرح و التعدیل ذاکرا للموالید و الوفیات یتقدّم اهل زمانه فی ذلک خصوصا من تاخّر زمانه و لا نظیر لخطّه فی الاتقان و الضبط مع

ص:138

الاستبحار فی الادب و البلاغة کان فردا فی انشاء الرسائل مجیدا فی النظم خطیبا مفوّها مدرکا حسن السّرد و المساق مع الشارة الانیقة و هو کان المتکلّم عن الملوک من مجالسهم و المبین لما یریدون علی المنبر فی المحافل ولیّ خطابة بلنسیة و له تصانیف فی عدّة فنون استشهد بکابیة تنیسة بقرب بلنسیة مقبلا غیر مدبر فی ذی الحجّة و یافعی در مرآة الجنان در وقائع سنه مذکوره گفته الحافظ ابو الرّبیع الکلاعی سلیمان بن موسی البلنسی صاحب التصانیف و بقیة اعلام الاثر توفی بالاندلس قال الابّار و کان قد فاق اهل زمانه و تقدّم علی اقرانه عارفا بالجرح و التعدیل ذاکرا للموالید و الوفیات لا نظیر له فی الاتقان و الضبط مع الادب و البلاغة و کان فردا فی انشاء الرسائل مجیدا فی النظم خطیبا مهیبا مفوّها مدرکا حسن السّرد و السّیاق مع الشارة الانیقة متکلّما عن الملوک فی مجالسهم مبیّنا لما یریدونه علی المنابر فی المحافل ولی الخطابة و له تصانیف فی عدة فنون استشهد مقبلا غیر مدبر فی ذی الحجّة و جلال الدین عبد الرحمن بن کمال الدین السّیوطی در طبقات الحفاظ گفته ابو الرّبیع الامام الحافظ البارع محدّث الاندلس و بلیغها سلیمان بن موسی بن سالم بن حسان الکلاعی الحمیری البلنسی ولد سنة 565 و سمع ابا القاسم بن حبیش و خلقا و اجاز له ابن مضاء و ابو محمّد عبد الحقّ صاحب الاحکام و اعتنی بهذا الشأن اتمّ عنایة و کان اماما فی صناعة الحدیث بصیرا به حافظا عارفا بالجرح و التعدیل ذاکرا للموالید

ص:139

و الوفیات مقدّم اهل زمانه فی ذلک و فی حفظ اسماء الرجال مع الاستبحار فی الادب و الاستهتار بالبلاغة فردا فی الانشاء له الاکتفاء فی المغازی و کتاب فی معرفة الصّحابة و التابعین حافل و غیر ذلک ولد سنة 565 مستهل رمضان و مات شهیدا بید العدوّ فی عشری ذی الحجّة سنة 634 اجاز له المنذری و محمّد بن یوسف شامی در سبل الهدی در ذکر شرح رموز کتاب خود گفته او ابا الرّبیع فالثقة الثبت سلیمان بن سالم الکلاعی و احمد بن محمد المقری در نفخ الطیّب عن غصن الاندلس الرطیب گفته و کانت وقعة اینجة التی قتل فیها الحافظ ابو الربیع الکلاعی رحمه اللّه تعالی یوم الخمیس لعشر بقین من ذی الحجة سنة اربع و ثلثین و ستمائة و لم یزل رحمه اللّه تعالی متقدّما امام الصفوف زحفا الی الکفا مقبلا علی العدوّ ینادی بالمنهزمین اعن الجنّة تفرّون حتی قتل صابرا محتسبا برد اللّه تعالی مضجعه و کان دائما یقول ان منتهی عمره سبعون سنة لرؤیا رآها فی صغره فکان کذلک و رثاه تلمیذه الحافظ ابو عبد اللّه بن الابّار بقصیدته المیمیة الشهیرة التی اولها المّا باشلاء العلاء و المکارم تقدّ باطراف القنا و الصّوارم و عوجا علیها مادبا و مفازة مصارع خصّت بالطّلی و الجماجم نحیّی وجوها فی الجنان وجیهة مجاسد من نسج انطبا و اللهازم و هی طویلة و من شعر الحافظ أبی الربیع المذکور توالت لیال للغوایة جون و وافی صباح للرشاد مبین رکاب شباب أزمعت عنک رحلة

ص:140

و جیش مشیب جهزته منون و لا اکذب الرّحمن فیما اجنّه و کیف و لا یخفی علیه جنین و من لم یخل ان الرّیاء یشینه فمن مذهبی انّ الرّیاء یشین لقد ریع قلبی للشباب و فقده کما ریع بالعلق الفقید ضنین و المنی و خط المشیب بلمّتی فخطّت بقلبی للشجون فنون و لیل شبابی کان انضر منظرا و انفق مهما لاحظته عیون فآها علی عیش تکدّر صفوه و انس خلا منه صفا و حجون و یا ویح فودی او فوادی کلّما تزیّد شیبی کیف بعد یکون حرام علی قلبی سکون بعزّة و کیف مع الشّیب الممضّ سکون و قالوا شباب المرء شعبة جنّة فما لی عرانی للمشیب جنون و قالوا شجاک الشّیب حدثان ما اتی و لم یعلموا ان الحدیث شجون و قال ایضا أ مولی الموالی لیس غیرک لی مولی و ما احد یا ربّ منک بذا اولی تبارک وجه وجهت نحوه المنی فاوزعها شکرا و اوسعها طولا و ما هو الاّ وجهک الدّائم الّذی اقلّ حلی علیائه یخرس القولا تبرأت من حولی إلیک و قوّتی فکن قوّتی فی مطلبی و کن الحولا و هب لی الرّضا ما لی سوی ذاک مبتغی و لو لقیت نفسی علی نیله الهولا و کان رحمه اللّه تعالی حافظا للحدیث مبرّزا فی نقده تامّ المعرفة بطرقه ضابطا الاحکام اسانیده ذاکرا لرجاله دیّان من الادب خطب ببلنسیة و استفضی و کان مع ذلک من اولی الحزم و البسالة و الاقدام و الجزالة حضر الغزوات و باشر القتال بنفسه و ابلی بلاء حسنا

ص:141

و روی عن أبی القسم بن حبیش و طبقته و صنّف کتبا منها مصباح الظلم فی الحدیث و الاربعون عن اربعین شیخا لاربعین من الصحابة و الاربعون السّباعیّة و السّباعیات من حدیث الصدفی و حلیة الامالی فی الموافقات و العوالی و تحفة الرّواد و نجعة الوراد و المسلسلات و الانشادات و کتاب الاکتفاء فی مغازی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و مغازی الثلثة الخلفاء و میدان السابقین و حلبة الصّادقین المصدّقین فی عرض کتاب الاستیعاب و لم یکمله و المعجم فیمن وافقت کنیته زوجته من الصحابة و الاعلام باخبار البخاری الامام و المعجم فی مشیخة أبی القاسم بن حبیش و برنامج روایاته و جنی الرّطب فی سنی الخطب و نکتة الامثال و نفثة السحر الحلال و جهد النصیح فی معارضة المعرّی فی خطبة الفصیح و الامتثال لمثال المبهج فی ابتداع الحکم و اختراع الامثال و مفاوضة القلب العلیل و منابذة الامل الطویل بطریقة المعرّی فی ملقی السبیل و مجازفة اللّحن للاحن الممتحن مائة مسئلة ملغزة و نتیجة الحب الصمیم و زکاة المنثور و المنظوم فی مثال النّعل النّبویة علی لابسها الصلوة و السلام قال ابن رشید لو قال و زکاة النثیر و النظیم لکان احسن و له کتاب الصّحف المنشرة فی القطع المعشرة و دیوان رسائله سفر و دیوان شعره سفر و تاج الدین دهّان مکی در کفایة المتطلع که در ان مرویات شیخ خود حسن عجیمی جمع نموده گفته کتاب الاکتفاء فی مغازی المصطفی و الثلاثة الخلفاء تالیف الامام أبی الربیع سلیمان بن موسی بن سالم الکلاعی اخبر به عن الشیخ احمد بن

ص:142

محمّد القشاشی عن العلامتین الشمس محمّد بن احمد الرّملی و الشیخ عبد الرحمن بن الشیخ عبد القادر بن فهد فالثانی عن عمّه العلامة محمّد جار اللّه بن الحافظ عبد العزیز بن فهد عن والده الحافظ عبد العزیز بن الحافظ عمر بن فهد و الاوّل عن العلامتین قاضی القضاة زکریا بن محمد الانصاری و الرحلة شرف الدین عبد الحق بن محمّد السنباطی قال ثلثتهم انابه الامام الحافظ ابو الفضل محمّد بن النّجم محمّد بن محمّد بن فهد المکی العلوی اذنا عن العلامة برهان الدّین ابراهیم بن موسی بن ایوب الانباسی و أبی الیمن محمّد بن احمد الطبری إجازة قال انابه ابو عبد اللّه محمّد بن جابر بن محمّد بن قاسم الوادی شیء اذنا قال انابه قاضی الجماعة ابو العبّاس احمد بن محمّد بن الحسن الغمار سماعا لجمیعه الاّ یسیرا منه فأجازه قال انابه مؤلّفه الامام ابو الربیع سلیمان بن موسی الکلاعی سماعا لما فیه من سیرة ابن اسحاق و إجازة لباقیه ان لم یکن سماعا لجمیعه لضیاع منّی فذکره

وجه بیست و سوم: روایت کنجی

وجه بست و سوم آنکه محمد بن یوسف بن محمد الکنجی الشافعی این حدیث شریف را بدو طریق در فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام نقل نموده و بابی خاص برای آن و ذکر مؤیّدات عدیده آن عقد فرموده و تصریح صریح بثبوت آن کرده چنانچه در کفایة الطالب فی مناقب علی بن أبی طالب گفته الباب السابع و الثمانون فی انّ علیّا خلق من نور النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم

اخبرنا ابراهیم بن برکات الخشوعی بمسجد الربوة من غوطة دمشق اخبرنا الحافظ علی بن الحسن اخبرنا ابو القسم

ص:143

هبة اللّه اخبرنا الحافظ ابو بکر الخطیب اخبرنا علی بن محمّد بن عبد اللّه العدل اخبرنا ابو علی الحسن بن صفوان حدّثنا محمّد بن سهل العطّار حدّثنی ابو ذکوان حدّثنی حرب بن بیان الضریر من اهل قیساریة حدّثنی احمد بن عمر و حدّثنا احمد بن عبد اللّه عن عبد اللّه بن عمرو عن عبد الکریم الجزری عن عکرمة عن ابن عباس قال قال النّبی خلق اللّه قضیبا من نور قبل ان یخلق الدنیا باربعین الف عام فجعله امام العرش حتی کان اول مبعثی فشق منه نصفا فخلق منه نبیّکم و النّصف الآخر علی بن أبی طالب ع اخرجه امام اهل الشام عن امام اهل العراق کما سقناه و هو فی کتابیهما و اخبرنا ابو اسحاق الدمشقی اخبرنا ابو القسم الحافظ اخبرنا ابو غالب بن البنّاء اخبرنا ابو محمّد الجوهری اخبرنا ابو علی محمّد بن احمد بن یحیی حدّثنا ابو سعید التاوی حدّثنا ابو الاشعث حدّثنا الفضیل بن عیاض عن ثور بن یزید عن خالد بن معدان عن زاذان عن سلمان قال سمعت رسول اللّه یقول کنت انا و علی نورا بین یدی اللّه مطیعا یسبح ذلک النور و یقدسه قبل ان یخلق آدم باربعة عشر الف عام فلما خلق اللّه آدم رکب ذلک النور فی صلبه فلم یزل فی شیء واحد حتی افترقت فی صلب عبد المطلب فجزء انا و جزء علی قلت هکذا اخرجه محدّث الشام فی تاریخه فی الجزء الخمسین بعد الثلاثمائة قبل نصفه و لم یطعن فی سنده و لم یتکلم علیه و هذا یدلّ علی ثبوته عنده

اخبرنا علی بن أبی عبد اللّه المعروف

ص:144

بابن المقیر البغدادی بدمشق عن أبی الفضل محمّد الحافظ اخبرنا ابو نصر بن علی حدّثنا ابو الحسن علی بن محمّد المؤدّب حدّثنا ابو الحسن الفارسی حدّثنا احمد بن سلمة النمری حدّثنا ابو الفرج غلام فرح الواسطی حدّثنا الحسن بن علی عن مالک بن انس عن أبی سلمة عن أبی سعید قال سال ابو عقال النّبی صلی اللّه علیه و سلّم فقال یا رسول اللّه من سیّد المسلمین و ساق الکنجی الروایة بطولها و فی آخرها فقلت یا رسول اللّه فایهم احبّ إلیک قال علی فقلت و لم ذلک قال فقال لانی خلقت انا و علی بن أبی طالب من نور واحد قال فقلت فلم جعلته آخر القوم قال ویحک یا با عقال أ لیس قد اخبرتک انّی خیر النبیین و قد سبقونی بالرسالة و بشرونی من قبلی فهل ضرّنی شیء إذ کنت آخر القوم انا محمّد رسول اللّه و کذلک لا یضر علیّا إذا کان آخر القوم و لکن یا با عقال فضل علی علی سائر النّاس کفضل جبرئیل علی سائر الملائکة قلت هذا حدیث حسن عال و فیه طول انا اختصرته ما کتبناه الا من هذا الوجه

اخبرنا الحافظ یوسف بن خلیل بن عبد اللّه الدمشقی بحلب اخبرنا محمّد بن اسماعیل الطرسوسی اخبرنا ابو منصور

ص:145

محمد بن اسماعیل الصیرفی اخبرنا ابو الحسین بن فاذشاه اخبرنا الحافظ ابو القسم سلیمان بن احمد بن ایوب الطبرانی اخبرنا الحسین بن ادریس التستری حدّثنا ابو عثمان طالوت بن عباد الصیرفی البصری حدّثنا فضال بن جبیر حدّثنا ابو امامة الباهلی قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ان اللّه خلق الانبیاء من اشجار شتّی و خلقنی و علیّا من شجرة واحدة فانا اصلها و علی فرعها و فاطمة لقاحها و الحسن و الحسین ثمرها فمن تعلق بغصن من اغصانها نجا و من زاغ عنها هوی و لو ان عبدا عبد اللّه بین الصفا و المروة الف عام ثم الف عام ثم لم یدرک محبّتنا اکبه اللّه علی منخریه فی النار ثم تلا قل لا اسألکم علیه اجرا الاّ المودّة فی القربی قلت هذا حدیث حسن عال رواه الطبرانی فی معجمه کما اخرجناه و رواه محدّث الشام فی کتابه بطرق شتی فمن ذلک ما اخبرنا الشیخان محمد بن سعید بن الموفق الخازن النیسابوریّ ببغداد و ابراهیم بن عثمان الکاشغری بنهر معلی قالا اخبرنا الحافظ ابو القسم علی بن الحسن الشافعی اخبرنا ابو یعلی حمزة بن احمد بن فارس بن کردس اخبرنا ابو البرکات احمد بن عبد اللّه بن علی المقری اخبرنا ابو طالب عمر بن ابراهیم بن سعید الزهری الفقیه اخبرنا ابو بکر محمد بن غریب البزاز حدّثنا ابو العبّاس احمد بن موسی بن زنجویه القطّان حدّثنا عثمان بن عبد اللّه

ص:146

یقول کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بعرفات و علی تجاهه فاومی الی علی فاتینا النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم و هو یقول ادن منّی یا علی فدنی منه علی فقال ضع خمسک فی خمسی یعنی کفّک فی کفّی یا علیّ خلقت انا و انت من شجرة انا اصلها و انت فرعها و الحسن و الحسین اغصانها فمن تعلق بغصن منها دخل الجنة یا علی لو انّ امتی قاموا حتی یکونوا کالحنایا و صلوا حتی یکونوا کالاوتار ثم ابغضوک لاکبهم اللّه فی النار قلت هکذا

رواه فی ترجمة علی من کتابه و اخبرنی الشیخان النیسابوریّ و الکاشغری عن الحافظ ابو القسم اخبرنا ابو بکر محمّد بن الحسین المقری و غیره قالوا اخبرنا ابو الحسین بن المهتدی اخبرنا ابو الحسن علی بن عمر الحربی حدّثنا ابو العبّاس اسحاق بن مروان القطان حدّثنا أبی حدّثنا عبید بن مهران العطار حدّثنا یحیی بن عبد اللّه بن الحسن عن ابیه و عن جعفر بن محمد الصادق عن ابیهما عن جدهما قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ان فی الفردوس لعینا احلی من الشهد و ألین من الزبد و ابرد من الثلج و اطیب من المسک فیها طینة خلقنا اللّه تعالی منها و خلق منها شیعتنا من لم یکن من تلک الطینة فلیس منا و لا من شیعتنا و هی المیثاق

ص:147

الذی اخذ اللّه عزّ و جل علیه ولایة علی بن أبی طالب علیه السلام قلت

قال الخطیب عقیب هذا الحدیث فی کتابه قال عبید فذکرت لمحمّد بن حسین هذا الحدیث فقال صدقک یحیی بن عبد اللّه هکذا اخبرنی أبی عن جدی عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم اخبرنا یوسف بن خلیل بن عبد اللّه الدمشقی بحلب و الحافظ محمّد بن محمود بن الحسن النجّار ببغداد و الحافظ خالد بن یوسف النابلسی بدمشق اخبرنا الامام ابو الیمن زید بن الحسن الکندی بدمشق اخبرنا القزاز اخبرنا الحافظ احمد بن علی بن ثابت الخطیب اخبرنی ابو القاسم علی بن عثمان الدقاق حدّثنا محمّد بن اسماعیل الوراق حدّثنا ابو اسحاق ابراهیم بن الحسین بن داود القطّان سنة احدی عشر و ثلاثمائة حدّثنا محمّد بن خلف المروزی حدّثنا موسی بن ابراهیم المروزی حدّثنا موسی بن جعفر بن محمّد عن ابیه عن جدّه قال قال رسول اللّه خلقت انا و هارون و عمران و یحیی بن زکریا و علی بن أبی طالب من طینة واحدة قلت هذا حدیث حسن هکذا رواه حافظ العراق فی کتابه و تابعه محدّث الشام کما اخرجناه سواء فهذا الکنجی صاحب کفایة الطالب

ص:148

الحاشد لجمیل الفضائل و المناقب المرتقی بفضله و کماله الی رفیع المناصب قد اثبت الحدیث الشریف غیظا القلب کلّ منکر عائف خائب و ایجاعا لصدر کل مماذق عن الحقّ ذاهب و ثبوت این حدیث شریف چنانچه از تصریح علاّمه کنجی درین عبارت و ذکر مؤیّدات عدیده و شواهد سدیده آن ظاهرست همچنان از صدر کتابش لائح و واضحست که در ان تصریح کرده بآنکه درین کتاب احادیث صحیحه نقل کرده چنانچه در کفایة الطالب بعد حمد و صلاة گفته یقول العبد الفقیر محمّد بن یوسف بن محمد الکنجی اما بعد فانی لما جلست یوم الخمیس لستّ لیال بقین من جمادی الآخرة سنة 647 سبع و اربعین و ستمائة بالمشهد الشریف بالحصباء من مدینة الموصل و دار الحدیث المهاجریة حضر المجلس صدور البلد من النقباء و المدرّسین و الفقهاء و ارباب الحدیث فذکرت بعد الدراس احادیث و ختمت المجلس بفصل فی مناقب اهل البیت علیهم الصّلوة و السّلام فطعن بعض الحاضرین بعدم معرفته بعلم النقل فی حدیث زید بن ارقم فی غدیر خم

وفی حدیث عمّار فی قوله صلّی اللّه علیه و سلّم طوبی لمن احبّک و صدّق فیک فدعتنی الحمیّة لمحبّتهم علی املاء کتاب یشتمل علی بعض ما روینا عن مشایخنا فی البلدان من احادیث صحیحة من کتب الائمّة و الحفّاظ فی مناقب امیر المؤمنین علی الّذی لم نیل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فضیلة فی آبائه

ص:149

و طهارة فی مولده الاّ هو قسیمة فیها تأسّیا بما

رویناه عن علی بن محمد بن عبد الصّمد السّخاوی امام القراء بجامع دمشق و علیّ بن هبة اللّه بن سلامة بن الجمیزی الخطیب بمصر و عبد اللّه بن الحسین بن رواحة بحلب و غیرهم قالوا اخبرنا الحافظ ابو طاهر احمد بن محمّد السّلفی انبانا القاضی ابو المحاسن عبد الواحد بن اسماعیل الرویانی اخبرنا ابو غانم احمد بن علی الکراعی انبا عبد اللّه بن الحسین النّضری انبا الحرث بن أبی أسامة حدّثنا محمّد بن کناسة ثنا الاعمش عن شقیق عن عبد اللّه قال قلت یا رسول اللّه المرء یحبّ القوم و لمّا یلحق بهم فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم المرء مع من احبّ

و فی روایة رجل یجالس المصلین و لا یصلّی الا قلیلا و یجالس الصائمین و لا یصوم الا قلیلا و یجالس المجاهدین و لا یجاهد الا قلیلا فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم اولئک قوم لا یشقی بهم جلیسهم و ابتدانا بما وقع النزاع فیه فلمّا تم الاملاء بعون اللّه و توفیقه بیّضناه برسم خزانة اشرف بنیه فی عصرنا الذی علا النّاس بصرامته و بهرهم برجاحته و ساسهم بشهامته مولانا الصاحب الاعظم شرف آل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم تاج الدّین أبی المعالی محمد بن نصر نصیر امیر المؤمنین اسبغ اللّه علیه ظلّ المواقف الشریفة بمحمّد و آله الطاهرین و قد وسمته بکفایة الطالب فی مناقب امیر المؤمنین علی بن أبی طالب و کنجی از مشاهیر حفّاظ اعلام و ثقات

ص:150

ایقاظ فخام و اثبات کملای عظام و معاریف نجبای عالی مقامست نور الدّین علی بن محمد بن احمد المالکی المعروف بابن الصبّاغ در فصول مهمّه فی معرفة الائمّة از کتاب کفایة الطالب نقل نموده و او را بلفظ امام حافظ ستوده چنانچه گفته و من کتاب کفایة الطّالب فی مناقب علی بن أبی طالب تالیف الامام الحافظ أبی عبد اللّه محمّد بن یوسف الکنجی الشافعی عن عبد اللّه بن عبّاس رضی اللّه عنهما ان سعید بن جبیر کان یقوده الخ و مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی نیز او را بلفظ شیخ و حافظ ستوده و تصریح بشافعیّت او مثل ابن الصّبّاغ نموده چنانچه در کشف الظنون عن اسامی الکتب و الفنون گفته کفایة الطّالب فی مناقب علی بن أبی طالب للشیخ الحافظ أبی عبد اللّه محمّد بن یوسف بن محمّد الکنجی الشافعی المتوفّی سنة 658 و نیز در کشف الظنون گفته البیان فی اخبار صاحب الزمان للشیخ أبی عبد اللّه محمّد بن یوسف الکنجی المتوفی سنة 658 ثمان و خمسین و ستمائة و لقب حافظ که ابن صبّاغ و صاحب کشف الظنون محمّد بن یوسف کنجی را ملقّب بآن ساخته اند لقب عظیم و مدح فخیمست ذهبی در تذکرة الحفّاظ بترجمه ابو بکر محمد بن احمد بن محمد بن یعقوب محدّث جرجرایا گفته و الحافظ اعلی من المفید فی العرف کما انّ الحجّة فوق الثّقة و نور الدّین علی بن سلطان محمد القاری در مجمع الوسائل فی شرح الشمائل گفته الحافظ المراد به حافظ الحدیث لا القرآن کذا ذکره میرک و یحتمل انه کان حافظا للکتاب و السّنّة ثم الحافظ فی اصطلاح المحدّثین من احاط علمه بمائة الف حدیث متنا و استنادا و الطالب هو المبتدی

ص:151

الراغب فیه و المحدّث و الشیخ و الامام هو الاستاذ الکامل و الحجّة من احاط علمه بثلاثمائة الف حدیث متناول اسنادا و احوال رواته جرحا و تعدیلا و تاریخا و الحاکم هو الذی احاط علمه بجمیع الاحادیث المرویة کذلک و قال ابن الجوزی الراوی ناقل الحدیث بالاسناد و المحدث من تحمل روایته و اعتنی بدرایته و الحافظ من روی ما یصل إلیه و وعی ما یحتاج لدیه ازین عبارت واضحست که در اصطلاح محدثین حافظ کسیست که احاطه کرده باشد علم او صد هزار حدیث را از روی متن و اسناد و کفی به شرفا و جلالة و شیخ ابو المواهب عبد الوهاب بن احمد الشراوی که از اجله مشایخ اجازه شاه صاحبست و محامد و فضائل او در مجلد حدیث مدینة العلم شنیدی در کتاب لواقح الانوار فی طبقات السّادة الاخیار که سه تا نسخه عتیقه آن که یکی از آن محشیست بخط میرزا محمد بن معتمد خان بدخشی بعنایت پروردگار نزد این خاکسار موجودست بترجمه جلال الدین سیوطی گفته و کان الحافظ ابن حجر یقول الشروط التی إذا اجتمعت فی الانسان سمّی حافظا هی الشهرة بالطلب و الاخذ من افواه الرجال و المعرفة بالجرح و التعدیل لطبقات الرواة و مراتبهم و تمییز الصحیح من السقیم حتی یکون ما یستحضره من ذلک اکثر مما لا یستحضره مع استحفاظ الکثیر من المتون فهذه الشروط من جمعها فهو حافظ پس بنا بر این عبارت کنجی از اکابر مشهورین بطلب و اخذ از افواه رجال و معرفت بجرح و تعدیل طبقات روات و مراتب شان و تمییز صحیح از سقیم بوده و مستحضرات او

ص:152

درین باب زائد از غیر مستحضرات او بوده و میرزا محمد بن معتمد خان بدخشی در تراجم الحفاظ گفته الحافظ یطلق هذا الاسم علی من مهر فی فن الحدیث بخلاف المحدث حسب این عبارت هم ظاهرست که گنجی از ماهرین در فن حدیث بوده و لقب شیخ که صاحب کشف الظنون کنجی را بان ستوده نیز از القاب جلیله و صفات جمیله است که در اصطلاح اهل حدیث استاد کامل را می گویند چنانچه حاجی محمد بلخی خلیفه سید علی همدانی در شرح شمائل ترمذی گفته قال الشیخ الحافظ گفت شیخی که حافظست و شیخ در اصطلاح اهل حدیث استاد کامل را می گویند و حافظ کسی را می گویند که محیط باشد علم او بصد هزار حدیث از روی متن و اسناد و مخفی نماند که صاحب کشف الظنون از اجله مشاهیر و اکابر نحاریرست و اعاظم سنّیه بافادات او جابجا تمسّک می نمایند غلام علی از او بلگرامی که فضائل و مناقب او از اتحاف النبلاء مولوی صدیق حسن خان و غیره ظاهرست در سبحة المرجان فی آثار هندوستان گفته الفصل الثانی فی ذکر العلماء اعلی اللّه مراتبهم قال صاحب کشف الظنون و هو الفاضل الحاجّ المعروف بالکاتب الجلبی الاستنبولی المتوفّی سنة سبع و ستین و الف و من الغریب الواقع ان علماء الملّة الاسلامیة فی العلوم الشرعیة و العقلیّة اکثرهم من العجم الخ و فاضل معاصر مولوی حیدر علی نیز تمسک بافادات صاحب کشف الظنون نموده چنانچه در منتهی الکلام گفته و از افادات صاحب کشف الظنون عن اسامی الکتب و الفنون بوضوح می انجامد که جمعی از متبحرین بتخریج احادیث کتاب مذکور کمر همت بر میان جان

ص:153

بسته اند حیث قال و خرّج احادیث الهدایة فقط مع اسانیدها حافظ عصره و وحید دهره الشهاب احمد بن حجر العسقلانی المحدّث الحافظ المتوفی سنة اثنتین و خمسین و ثمانمائة فی مولف متوسط الحجم سمّاه بالدرایة فی منتخب احادیث الهدایة و ذکر فیه انّه استوعب ما وجده فیه من الاحادیث و الاثار و نظر فی اسانیده و کان شافعی المذهب منصفا قلیل الاعتراض بیّن دلیل مذهبه و دلیل مذهب الحنفیة و ذکر ما وقع فیه الخلاف بین الائمّة الکرام الاسلاف من غیر اعتراض و لا تشنیع بل بطریق الانصاف و بوبّه ابوابا و ذکر فی کل باب ما یناسبه من الاثار الی غیر ذلک و هذا مؤلّف مقبول و علق المولی ابو السّعود بن محمّد العمادی علیه حاشیة ذکر فیها جلّ الاحادیث التی اخذ بها الامام الاعظم الهمام الافخم ابو حنیفة النّعمان العالم الربّانی فرغ من تالیفها سنة اثنتین و ثمانین و تسعمائة و لقد اجاد فیها و افاد و سلک طریق السّداد من غیر تعنّت و عناد و قال فیه ایضا و خرّج أحادیثه الشیخ محیی الدّین عبد القادر بن محمّد القرشیّ المصریّ المتوفی سنة سبع و ثلاثین و سبعمائة فی مؤلّف لطیف سمّاه التفریعات لاحادیث الهدایة البیّنات و اشتهر اسمه بالعنایة فی معرفة احادیث الهدایة انتهی و قال فیه ایضا و خرّج احادیثه محیی الدین عبد القادر القرشی المتوفّی سنة خمس و سبعین و سبعمائة فی مؤلّف

ص:154

ضخم الحجم سمّاه العنایة و نیز در منتهی الکلام گفته درین ایام خجسته آغاز فرخنده انجام چندی دیگر از مجلدات شروح صحیح بخاری که در صحّت و اعتبار ان هرگز ریبی پیرامون خواطر محدثین نمی گردد و خاصّة مجلدی از شرح کرمانی بمحض تایید آسمانی بهمرسید که از نظر شارح مؤلّف جزاه اللّه خیر الجزاء و اوصله الی احسن ما تمنّاه گذشته و بسیاری از محدّثین ثقات بر آن علامات توثیق نوشته اند هر گاه بمطالعۀ آن مشرف شدم معلوم شد که شارح کرمانی در شرح این حدیث جابجا تحقیق علامه خطابی را که شرح او مسمّی باعلام السّنن بتصریح صاحب کشف الظنون بر شروح دیگر متقدمست و وفاتش در سنة 388 سیصد و هشتاد و هشت اتفاق افتاده مطمح نظر دارد و در مقامات متعدده عبارات او را بطور سند می آرد عبارت مقام اوّل که متعلق بغرضست آنکه قال الخطابی لم یرد بقوله مرتدین الرّدة عن الاسلام و لذلک قیّده علی اعقابهم و معناه التخلف عن الحقوق الواجبة کقوله ارتدّ فلان علی عقبیه إذا رجع الی ورائه و لم یرتدّ بحمد اللّه احد من اصحابه انما ارتدّ قوم من جفاة الاعراب الّذین دخلوا فی الاسلام رغبة و رهبة کعیینة بن حصین و نحوه انتهی و عبد اللّه بن محمد المطیری هم تمسّک بافادات کنجی نموده و او را بلقب شیخ یاد نموده چنانچه در ریاض زاهره فی فضل آل بیت النّبی و عترته الطّاهرة گفته قال الشیخ ابو عبد اللّه محمّد بن یوسف بن محمد الکنجی الشافعی فی کتابه البیان فی اخبار صاحب الزّمان من الدلالة علی کون المهدی

ص:155

حیّا باقیا من غیبته الی الآن و انه لا امتناع فی بقائه لبقاء عیسی بن مریم و الخضر و الیاس و ابلیس اللّعین من اعداء اللّه تعالی و هؤلاء قد ثبت بقاؤهم بالکتاب و السّنة و نیز مطیری در ریاض زاهره گفته و جمع الحافظ ابو نعیم اربعین حدیثا فی المهدی و صنّف الشیخ ابو عبد اللّه محمد بن یوسف بن محمّد الکنجی الشافعی فی ذلک کتابا سمّاه بالبیان فی اخبار صاحب الزّمان

وجه بیست و چهارم: روایت محب طبری

وجه بست و چهارم آنکه محب الدین ابو العباس احمد بن عبد اللّه الطبری در کتاب ریاض النضره فی فضائل العشره که خود شاه صاحب درین کتاب در باب المطاعن از آن نقلها می آرند و والد ماجد شان هم از ان در ازالة الخفا در فضائل خلفا روایات بسیار نقل کرده این حدیث را از مناقب و فضائل آن حضرت شمرده و با وصف نهایت تعصّب که بعض جا در احادیث شهیره صحیحه مثل حدیث سدّ ابواب و غیره قدح کرده در ان جرحی نکرده بلکه فصلی خاص برای ذکر آن منعقد ساخته و عنوانی علیحده برای آن نوشته چنانچه گفته ذکر اختصاصه بانّه قسیم النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فی نور کانا علیه قبل خلق الخلق

عن سلمان قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول کنت انا و علی نورا بین یدی اللّه تعالی قبل ان یخلق آدم باربعة عشر الف عام فلمّا خلق اللّه آدم قسّم ذلک النّور جزئین فجزء انا و جزء علی اخرجه احمد فی المناقب فهذا محبّ الدّین ابو العبّاس اظهر الحقّ و ازاح الشک و الوسواس و نضا نقاب

ص:156

نقاب الارتیاب و الالتباس و نکس رأس کلّ مهذار یتفوّه بما یأباه الفهم و القیاس فاضاء فی طرق الحائرین اضوء نبراس

وجه بیست و پنجم: روایت حموینی

وجه بست و پنجم آنکه ابراهیم بن محمّد بن أبی بکر بن أبی الحسن بن محمّد بن حمویه الجوینی این حدیث شریف را بطرق متعدده و اسانید متنوعه روایت نموده چنانچه در فرائد السمطین فی فضائل المرتضی و البتول و السبطین گفته اخبرنا الشیخ العدل بهاء الدین محمّد بن یوسف البورانی بقراءتی علیه بسفح جبل قاسیون مما یلی عقبة دمّر ظاهر مدینة دمشق المحروسة قلت له اخبرک الشیخ احمد بن الفرج الاموی إجازة فاقربه ح و اخبرنی الشیخ الصالح جمال الدّین احمد بن محمّد بن محمّد المعروف بدکویه القزوینی و غیره إجازة بروایتهم

عن الشیخ الامام امام الدین أبی القسم عبد الکریم بن محمّد بن عبد الکریم الرّافعی القزوینی إجازة قالا انبانا الشیخ العالم عبد القادر بن أبی صالح الجبلی قال انبا ابو البرکات هبة اللّه بن موسی السّفطی قال انبا القاضی ابو المظفر هنّاد بن ابراهیم النسفی قال انبانا ابو الحسن محمّد بن موسی بن کریب قال انبانا محمّد بن الفرحان حدّثنا محمّد بن یزید القاضی حدّثنا اللبیب سعید عن العلاء بن عبد الرحمن عن ابیه عن أبی هریرة عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم انّه قال لما خلق اللّه تعالی ابا البشر و نفخ فیه من روحه التفت آدم یمنة العرش فاذا نور خمسة اشباح سجّدا و رکّعا قال آدم یا ربّ هل خلقت احد

ص:157

من طین قبلی قال لا یا آدم قال فمن هولاء الخمسة الّذی اراهم فی هیئتی و صورتی قال هولاء خمسة من ولدک لولاهم ما خلقتک هولاء خمسة شققت لهم خمسة اسماء من اسمائی لولاهم ما خلقت الجنّة و لا النّار و لا العرش و لا الکرسی و لا السّماء و لا الارض و لا الملائکة و لا الانس و لا الجنّ فانا المحمود و هذا محمّد و انا العالی و هذا علی و انا الفاطر و هذه فاطمة و انا الاحسان و هذا الحسن و انا المحسن و هذا الحسین آلیت بعزّتی انّه لا یاتنی احد بمثقال حبّة من خردل من بغض احدهم الاّ ادخلته ناری و لا ابالی یا آدم هؤلاء صفوتی بهم أنجیهم و اهلکهم فاذا کان لک الیّ حاجة فبهؤلاء توسّل فقال النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم نحن سفینة النجاة من تعلق بها نجی و من حاد عنها هلک فمن کان له الی اللّه حاجة فلیسأل بنا اهل البیت

انبانی ابو الیمین عبد الصمد بن عبد الوهّاب بن عساکر الدمشقی بمکة شرفها اللّه قال انبانا المؤیّد بن محمّد بن علی الطوسی کتابة انبانا عبد الجبار بن محمّد الخواری البیهقی انبانا الامام ابو الحسن علی بن احمد الواحدی قال انبانا ابو محمّد عبد اللّه بن یوسف انبانا محمّد بن حامد بن الحرث التمیمی حدثنا الحسن بن عرفة حدثنا علی بن قدامة عن میسرة بن عبد اللّه عن عبد الکریم الجزری عن سعید بن جبیر عن ابن عبّاس قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول لعلی خلقت انا و انت من نور اللّه تعالی

اخبرنی السیّد النسابة عبد الحمید بن فخار الموسوی ره

ص:158

الحافظ قال حدثنا احمد بن یوسف بن خلاّد النصیبی ببغداد قال حدثنا الحارث بن أبی أسامة التّمیمی قال حدّثنا داود بن المحبر بن محمّد قال حدّثنا قیس بن الرّبیع عن عباد بن کثیر عن أبی عثمان الرّزی عن سلمان الفارسی رضی اللّه عنه قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول خلقت انا و علی بن أبی طالب من نور عن یمین العرش یسبّح اللّه و یقدّسه قبل ان یخلق اللّه عزّ و جلّ آدم باربعة عشر الف سنة فلمّا خلق اللّه آدم نقلنا الی اصلاب الرجال و ارحام النّساء الطاهرات ثم نقلنا الی صلب عبد المطلب و قسمنا نصفین فجعل النصف فی صلب أبی عبد اللّه و جعل النّصف فی صلب عمّی أبی طالب فخلقت من ذلک النّصف و خلق علی من النّصف الآخر و اشتق اللّه تعالی من اسمائه اسما فاللّه عز و جلّ المحمود و انا محمّد و اللّه الاعلی و اخی علی و اللّه فاطر و ابنتی فاطمة و انّه حسن و ابنای الحسن و الحسین و کان اسمی فی الرسالة و النّبوة و کان اسمه فی الخلافة و الشجاعة فانا رسول اللّه و علی سیف اللّه

انبانی ابو طالب بن الحسین الخازن عن ناصر بن أبی المکارم إجازة قال انبانا ابو المؤیّد الموفّق بن احمد إجازة ان لم یکن سماعا ح انبانی العزیز بن محمّد عن والده أبی القسم بن أبی الفضل بن عبد الکریم إجازة قال اخبرنا شهردار بن شیرویه بن شهردار الدیلمی إجازة انبانا عبدوس بن عبد اللّه حدّثنا ابو علی محمّد بن احمد العطشی حدّثنا ابو سعید العدوی الحسین بن علیّ

ص:159

حدّثنا احمد بن المقدام العجلی ابو الاشعث حدثنا الفضیل بن عیاض عن ثور بن یزید عن خالد بن معدان عن زاذان عن سلمان قال سمعت حبیبی المصطفی محمّدا صلّی اللّه علیه و سلم یقول کنت انا و علی نورا بین یدی اللّه عزّ و جل مطیعا یسبّح اللّه ذلک النور و یقدسه قبل ان یخلق اللّه تعالی آدم باربعة عشر الف سنة فلما خلق اللّه تعالی آدم رکب ذلک النور فی صلبه فلم یزل فی شیء واحد حتی افترقنا فی صلب عبد المطلب فجزء انا و جزء علی

و بهذا الاسناد الی شهردار إجازة قال انبانا ابو الفتح عبدوس بن عبد اللّه بن عبدوس الهمدانی کتابة انبانا الشریف ابو طالب الجعفری نبأنا ابن مردویه الحافظ حدثنا اسحاق بن محمّد بن علی خالد حدّثنا احمد بن زکریّا حدّثنا ابن طهمان حدّثنا محمد بن خالد الهاشمی حدّثنا الحسن بن اسماعیل بن عباد عن ابیه عن جده قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم کنت انا و علی نورا بین یدی اللّه تعالی من قبل ان یخلق اللّه تعالی آدم باربعة عشر الف عام فلمّا خلق اللّه آدم سلک ذلک النور فی صلبه فلم یزل اللّه تعالی ینقله من صلب الی صلب حتی اقره فی صلب عبد المطلب ثم اخرجه من صلب عبد المطلب فقسّمه قسمین قسما فی صلب عبد اللّه و قسما فی صلب أبی طالب فعلی منّی و انا منه لحمه لحمی و دمه دمی و من احبّه فبحبّی احبّه و من ابغضه فببغضی ابغضه

انبانی الشیخ ابو طالب بن الحسین بن عبد اللّه عن محبّ الدّین محمد بن محمود بن الحسن بن النّجار

ص:160

إجازة عن برهان الدّین أبی الفتح ناصر بن أبی المکارم المطرزی إجازة قال انبانا ابو المؤیّد الموفّق بن احمد المکّی اخطب خوارزم قال انبانا سیّد الحفاظ ابو منصور شهردار بن شیرویه بن شهردار الدّیلمی فیما کتب الی انبانا ابو الفتح کتابة انبانا الشریف ابو طالب انبانا الحافظ ابن مردویه حدّثنا اسحاق بن محمّد حدّثنا احمد بن زکریّا بن طهمان حدّثنا محمّد بن خالد حدّثنا الحسن بن اسماعیل عن ابیه عن زیاد بن المنذر عن محمّد بن علی بن الحسین عن ابیه عن جدّه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم کنت انا و علی نورا بین یدی اللّه تعالی من قبل ان یخلق آدم باربعة عشر الف عام فلمّا خلق اللّه تعالی آدم سلک ذلک النّور فی صلبه فلم یزل اللّه تعالی ینقله من صلب الی صلب حتی اقره صلب عبد المطلب ثم اخرجه من صلب عبد المطلب فقسّمه قسمین قسما فی صلب عبد اللّه و قسما فی صلب أبی طالب فعلی منّی و انا منه لحمه لحمی و دمه دمی فمن احبّه فبحبی احبّه و من ابغضه فببغضی ابغضه فهذا الحموینی الحامی للاسلام و الایمان الّذی اسلم علی یده ملک غازان قد اوضح لقم الصواب و الایقان و قشع زین الزیغ و العدوان حیث روی هذا الحدیث الشریف من طرق دثرة و اسانید جمّه تسرّ ارباب العرفان و تکمد اصحاب الاحقاد و الاضغان و تنهک الممنوّین بالحنق و الشنئان و اللّه الموفق للصواب و هو المستعان

وجه بیست و ششم: روایت محمود طالبی

وجه بست و ششم آنکه شرف الدین محمود بن محمد الدرکزینی الطالبی القرشی

ص:161

این حدیث شریف را در کتاب نزل السائرین فی احادیث سیّد المرسلین روایت کرده چنانچه علی بن ابراهیم در بحر المناقب گفته و در نزل السائرین و مناقب اخطب از سلمان فارسی رحمه اللّه مرویست که گفت

سمعت حبیبی المصطفی محمّدا صلّی اللّه علیه و سلّم یقول کنت انا و علی نورا بین یدی اللّه عزّ و جلّ مطیعا یسبّح اللّه ذلک النور و یقدسه قبل ان یخلق آدم باربعة عشر الف عام فلما خلق اللّه تعالی آدم رکب ذلک النور فی صلبه فلم یزل فی شیء واحد حتی افترقنا فی صلب عبد المطلب فجزء انا و جزء علی بن أبی طالب فهذا شرف الدین محمود الطّالبی العالم الصّالح فی اثبات الحق بروایة هذا الحدیث الشریف مجدّ کادح و موجع قلب کلّ متعنّت قادح و مقرح صدر کل متعصّب جارح فهو کاسمه فی هذا الصنیع الجمیل محمود الطّالبی طالب لایضاح الحق ببذل المجهود فلیمت غیظا کل منکر حقود و لیدسّ نفسه هونا فی التراب کل جاحد عنود و مخفی نماند که محمود طالبی محمود علماء امجاد و ممدوح اساطین نقاد و فضل و جلالت و حذق و نبالت او مشهور بین الاغوار و الانجادست عبد الرحیم بن حسن بن علی الاسنوی الشافعی در طبقات شافعیه گفته شرف الدّین محمود بن محمّد بن محمد بن محمود القرشی الطالبی المعروف بالدرّکزینی کان عالما زاهدا کثیر العبادة شدید الاتباع للسنّة صاحب کرامات اجمع علیه العامّة و الخاصّة الملوک و العلماء فمن دونهم و کان طویلا جدّا جهوری الصوت

ص:162

حسن الخلق و الخلق جوادا من بیت علم و دین و له اولاد علماء صلحاء صنف فی الحدیث کتابا سمّاه نزل السّائرین فی مجلّد و اخذ و شرح کتاب منازل السائرین فی جزئین توفی یوم الجمعة الحادی عشر من شعبان سنة ثلث و اربعین و سبعمائة و له فی عشر المائة ثلث سنین و دفن بدرکزین و هی بدال مهملة مفتوحة ثم راء ساکنة ثم کاف مکسورة ثم زاء معجمة بعدها یاء و نون بلد من همدان بینهما اثنا عشر فرسخا و ابو بکر اسدی در طبقات شافعیه گفته محمود بن محمّد بن محمّد بن محمود العالم الصالح شرف الدّین القرشی الطّالبیّ الدّرکزینی ذکره الاسنوی و قال کان عالما زاهدا کثیر العبادة شدید الاتباع للسنة صاحب کرامات اجمع علیه العامة و الخاصّة و الملوک و العلماء فمن دونهم و کان طویلا جدا جهوری الصوت حسن الخلق و الخلق جوادا من بیت علم و دین صنّف فی الحدیث کتابا سماه نزل السائرین فی مجلد و شرح منازل السائرین فی جزئین توفی فی شعبان سنة ثلث و اربعین و سبعمائة عن ثلث و تسعین سنة بدرکزین و دفن بها و هی بدال مهملة مفتوحة ثم راء ساکنة ثم کاف مکسورة ثم زاء معجمة بعدها یاء مثناة من تحت ثم نون بلدة من همدان بینهما اثنا عشر فرسخا

وجه بیست و هفتم: روایت زرندی در نظم

وجه بست و هفتم آنکه جمال الدین محمد بن یوسف بن محمود بن الحسن المدنی الزرندی این حدیث شریف را در اشعار بلاغت شعار نظم فرموده تسوید

ص:163

وجوه منکرین و جاحدین و مبطلین و حائدین بابلغ وجوه نموده چنانچه در نظم درر السمطین فی فضائل المصطفی و المرتضی و البتول و السبطین گفته اخو احمد المختار صفوة هاشم ابو السّادة الغرّ المیامین بالمنن و صهر امام المرسلین محمّد علیّ امیر المؤمنین ابو الحسن هما ظهرا شخصین فالنور واحد بنصّ حدیث النفس و النور فاعلمن هو الوزر المامول فی کل خطبة و ان لا تنجینا ولایته فمن علیهم صلاة اللّه ما لاح کوکب و ما هب عرّاص النسیم علی القنن و نیز محمد بن یوسف زرندی در نظم درر السّمطین گفته

روی ابن عبّاس رضی اللّه عنهما قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول کنت انا و علیّ نورا بین یدی اللّه تعالی من قبل ان یخلق آدم باربعة عشر الف سنة فلمّا خلق اللّه تعالی آدم سلک ذلک فی صلبه و لم یزل اللّه تعالی ینقله من صلب الی صلب حتّی اقره فی صلب عبد المطلب ثم اخرجه من صلب عبد المطلب فقسّمه قسمین قسما فی صلب عبد اللّه و قسما فی صلب أبی طالب فعلی منی و انا منه لحمه لحمی و دمه دمی فمن احبّه فبحبی احبّه و من ابغضه فببغضی ابغضه و هذا الحدیث هو المشار إلیه فی البیت المتقدّم بقوله بنصّ حدیث النفس و النّور فاعلمن و از صدر کتاب نظم درر السمطین کمال اعتماد و اعتبار و جلالت و عظمت احادیث ان بغایت وضوح و ظهورست چه زرندی در ان افاده کرده که او جمع کرده است درین کتاب احادیثی که وارد شده در فضائل اهلبیت علیهم السلام

ص:164

و نقل کرده اند آن را علما و ائمّه و نیز از ان ظاهرست که این احادیث فوائد اخباریست که از دریا فضائلشان برآورده شده است و فرائد آثاری هست که در سلک شمائل ایشان باخلاص منظوم و مزیّنست آگاه می کند بنص خود از آنچه که خداوند عزّ و جلّ خاص نموده است بان رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و اهل بیت آن حضرت را از فضائل متلألئة الانوار و مناقب علیه المنار و ماثر کریمة الاثار و مکارم فائضة التیار و منائح فائحة الازهار و مقامات ظاهرة الاقدار و کرامات وسیعة الاقطار و مراتب رفیعة الاخطار که آن حسن ریاض فضائل و مفاخرست و اولین و آخرین بفضل آن مقرد معترف اند و متعطر می شود آفاق بفوائح نشر آن و مبتهج می شود ارواح و قلوب بمشاهده لوائح بشر آن و تشنه نزدیک ذکر و وصف آن سیراب می شود و عرائس مفاخر بیگانه گهرها و حسن آرائش آن متتوج می شود و خیره می کند چشمهای حاسدین را شعاع آن و چه قدر خوشست نزد محب سماع آن و نیز از ان ظاهرست که این فضائل را زرندی نزد اهل بیت علیهم السلام سبب متین و برهان مبین و اعتقاد صافی و یقین و دیدن و داب و دین خود قرار داده و نیز از آن ظاهرست که زرندی از خداوند عز و جل سؤال می کند که سعی او را در نظم این در رو جمع این غرر خالص برای وجه کریم خود نماید و نفع دهد بآن او را و کسی را که بسبب او جمع آن کرده و آن را عدّه و ذخیره نماید برای او نزد اهل بیت علیهم السلام روزی که سرائر آزموده خواهد شد و مخفیات ظاهر و ضمائر منکشف خواهد شد الی غیر ذلک پس چگونه عاقلی بعد سماع این مناقب زاهره و مفاخر باهره

ص:165

تجویز تکذیب و توهین و ابطال و تهجین حدیث نور می تواند کرد فنعوذ باللّه من التعصّب القائد الی الخسار و البوار و التصلب السّائق الی العار و الشنار حالا عبارت صدر نظم درر السمطین باید شنید و بکنه فظاعت انهماک مخاطب عالی تبار در اطفای فضائل اهلبیت اطهار علیهم السلام اللّه الملک الغفار باید رسید قال فی صدر الکتاب المذکور و جمعت فیه ما ورد فی فضائلهم من احادیث ممّا نقلها العلماء و الائمّة تنبیها علی عظم قدرهم و شرفهم و موالاتهم الواجبة علی جمیع الامّة فانّ اللّه تعالی جعل محبتهم مثمرة السّعادات فی الاولی و العقبی و انزل فی شانهم قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی و قد قال الشافعی فی وصفهم منبّها علی هذا المعنی فی فضلهم یا اهل بیت رسول اللّه حبّکم فرض من اللّه فی القرآن نزّله کفاکم من عظیم القدر انّکم من لم یصلّ علیکم لا صلاة له هم القوم من اصفاهم الحب مخلصا تمسّک فی اخراه بالسّبب الاقوی هم القوم فاقوا العالمین مآثرا محاسنها تعلو و آیاتها تروی موالاتهم فرض و حبّهم هدی و طاعاتهم قربی و ودّهم تقوی ثم انّ هذه الاحادیث فوائد اخبار من بحر فضائلهم مستخرجه و فرائد آثار فی سلک شمائلهم بالاخلاص منظومة مدبّجة تنبئ بنصّها عما خصّ اللّه به رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم اهل بیته من الفضائل المتلالئة الانوار و المناقب العلیّة المنار و الماثر الکریمة

ص:166

الاثار و المکارم الفائضة التبار و المنائح الفائحة الازهار و المقامات الظاهرة الاقذار و الکرامات الوسیعة الاقطار و المراتب الرفیعة الاخطار هی بهاء ریاض المزایا و المفاخر و یقر بفضلها و یعترف الاول و الآخر مما یتعطّر الآفاق من فوائح نشرها و یبتهج الارواح و القلوب بمشاهدة لوائح بشرها و یرتوی الظّماء عند سماع ذکرها و وصفها و تتوّج عرائس المفاخر بفرائد دررها و حسن رصفها و ببهر ابصار الحاسدین شعاعها و یا حبّذا عند المحب سماعها دراری صدق ضمها درر العلی و لیس یولّی مثلها ید مسند نظائر انس فی حظائر قدست بذکر هداة الدین من بعد احمد فصوص نصوص فی ذوی الفضل و التقی شموس علی ذرّت لا شرف محتد لهم فی سماء المجد اشرف موضع و هم فی عراص الدّین اکرم مرصد نظمت جواهرها فی هذا الکتاب فی سلکین و سلکت دررها فی فی سمطین و قسمت احادیثها علی شطرین و اتخذتها لأثقال الذنوب فی لجج بحار رجاء الغفران فلکین و سمّیته کتاب نظم درر السمطین فی فضائل المصطفی و المرتضی و البتول و السبطین جعلت لی عندهم سببا متینا و برهانا مبینا و اعتقادا صافیا و یقینا و دیدنا و دابا و دینا ارجو النجاة بهم یوم المعاد و ان جنت یدای من الذنب الا فانینا قوم لهم منّی و لا خالص فی حالة الاعلان و الاسرار انا عبدهم و ولیّهم و ولاؤهم سوری و موضع عصمتی و سواری

ص:167

فعلیهم منی السّلام فانّهم اقصی منای و منتهی ایثاری الی ان قال و اسأل اللّه تعالی ان یجعل سعیی فیما نظمت فیه من الدرر و جمعت فیه من الغرر خالصا لوجهه الکریم و ینفعنی و یشفعنی بها و من جمعت بسببه بمنه العظیم و لطفه العمیم و یجعلها عدّة و ذخیرة لنا عندهم یوم تبلی السرائر و تظهر المخبّات و تنکشف الضّمائر لنفوز بمحبتهم و نکون فی شفاعتهم و نحشر فی زمرتهم و ندخل بولایتهم دار السّلام فانّه غایة المرام و هو ولی الفضل و الانعام و التکرم و الاکرام و هو حسبنا و نعم الوکیل و لا حول و لا قوّة الا باللّه العلی العظیم و انا اشرع فی ابتداء الکتاب مستعینا باللّه العزیز الوهاب سائلا منه الهدایة فیه الی الصّواب غیر غال فیه و لا مقصر عما ینبغی لهم من ابراز خافیة فمنه کل خیر و هو القادر علیه و الاستعانة به و المصیر إلیه

وجه بیست و هشتم: روایت زرندی در معارج الاصول

وجه بست هشتم آنکه زرندی این حدیث شریف را در معارج الوصول الی معرفة فضل آل الرسول و البتول روایت نموده چنانچه گفته

روی ابن عباس رضی اللّه عنهما قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول کنت انا و علی نورا بین یدی اللّه عزّ و جل من قبل ان یخلق آدم باربعة عشر الف عام فلمّا خلق اللّه عزّ و جلّ آدم سلک ذلک النور فی صلبه و لم یزل اللّه عزّ و جلّ ینقله من صلب الی صلب حتی اقرّه فی صلب عبد المطلب ثم اخرجه من صلب عبد المطلب فقسّمه قسمین قسما فی صلب عبد اللّه و قسما فی صلب

ص:168

أبی طالب فعلی منی و انا منه و هو ولی کل مؤمن بعدی فللّه الحمد و المن العظیم الزّاهر حیث وضح من افادات الزرندی الفاخر انّ حدیث النّور حدیث ثابت صالح للاستدلال و الاحتجاج دافع دارء شین ارباب المراء و اللجاج فلا یرمیه بالکذب و الوضع الاّ من اتسخ بدرن العصیّة و الاعوجاج و مخفی نماند که کمال اعتماد و اعتبار اخبار و آثار کتاب معارج الوصول از صدر آن مثل صدر نظم درر السمطین ظاهر و باهرست قال الزرندی فی اوّل معارج الوصول الی معرفة فضل آل الرّسول و البتول الحمد للّه العظیم الآلاء الواسع العطاء المبدی بالسخاء الی ان قال و سمیته کتاب معارج الوصول الی معرفة فضل آل الرسول و البتول جعلته لی عندهم سببا متینا و برهانا مبینا و اعتقادا صافیا و یقینا و دیدنا و دابا و دینک حب النّبی و اهل البیت معتمدی إذ الخطوب اساءت رایها فینا ارجو النجاة بهم یوم المعاد و ان جنت یدای من الذنب الا فانینا کشفت فیه عن بعض ما خصهم اللّه تعالی به من الفضائل المتلالئة الانوار و المناقب العالیة المنار و المقامات الظاهرة الاقدار و الکرامات الواسعة الاقطار و المراتب الرفیعة الاخطار و المنائح الفائحة الازهار و المکارم الفائضة التیار و الماثر الکریمة الاثار الخ و محمد بن یوسف بن الحسن المدنی عالم زرند محدّث ارجمند و حائز مقام بلندست فضل و جلالت شرف و نبالت او معروف و مشهور و بر ناظر افادات اکابر صدور در نهایت وضوح و ظهور و استناد

ص:169

و تشبث بافادات و روایات او در کتب اکابر و اساطین قوم واقع و نقل از مصنفات او در میان ائمّه سنیۀ شائع ابن حجر عسقلانی در کتاب درر کامنه فی اعیان المائة الثامنة گفته محمّد بن یوسف بن الحسن بن محمد بن محمود بن الحسن الزرندی الحنفی شمس الدّین اخو نور الدین علی قرأت فی مشیخة الجنید البلبانی تخریج الحافظ شمس الدّین الجزری الدمشقی نزیل شیراز انه کان عالما و ارّخ مولده سنة 693 و وفاته بشیراز سنة بضع و خمسین و سبعمائة و ذکر انّه صنّف السّمطین فی مناقب السبطین و بغیة المرتاح جمع فیها اربعین حدیثا باسانیدها و شرحها قال و خرّج له البرزالی فی مشیخته من مائة شیخ قلت مات البرزالی قبله باکثر من ثلثین سنة و درس بعد ابیه بالمدینة و صنف کتبا عدیدة و درس فی الفقه و الحدیث ثم رحل الی شیراز فولی القضاء بها حتی مات سنة سبع او ثمان و اربعین ذکره ابن فرحون و نور الدّین علی بن محمد المعروف بابن الصّباغ در فصول مهمّه گفته قال الشیخ الامام العلامة المحدث بالحرم الشریف النّبویّ جمال الدّین محمد بن یوسف الزرندی فی کتابه المسمی بدرر السمطین فی فضائل المصطفی و المرتضی و البتول و السبطین ان الامام المعظم و الحبر المکرّم احد الائمّة المتّبعین المقتدی بهم فی امور الدین محمّد بن ادریس الشافعی المطلبی رضی اللّه عنه و ارضاه و جعل الجنة منقلبه و مثواه لما صرّح بمحبة اهل البیت و انّه من شیعتهم قیل فیه هذا فقال و هو السید الجلیل

ص:170

مجیبا عن ذلک إذا نحن فضّلنا علیّا فانّنا روافض بالتفضیل عند ذوی الجهل الی آخر الاشعار و شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل بعد نقل حدیث نور و

حدیث انا و انت من شجرة انا اصلها و انت فرعها الحدیث گفته روی الحدیث الاول الامام الصالحانی ابو حامد محمود بن محمد الذی سافر و رحل و ادرک المشایخ و سمع و اسمه صنّف فی کل فن و روی عنه خلق کثیر و صحب بالعراق ابا موسی المدینی الامام و من فی طبقته باسناده الی الامام الحافظ الورع أبی نعیم الاصفهانی و روی الاول ایضا الامام شمس الدّین محمّد بن الحسن بن یوسف الانصاری الزرندی المحدث بالحرم الشریف النّبویّ المحمدی بروایة ابن عباس رضی اللّه عنهما و محمد بن یوسف شامی در سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد گفته مشروعیّة السّفر لزیارة قبر النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قد الّف فیها الشیخ تقی الدّین السبکی و الشیخ کمال الدین الزملکانی و الشیخ داود ابو سلیمان کتاب الانتصار و ابن جملة و غیرهم من الائمّة و ردّوا علی الشیخ تقی الدّین بن تیمیّة فانّه اتی فی ذلک بشیء منکر لا تغسله البحار و ممن ردّه علیه من ائمّة عصره العلامة محمّد یوسف الزرندی المدنی المحدّث فی بغیة المرتاح الی طلب الارباح و مفتی صدر الدین خان در منتهی المقال گفته قال الشیخ الامام محمّد بن یوسف الزرندی المدنی المحدّث فی بغیة المرتاح الی طلب الارباح و ممّا یدل علی جواز السفر لزیارة القبور

ص:171

قوله صلّی اللّه علیه و سلّم زور و القبور و فی لفظ آخر کنت نهیتکم عن زیارة القبور فزوروها و امره صلی اللّه علیه و سلّم بزیارتها دلیل علی جوار السفر و الرّحلة إلیها إذا کانت بعیدة و لا یختص ذلک بکونها فی البلد او بقربه انتهی علمای کبار و کملای عالی فخار و اعلام محققین و فحول مدققین و اعیان ثقات و اکابر اثبات اهل سنت بروایات زرندی جابجا تمسک و استناد می فرمایند و از کتب او مثل نظم درر السمطین و معراج الوصول و اعلام نقل می کنند و خود او را بالقاب جلیله و اوصاف جمیله مثل امام و حافظ یاد می کنند علی بن عبد اللّه السمهودی در جواهر العقدین گفته و فی روایة ذکرها الحافظ جمال الدّین محمّد الزّرندی عن صدی قال بینما انا العب و انا غلام عند احجار الزیت إذا قبل رجل علی بعیر فوقف یسب علیّا رضی اللّه عنه فحفّ به النّاس ینظرون إلیه فبینما هم کذلک إذ طلع سعد یعنی ابن أبی وقاص فقال ما هذا قالوا یشتم علیّا فقال اللّهم ان کان هذا یشتم عبدا صالحا فار المسلمین خزیه قال فما لبث ان تعثر به بعیره فسقط و اندقت عنقه و خبط بعیره فکسره و قتله و نیز در جواهر العقدین بعد ذکر اختلاف در وجوب صلاة بر آل نبی گفته و مما یدلّ علی ان الخلاف فی ذلک من قول الشافعی لا من اختلاف اصحابه کما اقتضی کلام الروضة و اصلها ترجیحه ان فی کلام الطحاوی فی مشکله ما یدل علی ان حرملة نقل الوجوب عن الشافعی و استدل بتعلیم النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم الکیفیة بعد

ص:172

السّؤال عنها قلت و یشهد له قول الحافظ أبی عبد اللّه محمّد بن یوسف الزرندی المدنی فی اوائل کتاب معراج الوصول الی معرفة فضل آل الرسول صلّی اللّه علیه و علیهم و سلم ما لفظه و قد قال الامام الشافعی رحمه اللّه تعالی فی هذا المعنی مشیرا الی وصفهم و منبها علی ما خصّهم اللّه تعالی به من رعایة فضلهم یا اهل بیت رسول اللّه حبّکم فرض من اللّه فی القرآن انزله کفاکم من عظیم القدر انّکم من لم یصل علیکم لا صلاة له

وقد قال الحافظ ابو عبد اللّه محمد المذکور فی کتابه نظم درر السمطین انه روی عن جعفر بن محمّد عن ابیه عن جدّه عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم انّه قال لعلی بن أبی طالب رضی اللّه تعالی عنه إذا هالک امر فقل اللّهم صلّ علی محمّد و علی آل محمّد اللّهم انّی اسالک بحق محمّد و آل محمّد ان تکفینی ما اخاف و احذر فانّک تکفی ذلک الامر و لم ینسبه الحافظ المذکور لمخرجه و نیز در جواهر العقدین گفته

روی الحافظ جمال الدین الزرندی فی کتابه نظم درر السمطین عن ابراهیم بن شیبة الانصاری قال جلست الی الاصبغ بن نباتة فقال الا اقرؤک ما املاه علیّ علیّ بن أبی طالب رضی اللّه عنه فاخرج صحیفة فیها مکتوب بسم اللّه الرحمن الرحیم هذا ما اوصی به محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم اهل بیته و امته اوصی اهل بیته بتقوی اللّه و لزوم طاعته و اوصی امّته بلزوم اهل بیته و اهل بیته یاخذون بحجزة النبی و ان شیعتهم

ص:173

یاخذون بحجزهم یوم القیمة و انهم لن یدخلوکم باب ضلالة و لن یخرجوکم من باب هدی و نیز در جواهر العقدین گفته

قال الحافظ جمال الدین الزرندی عقب حدیث من کنت مولاه فعلی مولاه قال الامام الواحدی هذه الولایة التی اثبتها النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم مسئول عنها یوم القیمة

وروی فی قوله تعالی وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ أی عن ولایة علیّ و اهل البیت لأنّ اللّه امر نبیّه صلّی اللّه علیه و سلّم ان یعرف الخلق انّه لا یسالهم عن تبلیغ الرسالة أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی و المعنی انّهم یسألون هل و الوهم حق الموالاة کما اوصاهم النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم أم اضاعوها و اهملوها فیکون علیهم المطالبة و التبعة انتهی و نیز در جواهر العقدین گفته و قال الجمال الزرندی عقب نقله لذلک عن الشافعی و قال ایضا یعنی الشافعی رحمه اللّه قالوا ترفضت قلت کلاما الرّفض دینی و لا اعتقادی لکن تولیت غیر شک خیر امام و خیرها دان کان حبّ الولی رفضا فاننی ارفض العباد و نیز در جواهر العقدین گفته و

قال الحافظ جمال الدین الزرندی عن ابن عباس رضی اللّه عنهما لما نزلت هذه الآیة إِنَّ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ أُولئِکَ هُمْ خَیْرُ اَلْبَرِیَّةِ قال صلّی اللّه علیه و سلّم لعلی رضی اللّه عنه هو انت و شیعتک تاتی یوم القیمة انت و شیعتک راضین مرضیین و یاتی عدوک غضابا مقمحین فقال من عدوی قال من تبرأ منک و لعنک و نیز در جواهر العقدین گفته الذکر التاسع أی من القسم الثانی ذکر الدلالة علی ما شرع من حبّهم و وجوب ودّهم

ص:174

من الکتاب العظیم قال اللّه تعالی فی سورة حمعسق خطابا لنبیّه صلّی اللّه علیه و سلّم قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی

روی ابو الشیخ بن حیّان و من طریقه الواحدی من حدیث أبی هاشم الرمّانی عن زاذان عن علی رضی اللّه عنه قال فینا فی آل حم آیة لا یحفظ مودتنا إلا کل مؤمن ثم قرأ قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی

و عن أبی الطفیل قال خطبنا الحسن بن علی بن أبی طالب فحمد اللّه و اثنی علیه و اقتصر الخطبة الی ان قال ثم قال من عرفنی فقد عرفنی و من لم یعرفنی فانا الحسن بن محمّد صلّی اللّه علیه و سلم ثم تلا هذه الآیة وَ اِتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائِی إِبْراهِیمَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ ثم اخذ فی کتاب اللّه ثم قال انا ابن البشیر انا ابن النذیر انا ابن الداعی الی الحقّ باذنه و انا ابن السّراج المنیر و انا ابن الذی ارسل رحمة للعالمین و انا من اهل البیت الّذین اذهب اللّه عنهم الرجس و طهّرهم تطهیر و انا من اهل البیت الذین افترض اللّه مودّتهم و ولایتهم فقال فیما انزل علی محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی رواه الطبرانی فی الاوسط و الکبیر باختصار و البزار بنحوه و بعض طرق البزار و الطبرانی فی الکبیر حسان و رواه الحافظ جمال الدین الزرندی عن أبی الطفیل و جعفر بن حیّان قال لما قتل علی رضی اللّه عنه و فرغ منه قام الحسن بن علی رضی اللّه عنهما خطیبا فذکره بنحوه الاّ انّه قال و انا من اهل البیت الذین کان جبرئیل علیه السّلام ینزل

ص:175

فینا و یصعد من عندنا و انا من اهل البیت الذین افترض اللّه مودتهم علی کل مسلم و انزل اللّه فیهم قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی وَ مَنْ یَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِیها حُسْناً و اقتراف الحسنة مودتنا اهل البیت و نیز در جواهر العقدین گفته و

قال الحافظ جمال الدین الزرندی یروی ان علی بن الحسین رضی اللّه عنه قال ایّها النّاس انّ کل صمت لیس فیه فکر فهو عیّ و کل کلام لیس فیه ذکر اللّه فهو هباء الاّ انّ اللّه عزّ و جل ذکر اقواما بآبائهم فحفظ الابناء للآباء قال تعالی وَ کانَ أَبُوهُما صالِحاً و لقد حدثنی أبی عن آبائه انّه کان التاسع من ولده و نحن عترة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال الراوی فرایت النّاس یبکون من کل جانب قلت و احذر ان تمنی النفس فی بغضهم بما یری من بعضهم من الابتداع و مجانبة الاتباع فهذا لا یخرجهم من دائرة الذرّیّة و لا النسبة النّبویّة و قل کُلٌّ یَعْمَلُ عَلی شاکِلَتِهِ و نیز در جواهر العقدین گفته قال الحافظ جمال الدّین محمّد بن یوسف الزرندی المدنی فی نظم درر السمطین لم یکن احد من العلماء المجتهدین و الائمّة المهدیین المرشدین الاّ و له فی ولایة اهل البیت علیهم السّلام الحظ الوافر و الفخر الزاهر کما امر اللّه عزّ و جلّ بذلک فی قوله قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی و تجده فی الدین معوّلا علیهم متمسکا بولایتهم منتهیا إلیهم فقد کان الامام الاعظم ابو حنیفة رحمه اللّه من المتمسّکین بولایتهم و المشکین بودادهم

ص:176

و کان یتقرّب بالانفاق علی المستترین منهم و الظّاهرین حتی نقل انّه بعث الی المستتر منهم فی زمانه اثنی عشرة الف درهم دفعة واحدة لاکرامه و کان یامر اصحابه برعایة احوالهم و تحقیق آمالهم و الاقتفاء لآثارهم و الاقتداء بانوارهم و الامام الاعظم ابو عبد اللّه محمد الشافعی رحمه اللّه صرّح بانّه من شیعة اهل البیت حتی قیل فیه کیت و کیت فقال مجیبا عن ذلک و ذکر من شعره ما قدّمناه فی رابع تنبیهات الذکر الرابع و نیز در جواهر العقدین بعد ذکر و

ذکر الجمال الزرندی فی کتابه معراج الوصول انّ الحافظ ابا نعیم روی هذا الحدیث بسنده عن اهل البیت یعنی المذکورین الی علی بن أبی طالب سید الاولیاء قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم سیّد الانبیاء قال حدثنی جبرئیل سیّد الملائکة قال قال اللّه تعالی إِنَّنِی أَنَا اَللّهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنَا فَاعْبُدْنِی فمن جاءنی منکم بشهادة ان لا اله الا اللّه بالاخلاص دخل حصنی و من دخل حصنی امن من عذابی

قال و فی روایة غیر أبی نعیم قال اللّه تعالی کلمة لا اله الا اللّه حصنی الحدیث ثم نقل ما قاله الاستاذ القشیری و

زاد عقب قوله و تصدیقی بان محمّدا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و کتابتی هذا الحدیث بالذهب تعظیما له و احتراما و نیز در جواهر العقدین گفته و رواه أی حدیث أم سلمة الذی فیه بکاء النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم علی قتل الحسین علیه السلام حین

اخبره جبرئیل الحافظ محمّد بن یوسف الزرندی فی کتابه الدرر عن أم سلمة

ص:177

و قال فیه فقال صلّی اللّه علیه و سلم ان جبرئیل کان عندی الفا فقال ان امتک ستقتله بارض بعدک یقال لها کربلا ترید ان اریک تربته یا محمّد فتناول جبرئیل من ترابها فاراه النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم و دفعه إلیه قالت أم سلمه فاخذته فجعلته فی قارورة فاصبته یوم قتل الحسین و قد صار دما

و فی روایة ثم قال یعنی جبرئیل الا اریک تربة مقتله فجاء بحصیات فجعلهن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی قارورة فلمّا کان لیلة قتل الحسین سمعت قائلا یقول ایّها القاتلون جهلا حسینا ابشروا بالعذاب و التّذلیل قد لعنتم علی لسان ابن داود و موسی و حامل الانجیل قالت فبکیت و فتحت القارورة فاذا الحصیات قد جرت دما و نیز در جواهر العقدین گفته

قال الجمال الزرندی و قال له أی للرضا علیه السلام المامون بایّ وجه جدک علی بن أبی طالب قسیم الجنّة و النار فقال یا امیر المؤمنین أ لم ترو عن ابیک عن آبائه عن عبد اللّه بن عبّاس رضی اللّه عنهما قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول حبّ علیّ ایمان و بغضه کفر فقال بلی قال الرّضی فقسمة الجنة و النّار اذن کان علی حبّه و بغضه فقال المامون لا ابقانی اللّه بعدک یا ابا الحسن اشهد انّک وارث علم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال ابو الصّلت عبد السّلام بن صالح الهروی فلما رجع الرّضی الی بیته قلت له یا ابن رسول اللّه ما احسن ما اجبت به امیر المؤمنین فقال یا ابا الصّلت انّما کلمته

ص:178

من حیث هو و لقد سمعت أبی یحدّث عن ابیه عن علیّ رضی اللّه عنه قل قال لی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انت قسیم الجنّة و النار فیوم القیمة تقول للنّار هذا لی و هذا لک و نیز در جواهر العقدین گفته قال الحافظ جمال الدّین محمّد بن یوسف الزرندی عقب ذکر نحو ذلک و هذا کما زین لقوم آخرین معارضة هؤلاء فی فعلهم فاتخذوا هذا الیوم عیدا و اخذوا فی اظهار الفرح و السّرور امّا لکونهم من النواصب المتعصبین علی الحسین رضی اللّه عنه و اهل بیته و امّا من الجهال المقابلین للفاسد بالفاسد و الشر بالشرّ و البدعة فاظهروا الزینة کالخضاب و لبس الجدید من الثیاب و الاکتحال و توسیع النفقات و طبخ الاطعمة الخارجة عن العادة و یفعلون فیه ما یفعلون فی الاعیاد و یزعمون ان ذلک من السنّة المعتاد و السنّة ترک ذلک فانّه لم یرد فی ذلک شیء یعتمد علیه و لا اثر صحیح یرجع إلیه قال و قد سئل بعض العلماء الأعیان المشار إلیه فی علم الحدیث و علم الادیان عما یفعله الناس یوم عاشورا من الاکتحال و الاغتسال و الحناء و طبخ الحبوب و لبس الثیاب الجدد و اظهار السّرور و غیر ذلک فقال لم یرد فی ذلک حدیث صحیح عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم و لا عن اصحابه و لا استحبّ احد من ائمّة المسلمین لا الائمّة الاربعة و لا غیرهم و لم یرووا اهل الکتب المعتمدة فی ذلک شیئا عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلم و لا عن الصحابة و لا عن التابعین لا صحیحا و لا ضعیفا و ما

روی

ص:179

عن بعض المتأخرین فی ذلک ان من اکتحل فی یوم عاشورا لم یر مد فی ذلک العام و من اغتسل لم یمرض ذلک العام و من وسّع علی عیاله فیه وسع اللّه علیه سائر سنته و امثال ذلک مثل

فضل صلاة یوم عاشورا و ان توبة آدم و استواء السّفینة علی الجودیّ و انجاء ابراهیم من النار و فداء الذبیح بالکبش و رد یوسف علی یعقوب کان فیه فکلّه کذب موضوع لکن حدیث التوسعة علی العیال مرفوع من حدیث سفین بن عیینة عن ابراهیم بن محمّد بن المنتشر عن ابیه محمّد بن المنتشر کان من اهل الکوفة و قد تکلّم فیه فصار هؤلاء لجهلهم یتخذون یوم عاشورا موسما کموسم الاعیاد و الافراح و اولئک یتّخذونه ماتما یقیمون فیه الاحزان و الاتراح و کلا الطائفتین مخطئة خارجة عن السّنّة متعرضة للحرج و الجناح انتهی و شهاب الدّین احمد در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل گفته عن مسروق رضی اللّه تعالی عنه قال شاممت اصحاب محمّد صلّی اللّه علیه و آله و بارک و سلّم فوجدت علمهم انتهی الی عمر و علی و عبد اللّه بن مسعود و أبی الدرداء و معاذ بن جبل و زید بن ثابت ثم شاممت السّتة فوجدت علمهم انتهی الی اثنین علی و عبد اللّه فشاممت الاثنین فتفرد به علی رواه الصّالحانی باسناده و فیه الحافظ ابن مردویه و رواه الزرندی و نیز در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل گفته و

عن جابر بن عبد اللّه رضی اللّه عنه انّه سمع النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم یقول النّاس

ص:180

من شجرة شتی و انا و انت یا علی من شجرة واحدة ثم قرأ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و من الارض قطع متجاورات حتی بلغ یسقی بماء واحد رواه الصالحانی باسناده الی الحافظ ابن مردویه و رواه ایضا الشیخ شمس الدّین الزرندی و احمد بن الفضل بن محمد باکثیر در وسیلة المآل گفته قال الحافظ جمال الدّین الزرندی عقب

حدیث من کنت مولاه فعلیّ مولاه الاتی قال الامام الواحدی هذه الولایة التی اثبتها النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم مسئول عنها یوم القیمة أی عن ولایة علی و اهل البیت لأنّ اللّه تعالی امر نبیّه صلّی اللّه علیه و سلّم ان یعرف الخلق انّه لم یسألهم علی تبلیغ الرسالة اجرا الا المودة فی القربی و المعنی انهم یسألون هل و الوهم حق الموالاة کما اوصاهم النّبی صلّی اللّه علیه و سلم أم اضاعوها و اهملوها فتکون علیهم المطالبة و التبعة انتهی و مولوی سلامة اللّه در معرکة الآراء گفته و

فی تاریخ الخلفاء و اخرج ابن عساکر عن علی رضی اللّه عنه ما علمت احدا هاجر الاّ مختفیا الاّ عمر بن الخطاب فانّه لما هم بالهجرة تقلد سیفه و تنکّب قوسه و انتضی فی یده اسهما و اتی الکعبة و اشراف قریش فطاف سبعا ثم صلی رکعتین عند المقام ثم اتی حلقهم واحدة واحدة فقال شاهت الوجوه من أراد ان تثکله امه و یؤتم ولده و یرمل زوجته فلیلقنی وراء هذا الوادی فما تبعه منهم احد و اخرج عن البراء قال اول من قدم علینا مصعب بن عمیر ثم ابن مکتوم ثم عمر بن الخطاب فی عشرین راکبا

ص:181

فقلنا ما فعل رسول اللّه قال هو علی اثری ثم قدم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و ابو بکر و اخرج النّووی شهد عمر مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم المشاهد کلها و کان ممن ثبت معه یوم احد انتهی هکذا فی تاریخ الاعلام و نیز در ان گفته پوشیده نخواهد بود که از منطوق صریح تاریخ الاعلام و تاریخ کازرونی کالشمس فی رابعة النّهار ظاهر و باهرست که حضرت شیخین بل بمقتضای تاریخ طبری عثمان ذی النّورین هم در غزوه حنین تخلف نورزیدند و بمعیت آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلم مثل علی و عباس و معدودی چند ثابت قدم ماندند و نیز در آن گفته و آنچه از بخاری اثبات گریختن صحابه در جنگ حنین بروایت مولای أبی قتاده ذکر کرده جوابش از ملاحظه ما سبق پیداست چه ثبات قدم شیخین بل خلفای ثلاثه در غزوه حنین بتصریح صاحب مواهب لدنیّه و تاریخ الاعلام و تاریخ کازرونی و ترجمه تاریخ طبری که تفضیلش گذشت ثابتست انتهی و فاضل معاصر مولوی حیدر علی در منتهی الکلام بعد کلامی گفته پس در ما نحن فیه محتملست که عند الاستفسار از دفن أم المؤمنین بمرقد شریف سید المرسلین بروایت مولانا ابو عبد اللّه محمد الانصاری ابن مولانا عزّ الدّین بعضی از بنی امیه که مصدر محدثات و شرور بودند و بظاهر بجناب مقدس صدیقه مسلک حسن اعتقاد می پیمودند حاضر باشند و نیز فاضل معاصر در منتهی الکلام گفته و لا نسلم که واقعه جمل بمرضی اکابر طرفین بوقوع آمد بلکه بصفا انجامیده بود که اوباش لشکر باعث شدند و پرداختند بآنچه پرداختند چنانچه در تاریخ طبری و ترجمۀ آن کتاب

ص:182

اعلام و مانند آن مفصلست انتهی ازین عبارت پیداست که فاضل معاصر در ادعای انجامیدن واقعه جمل بصفا بتاریخ طبری و کتاب اعلام متعلق گشته و نیز فاضل معاصر در منتهی الکلام گفته و از افعال شریف نبوی صلّی اللّه علیه و سلم بعد از تصفح روایات چنان ثابت می شود که آن جناب را بعد از تقدم احدی از صحابه کبار و انعقاد جماعت اقتدا و امامت هر دو درست بوده بلکه از حدیث شریف که در مثل کتاب اعلام مرویست معلوم می شود که هیچ نبی را رحلت از عالم فانی بسرای جاودانی پیش نیامده قبل از آنکه در پس امّتی نماز نگذارد انتهی ازین عبارت ظاهرست که فاضل معاصر بحدیثی که در کتاب اعلام مرویست متمسّک شده درین باب که هیچ نبی را رحلت از عالم فانی پیش نیامده قبل از آنکه پس امتی نماز نگذارد

وجه بیست و نهم: اثبات سید محمد گیسو دراز حدیث نور را

وجه بست و نهم آنکه سید محمد بن یوسف الحسینی الدهلوی المعروف بگیسودراز حدیث نور را ثابت نموده چنانچه در کتاب الاسمار در سمر چهل و هفتم گفته

حدیث خلقت انا و علی من نور واحد قبل ان یخلق اللّه آدم باربعة آلاف سنة فلم یزل فی شیء واحد حتی افترقنا فی صلب عبد المطلب دلیل برین کرد کمالی که در آدم بود در محمدست کذلک کمال نوح و موسی کلیم اللّه خلیل اللّه و روح اللّه در محمد صلّی اللّه علیه و سلم بنقد موجود بود و خلقت عالم و آدم جز برای محمد صلّی اللّه علیه و سلم نشد

وجه سی ام: احتجاج سید محمد گیسو دراز بحدیث نور

وجه سی ام آنکه نیز سیّد محمد گیسودراز در کتاب الاسمار در سمر هفتاد و هفتم در ذکر تمنیه ادراک وجه صدور الامور المتضادة عن الواحد الاحد و حصول الیاس عن ذلک من جانب اللّه گفته بیشتر جبرئیل بصورت وحیه کلبی از غیب بر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم

ص:183

شاهد شدی نه این چنین بود که از صورت خود کشتی بدین صورت شدی و نه این بود که این صورت غیر آن بودی اختلاف اعتبار را اتفاق افتاد علی الاطلاق این سخن را که مطلق در خارج وجود ندارد میدان و چنین هم می گویند که جبرئیل عقل محمد صلّی اللّه علیه و آله است که صورتی تمثل کردی و وضع اشیا مواضعها واقع شدی هر چند اتحاد را خلاف عقل گفته اند اما نه عقلیست نفی فلک افلاک عقل کل اینجا باید شاید ترا ظفری بدان بود و نظری بر ان دارای بسیار اسرار در فهم تو آید همین که

خلقت انا و علی من نور واحد ازینجا که علی اخ نبی است آخی بین کل نوعین و شکلین همین معنی داشت ففی النّبوّة و فیه الخلافة همین اشارت کرد

انت منی کهارون من موسی همین فقه را حدیث می کند کلامنا اشاره و عند من له فهم عبارة انتهی

وجه سی و یکم: فهم سید محمد گیسو دراز از حدیث نور

وجه سی و یکم آنکه نیز سیّد محمد گیسودراز در کتاب اسمار در سمر صد و یکم گفته فهم کن که چه می گویم مسترشد را نظر بر مرشد باید و توجه بدو علی و محمد علی همچو ماه محمد همچو آفتاب و هر دو را یک نور

خلقت انا و علی من نور واحد سنائی می گوید آنکه گویند صوفیانش آن توئی علیک عین اللّه فهذا السیّد گیسودراز الّذی انواع الشرف حاز و بدرجة العرفان و الایقان فاز و عن قنطرة المجاز الی الحقیقة جاز و الصحیح عن الفاسد بنور بصیرته ماز قد اثبت الحدیث الشریف مکررا حتما و جزما رغما لانف من جعل بیته و بین اقتفاء الحق ردما فحسم اسّ الباطل حسما و قصم ظهور اهل التحامل قصما و مخفی نماند که بذکر مناقب و محامد سید محمد گیسودراز اعاظم معتمدین و افاخم مستندین سنیّه رطب اللسان و عذب البیان می باشند شیخ عبد الحق دهلوی در اخبار الاخیار گفته

ص:184

سیّد محمد بن سیّد یوسف الحسینی الدهلوی خلیفه راستین شیخ نصیر الدین محمود چراغ دهلیست جامع ست میان سیادت و علم و ولایت شانی رفیع و رتبتی منیع و کلامی عالی دارد او را در میان مشایخ چشت مشربی خاص و در بیان اسرار حقیقت طریقی مخصوصست در اوائل حال هم بدهلی تشریف داشت و بعد از رحلت شیخ بدیار دکن رفت و قبول عظیم یافت اهل این دیار همه منقاد و مطیع او گشتند و هم در ان دیار از دنیا انتقال فرمود او را سید محمد گیسودراز گویند و وجۀ شهرت او باین لقب بدانچه شنیده شده است آنست که روزی او با چندی دیگر از مریدان پالکی شیخ نصیر الدین محمود برداشته بودند در وقت برداشتن گیسوی سید بسبب درازی که داشت در پایه پالکی بند شد و او بسبب رعایت ادب و استغراق عشق و محبّت شیخ به برآوردن گیسو مقیّد نشد و هم بر ان وضعی که واقع شد مسافت بعید قطع کرد بعد از آنکه شیخ را بر این معنی اطلاع افتاد خوشحال شد و بر صدق عقیدت و حسن صنیعت او آفرینها کرد و هم در حال این بیت فرمودی هر کو مرید سیّد گیسودراز شد و اللّه خلاف نیست که او عشق باز شد خدمت میرزا ملفوظات ست مسمی بجوامع الکلم که بعضی از مریدان او که او نیز محمد نام دارد جمع کرده در آنجا می نویسد و بعد این شیخ عبد الحق از ملفوظات او بعض فواید نوشته و در آخر گفته و یکی از تصنیفات مشهور می رسید محمد گیسودراز کتاب اسمارست که در ان حقائق و معارف بزبان رمز و ایما و الغاز و اشارت بیان کرده سمری از ان نوشته می شود الخ

وجه سی و دوم: روایت محمد بن جعفر مکی

وجه سی و دوم آنکه سید محمّد بن جعفر مکی در بحر الانساب می فرماید

قال علی کرم اللّه وجهه سمعت رسول اللّه

ص:185

صلّی اللّه علیه و سلم انّه قال انا و علی من نور واحد فتکون واحدا الی عبد المطلب فنزل نوری فی جبهة عبد اللّه فهو انا و نزل نور الولایة فی جبهة أبی طالب فهو علی فانا و علی واحد فی النبوة و الولایة فهذا السیّد محمّد بن جعفر العالم الافخر قد روی حدیث النّور لاثبات شرف علی علیه السلام فرغم انف کل من جحد و انکر و قرع العصا لکل مسترشد استبصر و زحزح حجاب الرّیب عن الحقّ الابلج الغرر و استاصل شافة العناد و الغرر و درء کلّ تشکیک رکیک و دحر و افنان التلمیع و التسویل خرم و هصر و فضائل جلیله و مناقب جمیله و محامد اصیله و مدائح اثیله سید محمد بن جعفر مکی بر متتبع خبیر و ناقد بصیر مخفی و محتجب نیست شیخ عبد الحق دهلوی در اخبار الاخیار گفته سیّد محمد بن جعفر المکی الحسینی از اعاظم خلفای شیخ نصیر الدین محمودست در توحید و تفرید مقام عالی دارد و از افراد اولیاست در آنچه او از احوال ظاهر و باطن خود نوشته است عقل حیرانست اگر اینها همه بی شائبه تاویل و صرف ظاهر مرادست پس از کاملان وقت خودست قدس اللّه سرّه او را تصنیفیست مسمی ببحر المعانی در وی بسیاری از حقائق توحید و علوم قوم و اسرار معرفت بیان کرده سخن را مستانه می گوید و بدو کتاب دیگر یکی دقائق المعانی و دیگر حقائق المعانی نیز وعده می کند خدا داند آنها نیز تصنیف یافته اند یا نی و او را تصنیفات دیگر نیز هست رساله دارد در بیان روح و رساله ایست مسمی به پنج نکات و بحر الانساب که در آنجا بیان نسب اهلبیت رسالت کرده است و نسبت آبا و اجداد خود را ثبت نموده وی کثیر الدعویست و از آنچه از احوال خود بیان کرده است محقق می شود

ص:186

که دعوی او حقست عمر دراز یافته بود از زمان سلطان محمد تغلق تا زمان سلطان بهلول در حیات بود سن شریفش از صد متجاوز بود آباء کرام آواز شرفای مکه اند بعد از ان بدهلی آمده و در سرهند اقامت کرده الحال مقام او در همان شهرست و در بحر المعانی می گوید مدّت شصت سال در علم ظاهر بودم و در کسب کمالات می کوشیدم و از محبوب ازل و مقصود ابد غافل بودم مدت سی سالست که می بینم آنچه دیده می نماید و می شنوم آنچه گوش می شنواند الخ

وجه سی و سوم: روایت جلال الدین بخاری

وجه سی و سوم آنکه جلال الدّین البخاری المعروف بمخدوم جهانیان این حدیث شریف را روایت نموده چنانچه ملک العلماء دولت آبادی در هدایة السعدا گفته و فی الخزانة الجلالیّة بهذه العبارة فصار نصفان نصف الی عبد اللّه و نصف الی أبی طالب فخلقت انا من جزء و علی من جزء فالانوار کلها من نوری و نور علی و المراد من الانوار اولاده او متابعوه فهذا جلال الدّین المخدوم مقتدی اکابرهم الفحول و ملاذ اماثلهم القروم الذی فضله و ورعه و مجده و تقاه عندهم معلوم و جلاء کماله و عرفانه و غایة اتقانه و ایقانه غیر مکتوم و لا یجحد علوم مرتبته و سموّ منزلته الاّ کل مخذول مشوم قد نصر الحق علی رغم کل جاحد بکتمان الصّدق منهوم فجعل سعی المدغلین کالنبت المهشوم و منا المکابرین و المجادلین بالسّدم و الوجوم و رجم عفاریت العصبیة و العضیهة اشد رجوم و فضائل و محامد سنیّه مخدوم جهانیان در جهانیان مشهور و بر السنه اعلام و فخام مذکور مجد الدّین علی بن ظهیر الدّین محمد بن شیخ خلیل اللّه بدخشانی در جامع السلاسل

ص:187

گفته ذکر مخدوم جهانیان قدس سرّه نام وی سیّد جلالست از سادات عظام بخاراست هم آغوش دانش صوری و آگاهی معنوی بود تاریخ آمدنش از عالم غیب بملک شهادت شب پانزدهم شعبان هفصد و هفت سال بازگشت او نیز به بنگاه وجوب از تاریک سرای امکان عید قربان سال هفصد و هشتاد و پنج بود مرید شیخ رکن الدین ابو الفتح قریشی و خلیفه نصیر الأولیاء چراغ دهلیست یکچند مصاحبت با امام عبد اللّه یافعی صاحب تاریخ نیز داشت در خزانه جلالی که از ملفوظات اوست فراوان سودمند گزارش از امام بر نگاشته مرید او شیخ جمال که بزرگ و دانشمندان زمان بود گفتار فروغ نمودار بیواسطه و بواسطه شنفته او را بدستیاری خامه فراهم آورده و بزرگنامه پرداخته جامع العلوم جلالی نامیده است از جمله کلمات دلاویز اوست که گفت شریعت پاک گردانیدن اعضای بدن بوسیله او امر بجای آوردن و پرهیز از نواهی کردن و طریقت دل فروغ آگین ساختن بپای مردی تهذیب اخلاق و حقیقت روشنگری نمودن نفس ناطقه بواسطه زدودن ما سوی زنگار از آیینه روح بود بنا بر این تحقیق از کوههای کارکرد شرعیه که آراستگی کالبد و تماشاگه خلقست یک ذرّه از لمعات آفتاب طریقت و حقیقت که به وارستکی درون وابستگی دارد و نظرگاه ایزد بی همالست بهتر و بزرگتر باشد زیرا که شریعت بگناهگاری و تباه سنجی و کفر درونی و شرک پنهانی در یک تن فراهم آید بخلاف طریقت و حقیقت که روشنی دل و فروغ مندی روحست بجز پیراستی و درستی و یگانگی و یکرنگی و آراستگی و پرهیزگاری و یک دیدن و یک اندیشیدن صورت نپذیرد و این سه روش را بر زبان تصوّف تزکیه و تصفیه و تجلیه خوانند

ص:188

در نامهای فراوان مردم درست گزارش نوشته دیدند چاشت عید قربان ملک الموت نزد مخدوم پیغام امانت گذاری آورد فرمود بازگرد و تا پیشین شکیبائی پیش گیر که فرزندان جلال را سور صبح عید شام ماتم نگردد چون مردم از آئین شکفته کاری عید فارغ شدند او سفر معنوی برگزید مصراع باد عید جان او دیدار حق سیّد شرف الدین مشهدی در رساله های خود نگاشته که مخدوم خرقه خلافت از چهارصد و چهل تن داشت از آنجمله آنچه بصحّت پیوسته و در شجره نوشته دید بخامه یادداشت سپرد شماره خرقه خلافت مخدوم قدس سره آنچه بصحت گزارش پیوسته نخست از پدر بزرگوار سیّد کبیر بخاری و این سلسله آبای کرام او بحضرت امیر المؤمنین علی کرم اللّه وجهه منتهی می شود دوم از عم خود سیّد محمد بخاری سوم از شیخ رکن الدین ابو الفتح این دو خانوادۀ بشیخ بهاء الدین زکریا می رسد چهارم از شیخ الاسلام محمود شاه تسرّی زاد یوم شورگاه مسکن از دار الملک فارس مخدوم در سال هفصد و چهل و هشت که عمر شاه در ان سال یکصد و سی و دو بود بملازمت رسید و خرقه خلافت گرفت و عوارف از خطبه تا خاتمه نزد او گذرانید او عوارف را بخدمت مصنّف خوانده بود سر رشته این سه خانواده بشیخ الشیوخ سهروردی می کشد پنجم از امام عبد اللّه یافعی و این شجره از جویبار ابو مدین مغربی اب می خورد ششم از شیخ عبید غیبی هفتم از شیخ نور الدین علی بن عبد اللّه طرابلسی این دو سند بسیّد محیی الدین عبد القادر جیلی قدس اللّه ارواحهم پیوند دارد هشتم بشیخ فرید الدین گنجشکر در عالم روحانی نهم از شیخ قطب الدین قدس سرّه دهم از مولانا شمس الدین یحیی او دهی یازدهم از نصیر الأولیاء چراغ دهلی و چهار چمن از نوبهار ارشاد خواجه

ص:189

معین الدین اولیا چشتی اجمیری شگفتگی دارد دوازدهم از شیخ رکن الدین بلخی و این سلسله از شیخ ابو عبد اللّه خصیف شیرازی به سلطان ابراهیم ادهم رسیده بخواجه اویس قرنی منتهی می گردد سیزدهم از سید جلال اوچوی و این دودمان ارشاد بشیخ نجم الدّین کبری روشنی دارد چهاردهم از سید حمید الدین چشتی سمرقندی و این خانواده بخواجه مودودچشی می رسد پانزدهم از شیخ نجم اصفهانی و این خانواده بشیخ ابو بکر نساج آخر می شود قدس اسرارهم اجمعین و آنچه باین پایه بدرستی نرسیده فراوان خلافتست بگزارش از صد متجاوزست و سید شرف الدّین مشهدی در تذکره خود نگاشته که از چهارصد و چهل تن خداشناس رهنمای و دانشور نشأتین را مخدوم ملازمت نموده خلعت خلافت و قبض و فیروزی در برگرفته بود و آنچه به بذل مجهود نزدیک بپایه تحقیق رسید نگارش سپرد اگر چه در سالهایی که نسبت آن بتصنیف مخدوم بدرستی نانجامیده در بعضی کمتر ازین و در برخی بیشتر ازین هم مسطورست انتهی و شیخ عبد الحق دهلوی در اخبار الاخیار گفته سیّد جلال الدین بخاری لقب او مخدوم جهانیانست جامع ست میان علم و ولایت و سیادت او مرید شیخ الاسلام شیخ رکن الدین ابو الفتح قریشیست قدس سرّه و خلیفه شیخ نصیر الدّین محمود با امام عبد اللّه یافعی رحمة اللّه علیه در مکه معظمه صحبت داشته در خزانه جلالی که از ملفوظات اوست از وی بسیار نقل می کند سیاحت بسیار کرده و از بسیاری از اولیا نعمت و برکت یافته و مشهورست که وی هر کرا معانقه کردی نعمتی که آن کس داشتی بستدی یعنی چندان توجه و خدمت کردی که آن کس بی اختیار می شد در دادن هر نعمتی که داشت و در تاریخ محمدی می نویسد که وی اوّل خرقه از عم خود شیخ صدر الدّین بخاری پوشید و کلاه

ص:190

ارادت و خرقه تبرّک از شیخ الاسلام سند المحدثین شیخ عفیف الدین عبد اللّه المطری در حرم شریف نبوی علیه السلام و التحیة پوشید و مدت دو سال در صحبت او ملازم بود و کتاب عوارف و دیگر کتب سلوک پیش او تلمذ نمود و اخذ طریقت کرد و تلقین ذکر یافت و شیخ عفیف الدّین فرمود که مقراض راندن شما موقوفست در کازرون چون سید بکازرون رسید شیخ امام الدّین برادر شیخ الاسلام امین الحق و الدّین گفت که شیخ امین الدّین در وقت رحلت مرا وصیت کرده است که سید جلال بخاری قصد ملاقات من کرده از اچه و ملتان می آمد شیطان در اثناء راه او را دروغ باز نموده که شیخ امین الدّین از سرای مستعار بدار القرار خرامید سید جلال بخاری طرف مکّه مبارک راه رفته است وقت مراجعت در کازرون خواهد رسید او را سلام من برسانی و سجّادۀ و مقراض من بدو دهی و مجاز و خلیفه من گردانی شیخ امام الدّین همچنین کرد سیّد السّادات از ان پیر باجازه انواع استفاده کرد و بازگشت و از شیخ الاسلام رکن الحق و الدّین خرقه تبرّک پوشیده و در عهد سلطان محمد تغلق بمنصب شیخ الاسلامی و سند خانقاه محمّدی در سیوستان با مضافات مخصوص گشت و بعد از چند گاه ترک همه کرده سفر کعبه مبارک اختیار کرد و او خلیفه چهارده خانواده بود و در عهد سلطان فیروز کرات از محروسه آنچه در حضرت ذهلی آمد و سلطان فیروز مراسم اعتقاد و اخلاص آنچه باید بجا می آورد مخدوم جهانیان را قدس سره با حضرت علیّه قادریه کمال محبتست و در خزانه جلالی می گوید که شیخ محی الدین عبد القادر جیلانی می فرماید طوبی لمن رآنی و لمن رای من رآنی و لمن رای من رای من

ص:191

رآنی و وی قطبست و صادقست درین قول مرا امیدواری بسیارست که بموجب این کلام حق تعالی مرا رحمت کند بعد از ان سلسله را که بیک بواسطه بشیخ شهاب الدین سهروردی می رسد غیر از سلسله شیخ بهاء الدّین زکریّا ذکر می کند و می گوید که من فلان را دیده ام و وی شیخ شهاب الدّین سهروردی را و شیخ شهاب الدّین شیخ محی الدّین عبد القادر جیلانی را نقلست که وی روزی نشسته بود آتش از جای برخاست مشتی خاک برگرفت و نام شیخ عبد القادر را بآواز بلند برخواند و خاک را بجانب آتش انداخت فی الحال آتش پست شد و تکمله فارسی که در دیارها مشهورست یکی از مریدان مخدوم تکمله کتاب روض الرّیاحین امام عبد اللّه یافعی را ترجمه کرده است ولادت مخدوم جهانیان شب برات سنه سبع و سبعمائة وفات او روز عید قربان سنه خمس و ثمانین و سبعمائة و مدت عمر هفتاد و هشت چنین شنیده است که امیر سید علی همدانی قدس سره بدیدن مخدوم جهانیان رفت و بر در حجرۀ مخدوم نشست خادم خبر کرد که سیّد علی همدانی نشسته است مخدوم فرمود که همه دان غیر علام الغیوب کسی نیست این را گفتند و ایشان را درون نطلبیدند کوقتی ازین معنی بخاطر شریف میر رسید برگشت و باین تقریب رساله در بیان معنی همدان نوشت اما در رساله همدانیه دیده شده است که بجماعه که منکر این نام اند غایت ردّ و تشنیع کرده است که نه لائق عظمت و جلال مخدوم جهانیانست و اللّه اعلم و شاه ولی اللّه دهلوی در انتباه فی سلاسل اولیاء اللّه گفته طریقه چشتیّه را شعب بسیارست اشهر آنها سه شعبه است نصیریه و سراجیه و صابریه و این فقیر را بهر یکی از این سه ارتباط واقع ست پس ارتباط این فقیر از حیثیت بیعت در تلقین و اجازت و خرقه و صحبت والد بزرگوار

ص:192

خودست شیخ عبد الرحیم قدس سرّه و ایشان را خرقه و اجازت از شیخ عظمة اللّه اکبرابادیست عن ابیه عن جدّه عن الشیخ عبد العزیز و ایضا وصیّت و اجازت اشغال از جد ابو الام خودش است شیخ رفیع الدّین محمد عن ابیه الشیخ قطب العالم بن شیخ عبد العزیز عن الشیخ نجم الحق السهوی عن الشیخ حسن بن طاهر عن السیّد راجی حامد شه عن الشیخ حسام الدّین ناکپوری عن الشیخ نور قطب العالم عن ابیه الشیخ علاء الحق عن الشیخ سراج عثمان الاودهی عن الشیخ نظام الدّین اولیا و الثانیة عن السیّد عبد الوهّاب البخاری عن ابیه السیّد محمود عن ابیه صدر الدّین راجو عن جلال الدّین مخدوم جهانیان عن الشیخ نصیر الدّین چراغ دهلی عن الشیخ نظام الدّین اولیا الخ و فاضل رشید در ایضاح لطافة المقال گفته ملک العلماء شهاب الدین بن عمر دولت ابادی رحمه اللّه در رساله مناقب السّادات در باب دهم که برای لعن ملعون معهود معقود نموده است می فرماید عدالت و دیانت حمّاد بن علقمه و سید جلال الحق و الدّین بخاری و مولانا سعد الدّین معلومست که در ورع و تقوی پیران عصر بودند چون ایشان برو لعنت کرده اند فتوی بر رخصت لعنت وی اولی باشد انتهی و صدیق حسن خان معاصر در کتاب الفرع النامی من الاصل السّامی گفته سید ابو عبد اللّه جلال الدّین قطب عالم معروف بمخدوم جهانیان جهان گشت بن سیّد احمد کبیر رحمهما اللّه تعالی ولادتش شب برات در سنه هفتصد و هفت هجری بود و در تاریخ فرشته نوشته پدرش در هفت سالگی او را نزد شیخ جمال خجندی که از مریدان شیخ بهاء الدین زکریا بود برده بدست بوس او مشرف ساخت شیخ جمال گفت توان پسری که خاندان خود را

ص:193

تا قیامت منور داری سید جلال الدّین عالمی متبحر بود در علوم عقلی و نقلی مشقت بسیار کشیده و مقید بآن نبود که مرید یک کس شود و بجای دیگر رجوع ننماید می گفت جمیع مشایخ و فضلا را باید دید و از هر کدام نصیبی و حظّی باید ربود از پدر خود خرقه خلافت یافت و بجانب مکه و مدینه و مصر و شام و بیت المقدس و روم و عراقین و خراسان و بلخ و بخارا سفر فرمود و چندین حج نمود از آنجمله شش حج اکبر نمود در مدینه منوره سلطان العلماء استاد المحدثین شیخ عفیف الدّین یافعی یمنی را دریافت و مدت دو سال بخدمت وی مانده نسخه عوارف و غیره پیش او گذرانید گویند عفیف الدّین خرقه از شیخ رشید الدین ابو القاسم محمد صوفی پوشیده بود و وی از شیخ الشیوخ شهاب الدین عمر سهروردی یافته و همچنین در اثنای سفر بصحبت شیخ حمید الدین محمود الحسینی سمرقندی رسیده از وی خرقه و فیض ربود و وی از شیخ محمد بن ابراهیم نساجی و وی از شیخ نظام الدین ابو العطار بخاری گرفته بود گویند سید جلال الدین در اثنای سیر و سلوک سیصد و چند اهل کمال را دریافته و از همکنان فیض کلی نصیبش گشت الی قوله و کمالات و حالات وی رح در کتاب قطبی بشرح و بسط تمام مرقوم شده الی قوله مجدّدا بزیارت سرور کائنات سرفراز گشته گفت السّلام علیک یا جدی او از شنید و علیک السّلام یا ولدی و پس از ان برگشته چون با وجه رسید در هفتاد و هفت سالگی مریض شده روز بروز ضعیف می گشت تا روز عید قربان بعد از ادای دوگانه ازین جهان بجهان جاودانی انتقال نمود و بهمان بلده مدفون گشت انتهی ملخصا در ملفوظ ایشان نوشته که نعمتهای باطنی و اجازت خرقه از بست مشایخ یافته اند من جمله آنها یکی سید احمد کبیر والد ایشان هستند دیگر

ص:194

سید بهاء الدّین عم ایشان و شیخ رکن الدین ابو الفتح و سید اوحد الدّین و شیخ قوام الدین و شیخ نصیر الدّین چراغ دهلی و شیخ عبد اللّه یافعی مکّی و شیخ عبد اللّه مطری و شیخ ابو اسحاق کازرونی و شیخ نجم الدّین اصبهانی و شیخ نجم الدّین کبری الی غیر ذلک من العلماء و المشایخ و بسیب سیاحت دنیا و کثرت اساتذه و شیوخ معروف شدند بمخدوم جهانیان جهان گشت و احوال تفصیلی ایشان در کتب سیر صوفیه مسطورست و در صحائف تواریخ مثل اخبار الاخیار و تاریخ فرشته و جز آن و شهرت ایشان مستغنیست از ذکر فضائل و مناقب عوام بلکه خواص اهل هند می گویند که آثار شریف نبوی و سنگ نقش پای مصطفوی که در دهلیست آورده ایشانست لیکن روایتی از سنّت صحیحه نزد محدثین ثابت نشده که در خور اعتماد و اعتبار باشد و در حدیثی نیامده که نقش پای مبارک بر سنگی چسبیده باشد اما صوفیه که قومی خوش عقیده صاف دل نیک گمان بهر کس و ناکس اند در اثبات این قسم بجداند و اللّه اعلم وفات سیّد جلال الدّین دهم ذی حجه سنه هفتصد و هشتاد و پنج گردید منکوحات ایشان سه زن بودند و اولاد سه پسر اول سیّد ناصر الدّین محمد و مادرش دختر سید محمد غوث بود دوم سید عبد اللّه و مادرش دختر سادات دهلی بود سوم سید محمد اکبر مادرش دختر سلطان روم بود سید عبد اللّه لا ولد بمرد و اولاد سید محمد اکبر در روم مانده و اولاد سید ناصر الدّین در سند و هندست و اگر چه ولادت ایشان در آچه ملتان بوده اما مشهور ببخاری هستند نسبت باصل وطن و این نسبت بسیار خوبست زیرا که محمد بن اسماعیل بخاری صاحب جامع صحیح از آنجا برخاسته که امیر المؤمنین بود در علم حدیث اگر چه وی عجمی الاصل

ص:195

و ایشان عربی المحتد هستند فی الجمله نسبتی بتو کافی بود مرا بلبل همین که قافیه گل شود

وجه سی و چهارم: سید علی شهاب الدین همدانی

بسست وجه سی و چهارم آنکه سید علی بن شهاب الدّین همدانی که از عظمای علمای اهل سنتست و بخدمت چهارصد ولی رسیده و از بار کمالات و مقامات بدست عرفان و ایقان چیده و نبذی از مناقب فاخره و مدائح زاهره و کمال عظمت و جلالت و شرف و نبالت او از خلاصة المناقب نور الدّین جعفر بدخشانی و نفحات الانس عبد الرحمن جامی و کتائب اعلام الاخیار کفوی و جامع السلاسل مجد الدّین بدخشانی و توضیح الدلائل سیّد شهاب الدّین احمد و فواتح حسین بن معین الدّین میبذی و سمط مجید شیخ احمد قشاشی و رساله انتباه شاه ولی اللّه والد ماجد مخاطب و غیر ان واضح و ظاهرست حدیث نور را روایت فرموده چنانچه در کتاب مودة القربی که فاضل رشید آن را از ان کتب شمرده که اهلست آن را در مناقب اهلبیت علیهم السلام تصنیف کرده اند و باین وسیله ولای اهل نحله خود با اهلبیت علیهم السلام ثابت کرده و مباهات بر آن نموده می فرماید المودّة الثامنة فی انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و علیّا من نور واحد و فیما اعطی علی من الخصائل ما لم یعط احدا من العالمین و بعد ذکر بعض فضائل آن حضرت می فرماید

عن سلمان رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خلقت انا و علی من نور واحد قبل ان یخلق اللّه آدم باربعة آلاف عام فلمّا خلق اللّه آدم رکب ذلک النّور فی صلبه فلم یزل فی شیء واحد حتی افترقا فی صلب عبد المطلب ففیّ النبوّة و فی علیّ الخلافة

و عنه رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم کنت انا و علی نورا

ص:196

یدی اللّه مطیعا یسبّح اللّه قبل ان یخلق اللّه آدم باربعة عشر الف عام فلمّا خلق اللّه آدم رکب ذلک النور فی صلبه فلم یزل فی شیء واحد حتی افترقنا فی صلب عبد المطلب فجزء انا و جزء علیّ

و عن ابن عبّاس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا و علی من شجرة واحدة و النّاس من اشجار شتی و

عنه رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خلق الانبیاء من اشجار شتی و خلقنی و علیّا من شجرة واحدة فانا اصلها و علی فرعها و الحسن و الحسین اثمارها و اشیاعنا اوراقها فمن تعلق بها نجی و من زاغ عنها هوی

عن أبی ذرّ (رض) قال انّی سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول انّ اللّه تعالی ایّد هذا الدین بعلیّ و انّه منی و انا منه و فیه انزل أَ فَمَنْ کانَ عَلی بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ الآیة

عن علی علیه السّلام قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خلقت انا و علی من نور واحد فهذا العارف الربّانیّ و المحقّق الصّمدانیّ صاحب الفضل الشعشعانی و النّبل النّورانیّ علی الهمدانیّ الذی هو من مشایخ إجازة والد المخاطب العثمانی المروانی الحاقد الشانئ لفضائل الوصیّ الحقّانی علیه آلاف سلام منزل السّبع المثانی قد جهد جهدا لا یشوبه فتور فی اثبات حدیث النور فجعل هفوات المنکرین کالرّماد و اظهر کونها من اسمج التعصّب و افحش العناد

وجه سی و پنجم: سید علی شهاب الدین همدانی در روضه الفردوس

وجه سی و پنجم آنکه نیز سید علی همدانی در کتاب روضة الفردوس که مختصر کتاب فردوس الاخبار دیلمیست و نسخه آن که از نسخه

ص:197

عتیقه منقولست پیش فقیر موجور گفته الباب الثالث عشر ما

روی عن سلمان قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم خلقت انا و علیّ من نور واحد قبل ان یخلق اللّه آدم باربعة الف عام فلمّا خلق اللّه آدم رکب ذلک النّور فی صلبه فلم یزل فی شیء واحد حتّی افترقنا فی صلب عبد المطلب ففیّ النبوّة و فی علی الخلافة و نیز در ان مسطورست

وعنه أی عن سلمان قال قال علیه السّلام کنت انا و علی بین یدی اللّه نورا مطیعا یسبح اللّه ذلک النور و یقدسه قبل ان یخلق آدم باربعة الف عام فلما خلق اللّه آدم رکب ذلک النور فی صلبه فلم یزل فی شیء واحد حتی افترقنا فی صلب عبد المطلب فجزء انا و جزء علی و در این جا نقل کلام سید علی همدانی که در خطبه روضة الفردوس ذکر کرده مناسب می نماید که عظمت و جلالت احادیث مذکوره در ان واضح شود و هو هذا یقول اضعف عباد اللّه و احقرهم الفقیر الی رحمه اللّه العلی الکبیر علی بن شهاب الهمدانی عفا اللّه عنه بکرمه و وفّقه لشکر نعمه لما طالعت کتاب الفردوس من مصنّفات الشیخ الامام العلامة قدوة المحققین و حجّة المحدثین شجاع الملّة و الدّین ناصر السّنّة أبی المحامد شیرویه بن شهردار الدیلمی الهمدانی افاض اللّه علی روحه سجال الرحمة الربّانی وجدته بحرا من بحور الفرائد و کنزا من کنوز اللّطائف مشحونا بحقائق الالفاظ النبویّة مخزونا فی حدائق فصوله دقائق الاثار المصطفویة و مع کثرة فوائده و شمول

ص:198

موائده کاد ان تنطفی انواره و تندرس آثاره لما فیه من التطویل و الزیادات و قصور الرّغبات و انخفاض الطلبات و اعراض اکثر اهل العصر عن معرفة الکتاب و السنّة و اشتغالهم بالعلوم المزخرفة التی تتعلق بالخصومات و شغفهم بالقصص و الحکایات و لو لا رجال من اهل هذا العلم فی کل عصر و زمان بمشیّة ربّ العزّة یحولون حول حمی السنّة و یدبّون عن جناب قدسه شوائب زیغ اهل البدعة لقال من شاء ما شاء فجزی اللّه أئمّة هذا العلم عنّا و عن المسلمین خیرا فدعتنی بواعث خواطری الی استخراج لبابه و استحضار ابوابه تسهیلا لضبط الالفاظ و تیسیر الدرک الحفاظ فاستخرجت من قعر تلک البحور اشرف جواهرها و جنیت من اغصان ریاضها انفس زواهرها و سمّیت کتابی روضة الفردوس مبوبة علی عشرین بابا کل باب منها ینفرد بروایة صحابی لا غیر انتهی کلام الهمدانی فی خطبة الفردوس این کلام سید علی همدانی نص صریحست در آنکه فردوس دیلمی بحریست از بحور فوائد و کنزیست از کنوز لطائف و مشتمل بر احادیث نبویه و آثار مصطفویه و کتابیست کثیر الفائده عمیم العائده و مصنّف آن از کسانی بود که حفظ و حمایت سنّت شریف می کرد و شوائب زیغ اهل بدع را مندفع می ساخت و بجهت وجودش قضیّه قال من شاء ما شاء کسوت وجود ببر نگرفت پس کدام عاقل تجویز توانکرد که در چنین تصنیف خبری مندرج باشد که اهل سنت بر وضع و کذب آن اجماع دارند و نیز سید علی همدانی این احادیث منتخب خویش را

ص:199

از اشرف جواهر و انفس زواهر ان کتاب گفته پس آیا اشرف جواهر و انفس زواهر همین موضوعات را می نامد و بر حفظ و استحضار آن حث و ترغیب می فرماید و لعل ذلک لا یرضی به جاهل فضلا عن فاضل

وجه سی و ششم: سید علی شهاب الدین همدانی

وجه سی و ششم آنکه نیز سید علی همدانی در شرح قصیده میمیه فارضیه که موسوم بمشارب الاذواقست در شرح شعر لها البدر کاس و هی شمس تدیرها هلال و کم یبدو إذا مزجت نجم گفته شاید مراد ناظم معانی اعیان خارجی بوده و شاید که بدین حقائق نفسی خواهد و بر تقدیر اول مراد از بدر روح محمدی بوده که مظهر آفتاب احدیت و دعای حقیقت محبّتست و مراد از هلال علی باشد که ساقی کوس شراب محبّت ذو الجلال و موصل متعطشان فیا فی امال بمورد زلال وصال اوست که

انا مدینة العلم و علیّ بابها و چنانکه هلال غیر بدر نیست بلکه جز وی ازوست سید اولیا را با مهتر انبیا همین حکمست که

خلقت انا و علیّ من نور واحد علیّ منّی و انا منه و از امتزاج احکام شرائع مصطفوی و اعلام حقائق مرتضوی نجوم مشارق اذواق اعیان اولیاء ظاهر شده و آنکه سیّد انبیا در حق مهتر اصفیا فرموده که

انا و انت ابوا هذه الامة اشارت بدین معناست زیرا که منبع اسرار معارف توحید و مطلع انوار معالم تحقیق اوست و حصول کمال درجات اسرار جمیع اهل کشف و شهود از ینبوع هدایت او بوده و هست و خواهد بود که

انا المنذر و علیّ الهادی و بک یا علی یهتدی المهتدون چون این سر بر تو مکشوف شود بدانی که طالع انوار حقائق هر ولی مقتبس از مشکاة ولایت علیست و با وجود امام هادی متابعت غیری از احولیست

ص:200

وجه سی و هفتم: جلال الدین احمد الخجندی

وجه سی و هفتم آنکه جلال الدّین احمد الخجندی حدیث نور را در توجیه

حدیث انا منه و هو منّی که در حق جناب امیر المؤمنین علیه السّلام واردست ذکر کرده چنانچه شهاب الدّین احمد در توضیح الدلائل گفته قال العلامة مطلع الکشف و الکرامة جلال الدّین احمد الخجندی یقال فلان منّی و انا منه و یراد بیان غایة الاختصاص و کمال الاتحاد من الطرفین و قد یجیء من بمعنی البدل أَ رَضِیتُمْ بِالْحَیاةِ اَلدُّنْیا مِنَ اَلْآخِرَةِ أی بدل الآخرة

انا منه و هو منّی أی انا بدله و هو بدلی أی کل منهما قائم مقامه الا فیما استثناه الدلیل و یجوز ان یکون المعنی هو منی فی الکمال و انا منه اظهر ما ارید من الخیر و الکمال و الاکمال و من یجیء بمعنی فی ما ذا خلقوا من الارض أی هو فی امری و انا فی أمره و من یجیء بمعنی الباء أی انا افعل به ما ارید و انا منه و هو بی أی فنی بی و بقی بی و یجوز ان یکون المراد

بقوله صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلم انا منه و هو منّی ما قیل انّه

ورد فی الحدیث انا و علی من نور واحد أی کل منّا مما منه الآخر مضی کلامه فهذا جلال الدّین احمد عارفهم الجلیل و جهبذهم النبیل قد هتک ستر التّلمیع و التسویل حیث ذکر هذا الحدیث الشریف و جوّز تفسیر

حدیث انا منه و هو منّی بهذا الشرف المنیف فطاح الانکار و الابطال و ظهر انّه لم ینشأ الاّ من الانهماک فی المخرقة و المحال و الاستهتار بالنحامل و الاحتیال و جلالت و امامت شیخ جلال الدّین خجندی هر چند از همین عبارت

ص:201

توضیح الدلائل واضحست لکن از دیگر عبارات آن هم کمال علو مرتبت و همو منزلت و عظمت قدر و سناء فخر او ظاهرست در توضیح الدلائل در مقام دیگر گفته قال الشیخ الامام العارف العلامة منبع الکشف و العرفان و الکرامة جامع علمی المعقول و المنقول المشهود له بالصّدّیقیة العظمی من اهل الیقین و الوصول جلال الملّة و الشریعة و الصّدق و الطریقة و الحق و الحقیقة و الدّین احمد الخجندی شیخ الحرم الشریف النّبویّ المحمدی قدس روحه فی بعض مصنفاته اعلم انّه قد ورد فی بعض الاثار الصّدیق الاکبر هو ابو بکر رضی اللّه تعالی عنه و قد ورد فی بعض الاثار اطلاق الصّدیق الاکبر علی المرتضی رضی اللّه تعالی عنه و کرّم وجهه و ما ورد اطلاق الصدّیق الاکبر علی غیرهما الخ و نیز در توضیح الدلائل گفته قال الشیخ الامام الفائق العالم بالشرائع و الطرائق و الحقائق جلال الملة و الدین احمد الخجندی ثم المدنی روح اللّه روحه و انا له کل مقام سنی و قد نشأ یعنی علیّا کرم اللّه تعالی وجهه و ربّی فی حجر النّبی صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلم من الصغر الخ و نیز در توضیح الدلائل گفته عن معاویة بن ثعلبة قال قام رجل الی أبی ذر رضی اللّه عنه و هو فی مسجد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فقال یا أبا ذرّ الاّ تخبرنی باحبّ النّاس إلیک فانّی اعرف ان احبّ الناس إلیک احبهم الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی اله و بارک و سلّم قال أی و ربّ الکعبة احبهم الیّ احبهم الی رسول اللّه صلّی اللّه تعالی علیه و اله و بارک و سلم هو ذاک الشیخ و اشار الی علیّ کرم اللّه وجهه رواه الطبری و قال اخرجه الملا

ص:202

فی سیرته قال الشیخ العارف اسوة ذوی المعارف جلال الدّین احمد الخجندی قدس اللّه سره بعد روایة عائشة و معاویة و أبی ذرّ رضی اللّه عنهم کما سبق و هذه الاثار عاضده حدیث الطّیر إذ لا یکون احد احبّ الیّ رسول اللّه تعالی علیه و علی اله و بارک و سلّم الاّ ان یکون ذلک احبّ الی اللّه عزّ و جل و نیز در توضیح الدلائل گفته قال الشیخ المرضی و الامام الرّضی جلال الدّین الخجندی رحمه اللّه تعالی و قد ثبت انّه صلّی اللّه علیه و آله و بارک و سلّم أمر بسدّ الابواب الشارعة الی المسجد الاّ باب علی الخ و از تصانیف همین جلال الدّین خجندیست شرح قصیده برده که مشهور و معروفست در کشف الظنون در ذکر شروح قصیده برده گفته و من شروحه شرح الشیخ جلال الدّین الخجندی نزیل الحرم المتوفی سنة اوّله الحمد للّه الّذی اکرمنا بدین الاسلام و هو شرح مختصر جمعه بعض تلامذته من املائه فی الحرم النّبوی

وجه سی وهشتم: شهاب الدین احمد

وجه سی و هشتم آنکه این حدیث شریف را سید شهاب الدین احمد روایت نموده چنانچه در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل گفته

عن محمد بن علی بن الحسین عن ابیه عن جده قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلم کنت انا و علی نورا بین یدی اللّه تعالی من قبل ان یخلق اللّه سبحانه آدم باربعة عشر الف عام فلمّا خلق اللّه تعالی آدم سلک ذلک النور فی صلبه فلم یزل اللّه تعالی ینقله من صلب الی صلب حتی اقرّه فی صلب عبد المطلب فقسّمه قسمین قسما فی صلب عبد اللّه و قسما فی صلب أبی طالب فعلیّ منّی و انا منه لحمه لحمی و دمه

ص:203

دمی و من احبّه فبحبی احبه و من ابغضه فببغضی ابغضه

و عن جابر رضی اللّه تعالی عنه ان النّبیّ صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلم کان بعرفات و علی کرم اللّه وجهه تجاهه فقال یا علی ادن منی ضع خمسک فی خمسی یا علی خلقت انا و انت من شجرة انا اصلها و انت فرعها و الحسن و الحسین اغصانها من تعلق بغصن منها ادخله اللّه الجنّة روی الحدیث الاول الامام الصالحانی ابو حامد محمود بن محمد الّذی سافر و رحل و ادرک المشایخ و سمع و اسمع و صنّف فی کل فن و روی عنه خلق کثیر و صحب بالعراق ابا موسی المدینی الامام و من فی طبقته باسناده الی الامام الحافظ أبی بکر بن مردویه باسناده مسلسلا مرفوعا و الحدیث الثانی الی الامام الحافظ الورع أبی نعیم الاصفهانی و روی الحدیث الثانی الامام شمس الدین محمد بن الحسن بن یوسف الانصاری الزرندی المحدّث بالحرم الشریف النّبوی المحمّدی بروایة ابن عبّاس رضی اللّه عنهما فهذا شهاب الدّین العماد قد شمر عن ساق الجدّ و الاجتهاد فی اثبات حدیث النور و نقله عن الشیوخ النقاد الّذی شاع فضلهم فی الاغوار و الانجاد فنسف علی وجوه الجاحدین الحائدین اکدر الرّماد و اظهر کونهم هائمین فی سباسب الخزی و العناد ممتطین صهوة الخبط و اللداد

وجه سی و نهم: اثبات ملک العلماء حدیث نور را و احتجاج بآن

وجه سی و نهم آنکه ملک العلماء شهاب الدین بن شمس الدین بن عمر دولت آبادی در هدایة السعدا فی جلوة الشعرا که برای احقاق حق و ابطال باطل از سه صد کتب اهل سنت جمع ساخته و آن را

ص:204

رساله معتبر و معتمد وانموده و مرکب باقوال سلف و مقبول آراء خلف در بیان هدایت سعد او جلوه شعرا و از شبهه و اعتراض بعید و باعتقاد قریب دانسته چنانچه فرموده امّا بعد عرضه می دارد بنده درگاه نبوی و مولای بارگاه مصطفوی که این رساله معتبر و فضاله مختصر منقولست از درون سیصد کتب لیحقّ الحقّ و یبطل الباطل و لو کره الکافرون و از شبهه و اعتراض بعید و باعتقاد قریب باشد و مرکبست باقوال سلف و مقبول آراء خلف در بیان هدایت سعدا که السّعید من سعد فی بطن أمّه و جلوه شعرا که حبّ ایشان شرط ایمان و درود ایشان بر زبان هر مصلی در قعده اخیره هر نماز فریضه الی قیام قیامت جاری می فرماید الجلوة الثانیة فیما اعزّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم لعلی بن أبی طالب رضی اللّه عنه باخ یعنی عمزادگان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بسیار بودند از جمله ایشان علی ولی را برادر گفت زیرا چه محمّد و علی از یک نوراند و این چنین هیچ یکی در بنی هاشم نیست و تمام حدیث نور در جلوه سابعه عشر هم درین بدایه گفته شد و

فی المصابیح و المشارق و الخزانة الجلالیة و الدّرر قال صلّی اللّه علیه و سلّم یا علی انت منّی و انا منک أی انت من نوری و انا من نورک و

فی التمهید فی فضائل الصحابة قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لعلی مرحبا باخی و ابن عمّی و الّذی خلقت انا و هو من نور واحد

ص:205

وجه چهلم: اثبات ملک العلماء اتحاد نور علوی بانور نبوی را

وجه چهلم آنکه نیز در بدایة السعدا گفته سؤال سیادت این پنجتن بحکم حدیث مشهور ثابتست یا نه جواب سیادت ایشان بحکم حدیث ثابتست و انکار حدیث کفر و کافریست اثبات سیادت مصطفی صلّی اللّه علیه و سلم فی الدّرر و فی کتاب الشفاء فی الفصل الرابع

عن عبد الرّحمن السلمی عن جعفر الصادق رض فی تفسیر یس أراد به یا سیّد

و فی الحدیث المتواتر یا سیّد ولد آدم فی سیادة علیّ کرم اللّه وجهه و آن بوجوه است اوّل آنکه بحدیث مشهور

و هو یا علی انا سیّد المرسلین و انت سیّد المسلمین من کنت مولاه فعلیّ مولاه یا علی انا سیّد ولد آدم و انت سیّد ولد هاشم

و فی الصحائف قالت عائشة کنت جالسة عند النّبی صلّی اللّه علیه و سلم إذ اتی علیّ فقال هذا سیّد العرب فقالت قلت بابی انت و أمّی لست سیّد العرب فقال انا سیّد العالمین و هو سیّد العرب و این حدیث متواتر و مشهورست پس کسی که گوید علی سید نیست و مصطفی صلّی اللّه علیه و سلم فرمود که علی سیدست پس او مصطفی را تکذیب می کند و تکذیب رسول اللّه کفر دوم آنکه علی از نور محمّدست و هم نور محمد سیّدست سوم آنکه علی از شجره محمدست

انّ اللّه خلقنی و علیّا من شجرة واحدة و هم شجرۀ محمد سیدست فهذا ملک العلماء الجهبذ الناقد الحائز لنفائس المحامد فی اثبات هذا الحدیث الشریف کادح جاهد منکس راس کل مجادل جاحد

ص:206

قاصم ظهر کل لجوج حاقد فطاح بحمد اللّه ادّعاء الاجماع الّذی هو جماع الاثم ادراج الرّیاح و وضح حقّ الاتضاح انه بهت صراح و قرف بواخ لا یطور به الاّ من مدّ الانفس فی تنفیق الضّلال الوضاح و شهاب الدین دولت آبادی عالم مشهور و معروفست و بغرر صفات سنّیه موصوف و اکابر اعیان بذکر محامد علیه او مشغوف شیخ عبد الحق دهلوی در اخبار الاخیار گفته قاضی شهاب الدّین رساله دارد مسمی بمناقب السادات در آنجا داد عقیدت و محبّت باهلبیت نبوت سلام اللّه علیهم اجمعین داده سرمایه سعادت و موجب نجات وی در آخرت آن خواهد بود انشاء اللّه تعالی باعث تصنیف آن رساله را چنان گویند که در زمان او سیّدی بود که او را سیّد اجمل می گفتند از اکابر وقت بود و لیکن جمال نسبش از حلیه علم و فضل عاطل بود غالبا قاضی را با وی در بعضی محافل ملوک در تقدیم و تاخیر مجلس نزاعی شده بود در اوّل قائل شد با فضیلت عالم و تقدیم او بر علوی عامی بعد از ان بتسویه عالم غیر علوی با علوی غیر عالم و درین باب رساله نوشت و گفت که عالمیّت ما مشخص و متیقنست و علویت شما مشکوک پس ما را تقدیم و ترجیح بر شما ثابت باشد استاد قاضی شهاب الدّین را این معنی از وی ناخوش آمد و مزاج حالش از وی منحرف گشت قاضی ازین معنی برگشت و در مناقب سادات و افضلیت ایشان رساله نوشت و از آنچه گذشته بود اعتذار نمود و بعضی گویند که حضرت سرور کائنات را علیه افضل الصلوات و اکمل التحیّات بخواب دید که او را ازین معنی تنبیه می فرماید و بر استرضای سید اجمل مذکور تحریص می نماید قاضی پیش سید رفت و توبه کرد و رساله نوشت و اللّه اعلم

ص:207

و غلام علی آزاد بلگرامی در سبحة المرجان گفته مولانا القاضی شهاب الدّین بن شمس الدّین بن عمر الزّاولی الدّولتابادی نور اللّه ضریحه ولد القاضی بدولت آباد دهلی و تلمّذ علی القاضی عبد المقتدر الدّهلوی و مولانا خواجکی الدّهلوی و هو من تلامذه مولانا معین الدین العمرانی رحمهم اللّه تعالی و فاق اقرانه و سبق اخوانه و کان القاضی عبد المقتدر یقول فی حقّه یاتینی من الطلبة من جلده علم و لحمه علم و عظمه علم و لمّا توجّه الموکب التیموریّ الی الهند و خرج مولانا خواجکی قبل وصوله الی دهلی منها الی کالبی خرج القاضی شهاب الدّین صحبة استاذه الی کالبی فاقام مولانا خواجکی بکالبی و ذهب القاضی الی دار الخیور جونفور فاغتنم السّلطان ابراهیم الشرقیّ و الی جونفور وروده و نضر سقاه اللّه بسحائب الاحسان وروده و عظمه بین الکبراء و لقبه ملک العلماء فزیّن القاضی مسند الافادة و فاق البرجیس فی افاضة السعادة و الف کتبا سارت بها رکبان العرب و العجم و اذکی سرجا اهدی من النار الموقدة علی العلم منها البحر الموّاج تفسیر القرآن العظیم بالفارسیّة و الحواشی علی کافیة النحو و هی اشهر تصانیفه و الارشاد و هو متن فی النّحو التزم فیه تمثیل المسئلة فی ضمن تعریفها و بدیع المیزان و هو متن فی فن البلاغة بعبارات مسجّعة و شرح البزدوی فی اصول الفقه الی بحث الامر و شرح بسیط علی قصیدة بانت سعاد و رسالة فی تقسیم العلوم بالعبارة الفارسیة و مناقب السادات بتلک العبارة و غیرها

ص:208

توفی لخمس بقین من رجب المرجّب سنة تسع و اربعین و ثمانمائة و دفن بجونفور فی الجانب الجنوبی من مسجد سلطان ابراهیم الشرقی و نیز غلام علی از او در تسلیة الفواد فی قصائد آزاد بعد ذکر قاضی عبد المقتدر گفته و من تلامذة القاضی عبد المقتدر قدّس سره ملک العلماء القاضی شهاب الدّین الدولت آبادی طاب ثراه و رایت ذکره مناسبا بهذا المقام لجلالة قدره و شهرة تصانیفه بین الانام فاقول القاضی شهاب الدّین بن شمس الدّین بن عمر الزاولی الدولت آبادی نوّر اللّه ضریحه ولد بدولت آباد دهلی و تلمّذ علی مولانا خواجکی الدهلی و القاضی عبد المقتدر رحمهما اللّه تعالی و فاق اقرانه و سبق اخوانه و کان القاضی عبد المقتدر یقول فی حقه یاتینی من الطلبة من جلده علم و لحمه علم و عظمه علم و لما توجه الموکب التیموری الی الهند و خرج مولانا خواجکی قبل وصوله الی دهلی منه الی کالبی خرج القاضی شهاب الدّین صحبة استاذه الی کالبی فاقام مولانا خواجکی بکالبی و ذهب القاضی الی دار الخیور جونفور فاغتنم السلطان ابراهیم الشرقی و الی جونفور وروده و نضر سقاه اللّه بسحائب الاحسان وروده و عظمه بین الکبراء و لقبه بملک العلماء فزیّن القاضی مسند الافادة و فاق البرجیس فی افاضة السّعادة و الّف کتابا سارت بها رکبان العرب و العجم و اذکی سرجا اهدی من النّار الموقدة علی العلم منها البحر الموّاج تفسیر القرآن العظیم بالعبارة الفارسیّة و الحواشی علی کافیة النحو و هی اشهر تصانیفه

ص:209

و الارشاد و هو متن فی النحو التزم فیه تمثیل المسئلة فی ضمن تعبیرها و بدیع المیزان و هو متن فی فن البلاغة بعبارات مسجّعه و شرح البزودی فی الاصول الی بحث الامر و شرح بسیط علی قصیده بانت سعاد و رسالة فی تقسیم العلوم بالعبارة الفارسیّة و مناقب السادات بتلک العبارة و غیرها توفی لخمس بقین من رجب المرجب سنة 849 تسع و اربعین و ثمانمائة و دفن بجونفور فی الجانب الجنوبی من مسجد السّلطان ابراهیم الشّرقی رحمه اللّه تعالی و مولوی صدیق حسن خان معاصر در ابجد العلوم گفته القاضی شهاب الدّین بن شمس الدین بن عمر الزوالی ولد بدولت آباد دهلی و تلمّذ علی القاضی عبد المقتدر و مولانا خواجکی الدهلوی و هو من تلامذة مولانا معین الدّین العمرانی و فاق اقرانه و سبق اخوانه و کان استاذه القاضی یقول فی حقّه اتانی من الطلبة من جلده علم و عظمه علم و لما توجّه موکب التّیمور الی الهند خرج الشهاب فی صحبة استاذه خواجکی الی کالبی فاقام هو بها و ذهب الشهاب الی جونفور بلدة من صوبة اله آباد و کانت دار الخلافة للسلاطین الشرقیّة خرج منها جمع من اهل العلم و الشیخوخة فاغتنم السّلطان ابراهیم الشّرقی قدومه و لقبه بملک العلماء و هو درس هناک و الف و افاد و حرّر و اجاد و من مؤّفاته البحر الموّاج بالفارسیة و الحواشی علی کافیة النحو و الارشاد متن فیه التزم تمثیل المسئلة فی ضمن تعبیرها و بدیع المیزان فی البلاغة و شرح البزودی فی اصول الفقه و شرح قصیدة

ص:210

بانت سعاد و رسالة فی تقسیم العلوم و مناقب السادات و غیر ذلک توفی فی سنۀ 849 و دفن بجونفور فی الجانب الجنوبی من مسجد السلطان ابراهیم الشّرقی و مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی در کشف الظنون گفته ارشاد فی النحو ایضا للشیخ أبی محمد عبد اللّه بن جعفر المعروف بابن درستویه النحوی المتوفّی سنة 347 سبع و اربعین و ثلاثمائة و للشیخ الفاضل شهاب الدّین احمد بن شمس الدّین بن عمر الهندی الدولت آبادی شارح الکافیة و هو متن لطیف تعمق فی تهذیبه کل التغمق و تانّق فی ترتیبه حقّ التانّق اوّله الحمد للّه کما یحبّ و یرضی الخ و علی متن الهندی شرح ممزوج للفاضل العلامة أبی الفضل الخطیب الکازرونی المحشی و ولی اللّه والد ماجد شاهصاحب در مقدمه سنیه فی الانتصار للفرقة السّنیّة بعد ذکر دخول خواجه معین الدین چشتی در هند و انشعاب مشایخ چشتیه به سه شعب و حصول ارتباط برای خودش از هر سه شعبه گفته و نشأ فیهم امور ینکرها الفقهاء کصلاة المعکوس و دوام الصیام و القیام و منها الجهر بذکر اللّه تعالی فانّه لا یجوز عند علماء ماوراء النهر و منها سماع الاغانی و لو مع بعض المعارف و منها غلوّهم فی محبّة شیوخهم حتی منهم من کان یسجد سجدة التحیّة و منها اشارات تمیل الی الاتحاد و الحلول تعالی اللّه عن ذلک علوا کبیرا و لهم فی کل ذلک تاویلات و مباحثات لا یخفی علی من تتبع کتبهم فلم یزل الفقهاء ینکرون علیهم اشدّ الانکار و هم لا یبالون بانکارهم و یرون انّ ما عندهم احسن مما عند هولاء نحن بما عندنا و انت بما

ص:211

عندک راض و الرای مختلف و مباحثات ملا ضیاء الدّین السنامی مصنّف کتاب نصاب الاحتساب الّذی لم یسبق فی بابه الی مثله مع الشیخ نظام الدّین الدهلوی و مناظرات القاضی شهاب الدین الدولت آبادی صاحب البحر الموّاج فی التفسیر الذی لم یسبق الی مثله فی بیان اعجاز القرآن من جهة الفصل و الوصل و الارشاد فی النحو الّذی التزم فیه ان یعبّر کلّ قاعدة بما یصلح مثالا لها و حاشیه الکافیة التی لا نظیر لها فی کثرة السؤال و الجواب مع الاستقامة و سلامة التقریر و بدیع البیان فی المعانی الّذی نهج فیه منهجا لم یسلک قبله فی ترتیب القواعد و تنقیحها مع الشیخ نور قطب العالم مشهورة معروفة الخ و آنفا بترجمه سبط ابن الجوزی شنیدی که فاضل رشید ملک العلماء دولت آبادی را از أئمّه دین و قدمای معتمدین نزد اهل سنت وانموده و نیز در ایضاح لطافة المقال بعد عبارت علی حزین مشتمل بر ذکر اسامی جمعی از علما که در مناقب تصنیف کرده اند گفته و سؤال اشخاص مذکورین علمای دیگر از عظمای اهل سنت رسائل منفرده در فضائل اهلبیت طهارت تالیف نموده مثل رساله مناقب السادات از ملک العلماء شهاب الدین بن عمر دولت آبادی و مفتاح النّجا فی مناقب آل العبا و نزل الابرار بما صحّ من مناقب اهل البیت الاطهار از میرزا محمد بن معتمد خان بدخشی و مودة القربی از سید علی همدانی و اسنی المطالب فی مناقب علی بن أبی طالب از جزری و فضائل اهلبیت از بزار و جواهر العقدین فی فضل اهلبیت النّبی و شرفهم العلی للامام السیّد علی السمهودی و رساله امام نسائی که موجب شهادت

ص:212

او شده و غیر اینها از مصنفات و سوای ایشان از مصنفین و هر گاه جناب بمقابله این رسائل و کتب همین قدر رسائل و کتب مؤلّفه در فضائل اهلبیت اطهار از طریق خود نشان خواهند داد احقر العباد بذکر مؤلفات دیگر که علمای اهل سنت درین باب تالیف کرده سرمایه سعادت اندوخته اند خواهد پرداخت و نیز فاضل رشید در عزة الراشدین بعد ذکر توجیه تشنیع ظاهری در خصوص قول بطهارت خمر گفته و این توجیه ما از توجیه جناب معترض تحریر اشبه است چرا که از توجیه ما لازم می آید که اکثر رؤسای علمای اهل سنت مثل امام احمد بن حنبل و ابن جوزی و علامه سعد الدّین تفتازانی و ملک العلماء شهاب الدین بن عمر دولت آبادی و غیرهم که از اکابر مهره کتاب و سنت بودند در خصوص قولی متشیع باشند و هو مستکره جدّا الخ و نیز رشید الدّین خان در عزة الراشدین گفته مخفی نماند که بطلان ادعای معترض یعنی قائل بودن جمیع اهل سنت بایمان یزید اظهر من الشمس و ابین من الامسست چرا که اکثر اکابر ایشان که جامع علوم ظاهری و باطنی بودند تصریح بکفر و لعن آن بیدین کرده اند مثل امام احمد بن حنبل و ابن جوزی و علاّمه تفتازانی و ملک العلماء شهاب الدین بن عمر دولت آبادی الخ و نیز فاضل رشید علاوه برین مدح و ثنا در مواضع بسیار بافادات ملک العلماء استناد و احتجاج نموده در این جا اکتفا بر بعض عبارات کرده می آید قال فی ایضاح لطافة المقال و ملک العلماء شهاب الدّین بن عمر دولت آبادی در مناقب السّادات می فرماید امام حسن شیبانی می گوید بارها دیدم امام اعظم رضی اللّه عنه را که شب زنده داشتی و بروز صائم بودی و به نیّت زیارت محمد مصطفی صلّی اللّه

ص:213

علیه و سلّم و بزیارت امام محمّد باقر رضی اللّه عنه آمدی و فتوحات بمجاور آن دادی و خود جاروب زدی انتهی و نیز نافلا عن تفسیر سورۀ یوسف للامام ضیاء الدین السنامی می گوید علوی را تعزیر بحر و حبس جائز نیست زیرا که شرف او اصلی و ذاتیست و بشرف مصطفی صلّی اللّه علیه و سلم و ما بالذات لا یزول الخ و نیز در ایضاح لطافة المقال گفته و نیز ملک العلماء شهاب الدّین بن عمر دولت آبادی در رساله مناقب السادات فرموده روی ابن رستم عن محمّد در جمیع کارها اولاد رسول را بر خود دارند و نیز در رساله مذکوره ناقلا عن التشریح للامام الرازی می فرماید لا یجوز للرجل العالم و المتقی ان یجلس فوق العلوی الامی و ابیه الامّی لأنّه اساءة فی الدین انتهی و نیز می فرماید می آرند که خواجه فرید الحقّ و الدین گنجشکر رحمه اللّه را باستدعا می آمدندی فرمودی که بیک شرط قبول کنیم که سادات را پیش درآرند و در صدر جای ایشان کنند و فتوح شکرانه پیش آرند انتهی و نیز در ایضاح لطافة المقال گفته و ملک العلماء شهاب الدین بن عمر دولت آبادی بابی برأسه برای حسن خاتمه ایشان در رساله مناقب السادات عقد کرده پاره از ان منقول می شود می فرماید باب هشتم در بیان آنکه هیچکس از اولاد رسول صلّی اللّه علیه و سلم باصرار بر کفر نمیرد قوله تعالی إِنَّما یُرِیدُ اَللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً و بعد آن می فرماید و اعلم حکم مصطفی و اولاد وی بابنای دیگر قیاس نتوان کرد فضلی که مصطفی صلّی اللّه علیه و سلم را بود هیچ مخلوقی را نبود کفش کسی که مفخر عرش باشد فرزندان ویرا فرزندان نوح چگونه قیاس راست آید و بعد ان می فرماید

الحدیث الاول فی الکشاف

ص:214

رواه علی بن أبی طالب کرم اللّه وجهه قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یا علی اوّل من یدخل الجنّة انا و انت و الحسن و الحسین و ازواجنا عن ایماننا و شمائلنا و ذرّیاتنا خلف ازواجنا و بعد ان می فرماید اگر کسی گوید تاویل این حدیث آنست که هر که از اولاد رسول صلّی اللّه علیه و سلم با ایمان اید خلف زوجات در بهشت رود جواب مقلد را تاویل حرامست لانه اقصر من القاصره و اگر چه مجتهدین تاویل کنند روا نباشد زیرا که اگر این قدر روا داریم در قول رسول صلّی اللّه علیه و سلم تردد باشد و بشارت برخیزد زیرا که در بشارت احتمال مبرّاست و ازین تاویل این آیه ان أبا بکر فی الجنّة ان جاء بالایمان و هذا باطل و حکم آنست که در حال نزع ایمان ازیشان زائل نشود کذا حاصل التمهید و عبارت دستور القضاة لا یجوز زوال الایمان عن الانبیاء و العشرة المبشرة و اولاد الرسول و ازواجه صلّی اللّه علیه و سلم و اهل البدر و الحدیبیة و امثالهم و بعد آن می فرماید الحدیث الرابع

فی المشارق انّ اللّه لا یجمع بینی و بین عدوّی فی محل واحد عبارت حدیث در باب کدبانوی قیامتست و اشارت در حق جمیع فرزندان رسول صلّی اللّه علیه و سلم ایشان با کافران در دوزخ نیایند و چون جای کافران در دوزخست ایشان در دوزخ نباشند چه گمان تراست ابو طیب حجّام از آشامیدن خون رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم که مضر بود بر عوام خوردن ان حرام از دوزخ سبب مخلصی او باشد کسی که از خون جگر و نور دو چشم و مخ دو ساق محمد صلّی اللّه علیه و سلم باشد کی مستوجب دوزخ شود

ص:215

و من گمان چنین برم که اگر قطره خون مصطفی صلّی اللّه علیه و سلّم در دوزخ اندازند همه آتش دوزخ بوستان شود انتهی ما اردنا نقله و نیز در ایضاح لطافة المقال گفته و از آنجمله آنست آنچه ملک العلماء در رساله مناقب السّادات می گوید الحدیث الاوّل

فی الکشاف الا و من مات علی حبّ آل محمّد مات مؤمنا الا و من مات علی حبّ آل محمّد مات مستکمل الایمان الا و من مات علی حبّ آل محمّد مات شهیدا الا و من مات علی حبّ آل محمّد یزف الی الجنّة کما یزفّ العروس الی بیت زوجها الا و من مات علی حبّ آل محمّد مات علی السنّة و الجماعة الا و من مات علی حبّ آل محمّد جعل اللّه قبره مزار ملائکة الرحمة انتهی و نیز در ایضاح لطافة المقال گفته و از آنجمله است آنچه ملک العلماء شهاب الدّین بن عمر دولت آبادی در رساله مناقب السادات می فرماید که اگر کسی جمیع امور شرائع نبی را بتن معمول دارد و باهانت علوی را علویک و یا موی مصطفی صلّی اللّه علیه و سلم را مویک گوید کافر گردد و نعوذ باللّه انتهی و نیز نقلا عن مصابیح الدّین می گوید اگر کسی علوی را باهانت علویک گوید کافر شود و بعضی گویند اگر علویک بتعظیم گوید کافر نشود لان التصغیر للتعظیم ابو القاسم گوید اگر در حالت غضب گوید کافر شود و در رساله مولانا ضیاء الدین برقی می گوید علما فتوی داده اند که اهانت و ایذای آل رسول صلی اللّه علیه و سلم کفرست و کافری پس چون در علویک کفر بود لا سیما در قتل و انضاح بر اولی کفر باشد انتهی و نیز در ایضاح لطافة المقال گفته و ملک العلماء شهاب الدین بن عمر دولت آبادی رحمه اللّه در رساله مناقب السّادات در باب دهم که برای لعن ملعون معهود و معقود نموده است می فرماید عدالت

ص:216

و دیانت حماد بن علقمه و سید جلال الحق و الدین بخاری و مولانا سعد الدّین معلومست که در ورع و تقوی پیران عصر بودند چون ایشان برو لعنت کرده اند فتوی بر رخصت لعن وی اولی باشد انتهی و چون اسامی مجوزین لعنت او از علمای کبار اهل سنّت بسیار لهذا روما للاختصار بمقتضای خیر الکلام ما قلّ و دلّ بر جمله مجملی اختتام کلام می نماید و می گوید که ملک العلماء شهاب الدّین بن عمر دولت آبادی در رساله مناقب السادات می فرماید که تصفح کتب کردیم در منع لعن روایتی که بتصریح از امامان مذاهب اربعه و تلامیذ ایشان باشد نیافتیم و در جواز لعن وی از سلف کبار اقوال رسیده انتهی و نیز در ایضاح لطافة المقال گفته حال معادات اکثر ائمه اهل سنت و جماعت با مطرد و معهود آنفا معلوم شده و اگر سامع را ذوق سماع کلمات دیگر از بعض علمای کبار اهل سنّت که ذکرشان آنفا گذشته و غیرشان باشد بشنود که ملک العلماء شهاب الدّین بن عمر دولت آبادی در رساله بدیع البیان ذکر نام ملعون معلوم را مثل ذکر نام مسیلمه کذاب از مکروهات طبع سامعین گفته حیث قال و تعمیمها أی تعمیم الکراهة فی السمع یتناول کل ما یکرهه البشر مثل اسم البغیض و المستفحش و المستقذر و إن التزم ذلک فی الاخیرین من حیث ان صریحهما لم یستعمل فلا یکاد یمکن جدّا ان یلتزم فی النوع الاول حیث جاء ذکر البغضاء کمسیلمة و یزید فی کلام البلغاء انتهی و فی حاشیته المتعلقة بقوله اسم البغیض فانّ طبع البشر یتنفّر عن سماع اسم البغیض کمسیلمة و یزید و ینبو عنه انتهی و نیز در ایضاح لطافة المقال گفته و ملک العلماء شهاب الدین بن عمر

ص:217

دولت آبادی در رساله مناقب السادات می گوید سؤال چون قتل مؤمن نزد اهل سنت و جماعت فسقست و قتل حسین علیه السلام چگونه کفر بود جواب از آنکه ایذا و اهانت حسنین بمصطفی صلّی اللّه علیه و سلّم سرایت می کند کما بیّنا من قبل غیر مرة و ایذا و اهانت مصطفی صلّی اللّه علیه و سلم بالاتفاق کفرست و این چنانچه نصّا و ذهنا و حسّا و عقلا ثابت کردیم انتهی پس اتجاه طعن باین قول نامحمود و مذهب مردود بر جمهور اهل سنّت و جماعت هوش ربای اهل خبرت باشد و نیز در ایضاح لطافة المقال گفته سوم آنکه مذهب غزّالی در باب کبیره بودن قتل امام شهید نزد علمای کبار اهل سنت بمرتبه بی اعتبارست که آن را بطریق شبهه ذکر کرده دفع می نمایند چنانچه آنفا از تکمیل الایمان شیخ محقّق عبد الحقّ در رساله مناقب السادات از مؤلّفات ملک العلماء شهاب الدّین بن عمر دولت آبادی نقل آن گذشته و مذهب غزالی در باب ترحّم علی من لا یرحمه اللّه بغایت شاذ و متروک و مدسوس علیه است و طعن بر فرقه باقوالی که در ان فرقه بی اعتبار و بغایت شاذ و متروک و مدسوس علیها باشد مطعون فیهم را اغوا نمودنست بر اینکه آنها بر طاعن بمثل ذات او پیش آیند و نیز در ایضاح لطافة المقال گفته قوله و الاعتذار باجماع اهل الکوفة علی مسلم غیر مسلم علی حسب مقرراتهم الخ اقول لا یحتاج الی التشبث بمثل هذا الاعتذار لأنّ علماءنا الکبار صرّحوا بکون سیّدنا الحسین اماما و الخروج علیه حراما و ایضا صرّحوا بکون الملعون المعلوم خارجا علی ذلک الإمام متغلّبا علی جنابه العلی المقام کما قال الفاضل الکامل المرضی الصّفات

ص:218

شهاب الدّین عمر فی رسالة مناقب السّادات ناقلا عن التشریح ان یزید کان باغیا متغلّبا خروجیّا و الخروج علی الامام حرام فی الادیان کلّها و یزید اللّعین خرج علی الحسین بلا تاویل و قتله بالحرب انتهی و ایضا ذکر بعید هذا ناقلا عن التشریح اوّل باغ فی الدنیا معاویة و هو باغ مأوّل فلمّا قتل علیّ بن أبی طالب کانت الخلافة للحسن بن علی ثم للحسین رضی اللّه عنهم و بغی فی عهد الحسین یزید بن معاویة بغیا فتسلسل البغاة المتغلبة انتهی ما اردنا نقله و قال الشیخ المحقق عبد الحق الدهلوی قدس سرّه فی رسالة تکمیل الایمان بعد نقل قول من تفوّه بامامة الملعون فی ردّه ما حاصله هذا نعوذ باللّه من القول و الاعتقاد بکونه اماما مع وجود سیّدنا الحسین فی البین الی آخر ما نقله آنفا و ایضا قال صاحب الصّواعق فی خاتمة کتاب اواخر ذکر الملعون المنافق و مات سنة اربع و ستّین لکن عن ولد صالح شابّ الی ان قال و من صلاحه الظاهر انّه لما ولی العهد صعد المنبر و قال ان هذه الخلافة حبل اللّه و انّ جدّی نازع الامر اهله و من هو احق به منه علی بن أبی طالب رکب لکم ما تعلمون حتی اتته منیته فصار فی قبره رهینا بذنوبه ثم قلد الی الامر فکان هو غیر اهل له و نازع ابن بنت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فقصف عمره و ابتر عقبه و صار فی قبره رهینا بذنوبه انتهی و لمّا صرّح علماؤنا الکبار بکون سیدنا الحسین

ص:219

اماما و کون الخروج علیه حراما و صرحوا بالتعوذ عن اعتقاد امامة الملعون المنهمک فی الشناعة و الشین مع وجود سیّدنا الحسین و جعلوا تشنیع ابنه الصّالح النبیّه رحم اللّه علیه دون ابیه علی الملعون المعلوم بانه نازع ابن بنت رسول اللّه و کونه ابتر قصیر العمر رهینا بذنوبه لاجل هذه المنازعة و امثالها من جملة صلاحه الظاهر فحینئذ أی حاجة لنا الی تجشم الاعتذار و نیز فاضل رشید در عزّة الراشدین گفته بلکه اکثری از علمای اهل سنت قائل بکفر و لعن ان بدبخت اند چنانکه کتب متداوله ایشان بر ان دلالت دارد قال العلامة سعد الملة و الدّین التفتازانی قدّس سرّه فی شرح العقائد الحنفیّة فی حقّ یزید فانه کفر حین امر بقتل الحسین و ایضا گفته و نحن لا نتوقف فی شانه بل فی ایمانه لعنة اللّه علیه و علی سائر اعوانه و ابن جوزی که از اکابر علمای حدیثست درین باب رساله تالیف کرده و نام او ردّ علی المتعصّب العنید من منع ذمّ یزید نهاده و ملک العلماء شهاب الدّین بن عمر دولت آبادی در رساله مناقب السادات برای اثبات لعن ان شقی بابی علیحده ترتیب داده و از امام احمد بن حنبل مشهورست که می فرمود قلت لابی ان قوما نسبونا الی تولی یزید فقال یا بنی هل یتولی یزید احد یؤمن باللّه و رسوله و لا یلعن من لعنه اللّه الی آخره و همچنین اقوال اکثر علمای کرام و عرفای عالی مقام ناطق بر کفر و لعن آن بدبخت اند لیکن چونکه این مقام محل بیان آن نیست لهذا بر اندکی از بسیار و یکی از هزار اکتفا نموده شد و نیز در عزّة الراشدین گفته

ص:220

و ملک العلماء در رساله مناقب السادات از تشریح نقل فرموده اوّل باغ فی الدنیا معاویة و هو باغ مأول فلمّا قتل علی کانت الخلافة للحسن بن علیّ و بغی فی عهد الحسین یزید بن معاویة بغیا تغلبیّا فتسلسل البغاة المتغلبة و فاضل معاصر در ازالة الغین در ذکر لاعنین یزید گفته و از آنجمله است ملک العلماء شهاب الدّین عمر دولت آبادی و نیز در ازالة الغین گفته و ملک العلماء شهاب الدّین عمر در رساله مناقب السادات فرموده که اگر کسی علوی را بتحقیر علویک گوید کافر گردد چنانچه مصنّف عزة الراشدین هم نقل نموده

وجه چهل و یکم: ابن حجر عسقلانی

وجه چهل و یکم آنکه این حدیث شریف را احمد بن علی بن محمد المعروف بابن حجر العسقلانی روایت نموده چنانچه در کتاب تسدید القوس فی مختصر مسند الفردوس که در کشف الظنون ذکر آن بعد مسند الفردوس باین نهج نموده و اختصره أی مسند الفردوس الشیخ شهاب الدّین احمد بن علی بن حجر العسقلانی و سمّاه تسدید القوس فی مختصر مسند الفردوس و نسخه عتیقه آن در کتبخانه بعض فضلای حیدرآباد موجودست در حرف الخاء فرموده

حدیث خلقت انا و علیّ من نور واحد الحدیث سلمان رضی اللّه عنه و نیز در تسدید القوس در حرف الکاف گفته

حدیث کنت انا و علیّ نورا بین یدی اللّه الحدیث سلمان الفارسی رضی اللّه عنه فانظر رحمک اللّه و صانک عن اقتحام الخطر الی هذا العلامة الجلیل الخطر و الجهبذ العظیم القدر المحدّق للبصر المصوّب للنظر امیرهم و قدوتهم ابن حجر کیف القم الحجر فی فم من جحد و الکر

ص:221

و اقحم المتعصّب الذی عبس و بسر فی قحمات السقر حیث ذکر الحدیث الشریف من طریقین عن خیر البشر صلّی اللّه علیه و آله ما سطح صبح و طلع قمر

وجه چهل و دوم: احمد بن محمد حافی حسینی

وجه چهل و دوم آنکه احمد بن محمد الحافی الحسینی الشافعی حدیث نور را روایت نموده چنانچه در تبر المذاب فی بیان ترتیب الاصحاب گفته و

روی أی احمد ایضا فی الکتابین المذکورین یعنی المسند و المناقب ان النّبی صلّی اللّه علیه و سلم قال کنت انا و علی نورا بین یدی اللّه عزّ و جلّ قبل ان یخلق آدم باربعة عشر الف عام فلمّا خلق آدم قسّم ذلک فیه و جعل ذلک جزئین فجزء انا و جزء علیّ و زاد صاحب کتاب الفردوس ثم انتقلنا حتی صرنا فی عبد المطلب و کان لی النبوّة و لعلی الوصیّة فهذا الحافی صاحب التبر المذاب قد احفی فی اثبات الحق و اظهار الصّواب و اقحم کل جاحد مرتاب و سکّت بکّت کل معمس خابط لا یخاف یوم الحساب حیث روی الحدیث الشریف عن احمد ذلک الامام الکبیر و اثبت انّه رواه فی المناقب و المسند الشهیر و قد دریت فی مجلد حدیث الولایة من جلائل المناقب و نفائس المحامد لهذا المسند الخطیر علی لسان الائمّة النحاریر ما یغنی الناقد البصیر و لا ینبئک مثل خبیر فلا یدفع الحق الغیر الخافی بعد تصریح الحافی الجافی و لا یکدّر هذا المشرع الصّافی الاّ اللجوج العنود المنافی فلینسف اولیاء الجاحدین علی روسهم تراب المهامه و الفیافی فقد ذرت تلمیعاتهم السوافی و ضاقت علیهم الارض بما رحبت و اعینهم مسجّعات القوافی

وجه چهل و سوم: ابراهیم بن عبد الله وصابی

وجه چهل و سوم آنکه

ص:222

ابراهیم بن عبد اللّه الوصابی الیمنی الشافعی این حدیث شریف را روایت نموده و بابی خاص برای ان و امثالش معقود فرموده چنانچه در کتاب الاکتفاء فی فضل الاربعة الخلفاء گفته الباب الخامس فیما جاء من قول النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم فی علی انّه کنفسه و انّه کراسه من بدنه و انهما کانا نورین بین یدی اللّه تعالی قبل خلق آدم باربعة عشر الف عام

وقوله لا یودّی عنی الاّ انا او علیّ

عن سلمان الفارسی ره قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول کنت انا و علی نورا بین یدی اللّه تعالی قبل ان یخلق آدم باربعة عشر الف عام فلمّا خلق اللّه آدم قسم ذلک النور جزئین فجزء انا و جزء علیّ بن أبی طالب اخرجه الامام احمد فی المناقب و نیز گفته و

عنه رضی اللّه عنه أی عن علی بن أبی طالب قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم خلقت انا و علیّ من نور واحد فسبّح اللّه علی متن العرش من قبل ان یخلق ابونا آدم بالفی الف عام فلمّا خلق آدم علیه السّلام صرنا فی صلبه ثم نقلنا من کرام الاصلاب الی مطهرات الارحام حتی صرنا فی صلب عبد المطلب ثم انقسمنا نصفین فصیرنی فی صلب عبد اللّه و صار علیّ فی صلب أبی طالب فاختارنی بالنّبوة و اختار علیّا بالشجاعة و العلم و الفصاحة و اشتق لنا اسما من اسمائه فاللّه محمود و انا محمّد و اللّه الاعلی و هذا علی اخرجه ابن سبوع الاندلسی فی کتابه الشفاء فهذا الوصّابی الجلیل الشرف و الحسب قد ابتلی المنکرین و الصّادقین عن الحقّ

ص:223

بانکر الوصب و اقحمهم فی ضنک الشجب و العطب و ساق إلیهم الهمّ المنهک و مکمد النصب حیث روی الحدیث الشریف من طریقین و عقد له و لا مثاله بابا متین السبب فالعجب کلّ العجب ممّن عاند و جحدوا حلّ علیه الغضب و رکب للعدوان اخشن قتب

وجه چهل و چهارم: جمال الدین محدث

وجه چهل و چهارم آنکه جمال الدّین عطاء اللّه بن فضل اللّه بن عبد الرحمن الشیرازی النیسابوریّ المعروف بجمال الدّین المحدّث که از مشایخ اجازۀ مخاطب عالی تبارست این حدیث شریف را روایت فرموده چنانچه در اربعین خود که در فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام تالیف نموده می گوید الحدیث الاوّل

عن ابن عبّاس قال سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول کنت انا و علی نورا بین یدی اللّه عزّ و جل من قبل ان یخلق آدم باربعة عشر الف عام فلمّا خلق اللّه تعالی آدم سلک ذلک النور فی صلبه و لم یزل اللّه ینقله من صلب الی صلب حتی اقرّه فی صلب عبد المطّلب فقسمه قسمین قسما فی صلب عبد اللّه و قسما فی صلب أبی طالب فعلیّ منی و انا منه فمن احبّه فبحبّی احبّه و من ابغضه فببغضی ابغضه و هذا الحدیث هو المشار إلیه فی البیت المتقدم ذکره فی دیباجة الکتاب اعنی قوله هما ظهرا شخصین و النور واحد بنص حدیث النفس و النور فاعلمن و سابق ازین در خطبه اربعین گفته اخو احمد المختار صفوة هاشم ابو السّادة الغرّ المیامین موتمن وصی امام المرسلین محمد علی امیر المؤمنین ابو الحسن هما ظهرا شخصین و النور واحد بنص حدیث النفس و النور فاعلمن فهذا جمال الدّین المحدّث الکبیر الّذی هو من مشایخ إجازة المخاطب النحریر

ص:224

قد هدم دار الکذب و التزویر و زعزع ارکان التسویل و التغریر حیث روی هذا الحدیث الشریف الشهیر و اثبت به و امثاله فضل وصی البشیر النذیر علیهما و الهما آلاف سلام الملک القدیر و مخفی نماند که از خطبه اربعین جمال الدین محدّث کمال عظمت و جلالت احادیث آن ظاهر می شود و نیز از آن بتصریح تمام واضحست که محدّث مذکور این احادیث اربعین را از کتب معتبره و اسفار معتمده جمع نموده چنانچه می فرماید الحمد للّه شکرا لا شریک له البرّ بالعبد الباقی بلا امد نحمده علی ما اسبغ علینا من نعمته الباطنة و الظاهرة و نشکره علی ما اولانا و هدانا الی محبّة محمّد ن المصطفی و اله و عترته الطیّبة الطاهرة و نشهد ان لا اله الاّ اللّه وحده لا شریک له شهادة توصلنا الی دار السّلام و جنّات النّعیم و نشهد ان محمّدا عبده و رسوله الّذی ارشدنا الی سواء السبیل و الصراط المستقیم صلی اللّه علیه و آله و عترته الائمّة الهادین المهدیین صلاة تامة شاملة و تحیّة عامّة کاملة دائمة الی یوم الدّین و بعد فیقول العبد الفقیر الی اللّه الغنی عطاء اللّه بن فضل اللّه المشتهر بجمال الدّین المحدّث الحسینی احسن اللّه احواله و حقق بجوده العمیم آماله هذه اربعون حدیثا فی مناقب امیر المؤمنین و امام المتقین و یعسوب المسلمین و راس الاولیاء و الصّدیقین و مبین مناهج الحقّ و الیقین کاسر الانصاب و هازم الاحزاب المتصدّق فی المحراب فارس میدان

ص:225

الطعان و الضرّاب المخصوص بکرامة الاخوة و الانتخاب المنصوص علیه بانه لدار الحکمة و مدینة العلم باب و بفضله و اصطفائه نزل الوحی و نطق الکتاب المکنی بابی الریحانتین و أبی تراب هو النّبأ العظیم و فلک نوح و باب اللّه و انقطع الخطاب المشرّف بمزیّة

من کنت مولاه فعلیّ مولاه المدعو بدعوة اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه فکم کشف عن نبیّ اللّه صلی اللّه علیه و سلّم من شدّة و بوسی حتی خصّه

بقوله انت منی بمنزلة هارون من موسی و کم فرّج عنه من غمّة و کربی حتی انزل اللّه فیه قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی ثم زاده شرفا و رفعة وفّر حظّه من اقسام العلی توفیرا و انما انزل اللّه فیه و فی ابنیه إِنَّما یُرِیدُ اَللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً مظهر جسیمات المکارم و مظهر عمیمات المنن الذی حبّه و حبّ اولاده العظام و احفاده الکرام من اوفی العدد و اوقی الجنن اخو احمد المختار صفوة هاشم ابو السّادة الغر المیامین موتمن وصی امام المرسلین محمّد علی امیر المؤمنین ابو الحسن هما ظهر الشخصین و النّور واحد بنص حدیث النفس و النور فاعلمن هو الوزر المامون فی کلّ خطة و ان لا تنجّینا ولایته فمن علیهم صلاة اللّه ما لاح کوکب و ما هبّ ممراض النسیم علی فنن و ان کانت مناقبه کثیرة و فضائله جمّة غزیرة بحیث لا تعدّ و لا تحصی و لا تحدّ و لا تستقصی کما

ورد

ص:226

عن ابن عبّاس مرفوعا لو ان الرّیاض اقلام و البحر مداد و الجنّ حسّاب و الانس کتاب ما احصوا فضائل علی بن أبی طالب و روی ان رجلا قال لابن عباس سبحان اللّه ما اکثر مناقب علی بن أبی طالب انی لاحسبها ثلثة آلاف قال او لا تقول انها الی ثلثین الف اقرب لکنی اقتصرت منها علی اربعین حدیثا روما للاختصار و مراعاة لما اشتهر من سیّد الابرار و سند الاخیار محمد المصطفی الرسول المختار صلّی اللّه علیه و آله و سلم ما ترادف اللیل و النهار و تعاقب العشی و الابکار انّه

قال من حفظ علی امتی اربعین حدیثا من امر دینها بعثه اللّه تعالی فقیها عالما

و فی روایة بعثه اللّه تعالی یوم القیمة فی زمرة الفقهاء و العلماء

و فی روایة کتب فی زمرة العلماء و حشر فی زمرة الشهداء

و فی روایة و کنت له یوم القیامة شافعا و شهیدا

و فی روایة قیل له ادخل من أی ابواب الجنّة شئت جمعتها من الکتب المعتبرة علی طریقة اهل البیت علیهم السلام بالاشاره العالیة الصادرة من مصدر المکارم و المعالی و مرجع الافاضل و الاعالی و موئل السادات و الموالی جمعت لمن فی العلم و الفضل قد نشا و ذلک فضل اللّه یؤتیه من یشاء اعنی حضرة من خصّه اللّه تعالی بالتاییدات القدسیّة و الکمالات الانسیّة و هو السّیّد السند سید السادات و النقباء فی زمانه بین اهل الهمم ملجأ الفضلاء و العلماء فی عصر و اوانه فی العرب و العجم کفیل مصالح

ص:227

الامم متبع الجود و السّخاوة و الکرم معدن الحلم و العلم و الحکم و منبع مکارم الاخلاق و محاسن الشیم مرتضی ممالک الاسلام و مقتدی طوائف الامم خلاصة نتائج اللّیالی و الایام سلالة اعاظم السادات و النقباء الکرام نقاوة اما جد العرفاء الاتقیاء و الاقرام العظام مستخدم الامراء و الحکام مستتبع الفضلاء و العلماء الاعلام مقرب الحضرة السلطانیة الشاهیّة مهبط الالطاف و مورد الاعطاف و العنایات الالهیّة له فی الاقالیم المناقب طرّة و خصلة انوار الذکاء سوی السّها و حسن فعال من کمال سیادة و برهان هذا واضح لاولی النهی الذی وجوده الشریف نعمة عظیمة من اللّه علینا وجوده المنیف نور مبین فینا و ارشاد اجداده الکرام عن سائر ارباب الارشاد یکفینا المخصوص بالطاف مالک الملوک یوم التلاقی الامیر الکبیر ظهیر الملة و الدولة و الدنیا عضد الدین شاه عبد الباقی حدیثی لاهل الفضل عقد مرصّع و لکنّما المخدوم واسطة العقد ابقاه اللّه تعالی بین المسلمین دهرا طویلا و اسبغ علیه نعمه ظاهرة و باطنة دقیقا و جلیلا و روّح ارواح اسلافه الماضین و ادام بالشرف و الاقبال اعمار الباقین و خلد ظلاله علی مفارق المسلمین و ابّد کماله الی یوم الدّین و هذا دعاء لا یردّ لأنّه صلاح لاصناف البریّة شامل ع و یرحم اللّه عبدا قال آمینا

چهل و پنجم: روایت جفری

وجه چهل و پنجم آنکه شیخ بن علی بن محمد الجفری این حدیث شریف را حتما و جزما ثابت کرده

ص:228

و بالقطع و الیقین آن را بجناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم نسبت نموده چنانچه در کنز البراهین الکسبیة و الاسرار الوهبیة الغیبیة لسادات مشایخ الطریقة العلویة الحسینیة الشعیبیة گفته و

قال صلّی اللّه علیه و سلّم کنت انا و علیّ نورا بین یدی اللّه تعالی قبل ان یخلق آدم باربعة عشر الف عام فلمّا خلق اللّه تعالی آدم قسّم ذلک النّور جزئین فجزء انا و جزء علیّ انتهی نقلا عن نسخة مطبوعة رأیتها فی مکة المعظمة فهذا الجفری رمی من جفیر التحقیق و التنقید سهما صائبا یصمی کل جاحد عنید حیث اثبت الحدیث الشریف المفید و اسمع المنکر قوله تعالی وَ جاءَتْ سَکْرَةُ اَلْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذلِکَ ما کُنْتَ مِنْهُ تَحِیدُ فالحمد للّه الموفق المسدّد الحمید الفعّال لما یرید حیث وضح الحق السدید بافادة هذا العلاّمة المجید و النحریر المجید

وجه چهل و ششم: روایت محمد واعظ هروی حدیث نور را بطرق متعدده

وجه چهل و ششم آنکه شیخ محمّد الواعظ الهروی این حدیث شریف را بطرق متعدده روایت نموده و جد و جهد و کدّ و وکد تمام در اثبات آن فرموده چنانچه در ریاض الفضائل فصلی خاص برای این حدیث شریف معقود ساخته و گفته الفصل الحادی عشر فی کونه صلّی اللّه علیه و سلّم و کونه کرم اللّه وجهه من نور واحد و کونه خلیفة عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم

قال انّ اللّه عزّ و جلّ انزل قطعة من نور فاسکنها فی صلب آدم فساقها حتی قسّمها جزئین فجعل جزء فی صلب عبد اللّه و جزء فی صلب أبی طالب فاخرجنی نبیّا و اخرج علیّا وصیّا رواه ابو الحسن

ص:229

المغازلیّ الشافعی فی المناقب و عن سلمان قال سمعت حبیبی محمّدا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول کنت انا و علیّ نورا بین یدی اللّه عزّ و جل یسبّح اللّه ذلک النّور و یقدّسه قبل ان یخلق اللّه آدم بالف عام فلمّا خلق اللّه آدم رکب ذلک النور فی صلبه فلم یزل فی شیء واحد حتی افترقنا فی صلب عبد المطلب ففیّ النبوّة و فی علی الخلافة قد رواه ابو الحسن المغازلی من صحاح الاخبار اقول ففی النبوّة أی ختم النبوّة و قوله و فی علیّ الخلافة أی ختم الخلافة کما کان صلّی اللّه علیه و سلّم خاتم النبوة کذلک کرم اللّه وجهه خاتم الخلافة و

عنه قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول کنت انا و علیّ نورا بین یدی اللّه عزّ و جلّ قبل ان یخلق اللّه آدم باربعة عشر الف عام فلمّا خلق اللّه آدم قسّم ذلک النّور جزئین جزء انا و جزء علی بن أبی طالب اخرجه الامام احمد فی المناقب من الاکتفاء و لنعم ما قال زبدة العرفاء الابرار الشیخ فرید الدّین العطار فی کتابه الهینامه پیمبر گفته است أی نور دیده ز یک نوریم هر دو آفریده علی چون با نبی آمد ز یک نور یکی باشند هر دو از دوئی دور

وعن المرتضی کرّم اللّه وجهه قال صلّی اللّه علیه و سلّم خلقت انا و علی من نور واحد فسبح اللّه تعالی علی متن العرش قبل ان یخلق اللّه ابونا آدم بالفی عام فلما خلق آدم صرنا فی صلبه ثم نقلنا من کرام الاصلاب الی مطهّرات الارحام حتّی صرنا فی صلب عبد المطلب ثم انقسمنا نصفین فصیّرنی فی صلب عبد اللّه و صار علیّ فی صلب أبی طالب فاختار فی

ص:230

بالنبوّة و اختار علیّا بالشجاعة و العلم و الفصاحة و اشتق لنا اسما من اسمائه فاللّه محمود و انا محمّد و اللّه الاعلی و هذا علی

اخرجه ابن سبع الاندلسی فی کتابه الشفاء من الاکتفاء قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یا علیّ خلق اللّه نورا فجزاه فخلق العرش من جزء و الکواکب من جزء و سدرة المنتهی من جزء و امسک جزء من تحت بطنان العرش حتی خلق آدم علیه السلام فاودعه اللّه جبهته و کان ینتقل ذلک من اب الی اب الی عبد المطلب ثم صار نصفین فنقل جزء الی عبد اللّه و نصفه الی أبی طالب فخلقت من جزء و انت من جزء فالانوار کلها من نوری و نورک من الفوائد الجلالی للسیّد جلال الدین البخاری فهذا الهروی الواعظ الصالح ابطل هریر کل نابح و اظهر شناعة هراء کل متعصّب قادح و فتّ فی عضد کل غمر جارح حیث اثبت هذا الحدیث الشریف من طرق متعددة واضحة المنار و نصّ علی انّ المغازلی رواه من صحاح الاخبار و استحسن غایة الاستحسان اشعار العطّار المثبت حتما لهذا الحدیث الشریف عن النّبیّ المعتام المختار صلّی اللّه علیه و آله الاطهار فلم یبق بعد ذلک مجال و مساغ لانکار اهل الفریة و الخسار فاعتبروا یا اولی الابصار و اقضوا العجب من المخاطب الجلیل الفخار المستهتر غایة الاستهتار بالإلطاط و الإطفاء لانوار الاطیاب الاخیار صلوات اللّه و سلامه علیهم ما تتابع اللیل و النّهار

ص:231

وجه چهل و هفتم: احمد بن ابراهیم و سید محمد بن ماه عالم

وجه چهل و هفتم آنکه احمد بن ابراهیم این حدیث شریف را روایت نموده چنانچه در کتاب جواهر النفائس علی ما نقل عنه گفته

روی سلمان قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم خلقت انا و علی من نور واحد قبل ان یخلق آدم باربعة آلاف عام فلمّا خلق اللّه آدم رکب ذلک النور فی صلبه و لم یزل فی شیء واحد حتی افترقنا فی صلب عبد اللّه ففی عادت النبوّة و فی علی الخلافة فهذا احمد بن ابراهیم العالم السائس قد روی هذا الحدیث الشریف و عدّه من جواهر النفائس فاظهر قرفة کل مماطل مخاتل خائس و خرم اسّ فظائع الهواجس و ردع شنائع الوساوس

وجه چهل و هشتم: روایت محمد بن ماه عالم حدیث نور را با تصریح باعتبار آن

وجه چهل هشتم آنکه سید محمد بن سید جلال ماه عالم این حدیث شریف را در تذکرة الابرار حتما و جزما ثابت نموده و تصریح صریح ببودن این حدیث از اخبار معتبره معتمده و آثار شهیره مستنده فرموده چنانچه در حال جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته ظاهر فرخنده ماثرش مظهر اسرار سبحانی و باطن خجسته میامنش مهبط انوار ربّانی بود و علوّ مراتب و سموّ مناقبش در صحائف لیل و نهار گنجایش پذیر نیست و شرف ذات محامد صفاتش در دفاتر آسمان و زمین تمامی ندارد و فضائل وی از انحصار افزون و تعهّد بیان کمالات وی از احاطه امکان بیرونست رفعت نسب مبارکش از خبر معتبر خیر الانام صلعم

انا و علیّ من نور واحد معلومست و عظمت حسبش از کلمه شریفه

انت اخی فی الدنیا و الآخرة مفهوم و وفور دانش او از حدیث صحیح

انا مدینة العلم و علی بابها ظاهر و شمول وجودی و

ص:232

از کلام معجز نظام اَلَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّیْلِ وَ اَلنَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِیَةً با هر آثار شجاعت او از فحوای

لا فتی الاّ علی لا سیف الاّ ذو الفقار معیّن و اخبار فضیلتش از مضمون

لمبارزة علی بن أبی طالب یوم الخندق افضل من اعمال امتی روشن فهذا ابن قمر العالم قد اثبت حتما و جزما هذا الحدیث الصحیح و جعل تلمیعات المسوّلین المنکرین جالبا للتعییر و التانیب و التقبیح فصیّر کلّ جاحد مبهورا مبهوتا و ترک کل متعصب مدحورا مقهورا و اضاف بذکر هذا الحدیث من الفضائل المشرقة المنار الی النّور نورا و افاد قلوب المؤمنین الموقنین فرحا و سرورا و وجدا و حبورا و قصم ظهور الذین کانوا قوما بورا

وجه چهل و نهم: روایت صدر عالم حدیث نور را و احتجاج بآن

وجه چهل و نهم آنکه محمد صدر عالم این حدیث شریف را روایت نموده چنانچه در معارج العلی فی مناقب المرتضی گفته شاخرج ابن اسبوع الاندلسی فی کتاب الشفاء عن علیّ قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خلقت انا و علی من نور واحد فسبّح اللّه علی متن العرش من قبل ان یخلق ابونا آدم بالفی الف عام فلمّا خلق آدم صرنا فی صلبه ثم نقلنا من کرام الاصلاب الی مطهّرات الارحام حتی صرنا فی صلب عبد المطلب ثم انقسمنا نصفین فصیّرنی فی صلب عبد اللّه و صار علی فی صلب أبی طالب و اختارنی بالنبوة و اختار علیّا بالشجاعة و العلم و الفصاحة و اشتق لنا اسما من اسمائه فاللّه محمود و انا محمّد و اللّه الاعلی و هذا علیّ و نیز محمد صدر عالم در معارج العلی

ص:233

بعد تحقیق انیق در باب و حدیث وصایت و اخوت و دیگر فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام و نقل کلام ابن العربی که در ما بعد انشاء اللّه مذکور می شود گفته و یؤیّد ما قلنا ما

اخرجه الامام احمد فی المناقب عن سلمان الفارسی قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول کنت انا و علی نورا بین یدی اللّه تعالی قبل ان یخلق آدم باربعة عشر الف عام فلمّا خلق اللّه آدم قسّم ذلک النور جزئین فجزء انا و جزء علیّ بن أبی طالب و یؤیّده ایضا

قوله صلّی اللّه علیه و سلم یا علیّ کنت مع الانبیاء سرّا و مع جهرا فهذا صدر العالم الحازم و القرم الشهیر الحائز لمحاسن المکارم لم یاخذه فی الصّدع بالحقّ لومة عاذل لائم و لم یکثر و لم یحتفل باحد فی توهین کل متعنت عارم فاثبت حدیث النور بابلغ الوضوح و الظهور و کسر ظهور ارباب البهت و الزور و اخزی کل متعصب مغرور و جعل تزویقات المتهورین باسرهم کهباء منثور

وجه پنجاهم: اثبات غلام علی آزاد بلگرامی حدیث نور را و احتجاج بآن

وجه پنجاهم آنکه غلام علی آزاد بلگرامی حدیث نور را در مقام احتجاج و استدلال وارد کرده چنانچه در شجره طیّبه که اول آن این ست الحمد للّه الّذی خلق الانسان فی احسن تقویم و رفع شانه بالاصطفاء و التکریم اودع فیه نعوتا و فضائل و جعله شعوبا و قبائل و الصّلوة و السّلام علی حبیبه الذی فضّله علی الانبیاء و المرسلین و فضل سببه و نسبه فی الدنیا حتی لا ینقطع الی یوم الدّین و علی آله الذین هم مفاتیح الرحمة و معادن الحکمة

ص:234

اما بعد معروض رای خورشید ضیای ماهران نسب اهلبیت رسالت و ناقدان جواهر زواهر معدن ولایت نموده می آید که نسل آدم علیه السلام و ذرّیّت اشرف الانام شجره ایست از تخم لَقَدْ خَلَقْنَا اَلْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِینٍ دمیده و در بساتین جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ بالیده و منطوق لازم الوثوق

تعلّموا انسابکم لتصلوا ارحامکم برهانیست جلی و حجتیست قوی بر محافظت این شجرۀ بلند و مراقبت این دوحه برومند علی الخصوص شجره مبارکه ریاض نبوی و فروع متراکمه حدائق مرتضوی که اگر تخمی از ان شجره بدست برد حوادث آواره وادی غربت شود و در ان سرزمین نشو و نمای بهمرساند از دیده ناظور مستور نماند و اگر شاخی بیگانه به پیوند آن شجره خود را وانماید دست باغبان بصیرت نشان به نیروی تیشه تمییز از هم جدا گرداند بناء علی هذا محرر این نامه نامی سیّد غلام علی بن سید محمد نوح حسینی واسطی بلگرامی خواست که نسب سادات کرام خطّه بلگرام صانها اللّه عن طوارق الایّام بر صفحه بیان جلوه گر سازد و معلوماتی که از کتب معتبره انساب حاصل گشته بتحریر ان پردازد مخفی نماند که در ازمنه ماضیه فاضل ارجمند سید حسن دانشمند خلف الصدق سید عبد القادر و برادرزاده حقیقی سید عبد النّبی انساب سادات واسطی بلگرامی را بقلم آورده و ایضا علاّمه نحریر فهّامه خبیر جدّی و استادی میر عبد الجلیل بن سید احمد بندی درین باب نگارش نموده و این حقیر احوال اسلاف را از آنها فرا گرفته و احوال اخلاف را که قریب العهد ما بودند خود به تنقیح رسانید رساله

ص:235

موجزی مفید بر روی کار آورده شجره طیّبه نام نهاد و اللّه ولی التوفیق و بیده ازمّة التحقیق می فرماید

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انّ اللّه اصطفی من ولد ابراهیم اسماعیل و اصطفی من ولد اسماعیل بنی کنانة و اصطفی من بنی کنانة قریشا و اصطفی من قریش بنی هاشم و اصطفانی من بنی هاشم صححه الترمذی ترجمه گفت رسول علیه السلام بتحقیق که حق سبحانه برگزیده است از فرزندان ابراهیم خلیل اسماعیل را و برگزیده از فرزندان اسماعیل ذبیح بنی کنانه را و برگزیده از بنی کنانه قریش را و برگزید از قریش بنی هاشم را و برگزید مرا از بنی هاشم صحیح گفته است این حدیث را ترمذی و

عن علی رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم خلقت انا و علیّ من نور واحد فسبح اللّه علی متن العرش من قبل ان یخلق ابونا آدم بالفی الف عام فلمّا خلق آدم صرنا فی صلبه ثم نقلنا من کرام الاصلاب الی مطهّرات الارحام حتی صرنا فی صلب عبد المطلب ثم انقسمنا نصفین فصیّرنی فی صلب عبد اللّه و صار علیّ فی صلب أبی طالب و اختارنی بالنّبوة و اختار علیّا بالشجاعة و العلم و الفصاحة و اشتق لنا اسما من اسمائه فاللّه محمود و انا محمّد و اللّه الاعلی و هذا علیّ اخرجه ابن اسبوع الاندلسی فی کتاب الشفاء ترجمه مرویست از امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه گفت پیغمبر خدا صلّی اللّه علیه و سلم که پیدا شدم من و علی از یک نور پس تسبیح گفت آن نور خدا را بزیر عرش پیش از آنکه پیدا شود

ص:236

پدر ما آدم بدو هزار سال پس هر گاه پیدا شد آدم شدم من در پشت او پس از ان انتقال کرده می شدم از پشت بزرگان بسوی پاک رحمها تا آنکه شدم در صلب عبد المطلب پس قسمت شدیم دو پاره پس گردانید حق تعالی مرا در پشت عبد اللّه و گردانید علی را در پشت أبی طالب و برگزید مرا به نبوت و برگزید علی را بشجاعت و علم و فصاحت و براورد از برای ما نامی از نامهای خود پس خدا محمودست و من محمدم و خدا اعلاست و این علیست اخراج کرد این حدیث را ابن اسبوع اندلسی در کتاب خود که شفا نام دارد فهذا سحبان الهند المتخلّص بآزاد الحائز من الشرف للطارف و التّلاد و الموری من الفضل و العلم کل زناد و السّائر جلالة خطره و نبالة قدره فی شاسعة البلاد و البالغ اقصی المراتب من الاعتبار و الاعتماد قد بالغ فی التحقیق و الانتقاد حیث روی الحدیث الشریف و ذکره فی مقام الاحتجاج و الاستناد و آورده فی معرض الاستدلال و الاستشهاد فبطل بحمد اللّه ساطح المهاد و مصلح العباد هواجس المبطلین الانکاس الاوغاد و ظهرانهم ذهبوا عریضا فی التحامل و التعصّب و العناد و ارتبکوا فی اسمج البهت و افظع اللّداد و فارقوا لقم السداد و رفضوا منهج الرشاد وَ مَنْ یُضْلِلِ اَللّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ و فضائل زاهره و مناقب باهره غلام علی آزاد مستغنی از اظهار و بیانست مولوی صدیق حسن خان معاصر در ابجد العلوم گفته السیّد غلام علی آزاد بن السیّد نوح الحسینی نسبا الواسطی حسبا البلکرامی مولد او

ص:237

منشأ و الحنفی مذهبا الچشتی طریقة الملقب بحسان الهند ذکر لنفسه الشریفة ترجمة حافلة بالعربیة و الفارسیّة فی غالب کتبه و هذا خلاصتها ولد فی الخامس و العشرین من صفر یوم الاحد سنه 1116 بمحروسة بلگرام و اتمّ تحصیل الکتب الدّرسیّة من البدایة الی النهایة علی السیّد طفیل محمّد و اخذ اللغة و السّیر و سند الحدیث المسلسل بالاولیة و حدیث الاسودین و إجازة اکثر کتب الحدیث و الشعر العربی و الفارسی عن جده القریب من جهة الامّ السیّد عبد الجلیل البلکرامی و العروض و القوافی عن خاله السیّد محمّد و بایع السید لطف اللّه البلکرامی المتوفی سنه 1143 و رحل الی البیت العتیق و لذلک قصّة عریضة طویلة ذکرها فی سبحة المرجان و تسلیة الفواد و غیرهما بعبارة احلی من العسل المصفّی و مرّ فی هذه الرحلة علی بلدة بهوپال المحمیّة و قرأ بالمدینة المنورة صحیح البخاری علی الشیخ محمّد حیاة السندی و اخذ عنه إجازة الصحاح الستّة و سائر مقرواته و صحب الشیخ عبد الوهاب الطنطاوی المصری المتوفی سنه 1157 و اخذ عنه فوائد جمّة و عرض علیه تخلّصه آزاد فقال انت من عتقاء اللّه تعالی فاستبشر بهذه الکلمة و ارخ لحجه بلفظ عمل اعظم و رحل الی الطائف و زار هناک قبر سیّدنا عبد اللّه بن عبّاس رضی اللّه عنه تم رجع الی الهند و ارّخ له لفظ سفر بخیر و القی عصا التّسیار بأورنک آباد و اقام فی تکیة الشاة مسافر الغجدوانی المتوفی سنه 1127 عند

ص:238

شاه محمود المتوفی سنه 1175 سبعة اعوام و حصل بینه و بین نواب نظام الدولة ناصر جنک خلف نواب نظام الملک اصف جاه الموافقة فاحبّه حبّا شدیدا و رفعه مکانا علیّا و کان لا یدعه فی الظعن و الاقامة حتی فاز برتبة الشهادة فی سنه 1164 و کان یوما راکبا علی الفیل و آزاد ایضا علی فیل آخر فانشد هو ناصر الاسلام سلطان الوری ابقاه فی العیش المخلّد ربّه حاز المناقب و الماثر کلّها جبل الوقار یحبّنا و نحبّه و لم ینظم قط فی مدح غنیّ بیتا الاّ هذین و کان نزیلا بأورنک آباد ثابتا فی مقام الفقر و الفناء مجتمعا کالمرکز فی دائرة الانزواء و لما توفی نظام الملک فی سنه 1161 و تولی نظام الدولة ریاسة الدّکن بالغ فی اختیاره لمنصب من مناصب الامارة فابی و نفض الذیل عن الهباء و قال هذه الدنیا مثل نهر طالوت غرفة منه حلال و الزیادة علیها حرام و انشد عصابة اعطوا العافین سلطنة ان سلمونی لنفسی فهو مغتنم و له مصنّفات جلیلة ممتعة مقبولة منها ضوء الدّراری شرح صحیح البخاری الی آخر کتاب الزکاة وقفت علیه و ذکرت اوله فی کتابی الحطة بذکر الصحاح السّتّة و تسلیة الفواد و سبحة المرجان و شفاء العلیل فی المؤاخذات علی المتنبی فی دیوانه و غزلان الهند و سند السعادة و سرور آزاد و خزانه عامره و ید بیضا و روضة الاولیاء و ماثر الکرام تاریخ بلگرام و رسائل آخر

ص:239

و دیوانان و ما ظهر فی الهند قبله من یکون له دیوان عربی و من یکون له شعر عربیّ علی هذه الحالة و قرر نصاب القصیدة احدا و عشرین بیتا الی احد و ثلثین و هی الدرجة الوسطی الّتی تریح الاسماع و لا تملّ الطّباع و جملة اشعاره فی الدّواوین ثلثة آلاف و ارسلها الی بعض الفضلاء بالمدینة المنوّرة فعرضها علی الروضة الخضراء و اوصلها الی داخل شباک القبة الغرّاء و الامثلة المترشحة من قلمه فی کتاب سبحة المرجان زائدة علی ثلثین الف هذا آخر ما لخّصته من کتابه المذکور و له الدواوین السبعة بالعربیّة تغزل فیها و اکثر من مدحه صلّی اللّه علیه و سلّم و هی موجودة عندی و له مظهر البرکات فی البحر الفارسی و اللسان العربیّ علی وزن المثنوی اجاد فیه کل الاجادة و قد ذکرت ترجمته ایضا فی کتابی اتحاف النبلاء و اوردت طرفا صالحا من اشعاره الغراء و له ثلثة دیوان أخر غالبها مدح النّبی صلّی اللّه علیه و سلم و لا یعرف لاحد من علماء الهند من یکون له الشعر العربیّ بهذه الکثرة و المثابة و اعطی لقب حسّان الهند من جهة الاستاذ و توفی فی سنة 1194 فی بلدة أورنک آباد و دفن بالموضع الذی یعرف بالروضة احلّه اللّه تعالی فی روضة الجنان و خصّه بنعیم الروح و الریحان و نیز مولوی صدیق حسن خان در اتحاف النبلاء گفته حسّان الهند غلام علی بن السیّد نوح الحسینی نسیا و الواسطی اصلا البلکرامی مولدا

ص:240

و منشأ الحنفی مذهبا الچشتی طریقة المتخلص فی الفارسیة بآزاد ولادتش بست و پنجم صفر روز یکشنبه سنه ست عشرة و مائة و الف بوده منشأ ایشان قصبه بلگرام تابع صوبه او ده از سرزمین پوربست نسب ایشان بزید شهید بن امام زین العابدین می رسد در ریعان آگاهی سر رشته تحصیل علم بدست آورد و کتب درسی را از بدایت تا نهایت در حلقه درس استاد المحققین میر طفیل محمد بلگرامی مرتب گذرانید و لغت و حدیث و سیر نبوی و فنون ادب از میر عبد الجلیل بلگرامی جدّ فاسد خود اخذ نمود و عروض و قوافی و غیره از خال خود می رسید محمد حاصل کرد و سند صحیح بخاری و اجازت صحاح سته و سائر مقروات از شیخ محمد حیات مدنی و سماعت بعض فوائد علم حدیث از زبان شیخ عبد الوهاب طنطاوی در مکه کرد طنطاوی اشعار عربی ایشان را بسیار تحسین فرمود و هر گاه آزاد تخلص شنید و معنی آن فهمید فرمود سیّدی انت من عتقاء اللّه آزاد گفته ازین نفس مبارک حضرت شیخ که در حق این سراپا گرفتار زده امیدواریها دارم انتقال طنطاوی در سنه سبع و خمسین و مائة و الف ایشان از علمای مصر بودند و در مکه نزیل انتهی و رسم بیعت بسید لطف اللّه بلگرامی بعمل آوردند و مدت العمر سه سفر کردند یکی بسوی شاهجهان آباد دهلی بارادۀ ملازمت میر عبد الجلیل و دو سال ازیشان تربیت یافته دوم بسوی سیستان بلدۀ از بلاد سند و در ذیل ان لاهور و ملتان و آچ و بکسر دیده و چهار سال از آنجا نیابت خال خود سید محمّد مذکور بر خدمت میر بخشی و وقائع نگاری کرده سوم سفر حرمین شریفین و تاریخ روانگی آن سفر خیرست و تاریخ معاودت سفر

ص:241

بخیر و از آنجا برگشته بدیار دکن رسیده رنگ اقامت در اورنگ آباد ریختند نظام الدولة رئیس حیدرآباد شاگرد ایشان بود چون وی بعد رحلت پدر بر مسند ایالت دکن نشست بعض یاران دلالت کردند که حالا هر رتبه که خواهی میسرست اختیار باید کرد و وقت را غنیمت باید شمرد ایشان گفتند آزاد شده ام بنده مخلوقی نمی توانم شد دنیا بنهر طالوت می نماید غرفه از ان حلالست زیاده حرام و این شعر خواندند درین دیار که شاهی بهر گدا بخشند غنیمتست که ما را همین بما بخشند در خزانه عامره نوشته اند که خواجه حافظ شیراز سیصد و پنجاه سال پیش بنام و تخلص فقیر ایما فرموده اند فاش می گویم و از گفته خود دل شادم بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم بنده عشق ترجمه غلام علیست چه عشق عبارت از علی مرتضاست چنانکه شعرا در نظم بسته اند تصانیف ایشان بسیارست از آنجمله شرح صحیح بخاری تا کتاب الزکاة بعبارت عربی ده هزار بیت و شمامة العنبر فیما ورد فی الهند من سید البشر و تسلیة الفواد فی قصائد آزاد سه هزار بیت و سند السعادات فی حسن خاتمة السادات چار هزار بیت و روضة الأولیاء در احوال مشایخ روضه که مکانیست قریب قلعۀ دولت آباد دکن ید بیضا تذکره شعرا بست هزار بیت ماثر الکرام تاریخ بلگرام نه هزار بیت خزانه عامره تذکره شعرا دوازده هزار بیت سبحة المرجان فی آثار هندوستان ده هزار بیت غزلان الهند دو هزار بیت دیوان فارسی نه هزار بیت مثنوی مظهر البرکات هفت دفتر در عربی مرآة الجمال قصیده ایست در مدح سراپای محبوب یکصد و پنج بیت دیوان عربی سنه هزار بیت و شفاء العلیل فی اصطلاحات کلام أبی الطیب المتنبّی و هفت دیوان عربی

ص:242

مسمی بسبع سیّاره و در وی قصائد مستزاد و مردّف و مزدوج و ترجیعست که هیچ شاعری قبل ایشان این چنین نظم نکرده و هرگز از اهل هند بسماعت نرسیده که او را یک دیوان عربی باشد تا بهفت دیوان چه رسد درین دواوین در مدح آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلم معانی کثیره نادره ایجاد فرموده که مثل آن هیچیکی را از شعرای مفلقین و فصحای متشدقین میسّر نگشته وی حسّان هندست در تغزل طوری خاص دارد که اصحاب فن آن را می شناسند محرر سطور قصائد در مدح نبویه را ازین دواوین سبعه چیده یکجا در دیوانی لطیف فراهم نموده است چون شاعری بر مزاج ایشان غالب افتاده بود از فارسی و عربی ابیاتی چند متفرق بلا ترتیب انتخاب نموده در این جا نوشته می آید الخ و هر گاه بتوفیقات ربانیه و تسدیدات فوقانیه روایت این حدیث شریف از اکابر نحاریر حذّاق و اجلّه مشاهیر آفاق و اثبات محققین جلیل الفخار و ثقات محدثین عالی نجار و اعاظم حفاظ کبیر الشأن و افاخم ایقاظ رفیع المکان و ارکان ناقدین والا مرتبت و اساطین ممیزین راسخ المنزلة هویدا و آشکار گردید حالا بگوش حق نیوش احادیث عدیده که مؤید و موزر؟ ؟ ؟ و مصدق و مسدّد انست باید شنید و وضوح حق الی اقصی الامد بمیزان اعتبار و استبصار باید سنجید

اسامی علمای ناقلین حدیث شجره مؤید حدیث نور

پس از آنجمله است حدیثی که دلالت دارد بر آنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم و جناب امیر المؤمنین علیه السلام از یک شجره اند و باقی مردم از اشجار شتی و این حدیث شریف را سلیمان بن احمد الطبرانی و ابو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه الحاکم و احمد بن موسی بن مردویه الاصبهانی و ابو الحسن علی بن محمد الجلابی المعروف بابن المغازلی و شیرویه بن شهردار بن شیرویه

ص:243

الدیلمی و ابو الموید موفق بن احمد المکی الخوارزمی المعروف باخطب خوارزم و محمد بن یوسف الزرندی و سیّد شهاب الدین احمد صاحب توضیح الدلائل و شمس الدین محمد بن یحیی بن علی الجیلانی اللاهیجی النوربخشی و حسین بن معین الدین الیزدی المیبذی و جلال الدّین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی و بلا علی بن حسام الدّین المتقی و ابراهیم بن عبد اللّه الوصّابی و عطاء اللّه بن فضل اللّه المعروف بجمال الدّین المحدّث و عبد الرءوف بن تاج العارفین المناوی و شیخ بن محمد الجفری صاحب کنز البراهین و مرزا محمد بن معتمد خان البدخشی و محمد صدر عالم صاحب معارج العلی و نظام الدّین احمد دهلوی و مولوی محمد مبین لکهنوی روایت نموده اند ابو عبد اللّه الحاکم در مستدرک علی الصحیحین در کتاب التفسیر گفته

اخبرنی الحسین بن علی التمیمی ثنا ابو العبّاس احمد بن محمد ثنا هارون بن حاتم انبا عبد الرحمن بن أبی حماد حدثنی اسحاق بن یوسف عن عبد اللّه بن محمد بن عقیل عن جابر بن عبد اللّه قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول لعلی یا علی النّاس من شجر شتّی و انا و انت من شجرة واحدة ثم قرأ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و جنات من اعناب و زرع و نخیل صنوان و غیر صنوان یسقی بماء واحد هذا حدیث صحیح الاسناد و ابن المغازلی در کتاب المناقب گفته

اخبرنا ابو عبد اللّه محمّد بن أبی نصرنا ابو زکریا ثنا عبد الرحمن بن احمد بن نصر الازدی الحافظ نا ابو محمّد عبد الغنی بن سعید الازدی الحافظ ثنا یوسف بن القسم المیانجی عن علیّ بن العبّاس المقانعی عن محمّد بن مروان عن ابراهیم بن الحکم عن ابیه عن أبی مالک

ص:244

عن ابن عبّاس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انا و علیّ من شجرة واحدة و الناس من اشجار شتی و دیلمی در فردوس الاخبار گفته

ابن عبّاس انا و علی من شجرة واحدة و النّاس من اشجار شتی و اخطب خوارزم در کتاب المناقب گفته

اخبرنا سیّد الحفّاظ ابو منصور شهردار بن شیرویه بن شهردار الدیلمی فیما کتب الیّ من همدان قال اخبرنا الرّئیس عبدوس بن عبد اللّه بن عبدوس الهمدانی بهمدان إجازة قال اخبرنا الشریف ابو طالب الفضل بن محمد الجعفری باصبهان قال اخبرنی الحافظ ابو بکر بن مردویه إجازة قال حدثنا جدی قال حدثنا عبد اللّه بن اسحاق البغوی قال حدثنا محمّد بن احمد بن أبی العوام قال حدثنا أبی قال حدّثنا عمر بن عبد الغفاری قال حدّثنا محمّد بن علی السلمی عن عبد اللّه بن محمّد بن عقیل عن جابر قال قال رسول رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انا و علی من شجرة واحدة و الناس من اشجار شتی و محمد بن یوسف بن محمود بن الحسن الزرندی در نظم درّ السّمطین گفته

قال جابر بن عبد اللّه سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول لعلی الناس من شجر شتی و انا و انت من شجرة واحدة ثم قرأ النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و فی الارض قطع متجاورات حتی بلغ یسقی بماء واحد و سید شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل گفته

جابر بن عبد اللّه رضی اللّه تعالی عنه انه سمع النّبی صلّی اللّه علیه و علی اله و بارک و سلم یقول الناس من شجر شتی و انا و انت یا علی من شجرة واحدة ثم قرأ رسول اللّه صلّی اللّه علیه

ص:245

و علی اله و بارک و سلّم و فی الارض قطع متجاورات حتّی بلغ یسقی بماء واحد رواه الصّالحانی باسناده الی الحافظ ابن مردویه و رواه ایضا الشیخ شمس الدّین الزرندی و شمس الدین محمد بن یحیی بن علی الجیلانی اللاهجی النوربخشی در شرح گلشن راز گفته ز هر سایه که اول گشت حاصل در آخر شد یکی دیگر مقابل یعنی چنانچه از سیر و دور خورشید حقیقت حضرت رسالت صلّی اللّه علیه و سلم در نقاط درجات ارتفاع از جانب مشرق نبوت از هر نقطه سایه و تعین کاملی ظهور یافته بود تا زمان آن حضرت صلّی اللّه علیه و آله و سلم که وقت استوا بود رسید و سایه پنهان شد و چون آن خورشید از استوا درگذشت و روی بجانب انحطاط در مقابل هر شخصی از اشخاص انبیا علیهم السلام تعیّنی و تشخصی از اولیا واقع تواند بود چه در دائره در مقابل و محاذی هر نقطه از نقاط غربی البته می باشد مثال آنکه نسبت با زمانه حضرت محمّدی علیه و آله السّلام درجات نبوّت که بمشابه مشرق تصور نموده شد هیچ نبی مرسل از حضرت عیسی علیه السّلام اقرب نیست که

انّی ادنی الناس بعیسی بن مریم فانه لیس بینی و بینه نبی یعنی نبی که داعی خلق بحق باشد که عبارت از نبی مرسلست و از جانب مغرب که جانب طرف ولایت تصور نموده شد مبدا سر ولایت مرتضی علی گشت و حضرت رسالت صلّی اللّه علیه و سلّم فرمود که

انّ علیّا منّی و انا منه و هو ولیّ کل مؤمن و ایضا

انا نقاتل علی تنزیل القرآن و علی یقاتل علی تاویل القرآن و ایضا

قال علیه السّلام لابی بکر کفی و کف علی سواء فی العدل و ایضا

قال انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیات الباب

و قال ایضا انا و علی من شجرة واحدة و الناس من اشجار شتی

ص:246

و ایضا

قسمت الحکمة علی عشرة اجزاء فاعطی علی تسعة و الناس جزءا واحدا و ایضا

اوصی من امن بی و صدقنی بولایة علی بن أبی طالب فمن تولاّه فقد تولاّنی و من تولاّنی فقد تولی اللّه و ایضا

قال لمّا اسری بی لیلة المعراج فاجتمع علیّ الانبیاء فی السّماء فاوحی اللّه الی سلهم یا محمّد بما ذا بعثتم فقالوا بعثنا علی شهادة ان لا اله الا اللّه و علی الاقوام بنبوّتک و الولایة لعلی بن أبی طالب و حسین میبذی در فواتح گفته جابر بن عبد اللّه روایت کرده که مصطفی صلّی اللّه علیه و سلم فرمود

الناس من شجرة شتی و انا و انت یا علی من شجرة واحدة و این آیه خواند وَ فِی اَلْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجاوِراتٌ وَ جَنّاتٌ مِنْ أَعْنابٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخِیلٌ صِنْوانٌ وَ غَیْرُ صِنْوانٍ یُسْقی بِماءٍ واحِدٍ وَ نُفَضِّلُ بَعْضَها عَلی بَعْضٍ فِی اَلْأُکُلِ و جلال الدین سیوطی در رساله القول الجلی فی فضائل علی گفته الحدیث الثالث عشر

عن جابر ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال انا و علیّ من شجرة واحدة و الناس من اشجار شتی اخرجه الدیلمی و ملا علی متقی در کنز العمال گفته

انا و علی من شجرة واحدة و الناس من اشجار شتی الدیلمی عن جابر و نیز در کنز العمال مذکورست

یا علی الناس من شجرة شتی و انا و انت من شجرة واحدة ک عن جابر و ابراهیم بن عبد اللّه الوصّابی در کتاب الاکتفاء گفته

عن جابر رضی اللّه عنه قال انا و علیّ من شجرة واحدة و النّاس من اشجار شتی اخرجه الدیلمی فی مسند الفردوس و نیز در کتاب الاکتفاء مذکورست.

عنه أی عن علی قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم اشبهت خلقی و خلقی و انت من شجرتی التی انا منها

ص:247

اخرجه الخطیب فی فضائل الصحابة و جمال الدّین محدّث در اربعین مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته الحدیث الرابع

عن جابر بن عبد اللّه الانصاری قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول لعلی بن أبی طالب النّاس من شجر شتی و انا و انت من شجرة واحدة ثم قرأ النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم وَ فِی اَلْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجاوِراتٌ حتی بلغ یُسْقی بِماءٍ واحِدٍ انتهی نقلا عن نسخة عتیقة و عبد الرؤف منادی در کنوز الحقائق گفته

انا و علی من شجرة واحدة و الناس من اشجار شتی فرای اخرجه الدیلمی فی الفردوس و شیخ بن محمد الجفری در کنز البراهین الکسبیة و الاسرار الوهبیة الغیبیة لسادات المشایخ الطریقة العلویة الحسینیة الشعیبیة گفته و

قال صلّی اللّه علیه و سلّم الناس من شجرة شتی و انا و علی من شجرة واحدة و میرزا محمد بن معتمد خان بدخشی در مفتاح النجا گفته

اخرج الطبرانی فی الاوسط عن جابر و الدیلمی عنه و عن ابن عبّاس رضی اللّه عنهما قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم الناس من شجر شتی و انا و علی من شجرة واحدة و نیز میرزا محمد در مفتاح النجا گفته و

اخرج یعنی ابن مردویه عن جابر بن عبد اللّه رضی اللّه عنهما انه سمع النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم یقول یا علی الناس من شجر شتی و انا و انت من شجرة واحدة ثم قرأ النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم و جنات من اعناب و زرع و نخیل صنوان و غیر صنوان یسقی بماء واحد و محمد صدر عالم در معارج العلی فی مناقب المرتضی گفته

اخرج الحاکم عن جابر قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یا علی النّاس من شجر شتی و انا

ص:248

و انت من شجرة واجدة و نظام الدّین دهلوی در تحفة المحبّین گفته

اخرج الحاکم و ابن مردویه عن جابر انّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلم قال لعلی یا علی الناس من شجر شتی و انا و انت من شجرة واحدة و هو صحیح علی رای الحاکم فرمود رسول خدا صلّی اللّه علیه و سلم علی مرتضی را أی علی او میان از درختهای مختلفه اند و من و تو از یک درختیم و

فی بعض الروایات خلقت انا و انت من طینة ابراهیم نبی و حیدر از یک آب و خاک اند دو روحانی تن از یک جان پاک اند و مولوی محمّد مبین در کتاب وسیلة النجاة گفته

اخرج الحاکم و ابن مردویه عن جابر ان النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال لعلی یا علیّ النّاس من شجر شتی و انا و انت من شجرة واحدة و هو صحیح علی رای الحاکم و فرمود رسول خدا مر علی مرتضی را أی علی آدمیان از درختان مختلفه اند و من و تو از یک درختیم

اسامی ناقلین حدیث یا علی خلقت انا و انت من شجرة

و از آنجمله است حدیث شجره باسلوب دیگر که حاصلش اینست که خلق کرده شد جناب رسالت مآب از شجره که آن حضرت اصل آنست و جناب امیر المؤمنین علیه السلام فرع آن و حسنین علیهما السلام اغصان ان و این حدیث شریف را عبد اللّه بن احمد بن محمد بن حنبل الشیبانی و سلیمان بن احمد الطبرانی و ابو نعیم احمد بن عبد اللّه الاصفهانی و ابو الحسن علی بن محمد بن الطیب الجلابی المعروف بابن المغازلی و علی بن الحسن المعروف بابن عساکر و محمد بن یوسف الکنجی و ملک العلماء شهاب الدین بن شمس الدین دولت آبادی و سیّد شهاب الدّین احمد صاحب توضیح الدلائل روایت نموده اند عبد اللّه بن احمد در زوائد مسند والد خود گفته

اخبرنا علی بن اسحاق بن عیسی و ثنا عثمان بن عبد اللّه حدّثنا

ص:249

عبد اللّه بن لهیعة عن أبی الزبیر المکّی قال سمعت جابر بن عبد اللّه یقول کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بعرفات و علی تجاهه فاومی النّبی صلی اللّه علیه و سلم الی علیّ و قال اذن منّی یا علی فدنا علیّ منه فقال ضع خمسک فی خمسی یعنی کفک فی کفّی یا علیّ خلقت انا و انت من شجرة انا اصلها و انت فرعها و الحسن و الحسین اغصانها فمن تعلق بغصن منها ادخله اللّه الجنّة یا علیّ لو ان امتی صاموا حتی یکونوا کالحنایا و صلّوا حتی یکونوا کالاوتار ثم ابغضوک لاکبهم اللّه تبارک و تعالی علی وجوههم فی النار و ابو نعیم اصفهانی در منقبة المطهرین علی ما نقل گفته

عن جابر انّ النبی صلّی اللّه علیه و سلّم کان بعرفات و علیّ فقال یا علیّ ادن منی ضع خمسک فی خمسی یا علیّ خلقت انا و انت من شجرة انا اصلها و انت فرعها و الحسن و الحسین اغصانها من تعلق بغصن منها ادخله الجنّة و ابن المغازلی در کتاب المناقب گفته

قوله علیه السّلام خلقت انا و انت من شجرة الحدیث

اخبرنا ابو نصر احمد بن موسی بن عبد الوهّاب بن الطحان إجازة عن أبی الفرج احمد بن علی الحنوطی القاضی نا عبد الحمید نا عبد اللّه بن محمّد بن ناجیة نا عثمان بن عبد اللّه القرشی بالبصرة نا عبد اللّه بن لهیعه عن أبی الزبیر و اسمه محمّد بن عبد اللّه بن تدرس عن جابر بن عبد اللّه قال بینا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ذات یوم بعرفات و علی تجاهه إذ قال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ادن منّی یا علیّ ضع خمسک فی خمسی خلقت انا و انت

ص:250

من شجرة فانا اصلها و انت فرعها و الحسن و الحسین اغصانها فمن تعلّق بغصن منها ادخله اللّه الجنّة و نیز در کتاب المناقب گفته

قوله علیه السّلام لعلی ضع خمسک فی خمسی الحدیث

اخبرنا احمد بن المظفر العطار ثنا عبد اللّه بن محمّد الملقب بابن السّقاء الحافظ ثنا احمد بن محمد بن زنجویه المخزومی ببغداد ثنا عثمان بن عبد اللّه العثمانی ثنا ابن لهیعة عن أبی الزبیر قال سمعت جابر بن عبد اللّه یقول کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بعرفات و علی تجاهه فاومی الی علیّ فاقبلنا نحوه و هو یقول ادن منّی یا علیّ فدنا منه فقال ضع خمسک فی خمسی فجعل کفّه فی کفّه فقال یا علیّ خلقت انا و انت من شجرة انا اصلها و انت فرعها و الحسن و الحسین اغصانها فمن تعلق بغصن منها ادخله اللّه الجنة یا علی لو انّ امّتی صاموا حتّی یکونوا کالحنایا و صلوا حتی یکونوا کالاوتار و ابغضوک لاکبّهم اللّه فی النار و محمد بن یوسف محمد الکنجی در کفایة الطالب گفته الباب الثامن و الخمسون فی تخصیص علیّ علیه السلام

بقوله انا مدینة العلم و علیّ بابها اخبرنا العلامة قاضی القضاة صدر الشام ابو الفضل محمّد بن قاضی القضاة شیخ المذاهب أبی المعالی محمّد بن علیّ القرشی اخبرنا حجّة العرب زید بن الحسن الکندی اخبرنا ابو منصور القزاز اخبرنا زین الحفّاظ و شیخ اهل الحدیث علی الاطلاق احمد بن علی بن ثابت البغدادی اخبرنا عبد اللّه بن محمّد بن عبد اللّه حدثنا محمد بن المظفر حدثنا ابو جعفر الحسین بن حفص الخثعمی حدثنا

ص:251

عباد بن یعقوب حدّثنا یحیی بن بشیر الکندی عن اسماعیل بن ابراهیم الهمدانی عن أبی اسحاق عن الحرث عن علی و عن عاصم بن ضمرة عن علیّ قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم شجرة انا اصلها و علی فرعها و الحسن و الحسین ثمرها و الشیعة ورقها فهل یخرج من الطیّب الاّ الطیّب انا مدینة العلم و علیّ بابها من أراد المدینة فلیأتها من بابها قلت هکذا روی الخطیب فی تاریخه و نیز در کفایة الطالب گفته

اخبرنا الحافظ یوسف بن خلیل بن عبد اللّه الدمشقی بحلب اخبرنا محمّد بن اسماعیل بن محمّد الطرسوسی اخبرنا ابو منصور محمّد بن اسماعیل الصّیرفیّ اخبرنا ابو الحسین بن فاذشاه اخبرنا الحافظ ابو القاسم سلیمان بن احمد بن ایّوب الطّبرانی اخبرنی الحسن بن ادریس التستری حدّثنا ابو عثمان طالوت بن عباد الصیرفی البصری حدّثنا فضال بن جبیر حدّثنا ابو امامة الباهلی قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انّ اللّه خلق الانبیاء من اشجار شتی و خلقنی و علیّا من شجرة واحدة فانا اصلها و علی فرعها و فاطمة لقاحها و الحسن و الحسین ثمرها فمن تعلق بغصن من اغصانها نجی و من ناغ عنها هوی و لو انّ عبدا عبد اللّه بین الصفا و المروة الف عام ثم لم یدرک محبتنا اکبّه اللّه علی منخریه فی النار ثم تلا قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی قلت هذا حدیث عال رواه الطبرانی فی معجمه کما اخرجناه سواء و رواه محدث الشام فی کتابه بطرق شتی فمن ذلک ما

اخبرنا الشیخان محمد بن سعید بن الموفق الخازن النّیسابوری ببغداد و ابراهیم بن عثمان الکاشغری بنهر صعلی قالا اخبرنا الحافظ

ص:252

ابو القاسم علی بن الحسن الشافعی اخبرنا ابو یعلی حمزة بن احمد بن عبد اللّه بن علی المقری اخبرنا ابو طالب عمر بن ابراهیم بن سعید الزاهدی الفقیه اخبرنا ابو بکر محمّد بن غریب البزار حدثنا ابو العبّاس احمد بن موسی بن زنجویه القطان حدثنا عثمان بن عبد اللّه بن عمرو بن عثمان حدّثنا عبد اللّه بن لهیعة عن أبی الزبیر قال سمعت جابر بن عبد اللّه یقول کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم بعرفات و تجاهه علی فاومی الی علیّ فاتینا النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم و هو یقول ادن منی یا علی فدنا منه علی فقال ضع خمسک فی خمسی یعنی کفّک فی کفی یا علی خلقت انا و انت من شجرة انا اصلها و انت فرعها و الحسن و الحسین اغصانها فمن تعلق بغصن منها دخل الجنة یا علیّ لو انّ امّتی صاموا حتی یکونوا کالحنایا و صلّوا حتّی یکونوا کالاوتار ثم ابغضوک لاکبهم اللّه فی النار قلت هکذا رواه فی ترجمة علی من کتابه و نیز در کفایة الطالب گفته

اخبرنا المفتی ابو نصر هبة اللّه الشیرازی اخبرنا الحافظ علی بن عساکر اخبرنا ابو القسم السمرقندی اخبرنا اسماعیل بن مسعدة اخبرنا حمزة بن یوسف اخبرنا ابو احمد بن عدی حدّثنا عمر بن سنان حدثنا الحسن بن علی ابو عبد الغنی الازدی حدّثنا عبد الرّزاق عن ابیه عن مینا بن أبی مینا مولی عبد الرحمن بن عوف انّه قال الا تسالونی قبل ان یشوب الاحادیث الاباطیل قال رسول اللّه انا الشجرة و فاطمة فرعها و علی لقاحها و الحسن و الحسین

ص:253

ثمرها و شیعتنا ورقها فالشجرة اصلها فی جنّة عدن و الاصل و الفرع اللقاح و الثمر و الورق فی الجنّة قلت اخرجه محدّث دمشق فی مناقبه بطرق و انشدنا الشیخ ابو بکر بن فضل اللّه الحلبی الواعظ فی المعنی لبعضهم یا حبّذا دوحة فی الخلد ثابتة ما فی الجنان لها شبه من الشجر المصطفی اصلها و الفرع فاطمة ثم اللقاح علیّ سیّد البشر و الهاشمیّان سبطان لها ثمر و الشیعة الورق الملتف بالثمر هذا حدیث رسول اللّه جاء به اهل الروایة فی العالی من الخبر انّی محبّهم ارجو النجاة غدا و الفوز فی زمرة من احسن الزمر و ملک العلماء شهاب الدین بن شمس الدّین بن عمر زاولی دولت آبادی در هدایة السعدا می فرماید و فی الزاهدیة و فی مجمع الاخبار عند قوله تعالی نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ

و انّ اللّه تعالی خلق الانبیاء من اشجار شتی و خلقنی و علیّا من شجرة واحدة انا اصلها و علی فرعها و الحسنان ثمارها و اولادهما اغصانها و شیعتهم اوراقها فمن تعلّق بغصن من اغصانها نجی و من زاغ عنها غوی و هوی و لو کان عبد اللّه تعالی بین الصّفا و المروة الف عام ثم الف عام حتی یصیر کالشنّ البالی و لم یدرک محبتنا فاکبّه اللّه علی منخریه ثم تلا هذه الآیة قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی حاصله مصطفی فرمودند که خداوند عالم مر او علی را از یک درخت آفریده

من کنت مولاه فعلیّ مولاه شاهد این مقاله است من اصلم و علی فرعست لاجرم بیعت من اصل باشد و بیعت تو فرع و فرزندان من میوه آن درخت اند هر که تمسّک کند و چنگ محکم بشاخ آن درخت زند نجات یابد و هر که

ص:254

بلخشید فرود افتاد و بی راه شد اگر چه باشد بنده که پرستنده خدا را هزاراند هزار سال در میان صفا و مروه تا آنکه شده چون مشک کهنه در نیافته است دوستی ما را و ما کان صلاتهم عند البیت الا مکاء و تصدیه ان نماز نیست که از میان دو لب چون او از سرنای بیرون می آرد و دستک می زند و چون فردا برخیزد بر روی اندازد خدای تعالی او را در دوزخ بر دو پره بینی و شهاب الدّین احمد در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل گفته و قال سلطان العلماء فی عصره و برهان العرفاء فی دهره الشیخ القدوة فی الاجلّة الاعلام مفتی الانام عزّ الدّین عبد العزیز بن عبد السّلام عن لسان حال اوّل الاصحاب بلا مقال و افضل الاتراب لدی عدّ الخصال علیّ ولیّ اللّه فی الارض و السّماء رضی اللّه تعالی عنه و نفعنا به فی کل حال

یا قوم نحن اهل البیت عجنت طینتنا بید العنایة فی معجن الحمایة بعد ان رشّ علینا فیض الهدایة ثم خمرت بخمیرة النبوّة و سقیت بالوحی و نفخ فیها روح الامر فلا اقدامنا تزول و لا ابصارنا تضل و لا انوارنا نقل و إذا نحن ضللنا فمن بالقوم یدلّ النّاس من اشجار شتی و شجرة النبوة واحدة و محمد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و بارک و سلّم اصلها و انا فرعها و فاطمة الزهراء ثمرها و الحسن و الحسین اغصانها اصلها نور و فرعها نور و ثمرها نور و غصنها نور یکاد زیتها یضیء و لو لم تمسسه نار نور علی نور

خلقت رسول از نور خدا و علی از نور او

از آنجمله است حدیثی که از ان ظاهرست که حق تعالی در شب معراج بجناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم ارشاد فرموده که خلق کردم ترا از نور خود و خلق کردم علی را از نور تو اخطب خوارزم در مناقب گفته انبانی مهذب الأئمة

ص:255

هذا

قال اخبرنا ابو القسم نصر بن محمد بن علی بن زیرک المقری قال اخبرنا والدی ابو بکر محمد قال ابو علی عبد الرحمن بن محمّد بن احمد النیسابوریّ قال حدّثنا احمد بن محمّد بن عبد اللّه الناینجی البغدادی من حفظه بدینور قال حدّثنا محمّد بن جریر الطبری قال حدّثنی محمّد بن حمید الرازی قال حدّثنا العلاء بن الحسین الهمدانی قال حدّثنا ابو مخنف لوط بن یحیی الازدی عن عبد اللّه بن عمر قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و سئل بایّ لغة خاطبک ربّک لیلة المعراج فقال خاطبنی بلغة علی بن أبی طالب فالهمنی ان قلت یا ربّ خاطبتنی أم علیّ فقال یا احمد أنا شیء لا کالاشیاء لا أقاس بالنّاس و لا اوصف بالشبهات خلقتک من نوری و خلقت علیّا من نورک فاطلعت علی سرائر قلبک فلم اجد احدا الی قلبک احبّ من علیّ بن أبی طالب فخاطبت بلسانه و سیّد علی خان مدنی در کتاب تذکره فرموده

حدّثنا والدی السّیّد الاجلّ احمد نظام الدّین عن والده السیّد الجلیل محمد معصوم عن شیخه المحقق المولی محمد امین الأسترآبادی عن شیخه طراز المحدثین المیرزا محمد الأسترآبادی عن السیّد أبی محمد محسن قال حدثنی أبی علی شرف الاباء عن ابیه منصور غیاث الدّین استاد البشر عن ابیه محمد صدر الحقیقة عن ابیه منصور غیاث الدّین عن ابیه محمّد صدر الدّین عن ابیه اسحاق عز الدین عن ابیه علی ضیاء الدین عن ابیه عربشاه زین الدین عن أبی الحسن الامیر نجیب الدّین عن ابیه الامیر خطیر الدین عن ابیه أبی علی الحسن جمال الدین عن ابیه أبی جعفر الحسین العزیزی عن ابیه أبی سعید

ص:256

علی عن ابیه أبی ابراهیم زید الاعشم عن ابیه أبی شجاع علی عن ابیه أبی عبد اللّه محمد عن ابیه أبی عبد اللّه جعفر عن ابیه احمد السّکّین عن ابیه جعفر عن ابیه أبی جعفر محمّد عن ابیه زید الشهید عن ابیه علی زین العابدین عن ابیه الحسین سیّد الشهداء عن ابیه امیر المؤمنین علی بن أبی طالب قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول و قد سئل بایّ لغة خاطبک ربک لیلة المعراج قال خاطبنی بلسان علیّ فالهمنی ان قلت یا ربّ خاطبتنی أم علی فقال یا احمد انا شیء لیس کالاشیاء لا أقاس بالناس و لا اوصف بالشبهات خلقتک من نوری و خلقت علیّا من نورک اطلعت علی سرائر قلبک فلم اجد فی قلبک احبّ من علیّ بن أبی طالب فخاطبتک بلسانه کیما یطمئنّ قلبک توضیح اقول هذا الحدیث الشریف رواه ایضا ابو الموید الموفق بن احمد الخوارزمی المعروف باخطب خوارزم فی الباب السادس من کتاب مناقب امیر المؤمنین بسند آخر و تغییر یسیر فی متنه و نصّه

اخبرنا ابو القاسم نصر بن محمد بن علیّ بن زیرک المقری حدّثنا والدی ابو بکر محمّد قال حدثنا ابو علی عبد الرّحمن بن محمّد بن احمد النیسابوریّ حدّثنا احمد بن محمّد بن عبد اللّه الناینجی البغدادی من حفظه بدینور حدّثنا محمد بن حمید الرازی حدّثنا العلاء بن الحسین الهمدانی حدّثنا ابو مخنف لوط بن یحیی الازدی عن عبد اللّه بن عمر قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و سئل بایّ لغة خاطبک ربک لیلة المعراج

ص:257

قال خاطبنی بلغة علیّ فالهمنی ان قلت یا ربّ خاطبتنی أم علی فقال یا احمد أنا شیء لا کالاشیاء لا أقاس بالنّاس و لا اوصف بالشبهات خلقتک من نوری و خلقت علیّا من نورک فاطلعت علی سرائر قلبک فلم اجد احدا الی قلبک احبّ من علی بن أبی طالب فخاطبتک بلسانه کیما یطمئن قلبک انتهی و اللغة کاللسان کما یطلق علی ما یعبّر به کل قوم عن اغراضهم کلغة العرب و لغة العجم یطلق علی ما یعبر به الانسان الواحد عن غرضه من النطق و تقطیع الصوت الذین تمتاز بهما الاشخاص بعضها عن بعض و یعبّر عنها باللهجة فقول السائل فی الحدیث بایّ لغة خاطبک ربک یحتمل المعنیین

وقوله علیه السّلام خاطبنی بلسان علی أی بلغة علیّ کما فی روایة الخوارزمی یراد به المعنی الثانی و هو یتضمن الجواب عن المعنی الاول ایضا ان کان مرادا لأنّ لغة علیّ کانت عربیة و قاس الشیء بالشیء قدّره أی جعله علی مقداره و الشبهات جمع شبهة کغرفة و غرفات قال فی القاموس الشبهة بالضم الالتباس و المثل انتهی و إرادة المعنی الثانی هنا اظهر أی لا یوصف بالامثال و ان کان المعنی الاول ظاهرا

خلقت نبی و علی از نور خدا

از آنجمله است آنکه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بخطاب حضرت امیر المؤمنین علیه السلام ارشاد فرموده

خلقت انا و انت من نور اللّه تعالی ابو الموید حموینی در فرائد السمطین علی ما نقل عنه گفته

انبانی ابو الیمین عبد الصمد بن عبد الوهاب بن عساکر الدمشقی بمکة شرفها اللّه

ص:258

قال انبانا المؤید بن محمّد بن علی الطوسی کتابة انبانا عبد الجبار بن محمّد الحواری البیهقی انبانا الامام ابو الحسن علی بن احمد الواحدی قال انبانا ابو محمّد عبد اللّه بن یوسف انبانا محمّد بن حامد بن حرث التمیمی حدّثنا الحسن بن عرفة حدّثنا علی بن قدامه عن میسرة بن عبد اللّه بن عبد الکریم الجزری عن سعید بن جبیر عن ابن عبّاس قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول لعلیّ خلقت انا و انت من نور اللّه تعالی

الحسن و الحسین نوران من نور الله

و از آنجمله است

حدیث الحسن و الحسین نوران من نور اللّه ملک العلماء دولت آبادی در هدایة السعدا گفته و

یروی ان الحسن و الحسین نوران من نور اللّه و نیز در هدایة السعداء مسطورست و منشور حسن و حسین هم از ان نوراند چنانچه گفت

الحسن و الحسین نوران من نور ربّ العالمین و در جلوه سابع عشر از هدایه ناسو باز نمودم عصمنا اللّه من المعترض الزنیم و ظاهرست که هر گاه حسنین علیهما السلام از نور الهی باشند جناب امیر المؤمنین علیه السلام بالاولی از نور الهی باشد

خلقت ملائکه از نور حضرت امیر المؤمنین علیه السلام

از آنجمله است حدیث خلق ملائکه از نور جناب امیر المؤمنین علیه السلام اخطب خوارزم در کتاب المناقب گفته

انبانی الامام الحافظ صدر الحفاظ ابو العلاء الحسن بن احمد العطار الهمدانی و قاضی القضاة الامام الحافظ نجم الدّین ابو منصور محمّد بن الحسین بن محمّد البغدادی قالا انبانا الشریف الامام الاجل نور الهدی ابو طالب الحسین بن محمد بن علی الزینبی رحمه اللّه عن الامام محمد بن احمد بن علی بن الحسن بن شاذان حدثنی محمد بن حمید الجزار عن الحسین بن

ص:259

عبد الصمد عن یحیی بن محمد بن القاسم القزوینی عن محمّد بن الحسن الحافظ عن احمد بن محمد عن هدبه بن خالد عن حماد بن سلمة بن ثابت عن انس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خلق اللّه تعالی من نور وجه علی بن أبی طالب سبعین الف ملک یستغفرون له و لمحبیه الی یوم القیامة و نیز اخطب در کتاب المناقب گفته اخبرنی سیّد الحفاظ ابو منصور شهردار بن شیرویه بن شهردار الدیلمی الهمدانی فیما کتب الیّ من همدان قال اخبرنا ابو الفتح عبدوس بن عبدوس الهمدانی کتابة قال حدّثنا الشیخ الخطیب ابو الحسن صاعد بن محمّد الغیاثی الدامغانی بدامغان قال حدّثنا ابو یحیی محمّد بن عبد العزیز البسطامی قال حدّثنا ابو بکر القرشی قال حدّثنا ابو سعید الحسین بن علی بن زکریّا قال حدّثنا هدیة بن خالد القیسی عن حماد بن ثابت البنانی عن عبید بن عمیر اللیثی عن عثمان بن عفان قال قال عمر بن الخطاب ان اللّه تعالی خلق ملائکته من نور وجه علی بن أبی طالب و

نسبت حدیث نور را بطریق واحد باهل حق

هر گاه بعون اللّه المنعام ازین بیان متین النظام نهایت فظاعت و هوان جسارت مخاطب قمقام بر تکذیب ارشاد سرور انام صلی اللّه علیه و آله الکرام و کمال اعتماد و اعتبار آن هم بثبوت تواتر آن و هم ثبوت صحت سند آن و ثبوت مؤیدات و شواهد آن ظاهر شد حالا شروع می نمایم بحول و قوت مفیض الخیرات در نقض تفصیلی فقرات بلاغت سمات مخاطب رفیع الدرجات قوله حدیث هشتم روایت کنند که انحضرت

ص:260

فرمود

کنت انا و علی بن أبی طالب نورا بین یدی اللّه الخ

حدیث نور و مؤیدات آن از طرق اهل حق:

اقول جناب مخاطب ماهر حاوی محاسن و مفاخر و حائز مناقب و ماثر درین عبارت سراسر متانت حسب داب و دیدن قدیم مزید صدق و دیانت و حذق و امانت بود ظاهر فرموده اعنی بلفظ روایت کنند چنان واضح نموده که این حدیث شریف از متفردات و مختصّات اهل حقست و حضرات سنیّه از احراز سعادت روایت این فضیلت جلیله و مدیحت جمیله وصی بر حق و امام مطلق محروم بلکه بوصمت کتم فضل باب مدینة العلوم علیه و آله افضل الصّلوة و السّلام من الحیّ القیوم موسوم حال آنکه سابقا دانستی که اکابر علمای اعلام و اساطین نقاد فخام و اجله جهابذه عالی مقام و مقتدایان اعیان و ارکان جلیل الشأن و ائمه رفیع المکان سنیّه حیازت قصب سبق در مضمار شرف بذکر و نشر این فضیلت طیّبة النشر فرموده اند و نیز هر گاه این حدیث را از اهل حق نقل نموده بودند پس می بایست که سند آن هم از اهل حق نقل می کردند حال آنکه از ذکر سند ان مطلقا اعراض و استنکاف فرمودند بلکه این حدیث را محذوف السند ذکر کرده قدح در سند غیر مذکور بنابر مزعومات خود اغاز نهادند و داد کمال حرارت و بصارت درین شان دادند و اگر شاه صاحب را مطمح نظر ذکر حدیث نور از طریق اهل حق بوده پس کاش کل یا اکثر طرق این حدیث شریف که در کتب اهل حق مذکور و مسطورست دارد می فرمودند و اگر این هم بسبب کثرت مشاغل و قلت توجه امکانی نداشت لا اقل اشاره اجمالیّه بتعدد طرق آن می فرمودند تا از کتمان و اخفا محفوظ و مصون می ماندند و بر متتبع و متفحص ظاهر و واضحست

ص:261

که اهل حق این حدیث شریف را و مؤیدات آن را باسالیب متنوعه بطرق کثیره متظافره و اسانید متعدده متوافره روایت نموده اند پس اعراض از ذکر آن همه و لو اجمالا و اکتفا برین یک طریق و نسبت آن بایشان تدلیس و تدلیس و انضاج صناعت تلبیسست پس باید دانست که ثقة الاسلام ابو جعفر محمّد بن یعقوب الکلینی در کافی فرموده

احمد بن ادریس عن الحسین بن عبد اللّه الصغیر عن محمّد بن ابراهیم الجعفری عن احمد بن علی بن محمد بن عبد اللّه بن عمر بن علی بن أبی طالب عن أبی عبد اللّه قال انّ اللّه کان إذ لا کان فخلق الکان و المکان و خلق نور الانوار الذی نوّرت منه الانوار و اجری فیه من نوره الذی نورت منه الانوار و هو النور الذی خلق منه محمدا و علیّا فلم یزالا نورین أو لیّن إذ لا شیء کوّن قبلها فلم یزالا یجریان طاهرین مطهرین فی الاصلاب الطاهرة حتی افترقا فی اطهر طاهرین فی عبد اللّه و أبی طالب قال المجلسی ره فی البحار بعد نقل الروایة المذکورة بیان قوله إذ لا کان لعله مصدر بمعنی کون کالقال و القول و المراد به الحدوث أی لم یحدث شیء بعد او هو بمعنی الکائن و لعل المراد بنور الانوار اولا نور النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلم إذ هم منوّر ارواح الخلائق بالعلوم و الهدایات و المعارف بل سبب لوجود الموجودات و علّة غائیّة لها و اجری فیه أی فی نور الانوار من نوره أی من نور ذاته أی من افاضاته و هدایاته التی نوّرت منها جمیع الانوار حتی نور الانوار

ص:262

المذکور اوّلا قوله و هو النور الّذی أی نور الانوار المذکور اوّلا و اللّه یعلم اسرار اهل بیت نبیّه صلوات اللّه علیهم و نیز در کافی فرموده

الحسین بن محمّد عن محمّد بن عبد اللّه عن محمد بن سنان عن المفضّل عن جابر بن یزید قال قال لی ابو جعفر یا جابر انّ اللّه اوّل ما خلق خلق محمّد او عترته الهداة المهتدین فکانوا اشباح نور بین یدی اللّه قلت و ما الاشباح قال ظل النّور ابدان نورانیة بلا ارواح و کان مؤیّدا بروح واحد و هی روح القدس فبه کان یعبد اللّه و عترته و لذلک خلقهم حلماء علماء بررة اصفیاء یعبدون اللّه بالصّلاة و الصّوم و السّجود و التسبیح و التهلیل و یصلّون الصّلوة و یحجّون و یصومون قال المجلسی ره فی البحار بعد نقل الروایة المذکورة توضیح قوله اشباح نور لعل الاضافة بیانیّة أی اشباحا نورانیة و المراد امّا الاجسام المثالیّة فقوله بلا ارواح لعلّه أراد بلا ارواح حیوانیة او الارواح بنفسها سواء کانت مجرّدة او مادّیة لان الارواح ما لم تتعلق بالابدان فهی مستقلة بنفسها ارواح من جهة و اجساد من جهة فهی ابدان نورانیّة لم تتعلق بها ارواح أخر و ظلّ النّور ایضا اضافة بیانیة و تسمی عالم الارواح و المثال بعالم الظلال لانها ظلال تلک العالم و تابعة لها او لانها لتجردها او لعدم کثافتها شبیهة بالظّل و علی الاحتمال الثانی یحتمل ان تکون الاضافة لامیّة بان یکون المراد بالنور نور ذاته تعالی فانها من آثار تلک النور و المعنی

ص:263

دقیق فتفطن و نیز در کافی فرموده

احمد بن ادریس عن الحسین بن عبید اللّه عن محمّد بن عیسی و محمّد بن عبد اللّه عن علی بن حدید عن مرازم عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال قال اللّه تبارک و تعالی یا محمّد انّی خلقتک و علیّا نورا یعنی روحا بلا بدن قبل ان اخلق سماواتی و ارضی و عرشی و بحری فلم تزل تهلّلنی و تمجّدنی ثم جمعت روحیکما فجعلتهما واحدة فکانت تمجّدنی و تقدّسنی و تهلّلنی ثم قسمتها اثنتین و قسمت الثنتین ثنتین فصارت اربعة محمّد واحد و علی واحد و الحسن و الحسین ثنتان ثم خلق اللّه فاطمة من نور ابتداها روحا بلا بدن ثم مسحنا بیمینه فاضاء نوره فینا و نیز در کافی فرموده

علی بن محمد عن سهل بن زیاد عن محمّد بن علیّ بن ابراهیم عن علی بن حماد عن المفضّل قال قلت لابی عبد اللّه علیه السلام کیف کنتم حیث کنتم فی الاظلة فقال یا مفضّل کنّا عند ربّنا لیس عنده احد غیرنا فی ظلّة خضراء نسبّحه و نقدّسه و نهلّله و نمجّده و ما من ملک مقرّب و لا ذی روح غیرنا حتی بدا له فی خلق الاشیاء فخلق ما شاء و کیف شاء من الملائکة و غیرهم ثم انهی علم ذلک إلینا و نیز در کافی فرموده

الحسین بن محمد الاشعری عن معلی بن محمد عن أبی الفضل عبد اللّه بن ادریس عن محمّد بن سنان قال کنت عند أبی جعفر الثّانی فاجریت اختلاف الشیعة فقال یا محمّد انّ اللّه تبارک و تعالی لم یزل متفرّدا بوحدانیّته ثم خلق محمّدا و علیّا و فاطمة فمکثوا

ص:264

الف دهر ثم خلق جمیع الاشیاء فاشهدهم خلقها و اجری طاعتهم علیها و فوّض امورها إلیهم فهم یحلّون ما یشاءون و یحرّمون ما یشاءون و لن یشاءوا الا ان یشاء اللّه تبارک و تعالی قال یا محمّد هذه الدّیانة التی من تقدّمها مرق و من تخلف عنها محق و من لزمها لحق خذها إلیک یا محمّد و ابو عبد اللّه محمد بن العباس بن ماهیار در کتاب ما نزل من القرآن فی اهل البیت علی ما فی غایة المرام فرموده

حدّثنا عبد العزیز بن یحیی عن احمد بن محمد عن عمر بن یونس الحنفی الیمانی عن داود بن سلیمان المروزی عن الربیع بن عبد اللّه الهاشمی عن اشیاخ من آل علی بن أبی طالب قالوا قال علی علیه السّلام فی بعض خطبه انا آل محمّد کنا انوار احول العرش فامرنا اللّه تعالی بالتسبیح فسبّحنا و سبّحت الملائکة بتسبیحنا ثم اهبطنا الی الارض فامرنا اللّه بالتسبیح فسبّحنا فسبّحت اهل الارض بتسبیحنا فانا لنحن الصّافّون و انا لنحن المسبّحون و فرات بن ابراهیم در تفسیر خود فرموده

جعفر بن محمد بن شیرویه القطّان معنعنا عن الاوزاعی عن صعصعة بن صوحان و الاحنف بن قیس قالا جمیعا سمعنا عن ابن عباس یقول کنت مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و ساق الحدیث الی ان قال قال أی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم خلقنی اللّه نورا تحت العرش قبل ان یخلق آدم باربعة عشر الف سنة فلمّا ان خلق اللّه آدم القی النور فی صلب آدم فاقبل ینتقل

ص:265

ذلک النّور من صلب الی صلب حتی افترقنا فی صلب عبد اللّه بن عبد المطلب و أبی طالب فخلقنی ربّی من ذلک النّور لکنّه لا نبی بعدی و نیز فرات بن ابراهیم در تفسیر خود حدیثی در وصف معراج بروایت أبی ذر غفاری رضوان اللّه علیه نقل کرده و در ان مذکورست که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله ارشاد فرمود

قلت یا ملائکة ربّی هل تعرفوننا حق معرفتنا فقالوا یا نبیّ اللّه و کیف لا نعرفکم و انتم اوّل ما خلق اللّه خلقکم اشباح نور من نوره فی نور من سناء عزه و من سناء ملکه و من نور وجهه الکریم و جعل لکم مقاعد فی ملکوت سلطانه و عرشه علی الماء قبل ان تکون السّماء مبنیّة و الارض مدحیّة ثم خلق السّموات و الارض فی ستة ایام ثم رفع العرش الی السماء السّابعة فاستوی علی عرشه و انتم امام عرشه تسبحون و تقدسون و تکبرون ثم خلق الملائکة من بدو ما أراد من انوار شتّی و کنّا نمرّ و انتم تسبّحون و تمجّدون و تهلّلون و تکبرون و تحمّدون و تقدّسون فنسبّح و نقدّس و نمجّد و نکبّر و نهلّل بتسبیحکم و تحمیدکم و تهلیلکم و تکبیرکم و تقدیسکم و تمجیدکم فما نزل من اللّه فالیکم و ما صعد الی اللّه فمن عندکم فلم لا نعرفکم اقرأ علیّا منا السّلام و ساقه الی ان قال ثم عرج بی الی السماء السابعة فسمعت الملائکة یقولون لمّا رأونی الحمد للّه الذی صدقنا وعده ثم تلقونی و سلّموا علی و قالوا لی مثل مقالة اصحابهم فقلت یا ملائکة ربی سمعتکم

ص:266

تقولون الحمد للّه الذی صدقنا وعده فما الذی صدقکم قالوا یا نبی اللّه ان اللّه تبارک و تعالی لما ان خلقکم اشباح نور من سناء نوره و من سناء عزّه و جعل لکم مقاعد فی ملکوت سلطانه و اشهدکم علی عباده عرض ولایتکم علینا و رسخت فی قلوبنا فشکونا محبّتک الی اللّه فوعد ربنا ان یریناک فی السّماء معنا و قد صدقنا وعده الخبر و ابو جعفر محمد بن علی بن الحسین بن موسی بن بابویه القمّی در کتاب خصال فرموده

ابن الولید عن محمّد بن خالد الهاشمی عن الحسن بن حماد البصری عن ابیه عن أبی الجارود عن محمد بن عبد اللّه عن ابیه عن آبائه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله کنت انا و علی نورا بین یدی اللّه جل جلاله قبل ان یخلق آدم باربعة عشر آلاف عام فلمّا خلق اللّه آدم سلک ذلک النور فی صلبه فلم یزل اللّه عزّ و جلّ ینقله من صلب الی صلب حتی اقره فی صلب عبد المطلب ثم اخرجه من صلب عبد المطلب فقسّمه قسمین فصیّر قسمی فی صلب عبد اللّه و قسم علیّ فی صلب أبی طالب فعلی منی و انا من علی لحمه من لحمی و دمه من دمی فمن احبّه فبحبی احبّه و من ابغضه فببغضی ابغضه و نیز در خصال فرموده

محمد بن عمر الحافظ عن الحسن بن عبد اللّه بن محمد التمیمی عن ابیه عن الرّضا عن آبائه علیهم السلام قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله خلقت انا

ص:267

و علی من نور واحد و این حدیث را در عیون اخبار الرضا علیه السلام و امالی هم روایت فرموده و نیز ابن بابویه طاب ثراه در علل الشرائع فرموده

ابراهیم بن هارون المیثمی قال حدثنا محمد بن احمد بن أبی البلج قال حدثنا عیسی بن مهران قال حدثنا منذر الشراک قال حدثنا اسماعیل بن علیّه قال اخبرنی اسلم بن میسرة العجلی عن انس بن مالک عن معاذ بن جبل انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله قال ان اللّه خلقنی و علیّا و فاطمة و الحسن و الحسین قبل ان یخلق الدنیا بسبعة آلاف عام قلت فاین کنتم یا رسول اللّه قال قدام العرش نسبّح اللّه و نحمده و نقدسه و نمجّده قلت علی أیّ مثال قال اشباح نور حتی إذا أراد اللّه ان یخلق صورنا صیّرنا عمود نور ثم قذقنا فی صلب آدم ثم اخرجنا الی اصلاب الاباء و ارحام الامّهات و لا یصیبنا نجس الشرک و لا سفاح الکفر یسعد بنا قوم و یشقی بنا آخرون فلمّا صیّرنا الی صلب عبد المطلب اخرج ذلک النور فشقه نصفین فجعل نصفه فی صلب عبد اللّه و نصفه فی صلب أبی طالب ثم اخرج الذی لی الی امنة و النصف الی فاطمة بنت اسد و اخرجتنی امنة و اخرجت فاطمة علیّا ثم اعاد عزّ و جلّ عمودا الیّ فخرجت منی فاطمة ثم اعاد عزّ و جلّ العمود الی علی فخرج منه الحسن و الحسین یعنی من النصف جمیعا فما کان من نور علی فصار فی ولد الحسن و ما کان من نوری صار فی ولد الحسین فهو ینتقل فی الائمّة من ولده الی یوم القیامة

ص:268

و نیز در معانی الاخبار و علل الشّرائع در ضمن حدیث طویل از محمد بن حرب هلالی روایت کرده که حضرت صادق علیه السلام فرمود

ان محمّدا و علیّا علیهما السّلام کانا نورا بین یدی اللّه عزّ و جلّ قبل خلق الخلق بالفی عام و انّ الملائکة لما رأت ذلک النور رأت له اصلا و قد انشعب منه شعاع لامع فقالت الهنا و سیّدنا ما هذا النّور فاوحی اللّه عزّ و جلّ إلیهم هذا نور من نوری اصله نبوة و فرعه امامة فامّا النبوة فلتحمد عبدی و رسولی و امّا الامامة فلعلیّ حجّتی و ولیّی و لولاهما ما خلقت خلقی الخیر و نیز ابن بابویه طیّب اللّه رمسه در کتاب کمال الدّین و تمام النعمة فرموده

حدّثنا احمد بن محمّد بن یحیی العطار رضی اللّه عنه قال حدثنا أبی عن محمّد بن احمد بن یحیی بن عمران الاشعری عن محمد بن الحسین بن أبی الخطاب عن أبی سعید الغضنفری عن عمرو بن ثابت عن أبی حمزة قال سمعت علی بن الحسین علیهما السّلام یقول انّ اللّه عزّ و جلّ خلق محمدا و علیّا و الأئمّة الاحد عشر من نور عظمته ارواحا فی ضیاء نوره یعبدونه قبل خلق الخلق یسبّحون اللّه عزّ و جلّ و یقدّسونه و هم الأئمّة الهادیة من آل محمّد صلوات اللّه علیهم اجمعین و نیز در کمال فرموده

حدّثنا الحسین بن احمد بن ادریس رضی اللّه عنه قال حدّثنا أبی عن محمّد بن الحسین بن یزید الزیّات عن الحسن بن موسی

ص:269

الخطیب عن علی بن سماعة عن علی بن الحسین بن رباط عن ابیه عن المفضل قال قال الصّادق علیه السّلام ان اللّه تعالی خلق اربعة عشر نورا قبل خلق الخلق باربعة عشر الف عام فهی ارواحنا فقیل له یا ابن رسول اللّه و من الاربعة عشر فقال محمّد و علی و فاطمة و الحسن و الحسین و الأئمّة من ولد الحسین آخرهم القائم الذی یقوم بعد غیبة فیقتل الدجال و یطهّر الارض من کل جور و ظلم و نیز ابن بابویه طاب ثراه در کتاب النصوص علی الأئمّة الاثنی عشر علی ما فی غایة المرام للسید هاشم البحرانی طاب ثراه فرموده

حدثنی ابو الحسن علی بن الحسین بن محمّد قال حدثنا ابو محمد هارون بن موسی فی شهر ربیع الاوّل سنة احدی و ثمانین و ثلاثمائة قال حدّثنا ابو علی محمّد بن همام قال حدّثنی ابو علی بن کثیر البصری قال حدّثنی الحسن بن محمّد بن أبی شعیب الحرّانی قال حدثنا سکین بن کثیر ابو بسطام عن شعبة بن الحجاج عن هشام بن یزید عن انس بن مالک قال هارون و حدّثنا حیدر بن محمّد بن نعیم السمرقندی قال حدّثنی ابو النصر محمد بن مسعود العیاشی عن یوسف بن السّخت البصری قال حدّثنا سحاب بن الحرث قال حدّثنا محمّد بن بشار عن محمّد بن جعفر بن عبد ربّه قال حدّثنا شعبة عن هشام بن زید عن انس بن مالک قال کنت انا و ابو ذرّ و سلمان و زید بن ثابت و زید بن ارقم عند النّبی إذ دخل الحسن و الحسین فقبلهما رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم

ص:270

فقام أبو ذرّ فانکبّ علیهما و قبّل ایدیهما ثم رجع فقعد معنا فقلنا له سرّا یا أبا ذر انت رجل شیخ من اصحاب رسول اللّه تقوم الی صبیین من بنی هاشم فتنکبّ علیهما و تقبّل ایدیهما فقال نعم لو سمعتم ما سمعت فیهما من رسول اللّه لفعلتم بهما اکثر مما فعلت قلنا و ما ذا سمعت یا أبا ذرّ قال سمعته یقول لعلی و لهما و اللّه لو ان رجلا صلّی و صام حتی یصیر کالشن البالی إذا ما نفع صلاته و صومه الاّ بحبّکم یا علی من توصل الی اللّه عزّ و جلّ بحبکم فحق علی اللّه ان لا یرده یا علی من احبکم و تمسک بکم فقد تمسّک بالعروة الوثقی قال ثم قام ابو ذرّ و خرج و تقدّمنا الی رسول اللّه فقلنا یا رسول اللّه اخبرنا ابو ذر عنک بکیت و کیت قال صدّق ابو ذر و اللّه و اللّه ما اظلّت الخضراء و لا اقلّت الغبراء علی ذی الحجة اصدق من أبی ذرّ ثم قال خلقنی اللّه تبارک و تعالی و اهل بیتی من نور واحد قبل ان یخلق آدم بتسعة آلاف عام ثم نقلنا الی صلب آدم ثم نقلنا من صلب آدم الی اصلاب الطاهرین الی ارحام الطاهرات قلنا یا رسول اللّه فاین کنتم و علی أی مثال کنتم قال کنّا اشباحا من نور تحت العرش نسبح اللّه و نحمده ثم قال لما عرج بی الی السّماء و بلغت سدرة المنتهی ودّعنی جبرئیل فقلت حبیبی جبرئیل أ فی مثل هذا المقام تفارقنی فقال یا محمّد انّی لا اجاوز هذا الموضع فتحترق اجنحتی ثم زجّ بی فی نور ما شاء اللّه فاوحی اللّه الیّ یا محمد انی اطّلعت علی الارض

ص:271

اطلاعة فاخترتک منها فجعلتک نبیّا ثم اطلعت ثانیا فاخترت منها علیّا فجعلته وصیّک و وارث علمک و الامام من بعدک و اخرج من اصلابکما الذرّیة الطاهرة و الأئمّة المعصومین خزّان علمی فلولاکم ما خلقت الدّنیا و لا الآخرة و لا الجنة و لا النّار یا محمّد أ تحبّ تریهم قلت نعم یا رب فنودیت یا محمّد ارفع راسک فرفعت راسی و إذا لنا بانوار علی و الحسن و الحسین و علی بن الحسین و محمد بن علی و جعفر بن محمّد و موسی بن جعفر و علی بن موسی و محمد بن علی و علی بن محمد و الحسن بن علی و الحجة یتلألأ من بینهم کأنّه کوکب دری فقلت یا ربّ من هولاء و من هذا قال یا محمّد هم الأئمّة من بعدک و المطهرون من صلبک و هذا الحجّة الذی یملأ الارض قسطا و عدلا و یشفی صدور قوم مؤمنین قلنا بآبائنا و امهاتنا انت یا رسول اللّه لقد قلت عجیبا فقال و اعظم من هذا انّ اقواما یسمعون منّی هذا ثم یرجعون علی اعقابهم بعد إذ هدیهم اللّه و یؤذونی فیهم ما لهم لا انا لهم اللّه شفاعتی و نیز علاّمه بحرانی در غایة المرام فرموده

محمّد بن علی بن بابویه قال حدّثنا احمد بن یحیی المکتب قال حدثنا احمد بن محمد الورّاق قال حدّثنی بشیر بن سعید بن قولویه المعدل بالمراغة قال حدّثنا عبد الجبار بن کثیر التمیمی الیمانی قال سمعت محمد بن حرب امیر المدینة یقول سالت جعفر بن محمّد فقلت له یا بن رسول اللّه فی نفسی مسئلة ارید ان أسألک عنها فقال ان شئت اخبرتک بمسألتک

ص:272

قبل ان تسئلنی و ان شئت فاسئل قال فقلت له یا بن رسول اللّه و بأی شیء تعرف ما فی نفسی قبل سؤالی عنه قال بالتوسم و التفرس اما سمعت قول اللّه عزّ و جل انّ فی ذلک لآیات للمتوسمین و قول رسول اللّه اتقوا فراسة المومن فانه ینظر بنور اللّه عزّ و جلّ قال فقلت له یا بن رسول اللّه فاخبرنی بمسألتی قال اردت ان تسئلنی عن رسول اللّه لم لم یطق حمله علی بن أبی طالب عند حطّه الاصنام من سطح الکعبة مع قوته و شدته و ما ظهر منه فی قلع باب القموص بخیبر و الرمی به وراءه اربعین ذراعا و کان لا یطیق حمله اربعون رجلا و قد کان رسول اللّه یرکب الفرس و البغلة و الحمار و رکب البراق لیلة المعراج و کل ذلک دون علیّ فی القوة و الشدة قال فقلت له عن هذا و اللّه اودت ان أسألک یا بن رسول اللّه فاخبرنی فقال ان علیّا برسول اللّه شرف و به ارتفع و به وصل الی اطفاء نار الشرک و ابطال کل معبود دون اللّه عزّ و جلّ و لو علاه النبی لحط الاصنام لکان بعلی مرتفعا و شریفا و اصلا الی حط الاصنام فلو کان ذلک لکان افضل منه الا تری انّ علیا قال لما علوت اظهر رسول اللّه شرفت و ارتفعت حتی لو شئت انال السماء لنلتها اما علمت ان المصباح هو یهتدی به فی الظلمة و انبعاث فرعه من اصله

و قال علی علیه السلام انا من احمد کالضوء من الضوء اما علمت ان محمدا و علیّا کانا نورا بین یدی اللّه عزّ و جلّ

ص:273

قبل خلق الخلق بالفی عام و ان الملائکة لما رأت ذلک النور رأت له اصلا قد شعب منه شعاع لاح فقالوا الهنا و سیّدنا ما هذا النور فاوحی اللّه عزّ و جلّ إلیهم هذا نور من نوری اصله نبوة و فرعه امامة اما النّبوة فلیحمد عبدی و رسولی و اما الامامة فلعلّی حجتی و ولیی و لولاهما ما خلقت خلقی و نیز در غایة المرام فرموده

ابن بابویه قال حدثنا الحسن بن محمّد بن سعد الهاشمی قال حدثنا فرات بن ابراهیم بن فرات الکوفی قال حدّثنا محمّد بن احمد بن علی الهمدانی قال حدثنی ابو الفضل العبّاس بن عبد اللّه البخاری قال حدّثنا محمّد بن القاسم بن ابراهیم بن محمّد بن عبد اللّه بن القاسم بن محمّد بن أبی بکر قال حدّثنا عبد السّلام بن صالح الهروی عن علی بن موسی الرضا عن ابیه موسی بن جعفر عن ابیه جعفر بن محمّد عن ابیه محمد بن علی عن ابیه علی بن الحسین عن ابیه الحسین بن علی عن ابیه علی بن أبی طالب قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ما خلق اللّه خلقا افضل منّی و لا اکرم علیه منّی

قال علی علیه السلام فقلت یا رسول اللّه فانت افضل أم جبرئیل فقال یا علی ان اللّه تبارک و تعالی فضّل انبیائه المرسلین علی ملائکته المقربین و فضلنی علی جمیع النبیین و المرسلین و الفضل بعدی لک یا علی و للأئمّة من بعدک فان الملائکة من خدامنا و خدّام محبینا یا علی الذین یحملون العرش و من حوله یسبحون بحمد ربّهم و یستغفرون للذین امنوا بولایتنا

ص:274

یا علی لو لا نحن ما خلق اللّه آدم و لا حواء و لا الجنة و لا النار و لا السماء و لا الارض فکیف لا نکون افضل من الملائکة و قد سبقناهم الی معرفة ربّنا و تسبیحه و تهلیله و تقدیسه لان اوّل ما خلق اللّه عزّ و جل ارواحنا فانطقنا بتوحیده و تحمیده ثم خلق الملائکة فلما شاهدوا ارواحنا نورا واحدا استعظموا امرنا فسبحنا لتعلم الملائکة انا خلق مخلوقون و انه منزه عن صفاتنا فسبحت الملائکة بتسبیحنا و نزهته عن صفاتنا و شیخ مفید طاب ثراه در اختصاص فرموده

الحسین بن حمدان عن الحسین المقری الکوفی عن احمد بن زیاد الدهقان عن المحول بن ابراهیم عن رشدة بن عبد اللّه عن خالد المخزومی عن سلمان الفارسی رضی اللّه عنه فی حدیث طویل قال قال النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم یا سلمان فهل علمت من نقبائی و من الاثنا عشر الّذین اختارهم اللّه للامامة بعدی فقلت اللّه و رسوله اعلم قال یا سلمان خلقنی اللّه من صفرة نوره و دعانی فاطعت و خلق من نوری علیّا فدعاه فاطاعه و خلق من نوری و نور علی فاطمة فدعاها فاطاعته و خلق منی و من علی و فاطمة الحسن و الحسین فدعاهما فاطاعاه فسمّانا بالخمسة الاسماء من اسمائه اللّه المحمود و انا محمد و اللّه العلی و هذا علی و اللّه الفاطر و هذه فاطمة و اللّه ذو الاحسان و هذا الحسن و اللّه المحسن و هذا الحسین ثم خلق منّا من صلب الحسین تسعة أئمّة فدعاهم فاطاعوه قبل ان

ص:275

یخلق اللّه سماء مبنیة و ارضا مدحیّة او هواء او ماء او ملکا او بشرا و کنّا بعلمه نورا نسبّحه و نسمع و نطیع الخبر و شیخ ابو جعفر محمّد بن الحسن بن علی الطوسی در امالی فرموده

المفید عن علیّ بن الحسن البصری عن احمد بن ابراهیم القمّی عن محمّد بن علی الاحمر عن نصر بن علی عن عبد الوهّاب بن عبد الحمید عن حمید عن انس بن مالک قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول کنت انا و علیّ علی یمین العرش نسبّح اللّه قبل ان یخلق آدم بالفی عام فلما خلق آدم جعلنا فی صلبه ثم نقلنا من صلب الی صلب فی اصلاب الطاهرین و ارحام المطهّرات حتی انتهینا الی صلب عبد المطلب فقسمنا قسمین فجعل فی عبد اللّه نصفا و فی أبی طالب نصفا و جعل النبوّة و الرسالة فیّ و جعل الوصیّة و القضیّة فی علیّ ثم اختار لنا اسمین اشتقهما من اسمائه فاللّه محمود و انا محمّد و اللّه العلیّ و هذا علیّ فانا للنبوّة و الرسالة و علی الوصیّة و القضیّة و نیز در امالی فرموده

عن أبی محمّد الفحّام حدّثنی المنصوری قال حدثنی عمّ أبی موسی بن عیسی بن احمد بن عیسی المنصوری قال حدثنی الامام علی بن محمد قال حدّثنی أبی محمد بن علی قال حدّثنی أبی علی بن موسی الرضا قال حدّثنی أبی موسی بن جعفر قال حدّثنی أبی جعفر بن محمّد قال حدّثنی أبی محمّد بن علی قال حدّثنی أبی علی بن الحسین قال حدّثنی أبی الحسین بن علی قال حدّثنی أبی امیر المؤمنین

ص:276

علی بن أبی طالب قال قال لی النّبی صلّی اللّه علیه و آله یا علی خلقنی اللّه تعالی و انت من نور اللّه و حین خلق آدم افرغ ذلک النور فی صلبه فافضی به الی عبد المطّلب ثم افترق من عبد المطّلب انا فی عبد اللّه و انت فی أبی طالب لا تصلح النّبوّة الاّ لی و لا تصلح الوصیّة الا لک فمن جحد وصیّتک جحد نبوّتی و من جحد نبوّتی اکبّه اللّه علی منخریه فی النار و نیز در امالی فرموده

اخبرنا الحسین بن عبید اللّه قال اخبرنا ابو محمد قال حدّثنا محمد بن همام قال حدّثنا علی بن الحسین الهمدانی قال حدثنی محمد بن خالد البرقی قال حدّثنا محمد بن سنان عن المفضل بن عمر عن أبی عبد اللّه علیه السّلام عن آبائه عن امیر المؤمنین علیه السّلام قال کان ذات یوم جالسا بالرحبة و الناس حوله مجتمعون فقام إلیه رجل فقال یا امیر المؤمنین انک بالمکان الذی انزله اللّه به و ابوک یعذب بالنار فقال له مه فضّ اللّه فاک و الذی بعث محمدا بالحق نبیّا لو شفع أبی فی کل مذنب علی وجه الارض لشفعه اللّه تعالی فیهم الی یعذب بالنار و ابنه قسیم النار ثم قال و الذی بعث محمدا بالحق ان نور أبی طالب یوم القیمة لیطفئ انوار الخلق الاحسة انوار نور محمّد و نوری و نور فاطمة و نوری الحسن و الحسین و من ولده من الأئمّة لان نوره من نورنا الذی خلقه اللّه عزّ و جل من قبل آدم بالفی عام و نیز در امالی فرموده

اخبرنا محمد بن علی بن حشیش قال حدّثنا ابو الحسن علی بن القاسم بن یعقوب بن عیسی بن الحسن بن جعفر بن ابراهیم القسی الخزاز املاء فی منزله قال حدّثنا ابو زید محمد بن الحسین بن مطاع السلمی املاء قال حدثنی ابو العبّاس احمد

ص:277

بن خبر القوّاس خال ابن کردری قال حدّثنا محمّد بن سلمة الواسطی قال حدّثنا یزید بن هارون قال حدّثنا حماد بن سلمة قال حدّثنا ثابت عن انس بن مالک قال رکب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم ذات یوم بغلته فانطلق الی جبل آل فلان و قال یا انس خذ البغلة و انطلق الی موضع کذا و کذا تجد علیّا جالسا یسبح بالحصی فاقرأه منّی السّلام و احمله علی البغلة و ات به الیّ قال انس فذهبت فوجدت علیّا علیه السّلام کما قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم فحملته علی البغلة فاتیت به إلیه فلمّا ان بصر برسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم قال السّلام علیک یا رسول اللّه قال و علیک السّلام یا ابا الحسن اجلس فان هذا موضع قد جلس فیه سبعون نبیّا مرسلا ما جلس فیه من الانبیاء احد الا و انا خیر منه و قد جلس فی موضع کل نبیّ اخ له ما جلس من الاخوة احد الاّ و انت خیر منه قال انس فنظرت الی سحابة قد اظلتهما و دنت من روسهما فمدّ النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلم یده الی السحابة فتناول عنقود عنب فجعله بینه و بین علیّ و قال کل یا اخی فقلت یا رسول صف لی کیف علیّ اخوک قال انّ اللّه عزّ و جلّ خلق ماء تحت العرش قبل ان یخلق آدم بثلاثة الف عام و اسکنه فی لؤلؤة خضراء فی غامض علمه الی ان خلق آدم فلمّا ان خلق آدم نقل ذلک الماء من اللؤلؤة فاجراه فی صلب آدم الی ان قبضه اللّه ثم نقله الی صلب شیث فلم یزل ذلک الماء ینتقل من ظهر الی ظهر حتی صار فی صلب عبد المطلب ثم شقه اللّه عزّ و جلّ نصفین فصار نصفه فی أبی عبد اللّه بن عبد المطلب و نصف آخر فی أبی طالب فانا من نصف الماء و علیّ من النصف الآخر فعلی اخی فی الدنیا و الآخرة ثم قرأ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم و هو الذی خلق من الماء بشرا فجعله نسبا و صهرا و کان ربک قدیر

ص:278

و نیز شیخ ابو جعفر طوسی علی ما فرموده

عن موسی بن جعفر علیه السّلام قال انّ اللّه تبارک و تعالی خلق نور محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم من اختراعه من نور عظمته و جلاله و هو نور لاهوتیته الّذی تبدی و تجلی لموسیّ فی طور سیناء فما استقر له و لا اطاق موسی لرؤیته و لا ثبت له حتی خرّ صعقا مغشیّا علیه و کان ذلک النّور نور محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فلمّا أراد ان یخلق محمّدا منه قسم ذلک النّور شطرین فخلق من الشطر الاول محمّدا و من الشطر الآخر علی بن أبی طالب و لم یخلق من ذلک النّور غیرهما خلقهما بیده و نفخ فیهما بنفسه و صوّرهما علی صورتهما و جعلهما أمناء له و شهداء علی خلقه و خلفاء علی خلیقته و عینا له علیهم و لسانا له إلیهم قد استودع فیهما علمه و علّمهما البیان و استطلعهما علی غیبه و بهما فتح بدأ الخلق و بهما یختم الملک و المقادیر ثم اقتبس من نور محمّد فاطمة ابنته کما اقتبس نوره من المصابیح هم خلقوا من الانوار و انتقلوا من ظهر الی ظهر و صلب الی صلب و من رحم الی رحم فی الطبقة العلیاء من غیر نجاسة بل نقل بعد نقل لا من ماء مهین و لا نطفة خشرة کسائر خلقه بل انوار انتقلوا من اصلاب الرجال الطاهرین الی ارحام الطّاهرات لانهم صفوة الصّفوة اصطفاهم لنفسه لانه لا یری و لا یدرک و لا تعرف کیفیّته و لا اینیّته فهؤلاء الناطقون المبلغون عنه المتصرّفون فی امره و نهیه فبهم تظهر قدرته و منهم تری آیاته

ص:279

و معجزاته و بهم و منهم عبادة نفسه و بهم یطاع امره و لولاهم ما عرف اللّه و لا یدری کیف یعبد الرحمن فاللّه یجری امره کیف شاء فیما یشاء لا یُسْئَلُ عَمّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ و نیز شیخ ابو جعفر طوسی طاب ثراه در مصباح الانوار باسناد خود روایت فرموده

عن انس عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلم قال انّ اللّه خلقنی و خلق علیّا و فاطمة و الحسن و الحسین قبل ان یخلق آدم حین لاسماء مبنیّة و لا ارض مدحیّه و لا ظلمة و لا نور و لا شمس و لا جنّة و لا نار فقال العبّاس فکیف کان بدو خلقکم یا رسول اللّه فقال یا عمّ لما أراد اللّه ان یخلقنا تکلّم بکلمة خلق منها نورا ثم تکلم بکلمة اخری فخلق منها روحا ثم فرج النور بالرّوح فخلقنی و خلق علیّا و فاطمة و الحسن و الحسین فکنا نسبّحه حین لا تسبیح و نقدسه حین لا تقدیس فلما أراد اللّه تعالی ان ینشئ خلقه فتق نوری فخلق منه العرش ثم فتق نور اخی علی فخلق منه الملائکة فالملائکة من نور علی و نور علی من نور اللّه و علی افضل من الملائکة ثم فتق نورا بنتی فخلق منه السّموات و الارض فالسموات و الارض من نور ابنتی فاطمة و ابنتی فاطمة افضل من السموات و الارض ثم فتق نور ولدی الحسن فخلق منه الشمس و القمر فالشمس و القمر من نور ولدی الحسن و نور الحسن من نور اللّه و الحسن افضل من الشمس و القمر ثم فتق نور ولدی

ص:280

لحسین فخلق الجنة منه و الحور العین فالجنّة و الحور العین من نور ولدی الحسین و نور ولدی الحسین من نور اللّه و ولدی الحسین افضل من الجنّة و الحور العین الخبر و نیز در امالی فرموده

عن أبی المفضّل عن رجاء عن یحیی بن داود بن القاسم عن عبد اللّه بن الفضل عن هارون بن عیسی بن بهلول عن بکّار بن شعبة عن ابیه عن بکر بن عبد المطلب عن علی بن الحسین عن ابیه عن جدّه امیر المؤمنین علیهما السلام قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یا علی خلق اللّه الناس من اشجار شتی و خلقنی و انت من شجرة واحدة انا اصلها و انت فرعها و نیز در امالی فرموده

جماعة عن أبی المفضل عن عبد اللّه بن اسحاق بن ابراهیم المدائنی عن عثمان بن عبد اللّه عن عبد اللّه بن لهیعة عن أبی الزبیر عن جابر بن عبد اللّه قال بینا النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بعرفات و علی تجاهه و الحن معه إذا وحی النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم الی علیّ فقال ادن منی یا علی فدنا منه فقال ضع خمسک یعنی کفک فی کفی فاخذ بکفّه فقال یا علی خلقت انا و انت من شجرة انا اصلها و انت فرعها و الحسن و الحسین اغصانها فمن تعلق بغصن من اغصانها ادخله اللّه الجنّة و نیز در امالی فرموده

جماعة عن المفضل عن محمد بن علی بن مهدی و غیره عن محمد بن علی عن عمرو عن ابیه عن جمیل بن صالح عن أبی

ص:281

خالد الکابلی عن ابن نباتة قال قال امیر المؤمنین الا انّی عبد اللّه و اخو رسوله و صدیقه الاوّل قد صدقت و آدم بین الروح و الجسد ثم انی صدیقه الاوّل فی امّتکم حقا نحن الوارثون الاول و نحن الآخرون الخبر و قطب الدّین ابو الحسین سعید بن هبة اللّه بن الحسین الراوندی در کتاب الخرائج و الجرائح فرموده

محمد بن اسماعیل البرمکی عن عبد اللّه بن داهر عن الجماحی عن محمّد بن فضل عن ثور بن یزید عن خالد بن سعد عن سعدان قال قال النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم کنت انا و علیّ نورا بین یدی اللّه قبل ان یخلق آدم باربع عشرة آلاف سنة فلما خلق آدم قسم ذلک النور جزئین و رکبه فی صلب آدم و اهبطه الی الارض ثم حمله فی السفینة فی صلب نوح ثم قذفه فی النّار فی صلب ابراهیم فجزء انا و جزء علی و النور یزول معنا حیث زلنا و حسین بن حمدان حضینی در کتاب الروضه فرموده

روی عن مجاهد عن ابن عمر و أبی سعید الخدری قال کنا جلوسا عند رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم إذ دخل سلمان الفارسی و ابو ذرّ الغفاری و المقداد بن الاسود و عمار بن یاسر و حذیفة بن الیمان و ابو الهیثم بن التیهان و خزیمة بن ثابت ذو الشهادتین و ابو الطفیل عامر بن واثلة فجثوا بین یدی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و الحزن ظاهر فی وجوههم فقالوا فدیناک بالآباء و الامّهات یا رسول اللّه انا نسمع من قوم فی اخیک و ابن عمّک ما یحزننا و انا نستأذنک فی الرّد علیهم فقال

ص:282

صلّی اللّه علیه و سلّم و ما عساهم یقولون فی اخی و ابن عمّی علی بن أبی طالب فقالوا یقولون أیّ فضل لعلی فی سبقه الی الاسلام و انما ادرکه الاسلام طفلا و نحو هذا القول فقال علیه السلام فهذا یحزنکم قالوا أی و اللّه فقال باللّه اسالکم هل علمتم من الکتب السّالفة انّ ابراهیم علیه السّلام هرب به ابوه من الملک الطاغی فوضعت به أمّه بین اتلال بشاطئ نهر یتدفق یقال له خردان من غروب الشمس الی اقبال اللّیل فلمّا وضعته و استقرّ علی وجه الارض قام من تحتها یمسح وجهه و راسه و یکثر من شهادة ان لا اله الاّ اللّه ثم اخذ ثوبا و اتّشح به و أمّه تراه فذعرت منه ذعرا شدیدا ثم مضی یهرول بین یدیها مادّا عینیه الی السّماء فکان منه ما قال اللّه عز و جل و کذلک نری ابراهیم ملکوت السّموات و الارض و لیکون من الموقنین فلمّا جنّ علیه اللیل رای کوکبا قال هذا ربّی الی قوله انّی بریء مما تشرکون و علمتم انّ موسی بن عمران علیه السّلام کان فرعون فی طلبه یبقر بطون النساء الحواصل و یذبح الاطفال لیقتل موسی علیه السلام فلمّا ولدته أمّه امرها ان تاخذه من تحنها و تقذفه فی التابوت و تلقی التابوت فی الیم فقالت و هی ذعره من کلامه یا بنیّ انّی اخاف علیک الغرق فقال لها لا تحزنی انّ اللّه یردّنی إلیک فبقیت حیرانة حتی کلّمها موسی و قال لها یا أمّ اقذفینی فی التّابوت و الق التابوت فی الیمّ

ص:283

فقال ففعلت ما امرت به فبقی فی الیمّ الی ان قذفه فی السّاحل فردّه الی أمّه برمّته لا یطعم طعاما و لا یشرب شرابا معصوما مدّة

و روی ان المدة کانت سبعین یوما

و روی سبعة اشهر و قال اللّه عزّ و جلّ فی حال طفولیّته وَ لِتُصْنَعَ عَلی عَیْنِی إِذْ تَمْشِی أُخْتُکَ فَتَقُولُ هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلی مَنْ یَکْفُلُهُ فَرَجَعْناکَ إِلی أُمِّکَ کَیْ تَقَرَّ عَیْنُها وَ لا تَحْزَنَ الآیة و هذا عیسی بن مریم علیه السّلام قال اللّه عزّ و جلّ فیه فَناداها مِنْ تَحْتِها أَلاّ تَحْزَنِی قَدْ جَعَلَ رَبُّکِ تَحْتَکِ سَرِیًّا الی قوله إِنْسِیًّا فکلّم أمّه وقت مولده و قال حین اشارت إلیه قالُوا کَیْفَ نُکَلِّمُ مَنْ کانَ فِی اَلْمَهْدِ صَبِیًّا قالَ إِنِّی عَبْدُ اَللّهِ آتانِیَ اَلْکِتابَ الی آخر الآیة فتکلّم علیه السّلام فی وقت ولادته و اعطی الکتاب و النبوّة و اوصی بالصّلاة و الزکاة فی ثلثة ایام من مولده و کلّمهم فی الیوم الثانی من مولده و قد علمتم جمیعا انّ اللّه عزّ و جلّ خلقنی و علیا من نور واحد انا کنّا فی صلب آدم نسبّح اللّه عزّ و جلّ ثم نقلنا الی اصلاب الرّجال و ارحام النساء یسمع تسبیحنا فی الظهور و البطون فی کل عهد و عصر الی عبد المطلب و ان نورنا کان یظهر فی وجوه آبائنا و امهاتنا حتی تبین اسمائنا مخطوطة بالنّور علی جباههم ثم افترق نورنا فصار نصفه فی عبد اللّه و نصفه فی أبی طالب عمّی فکان یسمع تسبیحنا من ظهورهما و کان أبی و عمی إذ جلسا فی ملا قریش تلالا نورنا

ص:284

فی وجوههما من دونهم حتی ان الهوام و السّباع یسلّمان علیهما لاجل نورهما الی ان خرجنا من اصلاب آبائنا و بطون امّهاتنا الی آخر الحدیث و علامه جمال الدّین حسن بن یوسف بن علی بن مطهر الحلی در کشف الیقین فرموده

محمد بن جریر الطبری عن محمد بن عبد اللّه عن عمران بن محسن عن یونس بن زیاد عن الربیع بن کامل ابن عم الفضل بن الربیع ان المنصور کان قبل الدولة کالمنقطع الی جعفر بن محمّد علیهما السّلام قال سالت جعفر بن محمّد بن علی علیه السّلام علی عهد مروان الحمار عن سجدة الشکر التی سجدها امیر المؤمنین صلوات اللّه علیه ما کان سببها فحدّثنی عن ابیه محمد بن علی قال حدثنی أبی علیّ بن الحسین عن ابیه الحسین عن ابیه علی بن أبی طالب صلوات اللّه علیهم ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و اله و سلّم وجهه فی امر من اموره فحسن فیه بلاؤه و عظم عناؤه فلمّا قدم من وجهه ذلک اقبل الی المسجد و رسول اللّه قد خرج یصلی الصّلوة فصلّی معه فلمّا انصرف من الصّلوة اقبل علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم فاعتنقه رسول اللّه ثم ساله عن مسیره ذلک و ما صنع فیه فجعل علی علیه السلام یحدّثه و اساریر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم تلمع سرورا بما حدّثه فلما اتی علیه السّلام علی حدیثه قال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم الا ابشرک یا ابا الحسن فقال فداک

ص:285

أبی و امی فکم من خیر بشرت به قال انّ جبرئیل هبط علی فی وقت الزّوال فقال لی یا محمّد هذا ابن عمک علیّ وارد علیک و انّ اللّه عزّ و جلّ أبلی المسلمین به بلاء حسنا و انه کان من صنعه کذا و کذا فحدثنی بما انباتنی به فقال لی یا محمّد انّه نجا من ذرّیّة آدم من تولی شیث بن آدم وصی ابیه آدم بشیث و نجاشیث بابیه و نجا آدم باللّه یا محمّد و نجا من تولّی سام بن نوح وصی ابیه نوح بسام و نجا سام بنوح و نجی نوح باللّه یا محمّد و نجا من تولی اسماعیل بن ابراهیم خلیل الرّحمن وصی ابیه ابراهیم بإسماعیل و نجا اسماعیل بابراهیم و نجا ابراهیم باللّه یا محمّد و نجا من تولی یوشع بن نون وصی موسی بیوشع و نجا یوشع بموسی و نجا موسی باللّه یا محمّد و نجا من تولی شمعون الصّفا وصیّ عیسی بشمعون و نجا شمعون بعیسی و نجا عیسی باللّه یا محمّد و نجا من تولّی علیّا وزیرک فی حیاتک و وصیّک عند وفاتک بعلی و نجا علی بک و نجوت انت باللّه عزّ و جلّ یا محمّد انّ اللّه جعلک سیّد الانبیاء و علیّا سیّد الاوصیاء و خیرهم و جعل الأئمّة من ذرّیتکما الی ان یرث الارض و من علیها فسجد علی صلوات اللّه علیه و جعل یقبل الارض شکر اللّه تعالی و انّ اللّه جلّ اسمه خلق محمّدا و علیّا و فاطمة و الحسن و الحسین علیهم السّلام اشباحا یسبّحونه و یمجدونه و یهلّلونه بین یدی عرشه قبل ان یخلق آدم باربعة عشر آلاف عام فجعلهم نورا ینقلهم فی ظهور الاخیار من الرّجال و ارحام الخیرات المطهرات

ص:286

المهذبات من النّساء من عصر الی عصر فلمّا أراد اللّه عزّ و جلّ ان بیّن لنا فضلهم و یعرفنا منزلتهم و یوجب علینا حقهم اخذ ذلک النّور فقسّمه قسمین جعل قسما فی عبد اللّه بن عبد المطّلب فکان منه محمّد سیّد النّبیین و خاتم المرسلین و جعل فیه النبوّة و جعل القسم الثانی فی عبد مناف و هو ابو طالب بن عبد المطّلب بن هاشم بن عبد مناف فکان منه علی امیر المؤمنین و سیّد الوصیّین و جعله رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم ولیّه و وصیّه و خلیفته و زوج ابنته و قاضی دینه و کاشف کربته و منجز وعده و ناصر دینه و حسن بن محمد الدیلمی در ارشاد القلوب فرموده

سلمان الفارسی قال کنت جالسا عند النّبی فی المسجد إذ دخل العبّاس بن عبد المطلب فسلّم فردّ النبی و رحب به فقال یا رسول اللّه بما فضل علینا علی بن أبی طالب اهل البیت و المعادن واحدة فقال النبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم اذن اخبرک یا عمّ انّ اللّه خلقنی و خلق علیا و لا سماء و لا ارض و لا جنة و لا نار و لا لوح و لا قلم فلما أراد اللّه بدو خلقنا تکلم بکلمة فکانت نورا ثم تکلم بکلمة ثانیة فکانت روحا فمزج بینهما و اعتد لا فخلقنی و علیا منهما ثم فتق من نوری نور العرش فانا اجل من العرش ثم فتق من نور علی نور السّموات فعلیّ اجل من السموات ثم فتق من نور الحسن نور الشّمس و من نور الحسین نور القمر فهما اجل من الشمس و القمر و کانت الملائکة

ص:287

تسبّح اللّه تعالی و تقدسه و تقول فی تسبیحها سبّوح قدوس انوار ما اکرمها علی اللّه فلمّا أراد اللّه تعالی ان یبلو الملائکة ارسل علیهم سحابان ظلمة و کانت الملائکة لا تنظر اوّلها من آخرها و لا آخرها من اوّلها فقالت الملائکة الهنا و سیّدنا منذ خلقتنا ما راینا مثل ما نحن فیه فنسألک بحقّ هذه الانوار الا ما کشفت عنا فقال اللّه عزّ و جلّ و عزّتی و جلالی لافعلن فخلق نور فاطمة الزهراء یومئذ کالقندیل و علقه فی قرط العرش فزهرت السموات السّبع و الارضون السّبع من اجل ذلک سمیت فاطمة الزهراء و کانت الملائکة تسبح اللّه و تقدسه فقال اللّه عزّ و جلّ و عزّتی و جلالی لاجعلن ثواب تسبیحکم و تقدیسکم الی یوم القیمة لمحبی هذه المرءة و ابیها و بعلها و بنیها قال سلمان فخرج العبّاس فلقیه علی بن أبی طالب فضمه الی صدره و قبل ما بین عینیه و قال بابی عترة المصطفی من اهل بیت ما اکرمها علی اللّه تعالی و نیز در ان از محمد بن زیاد نقل کرده

انّه قال سال ابن مهران عبد اللّه بن العبّاس عن تفسیر قول اللّه تعالی وَ إِنّا لَنَحْنُ اَلصَّافُّونَ وَ إِنّا لَنَحْنُ اَلْمُسَبِّحُونَ قال کنا عند رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فاقبل علی بن أبی طالب فلمّا راه النّبی تبسم فی وجهه و قال مرحبا بمن خلقه اللّه تعالی قبل کل شیء خلقنی اللّه و خلق علیّا قبل ان یخلق آدم بهذه المدة خلق نورا فقسّمه نصفین فخلقنی من نصفه و خلق علیّا من النصف الآخر قبل الاشیاء فنورها من نوری و نور علیّ

ص:288

ثم جعلنا من یمین العرش ثم خلق الملائکة فسبحنا فسبّحت الملائکة و هلّلنا فهلّلت الملائکة و کبّرنا فکبّرت الملائکة و کان ذلک من تعلیمی و تعلیم علی الخبر و محمد بن علی بن احمد الفاسی در روضة الواعظین و تبصرة المتعظین فرموده

قال جابر بن عبد اللّه الانصاری سالت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم عن میلاد امیر المؤمنین علی بن أبی طالب علیه السّلام فقال آه آه لقد سئلتنی عن خیر مولود ولد بعدی علی سنّة المسیح علیه السلام انّ اللّه تبارک و تعالی خلقنی و علیّا من نور واحد قبل ان خلق الخلق بخمسمائة الف عام فکنّا نسبّح اللّه و نقدّسه فلمّا خلق اللّه تعالی آدم علیه السّلام قذف بنا فی صلبه و استقررت انا فی جنبه الایمن و علی فی الایسر ثم نقلنا من صلبه فی الاصلاب الطاهرات الی الارحام الطیّبة فلم نزل کذلک حتی اطلعنی اللّه تبارک و تعالی من ظهر طاهر و هو عبد اللّه بن المطّلب فاستودعنی خیر رحم و هی آمنة ثم اطلع اللّه تبارک و تعالی علیا من ظهر

ص:289

طاهر و هو ابو طالب و استودعه خیر رحم و هی فاطمة بنت اسد الخبر و شیخ شرف الدّین بن علی النجفی در تاویل الآیات الظاهرة فی فضائل العترة الطاهرة فرموده

محمد بن العبّاس مرفوعا الی محمّد بن زیاد قال سأل ابن مهران عبد اللّه بن العبّاس عن تفسیر قوله تعالی وَ إِنّا لَنَحْنُ اَلصَّافُّونَ وَ إِنّا لَنَحْنُ اَلْمُسَبِّحُونَ فقال ابن عبّاس انّا کنا عند رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فاقبل علی بن أبی طالب فلمّا راه النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم تبسم فی وجهه و قال مرحبا بمن خلقه اللّه قبل آدم باربعین الف عام فقلت یا رسول اللّه أ کان الابن قبل الاب قال نعم انّ اللّه خلقنی و خلق علیّا قبل ان یخلق آدم بهذه المدّة و خلق نورا فقسّمه نصفین فخلقنی من نصفه و خلق علیّا من النصف الآخر قبل الاشیاء کلها ثم خلق الاشیاء فکانت مظلمة فنورها من نوری و نور علی ثم جعلنا عن یمین العرش ثم خلق الملائکة

ص:290

فسبّحنا فسبّحت الملائکة و هلّلنا و هلّلت الملائکة و کبّرنا فکبّرت الملائکة فکان ذلک من تعلیمی و تعلیم علی و کان ذلک فی علم اللّه السابق ان لا یدخل النّار محبّ لی و لعلی و لا یدخل الجنّة مبغض لی و لعلی الا و انّ اللّه عزّ و جلّ خلق الملائکة بایدیهم اباریق اللجین مملوة من ماء الحیوة من الفردوس فما احد من شیعة علی الاّ و هو طاهر الوالدین تقیّ نقیّ مؤمن باللّه فاذا أراد ابو احدهم ان یواقع اهله جاء ملک من الملائکة الّذین بایدیهم اباریق ماء الجنّة فیطرح من ذلک الماء فی إنائه التی یشرب منها فیشرب من ذلک الماء و ینبت الایمان فی قلبه کما ینبت الزّرع فهم علی بیّنة من ربّهم و من نبیّهم و وصیّهم علیّ و من ابنتی الزهراء ثم الحسن ثم الحسین ثم الائمّة من ولد الحسین فقلت یا رسول اللّه و من الأئمّة قال احدی عشر منّی و ابوهم

ص:291

علی بن أبی طالب ثم قال النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلّم الحمد للّه الّذی جعل محبّة علیّ و الایمان سببین یعنی سببا لدخول الجنّة و سببا للفوز من النار

وجوه صحت احتجاج به عامه بروایات آنها

و باید دانست که باعث بر نقل احادیث نور و مؤیدات آن از طریق اهل حق علاوه بر آنکه درین مقام غرض اهم اظهار تخدیع مخاطب منیع ست چند وجه دیگرست اوّل آنکه فضل بن روزبهان که مقتدای مخاطب والاشان اعنی کابلی سلیط اللسان کاسه لیس اوست بر تمسّک بروایت اهل سنت برای الزام و افحامشان تشنیع غریب آغاز نهاده اهل حقّ را اجازت استدلال و احتجاج بروایات خودشان می دهد حیث قال فی جواب نهج الحق و العجب انّ هذا الرّجل لا ینقل حدیثا الا من جماعة اهل السنّة لأنّ لیس لهم کتاب و لا روایة و لا علماء مجتهدون مستخرجون للاخبار فهو فی اثبات ما یدعیه عیال علی کتب اهل السّنّة ازین عبارت صاف ظاهرست که نزد ابن روزبهان نقل نکردن علاّمه حلّی احادیث را مگر از اهل سنّت و ترک نقل روایات طریق خود باعث

ص:292

عجب ابن روزبهان گردیده و گمان کرده که وجهش آنست که برای شیعه کتابی و روایتی و علمای مجتهدین مستخرجین برای اخبار نیستند پس صاحب نهج الحق در اثبات دعاوی خویش محتاج کتب اهل سنتست و این نهایت صریحست در آنکه حصر نقل در احادیث جانب ثانی عیب و نقص و دلیل فقدان علماء مجتهدین مستخرجین اخبار در مذهب ناقلست و مورث عجب و حیرتست پس این اجازت صریحست برای اثبات مطالب و دعاوی خویش بروایات خویش پس هر گاه امتثالا لامر ابن روزبهان و رفعا لتعجبه و حیرته بروایات طریق اهل حقّ تمسک کنم حضرات سینه را چاره از قبول آن نیست که این تمسک حسب ارشاد مقتدای سنّیانست دوم آنکه نیز ابن روزبهان بجواب نهج الحق در فضائل موهومه ابن الخطاب حدیثی موضوع نقل کرده که مشتمل ست بر تفضیح ملازمان او زیرا که از ان ظاهرست که او در حق ازواج جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم کلمۀ یا عدوّات انفسهن بر زبان آورده و نیز از ان ظاهرست که این ازواج عمر را بنهایت غلظت و فظاظت موصوف نمودند که گفتند انت افظ و اغلظ با این همه در آخر این حدیث اهل غرض این فقره هم وضع کرده اند که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بعمر فرمود ما لقیک الشیطان سالکا فجا قط الا سلک فجا غیر فجک ابن روزبهان بسبب کمال غفول و ذهول از مدلول صدر این خرافات مجعول چون این فقره مخدوش دیده مصعوق و مدهوش گردیده دست تمسّک بان انداخته و بعد نقل آن گفته و هذا حدیث نقله جمهور ارباب الصحاح و لا شک فی صحته لاحد و هذا حجة علی الروافض

ص:293

حیث یقولون ان بیعة أبی بکر کان باختیار عمر بن الخطاب فانّه لو صحّ ما ذکروا انّه کان باختیاره فهو حق لا شک بدلیل هذا الحدیث لانه سلک فجا یسلک الشیطان فجا غیره و کل فج یکون مقابلا و مناقضا لفج الشیطان فهو فج الحق لا شک و هذا من الالزامیات العجیبة التی لیس لهم جواب عن هذا البتة ازین کلام غرابت نظام واضح می گردد که ابن روزبهان بنقل این خبر مکذوب می نازد و نقل آن را بحسن فهم خود از الزامیات عجیبه که بزعم او اهل حقّ را از ان جوابی نیست می داند و هر گاه بزعم ابن روزبهان الزام اهل حقّ باین کذب بی نظام جائز باشد پس احتجاج اهل حقّ باحادیث نور که از طرق خویش نقل کرده اند بهزار اولویت مستحسن و مقبول و موجب الزام و افحام اهل ذهول باشد و مخفی نماند که در توجیه این خبر مکذوب حضرات اهل سنت سراسیمه اند و بکج و مج بیانی تاویلات علیله ان می انگیزند و هفوات غریبه بر زبان می آرند تا آنکه مخاطب در باب مکاید بعض امثال عامیانه هندیه برای تصحیح بعض این خرافات می خوانند و حقیر در کتاب شوارق النصوص بتفصیل تمام وضع و افترای آن ثابت کرده ام و خرافات این بزرگان را قلع و قمع واجبی نموده بحیرتم که چگونه ابن روزبهان چنین کذب فضیح را بطلاقت و ذلاقت یاد می نماید و آن را بر اهل حقّ حجّت می گیرد و از الزامات عجیبه و افحامات غریبه می انگارد و مباهات و افتخار زائد الوصف بر آن دارد و بوقاحت تمام می سراید که اهل حقّ را جوابی از ان نیست و بر مجرد جزاف و گزاف اکتفا نکرده لفظ البتة که مفید مزید یقین برین زعم باطل و توهم صریح الفسادست می افزاید سوم آنکه خود شاهصاحب در حاشیه تعصّب

ص:294

سیزدهم از باب یازدهم همین کتاب گفته اند ابن یونس که از عمده مجتهدین شیعه است در صراط المستقیم آورده که ابن جریر تصنیف کرده است کتاب یوم الغدیر را و ابن شاهین کتاب المناقب را و ابن أبی شیبه کتاب اخبار و فضائل آن حضرت را و ابو نعیم اصفهانی کتاب منقبة المطهرین را و ما نزل من القرآن فی فضل امیر المؤمنین و ابو المحاسن رویانی شافعی کتاب جعفریات را و موفق مکی کتاب اربعین فی فضائل امیر المؤمنین و ابن مردویه کتاب رد الشمس فی فضل علی و شیرازی نزول القرآن فی شان امیر المؤمنین و امام احمد بن حنبل کتاب مناقب اهل بیت را و نسائی کتاب مناقب امیر المؤمنین را و نطنزی کتاب خصائص علویه را و ابن المغازلی شافعی کتاب مناقب امیر المؤمنین و یسمّی کتاب المراتب ایضا و بصری کتاب درجات امیر المؤمنین را و خطیب کتاب حدائق را و سید مرتضی گفته که از عمر بن شاهین شنیدم که می گفت که جمع کرده ام از فضائل علی هزار جزو انتهی نقلا عن ترجمته المسمّی بانوار العرفان للمعین القزوینی الاثنا عشری پس انصاف باید داد که از شیعه تصنیف این تصانیف در عالم نیست که متضمن فضائل امیر المؤمنین و اهل بیت باشند بلکه هر که تتبع کتب شیعه نماید بیقین می داند که تمام علماء شیعه در نقل فضائل و مناقب امیر المؤمنین و زهراء و حسنین علیه السلام کاسه لیس و خوشه چین اهل سنت اند و در هر جا از همین کتب نقل می آرند آری در حال أئمّه ما بعد اگر چیزی داشته باشند محتمل است یدلّ علی ذلک کتاب کشف الغمّة و الفضول المهمة و غیرهما من کتب بذا الفن انتهی ازین عبارت ظاهرست که نزد شاهصاحب نقل اهل حقّ از کتب اهل سنت در فضائل و مناقب

ص:295

جناب امیر المؤمنین و حضرت زهراء و حسنین علیهم السلام مثبت کاسه لیسی و خوشه چینی اهل حقست یعنی سبب اثبات نقص و عدم استطاعت بر اثبات فضائل و مناقب این حضرات از طریق خوست پس معلوم شد که احتجاج و استدلال اهل حقّ بروایات طریق خود در اثبات فضائل و مناقب هرگز قابل رد و انکار نیست بلکه مثبت فضل و افتخار و دافع نقص و عارست پس احتجاج و استدلال باحادیث نور که از کتب اهل حقّ منقول شد نزد مخاطب جلیل عمدة الفحول هم مستحسن و مقبول باشد و امّا زعم کون الفصول المهمة من کتب الشیعة فبطلانه مما لا یستریب فیه عاقل لما ظهر من حال مصنفه فی مجلد حدیث التشبیه و غیره و در کتاب کشف الغمّه هم در اکثر مواضع نقل از سنیّه نموده برای الزام و اما کتب مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام و حضرت فاطمه و حسنین علیهما السّلام که شیعه از طرق خود فضائل را در ان وارد کرده اند پس خارج از حصر و احصاست شاهصاحب اگر بر ان مطّلع نشوند چه عجبست رجوع بکتب رجالیه و کتب حدیث مثل غایة المرام و بحار الانوار باید کرد که از ان حال جله ازین کتب واضح شود و غرابت نفی ظاهر و اشکار گردد چهارم آنکه فاضل رشید تلمیذ مخاطب وحید در شوکت عمریه بعد کلامی گفته لیکن احقر العباد در حق احادیث ائمّه اطهار که در طریق شیعه مرویست بدون قیام کدام بیّنه یا قرینه قویه بر وضع آن اصلا خدشه بخاطر نمی گذارند بس تا به تلفظ آن چه رسد بلکه آن را علی الراس و العین می نهد الخ ازین عبارت بکمال صراحت ظاهرست که فاضل رشید در حق احادیث ائمّه اطهار که بطریق شیعه مرویست بدون قیام کدام بیّنه

ص:296

یا قرینه قویه بر وضع آن اصلا خدشه بخاطر نمی گذارند تا به تلفظ بان چه رسد بلکه آن را علی الراس و العین می نهد پس حسب افاده فاضل رشید روایات نور که اهل حقّ نقل کرده و امثال آن که هرگز کدامی بینه یا قرینه قویه بر وضع آن قائم نیست لائق خدش خادشین و قدح قادحین و ریب مرتابین نباشد بلکه اتباع رشید را باید که آن را علی الراس و العین نهند و اظهار عدوان و اعتساف بآباء و استنکاف از قبول آن نکنند پنجم آنکه صاحب صواقع و خود مخاطب جابجا درین کتاب احتجاج و استدلال بروایات طریق خود بمقابله اهل حقّ کرده اند بلکه بمزید جسارت دست بروایاتی که وضع و کذب آن از تصریحات منقدین شان ظاهر انداخته پس بعد این احتجاج و استدلال صریح الاختلال سر از قبول احتجاج و استدلال اهل حقّ بروایات خود نمی توانند تافت

ابطال ادعای آنکه حدیث نور باجماع اهل سنت موضوع است

قوله و این حدیث باجماع اهل سنت موضوعست اقول إِنْ هَذا إِلاّ إِفْکٌ مبین این غایت تهور و نهایت جسارتست که کذب و افترا را بتقلید کابلی حلال دانسته مطالب علمیّه را بدروغ و بهتان مشحون ساخته از اوانی اهل علم فضلا عن الفضلاء و العلماء در محاورات و معاملات دنیا وقوع و صدور کذب و دروغ نهایت قبیحست چه جا که در مباحث دینیه و علوم حقیقیه مرتکب افزا و بهتان شوند و للّه الحمد که بطلان دعوی اجماع اهل سنت بر وضع این حدیث بادله زاهره و براهین قاهره سابقا مبین شد و ظاهر گردید که اکابر ائمّه دین و اجله محققین و اساطین سنّیه

ص:297

این حدیث شریف را در کتبهای خویش بلا رد و نکیر روایت کرده اند پس چه قسم ممکنست که این حدیث نزد این حضرات موضوع بوده باشد چه روایت موضوعات بلا شبهه حرام و ناجائزست و در حدیث واردست که کسی که دروغی را روایت کند و داند که آن دروغست پس یکی از کاذبانست پس اگر شاهصاحب ادعا فرمایند که این حدیث شریف نزد این حضرات موضوعست فسق ائمّه خویش ثابت کرده باشند و ایشان را در جمله مفتریان بر سرور رسولان داخل ساخته و علاوه برین جمعی از کبار سنّیه احتجاج و استدلال باین حدیث شریف نموده اند و جمعی حتما و جزما آن را بجناب رسالت مآب صلی اللّه علیه نسبت فرموده فادّعاء الاجماع علی شفا جرف هار لا یغتر به الا من لم یشم رائحة من ممارسة الاخبار و الاثار و انهمک فی التعصّب السمج البادی الشنار و التعسف الواضح العار و مبنای فاسد البنیان دعوی اجماع ظاهر البطلان آنست که ابن الجوزی که افراطش در حکم بوضع احادیث صحیحه و روایات معتمده معلوم طلبه علومست تا آنکه کتابش را علمای اهل سنت موجب ضرر عظیم و فساد فخیم می دانند کما لا یخفی علی ناظر تذکرة الموضوعات الفتنی این حدیث را من تلقاء النفس بهواجس نفسانی موضوع قرار داده و ابن روزبهان در کتاب الباطل قدح ان از ابن الجوزی نقل کرده و خواجه کابلی که یافه درای و جسارت و بیباکی عادت دیرینه اوست ادعا کرده که این حدیث باجماع اهل خبر موضوعست و مخاطب دعوی کاذب اجماع اهل سنت بر وضع آن بر زبان آورده حال آنکه

ص:298

حکم بوضع این حدیث باطل محضست چه وضع حدیثی ثابت نمی شود مگر بدلیلی و دلیل آن نیست مگر مخالفت کتاب یا سنّت پس اگر مدعیان وضع این حدیث در انبان خود وجهی از وجوه دعوی مخالفت این حدیث شریف با کتاب یا سنت داشته باشند بر آرند و جواب شافی و کافی بشنوند و انّی لهم ذلک سوی الخرافات الجزافیة و الهواجس الشیطانیة و اگر بدلیلی و حجتی و مستمسکی حکم بوضع این حدیث شریف نکرده اند بلکه بمحض هوای نفس و حبّ باطل و عشق مذهب جبر و عداوت آل و مخالفت رسول رب متعال باین حکم باطل السنه خود را آلوده اند کما هو فی الواقع کذلک فلا یصغی إلیه مسلم و مؤمن و لا یکترث به موحّد موقن و چسان توان گفت که دلیلی برین حکم دارند چه امام و مقتدای ایشان که بادی سلوک این وادی و هائم این مهامه و بوادیست یعنی ابن الجوزی که حکم بوضع آن کرده نیز دلیلی نیاورده بمحض قدح در اسناد بعض طرق آن اکتفا کرده حال آنکه در مقام رد بعض احادیث صحیحه مثل حدیث سدّ ابواب إلا باب علی علیه السّلام از ذکر بعض دلائل واهیه فاسده و قرائن سخیفه کاسده خود را معذور نداشته کما یظهر من الرجوع الی کتابه پس اگر او را و میلی سخیف و بی اصل هم برای ابطال حدیث نور میسر می شد دست بر ان انداختی و از ذکر ان خود را باز نداشتی و صلاوه بر این احمد بن حنبل مدعی اجماع را علی الاطلاق تکذیب فرموده چنانچه ابو محمد علی بن احمد بن سعید بن حزم بن غالب الاندلسی در محلی گفته رحم اللّه احمد بن حنبل فلقد صدق إذ یقول من ادعی

ص:299

الاجماع فقد کذب ما یدریه لعل النّاس اختلفوا لکن لیقل لا اعلم خلافا هذه اخبار المرسی و الاصم قال ابو محمّد لا یحل دعوی الاجماع الاّ فی موضعین احدهما ما یتفق ان جمیع الصّحابة رضی اللّه عنهم عرفوه بنقل صحیح عنهم فاقرّوا به و الثانی ما یکون من خالفه کافرا خارجا عن الاسلام کشهادة ان لا اله الاّ اللّه و ان محمّدا رسول اللّه و صیام رمضان و حجّ البیت و الایمان بالقرآن و الصلوات الخمس و جملة الزکاة و الطّهارة للصّلوة و من الجنابة و تحریم المیتة و الخنزیر و الدّم و ما کان من هذا الصّنف فقط و نیز ابن حزم در محلی گفته و ایضا فمدّعی الاجماع علی ما لا یتیقن ان کلّ مسلم فقد عرفه و قال به کاذب علی الامة کلّها و قد نصّ اللّه عزّ و جلّ علی انّ نفرا من الجنّ آمنوا و سمعوا القرآن من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فهم صحابة و فضلاء فمن لهذا المدعی بالباطل باجماع اولئک فکیف احصی اقوال الصحابة رضی اللّه عنهم و لا تحصی الا حیث لا یشک فی انّ کل مسلم قد عرفه و قد قال احمد بن حنبل رضی اللّه عنه من ادعی الاجماع فقد کذب و ما یدریه لعلّ الناس اختلفوا فی ذلک و ابن القیم در اعلام الموقعین گفته و کذلک الشافعی ایضا نصّ فی رسالته الجدیدة علی انّ ما لا یعلم فیه خلاف لا یقال له اجماع و لفظة ما لا یعلم فیه خلافه فلیس اجماعا و قال عبد اللّه بن احمد بن حنبل سمعت أبی یقول ما یدعی فیه الرّجل الاجماع

ص:300

فهو کذب و من ادعی الاجماع فهو کاذب لعل النّاس اختلفوا هذه دعوی بشر المرسی و الاصمّ و لکن یقول لا اعلم الناس اختلفوا و لم یبلغنی ذلک هذا لفظه

ابطال ادعای اجماع اهل سن بر وضع حدیث نور

و بعد این عبارت گفته و نصوص رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم اجلّ عند الامام احمد و سائر ائمّة الحدیث من ان یقدموا علیها توهّم اجماع مضمونه عدم العلم بالمخالف و لو ساغ لتعطلت النصوص و ساغ لکل من لم یعلم مخالفا فی حکم مسئلة ان یقدّم جهله بالمخالف علی النصوص انتهی فیا للعجب العجیب کیف یدّعی المخاطب المطاع هذا الاجماع البادی الاستشناع الواضح الاستبشاع الصریح الخداع فیعمّس الحقّ علی المستکفّین حوله و السّامعین قوله من الهمج الرعاع و یروج الکاسد علی المغفلین الاغمار الذین هم لکل ناهق اتباع مع ظهور بطلانه و انهدام جدرانه و انخرام ارکانه و انجذام اصوله و اغصانه عند الناقد للردی من السلیم الصّالح للانتفاع و ابن حزم صاحب محلی نزد ائمّه سنیّه بفضائل جلیه و محامد سنیّه محلّی و مرآت طول باع و کثرت اطلاع او از زنگ ارتیاب و تشکیک مموّهین و مسوّلین مجلّی و مقام علم و فضل و اعتماد و اعتبار او نزد این حضرات پس رفیع و معلی محیی الدین ابو محمد عبد الواحد بن علی در کتاب المعجب فی تلخیص اخبار المغرب گفته ابو محمد الّذی یحدث عنه الحمیدی هو ابو محمد علی بن احمد بن سعید بن حزم بن غالب بن صلح بن خلف بن معدان بن سفین بن

ص:301

یزید الفارسی مولی یزید بن أبی سفین بن حرب بن أمیّة بن عبد شمس بن عبد مناف القرشی قری علیّ نسبه هذا بخطه علی ظهر کتاب من تصانیفه اصل آبائه الادنین من قریة من اقلیم لثلة من غرب الاندلس سکن هو و ابوه قرطبة و کان ابوه من وزراء المنصور محمّد بن أبی عامر و وزراء ابنه المظفّر بعده و کان هو المدبّر لدولتیهما و کان ابنه ابو محمد الفقیه وزیر العبد الرّحمن بن هشام بن عبد الجبار بن النّاصر الملقّب بالمستظهر باللّه اخی المهدی المذکور آنفا ثم انه نبذ الوزارة و اطرحها اختیار او اقبل علی قراءة العلوم و تقیید الاخبار و السّنن فنال من ذلک ما لم ینل احد قبله بالاندلس و کان علی مذهب الامام أبی عبد اللّه الشافعی رحمه اللّه اقام علی ذلک زمانا ثم انتقل الی القول بالظاهر و افرط فی ذلک حتی اربی علی أبی سلیمان داود الظاهری و غیره من اهل الظاهر و له مصنّفات کثیرة جلیلة القدر شریفة المقصد فی اصول الفقه و فروعه علی مهیعه الذی یسلکه و مذهبه الذی یتقلده و هو مذهب داود بن علی بن خلف الاصبهانی الظاهری و من قال بقوله من اهل الظاهر و نفاة القیاس و التعلیل بلغنی عن غیر واحد من علماء الاندلس ان مبلغ تصانیفه فی الفقه و الحدیث و الاصول و النحل و الملل و غیر ذلک من التاریخ و النسب و کتب الادب و الرّد علی المخالفین له نحو من اربعمائة مجلد

ص:302

تشتمل علی قریب من ثمانین الف ورقة و هذا شیء ما علمناه لاحد ممن کان فی مدة الاسلام قبله الا لابی جعفر محمّد بن جریر الطّبری فانه اکثر اهل الاسلام تصنیفا فقد ذکر ابو محمّد عبد اللّه بن محمد بن جعفر الفرغانی فی کتابه المعروف بالصّلة و هو الّذی وصل به تاریخ أبی جعفر الطبری الکبیر انّ قوما من تلامیذ أبی جعفر احصوا ایام حیاته منذ بلغ الحلم الی ان توفی فی سنة 310 و هو ابن ست و ثمانین سنة ثم قسّموا علیها اوراق مصنفاته فصار لکل یوم اربع عشرة ورقة و هذا لا یتهیّأ لمخلوق الاّ بکرم عنایة الباری تعالی و حسن تاییده له و لابی محمّد بن حزم بعد هذا نصیب وافر من علم النحو و اللغة و قسم صالح من قرض الشعر و صناعة الخطابة الی ان قال بعد ذکر بعض اشعاره وجد بخطّه انّه ولد یوم الاربعاء بعد صلاة الصّبح و قبل طلوع الشمس آخر یوم من شهر رمضان سنة 384 و توفی رحمه اللّه فی سلخ شعبان من سنه 456 و انما اوردت هذه النبذة من اخبار هذا الرجل و ان کانت قاطعة للنسق مزیحة عن بعض الغرض لانه اشهر علماء الاندلس الیوم و اکثرهم ذکرا فی مجالس الرؤساء و علی السنة العلماء و ذلک لمخالفته مذهب مالک بالمغرب و استبداده بعلم الظاهر و لم یشتهر به قبله عندنا احد ممن علمت و قد کثر اهل مذهبه و اتباعه عندنا بالاندلس الیوم و در آخر کتاب المعجب این عبارت مسطورست

ص:303

قال الشیخ الفقیه العالم الحافظ محیی الدّین ابو محمّد عبد الواحد بن علی جامع هذا الکتاب سمع علیّ جمیع هذا التلخیص الذی جمعته فی اخبار المغرب مولانا الفقیه الامام الفاضل الوزیر الصاحب عزّ الدّین قدوة العلماء اوحد الفضلاء اکمل الوزراء خاصّة امیر المؤمنین ابو الفتح عبد اللّه بن القاضی الاجلّ الوزیر الفاضل صاحب شمس الدّین ابو محمّد بن شریف الزهری جمّل اللّه الزمان ببقائه و الفاضل المتقن ابو الفتح نصر بن القاضی المخلص أبی محمّد عبد الکریم بن یعلی الخ و صدیق حسن خان معاصر در جنه فی الاسوة الحسنة بالسنة در ذکر مجتهدین گفته و منهم الامام ابو محمّد بن حزم الظاهری و قال لو علمت انّ احدا علی وجه الارض اعلم منّی قرآنا و حدیثا لرحلت إلیه و قد بالغ فی ایجاب الاجتهاد علی کل مسلم بابلغ ما یکون و فی تحریم التقلید حتی قیل ان لسان ابن حزم و سیف حجاج بن یوسف شقیقان فانّه ما نجی من لسانه احد الا من سلّمه اللّه تعالی قال الشیخ الاکبر فی الفتوحات فی الباب الثالث و العشرین و مائتین غایة الوصلة ان یکون الشیء عین ما ظهر و لا یعرف انه هو کما رایت النّبی صلّی اللّه علیه و آله و اصحابه و سلم و قد عانق ابا محمد بن حزم المحدّث فغاب الواحد فی الآخر فلم نر الا واحدا و هو رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و اصحابه و سلم فهذه غایة الوصلة و هی المعبّر عنها بالاتّحاد انتهی و لنعم ما قیل

ص:304

فی مثل هذا المقام توهّم واشینا بلیل مزاره فهمّ لیسعی بیننا بالتباعد فعانقته حتی اتّخذنا تعانقا فلمّا اتانا ما رای غیر واحد و یقرب من ذلک ما قیل بالفارسیة جذبه وصل بحدیست میان من و تو که رقیب آمد و پرسید شان من و تو و لم تحصل تلک الوصلة لابن حزم رح الاّ من جهة اعتصامه بالسّنّة و انتصارها و صلابته فی التمسّک بها و الرّد علی من ردّها و خالفها بانکارها رزقنا اللّه تعالی اتباع رسوله ظاهرا و باطنا و حشرنا فی زمرة اهله قوله و فی اسناده محمّد بن خلف المروزی قال یحیی بن معین هو کذّاب و قال الدارقطنی متروک و لم یختلف احد فی کذبه و یروی من طریق آخر و فیه جعفر بن احمد و کان رافضیا غالیا کذابا وضّاعا و کان اکثر ما یضع فی قدح الصحابة و سبّهم اقول لا یخفی علی من اتقن البحث و احصف ان من اطرف الطرف ان المخاطب الماهر الحاوی لانواع الشّرف الّذی قدما اخلاف الخلاف قد رشف قد ادعی وقوع محمّد بن خلف فی اسناد هذا الحدیث العالی الشّرف فاجترح اشنع العضیهة و افظع الفریة اقترف و اظهر انکر الشطط و السفساف و ابان عن اسمج الکذب و الجزاف فانّ الرّجل المذکور غیر واقع فی طریق من طرق حدیث النّور کما سننبّهک فیما بعد انشاء المجید الغفور و اما جعفر بن احمد فانّه ایضا لم یقع فی الطرق التی ذکرها اهل الحق و الایقان

ص:305

فی مقام الاستدلال و الاحتجاج لتبکیت السنیّة الأعیان فزعم المخاطب المتهوّر المتهوک الغفول و من سلف علیه من مشایخ العصبیّة و أئمّة الذهول انحصار هذا الحدیث المشهور المقبول فی طریقین توهموا ان کلاّ منهما معلول زعم باطل مدخول و وهم سخیف مرذول یستنکف و یشمئز منه ارباب العقول و لا یطور به ابدا من له ادنی المام و نزول بدار السّبر و تمییز المنقول فانه لاح آنفا و ظهر و لا کالصّبح إذا اسفر ان الحدیث من الاحادیث المستفیضة المشتهرة و الرّوایات المعتمدة المعتبرة صحیح بلا ارتیاب کیف لا و رواته من الثقات المشاهیر و الاثبات النحاریر علی ما صرّح به العلماء الانجاب و سبط ابن الجوزی الّذی قد اثنی علیه عدّة من ثقاتهم الاکابر و عدوّه من الاماثل الحائزین للمفاخر اثبت صحّة الحدیث علی رغم جدّه و نصب نفسه لنقض قوله و ردّه و لیس فی اسانید الروایات التی نقلتها من احمد بن حنبل و عبد اللّه بن احمد و ابن المغازلی و الاخطب و النطنزی و العاصمی و الحموینی من اسم محمّد بن خلف و جعفر بن احمد عین و لا اثر فالقدح و الجرح و الطعن فیهما لا یجدی نفعا و لا یثلج صدرا کما لا یخفی علی من له ثاقب النظر و من الظاهر ان ورود حدیث صحیح من طرق أخر و لو کان فیها شیء من الضّعف یفید زیادة القوة فی الخبر فثبت و ظهر انّ القادح فی حدیث النّور بظن وقوع احد الرجلین فیه اما مکابر مختبط

ص:306

او اعفک سفیه ثم اعثرک علی منشأ هذا الغلط الواضح واصل ذاک الخطأ اللاّئح فاعلم انّ العلامة الحلّی انا و اللّه فی سماء الفخر بدره و اعلی فی اعلی علیین ذکره نقل فی کتابه نهج الحق هذا الحدیث المذکور من احمد بن حنبل و ابن المغازلیّ الّذی هو محدث مشهور و صاحب الباطل لما قعد به العجز عن الجواب احتال حیلة فی الخطاب فقال ذکر ابن الجوزی هذا الحدیث بمعناه فی کتاب الموضوعات و قال هذا الحدیث موضوع علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و المتهم به فی الطریق الاول محمد بن خلف المروزی قال یحیی بن معین کذاب و قال الدارقطنی متروک و فی الطریق الثانی المتّهم به جعفر بن احمد و کان رافضیّا کذّابا یضع الحدیث فی سبّ اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انتهی فهذا المسوّل المحتال لم یدّع انّ فی سند الحدیث الذی نقله العلاّمة اعلی اللّه مقامه فی دار الکرامة وقع احد من الرّجلین بل قال انّ ابن الجوزی ذکر حدیثا هو فی معنی هذا الحدیث و حکم بوضعه فاوهم الناظرین انّ الحدیث المسطور ایضا موضوع و لم یدّع صریحا انّه وقع فی نفس الروایة التی نقلها العلاّمة احد من الرجلین کما لا یخفی علی من له تأمّل و سلامة و الکابلی العسوف العجول الاخذ کثیرا من فضلات الفضول قال فی جواب هذا الحدیث فی الصواقع و هو باطل لأنّه موضوع باجماع اهل الخبر و فی اسناده محمد بن خلف المروزی قال یحیی

ص:307

ابن معین هو کذاب و قال الدارقطنی متروک و لم یختلف احد فی کذبه و یروی من طریق آخر و فیه جعفر بن احمد و کان رافضیّا غالیا کذّابا وضّاعا و کان اکثر ما یضع فی قدح الصّحابة و سبّهم انتهی فالکابلی تحذلق بزیادة نغمة لیس لها من الصدق اثر حیث ادعی علی وضع الحدیث اجماع اهل الخبر و اخفی سرقته من الفضل المتهجم علی الادغال و غیر عبارته و معناها و نکّر معزاها و فحواها لتخدیع الاغمار الانذال فانّه ذکر ان محمّد بن خلف وقع فی حدیث هو بمعنی الحدیث الّذی ذکره العلاّمة فی مقام الاستدلال و الکابلی ادّعی انّه وقع الرّجل فی هذا الحدیث بعینه فافتضح بین اولی الکمال و المخاطب المعظم الصّادق فی اقواله السارق لکتاب الکابلی و النّاسج علی منواله اغترّ بقوله الکاذب الاعوج فذکره بعد تغییر بلفظه اللجلج و بالجملة لا ریبة فی انّ الحدیث الذی وقع فیه محمّد بن خلف المروزی غیر هذا الحدیث الشریف کما دریت ایضا من کلام سبط ابن الجوزی ذی الفهم الحصیف فانّ لفظه هکذا

خلقت انا و هارون بن عمران و یحیی بن زکریا و علیّ بن أبی طالب من طینة واحدة و ان اختلجک مع ذلک البیان الواضح الوساوس الخادعة و اعتلج مع هذا الکشف اللائح الهواجس اللاذعة فها انا اوصلک الی یقین جازم لا یثلمه نوازغ شکوک اهل المراء و الختل و انهیک الی قطع سالم عن تطرق شبهات اصحاب المکابرة و الجدل فاعلم انّه بعد تنمیق هذا الکلام عثرت بعد الفحص التام علی اصل کتاب موضوعات

ص:308

ابن الجوزی المجازف فی رد احادیث خیر الانام علیه و اله آلاف التحیّة و السّلام فوجدت الامر عند ملاحظته کما تیقّنت قبل مطالعته قال فیه فی فضائل علیّ علیه السّلام الحدیث الاوّل فیما خلق منه علی بن أبی طالب

اخبرنا ابو منصور القزّاز قال اخبرنا احمد بن علی بن ثابت قال اخبرنی علی بن الحسن بن محمد الدّقاق قال ثنا محمّد بن اسماعیل الورّاق قال ثنا ابراهیم بن الحسین بن داود العطّار قال ثنا محمّد بن خلف المروزی ثنا موسی بن ابراهیم ثنا موسی بن جعفر عن ابیه عن جدّه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم خلقت انا و هارون بن عمران و یحیی بن زکریا و علیّ بن أبی طالب من طینة واحدة هذا حدیث موضوع علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و المتهم به المروزی قال یحیی بن معین هو کذاب و قال الدارقطنی متروک و قال ابن حبّان کان مغفلا یلقّن فیتلقّن فاستحقّ الترک و

قد روی جعفر بن احمد بن بیان عن محمّد بن عمر الطافی عن ابیه عن سفین عن داود بن أبی هند عن الولید بن عبد الرحمن عن نمیر الحضرمی عن أبی ذرّ قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم خلقت انا و علیّ من نور و کنّا عن یمین العرش قبل ان یخلق اللّه آدم بالفی عام ثم خلق اللّه آدم فانقلبنا فی اصلاب الرّجال ثم جعلنا فی صلب عبد المطلب ثم اشتق اسماءنا

ص:309

من اسمه فاللّه محمود و انا محمّد و اللّه الاعلی و علیّ علیّ قال المصنّف هذا وضعه جعفر بن احمد و کان رافضیّا یضع الحدیث قال ابن عدی کان یتیقّن انّه یضع انتهی و ظهر من هنا و لا کظهور النار علی العلم و النور فی الظّلم انّ ادّعاء وقوع محمّد بن خلف المروزی فی طریق حدیث النور من غرائب الفریة و البهت المحظور و لم یعثر الکابلی علی اصل کتاب ابن الجوزی و انّما وقف علی کلام ابن روزبهان و غیّره و حرّفه علی حسب ما رام من البهتان فادّعی کذبا و زورا و القی الی اولیائه زخرف القول غرورا و قلّده فی ذلک المخاطب المتحذلق الجسور الفاقد للتمییز و الشعور العادم للاطلاع و العثور فساق کلامه المنکر المدحور و ابدی عن واضح العجز و ظاهر القصور و ایضا ظهر انّ ابن الجوزی نسب الی جعفر بن احمد وضع الحدیث مطلقا و ابن روزبهان اضاف إلیه قید فی سبّ اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و ایضا اضاف لفظ کذّابا و الکابلی لم یکتف علی هاتین الزیادتین فاضاف لفظ غالیا وضاعا و ایضا ذکر انه کان اکثر ما یضع فی قدح الصحابة و ایضا اضاف فقرة و لم یختلف احد فی کذبه فی قدح ابن خلف فهذه زیادات اربع من الکابلی و اثنتان من ابن روزبهان شارکه فیهما الکابلی الذی سهل علیه التلمیع و هان و لیس لها وجود فی کلام ابن الجوزی المطعون علی السنة الأعیان و ایضا وضح انّ ابن روزبهان نقل الحکم بوضع حدیث ابن خلف عن ابن الجوزی

ص:310

فحسب و الکابلی اخفی اسم ابن الجوزی حتی لا یتعقب علیه و لا یؤخذ بخناقه بانّ منقّدی السّنّیة طعنوا علی ابن الجوزی و اظهروا شدة مجازفته و فظیع اغراقه و ذکر الکابلی بدل حکم ابن الجوزی اجماع اهل الخبر علی وضع هذا الحدیث فزاد کذبا ما علیه مزید و یربو علی تدلیس ابلیس و یزید و المخاطب المضطلع برزالة المنّة و المسدی الی المسوّلین باعظم منّة المساعد لهم فی التحریف و التلفیف و التزویق و التلفیق بلا ضنّة ذکر عوض اجماع اهل الخبر اجماع اهل السّنة فنعوذ باللّه مِنْ شَرِّ اَلْوَسْواسِ اَلْخَنّاسِ اَلَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ اَلنّاسِ مِنَ اَلْجِنَّةِ وَ اَلنّاسِ و یزوّیهم و ینحّیهم من طریق النجاة و الجنّة و یغویهم و یضلهم بالهمس الخفی مرّة و مرة بالزّنّة و یئنّ علی انتهاج لقم الحق باوجع انّه و ایضا ظهر ان ابن الجوزی نقل فی حق المروزی عن ابن عدی انه کان مغفلا بلقن فیتلقن فاستحق الترک و هذا صریح فی انه لم یکن یتعمّد الوضع و الکذب علی سیّد الانبیاء الانجاب سلام اللّه و صلاته علیه و آله و علیهم ما نفخ مسک و طاب ملاب فهذا یبطل ما نسبه ابن الجوزی الی ابن معین من انه قال فی حقّه انّه کذاب و مع ذلک فقد طعن أئمّة السّنیّة علی ابن معین بکثرة طعنه علی الناس و اثبتوا حسده للشافعی الذی هو عندهم رئیس و راس و موقد من الفضل و التحقیق اضوء نبراس کما لا یخفی علی ناظر مناقب الشافعی للرازی المقباس و امّا حکم ابن الجوزی بالوضع علی حدیث النّور

ص:311

المرویّ من أبی ذرّ الغفاری فهو من وساوسه الغیر المجدیة و هواجسه المردیة ما انزل اللّه به من سلطان و قادته العصبیة الی ذلک فلبّاها باللّسان و الجنان لا یصلح الاصغاء و لا یلیق الاعتناء و هو تهجّس اسمج و تهجّم اعوج و تقوّل بهرج و تعصّب لجلج و جسارة فاحشة و خسارة داهشة و اقدام و تهور و تغریر و تجبر و ادّعاء بلا دلیل و ازلال و تضلیل و تخدیع و تسویل و امّا القدح فی بعض رواته فقصاری امره و حمادی خبره لو سلّم ضعف هذا الطریق الخاصّ لا الوضع کما هو غیر خاف علی من له سلیم الطبع و مما یدرأ فی نحور القاصرین و یظهر مزید خزی الخاسرین و یوقظ الذاهلین و ینبه الغافلین و یکشف جلیّة الحال و یبیّن عن نهایة جسارة اهل الاغفال و الاهمال ان اسناد تکذیب محمّد بن خلف الی یحیی بن معین و عز و قدحه الی الدارقطنیّ الفطین خلف حلی و کذب غیر خفی فان محمّد بن خلف المروزی کان صدوقا و ذکره الدارقطنی و قال انّه لا باس به قال عبد الکریم بن محمّد السمعانی فی الانساب فی نسبة المروزی فاما ببغداد درب یقال له درب المروزی او محلّة المراوزة و ظنی انها من الکرخ و من هذه المحلّة ابو عبد اللّه محمّد بن خلف بن عبد السّلام الاعور المروزی لأنّه کان یسکن هذه المحلّة روی عن یحیی بن هاشم لسمسار و عاصم بن علی و علی بن الجعد روی عنه ابو عمر و عثمان بن احمد بن السمّاک و عبد الصّمد بن علی الطیبی و ابو بکر عبد اللّه الشافعی و کان

ص:312

صدوقا مات فی سنة احدی و ثمانین و مائتین انتهی ما فی الانساب و فیه کفایة لنضو الحجاب عن الحقّ و الصّواب و مبالغة فی تخجیل المتهجمین الاوشاب و تبکیت المتهجّسین الاقشاب و الحمد للّه فی المبدأ و المآب و قال الخطیب و اللبیب فی تاریخ بغداد محمد بن خلف بن عبد السّلام الاعور یعرف بالمروزی لانه کان یسکن محلة المراوزة حدث عن عاصم بن علیّ و علیّ بن الجعد و موسی بن ابراهیم المروزی و غیرهم روی عنه ابو عمرو بن السّماک و ابو العباس بن نجیح و عبد الصّمد الطیبی و ابو بکر الشافعی و غیرهم و کان صدوقا ذکره الدارقطنی فقال لا باس به و نقل عن ابن قانع انه مات فی سنه 218 انتهی فالحمد للّه ولی التوفیق و الارشاد حیث ثبت من افادة خطیب بغداد و جهبذهم النقّاد ان ابن خلف من شیوخ اساطینهم الامجاد کابی بکر الشافعی و ابن السّماک و ابن نجیح و عبد الصمد السائر فضلهم فی الاغوار و الأنجاد و انّه صدوق و نفی عنه الباس الدارقطنی العماد فیا للعجب کل العجب ینفی الدارقطنی عن ابن خلف الباس و یعزو ابن روزبهان و الکابلی المهان و المخاطب رئیس الأعیان الی الدارقطنی انه قال فیه انّه متروک و هذا وسواس و أیّ وسواس و لم یکتفیا علی هذا التدلیس المورث للالتباس حتی ذکرا بعد ما نسباه الی الدارقطنی انه لم یختلف احد فی کذبه فان ارادا انّه قاله الدارقطنی فهو من افحش الفریة المستهجنة

ص:313

و افظع العضیهة المستبشعة و ان قالاه من عند انفسهما فبطلانه و سماجته و قبحه و شناعته ایضا ظاهر واضح و جلی لائح ثم انّه مما یرغم اناف اهل الاعتساف و الرّدی و یحرق قلوب اولی الانحراف و التّوی و ینکس روس ارباب اللجاج و الهوی و یبیّتهم علی امضّ من جمر الغضی و یذرّ فی عیونهم ارمض القذی و یجرّعهم غصص امرّ الجوی انّ الحدیث الذی رواه محمد بن خلف و ان لم یحتج به علماءنا نصّ الکنجی المقتنی لذخائر الفضل و المجد المجتنی لازهار السبر و النقد علی انه حدیث حسن و نقله عن الخطیب اللبیب و ابن عساکر السائر من التحقیق علی لا حب السّنن قال فی کفایة الطالب اخبرنا یوسف بن خلیل بن عبد اللّه الدمشقی بحلب و الحافظ محمد بن محمود بن النجار ببغداد و الحافظ خالد بن یوسف النّابلسی بدمشق قالوا اخبرنا الامام ابو الیمن زید بن الحسن الکندی بدمشق اخبرنا القزاز اخبرنا الحافظ احمد بن علی بن ثابت الخطیب اخبرنی ابو القسم علی بن عثمان الدقاق حدّثنا محمد بن اسماعیل الورّاق حدّثنا ابو اسحاق ابراهیم بن الحسین بن داود القطان سنه 311 احدی عشرة و ثلاثمائة

حدّثنا محمّد بن خلف المروزی حدّثنا موسی بن ابراهیم المروزی حدّثنا موسی بن جعفر بن محمّد عن ابیه عن جده قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم خلقت انا و هارون بن عمران و یحیی بن زکریّا و علی بن أبی طالب من طینة واحدة قلت هذا حدیث حسن هکذا

ص:314

رواه حافظ العراق فی کتابه و تابعه محدّث الشام کما اخرجناه سواد انتهی فللّه الحمد و المنّة التامّة علی کمال لطفه و هدایته العامّة حیث ثبت کون المروزی صدوقا و کون حدیثه حدیثا حسنا بحیث لا یستطیع انکاره جاحد و لا یفتاق فی تنبیهه الی تکلّف زائد و استیناف برهان و شاهد فلیمت المنکرون حنقا و حسدا و یدب الجاحدون علزا و کمدا و هذا الحدیث و إن کان غیر حدیث النور الّذی احتجّ به علمائنا الاعلام احلّهم اللّه دار السّلام لکن لما کان عند ابن الجوزی و ابن روزبهان و الکابلی و المخاطب عین حدیث النّور فثبوت حسنه کاف لردّ تکذیبه الصادر عن اصحاب الغفول و القصور

(روایت خلقت «آن 3 نفر» قبل از خلقت آدم و جوابش)

قوله و بر تقدیر فرض صحّت معارضست بروایتی دیگر که ازین روایت فی الجمله بهترست و در اسناد او متهمین بالکذب واقع نشده اند و هو ما

روی الشافعی باسناده الی النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم انه قال کنت انا و ابو بکر و عمر و عثمان و علی بین یدی اللّه تعالی قبل ان یخلق آدم بالف عام فلمّا خلق اسکنّا ظهره و لم نزل ننتقل فی الاصلاب الطاهرة حتی نقلنی اللّه الی صلب عبد اللّه و نقل أبا بکر الی صلب أبی قحافة و نقل عمر الی صلب الخطّاب و نقل عثمان الی صلب عفّان و نقل علیّا الی صلب أبی طالب اقول استدلال مخاطب میمون ذو فنون و احتجاج فاضل شموس حرون مفتون بحبّ و هو ای ثلاثه مظهرین بدائع شجون باین روایت غرابت مشحون و کذب و فریه سراسر هزل و مجون و افترا و بهتان واژگون و اختلاق و افتعال

ص:315

زبون که قلوب اهل ایمان و ایقان بملاحظه آن پر خون بسبب اشتمال آن بر طرائف گوناگون و انطوا بر لطائف بوقلمون از عجائب دهر خئون و غرائب عصر میونست و بوجوه عدیده مخدوش و موهون و بانظار سدیده مغشوش و مطعون اوّل آنکه قول او که ازین روایت فی الجمله بهترست انتهی دلالت صریحه دارد بر آنکه این روایت واهیه از روایت نور که زعم انحصار آن در دو طریق نموده فی الجمله بهترست نه من جمیع الوجوه و ظاهرست که نزد کابلی و مخاطب این هر دو طریق نهایت مطعون و مقدوح و مغموز و مجروح اند پس هر گاه این روایت از روایت نور که نزد خود مخاطب جسور و کابلی عثور نهایت مطعون و موهونست فی الجمله بهتر باشد نه من جمیع الوجوه ظاهر گردد که این روایت معیوب و مجروح و مقدوح و مطعون هست گو بمرتبه قدح و جرح مزعومی هر دو طریق مذکور در کلام ابن الجوزی نرسد پس ظاهر و روشن و معلوم و متیقن گردید که حسب اعتراف مخاطب با انصاف این روایت صریحة الهزل و الجراف از قدح و جرح پاک و صاف نیست و الا قید فی الجمله که مخاطب مقتدای جمله متعصبین طریف النحله ذکر فرموده لغو و بیکار و منافی و منافر تحریر بلاغت شعار خواهد بود و هر گاه قدح و جرح آن از کلام خود مخاطب بخریر واضح و مستنیر باشد بطلان و فظاعت معارض گردانیدن آن با روایت نور بر تقدیر فرض صحّت در کمال وضوح و ظهور دوم آنکه صحّت سند و اعتبار و اعتماد حدیث نور حسب افادات علمای احبار و منقدین آثار و اخبار کالشمس فی رابعة النهار هویدا و اشکار گردید پس معارضۀ ان باین روایت بی سر و پا و حکایت

ص:316

سراسر خطا که اصلا ذکر سند آن نکرده تا بتوثیق و تعدیل روات و ناقلین و مدح و ثنای حاکین و راوین آن چه رسد کی قابل التفات و اصغا تواند شد سوم آنکه قاضی سناء اللّه پانی پتی که حسب اعتراف والاشان کما فی اتحاف النّبلاء بیهقی زمان بود تصریح صریح بضعف این خبر سخیف فرموده چنانچه در سیف مسلول گفته هشتم ما

روی عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلم قال کنت انا و علی بن أبی طالب نورا بین یدی اللّه تعالی قبل ان یخلق آدم باربعة عشر الف عام فلمّا خلق اللّه آدم قسّم ذلک النور جزئین فجزء انا و جزء علیّ جواب این حدیث موضوعست باجماع اهل حدیث و در اسناد این حدیث محمد بن خلف مروزیست یحیی بن معین گفته که او کذابست و دارقطنی او را متروک گفته و کسی اختلاف نکرده در کاذب بودن او و در طریقی دیگر جعفر بن احمد رافضی غالیست کذاب وضّاعست اکثر احادیث در قدح صحابه وضع کرده و شافعی بسند خود روایت کرده که گفت رسول خدا صلّی اللّه علیه و سلم

کنت انا و ابو بکر و عمر و عثمان و علیّ قبل ان یخلق آدم بالف عام فلمّا خلق اسکنّا ظهره فلم نزل ننتقل فی الاصلاب الطاهرة حتی نقلنی الی صلب عبد اللّه و نقل ابا بکر الی صلب أبی قحافة و نقل عمر الی صلب عفان و نقل علیّا الی صلب أبی طالب و این حدیث هر چند ضعیفست لیکن در اسناد او متهم بالکذب نیست انتهی و باید دانست که کابلی در صواقع گفته الثامن ما

روی انّ النّبی صلی اللّه علیه و سلم قال کنت انا و علی بن أبی طالب نورا بین یدی اللّه قبل ان یخلق آدم باربعة عشر الف عام فلمّا خلق اللّه آدم قسّم ذلک النور

ص:317

جزئین فجزء انا علیّ و هو باطل لانه موضوع باجماع اهل الخبر و فی اسناد محمّد بن خلف المروزی قال یحیی بن معین هو کذاب و قال الدارقطنی متروک و لم یختلف احد فی کذبه و یروی من طریق آخر و فیه جعفر بن احمد و کان رافضیّا غالیا کذّابا وضّاعا و کان اکثر ما یضع فی قدح الصحابة و سبّهم و لأنّه

روی الشافعی بسنده الی النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم انّه قال کنت انا و ابو بکر و عمر و عثمان و علیّ قبل ان یخلق آدم بالف عام فلمّا خلق اسکنّا ظهره و لم نزل ننتقل فی الاصلاب الطاهرة حتی نقلنی اللّه الی صلب عبد اللّه و نقل ابا بکر الی صلب أبی قحافة و نقل عمر الی صلب خطّاب و نقل عثمان الی صلب عفّان و نقل علیّا الی صلب أبی طالب و لیس فی اسناده من یتّهم بالکذب و لأنّ مثل هذه الاخبار لو ثبت لا یحتج به فی مثل هذه الامور و ذلک ظاهر و لا ظهور النّار علی شواهق الطور پس می بینی که کابلی بسبب مزید تعسف و تصلّف و تاریک بینی و تعصّب و تصلّب و ناحق گزینی دعوی ابطال استدلال بحدیث نور باین کذب و زور بلا اشعار بنوعی از دهن و ضعف و فتور و بلا ایما بوجهی از وجوه خلل و قصور اغاز نهاده داد وقاحت و جسارت داده لکن پانی پتی آبی در دیده آورده تصریح صریح بضعف این کذب فضیح فرموده و مخاطب اگر چه از تصریح صریح بضعف آن دل دزدیده لکن بقول خود فی الجمله بکنایه ابلغ من التصریح ضعف و قدح و وهن و جرح آن اثبات فرموده پس پانی پتی با صفا و مخاطب با وفا با وصف ایثار تقلید کابلی سراپا جفا اقتصار و اکتفا بر صنیع سراسر خطا

ص:318

کابلی عظیم الاعتداء علی اهل الحق و الولا لاهل بیت الاصطفاء خلاف آزرم و حیا و موجب ظهور خزی و خسار نزد منقدین کبرا دانسته چار و ناچار شاءا او ابیا قدح و جرح این خبر معجب اهل بصر ثابت فرمودند چهارم آنکه مخاطب در همین باب امامت بجواب حدیث تشبیه کما سمعت سابقا گفته و قاعده مقرره اهل سنتست که حدیثی را که بعض ائمّه فنّ حدیث در کتابی روایت کنند و صحت ما فی الکتاب را التزام نکرده باشند مثل بخاری و مسلم و بقیه اصحاب صحاح و بصحت ان حدیث بالخصوص صاحب آن کتاب یا غیر او از محدثین ثقات تصریح نکرده باشد قابل احتجاج نیست انتهی پر ظاهرست که عدم قابلیت این خبر فظیع الخدع و الغرر برای احتجاج و استدلال حسب این قاعده مقرره اهل سنت علی ادعاه المخاطب عمدة الاقیال ظاهر و باهر زیرا که این حدیث در کتاب ملتزم الصحة مثل صحیح بخاری و مسلم و بقیّه صحاح مروی نیست و نه صحت آن بالخصوص از شافعی یا غیر او از محدثین مشیّدین بنای غیر مرصوص فضائل متغلبین منصوص پس این قدر عجلت در سهو و نسیان از مخاطب نخبة الأعیان محیّر افهام و اذهان و اللّه المستعان سبحان اللّه برای ردّ فضائل علویه این قاعده بائده می تراشد و باز جابجا جدعا لانفه و جلبا لحتفه بر خلاف آن بخرافات عجیب دست می اندازد و بنقض و رفض قاعده ممهده خود بی فاصله طویله مقلوب اشیاع و اتباع خود می گدازد و نمک بر جراحاتشان باظهار کمال تهافت و تناقض خدام عالی مقام خود می پاشد و صدور پر سرورشان را بانواع ایجاع می خراشد پنجم آنکه مخاطب در همین کتاب تحفه بجواب

ص:319

طعن دوم از مطاعن أبی بکر گفته و جملۀ لعن اللّه من تخلف عنها هرگز در کتب اهل سنت موجود نیست و بالفرض اگر صحیح باشد معنیش آنست که اسامه را تنها گذاشتن و از مهم رومیان برای انتقام زید بن حارثه پهلو تهی کردن حرامست و چون ابو بکر رضی اللّه عنه بخدمت امامت متعین شد ازین همه امور او را استثنا واقع ست بلا شبهه قال الشهرستانی فی الملل و النّحل انّ هذه الجملة موضوعة مفتراة و بعضی فارسی نویسان که خود را از محدثین اهل سنت شمرده اند و در سیر خود این جمله را آورده برای الزام اهل سنت کفایت نمی کند زیرا که اعتبار حدیث نزد اهل سنت بیافتن حدیث در کتب مسنده محدثینست مع الحکم بالصحة و حدیث بی سند نزد ایشان شتر بی مهارست که اصلا گوش بآن نمی کنند انتهی ازین عبارت ظاهرست که اعتبار حدیث بیافتن ان در کتب مسنده محدثینست مع الحکم بالصّحة و پر ظاهرست که ورود این خبر درک تب مسنده محدثین مع الحکم بالصّحة ثابت نیست پس حسب این افاده مخاطب جلیل الفخار هم این کذب واضح العار و الشنار از اعتماد و اعتبار دور و برکنار و عدم قابلیت آن برای احتجاج و استدلال هویدا و آشکار بلکه چون سند آن نقل نکرده اند مثل شتر بی مهار و تشبث بان موجب نهایت استهزا و انکار و لائق کمال تشنیع و استحقار خواهد بود و محض دعوی ایراد شافعی سند این ضلال و غیّ شافی عیّ و مثمر ثلج صدر و موجب سکون و ریّ و باعث تمیز حیّ ازلیّ نمی تواند شد خصوصا با وصف عدم تبیین و ابراز نام و نشان کتاب مصنّف آن امام با زیب و زیّ ششم آنکه استدلال این روایت عین اخلاف وعد و نکث عهد

ص:320

و نقض عقدست که در همین باب امامت ادّعای التزام نقل از کتب اهل حق آغاز نهاده حیث قال بعد ذکر الایات التی استدل بها بزعمه علی خلافة أبی بکر اما اقوال عترت پس آنچه از طریق اهل سنت مرویست خارج از حد حصر و احصاست در همان کتاب یعنی ازالة الخفا باید دید و چون درین رساله التزام افتاده که غیر از روایات شیعه متمسّک در هیچ امر نباشد آنچه از اقوال عترت درین باب در کتب معتبره و مرویات صحیحه ایشان موجودست بقلم می آید انتهی کمال عجبست که درین کلام باین تصریح صریح ادعای التزام عدم نقل غیر روایات شیعه نموده و باز درین مقام و مقامات بسیار اخلاف و اخفاء باعلان و اجهار آغاز نموده فَمَنْ نَکَثَ فَإِنَّما یَنْکُثُ عَلی نَفْسِهِ هفتم آنکه مخاطب در صدر همین کتاب خود گفته درین رساله التزام کرده شد که در نقل مذهب شیعه و بیان اصول ایشان و الزاماتی که عائد بایشان می شود غیر از کتب معتبره ایشان منقول عنه نباشد و الزاماتی که عائد بأهل سنت می باشد می باید که موافق روایات اهل سنت باشد و الا هر یک را از طرفین تهمت تعصب و عناد لاحقست و با یکدیگر اعتماد و وثوق غیر واقع انتهی این عبارت دلالت صریحه دارد بر آنکه روایات یک فرقه بر فرقه دیگر حجّت نمی تواند شد که یکی را بر دیگری اعتماد و وثوق نیست پس چرا این قاعده مقرره خود را فراموش نموده مخالفت ان درین مقام و دیگر مقامات آغاز نهادۀ نیز درین عبارت ادعای التزام نقل در الزاماتی که عائد بشیعه می شود از کتب معتبره شیعه نموده پس قصد الزام شیعه باین روایات سراسر تکذیب خودست

ص:321

هشتم آنکه نیز مخاطب در باب چهارم بعد ذکر حدیث ثقلین گفته پس معلوم شد که در مقدمات دینی و احکام شرعی ما را پیغمبر حواله باین دو چیز عظیم القدر فرموده است پس مذهبی که مخالف این دو باشد در امور شرعیه عقیدة و عملا باطل و نامعتبرست و هر که انکار این دو بزرگ نماید گمراه و خارج از دین حالا در تحقیق باید افتاد که ازین دو فرقه یعنی شیعه و سنّی کدام یک متمسّک باین دو حبل متینست و کدام یک استخفاف این دو چیز عالیقدر می کند و اهانت می نماید و از درجه اعتبار ساقط می انگارد و طعن در هر دو پیش می گیرد برای خدا این بحث را بنظر تامل و انصاف باید دید که طرفه کاری و عجب ماجراییست و درین بحث غیر از کتب معتبره شیعه منقول عنه نخواهد بود چنانچه در تمام رساله از ملتزماتست انتهی وا عجباه که بتکرار و اصرار اظهار التزام نقل از کتب معتبره اهل حقّ درین کتاب عالی نصاب می فرماید و باز اینجا و جاهای بسیار نقض این عهد موثق و محکم و رفض این وعد ملتزم و مبرم ایثار فرموده کمال صدق و دیانت و نهایت ورع و امانت خدام عالی مقام خود ظاهر نموده نهم آنکه چنانچه بطلان احتجاج و استدلال باین روایت بمقابله اهل حق از افادات عدیده خود مخاطب ظاهر و واضح و لائحست همچنان شناعت و فظاعت آن از افادات والد ماجد حضرتش راهر و باهر والد مخاطب در آخر قرة العینین گفته این ست تقریر آنچه درین رساله از دلیل عقلی و نقلی بر تفضیل شیخین اقامت نموده ایم بقیة الکلام رفع شبهات مخالفینست و ما را درین رساله باجوبه امامیه و زیدیه کار نیست مناظرۀ ایشان بطور دیگر باید نه باحادیث صحیحین و مانند آن و بعد از قطع نظر

ص:322

از امامیه و زیدیه باستقرا معلوم شد که مخالفان و متوقفان درین مسئله سه کرده اند انتهی بقدر الحاجه ازین عبارت صراحة ظاهرست که باحادیث صحیحین فضلا عن غیرها مناظره امامیه بلکه زیدیه هم نتواند کرد پس احتجاج باین روایت مکذوبه بمقابله اهل حقّ چنانچه اظهار برائت خود از کذب و غدر و اخلاف و اعتساف حسب افاده خودست همچنان اظهار مجانبت کمال عقوق و مخالفت والد ماجد خود دهم آنکه فاضل رشید در شوکت عمریه گفته اگر چه ائمّه اطهار علیهم السلام بحکم احادیثی که صاحب رساله ذکر کرده و دیگر احادیث شائعه مستفیضه مستند امت اند و اخبار آن اخیار مفاتیح مغلقات و مصابیح ظلمات و مصادر حکمت و مظاهر شریعتست لیکن کلام در طریق وصول آن اخبارست و بسا اوقات روات یک فرقه نزد اهل آن مامون و نزد غیر آن مطعون می باشند لهذا هر فرقه روایات مرویّه را در طریق خود مسلم می دارد و اخبار مرویه را در فرقه مخالف خود مقدوح می انگارد ازین عبارت واضحست که هر فرقه اخبار مرویه را در فرقه مخالف خود مقدوح می انگارد پس حسب افاده رشیدیه هم این روایت که شاه صاحب از شافعی آورده اند نزد شیعه مقدوح و مجروح باشد نه لائق اعتبار و اعتماد نزد ایشان فللّه الحمد که شناعت و فظاعت استدلال مخاطب باین روایت سراسر خسارت حسب افادات خود و افادۀ والد ماجدش و تلمیذ رشید او ظاهر و باهر گردید و نیز ازین عبارت رشید بحمد اللّه و حسن توفیقه لزوم تسلیم خبر ولایت و خبر طیر و خبر مدینة العلم و حدیث تشبیه و حدیث نور و امثال آن که شاه صاحب

ص:323

دماغ سوزی در ابطال و انکار آن کرده اند بکمال وضوح ظاهرست زیرا که بلا شبهه این روایات در طریق سنیه مرویست پس حسب قاعده مقرره فاضل رشید سنّیه را لازمست که تسلیم آن نمایند و گردن کبر بردّ و ابطال آن دراز نسازند پس باین کلمه مختصره رشیدیّه کمال شناعت و فظاعت ردّ شاهصاحب و اسلافشان کالکابلی و ابن حجر و ابن تیمیّه و امثالهم و عدول و نکول و صدود و نکوصشان از قاعده مقرره مسلمه عند الفرق کلها ظاهر گردید و مزید انصاف و حذق و مهارت و دیانت و امانتشان بر زبان رشید عمدة الأعیان هویدا شد و فَلِلّهِ اَلْحُجَّةُ اَلْبالِغَةُ یازدهم آنکه کابلی دستکار بسبب مزید انهماک در ترویج باطل صریح العوار و اخفای حق مشرق المنار در نقل این روایت معجبه اهل استبصار حذف و اسقاط و کتمان فظیع العار بکار برده و مخاطب جلیل الفخار که از تتبع کتب و اسفار جان نازنین خود را برکنار داشته و همچنین پانی پتی عمدة الاحبار با آن همه جلالت و اشتهار بتقلید غیر سدید کابلی امام المتعسفین الکبار مبتلا درین خیانت و کتمان و ستر و اخفا و ابطال گردیدند حال آنکه مفتری این روایت موضوعه و مختلق این حکایت مصنوعه اگر چه در اوّل آن فضیلت ثلاثه مغسوله حسب دلخواه ارباب ارتیاب و اشتباه بربافته لکن بمزید حیا و شرم و نهایت هول و آزرم در آخر آن در حق جناب امیر المؤمنین علیه السلام فقره که از ان وصایت آن جناب واضح و لائحست بعد ذکر صدیقیت أبی بکر و فاروقیت عمر و ذو النّوریت عثمان آورده و بعد ان مذمّت سبّ اصحاب هم افزوده پس کابلی والا نژاد بسبب احتدام و اشتداد نار اضغان و احقاد و اشتعال و اضطرام لهبات عناد

ص:324

و لداد با وصی افضل انبیای امجاد صلی اللّه علیه و آله الی یوم التناد حذف این فقره نموده و طردا للباب ارخای حجاب بر ذکر صدیقیّت و فاروقیّت و ذو النورینیت و مذمت سبّ اصحاب هم نموده و نیز کابلی بخوف و هول مؤاخذه اهل تدبّر و تامّل لفظ

انوارا علی یمین العرش که بعد لفظ علی بوده از میان انداخته و مخاطب بجای ان لفظ بین یدی اللّه تعالی ایجاد ساخته تبیین این اجمال معجب اهل کمال آنکه در اصل این روایت موضوعه را بالتمام ملا عمر مشغوف بنقل عجائب بقر و شقر و مصروف یا بر او غرائب کذب و هذر و معروف بتدوین طرائف شذر و مذر در فضائل أبی بکر و عمر و ثالث عابث عائث بارث کارث در سیرت خود از شافعی نقل کرده و محبّ طبری مبتلای محبّت ثلاثه در ریاض النضرة نقلا عن الملا وارد نموده و صاحب اکتفاهم بتقلید او رفته و ابن حجر هم آن را از انبان ملآن از کذب و بهتان از آن محبّ طبری عمدة الأعیان برداشته در صواعق ایراد ساخته محبّ طبری در ریاض النضرة گفته ذکرانهم و النّبی صلّی اللّه علیه و سلم کانوا قبل آدم و وصف کل منهم بصفة و التّحذیر من سبّهم

عن محمد بن ادریس الشافعی بسنده الی النّبی صلّی اللّه علیه و سلم قال کنت انا و ابو بکر و عمر و عثمان و علیّ انوارا علی یمین العرش قبل ان یخلق آدم بالف عام فلمّا خلق اسکنّا ظهره و لم نزل ننتقل فی الاصلاب الطاهرة الی ان نقلنی اللّه الی صلب عبد اللّه و نقل ابا بکر الی صلب أبی قحافة و نقل عمر الی صلب الخطاب و نقل عثمان الی صلب عفان و نقل علی الی صلب أبی طالب ثم؟ ؟ ؟ ؟ اصحابا فجعل أبا بکر صدیقا

ص:325

و عمر فاروقا و عثمان ذا النّورین و علیّا وصیّا فمن سبّ اصحابی فقد سبّنی و من سبنی فقد سب اللّه و من سبّ اللّه اکبه اللّه فی النّار علی منخریه خرّجه الملا فی سیرته و ابراهیم بن عبد اللّه یمنی شافعی در کتاب الاکتفاء فرموده

عن الامام أبی عبد اللّه محمّد بن ادریس الشافعی القریشی الهاشمی رضی اللّه عنه بسنده الی النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم انّه قال کنت انا و ابو بکر و عمر و عثمان و علی انوارا یمین العرش قبل ان یخلق آدم بالف عام فلمّا خلق اسکنا ظهره و لم نزل ننتقل فی الاصلاب الطاهرات حتی نقلنی اللّه الی صلب عبد اللّه و نقل أبا بکر الی صلب أبی قحافه و نقل عمر الی صلب الخطاب و نقل عثمان الی صلب عفان و نقل علیّا الی صلب أبی طالب ثم اختارهم لی اصحابا فجعل أبا بکر صدّیقا و عمر فاروقا و عثمان ذا النّورین و علیّا وصیّا فمن سبّ اصحابی فقد سبّنی و من سبّنی فقد سبّ اللّه و من سبّ اللّه اکبّه اللّه فی النّار علی منخریه اخرجه الحافظ عمر بن خضر فی سیرته و ابن حجر در صواعق محرقه گفته

اخرج الحافظ عمر بن محمد بن خضر الملاّ فی سیریه انّ الشافعی رضی اللّه عنه روی بسنده انّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال کنت انا و ابو بکر و عمر و عثمان و علیّ یمین العرش قبل ان یخلق آدم بالف عام فلمّا خلق اللّه آدم اسکنا ظهره و لم نزل ننتقل فی الاصلاب الطاهرة حتی نقلنی اللّه الی صلب عبد اللّه و نقل أبا بکر الی صلب أبی قحافة و نقل عمر الی صلب الخطاب و نقل عثمان الی صلب

ص:326

عفان و نقل علیّا الی صلب أبی طالب ثم اختارهم لی اصحابا فجعل أبا بکر صدّیقا و عمر فاروقا و عثمان ذا النّورین و علیّا وصیّا فمن سبّ اصحابی فقد سبّنی و من سبّنی فقد سبّ اللّه و من سبّ اللّه فقد اکبّه اللّه فی النّار علی منخریه از ملاحظه این عبارات ظاهر شد که کابلی مکبوب علی کتمان الحق و اشاعة الباطل المعیوب در نقل این خبر شنیع مرتکب چند صنیع بدیع و مقتحم تصرفات عدیده فظیع گردیده اوّل آنکه این روایت را از شافعی عمر ملا که از نقل خرافات و جزافات در فضائل ثلاثه غریبة الصفات ملی و شغف و شیفتگی او بجمع و تدوین موضوعات و مفتریات نهایت جلی نقل کرده و کابلی ذکر ملا عمر بغرض باطل مزید ترویج فضل أبی بکر و عمر و ثالث جلیل الخطر از میان انداخته بلا توسیط ملای سالک مسلک افراط و تفریط و اظهار مزید تحذلق و تبختر و تنطّع و تعمق صریح التخلیط نقل آن از شافعی و الا تخبیط فرموده و غرضش ازین حذف و اخفا و اسقاط و اعلا دو امرست یکی آنکه اگر ذکر نقل ملا عمر می کرد احتجاج و استدلال او بنقل ملا و اعتماد و اعتبار او بر ان عمدة الکبراء ثابت می شد و آن برای او سم قاتل و زهر هلاهل بوده زیرا که ملا عمر اگر چه در فضائل خلفای ثلاثه افتراءات فاحشه و اکاذیب داهشه نقل کرده لکن با این در شان حضرت امیر المؤمنین علیه فضائل جلیله و مناقب جمیله نقل نموده و حدیث طیر و حدیث تشبیه در تصنیف خود آورده و داغ توهین و تهجین و تخجیل بر ناصیه کابلی نبیل که در پی تکذیب و ابطال آن می باشد گذاشته و لکن عجب عجاب آنکه این غرض عنیف المرض و هوس شدید الجرص و هوای عظیم المضض بجواب آیۀ مودت

ص:327

از دست داده بعض افتراءات عجیب و اکاذیب غریب از ملا عمر در فضل أبی بکر و عمر نقل نموده دوم آنکه غرض او اظهار طول باع و مزید اطلاع خود پیش معتقدین و مختدعین و اتباع و اشیاع آن مطاع و مقبلین و صائبین درگاه آن قدوه همج رعاعست که گمان برند که حضرت او بر اصل افادات شافعی عثور و عبور دارد و بنای این غرض هم ریخته و سلسله این حیله غیر جمیله هم گسیخته شد باین سبب که چون نام کتاب شافعی ذکر نکرده این استناد نهایت واهی و موهون و بمرتبه قصوی مغشوش و مطعون گردید فلیضحک قلیلا و لیبک کثیرا صنیع دوم آنکه فقرۀ انوار علی یمین العرش را باین خیال که اظهار انواریت اثوار ثلاثه موجب طعن و استهزا و تشنیع و فسوس اهل فهم و ذکا خواهد بود حذف نموده لفظ قبل ان یخلق را خبر کنّا قرار داده و چون مخاطب این ترکیب عجیب را خالی از بشاعت و تهجین نیافته ناچار بجای خبر محذوف مکتوم لفظ بین یدی اللّه تعالی مصنوع و منحوت ساخته و پانی پتی بهمان حال تباه و خراب خالی از اب و تاب گذاشته صنیع سوم آنکه چون در آخر ذکر وصایت وصی بر حق که دلیل خلافت و امامت آن امام مطلق سلام اللّه علیه ما ابتلج الغسق و ائتلق الفلق بوده حذف نموده و چون قبل ذکر وصایت حقه ذکر صدیقیت و فاروقیت و ذو النورین بودن ثالث با زیب و زین بوده چار و ناچار آن را هم بکزلک اسقاط از صفحه قرطاس زدوده و هم در آخر آن ذم و عیب سب اصحاب بوده آن را هم ساقط نموده و کمال شناعت و فظاعت این حذف و اسقاط که کابلی مبتلای الس و اختلاط آن را عمدا و قصدا و إرادة و صمدا مرتکب گردیده و بلای این خطای سراسر جفا بر سر پانی پتی محتاط و مخاطب وسیع الاشواط کثیر الاحتیاط مجتنب

ص:328

از عثرات و اغلاط بسبب ایغال و ایضاع در مهامه فیح و سباسب قبیح تقلید و اتباع کابلی اسوة الرعاع رسیده حسب افاده مخاطب نحریر واضح و مستنیرست یعنی ظاهر و واضحست که حذف آخر حدیث در مقام استدلال و احتجاج بروایت خصم فضلا عن روایة طریق المستدلّ از قبیل تمسک ملحدی بفقرۀ لا تَقْرَبُوا اَلصَّلاةَ و عین سرقه حدیثست و بغایت قبیح پس بحمد اللّه و حسن توفیقه ثابت شد که حسب افادۀ مخاطب نقاد کابلی والا نژاد و پانی پتی عمدة اهل السّداد و خود مخاطب عماد مقتفی آثار اهل کفر و الحاد و متبع تخدیع و تلمیع نفات وجوب و مثبتین حرمت صلاة محتومه خالق عباد و سارق حدیث منسوب بسرور انبیای امجاد علیه و آله آلاف التحیة الی یوم التناد و مرتکب امر نهایت قبیح و فظیع نزد اهل رشاد گردیدند فاضل مخاطب در باب المطاعن از همین کتاب تحفه در ذکر مطاعن و مثالب صحابه گفته طعن هفتم آنکه در صحیح مسلم واقع ست که عبد اللّه بن عمرو بن العاص روایت می کند

انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال إذا فتحت علیکم خزائن فارس و الروم أیّ قوم انتم قال عبد الرحمن بن عوف کما امرنا اللّه تعالی فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم کلا بل تنافسون ثم تتحاسدون ثم تتدابرون ثم تتباغضون جواب ازین طعن آنکه در این جا حذف تتمه حدیث نموده بر محل طعن اقتصار نموده اند و عبارت آینده را که مبیّن مراد و دافع طعن از صحابه است در شکم فرو برده از قبیل تمسّک ملحدی بکلمه لا تَقْرَبُوا اَلصَّلاةَ و سرقه احادیث در مثل این مقام بغایت قبیحست تتمه این حدیث اینست

ثم تنطلقون الی مساکن المهاجرین فتحملون بعضهم علی رقاب بعض و ازین تتمه صریح معلوم شد

ص:329

که این تحاسد و تباغض و تدابر کنندگان فرقه دیگرست غیر از مهاجرین و آن فرقه یا انصاراند یا غیر ایشان از انصار خود هرگز بوقوع نیامد که مهاجرین را بر غلاینده با هم بجنگانند پس این فرقه نیست مگر از تابعین زیرا که صحابه که حرف در انها می رود منحصرند در مهاجرین و انصار و بودن این فرقه از مهاجرین بموجب حدیث باطل شد و بودن این فرقه را از انصار واقع تکذیب کرد الخ ازین عبارت ظاهرست که حذف تتمه حدیث اگر چه از طریق خصم باشد فکیف إذا کان من طریق النّاقل از قبیل تمسک ملحدی بکلمه لا تَقْرَبُوا اَلصَّلاةَ و عین سرقه حدیث و بغایت قبیحست و ظاهرست که همین صنیع شنیع را که سرقه فرزانه و تمسک کابلی و مخاطب در نقل این روایت مرتکب شده اند و علاوه برین سرقه در مقامات دیگر در نقل روایات مثل روایت منقوله از درر غرر سید مرتضی در باب ماریه قبطیه که کابلی نحریر و مخاطب معدوم النظیر بجواب طعن قرطاس بمزید خدع و عجز محذوف التفسیر و العجز نقل کرده این هر دو بزرگ سرقه احادیث و روایات بکار برده اند و سرقه مخاطب جسور جلّ و معظم کتاب کابلی عثور وهم سرقه کتاب مقالید الاسانید ثعالبی عمدة الاساطین و انتحال معظم آن در بستان المحدّثین و سرقه تفسیر مهائمی هائم مهائم تلبیس و تدلیس در تفسیر فتح العزیز واضح و روشن و مبین و مبرهنست پس ازین سرقه عظیمه خود غفلت جستن و تهمت سرقه بر فتراک اهل حق بستن و قلوب اهل ایمان خستن بغایت عجیب و غریب و محیّر هر عاقل لبیب و للّه الحمد که بطلان نسبت حذف تتمه حدیث باهل حق در ذکر این محض کذب و بهتان و مجازفت و عدوان و معاندت و طغیان و مکابرت و شنآن محیّر اذهان اکابر اعیان و مورث کمال استبصار و اذعان ارباب

ص:330

ایمان برفعت شان مخاطب رفیع المکان در مدارج صدق و عرفان و عروج او بمدارج عالیه تقوی و ایقانست زیرا که این طعن را سید علی بن طاؤس در طرائف و علاّمه حلّی در نهج الحق ذکر کرده اند و در هر دو کتاب این تتمه مذکور و مسطور و کذب و بهت مخاطب در کمال وضوح و ظهور علاّمه حلّی در نهج الحق فرموده

روی الحمیدی فی الجمع بین الصحیحین عن عبد اللّه بن عمرو بن العاص فی الحدیث الحادی عشر من افراد مسلم قال ان النّبی صلّی اللّه علیه و سلم قال إذا فتحت علیکم خزائن فارس و الروم أیّ قوم انتم قال عبد الرحمن بن عوف نکون کما امرنا رسول اللّه فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم تتنافسون ثم تتحاسدون ثم تتدابرون ثم تتباغضون و فی روایة ثم تنطلقون الی مساکین المهاجرین فتحملون بعضهم علی رقاب بعض و هذا ذمّ منه علیه السلام لاصحابه و سیّد علی بن طاؤس طاب ثراه در کتاب طرائف در ضمن مخالفات صحابه با جناب رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم می فرماید و من ذلک ما

رواه الحمیدی فی الجمع بین الصحیحین من مسند عبد اللّه بن عمرو بن العاص فی الحدیث الحادی عشر من افراد مسلم قال ان النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال إذا فتحت علیکم خزائن فارس و الروم أیّ قوم انتم قال عبد الرحمن بن عوف تکون کما امرنا اللّه فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم تتنافسون ثم تتحاسدون ثم تتدابرون ثم تتباغضون و فی روایة ثم تنطلقون الی مساکین المهاجرین فتحملون بعضهم علی رقاب بعض بعد ذکر این حدیث فرموده انظر رحمک اللّه عزّ و جل الی ما قد شهدوا به

ص:331

من ذمّ نبیّهم صلّی اللّه علیه و سلّم لاصحابه فکیف یستبعد من قوم یکونون بهذه الصّفات ان یخالفوا نبیهم صلّی اللّه علیه و آله و سلم فی الحیوة و بعد الوفاة پس می بینی که سیّد علی بن طاوس و علامه هر دو این تتمه را که مشتمل ست بر انطلاق صحابه بسوی مساکین مهاجرین و حمل بعض مهاجرین بر رقاب بعض ذکر نموده اند و هرگز آن را حذف نفرموده و چرا آن را حذف می فرمودند که هرگز منافی مطلوب اهل حق نیست بلکه مثبت مزید ظلم و حیف ارباب جور یعنی ذهاب و اهراع و انطلاق اهل خلاف و شقاق بسوی مساکین مهاجرین و حمل بعض شان بر رقاب بعض بلا استحقاقست علاوه بر ثبوت تنافس و تحاسد و تدابر و تباغض فاقدین خلاق و نیز این تتمة در یک روایت مسلم واقع ست نه در هر دو روایت او پس اگر این تتمه ذکر هم نمی فرمودند جای طعن و تشنیع اهل تخلیط و تلمیع نبود و خود کابلی هم این تتمه را بروایت اخری حواله نموده و هرگز گرد ذکر حذف آن که از ایجادات مخاطب امام المتحذلقینست نگردیده قال فی الصواقع فی ذکر مطاعن الصّحابة السّابعة أی الشبهة السّابعة ما

رواه مسلم فی صحیحه عن عبد اللّه بن عمرو بن العاص ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال إذا فتحت علیکم خزائن فارس و الروم أیّ قوم انتم قال عبد الرحمن بن عوف کما امرنا رسول اللّه فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم کلاّ بل تتنافسون ثم تتحاسدون ثم تتدابرون ثم تتباغضون و هی باطلة لأنّه تنبیه و ارشاد الی ترک التنافس و التحاسد و التباغض عند اقبال الدنیا علیهم فانّه نهی بلفظ الاخبار و ذا ابلغ من النّهر

ص:332

صریحا و ایقاع الخبر موقع الانشاء لفضل المبالغة شائع فی کلام العرب ذائع و لان الخطاب لیس لجمیع الصحابة اتفاقا و

لقوله علیه السّلام فی روایة اخری ثم تنطلقون الی مساکن المهاجرین فتحملون بعضهم علی رقاب بعض پانزدهم آنکه دعوای کابلی که در سند این خبر کسی متهم بالکذب واقع نشده و همچنین تفوه پانی پتی و تقول مخاطب جلیل المرتبة الجری علی القطع و البت باین نفی و تنزیه و تبریه از تشویه محض دعوی بی دلیل و تحکم غیر قابل التعویل و محض تخدیع و تهویل بلکه بحت اضلال و تضلیلست اری اگر سند این روایت نقل می کردند و باز تجشم نقل احوال روات آن از کتب رجال بر می داشتند و بعد ان این دعوی بر زبان می آوردند آن وقت قابل جواب و لائق توجه ارباب الباب می بود و إذ لیس فلیس شانزدهم آنکه اگر بفرض محال صحت سند این کذب صریح الاختلال از ما بعد شافعی با کمال و برائت روات اولین ان از کذب و افترا و افتعال ثابت هم شود نفعی باهل خلاف و اغفال و ضرری بارباب اتباع و امتثال اهل بیت اقیال علیهم آلاف التحیّة و السّلام من اللّه الملک المتعال نمی رساند و گلوی متبخترین و مستکبرین اهل تزویر از مؤاخذه و دار و گیر نمی رهاند زیرا که خدام خود حضرت شافعی مطعون و مغموز و مثلوب و ملموز و معتلّ و مهموز و مختلّ و مرموز می باشد و هر چند ایضاح و تفصیل این حکایت جگرسوز مورث نحیب و عویل ارباب تلمیع و تسویل بس دراز و طویلست لکن بنابر ایجاز و اختصار و احتراز از اسهاب و اکثار اقتصار بر بعض لطائف معجبه اولی الایدی و الابصار می رود علامه فخر الدین رازی در کتاب مناقب شافعی و ترجیح مذهب او که بعنایت الهی نسخه قدیمه عتیقه آن پیش حقیر حاضرست

ص:333

و نیز نسخه مطبوعه مصریه آن در اصقاع و بقاع دائر و سائر می فرماید الفصل الثالث فی ثناء الشافعی علی استاذیه و مشایخه کان یقول لو لا مالک و سفین لذهب علم الحجاز و قال إذا ذکر اهل الاثر فمالک النجم و قال کان مالک إذا شک فی شیء من الحدیث ترک کله و حکی الشافعی انّه اجتمع مالک و ابو یوسف عند الرشید فکلما فی الوقوف و ما یحبسه النّاس فقال یعقوب هذا باطل لان محمّدا صلی اللّه علیه و سلّم جاء باطلاق الحبس فقال مالک انما جاء باطلاق ما کانوا یحبسونه لالهتهم من البحیرة و السّائبة اما الوقوف فهذا وقف عمر بن الخطاب حین استاذن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فقال احبس الاصل و سلّ الثمرة و لهذا وقف الزبیر فاعجب الخلیفة هذا الکلام و نفی یعقوب و کان الشافعی یقول ما اعلم بعد کتاب اللّه اصح من موطّإ مالک و قیل للشافعی هل رأیت احدا ممّن ادرکت مثل مالک بن انس فقال سمعت من تقدمنا فی السن و العلم یقولون ما راینا مثل مالک فکیف یری نحن مثله قال الشافعی ان مالکا کان مقدما عند اهل العلم بالمدینة و الحجاز و العراق فی الفضل و معروفا عندهم بالاتقان فی الحدیث و مجالسة العلماء و کان ابن عیینة إذا ذکره رفع ذکره و حدث عنه و کان مسلم بن خالد الرنجی و هو مفتی اهل مکّة و عالمهم فی زمانه یقول جالست مالک بن انس فی حیاة جماعة من التابعین فان قال قائل لما کان حال مالک فی العلم و الدّین ما ذکرتم و کان تعظیم الاستاذ واجبا علی کل مسلم فکیف

ص:334

اقدم الشافعی علی مخالفته و کیف جوز من نفسه ان یضع الکتاب علیه فالجواب قال البیهقی قرأت فی کتاب أبی یحیی زکریّا بن یحیی السّاجی ان الشافعی انّما وضع الکتاب علی مالک لأنّه بلغه انّ بالاندلس قلنسوة لمالک یستشفی بها و کان یقال لهم قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فیقولون قال مالک فقال الشافعی انما مالک آدمیّ قد یخطی و یغلط سار ذلک داعیا للشافعی الی ان وضع الکتاب علی مالک و کان یقول کرهت ان افعل ذلک و لکنّی استخرت اللّه تعالی فیه سنة و قال الربیع سمعت الشافعی یقول قدمت مصرا و لا اعرف ان مالکا یخالف من احادیثه الاّ ستّة عشر حدیثا فنظرت فاذا هو یقول بالاصل و یدع الفرع و یقول بالفرع و یدع الاصل و اقول انّ ارسطاطالیس الحکیم تعلم الحکمة من افلاطون ثم خالفه فقیل له کیف فعلت ذلک فقال استاذی صدیقی و الحق صدیقی و إذا تنازعا فالحق اولی بالصداقة فهذا المعنی بعینه هو الّذی حمل الشافعی علی اظهار مخالفة مالک و الذی یدل علی صحة ما ذکرناه ان الکتاب الذی وضع الشافعی علی مالک قال فی اوّله إذا قلت حدّث الثقة عن الثقة عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فهو ثابت عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و الثابت عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لا یترک الا إذا وجد حدیث یخالفه و إذا اختلفت الاحادیث فلاختلاف فیها وجهان احدهما ان یکون فیها ناسخ و منسوخ فیعمل بالناسخ و یترک المنسوخ و الآخران لا یتمیز الناسخ عن المنسوخ فهما نذهب الی

ص:335

اثبت الروایتین و إذا تکافاتا ذهبت الی اشبه الحدیث بکتاب اللّه او اشبههما بحدیث آخر و إذا ثبت الحدیث عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و لا یخالفه حدیث آخر و کان یروی عن غیر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم حدیث یخالفه لم التفت الی ما خالفه فحدیث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم اولی ان یؤخذ به و ان کان یروی عن غیر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم حدیث یوافقه لم یزده قوة و حدیث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم مستغن عنه و لمّا قرّر الشافعی هذه القاعدة ذکر انّ مالکا اعتبر هذه القاعدة فی بعض المواضع دون بعض ثم ذکر المسائل التی ترک الاخبار الصحیحة فیها بقول واحد من الصحابة او بقول واحد من التابعین او لرأی نفسه ثم ذکر ما ترک فیه من اقاویل الصحابة لرأی بعض التابعین او لرأی نفسه و ذلک انه ربما یدّعی الاجماع و هو مختلف فیه ثم بین الشافعی انّه ادعی ان اجماع اهل المدنیة حجّة و انّه قول ضعیف و ذکر فی هذا الباب امثلة منها ان مالکا قال اجمع الناس علی انّ سجود القرآن احدی عشرة سجدة و لیس فی المفصل منها شیء ثم قال الشافعی قد روی عن أبی هریرة انه سجد فی إِذَا اَلسَّماءُ اِنْشَقَّتْ و انّ عمر بن الخطّاب سجد فی اَلنَّجْمِ إِذا هَوی فقد نری السجود فی المفصّل عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم و عن عمر و عن أبی هریرة فلیت شعری أی النّاس من الذین اجمعوا علی ان لا سجدة فی المفصّل ثم بین انّ اکثر الفقهاء ذهبوا الی انّ فی المفصّل سجودا و منها انّ مالکا زعم انّ النّاس اجمعوا علی انّ لا سجدة فی الحج الا مرّة واحدة و هو یروی

ص:336

عن عمر و ابن عمر انهما سجدا فی الحج سجدتین ثم قال الشافعی و لیت شعری من هؤلاء المجمعون الذین لا یسمّون فانا لا نعرفهم و لا یکلف اللّه احدا ان یاخذ دینه عمن لا یعرفه و منها ما اخبرنا مالک عن أبی الزبیر عن عطا بن أبی رباح عن ابن عبّاس انّه سئل عن رجل واقع اهله و هو بمنی قبل قبل ان یفیض فامره ان ینحر بدنة قال الشافعی و بهذا نأخذ و قال مالک علیه عمرة و حجّة تامّة و بدنة و رواه عن ربیعة و عن ثور بن زید عن عکرمة یظنّه عن ابن عبّاس فان کان قد ترک قول ابن عباس لرأی ربیعة فهو خطا و ان ترکه لرأی عکرمة فهو یسیء القول فی عکرمة لا یری لاحد ان یقبل حدیثه و هو یروی عن سفیان عن عطا عن ابن عبّاس خلافه و عطا ثقة عنده و عند النّاس قال الشافعی و العجب انه یقول فی عکرمة ما یقول ثم یحتاج الی شیء من علمه یوافق قوله فیسمّیه مرّة و یسکت عنه اخری فیروی عن ثور بن زید عن ابن عبّاس فی الرضاع و ذبائح نصاری العرب و غیره و یسکت عن ذکر عکرمة و انما یحدثه ثور عن عکرمة و هذا من الامور التی ینبغی لاهل العلم ان یتحفظوا منها فهذه حکایة بعض ما ذکره الشافعی فی کتابه الذی وضعه علی مالک و لقائل ان یقول حاصل هذه الاعتراضات ترجع الی حرفین الاوّل انّ مالکا یروی الحدیث الصحیح ثم انّه یترک العمل به انه لا یجوز و لمالک ان یجیب عنه فیقول هذه الاحادیث ما وصلت إلینا الاّ بروایة علماء المدینة فهولاء

ص:337

امّا ان یکونوا عدولا او لا یکونوا فان کانوا من العدول وجب ان یعتقد انهم ترکوا العمل بذلک الحدیث لاطّلاعهم علی ضعف فیه امّا لاجل الضعف فی الروایة او لاجل انّه وجد ناسخ او مخصّص و علی جمیع التقدیرات فترک العمل به واجب فان قالوا فلعلهم اعتقدوا فی ذلک الحدیث تاویلا خطأ فلاجل ذلک التاویل الخطاء ترکوا العمل به و علی هذا التقدیر لا یلزم من ترکهم العمل بالحدیث حصول ضعف فیه قلنا ان علماء المدینة الذین کانوا قبل مالک کانوا اقرب النّاس الی زمان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و اشدّهم مخالطة للصحابة و اقواهم رغبة فی الدّین و ابعدهم عن المیل الی الباطل فیبعد اتفاق جمهور علماء المدینة علی تاویل فاسد و امّا ان قلنا انّ علماء المدینة لیسوا بعدول لکان الطعن فیهم یوجب الطعن فی الحدیث فثبت بهذا الطریق ان الدلیل الّذی ذکرناه یقتضی ترجیح عمل علماء المدینة علی ظاهر خبر الواحد و لیس هذا قولا بانّ اجماعهم حجّة بل هو قول بان عملهم إذا کان علی خلاف ظاهر الحدیث اورث ذلک قدحا و ضعفا فی الحدیث و ممّا یؤید ما ذکرناه ما روی البیهقی فی کتاب مناقب الشافعی رضی اللّه عنه باسناده عن یونس بن عبد الاعلی قال ناظرت الشافعی رضی اللّه عنه فی شیء فقال و اللّه ما اقول لک الا نصحا إذا وجدت اهل المدینة علی شیء فلا یدخلن قلبک شک انّه الحق و کل ما و قوی کل القوة لکنک لم تجد له فی المدینة اصلا و ان ضعف فلا تعبأ به و لا تلتفت إلیه و اقول هذا الکلام

ص:338

صریح فی تقریر مذهب مالک رحمه اللّه تعالی و امّا الاعتراض الثانی و هو ان مالکا رحمه اللّه إذا احتاج الی التمسّک بقول عکرمة ذکره و إذا لم یحتج إلیه ترکه فهذا ان صح عن مالک اورث ذلک ضعفا فی روایته و فی دیانته و لو کان الامر کذلک فکیف جاز للشافعی ان یتمسّک بروایات مالک رحمهما اللّه تعالی و کیف یجوز ان یقول إذا ذکر الاثر فمالک النجم هذا جملة ما یتعلق بهذا البحث ازین عبارت ظاهرست که امام شافعی بعد تقریر قاعده سراسر فائده متضمن عدم التفات بسوی آثار مخالفه ارشاد جناب سرور کائنات و اولویت اخذ باحادیث و آثار آن مفخر موجودات علیه و آله آلاف التحیّات و التسلیمات ما توالی الغدوات و العشیات مخالفت مالک که استاد و شیخ آن منور ظلم حوالک و محقق مآخذ و مدارک و سالک مسالک تدقیق و تنقید منقذ از مهالک بوده با اخبار صحیحه و احادیث ثابته صریحه بسبب قول بعضی از صحابه متنطعین یا قول بعض تابعین یا رای نفس آن قدوة المجتهدین بیان فرموده و نیز ظاهر نموده که مالک جسارت برین مخالفت بسبب زعم اجماع بر خلاف احادیث صحیحه سرور مطاع صلی اللّه علیه و آله مادام للشمس ضیاء و شعاع نموده حال آنکه آن اجماع مدعی خود مختلف فیه و غیر قابل التفات و اعتماد نزد منصف نبیه است و نیز شافعی افاده فرموده که مالک دعوی نموده که اجماع اهل مدینه حجتست و این قول ضعیف و رای سخیفست و شافعی عمدة الاقبال بعد این تمهید و اجمال جمیل بری از اختلال برای مزید توضیح و تفصیل و اطمینان قلوب اهل نقد و کمال امثله عدیده برای این مخالفت مالک باخبار و آثار

ص:339

سرور انبیای اخیار صلی اللّه علیه و آله الاطهار ما اختلف العشی و الابکار ذکر نموده در ذکر این امثله مخالفت مالک با حدیث ابن عباس بسبب روایت ربیعه و روایت عکرمه مقتحم فظائع شنیعه نقل نموده و بعد آن افاده فرموده که اگر مالک قول ابن عباس را بسبب ربیعه ترک کرده پس این خطاست و اگر ترک بسبب رای عکرمه نموده پس خود مالک اساءت قول در عکرمه می نماید یعنی طریق سویّ قدح و جرح آن غوی می پیماید و جائز نمی داند که کسی قبول حدیث عکرمه نماید و چگونه چنین نباشد حال آنکه عکرمه حسب افادات علمای نقاد و تنصیصات أساطین والا نژاد کما لا یخفی علی ناظر المیزان للذهبی و تهذیب الکمال للمزّی و معجم الادباء لیاقوت الحموی و غیرها هائم مهامه کفر و الحاد یعنی خارجیت و عداوت وصی سرور انبیای امجاد صلی اللّه علیه و آله الی یوم التناد و مرتکب کذب و افترا و بهتان واهی الاساس بر دیگران و بر آقا و ولی نعمت خود ابن عبّاس بوده و شافعی بعد ارشاد این حکایت و روایت سراسر شکایت ضبط درد جگر نتوانسته عجب از امام مالک آغاز نهاده و او اظهار تهافت و تناقض و تناکر و تنافر قول و فعل آن امام الاکابر پیش ارباب بصائر فرا نهاده یعنی ارشاد کرده که عجب آنست که او یعنی عکرمه آنچه می گوید یعنی طریق جرح و قدح آن خارجی کذاب رئیس النصّاب می پوید و بعد ازین محتاج می شود بسوی چیزی از علم عکرمه که موافق قول مالک می باشد پس اخذ آن می نماید و گاهی نام مقدوح و مجروح بر زبان می آرد و گاهی سکوت و صموت از ذکر نام ان مثلوب ممقوت می فرماید و این معنی بلا شک از اعظم معایب و انکر مثالب و افحش فضائح و ادهش قبائح

ص:340

و اوضح فوادحست پس مدح و ثنای خود شافعی بر مالک هالک با وصف احترام بلیغ و سعی جمیل و جهد جهید و کدّ شدید و وکد اکید در تعییر و از راه تندید و ظعن و جرح و ثلب و قدح و تفنیدان امام عمید مثبت جرح و قدح خود ان امام سدید و مظهر حیف و عسف شدید ان مقتدای رشیدست و ازینجاست که رازی با آن همه سقیفه سازی و حیله بازی و آتش اندازی و زمزمه نوازی مدح و تبجیل و تکریم و تفخیم و اجلال و تعظیم شافعی حجازی راضی بحمایت و محامات و رعایت و محابات آن علاّمه سرفرازی نگردیده ارشاد فرموده و لو کان الامر کذلک فکیف جاز للشافعی ان یتمسّک بروایات مالک و از عمدۀ فضائل شافعی آنست که قائل بود بامامت هارون نارشید که برای ذکر شمّه از فضائح اعمال و شنائع افعال او دفاتر طوال کفایت نمی کند تاج المحدثین سنیّه علاّمه ابو نعیم در حلیة الأولیاء که نسخه کامله آن در دو جلد ضخیم بعنایت ربّ منّان بدست این کثیر العصیان افتاده در ترجمه محمّد بن ادریس الشافعی گفته حدّثنا محمّد بن ابراهیم بن احمد ثنا ابو عمر و عثمان بن عبد اللّه المدینی ثنا احمد بن موسی النجّار قال قال ابو عبد اللّه محمد بن سهل الاموی ثنا عبد اللّه بن محمد البلوی قال لما جئ بابی عبد اللّه محمد بن ادریس الی العراق ادخل إلیها لیلا علی بغل بلا قتب و علیه طیلسان مطبق و فی رجلیه حدید و ذلک انه کان من اصحاب عبد اللّه بن الحسن بن الحسن و اصبح الناس فی یوم الاثنین لعشر خلون من شعبان من سنة اربع و ثمانین و مائة و کان قد اعتور علی هارون الرشید ابو یوسف القاضی و کان قاضی القضاة و کان علی المظالم محمّد بن الحسن

ص:341

فکان الرشید یصدر عن رایهما و یتفقّه بقراءتهما فسادا فی ذلک الیوم الی الرّشید فاخبراه بمکان الشّافعی و انبسطا جمیعا فی الکلام فقال محمّد بن الحسن الحمد للّه الذی مکّن لک فی البلاد و ملّکک رقاب العباد من کلّ باغ و معاد الی یوم المعاد لا زلت مسموعا لک و مطاعا فقد علت الدّعوة و ظهر امر اللّه و هم کارهون و ان جماعة من اصحاب عبد اللّه بن الحسن اجتمعت و هم متفرقون و قد اتاک عنق ینوب عن الجمیع و هو علی الباب یقال له محمّد بن ادریس بن العبّاس بن عثمان بن شافع بن السائب بن عبید بن عبد یزید بن عبد المطلب بن هاشم بعد شاهدین و لا اقرار ابلغ من المحنة و کفی بالمرء اثما ان یشهد بشهادة یخفیها عن خصمه فعلی رسلکما لا تبرحان ثم امر بالشافعی فادخل فوضع بین یدیه بالحدید الذی کان فی رجلیه فلمّا استقر به المجلس و رمی القوم إلیه بابصارهم رمی الشافعی بطرفه نحو امیر المؤمنین و اشار بکفّه کلّه مسلما فقال السّلام علیک یا امیر المؤمنین و رحمة اللّه و برکاته فقال الرشید و علیک السّلام و رحمة اللّه و برکاته بدات بسنّة لم تومر باقامتها ورد دنا فریضة قامت بذاتها و من اعجب العجب انک تکلمت فی مجلسی بغیر اذنی فقال الشافعی یا امیر المؤمنین انّ اللّه جلّ و عز قال وَعَدَ اَللّهُ اَلَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی اَلْأَرْضِ کَمَا اِسْتَخْلَفَ اَلَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ اَلَّذِی اِرْتَضی لَهُمْ وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً و هو الذی إذا وعد وفی

ص:342

فقد مکننی فی ارضه و آمننی بعد خوفهم یا امیر المؤمنین فقال له الرّشید اجل قد امنک اللّه إذ أمنتک فقال الشافعی قد حدّثتک انک لا تقتل قومک صبرا و لا تزدریهم بهجرتک غدرا و لا تکذبهم إذا قاموا لدیک عذرا فقال له الرشید هو کذلک فما عذرک مع ما اری من حالک و تیسیرک من حجازک الی عراقنا التی فتحها اللّه علینا بعد ان بغی صاحبک ثم اتبعه الارذال و انت رئیسهم فما ینفع لک القول مع اقامة الحجّة و لن یضرّ الشهادة مع اظهار التوبة فقال له الشافعی یا امیر المؤمنین اما إذا استنطقتنی الکلام فساتکلم علی العدل و النصفة فقال الرّشید ذلک لک فقال الشافعی و اللّه یا امیر المؤمنین لو اتسع الکلام علی ما بی لما شکوت لک الکلام مع ثقل الحدید یعوز فان جدت علیّ بفکه افصحت عن نفسی و ان کانت الاخری فیدک العلیاء و یدی السفلی و اللّه غنی حمید فقال الرشید لغلامه یا سراح خلّ عنه فاخذ ما فی قدمیه من الحدید فجثا علی رکبته الیسری و نصب الیمنی و ابتدأ الکلام فقال و اللّه یا امیر المؤمنین لان یحشرنی اللّه تحت رایة عبد اللّه بن الحسن و هو من قد علمت و شیخ قرابة لا تنکر عند اختلاف الاهواء و تفرق الآراء احبّ الیّ والی کل مؤمن من ان یحشرنی تحت رایة فطری بن الفجاءة المازنی و کان الرشید متکئا فاستوی جالسا و قال صدقت و بررت لان تکون تحت رایة رجل من اهل بیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و اقاربه إذا اختلف الاهواء خیر من ان تحشر تحت رایة خارجی حنفی یاخذه اللّه

ص:343

بغتة و خبرنی یا شافعی ما حجّتک علی انّ قریشا کلها ائمّة و انت منهم قال الشافعی قد افتریت علی اللّه کذبا یا امیر المؤمنین ان نصبت نفسی لها و هذه کلمة ما سبقت بها قط و الذین حکوها لامیر المؤمنین فاطلبهم معاینة فان الشهادة لا تجوز الا کذلک فنظر امیر المؤمنین إلیهما فلمّا رآهما لا یتکلمان علم ما فی ذلک فامسک عنهما ثم قال له الرّشید قد صدقت یا بن ادریس فکیف بصرک بکتاب اللّه تعالی فقال له الشافعی عن أیّ کتاب اللّه تسألنی انّ اللّه انزل ثلثا و سبعین کتابا علی خمسة انبیاء و انزل کتاب موعظة النّبی فکان سادسا اوّلهم آدم علیه السّلام علیه انزل ثلثون صحیفة کلها امثال و انزل علی اخنوخ و هو ادریس ستة عشر صحیفة کلها حکم و علم الملکوت الاعلی و انزل علی ابراهیم ثمانیة صحف کلها حکم مفصّلة فیها فرائض و نذروا نزل علی موسی التوریة فیها تخویف و موعظة و انزل علی عیسی الانجیل لیبیّن لبنی اسرائیل ما اختلفوا فیه من التوریة و انزل علی داود کتابا کله دعاء و موعظة لنفسه حتی یخلصه به من خطیئته لا حکم لنا فیه و ایقاظ لداود و انزل علی محمّد صلّی اللّه علیه و سلم القرآن و جمع فیه سائر الکتب فقال تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْءٍ وَ هُدیً وَ مَوْعِظَةٌ أُحْکِمَتْ آیاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ فقال له الرشید فصّل لی کتاب اللّه المنزل علی ابن عمی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم الّذی دعانا الی قبوله و امرنا بالعمل بمحکمه و الایمان بمتشابهه فقال عن ایّة آیة تسألنی عن محکمه او متشابهه أم عن تقدیمه

ص:344

او تاخیره أم عن ناسخه أم عن منسوخه أم عما ثبت حکمه و نسخت تلاوته أم عما ثبت تلاوته و ارتفع حکمه أم عمّا ضربه اللّه مثلا أم عمّا ضربه اللّه اعتبارا أم عما احصی ما فیه فعال الامم الماضیّة أم عمّا قصدنا اللّه من فعلهم تحذیرا قال فما زال حتی عدّله الشافعی ثلاثا و سبعین حکما فی القرآن فقال له الرشید ویحک یا شافعی افکل هذا یحیط به علمک فقال یا امیر المؤمنین المحنة علی العالم کالنار علی الفضة تخرج جودتها من رداءتها فها انا ذا فامتحن فقال له الرشید ما احسن ان اعید ما قلت فسأسألک بعد هذا المجلس ان شاء اللّه تعالی قال له و کیف بصرک بسنّة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فقال له الشافعی انّی لاعرف منها یا امیر المؤمنین ما خرج علی وجه الایجاب لا یجوز ترکه کما لا یجوز ترک ما اوجبه اللّه فی القرآن و ما خرج علی وجه التادیب و ما خرج علی وجه الخاص لا یشرک فیه العامّ و ما خرج علی وجه العموم یدخل فیه الخصوص و ما خرج جوابا عن سؤال سائل لیس لغیره استعماله و ما خرج منه ابتداء لازدحام العلوم فی صدره و ما جعله فی خاصّة نفسه و اقتدی به الخاصّة و العامّة و ما خصّ به نفسه دون النّاس کلهم مع ما لا ینبغی ذکره لانه اسقطه صلّی اللّه علیه و سلّم ذکرا فقال اجدت الترتیب یا شافعی لسنة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فاحسنت موضعها بوصفها فما حاجتنا الی التکرار علیک و نحن نعلم و من حضر انّک نصابها فقال له الشافعی ذلک من فضل اللّه علینا

ص:345

و علی الناس و انما شرفنا برسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و بک فقال کیف بصرک بالعربیّة قال مبداتنا و طباعنا بها تقدمت و السنتنا بها جرت فصارت کالحیاة لا تتم الاّ بالسّلامة و کذلک العربیّة لا تسلّم الاّ لاهلها و لقد ولدت و ما اعرف اللّحن فکنت کمن سلم من الدّاء ما سلم له الدّواء و عاش متکاملا و بذلک شهد لی القرآن فقال وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاّ بِلِسانِ قَوْمِهِ یعنی قریشا و انت و انا منهم یا امیر المؤمنین فالعنصر رصیف و الجرثومة منیعة شامخة انت اصل و نحن فرع و هو صلی اللّه علیه مفسّر و مبین به اجتمعت أحباؤنا فنحن بنو الاسلام بذلک ندعی و ننسب فقال الرشید صدقت و بارک اللّه فیک الخ ازین روایت حلیة الأولیاء واضحست که شافعی هارون را بمرّات و کرّات ملقب بامیر المؤمنین می ساخت و نیز از ان واضحست که شافعی ادعای خود منصب امامت را نهایت شنیع و فظیع دانسته که آن را بافترای کذب علی اللّه تعبیر کرده پس هر گاه امامت باین مرتبه عظیم و جلیل باشد که شافعی از ادعای آن با آن جلالت و عظمت مرتبه تحاشی شدید کند و ادعای آن را افترای کذب بر خدای تعالی قرار دهد پس اثبات شافعی امامت را برای هارون دلیل صریحست بر آنکه شافعی هارون را بهتر از خود می دانست و امامت او را عین حق و صواب می دانست و فخر رازی در رساله فضائل شافعی گفته الباب الثالث فی حکایة محنة الشافعی رضی اللّه عنه و فیه فصول الفصل الاوّل فی کیفیة تلک المحنة لما جئ بالشافعیّ رضی اللّه عنه الی العراق ادخل لیلا و کان فی رجله حدید لأنّه کان من اصحاب

ص:346

عبد اللّه بن الحسن بن علی بن أبی طالب و کان ذلک لیلة الاثنین لعشر خلون من شعبان سنة اربع و ثمانین و فی ذلک الوقت کان ابو یوسف علی قضاء القضاة و محمّد علی المظالم فدخلا علی الرشید فقال محمد بن الحسن الحمد للّه الذی مکنک فی البلاد و ملّکک رقاب العباد من کل باغ و عاد الی یوم المعاد لا زال قولک مسموعا و أمرک مطاعا فقد علت الدعوة و ظهر امر اللّه و هم کارهون ان شرذمة من اصحاب عبد اللّه بن الحسن اجتمعوا و فیهم واحد ینوب عن الکل یقال له محمد بن ادریس یزعم انّه بهذا الامر احق منک و یدعی من العلم ما لا یبلغه سنّه و لا یشهد له بذلک قدمه و له لسان وراء سیخلبک بلسانه و انا خائف علی الدولة منه کفاک اللّه مهمّاتک و اقال عثراتک ثم امسک فقال الرشید لابی یوسف یا ابا یعقوب کیف الامر قال ابو یوسف محمد صادق فیما قال ثم امر بالشافعی رضی اللّه عنه فادخل علی الرشید فرمی القوم بابصارهم إلیه فقال الشافعی رضی اللّه عنه السّلام علیک یا امیر المؤمنین و رحمة اللّه و برکاته فقال الرشید و علیک السّلام و رحمة اللّه و برکاته بدأت بسنة لم تومر باقامتها و رددنا فریضة قامت بذاتها و من العجب انّک تتکلم فی مجلسی بغیر اذنی فقال الشافعی انّ اللّه تعالی قال وَعَدَ اَللّهُ اَلَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی اَلْأَرْضِ کَمَا اِسْتَخْلَفَ اَلَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ اَلَّذِی اِرْتَضی لَهُمْ وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً و هو الّذی

ص:347

إذا وعد وفی فقد مکّننی فی ارضه و آمننی من بعد خوفهم یا امیر المؤمنین فقد حدّثت انّک لا تقتل قومک صبرا و لا تکذبهم إذا اقاموا لدیک عذرا قال الرشید هو کذلک فما عذرک بعد ما ظهر ان صاحبک لما بغی علینا و اتبعه الارذلون کنت رئیسا لهم فقال الشافعی لما استنطقتنی فسأتکلم علی العدل و الانصاف لکن الکلام مع ثقل الحدید صعب فان جدت علی بفکّه عن قدمی جثیت علی رکبتی کسیرة آبائی عند آبائک و ان کانت الاخری فیدک العلیاء و یدی السفلی وَ اَللّهُ غَنِیٌّ حَمِیدٌ فقال الرشید لغلامه یا سراح خل عنه فاخذ ما فی قدمیه من الحدید فحثا الشافعی علی رکبتیه و قال یا امیر المؤمنین و اللّه لان یحشرنی اللّه تحت رایة عبد اللّه بن الحسن و هو کما علمت شیخ له قرابة لا تنکر عند اختلاف الآراء احبّ الی و الی کلّ مسلم من ان یحشرنی اللّه تعالی تحت رایة قطری بن فجاءة المازنی الخارجی و کان الرشید متکئا فاستوی جالسا و قال صدقت و بررت لان تکون تحت رایة رجل من اهل بیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم خیر من ان تکون تحت رایة خارجی طغی و بغی لکن ما حجتک ان قریشا کلهم ائمّة و انت منهم فقال الشافعی رضی اللّه عنه یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصِیبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلی ما فَعَلْتُمْ نادِمِینَ حاش للّه ان اقول ذلک القول لقد افک المبلغ و فسق و اثم انّ لی یا امیر المؤمنین حرمة الاسلام و ذمّة النسب و کفی بهما وسیلة و احق من اخذ بادب اللّه تعالی

ص:348

ابن و عم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم الذّاب عن دینه المحامی عن امته قال فتهلل وجه هارون ثم قال لیفرخ روعک فانا نرعی حقّ قرابتک و علمک ثم امره بالقعود ازین عبارت ظاهرست که شافعی نهایت ابا و استنکاف و تحاشی از ادعای امامت ظاهر کرده که اوّلا فسق و کذب و افترای محمد بن الحسن و ابو یوسف که نسبت این ادعا بشافعی کرده بودند بتلاوت آیه کریمه ثابت کرده و بعد آن گفته که حاش للّه که بگویم این قول را بدرستی که دروغ گفت رسانندۀ این قول و فاسق شده گنه کار گردیده و نیز شافعی تصریح کرده بآنکه احق کسی که اخذ کرده بادب خدای تعالی ابن عم رسول خدا صلّی اللّه علیه و سلمست که ذب کننده ست از دین رسول خدا صلی اللّه علیه و سلم و محامات کننده است از امّت آن حضرت و ازین ارشاد شافعی نهایت مدح و تعظیم و تبجیل و تکریم رشید ظاهرست که او را احق عاملین بحکم تعالی وانموده و ذبّ او از حمای دین نبوی و محامات او امت آن حضرت را ظاهر ساخته و نیز از روایت حلیة الاولیاء ظاهرست که هر گاه شافعی بجواب هارون رشید اقسام سنت بیان کرد و هارون استحسان آن نمود و مدح شافعی کرد شافعی بخطاب هارون گفته که جزین نیست که شرف ما برسول خدا صلی اللّه علیه و سلمست و بتو پس ظاهر شد که شافعی هارون را تالی جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم در تشریف خودش می دانست و نیز از روایت حلیة الأولیاء واضحست که شافعی هارون را در فضائل و محامد خود اصل قرار داده و خود را فرع او حیث قال انت اصل و نحن فرع و فخر رازی

ص:349

در رساله فضائل شافعی درین روایت نقل کرده فقال الرشید کیف بصرک بالعربیّة قال الشافعی هی مبداتنا طباعنا بها تقدمت و السنتنا بها جرت و لقد ولدت و انا ما اعرف اللحن فکنت کمن سلم من الداء فلم یحتج الی الدواء و القرآن یشهد بذلک قال اللّه تعالی وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاّ بِلِسانِ قَوْمِهِ و انت و انا منهم فالعنصر رصیف و الجرثومة منیفة و انت اصل و نحن فرع فقال الرشید صدقت بارک اللّه فیک و نیز در حلیة الأولیاء در روایت دیگر که در ان مناظره شافعی با بشر مریسی روبروی هارون رشید نقل کرده آورده که فقال له أی للشافعیّ بشر ادعیت الاجماع فهل تعرف شیئا اجمع النّاس علیه قال نعم اجمعوا علی انّ الحاضر امیر المؤمنین فمن خالفه قتل فضحک هارون و امر باخذ القید عن رجلیه الخ ازین عبارت ظاهرست که شافعی تصریح کرده بآنکه مردم اجماع کرده اند بر آنکه حاضر یعنی هارون امیر المؤمنینست پس هر کسی که مخالفت او کند قتل کرده شود پس ثابت شد که نزد شافعی هارون باجماع اهل ایمان و اسلام خلیفه بر حق و امام بالصدق و امیر المؤمنین و رئیس مسلمین و واجب الاتباع و لازم الاطاعة بود و مخالف او مباح الدّم بلکه واجب القتل بوده و نیز فخر رازی در رساله فضائل شافعی گفته الفصل الثالث فی مناظرة جرت بینه و بین محمّد بن الحسن فی هذه الواقعة ذکروا انّ الشافعی رضی اللّه عنه لما حضر مع العلویین من الیمن و حضر باب الرشید اتفق ان کان ذلک فی وهن من اللیل فکانوا یدخلون عشرة عشرة منهم علی الرشید

ص:350

فجعل یقیم واحدا واحدا منهم و یتکلم من داخل الستر و یامر بضرب عنقه قال الشافعی رحمه اللّه تعالی فلما انتهی الامر الیّ قلت یا امیر المؤمنین عبدک و خادمک محمّد بن ادریس قال یا غلام اضرب عنقه قلت یا امیر المؤمنین کانّک اتهمتنی بالانحراف عنک و المیل الی العلویة و ساضرب مثلا فی هذا المعنی ما تقول یا امیر المؤمنین فی رجل له ابنا عم احدهما خلطه بنفسه و اشرکه فی نسبه و زعم انّ ماله حرام علیه الا باذنه و ان ابنته حرام علیه الاّ بتزویجه و الآخر یزعم انه دونه کالعبد له فهذا الرّجل الی ایّهما یمیل فهذا مثلک و مثل هؤلاء العلویین فاستعاد الرشید هذا القول ثلث مرّات و کنت اعبر عن هذا المعنی بألفاظ مختلفة ازین روایت ظاهرست که شافعی رشید را بامیر المؤمنین ملقب ساخته و انحراف را ازو شنیع و فظیع دانسته اطاعت و انقیاد خود برای آن رئیس اهل العناد ظاهر ساخته و تبری تمام از میل بسوی علویه نموده و ترجیح و تفضیل هارون بر علویه مکررا و موکدا بالفاظ فصیحه مختلفه و عبارات بلیغه متنوعه بیان کرده و هر گاه ازین که رضا بامام باطل و نصب امام بغیر حق در کمال شناعت و فظاعت و قبح و سماجتست تا آنکه صاحب تمهید بتاکید تصریح کرده بکفر کسی که راضی شود بامام باطل و نیز افاده کرده که نصب امام بغیر حق کفرست پس کمال علو مرتبه اسلام و ایمان و ایقان حضرت شافعی و امثال او که خلافت برای بنی العبّاس ثابت می سازند بنهایت وضوح و ظهور می رسد ابو شکور

ص:351

محمد بن عبد السعید بن شعیب الکشی السلمی الحنفی در تمهید فی بیان التوحید گفته لو لم یصحّ خلافة أبی بکر رضی اللّه عنه و لا یکون اماما حقا لکان لا یجوز السکوت به و الاغماض منه لأنّ من رضی بامام باطل فانه یکفر و نیز در تمهید گفته و اما من قال ان الامام لا یجوز الاّ من اولاد الحسن و الحسین رضی اللّه عنهما و کان یتعلّم من اللّه تعالی او من جبرئیل علیه السلام قلنا هذا لا یصحّ لان الحسن و الحسین رضی اللّه عنهما قد فوّضا الامامة لمعاویة و بایعا معه و لو کان لا یجوز لغیرهما أو لدون اولادهما لکان ذلک خطأ و کفرا منهما لان نصب الامام من غیر حق یکون کفرا الخ هفدهم آنکه امارات وضع و کذب و افترا و اختلاق و افتعال از هر جانب خلف و امام و یمین و شمال این بهتان صریح الاختلال و عضیهه واضحة الاعتلال و فریۀ لائحة الانتحال و تهمت فظیعة الاحتیال و دروغ واژگون سراسر محال و بهت مورث انواع وزر و وبال و تخرص موجب اصناف خزی و نکال واضح و نمایان بمثابه که حاجت توضیح و بیان وفاقت تشریح و تبیان و ضرورت تامل و امعان ندارد از آنجمله آنکه تقدم خلق عجاجیل ثلاثه بر حضرت آدم و جمیع انبیای سابقین معظم که از منطوق و مدلول این کذب معلول مفهوم ارباب علوم می شود صراحة و بداهة مستلزم تفضیل ثلاثه جلیل الفخار بر حضرت آدم و دیگر انبیای اخیار علی نبینا و آله و علیهم السلام ما تتابع اللیل و النهار می باشد و پر ظاهرست که تفضیل اوّل ثلاثه چه جای ثانی جمیل المحامد و ثالث موثر تفضیل و تقریب و محابات و مراعات اقارب مثیرین انواع مفاسد بر احدی از انبیا چه جا تفضیلشان بر جمیع این حضرات

ص:352

سوای افضل کائنات علیه و آله و علیهم آلاف التحیات و التسلیمات از اقبح افتراءات و اشنع اتهامات و اسمج اختلاقات و مخالف اجماع جمیع امت مفخر موجودات صلی اللّه علیه و آله اصحاب الایات و الکرامات هست و هیچ سلمی و متدینی که بوی از اسلام و ایقان بمشام او رسیده کاهی مرتکب اثبات یا تجویز آن نگردیده که آن کفر صریح و الحاد فضیح و زندقه قبیح و تجارت بائره و جسارت خاسره غیر ربیحست از آنجمله آنکه ثلاثه فرزانه ممتاز تا زمانه دور و دراز در ظلمت بهیم و غسق معترک کفر و انکار و جهل و بوار و عدوان و خسار و طغیان و تبار و خسران و عار و خذلان و عوار و عناد و لداد و مخالفت و مکاشفت و منادات و مبادات و مخاشنت و مشاحنت با اسلام و دین و انقیاد برای احکام رب العالمین و اطاعت و امتثال سید المرسلین مبتلا بوده اند و اگر در باب اول بلا معول باب مکابره و مجادله و مجازفه باز کنند و بنای انصاف و حیا و شرم و آزرم بمعادل تجری و تهجّم و تهجّن برکنند و او را از ازل موحّد و مؤمن و صاحب اسلام و آبی از کفر و سجود اصنام قرار دهند و کمال اغراق و انهماک و ارتباک خود در افترا و کذب و بهتان فراروی ارباب تنقید و اتقان نهند در سبق کفر ثانی و ثالث که از اجلای بدیهیات و اوضح متواترات و اصرح یقینیات و ابین مسلماتست کلامی نمی توانند کرد پس کسی که برو ظلمت کفر طاری شده باشد چه قسم ممکنست که قبل خلق حضرت آدم و دیگر انبیای سابقین علی نبینا و آله و علیهم سلام رب العالمین با جناب رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلم در یمین عرش مطهر بوده باشد سُبْحانَکَ هذا بُهْتانٌ عَظِیمٌ

ص:353

یقشعر منه الجلود و یتفجر منه الجلمود فلعنة اللّه علی واضعه و قبح اللّه وجه صانعه و قد فعل و لعمری کون الاثوار الثلثة انوارا و کونهم فی الخلق مقدّما علی آدم و سائر الانبیاء السابقین اعصارا مع ارتباکهم فی اشراک الکفر دهورا و اعمارا و خوضهم من بحار اللّداد و العناد غمارا و رکوبهم علی صهوة الزّندقة و الانکار اعلانا و اجهارا و مسیرهم فی معترکات غسق البوار و التبار لیلا و نهارا و ایثارهم بعد الاسلام الظاهری عن مداحس النزال و مداحض القتال فرارا ثم فرارا و نکوصهم و نکولهم و انحیازهم و عدولهم عن الحق مرارا مما یدع اتباعهم و اشیاعهم حیاری وَ تَرَی اَلنّاسَ سُکاری وَ ما هُمْ بِسُکاری از آنجمله آنکه بر ارباب بصیرت و دین بقطع و یقین بلا ظنّ و تخمین ظاهر و مستبینست که آبای ثلاثه میمون ببلا و شقاء کفر و ضلال و انکار توحید ربّ متعال و عناد سراسر نکال و وبال موصوم و موسوم و مصحوب و مقرون بودند لا یرتاب فیه مرتاب و ان بلغ من المبالغة و الجدال مبلغا لا یبلغ إلیه رداء و لا حساب و اگر چه پدر اوّل اسلام ظاهری آورده طریق انقیاد قسری سپرده لکن بلا شبهه و ارتیاب هر دو پدر ثانی و ثالث والاگهر بحالت کفر و انکار توحید خالق قوی و قدر داخل درکات سقر و واصل مستقر ذات لهب و سعر گردیده اند و واضع جسور و مختلق این کذب و زور که از ایمان و ایقان بمراحل قاصیه دور و از خوف و هول مؤاخذه و استهزا و طعن و تهجین اهل دین و یقین مهجور بوده اصلاب ثلاثه زاهره را اصلاب طاهره و اصول فاخره قرار داده و ظاهرست که اصلاب خبیثه

ص:354

متنجسه منقذره کفار اشرار و ملحدین فجار را اصلاب طاهره قرار دادن سخنی بس غریب و افترای بس عجیبست و از جناب رسول صادق و امین رب خالق چنین کذب صریح و دروغ فضیح نقل کردن داد کمال وقاحت دادنست لیکن از اهل سنت چه عجب که بسبب غایت محبّت ثلاثه در فضائلشان و اصلاح شنائع اعمالشان چها کذب و افترا که نیاورده اند اگر در حق ابایشان چنین کذب صریح بربافتند چه جای شکایتست و ازینجا دینداری و انصاف و عقل و دانشوری کابلی و مخاطب و امثالشان باید دریافت که در حق اصحاب ثلاثه چنین احادیث پر اکاذیب واضحة الوضع ظاهرة البطلان را قبول نمایند و بمباهات و افتخار آن را ذکر کنند و آن را معتمد پندارند و در حق جناب امیر علیه السلام احادیث صحیحه را مثل حدیث ولایت و حدیث طیر و

حدیث انا مدینة العلم و غیر آن موضوع گویند و کذب بحت پندارند و فقیر از ایراد شاه صاحب این حدیث را و معتبر دانستن آن با وصف اظهار قدح و جرح آن فی الجمله چندان حیرتی و تعجبی ندارم که اوّله این قدر فهم هم ندارند که بامثال چنین امور ظاهریه برسند و ثانیا حافظه هم ندارند که ایشان را اموری که مناط اشکال است محفوظ باشد و ثالثا در تعصّب هم ثابت القدم اند توقع انصاف از ایشان پس بعید و رابعا مطمح نظرشان محض ردّ استدلالات شیعه و توجیه اعتراضات بایشانست خواه حظی از صدق و واقعیت داشته باشد یا نه تا آنکه عوام دانند که شاه صاحب کاری نمودند مگر تعجّبها از شافعی دارم که چگونه جرات بر روایت چنین خرافت کاذبه نموده و نیز جای فراوان حیرتست که ابن حجر چگونه آن را معتبر و موثوق پنداشته در

ص:355

صواعق ذکر نموده حال آنکه از افاده خودش در شرح قصیده همزیه ظاهرست که کافر را نتوان گفت که او مختار و کریمست و نیز او را ظاهر نتوان گفت بلکه او بخسست چنانچه آیه شریفه انما المشرکون نجس بر ان دلالت دارد قال فی شرح شعر لم تزل فی ضمائر الکون تختار لک الامهات و الاباء بعد ذکر الاحادیث الدالة علی کرامة نسبه صلّی اللّه علیه و آله و سلم تنبیه لک ان تاخذ من کلام الناظم الّذی علمت انّ الاحادیث مصرحة به لفظا فی اکثره و معنی فی کلّه انّ آباء النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم غیر الانبیاء و امهاته الی آدم و حوّا لیس فیهم کافر لان الکافر لا یقال فی حقّه انّه مختار و لا کریم و لا طاهر بل نجس کما فی آیة إِنَّمَا اَلْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ و قد صرّحت الاحادیث السّابقه بانهم مختارون و ان الاباء کرام و انّ الامّهات طاهرات هیجدهم آنکه بعضی از کذابین و مفترین و نقالین مختلقین از حضرت أبی هریره امام الراکنین الی الجسارة علی الوضع علی سید المرسلین صلی اللّه علیه و آله اجمعین حدیثی متضمّن خلق أبی بکر از نور سرور کائنات علیه و آله آلاف التحیّات و التسلیمات و خلق ثانی شانی و خطابی طغیانی از نور ابو بکر ظلمانی و خلق امت از نور ثانی عدوانی قالی اطائب عدنانی نقل ساخته و بعد آن بودن عمر سراج اهل جنت هم بربافته و للّه الحمد و المنّة که جمعی از محققین نقاد تفضیح و تقبیح این کذب ارباب عناد با بلغ وجوه و اوضح طرق فرموده اند یعنی حضرت ابو نعیم تاج المحدثین و امام المنقدین بعد ایراد آن در امالی خود تصریح فرموده که آن باطلست و ذهبی ارشاد کرده

ص:356

که آن کذبست و سیوطی علاّمه علی الاطلاق و ابن العراق و تلمیذ او رحمه اللّه با وفاق آن را در موضوعات و مفتریات ارباب کذب و اختلاق داخل ساخته اند سیوطی در ذیل الموضوعات گفته

ابو نعیم فی امالیه حدّثنا محمّد بن محمد بن عمرو بن زید إملاء حدّثنا احمد بن یوسف حدّثنا ابو شعیب صالح بن زیاد حدّثنا احمد بن یوسف المنیحی حدّثنا ابو شعیب السّوسی عن الهیثم بن جمیل عن المقبری عن أبی هریرة مرفوعا خلقنی اللّه من نوره و خلق أبا بکر من نوری و خلق عمر من نور أبی بکر و خلق منّی من نور عمر و عمر سراج اهل الجنّة قال ابو نعیم هذا باطل ابو معشر و ابو شعیب متروکون و قال فی المیزان هذا خبر کذب ما حدث به واحد من الثلثة و انما الآفة عندی فیه المنبجی لا یعرف و شیخ رحمة اللّه در مختصر تنزیه الشریعة گفته

خلقنی اللّه من نوره و خلق أبا بکر من نوری و خلق عمر من نور أبی بکر و خلق امّتی من نور عمر و عمر سراج اهل الجنّة نع أی رواه ابو نعیم فی امالیه عن أبی هریرة و قال هذا باطل و قال الذهبی هذا کذب و هر گاه حسب افادات ائمّه ثقات را عالی درجات خبر خلق أبی بکر از نور جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم باطل و کذب و زور باشد بودن ثلاثه انوار بر یمین عرش با اقتران بنور سرور مرسلان صلّی اللّه علیه و آله ما اختلف الملوان نیز بالاولی محض کذب و بهتان و مجازفت و عدوان باشد و الحمد للّه المنان الحنّان علی ظهور خزی اهل الافتراء و الشنئان و وضوح بوار تجارة اصحاب الخسران

ص:357

و الخذلان و اللّه الموفق و هو المستعان پس نمی دانم که کابلی جسور و مخاطب فخور چرا این کذب و زور را بمعارضه حدیث نور مذکور و مسطور ننمودند که انفع بود در فضیلت ارباب جور و قصور و ادخل بود در اظهار عظمت اصحاب شر و شور که در ان فضیلت جناب امیر المؤمنین علیه السلام اصلا و راسا غیر مذکور مگر آنکه از ذکر چنین موضوعات استحیا کرده باشند و از تفضیح خوفی نموده که علمای ثقات آن را باطل و کذب گفته اند لیکن غلط گفتم استحیا را کابلی رئیس المتحذلقین و مخاطب امام المستکبرین در خواب هم ندیده اند و از مخالفت سلف کی پروا دارند تصدیق این معنی از ایراد و تصدیق

حدیث ما صبّ اللّه فی صدری شیئا الخ و امثال ان بوضوح پیوسته که اسلافشان امثال این احادیث را از اقبح موضوعات وانموده اند و شاهصاحب از کمال وقاحت آن را بمقابله شیعه ایراد فرموده و همچنین کابلی بسیاری از خرافات و جزافات ارباب افتراءات را که اسلاف و اخلاف سنیّه تنصیص بر وضع آن فرموده اند از مناقب خلفا شمرده و به تصدیق آن پرداخته پس غالبست که بنظر مخاطب جلیل الفخار و کابلی عمدة الاحبار این کذب سراسر شنار و فریه ظاهرة العوار نرسیده و الا طیّ کشح و اعراض و صفح و غضّ بصر و قطع نظر ازین زور مستهجن مستنکر نمی فرمودند مگر نمی بینی که صاحب فصل الخطاب از عمدة متصوفین والا نصاب و موصوف بترک تعصّب و تصلّب او شاب و معروف بتسلیم و انقیاد برای حق مستطاب و مهاجرت و متارکت حمایت ذمار متعنتین اقشاب این کذب دور از قیاس و حساب برای اثبات فضل شیخین عمدة الانجاب نقل کرده پا به وقاحت و جسارت و جلاعت و صفاقت را بمرتبه بس منیع و رفیع رسانیده خود را از متکلمین متعسّفین و مناظرین

ص:358

متصلفین هم بالاتر گردانیده چنانچه در کتاب مذکور می فرماید

فی فردوس الاخبار ابن عباس رضی اللّه عنهما عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انّه قال انّ اللّه عز و جلّ خلقنی من نوره و خلق أبا بکر من نوری و خلق عمر من نور أبی بکر و خلق المؤمنین کلهم من نور عمر رضی اللّه عنهم

تایید آن روایت بحدیث «ان الاروح جنود مجندة» و جوابش

قوله و مؤید این روایت حدیث دیگر همست که مشهورست

انّ الارواح جنود مجنّدة ما تعارف منها ائتلف و ما تناکر منها اختلف اقول کابلی عمدة المسوّلین رئیس الملمعین و امام المتنطّعین و مقتدی المتعمقین بعد ایراد روایت مهین سراسر توهین مشتمل بر تقدم خلق ثلاثه متغلّبین بر حضرت آدم علی نبیّنا و آله و علیه و سائر الانبیاء سلام رب العالمین بر محض دعوی عدم احتجاج بمثل این اخبار اگر چه ثابت شود اکتفا و اقتصار نموده تطویل نطاق کلام را خلاف مصلحت و موجب استهزا و سخریه اولی الافهام دانسته طی کشح و کبح عنان از اسهاب بیان اولی و انسب پنداشته لکن مخاطب نحریر بمزید تحذلق و ترعرع اکتفا را بر ایراد این خبر مستبشع اهل نظر کافی و بسند و موجب ظهور عجز و قصور و وضوح حسور و فتور نزد اصحاب رای بلند انگاشته ناچار قلم زرین رقم را در مضمار ایراد بعض زیادات و اضافه نبذی از منکرات و اقحام بعض معجبات و ایراد بعض مطربات که همه آن دلائل زاهره بر مزید حسن و فهم و کیاست و غایت وقت نظر و فطانت و نهایت ذکا و رزانت و اقصای علو حدس و متانت مخاطب عالی دیانتست جولان داده و حقیر هدم و ثلم ارکان و قطع و صرم اغصان و جزو خرم افنان ان زیادات واهیة البنیان بابلغ طرق و اوضح بیان بحمد اللّه المنّان الحنّان

ص:359

المستعان می نمایم و بنقض و رضّ و قضّ و رفض ان حرفا بحرف بحیث لا یعتلج فیه ریب لاحد من ارباب الفهم و الظرف می گرایم پس باید دانست که دعوی تایید

حدیث الارواح جنود مجنّدة برای روایت فضیلت خشب مسنّده دلائل مسدّده که همه آن صوارم مهنّده و قواضب محدّده برای قطع و استیصال اصل و فرع این قریه مشرّده است ظاهر گردیده از عجائب افادات و غرائب توهمات و بدائع تهجّساتست زیرا که در روایت مصنوعه و حکایت موضوعه تقدم خلق ثلاثه عالی نزاد بر حضرت آدم علی نبیّنا و آله و علیه سلام ربّ العباد حسب ایراد کابلی شدید الاحتداد و مخاطب نقاد مذکورست و پر ظاهرست که درین حدیث مشهور که مخاطب صدر الصّدور تایید آن برای این کذب و زور دعوی نموده اثری از تقدم ثلاثه عجیبة الخلق لا منطوقا و لا مفهوما غیر مذکور و عدم دلالت آن بر تقدم خلق متقمّصین قمیص خلافت کاسدة النور بوجه من الوجوه و لو بالایماء و الاشعار الغیر الخالی من القصور در کمال وضوح و ظهور و بالقطع فقدان تعارف و ایتلاف و ثبوت تباین و تغایر و تنافر و اختلاف این حدیث با این جزاف صریح الاعتساف بر ارباب امعان و انصاف غیر مستور زیرا که مدلول این حدیث حسب افادات علمای شرّاح و مفسّرین احادیث ببیان صراح آنست که ارواح در اوّل خلق خود بر دو قسم ایتلاف و اختلاف باعتبار موافقت در صفات و مخالفت در ان مخلوق شده و اجساد این ارواح در دار دنیا ایتلاف و اختلاف حاصل می کند بر حسب خلقت خود پس خیّر دوست می دارد اخیار را و شریر محبّت می کند اشرار را و این هذا من التقدم

ص:360

علی خلق احد من الانبیاء و الاوصیاء فضلا عن التقدم علی خلق آدم و جمیع الرسل الاصفیاء سوی خاتم الانبیاء صلی اللّه علیه و آله النّجباء ما اتّصل الرواح بالغداء شیخ عبد الحق در لمعات شرح مشکاة گفته

قوله الارواح جنود مجنّدة فما تعارف منها ایتلف و ما تناکر اختلف الجنود جمع جند و مجنّدة مجتمعة علی نحو قناطیر مقنطرة و فیه دلیل علی ان الارواح لیست باعراض و علی انّها کانت موجودة قبل الاجسام و لا یلزم من ذلک قدمها لکن یبطل القول بخلقها بعد تمام البدن و تسویته الاّ ان یراد بخلقها قبل البدن تقدیرها کذلک و هو مخالف لظاهر الحدیث جدا بل قد جاء فی

الحدیث خلقت الارواح قبل الاجساد بالفی عام و علی انها خلقت فی اوّل خلقتها علی قسمین من ایتلاف و اختلاف باعتبار موافقة فی الصّفات و مخالفة فیها و انّ الاجساد التی فیها الارواح تلتقی فی الدنیا فتأتلف و تختلف علی حسب ما خلقت علیه فالخیّر یحبّ الاخیار و الشریر یحبّ الاشرار و ان عرض عارض یقتضی خلاف ذلک فالمال إلیه فما تعارف منها قبل التعلق بالاجساد ایتلف بعده کمن فقد ألیفه ثم اتّصل به و ما تناکر قبله اختلف بعده و هذا التعارف و التّناکر الهامات من اللّه من غیر اشعار منهم بالسابقة پس عجب آنست که مخاطب عمید در این جا تبرّج و خروج از تقلید کابلی وحید اختیار کرده بمحض دعوی تایید حدیث تجنید برای این کذب غیر سدید گرویده و اصلا بر سر بیان وجه

ص:361

تایید و لو بالایماء و الاشاره و اضعف الاشعار فی العبارة نرسیده و بکفّ لسان و عطف عنان از توضیح و بیان احیی من البکر المستورة فی الخدور و اعیی من باقل المشهور بالعی و القصور و الموصوم بالحصر و الحسور گردیده و ظاهرا غرض مخاطب ازین تایید آنست که ازین حدیث مشهور ثابت می شود که ایتلاف عالم اشباح دلیل تعارف در عالم ارواحست و تعارف ارواح مستلزم انست که ارواح با هم باشند و چون حضرات ثلاثه عالی تبار شعار ایتلاف و دثار موافقت سرور اخیار صلی اللّه علیه و آله الاطهار در برداشتند لابد که ارواح ثلاثه جلیل الارتیاح عظیم الانشراح با روح جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله با هم باشند و هر گاه ارواح اینها با روح آن حضرت بهم باشد لازم آید که ارواح اینها مثل روح نبوی مقدم بر خلق آدم باشد و بطلان و هوان و فظاعت و بشاعت این وهم و خیال پر ظاهرست و صدور امثال چنین هفوات از مدعیان علم و تبحر بس بعید و از آنجا که این تحقیق انیق مختص بفکر دقیق مخاطب افیقست مشتمل بر اعجب عجائب و اغرب غرائب می باشد پر ظاهرست که اگر مجرّد ایتلاف با جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم در دار دنیا دلالت بر تقدم خلق بر حضرت آدم و سائر انبیا علی نبینا و آله علیهم السّلام و همراه بودن شخص موتلف با جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و اله و سلم در حجب قدس نماید لازم آید که جمیع صحابه حتی عمرو بن عاص الجانی و معاویة الشانئ و مغیرة الزانی که حسب افادات سنّیه ایتلاف تمام با سرورا نام صلی اللّه علیه و آله الکرام داشتند بلکه سائر مسلمین و مؤمنین که عدم اختلاف و موافقت و ایتلاف با آن حضرت دارند قبل حضرت آدم

ص:362

و دیگر انبیا علیهم السلام مخلوق شده باشند و با جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلّم روبروی حق تعالی جا گرفته و بطلانه ظاهر عند اهل الایمان و الایقان غنی عن اقامة الشاهد و البرهان و اللّه الموفق و هو المستعان و الصافن من زلل الافهام و عثار الاذهان و نیز ظاهرست که اگر فظ غلیظ عدم تناکر و تنافر و ایثار تعارف و تناصر در عالم ارواح با روح سرور اخیار صلی اللّه علیه و آله الاطهار می داشت و مثل آن حضرت معاذ اللّه نوری از انوار و صاحب قرب و جبار قدس پروردگار می بود هرگز در دار دنیا بشدت عداوت و مناوات و نهایت عناد و معادات و اقصای لداد و مخاشنت و مبادات با سرور کائنات علیه و آله آلاف التحیّات و التسلیمات و لو قبل الاسلام الظاهری نمی ورزید و از غایت وقاحت و جسارت و غایت جلاعت و خسارت قصد قتل و اغتیال سرور انبیای اقیال صلی اللّه علیه و آله با اختلف النهر و اللیال و تکرار الغدایا و الآصال نمی کرد حال آنکه این معنی بروایات جهابذه حذاق و ماهرین معروفین بالکمال فی الآفاق ثابت و محققست والد ماجد مخاطب در ازالة الخفا گفته عن انس قال خرج عمر متقلّدا بالسّیف فلقیه رجل من بنی زهرة فقال له این تعمد یا عمر قال ارید ان اقتل محمّدا قال و کیف تامن من بنی هاشم و بنی زهرة فقال له عمر ما اراک الا قد صبوت و ترکت دینک قال أ فلا ادلّک علی العجب ان اختک و ختنک قد صبوا و ترکا دینک فمشی عمر ذامرا حتی اتاهما و عندهما حباب فلمّا سمع حباب بحس عمر تواری فی البیت فدخل علیهما فقال ما هذه الهیمنة الّتی سمعتها عندکم

ص:363

و کانوا یقرون طه فقالوا ما عدا حدیثا تحدثنا به قال فلعلّکما قد صبوتما فقال له ختنه یا عمر ان کان الحقّ فی غیر دینک فوثب عمر علی ختنه فوطئه وطئا شدیدا فجاءت اخته لتدفعه عن زوجها فنفحها نفحة بیده فدمی وجهها الخ و نیز در ازالة الخفا گفته عن الزهری قال کان عمر بن الخطاب شدیدا علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فانطلق حتی دنا من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم الخ و محمد بن حبیب بغدادی در کتاب منمق که در اخبار قریش تصنیف نموده و فقیر نسخه عتیقه آن در حدیده وقت رجوع از حج بیت اللّه الحرام و زیارت سرور انام و أئمّه بقیع علیه و علیهم آلاف التحیّة و السلام خرید نمودم گفته ابراهیم بن المنذر بن عبد اللّه الحزامی قال حدّثنی عمر بن أبی بکر الموملی عن سعید بن عبد الکریم عن عبد الحمید بن عبد الرحمن بن زید بن الخطّاب عن ابیه قال کان من حدیث الحرب التی کانت بین عدی بن کعب فی الاسلام ان ابا الجهم بن حذیفة بن غانم کان من رجال قریش فی الجاهلیة و کان یوازن عمر بن الخطاب قبل اسلامه علی غیلة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و معاداته فاکرم اللّه عمر بما اکرمه من الاسلام و استجاب فیه دعوة نبیّه علیه السّلام و اعزّ به دینه و ابطا ابو الجهم عن الاسلام حتی اسلم یوم الفتح الخ و ابن هشام در سیرت خود که مختصر سیرت ابن اسحاقست گفته قال ابن اسحاق و کان اسلام عمر فیما بلغنی انّ اخته فاطمة بنت الخطاب و کانت عند سعید بن زید بن

ص:364

زید بن عمرو بن نفیل و کانت قد اسلمت و اسلم زوجها سعید بن زید و هما مستخفیان باسلامهما من عمرو کان نعیم بن عبد اللّه النحام رجل من قومه من بنی عدی بن کعب قد اسلم و کان ایضا یستخفی باسلامه فرقا من قومه و کان خبّاب بن الارّت یختلف الی فاطمة بنت الخطّاب یقرؤها القرآن فخرج عمر یوما متوشحا بسیفه یرید رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و رهطا من اصحابه قد ذکروا له انّهم قد اجتمعوا فی بیت عند الصّفا و هم قریب من اربعین ما بین رجال و نساء و مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم عمّه حمزة بن عبد المطلب و ابو بکر بن أبی قحافة الصدیق و علی بن أبی طالب فی رجال من المسلمین ممن کان اقام مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم بمکة و لم یخرج فیمن خرج الی ارض الحبشة فلقیه نعیم بن عبد اللّه فقال له این ترید یا عمر قال ارید محمدا هذا الصّابی الذی فرّق امر قریش و سفّه احلامها و عاب دینها و سبّ آلهتها فاقتله فقال له نعیم و اللّه لقد غرّتک نفسک من نفسک یا عمر أ تری بنی عبد مناف تارکیک تمشی علی الارض و قد قتلت محمّدا صلّی اللّه علیه و سلّم أ فلا ترجع الی اهل بیتک فتقیم امرهم قال فایّ اهل بیتی قال ختنک و ابن عمک سعید بن زید بن عمرو و اختک فاطمة بنت الخطّاب فقد و اللّه اسلما و تابعا محمّدا علی دینه فعلیک بهما و نیز ابن هشام و در سیرت خود گفته قال ابن اسحاق فحدّثنی عبد الرحمن بن الحارث بن عبد اللّه

ص:365

بن عیّاش بن أبی ربیعة عن عبد العزیز بن عامر بن ربیعة عن أمّه أم عبد اللّه بنت أبی خیثمه قالت و اللّه انا لنترجل الی ارض الحبشة و قد ذهب عامر فی بعض حاجاتنا إذا قبل عمر بن الخطّاب حتی وقف علیّ و هو علی شرکه قالت و کنّا نلقی منه البلاء اذی لنا و شدة علینا قالت فقال انه الانطلاق یا أمّ عبد اللّه قالت فقلت نعم و اللّه لنخرجن فی ارض اللّه آذیتمونا و قهرتمونا حتی یجعل اللّه لنا فرجا قالت فقال صحبکم اللّه و رأیت له رقّة لم اکن اراها ثم انصرف و قد احزنه فیما اری خروجنا قالت فجاء عامر بحاجته تلک فقلت یا ابا عبد اللّه لو رایت عمر آنفا و رقته و حزنه علینا قال أ طمعت فی اسلامه قالت قلت نعم قال لا یسلم الذی رأیت حتی یسلم حمار الخطاب قال یاسا منه لما کان یری من غلظته و قسوته عن الاسلام پس در عقل کدام عاقل راست می آید که کسی که در عالم ارواح با حضرت رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم تعارف داشته تصدیق کننده رسالت و نبوت آن جناب باشد و نیز باین مرتبه رفیعه و فضیلت سنیه ممتاز باشد که قبل خلق حضرت آدم بجهت اظهار کرامت و بزرگی او را پیدا کنند او یا جناب رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم در یمین عرش مطهر جا دهند متلوث باوساخ متقذره چنین حقد و شنان و کفر و عدوان گردد که مرتکب اساءت ادب در تلقیب آن حضرت شود و قصد قتل آن جناب نماید فلا حول و لا قوة الا باللّه و استعیذ باللّه من استهواء الشیطان علی قلب الانسان

ص:366

و جعله اعمی لا یبصر و اصم لا یسمع فیصیر مبهوتا کالمتخبط الجیران و لنعم ما افاد فی الحجج الباهرة فی جواب هذه الفقرة القصیرة القاصرة الصّادرة من المخاطب الحاوی للفضائل الفاخرة و

حدیث الارواح جنود مجنّدة الخ مطلقا تایید روایت موضوعه مذکوره نمی کند چه اگر روح عمری و اخوان او با روح نبوی در عالم ارواح با هم تعارف و ایتلاف می داشتند عمر بن الخطّاب بعد بعثت آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم تا شش سال در صدد ازراء و ایذاء آن حضرت علیه و آله الصّلوة و السّلام مانند ابو جهل از اقران شقاوت اقتران گوی سبقت نمی برد و چون بخوف دعای بدانجناب صلی اللّه علیه و آله و سلم در ظاهر به ربقه اسلام داخل شده باز زبان طعن بر اقوال و افعال آن سرور علیه و آله الصلوة و السّلام نمی گشاد و در مضایق پیکار آن اخیار صلی اللّه علیه و آله و سلم را تنها گذاشته عار فرار برقرار اختیار نمی کرد ظهور این امور ازو و امثال او دلیل کمال مباینت و منافرت در ان عالمست انتهی

دلالت حدیث نور

وجوه دلالت حدیث نور بر امامت امیر المومنین (علیه السلام)

جواب نفی دلالت حدیث نور بر امامت امیر المؤمنین علیه السلام

قوله و بعد اللتیا و التی دلالت بر مطلوب ندارد اقول کابلی عمدة الکبراء با وجود آن همه جور و جفا و مهاجرت انصاف و وفا و متارکت آزرم و حیا و مخالفت و لا و صفا و ایثار تبختر و تنطع و تعمق سراپا خطا و ابداع غرائب مکابرات و مجازفات جالبه انواع طعن و استهزا جسارت بر منع دلالت این حدیث شریف بر مدعا ننموده اکتفا بر محض قدح و جرح و معارضه آن با روایت شافعیه غیر واقعیه و دعوی عدم احتجاج بمثل این اخبار اگر چه ثابت هم شود فرموده لکن مخاطب عمدة الأعیان و الحذّاق بسبب مزید انهماک و مبالغه و اغراق

ص:367

در مخالفت شقاق و مخالفت وفاق حتما و جزما نفی دلالت این حدیث شریف بر مدعا می نماید و طریق مزید مجادلت و مجازفت سراسر مکابرت می پیماید و بلا خوف و هراس از مؤاخذه و طعن و تشنیع محقّقین جلالت اساس بغرض اکثار تخدیع و وسواس و ایقاع اشباه ناس در اشتباه و التباس و ترویح روح اول من قاس در مقام نقی دلالت می فرماید زیرا که شرکت حضرت امیر در نور نبوی مستلزم وجوب امامت او بلا فصل نمی شود و برین تعلیل و معلل معلول و نفی و ابطال مدخول و جحد مذموم و مرذول و اجترا و اعتدای نامقبول و تعسف و تصلّب نامعقول و هزل مستاصل اساس فضل بیکار و فضول اکتفا نفرموده طالب می شود بیان ملازمت را درین هر دو امر جلیل القدر جمیل الفخر اعنی شرکت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام در نور نبوی و وجوب امامت آن حضرت بلا فصل بوجهی که غبار منع بر ان ننشیند و بسبب مزید انهماک در انکار سراسر خسار اقتناع و اقتصار بر اثارت قتار و غبار منع صریح البوار نفرموده بمزید مجانبت از عناد و لداد و عدم استحیا از تشنیع نقاد و فرط شغف و و له بابطال فضل وصی سرور انبیای امجاد صلی اللّه علیه و آله الی یوم التناد لفظ مکرر صریح الهذر و دونه خرط القتاد که سابقا عنقریب در بیان وجه چهارم از اجوبه حدیث تشبیه حواله قلم زرین رقم نموده بر زبان گهربار میراند و این کلمات اربعه مسوقه برای ترویح ارواح ثلاثه و رابعهم معاویة الغاویة در کمال وهن و بطلان و نهایت رکاکت و سخافت آن روشن و عیان و دلالت حدیث شریف بر مدّعا نهایت مستنیر و مستغنی از بیان و استلزام اتحاد نور جناب امیر المؤمنین علیه السلام با نور نبوی وجوب امامت

ص:368

انحضرت را بلا فصل باقصای مرتبه واضح و ظاهر و لائح و باهرست و بر ملازمت بین الامرین هرگز غبار منع و عدم تسلیم که مخاطب فهیم قصد برانگیختن آن و گسیختن سلسله انصاف و ایقان بسبب آن نموده نمی نشیند و هیچ عاقلی متدین و منصفی متاثم و متدبری متحرج ریب و شبهه در ان نمی گزیند و هر کسی که نفحات متازجه اعتبار و استبصار بمشام او رسیده و ازهار تفحص اخبار و آثار سرور اخیار صلی اللّه علیه و آله الاطهار و استسعاد بملاحظه و مطالعه افادات علمای کبار و محققین جلیل الفخار چیده دلالت این حدیث شریف را بر مدعا از اوضح جلیّات و ابین قطعیّات و اجلای بدیهیات و اصرح اولیات و اظهر یقینیات می بیند و هر کسی که پاره از شرم و آزرم و حیا و اندک خوف از خزی و خسار و افتضاح بین العوام فضلا عن العلماء داشته باشد و امن بردّ و ابطال این دلالت صریحة البداهة بیّنة الصراحة نمی چیند و للّه الحمد و المنّة که دلالت حدیث شریف بر امامت حقه بلا فصل بوجوه سدیده مسلّمه اهل فضل و ادلّه ظاهره موجعه قلوب اصحاب کید و محل و براهین محکمه مولمه صدور ارباب اعتساف رذل و شواهد حصیفه صریحة الاتقان و الجزل ظاهر و باهرست

وجه اول: تصریح خلافت امیر المؤمنین علیه السلام در حدیث نور

وجه اوّل آنکه در جمله از طرق این حدیث شریف تصریح بخلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام وارد شده و این نصّ صریح را اکابر ائمه ثقات و جهابذه محققین اثبات روایت کرده اند و عبارات این حضرات اگر چه سابقا گذشته لکن درین مقام به هیأت اجتماعی مذکور می شود ابو الحسن علی بن محمد بن الطیب المعروف بابن المغازلی در کتاب مناقب جناب

ص:369

امیر المؤمنین علیه السلام گفته

قوله علیه السلام کنت انا و علی نورا بین یدی اللّه اخبرنا ابو غالب محمّد بن احمد بن سهل النحوی رحمه اللّه قال اخبرنا ابو الحسن علی بن منصور الحلّی الاخباری قال حدثنا علی بن محمّد العدوی السمساطی قال حدّثنا الحسن بن علی بن زکریّا بن احمد قال حدّثنا المقدام العجلی قال حدّثنا الفضیل بن عیاض عن ثور بن یزید عن خالد بن معدان عن زاذان عن سلمان الفارسی قال سمعت حبیبی محمّدا صلّی اللّه علیه و سلّم یقول کنت انا و علیّ نورا بین یدی اللّه عزّ و جلّ یسبّح اللّه ذلک النور و یقدسه قبل ان یخلق اللّه آدم بالف عام فلمّا خلق اللّه آدم رکب ذلک النّور فی صلبه فلم نزل فی شیء واحد حتی افترقنا فی صلب عبد المطلب ففیّ النبوة و فی علی الخلافة و شیرویه بن شهردار دیلمی در فردوس الاخبار فرموده

عن سلمان الفارسی انّه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم خلقت انا و علی من نور واحد قبل ان یخلق آدم باربعة الف عام فلمّا خلق اللّه تعالی آدم رکب ذلک النور فی صلبه فلم نزل فی شیء واحد حتی افترقنا فی صلب عبد المطلب ففی النبوة و فی علیّ الخلافة و حموینی در فرائد السمطین علی ما نقل عنه باسناد خود روایت کرده

عن سلمان الفارسی رضی اللّه عنه قال سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول خلقت انا و علی بن أبی طالب من نور عن یمین العرش نسبّح اللّه و نقدسه من قبل ان یخلق اللّه عزّ و جلّ آدم باربعة

ص:370

عشر الف سنة فلمّا خلق اللّه آدم نقلنا الی اصلاب الرجال و ارحام النساء الطاهرات ثم نقلنا الی صلب عبد المطلب و قسمنا نصفین فجعل النصف فی صلب أبی عبد اللّه و جعل النصف فی صلب عمّی أبی طالب فخلقت من ذلک النصف خلق علی من النصف الآخر و اشتق اللّه تعالی من اسمائه اسماء فاللّه عزّ و جل المحمود و انا محمّد و اللّه الاعلی و اخی علی و اللّه فاطر و ابنتی فاطمة و انّه حسن و ابنای الحسن و الحسین و کان اسمی فی الرسالة و النبوة و کان اسمه فی الخلافة و الشجاعة فانا رسول اللّه و علی سیف اللّه و سیّد علی همدانی شیخ اجازه والد مخاطب لا ثانی در کتاب مودة القربی می فرماید المودة الثامنة فی ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و علیّا من نور واحد و فیما اعطی علی من الخصائل ما لم یعط احد من العالمین و بعد ذکر بعض فضائل آن حضرت می فرماید

عن سلمان رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم خلقت انا و علی من نور واحد قبل ان یخلق اللّه آدم باربعة آلاف عام فلمّا خلق اللّه آدم رکب ذلک النور فی صلبه فلم یزل فی شیء واحد حتی افترقنا فی صلب عبد المطلب ففی النبوة و فی علی الخلافة و سید علی همدانی در کتاب روضة الفردوس گفته الباب الثالث عشر ما

روی عن سلمان قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم خلقت انا و علی من نور واحد قبل ان یخلق اللّه آدم باربعة آلاف عام فلمّا خلق اللّه آدم رکب ذلک النور فی صلبه

ص:371

فلم یزل فی شیء واحد حتی افترقنا فی صلب عبد المطلب ففی النبوّة و فی علیّ الخلافة و صاحب فضل ممتاز و حائز مقامات رفیعه دور و دراز و عارف حقائق راز و نیاز سیّد محمد گیسودراز تصریح را بخلافت جناب امیر المؤمنین بقطع و یقین ثابت فرموده و استدلال و احتجاج بآن ارغاما لآناف اهل الانکار و الضلال نموده در کتاب اسمار در سمر هفتاد و هفتم گفته بیشتر جبرئیل بصورت دحیه کلبی از غیب برسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم شاهد شدی نه این چنین بود که از صورت خود گشتی بدین صورت شدی و نه این بود که این صورت غیر آن بودی اختلاف اعتبار را اتفاق افتاده است علی الاطلاق این سخن را که مطلق در خارج وجود ندارد میدان و چنین هم می گویند که جبرئیل ع عقل محمدست که صورتی متمثل کردی و وضع اشیا مواضعها واقع شدی هر چند اتحاد را خلاف عقل گفته اند اما نه عقلیست نفی فلک افلاک عقل کل اینجا باید شاید ترا ظفری بدان بود و نظری بر ان داری بسیار اسرار در فهم تو آید همین که

خلقت انا و علیّ من نور واحد هم ازینجاست که علی اخ نبی است آخی بین کل نوعین و شکلین همین معنی داشت ففی النبوة و فیه الخلافة همین اشارت کرد

و انت منی کهارون من موسی همین فقه را حدیث می کند کلامنا اشاره و عند من فهم عبارة و احمد بن ابراهیم در جواهر النفائس علی ما نقل عنه گفته

روی سلمان قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم خلقت انا و علی من نور واحد قبل ان یخلق آدم باربعة آلاف عام فلمّا خلق اللّه آدم رکب ذلک النور

ص:372

فی صلبه و لم یزل فی شیء واحد حتی افترقنا فی صلب عبد اللّه ففی النبوّة و فی علی الخلافة و شیخ محمد واعظ هروی در کتاب ریاض الفضائل گفته الفصل الحادی عشر فی کونه صلّی اللّه علیه و سلّم و کونه کرم اللّه وجهه من نور واحد و کونه خلیفة

عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلم قال انّ اللّه عزّ و جلّ انزل قطعة من نور فاسکنها فی صلب آدم فساقها حتی قسمها جزئین فجعل جزء فی صلب عبد اللّه و جزء فی صلب أبی طالب فاخرجنی نبیّا و اخرج علیّا وصیّا رواه ابو الحسن المغازلی الشافعی فی المناقب و عن سلمان قال سمعت حبیبی محمدا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول کنت انا و علی نورا بین یدی اللّه عزّ و جلّ یسبح اللّه ذلک النور و یقدسه قبل ان یخلق اللّه آدم بالف عام فلما خلق اللّه آدم رکب ذلک النور فی صلبه فلم یزل فی شیء واحد حتی افترقنا فی صلب عبد المطلب ففی النبوة و فی علی الخلافة رواه ابو الحسن المغازلی من صحاح الاخبار اقول ففی النبوة أی ختم النبوة و

قوله و فی علی الخلافة أی ختم الخلافة کما کان صلی اللّه علیه و سلم خاتم النبوة کذلک کان کرّم اللّه وجهه خاتم الخلافة و ظاهرست که تاویل هروی نص خلافت را بختم خلافت هراء محض و مراء بحتست که تقدیر لفظی بلا دلیل محض تلمیع و تسویلست با آنکه اگر مراد این باشد که آن جناب خاتم خلافت بیواسطه بود ضرری ندارد زیرا که خلفای انبیاء سابقین که بیواسطه

ص:373

خلفاء انبیاء علیهم السلام می بودند بلا شبهه جناب امیر المؤمنین علیه السلام خاتم ایشانست و دیگر ائمه علیهم السلام که بعد جناب امیر المؤمنین علیه السلام بودند بیواسطه خلفای جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم نبودند بلکه جناب امیر المؤمنین علیه السلام در میان ایشان فاصل و متوسّط بود

وجه دوم: تصریح بوصایت امیر المؤمنین علیه السلام در حدیث نور

وجه دوم آنکه جمعی از اساطین اعاظم و شیوخ افاخم سنیه در جمله از طرق این حدیث شریف تصریح بوصایت جناب امیر المؤمنین علیه السلام نقل کرده اند در کتاب المناقب گفته

اخبرنی ابو غالب محمد بن احمد بن سهل النّحوی اخبرنا ابو عبد اللّه محمد بن علی بن مهدی السقطی الواسطی املاء قال اخبرنا احمد بن علی القواریری الواسطی نا محمّد بن عبد اللّه بن ثابت نا محمّد بن مصفانا بقیّة بن الولید عن سوید بن عبد العزیز عن أبی الزبیر عن جابر بن عبد اللّه عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلم قال انّ اللّه عزّ و جلّ انزل قطعة من نور فاسکنها فی صلب آدم فساقها حتی قسمها جزئین جزء فی صلب عبد اللّه و جزء فی صلب أبی طالب فاخرجنی نبیّا و اخرج علیّا وصیّا و احمد بن محمد بن احمد الحافی الحسینی الشافعی در تبر مذاب فی بیان ترتیب الاصحاب بعد نقل حدیثی از مسند احمد بن حنبل و مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام تصنیف او گفته و

روی ایضا فی الکتابین المذکورین یعنی المسند و المناقب انّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال کنت انا و علیّ نورا بین یدی اللّه عزّ و جلّ قبل ان یخلق آدم باربعة عشر الف عام فلمّا خلق آدم

ص:374

قسّم ذلک فیه و جعل ذلک جزئین فجزء انا و جزء علی و زاد صاحب کتاب الفردوس ثم انتقلنا حتی صرنا فی عبد المطلب و کان لی النبوة و لعلی الوصیّة و بدیهی اولاست که مراد از لفظ وصایت حسب تبادر وصایت عامه است که مرادف خلافت و امامتست و تاویل آن بوصایت جزئیه ناقصه مثل تاویل متعصّبین اهل کتابست نصوص نبوت جناب سیّد المرسلین صلی اللّه علیه و اله اجمعین را بمطلق ارتفاع و علو مرتبه ظاهریه با نبوت خاصّه عرب و چنانچه بطلان این تاویل علیل که محض اضلال و تسویلست ظاهرست همچنین کمال شناعت تاویل وصایت وصی بر حق بوصایت جزئیه ناقصه غیر عامّه واضح و نیز قرین گردانیدن جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم وصایت جناب امیر المؤمنین علیه السلام را با نبوّت خود دلیل صریحست بر آنکه این وصایت وصایت عامه است که مرتبتیست بس عظیم و منزلتیست نهایت فخیم و تالی رتبه نبوتست چنانچه نبوت آن حضرت متفرعست بر نور آن حضرت و تقدّم خلق آن بر خلق حضرت آدم علیه السلام همچنین وصایت جناب امیر المؤمنین علیه السلام متفرعست بر نور آن حضرت و تقدم خلق آن و ظاهرست که تفرع وصایت جزئیه ناقصه بر نور و تقدم خلق آن بر حضرت آدم علیه السلام و مقابله آن با نبوت سرور انام صلی اللّه علیه و آله الکرام نهایت رکیک و مستبشعست پس هیچ عاقلی بعد لحاظ این تفرع و مقابله صریح ابا از التزام حمل وصایت بر وصایت عامّه که مرادف

ص:375

امامت مطلقه و خلافت عامه است نمی تواند کرد و للّه الحمد علی ذلک

وجه سوم: افضلیت امیر المؤمنین علیه السلام به تقدم تسبیح نور آنحضرت به تسبیح انبیاء

وجه سوم آنکه از ملاحظه طرق عدیده حدیث نور بعد جمع و تطبیق آن واضح و ظاهرست که نور جناب امیر المؤمنین علیه السلام در وقت اتحاد آن بنور جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم و بودن آن پیش خدای عز و جل در یمن عرش بتسبیح و تقدیس و تهلیل و تمجید حق سبحانه و تعالی مشغول بود چنانچه در روایتی که ابن عبد البر در بهجة المجالس نقل کرده مذکورست

خلقت انا و علی من نور واحد یسبّح اللّه تعالی یمنة العرش و در حدیثی که ابو الحسن بن المغازلی در کتاب المناقب باسناد خود از حضرت سلمان روایت کرده مذکورست

کنت انا و علیّ نورا بین یدی اللّه عز و جلّ یسبح اللّه ذلک النور و یقدّسه و این روایت را محمد واعظ هروی هم در ریاض الفضائل از ابن المغازلی نقل نموده و در حدیثی که ابن المغازلی باسناد خود از حضرت أبی ذر روایت کرده مذکورست

کنت انا و علیّ نورا عن یمین العرش یسبح اللّه ذلک النّور و یقدّسه و در روایتی که دیلمی در کتاب فردوس الاخبار آورده واردست

کنت انا و علی نورا بین یدی اللّه مطیعا یسبح اللّه و یقدّسه و در حدیثی که عاصمی باسناد خود از انس بن مالک روایت نموده ماثورست

خلقت انا و علیّ بن أبی طالب من نور واحد یسبح اللّه عز و جلّ فی بمنة العرش و در روایتی که نطنزی در کتاب الخصائص آورده مذکورست

خلقت انا و علیّ بن أبی طالب من نور عن یمین العرش یسبح اللّه و یقدّسه و در روایتی که اخطب خوارزم در کتاب المناقب

ص:376

ذکر نموده منقولست

انا و علی نورا بین یدی اللّه عزّ و جل مطیعا یسبّح اللّه ذلک النّور و یقدسه و در حدیثی که ابن عساکر آن را در تاریخ الشام علی ما نقل الکنجی روایت نموده ماثورست

کنت انا علیّ نورا بین یدی اللّه مطیعا یسبح اللّه ذلک النور و یقدسه و در حدیثی که ابن سبع اندلسی آن را در کتاب الشفاء روایت کرده واقع ست

خلقت انا و علی من نور واحد یسبح اللّه علی متن العرش و این حدیث را ابراهیم وصابی در کتاب الاکتفاء و محمد واعظ هروی در ریاض الفضائل و محمد صدر عالم در معارج العلی و غلام علی آزاد بلگرامی در شجره طیّبه هم وارد نموده اند و در حدیثی که حموینی در فرائد السمطین باسناد خود از حضرت سلمان روایت کرده واردست

قال سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم خلقت انا و علیّ بن أبی طالب من نور عن یمین العرش یسبّح اللّه و یقدّسه و نیز در روایتی که بطریق دیگر از حضرت سلمان آورده مذکورست

کنت انا و علی نورا بین یدی اللّه عز و جل مطیعا یسبح اللّه ذلک النور و یقدّسه و در روایتی که محمود طالبی در نزل السائرین آورده مذکورست

کنت انا و علی نورا بین یدی اللّه عز و جل مطیعا یسبح اللّه ذلک النور و یقدسه و در روایتی که علی همدانی در روضة الفردوس آورده مذکورست

کنت انا و علیّ بین یدی اللّه نورا مطیعا یسبح اللّه ذلک النور و یقدسه و در حدیثی که حموینی آن را باسناد خود از ابو هریره روایت نموده واردست

خلق اللّه تعالی

ص:377

ابا البشر و نفخ فیه من روحه التفت آدم یمنة العرش فاذا نور خمسة اشباح سجّدا و رکّعا و پر ظاهرست که این تقدیس و تمجید قبل از خلق حضرت آدم علی نبیّنا و علیه السلام بمدّتی بس دراز و طویل که در تعدادش الفاظ مختلفه در طرق حدیث وارد شده بوده پس این تسبیح و تقدیس باعث تقدیس و تمجید تمامی مخلوقات و اصناف کائنات من الانبیاء و غیرهم که من بعد بحیّز وجود آمده اند گردیده و نوری که این تقدیس و تمجید ازو بظهور رسیده بمفاد

حدیث من سنّ سنة حسنة فله اجرها و اجر من عمل بها الی یوم القیامة مستحق ثواب همه تسبیحات و تقدیسات ربّ بریّات الی یوم القیام بوقوع خواهد آمد شده و ذلک فضیلة بالغة و جمیلة سابغة و مرتبة رفیعة و منزلة منیعة و علامه سبکی در شفاء الاسقام فی زیارة خیر الانام بعد ذکر احادیث دالّه بر حیات انبیاء علیهم السّلام گفته و الکتاب العزیز یدلّ علی ذلک ایضا قال اللّه تعالی وَ لا تَحْسَبَنَّ اَلَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اَللّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ و إذا ثبت ذلک فی الشهید یثبت فی حق النّبی صلّی اللّه علیه و سلم بوجوه احدها انّ هذه رتبة شریفة اعطیت للشهید کرامة له و لا رتبة اعلی من رتبة الانبیاء و لا شک انّ حال الانبیاء اعلی و اکمل من حال جمیع الشهداء فیستحیل ان یحصل کمال للشهداء و لا یحصل للانبیاء لا سیّما هذا الکمال الّذی یوجب زیادة القرب و الزلفی و النعم و الانس بالعلی الاعلی و الثانی انّ هذه الرتبة حصلت للشهداء اجرا علی جهادهم و بذلهم انفسهم

ص:378

للّه تعالی و النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم هو الذی سنّ لنا ذلک و دعانا إلیه و هدانا له باذن اللّه تعالی و توفیقه و

قد قال صلی اللّه علیه و سلّم من سنّ سنة حسنة فله اجرها و اجر من عمل بها الی یوم القیامة و من سنّ سنة سیّئة فعلیه وزرها و وزر من عمل بها الی یوم القیامة

و قال صلّی اللّه علیه و سلّم من دعا الی هدی کان له من الاجر مثل اجور من یتبعه لا ینقص ذلک من اجورهم شیئا و من دعا الی ضلالة کان علیه من الاثم مثل آثام من یتبعه لا ینقص ذلک من آثامهم شیئا و الاحادیث الصحیحة فی ذلک کثیرة مشهورة فکل اجر حصل للشهید حصل للنّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم مثله و الحیوة اجر فیحصل للنّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم مثلها زیادة علی ماله صلی اللّه علیه و سلم من الاجر الخاصّ من نفسه علی هدایته للمهتدی و علی ماله من الاجور علی حسناته الخاصة من الاعمال و المعارف و الاحوال التی لا تصل جمیع الامة الی عرف نشرها و لا یبلغون معشار عشرها و هکذا نقول ان جمیع حسناتنا و اعمالنا الصالحة و عبادات کل مسلم مسطر فی صحائف نبینا صلّی اللّه علیه و سلم زیادة علی ماله من الاجر و یحصل له صلّی اللّه علیه و سلم من الاجور اضعاف مضاعفة لا یحصرها الاّ اللّه تعالی و یقصر العقل عن ادراکها فانّ کل

ص:379

شهید و عامل الی یوم القیمة یحصل له اجر و یتجدّد لشیخه فی الهدایة مثل ذلک الاجر و لشیخ شیخه مثلاه و للشیخ اربعة و للرابع ثمانیة و هکذا یضعف فی کل مرتبة الاجور الحاصلة الی ان تنتهی الی النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فاذا فرضت المراتب عشرة بعد النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم کان النبی صلّی اللّه علیه و سلّم من الاجر الف و اربعة و عشرون فاذا اهتدی بالعاشر حادی عشر صار اجر النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم الفین و ثمانیة و اربعین و هکذا کلّما ازداد واحد یتضاعف ما قبله ابدا الی یوم القیمة و هذا امر لا یحصرها الاّ اللّه تعالی و یقصر العقل عن کنه حقیقته فکیف إذا اخذ مع کثرة الصّحابة و کثرة التابعین و کثرة المسلمین فی کل عصر فکل واحد من الصّحابة یحصل له بعدد الاجور التی یترتب علی فعله الی یوم القیمة و کل ما یحصل لجمیع الصّحابة حاصل بجملته للنّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و بهذا یظهر رجحان السّلف علی الخلف فانّه کلّما ازداد الخلف ازداد اجر السلف و یتضاعف بالطریق الذی نبّهنا علیه و من تامّل هذا المعنی و رزق التوفیق انبعثت همّته الی التعلیم و رغب فی النشر لیتضاعف اجره فی حیاته و بعد موته علی الدّوام و یکف عن احداث البدع و المظالم من المکوس و غیرها فانّها یضاعف علیه بالطریق التی ذکرناها مادام یعمل بها فیتامل المسلم هذا المعنی و سعادة الهادی الی الخیر و شقاوة الداعی الی الشّر ازین عبارت سراسر متانت

ص:380

بوضوح می رسد که بمؤدای حدیث شریف

من سن سنة حسنة فله اجرها و اجر من عمل بها الی یوم القیامة و دیگر احادیث صحیحه کثیره اجر همه شهداء با احترام و صحابه کرام بجناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم که سنت سنیّه اعمال صالحه و عبادات و حصول اجر ان از مکوّن کائنات بسبب هدایت آن جنابست می رسد بلکه بهمین وجه متین تمامی حسنات و اعمال صالحه و عبادات رابحه هر مسلم در صحائف آن جناب مرقوم و مسطورست و چون نور جناب امیر المؤمنین علیه السلام که با نور آن حضرت متحد بوده تسبیح و تقدیس خداوند عالم قبل از خلق حضرت آدم علیه السلام و دیگر انبیاء و جمیع امم می کرد لا محاله اجور تسبیح و تقدیس جمیع انام الی یوم القیام در جرید و حسنات آن جناب هم ثبت خواهد شد و این مکرمت رائعه و منقبت ناصعه است که عقل از ادراک فضل آن قاصر و ذهن در بلوغ کنه آن خاسر و سعید کازرونی در منتقی گفته

عن ابن عبّاس عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلم انّه قال کنت نورا بین یدی اللّه تعالی قبل ان یخلق اللّه عز و جل آدم بالفی عام یسبّح فتسبح الملائکة بتسبیحه فلما خلق اللّه تعالی آدم القی ذلک النور فی صلبه فقال صلّی اللّه علیه و سلم فاهبطنی اللّه تعالی الی الارض فی صلب آدم و جعلنی فی صلب نوح و قذفنی فی صلب ابراهیم ثم لم یزل تعالی ینقلنی من الاصلاب الکریمة و الارحام الطاهرة حتی اخرجنی بین ابوی لم یلتقیا علی سفاح قط و دیاربکری در خمیس گفته

عن ابن عبّاس عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلم

ص:381

انه قال کنت نورا بین یدی اللّه قبل ان یخلق اللّه عزّ و جلّ آدم بالفی عام یسبّح ذلک النور و تسبّح الملائکة بتسبیحه فلمّا خلق اللّه آدم القی ذلک النور فی صلبه فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فاهبطنی اللّه الی الارض فی صلب آدم و جعلنی فی صلب نوح فی السفینة و قذف بی فی النار فی صلب ابراهیم ثم لم یزل ینقلنی من الاصلاب الکریمة و الارحام الطاهرة حتی اخرجنی من ابوی لم یلتقیا علی سفاح قط این روایت دلالت دارد بر آنکه نور جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم قبل خلق حضرت آدم بدو هزار سال مخلوق شده و آن نور تسبیح می کرد و بسبب تسبیح آن نور ملائکه تسبیح می کردند و چون نور علوی با نور نبوی متحد و متصل بوده و انفصالی و انحیازی و انقسامی و انفرادی نداشته نور جناب امیر المؤمنین علیه السلام هم مخلوق قبل حضرت آدم علیه السلام بدو هزار سال و سبب تسبیح ملائکه برای ربّ متعال باشد پس چگونه تقدیم و هدایت کفر و قهر و لو اسلموا ظاهرا بعد برهة من الدهر بر استاد ملائکه مقربین و سبب اصلی تسبیح رب العالمین روا باشد هل هذا الا جور شدید و عسف عنید و حیف بعید و ظلم مدید

وجه چهارم: کلمه لولاهم ما خلقتک در حق خمسه آل عبا

وجه چهارم آنکه سابقا شنیدی که حموینی در فرائد السمطین علی ما نقل عنه باسناد خود روایت کرده

عن أبی هریرة عن النّبی صلی اللّه علیه و سلم انّه قال خلق اللّه تعالی ابا البشر و نفخ فیه من روحه التفت آدم یمنة العرش فاذا نور خمسة اشباح سجّدا و رکّعا قال آدم یا ربّ هل خلقت احدا من طین قبلی قال لا یا آدم

ص:382

قال فمن هولاء الخمسة الذین اراهم فی هیئتی و صورتی قال هولاء خمسة من ولدک لولاهم ما خلقتک هولاء خمسة شققت لهم خمسة اسماء من اسمائی لولاهم ما خلقت الجنّة و لا النّار و لا العرش و لا الکرسی و لا السماء و لا الارض و لا الملائکة و لا الانس و لا الجنّ فانا المحمود و هذا محمّد و انا العالی و هذا علیّ و انا الفاطر و هذه فاطمة و انا الاحسان و هذا الحسن و انا المحسن و هذا الحسین آلیت بعزّتی انّه لا یاتینی احد بمثقال حبّة من خردل من بغض احدهم الا ادخلته ناری و لا ابالی یا آدم هؤلاء صفوتی بهم أنجیهم و بهم اهلکهم فاذا کان لک الیّ حاجة فبهولاء توسل فقال النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم نحن سفینة النجاة من تعلق بها نجی و من حاد عنها هلک فمن کان له الی اللّه حاجة فلیسأل بنا اهل البیت ازین روایت سراپا هدایت ظاهر و واضح است که هر گاه حضرت آدم علیه السلام زیارت خمسة آل عبا علیهم آلاف التحیّة و الثنا که اشباح نور در یمین عرش بودند نمود و حق تعالی را سؤال از ایشان کرد باری تعالی ارشاد فرمود

هؤلاء خمسة من ولدک لولاهم ما خلقتک و در روایت نطنزی که سابقا مذکور شد واردست که حضرت آدم هر گاه سؤال فرمود که آیا خلق کرده ای خلقی را که او احبّ باشد بسوی تو از من حق تعالی بجواب سؤال در مرتبه چهارم ارشاد فرمود

نعم و لولاهم

ص:383

ما خلقتک پس معلوم شد که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مثل جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم سبب اصلی ایجاد حضرت آدم و جمیع انبیا و اوصیا علیهم السلام بوده و هذا غایة الشرف و العلاء و نهایة الفضل و السّناء الّذی یقصر عن ادراک کنهه الالباب الذکیّة ینحسر عن الوصول الی اوائله فضلا عن اقاصیه الافهام الزکیّة و ظاهرست که حضرات ثلاثه ازین مرتبت شامخه و منزلت باذخه بمراحل شاسعه دور و از وصول این مجد باهر و فخر زاهر یقینا محروم و مهجور پس تقدیمشان بر آن حضرت اقبح ظلم و جور محظور نزد ارباب حدس و شعور هَلْ یَسْتَوِی اَلْأَعْمی وَ اَلْبَصِیرُ أم هل تستوی الظلمات و النّور و نیز ازین روایت رادع شبهات اهل لجاج و خلاعت واضحست که حق تعالی در حق خمسه آل عبا علیهم آلاف التحیة و الثنا فرموده

هؤلاء صفوتی بهم أنجیهم و بهم اهلکهم پس معلوم شد که جناب امیر المؤمنین علیه السلام مثل جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم صفوه خلائق و موجب نجات و سبب استخلاصشان از مهالک بوائق و شدائد مضایق و موجب ثبات و قیام شان در مداحض مزالق بوده فکیف یجوز احد من اهل الاستبصار تقدم الثلثة الخائضین فی غمار الکفر برهة من الاعصار علی صفوة الخلق المنجی لهم من العطب و البوار المنقذ ایاهم من الشجب و التبار و الصّائن عن اقتحامهم فی الردی و الخسار

ص:384

و نیز از ارشاد حق سبحانه و تعالی فاذا کان لک الیّ حاجة فبهولاء توسّل ظاهرست که حضرت آدم علیه السّلام مامور بود به اینکه توسّل نماید بخمسه اطهار صلوات اللّه و سلامه علیهم مدی اختلاف اللیل و النهار در قضای حاجات و اسعاف مامولات پس افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از حضرت آدم و دیگر انبیا علیهم السّلام بکمال وضوح و ظهور متحقق شد فکیف یجوز تقدّم الثلثة المتهالکین علی الهلاک و التباب علی من امر آدم علیه السّلام بالتوسل إلیه فی نجاح المطالب و کشف الصعاب و حضرت آدم علیه السّلام حسب امر الهی بخمسه نجباء علیهم آلاف التحیة و الثنا توسل هم نموده و سؤال قبول توبه بحق این حضرات نموده بشرف اجابت دعا و دفع لأوا مشرف گردیده ابن المغازلی در کتاب مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته قوله تعالی فَتَلَقّی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ

اخبرنا احمد بن محمّد بن عبد الوهاب إجازة انا ابو احمد عمر بن عبد اللّه بن شوذب ثنا محمّد بن عثمان قال حدثنی محمد بن سلیمان بن الحارث نا محمّد بن علی بن خلف العطار نا الحسین الاشقر نا عمرو بن أبی المقدام عن ابیه عن سعید بن جبیر قال سئل النّبی صلّی اللّه علیه و سلم عن الکلمات التی تلقاها آدم من ربه فتاب علیه قال سئله بحق محمّد و علی و فاطمة و الحسن و الحسین الا تبت

ص:385

علی فتاب علیه و در روایت نطنزی که سابقا گذشته واردست

فلمّا اقترف الخطیئة قال یا ربّ اسالک بمحمد و علی و فاطمة و الحسن و الحسین لما غفرت لی فغفر اللّه له فهذا الذی قال اللّه عزّ و جل فَتَلَقّی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ فَتابَ عَلَیْهِ و جلال الدّین سیوطی در تفسیر در منثور بتفسیر آیه فَتَلَقّی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ فَتابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ اَلتَّوّابُ اَلرَّحِیمُ گفته

اخرج ابن النجار عن ابن عبّاس قال سالت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم عن الکلمات التی تلقاها آدم من ربّه فتاب علیه قال سأل بحقّ محمّد و علیّ و فاطمة و الحسن و الحسین الاّ تبت علی فتاب علیه و مرزا محمد بدخشانی در مفتاح النجا گفته

اخرج الدارقطنی و ابن النجار عن ابن عبّاس رضی اللّه عنه قال سألت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم عن الکلمات التی تلقاها آدم من ربه فتاب علیه قال سأل بحق محمّد و علی و فاطمة و الحسن و الحسین الا تبت علی فتاب علیه و ملا معین در معارج النبوّة در فصل دوم در بشاراتی که تعلق بملائکه و انبیا علیهم السلام دارد گفته واقعه ششم نیز بشارت آدم صفیست امام جعفر صادق رضی اللّه عنه در تفسیر آیه کریمه فَتَلَقّی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ می فرماید که آدم و حوّا در حینی که بر سریر جنت متکی بودند و از زندگانی بر وفق کامرانی

ص:386

غیر مشتکی حق تعالی جبرئیل امین را علیه السلام بفرستاد تا آدم را علیه السلام بر منازل و قصور و درجات جنت سیر دهد جبرئیل دست آدم علیه السّلام گرفته بمنزلی آورد که بنای خشتی از زر و خشتی از نقره بود و کنگرهای آن از زمر اخضر درین قصیر تختی بود از یاقوت احمر بنگاشته و بر بالای آن تخت قبّه از نور برافراشته و در ان قبّه بر بالای آن تخت صورتی در غایت حسن و جمال ترتیب داده تاجی از نور بر سر وی نهاده و دو گوشواره از لؤلؤ در گوش وی درآورده و قلاده از نور در گردن او کرده آدم از غایت صباحت و ملاحتش انگشت حسرت در دندان حیرت گرفته حسن و جمال حوّا را در جنب آن فراموش ساخت پرسید

یا ربّ ما هذه الصّورة خطاب آمد که این صورت فاطمه زهراست دختر محمد مصطفی و آن تاج نور بر سر او نمودار پدر بزرگوار اوست علیه من الصّلوة افضلها و آن قلاده نور در گردن او مثال شوهر عالی مقدار او علی کرم اللّه وجهه و آن دو گوشواره چون لآلی

ص:387

زاهره کنایه از دو فرزندان ارجمند فرمانبردار او رضوان اللّه علیهما بعد از ان بر بالای سر نظر کرد پنج در دید گشاده و بر کتابه هر یک کلمه از نور مثبت ساخته بر بالای یک در نوشته بود

انا المحمود و هذا محمد و بر فرق دو بن دیگر رقم زده بود

انا العلی الاعلی و بر کتابه منظر سیم این کتابت کرده بود که

انا الفاطر و هذه فاطمة و بر عصابۀ روزن دیگر این کلمه مرقوم ساخته بود که

انا المحسن و هذا الحسن و بر ایوان منفذ پنجم این ترکیب ثبت فرموده بود که

منی الاحسان و هذا حسین جبرئیل علیه السّلام فرمود که أی آدم این کلمات با برکات و این اسامی گرامی را بخاطر می دار که روزی شاید بتذکار این کلمات محتاج گردی بعد از آنکه سیصد سال بجهت ارتکاب زلّت گریسته بود بمقتضای ندای هاتف غیبی باین کلمات مستسعد گشت تا گفت

یا محمود یا علی الاعلی و یا فاطر و یا محسن و یا منک الاحسان بحق محمّد و علیّ و فاطمة و الحسن و الحسین ان تغفر لی و تقبل توبتی یا غفور از جانب قدس خداوندی جلّ و علا وحی آمد که أی آدم اگر از من مجرمان تمامی ذرّیّت خود را خواست می کردی ببرکت این پنج همه مغفور می ساختم فذلک قوله فَتَلَقّی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ فَتابَ عَلَیْهِ

ص:388

وجه پنجم: دلالت تقدم نور امیر المؤمنین علیه السلام بر افضلیت آن حضرت

وجه پنجم آنکه این حدیث دلالت صریحه دارد بر آنکه نور جناب امیر المؤمنین علیه السلام با نور انور جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم با هم متقدم بر وجود حضرت آدم بود و تقدم هم تقدم نهایت طویل بود زیرا که از روایت عبد اللّه بن احمد بن محمد بن حنبل و ابن مردویه اصبهانی و ابن المغازلی و دیلمی و عاصمی و نطنزی و شهردار دیلمی و اخطب خوارزم و ابن عساکر علی ما رواه الکنجی و صالحانی و مطرزی و صدر الافاضل خوارزمی و محبّ طبری و احمد بن محمد حافی و ابراهیم وصابی و محمد واعظ هروی و محمد صدر عالم نقلا من هولاء الخمسة عن احمد و حموینی و محمود طالبی درکزینی نقلا عن الاخطب و زرندی و سید علی همدانی و جمال الدّین محدّث و شیخ بن علی جفری طاهرست که این تقدم بچهارده هزار سال بود و از روایت خطیب بغدادی و ابن عساکر که محمد بن یوسف کنجی آن را نقل نموده واضحست که این تقدم بچهل هزار سال بود پس افضلیت آن جناب از جمیع خلائق علی العموم حتی الانبیاء السابقین المبعوثین من جانب الحیّ القیوم لهدایة کل جهول ظلوم و از حضرت آدم بالخصوص ثابت و متحقق گشت و ظاهرست که افضل متعینست برای خلافت و نور منور الهی تابع ظلمت مکفهر نامتناهی نمی تواند شد حیرانم که مخاطب چرا با وصف ظهور این ملازمت که اظهر او شمسست دریافت آن نتوانست نمود و لنعم ما افاد ابن بطریق سقاه اللّه برحمته اطیب رحیق و اسکنه من الجنان فی روض نضیر انیق حیث قال فی العمدة بعد نقل هذا الخبر و غیره فهذه الاخبار الواردة عن

ص:389

ابن حنبل و الثعلبی و ابن المغازلی و الدیلمی تصرح بلفظ الخلافة بلا ارتیاب فلینظر فی ذلک ففیه کفایة و مقنع لمن تامّله بعین الانصاف فما بعد بیان الخلافة بیان لملتمس و لا منار لمقتبس و لا دلیل یستفاد و لا علم یستزاد ثم کونه معه علیهما السّلام نورا بین یدی اللّه تعالی قبل ان یخلق اللّه تعالی آدم باربعة عشر الف عام یسبّحان اللّه تعالی ما لا یقدر احد ان یدعی فیه مماثلة او مداخلة و دلالت تقدم نور جناب امیر المؤمنین علیه السلام با نور جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و اله و سلم بر افضلیت آن جناب از انبیا و غیر انبیا خود ظاهرست که در حدّ ضروریات داخل شده و بهمین جهت ابن الجوزی و ابن روزبهان و کابلی دل به تصدیق این حدیث نداده آن را بحد و جهد تمام موضوع می گردانند و بدیهیست که برای تقدیم خلقت نور جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بر سائر خلق وجهی باید و آن نیست مگر افضلیت و اشرفیت آن جناب و اگر با وصف افضلیت دیگران نور آن جناب از قبل خلق شود عبث برو تعالی بلکه ظلم او تعالی شانه لازم آید و از جمله بدیهیات اولیه و قطعیات یقینیه است که تقدم خلق نور جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بر حضرت آدم علیه السّلام دلالت بر افضلیت آن حضرت دارد پس همچنین تقدم خلق جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و مساوات آن با نور نبوی که مقتضای تنصیفست دلالت صریحه بر افضلیت حضرت آدم و دیگر انبیا علیهم السلام و جمیع خلق سوای جناب خاتم النبیین صلی اللّه علیه و آله اجمعین

ص:390

خواهد کرد و جمیع فضائل و مزایا و محاسن و مکارم که برای جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بسبب تقدم خلق نور آن حضرت حاصل شده بعینها همان فضائل و محاسن سوای نبوت برای نفس رسول ثابت و متحقق خواهد شد و چون محتملست که بسبب مزید عجز و تشویر و غایت مرا و لجاج و نهایت مکابره و مجادله و اعوجاج العیاذ باللّه در ابطال این فضیلت عظیمه نبویّه که راس فضائل و ینبوع محاسن و مبدأ ماثر و ماخذ مکارم و اجلّ مناقبست بکوشند و بانکار دلالت آن علی تقدیر التسلیم بر افضلیت خاتم النبیین صلی اللّه علیه و آله اجمعین خروشند و اخلاف غایت خلاف و نهایت اعتساف دوشند و کاسات اقصای وقاحت و جسارت و صفاقت و جلاعت بنوشند و دین و اسلام ظاهری را هم بسبب ابتلا بحبّ ثلاثه و تنغص از فضائل علویه فروشند لهذا ناچار در وجوه آتیه تصریحات علمای کبار و اساطین عالی تبار و جهابذه جلیل الفخار و منقدین اخبار و نبهای معروفین موسومین بنهایت اعتماد و اعتبار و مدققین معروفین باقصای حذق اشتهار حواله خامه حقائق نگار می نمایم

وجه ششم: استدلال بر افضلیت امیر المؤمنین علیه السلام به سبب تقدم نور آن حضرت اثبات افضلیت رسول الله صلی الله علیه و آله بر جمیع انبیاء به سبب تقدم نور

وجه ششم آنکه علامه شرف الدّین ابو عبد اللّه محمد بن سعید بن حماد بن محسن بن عبد اللّه بن صهناج بن هلال البوصیری صاحب قصیده برده در قصیده همزیه که ابن حجر مکّی در مدح و ثنا و وصف و اطرای مولف و مولف در منح مکیه گفته و اجمع ما حوته قصیدة من مآثره یعنی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم و خصائصه و معجزاته و افصح ما اشارت إلیه منظومة من بدائع کمالاته ما صاغه صوغ التّبر الاحمر و نظمه نظم الدرّ و الجوهر

ص:391

الشیخ الامام العارف الکامل الهمام المقنن المحقق البلیغ الادیب المدقق امام الشعراء و اشعر العلماء و ابلغ الفصحاء و افصح الحکماء الشیخ شرف الدّین ابو عبد اللّه محمّد بن سعید بن حماد بن محسن بن عبد اللّه بن صهناج بن هلال الصّهناجی کان احد ابویه من بوصیر الصّعید و الآخر من دلاص فرکبت النسبة منهما فقیل الدلاصیری ثم اشتهر بالبوصیری قیل و لعلها بلد ابیه فغلبت علیه ولد سنة ثمان و ستمائة و اخذ عنه الامام ابو حیان و الامام الیعمری و ابو الفتح بن سیّد النّاس و محقق عصره العزّ بن جماعة و غیرهم و توفّی سنة ست او سبع و تسعین و ستمائة علی ما قاله المقریزی لکن صوب شیخ الاسلام العسقلانی انه توفی سنة اربع و تسعین و کان من عجائب الدّهر فی النّظم و النثر و لو لم یکن له الا قصیدته المشهورة بالبردة التی تسبب نظمها عن وقوع فالج به اعیی الاطباء ففکر فی اعمال قصیدة یتشفع بها إلیه صلّی اللّه علیه و سلم و به الی ربه فأنشأها فرآه ماسحا بیده الکریمة علیه فعوفی لوقته ثم لمّا خرج من بیته لقیه رجل صالح فطلب منه سماعها فعجب إذ لم یخبر بها احدا فقال سمعتها البارحة تنشد بین یدیه صلّی اللّه علیه و سلّم و هو یتمایل کتمایل القضیب فاعطاه ایاها و قیل انه اشتد رمده بعد نظمها فرای النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فی النوم فقرأ علیه شیئا منها فتفل فی عینیه فبرئ لوقته لکفاه ذلک شرفا و تقدما کیف و قد ازدادت شهرتها الی ان صارت الناس

ص:392

یتدارسونها فی البیوت و المساجد کالقرآن و کان یعانی صناعة الکتابة علی الحماءة و باشر ببلبیس الشرقیّة ثم ترک ذلک و صحب القطب ابا العبّاس المرسی رضی اللّه عنه و ارضاه و جعل جنات المعارف منقلبه و مثواه فعادت علیه برکته و ساعده بحظّه و همّته الی ان فاق اهل زمانه و رزقه اللّه من الشهرة و الحظّ ما لم یصل إلیه احد من اقرانه فرحمه اللّه و رضی عنه من قصیدته الهمزیة المشهورة العذبة الالفاظ الجزلة المبانی العجیبة الاوضاع البدیعة المعانی العدیمة النظیر البدیعة التحریر إذ لم ینسج احد علی منوالها و لا وصل الی حسنها و کمالها حتی الامام البرهان القیراطی المولود سنة 726 ست و عشرین و سبعمائة و المتوفی سنة احدی و ثمانین و سبعمائة فانّه مع جلالته و تضلّعه من العلوم النقلیّة و العقلیّة و تقدمه علی اهل عصره فی العلوم العربیّة و الادبیّة لا سیّما علم البلاغة و نقد الشعر و اتقان صنعته و تمییز حلوه من مرّه و نهایته من بدایته أراد ان یحاکیها ففاته السبب و انقطعت به الحیل عن ان یبلغ من معارضتها ادنی ارب و ذلک لطلاوة نظمها و حلاوة رسمها و بلاغة جمعها و بداعة صنعها و امتلاء الخافقین بانوار جمالها و ادحاض دعاوی اهل الکتابین ببراهین جلالها فهی دون نظائرها الآخذة بازمة العقول و الجامعة بین المعقول و المنقول و الحاویة لاکثر المعجزات و الحاکیة للشمائل الکریمة علی سنن قطع اعناق افکار الشعراء

ص:393

عن ان تشرئبّ الی محاکات تلک المحکیات و السالمة من عیوب الشعر من حیث فنّ العروض کادخال عروض علی اخری و ضرب علی آخر و من حیث فنّ القوافی کالایطاء و هو تکریر لفظ القافیة بمعناه قبل سبعة ابیات و قیل عشرة و کالاکفاء و هو اختلاف حرف الرویّ و الاقواء و هو اختلاف حرکته لکنّها و ان شرحت و تعاورتها الافکار و خدمت تحتاج الی شرح جامع و دستور مانع یجلو عرائس ابکارها علی منصّات الالباب مع الاختصار و یظهر مخبیّات اسرارها ظهور الشمس فی رابعة النهار و یفتح مقفلات معمیّاتها عمّا قد یوجب القصور و العثار و ینبّه علی نفائس فرائدها و ینوه بجلالة عرائس فوائدها و یعرب عن غرائب تعقیدها و یفصح عن فنون بلاغتها و بدائع تانیقها و تشییدها فاستخرت اللّه تعالی فی شرح کذلک و ان کنت لست هنالک راجیا ان اندرج به فی سلک خدمة جنابه صلّی اللّه علیه و سلّم و ان اطوّق بسببه سوابغ مدده و لحظه الاعظم و مستعینا باللّه و متوکّلا علیه و مفوضا سائر اموری إلیه و سائلا منه بدائع الطافه و تتابع اتحافه و تیسیر هذا المطلب و نجاح هذا المارب انّه الجواد الکریم الرّءوف الرحیم و سمیته المسخ المکیّة فی شرح الهمزیة ثم بلغنی ان الناظم سماها أم القری تشبیها لها بمکّة یجامع انها حوت بطریق التصریح و الایماء ما فی اکثر المدائح النبویة و حینئذ سمّینه افضل القری لقراء أم القری و شیخ سلیمان جمل در فتوحات احمدیه شرح قصیده همزیه گفته و من ابلغ ما مدح به

ص:394

صلّی اللّه علیه و سلم من النظم الرائق البدیع و احسن ما کشف عن کثیر من شمائله من الوزن الفائق المنیع ما صاغه صوغ التّبر الاحمر و نظمه نظم الدّر و الجوهر الشیخ الامام العارف الکامل الهمام المحقق البلیغ الادیب المدقق امام الشعراء و اشعر العلماء و بلیغ الفصحاء و افصح الحکماء الشیخ شرف الدین ابو عبد اللّه محمد بن سعید البوصیری من قصیدته الهمزیة المشهورة العذبة الالفاظ الجزلة المعانی النجیبة الاوضاع البدعة النظیر البدیعة التحریر إذ لم ینسج علی منوالها و لا وصل الی حسنها و کمالها احد و قد شرحت شروحا کثیرة فقد شرحها الامام الجوهری بشرحین و شرحها ابن قطیع المالکی و الشمس الدّلجی و الشیخ ابو الفضل المالکی و الشیخ احمد بن عبد الحق السنباطی و العارف باللّه تعالی السیّد مصطفی البکری الصدیقی و الشیخ الفاضل فرید عصره الامام ابن حجر الهیتمی المکی و شرحه احسن شروحها و انفعها لکن رایت فیه طولا تتقاصر عنه الهمم القاصرة فاحببت ان التقط منه بعض عبارات تتعلق بحبل المتن و تقربه المکسالی و ربّما زدت علی هباراته بعض عبارات من تقریر شیخنا الحفنی و سمیتها الفتوحات الاحمدیّة بالمنح المحمدیّة گفته انت مصباح کل فضل فما یصدر الا عن ضوئک الاضواء و ابن حجر مکّی در شرح این شعر در منح مکیّه گفته انت ایها العلم و المفرد الذی لا تساوی بل و لا تدانی مصباح أی سراج فهو مقتبس ممن قوله تعالی وَ سِراجاً مُنِیراً کلّ اسم موضوع لاستغراق افراد المنکر المضاف إلیه

ص:395

کما هنا و المعرّف المجموع نحو و کلهم آتیه یوم القیمة فردا و اجزاء المفرد المعرف نحو یطبع اللّه علی قلب کل متکبّر جبّار باضافة القلب الی متکبّر أی علی کل اجزائه و قراءة التنوین لعموم افراد القلوب ثمّ ان لم یکن نعتا لنکرة و لا توکیدا لمعرفة بان تلاها العامل کما هنا جازت الاضافة کما هنا و قطعها نحو و کلاّ ضربنا له الامثال و اعلم انّها حیث اضیفت لمنکر وجب فی ضمیرها مراعاة معناها نحو و کل شیء فعلوه فی الزبر و علی کل ضامر یاتین او لمعرف جاز مراعاة لفظها فی الافراد و التذکیر و مراعاة معناها و کذا إذا قطعت نحو کل یعمل علی شاکلته و کل اتوه داخرین و انها حیث وقعت فی حیّز النّفی بان سبقتها اداته او فعل منفی نحو ما جاء کل القوم و کل الدّراهم لم اجد لم یتوجه النفی الا لسلب شمولها فنفهم اثبات الفعل لبعض الافراد ما لم یدلّ الدلیل علی خلافه نحو وَ اَللّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ مفهومه اثبات المحبّة لاحد الوصفین لکن لا نظر إلیه للاجماع علی تحریم الاحتیال و الفخر مطلقا و حیث وقع النفی فی حیّزها کقوله صلّی اللّه علیه و سلّم فی خبر ذی الیدین کل ذلک لم یکن توجّه النفی الی کل فرد فرد کذا ذکره البیانیّون و انّما سقت هذا جمیعه هنا لانه لنفاسته و کثرة الاحتیاج إلیه مما ینبغی ان یستفاد و یحفظ فضل و کمال برز لغیرک فی الوجود لانک الخلیفة الاکبر الممدّ لکل موجود و شاهده ما صحّ

فی خبر آدم فمن دونه تحت لوائی

و خبر انما انا قاسم و اللّه یعطی

ص:396

و خبر لو کان موسی حیّا ما وسعه الاّ اتباعی

و خبر انّ ابراهیم قال انّما کنت خلیلا من وراء وراء و آثر التشبیه بالسّراج علی القمرین لأنّه یقتبس منه الانوار بسهولة و تخلفه فروعه فتبقی بعده و وجه التشبیه انّ نوره صلّی اللّه علیه و سلّم یظهر الاشیاء المعنویة کنور البصائر و نور السّراج یظهر المحسوسة کنور البصر و لا ریب ان المحسوس اظهر من المعقول من حیث هو معقول فلذا شبّه نوره صلّی اللّه علیه و سلّم لکونه معقولا بنور السّراج لکونه محسوسا فلا ینافی ذلک انّ السّراج دونه صلّی اللّه علیه و سلّم بل لا نسبة و یمکن ان یکون من التشبیه المقلوب کما فی قوله تعالی أَ فَمَنْ یَخْلُقُ کَمَنْ لا یَخْلُقُ و إذا تقرر انّ کمالات غیره المشبهة بالاضواء مستمدة من کماله الذی هو الضوء الاعلی ف بسبب ذلک ما یصدر أی یبرز فی الوجود ضوء ینشأ عن ضوء احد مطلقا الاّ ضوئک فانت المخصوص بانّک الّذی یبرز عن ضوئک الّذی اکرمک اللّه به الاضواء کلها من الایات و المعجزات و سائر المزایا و الکرامات و ان تاخّر وجودک عن جمیع الانبیاء علیهم السّلام لأنّ نور نبوّتک متقدّم علیهم بل و علی جمیع المخلوقات و شاهده

حدیث عبد الرزّاق بسنده عن جابر رضی اللّه عنه یا رسول اللّه اخبرنی عن اوّل شیء خلق اللّه قبل الاشیاء قال یا جابر ان اللّه تعالی خلق قبل الاشیاء نور نبیک من نوره فجعل ذلک النور یدور بالقدرة حیث شاء اللّه تعالی و لم یکن فی ذلک الوقت لوح و لا قلم و لا جنّة

ص:397

و لا نار و لا ملک و لا سماء و لا ارض و لا شمس و لا قمر و لا جنّی و لا انسیّ فلمّا أراد اللّه تعالی ان یخلق قسم ذلک النور اربعة اجزاء فخلق من الجزء الاوّل القلم و من الثانی اللّوح و من الثالث العرش ثم قسم الجزء الرابع اربعة اجزاء فخلق من الاوّل السّموات و من الثّانی الارضین و من الثالث الجنّة و النار ثم قسم الرابع اربعة اجزاء فخلق من الاوّل نور ابصار المؤمنین و من الثانی نور قلوبهم و هی المعرفة باللّه و من الثالث نورا یشهد لهم و هو التوحید لا اله الاّ اللّه محمّد رسول اللّه الحدیث و صحّ

حدیث اوّل ما خلق اللّه القلم

و جاء باسانید متعدّدة ان الماء لم یخلق قبله شیء و لا ینافیان ما فی الاوّل فی نور نبیّنا علیه السّلام لأنّ الاوّلیّة فی غیره نسبیّة و فیه حقیقیّة فلا تعارض و

فی حدیث عن ابن القطان کنت نورا بین یدی ربی قبل خلق آدم باربعة عشر الف عام

و فی الخبر لمّا خلق اللّه تعالی آدم جعل ذلک النور فی ظهره و کان یلمع فی جبینه فیغلب علی سائر نوره الحدیث ازین عبارت ظاهرست که تقدم خلق نور جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بر جمیع انبیا و ملائکه و تمامی مخلوقات قطعا و حتما ثابت و متحققست و بسبب همین تقدم جمیع اضواء آیات و معجزات و انوار سائر مزایا و کرامات صادر از نور جناب سرور کائنات علیه و آله آلاف التحیّات و التسلیماتست و چون نور جناب امیر المؤمنین علیه السّلام متحد با نور نبوی بوده نور آن جناب هم مصدر جمیع اضواء آیات و معجزات و سبب کل مزایا و کرامات برای ذوات قادسات انبیا و مرسلین ربّ البریات باشد

ص:398

پس چنانچه تقدم و تحکم و امامت و ریاست و امارت احدی بر جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله باطل و ناجائزست اگر چه آن کس از انبیاء علیهم السلام باشد همچنین تقدم و ریاست احدی از انبیا علیهم السلام بر جناب امیر المؤمنین که مصدر آیات و معجزات و سبب مزایا و کرامات ایشانست جائز نباشد و هر گاه تقدم و ریاست انبیا سوای جناب خاتم النبیین صلی اللّه علیه و آله بر ذات قدسی صفات جناب امیر المؤمنین علیه السلام ناجائز باشد تقدم و ریاست تیمیّه و عدویه و امویه بر آن حضرت چگونه جائز گردد و شیخ سلیمان جمل در فتوحات احمدیه شرح قصیده همزیه گفته

قوله انت مصباح کلّ فضل ظاهر الترکیب تشبیه النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم نفسه بالمصباح تشبیها بلیغا أی انت کالمصباح و هو صحیح من حیث انه صلّی اللّه علیه و سلّم تستمدّ منه الکمالات کما تستمد المصابیح من المصباح و المراد بالفضل الکمال و الشرف الذی وجد فی غیره و آثر التشبیه بالسّراج علی القمرین لانه یقتبس منه الانوار بسهولة و تخلفه فروعه فتبقی بعده ففیه اشاره بلیغة الی انّ خلفاءه صلّی اللّه علیه و سلّم المقتبسین من نوره باقیة بعده علیه السّلام کما انّ السّراج الحقیقی قد یؤخذ منه سراج غیره ثم انّ السّراج الاوّل یذهب و یبقی المصباح الّذی اسرج منه باقیا بعده و ینتفع به و ان ذهب المصباح الذی اوقد منه فکذلک صلّی اللّه علیه و سلم فانّ خلفاءه الذین استمدّوا الانوار و المعارف منه بقوا بعده و حصل بهم الانتفاع الکلّی بعد ذهابه صلّی اللّه علیه

ص:399

و سلّم الی ربّه و یصحّ ان یکون المشبّه بالمصباح نوره المعنوی و یکون فی الکلام تقدیر أی نورک المعنوی کالمصباح و وجه التشبیه انّ نوره صلّی اللّه علیه و سلّم یظهر الاشیاء المعنویة کنور البصائر و نور السّراج یظهر المحسوسة کنور البصر و لا ریب انّ المحسوس اظهر من المعقول من حیث هو معقول فلذا شبه نوره صلّی اللّه علیه و سلّم لکونه معقولا بنور السّراج لکونه محسوسا فلا ینافی ذلک انّ السّراج دون نوره صلّی اللّه علیه و سلّم بل لا نسبة و إذا تقرر انّ کمالات غیره المشبهة بالاضواء مستمدّة من کماله الّذی هو الضوء الاعلی فبسبب ذلک ما یصدر الخ فقوله فما یصدر الفاء سببیة و ما نافیة أی ما یبرز فی الوجود ضوء أی کمال و شرف الاّ ان یکون ناشئا و صادرا عن ضوئک أی شرفک و کمالک فانت المخصوص بانک الذی یبرز عن ضوئک الذی اکرمک اللّه به الاضواء کلها من الایات و المعجزات و سائر المزایا و الکرامات و ان تاخّر وجودک عن جمیع الانبیاء لان نور نبوتک متقدم علیهم بل و علی جمیع المخلوقات و شاهده

حدیث عبد الرزّاق بسنده عن جابر رضی اللّه عنه یا رسول اللّه اخبرنی عن اوّل شیء خلقه اللّه قبل الاشیاء قال یا جابر انّ اللّه تعالی خلق قبل الاشیاء نور نبیّک من نوره فجعل ذلک النّور یدور بالقدرة حیث شاء اللّه تعالی و لم یکن فی ذلک الوقت لوح و لا قلم و لا جنّة و لا نار و لا ملک و لا سماء و لا ارض و لا شمس و لا قمر و لا جنّ و لا انس فلمّا أراد اللّه ان یخلق الخلق قسّم ذلک النور اربعة اقسام الحدیث

ص:400

فقد علم انّ المراد بضوئه کمالاته و صفاته و بالاضواء کمالات غیره و اطلاق الضّوء علی صفات الکمال المعنویة استعارة تصریحیّة بجامع انّ کلاّ من الضوئین المعنویّ و الحسّی یهدی الی المقصود و ایضا الکمالات الدینیّة تنوّر الظاهر و الباطن او بجامع الانتفاع فی کل من المشبّه و المشبّه به إذ کل فضیلة کالعلم مما له ضیاء و اشراق یوصل الی الحق و یفرق بینه و بین الباطل کما ان الضّیاء یدرک المطلوب و یفصل بین الاشیاء و دلالت این عبارت مثل دلالت عبارت ابن حجر بر مطلوب ظاهرست و بعد ثبوت اتحاد نور علوی با نور نبوی قبح تقدم اغیار بر نفس رسول مختار صلی اللّه علیه و آله الاطهار باهر و نیز ابن حجر مکی در منح مکیه گفته تتباهی أی تتفاخر بک أی بوجودک العصور أی الازمنة الطویلة من لدن آدم الی یوم القیمة و ما بعده فکل عصر یفتخر علی العصر الذی قبله لوجودک فیه بکمال اعلی مما قبله و لو فی ضمن آبائک لکن اعظمها افتخارا عصر بروزک الی هذا العالم ثم عصر نشائک ثم عصر رضاعک فشق بطنک فتعبّدک بحرا و غیره ثم عصر نبوّتک ثم عصر رسالتک ثم عصر دعائک الخلق الی اللّه ثم عصر اقبالهم علیک ثم عصر معراجک ثم عصر هجرتک ثم عصر جهادک ثم عصر سرایاک و بعوثک ثم عصر فتوحک ثم عصر دخول الناس فی دین اللّه افواجا ثم عصر حجّک ثم عصر اتباعک علی تفاوتهم لی یوم القیمة کما دلّ علیه الحدیث المشهور

لا تزال طائفة من امّتی الخ

ص:401

فمزایاه تتزاید فی کل عصر من اعصار حیاته صلی اللّه علیه و سلّم علی ما قبله و بحسب ذلک یکون افتخار ذلک العصر علی غیره و کذلک عصور اتباعه یتفاوت مراتبهم و مزایاهم المستمدة من مزایاه و اعمالهم المتضاعفة له تضاعفا یفوق الحصر لأنّ کل عامل متضاعف له صلّی اللّه علیه و سلم بحسب عمله و کذلک کل واسطة بینه و بینه لأنّه الدال للکلّ و من دلّ علی خیر فله مثل اجر فاعله فکل فاعل بکل حال یتضاعف له بحسب تضاعف من بعده و یتضاعف للنّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم بحسب تضاعف الجمیع و هذا شیء یقصر عن ادراک کنهه العقل ثم عصر مقامه المحمود و شفاعته العظمی فی فصل القضاء ثم بقیّة شفاعاته ثم عصر حوضه ثم عصر وسیلته التی یعطاها فی الجنّة ممّا لا تدرک غایته و لا تحدّ نهایته فکل هذه العصور تفتخر به بحسب ما یقع فیها من کماله لأنّ الازمنة و الامکنة تتشرف بشرف من کان فیها و ما یکون فیها من المزایا و الکمالات و لذا قال بعضهم انّ لیلة مولده صلّی اللّه علیه و سلّم افضل من لیلة القدر و هو صحیح لو لا النصّ علی خلافة علی انّ لیلة القدر من خصوصیاته فتفضیلها انّما هو لاجله ایض و تسمو أی تعلو و ترتفع من سموت و سمیت کعلوت و علیت بک أی بتلبسها بک مرتبة علیا تانیث اعلی بعدها فی الزمان و العلو مرتبة اخری علیا أی اعلی منها أی لک فی کل عصر من العصور المذکورة مرتبة اعلی ممّا قبلها و اعلی منها

ص:402

ما بعدها و هکذا الی ما لا نهایة له منها و دلیل تفاوت مراتبه کما ذکر قوله تعالی وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِی عِلْماً و لا شکّ انّ علومه و معارفه متزایدة متفاوتة الی ما لا نهایة له و

قوله صلّی اللّه علیه و سلّم انّه لیغان علی قلبی فاستغفر اللّه قال العارف القطب ابو الحسن الشادلیّ هذا غین انوار لا غین اغیار أی لأنّه صلی اللّه علیه و سلّم کان دائم الترقی فکان کلّما توالت انوار العلوم و المعارف علی قلبه ارتقی الی مرتبة اعلی مما هو فیه و رای انّ ما قبلها دونها فیستغفر اللّه تواضعا و طلبا لتزاید کماله و فی قول الناظم و تسمو الی آخره من المدح ما لا یخفی عظیم وقعه لأنّه جعل تلک المراتب هی التی تسمو و ترتفع بها و لم یجر علی ما هو المتبادر انّه الّذی یسمو و یرتفع بها لما هو الحقّ انّه تعالی خلقه فی عالم الامر علی اکمل کمال یمکن ان یوجد لمخلوق ثم ابرزه فی عالم الخلق متدرجا فی تلک المراتب فتتشرف به لا یتشرف هو بها لما علمت انّه کامل قبلها فتامّل ذلک فانّه مهم دقیق غفل عنه الشارح ازین عبارت ظاهرست که اعصار متقدمه تفاخر می کرد بجناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بسبب وجود آن حضرت در ضمن آباء آن حضرت صلّی اللّه علیه و آله و سلم و چون ظاهرست که حسب حدیث نور نور علوی متحد با نور نبوی بوده پس این اعصار تفاخر بجناب امیر المؤمنین علیه السلام هم کرده باشد و این هذا لفلان و فلان و فلان الممنوین دهورا بالکفر و اطاعة الشیطان و شیخ سلیمان جمل در فتوحات احمدیه گفته قوله تتباهی بک العصور أی

ص:403

تتفاخر بوجودک العصور أی الازمنة الطویلة من لدن آدم الی یوم القیمة و ما بعده فکل عصر یفتخر علی العصر الذی قبله لوجودک فیه بکمال اعلی مما قبله و لو فی ضمن آبائک لکن اعظمها افتخارا عصر بروزک الی هذا العالم ثم عصر نشاتک ثم عصر رضاعک ثم عصر شق بطنک ثم عصر تعبّدک بحراء و هکذا فالعصور من لدن آدم الی عصر وفاته یفتخر کل متاخّر منها علی سابقه إذ المتأخّر افضل مما قبله و کذلک عصور امّته من الصحابة الی آخر الزّمان تتباهی و تتفاخر لکن السّابق یفتخر علی اللاحق لقرب السابق من عهده صلّی اللّه علیه و سلّم فکل سابق افضل من المتأخّر عنه و قوله و تسمو أی تعلو و ترتفع و قوله بک الباء سببیّة أی بسبب تلبّسها بک و قربها منک و قوله علیا فاعل تسمو و هو نعت لمحذوف أی مرتبه علیا و قوله بعدها علیا جملة اسمیّة مستقلة نعت لعلیاء الاولی أی لک فی کل عصر من العصور المذکورة رتبة اعلی مما قبلها و اعلی منها ما بعدها و هکذا الی ما لا نهایة له و دلیل تفاوت مراتبه کما ذکر

قوله صلّی اللّه علیه و سلّم انّه لیغان علی قلبی فاستغفر اللّه قال العارف القطب الشاذلی هذا غین انوار لا غین اغیار لأنّه صلّی اللّه علیه و سلم کان دائم التّرقی فکان کلّما توالت انوار العلوم و المعارف علی قلبه ارتقی الی مرتبة اعلی مما هو فیها و رای ان ما قبلها دونها فیستغفر اللّه تعالی من تلبّسه بذلک الدّون تواضعا و طلبا لتزاید کماله

ص:404

و قد جعل الناظم تلک المراتب هی التی تسمو و ترتفع به و لم تجر علی ما هو المتبادر انّه الذی یسمو و یرتفع بها لما هو الحقّ انّه تعالی خلقه فی عالم الغیب علی اکمل کمال یمکن ان یوجد لمخلوق ثم ابرزه فی عالم الشهادة مندرجا فی تلک المراتب لتتشرّف به لا لیتشرّف هو بها لما علمت انّه کامل قبلها و نیز ابن حجر مکی در منح مکیّه در شرح شعر لک ذات العلوم من الغیه ب و منها لآدم الاسماء گفته الاسماء مبتدأ مؤخر جمع اسم و هو هنا ما دلّ علی معنی فیشمل الفعل و الحرف ایضا و احتاج الناظم الی هذا التفضیل مع العلم به مما قبله لأنّ آدم میّزه اللّه تعالی عن الملائکة بالعلوم التی علّمها اللّه تعالی له و کانت سببا لامرهم بالسجود و الخضوع له بعد استعلائهم علیه بذمه و مدحهم بقولهم أ تجعل فیها من یفسد فیها الی آخره فربّما یتوهم انّ هذه المرتبة الباهرة لم تحصل لنبیّنا صلّی اللّه علیه و سلم إذ قد یوجد فی المفضول ما لیس ذلک فی الفاضل فردّ ذلک التوهّم ببیان انّ آدم علیه السلام لم یحصل له من العلوم الاّ مجرّد العلم باسمائها و انّ الحاصل لنبیّنا صلّی اللّه علیه و سلم بحقائقها و مسمیّاتها و لا ریب انّ العلم بهذا اعلی و اجلّ من العلم بمجرّد اسمائها لانّها انّما یؤتی بها النبیّین المسمّیات فهی المقصودة بالذّات و تلک بالوسیلة و شتّان ما بینهما و نظیر ذلک انّ المقصود من خلق آدم علیه السّلام انّما هو خلق نبیّنا صلّی اللّه علیه و سلّم من صلبه فهو المقصود

ص:405

بطریق الذات و آدم بطریق الوسیلة و من ثم قال بعض المحققین انّما سجد الملائکة لاجل نور محمّد صلّی اللّه علیه و سلم فی جبینه ازین عبارت ظاهرست که حسب افاده بعض محققین سجود ملائکه برای حضرت آدم باین سبب بود که نور جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم در جبین حضرت آدم علیه السلام بوده و ظاهرست که تا آن وقت نور علوی با نور نبوی متحد بوده و انقسام واقع نشده بود پس سجود ملائکه برای نور علوی هم ثابت باشد و هر گاه نور علوی مسجود ملائکه باشد در افضلیت آن حضرت کدام ارتیابست کجا مسجود ملائکه مقربین و مقتدای میکائیل و جبرئیل امین و کجا ساجدین اصنام منحوته مشرکین و ممنوین بکفر و انکار توحید رب العالمین فاستبصر و لا تکن من الذاهلین و تثبت حتی یاتیک الیقین

وجه هفتم: استدلال بر افضلیت امیر المؤمنین علیه السلام به سبب تقدم نور آن حضرت

وجه هفتم آنکه علامه نحریر بوصیری بصیر در قصیده برده هم مثل قصیده همزیه شعری بلیغ گفته که از ان واضحست که جمیع آیات که انبیای کرام آوردند فائض و صادر از نور نبوی بوده و اولا نبذی از جلائل محامد مبهره و عقائل محاسن مسفره قصیده برده بر زبان اساطین اعیان باید شنید بعد ان شعر این قصیده فریده بگوش هوش استماع باید نمود و نیز آنچه شراح نحاریر و محققین مشاهیر در شرح آن گفته اند ملاحظه باید کرد پس باید دانست که بدر الدین محمود بن احمد بن مصطفی بن ابراهیم رومی در شرح قصیده برده مسمی بتاج الدرّه گفته روی عن الشیخ العالم العامل جمال الاسلام قدوة الانام زین الادباء حجة البلغاء شرف الدّین أبی عبد اللّه محمد بن سعید الدلاصی

ص:406

البوصیری تغمّده اللّه بغفرانه فی سبب انشاء هذه القصیدة انّه قال کنت قد اصابنی خلط فالج ابطل نصفی فلم انتفع بنفسی ففکّرت فی ان اعمل قصیدة فی مدح النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم استشفعه بها الی اللّه عز و جل فانشأت هذه القصیدة المبارکة فنمت فرایت النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم فی المنام انّه یمسح علیّ بیده المبارکة فعوفیت لوقتی فخرجت من بیتی اوّل النّهار فلقینی بعض الفقراء فقال یا سیّدی ارید ان تعطینی القصیدة التی مدحت بها النّبی صلّی اللّه علیه و سلم و لم اکن اعلمت بها احدا فقلت قد حصل عندی شیء منها و أی قصیدة تریدها فانّی مدحت النّبی صلّی اللّه علیه و سلم بقصائد کثیرة فقال التی اوّلها امن تذکّر جیران بذی سلم فو اللّه لقد سمعتها البارحة و هی تنشد بین یدی من صنفتها فیه و رایته یتمایل کتمایل القضیب فاعطیته القصیدة فذهب و ذکر ما جری بینی و بینه للناس فبلغت الصاحب بهاء الدین المعروف بابن حناء وزیر الملک الظاهر قصّتها فاستنسخ القصیدة و نذر ان لا یسمعها الا حافیا مکشوف الراس و کان یحبّ سماعها کثیرا و یتبرّک بها هو و اهل بیته و رأوا من برکاتها امورا عظیمة فی دینهم و دنیاهم و لقد اصاب سعد الدین الفارقی موقّع الصاحب بهاء الدّین المذکور هذا شرف علی العمی فرای فی منامه قائلا امّا النّبی علیه الصلوة و السلام او غیره یقول له امض الی الصاحب بهاء الدین

ص:407

و خذ منه البردة و اجعلها علی عینیک تفق باذن اللّه عزّ و جلّ قال فنهض من ساعته و جاء الی الصاحب فقال له ما رأی فی نومه فقال له الصاحب ما عندی شیء یقال له البردة و انما عندی مدیح النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم انشأه البوصیری و نحن نستشفی بها فاخرجها و وضعها سعد الدّین علی عینیه و قرأت عنده و هو جالس فعوفی من الرّمد لوقته و من خصائصها انه ما احترق بیت هی فیه و لا سرق متاع و هی فی ضمنه و یستجاب الدعاء بعدها ببرکة من مدح بها علیه من الصّلوات انماها فرحم اللّه ناظمها و قاریها و مستمعها و شارحها و نفع بها جمیع المؤمنین و المؤمنات و المسلمین و المسلمات و صلّی اللّه علی محمّد و اله الطیّبین الطاهرین و ملا ابراهیم بن ملا محمد بن عربشاه اسفراینی در شرح قصیده برده گفته بدانکه ناظم این قصیده سعیده که چشم بلاغت بلطافت او ندیده و در براعت باعلی علیین رسیده ابو عبد اللّه شرف الدّین محمد بن سعدست که از کبار کتّاب روزگار بوده و دستور کافیان مهم گذار و والیان دیار مصر بوده بعارضه فالج گرفتار شده چنانچه نصف بدن او بکلی از کار رفته و در استعلاج او را سعادت یار و بخت بلند غمگسار شده بدان ملهم شده که در مدح سیّد ابرار مصلح هر پریشان روزگار عالم مدار دین شعار ملجا هر سعادتمند از دشمن خدا محمد مختار که تحیت بی نهایت و درود بیشمار از حضرت پروردگار قرین او باد ما تعاقب اللّیل و النّهار و آل و اصحاب او که مقتدایان اخبار دین و راویان اخبار و آثار اویند قصیده

ص:408

باید پرداخت و در استشفا بدان وسیله شتافت از عالم غیب این نوباوه بی عیب روی نمود چون باتمام رسید آن حضرت علیه الصّلوة و التحیّة و السّلام در منام برو ظاهر شده و دست مبارک از قدم تا تارک بر بدن او مالیده فی الحال صحت تمام یافته هنوز اوّل صباح بوده که یکی از اهل فلاح بجانب او شتافته و این قصیده میمونه را ازو طلب نموده و گفت که قصیده که در مدح سید عالم از کتم عدم بظهور رسیده می خواهم جواب داد که مرا درین باب قصیدۀ بسیارست کدام را می خواهی گفت این قصیده را می خواهم که اوّل آن این مصراعست امن تذکر جیران بذی سلم لقد سمعتها البارحة و هی تنشد بین یدی النبی صلّی اللّه علیه و سلم و هو یتمایل تمایل الاغصان و آثار این قصیده آن مقدار تکرار یافته که از اظهار مستغنیست فقیر حقیر گرفتار زنجیر اعدا اشد از منکر و نکیر ابراهیم بن محمد بن عربشاه الاسفرائنی نجاه اللّه تعالی ببرکة هذه القصیدة من العدو الدلی عالمی بقصد قتل او چون سیل بهر جانب روان بودند و بتوهم یافتن او بهر طرف دوان و او در نهایت بیکسی و غایة بی فریادرسی متوکل بحضرت متفضل و به بنی هاشمی متوسل در کنجی مخفی و معتز که ناگاه این قصیده مضطر پناه مساعدت نموده همدم او شد عزیزی که دستگاه فضل او از قبیل ذلِکَ فَضْلُ اَللّهِ بود و معاونت او بانواع باین درمانده همراه اشارت فرمود که بر طبق فرصت او را ترجمه موجزی باید نمود که عامه را نافع باشد و ترا خاصّة شافع بر مقتضای اشارت و استشمام بشارت علی الفور جسارت نمودند این انموذج که از دهر کسی بنفعی تواند رسید

ص:409

و از لذت مقاصد او شمّه تواند چشید مشغولی نمود امید که توفیق رفیق و بخت شفیق گردد که شرحی در خور او طرح شود انّه ولی التوفاق انتهی و هر گاه این همه دریافتی پس بدانکه بوصیری در قصیده برده می فرماید و کل آی اتی الرّسل الکرام بها فانّما اتّصلت من نوره بهم فاضل رومی در تاج الدّره در شرح این بیت گفته یقول و کلّ معجز من المعجزات التی جاء بها المرسلون علیهم السّلام الی اقوامهم و سائر الایات الدالة علی کمال فضلهم و صدق مقالهم من العلم و الحکمة فیهم فانها ما اتّصلت بهم و ما وصلت إلیهم الاّ من نوره الذی هو اوّل کل نور و مبدأه صلّی اللّه علیه و سلم

لقوله علیه الصّلوة و السّلام اوّل ما خلق اللّه نوری و لا شک ان الانبیاء و الرّسل علیهم السّلام کلّهم مخلوقون من نور واحد و هو نور نبیّنا صلّی اللّه علیه و سلّم فانوارهم شعب منه و فروع له و هو نور الانوار و شمس الاقمار ازین عبارت ظاهرست که جمیع معجزات قاهره و سائر آیات باهره که دلالت بر کمال فضل و صدق مقالات و حقّیت علم و حکمت انبیا علیهم السّلام می کرد و آن را بسوی قوم خود آوردند بایشان واصل و حاصل نشد مگر از نور جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم که این نور اوّل هر نور و مبدأ ان بود و

حدیث اوّل ما خلق اللّه نوری برین معنی دلالت دارد و شکی و ریبی درین معنی نیست که جمیع انبیا و رسل علیهم السّلام مخلوق از نور واحداند که آن نور جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلمست پس انوار ایشان شعب و فروع این نورست و آن نور نور الانوار و شمس الاقمارست و چون اتحاد نور جناب امیر المؤمنین علیه السلام

ص:410

با نور جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم ثابت شده و هم تقدم آن بر خلق حضرت آدم صراحة متحقق پس جمیع این صفات عظیمه و مکرمات فخیمه برای نور جناب امیر المؤمنین علیه السلام هم ثابت شود و کسی از اصحاب اگر چه در غایت جلالت مرتبه باشند بگرد پای این نور انور نمی رسد چه جا که بر آن حضرت متقدم و حاکم و رئیس و سائس شود و العیاذ باللّه من ذلک و ملا عصام در شرح قصیده برده در شرح بیت مذکور گفته النکات بها أی بالآیات البیّنات و انما اتصلت أی ما اتصلت الایات بالرسل الکرام الا من نوره أی من نور محمد علیه السّلام الحاصل انّ انوار سائر الرّسل اثر من آثار نوره فمن نور محمّد نور العرش و الکرسی و نور الشمس و القمر و انوار جمیع الانبیاء و انوار الصحابة و التابعین و انوار المسلمین و المسلمات و دلالت این عبارت بر مطلوب مثل عبارت فاضل روم نزد ارباب فهوم ظاهر و متیقن و معلوم پس حاجت تبیین و توضیح و افصاح و تشریح ندارد و فاضل اسفراینی در شرح قصیده برده گفته و کلّ بنصب عطف بر اسم ان بمعنی و جمیع أی ایتها جمع آیه ست اتی آوردند الرّسل پیغامبران صاحب کتاب بسکون سین تخفیف رسلست چون عنق و ظاهر آنست که مراد بوی مطلق انبیا باشد تا حکم عام شود مگر گویند که قناعت کرده بثبوت حکم در غیر رسول بطریق اولویت بعد از ثبوت او در رسول الکرام جمع کریمست بها این آیه را فانّما اتّصلت نرسیده این آیات من نوره مگر از نور پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلم بهم بدیشان انتهی و سیوطی در مقامات خود در مقامه سندسیه نقلا عن السبکی گفته هو مرسل

ص:411

الی کل من تقدّم من الامم و خبر قال فجمیع الانبیاء و اممهم کلّهم من امّته و مشمولون برسالته و نبوّته و لذلک یاتی عیسی فی آخر الزّمان علی شریعته و جمیع الشرائع التی جاءت بها الانبیاء شرائعه و منسوبة إلیه فهو بنیّ الانبیاء و ما جاؤا به الی اممهم احکامه فی الازمنة المتقدّمة علیه هکذا قرره ذلک الامام الحبر الذی لا تکاد تسمح الاعصار له بنظیر و افرد له تالیفا مستقلا حقّه ان یرقم علی السّندس بالنضیر و یوافقه من النظم النضیری قول الشرف البوصیری و کل آی اتی الرسل الکرام بها فانّما اتصلت من نوره بهم فانّه شمس فضل هم کواکبها یظهرن انوارها للناس فی الظلم و کلّهم من رسول اللّه ملتمس غرفا من البحر او رشفا من الدیم و واقفون لدیه عند حدهم من نقطة العلم او من شکلة الحکم و نیز در قصیده برده بعد شعر سابق مذکورست فانّه شمس فضل هم کواکبها یظهرن انوارها للنّاس فی الظلم و ملا رومی در تاج الدّره بشرح این بیت گفته یقول انّما اتّصلت تلک الایات الباهرات بهم من نوره صلّی اللّه علیه و سلم لانه شمس فضل اللّه تعالی و رحمة للنّاس کافة لقوله تعالی وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاّ رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاّ کَافَّةً لِلنّاسِ و الرّسل علیهم السّلام کانوا مظاهر نوره و حملة سره علی درجات استعداداتهم و مراتب قابلیاتهم یظهرون انوار حقائقه و اسرار دقائقه لا قوامهم قرنا بعد قرن بدعوتهم ایاهم الی تصدیقه

ص:412

و الا مجیئه صلّی اللّه علیه و سلم فی زمان ظلم فترات من غیبوبته کما ان القمر یظهر نور الشمس و یحکیه عند طلوعه فی اللیالی المظلمة لیکون نوره مستفادا من الشمس فاذا طلعت لم یبق له ظهور و لا اثر نوره و فی هذا البیت من حسن الاستعارة ما لا یخفی و ملا عصام در شرح این بیت گفته النکات التنکیر فی فضل للتعظیم أی فضل عظیم هم أی المرسلون انوارها أی انوار الکواکب الحاصل انّه علیه السّلام مثل الشمس و سائر الانبیاء مثل الکواکب و کان انوارهم یتلألأ حین کان العالم فی الظّلمات فلمّا ظهر نوره علیه السلام تلاشت انوارها و الغرض من ذلک انّ الرّسل انّما کان یرفع دینهم ما لم یظهر دینه فلمّا اظهره اللّه نسخ هذا الدّین سائر الادیان السالفة و الملل الماضیّة کلّها و فاضل اسفراینی در شرح شعر مذکور گفته فانّه نتیجه بیت سابقست یا دلیلست بر وی یعنی از برای آنکه آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلم شمس آفتاب و فضل کمالست و چنانچه آفتاب ممتازست به ضوء از سائر کواکب او نیز ممتازست از سائر انبیا بنور کمال هم که انبیا علیهم السلام کواکبها ستارههای اویند و کوکب شمس آنست که او را مزید اختصاص باو باشد و آن از میان کواکب آنست که ازو نور می گیرد و در محلش مقرر شده که از جمله همان کواکب ماه ست که این حال دارد فاما چون درین مقام متعدی را بمنزله ماه ساخت تعبیر بلفظ جمع کرد پس متوجه نشود که جمع آوردن متوهم آنست که باقی کواکب مستفیض از شمس اند در دفع این بعضی شارحان کواکب را مظلم ساخته اند و در بیان او چیزی پرداخته که نتوان گفت و بعضی نظم را از نظم طبیعی او اخراج کرده اند

ص:413

وَ ما عَلَیْنا إِلاَّ اَلْبَلاغُ اَلْمُبِینُ یظهرن ظاهر می سازند این انبیا که کواکب این شمس فضل اند که پیغمبرست صلی اللّه علیه و سلم انوارها نورهای او را و چون تعبیر از پیغمبر بشمس شد و از انبیا بکواکب در ضمیر ایشان را حکم معبر به داد و ضمیر غیر عاقل برای انبیا و ضمیر مؤنث برای پیغمبر آورد بر عکس آنکه در کلام مجید چون از بتان بآلهه تعبیر فرمود و ایشان بمنزله عقلا شدند ضمیر عائد بایشان را جمع ساخت که لا تُغْنِ عَنِّی شَفاعَتُهُمْ شَیْئاً وَ لا یُنْقِذُونِ للنّاس از برای مردمان تخصیص بناس بنابر آنست که انبیای دیگر مبعوث بجن نبوده اند و بر کسی که این دقیقه مختفی مانده نکتۀ تخصیص را شرف ناس داشته و آن را شرف پنداشته فی الظلم در تاریکیها جمع ظلمه ست چون تهمت و تهم و در ضمن این بیان زمان نبوّت حضرت را بمنزله روز روشن گردانیده و زمان سائر انبیا را بمنزلۀ شب تار ولی این روز شب در عقب ندارد و الحمد لله رب العالمین انتهی و نیز در قصیده برده گفته محمّد سیّد الکونین و الثقلین و الفریقین من عرب و من عجم و ملا رومی در تاج الدرّه در شرح این شعر گفته المعنی یقول ذلک الحبیب الذی ابتلیت بهواه و رمزت إلیه من قبل بقولی نعم سری طیف الخ هو محمّد صلّی اللّه علیه و سلم أی مسمی بهذا الاسم لکثرة خصاله الحمیدة سیّد علی الاطلاق فی الوجودین و سید اشرف العالمین الاشرف منهم فالاشرف لاختصاصه بدین هو اظهر الادیان الحقة و کتاب هو افضل الکتب المنزلة و عترة هم اطهر العتر و امّة هم خیر الامم و به ختم النبوة التشریعیّة فلا نبیّ بعده الی یوم القیمة و سیختم بولده الصالح المسمی باسمه المکنّی

ص:414

بکنیته الولایة التّامّة و الامامة العامّة المبشر بان یملأ الارض قسطا و عدلا کما ملئت ظلما و جورا و لا یاتیکم السّاعة الا بغتة اللّهم اکشف هذه الغمّة عن هذه الامة بظهوره و حضوره انهم یرونه بعیدا و نریه قریبا و نیز در قصیده برده گفته فاق النّبیّین فی خلق و فی خلق و لم یدانوه فی علم و لا کرم ملا رومی در شرح آن می فرماید المعنی یقول من اوصاف ذلک الحبیب صلوات اللّه علیه انّه فاق جمیع الانبیاء علیهم السّلام بشرف طینته و نزاهة عنصره و کمال صفاته و فضائل ملکاته حیث بعث من اشرف بقاع الارض لیتمّم مکارم الاخلاق فله السّبق و الافضلیّة من جهة القابلیّة و الاستفاضة من اللّه الحق و من جهة الفاعلیّة و الافاضة علی الخلق و الکرم الذین بهما حیاة الباطن و الظاهر تکمل و تتم و لم یقربوا منه فیهما فضلا ممن ان یساووه و فاضل اسفراینی در شرح برده گفته فاق بگذشت در فضل النبیین از همه انبیا یک یک و مجموع من حیث المجموع فی خلق بر وزن نصر آفرینش و آنچه به آفرینش تعلق دارد یا بان اعتبار که هیکل مبارک و مثال بیمثالش از قدم تا تارک در خوبی بیعدیل بود پس تلمیح باشد بملاحتی که

حدیث انا املح شرح نموده یا بان اعتبار که لوازم بشریت که دلالت بر نقصان دارد درو منتفی بود حسب الامکان تا آنکه او را سایه نبود یا باعتبار آنکه خلق مبارکش مخصوصست به آنکه خلق همه عالم طفیل اوست و فی خلق بر وزن عنق و در خوی چنانچه آیه

ص:415

کریمه إِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظِیمٍ اشارتست بر ان و لم یدانوه و نزدیک نشد انبیا او را فی علم در دانشی از دانشها و لا کرم و نه در بخششی از بخششها انتهی و نیز در قصیده برده گفته و کلّهم من رسول اللّه ملتمس عرفا من البحر او رشفا من الدیم و ملا عصام در شرح آن گفته فان قلت هم علیهم الصّلوة و السّلام سابقون علی النّبیّ صلی اللّه علیه و سلّم فکیف یلتمسون غرفا من بحره قلت هم سألوا منه مسائل مشکلة فی علم التوحید و الصفات فاجاب النّبی صلی اللّه علیه و سلم و حلّ مشکلاتهم و بین یدیه جرت المحاجّة بین آدم صفی اللّه و بین موسی کلیم اللّه لیلة المعراج و إلیه اشار بقوله حاجّ موسی آدم فحج آدم موسی او بقول الاعتبار لتقدّم الروح العلوی القالب السّفلی و روح نبیّنا مقدم علی ارواح سائر الانبیاء و إلیه اشار

بقوله کنت نبیّا و آدم بین الماء و الطین الحاصل کل الانبیاء من نبیّنا لا من غیره استفادوا العلم و طلبوا الشفاعة إذ هو بحر من العلم و سحاب من الجود و هم کالانهار و الاشجار و ملا رومی در تاج الدرة گفته المعنی یقول فاق رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم جمیع الانبیاء فی الخلق الاحسن الاقوم و الخلق الاتم الاعظم و بعلم کبحر زاخر و بکرم کدیمة دائمة و کیف لا و هم مع کثرة فضائلهم سائلون من ذلک البحر المحیط العذب المشرب غرفا و من ذلک الغیث المحیی لاراضی القلوب رشفا و یتمنّون ان یکونوا فی زمانه و فی رکابه و یبشّرون بمجیئه و قدومه صلّی اللّه علیه و سلم و فاضل اسفراینی در شرح برده گفته

ص:416

و کلّهم و همه انبیا من رسول اللّه از رسول خدا ملتمس طلب کننده اند غرفا کف أبی را من البحر از دریای فضل او او رشفا یا مکیدنی را من الدیم از بارانهای انعام او جمع دیمه است چون حکمه بمعنی باران که یک شبانه روز ببارد یا بیشتر متصل و درین بیت مدح حضرت رسالت پناه صلّی اللّه علیه و سلم باعتراف جمیع انبیاء بفضل او و احتیاج ایشان به تربیت او مثل احتیاج اطفال چنانچه در لفظ رشف اشاره بدان شده پس متفرع نشود بر جمله سابق و آنکه گفته اند صدر بیت موقع فاء تفریعیه بود و هم می نماید و کل که محکوم علیه این جمله است بمعنی هر یک و معنی مجموع می تواند و نیز ملا رومی در تاج الدرّه در شرح شعر منزّه عن شریک فی محاسنه فجوهر الحسن فیه غیر منقسم گفته المعنی یقول هو صلّی اللّه علیه و سلم وحید عصره و فرید دهره من لدن خلق اللّه تعالی نوره الی یوم القیمة و لیس له فی محاسنه الصوریّة و المعنویّة ادنی مشارک فضلا عن مشارک قریب منه فجوهر الحسن و ذاته و حقیقته فیه اصله غیر متبعض بان یکون بعضه فیه و بعضه فی غیره بل الحسن و الکمال بجمیع اجزائه لم یظهر الاّ فیه فهو البدر التمام و الشمس الضحی و نیز فاضل رومی در تاج الدرّه بشرح شعری فانّ من جودک الدنیا و ضرّتها و من علومک علم اللوح و القلم گفته الجود اعطاء ما ینبغی لا لعوض و ضرّة المرأة زوجها و الضّرتان حجر الرّحی و الدنیا و الآخرة ضرّتان لتعسّر الجمع بینهما و اللّوح هو الذی یکتب فیه و اللوح الکتف و کل عظم عریض و قیل المراد باللوح

ص:417

النفس الکلیّة لقبولها نقوش العلوم من العقل الاول المعتبر عنه بالقلم الاعلی کما

فی الحدیث اوّل ما خلق اللّه العقل و اوّل ما خلق اللّه القلم و اوّل ما خلق اللّه نوری فالکل واحد و الفرق اعتباری و ملا عصام در شرح برده بشرح شعر مذکور گفته الدنیا و الآخرة قطرة من بحر جودک و علم اللوح و القلم شیء قلیل من علومک اللدنیة التی اعطاک اللّه تعالی إذ ما فی اللوح له نهایة و لیس لعلومک نهایة إذ هو ینبوع من بحر علومک و دلالت این عبارات مثل عبارات سابقه بر مطلوب اهل حق و ایقان یعنی دلالت تقدم خلق نور نبوی بر افضلیت سرور انس و جان صلی اللّه علیه و آله ما اختلف الملوان نهایت واضح و روشن و عیان و مستغنی از بیان و چون نور علوی با نور نبوی متحد بود این عبارات و امثال آن دلائل واضحه و براهین لائحه بر افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه آلاف سلام رب العالمین و نهایت قبح تقدم متغلبین بر ان رئیس اهل یقینست

وجه هشتم: عباراتی که باعث افضلیت امیر است به سبب اتحاد نور علوی بانور نبوی

وجه هشتم آنکه احمد بن محمد قسطلانی در مواهب لدنیه که تاج الدین دهّان مکی در کفایة المتطلع سند روایت آن از شیخ حسن عجیمی باین نهج نقل نموده کتاب المواهب اللدنیّة للامام العلاّمة شهاب الدّین احمد بن محمد القسطلانی ابو الخطیب رحمه اللّه اخذ به عالیا عن الشیخ المسند العلامة ابراهیم بن محمّد المیمونی عن الشیخ شمس الدّین محمد بن الشیخ احمد الرّملی عن مؤلفه العلامة احمد بن محمد القسطلانی إجازة هذا سند مسلسل بالمصریین و الشافعیّة و خود قسطلانی در اول آن گفته و بعد فهذه لطیفة من لطائف

ص:418

نفحات العواطف الرحمانیّة و منحة من منح مواهب العطایا الرّبانیّة تنبئ عن نبذة من کمال شرف نبیّنا محمّد صلّی اللّه علیه افضل الصّلوات و انمی التسلیمات و اسنی الصّلات و سبق نبوّته فی الازمان الازلیّة و ثبوت رسالته فی العنایات الاحدیّة و التبشیر باحمدیّته فی الاعصر الخالیة و التذکیر بمحمدیّته فی الامم الماضیة و اشراق بوارق لوامع انوار آیات ولادته التی صار ضوء فجرها فی سائر بریّته و دار بدر فخرها فی اقطار ملته و عواطف لطائف رضاعه و حضانته و ینابیع سرّ مسراه و بعثته و هجرته و عوارف معارف عبودیّته الساری عرف شذاها فی افاق قلوب اهل ولایته و نفائس انفاس احواله الزکیّة و دقائق حقائق سیرته العلیّة الی حین نقلته لروضة قدسه الاحدیة و تشریفه بشرائف الایات و تکریمه بکرائم المعجزات و ترفیعه فی أی التنزیل برفعة ذکره و علو خطره و تعظیم محاسن شمائله و خلائقه و تخصیصه بعموم رسالته و وجوب محبّته و اتباع طرائقه و سیادته الجامعة لجوامع السودد فی مشهد مشاهد المرسلین و تفضیله بالشفاعة العظمی العامة لعموم الاولین و الآخرین الی غیر ذلک من عجائب آیاته و منحه و غرائب اعلام نبوته و حججه اوردتها حججا قاهرة علی الملحدین و ذکری نافعة للموحدین و تنبیها

ص:419

لعزائم المهتدین و لم اکن و اللّه اهلا لذلک و لم ار نفسی فیما هنالک لصعوبة هذا المسلک و مشقة السّیر فی طریق لم یکن لمثلی یسلک و انّما هو نکتة سر قراءتی کتاب الشفاء بحضرة التخصیص و الاصطفاء فی مکتب التادیب و التعلیم فی مشهد مشاهد الموانسة و التکریم مستجلیا فی مجالی تجلیّات الانوار الاحمدیة محاسن صفات خلقته و عظیم اخلاقه الزکیّة ساریا بسر سیرته فی منهاج ملّته الی وعاء هدیه الاسنی راتعا فی ریاض روضة ستة النزیهة الحسنا مستمدّا من فتح الباری فیض فضله الساری فینحنی صاحب هذه المنح من مصون حقائقه و ابرز لی ما اکنه من مکنون رقائقه فانفتحت بالفتح المحمدی عین بصیرة الاستبصار و تنزه الناظر فی ریاض ارتیاض رقائق الاسرار فاستجلیت من ابکار مخدّرات السّنة النبویّة من کل صورة معناها و اقتبست من تلالؤ مصباح مشکاة المعارف من کل بارقة اضواها و انتشقت من کل عبقة صوفیة شذاها و اجتنیت من افنان لطائف تاویل آیات الکتاب العزیز من کل ثمرة مشتهاها و لا زلت فی جنات لطائف هذه المنح اغدو و اروح فی غبوق و صبوح حتی انهملت غمائم المعانی علی ارض ریاض المبانی فاینعت ازهارها و تکلّمت بنفائس جواهر العلوم اوراقها و طابت لمجتنی رقائق الحقائق ثمارها و تدفقت حیاض بدائع الفاظها بزلال جوامع کلماتها و خطب خطیب قلوب ابناء الهوی

ص:420