عبقات الانوار فی امامه الائمه الاطهار - جلد16

مشخصات کتاب

عنوان و نام پدیدآور:عبقات الانوار فی امامه الائمه الاطهار جلد 16/ تالیف: میر سید حامد حسین موسوی نیشابوری هندی ؛ تحقیق و ترجمه: غلام رضا مولانا البروجردی

مشخصات نشر:قم: موسسه المعارف الاسلامیه، (1404) ق.

مشخصات ظاهری:ج23.

یادداشت:فارسی- عربی.

یادداشت:کتاب حاضر ردیه ای و شرحی است بر کتاب (التحفه الاثنی عشریه) اثر عبدالعزیز بن احمد دهلوی.

موضوع:دهلوی، عبدالعزیزبن احمد، 1159 - 1239ق. . التحفه الاثنی عشریه -- نقد و تفسیرموضوع

احادیث خاص (ثقلین) - امامت - احادیث

دهلوی، عبدالعزیز بن احمد، 1159 - 1239ق. التحفه الاثنی عشریه - نقد و تفسیر

شیعه - دفاعیه ها و ردیه ها

علی بن ابی طالب(ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. - اثبات خلافت

موضوع:شیعه -- دفاعیه ها و ردیه ها

موضوع:امامت -- احادیث

فروست:موسسه المعارف الاسلامیه؛176

وضعیت فهرست نویسی:در انتظار فهرستنویسی (اطلاعات ثبت)

شماره کتابشناسی ملی:1286819

ص: 1

حدیث تشبیه

مقدمه

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم الحمد للّه المتعالی عن التّشبیه و التمثیل المنزّه عن النّقص و التّعطیل البرئ عن معارضة ندّ و عدیل المقدّس عن شوائب الافتیاق و التعلیل الواحد الفرد الصّمد المتعاظم عن الترکیب و التّحلیل ففهم کلّ من الاکیاس و اصحاب الابلاس عن ادراک کنه ذاته کلیل و امکان الجائزات علی وجوب وجوده و علوّه عن سمات الحدوث دلیل و من أراد ان ینظر الی اکمل صنعه الجمیل و افضل ابداعه الجلیل فلینظر الی اصفیائه المخصوصین بکلّ فضل جزیل و اولیائه المعصومین الشّافین بهدایاتهم داء کل علیل و المروین بنمیر ارشاداتهم غلّة کلّ غلیل و صلّی اللّه علی نبیّه النّبیه و صفیّه الوجیه و آله الحائزین لکلّ تبجیل و بعد فیقول العبد القاصر الذّلیل الخاطئ القمیّ

ص:2

الضّئیل حامد حسین بن العلاّمة السیّد محمّد قلی النّیسابوری صانه اللّه عن شرور التّمویه و التّسویل انّ هذا هو المجلّد السّادس من المنهج الثانی من کتاب عبقات الانوار فی امامة الأئمّة الاطهار المبنیّ لنقض ما ابدی علاّمة السّنیّة السنیّ الفخار و محدّثهم عمدة الکبار المولوی عبد العزیز بن ولیّ اللّه نزیل دهلی المشهور فضله فی شاسعة الاصقاع و الاقطار السائر نبله فی نازعة البقاع و الامصار من الشّبه المجتثّة التی ما لها من قرار و الوساوس الواضحة السّقوط عند ارباب زکاء الاحلام و ذکاء الافکار و الشّکوک اللاّئحة الهبوط لدی اولی ثواقب الافهام و نوافذ الابصار فی جواب الحدیث السادس من الاحادیث الاثنی عشر المذکورة فی باب الامامة الّتی اجاب عنها بکلمات ناکبة عن الاستقامة فی کتاب التّحفة المثقوبة بسهام الانظار المصنوعة بالانتهاب لما نمنمه و زوّقه و همهم به و تفقّه المختال الفخور و المحتال العثور و المغتال النّفور عن الحق و النور نصر الحجیّ بالهصر المتوانی الاسر المضطلع باعباء الاصر الحامل للاواء الوزر المقتحم فی وعثاء الهجر المتهجم علی بدائع السّکر و النّکر المفصح عن غرائب العجر و البجر المعقبة للزجر الکابلی الکابّ لاناء الدّین و الکابی الخابی الابی عن الیقین الحریّ بالهجر المولع المستهتر بالصّدود و الانکار لصحاح الاثار و صوادق الاخبار فی کتاب

ص:3

الصواقع الّذی کان فی حجب الاستتار و صلو بعد صدور الاغارة و الانتحال من هذا المنطیق المتحذلق و المتشدّق المتفیهق المکثار فی غایة الاشتهار فانهتک خدر التلمیع و انخرق ستر التخدیع و عزّ الاعتذار و اللّه ولیّ التّوفیق للانحیاز و الاحتراز عما یورث الغضّ و الصّغار و هو المسدّد بایزاع التجنّب و اللحی عما یوجب الاتّسام بالعوار و الشنار و منه الاستعانة فی الثبات علی التمسک بحبل اقتفاء المعصومین الاطهار صلوات اللّه و سلامه علیهم ما غسق اللّیل و تبلّج النّهار

قسمت اول: سند حدیث

اشاره

قال المحدّث النّحریر حدیث ششم حدیثیست که آن را امامیه روایت می کنند

مرفوعا انّه قال من أراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی تقواه و الی ابراهیم فی حلمه و الی موسی فی بطشه و الی عیسی فی عبادته فلینظر الی علیّ بن أبی طالب طریق تمسّک آنکه ازین حدیث مساوات حضرت امیر با انبیاء در صفات ایشان معلوم شد و انبیا افضل اند از غیر خود و المساوی للافضل افضل فکان علی افضل من غیره و الافضل متعیّن للامامة دون غیره و فساد مبادی این تمسّک و مقدمات آن از سر تا قدم بر هر دانشمند ظاهرست اوّل این حدیث از احادیث اهل سنت نیست ابن مطهّر حلی در کتب خود وارد نموده و روایت آن را گاهی به بیهقی و گاهی به بغوی نسبت کرده حال آنکه در تصانیف هر دو از ان اثری موجود نیست بافترا و بهتان الزام دادن اهل سنّت میسر نمی آید و قاعده مقرره اهل سنتست که حدیثی را که بعضی ائمه فن حدیث در کتابی

ص:4

روایت کنند و صحّت ما فی الکتاب را التزام نکرده باشند مثل بخاری و مسلم و بقیّه اصحاب صحاح و بصحّت آن حدیث بالخصوص صاحب آن کتاب یا غیر او از محدثین ثقات تصریح نکرده باشد قابل احتجاج نیست زیرا که جماعه ای از محدثین اهل سنّت که در طبقه متاخر پیدا شدند مثل دیلمی و خطیب و ابن عساکر چون دیدند که احادیث صحاح و حسان را متقدمین مضبوط کرده رفته اند و جای سعی در انها نمانده مائل شدند بجمع احادیث ضعیفه و موضوعه و مقلوبة الاسانید و المتون تا بطریق بیاض یکجا فراهم آورده نظر ثانی نمایند و موضوعات را از حسان لغیرها ممتاز سازند بسبب قلت فرصت و کوتاهی عمر خود انها را این مهم سرانجام نشد امّا متاخرین که ازیشان بعدتر پیدا شدند امتیاز کردند ابن الجوزی موضوعات را جدا ساخت و سخاوی حسان لغیرها را در مقاصد حسنه علی حده نوشت و سیوطی در تفسیر درّ منثور پرداخت و خود ان جمع کنندگان در مقدمات کتب خود این غرض را واشگاف گفته اند با وجود علم بحال آن کتب که بتصریح مصنّفین آنها دریافته باشیم احتجاج بآن حدیث چگونه روا باشد و لهذا صاحب جامع الاصول نقل کرده که خطیب از شریف مرتضی برادر رضی احادیث شیعه روایت کرده است بهمین غرض که بعد از جمع و تالیف در آنها نظر کند و بحث نماید که اصلی دارند یا نه بالجمله این حدیث خود از ان قسم هم نیست که در هیچ کتابی از کتابی اهل سنّت موجود باشد و لو بطریق ضعیف دوم آنکه این کلام محض تشبیه است بعض صفات امیر را با بعضی صفات انبیاء مذکورین و تشبیه چنانچه باداة متعارفه تشبیه می شود مثل کاف و کأنّ و مثل و نحو باین اسلوب نیز می آید چنانچه در علم

ص:5

بیان مقررست که من أراد ان ینظر الی القمر لیلة البدر فلینظر الی وجه فلان نیز در تشبیه داخلست و لهذا شعر مشهور را که لا تعجبوا من بلی غلالته قد زرّ أزراره علی القمر و این دو بیت متنبّی را نشرت ثلث ذوائب من خلفها فی لیلة فارت لیالی اربعا و استقبلت قمر السماء بوجهها فارثنی القمرین فی وقت معا داخل تشبیه ساخته اند و اگر ازین همه درگذریم استعاره خواهد بود که مبنای او بر تشبیه است و از تشبیه و استعاره مساوات مشبّه با مشبّه به فهمیدن کمال سفاهتست و در اشعار رائج و مشهورست که خاک صحن بادشاهان را بمشک و سنگریزههای آنجا را بمروارید و یاقوت تشبیه می دهند و هیچکس مساوات نه می فهمند قال الشاعر اری بارقا بالابرق الفرد یومض فیکشف جلباب الدجی ثم یغمض کان سلیمی من اعالیه اشرقت تمدّ لنا کفّا خضیبا و تقبض و از مضمون این شعر لازم نه می آید که پنجه حنائی سلیمی در لمعان و درخشندگی برابر برق باشد و در احادیث صحیحه اهل سنت تشبیه أبی بکر بابراهیم و عیسی و تشبیه عمر بنوح و موسی و تشبیه ابو ذر بعیسی مروی شده اما چون این فرقه بهره از عقل خدا داد دارند هرگز بر مساوات این اشخاص با انبیاء مذکورین حمل ننموده مشبه را در رتبه خود و مشبّه به را در رتبه خود داشتند بلکه مسقط اشاره تشبیه درین قسم کلمات وجود وصفیست درین شخص از اوصاف مختصّه ان پیغمبر گو بآن مرتبه نباشد

عن عبد اللّه بن مسعود فی قصّة مشاورة النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم مع أبی بکر و عمر فی اساری بدر قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ما تقولون فی هؤلاء

ص:6

انّ مثل هؤلاء کمثل اخوة لهم کانوا من قبلهم قال نوح رَبِّ لا تَذَرْ عَلَی اَلْأَرْضِ مِنَ اَلْکافِرِینَ دَیّاراً و قال موسی رَبَّنَا اِطْمِسْ عَلی أَمْوالِهِمْ وَ اُشْدُدْ عَلی قُلُوبِهِمْ الآیة و قال ابراهیم فَمَنْ تَبِعَنِی فَإِنَّهُ مِنِّی وَ مَنْ عَصانِی فَإِنَّکَ غَفُورٌ رَحِیمٌ و قال عیسی إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ اَلْعَزِیزُ اَلْحَکِیمُ رواه الحاکم و صحّحه عن أبی موسی انّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال له یا با موسی لقد اعطیت مزمارا من مزامیر آل داود رواه البخاری و مسلم

و قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من سرّه ان ینظر الی تواضع عیسی بن مریم فلینظر الی أبی ذرّ کذا فی الاستیعاب و رواه الترمذیّ بلفظ آخر قال ما اظلّت الخضراء و لا اقلّت الغبراء اصدق لهجة من أبی ذرّ شبه عیسی بن مریم یعنی فی الزّهد سوم آنکه مساوات با افضل در صفتی موجب افضلیت نه می شود زیرا که آن افضل را صفات دیگراند که بسبب آنها افضل شده است و نیز افضلیت موجب زعامت کبری نیست کما مرّ غیر مرّة چهارم آنکه تفضیل حضرت امیر بر خلفای ثلاثه وقتی ثابت شود ازین حدیث که آنها مساوی نباشند با انبیاء مذکورین در صفات مذکوره یا مانند آن صفات مذکوره و دون هذا النفی خرط القتاد بلکه اگر در کتب اهل سنت تفحص واقع شود آن قدر احادیث دالّه بر تشبیه با انبیا که در حق شیخین مروی و ثابتست در حق هیچیک از معاصرین ایشان ثابت نیست و لهذا محققین صوفیه نوشته اند که شیخین حامل کمالات نبوت بودند و حضرت امیر حامل کمالات ولایت

ص:7

و لهذا کار انبیا که جهاد با کفار و ترویج احکام شریعت و اصلاح امور ملتست از شیخین خوبتر سرانجام یافت و کار اولیا از تعلیم طریقت و ارشاد باحوال و مقامات سالکین و تنبیه بر غوائل نفس و ترغیب بزهد در دنیا از حضرت امیر بیشتر مروی گشت و عقلیست که استدلال بر ملکات نفسانیّه بصدور افعال مختصّۀ بآن ملکات می توان کرد مثلا اگر شخصی در هر معرکه ثبات می کند و در مقابلۀ اقران و صنعت سیف و سنان کار از پیش می برد دلیل صریح بر شجاعت نفسانیه اوست بلکه حب و بغض و خوف و رجا و دیگر امور باطنیه از همین راه افعال و معاملات معلوم توانکرد بر همین قیاس امتیاز در کمالات باطنیۀ شخص که آیا از قسم کمال انبیاست یا از جنس کمال اولیا بجارحیه او در یکی ازین دو کارخانه عمده حاصل می شود و در حدیثی که شیعه نیز در کتب خود آورده اند و هو

قوله ع انّک یا علیّ تقاتل النّاس علی تاویل القرآن کما قاتلتهم علی تنزیله نیز اشارۀ صریح باین تفرقه و امتیازست زیرا که مقاتلات شیخین همه بر تنزیل قرآن بود پس گویا زمان شیخین بقیه زمان نبوت بود و زمان حضرت امیر ابتدای دوره ولایت شد و لهذا شیوخ طریقت و ارباب معرفت و حقیقت آن جناب را فاتح باب ولایت محمّدیّه و خاتم ولایت مطلقه انبیا نوشته اند و ازینست که سلاسل جمیع فرق اولیاء اللّه بآنجناب منتهی می شود و مانند جداول از بحر عظیم منشعب می کرد و چنانچه سلاسل تلمذ فقهای شریعت و مجتهدین ملت بشیخین و نوّاب ایشان مثل عبد اللّه بن مسعود و معاذ بن جبل و زید بن ثابت و عبد اللّه بن عمر می رسد و رشحه از علوم ایشان

ص:8

می گیرد و معنی امامت که در اولاد حضرت امیر باقی ماند و یکی مرد دیگری را وصی آن می ساخت همین قطبیست ارشاد و منبعیّت فیض ولایت بود و لهذا التزام این امر بر کافّه خلائق از ائمۀ اطهار مروی نشده بلکه یاران چیده و مصاحبان برگزیده خود را بان فیض خاص مشرف می ساختند و هر یکی را بقدر استعداد او باین دولت می نواختند این فرقه بیفهم آن همه اشارات ایشان را بر ریاست عامّه و استحقاق تصرّف در امور ملک و مال فرود آورده در ورطۀ ضلالت افتاده اند و نیز ازینست که حضرت امیر و ذریّت طاهره او را تمام امت مثل پیران و مرشدان می پرستند و امور تکوینیّه را بایشان وابسته می دانند و فاتحه و درود و صدقات و نذر و منّت بنام ایشان رائج و معمول گردیده چنانچه با جمیع اولیاء اللّه همین معامله ست و نام شیخین را درین مقدمات کسی بر زبان نه می آرد و فاتحه و درود و نذر و منّت و عرس و مجلس کسی شریک نمی کند و امور تکوینیّه را وابسته بایشان نمی داند گو معتقد کمال و فضیلت ایشان باشد بر مثال انبیا مثل حضرت ابراهیم و حضرت موسی و حضرت عیسی زیرا که کمال ایشان مثل کمال انبیا مبنی بر کثرت و تفضیل و مغایرتست و کمالات اولیا همه ناشی از وحدت و جمع و عینیتست پس اولیا را مرآت ملاحظه فعل الهی بلکه صفات او تعالی می توانند کرد و انبیا و وارثان کمالاتشان را غیر از علاقه عبدیّت و رسالت و جارحیّت علاقه دیگر در فهم مردم حاصل نیست و باین جهت انها را مرآت ملاحظه او تعالی نمی توانند کرد اقول مستعینا بلطف الملهم الخبیر از غرائب طریفه و عجائب ظریفه که عاقل هوشیار را

ص:9

متحیر و سراسیمه می سازد و ناظر متامّل را بوادی غایت استعجاب و استغراب می اندازد آنست که شاهصاحب با این همه جلالت شان و غایت اتقان و نهایت عرفان و سموّ منزلت و علوّ مرتبت و مزید اشتهار باقصای تدین و ورع و انصاف و مجانبت از هزل و مجون و جزاف و محایدت از مکابرت و معاندت و اعتساف و تصدّی مقام امامت و ریاست و تصدّر مسند ارشاد و هدایت و تزیین مجلس افاضت و افادت و خوض در معارک مقابله و مناضله اجلّه فحول و غوص در دقائق معقول و منقول و حیازت قصب سبق در مضمار تحقیق و تنقید فروع و اصول چندان در گرداب تقلید غیر سدید کابلی حمید امعان فرموده و بمثابه خلع ربقه تثبّت و تانّی و تبیّن نموده که از ردّ و ابطال و تکذیب و توهین و تهجین فضائل جناب امیر المومنین علیه آلاف سلام ربّ العالمین پا را فراترک نهاده درین مقام انکار محض و ابای بحت از بودن این حدیث شریف از احادیث اهل سنت آغاز نهاده داد اظهار کمال صدق و امانت و خداترسی و حق پرستی و خوف از مؤاخذۀ دنیا و آخرت داده زبان حقائق ترجمان را بانواع ترهّات رائقه و خزعبلات معجبه و طامّات مزخرفه و تلفیقات مموّهه و تشکیکات موهونه و تخییلات مطعونه وا گشاده و کسی که اندک بهره از تتبع کتب حدیث و مناقب برداشته و نوری از انوار ممارست اخبار و آثار بر جبینش تافته برو مخفی و محتجب نیست که اکابر اساطین و اعاظم معتمدین و اجلّه منقدین و افاخم محدثین و رؤسای ماهرین و اماثل بارعین و افاضل سابقین و ثقات معظمین و اثبات معروفین حدیث تشبیه جناب امیر المؤمنین علیه السلام را بانبیاء علیهم السلام باسالیب متنوّعه و طرق متعدّده ذکر فرموده بنشر و اشاعت و ترویج و اذاعت آن ذخیره ذکر جمیل

ص:10

اندوخته و قلوب جاحدین و حائدین و منکرین و معاندین را بآتش شرر بار سوخته اند

سال وفات راویان حدیث تشبیه

و این ست اسامی جمعی از ناقلین این حدیث شریف 1-ابو بکر عبد الرزاق بن همام بن نافع الحمیری مولاهم الصنعانی شیخ البخاری و غیره 2-و احمد بن محمد بن حنبل بن هلال بن اسد الشیبانی احد ائمتهم الاربعة 3-و ابو حاتم محمد بن ادریس بن المنذر الحنظلی الرازی المجاری للبخاری و مسلم 4-و ابو حفص عمر بن احمد بن عثمان الشاهینی المعروف بابن شاهین المحدّث المفسر 5-و ابو عبد اللّه عبید اللّه بن محمد بن احمد البطّی العکبری المعروف بابن بطّة 6-و ابو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه بن محمد بن حمدویه الضبّی الطهمانی المعروف بالحاکم 7-و ابو بکر احمد بن موسی بن مردویه الاصبهانی طراز المحدثین و ملاذ المفسرین 8-و ابو نعیم احمد بن عبد اللّه بن احمد بن اسحاق بن موسی الاصبهانی 9-و ابو بکر احمد بن الحسین بن علی بن عبد اللّه بن موسی البیهقی الخسروجردی 10-و ابو الحسن علی بن محمد بن الطیّب الجلاّبی المعروف بابن المغازلی 11-و ابو شجاع شیرویه بن شهردار بن شیرویه بن فناخسرو الدیلمی الهمدانی 12-و ابو محمد احمد بن محمد بن علی العاصمی صاحب زین الفتی فی شرح سورة هل اتی 13-و ابو الفتح محمد بن علی بن ابراهیم النطنزی صاحب الخصائص العلویة 14-و ابو منصور شهردار بن شیرویه بن شهردار بن شیرویه الدیلمی المحدث المشهور 15-و ابو الموید موفق بن احمد بن أبی سعید اسحاق المکی المعروف باخطب خوارزم 16-و ابو الخیر رضی الدین احمد بن اسماعیل بن یوسف الطالقانی القزوینی الحاکمی 17-و الشیخ عمر بن محمد بن خضر المعروف بالملاّ الاردبیلی صاحب وسیلة المتعبدین

ص:11

18-و نور الدین ابو حامد محمود بن محمّد بن حسین بن یحیی الصالحانی تلمیذ أبی موسی المدینی 19-و کمال الدین ابو سالم محمّد بن طلحة القرشی النصیبی صاحب مطالب السؤل فی مناقب آل الرسول 20-و ابو عبد اللّه محمّد بن یوسف بن محمد الکنجی الشافعی صاحب کفایة الطالب 21-و محبّ الدین احمد بن عبد اللّه بن محمد الطبری الشافعی صاحب الریاض النضرة 22-و سیّد علی بن شهاب الدین الهمدانی مصنّف مودّة القربی 23-و نور الدّین جعفر بن سالار المعروف بامیر ملاّ خلیفة السیّد علی الهمدانی 24-و سید شهاب الدین احمد صاحب توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل 25-و شهاب الدین بن شمس الدین بن عمر الزاولی الدولت آبادی الملقّب برأس الفصحاء 26-و نور الدین علی بن محمد بن الصبّاغ المالکی المکّی صاحب الفصول المهمة 27-و کمال الدین حسین بن معین الدین الیزدی المیبذی صاحب الفواتح 28-و عبد الرحمن بن عبد السلام بن عبد الرحمن بن عثمان الصفوری الشافعی 29-و ابراهیم بن عبد اللّه الوصابی الیمنی الشافعی صاحب کتاب الاکتفاء 30-و جمال الدین عطاء اللّه بن فضل اللّه بن عبد الرحمن الشیرازی النیسابوریّ 31-و الشیخ احمد بن الفضل بن محمد باکثیر المکّی الشافعی صاحب وسیلة المآل 32-و مرزا محمد بن معتمدخان بن رستم الحارثی البدخشی صاحب مفتاح النجا 33-و محمد صدر عالم سبط شیخ ابو الرضا صاحب معارج العلی فی مناقب المرتضی 34-و محمد بن اسماعیل بن صلاح الامیر الیمانی الصنعانی صاحب الرّوضة الندیّة 35-و احمد بن عبد القادر العجیلی الشافعی صاحب ذخیرة المآل 36-و مولوی ولی اللّه بن حبیب اللّه السّهالی اللّکهنوی صاحب مرآة المؤمنین و غیر ایشان

ص:12

«چهل وجه در اثبات حدیث «تشبیه» و ابطال انکار آن» بروایت راویان:

اشاره

و محتجب نماند که چون صحّت این حدیث شریف در ما بعد از کلام بلاغت نظام والد علاّم مخاطب قمقام ثابت می نمایم و هم جمعی از معتمدین اعلام و اساطین فخام که مشایخ اجازۀ والد ماجد او هستند نقل آن کرده اند و هم جمعی از ناقلین آن کسانی هستند که خود مخاطب در مدح و ستایش و تبجیل و تعظیم شان در بستان المحدثین و او بلاغت و فصاحت و شیرین زبانی که اتصاف او بآن شهرۀ آفاقست داده و هم جابجا در تفسیر و درین کتاب احتجاج و استدلال بروایات و افاداتشان آغاز نهاده پس باید که معتقدین والد ماجد مخاطب و هواخواهان و مقلدین خود او از ردّ و ابطال ردّ این حدیث شریف دل آزرده نشوند و ملالی نبرند و چین بجبین نشکنند و سرکه بر رو نمالند بلکه چون این رو صحیح صریح موافقت والد ماجد او و هم موافقت خود او حسب مدح و ستایش او در حق ناقلین این حدیث شریف و استدلال و احتجاج او بافادات و روایات شانست باید که شکرگزار و منت بردار این خاکسار بیمقدار شوند و نیز ظاهرست که این ردّ و ابطال موافقت واضحست با جمیع ناقلین و مثبتین حدیث تشبیه که همه از اساطین ممدوحین و اسلاف مقبولین سنیّه اند پس باین نظر این رد و ابطال بلکه علی الاطلاق هر ردّ و ابطال که موافق ارشادات اسلاف سنیّه با کمال و مستند بافادات منقدین اقبالست مقام شکایت و ملال و جای آزردگی و کلال نیست پس اگر بعوض شکرگزاری و منّت برداری شکایت و بیزاری و گریه و زاری و اضطراب و بیقراری آغاز نهند مخاطب باین شعر لطیف خواهند شد هر دم آزردگی غیر سبب را چه علاج ما بر شتم ز لطف تو غضب را چه علاج و نیز مخاطب در متن این کتاب و حاشیه آن و فاضل رشید

ص:13

در عزّة الراشدین و ایضاح افتخار بتصنیف علمای سنّیه کتب مناقب اهلبیت علیهم السلام آغاز نهاده اند و باین وسیله دفع و صمت انحراف از اهلبیت علیهم السلام و ترک تمسّک این حضرات از اسلاف خود خواسته و از جمله این علما اسامی جمعی که ازیشان این حدیث شریف و دیگر احادیث که مخاطب در ردّ آن کوشیده ذکر کرده و آن احادیث مثل حدیث ولایتست و حدیث طیر و

حدیث انا مدینة العلم و حدیث نور و احادیث نزول آیۀ إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ در حق جناب امیر المؤمنین علیه السلام و احادیث نزول آیه مودّت در حق صفوۀ نجبا علیهم آلاف التحیّة و الثنا و احادیث نزول آیه تطهیر در حق اهلبیت علیهم السّلام و روایات دالّه بر ارادۀ جناب امیر المؤمنین از لفظ انفسنا در آیۀ مباهله و روایات دالّه بر ارادۀ جناب امیر المؤمنین علیه السلام از لفظ هادی در آیۀ کریمه إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ و روایات دالّه بر نزول آیۀ وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ در شان جناب امیر المؤمنین علیه السلام و روایات دالّه بر نزول آیه کریمه اَلسّابِقُونَ اَلسّابِقُونَ در سبق اسلام جناب امیر المؤمنین علیه السلام پس بنا بر این هم ردّ جمیع این مقامات عین موافقت مخاطب وحید و عین ارضای خاطر فاضل رشیدست پس در هیچ مقامی ازین مقامات و امثال آن در موافقت و مساعدت و موازرت و معاونت مخاطب نحریر و رشید عدیم النظیر تهاون و تقصیر نکرده ام و نکایت و ازراء و تعییر متوجّه بجاحدین و منکرین و مبطلین این فضائل جلیله و مناقب جمیله که در حقیقت مخالفین مخاطب حاذق و فاضل رشید فائق اند متوجّه است گو مخاطب هم بسبب انکار و مخالفت تحقیق و افتخار خود در مخالفین خود محسوب باشد

ص:14

و باین سبب مورد تشنیع گردد لکن حاشا که تشنیع بخدام عالی مقام او متوجّه باشد بحیثیت اولی که آن حیثیت اصلیه است پس مخاطب منکر و جاحد غیر مخاطب مثبت و ناقدست پس اتباع مخاطب مطاع از ردّ این فصول نا مقبول رنجیده دل و ملول و مبتلای سوزش و قلق فضول نشوند بلکه می باید بسبب موافقت حضرت مخاطب و رشید با کمال در ردّ بلیغ ابطال فضائل آل صلوات اللّه و سلامه علیهم ما اختلف النهر و اللّیال نهایت مبتهج و مسرور و منبسط و محبور و شکرگزار و ممنون بسبب این ردّ صدق مقرون شوند الحاصل کمال متانت و رزانت تمسّک اهل حق باین حدیث شریف اعنی حدیث تشبیه جناب امیر المؤمنین علیه السلام بانبیا صلوات اللّه و سلامه علیهم و نهایت شناعت و فظاعت ردّ و ابطال احتجاج و استدلال بآن و غایت بشاعت و سماجت انکار بودن آن از احادیث اهل سنت ظاهر و واضح و باهر و لائحست بوجوه عدیده

1-عبد الرزاق

اوّل آنکه عبد الرزّاق که از محدثین حذّاق و بارعین سبّاق و مهرۀ آفاقست حدیث تشبیه را روایت نموده چنانچه ابو عبد اللّه یاقوت بن عبد اللّه الرّومی الحموی البغدادی الملقب بشهاب الدین در کتاب معجم الأدباء که نسخه عتیقه آن که بنظر سیوطی گذشته و بعض جابران حواشی نوشته بحمد اللّه تعالی بدست حقیر افتاده در ترجمه محمد بن احمد بن عبید اللّه الکاتب المعروف بابن المفجّع می فرماید و له قصیدة ذات الاشتباه و سمیت بذات الاشباه لقصده فیما ذکره الخبر الّذی

رواه عبد الرزّاق عن معمّر عن الزّهری عن سعید بن المسیب عن

ص:15

أبی هریرة قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و هو فی محفل من اصحابه ان تنظروا الی آدم فی علمه و نوح فی همّه و ابراهیم فی خلقه و موسی فی مناجاته و عیسی فی سننه و محمّد فی هدیه و حلمه فانظروا الی هذا المقبل فتطاول الناس فاذا هو علی ابن ابی طالب فاورد المفجّع ذلک فی قصیدته و فیها مناقب کثیرة و اوّلها ایّها اللاّئمی لحبّی علیّا قم ذمیما الی الجحیم خزیّا أ بخیر الانام عرّضت لا زلت مذؤدا عن الهدی مزویّا اشبه الانبیاء کهلا و زولا و فطیما و راضعا و غذیّا کان فی علمه کآدم إذ علّم شرح الاسماء و المکنیّا و کنوح نجا من الهلک من سیّر فی الفلک إذ علا الجودیا و جفا فی رضی الاله اباه و اجتواه و عدّه اجنبیّا کاعتزال الخلیل آزر فی اللّه و هجرانه اباه ملیّا و دعا قومه فآمن لوطا قرب النّاس منه رحما و ریّا و علیّ لمّا دعاه اخوه سبق الحاضرین و البدویّا و له من ابیه ذی الاید اسماعیل شبه ما کان عنّی خفیّا انّه عاون الخلیل علی الکعبة إذ شاد رکنها المبنیّا و لقد عاون الوصیّ حبیب اللّه إذ یغسلان منها الصّفیّا رام حمل النّبی کی یقطع الأصنام من سطحها المیول الحنیّا فحناه ثقل النبوّة حتّی کاد یناد تحته مثنیّا فارتقی منکب النبی علیّ صنوه ما اجلّ ذا المرتقیّا فاماط الاوثان عن طاهر الکعبة ینفی الرجاس عنها نفیا و لو انّ الوصیّ حاول مسّ النجم بالکفّ لم تجده قصیّا أ فهل تعرفون غیر علیّ و ابنه استرحل النبیّ مطیا

ص:16

مطیّا و للّه الحمد و المنّة که ازینجا صحّت این حدیث و انهم باسناد رجال شیخین کالنار علی العلم فی الظلم واضح و روشن و ظاهر و مبرهن می گردد زیرا که بنص یاقوت حموی ثابت شده که این حدیث شریف را عبد الرزاق از معمر از زهری از سعید بن المسیّب از أبی هریره روایت کرده و این همه روات ثقه و عدول و اهل ضبط و اتقان اند بلکه ائمه جلیل الشأن و ارکان اسلام و ایمان سنیانند مجال ندارند که در مقابله اهل حق حرف قدح و جرح ایشان بر زبان آرند که همه از روات اصح صحاح ایشانند و بافادات و روایات این حضرات انبانهای ایشان پرست اگر قدح ایشان کنند قدح اصح صحاح ایشان لازم آید حالا بالاجمال پارۀ از تراجم این بزرگان باید شنید امّا عبد الرزّاق بن همام پس حافظ همام و متبحر قمقام و محدّث عالیمقام و از اکابر حذاق اعلام و اماثل مشایخ عظام بلکه امام ائمّه فخام و شیخ اساطین اسلامست اصحاب صحاح ستّه از روایات او صحاح خود را مشحون ساخته اند و او را در غایت اعتماد و اعتبار و وثوق دانسته بافادات او دامنهای خود پر نموده و اکابر منقدین بمدائح عظیمه و جلائل اوصاف حمیده او را می ستایند تا آنکه می گویند که رحلت نکردند مردم بسوی کسی بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و اله و سلم مثل رحلت کردن شان بسوی عبد الرزّاق ابو محمد عبد اللّه بن اسعد بن علی الیمنی الیافعی در مرآة الجنان و عبرة الیقظان فی معرفة حوادث الزمان گفته و فی السّنة المذکورة أی سنة احدی عشرة و مائتین توفی الحافظ العلامة المرتحل إلیه من الآفاق الشیخ الامام عبد الرزّاق بن همام الیمنی الصّنعانی الحمیری صاحب المصنّفات عن

ص:17

ستّ و ثمانین سنة روی عن معمر و ابن جریج و الاوزاعی و طبقتهم و رحل إلیه الائمّة الی الیمن قبل ما رحل النّاس الی احد بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم مثل ما رحلوا إلیه روی عنه خلائق من ائمّة الاسلام منهم الامام سفین بن عیینة و الامام احمد و یحیی بن معین و اسحاق بن راهویه و علی المدینی و محمود بن غیلان و عبد الکریم بن محمد السّمعانی در انساب گفته ابو بکر عبد اللّه الرّزّاق بن همام الصنعانی قیل ما رحل الی احد بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم مثل ما رحل إلیه و شمس الدین ابو العباس احمد بن محمّد المعروف بابن خلکان البرمکی الاربلی در وفیات الأعیان فی انباء ابناء الزمان گفته ابو بکر عبد الرّزّاق بن همام بن نافع الصنعانی مولی حمیر قال ابو سعد السمعانی قیل ما رحل النّاس الی احد بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم مثل ما رحلوا إلیه یروی عن معمر بن راشد الازدی مولاهم البصری و الاوزاعی و ابن جریج و غیرهم و روی عنه الائمّة فی ذلک العصر منهم سفین بن عیینة و هو من شیوخه و احمد بن حنبل و یحیی بن معین و غیرهم و کانت ولادته فی سنة ستّ و عشرین و مائة و توفّی فی شوال سنة احدی عشرة و مائتین بالیمن رحمه اللّه تعالی و الصّنعانی بفتح الصاد المهملة و سکون النون و فتح العین المهملة و بعد الالف نون هذه النسبة الی مدینة صنعاء و هی من اکبر مدن الیمن و زاد و النون فی النّسبة إلیها و هی نسبة شاذّة کما قالوا فی بهر ابهرانی و قال ابو محمّد عبد اللّه بن الحارث الصّنعانی سمعت عبد الرزّاق

ص:18

یقول من یصحب الزمان یری الهوان قال و سمعته ینشد شعرا فذاک الزمان لعبنا به و هذا الزمان بنا یلعب و علاّمه وحید عبد الغنی بن سعید که غنی از مدح و ثنا و وصف و اطراست و جلال الدین سیوطی ذکر نبذی از مناقب فاخره و مدائح باهره او در طبقات الحفاظ باین عنوان نموده عبد الغنی بن عبد الواحد بن علیّ بن سرور بن رافع بن حسن بن جعفر الحافظ الامام محدث الاسلام تقی الدین ابو محمّد المقدّسی الجماعیلی ثم الدمشقی الصّالح الحنبلی صاحب التّصانیف ولد سنة 541 و سمع ابن البطّی و ابا موسی المدینی و السّلفی و کتب عنه الف جزء و خلقا و روی عنه ابن خلیل و ابن عبد الدائم و محمد بن مهلهل الحینی و هو آخر من سمع منه و لقی بعده بالاجازة احمد بن أبی الخیر و حدّث بالکثیر و صنّف فی الحدیث کتبا منها المصباح و نهایة المراد و الکمال و المعتمد و غیر ذلک و کان غزیر الحفظ و الاتقان فیما یجمع کثیر الفنون کثیر العبادة و رسما ماشیا علی قانون السّلف کان لا یساله احد عن حدیث الا ذکره له و لا عن رجل الا قال هو فلان بن فلان و نسبه و قیل له ان رجلا حلف بالطلاق انّک تحفظ مائة الف حدیث فقال لو قال اکثر من ذلک لصدق قال التّاج الکندی لم یر الحافظ عبد الغنی مثل نفسه و لم یکن بعد الدار قطنی مثله و کان یامر بالمعروف و ینهی عن المنکر لا تاخذه فی اللّه لومة لائم مات بمصر یوم الاثنین ثالث عشر ربیع الاول سنة در کتاب الکمال از محمد بن اسماعیل فزاری نقل کرده بلغنا و نحن بصنعاء عند عبد الرزّاق ان یحیی بن معین و احمد بن حنبل

ص:19

و غیرهما ترکوا حدیث عبد الرزاق و کرهوه فدخلنا من ذلک غم شدید فقلنا قد انفقنا و تعبنا و آخر ذلک سقط حدیثه فلم ازل فی غمّ من ذلک الی وقت الحجّ فخرجت من صنعاء الی مکّة فوافقت بها یحیی بن معین فقلت یا ابا زکریا ما الذی بلغنا عنکم فی عبد الرزّاق فقال ما هو فقلنا بلغنا انّکم ترکتم حدیثه و رغبتم عنه فقال ابا صالح لو ارتدّ عن الاسلام عبد الرزّاق ما ترکنا حدیثه و روینا عن عبد الرزّاق انّه قال قدمت مکة فمکثت ثلثة ایام لا یجیئنی اصحاب الحدیث فمضت و طفت و تعلّقت باستار الکعبة فقلت یا ربّ ما لی کذّاب مدلّس انا فرجعت الی البیت فجاءونی قال ابن خیثمة سئل یحیی بن معین عن اصحاب الثوری فقال امّا عبد الرزّاق و الفریابی و عبید اللّه بن موسی و ابو احمد الزبیری و ابو عاصم و طبقتهم کلهم فی سفین قریب بعضهم من بعض و هم دون یحیی بن سعید و عبد الرحمن بن مهدی و وکیع و أبی نعیم و قال احمد بن صالح قلت لاحمد بن حنبل أ رأیت احدا احسن حدیثا من عبد الرزّاق قال لا و قال ابو زرعة عبد الرزّاق احد من ثبت حدیثه قال البخاری مات سنة احدی عشرة و مائتین روی له الجماعة انتهی نقلا عن اصل الکمال من نسخة عتیقة صحیحة علیها خطّ بعض اهل الکمال و الحمد و المنّة للربّ المتعال و محمد بن طاهر مقدّسی در رجال صحیحین که از کتب خانه بعض فضلای حیدرآباد نقل آن گرفتم گفته عبد الرزّاق بن همام بن نافع ابو بکر الحمیری مولاهم الصنعانی سمع معمر او ابن جریج و الثوری

ص:20

و غیر واحد عندهما روی عنه اسحاق بن ابراهیم الحنظلی و اسحاق بن منصور و محمود بن غیلان عندهما و اسحاق بن ابراهیم بن نصر و علی بن المدینی و عبد اللّه المسندی و یحیی بن جعفر البخاری و یحیی بن موسی البلخی و محمّد بن رافع و عبد بن حمید و حسن الحلوانی و ابن أبی عمر و حجّاج بن الشاعر و عبد الرحمن بن بشیر و محمّد بن مهران و عمر و الناقد و احمد بن حنبل و احمد بن یوسف و سلمة بن شبیب عند مسلم قال احمد بن حنبل عنه قال ولدت سنة ست و مائة و قال البخاری و ابو عیسی مات سنة احدی عشرة و مائتین و قال محمّد بن سعد مثله و زاد فی النّصف من شوال اخبرنا ابو القاسم بنیسابور انبا ابو الحسن الخفّاف ثنا ابو العبّاس السرّاج قال سمعت محمّد بن سهل بن عسکر یقول سمعت احمد بن حنبل یقول إذا اختلف الناس فی حدیث معمر فالقول ما قال عبد الرزّاق و از صدر کتاب رجال صحیحین مقدّسی که حفاظ حدیث مثل ابن عدی و دار قطنی و ابن منده و حاکم و سابقین و لاحقین ایشان که بعد شیخین تا وقت محمّد بن طاهر بودند نزد ایشان صحیح و ثابت شده که هر کسی که شیخین اخراج حدیث او در صحیحین کرده اند حدیث او حجّتست بسبب روایت شیخین از و در صحیح زیرا که شیخین اخراج نه کرده اند مگر از ثقه عدل حافظ که احتمال کند سن او و مولد او سماع را از کسی که متقدم بر اوست پس بنا بر این یقینا و قطعا ظاهر می شود که حدیث عبد الرزّاق نزد ائمّه سنّیه که بعد شیخین تا زمان محمد بن طاهر بودند خصوصا ابن عدی و دار قطنی و ابن منده و حاکم حجّتست و خود او ثقه

ص:21

و عدل و حافظست و هذه عبارة ابن طاهر فی صدر رجال الصحیحین اما بعد وفّقنا اللّه عزّ و جلّ للعمل الصالح کما وفّقنا لسلوک سنة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و لم یجعلنا ممن ابتدع بعده بدعة ندعو إلیها او عصبیة نحثّ علیها إذ کان قد نصّ صلّی اللّه علیه و سلّم فی مقالات شتّی علی فضل هذه الطائفة المنصورة و دعا لهم فاستجیب له صلّی اللّه علیه و سلّم فبعث اللّه عزّ و جلّ فی کل وقت و زمان من یقوم بهذا الشأن و یبیّنه للنّاس حقّ البیان الی الامامین الحافظین أبی عبد اللّه البخاری و أبی الحسین مسلم بن الحجاج النیسابوریّ فمیّزا صحیح الحدیث من سقیمه و حصرا منه جملة علی ما فی کتابیهما الصحیحین فصار الحجة لاهل الاسلام لما علم اللّه عزّ و جلّ من صدق نیّتهما و صحّة عقیدتهما فیما قصداه إذ کان فی عصرهما من الأئمّة شرقا و غربا فی هذا الشأن من یکون منزلته من الفضل فی انواع شتّی من علوم الشریعة منزلتهما و منهم من هو من مشایخهما الذین اخرجا عنهم فی هذین الکتابین ثم من بعدهما و الائمّة کلّ عصر الی یومنا هذا شرحوا ما اشکل من حدیثهما و خرّجوا علی تراجمهما إذ لم یمکن الزیادة فی الصنعة علیهما ثم طائفة من حفاظ الحدیث مثل أبی احمد بن عدی و أبی الحسن الدار قطنی و أبی عبد اللّه بن مندة و أبی عبد اللّه الحاکم ثمّ من بعدهم الی یومنا هذا لما صحّ عندهم انّ کلّ من اخرجا حدیثه فی هذین الکتابین و ان تکلّم فیه بعض الناس

ص:22

یکون حدیثه حجّة لروایتهما عنه فی الصّحیح إذ کانا رحمة اللّه علیهما لم یخرجا الاّ عن ثقة عدل حافظ یحتمل سنّه و مولده السّماع ممن تقدّمه علی هذه الوتیرة الی ان یصل الاسناد الی الصحابی المشهور الا احرفا ابیّنها فی مواضعها ان شاء اللّه تعالی علی حسب ما انتهی إلینا علم ذلک صنّفوا فی ذلک تصانیف کثیرة مختصرة بحیث لا یقف الطالب المبتدی علی کثیر فائدة منها و مشروحة بحیث یغیب المقصود فی کثرة الشّرح فالّذی اختصر اشار الی الاسماء فقط و الّذی شرح ذکر اسم الّذی فی الترجمة و ذکر طائفة ممن سمع منهم و طائفة ممن سمع منه فی الصّحیح و خارج الصّحیح کما صنّف ابو القاسم اللاّلکائی و غیره و وقفت علی کثیر من تصانیف هؤلاء المتقدّمین و المتأخّرین فی هذا الفنّ فلم ار احدا شفی فی تصنیفه الاّ رجلان سلکا فی تصنیفهما طریقا بین الطریقین ذکرا الاسم و طرفا من مشایخه الّذین حدّث عنهم فی الکتاب و من روی عنه فی الکتاب فقط و ربّما استقصیا هذا المعنی فی المحدّث و المحدّث عنه صنّف احدهما اسماء ما اشتمل علیه کتاب الامام أبی عبد اللّه البخاری و هو ابو نصر احمد بن محمد بن الحسین الکلاباذی البخاری و صنّف الآخر بعده اسماء ما اشتمل علیه کتاب الامام أبی الحسین مسلم النیسابوریّ و هو ابو بکر احمد بن علی الاصبهانی فاحسنا فی تصانیفهما و اجملا و لمّا رأیت اکثر الاسماء ما اتّفقا علیه و اقلّها ما انفردا به حدانی ذلک علی ان جمعت

ص:23

بین الکتابین لیخفّ حجمه و یکثر نفعه ثمّ اورد ما اورداه و استدرک ما اغفلاه و اختصر ما یستغنی عنه من التّطویل و اشیر عند ذکر الراوی الذی له حدیث واحد عندهما او عند احدهما الی ذلک الحدیث امّا باسناده او علوّ فیه و اما بمتنه ان وقع نازلا و کذلک ابیّن ما تکلّم فیه الحفّاظ من علل احادیث ادخلاها فی الصحیحین عند ذکر الرّاوی المشهور بتلک الرّوایة و اذکر هل لما علّل به ذلک الحدیث وجه أم لا و ابیّن من اوردا حدیثه استشهادا به و من اورداه مقرونا بغیره قبل متن الحدیث او بعده مردوفا به و من اوردا له حدیثا فی موضع و اوردا له فی غیر ذلک الباب حدیثا آخر فنسباه الی غیر النسبة الاولی لئلاّ یظن انهما اثنان و من اورداه غیر منسوب فقالا او احدهما حدّثنا فلان و نسبه غیره و من اورداه غیر منصوب فقالا او احدهما حدّثنا فلان و نسبه غیره و من حدّثا عن رجل عنه و وقع لاحدهما عالیا و للاخر نازلا و ارتّب علی نسق حروف المعجم ما انفقا علیه و ما انفردا به و قدّمنا من اسمه احمد لیجمع معنیین احدهما تبرّکا بالابتداء باسم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و الثانی انّه اوّل باب الالف و اللّه الموفق لجمیع ما ذکرته و المعین علیه بمنّه و فضله و ابو الموید محمد بن محمود خوارزمی در جامع المسانید در باب اربعین گفته قال البخاری فی تاریخه عبد الرزّاق بن همام بن نافع ابو بکر مولی حمزة الیمانی سمع معمرا و الثوری و ابن جریج مات سنة احدی عشر

ص:24

و مائتین قال البخاری ما حدّث عن کتبه فهو اصحّ یقول اضعف عباد اللّه هو من مشاهیر المحدّثین و شیوخ احمد و امثاله نحو یحیی بن معین و غیرهما و یروی عنه الامام ابو حنیفة فی هذه المسانید ازین عبارت پیداست که عبد الرزّاق از مشاهیر محدّثینست و از جمله شیوخ احمد و امثال او مثل یحیی بن معین و غیر ایشان می باشد و ابو حنیفه که امام اعظم اهل سنتست ازو درین مسانید روایت می کند و نهایت عظمت و جلالت و غایت ثقت و نبالت کسانی که امام اعظم از ایشان در مسند خود روایت می کند کالصبح إذا استنار بر متتبع افادات سنّیه عالی تبار واضح و لائحست عبد الوهّاب شعرانی در میزان گفته و قد منّ اللّه تعالی علیّ بمطالعة مسانید الامام أبی حنیفة الثلاثة من نسخة علیها خطوط الحفاظ آخرهم الحافظ الدّمیاطی فرأیته لا یروی حدیثا الاّ عن خیار التابعین العدول الثقات الّذین هم من خیر القرون بشهادة رسول اللّه ص کالاسود و علقمة و عطا و عکرمة و مجاهد و مکحول و الحسن البصری و اضرابهم رضی اللّه عنهم اجمعین فکلّ الرّواة الّذین بینه و بین رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم عدول ثقات اعلام اخیار لیس فیهم کذّاب و لامتهم بکذب و ناهیک یا اخی بعدالة من ارتضاهم الامام ابو حنیفة رضی اللّه عنه لان یاخذ عنهم احکام دینه مع شدّة تورّعه و تحرزه و شفقته علی الامّة المحمدیة و قد بلغنا انّه سئل یوما عن الاسود و عطا و علقمة ایّهم افضل فقال و اللّه ما نحن باهل ان نذکرهم فکیف نفاضل بینهم انتهی ازین عبارت واضحست که امام اعظم در مسند خود

ص:25

حدیثی روایت نمی کند مگر از اخیار تابعین که عدول و ثقات اند و از خیر قرون بشهادت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم می باشند پس جمیع روات که در میان ابو حنیفه و میان جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و سلم هستند عدول و ثقات و اعلام اخیاراند و کسی از ایشان کذاب و متهم بکذب نیست و کافیست برای ثبوت عدالت ایشان پسندیدن امام اعظم ایشان را برای اخذ احکام دین خود از ایشان و چگونه می تواند شد که با وصف این همه شدت تورع و تحرز و شفقت جنابش بر امت مرحومه از مجروحین و مقدوحین و کذابین و وضاعین احکام دینیه و مسائل شرعیه اخذ کند پس از عبارت شعرانی بتاکید اکید و اهتمام تمام ثابت گردید که عبد الرزّاق نزد امام اعظم و اتباع و اشیاع ایشان بالاولی از علماء اخیار و مقتدایان ابرار و عدول ثقات و فحول اثبات و اعلام کبار و ائمّه عالی فخار بوده و چسان چنین نباشد که امام اعظم او را مقتدای خود گردانیده او را مثل دیگر علما برای اخذ احکام دین پسندیده و ابن تیمیه که مولوی صدّیق حسن خان معاصر او را بمدائح عظیمه و محامد فخیمه ستوده حیث قال فی اتحاف النبلاء احمد بن عبد الحلیم بن عبد السّلام بن عبد اللّه بن أبی القاسم بن الخضر بن محمّد بن الخضر بن علی بن عبد اللّه بن تیمیة الحرانی ثم الدّمشقی تقی الدّین ابو العبّاس الحافظ العلاّمة المجتهد الحجّة المفسّر نادرة العصر بجواب بعض احادیث در منهاج گفته و اصحاب السیر کابن اسحاق و غیره یذکرون من فضائله أی فضائل علی علیه السلام شیئا ضعیفا و لم یذکروا مثل هذا و لا رووا ما تقدّم قولنا فیه انه موضوع باتفاق اهل النقل من ائمّة التفسیر الّذین ینقلونه بالاسانید المعروفة کتفسیر ابن جریج و سعید بن أبی عروبة و عبد الرزّاق و عبد بن حمید

ص:26

و الامام احمد و اسحاق بن راهویه و بقی بن مخلد و ابن جریر الطبری و محمّد بن اسلم الطّوسی و عبد الرّحمن بن أبی حاتم و ابن المنذر و غیرهم من العلماء الاکابر السّادة الذین لهم فی الامة لسان صدق و تفاسیرهم متضمّنه للمنقولات التی یعتمد علیها فی التفسیر و از افادۀ ذهبی که مقتدای منقدین قومست و بنابر افادۀ صاحب معرکة الآراء نقلا عن السیّد جمال الدین المحدّث محکّ رجالست و مخاطب و صاحب صواقع او را امام محدّثین می دانند در میزان الاعتدال ظاهرست که اگر حدیث علی بن المدینی و صاحب او بخاری و شیخ او عبد الرزّاق و امثال ایشان ترک کرده شود دروازه حدیث بسته شود و گفت و شنیدن درین فن منقطع گردد و احادیث و اخبار سرور انام علیه و آله الصلوة و السّلام ما اتصل اللّیل بالنهار بمیرد و شوکت زنادقه باستیلای ایشان ترقی گیرد و دجّالین و کذّابین از استتار سر بیرون آرند و بتضلیل و تخدیع عالم همّت گمارند و ذکر این مردم در میزان بمتابعت عقیلی برای ذبّ حریم ایشان و دفع طعن طاعنینست و اینها از عقیلی موثوق تراند بدرجات بلکه اوثق اند از ثقات بسیار که عقیلی ایشان را در کتاب خود ذکر نکرده و در این معنی هیچ محدّثی شک نمی کند قال فی میزان الاعتدال فی ترجمة علیّ بن عبد اللّه المعروف بابن المدینی اخبار ابن المدینی مستقصاة فی تاریخ بغداد و قد بدت منه هفوة ثم تاب منها و هذا ابو عبد اللّه البخاری و ناهیک به قد شحن صحیحه بحدیث علی بن المدینی و قال ما استصغرت نفسی بین یدی احد الاّ بین یدی علیّ بن المدینی و لو ترک حدیث علیّ و صاحبه

ص:27

محمّد و شیخه عبد الرزّاق و عثمان بن أبی شیبة و ابراهیم بن سعد و عفّان و ابان العطّار و اسرائیل و ازهر السّمان و بهز بن اسد و ثابت البنانی و جریر بن عبد الحمید لغلّقنا الباب و انقطع الخطاب و لماتت الاثار و استولت الزنادقة و لخرج الدّجّالون أ فما لک عقل یا عقیلی أ تدری فیمن تتکلّم و انما تبعناک فی هذا النمط لنذبّ عنهم و لنزیّف ما قیل فیهم کانّک لا تدری ان کل واحد من هؤلاء اوثق منک بطبقات بل و اوثق من ثقات کثیرین لم توردهم فی کتابک و هذا ممّا لا یرتاب فیه محدّث و نیز ذهبی در کاشف گفته عبد الرزّاق بن همام بن نافع ابو بکر احد الاعلام عن ابن جریج و معمر و ثور و عنه احمد و اسحاق و الرمادی و الزهری و صنّف الکتب توفی عن خمس و ثمانین سنة 211 و ابو الوفا ابراهیم بن محمد بن خلیل البرهان الطرابلسی در کشف حثیث عمن رمی بوضع الحدیث گفته داود بن الحصین ابو سلیمان محدّث مشهور سرد ما شاء ذکر الذّهبی فی میزانه کلام من تکلّم فیه و قد صحّح علیه فالعمل علی توثیقه إذا کما شرحه هو فی حاشیة المیزان و کیف لا یکون ثقة و قد روی له الأئمّة الستّة فضلا عن الشیخین و من روی له الشیخان فقد جاز القنطرة کما قال علیّ بن المفضل المقدّسی انتهی ما فی الکشف الحثیث اقول فعلی هذا عبد الرزّاق ایضا ممن جاز القنطرة و کیف لا یکون ثقة و قد روی له الأئمّة الستة و ابو الحسن علی بن عثمان الغزنوی در کشف المحجوب گفته فضل بن ربیع روایت کرد که ما با هارون الرشید بمکه شدیم چون حج کردیم مرا گفت اینجا هیچ مردی هست

ص:28

از مردان خدا تا ویرا زیارت کنیم گفتم بلی عبد الرزّاق صنعانی اینجاست گفت مرا بنزدیک وی بر چون بنزدیک او شدیم زمانی سخن گفتیم چون قصد بازگشتن کردیم هارون بمن اشارت کرد که تا از وی بپرس تا هیچ وام داری پرسیدم گفت بلی بفرمود تا وامش بگذارند و از آنجا بیرون آمد گفت یا فضیل دلم هنوز تقاضا می کند که مردی را ببینم بزرگتر ازین گفتم سفین بن عیینة اینجاست الخ و شاه ولی اللّه والد ماجد مخاطب در رساله انصاف فی بیان سبب الاختلاف گفته باب اسباب الاختلاف بین اهل الحدیث و اصحاب الرّأی اعلم انه کان من العلماء فی عصر سعید بن المسیّب و ابراهیم و الزهری و فی عصر مالک و سفین و بعد ذلک قوم یکرهون الخوض بالرای و یهابون الفتیا و الاستنباط الا لضرورة لا یجدون منها بدّا و کان اکبر همّهم روایة

حدیث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم سئل عبد اللّه بن مسعود عن شیء فقال انّی لاکره ان احلّ لک شیئا حرّمه اللّه علیک او احرّم ما احلّه اللّه لک و قال معاذ بن جبل یا ایّها الناس لا تعجلوا بالبلاء قبل نزوله فانّه لم ینفکّ المسلمون ان یکون فیهم من إذا سئل سدّ دوری و نحو ذلک عن عمر و علیّ و ابن عبّاس و ابن مسعود فی کراهة التکلم فیما لم ینزل و قال ابن عمر لجابر بن زید انّک من فقهاء البصرة فلا تفت الاّ بقرآن ناطق او بسنّة ماضیة فانّک ان فعلت غیر ذلک هلکت و اهلکت و قال ابو النضر لما قدم ابو سلمة البصرة اتیته انا و الحسن فقال للحسن انت الحسن ما کان احد بالبصرة احبّ إلینا لقاء منک

ص:29

و ذلک انه بلغنی انک تفتی برأیک فلا تفت برأیک الاّ ان یکون سنّة عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم او کتاب منزل و قال ابن المنکدر ان العالم یدخل فیما بین اللّه و بین عباده فلیطلب لنفسه المخرج و سئل الشعبی کیف کنتم تصنعون إذا سئلتم قال علی الخبیر وقعت کان إذا سئل الرجل قال لصاحبه افتهم فلا یزال حتی یرجع الی الاوّل و قال الشعبی ما حدّثوک هؤلاء عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فخذ به و ما قالوه برایهم فالقه فی الحشّ اخرج هذه الاثار من آخرها الدارمی فوقع شیوع تدوین الحدیث و الاثر فی بلدان الاسلام و کتابة الصّحف و النسخ حتی قل من یکون اهل الروایة الاّ کان له تدوین صحیفة او نسخة من حاجتهم بموقع عظیم فطاف من ادرک من عظمائهم ذلک الزّمان بلاد الحجاز و الشام و العراق و المصر و الیمن و الخراسان و جمعوا الکتب و تتبّعوا النسخ و امعنوا فی التفحص عن غریب الاحادیث و نوادر الاثر فاجتمع باهتمام اولئک من الحدیث و الآثار ما لم یجتمع لاحد قبلهم و تیسّر لهم ما لم یتیسّر لاحد قبلهم و خلص إلیهم شیء کثیر من طرق الاحادیث حتی کان لکثیر من الاحادیث عندهم مائة طریق فما فوقها فکشف بعض الطرق ما استتر فی بعضها الآخر و عرفوا محلّ کل حدیث من الغرابة و الاستفاضة و امکن لهم النظر فی المتابعات و الشواهد و ظهر لهم احادیث صحیحة کثیرة لم تظهر علی اهل الفتوی من قبل قال الشافعی لاحمد انتم اعلم بالاخبار الصّحیحة

ص:30

منّا فاذا کان خبر صحیح فاعلمونی حتی اذهب إلیه کوفیّا کان او بصریّا او شامیّا حکاه ابن الهمام و ذلک لأنّه کم من حدیث صحیح لا یرویه الاّ اهل بلد خاصّة کافراد الشامیّین و العراقیین او اهل بیت خاصّة کنسخة برید عن أبی بردة عن أبی موسی و نسخة عمرو بن شعیب عن ابیه عن جدّه او کان الصّحابی مقلاّ خاملا لم یحمل عنه الاّ شرذمة قلیلون فمثل هذه الاحادیث یغفل عنها عامّة اهل الفتوی و اجتمعت عندهم آثار فقهاء کلّ بلد من الصّحابة و التابعین و کان الرّجل فیما قبلهم لا یتمکن الاّ من جمع حدیث بلده و اصحابه و کان من قبلهم یعتمدون فی معرفة اسماء الرجال و مراتب عدالتهم علی ما یخلص إلیهم من مشاهدة الحال و تتبع القرائن و امعن هذه الطبقة فی هذا الفنّ و جعلوه شیئا مستقلاّ بالتدوین و البحث و ناظروا فی الحکم بالصحّة و غیرها فانکشف علیهم بهذا التدوین و المناظرة ما کان خفیّا من حال الاتصال و الانقطاع و کان سفین و وکیع و امثالهما یجتهدون غایة الاجتهاد فلا یتمکّنون من الحدیث المرفوع المتصل الاّ من دون الف حدیث کما ذکره ابو داود السجستانی فی رسالته الی اهل مکّة و کان اهل هذه الطبقة یروون اربعین الف حدیث فما یقرب منها بل صحّ عن البخاری انّه اختصر صحیحه من ستّمائة الف حدیث و عن أبی داود انه اختصر سننه من خمسمائة الف حدیث و جعل احمد مسنده میزانا یعرف به

ص:31

حدیث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فما وجد فیه و لو بطریق واحد من طرقه فله اصل و الاّ فلا اصل له و کان رؤس هؤلاء عبد الرّحمن بن مهدی و یحیی القطّان و یزید بن هارون و عبد الرزّاق و ابو بکر بن أبی شیبة و مسدّد و هنّاد و احمد بن حنبل و اسحاق بن راهویه و الفضل بن دکین و علیّ المدینی و اقرانهم و هذه الطبقة هی الطراز الاول من طبقات المحدثین فرجع المحقّقون منهم بعد احکام فنّ الروایة و معرفة مراتب الاحادیث الی الفقه فلم یکن عندهم من الرّأی ان یجتمع علی تقلید رجل ممن مضی مع ما یروون من الاحادیث و الآثار المناقضة لکل مذهب من تلک المذاهب فاخذوا یتبعون احادیث النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و آثار الصحابة و التابعین و المجتهدین علی قواعد احکموها فی نفوسهم ازین عبارت کالصبح المسفر و البدر المنجلی روشنست که کاره بودند از فتوی برای و اکبر هم ایشان روایت حدیث نبوی بود و طواف بلدان در زمان خود نمودند و بجمع کتب و تتبع نسخ و امعان در تفحص از غریب حدیث و نوادر اثر پرداختند که باهتمام اینها مجتمع شد از احادیث و آثار آنچه مجتمع نشد برای کسی قبل ایشان و میسر شد برای ایشان آنچه میسر نشد برای کسی قبل ایشان و رسید بایشان شیء کثیر از طرق احادیث تا آنکه برای بسیاری از احادیث نزد ایشان صد طریق موجود گردید پس مافوق آن و کشف کرد بعض طرق چیزی را که مستتر بود در بعض آخر و بشناختند اینها محل هر حدیث را از غرابت و استفاضه و ممکن شد برای ایشان نظر در متابعات و شواهد و ظاهر شد بر ایشان احادیث صحیحه کثیره که ظاهر نشد بر اهل فتوی و مجتمع شد نزد این حضرات

ص:32

آثار فقهای هر بلد از صحابه و تابعین و قبل ایشان آدمی قادر نمی شد مگر بر جمع حدیث بلد خود و اصحاب آن و نیز قبل این حضرات اعتماد می کردند در معرفت اسماء رجال و مراتب عدالت شان بر آنچه می رسید بسوی ایشان از مشاهده و تتبع قرائن و حضرات این طبقه امعان درین فن هم کردند و آن را شیء مستقل گردانیدند بتدوین و بحث و مناظره کردند در حکم بصحت و غیر ان پس منکشف شد بر ایشان باین تدوین و مناظره آنچه مخفی بود از حال اتصال و انقطاع و عبد الرزّاق از رؤس این عظما و اعالی این کبراست و این طبقه که عبد الرزاق از رءوس آنست طراز اول از طبقات محدثینست فیا للعجب کیف یمکن ان یکون من هو موصوف بهذا المدح و الثناء الجلل و معدود من رؤس الطراز الاوّل إذا روی حدیثا فی فضل نفس الرسول صلّی اللّه علیه و سلّم و عظّم و بجّل غیر معتمد لیس علیه معوّل هل هذا الا جور و حیف غیر معلّل و از همه لطیف تر و نغزتر سخنی دیگر که خاتمه کلامست در مدح عبد الرزاق بن همام بعرض رباب احلام و اصحاب افهام این عبد مستهام می رساند و آن این است که حضرات سنیه بطرق متعدده تصدیق ربّ منعام ابن همام را در روایت حدیث حضرت خیر الانام صلّی اللّه علیه و آله الکرام بخطاب شیخ الاسلام و مقتدای اعلام خود یعنی یحیی بن اکثم رفیع المقام نقل می نمایند جلال الدین سیوطی در شرح الصدور بشرح حال الموتی و القبور گفته اخرج الخطیب فی تاریخ بغداد عن محمد بن سالم الخوّاص الصّالح قال رایت یحیی بن اکثم القاضی فی النوم فقلت ما فعل اللّه بک قال اوقفنی بین یدیه و قال لی یا شیخ السّوء

ص:33

لولا شیبتک لاحرقتک بالنار فاخذنی ما یاخذ العبد بین یدی مولاه فلمّا افقت قال لی یا شیخ السّوء فذکر الثالثة مثل الاوّلین فلمّا افقت قلت یا ربّ ما لهکذا حدّثت عنک فقال اللّه تعالی و ما حدّثت عنّی و هو اعلم بذلک

قال حدثنی عبد الرزّاق بن همام قال حدثنا معمر بن راشد عن ابن شهاب الزهری عن انس بن مالک عن نبیّک صلی اللّه علیه و سلّم عن جبرئیل عنک یا عظیم انک قلت ما شاب لی عبد فی الاسلام شیبة الاّ استحییت منه ان اعذّبه بالنّار فقال اللّه تعالی صدق عبد الرزّاق و صدق معمر و صدق الزهری و صدق انس و صدق نبیّی و صدق جبرئیل انا قلت ذلک انطلقوا به الی الجنّة و نیز سیوطی در لآلی مصنوعه گفته اخرج الخطیب فی تاریخه عن محمّد بن مسلم الخوّاص الشیخ الصّالح قال رایت یحیی بن اکثم القاضی فی المنام فقلت له ما فعل اللّه بک قال اوقفنی بین یدیه ثم قال یا شیخ السوء لولا شیبتک لاحرقتک بالنّار فقلت یا ربّ ما هکذا حدّثت عنک قال و ما

حدّثت عنی قلت حدثنی عبد الرزّاق بن همام ثنا معمر بن راشد عن ابن شهاب الزهری عن انس بن مالک عن نبیک عن جبرئیل عنک یا عظیم انک قلت ما شاب لی عبد فی الاسلام شیبة الاّ استحییت منه ان اعذّبه بالنّار فقال صدق عبد الرزّاق و صدق معمر و صدق الزهری و صدق انس و صدق نبیّی و صدق جبرئیل انا قلت ذلک انطلقوا به

ص:34

الی الجنة و اخرج زاهر بن طاهر الشحامی فی الالهیّات عن أبی علی الحسین بن عبد اللّه بن سعید قال کان یحیی بن اکثم لی صدیقا فمات فرایته فی المنام فقلت ما فعل اللّه بک قال وبّخنی و قال خلطت علیّ فی دار الدنیا فقلت یا ربّ اتّکلت علی حدیث

حدثنی ابو معاویة الضریر عن الاعمش عن أبی صالح عن أبی هریرة قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انّک قلت انّی لاستحیی ان اعذّب ذا شیبة فی النّار قال قد غفرت لک و اخرج ایضا عن احمد بن سهل الزاهد قال رایت یحیی بن اکثم فی المنام فقلت له ما فعل اللّه بک قال اقامنی بین یدیه و قال لی یا شیخ السوء ما ذا جئت به فقلت

حدیث حدّثت به قال ما هو قلت ثنا عبد الرزّاق عن معمر عن الزهری عن عروة عن عائشة عن رسولک عن جبرئیل عنک انّک قلت انّی لاستحیی من عبدی و امتی یشیبان فی الاسلام ان اعذّبهما بناری فقال لی صدقت صدق عبد الرزّاق صدق معمر صدق الزهری صدق عروة صدقت عائشة و صدق رسولی و صدق جبرئیل هذا من حدیثی ثم امر بی ذات الیمین الی الجنة و اخرج ایضا عن محمد بن نجیح الصّائغ قال سمعت یحیی بن اکثم یقول رایت فی المنام کانی واقف بین یدی اللّه تعالی فقال لی الرّبّ یا شیخ السّوء حتی خفت ان القی فی النّار ثم قال أ تعرف الحدیث قلت نعم یا ربّ ثنا عبد الرزّاق انا معمر عن الزهری عن سعید بن المسیّب عن

ص:35

أبی هریرة عن نبیّک انک قلت إذا شاب لحیة عبدا و راس امة فی الاسلام لا اعذّبه فقال الرّبّ عزّ و جلّ صدق نبیّی صدق ابو هریرة صدق سعید صدق الزهری صدق معمر صدق عبد الرزاق صدقت و اخرج ابن أبی الفراتی فی جزئه عن أبی جعفر بن یزید البغدادی قال کنت فی مجلس یحیی بن اکثم القاضی قال رایت هذه اللیلة کأنّ القیامة قد قامت فنودی این یحیی بن اکثم این قاضی المسلمین لاعذبنّک عذابا شدیدا بالنار فقلت الهی و سیّدی حدثنی عبد الرزّاق

عن معمر عن الزهری عن سالم عن ابن عمر عن نبیّک عن جبرئیل عنک انک تستحیی ان تعذّب ذا شیبة شابت لک فی الاسلام فقال صدق عبدی صدق حبیبی صدق ابن عمر صدق سالم صدق الزهری صدق معمر صدق عبد الرزّاق انی لاستحیی ان اعذّب ذا شیبة شابت فی الاسلام و اللّه اعلم نمی دانم که بعد تصدیق ایزد خلاق علاّمه عبد الرزّاق را بخطاب شیخ آفاق یعنی ابن اکثم رضی الفعال حمید الاخلاق چسان حضرات سنّیه بمزید انهماک و اغراق در مساهله و مجازفه و ارسال و اطلاق روایت این مرضی خالق رزاق را بمقابله اهل حق و ارباب احقاق العیاذ باللّه موسوم بکذب و وضع و افترا و اختلاق می سازند مگر اینکه پناه بخدا از تصدیق تصدیق اصدق الصادقین دست بردارند و مثل تجویز دیگر قبائح و فظائع بتجویز بلکه اثبات کذب هم همت گمارند امّا شیخ و استاد عبد الرزاق ناقد ابو عروه معمر بن راشد پس حائز عوالی معالی و فائز نفائس مفاخر و محامد و عروه و ثقای اعتماد ارباب صحاح و حاوی فضل مصاص و نبل

ص:36

صراح است رباع اسفار سنیه بمحاسن و مدائح او معمور و جلائل فضائل او بر السنۀ اساطین مذکور و چسان چنین نباشد که او از ثقات رجال و ارباب کمال و ائمه متفقهین و حفاظ متورعین و محدثین متبحرینست و جمیع ارباب صحاح ستّه بر اخراج حدیث او انفاق دارند و غایت مدح او آنست که امام احمد در حق او گفته که معمر را با کسی ضم نکنی مگر اینکه معمر را بر او متقدم می یابی عبد الکریم بن محمد السمعانی در انساب گفته و من القدماء ابو عروة معمر بن راشد البصری المهلّبی مولی آل ازد من اهل البصرة سکن الیمن و هو معمر بن أبی عمر و کان من ثقات العلماء یروی عن الزهری و قتادة و یحیی بن أبی کثیر و أبی اسحاق الهمدانی و الاعمش روی عنه الثوری و شعبة و ابن أبی عروبة و ابن عیینة و ابن المبارک و اسماعیل بن علیّة و مروان الفزاری و رباح الصّنعانی و هشام بن یوسف و محمد بن ثور و عبد الرزّاق بن همام قال ابن جریح علیکم بهذا الرجل یعنی معمرا فانّه لم یبق من اهل زمانه اعلم منه و سئل ابن جریج عن شیء من التفسیر فاجابنی فقلت له ان معمرا قال کذا و کذا قال انّ معمرا شرب من العلم ما نقع قال معمر جلست الی قتادة و انا ابن اربع عشرة سنة فما سمعت منه حدیثا الا کانّه منقر فی صدری قال معمر خرجت مع الصّبیان و انا غلام الی جنازة الحسن و طلبت العلم سنة مات الحسن قال علی بن المدینی نظرت فاذا الاسناد یدور علی ستّة فلاهل البصرة شعبة و سعید بن أبی عروبة و حماد بن سلمة و معمر بن راشد و یکنی ابا عروة مولی حدّان و مات بالیمن سنة اربع و خمسین و مائة

ص:37

قال ابو حاتم الرازی انتهی الاسناد الی ستة نفرا درکهم معمر و کتب عنهم لا اعلم اجتمع لاحد غیر معمر من الحجاز الزهری و عمرو بن دینار و من الکوفة ابو اسحاق و الاعمش و من البصرة قتادة و من الیمامة یحیی بن أبی کثیر و قال احمد بن حنبل لا تضمّ احدا الی معمر الاّ وجدت معمرا اطلب للعلم منه و یحیی بن شرف النووی در تهذیب الأسماء گفته معمر بن راشد الامام المحدّث المشهور مذکور فی مواضع من المختصر منها نکاح المشرک ثم اجل العنین ثم الاشربة و هو صاحب الزهری و شیخ عبد الرزّاق و هو ابو عروة معمر بفتح المیم و اسکان العین بن راشد بن أبی عمرو البصری مولی عبد السّلام بن صالح و عبد السلام مولی عبد الرحمن بن قیس اخو المهلب بن أبی صفرة لامّه سکن الیمن ادرک الحسن و حضر جنازته و سمع عمرو بن دینار الزهری و ثابت البنانی و سلیمان التیمی و زیاد بن علاقة و السبیعی و قتادة و السختیانی و همام بن منبّه و محمد بن منکدر و زید بن اسلم و عبید اللّه العمری و عاصما الاحول و عاصم بن أبی النجود و هشام بن عروة و منصور بن المعتمر و اسماعیل بن أمیّة و خالد الحذّاء و سهیل بن أبی صالح و خلائق من الائمّة روی عنه عمرو بن دینار و السبیعی و ایوب السختیانی و یحیی بن کثیر و هم من شیوخه و ابن جریج و سعید بن أبی عروبة و الثوری و ابن عیینة و شعبة و حماد بن زید و ابن المبارک و ابن علیّة و مروان بن معاویة و مهیب بن خالد و یزید بن زریع و عبد الاعلی بن عبد الاعلی و عبد الواحد بن زیاد و غندر

ص:38

و عیسی بن یونس و عبد الرزّاق بن همام و خلائق من الائمّة و غیرهم قال معمر جلست الی أبی قتادة و انا ابن اربع عشر سنة فما سمعت منه حدیثا الاّ کانّه ینقش فی صدری و قال احمد بن حنبل لا یضم معمر الی احد الاّ و معمرا طلب للعلم منه و هو اول من رحل الی الیمن قال ابن معین معمر اثبت فی الزّهری من ابن عیینة و قال اثبت النّاس فی الزهری مالک و معمر و یونس و قال ابن جریح ان معمر اشرب من العلم ما نقع و قال احمد بن عبد اللّه سکن معمر صنعاء الیمن و تزوّج بها رحل إلیه سفین و سمع منه هناک و سمع هو من سفین و لما دخل معمر صنعاء کرهوا خروجه من عندهم فزوجوه و اتفقوا علی توثیقه و جلالته روی له البخاری و مسلم و توفی سنة ثلاث و قیل اربع و خمسین مائة و هو ابن ثمان و خمسین سنة و ذهبی در تذکرة الحفاظ گفته معمر بن راشد الامام الحجّة ابو عروة الازدی مولاهم البصری احد الاعلام و عالم الیمن حدث عن الزّهری و قتادة و عمرو بن دینار و زیاد بن علاقة و یحیی بن أبی کثیر و محمد بن أبی زیاد الجمحی و طبقتهم حدث عنه السفیانان و ابن المبارک و غندر و ابن علیّة و یزید بن زریع و عبد الاعلی و هشام بن یوسف و عبد الرزّاق و خلق و قد حدث عنه من شیوخه ایوب و ابو اسحاق قال احمد لیس تضم معمرا الی احد الاّ وجدته فوقه و قال یحیی بن معین هو من اثبت النّاس فی الزهری و قال عبد الرزّاق کتبت عن معمر عشرة آلاف حدیث و قال عبد الواحد

ص:39

بن زیاد قلت لمعمر کیف سمعت من ابن شهاب قال کنت مملوکا لقوم من طاحیة فبعثونی ببرّ ابیعه فقدمت المدینة فرایت دارا فرایت شیخا و النّاس یعرضون علیه العلم فعرضت معهم و عن معمر قال طلبت العلم سنة مات الحسن و سمعت من قتادة و لی اربع عشرة سنة فما سمعته إذ ذاک کانّه مکتوب فی صدری و لقیت الزهری بالرصافة قال سفین بن عیینة قال لی سعید بن أبی عروبة روینا عن معمرکم فشرّفناه و عن أبی جریج قال علیکم بمعمر فانّه لم یبق فی زمانه اعلم منه و قال عبد الرزّاق بعث معن بن زائدة الی معمر بذهب فردّه و کتم ذلک قال ابراهیم بن خالد و جماعة مات معمر سنة ثلاث و خمسین و مائة زاد ابراهیم فی رمضان و صلّیت علیه و قال احمد و یحیی مات سنة اربع و الاوّل اصحّ و لم یبلغ ستین سنة و کان اوّل من صنّف بالیمن و ذهبی در کاشف گفته معمر بن راشد ابو عروة الازدی و مولاهم عالم الیمن عن الزهری و همام و عنه غندر و ابن المبارک و عبد الرزّاق قال معمر طلبت العلم سنة مات الحسن و لی اربع عشرة سنة و قال احمد لا تضمّ معمرا الی احد الاّ وجدته یتقدمه کان من اطلب اهل زمانه للعلم و قال عبد الرزّاق سمعت منه عشرة آلاف حدیث توفی فی رمضان سنة ثلث و خمسین و مائة بالیمن و ولی الدین محمّد بن عبد اللّه الخطیب در رجال مشکاة گفته معمر بن راشد هو معمر بن راشد یکنی ابا عروة الازدی مولاهم عالم الیمن روی عن الزهری و همّام رضی اللّه عنهما و عن الثوری و ابن عیینة و غیرهما قال

ص:40

عبد الرزّاق سمعت منه عشرة آلاف حدیث مات سنة ثلاث و خمسین و مائة و له ثمانون و خمسون سنة رحمه اللّه و عبد الحق دهلوی در رجال مشکاة گفته معمر بفتح میمین و سکون عین مهملة بینهما ذکر المؤلف معمرا مطلقا من غیر نسبة الی ابیه فی باب الاحتکار و ذکر فی باب الربا معمر بن عبد اللّه و کلاهما روایة مسلم و لا یدری المراد بالمذکور مطلقا هو معمر بن عبد اللّه او غیره و معمر کثیر ذکر فی جامع الاصول منهم فی الصّحابة معمر بن عبد اللّه القرشی العدوی و یقال له معمر بن أبی یعمر اسلم قدیما و هاجر الی الحبشة و تاخّرت هجرته الی المدینة ثم هاجر إلیها و سکنها و عاش عمرا طویلا و هو معدود فی اهل المدینة و حدیثه فیهم روی عنه ابن المسیّب و بسر بن سعد بضم الموحّدة و سکون المهملة و فی التابعین معمر بن راشد و هو ابو عروة من أبی عمرو البصری سکن الیمن و سمع الزهری و قتادة و روی عنه الثوری و ابن عیینة و عبد الرزّاق و ابن المبارک کذا فی جامع الاصول و فی الکاشف معمر بن راشد ابو عروة الازدی مولاهم عالم الیمن من الزهری و همّام و عنه غندر و ابن المبارک و عبد الرزّاق قال معمر طلبت العلم سنة مات الحسن ولی اربع عشرة سنة و قال احمد لا تضمّ معمرا الی احد الاّ وجدته یتقدّمه کان من اطلب اهل زمانه للعلم و قال عبد الرزّاق سمعت منه عشرة آلاف حدیث توفی فی رمضان سنة ثلاث و خمسین و مائة اما زهری که معمر ازو حدیث تشبیه روایت کرده پس صاحب فضائل

ص:41

زاهره و حاوی مناقب باهره و از ائمه تابعین و فضلاء مفسرین اهل سنتست ابو حاتم محمد بن حبّان البستی در کتاب الثقات گفته محمد بن مسلم بن عبید اللّه بن عبد اللّه بن شهاب بن عبد اللّه بن الحرث بن زهرة بن کلاب الزهری القرشی کنیته ابو بکر رای عشرة من اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و کان من احفظ اهل زمانه و احسنهم سیاقا لمتون الاخبار و کان فقیها فاضلا روی عنه النّاس مات لیلة الثلثاء لسبع عشرة خلت من شهر رمضان سنة اربع و عشرین و مائة و قبره من ناحیة الشام ببیداء شعب مشهور یزار علی قارعة الطریق اوصی ان یدفن علی قارعة الطریق حتی یمرّ به مارّ فیدعو له و اخوه عبد اللّه بن مسلم کان اسن منه کنیته ابو محمد سمع ابن عمرو انسا و مات قبل الزهری بایّام رحمهما اللّه و عبد الکریم بن محمد السمعانی در انساب گفته الزهری بضم الزّای و سکون الهاء و کسر الراء هذه النسبة الی زهرة بن کلاب بن مرّة بن کعب بن لویّ و هی من قریش و المشهور بها ابو بکر محمد بن مسلم بن عبید اللّه بن شهاب بن زهرة القرشی المعروف بالزّهری من تابعی المدینة رای عشرة من اصحاب النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم کان من احفظ اهل زمانه و احسنهم سیاقا لمتون الاخبار و کان فقیها فاضلا روی عنه النّاس مات لیلة الثلثاء لسبع عشرة خلت من شهر رمضان سنة اربع و عشرین و مائة فی ناحیة الشام و قبره ببیداء شعب مشهور یزار و ذهبی در کاشف گفته محمد بن مسلم بن عبید اللّه بن عبد اللّه بن شهاب الزهری ابو بکر

ص:42

احد الاعلام عن أبی عمر و سهل و ابن المسیب و حدیثه عن أبی هریرة فی الترمذی و عن رافع بن خدیج فی النّسائی و عنه یونس و معمر و ملک قال ابن المدینی له نحو الفی حدیث و قال ابو داود اسند اکثر من الف و حدیثه الفان و مائة حدیث نصفها مسندة توفی 124 فی رمضان و در حاشیه کاشف که ماخوذست از تهذیب الکمال و مرقومست بر نسخه کاشف بخط پسر ذهبی و شیخ عبد الحق ازین حاشیه در رجال مشکاة نقلها می آرد مسطورست قال وهیب بن خلد ما رایت احدا اعلم من الزهری فقیل له و لا الحسن فقال ما رایت احدا اعلم من الزهری و قال ابو بکر الذهبی قد جالست الحسن و ابن سیرین فما رایت اعلم من الزهری و قال معمر ما رایت مثل حماد بن أبی سلیمان فی الفنّ الذی هو فیه و لا رایت مثل الزهری فی الفنّ الذی هو فیه و قال ابو بکر بن منجویه رای عشرة من اصحاب النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و کان من احفظ اهل زمانه و احسنهم سیاقا لمتون الاحادیث و کان فقیها فاضلا و قال ابن سعد کان الزهری ثقة کثیر الحدیث و العلم و الروایة فقیها جامعا و یافعی در مرآة الجنان گفته و فیها أی فی سنة اربع و عشرین و مائة توفی فی رمضان الامام ابو بکر محمد بن مسلم بن عبد اللّه بن شهاب الزهری احد الفقهاء و المحدثین و الاعلام التابعین حفظ علم الفقهاء السّبعة و روی عن عشرة من الصحابة رضی اللّه عنهم و سمع سهل بن سعد و انس بن مالک و خلائق و روی عنه جماعة من الائمّة منهم مالک بن انس و

ص:43

سفین الثوری و سفین بن عیینة قال ابن المدائنی له نحو الفی حدیث و کان قد حفظ علم الفقهاء السّبعة و قال عمر بن عبد العزیز لم یبق اعلم بسنّة ماضیة من الزهری و کذا قال مکحول و قال اللیث قال ابن شهاب ما استودعت قلبی علما فنسیته و قال غیره من اهل العلم کان معظما وافر الحرمة عند هشام بن عبد الملک اعطاه مرة سبعة آلاف دینار و قال عمرو بن دینار ما رایت الدینار و الدرهم عند احد اهون منه عند الزهری کانّها عنده بمنزلة البعر و ولی الدین محمد بن عبد اللّه الخطیب در رجال مشکاة گفته الزهری منسوب الی زهرة بن کلاب بن مرّة اشتهر بالنسب إلیهم هو ابو بکر محمّد بن عبد اللّه بن شهاب احد الفقهاء و المحدثین و العلماء الاعلام من التابعین بالمدینة المشار إلیه فی فنون علوم الشریعة سمع نفرا من الصحابة روی عنه خلق کثیر منهم قتادة و مالک بن انس قال عمر بن عبد العزیز لا اعلم احدا اعلم بسنّة ماضیة منه قیل لمکحول من اعلم من رایت قال ابن شهاب قیل له ثم من قال ابن شهاب قیل له ثم من قال ابن شهاب مات فی شهر رمضان سنة اربع و عشرین و مائة و ابن حجر عسقلانی در تقریب گفته محمد بن مسلم بن عبید اللّه بن عبد اللّه بن شهاب بن عبد اللّه بن الحارث بن زهرة بن کلاب القرشی الزهری و کنیته ابو بکر الفقیه الحافظ متفق علی جلالته و اتقانه و هو من رؤس الطبقة الرابعة مات سنة خمس و عشرین و قیل قبل ذلک بسنة او سنتین و جلال الدین السیوطی در اسعاف المبطّا برجال الموطّا گفته محمد بن مسلم

ص:44

بن عبید اللّه بن عبد اللّه بن شهاب الزهری ابو بکر المدنی احد الاعلام نزل الشام و روی عن سهل بن سعد و ابن عمر و جابر و انس و غیرهم من الصحابة و خلق ممن بعدهم و عنه ابو حنیفة و مالک و عطا بن أبی رباح و عمر بن عبد العزیز و هما من شیوخه و عمر بن دینار و ابن عیینة و الاوزاعی و اللیث و ابن جریج و خلق کثیر قال ابو بکر بن منجویه رای عشرة من اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و کان احفظ اهل زمانه و احسنهم لمتون الاخبار و کان فقیها فاضلا و قال اللّیث ما رایت عالما قطّ اجمع من ابن شهاب و اکثر علما منه قال و کان ابن شهاب یقول ما استودعت قلبی شیئا قطّ فنسیته مات سنة اربع و عشرین و مائة و عبد الحق در رجال مشکاة گفته الزهری ابن شهاب هو ابو بکر محمد بن مسلم بن عبید اللّه بن شهاب بن عبد اللّه بن الحارث بن زهرة الزهری منسوب الی زهرة بن کلاب بن مرّة بن کعب بن لویّ و اشتهر بهذه النسبة المدنی الامام المعروف احد الفقهاء و المحدثین و العلماء الاعلام من التابعین بالمدینة المشار إلیه فی فنون علم الشریعة روی عن ابن عمر و انس و سهل و ابن الطفیل و ابن المسیّب و روی له الجماعة و حدیثه عن أبی هریرة فی الترمذی و عن رافع بن خدیج فی النّسائی و ذلک مرسل و روی عنه یونس و عقیل و معمر و الزبیدی و شعیب و مالک و ابن عیینة و یحیی بن سعید و قتادة و عمرو بن دینار و خلائق آخرون قال ابن المدینی له نحو الفی حدیث و قال و اسند اکثر من الف قال

ص:45

عمر بن عبد العزیز لا اعلم احدا اعلم بسنّة ماضیة من الزهری و قیل لمکحول من اعلم من رأیت قال ابن شهاب قیل له ثم من قال ابن شهاب قیل له ثم من قال ابن شهاب و روی انّ عمرو بن دینار قال أیّ شیء عند الزّهری انا لقیت ابن عمر و لم یلقه و لقیت ابن عبّاس و لم یلقه فقدم الزهری مکة قال احملونی إلیه و قد اقعد فحمل إلیه فقالوا کیف رایت فقال و اللّه ما رایت مثل هذا القرشی قطّ قال وهیب بن خالد ما رایت احدا اعلم من الزهری فقیل له و لا الحسن فقال قد جالست الحسن و ابن سیرین فما رایت اعلم من الزهری و کان من احفظ اهل زمانه و احسنهم سیاقا لمتون الاحادیث و کان فقیها فاضلا جامعا کثیر الحدیث و العلم و الروایة الی ان قال مات فی شهر رمضان سنة اربع و عشرین و مائة و هو ابن اثنتین و سبعین سنة رحمه اللّه و اما سعید بن المسیب پس امام سعید مهذب و جذیل محککه و عذیق مرجّبست و کمال عظمت و جلالت و نهایت فضل و نبالت او مصداق عیان را چه بیان ابو حاتم محمد بن حبان البستی در کتاب الثقات گفته و سعید بن المسیب بن حزن بن أبی وهب بن عمرو بن عائشة بن عبد اللّه بن عمر بن مخزوم بن یقظة المخزومی القرشی کنیته ابو محمد ولد سنتین مضتا من خلافة عمر و أم سعید بن المسیب بنت عثمان بن حکیم بن أمیّة بن حارثة بن الاوقص بن مرة بن هلال بن فالح بن ذکوان السلمی و کان من سادات التابعین فقها و دینا و ورعا

ص:46

و علما و عبادة و فضلا و کان ابوه یتجر فی الزّیت و کان سعید سید التابعین وافقه اهل الحجاز و اعبر الناس للرؤیا ما نودی للصلوة اربعین سنة الا و سعید فی المسجد ینتظرها و یقال انه ممن اصلح بین عثمان و علی فلما بویع عبد الملک و بایع للولید و سلیمان من بعده و اخذ البیعة من النّاس الی سعید ذلک فلم یبایعه فقال عبد الرحمن بن عبد القاری انّک تصلی بحیث یراک هشام بن اسماعیل فلو غیّرت مقامک حتّی لا یراک و کان هشام والیا علی المدینة لعبد الملک فقال سعید انی لم اغیر مقاما قمته منذ اربعین سنة قال فخرج معتمرا فقال لم اکن لاجهد بدنی و انفق مالی فی شیء لیس لی فیه نیّة قال فبایع إذا قال أ رأیت ان کان اللّه اعمی قلبک کما اعمی بصرک مما علیّ و أبی ان یبایع فکتب هشام بن اسماعیل الی عبد الملک فکتب عبد الملک إلیه ما دعاک الی سعید ما کان علینا منه شیء نکرهه فاما إذا فعلت فادعه فان بایع و الا فاضربه ثلثین سوطا و اوقفه للناس فدعاه هشام فابی و قال لست ابایع لاثنین فضربه ثلثین سوطا ثم البسه ثیابا من شعر و امر به فطیف به حتی بلغوا الخیاطین ثمّ ردّه و امر به الی السجن فقال سعید لولا انّی ظننت انّه القتل ما لبسته قلت استر عورتی عند الموت مات سنة ثلاث او اربع و تسعین و قد قیل انه مات سنة خمس و مائة و ذهبی در تذکرة الحفاظ گفته سعید بن المسیّب الامام شیخ الاسلام فقیه المدینة ابو محمد

ص:47

المخزومی اجل التّابعین ولد لسنتین مضتا من خلافة عمر و سمع من عمر شیئا و هو یخطب و سمع من عثمان و زید بن ثابت و عائشة و سعد و أبی هریرة و خلق و کان واسع العلم وافر الحرمة متین الدیانة قوّالا بالحق فقیه النفس روی أسامة بن زید عن نافع عن ابن عمر قال سعید بن المسیّب احد المفتین و قال احمد بن حنبل و غیره مرسلات سعید صحاح و قال قتادة ما رایت احدا اعلم من سعید بن المسیب و کذا قال الزهری و مکحول و غیر واحد قال علی بن المدینی لا اعلم فی التابعین اوسع علما من سعید هو عندی اجلّ التابعین و قال العجلی و غیره کان لا یقبل جوائز السلطان و له اربعمائة دینار یتّجر بالزیت و غیره قال سعد بن ابراهیم سمعت سعید بن المسیّب یقول ما احد اعلم بقضاء قضاء رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و لا ابو بکر و عمر منّی قال الواقدی حدثنی هشام بن سعد سمعت الزهری و سئل عمّن اخذ سعید بن المسیّب علمه قال عن زید بن ثابت و سعد بن أبی وقّاص و ابن عبّاس و ابن عمر و قد سمع من عثمان و علیّ و صهیب و جلّ روایته المسند عن أبی هریرة کان زوج بنته و کان یقال لیس احد اعلم بقضاء عمر و عثمان منه و روی معمر عن الزهری کان سعید اعلم الناس بقضاء عمر و عثمان عن قتادة قال کان الحسن إذا اشکل علیه شیء کتب الی سعید بن المسیب یسأله حمّاد بن زید عن یزید بن حازم ان ابن المسیّب کان یسرد الصوم و قال عبد الرحمن بن حرملة سمعت سعیدا یقول حججت اربعین حجّة یوسف بن یعقوب الماجشون عن المطلب بن السائب

ص:48

قال کنت جالسا مع سعید بن المسیّب فی السّوق فمرّ برید لبنی مروان فقال له سعید من رسل بنی مروان انت قال نعم قال کیف ترکت بنی مروان قال بخیر قال ترکتهم یجیعون النّاس و یشبعون الکلاب فاراد شرّا بالرسول فقمت إلیه فلم ازل ارجئه حتی انطلق فقلت لسعید یغفر اللّه لک تثبّط بدمک فقال اسکت یا احمق فو اللّه لا یسألنی اللّه ما اخذت بحقوقه عن مکحول من وجه ضعیف انّه قال لمّا بلغه موت ابن المسیّب استوی النّاس قال مالک بلغنی ان سعید بن المسیّب قال انّی کنت لاسیر الایام و اللّیالی فی طلب الحدیث الواحد قال مصعب عن عبد اللّه حدثنی مصعب بن عثمان ان الّذی شهد لسعید بن المسیّب حین أراد مسلم بن عقبة قتله عمرو بن عثمان و مروان بن الحکم شهدا انه مجنون فخلّی سبیله قال ابو یونس القویّ دخلت المسجد فاذا سعید بن المسیّب جالس وحده قلت ما شانه قال اتقی انّ یجالسه احد قلت قد افردت سیرة سعید فی مولف و قد اختلفوا فی وفاته علی اقوال اقواها سنة اربع و تسعین ارّخها الهیثم بن عدی و سعید بن عقیر و ابن نمیر و غیرهم و قال قتاة سنة تسع و ثمانین و قال یحیی القطان سنة احدی و تسعین و قال ضمرة سنة احدی او اثنتین و تسعین و قال علیّ بن المدینی و ابن معین و المدنی سنة خمس و مائة قال الحاکم اکثر ائمّة الحدیث علی هذا و نیز ذهبی در کاشف گفته سعید بن المسیب بن حزن الامام ابو محمد المخزومی احد الاعلام و سیّد التابعین عن عمر و عثمان و سعد و عنه

ص:49

الزهری و قتادة و یحیی بن سعید ثقة حجة فقیه رفیع الذکر راس فی العلم و العمل عاش تسعا و سبعین سنة مات سنة اربع و تسعین و ولی الدین محمد بن عبد اللّه الخطیب در رجال مشکاة گفته سعید بن المسیّب هو سعید بن المسیّب یکنی ابا محمد القرشی المخزومی المدنی ولد لسنتین مضتا من خلافة عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه کان سیّد التابعین من الطراز الاول جمع بین الفقه و الحدیث و الزهد و العبادة و الورع و هو المشار إلیه المنصوص علیه کان اعلم بحدیث أبی هریرة و بقضایا عمر لقی جماعة کثیرة من الصّحابة رضی اللّه عنهم و روی عنهم و عنه الزهری و کثیر من التّابعین و غیرهم قال مکحول طفت الارض کلها فی طلب العلم فما لقیت اعلم من ابن المسیّب و قال ابن المسیّب حججت اربعین حجّة مات سنة ثلث و تسعین رحمه اللّه تعالی و ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب گفته سعید بن المسیّب بن حزن بن أبی وهب بن عمر بن عائذ بن عمران بن مخزوم القرشی المخزومی روی عن أبی بکر مرسلا و عن عمر و عثمان و علی و سعد ابن أبی وقاص و ابن عبّاس و ابن عمر و ابن عاص و ابیه المسیّب و معمر بن عبد اللّه بن فضلة و أبی ذرّ و أبی الدّرداء و حسّان بن ثابت و حکیم بن حزام و زید بن ثابت و عبد اللّه بن زید المازنی و عتاب بن اسید و عثمان بن أبی العاص و أبی ثعلبة الخشنی و أبی قتادة و أبی موسی و ابن سعید و أبی هریرة و کان زوج ابنته و عائشة و اسماء بنت عمیس و خولة بنت حکیم و فاطمة بنت قیس و أمّ سلیم و أمّ شریک

ص:50

و خلق و عنه ابنه محمد و سالم بن عبد اللّه بن عمر و الزّهری و قتادة و شریک بن أبی نمیر و ابو الزّناد و سمّی و سعد بن ابراهیم و عمرو بن مرّة و یحیی بن سعید الانصاری و داود بن أبی هند و طارق بن عبد الرحمن و عبد الحمید بن جبیر بن شیبة و عبد الخالق بن سلمة و عبد المجید بن سهیل و عمرو بن مسلم بن عمارة بن اکیمة و ابو جعفر الباقر و ابن المنکدر و هاشم بن هاشم بن عتبة و یونس بن یوسف و جماعة قال نافع عن ابن عمر هو و اللّه احد المفتین و عن عمرو بن میمون بن مهران عن ابیه قال قدمت المدینة فسالت عن اعلم اهل المدینة فدفعت الی سعید بن المسیب و قال ابن شهاب قال لی عبد اللّه بن ثعلبة بن أبی صعیر ان کنت ترید هذا یعنی الفقه فعلیک بهذا الشیخ سعید بن المسیّب و قال قتادة ما رایت احدا قطّ اعلم بالحلال و الحرام منه و قال محمد بن اسحاق عن مکحول طفت الارض کلها فی طلب العلم فما لقیت اعلم منه و قال سلیمان بن موسی کان افقه التابعین و قال البخاری قال لی علیّ عن أبی داود عن شعبة عن ایاس بن معاویة قال لی سعید بن المسیّب ممن انت قلت من مزینة قال انی لاذکر یوم نعی عمر بن الخطاب النّعمان بن مقرن علی المنبر قال و قال لنا سلیمان بن حرب ثنا سلام بن مسکین عن عمران بن عبد اللّه الخزاعی عن ابن المسیّب قال انا اصلحت بین علی و عثمان قال و قال لنا سلیمان عن حماد بن زید عن غیلان بن حریز عن سعید مثله و قال الدّوری عن ابن معین

ص:51

ههنا قوم یقولون انّه اصلح بین علی و عثمان و هذا باطل و قال ایضا قد رآنی عمر و کنت صغیرا قلت یقول ولدت لسنتین مضتا من خلافة عمر فقال یحیی ابن ثمان سنین یحفظ شیئا قال و سمعته یقول مرسلات ابن المسیب احبّ الیّ من مرسلات الحسن و مرسلات ابراهیم صحیحة الا حدیث الضّحک فی الصّلوة و حدیث تاجر البحرین و قال ابو طالب قلت لاحمد سعید بن المسیّب فقال و من مثل سعید ثقة من اهل الخیر فقلت له سعید عن عمر حجّة قال هو عندنا حجّة قد رای عمرو سمع منه و إذا لم یقبل سعید عن عمر فمن یقبل و قال المیمونی و احمد بن حنبل مرسلات سعید صحاح لا یری اصحّ من مرسلاته و قال عثمان الحارثی عن احمد افضل التابعین سعید بن المسیب و قال ابن المدینی لا اعلم فی التابعین اوسع علما من سعید بن المسیب قال و إذا قال سعید مضت السنّة فحسبک قال و هو عندی اجلّ التابعین و قال الرّبیع عن الشافعی ارسال ابن المسیّب عندنا حسن و قال اللّیث عن یحیی بن سعید کان ابن المسیّب یسمی راویة عمر کان احفظ النّاس لاحکامه و اقضیته و قال ابراهیم بن سعد عن ابیه عن سعید ما بقی احد اعلم بکل قضاء قضاه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و کل قضاء قضاه ابو بکر و کل قضاء قضاه عمر منّی قال ابراهیم عن ابیه و احسبه قال و عثمان و قال مالک بلغنی ان عبد اللّه بن عمر کان یرسل الی ابن المسیّب یسأله عن بعض شان عمر و امره و قال مالک لم یدرک عمر و لکن لما کبر اکبّ علی المسألة عن شانه و امره و قال

ص:52

قتادة کان الحسن إذا اشکل علیه شیء کتب الی سعید بن المسیّب و قال العجلی کان رجلا صالحا فقیها و کان لا یاخذ العطاء و کانت له بضاعة یتجر بها فی الزّیت و قال ابو زرعة مدنی قرشی ثقة امام و قال ابو حاتم لیس فی التابعین انبل منه و هو اثبتهم فی أبی هریرة قال الواقدی مات سنة 93 فی خلافة الولید و هو ابن خمس و سبعین سنة قال ابو نعیم مات سنة 93 قلت علی تقدیر ما ذکروا عنه ان مولده لسنتین مضتا من خلافة عمر و الاسناد إلیه صحیح یکون مبلغ عمره ثمانین سنة الا سنة کما قال الواقدی و ممّا یؤیّده ما ذکره ابن أبی شیبة عنه انّه قال بلغت ثمانین سنة و ان اخوف ما علیّ النساء و حکی ابو بکر بن أبی خیثمة عن ابن معین انه مات سنة 155 قال ابن أبی حاتم ثنا علیّ بن الحسن ثنا احمد بن حنبل ثنا سفین عن یحیی ان شاء اللّه سمعت سعید بن المسیّب یقول ولدت لسنتین مضتا من خلافة عمر قال و سمعت أبی و قیل له یصح لسعید سماع من عمر قال لا إلا رویة راه علی المنبر ینعی النّعمان بن مقرن و روی ابن مندة فی الوصیّة من طریق یزید بن أبی مالک قال کنت عند سعید بن المسیّب فحدثنی بحدیث فقلت له من حدّثک یا ابا محمّد بهذا فقال یا اخا اهل الشام خذ و لا تسأل فأنا لا نأخذ الاّ عن الثقات قال و سمعت أبی یقول سعید عن عمر مرسل یدخل فی المسند علی سبیل المجاز و قال یحیی بن سعید عن مالک لم یسمع سعید من زید بن ثابت و قال المدینی لم یسمع من عمرو بن العاص و قال عبد الحق تکلّموا فی سماع سعید من صفوان بن المعطل و قال البیهقی لم یسمع من

ص:53

عبد اللّه بن زید صاحب الاذان و قال ابن حبان فی الثقات کان من سادات التابعین فقها و دینا و ورعا و عبادة و فضلا و کان افقه اهل الحجاز و اعبر النّاس للرؤیا ما نودی بالصّلاة من اربعین سنة الاّ و سعید فی المسجد فلمّا بایع عبد الملک للولید و سلیمان أبی سعید ذلک فضربه هشام بن اسماعیل المخزومی ثلثین سوطا و البسه ثیابا من الشعر و امر به فطیف به ثم سجن و قال ابن سعد عن الواقدی لم ار اهل العلم یصحّحون سماعه عن عمر و ان کانوا قد رووه قلت و قد وقع فی حدیث باسناد صحیح لا مطعن فیه تصریح سعید بسماعه من عمر قرأته علی خدیجة بنت السّلطان انباکم القسم بن مظفر شفاها عن عبد العزیز بن دلف ان علی بن المبارک بن تغربا اخبرهم انا ابو نعیم محمد بن أبی البرکات الجماری انا احمد بن المظفر بن یزداد انا الحافظ ابو محمد بن عبید اللّه بن محمّد بن عثمان السقّا ثنا ابن خلیفة ثنا مسدّد فی مسنده عن ابن أبی عدی ثنا ابو داود و هو ابن أبی هود عن سعید بن المسیب قال سمعت عمر بن الخطاب علی هذا المنبر یقول عسی ان یکون بعدی اقوام یکذبون بالرجم یقولون لا نجده فی کتاب اللّه لولا ان ازید فی کتاب اللّه ما لیس فیه لکتبت انّه حقّ قد رجم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و رجم ابو بکر و امّا حدیثه عن بلال و عتاب بن اسید فظاهر الانقطاع بالنسبة الی وفاتیهما و مولده و اللّه اعلم و نیز ابن حجر عسقلانی در تقریب گفته سعید بن المسیّب بن حزن بن أبی وهب بن عمرو بن عائذ بن عمران بن مخزوم القرشی المخزومی احد العلماء الثمانیة اتفقوا علی ان مرسلاته اصح المراسیل و قال ابن المدینی

ص:54

لا اعلم فی التابعین اوسع علما منه مات بعد التسعین و قد ناهز الثمانین و سیوطی در اسعاف المبطا برجال الموطا گفته سعید بن المسیّب بن حزن بن أبی وهب بن عمرو بن عائذ بن عمران بن مخزوم ابو محمد المخزومی المدنی سیّد فقهاء التابعین روی عن ابیه و عن عمرو اختلف فی سماعه منه و عن عثمان و علی و أبی موسی فی آخرین و عنه الزهری و یحیی بن سعید الانصاری و آخرون قال قتادة ما رایت احدا قطّ اعلم بالحلال و الحرام منه و قال مکحول ما لقیت اعلم منه و قال سلیمان بن موسی انّه افقه التابعین و قال احمد انّه افضل التابعین و قال ابن المدینی لا اعلم احدا فی التابعین اوسع علما منه و هو عندی اجلّ التابعین و قال ابو حاتم لیس فی التابعین انبل منه و قال ابن حبّان هو سیّد التابعین و قال الشافعی و احمد و غیر واحد مراسیل ابن المسیّب صحاح مات سنة ثلاث و قیل اربع و تسعین و مولده سنة خمس عشرة و قیل سبع عشرة و قیل احدی و عشرین و شیخ عبد الحق در رجال مشکاة گفته سعید بن المسیّب بن حزن القرشیّ الامام ابو محمّد المخزومی المدنی من الفقهاء السّبعة الذین کانوا بالمدینة ولد سنة خمس عشرة من الهجرة لسنتین و قیل لاربع مضتا من خلافة عمر بن الخطاب احد الاعلام سیّد التابعین جمع بین الفقه و الحدیث و الزهد و العبادة و الورع ثقة حجّة فقیه رفیع الذکر راس فی العلم و العمل و یروی عن الامام زین العابدین انّه قال سعید بن المسیّب اعلم النّاس و یقال انّه لم یکن فی التابعین

ص:55

اکثر منه علما و فی جامع الاصول کان اعلم الناس بحدیث أبی هریرة و بقضایا عمر لقی جماعة کثیرة من الصحابة و روی عنهم روی عن عثمان و علی و عائشة و أم سلمة و روی عنه الزهری و قتادة و یحیی بن سعید و کثیر من التابعین قال مکحول طفت الارض کلّها فی طلب العلم فما لقیت اعلم من ابن المسیّب و مثل هذا نقل عن ابن اسحاق و سئل عن الزهری و مکحول من افقه قالا سعید بن المسیّب و قال یحیی مرسلات سعید بن المسیّب احبّ الیّ من مرسلات الحسن و ابراهیم و قال الشافعی لا اقبل الاّ مراسیل ابن المسیّب فانّی تتبّعتها و وجدتها مسانید و قال ابن المدینی ما اعلم فی التابعین احدا اوسع علما منه و قال ابن المسیّب حججت اربعین حجّة و فی روایة خمسا و اربعین حجّة و لم یفت منه مدّة خمسین سنة التکبیرة الاولی و الصّفّ الاوّل و کان یحضر المسجد قبل الاذان مدّة ثلثین سنة و یروی انّه کان یسمع الاذان من حجرة النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فی وقعة الحرّة ایّاما مات سنة اربع و تسعین زمن ولید بن عبد الملک و عاش تسعا و سبعین سنة و قیل ثمانین و اما حضرت ابو هریرة پس از صحابه کبار و ائمّه عالیمقدار اهل سنتست احتیاج بتعدیل و توثیق احدی ندارد چه ضرورست که ترجمۀ او از کلام مخلوقین نوشته آید که بزعم اهل سنت قران ناطقست بمدح کلّ صحابه و اگر ازین هم فروتر آییم باحادیث عامّه و خاصه جناب سید المرسلین صلی اللّه علیه و سلم شرف و فضیلت أبی هریره حسب مزعوم سنّیه ظاهرست و معهذا بنابر مزید ایضاح بعض عبارات ترجمه او مذکور می شود ابو عمر یوسف

ص:56

بن عبد اللّه المعروف بابن عبد البر النمری در استیعاب گفته ابو هریرة الدّوسی صاحب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و دوس هو ابن عدنان بن عبد اللّه بن زهران بن کعب بن الحرث بن کعب بن مالک بن نصر بن الازد بن الغوث الی ان قال بعد ذکر الاختلاف الکثیر فی اسمه اسلم ابو هریرة عام خیبر و شهدها مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ثم لزمه و واظب علیه رغبة فی العلم راضیا یشبع بطنه و کانت یده مع ید رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و کان یدور معه حیثما دار و کان من احفظ اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و کان یحضر ما لا یحضره سائر المهاجرین و الانصار لاشتغال المهاجرین بالتّجارة و الانصار بحوائطهم و

قد شهد له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بانّه حریص علی العلم و الحدیث

و قال له یا رسول اللّه انّی قد سمعت منک حدیثا کثیرا فانّی اخشی ان انسی قال ابسط رداءک قال فبسطته فغرف بیده ثم قال ضمّه فضممت فما نسیت شیئا بعد و قال البخاری روی عنه اکثر من ثمانمائة رجل من بین صاحب و تابع و ممّن روی عنه من الصّحابة ابن عبّاس و ابن عمر و جابر و انس و واثلة بن الاسقع و عائشة استعمله عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه علی البحرین ثم عزله ثم اراده علی العمل فابی علیه فلم یزل یسکن المدینة و بها کانت وفاته حدّثنا ابو شاکر حدّثنا ابو محمد الاصیلی حدّثنا ابو علی الصوّاف ببغداد حدّثنا عبد اللّه بن احمد بن حنبل حدّثنا أبی حدّثنا وکیع عن الاعمش عن أبی صالح قال

ص:57

کان ابو هریرة من احفظ اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و لم یکن من افضلهم قال خلیفة بن خیّاط توفی سنة سبع و خمسین و هو ابن ثمان و سبعین و کذلک قال ابن نمیر انه توفی سنة تسع و خمسین و قال غیره مات بالعقیق و صلّی علیه الولید بن عتبة بن أبی سفین و کان یومئذ امیرا علی المدینة و مروان معزول و ابو الحسن علی بن محمد المعروف بابن الاثیر در اسد الغابه گفته ب د ع ابو هریرة الدّوسی صاحب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و اکثرهم حدیثا عنه و هو دوسی من دوس بن عدنان بن عبد اللّه بن زهران بن کعب بن الحارث بن کعب بن مالک بن نصر بن الازد قال خلیفة بن خیّاط و هشام بن الکلبی اسمه عمیر بن عامر بن عبد ذی الشری بن طریف بن عتاب بن أبی صعب بن منبه بن سعد بن ثعلبة بن سلیم بن فهم بن غنم بن دوس و قد اختلف فی اسمه اختلافا کثیرا لم یختلف فی اسم آخر مثله و لا ما یقاربه فقیل عبد اللّه بن عامر و قیل بریر بن عشرقة و یقال سکین بن دومة و قیل عبد اللّه بن عبد شمس و قیل عبد شمس قاله یحیی بن معین و ابو نعیم و قیل عبد فهم و قیل عبد غنم و قال المحرر بن أبی هریرة اسم أبی عبد عمرو بن عبد غنم و قال عمرو بن علیّ الفلاّس اصح شیء قیل فیه عبد عمرو بن غنم و بالجملة فکل ما فی هذه الاسماء من التعبید فلا شبهة انها غیّرت فی الاسلام فلم یکن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم یترک اسم احد عبد شمس او عبد غنم او عبد العزّی او غیر ذلک فقیل کان اسمه فی الاسلام اعبد اللّه و قیل عبد الرحمن قال الهیثم بن عدیّ کان اسمه

ص:58

فی الجاهلیّة عبد شمس و فی الاسلام عبد اللّه و

قال ابن اسحاق قال لی بعض اصحابنا عن أبی هریرة کان اسمی فی الجاهلیة عبد شمس فسمّانی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم عبد الرّحمن و انما کنّیت بابی هریرة لانّی وجدت هرّة فحملتها فی کمّی فقیل لی انت ابو هریرة و

قیل رآه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم و فی کمّه هرّة فقال یا ابا هریرة و اخبرنا غیر واحد باسنادهم عن الترمذی قال حدثنا احمد بن اسماعیل المرابطی حدّثنا روح بن عبادة حدّثنا أسامة بن زید عن عبد اللّه بن رافع قال قلت لابی هریرة لم اکتنیت بابی هریرة قال اما تفرق منی قلت بلی و اللّه انی لاهابک قال کنت ارعی غنم اهلی و کانت لی هریرة صغیرة فکنت اضعها باللّیل فی شجرة فاذا کان النهار ذهبت بها معی فلعبت بها فکنّونی ابا هریرة و کان من اصحاب الصّفّة و قال البخاری اسمه فی الاسلام عبد اللّه و لولا الاقتداء بهم لترکنا هذه الأسماء فانها کالمعدوم لا تفید تعریفا و انّما هو مشهود بکنیته و اسلم ابو هریرة عام خیبر و شهدها مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ثم لزمه و واظب علیه رغبة فی العلم فدعا له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم

اخبرنا ابراهیم و غیره عن أبی عیسی اخبرنا ابو موسی اخبرنا عثمان بن عمر اخبرنا ابن أبی ذئب عن سعید المقبری عن أبی هریرة قال قلت یا رسول اللّه اسمع منک اشیاء فلا احفظها قال ابسط رداءک فبسطته فحدّث حدیثا کثیرا فما نسیت شیئا حدّثنی به قال و حدّثنا الترمذی اخبرنا

ص:59

ابن منیع اخبرنا هشیم اخبرنا یعلی بن عطا عن الولید بن عبد الرحمن عن ابن عمر انّه قال لابی هریرة انت کنت الزمنا لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و احفظنا لحدیثه اخبرنا ابو الفرج بن أبی الرجاء اخبرنا ابو الفتح اسماعیل بن الفضل بن احمد بن الاخشید اخبرنا ابو طاهر محمد بن احمد بن عبد الرّحیم اخبرنا ابو حفص الکنانی اخبرنا ابو القسم البغوی اخبرنا زهیر بن حرب اخبرنا سفین بن عیینة عن الزهری عن الاعرج قال سمعت ابا هریرة قال انّکم تقولون ان ابا هریرة یکثر الحدیث عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و اللّه الموعد کنت رجلا مسکینا اخذ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علی ملء بطنی و کان المهاجرون یشغلهم القیام علی اموالهم و

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم من یبسط ثوبه فلن ینسی شیئا سمعه منّی فبسطت ثوبی حتی قضی حدیثه ثم ضممته الیّ فما نسیت شیئا سمعته بعد

اخبرنا عمر بن طبرزد و غیر واحد اخبرنا ابو الحصین اخبرنا ابن غیلان اخبرنا ابو بکر حدّثنا جعفر بن محمّد بن شاکر الصّائغ اخبرنا عفان اخبرنا حماد بن سلمة اخبرنا ابو سنان عن عثمان بن أبی سودة عن أبی هریرة قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم إذا عاد الرجل اخاه او زاره قال اللّه عزّ و جلّ طبت و طاب ممشاک و تبوّأت من الجنة منزلا قال البخاری روی عن أبی هریرة اکثر من ثمانمائة رجل من صاحب و تابع فمن الصحابة ابن عبّاس و ابن عمر و جابر و انس و واثلة بن الاسقع و استعمله عمر علی البحرین ثم عزله ثم اراده علی العمل فامتنع و سکن المدینة و بها کانت

ص:60

وفاته قال خلیفة توفی ابو هریرة سنة سبع و خمسین و قال الهیتم بن عدی توفی سنة ثمان و خمسین و هو ابن ثمان و سبعین سنة قیل مات بالعقیق و حمل الی المدینة و صلّی علیه الولید بن عتبة بن أبی سفین و کان امیرا علی المدینة لعمّه معاویة بن أبی سفین اخرجه ابو نعیم و ابو موسی مختصرا و اخرجه ابو عمر مطوّلا و احمد بن محمّد الذهبی در تذکرة الحفاظ گفته ابو هریرة الدوسی الیمانی الحافظ الفقیه صاحب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم عبد الرحمن بن صخر علی الاشهر و کان اسمه فی الجاهلیة عبد شمس و قال کنّانی أبی بابی هریرة لانی کنت ارعی غنما فوجدت اولاد هرّة وحشیّة فلما ابصرهنّ و سمع اصواتهن اخبرته فقال انت ابو هرّ و کان اسمی عبد شمس قدم ابو هریرة مهاجر الثمانی فتح خیبر حفظ عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلم الکثیر و عن أبی بکر و عمر و ابیّ بن کعب و کعب و عنه الاغرّ ابو مسلم و سعید بن المسیّب و بشیر بن نهیک و حفص بن عاصم و حمید بن عبد الرحمن الزّهری و حمید بن عبد الرحمن الحمیری و ابو صالح السّمان و خلاس بن عمرو و سالم ابو الغیث و سعید المقبری و ابوه ابو سعید و سعد بن مرجانة و سلمان الاغرّ و ابو حازم سلمان الاشجعی و ابو یونس جبیر و سلیمان بن یسار و شهر بن حوشب و صالح مولی التؤمة و ضمضم بن جوس و طاؤس و الشعبی و ابو ادریس الخولانی و ابو عثمان النهدی و عبد الرحمن الاعرج و عراک بن مالک و عکرمة و عروة و عطا و مجاهد و ابن سیرین و محمد بن زیاد الجمحی و محمد بن موسی بن وردان و نعیم المجمر و نافع مولی ابن عمر و همام بن منبه و خلق کثیر

ص:61

و کان من اوعیة العلم و من کبار ائمّة الفتوی مع الجلالة و العبادة و التواضع قال البخاری روی عنه ثمانمائة نفس او اکثر و قیل کان آدم بعید ما بین المنکبین افرق الثنیّتین له ضفیرتان بخضب بالجمرة و کان من اصحاب الصّفّة فقیرا ذاق جوعا و فاقة ثم بعد النّبی صلّی اللّه علیه و سلم صلح حاله و کثر ماله و کان کثیر التعبّد و الذکر ولی امرة المدینة و ناب ایضا عن مروان فی امرتها و کان یمر فی السوق یحمل الحزمة و هو یقول اوسعوا الطریق للامیر کان فیه دعابة رضی اللّه عنه قال ابو القسم بن النّحاس سمعت ابا بکر بن أبی داود یقول رأیت فی النوم و انا بسجستان اصنّف حدیث أبی هریرة ابا هریرة کثّ اللحیّة اسم علیه ثیاب غلاظ فقلت له انی احبّک فقال انا اول صاحب حدیث کان فی الدنیا اسماعیل بن أبی خالد عن قیس عن أبی هریرة قال لما قدمت علی النّبی صلّی اللّه علیه و سلم قلت فی الطریق یا لیلة من طولها و عنائها علی انها من دارة الکفر نجّت قال و ابق لی غلام فلمّا قدمت و بایعته اطّلع الغلام

فقال النبی صلّی اللّه علیه و سلم هذا غلامک یا ابا هریرة فقلت هو حرّ لوجه اللّه فاعتقته ایّوب عن محمّد انّ ابا هریرة کان یقول لبنته لا تلبسی الذهب فانّی اخشی علیک الذّهب سلمة بن حبّان عن ابیه عن أبی هریرة قال نشات یتیما و هاجرت مسکینا و کنت اجیرا لابنة غزوان بطعام بطنی و عقبة رجلی احدوهم إذا رکبوا و احتطب إذا نزلوا فالحمد للّه الّذی جعل الدّین قواما و ابا هریرة اماما الزهری عن سالم سمع ابا هریرة قال سالنی قوم محرمون عن محلّین اهدوا لهم صیدا

ص:62

فامرتهم باکله ثم لقیت عمر فاخبرته فقال لو افتیتهم بغیر هذا لاوجعتک ابو بکر الحنفی

نا عبد اللّه بن أبی یحیی سمعت سعید بن أبی هند یحدث عن أبی هریرة انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال الا تسالنی من هذه الغنائم فقلت اسألک ان تعلمنی مما علمک اللّه فنزع نمرة علی ظهری فبسطها بینی و بینه کانی انظر الی القمل تدبّ علیها فحدثنی حتی إذا استوعبت حدیثه قال اجمعها فصرها إلیک قال فاصبحت لا اسقط حرفا ممّا حدثنی خالد الحذّاء عن عکرمة قال قال ابو هریرة انی لاستغفر اللّه و اتوب إلیه کل یوم اثنتی عشر الف مرة و ذلک علی قدر ذنبی و روی زید بن الحبّاب عن عبد الواحد بن موسی انا ابو نعیم بن المحرر بن أبی هریرة عن جدّه انه کان له خیط فیها الفا عقدة لا ینام حتی یسبّح به قیس بن أبی حازم عن أبی هریرة قال جئت یوم خیبر بعد ما فرغوا من القتال قال ابن سیرین قال ابو هریرة لقد رایتنی اصرع بین القبر و المنبر من الجوع حتی یقولوا مجنون فیجلس الرجل علی صدری فارفع راسی فاقول لیس الّذی تری انما هو الجوع

روی احمد فی مسنده عن أبی کثیر الخثعمی عن أبی هریرة قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم اللّهمّ حبّب عبیدک هذا یعنی ابا هریرة و أمّه الی عبادک المؤمنین و حبّبهم إلیهما قال ابو نضرة العبدی عن الطفاوی قال نزلت علی أبی هریرة بالمدینة ستة اشهر فلم ار رجلا من اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم اشدّ تشمیرا و لا اقوم علی ضیق منه ابن أبی ذئب عن المقبری

ص:63

قال حفظت من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم وعائین فامّا احدهما فبثثته فی النّاس و اما الآخر فلو بثثته لقطع هذا البلعوم قال الاعمش عن أبی صالح السّمّان کان ابو هریرة من احفظ اصحاب محمد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و قال الشافعی ابو هریرة احفظ من روی الحدیث فی دهره و روی کهمس عن عبد اللّه بن شقیق قال قال ابو هریرة لا اعرف احدا من اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم احفظ لحدیثه منّی ابو داود الطیالسی نا عمران القطان عن بکر بن عبد اللّه عن أبی رافع عن أبی هریرة انه لقی کعبا فجعل یحدّثه و یسأله فقال کعب ما رایت احدا لم یقرأ التوراة اعلم بما فیها من أبی هریرة هشیم عن یعلی بن عطا عن الولید بن عبد الرحمن عن ابن عمر انّه قال یا ابا هریرة ان کنت الزمنا لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و اعلمنا بحدیثه حمّاد بن زید عن عبّاس الجریری سمعت ابا عثمان النهدی قال تضیّفت ابا هریرة سبعا فکان هو و امرأته و خادمه یعتقبون اللّیل اثلاثا یصلی هذا ثم یوقظ الآخر فیصلی ثم یوقظ الثالث اخبرنا ابراهیم بن یوسف انا ابن رواحة انا السّلفی انا ابن البسیری انا السّکری انا الصّفار انا الرّمادی انا عبد الرزّاق انا معمر عن محمد بن زیاد قال کان معاویة یبعث ابا هریرة علی المدینة فاذا غضب علیه بعث مروان و عزله فلم یلبث ان بعث ابا هریرة و نزع مروان فقال لغلام اسود قف علی الباب فلا تمنع الا مروان ففعل الغلام ثم جاء مروان نوبة فدخل و قال حجبنا قال ان احق من انکر هذا انت توفّی

ص:64

ابو هریرة سنة ثمان و خمسین قاله جماعة و قال آخرون سنة تسع و قیل سنة سبع و خمسین ازین بیان متانت بنیان رزانت عنوان بعون اللّه المنان بر ارباب انصاف و ایقان بوضوح انجامید که حدیث تشبیه حدیثیست نهایت صحیح زیرا که باسنادی مرویست که همه رجال آن از مبتدای سند تا منقطع آن کسانی اند که ارباب صحاح ستّه از روایات و افاداتشان خوشه چین می باشند و احادیث ایشان را حجّت و سند و صحیح می دانند و بر ان اعتبار می کنند و ائمه رجال و ناقدین با کمال توثیق و تعدیل ایشان نموده در مدح و ستایش و تبجیل و تعظیم ایشان مبالغه بکار برده اند و بعد این همه اگر صحت این حدیث و اعتماد و اعتبار ان باذهان عالیه سنیّه راسخ نشود و اقرار و اعتراف بآن نسازند بلکه از تعصب اسمج و مکابره لجلج دست نکشیده طریقه قدیمه خود را پی سپر کنند و بخرافات و توهمات و افتراءات دست زنند پس جوابش جز این نیست تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اَللّهِ عَلَی اَلْکاذِبِینَ و بالجملة بعد استحصان ما ذکره العبد القاصر لا یرتاب منصف وجیه فی صحّة حدیث التشبیه و یعلم قطعا و بتّا ان ابطاله و انکار روایة السّنیة ایّاه کذب کریه و الحکم علیه بالوضع افظع بهت و تمویه و لا یشکّ فی سماجة ابطاله و ضیع و لا نبیه و انهتاک ستر المتعصبین الرادّین لا یفتقر الی بیان و تنبیه فلیحث اولیاء المخاطب الجلیل الفخار علی روسهم تراب الفیافی و القفار حیث ظهر ان رئیسهم و عمادهم و کهفهم و سنادهم قد جال فی مضمار الکذب الجالب للصغار و الخسار

ص:65

و انکر وجود مثل هذا الحدیث الصحیح فی کتب السنّیة بالاعلان و الاجهار و هل یهجس بخلد عاقل اریب و فاضل لبیب انّ هولاء الأئمّة الجهابذة الثقات و الاساطین الاساتذة الاثبات الذین یدور علیهم رحی الروایة و التحدیث و هم مقبولون عندهم فی القدیم و الحدیث یرکن غایة الرکون إلیهم و یعتمد اقصی الاعتماد علیهم و یستضاء بانوارهم و یسار علی لقم الدّین بآثارهم و یستند فی الاصول و الفروع الی اخبارهم إذا رووا حدیثا فی فضل علیّ علیه السلام ینقلب شریعة النقد ظهر البطن و یتغیر طریقة السّبر للسند و المتن و یظهر للسیرة القویمة فی تعدیلهم الانعکاس و یبدو فی الالتجاء و الاستناد بهدیهم و آدابهم و التشبث بذیولهم و أهدابهم لانتکاس فیصیر الثقات جفاة و الاثبات عراة من الفضل حفاة و المعدلون موصوفین بالقدح و التجریح و المقبولون مرمیّین بالطرح و التقبیح فالحمد للّه المنّان الخلاّق المنعام المفضال علی کلّ مجتد مفتاق فی الاصیل و الاشراق حیث اشرق شمس الصّدق غایة الاشراق و ائتلق نور الصواب ابلغ ائتلاق و تبلّج نور الیقین تبلّجا ماله محاق و بلغ الحق الابلج حمادی الاحقاق و ضرب له افسح رواق و شدّ له اطول نطاق و ازیح سراب الخلاف و الشقاق بهذا البیان الّذی افحم کلّ مکثار و مهذار مسلاق و القم الحجر فی کلّ ذو انطلاق و ابهر کلّ متدرّب و شاق و قاد ارباب الصّدود و الجحود الی الحقّ المحمود و ساق و اعجب کلّ ناظر و راق و اکفأ کاس الباطل

ص:66

و اراق و احرق قلوب المنکرین الصّادّین أیّ احراق و ازعج المجتوین الرّادّین و اقلقهم غایة الاقلاق و اردی المتعصّبین المتعسفین و اوبقهم انکر ایباق و عنّی المتشدّقین المتصلّفین و ارهقهم نهایة الارهاق و ازهق تلبیسات المتنطّعین المسوّلین و مکرهم ابلغ ازهاق و مرارة الخجل و النّدم و حزازة الوجل و السّدم ایّاهم اذاق و من کوارث العلز و المضض و منهکات الجرض و حشارج المرض دهمهم ما دهمهم و حاق بهم ما حاق فصاروا مبهوتین ممقوتین و سکاری ما صحا احد منهم و ما افاق و اجروا سیلا اتیّا جارفا من اجاج عیون الآماق و سقوا نقیع التنکیل و التقریع و صدید التعییر و التّانیب بالکاس الدّهاق و جرّعوا من الاسکات و النجه و الجبه امرّ حمیم و اوبی غسّاق و انجذم لهم کلّ حبل فتلوه لتخدیع الاغمار الفسّاق و انخرم ما لهم من الشباک و الفخاخ و المصاید و الاوهاق و ربطوا باسرهم من حبال الالزام و الافحام باشدّ وثاق و ما التاط شیء من شقرهم و بقرهم و مجونهم و هذرهم بصفر احد من العقلاء و لا لاق فانّه ثبت الحدیث الشریف بروایة جهبذ الکبار و منتجع اهل الآثار الحبر النّدس الملاذ للبارعین الحذّاق البصیر الاسی و الناقد النّطاسی المتقدّم علی الاساطین السّبّاق الّذی بذّ و شفّ علی شیوخ الاسلام و فاق و شاع و ذاع علوّ مرتبته و سموّ منزلته فی نازخة البقاع و الاصقاع و شاسعة الآفاق و ما حجره حاجز

ص:67

فی العلم و ما عسف عاسف و حیف حائف و جنف جانف و زیغ زائف ظهور فضله عاق فلا یشیح بوجهه عن الانقیاد لروایته و الانضواء الی درایته الاّ کل معازّ عاق اعنی الشیخ عبد الرزّاق المذعن لبراعته و تصدّره و نهایة تنقیبه و تبحّره و اقصی تنقیره و تمهّره اصحاب الافلاق المدوّخ صیت فضله و براعته الحجاز و العراق و قد رواه بسند قد حصل علی صحّته الاجماع و الاتفاق و وقع علی وثاقته الاصفاق و الاطباق فلا ریب فی هذا الحدیث الشریف الملیح السّیاق الذی هو شهد حالی المذاق لاهل الایمان و الوفاق و سم ناقع زعاق لاهل المراء و النفاق فحصل المبطلون المدغلون فی سعیهم علی افظع الاخفاق و رجعوا فی نکرهم و هجرهم و عجرهم و بجرهم بخفی حنین لیس لهم خلاق و ما لهم من اللّه من واق کلاّ إذا بلغت التراقی و قیل من راق و ظنّ انّه الفراق و التفّت السّاق بالسّاق الی ربّک یومئذ المساق و مخفی نماند که یاقوت حموی که حتما و جزما اثبات روایت عبد الرزاق این حدیث شریف را نموده از مشاهیر مصنفین و ملجا و ملاذ اکابر اساطین سنیه است و ابن خلکان بتعصّب او بر جناب امیر المؤمنین علیه السلام تصریح کرده پس نقل او این حدیث شریف را با وصف این تعصّب دلیل مزید وثوق و اعتماد آنست چه برکاه یاقوت حموی با وصف حمایت خوارج و نواصب حدیث تشبیه را بالجاء حق ذکر کرده و قصیده متضمنه آن را باستبشار و ابتهاج نقل نموده و روایت آن بعبد الرزّاق حتما و جزما نسبت کرده پس در ثبوت و تحقق آن برای نواصب و معاندین اهل لجاج هم مقام ارتیاب

ص:68

و اختلاج باقی نماند پس قدح و جرح آن پیش نظر داشتن و نور ایمان و ایقان بابطال آن کاستن بحقیقت خود را از خوارج و نواصب هم دورتر انداختنست عبد الکریم بن محمد سمعانی در انساب گفته ابو الدّر یاقوت بن عبد اللّه الرّومی التّاجر عتیق عبد اللّه البخاری احد التّجار المعروفین و کان سافر الی بلاد الیمن و الشام و مصر سمع ابا محمّد عبد اللّه بن محمد بن هزارمرد الصریفینی قرأت علیه ببغداد امالی أبی طاهر المخلص بروایته عن ابن هزارمرد عنه و کان شیخا ملیح الشیبة لطیفا ظاهره الخیر و الصّلاح و توفی فی سنة ثلاث و اربعین و خمسمائة بمصر و ابن خلکان در وفیات الأعیان گفته ابو عبد اللّه یاقوت بن عبد اللّه الرّومی الجنس و المولد الحموی المولی البغدادی الدار الملقب شهاب الدّین اسر من بلاده صغیرا فابتاعه ببغداد رجل تاجر یعرف بعسکر بن أبی نصر بن ابراهیم الحموی و جعله فی الکتّاب لینتفع به فی ضبط متاجره و کان مولاه عسکر لا یحسن الخط و لا یعرف شیئا سوی التجارة و کان ساکنا ببغداد و تزوّج بها و اولد عدّة اولاد و لما کبر یاقوت المذکور قرأ شیئا من النّحو و اللّغة و شغله مولاه بالاسفار فی متاجره فکان یتردد الی کشّ و عمّان و تلک النواحی و یعود الی الشام ثم جرت بینه و بین مولاه نبوة اوجبت عتقه و ابعده عنه و ذلک فی سنة ست و تسعین و خمسمائة فاشتغل بالنسخ بالاجرة و حصلت له بالمطالعة فوائد ثم ان مولاه بعد مدّة مدیدة لوی علیه و اعطاه شیئا و سفّره الی کشّ و لما عاد کان مولاه قد مات فحصّل شیئا مما کان فی یده و اعطی

ص:69

اولاد مولاه و زوجته ما ارضاهم به و بقیت فی یده بقیة جعلها راس ماله و سافر بها و جعل بعض تجارته کتبا و کان متعصّبا علی علیّ بن أبی طالب رضی اللّه عنه و قد کان طالع شیئا من کتب الخوارج فاشتبک فی ذهنه منه طرف قویّ و توجّه الی دمشق فی سنة ثلاث عشرة و ستمائة و قعد فی بعض اسواقها و ناظر بعض من یتعصّب لعلیّ رضی اللّه عنه و جری بینهما کلام ادّی الی ذکره علیّا رضی اللّه عنه بما لا یسوغ فثار النّاس علیه و کادوا یقتلونه فسلم منهم و خرج من دمشق منهزما بعد ان بلغت القصّة الی والی البلد فطلبه فلم یقدر علیه و وصل الی حلب خائفا یترقّب و خرج عنها فی العشر الاول و الثانی من جمادی الآخرة سنة ثلاث عشرة و ستمائة و توصل الی الموصل ثم انتقل الی اربل و سلک منها الی خراسان و تحامی دخول بغداد لان المناظر له بدمشق کان بغدادیا و خشی ان ینقل قوله فیقتل فلمّا انتهی الی خراسان اقام بها یتّجر فی بلادها و استوطن مدینة مرو مدّة و خرج منها الی نسأ و مضی الی خوارزم و صادفه و هو بخوارزم خروج التتر و ذلک سنة ست عشرة و ستمائة فانهزم بنفسه کبعثه یوم الحشر من رمسه و قاسی فی طریقه من الضائقة و التعب ما کان یکلّ عن شرحه إذا ذکره و وصل الی الموصل و قد تقطعت به الاسباب و اعوزه دنی الماکل و خشن الثیاب و اقام بالموصل مدّة ثم انتقل الی سنجار و ارتحل منها الی حلب و اقام بظاهرها فی الخان الی ان مات فی التّاریخ الآتی ذکره ان شاء اللّه تعالی و نقلت من تاریخ اربل

ص:70

الّذی عنی بجمعه ابو البرکات بن المستوفی المقدّم ذکره ان یاقوت المذکور قدم اربل فی رجب سنة سبع عشرة و ستمائة و کان مقیما بخوارزم و فارقها للواقعة التی جرت فیها بین التتر و السلطان محمّد بن تکش خوارزم شاه و کان قد تتبّع التواریخ و صنّف کتابا سمّاه ارشاد الألبّاء الی معرفة الأدباء یدخل فی اربع مجلّدات کبار و ذکر فی اوّله قال و جمعت فی هذا الکتاب ما وقع لی من اخبار النّحویین و اللّغویین و النسّابین و القراء المشهورین و الاخباریین المورخین و الورّاقین و الکتّاب المشهورین و اصحاب الرسائل المدوّنة و ارباب الخطوط المنسوبة المعیّنة و کل من صنّف فی الادب تصنیفا او جمع فی فنّه تالیفا مع ایثار الاختصار و الاعجاز فی نهایة الایجاز و لم آل جهدا فی اثبات الوفیات و تبیین الموالید و الاوقات و ذکر تصانیفهم و مستحسن اخبارهم و الاخبار بانسابهم و شیء من اشعارهم فی تردادی الی البلاد و مخالطتی للعباد و حذفت الاسانید الاّ ما قلّ رجاله و قرب مناله مع الاستطاعة لاثباتها سماعا و إجازة الا اننی قصدت صغر الحجم و کبر النّفع و اثبتّ مواضع نقلی و مواطن اخذی من کتب العلماء المعوّل فی هذا الشأن علیهم و المرجوع فی صحة النقل إلیهم ثم ذکر انّه جمع کتابا فی اخبار الشعراء المتأخرین و القدماء و من تصانیفه ایضا کتاب معجم البلدان و کتاب معجم الادباء و کتاب معجم الشعراء و کتاب المشترک وضعا المختلف صقعا و هو من الکتب النافعة و کتاب المبدأ و المآل فی التاریخ و کتاب الدول و مجموع کلام

ص:71

أبی علی الفارسی و عنوان کتاب الاغانی و المقتضب فی النسب یذکر فیه انساب العرب و کتاب اخبار المتنبی و کانت له همّة عالیة فی تحصیل المعارف الخمر ذهبی در کتاب العبر فی خبر من غبر در احوال سنه ست و عشرین و ستمائة گفته یاقوت الرّومی الحموی ثم البغدادی التاجر شهاب الدین الادیب الاخباری صاحب التصانیف الادبیّة فی التاریخ و الانساب و البلدان و غیر ذلک توفی فی رمضان و یافعی در مرآة الجنان در سنه مسطوره گفته یاقوت الرّومی الحموی ثم البغدادیّ التّاجر شهاب الدین الادیب الاخباری صاحب التصانیف الادبیّة فی التاریخ و الانساب و البلدان و غیر ذلک اسر من بلاده صغیرا فابتاعه ببغداد رجل تاجر و لما کبر یاقوت المذکور قرأ شیئا من النحو و اللّغة و شغله مولاه بالاسفار فی متاجره ثم جرت بینه و بین مولاه قضیّة اوجبت عتقه فابعده عنه فاشتغل بالفقه و حصلت له بالمطالعة فوائد و صنّف کتابا سمّاه ارشاد الالبّاء الی معرفة الادباء فی اربع مجلدات و کتابا فی اخبار الشعراء المتأخّرین و القدماء و کتبا اخری عدیدة و کانت له همة عالیة فی تحصیل المعارف و نیز یافعی بعد ذکر بعض رساله یاقوت که بصاحب حلب نوشته گفته و هذا ما اقتصرت علیه من رسالته الطویلة الجلیلة الفائقة الجمیلة الموذنة له بتمام البلاغة و الفضیلة و هو لعمری فیما یستحقه من النعوت من نفیس الجواهر کاسمه یاقوت توفی رحمه اللّه فی شهر رمضان بظاهر مدینة حلب و کان قد وقف کتبه و لما تمیّز سمی نفسه یعقوب

ص:72

و ابن حجر عسقلانی در لسان المیزان گفته یاقوت الرّومی الکاتب الحموی قال ابن النجّار کان ذکیّا حسن الفهم و رحل فی طلب النّسب الی البلاد الشام و مصر و البحرین و خراسان و سمع الحدیث و صنّف معجم البلدان و معجم الأدباء و اسماء الجبال و الانهار و الاماکن قال ابن النجّار کان غزیر الفضل و کان حسن الصحبة طیب الاخلاق حریصا علی الطلب و مات بحلب سنة 626 و لم یبلغ السّتّین قال ابن خلکان فی ترجمته کان یلقّب شهاب الدین و ذکر انّه سبی صغیرا من بلاد الرّوم فاشتراه تاجر حمویّ فربّاه و اقرأه القرآن و علّمه الخط و صرفه فی التّجارة فی سنة 596 و له نحو عشرین سنة و وقع بینه و بین شخص بغدادی فی دمشق منازعة فی علی بن أبی طالب فبدت من یاقوت ما لزم منه انّه نسب الی رای الخوارج فی التعصّب علی علیّ فثاروا علیه فهرب و خرج عن بغداد خشیة ان یؤخذ فیقتل حتی وصل الی خراسان فاقام بمرو مدّة الی ان کانت قصة التتار فرجع الی بلاد الشام فارّا فقاسی شدائد و اهوالا و کانت الکائنة فی فی سنة 617 و عاش الی سنة 626 فمات فی رمضان منها قلت و لم ار فی شیء من تصنیفه التصریح بالنّصب بل یحکی فیها فضائل علیّ علی ما یتفق ذکره و مخفی نماند که علاّمه ابن النّجار که عسقلانی ازو غایت مدح و ثنا و نهایت وصف و اطراء یاقوت حموی نقل کرده از علمای کبار عالی تبار و نبهای احبار جلیل الفخارست مناقب عالیه و فضائل سامیۀ او سابقا در حدیث طیر شنیدی بعض عبارات در این جا مذکور می شود محمد بن شاکر بن احمد الکبتی

ص:73

در فوات الوفیات گفته محمّد بن محمود بن الحسن بن هبة اللّه بن محاسن هو الحافظ الکبیر محبّ الدّین بن النجار البغدادی صاحب التاریخ ولد فی ذی القعدة سنة ثمان و سبعین و خمسمائة سمع من ابن کلیب و ابن الجوزی و اصحاب ابن الحصین و جماعة و له الرحلة الواسعة الی الشام و مصر و الحجاز و اصبهان و خراسان و مرو و هراة و نیسابور و سمع الکثیر و حصّل الاصول و المسانید و صنّف التاریخ الذی ذیّل به علی تاریخ الخطیب و استدرک فیه علی الخطیب فجاء فی ثلثین مجلّدا دل علی تبحّره فی هذا الشأن و سعة حفظه و کان اماما ثقة حجة مقرئا مجودا حسن المحاضرة کیسا متواضعا اشتملت مشیخته علی ثلثة آلاف شیخ و رحل سبعا و عشرین سنة یقال انّه حضر مع تاج الدّین الکندی فی مجلس المعظّم عیسی و الاشرف موسی لأنّه ذکره و اثنی علیه فقال له الاشرف احضره فساله السلطان عن وفاة الشافعی متی کانت فبهت و هذا من التّعجیز لمثل هذا الحافظ الکبیر المقدار فسبحان من له الکمال و له کتاب القمر المنیر فی المسند الکبیر ذکر کلّ صحابیّ و ما له من الحدیث و له کتاب کنز الامام فی معرفة السنن و الاحکام و المختلف و الموتلف ذیّل به علی ابن ماکولا و المتفق و المفترق و نسبة المحدّثین الی الآباء و البلدان کتاب عوالیه کتاب معجمه جنة الناظرین فی معرفة التابعین الکمال فی معرفة الرّجال العقد الفائق فی عیون اخبار الدنیا و محاسن تواریخ الخلائق الدّرّة الثمینة فی اخبار المدینة نزهة الوری فی اخبار أمّ القری روضة الأولیاء فی مسجد ایلیا

ص:74

الازهار فی انواع الاشعار ساوة الوحید غرر الفوائد ستّ مجلدات مناقب الشافعی و الزهر فی محاسن شعراء اهل العصر کتاب نحا فیه نحو نشوان المحاضرة ممّا التقطه من افواه الرجال نزهة الطرف فی اخبار اهل الظّرف اخبار المشتاق الی اخبار العشاق الشافی فی الطبّ الخ و نهایت عظمت و جلالت و تصدّر و نبالت یاقوت حموی بمثابه رسیده که علمای اعلام و اساطین فخام سنیه برو اعتماد دارند و جابجا در افادات خود ازو نقلها می آرند جلال الدین سیوطی در بغیة الوعاة فی طبقات اللغویین و النحاة گفته محمد بن محمد بن یونس اللغوی ابو عبد اللّه یعرف بصاحب أبی بکر بن السرّاج روی عن ابن درید و غیره قاله یاقوت و نیز سیوطی در بغیة الوعاة گفته محمّد بن برکات بن هلال بن عبد الواحد السعیدی النحوی ابو عبد اللّه قال یاقوت عالی المحل فی النحو و اللّغة و الادب احد فضلاء المصریین و اعیانهم المبرزین اخذ النحو و الادب عن ابن باشا و نیز سیوطی در بغیه گفته محمد بن احمد ابو النّدی الغندجانی قال یاقوت واسع العلم راجح المعرفة باللّغة و اخبار العرب و اشعارها و نیز سیوطی در بغیة الوعاة در ترجمه محمد بن احمد ابو الریحان الخوارزمی گفته قال یاقوت و امّا تصانیفه فی النجوم و الهیئة و المنطق و الحکمة فانها تفوت الحصر رایت فهرستها فی وقف الجامع بمرو فی ستین ورقة بخط مکتنف کان حیا بغزنة سنة اثنتین و عشرین و اربعمائة و من شعره فلا یغررک منّی لین مسّ تراه فی دروسی و اقتباسی فانی اسرع الثقلین طرّا

ص:75

الی حوض الرّدی فی وقت باس

2-أحمد بن حنبل

وجه دوم از وجوه ابطال نفی و انکار حدیث تشبیه آنکه این حدیث شریف را امام احمد بن محمد بن حنبل الشیبانی بطریق صحیح روایت نموده چنانچه ابو جعفر محمد بن علی بن شهرآشوب المازندرانی سقی تربته الشریفة بشآبیب الرضوان الرّبانی و حفّ مرقده بانواع اللطف الصمدانی در کتاب مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام فرموده

احمد بن حنبل عن عبد الرزاق عن معمر عن الزهری عن ابن المسیّب عن أبی هریرة و ابن بطّة فی الابانة باسناده عن ابن عبّاس کلاهما عن النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم قال من أراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی فهمه و الی موسی فی مناجاته و الی عیسی فی سمته و الی محمد فی تمامه و کماله و جماله فلینظر الی هذا الرجل المقبل قال فتطاول النّاس اعناقهم فاذا هم بعلی کانما ینقلب فی صبب و ینحلّ عن جبل تابعهما انس الاّ انّه قال و الی ابراهیم فی خلّته و الی یحیی فی زهده و الی موسی فی بطشه فلینظر الی علی بن أبی طالب و جلائل فضائل و عقائل فواضل و محاسن مفاخر و زواهر مآثر ابن شهرآشوب طاب ثراه سابقا در جزء اول مجلد حدیث غدیر از افادات اماثل و اکابر سنیه دریافتی و شنیدی لکن در این جا بسبب بعد عهد مع زیادة مفیدة باز مذکور می شود تا مصداق هو المسک ما کررته یتضوّع ظاهر شود و نیز ناظر را حاجت مراجعت بمجلد دیگر نیفتد و عمده اسباب تکرار بعض فوائد و تراجم همینست که چون مجلّدات این کتاب متعددست و هر یکی از ان بعنایت ربانی کتابی مستقل گردیده پس اگر بر محض حواله اکتفا کرده شود محتملست که ناظر از رجوع

ص:76

بآن مقام قاصر گردد و از استفاده مراد محروم شود و در صورت تکرار و اعاده باین فائده قطعا متمتع و بخلاص از حرمان و حیرت منتفع خواهد شد صلاح الدین خلیل بن ایبک الصفدی در وافی بالوفیات گفته محمد بن علی بن شهرآشوب الثانیة سین مهملة ابو جعفر السّروری المازندرانی رشید الدّین الشیعی احد شیوخ الشیعة حفظ اکثر القرآن و له ثمان سنین و بلغ النهایة فی اصول الشیعة کان یرحل إلیه من البلاد ثم تقدم فی علم القرآن و الغریب و النحو و وعظ علی المنبر ایام المقتفی ببغداد فاعجبه و خلع علیه و کان بهیّ المنظر حسن الوجه و الشیبة صدوق اللهجة ملیح المحاورة واسع العلم کثیر الخشوع و العبادة و التهجد لا یکون الاّ علی وضوء اثنی علیه ابن أبی طی فی تاریخه ثناء کثیرا توفی سنة ثمان و ثمانین و خمسمائة و شیخ مجد الدّین ابو طاهر محمد بن یعقوب الفیروزآبادی در کتاب البلغة فی تراجم ائمّة النحو و اللغة گفته محمد بن علی بن شهرآشوب ابو جعفر المازندرانی رشید الدّین الشیعی بلغ النهایة فی اصول الشیعة تقدم فی علم القرآن و اللّغة و النّحو و وعظ ایّام المقتفی فاعجبه و خلع علیه کان واسع العلم کثیر العبادة دائم الوضوء له کتاب الفصول فی النحو و کتاب المکنون و المخزون و کتاب اسباب نزول القرآن و کتاب متشابه القرآن و کتاب الاعلام و الطرائق فی الحدود و الحقائق و کتاب الجدیدة جمع فیها فوائد و فرائد جمّة عاش مائة سنة الا عشرة اشهر مات سنة 588 ثمان و ثمانین و خمس مائة و جلال الدین عبد الرحمن

ص:77

بن أبی بکر السیوطی در بغیة الوعاة فی طبقات اللغویین و النّحاة گفته محمد بن علی بن شهرآشوب ابو جعفر السّروری المازندرانی رشید الدّین الشیعی قال الصّفدی کان مقدّما فی علم القرآن و الغریب و النحو واسع العلم کثیر العبادة و الخشوع الّف الفصول فی النحو اسباب نزول القرآن متشابه القرآن مناقب علی بن أبی طالب المکنون المائدة و الفائدة فی النوادر و الفوائد مات سنة ثمان و ثمانین و خمسمائة و شمس الدین محمد بن علی بن احمد الداودی المالکی تلمیذ علامه سیوطی در طبقات المفسرین که نسخه آن از کتبخانه بعض فضلای حیدرآباد درین ایام برکت نظام بسعی موفور و جد و جهد تمام استکتاب نمودم گفته محمد بن علی بن شهرآشوب بن أبی نصر ابو جعفر السروری المازندرانی رشید الدین احد شیوخ الشیعة اشتغل بالحدیث و لقی الرجال ثم تفقّه و بلغ النهایة فی فقه اهل مذهبه و نبغ فی الاصول حتی صار رحلة ثم تقدّم فی علم القرآن و القراءات و التفسیر و النحو و کان امام عصره و واحد دهره و التالیف و غلب علیه علم القرآن و الحدیث و هو عند الشیعة کالخطیب البغدادی لاهل السنة فی تصانیفه و تعلیقات الحدیث و رجاله و مراسیله و متفقة و مفترقة الی غیر ذلک من انواعه واسع العلم کثیر الفنون مات فی شعبان سنة ثمان و ثمانین و خمسمائة قال ابن أبی طی ما زال النّاس بحلب لا یعرفون الفرق بین ابن بطة الحنبلی و ابن بطة الشیعی حتی قدم الرشید فقال ابن بطة الحنبلی بالفتح و الشیعی بالضم هر گاه بعنایت ربانی و تایید یزدانی نهایت عظمت و جلالت و کمال براعت و نبالت

ص:78

ابن شهرآشوب مازندرانی بر السنه اعلام و اساطین قوم شانی کالصبح المسفر و الشمس المضیئة علی القاصی و الدانی ظاهر و واضح گردید و لامع و ساطع گشت که آن جناب بحدّی ذکی و فطین و قویّ الحافظة بوده که در سن هشت سالگی اکثر قرآن شریف را حفظ فرموده و صدوق اللهجه و واسع العلم و کثیر الفنون و کثیر الخشوع و العبادة و التهجد و در علم قرآن و تفسیر و غریب و لغت و قراآت و نحو سابق و متقدم و امام عصر و واحد دهر و در علم حدیث نزد شیعه مثل خطیب بغدادی برای اهل سنت بوده چطور عاقلی نصفت شعار که بکجروی و تعسف و تعصب لائح العیب و الصغار گرفتار نباشد تجویز توان کرد که العیاذ بالله نقل آن جناب حدیث تشبیه را از احمد بن حنبل صحیح و برای واقع مطابق نیست فان ذلک ازراء عظیم و غضّ کبیر من اعاظم الاساطین الاماثل و جهابذه المحققین الافاضل الذین تثنی علیهم الخناصر و تعقد علیهم الانامل حیث مدحوا مدحا عظیما و اثنوا ثناء بلیغا بلا شائبة الجاء و اضطرار هائل علی ابن شهرآشوب الشائب مفارقه فی تزییل الحق من الباطل علاوه برین روایت کردن احمد بن حنبل این حدیث شریف را از افادات ائمه عالی درجات سنّیه هم ظاهر و واضحست پس باین سبب هم مجال تشکیک و ارتیاب در نقل ابن شهرآشوب عالی جناب ندارند گو همّت را بغایت مکابره و مجادله برگمارند ملک العلماء شهاب الدّین دولت آبادی در کتاب هدایة السعدا در تقریر شیعه که از صحائف نقل کرده می آرد

روی احمد و البیهقی فی فضائل الصحابة انّه قال صلّی اللّه علیه و سلّم من أراد ان ینظر

ص:79

الی آدم فی علمه و الی یوشع فی تقواه و الی ابراهیم فی حلمه و الی موسی فی هیبته و الی عیسی فی عبادته فلینظر الی وجه علیّ و صاحب صحائف در مقام جواب انکاری بر نقل این حدیث از احمد و بیهقی کلامی در صحت آن نموده و السّکوت دلیل التسلیم عند المخاطب الفهیم و تلمیذه الرّشید السلیم کما بیّنا فی مجلّد حدیث الولایة بلکه صاحب صحائف در مقام جواب گفته که هر یکی از خلفاء اربعه بلکه جمیع صحابه مکرم اند نزدیک اللّه تعالی و موصوف اند بفضائل حمیده و بنابر مزید ایضاح تمام عبارت هدایة السعدا مذکور می شود که از ان عدم رد و ابطال این حدیث شریف و عدم رد روایت احمد بن حنبل و بیهقی آن را واضح شود قال فی هدایة السعداء فی الهدایة الاولی الجلوة السابعة فیما یصیر به الرّجل رافضیّا فی التمهید من قال ان علیّا کان نبیّا او افضل من النّبیّ و اعلم منه او انکر خلافة الشیخین او سبّهما او لعنهما او قال انّ ابا بکر لیس من الصّحابة فهو رافضی کافر و فی تفسیر الطّیبی عند قوله تعالی إِذْ هُما فِی اَلْغارِ قالوا من انکر صحبة أبی بکر مع النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم فقد کفر

عن التّرمذی عن ابن عمر رضی اللّه عنه انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال لابی بکر انت صاحبی فی الغار و صاحبی فی الحوض و فی التشریح من قال حبّ علیّ کفر و رفض فهو خارجی کافر لأنّ اللّه احبّه النبیّ و الصّحابة و المؤمنون اجمعون فانّه یسبّ هؤلاء الکلّ فی کتاب الشّفاء من قال لاحد من الخلفاء الاربعة انّه کان علی الضلال او کان کافرا یقتل لأنّه کفر و ان سبّهم بغیر هذا من مشاتمة النّاس نکّل نکالا شدیدا و من قال لغیرهم من الصحابة کان فلان من اهل الضلالة نکّل نکالا شدیدا حاصله هر که بگوید که علی ولی خدا

ص:80

بوده و یا نبی بوده و یا از بنی افضل بوده و یا ابو بکر و عمر را بد گوید و یا لعنت بر ایشان فرستد یا بگوید ابو بکر از صحابه نبوده رافضی و کافر باشد و هر که بگوید دوستی علی ولی رفض و یا کفرست کافر شود از آنکه خدا و رسول خدا و صحابه و تابعین و اهل ایمان اجمعین او را دوست داشته فی العقائد من اهل السّنة و الجماعة تفضیل الشیخین و حبّ الختنین پس مرا این جمله را بد می گوید و فی الصحائف فی الفصل الثالث فی افضل الناس بعد النّبی المراد بالافضل ههنا ان یکون اکثر ثوابا عند اللّه و اختلفوا فیه فقال اهل السنة و قدماء المعتزلة انّه ابو بکر و قال الشیعة و اکثر المتأخرین من المعتزلة هو علی استدل اهل السنة بوجهین الاوّل قوله تعالی وَ سَیُجَنَّبُهَا اَلْأَتْقَی اَلَّذِی یُؤْتِی مالَهُ السورة و المراد هو ابو بکر رضی اللّه عنه عند اکثر المفسرین و الاتقی اکرم عند اللّه تعالی لقوله تعالی إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اَللّهِ أَتْقاکُمْ و الاکرم عند اللّه افضل الثانی

قوله صلّی اللّه علیه و سلّم و اللّه ما طلعت شمس و لا غربت علی احد بعد النبیین و المرسلین افضل من أبی بکر و اجاب الشیعة بانّ هذا لا یدل علی انّه افضل بل بانّ غیره لیس افضل منه و احتجّت الشیعة بانّ الفضیلة اما عقلیّة او نقلیّة و العقلیّة امّا بالنّسب او بالحسب و کان علیّ اکمل الصّحابة فی جمیع ذلک فهو افضل امّا النّسب فلانه اقرب الی رسول اللّه و العبّاس و ان کان عمّ رسول اللّه لکنّه کان اخا عبد اللّه من الاب و کان ابو طالب اخا منهما و کان علی هاشمیّا من الاب و الامّ لانه علیّ بن أبی طالب بن عبد المطلّب بن هاشم و علیّ بن فاطمة بنت اسد بن هاشم و الهاشمی افضل

ص:81

لقوله صلّی اللّه علیه و سلّم اصطفی من ولد اسماعیل قریشا و اصطفی من قریش هاشما و امّا الحسب فلان اشرف الصّفات الحمیدة الزهد و العلم و الشجاعة و هو فیه اتمّ و اکمل من الصّحابة اما العلم فلانّه ذکر فی خطبه من اسرار التوحید و العدل و النبوة و القضاء و القدر و احوال المعاد ما لم یوجد فی الکلام لاحد من الصحابة و جمیع الفرق ینتهی نسبتهم فی علم الاصول إلیه فان المعتزلة ینسبون انفسهم إلیه و الاشعریّ ایضا منتسب إلیه لأنّه کان تلمیذ الجبائی المنتسب الی علیّ و انتساب الشیعة بیّن و الخوارج مع کونهم ابعد النّاس عنه اکابرهم تلامذته و ابن عبّاس رئیس المفسّرین کان تلمیذا له و علم منه تفسیر کثیر من المواضع التی تتعلق بعلوم دقیقة مثل الحکمة و الحساب و الشعر و النّجوم و الرّمل و اسرار الغیب و کان فی علم الفقه و الفصاحة فی الدرجة العلیاء و علم النحو منه و ارشد ابا الاسود الدئلی إلیه و کان عالما بعلم السلوک و تصفیة الباطن الذی لا یعرفه الاّ الانبیاء و الاولیاء حتّی اخذه جمیع المشایخ منه او من اولاده او من تلامذتهم و

روی انّه قال لو کسرت الوسادة ثم جلست علیها لقضیت بین اهل التوراة بتوراتهم و بین اهل الانجیل بانجیلهم و بین اهل الزّبور بزبورهم و بین اهل الفرقان بفرقانهم و اللّه ما من آیة انزلت فی برّ او بحر او سهل او جبل او سماء او ارض او لیل او نهار الاّ و انا اعلم فیمن نزلت

و روی انّه قال لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا

و قال صلّی اللّه علیه و سلّم اقضاکم علیّ و القضاء یحتاج الی جمیع العلوم و امّا الزهد فلما علم منه بالتواتر من ترک اللّذات الدنیاویة و الاحتراز

ص:82

عن المحظورات من اوّل العمر الی آخره مع القدرة و کان زهّاد الصّحابة کابی ذر و سلمان الفارسی و أبی الدرداء تلامذته و امّا الشجاعة فغنیّة عن الشرح حتی

قال النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم لا فتی الاّ علیّ لا سیف الاّ ذو الفقار

و قال صلّی اللّه علیه و سلّم یوم الاحزاب لضربة علیّ خیر من عبادة الثقلین و کذا السخاوة فانّه بلغ فیها الدّرجة القصوی حتّی اعطی ثلثة اقراص ما کان له و لاولاده غیرها عند الافطار فانزل اللّه تعالی وَ یُطْعِمُونَ اَلطَّعامَ عَلی حُبِّهِ مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً و کان اولاده افضل اولاد الصحابة کالحسن و الحسین و

قال النبی صلّی اللّه علیه و سلّم هما سیّدا شباب اهل الجنّة ثم اولاد الحسن مثل الحسن المثنی و الحسن المثلث و عبد اللّه بن المثنی و النفس الزکیّة و اولاد الحسین مثل الائمة المشهورة و هم اثنا عشر و کان ابو حنیفة و مالک رحمهما اللّه اخذ الفقه من جعفر الصادق و الباقون منهما و کان ابو یزید البسطامی من مشایخ الاسلام سقّاء فی دار جعفر الصادق و المعروف الکرخی اسلم علی ید علی الرّضا و کان بوّاب داره و ایضا اجتماع الاکابر و علمائها علی شیعیته دالّ علی انّه افضل و لا عبرة بقول العوام و امّا الفضائل النقلیّة فما روی عن النبی صلّی اللّه علیه و سلّم الاولی خبر الطیر و هو

قوله صلّی اللّه علیه و سلّم اللّهم ایتنی باحبّ خلقک إلیک یأکل معی هذا الطیر فجاء علی و اکل معه الثانیة خبر المنزلة و هو

قوله صلّی اللّه علیه و سلّم انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی و هذا اقوی من

قوله فی حق أبی بکر و اللّه

ص:83

ما طلعت شمس و لا غربت بعد النّبی علی افضل من أبی بکر لأنّه انما یدلّ علی انّ غیره لیس افضل منه لا علی انّه افضل من غیره و ایضا یدلّ علی انّ الغیر ما کان افضل منه لا علی انه ما یکون فجاز ان لا یکون عند ورود هذا الخبر و یکون بعده و ایضا خبر المنزلة یدلّ علی انّ له مرتبة الانبیاء

لقوله صلّی اللّه علیه و سلّم الاّ انّه لا نبیّ بعدی و خبر أبی بکر انّما یدلّ علی ان غیره ممّن هو ادنی من مراتب الأنبیاء لیس افضل منه لقوله صلّی اللّه علیه و سلم بعد النبیّین و المرسلین فجاز ان یکون علیّ افضل منه الثالثة خبر الرایة

روی انّه صلّی اللّه علیه و سلم بعث ابا بکر الی خیبر فرجع منهزما ثم بعث عمر فرجع منهزما فبات رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم مغتمّا فلمّا اصبح خرج الی النّاس و معه الرایة و قال لاعطینّ الرّایة رجلا یحبّ اللّه و رسوله و یحبّه اللّه و رسوله کرّارا غیر فرّار فتعرّض له المهاجرون و الانصار فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم این علیّ فقیل انّه ارمد العینین فتفل فی عینیه ثم دفع إلیه الرّایة الرابعة خبر السّیادة

قالت عائشة کنت جالسة عند النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم إذ اقبل علیّ فقال هذا سیّد العرب فقلت بابی انت و أمّی أ لست سیّد العرب فقال انا سیّد العالمین و هو سیّد العرب الخامسة خبر المولی

قال النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم من کنت مولاه فعلی مولاه

و روی احمد و البیهقی فی فضائل الصّحابة انّه قال صلّی اللّه علیه و سلّم من أراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی یوشع فی تقواه و الی

ص:84

ابراهیم فی حلمه و الی موسی فی هیبته و الی عیسی فی عبادته فلینظر الی وجه علیّ السادسة

روی عن انس بن مالک رضی اللّه عنه قال قال صلّی اللّه علیه و سلّم ان اخی و وزیری و خیر من اترکه بعدی یقضی دینی و ینجز وعدی علی بن أبی طالب السّابعة

روی عن ابن مسعود انّه قال صلّی اللّه علیه و سلم علی خیر البشر من أبی فقد کفر الثامنة

روی انّه قال صلّی اللّه علیه و سلم فی ذی الثدیّة و کان رجلا منافقا یقتله خیر الخلق

و فی روایة خیر هذه الامّة و کان قاتله علی بن أبی طالب

و قال صلّی اللّه علیه و سلّم لفاطمة انّ اللّه تعالی اطّلع علی اهل الدنیا و اختار منهم اباک و اتخذه نبیّا ثم اطّلع ثانیا فاختار منهم بعلک هذا ما قالوا و الحقّ انّ کلّ واحد من الخلفاء الاربعة بل جمیع الصحابة مکرّم عند اللّه موصوف بالفضائل الحمیدة و لا یجوز الطعن فیهم إذ الطعن فیهم یوجب الکفر و الصّواب انّ امامة کلّ الخلفاء الاربعة حقّ فی المشکوة

حدیث علیّ انت منّی بمنزلة هارون من موسی متّفق علیه فی الدّرر الاتقی الذی یؤتی ماله یتزکّی قیل فی أبی بکر رضی اللّه عنه و قیل فی أبی الدحداح فی دستور الحقائق قالت الشیعة إذا تعارضا تساقطا فان قیل علم بهذا الحدیث انّ بعد النّبیّ لیس احد افضل من أبی بکر و لا نفهم من الحدیث انّه افضل من غیره قیل فهم باللغة انّ غیره لیس افضل منه و علم بالعرف ان ابا بکر افضل بعد النّبیین علی کافّة الناس و إذا عارض اللغة رجح العرف فان قیل علم بالحدیث ان غیره لیس افضل منه و لا یفهم ان لا یکون غیره

ص:85

مستویا به قلنا لفظ افضل یمنع المماثلة و فضل الغیر فی شرح عقائد النسفی عند قوله افضل البشر بعد نبیّنا و الاحسن ان یقال بعد الانبیاء لکنه أراد البعدیة الزمانیّة و لیس بعد نبیّنا نبیّ و مع ذلک لا بدّ من تخصیص عیسی علیه السلام إذ لو ارید کلّ بشر یوجد بعد نبیّنا انتقض بعیسی علیه السلام و لو ارید کل بشر یولد بعد نبیّنا لم یفد التفضیل علی الصحابة و لو ارید کل بشر هو موجود علی وجه الارض لم یفد التفضیل ینتقض بعیسی علیه السّلام و فیه ایضا نحن وجدنا دلائل الجانبین متعارضة و لم نجد هذه المسئلة مما یتعلق به شیء من الاعمال و لا یکون التوقف فیه مخلاّ بشیء من الواجبات از ملاحظه این عبارت ظاهر و واضحست که صاحب صحائف بعد نقل احتجاجات متینه و استدلالات رزینه اهل حقّ بر افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام که از جمله آن استدلال ست بحدیث تشبیه بروایت احمد و بیهقی اصلا بردّ و انکار حدیث زبان نگشاده و نه ریبی و تشکیکی در روایت احمد و بیهقی این حدیث را بوجه من الوجوه و لو کان بعیدا راه داده بلکه چون ابواب تضعیف سخیف و تمریض مریض مسدود یافته و اختراع خزعبلات و تمویهات و ابتداع تسویلات و تاویلات علیلات را موجب ظهور تعصّب فاحش العوار و مجازفت واضحة الشنار و سبب کمال لوم و ملام صغار و کبار و باعث توجه غایت عذل و مؤاخذه و احتقار یافته ناچار بر اعتراف و اقرار بثبوت فضائل حمیده برای جمیع خلفا اکتفا و اقتصار فرموده و این دلالت واضحه و اشارت لائحه دارد بر آنکه این فضائل حمیده و مناقب سدیده که اهل حقّ

ص:86

برای جناب امیر المؤمنین علیه السلام ثابت می کنند و از جمله آن حدیث تشبیه است بعون الهی صحیح و ثابت و متحقق و امواج بحار زاخره عظمت و جلالت آن متدفق فالحمد و الشکر الجلیل المستبین علی ثبوت هذا الحدیث الشریف بالقطع و الیقین حسب اعتراف هذا الفاضل المتین فَقُطِعَ دابِرُ اَلْقَوْمِ اَلَّذِینَ ظَلَمُوا وَ اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ اَلْعالَمِینَ و ملک العلماء هم بعد نقل عبارت صاحب صحائف کلامی در اعتراف و اقرار آن عالی تبار ننموده بلکه بتأیید و تسدید اثبات ادلّه افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام حدیث منزلت را از مشکاة نقل نموده و از شرح عقائد نسفی اعتراف صریح بتعارض دلائل جانبین یعنی تعارض دلائل افضلیت أبی بکر با دلائل افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام نقل کرده و پر ظاهرست که تعارض در دلائل دو جانب وقتی متحقق می شود که دلائل هر دو جانب در قوّت و صحّت و دلالت و وضوح و ظهور متماثل و متقابل و متکافی و متعادل باشد و ظاهرست که بزعم سنیه دلائل افضلیت أبی بکر از آیات قرآن شریف و احادیث صحیحه ثابته متکاثره و آثار معروفه متظافره ظاهرست پس معلوم شد که بحمد اللّه و حسن توفیقه دلائل افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام هم از آیات قرآن شریف و احادیث کثیره و روایات مقبوله وفیره ثابت و متحققست و پر ظاهرست که اقرار العقلاء علی انفسهم مقبول و علی غیرهم مردود پس اعتراف شارح عقائد بثبوت افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام از آیات و احادیث معلول و مدخول با آنکه اگر بالفرض در طرق سنیه این دلائل متماثل و متقابل هم باشد باز هم بنظر آنکه دلائل افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام متفق علیها بین الشیعة و السنّة است مقدم خواهد بود بر دلائل افضلیت أبی بکر و علاوه برین

ص:87

عقل رزین و رای متین حاکمست بتقدم دلائل افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام که دواعی وضع و اختلاق در ان حتما و جزما و اجماعا مفقودست و در باب ابی بکر اسباب و دواعی کثیره وضع و افترا و انتحال و اختلاق و اختراع و ابتداع بسبب شوکت و صولت بکریه و عمریه و عثمانیه در اکثر احیان و ازمان و انغمار و استتار اهل حقّ در زوایای خمول و ابتلا بانواع محن و فتن بجور اهل حیف و عدوان موجود و للّه الحمد که شارح عقائد استعفا و فارغ حظی صریح از دعوی افضلیت أبی بکر داده زبان بلاغت ترجمان را باین نغمه خوش آهنگ گشاده که نیافتم این مسئله یعنی مسئله افضلیت أبی بکر را از ان قبیل که متعلق باشد بان چیزی از اعمال و نیست توقف درین باب مخلّ بچیزی از واجبات پس هر گاه مسئله افضلیت أبی بکر از متعلقات اعمال و توقف درمان قادح بواجبی از واجبات نباشد این همه تجشم اهتمام که متعصبین و متعسفین عالی مقام در اثبات آن دارند محض عبث و لغو و بی کار و محض اجهار و اظهار غلوّ فاحش و تعنّت صریح العوار و الشنار باشد و مخفی نماند که صاحب صحائف فاضل شمس الدین محمد بن اشرف الحسنی السمرقندیست چنانچه مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی در کشف الظنون گفته آداب الفاضل لشمس الدین محمد بن اشرف الحسنی السمرقندی الحکیم المحقق صاحب الصحائف و القسطاس المتوفی فی حدود سنة 600 ستمائة و نیز در کشف الظنون گفته صحائف فی الکلام اوله الحمد للّه الذی استحق الوجود و الوحدة الخ و هو علی مقدمة و ستّة صحائف و خاتمة و نیز در کشف الظنون گفته قسطاس المیزان أی المنطق و هو علی مقدمة و مقالتین الاولی فی التصورات الثانیة فی التصدیقات لشمس الدین محمد السمرقندی المتوفی سنة و هو صاحب

ص:88

الصحائف و صاحب معارف شرح صحائف کتاب صحائف را بمحامد و محاسن عظیمه و مناقب و فضائل فخیمه ستوده و زبان بلاغت ترجمان را باین غرر درر کلمات و جواهر زواهر فقرات گشوده و کتاب الصحائف جامع لما ثبت بالحجج القطیعة و الدلائل الیقینیة علی ما شهد به صریح العقل من حجج المخالفین علی الفلاسفة و غیرهم و المطالب انّما تبنی علی اصولهم و قواعدهم یلغی حسبان المریبین و یقوی ایمان المصیبین إذ الحق لا یتمیز و لا یقرب الا بابانة الحجة و ازالة الشبهة فالتمس جماعة من العلماء و طائفة من الفضلاء ان اکتب له شرحا وافیا لبیانه کافیا لتبیانه مع زیادة ما یتوقف علیه الاتقان و افادة ما یفتقر إلیه الایقان فالتزمته و سمیته کتاب المعارف فی شرح الصحائف و معارف شرح صحائف از کتب مشهوره معروفه سنیه مثل شرح مقاصد و شرح مواقف و شرح طوالع ست و متکلمین سنیه اعتماد و اعتبار تمام بر آن دارند بلکه احتجاج و استدلال بان بمقابله اهل حقّ می آرند در کشف الظنون بعد ذکر صحائف گفته و من شروحه المعارف فی شرح الصحائف اوّله الحمد للّه الّذی لیس لوجوده بدایة الخ و هو شرح بقال اقول للسمرقندی و شیخ نجدی مروانی و حامی جانی مخاطب لا ثانی متلبس بلباس سیف اللّه بن اسد اللّه ملتانی در کتاب تمویه السفیه که آن را بمزید جسارت و خسارت به تنبیه السفیه موسوم و باین تهجم و تهور و دیگر هفوات و مجازفات خود را باظهار کمال اساءت ادب مقتدای واجب التعظیم حسب افاده رشید سدید موصوم ساخته می گوید در جمیع کتب کلامیه عدالت را از شروط متفق علیها امامت گردانیده اند چنانچه کتب کلامیه

ص:89

اهل سنت مثل شرح مقاصد و شرح مواقف و شرح طوالع و شرح صحائف موجوداند بلکه در مختصرات کلام نیز این معنی مصرّح به است انتهی الحاصل نهایت حیرت است که اولیای مخاطب حاشد المحامد ناقد السالم من الفاسد بعد روایت احمد بن حنبل چگونه نفی بودن این حدیث شریف از روایات اهل سنت خواهند کرد مگر آنکه ارشاد فرمایند که احمد بن حنبل چون از ائمه اهل سنتست لهذا روایت او از روایات ایمه اهل سنت باشد نه از روایات اهل سنت و هذا مما یضحک الثکلان و یستوقف العجلان و یا آنکه بفرمایند که امام احمد قائم مقام انبیا و افضل و ارجح از اول با صفا بوده لهذا او از اهل سنت خارج بوده پس ادعای این معنی که این حدیث از روایات اهل سنت نیست راست باشد بالجمله فضائل فاخره و مناقب باهره و مدائح زاهره و مآثر متکاثره و مفاخر متوافره امام احمد بن حنبل که یکی از ارکان اربعه سنیانست از کتاب الثقات ابو حاتم محمد بن حبان البستی و حلیة الاولیاء ابو نعیم احمد بن عبد اللّه اصفهانی و کتاب الاکمال ابو نصر علی بن هبة اللّه المعروف بابن ماکولا و کتاب الانساب عبد الکریم بن محمد السمعانی و وفیات الأعیان ابن خلکان و تهذیب الاسماء یحیی بن شرف النووی و کتاب المختصر فی اخبار البشر تصنیف ابو الفداء اسماعیل بن علی الایوبی و تذکرة الحفاظ و عبر فی خبر من غبر ذهبی و مرآة الجنان یافعی و تتمة المختصر ابن الوردی و رجال مشکاة ولی الدین الخطیب و تهذیب التهذیب و تقریب التهذیب ابن حجر عسقلانی و طبقات شافعیه ابو بکر اسدی و روض باسم محمد بن ابراهیم المعروف بابن الوزیر الیمانی و طبقات الحفاظ سیوطی و کتائب اعلام الاخیار کفوی و فیض القدیر عبد الرّءوف بن تاج العارفین للمناوی و شرح مواهب لدنیّه محمد بن عبد الباقی الزّرقانی و رجال مشکاة شیخ عبد الحق و انصاف شاه ولی اللّه و منتهی الکلام مولوی حیدر علی فیض آبادی و غیر آن ظاهر و باهرست و غایت

ص:90

مدحش همینست که قیام مقام انبیا برای او ثابت می سازند و بر خلیفه اول او را ترجیح می دهند بعض فضائل احمد در مجلّد حدیث غدیر و حدیث طیر شنیدی و بعض آن درین مقام مذکور می شود ابو حاتم محمد بن حبان البستی در کتاب الثقات گفته احمد بن محمد بن حنبل بن هلال بن اسد بن ادریس بن عبد اللّه بن حیان بن عبد اللّه بن انس بن عوف بن قاسط بن مازن بن شیبان بن ذهل بن ثعلبة بن عکابة بن صعب بن علی بن بکر بن وائل بن قاسط بن هنب بن افصی بن دعمی بن جدیلة بن اسد بن ربیعة بن نزار بن معد بن عدنان کنیته ابو عبد اللّه اصله من مرو و مولده ببغداد یروی عن ابن عیینة و هشیم و ابراهیم بن سعد روی عنه اهل العراق و الغرباء مات سنة احدی و اربعین و مائتین و کان حافظا متقنا فقیها لازما للورع الحفّی مواظبا علی العبادة الدّائمة به اغاث اللّه عزّ و جلّ امّة محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم و ذلک انه ثبت فی المحنة و بذل نفسه للّه عزّ و جل حتی ضرب بالسّباط للقتل و عصمه اللّه عن الکفر و جعله علما یقتدی به و ملجأ یلتجأ إلیه سمعت احمد بن محمد بن احمد السندی یقول سمعت محمد بن النضر الفرّاء یقول سمعت احمد بن حنبل یقول طلبت الحدیث سنة تسع و سبعین و انا ابن ستّة عشر سنة و احمد بن عبد اللّه الاصفهانی در حلیة الأولیاء گفته و منهم الامام المبجّل و الهمام المفضل ابو عبد اللّه احمد بن حنبل لزم الاقتداء و ظفر بالاهتداء علم الزهاد علم النقاد امتحن فی المحنة صبورا و اجتبی فکان فی النعمة شکورا کان للعلم و الحکم واعیا

ص:91

و للفهم و الفکر راعیا الی آخر ما ساق و ابو نصر علی بن هبة اللّه بن ماکولا در اکمال گفته ابو عبد اللّه احمد بن محمّد بن حنبل بن هلال بن اسد بن ادریس بن عبد اللّه بن حیّان بن عبد اللّه بن انس بن عوف بن قاسط بن مازن بن ذهل بن شیبان بن ذهل بن ثعلبة بن عکابة بن صعب بن علی بن بکر بن وائل امام فی النقل و علم فی الزّهد و الورع و کان اعلم النّاس بمذاهب الصّحابة و التابعین اصله مروزی و قدمت به أمّه بغداد و هو حمل ولدته بها سمع ابن عیینة و ابن علیة و هشیم بن بشیر و خلقا کثیرا من الکوفیین و البصریین و الحرمین و الیمن و الشام و الجزیرة و محیی الدین یحیی بن شرف النووی در تهذیب الاسماء و اللّغات گفته احمد بن حنبل الامام رضی اللّه عنه تکرّر فی المهذّب و الوسیط و الروضة هو الامام البارع المجمع علی امامته و جلالته و ورعه و زهادته و حفظه و وفور علمه و سیادته ابو عبد اللّه احمد بن محمد بن حنبل بن هلال بن اسد بن ادریس بن عبد اللّه بن حیّان بالمثناة بن عبد اللّه بن انس بن عوف بن قاسط بن مازن بن شیبان بن ذهل بن ثعلبة بن عکابة بن صعب بن علی بن بکر بن وائل بن قاسط بن بن هنب بکسر الهاء و اسکان النون و بعدها موحدة بن افصی بالفاء و الصّاد المهملة بن دعمی بن جدیلة بن اسد بن ربیعة بن نزار بن معد بن عدنان الشیبانیّ المروزی ثم البغدادی ابو عبد اللّه خرج من مرو حملا و ولد ببغداد و نشأ بها الی أن توفی بها و دخل مکة و المدینة و الشّام

ص:92

و الیمن و الکوفة و البصرة و الجزیرة سمع سفین بن عیینة و ابراهیم بن سعد و یحیی بن سعد و یحیی القطّان و هشیما و وکیعا و ابن علیّة و ابن مهدی و عبد الرزّاق و خلائق روی عنه شیخه عبد الرزّاق و یحیی بن آدم و ابو الولید و ابن مهدی و یزید بن هارون و علیّ بن المدینی و البخاری و مسلم و ابو داود و الذهلی و ابو زرعة الرّازی و الدمشقی و ابراهیم الحربی و ابو بکر احمد بن محمد بن هانی الطائیّ الاثرم و البغوی و ابن أبی الدّنیا و محمد بن اسحاق الصّاغانی و ابو حاتم الرازی و احمد بن أبی الحواری و موسی بن هارون و حنبل بن اسحاق و عثمان بن سعید الدارمیّ حجّاج بن الشاعر و عبد الملک بن عبد الحمید المیمونی و بقی بن مخلّد الاندلسی و یعقوب بن شیبة و خلائق روینا من طرق عن ابراهیم الحربی قال رایت ثلاثة لم تر مثلهم ابدا ابا عبید القاسم ما مثّلته الا بجبل ینفخ فیه الروح و بشر بن الحرث ما شبّهته الا برجل عجن من قرنه الی قدمه عقلا و احمد بن حنبل کأنّ اللّه عزّ و جلّ جمع له علم الاولین من کلّ صنف و روینا عن أبی مسهر قال ما اعلم احدا یحفظ علی هذه الامة امر دینها الاّ شابّا بالمشرق یعنی احمد بن حنبل و روینا عن علیّ بن المدینی قال قال لی سیّدی احمد بن حنبل لا تحدّث الاّ من کتاب و روینا عن ابراهیم بن جابر قال کنّا نجالس احمد فیذکر الحدیث و نحفظ و نتقنه فاذا اردنا ان نکتبه قال الکتاب احفظ فیثب و یجیء بالکتاب و روینا عن الهیثم بن جمیل قال وددت انّه نقص من عمری و زیدا فی عمر احمد بن حنبل و روینا عن أبی زرعة قال

ص:93

ما رایت من المشایخ احفظ من احمد بن حنبل حرزت کتبه اثنی عشر محملا و عدلا کل ذلک کان یحفظ عن ظهر قلبه و ذکر ابن أبی حاتم فی کتابه الجرح و التعدیل ابوابا من مناقب احمد رحمه اللّه فیها جمل من نفائس احواله منها عن عبد الرحمن بن مهدی قال احمد اعلم الناس بحدیث سفین الثوری و عن أبی عبید قال انتهی العلم الی اربعة احمد بن حنبل و هو افقههم فیه و علیّ بن المدینی و هو اعلمهم به و یحیی بن معین و هو اکتبهم له و ابو بکر بن أبی شیبة و هو احفظهم له و سئل ابو حاتم عن احمد و علی بن المدینی فقال کانا فی الحفظ متقاربین و کان احمد افقه و قال ابو زرعة ما رایت احدا اجمع من احمد بن حنبل و ما رایت احدا اکمل منه اجتمع فیه زهد و فقه و فضل و اشیاء کثیرة و قال قتیبة احمد امام الدنیا و عن الهیثم بن جمیل قال ان عاش هذا الفتی یعنی احمد بن حنبل فسیکون حجة علی اهل زمانه و قال ابن المدینی لیس فی اصحابنا احفظ من احمد بن حنبل و قال عمرو بن محمد الناقد إذا وافقنی احمد علی حدیث لا ابالی من خالفنی و قال الشافعی ما رایت اعقل من احمد بن حنبل و سلیمان بن داود الهاشمی و قال ابن أبی حاتم کان احمد بن حنبل بارع الفهم بمعرفة صحیح الحدیث و سقیمه و قال صالح بن احمد بن حنبل قال أبی حججت خمس حجج ثلاث منها راجلا و انفقت فی احداهن ثلثین درهما قال و ما رایت أبی قط اشتری رمانا و لا سفرجلا و لا شیئا من الفاکهة الاّ ان یشتری بطّیخة فیاکلها بخبز او عنب او تمر قال و کثیرا مّا کان یاتدم بالخل قال و امسک أبی عن مکاتبة اسحاق بن راهویه لمّا

ص:94

ادخل کتابه الی عبد اللّه بن طاهر و قراه قال و قال أبی إذا لم یکن عندی قطعه اقرح قال و ربّما اشترینا الشیء نستره عنه لئلاّ یوبخنا علیه و قال المیمونی ما رایت مصلّیا قطّ احسن صلاة من احمد بن حنبل و لا اتباعا للسنن منه و عن الحسین بن الحسن الرّازی قال حضرت بمصر عند بقّال فسألنی عن احمد بن حنبل فقلت کتبت عنه فلم یاخذ ثمن المتاع منّی و قال لا اخذ ثمنا ممن یعرف احمد بن حنبل و قال قتیبة و ابو حاتم إذا رایت الرجل یحبّ احمد فاعلم انّه صاحب سنّة و قال ابراهیم بن الحرث من ولد عبادة بن الصّامت قیل لبشر الحافی حین ضرب احمد بن حنبل فی المحنة لو قمت و تکلّمت کما تکلّم فقال لا اقوی علیه انّ احمد قام مقام الأنبیاء و قال ابن أبی حاتم سمعت ابا زرعة یقول بلغنی انّ المتوکل أمر أن یمسح الموضع الذی وقف الناس فیه للصلوة علی احمد بن حنبل فبلغ مقامهم الفی الف و خمس مائة الف قال و قال الورکانی اسلم یوم وفاة احمد عشرون الفا من الیهود و النصاری و المجوس و وقع الماتم فی اربعة اصناف المسلمین و الیهود و النصاری و المجوس و احوال احمد بن حنبل و مناقبه اکثر من ان تحصر و قد صنّف فیها جماعة و مقصودی فی هذا الکتاب الاشاره الی اطراف المقاصد ولد رح فی شهر ربیع الاول سنة اربع و ستین و مائة و توفی فی ضحوة یوم الجمعة الثانی عشر من ربیع الاول سنة احدی و اربعین و مائتین و دفن ببغداد و قبره مشهور معروف یتبرّک به رحمه اللّه و روینا فی تاریخ دمشق جملا متکاثرات مما روئی له قبل وفاته و بعدها

ص:95

من المنامات الصّالحات رح و ابن خلکان در وفیات الأعیان گفته الامام ابو عبد اللّه احمد بن محمد بن حنبل بن هلال بن اسد بن ادریس بن عبد اللّه بن حیّان بن عبد اللّه بن انس بن عوف بن قاسط بن مازن بن شیبان بن ذهل بن ثعلبة بن عکابة بن صعب بن علی بن بکر بن وائل بن قاسط بن هنب بن افصی بن دعمی بن جدیلة بن اسد بن ربیعة بن نزار بن معد بن عدنان الشیبانی المروزی الاصل هذا هو الصحیح فی نسیه و قیل انه من بنی مازن بن ذهل بن شیبان بن ثعلبة بن عکابة و هو غلط لانه من بنی شیبان بن ذهل لا من بنی ذهل بن شیبان و ذهل بن ثعلبة المذکور هو عم ذهل بن شیبان فلیعلم ذلک و اللّه اعلم خرجت أمّه من مرو و هی حامل به فولدته فی بغداد فی شهر ربیع الاوّل سنة اربع و ستّین و مائة و قیل انه ولد بمرو و حمل الی بغداد و هو رضیع و کان امام المحدّثین صنّف کتابه المسند و جمع فیه من الحدیث ما لم یتفق لغیره و قیل انّه کان یحفظ الف الف حدیث و کان من اصحاب الامام الشافعی رضی اللّه عنه و خواصّه و لم یزل مصاحبه الی ان ارتحل الشّافعی الی مصر و قال فی حقّه خرجت من بغداد و ما خلّفت بها اتقی و لا افقه من ابن حنبل و دعی الی القول بخلق القرآن فلم یجب فضرب و حبس و هو مصرّ علی الامتناع و کان ضربه فی العشر الاخیر من شهر رمضان سنة عشرین و مائتین و کان حسن الوجه ربعة یخضب بالحنّاء خضابا لیس بالقانی فی لحیته شعیرات سود اخذ عنه الحدیث جماعة من الاماثل منهم محمّد بن اسماعیل البخاری و مسلم بن الحجّاج النیسابوریّ و لم یکن فی آخر

ص:96

عصره مثله فی العلم و الورع توفی ضحوة نهار الجمعة لثنتی عشرة لیلة خلت من شهر ربیع الاوّل و قیل بل لثلاث عشرة لیلة بقین من الشّهر المذکور و قیل من ربیع الآخر سنة احدی و اربعین و مائتین ببغداد و دفن بمقبرة باب حرب و باب حرب منسوب الی حرب بن عبد اللّه احد اصحاب أبی جعفر المنصور و الی حرب هذا ینسب المحلّة المعروفة بالحربیة و قبر احمد بن حنبل مشهور بها بزار رحمه اللّه تعالی و حرز من حضر جنازته من الرّجال فکانوا ثمانمائة الف و من النّساء ستّین الفا و قیل انه اسلم یوم مات عشرون الفا من النصاری و الیهود و المجوس و ذکر ابو الفرج ابن الجوزی فی کتابه الذی صنّفه فی اخبار بشر بن الحارث الحافی رضی اللّه عنه فی الباب السادس و الاربعین ما صورته حدّث ابراهیم الحربی قال رایت بشر بن الحارث الحافی فی المنام کانّه خارج من باب مسجد الرّصافة و فی کمّه شیء یتحرّک فقلت ما فعل اللّه بک فقال غفر لی و اکرمنی فقلت ما هذا الّذی فی کمّک قال قدم علینا البارحة روح احمد بن حنبل فنثر علیه الدّرّ و الیاقوت فهذا مما التقطت قلت فما فعل یحیی بن معین و احمد بن حنبل قال ترکتهما و قد زارا ربّ العالمین و وضعت لهما الموائد قلت فلم لم تاکل معهما انت قال قد عرف هوان الطّعام علیّ فابا حتی النظر الی وجهه الکریم و فی اجداده حیّان بفتح الحاء المهملة و تشدید الیاء المثنّاة من تحتها و بعد الالف نون و بقیة الاجداد لا حاجة الی ضبط اسمائهم لشهرتها و کثرتها و لو لا خوف الاطالة لقیّدتها و رایت فی نسبه اختلافا و هذا اصحّ الطرق التی وجدتها

ص:97

و کان له ولدان عالمان و هما صالح و عبد اللّه فامّا صالح فتقدمت وفاته فی شهر رمضان سنة ست و ستّین و کان قاضی اصبهان فمات بها و مولده سنة ثلث و مائتین و امّا عبد اللّه فانه بقی الی سنة تسعین و مائتین و توفی یوم الاحد لثمان یقین من جمادی الاولی و قیل الآخرة و له سبع و سبعون سنة و کنیته ابو عبد الرّحمن و به کان یکنّی الامام احمد رحمهم اللّه اجمعین و محمد بن احمد ذهبی در تذکرة الحفاظ گفته احمد بن حنبل شیخ الاسلام و سیّد المسلمین فی عصره الحافظ الحجّة ابو عبد اللّه احمد بن محمد بن حنبل بن هلال بن اسد الذهلی الشیبانی المروزی ثم البغدادی ولد سنة اربع و ستین و مائة سمع هشیما و ابراهیم بن سعد و سفین بن عیینة و عباد بن عباد و یحیی بن أبی زائدة و طبقتهم و عنه البخاری و مسلم و ابو داود و ابو زرعة و مطیّن و عبد اللّه بن احمد و ابو القاسم البغوی و خلق عظیم و کان ابوه جندیّا من ابناء الدعوة و مات شابّا قال عبد اللّه بن احمد سمعت ابا زرعة یقول کان ابوک یحفظ الف الف حدیث ذاکرته الابواب و قال حنبل سمعت ابا عبد اللّه یقول حفظت کل شیء سمعته من هشیم فی حیاته و قال ابراهیم الحربیّ رایت احمد کأنّ اللّه قد جمع له علم الاولین و الآخرین

اخبرنا یوسف بن احمد و عبد الحافظ بن بدران قالا انا موسی بن عبد القادر انا سعید بن احمد انا علیّ بن احمد انا ابو طاهر المخلص نا عبد اللّه البغوی نا احمد بن حنبل و عبید اللّه القواریری قالا ثنا معاذ بن هشام حدثنی أبی عن قتادة عن عکرمة

ص:98

عن ابن رجلا اتی النبی صلّی اللّه علیه و سلّم فقال یا نبی اللّه انّی شیخ کبیر یشق علیّ القیام فمرنی بلیلة لعل اللّه یوفقنی فیها للیلة القدر فقال علیک بالسّابقة لفظ احمد تفرّد به معاذ قال حرملة سمعت الشافعی یقول خرجت من بغداد فما خلّفت بها رجلا افضل و لا اعلم و لا افقه من احمد بن حنبل و قال علی بن المدینی انّ اللّه ایّد هذا الدّین بابی بکر الصّدّیق یوم الردّة و احمد بن حنبل یوم المحنة و قال ابو عبید انتهی العلم الی اربعة افقههم احمد و قال ابن معین من طریق ابن عیّاش عنه أرادوا ان اکون مثل احمد و اللّه لا اکون مثله ابدا و قال ابو همام السّکونی ما رای احمد بن حنبل مثل نفسه و قال محمّد بن حمّاد الظّهرانی سمعت ابا ثور یقول احمد اعلم او قال افقه من الثوری قلت سیرة أبی عبد اللّه. قد افردها البیهقی فی مجلد و افردها ابن الجوزی فی مجلّد و افردها شیخ الاسلام الانصاری فی مجلد لطیف توفی الی رضوان اللّه تعالی یوم الجمعة ثانی عشر ربیع الاول سنة احدی و اربعین و مائتین و له سبع و سبعون سنة عندی من عوالیه حدیثان و حکایة فامّا بالاجازة فالمسند کلّه و نیز ذهبی در عبر فی خبر من غبر در وقائع سنة احدی و اربعین و مائتین گفته فیها توفی فی ثمان عشر ربیع الاول بکرة النهار یوم الجمعة شیخ الامّة و عالم اهل العصر ابو عبد اللّه احمد بن محمد بن حنبل الذهلی الشیبانی المروزی البغدادی احد الاعلام ببغداد و قد تجاوز سبعا و سبعین سنة بایّام و کان ابوه جندیّا فمات شابّا اوّل طلب احمد العلم فی سنة تسع و سبعین و مائة فسمع من هشیم و ابراهیم بن سعد و طبقتهما و کان شیخا اسمر مدید

ص:99

القامة مخضوبا علیه سکینة و وقار و قد جمع ابن الجوزی اخباره فی مجلد و کذلک البیهقی و شیخ الاسلام الهروی و کان اماما فی الحدیث و ضروبه اماما فی الفقه و دقائقه اماما فی السنة و طرائقها اماما فی الورع و غوامضه اماما فی الزهد و حقائقه و عبد الوهاب بن علی بن عبد الکافی السبکی در طبقات شافعیه کبری گفته احمد بن محمد بن حنبل بن هلال بن اسد بن ادریس بن عبد اللّه بن حیّان بن عبد اللّه بن انس بن عوف بن مازن بن شیبان بن ذهل بن ثعلبة بن عکابة بن صعب بن علی بن بکر بن وائل هکذا نسبه ولده عبد اللّه و اعتمده الحافظ ابو بکر الخطیب و غیره الی ان قال هو الامام الجلیل ابو عبد اللّه الشیبانی المروزی ثم البغدادی صاحب المذهب السبکی الصابر علی المحنة الناصر للسنّة شیخ العصابة و مقتدی الطائفة و من قال فیه الشافعی فیما رواه حرملة خرجت من بغداد و ما خلفت بها افقه و لا اورع و لا ازهد و لا اعلم من احمد و قال المزنی ابو بکر یوم الرّدة و عمر یوم السقیفة و عثمان یوم الدّار و علی یوم صفّین و احمد بن حنبل یوم المحنة و قال عبد اللّه بن احمد سمعت ابا زرعة یقول کان ابوک یحفظ الف الف حدیث فقلت و ما یدریک فقال ذاکرته فاخذت علیه الابواب و عن أبی زرعة حرز کتب احمد یوم مات فبلغت اثنی عشر حملا و عدلا ما کان علی ظهر کتاب منها حدیث فلان و لا فی بطنه ثنا فلان الاّ و کل ذلک کان یحفظ علی ظهر قلبه و قال قتیبة بن سعید کان وکیع إذا کانت العتمة ینصرف معه احمد بن حنبل فیقف علی الباب فیذاکره فاخذ لیلة بعضادتی الباب

ص:100

ثم

قال یا ابا عبد اللّه ارید ان القی علیک حدیث سفین قال هات قال تحفظ عن سفین عن سلمة بن کهیل کذا قال نعم ثنا یحیی عن سلمة کذا و کذا فیقول وکیع لا ثمّ یاخذ فی حدیث شیخ شیخ قال فلم یزل قائما حتی جاءت الجاریة فقالت قد طلع الکوکب او قالت الزهرة و قال عبد اللّه قال لی أبی خدای کتاب شئت من کتب وکیع فان شئت ان تسالنی عن الکلام حتی اخبرک بالاسناد و ان شئت بالاسناد حتی اخبرک عن الکلام و قال الخلاّل سمعت ابا القسم ابن الختلی و کفاک به یقول اکثر النّاس یظنّون انّ احمد إذا سئل کان علم الدنیا بین عینیه و قال ابراهیم الحربیّ رایت احمد کأنّ اللّه جمع له علم الأوّلین و الآخرین و قال عبد الرزّاق ما رایت افقه من احمد بن حنبل و لا اورع و قال عبد الرحمن بن مهدی ما نظرت الی احمد بن حنبل الاّ تذکرت به سفین الثوری و قال قتیبة خیر اهل زماننا ابن المبارک ثم هذا الشابّ یعنی احمد بن حنبل و قال ایضا إذا رایت الرجل یحبّ احمد فاعلم انّه صاحب سنّة و قال ایضا و قد قیل له تضمّ احمد الی التابعین فقال الی کبار التابعین و قال ایضا لولا الثوری لمات الورع و لولا احمد لاحدثوا فی الدّین و قال ایضا احمد امام الدنیا و قال ایضا کما رواه الدار قطنی فی اسماء من روی عن الشافعی مات الثوری و مات الورع و مات الشافعی و مات السنن و یموت احمد بن حنبل تظهر البدع و قال ابو مسهر و قد قیل له هل تعرف احدا یحفظ علی هذه الامّة امر دینها قال لا اعلمه الا شابّ فی ناحیة

ص:101

المشرق یعنی احمد بن حنبل و عن اسحاق احمد حجّة بین اللّه و خلقه و قال ابو ثور و قد سئل عن مسئلة قال ابو عبد اللّه احمد بن حنبل شیخنا و امامنا فیها کذا و کذا فهذا یسیر من ثناء الائمّة علیه رضی اللّه عنه الخ و احمد بن علی المعروف بابن حجر العسقلانی در تهذیب التهذیب گفته احمد بن محمّد بن حنبل بن هلال بن اسد الشیبانی ابو عبد اللّه المروزی ثم البغدادی خرجت به أمّه من مرو و هی حامل فولدته ببغداد و بها طلب العلم ثم طاف البلاد فروی عن بشر بن المفضل و اسماعیل بن علیّة و سفین بن عیینة و جریر بن عبد الحمید و یحیی بن سعید القطّان و أبی داود الطیالسی و عبد اللّه بن نمیر و عبد الرزّاق و علی بن عیّاش الحمصی و الشافعی و غندر و معتمر بن سلیمان و جماعة کثیرین روی عنه البخاری و مسلم و ابو داود و الباقون مع البخاری ایضا بواسطة و اسود بن عامر شاذان و ابن مهدی و الشافعی و ابو الولید و عبد الرزّاق و وکیع و یحیی بن آدم و یزید بن هارون و هم من شیوخه و قتیبة و داود بن عمرو و خلف بن هشام و هم اکبر منه و احمد بن أبی الحواری و یحیی بن معین و علی بن المدینی و الحسین بن المنصور و زیاد بن ایوب و دحیم و ابو قدامة السرخسی و محمّد بن رافع و محمد بن یحیی بن أبی سمینة و هؤلاء من اقرانه و ابناه عبد اللّه و صالح و تلامذته ابو بکر الاثرم و حرب الکرمانی و بقی بن مخلد و حنبل بن اسحاق و شاهین بن السّمیدع و المیمونی و غیرهم و آخر من حدث عنه ابو القسم البغوی قال ابن معین ما رایت خیرا من احمد ما افتخر علینا بالعربیّة قط و قال عارم قلت له یوما یا ابا عبد اللّه

ص:102

بلغنی انک من العرب فقال یا ابا النّعمان نحن قوم مساکین و قال صالح سمعت أبی یقول ولدت سنة 164 فی اوّلها فی ربیع الاوّل و قال عبد اللّه سمعت أبی یقول مات هشیم سنة 183 و خرجت الی الکوفة فی تلک الایام و دخلت البصرة سنة 186 و قال ایضا سمعته یقول سمعت من علی بن هاشم بن البرید سنة 179 فی اول سنة طلبت و هی السنة التی مات فیها مالک و قال ایضا حججت سنة 187 و قد مات فضیل و رایت ابن وهب و لم اکتب عنه قال و حججت خمس حجج منها ثلث حجج راجلا انفقت فی احدی هذه الحجج ثلثین درهما و قال ابراهیم بن شماس سمعت وکیع بن الجراح و حفص بن غیاث یقولان ما قدم الکوفة مثل ذلک الفتی یعنیان احمد و قال القطّان ما قدم علیّ مثل احمد و قال فیه مرة حبر من احبار هذه الامة و قال احمد بن سنان ما رایت یزید بن هارون لأحد اشدّ تعظیما منه لاحمد بن حنبل و قال عبد الرزّاق ما رایت افقه منه و لا اورع و قال ابو عاصم احمد امامنا و قال الشّافعی خرجت من بغداد و ما خلّفت بها افقه و لا ازهد و لا اورع و لا اعلم من احمد بن حنبل و قال عبد اللّه الحزیبی کان افضل اهل زمانه و قال ابو الولید ما بالمصرین احبّ الیّ من احمد و لا ارفع قدرا فی نفسی منه و قال العبّاس العنبری حجّة و قال ابن المدینی لیس فی اصحابنا احفظ منه و قال قتیبة احمد امام الدّنیا و قال ابو عبید لست اعلم فی الاسلام مثله و قال یحیی بن معین لو جلسنا مجلسا بالثناء علیه ما ذکرنا فضائله بکمالها و قال العجلی ثقة ثبت فی

ص:103

الحدیث نزه النفس فقیه فی الحدیث منبع الاثار صاحب سنة و خبر و قال ابو ثور احمد شیخنا و امامنا و قال العبّاس بن الولید بن مزید قلت لابی مسهر هل تعرف احدا یحفظ علی هذه الامة امر دینها قال لا الاّ شابّ فی ناحیة المشرق یعنی احمد و قال بشر بن الحارث ادخل الکیر فخرج ذهبا احمر و قال حجاج بن الشاعر ما رأت عینای روحا فی جسد افضل من احمد بن حنبل و قال احمد الدورقی من سمعتموه یذکر احمد بسوء فاتهموه علی الاسلام و قال ابو زرعة الرازی کان احمد یحفظ الف الف حدیث فقیل له و ما یدریک قال اخذت علیه الابواب و قال نوح بن حبیب رایت احمد فی مسجد الخیف سنة 98 مستندا الی المنارة فجاءه اصحاب الحدیث فجعل یعلمهم الفقه و الحدیث و یفتی النّاس و قال عبد اللّه کان أبی یصلّی فی کلّ یوم و لیلة ثلاثمائة رکعة و قال هلال بن العلاء منّ اللّه علی هذه الامّة باربعة فی زمانهم بالشافعی تفقه بحدیث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و باحمد ثبت فی المحنة و لولا ذلک لکفر النّاس و بیحیی بن معین نفی الکذب عن حدیث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و بابی عبید فسّر الغریب قال عباس الدوری و مطیّن و الفضل بن زیاد و غیرهم مات یوم الجمعة لثنتی عشرة خلت من ربیع الاول سنة 241 لکن قال الفضل فی ربیع الآخر و کذلک قال عبد اللّه بن احمد و قیل حرز من صلّی علیه فکانوا ثمانمائة الف رجل و ستّین الف امرأة و قیل اکثر من ذلک و قال عبد اللّه کان أبی یقول قولوا لاهل البدع بیننا و بینکم الجبّار قلت لم یستوف المؤلف قصّة المحنة و قد استوفاها ابن الجوزی

ص:104

فی مناقب فی مجلد و قبله شیخ الاسلام الهروی و ترجمته فی تاریخ بغداد مستوفاة قال ابن أبی حاتم سئل أبی عنه فقال هو امام و حجّة و قال النّسائی الثقة المامون احد الائمة و قال ابن ماکولا کان اعلم الناس بمذاهب الصحابة و التابعین و قال الخلیلی کان افقه اقرانه و اورعهم و اکفّهم عن الکلام فی المحدثین الاّ فی الاضطراب و قد کان امسک عن الروایة من وقت الامتحان فما کان یروی الا لبنیه فی بیته و قال ابن حبّان فی الثقات کان حافظا متقنا فقیها ملازما للورع الحفیّ مواظبا علی العبادة الدائمة اغاث اللّه به امّة محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم و ذاک انّه ثبت فی المحنة و بذل نفسه للّه حتی ضرب بالسّیاط للقتل فعصمه اللّه تعالی عن الکفر و جعله علما یقتدی به و ملجأ یلجا إلیه و قال سلیمان بن حرب لرجل ساله عن مسئلة سل عنها احمد فانه امام و قال محمد بن ابراهیم البوشنجی ما رأیت اجمع فی کل شیء من احمد و لا اعقل و هو عندی افضل و افقه من الثوری و قال ابن سعید ثقة ثبت صدوق کثیر الحدیث و قال ابو الحسن بن الزّاغونی کشف قبر احمد حین دفن الشریف ابو جعفر بن أبی موسی الی جانبه فوجد کفنه صحیحا لم یبل و جثته لم تتغیر و ذلک بعد موته بمائتین و ثلاثین سنة و ولی الدین ابو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه الخطیب در اسماء رجال مشکاة گفته احمد بن حنبل هو الامام ابو عبد اللّه احمد بن حنبل الشیبانی المروزی ولد ببغداد سنة اربع و ستین و مائة و مات بها سنة 241 احدی و اربعین و مائتین و له سبع و سبعون سنة کان

ص:105

اماما فی الفقه و الحدیث و الزهد و الورع و العبادة و به عرف الصحیح و السّقیم و المجروح من المعدّل نشأ ببغداد و طلب العلم و سمع الحدیث من شیوخها ثم رحل الی مکة و الکوفة و البصرة و المدینة و الیمن و الشام و الجزیرة و کتب من علماء ذلک العصر فسمع من یزید بن هارون و یحیی بن سعید القطان و سفین بن عیینة و محمّد بن ادریس الشافعی و عبد الرزّاق بن همام و خلق کثیر سواهم روی عنه ابناه صالح و عبد اللّه و ابن عمه حنبل بن اسحاق و محمد بن اسماعیل البخاری و مسلم بن حجّاج النیسابوریّ و ابو زرعة و ابو داود السجستانی و خلق کثیر الاّ انّ البخاری لم یذکر فی صحیحه عنه الاّ حدیثا واحدا فی آخر کتاب الصّدقات تعلیقا و روی احمد بن الحسن الترمذی عنه حدیثا آخر و فضائله کثیرة و مناقبه جمّة و آثاره فی الاسلام مشهورة و مقاماته فی الدنیا مذکورة انتشر ذکره فی الآفاق و سری حمده فی البلاد و هو احد المجتهدین المعمول بقوله و رایه و مذهبه فی کثیر من البلاد قال اسحاق بن راهویه احمد بن حنبل حجّة بین اللّه و عبیده فی ارضه و قال الشافعی خرجت من بغداد و ما خلّفت بها احدا اتقی و اورع و لا افقه و لا اعلم من احمد بن حنبل و قال احمد بن سعید الدارمی ما رایت اسود الراس احفظ لحدیث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و لا اعلم بفقهه و معانیه من أبی عبد اللّه احمد بن حنبل و قال ابو زرعة کان احمد بن حنبل یحفظ الف الف حدیث فقیل له ما یدریک ذاکرته فاخذت علیه الابواب و قال ابراهیم الحربی رایت احمد بن حنبل کان اللّه جمع له علم الاولین و الآخرین من کل صنف یقول ما شاء

ص:106

و یمسک ما شاء و قال ابو داود السجستانی کان مجالسة احمد بن حنبل مجالسة الآخرة لا یذکر فیها شیء من امر الدنیا و ما رایت ذکر الدنیا قط و قال محمد بن موسی حمل الی الحسن بن عبد العزیز میراثه من مصر مائة الف دینار فحمل الی احمد بن حنبل ثلاثة اکیاس فی کل کیس الف دینار فقال یا ابا عبد اللّه هذا من میراث حلال فخذها و استعن بها علی عائلتک قال لا حاجة لی فیها انا فی کفایة فردّها و لم یقبل منها شیئا و قال عبد اللّه بن احمد کنت اسمع أبی کثیرا یقول فی دبر صلواته اللّهمّ کما صنت وجهی عن السجود لغیرک فصن وجهی عن المسئلة لغیرک و قال میمون بن الاصبغ کنت ببغداد فسمعت ضجّة فقلت ما هذا فقالوا احمد بن حنبل یمتحن فدخلت فلمّا ضرب سوطا قال بسم اللّه فلمّا ضرب الثانی قال لا حول و لا قوة الاّ باللّه فلمّا ضرب الثالثة قال القرآن کلام اللّه غیر مخلوق فلمّا ضرب الرّابع قال لن یصیبنا الاّ ما کتب اللّه لنا فضرب تسعة و عشرین سوطا و کانت تکّة احمد حاشیة ثوب فانقطعت فنزل السّروال الی عانته فرمی احمد طرفه الی السّماء فحرک شفتیه فما کان باسرع من ارتقاء السروال و لم ینزل فدخلت علیه بعد سبعة ایّام فقلت یا ابا عبد اللّه رایتک تحرّک شفتیک فایّ شیء قلت قال اللّهمّ انّی اسألک باسمک الّذی ملأت به العرش ان کنت تعلم انّی علی الصّواب فلا تهتک لی سترا و قال احمد بن محمد بن الکندی رایت احمد بن حنبل فی النوم فقلت ما صنع اللّه بک قال غفر لی ثم قال یا احمد ضربت فیّ قال قلت نعم یا ربّ قال

ص:107

یا احمد هذا وجهی فانظر إلیه فابحتک النّظر إلیه رحمه اللّه و محمود بن سلیمان الکفوی در کتائب اعلام الاخیار من فقهاء مذهب النعمان المختار گفته و احد الائمة الاربعة احمد بن حنبل بن هلال ابو عبد اللّه الشیبانی قال المولی الشهیر بابی اربعة شکیری فی مناقب الاخیار و نوادر الاخبار عن احمد بن حنبل انّه قال ولدت سنة اربعین و ستّین و مائة فی ربیع الاوّل و اوّل سماعی من هشیم سنة تسع و ستین و مائة و کان ابن المبارک قدم فی هذه السنة یعنی بغداد و هی آخر قدمة قدمها و ذهبت الی مجلسه فقالوا خرج الی طرطوس فتوفی سنة احدی و ثمانین و مائة قال ابنه عبد اللّه بن احمد بن حنبل توفی أبی رحمه اللّه یوم الجمعة ضحوة و دفناه العصر لثنتی عشرة لیلة خلت من شهر ربیع الاول سنة احدی و اربعین و مائتین و سنّه سبع و سبعون سنة و عن أبی داود السجستانی لقیت مائتین من مشایخ العلم فما رأیت مثل احمد بن حنبل لم یکن یخوض فی شیء مما یخوض فیه الناس من امر الدّنیا فاذا ذکر العلم تکلّم و قال ابو زرعة ما رأت عینی مثل احمد بن حنبل فقلت له فی العلم فقال فی العلم و الزّهد و الفقه و المعرفة و قال عبد اللّه جمیع ما حدیث به الشافعی فی کتابه و قال حدثنی الفقیه الثقة فهو أبی رحمه اللّه و سمعت أبی یقول استفاد منّا الشافعی ما لم نستفد منه و کان احمد اصغر منه باربع عشرة سنة قال حجّ أبی خمس حجج ثلاثا ماشیا و ثنتین راکبا و کان سرق ثیابه فبقی فی بیته ایّاما فعرض علیه الدنانیر و الثیاب فابی ان یأخذ فعرض علیه ان ینسخ شیئا فنسخ کتابا بدینار فاشتری

ص:108

ثوبا فشقه نصفین فاتّزر بنصفه و ارتدی بنصفه و عن المزنی انه قال سمعت الشّافعی یقول ثلاثة من العلماء من عجائب الدنیا عربی لا یعرب کلمة و هو ابو ثور و عجمیّ لا یخطئ فی کلمة و هو حسن بن محمد الزّعفرانی و صغیر کلما قال شیئا صدّقه الکبار و هو احمد بن حنبل و لما ظهر القول بخلق القرآن فی ایّام المامون و حمل النّاس علی القول بخلق القرآن حمل الی المامون مقیّدا فمات المامون قبل وصوله و لما ولّی الخلافة ابراهیم المعتصم بن هارون الرّشید طلبه و کان فی سجن المامون و کان المامون لما توفّی عهد الی اخیه المعتصم بالخلافة و اوصاه بان یحمل النّاس علی القول بخلق القرآن فاستمر الامام محبوسا و روی انّه مکث فی السّجن ثمانیة و عشرین شهرا و لم یزل ذلک یحضر الجماعات فاحضره المعتصم و عقد له مجلسا للمناظرة فیه ابراهیم بن عبد الرحمن بن اسحاق و القاضی احمد بن أبی داود و غیرهما فناظرهم ثلثة ایّام و لم یزل معهم فی جدال الی الیوم الرابع فامر بضربه فضرب بالسّیاط لم یزل علی الصبر الی ان اغمی علیه ثم حمل و صار الی منزله ثم ولّی الخلافة الواثق فاظهر ما اظهره المامون و المعتصم و کان احمد بن حنبل یحضر الجماعة و یفتی الی ان مات المعتصم و فی زمان الواثق صار مختفیا لا یخرج الی الصّلوة و لا الی غیرها و لا یفتی لما قال له الواثق و نبّهه بان لا تجمعن إلیک احدا و لا تسکن فی بلد انا فیه فاقام مختفیا الی ان مات الواثق و ولّی الخلافة المتوکل فرفع المحنة و امر باحضار الامام احمد بن حنبل فاکرمه و اطلق له

ص:109

مالا کثیرا فلم یقبله و فرّقه علی الفقراء و المساکین و اجری المتوکل علی اهله و ولده فی کلّ شهر اربعة آلاف درهم فلم یرض الامام احمد بذلک الخ و عبد الرءوف بن تاج العارفین بن علی بن زین العابدین الملقب زین الدین الحدادی المناوی الشافعی در فیض القدیر گفته حم لاحمد فی مسنده بفتح النون یقال اسند الکتاب جمع فیه ما اسنده الصحابة أی رووه بالاسناد کمسند الشهاب و مسند الفردوس أی اسناد حدیثهما و لم یکتف فی الرمز إلیه بحرف واحد کما فعل فی اولئک لئلا یتصحف بعلامة البخاری و الامام احمد هو ابن محمد بن حنبل الناصر للسّنة الصابر علی المحنة الّذی قال فیه الشافعی ما بقی بالبغداد افقه و لا ازهد منه و قال امام الحرمین غسل وجه السنة من غبار البدعة و کشف الغمة عن عقیدة الامة ولد ببغداد سنة اربع و خمسین و مائة و روی عن الشافعی و ابن مهدی و خلق و عنه الشیخان و غیرهما و مات سنة احدی و اربعین و مائتین و ارتجّت الدنیا بموته و شهاب الدین احمد القسطلانی در مواهب لدنیه در مقصد اوّل در مقام تقدم نبوت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه

عن العرباض بن ساریة عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم قال انی عند اللّه فی أم الکتاب لخاتم النبیین و انّ آدم لمنجدل فی طینته رواه احمد و البیهقی و الحاکم و قال صحیح الاسناد و قوله لمنجدل یعنی طریحا ملقی علی الارض قبل نفخ الروح فیه و محمّد بن عبد الباقی الزرقانی المالکی در شرح مواهب لدنّیه بشرح قول مصنف رواه احمد گفته الامام احمد بن محمد بن حنبل الشیبانی ابو عبد اللّه المروزی

ص:110

ثم البغدادی احد الکبار الائمة الحفاظ الطوّافین الصّابر علی البلوی الذی منّ اللّه به علی الامّة و لولاه لکفر النّاس فی المحنة ذو المناقب الشّهیرة و حسبک قول الشافعی شیخه خرجت من بغداد فما خلّفت بها افقه و لا ازهد و لا اورع و لا اعلم منه و قال ابو زرعة الرازی کان احمد یحفظ الف الف حدیث قیل و ما یدریک قال ذاکرته ولد سنة اربع و ستّین و مائة و مات سنة احدی و اربعین و مائتین قال ابن خلکان و حرز من حضر جنازته من الرجال فکانوا ثمانمائة الف و من النساء ستون الفا و اسلم یوم موته عشرون الفا من الیهود و النصاری و المجوس انتهی و فی تهذیب النووی امر المتوکل ان یقاس الموضع الّذی وقف للصّلوة فیه علی احمد فبلغ مقام الفی الف و خمسمائة و وقع الماتم فی اربعة اصناف فی المسلمین و الیهود و النّصاری و المجوس و ولی اللّه دهلوی والد ماجد مخاطب در رسالة الانصاف فی بیان سبب الاختلاف بعد ذکر تمهید علماء حدیث فقه را بر قواعد گفته و کان اعظمهم شانا و اوسعهم روایة و اعرفهم للحدیث رتبة و اعمقهم فقها احمد بن محمد بن حنبل ثم اسحاق بن راهویه الخ و مولوی حیدر علی فیض آبادی در منتهی الکلام گفته احمد بن حنبل که بظواهر حدیث می رود و در فن منیف حدیث شریف پایگاهی بس رفیع و منزلتی بس عظیم دارد اکثر روایات مذهبش موافق تصریح محقق دهلوی مطابق فتاوای امامست الخ فمن اعجب العجائب و اغرب الغرائب انّ المخاطب الحاذق العالی المناصب الفاخر المناقب کیف ینکر کون هذه الرّوایة الشریفة من روایات السّنیّة

ص:111

و ینادی جهارا بانّه لیس فی کتاب من کتب اهل السّنّة و لو بطریق ضعیف مع ان الامام احمد یرویه بطریق صحیح فضلا عن حسن فضلا عن ضعیف فلیت شعری بما ذا یحتال اولیاءه فی تصدیق انکاره و توجیه الطاطه و تصویب ابطاله و تحقیق مقاله و تقریر محاله و اثبات مطاله أ یقولون جلاعة و جسارة و وقاحة و خسارة انّ احمد بن حنبل لیس من السنیة بل هو مع کونه قام مقام الانبیاء و شفّ و بذّ و رجح علی الاول الملتزم للوفاء من المبتدعین الهالکین الخارجین من اهل السنة و انه لیس له من اتّباع الکتاب و الحدیث جنّة و انّه فی طریق الصواب فاقد المکنة و المنّة و انّه لیس له علینا فی تشیید دیننا ید و لا منّة و لا لنا فی ذمّه و لومه و قصبه و ثلبه و جرحه و قدحه و إزرائه و الغضّ منه ضنّه لو یحتشمون من هذا التجری و التهجم و یانفون من هذا التمطّی و التقحم فیعترفون بالالجاء و الاضطرار بخروج المخاطب المتهور الجلیل الفخار الجالب علی نفسه و اتباعه و ابتیاعه صنوف البوار و التبار عن زمرة الملتزمین للصدق و الحیاء و الدیانة و العاکفین علی التحرّی و التثبت و الامانة فی تصنیف الاسفار فیقولون انّه اعطی زمامه و قیاده الکابلی المکبول بحدید التعصّب المردی القائد الی العار و الشنار فلم یحم حول الاطلاع و العثور علی افادات المحققین الکبار و لم یحظ بالفحص و التنقیب و النقد و السبر و الاختبار و لم یستسعد بمطالعة کتب الاثار و لم یجس خلال دیار الاخبار و لم یقتطف اثمار تلک الاشجار و لم یجتن ازهار هذه الدوحات النافحة الانوار المشرقة الانوار العزیزة المثار العالیة الاقدار الغالیة الاسعار

ص:112

فتفوّه بما تفوه من الرّد و النّفی و الابطال و الجحود و الانکار و اللّه العاصم من زلل الاقدام و عثار الافکار

3-أبو حاتم رازی

وجه سوم از وجوه ابطال نفی و انکار حدیث تشبیه آنست که ابو حاتم محمد بن ادریس الحنظلی آن را بوجه اکمل و ابلغ از قدری که مخاطب ذکر کرده روایت نموده چنانچه ابو محمد احمد بن محمد العاصمی در زین الفتی فی شرح سورة هل اتی گفته

اخبرنا الحسین بن محمّد البستی قال حدّثنا عبد اللّه بن أبی منصور قال حدّثنا محمّد بن بشر قال حدّثنا محمّد بن ادریس الحنظلی قال حدّثنا محمّد بن عبد اللّه بن المثنّی الانصاری قال حدّثنی حمید عن انس قال کنّا فی بعض حجرات مکّة نتذاکر علیّا فدخل علینا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فقال ایّها النّاس من أراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی فهمه و الی ابراهیم فی حلمه و الی موسی فی شدّته و الی عیسی فی زهادته و الی محمّد و بهائه و الی جبرئیل و امانته و الی الکوکب الدّرّی و الشمس الضحیّ و القمر المضی فلیتطاول و لینظر الی هذا الرّجل و اشار الی علیّ بن أبی طالب انتهی فهذا ابو حاتم محمد بن ادریس امام اهل التنقید و التدریس نضا الحجاب عن وجه التخدیع و التدلیس و اماط اشواک العظیهة و التلبیس و ازاح وساوس ارباب التشکیک و التعمیش و ذرّ القذی فی عین کلّ من دام الازلال و التدسیس حیث روی الحدیث الشریف موضحا لسبیل الحقّ لکل طالب علم نفیس فلا یروج بعد ذلک انکار جاحد خسیس و لا تنفع و لا ینجع احتیال من تشبّث بالحشیش و فی قلبه حبّ الباطل

ص:113

و سیس فتلبّدت بحمد اللّه ضوضاء المکابرین فلا یسمع لهم همس و لا حسیس و لم یبق للمعاندین الحائدین سمیر و لا انیس و فضائل و محامد ابو حاتم که از حفاظ ثقات اعاظم و اعلام اثبات افاخم و اساطین کبار ذوی المکارم و مشاهیر حذّاق عارفین حقائق معالم و نحاریر جهابذه راسمین شرائف مراسمست بالاتر از انست که استیفا توان کرد نبذی از ان از ملاحظه کتاب الانساب عبد الکریم بن محمد السمعانی و کامل ابو الحسن علی بن محمد المعروف بابن الاثیر و سیر النبلاء و تذکرة الحفاظ و تذهیب التهذیب و عبر فی خبر من غیر و دول الاسلام و کاشف محمد بن احمد الذهبی و طبقات الشافعیة عبد الوهاب بن علی السبکی و مرآة الجنان ابو محمد عبد اللّه بن اسعد الیافعی و تهذیب التهذیب و تقریب التهذیب ابن حجر عسقلانی و طبقات الحفاظ جلال الدین سیوطی و غیر ان ظاهرست سمعانی در انساب گفته الجزّی بفتح الجیم و کسر الزاء المشدّدة هذه النسبة الی جزّ قریة من قری اصبهان منها ابو حاتم محمد بن ادریس بن المنذر الحنظلی الرازی و کان یقول نحن من اهل اصبهان من قریة جزّ قال و کان اهلها یقدمون علینا حیاة أبی ثم انقطعوا عنّا و ابو حاتم کان اماما حافظا فهما من مشاهیر العلماء له مرحلة الی الشام و مصر و العراق روی عنه ابو عمرو بن حکیم و عالم لا یحصون کثرة توفی سنة سبع و سبعین و مائتین و نیز سمعانی در انساب در نسبت حنظلی گفته و بالرّی درب مشهور یقال له درب حنظلة منها ابو حاتم محمد بن ادریس بن المنذر بن داود بن مهران الرازی الحنظلی امام عصره و المرجوع إلیه فی مشکلات الحدیث و هو من هذا الدّرب و کان من مشاهیر العلماء

ص:114

المذکورین الموصوفین بالفضل و الحفظ و الرّحلة و لقی العلماء و سمع محمد بن عبد اللّه الانصاری و ابا زید النحوی و عبید اللّه بن موسی و هوذة بن خلیفة و ابا مسهر الدّمشقی و عثمان بن الهیثم الموذن و سعید بن أبی مریم المصری و ابا الیمان الحمصی و امثالهم و کان اوّل کتبه الحدیث فی سنة تسع و مائتین روی عنه الاعلام الائمّة مثل یونس بن عبد الاعلی و الربیع بن سلیمان المصریّان و هما اکبر منه سنّا و اقدم سماعا و ابو زرعة الرازی و الدّمشقی و محمّد بن عوف الحمصی و هولاء من اقرانه و عالم لا یحصون و ذکر ابو حاتم و قال اوّل سنة خرجت فی طلب الحدیث اقمت سنین احصیت ما مشیت علی قدمی زیادة علی الف فرسخ لم ازل احصی حتی لما زاد علی الف فرسخ ترکته و قال ابو حاتم قلت علی باب أبی الولید الطیالسی من اغرب علیّ حدیثا غریبا مسندا صحیحا لم اسمع به فله علیّ درهم یتصدّق به و قد حضر علی باب أبی الولید خلق ابو زرعة فمن دونه و انما کان مرادی ان یلقی علیّ ما لم اسمع به لیقولوا هو عند فلان فاذهب فاسمع و کان مرادی ان استخرج منهم ما لیس عندی فما تهیّا لاحد منهم ان یغرب علیّ حدیثا و کان احمد بن سلمة یقول ما رایت بعد اسحاق یعنی ابن راهویه و محمّد بن یحیی احفظ للحدیث و لا اعلم بمعانیه من أبی حاتم محمّد بن ادریس قال ابو حاتم قال لی هشام بن عمّار یوما أیّ شیء تحفظ من الأذواء قلت له ذو الاصابع و ذو الجوشن و ذو الزوائد و ذو الیدین و ذو اللحیّة الکلابی و عددت له ستّة فضحک و قال

ص:115

حفظنا نحن ثلثة و زدت انت ثلثة مات ابو حاتم بالریّ فی شعبان سنة سبع و سبعین و مائتین و ابو الحسن علی بن محمد المعروف بابن الاثیر در تاریخ کامل در 277 سنة سبع و سبعین و مائتین گفته و فیها توفی ابو حاتم الرّازی و اسمه محمد بن ادریس بن المنذر و هو من اقران البخاری و مسلم و شمس الدین محمد بن احمد الذهبی در سیر النّبلا گفته ابو حاتم الرازی و ابنه محمّد بن ادریس بن المنذر بن داود بن مهران الامام الحافظ الناقد شیخ المحدثین الحنظلی الغطفانی من نمیر بن حنظلة بن یربوع و قبل غروب الحنظلی لأنّه کان سکن فی درب حنظلة بمدینة الریّ کان من بحور العلم طوّف البلاد و برع فی المتن و الاسناد و جمع و صنّف و جرح و عدّل و صحّح و علّل مولده سنة خمس و تسعین و مائة و اول کتابته للحدیث کان فی سنة تسع و مائتین و هو من نظراء البخاری و من طبقته و لکنّه عمّر بعده ازید من عشرین سنة سمع عبید اللّه و محمّد بن موسی و محمّد بن عبد اللّه الانصاری و الاصمعی و قبیصة و ابا نعیم و عفّان و عثمان بن الهیثم الموذن و ابا مسهر الغسانی و ابا الیمان و سعید ابن أبی مریم و زهیر بن عباد و یحیی بن بکیر و ابا الولید و آدم بن أبی ایاس و ثابت بن محمّد الزاهد و ابا زید الانصاری النحوی و عبید اللّه بن صالح العجلی و عبد اللّه بن صالح الکاتب و ابا الجماهر محمد بن عثمان و هوذة بن خلیفة و یحیی اوحاظی و ابا توبة الحلبی و خلقا کثیرا و تنزل الی بندار و أبی حفص الفلاس و الربیع المرادی ثم الی ابن وارة و محمّد بن عوف و یتعذر استقصاء سائر مشایخه فقد قال الخلیلی قال لی

ص:116

ابو حاتم اللبّان الحافظ قد جمعت من روی عنه ابو حاتم الرّازی فبلغوا قریبا من ثلاثة آلاف حدّث عنه ولده الحافظ الامام ابو محمد عبد الرحمن بن أبی حاتم و یونس بن عبد الاعلی و الرّبیع بن سلیمان الموذن شیخاه و ابو زرعة الرازی رفیقه و قرابته و ابو زرعة الدمشقی و ابراهیم الحربی و احمد الرمادی و موسی بن اسحاق الانصاری و ابو بکر بن أبی الدّنیا و ابو عبد اللّه البخاری فیما قیل و ابو داود و ابو عبد الرحمن النّسائی فی سننهما و ابن صاعد و ابو عوانة الاسفرائنی و حاجب بن دکین و محمد بن ابراهیم الکنانی و زکریا بن احمد البلخی و القاضی المحاملی و محمد بن مخلّد بن ابراهیم العطّار و ابو الحسن علی بن ابراهیم القطان و ابو عمر و محمّد بن احمد بن حکیم و سلیمان بن یزید الفامی و القاسم بن صفوان و ابو بشر الدولابی و ابو حامد بن حسنویه و خلق کثیر و قد حدّث فی رحلاته باماکن و ارتحل بابنه و لقی به اصحاب ابن عیینة و وکیع

قال الحافظ ابو نعیم عبد الملک بن محمّد بن عدی ثنا الربیع المرادی ثنا ابو حاتم الرازی ثنا داود الجعفری ثنا عبد العزیز بن محمد عن ابراهیم بن عقبة عن کریب عن ابن عبّاس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خیر نساء العالمین مریم و آسیة امرأة فرعون و خدیجة و فاطمة ثم قال ابن عدی رواه ابو حاتم قال صالح بن احمد الغمدانی الحافظ ثنا القاسم بن أبی صالح و سلیمان بن یزید قالا انبا ابو نعیم قال حدثنی ابو زرعة عن أبی الجماهو انبا اسماعیل بن عیاش عن عبد العزیز بن عبید اللّه عن مجاهد عن

ص:117

ابن عبّاس یرفعه قال رفع القلم عن ثلاثة قال ابو حاتم کان عندی هذا فی قرطاس فضاع رواه الحافظ ابو بکر الخطیب انبا علی بن طلحة ثنا صالح قال عبد الرحمن بن أبی حاتم سمعت موسی بن اسحاق القاضی یقول ما رایت احفظ من والدک و کان قد لقی ابا بکر بن أبی شیبة و ابن نمیر و ابن معین و یحیی الحمّانی قال الخطیب کان ابو حاتم احد الائمّة الحفاظ الاثبات اوّل سماعه سنة تسع و مائتین قال ابو الشیخ الحافظ حکی لنا عبد اللّه بن محمّد بن یعقوب سمعت ابا حاتم یقول نحن من اهل اصبهان من قریة جزّ و کان اهلها کانوا یقدمون علینا فی حیاة أبی ثم انقطعوا عنّا قال الخلیلی کان ابو حاتم عالما باختلاف الصحابة و فقه التابعین و من بعدهم سمعت جدّی و جماعة سمعوا علی بن ابراهیم القطّان یقول ما رایت مثل أبی حاتم فقلنا له قد رایت الحربی و اسماعیل القاضی قال ما رایت اجمع من أبی حاتم و لا افضل منه علی بن ابراهیم الرازی انبا احمد بن علی الرقّام سمعت الحسن بن الحسین الدارستنی قال سمعت ابا حاتم یقول قال لی ابو زرعة ما رأیت احرص علی الحدیث منک فقلت له انّ عبد الرحمن ابنی لحریص فقال من اشبه اباه فما ظلم قال الرقّام فسألت عبد الرحمن عن اتفاق کثرة السّماع له و سؤالاته لابیه فقال ربّما کان یاکل و اقرأ علیه و یمشی و اقرأ علیه و یدخل الخلاء و اقرأ علیه و یدخل البیت فی طلب شیء و اقرأ علیه قال احمد بن سلمة النیسابوریّ ما رایت بعد اسحاق و محمد بن یحیی احفظ للحدیث من أبی حاتم الرازی و لا اعلم بمعانیه قال ابن عدی سمعت القاسم

ص:118

بن صفوان سمعت ابا حاتم یقول اورع من رأیت اربعة آدم و احمد بن حنبل و ثابت بن محمّد الزاهد و ابو زرعة الرازی قال القاسم فذکرته لعثمان بن خرزاد فقال انا اقول احفظ من رایت اربعة محمّد بن المنهال الضریر و ابراهیم بن عرعرة و ابو زرعة و ابو حاتم قال ابن أبی حاتم سمعت یونس بن عبد الاعلی یقول ابو زرعة و ابو حاتم اماما خراسان و دعا لهما و قال بقاؤهما صلاح للمسلمین و قال محمد بن الحسین بن مکرم سمعت حجاج بن الشاعر و ذکرت له ابا زرعة و ابن وارة و ابا جعفر الدارمی فقال ما بالمشرق انبل من ابن أبی حاتم سمعت أبی قال لی هشام بن عمّار أیّ شیء تحفظ من الاذواء قلت ذو الاصابع و ذو الجوشن و ذو الزوائد و ذو الیدین و ذو اللحیة الکلابی و عددت له ستّة فضحک و قال حفظنا نحن ثلاثة و زدت انت ثلاثة قال الحافظ عبد الرحمن بن خراش کان ابو حاتم من اهل الامانة و المعرفة و قال هبة اللّه اللاّلکائی کان ابو حاتم اماما حافظا متقنا و ذکره اللالکائی فی شیوخ البخاری و قال النّسائی ثقة قال ابن أبی حاتم سمعت أبی یقول جری بینی و بین أبی زرعة یوما تمییز الحدیث و معرفته فجعل یذکر احادیث و عللها و کذلک کنت اذکر خطا احادیث و خطا عللها و خطا الشیوخ فقال لی یا ابا حاتم قلّ من یفهم هذا ما اعزّ هذا إذا رفعت هذا من واحد و اثنین فما اقل من یحسن هذا و ربما اشک فی شیء او یتخالجنی فی حدیث قاری ان التقی معک لا اجد من یشفینی قال أبی و کذلک کان امری صالح بن احمد

ص:119

الحافظ انبانا القاسم بن أبی صالح سمعت ابا حاتم یقول قال لی ابو زرعة ترفع یدیک فی القنوت قلت لا فترفع انت قال نعم قلت فما حجّتک قال حدیث ابن مسعود قال رواه لیث ابن أبی سلیم قلت فحدیث أبی هریره قال رواه ابن لهیعة قال حدیث ابن عبّاس قلت رواه عوف قال فما حجّتک فی ترکه قلت

حدیث انس بن مالک انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم کان لا یرفع یدیه فی شیء من الدنیا الاّ فی الاستسقاء فسکت و قال ابن أبی حاتم فی اوّل کتاب الجرح و التعدیل له سمعت أبی یقول جاءنی رجل من اهل جلّة اصحاب الرّأی من اهل الفهم منهم و معه دفتر فعرضه علیّ فقلت فی بعضه هذا حدیث خطا قد دخل لصاحبه حدیث فی حدیث و هذا باطل و هذا منکر و سائر ذلک صحاح فقال من این علمت ان ذاک خطاء و ذاک باطل و ذاک کذب اخبرک راوی هذا الکتاب بانّی غلطت او بانّی کذبت فی حدیث کذا قلت لا ما ادری هذا من راویه غیر انّی اعلم انّ هذا خطاء و انّ هذا باطل فقال تدعی الغیب قلت ما هذا ادعاء غیب قال فما الدلیل علی ما قلت قلت سل عما قلت من یحسن مثل ما احسن فان اتفقنا علمت انّا لم نجازف قال و یقول ابو زرعة کقولک قلت نعم قال هذا عجب قال فکتب فی کاغذ الفاظی فی تلک الاحادیث فقال ما قلت انّه کذب قال ابو زرعة هو باطل قلت الکذب و الباطل واحد قال و ما قلت انّه منکر قال هو منکر کما قلت و ما قلت انّه صحیح قال هو صحیح ثم قال ما اعجب هذا تتفقان من غیر مواطاة فیما بینکما قلت فعند ذلک علمت انا لم نجازف

ص:120

و انّا قلنا بعلم و معرفة قد اوتیناه و الدلیل علی صحّة ما نقوله ان دینارا بهرجا یحمل الی الناقد فیقول هذا بهرج و ان قیل اخبرک الذی بهرجه قال لا قیل فمن این قلت قال علما رزقته و کذلک نحن رزقنا معرفة ذلک و کذلک إذا حمل الی جوهری فصّ یاقوت و فصّ زجاج یعرف ذا من ذا و یقول کذلک و کذلک نحن رزقنا علما لا یتهیّأ له ان نخبر کیف علمنا بانّ هذا کذب و هذا منکر فنعلم صحّة الحدیث بعدالة ناقلیه و ان یکون کلاما یصلح ان یکون کلام النبوة و نعرف سقمه و انکاره فنردّ من لم تصح عدالته قال و سمعت انی یقول قلت علی باب أبی الولید الطیالسی من اغرب علیّ حدیثا صحیحا فله علیّ درهم یتصدّق به و کان ثمّ خلق ابو زرعة فمن دونه و انّما کان مرادی ان یلقی علیّ ما لم اسمع به فیقولون هو عند فلان فاذهب و اسمه فلم یتهیّا لاحد ان یغرب علیّ حدیثا و سمعت أبی یقول کان محمّد بن یزید الاسفاطی قد ولع بالتفسیر و بحفظه فقال یوما ما تحفظون فی قوله تعالی فنقّبوا فی البلاد فبقی اصحاب الحدیث ینظر بعضهم الی بعض فقلت انبا ابو صالح عن معاویة بن صالح عن علی بن أبی طلحة عن ابن عباس قال ضربوا فی البلاد سمعت أبی یقول قدم محمّد بن یحیی النیسابوریّ الریّ فالقیت علیه ثلثة عشر حدیثا من حدیث الزهری فلم یعرف منها الا ثلثة احادیث و سائر ذلک لم یکن عنده و لم یعرفها سمعت أبی یقول اوّل سنة خرجت فی طلب الحدیث اقمت سبع سنین احصیت ما مشیت علی قدمی زیادة علی الف فرسخ قلت مسافة ذلک نحو اربعة اشهر سیرا بجادّة قال ثم ترکت العدد بعد ذلک و خرجت من البحرین

ص:121

الی مصر ماشیا ثم الی الرملة ماشیا ثم الی دمشق ثم انطاکیه و طرسوس ثم رجعت الی حمص ثم الی الرقّة ثم رکبت الی العراق کلّ هذا فی سفری الاوّل و انا ابن عشرین سنة و خرجت من الریّ فدخلت الکوفة رمضان سنة ثلث عشرة و جانا نعی المقری و انا بالکوفة ثم رحلت ثانیا سنة اثنتین و اربعین ثم رجعت الی الریّ سنة خمس و اربعین و حججت رابع حجّة فی سنة خمس و خمسین و حج فیها عبد الرّحمن ابنه سمعت أبی یقول کتبت عن محمّد بن مصفی جزءا انتخبه و کلمنی دحیم فی حدیث اهل طبریة و کانوا یسألونی التحدیث فقلت بلدة یکون فیها مثل دحیم القاضی احدث انا بها فکلّمنی دحیم فقال انّ هذه بلدة نائیة عن جادّة الطریق فقلّ من یقدم علیهم فحدشتهم سمعت أبی یقول بقیت فی سنة اربع عشرة ثمانیة اشهر بالبصرة و کان فی نفسی ان اقیم سنة فانقطعت نفقتی فجعلت ابیع ثیابی حتی نفذت و بقیت بلا نفقة و مضیت اطوف مع صدیق لی الی المشیخة و اسمع الی المساء فانصرف رفیقی و رجعت الی بیتی فجعلت اشرب الماء من الجوع ثم اصبحت فغدا علیّ رفیقی فجعلت اطوف معه علی جوع شدید و انصرفت جائعا فلما کان من الغد غدا علیّ فقال سر بنا الی المشایخ قلت انا ضعیف لا یمکننی قال ما ضعّفک قلت لا اکتمک مضی یومان ما طعمت فیهما شیئا فقال قد بقی معی دینار فنصفه لک و نجعل لک النصف الآخر فی الکرا فخرجنا من البصرة و اخذت منه نصف دینار و سمعت أبی یقول خرجنا من المدینة من عند داود الجعفری و صرنا الی البحار و رکبنا البحر فکانت

ص:122

الرّیح فی وجوهنا فبقینا فی البحر ثلثة اشهر و ضاقت صدورنا و فنی ما کان معنا و خرجنا الی البر نمشی ایاما حتی فنی ما بقی معنا من الزّاد و الماء فشینا یوما لم ناکل و لم نشرب و الیوم الثانی کمثله و الیوم الثالث فلمّا کان المساء صلّینا و کنّا نلقی بانفسنا فلما اصبحنا فی الیوم الثالث جعلنا نمشی علی قدر طاقتنا و کنّا ثلاثة انفس شیخ نیسابوری و ابو زهیر المروزی فسقط الشیخ مغشیّا علیه فجئنا نحرکه و هو لا یعقل فترکناه و مشینا قدر فرسخ فضعفت و سقطت مغشیا علیّ و مضی صاحبی یمشی فبصر من بعد قوما قربوا سفینتهم من البر و نزلوا علی بئر موسی فلما عاینهم لوّح ثبوبه إلیهم فجاءوه و معهم ماء فی اداوة فسقوه و اخذوا بیده فقال لهم الحقوا رفیقین لی فما شعرت الا برجل یصبّ الماء علی وجهی ففتحت عینی فقلت اسقنی فصبّ من الماء مشربة قلیلا فشربت و رجعت الی نفسی ثم سقانی قلیلا و اخذ بیدی فقلت و رای شیخ ملقی فذهب جماعة إلیه و اخذ بیدی و انا امشی و اجرّ رجلی حتی بلغت عند سفینتهم اتوا بالشیخ و احسنوا إلینا فبقینا ایّاما حتی رجعت إلینا انفسنا ثم کتبوا لنا کتابا الی مدینة یقال لها رانة الی و إلیهم و زوّدونا من الکعک و السویق و الماء فلم نزل نمشی حتی نفد ما کان معنا من الماء و القوت فجعلنا نمشی جیاعا علی شطّ البحر حتی دفعنا الی سلحفاة مثل الترس فعمدنا الی حجر کبیر فضربنا علی ظهرها فانفلق فاذا فیها مثل صفرة البیض فحسیناه حتی سکن عنّا الجوع ثم وصلنا الی مدینة رانة و اوصلنا الکتاب الی عاملها فانزلنا فی داره فکان یقدم

ص:123

لنا کل یوم القرع و یقول لخادمه هات لهم الیقطین المبارک فیقدمه مع الخبز ایاما فقال واحد منا الا تدعو باللحم المشوی فسمع صاحب الدار فقال انا احسن بالفارسیة فانّ جدتی کانت هرویّة و اتانا بعد ذلک باللّحم ثم زوّدنا الی مصره و سمعت أبی یقول کتبت الحدیث سنة تسع و انا ابن اربع عشرة سنة و کتبت عن عتاب بن زهیر الهروی سنة عشر لمّا قدم علینا حاجا و کنت افید النّاس عن أبی عبد الرحمن المقری و انا بالریّ فیخرج أناس إلیه فیسمعون منه و یرجعون و انا بالرّی و سمعت أبی یقول کتبت عند عارم و هو یقرأ و کتبت عند عمرو بن مرزوق و هو یقرأ و سرت من الکوفة الی بغداد ما لا احصی کم مرة ابن حبان اخبرنی محمّد بن المنذر ثنا محمّد بن ادریس قال کان ابو نعیم یوما جالسا و رجل فی ناحیة المجلس یقول انا ابو نعیم قال انا ابن جریج قال فنظر إلیه ابو نعیم و قال کذب الدّجال ما سمعت من ابن جریج شیئا ابن حبان اخبرنی محمّد بن المنذر انا محمد بن ادریس ثنا مؤمل بن نهاب عن یزید بن هارون قال کان بواسط رجل یروی عن انس بن مالک احرفا ثم قیل انه اخرج کتابا عن انس فاتیناه فقلنا له هل عندک شیء من تلک الاحرف فقال نعم عندی کتاب عن انس فقلنا اخرجه فاخرجه فنظرنا فاذا هی احادیث شریک بن عبد اللّه فجعل یقول انبا انس فقلنا هذه احادیث شریک فقال صدقتم انا انس بن مالک عن شریک قال فاشتدّ علینا تلک الاحرف التی سمعناها منه و قمنا عنه قال عبد الرحمن بن أبی حاتم فی کتاب الردّ علی الجهمیة له حدثنا أبی و ابو زرعة قال کان یحکی لنا ان هنا رجلا

ص:124

من قصّته هذا فحدّثنی ابو زرعة قال کان بالبصرة رجل و انا مقیم سنة ثلثین و مائتین فحدّثنی عثمان بن عمرو بن الضحاک عنه انه قال ان لم یکن القرآن مخلوقا فمحا اللّه ما فی صدری من القرآن و کان قرأ القرآن فنسی القرآن حتی کان یقال له قل بسم الله الرحمن الرحیم فیقول معروف معروف و لا یتکلّم به قال ابو زرعة فجهدوا بی ان اراه فلم اره و قال الحافظ ابو القاسم اللالکائی وجدت فی کتاب أبی حاتم محمّد بن ادریس الحنظلی ممّا سمع منه یقول مذهبنا و اختیارنا اتباع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و اصحابه و التابعین و التمسک بمذاهب اهل الاثر مثل الشافعی و احمد و اسحاق و أبی عبید و لزوم الکتاب و السنّة و نعتقد انّ اللّه عزّ و جلّ علی عرشه لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ وَ هُوَ اَلسَّمِیعُ اَلْبَصِیرُ و ان الایمان یزید و ینقص و نؤمن بعذاب القبر و بالحوض و بالمسئلة فی القبر و بالشفاعة و نترحّم علی جمیع الصحابة و ذکر اشیاء إذا وثّق ابو حاتم رجلا فتمسّک بقوله فانه لا یوثق الا رجلا صحیح الحدیث و إذا لیّن رجلا او قال فیه لا یحتج به فتوقف حتی تری ما قال غیره فیه فان وثقه احد فلا تبن علی تجریح أبی حاتم فانه متعنّت فی الرّجال قد قال فی طائفة من رجال الصحاح لیس بحجّة لیس بقویّ او نحو ذلک و آخر من حدث عنه هو محمّد بن اسماعیل بن موسی الرازی عاش الی بعد سنة احدی و خمسین و ثلاثمائة الی ان قال الذّهبی مات الحافظ ابو حاتم فی شعبان سنة سبع و سبعین و مائتین و قیل عاش ثلثا و ثمانین سنة

ص:125

و لابی محمد الایادی الشاعر مرثیة طویلة فی أبی حاتم رواها عنه ابن أبی حاتم اوّلها انفسی مالک لا تجزعینا و عینی مالک لا تدمعینا الم تسمعی بکسوف العلوم فی شهر شعبان محقا مدینا الم تسمعی خبر المرتضی أبی حاتم اعلم العالمینا و نیز ذهبی در تذکرة الحفّاظ گفته ابو حاتم الرازی الامام الحافظ الکبیر محمّد بن ادریس بن المنذر الحنظلی احد الاعلام ولد سنة خمس و تسعین و مائة قال کتبت الحدیث سنة تسع و مائتین قلت رحل و هو أمرد فسمع عبید اللّه بن موسی و محمد بن عبد اللّه الانصاری و الاصمعی و ابا نعیم و هوذة بن خلیفة و عفّان و ابا مسهر و مما سواهم و بقی فی الرّحلة زمانا فقال اول ما رحلت اقمت سبع سنین احصیت ما مشیت علی قدمی زیادة علی الف فرسخ ثم ترکت العدد و خرجت من البحرین الی مصر ماشیا ثم الی الرّملة ماشیا ثم الی طرسوس ولی عشرون سنة قلت لحق عبید اللّه قبل موته بشهرین قال و کتبت عن النفیلی نحو اربعة عشر الفا و سمع منی محمد بن مصفی احادیث قلت و حدث عنه یونس بن عبد الاعلی و محمد بن عون الطائی و ابو داود و النّسائی و ابو عوانة الاسفرائنی و ابو الحسن علی بن ابراهیم القطان و ابو عمر و احمد بن محمّد بن حکیم و عبد الرّحمن بن حمدان الحلاّب و عبد المومن بن خلف النسفی و خلق کثیر قال موسی بن اسحاق الانصاری القاضی ما رایت احفظ من أبی حاتم و قال محمّد بن سلمة الحافظ ما رایت بعد محمّد بن یحیی احفظ للحدیث و لا اعلم لمعانیه من أبی حاتم و قال النّسائیّ ثقة و قال ابن أبی حاتم سمعت أبی یقول قلت علی باب أبی الولید الطیالسی من اغرب علیّ حدیثا صحیحا

ص:126

فله درهم و کان ثمّ خلق ابو زرعة فمن دونه و انما کان مرادی ان یلقی علی ما لم اسمع به لا ذهب به الی روایة فاسمعه فلم یتهیّا لاحد ان یغرب علی الخ و نیز ذهبی در عبر فی خبر من غبر در سنه 277 سبع و سبعین و مائتین گفته فیها توفی حافظ المشرق ابو حاتم محمّد بن ادریس الحنظلی الرازی فی شعبان و هو فی عشر التسعین و کان بارع الحفظ واسع الرحلة من اوعیة العلم سمع محمّد بن عبد اللّه الانصاری و ابا مسهر و خلقا لا یحصون و کان جاریا فی مضمار البخاری و أبی زرعة الرازی و نیز ذهبی در دول الاسلام گفته و فی سنة سبع أی سبع و سبعین و مائتین مات حافظ زمانه ابو حاتم محمد بن ادریس الحنظلی الرّازی فی شعبان و هو فی عشر التسعین و کان جاریا فی مضمار أبی زرعة و البخاری و نیز ذهبی در کاشف گفته محمّد بن ادریس بن المنذر أبی حاتم الرازی الحافظ عن عبد اللّه بن موسی الانصاری و خلائق و عنه دس و ولده و المحاملی و خلق قال موسی بن اسحاق الانصاری ما رأیت احفظ منه و قال احمد بن سلمة ما رأیت بعد ابن راهویه و الذهلی احفظ للحدیث و لا اعلم بمعانیه من أبی حاتم مات فی شعبان سنه 277 و عبد الوهاب بن علی السبکی در طبقات شافعیه گفته محمد بن ادریس بن المنذر بن داود بن مهران الغطفانی الحنظلی ابو حاتم الرازی احد الائمة الاعلام ولد سنة خمس و تسعین و مائة سمع عبید اللّه بن موسی و ابا نعیم و طبقتهما بالکوفة و محمد بن عبد اللّه الانصاری و الاصمعی و طبقتهما بالبصرة و عفان و هوذة بن خلیفة و طبقتهما ببغداد و ابا مسهر

ص:127

و ابا الجماهر محمد بن عثمان و طبقتهما بدمشق و ابا الیمان و یحیی الوحاظیّ و طبقتهما بحمص و سعید بن أبی مریم و طبقته بمصر و خلقا بالنواحی و الثغور و تردد فی الرّحلة زمانا قال ابنه سمعت أبی یقول اوّل سنة خرجت فی طلب الحدیث اقمت سبع سنین احصیت ما مشیت علی قدمی زیادة علی الف فرسخ ثم ترکت العدد بعدد ذلک و خرجت من البحرین الی مصر ماشیا ثم الی الرملة ثم الی دمشق ثم الی انطاکیة ثم الی طرسوس ثم رجعت الی حمص ثم منها الی الرقّة ثم رکبت الی العراق کلّ هذا و انا ابن عشرین سنة حدث عنه من شیوخه الصفار و یونس بن عبد الاعلی و عبدة بن سلیمان المروزی و الربیع بن سلیمان المرادی و من اقرانه ابو زرعة الرازی و الدّمشقی و من اصحاب السّنن ابو داود و النّسائیّ و قیل انّ البخاری و ابن ماجة رویا عنه و لم یثبت ذلک و روی عنه ایضا ابو بکر بن أبی الدنیا و ابن صاعد و ابو عوانة و القاضی المحاملی و ابو الحسن علیّ بن ابراهیم القطان صاحب ابن ماجة و خلق کثیر قال عبد الرحمن بن أبی حاتم قال موسی بن اسحاق القاضی ما رأیت احفظ من ذلک و قال احمد بن سلمة الحافظ ما رأیت بعد اسحاق بن راهویه و محمد بن یحیی احفظ للحدیث من أبی حاتم و لا اعلم بمعانیه و قال ابن أبی حاتم سمعت یونس بن عبد الاعلی یقول ابو زرعة و ابو حاتم اماما خراسان بقاؤهما صلاح للمسلمین و قال ابن أبی حاتم سمعت أبی یقول قلت علی باب أبی الولید الطیالسی من اغرب علیّ حدیثا صحیحا فله درهم و کان ثمّ خلق ابو زرعة فمن دونه و انّما کان مرادی ان یلقی علیّ ما لم اسمع به فیقولون هو عند فلان فاذهب

ص:128

و اسمعه فلم یتهیّا لاحد ان یغرب علی حدیثا و سمعت أبی یقول کان محمّد بن یزید الاسفاطی قد ولع بالتفسیر و بحفظه فقال یوما ما تحفظون فی قوله تعالی فَنَقَّبُوا فِی اَلْبِلادِ فسکتوا فقلت ثنا ابو صالح عن معاویة بن صالح عن علی بن أبی طلحة عن ابن عبّاس قال ضربوا فی البلاد و سمعت أبی یقول قدم محمد بن یحیی النیسابوریّ الریّ فالقیت علیه ثلثة عشر حدیثا من حدیث الزهری فلم یعرف منها الا ثلثة احادیث قال شیخنا الذهبی انما القی علیه من حدیث الزهری لان محمّدا کان إلیه المنتهی فی معرفة حدیث الزهری قد جمعه و صنّفه و تتبعه حتی کان یقال له الزهری الی ان قال السبکی و قال ابو محمد الایادی یرثی ابا حاتم من قصیدة انفسی مالک لا تجزعینا و عینی مالک لا تدمعینا الم تسمعی بأسوف العلوم فی شهر شعبان محقا مدینا الم تسمعی خبر المرتضی أبی حاتم اعلم العالمینا توفی ابو حاتم الرازی فی شعبان سنة سبع و سبعین و مائتین و له اثنتان و ثمانون سنة ابو محمد عبد اللّه بن اسعد یمنی یافعی در مرآة الجنان گفته سنة سبع و سبعین و مائتین فیها توفی حافظ المشرق ابو حاتم محمد بن ادریس الحنظلی الرازی فی شعبان و کان بارع الحفظ واسع الرحلة من اوعیة العلم جاریا فی مضمار البخاری و أبی زرعة الرازی و ابن حجر عسقلانی در تقریب التهذیب گفته محمّد بن ادریس بن المنذر الحنظلی ابو حاتم الرازی احد الحفاظ من الحادیة عشر مات سنة سبع و سبعین و جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی در طبقات الحفّاظ گفته ابو حاتم محمد بن ادریس بن المنذر

ص:129

بن داود الحنظلی الرازی احد الائمّة الحفّاظ روی عن احمد و آدم بن أبی ایاس و أبی خیثمة و قتیبة و خلق و عنه ابو داود و النّسائی و ابن ماجة و آخرون قال الخطیب کان احد الأئمّة الحفاظ الاثبات مشهورا بالعلم مذکورا بالفضل وثّقه النّسائی و غیره و قال ابن یونس قدم مصر قدیما و کتب بها و کتب عنه مات بالرّی سنة خمس و قیل سنة سبع و سبعین و مائتین

4-ابن شاهین

وجه چهارم از وجوه ابطال نفی و انکار حدیث تشبیه آنست که ابو حفص عمر بن احمد بن عثمان الشاهینی المعروف بابن شاهین آن را روایت کرده چنانچه در کتاب السنة که از جمله تصانیف ممدوحه مفیده اوست و تصنیف ان مثل تصنیف سائر تصانیف او حسب افاده علاّمه سیوطی بکر امت موروثه از معجزه لیلة الاسراء و کرامت لیلة القدر واقع شده کما سیظهر عن قریب گفته

ثنا محمّد بن الحسین بن حمید بن الرّبیع ثنا محمّد بن عمران بن حجّاج ثنا عبید اللّه بن موسی عن أبی راشد یعنی الحبرانی عن أبی هارون العبدی عن أبی سعید الخدری قال کنّا حول النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم فاقبل علی بن أبی طالب فأدام رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم النظر إلیه ثم قال من أراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی حکمه و الی ابراهیم فی حلمه فلینظر الی هذا انتهی فالحمد للّه ربّ العالمین حیث شاهت بروایة ابن شاهین وجوه المنکرین و همدت زعازع المکابرین و سکنت قعاقع المثابرین علی التوهین و التهجین و ظهر الحق الابلج المبین و لم یبق مجال لنفاق جحود المخاطب الفطین و لا مساغ لرواج تسویل هذا الفاضل الرّزین و ابن شاهین از اجله اساطین و اکابر ثقات محدثین معتبرین و اعاظم مفسرین

ص:130

معتمدین و افاخم حذاق مکثرین و اماثل حفاظ معروفین و نبلای کملای مشهورینست و مدائح غزیره و محامد وفیره او از انساب عبد الکریم بن محمد السمعانی و تاریخ کامل علی بن محمد المعروف بابن الاثیر و اسماء رجال مسند أبی حنیفه از محمد بن محمود الخوارزمی و طبقات القراء شمس الدین محمد بن محمد الجزری و عبر فی خبر من غبر محمد بن احمد الذهبی و مرآة الجنان ابو محمد عبد اللّه بن اسعد الیافعی و طبقات الحفاظ و منتهی العقول جلال الدین السیوطی و طبقات المفسرین شمس الدین محمد بن علی الداودی المالکی و تاریخ خمیس حسین بن محمد الدیاربکری و شرح مواهب لدنّیه محمد بن عبد الباقی الزرقانی و رساله اسانید محمد بن محمد الامیر و جنّه فی الاسوة الحسنه بالسنّه مولوی صدیق حسن خان معاصر ظاهر و باهرست و در باب کثرت تصانیف و تعدد توالیف بر جمیع ائمه و جهابذه سنیّه متقدمین و متاخرین سابق و در حیازت خصل سبق درین فضیلت جمیله و مکرمت جلیله بر کلّ ماهرین و بارعین این حضرات فائقست تا آنکه ائمه قوم این کثرت تصانیف او را که بوصف افاده آن را موصوف می سازند از قبیل کرامت طی زمان مثل کرامت و معجزه طی مکان می دانند و گمان می برند که این کرامت او را بوراثت از لیلة الاسراء و لیلة القدر بهم رسیده و و زن بدادی که باو این بزرگ تصانیف مفیده در اشاعت سنت نوشته بهزار و هفت و بست قنطار رسیده و بهمین سبب منتهای کثرت در تصانیف برای ابن شاهین بالخصوص ثابت می سازند و دیگری را از اساطین و ائمه خود باین شرف عظیم و مجد فخیم نمی نوازند ابو الحسن علی بن محمد المعروف بابن الاثیر در تاریخ کامل در وقائع سنة 385 خمس و ثمانین و ثلاثمائة گفته فی هذه السنة فی ذی الحجّة

ص:131

توفّی ابو حفص عمر بن احمد بن محمّد بن ایّوب المعروف بابن شاهین الواعظ مولده فی صفر سنة سبع و تسعین و مائتین و کان مکثرا من الحدیث ثقة و ابو محمد عبد اللّه بن اسعد الیافعی الیمنی در مرآة الجنان در سنة مذکوره گفته فی السنة المذکورة الحافظ المفسّر الواعظ صاحب التصانیف ابو حفص بن شاهین عمر بن احمد البغدادی قال الحسین بن المهتدی باللّه قال ابن شاهین صنّفت ثلاثمائة و ثلثین مصنّفا منها التفسیر الکبیر الف جزء و المسند الف و ثلاثمائة جزء و التاریخ مائة و خمسون جزء و قال ابن أبی الفوارس ابن شاهین ثقة مامون جمع و صنّف ما لم یصنّفه احد و شمس الدین محمد بن محمد الجزری الشافعی در طبقات القراء گفته عمر بن احمد بن عثمان بن شاهین ابو حفص البغدادی الواعظ الحافظ المفسّر ولد سنة سبع و سبعین و مائتین روی الحروف عن أبی بکر بن أبی داود و أبی بکر بن مجاهد و أبی بکر النقّاش و احمد بن مسعود الزّهری بمصر روی القراءة عنه الحسین بن علی الطناجیری کان اماما کبیرا ثقة مشهورا له توالیف فی السنة و غیرها مفیدة و توفی فی الیوم الثانی من یوم النّحر سنة خمس و ثمانین و ثلاثمائة و ابو المؤید محمد بن محمود الخوارزمی در رجال مسند أبی حنیفه گفته عمر بن احمد بن عثمان بن احمد بن احمد بن محمّد بن ایّوب ابو حفص الواعظ المعروف بابن شاهین قال الخطیب فی تاریخه سمع شعیب بن محمد الزرّاع و ابا جندب البرلی و محمد بن محمد بن المفلس روی عنه العتیقی و الشیحی و الجوهری و خلق کثیر قال ابن شاهین ولدت سنة سبع و تسعین و مائتین و اوّل ما کنیت

ص:132

سنة ثمان و ثلاثمائة و صنّف ثلثین مصنّفا احدها التفسیر الف جزء و المسند الف و خمسمائة جزء و قال سمعت ابن السّاجی القاضی یقول سمعت من ابن شاهین شیئا کثیرا و کان یقول یوما حسبت ما اشتریت به الحبر الی هذا الوقت فکان سبعمائة درهم قال الدراوردی کنت اشتری الحبر اربعة ارطال بدرهم قال و مکث ابن شاهین بعد ذلک یکتب زمانا ما حدثنا بشیء توفی سنة خمس و ثمانین و ثلاثمائة و علاّمه نحریر صاحب فضائل بارعه مجدد دین سنیه در مائة تاسعه جلال الدین سیوطی در رساله منتهی العقول که در کتب وقفیه جناب والد ماجد علاّمه احلّه اللّه دار الکرامه موجودست گفته منتهی الامم هذه الامة المحمدیة علماءها کانبیاء بنی اسرائیل و کفی منهم الخلفاء الاربعة و هم ابو بکر و عمر و عثمان و علی و عمر بن عبد العزیز رضی اللّه عنهم و الائمّة الاربعة الذین اخترعوا العلوم کاختراع علی علم النحو و الخلیل العروض و الشافعی اصول الفقه و الجرجانی المعانی و البیان منتهی الحفظ لابن جریر الطبری فی روایته فی علم التفسیر کان یحفظ کتبا حمل ثمانین بعیرا و حفظ ابن الانباری فی کل جمعة الف کراس و حفظ ثلاثمائة الف بیت من الشعر استشهادا للنحو و کان الشافعی یحفظ من مرة او نظرة و ابن سینا الحکیم حفظ القرآن فی لیلة واحدة و أبو زرعة کان یحفظ الف الف حدیث و الکل من بعض محفوظ احمد بن حنبل و البخاری حفظ عشره أی مائة الف حدیث منتهی و حسین بن محمد الدیاربکری در سنه 385 خمس و ثمانین و ثلاثمائة در تاریخ خمیس گفته الحافظ ابو حفص عمر بن احمد بن شاهین البغدادی الحافظ المفسّر صاحب التالیف و من کتبه التفسیر

ص:133

الف جزء و المسند الف و ثلاثمائة جزء و قسطلانی در مواهب لدنیه گفته و

قد روی انّ آمنة آمنت به صلّی اللّه علیه و سلم بعد موتها

فروی الطبری بسنده عن عائشة ان النّبی صلّی اللّه علیه و سلم نزل الحجون کئیبا حزینا فاقام به ما شاء اللّه عزّ و جل ثم رجع مسرورا و قال سالت ربّی فاحیی لی امی فآمنت بی ثم ردّها و رواه ابو حفص بن شاهین فی کتاب الناسخ و المنسوخ له و محمد بن عبد الباقی الزرقانی المالکی در شرح مواهب لدنیه گفته و رواه أی حدیث عائشه هذا بنحوه ابو حفص بن شاهین الحافظ الکبیر الامام المفید عمر بن احمد بن عثمان البغدادی الثقة المامون سنة ثلاثمائة و ثلثین مصنّفا منها التفسیر الکبیر الف جزء و المسند الف جزء و ثلاثمائة جزء مات فی ذی الحجّة سنة خمس و ثمانین و ثلاثمائة فی کتاب الناسخ و المنسوخ له بعد أن اورد قبله حدیث الزیادة و النهی عن الاستغفار و جعله منسوخا و روی بعده هذا الحدیث

فقال حدّثنا محمّد بن الحسین بن زیاد مولی الانصار حدّثنا احمد بن یحیی الحضرمی بمکة حدّثنا ابو غزیّة محمد بن یحیی الزهری حدّثنا عبد الوهّاب بن موسی الزّهری عن عبد الرحمن بن أبی الزّناد عن هشام بن عروة عن ابیه عن عائشة ان النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم نزل الی الحجون کئیبا حزینا فاقام به ما شاء اللّه عزّ و جلّ ثم رجع مسرورا فقلت یا رسول اللّه نزلت الی الحجون کئیبا حزینا فاقمت به ما شاء اللّه ثم رجعت مسرورا قال سالت اللّه ربّی فاحیی أمّی فآمنت بی ثم ردّها هذا لفظ ابن شاهین کما فی کتب السیوطی و غیرها و محمد بن محمد الامیر در رساله

ص:134

اسانید خود گفته اما تآلیف ابن شاهین فمن طریق ابن حجر عن أبی محمّد عبد اللّه بن محمّد بن محمود البعلی عن أبی عبد اللّه محمّد بن ابراهیم بن المظفر الحسینی عن شمس الدّین أبی الفرج بن أبی عمر عن أبی الیمن الکندی عن أبی محمّد عبد اللّه بن عمر بن احمد بن شاهین عن ابیه أبی حفص عمر بن شاهین البغدادی المتوفی سنة (385) قال السیوطی فی منتهی العقول ما نصّه منتهی التصانیف فی الکثرة لابن شاهین صنّف ثلاثمائة و ثلثین مصنّفا منها التفسیر الف جزء و المسند خمسة عشر مائة و التاریخ خمس مجلدات و مداد التصانیف الف قنطار و ثمانمائة قنطار و سبعة و سبعون قنطارا قال السیوطی هذا من کرامات طیّ الزّمان کالمکان من وراثة الاسراء و لیلة القدر و مولوی صدیق حسن خان در کتاب الجنة فی الاسوة الحسنة بالسنة گفته فصل لم یختم الاجتهاد المطلق علی الائمة الاربعة رح بل وجد بعدهم ایضا من بلغ رتبة الاجتهاد بالاطلاق عند السیوطی و الرّازی و الیافعی و الذهبی و النّسائی و ابن حبّان و أبی مصعب و قتیبة بن سعید و قتادة و ابن خلکان و ابن طرازی و الخطیب و أبی زرعة و العراقی و السبکی و الطبری و داود الظاهری و أبی ثور و اللقانی المالکی و الشعرانی و علی الخوّاص و الشیخ الجیلانی و ابن العربی و الفقیه ابن زیاد الشافعی و الامام محمد بن علی الشوکانی رح و غیرهم من العلماء کما تدلّ علیه کتبهم و انک لو جهرت بما فی قلبک و لم تخف فی اللّه لومة لائم لقلت انّ هولاء العلماء من اتباع الأئمّة الذین یثبتون مذاهبهم بانواع

ص:135

من الاقیسة و الاجتهادات کلّهم مجتهدون کالائمة الاربعة و امثالهم و یؤید ذلک ما قال محمد بن مالک فیما نقل عنه الشعرانی انه إذا کانت العلوم منحا الهیّة و اختصاصات لدنیّة فلا بدع ان یدّخر اللّه لبعض المتأخرین ما لم یطّلع علیه احد من المتقدمین انتهی و لا شک ان العلوم و الفنون المتداولة کانت ناقصة فی ذلک الزمان بالنسبة الی کمالها الیوم لاجتماع هذه التالیفات الغیر المحصورة و التحقیقات الغیر المعدودة التی لم تکن فی عهدهم فلا بدّ ان یکون علم المتأخر اوسع من علم المتقدم و یکون الاجتهاد فی هذا الزمان ایسر منه فی ذلک الزمان کما صرّح به جماعة من اهل العلم حتی ادّعی بعض الاکابر من الحنفیّة ان ثلث علمه جمیع علم الشافعی قال ابن الامیر رح و انما لم یدّعوا ذلک لان المطلوب هو الاجتهاد و قد فعلوه لا دعواه بلسانه فلا حاجة إلیه مع ان فی ادعائه الیوم فسادا عظیما من حیث ان المتعصبین لا یذرونه و لو کان ملأ قوّته فلذلک ترکه کثیر ممن بلغ رتبة الاجتهاد و لم یعدوا انفسهم من المجتهدین بل انتسبوا الی الائمة و تزیّوا بزیّ المقلدین و لکن من لم یرهب من ان یلقی علیه الدهر دوائره او یجرّ علیه شراشره جهر به و ادعاه فمنهم ابو ثور کان اماما مجتهدا مستقلا قال النووی فی تهذیب الاسماء هو صاحب مذهب مستقل و قال الیافعی فی مرآة الجنان انه احد الاعلام برع فی العلم و لم یقلّد احدا و قال الذهبی هو الامام المجتهد المستقلّ و فی اسماء الفقهاء کان اولا علی مذهب أبی حنیفة ثم انتقل الی مذهب الشافعی ثم بلغ درجة الاجتهاد المستقلّ و شاع مذهبه

ص:136

و کثر اتباعه و کان جنید البغدادی اولا علی مذهبه و کان اتباعه الی القرن الخامس و منهم محمد بن اسماعیل البخاری عدّه الرملی و غیره مجتهدا مستقلا و ما ذکروه فی اوصافه یدل علی استقلاله و منهم داود الظاهری ذکره اللقّانی فی شرح الجوهرة من المجتهدین المستقلین و عدّه العینی فی شرح البخاری من اصحاب المذاهب المتبوعة قال القاضی ابن خلکان انّه کان صاحب مذهب مستقل و تبعه جمع کثیر یعرفون بالظاهریة و نحوه فی تاریخ الیافعی و ذکره ابو اسحاق الشیرازی فی طبقاته من الائمة المتبوعین فی الفروع و منهم ابن المنذر الحافظ النیسابوریّ کان علامة مجتهدا لا یقلد احدا و کان غایته فی معرفة الاختلاف و الدلیل و احتاج الی کتبه الموافق و المخالف و منهم الحسن بن سعد الحافظ الکبیر کان علامة مجتهدا لا یقلد احدا و یمیل الی اقوال الشافعی و منهم عبد اللّه بن وهب الفهری کان ثقة حجة حافظا مجتهدا لا یقلد احدا و منهم بقی بن مخلد القرطبی صاحب التفسیر کان اماما علما قدوة مجتهدا لا یقلد احدا تعصبوا علیه لاظهاره مذهب اهل الاثر فدفعهم عنه امیر الاندلس محمد بن عبد الرحمن المروانی و استنسخ کتبه و قال لبقی انشر علمک قال بقی لقد غرست للمسلمین غرسا بالاندلس لا یقلع الاّ بخروج الدّجال و منهم قاسم بن محمد بن سیّار مصنّف کتاب الایضاح فی الردّ علی المقلدین کان بارعا فی الفقه اماما مجتهدا لا یقلد احدا و کان مذهبه الحجة و النظر و یمیل الی مذهب الشافعی و لم یکن بالاندلس مثله فی حسن النظر

ص:137

و البصر کذا فی تذکرة الحفّاظ و منهم الامام المفید الکبیر محدّث العراق ابو حفص عمر بن احمد البغدادی الواعظ المعروف بابن شاهین قال ابن ماکولا و غیره ثقة مامون صنّف ثلاثمائة مصنّف کان لا یعرف الفقه و کان إذا ذکر له مذهب یقول انا محمّدی المذهب مات سنة خمس و ثمانین و ثلاثمائة و منهم ابو جعفر محمد بن جریر الطبری قال ابن خلکان کان من الائمّة المجتهدین و لم یقلد احدا و کان ابن طرازی علی مذهبه و قال الیافعی کان مجتهدا لا یقلد احدا قال السیوطی بلغ رتبة الاجتهاد و دوّن لنفسه مذهبا مستقلا و له اتباع قلّدوه و افتوا بمذهبه یسمّون الجریریة از ملاحظه این عبارت ظاهرست که ابن شاهین صاحب اجتهاد مطلقست و مثل دیگر اکابر اساطین و اجلّه ائمّه دین یعنی ابو ثور و بخاری و داود ظاهری و ابن المنذر و حسن بن سعید و عبد اللّه بن وهب فهری و بقی بن مخلد و قاسم بن محمد بن سیار و محمد بن جریر طبری بوده و در اظهار حیازت این فضیلت جمیله و مرتبت جلیله از لوم لائمین و عذل عاذلین خوفی در دل جسارت منزل نیاورده و او امام مفید کبیر و محدّث عراق و ثقه و مامونست و اجتهاد او از ارشاد او که می فرمود که من محمدی المذهب أم ثابتست یعنی تابع احادیث و آثار مرویه از سرور مختار صلّی اللّه علیه و آله الاطهار و معرض از اختیار عار تقلید و اتباع

ص:138

فقهاء سنّیه عالی فخار بوده و عبد الکریم بن محمد السمعانی در انساب گفته ابو حفص عمر بن احمد بن عثمان بن احمد بن محمد بن ایوب بن ازداد بن سراح بن عبد الرحمن الواعظ الشاهینی المعروف بابن شاهین و کان اصله من مروالرود و نسب الی جدّه لامه احمد بن محمد بن یوسف بن شاهین الشیبانی من اهل بغداد کان ثقة صدوقا مکثرا من الحدیث له رحلة الی العراقین و الحجاز سمع ابا القاسم البغوی و ابا حبیب البرنی و أبا بکر بن الباغندی و ابا بکر بن أبی داود و ابا عبد اللّه بن عقر و طبقتهم روی عنه ابنه عبید اللّه و هلال بن محمد الحفاد و ابو بکر البرقانی و ابو القاسم الازهری و ابو محمّد الخلال و عبد العزیز الازجی و ابو القاسم التنوخی و ابو محمّد الجوهری و آخر من حدث عنه القاضی ابو الحسین بن المهتدی باللّه الهاشمی قال کتبت الحدیث و انا ابن احد عشر سنة و کانت ولادته فی صفر سنة سبع و تسعین و مائتین قال و اوّل سماعی فی سنة ثمان و ثلاثمائة و صنّف ثلاثمائة مصنّف و ثلاثین مصنّفا احدها التفسیر الکبیر الف جزء و المسند الف و خمسمائة جزء و التاریخ مائة و خمسون جزء او الزهد مائة جزء و اوّل ما حدّث بالبصرة سنة اثنتین و ثلاثین و ثلاثمائة و قال کتبت باربعمائة رطل حبر و قال حسبت ما اشتریت به الحبر الی هذا الوقت فکان سبعمائة درهم قال الراوی و هو ابو بکر محمد بن بن عمر الدّراوردی کنّا نشتری الحبر اربعة ارطال بدرهم قال و قد

ص:139

مکث ابن شاهین بعد ذلک یکتب زمانا و کان لحانا لا یعرف من الفقه قلیلا و لا کثیرا و مات فی ذی الحجّة سنة خمس و ثمانین و ثلاثمائة انتهی ما فی الانساب و لا یخفی ما فی هذه العبارة و غیرها مما سیاتی من عدم معرفه ابن شاهین للفقه انما المراد به عدم معرفة فقه أبی حنیفة و الشافعی و امثالهما لا عدم معرفة فقه الحدیث فلا عائبة فیه و کیف یظنّ عدم معرفة فقه الحدیث بمثل هذا المحدث الجلیل و یدل علی ما قلنا قوله انا محمّدی المذهب کما سبق نقله بل هو صاحب الاجتهاد المطلق کما صرح به الفاضل المعاصر فی الاسوة الحسنة و امّا کونه لحّانا فلیس ذلک طعنا فی وثوقه و اعتماده و عظمة شانه فان اللحن فی المحاورات کثیرا مّا یتعمّده العلماء بل ربّما استنکروا التکلّم علی طریقة النحو إذا کان مخالفا للشائع المتداول علی لسان العامة قال الیافعی فی مرآة الجنان بترجمة الفرّاء قال قطرب دخل الفراء علی الرشید فتکلّم بکلام لحن فیه مرّات فقال جعفر بن یحیی البرمکی انّه قد لحن یا امیر المؤمنین فقال الرشید أ تلحن فقال الفرّاء یا امیر المؤمنین انّ طبائع اهل البدو الاعراب و طباع اهل الحضر اللحن فاذا تحفظت لم الحن و إذا رجعت الی الطبع لحنت فاستحسن الرشید قوله قلت و ایضا فانّ عادة المنتهین فی النحو لا یتشدّقون بالمحافظة علی اعراب کلّ کلمة عند کلّ احد بل قد یتکلمون بالکلام الملحون تعمدا علی جاری عادة الناس و انما یبالغ فی التحرز و التحفظ عن اللحن فی سائر الاحوال المبتدون اظهارا لمعرفتهم بالنحو و کذلک یکثرون

ص:140

البحث و التکلم بما هم مترسمون به من بعض فنون العلم و یضرب لهم فی ذلک مثل فیقال الاناء إذا کان ملآن کان عند حمله ساکنا و إذا کان ناقصا اضطرب و تخضخضن بما فیه و شمس الدین ابو عبد اللّه محمد بن احمد الذهبی در عبر فی خبر من غبر در سنه خمس و ثمانین و ثلاثمائة گفته ابو حفص بن شاهین عمر بن احمد بن عثمان البغدادی الواعظ المفسر الحافظ صاحب التصانیف واحدا و عیبة العلم توفی بعد الدار قطنی بشهر و کان اکبر من الدار قطنی بتسع سنین فسمع من الباغندی و محمّد بن محدر و الکبار و رحل الی الشام و البصرة و فارس قال ابو الحسین بن المهتدی باللّه قال لنا ابن شاهین صنّفت ثلاثمائة و ثلثین تصنیفا منها التفسیر الکبیر الف جزء و المسند الف و ثلاثمائة جزء و التاریخ مائة و خمسون جزءا قال ابن أبی الفوارس ابن شاهین ثقة مامون جمع و صنّف ما لم یصنّفه احد و قال محمد بن عمر الداودی کان ثقة لحّانا و کان لا یعرف الفقه و یقول انا محمّدی المذهب و جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی در طبقات الحفاظ گفته ابن شاهین الحافظ الامام المفید الکبیر محدّث العراق ابو حفص عمر بن احمد بن عثمان البغدادی صاحب الترغیب و التفسیر الکبیر الف جزء و المسند الف و ثلاثمائة جزء و التاریخ و الزهد و غیر ذلک سمع الباغندی و البغوی و منه المالینی و البرقانی و جمع الابواب و الشیوخ و صنّف ثلاثمائة و ثلثین مصنّفا قال ابن ماکولا و غیره ثقة مامون صنّف ما لم یصنّفه احد الاّ انه کان لحّانا و لا یعرف الفقه مات

ص:141

فی ذی الحجة سنة 385 و شمس الدّین محمّد بن علی الداودی المالکی تلمیذ سیوطی در طبقات المفسرین گفته عمر بن احمد بن عثمان بن شاهین الامام الحافظ المفید الواعظ محدث العراق ابو حفص البغدادی صاحب الترغیب و التفسیر الکبیر الف جزء و المسند الف و ثلاثمائة جزء و التاریخ و الزّهد مائة جزء و غیر ذلک ولد سنة سبع و سبعین و مائتین و روی الحروف عن أبی بکر بن أبی داود و أبی بکر بن مجاهد و أبی بکر النقاش و احمد بن مسعود الزّهری بمصر سمع الباغندی و البغوی و منه المالینی و البرقانی و جمع الابواب و الشیوخ و صنّف ثلاثمائة و ثلثین مصنّفا قال ابن ماکولا و غیره ثقة مامون صنّف ما لم یصنّفه احد الا انّه لحّان و لا یعرف الفقه روی القراءات عنه الحسین بن علی الطناجیری مات فی ذی الحجة سنة خمس و سبعین و ثلاثمائة ذکره شیخنا فی طبقات الحفّاظ نهایت متحیرم که ایا اولیای مخاطب وحید بعد سماع روایت ابن شاهین و ادراک فضائل مخیّره و مناقب مبهره آن شیخ الاساطین چار و ناچار اعتراف بمزید صدق و دیانت و ورع و امانت و نهایت راست بازی و مجانبت از سقیفه سازی و آتش اندازی و حیله بازی مخاطب بازی می نمایند یا آنکه دست از تسنّن برداشته بغرض سراسر علز و مضض تصدیق و تایید و تصویب و تسدید آن نحریر مهیمن خرق عادت و کرامت ابن شاهین با جلالت را مبدّل بخرق و نزق و ملامت می سازند و حضرت او را از اوج منتهای کثرت تصنیف بمنتهای غفلت و ذهول سخیف می اندازند فنعوذ باللّه من الحور بعد الکور و من الانهماک فی الحیف و الجور و الایغال فی مهامه العسف البعید الغور

ص:142

و الایضاع فی سباسب التعمّه و التعنّت الذی طوره وراء کل طور

5-ابن بطه عکبری

وجه پنجم از وجوه ردّ و ابطال و توهین زعوم مهین مخاطب فطین آنکه ابو عبد اللّه عبید اللّه بن محمّد بن محمد بن حمدان بن بطّة العکبری البطّی حدیث تشبیه را روایت نموده چنانچه محمد بن یوسف الکنجی الشافعی در کفایة الطالب فی مناقب علی ابن أبی طالب که بعنایت منعم خلاّق نسخه آن در سفر عراق بدست عبد مفتاق افتاد و از ان بسیاری از احادیث انتخاب کردم و درین زمان میمنت اقتران نسخه آن از سرّ من رای بعض اجلّه مروّجین آثار اهل بیت اصطفا علیهم آلاف التّحیّة و الثّنا نویسانیده فرستادند و منت عظیم برین حقیر نهادند گفته الباب الثالث و العشرون فی تشبیه النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم علی بن أبی طالب بآدم علیه السّلام فی علمه و انّه مثّله بنوح فی حکمته و مثّله بابراهیم خلیل الرحمن فی حلمه اخبرنا ابو الحسن بن المقیّر البغدادی بدمشق سنة اربع و ثلثین و ستّمائة

عن المبارک بن الحسن الشهرزوری اخبرنا ابو القاسم بن البسری اخبرنا ابو عبد اللّه العکبری اخبرنا أبو ذرّ احمد بن محمّد الباغندی حدّثنا أبی عن مسعر بن یحیی النّهدی حدّثنا شریک عن ابن اسحاق عن ابیه عن ابن عبّاس قال بینما رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال من أراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی حکمته و الی ابراهیم فی حلمه فلینظر الی علی بن أبی طالب انتهی فثبت بروایة ابن بطّة بتّة انّ الانکار و الجحود ناش من قلّة الحیاء و عدم الخفر المحمود و ان هذا الصنیع الفظیع من غرائب الدهور و عجائب الشرور معدود و ان نفی کون هذا الحدیث من روایات السّنیة کذب لیس لشناعته حدّ محدود فلا یجترع

ص:143

علیه الاّ المتواقح الجلع الحقود و المتعصّب المتحامل الشاحن العنود و المکابر المجادل الضّاغن الکنود و مخفی نماند که ابن بطه از اکابر محدثین مشهورین و اجله فقهای محققین و مهره حذاق سابقین و افاخم زهاد و اعاظم عباد بارعینست و تصانیف او را ائمّه قوم بحسن و افاده موصوف می سازند و کرامت استجابت دعوت برای او ثابت می سازند ابو سعد عبد الکریم بن محمد المروزی الشافعی در کتاب الانساب بنسبت بطی گفته ابو عبد اللّه عبید اللّه بن محمّد بن محمّد بن حمدان بن بطّة العکبریّ البطیّ من اهل عکبرا کان اماما فاضلا عالما بالحدیث و فقهه اکثر من الحدیث و سمع جماعة من اهل العراق و کان من فقهاء الحنابلة صنّف التصانیف الحسنة المفیدة حدّث عن أبی القسم البغوی و أبی محمّد بن صاعد و أبی بکر عبد اللّه بن زیاد النیسابوریّ و أبی طالب احمد بن نصر الحافظ و أبی ذرّ بن الباغندی و جماعة کثیرة من العراقیین و الغرباء و سافر الکثیر الی الشّام و البصرة و غیرهما من البلاد روی عنه ابو الفتح محمّد بن أبی الفوارس الحافظ و ابو علی الحسن بن شهاب العکبریّ و عبد العزیز بن علی الازجی و ابراهیم بن عمر البرمکی و جماعة سواهم من اهل بلده و الغرباء و حکی انّه لما رجع من الرحلة لزم بیته اربعین سنة فلم یر یوما فی سوق و لا رئی مفطرا الاّ فی یوم الاضحی و الفطر و کان أمّارا بالمعروف و لم یبلغه خبر منکر الاّ غیّره و تکلّم ابو الحسن الدّار قطنی فی سماعه کتاب السّنن لرجاء بن المرجا فانّ ابن بطّة کان یرویها عن حفص بن عمر الاردبیلی و حکی ابن حفص ان ایاه

ص:144

لم یسمع من رجاء شیئا و کان یصغر عن السّماع عنه و تکلّموا فی روایته عن أبی القسم البغوی المعجم ایضا و مات بعکبرا فی المحرّم سنة سبع و ثمانین و ثلاثمائة و دفن یوم عاشورا قلت و زرت قبره بعکبرا و نیز بسمعانی در انساب در نسبت حنبلی گفته و اشتهر بهذه النسبة جماعة منهم ابو عبد اللّه عبید اللّه بن محمّد بن محمّد بن حمدان بن بطة العکبری الحنبلی من اهل عکبرا صنّف التصانیف و کان فاضلا زاهدا حدّث عن أبی القسم البغوی و أبی بکر بن أبی داود روی عنه ابو محمد الحسن بن علی الجوهریّ و ابو اسحاق ابراهیم بن احمد البرمکیّ و غیرهما زرت قبره بعکبرا و میرزا محمد بن معتمد خان بدخشانی در تراجم الحفّاظ گفته عبید اللّه بن محمد بن محمد بن حمدان العکبریّ المعروف بابن بطة ذکره فی نسبة البطّی و قال بفتح الباء الموحّدة و الطاء المشدّدة المکسورة هذه النسبة الی بطّة و هو لقب لبعض اجداد المنتسب إلیه و هو ابو عبد اللّه عبید اللّه بن محمّد بن محمّد بن حمدان بن بطّة العکبریّ البطی من اهل عکبرا کان اماما فاضلا عالما بالحدیث و فقهه اکثر من الحدیث و سمع جماعة من اهل العراق و کان من فقهاء الحنابلة صنّف التّصانیف الحسنة المفیدة حدّث عن أبی القسم البغویّ و أبی محمّد بن صاعد و أبی بکر عبد اللّه بن زیاد النّیسابوری و أبی طالب احمد بن نصر الحافظ و أبی ذرّ بن الباغندی و جماعة کثیرة من العراقیین و الغرباء و سافر الکثیر الی البصرة و الشام و غیرهما من البلاد روی

ص:145

عنه ابو الفتح محمّد بن أبی الفوارس الحافظ و ابو علیّ الحسن بن شهاب العکبریّ و عبد العزیز بن علی الازجی و ابراهیم بن عمر البرمکیّ و جماعة سواهم من اهل بلده و الغرباء و حکی انّه لما رجع من الرّحلة لزم بیته اربعین سنة فلم یر یوما منها فی سوق و لا رئی مفطرا الاّ فی یوم الاضحی و الفطر و کان أمّارا بالمعروف و لم یبلغه خبر منکر الا غیّره و تکلّم ابو الحسن الدّار قطنی فی سماعه کتاب السنن لرجاء بن مرجا فانّ ابن بطّة کان یرویها عن حفص بن عمر الاردبیلی و حکی ابن حفص انّ اباه لم یسمع من رجاء شیئا و کان یصغر عنه و تکلّموا فی روایته عن أبی القاسم البغوی المعجم ایضا و مات بعکبرا فی المحرّم سنة سبع و ثمانین و ثلاثمائة و دفن یوم عاشوراء قلت زرت قبره بعکبرا انتهی کلامه فی نسبة البطّی ثم اعاد ذکره فی نسبة الحنبلی و قد مرّ تحقیقها فی ترجمة الامام احمد بن محمد بن حنبل فقال و اشتهر بهذه النّسبة جماعة منهم ابو عبد اللّه عبید اللّه بن محمّد بن محمّد بن حمدان بن بطة العکبریّ الحنبلی من اهل عکبرا صنّف التّصانیف و کان فاضلا زاهدا حدّث عن أبی القاسم البغوی و أبی بکر بن أبی داود روی عنه ابو محمّد الحسن بن علی الجوهری و ابو اسحاق ابراهیم بن احمد البرمکی و غیرهما انتهی قلت ذکره ابن ناصر الدّین فی طبقات الحفاظ و لم یذکره الذهبی و علاوه برین مناقب و مفاخر و محامد و ماثر ابن بطه که امام فاضل و عالم بالحدیث و فقیه و زاهد و صاحب تصانیف حسنه مفیده است حضرت او از مشایخ اجازه علاّمۀ سیوطی که مجدّد دین سنیه در مائة

ص:146

تاسعه است می باشد چنانچه سیوطی در رساله زاد المسیر فی الفهرست الصغیر که نسخه آن در کتب وقفیّه جناب والد ماجد أعلی اللّه مقامه فی دار الکرامة موجودست گفته مختصر الحزقی انبانی به قاضی الحنابلة عزّ الدّین ابراهیم بن نصر اللّه الکنانی و ابن خالة الشهاب احمد بن الجمال عبد اللّه الحنبلی و البدر محمّد بن شیخ الاسلام أبی الفضل بن حجر و ابو بکر بن علیّ بن موسی الحارثی المکّی و الکمال محمّد بن عبد الرحمن القلیوبی کلّهم عن أبی بکر بن الحسین المراغی عن أبی العبّاس الحجّار عن احمد بن یعقوب المارستانی عن أبی المعالی محمّد بن النّحاس عن أبی القسم علی بن احمد البسری عن أبی عبد اللّه عبید اللّه بن محمّد بن حمدان بن بطّة إجازة انا المولّف سماعا تصانیف ابن بطّة بهذا السّند إلیه إجازة و واضح و ظاهرست که علاّمه سیوطی از مشایخ اجازه والد مخاطب ناقدست که حضرت او افتخارا و ابتهاجا حمد الهی باتصال سند خود بمشایخ سبعه که سندشان منتهیست بسیوطی و شیخ زکریا بجا می آرد پس ابن بطه از مشایخ شیخ اجازه والد مخاطب جامع المحامد باشد اما اینکه سیوطی از مشایخ اجازه شیوخ والد مخاطبست پس بیانش آنکه شاه ولی اللّه والد مخاطب در رساله ارشاد الی مهمّات الاسناد گفته فصل قد اتصل سندی و الحمد للّه بسبعة من المشایخ الجلّة الکرام الائمّة القادة الاعلام من المشهورین بالحرمین المحترمین المجمع علی فضلهم من بین الخافقین الشیخ محمد بن العلاء البابلی و الشیخ عیسی المغربی الجعفریّ و الشّیخ محمّد بن محمّد بن سلیمان الرّدانی المغربی و الشّیخ ابراهیم بن حسن الکردی المدنی

ص:147

و الشیخ حسن بن علی العجیمی المکّی و الشیخ احمد بن محمّد النخلی المکّی و الشیخ عبد اللّه بن سالم البصری ثمّ المکّی و لکلّ واحد منهم رسالة جمع هو فیها او جمع له فیها اسانیده المتنوّعة فی علوم شتّی امّا البابلی فاجازنی بجمیع ما فی منتخب الاسانید الذی جمعه الشیخ عیسی له شیخنا الثقة الامین ابو طاهر محمّد بن ابراهیم الکردی عن ابیه و عن مشایخه الثلثة الذین سردنا اسماءهم بعد ابیه کلّهم عن البابلی و امّا الشیخ عیسی فناولنی مقالید الاسانید تالیفه شیخنا ابو طاهر و اجازنی جمیع ما فیه ابو طاهر عن الاربعة المذکورین عنه اما ابن سلیمان فاجازنی بجمیع ما فی صلة الخلف تالیفه شیخنا ابو طاهر مشافهة عن المصنّف مکاتبة ح و اجازنی بجمیع ما فیه ولده محمد وفد اللّه عنه ح و اجازنی بجمیعه السّیّد عمر ابن بنت الشیخ عبد اللّه بن سالم عن جدّه عنه و اما الکردی فاخبرنی بجمیع الامم تالیفه سماعا علیه ابو طاهر بقراءته علی ابیه المذکور و امّا العجیمی فالّف الشیخ تاج الدّین الدّهّان رسالة بسط فیها اسانیده اجازنی بجمیع ما رواه العجمی ابو طاهر عنه و کان ابو طاهر قاری دروسه و اخصّ تلامذته و قرأ علیه الستّة بکمالها ح سمعت من الشیخ تاج الدین القلعی الحنفی مفتی مکة اوائل الستّة و شیئا من مسند الدّارمی و موطّإ محمّد و آثاره و اجازنی بسائرها و بجمیع ما تصحّ له روایته عن العجیمی اما النخلی فله رسالة جمع فیها اسانیده اجازنی بها ابو طاهر عنه ح ناولنیها الشیخ عبد الرحمن النخلی ابن الشیخ احمد المذکور

ص:148

و اجازنی بها عن ابیه و امّا البصریّ فالّف ولده الشیخ سالم رسالة اجازنی بها و بجمیع ما تصحّ له روایته السّیّد عمر عن جدّه الشیخ عبد اللّه المذکور و سمعت عنه اوائل الکتب ح اجازنی ابو طاهر عنه و قد سمع منه ابو طاهر مسند الامام احمد بکماله عند قبر النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم و قرأ علیه شمائل التّرمذی بکماله الا حدیث سمر النّساء فانّه سمعه منه فصل سند هولاء المشایخ السبعة ینتهی الی الامامین الحافظین القدوتین الشهیرین بشیخ الاسلام زین الدّین زکریّا و الشیخ جلال الدین السّیوطی امّا البابلی فروی عن جماعة منهم السالم السهوری عن النجم الغیطی عن الزّین زکریّا و منهم سلیمان بن عبد الدائم البابلی عن الجمال یوسف بن زکریّا عن والده الزّین زکریّا و منهم الفوز علی بن یحیی الزیادی عن الشهاب احمد بن محمد الرّملی عن الزّین زکریّا و منهم الشیخ محمّد حجازی الواعظ عن الغیطی عن الزین زکریا و منهم البرهان اللقانی عن الشمس محمد بن احمد بن محمد الرّملی عن والده عن الزین زکریّا و منهم احمد بن عیسی بن جمیل عن علیّ بن أبی بکر القرافی عن الجلال السیوطی و منهم ابو بکر بن اسماعیل عن ابراهیم بن عبد الرحمن العلقمی عن الجلال السیوطی و للبابلی مشایخ کثیرون غیر هؤلاء ینتهون الی دینک الامامین و امّا الشیخ عیسی فروی عن جماعة منهم ابو الارشاد نور الدّین علیّ بن محمد الاجهوری عن علی بن أبی بکر القرافی عن الجلال السیوطی

ص:149

و منهم شهاب الدّین احمد بن محمّد الشهیر بالخفّاجی عن البرهان ابراهیم بن أبی بکر العلقمی عن الجلال السّیوطی و منهم ابو الحسن علی بن محمد البصری و هو غیر الاجهوری عن سالم السنهوری عن النجم الغیطی عن شیخ الاسلام الزین زکریّا و منهم الشیخ سلطان المزاحی عن الشیخ احمد بن خلیل السبکی عن النجم الغیطی عن الزّین زکریّا و امّا ابن سلیمان فروی عن جماعة منهم شیخ الاسلام ابو عثمان سعید بن ابراهیم الجزائری عرف بقدورة عن أبی عثمان سعید بن احمد المقری عن الحافظ أبی الحسن علیّ بن هارون و أبی زید عبد الرّحمن بن علی بن احمد العاصمی الشهیر بسفیان عن الشیخ الزین زکریا و هذا اسناد مغربی و منهم شیخه المعمر ابو مهدی السجستانی عن المنجور عن النجم الغیطی عن الزین زکریا و منهم ابو الارشاد علی بن محمد الاجهوری و قاضی القضاة احمد بن محمد الخفاجی کلاهما عن الشمس محمد بن احمد الرّملی عن الشیخ زکریّا و منهم السّراج عمر الجامی و الشیخ بدر الدّین الکرخی و الشمس محمد بن احمد العلقمی جمیعا عن الزین زکریا و الجلال السیوطی و امّا الکردیّ فعن الشیخ احمد القشاشی روی بالاجازة العامّة عن الشمس الرّملی عن الزین زکریّا و اکثر اخذه قراءة و سماعا و مشافهة عن الشیخ احمد الشناوی روی عن جماعة منهم ابوه علی بن عبد القدوس عن الشیخ احمد بن حجر المکّی و الشیخ عبد الوهاب الشعراوی کلاهما عن الزین زکریّا و عن الشیخ محمد بن أبی الحسن البکری عن والده عن الزّین زکریّا و عن الشمس محمد بن احمد الرملی عن والده عن الزّین زکریّا و عن الزّین

ص:150

زکریّا بلا واسطة و عن الشیخ حسین ولد یحیی عن الجلال السّیوطی و روی الکردی ایضا عن الشیخ سلطان بن احمد بن سلامة اخذ عن جماعة منهم الشیخ نور الدّین علی الزّیادی و شهاب الدّین خلیل السّبکی و سالم السّنهوری و هو من اقران البابلی و امّا العجیمیّ فله مشایخ کثیرون سمّاهم لی ابو طاهر و لنکتف منها علی اشهرهم منهم القشاشی عن الشناوی عن والده عن الشعراوی عن زکریا و عن الشناوی عن الحسن الانجهی عن الجلال السیوطی و منهم البابلی و الشیخ عیسی المغربی و الامام زین العابدین بن عبد القادر الطبری و اما النخلی فروی عن جماعة منهم البابلی و عیسی و الکردی و قد ذکرنا اسانیدهم و منهم المنصور الطوخی المصری عن الشیخ سلطان المزاحی و منهم الشیخ محمد بن علاّن المکی عن جماعة من اهل مکة و غیرهم و امّا البصری فمشایخه هم مشایخ النخلی و اکثر الاخذ عن البابلی و عیسی و ابن سلیمان و الکردی و قد سردنا اسانیدهم و خود شاه صاحب در رساله اصول حدیث گفته باید دانست که این فقیر این علم و جمیع علوم را محض از خدمت والد ماجد خود اخذ کرده است و بعضی کتب این علم را مثل مصابیح و مشکاة و مسوّی شرح موطّأ که از تصانیف ایشانست و حصن حصین و شمائل ترمذی از خدمت ایشان قراءة و سماعا بتحقیق و تفتیش اخذ نموده و قدری از اوائل صحیح البخاری نیز بطریق درایت از ایشان شنیده و صحیح مسلم و دیگر صحاح سته را بر ایشان

ص:151

سماع غیر منتظم دارد باین نحو که بحضور ایشان طلبه علم می خواندند و این فقیر هم حاضر می بود و تحقیقات و تنقیحات ایشان را می شنید تا آنکه ملکه معتد بها در فهم معانی احادیث و در ادراک دقائق اسانید بفضله تعالی حاصل شد بعد از ان بنابر رسم اجازت از یاران عمدۀ ایشان مثل شاه محمد عاشق پهلتی و خواجه محمد امین ولی اللّهی نیز حاصل کرد و شاه محمد عاشق پهلتی در سماع و قراءة بر شیخ ابو طاهر قدس سرّه و دیگر مشایخ حرمین محترمین شریک و رفیق حضرت ایشان بودند و حضرت ایشان اول در دیار خود بعضی کتب حدیث مثل مشکاة و صحیح بخاری بخدمت والد بزرگوار خود گذرانیده بطریق درایت اخذ این علم فرموده بودند و سند ایشان بواسطه میر محمد زاهد تا ملا جلال الدین دوانی می رسد و سند حدیث ایشان در اوائل انموذج العلوم بتفصیل مذکورست و نیز حضرت والد ماجد فقیر از حاجی محمد افضل که صاحب السند این دیار بودند اجازت حاصل نموده بودند و سند ایشان نیز در رسائل ایشان مذکورست آخرا حضرت والد ماجد در مدینه منوره و در مکّه معظّمه از اجلّه مشایخ حرمین این علم باستیعاب و استقصا فرا گرفتند و بیشتر استفاده ایشان از جناب حضرت شیخ ابو طاهر مدنی قدس سرّه بود که که یگانۀ عصر خود بودند درین باب رحمة اللّه علیه و علی اسلافه و مشایخه و از حسن اتفاقات آنکه شیخ ابو طاهر قدّس سرّه سند مسلسل دارند بصوفیان و عرفا تا شیخ زین الدین زکریا انصاری و هو انّه اخذ عن ابیه الشیخ ابراهیم الکردی و هو عن الشیخ احمد القشاشی و هو عن الشیخ احمد الشّناوی و هو عن والده الشیخ عبد القدّوس الشّناوی و ایضا عن الشیخ محمد بن

ص:152

أبی الحسن البکری و ایضا عن الشیخ محمد بن احمد الرملی و ایضا عن الشیخ عبد الرحمن بن عبد القادر بن فهد و هولاء کلّهم من اجلّة المشایخ العارفین باللّه و الشیخ عبد القدوس عن الشیخ ابن حجر المکی و عن الشیخ عبد الوهّاب الشعراوی و هما عن شیخ الاسلام زین الدین زکریا الانصاری و الشیخ محمد بن البکری عن والده العارف باللّه أبی الحسن البکری و هو عن الشیخ زین الدین زکریا و کذلک الشیخ محمد الرملی عن والده و عن الزین زکریا و امّا الشیخ عبد الرحمن بن عبد القادر بن فهد فعن عمّه جار اللّه بن فهد عن الشیخ جلال الدین السیوطی و نیز شیخ ابو طاهر قدس سره از شیخ حسن عجیمی اخذ و استفاده نمودند و شیخ عجیمی شاگرد شیخ عیسی مغربی شاگرد شیخ محمد بن العلاء البابلی شاگرد شیخ سالم سنهوری و سالم سنهوری از شیخ نجم الدّین غنیطی فرا گرفته و نجم الدین غنیطی از شیخ الاسلام زین الدین زکریا انصاری اخذ نموده و نیز شیخ عیسی مغربی بوسائط بسیار از شیخ جلال الدین سیوطی اخذ کرده و نیز حضرت ابو طاهر از شیخ احمد نخلی که اعلم عصر خود در مکه بودند اخذ کردند و شیخ احمد نخلی از شیخ سلطان مزّاحی و ایشان از شهاب الدین خلیل سبکی و ایشان از شیخ محمد مقدسی و ایشان از شیخ زین الدین زکریا و نیز حضرت شیخ ابو طاهر از شیخ عبد اللّه بن سالم بصری اخذ نموده اند و ایشان از اقران شیخ احمد نخلی بودند و از مشایخ شیخ احمد نخلی اخذ کردند و نیز شیخ ابو طاهر از شیخ محمد بن محمد بن سلیمان مغربی بالجمله هر یک ازین عزیزان بدو واسطه یا سه واسطه بطرق کثیره و شجره ملتفۀ بشیخ زین الدین زکریا و شیخ جلال الدّین

ص:153

سیوطی و شمس الدین سخاوی و عبد الحق سنباطی و سید کمال الدین محمد بن حمزة الحسینی می رسند و هر یکی ازین مذکورین مستند و حافظ وقت خود بودند و تصانیف اینها دائر و سائر و اسانید اینها در آفاق مشهور و معروفست

6-حاکم

وجه ششم از وجوه ابطال زعم مخاطب با کمال آنکه ابو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه بن محمد بن حمدویه بن نعیم الضبّی الطهمانی المعروف بالحاکم حدیث تشبیه را روایت نموده چنانچه موفق بن احمد ابو المؤید المعروف باخطب خوارزم در مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بعد نقل حدیثی باین اسناد اخبرنا الشیخ الزاهد الحافظ ابو الحسن علی بن احمد العاصمی الخوارزمی قال اخبرنا شیخ القضاة اسماعیل بن احمد الواعظ قال اخبرنا احمد بن حسین البیهقی گفته و بهذا الاسناد عن احمد بن الحسین هذا

اخبرنا ابو عبد اللّه الحافظ فی التاریخ حدّثنا ابو جعفر محمد بن سعید حدثنا محمّد بن مسلم بن وارة حدّثنا عبد اللّه بن موسی العبسی حدّثنا ابو عمر الازدی عن أبی راشد الحبرانی عن أبی الحمراء قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من أراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی فهمه و الی یحیی بن زکریّا فی زهده و الی موسی بن عمران فی بطشه فلینظر الی علی بن أبی طالب قال احمد بن الحسین البیهقی لم اکتبه الا بهذا الاسناد و اللّه اعلم فهذا نقل النّاقد الحاکم و هو بحمد اللّه لعروق الاشتباه و الالتباس حاسم و لبنیان الانکار الجالب للخسار هادم و لظهور المجترئین علی الابطال و الادغال قاصم و لحبائل المسوّلین و الخادعین المماذقین فاصم و لأشراک الملبّسین و المدلّسین خارم و لفخاخ المشکّکین

ص:154

و المموّهین جازم و مخفی نماند که تاریخ نیسابور حاکم که حدیث تشبیه را در آن نقل نموده از کتب ممدوحه معتمده معتبره و اسفار جلیلة القدر معروفه مشهوره است عبد الوهاب بن علی السبکی در طبقات شافعیه که گفته قد کانت نیسابور من اجلّ البلاد و اعظمها لم یکن بعد بغداد مثلها و قد عمل لها الحافظ ابو عبد اللّه الحاکم تاریخا خضع له جهابذة الحفّاظ و هو عندی سیّد التواریخ و تاریخ الخطیب و ان کان ایضا من محاسن الکتب الاسلامیّة الاّ انّ صاحبه طال علیه الامر و ذلک لان بغداد و ان کانت فی الوجود بعد نیسابور الا ان علماءها اقدم لانها کانت دار علم و بیت ریاسة قبل ان یرتفع اعلام نیسابور ثم ان الحاکم قبل الخطیب بدهر و الخطیب جاء بعده فلم یات الاّ و قد دخل بغداد من لا یحصی عددا فاحتاج الی نوع من الاختصار فی تراجمهم و امّا الحاکم فاکثر من یذکره من شیوخه او شیوخ شیوخه او ممّن تقارب من دهره لتقدم الحاکم و تاخر علماء نیسابور فلما قلّ العدد عنده کثر المقال و اطال فی التّراجم و استوفاها و للخطیب واضح العذر الذی ابدیناه و مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی در کشف الظنون عن اسامی الکتب و الفنون گفته تواریخ نیسابور منها تاریخ الامام أبی عبد اللّه محمد بن عبد اللّه الحاکم النیسابوریّ المتوفی سنة خمس و اربعمائة و هو کبیر اوّله الحمد للّه الذی اختار محمّد الخ قال ابن السبکی فی طبقاته و عندی سیّد الکتب الموضوعة للبلاد فاکثر من یذکره من اشیاخه او اشیاخ اشیاخه و غایت فضل و جلالت و نهایت نقد و مهارت و اقصای حذق و براعت و علو مقام و سمو

ص:155

رتبه و عظمت محل و رفعت شان حاکم بسبب کمال وضوح و ظهور حاجت تبیین و توضیح وفاقت ایضاح و تشریح ندارد شمس الدّین احمد المعروف بابن خلکان در وفیات الأعیان گفته ابو عبد اللّه محمّد بن عبد اللّه بن محمّد بن حمدویه بن نعیم الضّبّی الطهمانی المعروف بالحاکم النیسابوریّ الحافظ المعروف بابن البیّع امام اهل الحدیث فی عصره و المؤلّف فیه الکتب الّتی لم یسبق الی مثلها کان عالما عارفا واسع العلم تفقه علی أبی سهل محمّد بن سلیمان الصّعلوکی الفقیه الشافعی و قد تقدم ذکره ثم انتقل الی العراق و قرأ علی أبی علی بن أبی هریرة الفقیه و قد تقدم ذکره ایضا ثم طلب الحدیث و غلب علیه فاشتهر به و سمعه من جماعة لا یحصون کثرة فان معجم شیوخه یقرب من الفی رجل حتی روی عمن عاش بعده لسعة روایته و کثرة شیوخه و صنّف فی علومه ما یبلغ الفا و خمسمائة جزء منها الصحیحان و العلل و الامالی و فوائد الشیوخ و امالی العشیات و تراجم الشیوخ و امّا ما تفرّد باخراجه فمعرفة علوم الحدیث و تاریخ علماء نیسابور و المدخل الی علم الصحیح و المستدرک علی الصحیحین و ما تفرّد به کلّ واحد من الامامین و فضائل امام الشافعی رضی اللّه عنه و له الی العراق و الحجاز رحلتان و کانت الرحلة الثانیة سنة ستین و ثلاثمائة و ناظر الحفّاظ و ذاکر الشیوخ و کتب عنهم ایضا و باحث الدار قطنی فرضیه و تقلّد القضاء بنیسابور فی سنة تسع و خمسین و ثلاثمائة فی ایام الدّولة السامانیة و وزارة أبی نصر محمّد بن عبد الجبّار العتبی و قلّد بعد ذلک قضاء جرجان فامتنع و کانوا ینفذونه فی رسائل الی

ص:156

ملوک بنی بویه و کانت ولادته فی شهر ربیع الاوّل سنة 321 احدی و عشرین و ثلاثمائة بنیسابور و توفّی بها یوم الثلثاء ثالث صفر سنة خمس و اربعمائة و قال الخلیلی فی کتاب الارشاد توفّی سنة ثلث و اربعمائة رحمه اللّه تعالی و سمع الحدیث فی سنة ثلثین و املی بما وراء النّهر سنة خمس و خمسین و بالعراق سنة سبع و ستّین و لازمه الدار قطنی و سمع منه ابو بکر القفّال الشاشی و انظارهما و حمدویه بفتح الحاء المهملة و سکون المیم و ضمّ الدال المهملة و سکون الواو و فتح المثنّاة من تحتها و بعدها هاء ساکنة و البیّع بفتح الباء الموحّدة و کسر الیاء المثنّاة من تحتها و تشدیدها و بعدها عین مهملة و انّما عرف بالحاکم لتقلّده القضاء و عماد الدّین ابو الفداء اسماعیل بن علی در تاریخ خود در وقائع سنة خمس و اربعمائة گفته و فیها توفّی الحافظ محمد بن عبد اللّه بن محمّد بن حمدویه بن نعیم الضّبّی الطّهمانی المعروف بابن الحاکم النیسابوریّ امام اهل الحدیث فی عصره و المؤلّف فیه الکتب التی لم یسبق الی مثلها سافر فی طلب الحدیث و بلغت عدّة شیوخه نحو الفین و صنّف عدّة مصنّفات منها الصحیحان و الامالی و فضائل الشافعی و انّما عرف ابوه بالحاکم لأنّه تولّی القضاء بنیسابور و عمر بن مظفّر المعروف بابن الوردی در تتمة المختصر در وقائع سنة اربع و اربعمائة گفته و فیها توفی الحافظ محمّد بن عبد اللّه بن محمد بن حمدویه بن نعیم الضّبّی الطهمانی المعروف بابن الحاکم النیسابوریّ امام اهل الحدیث فی عصره و المؤلّف فیه ما لم یسبق إلیه سافر فی طلب الحدیث و بلغت شیوخه

ص:157

الفین و له الصحیحان و الامالی و فضائل الشّافعی عرف ابوه بالحاکم لتولیه القضاء بنیسابور و عبد اللّه بن اسعد یافعی در مرآة الجنان در وقائع سنة خمس و اربعمائة گفته فیها الامام الکبیر الحافظ الشهیر ابو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه المعروف بالحاکم بن البیّع النیسابوریّ امام اهل الحدیث فی وقعته کتب عن نحو الفی شیخ و برع فی معرفة الحدیث و فنونه و صنّف التّصانیف و تفقّه علی الامام أبی سهل الصّعلوکیّ الفقیه الشافعی و لازمه الدّار قطنی و سمع منه الامام ابو بکر القفّال الشاشی و غیره من الأئمّة و عبد الغافر بعد اطناب در مدح حاکم و ذکر فضائل و محاسن او در ذیل تاریخ نیسابور حلی ما نقل عنه گفته مضی الی رحمة اللّه تعالی و لم یخلف بعده مثله فی ثامن صفر سنة خمس و اربعمائة و محمد بن عبد الباقی الزرقانی المالکی در شرح مواهب اللدنیّه گفته الحاکم الامام الحافظ الکبیر محمّد بن عبد اللّه الضبّی ابو عبد اللّه النیسابوریّ الثقة الثبت المجمع علی صدقه و معرفته بالحدیث حقّ معرفته اکثر الرّحلة و السماع حتی سمع بنیسابور من نحو الف شیخ و فی غیرها اکثر ولد سنة احدی و عشرین و ثلاثمائة و مات بنیسابور سنة خمس و اربعمائة و تصانیفه نحو خمسمائة قاله الذهبی او الف قاله عبد الغافر الفارسی و قال غیرهما الف و خمسمائة و عنه شربت ماء زمزم و سألت اللّه ان یرزقنی حسن التصنیف و شیخ عبد الحق در رجال مشکاة گفته الحاکم هو ابو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه بن محمد بن حمدون بن نعیم بن الحکم الضبی النیسابوریّ

ص:158

المعروف بابن البیّع من اهل الفضل و العلم و المعرفة فی العلوم المتنوّعة کان فرید عصره و وحید وقته خاصّة فی علوم الحدیث و له فیها المصنّفات الکبیرة و الغریبة العجیبة قدم بغداد فی شیبه و کتب بها عن علیّ بن السّماک و احمد بن سلیمان النّجار و أبی سهل بن زیاد و دعلج بن احمد و غیرهم ثم وردها و قد غلب شیبه فحدّث بها عن أبی العبّاس الاصمّ و أبی علیّ الحافظ و محمد بن صالح بن هانی و غیرهم روی عنه الدار قطنی و محمّد بن الفوارس و کان ثقة ولد سنة احدی و عشرین و ثلاثمائة و اوّل سماعه سنة ثلثین و ثلاثمائة و مات بنیسابور سنة خمس و اربعمائة رحمة اللّه علیه و مولوی صدّیق حسن معاصر در اتحاف النّبلا گفته محمّد بن عبد اللّه بن محمّد بن حمدویه بن نعیم بن الحکم الضّبیّ الطّهمانیّ الحاکم النیسابوریّ الحافظ المعروف بابن البیّع امام اهل حدیث بود در عصر خود و در ان کتابها تالیف کرده که مثل آن مسبوق نشده عالم عارف واسع العلمست تفقّه بر ابی سهل محمّد بن سلیمان صعلوکی کرده بعراق آمد و بر أبی علیّ بن أبی هریرۀ فقیه قراءت نمود و طلب حدیث فرمود و حدیث بروی غالب شد و بدان شهرت یافت حدیث را از جماعتی کثیر لا تحصی شنیده معجم شیوخ او بدو هزار کس می رسد از کسی که بعد او زنده ماند هم راویست بنابر سعت روایت و کثرت شیوخ تصانیفش در علوم بیک هزار و پانصد جزو می رسد منها الصحیحان و العلل و الامالی و فوائد الشیوخ و امالی العشیات و تراجم الشیوخ و آنچه باخراج آن متفرّد گشته معرفت حدیث و تاریخ

ص:159

علماء نیسابور و المدخل الی علم الصّحیح و المستدرک علی الصحیحین و ما تفرّد به کلّ واحد من الامامین و فضائل امام شافعیست او را بسوی حجاز و عراق دو رحلتست رحلت ثانیه در سنة ستّین و ثلاثمائة بود با حفّاظ مناظره کرده و با شیوخ مذاکره نموده و از آنها نوشته و با دار قطنی مباحثه نموده و وی آن را پسندیده خلیلی در کتاب الارشاد گفته حدیث در سنة ثلثین شنیده و املا در ماوراء النهر در سنة خمس و خمسین نموده و در عراق بسنة سبع و ستّین و دار قطنی لازم او گردیده ابو بکر قفّال شاشی و انظار او از وی راوی اند قاضی نیسابور شده بود در سنة تسع و خمسین در ایّام دولت سامانیّه و وزارت أبی النّصر محمّد بن عبد الجبّار العتبی بعده قاضی جرجان گشته ممتنع شد در بستان المحدثین گفته حاکم او را از آن گویند که قاضی شده بود و طهمانی نسبت بیکی از اجداد اوست که طهمان نام داشت و ابن البیّع بفتح موجده و تشدید تحتیه از آن خوانند که یکی از اجداد او بیّع بود بیّع را در لغت هندی بیوپاری نامند تولد او در سنة 321 احدی و عشرین و ثلاثمائة در نیسابور بوده در صغر سن طلب علم حدیث نمود پدر و ماموی او او را برین کار ترغیب و تقیید می کردند پدرش مسلم را دیده بود و او از پدر خود روایت دارد و از ابو العباس اصم و ابو عبد اللّه الاخرم و ابو العبّاس بن محبوب و ابو عمرو بن السمّاک و ابو علیّ نیسابوری و دیگر اجلّۀ علمای این فن و ابو ذر هروی صاحب روایت بخاری و ابو یعلی خلیلی و ابو القاسم قشیری و بیهقی و دیگر اساتذۀ این صنعت از وی روایت نموده اند گویند در زمان وی چهار کس در مملکت اسلام سرآمد محدثین بودند دار قطنی در بغداد

ص:160

و حاکم در نیسابور و ابن منده در اصفهان و عبد الغنی در مصر در میان اینها محققین اهل حدیث چنین حکم کرده اند که دار قطنی در معرفت علل ممتاز و مستثنی بود و حاکم در فن تصنیف و ترتیب دخل تمام داشت و ابن منده در کثرت احادیث و معرفت واسعه متفوّق بود و عبد الغنی را در معرفت اسباب تبحر زائدست وفاتش عجیب طور واقع شد روزی در حمّام درآمد و غسل برآورد چون از آنجا برآمد آهی کشید و جان داد هنوز لنگ بسته بود و جامها نپوشیده و این واقعه در ماه صفر سنة خمس و اربعمائة رو داده بعد از وفات بخواب دیدند می گفت نجات یافتم پرسیدند در چه چیز گفت در نوشتن حدیث انتهی آری حدیث همچنین چیزست که نوشتن او نجات می بخشد تا بخواندن و روایت کردن و رسانیدنش بمردم و خود بر ان عمل نمودن چه رسد اللّهم اجعلنا منهم و احشرنا فی زمرتهم بجاه صاحب الحدیث صلّی اللّه علیه و سلّم و ارزقنا شفاعته یوم القیامة آمین حمدویه بفتح حا و سکون میم و ضمّ دال و سکون واو و فتح یاست قاله ابن خلکان و مبارک بن محمد المعروف بابن الاثیر در جامع الاصول گفته القسم الاول فی الصحیح و ینقسم الی عشرة انواع خمسة منها متفق علی صحّتها و خمسة مختلف فی صحتها النوع الاوّل من المتفق علیه اختیار الامامین أبی عبد اللّه البخاری و أبی الحسین مسلم و هی الدرجة العلیاء من الصحیح و هو الحدیث الّذی یرویه الصحابی المشهور بالروایة عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و له راویان ثقتان ثم یرویه عنه التابعی المشهور بالرّوایة عن الصّحابة و له راویان ثقتان ثم یرویه عنه من اتباع التابعین الحافظ المتقن

ص:161

المشهور و له رواة من الطّبقة الرابعة ثم یکون شیخ البخاری او مسلم حافظا متقنا مشهورا بالعدالة فی روایته فهذه الدرجة العلیاء من الصحیح و بعد فاصله یسیره گفته و هذا الشرط الذی ذکرناه قد ذکره الحاکم ابو عبد اللّه النیسابوریّ و قد قال غیره انّ هذا الشرط غیر مطّرد فی کتابی البخاری و مسلم فانّهما قد اخرجا فیهما احادیث علی غیر هذا الشرط و الظّنّ بالحاکم غیر هذا فانّه کان عالما بهذا الفنّ خبیر بغوامضه عارفا بأسراره و ما قال هذا القول و حکم علی الکتابین بهذا الحکم الا بعد التفتیش و الاختبار و التیقّن لما حکم به علیهما ثم غایة ما یدّعیه هذا القائل انّه تتبّع الاحادیث التی فی الکتابین فوجد فیها احادیث لم ترد علی الشرط الّذی ذکره الحاکم و هذا منتهی ما یمکنه ان ینقض به و لیس ناقضا و لا یصلح ان یکون دافعا لقول الحاکم فانّ الحاکم مثبت و هذا ناف و المثبت یقدم علی النّافی و کیف یجوز له ان یقضی بانتفاء هذا الحکم بکونه لم یجده و لعل غیره قد وجده و لم یبلغه و بلغ سواه و حسن الظنّ بالعلماء احسن و التوسّل فی تصدیق اقوالهم اولی ازین عبارت ظاهرست که حاکم عالم بفنّ حدیث و خبیر بغوامض ان و عارف باسرار آن بوده نمی گوید آنچه را می گوید مگر بعد تفتیش و اختبار و تیقن بآنچه حکم می کند و اثبات حاکم بر نفی دیگران مقدّمست و حسن ظن بحاکم احسنست و تصدیق قول او اولاست و فی کل ذلک من المدح الجلیل و الثناء الجمیل ما یروی الغلیل و یشفی العلیل و یستاصل شافة القال و القیل و یحتاج اسّ الارتیاب و التشکک

ص:162

الرکیک فی شان هذا الحبر النبیل و اللّه یهدی من یشاء الی سواء السّبیل و فخر رازی در رساله فضائل شافعی و ترجیح مذهب او گفته و امّا المتأخّرون من المحدّثین فاکثرهم علما و اقواهم قوّة و اشدّهم تحقیقا فی علم الحدیث هؤلاء و هم ابو الحسن الدّار قطنی و الحاکم ابو عبد اللّه الحافظ و الشیخ ابو نعیم الاصفهانی و الحافظ ابو بکر البیهقی و الامام ابو بکر عبد اللّه بن محمّد بن زکریا الجوزقی صاحب کتاب المتّفق و الامام الخطیب صاحب تاریخ بغداد و الامام ابو سلیمان الخطابی الّذی کان بحرا فی علم الحدیث و اللغة و قیل فی وصفه جعل الحدیث لابی سلیمان کما جعل الحدید لابی سلیمان یعنون داود النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم حیث قال تعالی فیه وَ أَلَنّا لَهُ اَلْحَدِیدَ فهؤلاء العلماء صدور هذا العلم بعد الشیخین و هم باسرهم متّفقون علی تعظیم الشافعی و المبالغة فی الثناء علیه و لکلّ واحد منهم تصنیف مفرد فی مناقبه و فضائله و مآثره و کلّ ما ذکرناه یدلّ علی انّ علماء الحدیث قدیما و حدیثا کانوا معظّمین للشّافعی معترفین بتقدّمه و تفرّده ازین عبارت ظاهرست که حاکم از جملۀ اکثر محدّثین متاخرین از روی علم و اقوایشان از روی قوت و اشدّ ایشان از روی تحقیق در علم حدیث و مثل ابو داود صاحب سنن و امثالش از صدور این علم بعد شیخین بوده و رازی اثبات جلالتشان شافعی بمدح و تعظیم و تبجیل حاکم و امثال او شافعی را می نماید و نودی در تهذیب الأسماء گفته و اضبط انشاء اللّه تعالی من اسماء الاشخاص و اللّغات و المواضع کلّ ما یحتاج الی

ص:163

ضبط بتقییده بالحرکات و التّخفیف و التّشدید و انّ هذا الحرف بالعین المهملة او الغین المعجمة و ما اشبهه و انقل کلّ ذلک انشاء اللّه تعالی محقّقا مهذّبا من مظانّه المعتمدة و کتب اهل التحقیق فیه فما کان مشهورا لا اضیفه غالبا الی قائله لکثرتهم و عدم الحاجة إلیه و ما کان غریبا اضیفه الی قائله او ناقله و ما کان من الأسماء و بیان احوال اصحابها نقلته من کتب الائمّة الحفّاظ الاعلام المشهورین بالامامة فی ذلک و المعتمدین عند جمیع العلماء کتاریخ البخاری و ابن أبی خیثمة و خلیفة بن خیّاط المعروف بسنان و الطّبقات الصّغیر و الطّبقات الکبیر لمحمّد بن سعد کاتب الواقدی و هو ثقة و ان کان شیخه الواقدی ضعیفا و من الجرح و التعدیل لابن أبی حاتم و الثقات لابی حاتم بن حبّان بکسر الحاء و تاریخ نیسابور للحاکم أبی عبد اللّه و تاریخ بغداد للخطیب و تاریخ دمشق للحافظ أبی القسم بن عساکر و غیرها من کتب التواریخ الکبار و غیرها و من کتب اسماء الصّحابة کالإستیعاب لابن عبد البرّ و کتاب ابن مندة و أبی نعیم و أبی موسی و ابن الاثیر و غیرها و من کتب المغازی و السّیر و من کتب ضبط الأسماء کالمؤتلف و المختلف للدّارقطنی و عبد الغنی بن سعید و الخطیب البغدادی و ابن ماکولا و غیرها الخ ازین عبارت ظاهرست که حاکم از ائمّه حفّاظ اعلامست که مشهوراند بامامت، در بیان احوال رجال و معتمداند نزد جمیع علما و نیز بنابر افادۀ نووی در تهذیب الاسماء بترجمۀ بخاری حاکم از اعلام مسلمین و اصحاب

ص:164

فضل و ورع و دین و حفّاظ ثقات متقنینست که مجازفت در عبارات نمی کنند بلکه تامّل در آن می نمایند و حرز آن می کنند و محافظت بر صیانت آن می کنند اشدّ محافظت قال فی تهذیب الاسماء بعد ذکر مدح البخاری عن جمع منهم الحاکم فهذه احرف من عیون مناقبه و صفاته و درر شمائله و حالاته اشرت إلیها اشارات لکونها من المعروفات الواضحات و مناقبه لا تستقصی لخروجها عن ان تحصی و هی منقسمة الی حفظ و درایة و اجتهاد فی التحصیل و روایة و نسک و افادة و ورع و زهادة و تحقیق و اتقان و تمکّن و عرفان و احوال و کرامات و غیرها من انواع المکرمات و یوضح ذلک ما اشرت إلیه من اقوال اعلام المسلمین و اولی الفضل و الورع و الدّین و الحفّاظ النقّاد المتقنین الّذین لا یجازفون فی العبارات بل یتامّلونها و یحرزونها و یحافظون علی صیانتها اشدّ المحافظات و اقاویلهم بنحو ما ذکرته غیر منحصرة و فیما اشرت إلیه ابلغ کفایة للمستبصر رضی اللّه عنه و ارضاه و جمع بینی و بینه و جمیع أحبائنا فی دار کرامته مع من اصطفاه و جزاه عنّی و عن سائر المسلمین اکمل الجزاء و حباه من فضله ابلغ الحباء و نیز نووی در منهاج شرح صحیح مسلم گفته ذکر مسلم رحمه اللّه تعالی فی اوّل مقدمة صحیحه انّه یقسم الاحادیث ثلثة اقسام الاوّل ما رواه الحفّاظ المتقنون و الثانی ما رواه المستودون المتوسّطون فی الحفظ و الاتقان و الثالث ما رواه الضّعفاء و المتروکون و انّه إذا فرغ من القسم الاوّل اتبعه الثّانی و امّا الثالث فلا یعرج علیه

ص:165

فاختلف العلماء فی مراده بهذا التّقسیم فقال الامامان الحافظان ابو عبد اللّه الحاکم و صاحبه ابو بکر البیهقی رحمهما اللّه ان امنیّة اخترمت مسلما رحمه اللّه قبل اخراج القسم الثانی و انّه انما ذکر القسم الاوّل قال القاضی عیاض و هذا مما قبله الشیوخ و النّاس من الحاکم أبی عبد اللّه و تابعوه علیه و ولی الدّین الخطیب در رجال مشکاة گفته البیهقی هو ابو بکر احمد بن الحسین البیهقی کان اوحد دهره فی الحدیث و التّصانیف و معرفة الفقه و هو من کبار اصحاب الحاکم أبی عبد اللّه قالوا تسعة من الحفّاظ احسنوا التصنیف و عظم الانتفاع بتصانیفهم ابو الحسن علیّ بن عمر الدار قطنی ثم الحاکم ابو عبد اللّه النیسابوریّ الخ و عبد الوهّاب بن علی السبکی در طبقات شافعیّه گفته و کذلک لا یستثقل حامل هذه الطبقات ما اشتملت علیه من کثرة الاسانید فهی لعمر اللّه بهجة هذا الکتاب و زینة هذا الجامع لمحاسن الاصحاب و واسطة هذا العقد الآخذ بعقول اولی الالباب و لقد یعزّ علی ابناء الزمان جمعها و یبعد منهم و قد رکبوا الهوینا و رکنوا الی الدنیا وضعها و یتعذّر علیهم و هم الّذین قنع الفاضل منهم بحاجة فی نفسه من اسم التّصنیف قضاها صنعها فانهم رفضوا طلب الحدیث بالکلّیّة فضلا عن جمعه بالاسانید و نقضوا قواعد الائمّة الّذین قال منهم سفیان الثوری رضی اللّه عنه الاسناد زین الحدیث فمن اعتنی به فهو السّعید و رفضوا قول عبد اللّه بن المبارک الاسناد الدّین و قول الثوری قبله الاسناد سلاح المومن

ص:166

و احمد بن حنبل بعده طلب علوّ الاسناد من الدّین فباءوا باثم عظیم و عذاب شدید فالحق قول ابن المبارک لولا الاسناد لقال من شاء ما شاء و طریق حفّاظ هذا الحدیث الذین قال منهم قائل مثل الذی یطلب دینه بلا اسناد مثل الّذی یرتقی السّطح بلا سلّم فانّی یبلغ السّماء و قال منهم الاوزاعی ما ذهاب العلم الاذهاب الاسناد و قال زائد بن زریع لکل دین فرسان و فرسان هذا الدّین اصحاب الاسانید فرضی اللّه عنهم هم القوم بهم کمّل اللّه النّعماء فاین اهل عصرنا من حفّاظ هذه الشریعة أبی بکر الصدّیق و عمر الفاروق و عثمان ذی النّورین و علیّ المرتضی و الزبیر و طلحة و سعد و عبد الرحمن بن عوف و أبی عبیدة بن الجرّاح و ابن مسعود و ابیّ بن کعب و سعد بن معاذ و بلال بن رباح و زید بن ثابت و عائشة و أبی هریرة و عبد اللّه بن عمرو بن العاص و ابن عمرو ابن عبّاس و أبی موسی الاشعری و من طبقة اخری من التابعین اویس القرنی و علقمة بن قیس و الاسود بن یزید و مسروق بن الاجدع و ابن المسیّب و أبی العالیة و شقیق أبی وائل و قیس بن أبی حازم و ابراهیم النخعی و أبی الشعثاء و الحسن البصری و ابن سیرین و سعید بن جبیر و طاؤس و الاعرج و عبد اللّه بن عبد اللّه بن عتبة و عروة بن الزبیر و عطا بن أبی رباح و عطا بن یسار و القسم بن محمد و أبی سلمة بن عبد الرحمن و ثابت البنانی و أبی الزنّاد و عمرو بن دینار و أبی اسحاق السبیعی و الزهری

ص:167

و منصور بن المعتمر و یزید بن حبیب و ایوب السّختیانی و یحیی بن سعید و سلیمان التیمی و جعفر بن محمد و عبد اللّه بن عون و سعید بن أبی عروبة و ابن جریج و همام الدستوائی طبقة اخری و الاوزاعی و الثوری و معمر بن راشد و شعبة بن الحجّاج و ابن أبی ذئب و مالک و ابو احسن بن صالح و الحمّاد بن زید و زائدة بن قدامة و سفین بن عیینة و عبد اللّه بن المبارک و ابن وهب و معتمر بن سلیمان و وکیع بن الجرّاح و یزید بن زریع و یزید بن هارون و أبی بکر بن عیّاش اخری و الشافعی و عفان بن مسلم و آدم بن أبی ایاس و أبی الیمان و أبی داود الطیالسی و سعید بن منصور و أبی عاصم النبیل و القعنبی و أبی مسهر و عبد الرزّاق بن همام اخری و احمد بن محمّد حنبل و احمد بن ابراهیم الدورقی و احمد بن صالح المصری و احمد بن منیع و اسحاق بن راهویه و الحرث بن مسکین و حیوة بن شریح الحمصی و خلیفة بن خیّاط و زهیر بن حرب و شیبان بن فروخ و أبی بکر بن أبی شیبة و علی بن المدینی و عمرو بن محمّد الناقد و قتیبة بن سعید و محمد بن بشار بندار و محمد بن المثنّی و مسدد بن مسرهد و همام بن عمّار و یحیی بن معین و یحیی بن یحیی النیسابوریّ اخری و محمد بن یحیی الذهلی و البخاری و أبی حاتم الرازی و احمد بن شیبان المروزی و أبی بکر الاثرم و عبد بن حمید الکشی و عمر بن شبّه اخری و أبی داود السجستانی و صالح جزرة و الترمذی و ابن ماجة اخری و عبدان و عبد اللّه بن احمد الاهوازی و الحسن بن سفین و جعفر الفریابی و النّسائی و أبی یعلی و احمد بن

ص:168

المثنّی و محمّد بن جریر و أبی خزیمة و أبی القاسم البغوی و أبی بکر عبد اللّه بن أبی داود و أبی عروبة الحرانی و أبی عوانة الاسفرائنی و یحیی بن محمد بن صالح اخری و أبی بکر بن زیاد النیسابوریّ و أبی حامد احمد بن محمد بن الشّرقی و أبی جعفر محمد بن عمر و العقیلی و أبی العبّاس الدغولی و عبد الرحمن بن أبی حاتم و أبی العبّاس بن عقدة و خیثمة بن سلیمان الطرابلسی و عبد الباقی بن قانع و أبی علی النیسابوریّ اخری و أبی القسم الطبرانیّ و أبی حاتم محمد بن حبّان و أبی علی بن السّکن و أبی بکر الجعابی و أبی بکر احمد بن محمد السّنی الدینوری و أبی احمد عبد اللّه بن عدیّ الجرجانی و أبی الشیخ عبد اللّه بن محمد بن جبّان و أبی بکر احمد بن ابراهیم الاسماعیلی و أبی الحسین محمّد بن المظفر و أبی احمد الحاکم و أبی الحسن الدار قطنی و أبی بکر الجوزقی و أبی حفص بن شاهین اخری و أبی عبد اللّه بن مندة و أبی عبد اللّه الحسین بن احمد بن بکیر و أبی عبد اللّه الحاکم و عبد الغنی بن سعید الازدی و أبی بکر بن مردویه و أبی عبد اللّه محمد بن احمد غنجار و أبی بکر البرقانی و أبی حازم العبدوی و حمزة السهمی و أبی نعیم الاصبهانی اخری و أبی عبد اللّه الصّوری و الخطیب و البیهقی و ابن حزم و ابن عبد البر و أبی الولید السّاجی و أبی صالح المعزول اخری و أبی اسحاق الحبّال و أبی نصر بن ماکولا و أبی عبد اللّه الحمیدی و أبی علیّ الغسانی و أبی الفضل محمّد بن طاهر المقدّسی و أبی علیّ بن سکرة اخری و أبی عامر محمد بن سعدون العبدری و أبی القاسم التیمی و أبی الفضل بن ناصر و أبی العلاء الهمدانی و أبی طاهر

ص:169

السّلفی و أبی القسم بن عساکر و أبی سعد السّمعانی و أبی موسی المدینی و خلف بن بشوال و أبی بکر الحازمی اخری و عبد الغنی المقدسی و ابن الاخضر و عبد القادر الرّهاوی اخری و أبی بکر بن نقطة و ابن المدینی و أبی عبد اللّه محمّد بن عبد الواحد بن احمد المقدسی و ابن الصّلاح و ابراهیم الصریفینی و الحافظ یوسف بن خلیل اخری و عبد العظیم المنذری و رشید الدّین العطار و ابن مسدی اخری و النووی و الدّمیاطی و ابن الطاهری و عبید الاشعری و محب الدین الطبری و شیخ الاسلام بن دقیق العید اخری و القاضی سعد الدّین الحارثی و الحافظ أبی الحجّاج المزی و الشیخ تقی الدّین بن تیمیة و الشیخ فتح الدّین بن سیّد النّاس و الحافظ قطب الدّین عبد الکریم الحلبی و الحافظ علم الدّین البرزالی و شیخنا الذهبی و الشیخ الوالد اخری و الحافظ أبی العبّاس بن المظفّر و الحافظ صلاح الدّین العلائی فهؤلاء مهرة هذا الفنّ و قد اغفلنا کثیرا من الأئمّة و اهملنا عددا صالحا من المحدّثین و انما ذکرنا من ذکرناه لیتنبّه بهم علی من عداهم ثم افضی الامر الی طیّ بساط الاسانید راسا و عدّ الاکثار منها جهالة و وسواسا از ملاحظۀ این عبارت بچند وجه جلالت منزلت و عظمت مرتبت و علوّ قدر و سموّ فخر حاکم عمدة الاعاظم ظاهرست اوّل آنکه از ان واضحست که حاکم مثل دیگر حضرات که سبکی اسامی متبرکۀ شان درین عبارت ذکر کرده از اهل عصر او نهایت بالاتر و فائق تر و سابق تر در جلالت و عظمت و حفظ و اتقان بودند و اهل عصر سبکی بپایه و مایۀ شان

ص:170

هرگز نمی رسند و انّی ذلک و این فانّ ادعاء مساواتهم له فضلا عن تفضیلهم کذب بلا مین دوّم آنکه از آن ظاهرست که حاکم از حفّاظ شریعت مقدّسه بوده سوم آنکه از آن واضح است که حاکم از طبقۀ جلیلۀ ابو عبد اللّه بن منده و أبی عبد اللّه الحسین بن احمد بن بکیر و عبد الغنی بن سعید الازدی و أبی بکر بن مردویه و أبی عبد اللّه محمّد بن احمد غنجار و أبی بکر البرقانی و أبی حازم العبدوی و حمزة السّهمی و أبی نعیم اصبهانی بوده و ظاهرست که این حضرات از اساطین دین و ائمّه منقدین و مشایخ مقبولین و اسلاف معظمین سنّیه اند چهارم آنکه از قول او فهؤلاء مهرة هذا الفنّ هویداست که حاکم مثل دیگر حضرات مذکورین از مهرۀ فنّ حدیث و حذّاق این علم شریفست و سبکی بر ذکر او مثل ذکر دیگر ائمّه و اساطین خود می نازد پنجم آنکه از آن ظاهرست که حاکم مثل دیگر حضرات مذکورین بالاترست از بسیاری از ائمّه سنیّه که سبکی اغفال ذکر شان کرده می باید که آدمی بذکر حاکم و دیگران تنبّه بر دیگران حاصل سازد و ششم آنکه ازین عبارت در کمال وضوح و ظهور لائحست که حاکم در صفت جمیله حفظ شریعت و مدیحت جلیله مهارت در فن حدیث مشارکت با خلفاء راشدین و اکابر صحابۀ مکرمین داشته و علم مساهمتشان و لو بعد عدّة طبقات برافراخته هفتم آنکه بنابر افاده یزید بن زریع که در صدر این عبارت مذکورست ظاهرست که برای هر دینی فرسان هستند و فرسان این دین اصحاب اسانید می باشند و چون حاکم بنصّ سبکی از اصحاب اسانید بلکه از حفاظ شریعت و مهره فن حدیثست پس حاکم از فرسان دین و رؤساء حکام شرع مبین باشد هشتم آنکه ازین عبارت هویداست که سبکی

ص:171

در حق اصحاب اسانید رضای پروردگار را از ته دل خواستگار و بگفتن کلمه هم القوم مثبت کمال جلالت شان و علوّ فخار این ائمّه کبارست و از عبارت ما بعد ظاهرست که حاکم را از جمله همین حضرات اصحاب اسانید و ارباب حفظ و تنفید شمار می نماید نهم آنکه از قول سبکی بهم کمّل اللّه النعماء ظاهرست که حق تعالی باصحاب اسانید تکمیل نعماء و اسباغ آلاء فرموده و واضحست که حاکم را از اجلّه همین حضرات شمار نموده پس حاکم هم از جمله کسانی باشد که حق تعالی بسبب او تکمیل نعم و حفظ از نقم فرموده دهم آنکه چون بتصریح سبکی حاکم از اصحاب اسانید و حفاظ شریعت و مهرۀ فن حدیث معدود هست پس مدائح اسناد که سبکی آن را از ائمه خود نقل کرده مثل اینکه اسناد زین حدیثست پس کسی که اعتنا بآن کرد پس همانست سعید و اینکه اسناد عین دینست و اینکه اسناد سلاح مؤمن است و اینکه مثل شخصی که دین خود را بغیر اسناد طلب نماید مثل کسیست که بر سطح بلند شود بغیر سلم و غیر ان بجمیعها برای حاکم که از اجلۀ اصحاب اسانیدست ثابت خواهد شد تِلْکَ عَشَرَةٌ کامِلَةٌ و عبد الرحیم بن حسن الاسنوی در شروع طبقات شافعیه گفته و بعد فانّ الشافعی رضی اللّه و ارضاه و نفعنا به و بسائر ائمّة المسلمین اجمعین قد حیز له فی اصحابه من السعادة امور لم یتفق فی اصحاب غیره منها انهم المقدّمون فی المساجد الثلثة الشّریفة شرّفها اللّه تعالی و منها ان الکلمة لهم فی الاقالیم الفاضلة المشار إلیها و غالب الاقالیم الکبار العامرة المتوسطة فی الدنیا المتأصّلة الّتی دین الاسلام و شعار الاسلام بها ظاهر

ص:172

منتظم کالحجاز و الیمن و مصر و الشّام و العراقین و خراسان و دیار بکر و اقلیم الرّوم و منها ازدیاد علمائهم فی کلّ عصر الی زماننا بالنسبة الی غیرهم و سببه ما اشرنا إلیه من ظهورهم علی غیرهم فی الاقالیم السابق وصفها و منها انّ کبار ائمّة الحدیث امّا من جملة اصحابه الآخذین عنه او عن اتباعه کالامام احمد و التّرمذی و النّسائی و ابن ماجة و ابن المنذر و ابن حبّان و ابن خزیمة و البیهقی و الحاکم و الخطابی و الخطیب و أبی نعیم ازین عبارت واضحست که حاکم از کبار ائمّه حدیثست و از جملۀ اصحاب شافعیست که آخذاند از او یا اتباع او و بودن حاکم و امثال او از اصحاب شافعی از جملۀ امور دالّه بر سعادت شافعیست که مثل آن در اصحاب دیگران اتفاق نیفتاده و میرزا محمّد بن معتمد خان بدخشی در تراجم الحفاظ گفته الحاکم لقب به جماعة من اهل الحدیث فمنهم من لقب به لاجل ریاسة دنیویة کالحاکم الشهید أبی الفضل محمّد بن محمّد بن احمد بن عبد اللّه المروزی ولی القضاء ببخاری مدة ثم استوزره الامیر الحمید ابو محمّد نوح بن نصر بن احمد بن اسماعیل السّامانی صاحب خراسان و ماوراء النهر و الحاکم أبی نصر منصور بن محمد بن احمد البخاری کان محتسب بخارا مدة طویلة و الحاکم أبی الفضل محمّد بن الحسین بن محمد بن موسی بن مهران الحدّادی المروزی کان قاضیا بمرو و بخارا و منهم من لقب به لاجل الرّیاسة فی الحدیث و هما رجلان فاقا اهل عصرهما فی معرفة الحدیث احدهما الحاکم ابو احمد محمد بن محمد بن احمد بن اسحاق النیسابوریّ و لیس له

ص:173

ذکر فی هذا الکتاب و هو الاکبر و الثانی الحاکم ابو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه بن محمّد بن حمدویه النیسابوریّ صاحب المستدرک علی الصحیحین و تاریخ نیسابور و غیر ذلک من المصنفات و هو الاشهر و حسب افاده والد مخاطب حاکم از جمله مجددین دین جناب ختم المرسلین صلّی اللّه علیه و آله اجمعینست و در مائة رابعه احیاء دین و احکام علم حدیث نموده چنانچه در قرة العینین گفته و خبر دادند ازین که بر راس مائة مجددی پیدا خواهد شد و همچنان واقع شد و بر سرمایۀ مجددی که از سر نو احیاء دین نمود پدید آمد بر مائة اولی عمر بن عبد العزیز جور ملک را برانداخت و رسوم صالحه نهاد و بر مائة ثانیه شافعی تاسیس اصول و تفریع فقه کرد و بر مائة ثالثه ابو الحسن اشعری احکام قواعد اهل سنت کرده و با مبتدعان مناظرها نمود و در مائة رابعه حاکم و بیهقی و غیر ایشان احکام علم حدیث نمودند و ابو حامد و غیر ایشان تفریعات فقهیّه آوردند و در مائة خامسه غزالی راهی جدید پیدا کرد و فقه و تصوف و کلام بر هم آمیخت و از میان حقائق این فنون نزاع برخاست و در مائة سادسه امام رازی اشاعت علم کلام کرد و امام نووی احکام علم فقه و همچنان تا حال بر سر مائة مجددی پیدا شده آمده است انتهی کمال حیرتست که مخاطب با وجود روایت چنین امام جلیل الشأن که حسب افاده والد ماجدش از مجددین دین جناب سید المرسلین صلّی اللّه علیه و آله و سلم که آن حضرت بوجودشان بشارت داده می باشد و احیاء دین آن حضرت و احکام و اتقان علم حدیث در مائة رابعه نموده و بر بیهقی و غیر او مقدم بوده انکار بحت نموده کمال و نیز ولی اللّه پدر مخاطب در فتح الرّحمان فی ترجمة القرآن گفته و استمداد

ص:174

این کتاب در آنچه متعلق بنقلست از اصح تفاسیر محدّثین که تفسیر بخاری و مسلم و ترمذی و حاکمست کرده شده انتهی ازین عبارت ظاهرست که تفسیر حاکم از اصح تفاسیر و قرین تفسیر بخاری و مسلم و ترمذیست و ناهیک به جلالة و وثوقا و خود مخاطب جابجا بروایات حاکم و انهم بمقابله اهل حقّ تمسک نموده است بجواب طعن پانزدهم از مطاعن أبی بکر گفته جواب ازین دلیل انست که قطع دست چپ سارق از ابو بکر دو بار بوقوع آمده یک بار در دزدی سوم چنانچه نسائی مفصل از حارث بن حاطب لخمی و طبرانی و حاکم روایت کرده اند و حاکم گفته است که صحیح الاسناد و همینست حکم شریعت نزد اکثر علما انتهی و نیز مخاطب بجواب طعن چهارم از مطاعن أبی بکر گفته و بر بنو فزاره نیز امیر لشکر ابو بکر صدیق بود چنانچه حاکم از سلمه بن اکوع روایت می کند که

امر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ابا بکر فغزونا ناسا من بنی فزارة فلما دنونا من الماء امرنا ابو بکر فعرّسنا فلما صلّینا الصبح امرنا ابو بکر فشنّنا الغارة الی آخر الحدیث و در کید صد و دوم گفته و چون روایت حذیفه نیز صحیحست رجوع کردیم بروایات صحابه دیگر از ابو هریره و این حدیث را مفسر یافتیم و اشکال مندفع شد اخرج الحاکم و البیهقی عن أبی هریرة قال انما بال قائما الجرح کان فی ما بضه پس از اینجا وجه قیام معلوم شد انتهی و در کید نود و یکم گفته و اهل سنت چه قسم دشمنان اهلبیت را دوست دارند حال آنکه در کتابهای ایشان روایات صریحه باین مضمون موجوداند که

من مات و هو مبغض لآل محمد دخل النار و ان صلّی و صام و این روایت را

ص:175

طبرانی و حاکم آورده اند انتهی ازین عبارت ظاهرست که حاکم از اهل سنتست و مخالفت اهل سنت روایت او را مثل روایات دیگر سنیه ناممکنست عجب که جای مخالفت روایت حاکم از اهل سنت ناممکن داند و جای روایت او را اصلا اصغا نکند بلکه آن را برملا انکار و ابطال نماید و نفی روایت آن از اهل سنّت فرماید إِنَّ هذا لَشَیْءٌ عُجابٌ و در حقیقت خود باین ابطال از اهل سنت باعتراف خودش خارج گردید چه هر گاه باعتراف او مخالفت اهل سنت با روایات کتب خودش ناممکن باشد و در ذکر این روایات روایت حاکم را ذکر کند و باز خود درین مقام و مقامات دیگر مثل حدیث ولایت و حدیث طیر و حدیث مدینة العلم مخالفت روایات کتب کثیره از اهل سنت که حاکم نیز از جمله ایشانست نماید بلا شبه او از اهل سنت خارج باشد

7-ابن مردویه

وجه هفتم از وجوه ردّ و ابطال نفی و انکار مخاطب با کمال حدیث تشبیه را آنکه ابو بکر احمد بن موسی بن مردویه الاصبهانی این حدیث شریف را روایت نموده چنانچه موفق بن احمد ابو الموید المعروف باخطب خوارزم در مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته اخبرنا شهردار هذا إجازة

قال اخبرنا ابو الفتح عبدوس بن عبد اللّه بن عبدوس الهمدانی إجازة عن الشریف أبی طالب المفضّل بن محمد بن طاهر الجعفری باصبهان عن الحافظ أبی بکر احمد بن موسی بن مردویه بن فورک الاصبهانی قال حدّثنا محمد بن احمد بن ابراهیم قال حدّثنا الحسین بن علی بن الحسین السّکونی قال حدثنی سوید بن مسعر بن یحیی بن حجّاج النهدی حدثنا أبی حدثنا شریک عن أبی اسحاق عن الحارث الاعور صاحب رایة

ص:176

علیّ بن أبی طالب قال بلغنا انّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم کان فی جمع من اصحابه فقال اریکم آدم فی علمه و نوحا فی فهمه و ابراهیم فی حکمته فلم یکن باسرع من ان طلع علیّ فقال ابو بکر یا رسول اللّه أ قست رجلا بثلاثة من الرّسل بخ بخ لهذا الرجل من هو یا رسول اللّه قال النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم الا تعرفه یا ابا بکر قال اللّه و رسوله اعلم قال ابو الحسن علیّ بن أبی طالب قال ابو بکر بخ بخ لک یا ابا الحسن و این مثلک یا ابا الحسن فهذه روایة ابن مردویه الذی لا یجحد جلالة شانه و جلاء امره الاّ المارد المعاند لهذا الحدیث الشریف المحکم المعاقد الطیب المصادر و العذب الموارد و العالی المطاوی و النفیس المعاهد فلیمت غیظا و حنقا کل منکر جاحد و لجوج حاقد و عسوف حاسد و کنود غیر راشد و قد اخذ اولیاء المخاطب المقیم المقعد و بکّتهم و سکتهم المذیب المکمد حیث ظهر مزید صدقه مرة بعد اخری و ارسلنا علیه شهبا ثاقبة راجمة تتری و عظمت شان و رفعت قدر و جلالت مرتبه و تبحّر و نمهّر و نبالت و مهارت و براعت و کمال اعتماد و اعتبار و نهایت فضل و نبل و سمو فخار ابن مردویه عالی تبار بر ممارسین فن رجال و آثار مخفی و محتجب نیست امّا بنا بر ازالۀ اوهام و تنبیه ذاهلین عوام نبذی از محامد سنیه و برخی از فضائل جلیّۀ او مذکور می شود شمس الدّین ابو عبد اللّه محمّد بن احمد ذهبی در تذکرة الحفّاظ گفته ابن مردویه الحافظ الثبت العلاّمة ابو بکر احمد بن موسی بن مردویه الاصبهانی صاحب التفسیر و التاریخ و غیر

ص:177

ذلک روی عن أبی سهل بن زیاد القطّان و میمون بن اسحاق الخراسانی و محمّد بن عبد اللّه بن علم الصّفار و اسماعیل الحطبی و محمّد بن علیّ بن دحیم الشّیبانی و احمد بن عبد اللّه بن دلیل و اسحاق بن محمّد بن علیّ الکوفی و محمّد بن احمد بن علی الاسواری و احمد بن عیسی الخفّاف و احمد بن محمّد بن عاصم الکرّانی و طبقتهم و روی عنه ابو القاسم عبد الرّحمن بن مندة و اخوه عبد الوهّاب و ابو الخیر محمّد بن احمد و ابو منصور محمد بن سکرویه و ابو بکر محمّد بن الحسن بن محمّد بن سلیم و ابو عبد اللّه الثقفی الرئیس و ابو مطیع محمّد بن عبد الواحد المصری و خلق کثیر و عمل المستخرج علی صحیح البخاری و کان قیّما بمعرفة هذا الشأن بصیرا بالرجال طویل الباع ملیح التّصانیف ولد سنة 323 ثلث و عشرین و ثلث مائة و مات لستّ بقین من رمضان سنة 410 عشرة و اربع مائة یقع عوالیه فی الثقفیّات و غیرها الخ ازین عبارت واضحست که ابن مردویه حافظ ثبت و علاّمه صاحب ثقتست و از اکابر و اعاظم شیوخ محدثین مثل أبی سهل بن زیاد و دیگر اکابر نقاد روایت می کند و اجلّۀ اساطین سنیه مثل عبد الرّحمن بن منده و غیر او خلق کثیر و جم غفیر ازو روایت می کنند یعنی معالم دینیّه و آثار نبویّه ازو فرا می گیرند و او قیّم بود بمعرفت این شان و بصیر برجال و طویل الباع و ملیح التّصانیف و ناهیک بواحدة من هذه المحامد الزاهرة و المدائح الفاخرة فکیف إذا اجتمعت و اتّسقت و اینعت دوحة مناقبه و بسقت و نیز ذهبی در عبر فی خبر من غبر در سنة 310 عشرة و اربعمائة گفته فیها توفّی احمد

ص:178

بن موسی بن مردویه ابو بکر الحافظ الاصبهانی صاحب التفسیر و التاریخ و التّصانیف لستّ بقین من رمضان و قد قارب التسعین سمع باصبهان و العراق و روی عن أبی سهل بن زیاد القطّان و طبقته و نیز ذهبی در عبر گفته ابو مطیع محمّد بن عبد الواحد المدینی المصریّ الاصل الصّحّاف النّاسخ عاش بضعا و تسعین سنة انتهی إلیه علوّ الاسناد باصبهان روی عن أبی بکر بن مردویه و النّقاش و ابن عقیل الباوردی و طائفة ازین عبارت واضحست که ابو مطیع محمّد بن عبد الواحد المدینی که جلالت و عظمت او از فقرۀ انتهی إلیه علوّ الاسناد باصبهان لمعان ظهور دارد از ابن مردویه روایت کرده و نیز از عبارت تذکرة الحفّاظ ذهبی دریافتی که ابو القاسم عبد الرّحمن بن منده و اخ او عبد الوهاب و ابو الخیر محمّد بن احمد و ابو منصور محمّد بن سکرویه و ابو بکر محمّد بن الحسن بن محمد بن سلیم و ابو عبد اللّه ثقفی و خلقی کثیر از ابن مردویه روایت کرده اند و روایت شخص عدل و ثقه و جلیل از شخصی حسب افادات ائمّه سنّیه دلیل وثوق و جلالت و عدالت مروی عنه می باشد کما سبق و محمّد بن أبی بکر المعروف بابن قیّم الجوزیة الحنبلی در زاد المعاد فی هدی خیر العباد بعد ذکر حدیث بنی المنتفق گفته هذا حدیث کبیر جلیل ینادی جلالته و فخامته و عظمته علی انّه قد خرج من مشکاة النبوّة لا یعرف الاّ من حدیث عبد الرّحمن بن المغیرة بن عبد الرّحمن المدنی رواه عنه ابراهیم بن ضمرة الزّبیری و هما من کبار اهل المدینة ثقتان یحتج بهما فی الصحیح احتجّ بهما امام اهل الحدیث محمّد بن اسماعیل البخاری رواه ائمّة السّنّة فی کتبهم و تلقّوه بالقبول و قابلوه بالتّسلیم و الانقیاد و لم یطعن

ص:179

احد منهم فیه و لا فی احد من رواته فممّن رواه الامام بن حنبل فی مسند ابیه و فی کتاب السّنّة و قال کتب الیّ ابراهیم بن ضمرة بن محمّد بن ضمرة بن مصعب بن الزّبیر الزّبیریّ کتبت إلیک بهذا الحدیث و قد عرفته و سمعته علی ما کتبت به إلیک فحدّث به عنّی و منهم الفاضل الجلیل ابو بکر احمد بن عمرو بن عاصم النّبیل فی کتاب السّنّة له و منهم الحافظ ابو احمد محمّد بن احمد بن ابراهیم بن سلیمان العسّال فی کتاب المعرفة و منهم حافظ زمانه و محدّث اوانه ابو القسم سلیمان بن احمد بن ایّوب الطبرانی فی کثیر من کتبه و منهم الحافظ ابو محمّد عبد اللّه بن محمد بن اسحاق بن محمّد بن یحیی بن مندة حافظ اصبهان و منهم الحافظ ابو بکر احمد بن موسی بن مردویه و منهم حافظ عصره ابو نعیم احمد بن عبد اللّه بن اسحاق الاصبهانی و جماعة من الحفّاظ سواهم یطول ذکرهم ازین عبارت کالشّمس فی کبد السّماء منجلی ست که ابن مردویه از کبار ائمّة سنت و اجلّه شیوخ ملّت و اماثل حفّاظ آثار و افاخم خدّام اخبارست که ابن القیّم بروایت او این حدیث را در کتاب خود مثل روایت دیگر ائمّه مذکورین احتجاج و استدلال بر اعتماد و اعتبار و ثبوت و تحقق و خروج آن از مشکاة نبوّت می نماید و حسبک هذا دلالة علی کمال الاعتماد و الوثوق و غایة الاعتبار و القبول و آنفا در ذکر مدائح حاکم دریافتی که سبکی ابن مردویه را هم از طبقه حاکم معدود فرموده پس چنانچه از ان عبارت علوّ منزلت و سموّ مرتبت حاکم بوجوه عشره ثابت شد همچنان بوجوه عشره جلالت و عظمت ابن مردویه ظاهرست و جلال الدین

ص:180

عبد الرحمن بن کمال الدّین السیوطی در طبقات الحفّاظ گفته ابن مردویه الحافظ الکبیر العلاّمة ابو بکر احمد بن موسی بن مردویه الاصبهانی صاحب التفسیر و التّاریخ و المستخرج علی البخاری سمع ابا سهل بن زیاد القطّان و خلقا و کان قیّما بهذا الشّأن بصیرا بالرّجال طویل الباع ملیح التصانیف ولد سنة 323 و مات لستّ بقین من رمضان سنة 410 ازین عبارت توان دانست که ابن مردویه حافظ کبیر و علاّمه جلیل و صاحب تصانیف ملیحه مثل تفسیر و تاریخ و مستخرج و قیّم بشان حدیث و بصیر برجال و صاحب کمال و طویل الباع و کثیر الاطلاعست و شهاب الدین قسطلانی در مواهب لدنّیّه گفته

عن انس قال قرأ النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ بفتح الفاء و قال انا انفسکم نسبا و صهرا و حسبا لیس فی آبائی من لدن آدم سفاح کلنا نکاح رواه ابن مردویه و محمّد بن عبد الباقی بن یوسف الزرقانیّ المالکیّ المصریّ در شرح مواهب لدنّیّه بشرح لفظ رواه ابن مردویه گفته ابو بکر الحافظ احمد بن موسی بن مردویه الاصبهانی الثّبت العلاّمة ولد سنة ثلث و عشرین و ثلاثمائة و صنّف التاریخ و التّفسیر و المسند و المستخرج علی البخاری و کان قیّما بهذا الشّأن بصیرا بالرّجال طویل الباع ملیح التّصانیف مات لستّ بقین من رمضان سنة عشر و اربعمائة قال الحافظ ابن ناصر فی مشتبه النّسبة مردویه بفتح المیم و حکی ابن نقطة کسرها عن بعض الاصبهانیّین و الرّاء ساکنة و الدّال المهملة مضمومة و الواو ساکنة و المثنّاة من تحت

ص:181

مفتوحة تلیها هاء انتهی ازین عبارت کالشمس فی رابعة النّهار هویدا و آشکارست که ابن مردویه حافظ ثبت علاّمه صاحب تاریخ و تفسیر و مسند و مستخرج و قیّم بشان حدیث و بصیر برجال و طویل الباع و ملیح التصنیفست و حافظ ابو سعد عبد الکریم بن محمد المروزی در انساب بترجمۀ حمزة بن الحسین المؤدّب الاصبهانی گفته روی عنه ابو بکر بن مردویه الحافظ و اسماعیل بن عمر المعروف بابن کثیر در تاریخ خود در ذکر حدیث طیر گفته و قد جمع الناس فی هذا الحدیث مصنّفات مفردة منهم ابو بکر بن مردویه الحافظ و ابو طاهر محمّد بن احمد بن حمدان فیما رواه شیخنا الذهبیّ و مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی الجلبی در کشف الظّنون گفته تفسیر ابن مردویه هو الحافظ ابو بکر احمد بن موسی الاصبهانی المتوفّی سنة 410 عشر و اربعمائة ازین عبارات ظاهرست که سمعانی و ابن کثیر و کاتب چلپی ابن مردویه را بلقب حافظ ستوده اند و جلالت شان لقب حافظ بر واقفین اصطلاحات فن رجال و درایت مخفی نیست نور الدّین علیّ بن سلطان محمّد القاری در مجمع الوسائل فی شرح الشّمائل گفته الحافظ المراد به حافظ الحدیث لا القرآن کذا ذکره میرک و یحتمل انّه کان حافظا للکتاب و السّنّة ثم الحافظ فی اصطلاح المحدّثین من احاط علمه بمائة الف حدیث متنا و اسنادا و الطّالب هو المبتدی الراغب فیه و المحدّث و الشّیخ و الامام هو الاستاذ الکامل و الحجّة من احاط علمه بثلاثمائة الف حدیث متنا و اسنادا و احوال رواته جرحا و تعدیلا و تاریخا و الحاکم هو الّذی احاط علمه بجمیع الاحادیث

ص:182

المرویة کذلک و قال ابن الجوزی الراوی ناقل الحدیث بالاسناد و المحدّث من تحمل روایته و اعتنی بدرایته و الحافظ من روی ما یصل إلیه و وعی ما یحتاج لدیه ازین عبارت واضحست که در اصطلاح محدّثین حافظ کسیست که احاطه کرده باشد علم او صد هزار حدیث را از روی متن و اسناد و کفی به شرفا و جلالة و شیخ ابو المواهب عبد الوهّاب بن احمد الشعراوی که از اجلّۀ مشایخ اجازه شاه صاحبست و محامد و فضائل او در مجلد حدیث مدینة العلم شنیدی در کتاب لواقح الانوار فی طبقات السّادة الاخبار که سه تا نسخۀ عتیقۀ آن که یکی از آن محشیست بخطّ میرزا محمّد بن معتمد خان بدخشی بعنایت پروردگار نزد این خاکسار موجودست بترجمۀ جلال الدّین سیوطی گفته و کان الحافظ ابن حجر یقول الشّروط الّتی إذا اجتمعت فی الانسان سمّی حافظا هی الشّهرة بالطلب و الاخذ من افواه الرّجال و المعرفة بالجرح و التعدیل لطبقات الرّواة و مراتبهم و تمییز الصّحیح من السقیم حتی یکون ما یستحضره من ذلک اکثر ممّا لا یستحضره مع استحفاظ الکثیر من المتون فهذه الشّروط من جمعها فهو حافظ پس بنا بر این عبارت ابن مردویه از اکابر مشهورین بطلب و اخذ از افواه رجال و معرفت بجرح و تعدیل طبقات روات و مراتب شان و تمییز صحیح از سقیم بوده و مستحضرات او درین باب زائد از غیر مستحضرات او بوده و میرزا محمد بن معتمد خان بدخشی در تراجم الحفّاظ گفته الحافظ یطلق هذا الاسم علی من مهر فی فنّ الحدیث بخلاف المحدّث حسب این عبارت هم ظاهرست که ابن مردویه از ماهرین در فن حدیث بوده و شمس الدّین محمّد بن محمّد الجزری

ص:183

در حصن حصین گفته امّا بعد حمد اللّه الّذی جعل الدّعاء لردّ القضاء و الصّلوة و السّلام علی سیّد الأنبیاء و علی آله و صحبه الاتقیاء و الاصفیاء فانّ هذا الحصن الحصین من کلام سیّد المرسلین و سلاح المؤمنین من خزانة النّبیّ الامین و الهیکل العظیم من قول الرّسول الکریم و الحرز المکنون من لفظ المعصوم المامون بذلت فیه النّصیحة و اخرجته من الاحادیث الصّحیحة ابرزته عدّة عند کلّ شدّة و جرّدته جنّة تقی من شر النّاس و الجنّة تحصّنت به فیما دهم من المصیبة و اعتصمت من کلّ ظالم بما حوی من السّهام المصیبة و قلت الا قولوا الشخص قد تقوّی علی ضعفی و لم یخش رقیبه خبأت له سهاما فی اللیالی و ارجو ان تکون له مصیبه اسأل اللّه العظیم ان ینفع به و ان یفرج عن کلّ مسلم بسببه علی انّه مع اقتصاره و اختصاره لم یدع حدیثا صحیحا فی بابه الاّ استحضره و اتی به و لمّا اکملت ترتیبه و تهذیبه طلبنی عدوّ لا یمکن ان یدفعه الاّ اللّه تعالی فهربت منه مختفیا و تحصّنت بهذا الحصن فرایت سیّد المرسلین صلّی اللّه علیه و سلّم و انا جالس علی یساره

وکانّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول ما ترید فقلت له یا رسول اللّه ادع اللّه لی و للمسلمین فرفع صلّی اللّه علیه و سلّم یدیه الکریمتین و انا انظر إلیهما فدعا ثم مسح بهما وجهه الکریم و کان ذلک لیلة الخمیس فهرب العدوّ لیلة الاحد و فرّج اللّه عنّی و عن المسلمین ببرکة ما فی هذا الکتاب عنه صلّی اللّه علیه و سلم و قد رمزت الکتب الّتی خرّجت

ص:184

منها هذه الاحادیث بحروف تدلّ علی ذلک سلکت فیها اخصر المسالک فجعلت علامة صحیح البخاری خ و مسلم و سنن أبی داود و الترمذی ت و النّسائیّ س و ابن ماجة القزوینی ق و هذه الاربعة عة و هذه السّتّة ع و صحیح ابن حبّان حب و صحیح المستدرک مس و أبی عوانة عو و ابن خزیمة مه و الموطّا طا و سنن الدّار قطنی قط و مصنّف ابن أبی شیبة مص و مسند الامام احمد ا و البزار ر و أبی یعلی الموصلی ص و الدّارمی و معجم الطّبرانی الکبیر ط و الاوسط طس و الصغیر صط و الدّعاء له طب و لابن مردویه مرو للبیهقی فی و السّنن الکبیر له سنی و عمل الیوم و اللّیلة لابن السنّی ی و اقدم رمز من له اللفظ و ان کان الحدیث موقوفا جعلت قبل رمزه مو لیعلم انّه موقوف لما بعده من الکتب و ذلک قلیل حیث عدم المتّصل او اختلف فیه علی انّی لم اجعل هذه الرموز الا لعالم یربأ بنفسه عن التقلید او لمتعلم یتعرّف صحیح الکتب و المسانید و الاّ ففی الحقیقة لا احتیاج إلیها لعموم النّاس فلیعلم انّی ارجو ان یکون جمیع ما فیه صحیحا فزال الالتباس و قد جمع بحمد اللّه تعالی هذا المختصر اللطیف ما لم تجمعه مجلّدات من التوالیف ازین عبارت ظاهرست که محمّد بن محمّد الجزری کتاب ابن مردویه را از مآخذ کتاب خود که نهایت عظمت و جلالت آن بیان کرده گردانیده و مثل دیگر کتب اساطین معتمدین و افاخم محدّثین نحلۀ خود مثل بخاری و مسلم و ابن أبی شیبة و امام احمد و ابو داود

ص:185

و ترمذی و نسائی و ابن ماجة القزوینی و بزّار و ابن حبّان و حاکم و ابن عوانه و ابن خزیمه و مالک و غیرهم بر آن اعتماد نموده و نیز ظاهرست که روایات ابن مردویه را صحیح دانسته حیث قال فلیعلم انّی ارجو ان یکون جمیع ما فیه صحیحا و مخاطب عالی تبار در رسالۀ اصول حدیث گفته و احادیث متعلّقه بتفسیر را تفسیر گویند تفسیر ابن مردویه و تفسیر دیلمی و تفسیر ابن جریر و غیره مشاهیر تفاسیر حدیث اند ازین عبارت هویداست که تفسیر ابن مردویه از مشاهیر تفاسیر حدیثست و شاهصاحب در ذکر تفاسیر مشهوره تفسیر او را مقدّم بر دیگر تفاسیر گذاشته اند

8-أبو نعیم

وجه هشتم از وجوه ردّ و ابطال نفی و انکار مخاطب جلیل الفخار آنکه حدیث تشبیه را ابو نعیم احمد بن عبد اللّه بن احمد بن اسحاق بن موسی بن مهران الاصبهانی روایت نموده چنانچه محمد صدر عالم در معارج العلی فی مناقب المرتضی گفته

اخرج ابو نعیم فی فضائل الصحابة مرفوعا انّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم قال من سرّه ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی فهمه و الی ابراهیم فی خلّته فلینظر الی علیّ بن أبی طالب انتهی فهذه روایة أبی نعیم الّذی هو تاج المحدّثین الاثبات و فخر الحفّاظ المنقدین الثقات لهذا الحدیث الحاسم لشبهات المنکرین النّفاة فهل بعد ذلک یمکن لاحد من اهل الخبرة و الاستبصار الإلظاظ و اللّجاج فی الردّ و الانکار و هل یمکن لاحد و ان بالغ فی التعصّب و الاعوجاج و الشماس و الاستکبار ان ینکر فضل أبی نعیم العالی الفخار او یخرجه من اساطین السّنیّة الکبار و یلحقه بالهالکین الاشرار فاعتبروا یا اولی الابصار و استنفدوا

ص:186

الاستعجاب و استفرغوا الاستغراب من المخاطب المفاخر النجار الرادّ المبطل لصحاح الاثار و فضائل زاهره و محامد باهره و مناقب فاخره و مآثر منیفه و مفاخر شریفه و مدائح لطیفه و جلائل ساطعه و عوالی لامعه ابو نعیم بالاتر از انست که احصا توان نمود و نبذی از ان بر ناظر کتاب فضائل الشافعی از فخر الدین محمّد بن عمر الرازی و وفیات الأعیان ابن خلکان و منهاج ابن تیمیه حنبلی و زاد المعاد محمد بن أبی المعروف بابن القیم الحنبلی و اسماء رجال جامع مسانید أبی حنیفه او محمد بن محمود الخوارزمی و عبر فی خبر من غبر محمد بن احمد الذهبی و طبقات الشافعیه عبد الوهاب بن علی السبکی و وافی بالوفیات خلیل بن ایبک الصّفدی و مرآة الجنان ابو محمد عبد اللّه بن اسعد الیافعی و طبقات شافعیه جمال الدین عبد الرحیم الاسنوی و اسماء رجال مشکاة ولی الدین الخطیب و طبقات شافعیه ابو بکر اسدی و طبقات الحفاظ جلال الدین السیوطی و لواقح الانوار عبد الوهاب الشعرانی و تاریخ خمیس حسین بن محمد الدیاربکری و مقالید الاسانید ابو مهدی عیسی بن محمد الثعالبی و بستان المحدثین خود شاهصاحب و قول مستحسن مولوی حسن زمان معاصر و غیر آن ظاهرست فخر الدّین محمّد بن عمر الرازی در کتاب فضائل شافعی گفته و امّا المتأخرون من المحدّثین فاکثرهم علما و اقواهم قوة و اشدّهم تحقیقا فی علم الحدیث هؤلاء و هم ابو الحسن الدار قطنی و الحاکم ابو عبد اللّه الحافظ و الشیخ ابو نعیم الاصبهانی و الحافظ ابو بکر احمد البیهقی و الامام ابو بکر عبد اللّه بن محمّد بن زکریّا الجوزقی صاحب کتاب المتفق و الامام الخطیب صاحب تاریخ بغداد و الامام ابو سلیمان الخطابیّ الّذی کان بحرا فی علم الحدیث

ص:187

و اللّغة و قیل فی وصفه جعل الحدیث لابی سلیمان کما جعل الحدید لابی سلیمان یعنون داود النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم حیث قال تعالی فیه وَ أَلَنّا لَهُ اَلْحَدِیدَ فهؤلاء صدور هذا العلم بعد الشیخین و هم باسرهم متفقون علی تعظیم الشافعی و المبالغة فی الثناء علیه و ابن خلکان در وفیات الأعیان گفته الحافظ ابو نعیم احمد بن عبد اللّه بن احمد بن اسحاق بن موسی بن مهران الاصبهانی الحافظ المشهور صاحب کتاب حلیة الاولیاء کان من اعلام المحدّثین و اکابر الحفاظ الثقات اخذ عن الافاضل و اخذوا عنه و انتفعوا به و کتابه الحلیة من احسن الکتب و له کتاب تاریخ اصبهان نقلت منه فی ترجمة والده عبد اللّه نسبه علی هذه الصّورة و ذکر انّ جدّه مهران اسلم اشاره الی انّه اوّل من اسلم من اجداده و انّه مولی عبد اللّه بن معاویة بن عبد اللّه بن جعفر بن أبی طالب رضی اللّه عنه و سیأتی ذکر عبد اللّه بن معاویة ان شاء اللّه تعالی و ذکر انّ والده توفی فی رجب سنة خمس و ستین و ثلاثمائة و دفن عند جدّه من قبل أمّه ولد فی رجب سنة ست و ثلثین و ثلاثمائة و قیل اربع و ثلثین و توفی فی صفر و قیل یوم الاثنین الحادی و العشرین من المحرم سنة ثلثین و اربعمائة باصبهان رحمه اللّه تعالی و ابن تیمیه در منهاج گفته و لکل علم رجال یعرفون به و العلماء بالحدیث اجلّ هؤلاء و اعلم قدرا و اعظم صدقا و اعلاهم منزلة و اکثرهم دینا فانهم من اعظم الناس صدقا و دینا و امانة و علما و خبرة بما یذکرونه

ص:188

من الجرح و التّعدیل مثل مالک و شعبة و سفین الثوری و یحیی بن سعید القطّان و عبد الرحمن بن مهدی و عبد اللّه بن المبارک و وکیع بن الجرّاح و الشافعی و احمد بن حنبل و اسحاق بن راهویه و أبی عبید و یحیی بن معین و علیّ بن المدینی و البخاری و مسلم و أبی داود و أبی زرعة و أبی حاتم و النّسائی و العجلی و أبی احمد بن عدی و أبی حاتم البستی و أبی الحسن الدار قطنی و امثال هولاء خلق کثیر لا یحصی عددهم من اهل العلم بالرّجال و الجرح و التعدیل و ان کان بعضهم اعلم من بعض ذلک و بعضهم اعدل من بعض فی وزن کلامه کما انّ النّاس فی سائر العلوم کذلک و قد صنّف الناس کتبا فی الاخبار صغارا و کبارا مثل الطبقات لابن سعد و تاریخی البخاری و الکتب المنقولة عن احمد بن حنبل و یحیی بن معین و غیرهما و قبلها یحیی بن سعید القطّان و غیره و کتاب یعقوب بن سفین و ابن أبی خیثمة و ابن أبی حاتم و کتاب ابن عدی و کتب أبی حاتم و امثال ذلک و صنّف کتب الحدیث تارة علی المسانید فیذکر ما اسنده الصّاحب عن رسول اللّه کمسند احمد و اسحاق و أبی داود الطیالسی و أبی بکر بن أبی شیبة و محمّد بن عمر العدنی و احمد بن منیع و أبی یعلی الموصلی و أبی بکر البزار البصری و غیرهم و تارة علی الابواب فمنهم من قصد الصّحیح کالبخاری و مسلم و ابن خزیمة و أبی حاتم و غیرهم و من خرّج علی الصحیحین کالاسماعیلی و البرقانی و أبی نعیم و غیرهم و منهم من خرج احادیث السنن کابی داود و النّسائی و ابن ماجة و غیرهم

ص:189

و منهم من خرّج احادیث السنن کابی داود و النّسائی و ابن ماجة و غیرهم و منهم من خرّج الجامع الّذی یذکر فیه الفضائل و غیرها کالترمذی و غیره و هذا علم عظیم من اعظم علوم الاسلام و محمد بن أبی بکر المعروف بابن قیم الجوزیة الحنبلی در زاد المعاد فی هدی خیر العباد بعد ذکر حدیث بنی المنتفق گفته هذا حدیث کبیر جلیل ینادی جلالته و فخامته و عظمته علی انّه قد خرج من مشکاة النبوّة لا یعرف الا من حدیث عبد الرحمن بن المغیرة بن عبد الرحمن المدنی رواه عنه ابراهیم بن ضمرة الزبیری و هما من کبار اهل المدینة ثقتان یحتج بهما فی الصحیح احتج بهما امام و اهل الحدیث محمّد بن اسماعیل البخاری رواه أئمّة السّنّة فی کتبهم و تلقوه بالقبول و قابلوه بالتسلیم و الانقیاد و لم یطعن احد منهم فیه و لا فی احد من رواته فممّن رواه الامام ابن الامام ابو عبد الرحمن عبد اللّه بن احمد بن حنبل فی مسند ابیه و فی کتاب السنّة و قال کتب الی ابراهیم بن ضمرة بن محمد بن ضمرة بن مصعب بن الزبیر الزبیری کتبت إلیک بهذا الحدیث و قد عرفته و سمعته علی ما کتبت به إلیک فحدّث به عنی و منهم الحافظ الجلیل ابو بکر احمد بن عمرو بن عاصم النبیل فی کتاب السّنّة له و منهم الحافظ ابو محمد بن احمد بن ابراهیم بن سلیمان العسّال فی کتاب المعرفة و منهم حافظ زمانه و محدّث اوانه ابو القاسم سلیمان بن احمد بن ایّوب الطبرانی فی کثیر من کتبه و منهم الحافظ ابو محمّد عبد اللّه بن محمّد بن حیّان ابو الشیخ الاصبهانی فی کتاب السّنّة

ص:190

و منهم الحافظ ابن الحافظ ابو عبد اللّه محمّد بن اسحاق بن محمد بن یحیی بن مندة حافظ اصبهان و منهم الحافظ ابو بکر احمد بن موسی بن مردویه و منهم حافظ عصره ابو نعیم احمد بن عبد اللّه بن اسحاق الاصبهانی و جماعة من الحفّاظ سواهم یطول ذکرهم ازین عبارت کالشمس فی کبد السماء منجلی ست که ابو نعیم از کبار ائمّه سنّت و اجلّه شیوخ ملّت و اماثل حفّاظ آثار و افاخم خدّام اخبارست که ابن القیم بروایت او این حدیث را در کتاب خود مثل روایت دیگر ائمّه مذکورین احتجاج و استدلال بر اعتماد و اعتبار و ثبوت و تحقق و خروج آن از مشکاة نبوّت می نماید و ابو المؤید محمد بن محمود الخوارزمی در اسماء رجال جامع مسانید ابو حنیفه گفته احمد بن عبد اللّه بن احمد بن اسحاق بن موسی بن مهران ابو نعیم الحافظ صاحب المسند الرّابع الاصفهانی سبط محمد بن یوسف الفریابی الزاهد قال الحافظ ابو عبد اللّه النجّار فی تاریخه هو تاج المحدّثین و احد الاعلام و من جمع له العلوّ فی الروایات و الحفظ و الفهم و الدّرایة و کان تشدّ إلیه الرحال و تهاجر الی بابه الرجال و کتب فی الحدیث کتبا سارت فی البلاد و انتفعت بها العباد و اسعدت و امتدت ایامه حتی الحق الاحفاد بالاجداد و سمع فی بلده ابا محمّد عبد اللّه بن جعفر بن احمد بن فارس الی ان قال بعد ذکر اسماء کثیرة و روی عنه الائمّة الاعلام و سئل عن مولده فقال ولدت فی رجب سنة ست و ثلاثین و ثلاثمائة و توفّی فی محرّم ستة ثلثین و اربعمائة و هو ابن ثلاث و تسعین سنة و ستة

ص:191

اشهر یقول اضعف عباد اللّه و هو صاحب المسند الرابع الذی ذکرناه فی اول الکتب و محمد بن احمد الذهبی در عبر فی خبر من غبر در وقائع سنة ثلثین و اربعمائة گفته و فیها توفی ابو نعیم الاصبهانی احمد بن عبد اللّه بن احمد بن الحافظ الصّوفی الاحول سبط الزاهد محمد بن یوسف بن البنّاء باصبهان فی المحرّم و له اربع و تسعون سنة اعتنی به ابوه و اسمعه فی سنة اربع و اربعین و ثلاثمائة و بعدها استجاز له خیثمة الاطرابلسی و الاصمّ و طبقتها و تفرّد بالدّنیا بعلوّ الاسناد مع الحفظ و الاستبحار من الحدیث و فنونه روی عن ابن فارس و العسّال و احمد بن سعید السمسار و أبی علی بن الصّوّاف و أبی بکر بن خلاّد و طبقتهم بالعراق و الحجاز و خراسان و صنّف التّصانیف الکبار المشهورة فی الاقطار و عبد الوهّاب سبکی در طبقات شافعیه گفته الحافظ ابو نعیم الاصبهانی الصّوفی الجامع بین الفقه و التصوّف و النهایة فی الحفظ و الضبط واحد اعلام الدّین جمع اللّه له بین العلوّ فی الروایة و النهایة فی الدّرایة رحل إلیه الحفّاظ من الاقطار ولد فی رجب سنة ست و ثلثین و ثلاثمائة باصبهان و هو سبط الزاهد محمد بن یوسف البنّاء احد مشایخ الصّوفیّة استجاز له ابوه طائفة من شیوخ العصر تفرد فی الدنیا عنهم اجاز له من الشام خیثمة بن سلیمان و من بغداد جعفر الخلدی و من واسط عبد اللّه بن عمر بن شوذب و من نیسابور الاصمّ و سمع سنة اربع و اربعین و ثلاثمائة من عبد اللّه بن جعفر بن احمد بن فارس و القاضی أبی احمد محمد بن احمد العسّال و احمد بن سعید السمسار

ص:192

و احمد بن محمّد القصّار و احمد بن بندار السعّار و عبد اللّه بن الحسن بن بندار و الطبرانی و الظهرانی و أبی الشیخ و الجعابی و رحل سنة ست و خمسین و ثلاثمائة فسمع ببغداد ابا علیّ بن الصوّاف و ابا بکر بن الهیثم الانباری و ابا بحر البرنهاری و عیسی بن محمّد الطوماری و عبد الرحمن والد المخلص و ابن خلاد النصیبی و حبیبا القزّاز و طائفة کثیرة و سمع بمکّة ابا بکر الاجرّی و احمد بن ابراهیم الکندی و بالبصرة فاروق بن عبد الکریم الخطابی و محمّد بن علی بن مسلم العامری و جماعة و بالکوفة ابا بکر عبد اللّه بن یحیی الطلیحی و جماعة و بنیسابور ابا احمد الحاکم و حسنک التمیمی و اصحاب السّراج فمن بعدهم روی عنه کوشیار بن لبالیروز الجیلی و توفّی قبله ببضع و ثلثین سنة و ابو سعد المالینی و توفی قبله بثمانی عشرة سنة و ابو بکر بن علیّ الذکوانی و توفّی قبله باحدی عشرة سنة و الحافظ ابو بکر الخطیب و هو من اخصّ تلامذته و قد رحل إلیه و اکثر عنه و مع ذلک لم یذکره فی تاریخ بغداد و لا یخفی علیه انه دخلها و لکن النّسیان طبیعة الانسان و لذلک اغفله الحافظ ابو سعد بن السمعانی فلم یذکره فی الذیل و ممن روی عن أبی نعیم ایضا الحافظ ابو صالح المؤذّن و القاضی ابو علی الوحشی و مستملیه ابو بکر محمد بن ابراهیم العطار و سلیمان بن ابراهیم الحافظ و هبة اللّه بن محمّد الشیرازی و ابو الفضل احمد و ابو علی الحسن ابنا احمد الحدّاد و خلق کثیر آخرهم وفاة ابو طاهر عبد الواحد بن محمد الدسیح الذهبی و قد روی ابو عبد الرحمن السّلمی

ص:193

مع تقدمه عن واحد عن أبی نعیم فقال فی کتاب طبقات الصوفیّة ثنا عبد الواحد بن احمد الهاشمی ثنا ابو نعیم احمد بن عبد اللّه انا محمّد بن علی بن حبیش المقری ببغداد انبا احمد بن محمد بن سهل الآدمی و ذکر حدیثا قال ابو محمّد بن السّمرقندی سمعت ابا بکر الخطیب یقول لم ار احدا اطلق علیه اسم الحفظ غیر رجلین ابو نعیم الاصبهانی و ابو حازم العبدوی الاعرج و قال احمد بن محمّد بن مردویه کان ابو نعیم فی وقته مرحولا إلیه و لم یکن فی افق من الآفاق اسند و لا احفظ منه کان حفّاظ الدنیا قد اجتمعوا عنده و کان کلّ یوم نوبة واحد منهم یقرأ ما یریده الی قریب الظهر فاذا قام الی داره ربما کان یقرأ علیه فی الطریق جزء و کان لا یضجر لم یکن له غذاء سوی التصنیف او التسمیع و قال حمزة بن العبّاس العلوی کان اصحاب الحدیث یقولون بقی ابو نعیم اربع عشرة سنة بلا نظیر لا یوجد شرقا و لا غربا اعلی اسنادا منه و لا احفظ و کانوا یقولون لما صنّف کتاب الحلیة حمل الی نیسابور حال حیاته فاشتروه باربعمائة دینار و قال ابن المفضل الحافظ قد جمع شیخنا السّلفی اخبار أبی نعیم و ذکر من حدث عنه و هم نحو ثمانین رجلا و قال لم یصنّف مثل کتابه حلیة الأولیاء سمعناه علی ابن المظفر القاسانی عنه سوی فوت عنه یسیر و قال ابن النّجار هو تاج المحدّثین و احد اعلام الدّین قلت و من کراماته المذکورة انّ السلطان محمود سبکتکین لما استولی علی اصبهان ولّی علیها والیا من قبله و رحل عنها فوثب اهل اصبهان و قتلوا الوالی فرجع محمود إلیها

ص:194

و آمنهم حتی اطمانّوا ثم قصدهم یوم الجمعة فی الجامع و قتل منهم مقتلة عظیمة و کانوا قبل ذلک قد منعوا ابا نعیم الحافظ من الجلوس فی الجامع فحصلت له کرامتان السّلامة مما جری علیهم إذ لو کان جالسا لقتل و انتقام اللّه تعالی له منهم سریعا و من مصنّفاته حلیة الأولیاء و هی من احسن الکتب کان الشیخ الامام الوالد رحمه اللّه کثیرا یحثّنا علیها و یحبّ تسمیعها و له ایضا کتاب معرفة الصّحابة و کتاب دلائل النبوّة و کتاب المستخرج علی البخاری و کتاب المستخرج علی مسلم و کتاب تاریخ اصبهان و کتاب صفة الجنّة و کتاب فضائل الصّحابة و صنّف شیئا کثیرا من المصنّفات الصّغار توفی فی العشرین من المحرّم سنة ثلثین و اربعمائة و له اربعون و تسعون سنة ذکر البحث عن واقعة جزء محمد بن عاصم التی اتخذها من نال من أبی نعیم رحمه اللّه ذریعة الی ذلک قد حدّث ابو نعیم بهذا الجزء و رواه عنه الاثبات و الرجل ثقة ثبت امام صادق و إذا قال هذا سماعی جاز الاعتماد علیه و طعن بعض الجهال الطاعنین فی ائمّة الدّین فقال انّ الرّجل لم یوجد له سماع بهذا الجزء و هذا الکلام سبّة علی قائله فان عدم وجدانه لسماعه لا یکون سبب عدم وجوده و اخبار الثقة بسماع نفسه کاف ثم ذکر شیخنا الحافظ ابو عبد اللّه الذهبی ان شیخنا الحافظ ابا الحجاج المزّی حدّثه انه رای بخط الحافظ ضیاء الدّین المقدّسی انّه وجد بخط الحافظ أبی الحجّاج یوسف بن خلیل انّه قال رأیت اصل سماع الحافظ أبی نعیم لجزء محمد بن عاصم فبطل ما اعتقدوه

ص:195

ریبة ثم قال الطاعنون ثانیا و هذا الخطیب ابو بکر البغدادی و هو الحبر الذی یخضع له الاثبات و له الخصوصیة الزائدة بصحبة أبی نعیم قال فیما کتب الیّ به احمد بن احمد بن أبی طالب من دمشق قال کتب الی الحافظ ابو عبد اللّه بن النجار من بغداد قال اخبرنی ابو عبد اللّه الحافظ باصبهان انا ابو القاسم بن اسماعیل الصّیرفیّ انا یحیی بن عبد الوهّاب بن مندة قال سمعت ابا الفضل المقدّسی یقول سمعت عبد الوهاب الانماطی یذکر انه وجد بخط الخطیب سألت محمّد بن ابراهیم العطّار مستملی أبی نعیم عن جزء محمّد بن عاصم کیف قرأته علی أبی نعیم و کیف رأیت سماعه فقال اخرج الی کتابا و قال هو سماعی فقرأته علیه قلنا لیس فی هذه الحکایة طعن علی أبی نعیم بل حاصلها انّ الخطیب لم یجد سماعه بهذا الجزء فاراد استفادة ذلک من مستملیه فاخبره بانه اعتمد فی القراءة علی اخبار الشیخ و ذلک کاف ثم قال الطاعنون ثالثا و قد قال الخطیب ایضا رأیت لابی نعیم اشیاء یتساهل فیها منها ان یقول فی الاجازة اخبرنا من غیر ان یبین قلت هذا لم یثبت عن الخطیب و بتقدیر ثبوته فلیس بقدح ثم اطلاق اخبرنا فی الاجازة مختلف فیه فاذا راه هذا الحبر الجلیل اعنی ابا نعیم فکیف یعدّ منه تساهلا و ان عدّ فلیس من التساهل المستقبح و لو حجرنا علی العلماء ان لا یرووا الاّ بصیغة یجمع علیها لضیعنا کثیرا من السّنة و قد دفع الحافظ ابو عبد اللّه بن النّجار قضیة جزء محمد بن عاصم بان الحفّاظ الاثبات رووه عن أبی نعیم و حکینا لک نحن انّ

ص:196

اصل سماعه وجد فطاحت هذه الخیالات و نحن لا نحفظ احدا تکلّم فی أبی نعیم بقادح و لم یذکر غیر هذه اللفظة التی عزیت الی الخطیب و قلنا انّها لم تثبت عنه و العمل علی امامته و جلالته و انّه لا عبرة بهذیان المعادین و اکاذیب المفترین علی انا لا نحفظ عن احد فیه کلاما صریحا فی جرح و لا حطّ و لو حفظ لکان سبّة علی قائله و قد برّ اللّه ابا نعیم من معرته و قال الحافظ ابن النّجار فی اسناد ما حکی عن الخطیب غیر واحد ممن یتحامل علی أبی نعیم لمخالفته لمذهبه و عقیدته فلا یقبل قال شیخنا الذهبی و التّساهل الّذی اشیر إلیه شیء کان یفعله فی الاجازة نادرا قال فانّه کثیرا ما یقول کتب الیّ جعفر الخلدی و کتب الیّ ابو العبّاس الاصم انا ابو المیمون بن راشد فی کتابه قال و لکن رایته یقول انا عبد اللّه بن جعفر فیما قری علیه قال و الظاهر ان هذا إجازة قلت ان کان شیخنا الذهبی یقول ذلک فی مکان غلب علی ظنّه انّ ابا نعیم لم یسمعه بخصوصه من عبد اللّه بن جعفر فالامر مسلم إلیه فانّه اعنی شیخنا الحبر الّذی لا یلحق شاوه فی الحفظ و الا فابو نعیم قد سمع من عبد اللّه بن جعفر فمن این لنا انّه یطلق هذه العبارة حیث لا یکون سماع ثم و ان اطلق ذاک فغایته تدلیس جائز قد اغتفر اشدّ منه لا عظم من أبی نعیم ثم قال الطاعنون رابعا قال یحیی بن مندة الحافظ سمعت ابا الحسین القاضی یقول سمعت عبد العزیز النخشبی یقول لم یسمع ابو نعیم مسند الحرث بن أبی أسامة بتمامه

ص:197

من ابن خلاّد فحدث به کلّه قلنا قال الحافظ ابن النجّار و هم عبد العزیز فی هذا فانا رایت نسخة من الکتاب عتیقة و علیها خطّ أبی نعیم یقول سمع منی فلان الی آخر سماعی من هذا المسند من ابن خلاّد فلعلّه روی الباقی بالاجازة و خلیل بن ایبک صفدی در وافی بالوفیات گفته احمد بن عبد اللّه بن احمد بن اسحاق بن موسی بن مهران ابو نعیم الحافظ سبط محمّد بن یوسف بن البنّاء الاصبهانی تاج المحدّثین واحد اعلام الدین له العلوّ فی الروایة و الحفظ و الفهم و الدّرایة و کانت الرّحال تشدّ إلیه املی فی فنون الحدیث کتبا سارت فی البلاد و انتفع بها العباد و امتدت ایّامه حتی الحق الاحفاد بالاجداد و تفرد بعلوّ الاسناد سمع باصبهان اباه و عبد اللّه بن جعفر بن احمد بن فارس و سلیمان بن احمد الطّبرانی و جماعة کثیرة الی ان قال بعد ذکر اسماء کثیرة و کان ابو نعیم اماما فی العلم و الزّهد و الدیانة و صنّف مصنّفات کثیرة منها حلیة الأولیاء و المستخرج علی الصحیحین ذکر فیهما احادیث ساوی فیها البخاری و مسلما و احادیث علا علیهما فیها کأنهما سمعاها منه و ذکر فیهما حدیثا کان البخاری و مسلم سمعاه ممّن سمعه منه و دلائل النبوة و معرفة الصّحابة و تاریخ بلده و فضائل الجنّة و صفة الجنّة و کثیرا من المصنّفات الصّغار و بقی اربعة عشر سنة بلا نظیر لا یوجد شرقا و لا غربا اعلی اسنادا منه و لا احفظ و لما کتب کتاب الحلیة و حمل الی نیسابور بیع باربعمائة دینار الخ و ابو محمّد عبد اللّه بن اسعد بن علی

ص:198

الیمنی المعروف بالیافعی در مرآة الجنان و عبرة الیقظان در سنة 430 ثلثین و اربعمائة گفته فیها توفّی الامام الحافظ الشیخ العارف ابو نعیم احمد بن عبد اللّه الاصفهانی الصّوفیّ صاحب کتاب حلیة الاولیاء و کان من اعلام المحدّثین و اکابر الحفّاظ المفیدین اخذ عن الافاضل و اخذوا عنه و انتفعوا به و کتاب الحلیة من احسن الکتب قلت امّا طعن ابن الجوزی فیها و تنقیصه لها فهو من باب قولی لئن ذمّها جاراتها و ضرائر و عاب جمالا فی حلاها و فی الحلی فما سلمت حسناء من ذمّ حاسد و صاحب حق من عداوة مبطل مع ابیات اخری فی مدح الامام أبی حامد الغزالی و تصانیفه و کلامه العالی و له کتاب تاریخ اصفهان تفرّد فی الدنیا بعلو الاسناد مع الحفظ روی عن المشایخ بالعراق و الحجاز و خراسان و صنّف التّصانیف المشهورة فی الاقطار و شیخ جمال الدّین اسنوی در طبقات فقهای شافعیه گفته الحافظ ابو نعیم بضم النون احمد بن عبد اللّه الاصفهانی صاحب الحلیة و غیرها الجامع بین الفقه و الحدیث و التّصوّف قال الخطیب لم الق فی شیوخی احفظ منه و من أبی حازم الاعرج ولد فی رجب سنة ست و ثلثین و ثلاثمائة و توفی یوم الاحد الحادی و العشرین من المحرّم سنة ثلثین و اربعمائة و ذکر ابن خلکان فی السنة مثلها نقل عنه فی الروضة فی اثناء کتاب القضاء فی الکلام علی الرّوایة بالاجازة المجاز یجوز له ان یجیز کما هو المعروف و نیز اسنوی در شروع طبقات گفته و بعد فان الشافعی رضی اللّه عنه و ارضاه و نفعنا

ص:199

و سائر أئمّة المسلمین اجمعین قد حیز له فی اصحابه من السّعادة امور لم یتفق فی اصحاب غیره منها انهم المقدّمون فی المساجد الثلثة الشریفة شرفها اللّه تعالی و منها ان الکلمة لهم فی الاقالیم الفاضلة المشار إلیها الکبار العامرة المتوسطة فی الدنیا المتأصلة التی دین الاسلام و شعار الاسلام بها ظاهر منتظم کالحجاز و الیمن و مصر و الشام و العراقین و خراسان و دیار بکر و اقلیم الروم و منها ازدیاد علمائهم فی کل عصر الی زماننا بالنسبة الی غیرهم و سببه ما اشرنا إلیه من ظهورهم علی غیرهم فی الاقالیم السابق وصفها و منها ان کبار ائمّة الحدیث امّا من جملة اصحابه الآخذین عنه او عن اتباعه کالامام احمد و الترمذی و النّسائیّ و ابن ماجة و ابن المنذر و ابن حبّان و ابن خزیمة و البیهقی و الحاکم و الخطابی و الخطیب و أبی نعیم و غیرهم الی زماننا هذا و ولّی الدّین محمد بن عبد اللّه الخطیب در اسماء رجال مشکاة گفته ابو نعیم الاصفهانی هو ابو نعیم احمد بن عبد اللّه الاصفهانی صاحب الحلیة هو من مشایخ الحدیث الثقات المعمول بحدیثهم المرجوع الی قولهم کبیر القدر ولد سنة 334 اربع و ثلثین و ثلاثمائة و مات فی صفر سنة 430 ثلثین و اربعمائة و له من العمر ست و تسعون سنة و قاضی تقیّ الدّین ابو بکر اسدی در طبقات فقهای شافعیه گفته احمد بن عبد اللّه بن احمد بن اسحاق بن موسی بن مهران الحافظ الکبیر ابو نعیم الاصفهانی الجامع بین الفقه و التّصوّف و النهایة فی الحدیث

ص:200

و له التصانیف المشهورة منها کتاب الحلیة و هو کتاب جلیل حفیل و کتاب معرفة الصّحابة و کتاب دلائل النبوّة و کتاب تاریخ اصفهان قال الخطیب البغدادی لم الق فی شیوخی احفظ منه و من أبی حازم الاعرج ولد فی رجب سنة ستّ و ثلثین و ثلاثمائة توفّی فی المحرم سنة ثلثین و اربعمائة نقل عنه فی الروضة فی أثناء کتاب القضاء فی الکلام علی الرّوایة بالاجازة انّ المجاز یجوز له ان یجیز کما هو المعروف و جلال الدین عبد الرحمن السیوطی در طبقات الحفاظ گفته ابو نعیم الحافظ الکبیر محدّث العصر احمد بن عبد اللّه بن احمد بن اسحاق بن موسی بن مهران المهرانی الاصبهانی الصّوفیّ الاحول سبط الزّاهد محمّد بن یوسف البنّاء ولد سنة 336 و اجاز له مشایخ الدّنیا و تفرّد بهم و رحلت الحفّاظ الی بابه لعلمه و ضبطه و علوّ اسناده قال الخطیب لم ار احدا طلق علیه اسم الحفظ غیر أبی نعیم و أبی حازم و قال ابن مردویه لم یکن فی افق من الآفاق احفظ و لا اسند منه صنّف الحلیة و المستخرج علی البخاری و المستخرج علی مسلم و دلائل النبوّة و معرفة الصّحابة و تاریخ اصبهان و فضائل الصّحابة و صفة الجنّة و الطّب و غیرها مات فی المحرم سنة 430 و عبد الوهّاب شعرانی در لواقح الانوار فی طبقات السادة الاخیار گفته و منهم ابو نعیم الاصفهانی رضی اللّه عنه صاحب الحلیة و الطبقات و غیرهما ولد رضی اللّه عنه سنة ست و ثلثین و ثلاثمائة و توفّی باصبهان سنة ثلثین

ص:201

و اربعمائة عن اربع و تسعین سنة اخرجه اهل اصفهان و منعوه الجلوس فی الجامع فتولّی علی اصفهان السلطان محمود بن سبکتکین و ولّی علیهم والیا من قبله و رحل عنهم فوثب اهل اصفهان و قتلوه فرجع محمود إلیها و آمنهم حتی اطمأنّوا ثم قتلهم حتی اتی علی اکثر من نصفهم و کانوا یعدّون ذلک من کرامات أبی نعیم رضی اللّه عنه و أملی کتابه الحلیة من صدره بعد أن نیف علی ثمانین سنة و حسین دیاربکری در تاریخ خمیس گفته و فی سنة ثلاثین و اربعمائة مات حافظ اصبهان ابو نعیم احمد بن عبد اللّه بن احمد الاصبهانی الصّوفی الاحول صاحب الحلیة فی المحرّم و له اربع و تسعون سنة و ابو مهدی عیسی بن محمد الثعالبی الجعفری در مقالید الاسانید بعد ذکر مستخرج صحیح مسلم از ابو نعیم و ذکر سند آن و اوّل آن گفته طراز من تعریفه قال الذهبی هو الامام الحافظ الکبیر محدّث العصر احمد بن عبد اللّه بن احمد بن اسحاق بن موسی بن مهران المهرانی الاصبهانی الصّوفی ولد سنة ستّ و ثلاثین و ثلاثمائة و اجاز له مشایخ الدنیا سنة نیف و اربعین و ثلاثمائة و له ستّ سنین ابو العباس الاصمّ و خیثمة بن سلیمان الاطرابلسی و جعفر الخالدی و ابو منهال بن زیاد و المعمر عبد اللّه بن عمر شوذب و طائفة تفرد فی الدنیا باجازتهم کما تفرد بالسّماع من خلق کثیر سمع الطبرانی و ابا الشیخ و الجعابی و ابا علی بن الصّواف و ابن خلاد النصیبی و ابا بکر الاجرّی و فاروق بن عبد الکبیر الخطّابی و خلائق و رحلت الحفّاظ الی بابه لعلمه و حفظه و علوّ اسانیده

ص:202

و تهیأ له من لقی الکبار ما لم یقع لحافظ روی عنه الخطیب البغدادی و هو اخصّ تلامذته به و رحل إلیه و اکثر عنه و ابو سعد المالینی و ابو صالح المؤذّن و ابو علی الحسن بن احمد الحدّاد و ابو سعد محمّد بن محمّد المطرّز و ابو منصور محمد بن عبد اللّه الشروطی و غانم البرجی و خلائق آخرهم وفاة ابو طاهر عبد الواحد بن احمد الذهبی قال الخطیب لم ار احدا اطلق علیه اسم الحفظ غیر أبی نعیم و أبی حازم العبدوی قال علی بن المفضل الحافظ قد جمع شیخنا السّلفی اخبار أبی نعیم فسمی نحوا من مائتی نفس حدّثوا عنه قال و لم یصنّف مثل کتابه حلیة الأولیاء و قال ابن مردویه کان ابو نعیم فی وقته مرحولا إلیه لم یکن فی افق من الآفاق احد احفظ و لا اسند منه کان حفّاظ الدّنیا قد اجتمعوا عنه و کلّ یوم نوبة واحد منهم یقرأ ما یریده الی قرب الظهر و إذا قام الی داره ربما کان یقرأ علیه فی الطریق جزء و کان لا یضجر لم یکن له غذاء سوی التسمیع و التصنیف و قال حمزة بن العبّاس العلوی کان اصحاب الحدیث یقولون بقی الحافظ اربع عشرة سنة بلا نظیر لا یوجد شرقا و لا غربا اعلی اسنادا منه و لا احفظ منه و کانوا یقولون لما صنّف کتاب الحلیة حمل الکتاب فی حیاته الی نیسابور فاشتروه باربعمائة دینار و فی وفیات لابن خلکان ان مهران اوّل من اسلم من اجداده و انّه مولی عبد اللّه بن معاویة بن عبد اللّه بن جعفر بن أبی طالب نقله عن أبی نعیم فی تاریخ اصبهان له قال و اصبهان بکسر الهمزة

ص:203

و فتحها و سکون الصّاد المهملة و فتح الموحّدة و یقال بالفاء ایضا و فی القاموس اصله اصّت بهان أی سمنت الملیحة سمّیت لحسن هوائها و عذوبة مائها فخفّفت و الصّواب انها اعجمیة و اصلها اسپاهان أی الاجناد لانّهم کانوا سکّانها انتهی و له التصانیف المشهورة ککتاب معرفة الصحابة و کتاب دلائل النبوّة فی مجلدین و کتاب المستخرج علی البخاری و المستخرج علی مسلم و کتاب تاریخ اصبهان و صفة الجنّة و کتاب الطب و کتاب فضائل الصحابة و کتاب المعتقد و اشیاء صغار مات فی العشرین من المحرّم سنة ثلاثین و اربعمائة عن اربع و تسعین سنة و خود شاهصاحب در بستان المحدّثین می فرماید کتاب مستخرج علی صحیح مسلم لابی نعیم الاصفهانی اولش کتاب الایمانست و اول ان حدیث جبرئیلست می گوید حدثنا احمد بن یوسف بن خلاد قال ثنا الحارث بن أبی أسامة قال ثنا ابو عبد الرحمن بن یزید المقری و حدثنا ابو علی بن الصّواف قال ثنا عبد الرحمن المقری قال ثنا کهمس بن الحسن عن عبد اللّه بن بریدة الاسلمی عن یحیی بن یعمر القرمسینی قال کان من اوّل من قال بالقدر معبد الجهنی بالبصرة فانطلقت انا و حمید بن عبد الرحمن الحمیری حجاجا الی آخر الحدیث المذکور فی اوائل صحیح مسلم و نام و نسب او احمد بن عبد اللّه بن احمد بن اسحاق بن موسی بن وائل بن مهران اصفهانی صوفیست در سال ششصد و سی و شش متولد شده و شش ساله بود که او را بطریق تبرّک مشایخ عمده حدیث اجازت دادند که از جمله آنها ابو العباس اصم و خیثمه بن سلیمان اطرابلسی و جعفر خالدی و شیخ معمر بن عبد اللّه بن عمر شوذبست

ص:204

و او باین خصوصیت متفرّدست بعد از آنکه چون جوان شد سماع کثیر از اجلّه مشایخ حدیث حاصل کرد و تخمی که در زمین استعداد او از طفلی افشانده بود بار آورد و از طبرانی و از ابو الشیخ و از جعابی و ابو علی الصّواف و ابو بکر اجری و ابن خلاد نصیبی و فاروق بن عبد الکبیر خطابی استفاده تامّه نموده و بعد از ان چون بمرتبه شیخوخت و افاده رسید حفّاظ فن حدیث بسوی او تضرع آوردند و بر در او هجوم نمودند و استفاده کردند و بجهت علو اسانیده و وفور علم و حفظ او رغبت این مردم بجناب او زیاده از اقران بود خطیب بغدادی از اخص تلامذه اوست و ابو سعید مالینی و ابو صالح مؤذّن و ابو علی حسن بن احمد حدّاد و ابو سعید محمّد بن محمّد بن المطرز و ابو منصور محمد بن عبد اللّه شروطی و دیگر محدثین بسیار شاگردان اویند و از نوادر کتب او کتاب حلیة الاولیاست که نظیر آن در اسلام تصنیف نشده و از صبح تا وقت ظهر بحضور او قرأت حدیث می کردند و چون از مجلس برمیخواست و بخانه می رفت در راه نیز بقدر یک جزو مردم بر وی می خواندند و هرگز ملول و تنگدل نمی شد و نوبت او در اشتغال علم حدیث بنحوی رسیده بود که او را غذا غیر از اسماع حدیث و تصنیف آن نبود و کتاب حلیة الأولیاء در حضور او آن شهرت و رواج پیدا کرد که در نیسابور بچهار صد دینار خریده شد الی ان قال بعد ذکر اسلام جدّه و تحقیق لفظ اصبهان و ابو نعیم را تصانیف بسیارست از آن جمله ست کتاب معرفة الصحابة و کتاب دلائل النبوة در دو جلد و کتاب المستخرج علی مسلم و کتاب تاریخ اصفهان و کتاب صفة الجنة و کتاب الطّبّ و کتاب فضائل الصّحابة و کتاب المعتقد

ص:205

و رسائل مختصره دیگر هم دارد در سنه چهار صد و سی هشتم محرم رحلت دار آخرت کرد و هفتاد و چهار سال عمر داشت و مولوی حسن زمان محمد بن قاسم الترکمانی در قول مستحسن گفته امّا الحافظ ابو نعیم فقال السبکی فی الطبقات الکبری الامام الجلیل الحافظ الصّوفی الجامع بین الفقه و التصوّف و النهایة فی الحفظ و الضبط واحد الاعلام الّذین جمع اللّه لهم بین العلو فی الروایة و النهایة فی الدرایة رحل إلیه الحفّاظ من الاقطار الی قوله قال ابو محمّد السمرقندی سمعت ابا بکر الخطیب یقول لم ار احدا اطلق علیه اسم الحفظ غیر رجلین ابو نعیم الاصبهانی و ابو حازم العبدوی الاعرج و قال احمد بن محمد بن مردویه کان ابو نعیم فی وقته مرحولا إلیه و لم یکن فی افق من الآفاق اسند و لا احفظ منه و قال حمزة بن العبّاس العلوی کان اصحاب الحدیث یقولون بقی ابو نعیم اربع عشرة سنة بلا نظیر لا یوجد شرقا و غربا اعلی اسنادا منه و لا احفظ منه و قال الحافظ ابن النجّار هو تاج المحدّثین واحد اعلام الدّین ثم بسط السّبکی فی الردّ علی من نال منه حسدا و مخفی نماند که جلالت قدر و عظمت فخر ابو نعیم بمثابه رسیده که ابو المعالی امام الحرمین جوینی با آن همه فضائل و محامد که شهرۀ افاق و مسلّم اکابر مهرۀ حذاقست یکی از مستفیدین و تلامذۀ اوست ابن خلکان در وفیات الأعیان گفته ابو المعالی عبد الملک بن الشیخ أبی محمّد عبد اللّه بن أبی یعقوب یوسف بن عبد اللّه بن یوسف بن حبویه الجوینی الفقیه الشافعی الملقّب ضیاء الدّین المعروف بامام الحرمین اعلم المتأخرین من اصحاب الامام الشافعی

ص:206

علی الاطلاق المجمع علی امامته المتفق علی غزارة مادّته و تفنّنه فی العلوم من الاصول و الفروع و الادب و غیر ذلک و قد تقدّم الکلام علی ذکر والده فی العبادة و رزق من التّوسّع فی العبادة ما لم یعهد فی غیره و کان یذکر دروسا یقع کل واحد منها فی عدة اوراق و لا یتلعثم فی کلمة منها و تفقّه فی صباه علی والده أبی محمّد و کان یعجب بطبعه و تحصیله و جودة قریحته و ما یظهر علیه من مخآئل الاقبال فاتی علی جمیع مصنّفات والده و تصرّف فیها حتّی زاد علیه فی التحقیق و التدقیق و لمّا توفّی والده قعد مکانه للتدریس و إذا فرغ منه مضی الی الاستاد أبی القاسم الاسکافی الاسفرائنی بمدرسة البیهقی حتی حصّل علیه علم الاصول ثم سافر الی بغداد و لقی بها جماعة من العلماء ثم خرج الی الحجاز و جاور بمکّة اربع سنین و بالمدینة یدرّس و یفتی و یجمع طرق المذهب فلهذا قیل له امام الحرمین ثم عاد الی نیسابور فی اوائل ولایة السلطان الب ارسلان السّلجوقی و الوزیر یومئذ نظام الملک فبنی له المدرسة النظامیّة بمدینة نیسابور و تولّی الخطابة بها و کان یجلس للوعظ و المناظرة و ظهرت تصانیفه و حضر دروسه الاکابر من الأئمّة و انتهت إلیه ریاسة الاصحاب و فوّض إلیه امور الاوقاف و بقی علی ذلک قریبا من ثلثین سنة غیر مزاحم و لا مدافع مسلّم إلیه المحراب و المنبر و الخطابة و التدریس و مجلس التذکیر یوم الجمعة و صنّف فی کلّ فنّ منها کتاب نهایة المطلب فی درایة المذهب الّذی ما صنّف فی الاسلام مثله قال

ص:207

ابو جعفر الحافظ سمعت الشیخ ابا اسحاق الشیرازی یقول لامام الحرمین یا مفید اهل المشرق و المغرب انت الیوم امام الائمّة و سمع الحدیث من جماعة کثیرة من علمائه و له إجازة من الحافظ أبی نعیم الاصبهانی صاحب حلیة الأولیاء و من تصانیفه الشامل فی اصول الدین و البرهان فی اصول الفقه و تلخیص التقریب و الارشاد و العقیدة النظامیّة و مدارک العقول لم یتمه و کتاب تلخیص نهایة المطلب لم یتمه و غیاث الامم فی الامامة و مغیث الخلق فی اختیار الاحق و غنیة المسترشدین فی الخلاف و غیر ذلک من الکتب و کان إذا شرع فی علوم الصوفیة و شرح الاحوال ابکی الحاضرین و لم یزل علی طریقة حمیدة مرضیة من اوّل عمره الی آخره اخبرنی بعض المشایخ انّه وقف علی جلیّة امره فی بعض الکتب و انّ والده الشیخ ابا محمّد رحمه اللّه تعالی کان فی اوّل عمره ینسخ بالاجرة فاجتمع له من کسب یده شیء اشتری به جاریة موصوفة بالخیر و الصّلاح و لم یزل یطعمها من کسب یده ایضا الی ان حبلت بامام الحرمین و هو مشتمل علی تربیتها بمکسب الحلّ فلمّا وضعته اوصاها ان لا تمکن احدا من ارضاعه فاتفق انّه دخل علیها یوما و هی متالّمة و الصّغیر یبکی و قد اخذته امرأة من جیرانهم و شاغلته بثدیها فرضع منها قلیلا فلمّا راه شق علیه و نکس راسه و مسح علی بطنه و ادخل اصبعه فی فیه و لم یزل یفعل به ذلک حتی قاء جمیع ما شربه و هو یقول یسهل علی أن یموت و لا یفسد طبعه بشرب لبن غیر أمّه و یحکی

ص:208

عن امام الحرمین انّه کان یلحقه بعض الاحیان فترة فی مجلس المناظرة فیقول هذا من بقایا تلک الرضعة و مولده ثامن عشر المحرّم سنة تسع عشرة و اربعمائة و لمّا مرض حمل الی قریة من اعمال نیسابور یقال لها بشتقان موصوفة باعتدال الهواء و خفّة الماء فمات بها لیلة الأربعاء وقت العشاء الآخرة الخامس و العشرین من شهر ربیع الآخر سنة ثمان و سبعین و اربعمائة و نقل الی نیسابور تلک اللیلة و دفن من الغد فی داره ثم نقل بعد سنین الی مقبرة الحسین فدفن بجنب ابیه رحمه اللّه تعالی و صلّی علیه ولده ابو القسم و اغلقت الاسواق یوم موته و کسر منبره فی الجامع و قعد الناس لعزائه و اکثروا فیه المراثی الخ

9-بیهقی

وجه نهم از وجوه ابطال و ردّ نفی و انکار مخاطب و الا تبار آنست که حدیث تشبیه را احمد بن الحسین البیهقی روایت کرده چنانچه از عبارت صحائف متضمن نقل تقریر شیعه که آن را در هدایة السعد آورده و در ان نقل این روایت از احمد و بیهقی مذکورست واضحست و هم از عبارت اخطب خوارزم که آنفا گذشته ظاهرست که بیهقی این حدیث شریف را از حاکم روایت کرده و دیگر اجلّه علما هم نقل این حدیث از بیهقی کرده اند مثل ابو سالم محمّد بن طلحة القرشی النصیبی و نور الدین علیّ بن محمد المعروف بابن الصبّاغ و حسین بن معین الدین الیزدی المیبدی و میرزا محمد بن معتمد خان بدخشانی و احمد بن عبد القادر العجیلی کما ستسمعه عن قریب بعون اللّه المجیب فهذا امام بیهق ابان عن الحقّ و تناول رؤس الجاحدین بالکسر و الدّقّ و صدورهم بالبقر و الشقّ

ص:209

و ازال وسواسهم و ازاح انتکاسهم و استاصل التباسهم و اکفأ کأسهم و قلع اساسهم و ابطل انکارهم و صغّر فخارهم و هدم دارهم و هتک استارهم و اوضح خسارهم و کشف بوارهم و خذل اعوانهم و انصارهم و محا رسومهم و آثارهم فللّه درّه و علیه اجره و ایراد بیهقی این حدیث را کافیست در اعتبار آن چه بیهقی از جملۀ محدّثانیست که صاحب مشکاة در حق ایشان گفته انّی إذا اسندت الحدیث إلیهم کانی اسندت الی النّبیّ ص پس چگونه ممکنست که این حدیث با وصف روایت بیهقی معتبر نباشد حال آنکه بقول صاحب مشکاة اسناد حدیث باو مثل اسناد آن بجناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّمست فما للمجادل بعد ذلک محل الکلام و الاشتباه کما هو غیر خاف علی اولی الافهام و الانتباه حالا عبارت ولی الدین ابو عبد اللّه الخطیب در مشکاة بسمع اصغا باید شنید قال فی صدر مشکاة المصابیح اما بعد فان التمسّک بهدیه صلّی اللّه علیه و سلّم لا یستتبّ الا بالاقتفاء لما صدر من مشکاته و الاعتصام بحبل اللّه لا یتمّ الا ببیان کشفه و کان کتاب المصابیح الذی صنّفه الامام محیی السنّة قامع البدعة ابو محمد الحسین بن مسعود الفرّاء البغوی رفع اللّه درجته اجمع کتاب صنّف فی بابه و اضبط لشوارد الاحادیث و اوابدها و لما سلک رضی اللّه عنه طریق الاختصار و حذف الاسانید تکلم فیه بعض النقّاد و ان کان نقله من الثقات کالاسناد لکن لیس ما فیه اعلام کالاغفال فاستخرت اللّه تعالی و استوقفت کل حدیث منه فی مصره فاعلمت ما اغفل

ص:210

و اودعت کل حدیث منه فی مقرّه کما رواه الأئمّة المتقنون و الثقات الراسخون مثل أبی عبد اللّه محمّد بن اسماعیل البخاری و أبی الحسین مسلم بن الحجّاج القشیری و أبی عبد اللّه مالک بن انس الاصبحی و أبی عبد اللّه محمّد بن ادریس الشافعی و أبی عبد اللّه احمد بن محمّد بن حنبل الشیبانی و أبی عیسی محمّد بن عیسی الترمذی و أبی داود سلیمان بن الاشعث السجستانی و أبی عبد الرحمن احمد بن شعیب النّسائی و أبی عبد اللّه محمّد بن یزید بن ماجة القزوینی و أبی محمّد عبد اللّه بن عبد الرّحمن الدّارمی و أبی الحسن علیّ بن عمر الدّارقطنی و أبی بکر احمد بن الحسین البیهقی و أبی الحسن رزین بن معاویة العبدری و غیرهم و قلیل ما هو و انّی إذا نسبت الحدیث إلیهم کانّی اسندت الی النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم لانهم قد فرغوا منه و اغنونا عنه و سردت الکتب و الابواب کما سردها و اقتفیت اثره فیها و قسّمت کل باب غالبا علی فصول ثلثة اوّلها ما اخرجه الشیخان او احدهما و اکتفیت بهما و ان اشتراک فیه الغیر لعلوّ درجتهما فی الروایة و ثانیها ما آورده غیرهما من الأئمّة المذکورین و ثالثها ما اشتمل علی معنی الباب من ملحقات مناسبة مع محافظة علی الشریطة و ان کان ماثورا عن السّلف و الخلف ثم انّک ان فقدت حدیثا فی باب فذلک عن تکریر اسقطه و ان وجدت آخر بعضه متروکا علی اختصاره او مضموما إلیه تمامه فعن داعی اهتمام اترکه و الحقه و ان عثرت علی اختلاف فی الفصلین من ذکر غیر الشیخین فی الاول و ذکرهما فی الثانی

ص:211

فاعلم انّی بعد تتبعی کتابی الجمع بین الصحیحین للحمیدی و جامع الاصول اعتمدت علی صحیحی الشیخین و متنیهما و ان رایت اختلافا فی نفس الحدیث فذلک من تشعّب طرق الاحادیث و لعلی ما اطلعت علی تلک الروایة التی سلکها الشیخ رضی اللّه عنه و قلیلا ما تجد اقول ما وجدت هذه الروایة فی کتب الاصول او وجدت خلافها فیها فاذا وقفت علیه فانسب القصور الیّ لقلّة الدّرایة لا الی جناب الشیخ رفع اللّه قدره فی الدّارین حاشا للّه من ذلک رحم اللّه من إذا وقف علی ذلک نبّهنا علیه و ارشدنا الی طریق الصّواب و لم ان جهدا فی التنقیر و التّفتیش بقدر الوسع و الطاقة و نقلت هذا الاختلاف کما وجدت و ما اشار إلیه رضی اللّه عنه من غریب او ضعیف او غیرهما بیّنت وجهه غالبا و ما لم یشر إلیه ممّا فی الاصول فقد قفیته فی ترکه الاّ فی مواضع لغرض مهملة و ذلک حیث لم اطّلع علی روایته فترکت البیاض و ان عثرت علیه فالحقه به احسن اللّه جزاک و ملاّ علی قاری در مرقاة شرح مشکاة گفته انّی إذا نسبت الحدیث أی کل حدیث إلیهم أی الی بعض الأئمّة المذکورین المعروفة کتبهم باسانیدهم بین العلماء المشهورین کانّی اسندت أی الحدیث برجاله الی النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم أی فیما إذا کان الحدیث مرفوعا و هو الغالب و الی الصحابة إذا کان موقوفا و هو المرفوع حکما لانّهم أی الائمّة قد فرغوا منه أی من الاسناد الکافل بذکرهم قال ابن حجر أی من الاسناد المفهوم من اسند علی حدّ و ان تعفوا اقرب للتقوی انتهی

ص:212

و لا یخفی انّ قوله وَ أَنْ تَعْفُوا بتاویل المصدر مبتدأ خبره اقرب للتقوی و التقدیر و عفوکم اقرب الی التّقوی نحو أَنْ تَصُومُوا خَیْرٌ لَکُمْ فالصّواب انّه علی حدّ اِعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوی ثم فی اصله علی حدّ وَ أَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوی و هو امّا سهو من الکتّاب او وهم من مصنّف الکتاب و اللّه اعلم بالصّواب و شیخ عبد الحق دهلوی در شرح فارسی مشکاة گفته کما رواه الأئمّة المتقنون و الثقات الراسخون چنانچه روایت کرده اند آن را در مصنّفات خود امامان که استوار کنندگان کارند و معتمدان و استوار داشته شدگان که ثابت و استوار و پای بر جای اند در علم حدیث مثل أبی عبد اللّه محمد بن اسماعیل البخاری و أبی الحسین مسلم بن الحجّاج القشیری و أبی عبد اللّه مالک بن انس الاصبحی و أبی عبد اللّه محمد بن ادریس الشافعی و أبی عبد اللّه احمد بن محمّد بن حنبل الشیبانی و أبی عیسی محمّد بن عیسی الترمذی و أبی داود سلیمان بن الاشعث السجستانی و أبی عبد الرحمن احمد بن شعیب النّسائی و أبی عبد اللّه محمد بن یزید بن ماجة القزوینی و أبی محمّد عبد اللّه بن عبد الرحمن الدارمی و أبی الحسن علی بن عمر الدار قطنی و أبی بکر احمد بن الحسین البیهقی و أبی الحسن رزین بن معاویة العبدری این سیزده تن اند از ائمّه حدیث که احادیث را باسانیدی که دارند در مصنفات خود ایراد نموده اند و صاحب مشکاة احادیث را بایشان نسبت کرده و اندکیست که بغیر ایشان نیز نسبت کرده چنانچه گفت و غیرهم و قلیل ما هو و غیر ایشان و بسیار اندکست ذکر غیر ایشان و چون جای آن بود که کسی گوید سخن نقاد بر مصابیح از جهت ترک ذکر اسناد آمده بود و آن خود هنوز

ص:213

باقیست چه بذکر یکی ازین مصنّفان اسناد ذکر نیافت از برای دفع این توهم می گوید و الّتی إذا نسبت الحدیث إلیهم کانی اسندت الی النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم و بدرستی که من چون نسبت کردم حدیث را بسوی این ائمّه گوییا که من اسناد کردم و برداشتم حدیث را بسوی آن حضرت انتهی و قطع نظر ازین همه بیهقی التزام کرده که در کتب خویش حدیثی را که وضع آن بداند روایت نکند و سیوطی مجدّد دین سنّیه در مائة تاسعه در لآلی مصنوعه جابجا حکم ابن الجوزی را بوضع احادیث تعقّب نموده به آنکه این حدیث را بیهقی روایت نموده

قال فی اللآلی ابن شاهین ثنا علی بن محمّد البصری انا مالک بن یحیی ابو غسّان ثنا علیّ بن عاصم عن الفضل بن عیسی الرقّاشی عن محمّد بن المنکدر عن جابر بن عبد اللّه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لما کلّم اللّه موسی یوم الطور کلّمه بغیر الکلام الذی کلّمه یوم ناداه فقال له موسی یا ربّ هذا کلامک الذی کلّمتنی به قال یا موسی انما کلّمتک بقوة عشرة آلاف لسان ولی قوّة الالسن کلّها و انا اقوی من ذلک فلمّا رجع موسی الی بنی اسرائیل قالوا یا موسی صف لنا کلام الرّحمن قال سبحان اللّه إذا لا أستطیعه قالوا فشبّه لنا قال الم تروا الی اصوات الصّواعق التی تقتل فانه قریب منه لیس به لیس بصحیح و الفضل متروک قلت فی الحکم بوضعه نظر فانّ الفضل لم یتّهم بکذب و اکثر ما عیب علیه القدر و هو من رجال ابن ماجة و هذا الحدیث اخرجه البزار فی مسنده ثنا سلیمان بن موسی ثنا علی بن عاصم به و اخرجه البیهقی فی کتاب الأسماء و الصّفات و هو قد التزم ان لا یخرج فی تصانیفه حدیثا

ص:214

یعلم انّه موضوع و اخرجه ابن أبی حاتم فی تفسیره و قد التزم ان یخرج فیه اصحّ ما ورد و لم یخرج فیه حدیثا موضوعا البتّة و شیخ رحمة اللّه در مختصر تنزیه الشریعه بعد ذکر حکم بوضع حدیثی درباره سؤال عثمان از تفسیر مقالید السموات و الارض گفته تعقّب بان البیهقی اخرجه فی الاسماء و الصّفات و قد التزم ان لا یخرج فی کتبه حدیثا یعلم انّه موضوع و فضائل فاخره و مناقب باهره و مدائح زاهره بیهقی بالاتر از آنست که استیفاء آن توان کرد و نبذی از ان در ما بعد انشاء اللّه تعالی از معجم الادباء یاقوت حموی و کتاب الانساب عبد الکریم سمعانی و کامل ابن اثیر جزری و وفیات الأعیان ابن خلکان و مختصر فی اخبار البشر ابو الفداء اسماعیل صاحب حماة و رجال مشکاة ولی الدین الخطیب و سیر النبلاء و تذکرة الحفّاظ و عبر فی خبر من غبر و دول الاسلام ذهبی و تتمة المختصر فی اخبار البشر ابن الوردی و مرآة الجنان یافعی و طبقات شافعیه کبری عبد الوهاب سبکی و طبقات شافعیه عبد الرحیم اسنوی و طبقات شافعیه تقی الدین ابو بکر بن احمد المعروف بابن قاضی شهبه و طبقات الحفاظ جلال الدین سیوطی و فیض القدیر عبد الرؤف مناوی و رجال مشکاة و مقدّمه شرح فارسی مشکاة و مرقاة ملا علی قاری و شرح مواهب لدنیه عبد الباقی زرقانی و مقالید الاسانید ابو مهدی ثعالبی و قرّة العینین والد ماجد شاهصاحب و بستان المحدثین خود مخاطب و معرکة الآراء شاه سلامت اللّه و ابجد العلوم و تاج مکلّل و اتحاف النّبلاء مولوی صدیق حسن خان معاصر خواهی شنید وجه دهم از وجوه ابطال و توهین انکار مخاطب

ص:215

فطین آنست که ابو الحسن علی بن محمد المعروف بابن المغازلی در کتاب مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته

قوله علیه السّلام من أراد ان ینظر الی علم آدم و فقه نوح فلینظر الی علیّ اخبرنا احمد بن محمّد بن عبد الوهّاب نا الحسین بن محمّد بن الحسین العدل العلوی الواسطی ثنا محمّد بن محمود ثنا ابراهیم بن مهدی الایلی ثنا ابان بن فیروز عن انس بن مالک قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من رادان ینظر الی علم آدم و فقه نوح فلینظر الی علی بن أبی طالب انتهی نقلا عن اصل المناقب الموجود عند العبد الکثیر العثار فهذا الجلاّبیّ الجلیل الفخار اوضح الحق بالاعلان و الاجهار و جلب علی ارباب الجحد و الانکار انکر الردی و امرّ البوار و اذاقهم عنف السّیاق و علز التبار و اظهر غایة الاظهار ان المبطلین المدغلین لیس لهم من الانصاف خلاق و ان دینهم نفاق و عهدهم شقاق حیث اثبت الحدیث الشریف بکتابة العنوان و اماط عنه شکوک اهل الشنئان و العدوان و اللّه الموفق و هو المستعان

10-ابن المغازلی

و ابن المغازلی از اکابر محدثین و معروفین و اجلّه عارفین و اعاظم مصنّفین مشهورین و افاخم معتمدینست علاّمه نحریر حاوی ملکات انسانی عبد الکریم بن محمد سمعانی نبذی از فضائل و محامد فاخره و مناقب و مدائح زاهره او یاد کرده چنانچه در انساب گفته الجلاّبیّ بضم الجیم و تشدید اللاّم و فی آخرها الباء المنقوطة بواحدة هذه النسبة الی الجلاّب و المشهور بهذه النسبة ابو الحسن علی بن محمّد بن الطیّب الجلاّبیّ المعروف بابن المغازلی من اهل واسط العراق

ص:216

کان فاضلا عارفا برجالات واسط و حدیثهم و کان حریصا علی سماع الحدیث و طلبه رأیت له ذیل التاریخ بواسط و طالعته و انتخبت منه سمع ابا الحسن علیّ بن عبد الهاشمی و ابا بکر احمد بن محمّد الخطیب و ابا الحسن احمد بن المظفر العطّار و غیرهم روی لنا عنه ابنه بواسط و ابو القاسم علیّ بن طرّار الوزیر و غرق ببغداد فی الدجلة فی صفر سنة ثلاث و ثمانین و اربعمائة و حمل میتا الی واسط فدفن بها و ابنه ابو عبد اللّه محمّد بن علیّ بن محمد الجلاّبی کان ولی القضاء و الحکومة بواسط نیابة عن أبی العبّاس احمد بن بختیار المندائی و کان شیخا عالما فاضلا سمع اباه و ابا الحسن محمّد بن محمّد بن مخلّد الازدی و ابا علی اسماعیل بن احمد بن کماری القاضی و غیرهم سمعت منه الکثیر بواسط فی النوبتین جمیعا و کنت ألازمه مدّة مقامی بواسط و قرأت علیه الکثیر بالاجازة له عن أبی غالب محمد بن احمد بن بشران النحوی الواسطی ازین عبارت واضحست که ابو الحسن بن المغازلی عالم معروف و فاضل عارف برجال واسط و حدیث ایشانست و حریص بوده بر سماع حدیث و طلب آن و علاّمه سمعانی ذیل تاریخ واسط تصنیف او را دیده و بمطالعه آن مشرف گردیده و باعتماد و اعتبار بر ان انتخاب از ان نموده و برای سمعانی پسر ابن المغازلی و علی بن طرّاد الوزیر روایت احادیث از ابن المغازلی کردند پس ابن المغازلی شیخ سمعانیست بیک واسطه و پسر ابن المغازلی شیخ سمعانیست بلا واسطه که روایت احادیث برای

ص:217

سمعانی از والد ماجدش نموده و او بتصریح سمعانی شیخ عالم و فاضل بوده و سمعانی از و احادیث بسیار در واسط شنیده و ملازمت و عدم مفارقت او در مدت اقامت واسط اختیار می کرد و بسیاری از احادیث بر او باجازه از أبی غالب نحوی خوانده و فی کل ذلک من الدلالة علی مزید العظمة و جلالة الشأن و جلاء الامر و وضوح الرفعة و السّناء و سطوح الفضل و البهاء ما لا یخفی علی اولی الفهم و الذکاء و کتاب ذیل ابن المغازلی را که سمعانی ذکر دیدن خود آن را و انتخاب خود از ان کرده مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی هم ذکر نموده چنانچه در کشف الظنون گفته تواریخ واسط منها تاریخ أبی عبد اللّه محمّد بن سعید بن الدّبیثی الواسطی المتوفّی سنة 637 سبع و ثلثین و ستمائة و الذیل علیه لابن الجلاّبی و مخفی نماند که علاّمه سمعانی که محامد و مدائح ابن مغازلی ذکر کرده و تلمیذ ابن المغازلی بواسطه پسر اوست از اکابر اساطین اعیان و اعاظم محققین جلیل الشأن و افاخم نقاد حاوین درایت و اتقانست و بسبب کمال شرف و جلالت بین الاعلام ملقب بلقب جمیل تاج الاسلام فضائل علیه و مناقب سنیّه و محامد بهیه و مدائح وضیه او بر متتبعین و ممارسین کتب رجال و ناظرین افادات معتمدین با کمال مخفی نیست ابن خلکان در وفیات الأعیان گفته تاج الاسلام ابو سعد و یقال ابو سعید عبد الکریم بن أبی بکر محمّد بن أبی المظفر منصور بن محمد بن عبد الجبّار بن احمد بن محمد بن جعفر بن احمد بن عبد الجبّار بن الفضل بن الرّبیع بن مسلم بن عبد اللّه بن عبد المجیب التمیمی السمعانی المروزی الفقیه الشافعی

ص:218

الحافظ الملقّب بقوام الدین ذکره الشیخ عزّ الدّین ابو الحسن علی بن الاثیر الجزری فی اوّل مختصره فقال کان ابو سعد واسطة عقد البیت السمعانی و عینهم الباصرة و یدهم الناصرة و إلیه انتهت ریاستهم و به کملت سیادتهم رحل فی طلب العلم و الحدیث الی شرق الارض و غربها و شمالها و جنوبها و سافر الی ماوراء النهر و سائر بلاد خراسان عدّة دفعات و الی قومس و الرّی و اصبهان و همدان و بلاد الجبال و العراق و الحجاز و الموصل و الجزیرة و الشام و غیرهما من البلاد التی یطول ذکرها و یتعذر حصرها و لقی العلماء و اخذ عنهم و جالسهم و روی عنهم و اقتدی بافعالهم الجمیلة و آثارهم الحمیدة و کان عدّة شیوخه تزید علی اربعة آلاف شیخ و ذکر فی بعض امالیه فقال و ودّعنی عبد اللّه بن محمّد بن غالب ابو محمّد الجیلی الفقیه نزیل الانبار و بکی و انشدنی و لما برزنا لتودیعهم بکوا لولؤا و بکینا عقیقا اداروا علینا کؤوس الفراق و هیهات من سکرها ان نفیقا تولّوا فاتبعتهم إذ سعوا فصاحوا الغریق و صحت الحریقا و صنّف التصانیف الحسنة الغزیرة الفائدة فمن ذلک تذییل تاریخ بغداد الّذی صنّفه الحافظ ابو بکر الخطیب و هو نحو خمسة عشر مجلّد او من ذلک تاریخ مرو یزید علی عشرین مجلّدا و کذلک الانساب نحو ثمان مجلدات و هو الذی اختصره عزّ الدین المذکور و استدرک علیه و هو فی ثلاث مجلدات و المختصر هو الموجود بایدی النّاس و الاصل قلیل الوجود و ذکر

ص:219

ابو سعد السمعانی المذکور فی ترجمة والده انّ اباه حجّ سنة سبع و تسعین و اربعمائة ثم عاد الی بغداد و سمع بها الحدیث من جماعة من المشایخ و کان یعظ النّاس بالمدرسة النظامیّة و یقرأ علیه الحدیث و یحصّل علیه الکتب و اقام کذلک مدّة ثم رحل الی اصبهان فسمع بها من جماعة کثیرة ثم رجع الی خراسان و اقام بمرو الی سنة تسع و خمسمائة و خرج الی نیسابور و قال ابو سعد و حملنی اخی إلیها و سمعنا الحدیث من أبی بکر عبد الغفار بن محمّد الشیراوی و غیره من المشایخ و عاد الی مرو و ادرکته المنیّة و هو شابّ ابن ثلاث و اربعین سنة و کانت ولادة أبی سعد المذکور بمرو یوم الاثنین الحادی و العشرین من شعبان سنة ست و خمسین و توفی بمرو فی لیلة غرّة ربیع الاول سنة اثنتین و ستین و خمسمائة رحمه اللّه تعالی و کان ابوه محمّد اماما فاضلا مناظرا محدّثا فقیها شافعیا حافظا و له الاملاء الذی لم یسبق الی مثله تکلّم علی المتون و الاسانید و ابان مشکلاتها و له عدة تصانیف و کان له شعر غسّله قبل موته و کانت ولادته فی جمادی الاولی سنة ست و ستین و اربعمائة و توفی وقت فراغ النّاس من صلاة الجمعة ثانی صفر سنة عشر و خمسمائة و دفن یوم السّبت عند والده أبی المظفر بسفحوان احدی مقابر مرو رحمه اللّه تعالی و کان جدّه المنصور امام عصره بلا مدافعة اقرّ له بذلک الموافق و المخالف و کان حنفی المذهب

ص:220

متعیّنا عند ائمّتهم فحجّ فی سنة اثنتین و ستین و اربعمائة و ظهر له بالحجاز ما اقتضی انتقاله الی مذهب امام الشافعی رضی اللّه عنه فلما عاد الی مرو لقی بسبب انتقاله محنا و تعصّبا شدیدا فصبر علی ذلک و صار امام الشافعیّة بعد ذلک یدرّس و یفتی و صنّف فی مذهب الشافعی رضی اللّه عنه و فی غیره من العلوم تصانیف کثیرة منها منهاج اهل السنّة و الانتصار و الردّ علی القدریّة و غیرها و صنّف فی الاصول القواطع و فی الخلاف البرهان یشتمل علی قریب من الف مسئلة خلافیّة و الاوسط و الاصطلام ردّ فیه علی أبی زید الدّبوسی و اجاب عن الاسرار التی جمعها و له تفسیر القرآن العزیز و هو کتاب نفیس و جمع فی الحدیث الف حدیث عن مائة شیخ و تکلم علیها فاحسن و له وعظ مشهور بالجودة و کانت ولادته فی سنة ست و عشرین و اربعمائة فی ذی الحجّة و توفّی فی شهر ربیع الاوّل سنة تسع و ثمانین و اربعمائة بمرو رحمه اللّه تعالی و فی بیتهم جماعة کثیرة علماء و رؤساء و السمعانی بفتح السین المهملة و سکون المیم و فتح العین المهملة و بعد الالف نون هذه النسبة الی سمعان و هو بطن من تمیم و سمعت بعض العلماء یقول یجوز بکسر السین ایضا و کان لابی سعد عبد الکریم ولد یقال له ابو المظفر عبد الرّحیم بکر به والده فی سماع الحدیث و طاف به فی بلاد خراسان و ماوراء النهر و اسمعه الحدیث و حصل له النسخ و جمع له

ص:221

معجما لمشایخه فی ثمانیة عشر جزءا و عوالی فی مجلدین ضخمین و شغله بالفقه و الادب و الحدیث حتی حصل من کل واحد طرفا صالحا و حدث بالکثیر و رحل إلیه الطّلاب و کان محترما ببلده و مولده فی لیلة الجمعة لسبع عشرة لیلة خلت من ذی القعدة سنة سبع و ثلثین و خمسمائة بنیسابور و توفی بمرو ما بین سنة اربع عشرة و ستمائة رحمه اللّه تعالی و ابن اثیر در کامل در سنة اثنتین و ستین و خمسمائة گفته ففی هذه السّنّة توفّی عبد الکریم بن محمد بن منصور ابو سعید بن أبی المظفر السمعانی المروزی الفقیه الشافعی و کان مکثرا من سماع الحدیث سافر فی طلبه و سمع منه ما لم یسمعه غیره و رحل الی ماوراء النهر و خراسان دفعات و دخل الی بلاد الجبل و الاصبهان و العراق و الموصل و الجزیرة و الشام و غیر ذلک من البلاد و له التصانیف المشهورة منها ذیل تاریخ بغداد و تاریخ مدینة مرو و کتاب النسب و غیر ذلک احسن فیها ما شاء و قد جمع مشیخته فزادت عدّتهم علی اربعة آلاف شیخ و قد ذکره ابو الفرج بن الجوزی ففظّعه فمن جملة قوله فیه انه کان یاخذ الشیخ ببغداد و یعبر به الی فوق نهر عیسی فیقول حدّثنی فلان بما وراء النّهر و هذا بارد جدّا فانّ الرجل سافر الی ماوراء النّهر حقّا و سمع فی عامّة بلاده من عامّة شیوخه فایّ حاجة به الی هذا التدلیس البارد و انما ذنبه عند ابن الجوزی انّه شافعی و له اسوة بغیره فان ابن الجوزی لم یبق علی احد الاّ مکثری الحنابلة و ابو الفداء

ص:222

در کتاب المختصر در وقائع همین سنه گفته عبد الکریم ابو سعید بن محمّد بن منصور بن أبی بکر المظفّر السّمعانی المروزی الفقیه الشافعی و کان مکثرا من سماع الحدیث سافر فی طلبه الی ماوراء النهر و سمع منه ما لم یسمعه غیره و له التصانیف الحسنة المشهورة منها ذیل تاریخ بغداد و تاریخ مدینة مرو و کتاب الانساب فی ثمان مجلدات و قد اختصر کتاب الانساب المذکور الشیخ عز الدّین علی بن الاثیر فی ثلثة مجلدات و المختصر المذکور هو الموجود فی ایدی النّاس و الاصل قلیل الوجود و له غیر ذلک و قد جمع مشیخته فزادت عدّتهم علی اربعة آلاف شیخ و قد ذکره ابو الفرج ابن الجوزی فاوقع فیه فمن جملة قوله فیه انّه کان یاخذ الشیخ ببغداد و یعبر به الی فوق نهر عیسی و یقول حدّثنی فلان بما وراء النهر و هذا بارد جدّ الان السمعانی المذکور سافر الی ماوراء النهر حقّا فایّ حاجة به الی هذا التدلیس و انما ذنبه عند ابن الجوزی انّه شافعی و له اسوة بغیره فان ابن الجوزی لم یبق علی احد غیر الحنابلة و کانت ولادة أبی سعد السّمعانی المذکور فی شعبان سنة ست و خمسمائة و کان ابوه و جدّه فاضلین و السّمعانی منسوب الی سمعان و هو بطن من تمیم و ابن الوردی در تتمة المختصر فی اخبار البشر در وقائع همین سنه گفته و فیها توفّی عبد الکریم ابو سعید بن محمّد بن المنصور بن أبی بکر المظفر السّمعانی الفقیه المروزی الشافعی مکثر من سماع الحدیث

ص:223

سافر فی طلبه الی بلاد یطول ذکرها تزید شیوخه علی اربعة آلاف و له کتاب الانساب ثمانیة مجلدات و ذیل تاریخ مرو و کان ابن الجوزی یقول انّه کان یاخذ الشیخ ببغداد و یعبر به الی ما فوق نهر عیسی و یقول حدّثنی فلان بما وراء النّهر و هذا بارد فایّ حاجة للسمعانی الی هذا التدلیس و قد سافر الی ماوراء النهر و ذنبه عند ابن الجوزی انه شافعی فابن الجوزی لم یبق علی احد غیر الحنابلة و مولد السّمعانی فی شعبان سنة ست و خمسمائة و هو امام ابن امام ابن امام ابو امام فان ابنه ابا المظفر عبد الرحیم کان له رحلة ایضا و نسبته الی سمعان بطن من تمیم و ذهبی در تذکرة الحفّاظ گفته السّمعانی الحافظ البارع العلامة تاج الاسلام ابو سعد عبد الکریم بن الحافظ تاج الاسلام معین الدّین أبی بکر محمّد بن العلاّمة المجتهد أبی المظفّر منصور بن محمد بن عبد الجبّار بن محمّد بن احمد بن جعفر التمیمی السمعانی المروزی صاحب التصانیف ولد فی شعبان سنة ست و خمسمائة و حمله والده الی نیسابور فی آخر سنة تسع فلحق بحضوره المعمر عبد الغفّار بن محمد الشیروی و عبید بن محمد القشیری و عدّة و حضر بمرو علی أبی منصور محمد بن علیّ الکراعی فمات ابوه سنة عشر و تربّی مع اعمامه و اهله و حفظ القرآن و الفقه ثم حبّب إلیه هذا الشأن و عنی به و رحل الی الاقالیم النائیة و سمع من أبی عبد اللّه الفراوی و زاهر الشّحامی و طبقتهما بنیسابور و الحسین بن عبد الملک و الخلال و

ص:224

سعید بن أبی الرجاء و طبقتهما باصبهان و أبی بکر محمد بن عبد الباقی الانصاری و طبقته ببغداد و عمر بن ابراهیم العلوی بالکوفة و أبی الفتح المصیصی بدمشق و بخارا و سمرقند و بلخ و عمل المعجم فی عدّة مجلدات و کان ذکیا فهما سریع الکتابة ملیحها درس و افتی و وعظ و املی و کتب عمّن دبّ و درج و کان ثقة حافظا حجّة واسع الرّحلة عدلا دیّنا جمیل السّیرة حسن الصّحبة کثیر المحفوظ قال ابن النّجار و سمعت من یذکر ان عدد شیوخه سبعة آلاف شیخ و هذا شیء لم یبلغه احد و کان ملیح التصانیف کثیر الاناشید و الاسانید لطیف المزاح ظریفا حافظا واسع الرّحلة ثقة صدوقا دیّنا سمع منه مشایخه و اقرانه و حدّث عنه جماعة قلت روی عنه ولده عبد الرّحیم مفتی مرو و ابو القاسم بن عساکر و ابنه القاسم و عبد الوهّاب بن سکینة و عبد الغفار بن مسلمة و ابو روح عبد المعز بن محمّد الهروی و ابو الضوء شهاب السّدوانی و الافتخار عبد المطلب الحلبی و ابو الفتح محمّد بن محمّد الصّائغ و خلق و نیز ذهبی در کتاب عبر گفته و الحافظ ابو سعد السّمعانی تاج الاسلام عبد الکریم بن محمّد بن منصور المروزی محدّث المشرق و صاحب التصانیف الکثیرة و الرّحلة الواسعة عاش ستّا و خمسین سنة سمع حضورا من السّیوری و أبی منصور الکراع رحل بنفسه و له ثلث و عشرون سنة سمع من الفراوی و طبقته بنیسابور و هراة و بغداد و اصبهان و دمشق و له معجم شیوخه

ص:225

فی عشر مجلدات و کان حافظا ثقة مکثرا واسع العلم کثیر الفضائل ظریفا لطیفا مبجّلا نظیفا نبیلا شریفا توفی فی غرة ربیع الاول بمرو و نیز ذهبی در دول الاسلام در سنة اثنتین و ستین و خمسمائة گفته و حافظ خراسان عبد الکریم بن محمّد بن منصور السمعانی المروزی و له ست و خمسون سنة و له تصانیف جمة و یافعی در مرآة الجنان گفته و فیها الامام تاج الاسلام ابو سعد عبد الکریم بن أبی بکر محمّد بن أبی المظفر منصور بن محمّد بن التمیمی السمعانی المروزی الفقیه الشافعی ذکر الشیخ عز الدّین ابو الحسن علی بن اثیر الجزری فی مختصره فقال ابو سعد واسطة عقد بیت السمعانی و عینهم الباصرة و یدهم الناصرة انتهت ریاستهم إلیه و به کملت سیادتهم رحل فی طلب العلم و الحدیث الی شرق الارض و غربها و شمالها و جنوبها و الی ماوراء النهر و سائر بلاد خراسان مرّات و الی قومس و السّری و اصبهان و همدان و بلاد الجبال و العراق و الحجاز و الموصل و الجزیرة و الشام و غیرها من البلاد التی یطول ذکرها و یتعذر حصرها و لقی العلماء و جالسهم و اخذ عنهم و اقتدی بافعالهم الجمیلة و آثارهم الحمیدة و روی عنهم و کانت عدة شیوخه تزید علی اربعة آلاف شیخ و کان حافظا ثقة مکثرا واسع العلم کثیر الفضائل ظریفا لطیفا مبجّلا نظیفا نبیلا شریفا و صنّف التّصانیف الحسنة الغزیرة الفائدة من ذلک تذییل تاریخ بغداد الّذی صنّفه الفاضل ابو بکر الخطیب

ص:226

نحو خمسة عشر مجلدا و تاریخ مرو یزید علی عشرین مجلدا و الانساب نحو ثمان مجلدات و هو الّذی اختصره الشیخ عز الدّین المذکور و استدرک علیه و مختصره فی ثلث مجلدات و کانت ولادة أبی سعد یوم الاثنین الحادی و العشرین من شعبان سنة ست و خمسمائة و کان ابوه اماما فاضلا مناظرا فقیها محدّثا حافظا شافعیا و له عدّة تصانیف و شعر غسله قبل موته و املاء لم یسبق الی مثله و توفی ابوه المذکور وقت فراغ النّاس من صلاة الجمعة ثانی عشر سنة عشر و خمسمائة و عبد الرحیم اسنوی در طبقات شافعیة گفته ابو سعد عبد الکریم بن أبی بکر محمّد بن أبی المظفر منصور السمعانی الملقب تاج الاسلام سبق ذکر جده أبی المظفر فی الأسماء الاصلیّة کان المذکور اماما عالما فقیها محدّثا ادیبا جمیل السّیرة لطیف المزاج کثیر الاناشید ولد بمرو فی یوم الاثنین الحادی و العشرین من شعبان سنة ست و خمسمائة فسمعه ابوه ببلده و نیسابور ثم مات ابوه و عمره نحو اربع ستّین نشأ بین اهله و بنی عمّه و اقبل علی الاشتغال فسمع الکثیر و طاف الاقلیم قال ابن النجّار سمعته مرّة یذکران عدد شیوخه سبعة آلاف شیخ و لم یتفق ذلک لاحد و درس بالمدرسة العمیدیة و صنّف التصانیف الکثیرة المفیدة الکبار مع کونه لم یعمر منها الانساب نحو ثمان مجلدات و تاریخ مرو یزید علی عشرین مجلدا و کتاب الذّیل علی تاریخ الخطیب لبغداد نحو خمسة

ص:227

عشر مجلّدا و منها معجم شیوخه المشتمل علی العدة المتقدمة و روی عنه جماعة و مات بمرو غرة ربیع الاول سنة اثنتین و ستین و خمسمائة ذکره ابن خلکان و عبد الوهاب سبکی در طبقات شافعیه گفته عبد الکریم بن محمّد بن منصور بن محمد بن عبد الجبّار الحافظ ابو سعد بن الامام أبی بکر بن الامام أبی المظفر بن الامام أبی منصور ابن السّمعانی تاج الاسلام بن تاج الاسلام محدّث المشرق صاحب التصانیف المفیدة الممتعة و الریاسة و السودد و الاصالة قال محمود الخوارزمی بیته ارفع بیت فی بلاد الاسلام و اعظمه و اقدمه فی العلوم الشرعیّة و الامور الدینیّة قال و اسلاف هذا البیت و اخلافه قدوة العلماء و اسوة الفضلاء الامامة مرفوعة إلیهم و الریاسة موقوفة علیهم تقدموا علی أئمّة زمانهم فی الآفاق بالاستحقاق و وثبوا علیهم بالفضل و الفقاهة لا بالدّل و الوقاحة انتهی ولد فی الحادی و العشرین من شعبان سنة ست و خمسمائة بمرو و حمله والده الامام ابو بکر الی نیسابور سنة تسع و احضره السّماع علی عبد الغفار الشیروی و أبی العلاء عبید بن محمد بن القشیری و جماعة و کان قد احضره بمرو علی أبی منصور محمّد بن علی الکراعی و غیره ثم مات ابوه سنة عشر و اوصی الی الامام ابراهیم المروروذی صاحب التعلیقة فتفقّه سعد علیه و تهذّب باخلاقه و ترقی بین اعمامه و اهله فلمّا راهق اقبل علی القرآن و الفقه و عنی بالحدیث و السماع و اتسعت رحلته فعمّت بلاد خراسان و اصبهان و ماوراء النهر و العراق

ص:228

و الحجاز و الشام و طبرستان و زار بیت المقدس و هو بایدی النصاری و حجّ مرتین سمع بنفسه من الفراوی و زاهر الشحامی و هبة اللّه السندی و تمیم الجرجانی و عبد الجبّار الخواری و اسماعیل بن محمّد بن الفضل الحافظ و عبد المنعم بن القشیری و أبی بکر بن محمّد بن عبد الباقی الانصاری و عبد الرحمن بن محمد الشیبانی القزاز و خلائق یطول سردهم و الّف معجم البلدان التی سمع بها و عاد الی وطنه بمرو سنة ثمان و ثلثین فتزوّج و ولد له ابو المظفر عبد الرّحیم فرحل به الی نیسابور و نواحیها و هراة و نواحیها و بلخ و سمرقند و بخارا و خرج له معجما ثم عاد به الی مرو القی عصی السّفر بعد ما شق الارض شقا و اقبل علی التصنیف و الاملاء و الوعظ و التدریس قال ابن النجّار و سمعت من یذکران عدد شیوخه سبعة آلاف شیخ و هذا شیء لم یبلغه احد سمع منه جماعة من مشایخه و اقرانه و روی عنه الحافظ الاکبر ابو القاسم بن عساکر و ابنه القاسم بن عساکر و ابو احمد بن سکینة و عبد العزیز بن مینا و ابو روح عبد العزیز الهروی و ابنه ابو المظفر عبد الرّحیم بن السّمعانی و یوسف بن المبارک الخفّاف و آخرون عاد بعد ان دوّخ الارض سفر الی بلده مرو و اقام مشتغلا بالجمع و التصنیف و التحدیث و التدریس بالمدرسة العمیدیة و نشر العلم الی ان توفی اماما من أئمّة المسلمین فی کثیر من العلوم امسّها به الحدیث علی اختلاف فنونه و من تصانیفه الذیل فی اربعمائة طاقة تاریخ مرو کتب منه خمسمائة

ص:229

طاقة طراز الذهب فی ادب الطلب مائة و خمسون طاقة الاسفار عن الاسفار خمس و عشرون طاقة الاملاء و الاستملاء خمس عشرة طاقة التذکرة و التبصرة مائة و خمسون طاقة معجم البلدان خمسون طاقة معجم الشیوخ ثمانون طاقة تحفة المسافر مائة و خمسون طاقة التّحف و الهدایا خمس طاقات المناسک ستون طاقة الدعوات الکبیرة اربعون طاقة الدعوات المرویّة عن الحضرة النّبویة خمس عشرة طاقة الحثّ علی غسل الید خمس طاقات افانین البساتین خمس عشرة طاقة دخول الحمام خمس عشرة طاقة و کان هذّب فیه کتاب ابیه أبی بکر فی دخول الحمام فضائل صلاة التسبیح عشر طاقات التحبیر فی المعجم الکبیر ثلاثمائة طاقة الانساب ثلاثمائة و خمسون طاقة الامالی ستّون طاقة صلاة الصّبح عشر طاقة المساواة و المصافحة مقام العلماء بین یدی الامراء بغیة المشتاق الی ساکنی العراق صلاة الاحباب و رحمة الاصحاب الاخطار فی رکوب البحار الهروع الی الاوطان صوم ایام البیض تحفة العیدین الهدایا و التحایا الرسائل لم تکمل فضائل الدّیک ذکری حبیب یرحل و بشری مشیب ینزل کتاب الحلاوة تاریخ الوفاة للمتاخرین من الرّواة تقدیم الجفان الی الضّیّفان الصدق فی الصداقة الرّبح و الخسارة فی الکسب و التّجارة الارتیاب من کتابة الکتّاب حثّ الامام علی تخفیف الصّلوة مع الاتمام فرط الغرام الی ساکنی الشام الشدّ و العدّ لمن اکتنی بابی سعد

ص:230

فضائل سورة یس فضائل الشام و غیر ذلک من التصانیف و التخاریج ذکره صاحبه و رفیقه الحافظ الکبیر ابو القاسم بن عساکر و اثنی علیه و قال هو الآن شیخ خراسان غیر مدافع عن صدق و معرفة و کثرة سماع للاجزاء و کتب مصنّفة و اللّه یبقیه لنشر السّنّة و یوفّقه لاعمال اهل الجنّة توفی الحافظ ابو سعد فی الثلث الآخر من لیلة غرة ربیع الاول سنة اثنتین و ستّین و خمسمائة بمدینة مرو و دفن بسنجدان مقبرة مرو رحمه اللّه و رضی عنا و عنه و تقی الدین ابو بکر بن احمد بن قاضی شهبه در طبقات شافعیه گفته عبد الکریم بن محمّد بن منصور بن محمّد بن عبد الجبار بن احمد بن محمّد بن جعفر الحافظ الکبیر الامام الشهیر احد الاعلام من الشافعیّة و المحدّثین تاج الاسلام ابو سعد بن الامام تاج الاسلام معین الدّین أبی بکر بن الامام المجتهد أبی المظفر التمیمی السّمعانی المروزی صاحب التّصانیف الکثیرة و الفوائد الغزیرة ولد فی شعبان سنة 506 ست و خمسمائة و سمع الکثیر و رحل الی البلدان و عمل معجما فی عشر مجلدات کبار قال ابن النجّار سمعت من یذکر ان عدد شیوخه سبعة آلاف شیخ و هذا شیء لم یبلغه احد قال و کان ظریفا حافظا واسع الرحلة ثقة صدوقا دیّنا جمیل السّیرة ملیح التصانیف و سرد ابن النجّار تصانیفه و ذکر انّه وجدها بخطّه فمنها الذیل علی تاریخ الخطیب اربعمائة مرو خمسمائة طاقة الانساب ثلاثمائة و خمسون طاقة طراز الذهب فی ادب الطلب مائة و خمسون طاقة تحفة المسافر مائة

ص:231

و خمسون طاقة عزّ العزلة سبعون طاقة المناسک ستّون طاقة التحبیر فی المعجم الکبیر ثلثون طاقة الامالی خمس مائة طاقة و سرد تصانیفه قال الذهبی و یقع لی انّ الطّاقة کراس و لم اره ذکر کتاب الانساب فیها توفی فی غرة ربیع الاوّل سنة اثنتین و ستین و خمسمائة و سیوطی در طبقات الحفّاظ گفته ابو سعد السمعانی الحافظ البارع العلاّمة تاج الاسلام عبد الکریم بن الحافظ معین الدّین أبی بکر محمّد بن العلامة المجتهد أبی المظفر منصور المروزی ولد سنة 506 فی شعبان و عنی بهذا الشأن و رحل الی الاقالیم و سمع من أبی عبد اللّه الفراوی و زاهر الشحّامی و الطبقة و بلغت شیوخه سبعة آلاف شیخ و صنّف الذیل علی تاریخ الخطیب و تاریخ مرو و ادب الطلب الاملاء و الاستملاء معجم الشیوخ و معجم البلدان الدّعوات صلاة التسبیح المناسک الامالی الانساب فضل الشام من کنیته ابو سعد و غیر ذلک مات فی جمادی الاولی سنة 562 و ازنیقی در مدینة العلوم گفته و من التواریخ ابو سعد السمعانی و هو تاج الاسلام ابو سعد عبد الکریم بن أبی بکر محمّد بن أبی المظفّر المنصور السّمعانی المروزیّ الفقیه الشافعی رحل فی طلب العلم و الحدیث الی اقطار الارض و سافر الی ماوراء النهر و الخراسان و غیر ذلک من البلاد و صنّف التصانیف الحسنة منها ذیل تاریخ بغداد لابی بکر الخطیب نحو خمسة عشر مجلّدا و تاریخ مرو یزید علی عشرین مجلّدا و کذلک الانساب نحو ثمان مجلدات ولد ابو سعد یوم الاثنین الحادی و العشرین

ص:232

من شعبان سنة ست و خمسمائة و توفی بمرو فی لیلة غرّة اثنتین و ستین و خمسمائة و کان ابوه وجده ایضا من الفضلاء و العلماء و حسین دیاربکری در خمیس گفته و فی سنة اثنتین و ستین و خمسمائة مات حافظ خراسان ابو سعد عبد الکریم بن محمد بن منصور السمعانی المروزی و له ست و خمسون سنة و له تصانیف جمّه و میرزا محمد بن معتمد خان بدخشانی در تراجم الحفاظ در ترجمه محمد بن منصور سمعانی گفته قد اطلنا فی هذه الترجمة و ذکرنا فی ضمن ترجمة أبی بکر محمد بن منصور السمعانی کل من ذکره ابو سعد السّمعانی من اهل بیته فی هذه النسبة و لم یبق منهم سوی أبی سعد نفسه و هو واسطة عقد بیت السمعانی فاحببنا نذکره فی ذیل ترجمة ابیه فنقول هو الامام الحافظ الرّحال الجوّال الخطیب الواعظ تاج الاسلام ابو سعد عبد الکریم بن أبی بکر محمد بن أبی المظفر منصور بن أبی منصور محمّد بن عبد الجبّار التمیمی السّمعانی المروزی ولد یوم الاثنین الحادی و العشرین من شعبان سنة ست و خمسمائة بمرو و احضره والده فی صغره علی أبی منصور محمّد بن علی الکراعی و غیره ثم حمله الی نیسابور سنة تسع و احضره السّماع علی أبی بکر عبد الغفّار بن محمّد الشیروی و أبی العلاء عبید بن محمد القشیری و جماعة ثم مات ابوه فی سنة عشر کما مرّ و اوصی به الی الامام أبی اسحاق ابراهیم بن احمد المروزی صاحب التعلیقه فی مذهب الشافعی فتفقه ابو سعد علیه و تهذّب باخلاقه فلمّا راهق اقبل علی القرآن و الفقه و عنی بالحدیث و السّماع

ص:233

و اتسعت رحلته فعمّت بلاد خراسان و ماوراء النهر و خوارزم و طبرستان و قومس و الرّی و اصبهان و همدان و الجبال و العراق و الحجاز و الشام و الجزیرة و حج مرتین و زار بیت المقدس و هو بایدی النصاری فسمع بهذه البلاد خلقا کثیرا و اجاز له جماعة کثیرة و لنذکر هنا نفرا من مشاهیر شیوخه بالسّماع و الاجازة الی ان قال مرزا محمّد و عدد شیوخه بالسّماع و الاجازة یبلغ سبعة آلاف شیخ و هذا شیء لم یبلغه سواه و لما رجع من رحلته عاد الی وطنه بمرو سنة ثمان و ثلثین فتزوّج و ولد ابو المظفّر عبد الرّحیم فرحل به الی نیسابور و نواحیها و هراة و نواحیها و بلخ و سمرقند و بخارا و خرج له معجما ثم عاد به الی مرو و القی عصی السفر بعد ما شق الارض شقّا و اقبل علی التصنیف و الاملاء و الوعظ و التدریس بالمدرسة العمیدیة و نشر العلم و سمع منه الحدیث جماعة من مشایخه و اقرانه فمن بعدهم مثل الحافظ الکبیر أبی القاسم علی بن الحسین بن هبة اللّه بن عساکر و ابنه أبی محمّد القاسم بن علیّ و الحافظ أبی بکر محمّد بن علی بن یاسر الاندلسی الجبانی و الحافظ أبی عبد الوهّاب بن علی البغدادی المعروف بابن سکینة و أبی یعقوب یوسف بن المبارک الخفّاف و أبی روح عبد العزیز الهروی و عیسی بن عبد العزیز اللّخمی و ابنه أبی المظفر عبد الرحیم بن أبی سعد عبد الکریم السمعانی و غیرهم من اهل خراسان و الغرباء و روی عنه بالاجازة الحافظ ابو بکر محمّد بن موسی الحازمی الهمدانی و غیره و کانت بینه و بین

ص:234

الحافظ أبی القاسم بن عساکر مودّة اکیدة و اجتماع علی الطّلب و لما تفارقا و لزم کل وطنه لم ینقطع کتب احدهما عن الآخر مع بعد الدّیار و ذکره الحافظ فی تاریخ دمشق و قال کتب عنّی و کتب عنه و کان متصوّنا عفیفا ذیّل تاریخ بغداد و قال و هو الآن شیخ خراسان غیر مدافع عن صدق و معرفة و کثرة سماع الاجزاء و کتب مصنّفة و اللّه یبقیه لنشر السّنّة و یوفقه لاعمال اهل الجنّة و ارسل ابو سعد مرة کتابا الی الحافظ سمّاه فرط الغرام الی ساکنی الشام فی ثمانیة اجزاء و ما زال ابو سعد بمرو علی الطریقة المحمودة علما و عبادة یملی و یعظ و یدرّس و یصنّف الی ان توفّی و کان عالی الهمّة سریع الکتابة ملیحها مضبوط الاوقات حسن التصانیف فمن تصانیفه ذیل تاریخ بغداد للخطیب و تاریخ مرو و معجم البلدان و التّحبیر فی المعجم الکبیر و الانساب و تاریخ الوفاة للمتاخرین من الرواة و الشد و العد لمن اکتنی بابی سعد و بغیة المشتاق الی ساکنی العراق و فرط الغرام الی ساکنی الشام و فضائل الشام و الهروع الی الاوطان و طراز الذهب فی ادب الطّلب و الاخطار فی رکوب البحار و الاسفار عن الاسفار و تحفة المسافر و الربح و الخسارة فی الکسب و التجارة و الهدایا و التحایا و الرسائل و الوسائل و التذکرة و التبصرة و الاملاء و الاستملاء و الامالی و المساواة و المصافحة و الدعوات المرویة عن الحضرة النبویّة و المناسک و عزّ العزلة و ذکری حبیب و بشری مشیب و غیر ذلک من التّصانیف

ص:235

و التّاریخ و هی نحو خمسین مصنّفات و کانت وفاته بمرو فی اول لیلة من ربیع الاول سنة اثنتین و ستین و خمسمائة و دفن بسنجدان مقبرة مرو و قد ذکر الذّهبی و ابن ناصر الدّین ایاه و کذا اباه فی طبقات الحفّاظ و مصطفی بن عبد اللّه کاتب چلپی در کشف الظنون در ذکر کتب انساب گفته انساب السّمعانی هو الامام ابو سعد عبد الکریم بن محمد المروزی الشافعی الحافظ المتوفی سنة 562 اثنتین و ستین و خمسمائة و هو کتاب عظیم فی هذا الفنّ و تمامه یکون فی ثمانی مجلدات لکنه قلیل الوجود و لما کان کبیر الحجم لخّصه عزّ الدین ابو الحسن علی بن محمّد بن اثیر الجزری المتوفی سنة 63 ثلثین و ستمائة زاد فیه اشیاء و استدرک علی ما فاته و سمّاه اللّباب الخ و إذا سمعت ذلک کلّه فلنرجع الی ترجمة المغازلی پس بدانکه میرزا محمد بن معتمد خان بدخشانی که حسب افادۀ فاضل رشید در ایضاح از عظمای اهل سنتست نیز بذکر محامد و فضائل جلیله و مناقب و مدائح جمیله ابن المغازلی که علاّمه سمعانی وارد کرده رطب اللّسان و عذب البیان می باشد حضرت او را از جمله حفاظ جلیل الشأن شمار می کند چنانچه در کتاب تراجم الحفّاظ که آن را از انساب سمعانی استخراج کرده و در شروع ان گفته الحمد للّه علی افضاله و الصّلوة و السّلام علی حبیبه محمّد و صحبه و آله و بعد فهذه تراجم حفّاظ الحدیث و نقاد الاثر استخرجتها من کتاب الانساب للامام تاج الاسلام أبی سعد عبد الکریم بن محمد بن منصور السمعانی المروزی تغمده اللّه بغفرانه و اسکنه حدیقة جنانه دون غیره من الکتب مع اختصار فی بعض التراجم دون

ص:236

بعض و ختمت عبارة صاحب الانساب فی کل ترجمة بقولی انتهی و زدت فی بعض التراجم بعد تمام عبادة المولّف ما فیه مزید فائدة مصدّرا بقولی قلت ثم انّی اردفت الاسماء بذکر الکنی و الانساب و الالقاب لیسهل استخراجها علی الطلاّب و التوفیق من اللّه و التّکلان علیه فانّه تعالی جواد کریم وهّاب می فرماید علیّ بن محمّد بن الطیّب الواسطی ذکره ای السّمعانی فی نسبة الجلابیّ و قال بضم الجیم و تشدید اللام فی آخرها الباء المنقوطة بواحدة هذه النسبة الی الجلاّب و المشهور بهذه النسبة ابو الحسن علی بن محمّد بن الطیّب الجلاّبی المعروف بابن المغازلی من اهل واسط العراق کان فاضلا عارفا برجال واسط و حدیثهم و کان حریصا علی سماع الحدیث و طلبه رایت له ذیل تاریخ الواسط و طالعته و انتخبت منه سمع ابا الحسن علی بن عبد الهاشمی و ابا بکر احمد بن محمّد بن الخطیب و ابا الحسن احمد بن المظفّر العطّار و غیرهم روی لنا عنه ابنه بواسط و ابو القاسم علی بن طرّاد الوزیر ببغداد و غرق ببغداد فی الدجلة فی صفر سنة 483 ثلث و ثمانین و اربعمائة و حمل میتا الی واسط فدفن بها و ابنه ابو عبد اللّه محمّد بن علی بن محمّد الجلاّبی و کان ولیّ القضاء و الحکومة بواسط نیابة عن أبی العبّاس احمد بن بختیار المندائی و کان شیخا عالما فاضلا سمع اباه و غیره سمعت منه الکثیر بواسط فی النوبتین جمیعا و کنت ألازمه مدّة مقامی بواسط و نیز باید دانست که اجلّه محققین و اکابر منقدین و اماثل معتبرین و افاضل معتمدین سنّیه از ابن المغازلی جابجا در کتب و اسفار دینیه نقل می کنند

ص:237

و بروایات و افادات او تشبث می نمایند ابو الکرم خمیس بن علی بن احمد الواسطی الجوزی مدح و ثناء ابن السقا و تعصّب اهل واسط برو از مغازلی نقل فرموده و او را بشیخنا تعبیر فرموده اظهار جلالت و عظمت و اعتبار و اعتماد او نموده چنانچه ذهبی در تذکرة الحفاظ بترجمه ابن السّقاء گفته قال السّلفی سالت خمیسا الجوزی عن ابن السقا فقال هو من مرتبة مصر و لم یکن سقاء بل لقب له من وجوه الواسطیین و ذوی الثروة و الحفظ و رحل به ابوه فاسمعه من أبی خلیفة و أبی یعلی و ابن زیدان البجلی و المفضل بن الجندی و بارک اللّه فی سنّه و علمه و اتفق انّه املی حدیث الطیر فلم تحمله نفوسهم فوثبوا به فاقاموه و غسّلوا موضعه فمضی و لزم بیته و لم یحدث احدا من الواسطیین فلهذا قلّ حدیثه عندهم و توفی سنة احدی و سبعین و ثلاثمائة حدثنی به شیخنا ابو الحسن المغازلی و مخفی نماند که خمیس جوزی از اکابر حفاظ مشاهیر و اجلّه ایقاظ نحاریر و اعاظم محدثین منقدین اعیان و افاخم محققین و منقدین والا شان ست ذهبی در تذکرة الحفّاظ گفته الجوزی الحافظ الامام محدّث واسط ابو الکرم خمیس بن علی بن احمد الواسطی سمع علی بن محمّد النّدیم و ابا القاسم بن البسری و ابا نصر الزینی و هبة اللّه بن الجلجة و طبقتهم بواسط و بغداد و کتب و جمع و جرح و عدل و روی عنه ابو الحوا بن سعد بن عبد الکریم و احمد بن سالم المقری و عبد الوهّاب بن الحسن الفرضی و ابو طاهر السّلفی و ابو بکر عبد اللّه بن عمران الباقلانی مقری العراق و آخرون قال السّلفی سالت خمیس الجوزی

ص:238

عن اهل واسط المتأخرین فاجابنی و کان السّلفی یثنی علیه و یقول کان عالما ثقة یملی من حفظه علی کل حال من ساله عنه و کان لا یوبه به و الجوز قریة شرقی واسط قال ابن نقطة سمع من عبد العزیز بن الانماطی و طبقته و کان له معرفة بالحدیث و الادب قال و مولده فی شعبان سنة اثنتین و اربعین و اربعمائة و مات فی شعبان ایضا سنة عشرة و خمسمائة و نیز ذهبی در عبر فی خبر من غبر گفته و فیها أی فی سنة عشرة و خمسمائة توفی ابو الکرم خمیس بن علی الواسطی الجوزی الحافظ رحل و سمع ببغداد من أبی القاسم بن البسری و طبقته و کان عالما فاضلا و یافعی در مرآة الجنان و عبرة الیقظان گفته سنة عشرة و خمسمائة فیها توفی ابو الکرم خمیس بن علی الواسطی الجوزی الحافظ و کان عالما حافظا شاعرا و جلال الدین سیوطی در طبقات الحفّاظ گفته خمیس بن علی بن احمد بن علی احمد الواسطی الجعدی ابو الکرم الحافظ محدّث واسط سمع ابن الیسری و ابا نصر الزینبی و الطبقة و منه السلفی و خلق و کان عالما ثقة یملی من حفظه عارفا بالحدیث و الادب جمع و جرح و عدل ولد سنة 442 فی شعبان و مات سنة 510 و علامه شمس الدین ذهبی که بنصّ شاهصاحب بجواب حدیث طیر امام اهل حدیثست و مفاخر علیه و مناقب سنیّه او از طبقات شافعیه سبکی و طبقات شافعیه اسنوی و درر کامنه ابن حجر عسقلانی و طبقات شافعیه تقی الدین المعروف بابن قاضی شهبه اسدی و فوات الوفیات صلاح الدین محمد بن شاکر بن احمد الخازن و طبقات

ص:239

الحفاظ سیوطی و روض باسم محمد بن ابراهیم الوزیر و قول مبنی محمد بن عبد الرحمن سخاوی و حبیب السیر غیاث الدّین المدعو بخواند امیر و مدینة العلوم ازنیقی و بدر طالع محمّد بن علی بن محمد شوکانی الیمنی الصنعانی و بستان المحدّثین خود شاهصاحب و ابجد العلوم مولوی صدیق حسن خان معاصر پیدا و هویداست نیز بافادات ابن المغازلی تشبث و تمسّک نموده در تذکرة الحفاظ بترجمه ابن السقا کما سمعت سابقا فی مجلد حدیث الطیر گفته قال علی بن محمّد بن الطیب الجلاّبی فی تاریخه ابن السقا من أئمّة الواسطیین و الحفّاظ المتقنین و نور الدین علیّ بن عبد اللّه بن احمد السمهودی که محاسن فاخره و محامد باهره او از ضوء لامع سخاوی و عجالة الراکب عبد الغفار بن ابراهیم العکّی العدثانی و سبل الهدی و الرشاد محمّد بن یوسف شامی و جذب القلوب شیخ عبد الحق و عظمت و جلالت او از نوافض محمّد بن عبد الرّسول برزنجی و صراط سوی محمود بن محمّد شیخانی قادری و بلغة المسیر ابراهیم کردی و وسیلة المال احمد بن فضل باکثیر مکّی و تنضید العقود رضی الدّین محمد حسینی و مفتاح النجا میرزا محمد بدخشانی و ذخیرة المال احمد بن عبد القادر عجیلی و ایضاح لطافة المقال رشید الدّین خان تلمیذ مخاطب واضح و لائحست در جواهر العقدین بعد ذکر اختلاف در وجوب صلاة بر آل نبی گفته و ممّا یدلّ علی انّ الخلاف فی ذلک من قول الشافعی لا من اختلاف اصحابه کما اقتضی کلام الروضة و اصلها ترجیحه انّ فی کلام الطحاوی فی مشکله ما یدلّ علی انّ حرملة نقل

ص:240

الوجوب عن الشافعی و استدل بتعلیم النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم الکیفیة بعد السؤال عنها قلت و یشهد له قول الحافظ أبی عبد اللّه محمد بن یوسف الزرندی المدنیّ فی اول کتابه معراج الوصول الی معرفة فضل آل الرسول صلّی اللّه علیه و سلّم ما لفظه و قد قال الامام الشافعی رحمه اللّه هذا المعنی مشیرا الی وصفهم و منبّها علی ما خصّهم اللّه تعالی به من رعایة فضلهم یا اهل بیت رسول اللّه حبکم فرض من اللّه فی القرآن منزله کفاکم من عظیم القدر انکم من لم یصلّ علیکم لا صلاة له و

قد قال الحافظ ابو عبد اللّه محمّد المذکور فی کتابه نظم السّمطین انّه روی عن جعفر بن محمّد عن ابیه عن جدّه عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم انه قال لعلیّ بن أبی طالب رضی اللّه تعالی عنه إذا هالک امر فقل اللّهم صلّ علی محمّد و علی آل محمّد اللّهمّ انّی اسالک بحقّ محمّد و آل محمّد ان تکفینی ما اخاف و احذر فانّک تکفی ذلک الامر و لم ینسبه الحافظ المذکور لمخرجه و قد روی فی مسند الفردوس بغیر اسناد

عن علیّ رضی اللّه عنه مرفوعا من صلّی علی محمّد و علی آل محمد مائة مرة قضی اللّه له مائة حاجة و اخرجه الفقیه ابو الحسن بن المغازلی من طریق علیّ بن یونس العطّار حدثنی محمّد بن علی الکندی حدّثنی محمّد بن مسلم حدثنی جعفر بن محمّد الصّادق عن ابیه عن جدّه عن علیّ بن أبی طالب رفعه و نیز سمهودی در جواهر العقدین گفته

اخرج ابو الحسن بن المغازلی من طریق موسی بن القاسم عن علی بن جعفر سالت الحسن عن قول اللّه تعالی کَمِشْکاةٍ فِیها مِصْباحٌ قالی

ص:241

المشکوة فاطمة و الشجرة المبارکة لا شَرْقِیَّةٍ وَ لا غَرْبِیَّةٍ لا یهودیّة و لا نصرانیّة یَکادُ زَیْتُها یُضِیءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلی نُورٍ قال منها امام بعد امام یَهْدِی اَللّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ قال یهدی اللّه لولا یاتنا من یشاء

و قوله امام بعد امام یعنی أئمّة یقتدی بهم فی الدّین و یتمسّک فیه و یرجع إلیهم و نیز سمهودی در جواهر العقدین گفته

اخرج ابو الحسن المغازلی عن أبی جعفر هو الباقر فی قوله تعالی أَمْ یَحْسُدُونَ اَلنّاسَ عَلی ما آتاهُمُ اَللّهُ مِنْ فَضْلِهِ قال نحن النّاس و اللّه و نیز سمهودی در جواهر العقدین گفته

اخرج ابو الحسن بن المغازلی من طریق عبد اللّه بن المثنّی عن عمّه ثمامة بن عبد اللّه بن انس عن ابیه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم إذا کان یوم القیمة و نصب الصّراط علی شفیر جهنم لم یجز علیه الا من معه کتاب ولایة علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه و نیز سمهودی در جواهر العقدین گفته و من طریق سمّاک بن حرب عن حبیش و

اخرجه ابو یعلی ایضا من حدیث أبی الطفیل عن أبی ذر رضی اللّه عنه بلفظ انّ مثل اهل بیتی فیکم کمثل سفینة نوح من رکب فیها نجی و من تخلف عنها غرق و انّ مثل اهل بیتی فیکم مثل باب حطّة و اخرجه البزار من طریق سعید بن المسیّب عن أبی ذرّ نحوه و کذا اخرجه الفقیه ابو الحسن بن المغازلی و زاد من قاتلنا فی آخر الزمان فکانّما قاتل مع الدّجّال و نیز سمهودی در جواهر العقدین گفته

عن ابن الصّهباء عن سعید بن جبیر عن ابن عبّاس رضی اللّه عنهما قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم مثل اهل بیتی مثل سفینة نوح من رکبها نجی و من تخلّف عنها غرق

ص:242

اخرجه الطبرانی و ابو نعیم فی الحلیة و البزار و غیرهم و اخرجه الفقیه ابو الحسن ابن المغازلی فی المناقب من طریق بشر بن المفضل قال سمعت الرشید یقول سمعت المهدی یقول سمعت المنصور یقول حدّثنی أبی عن ابیه عن ابن عبّاس رضی اللّه عنهما به الاّ انّه قال و من تاخر عنها هلک و اخرجه ایضا من طریق ایاس بن سلمة بن الاکوع عن ابیه رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم مثل اهل بیتی مثل سفینة نوح من رکبها نجی و نیز سمهودی در جواهر العقدین در قسم ثانی کتاب که در ان پانزده ذکر وارد نموده می فرماید السّابع أی الذکر السابع ذکر انّ اللّه عزّ و جل و عد نبیّه صلّی اللّه علیه و سلّم ان لا یعذّب اهل بیته و ان لا یدخلهم النیّران و کلّفه صلّی اللّه علیه و سلّم بادخالهم الجنان و بشارتهم بها و

قوله یا بنی هاشم انّی سألت اللّه عزّ و جلّ ان یجعلکم نجباء رحماء و سألته ان یهدی ضالّکم و یؤمن خائفکم و یشبع جائعکم و ما خصّوا بها من الکرامة بالشفاعة فی القیمة قال اللّه تعالی وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضی نقل القرطبی عن ابن عبّاس انّه قال رضی محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم ان لا یدخل احد من اهل بیته النّار قاله السّدی انتهی و اخرجه الفقیه ابو الحسن بن المغازلی فی المناقب عن السّدی و نیز سمهودی در جواهر العقدین در قسم ثانی گفته التاسع أی الذکر التاسع ذکر الدلالة علی ما شرع من حبّهم و وجوب ودّهم من الکتاب العظیم قال اللّه تعالی فی سورة حم عسق خطابا لنبیّه صلّی اللّه علیه و سلّم قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی

ص:243

قوله یا بنی هاشم انّی سألت اللّه عزّ و جلّ ان یجعلکم نجباء رحماء و سألته ان یهدی ضالّکم و یؤمن خائفکم و یشبع جائعکم و ما خصّوا بها من الکرامة بالشفاعة فی القیمة قال اللّه تعالی وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضی نقل القرطبی عن ابن عبّاس انّه قال رضی محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم ان لا یدخل احد من اهل بیته النّار قاله السّدی انتهی و اخرجه الفقیه ابو الحسن بن المغازلی فی المناقب عن السّدی و نیز سمهودی در جواهر العقدین در قسم ثانی گفته التاسع أی الذکر التاسع ذکر الدلالة علی ما شرع من حبّهم و وجوب ودّهم من الکتاب العظیم قال اللّه تعالی فی سورة حم عسق خطابا لنبیّه صلّی اللّه علیه و سلّم قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی

روی الشیخ ابو حیان من طریق واحد من حدیث أبی هشام الرمانی عن زادان عن علی رضی اللّه عنه قال فینا آل حم آیة لا یحفظ مودتنا إلا کل مؤمن ثم قرأ قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی و قد یستشهد له أی نزول آیة المودة فی آل النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بما

اخرجه الثعلبی فی تفسیره من طریق السّدی عن ابن مالک عن ابن عبّاس قال و من یقترف حسنة نزد له فیها حسنا قال المودة لآل محمّد و اخرجه الفقیه ابو الحسن ابن المغازلی عن السّدّی و وجه الاستشهاد ان هذه الآیة باثر قوله قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی و بتفسیر الثانیة بذلک یفهم ان ما قبلها کذلک من اجل التناسب بل هو مقتضی ما جزم الثعلبی و البغوی ینقله عن ابن عبّاس فی تفسیره قوله باثر ذلک أَمْ یَقُولُونَ اِفْتَری عَلَی اَللّهِ کَذِباً الی قوله وَ هُوَ اَلَّذِی یَقْبَلُ اَلتَّوْبَةَ فقال قال ابن عبّاس لما نزل قوله تعالی قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی الآیة قال قوم فی نفوسهم ما یرید الاّ ان یحثنا علی اقاربه من بعده و اخبر جبرئیل النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم انهم اتهموه فانزل أَمْ یَقُولُونَ اِفْتَری عَلَی اَللّهِ کَذِباً الآیة فقال القوم یا رسول اللّه نشهد انّک صادق فنزل وَ هُوَ اَلَّذِی یَقْبَلُ اَلتَّوْبَةَ عن عباده و شهاب الدّین ابو العباس احمد بن محمد المعروف بابن حجر مکّی که فضائل شامخه و مناقب باذخه او از لواقح الانوار عبد الوهّاب شعرانی و ریحانة الالبّاء شهاب الدّین خفاجی و نور سافر عبد القادر بن شیخ بن عبد اللّه العیدروس و تحفه بهیّه عبد اللّه بن حجازی شرقاوی و غیر آن واضح و آشکارست در صواعق گفته الآیة

ص:

السادسة قوله تعالی أَمْ یَحْسُدُونَ اَلنّاسَ عَلی ما آتاهُمُ اَللّهُ مِنْ فَضْلِهِ

اخرج ابو الحسن بن المغازلی عن الباقر رضی اللّه عنه انّه قال فی هذه الآیة نحن النّاس و اللّه و کمال الدّین بن فخر الدّین جهرمی در براهین قاطعه گفته آیت ششم از آیات فضائل اهلبیت أَمْ یَحْسُدُونَ اَلنّاسَ عَلی ما آتاهُمُ اَللّهُ مِنْ فَضْلِهِ بلکه حسد می بردند یهودان بر مردمان یعنی بر جمیع قبائل عرب بدانچه خدای تعالی داده است ایشان را از فضل خود که آن بعثت رسول اللّه است صلّی اللّه علیه و سلّم یا آنکه مراد از ناس رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و اصحاب آن حضرتست و مراد از اعطای فضل نبوّت و کتاب و نصرت و اعزازست چنانچه در تفسیر بیضاوی و جامع البیان آورده یعنی حسد می بردند بر نبوّت رسول صلّی اللّه علیه و سلّم و بر اعزاز او و نصرت اصحاب رضی اللّه عنهم و ابو الحسن بن المغازلی از امام محمّد باقر رضی اللّه عنه روایت کرده است که گفت و اللّه که مراد بناس درین آیت یائیم که اهل بیت رسول خداایم و سیّد محمود بن محمّد بن علی الشیخانی القادری در صراط سوی فی مناقب آل النبی گفته

اخرج ابو الحسن بن المغازلی من طریق عبد اللّه بن المثنی عن عمّه ثمامة بن عبد اللّه بن انس عن ابیه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم إذا کان یوم القیمة و نصب الصّراط علی شفیر جهنّم لم یخر علیه الاّ من معه کتاب ولایة علیّ بن أبی طالب نیز سیّد محمود شیخانی در صراط سوی گفته

عن أبی ذرّ رضی اللّه عنه سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول مثل اهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح فی قومه من رکبها

ص:245

نجی و من تخلّف عنها غرق او

مثل حطّة لبنی اسرائیل اخرجه الحاکم هذا فی لفظ و

فی لفظ آخر الا ان مثل اهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح و زاد فی روایة أبی الحسن بن المغازلی و من قاتلنا فی آخر الزمان فکانّما قاتل مع الدجّال و احمد بن الفضل بن محمّد باکثیر در وسیلة المآل فی مناقب الآل گفته

اخرج الفقیه ابو الحسن بن المغازلی من طریق موسی بن القاسم عن علی بن جعفر قال سالت الحسن رضی اللّه عنه قول اللّه تعالی کَمِشْکاةٍ فِیها مِصْباحٌ قال المشکوة فاطمة و الشجرة المبارکة ابراهیم لا شَرْقِیَّةٍ وَ لا غَرْبِیَّةٍ لا یهودیّة و لا نصرانیّة یَکادُ زَیْتُها یُضِیءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلی نُورٍ منها امام بعد امام یهدی لنوره من یشاء قال یهدی لولایتنا من یشاء و نیز احمد بن الفضل بن محمد باکثیر در وسیلة المآل گفته

اخرج ابو الحسن بن المغازلی من طریق عبد اللّه بن المثنّی عن عمّه ثمامة بن عبد اللّه بن انس عن ابیه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم إذا کان یوم القیمة نصب الصراط علی شفیر جهنّم لم یجتز علیه الاّ من کان معه کتاب ولایة علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه و مولوی ولیّ اللّه بن حبیب اللّه در مرآة المؤمنین گفته الآیة الرّابعة قوله تعالی أَمْ یَحْسُدُونَ اَلنّاسَ عَلی ما آتاهُمُ اَللّهُ مِنْ فَضْلِهِ

اخرج ابو الحسن المغازلی عن الامام الباقر انّه قال فی هذه الآیة نحن النّاس و خود شاهصاحب در حاشیه تعصّب سیزدهم از باب یازدهم همین کتاب گفته ابن یونس که از عمده مجتهدین شیعه است در صراط المستقیم آورده که ابن جریر تصنیف کرده است کتاب

ص:246

یوم الغدیر را و ابن شاهین کتاب المناقب را و ابن أبی شیبه کتاب اخبار و فضائل آن حضرت را و ابو نعیم اصفهانی کتاب منقبة المطهرین را و ما انزل من القرآن فی فضل امیر المؤمنین و ابو المحاسن رویانی شافعی کتاب جعفریات را و موفق مکی کتاب الاربعین فی فضائل امیر المؤمنین و ابن مردویه کتاب ردّ الشّمس فی فضائل علی و شیرازی نزول القرآن فی شان امیر المؤمنین و امام احمد بن حنبل کتاب مناقب اهل بیت را و نسائی کتاب مناقب امیر المؤمنین را و نطنزی کتاب خصائص علویه را و ابن المغازلی شافعی کتاب مناقب امیر المؤمنین و یسمی کتاب المراتب ایضا و بصری کتاب درجات امیر المؤمنین را و خطیب کتاب حدائق را و سیّد مرتضی گفته که از عمر بن شاهین شنیدم که می گفت جمع کرده ام از فضائل علی هزار جز انتهی نقلا عن ترجمته المسمی بانوار العرفان للمعین القزوینی الاثنا عشری پس انصاف باید داد که از شیعه تصنیف این تصانیف در عالم نیست که متضمن فضائل امیر المؤمنین و اهل بیت باشند بلکه هر که تتبّع کتب شیعه نماید بیقین می داند که تمام علماء شیعه در نقل فضائل و مناقب امیر المؤمنین و زهراء و حسنین ع کاسه لیس و خوشه چین اهل سنت اند در هر جا از همین کتب نقل می آرند آری در حال ائمّه ما بعد اگر چیزی داشته باشند محتملست یدل علی ذلک کتاب کشف الغمة و الفصول المهمة و غیرهما من کتب هذا الفن انتهی ازین عبارت ظاهرست که این تصانیف متضمن فضائل جناب امیر المؤمنین و اهلبیت علیهم السلام که ذکر کرده تصانیف شیعه نیست بلکه تصانیف اهل سنتست که شیعه را بسبب نقل از ان کاسه لیس و خوشه چین اهل سنت

ص:247

قرار داده و حصر نقل شان در فضائل جناب امیر المؤمنین و حضرت فاطمه و حسنین علیهم السلام ازین کتب نموده و این تصانیف را موجب افتخار سنّیه و ثبوت ولای شان دانسته و ظاهرست که از جمله این تصانیفست کتاب مناقب ابن المغازلی و کتاب الاربعین موفق که او را اخطب خوارزمست پس ثابت شد که ابن المغازلی و اخطب هر دو حسب افاده خود شاهصاحب از اهل سنت اند و تصنیفشان در مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام مایۀ افتخار و استبشار و ابتهاج و استظهار سنّیه والاتبار و مثبت ولای شان با اهلبیت اطهار علیهم السلام نزد مخاطب جلیل الفخارست و نقل شیعه از کتاب ابن مغازلی و اخطب مثبت کاسه لیسی و خوشه چینی شیعه از سنیان جمیل الاقدارست پس حیرتست که بعد اثبات این همه عظمت و جلالت برای ابن مغازلی و اخطب و تصنیف شان چگونه بجواب اهل حقّ سر از قبول روایات و احتجاج باخبار شان می توانند پیچید و چگونه توهین و تهجین این هر دو را توانند داشت و امّا زعم کون الفصول المهمة من کتب الشیعة فبطلانه ممّا لا یستریب فیه عاقل لما سیظهر من حال مصنفه فیما بعد حیث ینقل عنه هذا الحدیث الشریف و در کتاب کشف الغمّه هم در اکثر موضع نقل از سنیه نموده برای الزام و اما کتب مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام و حضرت فاطمه و حسنین علیهما السلام که شیعه از طرق خود فضائل را در ان وارد کرده اند فراتر از حصر و احصاست شاهصاحب اگر بر ان مطّلع نشوند چه عجبست رجوع بکتب رجالیه و کتب حدیث مثل غایة المرام و بحار الانوار باید کرد که از ان حال جمله ازین کتب واضح شود و غرابت نفی ظاهر گردد

11-دیلمی

وجه یازدهم از وجوه ردّ

ص:248

و ابطال انکار مخاطب عالی تبار آنکه ابو شجاع شیرویه بن شهردار بن شیرویه بن فناخسرو الدیلمی الهمدانی حدیث تشبیه را روایت نموده چنانچه در فردوس الاخبار که نسخه مستکتبۀ آن پیش فقیر کثیر العثار بعنایت پروردگار حاضرست گفته ابو الحمرا

من أراد ان ینظر الی آدم فی وقاره و الی نوح فی فهمه و الی موسی فی شدّة بطشه و الی عیسی فی زهده فلینظر الی علیّ بن أبی طالب فالحمد للّه الواهب للنعم العظیمة المقدار حیث ثبت بروایة شیرویه بن شهردار لهذا الحدیث الشریف الواضح الاعتماد و الاعتبار ان الجاحدین المنکرین لیسوا من اهل صناعة الاخبار و انّهم متحاملون مرتبکون فی التعصّب و المحایدة عن النقد و الاعتبار فَاعْتَبِرُوا یا أُولِی اَلْأَبْصارِ و اقضوا العجب من هذا الشیخ الجلیل الفخار کیف انهمک فی تقلید الکابلی الموضع فی مهامه الجلاعة المورثة للخسار و لم یحظ بقسط من العثور و الاطلاع علی افادات الاساطین الکبار الذین علیهم المدار فی الاعصار و إلیهم یضرب آباط الابل فی نقد الآثار و شیرویه بن شهردار از اعلام معتمدین کبار و فخام مستندین عالی تبار و عظام محدّثین جلیل الفخار و اکابر معتبرین مشهورین فی الامصار و اجلّۀ مشایخ معروفین فی الاقطار و اماثل مروّجین احادیث و اخبار و افاضل خدّام روایات و آثارست عبد الکریم بن محمد بن عبد الکریم الرّافعی در کتاب تدوین گفته شیرویه بن شهردار بن شیرویه بن فناخسرو الدّیلمی ابو شجاع الهمدانی الحافظ من متاخّری اهل الحدیث المشهورین الموصوفین بالحفظ کان مانعا بما رزقه اللّه تعالی من ریع املاکه سمع و جمع الکثیر و رحل قال

ص:249

ابو سعد السمعانی و تعب فی الجمع صنّف کتاب الفردوس و کتاب طبقات الهمدانیین و غیرهما و کان قد ورد قزوین و سمع بها الاستاذ الشافعی بن داود المقری سنة ثمانین و اربعمائة و سمع بهذا التاریخ سنن أبی عبد اللّه بن ماجة من أبی منصور المقومی و سمع ابا زید الواقد بن الخلیل بقراءته بهذا التاریخ و شمس الدّین ابو عبد اللّه محمّد بن احمد الذهبی در کتاب تذکرة الحفّاظ گفته شیرویه بن شهردار بن شیرویه بن فناخسرو الدّیلمی المحدّث الحافظ مفید همدان و مصنّف تاریخها و مصنّف کتاب الفردوس سمع یوسف بن محمّد بن یوسف المستملی و سفین بن الحسین بن فنجویه و عبد الحمید بن الحسن القضاعی و ابا الفضل محمّد بن عثمان القومسانی و ابا الفرج علیّ بن محمّد الجریری و احمد بن عیسی الدینوری و خلائق بهمدان و عبد الواحد بن مندة باصبهان و ابا منصور بن عبد الباقی العطار و ابا القاسم بن البسری و خلقا ببغداد و بقزوین و اماکن قال یحیی بن مندة هو شابّ کیّس حسن الخلق و الخلق ذکیّ القلب صلب فی السّنّة قلیل الکلام قلت هو حسن المعرفة و غیره اتقن منه روی عنه ابنه شهردار و محمّد بن الفضل الاسفرائنی و محمّد بن القسم البسری و الحافظ ابو العلاء احمد بن محمّد بن الفضل و الحافظ ابو العلاء احمد بن الحسن العطّار و الحافظ ابو موسی المدینی و آخرون اخبرنا محمّد بن قائماز أنبأ الحسین بن المبارک و عبد اللّه بن عمر

قالا ثنا ابو الفتوح ثنا شیرویه بن شهردار الدّیلمی الحافظ انا ابراهیم بن محمّد القفّال انا ابراهیم بن عبد اللّه

ص:250

بن خرشة انبأ ابو سعید بن الاعرابی بمکّة انا احمد بن یحیی بن المنذر ثنا أبی ثنا ابو العطوف عن الزهری عن ابا سلمة اخبره عن أبی هریرة سمعت النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم یقول من صام رمضان ایمانا و احتسابا غفر له ما تقدّم من ذنبه توفّی فی تاسع عشر رجب سنة تسع و خمسمائة و نیز ذهبی در سیر النّبلا گفته شیرویه بن شهردار بن شیرویه بن فناخسرو بن خسرکان المحدّث العالم الحافظ المورّخ ابو شجاع الدّیلمی الهمدانی مؤلّف کتاب الفردوس و تاریخ همدان ولد سنة خمس و اربعین و اربعمائة و طلب هذا الشّأن و رحل فیه سمع محمّد بن عثمان القومسانی و یوسف بن محمّد بن یوسف المستملی و سفین بن الحسین بن فنجویه و عبد الحمید بن الحسن الفقاعی و ابا نصر الزینبی و ابا عمرو بن مندة و ابا الفرج علی بن محمد الجریری البجلی و احمد بن عیسی الدینوری و عبد الباقی بن علی العطار و ابا القاسم بن البسری و عددا کثیرا حدّث عنه ولده شهردار و محمّد بن فضل العطّار و ابو العلاء العطّار المقری و ابو العلاء احمد بن محمّد بن الفضل و ابو طاهر السّلّفی و ابو موسی المدینی و عدّة قال یحیی بن مندة شابّ کیّس حسن ذکیّ القلب صلب فی السّنّة قلیل الکلام قلت هو متوسّط الحفظ و غیره ابرع منه و اتقن مات فی تاسع عشر رجب سنة تسع و خمسین و له اربع و ستّون سنة و نیز ذهبی در عبر در وقائع سنة تسع و خمسمائة گفته ابو شجاع شیرویه بن شهردار بن شیرویه الدّیلمی الهمدانی الحافظ صاحب کتاب الفردوس و تاریخ همدان

ص:251

و غیر ذلک توفّی فی رجب عن اربع و سبعین سنة و غیره اتقن منه سمع الکثیر من یوسف بن محمّد المستملی و طبقته و رحل فسمع ببغداد من أبی القاسم بن البسری و کان صلبا فی السّنّة و یافعی در مرآة الجنان در وقائع سنة تسع و خمسمائة گفته فیها ابو شجاع الدّیلمی الهمدانی الحافظ صاحب کتاب الفردوس و تاریخ همدان و عبد الوهّاب بن علی بن عبد الکافی السّبکی در طبقات شافعیّة کبری گفته شیرویه بن شهردار بن شیرویه بن فناخسرو الحافظ ابو شجاع الدّیلمی مورّخ همدان و مصنّف کتاب الفردوس ولد سنة خمس و اربعین و اربعمائة و سمع ابا الفضل محمّد بن عثمان القومسانی و یوسف بن محمّد بن یوسف المستملی و ابا الفرج علیّ بن محمّد بن علی الجریری البجلی و احمد بن عیسی بن عبّاد الدینوری و ابا منصور عبد الباقی بن علیّ العطّار و ابا القاسم بن البسری و ابا عمرو بن مندة و غیرهم ببلاد کثیرة روی عنه ابنه شهردار و محمّد بن الفضل الحافظ و ابو موسی المدینی و آخرون کان یلقب الکیامات تاسع شهر رجب سنة تسع و خمسمائة و شیخ جمال الدّین عبد الرحیم بن الحسن الاسنوی الفقیه الشافعی در طبقات شافعیّة گفته ابو شجاع شیرویه بن شهردار بن شیرویه بالشّین المعجمة بن فناخسرو بفاء و نون و خاء معجمة و سین و راء مهملتین بعدهما واو الدّیلمی ذکره ابن الصّلاح فقال کان محدّثا واسع الرّحلة حسن الخَلق و الخُلق ذکیّا صلبا فی السّنّة قلیل الکلام صنّف تصانیف انتشرت عنه منها کتاب الفردوس و تاریخ

ص:252

همدان ولد سنة خمس و اربعین و اربعمائة و توفّی فی رجب سنة تسع و خمسمائة و تقیّ الدین ابو بکر بن احمد بن قاضی شهبه در طبقات شافعیّة گفته شیرویه بن شهردار بن شیرویه بن فناخسرو بفاء و نون و خاء معجمة و سین و راء مهملتین بعدهما واو ابو شجاع الدّیلمیّ الهمدانی من ولد الضحّاک بن فیروز الصّحابی ذکره ابن الصّلاح فقال کان محدّثا واسع الرّحلة حسن الخَلق و الخُلق ذکیّا صلبا فی السّنّة قلیل الکلام صنّف تصانیف اشتهرت عنه منها کتاب الفردوس و کتاب فی حکایات المنامات و کتاب فی تاریخ همدان ولد سنة خمس و اربعین و اربعمائة توفّی فی رجب سنة تسع و خمسمائة و علیّ بن شهاب الدّین الهمدانی در روضة الفردوس گفته امّا بعد فیقول اضعف عباد اللّه و احقرهم الفقیر الی رحمة اللّه العلیّ الکبیر علیّ بن شهاب الدّین الهمدانی عفا اللّه عنه بکرمه و وفّقه لشکر نعمه لما طالعت کتاب الفردوس من مصنّفات الشّیخ الامام العلاّمة قدوة المحقّقین حجّة المحدّثین شجاع الملّة و الدّین ناصر السّنّة أبی المحامد شیرویه بن شهردار الدّیلمی الهمدانی افاض اللّه علی روحه سجال الرحمة الربّانی الخ و سیوطی در طبقات الحفّاظ گفته شیرویه بن شهردار بن شیرویه بن فناخسرو الحافظ المحدّث مفید همدان و مصنّف تاریخها و کتاب الفردوس سمع عبد الوهّاب بن مندة و ابن البسری و الطّبقة و هو حسن المعرفة و غیره اتقن منه روی عنه ابنه و الحافظ ابو موسی

ص:253

المدینی و ابو الفتح الطائی و ابو العلاء العطّار مات فی تاسع رجب سنة 509 و مناوی در فیض القدیر شرح جامع صغیر می فرماید مسند الفردوس المسمّی بماثور الخطاب المخرج علی کتاب الشهاب و الفردوس للامام عماد الاسلام أبی شجاع الدّیلمی الّفه محذوف الاسانید مرتّبا علی الحروف لیسهل حفظه و اعلم بازائها بالحروف للمخرّجین کما مرّ و مسنده لولده الحافظ أبی منصور شهردار بن شیرویه خرّج سند کل حدیث و سمّاه ابانة الشبهة فی معرفة کیفیة الوقوف علی ما فی کتاب الفردوس من علامة الحروف و شیخ ابو مهدی عیسی بن محمّد در کتاب مقالید الاسانید بعد ذکر مسند فردوس دیلمی گفته لمحة من خبره قال الذهبی هو الامام المحدّث الحافظ شیرویه بن شهردار بن شیرویه مفید همدان و مصنّف تاریخها و مصنّف کتاب الفردوس سمع یوسف بن محمّد بن یوسف المستملی و سفین بن الحسین بن فنجویه و عبد الحمید بن الحسن الفقّاعی و احمد بن عیسی الدّینوری و عبد الوهّاب بن مندة و ابا القاسم بن البسری و خلقا بهمدان و اصفهان و بغداد و قزوین و اماکن قال یحیی بن مندة هو شابّ کیّس حسن الخلق و الخلق ذکیّ القلب صلب فی السّنّة قلیل الکلام قلت هو حسن المعرفة و غیره اتقن منه روی عنه ابنه شهردار و الحافظ ابو العلاء الحسن بن احمد العطّار و الحافظ ابو موسی المدینی و آخرون توفّی فی تاسع رجب سنة تسع و خمسمائة رحمه اللّه تعالی و مخفی نماند که کتاب فردوس الاخبار تصنیف شیرویه بن شهردار از مشاهیر مقبولات

ص:254

اسفار و ممدوح بمدائح بسیار و موصوف بنهایت اعتماد و اعتبارست و داخل اجازات علمای کبار و مرویّات اساطین جلیل الفخارست خود دیلمی در اوّل فردوس الاخبار گفته انّ احسن ما نطق به الناطقون و تفوّه به الصّادقون و و له به الوامقون حمد اللّه عزّ و جل الی ان قال امّا بعد فانّی رأیت اهل زماننا هذا خاصّة اهل بلدنا اعرضوا عن الحدیث و اسانیده و جهلوا معرفة الصّحیح و السّقیم و ترکوا الکتب الّتی صنّفها أئمّة الدّین قدیما و حدیثا و المسانید الّتی جمعوها فی الفرائض و السّنن و الحلال و الحرام و الآداب و الوصایا و الامثال و المواعظ و فضائل الاعمال و اشتغلوا بالقصص و الاحادیث المحذوفة عنها اسانیدها الّتی لم یعرفها نقلة الحدیث و لم تقرأ علی احد من اصحاب الحدیث و طلبوا الموضوعات الّتی وضعها القصّاص لینالوا بها القطیعات فی المجالس علی الطّرقات اثبت فی کتابی هذا اثنی عشر الف حدیث و نیفا من الاحادیث الصّغار علی سبیل الاختصار من الصّحاح و الغرائب و الافراد و الصحف المرویّة عن النّبی لعلیّ بن موسی الرّضا و عمر بن شعیب الخ و شهردار پسر شیرویه دیلمی که محامد جلیله و مناقب جمیلۀ او انشاء اللّه عنقریب بگوشت می خورد در اوّل مسند الفردوس که نسخۀ عتیقۀ آن که در حیات مصنّف نوشته شده بنظر قاصر عثار در کتب خانه مدینه منوّره علی مشرفها و آله الف الف صلاة و تحیّة رسیده و از ان عبارات عدیده منتخب کردم و قبل از خطبه در ان نسخه این سطور مرقوم بود قال الامام الاجلّ السّیّد الکیا الحافظ زین الدّین

ص:255

شمس الاسلام سیّد الحفّاظ تاج الأئمّة ناصر السّنّة ابو منصور شهردار بن شیرویه بن شهردار الدّیلمی طوّل اللّه عمره و اعلی فی الدّارین ذکره گفته امّا بعد حمد اللّه عزّ و جلّ الهادی الی اقوم الطّرق و السّبل و الصلوة و السّلام علی نبیّه محمّد خاتم الأنبیاء و الرّسل فانّ والدی الامام السعید ابا شجاع شیرویه قدس اللّه روحه و نور ضریحه حین جمع الاحادیث الّتی سماها کتاب الفردوس انّما حذف منها اسانیدها تعمّدا منه و قصدا لاسباب عدّة اوّلها اقتداء و اتّساء بمن تقدّمه من اهل العلم و الزّهد و العبادة و ثانیها تخفیفا علی الطّالبین و تسهیلا للناظرین فیه و الحافظین له و ثالثها قلّة رغبة جیل هذا الزّمن فی المسندات و عدم تعویله علی اسامی الرّجال من الرّواة و اقتصارهم علی اللّبّ دون القشر لا انّی ارید بقولی هذا انکار فضیلة الاسناد و موضعه من الدّین إذ هو من اهمّ الامور و لو لا الاسناد لما عرف الصّحیح من السّقیم و لا الصّدق من الکذب بل یشبه الاسناد بالقشر من حیث ان القشر هو صوان اللّب و به یحفظ و یؤمن علیه من ان یلحقه الآفات فکذلک الاسناد للحدیث صوان له فاذا فاره تطرّق إلیه الخلل و الفساد رحم اللّه ابن المبارک حیث قال الاسناد من الدّین لولا الاسناد لقال من شاء ما شاء و القول فی فضیلة الاسناد اکثر من ان یتضمّنه اوراق و لیس هذا موضعه و رابعها انّه خرّجها من مسموعاته و کان رحمه اللّه متحقّقا متیقّنا انّ اکثرها بل عامّتها مسندة و فی مصنّفات الحفّاظ الثقات و مجموعات الأئمّة الاثبات

ص:256

فعراها عن الاسناد اختصارا کما بیّن عذره فی خطبة الکتاب و هو کتاب نفیس عزیز الوجود مفتون به جامع للغرر و الدّرر النبویة و الفوائد الجمّة و المحاسن الکثیرة قد طنّت به الآفاق و تنافست فی تحفظه الرّفاق لم یصنّف فی الاسلام مثله تفصیلا و تبویبا و لم یسبق إلیه من سلافة الایّام ترصیفا و ترتیبا کأنّ کلّ فصل من فصوله حقّة لآلی ملئت من الدّرر المنظومة و اللّآلی المکنونة او جونة عطّار فتقت بفارات المسک مشحونة و کم ضمّنه رحمه اللّه من عجائب الاخبار و غرائب الاحادیث مما لا یوجد فی کثیر من الکتب فهو فی الحقیقة کالفردوس الّتی وصفها اللّه سبحانه و تعالی فقال و فیها ما تشتهی الانفس و تلذّ الاعین فامّا الیوم فقد کثرت نسخه فی البلاد و اشتهرت فیما بین العباد بحیث لم یبق بلدة من بلاد العراق و لا کورة من اقطار الآفاق الاّ و علماءها مثابرون علی تحصیله و أئمّتها مکبّون علی اشترائه و نسخه و فملاؤها مواظبون علی قراءته و حفظه یرتعون فی ریاض محاسنه و یجتنون من ثمار فوائده فسار مسیر الشمس فی کلّ بلدة و هبّ هبوب الرّیح فی البر و البحر یستحسنه الائمّة و الحفّاظ و یستفید منه العلماء و الوعّاظ و تستطیبه نحاریر الفضلاء و ترتضیه اکیاس البلغاء لنفاستها و تبذل الملوک الرغائب فی استکتابه لخزانتها و لم اسمع احدا من اهل هذا الزّمان عاب هذا الکتاب او طعن فیه بسبب حذف الاسناد بل عدّوا ذلک من احسن فوائده و اعظم منافعه لان تنقیة القشر من اللّباب من شان العلماء ذوی الالباب

ص:257

و علیّ بن شهاب الدّین الهمدانی در روضة الفردوس گفته اما بعد فیقول اضعف عباد اللّه و احقرهم الفقیر الی رحمة اللّه العلیّ الکبیر علیّ بن شهاب الهمدانی عفی اللّه عنه بکرمه و وفّقه لشکر نعمه لما طالعت کتاب الفردوس من مصنّفات الشیخ الامام العلاّمة قدوة المحقّقین حجة المحدّثین شجاع الملة و الدّین ناصر السّنّة ابو المحامد شیرویه بن شهردار الدیلمی الهمدانی افاض اللّه علی روحه سجال الرّحمة الرّبانی وجدته بحرا من بحور الفوائد و کنزا من کنوز اللّطائف مشحونا بحقائق الالفاظ النبویّة مخزونا فی حدائق فصوله دقائق الآثار المصطفویّة و مع کثرة فوائده و شمول موائده کاد ان ینطفی انواره و ینطمس آثاره لما فیه من التطویل و الزّیادات و قصور الرّغبات و انخفاض الطّلبات و اعراض اکثر اهل العصر عن معرفة الکتاب و السّنة و اشتغالهم بالعلوم المزخرفة الّتی یتعلق بالخصومات و شغفهم بالقصص و الحکایات و لو لا رجال من اهل هذا العلم فی کلّ عصر و زمان بمشیّة ربّ العزّة یحومون حول حمی السّنة و یذبّون عن جناب قدسه شوائب زیغ اهل البدعة لقال من شاء ما شاء فجزا اللّه أئمّة هذا العلم عنّا و عن المسلمین خیرا دعتنی بواعث خاطری الی استخراج لبابه و استحضار ابوابه تسهیلا لضبط الالفاظ و تیسیرا لدرک الحفّاظ فاستخرجت من قعر هذا البحر اشرف جواهرها و جنیت من اغصان ریاضها نفس زواهرها و سمّیت کتابی هذا روضة الفردوس و بوّبته علی عشرین بابا کل باب منها بروایة صحابیّ لا غیر الاّ الباب

ص:258

الآخر فانّه یحتوی علی روایات شتّی و نسأل اللّه تعالی انّ یوفّقنی فی اتمامه لما یحبّ و یرضی انّه خیر موفّق و معین و مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی در کشف الظّنون گفته فردوس الاخبار بماثور الخطاب المخرّج علی کتاب الشّهاب فی الحدیث لابن شجاع شیرویه بن شهردار بن شیرویه بن فناخسرو الهمدانی الدّیلمی المتوفّی سنة اوّله انّ احسن ما نطق به النّاطقون الخ ذکر فیه انّه اورد فیه عشرة آلاف حدیث و ذکر انّه اورد القضاعی ایضا عشرة آلاف حدیث و ذکر فی الفردوس رواتها و رتبها علی حروف المعجم مجرّدة عن الاسانید و وضع علامات مخرّجه بجانبه و عدد رموزه عشرون و اقتفی السّیوطی اثره فی جامعه الصغیر ثم جمع ولده الحافظ شهردار المتوفّی سنة 558 ثمان و خمسین و خمسمائة اسانید کتاب الفردوس و رتّبها ترتیبا حسنا فی اربع مجلّدات و سمّاه مسند الفردوس و ابو مهدی عیسی بن محمّد الثعالبی در مقالید الاسانید گفته الفردوس للدّیلمی اخبرنی به قراءة علیه أی علی الشیخ نور الدّین علیّ بن محمّد بن عبد الرّحمن الاجهوری فی حرف اللام من فصل لما خلق اللّه الجنّة بالرّیحان و حفّ الرّیحان بالحنّا

و ما خلق اللّه شجرة احبّ إلیه من الحنّا الحدیث عن عبد اللّه بن عمر الی تمام

حدیث لما اسری بی اتیت علی قوم یزرعون فی یوم و یحصدون فی یوم کلّما حصدوا عاد کما کان قلت لجبرئیل من هولاء قال هؤلاء المجاهدون فی سبیل اللّه الحدیث عن أبی هریرة و إجازة لسائره کلّ ذلک من ترتیب ولده الحافظ أبی منصور

ص:259

للمسند علی الحروف بسنده الی الحافظ أبی الفضل الجلال السیوطی باجازته من جلال الدّین بن الملقّن عن أبی اسحاق التّنوخی عن التّقی سلیمان بن حمزة عن الحافظ ضیاء الدّین محمّد بن عبد الواحد المقدّسی عن الحافظ أبی موسی المدینی عن مؤلّفه فذکره و نیز اکابر ائمّه سنّیه عالی تبار باحادیث فردوس الاخبار جابجا احتجاج و استناد می نمایند ابو الفضل جعفر بن تغلب الادفوی در کتاب الامتاع باحکام السّماع در مقام ردّ احتجاج محرّمین غنا بایه و استفزز من استطعت منهم بصوتک گفته و ما رشحوه به من ان ابلیس اوّل من تغنّی لو صحّ لم یکن فیه حجّة فما کلّ ما فعله ابلیس حراما فقد روی الحافظ شجاع الدّین شیرویه فی کتابه المسمّی بالفردوس بماثور الخطاب المرتّب علی کتاب الشّهاب بسنده انّ ابلیس اوّل من حدا و لیس الحدا حراما اتفاقا فان ادعوا انّ الدّلیل دلّ علی علی اباحة الحداء فخرج بدلیل قلنا و قد دلّ الدّلیل علی اباحة الغناء و لم یثبت من طریق صحیح المنع عنه و مخفی نماند که او قوی صاحب امتاع از اکابر علمای اعلام و اساطین فخام سنّیه است شیخ جمال الدّین عبد الرّحیم بن علیّ الاسنویّ الشّافعی در طبقات شافعیّه گفته کمال الدّین ابو الفضل جعفر وعد اللّه الادفوی و هذه الاربعة کانت اعلاما علیه بوضع والده و کان یعرف بکلّ منها و لا یعرف احد من العصریّین وقع له مثل ذلک و ادفو بلدة فی اواخر الاعمال القوصیّة قریبة من اسوان کان المذکور فاضلا مشارکا فی علوم متعدّدة ادیبا شاعرا ذکیّا کریما

ص:260

طارحا للتکلّف ذا مروة کبیرة صنّف فی احکام السّماع کتابا نفیسا سمّاه بالامتاع انبأ فیه عن اطّلاع کثیر فانّه کان یمیل الی ذلک میلا کبیرا و یحضره سمع و حدث و درس قبل موته بایّام یسیرة بمدرس الحدیث الذی انشأه الامیر جنگلی بن البابا بمسجده و اعاد بالمدرسة الصالحیّة من القاهرة و کان مقیما بها لم یتزوّج و لم یفسّر لفقدان داعیة ذلک عنده الاّ انّه عقد علی امرأة لغرض آخر مات قبیل الطّاعون الکبیر الواقع فی سنة تسع و اربعین و سبعمائة و عمره ما بین السّتّین و السّبعین و دفن بمقابر الصّوفیّة و الّذی نعرفه فی ادفو انها بالدّال المهملة و نقل الرّشاطی عن التعفوی انّ الّذی یلی الهمزة تاء مثناة من فوق و بعضهم قال بذال معجمة و قیاس النّسبة إلیها ادفی و اعجب عجائب آنست که شاهصاحب بمقابلۀ اهل حقّ ببعض موضوعات بی اصل و خرافات صریح الهزل که دیلمی در فضل ثالث جلیل النّبل ذکر کرده تشبّث می نمایند و تصریح صریح ببودن او از مشاهیر محدّثین می کنند بلکه بمزید جسارت و خلاعت اتّهام معتبر دانستن او بر شیعیان کرام می فرمایند و قصبات سبق در ترویج ارواح مسیلمه و سجاح بإیثار چنین صدق صراح می ربایند چنانچه در باب مطاعن بعد ذکر منامی می فرمایند و ابو شجاع شیرویه دیلمی که از مشاهیر محدّثینست و شیعه نیز او را معتبر می دانند در کتاب منتقی از ابن عبّاس همین خواب را بهمین اسلوب آورده و خواب حضرت امام حسن نیز مشهور و صحیح الرّوایة است دیلمی در کتاب منتقی آورده

عن حسن بن علی قال ما کنت لاقاتل بعد رؤیا رایتها رأیت

ص:261

رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم واضعا یده علی العرش و رأیت ابا بکر واضعا یده علی منکب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و رأیت عمر واضعا یده علی منکب أبی بکر و رأیت عثمان واضعا یده علی منکب عمر و رأیت دما دونه فقلت ما هذا فقالوا دم عثمان بطلب اللّه به

و روی ابن السّمّان عن قیس بن عباد قال سمعت علیّا یوم الجمل یقول اللّهمّ انّی ابرأ إلیک من دم عثمان و لقد طاش عقلی یوم قتل عثمان و انکرت نفسی و جاؤنی للبیعة فقلت الا استحیی من اللّه ابایع قوما قتلوا رجلا قال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم الا استحیی من رجل تستحیی منه الملائکة و انّی لاستحیی من اللّه ان ابایع و عثمان قتیل فی الارض لم یدفن بعد فانصرفوا فلمّا دفن رجع النّاس یسألون البیعة فقلت اللّهم انّی مشفق ممّا اقدم علیه ثم جاءت عزیمة فبایعت قال فقالوا یا امیر المؤمنین فکانّما صدع قلبی

و روی هو ایضا عن محمّد بن الحنفیّة انّ علیّا قال یوم الجمل لعن اللّه قتلة عثمان فی السّهل و الجبل

و عنه ایضا انّ علیّا بلغه انّ عائشة تلعن قتلة عثمان فرفع یدیه حتی بلغ بهما وجهه فقال انا العن قتلة عثمان لعنهم اللّه فی السهل و الجبل مرّتین او ثلثا و روی هو عن عبد اللّه بن الحسن بن الحسن و قد ذکر عنده قتل عثمان فبکی حتّی بل لحیته و عن جندب قال دخلت علی حذیفة فقال لی ما فعل الرّجل یعنی عثمان فقلت اراهم قاتلیه فمه قال ان قتلوه کان فی الجنّة و کانوا فی النّار انتهی پس مقام نهایت تحیّرست که شاهصاحب بمزید جور و جفا بمقام اثبات فضل ثالث کثیر الحیاء

ص:262

بر چنین روایات شنیعه و حکایات فظیعه که دیلمی بنابر ابتلا بحبّ خلفا روایت کرده و شاهصاحب مشارکت کسی از محدّثین و لو کان واحدا با دیلمی و ابن اسمان در نقل آن سوای روایت خواب اوّل ثابت نکرده اند دست اندازند و حدیث تشبیه را که دیلمی روایت کرده و بسیاری از نحاریر مشاهیر حذّاق با او در روایت آن شریک اند بمثابه توهین نمایند که سراسر انکار بودن آن از احادیث سنیّه کنند و افاده کنند که در هیچ کتابی از کتاب اهل سنّت موجود نیست و لو بسند ضعیف و نیز از قبول حدیث ولایت که دیلمی آن را بدو طریق نقل کرده و جمعی غفیر و جمعی کثیر از اساطین محدّثین ارباب صحاح و مجامیع و مسانید و مناقب و منهم الشیخ المخاطب القمقام و والده العلاّم در روایت آن با دیلمی مشارک اند بمفاد ما تَأْتِیهِمْ مِنْ آیَةٍ مِنْ آیاتِ رَبِّهِمْ إِلاّ کانُوا عَنْها مُعْرِضِینَ اعراض سازند بلکه گردن کبر بابطال و قدح و جرح آن بمصداق وَ جادَلُوا بِالْباطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ اَلْحَقَّ افرازند قال اللّه تعالی وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اَللّهِ قِیلاً وَ إِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ لا یُؤْمِنُوا بِها وَ إِنْ یَرَوْا سَبِیلَ اَلرُّشْدِ لا یَتَّخِذُوهُ سَبِیلاً وَ إِنْ یَرَوْا سَبِیلَ اَلغَیِّ یَتَّخِذُوهُ سَبِیلاً و از غرائب دهور آنست که سیف اللّه ملتانی حامی مخاطب لا ثانی بصراحت تمام تکذیب مخاطب قمقام در تمام این افاده محیّره افهام می نماید یعنی مخاطب اظهار می فرماید که دیلمی از مشاهیر محدّثینست یعنی نزد سنیّه و شیعه هم او را معتبر می دانند یعنی نزد شیعه و سنّی هر دو معتبرست و ملتانی بعکس آن افاده می کند که احادیث دیلمی نزد شیعه و سنّی هر دو معتبر نیست و هذه عبارة الملتانی فی تمویه السّفیه الّذی سمّاه تنبیه السفیّه قوله پس انصاف

ص:263

نمایند که راکب سفینۀ عترت شیعیان اند که در وقت خوف تقیّه می نمایند با مخالفین که تقیّه را حرام می دانند الخ انصاف باید کرد که احادیث فردوس دیلمی نزد اهل سنّت هم معتبر نیست چه جائی آنکه نزد شیعه معتبر باشد الخ فانظر رحمک اللّه الی هذا التّناقض الظّاهر و التّکاذب الواضح بین الاصل و الفرع المقطوع و تعجّب من هذا التّعاند الفاحش و التناکر اللاّئح بین التّابع و المتبوع و بطلان روایاتی که شاهصاحب برای اثبات فضیلت ثالث از دیلمی و غیر او نقل فرموده اند از ملاحظه کتاب مستطاب تشیید المطاعن ظاهر و باهرست من شاء فلیرجع إلیه

12-عاصمی

وجه دوازدهم از وجوه ردّ و ابطال انکار مخطاب با کمال آنکه ابو محمّد احمد بن محمّد بن علی العاصمی این حدیث شریف را بالفاظ متنوعه و اسانید متعدده روایت کرده چنانچه در زین الفتی فی شرح سورة هل اتی که در اوّل آن گفته امّا بعد فقد سالنی بعض من اوجبت المودة فی اللّه سبحانه حقّه و ذمامه و الزمت نفسی اتحافه اکرامه ان اذکر نکتا من شرح سورة الانسان و اجعل ذلک إلیه من غرر الصنائع و الاحسان بعد ما رآنی لخصت بعض فوائد سورة الرحمن و استخرجت اصولا فی علوم القرآن ثم راجعنی فیه مرّة بعد اخری لیکون ذلک له عظة و ذکری فرایت الاشتغال باسعافه اولی و احری مراعاة لحقوقه و حقوق اسلافه و مبادرة الی انعامه و اتحافه و محاماة علی اولیائه و اخلافه فابتدأت بعد الاستخارة معتصما باللّه سبحانه فانه نعم المولی و نعم النصیر و راغبا إلیه فیما وعد من برّ اجر

ص:264

فانّ ذلک علیه یسیر و هو علی ما یشاء قدیر و لقد کان من اوکد ما دعانی إلیه و اشد ما حدانی علیه بعد الّذی قدّمت ذکره و بیّنت امره ظنّ بعض الجهلاء الاغثام و الغفلة الذین هم فی البلادة انعام بنا معاشر الکرام و جماعة اهل السنّة و الجماعة بالاحکام انا نستجیز الوقیعة فی المرتضی رضوان اللّه علیه و حباه خیر ما لدیه و فی اولاده ثم فی شعبه و احفاده و کیف نستجیز ذلک و هو الّذی

قال النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم من کنت مولاه فعلیّ مولاه و هذا حدیث تلقته الأئمّة بالقبول و هو موافق للاصول می فرماید قد کنّا وعدنا ان نذکر طرفا من ذکر مشابه المرتضی رضوان اللّه علیه و اشرنا إلیه حیث ذکرنا افتتاح اللّه سبحانه هذه السّورة بحدیث آدم علیه السّلام إذ فی المرتضی رضوان اللّه علیه مشابهة من ابینا آدم علیه السّلام ثم من بعض الأنبیاء علیهم السّلام بعده فاوّلهم آدم علیه السّلام ثم نوح الصفیّ علیه السّلام ثم ابراهیم الخلیل علیه السّلام ثم یوسف الصّدّیق علیه السّلام ثم موسی الکلیم علیه السّلام ثم داود ذو الآیة علیه السّلام ثم سلیمان الشّاکر علیه السّلام ثم ایّوب الصّابر علیه السّلام ثم یحیی بن زکریّا علیه السّلام ثم عیسی الرّوح علیه السّلام ثم محمّدٍ المصطفی علیه السّلام و انا افرد لکل واحد منهم فصلا مشتملا علی ما فیه لینظر فیه العاقل فیستدلّ به علی ما وراءه و اللّه الموفق للصّواب و الّذی یؤیّد ما ذهبنا إلیه من ذکر المشابه

حدیث اخبرنیه

ص:265

جدّی احمد بن المهاجر رحمه اللّه قال حدّثنا ابو جعفر الرازی مستملی أبی یحیی البزّار قال حدّثنا مسلم عن عبید اللّه بن موسی العبسی عن أبی عمر الازدی عن أبی راشد الحبرانی عن أبی الحمراء عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم انّه قال من أراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی فهمه و الی ابراهیم فی حلمه و الی موسی فی بطشه فلینظر الی علیّ بن أبی طالب

و اخبرنا محمّد بن أبی زکریّا الثقة قال اخبرنا ابو الحسین محمّد بن احمد بن جعفر الخوریّ قال حدّثنا ابو جعفر محمد بن احمد بن سعید الرازی و اخبرنی شیخی احمد بن محمّد رحمه اللّه قال اخبرنا ابو احمد ابراهیم بن علی الهمدانی قال حدّثنا ابو جعفر الرّازی و سیاق الحدیث لابی الحسین قال حدّثنا ابو عبد اللّه محمّد بن مسلم قال حدّثنا عبید اللّه بن موسی العبسی قال حدّثنا ابو عمر الازدی عن أبی راشد الحبرانی عن أبی الحمراء عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم قال من أراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی فهمه و الی ابراهیم فی حلمه و الی یحیی بن زکریّا فی زهده و الی موسی بن عمران فی بطشه فلینظر الی علیّ بن أبی طالب

و اخبرنا محمّد بن یحیی الثقة قال اخبرنا ابو سهل العاصمی ببلخ بقراتی علیه قال حدّثنا ابو بکر بن طرخان قال حدّثنا محمّد بن مالک بن هانی المکتّب الکندی قال حدّثنا احمد بن اسد قال حدّثنا عبید اللّه بن موسی عن أبی عمر الازدی عن أبی راشد عن أبی الحمراء قال کنّا جلوسا مع النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فاقبل علیّ بن أبی طالب فقال النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم من سرّه ان ینظر الی آدم فی علمه و نوح فی فهمه

ص:266

و ابراهیم فی حلمه فلینظر الی علیّ بن أبی طالب

و اخبرنی جدّی احمد بن المهاجر رحمه اللّه قال اخبرنا ابو علی الهروی عن أبی عروة قال حدّثنا الحسن بن عرفة العبدی قال حدّثنا عمر یعنی ابا حفص الابّار عن الحکم بن عبد الملک عن حارث بن حصیرة عن أبی طارق عن أبی ربیعة بن ناقد عن علیّ بن أبی طالب قال قال لی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فیک مثل عیسی بن مریم ابغضته یهود حتی بهتوا أمّه و احبّته النّصاری حتی انزلوه بالمنزل الذی لیس به ثم قال علیّ بن أبی طالب یهلک فیّ رجلان محبّ مطر یعرّفنی بما لیس فیّ و مبغض مفتر یحمله شنانی علی ان یبهتنی فدلّت هذه الاخبار علی حسن مذهبنا فی ذکر المشابه و علی انا اقتدینا فی ذلک بالرسول علیه السّلام و کفانا ذلک شرفا و قدوة إذ جعله اللّه تعالی للمسلمین وزرا و اسوة فلا یظنن جاهل غبیّ او ناصب غویّ انا ارتکبنا مطایا العدوان و اعتدینا فی طریقنا هذا بعد هذا البیان و اللّه المستعان من شرّ الزمان و علیه التکلان فی مصارع الحدثان و نیز در زین الفتی گفته

اخبرنا الحسین بن محمّد البسی قال حدّثنا عبد اللّه بن أبی منصور قال حدّثنا محمد بن بشر قال حدثنا محمد بن عبد اللّه بن المثنی الانصاری قال حدّثنی حمید عن انس قال کنّا فی بعض حجرات مکّة نتذاکر علیّا فدخل علینا رسول اللّه صلّی اللّه علیه فقال ایّها النّاس من أراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی فهمه و الی ابراهیم فی حلمه و الی موسی فی شدّته و الی عیسی فی زهادته و الی محمّد و بهائه و الی جبرئیل و امانته و الی الکوکب الدّرّیّ و الشمس

ص:267

الضّحی و القمر المضیء فلیتطاول و لینظر الی هذا الرّجل و اشار الی علیّ بن أبی طالب فهذا العاصی لاساس اثبات هذه الفضیلة الجلیلة راسم و لنواصی المستبصرین بسمة المعرفة و اسم و لبناء الانکار الجالب للخسار هادم و بمطرقة الحق راضّ لرأس کل متعصّب غاشم و لاشراک الاضلال و التسویل و الازلال و التلمیع هاشم و بالعجز عن التفوّه ببنت شفه لکل مجادل متحامل و اصم و مثبت ان الجاحد المتواقح علی الماء راقم

13-نظنزی

وجه سیزدهم از وجوه ابطال نفی و انکار مخاطب با کمال آنکه ابو الفتح محمد بن علی بن ابراهیم النطنزی این حدیث شریف را روایت نموده چنانچه در کتاب خصائص علویّه علی ما نقل عنه گفته

عن أبی الحمراء مولی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم قال کنّا حول النبی صلّی اللّه علیه و سلّم فطلع علیّ بن أبی طالب رضی اللّه عنه فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من سرّه ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی فهمه و الی ابراهیم فی خلّته فلینظر الی علیّ بن أبی طالب انتهی فهذا ابو الفتح النطنزی الماهر فتح باب الحقّ الظاهر بروایة هذا الحدیث الشریف الّذی هو لظهر کل معاند مکابر کاسر فلم یبق لاحد من ارباب الانصاف مجال للهمز و مساغ للطعن و الطنز بعد سماع روایة النطنزیّ البری من الغمز و نطنزی از اکابر علماء امجاد و اجلّه فضلاء نقادست عبد الکریم سمعانی در انساب در نسبت نطنزی گفته ابو الفتح محمّد بن علی بن ابراهیم النطنزی افضل من بخراسان و العراق فی اللّغة و الادب و القیام بصنعة الشعر قدم علینا بمرو سنة احدی و عشرین و قرأت علیه طرفا صالحا

ص:268

من الادب و استفدت منه و اغترفت من بحره ثم لقیته بهمدان ثم قدم علینا ببغداد غیر مرة فی مدة مقامی بها و ما لقیته الاّ و کتبت عنه و اقتبست منه سمع باصبهان ابا سعد المطرز و ابا علی الحدّاد و عاصم بن نصر الرّخّی و ببغداد ابا القاسم بن بیان الرزاز و ابا علی بن نبهان الکاتب و طبقتهم سمعت منه اخیرا بمرو الحدیث ازین عبارت واضح و لائحست که نطنزی شیخ و استاد سمعانیست و او افضل اهل خراسانست در لغت و ادب و قیام بصنعت شعر و سمعانی برو ادب خوانده و ازو استفاده نموده و نیز ظاهرست که سمعانی گاهی باو ملاقات نه کرده مگر اینکه ازو کتابت و اقتباس نموده و آخرا بمرو از و سماع حدیث فرموده و کفی بذلک دلالة علی علو قدره و سموّ فخره و عظمة شانه و رفعة مکانه و ابن النجّار عالی تبار بمدح نطنزی در تاریخ بغداد علی ما نقل السّیّد علی بن طاوس طاب ثراه فی کتاب الیقین گفته کان نادرة الفلک و نابغة الدهر و فاق اهل زمانه فی بعض فضائله و صلاح الدین خلیل بن ایبک الصفدی در وافی بالوفیات گفته محمّد بن علی بن ابراهیم بن أبی الفتح الکاتب النطنزی کان من بلغاء اهل النظم و النّثر سافر البلاد و لقی الاکابر و کان کثیر المحفوظ محبّ العلم و السّنة و مکثر الصدقة و الصّیام و نادم الملوک و السّلاطین و کانت له وجاهة عظیمة عندهم و کان تیّاها علیهم متواضعا لاهل العلم سمع الحدیث الکثیر باصبهان و خراسان و بغداد و لم یتمتّع بالرّوایة

14-نظم حکیم سنائی

وجه چهاردهم آنکه ابو المجد مجدود بن آدم السنائی الغزنوی بعض مضمون

ص:269

این حدیث شریف نظم نموده و آن دلالت صریحه بر ثبوت این حدیث دارد چنانچه در کتاب حدیقة الحقیقة و شریعة الطریقة بمدح جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته عالمی بود همچو نوح استاخ عالمی بود همچو روح فراخ دل او عالم معانی بود لفظ او آب زندگانی بود فهذا الحکیم السنائی قد أثبت بنظمه البلیغ الفصیح صحة حدیث التشبیه حتما و جزما بلا تشکیک و اقلاق فاضرم نار الجوی و الکمد فی قلوب الجاحدین المقتفین لآثار الدین قالوا فی حق الوحی الصّادق إِنْ هذا إِلاَّ اِخْتِلاقٌ و مخفی نماند که بضیاء مفاخر و سناء ماثر حکیم سنائی آفاق و اکناف موتلق و متاجّج و بنفحات محاسن و مکارم او ارجا و اطراف متارّج و بحار اسفار اعلام کبار بسیول مدائح او متموّجست عبد الرحمن بن احمد جامی در نفحات الانس گفته حکیم سنائی غزنوی قدّس سرّه کنیت و نام وی ابو المجد مجدود بن آدمست وی با پدر شیخ رضی الدّین علی لا لا ابناء عم بودند از کبرای شعرای طائفۀ صوفیه است و سخنان ویرا باستشهاد در مصنفات خود آورده اند و کتاب حدیقة الحقیقه بر کمال وی در شعر و بیان اذواق و مواجید ارباب معرفت و توحید دلیلی قاطع و برهانی ساطع ست از مریدان خواجه یوسف همدانیست و سبب توبه وی آن بود که سلطان محمود سبکتگین در فصل زمستان بعزیمت گرفتن بعضی از دیار کفار بیرون آمده بود از غزنین و سنائی در مدح وی قصیده گفته بود می رفت که بعرض رساند بدر گلخنی رسید که یکی از مجذوبان از حد تکلیف بیرون رفته که مشهور بود بلای خوار زیرا که پیوسته لای شراب خوردی در آنجا بود آوازی شنید که با ساقی خود می گفت که پر کن قدحی بکوری چشم محمود سبکتگین تا بخورم ساقی گفت محمود مردی غازیست و باو شاه اسلام

ص:270

گفت مرد کی بس ناخوشنودست آنچه در تحت حکم وی درآمده است در حیز ضبط در نیاورده می رود که مملکت دیگر گیرد یک قدح گرفت و بخورد باز گفت پر کن قدحی دیگر بکوری سنائی شاعر ساقی گفت سنائی مرد فاضل و لطیف طبع ست گفت وی اگر لطیف طبع بودی بکاری مشغول بودی که ویرا بکار آمدی گزافی چند در کاغذی نوشته که بهیچ کار وی نه می آید و نمی داند که ویرا برای چه کار آفریده اند سنائی چون آن را شنید حال بر وی متغیر گشت و به تنبیه آن لایخوار از مستی غفلت هوشیار شد و پای در راه نهاده بسلوک مشغول شد در سخنان مولانا جلال الدّین رومی قدّس سرّه مذکورست که خواجه حکیم سنائی در وقتی که محتضر بود در زیر زبان چیزی می گفت حاضران گوش پیش دهانش بردند این بیت می خواند بازگشتم زانچه گفتم زانکه نیست در سخن و در معنی سخن عزیزی آن را شنید گفت عجب حالیست که در وقت بازگشتن از سخن نیز بسخن مشغول بوده است وی همواره منزوی و منقطع می بود و از مخالطت اهل دنیا معرض یکی از ارباب جاه و جلال را عزیمت آن بود که بزیارت و ملازمت وی رود شیخ مکتوبی بوی نوشته مشتمل بر نسبی لطائف الی ان قال تاریخ تمامی حدیقه چنانچه خود بنظم آورده سنة خمس و عشرین و خمسمائة بوده است و بعضی تاریخ وفات را همین نوشته اند و اللّه تعالی اعلم و از افاده خود مخاطب ماهر نیز کمال جلالت و عظمت و مقبولیت نزد سنّیه ظاهرست چنانچه در باب دوم همین کتاب تحفه گفته کید سی و ششم آنکه یک دو بیت در اشعار کبراء سنیان الحاق نمایند بمضمونی که صریح در تشیع باشد و مخالف مذهب اهل سنت و بهمان

ص:271

وزن و قافیه و لغت مصنوع و منحوت سازند و گویند اهل سنت بنابر خفت و خجالت خود این ابیات را حذف و اسقاط نموده اند و این ماجرا اکثر نسبت بمقبولان اهل سنت مثل شیخ فرید عطّار و شیخ اوحدی و شمس تبریز و حکیم سنائی و مولانا روم و حافظ شیرازی و حضرت خواجه قطب الدّین دهلوی و امثال ایشان رو داده و با شعار امام شافعی نیز قدمای ایشان سه بیت الحاق کرده اند اشعار امام شافعی این ست یا راکبا قف بالمحصّب من منی و اهتف بساکن خیفها و النّاهض سحرا إذا فاض الحجیج الی منی فیضا کملتطم الفرات الفائض ان کان رفضا حبّ آل محمّد فلیشهد الثقلان انّی رافضی و غرض امام شافعی ازین ابیات مقابله نواصبست که بسبب حب اهلبیت مردم را نسبت برفض می کردند و حالا در بعض کتب شیعه این سه بیت دیگر که صریح در تشیع اند نیز بآنها ملحق ساخته نقل کرده اند و بدان بر تشیع امام شافعی تمسک جسته قف ثم ناد فانّنی لمحمد و وصیّه و بنیه لست بباغض اخبرهم انّی من النفر الّذی بولاء اهل البیت لیس بناقض و قل ابن ادریس بتقدیم الّذی قدمتموه علی علیّ ما رضی و این کید ایشان بغایت پوچ ست زیرا که بنای کار این بزرگواران و شریعت و طریقت این نامداران از سر تا قدم بر مذهب اهل سنتست بیک دو شعر کذائی ایشان را شیعی گمان کردن از اطفال مکتب هم نه می آید

15-شهردار دیلمی

وجه پانزدهم از وجوه ابطال نفی و انکار مخاطب جلیل الفخار آنکه شهردار بن شیرویه بن شهردار بن شیرویه بن فناخسرو الدیلمی این حدیث شریف را روایت فرموده چنانچه در کتاب مسند الفردوس گفته

اخبرنا أبی حدّثنا مکی بن دکین القاضی حدّثنا

ص:272

علیّ بن محمّد بن یوسف حدّثنا الفضل الکندی حدّثنا عبد اللّه بن محمّد بن الحسن مولی بنی هاشم بالکوفة حدّثنا علیّ بن الحسین حدّثنا احمد بن أبی هاشم النوفلی حدّثنا عبد اللّه بن عبید اللّه بن موسی حدّثنا کامل ابو العلاء عن أبی اسحاق السّبیعی عن أبی داود عن نفیع عن أبی الحمراء مولی النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من أراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی موسی فی شدّته و الی عیسی فی زهده فلینظر الی هذا المقبل فاقبل علیّ و یظهر روایة شهردار لهذا الحدیث من عبارة اخطب خوارزم ایضا فانتظر فالحمد للّه اللطیف القدیر حیث ثبت هذا الحدیث الشریف الشهیر بروایة هذا النحریر الکبیر و وضح انّ المبطلین و الرادّین انّما اغتالهم وساوس الغرور المستکبر علی العلیم الخبیر حیث اقدموا علی تکذیب مثل هذا الحقّ المستنیر و ابو منصور شهردار از ائمّه کبار و مشاهیر حفّاظ جلیل الاخطار و اجلّه محدّثین عظیم الاقدار و موصوف بغایت اعتماد و اعتبارست و فضل و جلالت او کالشمس فی رابعة النهار هویدا و آشکار و محامد و مدائح او شائع و ذائع در اقطار و امصار و مذکور و مدوّن در کتب و اسفار ذهبی در عبر در سنه ثمان و خمسین و خمسمائة گفته شهردار بن الحافظ شیرویه بن شهردار الدّیلمی المحدّث ابو منصور قال ابن السمعانی کان حافظا عارفا بالحدیث فهما عارفا بالادب ظریفا سمع اباه و عبدوس بن عبد اللّه و مکّی السّلار و طائفة و اجاز له ابو بکر بن خلف الشّیرازی و عاش خمسا و سبعین سنة و عبد الوهّاب بن علی السّبکی در طبقات شافعیه

ص:273

کبری گفته قال ابن السمعانی کان حافظا عارفا بالحدیث فهما عارفا بالادب ظریفا خفیفا لازما مسجده متّبعا اثر والده فی کتابة الحدیث و سماعه و طلبه رحل الی اصبهان مع والده ثمّ الی بغداد و سمع اباه و ابا الفتح عبدوس بن عبد اللّه و مکّیّ بن منصور الکرخی و احمد بن نصر الاعمش الخ و جمال الدّین عبد الرّحیم بن الحسن بن علیّ الاسنوی در طبقات شافعیّه بعد ذکر ترجمۀ شیرویه دیلمی گفته و امّا ولده فیقال له شهردار و یکنّی ابا منصور کان محدّثا عارفا بالادب ظریفا لازما مسجده خرّج اسانید لکتاب والده المسمّی بالفردوس و رتّبه ترتیبا حسنا و یسمّی الفردوس الکبیر و ولد سنة ثلث و ثمانین و اربعمائة قاله ابن الصّلاح و لم یذکر له وفاة و تقی الدّین ابو بکر بن احمد الاسدی در طبقات شافعیه گفته شهردار بن شیرویه بن شهردار بن شیرویه ابو منصور بن أبی شجاع الدّیلمی کان محدّثا عارفا بالادب ظریفا خرّج اسانید لکتاب والده المسمّی بالفردوس فی ثلث مجلّدات و رتّبه ترتیبا حسنا و یسمّی الفردوس الکبیر ولد سنة ثمان و ثلاثین و اربعمائة و توفّی فی رجب سنة ثمان و خمسین و خمسمائة و ابو مهدی عیسی بن محمّد الثعالبی در مقالید الاسانید گفته نبذة من خبره قال الذّهبی هو الامام الحافظ ابو منصور شهردار بن شیرویه بن شهردار الدیلمی ینتهی نسبه الی فیروز الدّیلمیّ الضحّاک قال ابن السمعانی کان ابو منصور حافظا عارفا بالحدیث فهما عارفا بالادب ظریفا خفیفا ملازما مسجده متّبعا اثر والده فی کتابة الحدیث و سماعه و طلبه رحل

ص:274

الی اصبهان مع والده سنة خمس و خمسمائة ثم رحل الی بغداد سنة سبع و ثلاثین سمع اباه و مکّی ابن منصور الکرخی و ابا محمّد الدّونی و ابا بکر بن زنجویه و له إجازة من أبی منصور بن الحسین المقری کان یجمع اسانید کتاب الفردوس لوالده و رتّبه ترتیبا عجیبا حسنا و قد فرغ منه و هذّبه و نقّحه روی عنه ابنه ابو مسلم احمد و طائفة توفّی سنة ثمان و خمسین و خمسمائة رحمه اللّه و خود شاهصاحب در بستان المحدثین بعد ذکر دیلمی باخذ و انتحال عبارت مقالید حسب داب خود گفته و پسر او شهردار بن شیرویه بن شهردار دیلمی کنیت او ابو منصور در معرفت حدیث و فهم آن از پدر بهتر بود چنانچه سمعانی هم در حقّ او بفهم و معرفت گواهی داده و علم ادب را نیز خوب می دانست و مرد سبک روح و عابد بود و در مسجد خود ملازمت داشت و غالبا بشغل استماع حدیث و نوشتن آن می گذرانید و در طلب علم حدیث با والد خود شریک بود در سفر اصفهان سال پانصد و پنج همراه او بود ببغداد خود رفته در سال سی و هفت بعد از موت پدر خود از اساتذۀ بسیار تحصیل کرده چنانچه از مکّی بن منصور الکرخی و ابو محمّد الدّونی و ابو بکر بن زنجویه و از بعضی محدّثان اجازت حاصل کرده و ترتیب کتاب فردوس برین وضع او داده و اسانید این کتاب را بمحنت تمام جمع کرده و چون از تنقیح و تهذیب او فارغ شد پسر او ابو مسلم احمد بن شهردار دیلمی و جماعت دیگر از شاگردان او از وی روایت کردند وفات شهردار در سال پانصد و پنجاه و هشتست و نسب این خاندان بفیروز دیلمی می رسد که قاتل اسود عنسی بود در حق او جناب رسالت ص فرموده فاز فیروز و او صحابیست

16-أخطب خوارزم

وجه شانزدهم از وجوه اثبات حدیث تشبیه و ابطال انکار مخاطب وجیه آنکه

ص:275

ابو الموید موفّق بن احمد بن أبی سعید اسحاق المعروف باخطب خوارزم این حدیث شریف را بطرق متعدده روایت نموده چنانچه در کتاب المناقب بعد نقل حدیثی باین اسناد اخبرنا الشیخ الزاهد الحافظ ابو الحسن علی بن احمد العاصمی الخوارزمی قال اخبرنا شیخ القضاة اسماعیل بن احمد الواعظ قال اخبرنا ابو بکر احمد بن الحسین البیهقی الخ گفته و بهذا الاسناد

عن احمد بن الحسین هذا قال اخبرنا ابو عبد اللّه الحافظ فی التاریخ قال حدثنا ابو جعفر محمّد بن احمد بن سعید قال حدّثنا محمّد بن مسلم قال حدّثنا عبد اللّه بن موسی العبسی قال حدّثنا ابو عمر الازدی عن أبی راشد الحبرانی عن أبی الحمراء قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من أراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی فهمه و الی یحیی بن زکریّا فی زهده و الی موسی بن عمران فی بطشه فلینظر الی علیّ بن أبی طالب قال احمد بن الحسین البیهقی لم اکتبه الاّ بهذا الاسناد و اللّه اعلم و نیز در کتاب المناقب بعد نقل حدیثی از شهردار دیلمی گفته

اخبرنی شهردار هذا إجازة اخبرنی أبی حدّثنا مکّی بن دکین القاضی حدّثنا علیّ بن محمّد بن یوسف حدّثنا الفضل الکندی حدّثنا عبد اللّه بن محمّد بن الحسین مولی بنی هاشم بالکوفة حدّثنا علیّ بن الحسین حدّثنا احمد بن أبی هاشم النوفلی حدّثنا عبید اللّه بن موسی حدّثنا کامل ابو العلاء عن أبی اسحاق السبیعی عن أبی داود عن نفیع عن أبی الحمراء مولی النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم من أراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی موسی فی شدّته و الی عیسی فی زهده فلینظر الی هذا المقبل

ص:276

فاقبل علیّ و نیز اخطب خوارزم در کتاب للمناقب گفته

اخبرنی شهردار هذا إجازة قال اخبرنا ابو الفتح عبدوس بن عبد اللّه بن عبدوس الهمدانی إجازة عن الشریف أبی طالب المفضل بن محمّد بن طاهر الجعفری باصبهان عن الحافظ أبی بکر احمد بن موسی بن مردویه بن فورک الاصبهانی قال حدّثنا محمّد بن احمد بن ابراهیم قال حدّثنا الحسین بن علیّ الحسین السّلوی قال حدّثنی سوید بن مسعر بن یحیی بن حجّاج النهدی قال حدّثنا أبی قال حدّثنا شریک عن أبی اسحاق عن الحارث الاعور صاحب رایة علیّ قال بلغنا انّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم کان فی جمع من اصحابه فقال اریکم آدم فی علمه و نوحا فی فهمه و ابراهیم فی حکمته فلم یکن باسرع من ان طلع علیّ فقال ابو بکر یا رسول اللّه أ قست رجلا بثلاثة من الرّسل بخ بخ لهذا الرّجل من هو یا رسول اللّه النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم الا تعرفه یا ابا بکر قال اللّه و رسوله اعلم قال ابو الحسن علیّ بن أبی طالب قال ابو بکر بخ بخ لک یا ابا الحسن و این مثلک یا ابا الحسن انتهی فهذا ابو المویّد موفق بن احمد ایّد الحقّ تاییدا و وفّق لنصرة الصّدق و سدّد لذلک تسدیدا حیث روی هذا الحدیث الشریف من ثلث طرائق عن خیر الخلائق علیه و آله الف سلام و تحیّة ما ذرّ شارق و عدّه من المناقب الفاخرة و الفضائل الباهرة التی قال فی صدر کتابه فی حقّها انها یسیر من کثیر فهتک ملاءة الکذب و المین و اقحم المنکرین فی سکرات الحین و ابان انّ جحودهم عین الشطط و الشین و انّه ناش من تسلّط الهوی و الرّین

ص:277

و اخطب خوارزم از عمائد فقها و اجله نبها و اعاظم فضلا و افاخم کملاء و از ثقات مشاهیر و اثبات نحاریر و صدور اکابر و معروفین ذوی المفاخر و معتمدین ارباب الماثرست و اساطین اعیان و مهرۀ عالیشان مثل عماد الدّین ابو عبد اللّه محمّد بن محمّد الکاتب الاصفهانی و ابو الفتح ناصر بن أبی المکارم عبد السیّد بن علی المطرزی و محمّد بن محمود بن الحسن بن هبة اللّه بن المحاسن المعروف بابن النجّار و ابو الولید محمّد بن محمود بن محمّد الخوارزمی و ابو الصفا صلاح الدّین خلیل بن ایبک الصفدی و ابو الوفا عبد القادر بن محمّد بن محمد بن نصر اللّه بن سالم القرشی و تقی الدّین ابو الطیب محمد بن أبی العباس احمد بن علی الفاسی المکی و جلال الدّین عبد الرحمن بن کمال الدّین السیوطی و شهاب الدّین احمد صاحب توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل و محمود بن سلیمان الکفوی او را بمحامد عظیمه و مناقب فخیمه و فضائل باهره و مدائح فاخره ستوده اند و جمعی از اعلام احبار و افاضل عالی تبار از اخطب خوارزم در کتب خود نقلها آورده اند مثل محمد بن یوسف الکنجی و محمد بن یوسف بن محمود بن الحسن الزرندی و محمد بن ابراهیم بن علی المعروف بابن الوزیر الصنعانی و نور الدّین علی بن محمد بن احمد بن عبد اللّه المعروف بابن الصبّاغ المالکی و ابو الحسن علی بن عبد اللّه السمهودی الحسنی و شهاب الدین احمد بن حجر الهیتمی المکی و کمال الدین بن فخر الدّین الجهرمی و احمد بن الفضل بن محمد باکثیر و عبد اللّه بن محمد المطیری و مولوی ولی اللّه بن حبیب اللّه اللکهنوی و مولوی حیدر علی المعاصر اما مدح و ثنای عماد الدّین کاتب محمد بن محمد اصبهانی اخطب خوارزم را پس در کتاب خریدة القصر و جریدة اهل العصر علی ما نقل عنه گفته خطیب خوارزم ابو الموید الموفق بن احمد بن محمد المکی الخوارزمی من الافاضل الاکابر فقها و ادبا

ص:278

و الاماثل الاکارم حسبا و نسبا و فضل و فقاهت و نبالت و مهارت و حذاقت و وثوق و اشتهار و اعتماد و اعتبار عماد کاتب عالی فخار مستغنی از تبیین و اظهارست و بعضی از فضائل او بر ناظر وفیات الأعیان ابن خلکان و عبر و دول الاسلام ذهبی و مختصر فی اخبار البشر ابو الفداء و تتمة المختصر ابن الوردی و مرآة الجنان یافعی و طبقات شافعیه اسنوی و طبقات شافعیۀ سبکی و طبقات شافعیه اسدی و ابجد العلوم مولوی صدیق حسن خان مخفی نیست امّا مدح و ثناء ابو الفتح ناصر بن عبد السیّد مطرزی حنفی اخطب خوارزم را پس بر متتبّع ایضاح شرح مقامات حریری تصنیف مطرزی مخفی نیست که گاهی او را بامام اجلّ علاّمه وصف می نماید و گاهی بمولای الصدر السعید الشهید صدر الصدور و گاهی بصدر الائمّه و اخطب خطباء خوارزم ملقب می نماید و گاهی مولای الصدر العلاّمه و گاهی مولای الصدر الکبیر در حق او اطلاق می کند و جابجا استناد و استدلال و احتجاج بروایت و افادات او می نماید در ایضاح گفته فمما یدل علی زهده أی اویس القرنی ما اخبرنی به الامام الاجلّ العلاّمة ابو المؤید موفق بن احمد المکی قال اخبرنا الشیخ ابو الغنائم محمّد بن علی النّرسی المعدّل انا الشریف ابو عبد اللّه محمّد بن علی بن عبد الرحمن العلوی الحسینی انا احمد بن علی بن العطّار المقری قراءة ثنا علی بن احمد بن عمر و ثنا محمّد بن منصور المقری ثنا محمّد بن علیّ بن خلف ثنا حسین الاشقر ثنا مخلّد بن الحسین عن رجل عن اسید بن عمرو قال کان اویس القرنی إذا امسی اخذ قطیفة فغطّی بها راسه و رجلیه و تصدّق بفضلها و ینظر الی قوته فیعزله و یتصدّق بفضله و یقول

ص:279

اللّهم من کان امسی عاریا او جائعا فلیس له عندی فضل و نیز در ایضاح گفته و ممّا یدلّ علی کثرة عبادته ما اخبرنی به مولای ایضا بهذا الاسناد الی محمّد بن منصور ثنا عبد اللّه بن أبی زیاد ثنا سیّار ثنا جعفر بن سلیمان عن ابراهیم بن عیسی السّکری قال قال اویس القرنی لاعبدنّ اللّه فی الارض کما تعبده الملائکة فی السّماء فکان إذا استقبل اللیل قال یا نفس اللیلة القیام فیصفّ قدمیه حتی یصبح ثم یستقبل اللیلة الثانیة فیقول یا نفس اللّیلة الرکوع فلا یزال راکعا حتی یصبح ثم یستقبل اللّیلة الثالثة فیقول یا نفس اللّیلة السجود فلا یزال ساجدا حتی یصبح و نیز در ایضاح گفته و امّا قوله و احد جناحی الدّنیا فقد اخبرنی مولای الصدر السعید الشهید صدر الصدور ابو المؤید موفق بن احمد المکی إجازة انا الشیخ ابو الغنائم محمّد بن علی النرسی المعدّل انا الشریف ابو عبد اللّه محمّد بن علی بن عبد اللّه العلوی الحسینی انا علی بن الفضل الدهقان انا محمّد بن زید الرطّاب قال قال ابراهیم بن محمّد الثقفی و سمعنا اهل البصرة افتخروا بما یذکر عن أبی هریرة انّ الدّنیا مثّلت علی صورة طائر فالبصرة و مصر جناحان فاذا خربا وقع الامر الخ و نیز در ایضاح گفته حدّثنا صدر الأئمّة اخطب خطباء خوارزم موفق بن احمد المکی تم الخوارزمی قال اخبرنی السّیّد الامام المرتضی ابو الفضل الحسینی فی کتابه اتی من مدینة الرّی جزاه اللّه عنّی خیرا اخبرنا السّیّد ابو الحسن علیّ بن أبی طالب الحسینی الشیبانی بقراءتی علیه اخبرنی الشیخ العالم ابو النجم محمّد بن عبد الوهّاب بن عیسی التمّار الرازی اخبرنا الشیخ العالم

ص:280

ابو سعید محمد بن احمد بن الحسین النیسابوریّ اخبرنا محمّد بن علیّ بن جعفر الادیب بقراءتی علیه

حدّثنی المعافا بن زکریا ابو الفرج عن محمّد بن احمد بن أبی الثلج عن الحسن بن محمّد بن بهرام عن یوسف بن موسی القطّان عن جریر عن لیث عن مجاهد عن ابن عبّاس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لو انّ الرّیاض اقلام و البحر مداد و الجنّ حسّاب و الانس کتّاب ما احصوا علیّ بن أبی طالب و نیز در ایضاح گفته

اخبرنی مولای الصدر عن فخر خوارزم انه قال فی قولهم نهی النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم عن قیل و قال هو من قولهم قیل کذا و قال فلان کذا الخ و نیز در ایضاح گفته اخبرنی مولای الصدر العلاّمة قال قال فخر خوارزم ضرب المزامیر مثلا لحسن صوت داود و حلاوة نغمته الخ و نیز در ایضاح گفته سمعت مولای الصدر الکبیر العلاّمة یقول سمعت فخر خوارزم یقول لما کان لیلة ولد فیها رسول اللّه ارتجس ایوان کسری فسقطت منه اربع عشرة شرفة و خمدت نار فارس و غاصت بحیرة ساوة الخ و نیز در ایضاح گفته و قوله اضاعونی و أیّ فتی اضاعوا تضمین و هو لامیّة ابن أبی الصّلت و تمامه لیوم کریهة و سداد ثغر و یروی انّه کان لابی حنیفة جار فاسق یتغنی کثیرا بهذا البیت فاتفق ان خرج ذات لیلة سکران فاخذه العسس و حبس فلما سمع ذلک ابو حنیفة نهض إلیه مسرعا من الغد و تکلّم فیه حتی اطلق من الحبس فلما ادخله منزله قال هل اضعناک فاخذ بیده و تاب ببرکات سعیه و سمعت هذه الحکایة علی مولای الصّدر فی مناقب أبی حنیفة باسناده الی

ص:281

أبی یوسف بلفظ قریب مما ذکرت و مدائح عظیمه و محامد فخیمه و مناقب جلیله و فضائل جمیله مطرزی نحریر بر متتبع و ناظر وفیات الأعیان ابن خلکان و مرآة الجنان یافعی و کتائب اعلام الاخیار کفوی و اثمار جنیّه علی قاری و ابجد العلوم مولوی صدیق حسن خان معاصر محتجب نیست اما مدح و ثنا و وصف و اطرای عالم جلیل الفخار ابن النجّار اخطب خوارزم را پس در تذییل خود بر تاریخ بغداد علی ما نقل عنه السّید الجلیل علیّ بن طاوس طاب ثراه فی کتاب الیقین گفته موفق بن احمد المکی کان خطیب خوارزم و کان فقیها فاضلا ادیبا شاعرا بلیغا من تلامذة الزمخشری و ابن النجار از اساطین کبار و ائمّه عالی نجار و جهابذه والا تبارست و مناقب و محامد او سابقا در مجلد طیر مذکور شد اما تبجیل و تعظیم و تکریم و تفخیم ابو الموید محمّد بن محمود خوارزمی اخطب خوارزم را و احتجاج و استدلال و استناد بروایات و افادات او پس در جامع مسانید أبی حنیفه بعد ذکر قول منسوب بشافعی النّاس عیال أبی حنیفة فی الفقه گفته و قد نظم هذا المعنی اخطب الخطباء شرقا و غربا ابو الموید المکی الخوارزمی علی ما انشدنی الصّدر الکبیر شرف الدّین احمد بن موفق المکی الخوارزمی قال انشدنی الصّدر العلامة اخطب خطباء الشرق و الغرب صدر الأئمّة ابو المؤید موفق بن احمد المکی الخوارزمی لنفسه فی عدة ابیات له یمدح بها ابا حنیفة رض أئمّة هذه الدنیا جمیعا بلا ریب عیال أبی حنیفة و نیز خوارزمی در جامع مسانید گفته انشدنی الصدر الکبیر شرف الدّین احمد بن مؤید بن موفق المکی الخوارزمی قال انشدنی جدّی البدر العلامة اخطب خطباء الشرق و الغرب ابو المؤیّد موفق بن احمد المکی الخوارزمی رحمه اللّه لنفسه

ص:282

ایا جبلی نعمان ان حصاکما لتحصی و لا تحصی فضائل نعمان جلائل کتب الفقه طالع تجد بها دقائق نعمان شقائق نعمان و نیز ابو المؤیّد در جامع مسانید گفته و انشدنی الصدر الکبیر شرف الدّین احمد بن المؤیّد المکّی الخوارزمی قال انشدنی الصدر العلاّمة صدر الأئمّة ابو المؤیّد الموفّق بن احمد المکی لنفسه رسول اللّه قال سراج دینی و امّتی الهداة ابو حنیفة غدا بعد الصّحابة فی الفتاوی لاحمد فی شریعته خلیفة سدی دیباج فتیاه اجتهاد و لحمته من الرّحمن خیفة و نیز خوارزمی در جامع مسانید گفته انشدنی الصدر الکبیر شرف الدّین احمد بن مؤیّد قال انشدنی الصدر العلاّمة صدر الأئمّة ابو المؤیّد الموفّق بن احمد المکی الخوارزمی لنفسه غدا مذهب النعمان خیر المذاهب کذا القمر الوضّاح خیر الکواکب تفقه فی خیر القرون مع التقی فمذهبه لا شک خیر المذاهب و نیز در جامع مسانید گفته و قد ذکر خطیب خطباء خوارزم صدر الأئمّة ابو المؤیّد موفّق بن احمد المکی فی مناقب أبی حنیفة رضی اللّه عنه سبعمائة و ثلاثین رجلا من مشایخ المسلمین فی الآفاق و اقطار الارضین ممّن رووا عنه رضی اللّه عنه و نیز ابو المؤیّد در جامع مسانید گفته و امّا النوع السّادس من مناقبه أی مناقب أبی حنیفة و فضائله الّتی تفرّد بها التلمّذ عند اربعة آلاف من شیوخ أئمّة التابعین دون من بعده فالدّلیل علیه ما اخبرنا جماعة من ثقات المشایخ عن الصدر العلاّمة اخطب خطباء خوارزم صدر الأئمّة أبی المؤیّد موفق بن احمد المکی عن أبی حفص عمر بن الامام أبی الحسن علی الزمخشری عن والده رحمه اللّه انّه قال

ص:283

وقعت منازعة بین اصحاب الامام الاعظم أبی حنیفة و اصحاب الامام المعظّم الشافعی رض ففضل کلّ طائفة صاحبها الخ و نیز خوارزمی در جامع مسانید گفته النّوع السّابع من مناقبه أی مناقب أبی حنیفة الّتی تفرد بها انّه اتّفق له من الاصحاب ما لم یتّفق لاحد من بعده و الدلیل علیه ما ذکره صدر الأئمّة ابو المؤیّد موفّق بن احمد المکی قال اخبرنی الامام العلامة رکن الاسلام ابو الفضل عبد الرحمن بن امیرویه قال انا قاضی القضاة ابو بکر عتیق بن داود الیمانی فی ترجیح مذهب أبی حنیفة رضی اللّه عنه علی سائر المذاهب فی کلام طویل فصیح بلیغ الی ان قال هو امام الأئمّة سراج الامّة ضخم الدسیعة السّابق الی تدوین علم الشریعة ثم ایّده اللّه تعالی بالتوفیق و العصمة فجمع له من الاصحاب و الأئمّة عصمة منه تعالی لهذه الامة ما لم یجتمع فی عصر من الاعصار فی الاطراف و الاقطار و نیز خوارزمی در جامع مسانید گفته الباب الاول فی ذکر شیء من فضائله التی تفرّد بها اجماعا فنقول و باللّه التوفیق مناقبه و فضائله کالحصی لا تعدّ و لا تحصی و لا یمکن ان تستقصی لکن من فضائله خاصة الّتی تفرّد بها و لم یشارکه اجماعا من بعده فیها یمکن احصاؤها و ضبطها فی انواع عشرة الاوّل فی الاخبار و الآثار المرویّة فی مدحه دون من بعده الثانی فی انّه ولد فی زمان الصّحابة و القرن الّذی شهد مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم دون من بعده الخ و در بیان نوع اول گفته امّا الاوّل فقد اخبرنی الصدر الکبیر شرف الدین احمد بن مؤیّد بن موفق بن احمد المکی الی ان قال

ص:284

الخوارزمی بعد نقل عدة اخبار موضوعة و روایات مصنوعة

وقد انبأنی الصّدر الکبیر شرف الدّین احمد بن مؤیّد بن موفق بن احمد المکی الخوارزمی عن جده صدر الأئمّة أبی المؤیّد الموفق بن احمد المکی عن عبد الحمید بن احمد البراتقینی عن الامام محمّد بن اسحاق السّراجی الخوارزمی عن أبی جعفر عمر بن احمد الکرابیسی عن أبی الفتح محمّد بن الحسن الناصحی عن الزاهد أبی محمّد الحسن بن علی بن محمّد عن أبی سهیل عبد الحمید بن محمّد الطوّافی عن ابیه عن أبی القاسم یونس بن الطاهر البصری عن أبی النصر احمد بن الحسین الادیب عن أبی سعید احمد بن محمّد بن بشر عن محمّد بن یزید عن سعید بن بشر عن حمّاد عن رجل عن نافع عن ابن عمر رضی اللّه عنه تبارک و تعالی و تقدس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یظهر من بعدی رجل یعرف بابی حنیفة یحیی اللّه سنّتی علی یدیه و بعد این روایت مجعوله مفتعله روایات عدیده مختلقه باسناد اخطب در مدح أبی حنیفه نقل کرده ازین عبارات عدیده ظاهرست که ابو الموید خوارزمی بافادات و روایات موفق بن احمد که اخطب خوارزمست برای اثبات فضل ابو حنیفه احتجاج و استدلال می نماید و جابجا مدح و ثنا و وصف اخطب بمدائح جلیله و مناقب جمیله وارد می فرماید و ابو المؤیّد محمّد بن محمود باوصاف عظیمه و مناقب فخیمه محمودست و محامد سنیّه و مفاخر بهیّه و مآثر علیّه و مناقب وضیّه او در کتب أئمّه اعلام مسرود و نقل از ابو المؤیّد و استناد بافادات جابجا در کتب اکابر سنیه موجود محمود بن سلیمان کفوی در کتائب اعلام الاخیار گفته الشیخ الامام ابو المؤیّد محمّد بن محمود بن محمد بن الحسن الخوارزمی الخطیب ولد سنة ثلاث و ستمائة و تفقّه علی منشی النظر الاستاد نجم الملة و الدّین

ص:285

طاهر بن محمّد الحفصی سمع بخوارزم و قدم بغداد و سمع بها و حدث بدمشق و ولی قضاء خوارزم و خطابتها بعد اخذ التتار لها ثم ترکها و قدم بغداد حاجّا ثم حجّ و جاور و رجع علی طریق دیار مصر و قدم دمشق ثم عاد الی بغداد و درّس بها الی ان مات سنة خمس و خمسین و ستّمائة و عبد القادر بن محمّد در جواهر مضیّه گفته محمّد بن محمود بن حسن الامام ابو المؤیّد الخوارزمی الخطیب مولده سنة ثلاث و تسعین و خمسمائة تفقّه علی الامام طاهر بن محمّد الحفصی سمع بخوارزم و قدم بغداد و سمع بها و حدّث بدمشق و ولی قضاء خوارزم و خطابتها بعد اخذ التّاتار لها ثم ترکها و قدم بغداد حاجّا ثم حجّ و جاور و رجع علی طریق دیار مصر و قدم دمشق ثم عاد الی بغداد و درّس بها و مات بها سنة خمس و خمسین و ستّمائة و مصطفی بن عبد اللّه بن عبد اللّه القسطنطینی در کشف الظنون گفته مسند الامام الاعظم أبی حنیفة نعمان بن ثابت الکوفی المتوفی سنة خمسین و مائة رواه حسن بن زیاد اللؤلؤی و رتّب المسند المذکور الشّیخ قاسم بن قطلوبغا الحنفی بروایة الحارثی علی ابواب الفقه و له علیه الامالی فی مجلّدین و مختصر المسند المسمی بالمعتمد لجمال الدّین محمود بن احمد القونوی الدّمشقی المتوفی سنة 770 سبعین و سبعمائة ثم شرحه و سمّاه المستند و جمع زوائده ابو المویّد محمد بن محمود الخوارزمی المتوفی سنة خمس و ستّین و ستّمائة اوّله الحمد للّه الّذی سقانا بطوله من اصفی شرائع الشرائع الخ و نیز در کشف الظنون بعد ذکر اختصار اسماعیل بن عیسی اوغانی جامع مسانید خوارزمی را گفته و اختصره ایضا الامام ابو البقاء احمد بن أبی الضیاء محمّد القرشی العدوی المکی المتوفّی سنة اوله الحمد لله رب العالمین الخ

ص:286

فهذا مختصر مسند الامام الاعظم الّذی جمعه الامام ابو المؤیّد الخوارزمی حذفت الاسانید منه و ما کان مکرّرا عنه و سمّیته المستند فی مختصر المسند و تاج الدّین دهّان در کفایة المتطلّع گفته کتاب جمع المسانید للامام الاعظم أبی حنیفة نعمان بن ثابت الکوفی رضی اللّه تعالی عنه تالیف العلامة الخطیب قاضی القضاة أبی المؤیّد محمّد بن محمود بن محمّد الخوارزمی رحمه اللّه تعالی یرویه عن الفقهاء الحنفیین الخ اما مدح و ثنای عبد القادر بن محمد حنفی اخطب خوارزم رایس در کتاب جواهر مضیّه فی طبقات الحنفیة که ذکر آن در کشف الظنون باین نهج نموده طبقات الحنفیة اوّل من صنّف فیه الشیخ عبد القادر بن محمّد القرشی المتوفی سنة 775 خمس و سبعین و سبعمائة صاحب الجواهر المضیئة فی طبقات الحنفیة کما قال فی خطبته و لم ار احدا جمع طبقات اصحابنا و هم امم لا یحصون فجمعها بامداد الشیخ قطب الدّین عبد الکریم الحلبی و أبی العلاء البخاری و أبی الحسن السّبکی و أبی الحسن علی الماردینی فصار شیئا کثیرا من التراجم و الفوائد الفقهیّة می فرماید الموفق بن احمد بن محمّد بن المکی خطیب خوارزم استاذ ناصر بن عبد اللّه صاحب المغرب ابو المؤیّد مولده فی حدود سنة اربع و ثمانین و اربعمائة ذکره القفطی فی اخبار النحاة ادیب فاضل له معرفة فی الفقه و الادب و روی مصنفات محمّد بن الحسن عن عمر بن محمد بن احمد النسفی و مات رحمه اللّه تعالی سنة ثمان و ستین و خمسمائة و اخذ علم العربیّة عن الزّمخشری و عبد القادر صاحب فضل زاهر و نبل ماهر و حائز جلائل مآثر و حاوی معالی مفاخرست محمود بن سلیمان کفوی در کتائب اعلام الاخیار گفته المولی الفاضل و النحریر الکامل عبد القادر

ص:287

بن محمّد بن نصر اللّه بن سالم أبی الوفا القرشی کان عالما فاضلا جامعا للعلوم له مجموعات و تصانیف و تواریخ و محاضرات و توالیف ولد سنة ست و سبعین و سبعمائة و اخذ العلوم عن جماعة کثیرة منهم علاء الدّین الترکمانی و والده قاضی القضاة شمس الدّین و فخر الدّین عثمان الماردینی الترکمانی والد علاء الدّین الترکمانی و هبة اللّه الترکمانی و غیر ذلک و سمع و حدث و افتی و درس و صنّف کتاب العنایة فی تحریر احادیث الهدایة و الطرق و الوسائل فی تخریج احادیث خلاصة الدلائل و یسمّیه ایضا المجموع و شرح معانی الآثار للطحاوی و کتاب الدرس المنیفة فی الردّ علی ابن أبی شیبة عن الامام أبی حنیفة و کتاب ترتیب تهذیب الاسماء و اللغات و کتاب البستان فی فضائل النعمان و کتاب الجواهر المضیّة فی طبقات الحنفیة و مختصر فی علوم الحدیث و مسائل مجموع فی الفقه و قطعة من شرح الخلاصة فی مجلّدین و تفسیر آیات و فوائد و سمع منه و اخذ المولی الفاضل قاسم بن قطلوبغا صاحب تلخیص التراجم مات سنة خمس و سبعین و سبعمائة رحمه اللّه تعالی و عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی در حسن المحاضرة فی اخبار مصر و القاهره گفته عبد القادر بن محمّد بن محمّد بن نصر اللّه بن سلام محیی الدّین ابو محمد بن أبی الوفا القرشی درس و افتی و صنف شرح معانی الاثار و طبقات الحنفیة و شرح الخلاصة و تخریج احادیث الهدایة و غیر ذلک ولد سنة ست و سبعین و ستّمائة و مات فی ربیع الاوّل سنة خمس و سبعین و سبعمائة و مولوی صدیق حسن خان معاصر در اتحاف النبلاء گفته عبد القادر بن محمد بن محمد بن نصر اللّه بن سلام محیی الدّین ابو محمد بن أبی الوفا القرشی درس گفت

ص:288

و فتوی داد و تصنیف کرد و شرح معانی الآثار و شرح خلاصه نوشت طبقات الحنفیّة و تخریج احادیث الهدایة و غیر ذلک از توالیف اوست مات فی سنة خمس و سبعین و سبعمائة و علاّمه قفطی که عبد القادر افاده کرده که او اخطب را در اخبار النحاة ذکر نموده نحریر عظیم القدر و جهبذ جلیل الفخر و عالم جم الفضل و فاضل کثیر النبلست سیوطی در حسن المحاضره گفته القفطی الوزیر جمال الدّین علی بن یوسف بن ابراهیم الشیبانی وزیر حلب صاحب تاریخ النحاة و تاریخ الیمن و تاریخ مصر و تاریخ بنی بویه و تاریخ بنی سلجوق ولد بقفط سنة ثمان و ستین و خمسمائة و مات بحلب سنة ست و اربعین و ستمائة و نیز سیوطی در بغیة الوعاة گفته علیّ بن یوسف بن ابراهیم بن عبد الواحد بن موسی بن احمد بن محمّد بن اسحاق بن محمّد بن ربیعة بن الحارث ابو الحسن القفطی یعرف بالقاضی الاکرم صاحب تاریخ النحاة قال یاقوت ولد فی ربیع سنة ثمان و ستین و خمسمائة بقفط و کان جم الفضل کثیر النبل عظیم القدر إذا تکلم فی فن من الفنون کالنحو و اللغة و القراءة و الفقه و الحدیث و الاصول و المنطق و الرّیاضیة و النجوم و الهندسة و التاریخ و الجرح و التعدیل قام به احسن قیام کان سمح الکفّ طلق الوجه صنّف الاصلاح للخلل الواقع فی الصحاح للجوهری الضاد و الظاء تاریخ النحاة تاریخ مصر المحلّی فی استیعاب وجوه کلاّ اما مدح و ثنای حافظ تقی الدّین ابو الطّیّب محمد بن احمد الفاس اخطب خوارزم را پس در کتاب العقد الثمین فی تاریخ بلد اللّه الامین گفته الموفق بن احمد بن محمد المکّی ابو المویّد العلاّمة خطیب خوارزم کان ادیبا فصیحا مفوها خطب بخوارزم دهرا

ص:289

و انشأ الخطب و اقرأ النّاس و تخرّج به جماعة و توفی بخوارزم فی صفر سنة ثمان و ستّین و خمسمائة ذکره هکذا الذهبی فی تاریخ الاسلام و ذکره الشیخ محیی الدّین عبد القادر الحنفی فی طبقات الحنفیّة و قال ذکره القفطی فی اخبار النحاة ادیب فاضل له معرفة بالفقه و الادب و روی مصنّفات محمّد بن الحسن عمر بن محمّد بن احمد عن النّسفی انتهی نقلا عن نسخة بخط العرب وقعت الی العبد العمید بلطف الرّبّ المجید بعد الفحص المدید و الطلب الشّدید و فضل و جلالت و حذق و نبالت و تبحر و اتقان و براعت و علو شان و مهارت علاّمه فاسی بالاتر از انست که محتاج بکشف قناع باشد شمس الدّین محمد بن عبد الرحمن سخاوی و شافعی در ضوء لامع لاهل القرن التاسع که نسخه آن که مزیّنست بخط مصنّف نزد این خاکسار حاضرست گفته محمّد بن احمد بن علی بن أبی عبد اللّه محمّد بن محمّد بن عبد الرحمن بن محمّد بن احمد بن علی بن عبد الرحمن بن سعید بن عبد الملک التقیّ ابو عبد اللّه و ابو الطیّب و بها اشتهر ابن الشهاب أبی العبّاس بن أبی الحسن الحسنی الفاسی المکّیّ المالکی شیخ الحرم و الماضی ابوه و یعرف بالتّقی الفاسی ولد فی ربیع الاول سنة خمس و سبعین و سبعمائة بمکة و نشأ بها و بالمدینة لتحوله إلیها مع أمّه فی سنة ثلاث و ثمانین وقتا الی ان قال و عنی بعلم الحدیث اتمّ عنایة و کتب الکثیر و افاد و انتفع الناس به و اخذوا عنه و درس و افتی و حدث بالحرمین و القاهرة و دمشق و بلاد الیمن بجملة من مرویّاته و مؤّفاته سمع منه الأئمّة و فی الاحیاء بمکّة جماعة ممّن اخذ عنه قال شیخنا فی معجمه حدثنی من لفظه باحادیث

ص:290

و اجاز لاولادی و لم یخلف بالحجاز مثله و قرض له شیخنا غیر ما تصنف و کان هو یعترف بالتلمّذ لشیخنا و تقدّمه علی سائر الجماعة حتی شیخهما العراقی کما ثبت ذلک فی الجواهر و خرّج له الجمال بن موسی معجما مات قبل اکماله و کان ذا ید طولی فی الحدیث و التاریخ و السّیر واسع الحفظ و اعتنی باخبار بلده فاحیی معالمها و اوضح مجاهلها و جدّد مآثرها و ترجم اعیانها فکتب بها تاریخا حافلا سمّاه شفاء الغرام باخبار البلد الحرام فی مجلّدین جمع فیه ما ذکره الازرقی و زاد علیه ما تجدّد بعده بل و ما قبله و اختصره مرارا و عمل العقد الثمین فی تاریخ البلد الامین فی اربع مجلدات ترجم فیه جماعة من حکّام مکة و ولاتها و قضاتها و خطبائها و ائمّتها و موذنیها و جماعة من العلماء و الرّواة من اهلها و کذا من سکنها سنین او مات بها و جماعة لهم مآثر فیها او فی ما اضیف له رتبه علی المعجم ثم اختصره و کذا ذیّل علی سیر النبلاء و علی التقیید لابن نقطة و کتابا فی الآخریات سوّد غالبه و فی الاذکار و الدعوات و فی المناسک علی مذهب الشافعی و مالک و اختصر حیاة الحیوان للدمیری و خرّج الاربعین المتباینات و الفهرست کلاهما لنفسه و کذا خرج لجماعة من شیوخه الخ و جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی در طبقات الحفّاظ گفته القاسی الحافظ تقیّ الدّین محمّد بن احمد بن علی بن عبد الرحمن الشریف المکّی ابو الطیّب ولد سنة خمس و سبعین و سبعمائة و اجاز له ابو بکر بن احمد المحب و ابراهیم بن السلاّر و رحل و برع و خرّج و اذن له الشیخ زین الدّین العراقی باقراء الحدیث و درس و افتی و صنّف کتبا منها

ص:291

تاریخ مکة و ولی قضاء المالکیة بها مات فی شوال سنة اثنتین و ثلاثین و ثمانمائة قال ابن حجر و لم یخلف فی الحجاز مثله و شیخ قطب الدین نهروانی که مناقب و فضائل زاهره او از ریحانة الالباء خفاجی و خلاصة الاثر محیی ظاهرست در کتاب الاعلام باعلام بیت اللّه الحرام که نسخه عتیقه آن در خزانه حرم مکه زادها اللّه تشریفا دیدم و یک نسخه آن پیش فقیر هم الحال حاضرست گفته اعلم ان من برکة العلم نسبته الی قائله و ما لم یکن هناک سند بین الناقل الرّاوی و من ینقل عنه فلا اعتماد علی ذلک النقل و لا بد ان یکون رجال السّند موثوقا بهم و الاّ فلا اعتبار لتلک الروایة و اقدم مورّخی مکة هو الامام ابو الولید محمّد بن عبد اللّه الازرقی ثم الامام ابو عبد اللّه محمّد بن اسحاق بن العبّاس الفاکهی المکی ثم قاضی القضاة السیّد تقی الدّین محمّد بن احمد بن علی الحسنی الفاسی ثم المکی ثم الحافظ نجم الدّین عمر بن محمّد بن فهد الشافعی العلوی المکی ثم ولده الشیخ عزّ الدّین عبد العزیز بن عمر بن فهد و هذا الاخیر ممّن ادرکناه و لنا عنه روایة و امّا الاوّلون فنذکر سندنا إلیهم لیعتمد علی نقلنا عنهم فامّا ابو الولید الازرقی فروینا مؤلفاته عن جماعة اجلاء اخیار و علماء کبار منهم والدی المرحوم مولانا علاء الدّین احمد بن محمد بن قاضی بن بهاء الدین بن یعقوب الحنفی القادری الخرقانی النهروانی ثم المکی رحمه اللّه تعالی و لیس جدّنا قاضی خان هذا صاحب الفتاوی المشهور من علماء مذهبنا بل هذا غیر ذلک من علماء نهروانة رحمهم اللّه قال اخبرنی بها العز عبد العزیز بن فهد عن والده الحافظ نجم الدّین عمر بن فهد عن شیخه قاضی القضاة السّید تقی الدّین محمّد بن احمد بن علی الفاسی المورّخ الخ و تاج الدّین دهان مکی حنفی در

ص:292

کفایة المتطلع گفته تواریخ مکة المشرفة لقاضی القضاة الحافظ تقی الدّین محمد بن احمد بن علی الحسینی الفاسی المکی المالکی منها شفاء الغرام باخبار البلد الحرام و مختصراته السبعة و العقد الثمین فی تاریخ البلد الامین و مختصر الثلثة و غیرها اخبر بها عن الشیخ احمد العجلی الخ اما مدح و ثنا و وصف و اطرای سیّد شهاب الدین احمد اخطب خوارزم را پس در کتاب توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل گفته و لم یزل اصحاب العلم و العرفان لا یبرحون عن ظلّ موالاته فی القرون و الاعصار و ارباب الحقّ و الایقان یبوحون بفضل مصافاته فی البلدان و الامصار و یجهرون بتخصیصه بالمدائح و المناقب نثرا و نظما و یشیرون الی ماله من المدائح و المراتب ارغاما للاناف و هضما کالامام الهمام و العالم القمقام و الحبر الفاضل الزکیّ الحافظ الخطیب و الناقد النجیب ضیاء الدین موفق بن احمد المکی فانّه اندرج فی سلک مادحیه بنظام نظمه و اندمج فی فلک ناصحیه بعصام عزمه حیث قال فیه و نثر الدرر من فیه اسد الاله و سیفه و قناته کالظفر یوم صیاله و الناب جاء النداء من السماء و سیفه بدم الکماة یلحّ فی التسکاب

لا سیف الاّ ذو الفقار و لا فتی الاّ علیّ هازم الاحزاب ازین عبارت واضحست که اخطب خوارزم از اصحاب علم و عرفان و ارباب حق و ایقانست که اظهار تخصیص جناب امیر المؤمنین علیه السلام بمدائح و مناقب نثر او نظما می کنند و باشاره سوی مدائح و مراتب آن حضرت ارغام آناف خصام و هضم این جماعت لئام می نمایند و اخطب امام همام و عالم قمقام و حبر فاضل زکی و حافظ خطیب و ناقد نجیبست

ص:293

و بنظام خود در سلک مادحین جناب امیر المؤمنین مندرج شده و بعصام عزم خود در فلک ناصحین آن حضرت مندمج گردیده و بگفتن شعار بلاغت شعار در مدح آن حضرت نثر درر از دهان خود فرموده و نیز شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل گفته

عن أبی سعید رضی اللّه عنه قال ذکر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و بارک و سلّم لعلی رضوان اللّه تعالی علیه ما یلقی من بعده فبکی و قال اسألک بحق قرابتی و صحبتی الا دعوت اللّه تعالی ان یقبضنی قال صلّی اللّه علیه و آله و بارک و سلّم یا علی تسألنی ان ادعو اللّه لاجل مؤجّل فقال یا رسول اللّه علی ما اقاتل القوم قال صلّی اللّه علیه و آله و بارک و سلّم علی الاحداث فی الدّین

و عن أبی سعید رضی اللّه تعالی عنه عن علیّ کرّم اللّه تعالی وجهه قال عهد الیّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و بارک و سلّم ان اقاتل النّاکثین و القاسطین و المارقین فقیل له یا امیر المؤمنین من الناکثون قال کرّم اللّه تعالی وجهه الناکثون اهل الجمل و القاسطون اهل الشام و المارقون الخوارج رواهما الصالحانی و قال رواهما الامام المطلق روایة و درایة ابو بکر بن مردویه و خطیب خوارزم الموفق ابو المؤیّد ادام اللّه جمال العلم بماثور اسانیدهما و مشهود مسانیدهما ازین عبارت ظاهرست که اخطب خوارزم مثل حافظ ابن مردویه امام مطلقست از روی روایت و درایت می باشد که جمال علم بماثور اسانید و مشهور مسانید او حاصلست و شهاب الدّین ادامت این جمال از ربّ ذو الجلال مطلوبست اما مدح و ثنای جلال الدّین عبد الرحمن بن أبی بکر سیوطی اخطب خوارزم را پس در بغیة الوعاة

ص:294

فی طبقات اللغویین و النحاة گفته الموفق بن احمد بن أبی سعید اسحاق ابو المؤیّد المعروف باخطب خوارزم قال الصفدی کان متمکنا فی العربیة غزیر العلم فقیها فاضلا ادیبا شاعرا قرأ علی الزمخشری و له خطب و شعر قال القفطی و قرأ علیه ناصر المطرزی ولد فی حدود سنة اربع و ثمانین و اربعمائة و مات سنة ثمان و ستین و خمسمائة و فضائل شامخه و مناقب باذخه معالی زاهره و محامد فاخره علاّمه سیوطی که مجدد دین سنیه در مائة تاسعه ست بالاتر از انست که استیفای آن توانکرد و نبذی از ان در مجلد حدیث ولایت بحمد اللّه شنیدی اما مدح و ثنای محمود بن سلیمان کفوی اخطب خوارزم را پس در کتائب اعلام الاخیار من فقهاء مذهب النعمان المختار که در اوّل آن گفته و بعد فان سنة اللّه الجلیله الجاریة فی بریّته و نعمته اللطیفة الجاریة علی خلیقته ان یحدث فی کلّ عصر من الاعصار طائفة من العلماء فی المدائن و الامصار یتجاولون تجاول فرسان الطّراد فی مضمار النظار و یتصاولون تصاول آساد الجلاد فی معترک التنظار للّه درّهم لا زال کرّهم و فرّهم فجعل توفیقه رفیقهم و سهّل الی اقتباس العلم طریقهم بحیث یجمع فی کل منهم العلم و العمل و یشاهد فیهم حلاوة الفهم و الاصل فیفوّض إلیهم خدمة القضاء و الفتوی و یفاض علیهم نعمة الدنیا و العقبی إذ یتم بحکمهم و علمهم حکم الدّین و مهام الامة و ینتظم برایهم و قلمهم مصلحة الخاصّة و العامّة فانّ للّه تعالی فی قضائه السّابق و قدره اللاحق وقائع عجیبة ترد فی اوقاتها و قضایا غربته

ص:295

تجری الی غایاتها و لولا وجود تلک الطّائفة العلیّة المتحلیة بالفضائل الجلیّة من یقوم بکشف قناع هذه الوقائع و من یلتزم بحل مشکلات هذه البدائع و هذا هدایة من اللّه تعالی و الحمد للّه الذی هدانا لهذا ثم الحمد للّه علی ما اسبغ من نعمائه المتوافرة و آلائه المتکاثرة علی هذا العبد الذلیل الفقیر الی رحمة اللّه الجلیل القدیر خادم دیوان الشرع المصطفوی محمود بن سلیمان الشهیر بالکفوی بصره اللّه بعیوب نفسه و ختم له بالخیر آخر نفسه و جعل یومه خیرا من أمسه حیث وفّقه فی العقائد احقّها و اتقنها و یسرّه من المذاهب اصوبها و اوزنها و اعطاه من العلوم اشرفها و اولاه من الفنون الطفها و من لطائف تلک النعم الجلیلة و جلائل هاتیک الآلاء الجزیلة ما ساقه الی جمع اخبار فقهاء الاعصار من ذوی الفتیا و قضاة الامصار من لدن نبیّنا محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم الی مشایخنا فی تلک الاوان حسب ما قضوا و افتوا و افادوا و استفادوا فی دور من ادوار الزمان الخ و مصطفی بن عبد اللّه قسطنطینی در کشف الظنون ذکر ان باین نهج نموده کتائب اعلام الاخیار من فقهاء مذهب النعمان المختار للمولی محمود بن سلیمان الکفوی المتوفی سنة 990 تسعین و تسعمائة می فرماید الموفق بن احمد بن محمّد المکی خطیب خوارزم استاذ الامام ناصر بن عبد السیّد صاحب المغرب ابو المؤیّد مولده فی حدود سنة اربع و ثمانین و اربعمائة کان ادیبا فاضلا له معرفة تامّة بالفقه و الادب اخذ عن نجم الدّین عمر النسفی عن صدر الاسلام أبی الیسر البزدوی عن یوسف السیّاری عن الحاکم النوقدی عن أبی جعفر الهندوانی

ص:296

عن أبی بکر الاعمش عن أبی بکر الاسکاف عن أبی سلیمان الجوزجانی عن محمّد عن أبی حنیفة و اخذ علم لعربیة عن الزمخشری و اخذ عنه الفقه و العربیة ناصر بن عبد السّید صاحب المغرب مات سنة ثمان و تسعین و خمسمائة و محتجب نماند که محمود بن سلیمان عالم جلیل الشأن ست و کتاب او از مشاهیر کتبست و ائمّه سنیه جابجا در کتب خود نقل از ان می نمایند ابو مهدی عیسی در کتاب مقالید الاسانید بترجمه زین الدّین عراقی گفته و قال الکفوی فی کتائبه اجتمع علی راس القرن الثامن رؤس انفرد کل واحد منهم بفضل فاق فیه اقرانه فابن الملقن بکثرة التصانیف و المجد اللغوی باللغة و الزین العراقی بعلوم الحدیث و الشمس محمّد بن حمزة الفناری بالاطلاع علی العلوم العقلیة و الشیخ عبد اللّه بن عرفة فی فقه المالکیة و سائر العلوم قال و اعظمهم الفناری و نیز ابو مهدی عیسی در مقالید الاسانید بترجمه تفتازانی گفته و قال الکفوی فی کتائبه کان من کبار علماء الشافعیة و مع ذلک فله آثار جلیلة فی اصول الحنفیّة توفی بظاهر سمرقند یوم الاثنین الثانی و العشرین من محرم سنة اثنتین و تسعین و سبعمائة و نقل الی سرخس و دفن بها فی جمادی الاولی من السّنة و کتب علی صندوق قبره الا ایّها الزوّار زوروا و سلّموا علی روضة الحبر الامام المحقّق و نیز ابو مهدی عیسی در کتاب مقالید الاسانید بترجمه طحاوی گفته و قال الکفوی فی طبقات الحنفیّة کتاب احکام القرآن یزید علی عشرین جزء و له کتاب مشکل الآثار و شرح الجامع الکبیر و شرح الجامع الصغیر و کتاب الشروط الکبیر و الشروط الصغیر و الاوسط و السجلاّت و الوصایا و الفرائض

ص:297

و تاریخ کبیر و کتاب مناقب أبی حنیفة رحمه اللّه تعالی و النوادر الفقهیة و له النوادر و الحکایات و کتاب اختلاف الروایات علی مذهب الکوفیین و غلام علی آزاد در سبحة المرجان گفته قال مولانا محمود بن سلیمان الشهیر بالکفوی فی کتابه المسمی بکتائب اعلام الاخیار من فقهاء مذهب النعمان المختار روی ان الشیخ الامام العالم الربّانی و العارف بالاحکام و المعانی الحسن بن محمّد بن حسن بن حیدر الصّنعانی کان من نسل عمر بن الخطّاب رضی اللّه عنه الخ و شاه ولی اللّه در رساله انتباه فی سلاسل اولیاء اللّه گفته و غجدوان بغین معجمه مکسوره و سکون جیم نام موضعیست از توابع بخارا هذا هو المشهور و کفوی در طبقات حنفیه گفته است بضمّ الغین المعجمة و سکون الجیم و ضم الدال المهملة قریة کبیرة علی ستة فراسخ من بخارا و مخاطب در کتاب بستان المحدثین بترجمه ابو جعفر احمد بن محمد بن سلامة الطحاوی گفته و کفوی در طبقات الحنفیه نوشته است که کتاب احکام القرآن زیاده بر بیست جزوست و مولوی حیدر علی در ازالة الغین در ذکر علمای سنیّه که لاعن یزیداند گفته از آنجمله محمود بن سلیمان کفوی که در کتائب اعلام الاخیار من فقهاء مذهب النعمان المختار بعد تذکار این ابرار می فرماید و الحقّ ان لعن یزید بناء علی اشتهار کفره و تواتره و ظاهر سره علی ما عرف تفاصیله الخ امّا نقل محمد یوسف کنجی از اخطب خوارزم پس در کتاب کفایة الطّالب گفته

اخبرنا المقری ابو اسحاق بن برکة الکتبی فی مسجده بمدینة الموصل عن الحافظ أبی العلاء الحسن بن احمد بن الحسن الهمدانی عن أبی الفتح عبدوس عن الشریف أبی طالب المفضّل بن محمّد بن طاهر الجعفری فی داره باصبهان اخبرنا الحافظ

ص:298

ابو بکر احمد بن موسی بن مردویه بن فورک اخبرنا احمد بن محمد بن السّری حدّثنا المنذر حدثنی أبی حدّثنی عمی الحسین بن سعید عن ابیه عن اسماعیل بن زیاد البزّاز عن ابراهیم بن مهاجر حدّثنی یزید بن شراحیل الانصاری کاتب علی ع قال سمعت علیّا یقول حدّثنی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و انا مسنده الی صدری فقال أی علیّ الم تسمع قول اللّه تعالی إِنَّ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ أُولئِکَ هُمْ خَیْرُ اَلْبَرِیَّةِ انت و شیعتک و موعدی و موعدکم الحوض إذا جاءت الامم للحساب تدعون غرّا محجّلین قلت هکذا ذکره الحافظ ابو المؤیّد موفق بن احمد بن المکی الخوارزمی فی مناقب علیّ ازین عبارت واضحست که کنجی اخطب را بوصف حافظ می ستاید و جلالت و عظمت شان حافظ بر ممارسین فن درایت و رجال مخفی نیست کما سبق و نیز محمد بن یوسف بن محمد الکنجی در کفایة الطالب گفته و بهذا الاسناد

عن ابن شاذان قال حدّثنی ابو محمّد الحسن بن احمد المخلّدی من کتابه عن الحسین بن اسحاق عن محمّد بن زکریا عن جعفر بن محمّد عن ابیه عن علی بن الحسین عن ابیه عن علیّ بن أبی طالب قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انّ اللّه تعالی جعل لاخی علیّ فضائل لا تحصی کثرة فمن ذکر فضیلة من فضائله مقرّا بها غفر اللّه له ما تقدّم من ذنبه و ما تاخر و من کتب فضیلة من فضائله لم تزل الملائکة تستغفر له ما بقی لتلک الکتابة رسم و من استمع فضیلة من فضائله غفر اللّه له الذنوب التی اکتسبها بالاستماع و من نظر الی فضیلة من فضائله غفر اللّه له الذّنوب التی اکتسبها بالنظر ثم قال النظر

ص:299

الی وجه علی عبادة و ذکره عبادة و لا یقبل اللّه ایمان عبد الاّ بولایته و البراءة من اعدائه قلت ما کتبناه الا من حدیث ابن شاذان رواه الحافظ الهمدانی و تابعه الخوارزمی اما نقل محمد بن یوسف زرندی از اخطب خوارزم پس در کتاب نظم درر السّمطین گفته انشد الخطیب ضیاء الدّین اخطب خوارزم الموفق بن احمد المکی ره اسد الاله و سیفه و قناته کالظفر یوم صیاله و التّاب جاء النّداء من السّماء و سیفه بدم الکماة یلحّ فی التسکاب

لا سیف الاّ ذو الفقار و لا فتی الاّ علیّ هازم الاحزاب امّا نقل محمد بن ابراهیم بن علی الیمانی الصنعانی از اخطب خوارزم پس در کتاب خود مسمی بالروض الباسم فی الذبّ عن سنة أبی القاسم که نسخه عتیقه آن وقت رجوع از حجّ در حدیده خرید کردم گفته و تولّی حمل الراس أی راس الحسین ع بشر بن مالک الکندی و دخل به علی ابن زیاد و هو یقول املأ رکابی فضّة ذهبا انا قتلت الملک المحجّبا قتلت خیر النّاس امّا و ابا و لقد صدق هذا القائل الفاسق فی الحدیث و تقریظ هذا السّیّد الذبیح و لقی اللّه بفعله القبیح و امر عبید اللّه بن زیاد من فور راس الحسین ع حتی ینصب فی الرّمح فتحاماه الناس فقام طارق بن المبارک فاجابه الی ذلک و فعله و نادی فی النّاس و جمعهم فی المسجد الجامع و صعد المنبر و خطب خطبة لا یحلّ ذکرها ثم دعا عبید اللّه بن زیاد جریر بن قیس الجعفی فسلّم إلیه راس الحسین و روس اهله و اصحابه فحملها حتی قدموا دمشق و خطب جریر خطبة فیها کذب و زور ثم احضر الراس موضعه بین یدی یزید فتکلّم بکلام قبیح قد ذکره الحاکم و البیهقی و غیر واحد من اشیاخ

ص:300

اهل النقل بطریق ضعیف و صحیح و قد ذکره اخطب الخطباء ضیاء الدّین ابو المؤیّد موفق الدّین بن احمد الخوارزمی فی تالیفه فی مقتل الحسین و هو عندی فی مجلدین و جلالت شان و علو مقدار و سمو فخار و غایت اعتماد و اشتهار و نهایت وثوق و اعتبار محمد بن ابراهیم المعروف بابن الوزیر بر متتبعین کتب أئمّه نحاریر مخفی نیست و سخاوی در ضوء لامع گفته محمد بن ابراهیم بن علی المرتضی بن الهادی بن یحیی بن الحسین بن القاسم بن ابراهیم بن اسماعیل بن ابراهیم بن الحسن بن علیّ بن أبی طالب العزّ ابو عبد اللّه الحسنی الیمانی الصّنعانی اخو الهادی الاتی ولد تقریبا سنة خمس و ستین و سبعمائة و تعانی النظم فبرع فیه و صنّف فی الرّدّ علی الزیدیّة العواصم و القواصم فی الذبّ عن سنّة أبی القاسم و اختصره فی الرّوض الباسم عن سنّة أبی القاسم و غیره و ذکره التقی بن فهد الهاشمی فی معجمه الخ اما نقل نور الدین علی بن محمد بن احمد بن عبد اللّه المعروف بابن الصّبّاغ از اخطب خوارزم پس در کتاب فصول مهمة بمعرفة الأئمّة گفته عن کتاب الآل لابن خالویه و

رواه ابو بکر الخوارزمی فی کتاب المناقب عن بلال بن حمامة قال طلع علینا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ذات یوم متبسّما ضاحکا و وجهه مشرق کدائرة القمر فقام إلیه عبد الرحمن بن عوف فقال یا رسول اللّه ما هذا النور قال بشارة اتتنی من ربّی فی اخی و ابن عمی و ابنتی فان اللّه زوّج علیّا من فاطمة و امر رضوان خازن الجنان فهزّ شجرة طوبی فحملت رقاقا یعنی صکاکا بعدد محبی اهل البیت و انشأ تحتها ملائکة من نور و دفع الی کل ملک صکّا فاذا استوت القیامة باهلها نادت الملائکة فی الخلائق فلا یبقی محبّ لاهل البیت الاّ دفعت إلیه صکّا فیه

ص:301

فکاکه من النار فصار حب اخی و ابن عمی و ابنتی فکاک رقاب رجال و نساء و نیز در فصول مهمه گفته

عن مناقب ضیاء الدّین الخوارزمی عن ابن عبّاس قال لما آخی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم بین اصحابه من المهاجرین و الانصار و هو انّه صلّی اللّه علیه و سلم آخی بین أبی بکر و عمر رضی اللّه عنهما و آخی بین عثمان و عبد الرحمن بن عوف و آخی بین طلحة و الزبیر و آخی بین أبی ذر الغفاری و المقداد رضوان اللّه علیهم اجمعین و لم یواخ بین علیّ بن أبی طالب و بین احد منهم خرج علیّ مغضبا حتی اتی جدولا من الارض و توسد ذراعه و نام فیه تسفی الریح علیه التراب فطلبه النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم فوجده علی تلک الصّفة و کرة برجله و قال له قم فما صلحت ان تکون الا ابا تراب اغضبت حین آخیت بین المهاجرین و الانصار و لم أواخ بینک و بین احد منهم اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی الا من احبّک فقد حفّ بالامن و الایمان و من ابغضک اماته اللّه میتة جاهلیّة و نیز در ان گفته و من کتاب المناقب لابی المؤیّد

عن أبی برزة قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و نحن جلوس ذات یوم و الّذی نفسی بیده لا تزول یوم القیمة حتی یسال اللّه تبارک و تعالی الرجل عن اربع عن عمره فیما افناه و عن جسده فیما ابلاه و عن ماله مما کسب و فیما انفقه و عن حبّنا اهل البیت فقال له عمر ما آیة حبکم فوضع یده علی راس علیّ و هو جالس الی جانبه و قال آیة حبّی حبّ هذا من بعدی اما نقل ابو الحسن علی بن عبد اللّه السمهودی الحسنی از اخطب خوارزم پس در جواهر العقدین اولا از زرندی نقل کرده که او بعد ذکر

حدیث من کنت مولاه فعلی مولاه گفته

ص:302

قال الامام الواحدی هذه الولایة الذی اثبتها النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم مسئول عنها یوم القیمة و

روی فی قوله تعالی وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ أی عن ولایة علی و اهل البیت لأنّ اللّه امر نبیّه صلّی اللّه علیه و سلّم ان یعرف الخلق انّه لا یسألهم عن تبلیغ الرّسالة اجر الاّ المودّة فی القربی و المعنی انهم یسألون هل و الوهم حقّ الموالاة کما اوصاهم النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم أم اضاعوها و اهملوها فیکون علیهم المطالبة و التبعة و خود سمهودی بعد نقل این عبارت متّصلا بآن گفته و یشهد لذلک ما اخرجه ابو المؤیّد فی کتاب المناقب فیما

نقله ابو الحسن علی السفاقسی ثم المکی فی الفصول المهمّة عن أبی برزة رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و نحن جلوس ذات یوم و الّذی نفسی بیده لا تزول قدم عن قدم یوم القیمة حتی یسأل اللّه تعالی الرّجل عن اربع عن عمره فیما افناه و عن جسده فیما ابلاه و عن ماله مما اکتسبه و فیما انفقه و عن حبّنا اهل البیت فقال له عمر رضی اللّه عنه یا نبیّ اللّه ما آیة حبّکم فوضع یده علی راس علیّ و هو جالس الی جانبه و قال آیة حبّی حبّ هذا من بعدی الخ و نیز سمهودی در جواهر العقدین گفته فی کتاب الآل لابن خالویه و

رواه ابو بکر الخوارزمی فی کتاب المناقب عن بلال بن حمامة رضی اللّه عنه قال طلع علینا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ذات یوم متبسّما ضاحکا و وجهه مشرق کدائرة القمر فقام إلیه عبد الرحمن بن عوف رضی اللّه عنه فقال یا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ما هذا النّور قال بشارة اتتنی من ربی فی اخی و ابن عمی و ابنتی بانّ اللّه تعالی زوّج

ص:303

علیّا من فاطمة و امر رضوان خازن الجنان فهزّ شجرة طوبی فحملت رقاقا یعنی صکاکا بعدد محبی اهل البیت و انشأ تحتها ملائکة من نور و دفع الی کل ملک صکّا فاذا استوت القیامة باهلها نادت الملائکة فی الخلائق فلا یبقی محبّ لاهل البیت الاّ دفعت إلیه صکا فیه فکاکه من النار فصار اخی و ابن عمّی و ابنتی فکاک رقاب رجال و نساء من امّتی من النار اما نقل شهاب الدّین احمد بن حجر الهیتمی المکی از اخطب خوارزم پس در کتاب صواعق محرقه گفته

اخرج ابو بکر الخوارزمی انّه صلّی اللّه علیه و سلّم خرج علیهم و وجهه مشرق کدائرة القمر فسأله عبد الرحمن بن عوف فقال بشارة اتتنی من ربّی فی اخی و ابن عمی و ابنتی بانّ اللّه زوج علیّا من فاطمة و امر رضوان خازن الجنان فهزّ شجرة طوبی فحملت رقاقا یعنی صکاکا بعدد محبی اهل البیت و انشأ تحتها ملائکة من نور دفع الی کل ملک صکّا فاذا استوت القیامة بأهلها نادت الملائکة فی الخلائق فلا یبقی محبّ لاهل البیت الاّ دفعت إلیه صکّا فیه فکاکه من النار فصار اخی و ابن عمی و ابنتی فکاک رقاب رجال و نساء من امتی من النار اما نقل کمال الدّین بن فخر الدّین جهرمی از اخطب خوارزم پس در کتاب براهین قاطعه ترجمه صواعق محرقه گفته ابو بکر خوارزمی روایت کرده که رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم روزی بیرون آمد و روی مبارک آن حضرت نورانی بود مثل دائره قمر یعنی مستبشر و خوش حال بود انگاه عبد الرحمن بن عوف رضی اللّه عنه از سبب این پرسید رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فرمود که بشارتی بمن رسیده است از جانب پروردگار من در باب برادر و ابن عم من و در باب دختر من که خدای عزّ و جلّ تزویج نمود علی را بفاطمه

ص:304

رضی اللّه عنها و رضوان خازن جنان را امر فرمود تا درخت طوبی را جنبانید انگاه آن درخت نوشته چند بار آورد بعدد دوستان اهلبیت و در زیر ان درخت فرشتها از نور آفرید و بدست هر فرشته یکی از ان نوشته ها داد پس چون قیامت قائم شود آن فرشتها در میان خلائق منادی کنند و هیچکس از دوستان اهل بیت نماند مگر آنکه آن نامه از ادای و از آتش دوزخ بدست وی دهند پس برادر و ابن عم و دختر من باعث خلاصی بسیاری از مردمان و زنان امّت من خواهند بود از آتش دوزخ اما نقل احمد بن الفضل بن محمّد باکثیر از اخطب خوارزم پس در کتاب وسیلة المآل گفته

روی ابو بکر الخوارزمی عن أبی القاسم بن محمد انّه قال کنت بالمسجد الحرام فرأیت النّاس مجتمعین حول مقام ابراهیم الخلیل علی نبیّنا و علیه افضل الصّلوة و السّلام فقلت ما هذا فقالوا راهب قد اسلم و جاء الی مکّة و هو یحدث بحدیث عجیب فاشرفت علیه فاذا هو شیخ کبیر علیه جبّة صوف و قلنسوة صوف عظیم الجثّة و هو قاعد عند المقام یحدث النّاس و هم یستمعون إلیه قال بینما انا قاعد فی صومعتی فی بعض الایام إذا شرفت منها اشرافه فاذا بطائر کالنّسر الکبیر قد سقط علی صخرة علی شاطی البحر فتقایا فرمی من فیه بربع انسان ثم طار و غاب یسیرا ثم عاد فتقایا ربعا آخر ثم طار فدنت الاجزاء بعضها من بعض فالتامت فقام منها انسان کامل و انا اتعجّب مما رأیت فاذا بالطّائر قد انقضّ علیه فاختطف ربعه ثم طار ثم عاد فاختطف ربعا آخر و هکذا یفعل الی ان اختطفه جمیعه فبقیت اتفکّر و اتحسّر من عدم سؤالی له عن قصّته فلمّا کان الیوم الثانی فاذا انا بالطائر قد اقبل

ص:305

و فعل کفعله بالامس فلمّا التأمت الاجزاء و صارت شخصا کاملا نزلت من صومعتی مبادرا إلیه و سألته باللّه من انت یا هذا فسکت فقلت بحق من خلقک الاّ ما اخبرتنی من انت فقال انا ابن ملجم قلت فما قصّتک مع هذا الطّائر قال انّی قتلت علیّ بن أبی طالب فوکّل اللّه بی هذا الطائر یفعل بی ما تری کلّ یوم فخرجت من صومعتی و سألت عن علی بن أبی طالب من هو فقیل لی انّه ابن عمّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فاسلمت و اتیت ماتای هذا الی بیت اللّه الحرام قاصدا للحجّ و زیارة النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و نیز در وسیلة المآل گفته اخرج ابو المؤیّد فی کتاب المناقب فیما نقله ابو الحسن علی السفاقسی ثم المکّی فی الفصول المهمّة عن أبی برزة رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و نحن جلوس ذات یوم و الّذی نفسی بیده لا تزول قدم عن قدم یوم القیمة حتی یسأل اللّه الرّجل عن اربع عن عمره فیما افناه و عن جسده فیما ابلاه و عن ماله ممّا اکتسبه و فیما انفقه و عن حبّ اهل البیت فقال عمر رضی اللّه عنه ما آیة حبّکم فوضع یده علی رأس علیّ و هو جالس الی جانبه و قال آیة حبّی حبّ هذا من بعدی اما نقل عبد اللّه بن محمد المطیری از اخطب خوارزم پس در کتاب ریاض زاهره فی فضل آل بیت النبی و عترته الطاهرة گفته الحدیث الرابع و السّتون من کتاب الآل لابن خالویه

ورواه ابو بکر الخوارزمی فی کتاب المناقب عن بلال بن حمامة رضی اللّه عنه قال طلع علینا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ذات یوم متبسّما ضاحکا و وجهه مشرق کدائرة القمر فقام إلیه عبد الرحمن بن عوف

ص:306

فقال یا رسول اللّه ما هذا النّور قال بشارة اتتنی من ربی فی اخی و ابن عمّی و ابنتی فانّ اللّه زوّج علیّا من فاطمة رضی اللّه عنها و امر رضوان خازن الجنان فهزّ شجرة طوبی فحملت رقاقا یعنی صکاکا بعدد محبی اهل البیت و انشأ تحتها ملائکة من نور و دفع الی کل ملک صکّا فاذا استوت القیمة باهلها نادت الملائکة فی الخلائق فلا یبقی محبّ لاهل البیت الا دفعت إلیه صکّا فیه فکاکه من النار فصار اخی و ابن عمّی و ابنتی فکاک رقاب رجال و نساء من امّتی من النار اما نقل مولوی ولی اللّه بن حبیب اللّه اللکهنوی از اخطب خوارزم پس در کتاب مرآة المؤمنین گفته

اخرج ابو بکر الخوارزمی انّه صلّی اللّه علیه و سلّم خرج علیهم و وجهه مشرق کدائرة القمر فساله عبد الرحمن بن عوف فقال بشارة اتتنی من ربّی فی اخی و ابن عمی و ابنتی بانّ اللّه زوّج علیّا من فاطمة و امر رضوان خازن الجنان فهزّ شجرة طوبی فحملت رقاقا یعنی صکاکا بعدد محبی اهل البیت و انشأ تحتها ملائکة من نور و دفع الی کل ملک صکّا فیه فکاکه من النار فصار اخی و ابن عمی و ابنتی فکاک رقاب رجال و نساء من النار قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لا یحبنا اهل البیت الا مؤمن تقیّ و لا یبغضنا الاّ منافق شقی و بالاتر از همه آنست که خود مخاطب عالیشان با این همه مجازفت و عدوان و ابا و استنکاف از قبول روایات فضائل جلیلة الشأن نقل اهل سنت از اخطب خوارزم ثابت کرده و حمایت روایت او مثل روایت دیگر اساطین سنیه در باب کسر اصنام و برائت آن از فقره که سبب رد و ابطال بزعم او تواند شد

ص:307

واضح ساخته چنانچه در کید هشتاد و چهارم می گوید و قصّه برآمدن امیر المؤمنین بر شانه آن جناب بنوعی که روایت کردند هر چند زبان زد عوامست لیکن در احادیث صحیح اهل سنّت یافته نه می شود انتهی و در حاشیه می فرمایند و اهل سنت این قصّه را از کتاب اخطب خوارزمی و زعفرانی در کتاب الالقاب و شیرازی و ابن منده و ابن مردویه و ثعلبنی و جرجانی روایت می کنند لیکن در ان روایات این لفظ واقع نیست که تو بار مرا نتوانی برداشت و اللّه اعلم بحقیقة الحال و نیز شاه صاحب در حاشیه باب یازدهم چنانچه سابقا شنیدی فرموده اند ابن یونس که از عمده مجتهدین شیعه است در صراط المستقیم آورده که ابن جریر تصنیف کرده است کتاب یوم الغدیر را و ابن شاهین کتاب المناقب و ابن أبی شیبه کتاب اخبار و فضائل آن حضرت را و ابو نعیم اصفهانی کتاب منقبة المطهرین را و ما نزل من القرآن فی فضل امیر المؤمنین و ابو المحاسن رویانی شافعی کتاب جعفریات را و موفق مکی کتاب الاربعین فی فضائل امیر المؤمنین و ابن مردویه کتاب رد الشمس فی علیّ و شیرازی نزول القرآن فی شان امیر المؤمنین و امام احمد بن حنبل کتاب مناقب اهل البیت را و نسائی کتاب مناقب امیر المؤمنین را و نطنزی کتاب خصائص علویه را و ابن المغازلی شافعی کتاب مناقب امیر المؤمنین و یسمی کتاب المراتب ایضا و بصری کتاب درجات امیر المؤمنین را و خطیب کتاب حدائق را و سیّد مرتضی گفته که از عمر بن شاهین شنیدم که می گفت جمع کرده ام از فضائل علی هزار جزو انتهی نقلا عن ترجمة المسمی بانوار العرفان للمعین القزوینی الاثنا عشری پس انصاف باید داد که از شیعه تصنیف این تصانیف در عالم نیست که متضمن فضائل امیر المؤمنین و اهل بیت باشند بلکه که هر تتبع کتب شیعه نماید بیقین می داند

ص:308

که تمام علمای شیعه در نقل فضائل و مناقب امیر المؤمنین و زهراء و حسنین ع کاسه لیس و خوشه چین اهل سنت اند در هر جا از همین کتب نقل می آرند اری در حال ائمّه ما بعد اگر چیزی داشته باشند محتملست یدل علی ذلک کتاب کشف الغمّة و الفصول المهمة و غیرهما من کتب هذا الفن انتهی ازین عبارت ظاهرست که شاه صاحب بعد ذکر عبارت انوار العرفان که مشتمل ست بر ذکر تصنیف موفق مکی که همین اخطب خوارزمست کتاب الاربعین فی فضائل امیر المؤمنین مثل اشتمال آن بر ذکر تصانیف دیگر اساطین فخام و ائمّه اعلام سنیه افاده می فرمایند که تمام علمای شیعه در نقل فضائل و مناقب امیر المؤمنین و حضرت زهراء و حسنین علی جمیعهم افضل التحیة و السلام کاسه لیس و خوشه چین اهل سنت اند و در هر جا از همین کتب نقل می آرند پس معلوم شد که حسب اعتراف شاهصاحب اخطب خوارزم مثل دیگر ائمّه و اساطین مذکورین از اهل سنتست که علمای شیعه بسبب نقل از و و امثال او بزعم شاهصاحب کاسه لیس و خوشه چین اهل سنت گردیدند و مورد طعن معکوس و تشنیع منکوس و تعریض مدسوس و عیب منحوس و غمز مغشوش و لمز مخدوش حضرت مخاطب دقیق النظر شدند و هر چند بحمد اللّه و حسن توفیقه بعد سماع افادۀ شاهصاحب احدیرا از مشککین و مجادلین جای دم زدن باقی نماند و افحام و اسکات و تقریع و تبکیت بمقام بس عالی رسید لیکن ازین همه سخن نغزتر آنست که بحمد اللّه مدح و جلالت و عظمت و اعتبار و اعتماد اخطب خوارزم از کلام عمدة المتعصبین و رئیس المجادلین و فخر المتعنتین مولوی حیدر علی معاصر که مرتبه او را در تحقیق و تنقید و احاطه جوانب و اطراف و خوض در دقائق و تمیز حقائق بالاتر از مرتبه شاهصاحب می نهند بسبب آنکه

ص:309

شاهصاحب در عار استراق و انتحال گرفتاراند و معاصر مذکور خود را ازین نقیصه دور و در می کشد کما یظهر من صدر منتهی الکلام ثابت می نمایم پس باید دانست که معاصر مذکور در ازالة الغین گفته فکیف که از کتاب عقود الجمان فی مناقب أبی حنیفة النعمان که علاّمه محمد بن یوسف الدمشقی الصّالحی الشافعی مصنف کتاب ضخیم یعنی سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد که در ترجمه او نزیل برقوقیه نیز ثبت می کنند جزاه اللّه تعالی باحسن اعماله هم تبحر ابو حنیفه در علوم عربیه و دیگر فنون نیز بظهور می انجامد و حال کتاب ملک عادل عیسی بن ایّوب نیز بوضوح می پیوندد چنانچه عبارتش بعینها ملحوظ شود قال بعض من صنّف فی المناقب کان ابو حنیفة رحمه اللّه اخذ من العلوم باوفر نصیب اما علم الکلام فقد تقدّم انّه بلغ فیه مبلغا یشار إلیه بالاصابع و ناهیک به انه سلّم إلیه علم النظر و القیاس و اصابة الرای حتی قالوا فیه ابو حنیفة امام اهل الرّأی و امّا علم الادب و النحو فبلغ فیه الغایات و لا التفات الی ما قاله بعض اعدائه فقد ذکر الملک المعظم عیسی بن ایّوب فی الردّ علیه من المسائل الفقهیّة التی بنی ابو حنیفة اقواله فیها علی علوم العربیة ما لو وقفت علیه لرأیت العجب العجاب من تمکنه فی هذا العلم و حسن استنباطه و اما الشعر فقدروا عنه من نظمه اشیاء عظیمة قلت و سیاتی جملة منها فی باب حکمه و اما القراءة فقد اقرّوا بتالیف قرأت انفرد بها و رووها عنه بالاسانید و هی مذکورة مشهورة فی کتب التفاسیر و غیرها و ممّن افردها ابو القاسم

ص:310

الزمخشری و غیره قلت و سیاتی علی ذلک فی بابه فتنا علی من زعم انّه کان لا یحفظ القرآن و قد صحّ عنه انّه کان یختم فی شهر رمضان ستین ختمة قلت و قرأ القرآن کلّه فی رکعة واحدة کما سیاتی فی بابه و لابی المؤیّد الموفق بن احمد ره اشعار لابی حنیفة ذی الفخار قراءة مشهورة مسحولة غرّاء عرضت علی القراء فی ایامه فتعجبت من حسنها القراء للّه درّ أبی حنیفة انّه خضعت له القراء و الفقهاء خلف الصحابة کلّهم فی علمهم فتضالت لجلالة الخلفاء سلطان من فی الارض من فقهائها و هم إذا افتوا له اصداء و کان اصداء جمع صدی بالقصر و هو الّذی یجیبک بمثل صوتک فی الجبال و غیرها اشاره الی ان الاصل منه نشا و عنه اخذ لانه کان کافل الفقهاء و مربیهم لانهم عیاله کما نص علیه الامام الشافعی رح و حکی الطحاوی ان خاله المزنی کان یدیم النظر فی کتب الامام أبی حنیفة و کان ذلک سبب انتقال الطحاوی عن مذهب الامام الشافعی الی مذهب أبی حنیفة کما روی ذلک ابو یعلی الخلیلی فی الارشاد و امّا الحدیث فقد قال ابو یوسف ریح ما رأیت احدا اعلم بنفس الحدیث من أبی حنیفة و قد علمت انه رأی خلائق من المحدّثین و قال ایضا کان ابو حنیفة امهر بالحدیث الصحیح منّی و انکر ابن المبارک علی من قال انّه لیس یعرف الحدیث کما سیأتی بیان ذلک فی محلّه و کان رح بصیرا بعلل الاحادیث و بالتعدیل و التجریح مقبول القول فی ذلک و روی ابو عیسی الترمذی فی کتاب العلل

ص:311

من جامعه عن الحمانی قال سمعت ابا حنیفة یقول ما رأیت اکذب من جابر الجعفی و لا افضل من عطا بن أبی رباح و روی البیهقی فی المدخل عن عبد الحمید قال سمعت ابا سعید الصّنعانی یقول سألت الامام ابا حنیفة ما تقول فی الاخذ عن الثوری قال اکتب عنه فانّه ثقة ما خلا احادیث أبی اسحاق عن جابر و احادیث جابر الجعفی و روی الخطیب عن سفین بن عیینة قال اوّل من اقعدنی للحدیث ابو حنیفة ان هذا اعلم النّاس بحدیث عمر بن دینار و اجتمعوا علی فحدثتهم فناهیک بمن یستامر فی الحدیث الثوری و یجلس ابن عیینة و سیاتی لهذا مزید بیان و انشد ابو المؤیّد رحمه اللّه تعالی نعمان قد نشر العلوم باسرها علا منها ذری الاطواد ثم انتهی منها الی الفقه الّذی قد راح فی الاغوار و الانجاد ثم انتهی من بعده یفتی الوری حقّا برغم ساطس الحسّاد لقد ارتقی فی فقهه فی قلّة مذهب مصاعدها قوی الحسّاد فوق الضّلال حدوا إلیه مطیّهم فهداهم و لکل قوم هاد بعد ازین نصوص قاطعه که از فقهای متبحرین و أئمّه محدثین درباره اعلمیت ابو حنیفه و مزید اتصاف او بعلوم دینیه منقول افتاده هیچکس را ریبی ماند که قادحین را جز جهل و حسد چیزی دیگر باعث شده باشد انتهی ازین عبارت ظاهرست که فاضل معاصر برای اثبات تبحر ابو حنیفه در علوم عربیت و دیگر فنون از علاّمه محمّد بن یوسف الدمشقی الصالحی نقل کرده که او از بعض مصنفین عبارتی نقل کرده که در ان دو جا از ابو المؤیّد موفق که همین اخطب خوارزمست اشعار عدیده در مدح أبی حنیفه مذکورست پس کمال اعتماد و اعتبار و نهایت وثوق و اشتهار اخطب خوارزم و بودن او بمحل

ص:312

استناد و اعتماد و اتصاف او بسنیت و سلامت اعتقاد ظاهر و باهر گردید که مثل علاّمه محمّد بن یوسف شامی استناد و تمسّک باشعار بلاغت شعار اخطب عالی الفخار برای اثبات مدح أبی حنیفه وارد می کند و فاضل معاصر نحریر که محقق معدوم النظیرست نیز بکمال ابتهاج و نشاط و استبشار و نهایت سرور و انبساط و افتخار آن را ذکر می کند و بقول خود بعد ازین نصوص که از فقهای متبحرین و ائمّه محدثین الخ بودن اخطب خوارزم از فقهای متبحرین و ائمّه محدثین ثابت می گرداند فَلِلّهِ اَلْحَمْدُ علی ذلک وَ لا یَحِیقُ اَلْمَکْرُ اَلسَّیِّئُ إِلاّ بِأَهْلِهِ

17-أبو الخیر طالقانی

وجه هفدهم از وجوه رد و ابطال نفی مخاطب با کمال حدیث تشبیه را آنکه ابو الخیر رضی الدّین احمد بن اسماعیل بن یوسف الطالقانی القزوینی الحاکمی این حدیث شریف را روایت نموده چنانچه محبّ الدین احمد بن عبد اللّه الطبری در ریاض النضره گفته ذکر شبهه بخمسة من الانبیاء علیهم السّلام

فی مناقب لهم عن أبی الحمراء قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من أراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی فهمه و الی ابراهیم فی حلمه و الی یحیی بن زکریا فی زهده و الی موسی بن عمران فی بطشه فلینظر الی علیّ بن أبی طالب اخرجه القزوینی الحاکمی و نیز محبّ الدّین طبری در ذخائر العقبی گفته

عن أبی الحمراء قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من أراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی فهمه و الی ابراهیم فی حلمه و الی یحیی بن زکریّا فی زهده و الی موسی فی بطشه فلینظر الی علیّ بن أبی طالب اخرجه ابو الخیر الحاکمی فهذا احمد بن اسماعیل الحبر الجلیل و البحر النّبیل قد هتک ستر الجحود

ص:313

و التسویل و شق عصی الخدع و التزویر و التّهویل و ابان سبیل الحقّ الجمیل و اقام علیه احسن دلیل و ذرّ القذی فی عین کلّ منکر محیل و مخفی نماند که ابو الخیر حاکمی طالقانی از نبلای محدثین و کملای مفسّرین و اعاظم معروفین معتمدین و افاخم مشهورین مستندین و اجلّه مقبولین و اماثل ممدوحینست عبد الکریم بن محمد رافعی در کتاب التدوین فی ذکر اهل العلم بقزوین که نسخه عتیقه آن بحمد المنعم المعین پیش این عبد شجین حاضرست گفته احمد بن اسماعیل بن یوسف بن محمّد بن العبّاس ابو الخیر الطّالقانی القزوینی امام کثیر الخیر و البرکة نشأ فی طاعة اللّه تعالی و حفظ القرآن و هو ابن سبع علی ما بلغنی و حصل بالطلب الحثیث العلوم الشرعیة حتی برع فیها روایة و درایة و تعلیما و و تذکیر او تصنیفا و عظمت برکته و فائدته و کان مدیما للذکر و تلاوة القرآن فی مجیئه و ذهابه و قیامه و قعوده و عامّة احواله و سمعت غیر واحد ممن حضر عنده بعد ما قضی نحبه عند تعبیته للمغتسل و قبل ان ینقل إلیه ان شفتیه کانتا تتحرّکان کما کان یحرّکهما طول عمره بذکر اللّه تعالی و کان یقرأ علیه العلم و هو یصلّی و یقرأ القرآن و یصغی مع ذلک الی القراءة و قد ینبّه القاری علی زلّته و صنّف الکثیر فی التفسیر و الحدیث و الفقه و غیرها مطوّلا و مختصرا و انتفع بعلمه اهل العلم و عوام المسلمین و سمع الکثیر بقزوین و نیسابور و بغداد و غیرها و فهرست مسموعاته متداول و تکلّم بعض المجازفین فی سماعه من أبی عبد اللّه محمد الفراوی بظنّ فاسد وقع لهم و قد شهادت سماعاته منه لکتب فمنها الوجیز للواحدی سمعه منه بقراءة

ص:314

الحافظ عبد الرزّاق الطبسی فی ستة مجالس وقعت فی شعبان و رمضان سنة ثلثین و خمسمائة نقلت معناه من خط الامام أبی البرکات الفراوی و ذکر انّه نقله من خطّ تاج الاسلام أبی سعد السّمعانی و سمع منه الترغیب لحمید بن زنجویه بقراءة تاج الاسلام أبی سعد فی ذی الحجّة سنة تسع و عشرین و خمسمائة و سمع من الفراوی جزء من حدیث یحیی بن یحیی بروایته عن عبد الغافر الفارسی عن أبی سهل بن احمد الاسفرائنی عن داود بن الحسین البیهقی عن یحیی بن یحیی بقراءة الحافظ أبی القاسم علی بن الحسن بن هبة اللّه الدمشقی سنة تسع و عشرین و خمسمائة و سمع منه الاربعین تخریج محمّد بن ایزدیار الغزنوی من مسموعاته بقراءة السّیّد أبی الفضل محمّد بن علیّ بن محمّد الحسینی فی رجب سنة تسع و عشرین نقلت السّماعین من خط مذکور بن محمّد الشیبانی البغدادی و رأیت بخط تاج الاسلام أبی سعد السّمعانی انّه رحمه اللّه سمع من الفراوی دلائل النبوّة و کتاب البعث و النشور و کتاب الاسماء و الصّفات و کتاب الاعتقاد کلّها من تصانیف أبی بکر الحافظ البیهقی بروایته عن المصنّف فی شهور سنة ثلثین و خمسمائة بقراءة تاج الاسلام و وجد مع علمه و عبادته الوافرین القبول التام عند الخواص و العوامّ و ارتفع قدره و انتشر صیته فی اقطار الارض و تولّی تدریس النظامیة ببغداد قریبا من خمسة عشر سنة مکرما فی حرم الخلافة مرجوعا إلیه فاضلا مقبولا فتواه فی مواقع الاختلاف و هو رحمه اللّه خال والدتی و جدّی لامّی من الرضاع و لبست من یده الخرقة بکرة یوم الخمیس الثانی من شهر اللّه

ص:315

رجب سنة اثنتین و ثمانین و خمسمائة بهمدان و شیخه فی الطریقة الامام ابو الاسعد هبة الرحمن بن عبد الواحد القشیری لیس الخرقة بیده بنیسابور فی رباط جدّه الاستاذ أبی علی الدّقاق بمشهد الامام محمد بن یحیی رحمهم اللّه و سمعت منه الحدیث الکثیر و کان یعجبه قراءتی و یامر الحاضرین بالإصغاء إلیها و کان رحمه اللّه ماهرا فی التفسیر حافظا لاسباب النزول و اقوال المفسّرین کامل النظر فی معانی القرآن و معانی الحدیث الخ و شمس الدّین محمّد بن احمد الذهبی در عبر فی خبر من غبر در سنة تسعین و خمسمائة گفته و فیها توفی القزوینی العلاّمة رضی الدّین ابو الخیر احمد بن اسماعیل بن یوسف الطالقانی الفقیه الشافعی الواعظ ولد سنة اثنتی عشرة و خمسمائة و تفقّه علی الفقیه ملکداد العمرکی ثم بنیسابور علی محمد بن یحیی حتی فاق الاقران و سمع من الفراوی و زاهر و خلق ثم قدم بغداد قبل الستّین و درس بها و وعظ ثم قدمها قبل السبعین و درس بها و وعظ ثم قدمها قبل التسعین و درس بالنظامیة و کان اماما فی المذهب و الخلاف و الاصول و التفسیر و الوعظ و روی کتبا کبارا و نفق کلامه علی النّاس لحسن سمته و حلاوة منطقه و کثرة محفوظاته و کان صاحب قدم راسخ فی العبادة عدیم النظیر کبیر الشأن رجع الی قزوین سنة ثمانین و لزم العبادة الی ان مات فی المحرّم رحمه اللّه و ابو محمد عبد اللّه بن اسعد الیافعی در مرآة الجنان در سنة مذکوره گفته و فیها توفی الفقیه العلاّمة الشافعی القزوینی الواعظ ابو الخیر احمد بن اسماعیل الطالقانی قدم بغداد و درس بالنظامة و کان اماما فی المذهب و الخلاف و الاصول و الوعظ و روی کتبا کبارا

ص:316

و نفق کلامه لحسن سمته و حلاوة منطقه و کثرة محفوظاته و کان صاحب قدم راسخ فی العبادة کبیر الشأن عدیم النظیر رجع الی قزوین سنة ثمانین و لزم العبادة الی ان مات فی محرّم السنة المذکورة رحمه اللّه و شیخ شمس الدین ابو الخیر محمد بن محمد الجزری در طبقات القرا گفته احمد بن اسماعیل بن یوسف بن محمد بن العباس ابو الخیر الحاکمی الطالقانی الشافعی القزوینی مقرء متصدّر صالح خیّر له معرفة بعلوم کثیرة و له کتاب التبیان فی مسائل القرآن ردّا علی الحلولیّة و الجهمیّة اقرء الغایة لابی مهران عن زاهر بن طاهر الشحامی و قرأ بالرّوایات علی ابراهیم بن عبد الملک القزوینی صاحب ابن معشر قرأ علیه ابنه محمّد و محمّد بن مسعود ابن أبی الفوارس القزوینی و الیاس بن جامع و عبدان بن سعید القصری توفی فی المحرّم سنة تسعین و خمسمائة عن نحو تسعین سنة و جمال الدّین عبد الرحیم بن الحسن الاسنوی در طبقات شافعیه گفته الشیخ ابو الخیر احمد بن اسماعیل بن یوسف القزوینی الطالقانی کان عالما بعلوم متعدّدة قرأ علی محمّد بن یحیی ثم صار معیده علی ملکداد بن علی القزوینی السابق ذکره فی الاصل و سمع و حدث ولد بقزوین سنة ثنتی عشرة و خمسمائة او احدی عشرة ذکره الرافعی فی الامالی فقال کان اماما کثیر الخیر وافر الحظّ من علوم الشرع حفظا و جمعا و نشرا بالتعلیم و التذکیر و التصنیف و کان لسانه لا یزال رطبا من ذکر اللّه تعالی و من تلاوة القرآن و کان یعقد مجلس الوعظ للعامّة فی ثلثة ایام من الاسبوع منها یوم الجمعة فتکلّم یوما فیها علی عادته و کان الیوم الثانی عشر من

ص:317

المحرم سنة تسعین و خمسمائة و استطرد الی قوله تعالی وَ اِتَّقُوا یَوْماً تُرْجَعُونَ فِیهِ إِلَی اَللّهِ و ذکر انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ما عاش بعد نزول هذه الآیة الاّ سبعة ایّام فلمّا نزل من المنبر حمّ و لم یعش بعدها الاّ سبعة ایّام فانّه مات یوم الجمعة و دفن یوم السّبت و ذلک من عجیب الاتفاقات و کانّه اعلم بالحال فانّه حان وقت الارتحال قال و لقد خرجت من الدار بکرة ذلک الیوم علی قصد التعزیة و انا فی شانه متفکّر و مما اصابه منکسر إذ وقع فی خاطری من غیر نیّة و فکر رویّة بیت من شعر و هو بکت العلوم بویلها و عویلها لوفاة احمدها ابن اسماعیلها کان قائلا یکلّمنی بذلک ثم اضفت إلیه ابیاتا بالرّویّة انتهی کلام الرافعی و تقی الدّین ابو بکر بن احمد بن قاضی شهبه در طبقات شافعیه گفته احمد بن اسماعیل بن یوسف بن محمّد بن العبّاس رضی الدّین ابو الخیر القزوینی الطالقانی ولد سنة اثنتی عشرة او احدی عشرة و خمسمائة قرأ علی محمّد بن یحیی و صار معید درسه علی ملکداد القزوینی و قرأ بالرّوایات علی ابراهیم بن عبد الملک القزوینی و صنّف کتاب البیان فی مسائل القرآن ردّا علی الحلولیة و الجهمیّة و صار رئیس الاصحاب و قدم بغداد فوعظ بها و حصل له قبول تامّ و کان یتکلّم یوما و ابن الجوزی یوما و یحضر الخلیفة وراء الاستار و یحضر الخلائق و الامم و ولیّ تدریس النظامیة ببغداد سنة تسع و ستین أبی سنة ثمانین ثم عاد الی بلده ذکره الامام الرّافعی فی الامالی و قال کان اماما کثیر الخیر وافر الحظّ من علوم الشرع حفظا و جمعا و نشرا بالتعلیم و التّذکیر و التّصنیف و قال الحافظ عبد العظیم المنذری

ص:318

و حکی عنه غیر واحد انه کان لسانه لا یزال رطبا من ذکر اللّه تعالی و من تلاوة القرآن توفّی فی المحرم سنة تسعین و خمسمائة و قیل سنة تسع و ثمانین قال السّبکی فی شرح المنهاج و ذکر ابو الخیر فی کتابه حظائر القدس لرمضان اربعة و ستین اسما و عبد الوهاب بن علی سبکی در طبقات شافعیه گفته احمد بن اسماعیل بن یوسف بن محمّد بن العبّاس الشیخ ابو الخیر القزوینی الطالقانی الشیخ الامام الصوفی الواعظ الملقب رضی الدّین احد الاعلام ولد فی سنة اثنتی عشرة و خمسمائة بقزوین و قیل سنة احدی عشرة و تفقه علی محمّد بن یحیی و سمع الکثیر من ابیه و أبی عبد اللّه محمّد بن الفضل الفراوی و زاهر الشّحامی و عبد المنعم بن القشیری و عبد الغافر الفارسی و عبد الجبار الخواری و هبة اللّه بن البسری و وجیه بن طاهر و أبی الفتح بن البطی و غیرهم بنیسابور و بغداد و غیرهما روی عنه ابن القرشی و محمّد بن علیّ بن أبی النهد الواسطی و الموفق عبد اللطیف بن یوسف و الامام الرافعی و غیرهم درس ببلده مدّة ثم ببغداد ثم عاد الی بلده ثم الی بغداد و درس بالنظامیّة و حدث بکبار الکتب کتاریخ الحاکم و سنن أبی داود و صحیح مسلم و مسند اسحاق و غیرها و املی عدّة مجالس قال ابن النجّار کان رئیس اصحاب الشافعی و کان اماما فی المذهب و الخلاف و الاصول و التفسیر و الوعظ و الزهد و حدث عنه الامام الرافعی فی امالیه و قال فیه امام کثیر الخیر موفر الحظ من علوم الشرع حفظا و جمعا و نشرا بالتعلیم و التذکیر و التّصنیف و کان لسانه لا یزال رطبا من ذکر اللّه و تلاوة القرآن و ربّما قرئ علیه

ص:319

الحدیث و هو یصلی و یصغی الی ما یقول القاری و ینبّهه إذا زل قلت و اطال ابن النجار فی ترجمته و الثناء علی علمه و دینه و روی باسناده حکایة مبسوطة ذکر انّه عبّر بها من العجمی الی العربیّة حاصلها انّ الطالقانی حکی عن نفسه انّه کان بلید الذّهن فی الحفظ و انّه کان عند الامام محمد بن یحیی فی المدرسة و کان من عادة ابن یحیی ان یستعرض الفقهاء کل جمعة و یاخذ علیهم ما حفظوه فمن وجده مقصّرا اخرجه فوجد الطالقانی مقصّرا فاخرجه فخرج فی اللیل و هو لا یدری این یذهب فنام فی اتّون حمّام فرای النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم فتفل فی فمه مرتین و امره بالعود الی المدرسة فعاد و وجد الماضی محفوظا و احتدّ ذهنه جدا قال فلمّا کان یوم الجمعة و کان من عادة الامام محمّد بن یحیی ان یمضی الی صلاة الجمعة فی جمع من طلبته فیصلی عند الشیخ عبد الرحمن الاسکاف الزاهد قال فمضیت معه فلمّا جلس مع الشیخ عبد الرحمن تکلم الشیخ عبد الرحمن فی شیء من مسائل الخلاف و الجماعة ساکتون تادّبا معه و لصغر سنی و حدّة ذهنی اعترض علیه و أنازعه و الفقهاء یشیرون الیّ بالامساک و انا لا التفت فقال لهم الشیخ عبد الرحمن دعوه فانّ هذا الّذی یقوله لیس هو منه انّما هو من الّذی علّمه قال و لم یعلم الجماعة ما أراد و فهمت و علمت انّه مکاشفة قال ابن النجّار و قیل انّه کان مع کثرة اشتغاله بدوام الصیام یفطر کل لیلة علی قرص واحد و حکی انّه لما دعی الی تدریس النظامیّة جاء بالحلقة و حوله الفقهاء و هناک المدرسون و الصّدور و الأعیان فلمّا استقر علی کرسیّ التدریس و دعا دعاء الختمة التفت الی الجماعة قبل الشروع فی القاء الدّرس و قال من أیّ

ص:320

کتب درس التفاسیر تحبّون ان اذکر فعیّنوا کتابا فقال من أیّ سورة تریدون فعیّنوا و ذکر لهم ما أرادوا و کذلک فعل فی الفقه و الخلاف لم یذکر الاّ ما عین الجماعة له فعجبوا لکثرة استحضاره قال ابن النّجار حدّثنی شیخنا ابو القاسم الصّوفی قال صلی شیخنا القزوینی بالناس التّراویح فی لیالی شهر رمضان و کان یحضر عنده خلق کثیر فلمّا کان لیلة الختم دعا و شرع فی تفسیر القرآن من اوّله و لم یزل یفسّر سورة حتی طلع الفجر فصلّی بالنّاس صلاة الفجر بوضوء العشاء و خرج من الغد الی المدرسة النّظامیّة و کان نوبته فی الجلوس بها فلمّا تکلّم فی المنبر علی عادته و کان فی المجلس الامیر قطب الدین قیماز و الأعیان فذکر لهم انّ الشیخ لیلتئذ فسّر القرآن کله فی مجلس واحد فقال قطب الدّین الغرامة علی الشیخ واجبة فالتفت الشیخ و قال ان الامیر اوجب علینا شیئا فان کان لا یشق علیکم و فینا به فقالوا لا بل نؤثر ذلک فشرع و فسّر القرآن من اوّله الی آخره من غیر ان یعید کلمة مما ذکر لیلا فابلس الناس من قوّة حفظه و غزارة علمه قال ابو احمد بن سکینة لما اظهر ابن الصاحب الرفض ببغداد جاءنی القزوین لیلا فودعنی و ذکر انّه متوجّه الی بلاده فقلت انّک ههنا طیّب و تنفع النّاس فقال معاذ اللّه ان اقیم ببلدة یجهر فیها بسبّ اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ثم خرج من بغداد الی قزوین و کان آخر العهد به قلت اقام بقزوین معظّما محترما الی ان توفی بها قال الرافعیّ فی الامالی کان یعقد المجالس للعامّة ثلاث مرّات فی الاسبوع احداها صبیحة یوم الجمعة فتکلّم علی عادته

ص:321

یوم الجمعة ثانی عشر المحرّم سنة تسعین و خمسمائة فی قوله تعالی فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِیَ اَللّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ و ذکر انّها من اواخر ما نزل و عدّ الآیات المنزلة آخرا منها اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ و منها سورة النصر و قوله تعالی وَ اِتَّقُوا یَوْماً تُرْجَعُونَ فِیهِ إِلَی اَللّهِ و ذکر انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ما عاش بعد نزول هذه الآیة الاّ سبعة ایام قال الرّافعی و لما نزل من المنبر حمّ و مات فی الجمعة الاخری و لم یعش بعد ذلک الا سبعة ایّام قال و ذلک من عجیب الاتفاقات قال و کانّه اعلم بالحال و انّه حان وقت الارتحال و دفن یوم السّبت قال و لقد خرجت من الدار بکرة ذلک الیوم علی قصد التعزیة و انا فی شانه متفکّر و ممّا اصابه منکسر إذ وقع فی خلدی من غیر نیة و فکر رویّة بکت العلوم بویلها و عویلها لوفاة احمدها ابن اسماعیلها کأنّ احدا یکلّمنی بذلک ثم اضفت إلیه ابیاتا بالرویّة ذهبت عنی انتهی و اللّه اعلم و شمس الدین محمد بن علی بن داود مالکی تلمیذ سیوطی در طبقات المفسرین گفته احمد بن اسماعیل بن یوسف ابو الخیر الطالقانی القزوینی الشافعی رضی الدّین احد الاعلام قال ابن النجار کان رئیس اصحاب الشافعی و کان اماما فی المذهب و الخلاف و الاصول و التفسیر و الوعظ کثیر المحفوظ املی الحدیث وعظ و سمع الکثیر من أبی عبد اللّه الفراوی و زاهر الشّحامی و هبة اللّه السندی و أبی الفتح بن البطّی و تفقّه علی ملکداد و محمّد بن مکّی و درس ببلده و ببغداد و حدث بالکتب الکبار و ولیّ تدریس النظامیّة و کان کثیر العبادة و الصّلوة دائم الذّکر دائم الصّوم له

ص:322

فی کل یوم ختمة و قال ابن المدینی کان له ید باسطة فی النظر و اطلاع علی العلوم و معرفة الحدیث و قال الموفق بن عبد اللطیف البغدادی کان یعمل فی الیوم و اللّیل ما یعجز المجتهد عن عمله فی شهر ولد سنة اثنتی عشرة و خمسمائة و مات فی المحرّم سنة تسعین اگر بعد سماع این همه فضائل فاخره و مدائح زاهره طالقانی که محیّر عقول و الباب و مورث عجب عجابست نیز روایت او در فضیلت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مقبول طبائع بدائع اولیای مخاطب محذوم الفحول نشود بلکه برای تصدیق افاده متینه و تحقیق مقاله رزینه طالقانی را از اهل سنت و جماعت و ارباب فضل و براعت خارج سازند و او را بزمرۀ مبتدعین و هالکین اندازند کرا تاب و طاقتست که دست از اتباع و تقلید و اقتفای اثر حمیدشان بردارد یا دست ردّ بر سینه حقائق گنجینه شان گذارد که حامی کامل علی الاطلاق اند و مؤید مقتدای افاق هر چه از زبان گهرفشان شان برآمد لائق آفرین و تحسین ست نه سزای توهین و تهجین

18-عمر ملا أردبیلی

وجه هیجدهم از وجوه ابطال مزعوم مخاطب آنکه شیخ عمر بن محمد بن خضر المعروف بالملاّ الاردبیلی حدیث تشبیه را در کتاب وسیلة المتعبدین روایت نموده چنانچه حسن بن محمد بن علی السهمی الحلی طاب ثراه در کتاب انوار بدریه فرموده و مما اخرجه ایضا فی خصائصه أی خصائص علی صاحب الوسیلة

عن ابن عبّاس رضی اللّه عنهما قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من أراد ان ینظر الی ابراهیم فی حلمه و الی نوح فی حکمه و الی یوسف فی جماله فلینظر الی علی بن أبی طالب و روایت نمودن عمر ملاّ این حدیث شریف را از عبارت محبّ طبری هم ظاهر خواهد شد

ص:323

انشاء اللّه تعالی فهذا الحضر الملاّ الملی بالفضل و البراعة الماهر الحاذق فی الصّناعة القارع من الکمال ثلاعه روی الحدیث الشریف المشهور بین أئمّة السّنّة و الجماعة فسوّده وجوه المنکرین المنهمکین فی الفظاعة الغیر المجتوین لابداء صنوف الشناعة و محتجب نماند که ملاّ عمر بن محمّد از اجلّۀ صالحین مشهورین و اکابر مشایخ معروفین ست و تعیّد بعید ولادت سراپا سعادت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم اوّلا او بعمل آورده و بسیاری از اساطین فخام و أئمّۀ اعلام سنّیه باو درین باب اقتدا کرده اند مولوی سلامت اللّه در اشباع الکلام فی اثبات عمل المولد و القیام گفته و علاّمۀ محمّد بن یوسف شامی رحمة اللّه علیه در سبل الهدی و الرّشاد فی سیرة خیر العباد که مشهور بسیرت شامیست آنچه در اثبات عمل مولد شریف رقم زده اند قدری از آن هم بحیازة التقاط می رسد الباب الثانی عشر فی اقاویل العلماء فی عمل المولد الشریف و اجتماع الناس له و ما یحمد من ذلک و ما یذمّ قال الحافظ ابو الخیر السّخاوی فی فتاواه عمل المولد الشّریف لم ینقل عن احد من السّلف الصالح فی القرون الثّلثة الفاضلة و انّما حدث بعدها ثمّ لا زال اهل الاسلام فی سائر الاقطار و المدن الکبار یحتفلون فی شهر مولده صلّی اللّه علیه و سلّم بعمل الولائم البدیعة المشتملة علی الامور البهیجة الرفیعة و یتصدّقون فی لیالیه بانواع الصّدقات و یظهرون السرور و یزیدون فی المبرّات و یعتنون بقراءة مولده الکریم و یظهر علیهم من برکاته فضل عظیم الی ان نقل فی الاشباع عن السّیرة الشامیة قال الامام الحافظ ابو محمّد عبد الرّحمن بن اسماعیل المعروف بابی شامة فی کتابه الباعث

ص:324

علی انکار البدع و الحوادث قال الرّبیع قال الشافعی رحمه اللّه تعالی المحدّثات من الامور ضربان احدهما ما احدث مما یخالف کتابا او سنة او اثرا و اجماعا فهذه البدعة هی الضّلالة و الثّانی ما احدث من الخیر لا خلاف فیه لاحد من هذا فهی محدثة غیر مذمومة قال عمر رضی اللّه عنه فی قیام رمضان نعمت البدعة هذه یعنی انّها محدثة لم تکن و إذا کانت فلیس فیها ردّ لما مضی فالبدع الحسنة متّفق علی جواز فعلها و الاستحباب لها و رجاء الثّواب لمن حسنت نیّته فیها و هی کلّ مبتدع موافق لقواعد الشّرعیّة غیر مخالف لشیء منها و لا یلزم من فعله محذور شرعی و ذلک نحو بناء المنابر و الرّبط و المدارس و خانات السّبیل و غیر ذلک من انواع البرّ الّتی لم تعهد فی الصّدر الاوّل فانّه موافق لما جاءت به السّنة من اصطناع المعروف و المعاونة علی البرّ و التقوی و من احسن البدع ما ابتدع فی زماننا هذا من هذا القبیل ما کان یفعل بمدینة اربل کلّ عام فی الیوم الموافق لیوم مولد النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم من الصّدقات و المعروف و اظهار الزّینة و السّرور فانّ ذلک مع ما فیه من الاحسان الی الفقراء یشعر بمحبّة النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم و تعظیمه و اجلاله فی قلب فاعله و و شکر اللّه تعالی علی ما منّ به من ایجاد رسوله الّذی هو رحمة للعالمین صلّی اللّه علیه و سلّم و کان اوّل من فعل بالموصل عمر بن محمّد الملاّ احد الصّالحین المشهورین و به اقتدی فی ذلک صاحب اربل و غیره رحمهم اللّه تعالی الی ان قال فی الاشباع و ازینجاست قول شیخ نصیر الدّین که اتفاق درین روز و اظهار

ص:325

سرور بفرح دخول آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم در وجود و اتّخاذ سماع خالی از مستنکرات شرعیّه و انشاد امور مشوقۀ آخرت این اجتماع حسن موجب ثواب قاصد عامل آنست بعد ازین آنچه از امام حافظ ابو محمد عبد الرحمن المعروف بابو شامه منقولست دلیل قاطع و برهان ساطع برای دفع انکار منکرینست که از تصریح امام شافعی علیه الرّحمه نیز تقسیم بدعت بحسنه و سیّئۀ ثابت و متحقق و بعد ازین آنچه گفته که از احسن بدعاتست آنچه در مدینه اربل هر سال موافق روز ولادت انحضرت صلی اللّه علیه و سلّم از صدقات و اظهار زینت و سرور و احسان با فقرا معمول و مرسومست که این همه مشعر به محبّت آن حضرت علیه الصّلوة و التّحیة و تعظیم و تکریم در دل فاعل و تأدیۀ شکر ایجاد رسول مقبول صلی اللّه علیه و سلّمست و اوّل کسی که ابتدا به این فعل در موصل کرد شیخ عمر بن محمدست که یکی از صلحای مشهور بوده و صاحب اربل و غیر آن اقتدا فعل باین بزرگ نموده اند باید دانست که این قول مشعر بآنست که ابتدای این عمل از شیخ عمر بن محمدست در موصل و صاحب اربل و غیر آن مقتدی باین شیخ بوده اند و از کلام دیگر اجلّه خاصّه مولانا جلال الدّین سیوطی چنانکه تصریحش گذشت چنان مستفاد می شود که بادی این فعل حسن صاحب اربل ملک مظفرست که شیخ وقت ابو الخطّاب بن دحیه تصنیف مجلّد در بیان مولد برای او فرموده و آن سلطان زمان بجلد وی آن هزار دینار بشیخ ممدوح انعام نموده بلکه خود در کلام صاحب سیرت تهافت و تعارض صریح موجودست که اوّل خودش نوشته است که اوّل کسی که احداث این عمل از ملوک کرد صاحب اربلست و بعد از ان گفته که فاضل اوّل این فعل در موصل عمر بن محمّدست و صاحب اربل و غیر آن مقتدی بشیخ ممدوح

ص:326

بوده اند و جواب این شبهه آنست که مراد از اوّلیّت صاحب اربل درین عمل خیر اوّلیّت اضافی نسبت به ملوکست یعنی در سلاطین زمان اوّل کسی که ابتدا باین عمل کرد صاحب اربلست و مراد از اوّلیّت این فعل در موصل که فاعل آن عمر بن محمدست اوّلیّت حقیقی پس اقتدای صاحب اربل و غیر آن از ملوک و دیگر عوام و خواص بشیخ ممدوح صحیح و درست است و لهذا در بیان استنباط قول اوّل از رسالۀ سیوطی که مبدأ کلامست یعنی و اوّل من احدث فعل ذلک مقیّد بقید ملوک و سلاطین کرده شد و قید ملوک در عبارت اوّل صاحب سیرت خود موجودست و آنچه از شیخ امام علاّمه صدر الدّین منقولست نیز مقید بآنست که این عمل مولد اگر چه بدعتست لیکن بدعت حسنه که مشتمل بر محاسن و خالی از ضدّ آنهاست بعد ازین نقل فتوای شیخ خود و بیان تخریج اصل دیگر روایت بیهقی از انس در خصوص تکرار عقیقه و نقل عبارت شرح سنن ابن ماجه مصرح به اینکه عمل مولد از بدع حسنه است بشرطی که خالی از منکرات شرعیّه باشد بوضعی که مشیّد ارکان استحسان و استحباب عمل مولدست محتاج بیان نیست بالجمله از تصریح صاحب سیرت شامی که اقوال علمائی سلف صالحین را در بیان عمل مولد جمع نموده باوج تحقیق فائز که حافظ ابو الخیر سخاوی و حافظ ابو الخیر جزری و حافظ ابو شامه و علاّمه ابن طغربل صاحب درّ منتظم و شیخ ابن فضل و یوسف حجار و علاّمه ابن البطّاح و امام جمال الدین و امام ظهیر الدّین و شیخ نصیر الدّین و امام حافظ ابو محمّد و شیخ عمر موصلی و ملک عالم عادل صاحب اربل و امام علاّمه صدر الدّین و علاّمه جلال الدین سیوطی صاحب فتوی و شارح سنن ابن ماجه این جمله سلف صالحین قائل باستحسان و استحباب

ص:327

عمل مولد شریف بوده اند و پوشیده نخواهد بود که صاحب سیرت شامی در تحقیق فائز بمرتبه ایست که منکرین عمل مولد هم تشبّث بذیل کلامش نموده اند پس این توضیح و تفصیل که فی الجمله شائبه از تکرار هم داشته است برای ارغام آناف منکرین در کارست انتهی ما فی الاشباع و کتاب سیرت ملاّ عمر از مشاهیر کتبست چنانچه خود شاهصاحب در رسالۀ اصول حدیث گفته اند و آنچه متعلق بوجود با جود پیغمبر ما صلّی اللّه علیه و سلّم و صحابۀ کرام و آل عظام اوست از ابتدای تولد آن جناب تا غایت وفات آن را سیرت نامند سیرت ابن اسحاق و سیرت ابن هشام و سیرت ملا عمر و دیگر کتب بسیار درین باب مصنّف شده و بالفعل نسخۀ صحیحۀ روضة الاحباب میر جمال الدّین محدّث حسینی اگر بهمرسد که خالی از الحاق و تحریف باشد بهتر از همه تصانیف این بابست و مولوی صدیق حسن خان معاصر در حطّه ما فی ذکر الصّحاح الستّة گفته و امّا احادیث التواریخ و السّیر فهی قسمان قسم یتعلّق بخلق السّماء و الارض و الحیوانات و الجن و الشّیاطین و الملائکة و الأنبیاء الماضین و الامم السّابقین و یسمّی بدأ الخلق و قسم یتعلّق بوجود النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و اصحابه الکرام و آله العظام من بدأ ولادته الی وفاته و یسمّی سیرة کسیرة ابن اسحاق و سیرة ابن هشام و سیرة ملاّ عمر و الکتب المصنفة فی هذا الباب ایضا کثیرة جدّا قلت و حملتها مذکورة فی کشف الظنون انتهی و خواجه نصر اللّه کابلی بروایت ملاّ برای اثبات وجوب حبّ ثلاثه استدلال و احتجاج نموده چنانچه در صواقع بجواب آیة مودّت گفته و لأنّ نفی وجوب محبّة غیر علیّ

ص:328

من الصّحابة کذب مفتری

فقد روی الحافظ ابو طاهر السّلفی فی مشیخته عن انس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم حبّ أبی بکر و شکره واجب علی کلّ امّتی و اخرج ابن عساکر عنه نحوه و من طریق آخر عن سعد بن سهل الساعدی

و اخرج الحافظ عمر بن محمّد بن خضر الملاّ فی سیرته عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم انّه قال انّ اللّه فرض علیکم حبّ أبی بکر و عمر و عثمان و علیّ کما فرض علیکم الصّلوة و الزّکوة و الصّوم و الحجّ و خود شاهصاحب هم بتقلید کابلی برین روایت منحوته دست انداخته اند چنانچه در جواب آیه مودت گفته جواب دیگر لا تسلم که وجوب محبّت منحصرست در چهار شخص مذکور بلکه در دیگران نیز یافته می شود

روی الحافظ ابو طاهر السّلفی فی مشیخته عن انس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم حبّ أبی بکر و شکره واجب علی کلّ امّتی

و روی ابن عساکر عنه نحوه و من طریق آخر عن سهل بن سعد الساعدی و اخرج الحافظ عمر بن محمّد بن خضر الملاّ فی سیرته عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم انّه قال انّ اللّه تعالی فرض علیکم حبّ أبی بکر و عمر و عثمان و علیّ کما فرض علیکم الصّلوة و الزکاة و الصّوم و الحج

و روی ابن عدیّ عن انس عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم انّه قال حبّ أبی بکر و عمر ایمان و بغضهما نفاق

و روی ابن عساکر عن جابر عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال حبّ أبی بکر و عمر من الایمان و بغضهما کفر

و روی الترمذی انّه اتی بجنازة الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فلم یصلّ علیه

و قال انّه کان یبغض عثمان فابغضه اللّه و هر چند این روایات در کتب اهل سنتست لیکن

ص:329

چون شیعه را درین مقام الزام اهل سنّت منظورست بدون ملاحظه جمیع روایات ایشان این مقصود حاصل نمی شود و بیک روایت ایشان الزام نمی خورند انتهی و دیگر اکابر سنّیه نیز از ملاّ جابجا نقل می کنند چنانچه از ملاحظه ریاض النضره ظاهرست و نور الدّین سمهودی در جواهر العقدین گفته

عن جابر رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لا یحبّنا اهل البیت الاّ مؤمن تقی و لا یبغضنا الاّ منافق شقیّ اخرجه الملاّ قاله المحبّ و نیز سمهودی در جواهر العقدین گفته

اخرج ابو سعید و الملاّ فی سیرته حدیث استوصوا باهلی خیرا فانّی اخاصمکم عنهم غدا و من اکن خصیمه اخصمه و من اخصمه دخل النار

و حدیث من حفظنی فی اهل بیتی فقد اتخذ عند اللّه عهدا و اخرج الاوّل فقط

حدیث انا و اهل بیتی شجرة فی الجنّة و اغصانها فی الدنیا فمن شاء اتّخذ الی ربّه سبیلا

و اخرج الملا حدیث فی کل خلف من امتی عدول من اهل بیتی ینفون عن هذا الدّین تحریف الغالین و انتحال المبطلین و تاویل الجاهلین الا و ان ائمّتکم وفدکم الی اللّه عزّ و جلّ فانظروا من توفدون و محتجب نماند که ملک نور الدین که حسب تصریح صاحب کشف الظنون معتقد ملاّ عمر بوده و حسب تصریح حافظ ابو شامه اقتدا بملاّ در عمل مولد نموده از اجلّه اعاظم سلاطین و ممدوح اکابر و اعاظم اساطین سنّیه است ابن اثیر در کامل در سنه تسع و ستین و خمسمائة گفته ذکر وفاة نور الدّین محمود بن زنکی رحمه اللّه فی هذه السّنّة توفّی نور الدّین محمود بن زنکی بن اقسنقر صاحب الشام و دیار الجزیرة و مصر یوم الاربعاء حادی عشر شوّال بعلة الخوانیق و دفن بقلعة دمشق و نقل منها

ص:330

الی المدرسة الّتی انشأها بدمشق عند سوق الخواصین و من عجیب الاتّفاق انّه رکب ثانی شوّال و الی جانبه بعض الأمراء الاخیار فقال الامیر سبحان من یعلم هل نجتمع هنا فی العام المقبل أم لا فقال نور الدّین لا تقل هکذا بل سبحان من یعلم هل نجتمع بعد شهر أم لا فمات نور الدّین رحمه اللّه بعد احد عشر یوما و مات الامیر قبل الحول فاخذ کل منهما بما قاله الی ان قال و کان قد اتّسع ملکه جدّا و خطب له بالحرمین الشریفین و بالیمن لما دخلها شمس الدّولة بن ایّوب و ملکها و کان مولده سنة احدی عشرة و خمسمائة و طبّق ذکره الارض بحسن سیرته و عدله و قد طالعت سیر الملوک المتقدّمین فلم ار فیها بعد الخلفاء الراشدین و عمر بن عبد العزیز احسن من سیرته و لا اکثر تحریّا منه للعدل و قد اتینا علی کثیر من ذلک فی کتاب الباهر من اخبار دولتهم و لنذکر ههنا نبذة لعله یقف علیها من له حکم فیقتدی به فمن ذلک زهده و عبادته و علمه فانّه کان لا یأکل و لا یلبس و لا یتصرّف الاّ فی الّذی یخصّه من ملک کان له قد اشتراه من سهمه من الغنیمة و من الاموال المرصدة لمصالح المسلمین و لقد شکت إلیه زوجته من الضائقة فاعطاها ثلاث دکاکین فی حمص کانت له یحصل له منها فی السّنّة نحو العشرین دینارا فلمّا استقلتها قال لیس لی الاّ هذا و جمیع ما بیدی انا فیه خازن للمسلمین لا اخونهم فیه و لا اخوض نار جهنّم لاجلک و کان یصلی کثیرا باللّیل و له فیه اوراد حسنة و کان کما قیل جمع

ص:331

الشّجاعة و الخشوع لربّه ما احسن المحراب فی المحراب و کان عارفا بالفقه علی مذهب أبی حنیفة لیس عنده فیه تعصّب و سمع الحدیث و اسمعه طلبا للاجر و امّا عدله فانّه لم یترک فی بلاده علی سعتها مکسا و لا عشرا بل اطلقها جمیعها فی مصر و الشام و الجزیرة و الموصل و کان یعظم الشریعة و یقف عند احکامها و احضره انسان الی مجلس الحکم فمضی معه إلیه و ارسل الی القاضی کمال الدّین بن الشهرزوری فقال قد جئت محاکما فاسلک و معی ما تسلک مع الخصوم و ظهر له الحقّ فوهبه الخصم الّذی احضره و قال اردت ان اترک له ما یدّعیه انما خفت ان یکون الباعث لی علی ذلک الکبر و الانفة من الحضور الی مجلس الشریعة فحضرت ثم وهبته ما یدّعیه و بنی دار العدل فی بلاده و کان یجلس هو و القاضی فیها ینصف المظلوم و لو انّه یهودی من الظالم و لو انّه ولده او اکبر امیر عنده الی ان قال فی الکامل و کان یکرم العلماء و اهل الدّین و یعظّمهم و یقوم إلیهم و یجلسهم معه و ینبسط معهم و لا یردّ لهم قولا و یکاتبهم بخطّ یده و کان وقورا مهیبا مع تواضعه و بالجملة فحسناته کثیرة و مناقبه غزیرة لا یحتملها هذا الکتاب و ذهبی در عبر در سنه مذکوره گفته السّلطان نور الدّین الملک العادل ابو القاسم محمود بن اتابک زنکی بن اقسنقر تملک حلب بعد ابیه ثم اخذ دمشق فملکها عشرین سنة و کان مولده فی شوال سنة احدی عشرة و خمسمائة و کان اجلّ ملوک زمانه و اعدلهم و ادینهم و اکثرهم جهادا و اسعدهم فی دنیاه و آخرته هزم الفرنج غیر مرّة و اخافهم و جرّعهم المدّ و فی الجملة

ص:332

محاسنه ابین من الشّمس و احسن من القمر و کان اسمر طویلا ملیحا ترکیّ اللّحیة نقی الخدّ شدید المهابة حسن التّواضع طاهر اللّسان کامل العقل و الرّأی سلیما من التّکبّر خائفا من اللّه قلّ ان یوجد فی الصّلحاء الکبار مثله فضلا عن الملوک ختم اللّه له بالشهادة و نوّله الحسنی ان شاء اللّه و زیادة فمات بالخوانیق فی حادی عشر شوّال

19-صالحانی

وجه نوزدهم از وجوه ابطال مزعوم مخاطب با کمال آنکه نور الدّین ابو حامد محمود بن محمد الصالحانی حدیث تشبیه را روایت نموده چنانچه سیّد شهاب الدّین احمد در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل گفته

عن الحارث الاعور صاحب برایة امیر المؤمنین کرّم اللّه وجهه قال بلغنا انّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم کان فی جمع من الصّحابة فقال اریکم آدم فی علمه و نوحا فی فهمه و ابراهیم فی علمه فلم یکن باسرع من ان طلع علی کرّم اللّه تعالی وجهه فقال ابو بکر رضی اللّه عنه یا رسول اللّه قست رجلا بثلاثة من الرسل بخ بخ لهذا من هو یا رسول اللّه قال النّبی صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم یا ابا بکر الا تعرفه قال اللّه تعالی و رسوله اعلم قال صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم ابو الحسن علی بن أبی طالب قال ابو بکر رضی اللّه تعالی عنه بخ بخ لک یا ابا الحسن رواه الصّالحانی و فی اسناده ابو سلیمان الحافظ انتهی فهذا الصّالحانی الصّالح ذو المتجر الرابح المستغنی عن مدح مادح و الّذی هو فی بحر الفضل و الکمال سابح و لزناد الکمال و البراعة قادح قد روی هذا الحدیث الشریف الی رغم

ص:333

کل معاند قادح اظهر الحقّ الواضح و الصّدق اللائح فلم یبق مجال لارتیاب مجادل غیر ناصح و لا مساغ لتشکیک متحامل فی البهت کادح فوجه کل منکر جاحد مسوّد کالح و ردّه و ابطاله تعصّب فاضح و لیس الاّ کنباح نابح فالحمد الجمیل للّه الّذی هو لکل فصل مانح و ابو حامد محمود صالحانی از اجلّه محمودین صالحین جانب ثانی و اکابر معروفین حائزین ملکات نوع انسانی و جلالت و نبالت و ریاست و مهارت او معلوم هر قاصی و دانیست سیّد شهاب الدّین احمد در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل گفته قال الامام العالم الادیب الاریب بسجایا المکارم الملقّب بین الاجلّة الأئمّة الاعلام بمحیی السّنة و ناصر الحدیث و مجدّد الاسلام العالم الرّبانی و العارف السّبحانی سعد الدّین ابو حامد محمود بن محمّد بن حسین بن یحیی الصّالحانی فی عباراته الفائقة و اشاراته الرائقة من کتابه شکر اللّه تعالی مسعاه و اکرم بفضله مثواه و اجزل له من ثوابه اصبح رضی اللّه عنه و نیز در توضیح الدلائل گفته عن محمّد بن علی بن الحسین عن ابیه عن جدّه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم کنت انا و علیّ نورا بین یدی اللّه تعالی من قبل ان یخلق اللّه تعالی آدم باربعة عشر الف عام فلمّا خلق اللّه آدم سلک ذلک النّور فی صلبه فلم یزل اللّه تعالی ینقله من صلب الی صلب حتی اقرّه فی صلب عبد المطلب فقسّمه قسمین قسما فی صلب عبد اللّه و قسما فی صلب أبی طالب فعلیّ منّی و انا منه لحمه لحمی و دمه دمی و من احبّه فبحبّی احبّه و من ابغضه فببغضی ابغضه و

عن جابر رضی اللّه تعالی

ص:334

عنه انّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم کان بعرفات و علیّ کرم اللّه وجهه تجاهه فقال یا علیّ ادن منّی ضع خمسک فی خمسی یا علی خلقت انا و انت من شجرة انا اصلها و انت فرعها و الحسن و الحسین اغصانها من تعلّق ببعض منها ادخله اللّه الجنّة روی الحدیث الاوّل سعد الدّین ابو حامد محمود بن محمّد الّذی سافر و رحل و ادرک المشایخ و سمع و اسمع و صنّف فی کلّ فنّ و روی عنه خلق کثیر و صحب بالعراق ابا موسی المدینی الامام و من فی طبقته باسناده الی الامام الحافظ أبی بکر بن مردویه باسناده مسلسلا مرفوعا و الحدیث الثانی الی الامام الحافظ الورع أبی نعیم الاصفهانی و روی الاوّل ایضا الامام شمس الدّین محمّد بن الحسن بن یوسف الانصاریّ الزرندی المحدّث بالحرم الشریف النّبوی المحمّدی بروایة ابن عبّاس رضی اللّه تعالی عنهما و نیز در توضیح الدلائل در ذکر اسماء جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته و منها مقیم الحجّة

عن ابن مسعود رضی اللّه تعالی عنه عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم انّه لما خلق اللّه تعالی آدم و نفخ فیه من روحه عطس آدم علیه السّلام فقال علیه السلام الحمد للّه ربّ العالمین فاوحی اللّه تعالی إلیه و بشره بالمغفرة

و فی هذا الحدیث انّ اللّه تعالی قال یا آدم ارفع راسک فانظر فرفع راسه فاذا مکتوب علی العرش لا اله الاّ اللّه محمّد نبیّ الرحمة علیّ مقیم الحجّة و من عرف حقّ علیّ زکا و طالب و من انکر حقّه لعن و خاب اقسمت بعزّتی و جلالی ان ادخل الجنّة من احبّه و ان عصانی و اقسمت بعزّتی و جلالی ان ادخل النار من عصاه و ان اطاعنی

ص:335

رواه محیی السّنّة الصالحانی من کتاب الاربعین فی مناقب امیر المؤمنین تصنیف اخطب الخطباء أبی المؤیّد الموفق بن احمد المکی ثم الخوارزمی و نیز در توضیح الدّلائل گفته قوله تعالی وَ کَفَی اَللّهُ اَلْمُؤْمِنِینَ اَلْقِتالَ و بالاسناد المذکور عن سفین الثوری عن زید عن مرّة و کان مرضیّا قال کان ابن مسعود رضی اللّه تعالی عنه یقرأ هذا الحرف و کفی اللّه المؤمنین القتال بعلی بن أبی طالب و فی روایة الاعمش عن أبی وائل قال کان عبد اللّه بن مسعود رضی اللّه تعالی عنه یقرأ هذه الآیة التی فی الاحزاب و کفی اللّه المؤمنین القتال بعلیّ بن أبی طالب و کان اللّه قویّا عزیزا رواهما الامام الصّالحانی و تسنن صالحانی و مقبولیت روایت او و تادّب او بادب جمیل تعظیم و تبجیل جناب امیر المؤمنین علیه السلام از افادۀ شاه سلامة اللّه معاصر که از اجلّه و اکابر متکلمین ذوی المفاخرست نیز ظاهرست کما لا یخفی علی من راجع معرکة الآراء

20-نظم عطّار

وجه بستم از وجوه نفی ردّ و انکار مخاطب جلیل الفخار آنکه فرید الدّین محمد العطّار النیسابوریّ حدیث تشبیه را در نظم بلیغ خود بقطع و حتم و یقین و جزم ثابت نموده چنانچه در مصیبتنامه گفته أی پسر تو بی نشانی از علی عین و لام و یا بدانی از علی از دم عیسی کسی گر زنده خاست او بدم دست بریده کرد راست مصطفی گفتش توئی آدم بعلم نوح فهم آنگاه ابراهیم حلم همچو یحیی زهد و موسی بطش کیست گر نمی دانی شجاع دین علیست پس محمد چون جمال دوست دید هر کمالی را که آن اوست دید گفت با او سی هزار و ششهزار جمله اسرار سرش بیشمار سی هزار اسرار گفته این بگو سی هزار دیگرش گفت این بگو بر علی سی دگر کن

ص:336

اشکار کو درین اسرار یابی پایدار چون محمد باز جای خود رسید هر دو علم اندر درون خویش دید محو گشته فانی مطلق شده در بحار علم مستغرق شده خویش را کل دید کل را خویش دید همچنان کز پس بدید از پیش دید سی هزار اسرار از سرّ کلام در میان آورد از بهر نظام سی هزار اسرار با حیدر بگفت باز حیدر رفت تا چه باز گفت صاحب و زوج بتول و مرتضاست بر یقین او پیشوای اولیاست در دل او بود مکنونات غیب زان براورد او ید بیضا از جیب راز خود با هیچکس هرگز نگفت در شبانروزی یکی ساعت نخفت موج می زد در دلش دریای راز بود او سر حقیقی بی مجاز گر نه او بودی نه بودی واصلی کار ما بودی همه بیحاصلی و نیز عطار در اسرارنامه گفته امیر المؤمنینست جان آدم امیر المؤمنینست عیسی مریم امیر المؤمنین باب نبوّت امیر المؤمنین نور ولایت امیر المؤمنین دان باب حکمت امیر المؤمنین با نوح همدست فهذا فرید الدّین العطار فرید الاعصار و وحید الادوار الذی تعطّرت بفوائح مدائحه اسفار الکبار و اطبقت علی اکرامه و تفخیمه و تبجیله و تعظیمه کلمة الاحبار اثبت الحدیث الشریف قطعا و حتما علی رغم اهل الجحود و الانکار و قد وسم وجوههم بسمة الصّغار و الخسار و جلب علیهم انکر الدّمار و افحش البوار و اثبت انهم اختاروا النار علی العار بل جمعوا بین العار و النار بانکار مثل هذا الحدیث الثابت الشهیر غایة الاشتهار و اسهروا بالعناد و اللّجاج نهایة الاستهتار اما اینکه شیخ فرید الدّین عطّار از اکابر علمای عالی تبار و اجله کملای جلیل الفخارست

ص:337

نور الدین عبد الرحمن بن احمد الدشتی الجامی در نفحات الانس گفته شیخ فرید الدّین نیشاپوری عطار قدس سره وی مرید شیخ مجد الدین بغدادیست در دیباچه کتاب تذکرة الأولیاء که بوی منسوبست می گوید که یک روز پیش امام مجد الدین بغدادی درآمدم و ویرا دیدم که می گریست گفتم خیرست گفت زهی سپه سالاران که درین امت بوده اند بمثابه انبیا علیهم السلام که

علماء امّتی کأنبیاء بنی اسرائیل پس گفت از ان می گریم که دوش گفته بودم که خداوندا کار تو بعلت نیست مرا ازین قوم گردان یا از نظارگیان این قوم گردان که قسم دیگر را طاقت ندارم می گریم که مستجاب شود و بعضی گفته اند که وی اویسی بوده است در سخنان مولانا جلال الدین رومی قدس سره مذکورست که نور منصور بعد از صد و پنجاه سال بر روح فرید الدین عطار تجلی کرد و مربی او شد الی ان قال و گفته اند که مولانا جلال الدین رومی قدس سره در وقت رفتن از بلخ و رسیدن به نیشابور به صحبت وی در حال کبر سن رسیده است و کتاب اسرارنامه بوی داد و وی دائما آن را با خود می داشته و در بیان حقائق و معارف اقتدا بوی دارد چنانکه می گویند گرد عطار گشت مولانا شربت از دست شمس بودش نوش و در موضعی دیگر گفته عطار روح بود سنائی دو چشم او ما از پی سنائی و عطّار آمدیم و آن قدر اسرار توحید و حقائق اذواق و مواجید که در مثنویات و غزلیات وی اندراج یافته در سخنان هیچیکی ازین طائفه یافت نمی شود جزاه اللّه سبحانه عن الطالبین خیر الجزاء و من انفاسه الشریفة أی روی درکشیده ببازار آمده خلقی باین طلسم گرفتار آمده الی ان قال الجامی حضرت شیخ در تاریخ سنة سبع و عشرین و ستمائة بر دست کفار تتار شهادت

ص:338

یافته و سن مبارک وی در آن وقت می گویند که صد و چهارده سال بوده و قبر وی در نیسابورست رحمه اللّه تعالی انتهی و دولت شاه بن علاء الدّوله بختیشاه در تذکرة الشعرا گفته ذکر سلطان المحققین شیخ فرید الدّین عطار قدّس سرّه و هو محمد بن ابراهیم العطار النیسابوریّ مرتبه او عالیست و مشرب او صافی و سخن او را تازیانه اهل سلوک گفته اند و در شریعت و طریقت یگانه بود و در شوق و نیاز و سوز و گداز شمع زمانه مستغرق بحر عرفان و غواص دریای ایقانست شاعری شیوه او نیست بلکه سخن او واردات غیبست و این سخن را بدو منسوب کردن عیبست اصل شیخ از قریه کرکن من اعمال نیسابور و شیخ عمر دراز یافت گویند صد و چهارده سال عمر داشت ولادت مبارکش در روزگار سلطان سنجر بن ملکشاه بوده در ماه شعبان المعظم سنة ثلث عشرة و خمسمائة هشتاد و پنج سال در شهر نیسابور بوده و بست و نه سال در شهر شاذیاخ و بعد از قتل شیخ به سه سال شهر شاذیاخ خراب شد و شیخ بسیاری از اکابر و مشایخ را در یافته و با عارفان صحبت داشته و چهار صد جلد کتاب اهل طریقت را مطالعه نموده و جمع کرده و در آخر حال بمرتبه عالم فنا رسیده و منزوی و معتکف شده و عزیزی در باب زلزله که در نیسابور بکرات واقع شده گفته اندر سه زمان زلزله نازل گشت بد پانصد و آنگه شد شهر چو دشت و آن زلزلۀ بار دوم ششصد و سی دان زلزله بار سوم هشصد و هشت الی ان قال مدّت هفتاد سال بجمع نمودن حکایات صوفیه و مشایخ مشغول بودی و هیچ کس را از اهل طریقت این ماده میسر نشده و بر رموز و اشارات و حقائق و دقائق مثل عطار صاحب وقوف نگذشته و در نهایت بحری بود زاخر و همّت او مصروف بر نفی خاطر در گوشه ای نشسته و در بروی غیر بسته هزاران ابکار اسرار در خلوت سرای او جلوه ساز بودند

ص:339

و در شبستان او عروسان حقائق و دقائق محرم راز و اشعار او از ان مشهورترست که درین کتاب شرح توان داد و رموز و اشارات او از ان عالی تر که شمّۀ از ان در حیز کتابت توان اورد الخ و از عبارت خود مخاطب که سابقا گذشته بودن شیخ فرید عطار از کبر او مقبولین اهل سنت و بودن او از جملۀ بزرگوارانی که بنای کارشان و نامدارانی که شریعت و طریقتشان از سر تا قدم بر مذهب اهل سنّتست ظاهر و واضحست

21-ابن طلحه

وجه بست و یکم از وجوه اثبات حدیث تشبیه و ابطال انکار مخاطب نبیه آنکه ابو سالم محمّد بن طلحة بن محمد القرشی النصیبی الملقب بکمال الدّین این حدیث شریف را بروایت بیهقی آورده و در تبیین معنای آن داد بلاغت و فصاحت داده حیث قال فی مطالب السئول فی فضائل علیّ علیه السّلام من ذلک ما

رواه الامام البیهقی فی کتابه المصنّف فی فضائل الصّحابة یرفعه بسنده الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انّه قال من أراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی تقواه و الی ابراهیم فی حلمه و الی موسی فی هیبته و الی عیسی فی عبادته فلینظر الی علیّ بن أبی طالب فقد اثبت لنبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم لعلیّ رضی اللّه عنه بهذا الحدیث علما یشبه علم آدم و تقوی تشبه تقوی نوح و حلما یشبه حلم ابراهیم و هیبة تشبه هیبة موسی و عبادة تشبه عبادة عیسی و فی هذا تصریح لعلیّ رضی اللّه عنه بعلمه و تقواه و حلمه و هیبته و عبادته و بعلو هذه الصّفات الی اوج العلی حیث شبهها بهولاء الأنبیاء المرسلین صلوات اللّه علیهم اجمعین من له الصّفات المذکورة و المناقب المعدودة فهذا ابو سالم محمّد بن طلحة النصیبی السالم الصالح قد نصب نفسه لانصاب کل ناصب

ص:340

معاند جارح و انتدب للذبّ عن ذمار الحقّ و قطع لسان کل مکابر قادح حیث اثبت الحدیث الشریف حتما و اظهر کونه مثبتا لجلائل المدائح فلا یصغی بعد ذلک الی صیاح صائح و نباح نابح و لا یجترئ علی الانکار و الردّ الاّ الجلع المتواقح و العنود الکنود الذی هو فی بحر العدوان سابح و بهته و کذبه و فریته و جماحه ظاهر واضح و مراءه و تحامله و تعصّبه و شماسه جلی لائح و محتجب نماند که محمّد بن طلحه از اجلّه صدور و ارکان و اساطین معتمدین اعیان و فقهای متبحرین والاشان و محقّقین منقدین عالی مکان ست و مناقب فخیمه و فضائل عظیمه و محامد جمیله و مدائح جلیله او حاجت اظهار و بیان ندارد و از جمله مادحین ابن طلحه محمّد عبد اللّه بن اسعد الیافعی ست که در مرآة الجنان در سنة اثنتین و خمسین و ستمائة گفته و الکمال محمد بن طلحة النّصیبیّ المفتی الشّافعی و کان رئیسا محتشما بارعا فی الفقه و الخلاف ولیّ الوزارة مرّة ثم نهد و جمع نفسه توفّی بحلب فی شهر رجب و قد جاوز السبعین و له دائرة الحروف قلت و ابن طلحة المذکور لعلّه الّذی روی السّید الجلیل المقدار الشیخ المشکور عبد الغفّار صاحب الروایة فی مدینة قوص اخبرنی الرّضی بن الاصمع قال طلعت جبل لبنان فوجدت فقیرا فقال لی رایت البارحة فی المنام قائلا یقول للّه درّک یا ابن طلحة ماجد ترک الوزارة عامدا فتسلطنا لا تعجبوا من زاهد فی زهده فی درهم لمّا اصاب المعدنا قال فلمّا اصبحت ذهبت الی الشیخ ابن طلحة فوجدت السلطان الملک الاشرف علی بابه

ص:341

و هو یطلب الاذن علیه فقعدت حتّی خرج السّلطان فدخلت علیه فعرفته بما قال الفقیر فقال ان صدقت رؤیاه فانا اموت الی احد عشرة یوما و کان کذلک قلت و قد یتعجّب من تعبیره ذلک بموته و تاجیله بالایّام المذکورة و الظّاهر و اللّه اعلم انّه اخذ ذلک من حروف بعض کلمات النّظم المذکور و اظنّها و اللّه اعلم قوله اصاب المعدنا فانّها احد عشر حرفا و ذلک مناسب من جهة المعنی فانّ المعدن الّذی هو الغنی المطلق و الملک المحقق ما یلقونه من السّعادة الکبری و النّعمة العظمی بعد الموت و فضائل کثیرة و محامد غزیره علاّمه یافعی از طبقات شافعیه عبد الرحیم اسنوی و درر کامنه ابن حجر عسقلانی و طبقات شافعیه تقی الدّین اسدی و طبقات الخواص احمد بن احمد بن عبد اللطیف الشرجی الیمانی و نفحات الانس عبد الرحمن جامی و ابجد العلوم مولوی صدیق حسن خان معاصر ظاهر و باهرست بنابر اختصار اکتفا و اقتصار بر بعض عبارات می رود جمال الدّین عبد الرّحیم بن الحسن بن علی الاسنوی الشافعی در طبقات شافعیه گفته عبد اللّه بن اسعد الیمنی ثم المکّی الملقب عفیف الدّین المشهور بالیافعی بیاء نقطتین من تحت و بالفاء و العین المهملة و یافع قبیلة بالیمن من قبائل حمیر کان اماما یسترشد بعلومه و یقتدی و علما یستضاء بانواره و یهتدی ولد قبل السبعمائة و بلغ بالاحتلام سنة احدی عشرة و کان فی ذلک السّنّ ملازما لبیته تارکا لما یشتغل الاطفال به من اللّعب فلمّا رای والده آثار الفلاح علیه ظاهرة بعث به الی عدن فقرأ القراءة و اشتغل بالعلم

ص:342

و حجّ الفرض سنة اثنتی عشرة و عاد الی بلده و حبّب اللّه إلیه الخلوة و الانقطاع و السیاحة فی الجبال و صحب شیخه الشیخ علی المعروف بالطّواشی و هو الّذی سلکه الطّریق قال و تردّدت هل انقطع الی العلم او العبادة و حصل لن بسبب ذلک همّ کبیر و فکر شدیدا ففتحت کتابا علی قصد التبرّک و التّفاول مما یطلع لی فرأیت فیه ورقة لم ارها فیه قبل ذلک مع کثرة نظری فیه و فیه هذه الابیات کن عن همومک معرضا و کل الامور الی القضاء فلربّما اتّسع المضیق و ربّما ضاق الفضاء و لربّ امر متعب لک فی عواقبه الرّضا اللّه یفعل ما یشاء فلا تکن متعرّضا قال فسکن ما عندی و شرح اللّه صدری لملازمة العلم ثمّ عاد الی مکة سنة ثمان عشرة و جاور بها و تزوّج و قرأ الحاوی الصغیر علی القاضی نجم الدّین الطّبری و اقام بها مدّة ملازما للعلم ثم ترک التزوّج و تجرّد نحو عشر سنین و تردّد فی تلک المدّة بین الحرمین الشریفین و رحل الی الشّام سنة اثنتین و ثلثین و زار المقدس و الخلیل و اقام بالخلیل نحو مائة یوم ثم قصد الدیار المصریّة فی تلک السّنّة مخفیّا امره فزار الامام و غیره من المشاهیر الی ان قال و عکف علی التّصنیف و الإقراء و الاسماع و صنّف تصانیف کثیرة فی انواع من العلوم الاّ انّ غالبها صغیر الحجم معقود لمسائل مفردة و من تصانیفه قصیدة تشتمل علی قریب من عشرین علما علی ما ذکر الاّ انّ بعضها متداخل کالتصریف مع النّحو و القوافی مع العروض و نحو ذلک و کان یصرف اوقاته فی وجوه البرّ

ص:343

و اغلبها فی العلم و الصّدقة مع الاحتیاج متواضعا مع الفقراء مترفّعا علی اغنیاء الدّنیا معرضا عمّا فی ایدیهم نحیفا ربعة من الرّجال مربیّا للطلبة و المریدین فنعق بهم غراب التّفریق و شتّت شمل سالکی الطّریق فتنکّرت طباعه و بدت اوجاعه فشکی راسه الما و جسمه سقما و اقام ایاما قلائل و توفّی و هو إذ ذاک فضیل مکّة و افضلها و عالم الاباطح و عاملها الخ و از جملۀ مادحین ابن طلحه شیخ جمال الدّین عبد الرّحیم بن الحسن بن علی الاسنوی الفقیه الشّافعیست چنانچه در طبقات فقهای شافعیّه گفته ابو سالم محمّد بن طلحة بن محمّد القرشیّ النصیبی الملقّب کمال الدّین کان اماما بارعا فی الفقه و الخلاف عارفا بالاصلین رئیسا کبیرا معظّما ترسّل عن الملوک و اقام بدمشق بالمدرسة الامینیة و اجلسه الملک الناصر صاحب دمشق لوزارته و کتب تقلیده بذلک و تنصّل منه و اعتذر و لم یقبل منه فباشرها یومین ثم ترک امواله و موجوده و غیّر ملبوسه و ذهب فلم یعرف موضعه سمع و حدث و توفّی فی حلب فی السابع و العشرین من رجب سنة اثنتین و ستّین و خمسمائة و قد جاوز السبعین ذکره فی العبر مختصرا و عبد الرّحیم اسنوی مادح ابن طلحة صاحب نبل باهر و فضل فاخر و حاوی جلائل مآثر و حائز معالی مفاخرست تقی الدّین ابو بکر بن احمد بن قاضی شهبه در طبقات شافعیّه گفته عبد الرّحیم بن الحسن بن علیّ بن عمر بن علیّ بن ابراهیم الامام العلاّمة منقح الالفاظ محقّق المعانی ذو التصانیف المشهورة المفیدة جمال الدّین ابو محمّد القرشی الاسنویّ الامویّ

ص:344

المصری ولد باسنا فی رجب سنة اربع و سبعمائة و قدم القاهرة سنة احدی و عشرین و سبعمائة و سمع الحدیث و اشتغل فی انواع العلوم و اخذ الفقه عن الزنکلونی و السّنباطی و السبکی و جلال الدّین القزوینی و الوجیزی و غیرهم و اخذ النّحو عن أبی حیّان و قرأ علیه التسهیل قال المذکور فی الطبقات و کنت ابحث علی الشّیخ فلان الی آخر النّسبة ثم قال لی لم اشیّخ احدا فی سنّک و اخذ العلوم العقلیّة عن القونوی و التّستری و غیرهما و انتصب للاقراء و الافادة من سنة سبع و عشرین و درس بالاقبغاویة الملکیّة و الفارسیّة و الفاضلیّة و درس التفسیر بجامع ابن طولون و ولی وکالة بیت المال ثم الحسبة ثمّ ترکها و عزل من الوکالة و تصدّی للاشتغال و التصنیف و صار احد مشایخ القاهرة المشار إلیهم و شرع فی التصنیف بعد الثلاثین ذکره تلمیذه سراج الدّین بن الملقّن فی طبقات الفقهاء و قال شیخ الشافعیة و مفتیهم و مصنّفهم و مدرّسهم ذو الفنون الاصول و الفقه و العربیّة و غیر ذلک و قال الحافظ ولیّ الدّین ابو زرعة فی وفیاته اشتغل فی العلوم حتّی صار اوحد زمانه و شیخ الشافعیّة فی اوانه و صنّف التّصانیف النافعة السّائرة کالمهمّات و فی ذلک یقول والدی من ابیات ابدت مهمّاته إذ ذاک رتبته انّ المهمّات فیها یعرف الرّجل و تخرج به خلق کثیر و اکثر علماء الدّیار المصریّة طلبته و کان حسن الشّکل حسن التصنیف لیّن الجانب کثیر الاحسان للطّلبة ملازما للافادة و التّصنیف و افرد له الوالد ترجمة و حکی عنه فیها کشف ظاهر توفّی فجأة

ص:345

فی جمادی الآخرة سنة اثنتین و سبعین و سبعمائة و دفن بتربته بقرب مقابر الصّوفیّة و من تصانیفه جواهر البحرین فی تناقض الخبرین فرغ منه فی سنة خمس و ثلثین و التّنقیح علی التّصحیح فرغ منه فی سنة سبع و ثلثین و شرح المنهاج البیضاوی و هو احسن شروحه و انفعها فرغ منه فی آخر سنة اربعین و الهدایة فی اوهام الکفایة فرغ منه سنة ستّ و اربعین و المهمّات فرغ منها سنة ستّین و التمهید فرغ منه سنة ثمان و ستّین و طبقات الفقهاء فرغ منه سنة تسع و ستّین و طراز المحافل فی الغاز المسائل فرغ منه فی سنة سبعین و من تصانیفه ایضا کافی المحتاج فی شرح المنهاج للنووی فی ثلث مجلّدات وصل فیه الی المساقاة و هو شرح حسن مفید منقح انفع شروح المنهاج و الکوکب الدرّی فی تخریج مسائل الفقه علی النّحو و تصحیح التنبیه و الفتاوی الحمویّة هذه تصانیفه المشهورة و له اللّوامع و البوارق و الجوامع و الفوارق و مسوّدة فی الاشباه و النظائر و شرح عروض ابن الحاجب و قطعة من مختصر الشرح الصغیر قیل انّه وصل فیه الی البیع و شرح التنبیه کتب منه نحو مجلّد و کتاب البحر المحیط کتب منه مجلّدا و ابن حجر عسقلانی در درر کامنه گفته عبد الرّحیم بن الحسن بن علیّ بن عمر بن علیّ بن ابراهیم الامویّ الاسنوی نزیل القاهرة الشیخ جمال الدّین ابو محمّد ولد فی العشر الاخیر من ذی الحجّة سنة اربع و سبعمائة علی ما ذکر هو فی الطبقات الشّافعیّة له باسنا من صعید مصر الی ان قال العسقلانی قد افرد له شیخنا العراقی ترجمة ذکر فیها کثیرا من فضائله

ص:346

و مناقبه و من نظمه ایضا و بالغ فی الثناء علیه و کان هو یحبّ شیخنا و یعظّمه و ذکره فی الطّبقات الشافعیة فی اثناء ترجمة ابن سیّد النّاس و وصفه بانّه حافظ عصره و ذکره فی موضع آخر من المهمّات قال ابن حبیب امام یمّ علمه عجاج و ماء فضله ثجّاج و لسان قلمه عن المشکلات فجّاج کان بحرا فی الفروع و الاصول محققا لما یقول من المنقول تخرج به الفضلاء و انتفع به العلماء و ذکر ان فراغه من تصنیف جواهر البحرین سنة 735 و من المهمّات سنة ستّین و قرأت بخطّ القاضی تقی الدّین الاسدی تصدّی للاشتغال من سنة سبع و عشرین و شرع فی التّصنیف بعد الثّلثین و له شرح للمنهاج مهذّب منقح و هو انفع شروح المنهاج مع کثرتها قال شیخنا ابن الملقن الشیخ جمال الدّین شیخ الشافعیّة و مفتیهم و مصنّفهم و مدرّسهم ذو الفنون و قال شیخنا العراقی اشتغل فی العلوم حتّی صار اوحد اهل زمانه و شیخ الشافعیّة فی اوانه و صنّف التّصانیف النافعة السّائرة و تخرج به طلبة الدّیار المصریّة و کان حسن الشکل و التّصنیف لیّن الجانب کثیر الاحسان الخ و سیوطی در حسن المحاضره بعد ترجمۀ محمد بن ضیاء الدّین احمد بن عبد القویّ الاسنوی گفته اخوه الشیخ جمال الدّین عبد الرّحیم شیخ الشافعیّة و صاحب التصانیف السائرة ولد سنة اربع و سبعمائة و اخذ عن التّقیّ السّبکی و الزنکلونی و القونوی و أبی حیّان و غیرهم و برع فی الاصول و العربیّة و العروض فی الفقه فصار امام زمانه و انتهت إلیه ریاسة الشافعیّة الی ان قال مات فی جمادی الاولی سنة سبع و سبعین و سبعمائه و رثاه

ص:347

البرهان القیراطی بقوله نعم قبضت روح العلی و الفضائل بموت جمال الدّین صدر الافاضل الخ و مولوی صدّیق حسن خان در اتحاف النبلاء گفته عبد الرّحیم الاسنوی شیخ شافعیّه و صاحب تصنیف سائره است در سنه اربع و ستمائة متولّد شده و از تقی سبکی و زنکلونی و قونوی و أبی حیان و غیرهم اخذ نموده و در اصول و عربیّت و عروض بارع شده و در فقه متقدّم گردیده امام زمانه شد و بوی ریاست شافعیه انتها پذیرفت الخ و از جملۀ مادحین ابن طلحه تقی الدّین ابو بکر بن احمد بن قاضی شهبه است چنانچه در طبقات شافعیه گفته محمّد بن طلحة بن محمّد بن الحسن الشیخ کمال الدّین ابو سالم الطّوسیّ القرشیّ العدوی النصیبی صنّف کتاب العقد الفرید احد الصّدور و الرّؤساء المعظّمین ولد سنة اثنتین و ثمانین و خمسمائة و تفقّه و شارک فی العلوم و کان فقیها بارعا عارفا بالمذهب و الاصول و الخلاف ترسل عن الملوک و ساد و تقدم و سمع الحدیث و حدث ببلاد کثیرة فی سنة ثمان و اربعین و ستمائة کتب التقلید بالوزارة فاعتذر و تنصل فلم یقبل منه فتولاّها یومین ثمّ انسلّ خفیة و ترک الاموال و الموجود و لبس ثوبا قطنیّا و ذهب فلم یدر این ذهب و قد نسب الی الاشتغال بعلم الحروف و الاوفاق و انّه یستخرج من ذلک اشیاء من المغیبات و قیل انّه رجع عنه قال السّید عز الدین افتی و صنّف و کان احد العلماء المشهورین و الرؤساء المذکورین و تقدّم عند الملوک و ترسل عنهم ثمّ تزهّد فی آخره و ترک التقدّم فی الدنیا و اقبل علی ما یعنیه و مضی علی سداد و امر جمیل توفّی بحلب فی رجب

ص:348

سنة اثنتین و خمسین و ستمائة و دفن بالمقام و ابو بکر اسدی امام بارع و فاضل کامل صاحب فضل رائع و نبل ناصع و متقن فائق و منقد حاذق ست عبد الغفّار بن ابراهیم العلویّ العکّی العدثانیّ الشافعی در عجالة الرّاکب گفته فصل ذکرنا فیه جماعة من اهل المائة التاسعة و افرادا من اهل المائة العاشرة فمنهم قاضی القضاة تقی الدّین ابو بکر بن احمد الاسدی الدّمشقی الشهیر بابن قاضی شهبة صاحب الطّبقات الّتی نقلنا تراجم الأئمّة المذکورین منها کان اماما فاضلا بارعا متقنا و بنو شهبة لهم اصالة من العلم و الرّیاسة ولیّ القضاء منهم جماعة و کان للمذکور مصنّفات مفیدة منها شرحان علی منهاج النّواوی و معلّقات علی مهمّات الاسنوی و طبقات الشافعیّة انتهی نقلا عن نسخة کانت فی خزانة کتب حرم مکّة المعظمة رأیتها لما فزت بالحج و ابو الیمن مجیر الدّین عبد الرّحمن العلیمی در انس جلیل بتاریخ القدس و الخلیل در ترجمۀ مجد الدّین طاهر بن نصر اللّه بن جهبل الحلبیّ الشافعیّ گفته قال العلاّمة قاضی القضاة تقی الدّین بن شهبة فی ترجمته فی طبقات الشافعیة هو اوّل من درّس بالمدرسة الصّلاحیّة بالقدس الشریف هو والد بنی جهبل الفقهاء الدمشقیین توفّی بالقدس فی سنة ست و تسعین و خمسمائة عن اربع و ستین سنة رحمه اللّه تعالی و شمس الدّین سخاوی ابو بکر اسدی را در ترجمۀ پسرش که او هم مثل پدر خود از اجلّه و اعلام کبار و مشهور بغایت اعتماد و اعتبار ست ذکر نموده و او را بوصف فقیه الشام ستوده چنانچه در ضوء لامع لاهل القرن التاسع گفته محمّد بن أبی بکر بن احمد بن محمّد بن محمّد بن محمّد بن عبد الوهاب الفقیه

ص:349

البدر ابو الفضل بن فقیه الشام التّقیّ الاسدیّ الدمشقی الشافعی و یعرف کسلفه بابن قاضی شهبة ولد فی طلوع فجر الاربعاء ثانی صفر سنة ثمان و تسعین و سبعمائة و نشاء فحفظ کتبا منها المنهاج لرؤیا رآها ابوه و تفقّه بابیه و غیره و اسمعه ابوه علی عائشة ابنة ابن عبد الهادی الشهاب ابن حجّی و ابن الشرائحی و غیرهم فیما قاله ابن عذیبة و قرأ علی شیخنا فی سنة ست و ثلاثین بدمشق الاربعین المتبائنات له و ارتحل الی القاهرة بعد ابیه و حضر مجلس شیخنا و تناظر هو و البرهان ابن ظهیرة بین یدیه فکان الظّفر للبرهان و استنابه السّفطی و برع فی الفقه استحضارا و نقلا و شرح المنهاج بشرحین یسمّی اکبرهما ارشاد المحتاج الی توجیه المنهاج و الآخر بدایة المحتاج و عمل سیرة نور الدّین الشهید و صنّف غیر ذاک و تصدّی للاقراء فانتفع به الفضلاء و درس بالظاهریة و النّاصریة و التقویّة و المجاهدیّة الجوانیّة و الفارسیّة و کذا فی الشّامیّة البرانیّة نیابة عن النّجم بن حجّی و ولیّ افتاء دار العدل و ناب فی القضاء من سنة تسع و ثلاثین حتّی مات و صار باخره فقیه الشام بغیر مدافع علیه بدار الفتیا و المهمّ من الاحکام و عرض علیه قضاء بلده فابی لقیته بدمشق و سمعت کلامه و کان من سروات رجال العالم علما و کرما و اصالة و عراقة و دیانة و مهابة و حزانة و لطافة و سوددا و للشّامیین به غایة الفخر مات فی لیلة الخمیس ثانی عشر رمضان سنة اربع و سبعین و دفن من الغد بمقبرة الباب الصغیر عند اسلافه بعد الصّلوة علیه بعدة اماکن و کانت جنازته

ص:350

حافلة و کثر الثّناء علیه و لم یخلف بدمشق فی محاسنه مثله رحمه اللّه تعالی و ایّانا و از جملۀ مادحین ابن طلحه عبد الغفّار بن ابراهیم العلوی العکّی العدثانیّ الشافعیست چنانچه در عجالة الرّاکب و بلغة الطّالب گفته محمّد بن طلحة کمال الدّین ابو سالم القرشیّ العدویّ النصیبی مصنّف کتاب العقد الفرید کان احد العلماء المشهورین و محمد بن یوسف کنجی هم ابن طلحه را بمدح عظیم و مزید تبجیل و تفخیم یاد کرده چنانچه در کفایة الطالب در اسناد روایت اول ما بدئ به رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم من الوحی ذکر او باین عنوان نموده حجة الاسلام شافعی الوقت ابو سالم محمّد بن طلحة النصیبی و میرزا محمّد بن معتمد خان بدخشانی هم ابن طلحه را بمدح و ثنا ذکر کرده چنانچه در مفتاح النجا در ذکر اولاد جناب امام حسن علیه السلام گفته و قال الشیخ العالم محمّد بن طلحة الشامی کانوا خمسة عشر نفرا و عدّ سوی الاربعة الاولی قاسما و حسینا و محمّدا و ابا بکر و حمزة و جعفر و طلحة و اسماعیل و یعقوب و عبد الرّحمن و عبد اللّه الثانی و محمّد محبوب عالم که از اکابر اولیا و عرفا و مشاهیر علما و فضلای سنیه است در تفسیر خود که مشهورست بتفسیر شاهی و جناب شاهصاحب ذکر آن در باب سوم کرده اند و افاده نموده که روایات حضرت امام حسن عسکری علیه السلام و دیگر ائمّه علیهم السّلام درین تفسیر مجموع و مضبوطست و فاضل رشید در ایضاح بمملو بودن تفسیر مذکور بروایات و آثار حضرت امام رضا علیه السّلام استدلال بر استحاله اعتقاد سنّیه باتّحاد اعتقاد آن حضرت با اعتقاد اهل حقّ و رشاد نموده و ناهیک به دلیلا واضحا علی مزید اعتباره و غایة اعتماده عند السّنّیة از مطالب

ص:351

السّئول نقلهای بسیار آورده و عبارت شاهصاحب که حواله بآن کرده ایم در باب سوم این کتاب در ذکر کتب اهل حقّ اینست و امّا تفاسیر پس از آن جمله است تفسیری که منسوب می کنند بحضرت امام حسن عسکری علیه السلام رواه عنه ابن بابویه باسناده و رواه عنه غیره باسناده مع زیادة و نقصان و اهل سنت نیز از حضرت امام موصوف و دیگر ائمّه در تفسیر روایت دارند چنانچه در درّ منثور مبسوط اند و در تفسیر شاهی مجموع و مضبوط امّا آنچه شیعه از جناب ائمّه روایت می کنند هرگز با آن مطابق نمی شود انتهی ازین عبارت لائحست که روایاتی که از ائمّه علیهم السّلام در تفسیر شاهی مجموع و مضبوطست از روایات معتبره و اخبار معتمدۀ اهل سنتست که شاهصاحب بمبالغه در نفی مطابقت روایات اهل حق بآن روایات بطلان روایات اهل حق در اذهان معتقدین خود راسخ می سازند و فاضل رشید در ایضاح گفته و چگونه از اهل سنّت اتحاد اعتقاد شیعه متعارفه با جناب امام رضا رضی اللّه عنه متوهم شود حال آنکه حضرت امام از ائمّه اهل سنت و معتقد فیه ایشان بودند کما یدلّ علیه ما مرّ نبذ من فضائله الجلیة الّتی کاد ان لا یکون له نسبة الذّرّة الی البیضاء و القطرة الی الدّماء و اکثر ائمّه حدیث اهل سنّت از جناب امام علیه السلام روایت دارند چنانچه صاحب مفتاح النّجاة در ترجمۀ آن جناب می فرماید روی عنه اسحاق بن راهویه و یحیی بن یحیی و عبد اللّه بن عیاش القزوینی و داود بن سلیمان و احمد بن حرب و محمّد بن اسلم و خلق غیرهم روی له ابن ماجة انتهی ما اردنا نفله و مثل شقیق بلخی که از اعاظم صوفیّه اهل سنّتست از جناب امام استفاده دارد و مثل معروف

ص:352

کرخی از موالی آن جناب باشد و کتب تفسیر اهل سنّت مثل تفسیر کبیر و تفسیر شاهی و غیرهما از روایات و آثار آن جناب مملو باشد و ظاهرست که هر گاه جناب امام رضا باعتقاد اهل سنت من جملۀ ائمّه ایشان باشد و از روایات و آثار ایشان کتب دینیّه اهل سنّت مملو باشد باز توهّم اعتقاد اهل سنت باتّحاد عقیدۀ شیعه متعارفه با عقیدۀ امام علیه السلام از واقع بعیدتر و حیرت افزای اهل نظر انتهی ازین عبارت واضحست که فاضل رشید بمملو بودن تفسیر شاهی و امثال آن بروایات امام رضا علیه السّلام استدلال کرده بر امتناع و بطلان توهم اعتقاد اهل سنت باتّحاد عقیدۀ شیعۀ متعارفه با عقیدۀ امام رضا علیه السّلام پس ثابت شد که روایات تفسیر شاهی روایات معتبره و اخبار معتمده نزد اهل سنّت ست نه روایات واهیۀ بی اصل و هر گاه این را دانستی پس جمله از مقامات که در ان نقل از مطالب السّئول در تفسیر شاهی واقع ست باید شنید پس باید دانست که در تفسیر شاهی مذکورست فی مطالب السّئول قصّة سودة بنت عمارة الهمدانیّة لما قدمت علی معاویة بعد موت علیّ کرّم اللّه تعالی وجهه الخ و نیز در تفسیر شاهی مذکورست فی مطالب السّئول ما

نقله الامام البیهقی باسناده عن الشّافعی عن یحیی بن سلیم عن الامام جعفر بن محمّد عن عبد اللّه بن جعفر رضی اللّه تعالی عنهم عن امیر المؤمنین علیّ کرّم اللّه تعالی وجهه انّه قال یوما اعجب ما فی الانسان قلبه فیه موادّ من الحکمة و اضداد لها من خلافها فان سنح له الرّجاء ولّهه الطّمع الخ و نیز در تفسیر شاهی مسطورست

فی مطالب السّئول قال علی کرّم اللّه تعالی وجهه و انظروا

ص:353

الی الدنیا نظر الزّاهدین فیها فانّها و اللّه عن قلیل تشقی المترف و تحرّک السّاکن و تزیل الثّاوی الخ و نیز در تفسیر شاهی مسطورست

فی مطالب السّئول قال علیّ کرم اللّه تعالی وجهه الجنّة الّتی اعدّها اللّه تعالی للمؤمنین خطّافة لابصار الناظرین فیها درجات متفاضلات و منازل متعالیات الخ و نیز در تفسیر شاهی مسطورست

فی مطالب السّئول قال علیّ کرم اللّه تعالی وجهه فی کلام طویل یذمّ المفتین بغیر علم إلههم واحد و نبیّهم واحد و کتابهم واحد الخ و نیز در تفسیر شاهی مسطورست

فی مطالب السّئول فی مناقب آل الرسول صلّی اللّه تعالی علیه و آله و سلّم قال له بعض من حضر لدیه من الواردین متی کان ربّنا فقال له علیّ کرّم اللّه تعالی وجهه متی لم یکن هو کائن بلا کینونة کائن کان قبله هو قبل القبل بلا غایة و لا منتهی انقطعت الغایات دونه فهو غایة کلّ غایة وسع کلّ شیء علما و نیز در تفسیر شاهی مسطورست

فی مطالب السّئول قال علیّ کرّم اللّه تعالی وجهه فی تمجید اللّه و تحمیده و توحیده و هو الّذی لا یبلغ مدحته القائلون و لا یحصی نعماءه العادّون و لا یؤدّی حقّه المجتهدون الّذی لا یدرکه بعد الهمم و لا یناله غوص الفطن الخ و نیز در تفسیر شاهی مسطورست

فی مطالب السّئول قال علیّ رضی اللّه تعالی عنه انظروا الی الدّنیا نظر الزّاهدین فانّها عن قلیل تزیل الساکن و تفجع المترف لا یغرنکم کثرة ما یعجبکم منها لقلّة ما یصحبکم منها الخ و نیز در تفسیر شاهی مسطورست فی مطالب السّئول فی بعض مصافاته خرج العبّاس بن ربیعة بن الحرث الهاشمی فابلی و خرج إلیه من اصحاب معاویة فارس معروف یقال له عوار بن

ص:354

ادهم فقال یا عبّاس هل لک فی البراز فقال له العبّاس هل لک فی النزول الخ و نیز در تفسیر شاهی مسطورست

فی مطالب السّئول فی خطبة علیّ بن أبی طالب ع کرّم اللّه تعالی وجهه یصف فیها الدنیا و یحذّر منها انّه قال اعملوا و انتم تعلمون انّکم تارکوها فانّما هی کما نعتها اللّه تعالی لهو و لعب الخ و نیز در تفسیر شاهی مسطورست

فی مطالب السّئول قال علیّ کرّم اللّه تعالی وجهه اللهو یسخط الرحمن و یرضی الشیطان و ینسی القرآن علیکم بالصّدق فانّ اللّه مع الصّادقین و نیز در تفسیر شاهی مسطورست

فی مطالب السئول من کلامه رضی اللّه تعالی عنه کتاب کتبه الی معاویة بعد وفاة امیر المؤمنین علیّ کرّم اللّه تعالی وجهه و قد بایعه النّاس و هو بسم الله الرحمن الرحیم من عبد اللّه الحسن بن امیر المؤمنین الی معاویة بن صخر امّا بعد فانّ اللّه تعالی بعث محمّدا صلّی اللّه علیه و سلّم رحمة للعالمین الخ و نیز در تفسیر شاهی مسطورست فی مطالب السّئول فی خطبة علی رضی اللّه تعالی عنه یصف فیها الدنیا و یحذّر منها سلطانها دول و عیشها رنق الخ و نیز در تفسیر شاهی مسطورست

فی مطالب السّئول قال علیّ رضی اللّه تعالی عنه انّ الدنیا قد ادبرت و آذنت بوداع و انّ الآخرة قد اقبلت و آذنت باطلاع إلخ و ابن طلحه سوای مطالب السّئول تصانیف دیگر هم دارد که بعض آن را مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی ذکر کرده چنانچه در کشف الظنون گفته العقد الفرید للملک السّعید لابی سالم محمّد بن طلحة القرشیّ النصیبیّ الوزیر المتوفّی سنة 652

ص:355

اثنتین و خمسین و ستمائة اوّله الحمد للّه الحامی حوزة بلاده بملوک جعله علی اربعة قواعد الاوّل فی مهمّات الاخلاق و الصّفات الثانی فی السلطنة و الولایات الثالث فی الشرائع و الدّیانات الرابع فی تکمیل المطلوب بانواع من الزّیادات و نیز در کشف الظّنون گفته نفائس العناصر لمجالس الملک النّاصر اعنی صلاح الدّین و هو کتاب مشتمل علی مقدمة و قواعد لمحمّد بن طلحة النصیبی المتوفّی سنة 652 اثنتین و خمسین و ستمائة ذکر انّه اشار إلیه بتالیفه فالّفه و رتّبه علی مقدّمة و اربع قواعد المقدمة فی الغرض المطلوب منه القاعدة الاولی فی الاخلاق و الثّانیة فی السّلطنة و الثالثة فی الشّروط و الرابعة فی تکملة المطلوب

22-کنجی

وجه بست و دوم از وجوه اثبات حدیث تشبیه و ابطال مزعوم مخاطب وجیه آنکه محمّد بن یوسف الکنجی الشافعی بابی خاص برای این حدیث شریف منعقد نموده و عنوان صدق بیان برای آن نوشته و بعد روایت ان بسند متصل در تبیین دلالت آن بر کمال فضل جناب امیر المؤمنین علیه السلام و فصیح و نهایت طریف و ملیح بسمط تحریر کشیده چنانچه در کفایة الطالب فی مناقب امیر المؤمنین علی بن أبی طالب گفته الباب الثالث و العشرون فی تشبیه النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم علیّ بن أبی طالب بآدم فی علمه و انّه شبهه بنوح فی حکمته و شبهه بابراهیم خلیل الرحمن فی حلمه

اخبرنا ابو الحسن بن المقیر البغدادی بدمشق سنة 634 اربع و ثلثین و ستمائة عن المبارک بن الحسن الشهرزوری اخبرنا ابو القاسم بن البسری اخبرنا ابو عبد اللّه العکبری اخبرنا ابو ذر احمد بن محمّد الباغندی حدثنا أبی عن

ص:356

مسعر بن یحیی النهدی حدثنا شریک عن أبی اسحاق عن ابیه عن ابن عبّاس قال بینما رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم جالس فی جماعة من اصحابه إذ اقبل علیّ فلمّا بصر به رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال من أراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی حکمته و الی ابراهیم فی حلمه فلینظر الی علیّ بن أبی طالب قلت تشبیهه لعلیّ بآدم فی علمه لأنّ اللّه علّم آدم صفة کل شیء و لا حادثة و لا واقعة الاّ و عند علیّ فیها علم و له فی استنباط معناها فهم و شبهه بنوح فی حکمته و فی روایة فی حکمه و کانّه اصحّ لأنّ علیّا کان شدیدا علی الکافرین رءوفا بالمؤمنین کما وصفه اللّه تعالی فی القرآن بقوله وَ اَلَّذِینَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَی اَلْکُفّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ و اخبر اللّه عز و جلّ عن جرأة نوح علی الکافرین بقوله لا تَذَرْ عَلَی اَلْأَرْضِ مِنَ اَلْکافِرِینَ دَیّاراً و شبهه فی الحلم بابراهیم خلیل الرحمن کما وصفه اللّه عزّ و جلّ بقوله إِنَّ إِبْراهِیمَ لَأَوّاهٌ حَلِیمٌ فکان متخلّقا باخلاق الانبیاء متّصفا بصفات الاصفیاء فهذا الکنج النحریر اثبت هذا الحدیث الشهیر و ابان لقم الحق للناقد البصیر و اوضح سنن الصّدق للمتدرّب الخبیر و استاصل شافة لجاج کل ذی وغر غریر و هدم اساس عناد کل ذی وحر قصیر و لا ینبّئک مثل خبیر و کنجی از مشاهیر حفّاظ فضلا و ثقات ایقاظ علما و اثبات کملا و معاریف نجبا و صاحب فضل وافر و نبل ماهرست نور الدّین علی بن محمد بن احمد المالکی المعروف بابن صبّاغ در فصول مهمّه فی معرفة الأئمّة از کتاب او کفایة الطّالب نقل نموده و او را بلفظ امام حافظ ستوده چنانچه گفته و من کتاب کفایة الطالب فی مناقب علی بن أبی طالب

ص:357

تالیف الامام الحافظ أبی عبد اللّه محمّد بن یوسف الکنجیّ الشافعی عن عبد اللّه بن عبّاس رضی اللّه عنهما انّ سعید بن جبیر کان یقوده الخ و مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی نیز او را بلفظ شیخ و حافظ ستوده و تصریح بشافعیّت او مثل ابن الصبّاغ نموده چنانچه در کشف الظّنون عن اسامی الکتب و الفنون گفته کفایة الطالب فی مناقب علی بن أبی طالب للشیخ الحافظ أبی عبد اللّه محمّد بن یوسف بن محمّد الکنجی الشافعی المتوفّی سنة 658 و نیز در کشف الظنون گفته البیان فی اخبار صاحب الزمان للشیخ أبی عبد اللّه محمّد بن یوسف الکنجی المتوفی سنة 658 ثمان و خمسین و ستمائة و لقب حافظ که ابن صباغ و صاحب کشف الظّنون محمد بن یوسف کنجی را بان ملقب ساخته اند لقب عظیم و مدح فخیم ست سابقا عظمت و جلالت این لقب در ترجمۀ ابن مردویه شنیدی و ذهبی در تذکرة الحفّاظ بترجمۀ ابو بکر محمد بن احمد بن محمد بن یعقوب محدث جرجرایا گفته و الحافظ اعلی من المفید فی العرف کما انّ الحجّة فوق الثقة و لقب شیخ که صاحب کشف الظنون کنجی را ستوده نیز از القاب جلیله و صفات جمیله است که در اصطلاح اهل حدیث استاد کامل را می گویند چنانچه حاجی محمّد بلخی خلیفه سیّد علی همدانی در شرح شمائل ترمذی گفته قال الشیخ الحافظ گفت شیخی که حافظ ست و شیخ در اصطلاح اهل حدیث استاد کامل را می گویند و حافظ کسی را می گویند که محیط باشد علم او بصد هزار حدیث از روی متن و اسناد و مخفی نماند که صاحب کشف الظّنون از احلّه مشاهیر و اکابر نحاریرست و اعظم سنّیه بافادات او جابجا تمسّک می نمایند غلام علی آزاد که فضائل و مناقب او از اتحاف النبلاء مولوی صدیق حسن خان و غیره ظاهرست در سبحة المرجان فی آثار هندوستان گفته الفصل الثانی فی ذکر العلماء اعلی اللّه مراتبهم قال صاحب

ص:358

کشف الظنون و هو الفاضل الحاجّ المعروف بالکاتب الجلبیّ الاستنبولی المتوفّی سنة سبع و ستّین و الف و من الغریب الواقع انّ علماء الملّة الاسلامیّة فی علوم الشرعیّة و العقلیّة اکثرهم من العجم الخ و فاضل معاصر مولوی حیدر علی نیز تمسّک بافادات صاحب کشف الظنون نموده چنانچه در منتهی الکلام نیز تمسّک بافادات صاحب کشف الظنون عن اسامی الکتب و الفنون بوضوح گفته و از افادات صاحب کشف الظنون عن اسامی الکتب و الفنون بوضوح می انجامد که جمعی از متبحرین بتخریج احادیث کتاب مذکور کمر همّت بر میان جان بسته اند حیث قال و خرّج احادیث الهدایة فقط مع اسانیدها حافظ عصره و وحید دهره الشهاب احمد بن حجر العسقلانی المحدّث الحافظ المتوفّی سنة اثنتین و خمسین و ثمانمائة فی مؤلف متوسّط الحجم سمّاه بالدرایة فی منتخب احادیث الهدایة و ذکر فیه انه استوعب ما وجده فیه من الاحادیث و الاثار و نظر فی اسانیده و کان شافعی المذاهب منصفا قلیل الاعتراض بین دلیل مذهبه و دلیل مذهب الحنفیّة و ذکر ما وقع فیه الخلاف بین الأئمّة الکرام الاسلاف من غیر اعتراض و لا تشنیع بل بطریق الانصاف و بوّبه ابوابا و ذکر فی کلّ باب ما یناسبه من الآثار الی غیر ذلک و هذا مؤلّف مقبول و علّق المولی ابو السعود بن محمّد العمادی علیه حاشیة ذکر فیها جلّ الاحادیث الّتی اخذ بها الامام الاعظم الهمام الافخم ابو حنیفة النّعمان العلم الربّانی فرغ من تالیفها سنة اثنتین و تسعمائة و لقد اجاد فیها و افاد و سلک طریق السداد من غیر تعنّت و عنادا. . و قال فیه ایضا و خرّج احادیثه الشیخ محیی الدین عبد القادر

ص:359

محمّد القرشیّ المصری المتوفّی سنة سبع و ثلاثین و سبعمائة فی مؤلّف لطیف سمّاه التّفریعات لاحادیث الهدایة البیّنات و اشتهر اسمه بالعنایة فی معرفة احادیث الهدایة انتهی و قال فیه ایضا و خرّج احادیثه محیی الدّین عبد القادر القرشیّ المتوفی سنة 775 خمس و سبعین و سبعمائة فی مؤلّف ضخم الحجم سمّاه العنایة و نیز در منتهی الکلام گفته امّا رابعا پس از آنکه درین ایّام خجسته آغاز و فرخنده انجام چندی دیگر از مجلّدات شروح صحیح بخاری که در صحّت و اعتبار آن هرگز ریبی پیرامون خواطر محدثین نمی گردد خاصّة مجلدی از شرح کرمانی بمحض تائید آسمانی بهم رسید که از نظر شارح مؤلّف جزاه اللّه خیر الجزاء و اوصله الی احسن ما تمنّاه گذشته و بسیاری از محدثین ثقات بر آن علامات توثیق نوشته اند هر گاه بمطالعه آن مشرف شدم معلوم شد که شارح کرمانی در شرح این حدیث جابجا تحقیق علاّمه خطابی را که شرح او مسمّی باعلام السنن بتصریح صاحب کشف الظّنون بر دیگر شروح متقدمست و وفاتش در سنه سه صد و هشتاد و هشت اتفاق افتاده مطمح نظر دارد و در مقامات متعدّده عبارات او را بطور سند می آرد عبارت مقام اوّل که متعلق بغرضست آنکه قال الخطابی لم یرد بقوله مرتدّین الرّدة عن الاسلام و لذلک قیّده علی اعقابهم و معناه التخلّف عن الحقوق الواجبة کقوله ارتدّ فلان علی عقبیه إذا رجع الی وراءه و لم یرتدّ بحمد اللّه احد من اصحابه انّما ارتدّ قوم من جفاة الاعراب الّذین دخلوا فی الاسلام رغبة و رهبة کعیینة بن حصین و نحوه انتهی و عبد اللّه بن محمّد المطیری هم تمسّک بافادات گنجی نموده و او را بلقب شیخ یاد نموده چنانچه در ریاض زاهره

ص:360

فی فضل آل بیت النّبی و عترته الطّاهرة گفته قال الشیخ ابو عبد اللّه محمّد بن یوسف بن محمّد الکنجیّ الشافعیّ فی کتابه البیان فی اخبار صاحب الزّمان من الدلالة علی کون المهدیّ حیّا باقیا من غیبته الی الآن و انّه لا امتناع فی بقائه بقاء عیسی بن مریم و الحضر و الیاس و ابلیس اللّعین من اعداء اللّه تعالی و هؤلاء قد ثبت بقاؤهم بالکتاب و السّنّة و نیز مطیری در ریاض زاهره گفته و جمع الحافظ ابو نعیم اربعین حدیثا فی المهدیّ و صنّف الشیخ ابو عبد اللّه محمّد بن یوسف بن محمّد الکنجیّ الشافعیّ فی ذلک کتابا سمّاه بالبیان فی اخبار صاحب الزّمان

23-محب طبری

وجه بست و سوم از وجوه ابطال انکار مخاطب جلیل الفخار آنکه محبّ الدّین احمد بن عبد اللّه بن محمّد طبری حدیث تشبیه را روایت نموده چنانچه در ریاض النضره فی فضائل العشره که در اوّل آن گفته امّا بعد فان اللّه عزّ و جلّ قد اختار لرسوله صلّی اللّه علیه و سلّم اصحابا فجعلهم خیر الانام و اصطفی من اصحابه رضی اللّه تعالی عنهم جملة العشرة الکرام فرضیهم لعشرته و موالاته و فضّلهم بالانضمام إلیه مدّة حیاته و انعم علیهم بما اولاهم من اصناف موجبات کریم کرمه و اسعدهم بما سلف لهم فی سابق قدیم قدمه و اشقی قوما بارتکاز اهویتهم فی الخوض فی امرهم فیما لا یعنیهم و اجترائهم علی الاقدام علی التّنقص بهم و وصفهم بما لیس فیهم الی ان قال فما للجاهل الغبیّ و لهم و قد اخبر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انّه سیغفر لهم و ما للمتعامی و تاویل ما ورد فی شانهم و تحریفه بعد

قوله صلّی اللّه علیه و سلم لو انفق احدکم مثل احد ذهبا ما بلغ مدّ أحدهم و لا نصیفه فالحمد للّه ان

ص:361

عصمنا من هذه الورطة العظیمة و وفقنا بحبّ جملتهم الی سلوک الطریقة المستقیمة ثم الحمد للّه ان الهم جمع هذا المولّف فی مناقبهم و الاعلام بما وجب من التعریف بشرف قدرهم و علوّ مراتبهم و تدوین بعض ما روی من عظیم ماثرهم و ابراز طرف ما ذکر من عمیم مذاخرهم من کتب ذوات عدد علی وجه الاختصار و حذف السند لیسهل علی الناظر تناوله و یقرب علی الطالب فیه ما یحاوله عازیا کل حدیث الی الکتاب المخرج منه منبّها علی مؤلّفه و من اخذ عنه تفصّیا عن عهدة الارتیاب فی النقل و اعتمادا علی اولی السّابقة من اهل العلم و الفضل مبتدیا بذکر ما شملهم علی طریقة التّضمّن ثم بما اختص بهم علی وجه المطابقة و التعین ثمّ بما ورد فیما دون العشرة و ان انضمّ إلیهم من لیس منهم ثم بما اختص بالاربعة الخلفاء و لم یخرج عنهم ثم بما زاد علی الاربعة علی واحد ثم بما ورد فی فضائل کل واحد واحد و ادرجت جملة ذلک فی قسمین در مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام می فرماید ذکر شبهه أی شبه علی علیه السلام بخمسة من الأنبیاء علیهم السلام فی مناقب لهم

عن أبی الحمراء قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من أراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی فهمه و الی ابراهیم فی حلمه و الی یحیی بن زکریّا فی زهده و الی موسی بن عمران فی بطشه فلینظر الی علی بن أبی طالب اخرجه القزوینی الحاکمی

و عن ابن عباس رضی اللّه عنهما انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال من أراد ان ینظر الی ابراهیم فی حلمه و الی نوح فی حکمه و الی یوسف فی جماله فلینظر الی علی بن أبی طالب اخرجه الملاّ فی سیرته فهذا المحبّ الطّبری قد سل الطّبر لجزّ راس کل منکر متکبّرا شرّ

ص:362

و اظهر انّ الجاحد اوقح من نکث و غدر و اصفق من اخفر فصدق علیه قوله تعالی إِنَّهُ فَکَّرَ وَ قَدَّرَ فَقُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ ثُمَّ قُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ ثُمَّ نَظَرَ ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اِسْتَکْبَرَ فَقالَ إِنْ هذا إِلاّ سِحْرٌ یُؤْثَرُ إِنْ هذا إِلاّ قَوْلُ اَلْبَشَرِ سَأُصْلِیهِ سَقَرَ وَ ما أَدْراکَ ما سَقَرُ لا تُبْقِی وَ لا تَذَرُ لَوّاحَةٌ لِلْبَشَرِ عَلَیْها تِسْعَةَ عَشَرَ و باید دانست که کتاب ریاض النضرة فی فضائل العشرة از کتب مشهوره معتبره و اسفار معروفه معتمده است مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی در کشف الظنون ذکر آن باین نهج نموده ریاض النضرة فی فضائل العشرة لمحبّ الدّین احمد بن عبد اللّه بن محمّد الطّبری الشّافعی المکّیّ سنة 694 اربع و تسعین و ستمائة اوّله الحمد للّه الّذی یختصّ برحمته من یشاء الخ ذکر انّه جمع ما یروی فیهم فی مجلد بحذف الاسانید من کتب عدیدة و شرح غریب الحدیث فی خلاله عازیا کل حدیث الی کتاب و قدّم مقدّمة فی اسماء و کنی و ذکر اوّلا الاحادیث الجامعة ثم ما اختص بالاربعة ثم سماه کما ورد و اورد فضل کل واحد و ادرج جملة ذلک فی قسمین الاول فی مناقب الاعداد و الثانی فی مناقب الآحاد و منه انتقی الشیخ زین الدین عمر بن احمد الشمّاع الحلبی المتوفی سنة 936 ست و ثلثین و تسعمائة کتاب مسمی بالدر الملتقط و حسین بن محمد بن حسن دیاربکری ریاض النضره را از کتب معتبره که ماخذ کتاب او که آن را تحفه اخوان برره گردانیده می باشد شمرده چنانچه در خمیس فی احوال النفس النفیس گفته امّا بعد فیقول المستوهب من اللّه ذی المنن العبد الضعیف حسین بن محمد بن الحسن الدّیاربکری غفر اللّه له و لوالدیه و نولهم کرامة لدیه هذه مجموعة فی سیر سیّد المرسلین و شمائل خاتم النّبیّین

ص:363

صلّی اللّه علیه و سلّم و علی آله و اصحابه اجمعین انتخبتها من الکتب المعتبرة تحفة للاخوان الکرام البررة و هی التفسیر الکبیر و الکشّاف الی ان قال و ذخائر العقبی لمحبّ الدّین الطبری و السّمط الثمین له و خلاصة السّیر له و الرّیاض النضرة له الخ و خود مخاطب در رساله اصول حدیث ذکر ریاض النضره نموده چنانچه گفته و احادیث مناقب و مثالب را علم مناقب گویند درین باب نیز تصانیف متعدده و متنوّعه واقع شده و بعضی محدّثین بالخصوص مناقب بعضی از آل و اصحاب را جدا نوشته اند برای غرضی که متعلق شد بان مثل مناقب قریش و مناقب الانصار و مناقب العشرة المبشرة که تصنیف محبّ طبریست مسمی بریاض النضرة فی مناقب العشرة و ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی و نیز مخاطب نبیل در مقام اثبات رضای حضرت فاطمه از أبی بکر خلافا لما فی صحیح البخاری و غیره دست بروایت ریاض النّضرة و امثال آن زده چنانچه بجواب هجران حضرت فاطمه علیها السلام أبی بکر را بسبب منع فدک در همین کتاب تحفه گفته انا روایات اهل سنت پس در مدارج النبوة و کتاب الوفاء بیهقی و شرح مشکاة موجودست بلکه در شرح مشکاة شیخ عبد الحق نوشته ست که ابو بکر صدیق بعد ازین قضیّه بخانه زهراء رضی اللّه عنها رفت و در گرمی آفتاب بر در بایستاد و عذر خواهی کرد و حضرت زهراء راضی شد و در ریاض النضرة نیز این قصّه بتفصیل مذکورست و در فصل الخطاب بروایت بیهقی از شعبی نیز همین قصّه مرویست و ولی اللّه والد ماجد مخاطب از ریاض النضره در ازالة الخفا جابجا نقل می کند و استدلال و احتجاج بروایات آن می نماید چنانچه در مناقب أبی بکر گفته و از آنجمله آنست که چون آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلم در موسم حج خود را بر احیاء عرب عرض کردند تا کدام یک از ایشان بسعادت نصرت فائز شوند صدیق اکبر در هر عرضه رفیق انحضرت

ص:364

صلی اللّه علیه و سلم و متولی جواب سؤال بوده است در ریاض نضره این قصّها بروایت حضرت مرتضی مذکورست و نیز در ازالة الخفا گفته از آنجمله آنست که چون نازل شد فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلم خواستند که در جماعت قریش اظهار توحید و ابطال شرک فرمایند حضرت صدیق التماس نمود که تعصّب قریش بمرتبه ایست که بمجرّد سماع این کلمات بایذا خواهند برخاست این خطبه را بمن باید گذاشت بعد از ان بامر انحضرت صلّی اللّه علیه و سلّم خطبه عجیبه برخواند و کفار باین سبب چه ایذاها که ندادند و آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلم از دست آنها خلاصی یافت و این قصّه در ریاض النضره بطول هر چه خوبتر مذکورست و این اول خطبه بود که در اسلام خوانده شد و خواندن این قصّه ماجریات عشق را شرح می دهد و نیز در ازالة الخفا در مناقب عمر گفته و از آنجمله رعایت صله اقارب آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم بابلغ وجود می فرمود فی الرّیاض عن الزهری قال کان عمر إذا اتاه مال العراق او خمس العراق لم یدع رجلا من بنی هاشم عزبا الاّ زوّجه و لا رجلا لیس له خادم الاّ خادمه و نیز در ازالة الخفا در مناقب عمر گفته و از آنجمله آنکه تفحص خانهای مسلمان می کرد اگر در تدبیر منزلی خللی می دید اصلاح آن می فرمود فی الریاض النّضرة ان رجلا من الموالی خطب الی رجل من قریش اخته و اعطاها مالا جزیلا فابی القرشیّ من تزویجها فقال عمر ما منعک ان تزوّجه فان له صلاحا و قد احسن عطیة اختک فقال القرشی یا امیر المؤمنین انّ لنا حسبا لیس لها بکفو فقال عمر لقد جاءک بحسب الدنیا و الآخرة امّا حسب الدنیا فالمال و امّا حسب الآخرة فالتقوی زوّج الرجل ان کانت المرأة راضیة فراجعها اخوها فرضیت فزوّجها منه و فاضل معاصر

ص:365

مولوی حیدر علی در منتهی الکلام بعد نقل روایتی از ما ثبت بالسّنة گفته و مشاهده روایات صاحب ریاض النضره فی مناقب العشره از اهلبیت نبوی تاکید مبانی این مدعا می کند و نیز در منتهی الکلام ریاض النّضرة را مثل صحیح بخاری شاهد عادل قرار داده چنانچه گفته بالجمله مبنای این همه تاویل و توجیه که ذکر کردیم بر آنست که رقت صدیق رضی اللّه عنه از روایات فریقین در ما سبق بوضوح انجامیده و مجدّدا آنکه او را بجهت کثرت گریه و زاری بکّاء می گفتند چنانچه مطالعه صحیح بخاری و دیگر کتب احادیث مثل ریاض النضره شاهد عدل بر آنست و نیز در منتهی الکلام گفته و اگر از دیگر کتب اهل حق که تالیف آن برای مناقب اصحاب و اهلبیت و موافقت و مصافات میانه ایشان خاصّه واقع شده مانند کتاب الموافقة و ریاض النضره و تالیفات محدّثین حذّاق و حفاظ جمع روایات صورت بندد کتابی ضخیم پیش از هزار جزو می باید پرداخت نیز محبّ طبری در ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی که در اوّل آن گفته امّا بعد فانّ اللّه تعالی قد اصطفی محمّدا ص علی جمیع من سواه و خصّه بما انعمه به من فضله الباهر و حباه و اعلی منزلة من انتمی إلیه سببا او نسبة و رفع مرتبة من انطوی علیه نصرة و صحبة و الزم مودّة قرباه کافّة بریّته و فرض محبّة جمیع اهل بیته المعظم و ذریّته لا جرم سنح بالخاطر تدوین ما ورد فی مناقبهم و تبیین ما روی فی شریف قدرهم و علو مراتبهم و تتبع ما نقل فی عظیم فخرهم الفاخر و جمع ما ظفرت به من عمیم فضلهم الباهر و لم لا و هم هالة قمر الکون و طفاوة شمس البریّة و اغصان دوحة الشرف و فروع اصل الانوار النبویة اعاد علینا من علوم

ص:366

سنا برکتهم کما اعاذنا من جهل علوّ درجتهم و غمر فی غفرانه ذنوبنا بحرمتهم کما غمر باحسانه قلوبنا بمحبّتهم و احسن مآلنا بجاههم علیه کما علق اعمالنا بالتوسّل إلیه و سمیته کتاب ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی من کتب ذوات اعداد علی وجه الاختصار و حذف الاسناد عازیا کلّ حدیث الی کتابه تفصّیا عن عهدة الارتیاب و تسهیلا علی طلابه و اللّه اسال ان یجعل ذلک وسیلة الی جنات النعیم و ذریعة الی درک الفوز العظیم و تحقیق الامل فیه لدیه فانه ولّی ذلک و القادر علیه و رتبته علی قسمین قسم یتضمّن ما جاء فیهم علی وجه العموم و الاجمال و قسم یتضمّن ذلک علی وجه التخصیص و تفصیل الاحوال روایت نموده چنانچه می فرماید ذکر شبه علیّ رضی اللّه عنه بخمسة من الأنبیاء

عن أبی الحمراء قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من أراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی فهمه و الی ابراهیم فی حلمه و الی یحیی بن زکریّا فی زهده و الی موسی فی بطشه فلینظر الی علیّ بن أبی طالب اخرجه ابو الخیر الحاکمی

و عن ابن عبّاس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من أراد ان ینظر الی ابراهیم فی حلمه و الی نوح فی حکمه و الی یوسف فی جماله فلینظر الی علی بن أبی طالب اخرجه الملاّ فی سیرته و مخفی نماند که ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی از کتب شهیره ممدوحه و مؤلفات حمیده مقبوله است مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی در کشف الظنون گفته ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی مجلد لمحبّ الدّین احمد بن عبد اللّه الطبریّ المتوفّی سنة 694 اربع و تسعین و ستمائة و مولوی صدیق حسن خان در اتحاف النبلاء گفته ذخائر العقبی

ص:367

فی مناقب ذوی القربی مجلدیست از محبّ الدّین احمد بن عبد اللّه الطبری المتوفّی سنة 694 اربع و تسعین و ستمائة و کامش از نامش پیداست و محمّد بن علی بن محمّد شوکانی در اتحاف الکابر باسناد الدفاتر گفته ذخائر العقبی فی فضائل ذوی القربی للطبری ارویه بالاسناد المتقدّم فی تفسیر الثعلبی و محمّد عابد بن علی السندی در حصر الشارد گفته و امّا ذخائر العقبی فی فضائل ذوی القربی فارویه بالسند المتقدّم فی انوار التنزیل الی الحافظ ابن الربیع عن الزّین الشّرجی عن نفیس الدّین سلیمان بن ابراهیم بن عمر العلوی عن ابیه عن احمد بن أبی الخیر بن منصور الشماخی عن مؤلّفها أبی العبّاس محبّ الدّین احمد بن عبد اللّه بن محمّد بن أبی بکر الطبری و حسین بن محمد بن حسن دیاربکری آن را از کتب معتبره شمرده کما سبق و محمد بن اسماعیل الامیر ذخائر العقبی را اجل معتمد خود دانسته چنانچه در روضه ندیه گفته و بعد فان من اشرقت علی ذهنه شمس الآثار النبویّة فسرّح طرف فکره فی ریاض حدائقها الوردیّة اهتدی بما فاض من مصباح مشکاة النبوة من انوار معارفها الّتی هی للعارفین مجلوّة الی معرفة ما فضل اللّه به بعض عباده علی الجماهیر و خصّ بعض افرادهم بما لم ینله الجمّ الغفیر کما خصّ امیر المؤمنین ابا الحسن کرم اللّه وجهه بفضائل قد عرفها کل ذی عقل فضلا عمن شارف علی العلم او سلک نهجه و انّه لما کان حبّه علامة اهل الایمان کما ثبتت به صحاح الاخبار عند أئمّة ذلک الشأن و کان مدحه مما تحلی به صحائف الحسنات و ینال به رفیع الدرجات احببت ان اعدّ من مادحی ذلک الجناب و ان اتسلق إلیه بابیات لانال جزیل الثواب فتطفلت بابیات اشتملت علی قطرة

ص:368

من فضائله بل احقر من القطرة و هیهات ان یحدث ناظم او ناثر باحصائها فکره فقد ثبت عن أئمّة الآثار انه لم یرد فی حق احد من الصّحابة رضی اللّه عنهم بالاسانید الخیار اکثر ما ورد فی حقّ امام الابرار فاحصاؤها بعجز عنه بطون الاسفار الی ان قال و اجلّ معتمدی ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی لامام السّنّة و حافظها محبّ الدّین احمد بن عبد اللّه الطبری رح و جمع الجوامع للامام الحافظ جلال الدّین السّیوطی رحمه اللّه و ربّما انقل عن غیرها من کتب الحدیث و نقلت شیئا یسیرا من محاسن الازهار للعلامة الفقیه الشّهید حمید بن احمد المحلّی رحمه اللّه و سمّیته الروضة النّدیة شرح التحفة العلویّة و من اللّه نستمد الهدایة فی کلّ بدایة و نهایة و خود مخاطب ذخائر العقبی در رساله اصول حدیث ذکر نموده چنانچه گذشته و بالاتر از همه آنست که احمد بن الفضل بن محمّد با کثیر در وسیلة المآل فی عدّ مناقب الآل گفته و قد اکثرت العلماء فی هذا الشأن و جمعت من جواهر مناقبهم الشریفة ما یجمّل به جید الزمان و من آخره اجمعت فی ذلک التالیف و انفع ما نقلت منه فی هذا التصنیف کتاب جواهر العقدین فی فضل الشرفین لعلامة الحرمین السّیّد علی السّمهودی تغمّده اللّه برحمته فمن ذخائر العقبی فی فضل ذوی القربی یحق له ان یکتب بماء العین لعلامة الحجاز الشریف محقق دهره و حافظ عصره المحبّ الطّبری لا زال الثناء علیه یحیی ذکره و قدس اللّه سره و کتاب استجلاء ارتقاء الغرف یحبّ اقرباء الرّسول ذوی الشّرف لحافظ عصره السّخاوی نوّر اللّه ضریحه و احل فی غرف الجنان روحه و کتاب حسن السریرة فی حسن السّیرة لصاحبنا

ص:369

و عمدتنا سیبویه زمانه مفرد وقته و اوانه محقق العصر نادرة الدّهر خلاصة ذوی الفخر الغنی عن الاطناب بتعداد الالقاب و الصّفات بما خصّه اللّه تعالی به من نعوت الکمال و جزیل الهبات مولانا الامام العلامة عبد القادر بن محمّد الطّبری الحسینی الخطیب الامام بالمسجد الحرام لا زالت المشکلات تنجلی بوجوده و لا برح جید العلوم یتحلّی بجواهر عقوده ازین عبارت ظاهرست که حقیق آنست که نوشته شود ذخائر العقبی بماء عین و نیز ذخائر العقبی از جمله مصنفات علماست که جمع کرده اند در ان از جواهر مناقب اهلبیت علیهم السلام آنچه تجمیل جید زمان بان حاصل شود و باید دانست که محبّ الدّین طبری عالم جلیل القدر و محدّث عظیم الفخار و عارف آثار و خبیر اخبار و امام صالح و زاهد کبیر الشان و مدرّس منیع المرتبه و مفتی رفیع المکانست آنفا دریافتی که محمد بن اسماعیل او را بامام السّنّة و حافظ ان ملقّب نموده و احمد بن الفضل باکثیر او را علاّمه حجاز شریف و محقّق دهر و حافظ عصر خود دانسته و فقره بلیغه لا یزال الثناء یحیی ذکره و قدس اللّه سره در مقام دعا در حق او بر زبان آورده و ذهبی در تذکرة الحفّاظ گفته المحبّ الامام المحدّث المفتی فقیه الحرم محبّ الدین ابو العبّاس احمد بن عبد اللّه بن محمّد بن أبی بکر الطّبری ثم المکی الشافعی مصنّف الاحکام ولد سنة خمس عشرة و ستمائة و سمع من أبی الحسن بن المقیر و ابن الحمیری و شعیب الزعفرانیّ و عبد الرحمن بن أبی حرمی و جماعة و تفقه و درس و افتی و صنّف و کان شیخ الشافعیّة و محدّث الحجاز روی عنه الدمیاطی من نظمه و ابو الحسن بن العطار و ابو محمد بن البرزالی و آخرون و کان اماما صالحا زاهدا کبیر الشأن روی عنه ایضا ولده قاضی مکة جمال الدّین محمّد و حفیده الامام مجد الدّین

ص:370

قاضی مکّة و کتب الیّ بمرویاته توفی فی جمادی الاولی سنة اربع و تسعین و ستمائة و نیز ذهبی در معجم مختص گفته احمد بن عبد اللّه بن محمد الامام الحافظ المفتی شیخ الحرم محبّ الدّین ابو العبّاس الطّبری ثم المکی الشافعی مصنّف الاحکام الکبری کان عالما عاملا جلیل القدر عارفا بالآثار و من نظر فی احکامه عرف محلّه من العلم و الفقه عاش ثمانین سنة و کتب الیّ بمرویاته توفی فی سنة ثلاث و سبعین و کان جد ابیه الشیخ ابو بکر بن محمّد بن ابراهیم الطبرستانی هو الّذی جاوز فی حدود الثمانین و خمسمائة فجاءه سبعة اولاد و تناسلوا و فیهم علماء و فضلاء و کان للمحبّ ولد و هو الفقیه جمال الدّین محمّد سمعه من ابن الحمیری و اجاز لی مرویّاته مع والده و مات عام موت الوالد نعم و المحبّ سمع من أبی الحسن بن المقیر و شعیب الزعفرانی و بهاء الدّین بن الحمیری و طائفة اخذ عنه اولاده و ابو الحسن بن العطّار و ابو محمّد البرزالی و جماعة توفی فی رمضان سنة 694 و قیل بل فی جمادی الاخری منها و نیز ذهبی در عبر فی خبر من غبر در سنة اربع و تسعین و ستّمائة گفته و المحبّ الطّبری شیخ الحرم ابو العبّاس احمد بن عبد اللّه بن محمّد بن أبی بکر بن محمّد بن ابراهیم المکّی الشافعیّ الحافظ ولد سنة خمس عشرة و ستمائة و سمع من ابن المقیر و جماعة و صنّف کتابا حافلا فی الاحکام فی عدة مجلّدات توفی فی ذی القعدة و نیز ذهبی در دول الاسلام در سنه مذکوره گفته و شیخ الحرم الحافظ الفقیه محبّ الدّین احمد بن عبد اللّه الطبری مصنّف الاحکام عن سبع و سبعین سنة و عمر بن مظفر الشهیر بابن الوردی در تتمة المختصر فی اخبار البشر در سنه مذکوره گفته و شیخ الحرم الحافظ

ص:371

محبّ الدّین احمد بن عبد اللّه الطبری مصنّف الاحکام و له تسع و سبعون سنه و عبد الرّحیم بن الحسن الاسنوی در طبقات شافعیّه گفته محبّ الدّین ابو العبّاس احمد بن عبد اللّه بن محمّد الطبری ثم المکّی شیخ الحجاز کان عالما عاملا جلیل القدر عالما بالآثار و الفقه اشتغل بقوص علی الشیخ مجد الدّین القشیری و شرح التنبیه و الّف کتابا فی المناسک و کتابا فی الالغاز و کتابا نفیسا فی احادیث الاحکام ولد یوم الخمیس سابع عشر من جمادی الآخرة سنة خمس عشرة و ستمائة و توفّی فی سنة اربع و تسعین و قیل فی ذی القعدة و قیل غیر ذلک و عبد الوهاب بن علی السّبکی در طبقات شافعیه گفته احمد بن عبد اللّه بن محمّد بن أبی بکر بن محمّد بن ابراهیم الحافظ ابو العباس محبّ الدّین الطّبری ثم المکّیّ شیخ الحرم و حافظ الحجاز بلا مدافعة مولده سنة خمس عشرة و ستمائة فی جمادی الآخرة سمع ابن المقیر و ابن الحمیری و غیرهما روی عنه البرزالی و غیره و تفقه بقوص علی الشیخ مجد الدّین القشیری والد شیخ الاسلام تقی الدّین و صنّف التصانیف الجیّدة منها فی المذهب و الاحکام الکتاب المشهور المبسوط دلّ علی فضل کبیر و له مختصر فی الحدیث ایضا رتّبه علی ابواب التنبیه و له کتاب فی فضل مکّة حافل و له شرح علی التنبیه مبسوط فیه علم کثیر استدعاه المظفر صاحب الیمن لیسمع منه الحدیث فتوجّه إلیها من مکّة و اقام عنده مدّة و فی تلک المدّة نظم قصیدة التشوّق الی مکة الخ و خلیل بن ایبک صفدی در وافی بالوفیات گفته احمد بن عبد اللّه بن محمّد بن أبی بکر بن محمّد بن ابراهیم شیخ الحرم محبّ الدّین ابو العبّاس الطّبریّ المکّی الشافعیّ الفقیه الزّاهد المحدّث

ص:372

ولد سنة خمس عشرة و سمع من ابن المقیر و شعیب الزعفرانی و ابن الحمیری و المدینی و عبد الرحمن بن أبی حرمی العطار و جماعة و درس و افتی و کان شیخ الشافعیّة و محدّث الحجاز و صنّف کتابا کبیرا الی الغایة فی الاحکام فی ستّ مجلّدات و تعب علیه مدّة الخ و عبد الرّحمن بن أبی بکر السیوطی در طبقات الحفاظ گفته المحبّ الطّبری الامام المحدّث فقیه الحرم ابو العبّاس احمد بن عبد اللّه بن محمد بن أبی بکر المکّی الشّافعیّ مصنّف الاحکام الکبری و شیخ الشافعیة و محدّث الحجاز ولد سنة 615 و سمع من ابن المقیر و ابن الحمیری و شعیب الزعفرانی و کان اماما زاهدا صالحا کبیر الشأن مات فی جمادی الآخرة سنة 694 و شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل بعد ذکر روایتی که آخرش این ست و کان علیّ علیه السّلام و الرحمة و الرضوان اصغر من جعفر بعشر سنین و کان جعفر اصغر من عقیل بعشر سنین گفته رواه شیخ الحرم و الامام المحترم الحافظ المحدّث المفتی الفقیه البارع الورع المدرس النبیه مقدّم الشافعیّة فی الحجاز و کان ذا جاه عظیم و اعتزاز ذو التصانیف الکثیرة و الفضائل الشهیرة محبّ الدّین ابو العبّاس احمد بن عبد اللّه بن محمّد بن أبی بکر المکی الطبری فی کتابه ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی و عبد الغفار بن ابراهیم العکی العدثانی الشافعی در عجالة الراکب گفته احمد بن عبد اللّه شیخ الحرم محبّ الدّین الطبری المکی درس و افتی و من تصانیفه الاحکام المبسوط و رتّب کتاب جامع الاسانید و شرح التنبیه و الّف کتابا فی المناسک و کتابا فی الالفاظ و الرّیاض النضرة فی فضائل العشرة و السّمط الثمین فی فضائل امّهات المؤمنین و ذخائر العقبی فی فضائل ذوی القربی

ص:373

و محمد بن اسماعیل الامیر در آخر روضه ندیّه گفته و لعله یقول قائل قد اکثرتم من النقل عن الطبری و من الطبری و یشتاق الی معرفة شیء من اوصافه لیکون اقرّ لعینه فی قبول ما اسند إلیه قال الحافظ الذهبی فی تذکرة الحفّاظ ما لفظه المحبّ الطّبری هو الامام المحدّث الفقیه فقیه الحرم محبّ الدّین ابو العبّاس احمد بن عبد اللّه بن محمّد بن أبی بکر الطّبری ثم المکی الشافعی مصنّف الاحکام الکبری ولد سنة خمس عشرة و ستمائة و سمع من أبی الحسن بن المقیر و ابن الحمیری و شعیب الزعفرانی و عبد الرّحمن بن أبی حرمی و جماعة و تفقه و درس و افتی و صنّف و کان شیخ الشافعیة و محدّث الحجاز و روی عنه الدمیاطی من نظمه و ابو الحسن بن العطار و ابو محمّد البرزالی و آخرون و کان اماما صالحا زاهدا کبیر الشأن روی عنه ایضا ولده قاضی مکّة جمال الدّین محمّد و حفیده الامام نجم الدّین قاضی مکّة و کتب الیّ بمرویّاته توفی فی جمادی الآخرة سنة اربع و تسعین و ستمائة و احمد بن عبد القادر عجیلی در ذخیرة المآل فی شرح عقد جواهر اللآل گفته هذا الّذی قرّره الاجلّة و المقتضی و لازم الادلّة و ذلک انّ اجلّة العلماء لما صرّحت لهم الادلّة بهذه الخصوصیات لاهل البیت الشریف قرّروا ذلک و حرّروه مثل السیّد علی السّمهودی امام اهل السّنّة فی جواهره و الحافظ الطبری الشافعیّ فی ذخائره و الحجّة الزرندی الشافعیّ فی معالمه و شیخ الاسلام ابن حجر الشافعی فی صواعقه و جلال الدّین السیوطی الشافعی فی الثغور الباسمة فی مناقب السّیدة فاطمة و احیاء المیت فی ذکر اهل البیت و السّمطین فی السبطین و اسنی المطالب فی فضائل علی بن أبی طالب

24-سید علی همدانی

وجه بست و چهارم از وجوه

ص:374

ابطال ردّ و انکار مخاطب عمدة الاخیار آنکه سیّد علی بن شهاب الهمدانی حدیث تشبیه را بوجه اوفی و ابلغ و اعلی و اسبغ و اسنی و اکمل و ابهی و اجمل که از ان اجتماع نود خصلت از خصال جمیله و خلال جلیله انبیای کرام علیهم السلام در ذات قدسی صفات جناب امیر المؤمنین علیه آلاف التحیة و السلام من اللّه الملک العلام ظاهر و باهرست روایت نموده چنانچه در کتاب مودّة القربی که عظمت و جلالت مرویات آن از خطبه اش ظاهرست که آن را از جواهر اخبار و لآلی آثار دانسته و از حق تعالی امید نموده که آن را وسیله او باهلبیت علیهم السلام و نجات او بسبب این حضرات گرداند و نیز دعای حفظ خود از خبط و خلل در قول و عمل و عدم تحویل بسوی ما لم ینقل نموده حیث قال الحمد للّه علی ما أنعمنی اولی النّعم و الهمنی مودّة حبیبه جامع الفضائل و الکرم الذی بعثه اللّه رسولا الی کافّة الامم محمّد الامّی العربیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و بعد فقد قال اللّه تعالی قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی

و قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم احبّوا اللّه لما ارفدکم من نعمه و احبّونی لحبّ اللّه و احبّوا اهل بیتی لحبّی فلمّا کان مودة آل النّبیّ مسئولا عنها حیث امر اللّه تعالی حبیبه العربیّ بان لا یسأل عن قومه سوی المودّة فی القربی و انّ ذلک سبب النجاة للمحبّین و موجب وصولهم إلیه و الی آله علیهم السلام کما

قال علیه السّلام من احبّ قوما حشر فی زمرتهم و ایضا

قال علیه السلام المرء مع من احبّ فوجب علیّ من طلب طریق الوصول و منهج القبول محبّة الرّسول و مودّة اهل بیت البتول و هذه لا تحصل الا بمعرفة فضائله فضائل آله علیهم السلام و هی موقوفة علی معرفة ما ورد

ص:375

فیهم من اخباره علیه السلام و لقد جمعت الاخیار فی فضائل العلماء و الفقراء اربعینات کثیرة و لم تجمع فی فضائل اهل البیت الاّ قلیلا فلذا و انا الفقیر الجانی علی العلوی الهمدانی اردت ان اجمع فی جواهر اخباره و لآلی آثاره مما ورد فیهم مختصرا موسوما بکتاب المودة فی القربی تبرکا بالکلام القدیم کما فی مامولی ان یجعل اللّه ذلک وسیلتی إلیهم و نجاتی بهم و طویته علی اربعة عشر مودّة و اللّه یعصمنی من الخبط و الخلل فی القول و العمل و لم یحوّل قلمی الی ما لم ینقل بحقّ محمّد و من اتّبعه من اصحاب الدّول می فرماید

عن جابر رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم من أراد ان ینظر الی اسرافیل فی هیبته و الی میکائیل فی رتبته و الی جبرئیل فی جلالته و الی آدم فی سلمه و الی نوح فی حسنه و الی ابراهیم فی خلّته و الی یعقوب فی حزنه و الی یوسف فی جماله و الی موسی فی مناجاته و الی ایّوب فی صبره و الی یحیی فی زهده و الی عیسی فی سننه و الی یونس فی ورعه و الی محمّد فی جسمه و خلقه فلینظر الی علی فان فیه تسعین خصلة من خصال الأنبیاء جمع اللّه فیه و لم تجمع فی احد غیره و عدّ جمیع ذلک فی کتاب جواهر الاخبار انتهی فهذا مقتدی القاصی و الدّاتی شهاب الدّین الهمدانی قد رجم کل معاند خائب بالشهاب الثاقب و جلب الهمّ الواصب و الغم الناصب علی کل جاحد ناصب و اوضح الحق الصّائب و اوری لاحراق کل مبطل مدغل القبس اللاّهب و اقحمه فی اضیق المسالک و سدّ علیه المهارب و اعمی علیه المذاهب و رماه بزعزع حاصب و جزّ راسه بصارم قاضب و محتجب نماند که سیّد علی همدانی نزد سنّیه از اکابر اساطین و اجله معتمدین و اعاظم

ص:376

اولیای عارفین و افاخم مشایخ مکرمینست نور الدّین جعفر بدخشانی در کتاب خلاصة المناقب گفته در بیان بعضی از فضائل ان عروه وثقی شاهباز با پرواز از آشیان هما شاهسوار میطان عروجی شمس سماء قدسی نور فضای قدوسی کیمیای وجود دانای مختار خیار حضرة الرحمن الشکور الفخور بجناب الدّیان قرة عین محمّد رسول اللّه ثمرة فؤاد المرتضی و البتول المطلع علی حقائق الاحادیث و التفاسیر الممعن فی السّرائر بالبصیرة و التبصیر المرشد للطالبین فی الطریق السّبحانی الموصل للمتوجهین الی الجمال الرحمانی العارف المعروف بالسیّد علی الهمدانی خصّه اللّه اللطیف باللطف الصمدانی و رزقنا الاستنارة الدائمة من النور الحقّانی الخ و عبد الرحمن بن احمد الجامی در کتاب نفحات الانس من حضرات القدس گفته میر سیّد علی بن شهاب الدّین بن محمّد الهمدانی قدّس سرّه جامع بوده است میان علوم ظاهری و باطنی ویرا در علوم باطن مصنفات مشهورست چون کتاب اسرار النقطه و شرح اسماء اللّه الحسنی و شرح فصوص الحکم و شرح قصیدة خمریّه فارضیّه و غیر آن وی مرید شیخ شرف الدّین محمود بن عبد اللّه المزدقانی بود و اما کسب طریقت پیش صاحب السرّ بین الاقطاب تقی الدّین علی دوستی کرد و چون تقی الدّین علی از دنیا برفت باز رجوع بشیخ شرف الدین کرد و گفت فرمان چیست وی توجه کرد و فرمود فرمان آنست که در اقصای بلاد عالم بکردی سه نوبت ربع مسکون را سیر کرد و صحبت هزار و چهار صد ولی را دریافت و چهار صد ولی را در یک مجلس دریافت و محمود بن سلیمان کفوی در کتائب اعلام الاخیار من فقهاء مذهب النعمان المختار گفته لسان العصر سید الوقت المنسلخ عن الهیاکل النّاسوتیّة و المتوسّل الی السبحات اللاّهوتیّة الشیخ العارف

ص:377

الرّبانی و العالم الصمدانیّ میر سیّد علی بن شهاب بن محمّد بن محمّد الهمدانی قدس اللّه تعالی سرّه کان جامعا بین العلوم الظّاهرة و الباطنة و له مصنّفات کثیرة فی علم التصوّف مثل کتاب اسرار النقطة و شرح اسماء اللّه الحسنی و شرح فصوص الحکم و شرح قصیدة حمزیة فارضیّة و غیرها قال المولی العارف الرّبانی عبد الرحمن الجامی فی نفحاته وی مرید شیخ شرف الدّین محمود بن عبد اللّه المزدقانی بود اما کسب طریقت پیش صاحب السر بین الاقطاب تقی الدّین علی دوستی کرد و چون شیخ تقی الدّین علی از دنیا برفت باز رجوع بشیخ شرف الدّین محمود کرد گفت فرمان چیست گفت فرمان آنست که در اقصای بلاد عالم بکردی سه نوبت ربع مسکون را سیر کرد و صحبت هزار و چهار صد ولی دریافت و چهار صد را در یک مجلس دریافت بسادس ذی حجه سنه ست و ثمانین و سبعمائة نزدیک بولایت کیر و سواد فوت شد و از آنجا بختلانش نقل کردند الی ان قال و کان السید علی الهمدانی جمع الاوراد و اختارها من المشایخ الّذین کانوا فی عصره و تشرف بصحبتهم و باس ایادیهم الشریفة و اقتبس من انوارهم القدسیّة و انتخبها من جوامع کلماتهم الانسیة و سماها الاوراد الفتحیّة و هی الیوم اوراد الاخوان الکبرویة و الشیخ الجلیل السیّد علی الهمدانی اخذ الطریقة عن تقی الدّین علی دوستی و الشیخ محمود المزدقانی و هما عن علاء الدّولة السّمنانی ثم قال سمعت شیخنا و سیّدنا المولی العارف الرّبانی الشیخ محمّد بن یوسف العرکنی السمرقندی یحکی عن شیخه المخدومی عبد اللطیف الجامی عن شیخه المخدوم الاعظم حاجی محمّد الخبوشانی عن شیخه شاه بیدواری عن شیخه

ص:378

محمّد الملقب بالرّشید عن شیخه السّید الامیر عبد اللّه بردشابادی عن شیخه المرشد الکامل و الشیخ المکمّل اسحاق الختلانی عن قدوة العارفین دلیل السالکین منبع المعارف الربّانیّة معدن اللطائف السّبحانیة السّید علی الهمدانیّ انه لما جمع الاوراد الفتحیّة و انتخبها من جوامع کلماتهم القدسیّة علی حسب ملکاتهم الانسیّة رای فی منامه انّ الملائکة یقرءونها فی شعبة جارکاه و یطوفون حول العرش و فی ایدیهم طبق من نور مملوّ من اللّآلی و الجواهر ینثرون ثم قال الشیخ محمّد السمرقندی و لهذا مشایخنا کانوا یقرءون فی شعبة جارکاه و من تصانیفه ذخیرة الملوک و هو کتاب لطیف و انشاء شریف مشتمل علی لوازم قواعد السّلطنة الصوری و المعنویّ و مبنی علی ذکر احکام الحکومة و الولایة و تحصیل السعادة الدنیوی و الاخرویّ مرتب علی عشرة ابواب و مجد الدین علی بن ظهیر الدّین محمد بدخشانی در جامع السلاسل گفته ذکر طبقة همدانیّة علی ثانی امیر سیّد علی همدانی قدس اللّه سرّه علی ثانی لقب اوست و مشایخ زمان در توصیف او چنین نوشته اند سلطان الأولیاء برهان الاصفیاء قدوة العارفین زبدة المحققین مستجمع الاسماء و الصّفات جامع جمیع التجلیات محی الشریعة و الطریقة و الحقیقة ختم المتقدمین زبدة المتأخرین وارث الانبیاء و المرسلین مرشد الاولیاء الی طریق الحق و الیقین مرکز دائرة الوجود الهادی الی المقصود قطب الاقطاب الکامل المکمل الصمدانی علی ثانی امیر کبیر سید علی همدانی ایشان سر حلقۀ مشایخ طبقۀ همدانیه اند و سر دفتر اصحاب شیخ شرف الدّین محمود مزدقانی اند مخدومی الاعظم

ص:379

یعنی شیخ حاجی محمد خبوشانی در رساله خود در خاتمه در ذکر نسبت ایشان چنین آورده اند ذکر نسبت سیدنا و سندنا عمدة الواصلین زبدة الکاملین و اکملهم اعنی الامیر الکبیر سید علی همدانی المعروف بعلی ثانی قدس اللّه تعالی سرّه و افاض علینا برّه الخ و سیّد شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل گفته

عن عبد اللّه بن سلام رضی اللّه تعالی عنه فی قوله وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ اَلْکِتابِ قال سألت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم فقال انما ذلک علیّ بن أبی طالب آورده الشیخ الامام العارف الرّبانی السّیّد شرف الدّین علی الهمدانی فی کتابه و قال رواه الثعلبی و نیز شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل گفته

عن أبی هریرة رضی اللّه تعالی عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی اله و بارک و سلّم لما اسری بی لیلة المعراج اجتمع علیّ الأنبیاء فی السّماء فاوحی اللّه الیّ سلهم یا محمّد بما ذا بعثتم فقالوا بعثنا علی شهادة ان لا اله الاّ اللّه و علی الاقرار بنبوّتک و الولایة لعلیّ بن أبی طالب آورده الشیخ العالم العارف الرّبانی السّیّد شرف الدّین علیّ الهمدانی فی بعض تصانیفه و قال رواه الحافظ ابو نعیم و حسین بن معین الدین المیبذی در فواتح گفته و حضرت سلطان المحققین علی الثانی امیر سیّد علی همدانی قدّس اللّه سرّه در حلّ فصوص می فرماید خاتم ولایت مقیّده محمّد بمرتبه قلب محمّد رسید و خاتم ولایت مطلقه بمرتبه روح و خاتم ولایت عامّه عیساست علی نبینا و علیه السّلام و شیخ احمد قشاشی که از مشایخ اجازه والد ماجد مخاطبست کما فی رسالة اصول الحدیث للمخاطب و مناقب و مفاخر او از خلاصة الاثر ظاهر و واضحست در کتاب سمط مجید گفته شجرة خلافة المشایخ الهمدانیّة اتباع الشیخ سیّدی علی الهمدانی الموحّد الفردانی قدس اللّه اسرارهم

ص:380

تلقّی الفقیر المسکین من ولیه و نقطة دائرة الوجود سیّدنا احمد بن الشناوی و هو من السّید الامجد صبغة اللّه و هو من العالم الرّبانی وجیه الدّین و هو من جمال المملکة الغوثیة السّید محمّد غوث و هو من سلطان الموحّدین الحاج حضور و هو من أبی المعالی هدایة اللّه سرمست و هو من الشیخ عبد اللّه الشّناوی و هو من شیخ الشیوخ السّید علی الهمدانی و نیز در سمط مجید گفته قد سبق اتصال سند التلقین بالسّید علی الهمدانی قدس سرّه و هو اخذ عن الشیخ شرف الدّین محمود بن عبد اللّه المزدقانی و قد ساح الهمدانی الربع المسکون ثلاث مرات بامر شیخه المزدقانی و قد اوضحت هذا فی سیاحته و صحب الفا و اربعمائة ولی علی ما فی نفحات الانس للجامی قدّس سرّه و شاه ولی اللّه در رساله انتباه فی سلاسل اولیاء اللّه گفته انبأنی سیدی الوالد إجازة قال انبأنی الشیخ عظمة اللّه الأکبرآبادی إجازة عن ابیه عن جدّه عن الشیخ عبد العزیز الدهلوی انّه قال منقولست از حضرت مولانا نور الحق و الدین جعفر نور اللّه مرقده قلت و مولانا نور الدین جعفر بدخشانی خلیفه امیر سیّد علی همدانی بودند که کیفیت اوراد و وظائف اوقات سلسلة الکامل المحقق الصّمدانی علی الثانی امیر سید علی همدانی قدس اللّه سرّه العزیز انست که چون سپیدی صبح صادق بدمد دو رکعت نماز سنت بامداد بگزارد و چون سلام دهد این تسبیح را صد بار بخواند که سبحان اللّه و بحمده سبحان العظیم و بحمده استغفر اللّه الی ان قال و چون سلام دهد یعنی سلام فریضه صبح باوراد فتحیه خواندن مشغول شود که از برکات انفاس هزار و چهار صد ولی کامل جمع شده است و فتح هر یک از ان در کلمه بوده است هر که از حضور

ص:381

ملازمت نماید برکت و صفاء آن را مشاهده خواهد نمود و از ولایت هزار و چهار صد ولی نصیب یابد و اللّه ولیّ التوفیق اکنون اگر فضائل و خواص این اوراد گفته شود بتطویل انجامد چرا که آن حضرت مدت عمر خود معمورۀ عالم را سه نوبت سیر کرده اند و هزار و چهار صد ولی کامل را دریافته اند و چهار صد را از ایشان در یک مجلس سلطان محمد خدابنده دیده اند و از هر ولی در وقت وداع دعائی و رقعه التماس نموده اند و آن رقعها را بر جامه خود مرقع کرده اند و آن ادعیه و اذکار را که بی اختیار بر زبان ایشان جاری می شد جمع ساخته اند این اوراد شده است منقولست از همان حضرت که چون دوازدهم بار بزیارت کعبه رفتم بمسجد اقصی رسیدم حضرت رسول صلّی اللّه علیه و سلم را در واقعه دیدم که بجانب این درویش می آیند برخاستم پیش رفتم و سلام کردم از آستین مبارک خود جزوی برون آورده این درویش را فرمود خذ هذه الفتحیّة یعنی بگیر این فتحیّه را چون از دست مبارک حضرت صلی اللّه علیه الصلوة و السّلام گرفتم و نظر کردم همین اوراد بودند بدین اشاره اوراد فتحیّه نام کرده شده و اللّه الهادی الی صراط مستقیم فذکر الاوراد الفتحیّة بتمامها و وجدت بخط الوالد قدس سرّه ختم میر سیّد علی همدانی اول نیم شب برخیزد و وضو تازه بکند و دو رکعت نفل ادا نماید در هر رکعتی بعد الحمد پانزده بار سورۀ اخلاص بعد از سلام هزار بار بگوید بسم الله الرحمن الرحیم بعد از ان هزار بار بخواند یا خفیّ الالطاف ادرکنی بلطفک الخفی بعد از ان هزار و یک بار یا بدّوخ بخواند و سر بگریبان فرو برد و مراقبه کند به ببیند از عالم غیب چه چیز مشاهده می شود بعد فراغ دوگانه

ص:382

بثواب امیر سیّد علی بخواند

25- «ذکر أمیر ملا نظم عطار»

وجه بست و پنجم از وجوه ردّ و ابطال مزعوم مخاطب عمدة القروم آنکه نور الدّین جعفر بن سالار المعروف بامیر ملاّ خلیفه سیّد علی همدانی اشعار ابدار فرید عطّار را که در ان اثبات حدیث تشبیه نموده در مقام اثبات مدائح زاهره و مناقب باهره جناب امیر المؤمنین علیه السّلام وارد فرموده چنانچه در خلاصة المناقب گفته شیخ عطّار فرمایند قدس سرّه أی پسر تو بی نشانی از علی عین و لام و یا بدانی از علی از دم عیسی کسی گر زنده خاست او بدم دست بریده کرد راست مصطفی گفتست چون آدم بعلم نوح فهم آنکه بود ابراهیم حلم یا چو یحیی زهد و موسی بطش کیست گر نمی دانی شجاع دین علیست فهذا عالم بدخشان و عارفهم العلی الشأن اثبت هذا الحدیث الشریف المقبول عند الاساطین الأعیان فاظهر الحقّ فی کمال الوضوح و العیان و دمر علی تلمیعات اهل العدوان و اردی وساوس اهل الشّنئان و امیر ملاّ بن سالار از اکابر علمای مشهورین فی الاکناف و الامصار و اجلّه فضلای معروفین فی الارجاء و الاقطارست و فضائل عالیه و مناقب سامیه و محامد باذخه و مدائح شامخه او بر السنه سنیه مذکور و در دفاتر مشهورۀ ایشان ماثور و مسطورست آنفا تعظیم و تبجیل او از رساله انتباه شاه ولی اللّه دریافتی و مجد الدّین علی بن ظهیر الدّین محمد بدخشانی در جامع السلاسل که در اوّل آن می گوید اما بعد می گوید تراب اقدام اهل اللّه مجد الدّین علی بن ظهیر الدین محمد بن شیخ خلیل اللّه بدخشانی قدس سرّه و طاب مضجعه چون اکثر تصنیفات و تالیفات سلف چون سیر العارفین و رشحات و کتب دیگر و رسائل که هر یک از مصنّفات بذکر مشایخ سلاسل و پیران ارادت خود منسوب گردانیده اند و از احوال و اقوال سلاسل

ص:383

دیگر یاد نفرموده اند مقصد طالبان و معتقدان از تصانیف و توالیف ایشان بالکل حاصل نمی شد بنا بر این بقدر وسع امکان سعی نموده از کتب معتبره چون شواهد النّبوة و کشف المحجوب و تذکرة الأولیاء و نفحات الانس و فوائد الفواد که از ملفوظات شیخ نظام الدّین اولیاست که آن را حسن دهلوی جمع کرده است و مفتاح الطالبین از تصنیف آن خاصه معبود شیخ محمود که از اجلّۀ خلفای حضرت شیخ حسین خوارزمیست و جادة العاشقین از تصنیف شیخ شرف الدّین بن شیخ حسین مذکور قدس اسرارهم و سیر العارفین و رشحات و گلزار ابرار و رسائل دیگر استخراج نموده هر یک از سلاسل را که در ولایت ماوراء النهر و بدخشان و هندوستان اشتهار داشت ترتیب داده مسمی بجامع السلاسل آمد و بر سه باب بنا بنهاد می فرماید امیر ملا بن سالار نور الدّین جعفر لقب اوست قدس اللّه تعالی اسرارهم وی از مشایخ نامدار دیار بدخشست و بعد از خواجۀ بزرگ یعنی خواجه اسحاق خلیفه دوم علی ثانی امیر سیّد علی همدانیست نسب سیادت وی به بست واسطه بامام موسی کاظم می رسد باین نمط امیر ملاّ بن سالار بن محمّد بن جعفر بن خالد بن ابو طالب بن حسین بن محمود بن صالح بن ابراهیم بن عین الجلیل بن علی بن سلیمان بن جعفر بن رامی السباع بن اسماعیل بن ابراهیم بن محاب بن سعد بن عبد اللّه بن امام موسی کاظم رضی اللّه تعالی عنهم جامع بوده میان علم ظاهر و باطن از طفولیت آثار بزرگی از روی مبارک وی لائح و هویدا بوده است چنانچه خود می فرموده اند که در اثنای صغر بر هیچ در و دیوار و سنگ و چوب و کوه و دشت نمی گذشتم الا که مرا بکسب علوم تحریص می کردند و می گفتند که بخوان چون از تحصیل علوم بالکل فراغ یافتم منتظر مرشد کامل می بودم درین ضمن بهر مشایخ عصر خود که می رسیدم

ص:384

و حالت هر یک را می دریافتم او را ازین طریق بیگانه می دیدیم روزی در مراقبه مرا غیبتی دست داد در غیبت چنین نمودند که در فلان وقت درویشی بلباس سیاه و علم سیاه برین سرزمین در فلان دشت نازل شود منتظر می بودم چون آن وقت رسید برادر بزرگ خود را بان دشت فرستادم آن درویش که مرا در واقعه نموده بودند قطب حقّانی علی ثانی امیر سید علی همدانی قدس سرّه بوده اند فی البدیهه او را تصرف نموده بارادت خود مشرف ساختند چون برادرم آن مژده آورد و بیان احوال نمود در مراقبه شدم و متوجه احوال امیر کبیر گشتم دیده شد که قیامت قائم شده است و پیغمبر صلّی اللّه علیه و سلم بر حوض کوثر استاده مردم را آب می دهد من پیش شده بر پیغمبر صلّی اللّه علیه و سلم گفتم و التماس آب نمودم اشارت بجانب اسد اللّه الغالب علیّ بن أبی طالب کرّم اللّه وجهه فرمودند چون حاضر شدم مرا محقق شد که چون اسم شریف امیر کبیر نیز علیست این اشارت پیغمبر صلّی اللّه علیه و سلّم امرست مرا بارادت او همان لحظه متوجه ملازمت گشتم و بشرف انابت مشرف شدم و دوازده سال بخدمت شایسته مداومت نمودم درین دوازده سال همیشه کلوخ استنجاء درویشان را به پیشانی سوده همواره می کردم آنچه یافتم ازین خدمت یافتم او را خوارق بسیارست نقلست که چون علی ثانی در ولایت سواد وفات یافت وصیت فرمود که تا فرزندم نور الدّین جعفر حاضر شود نعش مرا برندارند و امیر جعفر در آن وقت در روستاق که قریه ایست از قرای بدخشان تشریف داشت خلفا گفتند که بعید می نماید که امیر جعفر از روستاق بیاید و از ان پس باتفاق او نعش برداشته شود زیرا چه مسافت بسیارست باید برداشت هر چند خلفا سعی نمودند صندوق برداشته نشد این چنین سه نوبت سعی بلیغ نمودند چون علاج پذیر نگشت ناچار جای گذاشته بنشستند ناگاه از غیب

ص:385

ندای بگوش ایشان رسید که بردارید چون دست بصندوق بردند باندک حرکتی برداشته شد براه کافرستان از بدخشان گذرانیده مرقد شریف او را بختلان مدفون ساختند چون امیر جعفر را با خلفا ملاقات افتاد و زبان طعن بر وی دراز کردند که در مسافرت و مشقت همه وقت در حیات و ممات ما در خدمت پیر بودیم چون ملامت از حد گذشت فرمود آنچه از من آمد شما مقصّر بودید چون سه نوبت صندوق مرقد شریف او را سعی نمودید و نتوانستید برگرفت من بودم که گفتم بردارید و برداشته تا به اینجا آوردم وفات وی بعد از خواجه بزرگ خواجه اسحاق بوده و اللّه اعلم بالصّواب خانقاه و مرقد مبارک او در روستاقست و نیز در جامع السّلاسل گفته شیخ سعید جیشی رضی اللّه عنه وی از اصحاب رسولست صلی اللّه علیه و سلم حضرت مخدومی الاعظم شیخ حاجی محمّد خبوشانی قدّس سرّه در آنجا که بیان پیران خرقه علی ثانی امیر سید علی همدانی کرده اند که حضرت امیر از سی و دو اولیاء اللّه خرقه خلافت داشتند و سر دفتر آنها شیخ سعید الحبیشی بودند باین لفظ نوشته اند که شیخ سعید الحبیشی الذی هو من اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و رضی اللّه عنه و نور الدّین جعفر مشهور بمیر ملاّ بن سالار که از خلفای علی ثانی امیر سید علی همدانیست در کتاب خلاصة المناقب آورده است که حضرت امیر بصحبت شریف شیخ سعید جیشی رسیده اند و می فرمودند که شیخ ابو سعید حبیشی هر زمان بصورت دیگر دیده می شدی و با هر زائری یک بار صحبت داشتی نخست اگر خادم در یک روز بکرّات درآمدی شیخ را بصورت دیگر دیدی تا بعضی را با خادمی از خدّام شیخ ملاقات حاصل آمد از وی پرسید که شیخ را در کدام صورت دیدۀ گفت تو باختلاف

ص:386

صور شیخ اطلاع داری گفت آری مدنی شیخ را پس خدمت کردم بصور مختلف دیده شد فروز آنکه عارف رنگ معروفست و بس رنگ معروفی نه پیشست و نه پس در اوان صحبت از شیخ شنوده شد که فرمود یا سیّد وقتی که آمنه را بعبد اللّه می دادند من در انگه حاضر بودم چون از صحبت شیخ بیرون آمدم از اکابر آن دیار پرسیدم سن شیخ چند باشد فرمودند از ابا و اجداد خود شنودیم که شیخ سعید جیشی عمر طویل دارد اما نمی دانم که چند سال بود من بقا دارم بقا دارم بقا چونکه دارم این بقاها از لقا بس خدمت خواجه بزرگوار از حضرت امیر التماس نمودند که حساب باید کردن از زمان ولادت مصطفی صلّی اللّه علیه و سلّم تا اکنون چند سالست بعد از التفات خاطر امیر فرمود که باید هشتصد و سی سال باشد از زمان ولادت آن سرور صلّی اللّه علیه و سلّم

26-سید شهاب الدین أحمد

وجه بست و ششم از وجوه ابطال رد و انکار مخاطب عمدة الاخیار آنکه سیّد شهاب الدّین احمد این حدیث شریف را روایت نموده و بابی خاص برای این حدیث و امثال آن که از ان حیازت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام خصائص اعاظم انبیا و فوز آن حضرت بخصال کمال اکارم اصفیا ظاهر و باهرست منعقد فرموده چنانچه در کتاب توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل که بنسخه عتیقه آن در نجف اشرف وارسیدم و منتخبات عدیده از ان برچیدم و سابقا آن را درین بلد دیده بودم می فرماید الباب الثامن عشر فی انّه حاز خصائص اعاظم الانبیاء و فاز ثانیا خصال کمال اکارم الاصفیاء

عن أبی الحمراء رضی اللّه تعالی عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی اله و بارک و سلّم من أراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح

ص:387

فی فهمه و الی ابراهیم فی حلمه و الی یحیی بن زکریّا فی زهده و الی موسی فی بطشه فلینظر الی علیّ بن أبی طالب رواه الطّبری و قال اخرجه ابو الخیر الحاکمی

و عن ابن عبّاس رضی اللّه تعالی عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم من أراد ان ینظر الی ابراهیم فی خلّته و الی نوح فی حکمته و الی یوسف فی جماله فلینظر الی علیّ بن أبی طالب رواه الطّبری و قال اخرجه الملاّ فی سیرته فهذا شهاب الدّین صاحب توضیح الدلائل اثبت الحدیث الشّریف جریا علی سنن المحققین الاماثل فاوضح الحق و نصر الصّدق المقبول عند کل ماهر کامل و قصم ظهر کلّ مکابر مجادل و جزم حبل کید کلّ مماذق خاتل و خرم شرک ازلال کل مسوّل خاذل و از صدر کتاب توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل کمال اعتماد و اعتبار و قبول و اشتهار اخبار و آثار ان ظاهرست چنانچه گفته و خرجت من کتب السنّة المصونة عن الهرج و دواوینها و انتهجت فیه منهج من لم ینتهج العوج عن قوانینها احادیث حدث حدیثها عن حدث الصّدق فی الاخبار و مسانید ما حدث وضع حدیثها بغیر الحقّ فی الاخبار و نیز در توضیح الدلائل گفته فیا اهل الانتصاب و جیل سوء الاصطحاب و یا شر القبیل لا تغلوا فی دینکم غیر الحقّ و لا تتّبعوا أهواء قوم قد ضلّوا من قبل و اضلّوا کثیرا و ضلّوا عن سواء السبیل ان تجدوا فی الکتاب ما وجدتم علی وجدانکم مخالفا لامر الخلافة او ترونه علی رأیکم مناقضا للاجماع علی تفضیل الصّدّیق منبع الحلم و الرّافة فلا تواضعوا رجما بالغیب فی الحکم تحکّما بوضع اخبار اخبر بها نحاریر علماء السّنّة فی فضائل مولانا المرتضی

ص:388

و لا تسارعوا نبذا فی الجیب الی القائها قبل تلقیها فانها تلاقت قبول مشاهیر عظماء الامّة من کل من اختار الحق و ارتضی الی ان قال و الغرض فی هذا الباب من تمهید هذه القواعد ان لا یقوم احد بالردّ لاخبار هذا الکتاب فانّ معظماتها فی الصحاح و السّنن و مرویّاتها ماثورات اهل الصّلاح فی السّنن و نیز شهاب الدّین احمد در توضیح الدّلائل گفته و اعلم ان کتابی هذا ان شاء اللّه تعالی خال عن موضوعات الفریقین حال بتحرّی الصّدق و توخّی الحقّ و تنحی مطبوعات الطریقین

27-شهاب الدین دولت آبادی

وجه بست و هفتم از وجوه ابطال ردّ و انکار مخاطب والا تبار آنکه ملک العلماء شهاب الدین بن شمس الدّین الزاولی الدّولتابادی بصحّت حدیث تشبیه و دیگر احادیث که اهل حقّ بان احتجاج می کنند مثل حدیث طیر و حدیث سدّ ابواب و غیر آن تصریح صریح نموده چنانچه در کتاب هدایة السّعدا که در تفسیر شاهی از ان نقلها می آرد گفته اعلم انّ احادیث فضیلة علیّ کرّم اللّه وجهه من الصحاح و لکن احتجاجهم علی الخطاء احتجّ الشّیعة بخبر الطّیر و تمام الخبر ذکرناه فی الجلوة الحادیة عشر من الهدایة التاسعة الی ان قال و احتجّوا بخبر

و من أراد ان ینظر الی آدم فی علمه الی آخره و بالآیات قال اللّه تعالی النوح عَبْداً شَکُوراً و قال لعلی وَ کانَ سَعْیُکُمْ مَشْکُوراً و قال فی ابراهیم اَلَّذِی وَفّی و قال فی علیّ یُوفُونَ بِالنَّذْرِ و قال فی ایّوب إِنّا وَجَدْناهُ صابِراً و قال فی علی وَ جَزاهُمْ بِما صَبَرُوا و قال فی سلیمان وَ آتَیْناهُمْ مُلْکاً عَظِیماً و قال فی علیّ وَ إِذا رَأَیْتَ ثَمَّ رَأَیْتَ نَعِیماً وَ مُلْکاً کَبِیراً و قالوا جعله اللّه و النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم مساویا فی وصف الأنبیاء و الأنبیاء افضل من

ص:389

الصّحابة اجماعا و المساوی للافضل افضل و قال اهل السّنّة بانّه تشبیه و هو الحاق الاصل بالفرع لمشارکته ایّاه فی امر و لا یدل التشبیه علی المساواة و بعد فاصله یسیره گفته آنچه شیعه باحادیث احتجاج می کنند احادیث صحیحست احتجاج و قیاس ایشان خلافست دلیل شیعه آنست که علی را اهل سلوک از خواجه بصری تا غایت مریدان و خلیفکان و مشایخ با کرامت اند و کرامت مرید کرامت و فضل پیرست چنانچه کرامت ولی معجزه و فضل نبی است و گویند فضل مردم بعقلست یا بنقل از روی عقل فضل بعلم و زهد و شجاعت و سخاوتست و آن همه در علی بود امّا علم حضرت امیر المؤمنین علی اندر صغر در پرورش مصطفی صلّی اللّه علیه و سلم بود و در کبر داماد شد و می فرمود اگر فراموش شود توریت و انجیل و زبور و فرقان هر آئینه بیان کنم توریت در اهل توریت و انجیل در اهل انجیل و زبور در اهل زبور و فرقان در اهل فرقان و هر آیینه می دانم هر آیتی که نازل شده است در چه بابست علم تفسیر شاه مفسّران ابن عبّاس رضی اللّه عنهما دقائق تفسیر از شاه گرفته و علم فقه امام اعظم ابو حنیفه کوفی و امام مالک از امام جعفر صادق گرفته و امام احمد بن حنبل و شافعی از ایشان گرفته پس مردمان در علم فقه شاگرد شاگرد امام جعفراند رضی اللّه عنه و علم سلوک و تصفیه باطن و آداب ارادت و کلاه و خرقه خواجه حسن بصری و خواجه کمیل از حضرت شاه گرفته پس جملگی طبقات مشایخ مرید شاه اند و علم نحو و اصول و کلام و منطق و شعر و فصاحت و نجوم و حساب و رمل از شاه ظاهر شد پس هر که امروز می خواند شاگرد شاه است و شیعه و خوارج و معتزله در علم خود را بشاگردی شاه نسبت می کنند پس این علم همه علم شاهست و علم شاگرد فضل استادست امّا کرامات شاه چنانکه کندیدن در خیبر و فرمود و اللّه این در را من نکندیدم خدا کندیده و نحو ذلک

ص:390

و کرامات مشایخ طبقات که مرید شاه اند چنان مشهورست که انکار مشایخ ندارد و امّا زید چنان بود که شبها خواب نداشت و تا سه روز و هفت روز طعام نمی خورد و اربعین داشت و امروز مرید مریدان او اربعین می دارند و زهد می کنند اما شجاعت چنانکه در قصّها آمده اگر چه اخبار آحادست اما تواتر معنویست محل انکار نیست اما سخاوت یک سائل نان خواست یک قطار شتران پر مال و زر بخشید و وقت قحط سه قرص سه روز مسکین و یتیم و اسیر را داد و خود و بی بی فاطمه رضی اللّه عنها گرسنه روزه داشتند امّا فضل از روی اولاد باتفاق اهل سنت فرزندان او یعنی حسن و حسین از همه فرزندان خلفا افضلند اما از روی نقل مصطفی صلّی اللّه علیه و سلّم فرمود در خبر طیر احبّ الخلق یعنی دوست تر مردمان و در خبر خیبر فرمود خدا و رسول دوست می دارد علی را و علی دوست می دارد خدا و رسول را کرّار غیر فرّارست یعنی حمله بتکرار می کند و از جنگ روی نمی گرداند و در خبر سیادت یعنی علی کرّم اللّه وجهه سیّدست و در خبر ذی ثدی یعنی مردی پستان مانند زن داشت او حضرت رسالت را قدح گفت مصطفی فرمود بکشد او را بهترین مردمان پس او را علی کشت و در خبر فاطمه رضی اللّه عنها فرمود حضرت عزت بر خلق نظر فرمود پدر ترا در انبیا برگزید و شوهر ترا در اولیا برگزید و فرمود شوهر تو بهترین امّتست و فرمود هر که خواهد آدم را در علم و ابراهیم را در حلم و موسی را در هیبت و عیسی را در عبادت ببیند گو علی را ببیند یعنی علی را با انبیا مشابه کرد و حضرت عزت نیز بوصف انبیا خواند نوح را عَبْداً شَکُوراً خواند علی را مشکورا ابراهیم را وفی علی را یوفون ایوب را صابر علی را بما صبروا و سلیمان را ملکا عظیما علی را ملکا کبیرا خواند چنانچه

ص:391

عیسی را مائده منزل شد علی را در مسجد بصره مائده فرود آمد و آن مسجد را هنوز مسجد مائده می خوانند کذا فی الخزانة الجلالیّة و عیسی را از بهر معجزه و علی را از بهر کرامت مائده آمد و خبر جنب یعنی فرمود یا علی روا نیست که کسی در مسجد آید و او جنب باشد مکر که من و تو که جنب درآئیم زیرا چه از یک نوراند اهل سنّت می گویند در حق همه صحابه و عرب فضائلست و هیچکس از صحابه و تابعین علی را بر ابو بکر و عمر فضل نداده هر که فضل دهد مبتدع باشد و مبتدع آن را گویند که سنّتی از خود بنیاد کند چنانچه ریش تراشیدن و جعد کردن مردان را و نحو ذلک فهذا ملک العلماء الزّاولی ازال الهواجس و ازاح الوساوس و صحّح الحدیث الشریف الکاسر لظهر کل مجادل خائس و اثبت الحقّ الحقیق بالاتباع و الاقتفاء لمبتغی حقائق النفائس و ادحض الباطل المطرود عند کلّ ناقد سائس و زعزع ارکان الانکار و الجحود المقصوب المدحور عند من هو فی خلال دیار التحقیق جائس

28-ابن الصباغ

وجه بیست و هشتم از وجوه ردّ و ابطال نفی و انکار مخاطب با کمال آنکه شیخ نور الدّین علی بن محمّد بن الصباغ المالکی المکّی این حدیث شریف را روایت نموده و آن را دلیل محاسن جمیله آن حضرت و اتصاف آن حضرت بهر فضیلت گردانیده چنانچه در فصلی از فصول مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام که آن را معنون نموده باین عنوان در تعداد مناقب حسنه گفته الخامسة عشر محاسنه الجمیلة و اتصافه بکل فضیلة فمن ذلک ما

رواه البیهقی فی کتابه الذی صنّفه فی فضائل الصحابة یرفعه بسنده الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انّه قال من أراد ان ینظر الی نوح فی تقواه و الی ابراهیم فی حلمه و الی موسی فی هیبته و الی عیسی فی عبادته فلینظر الی علیّ بن أبی طالب

ص:392

فهذا ابن الصّبّاغ المصبوغ یداه بالبراعة المقبول الذی اساطین اهل السّنّة و الجماعة قد روی الحدیث الشریف مثبتا به نهایة الفضل الزاهد لمن جمعت فیه فضائل الأوائل و الاواخر علیه آلاف سلام الملک الغافر فویل ثم ویل للجاحد المکابر و سحقا ثم سحقا للمبطل الواغر و نیز از صدر کتاب فصول مهمّه کمال جلالت و عظمت و متانت و رزانت و حصافت و حصانت مرویات آن کتاب ظاهر و باهرست چنانچه در صدر ان مذکورست و بعد فعنّ لی ان اذکر فی هذا الکتاب فصولا مهمّة فی معرفة الائمّة اعنی الأئمّة الاثنی عشر الّذین اوّلهم علی المرتضی و آخرهم المهدی المنتظر یتضمن شیئا من ذکر مناقبهم الشریفة و مراتبهم العالیة المنیفة و معرفة اسمائهم و صفاتهم و آبائهم و امّهاتهم و موالیدهم و وفاتهم و ذکر مدّة اعمارهم و حجّابهم و شعرائهم خالیا عن الاطناب الممل و التقصیر المخلّ آخذا عن الاکثار المسئم الی الایجاز المفهم و لن یعرف شرفه الاّ من وقف علیه فعرفه و عقدت لکلّ امام منهم فصلا یشتمل کل فصل من الثلثة الفصول الی ان قال و سمّیته بالفصول المهمّة فی معرفة الأئمّة اجبت فی ذلک سؤال بعض الاعزّة من الاصحاب و الخلص من الاحباب بعد ان جعلت ذلک لی عند اللّه ذخیرة و رجاء فی التکفیر لما اسلفته من جریرة او اقترفته من صغیرة او کبیرة و ذلک لما اشتمل علیه هذا الکتاب من ذکر مناقب اهل البیت الشهیرة و مآثرهم الاثیرة و لربّ ذی بصیرة قاصرة و عین عن ادراک الحقائق حاسرة یتامل ما الّفته و یستعرض ما جمعته و لخصته فیحمله

ص:393

طرفه المریض و قلبه المهیض علی ان ینسبنی فی ذلک الی الترفیض الخ ازین عبارت ظاهرست که ابن صبّاغ درین کتاب مناقب شریفه و مراتب علیه منیفه ائمّه اثنا عشر علیهم السلام ذکر کرده و آن مشتمل ست بر مناقب شهیره و ماثر اثیره این حضرات علیهم السلام و نه می داند شرف آن را مگر کسی که واقف شود بر ان و بشناسد آن را اما اینکه ابن الصّباغ از اکابر علمای مشاهیر و اعاظم فضلای نحاریرست پس متتبع مخفی نیست احمد بن عبد القادر العجیلی الشافعی که محامد علیه و مفاخر سنیه او در ما بعد انشاء اللّه تعالی از زبان مولوی صدیق حسن خان و غیر او خواهی شنید در ذخیرة المال بعد مسئله خنثی که علامت مرد و زن هر دو داشته باشد گفته قلت و هذه المسئلة وقعت فی زمننا هذا ببلاد الحیرة علی ما اخبرنی به سیّدی العلاّمة نور بن خلف الحیرتی و ذکر لی انّ الخنثی الموصوفة توفّیت عن ولدین ولد لبطنها و ولد لظهرها و خلّفت ترکة کثیرة و انّ علماء تلک الجهة تحیّروا فی المیراث و اختلف احکامهم فمنهم من قال یرث ولد الظهر دون ولد البطن و منهم من قال بعکس هذا و منهم من قال یقتسمان الترکة و منهم من قال توقف الترکة حتی یصطلح الولدان علی تساو أو علی مفاضلة و اخبرنی انّ الخصام قائم و الترکة موقوفة و انّه خرج لسوال علماء المغرب خصوصا علماء الحرمین عن ذلک و بعد الاتفاق به بسنتین وجدت حکم امیر المؤمنین فی کتاب الفصول المهمة فی فضل الأئمّة تصنیف الشیخ الامام علی بن محمد الشهیر بابن الصّبّاغ من علماء المالکیّة انتهی ازین عبارت ظاهرست که ابن الصّباغ شیخ و امام و از علمای مالکیه است و از عبارت شرح شمائل علی قاری دریافتی که شیخ استاد کامل را می گویند و عبد اللّه بن محمد المطیری شهرة المدنی الشافعی مذهبا الاشعری اعتقادا النقشبندی طریقة در خطبه

ص:394

کتاب الرّیاض الزاهرة فی فضل آل بیت النّبی و عترته الطّاهرة که در سنه ثلث و ثمانین و مائتین و الف در ارض مقدس غری علی الرّاقد فیها الف الف تحیّة بآن برخوردم گفته الحمد للّه ربّ العالمین و الشکر للملهم بالهدی الی صراط المتقین و الصّلوة و السّلام علی سیّدنا و نبیّنا محمّد عبده و رسوله الّذی یصلّی علی خلفه عجما و عربا و انزل علیه قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی و علی اله و اصحابه نجوم الاقتداء و بدور الاهتداء صلاة و سلاما یدومان بدوام المنزه وجوده عن الانتهاء و الابتداء امّا بعد فیقول العبد الفقیر الی اللّه تعالی عبد اللّه بن محمّد المطیری شهرة المدنی حالا هذا کتاب سمیته بالرّیاض الزّاهرة فی فضل آل بیت النّبیّ و عترته الطّاهرة جمعت فیه ما اطلعت علیه ممّا ورد فی هذا الشأن و اعتنی بنقله العلماء العاملون الأعیان و اکثره من الفصول المهمّة لابن الصّبّاغ و من الجوهر الشفّاف للخطیب الخ و فاضل رشید کتاب فصول مهمّه ابن الصّباغ راز کرده در مقام ذکر تصانیف اهل سنت در فضائل اهلبیت علیهم السلام که بسبب آن اثبات ولای سنّیه با این حضرات و دفع نسبت ناصبیت و انحراف از اسلاف با انصاف خود خواسته و ان کان ذلک کخدع السّراب کما لا یخفی علی من راجع ما ذکرته فی مجلد حدیث الغدیر فی قدح الجاحظ المرتاب و ردّ حمایة الرشید ایاه بمثل هذا التمسّک المورث للعجب العجاب قال فی ایضاح لطافة المقال و شیخ نور الدین علی بن محمد بن الصّباغ المکی در فصول مهمّه فی معرفة الأئمّة نیز از کتب اهل سنت فضائل آن حضرت نقل کرده انتهی و نیز مخفی نماند

ص:395

که اساطین محققین سنّیه و افاخم معتمدین شان در مصنفات دینیه و اسفار یقینیه خود از ابن الصّباغ نقل می نمایند و باقوال و افادات او تمسّک و تشبث می فرمایند نور الدّین علی بن عبد اللّه السمهودی در جواهر العقدین بعد ذکر روایتی از تذکره ابن حمدون گفته و لعل هذا هو السّبب فیما ذکره فی الفصول المهمة عن عبد اللّه الزاهد من ان عبد الملک بن مروان کتب الی الحجّاج بن یوسف امّا بعد فانظر دماء بنی عبد المطلب فاجتنبها فانّی رأیت الی أبی سفین لما اولغوا فیها لم یلبثوا الا قلیلا و السّلام الخ و نیز سمهودی در جواهر العقدین گفته

قوله و انّی سائلکم غدا عنهم تقدم بشاهده فی الذّکر الرابع و سبق فی رابع تنبیهاته قول الحافظ جمال الدّین الزرندی عقب

حدیث من کنت مولاه فعلیّ مولاه قال الامام الواحدی هذه الولایة اثبتها النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم مسئول عنها یوم القیمة و

روی فی قوله تعالی وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ أی عن ولایة علی و اهل البیت لأنّ اللّه امر نبیّه صلّی اللّه علیه و سلّم ان یعرف الخلق انّه لا یألهم عن تبلیغ الرسالة اجرا الاّ المودّة فی القربی و المعنی انهم یسألون هل و الوهم حقّ الموالاة کما اوصاهم النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم أم اضاعوها و اهملوها فیکون علیهم المطالبة و التبعة انتهی و یشهد لذلک ما اخرجه ابو المویّد فی کتاب المناقب فیما نقله ابو الحسن علی السّفاقسی ثم المکّی فی الفصول المهمّة

عن أبی هریرة رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و نحن جلوس ذات یوم و الذی نفسه بیده لا یزول قدم عن قدم یوم القیمة حتی یسأل اللّه تعالی الرجل عن اربع عن عمره فیما افناه و عن جسده

ص:396

فیما ابلاه و عن ماله مما اکتسبه و فیما انفقه و عن حبّنا اهل البیت فقال له عمر رضی اللّه عنه یا نبیّ اللّه ما آیة حبّکم فوضع یده علی راس علیّ و هو جالس الی جانبه فقال آیة حبّنا حبّ هذا من بعدی الخ و علی بن ابراهیم الحلبی در انسان العیون فی سیرة الامین المامون در ذکر هجرت گفته و فی الفصول المهمّة

انه صلّی اللّه علیه و سلّم وصّی علیّا رضی اللّه تعالی عنه بحفظ ذمّته و اداء امانته ظاهرا علی اعین النّاس و امره ان یبتاع رواحل للفواطم فاطمة بنت النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و فاطمة بنت الزّبیر بن عبد المطلب و لمن هاجر معه من بنی هاشم و من ضعفاء المؤمنین و شراء علیّ رضی اللّه تعالی عنه الرواحل مخالف لما یاتی فی الاصل

انّه صلّی اللّه علیه و سلّم ارسل الی علیّ حلة و ارسل یقول تشقها خمرا بین الفواطم و هی فاطمة ابنة حمزة و فاطمة بنت عتبة و فاطمة أمّ علیّ و فاطمة بنته صلّی اللّه علیه و سلّم و ارساله لتلک الحلة کان بعد وصوله الی المدینة فلیتأمّل قال فی الفصول المهمّة و

قال له أی لعلیّ إذا ابرمت ما أمرتک به کن علی اهبة الهجرة الی اللّه و رسوله و یقدم کتابی علیک و إذا جاء ابو بکر توجهه خلفی نحو بئر أم میمون و کان ذلک فی فحمة العشاء و الرصد من قریش قد احاطوا بالدّار ینتظرون ان تنتصف اللّیلة و تنام الناس و دخل ابو بکر علی علیّ و هو یظنّه أی و ابو بکر یظنّ علیا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فقال له علیّ انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خرج نحو بئر أم میمون و هو یقول لک ادرکنی فلحقه ابو بکر و مضیا جمیعا

ص:397

متسایران حتی اتیا جبل ثور فدخلا الغار فلیتأمّل الجمع بینه و بین ما تقدم و نیز در انسان العیون گفته و فی الفصول المهمّة لما اتصل خبر مسیره صلّی اللّه علیه و سلّم الی المدینة و ذلک فی الیوم الثانی من خروجه صلّی اللّه علیه و سلّم من الغار جمع النّاس ابو جهل و قال بلغنی ان محمّدا قد مضی نحو یثرب علی طریق السّاحل و معه رجلان اخران فایّکم یاتینی بخبره فوثب سراقة فقال انا لمحمّد یا ابا الحکم ثم انّه رکب راحلته و استجنب فرسه و اخذ معه عبدا له اسود و کان ذلک العبد من الشجعان المشهورین فسارا أی فی اثر النّبی صلی اللّه علیه و سلّم سیرا عنیفا حتی لحقا به فقال ابو بکر یا رسول اللّه قد دهینا هذا سراقة قد اقبل فی طلبنا و معه غلامه الاسود المشهور فلما ابصرهم سراقة نزل عن راحلته و رکب فرسه و تناول رمحه و اقبل نحوهم فلمّا قرب منهم

قال النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم اللّهمّ اکفنا امر سراقة بما شئت و کیف شئت و انّی شئت فغابت قوائم فرسه فی الارض حتی لم یقدر الفرس ان یتحرّک فلمّا نظر سراقة الی ذلک هاله و رمی نفسه عن الفرس الی الارض و رمی رمحه و قال یا محمّد انت انت و اصحابک أی انت کما انت أی امن و اصحابک فادع ربّک یطلق لی جوادی و لک عهد و میثاق ان ارجع عنک فرفع النّبی صلّی اللّه علیه و سلم یدیه الی السّماء و قال اللّهمّ ان کان صادقا فیما یقول فاطلق له جواده قال فاطلق اللّه تعالی له قوائم فرسه حتی وثب علی الارض سلیما أی و لعل هذا فی المرة الثانیة او المرة الاخیرة من السّبع علی ما تقدم و تقدّم انّ الاقتصار علی القوائم لا ینافی الزیادة علیها فلا یخالف ما سبق

ص:398

فی هذه الروایة و رجع سراقة الی مکّة فاجتمع النّاس فانکر انه رای محمّدا فلا زال به ابو جهل حتی اعترف و اخبرهم بالقصّة و فی ذلک یقول سراقة مخاطبا لابی جهل ابا حکم و اللّه لو کنت شاهدا لامر جوادی إذ تسوخ قوائمه علمت و لم تشکک بانّ محمّدا رسول ببرهان فمن ذا یقاومه و عبد الرحمن بن عبد السّلام الصفوری در نزهة المجالس گفته رایت فی الفصول المهمّة فی معرفة الائمّة بمکة المشرفة شرّفها اللّه تعالی لابی الحسن المالکی انّ علیّا ولدته أمّه بجوف الکعبة شرفها اللّه تعالی الخ و محمّد محبوب عالم بن جعفر بدر عالم در تفسیر خود که مشهورست بتفسیر شاهی در تفسیر آیه وَ اِعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ گفته فی الفصول المهمّة انّ رجلا اتی به الی عمر بن الخطّاب رضی اللّه تعالی عنه و کان صدر منه انّه کان بجماعة من النّاس و قد سالوه کیف اصبحت قال اصبحت احبّ الفتنة و اکره الحقّ و اصدق الیهود و النّصاری و اومن بما لم اره و اقرّ بما لم یخلق

فرفع الی عمر رضی اللّه تعالی فارسل عمر الی علیّ کرم اللّه وجهه فلمّا جاءه اخبره بمقالة الرّجل فقال صدق الرّجل یحبّ الفتنة قال اللّه تعالی أَنَّما أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ و یکره الحق یعنی الموت قال اللّه تعالی وَ جاءَتْ سَکْرَةُ اَلْمَوْتِ بِالْحَقِّ و یصدق الیهود و النّصاری قال اللّه تعالی قالَتِ اَلْیَهُودُ لَیْسَتِ اَلنَّصاری عَلی شَیْءٍ وَ قالَتِ اَلنَّصاری لَیْسَتِ اَلْیَهُودُ عَلی شَیْءٍ و یؤمن بما لم یر یعنی یؤمن باللّه عزّ و جل و یقر بما لم یخلق یعنی السّاعة فقال عمر رضی اللّه تعالی عنه اعوذ باللّه من معضلة لا علی لها و نیز در تفسیر شاهی در تفسیر قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلی شاکِلَتِهِ مذکورست فی الفصول المهمّة قال محمّد الجواد

ص:399

رضی اللّه تعالی عنه الناس اشکال و کل یعمل علی شاکلته و الناس اخوان فمن کانت اخوته فی غیر ذات اللّه فانها تعود عداوة و ذلک قوله تعالی اَلْأَخِلاّءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ اَلْمُتَّقِینَ و نیز در تفسیر شاهی در تفسیر قوله تعالی إِنْ یَکُونُوا فُقَراءَ یُغْنِهِمُ اَللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اَللّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ مذکورست فی الفصول المهمّة

اقبل المامون علی أبی جعفر رضی اللّه عنهما و قال نزوّجک ابنتی أم الفضل و ان رغم لذلک انوف قومی فاخطب لنفسک فقد رضیتک لنفس ابنتی فقال ابو جعفر رضی اللّه تعالی عنه الحمد للّه اقرارا بنعمته و لا اله الاّ اللّه اخلاصا لوحدانیته و صلّی اللّه علی سیّدنا محمّد سیّد بریّته و الاصفیاء من عترته اما بعد فقد کان من فضل اللّه علی الانام ان اغناهم بالحلال عن الحرام فقال اللّه تعالی وَ أَنْکِحُوا اَلْأَیامی مِنْکُمْ وَ اَلصّالِحِینَ مِنْ عِبادِکُمْ وَ إِمائِکُمْ إِنْ یَکُونُوا فُقَراءَ یُغْنِهِمُ اَللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اَللّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ و نیز در تفسیر شاهی در تفسیر آیه وَ جاءَتْ سَکْرَةُ اَلْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذلِکَ ما کُنْتَ مِنْهُ تَحِیدُ مسطورست فی الفصول المهمّة ان رجلا اتی به الی عمر بن الخطاب رضی اللّه تعالی عنه و کان صدر منه انه کان بجماعة من النّاس و قد سالوه کیف اصبحت الخ و مولوی اکرام الدّین بن نظام الدین بن محبّ الحق دهلوی که معاصر مخاطب ماهرست و از نبیره های شیخ عبد الحق دهلویست کتاب فصول مهمّه را ماخذ کتاب خود قرار داده و جابجا از ان نقل نموده چنانچه در سعادة الکونین فی بیان فضائل الحسنین گفته که این رساله ایست مسمی بسعادة الکونین فی بیان فضائل الحسنین مشتمل بر فضائل شریفه و مناقب منیفه حسن و حسین سبطین رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و انتخاب نمودم این را از صواعق محرقه و ترجمه وی

ص:400

و تهذیب و تاریخ الخلفاء شیخ جلال الدّین سیوطی و تاریخ أبی حاتم محمّد بن حبان البستی و رساله ما ثبت بالسنّة و رساله احوال ائمّه اثنا عشر تالیف علاّمه فهّامه ابو المجد شیخ عبد الحق دهلوی و رساله مناقب السّادات تالیف قاضی شهاب الدّین دولت آبادی و ترجمۀ متعارف طبری و فصول المهمّة فی مناقب الأئمّة و مفتاح النجا فی مناقب آل العبا تالیف میرزا محمّد معتمد خان مورّخ و رساله عبهری و تذکره قرطبی و رسالۀ نور العین فی اسرار شهادة الحسنین تالیف علامه فهامه مولانا عبد العزیز سلمه اللّه و چون رسالۀ مفتاح النجا حاوی اکثر احوال شریف حسنین را بود آن را ترجمه نمودم و آنچه که مناسب آن از کتب و رسائل مذکوره دانستم بمناسب مقام و اقتضای مرام اضافه نمودم و نام آن کتاب را درآوردم پس آنچه که احوال بی نام کتابست از مفتاح النجاست و هر چه که بقید نامست از ان کتابست که نام او را در آنجا آورده و در بعضی محال بحسب تقاضای محل از دیگر کتب و رسائل مذکوره و نیز آورده و نیز در سعادة الکونین در ذکر امام حسن علیه السلام گفته امّا خلق شریف وی یعنی الحسن علیه السلام آنست که در فصول مهمه و غیره آورده که او را شش بار زهر دادند پنجبار کار نکرد و بار ششم چون کار کرد برادر وی حسین رضی اللّه عنه ببالین وی آمد و عرض نمود که أی برادر اگر زهر دهنده را تو می دانی ما را نشان ده تا اگر ترا زهر کار کند از وی انتقام گیرم الخ و نیز در سعادة الکونین گفته فصل در بیان کلمات قدسی آن جناب یعنی الحسن علیه السلام و بعضی نصائح وی رضی اللّه عنه منقول از مفتاح النجا و فصول مهمّه سؤال کرد بمردمان که بخل کرا می گویند فرمود که بخل آن را گویند که آنچه صرف نموده آن را تلف داند و آنچه که جمع نموده آن را شرف داند الخ و نیز در سعادة الکونین گفته و در فصول مهمه آورده که حافظ ابو نعیم روایت کرده از علی مرتضی که وی

ص:401

رضی اللّه عنه از امام حسن پرسید که أی پسر من سداد چیست در جواب گفت که سداد دور کردن بدیست از حسن خلق و نیز در سعادة الکونین گفته و در فصول مهمه آورده فرمود یعنی الحسن علیه السلام که آدم بکسی ملاقات نسازد مگر برای چهار چیز الخ و نیز در سعادة الکونین گفته بدانکه وی رضی اللّه عنه یعنی الحسن علیه السلام مهتر و بهتر مردمان زمان از روی کرامت و زهد و سکینه و وقار و دیگر مفاخر که مناسب خاندان رسالتست موصوف بود و دیگر آن را نیز تحضیض بر افعال حسنه و منع از افعال قبیحه می فرمود چنانکه در فصول آورده که می فرمود که از دنیا و فریب آن هوشیار باش و تمثیل باین بیت فرمود یا اهل لذّات دنیا لا بقاء لکم و الاغترار بظلّ زائل حمق و نیز در سعادة الکونین گفته و نقش انگشتری وی یعنی الحسن علیه السلام

لکلّ اجل کتاب بود هکذا فی الفصول المهمّة و نیز در سعادة الکونین گفته در فصول المهمه آورده که اهل اخبار اتّفاق دارند که وی رضی اللّه عنه یعنی الحسن علیه السلام در مهمان نوازی و غریب پروری و اغاثت مظلوم و ایصال رحم و انعام فقرا و مساکین مشهور افاق بود و بر ضعیفان و مسکینان و برهنه تنان و حاجتمندان را از نقد و پارچه امداد و اعانت فرمودی الخ و نیز در سعادة الکونین گفته و در فصول المهمه آورده که مردمان از علی بن الحسین پرسیدند که چه شد پدرت را که اولادکم آورد فرمود این قدر که آورد عجبست او را وقت کجا بود با زنان صحبت دارد در روز و شب هزار رکعت نماز گزاردی انتهی و علاوه برین در سعادة الکونین در مقامات بسیار نقل از فصول مهمّه نموده کما لا یخفی علی من راجع إلیها و محتجب نماند که مولوی اکرام الدّین از علمای اعلام و فضلای فخام سنیه است مولوی حیدر علی فیض آبادی مولوی اکرام الدّین مذکور را در جمله علمای سنیه که لاعن یزیداند

ص:402

ذکر کرده و بر ولی اللّه و فرزند ارجمند او یعنی مخاطب هوشمند و تلمیذ رشید او و بحر اجاج سنیّه که نهایت نازش و افتخار بر تلفیقات و تزویقات شان دارد و آن را اعلاق نفیسه و جواهر ثمینه می انگارد مقدّم می گذارد و کتاب سعادة الکونین او را در ذکر قرین دیگر کتب ائمّه و اساطین خود گردانیده بلکه آن را بر ذکر کتب عدیده که ذکرش نکرده و تصریح صریح باعتبار آن که مفید اعتبار کتب مذکوره بالاولاست نموده تقدیم بخشیده و این کتاب را از شواهد مزکی در دعوی خود شمرده چنانچه در ازالة الغین در ذکر لاعنین یزید بعد یاد نمودن اسماء جمعی از علمای خود می گوید و از آنجمله است شیخ عبد الحق دهلوی و از آنجمله است فرزند ارجمند او نور الحق دهلوی و از آنجمله است مولوی اکرام الدین دهلوی و از آنجمله است حضرت اسوة المحدثین المتبحرین قدوة العرفاء السالکین شاه ولیّ اللّه دهلوی و از آنجمله است حجة اللّه علی البریة صاحب تحفه اثنا عشریّه که در زمان متاخر بنیاد مناظره شیعه و سنّی بعنوانی که قلوب مخالفین بکنهش می رسد نهاده است و از آنجمله است ارشد تلامذه او رشید المتکلمین مولانا محمد رشید الدّین قدّس اللّه اسرارهم و زاد اللّه انوارهم و از ان جمله بحر العلوم العقلیّة و الاصولیة مولوی عبد العلی ادام اللّه فیض تصنیفاته و احسان تعلیمه و آبائه الصّالحین علی رؤس الطالبین چنانچه کتاب صواعق محرقه و شرح قصیده همزیه و مفتاح النّجا و کتاب مناقب السّادات و شرح عقائد نسفی و شرح مقاصد و تاریخ الخلفاء و کتاب تکمیل الایمان و جذب القلوب الی دیار المحبوب و کتاب سعادة الکونین فی فضائل الحسنین و کتاب حجة اللّه البالغة و کتاب ازالة الخفا عن خلافة الخلفاء حیث قال فیه مصنّفه کما نقل عنه ایضا اللّه دره فرقه ثالثه خوارج نهروان و نواصب بنی امیّه مثل یزید و مروان و اتباع ایشان که شرارت و خبث باطنی

ص:403

آنها اظهر من الشمس و ابین من الامسست و نصوص صحیحه درباره سوء حال و خزی و نکال آنها به ثبوت پیوسته آنها بلا شبهه مطعون و مجروح اند بلکه از دائره ایمان بیرون اند و با منافقان محشور و مقرون و تالیفات و رسائل علاّمه دهلوی قدّس سره العزیز و کتاب عزة الراشدین و ذلة الضّالین و دیگر کتب معتبره در دعوی فقیر از شواهد مزکّی توان شمرد انتهی ازین عبارت ظاهرست که فاضل معاصر بکتاب سعادة الکونین احتجاج و استدلال بر مطلوب خود می نماید و بر ذکر دیگر کتب معتبره آن را مقدم می گذارد و آن را مثل دیگر کتب ائمّه خود از شواهد مزکّی می داند و نیز در ازالة الغین بعد کلامی گفته و اگر برین قدر اکتفا نکنی و تصریح این امر را بخلاف مودای

انظر الی ما قال و لا تنظر الی من قال از کلام علمای اعلام می خواهی اینک بر رساله سعادة الکونین فی بیان فضائل الحسنین رجوع کن تا دریابی که مولوی محمد اکرام الدّین بن محمد نظام الدّین بتصریح تمام افاده این مرام فرموده عبارتش بعد ذکر دیگر قبائح یزید پلید این ست که نزد ارباب تحقیق از اهل سنّت و جماعت فقط از قتل نمودن امام همام کافر شده قطع نظر ازین معاصی بالجمله وی مبغوض ترین مردم و مقبوح ترین خلائق نزد علمای سنّت و جماعتست و این کار ناشایسته که وی ملعون کرده هیچکس درین امت نکرده لعنت خدا باد بر وی و بر پیروان وی و یارانش و مددکاران وی و لشکر او از خدا و فرشته ها و سائر مردمان هر زمان و هر لمحه و آنچه که از علمای ما ذکر لعن و طعن برای ملعون و مطعون در کتب خود کرده اند اگر در این جا مذکور نماید این مختصر بطول انجامد انتهی و شیخ حسن عدوی حمزاوی در مشارق الانوار فی فوز اهل الاعتبار که در اوّل آن گفته اما بعد فیقول ذو التقصیر و المساوی حسن العدوی الحمزاوی قد سالنی بعض الاخوان اصلح اللّه لی و لهم الحال و الشّأن جمع کلیمات تتعلق بالموتی حال

ص:404

احتضارهم و بعد الموت من سؤال و خلافه و کیفیة الزیارة المطلوبة لا سیّما اهل البیت فاجبته بالتّسویف لعلمی بقصوری عن ذلک المرام فاکثر علی الطّلب المرة بعد المرة فقلت له الفقیر یعترف بقصور حجاه و سماعک بالمعیدی خیر من ان تراه فابی الاّ الاجابة فامّ لسان القلم الی الکتابة فقلت و باللّه التّوفیق الی سلوک طریق التحقیق اعلم انّه یتعلق بالشخص المریض امور قبل خروج روحه و بالمیّت قبل دفنه و فی قبره و فی کیفیة زیارته و فی حال قیامه من قبره و غیر ذلک الی ان یصل الی دار المقامة و رتبته علی سبعة ابواب و خاتمة و سمّیته مشارق الانوار فی فوز اهل الاعتبار و اسأل اللّه سبحانه و تعالی ان یجعله خالصا لوجهه بجاه سیّدنا محمّد و آله و اصحابه و حزبه می فرماید و

فی الفصول المهمّة فی فضائل الأئمّة لابن الصّبّاغ ان الحسن بن الحسن بن علی خطب من عمّه الحسین احدی بنتیه فاطمة و سکینة و و قال اختر لی احدهما فقال الحسین قد اخترت لک بنتی فاطمة فهی اکثرهما شبها بامّی فاطمة بنت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم امّا فی الدّین فتقوم اللّیل کلّه و تصوم النهار و امّا فی الجمال فتشبه الحور العین و امّا سکینة فغالب علیها الاستغراق مع اللّه فلا تصلح لرجل الخ و نیز حسن عدوی در مشارق الانوار فی فوز اهل الاعتبار گفته اعلم انّ حبّ آل البیت من اعظم الوسائل الی اللّه و التودّد

ص:405

إلیهم یزکّی النفس و یذهب الباس و یدنی العبد من مولاه أ لیس و هم سلالة سیّد الخلق علی الاطلاق الّذین اماطت لهم الحضرة العلیّة جلابیب الانوار فغرقوا فی بحار الاشواق و شاهدوا الحقّ فاثمرت ریاض عزهم الیانعة و التزموا الصّدق فساغ لهم التصرف بما شاء و اوغدت فضائلهم ذائعة شائعة سیّما غرّة وجه الزّمان و رفیعة القدر و الشّأن من تمسّکت البرکات باذیال طلعتها البهیّة و تمسّکت النفحات بشذا عرف بهجتها السّنیّة ذات الحسن و الجمال و البهجة و الجلال المنصرفة فی الملکوت بامر اللّه کما تشاء المنقذة الملهوف إذا هو من کؤوس غیاهب صروف الدّهر قد انتشا من عجزت عن حصر فضائلها السن الاقلام و اعترفت الأولیاء بانّها سیّدتهم علی التّمام السّیّدة فاطمة بنت الامام الاعظم ولی نعمتنا الحسین بشهادة ما تقدّم لک من البرهان الاجهوری و صاحب الفصول المهمّة و مدائح و محاسن حسن حمزاوی عالی تبار و محامد و مناقب کتاب مشارق الانوار از تقریظات علمای کبار مصر که در آخر نسخه مطبوعه مشارق مذکورست هویدا و آشکارست و خود مصنّف در آخر این نسخه این عبارت نوشته بسم الله الرحمن الرحیم نحمدک اللّهمّ یا من فتحت بمشارق انوار نبیّک معضلات العلوم و منحت بنفحات ارشاده من فیض الفضل ذوی المعارف و الفهوم و نصلّی و نسلّم علی صفوة خلقک سرّک الجامع الدال علیک و رسولک الاعظم القائم لک بین یدیک الّذی ابرزت نور جماله جمیع الخلق و الاکوان و علی اله و اصحابه الّذین اشرق بمشارق انوارهم کل قاص و دان و بعد فیقول جامعه اسیر ذنبه

ص:406

و راجی عفو ربّه الفقیر حسن العدوی الحمزاوی غفر اللّه له و لأحبابه المساوی لما کان من اعظم المنن الربّانیّة و المواهب الرحمانیّة تبلیغ السّنة المحمدیّة لنیل مبلّغها الدرجة العلیّة مثل اجر من عمل بها من سائر الامّة المحمدیّة تفضّلا من ذی المواهب اللدنیّة منّ الرّحمن و تکرم علی العبد الذّلیل و وفق و تفضّل لجمع هذا الکتاب الّذی حوی من حسن السّنّة و صحیح الاخبار ما ینوف عن ثلاثة آلاف خلاف الاثار لا سیّما و قد وشّح بذکر ما لآل البیت من الماثر و رشح بذکر نسبهم و محالهم و مآلهم من المفاخر و کان ذلک هو الغرض الحامل لی اوّلا علی تصنیفه و کنت اقدّم رجلا و أؤخّر اخری مع تسویف الوعد بتالیفه زیادة عن نحو نصف سنة لما اری فی نفسی من القصور و انّی لست اهلا لان یکون منّی تالیف و ظهور و لکن لمّا کنت مولع القلب بزیارة آل بیت المصطفی فکان عین الظّهور فی حب الخفا و ذلک انی لمّا توقفت منع من طلب منّی تالیف هذا الکتاب لبیان کیفیّة الزیارة و ما یطلب من الآداب و کان الطالب لذلک لاهل البیت من اعیان الاحباب و من المتوسّدین آناء اللّیل و اطراف النّهار بهاتیک الاعتاب اذن لی مناما من کریمة الدّارین بالشّروع فیه اجابة للطّالب فشرعت فیه محبّا ان کون منتظما فی سلک خدّام حدیث رسول اللّه و اهل هذه المناقب فلعلّ و عسی بالحبّ و التشبه یکرم الطفیلی فی ساحة الکرام لما ورد من تشبّه بقوم فهو منهم کما نقله الحافظ ابن حجر فی کتابه بلوغ المرام و لمّا من اللّه باتمامه شغفت به قلوب المحبّین و الاخوان و انتشر فی سائر الاقطار و البلدان غیر انّه من کثرة تداول ایدی الکتاب نقصوا من الفاظ الحدیث ما یخل بالمعانی فکنت

ص:407

فی حزن من عدم تمام بلوغ الامانی فاتّفق فی سنة اثنتین و سبعین فی شهر ربیع الآخر ان قدم الی مصر الاوحد الهمام العلامة السّیّد ابو النصر الیافی الخلونی من الشّام لزیارة اهل بیت النّبی علیه الصّلوة و السّلام و مریدا التوجّه الی بیت اللّه الحرام و لم یکن بینی و بینه معرفة و لا سماع قبل هذا الاوان فاتّفق ان رای الکراس الاول من مشارق الانوار بید بعض الاخوان فاخذه و طالعة و امعن فیه النظر و اعطاه لصاحبه بعد المطالعة و بعد ذلک بنحو ثلثة ایّام جلس بالمقام الحسینی و شرذمة من اعیان العلماء معه یحدّثهم و البشر یتلألأ من وجهه نورا حیث اکرمه اللّه بضیافته للامام الحسین و زاده حبورا برویته مناما سیّد الانام علیه الصّلوة و السلام جالسا مع ولده الحسین فی هذا المقام و الامام الحسین جالس متواضع بین یدیه و بیده الکراس الّذی طالعه من مشارق الانوار یتلوه و افضل الخلق علی الاطلاق یقول مقبول فلمّا اخبر الاستاذ الرائی من معه من الافاضل الفحول افادوه انّ هذا الکتاب تالیف جدید و صاحبه موجود الآن فحضر عندی بعض الاحبّة ممن کان جالسا مع الاستاذ من الاخوان و بشّرنی بتلک الرّؤیا فحصل عندی من السّرور ما لا استطیع ان اکیفه من الحبور فقمت مسرعا الی لقاء هذا الاستاذ فی المقام فقبّلت یده و سمعت منه ما رای تلذّذا بسماع رویة سیّد الانام و کان إذ ذاک استاذنا الذّهبی جالسا فی المقام فاخبرته بما حدثنی به هذا الامام فزادنی سرورا بانّه یصیر لهذا الکتاب شان کبیر إذ هو بالقبول حقیق و جدیر فما کان بعد ثلثة اشهر الاّ و تحقق مدلول الرّؤیا بصدور امر الداوریّ الاعظم و الخدیوی المبجّل

ص:408

المفخّم للمحافظة بان یطبع خمسمائة نسخة من هذا الکتاب مع کتابی الارشاد و النفحات لکثرة الطلاّب و بعد تمام الطبع للکتب الثلثة تناولها اهل المدن و الاقطار بالقبول و کان ذلک سرّ قول المصطفی علیه السّلام مقبول مقبول و لما فرغت الطبعة الاولی و کثر الطلب المشارق الانوار من بعض المدن و الاقطار شرعت بان یطبع منه الف نسخة حبّا فی نشره و قد هیّأت اسبابه و لاحت علامات بشره فطبعت و تمّت بحمد اللّه فی هذا الیوم العظیم تفضّلا من اللّطیف الخبیر العلیم و لمّا کان الاستاذ ابو النّصر مشغوفا بحبّ هذا الکتاب لما رآه یتلی بین یدی المصطفی فی ذلک المقام المهاب انشأ قصیدة مشحونة بمدح المؤلّف و التالیف فجاءت علی نمط حسن و وجه لطیف فاحببت ان اضعها الان فی الطبعة الثّانیة خاتمة للکتاب ترغیبا لطالبیه و تذکرة لاولی الالباب و اللّه ارجو ان یمنّ بتمام القبول إذ هو خیر مسئول و مأمول و

قد قال علیه الصّلوة و السّلام المؤمن من سرّته حسنته و ساءته سیئته و عطایا الرّحمن لا تتوقف علی طاعة و لا احسان فنسألک اللّهمّ ان تجعل سیّئاتنا من احببت و لا تجعل حسناتنا حسنات من ابغضت و هی هذه شمس المعارف من ورا الاستار بزغت بفضل مشارق الانوار و غدت بحلی الحسن تجلی و البها عالی ذوی الالباب و الابصار تسقی لمن یهوی جمال وصالها من راحها المختوم بالاسرار و تفیض من بحر المواهب حکمة و بدائعا لروائق الافکار فیها انتشق یا صاح من نفحاتها من طیّب الانفاس فی الاسحار لکنّها محجوبة اسرارها عن سائر النقّاد

ص:409

و الاعیار ما افتضّ مسک ختامه غیر الّذی لمحته اهل البیت بالانظار فلقد دعاه الحبّ صدقا فیهم فلذاک اضحی منهم بجوار حسن الفعال صفاته و ملکیّته و النفس منه زکیّة الاعطار استاذنا العدویّ حجّة مالک صدر الشّریعة بل امیر وقار ذو همّة علیا یجل قلیلها عن ان یحاط به و لیث ضاری شیخ الشّریعة و الحقیقة کیف لا و لقد کسی من سنّة المختار حلل المحبّة و المودّة و الثّنا ابدا و زیّن بالعطاء المدرار بحر من العلم اللّدنّی فیضه من عالم الارواح و الاسرار للّه جامع ازهر فلقد حوت روضاته من طیّب الازهار لا عز و للعدوی ان یبدی لنا ما عنه قد قصرت ید الاحبار فوداد آل البیت دوما شانه فاضت علیه مواهب الغفار ابدت لنا المکنون تحقیقاته و بها ازال غشاوة الابصار قد شوق الاحباب فی آل الّذی منه فخار الرّسل و الاحبار و افادنا طرق الوصول إلیهم انعم بها من نعمة و فخار نفحاته ابدت لنا سرّا غدا فی یوم عاشوراء و الاذکار قل للّذی قد جاء ینکر فضله قصّر فذاک یجلّ عن انکار من این للخفّاش یبصر للسّنا و یری ضیاء مشارق الانوار هذا مقام دونه نجم السّهی و ینال بالتّوفیق و الانظار ما ذا اقول بمدحه و کماله قد جلّ عن نظمی و عن اشعاری لا زال نورا تستضی به الوری متعاقبا بتعاقب الاعصار ما دام ربّ العالمین مرقّیا لحبیبه المخصوص بالاسرار فعلیه منی الف الف تحیّة و الآل مع اصحابه الاخیار و التّابعین و کلّ من لاذوا بهم حبّا لآل السیّد المختار ما قال منشیها لها ارّخ و دم بالطبع فاق مشارق الانوار و قال بعض المحبّین السّیّد احمد الابیاری أ عروس فکر ام شموس نهار و انیس لفظ أم نفیس دراری و کمال حسن نفائس فکریّة أم ذا جمال عرائس الابکار

ص:410

و سنا الفضائل اشرقت انواره أم لاح ضوء مشارق الانوار بهر العقول جمالها و کمالها فزهت بحسن الطّبع ذات وقار ایاتها شهدت لها بفضائل جلّت و سل من سامع أو قاری اثنت علی العدوی باریها بما هو اهله قد جل صنع الباری جمع الفضائل و المعالی و التّقی فغدا وحیدا لیس فیه مماری و له تآلیف إذا ما شمتها نزّهت وحدته عن الانظار لا سیّما هذا الکتاب فانّه طبعا أرق من النسیم السّاری اثنی علی آل النّبیّ بما لهم فی الدّین و الدّنیا من الآثار و مزار فاطمة به بنت الحسین بدا لنا کالشمس وسط نهار و الفاضل الصّبّان غیر مصرّح فی کتبه ابدا بذکر مزار و لذاک مذ نظر العزیز نصوصه قد شاد مسجدها بکلّ فخار ان کان فی الدّنیا مؤلّفه انتمی لا شکّ فی الاخری یفز بجوار فاللّه عوّده الجمیل بحبّه آل النّبی الطّیّب المختار صلّی علیه اللّه فی ملأ العلاء و الآل و الاصحاب و الاخیار ما قال الابیاریّ فیه مورخا اکرم بطبع مشارق الانوار

29-حسین میبذی

وجه بست و نهم از وجوه ابطال ردّ و انکار مخاطب جلیل الفخار آنکه میر حسین بن معین الدّین المیبذی حدیث تشبیه را در فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام وارد نموده چنانچه در فواتح گفته بیهقی از رسول اللّه روایت کند که فرمود

من أراد ان ینظر الی نوح فی تقواه و الی ابراهیم فی حلمه و الی موسی فی هیبته و الی عیسی فی عبادته فلینظر الی علیّ بن أبی طالب فهذا المیبذی الّذی بذّ علی مشاهیر الاماثل و علی افاداته اتّکل معاریف الافاضل و بنمیر تحقیقاته ارتوی العالّ و النّاهل روی الحدیث الشریف حمایة للحق الفاضل

ص:411

و نکایة لقلب کل لجوج مجادل فما یروج الجحود و الانکار مع هذا الوضوح و الاشتهار الاعلی کلّ متعنّت ذاهل او متعصّب غافل و مخفی نماند که میر حسین میبذی صاحب فواتح از مشهورین علمای اهل سنّت و اکابر فضلای ایشانست و اجلۀ ائمّه سنّیه و مشاهیر مقتدایان ایشان تعظیم و تبجیل او می کنند و او را بلفظ مولانا یاد می کنند و غیاث الدّین بن همام الدّین المدعو بخواند امیر در حبیب السّیر فی اخبار افراد البشر که بتصریح مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی در کشف الظنون از کتب معتبره است حیث قال حبیب السیر فی اخبار افراد البشر فارسی لغیاث الدّین بن همام الدّین المدعو بخواند امیر و هو تاریخ کبیر لخّصه من تاریخ والده المسمّی بروضة الصّفا و زاد علیه الی ان قال و هو فی ثلث مجلدات کبار من الکتب الممتعة المعتبرة الاّ انّه اطال فی وصف ابن حیدر کما هو مقتضی حال عصره و هو معذور فیه تجاوز اللّه سبحانه و تعالی عنه و نیز اعتبار و اعتماد آن از افادات خود شاهصاحب بجواب طعن سوم و چهارم و یازدهم از مطاعن أبی بکر و افاده سهارنپوری در مرافض بجواب طعن عزل أبی بکر از ادای سوره برائت ظاهر و باهرست و نیز حسام الدین در اول مرافض آن را از کتب معتبره شمرده بمدح او گفته قاضی کمال الدّین میر حسین یزدی در سلک افاضل علماء عراق بل اعظم دانشمندان آفاق انتظام داشت و در مملکت یزد بامر قضا منصوب بوده علم امانت می افراشت و از جملۀ مؤلّفاتش شرح دیوان معجز نشان حضرت مقدّسه امیر المؤمنین تصنیفیست دانش اثر و مطبوع طباع سلیمه دانشوران فضیلت پرور همچنین آن جناب بر کافیه و هدایه حکمت و طوالع و شمسیّه حواشی دقیقه در عقد انشا انتظام داده در ان مؤلفات کمال دانش و جودت طبع خود را بر منصه عرض نهاده الخ و محمود بن سلیمان کفوی در طبقات حنفیه موسوم بکتائب اعلام الاخیار

ص:412

که شاهصاحب هم حواله بان در بستان المحدثین کرده اند و در کشف الظّنون هم آن را ذکر کرده می گوید و فی کتاب الفواتح شرح دیوان علیّ لمولانا حسین بن معین الدّین المیبذی جدّ امامنا الشّافعی محمّد بن ادریس بن عبّاس بن شافع بن ثابت بن عبید بن عبد بن هاشم بن عبد المطّلب ثابت در روز بدر مسلمان شد الخ و نیز در کتائب گفته و فی الفواتح فی الفاتحة السّادسة ولایت چهار قسمست الخ و نیز در کتائب گفته قال المولی حسین بن معین الدّین المیبذی فی اثناء الفاتحة الاولی من الفواتح شرح دیوان علی بن أبی طالب زنهار و هزار زنهار که از کلمه انکار اولیا احتراز کن الخ و نیز در کتائب گفته و رأیت فی الفاتحة السّادسة فی الفواتح شرح الدّیوان المنتسب الی علیّ بن أبی طالب للمولی معین الدّین المیبذی نقلا عن عروة الشّیخ علاء الدّوله انّه قال قطب زمان ما عماد الدّین عبد الرحمن پارسینی بوده و پارسین دهی ست از قزوین نزدیک ابهر الخ و کاتب چلپی در کشف الظّنون عن اسامی الکتب و الفنون در ذکر شروح کافیه گفته و شرح الکافیة لمولانا میر حسین المیبذی سمّاه مرضی الرّضی اوّله کَلِمَةُ اَللّهِ هِیَ اَلْعُلْیا فی جمیع الابواب الخ و نیز کاتب چلپی در کشف الظّنون گفته دیوان علیّ بن أبی طالب رضی اللّه تعالی عنه و قد شرحه حسین بن معین الدّین المیبذی المتوفی سنة 870 سبعین و ثمانمائة بالفارسیّة الخ و نیز کاتب چلپی در کشف الظّنون در ذکر شارحین هدایة الحکمة گفته و القاضی میر حسین بن معین الدّین المیبذی الحسینی المتوفّی سنة 893 اوّله الهدایة امر من لدیه و نیز در کشف الظّنون گفته ثمّ انّ الاسلامیّین لما رأوا فی العلوم الحکمیّة ما یخالف الشرع

ص:413

الشّریف و یضعوا فنّا للعقائد و اشتهر بعلم الکلام لکن المتأخّرین من المحققین اخذوا من الفلسفة ما لا یخالف الشّرع و خلطوا به الکلام لشدة الاحتیاج إلیه کما قال العلاّمة سعد الدّین فی شرح المقاصد فصار کلامهم حکمة اسلامیة و لم یبالوا بردّ المتعصّبین و انکارهم علی خلطهم لأنّ المرء مجبول علی عداوة ما جهله لکنّهم لمّا لم یکن اخذهم و خلطهم علی طریق النّقل و الاستفادة بل علی سبیل الردّ و الاعتراض و النقض و الابرام فی کثیر من الامور الطّبعیّه و الفلکیّة و العنصریّة قام اشخاص من الاسلامیّین کالنّصیر و ابن رشد و انتصبوا فی ردّهم و تزییفهم فصار فنّ الکلام کالحکمة فی النّقض و تزییف الدّلائل کما قال الفاضل القاضی میر حسین المیبذی فی آخر رسالته المعروفة بجام کیتی نما فاللائق بحال الطّالب ان ینظر فی کلام الفریقین و کلام اهل التّصوّف و یستفید من کلّ منهما و لا ینکر إذ الانکار سبب البعد عن الشیء کما قال الشّیخ فی آخر الاشارات و شاه ولی اللّه در رساله نوادر من حدیث سیّد الاوائل و الاواخر نیز از فواتح میبذی نقل می کند چنانچه قصه قتل ان حتّی که متمثل بثعبان بوده باین اسناد نقل کرده اخبرنا ابو طاهر عن ابیه قال اخبرنا الشیخ المعمر الفاضل المحدّث عبد الملک بن عبد اللّطیف النبهانی إجازة مکاتبة باجازته العامّة من المفتی قطب الدّین محمّد بن احمد النهروانی الاصل المکّی الدّار عن والده محمّد بن احمد النهروانی عن الاستاذ المحقق جلال الدّین محمّد الدّوانی الصدیقی الخ وجدت بخط الشیخ عبد الحق الدهلوی قدّس سرّه انه سمع مولانا محمّد مقیم عن الاستاذ الامیر محمّد مرتضی

ص:414

الشریفی بسنده بواسطة او بواسطتین عن الاستاذ مولانا محمّد المحقّق العلامة جلال الدّین محمّد الدّوّانی بمثله و وجدت فی کتاب الفواتح للمیبذی عن مولانا جلال الدّین مثله

30-صفوری

وجه سی ام از وجوه ابطال انکار و تمویه مخاطب نبیه آنکه عبد الرحمن بن عبد السلام بن عبد الرحمن بن عثمان الصّفوری الشّافعی حدیث تشبیه را روایت نموده و بالحتم و الجزم نسبت آن بجناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم فرموده چنانچه در نزهة المجالس و منتخب النفائس می فرماید و

قال النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم من أراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی همّته و الی ابراهیم فی حلمه و الی موسی فی زهده و الی محمّد فی بهائه فلینظر الی علی ذکره ابن الجوزی فهذا ابن عبد السّلام فاضلهم الهمام و سنادهم القمقام قد روی الحدیث الشّریف مثبتا به فضل علیّ علیه السّلام فاحرق حشیش تعصّب کل معاند فی تیه الجحود هام و ارغم انف کلّ منکر اطفاء نور الحق رام و مخفی نماند که جلالت و عظمت و قوّت مطالب و مقاصد کتاب نزهة المجالس از اوّل آن ظاهرست حیث قال فیه و اعلم وفقنی اللّه و ایاک لما یرضی و اعاذنی و ایاک من سوء القضاء انّی اقدّم قبل الشّروع فی المقصد ما نقل عن أبی القاسم الجنید رحمه اللّه تعالی انّه سئل عن حکایات الصّالحین فقال هی جند من جنود اللّه تعالی یقوّم بها احوال المریدین و یحیی بها معالم اسرار العارفین و یهیج بها خواطر المحبّین و یجری بها دموع المشتاقین قیل فهل علی ذلک من دلیل قال نعم قوله تعالی وَ کُلاًّ نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْباءِ اَلرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَکَ فاحببت لقول النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم عند ذکر الصّالحین تتنزل الرّحمة

ص:415

ان اجمع ما تیسّر من اخبارهم و ما اشتمل علیه من العبادة فی لیلهم و نهارهم و ان اطّرز ذلک باللّطائف و الفوائد السّنیّة و الزّواجر للنّفوس الغویّة من المواعظ القویّة مع ما اذکره من المسائل الفقهیّة و المنافع الطّبیّة و قطرة من مناقب خیر البریّة من هو حیّ فی قبره حیاة حقیقیّة و ذاته فی ضریحه المکرم علی العرش طریّة و ازواجه و اصحابه و امّته المرضیّة و قد جعلته ابوابا و فصولا حوت معانی قویّة و سمّیته نزهة المجالس و منتخب النّفائس و ختمته بذکر الجنّة رجاء ان نؤل إلیها بالفضل و المنّة و منه التّوفیق و به الاعانة و نیز نهایت مدح و ثنا و وصف و اطراء کتاب نزهة المجالس و امامت و نبالت و جلالت و غزارت علم مصنّف آن از تقریظ فاضل محمد حسین خشّاب که در آخر نسخه مطبوعه مصریّه مذکورست واضح و لائحست و هذه عبارته الحمد للّه و الصّلوة و السّلام علی رسول اللّه امّا بعد فیقول المتوکّل علی ربّه الوهّاب محمّد حسین الخشاب لمّا کان کتاب نزهة المجالس و منتخب النّفائس للشّیخ الامام العالم العلاّمة عبد الرّحمن الصّفوری الشّافعی تغمد اللّه برحمته من اجلّ الکتب الّتی یتّعظ بها و یستانس بها قد تکرّر طبعه لکثرة الشّوق إلیه لما حواه من النّوادر و النّفائس و المواعظ الّتی لم یجتمع فی امثاله الاّ انّه لم یعتن فی تصحیحه فلمّا صار طبعه هذه المرّة بالمطبعة الکستلیّة بمحروسة مصر المحمیّة و الزمت بتصحیحه من ابتداء ملزمة (10) من الجزء الاوّل و من ملزمة (7) من الجزء الثانی و وجدت فی اثناء التّصحیح نسخة بالخطّ فی مجلّدین فحصلت بها المقابلة مع النّسخة المطبوعة اوّلا و ما وجد فی النّسخة الّتی بالخطّ من زیادة یتوقّف الکلام علیها یوضع منها

ص:416

بتمامه الخ

31-وصابی

وجه سی و یکم از وجوه ابطال مزعوم غریب مخاطب لبیب آنکه ابراهیم بن عبد اللّه الوصابی الیمنی الشافعی حدیث تشبیه را روایت نموده چنانچه در کتاب الاکتفاء فی فضل الاربعة الخلفاء گفته و عنه أی

عن انس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من سرّه ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی فهمه و الی ابراهیم فی خلقه فلینظر الی علیّ بن أبی طالب اخرجه ابو نعیم فی فضائل الصّحابة فهذا الوصابیّ اظهر الحقّ المقبول لدی کلّ ذی رای صائب و حدس ثاقب و جلب العذاب الواصب علی کلّ منکر للحقّ مجانب و صبّ سوط عقاب هائل ناصب علی کلّ جاحد حاقد خائب و باید دانست که کتاب الاکتفای ابراهیم بن عبد اللّه یمنی وصابیّ از کتب معتمده مشهوره و مصنّفات معتبره معروفه است و اکابر و اعاظم شیوخ سنّیه و اجلّۀ و افاخم ذوی المراتب السّنیه ازین کتاب در اسفار دینیّه جابجا نقل می نمایند در تفسیر شاهی مسطورست فی الاکتفاء

عن علیّ بن أبی طالب رضی اللّه عنه قال وقع بینی و بین العبّاس مفاخرة ففخر علیّ العباس بسقایة الحاجّ و عمارة المسجد الحرام انّهما له قال علیّ فقلت الا اخبرک بمن هو خیر من هذا کلّه الّذی قرع خراطیمکم بالسّیف و قادکم الی الاسلام فعزّ ذلک علی العبّاس رضی اللّه عنه فانزل اللّه عز و جلّ أَ جَعَلْتُمْ سِقایَةَ اَلْحاجِّ و عمارة المسجد الحرام کمن امن باللّه و الیوم الآخر و جاهد فی سبیل اللّه یعنی علیّا رضی اللّه تعالی عنه و نیز در تفسیر شاهی مسطورست

فی الاکتفاء عن علیّ بن أبی طالب رضی اللّه تعالی عنه قال لمّا أراد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ان یغزو تبوک دعا جعفر بن أبی طالب فامره ان یتخلّف علی المدینة

ص:417

فقال لا اتخلّف بعدک یا رسول اللّه فعزم علیّ لما تخلّفت قبل ان اتکلم فبکیت فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ما یبکیک یا علی قال یا رسول اللّه تبکینی خصال غیر واحد تقول قریش غدا ما اسرع ما تخلّف عن ابن عمّه و خذله و تبکینی خصلة اخری کنت ارید ان اتعرّض للجهاد فی سبیل اللّه الخ و نیز در تفسیر شاهی مسطورست و

فی الاکتفاء عن حسن بن علیّ بن أبی طالب رضی اللّه تعالی عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم اللّهمّ اخذت منّی عبیدة بن الحارث یوم بدر و حمزة بن عبد المطّلب یوم احد و هذا علیّ فلا تذرنی فردا و انت خیر الوارثین و شهاب الدّین احمد بن عبد القادر الحفظی در ذخیرة المال فی عقد جواهر اللآل در شرح شعر هذا الّذی قرّرة الاجلّة و المقتضی و لازم الادلّة گفته و ذلک ان اجلّة العلماء لمّا صرّحت لهم الادلّة بهذه الخصوصیّات لاهل البیت الشریف قرروا ذلک و حرّروه مثل السیّد علی الشافعی فی ذخائره و الحجّة الزّرندی الشّافعی فی معالمه و شیخ الاسلام ابن حجر الشّافعی فی صواعقه و جلال الدّین السّیوطی الشّافعی فی الثغور الباسمة فی مناقب السیّدة فاطمة و إحیاء المیت فی ذکر اهل البیت و السّمطین و اسنی المطالب فی فضائل علی بن أبی طالب و من المفردات عدد کثیر و لم اطلع علی شیء منها ازین عبارت ظاهرست که کتاب اسنی المطالب فی فضائل علی بن أبی طالب از جمله همین کتبست که مصنّفین آن اجلّه علمااند و ایشان بسبب تصریح ادلّه بخصوصیات مذکوره درین شرح برای اهلبیت علیهم السلام تقریر و تحریر آن کرده اند و مراد از اسنی المطالب کتاب رابع ست از کتاب اکتفا تصنیف ابراهیم وصّابی زیرا که کتاب

ص:418

اکتفا مشتملست بر کتب اربعه که کتاب رابع ان موسوم باسنی المطالب فی فضائل علی بن أبی طالبست چنانچه این معنی از رجوع باصل اکتفا ظاهرست و خود شهاب الدین احمد بن عبد القادر هم در عبارت دیگر تصریح نسبت اسنی المطالب بابراهیم بن عبد اللّه وصابی نموده حیث قال فی کتاب ذخیرة المآل فی مقام آخر اخرج صاحب اسنی المطالب فی فضائل علیّ بن أبی طالب ابراهیم بن عبد اللّه الوصّابیّ الشافعی رحمه اللّه

عن أبی سعید الخدری رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم اعطی علیّ خمسا احبّ الیّ من الدّنیا و ما فیها امّا واحدة فهو مکانه بین یدی اللّه حتّی یفرغ من الحساب و امّا الثّانیة فلواء الحمد بیده آدم و ولده تحته و امّا الثّالثة فواقف علی عقر حوضی یسقی من عرف من امّتی و عقر الحوض آخره و اما الرّابعة فساتر عورتی و مسلّمی الی ربّی و امّا الخامسة فلست اخشی علیه ان یرجع زانیا بعد احصان و لا کافرا بعد ایمان و از صدر کتاب الاکتفاء مزید اعتماد و اعتبار و نهایت عظمت و جلالت مرویّات آن ظاهرست حیث قال فیه امّا بعد فیقول افقر العبید الی ربّه الغنی ابراهیم بن عبد اللّه الوصّابیّ الیمنی الشّافعی نزیل اشرف الانام محمّد علیه افضل الصّلوة و ازکی السّلام رزقه اللّه العفو و الغفران بمجرّد الفضل و الاحسان انّه کریم منّان لما سألنی بعض اخوان الصّفا من اهل الصّدق و الوفا ممن اشتهر بالخیر و الورع و حسن الخلق و باتباع الکتاب و السّنة حقّق له و صفا و بحبّ النّبیّ و آله قد شغفا ان اجمع له تالیفا من الاحادیث النّبویّة و الاثار الّتی هی من الثقات الاثبات مرویّة فی فضل الصحابة

ص:419

رضی اللّه عنهم سیّما الاربعة الخلفاء ثم من سواهم من الصحابة علی ما ورد فی فضلهم خصوصا و عموما و فضل محبّیهم و ذمّ مبغضیهم لیتّضح به ان محبتهم و اقتفاء آثارهم من ازکی القرب و افضل الاعمال و انّ المقتدین بهم علی هدی من ربهم و مبغضیهم فی غمرات الضّلال فیظهر الحقّ علی الباطل فیدمغه فاذا هو زاهق فیحصل بذلک لقلوب المؤمنین شفاء و یکون الفجّار الّذین هم لفضل الصّحابة جاحدون و من السنّة و الجماعة حائدون و لنصّ الکتاب و السّنّة معاندون همّا و حزنا و غیظا و اسفا و یحصل عندهم العلم الیقین انّ لهم فی الآخرة اشدّ العذاب الالیم مقرونین فی السّلاسل و الاغلال فی اسوء حال طعامهم الزّقوم و شرابهم الحمیم فی الدّرک الاسفل من النّار تلسعهم الحیّات و العقارب ینوحون فیها من کلّ جانب قائلین فَما لَنا مِنْ شافِعِینَ وَ لا صَدِیقٍ حَمِیمٍ اجبته بالاعتذار و الاعتراف بالعجز و التقصیر مصرّحا بعدم الاقتدار ان انال شرف ما طلب منّی لقلّة البضاعة و قصر الید فی الصّناعة و لم یکن ذلک الا ممّا یسوّفنی فلم یقبل الاعتذار منّی فاستخرت اللّه تعالی فی ذلک مرارا فرایت بعد الاستخارة انّ اجابته واجبة علیّ لان ید نعمته الوسطی من اللّه تعالی فشرح اللّه صدری لما طلب منّی فاحببته الی سؤاله لما رایت من عزمه و اقباله مستعینا باللّه الملک القدیر الذی إذا شاء جعل الحزن سهلا مستمدا من اسمه العلیم الخبیر انه ولیّ کل نعمة و دافع کلّ نقمة فنعم المولی و نعم النّصیر فسهل اللّه ذلک بمنّه و فضله فجمعت هذا الکتاب فی شرف مناقبهم و عظیم قدرهم و علو مراتبهم و تدوین بعض ما روی من فضلهم

ص:420

و لبیان ما ذکر من عمیم مفاخرهم من کتب عدیدة علی وجه الاختصار و حذف السّند لیسهل علی النّاظر تناوله و یقبل علی الطّالب فیه ما یحاوله عازیا کل حدیث الی الکتاب المخرج منه منبّها علی مؤلّفه تخلّصا عن عهدة الارتیاب فی النّقل و اتباعا لاولی السّابقة من اهل العلم و الفضل راغبا فی الثّواب من اللّه الملک الوهّاب و سمّیته الاکتفاء فی فضل الاربعة الخلفاء رضی اللّه تعالی عنهم و عن بقیّة الصّحابة اجمعین

32-جمال الدین محدث

وجه سی و دوم از وجوه ابطال و توهین مزعوم مخاطب رزین آنکه جمال الدّین عطاء اللّه بن فضل اللّه بن عبد الرّحمن الشیرازی النّیسابوری المعروف بجمال الدّین المحدّث که از مشایخ اجازه فاضل مخاطبست حدیث تشبیه را روایت نموده چنانچه در اربعین مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام که از خطبۀ آن ظاهرست که این احادیث را از کتب معتبره جمع کرده گفته

عن أبی الحمراء قال قال لی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم من أراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی فهمه و فی روایة الی نوح فی تقواه و الی یحیی بن زکریّا فی زهده و الی موسی بن عمران فی بطشه و فی روایة و الی موسی فی هیبته و الی عیسی فی عبادته فلینظر الی علیّ بن أبی طالب فهذا جمال الدّین شیخ المخاطب النّاقد یروّج الحقّ و یزهق الباطل الخامد حیث یروی الحدیث الشّریف علی رغم کل مبطل جاحد و یقرح قلب کل مدغل حاقد و یقذی عین کل کاشح حاسد و یوجع قلب کل متحامل معاند و یکسد سوق کل مماذق للحشو الرّثّ حاشد و یدمّر علی تزویق کل ملفّق للغثّ الکاسد و مخفی نماند که جمال الدّین محدّث از مهرۀ حذاق و اکابر منقدین سبّاق

ص:421

و اجلّه مشاهیر آفاق و در مرجعیت اکابر عظام انام یکتا و طاق و شیخ اجازه اساطین جهابذۀ حائزین براعت و افلاق بوده و بافادات و روایات او افاخم محققین و اعاظم منقّدین جابجا در اسفار دینیّه تمسّک و تشبث می نمایند غیاث الدّین بن همام الدّین المدعو بخواند امیر در حبیب السیر فی اخبار افراد البشر گفته امیر جمال الدّین عطاء اللّه سلمه اللّه و ابقاه سدّه سنیّه اش ملاذ طوائف اکابر و اشرافست و عتبه علیه اش مجمع اعاظم اولاد امجاد خیر الانام لوح ضمیر منیر مهر تنویرش مطرح اشعۀ انوار اسرار کتب الهی و صحیفه خاطر عالی مآثرش مهبط لوامع حقائق اخبار حضرت رسالت پناهی گنجینۀ سینه اش بجواهر زواهر علوم مشحون و عقود درر کلمات در مخزن باطن خجسته میامنش مخزون نیّر شمائل نبوی از مشارق جمال خجسته یالش طالع و شعشعه آثار فضائل مرتضوی از مطالع خصائص علم و کمالش لامع رای عالم آرائش کشاف اسرار معالم تنزیل و طبع مشکلگشایش حلاّل معضلات مواقف تاویل زبانش مظهر اسرار تحقیق ضمیرش مظهر انوار تدقیق جمال دین مزیّن ز اهتمامش علوم شرع حاصل از کلامش ز توضیح بیانش گشته روشن بر اهل علم هر مشکل ز هر فن و آن حضرت مانند عمّ بزرگوارش امیر سید اصیل الدین در علم حدیث بی نظیر آفاق گشته و در سائر اقسام علوم دینیّه و انواع فنون یقینیه از محدّثان باستحقاق در گذشته چند سال در مدرسه شریفه سلطانیه در گنبدی که حالا مقبرۀ حضرت خاقان منصورست و در خانقاه اخلاصیّه بدرس و افاده اشتغال داشتند و در هر هفته یک نوبت در مسجد جامع دار السلطنة هراة بقلم هدایت ازلی رقم ارشاد نصیحت بر الواح خواطر اعاظم اشراف و اکابر می نگاشتند

ص:422

امّا الحال بنابر حبّ عزلت و گوشه نشینی بامثال این امور التفات نمی نمایند و تمامی اوقات خجسته ساعات را متفرق طاعات و عبادات ساخته بادّخار مثوبات اخروی مشغولی می فرمایند سلاطین انام و حکّام اسلام باقدام ارادت و اعتقاد و ملازمت آن حضرت را بر ذمّه همت واجب می دانند و در ترفیه حال و فراغ بال خدّام عالی مقامش طریقه اشفاق مبذول می دارند بدانچه می توانند از مؤلّفات فصاحت صفات حضرت نقابت منقبت روضة الاحباب فی سیرة النّبی و الآل و الاصحاب در اقطار آفاق اشتهار تمام دارد و بی شبهه عقل ادراک نظیر آن کتاب افادت مآب را در آیینه خیال محال می شمارد و دلدار شد امجد آن حضرت امیر نسیم الدّین محمّد که بمیرکشاه مشهور شده اند ایضا در تکمیل علوم و فنون سیّما علم حدیث یگانه زمانه اند و بموجب تعیین حضرت واقف انار اللّه برهانه در مقبره منوّره مذکوره قائم مقام پدر بزرگوار خویش بوده بلوازم درس و افاده قیام می نمایند و زمرۀ از طلبه ملازمت آن درس نموده از نتائج طبع نقاد آن حضرت مستفید و بهره مند می گردند و ملا علی قاری در مرقاة شرح مشکاة گفته لما کان کتاب مشکاة المصابیح الّذی الّفه مولانا الحبر العلاّمة و البحر الفهّامة مظهر الحقائق موضح الدّقائق الشیخ التّقی النّقی ولی الدّین محمّد بن عبد اللّه الخطیب التبریزی اجمع کتاب فی الاحادیث النبویّة و انفع لباب من الاسرار المصطفویّة و للّه در من قال من ارباب الحال لئن کان فی المشکوة یوضح مصباح فذلک مشکاة و فیها مصابیح و فیها من الانوار ما شاع نقعها لهذا علی کتب العلوم تراجیح ففیه اصول الدّین و الفقه و الهدی حوائج اهل الصّدق منه مناجیح تعلّق

ص:423

الخاطر الفاتر بقراءته و تصحیح لفظه و روایته و الاهتمام ببعض معانیه و درایته رجاء ان اکون عاملا بما فیه من العلوم فی الدّنیا و داخلا فی زمرة العلماء العاملین فی العقبی فقرأت هذا الکتاب المعظم علی مشایخ الحرم المحترم نفعنا اللّه بهم و ببرکات علومهم منهم فرید عصره و وحید دهره مولانا العلامة الشیخ عطیة السلمی تلمیذ شیخ الاسلام و مرشد الانام مولانا الشیخ أبی الحسن البکری و منهم زبدة الفضلاء و عمدة العلماء مولانا السّیّد زکریّا تلمیذ العالم الرّبانی مولانا اسماعیل الشیروانی من اصحاب قطب العارفین و غوث السالکین خواجه عبید اللّه السّمرقندی احد اتباع خواجه بهاء الدّین النقشبندی روّح اللّه روحهما و رزقنا فتوحهما و منهم العالم العامل و الفاضل الکامل العارف باللّه الولی مولانا الشّیخ علی المتّقی افاض اللّه علینا من قدره العلی لکن لکون هؤلاء الاکابر غیر حفّاظ الحدیث الشّریف و لم یکن فی ایدیهم اصل صحیح یعتمد علیه العبد الضّعیف و الشّراح ما اعتنوا الاّ بضبط بعض الکلمات و کانت البقیّة عندهم من الواضحات ما اطمأن قلبی و لا انشرح صدری الاّ بان جمعت النّسخ المصحّحة المقروّة المسموعة المصرّحة التی تصلح للاعتماد و تصح عند الاختلاف للاستناد فمنها نسخة هی اصل السید اصیل الدین و السیّد جمال الدّین و نجله السّعید میرکشاه المحدّثین المشهورین ازین عبارت ظاهرست که سیّد جمال الدّین محدّث از محدثین مشهورینست و افضل و ارجح و اوثقست از جمعی از ائمّه و اساطین سنّیه مثل علاّمه شیخ عطیّه سلمی که او را بفرید عصر و وحید دهر ستوده و سید زکریا که او را بزبدة الفضلاء و عمدة العلماء

ص:424

وصف کرده شیخ علی متّقی که او را بعالم عامل و فاضل کامل عارف باللّه الولی ملقّب ساخته و نیز بعد فاصله یسیره از عبارت سابقه در اوّل مرقاة گفته ثم انّی قرأت ایضا بعض احادیث المشکوة علی منبع بحر العرفان مولانا عطاء اللّه الشّیرازی الشهیر بمیر کلان و هو قرأ علی زبدة المحقّقین و عمدة المدقّقین میرکشاه و هو علی والده السّیّد السّند مولانا جمال الدّین المحدّث صاحب روضة الاحباب و هو علی عمّه السّیّد اصیل الدّین الشیرازی روی انّه ادرک من اکابر العلماء احدا و ثمانین منهم مولانا الشّیخ محمّد بن محمّد بن محمّد الجزری و الشّیخ مجد الدّین الفیروزآبادی و العلامة السّید الشّریف الجرجانی و سمع منه مولانا نور الدّین عبد الرّحمن الجامی قدّس سرّه السّامی و غیره توفّی سنة اربع و ثمانین و ثمانمائة قال اروی کتاب المشکوة عن مولانا شرف الدّین الجرهی و هو یروی عن خواجه امام الملّة و الدّین علی بن مبارک شاه الصدیقی و هو یروی عن المؤلف و هذا الاسناد لا یوجد علی منه للاعتماد و نیز در مرقاة در شرح

حدیث لا تدخلون الجنّة حتّی تومنوا و لا تومنوا حتّی تحابّوا گفته اما نسخ المشکوة المصحّحة المعتمدة المقروّة علی المشایخ الکبار کالجزری و السّیّد اصیل الدّین و جمال الدّین المحدث و غیرها من النّسخ الحاضرة فکلّها بحذف النون و محمد بن علی بن منصور الشنوانی در درر سنیّة فیما علا من الاسانید الشنوانیة که در اوّل آن گفته اما بعد فیقول فقیر رحمة ربّه و اسیر و صمة ذنبه المرتجی من اللّه سبحانه و تعالی فی الخیرات نیل الامانی محمّد بن الشّیخ علی بن الشیخ منصور الشنوانی خادم

ص:425

العلم و الفقر بالجامع الازهر و الحرم المصری الانور زاد اللّه اهله کمالا و وقارا و عزّا و شرفا و فخارا لما کانت العلوم اشرف ما یعتنی بتحصیلها و اهم غرض مقصود تشدّ الرّحال لاجلها و لا یتم لقاصدها الغرض و التأیید الا بتحصیل معرفة طرق الاسانید فاذا اهتدی لذلک شمر عن ساعد الاجتهاد و قوی علی طلب ما اتّصل به الاسناد سیّما إذا کان السّند عالیا و عن القطع و الفصل خالیا إذ علو السّند من المرجّحات لما فیه من القرب بافضل المخلوقات و قد سنح للخاطر العاطل و الفکر الّذی عن صوب الصّواب خائل الا بتوفیق الملک العادل فهو الهادی الی کلّ خیر کامل ان اذکر فی رسالة ما اخذته درایة عن المحقّقین و ما اجزت به من تصانیف الافاضل المعتبرین و ذلک بالتماس بعض التلامذة النجباء و الجهابذة الادباء و سمّیتها الدرر السّنیة فیما علا من الاسانید الشنوانیة در سند کتاب مشکاة می فرماید قال الملاّ ابراهیم سمعت طرفا منه علی شیخنا العارف باللّه صفی الدّین احمد بن محمّد المدنی فی آخر ذی القعدة سنة 71 بمنزله بظاهر المدینة المنوّرة زیدت شرفا و اجازنی بسائره عن شیخه العارف باللّه ابو المواهب احمد بن علی العبسی الشناوی المدنی عن الشّیخین السیّد غضنفر بن السّید جعفر النهروانی ثم المدنی و عبد الرّحمن بن عبد القادر بن عبد العزیز بن فهد الهاشمی المکّی فالاوّل عن شیخ الحرم المکّی فی القرن العاشر محمّد سعید المشهور بمیر کلان بن مولانا خواجه سماعا من لفظه عن نسیم الدّین میرکشاه قراءة علیه عن والده المحدث السّیّد جمال الدّین عطاء اللّه بن غیاث الدّین فضل اللّه بن

ص:426

عبد الرحمن قراءة علیه عن عمّه السیّد اصیل الدّین عبد اللّه بن عبد الرّحمن بن عبد اللّطیف بن جلال الدّین یحیی الشّیرازی قراءة علیه عن المحدّث البارع المسند شرف الدّین عبد الرّحیم بن عبد الکریم الجرهی الصدیقی الخ و خود مخاطب در رساله اصول حدیث گفته مشکاة المصابیح حضرت شیخ ابو طاهر از شیخ ابراهیم کردی و ایشان از شیخ احمد قشاشی و ایشان از شیخ احمد بن عبد القدوس شناوی و ایشان از سید غضنفر بن سیّد جعفر نهروانی و ایشان از شیخ محمد سعید معروف بمیر کلان که در وقت خود شیخ مکه بودند و ایشان از سید نسیم الدّین میرکشاه و ایشان از والد بزرگوار خود سیّد جمال الدّین عطاء اللّه بن سیّد غیاث الدّین فضل اللّه بن سید عبد الرحمن و ایشان از عمّ عالی مقدار خود سید اصیل الدّین عبد اللّه بن عبد الرحمن بن عبد اللّطیف بن جلال الدین یحیی الشّیرازی الحسینی و ایشان از مسند وقت و محدث عصر شرف الدّین عبد الرحیم بن عبد الکریم الجرهی الصدّیقی و ایشان از علامه عصر امام الدین مبارکشاه ساوجی صدیقی و ایشان از مؤلّف الکتاب ولی الدّین محمّد بن عبد اللّه بن الخطیب التّبریزی و شیخ ابو علی محمد الملقّب بارتضاء العمری الصفوی الجوفاموی در رساله مدارج الاسناد گفته مشکاة المصابیح للخطیب التّبریزی عن شیخنا المذکور بسنده الی الشیخ بن سالم البصری عن الشیخ ابراهیم الکردی الکورانی عن الشّیخ احمد القشاشی عن أبی المواهب احمد الشّناوی عن الشّیخین عبد الرحمن بن عبد القادر بن عبد العزیز بن فهد الهاشمی المکّی و السّید غضنفر بن السّید جعفر النهروانی اما الاول فیروی عن عمّه المحدّث الرحال جار اللّه

ص:427

عبد العزیز بن فهد عن شهاب الدّین احمد بن عمر بن عبد اللّه الشرعی الهمدانی عن الشّریف عبد الرحمن بن عبد اللّه بن محمّد الحسینی الشّافعی الایجی عن الاستاد المحقّق جلال الدّین محمّد بن اسعد بن محمّد بن عبد الرّحیم الصّدّیقی عن الدوّانی عن والده عن المحدّث البارع السیّد شرف الدّین عبد الرّحیم بن عبد الکریم الجرهی و امّا الثانی فیروی عن شیخ الحرم محمّد سعید المشهور بمیر کلان بن مولانا خواجه نسیم الدّین میرکشاه عن والده المحدّث السّیّد جمال الدّین عطاء اللّه بن غیاث الدّین فضل اللّه بن عبد الرّحمن عن عمّه السّیّد اصیل الدّین بن عبد الرحمن الشیرازی الحسینی عن المحدّث شرف الدّین عبد الرّحیم الجرهی قال الجرهی اخبرنا به العلامة امام الدّین علی بن مبارکشاه الصّدّیقی السّاوجی عن مؤلفه الامام ولی الدّین محمّد بن عبد اللّه الخطیب التبریزی المتوفی فی اوسط المائة الثامنة الهجریة و شیخ عبد الحق دهلوی در اسماء رجال مشکاة گفته قال الامیر جمال الدّین المحدّث عن الشیخ الامام عبد اللّه الیافعی انّه ذکر فی تاریخه ابو عبد الرّحمن احمد بن شعیب النّسائی صاحب المصنّفات و مقتدی زمانه سکن مصر ثمّ جاء بدمشق فقال له اهل تلک النّاحیة یوما فی المسجد ما تقول فی معاویة و ما ورد فی فضله فاجاب اما یرضی معاویة ان یخرج عنّی راسا برأس حتی یفضل و مولوی صدیق حسن خان معاصر در حطّه فی ذکر الصّحاح السّتّة گفته و کتاب روضة الاحباب السّیّد جمال الدّین المحدّث احسن السّیر لکن ان تیسّرت نسخة صحیحة منه خالیة عن الالحاق و التحریف و مدارج الشیخ عبد الحق الدهلوی و السّیرة الشّامیّة و المواهب اللدنیّة من مبسوطات السّیر

33-أحمد با کثیر

وجه سی و سوم

ص:428

از وجوه ابطال ردّ و انکار مخاطب عالی تبار آنکه احمد بن الفضل بن محمّد باکثیر المکّی الشافعیّ این حدیث شریف را روایت نموده چنانچه در وسیلة المآل فی عدّ مناقب الآل گفته

عن أبی الحمراء رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من أراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی فهمه و الی ابراهیم فی حلمه و الی یحیی بن زکریّا فی زهده و الی موسی فی بطشه فلینظر الی علیّ بن أبی طالب اخرجه ابو الخیر الحاکمی

و عن ابن عبّاس رضی اللّه عنهما قال قال رسول اللّه علیه و سلّم من أراد ان ینظر الی ابراهیم فی حلمه و الی نوح فی حکمه و الی یوسف فی جماله فلینظر الی علیّ بن أبی طالب اخرجه الملاّ فی سیرته فهذا احمد باکثیر البدر المنیر و البحر الغزیر العالم النّحریر و الحازم الشّهیر و الجهبذ الکبیر و المزری فوائده علی الروض النّضیر و السّحاب المطیر و الدّرّ النثیر قد روی الحدیث الشریف من طریقین مطیحا خذع کل مریب غزیر منکّسا راس کل مجادل متحامل للفتنة مثیر و مخجلا کل مکابر لوساوس الشیخ النجدی مدیر و مخفی نماند که از ملاحظه صدر کتاب وسیلة المآل نهایت عظمت و جلالت و علو مرتبت و سموّ منزلت و مقبولیّت و معروفیّت احادیثی که در ان ذکر کرده ظاهر و واضح و باهر و لائحست حیث قال و قد اکثرت العلماء فی هذا الشأن و جمعت من جواهر مناقبهم الشّریفة ما یجمّل به جید الزّمان و من احسن ما جمعت منه فی ذلک التّالیف و انفع ما نقلت منه فی هذا التّصنیف کتاب جواهر العقدین فی فضائل الشّرفین لعلاّمة الحرمین السّیّد علیّ السّمهودی تغمّده اللّه برحمته فمن ذخائر العقبی فی فضل ذوی القربی الّذی یحق له ان یکتب

ص:429

بماء العین لعلاّمة الحجاز الشّریف محقّق دهره حافظ عصره المحبّ الطبریّ لا زال الثّناء علیه یحیی ذکره و قدّس اللّه سرّه و کتاب استجلا ارتقاء الغرف بحبّ اقرباء الرّسول ذوی الشرف لحافظ عصره السّخاوی نوّر اللّه ضریحه و احلّ فی غرف الجنان روحه و کتاب حسن السّریرة فی حسن السّیرة لصاحبنا و عمدتنا سیبویه زمانه و مفرد وقته و اوانه محقّق العصر نادرة الدّهر خلاصة ذوی الفخر الغنی عن الاطناب بتعداد الالقاب و الصّفات بما خصّه اللّه تعالی به من نعوت الکمال و جزیل الهبات مولانا الامام العلاّمة عبد القادر بن محمّد الطّبری الحسینی الخطیب الامام بالمسجد الحرام لا زالت المشکلات تنجلی بوجوده و لا برح جید العلوم یتحلی بجواهر عقوده فرایت ان اجمع فی تالیفی هذا من درر الفوائد المثمنه و غرر الاحادیث الصّحیحة و الحسنة مما هو مختص بالعترة النّبویّة و البضعة الفاطمیّة و اذکره بلفظ الاجمال ثمّ ما ورد من مناقب اهل الکساء الاربعة نخبة الآل و اصرّح فیه بأسمائهم ثم ما ورد لکل واحد منهم بصریح اسمه الشّریف فجمعت فی کتابی هذا زبدة ما دوّنوه و عمدة ما صحّحوه من ذلک و اتقنوه و ما رقموه فی مؤلّفاتهم و قنوه فیه مقتصرا علی ما یودّی المطلوب و یوصل إلیه باحسن نمط و اسلوب سالکا فی ذلک طریق السّداد و مقتصرا فیه علی ما یحصل المراد تارکا للتطویل الممل سالما من نقص الاختصار المخلّ فجاء بحمد اللّه تعالی من احسن تالیف فی هذا الشأن و اتقن مصنّف سلک فیه طریق الاتقان جمع مع سهوله تناوله البدیع حسن البیان و حوی مع تناسب مسائله

ص:430

و تناسق رسائله عذوبة المورد للظّمآن و تتبعت فیه غالب ما صحّ نقله من الاحادیث و یعمل بمثله فی الفضائل و یحتجّ به فی القدیم و الحدیث و ترکت ما اشتد ضعفه منها و لم نجد له شاهدا یقویه و جانبت عما تکلم فی سنده و قد عدّه الحفّاظ من الموضوع الّذی یجب ان نتقیه و اتیت بالمشهور فی کتب التّواریخ عند نقل القصص و الاخبار و ربّما دعت الحاجة الی الاشاره لبعض الوقائع روما لطریق الاختصار و اکتفیت بالحوالة علی الکتب المؤلّفة لذلک الفنّ فانّها تغنی عن التّطویل بذکره فی کتابنا لقصد الایجاز مهما امکن فدونک مؤلفا یجب رقم سطوره بخالص الابریز و مصنّفا یتعین ان یقابل بالتکریم و التعزیز و یحقّ له ان یجرّ ذیل فخره علی فرق کل مؤلّف سواه و یسمو علی کلّ مصنّف بما جمع فیه و حواه إذ هو سفینة بجواهر نعوت اهل البیت قد شحنت و فی بحار فضائلهم الجمّة عامت و علی جودی شمائلهم استوت و استوطنت یضوع من ارجائها نشر مناقبهم العاطر و یلوح فی شمائلها بدر کواکبهم الزاهر تتبعت فیه من الاحادیث ما یشرح صدور المؤمنین و تقرّ به عیون المتّقین و یضیق بسببه ذرع المنافقین ممّا تفرّق فی سواه من نصوص العلماء و مؤلّفات الائمّة القدماء ثم لما کمل حسنه البهی و تهذیبه و تم بحمد اللّه تعالی تفصیله و تبویبه سمّیته وسیلة المال فی عدّ مناقب الآل لکی یطابق اسمه مسماه و یوافق رسمه المعنی الذی نویناه و المبنی الذی علیه بنیناه لانّی الّفته راجیا به السّلامة من ورطات یوم القیام

ص:431

و الخلاص من الندامة فی ذلک المقام مؤمّلا من فضل اللّه تعالی ان احرز ببرکته سائر الآمال و أفوز باسنی المطالب فی الحال و المآل لان حبّهم هو الوسیلة العظمی و تقربهم فی کلا الدّارین یوصل الی کلّ مقام اسنی ازین عبارت ظاهرست که درین تالیف شریف درر فوائد مثمنه و غرر احادیث صحیحه و حسنه ذکر کرده و زبده آنچه تدوین کرده اند علمای کبار اعیان درین شان و جمع کرده اند از جواهر مناقب شریفه اهلبیت علیهم السلام که آراسته می شود بان جید زمان و عمدۀ آنچه تصحیح کرده اند آن را علما و اتقان آن نموده اند و نوشته اند آن را در مؤلفات خود و اقتناء آن نموده اند وارد کرده و اقتصار نموده بر آنچه مؤدی و موصل باشد بمطلوب باحسن نمط و اسلوب و سلوک کرده در جمع این کتاب طریق سداد را و اقتصار کرده در ان بر چیزی که حاصل نماید مراد در او این احسن تالیفات در فضائل اهلبیت و اتقن مصنفاتست که در ان بطریق اتقان رفته اند جمع کرده بوصف سهولت تناول بدیع و حسن بیان را و حاویست با وصف تناسب مسائل و تناسق رسائل عذوبت مورد را برای ظمان و تتبع نموده در ان غالب احادیث صحیحه را که عمل کرده می شود بمثل آن در فصائل و احتجاج کرده می شود بان در زمان سابق و لاحق و ترک نموده احادیث شدید الضعیف را که شاهد تقویت کننده ندارد و مجانبت نموده احادیثی را که تکلم نموده شد در سند آن و شمار کرده اند حفّاظ آن را از موضوعاتی که واجبست اتقاء آن و این کتاب شریف مؤلفی است که واجبست نوشتن سطور آن بخالص ابریز و مصنّفیست که لازمست مقابله آن بتکریم و تعزیر و سزاوارست که بکشد ذیل فخر خود بر جمیع مؤلّفات که سوای آنست و بلند شود بر جمیع تصنیفات بسبب احادیثی که جامع و حاوی آنست زیرا که

ص:432

آن سفینه ایست که بجواهر نعوت اهلبیت علیهم السلام مشحونست و در بحار فضائل جمه این حضرات مستوی و مستوطن گشته که می دمد از ارجاء آن نشر مناقب عاطر این حضرات و لائح می شود در شمائل آن بدر زاهر کواکب ایشان تتبع کرده در ان احادیثی را که شرح می نماید صدور مؤمنین و خنک می شود بآن عیون متقین و تنگ می شود بآن دل منافقین و حسن بهی و تهذیب سنی آن کامل گردیده و مصنّف آن امید دارد بآن سلامت را از ورطات یوم قیام و خلاص را از ندامت این مقام و نیز امیدوارست که ببرکت این کتاب سائر آمال بدست آرد و فائز باسنای مطالب در حال و مآل گردد پس آنچه در حق شاهصاحب و کابلی و امثال ایشان که نافی و منکر این حدیث شریفند از افادۀ این علاّمۀ کثیر الاجاده ثابت می شود حاجت باعاده ندارد لکن ناظرین را تامّل وافی و تدبّر کافی در فقره بلیغه تتبّعت فیه من الاحادیث ما یشرح صدور المؤمنین و تقرّ به عیون المتّقین و نصیق به ذرع المنافقین باید کرد و از جسارت و انکار این حضرات عالی تبار حیرت و عجب و اعتبار باید برداشت فالحمد للّه الذی شرح صدور المؤمنین و اقر عیون المتقین و ضیّق ذرع المنافقین فَقُطِعَ دابِرُ اَلْقَوْمِ اَلَّذِینَ ظَلَمُوا وَ اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ اَلْعالَمِینَ و محامد سنیّه و مدائح بهیه و محاسن علیّه و مفاخر وضیّه احمد بن فضل باکثیر حاجت تبیین ندارد و محمد بن فضل اللّه المحبّی در خلاصة الاثر فی اعیان القرن الحادی عشر گفته الشیخ احمد بن الفضل بن محمّد باکثیر المکّی الشّافعی من ادباء الحجاز و فضلائها المتمکّنین کان فاضلا ادیبا له مقدار علیّ و فعل جلیّ و کان له فی العلوم الفلکیّة و علم الاوفاق و الزائر جاید عالیة و کان له عند اشراف مکّة منزلة و شهرة و کان فی الموسم یجلس فی المکان الّذی یقسم فیه الصّرّ السّلطانی بالحرم الشّریف

ص:433

بدلا عن شریف مکّة و من مؤلّفاته حسن المال فی مناقب الآل جعله باسم الشریف ادریس امیر مکّة و من شعره قوله مصدر او معجزا قصیدة المتنبّی یمدح بها السّیّد علی بن برکات الی ان قال و کانت وفاته فی سنة سبع و اربعین و الف بمکّة و دفن بالمعلاّة

34-اللّه دیا

وجه سی و چهارم از وجوه ردّ و ابطال مزعوم مخاطب با کمال آنکه اللّه و یا بن شیخ عبد الرّحیم بن شیخ بینا حدیث تشبیه را در فضائل جناب امیر المؤمنین ع آورده و قطعا و حتما آن را ثابت نموده چنانچه در سیر الاقطاب که فاضل معاصر مولوی حسن الزمان زان در قول مستحسن نقل می کند گفته نیز از آنجمله است که در شان آن حضرت وارد گشته و حضرت رسالت پناه صلی اللّه علیه و سلم در باب آن جناب فرموده

من أراد ان ینظر الی آدم و صفوته و الی یوسف و حسنه و الی موسی و صلابته و الی عیسی و زهده و الی محمّد و خلقه فلینظر الی علیّ بن أبی طالب فهذا العالم الشهیر سبط الشیخ بینا البصیر قد اثبت الحدیث بالقطع و الحتم و البتّ و الجزم و جعل بین الحدیث و بین ابطال ارباب الرّین و الختم احکم السّدّ و اسدّ الرّدم و طمس بناء تزویقاتهم و تلفیقاتهم بالهدم

35-میرزا محمد بدخشانی

وجه سی و پنجم از وجوه ابطال انکار مخاطب عالی وقار آنکه میرزا محمّد بن معتمد خان الحارثی البدخشی این حدیث شریف را روایت نموده چنانچه در مفتاح النجا

ص:434

فی مناقب آل العبا گفته

اخرج البیهقی فی فضائل الصّحابة عن انس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من أراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی تقواه و الی ابراهیم فی حلمه و الی موسی فی هیبته و الی عیسی فی عبادته فلینظر الی علیّ بن أبی طالب فهذا محمّد بن معتمد خان روی هذا الحدیث الشریف مثبتا للحقّ الحقیق بالایقان مظهرا للصدق الحریّ بالایمان و الاذعان فزعزع دار الرّیب و الزیغ الجالب للهوان و هدم بیت الجحود و الانکار الناشی من البهت و العدوان و ابطل کید کل خادع خان و ردع وسواس کل منکر مان و نسف الرّماد علی وجوه قوم متشبثین بالعضیهة و القرفة و البهتان متمسکین بخرافات ما انزل اللّه بها من سلطان و مخفی نماند که میرزا محمد بن معتمد خان از افاخم معتبرین جلیل الشأن و اعاظم مستندین اعیان و اجلّه محقّقین ارکان و اکابر مشاهیر سنیانست فاضل رشید تصریح کرده که او از علمای اهل سنتست و کتاب او را مثل کتب دیگر اساطین خود بافتخار و ابتهاج بمقابله اهل حقّ در دلائل اثبات ولای سنّیه باهلبیت علیهم السّلام ذکر نموده و جابجا بافادات او تمسّک و تشبث نموده چنانچه در ایضاح لطافة المقال بعد ذکر عبارت شیخ علی حزین متضمن ذکر کتب مناقب اهلبیت علیهم السلام که علمای سنّیه تصنیف کرده اند گفته و سوای اشخاص مذکورین علمای دیگر از عظمای اهل سنت رسائل منفرده در فضائل

ص:435

اهلبیت طهارت تالیف نموده اند مثل رساله مناقب السّادات از ملک العلماء شهاب الدین بن عمر دولت آبادی و مفتاح النجا فی مناقب آل العبا و نزل الابرار بما صح فی مناقب اهل البیت الاطهار از میرزا محمّد بن معتمد خان بدخشی و مودة القربی از سید علی همدانی و اسنی المطالب فی مناقب علی بن أبی طالب از جزری و فضائل اهلبیت از بزّار و جواهر العقدین فی فضل اهل بیت النّبی و شرفهم العلی للامام السید علی السمهودی و رساله امام نسائی که موجب شهادت او شده و غیر اینها از مصنّفات و سوای ایشان از مصنّفین و هر گاه جناب بمقابله این رسائل و کتب همین قدر رسائل و کتب مؤلّفه در فضائل اهلبیت از طریق خود نشان خواهند داد احقر العباد بذکر مؤلّفات دیگر که علمای اهل سنّت درین باب تالیف کرده سرمایه سعادت اندوخته اند خواهد پرداخت انتهی و نیز در ایضاح لطافة المقال گفته میرزا محمد بدخشی در کتاب مفتاح النجا بعد نقل اعمال وخامت مآل ملعون که بعد شهادت حضرت امام حسین علیه السلام مصدر آن شده می فرماید و هذه الوقائع و ان لم تکن من غرض کتابنا لکن ذکرته لیزید لک العلم بشقاوة یزید و خذلانه الخ و مولوی حیدر علی با آن همه غلو و تعصّب نام میرزا محمد بدخشی را در ازالة الغین در جمله علمای سنّیه که لاعن یزیداند ذکر کرده و کتاب مفتاح النّجا را در ذکر قرین دیگر کتب ائمه و اساطین خود گردانیده بلکه آن را بر ذکر کتب عدیده که ذکرش نموده و کتب دیگر که ذکرش نکرده و تصریح صریح باعتبار آن نموده تقدیم بخشیده و این کتاب را از شواهد مزکّی در دعوی خود شمرده چنانچه در ازالة الغین در ذکر لاعنین یزید بعد یاد نمودن اسامی جمعی از علمای خود می گوید و از آنجمله است میرزا محمد بدخشی و از آنجمله است

ص:436

خواجه نصیر الملة و الدین مشتهر بخواجه نصر اللّه کابلی وطنا و مکی و مدنی اصلا صاحب صواقع محرقه و بوارق موبقه و نهج السلامة و فضائح الروافض و فرزند دلبندش صاحب سواطع مشرقه شرح الصواعق المحرقه و از آنجمله است صاحب سیف المسلول للسّنّة العلیاء علی الّذین فرّقوا دینهم و کانوا شیعا و از آنجمله است مولوی اکرام الدّین دهلوی و از آنجمله است حضرت اسوة المحدثین المتبحرین قدوة العرفاء السّالکین شاه ولی اللّه دهلوی و از آنجمله است حجة اللّه علی البریّة صاحب تحفه اثنا عشریّه که در زمان متاخر بنیاد مناظره شیعه و سنی بضوانیکه قلوب مخالفین بکنهش می رسد نهاده اوست و از آنجمله است ارشد تلامذه او رشید المتکلمین مولانا محمد رشید الدّین قدس اللّه اسرارهم و زاد اللّه انوارهم و از آنجمله است مولانا بحر العلوم العقلیة و الاصولیة مولوی عبد العلی ادام اللّه فیض تصنیفاته و احسان تعلیمه و آبائه الصّالحین علی رؤس الطّالبین انتهی ازین عبارت ظاهرست که فاضل معاصر میرزا محمد بن معتمد خان بدخشی را از زمرۀ اجله علمای خود ذکر می کند و بر بسیاری از اساطین و مقتدایان خود که نهایت نازش و افتخار بر تلفیقات و تزویقاتشان می دارد مقدّم می گذارد و نیز در ازالة الغین بعد عبارت سابقه مسطورست چنانچه کتاب صواعق محرقه و شرح قصیده همزیه و مفتاح النّجا و کتاب مناقب السّادات و شرح عقائد نسفی و شرح مقاصد و تاریخ الخلفاء و کتاب تکمیل الایمان و جذب القلوب الی دیار المحبوب و کتاب سعادة الکونین فی فضائل الحسنین و کتاب حجة اللّه البالغه و کتاب ازالة الخفا عن خلافة الخلفاء الی ان قال و تالیفات و رسائل علاّمه دهلوی قدّس سرّه العزیز و عزّة الراشدین

ص:437

و ذلّه الضالین و دیگر کتب معتبره در دعوی فقیر از شواهد مزکّی توان شمرد انتهی ازین عبارت ظاهرست که فاضل معاصر بکتاب مفتاح النّجا احتجاج و استدلال بر مطلب خود می نماید و بر ذکر دیگر کتب معتبره آن را مقدّم می گذارد و آن را مثل دیگر کتب ائمّه خود از شواهد مزکی می داند و خود شاهصاحب بجواب سائلی که از زمان شهرت لقب مصطفی برای جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم و لقب مرتضی برای جناب امیر المؤمنین علیه السلام سؤال کرده نیز ذکر میرزا محمد بن معتمد خان نموده و ارشاد کرده که رساله فضائل خلفا و رسالۀ فضائل اهلبیت که مراد از ان همین مفتاح النجاست از عمده تصانیف اوست و هذه عبارة السؤال و الجواب سؤال لفظ مصطفی در القاب آن حضرت علیه السلام و لفظ مرتضی در القاب حضرت علی کرم اللّه وجهه آن قدر بهر دو جناب تخصیص یافته که بحکم علم رسیده و در کتب قدیم این قدر تخصیص یافته نمی شود و معلوم نیست که از کدام زمان شهرت یافته جواب وجه تلقیب آن حضرت علیه السلام بمصطفی در مواهب لدنّیه و سیرت شامیّه و شروح دلائل الخیرات همین مذکورست که

انّ اللّه اصطفی من ولد ابراهیم اسماعیل و اصطفی من ولد اسماعیل کنانة و اصطفی قریشا من کنانة و اصطفی هاشما من قریش و اصطفانی من بنی هاشم و هر چند اصطفا در حق حضرت موسی و حضرت مریم بلکه در تمامی رسل و انبیا واردست و سلام علی عباده الّذین اصطفی لیکن اصطفاء خاص که مرتّب بچند مرتبه واقع شده باشد مخصوص بآنجنابست و در سیرت شامیه و مواهب مذکورست که المصطفی من اشهر اسمائه صلّی اللّه علیه و سلّم اما استعمال این اسم در صدر اوّل کمتر بود مگر در کلام ابن مسعود در روایتی دیده شده و تلقیب حضرت علی کرم اللّه وجهه بمرتضی در احادیث

ص:438

دیده نشده و نه در صدر اوّل این لفظ مستعمل بود در احادیث صحیحه کنیت ایشان بابو تراب و ابو الریحانتین و تلقیب ایشان بذوالقرنین و یعسوب الدّین و صدیق و فاروق و سابق و یعسوب الامة و یعسوب قریش و بیضة البلد و امین و شریف و هادی و مهتدی و ذوی الاذن الواعی مروی و ثابتست و میرزا محمّد بن معتمد خان حارثی مورخ مشهور این شهر در رسائل فضائل خلفا و فضائل اهلبیت که این هر دو رساله از عمدۀ تصانیف اویند تلقیب ایشان بمرتضی نیز ذکر نموده امّا این وقت فقیر را یاد نیست که بکدام حدیث درین باب تمسّک کرده و از حدیث انس بن مالک در قصّه تزویج حضرت سیّدة النساء و خطبه حضرت ابا بکر الصدیق و حضرت عمر فاروق ایشان را لفظی مفهوم می شود که مرتضی و مختار بودن حضرت امیر درین امر یعنی در تزویج حضرت سیدة النساء رضی اللّه تعالی عنها از ان ثابت می شود انتهی نقلا عن مجموع فتاوی المخاطب الموجود عند المولوی عبد الحی بن المولوی عبد الحلیم السهالی اللکهنوی

36-محمد صدر عالم

وجه سی و ششم از وجوه ابطال انکار مخاطب طیّب النجار آنکه محمد صدر عالم سبط شیخ ابو الرّضا حدیث تشبیه را روایت نموده چنانچه در معارج العلی فی مناقب المرتضی گفته

اخرج ابو نعیم فی فضائل الصّحابة مرفوعا انّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال من سره ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی فهمه و الی ابراهیم فی خلّته فلینظر الی علیّ بن أبی طالب فهذا صدر العالم صدرهم النّحریر و مستندهم الکبیر و معتمدهم الشّهیر المعاصر لوالد المخاطب البصیر قد اثبت الحقّ الظّاهر المستنیر و درأ فی صدور اهل الجحود و التضجیع و التقصیر و قطع دابر الحاسدین

ص:439

الحاقدین الرّادّین الصّادّین بابلغ تدبیر فللّه الحمد و المنّة علی ابتلاج نور الحقّ و السّنة حیث ثبت بروایة صدر العالم انّ هذا الحدیث الشّریف من روایات اهل السّنّة و انّها من الفضائل المقبولة الّتی اثبتها الوصیّ البشیر النّذیر علیه آلاف سلام الملک القدیر ما طلع القمر المنیر بل ثبت من المدح الفاخر الفائح منه روائح المسک و العبیر الّذی خاطب به والد المخاطب هذا الصّدد الخطیر انّ الاحادیث الّتی ذکرها الصّدر فی کتابه مقبولة عند هذا العلم العدیم النظیر حیث اثبت لکتابه الجزاء عند العلیم الخبیر فثبت بحمد اللّه ردّ انکار المخاطب و جحوده و سماجة الطاطه و کنوده حسب افادة والده العلی الفخار و ظهر انّ هذا الانکار کذب و خسار و بهت و بوار امّا مدح والد المخاطب النّاقد لصدر العالم الماجد و کتابه الحاوی لانواع المحامد فاعلم انّه قال فی کتاب التّفهیمات الالهیّة تفهیم شیخ صدر عالم رساله تصنیف کرده بودند در ان رساله واقعات چند بیان کرده که از آنجمله روایت شقّ قمرست یکی فلقه بحضرت علی کرم اللّه وجهه در رفت باز آن فلقه بدر کامل شده منشق گشت یکی فلقه باین رأی در رفت و از آنجمله واقعه است که حقیقت لواء در ان معلوم شد و بنای این رساله بر بیان مناقب حضرت علیست کرم اللّه وجهه و در آنجا قائل بتفضیل آن جناب بر سائر صحابه شدند بفضل کلّی بعد تالیف آن را باین فقیر فرستاده بعد مطالعه آن این ابیات نظم کرده شد دعاک اللّه یا صدر العوالی و طول الدّهر کان لک البقاء لقد اوتیت فی الآباء فخرا و بالأبناء یرتفع العلاء و جدّک آیة لا ریب فیها و بحر لا تکدّره الدلاء و فی کشف المعارف کان

ص:440

فردا و ما فی القوم کان له کفاء لقد کوشفت ما کوشفت حقا و فضل اللّه لیس له انتهاء اتاک الثلج و الاتقان لما رایت الشّق و انکشف اللّواء و إذا دناک سیّدنا علی باکرام و علم ما یشاء تؤلّف فی مناقبه کتابا و عند اللّه فی ذاک الجزاء و مکثر مدح مولانا علیّ مقلّ لا یکون له وفاء فما من مشهد الاّ و فیه له فخر کبیر و ازدهاء و ما من منهل الاّ و فیه له شرب عظیم و ارتواء و للقرآن تنزیل و ظهر یقاتلهم علیه الأنبیاء و للقرآن تاویل و بطن یخاصمهم علیه الأوصیاء قبول النّاس للتّنزیل فیه سیاسات له منها نماء فمنها ردّ تحریف و مدّ لاسباب له منها انتشاء و صلح و اختصام و ائتلاف باقوام قلوبهم هواء لهذا القسم اسرار عظام و للشیخین فیه اعتلاء و فی علم النّبوّة انّ هذا ملاک الامر لیس به خفاء و ما زال الصّحابة عارفیه یقینا مثل ما طلعت ذکاء فاثبت ذاک للشّیخین و اختر من الاوصاف مدحا ما تشاء

37-ولّی اللّه

وجه سی و هفتم از وجوه ابطال انکار مخاطب رئیس الکبار آنکه ولی اللّه قطب الدّین احمد بن عبد الرّحیم بن وجیه الدّین که والد ماجد مخاطبست ظاهرست که جمیع آن دلائل و حجج که رازی در افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام نقل نموده و خواجه نصیر الدّین طوسی آن را در تجرید ذکر فرموده همه آن حجج اهل سنتست در افضلیّت جناب امیر المؤمنین علیه السلام بر جمعی که در ایام خلافت آن حضرت بودند که باصل آن معترف اند و بثبوت آن متمسّک چنانچه در قرة العینین بعد جواب کلام تجرید در افضلیّت جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته و بعد ازین همه جمیع آنچه متاخّرین معتزله بسط نموده اند چنانکه

ص:441

امام رازی در کتاب اربعین ازیشان نقل کرده و نصیر طوسی آن را اختصار نموده همه حجج ماست در افضلیّت حضرت مرتضی بر جمعی که در ایام خلافت بودند و باصل آن معترفیم و بثبوت آن متمسکیم در محلّ خود نه بنسبت شیخین انتهی و ظاهرست که حدیث تشبیه هم ازین جمله است که فخر رازی در اربعین احتجاج بآن نقل کرده و محقّق طوسی طاب ثراه هم آن را بالاختصار در تجریده ذکر فرموده و هذه عبارة الاربعین الحجة التاسعة عشر

روی احمد و البیهقی فی فضائل الصحابة قال من أراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی تقواه و الی ابراهیم فی حلمه و الی موسی فی هیبته و الی عیسی فی عبادته فلینظر الی علی بن أبی طالب ظاهر الحدیث یدلّ علی انّ علیّا کان مساویا لهؤلاء الأنبیاء فی هذه الصّفات و لا شک ان هؤلاء الأنبیاء فی هذه الصّفات کانوا افضل من أبی بکر و سائر الصّحابة و المساوی للافضل افضل فیکون علی افضل منهم پس بعنایت ربّانی و تایید یزدانی باعتراف والد ماجد مخاطب مخدوم القاصی و الدّانی ثابت شد که حدیث تشبیه حدیثیست ثابت که اهل سنّت بآن احتجاج می کنند و باصل آن اعتراف دارند و بثبوت آن تمسّک می نمایند حیرت که جناب شاهصاحب افادات والد ماجد خود هم حسب عادت خویش بنظر امعان ندیدند و بی محابا بسبب هیجان و غلیان مواد عناد بانکار متفوّه گردیدند فمن العجب العجیب الّذی یحار فیه اللّبیب انّ والد المخاطب المنیف یعترف فی القرّة بثبوت هذا الحدیث الشّریف ثم المخاطب مع تصریحه بانّ مصنّف ازالة

ص:442

الخفاء و هو والده آیة من آیات اللّه و معجزة من معجزات رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و اخذه فی رسالته تفضیل الشّیخین لمطالب شتّی من کتاب القرّة ممّا یرتاح به ابو مرّة لا یصغی الی قول والده الافیق المصرح بثبوت هذا الحدیث و هو ایضا فی هذا الکتاب اعنی القرّة فیعرض و یصدّ و یشیح بوجهه عنه بالمرة بل یتحاشی و ینفی کونه من روایات السّنّیة و کونه مرویّا فی کتبهم و لو باسناد ضعیف و هذا کذب طریف و بهتان سخیف لا یطور به الاّ من دینه طفیف و عقله خفیف فلیتک ایّها الشّیخ المتجاسر و المتهوّر الحائر کنت اخذت من البحث و الفحص و لو بقسط قاصر حتّی کنت تطلع علی افادات والدک الماجد الکابر فلم تکن تجترء علی هذا الکذب الظاهر و لکنّ التعصّب الفاحش و حبّ الباطل الدّاهش طمس عینک و ضاعف دینک و غطی علی سریرتک و غشی ضعیف بصیرتک فلا تری الاّ ما یریک الکابلی المائق العثور و لا تحیط بشیء من افادات المحقّقین الصّدور

38-محمد بن اسماعیل صنعانی

وجه سی و هشتم از وجوه ابطال انکار مخاطب عمدة الاخیار آنکه محمّد بن اسماعیل بن صلاح الامیر الیمانی الصّنعانی این حدیث شریف را روایت نموده چنانچه در روضه ندیّه شرح تحفه علویّه گفته فائدة قد شبهه أی علیا علیه السّلام بخمسة من الأنبیاء کما قال المحبّ الطّبری رحمه اللّه ما لفظه ذکر تشبیه علیّ رضی اللّه عنه بخمسة من الأنبیاء

عن أبی الحمراء قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من أراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی فهمه و الی ابراهیم فی حلمه و الی یحیی بن زکریا فی زهده و الی موسی فی بطشه فلینظر الی علیّ بن أبی طالب اخرجه ابو الخیر الحاکمی

و عن ابن عبّاس رضی اللّه

ص:443

عنهما قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من أراد ان ینظر الی ابراهیم فی حلمه و الی نوح فی حکمه و الی یوسف فی جماله فلینظر الی علیّ بن أبی طالب اخرجه الملاّ فی سیرته قلت و قد شبّهه صلّی اللّه علیه و سلّم بهؤلاء الخمسة الرّسل فی اکتسابه للخصال الشّریفة من خصالهم الی آخر ما سیجیء فهذا محمّد بن اسماعیل الصّنعانی قد صنع الی اهل الحق صنعا جمیلا و صدع بالحقّ الظّاهر صدعا جلیلا حیث روی الحدیث الشّریف مثبتا به الفضل الباهر و الشّرف الفاخر لوصیّ افضل الأوائل و الاواخر فافحم کل منکر خاسر و القم الحجر فی فم کل جاحد قاصر و علاّمه محمّد بن اسماعیل ماهر جلیل و حاذق نبیل و حائر فضل جمیل و حاوی فخر اثیل و مجد اصیلست احمد بن عبد القادر حفظی شافعی در ذخیرة المآل فی شرح عقد جواهر اللّآل گفته و اولاد الامام المتوکّل علماء جهابذة و ابرار اعظمهم ولده الامام المؤیّد باللّه محمّد بن اسماعیل قرأ کتب الحدیث و برع فیها کان اماما فی الزّهد و الورع یعتقده العامّة و الخاصّة و یاتونه بالنّذور فیردّها و یقول انّ قبولها تقریر لهم علی اعتقادهم انّه من الصّالحین و هو یخاف انّه من الهالکین و حکی بعض اولاده ان جار اللامام کان له صبیّ یلعب مع اولاد الامام عندهم فی الدار و انّه انقطع عنهم ایّاما فجاء ابوه للسّلام علی الامام یوم جمعة فسأله عن انقطاع ولده فذکر له انّه جاء إلیهم فی بعض الایّام فدفعوه و اغلقوا الباب عند دخولهم للطّعام ففاضت عینا الامام و قال لا حول و لا قوة الا باللّه احوجتنا الی ذکر ما لا نحبّ افشاءه و انّما سبب

ص:444

ذلک انه اضربنا الجوع و لم نجد ما سوغ لنا فاکلنا میتة و هی لا تحلّ لولدک و قرأ و هو یصلی بالناس صلاة الصبح هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ اَلْغاشِیَةِ فبکی و غشی علیه و احواله کثیرة الی ان قال و من اعیان آل الامام السّیّد المجتهد الشهیر المحدّث الکبیر السّراج المنیر محمّد بن اسماعیل الامیر مسند الدّیار و مجدّد الدّین فی الاقطار صنّف اکثر من مائة مولف و هو لا ینسب الی مذهب بل مذهبه الحدیث و نیز احمد بن عبد القادر در ذخیرة المآل گفته و سیّدنا الامام محمّد بن اسماعیل الامیر رضی اللّه عنه اخذ عن علماء الحرمین و استجاز منهم و ارتبط باسانیدهم و قرأ علی الشیخ عبد الخالق بن الزین المزجاجی و الشیخ علیّة و استجاز منه و اسند عنه مع تمکّنه من علوم الآل و تاصّله و نیز احمد بن عبد القادر العجیلی در ذخیرة المال گفته و قد ذکر السّیّد الامام المجتهد محمّد بن اسماعیل الامیر رضوان اللّه علیه فی جواب له هذا المعنی ما لفظه و ینبغی ان یعلم انّه قد غلب الجهل علی العلم فقد یرون من ترضی علی الخلفاء الراشدین و الصّحابة التابعین رضوان اللّه عنهم اجمعین مبغضا لآل محمّد جهلا و عصبیة و غمرا الا فالمؤمن مامور بمواطاة اهل الایمان و بالدّعاء للسابقین منهم فانّه صفة التابعین لهم کما نطق به القرآن العظیم فانظر الی ما قاله هذا الامام و هو من اکابر الان کیف سماهم الخلفاء و وصفهم بالراشدین و هو موافق ان تصدیقهم لیس ینصب کما لا یخفی علی من له ادراک و محمد بن علی بن

ص:445

محمد الشوکانی الیمنی الصّنّعانی که جلائل فضائل و عوالی مناقب و محاسن و مفاخر و زواهر ماثر او از اتحاف النّبلا و ابجد العلوم مولوی صدّیق حسن خان معاصر ظاهر و باهرست در بدر طالع لمحاسن من بعد القرن السّابع گفته السّید محمّد بن اسماعیل بن صلاح بن محمّد بن علی بن حفظ الدّین بن شرف الدّین بن صلاح بن الحسن بن المهدی بن محمّد بن ادریس بن علی بن محمّد بن احمد بن یحیی بن حمزة بن سلیمان بن حمزة بن الحسن بن عبد الرّحمن بن یحیی بن عبد اللّه بن الحسن بن القاسم بن ابراهیم بن اسماعیل بن ابراهیم بن الحسن بن الحسن بن علی بن أبی طالب رضی اللّه عنهم الکحلانی ثم الصنعانی المعروف بالامیر الامام الکبیر المجتهد المطلق صاحب التّصانیف ولد لیلة الجمعة نصف جمادی الآخرة سنة 199 بکحلان ثم انتقل مع والده الی مدینة صنعاء سنة 1107 و اخذ عن علمائها کالسّیّد العلاّمة زید بن الحسن و السّیّد العلاّمة صلاح بن الحسین الاخفش و السّیّد العلامة عبد اللّه بن علی الوزیر و القاضی العلامة علی بن محمّد العبسی و رحل الی مکّة و قرأ الحدیث علی اکابر علمائها و علماء المدینة و برع فی جمیع العلوم و فاق الاقران و تفرد بریاسة العلم فی صنعاء و تظهّر بالاجتهاد و عمل بالادلّة و نفر عن التقلید و زیّف مالا دلیل علیه من الآراء الفقهیّة الی ان قال و له مصنّفات جلیلة حافلة منها سبل السّلام اختصره من البدر التّمام للمغربی و منها منحة الغفّار جعلها حاشیة علی ضوء النّهار للجلال و منها العدّة جعلها حاشیة علی شرح العمدة لابن دقیق العید و منها شرح الجامع الصّغیر

ص:446

للسیوطی فی اربع مجلّدات شرحه قبل ان یقف علی شرح المناوی و منها شرح التّنقیح فی علوم الحدیث للسّیّد الامام محمّد بن ابراهیم الوزیر سمّاه التّوضیح و منها منظومة الکافل لابن بهران فی الاصول و شرحها شرحا مفیدا و له مصنّفات غیر هذه و قد افرد کثیرا من المسائل بالتّصنیف بما یکون جمیعه فی مجلّدات و له شعر فصیح منسجم جمعه ولده العلاّمة عبد اللّه بن محمد فی مجلد و غالبه فی المباحث العلمیّة و التوجع من أبناء عصره و الرّدود علیهم و بالجملة فهو من الأئمّة المجدّدین لمعالم الدّین الخ و مولوی صدیق حسن خان معاصر در ابجد العلوم گفته السّیّد العلاّمة بدر الملّة المنیر المؤیّد باللّه محمّد بن الامام المتوکّل علی اللّه اسماعیل بن صلاح الامیر الصّنعانی الیمنی و هو الامام الکبیر المحدّث الاصولیّ المتکلّم الشّهیر قرأ کتب الحدیث و برع فیها و کان اماما فی الزّهد و الورع یعتقده العامّة و الخاصّة و یاتونه بالنذور فیردّها فیقول انّ قبولها تقریر لهم علی اعتقادهم انّه من الصّالحین و هو یخاف انّه من الهالکین حکی بعض اولاده انّه قرأ و هو یصلی بالنّاس صلاة الصّبح هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ اَلْغاشِیَةِ فبکی و غشی علیه و کان والده ولی اللّه بلا نزاع من اکابر أئمّة اهل الزّهد و الورع استوی عنده الذّهب و الحجر و خلّف اولاد اهم اعیان العلماء و الحکماء اعظمهم ولده هذا قال الشّیخ احمد بن عبد القادر الحفظی الشافعی فی ذخیرة المآل فی شرح عقد جواهر اللّآل الامام السّید المجتهد الشهیر المحدّث الکبیر السّراج المنیر محمّد بن اسماعیل الامیر

ص:447

مسند الدّیار و مجدّد الدّین فی الاقطار صنّف اکثر من مائة مؤلّف و هو لا ینسب الی مذهب بل مذهبه الحدیث قال اخذ عن علماء الحرمین و استجاز منهم و ارتبط باسانیدهم و قرأ علی الشّیخ عبد الخالق بن الزّین المزجاجی و الشّیخ علیّة و استجاز منه و اسند عنه مع تمکّنه من علوم الآل و تاصّله انتهی علی ما نقله السّیّد حامد حسین المعاصر فی کتابه عبقات الانوار فی امامة الأئمّة الاطهار و من شیوخه الشّیخ عبد القادر بن علی البدری و الشّیخ محمّد طاهر بن ابراهیم الکردی و الشّیخ سالم بن عبد اللّه البصری و غیرهم و تلمذ علیه ایضا خلق کثیر منهم الشّیخ عبد الخالق المزجاجی الزبیدی و هو ایضا استاذه کما تقدم و ایضا ولده السّیّد العلامة عبد اللّه بن محمّد الامیر و غیرهما له مصنّفات جلیلة ممتّعة تنبی عن سعة علمه و غزارة اطلاعه علی العلوم النّقلیّة و العقلیّة و کان ذا علم کبیر و ریاسة عالیة و له فی النظم الید الطّولی بلغ رتبة الاجتهاد المطلق و لم یقلّد احدا من اهل المذاهب و صار اماما کاملا مکمّلا بنفسه و قد منّ اللّه تعالی علیّ باکثر مصنّفاته و هی ازید من ان تذکر منها سبل السّلام شرح بلوغ المرام و هو عندی بخط ولده السّیّد عبد اللّه و فیه خطه الشّریف ایضا و منها منحة الغفّار حاشیة ضوء النّهار و اسبال المطر علی قصب السّکّر و جمع التشتیت فی شرح ابیات التثبیت و توضیح الافکار فی شرح تنقیح الانظار الی غیر ذلک من الرّسائل و المسائل

ص:448

الّتی لا تحصی و کلها فریدة فی بابها خطیب فی محرابها حجّ و زار و استفاد من علماء الحرمین الشّریفین و غیرهم من فضلاء الامصار فهو اکرم من ان یصفه مثلی وقفت له علی قصائد بدیعة و نظم رائق و کان له صولة فی الصّدع بالحقّ و اتباع السّنّة و ترک البدعة لم یر مثله فی هذا الامر و هو من مشائخی فی سند الکتب الحدیثیّة علی ما صرّحت به فی سلسلة العسجد من ذکر مشایخ السّند و نیز مولوی صدیق حسن خان معاصر در تاج مکلّل گفته السّیّد محمّد بن اسماعیل بن صلاح الامیر الکحلانی ثم الصّنعانی قال فی البدر الطّالع الامام الکثیر المجتهد المطلق ولد سنة 1099 بکحلان ثم انتقل مع والده الی مدینة صنعاء و اخذ عن علمائها و رحل الی مکّة و قرأ الحدیث علی اکابر علمائها و علماء المدینة و برع فی جمیع العلوم و فاق الاقران و تفرّد بریاسة العلم فی صنعاء و تظهّر بالاجتهاد و عمل بالادلّة و نفر عن التّقلید و زیّف ما لا دلیل علیه من الآراء الفقهیّة و جرت له مع اهل عصره خطوب و محن و حفظه اللّه من کیدهم و مکرهم و کفاه شرهم الخ

39-عجیلی

وجه سی و نهم از وجوه ابطال انکار مخاطب عالی نجار آنکه شهاب الدّین احمد بن عبد القادر العجیلی الشّافعی این حدیث شریف را روایت نموده چنانچه در کتاب ذخیرة المآل فی شرح عقد جواهر اللّآل گفته

روی البیهقی یرفعه الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من أراد ان ینظر الی نوح فی تقواه

ص:449

و الی ابراهیم فی حلمه و الی موسی فی هیبته و الی عیسی فی زهادته فلینظر الی علیّ بن أبی طالب فهذا ابن عبد القادر العالم الماهر و الفاضل الفاخر الحائز لمحاسن المآثر اثبت الحقّ الظّاهر و اخزی کل منکر مکابر و سکّت و بکّت کلّ جاحد خاتر و مخفی نماند که احمد مذکور در صدر ذخیرة المآل گفته امّا بعد فیقول خویدم بنی فاطمة الزهراء المستجیر بهم فی الاولی و الاخری الفقیر الی اللّه احمد بن عبد القادر بن بکریّ العجیلی نسبا الشّافعی مذهبا عفا اللّه عنهم لمّا یسر اللّه سبحانه منظومتی المسمّاة عقد جواهر اللّآل فی فضائل الآل اطلع علیها جماعة من علماء الحرمین و زبید المقدّسة و صنعاء الیمن و المحلاق السّلیمانی فمنهم من استحسن مبانیها و جنح الی معانیها و منهم من استغرب ذلک لاندراس تلک الطّرق الّتی نسجت علیها عناکب الاهمال و الجفاء و منهم من انکر مواضع مخصوصة و طلب الوجه عن العدول عن المعتقدات المنصوصة و منهم من هاب ذلک الجناب و اخذته الرعدة فاستحسن ذلک مقلّدا و فرّض علیها جماعة من المحقّقین جزاهم اللّه خیرا بمنظوم و منثور و سمّوها باسمه تنشرح لها الصدور و لمّا حصل الاشکال علی بعض الرّجال انشرح صدری لزیادة خدمة ذلک الجناب بشرح یوضح مقاصد المقال و استحدّ من اللّه الاعانة و التوفیق و اعوذ به من الزّیغ و التعویق و احمد بن عبد القادر صاحب ذخیرة المآل از اکابر اهل کمال و اجلّه اصحاب

ص:450

فضل و اجلالست مولوی صدیق حسن خان در ابجد العلوم گفته الشیخ احمد بن عبد القادر بن بکریّ العجیلی اخذ العلوم عن آبائه الکرام و عن غیرهم من الاعلام و هم کثیرون منهم الشیخ عبد الخالق المزجاجی و عمّه محمّد بن بکریّ و السّیّد ابراهیم بن محمّد الامیر و الشیخ ابراهیم الزمزمی مفتی الشّافعیّة فی أم القری بروایته عن الشیخ عبد الوهّاب بن احمد الطنطاوی المصری مؤلّف بذل العسجد فی شیء من اسرار اسم محمّد و للشیخ احمد مؤلّفات و رسائل و منظومات و مسائل یطول ذکرها منها النفحة القدسیّة فی وظائف العبودیّة و عقد جواهر اللّآل فی مدح الآل و علیه شرح و تقاریظ من جمع جمّ منهم السّیّد الجلیل علیّ بن محمّد بن احمد بن اسحاق کتبه بمکّة المشرّفة سنة 1203 و للسیّد عبد الرحمن بن سلیمان الاهدل منه إجازة فی الحدیث المسلسل بالاولیّة و له مناقب و فضائل شهیرة و کان لا یسمع بذی فضیلة فی جهة من الجهات الاّ و تعرّف به و استطلع حقیقة فضیلته و مکث علی هذه الحالة دهرا طویلا ثم اثر الخلوة و العزلة الی ان انتقل الی جوار رحمة اللّه تعالی و احمد بن محمد بن علی شروانی که فضائل عالیه و مناقب سامیه او از تقریظات رشید الدّین خان و حسن علیّ محدث و مولوی اوحد الدین بلگرامی بر کتاب مناقب حیدریه تصنیف او که همراهش این تقریظات در لکهنو مطبوع شده ظاهرست در کتاب مذکور گفته و ما احسن قول محبّ الآل العارف المفضال شهاب الدّین احمد بن عبد القادر

ص:451

الحفظی الشافعی رحمه الکبیر المتعال فی منظومته المسمّاة بعقد جواهر اللّآل و آیة التطهیر فیهم نزلت و اذهبت رجسهم و طهّرت لمّا تلاها قام یدعو اهله فی بیت سکناه و خصّ آله ادخلهم تحت الکساء و جلّلا جمیعهم ثم دعا و ابتهلا و

قال اللّهم هؤلاء هم أهل بیتی و هم عصائی انّی لمن حاربهم حرب و من سالمهم سلم علی مرّ الزّمن و انّنی منهم و هم منّی فصل علیهم ازکی صلاة و اجل و ارحم و بارک و ارض عنهم و اغفر و الرّجس اذهب عنهم و طهّر فهذه الآیة اصل القاعدة و منبع الفضل لکلّ عائده و انّما حرف یفید الحصرا و یقصر المراد فیهم قصرا فلا یرید اللّه فیهم غیر ان یذهب عنهم کلّ رجس و دون مؤکّدا تطهیرهم بالمصدر منکرا اشاره للعبقری و منها و کل اعدائهم و الجافی فلا نوالیهم و لا نصافی قد قطعوا ما امروا بواصله و ما رعوا ذمة خیر رسله عقّوه فی اولاده و هجروا و انقضوا عهودهم و غدروا ما عذرهم یوم اللّقاء و الحجّة و کیف ینجو غارق فی اللجّة ما ذا یقولون إذا ما سئلوا و شهد اللّه علی ما فعلوا و هم بداک الیوم فی هوان تطاهم الاقدام کالجعلان و یحکم اللّه بحکم الحق بینهم و بین اهل العق و المصطفی و المرتضی و فاطمة قد حضروا فی مجلس المخاصمة یا حسرة علیهم لا تنقضی و خجلة لمن جفا و من رضی و ما جری فقد مضی و انّما یا ویل من و الا لمن قد ظلما و کل من یسکت او یلتبس

ص:452

و من لعذر فاسد یلتمس فذاک مغبون بکل حال قد ضیّع الرّبح و راس المال و استبدل الادنی بکل خیر و باع دینه بدنیا الغیر و فی غد کل فریق یجمع تحت لواء من له یتّبع و کلّ ناس بامام یدعی فاختر لمن شئت و الق السمعا ثم قال محبّر هذا الکتاب اذاقه اللّه حلاوة عفوه یوم الحساب و للشّهاب العارف الحفظی شرح علی منظومته دال علی حسن عقیدته و وفور محبّته لاهل البیت الرّفیع و سلامته من التّعصب الشّنیع سمّاه ذخیرة المآل فی شرح عقد جواهر اللّآل و لمّا کنت مقیما فی الوطن کان الشّهاب موجودا فی برج شرفه بین الحجاز و الیمن و لا ادری الیوم أ باق لمعان ذلک النّور أم غاب عن الابصار بعد الظّهور لبعدی عن تلک الاقطار و انقطاع ما لم ازل مترقبا لوصوله من اخبار الاخیار الساکنین فی انفس الدّیار لئن عاد جمع الشّمل فی ذلک الحمی غفرت لدهری کلّ ذنب تقدّما و کان والده رحمه اللّه تعالی عارفا لبیبا فاضلا ادیبا رطب اللّسان بإطراء اهل البیت مجاریا فی حلبة حبة الکمیت و کان یرقی الارمد بهذین البیتین إذا ما مقلتی رمدت فکحلی تراب مسّ نعل أبی تراب

ص:453

هو البکّاء فی المحراب لیلا هو الضّحاک فی یوم الضّراب ثم ینفث علی العیون فیشفی و

کان إذا اکتحل یقول اللّهم نوّر بصری و بصیرتی بنور فاطمة الزّهراء و ابیها و بعلها و بنیها و کان رحمه اللّه یلازم بین سنّة الفجر و فرضه الهی بحرمة الحسین و اخیه و جدّه و ابیه و أمّه و بنیه نجّنی من الهمّ الّذی انا فیه و نوّر قلبی بنور معرفتک ثلث مرّات و مناقبه کثیرة

40-ولّی اللّه الکهنوی

وجه چهلم از وجوه ابطال انکار مخاطب خاتمة الکبار آنکه مولوی ولیّ اللّه لکهنوی السهالی این حدیث شریف را بحتم و جزم ثابت می نماید چنانچه در مرآة المؤمنین فی مناقب اهل بیت سید المرسلین می فرماید و در احراق قلوب جاحدین و منکرین و رغم اناف مبطلین مدغلین قصبات سبق می رباید و

قال صلّی اللّه علیه و سلّم من أراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی تقواه و الی ابراهیم فی حلمه و الی موسی فی هیبته و الی عیسی فی زهادته فلینظر الی علیّ بن أبی طالب فهذا ولیّ بن حبیب اللّبیب العالم المعاصر الحسیب وفق لاظهار الحق علی رغم المخاطب النّسیب و انتدب و انتصر لتسدید التمسّک المصیب فلم یکترث و لم یحتفل بانکار المخاطب و جحوده المعیب و لم یضع له و زنا عند التحقیق و التنقیب و مولوی ولیّ اللّه از اکابر علمای جلیل الفخار و اعاظم فضلای عالی تبار و مرجع صغار و کبار این اکناف و اقطار و معروف بنهایت

ص:454

اعتماد و اعتبارست مولوی محمد انعام اللّه پسر ولیّ اللّه مذکور در ضمیمه اغصان اربعه در ذکر والد خود گفته ذات با برکات جناب شان جامع علوم معقول و منقول و حاوی فروع و اصول صاحب تصانیف کثیره بود چنانچه شرح مسلم الثّبوت مسمی بنفائس الملکوت و تفسیر معدن الجواهر بکمال شرح و بسط و حاشیه هدایة الفقه بر عبادات و معاملات و حاشیه بر حاشیه کمالیه شرح عقائد جلالی و حاشیه زواهد ثلاثه و حاشیه صدرا و شرح غایة العلوم و معارج العلوم و تذکرة المیزان و تکمله شرح سلّم مولوی عبد الحق قدس سرّه و تکمله شرح سلّم ملا حسن مغفور و رسالة تشکیک و کشف الاسرار فی خصائص سیّد الابرار و مرآة المؤمنین و تنبیه الغافلین فی مناقب آل سید المرسلین و آداب السّلاطین و عمدة الوسائل و رساله هذا موسوم باغصان اربعه و تصانیف خودش یادگار در عالم دارد المختصر جمله عمر عزیز خویش به تصانیف و درس طلبه علم بسر برده و از علم او عالمی فیض یاب گردید شاگردانش نامی و گرامی و از علمای متبحر شمرده می شوند و در نظر ارباب و حاکمان او ده مغزز و ممتاز

ص:455

مانده بر مناصب جلیله فائز گشته محسود گشت بعمر هشتاد و هشت سال در ماه صفر بتاریخ دهم کلمه گویان بجوار رحمت ایزد منّان طرح اقامت فکند سنین وفاتش از تاریخی که حکیم ظهیر الدّین جواد فتحپوری گفته مؤید می گردد رکن دین مولوی ولیّ اللّه آن بفضل و کمال علم اکمل دعوتی را بجان اجابت کرد که شنیدست از زبان اجل بتفرد که در صفاتش بود از عطائی خدای عزّ و جل می توان گفت سال تاریخش بی تکلف بری و نقص و خلل کز وفاتش شدند بی سر و پا ورع شرع و فضل و علم و عمل انتهی ما فی الضمیمة و لا یخفی ما فی هذا النّظم من المبالغة الذّمیمه و خود مولوی ولیّ اللّه در اغصان اربعه در ذکر اولاد مولوی حبیب اللّه والد خود گفته اکبر آنها در سن راقم حروفست مختصرات در خدمت والد ماجد تحصیل نموده و از شرح جامی تا مسلّم الثّبوت بخدمت عمّ خود ملا محمد مبین قدّس سرّه تحصیل ساخته و بعد فراغ تحصیل زمانی در تکمیل کوشیده اکثر اوقات در مطالعه کتب قدما صرف نموده و در تحقیق اقوال متاخرین دقیقه نگذاشته عمری بتدریس طلبه علم گذرانیده و زمانی در تالیف کتب بسر برده و مکروهات بسیار دیده اما حفظ و حمایت الهی را غالب بر همه چیزها یافته از ابتدای جوانی بفقدان فرزند گرفته خاطر شدم پس از آنکه فرزند بوجود آمدند بموت آنها رنجیدم اکنون که عمرم از شصت سال درگذشت دو فرزند و یک دختر خدای تعالی عنایت فرموده او سبحانه تعالی آنها را در مهد حمایت خود داشته پرورش نماید و بعمر طبعی رساند و علم و فضل نصیب گرداند أَنَّهُ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ

ص:456

ص:457

قسمت دوم: دلالت حدیث تشبیه

نقل حدیث تشبیه به روایت امامیه

قوله حدیث ششم حدیثیست که آن را امامیه روایت می کنند الخ اقول امامیه این حدیث شریف را بطرق متعدده و الفاظ متنوعه در مقام الزام اهل سنت از کتب ایشان روایت می کنند چنانچه وزیر نحریر ابو الحسن علی بن عیسی بن أبی الفتح الاربلی در کتاب کشف الغمه در ذکر جناب امیر المؤمنین علیه السلام فرموده فصل فی مناقبة و ما اعده اللّه تعالی لمحبیه و ذکر غزارة علمه و کونه اقضی الاصحاب من مناقب الخوارزمی عن مجاهد عن ابن عباس رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم لو ان الریاض اقلام و البحر مدادا و الجن حسّاب و الانس کتاب ما احصوا فضائل علی بن أبی طالب و بالاسناد عن علی قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم انّ اللّه تعالی جعل لاخی علی بن أبی طالب فضائل لا تحصی کثرة فمن ذکر فضیلة من فضائله مقرّا بها غفر اللّه له ما تقدّم من ذنبه و ما تاخّر و من کتب فضیلة من فضائله لم تزل الملائکة نستغفر له ما بقی لتلک الکتابة رسم و من استمع فضیلة من فضائله غفر اللّه له الذّنوب التی اکتسبها بالاستماع و من نظر الی فضیلة من فضائله غفر اللّه له الذنوب التی اکتسبها بالنظر ثم قال النظر الی وجه علی بن أبی طالب عبادة و ذکره عبادة لا یقبل اللّه ایمان عبد الا بولایته و البراءة من اعدائه و بالاسناد قال الخطیب الخوارزمی انبانا الحافظ ابو العلاء الهمدانی مرفوعا الی عبد اللّه بن عباس و قد قال له رجل سبحان اللّه ما اکثر مناقب علیّ و فضائله انّی لاحسبها ثلثة آلاف منقبة قال ابن عباس اولا تقول انّها الی ثلثین اقرب و بالاسناد عن الحسین بن علی بن أبی طالب عن علی عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم یقول لو حدّثت بکلّ ما انزل فی علی ما وطی

ص: 458

علی موضع فی الارض الا اخذ ترابه الی الماء

و من کتاب المناقب قال حدثنی الامام العلامة فخر خوارزم ابو القاسم محمود بن عمر الزمخشری مرفوعا الی الحسن ان عمر بن خطاب اتی بامرأة مجنونة حبلی قد زنت فاراد ان یرجمها فقال له علی یا امیر المؤمنین اما سمعت ما قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم قال و ما قال قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم رفع القلم عن ثلث عن المجنون حتّی یبرأ و عن الغلام حتّی یدرک و عن النائم حتی یستیقظ قال فخلّی عنها و منه عن علیّ قال لما کان فی ولایة عمر رضی اللّه عنه اتی بامرأة حامل فسألها عمر بن الخطاب فاعترفت بالفجور فامر بها عمران ترجم فلقیها علیّ بن أبی طالب فقال ما بال هذه فقالوا امر بها امیر المؤمنین ان ترجم فردّها علیّ فقال امرت بها ان ترجم فقال نعم اعترفت عندی بالفجور فقال هذا سلطانک علیها فما سلطانک علی ما فی بطنها ثم قال له علی فلعلک انتهرتها و اخفتها فقال قد کان ذلک قال او ما سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول لا حدّ علی معترف بعد بلاء انه من قیّدت او تهدّدت فلا اقرار له فخلّی عمر سبیلها ثم قال عجزت النساء ان تلدن مثل علیّ بن أبی طالب لو لا علیّ لهلک عمر الی ان قال العلامة الاربلی رحمة اللّه تعالی و منه أی من کتاب المناقب للخوارزمی عن ابن عباس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علیّ بابها فمن أراد العلم فلیات الباب و منه عن أبی الحمراء قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم من أراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی فهمه و الی یحیی بن زکریّا فی زهده و الی موسی بن عمران

ص: 459

فی بطشه فلینظر الی علی بن أبی طالب قال احمد بن الحسین البیهقی لم اکتبه الا بهذا الاسناد و قد روی البیهقی فی کتابه المصنّف فی فضائل الصّحابة یرفعه بسنده الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انّه قال من أراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی تقواه و الی ابراهیم فی حلمه و الی موسی فی هیبته و الی عیسی فی عبادته فلینظر الی علی بن أبی طالب فقد ثبت لعلیّ علیه السّلام ما ثبت لهم علیهم السلام من هذه الصّفات المحمودة و اجتمع فیه ما تفرّق فی غیره انتهی نقلا عن نسخة نقلت عن نسخة المصنف و جلالت مرتبه و عظمت شان علامه اربلی بمثابه ایست که اجلّه سنّیه هم بمدح آن جناب عذب البیان و رطب اللّسان می باشند چنانچه محمّد بن شاکر بن احمد الکتبی در فوات الوفیات که مصطفی بن عبد اللّه قسطنطینی در کشف الظنون ذکرش باین نهج فرموده فوات الوفیات لمحمد بن شاکر بن احمد الکتبی المتوفّی سنة اربع و ستین و سبع مائه می گوید علی بن عیسی بن أبی الفتح الصاحب بهاء الدین بن الامیر فخر الدین الاربلی المنشی الکاتب البارع له شعر و ترسّل و کان رئیسا کتب لمتولی اربل من صلایا ثم خدم ببغداد فی دیوان الانشاء ایّام علاء الدین صاحب الدیوان ثم انّه فتر سوقه فی دولة الیهود ثم تراجع بعدهم و سلّم و لم ینکب الی ان مات سنة اثنتین و تسعین و ست مائه و کان صاحب تجمل و حشمة و مکارم اخلاق و فیه تشیّع و کان ابوه والیا باربل و لبهاء الدین مصنفات ادبیة مثل المقامات الاربع و رسالة الطیف المشهورة و غیر ذلک و خلف لما مات ترکة عظیمة نحو الفی الف درهم تسلمها ابنه ابو الفتح و محقها و مات صعلوکا و محمد بن شاکر بن احمد کتبی از اجله معتمدین و مشاهیر مستندین

ص: 460

اهل سنت ست کتاب او فوات الوفیات مشهور و معروف ست مولوی صدیق حسن خان معاصر در اتحاف النبلاء باین کتاب استناد کرده حیث قال فی ترجمة محمد بن الشیخ مجد الدّین علی بن وهب بن مطیع القشیری الطوسی المفلوطی المصری المالکی الشافعی در فوات الوفیات گفته تفقه بر پدر کرده و نامش در حیات مشایخ او شهرت پذیرفته اول مالکی المذهب بود بعده شافعی گردید سماعت از ابن المقیر و ابن رواح و ابن الحمیری و السبط و ابن عبد الدائم و زین خالد و غیرهم دارد و از تصانیف اوست امام و علوم الحدیث و شرح مقدمة المطرز در اصول فقه و جمع الاربعین فی الروایه عن رب العالمین و بود کثیر التسرّی و التمتع و او را چند اولاد ذکور و اناث بود باسمای صحابه عشره مبشّره بالجنة در باب میاه و نجاسات مقهور وسواس بود درین باب حکایات و وقائع کثیره از وی نقل کرده اند انتهی و زین الدین محمد بن علی بن شهرآشوب المازندرانی از احمد بن محمد بن حنبل الشیبانی و ابن بطه روایت آن نموده کما عرفته سابقا و ابو الحسن یحیی بن الحسن بن الحسین بن علی بن البطریق الحلی از ابو الحسن علی بن محمد بن الطیب الجلالی المعروف بابن المغازلی نقل آن فرموده چنانچه در کتاب العمده می فرماید و بالاسناد قال أی ابن المغازلی اخبرنا احمد بن محمّد بن عبد الوهاب قال حدثنا الحسین ابن محمد بن الحسین العدل العلوی الواسطی قال حدّثنا محمد بن محمود قال حدثنا ابراهیم بن مهدی الایلی قال حدّثنا ابراهیم بن سلیمان بن رشید قال حدّثنا زید بن عطیة قال حدّثنا ابان بن فیروز عن انس بن مالک قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من أراد ان ینظر الی علم آدم و فقه نوح فلینظر الی علی بن أبی طالب و حسن بن محمد بن علی السهمی الحلی طاب ثراه آن را از وسیلة المتعبدین عمر بن محمد بن خضر المعروف بالملا الاردبیلی نقل نموده و علاّمه مجلسی اعلی اللّه مقامه در بحار الانوار عبارت ابن شهرآشوب را

ص: 461

که در آن این حدیث را از احمد بن حنبل و ابن بطه نقل فرموده پس نسبت روایت این حدیث بامامیّة بغرض اظهار این معنی که سنیه روایت آن نکرده اند اول تلمیعی و تمویهی سخیفست که از مخاطب منیف صادر شده و نیز قطع نظر از ان کاش جمیع طرق این حدیث یا اکثر آن طرق نقل می کرد لا اقل ذکر تعدّد طرق این حدیث شریف می نمود نه آنکه اکتفا بر صرف یک طریق می کرد قوله و فساد مبادی این تمسک و مقدمات از سر تا قدم بر هر دانشمند ظاهرست اقول زعم فساد مبادی این تمسک و مقدّمات ناشی از فساد مبادی عقل و وسواس در واضحات و بدیهیات و تمسک بهواجس مخیلات و تشبث بمقدمات معتلاتست و هر دانشمند حق پسند صاحب رای ارجمند و فطرت بلند را بیان سابق کافی و بسند و مانع از رکون و جنوح بسوی تشکیکات سراسر هزل و خرافات بی اصل و بی بند و مخاطب حمید الشیم که از سر تا قدم مبتلای اشمئزاز از فضائل وصی نبی خیر الامم علیه و اله افضل السلام من رب النعمست در هر مقام بسبب بعد از خوض در معترکات ظلم و عدم تمییز حق صحیح از خلل واضح السقم قدم در مضمار انکار و ابطال روایات اکابر ائمه و اساطین عالی همم می گزارد در این جا هم جریا علی دیدنه القدیم حکم نموده بفساد این تمسک واضح السداد و مقدمات محکمه کالسبع الشداد و ظاهر فرموده کمال بعد خود از عناد و غایت انهماک در لداد و بلوغ امد اقصی در اضغان و احقاد و مخالفت تحقیق و انتقاد و عدم توخی و ارتیاد انتهاج منهج رشاد و هیمان در مهامه مردیه تقلید کابلی ضحکه کل ناد و عدم اعتناء و التفات بافادات محققین و محدثین امجاد و ترک استسعاد باطلاع بر افادات جهابذه نقاد و اللّه ولی التوفیق و الارشاد و منه الهدایة الی نهج السداد و هو الصائن من ان یمتلی الانسان من الراس الی القدم بالحقد و الوعز علی فضائل وصی شفیع الامم و یزیغ عن واضح المنهج و مبتلج اللقم و ینهمک فی إخفار الذمم و یتنکب عن الطریق الامم

ص: 462

و نیز کمال عجبست که با آنکه این حدیث شریف را عطار و سنائی أو لیّن بتفصیل و ثانی باجمال حتما و جزما ثابت کرده اند و این هر دو باعتراف خودش از جمله کسانی اند که بنای کار ایشان و شریعت و طریقتشان از سر تا قدم بر مذهب اهل سنتست کما صرّح به فی المکاید و قد مضت عبارته فی ترجمة السنائی انکار بودن این حدیث شریف از احادیث اهل سنت می نماید و کسانی را که حسب اعتراف خودش بنای کار ایشان و شریعت و طریقتشان از سر تا قدم بر مذهب اهل سنتست خارج از سنیان می سازد و بقول خود خود را از سر تا قدم مشحون بصدق و دیانت و ورع و امانت می سازد ما هکذا تورد یا سعد الابل

نبودن این حدیث از احادیث اهل سنت و رد آن

قوله اول این حدیث از احادیث اهل سنت نیست اقول راست می گوئی و طریق حق بقدم صدق می پوئی و صواب دور از ملام و معاب می جویی و دست کرامت پرست از میل بباطل و دروغ می شوئی و مثل سبزه بارها در قالبهایی جدید می روئی یا للعجب مگر عبد الرزاق و احمد بن حنبل و أبی حاتم و ابن شاهین و ابن بطه و حاکم و ابن مردویه و ابو نعیم و بیهقی و ابن مغازلی و شیرویه دیلمی و سنائی و عطار که حسب اعتراف خودش بنای کار ایشان و شریعت و طریقت ایشان از سر تا قدم بر مذهب اهل سنتست و شهردار دیلمی و اخطب خوارزم و رضی الدین طالقانی و صالحانی و ابن طلحه و محمد بن یوسف کنجی و محب طبری و سید علی همدانی و امیر ملا و شهاب الدین دولت آبادی و ابن الصبّاغ مالکی و میرحسین میبذی و عبد الرحمن صفوری و ابراهیم وصابی و جمال الدین محدث و احمد بن فضل باکثیر مکی و میرزا محمد بدخشانی و محمد صدر عالم و محمد بن اسماعیل و امثال ایشان از اکابر اساطین و ارکان و افاخم جهابذه اعیان از سنیه نبودند و هر گاه این حضرات نزد مخاطب رفیع الدرجات از اهل سنت خارج و بزمره مبتدعین و اهل ضلال و مرتکبین اشراک هلاک و اختلال والج باشند پس چه عجب که والد ماجد او هم که حسب تصریحش آیتی از آیات الهی و معجزه از معجزات نبوی بوده از اهل سنت بیرون و بزرافه

ص: 463

مبتدعین و هالکین مقرون باشد و هر گاه این حضرات که اسامی متبرکه شان مرقوم مع والد ماجد مخاطب رئیس القروم خارج از اهل سنت و صواب و محشور بزمره مبتدعین اقشاب و معدود در مخالفین کتاب و محسوب در جرکه هالکین او شاب باشند پس کرا تاب و طاقتست که از اخراج دیگر حضرات که معاصر مخاطب ماهر جلیل المآثر جمیل المفاخر بودند مثل عبد القادر بن احمد العجیلی و مولوی ولی اللّه بن حبیب اللّه لکهنوی حرف شکایت و سخن نکایت بر زبان تواند آورد و نیز هر گاه این حضرات خارج اهل سنت باشند پس مادحین این حضرات لاشتراک العلة و السبب و مماثلین شان در رفعت درجات لعدم الفرق و لزوم الخرق نیز از سنیه خارج خواهند شد پس تسنن منحصر خواهد شد در ذات عالی صفات مخاطب بدیع السمات و لکن چون او هم مادح جمعی ازین حضراتست او هم حسب افاده خود از سنیه خارج خواهد شد پس بنا بر این در عالم کسی سنی نبوده پس تا بقدم این مذهب و زعم حدوث مذهب اهل حق که مخاطب اتعاب نفس نفیس بترتیب و تزویر هر تلمیع و تلبیس و تهذیب و تقریر هر تخدیع و تدلیس در اثبات این مطلب خسیس فرموده چه رسد وَ لا یَحِیقُ اَلْمَکْرُ اَلسَّیِّئُ إِلاّ بِأَهْلِهِ قوله و ابن مطهر حلی در کتب خود وارد نموده در روایت آن را گاهی به بیهقی و گاهی به بغوی نسبت کرده حال آنکه در تصانیف هر دو از ان اثری موجود نیست اقول قبل از علامه حلی صاحب کشف الغمه و ابن شهرآشوب و این بطریق هم نقل حدیث تشبیه از سنیه کرده اند کما دریت انفا تخصیص ایراد آن بعلامه حلی وجهی ندارد جز تقلید غیر سدید کابلی وحید و علامه حلی این حدیث شریف را از بیهقی نقل کرده چنانچه در کتاب منهاج الکرامه در ذکر اعلمیت جناب امیر علیه السلام می فرماید

عن البیهقی فی کتابه باسناده عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال من أراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی تقواه و الی ابراهیم فی خلته و الی موسی فی هیبته و الی عیسی

ص: 464

فی عبادته فلینظر الی علیّ بن أبی طالب فاثبت له ما تفرّق فیهم و در نهج الحق هم نقل آن از بیهقی فرموده و روایت بیهقی این حدیث شریف را و وجود آن در کتاب بیهقی قطعی و حتمیست و بتصریح اکابر سنیه ثابت و متحققست آنفا دانستی که اخطب خوارزم و ابن طلحه و ابن الصباغ و میبذی و میرزا محمد بدخشانی و عبد القادر عجیلی این حدیث شریف را از بیهقی نقل کرده اند و میرزا محمد بن معتمدخان ممدوح و مقبول خود مخاطب عالی شأن و بتصریح صریح فاضل رشید تلمیذ وحید مخاطب عین الأعیان از عظمای اهل سنتست پس اگر معاذ اللّه بر حرف دیگر حضرات گوش نهند از قبول حکم معتمد میرزا محمد بن معتمد چاره نیست و لو قاموا و قعدوا و تغیّروا و تربّدوا فالحمد للّه علی ما ازاح الباطل عن نصابه و اصله و اجتاح تسویل المخاطب و منکر ختله و خرم اسّ الشبهة المغدقة و جزم شوک الحمة الموبقة و اوضح الحقّ المشرق المنار الیانع الانوار العزیز المثار فسطع بمنّه النّور المضیء و البرهان الجلی و اسفر المنهاج البادی و ائتلق الحق الهاذی و اینعت شجرة اغصانها معتدلة و ثمارها منهدلة و لزمت الحجّة الکافیة و البیّنة الشافیة و الآیة المتلافیة و انمحقت التلمیعات المعلولة و کسدت التمویهات المدخولة و انفصم حبائلها و عراها و انخرم قننها و ذراها و لعمری لا یجحد و لا یلطّ الحقّ بعد نهایة ظهوره و اشراق نوره و ایتلاق بدوره و تبلّج اسفاره و تفتق ازهاره و انفتاح ابوابه و انقشاع سحابه و وضوح صوابه و تبیّن لبابه و فصل خطابه و إنارة معالمه و اشادة مراسمه و ایتلاف مناظمه و صفاء نمی ره و عذوبة مشرعه و نفاسة منزعه و عذوبة مقطعه و لحب لقمه و نهج جدده و شعب صدعه و ایراق اشجاره و ایناع اثماره و غضاضة اغصانه و طراءة

ص: 465

افنانه و حصافة بنیانه و رزانة جدرانه و متانة حیطانه و ابرام سوره و احکام دوره و ارتفاع قصوره و شموخ اعلامه و انتساق نظامه و عظمة شانه و جلالة انصاره و اعوانه الاّ من انتکث علیه حبل الفطنة و الذکاء و کبت به العضیهة المورطة و هوت به فی درک الشقاء فهو یهیم فی وادی الخسار و الانکار و یدور حول الجحود و التّبار و یسوق علی نفسه عاد الشّنار و الصّغار فهو المختال الفخور المهین العجول القلق الوضین المرسل فی غیر سدد المنهمک فی الرد و اللّدد المخفرذ امام الانصاف المستبدّ بالاعتساف الجادح للشرب الوبیّ السالک للطّریق الابیّ و نهایت عجبست که فاضل مخاطب با وصف دعاوی شجر و اطلاع بر کتب فریقین هنوز برین کتب مشهوره که از ان نقل این حدیث کردم عثوری ندارد و بتقلید کابلی رجما بالغیب بکمال یقین و جزم ظاهر می کند که در تصانیف بیهقی اثری ازین حدیث موجود نیست کاش می گفت که من در تصانیف بیهقی این حدیث را ندیده ام و معنایش چنان قرار می داد که چون من تصانیف بیهقی را ندیده ام پس این حدیث را هم در ان ندیده ام لیکن اخبار واقعی از نبودن این حدیث شریف در تصانیف بیهقی کذبیست حیرت خیز و دروغیست عجب انگیز که از شأن جهلاء دروغ زن هم بعیدست که در امور دینیّه از چنین کذب واضح بسیاری از جهلا هم احتراز می کنند فضلا عن الافاضل لیکن اگر اولیای شاهصاحب این اعتذار برپا کنند که جناب شان نفی اثر این حدیث از تصانیف بیهقی کرده است نه عین آن پس اگر عین روایت موجود باشد در نفی اثر عیبی نیست این عذر عجیب و غریب شاید نزد معتقدین شان قابل قبول باشد و بهمین سبب که بلا شبهه و ریب بیهقی طاهر الحبیب راوی این حدیث شریفست ابن تیمیه با آن همه تعصب و تکبّر و تغطرس و یتجر و مراد اجترا و اعتساف و انحراف و مکابره و مجازفه و عدوان

ص: 466

مجادله و معانده و شنان و غلیان و ثوران احقاد و اضغان بجواب علاّمه حلی طاب ثراه انکار روایت بیهقی آن را نتوانست کرد بلکه بحیله دیگر متمسک و در شرک کذب و دروغ تازه مرتبک گردید یعنی انکار روایت بیهقی این حدیث را نهایت شنیع و فظیع دانسته چار و ناچار در صدد قدح و جرح بیهقی برآمده چنانچه در منهاج الاعوجاج و محجاج اللّجاج که آنرا به منهاج السّنة النّبویة موسوم ساخته بکمال وقاحت و سلاطت و نهایت جسارت و رطانت میسر آید و الجواب ان یقال اوّلا این اسناد هذا الحدیث و البیهقی یروی فی الفضائل احادیث ضعیفة بل موضوعة کما جرت عادة امثاله من اهل الحدیث و یقال ثانیا هذا الحدیث کذب موضوع علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم بلا ریب عند اهل العلم بالحدیث و لهذا لا یذکره اهل العلم بالحدیث و ان کانوا حریصا علی جمع فضائل علیّ کالنسائی قصد ان یجمع فضائل علیّ فی کتاب سماه الخصائص و التّرمذی قد ذکر احادیث متعدّدة فی فضائل و فیها ما هو ضعیف بل هو موضوع و مع هذا لم یذکروا هذا و نحوه و حقیر بعد نسبت وقاحت بابن تیمیه سخت متحیر شدم که با آنکه او انکار وجود حدیث در کتاب بیهقی ننموده صرف کمر همّت بر ابطال آن بسته و هم بمهملیت حدیث بانکار دلالت آن بر افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام و گرفتن آن از قبیل تشبیهات شعرا قائل نشده فقیر او را منسوب بوقاحت منسوب ساختم جناب شاهصاحب را که هم بابطال حدیث می پردازند و هم بجواب این حدیث اغراقات و تشبیهات شعرا ذکر می کنند و هم انکار وجود آن در کتاب بیهقی بلکه سائر کتب سنیّه و لو باسناد ضعیف می نمایند بچه چیز منسوب خواهم ساخت بالجمله بطلان کلام ابن تیمیه حاجت تبیین ندارد که به بیهقی نسبت روایت موضوعات می نماید و این حدیث مروی او را بدون

ص: 467

دلیلی موضوع می گوید حال آنکه اداله تام کرده که حدیثی را که وضعش بداند روایت نکند و دیگر علما این التزام او را قبول کرده اند و حکم بوضع احادیث مرویه او را باطل کرده اند و از غرائب آنست که از کلام او و لهذا لا یذکره اهل العلم بالحدیث چنان واضح می شود که بیهقی را از اهل العلم بالحدیث خارج کرده و ازین زیاده تر عجبی نمی باشد بیهقی چنین کسی نیست که قدح قادحی در و قابلیت گوش نهادن داشته باشد و جلالت قدرش در علم حدیث محتاج اظهار گردد سابقا شنیدی که صاحب مشکاة در حق او و امثال او ارشاد نموده است انی إذا اسندت الحدیث إلیهم کانّی اسندت الی النبی صلّی اللّه علیه و سلم و یاقوت حموی در معجم البلدان گفته و قد اخرجت هذه الکورة من لا یحصی من الفضلاء و العلماء و الفقهاء و الادباء و مع ذلک فالغالب علی اهلها مذهب الرافضة الغلاة و من اشهر ائمّتهم الامام ابو بکر احمد بن الحسین بن علی بن عبد اللّه بن موسی البیهقی من اهل خسروجرد صاحب التصانیف المشهورة و هو الامام الحافظ الفقیه الاصولی الدین الورع اوحد الدهر فی الحفظ و الاتقان مع الدین المتین من اجلّ اصحاب أبی عبد اللّه الحاکم و المکثر بن عنه ثم فاقه فی فنون من العلم تفرّد بها رحل الی العراق و طوّف الآفاق و الّف من الکتب ما یبلغ قریبا من الف جزء مما لم یسبق الی مثله استدعی الی نیسابور لسماع کتاب المعرفة فعاد إلیها فی سنة احدی و اربعین و اربعمائة ثم عاد الی ناحیته فاقام بها الی ان مات فی جمادی الاولی من سنة اربع و خمسین و اربعمائة و من تصانیفه کتاب المبسوط کتاب السنن کتاب معرفة علوم الحدیث کتاب دلائل النبوّة کتاب مناقب الشافعی کتاب البعث و النشور کتاب الآداب کتاب فضائل الصحابة

ص: 468

کتاب الاعتقاد کتاب فضائل الاوقات و سمعانی در انساب گفته ابو بکر احمد بن الحسین بن علی بن موسی بن عبید اللّه البیهقی الحافظ کان اماما فقیها حافظا جمع بین معرفة الحدیث و الفقه و کان یتتبع نصوص الشافعی و جمع کتابا سمّاه کتاب المبسوط و کان استاذه فی الحدیث الحاکم ابو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه الحافظ و تفقه علی أبی الفتح ناصر بن محمد العمری المروزی و سمّع الحدیث الکثیر و صنف فیه التصانیف التی لم یسبق إلیها و هی مشهورة موجودة فی ایدی الناس سمعت منها کتاب السنن الکبیر و کتاب السنن الصغیر و کتاب معرفة الاثار و السنن و دلائل النّبوّة و کتاب شعب الایمان و کتاب الاسماء و الصفات و کتاب البعث و النشور و کتاب الزهد الکبیر و کتاب الدّعوات الکبیرة و الدعوات الصغیرة و کتاب القدر و کتاب الاعتقاد و کتاب فضائل الاوقات و غیرها من الکتب و ادرکت عشرة من اصحابه الّذین حدّثونی عنه و کانت ولادته فی سنة اربع و ثمانین و ثلاثمائة فی شعبان و وفاته فی سنة ثمان و خمسین و اربعمائة و قاضی شمس الدین احمد بن محمد المعروف بابن خلکان در وفیات الأعیان گفته ابو بکر احمد بن الحسین بن علیّ بن عبد اللّه بن موسی البیهقی الخسروجردی الفقیه الشافعی الحافظ الکبیر المشهور و احد زمانه و فرد اقرانه فی الفنون من کبار اصحاب الحاکم أبی عبد اللّه بن البیّع فی الحدیث ثم الزّائد علیه فی انواع العلوم اخذ الفقه عن أبی الفتح ناصر بن محمّد العمری المروزی غلب علیه الحدیث و اشتهر به و رحل فی طلبه الی العراق و الجبال و الحجاز و سمع بخراسان من علماء عصره و کذلک ببقیة البلاد التی انتهی إلیها و شرع

ص: 469

فی التصنیف فصنّف فیه کثیرا حتی قیل تبلغ تصانیفه الف جزء و هو اول من جمع نصوص الامام الشافعی رضی اللّه تعالی عنه فی عشر مجلّدات و من مشهور مصنّفاته السّنن الکبیر و السّنن الصغیر و دلائل النبوة و السّنن و الاثار و شعب الایمان و مناقب الشافعی المطّلبی و مناقب احمد بن حنبل و غیر ذلک و کان قانعا من الدنیا بالقلیل و قال امام الحرمین فی حقّه ما من شافعی المذهب الا و للشافعی علیه منّة الا احمد البیهقی فانّ له علی الشافعی منّة و کان من اکثر النّاس نصرا لمذهب الشافعی و طلب الی نیسابور لنشر العلم فاجاب و انتقل إلیها و کان علی سیرة السّلف و اخذ عنه الحدیث جماعة من الأعیان منهم ظاهر الشحامی و محمد الفراوی و عبد المنعم القشیری و غیرهم و کان مولده فی شعبان سنة اربع و ثمانین و ثلاثمائة و توفّی فی العاشر من جمادی الاولی سنة ثمان و خمسین و اربعمائة بنیسابور و نقل الی بیهق رحمه اللّه تعالی و نسبته الی بیهق بفتح الباء الموحّدة و سکون الباء المثنّاة من تحتها و بعد الهاء المفتوحة قاف و هی قری مجتمعة بنواحی نیسابور علی عشرین فرسخا منها و خسروجرد من قرأها و هی بضم الخاء المعجمة و ابو عبد اللّه محمد بن عثمان الذهبی در سیر النّبلا گفته البیهقی هو الحافظ العلامة الثبت الفقیه شیخ الاسلام ابو بکر احمد بن الحسین بن علی بن موسی الخسروجردی الخراسانی و بیهق عدة قری من اعمال نیسابور علی یومین منها ولد فی سنة اربع و ثمانین و ثلاثمائة فی شعبان الی ان قال و بورک له فی علمه و صنّف التصانیف النافعة و لم یکن عنده سنن النّسائی و لا سنن ابن ماجة و لا جامع أبی عیسی عنده عن الحاکم وقر بعیر او نحو ذلک و عنده سنن

ص: 470

أبی داود غالبا و تفقّه علی ناصر العمری و غیره و انقطع بقریته مقبلا علی الجمع و التالیف فعمل السنن الکبیر فی عشر مجلدات لیس لاحد مثله و الّف کتاب السّنن و الاثار فی اربع مجلدات و کتاب الاسماء و الصفات فی مجلدتین و کتاب المعتقد مجلّد و کتاب النعت مجلّد و کتاب الترغیب و الترهیب مجلد و کتاب الدعوات مجلّد و کتاب الزهد مجلّد و کتاب الخلافیات ثلاث مجلدات و کتاب نصوص الشافعی مجلّدان و کتاب دلائل النبوة اربع مجلّدات و کتاب السنن الصّغیر مجلد ضخم و کتاب شعب الایمان مجلّدان و کتاب المدخل الی السّنن مجلّد و کتاب الآداب مجلّد و کتاب فضائل الاوقات مجیله و کتاب الاربعین الکبری مجیله و کتاب الاربعین الصغری و کتاب الاربعین و کتاب الرویة جزء و کتاب الاسراء و کتاب مناقب الشافعی مجلّد و کتاب مناقب احمد مجلّد و کتاب فضائل الصحابة مجلّد و اشیاء لا یحضرنی ذکرها قال الحافظ عبد الغافر بن اسماعیل فی تاریخه کان البیهقی علی سیرة العلماء قانعا بالیسیر متجمّلا فی زهده و ورعه و قال ایضا هو ابو بکر الفقیه الحافظ الاصولی الدّیّن و الورع واحد زمانه فی الحفظ و فرد اقرانه فی الاتقان و الضّبط من کبار اصحاب الحاکم و یزید علی الحاکم بانواع من العلوم کتب الحدیث و حفظه من صباه و تفقّه و برع و اخذ فی فنّ الاصول و ارتحل الی العراق و الجبال و الحجاز ثم صنّف و توالیفه تقارب الف جزء ممّا لم یسبقه إلیه احد جمع بین علم الحدیث و الفقه و بیان علل الحدیث و وجه الجمع بین الاحادیث طلب منه الائمة الانتقال من بیهق الی نیسابور لسماع الکتب فاتی فی سنة 441 احدی و اربعین

ص: 471

و اربعمائة و عقدوا له المجلس لسماع کتاب المعرفة و حضره الائمة قال شیخ القضاة ابو علی اسماعیل بن البیهقی قال أبی حین ابتدات بتصنیف هذا الکتاب یعنی کتاب المعرفة من السّنن و الاثار و فرغت من تهذیب اجزاء منه سمعت الفقیه محمد بن احمد و هو من صالحی اصحابی و اکثرهم تلاوة و اصدقهم لهجة یقول رأیت الشّافعی رحمه اللّه فی النّوم و بیده اجزاء هذا الکتاب و هو یقول کتبت الیوم من کتاب الفقیه سبعة اجزاء او قال قرأتها و رآه یعتد بذلک قال و فی صباح ذلک الیوم رای فقیه آخر من اخوانی الشافعی قاعدا فی الجامع علی سریر و هو یقول قد استفدت الیوم من کتاب الفقیه حدیث کذا و کذا و اخبرنا أبی قال سمعت الفقیه ابا محمد الحسن بن احمد السمرقندی الحافظ یقول سمعت الفقیه محمد بن عبد العزیز المروزی یقول رأیت فی المنام کأنّ تابوتا علا فی السماء یعلوه نور فقلت ما هذا فقال تصنیفات احمد البیهقی ثم قال شیخ القضاة سمعت الحکایات الثلث من الثلثة المذکورین قلت هذه الرّؤیا حق فتصانیف البیهقی عظیمة القدر غریزة الفوائد قلّ من جوّد توالیفه مثل الامام أبی بکر فینبغی للعالم ان یعتنی بها و لا سیّما سننه الکبیر و قد قدم قبل موته بسنة او اکثر الی نیسابور و تکاثر علیه الطلبة و سمعوا منه کتبه و جلبت الی العراق و الشّام و النّواحی و اعتنی بها الحافظ ابو القسم الدمشقی و سمعها من اصحاب البیهقی و نقلها الی دمشق هو و ابو الحسن المرادی و بلغنا عن امام الحرمین أبی المعالی الجوینی قال ما من فقیه شافعی الاّ و للشّافعی علیه منّة الا ابا بکر البیهقی فانّ المنّة له علی الشّافعی لتصانیفه فی نصرة مذهبه قلت اصحاب ابو المعالی

ص: 472

الی ان قال اخبرنا احمد بن هبة اللّه انا زین الأمناء الحسن بن محمّد و محمّد بن عبد الوهاب بن الشیرجی و ابن عسان قالوا انا علی بن الحسن الحافظ انا ابو القسم المستملی انا احمد بن الحسین البیهقی انا عبد اللّه بن یوسف انا ابن الاعرابیّ انا ابن أبی الدّنیا حدّثنی ابو علی المدائنی نا فطر بن حماد بن واقد نا أبی سمعت ملک بن دینار یقول یقولون ملک زاهد أیّ زهد عند ملک و له جبّة و کساء انّما الزّاهد عمر بن عبد العزیز اتته الدنیا فاغرة فاها فاعرض عنها و نیز ذهبی در تذکرة الحفاظ گفته البیهقی الامام الحافظ العلاّمة شیخ خراسان ابو بکر احمد بن الحسین بن علیّ بن موسی الخسروجردی البیهقی صاحب التّصانیف ولد سنة اربع و ثمانین و ثلاثمائة فی شعبان و سمع ابا الحسن محمد بن الحسین العلویّ و ابا عبد اللّه الحاکم و ابا طاهر بن محمش و ابا بکر بن فورک و ابا علی الرودباری و عبد اللّه بن یوسف بن نامویه و ابا عبد الرّحمن السلمی و خلقا بخراسان و هلال بن محمّد الحفّار و ابا الحسین بن بشران و ابن یعقوب الایادی و عدة ببغداد و الحسن بن احمد بن فراس و طائفة و جناح بن بدیر و جماعة بالکوفة و لم یکن عنده سنن النّسائی و لا جامع الترمذی و لا سنن ابن ماجة بلی کان عنده الحاکم فاکثر عنه و عنده عوال و بورک له فی علمه لحسن مقصده و قوّة فهمه و حفظه و عمل کتبا لم یسبق الی تحریرها منها الاسماء و الصفات و هو مجلدان و السنن الکبیر عشر مجلدات و السنن و الاثار اربع مجلدات و شعب الایمان مجلّدان و دلائل النّبوّة ثلث مجلدات و السنن الصغیر مجلدان و الزهد مجلد و البعث مجلد و المعتقد مجلد و الآداب مجلّد و نصوص الشافعی ثلث مجلّدات و المدخل مجلد و الدعوات مجلد و الترغیب و الترهیب مجلّد و مناقب الشافعی مجلد

ص: 473

و مناقب احمد مجلد و کتاب الاسراء و کتب عدیدة لا اذکرها قال عبد الغافر فی تاریخه کان البیهقی علی سیرة العلماء قانعا بالیسیر متجملا فی زهده و ورعه و عن امام الحرمین أبی المعالی قال ما من شافعیّ الا و للشافعی علیه منة الا ابا بکر البیهقی فان له المنّة علی الشافعی لتصانیفه فی نصرة مذهبه قال ابو الحسن عبد الغافر فی ذیل تاریخ نیسابور ابو بکر البیهقی الفقیه الحافظ الاصولیّ الدّین الورع و احد زمانه فی الحفظ و فرد اقرانه فی الاتقان و الضّبط من کبار اصحاب الحاکم و یزید علیه بانواع من العلوم کتب الحدیث و حفظه من صباه و تفقّه و برع و أخذ فی الاصول و ارتحل الی العراق و الجبال و الحجاز ثم صنّف و توالیفه تقارب الف جزء ما لم یسبقه إلیه احد جمع بین علم الحدیث و الفقه و بیان علل الحدیث و وجه الجمع بین الاحادیث طلب منه الائمة الانتقال من الناحیة الی نیسابور لسماع الکتب فاتی فی سنة احدی و اربعین و اعدوا له المجلس لسماع کتاب المعرفة و حضره الائمة و کان علی سیرة العلماء قانعا بالیسیر و قال شیخ القضاة ابو علی اسماعیل بن البیهقی نا أبی قال حین ابتدأت بتصنیف هذا الکتاب یعنی کتاب معرفة السنن و الاثار و فرغت من تهذیب اجزاء منه سمعت الفقیه محمد بن احمد و هو من صالحی اصحابی و اکثرهم تلاوة و اصدقهم لهجة یقول رایت الشافعی فی النوم و بیده اجزاء من هذا الکتاب و هو یقول قد کتبت الیوم من کتاب الفقیه احمد سبعة اجزاء او قال قرأتها و رآه یعتد ذلک و فی صباح ذلک الیوم رای فقیه آخر من اخوانی الشافعی قاعدا فی الجامع علی سریر و هو یقول استفدت الیوم من کتاب الفقیه حدیث کذا و کذا و انا والدی قال سمعت الفقیه

ص: 474

ابا محمد الحسن بن احمد السّمرقندی الحافظ یقول سمعت الفقیه محمد بن عبد العزیز المروزی یقول رایت فی المنام کان تابوتا علا فی السماء یعلوه نور فقلت ما هذا قال هذه تصنیفات احمد البیهقی ثم قال شیخ القضاة سمعت الحکایات الثلث من الثلثة المذکورین

اخبرنا احمد بن هبة اللّه بن احمد انبأتنا زینب بنت عبد الرحمن انا محمد بن اسماعیل الفارسی انا ابو بکر البیهقی انا علی بن احمد بن عبدان انا احمد بن عبید انا ابو بکر بن حجة انا ابو الولید نا عمرو بن العلاء الیشکریّ عن صالح بن شریح عن عمران بن حطان عن عائشة قالت قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یؤتی بالقاضی العدل یوم القیمة فیلقی من شدة الحساب ما یتمنی انه لم یقض بین اثنین فی تمرة قطّ قلت حضر فی آخر عمره من بیهق الی نیسابور و حدث بکتبه و حضره الاجل فی عاشر جمادی الاولی سنة ثمان و خمسین و اربعمائة فنقل فی تابوت الی بیهق و هی ناحیة من اعمال نیسابور علی یومین منها و خسروجرد هی أمّ تلک الناحیة حدث عنه شیخ الاسلام ابو اسماعیل الانصاری بالاجازة و ابو الحسن عبد اللّه بن محمد بن احمد و ولده اسماعیل بن احمد و ابو عبد اللّه الفزاوی و ابو القاسم الشحامی و ابو المعالی محمد بن الفارسی و عبد الجبار بن عبد الوهاب الدهّان و عبد الجبار بن محمد الخواری و اخوه عبد الحمید بن محمد و خلق کثیر و نیز ذهبی در عبر در سنه ثمان و خمسین و اربعمائة گفته و فیها توفی البیهقی الامام العالم ابو بکر احمد بن الحسین بن علی الخسروجردی الشافعیّ الحافظ صاحب التصانیف توفی فی عاشر جمادی الاولی بنیسابور و نقل تابوته الی بیهق و عاش اربعا و سبعین سنة لزم الحاکم مدّة و اکثر عن أبی الحسن العلوی و هو اکبر شیوخه و سمع ببغداد

ص: 475

من هلال الحفّار و بمکة و الکوفة و بلغت تصانیفه الف جزء و نفع اللّه بها المسلمین شرقا و غربا لامانة الرجل و دینه و فضله و اتقانه فاللّه یرحمه و نیز ذهبی در دول الاسلام در وقائع سنه ثمان و خمسین و اربعمائة گفته و فیها مات عالم خراسان الحافظ ابو بکر احمد بن الحسین البیهقی صاحب التصانیف و له اربع و سبعون سنة و یافعی در مرآة الجنان گفته و فیها توفی الامام الکبیر الحافظ النحریر احمد بن الحسین البیهقی الفقیه الشافعی واحد زمانه و فرد اقرانه فی الفنون من کبار اصحاب الحاکم أبی عبد اللّه بن البیع فی الحدیث الزّائد علیه فی انواع العلوم له مناقب شهیرة و تصانیف کثیرة بلغت الف جزء و نفع اللّه بها المسلمین شرقا و غربا و عجما و عربا لفضله و جلالته و اتقانه و دیانته تغمده اللّه برحمته غلب علیه الحدیث و اشتهر به رحل فی طلبه الی العراق و الجبال و الحجاز و سمع بخراسان من علماء عصره و کذلک ببقیّة البلاد التی انتهی إلیها و اخذ الفقه عن أبی الفتح ناصر بن محمد العمری المروزی و هو اول من جمع نصوص الشافعی فی عشر مجلدات و من مشهور مصنفاته السنن الکبیر و السنن الصغیر و دلائل النبوة و السنن و الاثار و الخلافیات و هو من الکتب الباهریة و شعب الایمان و مناقب الامام الشافعی و مناقب الامام احمد و الاسماء و الصفات و البعث و النشور و کتاب الاعتقاد و کتاب الدعوة و کتاب الزهد و کتاب المدخل و کتاب الآداب و کتاب الترغیب و الترهیب و کتاب الاسراء قال الشیخ الامام عبد الغافر الفارسی کان علی سیرة العلماء قانعا بالیسیر من الدنیا متجملا فی زهده و ورعه و ذکر غیره انّه سرد الصوم ثلثین سنة و ذکر بعضهم ان مشایخه نحو المائة قال و لیسوا بالنسبة

ص: 476

الی علومه بکثیر و لکن بورک الرجل فی ذلک و لکنه سمع مصنفات عدیدة و مع هذا فاته اشیاء منها مسند الامام هکذا قال فی الاصل و کانه یعنی الامام احمد و منها سنن النّسائی و ابن ماجة و جامع الترمذی کل هذه لیست عنده الا ما قلّ منها و قال امام الحرمین فی حقّه لما من شافعی المذهب الا و للشافعی علیه منّة الا احمد البیهقی فان له علی الشافعی منّة فانه کان اکثر الناس نصر المذهب الشافعی و طلب الی نیسابور لنشر العلم فاجاب و انتقل إلیها و کان علی سیرة السلف و اخذ عنه الحدیث جماعة من الأعیان کالفراوی و عبد المنعم القشیری و زاهر و غیرهم و کان مولده فی شعبان سنة اربع و ثمانین و ثلاثمائة و نسبته الی بیهق بفتح الموحّدة و سکون المثناة من تحت و بعد الهاء المفتوحة قاف و هی قری مجتمعة بنواحی نیسابور علی عشرین فرسخا و عبد الوهاب سبکی در طبقات شافعیه گفته احمد بن الحسین بن علی بن عبد اللّه بن موسی الحافظ ابو بکر البیهقی النیسابوریّ الخسروجردی بضم الخاء المعجمة و سکون السّین المهملة و فتح الرّاء و سکون الواو و کسر الجیم و سکون الراء فی آخرها الدال المهملة قریة من ناحیة بیهق کان الامام البیهقی احد ائمّة المسلمین و هداه المؤمنین و الدعاة الی حبل اللّه المتین فقیه جلیل حافظ کبیر اصولیّ نحریر زاهد ورع قانت للّه قائم بنصرة المذهب اصولا و فروعا جبلا من جبال العلم الی ان قال السبکی و قد تعلم الکلام علی مذهب الاشعری ثم اشتغل بالتّصنیف بعد ان صار واحد زمانه و فارس میدانه و احذق المحدثین ذهنا و اسرعهم فهما و اجودهم قریخة و بلغت تصانیفه الف جزء و لم یتهیّا لاحد مثلها اما السّنن الکبیر فما صنّف فی علم الحدیث

ص: 477

مثله تهذیبا و ترتیبا و جودة و اما المعرفة معرفة السنن و الاثار فلا یستغنی عنه فقیه شافعی و سمعت الشیخ الامام ره یقول مراده معرفة الشافعی بالسنن و الاثار و اما المبسوط فی نصوص الشافعی فما صنّف فی نوعه مثله و اما کتاب الاسماء و الصفات فلا اعرف له نظیرا او اما کتاب الاعتقاد و کتاب دلائل النّبوة و کتاب شعب الایمان و کتاب مناقب الشافعی و کتاب الدعوات الکبیر فاقسم ما لواحد منها نظیر و اما کتاب الخلافیات فلم یسبق الی نوعه و لم یصنّف مثله و هو طریقة مستقلّة حدیثیة لا یقدر علیها الا مبرز فی الفقه و الحدیث قیّم بالنصوص و له ایضا کتاب مناقب الامام احمد و کتاب احکام القرآن للشافعی و کتاب الدّعوات الصغیر و کتاب البعث و النشور و کتاب الزّهد الکبیر و کتاب الاعتقاد و کتاب الآداب و کتاب الاسراء و کتاب السّنن الصغیر و کتاب الاربعین و کتاب فضائل الاوقات و غیر ذلک و کلّها مصنفات لطاف ملیحة الترتیب و التهذیب کثیرة الفائدة یشهد من یراها من العارفین بانّها لم تتهیّا لاحد من السّابقین و فی کلام شیخنا الذهبی انّه اوّل من جمع نصوص الشّافعی و لیس ذلک بل هو آخر من جمعها و لذلک استوعب اکثر ما فی کتب السّابقین و لا اعرف احدا بعده جمع النصوص لانه سدّ الباب علی من بعده و کانت اقامته ببیهق ثم استدعاه و الی نیسابور لیقرأ علیه کتاب المعرفة فحضر و قرأه علیه بحضرة علماء نیسابور و ثنائهم علیها قال عبد الغافر کان علی سیرة العلماء قانعا من الدّنیا بالیسیر متجمّلا فی زهده و ورعه عاد الی النّاحیة فی آخر عمره و کانت وفاته بها قال شیخنا الذّهبی کان البیهقی واحد زمانه و فرد اقرانه و حافظ اوانه

ص: 478

قال و دائرته فی الحدیث لیست کبیرة بل بورک له فی مرویّاته و حسن تصرّفه فیها لحذقه و خبرته بالابواب و الرّجال و قال امام الحرمین ما من شافعی الا و للشّافعی علیه منّة الاّ البیهقی فانّ له علی الشّافعی منه لتصانیفه فی نصرته لمذهبه و اقاویله و قال شیخ القضاة ابو علی ولد البیهقی حدّثنا والدی قال حین ابتدات بتصنیف هذا الکتاب یعنی معرفة السنن و الاثار و فرغت من تهذیب اجزاء منه سمعت الفقیه ابا محمد احمد بن علی یقول و هو من صالحی اصحابی و اکثرهم تلاوة و اصدقهم لهجة یقول رایت الشافعی فی المنام و فی یده اجزاء من هذا الکتاب و هو یقول قد کتبت الیوم من کتاب الفقیه احمد سبعة اجزاء او قال قرأتها قال و فی صباح ذلک الیوم رای فقیه آخر من اخوانی یعرف بعمر بن محمد فی منامه الشافعی قاعدا علی سریر فی مسجد الجامع بخسروجرد و هو یقول استفدت الیوم من کتاب الفقیه احمد کذا و کذا قال شیخ القضاة حدّثنا والدی قال سمعت الفقیه ابا محمد الحسین بن احمد السمرقندی الحافظ یقول سمعت الفقیه محمد بن عبد العزیز المروزیّ الخسروجردی یقول رأیت فی المنام کأنّ تابوتا علا فی السّماء یعلوه نور فقلت ما هذا فقیل تصانیف البیهقی قیل و کان البیهقی یصوم الدّهر من قبل ان یموت بثلثین سنة توفی البیهقی رضی اللّه عنه بنیسابور فی العاشر من جمادی الاولی سنة ثمان و خمسین و اربعمائة و حمل الی خسروجردی و هی اکبر بلاد بیهقی فدفن هناک و علی بن محمد المعروف بابن الاثیر در کامل در سنة ثمان و خمسین و اربعمائة گفته و فی جمادی الآخرة توفی الامام ابو بکر احمد بن الحسین بن علی البیهقی و مولده سنة سبع و ثمانین و ثلاثمائة و کان

ص: 479

اماما فی الحدیث و الفقه علی مذهب الشّافعی و له فیه مصنّفات احدها السّنن الکبیر عشرة مجلدات و غیره من المصنّفات الحسنة کان عفیفا زاهدا و مات بنیسابور فی شهر رمضان و اسماعیل بن نور الدین علی در مختصر فی اخبار البشر در سنه مذکوره گفته و فیها توفی ابو بکر احمد بن الحسین بن علی البیهقی الخسروجردی و کان اماما فی الحدیث و الفقه علی مذهب الشافعی و کان زاهدا و مات بنیسابور و نقل الی بیهق و بیهق قری مجتمعة بنواحی نیسابور علی عشرین فرسخا منها و کان البیهقی من خسروجرد و هی قریة من بیهق و کان البیهقی اوحد زمانه رحل فی طلب الحدیث الی العراق و الجبال و الحجاز و صنّف شیئا کثیرا و هو اول من جمع نصوص الشافعی فی عشر مجلدات و من مشهور مصنّفاته السّنن الکبیر و السّنن الصغیر و دلائل النّبوّة و کان قانعا من الدّنیا بالقلیل و مولده فی شعبان سنة اربع و ثمانین و ثلاثمائة و قال امام الحرمین فی حقّه ما من شافعی المذهب الا و للشّافعی علیه منة الا احمد البیهقی فانّ له علی الشّافعی منّة لأنّه کان اکثر النّاس نصرة لمذهب الشّافعی و عمر بن مظفر الشهیر بابن الوردی در تتمة المختصر در سنه مذکور گفته و فیها توفّی ابو بکر احمد بن الحسین بن علی البیهقی الخسروجردی الشّافعی امام فی الحدیث و الفقه زاهد بنیسابور و نقل الی بیهق و بیهق قری مجتمعة علی عشرین فرسخا من نیسابور و هو من خسروجرد قریة من بیهق رحل فی طلب الحدیث الی العراق و الجبال و الحجاز و هو اوّل من جمع نصوص الشافعی فی عشر مجلّدات و من تصانیفه السّنن الکبیر و السّنن الصّغیر و دلائل النّبوّة قال امام الحرمین ما من شافعی المذهب الاّ و للشّافعی علیه منة الا احمد البیهقی

ص: 480

فانّ له علی الشّافعی منّة لأنّه کان اکثر النّاس نصر المذهب الشّافعی و کان قانعا من الدّنیا بالقلیل رحمه اللّه تعالی و جمال الدّین عبد الرحیم بن حسن بن علی الاسنوی در طبقات شافعیه گفته ابو بکر احمد ابن الحسین بن علی البیهقی الحافظ الفقیه الاصولی الزاهد الورع القائم فی نصرة المذهب تفقّه علی ناصر العمری و اخذ علم الحدیث عن الحاکم و کان کثیر التّحقیق و الانصاف حسن التّصنیف قال عبد الغافر فی الذّیل کان علی سیرة العلماء قانعا من الدّنیا بالیسیر متجملا فی زهده و ورعه قال امام الحرمین ما من شافعی الاّ و للشّافعی فی عنقه منة الاّ البیهقی فانّ له المنّة علی الشافعی نفسه و علی کلّ شافعی لما صنّفه فی نصرة مذهبه من تخریج الاحادیث کالسّنن الکبیر و السّنن الصّغیر و معرفة السّنن و الاثار و جمعه لنصوصه فی کتابه المسمّی بالمبسوط و تصنیفه فی مناقبه ولد بخسروجرد و هی بخاء معجمة مضمومة ثم سین مهملة ساکنة ثم راء مهملة مفتوحة ثم جیم مکسورة ثم راء مهملة ساکنة بعدها دال و هی قریة من نواحی بیهق فی شعبان سنة اربع و ثمانین و ثلاثمائة و تغرب فی التحصیل ثم رجع بعد تحصیله الی بلده و صنّف فیها کتبه و کان اوّل سماعه فی آخر سنة تسع و تسعین و اوّل تصنیفه فی سنة ست و اربعمائة ثم طلب الی نیسابور فی سنة احد و اربعین و اربعمائة لنشر العلم فاجاب و اقام مدّة و حدّث بتصانیفه ثم عاد الی بلده ثم قدم نیسابور ثانیا و ثالثا و توفّی بها سنة ثمان و خمسین و اربعمائة و حمل الی بلده فدفن بها کذا ذکره جماعة منهم ابو الصّلاح فی طبقاته زاد الذّهبی فی العبر ان وفاته کانت فی العاشر من جمادی الاولی و البیهق بفتح الباء اسم لناحیة من نواحی

ص: 481

نیسابور علی عشرین فرسخا منها مشتملة علی عدّة قری نقل عنه فی الروضة فی مواضع منها انّ وقت المغرب موسّع و نقل الرّافعی ایضا عنه مواضع منها اختیار وجوب الکفّارة فی نذر المعصیة و تقی الدین ابو بکر بن احمد بن قاضی شهبه در طبقات شافعیه گفته احمد بن الحسین علی بن موسی الامام الحافظ الکبیر ابو بکر البیهقی الخسروجردی سمع الکثیر و رحل و جمع و حصّل و صنّف مولده فی شعبان سنة اربع و ثمانین و ثلاثمائة تفقه علی ناصر العمری و اخذ علم الحدیث عن أبی عبد اللّه الحاکم و کان کثیر التحقیق و الانصاف حسن التّصنیف قال عبد الغافر فی الذّیل کان علی سیرة العلماء قانعا من الدّنیا بالیسیر متجمّلا فی زهده و ورعه و ذکر غیره انّه سرد الصّوم ثلثین سنة و قال امام الحرمین ما من شافعی الاّ و للشافعی علیه منّة الاّ البیهقی فان له علی الشّافعی منّة لتصانیفه فی نصرة مذهبه و من تصانیفه السّنن الکبیر و السّنن الصّغیر و معرفة السّنن و الاثار و المبسوط فی جمع نصوص الشافعی و کتاب الخلاف و کتاب دلائل النبوة و کتاب الاسماء و الصفات و کتاب البعث و النشور و مناقب الشافعیّ و مناقب احمد و کتاب المدخل و کتاب الاعتقاد مجلّد و کتاب الزّهد مجلّد و کتاب التّرغیب و التّرهیب و غیر ذلک من المصنّفات الجامعة المفیدة و قیل تصانیفه الف جزء توفّی بنیسابور فی جمادی الاولی سنة ثمان و خمسین و اربعمائة و حمل الی بلده فدفن بها و نقل عنه الرّافعی فی مواضع منها اختیار وجوب الکفّارة فی نذر المعصیة و نقل عنه فی الرّوضة فی مواضع منها انّ وقت المغرب موسّع و فی صفة الآیة و فی الکلام علی الاقتداء باهل البدع و خسروجرد بخاء معجمة

ص: 482

مضمومة ثم سین مهملة ساکنة ثم راء مهملة مفتوحة ثم جیم مکسورة ثم راء ساکنة بعدها دال قریة من نواحی بیهق و ولی الدّین الخطیب در رجال مشکاة گفته البیهقی هو ابو بکر احمد بن الحسین البیهقی کان اوحد دهره فی الحدیث و التّصانیف و معرفة الفقه و هو من کبار اصحاب الحاکم أبی عبد اللّه قالوا سبعة من الحفاظ احسنوا التّصنیف و عظم الانتفاع بتصانیفهم ابو الحسن علی بن عمر الدّار قطنی ثم الحاکم ابو عبد اللّه النیسابوریّ ثم ابو محمد عبد الغنی الازدی حافظ مصر ثم ابو نعیم احمد بن عبد اللّه اصفهانی ثم ابو عمرو بن عبد البر النّمری حافظ اهل المغرب ثم ابو بکر احمد بن حسین البیهقی ثم ابو بکر احمد بن الخطیب البغدادی ولد البیهقی سنة اربع و ثمانین و ثلاثمائة و مات بنیسابور فی جمادی الاولی سنة ثمان و خمسین و اربعمائة و له من العمر اربع و سبعون سنة رحمه اللّه تعالی و جلال الدّین عبد الرحمن سیوطی در طبقات الحفّاظ گفته البیهقی الامام الحافظ العلامة البیهقی شیخ خراسان ابو بکر احمد بن الحسین بن علی بن موسی الخسروجردی صاحب التّصانیف ولد سنة 384 فی شعبان و لزم الحاکم و تخرج به و اکثر منه جدّا و هو من کبار اصحابه بل زاد علیه بانواع من العلوم کثیر الحدیث و حفظه من صباه برع و اخذ فی الاصول و انفرد بالاتقان و الضّبط و الحفظ و رحل و لم یکن عنده سنن النّسائی و لا جامع الترمذی و لا سنن ابن ماجة و عمل کتبا لم یسبق إلیها کالسّنن الکبری و الصّغری و شعب الایمان و الاسماء و الصّفات و دلائل النبوة و البعث و الادب و الدّعوات فالمدخل و المعرفة و التّرغیب و التّرهیب و الخلافیّات و الزّهد و المعتقد

ص: 483

و غیر ذلک مما یقارب الف جزء و بورک له فی علمه لحسن قصده و قوة فهمه و حفظه و کان علی سیرة العلماء قانعا بالیسیر مات فی عاشر جمادی الاولی سنة 458 بنیسابور و نقل فی تابوت الی بیهق مسیرة یومین و شیخ عبد الحق دهلوی در رجال مشکاة گفته البیهقی هو ابو بکر احمد بن الحسین البیهقی کان اماما مقتدی فی علم الحدیث و الفقه فی زمانه و له تحقیقات فی العلوم و کان فی غایة الانصاف و رعایة الاعتدال فی المناظرة صنّف تصنیفات لا یحصی یقال ان تصانیفه بلغت الف جزء و قال بعض العلماء سبعة صنّفوا فی الاسلام و انتفع المسلمون منها یعنی من المتأخّرین الدّار قطنی و الحاکم ابو عبد اللّه النّیسابوری و ابو محمّد عبد الغنی بن سعید الازدی المصری و ابو نعیم احمد بن عبد اللّه الاصفهانی صاحب حلیة الاولیاء و ابو عمرو بن عبد البرّ النمری حافظ اهل المغرب و ابو بکر احمد بن الحسین البیهقی و الخطیب ابو بکر احمد بن علی البغدادی تفقّه علی سهل الصعلوکی و لم یکن فی زمانه بخراسان لاحد ان یتکلم فی علم الحدیث بلا اسناد و بدون إجازة و من غیر ممارسة و هو یروی الحدیث عن الحاکم أبی عبد اللّه الحافظ و عن أبی طاهر محمّد بن محمّد الزیادی و ابن فورک و أبی عبد الرّحمن السّلمی و له مصنّفات کثیرة فی فنون العلم و من مشاهیر مصنّفاته کتاب المبسوط و کتاب السّنن و کتاب دلائل النّبوة و کتاب معرفة علوم الحدیث و کتاب البعث و النّشور و کتاب الآداب و کتاب فضائل الصّحابة و کتاب فضائل الاوقات و کتاب شعب الایمان و کتاب الخلافیّات ولد بخسروجرد قریة من قری بیهق بشعبان سنة

ص: 484

اربع و ثمانین و ثلاثمائة و توفّی بنیسابور سنة ثمان و خمسین و اربعمائة و حملوا جنازته بوطنه الاصلی فدفن عشر جمادی الاولی و عبد الرؤف بن تاج العارفین المناوی در فیض القدیر گفته هب للبیهقی نسبة الی بیهق قری مجتمعة بنواحی نیسابور و هو الامام الجلیل الحافظ الکبیر احد ائمة الشّافعی المشهور بالفصاحة و البراعة سمع من الحاکم و غیره و بلغت تصانیفه نحو آلاف قال السّبکی لم یتّفق ذلک لاحد قال الذّهبی و دائرته فی الحدیث لیست کبیرة بل بورک له فی مرویّاته و حسن تصرّفه فیها لحذقه و خبرته بالابواب و الرجال و اعتنی بجمع نصوص الشّافعی و تخریج احادیثها حتّی قال امام الحرمین ما من شافعی الاّ انّ للشّافعی فی عنقه منة الاّ البیهقی فله علیه منّة و ملاّ علی قاری در مرقاه در شرح قول صاحب مشکاة گفته نسبة لبیهق علی زنة صیقل بلد قرب نیسابور و هو الامام الجلیل الحافظ الفقیه الاصولی الزاهد الورع و هو اکبر اصحاب الحاکم أبی عبد اللّه و قد اخذ عن ابن فورک و أبی عبد الرّحمن السّلمی روی انّه اجتمع جمع کثیر من العلماء فی مجلس الحاکم أبی عبد اللّه و قد ترک الحاکم راویا من اسناد حدیث فنبّه علیه البیهقی فتغیر الحاکم فقال الحاکم للبیهقی لا بدّ من الرجوع الی الاصل فحضر الاصل فکان کما قال البیهقی رحل الی الحجاز و العراق ثم اشتغل بالتصنیف بعد ان صار واحد زمانه و فارس میدانه و الّف کتابه السّنن الکبیر و کتاب المبسوط فی نصوص الشّافعی و کتاب معرفة السّنن و الاثار و قبل وصل تصانیفه الی الف جزء و کان له غایة الانصاف فی المناظرة و المباحثة و من تصانیفه دلائل النبوة و کتاب البعث و النشور و کتاب الآداب و کتاب فضائل الصحابة و فضائل الاوقات

ص: 485

و کتاب شعب الایمان و کتاب الخلافیّات و کان علی سیرة العلماء قانعا من الدّنیا بالیسیر متجملا فی زهده و ورعه صائم الدّهر قبل موته بثلثین سنة قال امام الحرمین ما من شافعی الاّ و للشّافعی فی عنقه منة الا البیهقی فانّ له علی الشّافعی منّة لتصانیفه فی نصرة مذهبه و اقاویله توفّی بنیسابور سنة ثمان و خمسین و اربعمائة و حمل تابوته الی قریة من ناحیة بیهق و له من العمر اربع و سبعون سنة قیل مولده سنة اربع و ثمانین و ثلاثمائة و محمد بن عبد الباقی الزرقانی در شرح مواهب لدنیّة گفته و البیهقی نسبة الی بیهق قریة بناحیة نیسابور احمد بن الحسین الامام الحافظ المشهور بالفصاحة و البراعة سمع الحاکم و غیره و تصانیفه نحو الف جزء قال الذّهبی و دائرته فی الحدیث لیست کبیرة بل بورک له فی مرویّاته و حسن تصرّفه فیها لحذقه و خبرته بالابواب و الرجال و اعتنی بجمع نصوص الشافعی و خرّج احادیثها حتی قال امام الحرمین ما من شافعی الاّ و للشّافعی علیه منّة الاّ البیهقی فله علی الشافعی منّة ولد سنة اربع و ثمانین و ثلاثمائة و توفی سنة ثمان و خمسین و اربعمائة و ابو مهدی عیسی بن محمّد ثعالبی در مقالید الاسانید گفته سوانح من خبره قال الذّهبی هو الامام الحافظ العلامة البیهقی صاحب التّصانیف ولد سنة اربع و ثمانین و ثلاثمائة فی شعبان و سمع ابا الحسن محمد بن الحسین العلوی و ابا عبد اللّه الحاکم و ابا طاهر بن محمش و ابا بکر بن فورک و ابا علی الرودباری و ابا عبد الرحمن السّلمی و خلقا بخراسان و بغداد و الکوفة و الحجاز و غیرها و لم یکن عنده سنن النّسائی و لا جامع التّرمذی و لا سنن ابن ماجة و عنده عوال و مسانید

ص: 486

و بورک له فی علمه لحسن قصده و قوة فهمه و حفظه و عمل کتبا لم یسبق الی تحریرها منها الاسماء و الصّفات و هو مجلّدان قال السّبکی لا اعرف له نظیرا و دلائل النّبوّة ثلاث مجلّدات و کتاب شعب الایمان مجلّدان و کتاب الاعتقاد مجلّد و کتاب مناقب الشّافعی مجلّد و کتاب الدّعوات الکبیر مجلّد و قال السّبکی اقسم ما لواحد من هذه الخمسة نظیر و کتاب السّنن الکبیر عشر مجلّدات قال التّاج السّبکی ما صنّف فی علم الحدیث مثله تهذیبا و ترتیبا و جودة و کتاب معرفة السّنن و الاثار اربع مجلدات قال التّاج السّبکی لا یستغنی عنه فقیه شافعی قال و سمعت الشیخ الامام الوالد رحمه اللّه تعالی یقول مراده معرفة الشّافعی بالسّنن و الاثار و کتاب السّنن الصّغیر مجلدان و الزّهد مجلّد و للبعث مجلّد و التّرغیب و التّرهیب مجلّد و کتاب الخلافیّات مجلدان و الاربعون الکبری و الاربعون الصّغری و کتاب الاسراء و غیر ذلک و توالیفه تقارب الف جزء قال عبد الغافر فی تاریخه کان البیهقی علی سیرة العلماء فی زهده و ورعه و قال امام الحرمین ابو المعالی ما من شافعی الاّ و للشّافعی علیه منّة الا ابا بکر البیهقی فان له المنّة علی الشّافعی تصانیفه فی نصرة مذهبه و قال عبد الغافر کان البیهقی فرد اقرانه فی الاتقان و الضّبط جمع بین علم الحدیث و الفقه و بین علل الحدیث و وجه الجمع بین الاحادیث و قال شیخ القضاة ابو علی اسماعیل بن البیهقی حدّثنا أبی قال حین ابتدأت تصنیف کتاب معرفة السّنن و الاثار و حرّرت اجزاء منه اخبرنی بعض صلحاء اصحابی و کان اصدقهم لهجة انّه رای الشّافعی فی النوم و بیده اجزاء من هذا الکتاب

ص: 487

و هو یقول قد کتبت الیوم من کتاب الفقیه احمد سبعة اجزاء او قال قرأتها و رای الشافعی ایضا فقیه آخر من اخوانی قاعدا فی الجامع علی سریر و هو یقول قد استفدت الیوم من کتاب الفقیه احمد حدیث کذا و کذا و قال محمد بن عبد العزیز المروزی الفقیه رایت فی المنام کان تابوتا علا فی السّماء یعلوه نور فقلت ما هذا فقیل تصانیف البیهقی توفّی بنیسابور فی عشر جمادی الاولی من سنة ثمان و خمسین و اربعمائة و نقل فی تابوت الی بیهق و دفن بخسروجرد منها و بیهق بفتح الموحّدة و سکون المثنّاة التحتیّة و بعدها قاف قری مجتمعة بنواحی نیسابور علی عشرین فرسخا منها و خسروجرد بضم المعجمة و سکون السّین المهملة و فتح الراء بعدها واو ساکنة فجیم مکسورة فراء ساکنة فدال مهملة و هی اکبر بلاد بیهق و من نظمه رحمه اللّه تعالی من اعتزّ بالمولی فذاک جلیل و من رام عزّا عن سواه ذلیل و و لو انّ نفسی مذ یراها ملیکها مضی عمرها فی سجدة لقلیل احبّ مناجاة الحبیب باوجه و لکن لسان المذنبین کلیل و خود مخاطب در بستان المحدثین گفته کنیت او ابو بکر و نام او احمد بن الحسین و بیهقی نسبت به بیهقست که نام چند دیه است متصل هم دربست گروهی نیشاپور که مجموع این دیهات را بیهق گویند مثل بارهه و هریانه در نواح دهلی و کلان ترین آن دیهات خسروجردست بکسر جیم که مدفن بیهقیست تولد او در شعبان سال سیصد و هشتاد و چهارست از حاکم و ابو طاهر و ابن فورک متکلم اصولی و ابو علی رودباری صوفی و ابو عبد الرحمن سلمی صوفی استفاده نموده و علوم حاصل کرده و در بغداد و خراسان و کوفه و حجاز و دیگر معمورهای اسلام گشته و با وصف این همه تبحّر و علو اسناد که دارد سنن نسائی و جامع ترمذی و سنن ابن ماجه نزد او نبود و بر احادیث

ص: 488

این هر سه کتاب کما ینبغی اطلاع ندارد و در علم او حق تعالی برکت عظیم داد و قوت فهم بکمال عطا فرمود و از وی تصانیف عجیبه یادگار ماند که مثل آن تصانیف از سابقین رونداده از جمله تصانیف گزیده نافعه وی کتاب الاسماء و الصفات دو جلدست و سبکی گفته است که لا اعرف له نظیر او دلائل النبوة سه جلدست و شعب الایمان دو جلد و کتاب الاعتقاد یک جلد و کتاب مناقب شافعی یک جلد و کتاب الدّعوات الکبیر یک جلد سبکی گفته است که من قسم می خورم بر آنکه این پنج کتاب را در عالم نظیری نیست و سنن صغیر دو جلد و کتاب الزهد یک جلد و کتاب البعث یک جلد و ترغیب و ترهیب هم یک جلد و کتاب الخلافیات دو جلد و اربعین کبری و اربعین صغری و کتاب الإسراء و دیگر تصانیف بسیار دارد مجموع تالیفات او بهزار جزو رسیده و بر سیرت علماء ربانیین بود در زهد و تورع امام الحرمین در حق او گفته است که هیچ شافعی در عالم نیست مگر امام شافعی را بر وی منّت و احسانست الا ابو بکر بیهقی که منّت و احسان او بر شافعیست زیرا که در تصانیف خود نصرت مذهب او نموده و بتأیید و نصرت او رواج مذهب او دو بالا گشته و او جامع بود در فنون حدیث و علل احادیث و فقه آن و وجه جمع در میان احادیث مختلفه خوب می دانست و چون در تصنیف کتاب معرفة السّنن و الآثار شروع کرد یکی از راستان و صلحا بخواب دید که امام شافعی در جای هستند و در دست ایشان چند جزو ازین کتابست و می فرمایند که امروز از کتاب فقیه احمد هفت جزو نوشتیم یا خواندیم و فقیهی دیگر نیز امام شافعی را بخواب دید که در مسجد جامع بر تختی نشسته اند و می فرمایند که امروز از کتاب فقیه احمد یعنی بیهقی فلان حدیث استفاده کردیم و محمد بن عبد العزیز مروزی فقیه مشهور گفته است که روزی بخواب می بینم که یک صندوق از زمین بآسمان

ص: 489

پریده می رود و گرداگرد آن صندوق نوریست نهایت درخشنده که چشم را خیره می کند می پرسم که چه چیزست فرشتگان می گویند که این صندوق تصانیف بیهقیست که در بارگاه کبریا مقبول شدند وفات او دهم جمادی الاولی در سنه چهار صد و پنجاه و هشتست انتقال او در شهر نیشاپور واقع شد امّا او را در تابوتی نهاده به بیهق آوردند و در خسروجرد مدفون ساختند گاهی بشعر هم میل می کرد از نظم او این چند بیتست من اعتز بالمولی فذاک جلیل و من رام عزّا عن سواه ذلیل و لو انّ نفسی مذ یراها ملیکها مضی عمرها فی سجدة لقلیل احبّ مناجاة الحبیب باوجه و لکن لسان المذنبین کلیل و مولوی صدیق حسن خان معاصر در ابجد العلوم گفته ابو بکر احمد بن الحسین البیهقی و احد زمانه و فرد اقرانه فی الفنون من کبار اصحاب الحاکم فی الحدیث ثم الزّائد علیه فی انواع العلوم غلب علیه الحدیث و اشتهر به و رحل فی طلبه الی الجبال و الحجاز و العراق و سمع بخراسان من علماء عصره تبلغ تصانیفه الف جزء و هو اوّل من جمع نصوص الامام الشّافعی و له السّنن الصغیر و الکبیر و دلائل النّبوّة و شعب الایمان و مناقب الامام الشّافعی و احمد بن حنبل و کان قانعا من الدّنیا بالقلیل قال امام الحرمین فی حقّه ما من شافعی المذهب الا و للشّافعی علیه منّة الاّ احمد البیهقی فانّ له علی الشافعی منّة و طلب الی نیسابور لنشر العلم فانتقل إلیها و کان علی سیرة السّلف و اخذ عنه الحدیث جماعة من الأعیان ولد فی سنة 384 و توفی فی سنة 358 بنیسابور و نقل الی بیهق و هی قری مجتمعة بنواحی نیسابور علی عشرین فرسخا منها و خسروجرد من قراها فهو منها و نیز مولوی صدیق حسن خان معاصر

ص: 490

در تاج مکلّل گفته ابو بکر احمد بن الحسین بن علی بن عبد اللّه بن موسی البیهقی الخسروجردی الفقیه الشّافعی الحافظ الکبیر المشهور واحد زمانه و فرد اقرانه فی الفنون من کبار اصحاب الحاکم أبی عبد اللّه بن البیع فی الحدیث ثم الزّائد فی انواع العلوم اخذ الفقه عن أبی الفتح ناصر بن محمد العمری المروزی غلب علیه الحدیث و اشتهر به و رحل فی طلبه الی العراق و الجبال و الحجاز و سمع بخراسان من علماء عصره و کذلک ببقیّة البلاد الّتی انتهی إلیها و شرع فی التّصنیف فصنف فیه کثیرا حتی قیل تبلغ تصانیفه الف جزء و هو اوّل من جمع نصوص الامام الشافعی رضی اللّه عنه فی عشر مجلّدات و من مشهور مصنّفاته السّنن الکبیر و السّنن الصغیر و دلائل النبوة و السّنن و الاثار و شعب الایمان و مناقب الشافعی المطّلبی و مناقب احمد بن حنبل و غیر ذلک و کان قانعا من الدّنیا بالقلیل و قال امام الحرمین فی حقّه ما من شافعی المذهب الا و للشافعی علیه منة الا احمد البیهقی فان له علی الشافعی منة و کان من اکثر الناس نصر المذهب الشافعی و طلب الی نیسابور لنشر العلم فاجاب و انتقل إلیها و کان علی سیرة السلف و اخذ عنه الحدیث جماعة من الأعیان منهم زاهر الشحامی و محمد الفراوی و عبد المنعم القشیری و غیرهم و کان مولده فی شعبان سنة 384 اربع و ثمانین و ثلاثمائة و توفی فی العاشر من جمادی الاولی سنة 458 بنیسابور و نقل الی بیهق رحمه اللّه تعالی و نسبته الی بیهق بفتح الباء الموحّدة و سکون الیاء المثناة من تحتها و بعد الهاء المفتوحة قاف و هی قری مجتمعة بنواحی نیسابور علی عشرین فرسخا منها و خسروجرد من قراها و هی بضم الخاء المعجمة

ص: 491

و سکون السّین و فتح الراء المهملتین و سکون الواو و کسر الجیم ثم راء و دال مهملتین هکذا فی تقویم البلدان نقلا عن اللّباب و نیز مولوی صدیق حسن خان معاصر در اتحاف النبلاء گفته ابو بکر احمد بن الحسین بن علی بن عبد اللّه بن موسی البیهقی الخسروجردی الفقیه الشافعی الحافظ الکبیر المشهور یکی از پیشوایان و مقتدایان حدیث و فقه بوده و در زمان خود تحقیقات در علوم بسیار دارد و در مباحثه و مناظره غایت انصاف مرعی می داشت تصانیف بیشمار دارد بگویند بهزار جزو رسیده و گویند او را در علم ثانی نبود و بعضی گفته اند هفت مرداند که ایشان تصانیف در اسلام نمودند و مسلمانان انتفاع بسیار از تصانیف ایشان گرفته اند یکی دار قطنی دوم حاکم ابو عبد اللّه نیسابوری سوم ابو محمد عبد الغنی بن سعید ازدی چهارم ابو نعیم احمد بن عبد اللّه اصفهانی پنجم ابو عمرو بن عبد البر النمری حافظ اهل مغرب ششم بیهقی هفتم خطیب بغدادی بیهقی فقه از شیخ صعلوکی حاصل کرده در عهد وی در خراسان هیچکس را یارای آن نبود که در علم حدیث مصطفی صلّی اللّه علیه و سلم بی استاد و بی اجازت و بی ممارست تصرف کردی روایت حدیث از حاکم نیسابوری و ابو طاهر محمد بن زیادی و ابن فورک و ابو عبد اللّه سلمی دارد از مشاهیر مصنفات او کتاب السنن دو جلد و کتاب دلائل النبوة سه جلد و کتاب معرفة العلوم و کتاب بعث و نشور یک جلد و کتاب آداب و فضائل صحابه و کتاب فضائل اوقات و کتاب شعب الایمان دو جلد و کتاب خلافیّات دو جلدست هکذا فی اشعة اللمعات و ابن خلکان گفته بیهقی واحد زمان و فرد اقران در فنون بود از کبار اصحاب حاکم در حدیث و زائد بروی در علوم فقه از أبی الفتح ناصر بن محمد العمری المروزی گرفته و حدیث بر وی غالب آمده و بآن مشتهر گشته و در طلبش بسوی جبال و عراق و حجاز رفته و در خراسان از علمای عصر شنیده و همچنین بدیگر بلاد

ص: 492

که آنجا رسیده و وی اول کسیست که نصوص امام شافعی را جمع نموده و در ده مجلد و از مشهور مصنفات او مناقب شافعی و مناقب احمد بن حنبل و غیر ذلکست و قانع بود از دنیا بقلیل امام الحرمین در حق وی گفته ما من شافعی المذهب الا و للشافعی علیه منّة الا احمد البیهقی فان له علی الشافعی منّة و بود اکثر الناس نصر المذهب الشافعی و او را در نیشاپور طلبیدند برای نشر علم پس آنجا رفت و بود بر سیرت سلف و جماعتی از اعیان از وی اخذ حدیث کرده اند منهم زاهر الشحامی و محمد الفراوی و عبد المنعم القشیری و غیرهم ولادتش در شعبان سنه سیصد و هشتاد و چهار بود انتهی در بستان المحدثین نوشته که وی در معمورهای اسلام گشته و با وصف این همه تبحّر و علو اسناد که دارد سنن نسائی و جامع ترمذی و سنن ابن ماجه نزد او نبود و بر احادیث این هر سه کتاب کما ینبغی اطلاع ندارد در علم او حق تعالی برکت عظیم داد و قوت فهم بکمال عطا فزود و از وی تصانیف عجیبه یادگار ماند که مثل آن تصانیف از سابقین رو نداده از جمله تصانیف گزیده و نافعه وی کتاب الاسماء و الصفات دو مجلدست سبکی گفته لا اعرف له نظیر او کتاب الاعتقاد یک جلد و کتاب الدعوات الکبیر یک جلد سبکی گفته من سوگند می خورم بر آنکه این کتب را در عالم نظیری نیست و کتاب الزهد یک جلد و کتاب الترغیب و الترهیب یک جلد و اربعین کبری و اربعین صغری و کتاب الاسراء و دیگر تصانیف بسیار دارد در تصانیف خود نصرت مذهب شافعی نموده و بتأیید او رواج این مذهب دو بالا گشته جامع بود در فنون حدیث و علل و فقه آن و وجوه جمع میان احادیث مختلفه و چون در تصنیف کتاب معرفة السّنن و الآثار شروع کرد یکی از صلحا بخواب دید که امام شافعی در جای هستند و در دست ایشان چند جزو ازین کتابست و می فرمایند که امروز از کتاب فقیه احمد یعنی بیهقی هفت جزو نوشتیم یا خواندیم فقیهی دیگر نیز امام شافعی را

ص: 493

بخواب دید که در مسجد جامع بر تختی نشسته اند و می فرمایند که امروز از کتاب فقیه احمد یعنی بیهقی فلان حدیث استفاده کردیم و محمد بن عبد العزیز مروزی فقیه مشهور گفته روزی بخواب می بینم که یک صندوق از زمین بآسمان پریده می رود و گرداگرد آن نوریست نهایت درخشنده که چشم را خیره می کند می پرسم که این چه چیزست فرشتگان می گویند که این صندوق تصانیف بیهقیست که در بارگاه کبریا مقبول شد گاهی بشعر هم میل می کرد این چند بیت از نظم اوست من اعتز بالمولی فذاک جلیل و من رام عزّا عن سواه ذلیل و لو ان نفسی مذ یراها ملیکها مضی عمرها فی سجدة لقلیل احبّ مناجاة الحبیب باوجه و لکن لسان المذنبین کلیل وفات او دهم جمادی الاولی سنه چهار صد و پنجاه و هشت در شهر نیشاپور واقع شد اما در تابوتی نهاده به بیهق آوردند و در خسروجرد مدفون ساختند بیهقی نسبت به بیهقست که نام چند دیه است متصل بهم دربست گروهی نیشابور واقع شده مجموع آن دیهات را بیهق گویند مثل بارهه و هرپانه در نواح دهلی و کلان ترین آن دیهات خسروجردست مدفن بیهقی انتهی ابن خلکان گفته خسروجرد بضم خای معجمه و سکون سین و فتح رای مهملتین و سکون واو و کسر جیم پستر را و دال مهملتینست هکذا فی تقویم البلدان نقلا عن اللباب و اللّه اعلم انتهی پس کمال عجب و حیرتست که چنین امام کبیر و بحر غزیر و مقتدای عدیم النظیر و جهبذ شهیر و حاوی فضل مستنیر و حائز شرف مستطیر که فضائل فاخره و محامد باهره و مدائح زاهره و مناقب متکاثره و مکارم متوافره او مجمع علیهاست عند الاساطین النحاریر و اسناد حدیث باو مثل اسناد حدیث بجناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلمست وقتی که حدیثی موافق مطلوب شیعه روایت کند با آنکه دیگر اساطین قوم هم آن را روایت کرده اند و عبد الرزّاق آن را بسند صحیح روایت

ص: 494

کرده مقدوح و مجروح و راوی موضوعات گرد و بلکه از اهل علم حدیث خارج باشد این تعصّب را چه علاج و یا چنین درو غزنان چه سر مناظره و حیرت دیگر آنست که ابن تیمیه عدم ذکر اهل علم بحدیث این حدیث را معلّل ساخته بموضوع بودنش و گفته که چون این حدیث بلا شک موضوعست آن را علمای حدیث مثل نسائی و ترمذی و غیره روایت نکرده اند و این کلام صریحست در آنکه اهل علم بحدیث احادیث موضوعه روایت نمی کنند و بنا بر این ثابت می گردد که احادیث مرویه دیگر اهل علم مثل ترمذی و نسائی موضوع نباشد و در مرویاتشان هم احادیثی عدیده مصرّح بمطلوب شیعه بود لهذا رگ تعصّبش بضربان آمده و بمناقضت و تهافت صریح که در کلام واحد منکشف گردد مبالاتی نکرده از غایت جسارت بترمذی هم با وصف شمردن او از اهل علم بحدیث نسبت روایت موضوعات کرده فالعیاذ باللّه من مثل ذلک التّعصّب الاسمج و العناد الاعوج و اللداد البهرج و التّهافت اللجلج و از عجائب آنست که قاضی سناء اللّه پانی پتی که حسب افادۀ خود مخاطب کما فی اتحاف النّبلاء بیهقی زمان بود نیز انکار وجود این حدیث شریف در کتب بیهقی بتقلید کابلی آغاز نهاده حیث قال فی السّیف المسلول ششم

حدیث انّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال من أراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی تقواه و الی ابراهیم فی حلمه و الی موسی فی هیبته و الی عیسی فی عبادته فلینظر الی علیّ بن أبی طالب جواب این حدیث از احادیث اهل سنت نیست ابن مطهر حلّی در کتب خود آورده است گاهی بسوی بیهقی و گاهی بسوی بغوی نسبت کرده و در کتب بغوی و بیهقی نیست انتهی پس صدور انکار وجود این حدیث

ص: 495

شریف در کتب بیهقی عالی شأن از بیهقی زمان از غرائب محیّره اذهان و عجائب مضحکه صبیان و نسوانست آری بیهقی زمان همانکسست که بر افادات بیهقی اطلاعی و عثوری و بر روایات او وقوفی و مروری ندارد و بمحض تقلید غیر سدید کابلی وحید نفی حتمی روایت بیهقی فرید از کتب او بلا ملاحظه آن کتب و بلا استسعاد بافادات محقّقین متبحّرین که بر کتب بیهقی ناظر و از حقائق آثار و اخبار ماهراند می فرماید اما ادّعای نسبت علاّمه حلّی احلّه اللّه دار السّلام این حدیث شریف را ببغوی بس مبنیست بر وهم و سوء فهم کلام آن عالی مقام و بادی این سوء فهم ابن روزبهان مهانست پس باید دانست که علاّمه حلّی طاب ثراه در نهج الحق و کشف الصّدق فرموده المطلب الثّانی العلم و النّاس کلّهم بلا خلاف عیال علیّ علیه السّلام فی المعارف الحقیقیّة و العلوم الیقینیّة و الاحکام الشرعیّة و القضایا النّقلیّة لأنّه ع کان فی غایة الذکاء و الحرص علی التّعلّم و ملازمته لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و هو اشفق النّاس علیه لا ینفکّ عنه لیلا و نهارا فیکون بالضّرورة اعلم من غیره و

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فی حقّه اقضاکم علیّ و القضاء یستلزم العلم و الدّین و

روی التّرمذی فی صحیحه انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال انا مدینة العلم و علیّ بابها

و ذکر البغوی فی الصّحاح انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال انا دار الحکمة و علیّ بابها

و فیه عن أبی الحمراء قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من أراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی فهمه و الی یحیی بن زکریّا فی زهده و الی موسی

ص: 496

بن عمران فی بطشه فلینظر الی علیّ بن أبی طالب

و روی البیهقی باسناده الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من أراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی تقواه و الی ابراهیم فی حلمه و الی موسی فی هیبته و الی عیسی فی عبادته فلینظر الی علیّ بن أبی طالب درین عبارت هرگز نصّی صریح بر نسبت این حدیث ببغوی پیدا نیست و توهّم اسناد آن ببغوی از لفظ فیه وهم بی اصلست زیرا که ضمیر فیه راجع بجناب امیر المؤمنین علیه السلامست و غرض آنست که درباره آن حضرت از ابو الحمرا مروی شده که او گفت که حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و سلم این حدیث ارشاد فرموده و مؤیّد این معناست آنکه در قول علاّمه و

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی حقّه اقضاکم ضمیر حقه راجع بجناب امیر المؤمنین علیه السلام ست پس همچنین ضمیر فیه راجع بآنحضرت خواهد بود و این روایت ابو الحمراء همان روایتست که اخطب خوارزم در مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام نقل آن کرده و اگر چه علاّمه حلّی طاب ثراه در این جا اسناد آن باخطب نفرموده لکن قبل او علاّمه اربلی طاب ثراه در کشف الغمه از اخطب نقل آن نموده و فقیر بلا واسطه نقل آن از اصل مناقب اخطب نمودم و دیگر اکابر سنّیه هم نقل آن از أبی الحمرا کرده اند فتبصّر و لا تکن من الذّاهلین و جلالت مرتبه و عظمت شان علاّمه حلّی احلّه اللّه میطان الکرامة و بوّاه مکان السّلامة بمثابه رسیده که اکابر علمای سنیه که حظّی از سجیّه رضیّه انصاف داشته اند و ضیاء عقل صافی را بظلمت جور و اعتساف نکاسته آن جناب را بتبجیل و تعظیم جمیل و اکرام و تفخیم جلیل یاد کرده اند و بمدائح عظیمه و مناقب فخیمه ستوده اکمل الدّین محمّد بن محمود البابرتی الحنفی در نقود

ص: 497

و ردود گفته امّا بعد فلمّا کان توقّف استنباط الاحکام الشّریعة من مسالکها و استخراج الاوامر السّمعیّة من مدارکها علی معرفة الصّانع و التّصدیق بصفاته و النّظر فی امر النّبوّة و تحقیق معجزاته و کان علم الکلام هو المتکفّل بهذا المرام لا جرم بعد الفراغ من کتاب الکواشف البرهانیّة فی شرح المواقف السّلطانیّة اشتغلت بعلم اصول الفقهیّات و مدارک الفروعیّات الّذی هو العروة الوثقی للطالب المستمسک و السّعادة العظمی للرّاغب المتمسّک ما استضاء بنوره ذو رویّة الاّ اصاب و اهتدی و ما استنار بضوئه ذو بصیرة الاّ فاز و ارتقی و کان خیر الکتب المؤلّفة فیه عند اصحاب هذا العلم و ذویه منتهی السّئول و الامل الّذی صنّفه الامام العلاّمة الشّیخ جمال الدّین ابو عمرو بن الحاجب بلّغه اللّه اعلی المراتب فی علم الاصول و الجدل و هذا صار مشتهرا فی مشارق الارض و مغاربها کالشّمس فی وسط النّهار مستهترا إلیه اصحاب الفقهاء الاربعة و ارباب مذاهبها استهتارا أیّ استهتار و خیر شروحها المشهورة شهرة المتن جامعا للضّروریات و لخاصیات الفنّ الشّرح الّذی لاستاذی و استاذ الکلّ فی الکلّ الامام بن الامام بن الامام افضل علماء الاسلام عضد الملّة و الدّین عبد الرّحمن الصّدّیقی الّذی اعلی اللّه بکلمته کلمة الدّین و عضد به الایمان و المؤمنین جزاه اللّه افضل مجازاته رافعا فی اعلی علیّین درجاته إذ هو ملازم لتفسیر نصوصه محقّقا لدقائقه مداوم علی تقریر فصوصه مدقّقا لحقائقه کاشف مختبیات مشکلاته مصحّحا لمقاصده

ص: 498

مشیرا الی مکنّیات مفصّلاته منقّحا لفرائده حتّی صار کتابه مجموعا مستحقّا لان یکون علی الرّأس محمولا و علی العین موضوعا فیا لها من المناقب ما احسن مناصبه بین المناصب و ما یعرفه الاّ من حقّق کلام غیره تحقیقا و جری فی میدانه اشواطا و عرق فیه تعریقا و هو ملیّ کثیر البضاعة طویل الباع فی هذه الصّناعة انّما یعرف ذا الفضل من النّاس ذووه و قد وقع الیّ من الشّروح عشرة اخری حریّة بان تکتب علی الاحداق بل احری اشهرها السّبعة السّیّارة فی الآفاق المنسوبة الی اکابر الفضلاء بالاستحقاق المولی الاعظم شیخ الدّنیا قطب الدّین الشّیرازی قدس نفسه و المولی السّیّد رکن الدّین الموصلی روّح رمسه و المولی الشّیخ جمال الدّین الحلّی طابت تربته و المولی القدوة زین الدّین الخنجی زیدت درجته و المولی العلاّمة شمس الدّین الاصفهانی نوّر اللّه مضجعه و المولی الافضل بدر الدّین التستری عطّر مهجعه و المولی الاعلم شمس الدّین الخطیبی طیّب مریعه المذکور اسما هؤلاء العلماء الکرام البررة المعظّمة علی ترتیب وجود الشّروح الّتی کانّها صحف مکرّمة و اتفق لی قرأته علی مؤلّفه مرّة و الاستماع عنه اخری مقتبسا من اشعّة انوار فوائده بمقدار مقدرتی القصری فرایته و ان کان شرحا کتابا مستقلاّ و ان جعل فرعا کان اصلا اصیلا یحتاج الفاظه فی جلّها لا بل کلّها الی حلّها ممّا یزیل من مسالک شعابه صعابها و یکشف عن وجوه فرائده نقابها فتوجّهت تلقاء مدین تشریحه و وجّهت مطایا الفکر الی توضیحه جاعلا ایّاه سدی الابحاث ملحما له بما فی السّبعة بل و بما فی الثّلاث فما وافق الاستاذ

ص: 499

غیره خلّیناه و سبیله فمرحبا بالوفاق و ما خالفه اشرنا إلیه فی دقیقه و جلیله امّا بالکساد او النّفاق الی ان قال و اکتفیت فی اسماء الشّراح السبعة بما اشتهروا به اختصارا لا حطّا لمراتبهم العلّیّة و احتقارا و من لم یعظّم غیره لا یعظّم ازین عبارت سراسر جزالت بر ارباب فهم و فطانت واضح و لائحست که صاحب نقود و ردود بترک تعصّب نامحمود نطاق همّت بمدح و ثنا و وصف و اطراء علاّمه حلّی طاب ثراه بربسته که آن جناب را بلفظ مولی و شیخ یاد کرده و فقرۀ بلیغه طابت تربته در مقام دعا در حق آن علاّمه عالی مقام بر زبان حقائق ترجمان آورده و نیز آن جناب را از علمای کرام برره و اکابر فضلاء معظمه بالاستحقاق شمرده و نیز ثابت کرده که آن جناب از اصحاب رتبه علیه است و احتقار آن جناب روا نیست و کسی که تعظیم جناب او نکند قابل تعظیم نیست و ثابت کرده که شرح علاّمه حلّی بر مختصر ابن حاجب از صحف مکرّمه و از جمله آن شروحست که حریه بلکه احراست بآنکه نوشته شود بر احداق و نیز این شرح از سبعه سیّاره فی الآفاقست و نیز از قول او ملحما له بما فی السّبعة بل و بما فی الثّلث ظاهرست که شرح علاّمه حلّی مثل شرح قطب شیرازی و شرح رکن الدّین موصلی سابق و فائقست بر شروح زین الدّین خنجی و شمس اصفهانی و بدر تستری و شمس خطبی و اکمل الدّین محمد بن محمود الحنفی از اکابر کملا و اجله فضلا و محمود افاخم نبها و ممدوح اعاظم علماست سیوطی در حسن المحاضره فی اخبار مصر و القاهره گفته اکمل الدّین محمد بن محمّد بن محمود البابرتی علاّمة المتأخّرین و خاتمة المحقّقین برع و ساد و درس و افاد و صنّف شرح الهدایة و شرح المشارق و شرح المنار و شرح البزدی و شرح مختصر

ص: 500

الحاجب و شرح تلخیص المعانی و البیان و شرح الفیة ابن معط و حاشیة علی الکشّاف و غیر ذلک و ولی مشیخة الشّیخونیّة اوّل ما فتحت و عرض علیه القضاء فابی مات فی رمضان سنة 786 ست و ثمانین و سبعمائة و نیز سیوطی در بغیة الوعاة فی طبقات اللغویین و النحاة گفته محمد بن محمود بن احمد بن الشیخ اکمل الدّین الحنفی ولد سنة بضع عشرة و سبعمائة و اخذ عن أبی حیّان و الاصبهانی و سمع الحدیث من الدلاصی و عبد الهادی و قرّره شیخون فی مشیخة مدرسته و عظم عنده جدّا و عند من بعده بحیث کان الظاهر برقوق یجیء الی شباک الشّیخونیّة فیکلّمه و هو راکب و ینتظر حتّی یخرج فیرکب معه و کان علاّمة فاضلا ذا فنون وافر العقل قویّ النّفس عظیم الهیبة مهابا عرض علیه للقضاء مرارا فامتنع و له من التصانیف التفسیر شرح المشارق شرح مختصر ابن الحاجب شرح عقیدة الطّوسی شرح الهدایة فی الفقه شرح الفیّة ابن معط فی النّحو شرح المنار شرح البزدوی شرح التلخیص فی المعانی قال ابن حجر و ما علمته حدّث بشیء من مسموعاته مات لیلة الجمعة تاسع عشر رمضان سنة ست و ثمانین و سبعمائة و حضر جنازته السلطان و من دونه دفن بالشیخونیة ذکرت فی الطبقات الکبری کثیرا من فوائده و شمس الدّین محمّد بن علی بن احمد الداودی المالکی تلمیذ جلال الدین السیوطی در طبقات المفسّرین گفته محمّد بن محمود بن احمد البابرتی الشّیخ اکمل الدّین الحنفی ولد سنة بضع عشرة و سبعمائة و اخذ عن أبی حیّان و الاصفهانی و سمع الحدیث من الدّلاصی و ابن عبد القادر و قرره شیخون فی مشیخة مدرسته و عظم عنده جدّا و عند من بعده بحیث

ص: 501

کان الظاهر برقوق یحیی الی شباک الشّیخونیّة فیکلّمه و هو راکب و ینتظره حتی یخرج فیرکب معه و کان علاّمة فاضلا ذا فنون وافر العقل قویّ النفس عظیم الهیبة مهابا عرض علیه القضاء مرارا فامتنع و له من التّصانیف التّفسیر شرح المشارق عقیدة الطّوسی شرح الهدایة فی الفقه شرح الفیة ابن معط فی النّحو شرح المنار شرح البزدوی شرح التلخیص فی المعانی قال الحافظ ابن حجر و ما علمته حدّث بشیء من مسموعاته مات لیلة الجمعة تاسع عشر رمضان سنة ست و ثمانین و سبعمائة و حضر جنازته السّلطان فمن دونه و دفن بالشّیخونیة ذکره شیخنا فی طبقات النّحاة و ملا علی قاری در اثمار جنیّه فی طبقات الحنفیة گفته محمّد بن محمود بن احمد الرومی الحنفی الشّیخ اکمل الدّین اخذ عن أبی حیّان و غیره و شرح الهدایة فی الفقه و کتب تفسیر القرآن و شرح تلخیص المفتاح و مات لیلة الجمعة فی رمضان سنة ست و ثمانین و سبعمائة و کمال باشازاده در طبقات حنفیه گفته محمّد بن محمّد بن محمود علاّمة المتأخّرین و خاتم المحقّقین اکمل الدّین البابرتی برع و ساد و افتی و درس و افاد و صنّف و اجاد فمن ذلک شرح مشارق الانوار و شرح الهدایة و شرح النهروانی و شرح النار و شرح التّلخیص فی المعانی و البیان و شرح مختصر ابن الحاجب فی الاصول و شرح السّراجیّة و مقدمة فی الفرائض و شرح التّجرید للنصیر الطّوسی لم یکمل و حاشیة علی الکشّاف الی تمام النهراوین و کان وفاته لیلة الجمعة تاسع عشر رمضان المعظّم سنة ستّ و ثمانین و سبعمائة و ابو الفضل احمد بن علی بابن حجر العسقلانی هم مدح علاّمه حلّی طاب ثراه

ص: 502

نموده و شرح آن جناب را بر مختصر ابن الحاجب در غایت حسن در حلّ الفاظ متن و تقریب معانی آن دانسته در درر کامنه فی اعیان المائة الثامنة گفته الحسین بن یوسف بن المطهّر الحلّی المعتزلی جمال الدّین السّیفی ولد فی سنه بضع و اربعین و ستمائة و لازم النّصیر الطّوسیّ مدّة و اشتغل فی العلوم العقلیّة فمهر فیها و صنّف فی الاصول و الحکمة و کان صاحب اموال و غلمان و حفدة و کان راس الشیعة فی الحلّة و شهرت تصانیفه و تخرج به جماعة و شرحه علی مختصر ابن الحاجب فی غایة الحسن فی حلّ الفاظه و تقریب معانیه و صنّف فی فقه الامامیة و کان قیّما بذلک داعیة إلیه و له کتاب فی الامامة ردّ علیه ابن تیمیّة بالکتاب المشهور المسمّی بالردّ علی الرّافضیّ و قد اطنب فیه و اسهب و اجاد فی الردّ الاّ انّه تحامل فی مواضع عدیدة و ردّ احادیث موجودة و ان کانت ضعیفة بانّها مختلقة الخ و ابن روزبهان با آن همه بغض و شنان و مجازفت و عدوان و سلاطت لسان و خشونت بیان و مبالغه در ردّ و ایهان حق و ایقان جناب علاّمه را در صدر جواب نهج الحق بتعظیم و تکریم و اجلال و تفخیم یاد نموده چنانچه گفته فلمّا استقر رکابی بمدینة قاسان اتفق لی مطالعة کتاب من مؤلّفات المولی الفاضل جمال الدّین بن المطهّر الحلّی غفر اللّه ذنوبه قد سمّاه بکتاب نهج الحقّ و کشف الصّدق قد الّفه فی ایّام دولة السّلطان غیاث الدّین الجایتو محمّد خدابنده و ذکر انّه صنّفه باشارته الخ

رد کلام مصنف که افتراء به اهل سنت میسر نباشد

قوله بافترا و بهتان الزام دادن اهل سنت میسّر نمی آید اقول بافترا و بهتان الزام هیچکس اگر چه معتقد هیچ شریعت و متمسّک بهیچ مذهب نباشد بلکه منکر و جاحد بحت باشد نیز میسر نمی شود لکن چون بزعم سنیّه افترا و بهتان مثل

ص: 503

سائر قبائح و فواحش معاذ اللّه فعل خدا تعالی عما یقول الظّالمون علوّا کبیرا می باشد پس الزام اهل سنّت بافترا و بهتان که حسب مزعوم شان فعل خدای منانست چرا جائز نباشد و نیز مخاطب قمقام جابجا الزام اهل حقّ بافترا و بهتان خواسته و غرائب افادات درین باب نگاشته پس کاش این قاعده سدیده و مقاله مفیده خود را درین مقامات یاد می کرد و خود را از قصد الزام بافترا و بهتان باز می داشت و چه عجب که تقلید بعض متصوّفه و کرامیّه که معتقد خلافت ثلاثه اند و وضع احادیث و روایات در ترغیب و ترهیب بر سرور انام علیه و آله الکرام الف تحیّة و سلام جائز داشته اند اختیار فرموده اباحت کذب و اختلاق و بهتان و افتعال و افترا فرموده باشد ابن حجر عسقلانی در نزهة النّظر شرح نخبة الفکر گفته و الحامل للواضع علی الوضع امّا عدم الدّین کالزّنادقة او غلبة الجهل کبعض المتعبّدین او فرط العصبیّة کبعض المقلّدین او اتّباع هوی بعض الرّؤساء او الاغراب لقصد الاشتهار و کلّ ذلک حرام باجماع من یعتدّ به الاّ انّ بعض الکرامیّة و بعض المتصوفة نقل عنهم اباحة الوضع فی الترغیب و التّرهیب و هو خطاء من فاعله نشأ عن جهل لأنّ التّرغیب و التّرهیب من جملة الاحکام الشّرعیّة و اتفقوا علی انّ تعمّد الکذب علی النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم من الکبائر و سیوطی در تدریب الرّاوی فی شرح تقریب النّواوی گفته و الواضعون اقسام بحسب الامر الحامل لهم علی الوضع اعظمهم ضررا قوم ینتسبون الی الزّهد وضعوه حسبة أی احتسابا للاجر عند اللّه فی زعمهم الفاسد فقبلت موضوعاتهم ثقة بهم و رکونا إلیهم لما نسبوا إلیه

ص: 504

من الزّهد و الصّلاح و لهذا قال یحیی القطّان ما رأیت الکذب فی احد اکثر منه فیمن ینتسب الی الخیر أی لعدم علمهم معرفة ما یجوز لهم و ما یمتنع علیهم او لأنّ عندهم حسن ظنّ و سلامة صدر فیحملون ما سمعوه علی الصّدق و لا یهتدون لتمییز الخطاء من الصّواب و لکن الواضعون منهم و ان خفی حالهم علی کثیر من النّاس فانّه لم یخف علی جهابذة الحدیث و نقاده و قد قیل لابن المبارک هذه الاحادیث المصنوعة فقال تعیش لها الجهابذة إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا اَلذِّکْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ و من امثلة من وضع حسبة ما رواه الحاکم بسنده الی أبی عامر المروزی انّه قیل لابی عصمة نوح بن أبی مریم من این لک عن عکرمة هذا فقال انّی رأیت النّاس اعرضوا عن القرآن و اشتغلوا بفقه أبی حنیفة و مغازی ابن اسحاق فوضعت هذا الحدیث حسبة و کان یقال لابی عصمة هذا نوح الجامع قال ابن حبّان جمع کل شیء الاّ الصّدق الخ امّا اکاذیب مخاطب لبیب پس ذکر جمیع یا اکثر ان و لو اجمالا مفضی بتطویل و اسهاب و موجب خروج از باب سنت لهذا ینقل بعض اکاذیب معجبه و افتراءات مطربه می پردازم و باقی را بر ملاحظه اجوبه ابواب کتاب مخاطب عالی نصاب محوّل می سازم و بسیاری ازین در مجلدات سابقه بیان نمودم پس باید دانست که مخاطب در باب یازدهم گفته باز چون تامل کردیم دیدیم که پیشوایان اهل سنت خواه در فروع فقه خواه در اصول عقائد و خواه در سلوک طریقت بلکه در تفسیر و حدیث نیز همه از اهلبیت اخذ نموده اند و بتلمّذ اهلبیت مشهور و معروف و ائمّه اهلبیت همیشه در حقشان ملاطفات و مباسطات فرموده اند بلکه بشارت داده و این معنی در کتب امامیه باعتراف

ص: 505

اکابر علماء ایشان ثابتست و صحیح اگر دیده و دانسته حق پوشی کنند علاجی نیست ابن مطهّر حلّی در نهج الحق و منهج الکرامة اعتراف نموده است بآنکه ابو حنیفه و مالک از حضرت صادق اخذ علم نموده اند و شافعی شاگرد مالک و احمد بن حنبل شاگرد شافعیست و نیز ابو حنیفه از حضرت باقر و زید شهید تلمّذ دارد و حالا امامیّه در حقّ مجتهدان خود که در غیبت امام چون جامع شروط اجتهاد باشند اعتقاد وجوب اطاعت دارند پس مجتهدی که در حضور ائمّه شروط اجتهاد بهمرساند و ازیشان اجازت اجتهاد و فتوی یافته باشند مذهب او چگونه اولی باتباع نباشد ابو حنیفه را باعتراف شیخ حلّی حضرت باقر و زید شهید و حضرت صادق اجازت فتوای داده اند پس جامع بودن او شروط اجتهاد را بنصّ امام ثابت شد هر که او را واجب الاطاعت نداند از شیعه ردّ شهادت معصوم می کند و آن کفرست خصوصا در وقت غیبت امام البته مذهب او اولی باخذ باشد از مذهب ابن بابویه و ابن عقیل و ابن المعلم للّه انصاف باید کرد و از تعصّب و عناد باید گذشت اگر روایات اهل سنّت را درین باب اعتبار نکنند روایات امامیّه خود البته مقبولست

روی ابو المحاسن الحسن بن علی باسناده الی أبی البختری قال دخل ابو حنیفة علی أبی عبد اللّه علیه السّلام فلمّا نظر إلیه الصّادق قال کانّی انظر إلیک و انت تحیی سنّة جدّی بعد ما اندرست و تکون مفزعا لکل ملهوف و غیاثا لکل مهموم بک یسلک المتحیّرون إذا وقفوا و تهدیهم الی واضح الطّریق إذا تحیّروا فلک من اللّه العون و التوفیق حتّی یسلک الرّبّانیّون بک الطّریق و جمیع امامیه روایت کرده اند که چون ابو حنیفه بر خلیفۀ وقت ابو جعفر منصور عبّاسی داخل شد و نزد او عیسی بن موسی

ص: 506

حاضر بود بخلیفه گفت که یا امیر المؤمنین هذا عالم الدّنیا الیوم پس منصور گفت که یا نعمان ممّن اخذت العلوم ابو حنیفه گفت عن اصحاب علیّ عن علیّ و عن اصحاب عبد اللّه بن عبّاس عن ابن عبّاس پس منصور گفت که لقد استوثقت من نفسک یا فتی و نیز در کتب امامیّه است که

انّ ابا حنیفة کان جالسا فی المسجد الحرام و حوله زحام کثیر من کلّ الآفاق قد اجتمعوا یسألونه من کل جانب فیجیبهم و کانت المسائل فی کمّه فیخرجها فیناولها فوقف علیه الامام ابو عبد اللّه ففطن به ابو حنیفة فقام ثم قال یا ابن رسول اللّه لو شعرت بک اوّلا ما وقفت لا ارانی اللّه جالسا و انت قائم فقال له ابو عبد اللّه اجلس ابا حنیفة و اجب النّاس فعلی هذا ادرکت آبائی و این هر دو روایت در شرح تجرید ابن حلی مطهر موجودست در مسأله تفضیل حضرت امیر و اگر شیطانی شیعه را دغدغه کند و گویند که اگر ابو حنیفه و امثال او از مجتهدین اهل سنت شاگردان حضرت ائمّه بودند پس چرا مخالف ایشان در مسائل بسیار فتوی دادند گویم جواب این سخن در مجالس المؤمنین قاضی نور اللّه شوشتری موجودست، گفته است که ابن عبّاس شاگرد حضرت امیر بود و بپایه اجتهاد بحضور حضرت امیر رسیده و در حضور ایشان اجتهاد می کرد و در بعض مسائل خلاف می نمود و حضرت امیر تجویز می کرد انتهی ازین عبارت سراسر جسارت و خسارت که حسبة للّه آن را ساخته اند و دین و دیانت و عدل تقدیری را هم در هوای ائمّه خود علی الخصوص امام اعظم باخته اکاذیب غریبه و افتراءات عجیبه ظاهرست کذب اوّل آنکه در کتب امامیّه باعتراف اکابر علماءشان ملاطفات ائمّه اهلبیت علیهم السلام در حق پیشوایان اهل سنت در فروع فقه و اصول

ص: 507

و عقائد و سلوک طریقت و تفسیر و حدیث و آن هم علی الدّوام ثابت و صحیح شده کذب دوم آنکه مباسطات ائمّه علیهم السلام در حق پیشوایان سنیّه و آن هم علی الدّوام در کتب امامیّة باعتراف اکابر علماء ایشان صحیح و ثابت شده کذب سوم آنکه بشارت دادن ائمّه علیهم السلام پیشوایان اهل سنّت را در کتب امامیّه باعتراف اکابر علماء ایشان صحیح و ثابت شده و بلا ریب ادعای صحت و ثبوت ملاطفات و مباسطات ائمّه علیهم السّلام و آن هم علی الدّوام و نیز ادعای ثبوت بشارت این حضرات در حق پیشوایان سنّیه در کتب اهل حق کرام محض افترا و اتهامست کذب چهارم آنکه علاّمه حلّی در نهج الحق اعتراف فرموده که حضرت امام محمّد باقر و امام جعفر صادق علیهما السّلام و زید شهید ابو حنیفه را اجازت فتوی داده اند و این کمال بیباکی و خیره سری و پهن چشمی ملاحظه کردنیست که بر علاّمه حلّی افترا می فرماید که جناب او اعتراف کرده که امام باقر و حضرت صادق علیهما السّلام و زید شهید اجازت فتوی بابو حنیفه داده اند و مع ذلک قصد اثبات افترا و بهتان آن جناب در نقل حدیث تشبیه دارد اعاذنا اللّه من الوقاحة و الضّلالة و استیلاء الجهالة کذب پنجم آنکه افترا کرده که روایت ابو المحاسن حسن بن علی که باسناد خود از ابو البختری در مدح امام جعفر صادق علیه السلام ابو حنیفه را آورده از روایات امامیه است و اصل آنست که این روایت مکذوبه را ابو المؤید خوارزمی در جامع مسانید ابو حنیفه باسناد اخطب وارد کرده و کابلی از آنجا برداشته لکن حذف سند تا ابو المحاسن نموده تا استناد بروایت اخطب که در سلسله سند این روایت واقع ست ثابت نشود کذب ششم آنکه حکایت مدح عیسی بن موسی ابو حنیفه را و مکالمه منصور با او بجمیع امامیه نسبت

ص: 508

داده و این روایت را نووی در تهذیب الاسماء بتغییر بسر وارد کرده و این روایت اصلا مساسی با مطلوب که مقبولیت ابو حنیفه نزد اهلبیت علیهم السلامست ندارد که از آن بر تقدیر تسلیم هم مدح کسی از معصومین علیهم السلام ابو حنیفه را ثابت نمی شود کذب هفتم آنکه روایتی متضمن امر امام جعفر صادق علیه السّلام ابو حنیفه را بجواب دادن مردم بکتب امامیّه نسبت کرده و کابلی این روایت و روایت مکالمه منصور در صواقع نقل کرده لیکن جسارت نسبت آن بأهل حق نیافته کذب هشتم آنکه این هر دو روایت را بشرح تجرید علاّمه حلّی نسبت نموده کذب نهم آنکه تصریح کرده که این هر دو روایت در شرح تجرید علاّمه در مسئله تفضیل جناب امیر علیه السّلام موجودست پس شاه صاحب بر نسبت این اکاذیب دلسیر نشده چندان دل داده بافترا و جسارت گردیدند که نسبت این هر دو روایت بالخصوص بشرح تجرید علاّمه حلّی مع تعیین مبحث تفضیل جناب امیر المؤمنین علیه السلام نمودند و نوبت را از یک خطا دو خطا سه خطا هم بالاتر رسانیدند اینک شرح تجرید علاّمه حلّی حاضر و نسخ عدیدۀ آن در آفاق دائر و سائر للّه ملاحظه فرمایند و مبحث تفضیل جناب امیر المؤمنین علیه السلام را بامعان و استیعاب ببینند و دریابند که این هر دو روایت در ان کجا مذکورست مثل این جسارت و قلّت مبالات کمتر کسی را دست داده باشد و کابلی هم با وصف آن همه تحذلق و تشدق جسارت نسبت این اکاذیب که شاهصاحب درین مبحث بر زمان آورده اند با اهل حق نیافته بود آری روایات ثلاثه أبی نسبت آن بأهل حق ذکر کرده شاهصاحب زیادة للفرع علی الاصل آن را بأهل حق منسوب ساختند کذب دهم آنکه بمجالس المؤمنین نسبت کرده که ابن عبّاس بحضور حضرت امیر المؤمنین علیه السلام

ص: 509

اجتهاد می کرد و در بعض مسائل خلاف می نمود و حضرت امیر المؤمنین علیه السلام تجویز می کرد پس این صنیع بدیع مخاطب رفیع را بنظر امعان ملاحظه باید فرمود که چسان در مقام واحد مرتکب ده کذب بزرگ شده و الزام اهل حقّ بآن خواسته و اصلا حسابی از مؤاخذه ارباب علم و فهم و تقبیح و تعییر و ازراء و تحقیر حذاق نحاریر نه برداشته خلیع العذار و گسسته مهار رفته غرائب اکاذیب و عجائب افتراءات واضحة الهوان که هر یکی از آن مخجل ابلیس و محیّر دجّالست بکمال جسارت جنان و سلاطت لسان نگاشته و قطع نظر از این غرائب افتراءات و امثال آن اکاذیبی که مخاطب ظریف بجواب این حدیث شریف مرتکب آن شده عاقل متامّل را بخاطر باید آورد و تعجب ازین لاف و گزاف باید نمود و جملۀ از اکاذیب این مقام در این جا ذکر می نمایم و آن این ست اوّل آنکه افاده فرموده که فساد مبادی این تمسّک و مقدّمات از سر تا قدم بر هر دانشمند ظاهرست دوم آنکه این حدیث از احادیث اهل سنّت نیست سوم آنکه در تصانیف بیهقی ازین حدیث اثری نیست چهارم آنکه قاعده مقررۀ اهل سنتست که حدیثی را که بعضی ائمّه فن حدیث در کتابی روایت کنند و صحّت ما فی الکتاب را التزام نکرده باشند مثل بخاری و مسلم و بقیّه اصحاب صحاح و بصحّت حدیث بالخصوص صاحب کتاب یا غیر او از محدّثین ثقات تصریح نکرده باشند قابل احتجاج نیست پنجم آنکه دیلمی و خطیب و ابن عساکر احادیث را بطریق بیاض یکجا فراهم آوردند تا نظر ثانی نمایند بسبب قلت فرصت و کوتاهی عمر خود آنها را این مهم سرانجام نشد ششم آنکه خود آن جمع کنندگان یعنی دیلمی و خطیب و ابن عساکر و امثالشان در مقدّمات کتب خود این غرض را و وا شگاف گفته اند هفتم آنکه این حدیث از ان قسم نیست که در هیچ کتابی از کتب اهل سنت موجود باشد و لو بطریق ضعیف

ص: 510

هشتم آنکه این کلام محض تشبیه است الخ نهم آنکه از تشبیه مساوات مشبّه با مشبّه به فهمیدن کمال سفاهتست دهم آنکه افضلیت موجب زعامت کبری نیست یازدهم آنکه دون نفی مساواة الخلفاء الثلثة للانبیاء فی الصّفات المذکورة او مثلها خرط القتاد دوازدهم آنکه اگر در کتب اهل سنّت تفحّص واقع شود آن قدر احادیث دالّه بر تشبیه با انبیا که در حق شیخین مروی و ثابتست در حق هیچیک از معاصرین ایشان ثابت نشده است سیزدهم آنکه معنی امامت که در اولاد حضرت امیر باقی ماند و یکی مر دیگری را وصی آن می ساخت همین قطبیت و ارشاد و منبعیت فیض ولایتست چهاردهم آنکه الزام این امر یعنی امامت بر کافۀ خلائق از ائمّه اطهار مروی نشده و هر گاه این همه را دریافتی پس بدانکه بعنایت الهی بکمال وضوح و ظهور کالنور علی شاهق الطور برائت اعلام و صدور از کذب و زور در نقل این حدیث مشهور از حضرات سنّیه با زور و شور ثابت نمودم و نیز روایت جمعی کثیر و جمعی غفیر از اساطین ارکان سنّیه این حدیث شریف را با وصف اثبات صحت سند این حدیث شریف و اعتراف والد ماجد مخاطب بثبوت آن ظاهر کردم و نیز ثابت کردم که عطار و سنائی که باعتراف خود مخاطب بنای کار ایشان و شریعت و طریقت شان از سر تا قدم بر مذهب اهل سنتست این حدیث شریف را ثابت کرده اند پس چگونه مخاطب ناقد تکذیب والد ماجد خود و تکذیب جمیع ناقلین و مثبتین این حدیث و تکذیب مادحین ایشان که از جمله شان خودش نیز می باشد و هم والد ماجد او خواهد فرمود تا ادّعای بهتان و افترا حظّی از صحّت و سداد و بعد از کذب و عناد پیدا کند و للّه الحمد و المنّة که مدح و ثنای جمیل علاّمه حلّی طاب ثراه از زبان اکابر سنّیه بمثابه ثابت شده که بعد ملاحظه آن ظاهر می شود که نسبت افترا و بهتان بآن جناب کمال حقد و شنان و نهایت تهوّر و تهجّم و طغیان و دلیل خسران از تعظیم اکابر و اعیانست

بیان عدم اعتبار حدیثی که ائمه فن روایت کرده باشند و صحت ما فی الکتاب را التزام نکرده باشند و رد آن

قوله و قاعده مقررۀ اهل سنتست

ص: 511

که حدیثی را که بعض ائمّه فن حدیث در کتابی روایت کنند و صحّت ما فی الکتاب را التزام نکرده باشند مثل بخاری و مسلم و بقیه اصحاب صحاح و بصحّت حدیث بالخصوص صاحب آن کتاب یا غیر او از محدثین ثقات تصریح نکرده باشد قابل احتجاج نیست اقول الحمد للّه که مخاطب را بسیار جلد از خواب غفلت انتباهی حاصل شد که بعد از زور و شور در نفی این روایت از بیهقی و دگر اهل سنّت بخیال آنکه مبادا در کتب اهل سنت این روایت برآید شروع فرمودند در عیب و ازراء محدثین متاخرین خویش و حطّ کتبشان از پایه اعتبار و اعتماد و ادخالشان در زمرۀ حاطبین لیل غافلین از انتقاد و هر چند مخاطب مختال فخور بتقلید کابلی جسور این قاعدۀ منقوضه و این مقالۀ مرضوضه و این هفوۀ مرفوضه بر زبان آورده لکن کابلی بلا اسناد آن بأهل سنت تقریر و تزویر آن کرده بود مخاطب نحریر بمفاد زاد فی الطنبور نغمة این تقریر منقوض و کسیر را برای مزید تزویق و تحبیر بأهل سنت منسوب نموده که آن را قاعده مقررۀ شان قرار داده و نیز دلیل علیل برای این تقریر غیر قابل الشعویل که اصلا مناسبتی و ارتباطی با مدّعا ندارد بانتهاب از افادۀ والد ماجد عالی نصاب خود افزوده عبارت کابلی این ست السّادس ما

روی عن النّبیّ صلّی اللّه علیه انّه قال من أراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی تقواه و الی ابراهیم فی خلّته و الی موسی فی هیبته و الی عیسی فی عبادته فلینظر الی علیّ بن أبی طالب فانّه اوجب مساواته للانبیاء فی صفاتهم و الأنبیاء افضل من غیرهم فکان علیّ افضل من غیرهم و هو باطل لأنّه لیس من احادیث اهل السنة و قد آورده ابن المطهّر الحلّی فی کتبه و عزی روایته تارة الی البیهقی و اخری

ص: 512

الی البغوی و لم یوجد فی کتبهما و الحلّی لا یصدق اثره و لأنّ الخبر الّذی رواه بعض أئمّة الحدیث فی کتاب لم یلتزم صحّة جمیع ما آورده فیه و لم یصرّح بصحّته هو او غیره من المحدّثین لا یحتجّ به از ملاحظه این عبارت ظاهرست که کابلی این قاعده را بأهل سنت نسبت نه کرده و بلا اسناد آن باحدی بر زبان آورده و مخاطب جلیل الفضل بطریق زیادت فرع بر اصل آن را قاعده مقرره اهل سنّت قرار داده و نیز کابلی برای این قاعدۀ غیر منعقده دلیلی ذکر نکرده پس دلیلی که مخاطب نبیل ذکر فرموده از اضافات و زیادات آن رفیع الدّرجاتست که بسبب آن شاید اولیای او دفع عار و شنار استراق تمویهات کابلی جمیل النجار در سر داشته باشند الحاصل این قاعده با آب و تاب اصلا حظّی از صحّت صواب ندارد و بطلان و اختلال و فساد و اعتلال آن بنهایت ظهور بر ارباب کمال واضح و لائحست بچند وجه اوّل آنکه پر ظاهرست که قبل از بخاری و مسلم و بقیّه ارباب صحاح احادیث بسیار دائر و سائر بودند و علما احتجاج و استدلال بآن می کردند و اصلا احتجاج و استدلال را موقوف بر نصّ کسی بر صحّت آن نمی کردند بلکه هر گاه حدیثی را جامع شروط احتجاج می یافتند احتجاج بآن می کردند پس نفی قابلیت احتجاج از حدیثی که کسی از محدّثین ثقات تصریح بصحت آن نکرده باشد و نه کسی از ملتزمین صحّت اخراج آن کرده گو آن حدیث جامع شروط احتجاج باشد وجهی از صحّت ندارد و عمل علمای سابقین واقع و رافع این توهّم بی اصلست دوّم آنکه ازین قاعده قاصره و مقاله خاسره و احاله جائره ظاهر می شود که اگر حدیثی جامع شروط صحّت باشد و کسی از محدّثین در کتاب ملتزم الصّحة وارد نه کرده باشد و نه کسی از محدّثین ثقات آن را تصحیح کرده باشد

ص: 513

قابل احتجاج نیست و پر ظاهرست که نفی احتجاج از چنین حدیث عین مراد لجاج و محض عناد و اعوجاجست هر گاه روات حدیثی ثقات و عدول و جامع شروط صحت خواهد بود احتجاج بآن جائز خواهد شد گو کسی از ملتزمین صحّت آن را روایت نکرده باشد و کسی از محدّثین تصریح بصحّت آن نکرده باشد سوّم آنکه بنا بر این حصر و قصر ضعیف الاسر لازم می آید که حدیث حسن هم اگر چه ائمّه محدّثین تصریح بر حسن آن کرده باشند مکر در کتاب ملتزم الصّحة مروی نباشد قابل احتجاج نباشد حال آنکه حدیث حسن هم قابل احتجاجست چهارم آنکه حدیثی که جامع شروط حسن باشد اگر چه کسی از محدّثین نصّ بر حسن آن نکرده باشد احتجاج بآن جائزست و بنابر این قاعده مخترعه لازم می آید که چنین حدیث هم قابل احتجاج نباشد و جواز احتجاج حدیث حسن مثل صحیح حسب افادات اکابر محققین و اعاظم منقدین ظاهرست بلکه حسب افاده خطابی مدار اکثر حدیث بر حدیث حسنست پس کابلی و مخاطب باین قاعدۀ قاصره اکثر حدیث خود را ضائع و هباء منثورا ساختند و آتش در خرمن خود بدست خود انداختند و بهدم عمارات مرصوصه اساطین قوم پرداختند فکلاهما ممّن بنی قصرا و هدم مصرا زین الدّین عبد الرحیم بن الحسین العراقی در شرح الفیه حدیث گفته و الحسن المعروف مخرجا و قد اشتهرت رجاله بذاک حدّ حمد و قال الترمذی ما سلم من الشذوذ مع راو ما اتّهم بکذب و لم یکن فردا ورد قلت و قد حسّن بعض ما انفرد و قیل ما ضعف قریب محتمل فیه و ما بکلّ ذا حدّ حصل اختلف اقوال ائمّة الحدیث فی حدّ الحدیث الحسن فقال ابو سلیمان الخطّابیّ و هو حمد المذکور فی اول البیت الثانی الحسن

ص: 514

ما عرف مخرجه و اشتهر رجاله و علیه مدار اکثر الحدیث و هو الّذی یقبله اکثر العلماء و یستعمله عامّة الفقهاء انتهی الخ و نیز عراقی در شرح الفیه گفته و الفقهاء کلّهم تستعمله و العلماء الجلّ منهم تقبله و هو باقسام الصّحیح ملحق حجّیّة و ان یکن لا یلحق البیت الاوّل ماخوذ من کلام الخطّابی و قد تقدّم نقله عنه الاّ انّه قال عامّة الفقهاء و عامّة الشّیء مطلقا بإزاء معظم الشّیء و بإزاء جمیعه و الظّاهر انّ الخطابیّ أراد الکلّ و لو أراد الاکثر لمّا فرق بین العلماء و الفقهاء و قوله حجّیة نصب علی التمییز أی الحسن ملحق باقسام الصّحیح فی الاحتجاج به و إن کان دونه فی الرتبة و ابن حجر عسقلانی در نزهة النّظر گفته و خبر الآحاد بنقل عدل تامّ الضّبط متصل السّند غیر معلّل و لا شاذّ هو الصّحیح لذاته و هذا اوّل تقسیم المقبول الی اربعة انواع لأنّه امّا ان یشتمل من صفات القبول علی اعلاها او لا الاوّل الصّحیح لذاته و الثّانی ان وجد فیه ما یجبر ذلک القصور ککثرة الطّرق فهو الصّحیح ایضا لکن لا لذاته و حیث لا جبر فهو الحسن لذاته و ان قامت قرینة ترجّح جانب قبول ما یتوقّف فیه فهو الحسن ایضا لکن لا لذاته و نیز ابن حجر عسقلانی در نزهة النّظر بعد شرح تعریف صحیح گفته فان خف الضّبط أی قلّ یقال خفّ القوم خفوفا قلّوا و المراد مع بقیّة الشّروط المتقدّمة فی حدّ الصّحیح فهو الحسن لذاته لا لشیء خارج و هو الّذی یکون حسنه بسبب الاعتضاد نحو الحدیث المستور إذا تعدّدت طرقه و خرج باشتراط باقی الاوصاف الضّعیف و هذا القسم من الحسن مشارک للصّحیح فی الاحتجاج به و ان کان دونه و مشابه له فی انقسامه

ص: 515

الی مراتب بعضها فوق بعض و محمّد بن محمّد بن علی الفاسی در جواهر الاصول گفته الحسن حجّة کالصّحیح و ان کان دونه و لهذا ادرجه بعض اهل الحدیث فیه و لم یفرده و سیوطی در تدریب الرّاوی شرح تقریب النّواوی بعد ذکر حدیث حسن و تعریف آن گفته قال البدر بن جماعة و ایضا فیه دور لأنّه عرّفه بصلاحیّته للعمل به و ذلک یتوقّف علی معرفة کونه حسنا قلت لیس قوله و یعمل به من تمام الحدّ بل زائد علیه لافادة ان یجب العمل به کالصّحیح و یدلّ علی ذلک انّه فصّله من الحدّ حیث قال و ما فیه ضعف قریب محتمل فهو الحدیث الحسن و یصلح البناء علیه و العمل به و نیز در تدریب الرّاوی گفته ثم الحسن کالصّحیح فی الاحتجاج به و ان کان دونه فی القوّة و لهذا ادرجه طائفة فی نوع الصّحیح کالحاکم و ابن حبّان و ابن خزیمة مع قولهم بانّه دون الصّحیح المبیّن اوّلا و لا بدع فی الاحتجاج بحدیث له طریقان لو انفرد کل منهما لم یکن حجّة کما فی المرسل إذا ورد من وجه آخر مسندا أو وافقه مرسل آخر بشرطه کما سیجیء قال ابن الصّلاح و قال فی الاقتراح ما قیل من ان الحسن یحتجّ به فیه اشکال لأنّ ثم اوصافا یجب معها قبول الرّوایة إذا وجدت فان کان هذا المسمّی بالحسن ممّا وجد فیه اقلّ الدّرجات الّتی یجب معها القبول فهو صحیح و ان لم یوجد لم یخبر الاحتجاج به و ان سمّی حسنا اللّهمّ الاّ ان یردّ هذا الی امر اصطلاحیّ بان یقال انّ هذه الصّفات لها مراتب و درجات فاعلاها و اوسطها یسمّی صحیحا و ادناها یسمّی حسنا و حینئذ یرجع الامر فی ذلک الی الاصطلاح و یکون الکلّ صحیحا فی الحقیقة و نیز سیوطی در کتاب

ص: 516

تمام الدّرایة بعد ذکر حدیث صحیح گفته فان خفّ الضّبط أی قلّ مع وجود بقیّة الشروط فحسن و هو یشارک الصّحیح فی الاحتجاج به و ان کان دونه و تفاوته فاعلاه ما قیل بصحّته کروایة عمرو بن شعیب عن ابیه عن جدّه و محمّد بن اسحاق عن عاصم بن عمر عن جابر الخ و مولوی صدّیق حسن خان معاصر در منهج الوصول گفته حدیث حسن حجّتست ثابت می شود بدان احکام مثل حدیث صحیح اگر چه دون او در رتبه است و لهذا بعض اهل حدیث حسن را در صحیح درج کرده اند و از وی جدا نساخته و این ظاهر کلام حاکم در تصرّفات اوست پنجم آنکه حدیث ضعیف هر گاه متکثر الطرق می باشد بدرجۀ احتجاج فائز می باشد کما بیّناه فی مجلد حدیث الولایة پس نفی احتجاج بآن نیز وجهی ندارد

کلام مصنف بر سعی متاخرین برای ضبط احادیث ضعیفه و رد آن

قوله زیرا که جماعة محدّثین که در طبقه متاخّر پیدا شدند مثل دیلمی و خطیب و ابن عساکر چون دیدند که احادیث صحاح و حسان را متقدّمین مضبوط کرده رفته اند و جای سعی در آنها نمانده مائل شدند بجمع احادیث ضعیفه و موضوعه مقلوبة الاسانید و المتون تا بطریق بیاض یکجا فراهم آورده نظر ثانی نمایند و موضوعات را از حسان لغیرها ممتاز سازند اقول این تعلیل علیل و دلیل غیر قابل التّعویل که تسویل غیر جمیل و تلمیع غیر اصیلست از زیادات مخاطب جلیل بر قاعدۀ مخترعه کابلی نبیل موهون و مخدوش و مردود و مغشوشست بوجوه عدیده اوّل آنکه این دلیل با دعوی اصلا ارتباطی ندارد زیرا که دعوی اینست که حدیثی که در کتاب ملتزم الصّحة مروی نباشد و بالخصوص کسی از محدّثین ثقات بصحّت آن تصریح نکرده باشد قابل احتجاج نیست و جمع کردن متاخّرین احادیث ضعیفه و موضوعه

ص: 517

و مقلوبة الاسانید و المتون را با این مقصود نفیا و اثباتا مناسبتی نیست نه ثبوت ثانی مستلزم ثبوت اوّلست و نه انتفاء ثانی مستلزم انتفاء اوّل یعنی اگر متاخّرین مثل دیلمی و خطیب و ابن عساکر مائل بجمع احادیث ضعیفه و مقلوبة الاسانید و المتون شده باشند و بطریق بیاض فراهم آورده تا نظر ثانی نمایند و موضوعات را از حسان لغیرها ممتاز سازند این معنی بوجه من الوجوه مستلزم حصر احتجاج در احادیثی که در کتاب ملتزم الصّحة مروی باشد با کسی از محدّثین ثقات بصحّت آن تصریح کرده نیست و نه عدم جمع متاخّرین احادیث ضعیفه و مقلوبه را مستلزم عدم این حصرست و هذا بیّن جدّا عجبست که با این همه امامت در معقول و منقول از تمامیّت تقریب و مطابقت دلیل با دعوی که اطفال ممیّز هم لحاظ آن دارند حسابی برنداشته آنچه خواسته بی تدبّر نگاشته و ذلک غیر عزیز فی کتابه دوّم آنکه ازین دلیل ظاهرست که کتب طبقه متقدّم معتبرست و روایات آن قابل احتجاجست و این حدیث را عبد الرزّاق و احمد بن حنبل سنه 241 و ابو حاتم سنه 277 و ابن شاهین سنه 385 و ابن بطه سنه 387 و حاکم سنه 405 و ابن مردویه سنه 410 و ابو نعیم سنه 430 و بیهقی سنه 459 روایت کرده اند و اینها مقدّم بودند بر دیلمی و ابن عساکر زیرا که وفات بیهقی که آخر جماعت است از روی وفات در سته و ثمان و خمسین و اربعمائة است و وفات دیلمی در سنة تسع و خمسمائة است و وفات ابن عساکر در سنة احدی و سبعین و خمسمائة پس این حدیث حسب افادۀ خودش قابل احتجاج و دافع شبهات اهل لجاج باشد و بحیرتم از قوت حافظه شاهصاحب که با آنکه در این جا قدح در روایات دیلمی بطمطراق تمام و نهایت زور و شور کرده اند و احادیث مرویه ایشان را منحصر در ضعاف و موضوعات و مقلوبة الاسانید

ص: 518

و المتون دانسته اند لیکن چون در مطاعن عثمان عجز و درماندگی فرا گرفته از غایت حیرانی و پریشانی دست ببعض اکاذیب مرویّه دیلمی بتقلید کابلی زده بعض خرافات او را در فضیلت عثمان که بالخصوص هم حسب افاده اکابر قوم موضوعست وارد کرده دل خویش شاد فرموده اند سوم آنکه ازین افاده ظاهرست که احادیث حسان نیز مثل صحاح قابل احتجاجست و اگر حسان قابل احتجاج نمی بود اعتناء متقدّمین بضبط آن مثل ضبط صحاح وجهی نداشت و از افادۀ سابقه ظاهر می شود که احادیث حسان اگر در غیر کتاب ملتزم الصّحة مروی باشد لائق احتجاج نیست و هذا تهافت صریح چهارم آنکه از قول او و موضوعات را از حسان لغیرها ممتاز سازند ظاهر می شود که در احادیث متاخّرین یا موضوعات بود یا حسان لغیرها حال آنکه پر ظاهرست که احادیث ضعیفه که اشتمال کتب متاخّرین بر ان ثابت کرده عامست حسان لغیرها و ضعاف غیر حسان لغیرها را که بحد وضع نرسد پس ترک شق ثالث یعنی احادیث ضعیفه که نه حسان لغیرها باشد و نه موضوع درین کلام بلاغت نظام مبنی بر کدام نکته است افادۀ آن عین منّت و احسانست پنجم آنکه روایت موضوعات بنصّ اکابر ائمّه عالی درجات بغیر بیان حال آن ناجائز و حرام و از محظورات و آثامست پس اثبات روایت موضوعات بر ذمّه أئمّه اعلام خود مثل خطیب و دیلمی و ابن عساکر که اساطین عالی مقام اند در حقیقت تفسیق و توهین و نهایت تحقیر و تهجین این اساطین دینست و عند بیاض و سواد موجب ارتکاب حرام و تجویز فساد نمی تواند شد کما هو غیر خاف علی اولی الفهم و السّداد قوله بسبب قلّت فرصت و کوتاهی عمر خود آنها را این مهم سرانجام نه شد اقول آری بسبب قلّت فرصت از مشاغل دینه

ص: 519

ارجاع خلق بسوی خود و کوتاهی عمر دراز بسبب نهایت حرص و آز مخاطب ممتاز را این مهم سرانجام نشد که نظر ثانی در کتاب خود که مسروق و منحول از خرافات کابلی مخبولست بفرماید و موضوعات صریحه و مکذوبات فضیحه را از کلمات ملیحه و افادات صحیحه ممتاز و از کشف علوّ مقام و تبحّر بالاتر از وصول اوهام و تخجیل اولیای خدام کرام نزد خواص و عوام احتراز فرماید لیکن متاخّرین که بعد ازو پیدا شدند خصوصا فاضل رشید قدری هول و خوف از مؤاخذات اهل حقّ و شرم از افتضاح نزد معتقدین خویش در دل آوردند گو در غرائب توهّمات و خطایای بی اصل مثل نسبت بیان شافی بملا صادق و احتجاج باین کتاب بر شیعه با وصف ظهور فساد مذهب او و خروج از اهل حقّ و امثال آن مبتلا ماندند و صاحب تبصره هم قصد احتراز از اکذوبات ظاهر فرموده لکن باز غرائب اکاذیب را مرتکب گردیده و صاحب زجوم مذموم و تمویه السّفیه و فاضل معاصر صاحب منتهی الکلام از آن همه ایقاظات و تنبیهات و مؤاخذات و ایرادات متنبه و منزجر و مرتدع نمی شوند و خلیع العذار و گسسته مهار در مضمار افترای اکاذیب و اختلاق افتراءات بکمال ثبات جاش و نهایت انبساط و انتعاش قدم می گذارند و اصلا خوفی و هراسی و هولی و وسواسی از مؤاخذه و تفضیح و طعن و تقبیح در دل نمی آرند کما لا یخفی علی ناظر اجوبة کتبهم قوله امّا متأخّرین که ازیشان بعدتر پیدا شدند امتیاز کردند ابن الجوزی موضوعات را جدا ساخت و سخاوی حسان لغیرها را در مقاصد حسنه علیحده نوشت و سیوطی در تفسیر در منثور پرداخت اقول از سیاق این عبارت سراسر جزالت ظاهرست که مراد مخاطب ممتاز عزیز از لفظ امتیاز تمییزست که بسبب مزید تمییز و اقدام و جسارت در محاورات

ص: 520

مثل تصرّف و تحریف و عدم مبالات در احتجاجات آن را روا داشته بهر حال اثبات تمییز برای متاخّرین هم برای مخاطب عمدة الاماثل زهر قاتل و سمّ هلاهلست زیرا که در افادات متاخّرین مثل متقدّمین هم مؤیّدات مطلوب اهل حقّ و یقین و مبطلات مزعوم مخالفین موجوده واقع پس این تحقیق و تفریق باهانت و ازراء متقدمین و مدح و ثنای متاخّرین هم مخاطب را غیر نافع مگر نه می بینی که علاّمه سخاوی حدیث انا مدینة العلم را در مقاصد حسنه وارد کرده بیان صحت آن و تخطیه کسی که حکم را بوضع آن نموده از علائی نقل فرموده و مخاطب نحریر بسبب کمال اخلاص و ولاء وصی بشیر و نذیر صلّی اللّه علیه و آله ما نفح المسک و العبیر در پی ابطال و توهین و تحقیر و افساد درد و تعییر آن می باشد پس بطلان مزعوم باطل او درین باب و مخالفت او با حقّ و صواب حسب اعتراف خودش در باب تمییز سخاوی عالی نصاب و افراد او احادیث حسان لغیرها در مقاصد حسنه واضح و لایح گردید و نیز از عبارت سراسر بلاغت او ظاهرست که علاّمه سیوطی هم از ارباب تمیزست و احادیث لغیرها در تفسیر درّ منثور وارد کرده چه اگر سیوطی والا مقام در درّ منثور موضوعات و سقام را داخل کرده باشد ذکر او در مقام ممیّزین خلاف عقل و تمییز باشد پس معلوم شد که غرضش آنست که چنانچه سخاوی حسان لغیرها در مقاصد حسنه علیحده نوشت همچنین سیوطی در درّ منثور حسان لغیرها جمع نموده و پر ظاهرست که در تفسیر درّ منثور بسیاری از مؤیّدات اهل حقّ و مبطلات مزعومات اهل زور که سماع آن هوش و حواس مخاطب و اولیای او از جا می رود وارد کرده چنانچه بعد ملاحظه در منثور مقام تفسیر آیه إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ الآیة و آیه إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ و تفسیر سوره برائت و امثال آن واضح و لائحست امّا

ص: 521

ابن الجوزی را در ارباب تمیز داخل نمودن و احادیثی را که او از موضوعات دانسته موضوعات وانمودن اگر چه غرض عمده از ان معاذ اللّه ابطال بسیاری از فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلامست که ابن الجوزی لا جزاه اللّه خیرا بر ان جسارت کرده و داد مجازفت و عدوان و مکابرت و طغیان داده چنانچه نمونه آن در حدیث طیر و

حدیث انا مدینة العلم بنصّ اکابر اعیان و اساطین والاشان سنّیان ظاهر شده لکن با وصف عدم تمامیت این غرض باطل باین سبب که بتصریح محقّقین اهل سنت کما علمت فی مجلّد

حدیث انا مدینة العلم ابن الجوزی بسیاری از احادیث صحیحه و حسنه را در موضوعات داخل ساخته و تمیز در ثابت موضوع نه کرده تا آنکه قریب ششصد حدیث غیر موضوع را موضوع وانموده و از جمله آن بعض احادیث صحیح بخاری و مسلم و دیگر صحاح و سننست و علمای ثقات اعتبار بکلامش ندارند و برو تعقبات نموده اند و حکم او را بوضع بسیاری از احادیث مردود ساخته و او را نسبت بافراط و مجازفت کرده اند و محمد طاهر گجراتی افاده کرده که کتاب ابن الجوزی ضرر عظیمیست بر قاصرین متکاسلین و العاقل تکفیه الاشاره ظاهرست که ادخال ابن الجوزی در ارباب تمییز تیشه بر پای خود زدنست زیرا که از افادۀ ابن الجوزی در کتاب موضوعات حکم ببطلان

حدیث ما صبّ اللّه شیئا الا و صببته فی صدر أبی بکر بلکه بودن ان فروتر از موضوعات کذابین لئام و اختصاص آن بعوام ظاهرست و هم حدیث ترک صلاة بر مبغض عثمان و هم حدیث منام موضوع بر ابن عبّاس در باب دعوت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و سلّم بعرس عثمان در جنّت در موضوعات وارد نموده قدح و جرح آن فرموده و مخاطب این موضوعات را بجان و دل خریده بسوی تمسّک

ص: 522

باین خرافات و آن هم بمقابلۀ اهل حقّ دویده است پس ابن الجوزی را از ارباب تمییز دانستن و احادیثی را که در کتاب موضوعات وارد کرده موضوعات وانمودن تیشه بر پای خود زدن و بدست خود آتش در خرمن خود انداختنست وَ لا یَحِیقُ اَلْمَکْرُ اَلسَّیِّئُ إِلاّ بِأَهْلِهِ پستر باید دانست که مخاطب حاذق قدح کتب خطیب و دیلمی و ابن عساکر از کتاب و الدقائق خود برداشته است لکن عبارت آن علاّمه نبیل را تغییر و تبدیل حسب مصلحت سانحه فرموده و قدر غیر مرضی را از کمال حزم و احتیاط دستخوش حذف و اسقاط نموده پس اولا آن عبارت باید شنید و بعد آن بحقیقت اسقاط و تبدیل و تغییر مخاطب نحریر باید رسید والد مخاطب در قرة العینین گفته و چون نوبت علم حدیث بطبقه دیلمی و خطیب و ابن عساکر رسید این عزیزان دیدند که احادیث صحاح و حسان را متقدمین مضبوط کرده اند و مساغ سعی در ان باب نمانده است پس مائل شدند بجمع احادیث ضعیفه و مقلوبه که سلف آن را دیده و دانسته گذاشته بودند بجمع طرق غریبه غایة الغرابة که سلف با وجود کوشش بسیار آن را نیافتند و غرض ایشان ازین جمع آن بود که حفّاظ محدّثین در ان احادیث تامل کنند و موضوعات را از حسان لغیرها ممتاز نمایند چنانکه اصحاب مسانید طرق احادیث جمع کردند و غرض ایشان آن بود که حفّاظ محدّثین متواتر و مشهور و مستفیض و صحیح و حسن و غریب غیر ضعیف از یکدیگر ممتاز سازند و آنچه بفقه و تفسیر و اعتقاد و رقائق تعلق دارند در محل خود بکار برند و ظن هر دو فریق خدا تعالی محقّق ساخت پس بخاری و مسلم و ترمذی و حاکم تمییز احادیث کردند و حکم بصحّت و حسن نمودند و ابو داود و نسائی و دار قطنی و بیهقی برای فقه تصنیف نمودند و احادیثی که بفقه تعلق دارد جدا ساختند و ابو الشیخ و ابن مردویه و ابن جریر در تفسیر تصانیف

ص: 523

پرداختند و احادیث مناسبه بآیات ایراد نمودند و اجرّی و بیهقی در عقیدۀ خود آنچه بعقائد مناسب بود مجرّد نمودند و همچنان متاخّران در احادیث خطیب و طبقه او تصرف نمودند ابن جوزی موضوعات مجرد ساخت و سخاوی در مقاصد حسنه حسان لغیرها از ضعاف و مناکیر ممیّز نمود انتهی از ملاحظه این عبارت واضحست که والد مخاطب ناقد حاکم را مثل ترمذی بلکه بخاری و مسلم از ارباب تمییز و نقد قرار داده و نیز حاکم را مثل این حضرات ثلاثه حاکم بصحّت و حسن گردانیده و او را از حفّاظ محدّثین که سبب تحقیق ظن ائمّه اوائل اعنی مصنفین مسانید جلائل شدند شمرده و چون این حکم محکم در باب حاکم مبطل مزعوم شوم مخاطب عمدة القروم در باب ابطال حدیث ولایت و حدیث طیر و حدیث مدینة العلمست لهذا آن را حذف فرموده و بذکر آن راضی نشده و نیز غرضی که والد مخاطب برای خطیب و دیلمی و ابن عساکر ثابت کرده آن را مبدّل و مغیّر فرموده قوله و خود آن جمع کنندگان در مقدّمات کتب خود این غرض را واشگاف گفته اند اقول مخاطب با انصاف مجتنب از کذب و اعتساف از تکرار هزل و سفساف و اکثار مجون و جزاف سیر نشده تا آنکه کذب صریح را واشکاف گفته ادّعا فرموده که خود آن جمع کنندگان که مراد از ان دیلمی و خطیب و ابن عساکرند در مقدّمات کتب خود این غرض را واشکاف گفته اند یعنی بیان کرده که ما احادیث ضعیفه و موضوعه و مقلوبة الاسانید و المتون را بطریق بیاض یکجا فراهم آورده ایم تا نظر ثانی نماییم و موضوعات را از حسان لغیرها ممتاز سازیم این کذب و ارجاف که اوانی طلبه از ان اشمئزاز و استنکاف دارند و مخاطب عمدة الاشراف با این همه تبحّر و ایقاف و طول باع و احصاف ایغال و ایضاع و ایجاف

ص: 524

در ان دارد از خصائص خدام جمیل الاوصاف اوست و کابلی هم با آن همه وقاحت و جسارت و بذا و سلاطت و عنف و شراست و جماح و شکاست و غلظت و فظاظت و اسهاب و اطالت و تغطرس و ایراث و ملالت اجترا بر این کذب و افترا ننموده و خطبه فردوس دیلمی که سابقا منقول شد دوران طعن و تشنیع بلیغ نموده بر اشتغال بقصص و احادیث محذوفة الاسانید و طلب موضوعات برای تخجیل مخاطب نبیل و رفع این کذب و تسویل کافی و وافیست بلکه بطلان آن از احتجاج کابلی بروایات دیلمی و ابن عساکر ظاهر و باهرست و مخاطب با کمال هم احتجاج و استدلال بروایات این حضرات می کند لیکن دست از توهین کتبشان بمقابله اهل حقّ برای ردّ احتجاجات و استدلالاتشان برنمیدارد پس کابلی را در صنعت مکابره و حرفت معانده قاصر قرار داده بتناقضی و تهافتی که او راضی نشده بصد دل و جان برگزیده و باضاعت عرض و دیانت آن را خریده و نهایت ظاهرست که اگر خطیب و دیلمی و ابن عساکر در کتب خود احادیث موضوعه و مقلوبة الاسانید وارد می کردند و کتب خود را بطریق بیاض فراهم می آوردند تا نظر ثانی نمایند و این غرض خود را در کتب خود بیان می نمودند اکابر علما کتب اینها را بمدائح عظیمه و مناقب فخیمه نمی ستودند مدح فردوس دیلمی از مسند الفردوس شهردار دیلمی در روضة الفردوس و سید علی همدانی سابقا شنیدی در این جا بعض مدائح تصانیف خطیب و ابن عساکر باید شنید ابو علی یحیی بن عیسی بن جزلة البغدادی در مختار مختصر تاریخ بغداد گفته قد صنّف النّاس فی ذلک أی فی علم الحدیث و معرفة الرّجال و اکثروا و عنوا و بالغوا و میّزوا الثقة من المتّهم و الضعیف من القویّ و ما اعظم فائدته و احمد موقعه لکثرة ما دسّ الملحدة

ص: 525

و الزنادقة من الاحادیث الموضوعة البشعة المتفرة التی فسد بسماعها خلق من النّاس و اعتقد الغرّ عند سماعها انها من قول صاحب الشرع فهلک و تسرّع الی الکذب و مال الی الخلاعة نعوذ باللّه من الشقاء و البلاء و هذا الکتاب الذی صنّفه الشیخ ابو بکر احمد بن علی بن ثابت الخطیب الحافظ البغدادی رحمه اللّه و سمّاه تاریخ بغداد کتاب جلیل فی هذا العلم نفیس قد تعب فیه و سهر و اطال الزمان و اللّه تعالی یثیبه و یحسن إلیه الاّ انّه طویل و للاطالة آفات اقربها الملل و الملل داعیة الترک و قد استخرت اللّه تعالی و اختصرته و ذکرت اسماء الرجال الذی ذکرهم علی ترتیبه الخ و ابو سعد عبد الکریم بن محمّد سمعانی در انساب بترجمه خطیب گفته صنّف قریبا من مائة مصنّف صارت عمدة لاصحاب الحدیث منها التاریخ الکبیر لمدینة السّلام بغداد و ابن خلکان در وفیات الأعیان گفته ابو بکر احمد بن علی بن ثابت بن احمد بن مهدی بن ثابت البغدادی المعروف بالخطیب صاحب تاریخ بغداد و غیره من المصنّفات المفیدة کان من الحفّاظ المتقنین و العلماء المتبحرین و لو لم یکن له سوی التاریخ لکفاه فانّه یدلّ علی اطلاع عظیم الخ و ذهبی در سیر النبلاء بترجمه خطیب گفته قال الحافظ ابن عساکر سمعت الحسین بن محمد یحکی عن ابن خیرون او غیره ان الخطیب ذکر انّه لما حجّ شرب من ماء زمزم ثلث شربات و سأل اللّه تعالی ثلث حاجات ان یحدّث بتاریخ بغداد بها و ان یملی الحدیث بجامع المنصور و ان یدفن عند بشر الحافی فقضیت له الثلث و نیز ذهبی در سیر النبلاء بترجمه او گفته قال غیث

ص: 526

الارمنازی قال مکی الرّمیلی کنت نائما ببغداد فی ربیع الاول سنة ثلاث و ستّین و اربعمائة فرأیت کانّا اجتمعنا عند أبی بکر الخطیب فی منزله لقراءة التّاریخ علی العادة فکأنّ الخطیب جالس و الشّیخ ابو الفتح نصر بن ابراهیم المقدّسی عن یمینه و عن یمین نصر رجل لم اعرفه فسالت عنه فقیل هذا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم جاء یسمع التّاریخ فقلت فی نفسی هذه جلالة أبی بکر إذ یحضر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و قلت هذا ردّ لقول من یعیب التّاریخ و یذکر انّ فیه تحاملا علی اقوام و سبکی در طبقات شافعیه در ترجمه خطیب گفته قال ابو الفرج الاسفرائنی و اسنده عنه الحافظ ابن عساکر فی التّبیین قال ابو القاسم مکّی بن عبد السّلام المقدّسی کنت نائما فی منزل الشّیخ أبی الحسن الزعفرانی ببغداد فرأیت فی المنام عند السّحر کانّا اجتمعنا عند الخطیب لقراءة التّاریخ فی منزله علی العادة و کأنّ الخطیب جالس و عن یمینه الشّیخ نصر المقدّسی و عن یمین الفقیه نصر رجل لا اعرفه فقلت من هذا الّذی لم تجر عادته بالحضور معنا فقیل لی هذا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم جاء یسمع التّاریخ فقلت فی نفسی هذه جلالة الشّیخ أبی بکر إذ حضر النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم مجلسه و قلت فی نفسی هذا ایضا ردّ لمن یعیب التّاریخ و یذکر انّ فیه تحاملا علی اقوام و شغلنی التّفکّر فی هذا عن النّهوض الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و سؤاله عن اشیاء کنت قد قلت فی نفسی اسأله عنها فانتبهت فی الحال و لم اکلّمه صلّی اللّه علیه و سلّم و نیز ذهبی در سیر النّبلا گفته انشدنی ابو الحسین الحافظ انشدنا

ص: 527

جعفر بن منیر انشدنا السّلفی لنفسه تصانیف ابن ثابت الخطیب ألذ من الصّبا الغضّ الرّطیب تراها إذ رواها من حواها ریاضا للفتی الیقظ البیت و یاخذ حسن ما قد ضاع منها بقلب الحافظ الفطن الاریب و ایّة راحة و نعیم عیش یوازی کتبها بل أیّ طیب رواها السمعانی فی تاریخه عن یحیی بن سعدون عن السّلفی و نیز ذهبی در تذکرة الحفاظ بترجمه خطیب گفته انشدنی ابو الحسن الیونینی انشدنا ابو الفضل الهمدانی انشدنا السّلفی لنفسه و قد رواه السمعانی فی الذبل عن یحیی بن سعدون عن السّلفی تصانیف ابن ثابت الخطیب الذّ من الصّبا الغضّ الرطیب الی آخر الاشعار المذکورة فی سیر النبلاء و عجب بر عجب آنکه از افادات خود مخاطب نعا و مدح و ثنای تاریخ بغداد و دیگر مصنّفات خطیب والا نژاد واضح و لائح است چنانچه در بستان المحدّثین در ترجمه خطیب می فرماید مصنّفات او زیاده بر شصت کتابست از آنجمله است تاریخ بغداد و کفایه و شرف اصحاب الحدیث و السابق و اللاحق و المتفق و المفترق و الموتلف و المختلف و تلخیص المتشابه و کتاب الرواة عن مالک و غنیة المقتبس فی تمییز الملتبس متصل الاسانید و روایة الابناء عن الاباء و غیر ذلک من التصانیف المفیدة الّتی هی بضاعة المحدّثین و عروتهم فی فنّهم حافظ ابو طاهر سلفی در حق تصانیف او گفته است تصانیف ابن ثابت الخطیب الذّ من الصّبا الغضّ الرّطیب یراها إذ رواها من حواها ریاضا للفتی الیقظ اللبیب و یاخذ حسن ما قد ضاع منها بقلب الحافظ الفطن الاریب فایّة راحة و نعیم عیش یوازی عیشها بل أی طیب

ص: 528

و نیز در بستان المحدثین بترجمه خطیب گفته و در حج چون متصل آب زمزم رسید سه بار از آب مبارک سیر خود و سه چیز از خدای تعالی درخواست کرد که در آنحالت دعا مستجابست اول آنکه تاریخ بغداد را روایت کند و منتشر سازد دوم آنکه در جامع منصور که بهترین بقاع بغدادست باملا و تعلیم حدیث مشغول شود سوم آنکه مدفن او متّصل بشر حافی باشد هر سه حاجت او روا شد و الحمد للّه الی ان قال فی البستان یکی از بزرگان آن عهد گفت که من روزی در بغداد بخواب بودم دیدم که گویا ما نزد خطیب حاضریم و می خواهیم که تاریخ بغداد بنابر عادت نزد او بخوانیم و بر دست راست شیخ نصر بن ابراهیم مقدّسی نشسته اند و بر دست راست ایشان بزرگی دیگر نشسته بسیار بجلالت و هیبت که چشم از جمالش خیره می شود گفتم این بزرگ کیست گفتند که ایشان حضرت رسول صلّی اللّه علیه و سلم برای شنیدن این تاریخ تشریف آورده اند و این شرف عظیمست خطیب را رحمة اللّه علیه انتهی و کمال عظمت و جلالت تاریخ ابن عساکر و دیگر تصانیف آن علاّمه جمیل المفاخر نیز از ملاحظه افادات اساطین اکابر سنّیه جلیل المآثر ظاهر و باهرست ابن خلکان در وفیات الأعیان بترجمه ابن عساکر گفته و صنّف التصانیف المفیدة و خرج التاریخ و کان حسن الکلام علی الاحادیث محظوظا فی الجمع و التّالیف صنّف التاریخ الکبیر لدمشق فی ثمانین مجلّدة اتی فیه بالعجائب و هو علی نسق تاریخ بغداد قال شیخنا الحافظ العلاّمة ابو محمّد عبد العظیم المنذری حافظ مصر ادام اللّه به النفع و قد جری ذکر هذا التّاریخ و اخرج لی منه مجلّدا و طال الحدیث فی امره و استعظامه ما اظنّ هذا الرّجل الا عزم علی وضع هذا التّاریخ

ص: 529

من یوم عقل نفسه و شرع فی الجمع من ذلک الوقت و الاّ فالعمر یقصر عن ان یجمع الانسان فیه مثل هذا الکتاب بعد الاشتغال و التنبّه و لقد قال الحقّ و من وقف علیه عرف حقیقة هذا القول و متی یتّسع للانسان الوقت حتّی یضع مثله و هذا الّذی ظهر هو الّذی اختاره و ما صحّ له هذا الاّ بعد مسوّدات ما یکاد ینضبط حصرها و له غیره توالیف حسنة و اجزاء ممتعة و یافعی در مرآة الجنان بترجمه او گفته و صنّف التّصانیف المفیدة و خرج التّخاریج و کان حسن الکلام علی الاحادیث محظوظا علی الجمع و التّالیف صنّف التاریخ الکبیر لدمشق فی ثمانین مجلدا اتی فیه بالعجائب و هو علی نسق تاریخ بغداد قال الامام ابن خلکان قال لی شیخنا الحافظ العلاّمة زکی الدّین ابو محمّد عبد العظیم المنذری رحمه اللّه و قد جری ذکر تاریخ ابن عساکر المذکور و اخرج لی منه مجلدا و طال الحدیث فی امره و استعظامه ما اظنّ هذا الرجل الا عزم علی وضع هذا التّاریخ من یوم عقل نفسه و شرع فی الجمع من ذلک الوقت و الاّ فالعمر یقصر عن ان یجمع الانسان فیه مثل هذا الکتاب بعد الاشتغال و التنبه قال و لقد قال الحقّ و من وقف علیه عرف حقیقة هذا القول و متی یتّسع للانسان الوقت حتی یضع و ما صحّ له الاّ بعد مسوّدات ما کاد ینضبط حصرها و له توالیف حسنة غیره و اخری ممتعة و نیز یافعی در مرآة الجنان بترجمه او گفته و قال بعض اهل العلماء بالحدیث و التّاریخ ساد اهل زمانه فی الحدیث و رجاله و بلغ فیه الی الذروة العلیاء و من تصفح تاریخه علم منزله الرجل فی الحفظ

ص: 530

قلت من تامل تصانیفه و من حیث الجملة علم مکانه فی الحفظ و الضّبط للعلم و الاطلاع و جودة الفهم و البلاغة و التّحقیق و الاتّساع فی العلوم و فضائل تحتها من المنافع و المحاسن کل طائل و عبد الوهاب سبکی در طبقات شافعیه بترجمه ابن عساکر گفته له تاریخ الشام فی ثمانین مجلّدة و اکثر ابان فیه عمّا لم یکتمه غیره و انما عجز عنه و من طالع هذا الکتاب عرف الی أیّ مرتبة وصل هذا الامام و استقلّ الثریا و ما رضی بدر التمام و له الاطراف و تبیّن کذب المفتری فیما نسب الی الامام أبی الحسن الاشعری و عدّة تصانیف و تخاریج و فوائد ما الحفاظ إلیها الا محاویج و مجالس أملاها من صدره یخرّ لها البخاری و یسلم و لا یرتدّ او یعمل فی الرّحلة إلیها هزّل المهاری قوله با وجود علم بحال آن کتب که بتصریح مصنّفیان آنها دریافته باشیم احتجاج بآن احادیث چگونه روا باشد اقول چون هرگز این حال غرابت اشتمال برای این کتب ائمّه با کمال بتصریح مصنّفین آن نه دریافتیم و نه این مضمون حیرت گون از افادات دیگر ماهرین فنون شناختیم بلکه بر عکس این ادّعا مدح و ثنای فردوس دیلمی و تاریخ خطیب و تاریخ ابن عساکر از افادات اساطین کبار واضح و لائحست و هم تشبّث اعاظم و افاخم سنّیه بروایات این حضرات شائع و ذائع بلکه و استدلال بروایات دیلمی و ابن عساکر در افادات کابلی و خود مخاطب دافع پس چگونه اهل حقّ را الزام و افحام و احتجاج و استدلال باحادیث این حضرات روا نباشد قوله و لهذا صاحب جامع للاصول نقل کرده که خطیب از شریف مرتضی برادر رضی احادیث شیعه روایت کرده بهمین غرض که بعد از جمع و تالیف در آنها نظر کند و بحث نماید که اصلی دارد یا نه

ص: 531

اقول اوّلا افاده نفرمودند که صاحب جامع الاصول این مضمون را در کدام کتاب ذکر فرموده تا مراجعت بآن نموده تمییز صدق از کذب توانکرد و ثانیا 2 از صرف روایت خطیب احادیث شیعه را از سیّد مرتضی قدح کتاب تاریخ بغداد و امثال آن لازم نمی آید زیرا که جائزست که خطیب این احادیث را در بیاضی علیحده نوشته باشد نه کتاب تاریخ بغداد که ممدوح و مقبول اساطین نقّادست پس احتجاج بروایات تاریخ بغداد و مثل آن از کتب سائره فی البلاد نه بروایت سواد و بیاض کما اتّفق للمخاطب العماد المرتاض فی الباب الحادی عشر تقلیدا للکابلی المبالغ فی العناد و الاغماض چرا لائق ابطال و ادحاض گردد و ثالثا ازینجا کمال جلالت و عظمت سید مرتضی طاب ثراه ظاهر می شود که خطیب بغداد با آن همه جلالت و عظمت و تبحّر و اتقان و رفعت شان اخذ احادیث از آن جناب نموده پس آن جناب شیخ و استاد خطیب لبیب بوده باشد پس تهجین مخاطب فطین در باب نبوّت آن جناب را ناشی از کمال عرفان و ایقان باشد قوله بالجمله این حدیث خود از ان قسم نیست که در هیچ کتابی از کتب اهل سنّت موجود باشد و لو بطریق ضعیف اقول مخاطب ذو فنون که بحب سقیفه سازی مفتون و بتلمیعات غرائب مشحون پر جنوح و رکون و واله و شیفته تعصّباتیست که بملاحظه آن قلوب اهل انصاف پر خون ظهور می فرماید در لباسهای گوناگون و قالبهای بوقلمون و اظهار می نماید عجائب تخدیعات واژگون و غرائب اکاذیب محیّره ارباب خلاعت و مجون مگر نمی بینی که بعد آن همه تلمیع و تلبیس و تزویر و تقریر قواعد و تمهید فوائد باز همان کذب سابق و دروغ گذشته را با مزید تشیید و آب و رنگ تازه اعاده کرده تا از قاعده که مقرر کرده توهم نشود که این حدیث در کتب اهل سنت مذکورست لیکن ضعیف و غیر

ص: 532

معتبرست لهذا باز بتصریح تمام ارشاد فرمودند که این حدیث در هیچ کتابی از کتب اهل سنّت موجود نیست و لو بسند ضعیف یعنی در هیچ کتابی از کتب سنّیه از صحاح و غیر صحاح و طبقۀ متقدّم و طبقه متاخّر بسند صحیح یا بسند ضعیف موجود نیست سُبْحانَکَ هذا بُهْتانٌ عَظِیمٌ از بیان سابق دریافتی که حدیث تشبیه در کتاب السّنة ابن شاهین و تاریخ نیسابور حاکم و ابانه ابن بطۀ و فضائل الصّحابة ابو نعیم و فضائل الصّحابة بیهقی و کتاب المناقب ابن المغازلی و فردوس الاخبار شیرویه دیلمی و زین الفتی عاصمی و خصائص علویّه نطنزی و مسند الفردوس شهردار دیلمی و کتاب المناقب اخطب خوارزم و معجم یاقوت حموی و وسیلة المتعبّدین ملا عمر و مطالب السّئول ابن طلحه و کفایة الطالب کنجی و ریاض النضره و ذخائر العقبی محب طبری و مودّة القربی تصنیف سیّد علی همدانی و توضیح الدّلائل سیّد شهاب الدّین احمد و هدایة السّعداء شهاب الدّین دولت آبادی و فصول مهمّه ابن الصّباغ و فواتح میبذی و نزهة المجالس صفوری و کتاب الاکتفاء ابراهیم وصّابی و اربعین جمال الدّین محدّث و وسیلة المآل احمد بن الفضل باکثیر مکّی و مفتاح النّجاء میرزا محمّد بدخشانی و معارج العلی تصنیف محمد صدر عالم و روضه ندیّه محمّد بن اسماعیل یمانی و غیر آن مذکورست فما هذا الجحود و الانکار و ما هذا الإلطاط و الإلظاظ علی المخسار و البوار أ ما لک حیاء ایّها الشّیخ الجلیل الفخار أ ما لک احتفال بمؤاخذة المطّلعین علی کتب الاخبار او ما تدری انّ وجود هذا الحدیث الشّریف فی کتب السنّیّة الاحبار واضح کالشمس فی رابعة النّهار ساطع کالصّبح عند الاسفار و فظاعة نفیه من کتب هؤلاء الکبار ممّا لا یحوم حوله شائبة الارتیاب لاحد من اولی

ص: 533

الایدی و الابصار فان کنت لا تدری فتلک مصیبة و ان کنت تدری فالمصیبة اعظم

صرف شبیه بودن بعض صفات حضرت امیر و صفات انبیاء در حدیث تشبیه و رد آن به بیست وجه

اشاره

قوله دوم آنکه این کلام محض تشبیه ست بعض صفات امیر را با بعضی صفات انبیای مذکورین اقول نفی دلالت این کلام معجز نظام بر مساوات جناب امیر المؤمنین علیه السلام با انبیاء کرام علی نبینا و آله و علیهم السّلام و تجویز بودن آن از قبیل تشبیه خاک بمشک و سنگریزه بمروارید و یاقوت و تشبیه کف خضیب سلیمی ببرق و ادعای این معنی که این کلام محض تشبیه ست یعنی دلالت بر مساوات ندارد محض تلمیع و تخدیع و تسویل و تمویه و بحت توهّم و تهجّم و تهجّس کریه و صریح تحریف سخیف و توجیه غیر وجیه و مکابرۀ واضحه و مجازفت سراسر تشویه بلکه کذب فظیع و بهت بدیع غیر محتاج به تنبیه ست و بطلان آن ظاهر و واضحست بر متامل نبیه بچند

وجه اول

آنکه اصل این ترکیب یعنی من أراد ان ینظر الخ مفید عینیّت ما یراد النظر إلیه با ما امر بالنظر إلیه می باشد مثل من أراد ان ینظر الی افضل رجل فی البلد فلینظر الی فلان پس مدلولش آنست که کسی که حکم بنظر بسوی او کرده شد او عین افضل رجل فی البلدست و ظاهرست که درین مقام تشبیه مساغی ندارد و مراد نه آنست که کسی که حکم کرده شد بنظر بسوی او آن کس مشابه افضلست و افضل حقیقة نیست اما در مثل حدیث شریف چون عینیّت من ارید النّظر إلیه با جناب امیر المؤمنین علیه السلام امکانی ندارد لابد این کلام بلاغت نظام محمول بر اقرب اشیا بعینیت خواهد بود و ظاهرست که اقرب اشیا بعینیت مساواتست پس معنی چنین خواهد بود هر کسی که بخواهد که حضرت آدم را به بیند و ملاحظه کمال علم آن حضرت نماید پس باید که علی بن أبی طالب را ببیند که آن جناب مساوی و مماثل حقیقی حضرت آدم

ص: 534

در علمست باین معنی که جمیع علوم که حضرت آدم را حاصل بود برای آن حضرت هم حاصلست و هکذا فی باقی الصفات پس اگر مساوات مراد نباشد کلام معجز نظام سرور انبیای کرام علیه و آله و علیهم آلاف التّحیة و السّلام معاذ اللّه از مرتبه بلاغت هابط و منزلت انتظام و التیام و ارتباط و اتساق و جودت سیاق و حلاوت مذاق ساقط گردد محمّد بن فضل اللّه المحبّی در خلاصة الاثر فی اعیان القرن الحادی عشر بترجمه عیسی بن محمد مغربی گفته و کان للنّاس فیه اعتقاد عظیم حتی انّ العارف باللّه السیّد محمّد بن باعلوی کان یقول فی شانه انّه زرّوق زمانه و کان السّید عمر باعلوی یقول من أراد ان ینظر الی شخص لا یشک فی ولایته فلینظر إلیه و کفی بذلک فخرا له و من شهد له خزیمة پس اگر ترکیب من أراد ان ینظر الی کذا فلینظر الی فلان مفید تحقّق صفت مراده در ان شخص نباشد بلکه این کلام مبنی باشد بر محض تشبیه و تمویه از قبیل تشبیه خاک بمشک و سنگریزه بمروارید و یاقوت لازم خواهد آمد که قول عمر با علوی در حق عیسی مغربی مفید ولایت قطعیّه و مثبت اعتقاد عظیم مردم در حق او نخواهد شد و اصلا برای فخر مغربی کافی نخواهد شد و افتخار و ابتهاج صاحب خلاصة الاثر و این افادۀ عمریّه را شهادت خزیمیّه دانستن وجهی نخواهد داشت که کسی تشبیه خاک را به مشک و سنگریزه را بمروارید و یاقوت شهادت نمی نامد و نه ابتهاج و استبشار و افتخار بان می کند

وجه دوم

دوم آنکه متبادر از تشبیه مثل قول قائل زید کعمرو فی العلم او الحسن او القدّ أو المال او الاولاد او العمر او الجثّة او الاخلاق او الورع او غیر ذلک مساواتست درین امور بکمال وضوح و ظهور و لا یشکّ فی ذلک الا المنکر للواضحات الدّافع للبدیهیّات پس حمل حدیث شریف بر تقدیر تقدیر حرف تشبیه دون لفظ مساو هم بحکم تبادر بر

ص: 535

مساوات واجب و لازم باشد و صار فی ازین تبادر و مانعی ازین ظهور غیر موجود فلا وجه للعدول الاّ الغفول و الذّهول عمّا مهّده الاساطین الفحول و تلقّوه باجمعهم بالقبول و موضح این تبادرست صحت سلب تشبیه در صورت عدم مساوات مثلا اگر زید مساوی با عمر در علم نباشد خواهند گفت که زید لیس کعمرو فی العلم و اگر زید در حسن مساوی عمرو نباشد خواهد گفت که زید لیس کعمرو فی العلم و همچنین در هر امری از امور مذکوره و امثال آن اگر مساوات زید با عمرو مفقود خواهد بود خواهند گفت که زید لیس کعمرو فیه پس اگر تشبیه دلالت بر مساوات نمی کرد سلب تشبیه در صورت عدم مساوات وجهی نداشت پس تعصّب مذهب و حب مشرب این حضرات را بحدّی ذاهل و غافل گردانیده که از انکار دلالت الفاظ و جحد لغات هم نمی هراسند و هر چه می خواهند بی مبالات از مؤاخذه و تعییر ارباب فهم و ادراک می نگارند و اجلّه و اکابر علما بایه آمره جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم باقتدای هدای انبیا علیهم السلام استدلال کرده اند بر افضلیّت آن حضرت از انبیا علیهم السلام پس این حدیث شریف که از ان ثبوت صفات انبیا علیهم السلام در جناب امیر المؤمنین ع ظاهرست قطعا و حتما دلیل افضلیت آن حضرت از انبیا علیهم السلام باشد و إذا ثبت افضلیّته علیه السّلام من الانبیاء الکرام فما ظنّک بثبوت افضلیّة من الثلثة الحائزین لصفات تتحیّر فیها الافهام و اوّلا سیاق این آیه کریمه که از ان امر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم باقتدای هدای انبیاء علیهم السلام ظاهرست باید شنید و بعد آن بوجه استدلال آن بر افضلیت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم حسب تقریر اساطین سنّیه باید رسید تا از ان بغایت

ص: 536

قوت و متانت دلالت حدیث شریف بر افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام ظاهر شود پس باید دانست که حق تعالی بعد قصه حضرت ابراهیم علیه السلام فرموده وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ کُلاًّ هَدَیْنا وَ نُوحاً هَدَیْنا مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ وَ أَیُّوبَ وَ یُوسُفَ وَ مُوسی وَ هارُونَ وَ کَذلِکَ نَجْزِی اَلْمُحْسِنِینَ وَ زَکَرِیّا وَ یَحْیی وَ عِیسی وَ إِلْیاسَ. . . وَ کلاًّ فَضَّلْنا عَلَی اَلْعالَمِینَ وَ مِنْ آبائِهِمْ وَ ذُرِّیّاتِهِمْ وَ إِخْوانِهِمْ وَ اِجْتَبَیْناهُمْ وَ هَدَیْناهُمْ إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ ذلِکَ هُدَی اَللّهِ یَهْدِی بِهِ مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ لَوْ أَشْرَکُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ ما کانُوا یَعْمَلُونَ أُولئِکَ اَلَّذِینَ آتَیْناهُمُ اَلْکِتابَ وَ اَلْحُکْمَ وَ اَلنُّبُوَّةَ فَإِنْ یَکْفُرْ بِها هؤُلاءِ فَقَدْ وَکَّلْنا بِها قَوْماً لَیْسُوا بِها بِکافِرِینَ أُولئِکَ اَلَّذِینَ هَدَی اَللّهُ فَبِهُداهُمُ اِقْتَدِهْ قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِنْ هُوَ إِلاّ ذِکْرٌ لِلْعالَمِینَ فخر رازی در مفاتیح الغیب بعد تفسیر آیات مذکوره در تفسیر آیه فبهداهم اقتده گفته فی الآیة مسائل الاولی لا شبهة فی انّ قوله أُولئِکَ اَلَّذِینَ هَدَی اَللّهُ هم الّذین تقدّم ذکرهم من الانبیاء و لا شک فی انّ قوله فَبِهُداهُمُ اِقْتَدِهْ امر لمحمّد علیه الصّلوة و السّلام و انّما الکلام فی تعیین الشیء الّذی امر اللّه محمّدا ان یقتدی فیه بهم فَمِنَ اَلنّاسِ مَنْ قال المراد انّه یقتدی بهم فی الامر الذی اجمعوا علیه و هو القول بالتوحید و التنزیه عن کل ما لا یلیق به فی الذات و الصّفات و الافعال و سائر العقلیات و قال آخرون المراد الاقتداء بهم فی جمیع الاخلاق الحمیدة و الصّفات الرفیعة الکاملة من الصّبر علی اذی السّفهاء و العفو عنهم و قال آخرون المراد الاقتداء بهم فی شرائعهم الا ما خصّه الدّلیل و بهذا التقدیر کانت هذه

ص: 537

الآیة دلیلا علی انّ شرع من قبلنا یلزمنا و قال آخرون انّه تعالی انّما ذکر الأنبیاء فی الآیة المتقدمة لیبیّن انّهم کانوا محترزین عن الشّرک مجاهدین بابطاله بدلیل انّه ختم الآیة بقوله وَ لَوْ أَشْرَکُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ ما کانُوا یَعْمَلُونَ ثم اکّد اصرارهم علی التوحید و انکارهم للشرک بقوله فَإِنْ یَکْفُرْ بِها هؤُلاءِ فَقَدْ وَکَّلْنا بِها قَوْماً لَیْسُوا بِها بِکافِرِینَ ثمّ قال فی هذه الآیة أُولئِکَ اَلَّذِینَ هَدَی اَللّهُ أی هدیهم الی ابطال الشّرک و اثبات التّوحید فَبِهُداهُمُ اِقْتَدِهْ أی اقتد بهم فی نفی الشرک و اثبات التوحید و تحمل سفاهات الجهال فی هذا الباب و قال آخرون اللّفظ مطلق فهو محمول علی الکلّ الاّ ما خصّه الدّلیل المنفصل قال القاضی یبعد حمل هذه الآیة علی امر الرّسول بمتابعه الأنبیاء علیهم السّلام المتقدّمین فی شرائعهم لوجوه احدها ان شرائعهم مختلفة متناقضة فلا یصحّ مع تناقضها ان یکون مامورا بالاقتداء بهم فی تلک الاحکام المتناقضة و ثانیها انّ الهدی عبارة عن الدّلیل دون نفس العمل و إذا ثبت هذا فنقول دلیل اثبات شرعهم کان مخصوصا بتلک الاوقات لا فی غیر تلک الاوقات فکان الاقتداء بهم فی ذلک الهدی هو ان یعلم وجوب تلک الافعال فی تلک الاوقات فقط و کیف یستدل بذلک علی اتباعهم فی شرائعهم فی کل الاوقات و ثالثها انّ کونه علیه الصّلوة و السّلام متّبعا لهم فی شرائعهم یوجب ان یکون منصبه اقلّ من منصبهم و ذلک باطل بالاجماع فثبت بهذه الوجوه انّه لا یمکن حمل هذه الآیة علی وجوب الاقتداء بهم فی شرائعهم و الجواب عن الاوّل انّ قوله

ص: 538

فَبِهُداهُمُ اِقْتَدِهْ یتناول الکلّ فامّا ما ذکرتم من کون بعض الاحکام متناقضة بحسب شرائعهم فنقول ذلک العامّ یجب تخصیصه فی هذه الصّورة فیبقی فیما عداها حجّة و عن الثّانی انّه علیه الصّلوة و السّلام لو کان مامورا بان یستدل بالدّلیل الذی استدل به الانبیاء المتقدّمون لم یکن ذلک متابعة لأنّ المسلمین لما استدلّوا بحدوث العالم علی وجود الصّانع لا یقال انّهم متّبعون للیهود و النّصاری فی هذا الباب و ذلک لأنّ المستدل بالدلیل یکون اصیلا فی هذا الحکم و لا تعلق له بمن قبله البتة و الاقتداء و الاتّباع لا یحصل الاّ إذا کان فعل الاول سببا لوجوب الفعل علی الثانی و بهذا التّقریر یسقط السّؤال و عن الثّالث انّه تعالی امر الرّسول بالاقتداء بجمیعهم فی جمیع الصّفات الحمیدة و الاخلاق الشریفة و ذلک لا یوجب کونه اقلّ مرتبة منهم بل یوجب کونه اعلی مرتبة من الکل علی ما سیجیء تقریره بعد ذلک ان شاء اللّه تعالی فثبت بما ذکرنا دلالة هذه الآیة علی ان شرع من قبلنا یلزمنا المسئلة الثّانیة احتجّ العلماء بهذه الآیة علی انّ رسولنا صلّی اللّه علیه و سلّم افضل من جمیع الأنبیاء علیهم السّلام و تقریره هو انّا بیّنّا انّ خصال الکمال و صفات الشّرف کانت مفرّقة فیهم باجمعهم فداود و سلیمان کان من اصحاب الشکر علی النّعمة و ایّوب کان من اصحاب الصّبر علی البلاء و یوسف کان مستجمعا لهاتین الحالتین و موسی علیه السّلام کان صاحب الشّرعیة القویّة القاهرة و المعجزات الظّاهرة و زکریّا و یحیی و عیسی و الیاس کانوا اصحاب الزّهد و اسماعیل

ص: 539

کان صاحب الصّدق و یونس کان صاحب التّضرّع فثبت انّه تعالی انّما ذکر کلّ واحد من هؤلاء الانبیاء لأنّ الغالب علیه کان خصلة معیّته من خصال المدح و الشّرف ثم انّه تعالی لما ذکر الکلّ امر محمّدا علیه الصّلوة و السّلام بان یقتدی بهم باسرهم فکان التّقدیر کانّه تعالی امر محمّدا صلّی اللّه علیه و سلم ان یجمع من خصال العبودیّة و الطّاعة کل الصّفات الّتی کانت مفرّقة فیهم باجمعهم و لما امره اللّه تعالی بذلک امتنع ان یقال انّه قصر فی تحصیلها فثبت انه حصّلها و متی کان الامر کذلک ثبت انّه اجتمع فیه من خصال الخیر ما کان متفرّقا فیهم باسرهم و متی کان الامر کذلک وجب ان یقال انّه افضل منهم بکلیّتهم و اللّه اعلم ازین عبارت ظاهرست که احتجاج کرده اند علما بآیه کریمه فَبِهُداهُمُ اِقْتَدِهْ بر افضلیت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم از جمیع انبیا علیهم السلام بتقریری که ذکر رازی کرده فللّه الحمد و المنة که بعد ثبوت احتجاج علما بایه کریمه بر افضلیت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بانبیای سابقین هیچ مکابری و مجادلی را هم مقام اشتباه و ارتیاب در دلالت حدیث شریف بر افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام از انبیای سابقین باقی نماند چه هر گاه امر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم باقتدای هدای انبیای سابقین علیهم السّلام دلیل افضلیت آن حضرت باشد پس اثبات صفات انبیای سابقین برای جناب امیر المؤمنین علیه السلام که این حدیث شریف دلالت صریحه بر ان دارد نیز حتما و جزما دلالت بر افضلیت آن حضرت خواهد کرد و ظاهرست که در آیه آمره باقتدا احتیاجست بمقدمات عدیده اوّل آنکه

ص: 540

هر گاه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم مامور شد باقتدای هدای انبیای سابقین ضرورست که اقتدا فرموده دوم آنکه مراد از هدی جمیع فضائل خاصّه انبیا علیهم السلامست سوم آنکه اقتدا مانع افضلیت نمی تواند شد و در

حدیث من أراد ان ینظر الی آدم الخ هرگز احتیاج باین مقدمات نیست بلکه بلا واسطه مقدّمه در ان صفات انبیای سابقین برای جناب امیر المؤمنین علیه السلام ثابت گردیده زیرا که اوالا در ان امر باقتدا نیست تا احتیاج افتد باین مقدمه که هر گاه مامور باقتدا شد بالضرورة اقتدا کرده باشد و نیز در این حدیث صفات انبیای سابقین بتصریح مذکورست و آن علم و حلم و عبادت و تقوی و بطشست نه لفظ هدی و نیز در این جا احتیاج بتقریر این معنی نیست که اقتدا مانع افضلیت نمی تواند شد پس دلالت این حدیث بر مساوات صفات جناب امیر المؤمنین علیه السلام با صفات انبیای سابقین علیهم السلام اوضح و اظهرست از دلالت امر اقتدا بر مساوات و سوای فخر رازی دیگر جهابذه علما و اساطین ماهرین نیز استدلال بآیه فَبِهُداهُمُ اِقْتَدِهْ بر افضلیت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم ذکر کرده اند محسن بن محمّد القمی النیسابوریّ در غرائب القرآن گفته و لا خلاف فی انّه امر محمّدا صلّی اللّه علیه و سلّم بالاقتداء بالانبیاء المذکورین انما الکلام فی تفسیر الهدی فمن النّاس من قال المراد الذی اجمعوا علیه و هو القول بالتوحید و التنزیه عن کل ما لا یلیق به فی الذات و الصّفات و الافعال و قال آخرون المراد به الاقتداء بهم فی شرائعهم الا ما خصّه الدّلیل و علی هذا فیلزمنا شرع من قبلنا و قیل اللفظ مطلق فیحمل علی الکل الاّ ما خصّه

ص: 541

الدّلیل المنفصل و قال القاضی هذا بعید لأنّ شرائعهم مختلفة متناقضة و لا یمکن الاتیان بالامور المتناقضة معا و لأنّ الهدی عبارة عن الدّلیل دون نفس العمل و دلیل ثبات شرعهم کان مخصوصا بتلک الاوقات و لان منصبهم یلزم ان یکون اجلّ من منصبه و انّه باطل بالاجماع و اجیب بانّ العام یجب تخصیصه فی الصورة المتناقضة فیبقی فیما عدا حجّة و بان المستدل بالدلیل اصل فی ذلک الحکم فلا معنی للاقتداء بالدّلیل الاّ إذا کان فعل الاول سببا لوجوب الفعل علی الثّانی و بانّه یلزم ان یکون منصبه اجلّ من منصبهم لأنّه امر باستجماع خصال الکمال و صفات الشّرف الّتی کانت متفرّقة فیهم کالشکر فی داود و سلیمان و الصّبر فی ایّوب و الزّهد فی زکریّا و یحیی و عیسی و الصّدق فی اسماعیل و التّضرّع فی یونس و المعجزات الباهرة فی موسی و هارون و لهذا قال لو کان موسی حیّا لما وسعه الاّ اتباعی و محمد شربینی خطیب در سراج منیر گفته و استدلّ بعض العلماء بهذه الآیة علی انّه صلّی اللّه علیه و سلّم افضل الانبیاء علیهم الصّلوة و السّلام قال و بیانه ان جمیع الخصال و الصّفات الشّرف کانت متفرقة فکان نوح صاحب احتمال اذی قومه و کان ابراهیم صاحب کرم و بذل مجاهدة فی اللّه عزّ و جلّ و کان اسحاق و یعقوب من اصحاب الصّبر علی البلاء و المحن و کان داود و سلیمان من اصحاب الشکر علی النعمة کما قال تعالی اِعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُکْراً و کان ایّوب صاحب صبر علی البلاء کما قال تعالی إِنّا وَجَدْناهُ صابِراً نعم العبد انّه اوّاب و کان یوسف قد جمع بین الحالتین أی الصّبر و الشکر و کان موسی صاحب الشّریعة الظّاهرة

ص: 542

و المعجزات الباهرة و کان زکریّا و یحیی و عیسی و الیاس من اصحاب الزهد فی الدنیا و کان اسماعیل صاحب صدق و کان یونس صاحب تضرّع و احسان ثمّ انّ اللّه تعالی امر نبیه محمّدا صلّی اللّه علیه و سلّم ان یقتدی بهم و جمع له جمیع الخصال المحمودة و المتفرّقة فثبت بهذا البیان انّه صلّی اللّه علیه و سلم افضل الأنبیاء لما اجتمع فیه من الخصال الّتی کانت متفرّقة فی جمیعهم

وجه سوم

سوم آنکه هر گاه اقتدا دلالت بر مساوات کند لا اقل این حدیث شریف که در ان در مقام تعلیل امر بنظر بسوی جناب امیر المؤمنین علیه السلام یا مساوات مقدرست و با تشبیه هم دلالت بر مساوات خواهد کرد که لا اقل دلالت تشبیه مثل دلالت اقتدا بر مساوات خواهد بود و ظاهرست که هر گاه اقتدا بانبیای سابقین در صفات شان مثبت مساوات مماثلت باین حضرات و بسبب جمع ما تفرق فیهم دلیل افضلیت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم باشد و اقتدا مانع ثبوت افضلیت نکرد و این حدیث هم مثبت مساوات جناب امیر المؤمنین علیه السلام با انبیای سابقین در صفات مذکوره خواهد بود که دلالت این حدیث بر ثبوت صفات مذکوره برای جناب امیر المؤمنین و مساوات آن حضرت با انبیای سابقین درین صفات لا اقل مساوی دلالت اقتدا بر مساواتست و هر گاه مساوات ثابت شد بسبب جمع ما تفرق فی الانبیاء المذکورین افضلیت ازین حضرات ثابت خواهد شد بعین ما قرر الرازی و هر گاه افضلیت آن حضرت ازین انبیای خمسه ظاهر شد از جمیع انبیا سوای خاتم النبیین صلی اللّه علیه و آله و سلم هم افضلیت آن حضرت ظاهر خواهد شد باجماع مرکّب و اولویّت و از حدیث مودّة القربی تصنیف علی همدانی اثبات صفات حضرت یعقوب و

ص: 543

یوسف و ایوب و یونس علیهم السلام برای آن حضرت و اثبات هیبت اسرافیل و رتبت میکائیل و جلالت جبرئیل علیهم السلام هم برای آن حضرت ظاهرست و نیز واضحست که در ان حضرت نود خصلت از خصال انبیا علیهم السلام جمع بود و کلّ هذا شاف للعلیل مرو للغلیل و اللّه یهدی من یشاء الی سواء السبیل

وجه چهارم

چهارم آنکه سابقا دانستی که سید علی همدانی شیخ اجازه والد مخاطب در کتاب مودة القربی که ذکر آن رشید الفضلا در ایضاح نموده و آن را از جمله کتبی که عظمای علمای اهل سنت در مناقب اهلبیت تصنیف کرده اند و بان افتخار نموده و اثبات محبت اهل سنت علیهم السلام بان کرده شمرده روایت می فرماید

عن جابر قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من أراد ان ینظر الی اسرافیل فی هیبته و الی میکائیل فی رتبته و الی جبرئیل فی جلالته و الی آدم فی علمه و الی فی حسنه و الی ابراهیم فی خلّته و الی یعقوب فی حزنه و الی یوسف فی جماله و الی موسی فی مناجاته و الی ایوب فی صبره و الی یحیی فی زهده و الی عیسی فی سنته و الی یونس فی ورعه و الی محمّد فی جسمه و خلقه فلینظر الی علی فان فیه تسعین خصلة من خصال الانبیاء جمع اللّه فیه و لم تجمع فی احد غیره و عدّ جمیع ذلک فی جواهر الاخبار انتهی ازین عبارت واضحست که این کلام بر سبیل محض تشبیه واقع نشده بلکه فی الواقع در جناب امیر المؤمنین علیه السلام شصت خصلت از خصال انبیا ع متحقق بود و مجموع نه شدن این صفات برای کسی دیگر سوای آن جناب نصیست قاطع بر افضلیت آن حضرت از دیگران

وجه پنجم

پنجم آنکه از کلام فضل بن روزبهان دلالت این حدیث بر افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام

ص: 544

از انبیا ظاهرست چنانچه در جواب نهج الحق گفته و اثر الوضع علی هذا الحدیث ظاهر و لا شک انّه منکر مع ما نسب الی البیهقی لأنّه یوهم انّ علیّ بن أبی طالب افضل من هؤلاء الانبیاء و هذا باطل فانّ غیر النّبی لا یکون افضل من النّبیّ و امّا انّه موهم لهذا المعنی لأنّه جمع فیه من الفضائل ما تفرّق فی الأنبیاء و الجامع للفضائل افضل ممّن تفرّق فیهم الفضائل و امثال هذا من موضوعات الغلاة تعصّب این قوم ملاحظه باید نمود که ابن روزبهان در اثبات وضع این حدیث بهمان معنی که شیعه از ان می فهمند متمسک می شود و باز بخوف آنکه مبادا صحّت آن ثابت شود از دلالت آن بر مطلوب شیعه انکار بحت کنند و از لزوم تناقض و تهافت و تکاذب اصلا شرمی و آزرمی ندارند و زعم بطلان افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام از انبیا که ابن روزبهان بان مبتلاست از ملاحظه روایات دالّه بر اینکه آن جناب نفس رسولست کما سبق فی المنهج الاول و توسّل حضرت آدم بآنحضرت و بعث انبیا بر ولایت آن جناب و حدیث نور و امثال آن ظاهر و باهرست

وجه ششم

ششم آنکه علاّمه محمّد بن اسماعیل در روضه ندیه شرح تحفه علویه در بیان معنی این حدیث شریف تقریری پس لطیف افاده فرموده حیث قال فائدة قد شبّهه علیه السّلام بخمسة من الأنبیاء کما قال المحبّ الطّبری رحمه اللّه ما لفظه ذکر تشبیه علی رضی اللّه عنه بخمسة من الأنبیاء

عن أبی الحمراء قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من أراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی فهمه و الی ابراهیم فی حلمه و الی یحیی بن زکریا فی زهده و الی موسی فی بطشه فلینظر الی علیّ بن

ص: 545

أبی طالب اخرجه ابو الخیر الحاکمی

و عن ابن عبّاس رضی اللّه عنهما قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من أراد ان ینظر الی ابراهیم فی حلمه و الی نوح فی حکمه و الی یوسف فی جماله فلینظر الی علی بن أبی طالب اخرجه الملاّ فی سیرته انتهی قلت فقد شبهه صلّی اللّه علیه و سلّم بهؤلاء للخمسة الرسل فی اکتسابه ع للخصال الشّریفة من خصالهم فمن آدم أبی البشر العلم فان اللّه تعالی خصّه بانّه علّمه الأسماء کلّها ثم ابان فضله بذلک و نوّه بعلمه حیث عرض علی الملائکة اسماء المسمّیات و طلب منهم تعالی إنباءهم بأسمائها فعجزوا و طلب من آدم علیه السلام ابناءهم فانبأهم علیه السلام بها فهذه فضیلة من اشرف فضائل آدم علیه السّلام الّتی شرف بها بین الملأ الاعلی و شبهه بنوح علیه السّلام فی فهمه لانه امره اللّه تعالی بصنعة الفلک و فیها من دقائق الاحکام و الاتقان ما لا یحصره الاقلام و لا یدرکه الافهام و کانت لم تعرف و لا اهتدی إلیها فکر قبل ذلک و کان فیها من الاتقان و البیوت الّتی جوفها له و لمن معه و الانعام و الوحوش و السّباع و اختلافها طولا و عرضا فانّها کجؤجؤ الطائر و قد جعل اللّه الحمل فیها من آیاته حیث قال وَ آیَةٌ لَهُمْ أَنّا حَمَلْنا ذُرِّیَّتَهُمْ فِی اَلْفُلْکِ اَلْمَشْحُونِ و عدّ الامتنان بها فی الذکر فی عدّة من الایات و ناهیک انّه قرن اجراءه تعالی لها مع خلق السّموات و الارض و اختلاف اللّیل و النّهار فالمراد فهمه لما الهمه من صنعتها و لذلک جعل صنعتها مقیّدة باعیننا فی قوله وَ اِصْنَعِ اَلْفُلْکَ بِأَعْیُنِنا و قوله فی الحدیث فی حکمه أی فی حکمه الناشی عن حکمه و قوته و صحّته و یحتمل ان یکون المراد فهمه العامّ فی صنعة الفلک و غیره الصفات و لذلک قیل ما نعت اللّه الأنبیاء باقل ما نعتهم بالحلم و لذلک لعزة وجوده و لقد نعت اللّه به ابراهیم علیه السّلام بقوله تعالی إِنَّ إِبْراهِیمَ لَأَوّاهٌ حلم الخلیل ع مجادلته عن لوط لما قالت له الملائکة علیهم السّلام إِنّا مُهْلِکُوا أَهْلِ هذِهِ اَلْقَرْیَةِ. . . قالَ إِنَّ فِیها لُوطاً فی عدّة من الآیات و من حلمه ع الّذی یخفّ عنه رواسی الجبال امتثاله لامر اللّه تعالی بذبح ولده علیهما السّلام و اضجاعه و کتفه له و امرار المدیة علی حلقه لولا منع اللّه لها ان تقطع فلهذا وصفه اللّه و وصف ولده بالحلم و شبهه صلّی اللّه علیه و سلّم بیحیی بن زکریّا علیهما السّلام فی زهده و یحیی علیه السّلام هو علم الزّهادة فی أبناء آدم ع من تاخّر منهم و من تقدّم و قد ملئت الکتب بالیسیر من صفات زهده و شبهه ص بکلیم اللّه فی بطشه و کان موسی ع شدید البطش و ناهیک انّه وکز القبطی فقضی علیه و أراد البطش بالآخر و هو فی بلد فرعون و تحت یده بنو اسرائیل أرّقاء فی ید فرعون و کان القبط اهل الصّولة و الشّوکة و الدّولة و شبّهه

ص: 546

و عن ابن عبّاس رضی اللّه عنهما قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من أراد ان ینظر الی ابراهیم فی حلمه و الی نوح فی حکمه و الی یوسف فی جماله فلینظر الی علی بن أبی طالب اخرجه الملاّ فی سیرته انتهی قلت فقد شبهه صلّی اللّه علیه و سلّم بهؤلاء للخمسة الرسل فی اکتسابه ع للخصال الشّریفة من خصالهم فمن آدم أبی البشر العلم فان اللّه تعالی خصّه بانّه علّمه الأسماء کلّها ثم ابان فضله بذلک و نوّه بعلمه حیث عرض علی الملائکة اسماء المسمّیات و طلب منهم تعالی إنباءهم بأسمائها فعجزوا و طلب من آدم علیه السلام ابناءهم فانبأهم علیه السلام بها فهذه فضیلة من اشرف فضائل آدم علیه السّلام الّتی شرف بها بین الملأ الاعلی و شبهه بنوح علیه السّلام فی فهمه لانه امره اللّه تعالی بصنعة الفلک و فیها من دقائق الاحکام و الاتقان ما لا یحصره الاقلام و لا یدرکه الافهام و کانت لم تعرف و لا اهتدی إلیها فکر قبل ذلک و کان فیها من الاتقان و البیوت الّتی جوفها له و لمن معه و الانعام و الوحوش و السّباع و اختلافها طولا و عرضا فانّها کجؤجؤ الطائر و قد جعل اللّه الحمل فیها من آیاته حیث قال وَ آیَةٌ لَهُمْ أَنّا حَمَلْنا ذُرِّیَّتَهُمْ فِی اَلْفُلْکِ اَلْمَشْحُونِ و عدّ الامتنان بها فی الذکر فی عدّة من الایات و ناهیک انّه قرن اجراءه تعالی لها مع خلق السّموات و الارض و اختلاف اللّیل و النّهار فالمراد فهمه لما الهمه من صنعتها و لذلک جعل صنعتها مقیّدة باعیننا فی قوله وَ اِصْنَعِ اَلْفُلْکَ بِأَعْیُنِنا و قوله فی الحدیث فی حکمه أی فی حکمه الناشی عن حکمه و قوته و صحّته و یحتمل ان یکون المراد فهمه العامّ فی صنعة الفلک و غیره الصفات و لذلک قیل ما نعت اللّه الأنبیاء باقل ما نعتهم بالحلم و لذلک لعزة وجوده و لقد نعت اللّه به ابراهیم علیه السّلام بقوله تعالی إِنَّ إِبْراهِیمَ لَأَوّاهٌ حلم الخلیل ع مجادلته عن لوط لما قالت له الملائکة علیهم السّلام إِنّا مُهْلِکُوا أَهْلِ هذِهِ اَلْقَرْیَةِ. . . قالَ إِنَّ فِیها لُوطاً فی عدّة من الآیات و من حلمه ع الّذی یخفّ عنه رواسی الجبال امتثاله لامر اللّه تعالی بذبح ولده علیهما السّلام و اضجاعه و کتفه له و امرار المدیة علی حلقه لولا منع اللّه لها ان تقطع فلهذا وصفه اللّه و وصف ولده بالحلم و شبهه صلّی اللّه علیه و سلّم بیحیی بن زکریّا علیهما السّلام فی زهده و یحیی علیه السّلام هو علم الزّهادة فی أبناء آدم ع من تاخّر منهم و من تقدّم و قد ملئت الکتب بالیسیر من صفات زهده و شبهه ص بکلیم اللّه فی بطشه و کان موسی ع شدید البطش و ناهیک انّه وکز القبطی فقضی علیه و أراد البطش بالآخر و هو فی بلد فرعون و تحت یده بنو اسرائیل أرّقاء فی ید فرعون و کان القبط اهل الصّولة و الشّوکة و الدّولة و شبّهه

فی الحدیث الآخر بیوسف ع فی جماله و یوسف ع فی جماله شمس لا یزیدها الوصف إلا خفاء فهی اظهر من ان تظهر و قد سبق صفة امیر المؤمنین ع و ان عنقه کانّه ابریق فضّة و انّه کان اغید و غیر ذلک من الصّفات الحسنة إذا عرفت هذا فهذه شرائف الصّفات الحلم و العلم و الفهم و الزّهادة و البطش و الحسن

ص: 547

ثم انّه حاز اکمل کل واحدة منها فانّ علم الرّسل اکمل العلوم و حلمهم اکمل الحلم و فهمهم ثمّ فهم و زهادتهم ابلغ زهادة و بطشهم اقوی بطش فناهیک من رجل کمّله اللّه بهذه الصّفات و اخبر نبیّه صلّی اللّه علیه و سلّم انّه حازها و شابه اکمل من اتّصف بها و ان من أراد ان ینظر من کان متّصفا بها من اولئک الرّسل الاعلون و یشاهده کانّه حیّ نظر الی هذا المتّصف بها لذلک قبل یدلّ لمعنی واحد کلّ فاخر و قد جمع الرّحمن فیک المعالیا و لو اردنا سرد ما فاض عن الوصیّ من ثمرات هذه الصّفات و ما انفجر عنه من بحور هذه الکلمات لخرجنا عن قصدنا من بیان معنی الابیات و الاختصار له فی هذه الکلمات و یاتی فی غصون صفاته ما یدلّ علی کمالاته و قد شبّه صلّی اللّه علیه و سلّم بعضا من الصّحابة ببعض من الرّسل فی بعض الصّفات و لم یجمع لاحد خمسة من الأنبیاء و لا ثلثة و لا جاء فی حقّ احد بهذه العبارة اعنی

من أراد ان ینظر الخ الدّالة علی کمال تمکّن تلک الصّفة فی وصیّه انتهی فللّه الحمد و المنّة که از بیان صدق ترجمان این علاّمه عالی شأن و نحریر عصر و فرید دوران کمال تایید و تسدید تقریر و تحریر اهل حقّ کرام بر ارباب الباب و اصحاب افهام واضح گشت و حاجتی بترتیب مقدمات و تهذیب تقریبات نماید و نهایت فساد و سماجت مزعوم مخاطب عمدة القروم که العیاذ باللّه این کلام محض تشبیه ست و دلالت بر ثبوت صفات انبیا در ذات قدسی صفات جناب امیر المؤمنین علیه السلام ندارد بلکه معاذ اللّه از قبیل تشبیه خاک بمشک و تشبیه سنگریزه بیاقوت و مروارید

ص: 548

و امثال آن از تشبیهات ادعائیه متشدّقین و تمثیلات اغراقیه متفیهقینست بمرتبه بدیهی اولی رسید زیرا که از ان ظاهرست که در جناب امیر المؤمنین علیه السلام اکمل علم و فهم و حلم و زهد و بطش متحقّق بود چنانچه در انبیا علیهم السلام اکمل این صفات حاصل بود امّا تشبیه بعض صحابه را که این فاضل ذکر کرده پس مبنی بر رعایت بعض احادیث مذهب خودش است و تسلیم آن بر ما غیر لازم و جواب آن بتفصیل در ما بعد بحمد اللّه مذکور خواهد شد و معهذا عدم معارضه آن بما نحن فیه از کلام خودش ظاهرست فلا تغفل و کلام بلاغت نظام ابن طلحه عالیمقام و عبارت سراسر متانت حافظ کنجی عمدة الاعلام که سابقا گذشته نیز برای دفع توهّمات مخاطب قمقام و اثبات مرام اهل حقّ کرام کافی و وافیست فتذکر و لا تکن من الذاهلین

وجه هفتم

هفتم آنکه اگر هیچ وجهی از وجوه سابقه و لاحقه مقبول طبع دقت پسند مخاطب مخدوم الفحول و موافق ضمائر صفا سرائر اتباع آن حاوی فروع و اصول نشود بحمد اللّه و حسن توفیقه و کمال لطفه و تسدیده دلالت این حدیث بر مساوات جناب امیر المؤمنین با انبیا علی نبینا و آله و علیهم السلام و هم دلالت آن بر افضلیت آن حضرت که مخاطب بسبب مزید انصاف و مجانبت جزاف درین هر دو مقدّمه صریحه قدح و جرح آغاز نهاده از اعتراف سراسر انصاف حضرت خالفه اوّل یعنی عتیق غریق لجّه مضیق ابتزاز حقوق اهلبیت علیهم سلام اللّه ما دام للشمس ضیاء و بریق و هم تقریر جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و اله و سلم فهم عتیقی را درین هر دو باب ثابت نمایم و حظ اوفی و سهم اسنی در اسکات و تخجیل مخاطب نبیل را بایم پس باید دانست که سابقا مذکور شد که اخطب خوارزم در کتاب المناقب گفته اخبرنی شهردار هذا إجازة

قال اخبرنا ابو الفتح

ص: 549

عبدوس بن عبد اللّه بن عبدوس الهمدانی إجازة عن الشریف أبی طالب المفضل بن محمّد بن طاهر الجعفری باصبهان عن الحافظ أبی بکر احمد بن موسی بن مردویه بن فورک الاصبهانی قال حدّثنا محمّد بن احمد بن ابراهیم قال حدّثنا الحسن بن علی بن الحسین السّلوی قال حدّثنی سوید بن مسعر بن یحیی بن حجاج النهدی قال حدّثنا أبی قال حدّثنا شریک عن أبی اسحاق عن الحارث الاعور صاحب رایة علی قال بلغنا ان النبی صلّی اللّه علیه و سلّم کان فی جمع من اصحابه فقال اریکم آدم فی علمه و نوحا فی فهمه و ابراهیم فی حکمته فلم یکن باسرع من ان طلع علی فقال ابو بکر یا رسول اللّه أ قست رجلا بثلاثة من الرسل بخ بخ لهذا الرّجل من هو یا رسول اللّه قال النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم الا تعرفه یا ابا بکر قال اللّه و رسوله اعلم قال ابو الحسن علی بن أبی طالب قال ابو بکر بخ بخ لک یا ابا الحسن و این مثلک یا ابا الحسن و شهاب الدّین احمد در توضیح الدلائل گفته

عن الحارث الاعور صاحب رایة امیر المؤمنین کرم اللّه وجهه قال بلغنا انّ النّبی صلّی اللّه علیه و آله و بارک و سلّم کان فی جمع من الصحابة فقال اریکم آدم فی علمه و نوحا فی فهمه و ابراهیم فی حلمه فلم یکن باسرع من ان طلع علیّ کرم اللّه تعالی وجهه قال ابو بکر رضی اللّه عنه یا رسول اللّه قست رجلا بثلاثة من الرسل بخ بخ لهذا من هو یا رسول اللّه قال النّبی صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلم یا ابا بکر الا تعرفه قال اللّه و رسوله اعلم قال صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم ابو الحسن علی بن أبی طالب قال ابو بکر رضی اللّه تعالی عنه بخ بخ لک یا ابا الحسن رواه الصالحانی

ص: 550

و فی اسناده ابو سلیمان الحافظ ازین روایت ظاهر است که حضرت عتیق از ارشاد با سداد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم

اریکم آدم فی علمه الخ قیاس فرمودن آن حضرت کسی را که در حق او این فضیلت ارشاد فرموده با انبیا علیهم السلام فهمیده حیث قال یا رسول اللّه قست رجلا بثلاثة من الرّسل و ظاهرست که قیاس احدی با احدی بمعنی تسویه بین الشخصینست شریف جرجانی در تعریفات گفته القیاس فی اللغة عبارة عن التقدیر یقال قست النّعل بالنّعل إذا قدّرته و سوّیته و هو عبارة عن ردّ الشیء الی نظیره و ابو نصر اسماعیل بن حماد الفارابی الجوهری در صحاح اللّغة در لغت قوس گفته قست الشیء بغیره و علی غیره اقیس قیسا و قیاسا فانقاس إذا قدّرته علی مثاله و فیه لغة اخری قسته اقوسه قوسا و قیاسا و لا یقال اقسته و المقدار مقیاس و قایست بین الامرین مقایسة و قیاسا و یقال ایضا قایست فلانا إذا جاریته فی القیاس و هو کقیاس الشیء بغیره أی یقیسه بغیره و یقتاس بابیه اقتیاسا أی یسلک سبیله و یقتدی به و نیز جوهری در صحاح در لغت قیس گفته قست الشیء بالشیء قدّرته علی مثاله و مجد الدّین فیروزآبادی در قاموس گفته قاسه بغیره و علیه یقیسه قیسا و قیاسا و اقتاسه قدّره علی مثاله فانقاس و المقدار مقیاس و مبارک بن محمد المعروف بابن الاثیر در نهایة اللغة در لغت قیس گفته منه

حدیث أبی الدرداء خیر نسائکم التی تدخل قیسا و تخرج میسا یرید انها إذا مشت قاست بعض خطاها ببعض فلم تفعل فعل الخرقاء و لم تبطی و لکنّها تمشی مشیا وسطا معتدلا فکان خطاها متساویة

ص: 551

و محمد طاهر گجراتی در مجمع البحار در لغت قیس نقلا عن النهایة گفته منه ح

خیر نسائکم التی تدخل قیسا و تخرج میسا یراد أنها إذا مشت قاست بعض خطاها ببعض فلم تعمل فعل الخرقاء و لم تبطی و لکنّها تمشی مشیا وسطا معتدلا فکان خطاها متساویة پس بداهته و صراحة ثابت و واضح و محقق و لائح گردید که حضرت عتیق ازین ارشاد باسداد که اوّلا در صورت اجمال بود و بعد آن تفصیلا ورود ان در حق جناب امیر المؤمنین علیه السلام از ارشاد نبوی ثابتست مساوات مورد این ارشاد با انبیای امجاد علی نبینا و آله و علیهم الصّلوة و السّلام الی یوم التناد فهمیده و تصریح بان نموده و جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم هم تقریر فهم صائب آن صاحب حدس ثاقب فرموده فثبت بحمد اللّه بنص الخلیفة الاوّل الذی للسّنّیّة فی کل خطب علیه معوّل انّ هذا الحدیث الشریف علی المساواة دلّ و المنکر للدلالة قد زلّ و ضلّ و اضلّ و ابدی الاحتمال الرکیک فی غیر محلّ حیث استولی علیه الخبط و الوسواس و تنحی عن اقتفاء الفهم و القیاس و غدر انکار بالحق و خاس و فی خلال التحقیق و التدبر ما جاس پس بحیرتم که چگونه شاهصاحب حضرت عتیق و جناب صدیق را در فهم مساوات از ارشاد سرور کائنات و افصح مخلوقات علیه و آله آلاف التحیات و التسلیمات تحمیق و تسفیه و تقبیح و تشویه خواهند نمود و خواهند فرمود که این کلام محض تشبیه ست بعض صفات امیر را ببعض صفات انبیای مذکورین الی قوله و اگر ازین همه در گذریم استعاره خواهد بود که مبنای

ص: 552

آن بر تشبیه است و فهم مساوات از تشبیه و استعاره کمال سفاهتست و نیز حسب افاده باب یازدهم چگونه امام پیر خود را که بر کبر سن او قدیما و حدیثا می نازند و بهمین سبب العیاذ باللّه بتقلید جاحظ جاحد زمزمه افضلیت اسلام او بر اسلام جناب امیر المؤمنین علیه السلام می نوازند از صبیان ممیزین هم خارج فرموده داخل صبیان غیر ممیزین خواهند نمود با آنکه هر گاه جناب شاهصاحب و اتباع شان حسب افادۀ خود حضرت عتیق را بمرتبه اقصی تسفیه نمایند و از صبیان ممیزین هم خارج ساخته در صبیان غیر ممیز والج سازند ثبوت این دو وصف جمیل یعنی کمال سفاهت و دخول در صبیان غیر ممیز بمفاد کل الصّید فی جوف الفرا مثبت عمده مطالب و عین مدعاست که از ان کمال صحت و رزانت و متانت مبانی خلافت حضرت عتیق که بلا شبهه در خلافت عقل و بلوغ شرطست اگر چیزی دیگر را شرط نکنند ظاهر و واضح خواهد شد و با این همه جسارت بر تسفیه شیخ با توقیر از تقریر جناب بشیر و نذیر تقریر آن شیخ عدیم النظیر را هیچ جوابی و تقریری در خلاص ازین اشکال محکم الاساس و مناص ازین اعضال شدید الاعتیاص هیچ چاره و تدبیری ندارند و نیز از قول أبی بکر من مثلک یا ابا الحسن ظاهرست که حضرت عتیق ازین ارشاد چنانچه مساوات جناب امیر المؤمنین علیه السلام با انبیا علیهم السلام فهمیده همچنان این مساوات را دلیل نفی مماثلت احدی بآنحضرت که دلیل افضلیت آن حضرتست گردانیده و جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم تقریر انهم فرموده پس توهم مخاطب عالی نصاب که بر تقدیر ثبوت مساوات دلالت بر افضلیت ممنوعست نیز محض توهم ناصواب و نقش بر آب و خدع سراب حسب افادۀ خلافت مآب و تقریر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله

ص: 553

الاطیاب گردید و تعمق و تدقیق و امعان و تحدیق بصورت عذاب حریق بر سر مخاطب افیق بالقطع و التحقیق خواهد رسید

وجه هشتم

هشتم آنکه این تیمیه در منهاج السّنّة گفته ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم افضل الخلق و کل من کان به اشبه فهو افضل ممن لم یکن کذلک و الخلافة کانت خلافة نبوّة لم تکن ملکا فمن خلف النّبی و قام مقام النّبی کان اشبه بالنّبیّ و من کان اشبه بالنّبی کان افضل فمن یخلفه اشبه به عن غیره و الاشبه به افضل فالذی یخلفه افضل ازین عبارت ظاهرست که هر کسی که بجناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم که افضل خلقست اشبه باشد او افضلست و چون بلا شبه بمفاد این حدیث شریف جناب امیر المؤمنین علیه السلام اشبه است بانبیای سابقین که بلا شبه افضل بودند از ثلاثه و غیر ایشان پس جناب امیر المؤمنین علیه السلام هم افضل باشند از ثلاثه و غیر ایشان و الحمد للّه علی ثبوت المطلوب و المرام علی لسان مثل هذا الحبر العلام الذی هو من اجلة اساطینهم الفخام و نیز از قول او فمن خلف النّبی الخ ظاهرست که ابن تیمیه بخلافت نبی و قیام مقام آن حضرت استدلال می کند بر اشبهیت خلیفه و قائم مقام و باین اشبهیت افضلیت خلیفه ثابت می کند و پر ظاهرست که اشبهیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام با انبیا علیهم السلام که ازین حدیث ثابت می شود اقواست از اشبهیت خلیفه که بمجرد خلافت غیر منصوصه دعوی کرده شود چه هر گاه خلافت منصوصه نباشد بلا شبهه ادعای اشبهیت خلیفه مبنی بر استنباط بی مناطست و اشبهیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از

ص: 554

ارشاد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم ثابتست و اگر مراد خلافت منصوصه است پس نص بر خلافت ثلاثه نزد سنّیه خود مفقود کما اعترف به المخاطب المحمود پس اگر اشبهیت از خلافت منصوصه ثابت شود کدام فائده بابن تیمیّه می رساند پس معلوم شد که بلا شبهه مراد او ثبوت اشبهیت از خلافت غیر منصوصه است و قطع نظر ازین اگر اشبهیت خلیفه از نصّی درین باب یا دلیلی عقلی ثابت کرده شود پس غایت ان مساوات آن اشبهیت باین اشبهیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام که ازین حدیث شریف ثابت شده خواهد بود و مساوات هم برای اثبات مطلوب کافی و وافیست که بهر وجهی که اشبهیت خلیفه مستلزم افضلیت اوست بهمان وجه اشبهیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام نیز موجب افضلیت آن حضرت خواهد بود و نیز هر گاه اشبهیت خلیفه با جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم ضرورست پس لازمست که خلیفه هم معصوم مثل جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم باشد و چون فقدان عصمت از ثلاثه ظاهرست انتفای خلافت ثلاثه بی تجشم استدلال حسب افادۀ این علامه عدیم المثال ثابت گردد

وجه نهم

نهم آنکه تاج الدّین عبد الوهاب بن علی بن عبد الکافی السبکی که فضائل فاخره و مناقب زاهره و محامد باهره او از درر کامنه ابن حجر عسقلانی و غیر ان ظاهرست در طبقات شافعیه کبری در ترجمه ابو داود سلیمان بن الاشعث بن اسحاق گفته قال شیخنا الذهبی تفقه ابو داود باحمد بن حنبل و لازمه مدة قال و کان یشبه به کما کان احمد یشبه بشیخه وکیع و کان وکیع یشبه بشیخه سفیان و کان سفیان یشبه بشیخه منصور و کان منصور یشبه

ص: 555

بشیخه ابراهیم و کان ابراهیم یشبه بشیخه علقمة و کان علقمة یشبه بشیخه عبد اللّه بن مسعود رضی اللّه عنه قال شیخنا الذهبی و روی ابو معاویة عن الاعمش عن ابراهیم عن علقمة انّه کان یشبه عبد اللّه بن مسعود بالنّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فی هدیه و دلّه قلت اما انا فمن ابن مسعود اسکت و لا استطیع ان اشبّه احدا برسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی شیء من الأشیاء و لا استحسنه و لا اجوّزه و غایة ما تمسح نفسی به ان اقول و کان عبد اللّه یقتدی برسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فیما ینتهی إلیه قدرته و موهبته من اللّه عزّ و جل لا فی کل ما کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه فان ذلک لیس لابن مسعود و لا للصّدیق و لا لمن اتخذه اللّه خلیلا حشرنا اللّه فی زمرتهم انتهی ازین عبارت واضح و لائحست که علاّمه سبکی جلیل الحسب بسبب کمال رعایت مقام حسن ادب ادعای مشابهت ابن مسعود را با جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم که علقمه بر آن جسارت کرده منکر و مستقبح می داند و استحسان بلکه تجویز ان نمی کند و نفس او استطاعت تشبیه احدی و لو کان عتیقا با جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم در هیچ چیز ندارد و سماحت بآن نمی کند و هر گاه تشبیه ابن مسعود با آن همه جلالت قدر و عظمت فخر که احادیث بسیار در مدح و ثنای او در کتب اخبار کما فی کنز العمال از سرور اخیار صلّی اللّه علیه و آله الاطهار ماثورست با جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم جائز نباشد بلکه ناجائز و غیر مستحسن بود بلکه تشبیه هر کسی که باشد حتی العتیق با آن حضرت در امری از امور مستقبح و محظور باشد

ص: 556

پس اگر معاذ اللّه جناب امیر المؤمنین علیه السلام معصوم و افضل خلق بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم نباشد چگونه تشبیه آن حضرت با انبیا علیهم السلام در صفات جلیله ایشان جائز باشد پس ثابت شد که بلا شبهه تشبیه آن حضرت با انبیا علیهم السلام درین صفات دلالت بر عصمت و افضلیت آن حضرت می کند و پر ظاهرست که اگر حمل تشبیه جناب امیر المؤمنین علیه السلام با انبیا علیهم السلام بر تشبیهات شعریه جایز می شد و دلالت بر حصول اکمل این صفات در انحضرت نمی کرد تشبیه ابن مسعود بلکه اول فکیف الثانی و الثالث المحمود با جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم چه جای مضایقه و مقام مماکسه و محلّ مدافعه و موضع مشاکسه می گردید که مخاطب العیاذ باللّه تشبیه را با انبیا علیهم السلام نهایت امر سبک و بیقدر و بیوقع ساخته تجویز بودن آن از قبیل تشبیه خاک بمشک و سنگریزه بیاقوت و مروارید و غیر ذلک من الاغراقات و المجازفات ساخته و بعد سماع کلام تادب نظام سبکی علام سبکی عقل خدام عالی مقام مخاطب قمقام بابلغ وجوه و ابین طرق متبین و واضح و متیقن و لائح می گردد که هر گاه تشبیه مثل ابن مسعود محمود بلکه تشبیه اول مسعود فکیف الثانی و الثالث الملحود فی مقبرة الیهود با حبیب ربّ ودود ناجائز و محظور و مردود باشد پس معاذ اللّه تشبیه جناب امیر المؤمنین علیه السلام با انبیای کرام چگونه باین مثابه از درجه اعتبار و التفات ساقط و از مقام اثبات شرف و فضیلت هابط گردد که مثل تشبیه وجه سعدی بقمر و کف خضیب سلیمی ببارق و تشبیه خاک بمشک و تشبیه سنگریزه بمروارید و یاقوت توان گرفت و نیز بحمد اللّه المنعام از این افاده سبکی قمقام بطلان ادعای مساوات ثلاثه عجبة الصفات با انبیا علیهم السلام در صفات مذکوره در حدیث

ص: 557

شریف که از کلام مخاطب جسور در وجه چهارم اظهرست بنهایت وضوح و ظهور می رسد چه اگر ثلاثه مساوی انبیاء علیهم السلام درین صفات یا مانند آن می بودند تشبیه خالفه اول با جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم چه جای مضایقه می بود و هر گاه عدم جواز تشبیه اول با جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم در کمال وضوح ثابت گردید در بطلان و شناعت ادعای مساوات ثلاثه با انبیا علیهم السلام در صفات مذکوره یا مانند آن اصلا ارتیابی نماند و نیز عدم جواز تشبیه اول با جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم و بطلان ثبوت احادیث داله بر تشبیه شیخین یا انبیا بقطع و یقین ظاهر گردید و نیز فساد حامل بودن شیخین کمالات نبوت راهبا منثور اگر دید

وجه دهم

دهم آنکه قاضی عیاض در شفا در باب اول فی بیان ما هو فی حقه أی حقّ النبی علیه الصلوة و السلام سبّ او نقص من تعریض او نص گفته فصل الوجه الخامس ان لا یقصد نقصا و لا یذکر عیبا و لا سبّا و لکنه ینزع بذکر بعض اوصافه و یستشهد ببعض احواله علیه السلام الجائزة علیه فی الدنیا علی طریق ضرب المثل و الحجّة لنفسه او لغیره او علی التشبه به او عند هضیمة نالته او غضاضة لحقته لیس علی طریق التاسی و طریق التحقیق بل علی مقصد الترفیع لنفسه او لغیره او سبیل التمثیل و عدم التوقیر لنبیه علیه السلام او قصد الهزل و التبذیر بقوله کقول القائل ان قیل فی السوء فقد قیل فی النّبی او ان کذّبت فقد کذب الانبیاء او ان اذنبت فقد اذنبوا او انا اسلم من السنة النّاس و لم تسلم منهم انبیاء اللّه و رسله او قد صبرت کما صبر اولو العزم من الرّسل او کصبر ایوب او قد صبر نبی اللّه من عداه

ص: 558

و حلم علی اکثر مما صبرت و کقول المتنبّی انا فی امّة تدارکها اللّه غریب کصالح فی ثمود و نحوه من اشعار المتعجرفین فی القول المتساهلین فی الکلام کقول المعزّی کنت موسی و وافته بنت شعیب غیر انّ لیس فیکما من فقیر علی انّ آخر البیت شدید عند تدبره و داخل فی باب الازراء و التحقیر بموسی علیه السلام و تفضیل حال غیره علیه و کذلک قوله لولا انقطاع الوحی بعد محمّد قلنا محمّد من ابیه بدیل هو مثله فی الفضل الاّ انّه لم یاته برسالة جبریل فصدر البیت الثانی من هذا الفضل شدید لتشبیهه غیر النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فی فضله بالنّبی و العجز محتمل الوجهین احدهما انّ هذه الفضیلة نقصت الممدوح و الآخر استغناءه عنها و هذه اشدّ و نحو منه قول الآخر و إذا ما رفعت رایاته خفقت بین جناحی جبرین و قول الآخر من اهل العصر فرّ من الخلد و استجار بنا و کقول حسّان المصیصی من شعراء الاندلس فی محمّد بن عباد المعروف بالمعتمد و وزیره أبی بکر بن زیدون کان ابا بکر ابو بکر الرضا و حسّان حسّان و انت محمد الی امثال هذا و انما اکثرنا بشاهدها مع استثقالنا حکایتها لتعریف امثلتها و لتساهل کثیر من النّاس فی ولوج هذا الباب الضنک و استخفافهم قادح هذا العب و قلّة علمهم بعظیم ما فیه من الوزر و کلامهم منه بما لیس لهم به علم و یحسبونه هیّنا و هو عند اللّه عظیم لا سیّما الشعراء و اشدّهم فیه تصریحا و للسانه تسریحا ابن هانی الاندلسی و ابن سلیمان المعزّی بل قد خرج کثیر من کلامهما عن هذا الی حد الاستخفاف

ص: 559

و النقص و صریح الکفر و قد اجتنبنا عنه و غرضنا الآن الکلام فی هذا الفصل الذی سقنا امثلته فانّ هذه کلّها و ان لم یتضمن سبّا و لا اضافت الی الملائکة و الانبیاء نقصا و لست اعنی عجزی بیتی المعزّی و لا قصد قائلها ازراء و غضبا فما وقر النبوّة و لا عظم الرسالة و لا عزر حرمه الاصطفاء و لا غزّز حظوة الکرامة حتی شبّه من شبّه فی کرامة نالها او معرة قصد الانتفاء منها او ضرب مثل لتطییب مجلسه او اغلاء فی وصفه لتحسین کلامه بمن عظم اللّه خطره و شرف قدره و الزم توقیره و برّه و نهی عن جهر القول له و رفع الصوت عنده فحقّ هذا ان دری عنه القتل الادب و السّجن و قوة تعزیره بحسب شنعة مقالة و مقتضی قبح ما نطق به و مالوف عادته لمثله او ندوره او قرینة کلامه او ندمه علی ما سبق منه و لم یزل المتقدّمون ینکرون مثل هذا ممن جاء و قد انکر الرشید علی أبی نواس قوله فان یک یاتی سحر فرعون فیکم فانّ عصی موسی بکفّ خصیب و قال له یا ابن اللخناء انت المستهزی بعصا موسی و امر باخراجه عن عسکره من لیلته و ذکر القاضی القتبی ان ممّا اخذ علیه ایضا و کفر فیه او قارب قوله فی محمّد الامین و تشبیهه ایاه بالنّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم تنازع الاحمدان الشبه فاشتبها خلقا و خلقا کما قدّ الشراکان و قد انکروا ایضا علیه قوله کیف لا یدنیک من امل من رسول اللّه من نفره لان حق الرسول و موجب تعظیمه و إنافة منزلته ان یضاف إلیه و لا یضاف هو لغیره فالحکم فی امثال هذا ما بسطناه فی

ص: 560

طریق الفتیا و علی هذا المنهج جاءت فتیا امام مذهبنا مالک بن انس رحمه اللّه و اصحابه ففی النوادر من روایة یحیی بن أبی مریم عنه فی رجل غیّر رجلا بالفقر فقال تعیّرنی بالفقر و قد رعی النّبی صلّی اللّه علیه و سلم الغنم فقال مالک قد عرض بذکر النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم فی غیر موضعه اری ان یؤدب قال و لا ینبغی لاهل الذّنوب إذا عوتبوا ان یقولوا قد اخطات الأنبیاء قبلنا و قال عمر بن عبد العزیز لرجل انظر لنا کاتبا یکون ابوه عربیا فقال کاتب له قد کان ابو النّبی کافرا فقال جعلت هذا مثلا فعزله فقال لا تکتب لی ابدا و قد کره سحنون ان یصلّی علی النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم عند التعجب الا علی طریق الثواب و الاحتساب توقیرا له و تعظیما کما امرنا اللّه و سئل القابسی عن رجل قال لرجل قبیح الوجه کانه وجه نکیر و لرجل عبوس کانه وجه ملک الغضبان فقال أیّ شیء أراد بهذا و نکیر احد فتانی القبر و هما ملکان فما الذی أراد أ روع دخل علیه حین راه من وجهه أم عاف النظر إلیه لدمامة خلقه فان کان هذا فهو شدید لأنّه جری مجری التحقیر و التهوین فهو اشدّ عقوبة و لیس فیه تصریح بالسّب للملک و انما السّبّ واقع علی المخاطب و فی الادب بالسّوط و السّجن نکال للسفهاء قال و امّا ذکر مالک خازن النار فقد جفا الّذی ذکره عند ما انکر من عبوس الآخر الاّ ان یکون المعبس له ید فیرهب بعبسه فیشبهه القائل علی طریق الذّمّ لهذا فی فعله و لزومه فی صفته صفة مالک الملک المطیع لربه فی فعله فیقول کانّه للّه یغضب غضب مالک فیکون اخف و ما کان

ص: 561

ینبغی له التعرّض لمثل هذا و لو کان اثنی علی العبوس بعبسه و احتج بصفة مالک کان اشدّ و یعاقب المعاقبة الشدیدة و لیس فی هذا ذم للملک و لو قصد ذمّه لقتل و قال ابو الحسن ایضا فی شابّ معروف بالخیر قال لرجل شیئا فقال له الرجل اسکت فانک أمّیّ فقال الشّاب أ لیس کان النّبی أمّیّا فشنّع علیه مقالته و کفّره النّاس و اشفق الشاب مما قال و اظهر النّدم علیه فقال ابو الحسن امّا اطلاق الکفر علیه فخطأ لکنه مخطی فی استشهاده بصفة النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم و کون النّبی صلّی اللّه علیه و سلم أمّیّا آیة له و کون هذا أمّیّا نقیصة فیه و جهالة و من جهالته احتجاجه بصفة النّبی صلّی اللّه علیه و سلم لکنه إذا استغفر و تاب و اعترف و لجأ الی اللّه یترک لان قوله لا ینتهی الی حد القتل و ما طریقه الادب فطوع فاعله بالنّدم علیه یوجب الکف عنه ازین عبارت طولانی واضح و هویداست که تشبیه غیر نبی به نبی بلکه تشبیه بعض احوال غیر نبی به نبی ناجائز و حرام و ارتکاب ان از عظائم جرائم و آثامست بحدی قبیح و شنیع و فظیع ست که اگر قتل از مرتکب آن در کرده شود پس لا اقل تادیب و تعزیر و حبس او باید کرد و همیشه متقدمین برین تشبیه انکار کرده اند و رشید بر ابو نواس قول او را که متضمن تشبیه عصای خصیب بعصای حضرت موسی بود انکار کرده و باین سبب او را بسبّ و شتم نواخته و او را مستهزی بعصای موسی قرار داده و امر باخراج او از عسکر نموده و از افاده علاّمه ابن قتیبه که قاضی عیاض نقل کرده ظاهرست که تشبیه ابو نواس محمد امین را بجناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم سبب مؤاخذه او موجب تکفیر او

ص: 562

گردیده یا قریب بتکفیر رسیده و حضرت مالک تشبیه مردی فقر خود را برعی جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم سبب تادیب دانسته پس اگر جناب امیر المؤمنین علیه السلام معاذ اللّه معصوم و افضل خلق بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم نباشد بلکه معاذ اللّه مثل سائر صحابه غیر معصوم باشد و مفضول و مرجوح از ثلاثه بود تشبیه آن حضرت با حضرت آدم و دیگر انبیای کرام علی نبینا و آله و علیهم السلام هرگز جائز نشود بلکه منکر گردد و اللازم باطل فالملزوم مثله پس حسب افادات ائمّه سنیه عالی درجات تشبیه جناب امیر المؤمنین علیه السلام با انبیا علیهم السلام دلیل صریح بر افضلیت و عصمت آن حضرت باشد پس کلام قاضی عیاض قانع اساس و هادم بنیان هر شبهه و اعتراض و مورث کمال علز و انزعاج و ارتماض برای ارباب مکابره و اعراض و اصحاب صدود و اغماض و باعث انقضاض ارکان تخدیعات ظاهر الاندحاص و موجب انفضاض جنود اوهام بادیة الانقراض و لیس لهم بحمد اللّه خلاص من هذه الورطة الشدیدة الاعتیاص و وقعوا بعد ذلک باسرهم فی حاص باص فظهر ان کل من عاونهم و عاضدهم من مضمار النزال حاص و باص وَ لاتَ حِینَ مَناصٍ

وجه یازدهم

یازدهم آنکه علی بن محمّد البزودی در کتاب اصول فقه گفته و الاصل فی الکلام هو الصّریح و امّا الکنایة ففیها ضرب قصور من حیث انها تقصر عن البیان الا بالنیّة و البیان بالکلام هو المراد فظهر هذا التفاوت فیما یدرأ بالشبهات و صار جنس الکنایات بمنزلة الضرورات و لهذا قلنا ان حدّ القذف لا یجب الا بتصریح الزنا حتّی انّ من قذف رجلا بالزّنا فقال له آخر صدقت لم یحدّ المصدّق و کل

ص: 563

إذا قال لست بزان یرید التعریض بالمخاطب لم یحدّ و کذلک فی کل تعریض لما قلنا بخلاف من قذف رجلا بالزنا فقال الآخر هو کما قلت حد هذا الرجل و کان بمنزلة الصّریح لما عرف فی کتاب الحدود و عبد العزیز بن احمد البخاری در کشف الاسرار گفته قوله و کان بمنزلة الصّریح لما عرف قال شمس الأئمّة فی قوله هو کما قلت ان کاف التشبیه توجب العموم عندنا فی المحلّ الذی یحتمله و لهذا قلنا فی

قول علیّ رضی اللّه عنه انّما اعطیناهم الذّمّة و بذلوا الجزیة لیکون اموالهم کاموالنا و دماؤهم کدمائنا انه مجریّ علی العموم فیما یندرئ بالشبهات کالحدود و ما ثبت بالشبهات کالاموال فهذا الکاف ایضا موجبة العموم لأنّه حصل فی محلّ یحتمله فیکون نسبة له الی الزّنا قطعا بمنزلة الکلام الاول علی ما هو موجب العام عندنا ازین عبارت ظاهرست که کاف تشبیه موجب عمومست در محلی که احتمال عموم کند و لهذا کاف تشبیه در قول جناب امیر المؤمنین علیه السلام محمول بر عموم و شمولست پس تشبیه جناب امیر المؤمنین علیه السلام با انبیا درین صفات محمول بر عموم خواهد بود و هر گاه این تشبیه محمول بر عموم گردید مساوات بالبداهة و الضرورة ثابت شد چه اگر مساوات ثابت نباشد عموم تشبیه ثابت نشود

وجه دوازدهم

دوازدهم آنکه شیخ جمال الدّین ابو محمد عبد اللّه بن یوسف المعروف بابن هشام در مغنی اللبیب عن کتب الاعاریب در بیان وجوه الاّ گفته الثانی ان تکون صفة بمنزلة غیر فیوصف بها و بتالیها جمع منکرا و شبهه فمثال الجمع المنکر لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اَللّهُ لَفَسَدَتا

ص: 564

فلا یجوز فی الاّ هذه ان تکون للاستثناء من جهة المعنی إذا التقدیر ح لو کان فیهما آلهة لیس فیها اللّه لفسدتا و ذلک یقتضی بمفهومه انّه لو کان فیهما آلهة فیهم اللّه لم تفسدا و لیس ذلک المراد و لا من جهة اللفظ لان الهة جمع منکر فی الاثبات فلا عموم له فلا یصحّ الاستثناء منه و لو قلت قام رجال الازید لم یصح اتفاقا و زعم المبرّد انّ الاّ فی هذه الآیة للاستثناء و ان ما بعدها بدل محتجّا بان لو تدل علی الامتناع و امتناع الشیء انتفاءه و زعم انّ التفریغ ما بعدها جائز و ان نحو لو کان معنا الاّ زیدا جود کلام و یردّه انهم لا یقولون لو جاءنی دیار اکرمته و لا لو جاءنی من احد اکرمته و لو کان بمنزلة النافی لجاز ذلک کما یجوز ما فیها دیار و ما جاءنی من احد و لما لم یجز ذلک دل علی انّ الصّواب قول سیبویه ان الاّ و ما بعدها صفة ازین عبارت ظاهرست که ابن هشام افاده می نماید که اگر لو بمنزله نافی می بود لو جاءنی دیار اکرمته و لو جاءنی من احد اکرمته درست می شد چنانچه ما فیها دیّار و ما جاءنی من احد درست است پس معلوم شد که از بودن چیزی بمنزله چیزی ترتب احکام منزل علیه برای منزل و مساوات ثانی با اول لازم می شود و ظاهرست که قول قائل هذا بمنزلة هذا از باب تشبیه است چنانچه ائمّه سنّیه در حدیث منزلت افاده کرده اند و خود مخاطب بان معترفست پس معلوم شد که تشبیه مثبت مساوات و ترتب احکام مشبه به برای مشبه ست بلا ریب پس از تشبیه جناب امیر المؤمنین علیه السلام بحضرت آدم علیه السلام در علم مساوات آن حضرت با حضرت آدم در علم و ترتب احکام علم حضرت آدم برای علم جناب امیر المؤمنین علیه السلام لازم خواهد شد و کذا فی باقی الصفات

ص: 565

وجه سیزدهم

سیزدهم آنکه عبد العزیز بن احمد بن محمد البخاری در کتاب التحقیق شرح منتخب حسام الدّین محمد بن محمد اخسیکثی گفته قوله لکنّه فیما لم یسبق فیه الخلاف بمنزلة المشهور من الحدیث و فیما سبق فیه الخلاف بمنزلة الصحیح من الآحاد أی لکن اجماع من بعد الصّحابة فی حکم لم یسبق فیه الخلاف بمنزلة المشهور من الحدیث حتی لا یکفر جاحده لشبهة الاختلاف و لکن یجوز الزیادة التی هی فی معنی النسخ به لأنّ الاختلاف الواقع فیه ممّا لا یعبأ به و اجماعهم فیما سبق فیه خلاف بمنزلة الصحیح من الآحاد حتی کان موجبا للعمل دون العلم بشرط ان لا یکون مخالفا للاصول فکان هذا الاجماع حجّة علی اولی المراتب کذا فی التقویم و ینبغی ان یکون مقدما علی کخبر الواحد ازین عبارت ظاهرست که بودن اجماع در چیزیکه سبق خلاف در ان نشده مشهور از حدیث مستلزم آنست که جاحد آن کافر نشود و لکن جائزست زیادت بآن و نیز بودن اجماع بمنزله صحیح از آحاد موجب آنست که موجب عمل باشد پس این عبارت هم دلالت دارد بر آنکه بودن چیزی بمنزله چیزی مستلزم ترتب احکام ثانی برای شیء اوّلست و مثبت مساوات هر دو می باشد و ظاهرست که بودن چیزی بمنزله چیزی از باب تشبیه ست حسب افادات ائمّه سنّیه پس معلوم شد که تشبیه دلالت بر مساوات و ثبوت احکام مشبه به برای مشبه می کند پس تشبیه جناب امیر المؤمنین علیه السلام با انبیا علیهم السلام دلالت بر مساوات آن حضرت با این حضرات خواهد کرد قطعا و حتما و احکام این حضرات که عصمت و افضلیتست بلا شبهه برای آن حضرت ثابت خواهد شد

ص: 566

وجه چهاردهم

چهاردهم آنکه حق تعالی در سوره احقاف می فرماید فاصبر کما صبر اولو العزم من الرسل و ظاهرست که مراد ازین تشبیه مساوات صبر آن حضرت با صبر حضرات انبیای اولو العزمست نه اینکه معاذ اللّه صبر انحضرت کمتر از صبر این حضرات باشد پس فهم مساوات را از تشبیه کمال سفاهت دانستن کمال اسلام و ایمان و نهایت اعتقاد و ایقان خود بکلام ایزد منان ظاهر نمودنست و بهر وجهی که استفاده مساوات مفسرین از این آیه خواهند فرمود بهمان وجه اثبات مساوات جناب امیر المؤمنین با انبیا در صفات ایشان خواهیم نمود ابو السعود عمادی در ارشاد العقل السلیم الی مزایا کتاب اللّه الکریم گفته فاصبر کما صبر اولو العزم من الرّسل جواب شرط محذوف أی إذا کان عاقبة امر الکفرة ما ذکر فاصبر علی ما یصیبک من جهتهم کما صبر اولو الثبات و الحزم من الرّسل فانک من جملتهم بل من علیتهم و من للتبیین و قیل للتبعیض و المراد باولی العزم اصحاب الشرائع الّذین اجتهدوا فی تاسیسها و تقریرها و صبروا علی تحمّل مشاقهم و معاداة الطاعنین فیها و مشاهیرهم نوح و ابراهیم و موسی و عیسی علیهم الصّلوة و السّلام و قیل هم الصّابرون علی بلاء اللّه تعالی کنوح صبر علی اذیّة قومه کانوا یضربونه حتی یغشی علیه و ابراهیم صبر علی النار و علی ذبح ولده و الذّبیح علی ذبحه و یعقوب علی فقد الولد و البصر و یوسف علی الجبّ و السّجن و ایوب علی الضّرّ و موسی قال له قومه إِنّا لَمُدْرَکُونَ قالَ کَلاّ إِنَّ مَعِی رَبِّی سَیَهْدِینِ و داود بکی علی خطیئته اربعین سنة و عیسی لم یضع لبنة علی لبنة صلوات اللّه تعالی و سلامه علیهم اجمعین

ص: 567

و اگر مجادلین مکابرین و ناظرین غیر ماهرین از اتباع و اشیاع مخاطب فطین که افادات و اختراعات و عثرات و ابتداعات آن علامه رفیع الدرجات را اگر چه در غایت سقوط و رکاکت و نهایت بطلان و سخافت و اقصای مخالفت سنت و کتاب و کمال بعد از حق و صواب باشد بجانهای نازنین خود می خرند و بآب زر آن را می نویسند و هرگز تنبیه و ایقاظ موقظ از خواب غفلت بیدار و از سکر تقلید غیر سدید هوشیار نمی شوند همه وجوه شافیه و دلائل کافیه مفحم و مسکت و مرغم و مبکت نشود ناچار در وجوه آتیه دلالت تشبیه بر مساوات و بطلان زعم حمل آن بر مثل تشبیه خاک بمشک و تشبیه سنگریزه بیاقوت و مروارید از افادات خود مخاطب وحید پیش نمایم و حظّ اوفی در اسکات و الزام و تخجیل افحام خدام عالی مقام او ربایم

وجه پانزدهم

پانزدهم آنکه خود شاه صاحب بجواب حدیث منزلت گفته اند و نیز چون حضرت امیر را تشبیه دادند بحضرت هارون و معلومست که حضرت هارون در حیات حضرت موسی بعد از غیبت ایشان خلیفه بود و بعد از وفات حضرت موسی یوشع بن نون و کالب یوفنا خلیفه شدند لازم آمد که حضرت امیر نیز خلیفه آن حضرت باشد در حیات ایشان بعد از غیبت نه بعد از وفات دیگران باشند تا تشبیه کامل شود و تشبیهی که در کلام رسول صلّی اللّه علیه و سلم واقع شود آن را بر تشبیه ناقص حمل کردن کمال بی دیانتیست و العیاذ باللّه انتهی ازین عبارت ظاهرست که شاهصاحب حدیث منزلت را بتقلید رازی بر عموم زائد از عموم مراد اهل حقّ حمل می کنند یعنی منزلت را شامل منازل منفیه هم می گردانند و باین سبب هوس اثبات دلالت آن بر نفی خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام بعد وفات

ص: 568

جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم در سر دارند و حمل تشبیه را که در کلام جناب سرور انام صلّی اللّه علیه و آله الکرام واقع باشد بر تشبیه ناقص کمال بیدیانتی می دانند و تعوّذ از ان می نمایند و هر گاه حمل تشبیه نبوی بر تشبیه ناقص کمال بیدیانتی باشد لابد که حمل این تشبیه که ازین حدیث شریف ظاهرست بر تقدیر حذف ادات تشبیه بر تشبیه کامل و تام لازم و واجب باشد و ظاهرست که تشبیه کامل مفید مساوات جناب امیر المؤمنین علیه السلام با انبیاء کرام در صفات مذکوره است که اگر مساوات مراد نباشد تشبیه ناقص خواهد شد و اگر معاذ اللّه از قبیل تشبیه خاک بمشک و تشبیه سنگریزه بمروارید و یاقوت باشد نقصان را حدّی و پایانی نخواهد بود پس بحمد اللّه مطلوب اهل حقّ کرام حسب افادۀ مخاطب علام ثابت و محقق گردید و توهم باطل او و همچنین توهمات اسلاف ناانصاف او هباء منثورا و کان لم یکن شیئا مذکورا گردید پس مخاطب عالی مقام چرا درین مقام کمال دیانت اختیار می فرماید و قول خود را بمقتضای مثل مشهور جلد از جلد فراموش نموده این تشبیه را بتشبیه ناقص حمل می کند و قول حق تعالی لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ و أَ تَأْمُرُونَ اَلنّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ با وصف کمال نازش و افتخار بر حفظ کلام ایزد قهار بخاطر نمی آرد فالحمد للّه و له المنّة حیث ثبت علی ارباب الفهم و الفطانة من افادة المخاطب الحائز لشرف الرزانة و رفعة المکانة و سداد المثانة انّ من حمل الحدیث الشّریف علی غیر المساواة منهمک فی مخالفة الدیانة مبالغ فی مهاجرة الصّیانة ذاهب عریضا فی ایثار الخیانة ممعن فی مخالفة المهانة

وجه شانزدهم

شانزدهم آنکه مخاطب در حاشیه حین کتاب بجواب حدیث ثقلین گفته ملا یعقوب ملتانی

ص: 569

که از علماء اهل سنتست گفته است که در حدیث پیغمبر صلّی اللّه علیه و سلم تشبیه اهل بیت بسفینه و تشبیه صحابه بنجوم اشاره می کند که شریعت را از صحابه باید گرفت و طریقت را از اهل بیت زیرا که خوض در بحر حقیقت و معرفت بدون اعمال طریقت و محافظت شریعت محالست چنانچه سفر دریای ظاهر بدون رکوب کشتی و اهتدا بنجوم محالست و فقط سوار شدن بر کشتی هر چند نجات بخش از غرقست اما وصول بمقصد بدون مراعاة نجوم محالست چنانچه فقط مراعاة نجوم بدون کشتی بی اثر و باطل درین نکته تامل باید کرد که بسیار عمیقست انتهی ازین عبارت ظاهرست که مجرّد تشبیه صحابه بنجوم ملزوم اخذ شریعت از صحابه و مفید این معناست که معاذ اللّه صرف رکوب بر سفینه اهل بیت علیهم السلام برای وصول بمقصد اصلی کافی نیست چنانکه از صرف سوار شدن بر کشتی ظاهر وصول بمقصد بدون مراعات نجوم محالست و این نکته بسیار عمیقست و بلزوم تامل حقیق پس اگر تشبیه دلالت بر مساوات نکند و مفید هیچ حکمی نکرد و بلکه تشبیه حدیث را از قبیل تشبیه خاک بمشک و تشبیه سنگریزه بمروارید و یاقوت و تشبیه پنجه حنائی سلیمی ببرق گردانید این نکته عمیق و این استنباط دقیق تمام نشود و للّه الحمد و المنّة که نزد اهل حقّ حسب ارشاد خود جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم کما فی بصائر الدّرجات لمحمّد بن الحسن الصّفار و معانی الاخبار لابن بابویه طاب ثراهما تفسیر صحابه در حدیث اصحابی کالنجوم باهلبیت علیهم السّلام ثابت و محققست پس بنا بر این هم اخذ جمیع احکام از اهلبیت علیهم السلام لازم خواهد بود نه از غیر ایشان پس مزعوم ملتانی از قبیل

ص: 570

هواجس نفسانی خواهد بود اگر الزام اهل حقّ بآن خواسته است و اگر تحقیق را پیش نظر داشته پس چون قدح و جرح حدیث نجوم بافادات فحول قروم سنیه ثابتست کما سیشرح فی مجلد حدیث الثقلین انشاء اللّه الحیّ القیّوم باز هم سقوط کلام ملتانی ظاهرست بر هر قاضی و دانی

وجه هفدهم

هفدهم آنکه مخاطب در باب دوازدهم همین کتاب تحفه بعد بحثی در کفر محاربین جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته و چون منتهای کلام شیعه درین مبحث معلوم شد ضرورست که مذهب اهل سنت نیز درین مسئله مذکور شود باید دانست که مخالفت حضرت امیر بنابر اجتهاد در مسائل فقهیه که امامت و میراث پیغمبر و عدم تمام هبه قبل القبض و تقسیم خمس و متعة الحج و غیره از ان بابست اصلا و کفر و معصیت نیست زیرا که حضرت امیر نیز مجتهدی بود از مجتهدین صحابه و مجتهدان را در مسائل اجتهادیه با هم خلاف جائزست و نیز مجتهد ماجورست و محارب حضرت مرتضی اگر از راه بغض و عداوتست نزد علماء اهل سنت کافرست بالاجماع و همینست مذهب ایشان در حق خوارج و اهل نهروان و

حدیث حربک حربی نزد ایشان بر همین محمولست انتهی ازین عبارت ظاهرست که حسب افادۀ شاهصاحب نزد اهل سنت

حدیث حربک حربی محمولست بر آنکه محارب جناب امیر المؤمنین علیه السلام از راه بغض و عداوت کافرست و سابق ازین افاده فرموده اند که این حدیث بر سبیل تشبیه است چنانچه فرموده این کلام محمول بر مجازست بحذف حرف تشبیه یعنی حربک کانّه حربی زیرا که معنی حقیقی امکان ندارد و پر ظاهرست که حرب حضرت امیر حرب حضرت رسول نبود حقیقة بل حکما الخ و هر گاه تشبیه در

حدیث حربک حربی مفید کفر محارب جناب

ص: 571

امیر المؤمنین علیه السلام و لو علی تقدیر البغض باشد معلوم شد که تشبیه نبوی محمول بر محض اغراق و مبالغه نمی تواند شد و آن را از قبیل تشبیه خاک بمشک و تشبیه سنگریزه بمروارید و یاقوت نتوان گرفت پس تشبیه جناب امیر المؤمنین علیه السلام بحضرت آدم علیه السلام در علم نیز مفید احاطه علم آن حضرت و عصمت و افضلیت علم انحضرت از دیگران خواهد بود و هکذا التشبیه فی التقوی و غیرها من الصّفات المذکورة

وجه هجدهم

هیجدهم آنکه مخاطب والا نژاد با این همه سعی و اجتهاد در ابطال و افساد دلالت تشبیه بر مساوات و حصول و ثبوت حکمی از ان بغرض ابطال فضیلت جلیله جناب امیر المؤمنین علیه السلام در ما بعد تشبیه موهومی شیخین را بر مساوات حمل کرده حیث قال چهارم آنکه تفضیل جناب امیر بر خلفای ثلاثه وقتی ثابت شود ازین حدیث که آنها مساوی نباشند با انبیای مذکورین در صفات مذکوره یا مانند آن صفات مذکوره و دون هذا النفی خرط القتاد بلکه اگر در کتب اهل سنت تفحص واقع شود آنقدر احادیث داله بر تشبیه با انبیا که در حق شیخین مروی و ثابتست در حق هیچیک از معاصرین ایشان ثابت نیست و لهذا محققین صوفیه نوشته اند که شیخین حامل کمالات نبوت بوده اند و حضرت امیر حامل کمال ولایت انتهی ازین عبارت صراحة واضحست که احادیث دالّه بر تشبیه شیخین با انبیا علیهم السلام مثبت مساوات شیخین با این حضراتست زیرا که اگر این احادیث دلالت بر مساوات شیخین با انبیاء علیهم السلام نکند ترقی که لفظ بلکه بر ان دلالت صریحه دارد درست نشود چه مدلول این ترقی آنست که درین کلام امری زائد از کلام سابق ثابت کرده شد و در کلام سابق بطلان نفی مساوات ثلاثه با انبیای مذکورین در صفات مذکوره یا مانند ان صفات بود و هر گاه نفی مساوات ثلاثه

ص: 572

با انبیای مذکورین در صفات مذکوره یا مانند آن باطل باشد مساوات ثلاثه با انبیای مذکورین در صفات مذکوره یا مانند آن صحیح خواهد بود و هر گاه درین کلام مساوات ثلاثه با انبیا علیهم السلام درین صفات یا مانند ان ثابت کرده باشد پس در کلام آینده که بطریق ترقی کرده یعنی قول او بلکه اگر در کتب اهل سنت تفحص واقع شود الخ قطعا و حتما مساوات شیخین با انبیا علیهم السلام بسبب زعم ثبوت احادیث تشبیه شان با انبیا ع ثابت خواهد شد پس این قول دلالت خواهد کرد بر آنکه احادیث دالّه بر تشبیه شیخین با انبیا علیهم السلام دلالت بر مساواتشان با انبیا علیهم السلام در صفات شان می کند پس دلالت تشبیه بر مساوات حسب اعتراف مخاطب با انصاف در مبحث همین حدیث هم ثابت و لائح و محقق و واضحست

وجه نوزدهم

نوزدهم آنکه نیز مخاطب در همین حدیث بعد عبارت سابقه گفته و لهذا کار انبیا که جهاد با کفار و ترویج احکام شریعت و اصلاح امور ملتست از شیخین خوبتر سرانجام یافت انتهی این عبارت دلالت دارد بر آنکه خوبتر سرانجام یافتن کار انبیا از شیخین متفرعست بر آنکه شیخین حامل کمالات نبوت بودند و حمل کمالات نبوت متفرع بود بر رغم تشبیه شیخین با انبیا علیهم السلام پس معلوم شد که تشبیه شخصی با انبیا علیهم السلام مفید این معناست که کار انبیا از و خوبتر سرانجام می یابد پس تشبیه جناب امیر المؤمنین علیه السلام با انبیا علیهم السلام درین صفات دلیل صریحست بر آنکه در آن حضرت این صفات خوبتر متحقق بوده و زعم عدم دلالت آن تشبیه بر فضل جلیل و بودن آن از قبیل تشبیه خاک بمشک و تشبیه سنگریزه بمروارید و یاقوت محض اضلالست

ص: 573

و تضلیل و اللّه یهدی من یشاء الی سواء السّبیل

وجه بیستم

بستم آنکه مخاطب با صفا وزین در همین باب امامت بجواب حدیث ثقلین کما ستسمع عن قریب انشاء اللّه گفته و همین قسم

حدیث مثل اهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح من رکبها نجی و من تخلّف عنها غرق دلالت نمی کند مگر هر آنکه فلاح و هدایت مربوط بدوستی ایشان و منوط باتباع ایشانست و تخلف از دوستی و اتباع ایشان موجب هلاک و این معنی بفضل اللّه تعالی محض نصیب اهل سنتست و بس از جمیع فرق اسلامیه و خاصست بمذهب اهل سنت لا یوجد فی غیرهم زیرا که ایشان متمسک اند بحبل و داد جمیع اهلبیت و بر قیاس کتاب اللّه که أ تؤمنون ببعض الکتاب و تکفرون ببعض و در رنگ ایمان بالانبیا که لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ با بعض محبّت و ایمان و با بعض بغض و کفران نمی ورزند بخلاف شیعه که هیچ فرقه ایشان جمیع اهل بیت را دوست ندارد بعضی یک طائفه را محبوب سازند و بقیه را مبغوض می دارند و بعضی طائفه دیگر را و همینست حال اتباع که اهل سنت یک طائفه را خاص نمی کنند از هر همه روایات دین خود می آرند و بدان تمسک می جویند چنانچه کتب تفسیر و حدیث و فقه ایشان بر ان گواه است و اگر کتب اهل سنت را اعتبار نکنند مرویات شیعه را که از عقاید الهیه گرفته تا فروع فقهیه موافق اهل سنت درین رساله نقل کرده شد چه جوابست انتهی ازین عبارت ظاهرست که حدیث سفینه دلالت می کند بر آنکه فلاح و هدایت بدوستی اهل بیت علیهم السلام مربوط و باتباع این حضرات منوطست و تخلف از ولا و اتباع ایشان موجب هلاک و ضلال و مثمر نهایت وزر و وبال و مخاطب با کمال بزعم اختصاص

ص: 574

ولا و تمسک بمذهب اهل سنّت نهایت مربح و مفتخر و بتوهم عکس ان بنسبت اهل حقّ متغطرس و متبختر و کابلی هم در صواقع کما ستستمع عن قریب انشاء اللّه الموفّق المجیب دلالت حدیث سفینه بر اینکه فلاح منوط بولا و اتباع هدی اهلبیت علیهم السلام و هلاک بتخلف ایشان منوطست ثابت کرده بلکه بهمین سبب رجوع خلفا و صحابه بجناب امیر المؤمنین علیه السلام که افضل اهلبیتست در آنچه مشکل می شد بر خلفا و صحابه از مسائل دین و احکام شرع متین محقق فرموده و مخاطب فطین بسبب مزید هول و خوف از تمسک اهل حقّ و یقین این اعتراف کابلی امام المتعصّبین را حذف فرموده و نیز کابلی تعلیل رجوع خلفا و صحابه بجناب امیر المؤمنین علیه السلام باین معنی نموده که ولای اهلبیت علیهم السلام واجبست و هدی یعنی سیرت ابن حضرات هدی نبی صلّی اللّه علیه و آله و سلمست و این را هم مخاطب محتاط دستخوش هضم و اسقاط نموده و پر ظاهرست که حدیث سفینه مشتمل ست بر تشبیه پس اگر تشبیه دلالت بر موافقت و مطابقت مشبه با مشبه به نکند حدیث سفینه کی دلالت خواهد کرد بر ربط فلاح و هدایت بولاء اهل بیت علیهم السلام و أناطت نجات باتباع این حضرات و ایجاب تخلّف از ولا و اتباع برای هلاک و ضلال و ضیاع و چگونه مثبت لزوم رجوع خلفا و صحابه در مشکلات و تمسّک باین حضرات در معضلات و اتحاد هدی ایشان با هدی سرور کائنات علیه و آله آلاف التحیّات و التسلیمات خواهد بود و فی ذلک کفایة لاهل الدّرایة و اللّه ولیّ الهدایة المنقذ من غوائل الضّلال و الغوایة

ص: 575

و تضلیل و اللّه یهدی من یشاء الی سواء السّبیل

لازم نبودن تشبیه به ادات تشبیه و رد آن

قوله و تشبیه چنانچه باداة متعارفه تشبیه می شود مثل کاف و کأنّ و مثل و نحو باین اسلوب نیز می آید چنانچه در علم بیان مقررست که من أراد ان ینظر الی القمر لیلة البدر فلینظر الی وجه فلان نیز در تشبیه داخلست اقول در کتب حاضره معانی و بیان مثل مفتاح و شروح آن و شروح تلخیص المفتاح تصریح بادخال این ترکیب در تشبیه یافته نمی شود و حواله بعلم بیان بلا بیان اسم کتابی از کتب آن جز حیرت معتقدین نمی افزاید و اگر کسی انکار آن کند برای اسکاتش این حواله مجمله کاری نمی گشاید و از بیان سابق واضحست که استفاده تشبیه علی الاطلاق ازین ترکیب یعنی من أراد ان ینظر الی کذا فلینظر الی فلان ممنوع و غیر مسلمست بلکه در قول قائل من أراد ان ینظر الی افضل رجل فی البلد فلینظر الی فلان و امثال آن عینیت مرادست یعنی اینجا کسی که ارادۀ نظر بسوی او کرده شد او عین آن کسیست که حکم کرده شد برای نظر بسوی او و مثل آنست قول قائل من أراد ان ینظر الی اضوء الأشیاء فلینظر الی الشمس و من أراد ان ینظر الی الرجل الکریم فلینظر الی فلان و من أراد ان ینظر الی احسن الوجوه فی هذا البلد فلینظر الی وجه فلان و امثال ذلک کثیرة و بدیهیست که در امثال این مقامات تشبیه مراد نیست بلکه عینیت مرادست اما در حدیث شریف پس چون عینیت ممکن نیست پس لا بد محمول بر مساوات و مماثلت می شود و تقدیر در مقامات عینیت چنینست که من أراد ان ینظر الی افضل رجل فی البلد فلینظر الی فلان فانه افضل او فانه عینه و در مثل حدیث شریف تقدیر چنینست که

من أراد ان ینظر الی دم فی علمه فلینظر الی علیّ فانّه

ص: 576

مساو لآدم فی العلم و بنا بر این اطلاق تشبیه بر ان بمعنی عامست نه بمعنای خاص اصطلاح او التقدیر فانه مثل آدم فی العلم و هکذا پس بر تقدیر تقدیر مثل و مثل آن دلالت بر تشبیه این جمله محذوفه می کند نه همین کلام بنفس خود زیرا که مدلول آن امر بنظرست بسوی جناب امیر المؤمنین علیه السلام کسی را که ارادۀ نظر کند بسوی حضرت آدم ع در علم و از مجرد آن تشبیه ثابت نمی شود آری چون این امر سببی و وجهی می خواهد آن سبب و علت مساواتست یا مماثات که آن هم مثبت مساواتست و هذا بیّن جدّا و لعلّه لا یلتبس علی من له ادنی حظ من فهم الکلام تفتازانی در شرح مختصر تلخیص المفتاح گفته و اداته أی اداة التشبیه الکاف و کأنّ و قد یستعمل عند الظنّ بثبوت الخبر من غیر قصد الی التشبیه سواء کان الخبر جامدا او مشتقّا نحو کأنّ زیدا اخوک و کانّه قدم و مثل و ما فی معناه ممّا یشتق من المماثلة و المشابهة و ما یودّی هذا المعنی و الاصل فی نحو الکاف أی فی الکاف و نحوها کلفظة نحو و مثل و شبه بخلاف کأنّ و یماثل و یشابه ان یلیه المشبّه به لفظا نحو زید کالاسد او تقدیرا نحو قوله تعالی او کصیّب من السّماء علی تقدیر او کمثل ذوی صیّب و قد یلیه أی نحو الکاف غیره أی غیر المشبّه به نحو و اضرب لهم مثل الحیوة الدنیا کماء انزلناه الآیة إذ لیس المراد تشبیه حال الدنیا بالماء و لا بمفرد آخر یتحمّل تقدیره بل المراد تشبیه حالها فی بهجتها و نضارتها و ما یتعقبها من الهلاک و الفناء بحالة النبات الحاصل من الماء یکون اخضر ناضرا ثم ییبس فیطیره الریاح کان لم یکن

ص: 577

و لا حاجة الی تقدیر کمثل ماء لأنّ المعتبر هو الکیفیة الحاصلة من مضمون الکلام المذکور بعد الکاف و اعتبارها مستغن عن هذا التقدیر و من زعم ان التقدیر کمثل ماء و ان هذا ممّا یلی الکاف غیر المشبه به بناء علی انّه محذوف فقدسها سهوا بیّنا لأنّ المشبّه به الذی یلی الکاف قد یکون ملفوظا و قد یکون محذوفا علی ما صرّح به فی الایضاح و قد یذکر فعل ینبئ عنه أی عن التشبیه کما فی علمت زیدا اسدا ان قرب التشبیه و ادّعی کمال المشابهة لما فی علمت من معنی التحقیق و حسبت زیدا اسدا ان بعد التشبیه بادنی تبعید لما فی الحسبان من الاشعار بعدم التحقق و التیقن و فی کون مثل هذه الافعال منبئا عن التشبیه نوع خفاء و الاظهر ان الفعل ینبئ عن حال التشبیه فی القرب و البعد و نیز تفتازانی در شرح مطوّل تلخیص گفته و قد یذکر فعل ینبئ عنه أی عن التشبیه کما فی علمت زیدا اسدا ان قرب التشبیه و ارید انه مشابه الاسد مشابهة قویّة لما فی علمت من الدلالة علی تحقق التشبیه و تیقّنه و کما فی حسبت و خلت زیدا اسدا ان بعد التشبیه ادنی تبعید لما فی الحسبان من الدّلالة علی الظّنّ دون التحقیق ففیه اشعار بانّ شبهه بالاسد لیس بحیث یتیقن انّه هو هو بل یظنّ ذلک و یتخیّل و فی کون هذا الفعل منبئا عن التشبیه نظر للقطع بانّه لا دلالة للعلم و الحسبان علی ذلک و انما یدل علیه علمنا بان اسدا لا یمکن حمله علی زید تحقیقا و انّه انما یکون علی تقدیر اداة

ص: 578

التشبیه سواء ذکر الفعل او لم یذکر کما فی قولنا زید اسد و لو قیل انه ینبئ عن حال التشبیه من القرب و البعد لکان اصوب از ملاحظه این عبارت مختصر ظاهرست که ادات تشبیه کاف و کان و مثل و آنچه مودّی معنای آنست می باشد و دلالت مثل علمت و حسبت بر تشبیه که مصنف تلخیص ذکر کرده ظاهرست و از عبارت مطول واضحست که درین دلالت نظرست و به آنکه علم و حسبان دلالت بر تشبیه ندارد و تشبیه بتقدیر ادات تشبیه است پس همچنین لفظ من أراد و فلینظر دلالت بر تشبیه نمی کند اری آنچه مقدرست آن کلام البته دلالت بر مساوات یا تشبیه می نماید و نیز تفتازانی در شرح مطول تلخیص گفته و الغرض منه أی من التشبیه فی الاغلب یعود الی المشبّه و هوای الغرض العائد الی المشبه بیان امکانه یعنی بیان ان المشبه امر ممکن الوجود و ذلک فی کل امر غریب یمکن ان یخالف فیه و یدعی امتناعه کما فی قوله أی قول أبی الطیّب فان تفق الانام و انت منهم فان المسک بعض دم الغزال فانّه أراد ان یقول انّ الممدوح قد فاق النّاس بحیث لم یبق بینه و بینهم مشابهة بل صار اصلا برأسه و جنسا بنفسه و هذا فی الظاهر کالممتنع لاستبعاد ان یتناهی بعض آحاد النوع فی الفضائل الخاصّة بذلک النوع الی ان یصیر کانّه لیس منها فاحتج لهذه الدعوی و بین امکانها بان شبه حاله بحال المسک الذی هو من الدماء ثمّ انّه لا بعد من الدماء لما فیه من الاوصاف الشریفة التی لا یوجد فی الدّم فان قلت این التشبیه فی هذا البیت قلت یدل البیت علیه ضمنا و ان لم یدل علیه صریحا لان المعنی ان تفق الانام مع انّک واحد منهم

ص: 579

فلا استبعاد فی ذلک لان المسک بعض دم الغزال و قد فاقها حتی لا یعد منها فحالک شبیهة بحال المسک و یسمّ مثل هذا تشبیها ضمنیّا او تشبیها مکنیّا عنه ازین عبارت ظاهرست که در شعر متنبی اگر چه صراحة تشبیه مذکور نیست لیکن تشبیه ضمنا از ان مستفادست یعنی تشبیه بعد قول او فانّ المسک بعض دم الغزال مقدرست حیث قال حالک شبیهة بحال المسک و باید که این تشبیه را تشبیه ضمنی یا تشبیه مکنی عنه بنامند و چون در حدیث شریف هم تشبیه صراحة مذکور نیست پس اگر لفظ مساوی مقدر نشد در این جا هم تشبیه مقدر خواهد بود پس معنای حدیث شریف چنین خواهد بود که

من أراد ان ینظر الی آدم فی علمه فلینظر الی علیّ فانه مساو لآدم فی العلم او مثله فی العلم و هکذا فی باقی الصفات قوله و لهذا شعر مشهوری لا تعجبوا من بلی غلالته قد زرّ ازراره علی القمر و این دو بیت متبنی را نشرت ثلث ذوائب من خلفها فی لیلة فارت لیالی اربعا و استقبلت قمر السّماء بوجهها فارتنی القمرین فی وقت معا داخل تشبیه ساخته اند اقول اولا تعلیل ادخال این شعر مشهور و هر دو بیت متنبی در تشبیه بآمدن تشبیه باین اسلوب یعنی من أراد ان ینظر الی کذا فلینظر الی فلان وجهی ندارد زیرا که درین شعر مشهور و هر دو شعر متنبّی اسلوب مبحوث عنه مفقودست پس علت را با معلل اصلا ارتباطی نیست و ثانیا این شعر مشهور اعنی لا تعجبوا من بلا غلالته داخل استعاره است نه داخل تشبیه اصطلاحی اگر چه مبنای استعاره بر تشبیه است و کلام مخاطب در این جا مبنی بر فرق تشبیه و استعاره است

ص: 580

حیث قال و اگر ازین همه در گذریم استعاره خواهد بود که مبنای او بر تشبیه است انتهی اما اینکه این بیت داخل استعاره است پس بدانکه تفتازانی در شرح مختصر تلخیص المفتاح گفته و اعلم انهم اختلفوا فی ان الاستعارة مجاز لغوی او عقلی فالجمهور علی انّه مجاز لغویّ بمعنی انها لفظ استعمل فی غیر ما وضع له لعلاقة المشابهة و دلیل انها أی الاستعارة مجاز لغوی کونها موضوعة لا للمشبه و لا للمشبه به و لا للاعم منهما أی من المشبه و المشبّه به فاسد فی قولنا رایت اسدا یرمی موضوع للسبع المخصوص لا للرجل الشجاع و لا لمعنی اعم من الرجل و السبع کالحیوان الجری مثلا لیکون اطلاقه علیهما حقیقة کاطلاق الحیوان علی الاسد و الرجل الشجاع و هذا معلوم بالنقل عن ائمّة اللغة قطعا فاطلاقه علی الرّجل الشجاع اطلاق علی غیر ما وضع له مع قرینة مانعة عن إرادة ما وضع له فیکون مجازا لغویا و فی هذا الکلام دلالة علی ان لفظ العامّ إذا اطلق علی الخاصّ لا باعتبار خصوصه بل باعتبار عمومه فهو لیس من المجاز فی شیء کما إذا لقیت زیدا فقلت لقیت رجلا او انسانا او حیوانا بل هو حقیقة إذ لم یستعمل اللفظ الا فی المعنی الموضوع له و قیل انها أی الاستعارة مجاز عقلی بمعنی انّ التصرّف فی امر عقلی لا لغوی لانّها لما لم تطلق علی المشبّه الا بعد ادّعاء دخوله أی دخول المشبّه فی جنس المشبه به بان جعل الرجل الشجاع فردا من افراد الاسد کان استعمالها أی الاستعارة فی المشبّه استعمالا فیما

ص: 581

وضعت له و انما قلنا انها لم تطلق علی المشبّه الا بعد ادّعاء دخوله فی جنس المشبه به لانها لو لم تکن کذلک لما کانت الاستعارة ابلغ من الحقیقة إذ لا مبالغة فی اطلاق الاسم المجرّد عاریا عن معناه و لما صح ان یقال لمن قال رایت اسدا و أراد زیدا انّه جعله اسدا کما لا یقال لمن سمّی ولده اسدا انّه جعله اسدا لان جعل إذا کان متعدیا الی مفعولین کان بمعنی صیّر و یفید اثبات صفة لشیء حتی لا یقال جعله امیرا الا و قد اثبت فیه صفة الامارة و إذا کان نقل اسم المشبه به تابعا لنقل معناه إلیه بمعنی انّه اثبت له معنی الاسد الحقیقی ادّعاء ثم اطلق علیه اسم الاسد کان الاسد مستعملا فیما وضع له فلا یکون مجازا لغویا بل عقلیّا بمعنی انّ العقل جعل الرّجل الشجاع من جنس الاسد و جعل ما لیس واقعا فی الواقع واقعا مجاز عقلی و لهذا أی و لان اطلاق اسم المشبّه به علی المشبّه انما یکون بعد ادّعاء دخوله فی جنس المشبه صحّ التعجّب فی قوله شعر قامت یظللنی أی توقع الظّلّ علی من الشمس نفس اعزّ علی من نفسی و من عجب شمس أی غلام کالشمس فی الحسن و البهاء تظلّلنی من الشمس فلو لا انّه ادعی لذلک الغلام معنی الشمس الحقیقی و جعله شمسا علی الحقیقة لما کان لهذا التعجب معنی إذ لا تعجب فی ان یظلل انسان حسن الوجه انسانا آخر و النهی عنه و لهذا صحّ النّهی عن التعجّب فی قوله شعر لا تعجبوا من بلا غلالته هی شعار

ص: 582

تلبس تحت الثوب و تحت الدرع ایضا قد زرّ أزراره علی القمر تقول زررت القمیص علیه ازرّه إذا شددت أزراره علیه فلو لا انه جعله قمرا حقیقیا لما کان للنهی عن التعجّب معنی لأنّ الکتان انما یسرع إلیه البلی بسبب ملابسة القمر الحقیقی لا بملابسة انسان کالقمر فی الحسن لا یقال القمر فی البیت لیس باستعارة لان المشبّه مذکور و هو الضمیر فی غلالته و أزراره لانا نقول لا نسلّم ان الذکر علی هذا الوجه ینافی الاستعارة کما فی قولنا سیف زید فی ید اسد فان تعریف الاستعارة صادق علی ذلک و ردّ هذا الدلیل بان الادّعاء أی ادعاء دخول المشبّه فی جنس المشبه به لا یقتضی کونها أی الاستعارة مستعملة فیما وضعت له للعلم الضروری بانّ أسدا فی قولنا رایت اسدا یرمی مستعمل فی الرجل الشجاع و الموضوع له هو السبع المخصوص و تحقیق ذلک ان ادعاء دخول المشبه فی جنس المشبه به مبنی علی انه جعل افراد الاسد بطریق التاویل قسمین احدهما المتعارف و هو الذی له غایة الجرأة فی مثل تلک الجثّة و الهیکل المخصوص و الثانی غیر المتعارف و هو الذی له تلک الجرأة لکن لا فی تلک الجثّة و الهیکل المخصوص و لفظ الاسد انما هو موضوع للمتعارف فاستعماله فی غیر المتعارف استعماله فی غیر ما وضع له و القرینة مانعة عن إرادة المعنی المتعارف فیتعیّن المعنی الغیر المتعارف و بهذا یندفع ما یقال انّ الاصرار علی دعوی الاسدیّة للرجل الشجاع تنافی نصب القرینة المانعة عن إرادة

ص: 583

السّبع المخصوص و امّا التعجّب و النهی عنه کما فی البیتین المذکورین فللبناء علی تناسی التشبیه قضاء لحقّ المبالغة و دلالة علی انّ المشبّه بحیث لا یتمیّز عن المشبّه به اصلا حتّی انّ کل ما یترتّب علی المشبّه به من التّعجّب و النّهی عن التّعجّب یترتّب علی المشبّه ایضا و فی الحاشیة المنهیّة علی قوله ینافی الاستعارة الخ و انما یکون منافیا إذا کان ذکره علی وجه ینبئ عن التشبیه و ثالثا هر گاه اطلاق قمر در شعر مشهور لا تعجبوا الخ بر سبیل استعاره ست اطلاق لیالی بر ذوائب و اطلاق قمر بر وجه محبوبه در هر دو بیت متنبی استعاره خواهد بود نه تشبیه و از تامّل و تدبر دیگر عبارات تفتازانی در مطوّل و مختصر نیز ظاهر می شود اما اطلاق قمر در شعر مشهور و اطلاق ذوائب و قمر در هر دو شعر متنبی از قبیل استعاره است نه تشبیه و پر ظاهرست که بودن این اطلاقات از قبیل استعاره و نبودن آن از قبیل تشبیه ضرری بمطلوب مخاطب که غرض او اثبات بودن این حدیث شریف از قبیل تشبیه ست نمی رساند پس هیچ وجه برای ادعای مخاطب نبیه ادخال این اطلاقات را در تشبیه ظاهر نمی شود جز آنکه غرضش تخدیع عوام و راسخ ساختن ضعف دلالت تشبیه بر مساوات و تقویت گرفتن حدیث شریف عاری از فضیلت حقیقیه بمقایسه آن باین اطلاقات اغراقیه عاریه از معانی واقعیه باشد

تنزل مصنف به استعاره بودن حدیث و رد آن

قوله و اگر ازین همه درگذریم استعاره خواهد بود که مبنای او بر تشبیه ست اقول اگر بالفرض این کلام بلاغت نظام استعاره باشد دلالت آن بر مساوات ابلغ و اوکد خواهد بود تفتازانی در شرح مختصر تلخیص المفتاح گفته فصل اطبق البلغاء علی ان المجاز و الکنایة ابلغ من الحقیقة و التّصریح لان الانتقال فیهما

ص: 584

من الملزوم الی اللازم فهو کدعوی الشیء ببیّنة فانّ وجود الملزوم یقتضی وجود اللازم لامتناع انفکاک الملزوم عن لازمه و اطبقوا ایضا علی انّ الاستعارة التّحقیقیّة و التمثیلیّة ابلغ من التّشبیه لانّها نوع من المجاز و قد علم ان المجاز ابلغ من الحقیقة و لیس معنی کون کل من المجاز و الکنایة ابلغ ان شیئا منهما یوجب ان یحصل فی الواقع زیادة فی المعنی لا توجد فی الحقیقة و التّصریح بل المراد انّه یفید زیادة تاکید للاثبات و یفهم من الاستعارة ان الوصف فی المشبّه بالغ حد الکمال کما فی المشبّه به و لیس بقاصر فیه کما یفهم من التشبیه و المعنی لا یتغیّر حاله فی نفسه بان یعبر عنه بعبارة ابلغ و هذا مراد عبد القاهر بقوله لیست مزیّة قولنا رأیت اسدا علی قولنا رأت رجلا هو و الاسد سواء فی الشجاعة انّ الاول افاد زیادة فی مساواته للاسد فی الشجاعة لم یفدها الثانی بل الفضیلة هی انّ الاول افاد تاکید الاثبات تلک المساواة له لم یفده الثانی و اللّه اعلم ازین عبارت ظاهرست که تشبیه و استعاره هر دو مفید مساوات مشبه با مشبه به می باشد لکن در استعاره تاکید اثبات این مساواتست بلکه از افاده شیخ عبد القاهر یا هر که آن را تفتازانی نقل کرده ظاهرست که استعاره بر تصریح بمساوات مزیّت دارد پس اگر این کلام استعاره خواهد بود دلالت بر تاکید اثبات مساوات خواهد نمود و مزیت خواهد داشت بر اثبات صریح مساوات یعنی این حدیث شریف ابلغ خواهد بود از آنکه بگویند آدم و علی علیهما السلام سواء فی العلم پس بر تقدیر استعاره نفی دلالت این حدیث بر مساوات بلکه فهم مساوات را

ص: 585

از ان کمال سفاهت دانستن در حقیقت نهایت تسفیه شیخ عبد القاهر و دیگر مهره اکابر نمودنست آری هر گاه قصد ردّ اهل حقّ نمودند اگر بسبب ان مبتلای تسفیه و تحمیق اکابر اساطین خود شوند و در چنین جسارت فاحشه اقتحام نمایند چه عجبست پس اگر شاهصاحب باستعاره هم عقل و فهم را از کسی حاصل می کردند نفی دلالت استعاره بر مساوات نمی فرمودند و نیز ظاهرست که در استعاره ضرورست که امری مختص بمشبه به برای مشبه ثابت کرده شود پس هر گاه این کلام استعاره باشد لازم آید که علم مختص حضرت آدم و همچنین دیگر صفات مختصه بدیگر انبیا علیهم السلام برای جناب امیر المؤمنین علیه السلام ثابت شود تا استعاره متحقّق گردد و اگر صفات مختصّه این انبیا برای آن حضرت ثابت نشود بلکه مطلق علم و حلم و زهد و تقوی و بطش که اختصاصی بانبیا علیهم السلام ندارد برای آن حضرت ثابت شود شرط استعاره مفقود گردد و تجویز استعاره که مخاطب نحریر فرموده بر هم خورد اما وجوب اثبات امر مختص بمشبه به برای مشبه در استعاره پس از ملاحظه کتب علم بیان ظاهرست تفتازانی در شرح مختصر تلخیص المفتاح گفته فصل فی بیان الاستعارة بالکنایة و الاستعارة التخییلیة لما کانت عند المصنّف امرین معنویین غیر داخلین فی تعریف المجاز اورد لهما فصلا علیحده لیستوفی المعانی الّتی یطلق علیها لفظ الاستعارة فقال قد یضمر التّشبیه فی النّفس أی فی نفس معنی اللّفظ او نفس المتکلّم فلا یصرّح بشیء من ارکانه سوی المشبّه و امّا وجوب ذکر المشبّه به فانّما هو فی التّشبیه المصطلح و قد عرفت انّه غیر الاستعارة

ص: 586

بالکنایة و یدلّ علیه أی علی ذلک التّشبیه المضمر فی النّفس بان یثبت للمشبّه امر مختص بالمشبّه به من غیر ان یکون هناک امر متحقق حسّا او عقلا یطلق علیه ذلک الامر فیسمی التّشبیه المضمر فی النّفس استعارة بالکنایة او مکنیّا عنها امّا الکنایة فلانّه لم یصرّح به بل انّما دلّ علیه بذکر خواصّه و لوازمه و امّا الاستعارة فمجرّد تسمیة حالیة عن المناسبة و یسمّی اثبات ذلک الامر المختصّ بالمشبّه به للمشبّه استعارة تخییلیّة لأنّه قد استعیر للمشبّه ذلک الامر الذی یختص بالمشبّه به و به یکون کمال المشبّه به او قوامه فی وجه الشبه لیخیّل ان المشبّه من جنس المشبّه به

رد مصنف که از تشبیه و استعاره مساوات لازم نمی آید

قوله و از تشبیه و استعاره مساوات مشبّه با مشبّه به فهمیدن کمال سفاهتست اقول ادعای این معنی که از تشبیه و استعاره مساوات مشبه با مشبه به فهمیدن کمال سفاهتست کمال فطانت و کیاست و نهایت رزانت و متانت و غایت دیانت و امانت و اظهار اقصای فضل و جلالت و ابداء منتهای حذق و نبالتست سابقا دانستی که در قرآن و حدیث و استعمالات علما استعمال تشبیه در مساوات موجود پس این جسارت در حقیقت ابطال قرآن شریف و حدیث و کمال تسفیه مفسرین و محدثین و سائر عقلا و ارباب فهم و علمست و در کمال ظهورست که در کتب صرف و نحو و معانی و بیان و حکمت و منطق و اصول فقه و دیگر علوم تمثیلات را برای قواعد کلیّه بادوات تشبیه مثل نحو و مثل و کاف بیان می کنند و شکی نیست که مراد ازین تشبیه و تمثیل مساوات و موافقت و مطابقت تامه امثله

ص: 587

برای قاعده کلیه می باشد پس بنابر مزعوم مخاطب عمدة القروم ارباب علوم در فهم مساوات از تشبیه نهایت احمق و سفیه باشند و نیز در نهایت وضوحست که جمیع ارباب فهم از قول قائل زید کعمرو فی العلم مساوات می فهمند پس بزعم مخاطب نبیل معاذ اللّه تمام عالم مبتلای کمال سفاهت و بلاهت باشد و ابو نصر محمد بن عبد الجبّار العتبی در تاریخ وقائع یمین الدّوله محمود بن سبکتکین که مشهورست بتاریخ یمینی گفته و جعل فخر الدولة یتابع الحمول إلیه أی الی تاش الحاجب من طبرستان زیادة فی تاثیل احواله و استبقاء لنظم جنوده و رجاله فعل من لا ینفس علی اخیه بنفائس ما یحویه و لا یضنن علی صدیقه بجلیل ملکه و دقیقه ازین عبارت ظاهرست که فعل فخر الدولة را بفعل کسی که نفاست نکند بر برادر خود بنفائس ما یحویه و ضنت نکند بر صدیق خود بجلیل ملک خود و دقیق آن تشبیه داده و ظاهرست که مراد ازین تشبیه اثبات مساوات تامه ست و دلالت آن بر عدم نفاست فخر الدولة برادر خود بنفائس محویات خود و عدم او بر صدیق خود جلیل ملک و دقیق آن پر ظاهرست پس اگر تشبیه دلالت بر مساوات نکند و فهم مساوات از تشبیه کمال سفاهت باشد با فهم مساوات و اثبات عدم نفاست و عدم ضنت برای فخر الدولة ازین عبارت کمال سفاهت باشد و این کمال سفاهت و نهایت بلاهتست و نیز عتبی در احوال فائق گفته فخوطب فائق فی الاستمالة و قوبل عثرته بالاقالة و استنهض الی بخارا للاستظهار به علی سدّ الخلل و تعدیل المیل و سرّب عنها بعد حسن القبول و الاقبال و ازاحة العلّة بالاموال الی سمرقند فلم یرعه إلا خبر بغراخان

ص: 588

و هو الملقّب بشهاب الدّولة و ظهیر الدعوة و قد استعار إلیه قوادم الطّیر رکضا لم ینل فیه جماما و لا غمضا فولی فائق بین یدیه هزیما و لم یلو علی تعرّف حال مقیما و جعل من کان معه من اصحاب السّلطان عرضة للسیوف و فریسة لانیاب الحتوف و توافقت الشهادات علی انّ انهزامه کان عن مواطاة منه لبغراخان علی آل سامان فعل من لا وفاء یزعه و لا حیاء یردعه و لا نعمة تحفّه و لا حرمة تکفّه و سار کما هو حتّی اقعی بعقوة بخارا ازین عبارت ظاهرست که انهزام فائق را تشبیه داده بفعل کسی که برای او وفای وازع و حیای رادع و نعمت حافه و حرمت کافه نباشد و ظاهرست که مراد ازین تشبیه مساوات و مطابقت و مماثلت تامّه و موافقتست پس اگر فهم مساوات از تشبیه کمال سفاهت باشد فهم مساوات ازین عبارت هم کمال سفاهت خواهد بود و لا یرضی به الاّ من لا وفاء یزعه و لا حیاء یردعه و لا نعمة اصابة تحفة و لا حرمة تدبّر تکفّه و از غرائب آنست که کابلی مکبول با آن همه اغراق در تعصّب و غفول از معانی تشبیه مساوات را ذکر کرده بود چون مخاطب بمزیت فرع بر اصل درین زعم سخیف مبتلاست که فهم مساوات را از تشبیه کمال سفاهت می داند ناچار با وصف التهاب دیگر تلمیعات او ذکر مساوات را از بین انداخته باین افاده بدیعه در حقیقت کابلی را هم که منّت او بر مخاطب زیاده از منت والد ماجد اوست که سبب این همه اشتهار و افتخار او بین الصّغار و الکبار انتحال و استراق خرافات کابلیست و والد ماجد او را این تزویقات

ص: 589

و تلمیعات میسّر نشد که مخاطب اخذ آن ازو می کرد نهایت سفیه و احمق و بمرتبه غایت بلید و اعفک قرار داده که او هم از تشبیه مساوات فهمیده حالا عبارت کابلی باید شنید و دست تحیر بدندان تعجب باید گزید قال الکابلی فی الصواقع فی جواب هذا الحدیث و لأنّه ورد علی سبیل التّشبیه و المشبّه لا یلزم ان یساوی المشبّه به و کثیرا ما یشبه الاضعف بالاقوی و الادنی بالاعلی فیقال ترب کالمسک و حصی کالیاقوت و من أراد ان ینظر الی القمر لیلة البدر فلینظر الی وجه سعدی و لا یلزم ان یکون لوجه سعدی نور یساوی نور القمر قال الشاعر اری بارقا بالابرق الفرد یومض و یذهب جلباب الدجی ثم یغضض کان سلیمی من اعالیه اشرفت تمدّ لنا کفّا خضیبا و تقبض فانّه شبّه کفّ خضیب سلیمی بالبارق و این هذا من ذاک فلو قیل من أراد ان ینظر الی البارق فلینظر الی کف خضیب سلیمی إذا مدّته من اعالی الاکمة و قبضته فانّه لا یدل علی مساواة کفّ خضیب للبارق و هو من الظّهور بمحلّ و قد یشبه الاقوی بالاضعف و الاعلی بالادنی کثیرا نحو در کثغر الحبیب و منه قوله تعالی مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاةٍ فِیها مِصْباحٌ اَلْمِصْباحُ فِی زُجاجَةٍ و کما یقال البارق ککف خضیب عشیقة مدّته من سطح قصرها و قبضته و الشعر یحتمله و قد یشبّه احد المتساویین بالآخر نحو زید فی حسنه کعمرو إذا کانا متساویین فی الحسن فلا یوجب الخبر مساواته للانبیاء از ملاحظه این عبارت ظاهرست که کابلی از جمله وجوه تشبیه تشبیه احد المتساویین

ص: 590

بالآخر هم ذکر کرده حیث قال و قد یشبّه احد المتساویین بالآخر نحو زید فی حسنه کعمرو إذا کانا متساویین و هر چند ظاهرست که درین کلام هم تلمیع و تلبیس و تخدیع و تدلیس را تعبیه نموده یعنی تشبیه احد المتساویین را بآخر بلفظ قد که دلالت بر تقلیل آن می کند ذکر کرده و هم در آخر کلام آن را وارد کرده تا در ذهن ناظر غیر ماهر نهایت قلت آن راسخ شود حال آنکه ظاهرست که معنای حقیقی تشبیه مساواتست بحکم نادر و صحت سلب تشبیه از غیر مساوی و از آیات و احادیث هم دلالت تشبیه بر مساوات ظاهرست کابلی را با آن همه جسارت و وقاحت ممکن نشد که یکسر انکار دلالت تشبیه بر مساوات کند بلکه خود ذکر مجی تشبیه برای مساوات و لو بلفظ قد نموده و چون شاهصاحب دانسته که ذکر مجی تشبیه للمساوات درین مثال یعنی زید فی حسنه کعمرو موجب انتقال ذهن ناظر بسوی تبادر معنی مساوات از تشبیه و صحّت سلب در صورت عدم مساوات خواهد شد کابلی را درین اعتراف و لو کان علی طریق التلبیس و التخلیط مقصّر در صنعت اخفای حق پنداشت ناچار با وصف اخذ دیگر تلمیعات او این اعتراف او را از میان انداخت بلکه ادعای این معنی که فهم مساوات از مشبه کمال سفاهتست کابلی را هم نهایت سفیه و احمق وا ساخت مخفی نماند که شاه صاحب بدین طعن و تشنیع بر فهم مساوات از تشبیه دلسیر نشده در باب یازدهم برنگ دیگر این توهین و تهجین را اعاده کرده اند یعنی آنجا فهم مساوات را از تشبیه از جمله اوهام شمار کرده و تصریح فرموده که این وهم صبیان صغیر السن را می باشد نه صبیان ممیزین را حیث قال نوع نوزدهم تشبیه چیزی را بچیزی موجب

ص: 591

مساوات مشبه بمشبه به فهمیدن و این وهم صبیان صغیر السن را می باشد نه صبیان ممیزین را و شیعه را بسیار این وهم افتاده مثل آنکه گویند حضرت امیر را با انبیاء اولو العزم در زهد و تقوی و حلم تشبیه داده اند پس باید که حضرت امیر مساوی انبیاء اولو العزم باشند و افضل باشد از دیگر انبیا و این وهم صریح الفسادست حاجت بیان ندارد انتهی ازین عبارت که در ان در تقریر شیعه ذکر علم را بسبب مزید حزم حذف کرده اند ظاهرست که فهم مساوات مشبه با مشبه به بمرتبه بی اصل و باطلست که صبیان ممیزین را هم رو نمی دهد پس بنا بر این اکابر ائمّه و اساطین خود را که از تشبیه مساوات جابجا فهمیده اند از صبیان ممیزین هم بستر گردانیدند و طرفه آنست که در نفس همین کلام باب یازدهم که در آن بر فهم مساوات از تشبیه تشنیع بلیغ زده استعمال تشبیه در مساوات و مطابقت فرموده زیرا که لفظ مثل در قول او مثل آنچه گویند الخ برای تشبیه ست و مراد ازین تشبیه مطابقت و مساوات این مثال با ممثل له است بلا ریب پس اگر فهم مساوات از اوهام صبیان صغیر السنست و حسب افادۀ باب امامت کمال سفاهتست پس چرا درین کلام و دیگر کلمات جابجا تشبیه را برای افاده مساوات و مطابقت استعمال می فرمایند و شاهصاحب در باب یازدهم استعمال تشبیه برای افاده مطابقت و موافقت در همان عبارت که در ان طعن و تشنیع بلیغ بر فهم مساوات از تشبیه نموده اگر چه یکجا نموده اند لکن بجواب این حدیث شریف که در ان فهم مساوات را از تشبیه نهایت سفاهت دانسته استعمال تشبیه برای افاده موافقت و مطابقت

ص: 592

در مواضع عدیده نموده کمال فهم و کیاست را حسب افادۀ خود باقصی الغایات رسانیده اند مگر نه می بینی که در وجه چهارم گفته و تشبیه چنانچه باداة متعارفه تشبیه می شود مثل کاف و کأنّ و مثل و نحو باین اسلوب نیز می آید چنانچه در علم بیان مقررست که من أراد ان ینظر الی القمر لیلة البدر فلینظر الی وجه فلان نیز در تشبیه داخلست انتهی درین عبارت سه جا تشبیه را در موافقت و مطابقت استعمال کرده اول قول او و تشبیه چنانچه باداة متعارفه تشبیه می باشد مثل کاف و کان و مثل و نحو باین اسلوب نیز می آید انتهی زیرا که لفظ چنانچه برای تشبیه تشبیه باین اسلوب یعنی من أراد ان ینظر الخ با تشبیه باداة متعارفه تشبیه ست و ظاهرست که این تشبیه برای مطابقت و موافقتست نه از قبیل تشبیه خاک بمشک و تشبیه سنگریزه بمروارید و یاقوت دوم آنکه لفظ مثل در قول او مثل کاف برای تشبیه ست و ظاهرست که این تمثیل موافق و مطابق ممثل له ست سوم لفظ چنانچه در قول او چنانچه در علم بیان مقررست الخ برای تشبیه ست و ظاهرست که غرض ازین تشبیه هم مساوات و مطابقت و موافقتست یعنی مطابقت و موافقت تقریر علم بیان با دعوی مخاطب عالیشان و نیز تشبیه در قول او چنانچه سلاسل تلمذ فقهای شریعت الخ برای افاده موافقت و مطابقتست و نیز لفظ چنانچه در قول او چنانچه با جمیع اولیاء اللّه همین معامله است برای افاده موافقت و مطابقتست و نیز تشبیه در قول او مثال اینها مثل حضرت آدم و حضرت موسی و حضرت عیسی برای افادۀ موافقت و مطابقتست و نیز تشبیه در قول او زیرا که کمال ایشان مثل کمال انبیا مبنی بر کثرت و تفصیل و مغایرتست برای افادۀ موافقت و مطابقتست در مبنی بودن کمال

ص: 593

شیخین بر کثرت و تفصیل و مغایرت پس در جواب همین حدیث شریف جابجا در مواضع عدیده تشبیه را برای افادۀ موافقت و مطابقت استعمال کرده و باز فهم مساوات را از تشبیه کمال سفاهت دانسته إِنَّ هذا لَشَیْءٌ عُجابٌ و ابو العباس محمد بن یزید المبرّد در کتاب کامل گفته کان ابن أبی عتیق من نسّاک قریش و ظرفائهم بل کان قد بذّهم ظرفا الی ان قال و من اخباره ان مروان بن الحکم قال یوما انّی مشغوف ببغلة للحسن بن علی بن أبی طالب فقال له ابن أبی عتیق ان دفعتها إلیک أ تقضی لی ثلثین حاجة قال نعم قال فاذا اجتمع الناس عندک العشیة فانّی اخذ فی مآثر قریش ثم امسک عن الحسن فلمنی علی ذلک فلما اخذ القوم مجالسهم افاض فی اولیّة قریش فقال له مروان الا تذکر اولیّة أبی محمّد و له فی هذا ما لیس لاحد قال انّما کنّا فی ذکر الاشراف و لو کنّا فی ذکر الانبیاء لقدّمناها لابی محمد فلما خرج لیرکب تبعه ابن أبی عتیق فقال له الحسن و تبسم أ لک حاجة قال ذکرت البغلة فنزل الحسن رضی اللّه عنه فدفعها إلیه عجبست که مروان با آن همه بغض و شنان بر مساوات امام حسن علیه السلام با انبیای رفیع الشأن انکار نکند و مثل ابن أبی عتیق زاهد ناسک آن را ثابت کند و مخاطب بر مساوات جناب امیر المؤمنین علیه السلام این همه قلق و انزعاج و اضطراب و تکدّر و تنغص و اختلاج و التهاب ظاهر کند فَاعْتَبِرُوا یا أُولِی اَلْأَبْصارِ

ص: 594

قوله در اشعار رائج و مشهور است که خاک صحن پادشاهان را بمشک و سنگریزههای آنجا را بمروارید و یاقوت تشبیه می دهند و هیچکس مساوات نمی فهمد اقول مخاطب مخدوم الفحول با این همه امامت و ریاست و تبحّر در معقول و منقول قلادۀ تقلید معلول کابلی مکبول بحدید تعصب مدخول که بسبب ازدحام وهم و سقم فهم مالوس و مخبول و مبدی هر وسواس مغسول و مظهر هر تشکیک مرذول و متشبّث بهر تخدیع منحول و متمسک بهر عذر منکر و مجهول بلا خوف و هراس از مؤاخذه واهب کل مسئول و منجح کل مامول و مولع ایغال و ایضاع در سباسب غفول و واله ایجاف و تقریب و خبب در مهامه خبّ و ذهولست در گردن انداخته بهر سو که کشیده شتافته و بهر رنگی که ریخته منصبغ گردیده و بهر جانبی که خواسته دویده پر ظاهرست که قیاس کلام معجز نظام سرور انام علیه و آله آلاف التحیّة و السّلام بر اغراقات شعرای دروغ زن و تمثیل تشبیه ارشاد باسداد افضل انبیای امجاد علیه و آله اشرف الصّلوة و التحیّة الی یوم التناد با خرافات مجازفین پر مکر و فن دلیل کمال و علو ایقان و سمو اذعان و سلامت ایمان مخاطب عالیشان و برهان نهایت حسن فهم و اصابت رای و شفوف عقل و زکاء حدس فاضل عمدة الاعیانست و بنابر افادات و تلمیعات مخاطب رفیع الدّرجات ظاهر می شود که معاذ اللّه علم حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام و تقوی و حلم و بطش و عبادت آن جناب اصلا مثل علم و تقوی و حلم و بطش و عبادت این انبیا نیست و معاذ اللّه جناب رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از قبیل مضامین غیر واقعیه و مبالغات شعریه علم و تقوی و حلم و بطش و عبادت جناب امیر المؤمنین ع

ص: 595

علیه السّلام را مثل صفات انبیا علیهم السّلام گردانیده و اگر توهم مخاطب راست باشد لازم آید که در حق احد من الناس و لو کان عاریا عن الاسلام بگویند

من أراد ان ینظر الی آدم فی علمه فلینظر الی فلان و مثل ذلک فنعوذ باللّه من استحواذ الضّلالة و استیلاء الجهالة و من الظّاهر البین ان قیاس کلام افضل البشر علیه و اله افضل صلاة و و سلام من الملک الاکبر تشبیه التراب بالمسک و الحصی بالدّر ناش من استیلاء الوسواس و الغرر فکانّه و الکابلی لا جزاهما اللّه خیرا جعلا نفس الرّسول مکان التراب و الحصی مع انه بعد النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم خیر من حمل العصی و افضل من اطاع الرّب و ما عصی فثبت بحمد اللّه و حسن توفیقه من هناک و مما سبق ان تلمیع الکابلی و تزویق المخاطب لا یصلح للتعریج و انما هو تخلیط کاسد و تلبیس مریج فلم یبق فی ایدی اولیائهم الا اثارة التحیب و الضّجیج و تهییج العویل و العجیج حیث ان کلامهما و ان کان فی الظاهر کالقطف النضیج و النّور البهیج لکنّه غیث اعجب الکفار نباته ثم یهیج فتبا للفرع و الاصل و سحقا لهذا الهزر و الهزل کیف اجترأ علی ذکر هذه المجازفات المنکرة المستهجنة و الإغراقات البشعة الغیر المستحسنة الّتی بناؤها علی شفا جرف هار و بطلانها فی غایة الظهور و عدم الاستتار فی توجیه حدیث المعصوم المعتام المختار

ص: 596

و در کمال ظهورست که اگر این حدیث شریف دلالت بر اثبات این صفات عالیات و خصال سامیات در ذات قدسی سمات جناب امیر المؤمنین علیه آلاف التحیات و التسلیمات نکند الحاق این کلام بکلام غث لازم آید و این تاویل مثل بعض دیگر تاویلات غثه سنیان که قاضی پاس رعایت شیوخ خود ترک کرده در صدد ردّ و توهین و تفضیح و تهجین آن برآمده خواهد بود حاوی مفاخر و معالی علاّمه غزالی در کتاب منخول فرموده مسئلة قال القاضی حمل کلام الشّارع علی ما یلحقه بالکلام الرّث محال و من لهذا الفنّ قول اصحابنا فی قوله تعالی وَ أَرْجُلَکُمْ إِلَی اَلْکَعْبَیْنِ مکسورة اللاّم لقرب الجوار ردّا علی الشّیعة إذ قالوا الواجب فیه المسح و هو کقوله وَ حُورٌ عِینٌ و کقول العرب جحر ضبّ خرب و کقول الشاعر کان تبیرا فی غزارة و بله کبیرا ناس فی بجاد مزمل معناه مزمل؟ ؟ ؟ لأنّه من نعت الکبیر و هو مرفوع لکن کسر لقرب الجوار و لیس الامر کما ظنّوه فی هذه المواضع بل سببه انّ الرّفع ابین من الکسر فاستثقلوا لانتقال من حرکة خفیفة الی ثقیلة فوالوا بین الکسرتین و امّا النّصب فی قوله وَ أَرْجُلَکُمْ فنصب فی المعنی و النّصب اخفّ الحرکات و الانتقال إلیه اولی من الجمع بین الکسرتین الثّقیلتین بالنّسبة الی النّصب فلم یبق لقرب الجوار معنی الاّ مراعاة التّسجیع و التقفیة و ذلک لا یلیق بالقرآن نعم حسن النظم محبوب من الفصیح إذا لم یخلّ بالمقصود فاما الاخلال بالمعنی و اتباع

ص: 597

التقفیة فمن رکبک الکلام و نیز هر گاه تشبیه دلالت بر مساوات نمی کند واحد تشبیهات نبویه از قبیل تشبیه خاک بمشک و سنگریزه بمروارید و یاقوت جائز است پس اگر کسی بگوید که فلان مقلّد مخاطب ماهر مثل منافق کافر یا فلان تلمیذ او مثل ابلیس است یا فلان معتقد جلیل الفضل او مثل ابو لهب و ابو جهل است یا ازین ترقی کند و این تشبیهات را در حق مخاطب معاذ اللّه بر زبان آرد یا از ان هم درگذرد و این تشبیهات را در حق والد ماجد او و دیگر اساطین سنّیه رفیع الدّرجات بر زبان راند یا آنکه بمفاد الاعلی فالاعلی شوخی را بحدّ کمال رساند و این کلمات و اطلاقات در حق ثلاثه عالی سمات روا دارد هرگز سرکه بجبین نمالند و زار زار ننالند بلکه افاده فرمایند که فهم مساوات ازین تشبیهات نهایت سفاهت است بلکه آن از قبیل تشبیه خاک است بمشک و تشبیه سنگریزه بیاقوت و بمروارید وَ جاءَتْ سَکْرَةُ اَلْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذلک ما کنت منه تحید و نیز مخاطب حاذق دقیق النظر باین سعی و کوشش و کشش پر خطر در توهین و تهجینشان تشبیه آرد در کلام معجز نظام جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بتجویز اخذ آن از قبیل تشبیه خاک بمشک و تشبیه سنگریزه بمروارید و یاقوت مساعی اسلاف واضعین و مشایخ سابقین مفترین که در تشبیه شیخین بعض خرافات و جرافات وضع کرده اند و مخاطب در ما بعد ذکر بعض آن فرموده و ادعای کثرت احادیث درین باب فرموده بخاک سیاه برابر فرموده که اگر بفرض محال این تشبیهات صریحة الافتعال صحیح و ثابت و سالم از قیل و قال باشد باز هم عقده نمی گشاید و بکاری که مفترین اندیشیده اند نمی آید

ص: 598

یعنی هرگز مثبت فضل شیخین و مظهر عصمت این کبشین نمی شود زیرا که جائز است که از قبیل تشبیه خاک بمشک و تشبیه سنگریزه بمروارید و یاقوت باشد فکما لا مناسبة اصلا بین المسک و الثری و لا مماثلة بین الدّر و الحصی فکذلک حال الشیخین بالنّسبة الی الانبیا علی نبیّنا و اله و علیهم آلاف التحیّة و الثنا فاین الثریا من الثری و این الدر من الحصی پس غالبا اولیای مخاطب بعد افتادن در مضیق حیص و بیص در بطلان فضیلت شیخین و ضلال سعی اسلاف واضعین حسب افادۀ کابلی و مخاطب بسرایند شادم که از رقیبان دامن کشان گذشتی لو مشت خاک ما هم بر باد رفته باشد و هر چند انشاد این شعر درین مقام مثبت نصب صریح و عداوت فضیح منشدین با جناب امیر المؤمنین علیه السّلام خواهد بود که بنا بر این ظاهر خواهد شد که معاذ للّه این منشدین جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را رقیبان خود می دانند و لکن ازیشان انشاد آن عجب نیست که شاهصاحب این شعر را در مقام ابطال امامت ائمه علیهم السّلام خوانده اند و در آنجا ائمّه علیهم السّلام را از رقیبان خود قرار داده چنانچه در همین کتاب بجواب استدلال اهل حقّ بآیه إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ گفته جواب بچند وجه داده اند اول نقض بآنکه اگر این دلیل دلالت کند بر نفی امامت ائمّه متقدم ازو چنانچه تقریر کرده اند نیز دلالت کند بر نفی امامت ائمّه متاخر از و بهمان تقریر بعینه پس باید که سبطین من بعدهما من الائمّه امام نباشند اگر شیعه این مذهب داشته باشند باین دلیل تمسک نمایند حاصل اینکه مبنای این استدلال بوجهی که در مقابل اهل سنّت مفید شود بر کلمه حصر است و حصر چنانچه اهل سنّت را مضرّ است شیعه را نیز مضر است زیرا که امامت ائمه پیشین و پسین همه باطل می گردد و هر چند

ص: 599

مذهب اهل سنت هم باطل شد اما مذهب شیعه هم در بطلان قصوری ندارد بلکه اگر اهل سنت را نقصان سه امام شد شیعۀ اثنا عشریه را نقصان یازده امام شد از سه تا یازده فرقی که هست پوشیده نیست غیر از حضرت امیر ع که باتفاق امام است دیگری امام نماند شادم که از رقیبان دامن کشان گذشتی گو مشت خاک ما هم بر باد رفته باشد قوله قال الشاعر اری بارقا بالابرق الفرد یومض و یکشف جلباب الدّجی ثم یغمض کان سلیمی من اعالیه اشرفت تمد لنا کفّا خضیبا و تغمض و از مضمون این شعر لازم نمی آید که پنجه حنائی سلیمی در لمعان و درخشندگی برابر برق باشد اقول مخاطب لا ثانی ثانی اول من قاس بلکه ثالث ثانی شانی و رابع ثالث جانی بغرض ابطال فضل وصی رسول یزدانی سعی موفور در اظهار کمال عربیت دانی و شعر خوانی و طلاقت لسانی و ذلاقت بیانی و تخدیع معتقدین جنانی و تلفیق وساوس ظلمانی و هواجس نفسانی فرموده و بتأیید ربّانی و تسدید فوقانی این بادیه پیمای هیچمدانی در نسف تلمیعات و کشف تخدیعات آن نحریر رشک افزای بلاغت سحبانی بوجه مقبول هر قاصی و دانی نمودم و می نمایم و می گویم که کمال عجب است از فراست صادقه و فطانت حاذقه و کیاست خارقه و المعیت فائقه و لوذعیت سابقه و متانت متناسقه و رزانت متلاحقه مخاطب نحریر که ابطال فضیلت جلیله وصی بر حق بتشبیهات سخیفه کاذبه و تمثیلات رکیکه ناکبه و اغراقات غیر صائبه و مبالغات مستبشعه و تهورات بی بن واصل و تهجسات بی سر و سراسر هزل که از شعرای متشدقین و هرزه گویان متنطعین و تشبیبسرایان متقیهقین و یاوه درایان متعجرفین و یاوه گویان متخرصین صادر می شود می خواهد و این خرافات و هفوات جماعت غیر قابل الالتفات را حیله خلاص و وسیلۀ

ص: 600

مناص از الزام اهل حق کرام می گرداند و کمال تبحّر و تمهر و حذق و تفطن و تعقل و تامل و تدبر و خوض و غور ملازمان عالیشان باخذ منسوجات عنکبوتیه کابلی سلیط اللّسان بر کرسی اظهار و اعلان می نشاند پر ظاهر است که ثنا بر تجویزهای ارشادات کلام خدا و رسول بر تشبیهات اغراقیه و تمثیلات ادعائیه بسیاری از آیات و احادیث مشتمله بر تشبیه که از ان احکام عدیده و مسائل سدیده و نکات مفیده مستفاد می شود عاری از فوائد و مناجح و خالی از حکم و مصالح و لاحق بکلمات سمجه غثه و داخل تمحلات بشعه رثه خواهد شد و هیچ عاقلی چنین فساد عظیم را تجویز نخواهد کرد و اگر در بیان امور حقه و مسائل یقینیه تجویز چنین تشبیهات توان کرد لازم آید جواز بسیاری از اطلاقات فاسده شنیعه و تشبیهات منکره فظیعه مثل آنکه کسی بگوید و العیاذ باللّه که واجب الوجود مثل ممکن یا مثل ممتنع وی مثل بعض رعایاست و معصوم مثل غیر معصوم و واجب و حرام مثل مباح و حرام مثل مستحب و جوهر مثل عرض و هر چند صوفیه سنّیه بعینیت واجب ما ممکنات و اخس قاذورات قائلند و بر فهم این مسئله دقیق و وصول باین نکته عمیق نهایت افتخار و استبشار و بر نفی آن کمال تشنیع و انکار دارند پس تمثیل و تشبیه نزدشان چرا شنیع و کریه خواهد بود مگر بسبب دلالت بر نفی عینیت لکن چون متکلمین محققین و سائر منقدین متشرعین ازین مسلک آبی اند و مستنکف و بشناعت تمثیل و تشبیه باری تعالی با غیر او معترفند پس نزدشان اصلا هرگز تشبیه حق تعالی بمخلوقی از مخلوقات روا نخواهد بود حال آنکه اگر تشبیه دلالت بر مساوات نکند و حمل کلام در بیان حقائق واقعیه بر مثل تشبیه خاک بمشک و سنگریزه بمروارید و یاقوت جائز شود تمثیل و تشبیه حق تعالی بمخلوقات هم جائز گردد فیتسع الخرق علی الرّافع

تشبیه ابی بکر به ابراهیم و عیسی و تشبیه عمر به موسی و تشبیه ابوذر به عیسی در احادیث اهل سنت و رد آن

قوله و در احادیث صحیحه اهل سنّت تشبیه أبی بکر بابراهیم

ص: 601

و عیسی و تشبیه عمر بنوح و موسی و تشبیه ابو ذر بعیسی مروی شده اقول ذکر احادیث سنّیه بمقابله اهل حق محض غفلت و تغافل از قانون مناظره و آداب مباحثه است اهل حقّ برای الزام سنّیه بحدیث مروی ائمّه ایشان احتجاج کرده اند بمعارضه آن ذکر روایات خود وجهی ندارد و بدان می ماند که اهل کتاب بجواب احتجاجات و استدلالات اهل اسلام بکتبشان محرّفات و موضوعات خود را برخوانند و استبشار و افتخار و تمطی و مرا و رقص و وجد بر آن آغاز نهند که بلا ریب هرگز این معارضه را کسی از اطفال اهل اسلام هم قبول نمی کنند چه جا مبتدین اهل علم و چه جا متوسطین و چه جا مهرۀ و حذاق و مخفی نماند که خواجه کابلی با آن همه جسارت و تعمق و تنطق و تهور و تکایس و تکبّر از ذکر معارضه تشبیه شیخین با تشبیه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام دم در کشیده و چون این معارضه ناتمام و محض سخیف و علی طرف الثمام یافته از ظهور مزید مکابره و مجادله در صورت تشبث بآن اندیشیده لکن مخاطب ارجمند این معارضه بی اصل و بند از افادات والد هوشمند خود برداشته برای تمیم مکابرات و مجادلات کابلی آن را علیق نفیس انگاشته پس باید دانست که شاه ولی اللّه والد ماجد مخاطب راشد در قرة العینین جائی که قصد جواب عبارت تجرید متضمن دلائل افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نموده و در جملۀ آن اشاره باین حدیث شریف است می گوید و مساواة الأنبیاء باید دانست که آن حضرت علیه السّلام در احادیث بسیار تشبیه داده اند صحابه را بانبیا و مسقط اشارۀ ایشان درین تشبیه وجود وصفی است از اوصاف مختصۀ آن پیغامبر چنانکه ابو ذر را با حضرت عیسی تشبیه داده اند در زهد و حضرت صدیق را بحضرت عیسی در رفق بامت خود و حضرت فاروق را بحضرت نوح در تشدید بر امّت خود و

ص: 602

ابو موسی را بحضرت داود در حسن صوت

عن عبد اللّه بن مسعود فی قصّة مشاورة النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم مع أبی بکر و عمر فی اساری بدر قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ما تقولون فی هؤلاء ان مثل هولاء کمثل اخوة لهم کانوا من قبلهم قال نوح رَبِّ لا تَذَرْ عَلَی اَلْأَرْضِ مِنَ اَلْکافِرِینَ دَیّاراً و قال موسی رَبَّنَا اِطْمِسْ عَلی أَمْوالِهِمْ وَ اُشْدُدْ عَلی قُلُوبِهِمْ الآیة و قال ابراهیم ربّ فَمَنْ تَبِعَنِی فَإِنَّهُ مِنِّی وَ مَنْ عَصانِی فَإِنَّکَ غَفُورٌ رَحِیمٌ و قال عیسی إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ اَلْعَزِیزُ اَلْحَکِیمُ اخرجه الحاکم

و عن أبی موسی ان النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال یا ابا موسی لقد اعطیت مزمارا من مزامیر آل داود متفق علیه

و عن أبی ذر قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ما اظلت الخضراء و لا اقلت الغبراء من ذی لهجة اصدق و لا اوفی من أبی ذر شبیه عیسی بن مریم یعنی فی الزّهد اخرجه الترمذی و فی الاستیعاب

روی عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم انّه قال ابو ذر فی امّتی شبیه عیسی بن مریم فی زهده

و روی من سرّه ان ینظر الی تواضع عیسی بن مریم فلینظر الی أبی ذرّ اخرجه ابو عمر از ملاحظۀ این عبارت ظاهرست که مخاطب همین افاده والد ماجد خود را اخذ کرده لکن تغییرات شتّی بعمل آورده مثل آنکه دعوی ورود احادیث بسیار در تشبیه شیخین بانبیا علیهم السّلام آغاز نهاده و شاه ولی اللّه دعوی تشبیه دادن صحابه با انبیا در احادیث بسیار کرده و نیز شاه ولی اللّه صراحة دعوی صحّت این احادیث نکرده و مخاطب دعوی صحّت احادیث کثیره تشبیه شیخین بانبیا علیهم السّلام نموده و نیز ولی اللّه

ص: 603

دعوی تصحیح حاکم این روایت را ننموده و مخاطب بقول خود و صححه دعوی تصحیح حاکم این خبر را هم افزوده الی غیر ذلک و بکمال ظهورست که هر گاه مخاطب رشید بتقلید کابلی وحید تشبیه را نهایت توهین و تهجین و تضعیف و تسخیف کرده تا آنکه آن را بحد تشبیه خاک بمشک و تشبیه سنگریزه بمروارید و یاقوت کشیده بعد این ذکر تشبیه شیخین بانبیا اصلا موجب ظهور شرفی برای ایشان نیست چه جائز است که اگر این تشبیه بفرض محال راست باشد از قبیل تشبیه خاک بمشک و تشبیه سنگریزه و بمروارید و یاقوت باشد پس افتخار و استبشار سنیه باین تشبیه حسب افادۀ کابلی و مخاطب محض خلاف عقل و فهم و خلاف تدبّر و تامّل و مبنی بر عدم ادراک استعمالات شعرا و ادبا باشد و بخوف ذهول همین ایراد و اعتراض کابلی مرتاض که بادی سلوک این وادی سراسر ارتماضست از ذکر تشبیه شیخین اعراض و اغماض نموده لکن مخاطب باین نکته واضحه و رعایت لائحه وا نرسیده هم در توهین و تهجین تشبیه کوشیده و هم بتقلید والد ماجد خود کردن افتخار بذکر این تشبیه دور از کار برداشته و این قدر تخییل نکرده له والد او اگر چه ذکر این تشبیه کرده لکن اهانت تشبیه بآن مرتبه که کابلی نموده بعمل نیاورده و کابلی اگر چه اهانت تشبیه بآن مرتبه نموده لیکن ذکر این تشبیه بر زبان نیاورده و مخاطب از لزوم تناکر و تنافر بین الامرین نیندیشیده و هم در اهانت امر تشبیه باقصای مراتب کوشیده و هم متشبث بتشبیه شیخین برای اثبات مزید فضلشان گردیده قوله اما چون این فرقه بهره از عقل خداداد دارند هرگز بر مساوات این اشخاص با انبیای مذکورین حمل ننموده اند مشبه را در رتبۀ خود و مشبّه به را در رتبه خود داشته اند اقول للّه الحمد که ازین اعتراف مخاطب با انصاف واضح و لائح می شود که اثبات مساوات شیخین عالی صفات با انبیای کرام علیهم آلاف التحیّات و التسلیمات خلاف عقل بلکه حسب افادۀ سابق کمال سفاهت و نهایت بلاهتست

ص: 604

پس بنا بر این اعتراف تجویز بلکه اثبات مساوات شیخین با انبیا علیهم السّلام درین صفات یا مانند آن که در ما بعد خیال محال آن در سر کرده خلاف عقل و فهم خداداد و نهایت سفاهت و عناد و غایت بلاهت و لداد و اقصای بعد از هدایت و رشاد و منتهای خروج از دائره کیاست و سداد و عین ولوج در زرافه اغماز اوغاد و محض دخول در فرقه مغفلین فاقد الاستعداد خواهد بود و این چنین تناقض و تهافت صریح و عجیب و تعاند و تناکر قبیح و غریب از خصائص مخاطب فطین و لبیب است که مثل آن در افادات دیگر حضرات کمتر یافته می شود که در یک صفحه اولا امری را مورد نهایت طعن و تشنیع می گرداند باز در همان صفحه آن را بدل و جان خریدار می شود فَاعْتَبِرُوا یا أُولِی اَلْأَبْصارِ و اقضوا العجب من هذا الشّیخ الجلیل الفخار پستر عرضست که اگر حضرات سنیه عقل خداداد می داشتند دار و جدار در اثبات تجویز صدور قبائح از ربّ عباد روا نمی داشتند و سر افتخار و استکبار بنفی حکم عقل بحسن و قبح اشیاء برنمی افراختند و بسوی اثبات جبر صریح مذموم و اثبات عبث در حق حکیم قیّوم و اثبات تجویز بلکه صدور تکلیف ما لا یطاق از ایزد خلاق نمی شتافتند و هم صوفیّه صافیه و وجودیه جافیه خود را در ورطه دعوی عینیت خالق کائنات با ممکنات و اتحاد او تعالی با اخس موجودات و اخبث قاذورات و مخالفت اظهر بدیهیات و معاندت اجلای فطریات نمی انداختند

اشاره در تشبیه وصفی است درآن شخص نه به آن مرتبه و رد آن

قوله بلکه مسقط اشارۀ تشبیه درین قسم کلمات وجود وصفیست درین شخص از اوصاف مختصۀ آن پیغمبر گو بآن مرتبه نباشد اقول بهذا المسقط المسقط سقط ما یبدی بعد ذلک من الهذر و الشطط و یظهر من المجون و الغلط و هو دعوی مساواة الشّیخین فی تلک الصّفات او مثلها بالّذین ما ساووا قطّ و لهم الحسنی فقط و علیهم جبرئیل هبط و لا

ص: 605

یاتی بمثل ذلک التهافت الا من اهان الحق و غمط و هام فی الباطل و خبط و خلع عن عنقه ربقة النّصف و نفسه ما ضبط و آثر البحر و جامح العناد و العسف ما ربط قوله عن عبد اللّه بن مسعود الی قوله رواه الحاکم و صحّحه اقول مخدوشست بچند وجه اول آنکه این روایت را از حاکم نقل کرده بر خود بالیده است حال آنکه استناد بروایت حاکم تیشه بر پای خود زدن و بدست خود در خرمن خود آتش انداختن و کمال دانشمندی و عقل و انصاف و برائت از تهافت و تناقض و احاطۀ جوانب و اطراف و کمال خوض و غور و نهایت اتقان و احصاف و تحدیق نظر و الغام فکر ثابت کردنست زیرا که همین حاکم حدیث ولایت را وهم حدیث طیر را وهم حدیث مدینة العلم را روایت کرده و تصحیح این هر سه حدیث شریف نموده و مخاطب ناقد خریت بی بدیل و فاضل حاذق محقّق عدیم العدیل بسبب کمال و لا وصفا بجوامع قلب صافی از غش و کدر و متحرز اقتحام انواع الغرر و الخطر در ابطال ورد و افساد و توهین و تهجین این احادیث شریفه مصروف و باظهار وضع و بطلان و کذب و افترای آن مشغوفست تا آنکه بجواب حدیث مدینة العلم تمثیل رکیک واهی و تشبیه سخیف موذن بکمال جسارت و خسارت و تباهی و عدم مراقبه از عذاب و نکال و عدم مبالات بآزار روح اقدس جناب رسالت پناهی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم برای این احادیث ذکر می کند فیا للعجب کیف صار الحاکم عند روایة ما یوهم فضل الشیخین حاکما مقبولا و عند روایة فضائل علی بالجرح و القدح محکوما و بالطّعن و الطّرح موصولا هل هذا الا عناد فاحش و تعصب منکر و لداد مستقبح و تعنّت مذموم و تجاهل ملوم و تعسّف مشوم و تحیّف مردود و تکلّف مطرود دوّم آنکه دانستی که همین حدیث شریف

ص: 606

را که مخاطب در رد و توهین و تهجین آن مبالغه نموده تا آنکه از مرتبه ضعاف غیر مقبوله و مطعونات و مجروحات معلوله پستر گردانیده نفی مطلق آن نموده حاکم در تاریخ خود که ممدوح ائمّه سنّیه است روایت کرده پس تشبث بروایت حاکم درین مبحث نمودن جلدتر بلا حاجت مراجعت بمباحث مقامات دیگر گو از همین باب باشد فضلا عن غیره من ابواب هذا الکتاب المبدی للعجب العجاب خبر از کمال فهم و دانش و سقیفه سازی و آتش اندازی ملازمان عالیشان دادنست وا عجباه هر گاه حاکم حدیث تشبیه را در حق وصیّ بر حق موافقا لغیره من الاعلام و الصّدور الحذاق و المحقّقین و المنقدین السّبّاق نقل کند او را با دیگر مشارکین او مثل احمد بن حنبل و عبد الرزاق و امثال ایشان از اساطین دین سنّیه مشهورین فی الآفاق از اهل سنت خارج گردانند و هر گاه حدیثی را در حق شیخین روایت کند گو مشارکت مثل احمد و امثال او با او درین باب ثابت نشود او را مقتدای مقبول و از اجله اعلام و فحول گردانند و روایت او بر سر و چشم نهند و رقص و طرب بی سبب بر ان آغاز نهند سوم آنکه والد مخاطب ادعای تصحیح حاکم این روایت را نکرده پس ادعای مخاطب تصحیح حاکم آن را چگونه بغیر شاهد مقبول شود و اگر حاکم تصحیح می کرد والد مخاطب بسبب بریس حاجت چرا ذکر نمی کرد فلا عطر بعد عروس و لا مخبا بعد بوس چهارم آنکه در حدیث حاکم تصریح بتشبیه شیخین بحضرات انبیا علیهم السّلام مذکور نیست و مراد از اخوة در فقرۀ انّ مثل هؤلاء کمثل اخوة کانوا من قبل کسانی اند که انبیا علیهم السّلام در حق شان این کلمات گفته اند و این کلمات دلالت بر مدح آنها که در حق شان گفته شد ندارد تا دلالت آن بر مدح شیخین متوهم شود اما قول حضرت علیه السّلام پس صراحة در حق کفارست و قول حضرت ابراهیم علیه السّلام وَ مَنْ عَصانِی در حق عصاتست و قول حضرت عیسی ع إِنْ تُعَذِّبْهُمْ هم دلالت

ص: 607

دارد بر آنکه این قول در حق کسانیست که قابل عذاب اند پس اگر تشبیه شیخین با این کسانی که اقوال انبیا علیهم السّلام در حق شان واردست ثابت شود کدام مدح برای ایشان ثابت خواهد شد بلکه اوصافی ثابت خواهد شد که اگر حقیر بر زبان آرم حضرات سنّیه نهایت ابرو ترش نمایند پس خود بفهمند و ملجا بسوی تصریح آن نسازند پنجم آنکه درین حدیث صفات کمالیه مثل علم فهم و تقوی و عبادت شیخین را بصفات کمالیه انبیا علیهم السّلام تشبیه نداده اند پس اگر در محض دعای عذاب بر کفار یا دعای مغفرت تشبیه ثابت هم شود آن موجب مساوات در دیگر صفات کمال نیست پس معارضۀ حدیث شریف وجهی ندارد و بعضی از وضّاعین حدیثی که از حاکم نقل کرده تغییر نموده تصریح بتشبیه اول بحضرت ابراهیم و حضرت عیسی علیهما السّلام و تشبیه ثانی بحضرت نوح و حضرت موسی علیهما السّلام برتافته اند لیکن آن هم قابلیّت معارضه این حدیث شریف ندارد و للّه الحمد و المنّة که ابن تیمیه تصریح کرده که مر او تشبیه شیخین در شدت ولینست نه در جمیع اشیاء و ظاهرست که لین و شدت مثل این صفات جمیله که در حدیث تشبیه ثابت شده نیست قال فی منهاج السّنة و قول القائل هذا بمنزلة هذا و هذا مثل هذا هو کتشبیه الشیء بالشیء و تشبیه الشیء بالشیء بحسب ما دلّ علیه السّیاق لا یقتضی المساواة فی کلّ شیء الا تری الی ما ثبت فی الصّحیحین من

قول النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فی حدیث الاساری لما استشار ابا بکر فاشار بالفداء و استشار عمر فاشار بالقتل قال ساخبرکم عن صاحبیکم مثلک یا ابا بکر مثل ابراهیم إذ قال فَمَنْ تَبِعَنِی فَإِنَّهُ مِنِّی وَ مَنْ عَصانِی فَإِنَّکَ غَفُورٌ رَحِیمٌ و مثل عیسی إذ قال إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ اَلْعَزِیزُ اَلْحَکِیمُ و مثلک یا عمر مثل نوح

ص: 608

إذ قال رَبِّ لا تَذَرْ عَلَی اَلْأَرْضِ مِنَ اَلْکافِرِینَ دَیّاراً و مثل موسی إذ قال رَبَّنَا اِطْمِسْ عَلی أَمْوالِهِمْ وَ اُشْدُدْ عَلی قُلُوبِهِمْ فَلا یُؤْمِنُوا حَتّی یَرَوُا اَلْعَذابَ اَلْأَلِیمَ فقوله لهذا مثلک مثل ابراهیم و عیسی و لهذا مثلک مثل نوح و موسی اعظم من

قوله انت منّی بمنزلة هارون من موسی فانّ نوحا و ابراهیم و عیسی اعظم من هارون و قد جعل هذین مثلهم و لم یروا انّهما مثلهم فی کلّ شیء لکن فیما دلّ علیه السّیاق من الشّدّة فی اللّه و اللّین فی اللّه و مزید انهماک ابن تیمیه در کذب و تلبیس قابل تماشای اولو الابصارست که بافترا و بهتان این روایت مزخرفه را بصحیحین نسبت داده تا عوام کالانعام معتقد غایت صحت آن بشوند حال آنکه بر متتبع صحیحین مخفی نیست که ازین حدیث در ان اثری و عینی نیست و معارضۀ حدیث منزلت که ابن تیمیه باین حدیث مکذوب خواسته وجهی ندارد زیرا که اولا حدیث منزلت از متواتر است بخلاف این خبر واهی و ثانیا حدیث منزلت در صحیحین ثابتست بخلاف این روایت مفتعله و ثالثا بادلۀ زاهره و براهین قاهره عموم حدیث منزلت ثابت کرده ایم و این روایت بحسب اعتراف ابن تیمیه در باب محض لین و شدتست قوله عن أبی موسی لقد اعطیت مزمارا من مزامیر آل داود رواه البخاری و مسلم اقول خبر ابو موسی را حضرت عمر در بیان بعضی احکام مستحبّه اعنی حکم استیذان قبول نفرموده کما یظهر من صحیح البخاری و غیره پس توقع قبول روایت او از شیعه و آن هم در فضیلت خود او بغایت عجیب و غریبست و معهذا از بودن مزمارا و مثل مزامیر آل ود معارضه بحدیث فضیلت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام تمام نمی شود چه مزمار از صفات کمالیّه مثل علم و تقوی و امثال آن نیست قوله و

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلم من سره ان ینظر الی تواضع عیسی بن مریم فلینظر الی أبی ذرّ کذا

ص: 609

فی الاستیعاب و

رواه الترمذی بلفظ آخر قال ما اظلّت الخضراء و لا اقلت الغبراء اصدق لهجة من أبی ذر شبیه عیسی بن مریم یعنی فی الزّهد اقول چون این حدیث را از طرق اهل حقّ ثابت نکرده معارضه حدیث تشبیه بآن که فریقین آن را روایت کرده اند نتوان کرد علاوه بر آن سابقا دانستی که صاحب استیعاب بسند صحیح حدیث ولایت را روایت کرده و مخاطب والا نصاب اصلا اعتنائی و التفاتی بآن نکرده خود را بتقلید غیر سدید بعض مبغضان عنید و روادی ابطال و افساد آن انداخته و نیز صاحب استیعاب در بهجة المجالس حدیث طیر را اثبات کرده و مخاطب با خبر در ابطال حدیث طیر هم سعی نامشکور و جهد موفور و کدح مبتور و وکد مدحور و کدّ مکسور و اهتمام محظور بکار برده کشف قناع از مزید ولا و صفا و احتراز از جور و جفا در حق سرور اهلبیت اصطفا علیهم آلاف التحیّة و الثنا نموده پس با این همه حیف و اعتدا و ارتیاب نقل روایت استیعاب بمقابله اهل حق نمودن استیعاب طرق جسارت فرمودن و دلیلی قاهر و برهانی باهر بر مزید فهم و فراست و عقل و کیاست و تبحّر و دیانت و تمهر و رزانت و تحقیق و متانت خود بدست اهل حق دادنست و همچنین نقل روایت ترمذی و تمسّک بآن با وصف ابطال حدیث ولایت و حدیث طیر که هر دو را ترمذی روایت کرده از غرائب امور و عجائب دهور و از دلائل کمال حذق و تفطّن و حدس صائب و ثقوب نظر و حزم موفور مخاطب فخور باید دانست و قطع نظر از ما ذکر این حدیث که در حق حضرت أبی ذر نقل کرده ثالث او را با رفع درجات درکات نشانیده و جلالت فضل و تدین و خداترسی و حق شناسی او و اتصاف او برقت قلب و مواسات اهل ایمان و اتباع شریعت و زکاء نفس و طهارت اخلاق و طیب اعراق و خوف یوم النشور و احتراز از حیف محظور بکمال وضوح و ظهور رسانیده است زیرا که همین

ص: 610

أبی ذر که ترمذی و صاحب استیعاب این فضیلت جلیله در حق او نقل کرده اند و دیگر فضائل جمیلۀ او از کتب احادیث سنّیه مثل جمع الجوامع سیوطی و کنز العمال و امثال آن ظاهر و باهرست ثالث ثلاثه ظلم عظیم روا داشته که آن حضرت را از مدینۀ منوّره بربذه اخراج ساخته کما یظهر شواهده من کتاب تشیید المطاعن

مساوات با افضل در صفتی موجب افضلیت نمی شود و رد آن

قوله سوّم آنکه مساوات با افضل در صفتی موجب افضلیت نمی شود زیرا که آن افضل را صفات دیگرست که بسبب آنها افضل شده است اقول این توهم فاسد و تخیل کاسد مردود و مطرودست بچند وجه اوّل آنکه بعد تسلیم مساوات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام با انبیای سابقین علیهم السّلام درین صفات منع کردن دلالت مساوات بر افضلیت آن حضرت از ثلاثه از غرائب مکابرات رکیکه و عجائب مجادلات سخیفه و دلیل نهایت فهم و کیاست و غایت تدبر و فطانت مخاطب با دیانت و امانت و برهان کمال تبحّر او در علم تفسیر و فهم معانی و ضبط قواعد و ربط شوارد و احصاف اطراف و اتقان جوانبست زیرا که علما حسب افادۀ رازی و غیر او بآیۀ فَبِهُداهُمُ اِقْتَدِهْ استدلال بر افضلیت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از انبیا کرده اند باین تقریر که خصال کمال و صفات شرف متفرق بود در انبیا باجمعهم و هر گاه حق تعالی بعد ذکر انبیا علیهم السّلام و ذکر خصال مدح و شرف شان امر کرد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را بآنکه اقتدا فرماید بانبیا علیهم السّلام باجمعهم و این امر باقتدا در تقدیر آنست که گویا حق تعالی امر فرموده جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را بآنکه جمع فرماید از خصال عبودیت و طاعت جمیع صفات را که متفرق بود در انبیا علیهم السّلام باجمعهم و هر گاه امر فرموده حق تعالی آن حضرت را بجمیع جمیع صفات متفرقه در انبیا ممتنع شد که گفته شود که معاذ اللّه آن حضرت تقصیر کرده در تحصیل آن پس ثابت شد که آن حضرت تحصیل کرد این صفات را و هر گاه آن حضرت

ص: 611

تحصیل فرمود این صفات ثابت شد که مجتمع شد در آن حضرت از خصال خیر آنچه متفرق بود در انبیا علیهم السّلام باجمعهم و هر گاه امر چنین باشد واجبست که گفته شود که آن حضرت افضلست از انبیا علیهم السلام باجمعهم پس همچنین می گویم که هر گاه جناب امیر المؤمنین علیهم السّلام جامع شد صفات علم و حلم و حکمت و تقوی و بطش را که متفرق بود در این پنج کس از انبیا علیهم السّلام پس آن حضرت افضل باشد ازین حضرت و هر گاه افضل باشد ازین انبیا علیهم السّلام در افضلیت آن حضرت بر ثلاثه کدام مقام ارتیاب و احتجابست دوم آنکه هر گاه تقریر دلالت افضلیّت این حدیث شریف بر انبیا علیهم السّلام از افاده فضل بن روزبهان کما سبق ظاهرست پس افضلیت آن جناب از ثلاثه بالاولی متحقق خواهد بود سوّم آنکه ازین حدیث شریف بغایت وضوح ثابتست که علم جناب امیر علیه السّلام مثل علم حضرت آدم علیه السّلامست و بلا شک حضرت آدم علیه السّلام اعلمست از ثلاثه بلکه از ملائکه پس جناب امیر المؤمنین علیه السّلام هم اعلم باشد از ثلاثه ذا علم بلا شک افضلست کما سبق مفصّلا مشروحا فی مجلّد حدیث مدینة العلم بس هر گاه افضلیت آن جناب در علم ثابت شد افضلیت مطلقۀ آن جناب هم ثابت گردید بیضاوی در تفسیر خود در تعداد مدلولات آیه وَ عَلَّمَ آدَمَ اَلْأَسْماءَ کُلَّها الخ گفته و انّ آدم افضل من هؤلاء الملائکة لأنّه اعلم منهم و الاعلم افضل کقوله تعالی هَلْ یَسْتَوِی اَلَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ اَلَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ و همچنین اتقی بودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ازین حدیث ثابتست که یقینا حضرت نوح از ثلاثه اتقی بود و اتقی هم افضلست لقوله تعالی إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اَللّهِ أَتْقاکُمْ و اهل سنّت بزعم آنکه آیه سَیُجَنَّبُهَا اَلْأَتْقَی در حق ابو بکر نازلست افضلیت او از جمیع امت حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلم ثابت می کنند

ص: 612

و در این جا اتقی بودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بصراحت تمام از ثلاثه ثابتست بدلیل آنکه تقوی آن جناب مثل تقوی حضرت نوحست و تقوی حضرت نوح علیه السّلام زیاده بود از تقوی ثلاثه پس تقوی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام هم زیاده باشد از تقوی ثلاثه و آن جناب اتقی باشد از ثلامثه و همچنین اعبد و احلم و ابطش بودن آن جناب با وجود اعلمیّت و اتقی بودن دلیل صریح افضلیّتست چهارم آنکه هر گاه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در علم و حلم و عبادت و تقوی و شجاعت که این صفات جامع جمیع خصال شریفه و محامد منفیه است از ثلاثه بهتر باشد و افضلیت آن حضرت ثابت شود بالقطع و الیقین لا بالظن و التّخمین و الحمد لله رب العالمین علی قطع اساس شبهة المخاطب المغطین پنجم آنکه حدیثی که سیّد علی همدانی در مودة القربی روایت فرموده از ان ظاهرست که در جناب امیر المؤمنین علیه السّلام شصت خصلت از خصال انبیا علیهم السّلام جمع بوده پس ثابت شد که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در شصت خصال از خلفای ثلاثه بهتر بود حالا نوای شصت خصلت خصال دیگر در خلفای ثلاثه ثابت باید کرد و بعد آن وجه دلالت آن خصال بر افضلیت ثلاثه بر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام با وصف جامع بودن آن جناب این شصت خصال انبیا را که در شیخین جمع نبودند بیان باید کرد و دون کلّ ذلک خرط القتاد و ضرب الاسداد ششم آنکه از ملاحظۀ کتاب مستطاب تشیید المطاعن و دیگر کتب مصنّفه درین باب ظاهر و واضحست که حضرات ثلاثه باضداد این فضائل موصوف و در مجانبت از علم احکام شرعیّه و تقوی و جهاد و امثال ذلک معروف بودند پس ثبوت مساوات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام درین صفات با انبیا علیهم السّلام با وصف ظهور حال ثلاثه قطعا و حتما مثبت افضلیت آن حضرت باشد قوله و نیز افضلیت موجب زعامت کبری نیست اقول قاعدۀ عالمست که

ص: 613

اخلاف از تکذیب اسلاف استنکاف می کنند چه جای آنکه پسر با پدر این معامله رو دارد پس مخاطب نحریر را که خلف ارجمند شاه ولیّ اللّه ست نمی زیبد که بتکذیب والد ماجد خود برخیزد خصوصا در حالتی که خود والد ماجد خود و کتابشان ازالة الخفا را بمدح عظیم در همین کتاب در همین باب امامت ستوده باشد بالجمله جناب شاه ولیّ اللّه در ازالة الخفا عن خلافة الخلفاء از آیات و احادیث و کلام صحابه و قوت تحریر تقریر خود بزور و شوری که دارند ثابت می فرمایند که افضلیّت موجب زعامت کبری است و پارۀ از کلام بلاغت نظام شان در منهج اوّل و غیر آن منقول گشته پس در مقابله استاد و والد و شیخ المشایخ خود ردّ صریح بر استحقاق افضل برای زعامت کبری نمودن کار اخلاف برگزیده نیست و می توان گفت که فاضل المعی حرف والد ماجد خود را بجهت مزید علم و مهارت خود بحساب نمی گرفت و در تکذیب او با آنکه او را آیة من آیات اللّه و معجزة من معجزات رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قرار داده باکی ندارد لکن این را چه باید کرد که ازین کلام تکذیب شیخین و ذکر صحابه عظام لازم می آید اگر از تکذیب والد ماجد خود شرمی و آزرمی نکرده از تکذیب شیخین و ذکر صحابه عظام لازم می آید اگر از تکذیب والد ماجد خود شرمی و آزرمی نکرده از تکذیب شیخین و دگر صحابه که می اندیشید که ایشان هم افضلیّت را موجب زعامت کبری می دانستند وَ کَفَی اَللّهُ اَلْمُؤْمِنِینَ اَلْقِتالَ قوله کما مرّ غیر مرّة اقول نعم قد مرّ اثبات لزوم الافضلیّة للامامة غیر مرّة و کررنا علی ابطال زعمه کرّة بعد کرّة و اظهرنا انّ الاقتحام فی هذه الورطة من اقتصاص اثر أبی مرّة و بیّنا ان الانکار البادی الخسار مخالف لافادات والده فی الازالة و القرّة فلا یجترئ علی التّفوه بالجحود الا من ضعف مریرته و منی بالخبط و العِزة و لم یفرق بین الذّرّة و الدّرّة و غفل عن الحقّ و التّامّل بالمرّة

تفضیل حضرت امیر بر خلفای ثلاثه وقتی ثابت می شود ازین حدیث که آنها مساوی نباشند با انبیای مذکورین در صفات مذکوره و رد آن

قوله چهارم آنکه تفضیل حضرت امیر بر خلفای ثلاثه وقتی

ص: 614

ثابت می شود ازین حدیث که آنها مساوی نباشند با انبیای مذکورین در صفات مذکوره یا مانند صفات مذکوره اقول هر گاه دلالت این حدیث بر افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از انبیاء سابقین ظاهر شده باز کلام در دلالت آن بر افضلیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از خلفای ثلاثه کی قابل التفات و اعتناست و للّه الحمد و المنّة که توهم بی ثبات مساوات ثلاثه بدیعة الصّفات با صفوه مخلوقات علیهم و علی نبیّنا و آله آلاف التّسلیمات که مبنی بر شدّت مناوات وحدت معادات وصیّ افضل البریّات علیه و آله افضل الصّلوات و التّحیّاتست اعتراف سراسر انصاف حضرت عتیق با عفاف هَباءً مَنْثُوراً و کان لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً گردانیده و سیلاب فنا باساس آن دوانیده زیرا که حسب روایت صدر الائمه اخطب خوارزم که سابقا شنیدی حضرت عتیق بعد سماع مساوات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام با انبیا علیهم السّلام از لسان وحی ترجمان جناب سرور انس و جان صلی اللّه علیه و آله ما اختلف الملوان بخطاب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته بخ بخ لک یا ابا الحسن و این مثلک یا ابا الحسن و این کلام بلاغت نظام بصراحت تمام دلالت دارد بر آنکه این شرف عظیم مساوات با انبیای عالی درجات علیهم السّلام مختص بذات معجز سمات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بوده و کسی دیگر و لو کان العتیق او اخاه الشّفیق او ثلثة الأثافی الجافی بالتّحقیق حظّی ازین فضل جلیل و فخر جمیل نیافته فصار بحمد اللّه ادعاء المساواة للثلاثة کهشیم تذروه الرّیاح و ظهر انّه کذب صراح و بهت بواح و نیز بطلان مساوات شیخین با انبیا علیهم السّلام درین صفات یا مانند آن حسب اعتراف مخاطب والا نژاد بلا خرط قتاد و بغیر تجشم مؤنت استدلال و احتجاج برای اسکات اهل عناد باکمل الوجوه و ابلغ طرق انفا

ص: 615

ثابت شده که اولا فهم مساوات از تشبیه علی الاطلاق کمال سفاهت دانسته و ثانیا تصریح فرموده بآنکه چون این فرقه یعنی سنّیه بهره از عقل خداداد دارند هرگز بر مساوات این اشخاص با انبیای مذکورین حمل ننموده اند مشبّه را در رتبۀ خود و مشبّه به را در رتبۀ خود داشتند بلکه مسقط اشاره تشبیه درین قسم کلمات وجود وصفیست درین شخص از اوصاف مختصّۀ آن پیغمبر کو بدان مرتبه نباشد انتهی و این کلام بوجوه عدیده بر نفی مساوات شیخین با انبیا علیهم السّلام دارد پس تکذیب تجویز و اثبات مساوات شیخین با انبیا علیهم السّلام از افادات خودش بوجوه عدیده ظاهر و کمال شناعت و فظاعت آن از تحقیقات متینه اش واضح و باهرست پس حیرتست که آن عقل خداداد را در این جا بکدام کس عاریت دادند که بر خلاف آن زبان بلاغت ترجمان بتجویز بلکه اثبات مساوات شیخین بلکه ثلاثه درین صفات یا مانند آن واگشاده بار إلها مگر اینکه بفرماید که عقل خداداد را برای فرقۀ اهل سنّت ثابت کرده و خودش از اهل سنّت خارجست و بزمرۀ اخوان سنّیه یعنی نواصب والج پس تنافر و تناکر در هر دو جا مفقود و نفی و اثبات با هم مربوط و منضود گردد لیکن در این صورت هم خروج او از ارباب فهم و عقل و اصحاب ادراک و هبل حسب اعترافش ظاهر و واضح خواهد بود و مع ذلک نفی اصل این صفات از خلفا ثابتست فکیف بمساواتهم فیها الأنبیاء حال حلم از لقب حضرت عمر اعنی الافظ الاغلظ الجاری علی لسان ازواج رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم کما فی المشکوة و صحیح البخاری باید دریافت و حال شجاعت این حضرات در حدیث خیبر می آید و حال علم و تقوی این حضرات از تسیید الطاعن و کشف الضغائن معلوم باید ساخت قوله و دون هذا النّفی خرط القتاد اقول قد ثبت بحمد اللّه الموفّق للصّواب و الرّشاد الموضح لقم الحق و السّداد ان هذا النّفی

ص: 616

صحیح باعتراف المخاطب العماد لا یشوبه عادیة الشّکّ و الارتیاب و المکابرة و العناد بل ثبت انّ فهم مساواة الشّیخین للانبیاء علیهم السّلام غایة السّفاهة و اللداد فدون زعم اثبات المساواة خرط القتاد و ضرب الاسداد قوله بلکه اگر در کتب اهل سنّت تفحّص واقع شود آن قدر احادیث دالّه بر تشبیه با انبیا که در حق شیخین مروی و ثابتست در حقّ هیچیک از معاصرین ایشان ثابت نیست اقول این مجازفتی است که پایانی ندارد و اعتراف حضرت عتیق که صدر الائمّه اخطب خوارزم آن را ذکر نموده مکذب آنست و علاوه بر ان مخاطب را باید که زیاده از شصت خصال انبیا که ثبوت آن برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از روایت سیّد علی همدانی ظاهرست برای شیخین ثابت کند و ثانیا برای روایت مذکوره که ناص است بر انتفای این خصال از دیگران علاجی پیدا سازد و انّی له ذلک و ثالثا وجه صحّت احتجاج باحادیث موضوعه خود بر شیعه ثابت کند و نمی دانم که ثالث کثیر الحیاء را چرا در این مقام بر کنار انداخته قصر احادیث دالّه بر تشبیه در حق شیخین نموده و عجب بر عجب آنکه در این مقام جز یک حدیث که از ان توهّم تشبیه شیخین ببعض صفات انبیا علیهم السّلام نموده ذکر نکرده و دعوی لسانی این قدر طول و طویل آغاز نهاده کاش مشابهت شیخین با انبیا علیهم السّلام در همین خصال خمسه که مماثلت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام با انبیا ع در آنها ازین حدیث ثابت شده باثبات می رسانید و لو من کتبه تا بظاهر در نظر عوام مقابله و معارضه صحیح می شد آری بعض کذّابین و وضاعین حدیثی دربار و تشبیه ابو بکر با حضرت ابراهیم ع در خلّت و تشبیه عمر با حضرت نوح در شدّت و تشبیه عثمان با حضرت ادریس در رفعت وضع ساخته اند لیکن ناقدین و دنبال شان نگذاشته بتفضیح ایشان پرداخته اند سیوطی در ذیل الموضوعات می فرماید

ابن عساکر اخبرنا

ص: 617

ابو محمّد الاکفانی حدثنا عبد العزیز بن احمد انا اسحاق ابراهیم بن محمد القرمینی حدثنا عمر بن علیّ بن سعید حدّثنا یوسف بن الحسن البغدادی ثنا محمد بن القسم حدثنا ابو یعلی احمد بن علیّ بن المثنی حدثنا محمد بن بکار حدثنا أبی عن ثابت عن انس بن مالک قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم من احبّ ان ینظر الی ابراهیم فی خلّته فلینظر الی أبی بکر فی سماحته و من احبّ ان ینظر الی نوح فی شدّته فلینظر الی عمر بن الخطّاب فی شجاعته و من احبّ ان ینظر الی ادریس فی رفعته فلینظر الی عثمان فی رحمته و من احبّ ان ینظر الی یحیی بن زکریّا فی عبادته فلینظر الی علیّ بن أبی طالب فی طهارته قال ابن عساکر هذا حدیث شاذّ بمرّة و فی اسناده غیر واحد مجهول

شیخین حامل کمالات نبوت بودند و حضرت امیر حامل کمالات ولایت و رد آن

قوله و لهذا محققین صوفیه نوشته اند که شیخین حامل کمالات نبوت بودند و حضرت امیر حامل کمالات ولایت اقول بر ارباب افهام زاکیه و اصحاب اذهان صافیه غیر مخفی و مستور بلکه در کمال وضوح و ظهور کالنور علی شاهق الطّورست که غرض اصل مخاطب جلیل الفضل ازین فصل حمل معتقدین و اتباع و اشیاع و اغمار همج و رعاع بر اعتقاد و اذعان و ایقان سلب کمالات نبوّت از وصیّ بر حق و خلیفۀ مطلق صلوات اللّه و سلامه علیه می باشد لکن برای تخدیع عوام کالانعام ذکر اختصاص جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بکمالات ولایت رغما لوالده القمقام هم بر زبان گهرفشان آورده تا غیر واقفین حقیقت حال گمان برند که شاه صاحب سالک طریق نقد و انصاف و مجتنب از شرب کاس حیف و اعتساف و محترز از اقتحام مضایق عدوان و سفساف می باشند یعنی بخیال آرند که حضرتشان بمزید تنقیب و تحقیق و نهایت تنقیر و تحدیق کمالاتی را که در واقع مخصوص بشیخین بوده ایشان را

ص: 618

بآن نواخته و کمالاتی که مخصوص بذات با برکات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بود باطهار آن و سلب آن از ذات شیخین پرداخته و ندانسته که ارباب فهم و استبصار و اصحاب ادراک و اعتبار بعلم الیقین می دانند که تلک خدعة الصّبی عن اللّبن و انّ الاجتراء علی نفی کمالات النبوة عن الوصیّ الموضح لأبلج السّنن علیه آلاف سلام من المفیض النّعم و المنن انّما نشاء من الانهماک فی التّرات و الاحن و الابتلاء بالاحقاد و الضّغن و انّه اثارة فی الاسلام لافظع الفتن و ابتلاء للاغتام الاغمار فی الرّزایا و المحن و سابقا دانستی که شیخ عطار که از کبرای صوفیه است و مزید تبجیل و تعظیم و تکریم و تفخیم او از کلام خود مخاطب فهیم هم ثابتست این حدیث را حتما و جزما در نظم بلیغ خود ثابت فرموده کما سبق و نیز حکیم سنائی که او هم از اجله صوفیه است مماثلت آن حضرت را با نوح ع ثابت کرده و مخاطب اعتنای باین حدیث شریف نمی کند و اصرار و مبالغه و اغراق در ردّ و انکار آن دارد و نیز علی همدانی و امیر ملا که هر دو از اجله صوفیه اند این حدیث شریف را ذکر می کنند که علی همدانی اصل حدیث را بزیادت تامّه در مودة القربی روایت کرده و در ان تصریحست بجمع کردن حق تعالی نود خصلت را از خصال انبیا در ذات قدسی صفات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و جمع نکردن آن در کسی غیر آن حضرت و امیر ملا خلیفه همدانی اشعار بلاغت شعار حضرت عطّار را متضمن اثبات جزمی و حتمی این حدیث شریف در خلاصة المناقب در مقام اثبات فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نقل فرموده و ابو نعیم و طالقانی که از اجله متصوّفین و اکابر محدثین اند نیز روایت این حدیث کرده اند پس کمال حیرت عجبست که افادات این سته مکبّره که از اعاظم و افاخم صوفیه اند برای اثبات حدیث شریف کافی و وافی نباشد و ادعای لسانی مخاطب

ص: 619

که محققین صوفیه چنین و چنان گفته اند بلا ذکر نام و نشان قائلین و بلا ذکر اسماء کتب قابل اصغا و التفات گردد إِنَّ هذا لَشَیْءٌ عُجابٌ بالجمله اولا فارغ خطی صریح از انکار این حدیث شریف و اقرار بصدق خود نوشته عنایت سازند بعد آن هوس ذکر مقالات صوفیه در سر کنند و بغیر آن ذکر کلمات صوفیه در این مقام بانگ بی هنگام و محض اضلال عوام و خود را ضحکه ساختن در میان انامست و هر گاه جامع بودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام جمیع کمالات نبوت را از علم و حلم و تقوی و زهد و عبادت و شجاعت و صبر و ورع و غیر آن بروایات متفق علیها و مرویه بطرق عدیده از جناب خاتم النّبیین علیه الصّلوة و السّلام ثابت شده باشد دگر گوش نهادن باقوال صوفیه بی نام و نشان کار اهل ایمان نیست و تصدیق اقوال ایشان بر خلاف احادیث نمی کند مگر متخبط مبهوت و مبغض ممقوت و علاوه برین احتجاج باقوال سنّیه خواه متصوّفین متعسفین باشند و خواه محدثین متحیّفین خواه متکلمین متصلفین خواه مفسرین منحرفین خواه فقهای متجنفین بمقابلۀ اهل حقّ اصلا وجهی از جواز ندارد بچند وجه اوّل آنکه اگر اقوال سنّیه بر شیعه حجت گردد اقوال شیعه چرا بر اهل سنت حجت نخواهد شد دوم آنکه استدلال باین قول عین خلاف وعد و نکث عهد و نقض عقدست که در همین باب امامت ادعای التزام نقل از کتب اهل حقّ آغاز نهاده حیث قال بعد ذکر الایات الّتی استدل بها بزعمه علی خلافة أبی بکر و امّا اقوال عترت پس آنچه از طریق اهل سنّت مرویست خارج از حد حصر و احصاست در همان کتاب یعنی ازالة الخفا باید دید و چون درین رساله التزام افتاده که غیر از روایات شیعه متمسّک در هیچ امر نباشد آنچه از اقوال عترت درین باب در کتب معتبره و مرویات صحیحۀ ایشان موجودست بقلم می آید انتهی کمال عجبست که درین کلام باین تصریح صریح

ص: 620

ادعای التزام عدم نقل غیر روایات شیعه نموده و باز درین کلام و مقامات بسیار اخلاف و اخفاء باعلان و اجهار آغاز نموده و من نکث فانّما ینکث علی نفسه سوم آنکه مخاطب در صدر کتاب خود گفته و درین رساله التزام کرده شد که در نقل مذهب شیعه و بیان اصول ایشان و الزاماتی که عائد بایشان می شود غیر از کتب معتبرۀ ایشان منقول عنه نباشد و الزاماتی که عائد باهل سنّت می باشد می باید که موافق روایات اهل سنّت باشد و الا هر یک را از طرفین تهمت تعصّب و عناد لاحقست و با یکدیگر اعتماد و وثوق غیر واقع انتهی این عبارت دلالت صریحه دارد بر آنکه روایات یک فرقه بر فرقه دیگر حجت نمی تواند شد که یکی را بر دیگری اعتماد و وثوق واقع نیست پس چرا این قاعده ممهده خود را فراموش نموده مخالفت آن در این مقام و دیگر مقامات آغاز نهاده و نیز درین عبارت ادعای التزام نقل در الزاماتی که عائد بشیعه می شود از کتب معتبره شیعه نمود پس قصد الزام شیعه باین قول سراسر تکذیب خودست چهارم آنکه چنانچه بطلان احتجاج و استدلال بقول صوفیه بمقابلۀ اهل حقّ از افادات عدیده خود مخاطب ظاهر و واضح و لائحست همچنان شناعت و فظاعت آن از افادات والد ماجد حضرتش ظاهر و باهر والد مخاطب در آخر قرّة العینین گفته این ست تقریر آنچه درین رساله از دلیل نقلی و عقلی بر تفضیل شیخین اقامت نموده ایم بقیّة الکلام دفع شبهات مخالفینست و ما را درین رساله باجوبه امامیه و زیدیه کار نیست مناظرۀ ایشان بطور دیگر باید نه باحادیث صحیحین و مانند آن و بعد از قطع نظر از امامیّه و زیدیه باستقرار معلوم شد که مخالفان و متوقفان درین مسئله سه گروه اند انتهی ازین عبارت صراحة ظاهرست که باحادیث صحیحین فضلا عن غیرها مناظرۀ امامیّه بلکه زیدیه هم نتوان کرد پس احتجاج بقول صوفیّه بمقابلۀ اهل حقّ چنانچه اظهار برائت خود از کذب و غدر و اخلاف

ص: 621

و اعتساف حسب افادۀ خودست همچنان اظهار مجانبت کمال عقوق و مخالفت والد ماجد خودست پنجم آنکه فاضل رشید در شوکت عمریه گفته اگر چه ائمّه اطهار علیهم السّلام بحکم احادیثی که صاحب رساله ذکر کرده و دیگر احادیث شائعه مستفیضه مستند امت اند و اخبار ان اخیار مفاتیح مغلقات و مصابیح ظلمات و مصادر حکمت و مظاهر شریعتست لیکن کلام در طریق وصول آن اخبارست و بسا اوقات روایات یک فرقه نزد اهل آن مامون و نزد غیر آن مطعون می باشند لهذا هر فرقه روایات مرویه را در طریق خود مسلّم می دارد و اخبار مرویه را در فرقۀ مخالف خود مقدوح می انگارد و ازین عبارت واضحست که هر فرقه اخبار مرویه را در فرقه مخالف خود مقدوح می انگارد پس حسب افادۀ رشیدیه هم قول صوفیه که از فرقۀ مخالفین شیعه اند نزد شیعه مقدوح و مجروح باشد نه لائق اعتبار و اعتماد نزد ایشان فللّه الحمد که شناعت و فظاعت استدلال مخاطب بقول صوفیه حسب افادات خود او و افادۀ والد ماجدش و تلمیذ رشید او ظاهر و باهر گردید و نیز ازین عبارت رشید بحمد اللّه و حسن توفیقه لزوم تسلیم خبر ولایت و خبر طیر و خبر مدینة العلم و حدیث تشبیه و امثال آن که شاهصاحب دماغسوزی در ابطال و انکار آن کرده اند بکمال وضوح ظاهرست زیرا که بلا شبهه این روایات در طریق سنّیه مرویست پس حسب قاعده مقرره فاضل رشید سنّیه را لازمست که تسلیم آن نمایند و کردن کبر بر ردّ و ابطال آن دراز نسازند پس باین کلمۀ مختصره رشیدیه کمال شناعت و فظاعت ردّ شاهصاحب و اسلافشان کالکابلی و ابن حجر و ابن تیمیّه و امثالهم و عدول و نکول و صدود و نکوصشان از قاعدۀ متقرّرۀ مسلمه عند الفرق کلّها حسب افادة الرّشید ظاهر گردید و مزید انصاف و حذق و مهارت و دیانت و امانتشان بر زبان

ص: 622

رشید عمدة الأعیان هویدا شد فَلِلّهِ اَلْحُجَّةُ اَلْبالِغَةُ قوله و لهذا کار انبیا که جهاد با کفار و ترویج احکام شریعت و اصلاح امور ملّتست از شیخین خوبتر سرانجام یافت اقول جهادی که از شیخین در زمان جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم واقع شده خبر آن از فرار خیبر و حنین واحد و امثال آن واضحست حاجت اعلام و اخبار و تبیین و اظهار ندارد و اگر غرضش ازین جهاد فتح بلاد در زمان شیخین والا نزادست پس قطع نظر از آنکه اخراج بیچاره ثالث باحیا بلکه معاویۀ عاویه غاویه سراسر دغا بلکه یزید عنید قاتل ریحانه حضرت مصطفی و دیگر سلاطین سراپا جور و جفا که فتح بلاد کفار در زمان اینها واقع شده وجهی ندارد مجرد چنین جهاد و فتح بلاد دلیل صلاح و فلاح و برهان حمل کمالات نبوّت و باعث ارتیاح و انشراح نمی تواند شد زیرا که حسب روایات محدثین اعلام و منقدین عالیمقام ثابتست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ارشاد فرموده

ان اللّه یؤیّد هذا الدّین بالرّجل الفاجر و نیز آن حضرت صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ارشاد فرموده

انّ اللّه یؤیّد هذا الدّین باقوام لا خلاق لهم و نیز فرموده که

انّ اللّه لیؤیّد الاسلام برجال ما هم من اهله عبد الرّءوف بن تاج العارفین بن علی المناوی در فیض القدیر شرح جامع الصّغیر گفته انّ اللّه تعالی لیؤیّد الدّین أی الدّین المحمّدی بدلیل قوله فی الخیر الاتی انّ اللّه یؤیّد هذا الدّین بالرّجل الفاجر و اللاّم للعهد و المعهود الرّجل المذکور او للجنس و لا یعارضه خبر المسلم الآتی انّا لا نستعین بمشرک إذ هو خاصّ بذلک الوقت و حجة النّسخ شهود صفوان بن أمیّة حنینا مشرکا قال ابن المنیر فلا یتخیل فی امام او سلطان فاجر إذا حی بیضة الاسلام انّه مطروح

ص: 623

فی الدّین لفجوره فیجوز الخروج علیه و خلعه لأنّ اللّه تعالی قد یؤیّده دینه و فجوره علی نفسه فیجب الصّبر علیه و طاعته فی غیر اثم و منه جوز و الدّعاء للسّلطان بالنّصر و التّایید مع جوره قاله لما رأی فی غزوة خیبر رجلا یدّعی الاسلام یقاتل شدیدا هذا من اهل النّار فخرج و قتل نفسه من شدّة وجعه فذکره او المراد الفاسق المجاهد فی سبیل اللّه طب عن عمر بن النّعمان بن مقون بضمّ المیم و فتح القاف و شدّة الواو بالنّون المزنی قال ابن عبد البر له صحبة و ابوه من جملة الصّحابة قتل النّعمان شهیدا بوقعة نهاوند سنة احدی و عشرین و لمّا جاء نعیه خرج عمر فنعاه علی المنبر و بکی و ظاهر ضیع المصنّف ان هذا لا یوجد مخرجا فی الصّحیحین و لا احدهما و هو ذهول شنیع و سهو عجیب فقد قال الحافظ العراقی انّه متّفق علیه من حدیث أبی هریرة بلفظ

انّ اللّه تعالی یؤیّد هذا الدّین بالرّجل الفاجر و قال المناوی رواه البخاری فی القدر و غزوة خیبر و

رواه مسلم من حدیث أبی هریرة مطولا قال شهدنا مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خیبرا فقال لرجل ممن یدعی بالاسلام هذا من اهل النّار فلمّا حضر القتال قاتل قتالا شدیدا فاصابته جراحة فقیل یا رسول اللّه الرّجل الّذی قلت آنفا انّه من اهل النّار قاتل الیوم قتالا شدیدا و قد مات فقال النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فی النّار فکاد بعض المسلمین ان یرتاب فبینما هم کذلک او قیل انّه لم یمت لکن به جرحا شدیدا فلمّا کان اللّیل لم یصبر علی الجراح

ص: 624

فقتل نفسه فاخبر النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فقال اللّه اکبر اشهد انی عبد اللّه و رسوله ثم امر بلالا فنادی فی النّاس انه لا یدخل الجنّة الا نفس مسلمة و انّ اللّه یؤیّد هذا الدّین بالرّجل الفاجر و ممّن رواه التّرمذی فی العلل عن انس مرفوعا ثم ذکر انّه سئل عنه البخاری فقال حدیث حسن حدّثناه محمّد بن المثنّی انتهی فعزو المصنّف الحدیث للطبرانی وحده لا یرتضیه المحدّثون فضلا عمّن یدعی الاجتهاد و نیز عبد الرّءوف مناوی در فیض القدیر قبل این عبارت گفته انّ اللّه تعالی لیؤیّد یقوی و ینصر من الاید و هو القوة کانه یاخذ معه بیده فی الشّیء الّذی یقوی فیه و ذکر الید مبالغة فی تحقّق الوقوع الاسلام برجال ما هم من اهله أی من اهل الدّین لکونهم کفّارا او منافقین او فجّارا علی نظام دبّره و قانون احکمه فی الازل یکون سببا لکف القوی عن الضّعیف ابقاء لهذا الوجود علی هذا النظام علی الحد الّذی حدّه و هذا یحتمل انّه أراد به رجالا فی زمنه و یحتمل انّه اخبر بما سیکون فیکون من معجزاته فانه اخبار عن غیب وقع و الاول هو الملائم للسّبب الاتی و قد یقال الاقرب الثّانی لأنّ العبرة بعموم اللّفظ طب عن عمرو بن العاص قال الهیثمی و فیه عبد الرّحمان بن زیاد بن العم و هو ضعیف بغیر کذب فیه و محمّد بن یوسف شامی در سبل الهدی و الرّشاد فی سیرة خیر العباد گفته

قال محمّد بن عمرو ذکر للنّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم ان رجلا کان بحنین قاتل قتالا شدیدا حتی اشتدت به الجراح فقال

ص: 625

انّه من اهل النّار فارتاب بعض النّاس من ذلک و وقع فی بعضهم ما اللّه تعالی به اعلم فلمّا اذنته جراحته اخذ مشقّصا من کنانته فانتحر به فامر رسول اللّه صلّی اللّه علیه بلالا نادی الا لا یدخل الجنّة الا مؤمن انّ اللّه تعالی یؤیّد هذا الدّین بالرّجل الفاجر و ابن حزم ظاهری در کتاب محلی گفته و

قد قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انّه ینصر هذا الدّین بقوم لا خلاق لهم کما

انا عبد اللّه بن ربیع نا محمد بن معاویة نا احمد بن شعیب اخبرنی عمران بن بکار بن راشد ابو الیمان اخبرنا شعیب هو ابن أبی حمزة عن الزّهری اخبرنی سعید بن المسیّب انّ ابا هریرة قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه علیه و اله و سلّم انّ اللّه یؤیّد هذا الدّین بالرّجل الفاجر

و نا عبد اللّه بن ربیع نا محمد بن معاویة نا احمد بن شعیب اخبرنا محمد بن سهل بن عسکر نا عبد الرزّاق اخبرنا رباح بن زید عن معمر بن راشد عن ایّوب السّختیانی عن أبی قلابة عن انس بن مالک قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انّ اللّه لیؤیّد هذا الدّین باقوام لا خلاق لهم و غزالی در احیاء العلوم گفته فان قلت فی الرّخصة فی المناظرة فائدة و هی ترعیب النّاس فی طلب العلم إذ لولا حبّ الرّیاسة لاندرس العلم فقد صدقت فیما ذکرته من وجه و لکنّه غیر مفید إذ لولا الوعد بالکرة و الصولجان و اللّعب بالعصافیر ما رغب الصّبیان فی المکتب و ذلک لا یدلّ علی انّ الرّغبة فیه محمودة و لولا حبّ الرّیاسة لا ندرس العلم لا یدلّ ذلک علی ان طالب الرّیاسة ناج من الفتن بل هو من الّذین

قال فیهم النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم

ص: 626

انّ اللّه تعالی یؤیّد هذا الدّین باقوام لا خلاق لهم

و قال صلّی اللّه علیه و سلّم انّ اللّه تعالی یؤیّد هذا الدّین بالرّجل الفاجر فطالب الریاسة فی نفسه هالک و قد یصلح بسببه غیره ان کان یدعو الی ترک الدّنیا و ذلک فیمن کان حاله فی ظاهر الامر حال علماء السّلف و لکنّه یضمر قصد الجاه و مثاله مثال الشّمع الّذی یحترق فی نفسه و یستضیء به غیره فصلاح غیره فی هلاکه و امّا إذا کان یدعو الی طلب الدّنیا فمثاله مثال النّار المحرقة تأکل نفسها و غیرها فالعلماء ثلثة امّا مهلک نفسه و غیره و هم المصرّحون بطلب الدّنیا و المقبلون علیها و امّا مسعد نفسه و غیره و هم الدّاعون الی اللّه عزّ و جل المعرضون عن الدّنیا ظاهرا و باطنا و امّا مهلک نفسه و مسعد غیره و هو الّذی یدعو الی الآخرة و قد رفض الدّنیا فی ظاهره و قصده فی البواطن اقبال الخلق و اقامة الجاه الخ و خود مخاطب در جواب حدیث خیبر گفته اگر شیعه گویند که چون محب و محبوب بودن خدا و رسول در دیگران هم یافته شد پس تخصیص حضرت امیر نماند و لا بد در این جا تخصیصی باید گوییم تخصیص باعتبار مجموع صفات هست یعنی با ملاحظه یفتح اللّه علی یدیه و چون فتح قلعه بر دست حضرت امیر در علم الهی مقدّر بود مجموع صفات من حیث المجموع مخصوص بحضرت امیر شد گو فرادی فرادی در دیگران هم یافته شوند و ذکر این صفت که در دیگران نیز مشترک بود در این مقام نکته دارد پس عمیق و آن آنست که

انّ اللّه یؤیّد هذا الدّین بالرّجل الفاجر حدیث صحیحست پس اگر مجرّد فتح بر دست حضرت امیر بیان می فرمود موجب فضیلت و بزرگی حضرت امیر نمی شد لهذا تقدیم این صفات نیز فرموده انتهی پس هر گاه مجرّد فتح خیبر

ص: 627

دلیل بزرگی نمی شد پس مجرّد فتح بلاد در زمان شیخین والا نزاد چگونه سبب فضیلت ایشان خواهد شد و واقدی در فتوح الشام گفته لقد بلغنی انّ ابا بکر الصّدّیق رضی اللّه عنه کان یخرج کلّ یوم الی ظاهر المدینة یتجسّس الاخبار فبینما هو کذلک إذ قدم علیه عبد الرّحمان بن حمید الجحمی فلما اشرف علیهم تسابقت إلیه الصّحابة و قالوا من این فقال من الشّام فبشروا الصّدیق بذلک و انّ اللّه قد نصر المسلمین فسجد للّه شکرا فاقبل عبد الرّحمان و قال السّلام علیک یا خلیفة رسول اللّه ارفع راسک فقد اقر اللّه عینک بالمسلمین فرفع ابو بکر رضی اللّه عنه راسه و سلّم إلیه الکتاب و کان بخط أبی عبیدة رضی اللّه عنه فقرأ ابو بکر الکتاب سرّا فلمّا فهم ما فیه قراه علی النّاس جهرا و تزاحم النّاس و شاع الخبر فی المدینة قال فاتی النّاس یهرعون الی باب المسجد فقرأه ابو بکر رضی اللّه عنه ثالثة قال و تسامع النّاس من اهل المدینة بما فتح اللّه علی ایدی المسلمین و ما ملکوا من الاموال فتبایعوا للخروج رغبة فی الثّواب و سکنی الشام و بلغت الاخبار الی اهل مکّة فاقبل المدینة من اهل مکّة عظماؤهم و اکابرهم بالخیل و الحدید و الباس الشّدید علی اوائلهم ابو سفین صخر بن حرب و العیداق بن هاشم و نظراؤهم فاقبلوا یستاذنون ابا بکر فی الخروج الی الشّام فکره عمر بن الخطاب خروجهم الی الشّام و قال لابی بکر ان هؤلاء القوم لنا فی قلوبهم طرائد و حقائد و الحمد للّه الّذی کانت کلمة اللّه هی العلیاء و کلمتهم هی السّفلی

ص: 628

و هم علی کفر و أرادوا ان یطفؤا نور اللّه بافواههم و یابی اللّه الاّ ان یتمّ نوره و نحن نقول إذ ذاک لیس مع اللّه الهة اخری و هم یقولون ان معه الهة اخری فلما ان اعزّ اللّه دیننا و نصر شریعتنا اسلموا خوفا للسّیف و لمّا سمعوا انّ جند اللّه قد نصروا علی الرّوم اتونا لنبعث بهم الی الأعداء لیقاسموا السّابقین المهاجرین و الانصار و الصّواب ان لا تنفذهم فقال ابو بکر رضی اللّه عنه انّی لا اخالف لک قولا و لا اعصی لک امرا قال و بلغ اهل مکّة ما تکلّم به عمر فاقبلوا باجمعهم الی أبی بکر الصّدّیق رضی اللّه عنه الی المسجد فوجدوا حوله جماعة من المسلمین و هم یتذاکرون ما فتح اللّه علی المسلمین و ما اظهرهم علی المشرکین و علیّ بن أبی طالب رضی اللّه عنه عن یمینه و عمر بن الخطّاب عن یساره و النّاس حوله فاقبلت قریش الی أبی بکر الصّدّیق رضی اللّه عنه فسلّموا علیه و جلسوا بین یدیه و تقاولوا من یکون اوّلهم کلاما فکان اوّل من تکلّم ابو سفیان صخر بن حرب اقبل علی عمر بن الخطّاب و قال یا عمر قد کنت لنا مبغضا فی الجاهلیة و قالیا و کنت تحدّ علینا و نحدّ علیک فلمّا هدانا اللّه الی الاسلام هدم لک ما فی قلوبنا لأنّ الایمان هدم الشرک و البغضة و الکیاد و انت تعلم بعد الیوم تشنانا و تبغّضنا السنا اخوانکم فی الاسلام و بنی ابیکم فی النّسب فما هذا العداوة منک إلینا یا بن الخطّاب قدیما و حدیثا امّا ان تغسل ما بقلبک لنا من الحقد و التباغض و انا نعلم انّک افضل منا و اسبق فی الایمان و الجهاد و نحن بذلک عارفون و له غیر منکرین فسکت عمر بن الخطاب و

ص: 629

و استحیی حتی کلله العرق ثم قال و ایم اللّه ما اردت بقولی الاّ انفصال الشرّ و حقن الدّماء لأنّ حمیّة الجاهلیّة فی رءوسکم و انتم تطاولون فی نسبتکم علی من سبقکم فی الاسلام فقال ابو سفیان انا اشهدکم و اشهد خلیفة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انّی قد حبست نفسی فی سبیل اللّه و کذلک تکلّم سادات مکّة فرضی الامام عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه و قال ابو بکر اللّهمّ بلّغهم افضل ما یؤمنون و اجرهم باحسن ما یعملون و ارزقهم النّصر علی عدوّهم و لا تمکّنهم من نواصیهم ازین عبارت ظاهرست که هر گاه عظما و اکابر اهل مکه که از جملۀ ایشان ابو سفیان و عیداق بن هاشم و نظراءشان خبر فتح شام شنیده از مکّه در مدینه بخدمت أبی بکر حاضر شدند و استیدان در خروج بسوی شام برای نصرت اسلام و جهاد کفره لئام نمودند حضرت ابن خطاب بسبب مزید عروج بمعارج حقیقت بینی خروج ایشان را خارج از حق و صواب و خلاف رای اولی الالباب دانسته بذمّ و لوم و ثلب و قصب و عیب و طعن و جرح و قدح و لمز و همز و غمز و ازراء و تعیر و تانیب و و تحقیر این عظما و اکابر پرداخته یعنی ارشاد فرمود که بدرستی که این قوم را برای ما در قلوب طرائد و حقائدست و اظهار فرمود که ایشان سابقا اطفاء نور الهی بافواه خود می خواستند و الهۀ اخری همراه حق تعالی ثابت می نمودند و هر گاه حق تعالی اعزاز دین و نصر شریعت فرمود اسلام آوردند بخوف سیف و نیز بقول خود و لمّا سمعوا ان جند اللّه قد نصروا علی الرّوم اتونا لنبعث بهم الی الأعداء لیقاسموا السّابقین المهاجرین و الانصار و الصّواب ان لا ننفذهم ظاهر فرموده که رفتن ایشان بسوی اعدا برای مقاسمۀ سابقین مهاجرین و انصارست نه برای تایید دین رسول مختار و رضای پروردگار پس هر گاه

ص: 630

خروج اکابر اهل مکّه که صحابیّت ایشان و هم اسلام شان از قول خود حضرت ابن الخطاب ظاهرست مقبول طبع وقت پسند آن خلیفه ارجمند نباشد اسلام خود او و اول و نظرایشان و جد و جهدشان در جهاد ارباب کفر و عناد و سعی و کوشش در فتح امصار و بلاد چگونه مقبول اهل حق و یقین و مرضی و ممدوح نزد ارباب دین خواهد بود فَقُطِعَ دابِرُ اَلْقَوْمِ اَلَّذِینَ ظَلَمُوا وَ اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ اَلْعالَمِینَ اما دعوی خوبتر سرانجام یافتن ترویج احکام شریعت و اصلاح امور ملّت از شیخین پس قطع نظر از آنکه اخراج ثالث از فضیلت ترویج احکام شریعت و اصلاح امور ملّت موجب کمال شکایت و نکایت معتقدین آن کثیر الحیاء از مخاطب با صفا خواهد بود و فکر دفع و رفع آن عیش ناعم اولیای او را مکدّر و انحراف او را از حضرت او محقّق و مقرّر خواهد ساخت و نیز سلب فضیلت ترویج احکام شریعت و اصلاح امور ملّت از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام که مدلول صریح سیاق عبارت مخاطب قمقام مربّی نواصب اغثامست دلالت تمام بر کمال علو مقام مخاطب ذو الاحترام در ایمان و اسلام و اتّصاف او بنهایت ولا و صفا و وفا با سرور اهلبیت اصطفا علیهم آلاف التّحیّة و الثّناء دارد پر ظاهرست که این ادّعا محض ترویج احکام خدیعت و اصلاح امور منافیه شریعت و خرم نظام دین و ملّه و جزم زمام شرع متین الاذلّه است زیرا که ترویج احکام شریعت و اصلاح امور ملّت فرع علم مسائل و احکام و موقوف بر عثور و اطلاع حقائق حلال و حرامست و ذات عالی صفات شیخین ازین مکرمت بمراحل دور و انهماک اوّل و ثانی علی الخصوص در خطایا و عثرات و ابراز غرائب بوادر و هفوات بر ناظر کتاب مستطاب تشیید المطاعن و دیگر مصنّفات اصحاب کرام احلّهم اللّه دار السّلام غیر مستور و نیز رجوع شیخین خصوصا ثانی کثیر الاغفال و الرّین در مسائل معضله

ص: 631

و قضایای مشکله بجناب حلاّل مشکلات علیه و آله آلاف التّحیّات و التسلیمات در غایت وضوح و ظهور و قول او لولا علیّ لهلک عمر و قضیته و لا ابا حسن لها و اعوذ باللّه من معضلة لیس لها ابا الحسن نهایت شایع و مشهور پس در حقیقت ترویج این احکام و اصلاح امور ملّت متینة النظام از جناب امیر المؤمنین علیه و آله الکرام آلاف التّحیة و السّلام واقع شده نه از شیخین منهمکین در مجانبت از اطلاع و وقوف بر احکام ملک علاّم و ذهول و غفول از ارشادات سرور انام صلّی اللّه علیه و آله العظام ما انهمر غمام و هطل و کلم و بالجملة فادّعاء الاصلاح و الترویج غیر صالح للاصلاح و الترویج بل هو کغیث اعجب الکفّار نباته ثم یهیج و معهذا مجرّد ترویج احکام شریعت و اصلاح امور ملّت بدون ایمان مفید نیست و شیعه از اصل ایمان شیخین تسلیم نکنند تا این امور را بر تقدیر تسلیم متثبت فضیلت دانند و نیز نزد شیعه چون شیخین غاصب خلافت حق بودند پس ایشان هر فعلی که می کردند در ان گنه کار بودند خواه جهاد خواه حکم بین النّاس الی غیر ذلک و امثال ایشان مثل غاصبیست که مال مردم غصب کرده در تعمیر مساجد و مدارس و انفاق بر مساکین و قهر کافرین و کبت معاندین صرف کند که بلا شک آن کس در این همه امور گنه کار و مستوجب عذاب و عقاب پروردگارست نه مستحق ثواب و مدح اخیار و ملک العلماء دولت آبادی در هدایة السعدا گفته و در دستور می گوید امام شعبی را پرسیدند که یزیدیان اهل قبله و درود بر مصطفی می گویند و می آرند که از بنی امیّه کسی شنید موی محاسن مصطفی صلّی اللّه علیه و سلم شخصی می آرد آن مروانی چند گروه پا برهنه پیاده رفته آن صندوق که در ان شعر مبارک بود بر سر خود نهاده در شهر درآمد و هفت روز طبل زد و شادی نمود حکم ایمان ایشان چیست گفت مردی کفش مصطفی بر سر گرفته و کفش از مصحف ساخته و سم خر عیسی در زر و جواهر کرده در گردن بندد و مادر عیسی ع را

ص: 632

بزنا نسبت کند هر چه حکم این مردست همان حکم آن مروانیست پیش مصطفی صلّی اللّه علیه و سلّم مردمان بنماز می آمدند و بتان در بغل می داشتند این چنین نماز نماز نیست وَ ما کانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ اَلْبَیْتِ إِلاّ مُکاءً وَ تَصْدِیَةً ازین عبارت ظاهرست که حسب افادۀ امام شعبی حال یزیدیان که اهل قبله و درود بر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می گویند و حال بعض بنی امیّه که برای تعظیم و تبجیل موی مبارک محاسن جناب سرور کائنات علیه و آله آلاف التّحیّات چند گروه پا برهنه پیاده رفته و آن صندوق را که در ان شعر مبارک بود بر سر خود نهاده در شهر آمد و هفت روز طبل زد و شادی نمود برابرست با حال شخصی که کفش جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را بر سر گیرد و معاذ اللّه کفش خود را از مصحف سازد و در پا اندازد و نیز مماثلست با حال شخصی که سم خر عیسی علیه السّلام را بزر و جواهر مزین ساخته در گردن بندد و مادر حضرت عیسی علیه السّلام را العیاذ باللّه افترا و اتّهام ارتکاب حرام نماید و نیز در زمان جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مردمان بنماز می آمدند و بتان در بغل می داشتند نمازشان نماز نبود بلکه صلاة ایشان عین مکاء و تصدیه پس همچنین اهل حق دربارۀ آنچه دعوی می کنند حضرات سنّیه برای شیخین از ورد و درود و قیام و قعود و رکوع و سجود و اهتمام ایشان در ترویج احکام و اصلاح نظام دین محمود تقریر خواهند کرد حرفا بحرف وَ مِنَ اَلنّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اَللّهَ عَلی حَرْفٍ و نیز ملک العلماء در هدایة السّعدا گفته در خزانۀ جلالی می گوید نقلست از غرر السّیر امام الثعلبی روزی وزیر عبد الملک مروان که از پادشاهان بزرگ و شرف مروانیان بود از امام شعبی که از اجلّۀ علماء تابعین بود پرسید که شما این مسئله که میان امّت مشکل شده چرا حل نمی کنید که خلفای بنی امیّه چنانچه یزید و دیگران با وجود اتیان احکام شرع و تعظیم داشت مصطفی

ص: 633

صلّی اللّه علیه و سلّم فرزندان و جگرگوشگان را ایذا می رسانند و با اهلبیت رسول ص که در جزئیت و بعضیت ایشان با مصطفی کسیرا خلاف نیست عداوت جانی افتاده چنانکه بعضی را از ایشان زهر داده و بعضی را به تیغ کشانیده و بعضی را اسیر گردانیده تعزیر می کنند و هواخواهان و دوستان ایشان را می رنجانند و می کشانند و هر که نام ایشان بدوستی می کرد برمی اندازند و بر منابر لعن بر اهلبیت می کنند مسلمانند یا نی بعضی از یاران مصطفی صلّی اللّه علیه و سلّم که امروز در صدر حیات اند این مسئله چرا حل نمی کنند امام شعبی روی به وزیر عبد الملک کرد و در ان مجمع گفت که من و جماهیر تابعین حیران و متحیّریم و نمی دانیم که خلفائی بنی امیّه که معاویه و عبد الملک از ایشانند بدین چیزهای معظم داشت پیغمبر صلّی اللّه علیه و سلّم و بدانچه ایشان اعیاد و جمعات و حج برپا می دارند و ظاهر نماز می گذارند دشمن می گیریم و ایشان را مسلمان ندانیم و از منافقان شماریم و بر ایشان لعنت فرستیم که ایشان برای مصلحت روان شدن مملکت و صلاح دولت احکام شرع بپامیدارند پس امام شعبی گفت که از نقل مصطفی صلّی اللّه علیه و سلّم پنجاه سال برآمده چند نفر معمّر مانده اند و از ان تاریخ که در کربلا حسین بن علی علیهما السّلام و دیگر فرزندانش یزیدیان آن چنان حادثه کردند و زار زار کشتند و آنانکه از اهلبیت زنده مانده بودند ایشان را طریق اسیران و بندیان در دمشق آوردند یاران پیغمبر صلّی اللّه علیه و سلّم که زنده بودند چون این واقعه شنیدند از ان تاریخ باز روی خود بهیچ مسلمانی نه نموده اند و ترک جمعه و جماعت و اعیاد کردند و بعضی درون خانه منزوی و بعضی ترک خانه و زن و فرزندان کرده در کوه دور دست رفتند و در مصیبت اهلبیت مشغول شده اند و ترک مخالطت و سخن گفتن

ص: 634

با مردمان دادند من که شعبی ام از بعضی ایشان پرسیدم که شما جمعه و اعیاد و حج چرا ترک دادید و انزوا بکلّی اختیار گردید ایشان گفتند ما روی این چنین امّت که ظاهر کلمه گویند و نماز گزارند و جگرگوشان رسول را بکشند و بواسطۀ دنیا کفر و نفاق خود مستور دارند نتوانم دید از گاه آدم الی یومنا هذا آنچه ازین امّت آمد از هیچ امّتی نیامده اگر چه امّتان پیشین انبیا را کشتند اما بر دین ایشان مقر نماندند اما کسی در جهان یاد ندارد قومی که خود را مسلمان خوانند بظاهر کلمه و عمل بر شریعت جد ایشان کنند و جگرگوشان پیغمبر را زار زار بکشند و سرها که در کنار مصطفی بوده و پرورده شده آن را بریده و بر نیزه بسته و دختران و اطفال ایشان را بطریق بندیان بروند اگر محمّد رسول اللّه ص رحمة للعالمین نبودی ازین حادثه هیچ یکی از امت زنده نماندی و جمله مسخ و نسخ شدندی و چنان قهر منزل شدی که هیچ جنبنده در ربع مسکون زنده نماندی پس صحابه گفتند بعد از ماجرای مذکور چگونه باشد که ما روی این امّت به بینیم ما یاران رسول ایم و مصطفی را در صدر حیات خدمت کرده ایم عزیز من اگر از قومی یک نفر عاصی باشد همه قوم شرمنده گردد و از زنان یک زن اگر زنا کند همه زنان شرمنده گردند زیرا چه اگر یک دانۀ دیگ با نمک و بی نمک پخته و خامست بر تمام دیگ همان حکم کنند پس وزیر عبد الملک و امیران دیگر چون این قصّه را از امام شعبی شنیدند اندیشه کردند و دریافتند که متغلبان بنی امیّه را با وجود ایذا و جفا و قتل و سفک دم اهلبیت ع مصطفی دعوی ایمان نفاقست و هر که ایشان را دوست دارد و با ایشان پیوند داد گمراه محض باشد پس وزیر و حاضران مجلس از سر کلمه بگفتند و مسلمان شدند و زیر دست از وزارت برداشت و بتوبه و انابت گرایید انتهی ازین عبارت ظاهرست که حسب افادۀ شعبی خلفای بنی امیّه را اتیان احکام شرع و تعظیم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و اقامت اعیاد و جمعات و بر پا داشتن حج و گزاردن نماز با وصف

ص: 635

ایذا و عداوت اهلبیت علیهم السّلام هیچ فائده نرسانید بلکه شعبی و جماهیر تابعین ایشان با این همه جدّ و جهد و وکد و کدّ و تعب و کدحشان در اقامت شعائر اسلام و عطف زمام بسوی حفظ نظام دشمن می گیرند و مسلمان نمی دانند و از منافقان می شمارند و بر ایشان لعنت می فرستند و ارشاد می نمایند که ایشان برای مصلحت روان شدن مملکت و صلاح دولت احکام شرع و ملّت بپامیدارند پس همین تقریر دلپذیر شعبی عدیم النّظیر و جماهیر تابعین بخاری بر اهل حقّ و یقین در حق شیخین بلکه ثلاثه با تمکین بر زبان می آرند و طریق تحقیق حق و تزییف باطل و تمییز ثمین از عاطل می سپارند وَ یُحِقُّ اَللّهُ اَلْحَقَّ بِکَلِماتِهِ قوله و کار اولیا از تعلیم طریقت و ارشاد باحوال و مقامات سالکین و تنبیه بر غوائل نفس و ترغیب بزهد در دنیا از حضرت امیر بیشتر مروی گشت اقول ازین کلام مختل النّظام که شاهصاحب از زبان صوفیّه نقل فرموده قلب خود مسرور ساخته اند کمال تدیّن و امانت و مزید توخی صدق و دیانت ظاهرست زیرا که بسبب نهایت حب و اخلاصی که بخدمت شیخین می دارند بودن ایشان را حامل کمال نبوت بالقطع و الجزم ادّعا نموده بعد از ان بمقام دلیل برین دعوی ظاهر الخلل باهر الزّلل سرانجام یافتن جهاد با کفّار و ترویج احکام شریعت و اصلاح امور ملّت نیز بالیقین و الحتم بیان نموده و در ذکر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در مقام اجمال بودن آن جناب حامل کمالات ولایت وانموده لیکن باز بسبب کمال برائت از بغض و شنان و حقد و عدوان بنسبت اهلبیت علیهم الصّلوة و السّلام من اللّه الملک المنعام در مقام تفصیل لفظ مروی گشت وارد کرده و غالبا وجهش این ست که اگر اتباع و اشیاع والد ماجد او که فائز بمقامات نواصب لئام و عارج و معارج خوارج اغثام می باشند راه مؤاخذه و منابذه جناب شاهصاحب پیمایند و ارشاد فرمایند که چرا با وصف طریق مخالفت و عناد

ص: 636

و مناجزت ولد او با والد ماجد خود می سپری و بعین عرفان نمی نگری که حضرت او در قرّة العینین و غیر آن در باب تعلیم طریقت و ارشاد باحوال مقامات سالکین و تنبیه بر غوائل نفس و ترغیب بزهد در دنیا شیخین را تفضیل می دهد پس شاهصاحب سالک راه عذر صریح النکر شده فرمایند که من لفظ مروی گشت آورده ام که لفظیست مطلق و دلالت بر صحت و ثبوت ندارد و نیز برای تسلیه و تطییب خاطر این خدع آغاز نهند که از زیاده مروی شدن این امور از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام لازم نمی آید افضلیّت آن جناب بر شیخین درین امور چه جائزست که در شیخین این امور زیاده تر متحقق باشد لیکن مروی نشده لیکن بخاطر مبارک ایشان نرسید که این اعتذار دور از کار و احتیال سراسر اختلال را حتم سابق و حزم لاحق که بوجوه شتّی از تحقیق فائق شان ظاهرست هباء منثورا می سازد و گلویشان را از طعن و تشنیع و مؤاخذه هواخواهان والد ماجدش نمی رهاند چه قول او و حضرت امیر حامل کمالات ولایت بنظر سیاق کلام دلالت تمام بر اختصاص آن حضرت بکمالات ولایت و انتفاء آن از شیخین دارد و نیز قول او در ما بعد و زمان حضرت امیر ابتداء دورۀ ولایت شد صریح الدّلالةست بر آنکه ولایت مخصوص بود بجناب امیر المؤمنین علیه السّلام و شیخین از ان حظی نداشتند و نیز قول او و لهذا شیوخ طریقت و ارباب معرفت و حقیقت آن جناب را فاتح باب ولایت محمدیّه و خاتم ولایت مطلقه انبیا نوشته اند دلالت صریحه دارد بر آنکه ولایت محمدیه مخصوص بآنحضرت بوده که آن حضرت فاتح باب آنست و نیز قول او و ازینست که سلاسل جمیع فرق اولیاء اللّه بآنجناب منتهی می شود و مانند جداول از بحر عظیم منشعب می گردد و دلالت صریحه دارد بر اختصاص انتهاء سلاسل جمیع فرق اولیاء اللّه بآنجناب و دیگر دلائل اختصاص این فضیلت عظیمه بآنحضرت از کلام او ظاهرست

ص: 637

کما لا یخفی علی النّاظر البصیر و لا ینبّئک مثل خبیر قوله و عقلیست که استدلال بر ملکات نفسانیه بصدور افعال مختصّه بآن ملکات می توان کرد اقول عقلیست که استدلال باستدلال بر ملکات نفسانیّه بصدور افعال مختصّه بآن ملکات وقتی نافع و سودمند برای مخاطب ارجمند و فاضل لوذعی هوشمند گردد که اولا صدور افعال مختصه بملکات کمالات نبوّت از شیخین عالی فتوّت جلیل المروّة ثابت نماید و دونه خرط القتاد فانّهما اعلی اللّه مقامهما فی درکاتهما من هذه الملکات فی أبعد واد و لا یعزوها إلیهما من اخذ بحجزة رشاد و اوتی قسطا من سداد بالجمله محض تقریر قاعدۀ فائدۀ جز تخدیع عوام کالانعام و اظهار انهماک ملازمان عالیمقام در تشبث بوساوس خام و تمسّک بهواجس و اوهام و رکون باضغاث احلام ندارد و اللّه ولی التّوفیق و الانعام و الصّائن الحافظ من زلل الاقدام قوله مثلا اگر شخصی در هر معرکه ثبات می کند و در مقابله اقران و صنعت سیف و سنان کار از پیش می برد دلیل صریح بر شجاعت نفسانیّه اوست اقول پر ظاهرست که ثبات در هر معرکه و کار از پیش بردن در مقابله اقران و صنعت سیف و سنان در شیخین بلکه ثلاثه مفقود بود پس هر گاه دلیل شجاعتشان مفقود باشد چه طور اذعان بوجود مدلول یعنی ملکه شجاعت نفسانیّه در ایشان توان نمود و اگر دلیلی دیگر بر شجاعت این حضرات دارند پس مخاطب خواهند شد بکریمه هاتُوا بُرْهانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ آری فرار از معارک و احتراز از خوض در مخاوف و مهالک و دور کشیدن خود از مقابله ابطال و اقران و اجتناب تمام از صنعت سیف و سنان و نه پیش بردن هیچکاری از کارهای سهل فضلا عن الامور الجلیلة الشّأن در حقّ ثلاثه اعیان ظاهر و عیان و مستغنی از اظهار و بیان پس اگر شاهصاحب پارۀ از حیا می داشتند و خبری از احوال پر اختلال شیوخ خود برمیداشتند

ص: 638

هرگز حرف شجاعت نفسانیه و ذکر دلیل آن که موجب تذکر فقدان ازین حضرات بلکه ثبوت اتصافشان بضدّ آن می گردد و بر زبان بلاغت ترجمان نمی آورند قوله بلکه حبّ و بعض و خوف و رجا و دیگر امور باطنه از همین راه افعال و معاملات معلوم توان کرد اقول بنابر همین افاده سدید الاجاده حال بغض و مناوات و عدم حب و موالات ثلاثه عالی صفات و اتباع و اشیاع و اذناب رعاع آن زمرۀ والا درجات و انتفاء خوف و مبالات از عقاب خالق کائنات و فقدان رجا و چشم داشت فوز بمراتب عالیات اخرویات از راه افعال و معاملات ایشان با اهلبیت علیهم السّلام معلوم کردیم و شرح این افعال و معاملات از ملاحظه قصص انتزاع خلافت و اخذ فدک و اسقاط سهم ذوی القربی و امثال ذلک نهایت واضح و عیان و افادات اصحاب کرام احلّهم اللّه دار السّلام لا سیّما جناب الوالد العلاّم افاض اللّه علیه سوابغ الانعام قاطع لسان مسوّلین و ماولین عالی شأن و دافع وساوس و هواجس ارباب مجازفت و عدوانست و اللّه الموفق و هو المستون و عجب تر آنکه مخاطب در این جا بتصریح تمام افاده فرموده که علم امور باطنه از افعال و معاملات حاصل می شود و نیز قول سابق او صریحست بر آنکه علم بشجاعت نفسانیه از ثبات در معارک و مقابله اقران و صنعت سیف و سنان حاصل می شود و نیز قول او عقلیست که استدلال بر ملکات نفسانیّه بصدور افعال مختصّه بآن ملکات می توان کرد صراحة دلالت دارد بر آنکه از صدور افعال علم بحصول ملکات نفسانیه علی الاطلاق شجاعة کانت او غیرها حاصل می شود و ظاهرست که جمیع ملکات امور باطنه است و نیز از قول آتی او و بر همین قیاس امتیاز در کمالات باطنه شخصی که آیا از قسم کمال انبیاست یا از جنس کمال اولیا بجارحیت او در یکی ازین دو کارخانه عمده

ص: 639

حاصل می شود انتهی صراحة ظاهرست که علم بکمالات باطنه از شخص بر قیاس حب و بغض و خوف و رجا از افعال و معاملات حاصل می شود و این افادات که اربعه متناسبه است برای تکذیب و ابطال و اظهار مزید اختلال و تبیین غایت اعتلال مزعوم مذموم و متخیل مشوم و موهوم غرابت مضموم مخاطب رئیس القروم که بجواب مطاعن عمر بابراز و اظهار و تبین و اجهار و اعاده و تکرار آن پرداخته و آن را حیله و وسیله و ذریعه منیعه خلاص و ملجا و مناص از ورطۀ اشکال و اعضال شدید الاعتیاص پنداشته ظاهر و ساطع و باهر و لامع می شود. بیانش آنکه مخاطب در مطاعن عمر از همین کتاب تحفه گفته طعن دوم آنکه عمر رضی اللّه عنه خانۀ حضرت سیّدة النّسا را بسوخت و بر پهلوی مبارک آن معصومه بشمشیر خود صدمه رسانید که موجب اسقاط حمل گردید و این قصه سراسر واهی و بهتان و افتراست هیچ اصلی ندارد و لهذا اکثر امامیّه قائل این قصه نیستند و گویند که قصد سوختن آن خانه مبارک کرده بود لیکن بعمل نیاورد و قصد از امور قلبیه است که بر ان غیر از خدای تعالی دیگری مطّلع نمی تواند شد و اگر مراد ایشان از قصد تخویف و تهدید زبانیست و گفتن اینکه من خواهم سوخت پس وجهش آنست که این تخویف و تهدید کسانی را بود که خانه حضرت زهراء ع را ملجا و پناه هر صاحب خیانت دانسته و حکم حرم مکه معظمه داده در آنجا جمع می شدند و فتنه و فساد منظور می داشتند و بر هم زدن خلافت خلیفۀ اوّل بکنکاشها و مشورهای فسادانگیز قصد می کردند الخ و نیز مخاطب در طعن درء حد از مغیره که طعن ششم از مطاعن عمرست بجواب گفتن عمر کلمه اری وجه رجل لا یفضح اللّه به رجلا من المسلمین برای تلقین شاهد رابع سکوت را از ادای شهادت بعد دست و پا زدن بسیار و سپردن راه انکار و فرار از اقرار با وصف ثبوت آن در کتب و اسفار ائمّه کبار و اساطین عالی تبار و مشایخ

ص: 640

جلیل الفخار کما فی تشیید المطاعن للوالد الماجد احلّه اللّه دار القرار دعوی ابطال اطّلاع بر قصّه آغاز نهاده چنانچه زبان بلاغت ترجمان را باین صیاح و نباح و زلل صراح و خلل بواح گشاده و آنچه گفته اند که عمر این کلمه گفت آری وجه رجل لا یفضح اللّه به رجلا من المسلمین غلط صریح و افترای قبیحست بر عمر اری مغیره بن شعبه این کلمه در آن وقت گفته بود و هر کرا نوبت بجان می رسد چیزها می گوید و تملّقها می کند اگر شاهد حسبة للّه برای گواهی آمده بود او را پاس گفته مغیره چرا بود و مع هذا اگر شاهد پاس مدّعی علیه نموده ادای شهادت بواجبی ننماید حاکم را نمی رسد که از و بجبر و اکراه ادای شهادت بر ضرر مدّعی علیه طلب کند در هیچ مذهب و هیچ شریعت و بالفرض اگر این کلام مقوله عمر باشد پس از قبیل فراست عمریست که بارها بقرائن چیزی دریافته می گفت که چنینست و مطابق آن واقع می شد از کجا ثابت شود که بحضور شاهد گفت و او را شنوانید و باز هم ارادۀ آنکه شاهد از شهادت ممتنع شود در دل داشت بچه دلیل ثابت توان نمود اراده از افعال قلبست هو اطّلاع بر افعال قلوب خاصّۀ خداست قوله و بر همین قیاس امتیاز کمالات باطنه شخص که آیا از قسم کمال انبیاست یا از جنس کمال اولیا بجارحیت او یکی درین دو کارخانه عمده حاصل می شود اقول ظاهرست که این قیاس متین الاساس که مؤیّد است بافادات ثلاثه سابقه مخاطب حق شناس هوش و حواس ملازمان گردون کریاس او را باخته یعنی باظهار کمال بطلان و هوان و کساد و خسران انکار و ابطال امکان اطلاع بر قصد باین سبب که از امور باطنه است که مخاطب پاک باطن در ربع موهون الارکان و قصر قاصر واهی البنان آن قاطنست پرداخته فضرره علیه اکبر من نفعه و معول استحصانه و استحکامه هادم لدار المخاطب و ربعه قوله و در حدیثی که شیعه نیز در کتب خود آورده اند و هو

ص: 641

قوله انّک یا علیّ تقاتل النّاس علی تاویل القرآن کما قاتلتهم علی تنزیله نیز اشاره صریح باین تفرقه و امتیازست اقول مخاطب ممتاز و فاضل با اعزاز و لوذعی تفرقه انداز کاشف حقائق حقیقت و مجاز و واقف مقامات راز و نیاز که با اساطین نواصب در انحیاز و اشمئزاز از فضائل علیه علویه انباز و بغرائب اغراقات و مجازفات و مبالغات و مکابرات نغمه ساز و با کمال تدقیق و تحقیق و تدقیق نظر و تفریق حق جلیل الخطر از باطل ضعیف الاثر دمساز بسبب تعصّب دور و دراز ادّعای اشارۀ صریح باین تفرقه و امتیاز بر زبان حقائق ترجمان رانده و از بیان وجه دلیل و برهان لائق التّعویل که مردی علیل و شافی علیل باشد دامن افشانده و کافیست در جواب آن محض مؤاخذه و مطالبه بتوضیح و تبیین و سوق تقریر متین و تلاوت آیه کریمه هاتُوا بُرْهانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ آری این حدیث شریف بر عکس دعوی مخاطب مخدوم الفحول مدعی تفرقه در جناب رسول و نفس رسول صلّی اللّه علیهما و الهما ما هبّ القبول دلالت صریحه بر مساوات قتال جناب امیر المؤمنین ع با قتال جناب خاتم النّبیّین صلّی اللّه علیهما اجمعین می کند و دعوی تفرقۀ ظاهر التهجین و امتیاز صریح التّوهین را از بیخ و بن بالنقیر و القطمیر می کند زیرا که درین حدیث شریف تشبیه قتال جناب امیر المؤمنین علیه السّلام با مردم با مقاتله جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم با ایشان واقع ست و دلالت تشبیه بر مساوات حسب افادات محققین عالی درجات و متبحّرین والا صفات از بیان سابق در کمال وضوح و ظهور کالنّور علی شاهق الطّورست ثُمَّ اِرْجِعِ اَلْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ هَلْ تَری مِنْ فُطُورٍ و خود مخاطب غیر معتسف مقر و معترفست به اینکه تشبیهی که در کلام رسول واقع شود آن را بر تشبیه ناقص حمل کردن کمال بی دیانتیست پس بنا بر این تشبیه بنیه ثابت گردید که قتال جناب امیر المؤمنین

ص: 642

علیه السّلام مثل قتال جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بود و چنانکه قتال با آن جناب کفر بود همچنین قتال با جناب امیر المؤمنین علیه السّلام کفرست و چنانچه قتال جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم برای اعلاء کلمه اسلام بود همچنین قتال جناب امیر المؤمنین علیه السّلام برای اعلاء کلمۀ اسلام و حفظ نظام و اصلاح انام و دفع مفاسد لئام و قطع دابر ظلمه اغثام و حصد نواجم شرور اقزام و حسم بنیان زیغ و حیف و عدوان طغام بود پس ذات قدسی صفات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام حائز این کمال نبوّت باشد و زمان آن جناب از بقیّه زمان نبوّت و فاضل رشید تصریح کرده به اینکه جناب امیر المؤمنین ممارست اشد قتال بنابر اعلاء کلمة اللّه فی الارضین فرموده وَ کَفَی اَللّهُ اَلْمُؤْمِنِینَ اَلْقِتالَ و الحمد للّه المتعال علی ظهور خزی اهل الضّلال و بوار تجارة ارباب التّلمیع و الاضلال و کساد سوق المنهمکین الموضعین فی اغراء الجهال و هذه عبارة الرّشید فی ایضاح لطافة المقال فی بیان وجوه النّصرة و المحبّة لعلی علیه السّلام من اللّه المفضال ما تتابع الاسحار و الآصال اوّل آنکه نصرت و محبّت للّه مراد باشد مثل نصرت و محبّت اسلام و قرآن و غیر آن دوّم آنکه باعتبار صفت کامله جناب امامت مآب باشد مثل علوم لدنّیه وسیعه و شجاعت جلیله رفیعه و کمال تفقه فی الدّین و ممارست اشد قتال بنابر اعلاء کلمة اللّه فی الارضین و غیرها من الصّفات الکمالیة الّتی کاد ان لا تحصی انتهی قوله زیرا که مقاتلات شیخین همه بر تنزیل قرآن بوده اقول این کلام غرابت نظام صراحة دلالت دارد بر آنکه مخاطب بلیغ البیان استدلال می کند بزعم و حسبان او بودن جمیع مقاتلات شیخین عالی شان بر تنزیل قرآن بر اشارۀ حدیث بتفرقه و امتیاز در میان کمالات شیخین و کمالات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام

ص: 643

و هو بمکان من السّقوط و الهوان کما لا یخفی علی اصحاب ثواقب الاذهان زیرا که اگر بفرض باطل این زعم لا حاصل مخاطب عمدة الاماثل مسلم هم شود این معنی هرگز دلالت بر آن ندارد که این حدیث اشاره صریحه می کند باین تفرقه و امتیاز کما لا یخفی علی من هو عن الانصاف غیر منحاز چه وجه اشاره از قواعد علم لسان بیان باید کرد و از محض ثبوت امری در خارج اشاره بدلالت الفاظ بر مراد حاصل نمی شود و اگر امر خارجی را قرینه مراد می گیرند آن قرینه تاویل و توجیه الفاظ می باشد نه دلیل اشاره و دلالت الفاظ بر مطلوب و مرام کما هو واضح علی اولی الافهام و الاحلام علاوه برین بودن مقاتلات شیخین بر تنزیل قرآن فرع ثبوت مقاتلات ایشانست و ظاهرست که مقاتلات ایشان در زمان جناب سرور کائنات علیه و آله آلاف التّحیّات و التّسلیمات سوای فرار و انهزام از مقابله و مقاتله کفار لئام و رجوع و نکول و نکوص و عدول بی نیل مرام ثابت نیست و اما مقاتلات شیخین عالی وقار با کفار اشرار بعد ارتحال سرور مختار صلّی اللّه علیه و آله الاطهار از دار الفنا بدار القرار پس نهایت هویدا و اشکار و مستغنی از بیان و اظهارست که شیخین ناعمین و همچنین ثالث مجتنب از حیف و شین مباشر مقاتلات و مجاهدات بلکه حاضر معارک مکافحات و مناطحات هم نشده اند و اگر مجرّد تهیۀ و تعبۀ اعداد اسباب جهاد و حث و تحریص و ترغیب و تحضیض اهل اطاعت و انقیاد بر سیر و شخوص بسوی مناضلۀ مشرکین اوغاد مصداق مقاتلات فرض کرده شود باز هم کاری نمی گشاید و بنظر ارشاد سرور کائنات علیه و آله آلاف التّحیّات از مجرّد تایید دین آبی بر روی کار نمی آید یعنی هر گاه تایید دین از مردم فجار و اشرار و فاقدین خلاق ارتضا و اختیار صادر شود و قتال شدیدی که در زمان آن جناب از بعض اصحاب واقع شده و

ص: 644

بسبب قتل او نفس خود را فائده بحالش نرسانیده و او با این همه کدّ و جد و جهد و وکد در جهاد اهل کفر و عناد داخل نار و مورد غضب پروردگار و مستحقّ ذم و لوم سرور مختار صلّی اللّه علیه و آله ما اختلف اللّیل و النّهار گردیده باشد این مجرّد و تحضیض و ترغیب و تهیۀ و تعبیه و اعداد اسباب بعد وفات جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الاطیاب ما نفخ مسک و طاب طلاب در چه حساب خصوصا با وصف ثبوت طی کشح و صیانت اجسام ناعمه در زمان حضور از خوض در غمار معارک صعاب و اعراض و اغماض از منازله و مقابله و مناطحه و مکافحه مشرکین اقشاب و اختیار عار فرار از مجاهده کفار اوشاب و انشاء اللّه در بیان حدیث یازدهم بظهور و وضوح تمام واضح می شود که اگر از شیخین مقاتلات واقع هم شده باشد آن مقاتلات نه بر تنزیل بود نه بر تاویل زیرا که در آن حدیث که بروایت محدّثین اعلام و منقّدین فخام مثل نسائی و حاکم و امثال ایشان ثابت شده مذکورست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله بخطاب جمعی از اصحاب ارشاد فرموده

ان منکم من یقاتل علی تاویل القرآن کما قاتلت علی تنزیله پس ابو بکر گفت که منم یا رسول خدا حضرت فرمود نه عمر گفت که منم یا رسول اللّه حضرت فرمود نه

و لکن خاصف النّعل یعنی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام که آن حضرت در آن وقت خصف نعل نبوی می فرمود پس اگر از شیخین مقاتلات بر تنزیل واقع می شد چرا آن حضرت در جواب ایشان نمی گفت که مقاتلات شما بر تنزیل خواهد بود که افضلست از قتال بر تاویل تا از خزی و رسوایی و شرمساری در میان اصحاب محفوظ و مصون می ماندند و بردّ وجیه و تخییب؟ ؟ ؟ محظوظ و مقرون نمی شدند و تفضیلی که برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ظاهر شد بعکس آن تفضیل ایشان بقتال علی التّنزیل باوضح دلیل واضح و مصرّح می شد قوله پس گویا زمان شیخین بقیّه زمان نبوت

ص: 645

بوده اقول مخاطب گویا بلفظ گویا از قطع و جزم سابق و یقین و حتم غیر لائق که از ان اذعان و ایقان او بحمل شیخین کمالات نبوت را و جارحیت ایشان برای کمال انبیا ظاهرست تنزل و هبوط و تردی و سقوط بحضیض شک و ارتیاب و القاء ستر و حجاب بر مرام دور از کار و حساب فرموده کمال انبساط و ارتیاح و نهایت جذل و انشراح ارواح و سمن احباء و اشباح معتقدین پر اریاح خود را مبدل بحزن و ملال و کمد و کلال فرموده فللّه درّه و علیه اجره و اگر بفرماید که مراد ازین لفظ نه ارتیاب و تشکیک و ابداء وهن رکیکست بلکه غرض از لفظ گویا تشبیه و تمثیل و تحقیق و اثبات تسویه در هر دو طریقست پس قطع نظر از آنکه قبل ازین مخاطب نبیه بر فهم مساوات از تشبیه نهایت تشنیع و کمال تسفیه برپا ساخته و در باب یازدهم کسیرا که از تشبیه مساوات بفهمد در اطفال صغیر السّن داخل ساخته و از ممیّزین اطفال فضلا عن فحول الرّجال خارج ساخته وارد می شود بر ان که این بناء فاسد بر فاسد و تفریع بارد بر دعوی کامدست اولا بودن این مقاتلات بر تنزیل قرآن و بودن آن من جمیع الوجوه مرضی و پسندیده سرور انس و جان صلّی اللّه علیه و آله ما اختلف الملوان ثابت نماید بعد آن لب با دعای بودن زمان شیخین عالی شأن بقیّۀ زمان نبوّت هادی راه ایمان صلّی اللّه علیه و آله ما طلع القمران گشاید و فکری بفرماید برای دفع لزوم ثبوت این صفت جلیله اعنی بودن بقیّۀ زمان نبوّت برای زمان مثل معاویه و یزید و دیگر سلاطین اهل حیف و جور شدید له مقاتلات کفار و فتح بلاد اشرار در زمان ایشان واقع شده قوله و زمان حضرت امیر ابتدای دوره ولایت شده اقول مخاطب با فطانت و لوذعی پر کیاست برای اظهار کمال صفا و ولایت با شاه ولایت ادعای بودن زمان آن حضرت ابتدای دورۀ ولایت در حقیقت تخدیع ارباب بلاهت و اضلال ارباب سفاهت آغاز نهاده و زیرا که بسبب

ص: 646

تخصیص شیخین بکمالات نبوّت بنفی کمالات نبوت از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام خواسته داده او اظهار غراب اضغان و احقاد و ابراز غایت بغض و عناد و ابداء اقصای شحنا و لداد داده قوله و لهذا شیوخ طریقت و ارباب معرفت و حقیقت آن جناب را فاتح باب ولایت محمدیّه و خاتم ولایت مطلقه انبیا نوشته اند اقول اکابر و اعاظم علما که اهل سنّت ایشان را شیوخ طریقت و ارباب معرفت و حقیقت می دانند برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام جمیع کمالات نبوّت و ولایت ثابت ساخته اند و نفی کمالات نبوت از آن حضرت جز ناصبی بغیض حسود و معاند شاحن حقود کار احدی از اهل ایمان و اذعان و اصحاب اعتقاد محمود نیست سابقا شنیدنی که شیخ عطّار در کتاب مصیبتنامه گفته پس محمّد چون جمال دوست دید هر کمالی را که آن اوست دید الی آخر ما سبق و سیّد علی همدانی در کتاب مشارب الاذواق شرح قصیده میمیه ابن فارض گفته لها البدر کاس و هی شمس یدیرها هلال و کم یبدو إذا مزجت نجم ضمیر لها عائد بمدامه است و بدر مبتداست و خبر وی کاس دوا و وهی حال راست و ضمیر در یدیرها عائدست بشمس و هلال و نجم فاعل یدیر و یبدو و تقدیر کلام این بود که البدر کاس للمدامة و الحال انها شمس یدیرها الهلال و کم من نجم یبدو إذا مزجت المدامة بالماء شبّه السّاقی بالهلال لادارة الکاس علی اهل المجلس و شاید که بدین عبارت نفسی خواهد بتقدیر اوّل مراد از بدر روح محمدی بود که مظهر آفتاب احدیت و وعاء حقیقت محبّتست و مراد از هلال علی باشد که ساقی کؤوس شراب محبت ذو الجلال و موصل متعطشان فیافی آمال بمورد زلال وصال اوست که

انا مدینة العلم و علیّ بابها و چنانکه هلال غیر بدر نیست بلکه جزوی ازوست سیّد اولیاء را با مهتر انبیا همین حکمست که

ص: 647

خلقت انا و علیّ من نور واحد علیّ منّی و انا منه و از امتزاج احکام شرائع مصطفوی و اعلام حقائق مرتضوی نجوم مشارب اذواق اعیان اولیا علیهم السّلام ظاهر شد و آنکه سیّد انبیا در حق مهتر اصفیا فرمود که

انا و انت ابو هذه الأمّة اشارت بدینمعناست زیرا که منبع اسرار معارف توحید و مطلع انوار معالم تحقیق اوست و حصول کمال درجات اسرار جمیع اهل کشف و شهود از ینبوع هدایت او بوده و هست و خواهد بود که

انا المنذر و علیّ الهادی و بک یا علی یهتدی المهتدون چون این سر بر تو مکشوف شود بدانی که طوالع انوار حقائق هر دلی مقتبس از مشکاة ولایت علیست و با وجود امام هادی متابعت غیری از احولیست انتهی ما اردنا إیراده نقلا عن نسخة عتیقة و محمّد بن یحیی بن علی الجیلانی اللاّهجی النّوربخشی در شرح گلشن راز که نسخه عتیقه آن پیش نظر فقیر حاضرست می فرماید زهر سایه که اول گشت حاصل در آخر شد یکی دیگر مقابل یعنی چنانچه از سیر و دور خورشید حقیقت آن حضرت در نقاط درجات ارتفاع از جانب مشرق نبوّت از هر نقطه سایه و تعیّن کاملی ظهور یافته بود تا بزمان آن حضرت که وقت استوار بود رسید و سایه پنهان شد و چون آن خورشید از استوار درگذشت و روی بجانب انحطاط کثرت که زمان ولایتست کرد هر آئینه در دائره ارتفاع و انحطاط در مقابل هر شخصی از اشخاص انبیا علیهم السّلام تعیّنی و تشخصی از اولیا واقع تواند بود چه در دائرۀ در مقابل و محاذی هر نقطه از نقاط شرقی نقطه از نقاط غربی البتّه می باشد مثال آنکه نسبت با زمان حضرت رسالت محمّدی علیه السّلام در جانب نبوّت که بمثابه مشرق تصوّر نموده شد هیچ بنی مرسل از حضرت عیسی علیه السّلام اقرب نیست که

انی اولی النّاس بعیسی بن مریم فانه لیس بینی و بینه نبیّ یعنی نبی که داعی خلق بحق باشد که عبارت از نبی مرسلست

ص: 648

و از جانب مغرب که جانب و طرف ولایت تصوّر نموده شد مبدأ ظهور سیر ولایت حضرت رسالت حضرت مرتضی علی علیه السّلام گشت و حضرت رسالت علیه الصّلوة و السّلام فرمود که

انّ علیّا منّی و انا منه و هو ولیّ کلّ مؤمن و ایضا

لکلّ نبیّ وصی و وارث و انّ علیّا وصیّی و وارثی و ایضا

و انا اقاتل علی تنزیل القرآن و علی یقاتل علی تاویل القرآن و ایضا

قال علیه السّلام لابی بکر کفّی و کفّ علی فی العدل سواء و ایضا

انا مدینة العلم و علیّ بابها فمن أراد العلم فلیات الباب و ایضا

انا و علی من شجرة واحدة و النّاس من اشجار شتّی و ایضا

قسمت الحکمة عشر اجزاء فاعطی علیّ تسعة و النّاس جزء واحدا و ایضا

اوصی من امن بی و صدّقنی بولایة علیّ بن أبی طالب فمن تولاّه فقد تولاّنی و من تولاّنی فقد تولّی اللّه و ایضا

لما اسری بی لیلة المعراج فاجتمع علیّ الأنبیاء فی السّماء فاوحی اللّه تعالی الیّ سلهم یا محمّد علی ما ذا بعثتم فقالوا بعثنا علی شهادة ان لا اله الاّ اللّه و علی الاقرار بنبوّتک و الولایة لعلیّ بن أبی طالب و دلیل بر آنکه علی علیه السّلام مبدا سرّ ولایتست آنست که سلسله جمیع کاملان اولیاء اللّه بعلی کرم اللّه وجهه می رسد و از و بحضرت رسالت علیه السّلام اتصال می یابد داری دلا هوای سلوک طریق حق باید قدم زنی برو شاه لا فتی شاهی که از بلندی قدرش خبر دهد ایزد بهل اتی و بتاکید انّما بر تخت ملک فقر چو او شاه مطلقست شاهان فقه جمله بدو کرده اقتدا وصف جمال اوست سلونی و لو کشف کس را نبود عرصۀ این بعد انبیا پس هر آئینه مرتضی علی علیه السّلام در مقابل عیسی علیه السّلام باشد و مصدق این معنی آنست

ص: 649

که چنانچه در میان انبیا علیهم السّلام به الوهیّت هیچ نبی غیر عیسی علیه السّلام قائل نشده اند در میان اولیا نیز به الوهیت هیچ ولی غیر علی قائل نشده اند دیگر آنکه چنانکه در قرآن کریم مذکورست که عیسی علیه السّلام می فرماید وَ أُنَبِّئُکُمْ بِما تَأْکُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ فِی بُیُوتِکُمْ از ثقات مرویست که مرتضی علیه السّلام فرموده است که اگر نترسیدمی که شما بحضرت پیغمبر کافر شوید اخبار شما می نمودیم بهر چه شما خورده اید و هر چه در خانهای خود ذخیره کرده اید و ازینجا قیاس سائر اولیای باقی علیهم السّلام می نما و مناسبت بینهما تحقیق می کن

اعتراف مصنف که سلاسل جمیع فرق اولیاء اللّه به جناب امیر المؤمنین علیه السلام منتهی می شود

قوله و ازینست که سلاسل جمیع فرق اولیاء اللّه بآنجناب منتهی می شود اقول اعتراف مخاطب فخر الاواخر و الاوائل حادی منتهای جلائل فضائل بانتهای جمیع سلاسل فرق اولیاء اماثل بذات اقدس جناب امیر المؤمنین الفاصل بین الحق و الباطل علیه آلاف سلام الملک العادل ما تتابع الاسحار و الاصائل هر چند بعد تخصیص کمالات نبوت بشیخین که غرض از ان نفی کمالات نبوّت از ذات عالی صفات وصی سرور کائنات علیه آلاف التّحیّات و التّسلیماتست دلیل ولا و حسن اعتقاد و برهان اختیار صلاح و سداد نمی تواند شد مع ذلک این اعتراف و اقرار و این تبیین و اظهار و اعلان و اجهار ثابت می نماید که ثلاثه از شاهراه حیازت کمالات حقیقت و مقتداییت درین باب دور و از مقام امامت ولایت و تقدّم صدارت در این مرتبه با جلالت مهجور بودند و از افادۀ خود مخاطب افیق خائض بحار تحقیق و تدقیق افضلیت مقام ولایت و طریقت و ارجحیّت سلوک و حقیقت واضح و باهر و لائحست و اگر خار شک و ارتیاب بخاطر ناظر غیر متتبع افادات مخاطب عالی نصاب خلد اینک عبارت سراپا رشاقت او بشنود پس باید دانست که جناب او در باب دوّم همین کتاب تحفه گفته کید هشتاد و پنجم آنکه طعن کنند بر اهل سنّت و جماعت

ص: 650

که ایشان مذهب ابو حنیفه و شافعی و مالک و احمد اختیار می کنند و مذهب ائمه را اختیار نمی کنند حال آنکه ائمّه احق اند باتباع بچند وجه اول آنکه اینها جگر پاره های رسول اند و در خانۀ رسول پرورش یافته و امین در رسوم شریعت را از طفلی یاد گرفته و مثل مشهورست اهل البیت ادری بما فیه دوّم آنکه در حدیث صحیح که نزد اهل سنت نیز معتبرست امر باتباع ایشان وارد شده

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انّی تارک فیکم الثقلین ان تمسّکتم بهما لن تضلوا بعدی کتاب اللّه و عترتی اهل بیتی

و قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم مثل أهل بیتی فیکم کمثل سفینة نوح من رکبها نجی و من تخلّف عنها غرق سوم آنکه بزرگی ائمّه و علم و تقوی و عبادت و زهد ایشان متّفق علیه است سنّی و شیعه هر دو قاتل اند بخلاف دیگران و هر که بالاتفاق باین بزرگیها موصوف باشد اولی و ألیق باتباعست از کسی که در بزرگی او اختلاف باشد جواب این کید آنکه امام نائب نبیست و نائب نبی صاحب شریعتست نه صاحب مذهب زیرا که مذهب نام راهیست که بعضی امّتیان را در فهم شریعت گشاده شود و بعقل خود چند قاعده قرار دهد که موافق آن قواعد استنباط مسائل شرعیّه از ماخذ آن نماید و لهذا محتمل صواب و خطا می باشد و چون امام معصوم از خطاست و حکم نبی دارد نسبت مذهب باو نمودن هیچ معقول نمی شود و لهذا مذهب را بسوی خدا و جبریل و دیگر ملائکه و انبیا نسبت کردن کمال بیخردیست بلکه فقهاء صحابه را که نزد اهل سنّت بیقین افضل اند از ابو حنیفه و شافعی صاحب مذهب نمی دانند الی ان قال و حقیقة الامر این ست که منصب امام اصلاح عالمست و ازالۀ فساد پس در ؟ ؟ ؟ که قصور بایانا تکمیل فرماید و آنچه بر روش صواب باشد بر حال خود بگذارد تا تحصیل حاصل و اهمال ضروریات لازم نیاید پس حضرات ائمّة در زمان خود اهم مهمات مقدمه و سلوک طریقت را ساخته اند

ص: 651

شریعت را بر ذمّۀ یاران رشید و مصاحبان حمید خود حواله فرموده اند و خود بعبادت متوجّه و ریاضت و تربیت باطن و تعین اذکار و اوراد و تعلیم ادعیه و صلاة و تهذیب اخلاق و القاء فوائد سلوک بر طالبین و ارشاد بر طریق گرفتن حقائق و معارف از کلام اللّه و کلام الرّسول مشغول بوده اند و بسبب ایثار عزلت و حب خلوت که لازم این شغل شریفست التفاتی باستنباط و اجتهاد نداشته اند و لهذا دقائق علم طریقت و غوامض حقیقت و معرفت از ایشان بسیار منقول شده و اهل سنّت سلاسل ولایت را منحصر در ذوات عالیات ایشان دارند الخ و ازین عبارت ظاهر است که حسب افادۀ مخاطب نزد حضرات ائمّه علیهم السّلام اهم مهمّات مقدّمه سلوک و طریقت بوده که بنفوس نفیسه خود بآن متوجه شده اند و مقدمه شریعت را بر ذمّۀ یاران و مصاحبان خود حواله فرموده اند و هر گاه مقدمه سلوک اهمّ مهمّات باشد ارجح و افضل خواهد بود و چون اختصاص این امر باین حضرات از تصریح مخاطب ظاهرست این حضرات افضل باشند و نیز از صدر این عبارت عصمت ائمه علیهم السّلام و این که حکم ایشان حکم نبی است ظاهرست حیث قال و چون امام معصوم از خطاست و حکم نبی دارد الخ و هر گاه ائمّه علیهم السّلام معصوم و در حکم نبی باشند پس تعین امامت و خلافت برای ایشان و قبح تقدیم اغیار بر این حضرات بالبداهة ثابت گردد و للّه الحمد علی ذلک و نیز مناسبت اهلبیت علیهم السّلام با جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در عصمت و حفظ و فتوت و سماحت و بودن این حضرات صورت کمال آن حضرت و بودن این کمال سرّ این معنی که این حضرات مرجع جمیع سلاسل اولیاء امت اند حسب اعتراف مخاطب پاک سریرت و فاضل تیز بصیرت از ملاحظه تفسیر عدیم النّظیر او ظاهرست حیث قال فی تفسیر سوره الحاقة فی تفسیر آیة حَمَلْناکُمْ فِی اَلْجارِیَةِ بعد ذکر انّ السّفینة ظرف للرّاکبین برای این امّت مرحومه آن ظروف لطیفه اهلبیت مصطفوی اند صلّی اللّه علیه و سلّم که محبّت ایشان و متابعت ایشان موجب آن می گردد که در دلهای آنها این کس را جای پیدا شود و چون آن دلها از نور لطیف حضرت باری جلّ اسمه معموره مملوست بسبب مشارکیت ظرفیت و مجاورت مکان بآنجناب مناسبتی پیدا آید که در دفع ثقل طبعی گناهان حکم تریاق دارد و لنعم ما قیل مور بیچاره هوس کرد که در کعبه رسد دست در پای کبوتر زد و ناگاه رسید لهذا در حدیث شریف واردست که

ص: 652

و قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم مثل أهل بیتی فیکم کمثل سفینة نوح من رکبها نجی و من تخلّف عنها غرق سوم آنکه بزرگی ائمّه و علم و تقوی و عبادت و زهد ایشان متّفق علیه است سنّی و شیعه هر دو قاتل اند بخلاف دیگران و هر که بالاتفاق باین بزرگیها موصوف باشد اولی و ألیق باتباعست از کسی که در بزرگی او اختلاف باشد جواب این کید آنکه امام نائب نبیست و نائب نبی صاحب شریعتست نه صاحب مذهب زیرا که مذهب نام راهیست که بعضی امّتیان را در فهم شریعت گشاده شود و بعقل خود چند قاعده قرار دهد که موافق آن قواعد استنباط مسائل شرعیّه از ماخذ آن نماید و لهذا محتمل صواب و خطا می باشد و چون امام معصوم از خطاست و حکم نبی دارد نسبت مذهب باو نمودن هیچ معقول نمی شود و لهذا مذهب را بسوی خدا و جبریل و دیگر ملائکه و انبیا نسبت کردن کمال بیخردیست بلکه فقهاء صحابه را که نزد اهل سنّت بیقین افضل اند از ابو حنیفه و شافعی صاحب مذهب نمی دانند الی ان قال و حقیقة الامر این ست که منصب امام اصلاح عالمست و ازالۀ فساد پس در ؟ ؟ ؟ که قصور بایانا تکمیل فرماید و آنچه بر روش صواب باشد بر حال خود بگذارد تا تحصیل حاصل و اهمال ضروریات لازم نیاید پس حضرات ائمّة در زمان خود اهم مهمات مقدمه و سلوک طریقت را ساخته اند

ص: 653

چار و ناچار شد استفاضۀ او باین بزرگواران منتهی می گردد و درین کشتی می نشیند الخ پستر باید دانست که این همه افادات مکرّره مشیّده و تصریحات متعدّده مؤکده و تحقیقات متکثره مسدّده مخاطب نحریر حاوی فضائل مجدّده که از ان بکمال صراحت و بداهت اختصاص جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و اولاد کرام آن حضرت علیه و علیهم آلاف السّلام من الملک العلاّم بامر ولایت و طریقت و سلوک و حقیقت و حرمان شیخین و سائر ارباب حیف و شین و ارباب زیغ و رین ازین شرف و فضیلت کالشمس فی رابعة النّهار هویدا و آشکارست تلمیعات و تسویلات و تزویقات و تخدیعات و تشدقات و تلبیات و تنطّعات و تدلیسات والد ماجد مخاطب عالی درجات را کهشیم تَذْرُوهُ اَلرِّیاحُ و محض کذب صراح و زلل بواح می گرداند و جناب او را حسب تقریرات بلاغت آیات این فرزند ارجمند و دلبند سعادتمند و اخگر ذکا و لوذعی هوشمند بزمرۀ مفترین و مختلقین می گنجاند زیرا که حضرت او که نزد این ولد رشید و خلف سعید آیۀ از آیات الهی و معجزۀ از معجزات نبویست جابجا در ازالة الخفا که مخاطب با صفا بمزید جور و جفا در همین باب امامت برای آن نهایت مدح و ثنا و وصف و اطرا بمقابله اتباع اهل بیت اصطفا علیهم آلاف التّحیّة من ملیک الارض و السّماء آغاز نهاده باهتمام تمام ظاهر نموده که شیخین امام اهل طریقت و مقنن قوانین علم معرفت بوده اند و العیاذ باللّه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از متفیدین و اتباع و مقتبسین و اشیاع ایشان در ازالة الخفا در مآثر أبی بکر گفته در کشف المحجوب مذکورست که شیخ جنید بغدادی قدّس سرّه گفته است اشرف کلمة فی التّوحید قول أبی بکر الصّدّیق سبحان من لم یجعل لخلقه سبیلا الا بالعجز لمعرفته و صاحب کشف المحجوب در مدح صدیق اکبر کلمه دارد ان الصّفا

ص: 654

صفة الصدّیق ان اردت صوفیا علی التّحقیق از آنچه صفا را اصلی هست و فرعی اصلش انقطاع دلست از اغیار و فرعش خلو دلست از دنیای غدّار و این هر دو صفت صدّیق اکبرست رضی اللّه عنه پس امام اهل طریقت اوست انتهی کلامه بعد از ان برای صفت اول شاهدی ذکر کرده و آن خطبۀ او الا من کان یعبد محمّدا فان محمّدا قد مات الی آخرها و برای صفت دیگر نیز شاهدی و آن قصّۀ ما خلقت لعیالک قال اللّه و رسوله انتهی و نیز در ازالة الخفا گفته جمعی از مسلمین محققین را که مبشر به بهشت بودند مثل حضرت عثمان و طلحه بعد وفات آن حضرت صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شبهه عظیم پیش آمد انّ رجالا من اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم حزنوا علیه و حتّی و کاد بعضهم یوسوس و فی بعض الفاظ الحدیث انّهم ابتلوا بحدیث النّفس و فی روایة محمّد بن جبیر بن مطعم عن عثمان قال تمنّیت ان اکون سالت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ما ذا ینجینا مما یلقی الشّیطان فی انفسنا در علاج این داهیه متحیّر شدند و ندانستند که نجات این امر چیست صدیق اکبر وجه نجات ازین واهیه شدید ارشاد فرمود

عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم ینجیکم من ذلکم ان تقولوا ما امرت به عمران یقوله فلم یقله اخرجه احمد و ابو یعلی بطرق مختلفة و الفاظ متغائرة یفسّر بعضها بعضا و حاصل این قصه آنست که قوم معتاد بودند بدوام صحبت آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم و حالت اتّصال که سر و روح بکارهای خود مشغول باشند بصحبت آن جناب کسب می نمودند چون سعادت از دست رفت و آنحالت مفقود شد در تفرقه افتادند و حدیث نفس بر ایشان مستولی گشت حضرت صدیق که خلیفه مطلق آن حضرت بود و نائب بر حق او صلّی اللّه علیه و سلّم در علم ظاهر و باطن طریقه ذکر تعلیم نمود

ص: 655

این ست معنی این قصّه که بعد جمع طرق حدیث مفهوم گشت فلا تغترّ باقاویل النّاس فی ذلک و این اول احیاء طریقه صوفیّه است که از دست خلیفۀ اوّل رضی اللّه عنه و ارضاه بظهور پیوست بعد از ان حضرت مرتضی رضی اللّه عنه صلاة استغفار از صدیق اکبر اخذ نمود و بآن اعتناء تام نمود قال کنت إذا سمعت من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم حدیثا نفعنی اللّه بما شاء منه و إذا حدثنی عنه غیری استحلفت فاذا حلف لی صدّقته و انّ ابا بکر حدّثنی و صدق ابو بکر

انّه سمع النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال ما من عبد یذنب ذنبا فیتوضّأ فحسن الوضوء ثم یصلّی رکعتین لیستغفر اللّه عزّ و جل الاّ غفر له اخرجه احمد و ابو یعلی بطرق متعددة انتهی و در ماثر عمر می گوید آنچه عقول عامه ادراک آن کنند و مضطر شوند در اثبات آن برای فاروق اعظم آنست که اوصاف خیر که مناط مدح بحسب شریعت تواند بود همه در فاروق اعظم خدای تعالی نهاده است لیس علی اللّه بمستنکر ان یجمع العالم فی الواحد اندکی خاطر را باستقرای شخصی که مقتدای مسلمین اند و سلسلۀ اهتداء ایشان بآن اشخاص می رسد و طوائف مسلمین بذکر خیر ایشان رطب اللّسان اند و در دفاتر تواریخ احوال ایشان ثبت می نمایند مشغول باید ساخت تا ظاهر شود که ایشان از چند جنس بیرون نیستند پادشاهان عادل که در اعلا کلمة اللّه بجهاد اعداء اللّه و اخذ جزیه و خراج ید طولی پیدا کرده اند و فتح بلدان و ترویج ایمان بر دست ایشان واقع شده تا مسلمانان از سایۀ ایشان در کهف امان آسوده اند و اقامت حدود و احیاء علوم دین از ایشان ظاهر شده و محقّقین فقها که حلّ معضلات فتوی و احکام نموده اند

ص: 656

و عالمی از ایشان مستفید گشته تقلید ایشان پیش گرفته اند مانند فقهای اربعه و ثقات محدّثین که حفظ حدیث خیر البشر نموده اند و صحیح را از سقیم ممتاز ساخته اند مثل بخاری و مسلم و امثالهما و کبار مفسّرین که تفسیر قرآن عظیم و شرح غریب و بیان و توجیه و ذکر اسباب نزول نموده اند و درین باب گوی مسابقت از اقران ربوده مانند واحدی و بغوی و بیضاوی و غیرهم و عظمای قرّا که نظم قرآن را یاد گرفته اند و در مشق ادای آن عمری بسر برده و بمردمان تعلیم آن فرموده اند مانند نافع و عاصم و غیرهما و مشایخ صوفیه که بتأیید صحبت بادیه پیمایان ضلالت را براه نجات آورده مصدر کرامات عجیبه گشته اند و مکاشفات صادقه بر دل این عزیزان ظاهر گردید مثل سیّد عبد القادر جیلانی و خواجه نقشبند و غیرهما و اذکیای حکما که حکمت عملی را بتعبیرات رائقه آمیخته در گوش سامعان انداخته اند مانند مولانا جلال الدّین رومی و مصلح الدّین شیرازی و غیره این همه آنچه در مدح می شود امریست عرفی که خوشطبعان شعرا بان ناطق می شوند نه جمله شریعت سنیه فاروق اعظم را بمنزله خانه تصور کن که درهای مختلف دارد و در هر دری صاحب کمالی نشسته در یک در مثلا اسکندر ذو القرنین با آن همه سلیقه ملک گیری و جهان ستانی و جمع جیوش و بر هم زدن جنود اعدا در دیگر در نوشیروانی با آن همه رفق و لین و رعیّت پروری و دادگستری اگر چه ذکر نوشیروان در مبحث فضائل حضرت فاروق اعظم سوء ادبست و در دیگر در ابو حنیفه یا امام مالک با آن همه قیام بعلم فتاوی و احکام و در دیگر مرشدی سیّد عبد القادر با خواجه بهاء الدّین قدس سرّهم و در دیگر محدثی بر وزن ابو هریره و ابن عمر و در دیگر قاری همسنگ نافع با عاصم و در دیگر حکمی مانند مولانا جلال الدّین رومی یا شیخ فرید الدّین عطّار و مردمان گرداگرد این خانه ایستاده اند و هر محتاجی حاجت خود را

ص: 657

از صاحب فن درخواست می نماید و کامیاب می گردد و چون از انبیا صلوات اللّه و سلامه علیهم گذشتی کدام فضیلتی خواهد بود که ازین فضیلت بالاتر باشد و نیز گفته الحال هر چه طوائف مسلمین بهر چه مشغول اند از علوم فقه و تصوف و حکمت عمل همه بسعی فاروق اعظم ترتیب یافته اند انتهی و نیز شاه ولی اللّه در قرّة العینین که در حقیقت قرة عیون النّواصبست به نسبت ازالة الخفا بالاتر رفته و در نفی انتساب و حقیقت و طریقت بجناب امیر علیه السّلام و ابطال افضلیّت آن جناب درین باره بر شیخین بطول و عرض بسیار کلامی بس مشبع و طویل افاده فرموده قریب یک جزو خرافات و ترّهات نوشته عصبیّت و تعصّب خود را بمرتبۀ عیان رسانیده و مدّعین این امر را نهایت طعن و تشنیع کرده ایراد تمام کلامش در این جا خالی از تطویل و املال سامع نیست هر که خواهد بآن رجوع نماید لیکن نقل پارۀ از کلامش در این جا می نمایم و هذه عبارته شبهات متصوّفه زمان ما بر اقسامست جمعی از ایشان بر استناد سلسله تصوف بحضرت مرتضی ع اعتماد نموده بتفضیل او قائل می شوند واصل منشأ این شبهه شجرات طرق صوفیه است که آنجا اتّصال معروف کرخی بدو شیخ نقل می کنند بامام علیّ بن موسی الرّضا و بدأ و طائی و اتّصال حسن بصری بحضرت مرتضی ع ذکر می کنند یا ظنّی دیگر که در نفوس ایشان کامنست که این طریقۀ وصول بحقست بخلاف شریعت که وصولست بأوامر حق پس حضرت مرتضی امام راه وصول بحق باشد و واسطه در میان آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم و امّت او باین اعتبار پس حضرت مرتضی ع افضل باشد و جمعی از ایشان گویند که شریعت اصلاح ظاهرست و مانند رسم کدخدائی و ملکداریست و فضیلت حقیقت فنا و بقا و معرفت ذات و صفاتست و صاحب این فضیلت مرتضاست و کار شیخین بجز اقامت رسوم اسلام نبوده است و اصل این شبهه افسانه است که آن را اسماعیلیه و قرامطه

ص: 658

و دهریه اخذ نموده اند و کلام بعض صوفیّه را برین معنی فرود آوردند و جمعی هستند که از ظاهر کلام شیخ محی الدّین ابن عربی و اتباع او تفضیل گونه فهم کرده اند و یکی را بده گرفته چیزها بدماغ خود پخته اند و جمعی هستند که ببعض واقعات خود و اسلاف خود تمسّک نموده فضل کلّی اثبات نموده اند و بحقیقت گواهی کسی در باب تفضیل مسموع نیست تا منزلت هر دو نفهمیده باشد حفظت شیئا و غابت عنک اشیاء و ما می خواهیم که بکلام موجز مضمون تقریرهای ایشان را ذکر کنیم و بطریق بر انداختن آنها مطلع سازیم اگر گویی که علم دو نوعست علم باللّه و علم باحکام اللّه و مطلوب در راه حق دو نوعست وصول بذات حق و احکام اسباب معده وصول بحق و جلب ناس تدریجا بمرتبه وصول بحق و مانند آن و نوع اول افضلست از نوع ثانی و واسطه در میان آن حضرت و امّت او در نوع اوّل حضرت مرتضاست بچند وجه یکی عالمان علم باللّه و واصلان بذات حق سلاسل دارند که بعض از بعض آن را اخذ کرده اند و همه این سلاسل متوجه اند بحضرت مرتضی چنانکه شجرت ایشان بر ان دلالت می کند بشیخین زیرا که هیچ سلسله از سلاسل صوفیّه بشیخین عائد نمی شود دوم آنکه از حضرت مرتضی کلمات عجیبه از باب سلوک و معارف که دلالت می کند بر انتهای او درین باب روایت کرده شده است و صوفیّه آن کلمات و بمنزلۀ امثال سائر در مصنّفات خود ذکر کرده اند و کرامات فارقه که صدور مثل آن بغیر تمکّن تام در طریقه صوفیّه میسّر نشود نقل نموده اند سوّم آنکه حضرت مرتضی ع الزق بود بآنحضرت نسبا و مطاهرة و صحبة و ازکی بود در فهم و ارغب بود در سلوک راه خدای تعالی او توجه آن حضرت بجانب او بیشتر از همه بوده و چون قابلیّت تلمیذ و کوشش او با توجه شیخ و صحبت دائمه او با کمال منزلت شیخ و تمام تاثیر توجه او جمع شود می باید که ارشاد و رشد بکمال خود برسد چهارم آنکه آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلم

ص: 659

فرموده اند

انا مدینة الحکمة و علیّ بابها و ظاهرست که در علم ظاهر حضرت مرتضی ع با سائر صحابه همعنان بوده پس معلوم شد که همان علم باطنست که باو حواله کرده شد پنجم آنکه اولاد حضرت مرتضی ع در هر زمان مصدر فیض باطن بوده اند و هر یکی از والد خود این راه را اخذ کرده است

و الولد سرّ لابیه قوله همه این سلاسل متوجّه اند بمرتضی گوییم اتّصال سلاسل بحضرت مرتضی امریست مشهور بر السنه صوفیه و نزدیک تفتیش آن را اصلی ظاهر نمی شود و مشهورات دو قسم اند مشهور عند جماهیر اهل نقل و مشهور نزدیک طائفۀ دون الطائفه و این از قسم اخیرست نزدیک طائفه صوفیه مشهور شد فقط و اصل این نقل ضعیفست یا باطل که آن را تلقی کردند متاخّرین بقبول و هر مشهوری که چنین باشد آن را اعتدادی نیست مثل نماز لیلة الرّغائب و لیلة النّصف من شعبان و نماز ایام اسبوع الی غیر ذلک بلکه متاخّرین هر طائفه را از فرق ناس مشهورات مسلّمه است در میان ایشان و باصلی صحیح رجوع نمی کنند کما لا یخفی دلیل بر این معنی آنست که قائلان باین سلاسل متّفق اند برینکه مبنای آن اتّصال حسن بصریست بمرتضی و اگر اتصال حسن بصری بمرتضی متحقق می بود او را صحبت معتمد بها با مرتضی متحقق می بود و خود چنین صحبت منتفی ست الی آخر ما ساق من المجاز فات الواضحة و المکابرات اللائحة و گمان مبر که شاه ولیّ اللّه والد مخاطب افیق باین تحقیق رشیق و تدقیق انیق و تحجیر و تضییق و مو شکافی و تحدیق که رشک افزای لطائف صنوف نعیق و نقیق و نهیق و شهیق متفردست باشد و تنها ملازمان او باین کلمات عصبیّت آیات قلوب اهل ایمان می خراشد و نمک بر جراحات اهل اسلام بنفی افضلیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در علم طریقت مع نفی افضلیّت آن حضرت در علم شریعت می پاشد بلکه شیخ الاسلام و ملاذ محققین فخام ایشان اعنی ابن تیمیه حرانی درین باب سابق الاقدام و مبدی غرائب

ص: 660

هواجس و اوهام و مبرز عجائب خیالات خام و مظهر بدائع توهّمات نافرجامست مگر نه بینی که او در کتاب منهاج السّنّة که از قبیل تسمیة الشیء باسم نقیضه است بجواب قول جناب علامه حلّی احله اللّه میطان الکرامة و بواه معان السلامة اما علم الطّریقة فالیه أی الی علی علیه السّلام منسوب فانّ الصّوفیة کلّهم یسندون الخرقة إلیه از جا در می آید و خود را از مقام شیخوخت و وقار و تثبت و تامل و اعتبار می رباید و این هفوات رنگین و خرافات شگرف غرابت آگین می سرآید و الجواب ان یقال اوّلا امّا اهل المعرفة و حقایق الإیمان المشهورون فی الامّة بلسان الصّدق فکلّهم متّفقون علی تقدیم أبی بکر و انّه اعظم الامّة فی الحقائق الایمانیّة و الاحوال العرفانیة و این من یقدّمونه فی الحقائق الّتی هی افضل الامور عندهم الی من ینسب إلیه لباس الخرقة

فقد ثبت فی الصّحیحین عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم انّه قال انّ اللّه لا ینظر الی صورکم و اموالکم و انّما ینظر الی قلوبکم و اعمالکم فاین حقائق القلوب من لباس الابدان و یقال ثانیا الخرق متعدّدة اشهرها خرقتان خرقة الی عمر و خرقة الی علی فخرقة عمر اسنادان اسناد الی اویس القرنی و اسناد الی مسلم الخولانی و اما الخرقة المنسوبة الی علی فاسنادها الی الحسن البصری و المتأخّرون یصلونها بمعروف الکرخی فانّ الجنید رضی اللّه عنه صحب السّری و السّری صحب معروف الکرخی بلا ریب و امّا الاسناد من جهة معروف فمنقطع فتارة یقولون انّ معروفا صحب علی بن موسی الرضا و هذا باطل قطعا لم یذکره المصنّفون لاخبار معروف

ص: 661

بالاسناد الثابت المتصل کابی نعیم و أبی الفرج بن الجوزی فی کتابه الّذی صنّفه فی فضائل معروف و معروف کان منقطعا فی الکرخ و علیّ بن موسی کان المامون قد جعله ولیّ العهد بعده و جعل شعاره لباس الخضرة ثمّ رجع ذلک و اعاد شعار السّواد و معروف لم یکن ممّن یجتمع بعلیّ بن موسی و لا نقل عنه ثقة انّه اجتمع به او اخذ عنه شیئا بل و لا یعرف انه راه و لا کان معروف بوابه و لا اسلم علی یدیه فهذا کلّه کذب و امّا الاسناد الآخر فیقولون ان معروفا صحب داود الطّائی و هذا ایضا لا اصل له و لیس فی اخباره المعروفة ما یذکر فیها اخذه عن داود الطّائی شیئا و انما نقل عنه الاخذ عن بکر بن خنیس العابد الکوفی و فی اسناد الخرقة ایضا انّ داود الطّائی صحب حبیب العجمی و هذا ایضا لم یعرف له حقیقة و فیها انّ حبیبا العجمی صحب الحسن البصریّ و هذا صحیح فانّ الحسن کان له اصحاب کثیرون مثل ایوب السّجستانی و یونس بن عبید و عبد اللّه بن عون و مثل محمد بن واسع و مالک بن دینار و حبیب العجمی و فرقد السّنجی و غیرهم من عباد اهل البصرة و فی الخرقة ان الحسن صحب علیّا و هذا باطل باتفاق اهل المعرفة فانّهم متفقون علی انّ الحسن لم یجتمع بعلیّ و انّما اخذ عن اصحاب علی اخذ عن الاحنف بن قیس و قیس بن عباد و غیرهما عن علیّ و هکذا رواه اهل الصّحیح و بعد کلامی دیگر در تکذیب ملاقات حسن بصری با حضرت امیر علیه السّلام گفته و قد کتبت اسانید الخرقة لأنّه کان لنا فیها اسانید فبیّنتها لیعرف الحق

ص: 662

من الباطل و لهم اسناد ثالث بالخرقة المنسوبة الی جابر و هو ایضا منقطع جدا و قد علم بالنقل المتواتر انّ الصّحابة لم یکونوا یلبسون مریدیهم خرقة و لا یقصّون شعورهم و لا التّابعون لهم باحسان و لکن هذا فعله بعض لمشائخ المشرق من المتأخّرین و کذا اصحاب معاذ بن جبل کانوا یاخذون عن عبد اللّه بن مسعود و غیره و کذلک اصحاب ابن عبّاس یاخذون عن ابن عمرو أبی هریرة و غیرهما و کذلک اصحاب زید بن ثابت یاخذون عن أبی هریرة و غیره و قد انتفع بکل منهم من نفعه اللّه به و کلّهم متّفقون علی دین واحد و طریقة واحدة و سبیل واحد یعبدون اللّه و یطیعون رسوله محمّدا صلّی اللّه علیه و سلّم و من بلغهم من الصّادقین عن النّبیّ شیئا قبلوه و من فهّمهم من القرآن و السّنّة ما دلّ علیه القرآن و السّنّة استفادوه و من دعاهم الی الخیر الّذی یحبّه اللّه و الرّسول اجابوه و لم یکن احد منهم یجعل شیخه ریّا یستغیث به کالاله الّذی یسئله و یرغب إلیه و یعبده و یتوکّل علیه و یستغیث به حیّا و میّتا و لا کالنّبیّ الّذی تجب طاعته فی کلّ ما امر و بعد کلامی در تشنیع بر همچو کسانی که اعتقاد بمشایخ دارند گفته و اکثر المسلمین بالمشرق و المغرب لم یاخذوا عن علی شیئا فانّه رضی اللّه عنه کان ساکنا بالمدینة و اهل المدینة لم یکونوا یحتاجون الی نظائره کعثمان فی مثل قضیّة تشاورهم فیها عمرو نحو ذلک و لمّا ذهب الی الکوفة کان اهل الکوفة قبل ان یاتیهم

ص: 663

قد اخذوا الدّین عن سعد بن أبی وقاص و عبد اللّه بن مسعود و حذیفة بن الیمان و عمّار بن یاسر و أبی موسی الاشعری و غیر هؤلاء ممّن ارسله الی الکوفة و اهل البصرة اخذوا الّذین عن عمران بن حصین و أبی بکر و عبد الرّحمان بن سمرة و انس بن مالک و غیرهم من الصّحابة و اهل الشام اخذوا الدّین عن معاذ بن جبل و عبادة بن الصّامت و أبی الدّرداء و بلال بن رباح و غیرهم من الصّحابة و العباد و الزّهاد من اهل هذه البلاد اخذوا الدّین عمّن شاهده من الصّحابة فکیف یجوز ان یقال انّ طریق الزّهد و التّصوّف متّصل به دون غیره و هذه کتب الزّهد مثل الزّهد للامام احمد بن حنبل و الزّهد لعبد اللّه بن المبارک و الزّهد لوکیع بن الجرّاح و الزّهد لهنّاد بن السّری و مثل کتب اخبار الزّهاد کحلیة الأولیاء و صفوة الصّفوة و غیر ذلک فیها من اخبار الصّحابة و التّابعین امور کثیرة و لیس الّذی فیها لعلیّ اکثر ممّا فیها لابی بکر و عمر و معاذ بن جبل و ابن مسعود و ابیّ بن کعب و أبی ذر و أبی الدّرداء و أبی امامة و امثالهم من الصّحابة انتهی از ملاحظه این کلمات غرابت سمات و هفوات سماجت آیات واضح می شود که گو فاضل مخاطب قمقام برای تخدیع عوام اغثام و تسکین خواطر همج رعاع اقزام بخوف انحراف ایشان از انقیاد و اطاعت خدام عالی مقام در مقام نفی کمالات نبوّت از جناب سیّد الوصیّین سلام اللّه علیه و آله اجمعین به بیان انتهای سلاسل جمیع اولیا بآنجناب انتهای و لا وصفا با اهلبیت اصطفا علیهم آلاف التّحیّة

ص: 664

و الثّنا در قلوب غیر ممیّزین سراب از آب راسخ ساخته لکن نزد ابن تیمیّه شیخ الاسلام سنّیه و اتباع و اشیاع آن رئیس این فرقه سنّیه از مقام ولایت و تفخیم و تبجیل و تجلیل شیخین هابط و در وهده رفض و تشیّع و انحراف از اسلاف ساقط گردیده مگر نمی بینی که ابن تیمیه بصراحت تمام نفی اختصاص مقام ولایت از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نموده بلکه در احوال عرفانیه بتقدیم ابو بکر قائل شده از قبول انتهای سلاسل صوفیّه بجناب امیر المؤمنین علیه السّلام استنکاف و اعراض و صدود و اغماض و بر نسبت آن التهاب و اضطراب و ارتیاع و التیاع و ارتماض و نهایت کراهت و اشمئزاز و انقباض ظاهر ساخته و آن حضرت را هرگز مختص بمقامات زهد و عرفان و سلوک و ایقان ندانسته و ظاهر ساخته که از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام درین باب منقولست زیاده از ان نیست که از أبی بکر و عمر و دیگر صحابه منقول شده و اکثر مسلمین مشرق و مغرب از آن جناب اخذ نکرده اند و اهل مدینه بآنجناب احتیاج نداشتند چنانچه بعثمان و غیر او احتیاج داشتند و اهل کوفه و بصره و اهل شام طریق زهد و تصوّف را از ذکر صحابه اخذ کرده اند نه از آن جناب و این اخذ هرگز بآنجناب اختصاص نداشت و ابن تیمیه قبل ازین عبارت بصراحت تمام ظاهر کرده که تفضیل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بر ابو بکر گو در علم باطن باشد از قبیل تشیّع و الحادست چنانچه در منهاج گفته و الملاحدة المنتسبون الی التصوّف کابن سبعین و ابن عربی و التلمسانی و امثالهم و إن کانوا یعظّمون الخلفاء الثّلاثة فهم یمیلون الی التّشیّع و عامّتهم یفضّلون علیّا علی أبی بکر امّا مطلقا و امّا فی علم الباطن کما فعل ذلک ابو الحسن الجزلی و طائفة من نمطه فاشترک جنس الملحدین فی التّشیّع انتهی پس گو فاضل

ص: 665

مخاطب بتفضیل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در علم باطن بر شیخین خوش باطن حسن اعتقاد خود نزد عوام ظاهر ساخته لیکن نزد شیخ الاسلام و مقتدای اعلام خود اعنی ابن تیمیّه قمقام موسوم بتشیع و رفض و الحاد در اسلام گردید بلکه باین لابه و تخدیع ولیّ لسان و تلمیع نزد پدر بزرگوار عمدة الخداق خود هم ناخلفست و عاق و از منکرین یقینیات و متواترات شائعه فی الآفاق و مستحق ایلام و ازعاج و اقلاق و مستوجب تعنیف و تعییر و ارهاق و مرتکب مخالفت جنابشان و ایثار کید و نفاق فضلّ سعیهم فی الدّنیا و ما لهم فی الآخرة من خلاق و چون فاضل معاصر مولوی حسن الزّمان در ردّ مجازفات ابن تیمیه خلیع العذار و ابطال خزعبلات والد ماجد مخاطب جلیل الفخار کلام طویل و مشبع مشتمل بر نهایت توهین و تهجین و انکار سراسر خسار به زبان خامه بلاغت نگار سپرده نقل جمله ای از آن مناسب می نماید قال فی القول المستحسن وصل لما تم الکلام فی المرام من تحقیق الاتّصال بالامکان الّذی کاد ان یکون وجوبا و اللّقاء و السّماع و ذکر ما تیسّر من عداد من اثبته من الائمة الحفاظ و المحدثین الایقاظ رضی اللّه عنهم فاراد محمّد المشتهر بفخر الدّین ان یشیر الی أناس ینکرونه فقد وجد بعد التفتیش و الفحصة شرذمة من المقدّمة و فرقة من المتأخّرة فمن الاولی من یقول لم یثبت سماعه منه أی عنده قال السّیوطی فی زاد المسیر الحفاظ مختلفون فی سماع الحسن البصری من علی رضی اللّه تعالی عنهما فمنهم من لم یثبته کالبخاری و یحیی بن معین و نقل فی اتحاف الفرقة عن ابن حجر فی تهذیب التّهذیب قال یحیی بن معین لم یسمع الحسن من علیّ بن أبی طالب قیل لم یسمع من عثمان

ص: 666

قال یقولون عنه رایت عثمان قام خطیبا و قال غیر واحد لم یسمع من علیّ رضی اللّه عنه انتهی و سئل ابو زرعة هل سمع الحسن احدا من البدریّین قال رآهم رویة رای عثمان و علیّا فقیل سمع منهما شیئا قال لا و قال البزار روی عن علیّ بن أبی طالب رضی اللّه عنهما و لم یسمع منه و بینهما قیس بن عباد و ابن الکوّاء و لم یثبت له سماع من احد من اهل بدر قلت قد صحّ عند سائر ائمّة الشّأن بوجوه ثابتة سماعه من عثمان زمان اجتماعهما هما و علیّ فی مکان و کذا اجتمع بالمرتضی بعده الی مدة فقد سمع منه علوما جمة لا محالة کما مضی فی المقدمة و کفی ردّا علی ابن معین و موافقیه بروایته صاحبه أبی یعلی الصّحیحة علی شرطه و تشدید هؤلاء العلماء فی الاسانید و اعقادهم علی استقرائهم معلوم لا یحتاج الی بیان قال الذّهبی فی فصل ذکره بعد تصنیف المیزان عقب نقل کلام ابن معین فی الامام الشّافعی فقد آذی ابن معین نفسه بذلک و لم یلتفت احد الی کلامه فی الشّافعی و لا الی کلامه فی جماعة من الاثبات انتهی و کذا کلام البخاری فی الائمّة کشیخنا عبد الواحد و فقیهنا أبی حنیفة و البزار قال ابو احمد الحاکم یخطی فی الاسناد و المتن و قال ابو عبد اللّه الحاکم سألت الدّار قطنی عنه فقال یخطی فی الاسناد و المتن جرحه النّسائیّ و قال حمزة السّهمی عن الدار قطنی کان ثقة یخطی کثیرا و یتّکل علی حفظه و قال ابو الشّیخ عقب الثناء علیه و غرائب حدیثه و ما ینفرد به کثیر و مع هذا کلّه

ص: 667

فکیف یقبل نفیهم مطلقا سیّما و قد عارضه اثبات الاثبات بالحجج البیّنات و منها من یقول لا نعرف و لا نعلم سماع الحسن من علیّ کرّم اللّه وجهه کالتّرمذیّ فلا یلزم من عدم ثبوته عندهم او عدم معرفتهم عدمه فی الوجود فهم فیه معذورون و من الاخری من یسلک طریقة المتعقبة فیقول مجازفة من غیر استقراء و تتبع اقوال الافاضل انّ الاجتماع و السّماع کلیهما باطل باتفاق الاماثل منهم اعجوبة وقته ابن تیمیّة الحنبلی غفر اللّه له و نحی نحوه صاحب القرّة و قد قال شیخ الاسلام الامام الحافظ ابو الفضل ابن الحجر العسقلانی فی الدرر الکامنة فی ترجمته بعد ما ذکر مناقبه و مثالبه کالقول بحرمة زیارة قبر النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و قد نحا نحوه صاحب القرّة فی الحجّة فانّه قال فی حدیث لا تشدوا الرّحال بعد ذکر الحکمة فیه من سدّ الفساد و الذّریعة لعبادة غیر اللّه تعالی و الحقّ عندی انّ القبر و محل عبادة ولیّ من اولیاء اللّه تعالی و الطّور کل ذلک سواء فی النهی ثمّ ثمّ لم یذکر فی المناسک شیئا ممّا ثبت من احادیث الزیارة النبویّة علی صاحبها الصّلوة و التّحیّة مع التزامه هنالک لذکر نحو ذلک فهو مع ابن تیمیّه بلا ریبة و العجب انه مع هذا قال فی حدیث زیارة القبور کان نهی عنها لانّها تفتح باب العبادة لها فلمّا استقرّت الاصول الاسلامیّة و اطمأنّت نفوسهم علی تحریم العبادة لغیر اللّه اذن فیها انتهی و عدم صحة اسلام علی المرتضی

ص: 668

کرّم اللّه وجهه لکونه صبیّا بل التّدارک علیه و علی الذریّة الطّاهرة باعتراضات سخیفة مردودة و قد نحی نحوه صاحب القرّة بتلویحات قریبة من التصریحات و اشارات شبیهة بالعبارات بادنی تغیر ممّا للنواصب مع ذکر علی المرتضی کرم اللّه وجهه فی کل موضع منها بلفظ المرتضی و کذا وضع فی کتابه ازالة الخفاء عن خلافة الخلفاء اشیاء تسمیه ازالة الخلافة و الهدایة عن خاتم و فاتح الولایة لا نستبیح ذکر شیء منها و الکتابان بین ظهرانی الناس الان و کفی ردّا لما فیهما من هذا بکلمات ولده صاحب التحفة الاثنی عشریة و غیره نسال اللّه السّلامة و العصمة و امّا تصحیح اسلام المرتضی و هو صغیر فقال الحافظ مستنبط من کونه اقر علی ذلک قال الشیخ قاسم بن قطلوبغا الحنفی فی تخریج احادیث الاختیار اوضح من هذا ما

روی ابن سعد فی الطّبقات انا اسماعیل بن أبی اویس ثنی أبی عن الحسن بن زید بن الحسن بن علی بن أبی طالب انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم دعا علیّا الی الاسلام و هو ابن تسع سنین و یقال دون التّسع و لم یعبد وثنا قط لصغره انتهی قال فلو لم یکن الاسلام مقبولا منه لما دعاه إلیه انتهی قلت و کذا دعا شرذمة من اطفال الصحابة الی الاسلام و قبله منهم کما یظهر من کتب الاثر و قد بایع عبد اللّه بن الزّبیر و جعفر بن الزّبیر و عبد اللّه بن جعفر و هم أبناء سبع سنین رواه ابو نعیم و ابن عساکر و غیرهما و للطبرانی بسند جید جدا

عن الامام محمّد الباقر انّ النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلم بایع الحسن و الحسین و عبد اللّه

ص: 669

بن عباس و عبد اللّه بن جعفر و هم صغار لم یعقلوا و لم یبلغوا و لم یبایع صغیرا الا منا انتهی و انما المردّ فی ذلک کله فی عام الحکم الی الفهم و اوضح من ذلک کله فی صحة اسلام المرتضی صبیّا ما فی احادیث فی مقام تفضیله انّه اوّلهم سلما و نسبة امیر المؤمنین عثمان بن عفان تفضیله انّه اوّلهم سلما و نسبة امیر المؤمنین عثمان بن عفان رضی اللّه تعالی عنه الی حبّ المال و ردّ الاحادیث الموجودة فی السنن و ان کانت ضعیفة و تبعه صاحب القرّة بل قد ترقی فردّ الدّواوین الاسلامیّة غیر الکتب الخمسة و الموطا و مسند احمد و ذکر اختلاف العلماء الکرام فی حقّه انا لا نعتقد فی حقّه عصمة بل انا نخالفه فی مسائل اصلیّة و فرعیّة و قال فی لسان المیزان فی ترجمة ابن المطهر الرافضی و صنّف کتابه فی فضائل علیّ رضی اللّه عنه فنقضه الشیخ تقی الدّین ابن تیمیّة فی کتاب کبیر و قد اشار الشّیخ تقی الدّین السبکی الی ذلک فی ابیاته المشهورة حیث قال و ابن المطهر لم یظهر خلافه و لابن تیمیّة رد علیه و استیفاء اجوبة لکنه یذکر بقیّة الابیات فیما یعاتب به ابن تیمیة من العقیدة طالعت الردّ المذکور فوجدته کما قال السبکی فی الاستیفاء لکن وجدته کثیر التحامل الی الغایة فی ردّ الاحادیث الّتی یوردها ابن المطهّر و ان کان معظم ذلک من الموضوعات و الواهیات لکنّه ردّ فی ردّه کثیرا من الاحادیث الجیاد الی قوله یهم و یصل من مبالغته لتوهین کلام الرافضی احیانا الی تنقیص علی و الترجمة لا تحتمل ایضاح ذلک و ایراد امثلته قلت و مع ذلک

ص: 670

کونه لم یذکره فی اللسان کالذّهبی فی المیزان مع ذکر الاجلاّء فیهما من عجائب الزّمان و قال الامام ابو عبد اللّه الذّهبی رحمه اللّه فی تاریخه مع کونه من اتباعه فی کثیر کما لا یخفی بعد ذکر نحوها فهو بشر له ذنوب و خطایا و کذا ذکر الامام الیافعی و غیر واحد من الأئمّة و قال العلامة ابن حجر المکی فی الجوهر المنظّم فی زیارة القبر المکرّم من ابن تیمیّة حتّی ینظر إلیه او یعول فی شیء من امور الدّین علیه و هل هو الاّ کما قال جماعة من الأئمّة الّذین تعقبوا کلماته الفاسدة و حججه الکاسدة حتّی اظهر و اعوار سقطاته و قبائح اوهامه و غلطاته کالعز ابن جماعة عبد اضله اللّه و اغواه و البسه رداء الخزی و ارداه و بواه من قوّة الافتراء و الکذب ما اعقبه الهوان و اوجب له الحرمان و لقد تصدی شیخ الاسلام و عالم الانام المجمع علی جلالته و اجتهاده و صلاحه و امامته التقی السبکی قدّس اللّه روحه و نور ضریحه للردّ علیه فی تصنیف مستقل افاد فیه و اجاد و اصاب و اوضح بیاهر حججه طریق الصواب فشکر اللّه مسعاه و ادام علیه شآبیب رحمته و رضاه من عجائب الوجود ما تجاسر علیه بعض السّرجاء من الحنابلة فغبر فی وجوه مخدراته الحسان لَمْ یَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لا جَانٌّ و اتی ما دل علی جهله و اظهر به عوار غباوته و عدم فضله الی قوله و تدارک ابن تیمیّة سیّما الخلفاء الراشدین باعتراضات سخیفة شهیرة و اتی من نحو هذه الخرافات بما تمجه الاسماع و تنفر منه الطباع و هکذا ذکر العلامة المحدّث البرنسی فی اتحاف اهل العرفان برویة الأنبیاء و الملائکة و الجان و قال

ص: 671

العلاّمة الحافظ الشّامی صاحب السّیوطی فی سیره المسماة بسبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد صلّی اللّه علیه و سلّم مشروعیة السفر لزیارة قبر النّبی صلّی اللّه علیه و اله الامجاد قد الّف فیها الشیخ تقی الدین السّبکی و الشیخ کمال الدّین بن الزّملکانی و الشیخ داود ابو سلیمان کتاب الانتصار و ابن جملة و غیرهم من الأئمّة و ردّوا علی الشیخ تقی الدّین ابن تیمیة فانّه اتی فی ذلک بشیء منکر لا یغسله البحار و ممّن ردّه علیه من أئمّة عصره العلامة محمّد بن یوسف الزرندی المدنی المحدث فی بغیة المرتاح الی طلب الارباح ثم فی هذا کلّه ردّ جیّد علی ما وقع للقاری من الاشاره الی تاویل مذهبه هذا و حمله علی محامل بعیدة من مقصوده علی مراحل و زعمه انّه من اولیاء اللّه فلا حول و لا قوّة الا باللّه قال الشیخ العلامة شهاب الدّین ابو عبد اللّه احمد البرنسی المالکی الشاذلی المعروف بزروق فی شرح حزب البحر فان قلت قد انکر ابن تیمیّة هذه الاحزاب و ردّها ردّا شنیعا فما جوابه قلنا ابن تیمیّة رجل مسلّم له باب الحفظ و الاتقان مطعون علیه فی عقائد الایمان ملموز بنقص العقل فضلا عن العرفان و قد سئل عنه الشیخ الامام تقی الدّین السبکی فقال هو رجل علمه اکبر من عقله قلت و مقتضی ذلک ان یعتبر بنقله لا بتصرفه فی العلم قلت بل ینبغی ان لا یعتبر من نقله الا بما تخلص فیه التعصّب و من التعسّف لا مطلقا یتّضح لک ذلک مما نقله هنالک و قد بالغ بعض علماء الظاهر فاطلق ان من سمّی ابن تیمیّة

ص: 672

بشیخ الاسلام کاثر و لا یخفی ما فیه و لذا الف ابن ناصر الدّین الشافعی علیه کتابه الردّ الوافر و لکنی لم اقف علیه الی الآن و بالجملة فالفقهاء و العرفاء لیسوا اشدّ غلیظا علی احد من اهل العلم منهم علیه فثناء من اثنی علیه من العلماء فیما نقله ابن ناصر الدّین فی التّبیان بعضه یرجع الی علمه و بعضه وقع من عدم الوقوف علی سقمه من فضائحه و قبائحه قال ابن تیمیة فی منهاج السنّة قال الرافضی و امّا علم الطریقة فالیه منسوب فانّ الصّوفیّة کلهم یسندون الخرقة إلیه و الجواب اوّلا امّا اهل المعرفة و حقائق الایمان المشهورون فی الامة بلسان الصدق فکلهم متفقون علی تقدیم أبی بکر و انه اعظم الامة فی الحقائق الایمانیّة و الاحوال العرفانیّة و قال فی القول المستحسن بعد کلام علی هذا الکلام و اما نقل ابن تیمیة اتفاق اهل المعرفة علی تقدیم أبی بکر علی علیّ رضی اللّه عنهما فی الطریقة و علم الحقیقة فلا اصل له اصلا الی ان قال قال الجنید رضی اللّه تعالی عنه صاحبنا فی هذا الامر الذی اشار الی ما تضمنته القلوب و اوحی الی حقائقه و اوله بعد نبیّنا صلی اللّه علیه و آله و سلم علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه ذلک امرء اعطی علما لدنیا یعنی علم التصوف و

قال ایضا رضی اللّه عنه امیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب رضی اللّه عنه لو تفرغ إلینا عن الحروب لنقل إلینا عنه من هذا العلم یعنی علم الحقائق و التصوّف ما لا تقوم له القلوب اوردهما الامام ابو عبد الرحمن السّلمی الصوفی الحافظ شیخ الحاکم و البیهقی و امثالهما و نقلهما عنه الشیخ محمّد البخاری ثم المدنی المعروف بخواجه

ص: 673

فارسا الحنفی فی فصل الخطاب و قال الامام علی بن عثمان بن علی الجلابی الغزنوی المحدّث الفقیه الحنفی الصوفی فی کشف المحجوب قال سید الطائفة الجنید رضی اللّه عنه شیخنا فی الاصول و البلاء علیّ المرتضی یعنی ان امامنا فی علم الطریقة و معاملاتها هو علیّ المرتضی کرم اللّه وجهه فان اهل الطریقة یسمّونها الاصول و معاملاتها کلّها بلاء انتهی مترجما ثم قال فی القول المستحسن و ابن تیمیّة و این من یقدمونه فی الحقائق الّتی هی افضل الامور عندهم الی من ینسب إلیه لباس الخرقة و

قد ثبت فی الصحیحین عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم انّه قال انّ اللّه لا ینظر الی صورکم و اموالکم و انّما ینظر الی قلوبکم و اعمالکم فاین الحقائق القلوبیة من لباس الابدان فمردودة بانها لیست حقیقة لبسة الخرقة الفخریة هذا الّذی یفهمه بل هی کنایة عن الولایة الباطنیة کما انّ السلاطین الظاهریة إذا یولون الولاة یجعلون علیهم ملابس نفائس اکراما لهم و اعلاما بتولیتهم فالنّبی صلّی اللّه علیه و سلّم لما

قال من کنت مولاه فعلی مولاه عمّمه بعمامة و سیاتی تمام تحقیقه منّی بالتعلیم الفخری العلوی اللّدنّی انشاء اللّه العزیز القوی و یقال ثانیا الخرقة متعددة اشهرها خرقتان خرقة الی عمر و خرقة الی علی فخرقة عمر رضی اللّه عنه لها اسنادان اسناد الی اویس القرنی و اسناد الی أبی مسلم الخولانی قلت خرقة الخولانی کالخبر الشاذ الذی لا یعرف و لیس لها ذکر عند جماهیر اهل هذه المعروفة و المعاملة

ص: 674

الصوفیة و انما رواها الآحاد و لا یخفی انّ نسبة الخرقة الاویسیّة الی الحضرة العلویة اشهر عند اهلها و هم الصّوفیّة من نسبتها الی الحضرة العمریّة و صحبته علیّا اکثر من اجتماعه بعمر و روایته عنه اعرف و اظهر من روایته عنه و امّا الخرقة المنسوبة الی علیّ کرم اللّه وجهه فاسنادها الی الحسن البصری من المشهور المذکور المعلوم للخصوم اسناد الخرقة الکمیلیة و الشریحیّة کلیهما الی الحضرة العلویة خاصة بلا شبهة فی اتصالها و فوقها کلها الطریقة الحسنیّة اللتان یقال لکل منهما السلسلة الذهبیة و هذه السلاسل ینتظم فیها جمّ غفیر من سلاسل الصّوفیّة فلا ادری ان الحامل لابن تیمیّة علی عدم ذکرها کالاویسیّة المرتضویة الجهل بها أم محضة عصبیّة ردیّة و قد تبعه صاحب القرّة کما مضی فتنبه و من المقرّر المحرّر عند اهل السّیر و العلم بالخبر ان الخرق العلویّة و الطرق المرتضویّة قد استند إلیها و تخرج فیها عالم من اولیاء اللّه لا یحصون کثرة بل اولیاء الدّنیا مطلقا من الچشتیّة بشعبها و المکیّة بشعبها و القشیریة بشبعها و الهرویة بشعبها و الاحمدیّة الغزّالیّة بشعبها و المحمدیّة الغزّالیّة بشعبها و الشطاریة بشعبها و الرّفاعیّة بشعبها و القادریّة بشعبها و المدنیة بشعبها و السهروردیة بشعبها و الیسویة بشعبها و الکبرویّة بشعبها و الاکبریّة بشعبها و الشاذلیّة بشعبها و النقشبندیّة بشعبها فی الغالب و الشریحیّة بسلاسلها و شعبها و سلاسل أخر و انّما ینتسب

ص: 675

الی غیرها آحاد کالباب الکبار و الخوخة الصغیرة للمدینة و الدار فانصف و لا تعتسف و المتأخّرون یصلونها بمعروف الکرخی لم یذکر ما یصلها المتقدّمون به و هو امامنا ابراهیم البلخی عن الامام عبد الواحد عن الامام الحسن البصری رضی اللّه عنه فان هذه الطریقة متّصلة بلا شبهة عنده و باللّه العصمة و قال صاحب القرة بعد ایراد تلک الکلمات فی السّلسلة المرتضویّة إذا اتضحت هذه المقدمات فلزم ان نقرر رفع سلاسل الصوفیة من جهات فنقول مثلا صحب ابراهیم و الفضیل سفیان و حصّلا منه تهذیب النفس و هو من الاعمش و هو من اصحاب ابن مسعود قلت یا سبحان اللّه هل یرکب الاسانید من عنده من غیر ان یکون لذلک عند من یستعمل هذه الروایات اصل و هل معنی وضع الاسناد غیر هذا و لم یتذکر قوله ینبغی ان یذکر فی المطالب النقلیة الوقوع لا الامکان وَ اَللّهُ اَلْمُسْتَعانُ قال و هذه المقالة اصدق و احق من قولهم ان الفضیل اخذ هذا الفن عن عبد الواحد بن زید و هو عن الحسن و هو عن امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه لان انتساب الفضیل الی سفیان اظهر فی کتب الحدیث و طبقات الصّوفیة من انتسابه الی عبد الواحد قلت لیست کتب الحدیث موضع روایة اخذ الصوفیة علم الباطن عن شیوخهم حتی یذکر ذلک فیها و ینکر ما ینافیها و کتب طبقات الصوفیّة التی الفها من لا یسند الطریقة الی الفضیل فضلا عن ان یکون اعلم

ص: 676

بروایته من غیره کالقشیری و الهروی لیست بحجّة مع کونهم لم ینفوا ذلک علی ان المثبت مقدم علی النافی و لم یتعرض لاسناد ابراهیم عن الفضیل و لا لاسناد عبد الواحد عن الحسن لانه مستعمل عند الکل فتامل ثم اطال المقال من هذا النّمط فی غایة السقط و الغلط نعوذ بالحق مما یستحق منه السخط فان الجنید رضی اللّه عنه صحب السری و السّری صحب معروفان الکرخی بلا ریب و اما الاسناد من جهة معروف فمنقطع فتارة یقولون ان معروفا صحب علی بن موسی الرضا لا یخفی ما فیه من رائحة نسبة الاصفیاء الأولیاء الی الکذب بالتردّد و انما هو و نحوه فی السّند من التعدد و لکن لا طب للتبلّد مع التشدد فی التمرد و التعند و نسأل اللّه الصّمد الودّ لاولیائه و التودّد و المدد فی ذلک للتوکّد و هذا باطل قطعا لم یذکره المصنّفون لاخبار معروف بالاسناد الثابت المتّصل کابی نعیم و أبی الفرج ابن الجوزی فی کتابه الذی صنّفه فی فضائل معروف قلت ان لم یرووه لم ینفوه ایضا مع ان المثبت مقدّم علی النافی و من حفظ و ذکر حجّة علی من لم یحفظ و لم یذکر علی ان هذا باطل قطعا و انّی احاط علمه و حفظه جمیع الکتب المفردة فی اخبار معروف المعروفة حتی یدعی هذه الدعوی المصروفة هذا الامام الحافظ الناقد ابو عبد الرحمن السّلمی النیسابوریّ عصری ابو نعیم بل الاکبر منه المتوفی قبله بثمان عشرة سنة و صاحبهما الامام المحدّث المحقّق من شیوخ الخطیب البغدادی الحافظ ابو القاسم القشیری الاکثر اعتناء

ص: 677

و معرفة باحوال امثال معروف من مثل ابن الجوزی قد آورده بسنده کل منهما فی ترجمة معروف من کتابهما الغیر المفرد فی اخباره قال الامام القشیری هو من موالی علی بن موسی الرضا رضی اللّه عنهما سمعت محمّد بن الحسین رحمه اللّه یقول سمعت محمّد بن عبد اللّه الرازی یقول سمعت علیّ بن محمّد الدّلال یقول سمعت محمّد بن الحسین یقول سمعت أبی یقول رایت معروف الکرخی فی النوم بعد موته فقلت له ما فعل اللّه بک فقال غفر لی فقلت بزهدک و ورعک فقال لا بل بقبولی موعظة ابن السماک و لزومی الفقر و محبتی الفقراء و موعظة ابن السّماک ما قال معروف کنت مارّا بالکوفة فوقفت علی رجل یقال له ابن السّماک و هو یعظ النّاس فقال فی خلال کلامه من اعرض عن اللّه بکلیّة اعرض اللّه عنه جملة و من اقبل علی اللّه بقلبه اقبل اللّه إلیه برحمته و اقبل بجمیع وجوه الخلق إلیه و من کان مرة و مرة فاللّه یرحمه وقتا ما فوقع کلامه علی قلبی و اقبلت علی اللّه و جمیع ما کنت علیه ترکت الا خدمة مولای علی بن موسی الرضا و ذکرت هذا الکلام لمولای فقال یکفیک بهذا موعظة ان اتعظت به اخبرنی بهذه الحکایة محمّد بن الحسین قال سمعت عبد الرّحیم بن علی الحافظ ببغداد قال سمعت محمد بن عمر بن الفضل یقول سمعت علیّ بن عیسی یقول سمعت سری السّقطی یقول سمعت معروفا یقول ذلک انتهی الی ان قال فی القول المستحسن و معروف کان منقطعا فی الکرخ یعنی ما کان یدخل علی الخلق و لا کان یخرج من الکرخ قط و هذا دعوی بلا دلیل فهو غیر مقبول مع انّه

ص: 678

باطل فی نفسه لما مضی آنفا و علیّ بن موسی کان المامون قد جعله ولی العهد بعده لا تعلق له بالمقصود فان الامام علیّا الرّضا کما ذکر اهل السیر و العلم بالخبر جعل ولی العهد بمرو من بلاد خراسان قبل شهادته نحو سنة تخمینا فلا یصلح هذا حجّة لعدم لقیه معروف مدة عمره و انّ الّذی عند الصّوفیّة انما هو صحبة معروف للرضا قبل آخر عمره و معروف قد توفی الی رحمة اللّه تعالی قبل قصّة الولایة سنة مائتین علی الصحیح و قیل احدی و مائتین و جعل شعاره لباس الخضرة ثم رجع عن ذلک و اعاد شعار السّواد ایراد ذلک لا یمس إلیه المراد هنالک و معروف لم یکن ممن یجتمع بعلی بن موسی تکرار بلا فائدة و اعادة بلا عائدة و لا نقل عنه ثقة انّه اجتمع به او اخذ شیئا عنه بل و لا یعرف انّه رآه و لا کان معروف بوابه و لا اسلم علی یدیه فهذا کلّه کذب قد مضی بعض تکذیب بعضه و یاتی تکذیب بعضه انشاء اللّه العلی القوی و امّا الاسناد الآخر فیقولون انّ معروفا صحب داود الطائی و هذا ایضا لا اصل له و لیس فی اخباره المعروفة ما یذکر فیه اخذه عن داود الطائی شیئا هذا باطل بما مضی فی روایة الحدیث المسلسل بالتلقیم بسند جیّد قویم و قد قال الامام القشیری فی الرسالة فی باب الصّحبة و کان الاستاد ابو علی یقول اخذت هذا الطریق عن النّصرآبادی و النّصرآبادی عن الشبلی و الشبلی عن الجنید عن السّری و السّری عن معروف الکرخی و معروف عن داود الطائی قلت الظاهر انّ کل واحد منهم قد تلقی من صاحبه انّه تلقاه من صاحبه فان کلّ واحد قد لازم صاحبه دهرا و کلهم مع کونهم اهل الولایة و الهدایة هم اهل الروایة

ص: 679

و الدرایة المحقّقین لا کالمتصوفین الضعفاء و لذا اعتمده صاحب مجمع الاحباب و شرطه معلوم و فی طبقات شیخ الاسلام و الحفاظ الهروی و کان معرف قد صحب داود الطّائی فان قیل قد ولد الامام الرّضا لاحدی عشرة لیلة خلت من ربیع الاوّل سنة ثلث و خمسین و مائة علی الصحیح و قیل فی شوّال و قیل سنة ست و قد قال محمّد بن عبد اللّه بن نمیر مات داود سنة خمس و ستّین و مائة و رجّحه الهروی و قیل سنة ستّین و رجّحه ابن حجر و قیل احدی و ستّین و قیل اثنتین و ستّین و قال ابو داود الطیالسی مات اسرائیل و داود فی ایام و انا بالکوفة و قال ابو نعیم و قعنب بن المحرّر مات اسرائیل سنة ستین و مائة و قال دبیس و غیره سنة احدی و ستین و قیل اثنتین و ستّین و هو اکثر ما قیل فعلی هذا الراجح فی متوفی داود سنة ستین او احدی و ستین او اثنتین و سنین فیکون سن الامام الرضا إذ ذاک ثمان سنین او تسعا او عشرا فکیف یتصور ان یکون معروف قد اسلم علی یدیه ثم اتی داود و استند إلیه قلت ما ذا الذی فیه یستبعد فقد علم من روایة ابن الجوزی و غیره انه کان معروف قد ناداه اللّه تعالی بالاجتباء فی الصّباء حتی کان یرد قول المودّب له اب و ابن و ثالث ثلثة فیقول بل هو اللّه الواحد القهّار احد احد حتی هرب إذ ضرب المودّب و غاب سنین فکیف لا یتصور ان یکون باجتباء اللّه ایاه قد علم فراسة من نور اللّه ان الامام الرضا قد اتاه اللّه تعالی صبیّا الحکمة و المعرفة فانه شعبة من شجرة الاجتباء

ص: 680

و الاصطفاء و الارتضاء و علم انّه علی یدیه سیتخرج و یستکمل امره او الهم ذلک من اللّه تعالی کما الهم التوحید قبل ذلک فاتی الامام الرضا و احکم الاسلام علی یدیه ثم لما رجع لقی بالکوفة الامام داود و استفاد منه اشیاء فلمّا توفّی الامام داود الی رحمة اللّه تعالی و معروف لم یکمل امره و سمع نصیحة بعض اصحاب داود و موعظة ابن السّماک فعاد الی المولی الرضا و لازم خدمته و استفاد منه الی ان فاز بالمراد و الارشاد و الرشاد من اللّه الهاد و انّما نقل عنه الاخذ عن بکر بن خنیس العابد الکوفی و فی القشیریّة قال معروف الکرخی قال لی بعض اصحاب داود الطّائی ایّاک ان تترک العمل الخ و لا یخفی انّه لا یقتضی ان لا یکون معروف قد روی عن داود مشافهة و فی اسناد الخرقة ایضا ان داود الطائی صحب حبیبا العجمیّ و هذا لم یعرف له حقیقة جهل ابن تیمیّة به لیس بحجّة و ستاتی فی تحقیق الخرقة من مسند الدنیا الحافظ أبی طاهر السّلفی و المحدث أبی بکر الزرّاد و غیرهما من المحقّقین حقیقة حقّة لهذا و لسائر ما قد مرّ و من ذکر حجّة علی من لم یذکر سیّما و الّذی لم یذکره لم یتعرض لنفیه و قد صحح هذا کله صاحب القرة فی الانتباه و لم یتکلّم فیها فی القرة من حیث اللقیة و الصحبة و لکن احدث امر آخر سنورد مع الردّ بمدد اللّه الصمد و فیها انّ حبیبا العجمی صحب الحسن البصری و هذا صحیح فان الحسن کان له اصحاب کثیرون مثل ایوب السختیانی و یونس بن عبید و عبد اللّه

ص: 681

بن عون و مثل محمّد بن واسع و مالک بن دینار و حبیب العجمیّ و فرقد السبخی و غیرهم من عبّاد اهل البصرة لا حاجة الی هذه الاطالة و فی الخرقة ان الحسن صحب علیّا و هذا باطل باتفاق اهل هذه المعرفة فانّهم متّفقون علی ان الحسن لم یجتمع بعلیّ و انّما اخذ عن اصحاب علیّ اخذ عن الاحنف بن قیس و قیس بن عبّاد و غیرهما عن علیّ و هکذا رواه اهل الصحیح و الحسن البصری ولد لسنتین بقیتا من خلافة عمر و قتل عثمان و هو بالمدینة یقال له هنا فاین کان علی المرتضی اذن و هل رجل هو او الحسن مدة خلافة عثمان رضی اللّه عنه الی بلدة فلا بدّ له من القول بکونه رضی اللّه عنه بالمدینة الطیّبة و انهما لم یرحلا مدّة خلافة عثمان رضی اللّه عنه فیسأل فایّ مانع کان لهما من الاجتماع فلا جرم ان لا منجا له من ان یقول بعد کیت و کیت لا ریبة انهما کانا یجتمعان فی المسجد کل یوم خمس مرّات الی آخر ما تحقق فیما سبق و یا عجبا منه کیف لم یتعرض ههنا لتحقیق کون علی رضی اللّه عنه بایّة بلدة و تفحص عنه فیما إذا رحل الحسن الی البصرة قال کانت أمّه امة لام سلمة فلمّا قتل عثمان حمل التعبیر بالحمل عجیب تزویر فتامل الی البصرة و کان علی بالکوفة مرّ ردّه غیر مرّة و الحسن فی زمنه صبیّ من الصّبیان لا یعرف و لا له ذکر انتهی و یاتی ردّه انشاء اللّه تعالی و قال صاحب القرة بعد مقالته المذکورة و ثقات تبع التابعین الذین کانوا بالمدینة داخلون فی هذه المرتبة البتّة فعدم عدّ سلاسلهم و الاکتفاء بسلاسل

ص: 682

جمع من اهل العراق و خراسان نوع من الجور قلت یا سبحان اللّه هل الجور اثبات ما ثبت عن الاثبات متواترا متظافرا او نفی ذلک و اثبات ما لم یکن شیئا مذکورا و کیف یضعون الاسناد لما لم یقع لهم إلیه استناد قال و الذی یتبادر انّ اصل هذا الغلط کان بعض تصریحات أبی طالب المکّیّ و حیث ان کتابه اصل التصوّف کان هذه المسئلة من مشهوراتهم الذّائعة و هو و ان کان عمدة فی هذه الطریقة فله تساهلات کثیرة فی علم الحدیث و لا یظهر منه اتّساع و تبحّر فی الروایة حتی یتکلّم علی حال جمیع السّلاسل قلت قد تقدّم ردّ التکلم فی المکی مع ان هذا لیس من علم الحدیث و روایته بل هو من علم الباطن و رواته و هو من اهل ذلک الفن و لا یلزم من عدم التبحّر فی علم عدمه فی علم آخر علی انّه قد تابع المکّی علیه عصریه الامام ابو بکر بن أبی اسحاق الکلاباذی البخاری المحدّث فی التعرف و قد قال فیه المشایخ کما فی فصل الخطاب لولا التعرّف ما عرف التصوّف قال فی ذکر رجال الصوفیة فممّن نطق بعلومهم و عبّر عن مواجیدهم و نشر مقاماتهم و وصف احوالهم قولا و فعلا بعد الصّحابة علی بن الحسین زین العابدین و ابنه محمّد بن علیّ الباقر و ابنه جعفر بن محمّد الصّادق بعد علیّ و الحسن و الحسین رضی اللّه عنهم اجمعین ثم قال و اویس القرنیّ و الحسن بن أبی الحسن البصری الی ان قال و من اهل خراسان و الجبل ابو یزید طیفور بن عیسی البسطامی الی ان قال و ممن نشر علوم الاشاره کتبا و رسائل ابو القاسم الجنید بن محمّد بن الجنید البغدادی الی ان قال و ابو بکر الشبلی ثم قال و ممن صنّف

ص: 683

فی المعاملات ابو محمد عبد اللّه بن محمد الانطاکی و ابو عبد اللّه احمد بن عاصم الانطاکی و الحارث بن اسد المحاسبی و ابو عبد اللّه محمد بن علی الترمذی و ابو عبد اللّه محمّد بن الفضل البلخی و ابو علی الجوزجانی و ابو القاسم اسحاق بن محمّد الحکیم السمرقندی ثم قال فهولاء هم الاعلام المذکورون المشهورون المشهود لهم بالفضل الی آخر ما قال ذکره صاحب فصل الخطاب ثم قال صاحب القرّة یحرّر الفقیر ما قرّر عنده فی هذا الباب و ان کان یشق علی بعض اهل العصر الذین یالفون مشهورات القوم فان الحقّ احق ان یتبع کانه یرید الامام المصنّف قدس سره الفرید قال سلسلة تهذیب النفس فی اهل المدینة مرتقیة الی أئمّة تبع التابعین و اعظمهم الامام مالک و له شیوخ کثیرون و اکثر انتفاعه بنافع عن ابن عمر و هو مع ادراکه شرف صحبته و تربیته صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قد صحب والده ایضا قلت واها لک ما لمالک و الاعظمیّة بالمدینة الطیبة فی ذلک مع وجود امام المسالک هنالک و هو امام الاعلام منبع المعارف و الحقائق جعفر بن محمّد الصادق و هل الامام مالک الا من خادمی حضرته العلیة و ملازمی عتبته السنیة و سلسلة سلسلة الذهب ابا عن جدّ الی المرتضی و للصادق انتساب الی أبی بکر الصّدّیق ایضا و کان صاحب القرّة لیست له خبرة بحال الامام عبید اللّه بن عمر العمری و قد فضله یحیی بن سعید و الامام احمد و عمرو بن علی الفلاس علی مالک فی نافع ثبتا و حفظا و اکثارا للروایة و انکروا علی ابن مهدی

ص: 684

العکس و کذا قد قدمه و آثره علیه الزهری إذ قرء الکتاب لدیه و قال ابو بکر بن منجویه کان من سادات اهل المدینة و اشراف قریش فضلا و علما و عبادة و شرفا و حفظا و اتقانا و لا بحال الامام عبد اللّه بن عبد العزیز العمری الحافظ الفقیه الصّوفی و قد فضّله السفیانان و عبد الرزاق فی روایة صحیحة عنهم و الطحاوی و آخرون علی الامام مالک و رأوا الحمل علیه حدیث ضرب اکباد الابل و قد کتب الامام مالک إلیه إذ کتب هو الی مالک یحضّه علی التفرید ما نصّه ما اظنّ ما انا فیه بدون ما انت فیه و نرجو ان یکون کلّنا علی خیر و یجب علی کل واحد منا ان یرضی بما قسمه اللّه له ثم الامام مالک و ان مال بعد الی ذلک و لکن لیس یکون امامهم و هولاء الاجلاء فیهم و لم اعلم ممن استفاض العمریان قال و سلسلة اهل مکة مرتقیة الی اصحاب ابن عبّاس قلت لم یقل هنا انّه مع تشرفه بصحبته صلی اللّه تعالی علیه و آله و سلّم قد صحب المرتضی ایضا و تادب به و علیه تخرج فی العلم الظاهر و الباطن الباهر کما رواه الأئمّة کابرا عن کابر بحیث لا یسع انکاره المکابر قال و سلسلة اهل الکوفة کداود الطائی مرتقیة الی أئمّة تبع التابعین و اعظمهم سفین الثوری عن الاعمش عن اصحاب عبد اللّه بن مسعود قلت یا سبحان اللّه انما داود من اقران الثوری و شریکه فی شیوخه و انما جلّ اخذه الحدیث من التابعین قال الذهبی فی تذهیب التهذیب فی ترجمته الفقیه الزاهد احد الاعلام عن عبد الملک بن عمیر و هشام بن عروة و اسماعیل بن خالد و

ص: 685

جماعة من طبقتهم انتهی و انما کان بدایته فی الترک من کلمة قالها له الامام ابو حنیفة من شیوخه فی الفقه و لکن لیس یذکره صاحب القرّة و انما استفادته علم الباطن من الامام الحبیب الراعی و الامام الحبیب العجمی علی ما رواه اهل هذه المعرفة و المعاملة و اعترف به صاحب القرّة فی الانتباه و کانّه لم یقرع قط اذنه ان علیّا کرم اللّه وجهه سکن الکوفة مدّة حتی قضی نحبه و قد استفاض بها منه جماعات من ارباب الولایات ککمیل و قد باء به صاحب القرّة فی الانتباه فیکون مرتقی سلسلة اهل الکوفة ایضا الی المرتضی قال و سلسلة اهل البصرة مرتقیه الی الحسن و ابن سیرین قلت لم یذکر انّهما عمّن اخذا فلو لم یکن الحسن اخذ عن المرتضی فلا شبهة عنده فی اخذه عن اصحابه کمیل بن زیاد و قیس بن عباد و کذا ابن سیرین قال و سلسلة اهل الشام مرتقیة الی أبی الدرداء قلت لم یذکر من دونه من اهل السلسلة فانّ ایجاده مشکل جدّا و لا یخفی انّ سلسلة اهل الشام مرتقیة الی الامام ابراهیم بن ادهم ثم الی المرتضی قال و سلسلة اهل الیمن مرتقیة الی طاوس عن ابن عباس قلت و هو الی المرتضی انتهی هذا و قد احدث ههنا صاحب القرّة شقّا آخر غیر شقی ابن تیمیّة فقال و بعد هذا کلّه لا شبهة انّ ظاهره صلّی اللّه علیه و آله و سلم کان احکام الشریعة و الطریقة خفیّة و مستورة و اعتناءه الکلّی جهادا و تعلیما و ترویجا و ترغیبا و ترهیبا انما کان باحکام الشریعة و الاشارات الضمنیّة الی الطّریقة و اکثر الایات و الاحادیث بطریق التصریح و التفصیل یثبت الشریعة و بعضها بطریق الإیماء و الاجمال

ص: 686

یثبت الطریقة ففضل یتعلق بالاظهر و الاصرح و بما کان به الاعتناء الکلّی یکون فضلا کلیّا و غیره و ان کان انفس و اعلی و اغلی فضل جزئی انتهی ترجمة لفظه قلت سبحان اللّه انما هذا الاعتناء بالشریعة لکونها ذریعة الی الطّریقة حتی یصل بها من قدر له الی معرفة الحقیقة التی هی العلّة الغائیّة و إلیها نهایة الامنیّة فلها الفضل الکلی دون الذّریعة و الا فیلزم ان یکون المقصود الحقیقی الّذی هو وجه تعالی مفضولا و آیة کلمة اکبر منها تعالی اللّه عن ذلک علوّا کبیرا مع ان تفضیلهما علیه فی علم الشریعة محل المنازعة کما ستری و هو شریکهما فی تعلیمها و الغزوات و البعوث کما تخبر به زبر الاثر نعم لهما سیّما أبی بکر الصّدّیق خصوصیّة فی اشاعة الاسلام و نصرته علیه السّلام فی اوّل الامر کما انّ للمرتضی خصوصیة فی ذلک فی فتح خیبر إذ اشکل علی الکل الامر و کذا فی فتح همدان و اشاعة احکام الاسلام فی غیر واحد من البلدان بالیمن و العراق و الآفاق و لقد کان بعد وفاته صلی اللّه علیه و آله و سلّم فی نوبة الخلفاء الثلثة شریکهم فی الامور الجهادیة و الواقعات القضائیة کاشف کل شبهة و موضح کل حکم کما قال الفاروق و لذا قد امسکه عنده فی نوبته و لم یولّه شیئا من البعوث و قال ابن حجر فی الاصابة فی ترجمة المرتضی و لم یزل بعد النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم متصدّیا لنشر العلم فلما قتل عثمان بایعه الناس ثم کان من وقعة الجمل و صفّین و النهروان و التحریض علی قتال البغاة ما کان انتهی ملخصا و قال تاج الاسلام المحدث الفقیه محمّد بن محمد بن طاهر بن محمد بن الحافظ ابراهیم

ص: 687

بن حمزة الخدابادی البخاریّ فی اربعینه بعد ما اسند الحدیث الرابع عن المرتضی رفعه الأنبیاء قادة و الفقهاء سادة و مجالستهم زیادة الحدیث ما نصّه راویه صاحب السّوابق الرضیّة الذی اتّبع عن دقائق التفرید و اظهر حقائق التوحید و

روی عن الامام الاعظم أبی حنیفة انّه قال لولا وقائع علی رضی اللّه عنه مع البغاة و الخوارج و اقضیته و احکامه معهم ما کنا نعرف احکام اهل البغی و الخوارج انتهی و هذا القول مستفیض مشهور و فی کتب کثیرة مذکور ثم اشار قدس سرّه الی ردّ شیء من خرافات ابن تیمیّة هذه لکون استقصاء ذلک یقتضی الاطالة فقال قوله فهذا کلّه کذب قال الامام الیافعی فی مرآة الجنان فی ترجمة الامام معروف الکرخی من موالی علیّ بن موسی الرّضا و کان ابواه نصرانیین فاسلماه الی مودّب و هو صبیّ فکان المودّب یقول له قل ثالث ثلثة فیقول معروف بل هو اللّه الواحد القهار فضربه المعلم یوما علی ذلک ضربا مبرحا فهرب منه و کان ابواه یقولان لیته یرجع إلینا علی أی دین شاء فنوافقه علیه ثم

انّه اسلم علی یدی علی بن موسی الرّضا و رجع الی ابویه فدق الباب فقیل له من بالباب فقال معروف فقیل علی أیّ دین فقال علی الاسلام فاسلم ابواه و هذه القصّة قد اوردها کذلک الامام القشیری نقلا عن شیخه الامام المشتهر فی الآفاق القاری صحیح البخاری و غیره علی النّقدة أبی علیّ الدقاق و تبعه ابن خلکان و غیره من اهل الشأن و هی تکملة ما فی المجمع عن الصّفوة

ص: 688

لابن الجوزی قال عبد اللّه بن صالح کان معروف قد ناداه اللّه بالاجتباء فی الصّبا فذکر أبی انّ اخاه عیسی قال کنت انا و اخی معروف فی کتّاب النصاری و کنا نصاری و کان المعلم یعلّم الصّبیان اب و ابن فصیح اخی معروف و یقول احد احد فضربه المعلّم یوما علی ذلک ضربا شدیدا فهرب علی وجهه فکانت أمّی تبکی و تقول لئن رد اللّه تعالی علیّ ابنی لاتبعته علی أیّ دین کان فقدم علیها بعد سنین فقالت له أی بنیّ علی أیّ دین انت فقال فی دین الاسلام فقالت اشهد ان لا اله الاّ اللّه و اشهد انّ محمّدا عبده و رسوله قال فأسلمت و اسلمنا کلّنا انتهی و قال العلاّمة ابن الحجر المکی المحدّث فی الصواعق المحرقة فی ترجمة الامام علی الرضا رضی اللّه عنه و من موالیه معروف الکرخی استاد السریّ السقطی لانه اسلم علی یدیه و قال عصریه شیخ مشایخنا فی الحدیث الامام عبد الوهّاب الشعرانی فی طبقاته فی ترجمة معروف و هو من موالی علی بن موسی الرّضا رضی اللّه عنه صحب داود الطائی رضی اللّه عنه انتهی و هکذا ذکر الحرالی و المناوی انه اخذ عن مولاه الامام الرضا و لا یخفی ان الیافعیّ و المکّی کلاهما من الطبقة المتأخرة عن ابن تیمیة و انما وجه استناد الاستاذ بهما مع عدم حضور الکتب للقدماء لدیه انهما لما جزما بما عند الأئمّة المتقدمة دون ما ذکره ابن تیمیة مع عثورهم علیه دل ذلک علی انّ الاول هو المعول و ان هذا ممّا لا یلتفت إلیه و اماما وقع فی طبقات شیخ الاسلام من ان ابا معروف هو مولی الامام الرضا و بوّابه و انّه اسلم علی یدیه و انّ الامام اطلع یوما

ص: 689

علی الناس فازدحموا فوقع ابو معروف تحت ارجلهم فهلک فغیر مشهور عند الجمهور و لکنه لا مانع منه ایضا و اللّه اعلم ثم المعنی بالمولی هنا لیس مولی العتق بل مولی الاسلام کما یفهم من حدیث الطّبرانی و ابن عدی و الدارقطنی و البیهقی و غیر عن أبی امامة من اسلم علی یدیه رجل فله ولاء و فی روایة للبخاری فی تاریخه و أبی داود و الطحاوی عن تمیم الداری هو اولی الناس بمحیاه و مماته و فی لفظ بحیاته و مماته سواء ارید بالولاء ولاء الارث او ولاء الموالاة فلا منافاة و هو کقول ابن حبّان فی کتاب الثقات فی الراهب النّصرانیّ الذی تشرف باکرام راس الامام الحسین الشهید فرای منه کرامة فاسلم النصرانی و صار مولی للحسین رضی اللّه تعالی عنه قوله و هذا باطل باتفاق اهل هذه المعرفة فانّهم متفقون علی ان الحسن لم یجتمع بعلیّ و یلوح رضاء صاحب القرة بهذا مرّة دون مرّة سُبْحانَکَ هذا بُهْتانٌ عَظِیمٌ فقد تقدّم عن امامی هذه المعرفة علی بن المدینی شیخ البخاری و أبی زرعة الرازی شیخ مسلم انهما قالا انّه راه بالمدینة الطّیبة مع روایة البخاری تقویّة؟ و روایة أبی یعلی الموصلی الصحیحة الصریحة فی سماعه منه رضی اللّه عنه و روایة الحافظ أبی نعیم الذی هو مستند ابن تیمیّة و معتمده عن الحسن ما هو صریح فی کثرة سماعه منه رضی اللّه عنه و غیر ذلک لکلام الامام الضیاء فی المختارة فی ترجیح اثبات سماعه منه و تجریح نفیه و تصحیح حدیثه عنه لذلک و ایراده هنالک و قد قال الحافظ الشامی فی سبل الهدی و الرشاد فی الردّ علی ابن تیمیة انکاره المواخاة بین المهاجرین و الانصار

ص: 690

و خصوصا مواخاة النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم لعلی المرتضی و ذکر روایة الضّیاء ذلک ما نصّه و ابن تیمیة یصرّح بانّ الاحادیث المختارة اصح و اقوی من احادیث المستدرک و لو تحلّی ابن تیمیّة بالانصاف و تخلّی من التعصّب و الاعتساف لنقل اتفاق ائمّة حفاظ الآفاق علی خلاف ما جعل علیه الوفاق و انما قوله هذا کردّه الاحادیث المسندة الموجودة فی الکتب المعتمدة المشهورة و نسبة الوضع و الکذب إلیهما کما قال فی هذا الکتاب ایضا ان حدیث الموالاة

قد رواه الترمذی و احمد فی مسنده عن النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم انّه قال من کنت مولاه فعلیّ مولاه و اما الزیادة و هی

قوله اللّهمّ و آل من والاه و عاد من عاداه الی آخره فلا ریب انه کذب و نقل الاثرم فی سننه عن الامام احمد ان العبّاس سأله عن حسین الاشقر و انّه حدیث بحدیثین فذکر احدهما قال و الآخر

اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه فانکره ابو عبد اللّه جدّا و لم یشک فی ان هذین الحدیثین کذب انتهی و قد رواه الامام احمد فی مسنده مع شرطه فیه و هو عدم ذکر الموضوع و المنکر بل و الشدید الضعف علی رایه و قد قدّمنا تحقیقه فی المقدّمة فتذکر و تنبّه و قد اعترف به صاحب القرّة فقال فی الحجة فی الطبقة الثانیة من طبقات کتب السّنّة و کاد مسند احمد یکون من جملة هذه الطبقة فان الامام احمد جعله اصلا یعرف به الصحیح و السقیم قال ما لیس فیه فلا تقبلوه و ابنه عبد اللّه و غیرهما بطرق آخر کثیرة صحیحة لیس فیها الاشقر قلت هو و ان قال البخاری فیه نظر و قال عنده مناکیر و قال ابو زرعة منکر الحدیث و قال العقیلی شیعی متروک الحدیث و قال

ص: 691

ابو حاتم و النّسائیّ و الدّارقطنی لیس بالقوی و قال ابن عدی جماعة من الضّعفاء یحیلون بالرّوایات علیه علی انّ فی حدیثه بعض ما فیه و قال فی خبر علی ما فی تنزیه الشریعة عن المیزان و البلاء عندی فیه من الاشقر لکن فی لسان المیزان انّ ابن عدیّ ذکر فی ترجمته حدیثا عن محمّد بن علیّ بن خلف العطار عنه و قال هو منکر الحدیث و البلاء فیه عندی منه لا من حسین انتهی و روی الخطیب فی الکفایة عن ابراهیم بن عبد اللّه بن الجنید الختلی قال سمعت یحیی بن معین ذکر حسینا الاشقر فقال کان من الشیعة المغلیة الکبار فقلت و کیف حدیثه قال لا باس به قلت صدوق قال نعم کتبت عنه عن أبی کدینة و یعقوب العمّی و قد احتج به النّسائیّ و وثقه ابن حبّان و صحح له الحاکم فی المستدرک و روی عنه الامام احمد فی المسند و هو لم یکن یروی الا عن ثقة و قد صرح ابن تیمیة بذلک فی الکتاب الّذی صنّفه فی الرّدّ علی البکریّ قال انّ القائلین بالجرح و التعدیل من علماء الحدیث نوعان منهم من لم یرو الاّ عن ثقة عنده کمالک و شعبه و یحیی بن سعید و عبد الرحمن بن مهدی و احمد بن حنبل و قد کفانا ابن تیمیّة بهذا الکلام مئونة اثباته و ح لا یبقی له مطعن فیه فما نقله الاثرم هو القیّل المقدّم و قد ظهر للعبد بعد تتبع تامّ ان معظم حکایات الاثرم عن احمد من هذا مرجوعة عنها و ممّا علیه یدلّ مسنده الذی هو معتمده عند الکلّ و اللّه اعلم و کذا روی عن الاشقر الکدیمیّ و محمّد بن المثنی الزّمن و احمد بن عبدة و عبد الرحمن

ص: 692

بن محمّد بن منصور الحارثی و عدة ائمّة فکلام الاولین و الآخرین راجع الی شیعیّة لا روایته فقد کذب من کذّبه و امّا قول الجوزجانی غال من الشاتمین للخیرة فظنّ غیر مقبول مخالف لقول الأئمّة و کذا جلّ جرحه لاهل الکوفة لشدّة نصبه و انحرافه و بمعناه اتهام أبی معمر الهذلی ایّاه بالکذب الی آخر ما ذکر من الردّ البلیغ علی ابن تیمیّة قوله و مانند جداول از بحر عظیم منشعب می گردد اقول تمثیل و تشبیه مخاطب نبیه تفرع جمیع فرق اولیا از دوحه باسقة الافنان یانعة الاثمار مهتد له الاغصان متفتقه الانوار سرور اوصیا علیه آلاف التحیّة و الثنا بانشعاب جداول از بحر عظیم دلیل کمال افضلیت و تعظیم و نهایت ارجحیّت و تفخیم آن فص امامت و برهان حرمان شیخین عالی شأن ازین فضل با جلالتست پس این تفرع و انشعاب که مخاطب عالی نصاب علی رغم والده و غیره من رؤساء النّصاب اعتراف و اقرار بی ارتیاب بآن دارد برای اثبات مطلوب و مرام اهل حقّ کرام یعنی افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام کافی و سند است و دافع وسواس و رافع التباس و قالع اساس جمیع تسویلات مخاطب حق شناس دقت پسند است فَلِلّهِ اَلْحُجَّةُ اَلْبالِغَةُ قوله چنانچه سلاسل تلمذ فقهای شریعت و مجتهدین ملت بشیخین و نواب ایشان مثل عبد اللّه بن مسعود و معاذ بن جبل و زید بن ثابت و عبد اللّه بن عمر می رسد و رشحۀ از علوم ایشان می گیرد اقول مخاطب عمدة الافاضل قرم الاماثل بتحریک سلاسل تخدیع اغمار غافل و تغریر معتقدین ذاهل آنچه مقصود اصل از تلفیق و تزویق این فصل بود در این جا باز بصراحت تمام ظاهر نموده یعنی بادعاء رسیدن سلاسل تلمذ فقهای شریعت و مجتهدین ملّت بشیخین متضلعین و نواب ارباب غفول درین یعنی معاذ و زید و ابن عمر با فرّ وزین معاذ اللّه سلب انتهای سلاسل فقها بجناب سرور اوصیا علیه و آله آلاف التحیّة و الثنا خواسته

ص: 693

و باظهار برائت فقهای مزعومی و مجتهدین موبدی؟ خود از تشبث و تمسّک بعروۀ وثقای اتباع اهلبیت علیهم السلام بدست خود آتش در خرمن خود انداخته و اصلا استحیا و آزرم و استنکاف از ظهور اعتراف بانحراف اسلاف و اخلاف سراسر اعتساف خود از عمل بحدیث ثقلین که مخاطب عمدة الاشراف بنای ابواب عدیدۀ خود نه بر ان گذاشته برداشته در باب چهارم می گوید فائدة اخری اجل من الاولی و لقبناها بسعادة الدارین فی شرح حدیث الثقلین فمن شاء فلیجعلها مع الابواب الخمسة التی بعدها رسالة علیحده باید دانست که باتفاق شیعه و سنی این حدیث ثابتست که پیغمبر صلّی اللّه علیه و سلم فرمود

انّی تارک فیکم الثقلین ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا بعدی احدهما اعظم من الآخر کتاب اللّه و عترتی اهل بیتی پس معلوم شد که در مقدمات دینی و احکام شرعی ما را پیغمبر حواله باین دو چیز عظیم القدر فرموده است پس مذهبی که مخالف این دو باشد در امور شرعیه عقیدة و عملا باطل و نامعتبرست و هر که انکار این دو بزرگ نماید گمراه و خارج از دین حالا در تحقیق باید افتاد که ازین دو فرقه یعنی شیعه و سنی کدام یک متمسک باین دو حبل متینست و کدام یک استخفاف این دو چیز عالیقدر می کند و اهانت می نماید و از درجه اعتبار ساقط می انگارد و طعن در هر دو پیش می گیرد برای خدا این بحث را بنظر تامل و انصاف باید دید که طرفه کاری و عجب ماجراییست الخ و نیز در همین باب امامت بجواب حدیث ثقلین گفته و همین قسم

حدیث مثل اهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح من رکبها نجی و من تخلف عنها غرق دلالت نمی کند مگر بر آنکه فلاح و هدایت مربوط بدوستی ایشان و منوط باتباع ایشانست و تخلف از دوستی و اتباع ایشان موجب هلاک

ص: 694

و این معنی بفضل اللّه تعالی محض نصب اهل سنتست و بس از جمیع فرق اسلامیه و خاصست بمذهب اهل سنّت لا یوجد فی غیرهم زیرا که ایشان متمسک اند بحبل وداد جمیع اهلبیت و بر قیاس کتاب اللّه که أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ اَلْکِتابِ وَ تَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ و در رنگ ایمان بالانبیاء که لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ با بعض محبت و ایمان و با بعض بغض و کفران نمی ورزند بخلاف شیعه که هیچ فرقه ایشان جمیع اهلبیت را دوست ندارد بعضی یک طائفه را محبوب سازند و بقیه را مبغوض می دارند و بعضی طائفه دیگر را و همینست حال اتباع که اهل سنت یک طائفه را خاص نمی کنند از هر همه روایات دین خود می آرند و بدان تمسک می جویند چنانچه کتب تفسیر و حدیث و فقه ایشان بر ان گواه است و اگر کتاب اهل سنت را اعتبار نکنند مرویات شیعه را که از عقائد الهیه گرفته تا فروع فقهیّه موافق اهل سنّت درین رساله نقل کرده شد چه جوابست و نیز مخاطب در باب یازدهم همین کتاب در تعصّب سیزدهم می فرمایند و جمیع سلاسل صوفیه اهل سنت در طریقت منتهی می شوند بائمة پس اینها پیران جمیع طوایف اهل سنت اند و معلومست که نزد اهل سنت عظمت و مقدار پیر در چه مرتبه است و بچه حد محبت پیران می کنند و بعض اهانت او را ارتداد طریقت می دانند و حالا بنظر انصاف باید دید که مدار اهل سنت نیست الاّ بر شریعت و طریقت و همین دو امر را موقع ریاست و بزرگی می شمارند و کبراء شریعت فقهاء اربعه اند و کبراء طریقت اصحاب خانواده هایی از صوفیه و هر دو فرقه را رجوع بأهل بیتست و ذله برداری از خوان فیض ایشان

ص: 695

پس بغض اهلبیت نسبت بأهل سنت نمودن مثل انکار محسوسات و دعوای اجتماع اضدادست که هیچ عاقل آن را باور نمی کند و اینها را نواصب لقب دادن از ان بابست که نور را ظلمت و آفتاب را تاریک گویند انتهی پس نهایت عجیب و غریبست که جائی که ذکر افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام بمیان می آید و آن را موجب بطلان خلافت ثلاثه عند التحقیق می بینند ناچار ثلاثه را ماخذ علوم دین و منابع احکام شریعت متین و اعلم از ائمه معصومین علیهم السلام و ایشان را معاذ اللّه من ذلک از اتباع و مفضولان ان هیچ می گیرند و خود را از متمسکان و اتباع شیخین وامینمایند و از اتّباع اهلبیت علیهم السلام انکار و استنکاف ظاهر می نمایند و هر گاه ببراهین قاهره و ادله زاهره محجوج و منکوب و هوش و حواسشان بضربات حجج ساطعه و بمقامع دلائل لامعه مسلوب می شود خویش را بلکه شیوخ ثلاثه خود را از متمسّکین بعروه وثیقه اهلبیت علیهم السلام ظاهر می کنند و نمی فهمند که این التمسک و الاقتداء و این الاتباع و الافتقاء من التامر بالاعتداء و التقدم و التحکم و الاعتلاء و اللّه الموفق الی طریق السواء و العاصم من زلل الهراء و خطل المراء خواجه نصر اللّه کابلی در صواقع بجواب حدیث ثقلین گفته و کذلک

حدیث مثل أهل بیتی مثل سفینة نوح من تمسّک بها نجی و من تخلف عنها هلک لا یدل علی هذا المدعی و لا شک انّ الفلاح منوط بولائهم و هدیهم و الهلاک بالتخلف عنهم و من ثمّة کان الخلفاء و الصّحابة یرجعون الی افضلهم فیما اشکل علیهم من المسائل و ذلک لأنّ ولاءهم واجب و هدیهم هدی النّبی صلی اللّه علیه و سلم انتهی سبحان اللّه هر گاه شیوخ ثلاثه در مشکلات رجوع بجناب امیر المؤمنین علیه السلام

ص: 696

کرده باشند و اتباع هدی و سیرت اهلبیت که جناب امیر المؤمنین ع افضل ایشانست واجب و لازم باشد باز ذکر این معنی که سلاسل تلمذ فقهای شریعت و مجتهدین ملت بشیخین و نواب ایشان می رسد کمال وقاحت جسارتست چه هر گاه شیوخ ثلاثه در حل مشکلات رجوع بجناب امیر المؤمنین علیه السلام آورده باشند و اتباع هدی و اطاعت حضرات لازم و واجب و تخلف از ان موجب هلاک و ضلال باشد افضلیت این حضرات و ثبوت کمالات نبوت برای این حضرات و انحصار اخذ شریعت در ایشان کالشمس فی رابعة النهار هویدا و اشکار گردد و نفی کمالات نبوت از جناب امیر المؤمنین علیه السلام که مقصود و مخاطب قمقامست از تخصیص علم شریعت بشیخین و نوابشان محض ازراء و تعییر و تهتک و اثبات برائت اسلاف خود از اتباع و تمسک باشد قوله و معنی امامت که در اولاد حضرت امیر باقی ماند و یکی مر دیگری را وصی آن می ساخت همین قطبیت و ارشاد و منبعیّت فیض ولایت بود اقول مخاطب مرجع الاقاصی و الادانی رشک افزای بلاغت سحبانی و مخجّل لطائف براعت حسّانی و مخمل ذکر فصاحت عدنانی بسبب کمال ترعرع و همه دانی و نهایت حذاقت و مهارت در خلق معانی معنی امامت را که در اولاد امجاد جناب امیر المؤمنین علیه السلام الی یوم التناد که ینابیع حکم و ارشاد و منابع علوم لدنیّه فائضه من رب العباد و معادن هدایت اصلاح هر زلل فساده و وسائل و ذرائع؟ نزول برکات در بلاد بودند باقی ماند و یکی مر دیگری را وصی آن می ساخت به محض منبعیت فیض ولایت و قطبیت ارشاد راجع و آئل ساخته یعنی از غایت انهماک در ترات و احقاد و ایثار نهایت بغض و عناد و شحنا و لداد نفی تعین این حضرات کادسات برای ریاست عباد و حکومت بلاد و خلافت

ص: 697

و وصایت و امامت مصطلحه بین العلماء النقاد خواسته و باطهار حیازت ذات والا صفات صنیع بدیع یُحَرِّفُونَ اَلْکَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ و حمل الکلام علی ما لا یرضی به قائله پرداخته و وجوه عدیده برای ابطال حمل امامت بر امامت غیر مصطلحه مبحوث عنها سابقا در مجلد حدیث غدیر گذشته فلتکن منک علی ذکر و خود مخاطب در باب یازدهم گفته تعصّب سیزدهم گویند که اهل سنت افراط می کنند در بغض حضرت علی و ذرّیت طاهره او رض ذکره ابن شهرآشوب و بهمین سبب ایشان را بنواصب ملقب کنند حال آنکه خود ایشان در کتب خود از کتب اهل سنت خصوصا از بیهقی و ابو الشیخ و دیلمی نقل کرده اند

قال رسول اللّه ص لا یؤمن احد حتی اکون احبّ إلیه من نفسه و یکون عترتی احب إلیه من نفسه

و عن ابن عبّاس قال قال رسول اللّه أحبوا اللّه لما یغذوکم من نعمه و احبونی لحب اللّه و أحبوا اهل بیتی لحبی الی غیر ذلک الی ان قال و از سعید بن المسیب روایت مشهورست که

کان عنده رجل من قریش فاتاه علی بن الحسین فقال له الرجل القرشی یا ابا عبد اللّه من هذا قال سعید هذا الذی لا یسع مسلما ان یجهله هو علی بن الحسین ابن أبی طالب رضی اللّه عنهم اجمعین ازین افاده سعید بن المسیب که مخاطب مهذب در مقام احتجاج و استدلال اثبات ولای ائمّه خود با اهلبیت علیهم السلام وارد کرده و بشهرت آن تصریح فرموده بصراحت تمام ظاهرست که جهل جناب امام زین العابدین علیه السلام هیچ مسلمی را جائز نیست پس اگر امامت آن حضرت بمعنای محض قطبیت و ارشاد که مخاطب والا نزاد آنرا بتقلید بعض متعسفین معرضین از سداد مطمح نظر داشته و همت؟ را بصرف نصوص امامت بان گماشته می بود لزوم معرفت آن حضرت بر جمیع مسلمین و عدم جواز

ص: 698

جهل آن حضرت در حق تمام مؤمنین چگونه سمتی و حظّی از واقعیت می داشت که اگر امامت آن حضرت معاذ اللّه محض بمعنی قطبیت و ارشاد می بود هرگز معرفت آن حضرت بر جمیع مسلمین وجهی نداشت فللّه الحمد که بطلان این وهم لا طائل و تحریف لا حاصل از افاده خود مخاطب فطین واضح و مستبین گردیده قوله لهذا الزام این امر بر کافه خلائق از ائمه اطهار مروی نشده اقول مخاطب قمقام بنفی روایت الزام این امر جلیل المرتبه رفیع المقام بر جمیع خلائق و انام از ائمه اطهار کرام علیهم آلاف التحیة و السلام من اللّه الملک المنعام ما اتصل اللیالی و الایام و همر غمام و هطل رکام اهتمام تمام و سعی موفور مالا کلام در صنعت بدیعه صدق و تدین و تورع و تحرز و تحرج و تجنب و توقی از آصار و آثام و مزید تثبت احتیاط و غایت تحری و توخی امتثال احکام اسلام فرموده چه اگر نفی و جحود و انکار روایت الزام از ائمّه اطهار سلام اللّه علیهم ما توالی اللیل و النهار و اختلف العشی و الابکار بر طریق الزام اتباع و اشیاع اهلبیت اخبار علیهم السلامست پس بطلان و هوان و خسار و شناعت و فظاعت و بوار این انکار سراسر صغار بر سائر کبار و صغار نهایت هویدا و آشکار و اگر غرض از ان بنفی روایت این امر در کتب سنّیه عالی تبارست پس درین صورت فائده جز تکثیر سواد و اضاعت قرطاس و مداد و تخدیع و تسلیه معتقدین والا نزاد غیر حاصل و قطع نظر ازین اگر چه این انکار در بادی نظر نزد غیر متتبع کتب و اسفار و روایات و اخبار و افادات و آثار این فرقه عالی فخار قرین اعتماد و اعتبار می نماید لکن بعد اندک تفحص و تنقیب و صرف باره از تنقیر و تقلیب کالشمس فی رابعة النهار بر اصحاب بصائر و ابصار و ارباب اعتبار و استبصار ظاهر و واضح و باهر و لائح می گردد که انکار روایت الزام این امر از ائمه اطهار

ص: 699

علیهم السلام در کتب سنیه با کمال نیز کذبیست محیّر ابلیس و مخجّل دجال و دورتر چرا باید رفت اعتراف خود مخاطب باظهار امام موسی کاظم علیه السلام دعوی خود و آباء طاهرین خود را با مهدی عباسی و اسلاف او بابت خلافت نه بابت فدک تنها واضح و روشن و لائح و مبرهنست و پر ظاهرست که هر گاه دعوی آن حضرت و آباء طاهرین آن حضرت بابت خلافت نه بابت فدک تنها ثابت شد معنی امامت که مخاطب تراشیده و بنا بر آن نفی روایت الزام این امر از ائمّه اطهار علیهم السلام درآئیده و نغمات دیگر افادات بی ثبات سراییده باطل و مضمحل و محض سراب و نقش بر آب و متزلزل گردیده پس باید دانست که در مجموع فتاوای مخاطب که پیش مولوی عبد الحی خلف مولوی عبد الحلیم سهالی لکهنوی موجودست و نسخه از آن بخط بعض فضلائی اهل سنت قبل ازین بدست حقیر افتاده بودند مذکورست که حضرت او بجواب سائلی که ذکر حدیث کافی متضمن طلب امام موسی کاظم علیه السلام فدک را از مهدی عباسی و ذکر حدود ان می فرماید اصل این قصّه که در کتب اهل سنت واردست اینست که روزی مهدی عبّاسی با امام موسی کاظم بطریق مباسطت گفت همگی دعوی شما بر ما بابت فدکست بیایید تا فدک را بر شما رد کنم ایشان فرمودند حدّ اوّل سمرقندست و حدّ دوم افریقیه و حدّ سوم کناره دریای شور از طرف عدن تا اقصای یمن و غرض ایشان آن بود که دعوی ما با شما بابت خلافتست نه بابت فدک فقط انتهی بقدر الحاجة قوله بلکه یاران چیده و مصاحبان برگزیده خود را بان فیض خاص مشرف می ساختند و هر یکی را بقدر استعداد او باین دولت می نواختند اقول مخاطب پهن دیده زمان دیده دهن دریده گرم و سرد و حر

ص: 700

و برد و هر چشیده چون بنظر امعان و تامل راه جحود و انکار نصوص امامت حضرات ائمّه اطهار و علیهم السلام مسدود دیده ناچار اوّلا بر سر تحریف و تاویل و تلمیع و تسویل بصرف نصوص امامت از صراحت و بداهت بمحض قطبیت و ولایت رسیده و چون منافات این توجیه سخیف و تسویل و تحریف با لزوم معرفت ائمّه علیهم السلام که آن هم ازین نصوص ظاهرست بالمطابقة و الالتزام فهمیده ناچار صدق صریح و بیان صحیح اعنی نفی و انکار مروی شدن الزام این امر یعنی امامت آن حضرات بر جمیع خلائق بسلک تحریر کشیده پا بر مصحف کشیده و چون کمال متانت و رزانت و نهایت حصافت و حصانت این انکار دور از کار بمیزان عقل سنجیده برین صدق غیر مختفی قانع و مکتفی نگردیده در این جا دعوی تخصیص حضرات ائمّه اطهار علیهم السلام این فیض خاص پسندیده بیاران چیده و مصاحبان برگزیده باظهار علو مرتبت و سمو منزلت خود خدام عالی مقام در صیانت مامومین شرائع اسلام و احتراز و اجتناب از کبائر آثام گردیده و از مبالات خوف و هول مؤاخذه و استهزا و تشنیع محققین و نافذین فخام یکسر رسیده و هر کسی که ازهار اعتبار و اثمار استبصار از ریاض کتب و اسفار اخبار و آثار چیده و ذیل را به تتبع و تفحص افادات محققین اعلام برچیده و دامن از تساهل و اعراض و تغافل و اغماض برچیده بکمال وضوح و علن واضح و روشنست که حضرات ائمّه اطهار چنانچه یاران چیده و مصاحبان برگزیده خود را باستماع نصوص امامت خود مشرف می ساختند و هر یکی را باین دولت می نواختند همچنین در غیر مقام تقیه و خوف اثارت قتام و قتار فساد و اضرار مخالفین اغیار و معاندین اهل انکار و معارضین ارباب خسار و بوار و مبغضین آل اطهار را بایراد نصوص امامت و خلافت

ص: 701

و وجوب انقیاد و اطاعت آن اظهار و ضلال و هلاک و خسران و ارتباک حائدین و معرضین در کفر و اشراک محجوج و ملزم و مبهوت و مفخم فرموده باحقاق حق و ازهاق باطل می پرداختند و للّه الحمد که صدق این بیان متانت عنوان از ارشاد خود مخاطب عالی شأن آنفا بمعرض عرض آمد فظهر انّ زعم التخصیص و الحصر و التنصیق و القصر و المنع و الحجر ناش من القصور المستوجب للنهر و الزجر مماثل فی الفظاعة لانکار طلوع الشمس و سطوع الفجر قوله این فرقه بیفهم آن همه اشارات ایشان را بر ریاست عامّه و استحقاق تصرف در امور ملک و مال فرود آورده در ورطه ضلالت افتاده اند اقول مخاطب عالی فهم بری از شوائب وهم حائز اوفای سهم از تقلید و اتباع این جهم بتلقیب فرقه حقه بفرقه بیفهم بسبب فهمیدن ریاست عامه و استحقاق تصرف در امور ملک و مال از نصوص امامت ائمّه علیهم سلام اللّه الملک المتعال تیشه بر پای خود زده و مزید شناعت این تهور و جسارت از بیان سابق بکمال وضوح و ظهور کالنور علی شاهق الطورست زیرا که از افادۀ خود مخاطب حاوی المراتب العلیة ظاهر شد که مراد از امامت ائمه ریاست عامّه و استحقاق تصرف در امور ملک و مال و وجوب اطاعت اتباع و امتثال در جمیع احکام حرام و حلال و نیابت عامۀ رسول ذی الجلالست و لطیف تر آنست که از کلام سابق او و هم تحقیق او در تفسیر و هم افاده والد نحریر مخاطب بصیر ظاهر و مستنیرست که از ائمه علیهم السلام نصوص امامت این حضرات مرویست و یکی مر دیگری را بامامت وصی می ساخت و در این جا آن نصوص را بلفظ اشارات تعبیر فرموده چنان اشاره نموده که لفظ امامت هم درین نصوص غیر واردست بلکه آن همه عبارت محض اشاراتست و باین تلبیس و تدلیس نصوص امامت را

ص: 702

بر غیر ریاست عامّه و استحقاق تصرف در امور ملک و مال فرود آورده و در ورطۀ ضلالت افتاده و زبان را بسخائف ترهات و غرائب خزعبلات واگشاده داد حسن فهم و تحقیق داده کمال تدین و انصاف و خداترسی و حق پرستی خود پیش ارباب بصیرت وانهاده بالجمله شیعیان اهلبیت علیهم السلام بطرق متواتره و اسانید متظافره از ثقات و اثبات روایت کرده اند که جناب امیر المؤمنین علیه السلام و اولاد معصومین آن حضرت خلفاء اللّه فی الارضین و حججه الباهرة فی العالمین بودند و اصحاب ثلاثه و دیگر متغلبین متسمین به خلفا متمردین و غاصبین و این معنی نزد ایشان کالصّبح إذا انفلق ثابت و متحقق گشته و روایات کثیره و احادیث وفیره مخالفین را هم مؤید و مسدد مطلوب خود یافته سرهای معاندین و جاحدین را بسیوف لامعه حجج ساطعه شکافته اند پس تطریق شبهه درین معنی مماثل تطریق شبهات سوفسطائیه ست چه این امر بمساعی جمیلۀ محققین اعلام و اساطین فخام انار اللّه برهانهم از اجلاء بدیهیّات و ضروریات گردیده و انکار آن مثل انکار طلوع شمس و مضی امس و اضاءت نهار و احراق نار و وجود مکه معظمه و مدینه منوره و ارسال رسل کرام برای هدایت بسوی سبل اسلام و ظهور معجزات خاتم الانبیا علیه و اله آلاف التحیّة و الثنا و چقدر متشابه ست کلام مخاطب بکلام کافری که بگوید که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم دعوی نبوت نفرموده بلکه آن جناب مدعی ریاست ظاهریه خلق مثل دیگر ملوک و سلاطین بوده فرقه مسلمین بیفهم کلمات آن جناب را بر نبوت فرود آورده در ورطه ضلالت افتاده اند و العیاذ باللّه قوله و نیز ازینست که حضرت امیر و ذرّیۀ طاهرۀ او را تمام امت مثل پیران و مرشدان می پرستند و امور

ص: 703

تکوینیه را بایشان وابسته می دانند اقول هر گاه تمام امّت جناب امیر المؤمنین علیه السلام و ذرّیة طاهره آن حضرت را می پرستند و امور تکوینیه وابسته باین حضرات می دانند و شیخین را ازین فضیلت جمیله و مرتبه جلیله برمیخیزانند بالبداهة و الصراحة افضلیّت جناب امیر المؤمنین و جمیع ذرّیت طاهرین آن حضرت سلام اللّه علیهم اجمعین باقصی الوجوه و الطرق ظاهر و متحقق گردید علاوه برین ابن تیمیه استغاثه را به شیخ طریقت و رغبت را بسوی او عبادت نامیده و این معنی را کفر گفته و آن را عین دین نصاری دانسته و جناب شاهصاحب می فرمایند که ذرّیت طاهره را تمام امت پرستش می کنند و امور تکوینیه را بایشان وابسته می دانند پس ازین صغرای مخاطب قمقام و کبرای شیخ الاسلام سنیّه عالیمقام قیامت کبری بر سر فرقه سنّیه بر پا می شود یعنی هر گاه حسب افاده مخاطب تمام امت حضرات ائمه طاهرین علیهم السلام را پرستش می کنند و این پرستش علی افادة شیخهم الکبیر و رئیسهم النحریر عین کفر و الحاد برب العباد باشد پس این شکل عویص الاشکال منتج داء عضال کفر تمام امت جناب رسالت مآب علیه و آله الصّلوة و السّلام ما اتصل النهر باللیال باشد و العیاذ باللّه المتعال من هذا المقال قوله و فاتحه و درود و صدقات و نذر بنام ایشان رایج و معمول گردیده چنانچه با جمیع اولیاء اللّه همین معامله است اقول الحمد للّه الودود که مخاطب مجذود حاوی فضل نامحدود باظهار مختص ساختن امت ذوات قادسات حضرات ائمّه معصومین علیهم السلام بنذر و فاتحه و درود و تبیین شیاع و رواح این طریقه محمود و انتهاج عام این منهاج مشرق الفجاج مسعود احراق قلوب منکرین سراسر جحود و ایجاع صدور متعصبین سراپا صدود بوجه بلیغ و وکد وکید و جهد شدید فرموده و اما اینکه با جمیع اولیاء اللّه همین معامله می کنند پس ظاهرست که اهل حق کسی دیگر را غیر از مکّه

ص: 704

معصومین علیهم السلام در مراتب رفیعه الشأن شریک و سهیم نمی سازند و تشبث بافراط و تفریط اهل خلاف و تخبیط که زیغ صریحست از منهج وسیط عین نکث و اخلاف وعد و تخلیط فتثبت و خذ الحق بقلب نشیط و جاش ربیط و أعنه بید بسیط و لسان سلیط قوله و نام شیخین را کسی درین مقدمات بر زبان نمی آرد و فاتحه و درود و نذر و منّت و عرس و مجلس کسی شریک نمی کند و امور تکوینیه را وابسته بایشان نمی داند اقول بالجاء خالق کائنات و تسخیر قاهر موجودات مخاطب رفیع الدّرجات که درین مقدمات کمتر کلمه حق بر زبان می آرد و در هر مبحث غرائب تعصّبات و مجازفات و عجائب تعنتات و تعسفات بمنصه اظهار می آرد و بدائع تسویلات و روائح تلمیعات بقلم حقائق رقم می نگارد و همت والا نهمت را با خفا و کتمان حق و صواب و اشاعت و ترویج باطل و سراب می گمارد و هر جا دفع صراحت و رفع بداهت پیش نظر کیمیا اثر دارد و درین جا اجماع امت بر اخراج شیخین از مقام رفیع ولایت و ازعاجشان از مجالس با جلالت فاتحه و درود و نذر و عرس و مجلس ثابت فرموده و نطاق اهتمام نمایان بر کمر همت والاشان در اثبات خسران و خذلان و حرمان شیخین رفیع المکان از فضیلت رائعة العنوان ولایت و عرفان بسته برائت تمام از وابسته کردن امور تکوینیه بان هر دو اعجوبه مکوّنات جسته قلوب نازنین اتباع و اشیاع شیخین والا مقام بسنگ ایلام خسته و این حضرات عظیم الاعتناء و الالتفات را بتجریع کاسنات غصص و القاء در غمرات علز و نغض برنجیر ازراء و تعییر بسته بدار البوار هوان و خسار روانه فرموده بزعم خود از طعن و تشنیع اهل ولای اهلبیت کرام علیهم السلام بسبب سلب کمالات نبوت از جناب امیر المؤمنین علیه السلام رسته لکن نزد والد علام خود و شیخ الاسلام سنیان

ص: 705

نیک فرجام مستحق نهایت تشنیع و توهین و غایت ازراء و تهجین گشته فلیضحک قلیلا و لیبک کثیرا قوله گو معتقد کمال و فضیلت ایشان باشند بر مثال انبیا مثل حضرت ابراهیم و حضرت موسی و حضرت عیسی زیرا که کمال ایشان مثل کمال انبیا مبنی بر کثرت و تفصیل و مغایرتست اقول مخاطب نحریر ذو فنون بعد تیز روی و ایضاع و ایغال افزون در مضمار هتک ناموس هر دو شیخ حرون و کسر شوکت و قهر صولت شیفتگان و والهان ان تیمیین نبالت مقرون بصدد کبح عنان و کفّ لسان و اراده اطفاء لهبات نیران مشعل و مضرم بدست آن عین الأعیان و هوس تسلیه جنان معتقدین شیخین عالی شأن افتاده زبان سحر بیان باثبات اعتقاد کمال و فضیلت ایشان وا گشاده و لابه و سالوس و تخدیع و چاپلوسی اغاز نهاده بخیال محال حصول مامول نجات و خلاص از ورطه شدیدة الاعتباص طعن و تشنیع سنیان اصحاب اعتقاد مصاص و ما دری انّه لاتَ حِینَ مَناصٍ زیرا که معتقدین حلقه بگوشان شیخ الاسلام اعنی ابن تیمیّه جان نثار تیمیین عالی مقام و نیز اتباع و فدائیان والد علام مخاطب قمقام این نکث و نکول و نکوص و عدول را هرگز بمقام ارتضا قبول جا نمی دهند و وزنی برای آن نمی نهند بلکه آن را محض تسویل و احتیال و انهماک در الحاد و ضلال و از قبیل مخالفت لسان با جنان و صاحب آن را هادم شرائع اسلام و ایمان می انگارند و تشبیه و تمثیل مخاطب نبیل هر دو شیخ جلیل را بحضرت موسی و عیسی و حضرت خلیل و ادعای بودن کمال ایشان مثل کمال انبیا مبنی بر کثرت و مغایرت و تفصیل دعوی بیدلیل و تقول و تهجم و تهجس و تحکم غیر قابل التعویل و محض تلمیع و تسویل و اثارت

ص: 706

قتام ازلال و تضلیل و بطلان ان از بیان سابق واضح باین دلیل أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصْحابِ اَلْفِیلِ * أَ لَمْ یَجْعَلْ کَیْدَهُمْ فِی تَضْلِیلٍ * وَ أَرْسَلَ عَلَیْهِمْ طَیْراً أَبابِیلَ * تَرْمِیهِمْ بِحِجارَةٍ مِنْ سِجِّیلٍ * فَجَعَلَهُمْ کَعَصْفٍ مَأْکُولٍ قوله و کمالات اولیا همه ناشی از وحدت و جمع و عینیت اند پس اولیا را مرآت ملاحظه فعل الهی بلکه صفات او تعالی می توانند کرد و انبیا و وارثان کمالاتشان را غیر از علاقه عبدیت و رسالت و جارحیت علا؟ ؟ و دیگر در فهم مردم حاصل نیست اقول مخاطب محمود کاشف حقایق و حدث وجود و عارج معارج کشف و شهود کمال اولیا را ناشی از وحدت و جمع و عینیت که مراد از ان اتحاد عباد و جمع و عینیت با ربّ ودود گردانیده و ایشان را بمقام مرآت ملاحظه فعل الهی بلکه صفات او تعالی رسانیده و هر چند این زعم بی اصل و جسارت و مجازفت سراسر هزل نزد اهل حق و ایقان و فضل نامعقول و غیر مقبول و نهایت واهی و مزدول و ببراهین زاهره و حجج باهره مدخول بوجوه عدیده و علل سدیده معلول لکن چون نزد معتقدین این مذهب و شاربین رحیق این مشرب و واردین این مشرع و مارّین این منزع این مرتبه بس جلیل و رفیع و مقامی بس جمیل و منیع ست پس اخراج شیخین ازین فضل زاهر و دور گردانیدن شان ازین شرف باهر خیلی عجیب و بدیع قد تم بحمد اللّه طبع المجلد السّادس من المنهج الثانی من کتاب عبقات الانوار فی امامة الأئمّة الاطهار و نرجو من اللّه ان یمنّ علینا بطبع سائر مجلداته بلفظه و کرمه و قد طبع منه قبل ذلک مجلد حدیث الغدیر فی جزئین و مجلد حدیث المنزلة و قد شاع

ص: 707

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109